سرشناسه : رضوانی علی اصغر، 1341
عنوان و نام پدیدآور : دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات/ تالیف علی اصغر رضوانی.
مشخصات نشر : قم مسجد مقدس جمکران 1386.
مشخصات ظاهری : 448 ص.
شابک : 964-9730-45-1 ؛ 4000ریال (چاپ سوم) ؛ 48000 ریال چاپ چهارم ؛ 30000ریال
چاپ دوم 978-964-973-045-5 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا(چاپ دوم)
یادداشت : چاپ اول: 1385(فیپا).
یادداشت : چاپ دوم.
یادداشت : چاپ سوم: تابستان 1387.
یادداشت : چاپ چهارم: 1388.
یادداشت : کتابنامه: ص. [424]-429؛ همچنین به صورت زیرنویس.
یادداشت : نمایه.
موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع : شیعه -- عقاید
شناسه افزوده : مسجد جمکران (قم)
رده بندی کنگره : BP212/5/ر57د7 1386
رده بندی دیویی : 297/417
شماره کتابشناسی ملی : 1130765
ص:1
ص:2
دفاع از تشیّع و پاسخ به شبهات
تألیف: علی اصغر رضوانی
ص:3
ص:4
تصویر
ص:5
ص:6
در عصر کنونی که جهان با سرعت چشمگیر رو به سوی مدرن شدن گذاشته و معنویت در حاشیه قرار دارد انسان های فهیم به دور از جو سازی های جریان های انحرافی در اشفته بازار کنونی در پی معنویت راستین و شاه راهی برای رسیدن به اهداف متعالی هدایت گران واقعی بشر؛ یعنی پیامبران الهی و جانشینان صادق انان که در مسیر تاریخ چراغ های روشنی بخش و نجات دهنده عصرها و نسل ها بوده اند می باشند. حرکت معنوی و صحیح کشتی نجات بخش از بدو خلقت به سوی پیامبر اعظم محمّد بن عبداللَّه پیامبر خوبی ها صلی الله علیه واله و بعد از ان وجود مبارک با ناخدایی و هدایت امامان معصوم علیهم السلام در حال نجات دادن و حیات بخشیدن به سانحه دیده گان باتلاق انحراف و گمراهی بوده اند و خواهند بود.
استکبار جهانی و صهیونیزم که نابودی خود را در هدایت بشر می دانند با نیرنگ و دروغ و انحراف و افتراء سعی در مکدر نمایاندن خورشید منور تشیع را دارند و با استفاده از نااهلان و بی خردان جمود الفکر و متعصب گاه به کشتن و گاه به تکفیر مسلمانان مؤمن و موحد می پردازند تا با ایجاد تفرقه بین مسلمین، یهود و مسیحیان صهیونیسم را خوشحال نمایند و حال ان که فرهنگ شهادت در اسلام ناب محمّدی که محصولی به جز تشیع ندارد، خنثی کننده توطئه شوم ان ها خواهد بود. ما در این
ص:7
اشفته بازار سعی بر ان داریم تا در دفاع از تشیع و اشنا کردن انسان های فهیم و مشتاق هدایت، انجام وظیفه کرده باشیم. از همه عزیزان که ما را در این امر مهم یاری نموده و مشوق می باشند به خصوص حضرت ایت اللَّه وافی تولیت محترم مسجد مقدس جمکران و مؤلف محترم استاد گرانقدر اقای حاج علی اصغر رضوانی کمال تشکر را داریم امید است مورد رضای حضرت حق قرار گیرد.
حسین احمدی
مدیر مسؤول انتشارات
مسجد مقدس جمکران
ص:8
مساله حقیقت تشیع و مبدا پیدایش ان مورد اهتمام و توجّه بسیاری از مؤلفان و مؤرخان قدیم و جدید قرار گرفته و محّل تضارب اراء و افکار بوده است. بیشتر مؤلفان هنگام بحث از حقیقت تشیع ان را مذهبی می دانند که در عصر تقسیمات اعتقادی به سبب اختلاف اعتقادی و سیاسی پدید امده که همگی بعد از گذشت نیم قرن از هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه واله بوده است. بدین جهت اراء مختلفی درباره پیدایش این فرقه و عقاید انان مطرح کرده اند؛ گاهی می گویند: انان پیروان عبداللَّه بن سبااند و عقایدشان را از یهودیت گرفته اند و برخی افکار این فرقه را منتسب به پارسیان قدیم می دانند که مجوس بوده اند. و عده ای پیدایش این فرقه و مذهب را در نتیجه و عکس العمل ان اتفاقاتی می دانند که در کربلا بر ضد اهل بیت پیامبرعلیهم السلام اتفاق افتاد و سرمنشا ان شهادت امام علی علیه السلام بود. این گونه اراء و نظرات درباره مبدا پیدایش مذهب تشیع ادامه یافت؛ برخی دیگر پیدایش ان را به بعد از سقیفه نسبت داده و عده ای به عصر عثمان و گوهی به شروع معرکه جمل یا صفین نسبت داده اند. و سبب همه این گونه نسبت ها عدم شناخت صحیح از تشیع و شیعه به عنوان الگوی حقیقت اسلام و مسلمین با تمام مظاهرش می باشد، و این که تشیع حادثه ای عارض بر فکر امّت اسلام یا عقیده ای وارداتی از یکی از امّت های دیگر نبوده، بلکه عقیده ای اسلامی به تمام معنا بوده است که بذر اول ان را خداوند متعال در قران کریمش و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه واله در سننش کاشته و ابیاری کرده اند و اهل بیت عصمت و طهارت نیز در طول بیش از دو قرن موقیعت این مذهب را ترسیم کرده و شبهات را
ص:9
از ان زدوده اند، و علمای اسلامی نیز تاکنون درصدد تثبیت و تبیین ان برامده و حقاینت ان را به اثبات رسانده اند.
ولی چیزی که مایه تاسف است این که مؤرخان و مؤلفان هنگام بحث و بررسی از مبدا پیدایش این مذهب تنها به کتاب ها و اراء دشمنان این مذهب پرداخته و دیدگاه صحیح و واقعی که برگرفته از قران و سنت و واقعیات خارجی است را بیان کنیم و در ضمن اراء مخالفان را نقل کرده و نقد نماییم.
علی اصغر رضوانی
ص:10
ص:11
وقتی درباره مذهبی بحث می شود، این سؤال ها پیش می اید که:
- منشا پیدایش ان مذهب چیست؟
- مؤسس ان کیست؟
- عوامل ظهور و بروز و پیدایش ان چه بوده؟
- چه علل و عواملی در شکل گیری ان دخیل بوده است؟
- حال اگر ان مذهب در اقلّیت باشد چرا در اقلّیت قرار دارد؟
- چرا خودش را از اکثریت جدا کرده است؟
- ایا عوامل خارجی در پیدایش این مذهب دخیل بوده است؟
سؤال خاص این است که چه علل و عواملی در پیدایش مذهب تشیع دخیل بوده است؟ در این بحث عوامل جدایی شیعه از عامه و ظهور تشیع را بررسی خواهیم کرد.
گروهی از نویسندگانی که در مورد شیعه و تشیع قلم زده اند، چنین پنداشته اند که تشیع ایده و ارمان نوظهوری است که بر اثر عوامل و جریاناتی خاص، از پیکره واحد جامعه اسلامی جدا شده و در طول زمان گسترش یافته است. لذا در مورد سبب پیدایش این مکتب اختلاف کرده اند؛ عده ای می گویند: این مکتب زاییده فکر عبداللَّه بن سبا و تشکیلات سیاسی اوست.
ص:11
عده ای دیگر پیدایش ان را در زمان امام علی علیه السلام و در جنگ صفّین یا جمل می دانند.
گروهی نیز این نگرش را متاثّر از افکار فارسیان قدیم دانسته اند که در پیکره جامعه اسلامی رسوخ کرده است.
انچه اینان را به طرح این خیالات واداشته، ان است که گمان کرده اند اقلیت شیعه مانند عضو زایدی است که از سازمان واحد بدن جدا شده و از اصل و ریشه خود بریده است. بنابراین باید در جست وجوی علل این جدایی بود. انان می پندارند که اصل اولی در امّت اسلامی، غیر شیعی بودن است، لذا دنبال علت پدید امدن تشیع برامده اند. ولی این فرضیه صحیح نیست؛ زیرا:
اولا: کثرت عددی را دلیل بر حقّانیت، و قلّت عددی و ضعف عِده و عُده را دلیل بر عدم حقانیت قرار دادن، درست نیست و مخالف موازین صحیح عقلی و نقلی است.
قران کریم در موارد زیادی رهروان حقّ را قلیل و پیروان باطل را کثیر شمرده است: «وقَلِیلٌ مِنْ عِبادی الشَّکور»؛(1) «و تعداد کمی از بندگان من شکر گزارند.» در جای دیگر می فرماید: «وانَّ کثِیرا مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ»؛(2) «همانا کثیری از مردم فاسقند.» هم چنین می فرماید: «واکثَرهمْ لِلْحَقِ ّ کارهونَ»؛(3) «و بیشتر مردم نسبت به حق کراهت دارند.»
بنابراین قران مجید چنین معیاری را که اقلیت همیشه غیر اصیل است باطل می شمارد.
ثانیا: اسلامِ بی تشیع را بر اساس کثرت عددی، صفت اصلی اسلام قرار دادن و اسلام شیعی را بر اساس قلّت عددی، صفت عارضی اسلام قرار دادن نکته ای است که با تقسیم بندی معمول در عقاید اسلامی سازگاری ندارد.
ص:12
علاوه بر این، پیدایش عقیده و ارمان تشیع را نمی توان با پیدایش اصطلاح شیعه و تشیع هم زمان دانست؛ زیرا پیدایش محتوا و روح هر مکتب با پیدایش اسم و اصطلاح ان متفاوت است. بنابراین برای ورود به بحث شیعه و پیدایش منشا ان، باید سراغ روح ان مذهب رفت، نه اسم و اصطلاح ان؛ حتّی اگر در روایات و کلمات صاحب شریعت چنین واژه هایی نتوان یافت؛ اگرچه این گفته نیز از باب تسامح است؛ زیرا پیامبر اسلام صلی الله علیه واله در روایات متعددی به شیعه بشارت هایی داده است که بدان ها اشاره خواهیم کرد.
جوهری در «صحاح اللغة» می گوید: «تشیع عبارت است از: مشایعت، یعنی پیروی نمودن، یاری نمودن، ولایت کسی را داشتن».(1) به همین مضمون نیز در تاج العروس(2) و لسان العرب(3) وارد شده است.
تشیع در اصطلاح از نگرشی برخاسته است که امامت را منصبی الهی دانسته و معتقد است که انتخاب امام به وسیله نص و از جانب خداوند صورت می گیرد. در این میان پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه واله به پیروی از سنّت الهی که در میان انبیای گذشته نیز وجود داشته - به دستور خداوند - امامان و اوصیای بعد از خود را معرفی کرده است. این بزرگواران که اول انان علی بن ابی طالب علیه السلام است، و اخر انان امام مهدی علیه السلام، هم در زمینه مرجعیت دینی و در بخش ولایت، حاکمیت و رهبری جامعه، امام و مقتدای مردم پس از رسول خداصلی الله علیه واله هستند.
ص:13
مرحوم شیخ محمّد جواد مغنیه می گوید: «تشیع عبارت است از ایمان به وجود نص از جانب پیامبرصلی الله علیه واله بر امامت امام علی علیه السلام و خلافت او، بدون ان که در حقّ او یا فرزندانش غلو شده باشد».(1)
در مورد پیدایش تاریخی شیعه و ظهور ان نظرات گوناگونی از سوی مورخین ارائه شده که به عمده ان ها اشاره می کنیم:
شیعه امامیه معتقد است که بذر اولیه تشیع را خداوند در قران کریم نشانده و پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در طول دوران رسالتش ان را ابیاری کرده است. بنابراین شجره طیبه تشیع در زمان حضور نبی گرامی اسلام به ثمر نشسته و به همین جهت عده ای در زمان پیامبرصلی الله علیه واله به این عنوان معروف بوده اند؛ مثل: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود و غیره. این قول و نظریه را - ان شاء اللَّه - اثبات خواهیم کرد.
بعضی از تاریخ نگارانِ اهل سنّت معتقدند: هنگامی که در سقیفه عده ای - به تبع نص - به دنبال حضرت علی علیه السلام رفتند، تشیع به وجود امد. ابن خلدون،(2) دکتر حسن ابراهیم حسن،(3) احمد امین مصری(4) و محمّد عبداللَّه عنّان(5) از نویسندگان اهل سنت و جولد تسهیر(6) (شرق شناس معروف) این نظریه را پذیرفته اند.
گروهی نیز عقیده دارند که هنگام حمله مردم به خانه عثمان و کشتن او، تشیع
ص:14
ظهور پیدا کرده است. از میان اهل سنت، ابن حزم اندلسی(1) و دکتر علی سامی النشار(2) و از بین شرق شناسان، فلهاوزن چنین نگرشی دارند.(3)
دکتر کامل مصطفی شبیبی معتقد است که تشیع و شیعه پس از شهادت امام حسین علیه السلام ظاهر گشته است.(4)
برخی معتقدند که فکر و ایده تشیع برخاسته از افکار ایرانی است که به پایتخت اسلام نفوذ کرده است. از میان شرق شناسان، دوزی،(5) فان فلوتن،(6) براون،(7) و از میان اهل سنت، احمد امین مصری(8) و احمد عطیة اللَّه(9) چنین نظریه ای را ابراز کرده اند.
عده ای معتقدند که تشیع متاثّر از افکار عبداللَّه بن سبا می باشند که در عصر عثمان، مسلمان شد. برخی از این افراد عبارتند از: دکتر علی سامی النشار،(10) سید محمد رشید رضا،(11) شیخ محمّد ابوزهره(12) و ابوالحسن ملطی.(13)
در این بحث نظریه اول را به اثبات خواهیم رساند که در نتیجه، ارای دیگر خود به خود ابطال خواهند شد؛ اگرچه در رساله ای مستقلّ هم راجع به عبداللَّه بن سبا بحث نموده ایم.
ص:15
سفید
ص:16
ص:17
عوامل ظهور و بروز تشیع و یا به تعبیری دیگر: جدایی شیعه از عامه را می توان در امور ذیل خلاصه کرد:
اول: وجود ایات فراوان بر امامت و ولایت امام علی علیه السلام.
دوم: وجود ایات فراوان بر امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام.
سوم: وجود ایات فراوان درباره مرجعیت دینی اهل بیت علیهم السلام.
چهارم: وجود ایات فراوان در مورد فضایل و مناقب اهل بیت علیهم السلام.
پنجم: وجود روایات فراوان بر امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام.
ششم: وجود روایات فراوان درباره مرجعیت دینی اهل بیت علیهم السلام.
هفتم: وجود روایات فراوان درباره فضایل و مناقب اهل بیت علیهم السلام.
هشتم: وجود روایات فراوان در مدح شیعه و پیروان اهل بیت علیهم السلام.
ما سعی کرده ایم در این بحث برای هر یک از امور فوق به طور فهرست وار ادله و شواهدی اقامه نماییم:
با مراجعه به قران کریم پی به وجود ایاتی خواهیم برد که بر امامت و ولایت امام علی علیه السلام یا مجموعه اهل بیت علیهم السلام دلالت می کنند که در ذیل به برخی از ان ها اشاره خواهیم کرد:
خداوند متعال می فرماید: «انَّما ولِیکمُ اللَّه ورسُولُه والَّذِینَ امَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ
ص:18
الصَّلَواةَ ویؤْتُونَ الزکواةَ وهمْ راکعُونَ»؛(1) «ولی امر شما تنها خدا و رسول خدا و مؤمنانی هستند که نماز را به پا داشته و فقیران را در حال رکوع زکات می دهند.»
داستان نزول ایه شریفه بنابر انچه در کتاب های تاریخی، تفسیری و روایی امده، چنین است: روزی مرد فقیری در مسجد از مردم تقاضای کمک کرد ولی کسی به او توجه ننمود، حضرت علی علیه السلام که در حال رکوع بود، انگشتر خود را به عنوان صدقه به او داد. ان گاه این ایه توسط جبرئیل بر پیامبر - که در منزل بود - نازل شد.
ابن کثیر به سند صحیح از سلمة بن کهیل نقل کرده که گفت: حضرت علی علیه السلام انگشتر خود را در حال رکوع صدقه داد و در این هنگام بود که این ایه نازل شد: « انَّما ولِیکمُ...».(2)
و نیز حاکم نیشابوری به سند صحیح از امام علی علیه السلام نقل کرده که این ایه « انَّما ولِیکمُ اللَّه...» بر رسول خداصلی الله علیه واله نازل شد حضرت از خانه خارج شده و به مسجد امدند. مردم در حال رکوع و قیام نماز بودند. حضرت نماز به جای اورد، در ان هنگام سائلی پیدا شد، حضرت به او فرمود: ای سائل ایا کسی به تو چیزی داد؟ او عرض کرد: کسی به جز این رکوع کننده یعنی حضرت علی علیه السلام انگشتر خود را به من عطا نفرمود.(3)
همین مضمون را نیز ابن عساکر به سند صحیح از امام علی علیه السلام نقل کرده است.(4)
وانگهی می توان از این ایه ولایت و امامت حضرت علی علیه السلام را از راه دیگری استفاده کرد و ان این که مقصود از ولایت رسول خدا همان اولویت به تصرف و امامت است انجا که قران می فرماید: «النَّبِی اولَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ انفُسِهمْ»(5) و در روز غدیر پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم؟»؛ «ایا من اولی به شما از خود شما
ص:19
نیستم؟» عرض کردند: اری. ان گاه فرمود: «فمن کنت مولاه فعلی مولاه»؛ «هرکه من مولای اویم پس علی مولای اوست».
مضمون این حدیث توسط ده نفر از صحابه نقل گردیده و بیش از پنجاه نفر از علمای اهل سنت ان را در کتب خود اورده اند؛ مثل طبرانی،(1) ابوبکر جصّاص،(2) واحدی،(3) زمخشری(4) و... .
خداوند می فرماید: « یا ایها الرسُولُ بَلِّغْ ما انْزلَ الَیک مِنْ ربِّک و انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رسالَتَه و اللَّه یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ»؛(5) «ای رسول! ابلاغ نما انچه را که پروردگارت بر تو نازل کرده و اگر ابلاغ نکنی رسالتت را ابلاغ ننموده ای و خداوند تو را از مردم محافظت می نماید.»
ابونعیم اصفهانی به سند صحیح از ابوسعید خدری نقل کرده که ایه فوق در شان علی بن ابی طالب نازل شده است.(6)
و نیز ابن عساکر به سند صحیح از ابوسعید خدری نقل می کند که این ایه شریفه در روز غدیر خم بر رسول خداصلی الله علیه واله در شان امام علی علیه السلام نازل شد.(7)
این حدیث را هشت نفر از صحابه و چهارده نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند.
خداوند متعال می فرماید: «الْیومَ اکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ واتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی ورضِیتُ لَکمُ الْاسْلامَ دینا»؛(8) «امروز دینتان را بر شما کامل نموده و نعمتم را بر شما تمام کردم و راضی شدم که اسلام دین شما باشد.»
ص:20
خطیب بغدادی به سند صحیح از ابوهریره نقل می کند که گفت: «من صام یوم ثمان عشر من ذی الحجّة کتب له صیام ستین شهرا. وهو یوم غدیر خم، لمّا اخذ النبی صلی الله علیه واله بید علی بن ابی طالب، فقال: الست ولی المؤمنین؟ قالوا: بلی یا رسول اللَّه صلی الله علیه واله قال: من کنت مولاه فعلی مولاه. فقال عمر بن الخطّاب: بخّ بخّ یابن ابی طالب، اصبحت مولای ومولی کلّ مسلم. فانزل اللَّه: « الْیومَ اکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ»...»؛(1) «هر کس روز هجدهم ذی حجه [روز غدیر خم را روزه بگیرد خداوند ثواب شصت ماه روزه را به او عطا می کند. روز غدیر روزی است که پیامبرصلی الله علیه واله دست علی را گرفت و فرمود: ایا من ولی مؤمنین نیستم؟ گفتند: اری ای رسول خدا! ان گاه فرمود: هر که من مولای او هستم این علی مولای اوست. در این حال عمر بن خطّاب دو بار به علی تبریک گفت و عرض کرد: ای پسر ابی طالب تو مولای من و مولای تمام مسلمانان گشتی، در این هنگام ایه فوق نازل شد.»
همین مضمون را ابن عساکر با چند سند صحیح دیگر(2) و همچنین بیش از پانزده
نفر از علمای اهل سنت نیز نقل کرده اند.
از جمله این ایات می توان به ایه «اولی الامر» اشاره کرد:
خداوند متعال می فرماید: « اطِیعُوا اللَّه واطِیعُوا الرسُولَ واولِی الْامْر مِنْکمْ»؛(3) «خدا و رسول و صاحبان امر از خود را اطاعت کنید.»
مقصود از اولی الامر معصومینی هستند که اطاعت انان به طور مطلق همانند اطاعت خدا و رسول خدا واجب است. البته در حقّ کسانی غیر از این دوازده امام، ادعای عصمت نشده است.
ص:21
به بیان دیگر: اولی الامر همان دوازده امیری هستند که پیامبرصلی الله علیه واله در احادیث دوازده خلیفه به ان ها اشاره کرده و به نصّ حدیث غدیر اول انان حضرت علی علیه السلام است و نیز به نصّ حدیث ثقلین همگی ان ها از عترت و اهل بیت پیامبرند.
پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: «من اطاعنی فقد اطاع اللَّه و من عصانی فقد عصی اللَّه، و من اطاع علیا فقد اطاعنی و من عصی علیا فقد عصانی»؛(1) «هر کسی مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هر کسی مرا نافرمانی کند خدا را نافرمانی کرده است و هر کسی علی را اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هر کسی علی را نافرمانی کند مرا نافرمانی کرده است».
برخی از ایات دلالت بر عصمت و مرجعیت دینی اهل بیت علیهم السلام دارند که عبارت اند از:
خداوند متعال می فرماید: « انَّما یرید اللَّه لِیذْهبَ عَنْکمُ الرجْسَ اهلَ الْبَیتِ ویطَهرکمْ تَطْهیرا»؛(2) «همانا خداوند اراده کرده تا هرگونه رجس و پلیدی را از شما اهل بیت علیهم السلام دور کرده و شما را کاملا پاک نماید.»
شکی نیست که این ایه - که دلالت بر عصمت دارد - در شان اهل بیت پیامبرصلی الله علیه واله وارد شده است.
این شان نزول را سیزده نفر از صحابه و ده ها نفر از علمای اهل سنت در کتب خود ذکر کرده اند.
ترمذی در صحیحش از عمر بن ابی سلمه نقل می کند که گفت: «نزلت هذه الایة علی النبی صلی الله علیه واله:« انَّما یرید اللَّه...» فی بیت امّ سلمه، فدعا النبی صلی الله علیه واله فاطمة و حسنا
ص:22
و حسینا فجلّلهم بکساء وعلی خلف ظهره ثم قال: اللّهمّ هؤلاء اهل بیتی فاذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا»؛(1) «هنگامی که ایه تطهیر بر پیامبرصلی الله علیه واله در خانه ام سلمه نازل شد، پیامبرصلی الله علیه واله علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را دعوت کرد و سپس کساء را بر روی انان کشید و عرض کرد: بار خدایا! اینان اهل بیت من هستند. پس رجس و پلیدی را از انان دور کن و انان را پاک فرما».
خداوند متعال می فرماید: « انَّما انْتَ مُنْذِر و لِکلِّ قَومٍ هاد»؛(2) «همانا تو بیم دهنده ای و برای هر قومی هدایت گری می باشد.»
طبری به سند صحیح از رسول خداصلی الله علیه واله روایت کرده اند که فرمود: «انا المنذر وعلی الهادی وبک یهتدی المهتدون بعدی»؛(3) «من منذر و علی هادی است و با تو ای علی! هدایت شوندگان هدایت یابند.»
عبداللَّه بن احمد بن حنبل به سند صحیح از امام علی علیه السلام در تفسیر ایه فوق نقل کرده که فرمود: «رسول اللَّه المنذر والهادی رجل من بنی هاشم»؛(4) «رسول خدا بیم دهنده است و هادی مردی از بنی هاشم می باشد.»
و نیز حبری به سند صحیح از ابن عبّاس نقل کرده که گفت: « انَّما انْتَ مُنْذِر»، مقصود رسول اللَّه است. « ولِکلِّ قَومٍ هاد» مقصود علی است.(5)
و نیز حاکم نیشابوری به سند صحیح از امام علی علیه السلام در تفسیر ایه فوق نقل کرده که حضرت فرمود: «رسول خداصلی الله علیه واله بیم دهنده و من هدایت گرم».(6)
مضمون این حدیث را نه نفر از صحابه و بیست و چهار نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند.
ص:23
در ذیل به برخی از این ایات اشاره می کنیم:
خداوند متعال می فرماید: « ویطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّه مِسْکینا ویتِیما واسِیرا انَّما نُطْعِمُکمْ لِوجْه اللَّه لَا نُرید مِنْکمْ جَزاءً ولَا شُکورا»؛(1) «و هم به دوستی خدا به فقیر و طفل یتیم و اسیر طعام می دهند [و گویند] فقط برای رضای خدا به شما طعام می دهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسی هم نمی طلبیم.»
سی و شش نفر از علمای اهل سنت تصریح نموده اند که این ایه در شان اهل بیت پیامبرعلیهم السلام نازل شده است: فخر رازی در التفسیر الکبیر، ذیل همین ایه، قاضی بیضاوی در انوار التنزیل، سیوطی در الدر المنثور، ابوالفداء در تاریخش،(2) بغدادی در تاریخش(3) و غیره.
خداوند متعال می فرماید: « ومِنَ النّاسِ مَنْ یشْری نَفْسَه ابْتِغاءَ مَرضاتِ اللَّه واللَّه رءُوفٌ بِالْعِباد»؛(4) «برخی مردانند که از جان خود در طلب رضایت خداوند درگذرند و خداوند دوست دار چنین بندگانی است.»
ابن عباس می گوید: «نزلت الایة فی علی حین هرب رسول اللَّه صلی الله علیه واله من المشرکین الی الغار مع ابی بکر ونام علی فراش النبی صلی الله علیه واله»؛(5) «این ایه در شان علی علیه السلام نازل شد، هنگامی که رسول خداصلی الله علیه واله از دست مشرکین فرار کرده و با ابوبکر به غاری پناه برد، علی علیه السلام در رخت خواب پیامبرصلی الله علیه واله خوابید.»
ابن ابی الحدید می گوید: «و قد روی المفسرون کلهم انَّ قول اللَّه تعالی: « ومِنَ
ص:24
النّاسِ...» انزلت فی علی لیلة المبیت علی الفراش»؛(1) «تمام مفسرین، روایت کرده اند که ایه فوق در شان علی علیه السلام نازل شد، ان هم در شبی که ان حضرت در رخت خواب پیامبرصلی الله علیه واله ارمید.»
چهارده نفر از علمای اهل سنت بر نزول ایه شریفه در شان امام علی علیه السلام تصریح نموده اند که عبارتند از: زینی دحلان،(2) فخر رازی،(3) ابن اثیر،(4) دیار بکری(5) و غیره.
سیزده نفر نیز تصریح نموده اند که این ایه در «لیلة المبیت» بر پیامبرصلی الله علیه واله نازل شده است که عبارتند از: احمد بن حنبل،(6) طبری،(7) ابن سعد،(8) ابن هشام،(9) ابن اثیر،(10) ابن کثیر(11) و غیره.
خداوند متعال می فرماید: « فَمَنْ حَاجَّک فِیه مِنْ بَعْد ما جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوا نَدعُ ابْنَاءَنا وابْنَاءَکمْ ونِسَاءَنا ونِسَاءَکمْ وانفُسَنا وانفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّه عَلَی الْکاذِبِینَ»؛(12) «پس هر کس با تو در مقام مجادله (درباره عیسی) براید پس از ان که به وحی خدا بر احوال او اگاه شدی بگو که بیایید ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخیزیم تا دروغ گو و کافران را به لعن عذاب خدا گرفتار سازیم.»
مفسرین، اجماع دارند بر این که مراد از «انفسنا» در این ایه علی بن ابی طالب علیه السلام است که در این جا از علی علیه السلام به نفس پیامبرصلی الله علیه واله تعبیر شده است.
احمد بن حنبل نقل می کند: «... و لمّا نزلت هذه الایة « نَدعُ ابْناءَنا وابْناءَکمْ» دعا رسول اللَّه صلی الله علیه واله علیا وفاطمة وحسنا وحسینا رضوان اللَّه علیهم اجمعین، فقال: اللّهمّ
ص:25
هؤلاء اهلی»؛(1) «هنگامی که این ایه نازل شد پیامبرصلی الله علیه واله علی، فاطمه، حسن و حسین را خواست، ان گاه عرض کرد: بار خدایا اینان اهل بیت من هستند.»
مسلم نقل کرده که معاویة بن ابوسفیان سعد بن ابی وقّاص را خواست و به او گفت: «ما منعک ان تسبَّ اباتراب؟ فقال: امّا ما ذکرت ثلاثا قالهنّ له رسول اللَّه صلی الله علیه واله فلن اسبّه، لان تکون لی واحدة منهنّ احبُّ الی من حمر النّعم... ولمّا نزلت هذه الایة: « فَقُلْ تَعالَوا نَدعُ ابْناءَنا وابْناءَکمْ» دعا رسول اللَّه صلی الله علیه واله علیا وفاطمة وحسنا وحسینا فقال: اللّهمّ هؤلاء اهلی»؛(2) «چه چیز تو را مانع شده که ابوتراب را سب کنی؟ گفت: سه فضیلت را رسول خداصلی الله علیه واله درباره علی علیه السلام بیان داشته که با وجود ان ها هرگز او را سب نخواهم کرد، و اگر یکی از ان ها برای من بود از شترهای قرمز [گران قیمت نزد من ارزشمندتر بود... هنگامی که این ایه نازل شد « فَقُلْ تَعالَوا...» رسول خداصلی الله علیه واله علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را خواست و عرض کرد: بار خدایا! اینان اهل من هستند.»
بیست و چهار نفر از صحابه و تابعین این مضمون را نقل کرده و ایه را در شان اهل بیت علیهم السلام می دانند. از قرن سوم تا سیزدهم نیز بیش از پنجاه نفر از علمای اهل سنت این مضمون را نقل کرده اند.
خداوند متعال می فرماید: « قُلْ لَا اسَْلُکمْ عَلَیه اجْرا الَّا الْمَودةَ فِی الْقُربَی ؛(3) «بگو من از اجر رسالت جز این نمی خواهم که مودت مرا در حقّ خویشاوندان من منظور دارید.»
جمهور عامه روایت کرده اند که بعد از نزول ایه فوق، سؤال کردند: ای رسول خدا! نزدیکان تو که مودت انان بر ما واجب است کیانند؟ فرمود: «علی، فاطمه، حسن و حسین».
حاکم نیشابوری به سند خود از علی بن الحسین نقل کرده که فرمود: «خطب الحسن بن علی حین قتل علی، فحمد اللَّه واثنی علیه، ثمّ قال: لقد قبض فی هذه اللیلة
ص:26
رجل لا یسبقه الاولون بعمل ولا یدرکه الاخرون، وقد کان رسول اللَّه صلی الله علیه واله یؤتیه رایته فیقاتل وجبرئیل عن یمینه ومیکائیل عن یساره، فما یرجع حتّی یفتح اللَّه علیه. و ما ترک علی اهل الارض صفراء ولا بیضاء الّا سبعمائة درهم فضلت من عطایاه اراد ان یبتاع بها خادما لاهله... ثمّ قال: ایها النّاس! من عرفنی فقد عرفنی، ومن لم یعرفنی فانا الحسن بن علی، وانا بن النبی وانا بن الوصی، وانا بن البشیر، وانا بن النذیر، وانا بن الداعی الی اللَّه باذنه، وانا بن السّراج المنیر، وانا من اهل البیت الّذی کان جبرئیل ینزل الینا ویسعد من عندنا، وانا من اهل البیت الّذی اذهب اللَّه عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا. وانا من اهل البیت الّذی افترض اللَّه مودتهم علی کلّ مسلم، فقال تبارک وتعالی لنبیه صلی الله علیه واله: (قل لا اسالکم علیه اجرا الّا المودة فی القربی ومن یقترف حسنة نزد له فیها حسنا» فاقتراف الحسنة مودتنا اهل البیت»(1)؛ «حسن بن علی علیه السلام بعد از شهادت علی علیه السلام خطبه ای ایراد فرمود. در ان خطبه حمد و ستایش خدا کرده. ان گاه فرمود: در این شب کسی از دنیا رحلت نمود که هیچ یک از اولین، در عمل بر او پیشی نمی گیرد و هیچ یک از اخرین او را درک نخواهد نمود. پیامبرصلی الله علیه واله پرچم را به دست علی علیه السلام می داد و جنگ می نمود در حالی که جبرئیل طرف راستش و میکائیل طرف چپ او بودند، و باز نمی گشت تا این که خداوند به دست او فتح و پیروزی قرار می داد. و بر اهل زمین، هیچ زرد و سفیدی (طلا و نقره) نگذاشت، جز ششصد درهم از زیادی عطاهایش، که می خواست با ان خادمی را برای اهلش تهیه کند... ان گاه فرمود: ای مردم! هر کس مرا می شناسد که می شناسد، و هر کس که مرا نمی شناسد، پس من حسن بن علی هستم. من پسر پیامبرم، من پسر وصی ام، من پسر بشارت دهنده ام، من پسر بیم دهنده هستم. و من پسر دعوت کننده به سوی خدا به اذن اویم. من پسر چراغ نور دهنده ام. من از اهل بیتی هستم که جبرئیل بر ما نازل می شد و از نزد ما بالا می رفت. من از اهل بیتی هستم که خداوند پلیدی را از انان دور کرده و ان ها را کاملا پاک نموده است. و من از اهل بیتی هستم که خداوند دوستی و مودت ان ها را بر هر
ص:27
مسلمان واجب کرده است. خداوند تبارک و تعالی فرموده است: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودةَ فی القربی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا»، به دست اوردن حسنه مودت ما اهل بیت است».
این جریان را بیست و چهار نفر از صحابه و تابعین و حدود شصت نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند؛ امثال: سیوطی،(1) طبری،(2) احمد بن حنبل و دیگران.
عده ای نیز مانند: ابن حبّان در تفسیرش حدیث را از مسلّمات دانسته است.
یکی دیگر از عوامل ظهور و بروز شیعه، روایاتی است که دلالت بر امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام و در راس انان علی بن ابی طالب علیه السلام دارد؛ مانند:
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در غدیر خم فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»؛(3) «هر که من مولای اویم این علی مولای اوست.»
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: «یکون بعدی اثنا عشر امیرا کلّهم من قریش»؛(4) «بعد از من دوازده خلیفه و امیر خواهد بود که همه انان از قریش هستند.»
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله خطاب به علی علیه السلام فرمود: «انت ولی کلّ مؤمن بعدی؛(5) «تو ولی و سرپرست هر مؤمنی بعد از من هستی.»
ص:28
پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: «انّ لکلّ نبی وصیا ووارثا وانّ علیا وصیی و وارثی»؛(1) «همانا برای هر پیامبری، وصی و وارثی است و همانا علی وصی و وارث من است.»
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لا نبی بعدی»؛(2) «تو نزد من مانند هارون نزد موسایی، مگر ان که بعد از من پیامبری نیست.»
پیامبرصلی الله علیه واله خطاب به علی علیه السلام فرمود: «انت اخی ووصیی وخلیفتی فیکم فاسمعوا له واطیعوا»؛(3) «تو برادر، وصی و جانشین من در میان قومت می باشی، پس به سخنان او گوش داده و او را اطاعت کنید.»
از روایات نیز می توان مرجعیت دینی اهل بیت علیهم السلام را استفاده نمود که در ذیل به برخی از ان ها اشاره می کنیم:
ترمذی از جابربن عبداللَّه انصاری نقل می کند که گفت: «رایت رسول اللَّه صلی الله علیه واله فی حجته یوم عرفة وهو علی ناقته القصواء یخطب، فسمعته یقول: یا ایها الناس! قد ترکت فیکم ما ان اخذتم به لن تضلّوا: کتاب اللَّه وعترتی اهل بیتی»؛(4) «در حجة الوداع روز عرفه رسول خداصلی الله علیه واله را دیدم در حالی که بر شتر خود «قصواء» سوار بود و خطبه می خواند. شنیدم که فرمود: ای مردم! من در میان شما دو چیز گرانبها می گذارم که اگر به ان دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم».
ص:29
مضمون این حدیث را سی و چهار نفر از صحابه نقل کرده اند و نیز دویست و شصت و شش نفر از علمای اهل سنت در کتب خود به ان اشاره نموده اند.
حاکم نیشابوری به سند خود از جابر نقل می کند که رسول خداصلی الله علیه واله فرمود: «انا مدینة العلم وعلی بابها فمن اراد العلم فلیاتها من بابها»؛(1) «من شهر علمم و علی دروازه ان است، هر کس که اراده کرده است شهر علم را دریابد باید از درب ان وارد شود.»
و نیز رسول خداصلی الله علیه واله فرمود: «انا دار الحکمة وعلی بابها»، «من خانه حکمت هستم و علی درب ان است».
مضمون این حدیث را ده نفر از صحابه، پانزده نفر از تابعین و ده ها نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: «مثل اهل بیتی کسفینة نوح، من تخلف عنها زخّ فی النّار»؛(2) «مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است، هرکس از ان تخلف کند دراتش قرار خواهد گرفت.»
این حدیث را هشت نفر از صحابه؛ هفت نفر از تابعین و صد و پنجاه نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند.
حاکم نیشابوری از ابن عباس نقل می کند که پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: «النجوم امان لاهل السماء من الغرق واهل بیتی امان لامتی من الاختلاف، فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس»؛(3) «ستارگان، امان بر اهل زمینند از غرق شدن. و اهل بیت من امان این امت از اختلافند، اگر قبیله ای از عرب با اهل بیتم مخالفت نمایند بین خودشان اختلاف شده و از گروه شیطان محسوب خواهند شد».
این حدیث را گروه زیادی از علمای اهل سنت نقل کرده اند.
ص:30
رسول خداصلی الله علیه واله فرمود: «رحم اللَّه علیا، اللّهمّ ادر الحق معه حیثما دار»؛(1) «خدا رحمت کند علی را، بار خدایا! هرجا علی است حق را با او قرار بده».
حاکم نیشابوری از ام سلمه نقل می کند که رسول خداصلی الله علیه واله فرمود: «علی مع القران والقران مع علی، لن یفترقا حتّی یردا عَلَی الحوض»؛(2) «علی با قران و قران باعلی است، این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند».
این حدیث را بیست و سه نفر از صحابه و ده ها نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند.
ایات و روایاتی که در شان اهل بیت علیهم السلام ذکر شد، نه تنها فضیلتی برای انان محسوب می شود بلکه از انجا که این فضایل انحصاری انان است دلالت بر افضلیت و برتری انان بر دیگران دارد، وطبق نصّ عده ای از اهل سنت؛ همچون ابن تیمیه امامت حقّ افضل امت است.
در ذیل به برخی از این روایات اشاره می کنیم:
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: «کنت انا وعلی بن ابی طالب علیه السلام نورا بین یدی اللَّه قبل ان یخلق ادم باربعة الاف عام، فلمّا خلق ادم قسّم ذلک النور جزئین. فجزء انا وجزء علی»؛(3) «من و علی بن ابی طالب نوری واحد نزد خداوند متعال بودیم، چهار هزار سال قبل از ان که خداوند حضرت ادم را خلق کند، بعد از خلقت ادم ان نور را به دو جزء تقسیم نمود: جزئی من و جزء دیگر ان علی است.»
این حدیث را هشت نفر از صحابه، هشت نفر از تابعین و بیش از چهل نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند.
ص:31
امام علی علیه السلام کسی است که طبق نصّ نبوی: «احبّ الخلق الی اللَّه» است.
ترمذی به سند خود از انس بن مالک نقل می کند: «کان عند النبی صلی الله علیه واله طیر فقال: اللّهمّ ائتنی باحبّ خلقک الیک یاکل معی من هذا الطیر. فجاء علی فاکل معه»؛(1) «مرغ بریانی نزد پیامبرصلی الله علیه واله بود. عرض کرد: خدایا! محبوب ترین خلق نزد خودت را نزد من بفرست تا با من در این غذا شرکت کند. در این هنگام علی علیه السلام وارد شد و با او در غذا شرکت کرد».
این حدیث صحیح را نُه نفر از صحابه، نود و یک نفر از تابعین و پنجاه نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند. هفت نفر از انان نیز درباره این حدیث کتاب تالیف نموده اند و گروهی از انان نیز حدیث را از مسلّمات دانسته اند؛ مانند: مسعودی در «مروج الذهب»،(2) ابن عبد البر در «الاستیعاب»، محمّد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول»،(3) صفوری در «نزهة المجالس» و فضل بن روزبهان در «ابطال الباطل».
رسول خداصلی الله علیه واله فرمود: «لا یحبّ علیا الا مؤمن ولا یبغض علیا الا منافق»؛ «دوست ندارد علی را مگر مؤمن و مبغوض ندارد علی را مگر منافق.»
این مضمون را هشت نفر از صحابه و حدود چهل نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند، مانند مسلم در «صحیح»،(4) ترمذی در «صحیح»،(5) احمد در «مسند»(6) و ابن ماجه در «سنن».(7)
جابر بن عبداللَّه و سعید بن مسیب می گویند: «انّ رسول اللَّه صلی الله علیه واله اخی بین اصحابه، فبقی رسول اللَّه صلی الله علیه واله وابوبکر وعمر وعلی علیه السلام، فاخی بین ابی بکر وعمر وقال لعلی: انت
ص:32
اخی وانا اخوک»؛ «رسول خداصلی الله علیه واله بین اصحابش عقد اخوت بست و تنها رسول خدا، ابوبکر، عمر و علی باقی ماندند، ان گاه بین ابوبکر و عمر عقد اخوت بست و سپس به علی علیه السلام فرمود: «تو برادر من و من برادر تو ام.»
این حدیث را چهارده نفر از صحابه و حدود چهل نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند؛ امثال: ترمذی در صحیح(1) و حاکم در مستدرک.(2)
احمد بن حنبل از زید بن ارقم نقل می کند: «کان لنفر من الصحابه ابواب شارعة فی المسجد، فقال رسول اللَّه صلی الله علیه واله: سدوا هذه الابواب الّا باب علی. فقال بعضهم فیه. فقال صلی الله علیه واله: و اللَّه ما سددت شیئا و لافتحته و لکن امرت بشی ء فاتبعته»؛(3) «گروهی از اصحاب، درهایی را ازمنزلشان به مسجد باز نموده بودند، پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: همه درها بسته شود، غیر از درب خانه علی. برخی از مردم سخنانی گفتند، ان گاه فرمود: من درب ها را از جانب خود نبستم و باز نگذاشتم، بلکه مامور شدم و به ماموریتم عمل نمودم.»
ترمذی نقل می کند که رسول خداصلی الله علیه واله فرمود: «سدوا الابواب کلها الّا باب علی»؛(4) «همه درب ها را به مسجد، ببندید، جز درب خانه علی».
این حدیث را حدود دوازده نفر از صحابه و سی نفر از علمای عامه نقل کرده اند.
ابوهریره می گوید: «نام رسول اللَّه صلی الله علیه واله وراسه فی حجر علی، ولم یکن صلّی العصر حتی غربت الشمس، فلما قام النبی صلی الله علیه واله دعا له فردت علیه الشمس حتی صلّی، ثم غابت ثانیة»؛(5) «رسول خداصلی الله علیه واله در حالی که سرش در دامان علی علیه السلام بود خوابید، و ایشان نماز عصر را نخوانده بود که خورشید غروب کرد. پیامبرصلی الله علیه واله که بیدار شد برای او دعا کرد،
ص:33
خورشید بازگشت، علی علیه السلام نماز عصر را در وقت خود به جای اورد، ان گاه خورشید بازگشت».
این حدیث را نُه نفر از صحابه و چهل نفر از علمای عامه نقل کرده اند که ده نفر از ان ها درباره این حدیث کتاب تالیف نموده، حدود سیزده نفر نیز ان را تصحیح کرده اند؛ امثال: ابوجعفر طحاوی،(1) طبرانی،(2) بیهقی،(3) هیثمی(4) و قسطلانی.(5)
ابو رافع می گوید: «بعث رسول اللَّه صلی الله علیه واله ابابکر بسورة «برائة» الی الموسم، فاتی جبرئیل فقال: انّه لن یؤدیها عنک الا انت او رجل منک. فبعث علیا فی اثره حتّی لحقه بین مکة والمدینة، فاخذها وقراها علی الناس فی الموسم»؛(6) «رسول خداصلی الله علیه واله ابوبکر را برای ابلاغ سوره برائت به مکه فرستاد. جبرئیل بر پیامبرصلی الله علیه واله نازل شد و گفت: سوره را یا باید خودت ابلاغ کنی یا کسی که از توست. پیامبرصلی الله علیه واله علی علیه السلام را به دنبال او فرستاد. علی علیه السلام بین مکه و مدینه به ابوبکر رسید، سوره را از او گرفته و بر مردم قرائت نمود».
این حدیث را هفتاد و سه نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند که برخی از انان عبارت اند از: احمد بن حنبل در مسند،(7) ابن ماجه در سنن(8) و ترمذی در صحیح.(9)
حاکم نیشابوری می گوید: «قد تواترت الاخبار انّ فاطمة بنت اسد ولدت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب - کرم اللَّه وجهه - فی جوف الکعبه»؛(10) «در اخبار متواتر امده است که فاطمه دختر اسد، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب - کرم اللَّه وجهه - را داخل کعبه زایید».
ص:34
این حدیث را هفده نفر از علمای اهل سنت نقل کرده، دوازده نفر به تواتر یا شهرت ان تصریح نموده و نه نفر نیز به اختصاص این فضیلت به امام علی علیه السلام تصریح کرده اند.
بریده اسلمی از رسول خداصلی الله علیه واله نقل می کند که فرمود: «لاعطین اللّواء غدا رجلا یحبّ اللَّه ورسوله و یحبّه اللَّه ورسوله. فلمّا کان من الغد تطاول لها ابوبکر وعمر، فدعا علیا علیه السلام وهو ارمد فتفل فی عینیه واعطاه اللواء، ونهض معه من الناس ما نهض»؛(1) «فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند. روز بعد ابوبکر و عمر منتظر بودند که ان ها را صدا زند، ولی پیامبرصلی الله علیه واله علی علیه السلام را در حالی که درد چشم داشت صدا زد و اب دهان در چشم او مالید، ان گاه پرچم را به دست او داد و عده ای نیز با او حرکت کردند.»
پیامبرصلی الله علیه واله به فاطمه علیها السلام فرمود: «انّه لاول اصحابی اسلاما»؛(2) «علی اولین نفر از اصحاب من است که اسلام اورد».
حاکم نیشابوری به سندش از امام علی علیه السلام نقل می کند که فرمود: «عبدت اللَّه مع رسول اللَّه صلی الله علیه واله سبع سنین قبل ان یعبده احد من هذه الامّه»؛(3) «با رسول خداصلی الله علیه واله هفت سال قبل از دیگران عبادت کردم».
در مصادر حدیثی اهل سنت روایات بسیاری می یابیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله پیروان اهل بیت علیهم السلام را تحت عنوان شیعیان علی علیه السلام مورد مدح و ستایش قرار داده است، اینک به برخی از ان ها اشاره می کنیم:
ص:35
جابر بن عبداللَّه انصاری می گوید: «کنّا عند النبی صلی الله علیه واله فاقبل علی علیه السلام فقال النبی صلی الله علیه واله: و الذی نفسی بیده انّ هذا و شیعته لهم الفائزون یوم القیامة. و نزلت: «انّ الّذِین امَنُوا...»؛(1) «نزد رسول خداصلی الله علیه واله بودیم که علی علیه السلام وارد شد، پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: «قسم به کسی که جانم به دست اوست همانا این (علی) و شیعیان او قطعا کسانی هستند که روز قیامت به فوز بهشت و سعادت نایل خواهند شد.»
امام علی علیه السلام فرمود: «قال لی رسول اللَّه صلی الله علیه واله: انت و شیعتک فی الجنة»؛(2) «رسول خداصلی الله علیه واله به من فرمود: تو و شیعیانت در بهشت خواهید بود».
این مضمون را حدود سی و چهار نفر از علمای اهل سنت نقل کرده اند که برخی از ان ها عبارتند از: ابن عساکر، ابن حجر، ابن اثیر، طبرانی، هیثمی، حاکم نیشابوری، سیوطی، ابن حجر، بلاذری، طبری، خطیب بغدادی، علامه مناوی، متقی هندی، الوسی و شوکانی.
واژه شیعه از نظر لغت در دو معنا به کار رفته است.
1 - موافقت و هماهنگی دو فرد یا دو گروه در عقیده یا عمل، بدون این که یکی تابع دیگری باشد؛ چنان که در لسان العرب(3) امده: «شیعه جماعتی را گویند که بر امری اجتماع کنند. پس هر قومی که بر امری اجتماع کنند را شیعه نامند.»
این معنا در قران کریم نیز به کار رفته است؛ چنان که از حضرت ابراهیم علیه السلام به عنوان شیعه حضرت نوح علیه السلام یاد شده است: « وانَّ مِنْ شِیعَتِه لَابْراهیمَ».(4)
حضرت ابراهیم علیه السلام از پیامبران اولوا العزم و صاحب شریعت بود و پیرو شریعت
ص:36
نوح نبود، ولی از ان جا که روش او در توحید هماهنگ با روش نوح بود، شیعه نوح (هماهنگ با نوح) نامیده شده است.
در این معنا تقدم و تاخّر زمانی شرط نیست، یعنی همان گونه که فرد متاخر را می توان شیعه فرد متقدم دانست، عکس ان نیز پذیرفته است.(1) چنان که در قران کریم امده است: « ولَقَد اهلَکنا اشْیاعَکمْ»،(2) مقصود از «اشیاع» مشرکان و کافران امت های پیشینند که در مخالفت با پیامبرانشان همانند مشرکان و کافران عصر رسالت بوده اند.(3)
2 - متابعت و پیروی از دیگری: در «قاموس المحیط» امده است: «شیعه رجل، اتباع و انصار اوست».(4) پیروی از عقیده و راه و رسم دیگری معمولا با محبت و دوستی همراه است. در کاربرد واژه شیعه نیز این معنا مراد است؛ چنان که قران کریم در مورد فردی قبطی که از هواداران و پیروان حضرت موسی علیه السلام بود فرموده است: « فَاسْتَغاثَه الَّذِی مِنْ شِیعَتِه عَلَی الَّذِی مِنْ عَدوه»؛(5) «در ان حال ان شخص که شیعه موسی بود، دادخواهی و یاری علیه دشمن خواست.»
از دو معنای یادشده معنای دوم شناخته شده تر و معروف تر است و هرگاه قرینه ای در میان نباشد، همین معنا اراده خواهد شد؛ چنان که در کتب لغت و تفسیر نیز این معنا بیشتر مورد توجه واقع شده است.
مورخان و محقّقان در ملل و نحل، عنوان شیعه را به طور مطلق بر شیعه دوازده امامی اطلاق می کنند که در ذیل به برخی از این کلمات اشاره می کنیم:
1 - شهرستانی می گوید: «الشیعة هم الّذین شایعوا علیا علی الخصوص وقالوا
ص:37
بامامته وخلافته نصا ووصیة»؛(1) «به کسانی که فقط از علی علیه السلام پیروی نموده و امامت و خلافت او را به سبب نصّ و وصیت پذیرفته اند، شیعه اطلاق می شود.»
2 - ابن خلدون می نویسد: «الشیعة لغة هم الصحب و الاتباع و یطلق فی عرف الفقهاء و المتکلمین من الخلف و السلف علی اتباع علی و بنیه»؛(2) «شیعه در لغت به معنای همراه و پیرو است، امّا در عرف فقیهان و متکلّمان به پیروان علی و اولاد اوعلیهم السلام اطلاق می شود».
3 - میر سید شریف جرجانی می نویسد: «الشیعة هم الذین شایعوا علیا وقالوا انّه الامام بعد رسول اللَّه صلی الله علیه واله واعتقدوا انّ الامامة لاتخرج عنه وعن اولاده»؛(3) «شیعه به کسانی گفته می شود که از علی علیه السلام پیروی نموده و امامت او را پس از رسول خداصلی الله علیه واله پذیرفته اند و معتقدند که امامت از او و فرزندانش خارج نمی شود».
4 - محمّد فرید وجدی می نویسد: «و الشیعة هم الذین شایعوا علیا فی امامته و اعتقدوا انّ الامامة لاتخرج عن اولاده و قالوا لیست الامامة قضیة مصلحیة تناط باختیار العامة بل هی قضیة اصولیة هی رکن الدین. و لابد ان یکون الرسول صلی الله علیه واله قد نصّ علی ذلک صریحا. و الشیعة یقولون بعصمة الائمة من الکبائر و الصغائر و القول بالتولی و التبری قولا وفعلا الّا فی حال التقیة اذا خافوا بطش ظالم»؛(4) «به کسانی که علی علیه السلام را امام دانسته و از او پیروی کرده اند و امامت را خارج از اولاد او نمی دانند، شیعه اطلاق می شود. اینان معتقدند که امامت قضیه ای مصلحتی نیست تا امّت به اختیار خود کسی را به عنوان امام معرفی کنند، بلکه رکن و پایه ای از ارکان دین می باشد. به همین جهت باید رسول خداصلی الله علیه واله به صراحت، امام پس از خود را معرفی نماید. از معتقدات دیگر شیعه این است که انان امامان را از گناهان کبیره و صغیره معصوم دانسته و می گویند: انسان در گفتار و رفتار باید تولّی و تبری را رعایت کند، مگر این که از دشمن ظالم بترسد که در ان حال می تواند تقیه نماید.»
ص:38
5 - فیروز ابادی می گوید: «و قد غلب هذا الاسم علی کل من یتولّی علیا واهل بیته حتی صار اسما لهم خاصا»؛(1) «این اسم (شیعه) بر هر کسی که ولایت علی و اهل بیت علیهم السلام را قبول نموده است، غلبه پیدا کرده، تا جایی که اسمّ خاصّ ان ها قرار گرفته است.»
6 - ابن اثیر می گوید: «وقد غلب هذا الاسم علی کل من یزعم انّه یتولّی علیا -رض واهل بیته حتی صار لهم اسما خاصا. فاذا قیل فلان من الشیعة عرف انّه منهم»؛(2) «این اسم - شیعه - بر هر کسی که ولایت علی - رضی الله عنه - و اهل بیتش را بپذیرد به حیثی که اسم خاص او شود، غلبه پیدا کرده است. پس هرگاه گفته شود: فلان شخص از شیعه است به این معنا شناخته می گردد».
این تعبیر از ابن منظور نیز رسیده است.(3)
7 - ازهری می گوید: «والشیعة قوم یهوون هوی عترة النبی محمّدصلی الله علیه واله ویوالونهم»؛(4) «شیعه قومی است که هوای عترت پیامبرصلی الله علیه واله را در دل دارد و ولایت او را پذیرفته است».
در «معجم الوسیط» امده است: «شیعه فرقه بزرگی از مسلمانان است که بر محبّت علی و ال او و سزاوارتر بودن انان به امامت اجتماع کرده اند»(5)
8 - ابوالحسن اشعری می گوید: «وانّما قیل لهم الشیعة؛ لانّهم شایعوا علیا و یقدمونه علی سائر اصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه واله»؛(6) «به شیعیان، به این جهت شیعه اطلاق می شود که از علی علیه السلام پیروی نموده و او را بر سایر اصحاب پیامبرصلی الله علیه واله مقدم می دارند.»
9 - پطرس بستانی می گوید: «الشیعة فرقة من کبار فرق الاسلام بایعوا علیا وقالوا انّه الامام بعد رسول اللَّه صلی الله علیه واله بالنص الجلی او الخفی واعتقدوا انّ الامامة لاتخرج عنه
ص:39
وعن اولاده»؛(1) «شیعه یکی از گروه های بزرگ اسلامی است که با علی بیعت کرده اند. انان کسانی اند که معتقدند به این که امامت پس از رسول خداصلی الله علیه واله به نصّ جلّی یا خفّی به علی علیه السلام رسیده است و این منصب از او و اولادش خارج نمی شود.»
10 - دکتر ناصر بن علی عائض حسن الشیخ - از نویسندگان وهابی - می گوید: «کلمة الشیعة اتخذت معنی اصطلاحیا مستقلا حیث اطلقت علی جماعة اعتقدوا انّ الامامة لیست الی نظر الامة یتعین القائم بها بتعیینهم، بل انّها رکن الدین وقاعدة الاسلام ولایجوز لنبی اغفالها ولاتفویضها الی الامة بل یجب علیه ان یعین الامام للامّة»؛(2) «کلمه شیعه، معنای اصطلاحی خاصّی به خود گرفته و به کسانی اطلاق می شود که امامت را از مصالح عمومی نمی دانند تا نظر امّت در ان معتبر باشد، بلکه ان را رکنی از ارکان دین دانسته و معتقدند که جایز نیست پیامبرصلی الله علیه واله از تعیین امام پس از خود غفلت نموده و یا ان را به امّت واگذار نماید، بلکه بر او واجب است تا چنین شخصی را معرفی نماید.»
11 - شیخ مفیدرحمه الله نیز می گوید: «الشیعة من شایع علیا وقدمة علی اصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه واله اعتقد انّه الامام بوصیة من رسول اللَّه صلی الله علیه واله وبارادة من اللَّه تعالی ایضا»؛(3) «به کسانی که از امام علی علیه السلام پیروی نموده و او را بر دیگر صحابه مقدم داشته اند، شیعه گفته می شود. ان ها معتقدند که امام علی علیه السلام پس از رسول خداصلی الله علیه واله به اراده خداوند متعال و وصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه واله به عنوان امام معرفی شده است.»
1 - ابن حجر و دیگران از ابن عباس نقل کرده اند: «لمّا انزل اللَّه تعالی: « انَّ الَّذِینَ امَنُوا وعَمِلُوا الصّالِحاتِ اولَئِک همْ خَیر الْبَریةِ» قال رسول اللَّه صلی الله علیه واله لعلی: هو انت
ص:40
وشیعتک...»؛(1) «هنگامی که خداوند ایه « انَّ الَّذِینَ امَنُوا وعَمِلُوا الصّالِحاتِ اولَئِک همْ خَیر الْبَریةِ»(2) را نازل کرد رسول خداصلی الله علیه واله خطاب به حضرت علی علیه السلام فرمود: «مقصود از ان تو و شیعیان تو است...».
2 - حاکم حسکانی نیز از ابن عباس نقل کرده که «نزلت هذه الایة « انَّ الَّذِینَ امَنُوا وعَمِلُوا الصّالِحاتِ اولَئِک همْ خَیر الْبَریةِ» فی علی و اهل البیت»؛(3) «این ایه « انَّ الَّذِینَ امَنُوا وعَمِلُوا الصّالِحاتِ...» در شان علی و اهل بیت علیهم السلام نازل شد.
3 - و نیز به سندش از امام علی علیه السلام نقل کرده که فرمود: «قبض رسول اللَّه صلی الله علیه واله وانا مسنده الی صدری فقال: یا علی! الم تسمع قول اللَّه :« انَّ الَّذِینَ امَنُوا...» هم شیعتک وموعدی و موعدکم الحوض...»؛(4) «رسول خداصلی الله علیه واله در حالی که من او را به سینه چسبانده بودم از دنیا رحلت نمود، حضرت فرمود: ای علی! ایا قول خداوند تعالی: « انَّ الَّذِینَ امَنُوا وعَمِلُوا الصّالِحاتِ اولَئِک همْ خَیر الْبَریةِ» را نشنیده ای؟ ان ها شیعیان تو هستند و موعد من و موعد شما در کنار حوض (کوثر) است...».
4 - ابن مردویه از عایشه نقل کرده که گفت: قلت لرسول اللَّه: من اکرم الخلق الی اللَّه؟ قال: یا عائشة! امّا تقر این « انَّ الَّذِینَ امَنُوا...»؛(5) به رسول خداصلی الله علیه واله عرض کردم چه کسی کریم ترین خلق بر خداوند است. پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: ایا نخوانده ای این ایه را « انَّ الَّذِینَ امَنُوا وعَمِلُوا الصّالِحاتِ اولَئِک همْ خَیر الْبَریةِ...».
5 - ابن عساکر به سندش از جابر بن عبداللَّه انصاری نقل می کند که فرمود: «کنّا عند النبی صلی الله علیه واله فاقبل علی، فقال النبی صلی الله علیه واله: والذی نفسی بیده انّ هذا وشیعته لهم الفائزون یوم القیمة. ونزلت: « انَّ الَّذِینَ امَنُوا...» فکان اصحاب النبی اذا اقبل علی قالوا: جاء خیر
ص:41
البریة»؛(1) «ما نزد پیامبرصلی الله علیه واله بودیم که علی علیه السلام وارد شد. پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: قسم به کسی که جانم به دست اوست همانا این (علی) و پیروان و شیعیان او به طور حتم در روز قیامت به فوز خواهند رسید. در این هنگام بود که این ایه نازل شد: « انَّ الَّذِینَ امَنُوا وعَمِلُوا الصّالِحاتِ اولَئِک همْ خَیر الْبَریةِ». لذا هرگاه اصحاب پیامبر مشاهده می کردند که علی علیه السلام می اید می گفتند: خیر البریه امد».
6 - ابن مردویه از امام علی علیه السلام نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه واله به من فرمود: «الم تسمع قول اللَّه « انَّ الَّذِینَ امَنُوا...» انت و شیعتک...»؛(2) ایا قول خدا را نشنیده ای « انَّ الَّذِینَ امَنُوا...»، مقصود تو و شیعیان تو است...».
7 - طبری در تفسیر خود به سندش از ابی الجارود از امام باقرعلیه السلام در تفسیر ایه « اولَئِک همْ خَیر الْبَریةِ» نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: «انت یا علی و شیعتک»؛(3) «مقصود تو هستی ای علی و شیعیان تو».
روایات دیگری به همین مضمون در مصادر حدیثی اهل سنت یافت می شود که به برخی از ان ها اشاره ای می کنیم:
1 - ابن حجر از امّ سلمه نقل کرده: «کانت لیلتی وکان النبی صلی الله علیه واله عندی فاتته فاطمة فتبعها علی - رض - فقال النبی صلی الله علیه واله: یا علی! انت واصحابک فی الجنة، انت وشیعتک فی الجنة»؛(4) «نوبت من بود که رسول خداصلی الله علیه واله نزد من باشد، فاطمه علیها السلام به سراغ حضرت امد و به دنبال او علی علیه السلام امد. پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: ای علی! تو و اصحاب تو در بهشت می باشید، تو و شیعیان تو در بهشت خواهید بود.
ص:42
2 - حاکم حسکانی در ذیل ایه « ومِمَّنْ خَلَقْنا امَّةٌ یهدونَ بِالْحَقِ ّ وبِه یعْدلُونَ»(1) از امام علی علیه السلام نقل کرده که فرمود:«هم انا وشیعتی»؛(2)«مقصود از ان ها من و شیعیان من می باشند».
3 - ابن مغازلی به سندش از انس بن مالک نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه واله فرمود: «یدخلون من امّتی الجنّة سبعون الفا لاحساب علیهم. ثمّ التفت الی علی فقال: هم شیعتک وانت امامهم»؛(3) «از امّتم هفتاد هزار نفر بدون حساب وارد بهشت می شوند. ان گاه به علی علیه السلام التفات کرده و فرمود: اینان شیعیان تواند و تو امام انانی.
4 - گنجی شافعی به سندش از ابوسعید خدری نقل می کند که رسول خداصلی الله علیه واله به علی علیه السلام نظر کرده و فرمود: «هذا وشیعته هم الفائزون یوم القیمة»؛(4) «این (علی) و شیعیان او در روز قیامت بهشتید».
5 - خوارزمی از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله نقل کرده که خطاب به علی علیه السلام فرمود: «وانّ شیعتک علی منابر من نور، وانّ الحق علی لسانک...»؛ «و همانا شیعیان تو بر منبرهایی از نورند، و همانا حقّ بر زبان تو است...».(5)
6 - ابن عساکر به سندش از امام علی علیه السلام نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه واله به او فرمود: «انت و شیعتک فی الجنّة»؛(6) «تو و شیعیان تو در بهشتید».
7 - سمهودی به سندش از امام علی علیه السلام نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه واله فرمود: «السابقون الی ظلّ العرش یوم القیمة طوبی لهم. قیل یا رسول اللَّه! ومن هم؟ قال: شیعتک یا علی ومحبّوک»؛(7) «خوشا به حال سبقت گیرندگان بر سایه عرش الهی در روز قیامت. عرض شد: ای رسول خدا! انان کیانند؟ فرمود: شیعیان تو ای علی و محبّین تو.
ص:43
8 - خطیب بغدادی به سند خود از رسول خداصلی الله علیه واله نقل کرده که خطاب به علی علیه السلام فرمود: «انت وشیعتک فی الجنّة»؛(1) «تو و شیعیان تو در بهشتند.»
9 - هیثمی از رسول خداصلی الله علیه واله نقل کرده که خطاب به علی علیه السلام فرمود: «انت اول داخل الجنّة من امّتی، وانّ شیعتک علی منابر من نور...»؛(2) «تو اول کسی هستی که از امت من داخل بهشت می شود. و همانا شیعیان تو بر منبرهایی از نورند...».
10 - علامه مناوی از ام سلمه - رضی اللَّه عنها - نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه واله فرمود: «علی وشیعته هم الفائزون یوم القیامة»؛(3) «علی و شیعیان او همان فائزان و نجات یافتگان در روز قیامتند.»
این گونه احادیث به دو نکته مهم اشاره دارد:
1 - دعوت مردم به تشیع و متابعت و پیروی از حضرت علی علیه السلام و در نتیجه بازکردن راه برای پیدایش خط فکری خاص بین صحابه که همان تشیع باشد. و این دعوت از ناحیه شخص رسول خداصلی الله علیه واله است.
2 - به تبع نکته اول به این نتیجه می رسیم که تشیع و دنباله روی از امام علی علیه السلام بعد از رسول خداصلی الله علیه واله امری غیر از اسلام نخواهد بود، بلکه سبب امتداد و بقای ان خواهد شد.
این مطلب با احادیث دیگری که در مصادر حدیثی اهل سنت امده نیز تایید می شود:
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: «من اطاعنی فقد اطاع اللَّه، ومن عصانی فقد عصی اللَّه، ومن اطاع علیا فقد اطاعنی، ومن عصی علیا فقد عصانی»؛(4) «هرکس مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده، و هرکسی مرا نافرمانی کند خدا را نافرمانی کرده است. و هرکس علی را اطاعت کند مرا اطاعت کرده، و هرکس علی را نافرمانی کند مرا نافرمانی کرده است».
ص:44
این حدیثی است که حاکم نیشابوری تصریح به صحت ان بنابر شرط شیخین کرده و ذهبی نیز در «تلخیص المستدرک» راویان ان را توثیق نموده است.
این گونه احادیث را گروه زیادی از علمای اهل سنت در کتاب های خود ذکر کرده اند که برخی از ان ها عبارتند از:
1 - ابن عساکر.(1)
2 - ابن حجر هیتمی.(2)
3 - ابونعیم اصفهانی.(3)
4 - ابن اثیر.(4)
5 - حاکم حسکانی حنفی.(5)
6 - دیلمی.(6)
7 - طبرانی.(7)
8 - هیثمی.(8)
9 - سیوطی.(9)
10 - قندوزی.(10)
11 - ابن مغازلی شافعی.(11)
12 - گنجی شافعی.(12)
ص:45
13 - حمّوئی.(1)
14 - خوارزمی.(2)
15 - ابن حجر.(3)
16 - بلاذری.(4)
17 - سمهودی.(5)
18 - طبری.(6)
19 - ابن صباغ مالکی.(7)
20 - خطیب بغدادی.(8)
21 - مسعودی.(9)
22 - میر سید علی همدانی.(10)
23 - مناوی.(11)
24 - ذهبی.(12)
25 - ابو الفرج اصفهانی.(13)
26 - شبلنجی.(14)
27 - متقی هندی.(15)
28 - الوسی.(16)
29 - شوکانی.(17)
ص:46
این احادیث را از طرق مختلف می توان تصحیح نمود:
این روایات در کتب فریقین به حدی فراوان است که انسان می تواند به مضمون ان اطمینان حاصل کند، خصوصا ان که این رویات را اهل سنت نقل کرده اند که موافق اعتقاد ان ها نبوده است، و این به نوبه خود بر این دلالت دارد که این روایات قابل انکار نبوده و نمی توان ان ها را جعلی دانست. و لذا ابن حجر هیتمی بعد از نقل برخی از این احادیث بدون ان که در سند ان ها ایرادی وارد کند درصدد توجیه دلالی برامده است.
در این روایات به این مطلب تصریح شده که امام علی علیه السلام و شیعیان و پیروان او از اهل نجاتند و مصداق واقعی «خیر البریة» می باشند. پس در حقیقت مضمون این احادیث اشاره به الگو بودن و رهبری امام علی علیه السلام در جامعه بعد از رسول اکرم صلی الله علیه واله دارد و این که هر یک از مسلمانان وظیفه دارند تا بعد از رسول خداصلی الله علیه واله او را الگو قرار داده و از او پیروی کنند. این مضمون را می توان با احادیث متواتر و صحیح السند دیگر مورد تایید و تاکید قرار داد؛ مثل حدیث ثقلین، حدیث غدیر و دیگر احادیثی که پیامبرصلی الله علیه واله در ان ها حضرت علی علیه السلام را امام بعد از خود معرفی کرده و مردم را نیز به متابعت از او دعوت کرده است.
بین شیعه و اهل سنت اختلاف است که ایا امامت انتصابی است که امام باید از جانب خداوند تعیین شود یا این که به انتخاب مردم واگذار شده است؟ در هر دو صورت از این ایه و روایاتی که در ذیل ان امده است به دست می اید که امام علی علیه السلام بهترین مردم است. و از ان جا که این اصل کلّی مورد موافقت حتّی ابن تیمیه است که
ص:47
بهترین ها باید رهبر و امام باشند، نتیجه می گیریم که امام علی علیه السلام از ان جهت که بهترین است باید امام و رهبر جامعه اسلامی بعد از رسول اکرم صلی الله علیه واله باشد، خواه که خلافت به انتصاب باشد و یا انتخاب.
به بیان دیگر: بعد از ایه «خیر البریه» چنین امده است: «رضِی اللَّه عَنْهمْ ورضُوا عَنْه» خدا از انان راضی است و انان نیز از خدا راضی می باشند. و مطابق روایاتی که ذکر شد این، صفت امام علی علیه السلام و شیعیان او می باشد. و هنگامی که این ایه را با ایه «اکمال» یعنی «...ورضِیتُ لَکمُ الْاسْلامَ دینا» ضمیمه کنیم، به دست می اید که «خیر البریه» کسانی هستند که ایمان و عمل صالح را از کانال امام علی علیه السلام به دست اورده باشند؛ زیرا مطابق روایات صحیح السند، ایه اکمال بعد از واقعه غدیرخم بر پیامبر اکرم صلی الله علیه واله نازل شده است.
از ان جا که این روایات نصّ بر حقانیت امام علی علیه السلام و شیعیان ان حضرت است لذا اهل سنت درصدد برامده اند که از هر طریق ممکن در ان ها خدشه وارد کنند، اینک به بررسی هر یک از ان ها پرداخته و پاسخ می دهیم:
الوسی می گوید: «اگر منظور از «خیر البریة» علی بن ابی طالب علیه السلام است، لازم می اید که او از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله بالاتر باشد، چون به طور مطلق امده و شامل پیامبر نیز می شود».(1)
اولا: ایه اشاره به بهترین مردم بعد از رسول خداصلی الله علیه واله دارد. و لذا رسول خداصلی الله علیه واله تخصّصا خارج است.
ص:48
ثانیا: مطابق برخی از ادله؛ همچون ایه «مباهله» و حدیث «طیر» و حدیث «نور» امام علی علیه السلام نفس پیامبرصلی الله علیه واله در جمیع فضایل است، و بین ان دو جدایی نیست تا دلالت بر برتری امام علی علیه السلام بر پیامبرصلی الله علیه واله داشته باشد.
ثالثا: برای «خیر البریة» شدن، قران چند صفت ذکر کرده است که یکی از ان ها ایمان به خدا و رسول گرامی اسلام است. پس امام علی علیه السلام به جهت ایمان به رسالت پیامبر اسلام به مقام «خیر البریة» بودن رسیده است.
رابعا: پیامبر اکرم صلی الله علیه واله خطاب به امت خود کرده و ان ها را به پیروی از خیر البریه یعنی حضرت علی علیه السلام دعوت می کند. واضح است که مردم را دعوت می کند که بعد از وفاتش حضرت علی علیه السلام را که بهترین فرد روی زمین است متابعت کنند.
ابن حجر مکی در «الصواعق المحرقة» بعد از نقل برخی از این احادیث می گوید: «شیعیان علی علیه السلام همان اهل سنتند؛ زیرا ان ها هستند که علی را ان طور که خدا و رسول فرمان داده دوست دارند، و اما غیر از اهل سنت همه دشمن علی می باشند؛ زیرا محبّتی که خارج از شرع بوده و از راه هدایت انحراف دارد در حقیقت بزرگ ترین دشمنی است، و به همین جهت است که سبب هلاکت ان ها می شود...».(1)
اولا: ایشان کلمه «شیعه» را به محبّ معنا کرده است، در حالی که این معنا با کلمه شیعه سازگاری ندارد، شیعه در لغت به معنای پیرو است.
ثانیا: این معنا با معنای اصطلاحی «شیعه» نیز سازگاری ندارد؛ زیرا شیعه در اصطلاح به گروهی اطلاق می شود که از اهل بیت عصمت و طهارت پیروی کرده و قائل به امامت و وصایت ان ها می باشند.
شهرستانی می گوید: «شیعه کسانی هستند که به طور خصوص از علی علیه السلام پیروی کرده و به امامت و خلافت او به نص و وصیت قائل شده اند».(2)
ص:49
میر سید شریف جرجانی می گوید: «شیعه کسانی هستند که علی علیه السلام را مشایعت کرده و معتقدند که او امام بعد از رسول خداست و امامت از او و اولادش خارج نمی شود».(1)
ثالثا: به ابن حجر می گوییم: اگر شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام همان اهل سنتند که محبّ او هستند ان گونه که در کتاب و سنت امده، پس چرا در مدح دشمنان او کتاب تالیف کرده و ان ها را می ستایند؟ مگر خود ابن حجر نیست که رساله مستقلّی در دفاع از معاویه به نام «تطهیر الجنان» تالیف کرده است؟ ایا دشمنی معاویه نسبت به امام علی علیه السلام برای ابن حجر معلوم نبوده است؟
رابعا: به چه دلیل محبّت غیر از اهل سنّت به امیرالمؤمنین خارج از حد شرع است؟ مگر محبّت ان ها در حد خدایی است؟ هرگز چنین نیست. این محبّت شماست - بر فرض اگر باشد - که در حد تقصیر و کوتاهی است، نه این که محبّت ما در حقّ ان حضرت افراط باشد، ما اگر او را دوست داریم زیرا مطابق حدیث «رایه» خداوند متعال او را دوست دارد.
خامسا: شما چگونه اهل بیت عصمت و طهارت را دوست دارید در حالی که بزرگانتان؛ امثال بخاری از نواصب و دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام امثال عمران بن حطّان روایت نقل می کنند ولی نسبت به اهل بیت علیهم السلام یا بی توجهی کرده و یا اصلا روایتی نمی کنند؟
سید شرف الدین می گوید: «همانا شیعه علی و اهل بیت علیهم السلام مسلمانانی هستند که در دین متابع ان ها بوده و از انان پیروی کرده اند. و ما - بحمد اللَّه - تمام توجه خود را در فروع دین و عقاید ان، و اصول فقه و قواعد ان، و علوم سنت و کتاب، و فنون اخلاق و سلوک و اداب، به ان ها معطوف داشته و با اقرار به امامت و خضوع نسبت به
ص:50
ولایت ان ها، این امور را به توسط ان ها اخذ نمودیم... و از این طریق شیعیان ان ها به حساب امده ایم و انان نیز وسیله ما شده اند. و خدا را سپاس می گوییم بر این که ما را به دین خود هدایت فرمود، و توفیق داد تا به دو گوهر گرانبها و دو ریسمانش که رسولش ما را به ان دعوت کرده بود تمسک کنیم. و وارد مدینه علم پیامبرش از دروازه ان شویم، دروازه ای که باب امرزش گناهان و ایمنی اهل زمین و کشتی نجات این امّت است...».(1)
دکتر ناصر بن عبداللَّه بن علی قفاری وهابی درکتاب خود «اصول مذهب الشیعة» می گوید: «با مراجعه به معاجم اهل سنت نیافتم که لفظ «شیعه» بر فرقه ای اطلاق شود که الان به این اسم معروفند مگر در برخی از اخبار ضعیف یا موضوع، اخباری که در ان ها لفظ شیعه به کار رفته و از ان ها به عنوان شیعه علی علیه السلام تمجید شده است. مثل حدیثی که می گوید: "فاستغفرت لعلّی وشیعته"، و حدیث: "مثلی مثل شجرة انا اصلها وعلی فرعها... والشیعة ورقها"، و حدیث: "انت وشیعتک فی الجنة"».(2)
اولا: به چه دلیل که این گونه روایات ضعیف یا جعلی است؟ ایا به مجرد این که مضمون حدیثی با عقاید شما سازگاری ندارد جعلی یا ضعیف است؟ ایا نباید بر ادعای خود اقامه دلیل کرد؟
ثانیا: روایات به حدی زیاد است که می توان ادعای تواتر یا شهرت ان ها را نمود که در این صورت احتیاج به بررسی سندی ندارد؛ زیرا از راه تراکم احتمالات مفید یقین است.
ثالثا: می توان مضمون این روایات را با احادیث دیگر صحیح السند؛ همچون حدیث غدیر و ثقلین تایید نمود.
ص:51
او همچنین می گوید: «اسم شیعه لقبی است که بر هر مجموعه ای اطلاق می شود که دور رهبرش گرد امده است، گرچه برخی از شیعیان قصد دارند که با چشم پوشی از حقایق تاریخی ادعا کنند عنوان شیعه اولین بار بر انان اطلاق شده است. اینان فراموش کرده اند که معاویه نیز این کلمه را بر اتباع خود اطلاق کرده است. ولی وقایع تاریخی گواهی می دهد که این لقب اختصاص بر اتباع علی پیدا نکرد مگر بعد از کشته شدن علی علیه السلام همان گونه که برخی می گویند، یا بعد از مقتل حسین همان گونه که رای برخی دیگر است».(1)
اولا: اطلاق لقب شیعه بر هر گروهی که به دور رهبرش گرد امده، از باب اطلاق معنای لغوی این کلمه است؛ مثل این که گفته می شود: شیعه ال ابی سفیان، شیعه معاویه و... و لذا هر گاه در غیر از مورد اتباع حضرت علی علیه السلام به کار می رود با اضافه به ان افراد استعمال می شود، بر خلاف اتباع ان حضرت که به طور مطلق بر انان اطلاق می شود. یعنی هر گاه به طور مطلق و بدون اضافه کلمه «شیعه» به کار رفت، مقصود از ان شیعیان حضرت علی علیه السلام است. این مطلبی است که مورخین و صاحبان ملل و نحل از علمای اهل سنت به ان اشاره کرده اند:
شهرستانی می گوید: «شیعه کسانی هستند که به طور خصوص از علی پیروی کرده و قائل به امامت و خلافت او به عنوان نص و وصیتند».(2)
ابن خلدون می گوید: «شیعه در لغت به معنای مصاحبان و پیروان است و در عرف فقها و متکلّمین از خلف و سلف بر پیروان علی و فرزندان او اطلاق می شود».(3)
میر سید شریف جرجانی می گوید: «شیعه کسانی هستند که از علی علیه السلام پیروی کرده و قائل به امامت او بعد از رسول خداصلی الله علیه واله هستند و معتقدند که امامت از او و اولادش خارج نمی شود».(4)
ص:52
فرید وجدی می گوید: «شیعه کسانی هستند که علی را در امامت پیروی کرده و معتقدند که امامت از اولاد او خارج نمی گردد. و نیز معتقد به عصمت امامان از گناهان کبیره و صغیره اند و قائل به تولّی و تبری در قول و فعل اند، مگر در حال تقیه، در صورتی که از شدت ظالم بترسند».(1)
ثانیا: مطابق روایاتی که ذکر کردیم کلمه شیعه اولین بار در کلمات رسول خداصلی الله علیه واله بر پیروان حضرت علی علیه السلام اطلاق شد. و نیز مطابق رای برخی از علمای اهل سنت برای اولین بار به عده ای از صحابه در عصر پیامبر اطلاق گردید:
ابوحاتم رازی می گوید: «انّ اول اسم ظهر فی الاسلام علی عهد رسول اللَّه هو الشیعة وکان هذا لقب اربعة من الصحابة هم: ابوذر و سلمان والمقداد وعمّار»؛(2) «اولین لقب و کلمه ای که در عهد رسول خداصلی الله علیه واله ظهور و بروز کرد کلمه «شیعه» بود. این کلمه لقب چهار نفر از صحابه یعنی ابوذر، سلمان، مقداد و عمّار بوده است».
ابن خلدون می نویسد:«کان جماعة من الصحابة یتشیعون لعلی ویرون استحقاقه علی غیره»؛(3) «جماعتی ازصحابه شیعه علی علیه السلام بودند و او را سزاوارتر ازدیگران به خلافت می دانستند».
استاد محمّد کرد علی می گوید: «عرف جماعة من کبار الصحابة بموالاة علی فی عصر رسول اللَّه صلی الله علیه واله، مثل سلمان الفارسی القائل: بایعنا رسول اللّه صلی الله علیه واله علی النصح للمسلمین و الائتمام بعلی بن ابی طالب و الموالات له، و مثل ابی سعید الخدری الذی یقول: امر الناس بخمس فعملوا باربع و ترکوا واحدة، و لمّا سئل عن الاربع قال: الصلاة و الزکاة و صوم شهر رمضان و الحج. و قیل: ما الواحدة التی ترکوها؟ قال: ولایة علی بن ابی طالب. قیل له: و انّها لمفروضة معهنّ؟ قال: نعم هی مفروضة معهنّ. و مثل ابی ذر الغفاری و عمار بن یاسر و حذیفة بن الیمان و ذی الشهادتین خزیمة بن ثابت وابی ایوب الانصاری وخالد بن سعید بن العاص وقیس بن سعد»؛(4) «گروهی از
ص:53
بزرگان صحابه، معروف به موالیان علی علیه السلام در عصر رسول خداصلی الله علیه واله بودند؛ از ان جمله سلمان فارسی است که می گفت: ما با رسول خداصلی الله علیه واله بیعت کردیم بر خیر خواهی مسلمانان و اقتدا به علی بن ابی طالب علیه السلام و موالیان او. و ابوسعید خدری که می گفت: مردم به پنج عمل امر شدند چهار تا را انجام داده و یکی را ترک نمودند. از او سؤال شد: انچه را ترک نمودند چه بود؟ او در جواب گفت: ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام. از او سؤال شد: ایا ولایت با چهار عمل دیگر واجب است؟ پاسخ داد اری. و ابوذر غفاری و عمار بن یاسر و حذیفة بن یمان ذوالشهادین و خزیمة بن ثابت و ابوایوب انصاری و خالد بن سعید بن عاص و قیس بن سعد».
دکتر صبحی صالح می نویسد: «کان بین الصحابة حتی فی عهد النبی صلی الله علیه واله شیعة لربیبه علی، منهم ابوذر الغفاری و المقداد بن الاسود و جابر بن عبداللَّه وابی بن کعب وابو الطفیل عامر بن واثلة و العباس بن عبدالمطلب و جمیع بنیه و عمار بن یاسر و ابو ایوب الانصاری»؛(1) «در میان صحابه حتّی در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه واله برای علی علیه السلام پیروان و شیعیانی بوده است، از ان جمله می توان به ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، جابر بن عبداللَّه، ابی بن کعب، ابوالطفیل عامر بن واثله، عباس بن عبدالمطلّب و تمام فرزندان او، عمار بن یاسر و ابو ایوب انصاری اشاره کرد».
او همچنین می گوید: «برخی از روافض در قدیم و جدید می گویند: پیامبرصلی الله علیه واله اولین کسی است که بذر تشیع را غرس کرده است و شیعه نیز در عصر او ظهور و بروز پیدا کرده است، و لذا برخی از صحابه در ان عصر شیعه علی بوده و از موالیان او به حساب می امدند... .
این رایی است بی اساس در کتاب و سنّت و هیچ سند تاریخی ثابتی ندارد، بلکه رایی است که از اصول اسلام تهی بوده و با حقایق تاریخی ثابت تنافی دارد.
ص:54
اسلام برای اجتماع امّت بر یک کلمه امده است نه ان که ان ها را دسته دسته و حزب حزب نماید. نزد رسول خدا شیعه و سنّی وجود نداشت؛ زیرا خداوند می فرماید « انَّ الدینَ عِنْد اللَّه الْاسْلامُ»...».(1)
اولا: در جای خود به اثبات رساندیم که رسول خداصلی الله علیه واله اولین کسی است که بذر تشیع را غرس کرده، بلکه می توان ادعا کرد که خداوند متعال در قران کریم این کار را کرده است. مگر نه این است که ایه «ولایت» و ایه «اکمال» و ایه «تبلیغ» و ایه «انذار» و ایات دیگر در شان حضرت علی علیه السلام و امامت و خلافت و پیروی از ان حضرت نازل شده است؟ و در مرحله بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه واله به دستور خداوند متعال امر خلافت و امامت حضرت علی علیه السلام را به مردم ابلاغ کرد. در سال سوم بعثت بعد از نزول ایه « وانْذِر عَشِیرتَک الْاقْربِینَ» حضرت علی علیه السلام را به امامت و خلافت و وصایت خود نصب نمود.
او تا سال اخر عمر خود در مواضع مختلف و مناسبت های گوناگون به این مساله مهم اشاره می کرد، تا ان که سال اخر رسالتش در روز هجدهم ذی حجّه حضرت علی علیه السلام را در سرزمین غدیر خم به امارت و خلافت منصوب نمود. ایا این ها دلالت بر این ندارد که تشیع یعنی اعتقاد به امامت و خلافت حضرت علی علیه السلام و اولاد معصوم او ریشه های قرانی و حدیثی دارد؟ و به تعبیر دیگر مؤسس این مذهب خدا و رسول است؟
ثانیا: همان گونه که در پاسخ به سؤال قبل اشاره شد، شیعه در عصر رسول خداصلی الله علیه واله ظهور پیدا کرده و مطابق رای عده ای از علمای اهل سنت برخی از صحابه، معروف به تشیع بوده اند.
ثالثا: اعتقاد به تشیع و نسبت به برخی از صحابه و این که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله مؤسس و مؤید و مروج ان بوده است، هیچ منافاتی با اصول اسلام و حقایق تاریخی ثابت ندارد. اری اسلام برای تالیف و وحدت و اجتماع امّت اسلامی امد و اعتقاد برخی از
ص:55
صحابه به وصایت حضرت علی علیه السلام و به تعبیری دیگر شیعه او بودن در عصر پیامبرصلی الله علیه واله به معنای دو دستگی در عصر رسول خداصلی الله علیه واله نبوده است، بلکه معنای ان این است که در عصر رسول خداصلی الله علیه واله به جهت روایاتی که از ان حضرت درباره امامت و خلافت حضرت علی علیه السلام رسیده بود، لذا در همان عصر عده ای به حضرت علیه السلام ارادت داشته و او را به عنوان وصی و خلیفه رسول خداصلی الله علیه واله می شناختند و به وصایت او اعتقاد داشتند.
رابعا: اری، ما نیز معتقدیم که اسلام برای اجتماع امت بر یک کلمه و یک گفتار امده است ولی این بدان معنان نیست که ان یک کلمه هر کلمه ای می خواهد باشد، بلکه اسلام برای اجتماع امّت بر حقّ و حقیقت امده است. اسلام مردم را به چنگ زدن به ریسمانی دعوت می کند که همگی را به خداوند رهنمون می سازد و او غیر از معصوم شخص دیگری نیست. و اگر رسول خداصلی الله علیه واله مردم را به پیروی و مشایعت از حضرت علی علیه السلام دعوت می کند در حقیقت امت بعد از خود را به اسلام نابی دعوت می کند که تنها از کانال ائمه عصمت و طهارت به دست می اید. مگر پیامبر اکرم صلی الله علیه واله از تفرق امت بعد از خود به 73 فرقه خبر نداده است؟(1)
حضرت صلی الله علیه واله در حقیقت این مطلب را گوشزد می کند که فرقه ناجیه و اهل نجات بعد از من فرقه ای هستند که از حضرت علی علیه السلام پیروی کرده و سنت من و دین خدا را از کانال او و اهل بیت معصومش علیهم السلام اخذ نمایند. پس در حقیقت پیامبرصلی الله علیه واله با دعوتش به اقتدا و پیروی از حضرت علی علیه السلام مسلمانان بعد از خودش را به وحدت و توحید کلمه بر محور حقّ و حقیقت دعوت می کند که همان خطّ امامت و ولایت حضرت علی علیه السلام و اولاد معصوم اوست.
خامسا: دعوت مسلمانان به پیروی از حضرت علی علیه السلام هیچ گونه منافاتی با ایه « انَّ الدینَ عِنْد اللَّه الْاسْلامُ» ندارد؛ زیرا ولایت، امامت و وصایت حضرت امیرعلیه السلام ادامه
ص:56
و امتداد حیات اسلام است. تشیع روح اسلام اصیل و دین محمدی است. با ابلاغ ولایت حضرت امیرعلیه السلام بود که دین کامل و نعمت خداوند تمام شد. و نیز خداوند دینی را که با ولایت حضرت امیرعلیه السلام باشد مورد رضایت خود قرار داده است.
او همچنین می گوید: «شیعه درصدد مشروعیت بخشیدن به عقیده خود یعنی تشیع است. انان برای رد ادعای دشمنانشان که تشیع را به اصل اجنبی باز می گرداند این ادعا را نموده و درصدد تایید و اثبات مذهب خود به هر وسیله برامده اند، لذا روایاتی را در این زمینه جعل کرده و به رسول خداصلی الله علیه واله نسبت داده اند و گمان کرده اند که از طرق اهل سنت روایت شده است در حالی که ان ها روایاتی است که بزرگان سنت و ناقلین شریعت به ان ها معرفت ندارند بلکه اکثر ان ها جعلی یا در طریق ان طعن وجود داشته یا از تاویلاتِ فاسد بعید است...».(1)
هدف ما از تالیف این کتاب اثبات این مطلب است که روایاتی را که شیعه برای اثبات حقانیت تشیع، امامت، خلافت و وصایت حضرت علی علیه السلام و اولاد معصوم او دارد، همگی صحیح بوده و از میزان معتبر نزد اهل سنت برخوردار است.
ما درصدد اثبات این مطلب هستیم که ایاتی از قبیل ایه ولایت و ایه تطهیر و ایه اکمال و تبلیغ و انذار و... و نیز احادیثی از قبیل حدیث غدیر، ولایت، ثقلین، دوازده خلیفه، سفینه و امان و ده ها حدیث دیگر همگی مطابق موازین رجالی و حدیثی اهل سنت صحیح بوده و لذا اهل سنت باید به معنا و مضمون ان ها التزام داشته باشند. و این معنا را در طول مباحث خود در این کتاب دنبال کرده و به اثبات رسانده ایم.
او همچنین می گوید: «انان گمان کرده اند که شیعه از عمّار و ابوذر و مقداد تشکیل شده است. ایا انان به عقیده ای از عقاید شیعه؛ از قبیل ادعای نصّ، تکفیر شیخین:
ص:57
ابوبکر و عمر و بیشتر صحابه و اظهار برائت و سبّ و کراهت از ان ها معتقد بودند؟ هرگز، هیچ یک از این امور درباره انان واقعیت ندارد...».(1)
اولا: همان گونه که اشاره کردیم نص از جانب خداوند و رسول او برای امامت حضرت علی علیه السلام است و با وجود این دو احتیاج به تایید دیگران نیست.
ثانیا: ما اهل سبّ و فحش نسبت به هیچ یک از صحابه نیستیم.
ثالثا: همان گونه که اشاره شد مورخان تصریح دارند که اول لقبی که به عنوان یک مذهب در زمان رسول خداصلی الله علیه واله ظاهر شد لقب شیعه بود. این کلمه لقب چهار نفر از صحابه به نام ابوذر، سلمان، مقداد و عمار بوده است.
مورخین نقل کرده اند که جماعتی از صحابه از بیعت ابوبکر سرباز زده و به دفاع از حضرت علی علیه السلام در خانه او تحصّن نمودند؛ از قبیل: عباس بن عبدالمطّلب، فضل بن عباس، عتبة بن ابولهب، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمّار یاسر، مقداد بن اسود، براء بن عازب، ابی بن کعب، سعد بن ابی وقّاص، طلحة بن عبیداللَّه، زبیر بن عوام، خزیمة بن ثابت، فروة بن انصاری، خالد بن سعید بن عاص اموی و سعد بن عباده انصاری.(2)
رابعا: با مراجعه به منابع حدیثی پی می بریم که در میان صحابه افرادی از قبیل ابوذر و مقداد و سلمان و... معتقد به نصّ و وصایت حضرت علی علیه السلام بوده اند. اینک به برخی از این نصوص اشاره می کنیم:
1 - از ابوذر نقل شده که می فرمود: «انّه ستکون فتنة، فان ادرکتموه فعلیکم بکتاب اللَّه وعلی بن ابی طالب»؛(3) «همانا فتنه ای در پیش است، اگر ان را درک کردید بر شما باد به کتاب خدا و علی بن ابی طالب علیه السلام».
2 - سلمان از بیعت نکردن مردم با حضرت امیرعلیه السلام و عدم تمسک به هدایت او
ص:58
اظهار تاسّف و ناراحتی کرد، می گوید: «اری علیا بین ظهرانیکم فلاتقومون فتاخذون بحجزته، فوالذی نفسی بیده لایخبرکم احد بسر نبیکم بعده»؛(1) «علی را می بینم که بین شما حرکت می کند ولی شما اقدامی نکرده و به دامان او چنگ نمی زنید! قسم به کسی که جانم به دست اوست بعد از او کسی شما را از سر پیامبرتان اگاه نمی سازد».
3 - مقداد از رسول خداصلی الله علیه واله نقل کرده که فرمود: «معرفة ال محمد برائة من النار، وحبّ ال محمد جواز علی الصراط، والولاء لال محمّد امان من العذاب»؛(2) «شناخت ال محمّد برائت از اتش است. و حبّ ال محمّد گذر بر صراط. و ولاء ال محمّد امانی از عذاب است».
4 - ابو ایوب انصاری از رسول خداصلی الله علیه واله نقل کرده که به دخترش فاطمه علیها السلام فرمود: «اما علمت انّ اللَّه عزوجل اطلع علی اهل الارض فاختار منکم اباک فبعثه نبیا، ثمّ اطلع الثانیة فاختار بعلک فاوحی الی فانکحته واتخذته وصیا»؛(3) «ایا نمی دانی که خداوند عزوجلّ توجّهی بر اهل زمین کرد، از میان انان پدرت را انتخاب نمود و او را به نبوت مبعوث کرد. ان گاه توجه دیگری نمود و شوهر تو را انتخاب کرد و به من وحی رساند که دخترم را به نکاح او در اورده و او را وصی خود گردانم».
5 - ابوسعید خدری از رسول خداصلی الله علیه واله نقل کرده که فرمود: «همانا وصی و موضع سر و بهترین کسی که بعد از خود می گذارم، کسی که وعده های مرا انجام داده و دین مرا بر پا خواهد نمود، علی بن ابی طالب است».(4)
6 - انس بن مالک می گوید: رسول خداصلی الله علیه واله وضو گرفت و دو رکعت نماز به جای اورد، ان گاه فرمود: «اول من یدخل علیک من هذا الباب امام المتقین وسید المسلمین ویعسوب الدین وخاتم الوصیین... فجاء علی...»؛ «اول کسی که بر تو از این در وارد می شود امام متّقین و سید مرسلین و رهبر دین و خاتم اوصیا است...». ناگهان علی علیه السلام وارد
ص:59
شد. پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: چه کسی امد ای انس؟ انس می گوید: عرض کردم: علی. ان گاه حضرت صلی الله علیه واله در حالی که خوشحال بود نزد او امد و او را در بغل گرفت... .(1)
7 - بریده می گوید: پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: «برای هر پیامبری وصیی و وارثی است و همانا علی وصی و وارث من است».(2)
8 - ابوذر روزی در عهد عثمان بر در مسجد رسول خداصلی الله علیه واله ایستاده و در ضمن خطبه ای گفت: «... و محمّد وارث علم ادم و انچه به ان پیامبران تفضیل داده شده اند می باشد، و علی بن ابی طالب وصی محمّد و وارث علم او است...».(3)
9 - مالک بن حارث اشتر هنگام بیعت با علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: «ای مردم! این، وصی اوصیا و وارث علم انبیا است...».(4)
10 - هنگامی که حضرت امیرعلیه السلام مردم را در کوفه جمع کرد و در رابطه حرکت به سوی صفین برای جنگ با معاویه با انان سخن گفت، عمرو بن حمق از جا بلند شد و خطاب به امام علیه السلام عرض کرد: ای امیرمؤمنان! من به جهت قرابتی که بین من و توست، یا مالی که به من عطا کنی، یا مقام و پستی که مرا با ان بالا بری، تو را دوست ندارم، بلکه به جهت پنج خصلت است که تو را دوست دارم: تو پسر عموی رسول خداصلی الله علیه واله و وصی او و پدر ذریه ان حضرت هستی که در میان ما از رسول خداصلی الله علیه واله باقی مانده است. و تو سابق ترین مردم به اسلام و دارای عظیم ترین مهاجرین در سهم جهاد هستی».(5)
11 - محمّد بن ابوبکر در نامه خود به معاویه چنین می نویسد: «... وای بر تو! چگونه خودت را با علی علیه السلام مقایسه می کنی در حالی که او وارث رسول خداصلی الله علیه واله و وصی و پدر اولاد او است...».(6)
ص:60
با مراجعه به تاریخ جنگ جمل و صفین و نیز موضوع غدیر خم پی می بریم که بسیاری از صحابه و تابعین در این معرکه ها به ولایت و امامت و وصایت حضرت علی علیه السلام اقرار کرده و ان را در اشعار خود اورده اند؛ از قبیل:
- قیس بن سعد
- حسّان بن ثابت
- نعمان بن عجلان
- عبداللَّه بن ابوسفیان بن حرث بن عبدالمطّلب
- عبدالرحمن بن حنبل
- ابوالهیثم بن تیهان
- مردی از قبیله ازد
- غلامی از قبیله بنی ضبّه
- زیاد بن لبید انصاری
- حجر بن عدی کندی
- زحر بن قیس جعفی
- اشعث بن قیس
- مغیرة بن حارث بن عبدالمطّلب
- خزیمة بن ثابت (ذوالشهادتین)
و... برای مراجعه به اشعار انان به شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه جلد اول از صفحه 147 به بعد مراجعه کنید.
او می گوید: «عقاید شیعه و افکار انان در تغیر و پیشرفت دائم است.
تشیع در عصر اول غیر از تشیع در عصرهای بعد از ان است. و لذا در صدر اول شیعه را بر کسانی اطلاق می کردند که علی را بر عثمان مقدم می داشتند...».(1)
اولا: همان گونه که اشاره شد عقیده شیعه به امامت اهل بیت علیهم السلام از ابتدا از قران و سنت نبوی برگرفته شد، و گروهی از صحابه به ان اعتقاد داشتند. این عقیده در طول تاریخ و قرن ها ادامه پیدا کرد و تا کنون باقی است. این تعداد شیعیان است که دائما در پیشرفت و گسترش است.
ثانیا: اری، به یک معنا عقیده شیعه در تطور و پیشرفت است، و ان این که بزرگان شیعه در طول تاریخ درصدد تهذیب و تبیین و گسترش مفاهیم شیعی بوده و ادله خود را بر مدعای خود بر امامت اهل بیت گسترش داده و فقه و عقاید و اخلاقیات و مسائل گوناگون را به روز تفسیر کرده و با حفظ مبانی و اصول، ان ها را در بین جوامع بشری و اسلامی تبیین کرده است.
ثالثا: در جای خود اشاره کرده ایم که تشیع بر سه معنی به کار رفته است:
الف) تشیع حبّی: یعنی اعتقاد به این که اهل بیت علیهم السلام دارای فضایلی بی کران هستند و لذا باید ان ها را دوست داشت. اهل سنت عموما این نوع تشیع را با شدت و ضعف دارا هستند. لذا به جهت شدت محبت شافعی به اهل بیت علیهم السلام عده ای او را شیعه معرفی کرده اند.
ب) تشیع سیاسی: این عنوان در اصطلاح بر کسانی اطلاق می شد که حضرت علی علیه السلام را بر سایر صحابه خصوصا عثمان مقدم می داشتند. کوفیان در عصر امام علی و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را به طور عموم می توان از این دسته به حساب اورد.
ج) تشیع عقیدتی و ولایی: این دسته کسانی هستند که معتقد به ولایت و امامت و وصایت بلا فصل حضرت علی علیه السلام می باشند و نیز یازده اولاد معصوم او را امامان به حقّ بر عموم مسلمانان می دانند. این دسته از افراد از عصر رسول خداصلی الله علیه واله وجود داشته و تا کنون در رشد و گسترش هستند.
او نیز می گوید: «شیعیان خود را پیروان علی می دانند، و درصدد وانمود کردن این
ص:62
مطلب هستند که علی نیز هم عقیده با انان است، در حالی که او از عقاید شیعه در حقّ خود و فرزندانش متبری است. لذا باید قیدی را برای رفع ابهام اورد و ان این که: شیعه گمان می کند که از پیروان علی است؛ زیرا انان در حقیقت پیرو او نیستند و امیرالمؤمنین بر اعتقادات انان نیست...».(1)
اولا: تمام حرف های او ادعاهایی بدون دلیل و مدرک است، به چه دلیل حضرت علی علیه السلام از عقاید شیعه در حقّ خود و فرزندانش متبری است؟ چرا ان حضرت این عقاید را قبول ندارد؟ انسان با صرف ادعا و به مجرد این که یک عقیده ای با عقاید اباء و اجدادش سازگاری ندارد نمی تواند ان را انکار کند.
ثانیا: اعتقاد شیعه همان وصایت و خلافت و امامت بلا فصل حضرت علی علیه السلام و امامان معصوم بعد از او است. عقیده ای که می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه واله برای بعد از خود جانشین معین کرده و مردم را در تمام امور به ان ها ارجاع داده است. این عقیده ای است که شیعه از قران و روایات نبوی استفاده کرده و بر ان اقامه برهان نموده است. چرا و چگونه حضرت علی علیه السلام از ان متبری است؟ ایه ولایت و حدیث غدیر و حدیث ثقلین و ده ها دلیل دیگر چه می گویند؟ ایا بر مدعای شیعه دلالت ندارد؟
مگر نبود که حضرت علی علیه السلام واقعه غدیر را به شعر دراورد و در ان به مفاد امامت و ولایت خود اشاره کرده است؟ ان جا که فرمود:
فاوجب لی ولایته علیکم
رسول اللَّه یوم غدیر خم
مگر نه این است که حضرت علی علیه السلام در طول 25 سال خانه نشینی از زمان سقیفه و بعد از فوت رسول خداصلی الله علیه واله تا اخر خلافت عثمان و نیز در عصر حکومتش تا هنگام به شهادت رسیدنش هر گاه موقعیت مناسبی می دید به امامت و وصایت خود تذکر می داد و حدیث غدیر و ثقلین و سایر ادله را بر مردم می خواند و دیگران را نیز بر ان ها گواه می گرفت؟
ص:63
این امور را در مباحث مربوطه اشاره کرده ایم.(1)
امام علی علیه السلام مساله ولایت خود را حتّی به معاویه نیز گوشزد می کند و در نامه ای که به او می نویسد به مقام امامت و ولایت خود اشاره می نماید.(2)
و نیز امام علی علیه السلام در احادیثی دیگر اشاره به وصایت و علم و حکمت و طهارت و عصمت خود نموده و بر مردم احتجاج می کند.(3)
حضرت در نامه ای که به عامل خود برای گرفتن صدقات و زکوات می دهد، در کیفیت معاشرت و تعامل با قبایل می نویسد: به مردم خطاب کرده بگویید: «عباد اللَّه! ارسلنی الیکم ولی اللَّه وخلیفته لاخذ منکم حقّ اللَّه فی اموالکم»؛(4) «ای بندگان خدا! ولی خدا و جانشین او مرا به سوی شما فرستاده تا حقّ خداوند در اموالتان را از شما بگیرم.»
در این جمله حضرت علیه السلام اشاره به مقام ولایت و خلافت خود نموده است.
بعد از شهادت امام حسن علیه السلام، شیعیان حضرت با امام حسین علیه السلام به عنوان امام به حق و خلیفه رسول خداصلی الله علیه واله بیعت کردند. نافع بن هلال در روز عاشورا خود را به عنوان شیعه حضرت علی علیه السلام معرفی کرده و می گوید: «انا الجملی، انا علی دین علی»؛ من جملی و بر دین علی هستم.»، در مقابل دشمنان حضرت که خود را بر دین عثمان معرفی می کردند.(5)
امام سجّادعلیه السلام نیز عقیده تشیع؛ یعنی همین عقیده ای که شیعیان در طول تاریخ اسلام تا کنون به ان اعتقاد دارند را در ادعیه خود اشاره می کند، ان جا که می فرماید: «ربّ صلّ علی اطائب اهل بیته، الذین اخترتهم لامرک، وجعلتهم خزنة علمک، وحفظة دینک، وخلفاءک فی ارضک، وحججک علی عبادک وطهرتهم من الرجس والدنس تطهیرا بارادتک، وجعلتهم الوسیلة الیک، والمسلک الی جنّتک»؛(6) «پروردگارا بر پاکان
ص:64
از اهل بیت پیامبر درود فرست، همان ها که برای امر خودت انتخابشان کردی و ان ها را خزانه علم و نگاهبانان دین خود قرار دادی و به عنوان جانشینان خود در زمین و حجت های خود بر بندگانت برگزیدی و با اراده خود انان را از پلیدی و ناپاکی، پاک ساختی و انان را به عنوان وسیله ای به سوی خود و راهی به سوی بهشتت برگزیدی.»
منشا این اعتقادات از شیعه تعلیمات امامان به شیعیانشان است. انان بودند که خطوط اساسی را برای شیعیان خود ترسیم می کردند و انان را بر اعتقاد به این خطوط و عقاید تشویق می نمودند. امام باقرعلیه السلام مردم را در موارد مختلف دعوت به خود کرده و از انان می خواهد تا علم و معارف دینی را از اهل بیت علیهم السلام اخذ کنند. حضرت علیه السلام در حدیث صحیح السندی به سلمة بن کهیل و حَکم بن عیینه می فرماید: «شرقا او غربا فلا تجدان علما صحیحا الّا شیئا خرج من عندنا»؛(1) «اگر به شرق و غرب عالم سفر کنید علم صحیح را به جز علمی که از خاندان ما خارج می شود نخواهید یافت.»
و نیز در روایتی دیگر فرمود: «فلیذهب الناس حیث شاؤوا فواللَّه لیس الامر الّا من هنا»؛(2) «مردم هر کجا می خواهند بروند پس به خدا سوگند! امر غیر از اینجا نخواهد بود. - اشاره به خانه خود نمود - ».
و نیز می نویسد: «شیخ شیعه نجاشی در تعریف شیعه می گوید: (شیعه کسانی هستند که هر گاه در علومی که از رسول خداعلیه السلام اخذ کرده اند اختلاف نمودند از قول علی علیه السلام اخذ می کنند. و هر گاه در علومی که از علی علیه السلام اخذ کرده اند اختلاف کردند، از قول جعفر بن محمّد اخذ می کنند). حال اگر در علومی که از جعفر بن محمّد نقل کرده اند اختلاف شد از چه کسی اخذ می کنند؟ در این تعریف، جوابی نمی بینیم...».
ان گاه می گوید: «این تعریف خروج از منهج و روش اسلام است؛ زیرا هنگام اختلاف در نقل از رسول خداصلی الله علیه واله باید به مقیاس های ترجیح اخبار صحیح از غیر صحیح مراجعه کرد، نه این که به قول علی و جعفر مراجعه نمود... .
ص:65
دیگر این که: چگونه اختلاف در نقل از رسول خدا و علی هست ولی اختلاف در نقل از جعفر نیست...؟ ایا جعفر از ان دو افضل است؟!».(1)
اولا: این تعریف از نجاشی نیست بلکه نجاشی به سندش از ابان بن تغلب نقل می کند. و این کار خلاف امانت داری است که مغرضانه انجام گرفته است، و اهل فن این غرض ورزی را به خوبی درک می کند.
ثانیا: مقصود ابان بن تغلب از این تعریف برای شیعه این است که مردم بعد از رسول خداصلی الله علیه واله به طور حتم در علومی که از حضرت صلی الله علیه واله به جای مانده اختلاف کرده اند و برای رسیدن به قول حق وظیفه دارند به سراغ کسی بروند که هرگز اشتباه نکرده و نمی کند و حق را بر مردم اشکار می سازد، این چنین شخصی به نصّ نبوی کسی به جز امام علی بن ابی طالب علیه السلام نیست. و از ان جا که ابان بن تغلب معاصر امام صادق علیه السلام بوده در اخر اشاره می کند که هر گاه در علومی که از حضرت علی علیه السلام رسیده اختلاف در تفسیر و تبیین پدید امد باید به معصوم دیگر که در ان عصر امام صادق علیه السلام است مراجعه کنند.
مگر نه این است که پیامبر در شان حضرت علی علیه السلام فرمود: «یا علی! انت تبین لامّتی ما اختلفوا فیه من بعدی»؛(2) «ای علی! تو کسی هستی که برای امتم مسائلی را که در ان اختلاف نمایند تبیین و واضح می کنی.»
پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: «علی العلم»؛(3) «علی عَلَم [هدایت است.»
و نیز فرمود: «علی رایة الهدی»؛(4) «علی علیه السلام پرچم هدایت است.»
و نیز فرمود: «علی منّی بمنزلتی من ربّی»؛(5) «علی علیه السلام نزد من به منزله من نزد پروردگار من است.»
ص:66
قران منزلت رسول خداصلی الله علیه واله را بیان کرده است، ان جا که می فرماید: « وما انْزلْنا عَلَیک الْکتابَ الا لِتُبَینَ لَهمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیه...»؛(1) «و ما کتاب [قران را بر تو نازل نکردیم جز برای ان که برای مردم ان چه را که در ان اختلاف و نزاع کرده اند تبیین نمایی.»
این مقام و منزلت را به عینه رسول خداصلی الله علیه واله از جانب خداوند به حضرت علی علیه السلام اعطا نمود، تا برای بعد از خودش هر گاه در مساله ای اختلاف شد به او مراجعه کنند. بلکه مطابق برخی از نصوص صحیح السند، این مقام و منزلت را برای یازده امام معصوم از اهل بیت خود نیز قرار داد، ان جا که فرمود: «انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه وعترتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابدا»؛(2) «همانا من در میان شما دو چیز گرانبها می گذارم: کتاب خدا و عترتم، اگر به ان دو تمسک کنید هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد.»
در نتیجه این که رجوع به امام علی علیه السلام در مسائل اختلافی و نیز امام صادق علیه السلام خروج از مقیاس های علمی برای ترجیح احادیث اختلافی نیست.
از این بیان نیز استفاده می شود که این تعریف دلالت بر برتری امام صادق علیه السلام از پیامبر و حضرت علی علیهما السلام ندارد؛ زیرا ابان بن تغلب معاصر امام صادق علیه السلام است و امامان بعد از او را درک نکرده است. یعنی کسانی که بعد از ان زمان می ایند اگر در سخنان امام صادق علیه السلام اختلاف کردند باید به امام بعدی مراجعه کنند.
در اخر جواب به این مطلب اشاره می کنیم که اهل بیت علیهم السلام به نصّی که از ان ها رسیده، هر چه می گویند همان سنّت واقعی رسول خداصلی الله علیه واله و قول خداوند متعال است.
امام صادق علیه السلام فرمود: «حدیثی حدیث ابی، وحدیث ابی حدیث جدی، وحدیث جدی حدیث الحسین، وحدیث الحسین حدیث الحسن، وحدیث الحسن حدیث امیرالمؤمنین، وحدیث امیرالمؤمنین حدیث رسول اللَّه، وحدیث رسول اللَّه قول اللَّه
ص:67
عزوجلّ»؛(1) «حدیث من حدیث پدرم، حدیث پدرم حدیث جدم، و حدیث جدم حدیث حسین، و حدیث حسین حدیث حسن، و حدیث حسن حدیث امیرالمؤمنین، و حدیث امیرالمؤمنین حدیث رسول خداصلی الله علیه واله و حدیث رسول خداصلی الله علیه واله گفتار خداوند عزوجلّ است.»
قفاری همچنین در ضمن کلماتش به تعریف شیخ مفیدرحمه الله اشاره کرده که فرمود: «شیعه پیروان امیرالمؤمنین - صلوات اللَّه علیه - بر سبیل ولاء و اعتقاد به امامت حضرت بعد از رسول صلوات اللَّه علیه بلا فصل می باشند...».(2)
بر این تعریف تمسک کرده می گوید: «در این تعریف شیخ مفید ذکری از ایمان به امامت اولاد علی نمی یابیم با این که نزد شیعه هرکس چنین اعتقادی نداشته باشد شیعه نیست. همان گونه که او از برخی جوانب اساسی در تشیع و ان چه که سنگ اساسی برای تشیع است غافل شده است مثل مساله نصّ و عصمت و دیگر اصول امامت».(3)
قفاری در این مورد همانند بقیه موارد امانت داری نکرده و دیگر عبارات شیخ مفیدرحمه الله را نقل نکرده است. شیخ رحمه الله در ادامه کلماتش می فرماید: «فهو عَلَم علی من دان بوجوب الامامة و وجودها فی کل زمان، و اوجب النص الجلی و العصمة و الکمال لکلّ امام، ثم حصر الامام فی ولد الحسین بن علی علیه السلام و ساقها الی الرضا علی بن موسی علیه السلام...»؛(4) «نشانه مذهب امامیه و شیعه بر کسی عَلَم شده که متدین و معتقد به وجوب امامت و وجود ان در هر زمان است. کسی که نصّ جلی و عصمت و کمال را برای هر امامی واجب می داند. و نیز امامت را در اولاد حسین بن علی علیهما السلام تا امام رضاعلیه السلام قرار می دهد...».
مقصود ایشان از محدود کردن به امام رضاعلیه السلام این است که امام رضاعلیه السلام را نیز بعد از حضرت موسی بن جعفرعلیهما السلام قبول داشته باشد؛ زیرا واقفیه بر ان حضرت توقف کرده
ص:68
و قائل به امامت امام رضاعلیه السلام نشده اند. لذا هر کس امام رضاعلیه السلام را قبول کند دیگر امامان تا امام مهدی علیه السلام را نیز قبول کرده است.
شیخ مفیدرحمه الله این بیانات را به طور وفور در لابه لای این کتاب و کتاب های دیگر اشاره کرده است.
او در جایی دیگر می گوید: «اتفقت الامامیة علی انّ امام الدین لایکون الا معصوما من الخلاف للَّه تعالی، عالما بجمیع العلوم، کاملا فی الفضل...»؛(1) «امامیه اتفاق کرده اند بر این که امام دین باید معصوم از مخالفت خداوند متعال باشد و نیز عالم به جمیع علوم دین و کامل در فضیلت و... باشد».
او نیز می گوید: «اتفقت الامامیة علی انّ من انکر امامة احد الائمة و جحد ما اوجبه اللَّه تعالی من فرض الطاعة فهو کافر ضالّ مستحق للخلود فی النار»؛(2) «امامیه اتفاق دارند بر این که هر کس امامت یکی از امامان را انکار کرده و منکر وجوب اطاعت ان ها شود که خداوند متعال ان را واجب کرده، او کافر، گمراه و مستحقّ خلود در اتش دوزخ است».
دکتر قفاری در ادامه اعتراضاتش می گوید: «مطابق نظر مفید، وصف تشیع تنها بر کسی صدق می کند که اعتقاد به خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام از زمان وفات رسول خداصلی الله علیه واله تا هنگام وفات علی دارد و معتقد است که خلافت سه خلیفه دیگر صحیح نبوده است. بنابر این تعریف وصف تشیع بعد از رسول خدا تنها بر سه نفر از صحابه صادق است و باقی صحابه در نظر شیعه کافر بوده و همانند مشرکان در عصر رسول اند، و حکومت انان نیز حکومت کفر است که علی در بین انان با پوشش تقیه و نفاق به سر می برده است!! چه جسارتی به علی علیه السلام و به اصحاب رسول خداصلی الله علیه واله و به اسلام از این بالاتر؟!».(3)
اولا: شیعه در اعتقادش به امامت و ولایت و خلافت بلافصل حضرت علی علیه السلام به ادله ای از قران و سنت نبوی تمسک کرده و کیفیت دلالت ان ها را نیز به طور وضوح تبیین کرده است. و لذا ان حضرت را ولی و امام و خلیفه رسول خداصلی الله علیه واله بعد از وفاتش تا هنگام وفات حضرت علی علیه السلام می داند.
ثانیا: اگر کسی با دلیل و برهان قطعی اثبات کرد که امام به حقّ از جانب خداوند متعال و ابلاغ رسول خداصلی الله علیه واله امام علی علیه السلام است، به طور طبیعی معتقد می شود که هر کس خلافت او را که از جانب خدا است بگیرد غاصب حقّ الهی او بوده و در نتیجه با خداوند عناد داشته است. و حکم کسی که با خداوند معاند است پر واضح است.
ثالثا: در جای خود به اثبات رساندیم که امامت، اصلی از اصول دین به حساب می اید و لذا در ردیف دیگر اصول دین شمرده شده است. حال اگر کسی منکر این اصل شود همانند ان است که اصل دیگری از اصول دین را انکار کرده باشد.
رابعا: کفر مراتبی دارد، که برخی از مراتب ان تنها در مرتبه قلب انسان خلاصه شده و به جهت مصالحی، به مرحله بروز و ظهور نمی رسد.
خامسا: این که در برخی روایات امده که مردم بعد از رسول خداصلی الله علیه واله به جز سه نفر از صحابه، بقیه مرتد شدند، این ارتداد را می توان بر توجیهاتی از قبیل ارتداد از اهل بیت علیهم السلام یا مراتب ارتداد در شدت و ضعف حمل نمود.
سادسا: قفاری تقیه را حمل بر نفاق کرده، در حالی که در جای خود به وضوح اثبات شده که «تقیه» یکی از موضوعات مسلّم قرانی و حدیثی است که برای حفظ جان و ابرو و اموال خود می توان از کفار و حتّی از مسلمانانی که مخالف عقیده بر حقّ ما هستند، اعمال نمود.(4)
سابعا: حضرت علی علیه السلام گرچه مشاهده می کرد که حقّ او گرفته شده و عده ای مردم را به بی راهه می کشانند، و لذا در مواقع حسّاس و هر جایی که مصلحت می دید مردم
ص:70
را به حقانیت خود گوشزد می کرد، ولی به جهت حفظ اصل اسلام که مصلحت اهمّ است سکوت نسبی اختیار کرده و چندان با دستگاه خلافت درگیر نمی شد. مقصود ما از تقیه حضرت علیه السلام در عصر خلافت ان سه نفر، این معنا است.
ص:71
سفید
ص:72
ص:73
در بحث ظهور شیعه، به عواملی چند اشاره کرده و گفتیم که مؤسس شیعه خداوند متعال است؛ زیرا در قران کریم، علی علیه السلام را به عنوان ولی و سرپرست، بعد از رسول خداصلی الله علیه واله معین کرده و مردم را به پیروی از او دعوت نموده است. نه تنها علی علیه السلام بلکه با معرفی کردن اهل بیت عصمت و طهارت به عنوان افراد معصوم، همه را به پیروی از ان بزرگواران فراخوانده است. و در طول 23 سال بعثت، پیامبر اکرم صلی الله علیه واله نیز مردم را به پیروی از امام علی علیه السلام و التزام به امامت و ولایت ان حضرت و امامت یازده امام بعد از او فرمان داده است. ایا در زمان پیامبرصلی الله علیه واله کسانی بوده اند که علی علیه السلام را به این عنوان پذیرفته و او را ولی و جانشین بعد از رسول خداصلی الله علیه واله قبول کرده باشند؟ وضعیت شیعیان و پیروان علی علیه السلام در طول تاریخ اسلام تا این زمان چگونه بوده است؟
گروهی از صحابه در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه واله با شنیدن ایات و روایات در امر امامت و ولایت و خلافت امام علی علیه السلام، بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله، به او اعتقاد پیدا کرده، زعامت و امامت او را پذیرفتند و از ارادتمندان ان حضرت قرار گرفتند. این گروه از همان زمان به «شیعه علی علیه السلام» معروف شدند:
1 - ابوحاتم رازی می گوید: «انّ اول اسم ظهر فی الاسلام علی عهد رسول اللَّه صلی الله علیه واله هو الشیعة، و کان هذا لقب اربعة من الصحابة هم: ابوذر و سلمان و المقداد و عمّار»؛(1) «اولین لقب و کلمه ای که در عهد رسول خداصلی الله علیه واله ظهور کرد کلمه «شیعه» بود. این کلمه، لقب چهار نفر از صحابه بوده است که عبارتند از: ابوذر، سلمان، مقداد و عمّار.»
ص:74
2 - ابن خلدون می نویسد: «کان جماعة من الصحابة یتشیعون لعلی و یرون استحقاقه علی غیره»؛(1) «جماعتی از صحابه، شیعه علی بودند و او را سزاوارتر از دیگران به خلافت می دانستند».
3 - استاد محمّد کردعلی می گوید: «عرف جماعة من کبار الصحابة بموالاة علی علیه السلام فی عصر رسول اللَّه صلی الله علیه واله مثل سلمان الفارسی القائل: بایعنا رسول اللَّه صلی الله علیه واله علی النصح للمسلمین والائتمام بعلی بن ابی طالب والموالاة له. ومثل ابی سعید الخدری الّذی یقول: امر الناس بخمسٍ فعملوا باربعٍ و ترکوا واحدةً، ولمّا سئل عن الاربع قال: الصلاة والزکاة وصوم شهر رمضان و الحج. و قیل: ما الواحدة التی ترکوها؟ قال: ولایة علی بن ابی طالب. قیل له: و انّها لمفروضة معهنّ؟ قال: نعم هی مفروضة معهنّ. ومثل ابی ذر الغفاری وعمّار بن یاسر وحذیفة بن الیمان وذی الشهادتین خزیمة بن ثابت وابی ایوب الانصاری وخالد بن سعید بن العاص وقیس بن سعد بن عبادة»؛(2) «گروهی از بزرگانِ صحابه، معروف به موالیان علی علیه السلام در عصر رسول خداصلی الله علیه واله بودند؛ از ان جمله سلمان فارسی است که می گفت: ما با رسول خداصلی الله علیه واله بیعت کردیم بر خیرخواهی مسلمانان و اقتدا به علی بن ابی طالب علیه السلام و موالیان او. و ابو سعید خدری است که گفت: مردم به پنج کار امر شدند؛ چهار تا را انجام دادند و یکی را ترک نمودند. وقتی از ان چهار مورد سؤال شد گفت: نماز، زکات، روزه ماه رمضان و حج. از او سؤال شد انچه را که ترک نمودند چه بود؟ او در جواب گفت: ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام. از او سؤال شد ایا ولایت با چهار عمل دیگر واجب است؟ پاسخ داد: اری. و ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، حذیفة بن یمان، ذی الشهادتین خزیمة بن ثابت، ابوایوب انصاری، خالد بن سعید بن عاص و قیس بن سعد بن عباده.»
او در ادامه کلماتش می نویسد: «وامّا ما ذهب الیه بعض الکتّاب من انّ اصل مذهب التشیع من بدعة عبداللَّه بن سبا المعروف بابن السوداء، فهو وهم و قلّة معرفة بحقیقة مذهبهم. ومن علم منزلة هذا الرجل عند الشیعة وبرائتهم منه ومن احواله واعماله،
ص:75
وکمال علمائهم فی الطعن فیه بلا خلاف بینهم، علم مبلغ هذا القول من الثواب. لاریب فی انّ ظهور الشیعة کان فی الحجاز ولد المتشیع له»؛(1) «و امّا انچه که بعضی از نویسندگان به ان رسیده اند، از این که اصل مذهب تشیع از بدعت های عبداللَّه بن سبا معروف به ابن السوداء است، این از وهم و کمی شناخت حقیقت مذهب شیعیان است. و هر کس شناختی از جایگاه این مرد نزد شیعه و تبری انان از او و گفتار و کردار او دارد و بفهمد که علمای شیعه همگی بدون اختلاف او را مذمّت کرده اند علم پیدا می کند که تا چه اندازه ای این نسبت به شیعه صحیح است! شکی نیست در این که ظهور شیعه در حجاز کشور شیعیان علی بوده است».
4 - دکتر صبحی صالح می نویسد: «کان بین الصحابة حتّی فی عهد النبی صلی الله علیه واله شیعة لربیبه علی، منهم: ابوذر الغفاری والمقداد بن الاسود و جابر بن عبداللَّه وابی بن الکعب و ابو الطفیل عامر بن واثلة والعباس بن عبد المطلب و جمیع بنیه وعمّار بن یاسر وابو ایوب الانصاری»؛(2) «در میان صحابه حتی در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه واله برای علی علیه السلام پیروان و شیعیانی بوده است؛ از ان جمله می توان ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، جابر بن عبداللَّه، ابی بن کعب، ابوالطفیل عامر بن واثله، عباس بن عبدالمطلب و تمام فرزندان او، عمار یاسر و ابوایوب انصاری را نام برد.»
5 - استاد محمّد عبداللَّه عنّان می گوید: «من الخطا ان یقال: انّ الشیعة ظهرت و لاول مرة عند انشقاق الخوارج، بل کان بدء الشیعة و ظهورهم فی عصر الرسول صلی الله علیه واله حین امره اللَّه بانذار عشیرته فی الایة 214 من الشعراء (و انذر عشیرتک الاقربین)، و لبّی النبی فجمع عشیرته فی بیته و قال لهم مشیرا الی علی: هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا»؛(3) «این اشتباه است که گفته می شود شیعه برای اولین بار هنگام جدایی خوارج ظهور پیدا کرده است، بلکه ظهور شیعه در عصر رسول خداصلی الله علیه واله بوده
ص:76
است، هنگامی که خداوند رسولش را فرمان داد تا عشیره خود را مطابق ایه 214 سوره شعرا انذار کند. پیامبرصلی الله علیه واله دعوت خدا را پذیرفته و عشیره خود را در خانه اش جمع کرد و در حالی که اشاره به علی علیه السلام می نمود، خطاب به انان فرمود: این، یعنی علی، برادر و وصی و جانشین من در میان شماست، پس به سخنان او گوش فراداده و او را اطاعت کنید».
6- نوبختی می گوید: «انّ اول الفرق الشیعة و هم فرقة علی بن ابی طالب علیه السلام المسمّون شیعة علی فی زمان النبی صلی الله علیه واله، و بعده معروفون بانقطاعهم الیه و القول بامامته»؛ «همانا اولین فرقه از فرقه های اسلامی، شیعه است و ان فرقه علی بن ابی طالب می باشد که در زمان پیامبر به شیعه علی نام گذاری شده و بعد از او معروف به توجه به ان حضرت و اعتقاد به امامت او بوده اند.»
شیعیان در زمان رسول خداصلی الله علیه واله بعد از ان که از ولایت و جانشینی امام علی علیه السلام اطلاع یافتند درصدد تثبیت این مقام و ولایت از راه های مختلف برامدند که از ان جمله است:
پیامبرصلی الله علیه واله در روز غدیر خم خطبه ای ایراد کرد و در ان، مقام و منصب علی بن ابی طالب علیه السلام را برای خلافت ابلاغ نمود، ان گاه فرمود: «امرت عن اخذ البیعة منکم و الصفقة لکم بقبول ما جئت به عن اللَّه عزوجلّ فی علی امیر المؤمنین و الائمة من بعده، الذین هم منّی و منه ائمة قائمة منهم المهدی الی یوم القیامة الذی یقضی بالحق... .
معاشر الناس! انّکم اکثر من ان تصافقونی بکف واحدةٍ، و قد امرنی اللَّه عزوجلّ ان اخذ بالسنتکم الاقرار بما عقدت لعلی من امرة المسلمین و من جاء بعده من الائمة منّی و منه علی ما اعلمتکم: انّ ذریتی من صلبه، فقولوا باجمعکم: انا سامعون، مطیعون
ص:77
راضون منقادون لما بلّغت عن ربّنا و ربک فی امر علی و امر ولده من صلبه من الائمة، نبایعک علی ذلک بقلوبنا و انفسنا و السنتنا و ایدینا علی ذلک، نحیی ونموت ونبعث ولانغیر و لانبدل، و لانشک و لانرتاب، و لا نرجع عن عهده و لاننقض المیثاق، نطیع اللَّه و نطیعک و علیا امیرالمؤمنین وولده الائمة الذین ذکرتهم من ذریتک... .
فناداه القوم: سمعنا و اطعنا علی امر اللَّه و امر رسوله بقلوبنا و السنتنا و ایدینا. و تداکوا علی رسول اللَّه و علی علی - علیهماالسلام - فصافقوا بایدیهم...»؛(1) «من مامورم که از شما بیعت گرفته نسبت به انچه از جانب خدا در حق علی امیرالمؤمنین و امامان بعد از او اورده ام از شما التزام بگیرم، امامانی که ان ها از ذریه من و اویند. امامانی که قیام کننده بر حق می باشند. و از جمله انان مهدی است که تا روز قیامت به حق حکم خواهد کرد... .
ای مردم! شما بیش از ان هستید که با یک دست با من بیعت کنید، در حالی که خداوند عزوجلّ مرا امر کرده که از زبان شما نسبت به پیمانی که برای علی به عنوان امیرالمؤمنین و امامان بعد از او گرفته ام، اقرار بگیرم. امامانی که از من و از اویند، ان گونه که من به شما ابلاغ کردم، این که ذریه من از صلب اوست. پس همه شما بگویید: ما شنوا و مطیع و راضی و منقاد دستوراتی هستیم که از جانب پروردگار ما و تو در امر علی و امر اولاد از صلب او از امامان، ابلاغ کردی. با تو به قلب ها و جان ها و زبان ها و دست هایمان بیعت می کنیم و بر این امر زندگی کرده و می میریم و مبعوث می گردیم و هرگز تغییر و تبدیل نخواهیم داد و شک و ریبی نخواهیم داشت. و از عهد خود بازنمی گردیم و پیمانی که بسته ایم نقض نخواهیم کرد. خدا را اطاعت کرده و تو و علی امیر المؤمنین و اولاد او، امامانی که از ذریه و صلبت بعد از حسن و حسین نام بردی اطاعت خواهیم نمود. امامانی که مقام ان ها را نزد خود و پروردگارم عزوجلّ به شما شناساندم... .
ص:78
مردم خطاب به حضرت صلی الله علیه واله عرض کردند: گوش فراداده و اطاعت امر خدا و امر رسولش را به قلب ها و زبان ها و دستان خود خواهیم کرد. در این هنگام بود که مردم نزد رسول خدا و علی - علیهما السلام - ازدحام کرده و با دستان خود بیعت نمودند...».
حسان بن ثابت بعد از واقعه غدیر از پیامبرصلی الله علیه واله اجازه خواست تا نصب امام علی علیه السلام به ولایت را به شعر دراورد. پیامبرصلی الله علیه واله نیز به او اجازه داد، ان گاه واقعه غدیر را چنین سرود:
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم
بخمّ واسمع بالرسول منادیا
فقال له قم یا علی فانّنی
جعلتک من بعدی اماما وهادیا
تا اخر شعر.(1)
از جمله کارهایی که پیروان امام علی علیه السلام در جهت تثبیت امامت و ولایت ان حضرت انجام دادند این بود که شهادت به ولایت او را بعد از شهادت به رسالت پیامبرصلی الله علیه واله در اذانشان به عنوان تبرک، نه به قصد جزئیت، می گفتند تا از این راه، هم اعتقادشان را به ولایت محکم کنند و هم به دیگران گوشزد نمایند.
شیخ عبداللَّه مراغی مصری نقل می کند: «انّ سلمان الفارسی ذکر فیهما - الاذان والاقامة - الشهادة بالولایة لعلی بعد الشهادة بالرسالة فی زمن النبی صلی الله علیه واله، فدخل رجل علی رسول اللَّه فقال: یا رسول اللَّه! سمعت امرا لم اسمع به قبل هذا؟ فقال رسول اللَّه صلی الله علیه واله: ما هو؟ قال: سلمان یشهد فی اذانه بعد الشهادة بالرسالة الشهادة بالولایة لعلی. قال: سمعتم خیرا»؛(2) «در زمان پیامبرصلی الله علیه واله سلمان فارسی در اذان و اقامه نمازش شهادت به ولایت را بعد از شهادت به رسالت می گفت. شخصی بر رسول خداصلی الله علیه واله وارد شد و عرض کرد: ای رسول خدا! چیزی شنیدم که تاکنون نشنیده بودم. پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: ان چیست؟
ص:79
عرض کرد سلمان در اذانش بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولایت می گوید. رسول خداصلی الله علیه واله فرمود: نیکی و خیر شنیده ای.».
و نیز نقل می کند که شخصی بر رسول خداصلی الله علیه واله وارد شد و عرض کرد: «یا رسول اللَّه! انّ اباذر یذکر فی الاذان بعد الشهادة بالرسالة الشهادة بالولایة لعلی و یقول: اشهد انّ علیا ولی اللَّه؟ فقال: کذلک، او نسیتم قول یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلی مولاه؟ فمن نکث فانّما ینکث علی نفسه»؛(1) «ای رسول خدا! ابوذر در اذان، بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولایت علی علیه السلام یعنی: «اشهد انّ علیا ولی اللَّه» می گوید. پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: همین طور است. ایا فراموش کردید گفتار مرا در روز غدیر خم «من کنت مولاه فعلی مولاه» پس هرکس پیمان شکنی کند برضرر خود چنین کرده است.»
شیعیان هنگام وفات پیامبرصلی الله علیه واله با توجه به دستورهای ان حضرت درصدد تثبیت و تنفیذ دستورات برامدند؛ از ان جمله:
1 - با تاکید و اصرار پیامبرصلی الله علیه واله به اوردن دوات و قلم برای نوشتن وصیت، در ان هنگام، دسته و جماعتی بودند که اصرار به اوردن دوات و قلم داشتند تا پیامبرصلی الله علیه واله وصیت خود را مکتوب دارد، ولی از ان جا که طرف مقابل قوی بود نتوانستند این دستور را عملی سازند.
2 - بعد از ان که پیامبرصلی الله علیه واله به جهت عمل نکردن به دستورش، جمعیت را از خود دور کرد، افرادی از شیعیانِ امام علی علیه السلام امثال مقداد و ابوذر را نزد خود نگاه داشت، ان گاه وصیت خود را نسبت به امامان بعد از خود نزد انان مطرح نمود.(2)
3 - بنابر نقل مظفر در «السقیفة» پیامبرصلی الله علیه واله گروهی از شیعیان و ارادتمندان امام علی علیه السلام را هنگام فرستادن لشکر اسامه به جنگ و مقابله با لشکر روم، نزد خود
ص:80
نگاه داشت، تا چنانچه مرگ او فرا رسید این چند نفر با بیعت با امام علی علیه السلام خلافت و حکومت را برای ان حضرت تمام کنند، ولی متاسفانه عمر، ابوبکر و برخی دیگر با تخلّف از لشکر اسامة بن زید، این نقشه و تدبیر عالی پیامبرصلی الله علیه واله را برهم زدند تا مبادا خلافت از دست انان گرفته شود.
4 - هنگامی که برخی، به جهت رسیدن به ملک و سلطنت بعد از فوت پیامبرصلی الله علیه واله به سقیفه بنی ساعده رفته، مشغول تقسیم قدرت یا تصاحب ان برای خود بودند، در حالی که جنازه رسول خداصلی الله علیه واله هنوز دفن نشده بود، شیعیان به پیروی امامشان علی علیه السلام مشغول دفن رسول خداصلی الله علیه واله و عزاداری برای ان حضرت بودند.
شیعیان بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه واله نیز به تلاش خود در راه عملی کردن دستور پیامبرصلی الله علیه واله در رابطه با امام علی علیه السلام ادامه دادند، و در این راه اقداماتی انجام دادند که به برخی از ان ها اشاره می کنیم:
از ان جا که شیعیان سفارش های پیامبرصلی الله علیه واله را در حقّ امام علی علیه السلام دیده و شنیده بودند و معتقد به امامت و جانشینی امام علی علیه السلام بعد از رسول خداصلی الله علیه واله، از جانب خداوند و رسول صلی الله علیه واله بودند، از این رو بعد از وفات پیامبرصلی الله علیه واله فورا طرح کاندیدا کردن امام را برای بیعت مطرح نمودند. عباس بن عبدالمطلب به امام علی علیه السلام می گوید: «امدد یدک ابایعک یبایعک الناس»؛(1) دستانت را به من بده تا با تو بیعت کنم و مردم نیز با تو بیعت خواهند کرد.
شیعیان بعد از واقعه سقیفه و تمام شدن خلافت به نفع ابوبکر، به عنوان اعتراض به خانه حضرت زهراعلیها السلام امده، در انجا تحصن کردند، تا ضمن اعتراض به
ص:81
خانه حضرت زهرا علیها السلام آمده ، در آنجا تحصن کردند ، تا ضمن اعتراض به عمل انجام شده ، بر امامت و ولایت بحقّ امام علی علیه السلام صحّه بگذارند.
مسعودی در حوادث وفات پیامبرصلی الله علیه واله نقل می کند: «انّ الامام علیا اقام ومن معه من شیعته فی منزله بعد ان تمّت البیعة لابی بکر»؛(1) «همانا امام علی علیه السلام و کسانی که با او از شیعیان بودند، بعد از ان که بیعت با ابو بکر تمام شد، در منزل حضرت اقامت گزیدند».
عمر بن خطاب می گوید: «انّه کان من خبرنا حین توفّی اللَّه نبیه انّ علیا والزبیر ومن معهما تخلّفوا عنّا فی بیت فاطمة»؛(2) «از جمله اتفاقاتی که بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه واله افتاد ان که علی و زبیر و گروهی که با ان دو بودند از بیعت و همکاری با ما سرپیچی کرده، در خانه فاطمه تحصّن نمودند».
متخلفین از بیعت با ابوبکر عبارتند از:
1 - سلمان فارسی
2 - عمار یاسر
3 - براء بن عازب
4 - ابوذر غفاری.
5 - مقداد بن اسود.
6 - ابان بن سعید.
7 - عباس بن عبدالمطلب و جماعتی از بنی هاشم وجمعی از مهاجرین و انصار.(3)
ابن اثیر می گوید: «وکان ابان احد من تخلّف عن بیعة ابی بکر لینظر ما یصنع بنوهاشم، فلمّا بایعوه بایع»؛(4) «ابان از جمله کسانی بود که از بیعت با ابوبکر سر باز زد تا ببیند بنی هاشم چه می کنند؛ بعد از ان که دید بنی هاشم بیعت کردند او نیز بیعت نمود».
ص:82
شیعیان بعد از ان که تحصّنشان توسط عمر بن خطاب بر هم خورد، وارد مسجد رسول خداصلی الله علیه واله شده، درصدد احتجاج و اقامه حجت بر مردم امدند، تا انان را از این خواب غفلت بیدار سازند. اینک به موضع گیری های برخی از انان اشاره می کنیم:
الف) فضل بن عباس
او در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: «.. وصاحبنا اولی بها منکم»؛(1) «صاحب ما - علی علیه السلام - به خلافت، از شما سزاوارتر است».
ب) مقداد بن اسود
او می گوید: «واعجبا لقریش ودفعهم هذا الامر عن اهل بیت نبیهم وفیهم اول المؤمنین...»؛(2) «عجب دارم از قریش که چگونه خلافت را از اهل بیت نبی شان گرفت درحالی که درمیان انان کسی است - علی علیه السلام - که اول مؤمن به پیامبرصلی الله علیه واله است».
ونیز می فرمود: «معرفة ال محمّد برائة من النار، وحبّ ال محمّد جواز علی الصراط، والولاء لال محمّد امان من العذاب»؛(3) «شناخت و معرفت ال محمّد برائت از عذاب، ودوستی انان جواز و مجوز عبور از پل صراط، و ولایت انان امان از عذاب جهنم است».
ج) سلمان فارسی
او در دفاع از خاندان عصمت و طهارت خطاب به مردم می گوید: «ای مردم! همانا ال محمّد از خاندان نوح، ال ابراهیم و از ذریه اسماعیل است. انان عترت پاک و هدایتگر محمّدند. ال محمّد را به منزله سر از بدن، بلکه به منزله دو چشم از سر بدانید؛ زیرا انان نسبت به شما مانند اسمان سربرافراشته، کوه های نصب شده، خورشید روشنی بخش و درخت زیتون اند،..»(4)
ص:83
و در جایی دیگر خطاب به مردم می فرماید: «می بینم که علی علیه السلام بین شماست ولی دست به دامان او نمی زنید، قسم به کسی که جانم به دست قدرت اوست، کسی بعد از علی علیه السلام از اسرار پیامبرتان خبر نمی دهد.»(1)
بعد از واقعه سقیفه خطاب به مردم فرمود: «کرداز وناکرداز، لو بایعوا علیا لاکلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم»؛(2) «کردید انچه نباید می کردید، و نکردید انچه را که باید می کردید، اگر با علی علیه السلام بیعت می کردید نعمت فراوانی برای شما از اسمان و زمین جاری بود.»
د) ابوذر غفاری
او می گوید: «اصبتم قناعة وترکتم قرابة، لو جعلتم هذا الامر فی اهل بیت نبیکم ما اختلف علیکم اثنان»؛(3) «به کم قناعت کردید، و قرابت رسول خداصلی الله علیه واله را رها ساختید، اگر امر خلافت را در اهل بیت نبی تان قرار می دادید هرگز دو نفر هم در میان شما اختلاف نمی کرد.»
ه) ابی بن کعب
او از جمله کسانی بود که هرگز با ابوبکر بیعت نکرد و شورای سقیفه را بی ارزش خواند.(4)
ابونعیم اصفهانی در کتاب «حلیة الاولیاء» از قیس بن سعد نقل می کند:
«وارد مدینه شدم تا با یاران پیامبرصلی الله علیه واله ملاقات کنم، علی الخصوص خیلی علاقه داشتم که ابی را ملاقات نمایم، وارد مسجد پیامبرصلی الله علیه واله شدم و در صف اول به نماز ایستادم، ناگهان مردی را دیدم که نماز خود را تمام کرد و شروع به حدیث گفتن نمود. گردن ها به سوی او کشیده شد تا بیاناتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران این امّت گمراه شدند و اخرتشان تباه شد، ولی من دلم به حال ان ها نمی سوزد، بلکه به حال مسلمانانی می سوزد که به دست انان گمراه شدند.»(5)
ص:84
و نیز اورده است: «ابی بن کعب - که شاهد انحراف مردم از قطب اصلی رهبری اسلامی بود و از این وضع رنج می برد - می گفت: «روزی که پیامبر اسلام صلی الله علیه واله زنده بود همه متوجّه یک نقطه بودند ولی پس از وفات پیامبرصلی الله علیه واله صورت ها به چپ و راست منحرف گردید.»(1)
ذهبی نقل می کند: «یکی از انصار از ابی بن کعب پرسید: ابی! از کجا می ایی؟ پاسخ داد: از منزل خاندان پیامبرصلی الله علیه واله. او گفت: وضع انان چگونه است؟ گفت: چگونه می شود وضع کسانی که خانه انان تا دیروز محلّ رفت وامد فرشته وحی و کاشانه پیامبر خداصلی الله علیه واله بود، ولی امروز جنب وجوشی در انجا به چشم نمی خورد و از وجود پیامبرصلی الله علیه واله خالی مانده است. این را گفت در حالی که بغض گلویش را می فشرد و گریه مجال سخن را به او نمی داد، به طوری که وضع او حضّار را نیز به گریه واداشت.»(2)
و) بریدة بن خضیب اسلمی
ذهبی در ترجمه او می نویسد: «بعد از غصب خلافت از طرف ابوبکر، بریده خطاب به ابوبکر کرده، گفت: « انّا للَّه ِ وانّا الَیه راجِعُونَ»، چه مصیبت هایی که حق از طرف باطل کشید، ای ابوبکر! ایا فراموش کردی یا خودت را به فراموشی می زنی؟ کسی تو را گول زده یا نفست تو را گول زده است؟ ایا به یاد نداری که چگونه رسول خداصلی الله علیه واله ما را امر نمود که علی علیه السلام را امیرالمؤمنین بنامیم؟ ایا یاد نداری که پیامبرصلی الله علیه واله در اوقات مختلف، اشاره به علی کرده، می فرمود: این، امیرمؤمنین، و قاتل ظالمین است؟ از خدا بترس و نفس خود را محاسبه کن، قبل از ان که وقت بگذرد و خودت را از انچه باعث هلاکت نفس است نجات بده. و حقّ را به کسی که از تو به ان سزاوارتر است واگذار، و در غصب ان پافشاری مکن، برگرد، تو می توانی برگردی، تو را نصیحت کرده و به راه نجات راهنمایی می کنم، کمک کار ظالمین مباش.»(3)
ص:85
ز) خالد بن سعید
ابن اثیر می گوید: «تاخر خالد و اخوه ابان عن بیعة ابی بکر، فقال لبنی هاشم: انّکم لطوال الشجر، طیبو الثمر، نحن تبع لکم... فلمّا بایع بنوهاشم ابابکر بایعه خالد»؛(1) «خالد و برادرش ابان از بیعت با ابوبکر سرباز زدند و به بنی هاشم خطاب کرده گفتند: همانا شما خاندانی ریشه دار و اصلی هستید که افراد شایسته ای را به جامعه تحویل داده است و ما به دنبال شماییم... بعد از ان که بنی هاشم با ابوبکر - با تهدید و زور - بیعت کردند این دو برادر - خالد و ابان - نیز بیعت نمودند».
از جمله موضع گیری های شیعیان در خلافت ابوبکر و عمر و عثمان، سکوت معنادار انان بود؛ زیرا از طرفی حقّ را با علی علیه السلام دانسته و دیگران را لایق مقام خلافت نمی دانستند. از طرف دیگر مصالح اسلام و مسلمین را در نظر می گرفتند، کسانی که به تعبیر امیرالمؤمنین، تازه مسلمان اند. از طرف سوم دشمنان داخلی و خارجی را در کمین می دیدند، لذا با یک جمع بندی، سکوت را بر هر چیز دیگر ترجیح دادند. به این معنا که دست به شمشیر نبرند و برای گرفتن حقّ امیرالمؤمنین علیه السلام اقدامی انجام ندهند، ولی این بدان معنا نبود که سکوت مطلق داشته باشند؛ زیرا حقّ هیچ گاه نباید به طور مطلق خاموش بماند، بلکه در هر موردی که صلاح می دیدند از راه های مختلف حقانیت امیرالمؤمنین علیه السلام را گوشزد می کردند.
در برخی از موارد نیز عملا با خلیفه غاصب مقابله می کردند که می توان یک نمونه از ان را اقدام عملی مالک بن نویره در ندادن زکات به نماینده ابوبکر، خالد بن ولید دانست؛ زیرا او معتقد بود که ابوبکر شایسته خلافت نیست و دادن زکات به نماینده او کمک به ظالم است؛ ازاین رو از دادن زکات به او سرپیچی کرد... .
ص:86
نمونه دیگر از مخالفت عملی را می توان هجرت بلال از مدینه دانست؛ زیرا بلال به خاطر منصب مهمّی که نزد رسول خداصلی الله علیه واله داشت، احساس کرد که اگر در مدینه بماند باید برای خلیفه وقت اذان گو باشد، و از ان جا که اذان او در حقیقت تایید خلافت غاصب است، به همین خاطر مصلحت را در ان دید که از مدینه پیامبرصلی الله علیه واله به محلّی دور هجرت کند تا از او بهره برداری سیاسی نشود و در انجا بود تا از دار دنیا رحلت کرد.(1)
حضرت زهراعلیها السلام بعد از وفات پدرش و مشاهده خلافکاری های دستگاه خلافت و بعد از این که نتوانست از راه گفت و گو ونصیحت انان را متنبّه سازد، راه مبارزه منفی را پیش گرفت. و این راه را چه تا زمانی که زنده بود و چه برای بعد از شهادتش دنبال کرد:
بخاری در باب «خمس» در مساله میراث حضرت زهراعلیها السلام از فدک نقل می کند: فاطمه دختر رسول خداصلی الله علیه واله غضبناک شد و با ابوبکر قهر نمود. و این متارکه ادامه داشت تا از دنیا رحلت نمود.(2)
او نیز در باب غزوه خیبر به سندش از عایشه نقل کرده که گفت: فاطمه دختر پیامبرصلی الله علیه واله کسی را به نزد ابی بکر فرستاد تا میراث خود را از رسول خداصلی الله علیه واله که همان فئ مدینه و فدک و انچه از خمس خیبر باقی مانده بود بر او بفرستد. ابوبکر گفت: رسول خداصلی الله علیه واله فرمود: ما چیزی را به ارث نمی گذاریم انچه هست همه صدقه می باشد. تا این که می گوید: ابوبکر از پرداخت میراث حضرت امتناع کرد. فاطمه - علیها السلام - بر او ناراحت شد و با او قهر کرد و تا زنده بود با او سخن نگفت».(3)
ص:87
بخاری به سندش از عایشه نقل کرده که گفت: «فاطمه دختر پیامبرصلی الله علیه واله کسی را به نزد ابوبکر فرستاد تا میراث خود از رسول خداصلی الله علیه واله از فئ مدینه و فدک و انچه از خمس خیبر باقی مانده باز خواهد... ابوبکر از پرداخت ان ها امتناع ورزید. فاطمه - علیها السلام - بر ابوبکر غضبناک شد و با او قهر کرده و تا زنده بود با او سخن نگفت. بعد از پیامبرصلی الله علیه واله شش ماه زنده بود. و هنگامی که وفات نمود شوهرش علی - علیه السلام - او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را از دفن حضرت اگاه نکرد.»(1)
ابن ابی الحدید می نویسد: «علی و حسن و حسین - علیهما السلام - فاطمه را شبانه دفن کرده و قبرش را مخفی نمودند.»(2)
او نیز می گوید: «خبر صحیح نزد من این است که فاطمه - علیها السلام - از دنیا رحلت نمود در حالی که بر ابوبکر و عمر غضبناک بود ولذا وصیت کرد تا این دو نفر بر جنازه او نماز نخوانند.»(3)
مسلم در ضمن قضیه غضب حضرت زهراعلیها السلام بر ابوبکر و وفات حضرت می گوید: «...علی - علیه السلام - خبر وفات فاطمه را به ابوبکر نرساند و خودش بر او نماز گزارد».(4)
حلبی از واقدی نقل کرده که گفت: «نزد ما به اثبات رسیده که علی - کرمّ اللَّه وجهه - فاطمه را شبانه دفن کرد و بر ان حضرت با عباس و فضل نماز گزارد و هرگز کسی را خبر ننمود».(5)
استاد توفیق ابو علم می گوید: «فاطمه زهراعلیها السلام سه وصیت کرد: یکی این که کسانی که بر ان ها غضب نموده در تشییع جنازه اش حاضر نشوند و جنازه اش شبانه به خاک سپرده شود.»(6)
ص:88
ابوبکر جوهری نقل می کند: «هنگامی که زمان وفات فاطمه - علیها السلام - فرار رسید بر امیرالمؤمنین - علیه السلام - وصیت کرد که هرگاه از دنیا رفتم مرا شبانه دفن کن و هرگز ابوبکر و عمر را از این امر اگاه مساز...»(1)
ابن قتیبه می گوید: «...فاطمه - علیها السلام - قسم یاد کرد که هرگز با ابوبکر سخن نگوید و وصیت کرد تا شبانه دفن شود تا ابوبکر در تشییع جنازه اش حاضر نگردد، لذا شبانه دفن شد».(2)
عمر بن خطاب با توجه به نقش مهمّی که در دوران خلافت ابوبکر داشت، به خلافت رسید و بدین جهت با مخالفت رو به رو نشد. امام علی علیه السلام و شیعیان با این اقدام مخالف بودند، امّا بیعت سریع مردم، فرصتی برای مخالفت امام و شیعیان باقی نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبکر، زمینه هرگونه مخالفت عملی را منتفی می ساخت.(3)
علی علیه السلام اگرچه میراث خویش را برباد رفته و خود را شایسته رهبری می دانست، ولی برای حفظ موقعیت حسّاس جهان اسلام، هم چنان سکوت توام با بیان حقّ و حقیقت، و تذکر به حقانیت خود را ادامه می داد.
شیعیان نیز همانند امیرالمؤمنین علیه السلام سکوت معناداری داشتند، ان ها اگرچه سکوت کرده و به جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمین دست به اقدامی عملی علیه حکومت وقت نمی زدند ولی با بیانات خود با انان مخالفت می ورزیدند.
عمر بن خطاب در مجلسی گفت: «دلیل قریش در انتخاب نکردن علی علیه السلام به خلافت این بود که انان کراهت داشتند خلافت و نبوت در یک خاندان جمع شود.
ص:89
ابن عباس که در ان مجلس بود در برابر این سخن عمر موضع گیری کرده، خطاب به او فرمود: قریش نسبت به انچه که خداوند نازل کرده بود، کراهت داشتند.»(1)
عثمان شیوه دو خلیفه پیشین را دنبال نکرد. ابتدا والیان عمر را از ولایات برداشت و بستگان خود را بر کار گماشت. حکم بن العاص را که پیامبرصلی الله علیه واله به طائف تبعید کرده بود، به مدینه برگرداند و خزانه مسلمین را به او سپرد. مروان بن حکم را مشاور خویش قرار داد و یک پنجم زکات شمال افریقا را که مبلغ دومیلیون و پانصد و بیست هزار دینار بود به وی بخشید و او را به دامادی خویش برگزید.
وی از بیت المال بصره مبلغ ششصدهزار درهم به داماد دیگر خویش، عبداللَّه بن خالد بن اسید، حواله کرد. عبداللَّه بن عامر، پسردائی خویش را که نوجوانی بود به حکومت بصره انتخاب کرد. عبداللَّه بن سعد بن ابی سرح، برادر رضاعی خود را - که پیامبرصلی الله علیه واله در فتح مکه به سبب ارتداد وی دستور قتلش را صادر کرده بود - به حکومت مصر و خراج ان سرزمین برگزید. ولید بن عقبة بن ابی معیط برادر مادری خود را به کوفه فرستاد و پس از فساد و تباهی و شراب خواری او سعید بن عاص، فامیل دیگر خود را به ان شهر گماشت. سعید با اعمال سیاست اشرافی اموی و بیان این که زمین های سرسبز عراق از برای قریش است، موجب اعتراض و شورش مردم کوفه گردید.(2)
در این دوران علی علیه السلام و شیعیان در مقابل بدعت های عثمان و والیانش ساکت نمی نشستند.
ص:90
ابن ابی الحدید می نویسد: «انّ الّذی علیه اکثر ارباب السیر وعلماء الاخبار انّ عثمان نفی اباذر اولا الی الشام ثم استقدمه الی المدینة لمّا شکی منه معاویة، ثمّ نفاه من المدینة الی الربذة لمّا عمل بالمدینة ما کان یعمل بالشام»؛(1) «بیشتر تاریخ نویسان و عالمان اخبار بران اند که عثمان ابتدا ابوذر را به شام تبعید کرد و بعد از ان که معاویه از او به عثمان شکایت کرد، او را به مدینه خواست و از مدینه، به خاطر مخالفت با خلیفه، به ربذه تبعید نمود.»
زمانی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند و علی علیه السلام و فرزندانش او را بدرقه نمودند، ابوذر نگاهی به امام علیه السلام کرد و گفت: وقتی شما و فرزندانت را می بینم به یاد سخن رسول خداصلی الله علیه واله در مورد شما می افتم و گریه می کنم.(2)
و نیز از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله نقل می کرد که فرمود: «زود است که شما را فتنه فرارسد، اگر گرفتار ان شدید بر شما باد عمل به کتاب خدا و اقتدا به علی بن ابی طالب علیه السلام.»(3)
در زمان خلافت عثمان، ابوذر بر درب مسجد رسول خداصلی الله علیه واله ایستاد و در خطبه ای که ایراد کرد، فرمود: «ای مردم! محمّد وارث علم ادم و فضایل انبیاست، و علی بن ابی طالب وصی محمّد و وارث علم اوست... .»(4)
بلاذری می نویسد: «مقداد بن عمرو، عمار بن یاسر، طلحه و زبیر با تعداد دیگری از اصحاب رسول خداصلی الله علیه واله به عثمان نامه نوشتند و او را به نکاتی چند تذکر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن تهدید کردند که اگر به تذکرات انان گوش فرا ندهد برضد او اقدام خواهند کرد. عمار نامه را گرفته نزد عثمان اورد. به مجرد این که صدر نامه را برای او خواند، عثمان با غضب به او گفت: ایا تو از بین دوستانت جرات خواندن نامه تهدیدامیز را برای من داری؟ عمار در جواب گفت: دلیلش این است که ناصح ترین قوم خود به تو هستم. عثمان در جواب گفت: دروغ می گویی ای فرزند
ص:91
سمیه! عمّار گفت: به خدا سوگند من پسر سمیه و فرزند یاسرم. سپس عثمان به غلامش دستور داد که دست و پای او را بشکنند. ان گاه با دو پایش درحالی که در کفش بود شروع به لگدزدن به عمار کرد که بر اثر ان «فتق» بر او عارض شد.»(1)
خلافت امام علی علیه السلام در اواخر سال سی وپنج ه.ق. شروع شد و تقریبا چهار سال و نُه ماه ادامه یافت. شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام بیعت عمومی با ان حضرت وقت را مناسب دیدند تا یادی از ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام کرده، مردم را به ان مقام شامخ تذکر دهند تا اگر خواستند با ان حضرت بیعت کنند با انگیزه ای حقیقی باشد. از این رو هنگام بیعت مردم با امیرالمؤمنین علیه السلام، مالک بن حارث اشتر خطاب به مردم کرده، فرمود: «ای مردم! این علی علیه السلام وصی اوصیا و وارث علم انبیاست، او کسی است که بلاهای بزرگ را به جان خریده و زحمت های فراوانی در راه اسلام تحمل کرده است. او کسی است که کتاب خدا به ایمان او شهادت داده و پیامبرش او را به بهشت رضوان بشارت داده است. کسی که تمام فضایل در او جمع شده، و احدی از گذشتگان و اهل این زمان در سابقه و علم و فضلش شک نکرده است... .»(2)
خزیمة بن ثابت نیز پس از بیعت با امام علی علیه السلام می گفت: «ما کسی را برگزیدیم که رسول خداصلی الله علیه واله او را برای ما برگزید.»(3)
امام علی علیه السلام به کوفه امد و ان شهر را محلّ اقامت خود، به عنوان پایتخت، انتخاب نمود؛ تا ان که بتواند تشیع را در عراق گسترش داده و خود را نیز به اهل عراق معرفی نماید. از طرفی کوفه منطقه ای سوق الجیشی بود، و چون کلّ عراق نیز به شام نزدیک بود، ان حضرت خواست تا علاوه بر عراق؛ شام را نیز تحت نظر قرار دهد.
ص:92
بعد از ورود امام علی علیه السلام به عراق، مردم با ملاحظه امام علی علیه السلام به عنوان قهرمان سیاست، در مقابل استیلای شامیان از او حمایت کردند و مدت ها از حامیان مذهبی امام علی علیه السلام بودند.
پس از جنگ جمل، اصطلاح شیعه علی علیه السلام شامل همه کسانی می شد که از علی علیه السلام در مقابل عایشه حمایت می کردند. علاوه بر ان به اشخاص و گروه های غیرمذهبی که به دلایل سیاسی از علی علیه السلام حمایت می کردند، لفظ شیعه اطلاق می گردید.
نصربن مزاحم می گوید: امام علی علیه السلام هنگام برشمردن جنایات طلحه و زبیر فرمود: «انّ اتباع طلحة والزبیر قتلوا شیعتی وعمّالی»؛(1) «همانا پیروان طلحه و زبیر در بصره شیعیان و عاملان مرا به قتل رساندند».
در این مفهوم وسیع بود که کلمه شیعه در سند حکمیت در صفین به کار رفت. ده سال بعد، زمانی که شیعیان شروع به تثبیت موقعیت اسمی خود کردند، کوشش هایی برای جدایی حامیان علی علیه السلام صورت گرفت و بین حامیان مذهبی و غیرمذهبی وی تمایزی حاصل شد.
امام علی علیه السلام در طول چهار سال و نه ماه حکومت خویش، اگرچه نتوانست جامعه اسلامی را به صورت اول خویش بازگرداند، اما به موفقیت های مهمّی دست یافت که عبارتند از:
1 - معرفی کردن شخصیت واقعی رسول خداصلی الله علیه واله برای مردم.
2 - تبیین احکام فراموش شده اسلام.
3 - جلوگیری از بدعت ها و تحریف های دینی درحد امکان.
4 - تصحیح و اصلاح احکامی که به اشتباه برای مردم تبیین شده بود.
5 - تبیین مقدار زیادی از معارف دینی.
6 - تربیت شاگردانی جلیل القدر؛ مانند: اویس قرنی، کمیل بن زیاد، میثم تمّار، رشید هجری و... .
ص:93
در عصر حکومت امام علی علیه السلام اگرچه فشارها و حصرهای سیاسی از شیعه برطرف شد، ولی درعوض مبتلا به جنگ های داخلی متعدد شدند و در این جنگ ها نیز با گفتار و عمل، دست از دفاع از امیرالمؤمنین علیه السلام برنداشتند.
شیعیان با وجود شکست در جنگ ها برای دفاع از امیرالمؤمنین علیه السلام و مقابله با مخالفین ان حضرت، دست از دفاع عقیدتی از ان حضرت علیه السلام برنداشتند.
شیعیان عقیدتی در جنگ جمل به جهت اگاهی دادن مخالف و موافق به حقانیت امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ها و رجزهای حماسی خود، ان حضرت را به دیگران معرفی می کردند.
ابوالهیثم بن تیهان که بدری است، می گوید:
قل للزبیر وقل لطلحة انّنا
نحن الذین شعارنا الانصار
انّ الوصی امامنا وولینا
برح الخفاء وباحت الاسرار(1)
مردی از قبیله ازد به میدان امده، می گوید:
هذا علی وهو الوصی
اخاه یوم النجوة النبی
وقال هذا بعدی الولی
وعاه واع ونسی الشقی(2)
حجر بن عدی کندی، صحابی جلیل القدر، می گوید:
یا ربّنا سلّم لنا علیا
سلّم لنا المبارک المضیا
المؤمن الموحّد التقیا
لاخَطِل الرای ولا غویا
بل هادیا موفّقا مهدیا
واحفظه ربّی واحفظ النبیا
فیه فقد کان له ولیا
ثمّ ارتضاه بعده وصیا(3)
ص:94
زحر بن قیس جعفی می گوید:
اضربکم حتّی تقروا لعلی
خیر قریش کلّها بعد النبی
من زانه اللَّه وسمّاه الوصی
انّ الولی حافظا ظهر الولی(1)
در جنگ صفین نیز شیعیان به طرق مختلف به دفاع از امیرالمؤمنین علیه السلام و حریم ولایت برامدند.
عده ای با بیان خطبه ها، به دفاع از مقام او برامدند. ابن ابی الحدید می گوید: «بعد از ان که امیرالمؤمنین علیه السلام مردم را در کوفه برای حرکت به طرف صفین به جهت جنگ با معاویه جمع کرد، عمرو بن حمق خزاعی ایستاد و امام علی علیه السلام را مورد خطاب قرار داده، عرض کرد: «ای امیرمؤمنان! من تو را به جهت خویشاوندی یا طلب مال، یا سلطنت و جاه، دوست ندارم، بلکه دوستی من نسبت به تو از ان جهت است که پنج خصلت در تو یافتم که در دیگری نبوده است: تو پسرعموی رسول خدا و جانشین و وصی او هستی، و پدر ذریه پیامبری که در میان ما به ودیعت گذارده شده است. تو اول کسی هستی که اسلام اورد، و سهم تو در جهاد از همه بیشتر است... .»(2)
امّ خیر نیز در روز صفین در تحریک سپاهیان امام علی علیه السلام می فرمود: «عجله کنید - خداوند شما را رحمت کند - به یاری امام عادل و باتقوای باوفا و راستگو که وصی رسول خداست.»(3)
برخی دیگر نیز با اشعار خود به دفاع از مقام ولایت برامدند:
قیس بن سعد، صحابی عظیم و سید خزرج، می گوید:
وعلی امامنا و امام
لسوانا اتی به التنزیل
یوم قال النبی من کنت مولاه
فهذا مولاه خطب جلیل
انّ ما قاله النبی علی الامّة
حتم ما فیه قال وقیل(4)
ص:95
و نعمان بن عجلان انصاری نیز می گوید:
کیف التفرق والوصی امامنا
لا کیف الّا حیرة وتخاذلا
لاتغبنُنّ عقولکم، لا خیر فی
من لم یکن عند البلابل عاقلا
وذوو معاویة الغوی وتابعوا
دینَ الوصی لتحمدوه اجلا(1)
اینان در اشعار خود عمدتا بر مساله وصایت و جانشینی امام علی علیه السلام از رسول خداصلی الله علیه واله تاکید داشتند.
برخی دیگر نیز پس از ان که امام علی علیه السلام از صفین به کوفه بازگشت و خوارج از او جدا شدند، در کنار امام علی علیه السلام ثابت قدم ماندند و بار دیگر با ان حضرت تجدید بیعت و عهد نمودند. از جمله عهد انان این بود که به حضرت خطاب کرده، عرض کردند: «ما دوست هر کسی هستیم که تو دوست انی، و دشمن هر کسی هستیم که تو با انان دشمنی داری.»(2)
عده ای دیگر با نوشتن نامه به معاویه او را مورد عتاب و سرزنش قرار داده، مقام ولایت و خلافت به حق امیرالمؤمنین علیه السلام را به او گوشزد می کردند.
محمّد بن ابوبکر در نامه ای که به معاویه می نویسد، می گوید: «...وای بر تو! چگونه خودت را در کنار علی علیه السلام قرار می دهی، کسی که وارث رسول خداصلی الله علیه واله و وصی او و پدر فرزندان اوست. کسی که قبل از دیگران به او گروید و اخرین کسی بود که عهد پیامبرصلی الله علیه واله را شنید. او را از اسرارش اگاه و در امرش شریک ساخت.»(3)
دارمیه حجونیه از زنان شیعه امام علی علیه السلام در برابر معاویه در بیان علل دوستی علی علیه السلام گفت: «من او را دوست دارم؛ زیرا مساکین را دوست می داشت و به واماندگان کمک می کرد. او فقیه در دین بود و از بیان حق کوتاهی نمی نمود. او از جانب رسول خداصلی الله علیه واله ولایت داشت... .»(4)
ص:96
با مراجعه به کتب رجال و تراجم و تاریخ و بررسی و تحقیق در شرح حال صحابه، پیروی بسیاری از انان از علی بن ابی طالب علیه السلام نمایان می گردد. مرحوم «شرف الدین» اسامی دویست نفر از انان را در کتاب شریف «الفصول المهمّة» اورده است.
ایت اللَّه محمدحسین کاشف الغطاءرحمه الله می فرماید: «من با تتبّعی که در کتب تراجم صحابه داشته ام؛ امثال: کتاب «استیعاب» و «اصابة» و «اسدالغابة» و نظایر این ها، به این نتیجه رسیده ام که حدود سیصد نفر از صحابه، از شیعیان حضرت علی علیه السلام بوده اند. و شاید کسی که بیشتر تفحّص کند، از این تعداد، بیشتر پیدا نماید.»
اینک به اسامی تعدادی از این صحابه اشاره می شود:
- عبداللَّه بن عباس
- فضل بن عباس
- قثم بن عباس
- عبدالرحمن بن عباس
- تمام بن عباس
- عقیل بن ابی طالب
- نوفل بن حرث
- عبداللَّه بن جعفربن ابی طالب
- عون بن جعفر
- محمدبن جعفر
- ربیعةبن حرث بن عبدالمطّلب
- طفیل بن حرث
- مغیرة بن نوفل بن حارث
- عبداللَّه بن حرث بن نوفل
ص:97
- عبداللَّه بن ابی سفیان بن حرث
- عباس بن عتبة بن ابی لهب
- عبدالمطلب بن ربیعة بن حرث
- عباس بن ربیعة بن حرث
- جعفر بن ابی سفیان بن حرث
از مشاهیر غیر بنی هاشم، به این افراد می توان اشاره نمود.
- سلمان محمدی
- مقداد بن اسود کندی
- ابوذر غفاری
- عماربن یاسر
- حذیفة بن یمان
- خزیمةبن ثابت
- ابوایوب انصاری
- ابوالهیثم مالک بن تیهان
- ابی بن کعب
- قیس بن سعد بن عباده
- عدی بن حاتم
- عبادة بن صامت
- بلال بن رباح حبشی
- ابورافع مولی رسول اللَّه صلی الله علیه واله
- هاشم بن عتبه
- عثمان بن حنیف
- سهل بن حنیف
ص:98
- حکیم بن جبله عبدی
- خالد بن سعد بن عاص
- ابن حصیب اسلمی
سلمان فارسی، ایرانی الاصل و اهل «جی» اصفهان یا «استخر» فارس یا «رامهرمز» است. او پس از تحقیق در ایین زرتشت، به مسیحیت گرویده و با تامّل در تعلیمات حضرت مسیح علیه السلام قبل از جنگ خندق به اسلام گروید. وی یکی از یاران صدیق و معروف و فداکار پیامبرصلی الله علیه واله بود. در حالی که هر یک از مهاجرین و انصار وی را از خود می دانستند. پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: «سلمان از ما اهل بیت است».
سلمان با انتساب به خاندان پیامبرصلی الله علیه واله از موقعیت و شرافت ویژه ای در میان یاران رسول خداصلی الله علیه واله برخوردار گردید. او در تمام غزوات در کنار پیامبرصلی الله علیه واله، با مشرکین به نبرد می پرداخت.(1)
وی در زمان پیامبرصلی الله علیه واله از هواداران حضرت علی علیه السلام بود و پس از رحلت رسول خداصلی الله علیه واله و حکومت «ابوبکر» سخن معروف خود را به زبان فارسی چنین گفت: «کردید و نکردید»، و به این وسیله از پیروی نکردن با علی علیه السلام انتقاد کرد.
سلمان، از استوارترین یاران امام علی علیه السلام و یکی از چهارتن، شیعیان صدیق و نخستین امام، به شمار امده است(2).
سادگی رفتار و حمایت او از حضرت علی علیه السلام بی شک در گرایش هموطنان او به اسلام و تشیع بی تاثیر نبوده است.
ص:99
ابوذر، قبل از اسلام نیز موحّد بوده است. وی با شنیدن دعوت پیامبرصلی الله علیه واله در مکه، با شنیدن ایه هایی از قران، گمشده خویش را یافت و مسلمان شد.
مورخان، او را پنجمین مسلمان دانسته اند. چون به جهت تبلیغ اسلام، در معرض خطر قرار گرفت، پیامبر وی را مامور تبلیغ در قبیله اش قرار داد.
ابوذر در نزد پیامبرصلی الله علیه واله از مقام و منزلت ویژه ای برخوردار بود.(1) او در زمان خلافت خلیفه سوم، به اسراف و تبذیرهای خلیفه و مشاورانش، به ویژه «مروان» اعتراض کرد. خلیفه وی را به روستای کوچک «ربذه» تبعید نمود.
حضرت علی علیه السلام و فرزندانش او را بدرقه کرده و با او وداع کردند... وی یار صدیق پیامبرصلی الله علیه واله بود.
رسول خداصلی الله علیه واله در حق او فرمود: «افرین بر ابوذر که تنها راه می رود و تنها می میرد و تنها برانگیخته می شود».(2)
مقداد، از قبیله «کنده» یا «بهره» و از اعراب جنوبی بود. وی از یاران و مهاجرین پیامبرصلی الله علیه واله در مکه و به نقلی هفتمین ایمان اورنده بود. وی به فرمان پیامبرصلی الله علیه واله به حبشه مهاجرت نمود. و در تمام غزوات در کنار پیامبرصلی الله علیه واله در دفاع از اسلام و پیامبر خالصانه به نبرد پرداخت.
مقداد در یکی از غزوات به پیامبر عرض کرد: «یا رسول اللَّه! ما چون قوم بنی اسرائیل نیستیم که بگوییم تو و خدایت به جنگ بروید و ما ایستاده ایم، بلکه ما از هر طرف به نبرد و حمایت از تو و دین خدا خواهیم پرداخت.»(3)
او از ارکان اربعه شیعه و در گروه خالص ترین و نخستین یاران امام علی علیه السلام در زمان پیامبرصلی الله علیه واله بوده است.
ص:100
عمار و پدر و مادرش از نخستین مسلمانان و ایمان اورندگان به پیامبرصلی الله علیه واله بودند. قریش «یاسر» و «سمیه» و «عمار» را شکنجه می کردند. روزی پدر و مادر عمار توسط قریش شکنجه می شدند، پیامبرصلی الله علیه واله در حالی که قدرت یاری انان را نداشت بر انان گذر کرد و فرمود: «بشارت باد خاندان یاسر را به بهشت پروردگار».(1)
عمار، چون یاران دیگر پیامبر به مدینه هجرت کرد. در پیمان برادری اسلامی، بین مهاجرین و انصار، پیامبرصلی الله علیه واله وی را برادر «حذیفة بن یمان» قرار داد. حضرت صلی الله علیه واله نام منافقان را بر این دو بیان کرد. به همین جهت این دو را «منافق شناس» می خواندند.(2)
عمار در تمام جنگ ها همراه پیامبر حضور داشت، پیامبر به عمار فرمود: «قاتل عمار در اتش است» و نیز فرمود: «تو را گروه ستمکاران به قتل می رسانند».
وی در حالی که نود و سه یا چهار سال از عمرش می گذشت، در جنگ «صفین» همراه با لشکر حضرت علی علیه السلام با سپاه معاویه به نبرد پرداخت. و با شهادت خود، سپاهیان معاویه را به تردید انداخت.(3) برخی از سپاهیان که در حمایت از حضرت علی علیه السلام دچار تردید بودند، پایدارتر شدند.(4)
عمار بن یاسر را چهارمین فرد از شیعیان نخستین و حامیان امام علی علیه السلام دانسته اند.
«خذیمه»از انصار و از قبیله «اوس» بود. پیامبرصلی الله علیه واله گواهی او را مساوی با گواهی دو نفر دانستند و از این جهت وی را «ذوالشهادتین» نامیدند. در فتح مکه، پرچم قبیله «بنی خطبه» را در دست داشت. وی در جنگ های «جمل» و «صفین» در کنار امام علی علیه السلام بود. و به دست سپاهیان معاویه به شهادت رسید.(5)
ص:101
او در هنگام بیعت با حضرت علی علیه السلام به عنوان نماینده و دومین نفر از انصار، بیانی دارد که نشان دهنده ایمان و اخلاص او به حضرت علی علیه السلام است.
یعقوبی می نویسد: «... سپس خذیمة بن ثابت، «ذوالشهادتین» برخاست و عرض کرد: ای امیرمؤمنان! برای کار خود جز تو را نیافتم و بازگشت جز به تو نبود. اگر درباره تو درست بگویم، تو در ایمان و دانایی از مردمان دیگر برتری. و به خدا داناتر و سزاوارترین مؤمنان به پیامبرصلی الله علیه واله می باشی، تو انچه انان دارند داری و انان انچه را که تو داری ندارند».(1)(2)
براءبن عازب، از اشراف انصار و از قبیله «خزرج» بود، در پانزده یا هجده غزوه شرکت داشت. بعد از پیامبرصلی الله علیه واله به امام علی علیه السلام پیوست. در کنار حضرت علیه السلام در جنگ های «جمل» و «صفین» شرکت داشت و به نبرد با مخالفان حضرت پرداخت و در زمان «مصعب بن زبیر» در کوفه وفات یافت.(3)(4)
وی از جمله انصاری بود که در پیمان «عقبه اول و دوم» در مکه به حضور پیامبرصلی الله علیه واله شرفیاب شد و در بازگشت به مدینه، به تبلیغ اسلام پرداخت. در تمامی غزوات در کنار پیامبرصلی الله علیه واله قرار داشت و یکی از نقبای دوازده گانه انصار بود که پیامبرصلی الله علیه واله انان را چون حواریون حضرت عیسی علیه السلام دانسته اند.(5)(6)
ابوالهیثم، از اولین کسانی بود که به عنوان نماینده انصار با حضرت علی علیه السلام بیعت کرد،(7) و بنا به نقلی، وی در جنگ «صفین» به شهادت رسید.
ص:102
خالد، چهارمین یا پنجمین ایمان اورنده به پیامبرصلی الله علیه واله و نخستین فرد مسلمان از قبیله خویش بود. او در هر دو هجرت به حبشه حضور داشت و پس از مراجعت به مدینه، در فتح مکه و غزوات «حنین» و «طائف» و «تبوک» شرکت داشت و سپس به عنوان عامل و نماینده پیامبرصلی الله علیه واله برای دریافت صدقات یمن، انتخاب شد و به انجا رهسپار گشت.(1)
پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه واله به مدینه بازگشت و از بیعت با ابو بکر خودداری ورزید و به حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام پیوست.
وی در بیعت با حضرت علیه السلام چنین گفت: «به خدا سوگند در میان همه مردم هیچ کس سزاوارتر از تو نیست که جای پیامبرصلی الله علیه واله را بگیرد».(2)
شهادت وی را در زمان ابوبکر و برخی در زمان خلیفه دوم، در سال چهاردهم هجرت دانسته اند.
ابوایوب، در «عقبه» با پیامبرصلی الله علیه واله بیعت کرد. حضرت صلی الله علیه واله در ورود به مدینه تا زمانی که خانه ای برای او بنا گردید، در منزل وی ساکن شد. وی در همه جنگ ها در کنار پیامبرصلی الله علیه واله به دفاع از اسلام می پرداخت.(3)
پس از کشته شدن «عثمان»، ابوایوب انصاری، از نخستین کسانی بود که به طرفداری از حضرت علی علیه السلام پرداخت و از طرف امام علی علیه السلام حاکم مدینه شد.
ابوایوب، در جنگ های «جمل»، «صفین» و «نهروان» در کنار امام علی علیه السلام بود. سخنان وی در برابر مردم کوفه برای یاری امام، گواه درجه ایمان و اخلاص او به امام علی علیه السلام بوده است... .
ص:103
وی در سال 52 وفات کرد و در کنار دیوار «قسطنطنیه» مدفون گردید.
حذیفه، از انصار و یکی از ممتازان یاران پیامبرصلی الله علیه واله بود. وی از راویان حدیث بوده و در تمامی «غزوات» پیامبرصلی الله علیه واله شرکت داشته است. در زمان پیامبرصلی الله علیه واله طرفدار حضرت علی علیه السلام و بعد از ان، از مدافعین ایشان بوده است.
فرزندان وی در تبعیت از پدر، در حمایت از امام علی علیه السلام در «صفین» به شهادت رسیدند. وفات وی در سال (35هق) در مدائن رخ داد.
وی از انصار و از قبیله «اوس» بود. «ترمذی» او را از اصحاب بدر دانسته است، برخی دیگر گفته اند: وی به جز جنگ بدر در غزوات دیگر پیامبرصلی الله علیه واله نیز شرکت داشته است.(1)
بعد از کشته شدن خلیفه سوم، در خدمت امام علی علیه السلام قرار گرفت و به حکومت «بصره» برگزیده شد.
وقتی «اصحاب جمل» قصد «بصره» کردند؛ ابتدا با «عثمان بن حنیف»، والی بصره عهد کردند که منتظر رسیدن امام علی علیه السلام باشند، ولی بر خلاف تعهد خویش بر او تاختند و موهای صورت او را کندند و محافظان بیت المال را کشته و ان را غارت نمودند.(2) پس از ان «عثمان بن حنیف» در کوفه ساکن شد و در زمان معاویه بدرود حیات گفت.
«سهل»، از انصار و از قبیله «اوس» بود. در تمام «غزوات» شرکت داشت و از اندک افرادی بود که با پیامبرصلی الله علیه واله پیمان مرگ بستند.(3)
ص:104
او در جنگ «وادی القری» یکی از پرچمداران پیامبرصلی الله علیه واله بود.(1) وی در نبرد «فُلس» - که پیامبرصلی الله علیه واله حضرت علی علیه السلام را برای شکستن بتخانه «صلی» اعزام کرده بود - پرچمدار امام علی علیه السلام بود.(2)
«سهل» از یاران با وفای امام علی علیه السلام بود. و با ان حضرت از مدینه به طرف بصره حرکت کرده و در جنگ «جمل» و «صفین» شرکت داشت. وی در سال (38ه) هجری وفات یافت.(3)
وی در سال وقوع جنگ «احد» به دنیا امد و از فرزندان مهاجران بود. او هشت سال از زمان پیامبرصلی الله علیه واله را درک کرد و به دیدار حضرت صلی الله علیه واله نایل شد. وی از یاران با اخلاص حضرت علی علیه السلام بوده و در تمام جنگ های امام علی علیه السلام شرکت داشت. وی پس از شهادت امام علی علیه السلام در مکه ساکن گردید و تا زمان وفاتش در مکه باقی ماند و برخی گفته اند در کوفه اقامت داشته است.
«ابوالطفیل» به تفضیل امام علی علیه السلام بر شیخین قائل بود و امام را از انان برتر می دانست. وی را فردی «شاعر»، «فاضل»، «عاقل»، «فصیح» و «حاضرجواب» در بین یاران مخلص امام علی علیه السلام دانسته اند.(4)
علاوه بر اشخاص نامبرده، به اسامی افراد دیگری از شیعیان امام علی علیه السلام نیز می توان اشاره کرد؛ از قبیل:
- هند بن ابی هاله تمیمی
- جعدةبن جبیره
- حجربن عدی کندی
- عمروبن حمق خزاعی
ص:105
- جابربن عبداللَّه انصاری
- محمدبن ابی بکر
- ابان بن سعید
- زید بن صوحان زیدی
از سال 39 هجری، معاویه هجوم همگانی و گسترده ای را برعلیه شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام اغاز نمود و با فرستادن افرادی خشن و بی دین برای سرکوب شیعیان، حیطه حکومت حضرت را مورد تاخت وتاز قرار داد:
1 - نعمان بن بشیر را با هزار نفر برای سرکوب مردم عین التمر فرستاد.
2 - سفیان بن عوف را با شش هزار نفر برای سرکوب مردم هیت و از انجا به انبار و مدائن فرستاد.
3 - عبداللَّه بن مسعدة بن حکمه فزاری که از دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام بود را با هزار و هفتصد نفر به تیماء فرستاد.
4 - ضحاک بن قیس را با سه هزار نفر به واقعه برای غارت هرکس که در طاعت امام علی علیه السلام است فرستاد. و در مقابل، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حجر بن عدی را با چهار هزار نفر برای مقابله با او فرستاد.
5 - عبدالرحمن بن قباث بن اشیم را با جماعتی به بلاد جزیره فرستاد، که حضرت کمیل را برای مقابله با او فرستاد.
6 - حرث بن نمر تنوخی را نیز به جزیره فرستاد تا با هرکس که در اطاعت امام علی علیه السلام است مقابله کند که در ان واقعه افراد زیادی کشته شدند.(1)
ص:106
7 - در سال 40 ه.ق، بُسر بن ارطاة را با لشکری به سوی مکه و مدینه و یمن فرستاد، او هنگامی که به مدینه رسید، عبیداللَّه بن عباس که عامل مدینه از طرف امام علی علیه السلام بود، از انجا فرار کرده و در کوفه به حضرت ملحق شد، ولی بُسر هر دو فرزند او را به شهادت رسانید.(1)
یکی دیگر از مناطقی که سر راه «بُسر» مورد غارت قرار گرفت، منطقه ای بود که گروهی از قبیله همدان و شیعیان حضرت علی علیه السلام در ان جا سکونت داشتند. بُسر با حرکتی غافلگیرانه به ان ها حمله کرد. بسیاری از مردان را کشت، و تعدادی از زنان و فرزندان انان را به اسارت برد. و این اولین بار بود که زنان و کودکان مسلمین به اسارت برده می شدند.(2)
مسعودی در مورد بسر بن ارطاة می گوید: «او افرادی از خزاعه و همدان و گروهی را که معروف به «الانباء» از نژاد ایرانیان مقیم یمن بودند کشت. و هرکسی را که مشاهده می کرد میل به علی دارد یا هوای او را در سر دارد، می کشت.»(3)
ابن ابی الحدید می گوید: «بُسر به طرف اهل حسبان که همگی از شیعیان علی علیه السلام بودند، امد و با انان سخت درگیر شد و به طور فجیعی انان را به قتل رسانید. و از انجا به طرف صنعا امد و در انجا صد نفر از پیرمردان را که اصالتا از فارس بودند کشت، تنها به جرم این که دو فرزند عبیداللَّه بن عباس در خانه یکی از زنان انان مخفی شده است. و بُسر در حمله هایش حدود سی هزار نفر را به قتل رساند و عده ای را نیز در اتش سوزاند.»(4)
او نیز می نویسد: «معاویه در نامه ای به تمام کارگزارانش نوشت: به هیچ یک از شیعیان علی و اهل بیتش اجازه گواهی ندهید. و در مقابل، شیعیانِ عثمان را پناه داده
ص:107
و انان را اکرام کنید... . و نیز در نامه ای دیگر به کارگزاران خود نوشت هرکسی که ثابت شد محبّ علی و اهل بیت اوست اسمش را از دیوان محو کرده و عطا و روزی اش را قطع نمایید. و در ضمیمه این نامه نوشت: هرکس که متّهم به ولای اهل بیت علیهم السلام است او را دستگیر کرده و خانه او را خراب کنید. بیشتر مصیبت بر اهل عراق بود خصوصا اهل کوفه... .»(1)
روزی معاویه به امام حسین علیه السلام گفت: «یا اباعبداللَّه! اعلمت انّا قتلنا شیعة ابیک، فحنّطناهم وکفناهم وصلّینا علیهم ودفنّاهم؟»؛(2) «ای اباعبداللَّه! ایا علم پیدا کردی که ما شیعیان پدرت را به قتل رسانده و حنوط و کفنشان کرده و بر انان نمازگزارده و دفنشان کرده ایم؟»
هنگامی که امام حسن علیه السلام مجبور به مصالحه با معاویه گردید، یکی از خطراتی که امام علیه السلام احساس می کرد امنیت شیعیان حضرت علی علیه السلام بود. ازاین رو در قرارداد خود با معاویه تصریح کرد که باید امنیت به اصحاب امام علی علیه السلام داده شود. معاویه نیز ان را پذیرفت. ولی در همان روز اول معاویه اعلام کرد که ان تعهدات را نمی پذیرد و زیر پا می گذارد.
ابن ابی الحدید از ابی الحسن مدائنی روایت می کند: «معاویه در نامه خود به والیان چنین نوشت: من ذمه خود را از هرکسی که روایتی در فضیلت ابی تراب و اهل بیتش نقل نماید، بری کردم. بعد از این دستور خطبا در هر منطقه بر منبر شروع به لعن علی علیه السلام و تبری از او و اهل بیتش نمودند. شدیدترین مردم در بلا و مصیبت اهل کوفه بودند؛ زیرا ان هنگام در کوفه تعداد زیادی از شیعیان وجود داشتند. معاویه، «زیاد» را
ص:108
والی بصره و کوفه نمود. او شیعیان را خوب می شناخت، بر اساس دستور معاویه هرجا که شیعیان را می یافت به قتل می رساند، و یا این که آنان را ترسانده، دست و پای انان را قطع می نمود و چشمان آنان را از حدقه درآورده، به دار آویزان می کرد. همچنین عده ای را نیز از عراق تبعید نمود. لذا هیچ شیعه معروفی در عراق باقی نماند... .»(1)
ابن اعثم می نویسد: «زیاد، دائما در پی شیعیان بود و هرکجا انان را می یافت به قتل می رساند، به طوری که شمار زیادی را کشت. او دست و پای مردم را قطع و چشمانشان را کور می کرد. البته خود معاویه نیز جماعتی از شیعیان را به قتل رساند.(2) معاویه خود دستور به دار آویختن گروهی از شیعیان را صادر کرد.(3) زیاد شیعیان را در مسجد جمع می کرد، تا از علی علیه السلام اظهار بی زاری جویند.(4) او در بصره نیز در جست جوی شیعیان بود و با یافتن ان ها آنان را به قتل می رساند.(5) عده ای از صحابه و تابعین به دستور معاویه به شهادت رسیدند.
در سال 53 هجری معاویه حجر بن عدی و اصحابش را به قتل رساند و او اولین کسی بود که به همراه اصحابش به شیوه قتل صبر در اسلام کشته شد.(6)
عمرو بن حمق خزاعی، صحابی عظیم را که امام حسین علیه السلام او را سیدالشهدا نامید، بعد از آن که معاویه او را امان داد، به قتل رساند.(7)
مالک اشتر، یکی از اشراف و بزرگان عرب و یکی از فرماندهان جنگ های امام علی علیه السلام بود. معاویه او را در مسیر مصر به وسیله سمّ، به دست یکی از غلامانش به قتل
ص:109
رسانید.(1) رشید هجری، از شاگردان امام علی علیه السلام و خواص وی بود، زیاد دستور داد که از علی علیه السلام برائت جسته و او را لعنت کند، او امتناع ورزید. ازاین رو دو دست و دو پا و زبان او را بریده و به دار آویخت.(2)
جویریه بن مهر عبدی را به جرم داشتن ولایت علی علیه السلام دستگیر نموده و بعد از جداکردن دو دست و دو پای او، بر شاخه درخت خرما به دار اویخت.
ابن ابی الحدید می گوید: «وضع تا وقتی که حسن بن علی، از دار دنیا رحلت نمود، این چنین بود. در این هنگام مصیبت و فتنه بر شیعیان بیشتر شد، کار به جایی رسید که شیعیان در بین مردم از جان خویش ترس داشتند و یا از شهر خود فرار کرده و به طور پنهانی زندگی می کردند.(3)
امام محمد باقرعلیه السلام می فرماید: «بیشتر مصیبت برای ما و شیعیان، بعد از رحلت امام حسن علیه السلام بود که در ان زمان در هر شهر، شیعیان ما را می کشتند و دست ها و پاهای آن ها را به این گمان که شیعه هستند از بدن جدا می کردند. هرکسی که متّهم به دوستی و ارتباط با ما می شد، او را زندانی نموده و یا اموالش را غارت می کردند یا خانه اش را خراب می نمودند و این مصیبت و بلا هم چنان شدت یافت تا زمان عبیداللَّه ابن زیاد».(4)
سال شصت هجری قمری، معاویه هلاک شد و پسرش یزید، طبق بیعتی که پدرش از مردم برای وی گرفته بود، زمام حکومت اسلامی را در دست گرفت. به شهادت تاریخ، یزید، هیچ گونه شخصیت دینی نداشت. حتی در زمان حیات پدرش، جوانی بود که به اصول و قوانین اسلام، اعتنا نمی کرد و جز عیاشی و بی بندوباری و شهوترانی، کاری نمی دانست. در سه سال حکومت خود فجایعی را به راه انداخت که در تاریخ ظهور اسلام، با ان همه فتنه ها که انجام گرفته، بی سابقه بود.
ص:110
سال اول، حضرت حسین بن علی علیه السلام را که سبط پیامبر اکرم صلی الله علیه واله بود، با فرزندان و خویشان و یاران و شیعیانش، با فجیع ترین وضع، به شهادت رساند و زنان و کودکان و اهل بیت پیامبر را به همراه سرهای بریده شهداء، در شهرها گرداند.(1)
سال دوم مدینه را قتل عام کرد و جان و مال و ابروی مردم ان دیار را تا سه روز برای لشکریانش مباح نمود.(2)
و در سال سوم کعبه مقدسه را خراب کرد و ان را به اتش کشید.(3)
ابومخنف از حجاج نقل کرده که گفت: «اجتمعت الشیعة فی منزل سلیمان بن صرد، فذکروا هلاک معاویه، فحمدنا اللَّه علیه، فقال: انّ معاویة قدهلک وانّ حسینا قد تقبّض علی القوم ببیعته، وقد خرج الی مکة وانتم شیعته وشیعة ابیه...»؛(4) «شیعیان در منزل سلیمان بن صرد جمع شده و خبر از هلاکت معاویه دادند. انان همگی خدا را از این جهت ستایش کردند. سلیمان بن صرد گفت: همانا معاویه به هلاکت رسیده و حسین بیعت خود را دریغ داشته و از مدینه به مکه حرکت نموده است، و شما شیعیان پدرش هستید... ».
طبری و ابن اثیر قصه دعوت ولید از امام حسین علیه السلام در دارالاماره بعد از هلاکت معاویه را نقل کرده است. او می گوید: عبداللَّه بن زبیر به حضرت عرض کرد: فدایت گردم ای پسر رسول خداصلی الله علیه واله! من بر تو می ترسم که اگر به نزد او در دارالاماره روی تو را در آنجا حبس نماید، و تو را رها نکنند تا با یزید بیعت کرده یا تو را بکشند.
امام حسین علیه السلام فرمود: «انّی لست ادخل وحدی، ولکن اجمع اصحابی الی وخدمی و انصاری واهل الحقّ من شیعتی، ثمّ امرهم ان یاخذ کل واحد سیفه...»؛(5) «من به تنهایی بر او وارد نمی شوم، بلکه اصحاب و خدمتکاران و یاران اهل حق از شیعیانم را جمع می کنم و آنان را سفارش می کنم تا هر کدام شمشیر خود را به همراه خود داشته باشند...».
ص:111
یکی از اعتراضاتی که اخیرا نسبت به شیعیان می شود این است که: قاتلین امام حسین علیه السلام از خود شیعیان بوده اند؛ زیرا عمده لشکریان عمر بن سعد را در کربلا مردم کوفه تشکیل می دادند. و کوفیان در آن عصر همه از شیعیان علی بن ابی طالب علیه السلام به شمار میآمدند. پس این که برای امام حسین علیه السلام عزاداری می کنند، در حقیقت بر اعمال گذشتگان از خودشان اشک ماتم می ریزند، که چرا فرزند رسول خداصلی الله علیه واله را به قتل رساندند.
سید علی جلال حسینی مصری در کتاب «الحسین» می گوید: «امر عجیب در مورد امام حسین علیه السلام ان است که شیعیانش او را می کشند ان گاه در تمام بلاد مسلمین در هر سال و روز کشتنش تا این زمان بر او اقامه جلسات حزن می نمایند».(1)
ما درصدد برامدیم تا این قضیه را تحلیل کنیم تا ببینیم قاتلان امام حسین علیه السلام چه کسانی بوده اند؟
لازم به ذکر است که تشیع، اشکال و ابعاد گوناگونی داشته که به چهار بعد ان می توان اشاره کرد:
یعنی اعتقاد به برتری حضرت علی علیه السلام بر سایر صحابه، حتی خلفا و حقانیت حضرت در جنگ های خود با خوارج و اصحاب صفین و جمل.
تشیع سیاسی؛ یعنی وجود جمعیتی در تاریخ اسلام که روش سیاسی معینی داشته اند، انان کسانی بوده اند که رهبری اهل بیت علیهم السلام را تایید می کردند، نه از ان جهت که از جانب خدا منصوبند، بلکه از آن جهت که افضل مردمند. این طرز تفکر در بین
ص:112
بسیاری از تابعین، محدثین و فقها وجود داشته است. آن ها اهل بیت را خصوصا در مواضع سیاسی شان بر دیگران ترجیح می دادند، و بدین جهت آنان را شیعه سیاسی در مقابل گروهی دیگر از اهل سنت که تابع دستگاه خلافت بودند، می نامند.
این دیدگاه در کتاب های جرح و تعدیل و رجال اهل سنت نیز کشیده شده است؛ زیرا مشاهده می شود که برخی از شخصیت های قرن اول و دوم و سوم را با همین معیار به تشیع متّصف نموده اند، و عده بسیاری را به عنوان «فیه تشیع یسیر» معرفی نموده اند. آنان امام علی علیه السلام را بر سایر خلفا یا خصوص عثمان برتری می دادند.
تشیع عقیدتی، یعنی اعتقاد به امامت و خلافت و وصایت و مرجعیت دینی اهل بیت از جانب خداوند متعال که در راس ان علی بن ابی طالب علیه السلام قرار دارد. این دیدگاه و نظریه به تبع دستورات قران و روایات نبوی، دیدگاهی رایج در میان صحابه از زمان حیات رسول خداصلی الله علیه واله بوده است. برخی از صحابه مخلص و تابع نص که اهل اجتهاد در مقابل نص نبودند، از همان ابتدا امام علی علیه السلام را به تبع دستورات خدا و رسول او، ولی و جانشین رسول خداصلی الله علیه واله می دانستند. این خط در بین صحابه و تابعین و دیگران ادامه داشت. در بحث از تاریخ شیعه به وجود این خط فکری در طول تاریخ به طور مبسوط اشاره نمودیم.
اهل بیت علیهم السلام گر چه از حاکمیت سیاسی و رهبری سیاسی کنار زده شدند، ولی از اوایل قرن دوم، هویت فقهی و مرجعیت دینی و علمی انان نمودار شد.
ابان بن تغلب که از اصحاب امام محمد باقر و امام صادق علیهما السلام است، شیعه را این چنین معرفی می کند: «شیعه کسانی هستند که هرگاه مردم در مساله ای که از رسول خداصلی الله علیه واله رسیده اختلاف کردند، رجوع به امام علی علیه السلام کرده و حکم را از او اخذ می کنند، و هر گاه نیز در مساله ای که از علی علیه السلام رسیده اختلاف کردند، به قول جعفر بن محمّدعلیه السلام رجوع می کنند».(1)
ص:113
بُعد سومی برای تشیع در بین مسلمین مشاهده می شود که از ان به تشیع حبّی تعبیر می شود. به این معنا در اصطلاح رجالیین اهل سنت عده ای به تشیع متصف شده اند. از ان جا که در احادیث نبوی فضایل و مناقب اهل بیت علیهم السلام به طور فراوان به چشم می خورد، عده ای حتّی از اهل سنت محبّت شدیدی نسبت به ان ها پیدا کرده و بدین جهت آنان را به تشیع متّصف نموده اند. که از این میان می توان به ابن عبد ربّه اندلسی صاحب کتاب «عقدالفرید» و محمّد بن ادریس شافعی اشاره نمود. شافعی در شعری می گوید:
ان کان حبّ الولی رفضا
فانّنی ارفض العباد(1)
«اگر حبّ ولی [علی علیه السلام سبب رفض است، پس همانا من رافضی ترین بنده ها هستم.»
بُعد چهارمی در تشیع است که از ان به تشیع دینی و فرهنگی تعبیر می شود. مطابق این بُعد، اهل بیت علیهم السلام تنها مرجع دینی و فقهی و تفسیری مردمند و وظیفه هر فرد جامعه ان است که در این بُعد به ایشان رجوع کند. افرادی هستند که چنین اعتقادی دارند ولی در عین حال خود را در مسائل سیاسی و حکومتی تابع اهل سنت می دانند، آنان قائل به نصّ دینی از قران و روایات بر امامت و وصایت اهل بیت علیهم السلام نیستند، ولی آنان را در علم و مسائل دینی از بقیه برتر می دانند. گویا شهرستانی صاحب ملل و نحل را می توان از این دسته قرار داد.
ممکن است عده زیادی در مسئله ای ادعایی داشته باشند، ولی اهل عمل نبوده، و بر اعتقادات خود ثابت قدم نباشند. ادعا می کنند که ما متدین به فلان دین هستیم ولی
ص:114
به اصول و موازین آن پایبند نیستند. ادعا می کنند اهل فلان مذهبیم، ولی نه تنها از اصول ان مذهب خبر ندارند، بلکه اصول ان را زیر پا می گذارند. آنان را نمی توان حقیقتا از افراد دین یا مذهب خاص به حساب اورد، اگر چه در ظاهر خود را جزء آن می دانند، و در حقیقت سیاهی لشگری برای آن دین و مذهبند. مخالفان ان دین و مذهب نیز برای این دسته و گروه حساب خاص و مهمّی باز نمی کنند، و از آنان خوف و هراسی ندارند. و اصلا آنان را جزء ان دین یا مذهب به حساب نمی اورند، بلکه افراد حقیقی ان دین و یا مذهب را کسانی می دانند که بر اصول خود پایبند بوده، و حاضرند در این راه از جان و مال خود نیز بگذرند.
در رابطه با مذهب تشیع و شیعیان نیز همین را می گوییم، به این معنا که اگر چه خیلی ها ممکن است ادعا کنند ما شیعیان علی علیه السلام و اهل بیت پیامبریم، ولی این ادعا تنها از زبان و لفظ تجاوز نکرده و به قلب آن ها ننشسته است، به مبانی و اصول تشیع پا بر جا و پای بند نیستند. نمی توان تشیع و شیعه عقیدتی را به حساب آن ها تمام کرد. شیعه حقیقی و عقیدتی کسی است که نه تنها امام کش نیست بلکه جانش را فدای امام خود می کند، همان گونه که در روز عاشورا تعداد زیادی از انان که از حرکت امام حسین علیه السلام و قیام او اطّلاع پیدا کردند، نهایت فداکاری را کرده و خود را به امامشان رساندند، و جان خود را عاشقانه در راه او در طَبَق اخلاص گذاردند، و به شهادت رسیدند.
همین سؤال و اشکال را می توان از خود سؤال کنندگان و اشکال کنندگان پرسید: ایا تمام کسانی که در کشورهای اسلامی ادعای مسلمانی دارند حقیقتا مسلمانند؟ همه آنان به اصول و مبانی اسلام پایبند هستند؟ یا این که نه تنها این چنین نیستند، بلکه در راه محو و نابودی اسلام قدم برمی دارند، و برای استکبار جهانی خدمت می کنند؟ ایا کسانی در جوامع و کشورهای اسلامی نیستند که عبد ذلیل و خدمتکار کافران و استعمارگران بر علیه اسلام و مسلمین هستند؟ شما قطعا آنان را مسلمان واقعی نمی دانید، بلکه ان ها تنها اسمی از اسلام را بر خود نهاده اند. در مورد شیعیان نیز
ص:115
ممکن است برخی این چنین باشند که با نام گذاری خود به شیعه عقیدتی، عمل کننده به اعتقادات خود نبوده، و بر اصول و مبانی پابرجا و پایبند نباشند.
استاد شیخ علی ال محسن می گوید: «این که برخی می گویند شیعیان قاتلان حسین اند در کلامشان تناقض اشکار است؛ زیرا شیعه امام حسین علیه السلام به کسی اطلاق می شود که از یاران و متابعان و دوستداران او باشد، چگونه ممکن است بین این معنا و جنگ و کشتن جمع شود؟ ایا شیعه امام کش می شود؟ بر فرض تسلیم که قاتلان امام حسین علیه السلام از شیعیان بودند، ولی با این عملشان به طور قطع از تشیع خارج می شوند».(1)
سید محسن امین عامِلی در جواب این شبهه می نویسد: «پناه بر خدا! این که شیعیان واقعی قاتلان امام حسین علیه السلام باشند، کسانی که او را به شهادت رساندند برخی اهل طمع بودند که به دین کاری نداشتند، و برخی دیگر انسان هایی پست و شرور بودند، و بعضی هم پیروان رؤسای خود بودند که حبّ دنیا آنان را به این جنایات بزرگ وادار ساخت. و از شیعیان و محبّان حضرت هیچ کس در قتال با او شرکت ننمود.
امّا شیعیان مخلص و حقیقی او همگی از انصار و یاران او بودند، و تا اخر او را همراهی کرده، در رکاب ان حضرت به شهادت رسیدند. ان ها با تمام کوشش خود و تا اخرین ساعت از حیات خود دست از یاری او برنداشتند. بسیاری از آنان نیز تمکن یاری و نصرت از حضرت را نداشتند تا در رکاب او جانفشانی کنند. یا این که نمی دانستند که کار به اینجا ختم می شود و امام علیه السلام را به شهادت می رسانند. و برخی نیز خود را به خطر انداخته و حصاری را که ابن زیاد بر دور کوفه کشیده بود پاره کرده، خود را به اب و اتش زده تا به هر نحو ممکن به حضرت ملحق شوند. امّا این که یکی از شیعیان و محبّان ان حضرت در قتل او شرکت کرده باشد این مطلبی است که هرگز در خارج، واقع نشده است...».(2)
ص:116
با مراجعه به تاریخ و بررسی دقیق عقاید کوفیان بعد از امام علی علیه السلام، خصوصا در عصر امامت امام حسین علیه السلام پی می بریم که مذهب عموم اهل کوفه تشیع سیاسی بوده است، نه تشیع عقیدتی، انان تنها قائل به افضلیت امام علی علیه السلام بر عثمان یا بر سایر صحابه بوده اند، و معتقد به ولایت و امامت علی بن ابی طالب و سایر معصومین علیهم السلام از راه نصّ نبودند، لذا حساب شیعیان سیاسی را نمی توان به حساب شیعیان عقیدتی گذاشت. اینک برای اثبات این ادعا شاهدی را برای ان اقامه می کنیم:
ابن عساکر دمشقی شافعی در «تاریخ دمشق» به سند خود از حریث بن ابی مطر نقل می کند که شنیدم از سلمة بن کهیل که می گفت: من با مسیب بن نجبه فزاری در مسجد کوفه مجالست کردم، و مردم شیعه در آن جا زیاد بودند. نشنیدم که احدی از مردم کوفه در رابطه با یکی از اصحاب رسول خداصلی الله علیه واله سخن بگوید، مگر ان که او را مدح می کرد، و تمام سخنان آنان در رابطه با علی و عثمان بود.(1)
می دانیم که اهل سنت همه صحابه را بدون استثنا مدح کرده و آنان را عادل می دانند، و تنها گروهی که بعدها آنان را شیعه سیاسی می نامیدند، قائل به افضلیت امام علی علیه السلام بر عثمان بودند، و در کوفه عده ای این عقیده را داشتند، اگر چه عده ای دیگر تا این حد هم به امام علی علیه السلام اعتقاد نداشتند، همان گونه که از روایت ابن عساکر استفاده می شود.
ابن ابی الحدید از ابوالحسن مدائنی روایت می کند: «معاویه در نامه خود به والیانش چنین نوشت: من ذمّه خود را از هر کس که روایتی در فضیلت ابوتراب و اهل بیتش نقل نماید، بری کردم. بعد از این دستور در هر منطقه بر بالای منابر شروع
ص:117
به سبّ و لعن علی علیه السلام و تبری از او و اهل بیتش نمودند. شدیدترین مردم در بلا و مصیبت، اهل کوفه بودند؛ زیرا در ان هنگام تعداد زیادی از شیعیان در ان شهر وجود داشتند. و معاویه، زیاد را والی بصره و کوفه نمود. او شیعیان را خوب می شناخت، به همین جهت به دستور معاویه هر جا که شیعیان را پیدا می کرد به قتل می رسانید، و یا این که آنان را ترسانده، دست و پایشان را قطع می نمود و چشمان آنان را از حدقه دراورده، به دار اویزان می کرد. و عده ای را از عراق تبعید نمود. لذا هیچ شیعه معروفی در عراق باقی نماند».(1)
تاریخ گواهی می دهد که گروهی از شیعیان فرصت را مناسب دیده و به هر نحو ممکن و با زحمت فراوان خود را به کاروان امام حسین علیه السلام ملحق نمودند، که یزید بن ثبیط عبدی و دو فرزندش عبداللَّه و عبیداللَّه از این قبیلند.
یزید بن ثبیط از شیعیان و از اصحاب ابوالاسود به شمار می اید. او کسی بود که در میان قوم خود به شرف و کرامت معروف بود.
ابوجعفر طبری می گوید: «ماریه دختر منفذ عبدیه زنی از شیعیان به حساب می امد و خانه او محلّ اجتماع شیعیان بود که در انجا جمع می شدند و گفت گو می کردند. به ابن زیاد خبر رسید که امام حسین علیه السلام به جهت نوشتن نامه بر او به طرف کربلا در حرکت است، لذا به عامل خود دستور داد که دیده بان گذاشته و راه را ببندد و هر کس که به کوفه وارد یا خارج می شود کنترل نمایند. یزید بن ثبیط عزم خروج از کوفه و ملحق شدن به امام حسین علیه السلام را نمود. ده فرزند داشت، آنان را از عزم خود مطّلع ساخت و پیشنهاد کرد که هر کس می خواهد با او در این سفر شرکت کند. دو فرزند از ده فرزندش به نام عبداللَّه و عبیداللَّه به درخواست او پاسخ مثبت دادند. ان گاه به خانه
ص:118
ماریه امد و به اصحاب خود گفت: من قصد خارج شدن از کوفه و ملحق شدن به حسین علیه السلام را دارم، کیست که با من در این سفر شرکت کند. همگی به او گفتند: ما از اصحاب ابن زیاد می ترسیم ... ان گاه با دو فرزند خود و مصاحبت عامر و غلامش و سیف بن مالک و ادهم بن امیه از کوفه به قصد ملحق شدن به کاروان حسینی به حرکت درآمدند. آنان با سرعت هرچه تمام تر خود را در سرزمین ابطح در مکه به امام حسین علیه السلام رساندند. خبر آمدن آنان که به امام رسید حضرت به سراغ آنان امد، عرض کردند: آنان نیز به دنبال شما آمده اند. حضرت در بین راحله آنان به انتظارشان نشست. بعد از لحظاتی یزید بن ثبیط که امام را در منزلش ندید به سوی راحله خود بازگشت و همین که امام حسین علیه السلام را ملاقات کرد گفت: « بِفَضْلِ اللَّه وبِرحْمَتِه فَبِذلِک فَلْیفْرحُوا». اشاره به این که به فضل خدا و رحمتش که ملاقات با امام حسین علیه السلام است باید خشنود بوده و به من تبریک بگویید. ان گاه بر حضرت سلام داده و در محضرش بر زمین نشست، و خبر از امدن خود و فرزندان و عده ای دیگر به جهت نصرتش داد. امام حسین علیه السلام بر او دعای خیر نمود. ان گاه قافله او را به کنار قافله خود برد، انان با حضرت بودند تا در سرزمین کربلا بعد از مبارزه ای به شهادت رسیدند.
و نیز از جمله کسانی که از کوفه به حضرت ملحق شدند، برید بن خضیر همدانی است. او تابعی و قاری قران و از اصحاب علی علیه السلام و از اشراف کوفه به شمار می آمد. سیره نویسان می نویسند: هنگامی که خبر حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه به مکه به او رسید، از کوفه حرکت کرد و در مکه به حضرت ملحق شد، و با او بود تا در کربلا به شهادت رسید.
و نیز از جمله کوفیان که به حضرت ملحق شدند، سعد بن حرث انصاری و ابوالحتوف بن حرث انصاری است. ان دو در ابتدای امر با عمر بن سعد به جهت قتال با امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا وارد شدند، ولی روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب امام، هنگامی که صدای طلب نصرت و یاری امام را از طرفی و صدای شیون
ص:119
زنان و کودکان را از طرف دیگر شنیدند، با اسلحه خود از سپاه عمر بن سعد خارج شده و به دفاع از امام حسین علیه السلام برآمدند، و بعد از کشتن جماعتی از لشکر عمر بن سعد خود نیز به شهادت رسیدند.
و نیز از جمله کسانی که از شیعیان خالص ان حضرت از کوفه به کربلا امدند، کاروان شش نفره ای به نام عمرو بن خالد صیداوی، سعد مولی عمرو بن خالد، مجمع العائذی، عائذ بن مجمع، جنادة بن حرث سلمانی و غلام نافع بجلی یا جملی است که اسب نافع را یدک می کشید؛ زیرا نافع خودش از پیش به امام حسین علیه السلام ملحق شده بود. اعلان قیس بن مسهر صیداوی و اخبار او از خروج امام حسین علیه السلام به سوی عراق، این شش تن را از کوفه به یاری حضرت فرستاد. این شش تن می دانستند که دیده بان ها بر سر راه قرار داده اند تا هر کس را که به یاری حسین علیه السلام می رود دستگیر کنند. طرماح شتربان را راهنما گرفتند تا انان را از بیراهه برده و به امام حسین علیه السلام ملحق کند. طرماح انان را به سرعت از بیراهه می برد و در راه برای شترها آواز حدی می خواند... بیابان ها را در نوردیدند و می کوشیدند خود را از دید ماموران پنهان دارند تا به امام حسین علیه السلام رسیدند. کاروانیان هنگام شرفیابی شعرهای طرماح را برای امام خواندند. حضرتش فرمود: امید است که آن چه خدا برای ما خواسته خیر باشد، خواه کشته شویم و خواه پیروز گردیم. حر آنان را مانع شد و خواست که تمام ان ها را زندانی کند و یا به کوفه برگرداند. امام فرمود: هرگز نخواهم گذاشت و ما از ایشان دفاع می کنیم چنان که از جان خود دفاع نماییم. اینان انصار من اند، تو وعده دادی که تا نامه ابن زیاد نرسد متعرض من نشوی. حر گفت: چنین است ولی این ها همراه تو نیامده اند. امام فرمود: اینان یاران من اند و مانند کسانی هستند که همراه من بوده اند. لازم است که به وعده خود وفا کنی وگرنه با تو پیکار می کنیم. حر که وضع را چنین دید سخن خود را پس گرفت و دست از آن ها برداشت... این گروه همگی در روز عاشورا شهید شدند و از نخستین شهدا بودند. در آغاز مبارزه مورد محاصره دشمن قرار گرفتند. امام برادرش
ص:120
عباس را فرمود تا آن ها را از محاصره نجات دهد. عباس اطاعت کرد و بر سپاه دشمن حمله کرد تا این که خطّ محاصره را شکست و همگی را نجات داد، و این جوانان با پیکرهای آغشته به خون به سوی امام حسین علیه السلام آمدند. حضرت عباس علیه السلام در پشت سرشان قرار داشت. سپاهیان یزید خواستند راه را بر این جوانان ببندند، آن ها که چنین دیدند از حضرت عباس علیه السلام جدا شدند و حمله متقابل نمودند، آن قدر جانبازی کردند تا همگی به شهادت رسیدند. حضرت عباس علیه السلام به حضور امام علیه السلام رسید و گزارش داد. و امام بر انان درود فرستاد.(1)
و نیز از جمله کوفیان حبیب بن مظاهر اسدی صحابی معروف است. او و مسلم بن عوسجه از جمله کسانی بودند که در کوفه برای امام حسین علیه السلام بیعت گرفتند و بعد از ورود عبیداللَّه بن زیاد به کوفه و تنها شدن مسلم بن عقیل قصد خروج از کوفه برای نصرت امام حسین علیه السلام را کردند.
سیره نویسان می نویسند: حبیب اسب خود را محکم زین نمود و به عبد خود گفت: اسب مرا بگیر و به فلان مکان برو و مواظب باش تا کسی از حال تو مطلع نشود، منتظر بمان تا من بیایم. حبیب با همسر و اولاد خود وداع نمود و مخفیانه از شهر خارج شد و چنین وانمود کرد که می خواهد از زمین خود سرکشی کند. غلام که دید حبیب دیر کرده اسب را خطاب نمود و گفت: ای اسب! اگر صاحبت نیامد خودت به تنهایی به نصرت حسین برو. در این هنگام در حالی که حبیب صدای غلام را می شنید از راه رسید و شروع به گریه کرد و در حالی که اشکش جاری بود، گفت: پدر و مادرم به فدای تو ای فرزند رسول خدا! بندگان نیز آرزوی نصرت و یاری تو را دارند تا چه رسد به آزادگان. ان گاه غلام خود را در راه خدا آزاد کرد. غلام به گریه درآمد و عرض کرد: ای آقای من! به خدا سوگند که هرگز تو را تنها نمی گذارم تا با تو به نصرت حسین علیه السلام ایم.
ص:121
و نیز از جمله کسانی که از کوفه به نصرت امام حسین علیه السلام امد حجاج بن مسروق جعفی از شیعیان امام علی علیه السلام است. او از کوفه به مکه امد تا به امام حسین علیه السلام ملحق شود. همراه حضرت به کربلا امد. او در اوقات نمازها اذان می گفت و از جمله کسانی بود که در سرزمین کربلا به شهادت رسید.
و نیز از جمله کوفیان نعمان بن عمرو ازدی راسبی و برادرش حُلاس بن عمرو است. این دو در ابتدا همراه عمر بن سعد بودند ولی شبانه به لشکر امام حسین علیه السلام ملحق شدند و با او بودند که در حمله اول در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند.
و نیز از جمله کوفیان زهیر بن قین بجلی است. او از اشراف و شجاعان کوفه بود و در جنگ ها مواقف عجیبی داشت. در ابتدا عثمانی و طرفدار او بود ولی در سال 60 هجری با اهل بیتش به حج مشرف شد، به هنگام بازگشت به کوفه در بین راه با امام حسین علیه السلام مواجه شد. خداوند متعال او را هدایت کرد و از ان جا حسینی شد و به طرف کربلا امد و در رکاب ان حضرت به شهادت رسید.
از این جا استفاده می شود که در کوفه عده زیادی عثمانی بودند حتی تا زمان امام حسین علیه السلام و چندان تمایلی به اهل بیت علیهم السلام نداشتند. لذا چگونه می توان گفت که کوفیان همگی شیعیان عقیدتی امام علی علیه السلام بوده اند.
از جمله کوفیان سعید بن عبداللَّه حنفی است. او از شیعیان شجاع و عابد کوفه بود. خبر مرگ معاویه که به او رسید شیعیان را در کوفه به دور خود جمع کرد، ان گاه نامه ای برای امام حسین علیه السلام نوشت و او را به کوفه دعوت کرد. مسلم که به کوفه امد سعید بن عبداللَّه قسم یاد کرد که جان خود را در یاری حسین علیه السلام فدا کند.
مسلم بن عقیل نامه ای را نوشته و به سعید داد تا به امام برساند. او نیز با رسیدن به امام با حضرت ماند تا در روز عاشورا به شهادت رسید. او از جمله کسانی است که در شب عاشورا بعد از ان که امام خطبه ای خواند و اصحاب خود را مخیر به ماندن و فرار از صحرا نمود، ابتدا هر یک از بنی هاشم به دفاع و وفاداری به امام مطالبی را بیان
ص:122
داشتند. سخن آنان که تمام شد اول کسی از اصحاب که به دفاع از حضرت سخن گفت سعید بن عبداللَّه بود. او به حضرت عرض کرد: به خدا سوگند هرگز تو را تنها نخواهیم گذاشت تا این که بدانیم حق پیامبر را در مورد تو حفظ نموده ایم. به خدا سوگند اگر بدانم که کشته می شوم، سپس زنده می گردم، آن گاه زنده سوزانده می شوم و این عمل در حق من هفتاد بار تکرار می شود، هرگز دست از یاری تو بر نمی دارم ... روز عاشورا نیز خود را سپر تیرها و نیزه ها قرار داد تا به امام چیزی اصابت نکند، ان قدر زخم بر بدن او اصابت کرد تا بر زمین افتاد ... ان گاه بعد از لعن دشمنان رو به امام حسین علیه السلام نمود و خطاب به او عرض کرد: ای پسر رسول خدا! آیا من به عهدم وفا کردم؟ حضرت فرمود: آری، تو جلودار منی در بهشت. سپس روح از بدن مبارکش مفارقت نمود.
و نیز از جمله کوفیان شوذب بن عبداللَّه همدانی و عابس بن ابی شبیب شاکری است. شوذب از شخصیت های شیعی کوفه و شجاعان ان دیار بود. از جمله حافظان حدیث و حاملان ان از امیرالمؤمنین به شمار می آمد. با مولای خود از کوفه برای رساندن نامه مسلم به مکه امد، و تا کربلا حضرت را همراهی کرد تا در روز عاشورا هردو به شهادت رسیدند.
عابس بن ابی شبیب شاکری نیز از شخصیت های معروف شیعه در کوفه بود. او رئیس قبیله و مردی شجاع، خطیب و اهل عبادت بود. قبیله بنی شاکر از مخلصین در ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام بودند. در روز عاشورا یک تنه به میدان امد و فریاد زد: آیا کسی هست که با من مقابله کند؟ هیچ کس جرات نکرد، تا آن که عمر بن سعد دستور داد او را سنگ باران کنند. وضع را که چنین دید، زره و کلاه خود را به پشت خود انداخت و با آنان جنگید تا به شهادت رسید.
و نیز از جمله کوفیان عبداللَّه بن عمیر کلبی است. او کسی است که با همسرش امّ وهب به یاری امام حسین علیه السلام شتافت. روز عاشورا امّ وهب عمود خیمه را به دست
ص:123
گرفت و به طرف همسر خود امد و گفت: پدر و مادرم به فدای تو! در راه ذریه پیامبر قتال کن. عبداللَّه بن عمیر او را به طرف زن ها روانه نمود ولی این شیرزن لباس او را گرفته و رها نمی کند، می گوید: من هرگز تو را رها نمی کنم تا با تو به شهادت برسم. امام حسین علیه السلام به او فرمود: از جانب اهل بیت جزای خیر ببینی، به سوی زنان برگرد خداوند تو را رحمت کند، و با آنان باش؛ زیرا قتال از زنان برداشته شده است. او به سوی زنان بازگشت. بعد از شهادت شوهرش بر بالینش امد خاک ها را از روی او کنار زد و به او خطاب کرد: بهشت بر تو گوارا باد. شمر لعین به غلام خود دستور داد تا با چوب بر سر او زند. رستم غلام شمر چنان با چوب به سر او کوبید که همان جا به شهادت رسید.
و از جمله کوفیان عبداللَّه بن عروه غفاری و برادرش عبدالرحمن هستند. این دو برادر در سرزمین کربلا به حضرت ملحق شدند. روز عاشورا خدمت حضرت شرفیاب شده و عرض کردند: دشمن از هر طرف شما را احاطه کرده است، ما دوست داریم در خدمت شما بوده و با دشمنانتان بجنگیم تا آن ها را از شما دفع کنیم. حضرت فرمود: مرحبا بر شما، نزدیک من آیید. ان دو نیز نزدیک حضرت ان قدر به قتال پرداختند تا هر دو به شهادت رسیدند.
عمرو بن قرظه انصاری نیز از صحابه و راویان حدیث و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است که در کوفه همراه او در تمام جنگ ها بود. قبل از ممانعت از امام حسین علیه السلام خود را در کربلا به ان حضرت ملحق نمود. او نیز در روز عاشورا از جمله کسانی بود که با صورت و سینه خود به دفاع از امام برآمد تا تیرها و نیزه ها به حضرت اصابت نکنند. او در حالی که غرق به خون بود بر زمین افتاد، عرض کرد: آیا من به عهد خود وفا کردم؟ حضرت فرمود: اری تو جلودار من در بهشتی، به رسول خدا از جانب من سلام برسان و به او بگو که من نیز پشت سر تو خواهم امد. ان گاه جان به جان آفرین تسلیم کرد.
ص:124
ابوثمامه عمرو صائدی نیز از کوفیان است که در زمان امام علی علیه السلام و امام حسن علیه السلام همواره در رکاب آن ها بود. در کوفه باقی ماند و بعد از مرگ معاویه در نامه ای به امام حسین علیه السلام او را به کوفه دعوت نمود. در کوفه از جمله کسانی بود که به امر مسلم کمک مالی برای خرید اسلحه جمع می نمود ... عبیداللَّه بن زیاد کسی را فرستاد تا او را دستگیر کند. از کوفه فرار کرد و با نافع بن هلال بجلی خود را به امام رسانید. او از جمله کسانی بود که در روز عاشورا در مقابل صفوف نماز خوف امام حسین علیه السلام ایستاد تا به حضرت تیری اصابت نکند. بعد از نماز در حالی که سیزده چوبه تیر بر بدنش اصابت کرده بود و با زخم های بی شمار بر زمین افتاد و به شهادت رسید.
قاسط بن زهیر و دو برادرش کردوس و مقسط نیز از کوفیانی هستند که در عصر امام علی و امام حسن علیهما السلام از اصحاب این دو بزرگوار بودند و هنگامی که خبر حرکت امام حسین علیه السلام را از مکه شنیدند در کربلا به ان حضرت ملحق شده و در حمله اول هر سه نفر به شهادت رسیدند.
مسلم بن عوسجه از صحابه رسول خداصلی الله علیه واله است. او از جمله کسانی است که از کوفه برای امام حسین علیه السلام نامه نوشت و برای حضرت نیز در کوفه بیعت می گرفت. او بعد از شهادت مسلم و هانی بن عروه در کوفه مدتی مخفی گشت و سپس با اهل بیتش فرارکرده و به امام حسین علیه السلام پیوست و جان خود را در راه ان حضرت فدا نمود.
از جمله کوفیان شهید یک پا مسلم بن کثیر اعرج ازدی است. او کسی است که یکی از پاهایش را در جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام از دست داده بود. جهاد با آن که از اعرج برداشته شده، ولی از کوفه فرار کرده و خود را به امام رسانید و در کربلا به خدمت امام حسین علیه السلام رسیده و در لشکر حضرت قرار گرفت و در روز عاشورا از جمله کسانی بود که در حمله اول به شهادت رسید.
مسعود بن حجاج تیمی و فرزندش عبدالرحمن بن مسعود نیز از جمله کسانی بودند که در رکاب حضرت در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسیدند. این دو
ص:125
نیرنگ سیاسی خوبی را به کار بردند؛ زیرا وقتی دیدند که نمی شود از کوفه به سوی امام حسین علیه السلام خارج شد، خود را به عنوان لشکر عمربن سعد به کربلا رساندند و بعد به حضرت ملحق شدند.
موقّع بن ثمامه اسدی نیز از جمله کسانی است که از کوفه به کربلا امد. شبانه راه پیمود تا به امام رسید و در روز شهادت دلیرانه جنگید و هنگامی که توانش سلب شده بود به روی زمین افتاد. می خواستند سر از پیکرش جدا کنند، خویشانی در سپاه یزید داشت، خود را رسانیدند و از چنگ دشمنش رهایی بخشیدند و به کوفه اش بردند. خواستند در نهان به درمانش بپردازند ولی راز پنهان نماند و خبرش به امیر کوفه رسید. دستور داد پیکر مجروح و ناتوان او را در غل و زنجیر کشند و به تبعیدگاه زراره تبعیدش کنند. موقّع سالی را در غل و زنجیر با پیکر آغشته به خون گذرانید و پس از یک سال به امام حسین علیه السلام ملحق شد.
اینان برخی از شیعیان عقیدتی کوفه بودند که به حضرت ملحق شدند و جان خود را فدای ان حضرت و مرامش نمودند. عده ای دیگر از کوفیان بودند که به امام حسین علیه السلام پیوستند ولی مجال شرح حال آن ها نیست.(1)
برخی از شیعیان نیز که قاصد و پیام رسان از کوفه به مکه و از مکه به طرف کوفه بودند در این راه به شهادت رسیدند، اینک به نمونه هایی از ان ها اشاره می کنیم:
سیره نویسان می نویسند: «امام حسین علیه السلام او را با نامه ای در جواب نامه مسلم بن عقیل به کوفه فرستاد. حصین بن تمیم او را در منطقه قادسیه دستگیر کرده و به سوی
ص:126
عبیداللَّه بن زیاد فرستاد. عبیداللَّه از کار او پرسید؟ جوابی نداد. به او گفت: بالای قصر برو و کذّاب بن کذّاب را لعن کن تا بعد از ان رای خود را درباره تو صادر کنم. او نیز بر بالای قصر رفته و رو به مردم کرد و گفت: «ای مردم! من فرستاده حسین پسر فاطمه دختر رسول خدایم که به سوی شما فرستاده شده ام، تا او را بر ضد پسر مرجانه و پسر سمیه یاری کرده و پشتیبانی کنید.
عبیداللَّه دستور داد تا او را از بالای قصر به زمین بیندازند. با این عمل استخوان هایش شکسته شد و در حالی که تنها رمقی در جانش بود عبدالملک بن عمیر لخمی قاضی و فقیه کوفه بالای سرش امد و سرش را از بدن جدا نمود. هنگامی که او را بر این کار عیب گرفتند، در جواب گفت: خواستم تا او را راحت کنم.
از جمله شهیدان نامه رسان قیس بن مسهر صیداوی است. او که از جانب مسلم نامه ای را به سوی امام حسین علیه السلام برده بود در بازگشت امام نامه ای را نوشته و به او داد که به مسلم در کوفه بدهد. در بین راه حصین بن تمیم او را دستگیر کرده و نزد عبیداللَّه آورد. او از محتوای نامه سؤال نمود، گفت: ان را پاره کردم تا تو از محتوای ان نامه اطلاع پیدا نکنی. عبیداللَّه گفت: نامه به چه کسانی نوشته شده بود؟ قیس گفت: گروهی که اسامی ان ها را نمی دانم. عبیداللَّه گفت: اگر اسامی ان ها را نمی گویی لااقل بر بالای منبر برو و سبّ کذّاب پسر کذّاب کن، یعنی امام حسین علیه السلام. او بر بالای منبر رفت و گفت: ای مردم! همانا حسین بن علی علیه السلام بهترین خلق خدا و پسر فاطمه دختر رسول خداصلی الله علیه واله است. من فرستاده او به سوی شمایم، من از او در منطقه حاجر جدا شدم، به سوی او بشتابید. ان گاه عبیداللَّه بن زیاد و پدرش را لعنت کرد و درود بر امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرستاد. ابن زیاد دستور داد تا او را از بالای منبر به پایین بیندازند و با این روش او را نیز به شهادت رسانید. اینان شیعیان واقعی بودند.(1)
ص:127
تعدادی از مردم کوفه بعد از آمدن حضرت مسلم بن عقیل به کوفه و قبل از شهادت امام حسین علیه السلام به جهت بیعت با حضرت مسلم یا فرستادن نامه به امام حسین علیه السلام و یا به جهت حرکت برای یاری ان حضرت دستگیر شده و به شهادت نایل آمدند. اینک شرح حال دو تن از آنان را بررسی می کنیم:
او از جمله شیعیانی بود که با مسلم در کوفه بیعت کرده و با او خروج نمود. مسلم که اسیر شد و به شهادت رسید، ابن زیاد او را نیز دستگیر کرد و به او گفت: از چه قبیله ای هستی؟ گفت: از قبیله آزد. ابن زیاد دستور داد تا او را به قبیله اش برده و در میان قومش سرش را از گردنش جدا کنند. ابوجعفر می گوید: او را در میان قومش گردن زدند.
او اسب سوار و جنگ جویی شجاع از شیعیان کوفه بود که با مسلم بن عقیل خروج نمود. بعد از ان که مردم، مسلم را تنها گذاشتند، کثیر بن شهاب عبدالاعلی او را دستگیر نموده و تسلیم عبیداللَّه نمود.
ابومخنف می گوید: بعد از شهادت مسلم، عبیداللَّه بن زیاد او را حاضر نمود، و از حالش سؤال کرد؟ او در جواب گفت: من از خانه بیرون امدم تا نظاره گر معرکه باشم و قصدی بر ضد تو نداشتم. عبیداللَّه از او خواست که بر این مطلب قسم یاد کند، ولی او قسم نخورد. لذا او را در محلّ درندگان به شهادت رساندند.(1)
با مراجعه به تاریخ و بررسی شرح حال فرماندهان لشکر عمر بن سعد پی خواهیم
ص:128
برد که همگی آنان از دشمنان سرسخت اهل بیت علیهم السلام و از نواصب و خوارج و اموی بودند؛ امثال: عبیداللَّه بن زیاد، عمر بن سعد، شمر بن ذی الجوشن، قیس بن اشعث، عمرو بن حجاج زبیدی، عبداللَّه بن زهیر ازدی، عروة بن قیس احمسی، شبث بن ربعی یربوعی، عبدالرحمن ابی سیره جعفری، حصین بن نمیر، حجار بن ابجر.
و همچنین کسانی که در کشتن امام حسین علیه السلام و اهل بیت و اصحابش شرکت داشتند یک نفر از آن ها معروف به شیعه نبودند، بلکه غالب ان ها به نصب و عداوت و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام شهرت داشته اند؛ امثال:
سنان بن انس نخعی، حرمله کاهلی، منقذ بن مره عبدی، ابی الحتوف جعفی، مالک بن نسر کندی، عبدالرحمن جعفی، قشعم بن نذیر جعفی، بحر بن کعب بن تیم اللَّه، زرعة بن شریک تمیمی، صالح بن وهب مری، خولی بن یزید اصبحی، حصین بن تمیم و دیگران.
امام حسین علیه السلام لشکریان عمر بن سعد را به لقب شیعیان و پیروان ابو سفیان خطاب کرده، می فرماید: «ویحکم یا شیعة ال ابی سفیان! ان لم یکن لکم دین وکنتم لاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم»؛(1) «وای بر شما ای پیروان ال ابی سفیان! اگر دین ندارید و از معاد و روز بازپسین نمی هراسید در دنیایتان آزاد باشید.»
با مراجعه و تتبّع در کلمات امام حسین علیه السلام در کربلا و در خطبه های حضرت برای ان قوم و احتجاجاتش با آن ها، یک مورد هم پیدا نخواهید کرد که ان حضرت علیه السلام آنان را با تعبیر شیعیان و موالیان خود و پدرش معرفی کند. همان گونه که در کلمات دیگران نیز این گونه تعبیری نخواهید یافت. و این خود دلیل بر ان است که لشکریان عمر بن سعد شیعه حقیقی اهل بیت علیهم السلام نبوده اند.
ص:129
برخی از لشکریان عمر بن سعد در جواب سؤال حضرت که چرا ریختن خون مرا بر خود حلال کرده اید، گفتند: ما با تو می جنگیم به جهت دشمنی که با پدر تو داریم.(1)
به خوبی روشن است که اینان اهل شام بودند که توسّط تبلیغات شوم معاویه با علی علیه السلام دشمن بوده و بغض ان حضرت را در دل داشتند. ایا شیعه و پیرو می گوید: من با پدر تو دشمنم؟ مگر برخی از آن ها به امام حسین علیه السلام نسبت کذّاب پسر کذاب را ندادند؟(2) آیا برخی دیگر او را چنین خطاب نکردند که ای حسین! بشارت باد تو را به اتش جهنم؟(3) آیا به امام حسین علیه السلام و اصحابش نگفتند: ای حسین! نماز از تو قبول نخواهد شد.(4)
این چه شیعه ای است که چنین عبارات زشتی از زبانش نسبت به ساحت قدس مقتدا و رهبرش خارج می شود؟ این تعبیرات همگی ناشی از حقد و کینه آن ها نسبت به اهل بیت پیامبرعلیهم السلام است.
بعد از هلاکت «یزید بن معاویه» و سست شدن پایه های حکومت امویان، شیعیان در کوفه به دنبال «فرمانده ای» برای خود بودند، تا جماعت متفرق آنان را جمع نماید و عقده به جا مانده از شهادت حسین علیه السلام را شفا بخشد.
بعد از مدتی، «مختار» برعلیه «بنی امیه» قیام نمود، شیعیان به دور او جمع شدند، او لشکری را به فرماندهی «ابراهیم بن مالک اشتر» به سوی لشکر شام روانه ساخت و ان لشکر را شکست داد و فرمانده اش «ابن زیاد» را به قتل رسانید؛ این امر آرزوی اهل بیت علیهم السلام و شیعیان بود.
بعد از شکست لشکریان شام، «مختار» و شیعیان، قوت گرفتند. به نقل ابن عبد ربّه
ص:130
در «عقد الفرید»، مختار شیعیان را دستور داد تا در کوچه های کوفه، شبانه بگردند و ندا دهند: «یا لثارات الحسین».(1)
ابوالفداء، در مورد حوادث سال 66 هجری، می نویسد: «در این سال، مختار در کوفه به طلب خون «حسین علیه السلام» قیام نمود، جماعت زیادی دور او جمع شدند، او بر کوفه تسلط پیدا کرد و مردم نیز با او بر کتاب خدا و سنت رسول و طلب خون اهل بیت علیهم السلام بیعت نمودند.
خانم «دکتر لیثی» می نویسد: «شهادت امام حسین علیه السلام در کربلا، واقعه تاریخی بزرگی بود که منجر به تبلور جماعت شیعه و ظهور او به عنوان یک فرقه متمیز، که دارای مبانی سیاسی و رنگ دینی است، گردید... واقعه کربلا، در رشد و نمو روح شیعه و زیاد شدن آن ها، تاثیر مهمی گذاشت. جماعت شیعه بعد از شهادت امام حسین علیه السلام به مانند جماعت منظم با رویه سیاسی متین، در جامعه ظهور پیدا نمود.»(2)
از طرفی «عبداللَّه بن زبیر» در مکه قیام کرده و نُه سال ریاست کرد. امویان، در این نُه سال، با وی درگیر بودند. شیعیان در این موقعیت مناسب، خدمت حضرت امام سجّادعلیه السلام می رسیدند و فرصتی برای بیان مظلومیت سیدالشهدا، در میان مردم، پدید امد.
بنی مروان، با پیروزی بر «ال زبیر» حکومت شبه جزیره را به دست گرفتند. بعد از گسترش نفوذ «عبدالملک بن مروان» بر بلاد اسلامی و محکم شدن پایه های حکومتی او، به فکر مقابله با اهل بیت علیهم السلام و شیعیان افتاد. امام شیعیان در ان زمان، امام زین العابدین علیه السلام بود.
عبدالملک، برای این که از مقام ان حضرت بکاهد، او را از مدینه به شام آورد، ولی بعد از ظهور فضایل و معارف از ان حضرت، محبت امام، در میان مردم بیشتر گردید.
مرکز تجمع شیعیان در ان زمان، کوفه بود. عبدالملک به قصد ریشه کن کردن تشیع از کوفه، شخصی را به نام «حجّاج» به ان ایالت فرستاد.
ص:131
امام باقرعلیه السلام می فرماید: «حجّاج سرکار امد و تا توانست، شیعیان را به قتل رساند و به هر گمان و تهمتی آنان را دستگیر نمود. کار به جایی رسید که اگر کسی به او زندیق یا کافر می گفتند بهتر بود از این که او را شیعه علی علیه السلام بگویند.»(1)
ابن ابی الحدید، از «مدائنی» نقل می کند: «هنگامی که «عبدالملک بن مروان» به ولایت رسید، بر شیعه بسیار سخت گرفت و «حجاج بن یوسف» را بر انان گماشت. مردم به بغض علی علیه السلام و موالات دشمنان ان حضرت به او تقرب جستند و هرچه را توانستند در فضل دشمنان علی، روایت جعل کردند و در لعن بر علی علیه السلام، کوتاهی ننمودند.»(2)
ابن سعد، در «طبقات»، از «منهال» نقل می کند: «من بر علی بن حسین، وارد شدم و به ان حضرت عرض کردم: چگونه صبح کردید؟ خدا امر تو را اصلاح کند؟ حضرت فرمود: من پیرمردی مثل تو در این شهر نمی بینم، نمی دانی که چگونه صبح کردیم؟ اگر نمی دانی، من تو را باخبر نمایم؛ ما در میان قوم خود به مانند بنی اسرائیل در میان آل فرعون(!!) صبح نمودیم، که فرزندان آنان را ذبح کرده و زنان انان را به کنیزی می بردند. کار ما به جایی رسیده که شیخ و سید ما را بر بالای منابر، لعن و دشنام می دهند و با این عمل به سوی دشمنان ما تقرب پیدا می کنند...»(3)
قنبر، غلام علی علیه السلام، از جمله کسانی است که به دست حجاج، به شهادت رسید. حجاج، به بعضی از نزدیکان خود می گوید: «دوست دارم به یکی از اصحاب ابوتراب (علی علیه السلام) دست پیداکنم. به او گفتند: ما از قنبر کسی را به علی علیه السلام نزدیک تر نمی دانیم. حجاج، کسی را به دنبال قنبر فرستاد و او را نزد حجاج آورد، حجاج به او گفت: تو قنبری؟ گفت: اری! حجاج گفت: از دین علی تبری بجو! قنبر گفت: آیا تو می توانی مرا به افضل از دین علی راهنمایی نمایی؟ حجاج گفت: من تو را خواهم کشت. کدام
ص:132
قتلی برای تو محبوب تر است، ان را انتخاب نما! قنبر در جواب گفت: مرا امیرالمؤمنین خبر داده است که بدون حق، ذبح خواهم شد. حجاج نیز، دستور داد تا سر او را مانند گوسفند از تن جدا نمایند.»(1)
کمیل بن زیاد، از شیعیان و خواص علی علیه السلام می باشد، حجاج در زمان ولایتش در کوفه او را طلب کرد. لکن کمیل فرار نمود و در مکانی مخفی گشت. حجاج حقوق قومش را قطع نمود. کمیل، با مشاهده این وضع، با خود گفت: «من پیرمردی هستم که عمرم به سرآمده است، سزاوار نیست که من سبب محرومیت قومم گردم.» لذا خود را تسلیم حجاج نمود. حجاج، با مشاهده کمیل گفت: «من از مدت ها منتظر تو بودم». کمیل در جواب فرمود: «خشنود مباش؛ زیرا از عمر من چیزی باقی نمانده است، هرکاری می خواهی انجام بده، بازگشت انسان به سوی خداست و بعد از قتل من نیز حسابی هست. امیرالمؤمنین علیه السلام مرا خبر داده که تو قاتل منی.» حجاج گفت: «پس حجت بر تو تمام شد.» در این هنگام دستور داد تا گردن او را بزنند.»(2)
از دیگر شیعیان، سعید بن جبیر است. او مردی معروف به تشیع و زهد و عبادت و عفّت بود. حجاج دستور داد او را دستگیر کردند، و بعد از مشاجرات زیاد بین این دو، حجاج دستور داد تا سرش را از بدن جدا کنند.(3)
در چنین شرایطی، که تصور نابودی اهل بیت علیهم السلام می رفت، امام سجّاد علیه السلام فعالیت را شروع نمود. و در این راه، موفقیت زیادی کسب کرد.(4)
امام سجّادعلیه السلام توانست به شیعه، حیاتی تازه بخشد. و زمینه را برای فعالیت های امام باقر و امام صادق علیهما السلام فراهم آورد. به گواهی تاریخ، امام سجّادعلیه السلام در طول سی و چهار سال فعالیت، شیعه را از دشوارترین بحران های حیات خویش عبور داد؛ بیست سال حاکمیت حجاج بر عراق و سلطه عبدالملک بن مروان بر کل قلمرو
ص:133
اسلامی، جهت گیری روشنی برای کوبیدن شیعیان بود...، حجاج کسی بود که شنیدن لفظ کافر، برای او از شنیدن لفظ شیعه، آرامش بیشتری داشت.(1)
روش فقهی حضرت سجادعلیه السلام نقل احادیث پیامبرصلی الله علیه واله از طریق علی علیه السلام بود که شیعیان تنها ان احادیث را درست می دانستند. بدین صورت شیعه اولین قدم های فقهی خود را در مخالفت با انحرافات موجود برداشت.
شهر مدینه با توجه به کجروی هایی که از اغاز اسلام در ان انجام شده بود، علیه شیعه، تحریک گردیده بود. بنابراین، جای مناسبی برای رشد شیعه به شمار نمی رفت.
امام سجادعلیه السلام می فرمود: «دوستداران واقعی ما در مکه و مدینه، به بیست نفر نمی رسند.»(2) در عین حال، در عراق، افراد بیشتری به اهل بیت علیهم السلام علاقه مند بودند.
دوران امامت امام باقرعلیه السلام، مصادف با ادامه فشارهای خلفای بنی امیه و حکام بر شیعیان عراق بود. عراق مرکز اصلی تشیع محسوب می گردید.
امام ابوجعفر محمدبن علی الباقرعلیه السلام در توصیف مصایبی که بر اهل بیت پیامبرصلی الله علیه واله وارد شد، می فرماید: «و کان عظم ذلک وکبره زمن معاویة بعد موت الحسین علیه السلام، فقتلت شیعتنا بکلّ بلدة وقطعت الایدی والارجل علی الظنّة، وکلّ من یذکر بحبّنا والانقطاع الینا سجن او نهب ماله او هدمت داره... حتی انّ الرجل لیقال له زندیق او کافر احبّ الیه من ان یقال: شیعة علی...»؛(3) «عظمت و بزرگی مصایب از زمان معاویه، بعد از مرگ حسین علیه السلام بود. در ان هنگام بود که شیعیان ما در هر کشوری کشته شدند و دست ها و پاها به مجرد گمان قطع گردیدند. و هرکسی که محبت و میل به ما را می داشت او را زندانی کرده، یا مالش را به غارت می بردند و یا خانه اش را خراب می نمودند... و کار به
ص:134
جایی رسید که اگر به کسی زندیق یا کافر می گفتی نزد او بهتر بود از این که بر او شیعه علی اطلاق می کردی... ».
شیعیان هرساله در مراسم حج، با امام تماس داشتند. این تماس ها معمولا یا در مکه و یا در بازگشت و عبور از مدینه، صورت می گرفت. با توجه به برخی اخبار، مردم عراق از رفتن نزد امام باقرعلیه السلام در مدینه، نهی شده بودند.(1)
مشکل «غُلات» در این دوران، یکی از مشکلات برای شیعیان بود. شمار این گروه رو به فزونی بود. وقتی که امام علیه السلام آن ها را از خود طرد کرد، اصحاب ان حضرت نیز «غُلات» را از جمع خود بیرون راندند. «مغیرة بن سعید» و «بیان بن سمعان»، که هر دو از معروف ترین شخصیت های غالیان و از رهبران آن ها بودند، توسط اصحاب امام باقرعلیه السلام تکفیر شدند.
تاکید امام باقرعلیه السلام به عمل گرایی شیعیان، به طور غیرمستقیم، در مقابل تمام فرقه هایی که به عمل صالح اعتنایی نداشتند، صورت می گرفت.
بسیاری از شیعیان عراق در اثر فشار و اختناق موجود، انتظار داشتند که امام علیه السلام به عراق آمده و دست به شمشیر ببرد. ولی امام باقرعلیه السلام مامور به تقیه بود. لذا، برخی از آن ها نسبت به امامت ان حضرت دچار تردید گشتند. آگاهی کافی درباره امامت به آن ها نمی رسید و به همین جهت گروهی به «زید»، برادر امام گرویدند و انشعابی را به وجود آوردند. هرچند زید هفت سال زودتر از برادرش، در کوفه وفات یافت. امّا در همین دوره و پس از ان، ریشه های گرایش به زید در میان شمار زیادی از شیعیان رشد کرد.
مخالفت با مصالح «امویان»، موجب اختلافات کمتری در میان شیعیان می گشت. اما به موازات فروکش کردن فشارهای سیاسی بر آنان، مساله «غُلات»
ص:135
به تدریج دامنه بیشتری گرفت؛ به طوری که مساله مهم در زمان امام صادق علیه السلام مساله «غُلات» محسوب می گردید. فشار اموی ها، جز در دو سال حکومت «عمر بن عبدالعزیز»، (از سال 99 تا 110 ه.ق) در تمام دوران حکومت آنان به شدت ادامه داشت.
در این دوره، به علت ضعف امویان و درگیری آنان با عباسیان، امام علیه السلام و شاگردانش فرصت بیشتری برای نشر مکتب اصیل اسلامی یافتند. این موقعیت، تا اوائل خلافت منصور، دومین خلیفه عباسی نیز ادامه داشت.
عباسیان، خود را «خونخواه» ال ابی طالب می دانستند. و مردم را به خشنودی آل محمّدعلیهم السلام دعوت می کردند؛ بنابراین نمی توانستند در اغاز با اهل بیت پیامبرصلی الله علیه واله مخالفت نمایند.
در سال 140 هجری قمری پس از این که منصور بر مخالفان خود پیروز گشت و خطر نفوذ رهبری مذهبی شیعیان اهل بیت علیهم السلام را بیشتر احساس کرد، به سراغ انان رفت. ابتدا از «بنی الحسن» آغاز نموده؛ «عبداللَّه بن حسن» و فرزندانش را دستگیر ساخت و به زندان افکند و سپس دستور قتل همه آنان را داد. سپس به محدودساختن حوزه درس «جعفر بن محمدعلیه السلام» در مدینه و تهدید و محاصره امام علیه السلام و شیعیانش پرداخت؛ زیرا از توجّه مردم و تشکل شیعیان به شدت هراسناک بود، و موقعیت خود را در خطر می دید، و پس از بارها تهدید و فراخوانی، سرانجام امام را در مدینه مسموم کرد.
در زمان منصور بار دیگر علویان تحت فشار سیاسی سختی قرار گرفتند، چنان که سیوطی گفته است: «منصور اولین خلیفه «عباسی» بود که میان علویان و عباسیان اتش فتنه را برانگیخت. در سال (145 ه ق) (پس از گذشت نه سال از حکومت منصور) محمد و ابراهیم، فرزندان عبداللَّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب، علیه منصور قیام کردند، ولی ان دو و گروه بسیاری از اهل بیت، توسط وی به شهادت رسیدند».(1)
ص:136
محمد اسقنطوری می گوید: «بر منصور وارد شدم و دیدم در فکر عمیقی فرو رفته، گفتم چرا فکر می کنید؟ پاسخ داد: از اولاد فاطمه علیها السلام بیش از هزار نفر را کشته ام، ولی بزرگ آنان (حضرت صادق علیه السلام) را نکشتم».(1)
آزار و شکنجه های علویان توسط منصور در زندان های تاریک و نمناک و قرار دادن آنان در لای دیوار مشهور است.(2)
از کسانی که به دستور منصور به شهادت رسیدند، معلّی بن خُنیس از شیعیان و اصحاب مقرب و متصدی امور مالی امام صادق علیه السلام بود. منصور از داوود بن عروه فرماندار مدینه خواست تا وی را به قتل برساند. داوود معلَّی را احضار نمود و او را تهدید به قتل کرد و از وی خواست تا نام شیعیان را به او بگوید. معلی مقاومت نمود و گفت: به خدا سوگند اگر نام یکی از آن ها در زیر پای من باشد، پایم را برنخواهم داشت. داوود وی را کشت و سرش را به دار آویخت. او سرانجام امام صادق علیه السلام را هم مسموم و به شهادت رسانید.(3)
این وضعیت در عصر حکومت مهدی عباسی (158 - 169ه ق) و هادی عباسی (15ماه) و هارون الرشید (193 - 170ه ق) نیز ادامه یافت و آنان در اعمال فشار و شکنجه، زندان، تبعید و قتل علویان، راه منصور را ادامه دادند. محمدبن ابی عمیر و فضل بن شاذان به دستور او زندانی و شکنجه شدند. وی حکم دستگیری هشام بن حکم را صادر کرد، ولی او مخفی گردید. داستان جنایت حمید بن قحطبه به دستور هارون نیز مشهور است.(4)
امام کاظم علیه السلام در سال 148ه.ق، بعد از شهادت پدرش، رهبری شیعیان را برعهده
ص:137
گرفت. اختلافی که بین شیعیان به وجود می آمد، غالبا ناشی از تعیین امام بعدی بود. که گاه بنابر دلایل سیاسی (وحشت از حاکمیت عباسیان) امام علیه السلام برای بسیاری از شیعیان خود ناشناخته می ماند.
شدت اختناق «منصور» درباره «علویان» بویژه امام صادق علیه السلام که عظمتی فراوان در میان جامعه کسب کرده بود، موجب سردرگمی برخی از شیعیان نسبت به رهبری آینده شده بود.
بعضی از فرزندان امام صادق علیه السلام داعیه رهبری داشتند و این موجب پراکندگی شیعیان می شد. مشکل دیگر آنان، دور بودن از شهرها و محل سکونت بود... با توجه به دلایل فوق، بعد از امام صادق علیه السلام نیز انشعاباتی رخ داد.
اسماعیل بن جعفر بن محمد، که فرزند بزرگ تر امام صادق علیه السلام بود، بسیاری از شیعیان وی را رهبر آینده می دانستند. وی در حیات پدر، فوت کرد. به طوری که در روایت آمده است امام صادق علیه السلام اصرار داشتند تا شیعیان با دیدن جنازه او به مرگش یقین کنند. با وجود این، عده ای بعد از ان حضرت، با داعیه «مهدویت اسماعیل» و بهانه های دیگر، فرقه ای به نام «اسماعیلیه» در شیعه به وجود آوردند.
شیعیان راستین کسانی بودند که مدعی امامت را با طرح سؤالات خاصی، ارزیابی می کردند و آن گاه که در امامت وی به یقین می رسیدند، او را به وصایت می پذیرفتند.
هشام بن سالم می گوید: «همراه مؤمن الطاق در مدینه بودم، مشاهده کردیم که عده ای در خانه عبداللَّه بن جعفر بن محمد گرد آمده و مسائلی را از او درباره زکات می پرسند. ما نیز سؤالاتی درباره زکات از وی پرسیدیم، لیکن وی جواب صحیحی به ما نداد. آن گاه بیرون آمدیم و نمی دانستیم که از فرقه های مرجئه، قدریه، زیدیه، معتزله و خوارج چه گروهی را بپذیریم. دراین حال، شیخی را دیدیم که او را نمی شناختیم. فکرکردیم جاسوسی از جاسوسان منصور است، ولی برخلاف این احتمال، او ما را به خانه ابوالحسن موسی بن جعفر برد. هنوز آنجا بودیم که فضیل و ابوبصیر، وارد شده
ص:138
و پرسش هایی نمودند و بر امامت وی یقین حاصل نمودند. آن گاه مردم از هر سو، دسته دسته می آمدند، به جز گروه عمار ساباطی و شمار اندکی که عبداللَّه بن جعفر را قبول داشتند.»(1)
هشام بن سالم، عبداللَّه بن ابی یعفور، عمر بن یزید بیاع السابری، محمد بن نعمان، مؤمن طاق، عبید بن زراره، جمیل بن دراج، ابان بن تغلب و هشام بن حکم که از بزرگان شیعه و اهل علم به شمار می آمدند، امامت موسی بن جعفرعلیه السلام را پذیرفتند.
تنها کسانی که به امامت ان حضرت نگرویدند «عبداللَّه بکیر» و «عمار بن موسی ساباطی» بودند.(2)
عصر امام کاظم علیه السلام دوران بسیار سختی برای شیعیان بود. از مهم ترین قیام هایی که در این دوران برعلیه خلفای عباسی صورت گرفت، قیام «حسین بن علی، شهید فَخ» در زمان حکومت هادی عباسی و جنبش «یحیی و ادریس»، «فرزندان عبداللَّه» در زمان هارون بود.
امامان شیعه به لزوم رعایت «تقیه» پافشاری می کردند و می کوشیدند شیعیان را به طور پنهانی اداره نمایند. این وضعیت موجب گردید، تاریخ نتواند از حرکات سیاسی ان ها، ارزشیابی دقیقی به عمل آورد. رهبری این حرکت و ظرافتی که در هدایت ان به کار برده شد، عامل مهمّ استواری شیعه در تاریخ گردید.
مامون عباسی با طرح «ولایتعهدی» امام رضاعلیه السلام ظاهرا توانست بر مشکلات پیروز گردد و شیعیان و علویان را راضی نگه دارد.
شاید اولین مرحله نفوذ شیعه در دستگاه عباسی، ماجرای ولایتعهدی امام رضاعلیه السلام باشد. هرچند قبلا «علی بن یقطین» به دستور امام کاظم علیه السلام برای کمک به شیعیان، در دستگاه عباسی باقی ماند.(3)
ص:139
در این دوران تشیع در ظاهر رنگ سیاسی به خود گرفت. و مامون اظهار تشیع نمود. در نقلی آمده است: «مامون پس از آمدن به عراق، سعی کرد امور مملکتی را به کسانی که عقاید شیعی داشتند بسپارد. و بعد از آن که راضی شد تا از عامه نیز کسانی را به مقامی بگمارد، تصمیم گرفت تا در کنار هر نفر از عامه، یک نفر شیعی نصب کند.(1)»
بعد از مامون، «معتصم عباسی» و «متوکل» این شیوه را دگرگون ساختند و به دفاع از «اهل حدیث» که به شدت با «معتزله» و «شیعه» مخالف بودند، پرداختند. متوکل در دشمنی با علویان و شیعیان تا جایی پیش رفت که دستور خرابی قبر امام حسین علیه السلام را صادر کرد و فرمان داد تا زمین های گرداگرد ان را شخم زده و کشت کنند.(2)
لکن این حرکت ضد شیعی دوام نیاورد و پس از روی کار آمدن «مقتدر عباسی» زمینه رشد شیعه در بغداد و نقاط دیگر فراهم شد. در این دوره بسیاری از شیعیان برجسته، دارای مشاغل حکومتی و اداری شدند.
شیخ طوسی نقل می کند: «حکم بن علیا گفت: من فرمانروایی بحرین را داشتم و در آنجا به مال زیادی دست یافتم که مقداری را انفاق کرده و با مقدار دیگر ان، زمین و... خریدم. پس از ان مدتی خمس ان را نزد امام جواد علیه السلام آوردم... .(3)
حسین بن عبداللَّه نیشابوری، از شیعیان امام جوادعلیه السلام، مدتی حکومت سیستان را برعهده داشت.(4)
جریان مشارکت شیعیان امامی، در دستگاه حکومتی، در دوران اخرین امامان علیهم السلام رو به گسترش نهاد. در دوران امام یازدهم علیه السلام و پس از ان در «غیبت صغری شمار فراوانی از شیعیان در دستگاه عباسی، شغل های مهمی به دست آوردند.
انچه قابل تامّل است، عدم مشروعیت بودن خلافت عباسیان و فقط تا سرحد وزارت رفتن شیعیان بود.
ص:140
پس از هارون، محمّد امین به حکومت رسید و مدت چهارسال و چند ماه حکومت کرد.
ابوالفرج در مقاتل الطالبین می نویسد: «روش امین در برابر اولاد علی بن ابی طالب علیه السلام بر خلاف گذشتگان بود. علت ان این بود که او به فکر خوشگذرانی و تهیه وسایل ان بود و پس از ان در بحران جنگ خود با مامون قرار گرفت، تا این که کشته شد».
مامون برادر خود را کشت و قدرت سیاسی را به دست آورد و حدود بیست سال (218 - 198 ه ق) حکومت کرد.
در زمان مامون، تشیع در اکثر شهرهای اسلامی نفوذ کرد و اثر ان در دربار مامون نیز ظاهر شد، چنان که فضل بن سهل ذوالریاستین، وزیر مامون و طاهربن الحسن خزاعی فرمانده ارتش وی شیعه بودند.
مامون وقتی کثرت شیعه را دید، می دانست که حضرت رضاعلیه السلام مورد توجّه و محبوب مردم است و مردم از پدر او (هارون) ناراضی هستند و نسبت به حکومت های قبلی بنی عباس اظهار دشمنی می کنند، ظاهرا روش تفاهم و دوستی با علویان را برگزید و بدین ترتیب افکار عمومی را متوجه خود ساخت، لذا از در نفاق و ریا اظهار تشیع نموده، از خلافت، حقانیت، و برتری حضرت علی علیه السلام بر ابوبکر و عمر دفاع می کرد، و حتی مساله واگذاری خلافت و سپس ولایتعهدی را مطرح نمود، ولی در حقیقت او هدفی جز حفظ قدرت و تثبیت موقعیت خود نداشت، و سرانجام نیز امام رضاعلیه السلام را به وسیله زهر مسموم ساخت. ولی در هر حال همین ملایمت و نرمش ظاهری، موجب فراهم شدن زمینه نسبتا مناسبی برای ترویج و نشر عقاید شیعه گردید.
عامل مؤثّر دیگری نیز در این باره وجود داشت، و ان گسترش و افزایش ترجمه کتب فلسفی و علمی بسیار از زبان یونانی و سریانی و غیر آن ها به زبان عربی بود که به
ص:141
گرایش مسلمانان به علوم عقلی و استدلالی سرعت بخشید، به ویژه آن که مامون نیز معتزلی مذهب بود و به خاطر علاقه مندی به بحث های استدلالی، مباحث کلامی در زمینه ادیان و مذاهب را آزاد گذاشته بود، و دانشمندان و متکلّمان شیعه از فرصت استفاده کرده، به تبلیغ مذهب اهل بیت علیهم السلام همت گماردند.
در عصر معتصم (متوفّای 227 هجری قمری) نیز تقریبا شرایط سیاسی در مورد اهل بیت علیهم السلام همانند زمان مامون بود. به ویژه آن که ان دو نیز به کلام معتزله گرایش داشته و با بحث های کلامی و استدلالی موافق بودند. پرسش های کلامی و دینی بسیاری که از امام جوادعلیه السلام شده است(1) نیز گواه بر این است که ارتباط مردم با ان حضرت در عصر معتصم ممنوع نبود، هرچند معتصم در باطن امر نسبت به امام علیه السلام عداوت می ورزید و سرانجام نیز دستور قتل او را صادر نمود. پس از شهادت امام، جمعیت انبوهی برای تشیع جنازه ان حضرت اجتماع نمودند. علی رغم این که معتصم تصمیم داشت آنان را از شرکت در مراسم تشییع منع کند، ولی انان به تصمیم وی اعتنا نکرده و شمشیر بر دوش بر گرد خانه امام اجتماع نمودند. این مطلب نیز گواه بر قدرت و کثرت شیعه در ان زمان است.(2)
در سال 203 هجری قمری امام رضاعلیه السلام به شهادت رسید. تنها فرزند وی امام جوادعلیه السلام بیش از هشت سال نداشت، شیعیان از این جهت در نگرانی و اضطراب به سر می بردند. به نوشته مورخان، در این دوران شیعیان به حیرت افتاده و دچار اختلاف گشتند.(3) به همین جهت گروهی از آنان در منزل «عبدالرحمن بن حجّاج» گرد آمدند و ضجّه و ناله سر دادند.(4)
ص:142
برای شیعیان مسلم بود که امام رضاعلیه السلام فرزند خود جوادعلیه السلام را برای جانشینی برگزیده است. ولی خردسالی ان حضرت موجب کاوش بیشتر مردم برای اطمینان خاطر، گردید.
اضطراب خاطر موجود، سبب شد تا برخی از آن ها به دنبال «عبداللَّه بن موسی»، برادر امام رضاعلیه السلام بروند. ولی از آنجا که حاضر نبودند بدون دلیل، امامت کسی را بپذیرند، جمعی از آن ها، پیش وی سؤالاتی را مطرح کردند و هنگامی که او را از جواب دادن ناتوان دیدند، وی را ترک کردند.(1) و شمار دیگری نیز به واقفی ها که بر امام کاظم علیه السلام توقّف کرده بودند پیوستند؛ زیرا طبق نظر نوبختی، آنان بلوغ را یکی از شرایط امامت می دانستد.(2)
با وجود این، بیشتر شیعیان به امامت امام جوادعلیه السلام گردن نهادند. در میان آنان کسانی، کمی سن امام را به خود امام جوادعلیه السلام نیز، گوشزد کردند. ان حضرت در جواب به جانشینی «سلیمان علیه السلام» از «داودعلیه السلام» اشاره کرد و فرمود: «حضرت سلیمان هنگامی که هنوز کودکی بیش نبود، و گوسفندان را به چرا می برد، حضرت داوود او را جانشین خود کرد، درحالی که علمای بنی اسرائیل، عمل او را انکار می کردند.»(3)
«شیعیان امامی» امامت را از جانب خدا می دانستند، و به همین جهت کمی سن امام نمی توانست خللی در عقیده آنان ایجاد کند.
شیعیان برای اثبات امامت، سؤالاتی را مطرح می نمودند و موقعی که احساس می کردند که مدعی امامت از عهده پاسخ گویی برمیاید، (با وجود نصّ به امامتشان) وی را به عنوان امام معصوم می شناختند و می پذیرفتند.
شیعیان امامی در سراسر نقاط، بویژه در عراق، مدائن و ایران و... به سر می بردند.(4) شیعیان علاوه بر ارتباط با امام از طریق وکلای ان حضرت، در مراسم حج نیز با امام دیدار می کردند.
ص:143
بنابه روایتی عده ای از شیعیان امام جوادعلیه السلام در مصر می زیسته اند. در این روایت، «علی بن اسباط» می گوید: «قامت امام را به دقّت می نگریستم تا ان حضرت را برای اصحاب مان در مصر بتوانم توصیف کنم.»(1)
در روایت دیگری امده است: «یک نفر از شیعیان خراسان خدمت امام جوادعلیه السلام مشرف شد.»(2)
روایت دیگری از «حر بن عثمان همدانی» حاکی از ان است که عده ای از شیعیان «ری» به محضر ایشان شرفیاب شدند.(3) و این دلالت دارد بر این که شیعه در ری فراوان بوده است.(4)
قم، یکی از مراکز تشیع در دوران امام جوادعلیه السلام بود که شیعیان ان ارتباط نزدیکی با امام علیه السلام داشتند.
احمد بن محمد بن عیسی، که از وی به عنوان «شیخ القمیین» یاد شده است، از اصحاب امام رضا و امام جوادعلیهما السلام بوده است و تالیفات زیادی در فقه و حدیث، از خود به جای گذاشته و حتی محضر امام حسن عسکری علیه السلام را درک کرده است.(5)
صالح بن محمد بن سهل، یکی دیگر از اصحاب امام جوادعلیه السلام در قم بود که رسیدگی به امور موقوفات حضرت را در ان شهر عهده دار بود.(6)
به دلیل ارتباط امام رضاعلیه السلام و سفر ایشان به خراسان، شبکه وکلای ایشان و روابط بین مردم و امامان، رو به گسترش نهاد.
در این قرن، بیشتر شیعیان از کوفه بودند، لقب «کوفی» که به برخی افراد نسبت داده شده است، بهترین گواه این مطلب است.
ص:144
از دوران امام باقر و امام صادق علیهما السلام به بعد، لقب «قمی» در آخر اسم شماری از اصحاب ائمه به چشم می خورد. این ها اشعری های عرب تباری بودند که در قم می زیستند.(1)
در زمان امام هادی علیه السلام، قم مهم ترین مرکز تجمّع شیعیان ایران بود و روابط محکمی میان شیعیان این شهر و ائمه طاهرین علیهم السلام وجود داشت.
دو شهر «ابه» یا «ساوه» و «کاشان» تحت تاثیر تعلیمات شیعی قرار داشتند و از بینش شیعی مردم قم پیروی می کردند. در پاره ای از روایات «محمد بن علی کاشانی» نام برده شده که از امام هادی علیه السلام سؤال کرده است.(2)
مردم قم رابطه مالی نیز با امام هادی علیه السلام داشتند، در این زمینه، از «محمد بن داوود قمی» و «محمد طلحی» یاد شده است که از قم و شهرهای اطراف ان، اموال و اخبار درباره وضعیت ان سامان را، به امام علیه السلام می رسانیدند.(3)
مردم شیعه دیگر شهرهای ایران نیز با امامان رابطه داشتند، این درحالی بود که بیشتر شهرهای ایران به دلیل نفوذ قهرامیز «امویان» و «عباسیان» گرایش های «سنّی» داشتند. «دیلم» از اواخر قرن دوم هجری، شیعیان زیادی را در آغوش خود داشت. علاوه بر ان، عده ای از مهاجران «دیلمی»، در عراق نیز به مذهب تشیع گرویده بودند.
در روایتی که حاوی نامه ای از امام هادی علیه السلام، به وکیل خود در همدان است، این چنین آمده است: «سفارش شما را به دوستداران خود در همدان کرده ام.»(4)
با به حکومت رسیدن متوکل (247 - 232 ه ق) شرایط دگرگون، و سخت گیری و کینه توزی آشکار با علویان تجدید شد، و ارتباط با اهل بیت علیهم السلام جرم سیاسی به
ص:145
شمار امد. دستور متوکل در سال 236 هجری قمریبه ویران نمودن قبر امام حسین علیه السلام و منع زیارت ان حضرت مشهور است.(1)
خصومت متوکل، به شیعیان اختصاص نداشت، بلکه وی با فلسفه و کلام و عقل گرایی مخالفت می ورزید. جرجی زیدان می نویسد: از روزی که متوکل به خلافت رسید تا اخرین نفس، در آزار و شکنجه فیلسوفان و طرفداران رای و قیاس و منطق کوشش داشت.(2)
پس از متوکل، حکومت عباسیان گرفتار آشفتگی ها و کشمکش های بسیار گردید، و هر چند گاهی درباریان بر سر کسب قدرت، به جدال و کشتار دست می زدند، تا زمان معتضد عباسی (279 - 247 ه ق) پنج تن از حکام عباسی؛ به نام های: منتصر، مستعین، معتز، مهتدی و معتمد به حکومت رسیدند، و با به قدرت رسیدن معتضد (289 - 279 ه ق) بار دیگر دستگاه عباسی اقتدار یافت. چنان که سیوطی در مورد او نوشته است: «وی را سفّاح ثانی لقب دادند؛ زیرا فرمانروایی بنی عباس را تجدید حیات کرد، که قبل از او از زمان متوکل به بعد، گرفتار اضطراب و فرسودگی و ضعف شده و در استانه زوال بود».(3)
بنابراین در عداوت و دشمنی عباسیان با اهل بیت علیهم السلام و پیروان انان، جای تردید نیست، ولی با توجه به اضطراب و نابسامانی حاکم بر دستگاه عباسی در دوره یاد شده، و شورش ها و انقلاب هایی که در گوشه و کنار سرزمین اسلامی رخ می داد، شرایط مناسب برای عباسیان در جهت اعمال فشار بیشتر بر علویان فراهم نبود، و آنان نسبت به عصر منصور و هارون، از شرایط بهتری برخوردار بودند.
وقتی که امام رضاعلیه السلام به خراسان امد، سادات علوی، به دلایل گوناگونی به نقاط
ص:146
مختلف کشور پهناور اسلامی ایران مهاجرت کردند. این مهاجرت از زمانی که فشار و اختناق برای مقابله با علویان و شیعیان، در عراق، شدت گرفت، رو به گسترش نهاد.
شیعیان ناچار شدند به مناطق امن تری کوچ نمایند. سرزمین عرب، به علّت تسلّط روحیات و طرز تفکر «اموی»، نمی توانست جای مناسبی برای انان باشد. اما در شرق، به ویژه در ایران زمینه های مناسبی برای این هدف وجود داشت. به این جهت بسیاری از شیعیان به این سرزمین سرازیر شدند و در شهرهای دور دست و جدای از هم به زندگی پرداختند.
شیعیان نیاز مبرمی به ارتباط با یکدیگر داشتند؛ به این دلیل که امام حاضر داشتند. و نیازمند حل پرسش های دینی و یافتن راه حلی برای مسائل سیاسی و اجتماعی بودند. برای رسیدن به این هدف، از روش های مختلف ارتباط؛ از قبیل اعزام افراد خاصی نزد امام علیه السلام و تماس با ان حضرت، در ایام حجّ و در مدینه و نیز مکاتبه، استفاده می کردند.
نیشابور شیعیان فراوانی را در خود جای داده بود که ارتباط خوبی با امام علیه السلام داشتند. اصولا شرق ایران جزو مناطقی است که در قرن های سوم و چهارم، نام شماری از اصحاب و علمای مشهور، در تاریخ ان به چشم می خورد. یکی از این شخصیت ها «فضل بن شاذان» است، که مقام ارجمندی در میان صحابه ائمه و علمای شیعه داشته است. غیر از نیشابور، «بیهق» و «سمرقند» و «طوس» از محل های تجمّع شیعیان به شمار می رفت.
یکی از راه های ارتباط مردم با امام و بالعکس، «وکیل» بود. افرادی که سابقه علمی درخشان و ارتباط استوار با امامان قبلی یا خود ان حضرت داشتند، و می توانستند از نظر حدیث، پشتوانه ای برای شیعیان به شمار آیند، به عنوان «وکیل» انتخاب می شدند.
ایجاد رابطه به شیوه مذکور، موجب احیای شیعیان و عدم هضم آنان در جامعه «تسنّن» گشت.
ص:147
آموزه های شیعی درقالب «کلام» و «حدیث» به تمامی جوامع کوچک و پراکنده و دور؛ از قبیل «سمرقند» و «کشّ» فرستاده می شد. با وجود دور بودن این مراکز، بسیاری از علمای شیعه از این مناطق برخاسته اند. فرستادگان و نامه های پربار و به موقع ائمه علیهم السلام، اشکالات ناشی از دوری راه را برطرف می ساخت.
یکی از راه های ارتباطی دیگر، فرستادن افرادی از طرف شیعیان به محضر ان حضرت بوده است.
از «جعفر بن شریف جرجانی» نقل شده است: «به زیارت خانه خدا مشرف شدم و در سامرا به خدمت امام عسکری علیه السلام رسیدم، خواستم اموالی را که دوستان به وسیله من فرستاده بودند، به ان حضرت بدهم. پیش از آن که بپرسم به چه کسی بدهم، ان حضرت علیه السلام فرمود: انچه را همراه آورده ای به مبارک، خادم من بسپار.(1)
قم اصلی ترین شهری بود که انبوهی از شیعیان را در خود جای داده بود و از زمان امام صادق علیه السلام، به طور مرتب و منظم با امام معصوم علیه السلام رابطه داشته است.
«احمد بن اسحاق بن عبداللَّه اشعری» از جمله شخصیت های قمی بود که با امام حسن عسکری علیه السلام ارتباط داشت. امام حسن عسکری علیه السلام وی را فردی مورد اعتماد معرفی می کرد.
سیستم «وکالت» در زمینه ایجاد پیوند بین امام و شیعیان، بویژه در اخذ وجوهات شرعی برای ساماندهی امور شیعیان نقش خود را ایفا می کرد.
در «سامرا»، «بغداد» و «مدائن»، شیعیان آمار قابل توجهی را تشکیل می دادند.
شاید «سلمان فارسی» اولین کسی بود که سنگ بنای تشیع را در «مدائن» نهاد و «حذیفة بن یمان» بر این اساس بنایی استوار برافراشت.
کوفه نیز در این زمان و قبل و بعد ان، خالی از شیعه نبوده است. کوفه یکی از بزرگ ترین شهرهای شیعه نشین به شمار می رفت.
ص:148
برخی از شیعیان قم، (بی خبر از رحلت امام عسکری علیه السلام) برای پرداخت وجوه خویش به سامرا رفتند. کسانی ان ها را به پیش «جعفر» بردند. قمی ها، نخست در پی امتحان «جعفر» برآمدند، بدین منظور از وی پرسیدند: آیا از مبلغی که آوردیم اطلاع داری؟ جعفر گفت: تنها خدا از غیب اطلاع دارد. در نتیجه قمی ها از پرداخت پول به وی خودداری نمودند. در آن هنگام شخصی آن ها را به خانه ای هدایت کرد و در آنجا پس از آن که مبلغ وجوهات به آن ها گفته شد، پول را به شخصی که درست گفته بود، تحویل دادند.
جعفر این موضوع را به «معتمد» گزارش دادند، به دستور او، خانه امام و حتی خانه های همسایگان ان حضرت تفتیش مجدد شد...(1)
حساسیت شدید دستگاه خلافت و تحریکات جعفر برای کنترل امام دوازدهم علیه السلام بود و علاوه بر ان در صورت عدم دسترسی به ان حضرت، دست کم می توانستند اعلام کنند که امام حسن عسکری علیه السلام فرزند نداشته است. احضار افراد موثق در منزل امام نیز برای این بود تا به ادعای خود در این باره رنگ حقیقت داده و شیعیان را دچار حیرت و سردرگمی سازند.(2)
بر اساس طرح پیش بینی شده، مساله ولادت ان حضرت، از چشم مردم و حتی بیشتر شیعیان به دور ماند.
فقط برخی از شیعیان مورد اعتماد و عده ای از وکلای امام حسن عسکری علیه السلام و کسانی که در خانه امام علیه السلام مشغول خدمت بودند، از ولادت حضرت باخبر شدند.
شیخ مفید از تعدادی اصحاب و خادمان و یاران نزدیک امام عسکری علیه السلام روایت کرده است که آنان موفق به دیدار امام زمان علیه السلام شده اند.
محمد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر، حکیمه خاتون (دختر امام جوادعلیه السلام)،
ص:149
ابوعلی بن مطهر، عمرو اهوازی وابونصر طریف (خدمتگزار امام) از ان جمله بودند.(1)
به این ترتیب امام حسن عسکری علیه السلام فرزند خود را به برخی نشان داد و ایشان را جانشین خویش معرفی نمود.
شیخ کلینی، از «ضوء بن عِجلی» روایت کرده است که مردی ایرانی از اهالی فارس، به او گفته بود: «به منظور خدمت برای امام عسکری علیه السلام به سامرا رفتم و امام مرا به عنوان مسئول خرید خانه پذیرفت. روزی حضرت عسکری علیه السلام فرزند خود را به من نشان داد و فرمود: «هذا صاحبکم». وی اظهار می کند که دیگر پس از ان تا رحلت امام، ان کودک را ندیده است. او می افزاید: «در زمانی که وی ان حضرت را دید حدود دو سال سن داشته است.»(2)
شاید پراهمیت ترین دیدار اصحاب و شیعیان امام عسکری علیه السلام با حضرت بقیةاللَّه، زمانی بود که «محمد بن عثمان عمروی» از وکلای خاص امام زمان(عج)، همراه با چهل نفر دیگر در خدمت امام بودند. ان حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد و فرمود: «هذا امامکم من بعدی وخلیفتی علیکم اطیعوه ولا تتفرقوا من بعدی فی ادیانکم فتهلکوا، اما انکم لا ترونه بعد یومکم هذا»؛ «این امام شما پس از من و جانشین من در میان شما است. از او فرمان ببرید و پس از من در دین خود اختلاف نکنید که در این صورت هلاک می شوید و پس از این هرگز او را نخواهید دید.»
درادامه این روایت آمده است: چند روز پس از ان، امام عسکری علیه السلام رحلت کرد.(3)
بعد از رحلت امام عسکری علیه السلام احتمال ایجاد فرقه های انشعابی و افکار ناروا، فراوان بود؛ زیرا تولد و نگهداری و وصایت امام زمان علیه السلام به طور کاملا محرمانه انجام شده بود و دوران غیبت نیز آغاز شده و تنها پشتوانه نیرومند امامت حضرت
ص:150
حجت(عج)، میراث عظیم احادیث موجود، درباره اصل مهدویت و پاره ای از لوازم ان و در بخش دیگر، استقرار سیستم ارتباطی قوی و حضور برخی از عناصر سرشناس شیعه، در میان اصحاب امام عسکری علیه السلام و شیعیان ان حضرت بود.
قرن چهارم و پنجم هجری از نظر شرایط سیاسی، از بهترین دوران شیعه به حساب می رود؛ زیرا خاندان بویه (477 - 320 ه ق) که مذهب شیعه داشتند، در دستگاه خلافت عباسی از نفوذ و اقتدار زاید الوصفی برخوردار بودند.
فرزندان بویه به نام های: علی، حسن و احمد که قبلا در فارس حکومت می کردند، در زمان «المستکفی» به سال 333 هجری قمری وارد بغداد شده، به مقر حکومت راه یافته و مورد تکریم خلیفه قرار گرفتند. احمد «معزالدوله»، حسن «رکن الدوله»، و علی «عمادالدوله» لقب یافتند.
معزالدوله که منصب امیر الامرایی را داشت، چنان اقتداری را به دست اورد که حتی برای «مستکفی» حقوق و مقری تعیین کرد. به دستور وی در روز عاشورا بازارها تعطیل و برای امام حسین علیه السلام مراسم سوگواری برپا گردید، و مراسم عید غدیر با شکوه بسیار انجام شد.
کوتاه سخن آن که: آل بویه در ترویج مذهب امامیه اثنی عشری اهتمام بسیار ورزیدند و در بغداد، مرکز حکومت اسلامی، که قبل از آل بویه مردم پیرو مذهب اهل سنت بودند، با به قدرت رسیدن آنان، مذهب شیعه نشو و نما پیدا کرد و آیین های مخصوص شیعیان با شکوه فراوان انجام می شد.
شیخ مفید، متکلم نامدار امامیه که در این زمان می زیست، مورد تجلیل و تکریم بسیار بود. مسجد «براثا» در منطقه کرخ بغداد، به وی اختصاص داشت، و شیخ مفید در ان علاوه بر اقامه نماز و موعظه، به تعلیم و تدریس می پرداخت. وی در پرتو
ص:151
موقعیت ویژه ای که از جنبه های علمی و اجتماعی داشت، توانست فرق مختلف شیعه را انسجام بخشیده، ارا و عقاید شیعه را تحکیم و ترویج کند.
خدمات ال بویه به مذهب تشیع اختصاص نداشت، بلکه آنان به ادب و فرهنگ اسلامی خدمت شایان نمودند. غناوی در کتاب «الادب فی ظلّ بنی بویه» می نویسد: «یکی از امتیازات آل بویه بالا رفتن سطح فرهنگ و دانش بود که خود و وزرای ایشان تاثیر بسزایی در این زمینه داشتند؛ زیرا وزرا همیشه از طبقات نویسندگان و دانشمندان و مبرز برگزیده می شدند...آوازه شان در فضا طنین انداز شد، تا آنجا که دانشمندان و اهل ادب از هر سو به جانب ایشان رو آورده و از توجّه شان برخوردار شدند. در میدان ادب و فلسفه و دانش، و در سازندگی و به کار انداختن اندیشه ها، گوی سبقت را از سروران خود «خلفای عباسی» ربوده بودند».(1)
در قرن چهارم فاطمیان نیز در مصر به قدرت رسیدند و حکومت آنان تا اواخر قرن ششم هجری (567 ه ق) ادامه یافت. حکومت فاطمیان بر مبنای دعوت به تشیع پایه گذاری شد و اگرچه آنان دوازده امامی نبوده، پیرو مذهب اسماعیلیه بودند، و میان این دو مذهب اختلافاتی وجود دارد، ولی در حفظ شعائر تشیع، و نیز فراگرفتن تعالیم اسلامی از طریق خاندان وحی، و تشویق مردم به این روش، هردو مذهب هماهنگ می باشند.
سیوطی می نویسد: «در سال 357 هجری قمری قرامطه بر دمشق استیلا یافتند و بر ان شدند که مصر را نیز به تصرف خود درآورند، ولی عبیدیون(2) (فاطمیون) مالک ان گردیده و دولت رفض (تشیع) در سرزمین های مغرب، مصر و عراق، استقرار یافت، و این بدان جهت بود که پس از مرگ کافور اخشیدی، حاکم مصر، نظم مصر مختل
ص:152
گردید. و سربازان در مضیقه مالی قرار گرفتند. گروهی از آنان نامه ای برای المعز لدین اللَّه (فرمانروای مغرب) نوشته و از او خواستند تا وارد مصر گردد. وی فرمانده ارتش خود به نام «جوهر» را با هزار سواره عازم مصر نمود و او وارد مصر گردید. در سال 358 هجری قمری از پوشیدن لباس سیاه و خواندن خطبه ای که بنی عباس می خواندند منع کرد و دستور داد جامه سفید پوشیده و خطبه زیر را بخوانند: «اللّهمّ صلّ علی محمّد المصطفی، وعلی علی المرتضی وعلی فاطمة البتول وعلی الحسن والحسین سبطی الرسول...».
او در سال 359 هجری قمری دستور تاسیس دانشگاه الازهر را صادر کرد و بنای ان به سال 361 هجری قمری پایان یافت. همچنین دستور گفتن «حی علی خیرالعمل» را در اذان صادر نمود. مشابه همین دستور توسط جعفربن فلاح فرماندار دمشق از جانب المعزباللَّه صادر گردید.(1)
در قرن چهارم هجری قمری حکومت شیعی دیگری نیز در جهان اسلام پدید امد، و ان حکومت حمدانیان (391 - 293 ه ق) بود. برجسته ترین زمامدار ال حمدان علی بن عبداللَّه بن حمدان، ملقب به سیف الدوله (303 - 350 ه ق) بود. وی انسانی خردمند، دانش دوست و سلحشور بود و بیشتر ایام عمر خود را در جنگ با تجاوزگران رومی به سر برد. در عصر حمدانیان سرزمین سوریه، مانند حلب و اطراف ان، بعلبک و توابعش،جبل عامل و سواحل ان، مملو از شیعیان بود، و به ویژه شهر حلب پایگاه علماء شیعه و به خصوص بنوزهره به شمار می رفت. از کسانی که در تحکیم و نشر مذهب تشیع نقش مهمی ایفا نمود، ابوفراس (متوفّای 357 ه ق)
ص:153
شاعر نامدار ال حمدان بود، چنان که قصیده میمیه او از شهرت بسزایی برخوردار است و مطلع ان چنین است:
الحق مهتضم والدین محترم
وفیی ء ال رسول اللَّه مقتسم(1)
همدانیان هیچ کس را به پیروی از مذهب شیعه مجبور نکردند، به وسیله مال و مقام نیز نفریفتند، بلکه مردم را به اختیار خود واگذار کرده، تا هرچه را می پسندند برای خود برگزینند. فقط مبلّغان با اخلاص، حقایق را برای مردم بازگو می کردند، برعکس اموی ها و عباسی ها و صلاح الدین ایوبی که مردم را با ارعاب و خشونت به مذهب تسنن فرا می خواندند.
همدانیان مردمی روشنفکر و آزاد منش بودند. به همین جهت پایگاه دانشمندان، فلاسفه، ادبا و روشنفکران از همه مذاهب و ادیان شدند، تا آنجا که هنرمندان از روم گریخته و به سوی سیف الدوله می امدند.(2)
در اواسط قرن پنجم هجری قمری دولت مهمی با نام دولت سلجوقی پدید امد و حکومت سنی مذهب بغداد را که رو به زوال و فنا بود از سقوط نجات داد و از پیشرفت شیعیان در مصر، عراق، شام، فارس و خراسان جلوگیری نمود. حکومت سلجوقیان تا اواخر قرن هفتم هجری استقرار یافت.
حکومت مقتدر دیگری که در نیمه دوم قرن ششم (565 ه ق) تاسیس گردید، حکومت ایوبیان به دست سردار نامی صلاح الدین ایوبی بود، که تا سال (848 ه ق) دوام یافت.(3)
فداکاری های صلاح الدین در جنگ با صلیبیان در خور تقدیر و تحسین است،
ص:154
ولی تعصّب شدید او نسبت به مذهب تسنن و خصومت و عداوت او با مذهب تشیع، نقطه ضعفی بس بزرگ و غیر قابل اغماض است. وی پس از استیلای بر مصر، با فاطمیان با خشونت تمام عمل نمود. در کتاب «الازهر فی الف عام» آمده است: «ایوبی ها در مطلق اثار شیعه دخالت کرده و آنان را نابود کردند. صلاح الدین دولت فاطمی را عزل کرد و اقوام خود را در یک شب به منازل آنان وارد نمود و ناله های جگرخراش و گریه های جانسوز به قدری بلند بود که مردم فکر خود را از دست داده بودند...».(1)
وی دستور داد روز عاشورا که بنی امیه و حجاج عید می گرفتند، مجددا عید باشد و «حی علی خیرالعمل» را از اذان برداشت و در سخت گیری با شیعیان تا انجا پیش رفت که دستور داد: گواهی کسی باید قبول شود که معتقد به یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت باشد، و کسی حق سخنرانی یا تدریس را داشت که پیرو ان مذهب باشد و حتی کتابخانه های بزرگی را که فاطمیان تاسیس کرده بودند و کتاب های نفیسی در فنون مختلف در آن ها گرداوری شده بود، به دست وی متلاشی گردید و در نتیجه این روش خصمانه، مذهب تشیع در مصر فراموش گردید.(2)
دولت مغول در سال 650 هجری قمری توسط هولاکوخان در ایران تاسیس و به سال 736 هجری قمری با مرگ سلطان ابوسعید پایان یافت.
هولاکوخان در دومین حمله خود به عراق، حکومت بنی عباس را برانداخت، و همه مذاهب را در انجام مراسم مذهبی و ترویج تعالیم آنان ازاد ساخت
ص:155
و دانشمندان را تکریم نمود. به عبارت دیگر قتل و غارت هایی که هولاکوخان به ان دست می زد، انگیزه دینی نداشت. بدین جهت در مناطقی که به تصرف او درمی امد ادیان مختلف از ازادی یکسان برخوردار بودند.
در این که ایا هولاکوخان به دین اسلام تشرف یافت یانه، اختلاف است. هرچند برخی حتی تشیع او را مسلم دانستند، ولی قدر مسلّم این است که چهارتن از سلاطین مغول به نام های: نکواداربن هولاکو (احمد)، غازان خان (محمود)، نیقولاوس (سلطان محمد خدابنده) و بهادرخان، اسلام آوردند. حکومت احمد چندان برجای نماند و در مورد «غازان خان» نیز شواهد تاریخی بر تشیع او دلالت دارد. سلطان محمد خدابنده در آغاز، پیرو مذهب حنفی بود، ولی چون نظام الدین عبدالملک شافعی که اعلم دانشمندان اهل سنت در ان زمان بود از طرف وی به عنوان قاضی القضات منسوب گردید و او در مناظره با علماء حنفی غالب شد، سلطان، مذهب شافعی را برگزید.
سرانجام پس از مناظره ای که میان علامه حلّی (متوفای 726 ه ق) و نظام الدین واقع شد و علامه بر وی غالب گردید، سرانجام سلطان خدابنده آیین شیعه را انتخاب کرد و دستور داد تا سرتاسر قلمرو فرمانروایی او مراسم مذهب امامیه اجرا گردد. به درخواست وی علامه حلی کتاب معروف خود «نهج الحق و کشف الصدق» را تالیف نمود. و پس از وی فرزندش بهادرخان، اخرین سلطان مغول پیرو آیین شیعه بود.
در قرن هفتم و هشتم هجری قمری در عصر سلاطین مغول دانشمندان بزرگی از شیعه ظهور کردند که از ان جمله: محقّق حلّی صاحب شرایع (متوفای 676)، یحیی بن سعید (متوفای 689)، مؤلّف کتاب «الجامع الشرایع»، علامه حلّی (متوفای 726) پدرش سدید الدین حلّی، فرزندش فخرالمحققین (متوفای 771)، سید رضی الدین طاووس (متوفای 664)، سید قیاس الدین بن طاووس (متوفای 693)، ابن میثم بحرانی (متوفای 679 یا 699)، خواجه نصیرالدین طوسی (متوفای 672)، قطب الدین رازی (متوفای 766) و دیگران می باشند.
ص:156
موضوع جالب توجه در این دوره، پیدایی «مدرسه سیار» است که به پیشنهاد علامه حلّی و توسط سلطان خدابنده تاسیس گردید. داستان او این است که عادت سلاطین مغول بر این بود که در فصل گرما، در مراغه و سلطانیه و در فصل سرما در بغداد اقامت می گزیدند، و از طرفی سلطان خدابنده در سفر و حضر علمای بزرگ را با خود همراه می داشت و چون به علامه حلّی علاقه فراوان داشت، به وی پیشنهاد کرد که با او همراه باشد.رد این پیشنهاد از طرف علامه مصلحت نبود؛ زیرا ممکن بود مخالفان و حسد ورزان نسبت به علامه این عمل را به گونه ای نادرست تفسیر نموده و علیه او استفاده نمایند، و از طرفی علامه نمی خواست به طور در بست در اختیار سلطان قرار گرفته و از فعالیت علمی بازماند، بدین جهت پیشنهاد تاسیس «مدرسه سیار» را مطرح کرد که مورد قبول سلطان قرار گرفت و بدین وسیله علامه حلّی توانست به نشر عقاید و معارف امامیه و تربیت شاگردان بسیاری همّت گمارد.(1)
شیعه از نظر شرایط سیاسی تا قرن دهم هجری تقریبا همان وضع پیشین (دوران ایوبیان و سلجوقیان) را داشت. ولی در طلیعه این قرن، دولت صفویه توسط شاه اسماعیل اول تاسیس گردید، و مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمی پذیرفته شد.
ایران در ان هنگام به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد و هر بخشی را امیر، وزیر، خان و بزرگ قبیله ای به دست گرفته و بر آنجا فرمانروایی می کرد. هنوز از عمر اسماعیل، چهارده سال بیش نگذشته بود که از مریدان و پیروان پدرش ارتشی تشکیل داد و به اندیشه یکپارچگی ایران، از اردبیل قیام کرد و مناطق مختلف را یکی پس از دیگری فتح کرد و ایین ملوک الطوایفی را برانداخت، و ایران قطعه قطعه را به شکل یک کشور منسجم دراورد و در تمام قلمرو حکومت خود مذهب شیعه را رسمیت داد.
ص:157
پس از درگذشت وی سال 930 هجری پادشاهان دیگر صفوی تا اواسط قرن دوازدهم هجری (1148ه ق) حکومت کردند و همگی رسمیت مذهب شیعه را تایید و تثبیت نمودند و به ترویج ان همّت گماردند.
مراکز دینی مانند مساجد، مدارس علمی، و حسینیه های بسیار ساختند، و به تعمیر و توسعه مشاهد مشرفه اقدام نمودند. عامل این اقدامات، علاوه بر جاذبه فطری و دینی و معنوی، نفوذ علماء بزرگی نظیر شیخ بهایی و میرداماد در دربار صفویان بود که انان را به تعظیم شعایر دینی و پرورش دانشمندان بزرگ علوم مختلف، تشویق می کردند. از مشاهیر علمای این دوره می توان میرداماد، محقق کرکی، شیخ بهایی و پدرش شیخ حسین عبدالصمد، صدرالمتالهین، علامه مجلسی، محقق اردبیلی، ملاعبداللَّه یزدی و فیض کاشانی و... را نام برد.(1)
در این دوران دولت عثمانی نیز بر بخش وسیعی از سرزمین های اسلامی حکومت می کرد و نسبت به مذاهب اهل سنت، متعصّب بود و با شیعیان خصومت می ورزید، تا انجا که با گروهی از روحانی نما امضا گرفت که شیعیان از اسلام خارج بوده و قتل انان واجب است.
سلطان سلیم در اناطول چهل هزار یا هفتاد هزار نفر را به جرم شیعه بودن کشت. در حلب به دنبال فتوای شیخ نوح حنفی، به کفر و وجوب قتل شیعه، ده ها هزار شیعه کشته شدند و مابقی فرار کردند، و حتی یک نفر شیعه در حلب نماند؛ در صورتی که در ابتدای دولت حمدانی ها، تشیع در حلب کاملا رسوخ کرده و منتشر شده بود و حلب جایگاه دانشمندان بزرگی در فقه، امثال ال ابو زهره و ال ابو جراده و...بود که نام آنان در کتاب «امل الامل» ثبت است.
از علماء بزرگ امامیه که به دست عثمانی ها به شهادت رسید، شهید ثانی است.
عثمانی ها شیعیان را از دستگاه دولتی اخراج کردند و آنان را از انجام وظایف
ص:158
اختصاصی دینی بازداشتند و در شهرهای شام و مکان هایی که اقلّیت های شیعی زندگی می کردند مانع انجام اعمال دینی شدند. این جریان ها و مصایب، چهار قرن (1198 - 1516) میلادی ادامه داشت.(1)
پس از ان نیز تقریبا همین شرایط سیاسی برای شیعیان ادامه یافت. در ایران مذهب تشیع به عنوان دین رسمی شناخته شد و جدال و نزاع مذهبی رخ نداد، ولی در سایر ممالک اسلامی که دولت های غیرشیعی حکومت می کرد و به ویژه در مناطقی که وهابیون نفوذ کلمه داشتند، شیعیان از شرایط سیاسی مطلوبی برخوردار نبودند، ولی پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و رهنمودها و سیاست های حکیمانه بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی قدس سره حقایق بسیاری را در مورد مذهب و عقاید شیعه روشن کرد؛ به گونه ای که شمار طرفداران و هواداران ان افزایش یافت؛ گرچه ایادی استعمار در گوشه و کنار اسلام همچنان به سیاست تفرقه افکنی و جو عداوت و اختلاف ادامه می دهند.
ص:159
سفید
ص:160
ص:161
همان گونه که قبلا اشاره کردیم درباره مبدا پیدایش تشیع، فرضیه های مختلفی از سوی مخالفان مطرح شده است. اینک بعد از تبیین نظریه اول و اقامه دلیل بر ان، در صدد برخواهیم امد تا فرضیه های خیالی دیگر را مورد نقد و بررسی قرار داده و پاسخ دهیم؛ گرچه بعد از اقامه دلیل بر نظریه اول فرضیه های دیگر هم باطل خواهندشد.
گروهی از مورخان و محققان تاریخ، پیدایش شیعه را پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه واله و در ارتباط با اختلاف مسلمانان در مساله خلافت و امامت، و به عبارت دیگر در ماجرای سقیفه بنی ساعده می دانند؛ زیرا در سقیفه در ارتباط با جانشینی پیامبر و رهبر مسلمین نخست دو دیدگاه مطرح شد: عده ای از انصار، سعد بن عباده را برای خلافت و رهبری پیشنهاد کردند، و گروهی از مهاجرین به خلافت ابوبکر رای دادند. و پس از گفت و گوهایی که میان این دو گروه رخ داد، ماجرا به نفع گروه دوم پایان یافت. و از سوی دیگر، عده ای از مسلمانان که بنی هاشم و عده ای از مهاجران و انصار را تشکیل می دادند، به امامت حضرت علی علیه السلام معتقد بودند. این گروه همان شیعیان حضرت علی علیه السلام بودند. و از اینجا بود که شیعه به عنوان یک مذهب خاص در جهان اسلام مطرح شد.(1)
پاسخ: اگر مقصود این باشد که ظهور تشیع به عنوان یک مذهب خاص در جهان اسلام، به پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه واله و ماجرای سقیفه باز می گردد، این نظریه ای است استوار و قابل قبول؛ زیرا همان گونه که بیان گردید، گرچه نصوص امامت مربوط به
ص:162
عصر رسالت است ولی ظهور و بروز ان به عنوان یک مذهب، بعد از وفات رسول گرامی است. در این صورت، این نظریه با نظریه قبل هیچ گونه ناسازگاری ندارد.
ولی اگر مقصود نفی ریشه های اعتقادی تشیع در عصر رسالت، و یا انکار طرح نام شیعه توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه واله باشد، این نظریه مورد قبول نیست.
علامه سیدمحسن امین عاملی این دو نظریه را یاداور شده و چنین می گوید: «در بحث قبل دانستی که در زمان پیامبرصلی الله علیه واله گروهی از مسلمانان، شیعه علی علیه السلام به حساب می امدند، آن گاه در جریان اختلاف در مساله امامت، تشیع ظاهر گردید؛ زیرا در ان گفت و گو انصار به مهاجران گفتند: «منّا امیر و منکم امیر» ؛ از هریک از ما و شما رهبری برگزیده شود. و مهاجران به دلیل این که از قوم و عشیره پیامبرند، سخن انصار را نپذیرفتند. ان گاه که خبر این بحث ها به حضرت علی علیه السلام رسید فرمود: «اگر استدلال مهاجران درست است، پس رهبر باید از ما (بنی هاشم) باشد، و گرنه استدلال انصار به قوت خود باقی خواهد ماند. اینجا بود که گروهی از بنی هاشم و خاندان عبدالمطلّب تشیع (امامت علی علیه السلام) را برگزیدند، و عده ای از مهاجرین و انصار نیز به انان پیوستند. در میان مهاجران، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، عمار بن یاسر، خالد بن سعید، بریده اسلمی دیده می شدند. و در میان انصار، ابوالهیثم بن تیهان، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، خزیمة بن ثابت ملقّب به ذوالشهادتین، ابی بن کعب، و ابوایوب انصاری به چشم می خورند».(1)
دکتر عبداللَّه فیاض می گوید: «دشوار است که بگوییم این افراد رایشان در استحقاق علی علیه السلام بر امامت بعد از وفات پیامبرصلی الله علیه واله بدون هیچ مقدمه ای بوده است، بلکه استمرار طایفه ای از صحابه بر ولایت حضرت علی علیه السلام و اعتراف انان به امامت او، دلیل بر ان است که اعتقاد به امامت حضرت علیه السلام نتیجه افکاری نبوده که موقعیت سقیفه ان را ایجاد کرده باشد، بلکه از قبل وفات پیامبرصلی الله علیه واله سابقه داشته است».(2)
ص:163
ابن قتیبه می گوید: «ابوذر هنگام بیعت، غایب بود و هنگامی که وارد مدینه شد و وضع را چنین دید، گفت: «اصبتم قناعة وترکتم قرابة، لو جعلتم الامر فی اهل بیت نبیکم لما اختلف علیکم الاثنان»؛(1) «به چیزی قناعت کردید و قرابت رسول خداصلی الله علیه واله را رها نمودید. اگر امر (خلافت) را در اهل بیت پیامبرتان قرار می دادید حتی دو نفر بر شما اختلاف نمی کردند».
مستشرق فلهاوزن می گوید: «با کشته شدن عثمان، اسلام به دو حزب تقسیم شد: یکی حزب علی و دیگری حزب معاویه، و در زبان عربی به حزب، عنوان «شیعه» اطلاق می گردد. لذا لقب شیعه علی در مقابل شیعه معاویه به کار می رفت. ولی بعد از این که معاویه حکومت را در تمام دولت های اسلامی به دست گرفت استعمال لفظ شیعه محصور در پیروان علی علیه السلام شد».(2)
پاسخ: اولا: قبلا اشاره کردیم که «تشیع» ریشه هایی در قران و سنت دارد، و پیامبرصلی الله علیه واله از جانب خداوند متعال بنیانگذار این مذهب بوده است.
ثانیا: شیعه بعد از آن که حضرت علی علیه السلام به خلافت رسید از ازادی ویژه ای برخوردار شد، لذا می توان به این جهت گفت که شیعیان در عصر حکومت حضرت علی علیه السلام ظهور و بروز پیدا کرده است.
ص:164
برخی تاریخ پیدایش شیعه را در دوران زمامداری امام علی علیه السلام دانسته اند. این نظریه دو گونه تقریر شده است: یکی مربوط به واقعه جمل و دیگری مربوط به واقعه صفین است. رای اول از ابن ندیم در «الفهرست» است. وی به نقل از محمد بن اسحاق
ص:164
می گوید: «آن گاه که طلحه و زبیر به بهانه خونخواهی عثمان با علی علیه السلام به مخالفت پرداختند و علی در برابر آنان مقاومت کرد تا آنان تسلیم حکم خدا گردند، پیروان ان حضرت شیعه نامیده شدند، و امام علیه السلام آنان را شیعه خود می خواند و به چهار دسته با چهار اسم تقسیم نمود: 1 - اصفیا 2 - اولیا 3 - شرطة الخمیس 4 - اصحاب».(1)
پاسخ: انچه در توجیه این نظریه می توان گفت: این که اگرچه مذهب شیعه آن گونه که به اثبات رسید، از قبل وجود داشته است، ولی در عصر زمامداری امام علی علیه السلام به دلیل فراهم بودن زمینه های مناسب اجتماعی و سیاسی، ظهور بیشتری داشته و واقعه جنگ جمل در ظهور و بروز ان نقش ویژه ای داشته است.
قول دیگر در چگونگی پیدایش شیعه در عصر زمامداری امام علی علیه السلام این است که پس از واقعه صفین و ماجرای حکمیت، پیروان امیرالمؤمنین علیه السلام دو دسته شدند، گروهی خوارج را تشکیل دادند که پس از بازگشت از صفین در منزلی به نام «حرورا»، اقامت گزیدند، و گروهی دیگر کسانی بودند که با امام وارد کوفه شدند. گروه دوم نزد حضرت آمده و بار دیگر با حضرت بیعت کردند و بر دوستی خود با دوستان او و دشمنی با دشمنان وی تاکید نمودند.
مستشرق وات مونتکومری از طرفداران این نظریه است. گویا وی این مطلب را از عبارت طبری اخذ کرده که می گوید: «لمّا قدم علی الکوفة وفارقته الخوارج وثبت الیه الشیعة، فقالوا فی اعناقنا بیعة ثانیة، نحن اولیاء من والیت واعداء من عادیت»؛(2) «چون علی وارد کوفه شد و خوارج از او جدا شدند، شیعه به سوی او پناه گرفت. آنان به حضرت عرض کردند: بر گردن ما بیعت دیگری است. ما دوستدار کسانی هستیم که تو را دوست داشته و با کسانی که دشمن تو می باشند دشمنیم».
ص:165
یاداور می شویم که عبارت: «و ثبت الیه الشیعة» بیانگر این است که در میان شیعه امام علی علیه السلام که در جنگ صفین شرکت کرده بودند، کسانی به عنوان شیعه شناخته شده بودند و انان بار دیگر بیعت خود را با امام تحکیم کردند.
کوتاه سخن این که: واقعه صفین نیز همچون واقعه جمل در ظهور و بروز شیعه و شناخته شدن هرچه بیشتر شیعیان حضرت علی علیه السلام مؤثّر بوده است نه در پیدایش شیعه.
رای دیگری در مورد پیدایش مبدا شیعه مطرح است و ان این که این مذهب بعد از مقتل امام حسین علیه السلام پدید آمده است. به این بیان که خون حضرت زمانی که بر زمین ریخته شد به عنوان بذر اول برای تشیع به حساب می اید.
دکتر خرطویل می گوید: «خمیر مایه عقیده شیعه بعد از مقتل (امام) حسین علیه السلام در نفوس عده ای بسته شد... بلکه می توان ادعا کرد که حرکت شیعی در روز دهم محرم و بعد از ان، وجهه دینی به خود گرفت و به عنوان یک مذهب دینی مطرح شد».
پاسخ: از انچه در نقد نظریه پیشین بیان گردید، نقد این نظریه نیز روشن می گردد. اری، در این که واقعه کربلا نقطه عطف مهمّی در حیات سیاسی و معنوی شیعه به شمار می رود، تردیدی نیست، ولی خود این واقعه عظیم - تا انجا که به امام حسین علیه السلام و یاران او مربوط می شود - نتیجه عقاید و باورهای شیعه است که از عصر رسالت آغاز شده و تا آن روز مراحل تاریخی گوناگونی را پشت سر گذاشته بود.
ص:166
درباره پیدایش تشیع نظریه ای دیگر است که مستشرقین ان را اختراع کرده و در جامعه اهل سنت منتشر ساخته اند. آنان می گویند: «عقیده تشیع از اختراعات ایرانیان قدیم است. آن ها در عهد پادشاهان قدیم معتقد به وراثت در خلافت بوده اند و حکومت را از پدر به پسر و نسل او منتقل می کردند. بعد از ورود اسلام در ایران و ایجاد ارتباط فرهنگی و اقتصادی بین ایران و مرکز اسلامی، این عقیده به جامعه اسلامی نفوذ پیدا کرد، وگرنه عرب آزاد اندیش بود و مردم را در تعیین سرنوشت خود سهیم می دانست...».
برای بررسی و اطّلاع از صحت و فساد این نظریه در مبدا پیدایش تشیع به بررسی ان می پردازیم.
اینک به کلمات برخی از مستشرقین و طرفداران آنان از اهل سنت در نسبت تشیع به ایرانیان اشاره می کنیم.
او می گوید: «مذهب شیعی نزاعی فارسی است؛ زیرا عرب معتقد به حریت و آزادی بود و در مقابل فارسیان اعتقاد به سلطنت و وراثت داشتند و هرگز معنا و مفهوم انتخابات را نمی فهمیدند. بعد از آن که پیامبر، به دار بقا رحلت نمود
ص:167
و مشاهده کردند که ان حضرت از خود فرزند پسری به جای نگذاشته است، یک صدا گفتند: که علی سزاوارتر به خلافت بعد از او است. و به تعبیر دیگر: انسجام فکری بین فارس و شیعه در این که خلافت امری موروثی است، دلیل بر ان است که تشیع برگرفته از ایرانیان است».(1)
از جمله کسانی که این نظریه را برگزیده مستشرق «فان فلوتن» است، ولی در اخر تاثّر عقیده تشیع از ارای یهود را بر این نظریه ترجیح داده است.(2)
او می گوید: «نظریه حقّ الهی در خلافت در بین ملّتی همانند ملت فارس مورد توجه بوده است...». او در آخر اشاره می کند که شیعه این افکار را از انان اخذ کرده است.(3)
از جمله افراد بی انصافی که نظریه مستشرقین در مبدا تشیع را دنبال کرده، احمد امین مصری است. او می گوید: «دیدگاه شیعه در مورد علی و فرزندانش همان دیدگاه پدران سابقشان از پادشاهان ساسانی است و مجوسان فارس منبعی بوده اند که رافضه در اسلام از ان سیراب شده اند».(4)
او معتقد است که افکار شیعی از فارسیان به طریق عبداللَّه بن سبا به جامعه اسلامی نفوذ کرده است. او می گوید: «ابن السوداء - عبداللَّه بن سبا - به مدینه وارد شد و اقوال و ارائی را که با روح اسلام منافات داشت و از یهودیت و اعتقادات فارسی که در یمن شایع بود، سرچشمه گرفته بود در مدینه منتشر ساخت، و خود را به صورت
ص:168
یاری دهنده حق امام علی علیه السلام معرفی کرد. و ادعا نمود که برای هر پیامبری وصیی است و علی وصی محمّد است...».(1)
اولا: در جای خود به اثبات رساندیم که عقیده تشیع همان اعتقاد به امامت الهی و نظریه نصّ از جانب خداوند بر امام و خلیفه مسلمین بعد از رسول خداصلی الله علیه واله است، نظریه ای که از قران و روایات فریقین استفاده می شود. نظریه ای که مؤسس ان خداوند متعال بوده و پیامبرصلی الله علیه واله در طول 23 سال آن را آبیاری کرده است.
پیامبرصلی الله علیه واله کسی بود که پیروان حضرت علی علیه السلام را شیعه نامید و آنان را مورد مدح و ستایش قرار داد.
ثانیا: قبلا اشاره کردیم که از عصر پیامبرصلی الله علیه واله برخی از صحابه به این عقیده معتقد بودند و حضرت علی علیه السلام را امام منصوب از جانب خدا به عنوان خلیفه بعد از رسول خدا می دانستند، و در میان آن ها به جز سلمان فارسی همگی از اعراب به حساب می امدند.
ثالثا: بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه واله حضرت علی علیه السلام شیعیانی داشت از عرب که معتقد به ولایت و امامت او بودند، و هنگام به خلافت رسیدن ظاهری حضرت در رکاب او در جنگ های مختلف مشارکت داشتند.
رابعا: اسلام در بین ایرانیان گسترش یافت همان گونه که در بین اقوام و ملت ها گسترش پیدا کرد. در قرن اول هجرت در هیچ یک از شهرهای ایران فکر و عقیده به تشیع وجود نداشت؛ زیرا ایرانیان در عصر خلافت عمر بن خطاب، سال 17 هجری اسلام را پذیرفتند. و مشخص است که اسلامی را انتخاب کردند که اسلام عمری بود، نه اسلام علوی. اری شروع تشیع در ایران توسط اشعریون بود که با هجرتشان از کوفه به قم و کاشان این عقیده و فکر را با خود به بلاد ایران منتقل نمودند. و این بعد از ده ها سال بود که اسم و اثری از تشیع در ایران مسلمان شده، نبوده است.
ص:169
مورخان می گویند: «در عصر حکومت زیاد بن ابیه بر کوفه، از جمله برنامه های سیاسی که او برای نابودی تشیع به اجرا گذاشت این بود که پنجاه هزار نفر از شیعیان مخلص کوفه را از ان شهر اخراج و به خراسان تبعید نمود. این افراد در شهرهای ایران خصوصا قم و کاشان ساکن شدند و با گسترش وجودی خود، افکار و عقاید خود را نیز بین ایرانیان منتقل ساختند، و مردم ان دیار نیز از افکار ان ها متاثّر شدند...(1)
وضعیت تشیع در حد محدود بدین منوال بود تا در اوائل قرن دهم و در ایام حکومت صفویون در مناطق بسیاری تشیع گسترش یافت، مناطقی که در ان زمان همگی سنّی مذهب و تابع خلفای اهل سنت به شمار می امدند.
شاهد این مطلب این است که صاحبان برخی از صحاح و مسانید اهل سنت؛ همچون بخاری، ترمذی، ابن ماجه، نسائی و سجستاتی، از مملکت عجم و ایران بوده اند و ایرانیان نقش بسزایی در گسترش مذهب سنّی داشته اند.
از طرفی دیگر بزرگان و رهبران شیعی از خاندان عرب به حساب می ایند. دوازده امام معصوم از اهل بیت پیامبرصلی الله علیه واله و خاندان های بزرگی؛ امثال ال اعین، ال حیان تغلبی، ال عطیه و راویان بزرگ دیگری که تراث اهل بیت به توسط آنان منتشر شد، از خانواده های عرب به حساب می ایند.
با نظر در طبقه بعد از اصحاب امامان شیعه، به وجود بزرگانی از علمای شیعه همچون شیخ مفید، شریف مرتضی، علامه حلّی، ابن براج، سید بن طاووس، خاندان ال طاووس، ابن ادریس، محقق حلّی، شهید اول و دوم و دیگران پی می بریم که فقه اهل بیت علیهم السلام به توسط آنان گسترش و منتشر یافت، در حالی که همه ان ها از خاندان بزرگ عرب بوده اند.
خامسا: مستشرق دوزی در استدلال بر مدعای خود می گوید: «اتّحاد در برخی از ارای ایرانیان با شیعه، دلیل تاثیرپذیری از ایران قدیم است؛ زیرا هر کدام از ان دو قائل به وراثت در امر خلافتند».
ص:170
این حرف از جهاتی باطل است: از جهتی چه کسی گفته هرگاه دو طایفه معتقد به یک عقیده اند یکی از دیگری اخذ کرده است. ممکن است که هر یک برای خود دلیل مستقلی داشته باشد. آیا به مجرد این که برخی از احکام اسلامی موافق با آیین یهود است این بدان معنا است که اسلام از ایین یهود اخذ شده است؟!
از جهتی دیگر، چه کسی از شیعیان در امر امامت و خلافت قائل به وراثت است؟ شیعیان در امر امامت معتقد به قابلیت ذاتی و نصّ از جانب خداوند و ابلاغ از جانب رسول اند؛ گرچه در اسلام این قابلیت و نصّ در مورد ذریه رسول خداصلی الله علیه واله منطبق شده است. شاهد این مطلب این است که امر امامت از امام حسن علیه السلام به فرزندان او منتقل نشده است. شیعه برای امامان خود شرایط بسیار سنگینی؛ از قبیل: عصمت، برتری، علم غیب، علم لدنّی و... در نظر گرفته است، و اگر امامت را به وراثت می دانست احتیاج به این شروط نداشت. این مساله را در مبحث امامت عامه به طور مفصّل مورد بحث قرار داده ایم.
سادسا: اگر ما این شبهه را بپذیریم و به مجرد وجود برخی تشابهات بین مذهب شیعه و عقاید ایرانیان حکم به تاثیرگذاری آنان در پیدایش مبانی تشیع کنیم، راه برای دشمنان اسلام باز می شود و آنان همین اشکال را می توانند نسبت به اصل اسلام داشته باشند؛ زیرا می توانند چنین ادعا کنند که این دین همان دینی نیست که پیامبر اسلام آورده است؛ چون هنگامی که قریش مجبور شدند بعد از فتح مکه با اکراه، دین اسلام را بپذیرند، در صدد برامدند تا حیله کرده و ان را تحریف نمایند، و اموری را که از عقاید و مبانی و احکام جاهلیت است در دین اسلام وارد کنند. و شاهد این مطلب این است که ما مشاهده می کنیم برخی از احکام این دین شبیه با احکامی است که در جاهلیت رسمیت داشته است؛ همچون مساله «ظهار» که از اقسام طلاق در عصر جاهلیت بوده و اسلام بر ان ترتیب اثر داده است. و می دانیم که مخالفان شیعه هرگز این اشکال را از ناحیه مخالفان نمی پذیرند، در نتیجه شبیه ان نیز متوجه شیعه نیست.
سابعا: در تاریخ ثابت شده که بسیاری از ایرانیان قدیم، دیانت اولی خود را حتی
ص:171
بعد از فتح ایران به توسط اسلام حفظ کرده اند. و نیز ثابت شده که دخول آنان در اسلام به صورت تدریجی بوده است(1)، امری که دلالت دارد بر این که انگیزه آنان در انتخاب اسلام جبر و زور نبوده است تا به جهت بغض و کینه نسبت به اسلام درصدد تحریف مبانی ان باشند.
مهم تر این که تاریخ گواهی می دهد که ایرانیان هنگامی که از قوت و سلطه در حکومت اسلامی برخوردار شده و برخی مناصب دولت به ایرانیان واگذار شد فوج فوج وارد دین اسلام شدند. و این دلالت دارد بر این که آنان با طوع و رغبت و میل، اسلام را انتخاب نمودند.(2)
ثامنا: و نیز از جمله اموری که قابل توجه است این که ایرانیان از حکومت های پیشین و نیز دین گذشته خود به تنگ آمده بودند،(3) و لذا در جست جوی ماوایی بودند تا در سایه ان از سرکشی و طغیان حاکمان جاهل خود در امان قرار گیرند و نیز از تحجر و خرافات دین خود رهایی یابند. و لذا معنا ندارد که به جهت انتقام جویی از دین اسلام و مسلمین، عقاید و افکار خرافی نزد خود را جزء مبانی اسلامی کنند.
تاسعا: از آنجا که آیین زرتشت که در ایران باستان رواج داشت، تا حدودی آیین الهی و آسمانی بوده است، و از طرفی تعالیم انبیا در اصول و مبانی مشترک است، لذا چه مانعی دارد که بگوییم: از آنجا که مدرسه خلفا، اعتقاد به نص و عصمت امام و خلیفه را انکار کردند تا خود بر اریکه قدرت تکیه زنند، لذا ایرانیان، بعد از دخول در اسلام این دو اصل را به جامعه اسلامی تذکر دادند.
عاشرا: ایران در قرن های اخیر با تشیع آشنایی پیدا کرده است، و قبل از ان از مراکز دشمنی اهل بیت علیهم السلام به حساب می امد.
نقل شده که عمر بن عبدالعزیز هنگامی که از سبّ حضرت علی علیه السلام بر بالای منبرها نهی کرد، ایرانیان از این کار دست برنداشته و به لعن خود ادامه دادند. و این به نوبه
ص:172
خود دلالت دارد بر این که تشیع از زمان پیامبرصلی الله علیه واله در بین صحابه وجود داشته است. اگر ایرانیان قصد نابودی اسلام زیر پرچم تشیع را داشته اند آن گونه که برخی گمان کرده اند - پس چرا از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بوده و در صدد ضربه زدن به تشیع و اهل بیت بوده اند؟ امری که شبهه را متوجه دشمنان شیعه نموده و آنان را مورد اتهام قرار می دهد؛ زیرا اگر فرض کنیم که ایرانیان، اسلام را به جهت ضربه زدن به ان انتخاب کرده اند در نتیجه مقابله انان با تشیع به این معنا است که آن ها اسلام حقیقی را در مذهب شیعه و ائمه ان مشاهده کردند و لذا درصدد مقابله با ان برامدند؛ زیرا تسنن و نصب و عداوت با اهل بیت علیهم السلام را با اغراض خود مناسب می دیدند.
برخی از مستشرقین و دیگران نیز تصریح کرده اند که عرب قبل از آن که ایرانیان اسلام را پذیرا شوند ، تشیّع را پذیرفته اند. اینک به برخی از این افراد اشاره می کنیم:
او می گوید: «این که ارای شیعه با دیدگاه ایرانیان سازگاری دارد در این مطلب شکی نیست، ولی این که این ارا برگرفته و متاثّر از ایرانیان است دلیلی بر ان وجود ندارد، بلکه روایات تاریخی خلاف ان را به اثبات می رساند...».(1)
او می گوید: «این اشتباه است که بگوییم: تشیع در منشا و مراحل نموش نمایانگر اثر تعدیلی است که افکار امت های ایرانی ان را در اسلام وارد کرده است... این برداشت شایع مبنی بر برداشت نادرست حوادث تاریخی است...».(2)
«مذهب شیعه ان گونه که برخی معتقدند، عکس العمل از جانب روح ایرانیان نیست تا مخالف اسلام باشد؛ زیرا جزیرة العرب به جز شهرهای بزرگ؛ از قبیل مکه
ص:173
و تهامه و صنعا، همه شیعه بوده است. و در برخی از شهرها؛ از قبیل عمان و هجر و صعده، شیعیان غالب افراد را تشکیل می دادند. امّا ایرانیان به جز قم تماما سنّی بودند. اهل اصفهان در حقّ معاویه چنان غلو می کردند که حتّی برخی از انان اعتقاد به نبوت او داشتند».(1)
«فکر اشتباهی که دائما در بین مردم منتشر است و می گوید: شهرهای فارس مرکز اصل تشیع بوده است، اصل و اساسی ندارد، بلکه روایات تاریخی این مطلب را به اثبات می رسانند که زردتشت ها عموما مذهب سنّی را قبول می کردند».(2)
او که از بزرگان مصر است، می گوید: «ایرانیان به توسط اعراب به تشیع گرویدند و هرگز تشیع به دست آنان به وجود نیامد... بسیاری از علمای اسلام که شیعه شده بودند، به جهت حفظ عقیده خود از ترس اموی ها در مرحله اول و عباسی ها در مرحله دوم، به شهرهای فارس و خراسان از بلاد اسلامی هجرت نمودند، و به این طریق تشیع را در ان شهرها منتشر ساختند...».(3)
«برخی از اعراب بعد از آن که خلافت به ابوبکر واگذار شد، از شیعیان علی علیه السلام شدند...».(4)
اهل سنت دو سبب را در مورد انتخاب تشیع از سوی ایرانیان بیان کرده اند:
انان می گویند: «امام حسین علیه السلام با یکی از دختران یزدگرد از پادشاهان ساسانی به نام
ص:174
شاه زنان، بعد از فتح ایران ازدواج کرد. خداوند متعال به حضرت از او فرزندی به نام علی بن الحسین علیهما السلام عنایت فرمود، که تمام اثار و خصایص پدر را به ارث برده بود. این ارتباط باعث شد تا ایرانیان به اهل بیت علیهم السلام متمایل شده و از شیعیان آنان قرار گیرند!!
اولا: گسترش و نفوذ تشیع در اطراف ایران علل و عواملی دارد که در فصل بعد به ان اشاره می کنیم.
ثانیا: مطابق نقل مورخان، صحابه چون اسیران فارس را نزد عمربن خطاب آوردند، در میان آنان سه دختر از دختران یزدگرد وجود داشت. عمر دستور داد تا این دختران را به فروش برسانند. حضرت علی علیه السلام فرمود: با دختران پادشاهان نباید معامله دیگر زنان شود. عمر گفت: چگونه با آنان معامله می شود؟ حضرت فرمود: باید هریک از آنان را قیمت نمود، هر قیمتی که بر هر یکی شد آن قیمت به عنوان مهر انتخاب شود. آن ها را قیمت گذاردند. حضرت هر سه را گرفت، یکی را به عبداللَّه بن عمر داد، و دیگری را به فرزندش حسین علیه السلام عطا نمود. و سومی را به محمدبن ابی بکر داد...(1)
حال سؤال این است که اگر علت گسترش تشیع در بین ایرانیان موضوع دامادی امام حسین علیه السلام با دختر یزدگرد است، چرا دامادی عبداللَّه بن عمر و محمد بن ابی بکر سبب انتشار تسنن در بین ایرانیان نبوده است؟
برخی می گویند: از آنجا که آراء ایرانیان با شیعه نزدیکی داشته، زیرا هرکدام قائل به نظریه حق الهی در حاکم بوده و معتقد به وراثت در حکومت بوده اند و هرگز برای انتخاب مردمی ارزشی قائل نبوده اند، لذا بدین جهت ایرانیان افکارشیعه را مورد قبول قرار دادند!!
ص:175
اولا: شیعه هرگز قائل به حق وراثت در مساله امامت و حاکمیت اسلامی نیست، بلکه این حکومت های بنی امیه و بنی عباس بودند که حکومت اسلامی را وراثتی کردند. شیعه معتقد به حق الهی است که خداوند ان را به افراد لایق و قابل عطا می نماید.
ثانیا: ممکن است که ایرانیان نظریه حق الهی در انتخاب حاکم را از آیین زردتشت و تعالیم او که آسمانی بوده اخذ کرده باشند، گرچه در تطبیق ان بر هر حاکم و به نحو وراثت به اشتباه رفته اند. و این مطلب یکی از تعلیمات تمام انبیاء الهی بوده است.
ثالثا: این گونه نیست که شیعه هیچ اعتباری را برای انتخاب و رای مردمی قائل نباشد، بلکه برای به دست گرفتن زمام حکومت از ناحیه حاکم، بیعت را لازم می دانند.
با تاملی در تاریخ ایران پی می بریم که گرایش ایرانیان به تشیع از چند جهت و طریق بوده است:
1 - از آنجا که در فتوحات عصر خلفا برخی از شیعیان امام علی بن ابیطالب علیه السلام به جهت مصالحی در آن ها شرکت می کردند، لذا بعد از فتح کشورها و شهرها اعتقادات خود از جمله ولایت اهل بیت علیهم السلام را به آنان منتقل می نمودند.
2 - عده ای نیز به جهت همدردی که با شیعیان مظلوم و در راس آن ها امامان داشتند تشیع را اختیار نمودند؛ زیرا انسان فطرتا میل به همدردی و گرایش به مظلوم دارد. و این خود عاملی اساسی برای نفوذ شیعه در میان مردم ایران بوده است.
دکتر جوزف فرانسوی در تحقیقی تحت عنوان «شیعه و ترقیات محیرالعقول» می نویسد: «... و از جمله امور طبیعی که مؤید فرقه شیعه شده و توانسته است تا در قلب دیگر فرقه ها تاثیر بگذارد، مساله اظهار مظلومیت بزرگان دینشان است. و این مساله از امور طبیعی به شمار می اید؛ زیرا طبع هرکس به نصرت و یاری مظلوم کشش دارد و دوست دارد ضعیف بر قوی غلبه یابد و لذا طبیعت بشر به ضعیف متمایل است...»(1)
ص:176
3 - عده ای دیگر تشیع را از طریق مقابله و معاشرت با شیعیان که به ایران سفر کرده بودند فراگرفتند؛ زیرا شیعه به این نتیجه رسیده بود که اگر بخواهد به حیات معنوی خود ادامه دهد باید فرهنگ و مذهب خود را گسترش داده و در قلوب مردم نفوذ کند، و در بین مردم و حکومت ها جا افتاده و موقعیت خود را حفظ و تثبیت نمایند.
4 - گروه بسیاری نیز بعد از آن که دولت شیعی صفوی در ایران تاسیس شد، رسما اعلان تشیع کرده و لذا این مذهب به طور رسمی در ایران گسترش چشمگیری پیدا کرد.
ص:177
سفید
ص:178
ص:179
کمتر کتابی از عامه مربوط به تاریخ اسلام است که به «عبداللَّه بن سبا» نپرداخته باشد. او چهره ای است که به شکل های گوناگون به تصویر کشیده شده است: او را شخصی که مردم را دعوت به الحاد و شرک نموده، و از افکار و عقاید یهودیت دفاع می کرده معرفی نموده اند، یا شخصی که منشا انتشار افکار باطل در میان جامعه اسلامی، و به گمراهی کشیدن گروه زیادی از صحابه بوده است. او را عامل فتنه و اولین محرک در شورش برضد عثمان معرفی کرده اند که منجر به قتل خلیفه شد و بعد از ان تمام جنگ ها و فتنه ها را به او نسبت داده اند که سبب کشته شدن هزاران نفر از صحابه و تابعین شد. از طرفی دیگر، برخی از عقاید مهمّ و اصولی شیعه؛ از قبیل: قول به نصّ، رجعت و.. را به او نسبت داده اند و در حقیقت او را به عنوان مؤسس شیعه معرفی کرده اند، تا چهره شیعه را از این منظر مخدوش نمایند. از این رو لازم است موضوع فوق را بررسی کنیم که ایا عبداللَّه بن سبا شخصیتی حقیقی است یا خرافی؟ آیا او جایگاهی در فتنه ها داشته است؟ ایا او حقیقتا مؤسس مذهب شیعه امامیه بوده است؟ مذهب شیعه چه ارتباطی با او داشته است؟
بنا به نقل طبری و دیگران، در زمان عثمان شخصی یهودی به نام عبداللَّه بن سبا از «صنعاء»، اسلام را اختیار نمود، و افکار خود را با مسافرت هایی که به بلاد اسلامی، مانند: کوفه، شام، مصر و بصره داشت رواج می داد. او معتقد به رجعت پیامبر اسلام صلی الله علیه واله همانند رجعت حضرت عیسی علیه السلام بود. هم چنین باور داشت که برای هر پیامبری جانشینی است و علی علیه السلام جانشین رسول خداصلی الله علیه واله و خاتم الاوصیا است.
ص:180
عثمان غاصب حقّ این وصی بوده و بر او ظلم کرده است؛ از همین رو بر امت اسلامی است که قیام نموده، و عثمان را از اریکه خلافت به زیر کشیده، و حکومت را به علی علیه السلام واگذار کنند. در این میان گروهی از اصحاب؛ امثال: ابوذر، عمار بن یاسر، محمّد بن ابی حذیفه، عبدالرحمن بن عدیس، محمّد بن ابی بکر، صعصعة بن صوحان عبدی، مالک اشتر و دیگران فریب افکار او را خورده و به او گرویدند، و در نتیجه این تحریک ها، جماعتی از مسلمانان بر خلیفه وقت قیام و شورش نموده و او را به قتل رساندند، و حتی همین گروه در جنگ جمل و صفین نیز دخالت اساسی داشتند... .(1)
همان گونه که قبلا اشاره شد، هدف از جعل این قضیه اتهام وارد کردن به شیعه است در این که مؤسس ان، شخصی یهودی الاصل است که با نشر افکار خود نه تنها فرقه ای را در جامعه اسلامی ایجاد نمود، بلکه سبب نشر افکار یهودیت و ایجاد تفرقه و تشتّت در میان جامعه اسلامی گردید. اینک به برخی از افراد که این تهمت و وصله ننگین را به شیعه امامیه نسبت می دهند، اشاره می کنیم:
1 - ابوالحسین ملطی گوید: «زعیم این فرقه - شیعه - عبداللَّه بن سبا است. او همان شخصی است که با یهود ارتباط داشت و بدین طریق بذر اول تشیع را در جامعه اسلامی کاشت، تا از این راه به جامعه اسلامی ضربه وارد کند».(2)
2 - دکتر علی سامی نشار می گوید: «یهود [عبداللَّه بن سبا] مؤسس عقیده شیعه غالی است».(3)
3 - محمّد ابوزهره می گوید: «طاغوت اکبر - عبداللَّه بن سبا - کسی است که مردم را به ولایت علی علیه السلام و وصایت او دعوت نمود و معتقد به رجعت پیامبر اکرم علیه السلام شد و در سایه این فتنه ها مذهب شیعی نشات گرفت».(4)
ص:181
4 - احسان الهی ظهیر می گوید: «دین امامیه و مذهب اثناعشری، مبتنی بر مبناهایی است که یهود جنایت کار توسط عبداللَّه بن سبا وضع نمود».(1)
5 - دکتر ناصر بن عبداللَّه بن علی قفاری می گوید: «طلیعه عقیده شیعه و اصول ان به دست سبایون ظهور کرد...».(2)
روایات و اقوال درباره شخصیت عبداللَّه بن سبا بسیار مختلف است، برخی او را عبداللَّه بن سبا و برخی ابن السوداء معرفی کرده اند.
برخی او را همان عبداللَّه بن وهب راسبی همدانی که از سرکردگان خوارج است می دانند، و برخی نیز غیر از او به حساب اورده اند.
غالب مورخان او را از یهود یمن به حساب اورده اند، ولی برخی او را از یهود حیره می دانند.
مطابق برخی از روایات، حضرت امیرمؤمنان علیه السلام او را به مدائن تبعید کرد(3)، ولی مطابق برخی دیگر از روایات، حضرت او را در کوفه به اتش کشید.
مطابق برخی روایات، حضرت او را به جهت ادعای الوهیت در حقّش به مدائن تبعید کرد، و مطابق برخی از روایات دیگر به جهت دشنام به ابوبکر و عمر چنین کرد.
این اختلاف آراء و روایات در بیان شخصیت کسی که برای او دور و موقعیت فعّالی را در وقایع و حوادث دانسته اند، دلیل بر ان است که این شخص مورد افترائات و دروغ های جعلی مختلف قرار گرفته است.
دکتر هویمل می گوید: در خصوص عبداللَّه بن سبا سه نظریه مطرح است:
ص:182
1 - نظریه رایج نزد مؤرخان اسلامی، که اثبات وجود او، و موقعیت گسترده اش در فتنه هاست؛
2 - نظر متاخرین از شیعه، که انکار وجود او، و به طور کلی انکار موقعیت او است؛
3 - نظر متوسط و معتدل، که اثبات وجود او، و ابطال موقعیت فعّال او در فتنه هاست، و این همان نظریه ای است که ما به ان تمایل داریم».(1)
ولی به تقسیمی دیگر می توان گفت که برخی مؤید، و بعضی تشکیک کننده و عده ای دیگر منکر وجود او باشند.
کسانی که عبداللَّه بن سبا را شخصی حقیقی دانسته و برایش نقش و موقعیتی عظیم در فتنه قتل عثمان، جنگ جمل و صفین قائلند که عبارتند از:
او معتقد است مشکلاتی که دولت اسلامی در نتیجه سیاست مالی که عثمان دنبال کرد وبه توسط ان نظام طبقاتی فقیر و غنی در جامعه پدید امد، مردم را وادار نمود تا در مدینه و شهرهای دیگر بر علیه او شورش کنند. این جو پدید آمده زمینه را مساعد و مهیا برای پذیرش دعوت عبداللَّه بن سبا و سبایون نمود به حدی که مردم به سرعت به او روی اوردند...(2)
او از طرفی حلم و حیاء عثمان را منشا هجوم و جسارت به او دانسته، سپس اصل قضیه و محرک ان را به عبداللَّه بن سبا نسبت می دهد. کسی که به زعم و گمان او صفوف مسلمانان را از هم پاشیده و آنان را به افکار خودش دعوت کرده است، او که یهودی بوده و اسلام را انتخاب کرده است، از ان جهت که از اهل یمن است لذا افکار ایرانیان را در سر داشته و آن ها را به جامعه اسلامی تزریق کرده است...(3)
ص:183
قابل توجه است که شبلی در این زمینه معلوماتش را از مستشرق المانی «بروکلمان» اخذ کرده است.
او در کتاب «عبقریة عثمان» تحت عنوان «وبعد الصدمة» به موضوع فتنه قتل عثمان پرداخته و ریشه ان را به عبداللَّه بن سبا و برخی دیگر از عامه نسبت می دهد.(1)
او در قسمتی از سخنانش در مورد عبداللَّه بن سبا می گوید: «به گمان من کسانی که تا این حد موضوع عبداللَّه بن سبا را بزرگ جلوه داده اند، بر خود و تاریخ، اسراف شدیدی نموده اند؛ زیرا نخستین اشکالی که با ان مواجه می شویم ان است که در مصادر مهمّ تاریخی و حدیثی ذکری از عبداللَّه بن سبا نمی بینیم. در طبقات ابن سعد، انساب الاشراف بلاذری و دیگر مصادر تاریخی یادی از او نشده است. فقط طبری از سیف بن عمر این قضیه را نقل کرده و دیگر مورخان نیز از او نقل کرده اند.»(2)
همو در آخر سخنانش می گوید: «به گمان قوی دشمنان شیعه در ایام بنی امیه و بنی عباس در امر عبداللَّه بن سبا مبالغه کردند، تا از طرفی برای حوادثی که در عصر عثمان اتفاق افتاد منشایی خارج از اسلام و مسلمین بیابند، و از طرفی دیگر وجهه علی علیه السلام و شیعیانش را خراب کنند و از این منظر برخی از عقاید و امور شیعه را به شخصی یهودی نسبت دهند که به جهت ضربه زدن به مسلمین، اسلام انتخاب کرد. و چه بسیار است تهمت های ناروایی که دشمنان شیعه برعلیه شیعه وارد کرده اند».(3)
او نیز می گوید: «من نمی دانم که آیا خطری از ناحیه عبداللَّه بن سبادر ایام عثمان جامعه را تهدید کرده است یا خیر؟ ولی تا این اندازه قطع دارم که اگر خطری هم داشته
ص:184
تا بدین حد نبوده که اینها می گویند، و چندان هم مهم نبوده است. و مسلمانان در عصر عثمان چنان نبوده اند که شخصی یهودی الاصل با عقول انان بازی کرده و با ایجاد فتنه گری تمام ممالک اسلامی را به آشوب کشاند...».(1)
او در مورد عبداللَّه بن سبا و سبائیون به نقطه ای می رسد و در آنجا توقف نموده می گوید: «در مورد عبداللَّه بن سبا مطلبی گفته شده که با منطق تاریخ سازگاری ندارد و ان علاقه بین عبداللَّه بن سبا و ابوذر غفاری است، به این معنا که ابوذر نیز از پیروان او بوده و از او دستور می گرفته است... .
و از غریب ترین تهمت ها در این موضوع این است که عبد اللَّه بن سبا بود که به ابوذر یاد داد تا معاویه را در مورد این که اموال از برای خدا است نقد کند و به او بگوید که اموال برای مسلمانان می باشد... او بود که به ابوذر تلقین نمود تا اعتراض بر امیران و اغنیا را سرلوحه تعلیمات خود کرده و کسانی را که طلا و نقره جمع کرده اند به عذاب جهنم بشارت دهد... .
من اسرافی شبیه این اسراف نمی شناسم؛ زیرا ابوذر احتیاجی به چنین شخص تازه واردی در اسلام نداشت تا به او تعلیم دهد که فقیران بر اغنیا حقوقی دارند، و خداوند کسانی را که طلا و نقره جمع کرده و در راه خدا انفاق نمی کنند عذاب دردناکی وعده داده است... .
ابوذر به این شخص تازه وارد احتیاجی نداشت تا حقایق اولیه از حقایق اسلام را به او تعلیم دهد! ابوذر کسی است که از همه انصار پیشی گرفته و نیز از بسیاری از مهاجرین نیز سابق است. او کسی است که با پیامبرصلی الله علیه واله مصاحبت طولانی داشته است. او قران را بسیار خوب حفظ کرده است. او نیز کسی است که با دقت بسیار سنت پیامبرصلی الله علیه واله را روایت نموده است.
ص:185
کسانی که گمان می کنند ابن سبا با ابوذر ارتباط پیدا کرده و برخی از افکارش را به او منتقل ساخته هم به خودشان ظلم کرده اند و هم به ابوذر، و ابن السوداء را نیز به مقام و منزلتی بالا برده اند که هرگز شایسته و امکان ان را نداشته است...».(1)
طه حسین برای اثبات این ادعا به نحوه برخورد ابوذر با کعب الاحبار یهودی الاصل پرداخته، می گوید:
«طبری از سیف نقل کرده که ابوذر بر عثمان وارد شد در حالی که کعب الاحبار نزد او بود. به عثمان گفت: «از مردم به دست برداشتن از ازار راضی مباش تا این که کار نیک کنند. و بر پرداخت کننده زکات کافی نیست که بر ان اکتفا کند تا این که به همسایگان و برادران خود احسان و نیکی نماید. در این هنگام کعب گفت: هرکس حقوق واجب خود را بپردازد انچه بر عهده اوست براورده نموده است. ابوذر که این سخن را شنید چوب دستی خود را بالا برد و چنان بر سر او کوبید که فرقش را بشکافت... و خطاب به او فرمود: ای فرزند زن یهودیه! تو چه حق اظهار نظر در این امور را داری؟!»(2)
او در جایی دیگر می گوید: «کمتر چیزی که اعراض مورخین از موضوع سبئیة و ابن السوداء در جنگ صفین دلالت دارد این که امر سبایه و صاحب آنان امری ساختگی باشند که مخالفان شیعه از دیگر فرقه های اسلامی هنگام جدال بین شیعه و آنان جعل کرده اند. دشمنان شیعه با این کار در صدد برامدند تا در اصول این مذهب عنصری یهودی وارد کنند تا از این طریق حیله کرده و به اهداف شوم خود نایل آیند. و اگر امر ابن السوداء مستند به اساسی از حق و تاریخ صحیح بود، طبیعی به نظر می رسید که او اثر کینه توزی های خود را در این جنگِ پیچیده و طولانی که در صفین برپا شد گذاشته باشد. و نیز طبیعی به نظر می رسید که او اثر خود را هنگامی که
ص:186
اصحاب علی علیه السلام در امر حکومت اختلاف کردند، گذاشته باشد. و نیز به نوعی خاص طبیعی به نظر می رسید که او اثر خود را در پیدایش این جنگ جدید بگذارد... ولی ما نامی از ابن السوداء در مورد خوارج نمی بینیم، لذا چگونه ممکن است که این اهمال کاری را چاره کنیم؟ یا چگونه ممکن است که غایب بودن ابن سبا را از واقعه صفین و از پیدایش حزب خوارج توجیه نماییم؟
اری، ما این دو امر را تنها با یک علت چاره جویی می کنیم: و ان این که ابن السوداء جز شخصی وهمی و خیالی نیست، و بر فرض وجودش شخصی نبوده که خطرناک باشد ان گونه که مورخین او را تصویر کرده و فعالیت های او را در ایام عثمان و نیز در اوائل خلافت علی علیه السلام ترسیم کرده اند. اری، او شخصی است که تنها دشمنان شیعه او را برای خود ذخیره کرده اند...»(1)
ایشان به پیروی از دکتر طه حسین در وجود عبداللَّه بن سبا تشکیک کرده و در سیاق بحثش درباره «شیعه و امامت» هرگونه ارتباط بین شیعه و عبداللَّه بن سبا را نفی می کند. او معتقد است که تشیع به عنوان یک مذهب و عقیده تا زمان هشام بن حکم تحت یک حزب سیاسی ادامه داشته است. حزبی که به عنوان مؤید حقّ علی علیه السلام در امر خلافت بوده است، و چهره عقیدتی خود را با جعفربن محمد و پدرش باقر و نوه اش رضا - علیهم السلام - به دست آورد؛ زیرا اغلب روایاتی که شیعه به صورت احادیث از نص و وصیت نقل کرده، از این امامان است».(2)
ایشان بعد از نقل این مطالب در صدد ان است که ربط ظهور تشیع را به حرکت عبداللَّه بن سبا در اواخر خلافت عثمان انکار نماید.
او در صدد انکار شخصیت ابن سبا است، و معتقد است که مورخین اهل سنت شخصیت او را ساخته اند تا اتفاقات و حوادثی را که در جامعه اسلامی پدید آمده بر
ص:187
گردن او گذارند، تا آن که بتوانند قدسیت و اعتبار صحابه را حفظ کنند. او گرچه شخص ابن سبا را انکار نمی کند ولی موقعیت او را در حوادث و این که او محور اساسی حوادث بسیاری در عصر خلفا بوده را انکار می نماید.
نویسنده در آخر می گوید: «اما انچه به بحث ما مربوط می شود موضوع تاریخ پیدایش تشیع است. به عقیده ما وجود ابن سبا - بر فرض تسلیم که وجود داشته است - نمی تواند دلیل باشد بر این که تشیع در ان تاریخ، ظهور و بروز پیدا کرده است. و لذا شیعه از او هیچ گونه روایتی را نقل نمی کنند. و به همین جهت نمی توان عصر او را مبدا تاریخ شیعه و تشیع به معنای فنّی معروف دانست».(1)
او در رد کلام دکتر سلیمان عوده می گوید: «تمام مقالات دکتر سلیمان عوده نتیجه سوء فهم یا اسائه ادب او یا تعمّد او در تحریف است، در حالی که باید اصح اقوال را انتخاب کند. او گمان می کند که من وجود عبداللَّه بن سبا را به طور مطلق نفی می کنم. این چنین چیزی را به طور حتم من نگفته ام، بلکه در مجلّه «الریاض» و در مقالات سابق خود تصریح نموده ام که من درباره عبداللَّه بن سبا درباره وجودش توقف نموده ام، گرچه به شدت موقعیت و فعالیت او را در فتنه ایام عثمان نفی می کنم... فقیهی خودش اعتراف دارد به این که سیف بن عمر موقعیت عبداللَّه بن سبا را بزرگ جلوه داده است. ولی جرات نکرده که بگوید سیف موقعیت عبداللَّه بن سبا را در فتنه جعل کرده است. من می گویم: این سخن من است که مقید به فتنه می باشد، که بر تعلیقه بر گفتار فقیهی گفتم، و مطابق این گفتار برخی از روایات سیف همانند بزرگ جلوه دادن موقعیت عبداللَّه بن سبا از درجه اعتبار ساقط می شود.
در نتیجه: من جزم دارم به این که موقعیت گسترده ابن سبا در فتنه مطلبی باطل است. موقعیتی که ان را سیف بن عمر ترسیم کرده و ان را توصیف نموده است...»،(2)
ص:188
او نیز می گوید: «.. من موقعیت حساس عبداللَّه بن سبا را تنها در فتنه نفی می کنم، به این معنا که سندهای صحیح دارد که برای من تفسیر می کند که چگونه فتنه حادث شد، و لذا هرگز احتیاج به اسانید سیف و امثال او از ضعیفان و دروغ گویانی که حوادث فتنه را تفسیر می کنند ندارم. آنان که حوادث را به صورت مختلف نقل نموده اند. این خلاصه ان چیزی است که ما ان را در مساله عبداللَّه بن سبا نفی می کنیم. ولی مساله وجودش تحت بحث و بررسی است.
شکی نیست این که من دور و موقعیت عبداللَّه بن سبا را در فتنه نفی می کنم در حقیقت نفی کردن 95 درصد از روایات مربوط به عبداللَّه بن سبا است؛ زیرا بقیه سندها - از غیر سیف تنها از مردی سخن می گوید که در حقّ علی بن ابی طالب علیه السلام غلو داشته است... .
سلیمان بن عوده که هدفش اثبات موقعیت و دور عبداللَّه بن سبا در حوادث فتنه در صدر اسلام است... اگر به جای این کار در صدد نفی اسطوره ها و توهمات مربوط به ابن سبا در فتنه براید، در سابقه او نوشته می شود که او فردی باانصاف بوده و کاری انجام داده که از بسیاری از افراد روشنفکر سراغ نداریم.
او باید این مطلب را بداند که اگر روایات ابن سبا که مربوط به فتنه است را انکار کند موجب نقص او و استحقاق علمی او نمی شود، بلکه در این امر به شافعی اقتدا کرده و او را الگوی خود قرار داده است؛ زیرا او دو مذهب داشته یکی مذهب قدیم و دیگری مذهب جدید.
از باب مثال: من در سابق موقعیت ابن سبا را به طور کامل اثبات می کردم تا این که بحث و جستجو کردم و به نتیجه خلاف ان رسیدم. و نیز وجود شخصی به نام قعقاع بن عمر را قبول و صحابی بودن او را اثبات می کردم تا این که بر من روشن شد که تنها مدرک ان سیف است، لذا معتقد به نفی دور و موقعیت ابن سبا در فتنه شدم، و نیز وجود قعقاع را نفی کردم؛ زیرا منهج صحیح بر ما ایجاب می کند که شکها و عواطف و احساسات را بر خود ببندیم. منهج صحیح ما را ملزم می دارد که حکم به وضع و جعل بر حدیث معینی کنیم که شخصی کذّاب به طور منفرد ان را نقل کرده است. و نیز ما را ملزم می دارد که حکم به ضعف شدید بر حدیثی کنیم که شخص متروکی به طور منفرد ان را نقل کرده است.و نیز حکم به ضعف حدیثی کنیم که فرد ضعیفی ان را به طور منفرد نقل کرده است و... .
ص:189
و نیز ما را ملزم می دارد که حکم به ضعف شدید بر حدیثی کنیم که شخص متروکی به به طور منفرد آن را نقل کرده است . و نیز حکم به ضعف حدیثی کنیم که فرد ضعیفی آن را به طور منفرد نقل کرده است... .
گاهی در نفس خود چنین احساس می کنیم که این حدیث جعلی صحیح است، ولی این احساس نمی تواند مقیاسی در ثبوت حدیث باشد. و همچنین حرص بر تراث حدیثی نمی تواند مقیاسی در محافظت بر روایات دروغگویان باشد... و اگر ما بر حدیث یا روایتی به مجرد احساس به صحت، حکم به کذب و دروغ نکنیم در نتیجه بسیاری از احادیث جعلی و دروغ را اثبات نموده ایم، و اختلاف بزرگی را ایجاد کرده ایم؛ زیرا احساس افراد با یکدیگر فرق می کند، در حالی که منهج و روش، احساس و عاطفه نمی شناسد.
وانگهی احساس، منهج و روش محدثین به حساب نمی اید، بلکه گفته شده که برخی از غالیان صوفیه به دنبال ان می باشند و از ان به «ذوق» تعبیر می کنند، همان گونه که مراعات مصالح به اختلاف رای فرق می کند.
اگر سلیمان عوده در صدد این است که سیف و دروغ هایش را درباره ابن سبا و دیگران از باب مصلحت تراث حدیثی ثابت کند، شخص دیگری می تواند ادعا کند که نفی این دروغ ها به نفع و مصلحت میراث حدیثی است، بلکه مصلحت تنها در این امر است.
اگر سلیمان عوده بداند - که گمانم این است که می داند - اثبات روایات سیف درباره ابن سبا چه خطرهایی دارد، هرگز تمسک به آن ها نمی کند؛ زیرا روایات سیف درباره ابن سبا اثبات می کند که برخی از صحابه از بدریین و دیگران از دستیاران و پیاده کنندگان خطوط فکری عبداللَّه بن سبا بوده اند!! و زود است که تفصیل این مطلب بیاید تا برای مردم روشن شود که اثبات ابن سبا با موقعیت کامل او خطرش از نفع ان بیشتر است. و لذا بیشتر علماء مسلمین در صدد نفی موقعیت عبداللَّه بن سبا از قرون اول تا امروز بوده اند».(1)
ص:190
او در ادامه می گوید: «سلیمان عوده بین دو مساله که به تمام معنا مختلف است خلط کرده است. مساله وجود عبداللَّه بن سبا، و این مساله ای است که دکتر در روایات غیرسیف بن عمر نیز یافته است، گرچه احتیاج به درس و بحث دارد که ایا این روایات با ضعفشان برای اثبات وجود او کافی است یا خیر؟ ولی این مساله کمتر اختلاف در ان واقع شده است.
مساله مهم تر، دور و موقعیت عبداللَّه بن سبا در فتنه است. این مساله را دکتر سلیمان تنها در روایات سیف بن عمر یافته است!! و موقعیت ابن سبا در فتنه، اساس مطلب است. این دور و موقعیت را کسی به جز سیف بن عمر به زبان جاری نکرده است!!
برای این که فرق بین دو مساله را خوب واضح کرده باشم می گویم: شما شخصیت مشهوری همچون خالد بن الولید را در نظر بگیرید که وجودش متواتر است. ایا اخباری درباره خالد بن ولید نیست که هرگز صحیح نمی باشد؟! آیا وجود خالد بن ولید می تواند توجیه کننده اثبات تمام روایاتی باشد که به او نسبت داده شده است؛ چه صحیح باشد یا دروغ، یا این که نباید به جز روایات مقبوله را به او نسبت داد. بنابراین قضیه عبداللَّه بن سبا نیز تماما مثل همین است، به این معنا که اگر عبداللَّه بن سبا موجود است جایز نیست که اخبار دروغین را نیز به او نسبت داد.
ولی دکتر عوده، از آنجا که وجود ابن سبا را مسلّم گرفته لذا درصدد برامده تا تمام اخباری را که به او نسبت داده تصحیح کند؛ گرچه آن ها را تنها یک نفر دروغ گو نقل کرده باشد. و این مورد خلاف ما در اصل منهج و روش است. ما احتیاج داریم که - هم من و هم او - به منهج و روش صحیح رجوع کنیم، سپس از ان دید به بحث و بررسی تاریخ بپردازیم. و در حالی که منهج و روش ما نزد خودمان واضح و روشن نباشد، این ضعف بزرگی است که موجب اختلاف بیشتری خواهدشد.
و به همین جهت است که محدثان و مورخان گذشته، هنگامی که از فتنه سخن گفته اند، یادی از عبداللَّه بن سبا حتی در حد یک حرف نکرده اند. حتی ذهبی و ابن
ص:191
حجر که عوده درصدد نسبت دادن توثیق سیف بن عمر در تاریخ به ان دو است، هرگز ذکری از موقعیت و دور عبداللَّه بن سبا حتی در حد یک حرف نداشته اند. و قبل از ذهبی و ابن حجر مشاهده می کنیم که تمام علماء محدثین و تمام مورخان، علی الخصوص پیشینیان از آنان هرگز سخنی از عبداللَّه بن سبا در مورد فتنه عثمان به میان نیاورده اند.
به تاریخ خلیفة بن خیاط، طبقات ابن سعد، و کتب صحاح و سنن و مسانید، و اجزا و فواید و مستدرکات و مستخرجات و طبقات و تراجم و کتب ادب و کتب انساب نظر کنید، هرگز در این مصادر ولو یک حرف از موقعیت و دور عبداللَّه بن سبا در فتنه نخواهید یافت، جز کسی که از سیف بن عمر نقل کرده است؛ امثال طبری و دیگران. و این مطلبی است که دکتر عوده به خوبی می داند، ولی در خلط بین دو مساله حریص است. ایشان هردو مساله را یکی حساب کرده است؛ زیرا بیشتر رساله اش قائم به امر اخیر یعنی دور و موقعیت عبداللَّه بن سبا است نه امر اول یعنی وجود ابن سبا.
بنابراین بر فرض تسلیم با دکتر سلیمان که غیر سیف نیز یادی از عبداللَّه بن سبا داشته است، ولی ایا دیگران نیز دور و موقعیت او را در فتنه قتل عثمان ذکر کرده اند آن گونه که دکتر در رساله اش آورده است؟! یا آن که تنها غلو او در شان علی -علیه السلام - را یاداور شده اند.
نتیجه این که: امر اول را کسی به جز سیف نقل نکرده است، و این عمده ان چیزی است که درباره ابن سبا نقل شده است. و اما امر دوم جدا جزء کمی است که از 5 درصد از اخبار عبداللَّه بن سبا تعدی نمی کند، حال چگونه ممکن است بدون دلیل و برهان 5 درصد، حجت در اثبات 95 درصد باشد؟!».(1)
برخی دیگر از مورخان اصل وجود عبداللَّه بن سبا را انکار کرده اند و شخصیت او را به طور جزم و قطع خیالی دانسته و در نتیجه دور و موقعیت او را نیز در واقعه فتنه
ص:192
قتل عثمان انکار می کنند. اینک به کلمات برخی از این افراد می پردازیم:
این مورخ به رغم آن که به طور وسیع به موضوع فتنه قتل عثمان و درگیری ها پرداخته، ولی اصلا مطلبی را درباره سبایه در کتابش به میان نیاورده است. (1)
او نیز همین روش را دنبال کرده و با گستردگی بیشتری به موضوع فتنه قتل عثمان پرداخته، می گوید: «این روایت که عبداللَّه بن سبا را محور در فتنه قرار داده اند قبولش ممکن نیست».(2)
او در کتاب خود درصدد اثبات این مطلب است که قضیه عبداللَّه بن سبا از ناحیه افراد زبردست یهودی جعل شده و در تاریخ اسلام وارد شده است. افرادی که تنها از راه اسلام آوردن دروغین، اهداف شوم خود را دنبال کردند.(3)
او گرچه پیشتاز در نفی وجود عبداللَّه بن سبا به حساب نمی اید ولی لااقلّ می توان ادعا کرد اولین کسی است که در محدوده وسیع در کتابش وجود او را منکر شده و شخصیتش را خیالی پنداشته است. و نیز می توان گفت که او اولین کسی است که به طور جداگانه درباره شخصیت عبداللَّه بن سبا سخن گفته و به طور تفصیل تالیف داشته است. این مساله باعث شده تا ایشان با دید سلبی به تمام روایات سیف بن عمر نظر کرده و او و روایاتش را مورد نقد و بررسی قرار دهد. و از آنجا که درصدد اثبات اسطوره بودن شخص و شخصیت او است لذا درصدد برآمده تا هرچه را که مانع راه خود می باشد، نقد و ابطال نماید.
ص:193
ایشان در ابتدا در صدد برآمده تا ثابت کند قصه ای که مربوط به فتنه قتل عثمان و دخالت عبداللَّه بن سبا و سبایون در ان است را که عمدتا طبری نقل کرده و دیگران نیز از او گرفته اند را تنها به سیف بن عمر نسبت دهد. و سپس درصدد نقد و جرح او برآمده، ابتدا با مقایسه ای که بین مجموعه روایات او با روایات مشهور کرده به اثبات رسانده که روایات سیف غالبا مخالف مشهور مورخان است. او در تمام روایاتش جانب مدرسه خلفا را گرفته و درصدد تنقیص اسلام و رسول خداصلی الله علیه واله و اهل بیت ان حضرت برآمده است.
او کسی بود که افرادی را به اسم صحابی جعل کرده و قصه های جعلی را به انان نسبت داده است، که از ان جمله واقعه فتنه قتل عثمان و نسبت دادن ان به عبداللَّه بن سبا است.
او در ادامه به شخصیت عبداللَّه بن سبا در کتب تراجم و رجال و حدیث پرداخته و درصدد برآمده تا روایاتی را که با فرض وجود او احکامی را بر او مترتّب کرده اند مورد خدشه و مناقشه قرار دهد...(1)
او در ابتدا با احتیاط شدید وارد موضوع بحث شده و با سؤال و استنطاق به بحث درباره عبداللَّه بن سبا می پردازد و معتقد است که در شخصیت او و اهمیت بخشیدن به ان مبالغه شده است. شخصیتی که محرک اصلی فتنه بوده و منبع ظهور مخالفان دولت اسلامی بوده است... ولی بار دوم که به این موضوع می پردازد در صدد برمی اید که این قضیه را ساخته و پرداخته یهود بداند که در این امر مهارت کامل داشته اند، امری که به ادبیات اسلامی اسرائیلی شناخته شده است. او از این زاویه به عبداللَّه بن سبا نظر کرده و می گوید: «ابن سبا یا ابن الیهودیه یا ابن السوداء که به جهت ذم و تحقیر چنین تعبیرهایی درمورد او اطلاق شده، کسی است که شخصیتی اسطوره ای به خود گرفته است...»(2)
ص:194
او می گوید: «این دو نفر که طبری از آن ها روایت نقل کرده و تمام قصه های عثمان را از ان دو نقل نموده، یعنی شعیب و سیف، هردو از دروغگویان و جعل کنندگان مشهورند که علماء رجال ان دو را ذکر کرده و مورد قدح و سرزنش قرار داده اند، و کسی را که ان دو از حدیث ابن السوداء جعل کرده اند همان کسی است که او را عبداللَّه بن سبا نامیده اند. و حدیث او از احادیث جعلی به این دو نفر منتهی می شود...»(1)
او در کتاب خود به نام «عبداللَّه بن سبا» می گوید: «خلاصه کلام ما در بحث از عبداللَّه بن سبا این است که او شخصیتی وهمی است و وجود خارجی ندارد. و بر فرض که وجود خارجی داشته باشد به طور حتم او چنین جراتی نداشته که موقعیتی را که سیف به او نسبت داده را انجام دهد، نه از ناحیه سیاسی و نه از جهت عقیدتی».(2)
او در کتاب «وعاظ السلاطین» می گوید: «عبداللَّه بن سبا غیر از عماربن یاسر نیست. قریش عمار را سرکرده انقلابیون بر ضد عثمان به حساب می اورد، ولی در ابتداء امر نمی خواست که تصریح به نام او نماید و لذا اسمی رمزی به نام ابن سبا یا ابن السوداء برای او انتخاب نمود. راویان حدیث و تاریخ این قضیه را برای یکدیگر نقل کردند در حالی که از این امر غافل بودند و نمی دانستند که در پشت پرده چه می گذرد».(3)
او در کتاب «الصلة بین التصوف و التشیع» می گوید: «سبائیه - بنابراین اساس -
ص:195
فرقه ای هستند که رهبری آنان را عمار به عهده گرفته است، کسی که قریش بر او این لقب رمزی را نهاده است. و نیز به آراء خود در مورد حضرت علی علیه السلام مبالغات و انحرافاتی را اضافه کرده، تا به افکار عمار عقایدی نسبت دهد که از معقول خارج است...».(1)
او در کتاب «الیمین و الیسار فی الاسلام» می گوید: « در اینجا اسم عبداللَّه بن سبا بر سر زبان ها می گردد، که او شخصی یهودی بود که اسلام آورد. در کتاب های تاریخ او را چنین تصویر کرده اند که او شیطانی بود در پشت قضیه قتل عثمان، بلکه در پشت تمام حوادث و فتنه ها... نویسندگان مواضع و مواقف متعارض نسبت به او گرفته اند، برخی به طور کلی وجود او را انکار می کنند، و برخی نیز او را اساس هر مذهب غریب و منحرفی می دانند که در اسلام وارد شده است. عبداللَّه بن سبا بدون شک شخصی خرافی است...»(2)
ما معتقدیم که در تاریخ سخن از دو عبداللَّه بن سبا به میان آمده است: یکی ان که در زمان حضرت علی علیه السلام بوده و در حق او غلو می کرده است. و دیگری کسی که در عهد خلافت عثمان بوده و در فتنه ها محرک اصلی بوده است.
انچه صحت دارد این که شخصی به نام عبداللَّه بن سبا درباره امام علی علیه السلام غلو می کرد و می گفت: او خداست - نعوذ باللَّه تعالی - و من رسول اویم. این موضوع چندان قابل انکار نیست و داعی بر انکار ان نیز وجود ندارد؛ زیرا در روایات معتبر که از طرق اهل بیت علیهم السلام وارد شده به وجود او اشاره شده است:
امام سجادعلیه السلام می فرماید: «نزد من یادی از عبداللَّه بن سبا شد که تمام موهای بدنم راست شد، او ادعای امری عظیم نمود - خداوند او را لعنت کند - به خدا سوگند!
ص:196
علی علیه السلام بنده صالح خدا و برادر رسول خداصلی الله علیه واله بود و به کرامت نرسید مگر به سبب اطاعت خدا و رسولش».(1)
امام باقرعلیه السلام می فرماید: «عبداللَّه بن سبا ادعای نبوت نمود. او گمان می کرد که امیرالمؤمنین علیه السلام خداست، خداوند از این حرف ها بسیار بالاتر است».(2)
و نیز از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: «خدا لعنت کند عبداللَّه بن سبا را، او ادعای ربوبیت در حقّ امیرالمؤمنین علیه السلام نمود. به خدا سوگند! امیرالمؤمنین علیه السلام بنده مطیع خدا بود. وای بر کسی که بر ما دروغ ببندد...».(3)
از همین رو، به دلیل وجود این روایات می بینیم که رجالیین با فرض وجود او به طور صریح او را به غلو و کفر نسبت داده اند:
1 - شیخ طوسی رحمه الله می گوید: «عبداللَّه بن سبا کسی است که کافر شد و اظهار غلو نمود».(4)
2 - علامه حلّی رحمه الله می گوید: «او غالی و ملعون است... او گمان نمود که علی خدا و خود، نبی اوست. خداوند او را لعنت کند»!(5)
3 - ابو داود می گوید: «عبداللَّه بن سبا به کفر بازگشت و اظهار غلو نمود».(6)
ولی انچه باطل است وجود شخصی به نام عبداللَّه بن سبا در عصر عثمان می باشد به ان نحوی که در تاریخ طبری آمده است. و بر فرض وجود او، موقعیتش در فتنه ها به طور قطع مردود است.
مؤیدین در ادعای خود برضد شیعه به روایتی تمسک کرده اند که طبری و دیگران ان را نقل کرده اند.
ص:197
این حدیث به چهار طریق نقل شده که تمام طرق ان به سیف بن عمر می رسد:
روایت سیف بن عمر که در ان به قصه ابن سبا و دخالت او در فتنه و قتل عثمان اشاره شده، از چهار طریق و چهار منبع حدیثی آمده است که دیگر مورخان، از آن ها و عمدتا از طبری نقل کرده اند.
او این قصه را از طریق سری و او از شعیب، از سیف، از عطیه، از یزید فقعسی نقل کرده است.(1)
او احادیث سیف بن عمر درباره عبداللَّه بن سبا و سبائیه را در «تاریخ مدینه دمشق» ضمن ترجمه طلحه و عبداللَّه بن سبا و دیگر افراد، همان روایاتی را که طبری به سندش نقل کرده نیز آورده است. و سند او به احادیث سیف این چنین است:
«خبر داد ما را ابوالقاسم سمرقندی، خبر داد ما را ابوالحسن نقور، خبر داد ما را ابوطاهر ملخص ،خبر داد ما را ابوبکر بن سیف، خبر داد ما را سری بن یحیی، خبر داد ما را شعیب بن ابراهیم،خبر داد ما را سیف بن عمر... .
این چنین ابن عساکر با سند طبری به واسطه چهار راوی، سند خود را به احادیث سیف ذکر کرده است.(2)
او نیز قسمتی از اخبار سیف را هنگام بحث و بررسی از مقتل عثمان در حوادث سال 35 هجری قمری آورده است. او حدیثش را این گونه آغاز می کند: «سیف بن عمر از عطیه و او از یزید فقعسی نقل کرده...»(3)
ص:198
او در مقدمه کتاب خود «التمهید و البیان» اشاره کرده که از کتاب «الفتوح» سیف بن عمر تمیمی روایت نقل می کند.
این چهار طریق اساسی برای قصه عبداللَّه بن سبا است که تمام نویسندگان دیگر این قصه را از ان ها مخصوصا طبری نقل کرده اند. اینک در فهرستی به این افراد اشاره می کنیم:
الف) از ابن ابی بکر در کتاب «التمهید و البیان» کسی نقل نکرده است.
ب) از ابن عساکر در کتاب «تاریخ مدینة دمشق» ابن بدران در «تهذیب تاریخ دمشق» و سعید الافغانی در کتاب «عائشة و السیاسة» نقل کرده است.
ج) از طبری در «تاریخ الامم و الملوک» ابن اثیر در «الکامل فی التاریخ»، ابن کثیر در «البدایة و النهایة»، ابن خلدون در «تاریخ ابن خلدون».
مستشرقین از قبیل: فلهاوزن در «الدولة الامویة و سقوطها»، فان فلوتن در «السیاسة العربیة و الشیعة»، نیکلسن در «تاریخ الادب العربی»، دونالدسن در «عقیدةالشیعة»، و نیز میرخواند در «روضة الصفا» و غیاث الدین در «حبیب السیر» و حسن ابراهیم در «تاریخ الاسلام السیاسی» و فرید وجدی در «دائرةالمعارف»، و احمد امین در «فجرالاسلام» نقل کرده اند. و از ابن اثیر نیز ابوالفداء در «تاریخ ابی الفداء»، و رشیدرضا در «السنة و الشیعة» نقل کرده اند. و از ذهبی در «تاریخ الاسلام» کسی این قصه را از طریق سیف نقل نکرده است.
همان گونه که اشاره شد مهم ترین سند برای قصه عبداللَّه بن سبا که غالب مورخان نیز این قصه را با ان سند نقل کرده اند، سند طبری در کتاب «تاریخ الامم و الملوک» است. اینک به بررسی سند طبری می پردازیم.
درباره طبری احتیاج به بحث و بررسی درباره شخصیت او نداریم، او شخصیتی
ص:199
معروف است. ولی انچه که قابل توجه و التفات است این که کسی نمی تواند به مجرد این که روایتی در تاریخ طبری آمده، به ان احتجاج کرده و به مفاد ان معتقد شود، و این خلاف نظر خود طبری است. او در مقدمه کتابش می گوید:
«انچه که در این کتابم از خبر پیشینیان آمده و خواننده ان را انکار می کند یا ان را شنیع می شمارد، به جهت ان است که وجه صحت ان را ندانسته و از حقیقت ان آگاهی ندارد، بلکه باید بداند که این روایات از ناحیه ما نیست، و دیگران برای ما نقل کرده اند و ما نیز آن گونه که دیگران برای ما به ارث گذاشته و نقل کرده اند برای شما نقل می کنیم».(1)
مطابق این مطلب، طبری خود تمام روایات کتابش را تصحیح نکرده است، بلکه باب مناقشه در احادیث و اخبار کتابش را برای محقّق باز گذاشته است.
شیخ خطیب، معروف به محبّ الدین در مجلّه الازهر درباره «تاریخ طبری» گوید:
«تنها کسی می تواند از اخبار طبری نفع ببرد که به شرح حال و تراجم راویان ان کتاب در کتب جرح و تعدیل مراجعه کند. و تراجم شیوخ طبری و اساتید انان در کتاب هایی از قبیل «تذکرةالحفاظ» ذهبی و... یافت می شود».
او در ادامه می گوید: «امّا کسانی که روایات را همانند هیزم با هواهای نفسانی خود جمع می کنند و هرگز شناختی از راویان ان ندارند، و تنها به این اکتفا می کنند که در ذیل روایت اشاره کنند که در کتاب طبری آمده است، در صفحه چند و جلد چند، و گمان می کنند که کار مهمشان با این عمل تمام یافته است، آنان از دورترین مردم در استفاده از هزاران روایت تاریخی اند».(2)
او اولین فرد از سلسله سند روایت طبری است. وی هنگامی که از سری روایت نقل می کند، می گوید: نوشت به من سری، یا می گوید: در انچه که سری بر من نوشته
ص:200
است. این را می گوید بدون آن که به پدر یا عشیره اش نسبت دهد. ولی در یک مورد که با مشافهه از او روایت شنیده می گوید: «حدثنی السری بن یحیی»،(1) حدیث کرد مرا سری فرزند یحیی. از این تعبیر استفاده می شود که در موارد دیگر که اسمی از پدر سری به میان نمی اورد سری فرزند یحیی است.
مؤید این ادعا روایتی است که در «تاریخ مدینه دمشق» از ابن عساکر آمده و پدر او را یحیی ذکر کرده است. در آنجا آمده است: سری بن یحیی از شعیب، از سیف بن عمر. ولی در عین حال این فرد مجهول بوده و شناخته شده نیست بلکه مردد بین چند نفر است:
الف) سری فرزند سری فرزند اخی هناد فرزند سری؛
این شخص در عصر طبری بوده است، ولی از او روایت نقل نشده و کسی اشاره نکرده چه کسی از او روایت نقل کرده است. و نیز کسی او را به عنوان محدث توصیف نکرده، یا این که از کسی حدیث کرده و کسانی از او حدیث نقل کرده باشند. در نتیجه این فرد مجهول است.
ب) سری فرزند یحیی فرزند ایاس؛
او معاصر طبری نبوده است؛ زیرا وفات او در سال (167 ه ق) یعنی پنجاه و هفت سال قبل از ولادت طبری بوده است؛ چون ولادت طبری در سال (224 ه ق) و وفات او در سال (310 ه ق) اتفاق افتاده است.و لذا نمی توان انچه را که در سند این روایت آمده سری بن یحیی بن ایاس دانست. به هر تقدیر با این نسبت، کسی که شناخته شده به حدیث یا مشهور به روایت باشد وجود ندارد.
ج) سری فرزند اسماعیل همدانی کوفی؛
در صورتی که سری در حدیث طبری این شخص باشد، او کسی است که متّصف به اوصافی است که موجب رد روایات او خواهد شد. برخی او را ضعیف، متروک
ص:201
الحدیث معرفی کرده اند. و نیز ابن المبارک و ابو داود و نسائی او را غیرثقه دانسته و ابن عدی می گوید: احادیثی را که روایت کرده، احدی ان را متابعت نمی کند.(1)
د) سری بن عاصم بن سهل؛
او گرچه معاصر طبری است؛ زیرا وفاتش در سال (258 ه ق) در بغداد بوده، ولی در عین حال ابن فراش او را تکذیب کرده و ابن عدی او را در نقل حدیث، سست دانسته است. و نقاش او را جعل کننده حدیث معرفی کرده و ذهبی نیز دو نمونه از احادیث جعلی او را ذکر کرده است.(2)
او شعیب بن ابراهیم است که مجهول می باشد. ذهبی می گوید: شعیب بن ابراهیم روای کتاب ها از سیف است. در او جهالت وجود دارد.(3) ابن عدی او را ذکر کرده و شخصی غیر معروف دانسته است.(4)
او سیف بن عمر تمیمی اسیدی است، آن گونه که در «تاریخ طبری» و کتاب «لباب الانساب» امده است.(5) و اسید همان عمربن تمیم است.(6) وفات او بعد از سال (170 ه.ق) است آن گونه که در کتاب «خلاصة التهذیب» امده است. و در کتاب «تهذیب» آمده که من به خطّ ذهبی خواندم که سیف در زمان هارون الرشید از دنیا رفته است.
سیف بن عمر دو کتاب تالیف نموده یکی به نام «الفتوح الکبیر و الردة» و دیگری «الجمل و مسیر عائشة و علی»، آن گونه که در کتاب «الفهرست» و «الهدایة» آمده است.
ص:202
طبری از هر دو کتاب سیف بن عمر روایت نقل کرده و احادیث او را در حوادث سال های مختلف توزیع نموده است. وابن عساکر نیز احادیث او را در ترجمه افراد مختلف نقل کرده، بدون آن که ذکری از تالیفات او داشته باشد. و نیز ذهبی در تاریخ کبیر خود از روایات سیف بن عمر نقل کرده و به اسم تالیف او در مقدمه کتابش نام برده است. همچنین ابن ابی بکر در کتاب «التمهید» اینچنین کرده است. و اخرین کسی که تصریح به وجود کتاب سیف بن عمر کرده که نزد او وجود داشته، ابن حجر متوفّی سال 852 هجری در کتاب «الاصابة» است.
شخصی به نام سیف بن عمر تمیمی که در قرن دوم هجری از دنیا رحلت کرده، دو کتاب تالیف کرده به نام های «الفتوح و الردة» و «الجمل و مسیر عائشة و علی». در این دو کتاب پر است از جعل افرادی خیالی به عنوان اصحاب رسول خداصلی الله علیه واله که اصلا وجود خارجی نداشته است. و نیز حوادثی را به طور کلی تحریف کرده است. و نیز حوادثی را جعل کرده که اصل و اساسی در تاریخ نداشته است. و همچنین خرافاتی را بین مسلمانان منتشر کرده و عقاید آنان را به مسخره گرفته است. اینک هریک از این موارد را به طور خلاصه توضیح خواهیم داد.
برخی از علماء اهل سنت درصدد تصحیح کلّی روایات سیف بن عمر برامده و از راه های مختلف خواسته اند او را توثیق و روایات او را توجیه کنند.
از جمله این افراد دکتر عبداللَّه عسکر در مقاله ای در صحیفه «الریاض» شماره 9889 است. او در این مقاله به عنوان «مخطوطة کتاب الرده و الفتوح لسیف بن عمر فی بلدة اشیقر» مطالبی را در تایید سیف بن عمر ادعا کرده که همه آن ها قابل مناقشه است، از ان جمله:
1 - کتاب سیف بن عمر مورد اعتماد علما بوده و از او بسیار روایت نقل شده است.
ص:203
2 - تعریض و اعتراض بر هرکس که او را تضعیف نموده است و... .
اینک به طور کلّی مناقشاتی را درباره روایات سیف بن عمر نقل می کنیم:
1 - ضعف سیف بن عمر
در رد دکتر عسکر در توثیق سیف بن عمر می گوییم: محدثان و رجالیون اهل سنت که ترجمه او را ذکر کرده یا درباره او سخن گفته اند، همگی بر ضعف او اجماع نموده اند؛ گرچه عبارات انان در جرح و ضعف مختلف است. و برخلاف انچه که برخی توهم کرده اند که از عبارات حافظ ابن حجر و ذهبی توثیق استفاده می شود، حق ان است که هیچ کس او را توثیق ننموده است. اینک به برخی از عبارات آنان اشاره می کنیم.
1 - امام اهل جرح و تعدیل نزد اهل سنت، یحیی بن معین 232 هجری درباره او می گوید: «فلس خیر منه»، یک پول از او بهتر است. و در جایی دیگر می گوید: او ضعیف است.
2 - ابوزرعه رازی 264 هجری می گوید: «او ضعیف الحدیث است».
3 - ابوداود 275 هجری صاحب سنن می گوید: «سیف چیزی به حساب نمی اید» و این تعبیر، جرح شدید است.
4 - ابوحاتم رازی 377 هجری می گوید: «او متروک است و حدیثش شبیه حدیث واقدی است».
5 - یعقوب بن سفیان فسوی 277 هجری درباره سیف می گوید: «حدیث و روایت او بی ارزش است».
6 - نسائی 303 هجری صاحب سنن در کتاب «الضعفاء و المتروکین» می گوید: «او ضعیف است».
7 - طبری 310 هجری با وجود این که در کتاب تاریخش، اقوال جرح و تعدیل را به جز در موارد اندکی نقل نمی کند و نیز ضعفایی که از ان ها روایت نقل کرده را مورد
ص:204
جرح قرار نمی دهد، ولی در مواردی تصریح به ضعف سیف بن عمر نموده است. او در بیش از یک مورد ذکر کرده که سیف با اجماع مخالفت نموده است.(1)
8 - عقیلی 322 هجری صاحب کتاب «الضعفاء الکبیر» می گوید: «بیشتر احادیث سیف متابعت نمی شود».
9 - عبدالرحمن بن ابی حاتم 327 هجری صاحب کتاب «الجرح و التعدیل» درباره سیف می گوید: «او متروک الحدیث است».
10 - ابن سکن 353 هجری می گوید: سیف ضعیف است.(2)
11 - ابن حبان 354 هجری سیف را در کتاب «المجروحین» خود آورده و درباره او می گوید: «روایات جعلی را از افراد ثقه نقل می کند و گفته اند که او جعل حدیث می کرده و متهم به کفر نیز شده است».
12 - ابن عدی 365 هجری سیف را در کتاب «الکامل فی ضعفاء الرجال» آورده و می گوید: برخی از احادیث سیف مشهور، ولی عموم آن ها منکر است.
13 - دارقطنی 385 هجری صاحب کتاب «العلل» سیف را متروک و ضعیف معرفی کرده است.
14 - حاکم نیشابوری صاحب «المستدرک علی الصحیحین» درباره او می گوید: «سیف متهم به کفر است و در روایت ساقط می باشد».
15 - ابن عبدالبر 463 هجری کلام ابی حاتم را نقل کرده و ان را مورد تایید قرار داده است.
16 - ابن جوزی 571 هجری او را در کتاب «الضعفاء» خود آورده است.
17 - ذهبی 747 هجری در کتاب «الکاشف» می گوید: «علما او را ترک کرده و متهم به زندقه اش نموده اند».(3)
ص:205
18 - ابن حجر 852 هجری در«تقریب التهذیب» می گوید:«او در حدیث ضعیف است».(1)
19 - شیخ محمّد عربی تبانی می گوید: «سیف بن عمر وضّاع، متّهم به کفر، اتفاق است درباره او که به جز از مجهولین نقل حدیث نمی کند».(2)
او در جایی دیگر می گوید: «اهل نقد اتفاق کرده اند بر این که سیف به جز از مجهولین نقل حدیث نمی کند و نیز بر طرح روایات او اتفاق نموده اند».(3)
20 - ناصر الدین البانی از معاصرین نیز احادیث سیف بن عمر را تضعیف کرده است.(4)
21 - اکرم عمری از معاصرین می گوید: «طبری از راویان زیادی روایت نقل می کند که در نهایت ضعف می باشند همانند هشام بن کلبی و سیف بن عمر...».(5)
بر فرض که ما از تضعیف سیف بن عمر به توسط رجالیون اهل سنت بگذریم و همانند برخی از متعصّبین، اصرار بر توثیق او داشته باشیم، ولی نمی توانیم روایات او را تصحیح نماییم؛ زیرا سندها تا به سیف و از او تا راوی خبر، صحیح نیستند.
از باب نمونه: شاگرد سیف که متخصص در نقل روایات او است؛ یعنی شعیب بن ابراهیم کوفی مجهول است و در روایاتش منکرات وجود دارد و لذا پیشینیان بر او حمله کرده اند.(6)
و این در حالی است که نود درصد روایات سیف بن عمر از شعیب است؛ زیرا از (7) روایت سیف (8) روایت را شعیب نقل کرده است.
سیف بن عمر از جمله مورخانی است که اخبار منقطعی را ذکر کرده که هیچ اتصال ندارد، او از کسانی روایت نقل می کند که در حوادث شاهد و حاضر نبوده اند و به طور
ص:206
کلّی در ان عصر متولد نشده بودند، که از ان جمله می توان به جلد سوم کتاب، شماره های: 185، 187، 225، 227، 242، 259، 262، 223، 243، 249، 244، 357، 351، 350، 353، 261، 260، 266، 258، 263، 264، 256، 355، 348، 40، 347، 354، 367، 368، 37، 599، 603، 602، 600، 601، 612، 610 اشاره کرد. این ها نمونه روایاتی است که سیف از کسانی روایت کرده که حاضر در صحنه حوادث نبوده اند ولی در عین حال از آن ها نقل حدیث کرده است.
سیف بن عمر از افرادی روایت نقل کرده که مجهولند و ذکر و ترجمه ای از آن ها در کتاب جرح و تعدیل وجود ندارد، و اگر کسی آن ها را ذکر کرده، توصیف به جهالت نموده است. او از افرادی همچون مستنیر بن زید، مبشربن فضیل، سهل بن یوسف، غصن بن قاسم، و ابو صفیه و دیگران نقل حدیث کرده که همگی مجهولند، و این در حالی است که به طور نادر از افراد ثقه و مورد اطمینان نقل حدیث می کند.
سیف بن عمر از کسانی روایت نقل کرده که هرگز آنان را درک نکرده است؛ همچون انس بن مالک، و گویا درصدد اثبات این مطلب است که خود را در بین تابعین جا بزند. سیف کسی است که در سال 180 هجری) در عصر هارون الرشید فوت کرده، ولی انس بن مالک بعد از سال (90 هجری وفات یافته است، لذا باید از انس در حالی که عمرش ده سال بوده است حدیث شنیده باشد، تازه اگر سیف 100 سال عمر داشته باشد و این بعید به نظر می رسد.
هنگامی که انسان تاریخ را مطالعه می کند و ان را با روایات سیف بن عمر مقایسه می کند پی می برد که روایات او اختلاف زیادی با روایات بقیه مورخان؛ امثال ابن اسحاق و ابن شبّه و واقدی و ابی مخنف و دیگران دارد.
ص:207
از جمله این که مسلم در «صحیح» قصه تازیانه خوردن ولیدبن عقبه به جهت شرب خمر در کوفه را نقل کرده و نزد دیگران نیز این قصه از مسلّمات و ثوابت تاریخی به حساب آمده است. موضوعی که بر ان جماعتی از افراد صالح؛ همانند جندب بن زهیر از صحابه شهادت و گواهی داده است...ولی سیف بن عمر موضوع را برعکس جلوه داده و ولید را از حد، تبرئه کرده و شهود را دروغگو معرفی کرده است.
سیف از جمله کسانی است که در شان بزرگان صحابه و تابعین که در مقام طعن بنی امیه برآمدند؛ همچون عماربن یاسر، ابوذر غفاری، زیدبن صوحان، مالک اشتر، اسود بن یزید، و دیگران، قدح و طعن وارد کرده است، و لذا در روایات او مشاهده می کنیم که ابوذر و عمار یاسر را از شاگردان عبداللَّه بن سبا به حساب می اورد.
کسی که روایات سیف بن عمر را مطالعه می کند به این نتیجه می رسد که او طرفدار بنی امیه بوده و شدیدا با تحریف حقایق تاریخی از انان دفاع می کرده است. و برای آنان قضایایی دروغین در شجاعت و بزرگواری نقل کرده است. و لذا مشاهده می کنیم که طرفداران بنی امیه معاصر؛ همچون محبّ الدین خطیب و امثال او از ایشان نقل حدیث می کنند.
سیف بن عمر از ان جهت که از قبیله تمیم است، لذا مشاهده می کنیم که شخصیات خیالی بسیاری را از بنی تمیم می تراشد و برای آنان قضایای خیالی از شجاعت ها و فتوحات می سازد، که از باب نمونه می توان به قعقاع بن عمرو تمیمی اشاره نمود.
سیف احادیث صحیح السند را به صورت محرف با زیاده یا نقصان نقل می کند و یا این که هریک از آن ها را در سیاقی قرار می دهد تا از معنایی که پیامبرصلی الله علیه واله اراده کرده خارج کند.
ص:208
از باب مثال حدیث حواب را که پیامبرصلی الله علیه واله به همسرانش فرمود: «ای کاش می دانستم که کدامیک از شما است که سگ های حواب بر او صدا خواهند کرد» که احمدبن حنبل نقل کرده و البانی ان را از اصحّ روایات بر شمرده است و نیز قبل از او ابن کثیر و ابن حجر و ابن حبّان و حاکم و ذهبی تصحیح کرده اند، این حدیث را تحریف کرده و با سند نقل کرده که اولا: راوی ان هالک است. و ثانیا: در متن ان چنین آمده که این گفتار را حضرت به همسرانش نگفته بلکه به زن دیگری به نام ام زمل فرموده است.
سیف بن عمر تنها شخصی است که جنگ ها و معرکه هایی را ذکر می کند که دیگران هرگز ذکری از آن ها نکرده اند، جنگ هایی را که فقط عوام مردم باور می کنند. لذا مشاهده می کنیم که روایات او تا یک قرن و نیم بعد از وفاتش منتشر نشد، و اول کسی که احادیث او را منتشر ساخت طبری بود. مردم بعد از طبری به این روایات به جهت مقابله با شیعه احتجاج کردند و این نکته ای است که حسن بن فرحان مالکی به ان اشاره کرده است.
او می گوید: «روایات سیف آن گونه که گذشت، بنی امیه را تمجید کرده و از آنان دفاع می کند. و چون شیعه در مذمت عثمان و والیان او و بنی امیه غلو کرده، لذا مخالفان شیعه در روایات سیف گنج ارزشمندی را در دفاع از عنصر اموی یافتند. بعد از ان، روایات سیف منشا دفاع از ناحیه اهل سنت بر ضد شیعه قرار گرفت... لذا روایات سیف منتشر شد و معاصران نیز به همین جهت بر ان ها اعتماد نمودند...».(1)
«سیف بن عمر در روایاتش بیش از صد و پنجاه صحابی برای رسول خداصلی الله علیه واله جعل کرده که ما در بحث های مفصل خود به نود و سه نفر از آنان در دو جلد کتاب پرداخته ایم، بیست و نه نفر از آنان از قبیله تمیم است. از طرفی دیگر برای این افراد
ص:209
جعلی روایاتی در رابطه با فتوحات دروغین و معجزات و شعر و روایت و حدیث ثابت کرده است. افرادی که خداوند متعال هرگز آنان را خلق نکرده و خبری از آنان در خارج نیست. بلکه همگی را سیف بن عمر جعل کرده، همان گونه که ده ها نفر دیگر از راویان را جعل کرده و روایاتی دروغین را از آنان نقل کرده است؛ از باب نمونه: کسی را به نام محمّد بن سواد بن نویره جعل کرده و از او 216 روایت نقل کرده است. و برخی نیز کمتر از این مقدار تا به حد یک روایت نقل کرده است.
و از جمله افراد جعلی، سعیر، هزهاز، واط، حمیضه و دیگر افراد است که سیف آنان را جعل کرده است. و نیز شعرایی برای عرب و رهبرانی برای فارسیان و رومیان و سرزمین هایی دروغین را برای کشورهای اسلامی و غیر اسلامی جعل نموده است»(1)
سیف بن عمر در دو کتابش قضایای بسیاری را تحریف کرده است؛ همانند قضیه فرستادن لشکر اسامه، ماجرای سقیفه، قصه مالک بن نویره، صدا کردن سگ های حواب، قصه شوری، بیعت عثمان و دیگر قضایا که با انچه که مشهور مورخان نقل کرده اند سازگاری ندارد.
در قصه اسامة بن زید، ده وصیت از ابوبکر برای اسامه ذکر شده، در حالی که دیگر مورخان گفته اند که این وصایا از رسول خداصلی الله علیه واله به اسامه است.(2)
در واقعه سقیفه، سیف بن عمر نقل می کند: سعد بن عباده با اکراه بیعت کرد، و برای ان که این مطلب را ثابت کند، مطلبی را جعل کرده و به سعد نسبت داده است که بین او وسایر افراد اتفاق افتاده است، با این که مشهور نزد مورخان اهل سنت ان است که سعد هرگز بیعت نکرد تا آن که به تعبیر آنان جنّ با دو تیر او را به قتل رسانید، در حالی که از اهل و عیالش دور بود؛ زیرا با خلیفه بیعت نکرده بود.
و در روایتی درباره بیعت حضرت علی علیه السلام می گوید: «همانا علی در خانه خود بود.
ص:210
چون خبر به او رسید که ابوبکر برای بیعت جلوس کرده است با لباسی که بر ان رداء نبود، از منزل به جهت بیعت خارج شد؛ زیرا دوست نداشت که در بیعت کندی کند، تا این که با ابوبکر بیعت کرد،آن گاه نزد او نشست و لباسش را نزد او آوردند. و این خلاف ان چیزی است که طبری و دیگران درباره بیعت اکراهی حضرت علی علیه السلام نقل کرده اند.
در قصه مالک بن نویره روایاتی جعل کرده و با ضمیمه کردن به روایات دیگر و دسّ و تزویری که انجام داده، درصدد برآمده تا خالد بن ولید را از انتقاداتی که بر او شده برهاند. و از طرفی دیگر با نسبت دادن شک و تردید در دین به مالک بن نویره درصدد برآمده تا ارتداد او را ثابت نماید. او این کار را در احادیثی به اثبات رسانده که در آن ها ذکری از خالد بن ولید نبوده است، تا کسی متوجه جنایتی که خالد در حقّ مالک بن نویره انجام داده نشود، و از طرفی دیگر خالد را در کشتن مالک بن نویره صاحب حق بداند. و این خلاف ان مطلبی است که مشهور مورخین درباره این قضیه نقل کرده اند.
سیف گمان کرده که قتل مالک از جانب خالد اشتباهی بوده است و به جهت ان، گمان لشکر خالد به این بوده که خالد با لغت کنانه با آنان سخن می گوید. این در صورتی است که خالد قرشی و مخزومی بوده و ضرار بن ازور قاتل، اسدی و ثعلبی بوده است. و اگر قتل او خطایی بوده پس چرا خالد دستور داد تا سرهای مالک و افراد قبیله اش بر سر نیزه برده شود؟!
این ها همه از منفردات روایات سیف بن عمر است.
سیف بن عمر کسی است که قصه های اسطوره ای را جعل کرده تا در عقاید مسلمین خلل وارد کند و حقایق را برای آنان منحرف سازد. از جمله روایات او در این زمینه عبارتند از:
- روایت تاثیر نکردن سمّ در خالد.(1)
ص:211
- بشارت های انبیا به عمر.(1)
- خراب شدن خانه های حمس با تکبیر مسلمانان.(2)
- وحی شیطان یا ملک به اسود مدعی نبوت دروغگو، و خبر غیب به او دادن و معجزات دیگر.(3)
- حرکت لشکر بر روی اب دریا از ساحل تا «دارین» که مسیر یک شبانه روز با کشتی است.
- سخن گفتن گاوها با عاصم بن عمرو تمیمی، صحابی جعلی در جنگ قادسیه با زبان عربی اشکار.
- شعر سرودن جنّ در فتح قادسیه و ثناگویی انان بر موقف تمیم در ان جنگ.
- سخن گفتن ملائکه بر زبان اسود بن قطبه تمیمی در فتح بهرسیر.
و دیگر احادیث و قصه های خرافی و جعلی.
از کتاب تاریخ طبری است که دروغ های سیف بن عمر به دیگر کتب تاریخ اسلامی که بعد از او تالیف شده سرایت کرده و تاکنون نیز در کتاب ها نوشته می شود. این قصه های جعلی در بیش از هفتاد مصدر از کتاب های تاریخی، حدیثی، ادبی و دیگر کتاب ها از مصادر اهل سنت نوشته شده است.
برخی از مستشرقین از آنجا که مشاهده کردند احادیث سیف بن عمر برای مشوه کردن چهره اسلام به نفع آنان است لذا درصدد برامدند تا به هر نحو ممکن ان ها را منتشر ساخته تا مردم را به اسلام و مسلمانان بدبین کنند؛ زیرا در روایات او به اسراف کاری مسلمانان در قتل و قساوت در جنگ اشاره شده است.
در احادیث سیف آمده است که خالد سه روز و سه شب در برخی از جنگ ها باقی ماند تا گردن اسیران جنگ و هر که را بر آن ها دسترسی یافت را از بدن جدا کند؛ زیرا
ص:212
نذر کرده بود تا از خون آنان نهر جاری سازد. ان قدر کشت که شماره کشته ها در غالب جنگ ها از صدهزار نفر فراتر می رفت...(1)
مستشرقان در احادیث سیف چنین یافتند که شخصی یهودی به نام عبداللَّه بن سبا توانست در میان مسلمانان خدعه و حیله کرده و اصحاب پیامبرصلی الله علیه واله و پیروان او را گمراه نماید و نیز در عقاید آنان اموری را وارد کند که از جمله مسائل دینی آنان به شمار نمی اید. و افراد را بر ضد یکدیگر بشوراند... بدین جهت است که مستشرقان به دنبال روایات او بوده و نتیجه گیری خود را بر آن ها بنا نهاده اند بدون آن که از سند این روایات جویا شوند.
عطیه ای که سیف بن عمر از او روایت نقل کرده معلوم نیست کیست؟ ایا او عطیه عوفی است که در سال 110 ه ق وفات یافته، یا عطیة بن قیس کلابی است که متوفای سال 121 ه ق است؟ و یا شخصی دیگر می باشد.
اگر مراد او عطیه عوفی است که بسیار بعید به نظر می رسد؛ زیرا عطیه عوفی از تابعین بوده و در سال 110 از دنیا رحلت کرده است. و در نتیجه سیف بن عمر او را درک نکرده است؛ زیرا از او متاخر است. با وجودی که اهل سنت درباره او اراء متخالف از جرح و تعدیل دارند.
و امّا عطیةبن قیس، او شامی بوده و هرگز ارتباطی با سیف بن عمر نداشته است، و لذا شخصی شناخته شده نیست.
این شخص در نهایت سلسله سند قصه عبداللَّه بن سبا قرار گرفته و شروع قصه از او است، ولی مشخص نیست که چه کسی است و در کتب رجال شخصی به این اسم و نام یافت نمی شود. و لذا بعید به نظر نمی رسد که او شخصیتی وهمی است که سیف
ص:213
بن عمر ان را جعل کرده باشد؛ زیرا از شخصیتی مثل او چنین کاری بر می اید؛ همان گونه که قبلا به نمونه هایی از ان اشاره شد.
اگر روایت سیف بن عمر را از تاریخ استثنا کنیم، پی می بریم که ذکری در مصادر تاریخ از عبداللَّه بن سبا و سبائیه و موقعیت آنان در فتنه و مقتل عثمان وجود ندارد. اری، برای اولین بار سیف بن عمر است که از این موضوع خبر داده و درباره ابن سبا و سبائیون سخن به میان آورده است. و طبری و ابن عساکر و ذهبی از سیف بن عمر این خبر را نقل کرده و مورخین دیگر نیز از این افراد این قصه را در مصادر تاریخی خود ذکر کرده اند.
ولی مورخین دیگر که سابق بر طبری یا معاصر او بوده اند، هرگز یادی از ابن سبا و سبائیه نکرده و از او خبری را نقل نکرده اند، با وجود این که متاخر از سیف بن عمر بوده اند. نه در کتب واقدی این خبر یافت می شود و نه در کتاب ابن سعد و یعقوبی و بلاذری و نه دیگران. گویا آنان پی به بی دینی او برده و یا این که او را شخصیتی خیالی می دانستند و یا این که تاثیر او را در وقوع فتنه منکر بوده و لذا روایت سیف را از اصل، بی اساس می دانستند.
اری دو نفر از مورخین قبل از طبری به ابن سبا اشاره کرده اند:
یکی ابن قتیبه که هنگام ذکر سبائیه می گوید: آنان منسوب به عبداللَّه بن سبامی باشند. و او اولین کسی است از رافضه که کافر شد و گفت: علی پروردگار عالمیان است. و لذا علی و اصحابش او را در اتش سوزاندند.(1)
و می دانیم که این عبارت هرگز ارتباطی با دخالت ابن سبا در فتنه قتل عثمان ندارد، بلکه به عینه مطابق ان چیزی است که در احادیث اهل بیت علیهم السلام آمده است.
و دیگری بلاذری است که از او به ابن السوداء تعبیر کرده، ولی در قصه های دیگر از او یاد نکرده است.
ص:214
کسانی که از مورخین و راویان حدیث سابق بر سیف بن عمر بوده و یا معاصر او بوده اند، هرگز یادی از عبداللَّه بن سبا در احادیث و مصنّفات خود نکرده و موقعیتی را برای او در فتنه ها ذکر ننموده اند.
دکتر عبدالعزیز هلابی می گوید: «راویان حدیث و مورخین گذشته، امثال: عروة بن زبیر ت 94 هجری)، و محمدبن مسلم بن شهاب زهری (ت 134هجری)، و ابن اسحاق (ت 150 هجری)، و واقدی (ت 207 هجری) و خلیفة بن خیاط (ت 240 هجری) در تاریخش، و ابن سعد (ت 230 هجری) در کتاب «الطبقات» و ابن الحکم (ت 257 هجری) در کتاب «فتوح مصر و اخبارها» و ابوحنیفه دینوری (ت 282 هجری) در کتاب «الاخبار الطوال»، و کندی (ت 283 هجری) در کتاب «الولاة و القضاة»، و یعقوبی (ت 292 هجری) در تاریخش، و مسعودی (ت 346 هجری در کتابش و دیگر مورخان قرن سوم و چهارم هجری، هرگز ذکری از ابن سبا و موقعیت او در حوادث نکرده اند».(1)
ایشان می فرماید: «طبری تاریخ خود را با مکاتبات سری کذّاب وضّاع، از شعیب مجهولی که شناخته نشده، از سیف وضّاع، متروک، ساقط، متّهم به کفر، مشوه کرده است. در صفحات کتاب تاریخ او با این سند، 701 روایت رسیده است که آن ها را سیف به جهت تخریب حقائق ثابت وضع کرده و طبری آن ها را از حوادث سال 11 تا 37 ه ق اورده است. این روایات در جزء سوم و چهارم و پنجم کتابش پراکنده می باشد، به این ترتیب:
الف) در جزء سوم این کتاب از صفحه 210 در حوادث سال 11، 67 حدیث.
ب) در جزء چهارم، در حوادث سال 12، 427 حدیث.
ج) در جزء پنجم، در حوادث سال 23 - 37، 207 حدیث.(2)
ص:215
برخی می گویند: روایات دیگری در رابطه با عبداللَّه بن سبا وجود دارد که سیف بن عمر در سند ان ها وجود ندارد. این روایات می تواند وجود او و موقعیتش را اثبات نماید. این روایات عموما در کتاب «تاریخ مدینة دمشق» از ابن عساکر است.
ابن عساکر از ابوالبرکات انماطی، از ابوطاهر احمدبن الحسن و ابوالفضل احمدبن الحسن، هردو از عبدالملک بن محمد بن عبداللَّه، از ابوعلی بن صواف، از محمدبن عثمان بن ابی شیبه، از محمد بن علاء، از ابوبکر بن عیاش، از مجالد، از شعبی نقل کرده که گفت: «اول من کذب، عبداللَّه بن سبا»، اولین کسی که دروغ گفت عبداللَّه بن سبا بود.
پاسخ
اولا: شعبی از قاضیان بنی امیه بوده که در برخی موارد قضاوت به ناحق می کرده است.(1)
ثانیا: این روایت از حیث متن مشکل دارد؛ زیرا مطابق آیات و روایات، اول دروغگو شیطان است که به حضرت آدم و حواء دروغ گفت، انجا که خداوند از زبان او نقل می کند: «...ما نَهیاکما ربُّکما عَنْ هذِه الشَّجَرةِ الا انْ تَکونا مَلَکینِ...»؛(2) «پروردگارتان شما را از این درخت نهی نکرد جز برای اینکه مبادا دو فرشته شوید... .»
و یا فرعون است که گفت: «...یا ایها الْمَلَا ما عَلِمْتُ لَکمْ مِنْ اله غَیری...»؛(3) «...ای بزرگان! من خدایی غیر خودم برای شما نمی شناسم... .»
و نیز ابن عساکر می گوید: ما بر ابی عبداللَّه یحیی بن الحسن خواندیم، از ابی الحسین بن الانبوسی، که خبر داد ما را احمد بن عبید بن فضل، از ابی نعیم محمد بن عبدالواحد بن عبدالعزیز، از علی بن محمد بن خزفه، از محمد بن حسین، از ابن
ص:216
ابی خیثمه، از محمدبن عباد، از سفیان، از عمار دهنی که گفت: از ابوالطفیل شنیدم که گفت: مسیب بن نجبه را دیدم که ابن السوداء را در حالی که علی علیه السلام بالای منبر بود اورد. حضرت فرمود: چه کرده است؟ او گفت: بر خدا و رسولش دروغ می گوید.
پاسخ
اولا: در این حدیث سخنی از عبداللَّه بن سبا به میان نیامده است، و ابن السوداء بر عده ای اطلاق شده است که از ان جمله ابن سبا است.
ثانیا: در این حدیث اشاره به قصه او و ورود او در فتنه نشده است.
ثالثا: همان گونه که اشاره کردیم، ما اصل وجود شخصی را به نام عبداللَّه بن سبا به جهت انچه که در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده انکار نمی کنیم، او کسی بود که در ادعای الوهیت حضرت علی علیه السلام و نبوت خود دروغ بزرگی گفته است. این روایات نیز برفرض صحت سند و مطابقت با عبداللَّه بن سبا بیش از این حد را دلالت ندارد.
و نیز از ابوالقاسم یحیی بن بطریق بن بشری و ابومحمد عبدالکریم بن حمزه، هردو از ابوالحسین بن مکی، از ابوالقاسم مؤمّل بن احمد بن محمد شیبانی، از یحیی بن محمد بن صاعد، از بندار، از محمد بن جعفر، از شعبه، از سلمه، از زید بن وهب از امام علی علیه السلام نقل کرده که فرمود: «مالی وما لهذا الحمیت الاسود؟!»؛ «مرا چکار و چیست برای این سیاه شدید؟!»
پاسخ
اولا: در این روایت نیز سخنی از عبداللَّه بن سبا به میان نیامده است.
ثانیا: بر فرض انطباق بر او باید حمل بر ادعای الوهیت او در حقّ امیرمؤمنان و نبوت خود کرد.
و نیز از ابو محمّد بن طاووس و ابو یعلی حمزة بن حسن بن مفرج، هر دو از ابوالقاسم بن ابی العلاء، از ابومحمد بن ابی نصر، از خیثمة بن سلیمان، از احمد بن زهیر بن رحرب، از عمرو بن مرزوق، از شعبه، از سلمة بن کهیل، از زید نقل کرده که علی بن ابی طالب فرمود: «مالی و لهذا الحمیت الاسود یعنی عبداللَّه بن سبا، و کان یقع
ص:217
فی ابی بکر و عمر»، چیست مرا با این سیاه شدید یعنی عبداللَّه بن سبا. او متعرض ابی بکر و عمر می شد.
پاسخ
این روایت همان روایت سابق است، ولی برخی ان را به جهت تفسیر عمروبن مرزوق (راوی از شعبه) دو روایت حساب کرده اند؛ زیرا او است که کلمه (الحمیت الاسود) را به عبداللَّه بن سبا تفسیر کرده و جمله بعد را نیز به ان اضافه کرده است. و این در حالی است که عمربن مرزوق به کثرت اوهام و خیالبافی ها معروف است. لذا این روایت همان روایت شعبه است که دو نفر ان را نقل کرده اند: یکی غندر و دیگری عمروبن مرزوق. غندر ان را با جمله (مالی و هذا الحمیت الاسود) نقل کرده، ولی عمروبن مرزوق بر ان تفسیری کرده و به ان (عبداللَّه بن سبا...) را اضافه کرده است. و شکی نیست که (غندر) همانند عمروبن مرزوق متهم به خیالبافی و خطا نیست، در نتیجه تفسیر عمرو بن مرزوق معتبر نیست؛ زیرا بعد از سیف بن عمر آمده است.
به هر حال تفسیر عمروبن مرزوق حجت نیست؛ زیرا بین او و بین اصل حادثه 200 سال فاصله است، و لذا تفسیر مسند او اعتبار ندارد تا چه رسد به مدرج و با فاصله ان.
او نیز از ابوبکر احمدبن مظفر بن حسین بن سوسن تمّار در کتابش، و ابوالطاهر محمدبن محمدبن عبداللَّه سبخی،از ابوعلی بن شاذان، از ابوبکر محمدبن جعفر بن محمد ادمی، از احمدبن موسی شطوی، از احمدبن عبداللَّه بن یونس ابوالاحوص، از مغیره، از سماک نقل کرده که گفت: خبر به علی علیه السلام رسید که ابن السوداء تنقیص بر ابی بکر و عمر می کند. حضرت به خدا استغاثه کرده و شمشیرش را خواست، یا گفت: حضرت قصد کشتن او را کرد. کسی درباره او با حضرت سخن گفت. حضرت فرمود: او را در کشوری که من هستم سکنی ندهید. او گفت: به همین جهت او را به مدائن تبعید کردند.(1)
ص:218
پاسخ
اولا: سماک بن حرب از حضرت علی علیه السلام نشنیده و او را نیز درک نکرده است؛ زیرا در ظاهر بعد از حضرت علی علیه السلام متولّد شده است، به جهت این که وفاتش در سال 123 هجری) بوده در حالی که شهادت امیرمؤمنان علیه السلام در سال (40 هجری اتفاق افتاده است.
ثانیا: معلوم نیست که مقصود از ابن السوداء همان عبداللَّه بن سبا باشد.
ثالثا: ایا عقوبت کسی که بر ابوبکر و عمر نقص وارد کرده کشتن است؟! یا این حکم مختص به پیامبر صلی الله علیه واله و اهل بیت او علیهم السلام می باشد؟ و لذا مطابق روایتی چون ابوبرزه اسلمی خواست که سبّ کننده ابوبکر را به قتل برساند پیامبرصلی الله علیه واله او را مانع شد.(1)
رابعا: این روایت با روایتی، که می گوید: سبب تبعید ابن السوداء از جانب حضرت غلو او در حقّ امام و این که او اله خالق و رازق است، منافات و تناقض دارد.
انچه که در تاریخ طبری و دیگر کتب درباره قصه عبداللَّه بن سبا آمده، در حقیقت توهین به صحابه کرام است؛ زیرا چگونه ممکن است انسانی که با پیامبرصلی الله علیه واله بوده و از تعلیمات او استفاده کرده پیرو شخصی یهودی شود که از صنعای یمن به قصد ضربه زدن به اسلام و مسلمین آمده و با اسلام ظاهری که آورده، مردم را گول زده و انان را بر ضد خلیفه وقت تحریک کرده است؟!
چگونه ممکن است که به اطراف شهرها و کشورهای اسلامی آزادانه سفر کرده باشد و مردم را جمع کرده و افکار خود را به آنان القا نموده باشد؟!
انان که این قصه را جعل کرده اند نمی دانسته اند که چه مفاسدی بر ان مترتب می شود و یا نخواسته اند که بفهمند؛ ولی از آنجا که حب و دوستی یک چیز انسان را کرو کور می کند به پیامد این قصه جعلی توجهی نکرده اند.
ص:219
دکتر ابراهیم بیضون می گوید: «سبایه اسطوره خیالی باشند یا حقیقی، در هر صورت آنان در حاشیه تشیع بوده و با فکر شیعی در تناقض اشکار بوده اند...»(1)
ادریس حسینی مغربی می گوید: «از امور عجیب و غریب این است که اینان تفکر «وصیت» و «عصمت» را به عبداللَّه بن سبا نسبت می دهند و می گویند: او اولین کسی بود که به این دو عقیده قائل شد و آن ها را از افکار یهودی الهام گرفت. من نمی دانم که چه وقتی یهود اعتراف به عصمت انبیا و اوصیای خود داشته اند؟ در حالی که برعکس، یهود نسبت به دیگر ملت ها از همه بیشتر انبیای خود را به قتل رساندند. و ما در «کتاب مقدس» آنان به جز توهین و بی احترامی نسبت به ساحت انبیا، چیز دیگری مشاهده نمی کنیم!! آیا در سِفر تکوین (اصحاح 19) نسبت زنا با محارم و شرب خمر به حضرت لوطعلیه السلام نداده اند؟! و نیز در همان سفر (اصحاح 38) نسبت فعل حرام به حضرت موسی و هارون نداده اند؟!... .
این عصمتی است که نزد یهود در خصوص انبیا و اوصیای آنان معروف است. عصمتی که تا خود مسیحیت نیز امتداد یافته است. من نمی دانم چه بی خردی و جهلی است که بعضی را وادار کرده تا تصدیق کند که عصمت اوصیا برگرفته از وحی عقیده یهودیت برای عبداللَّه بن سبا است».(2)
کسی که به صورت دقیق و تحلیلی نگاه به روش و سیره سیاسی عثمان بیفکند پی خواهدبرد که او با معارضین و مخالفین خود با شدت برخورد می کرده است. آنان را مورد ضرب و شتم قرار می داده و یا از شهر مدینه به جایی دوردست تبعید می کرده است. حال با این وضع و روش آیا می توان باور کرد که جلوی شخصی یهودی زاده را آزاد گذاشته تا مردم را بر ضد او تحریک کند و در اخر امر او را به قتل رسانند؟! این
ص:220
مطلب هرگز باورکردنی نیست. اینک به نمونه هایی از برخوردهای شدید او با برخی از صحابه اشاره می کنیم.
ابوذر کسی بود که عثمان او را از مدینه به ربذه تبعید کرد به جهت این که بر او در بی عدالتی نسبت به تقسیم بیت المال مسلمین و اختصاص ان به قومش اعتراض می نمود.
ابن عبدالبر می نویسد: «استقدمه عثمان بشکوی معاویة واسکنه الربذة فمات بها»(1) «به جهت شکایت معاویه از ابوذر، عثمان او را به مدینه فراخواند و سپس او را به ربذه تبعید نمود و در همان جا از دنیا رحلت نمود».
ابن ابی الحدید می گوید: «اعلم انّ الذی علیه اکثر ارباب السیر وعلماء الاخبار: انّ عثمان نفی اباذر اولا الی الشام، ثمّ استقدمه الی المدینة لمّا شکی منه معاویة، ثم نفاه من المدینة الی الربذة لمّا عمل بالمدینة ماکان یعمل بالشام»؛(2) «بدان، انچه که اکثر ارباب سیره نویس و علمای اخبار بر انند، این است که عثمان ابوذر را در ابتدا به شام تبعید نمود. و بعد از ان که معاویه از او شکایت کرد، او را به مدینه بازگردانید. و سپس از آنجا به ربذه تبعید نمود؛ زیرا انچه در شام انجام می داد در مدینه نیز پیگیری می کرد.»
مقصود او از این کارها فعالیت های سیاسی بر ضد عثمان و دعوت مردم به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده است.
این در حالی است که عموم مورخین و صاحبان تراجم و رجال، ابوذر را مورد مدح و ستایش قرار داده و از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در مدح او روایت ها نقل کرده اند:
ابونعیم اصفهانی در ترجمه او می گوید: «عابد زاهد، مطیع تنها، چهارمین نفری که اسلام را انتخاب کرده و شرک و کفر را قبل از نزول شرع و احکام ترک نموده است. ماه ها و سال ها قبل از اسلام
ص:221
متعبد بوده و اولین کسی است که پیامبرصلی الله علیه واله را به اسلام تحیت گفته است. در راه حقّ از ملامت هیچ ملامت کننده ای نمی هراسید، و از غلظت و شدت والیان و حکام واهمه ای نداشت...».(1)
پیامبرصلی الله علیه واله درباره او فرمود: «ابوذر فی امّتِی علی زهد عیسی بن مریم»؛(2) «ابوذر در میان امت من همانند زهد عیسی بن مریم است.»
از بریده نقل شده که پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: «انّ اللَّه عزوجلّ امرنی بحبّ اربعة واخبرنی انّه یحبّهم: علی و ابوذر و المقداد و سلمان»؛(3) «خداوند عزوجلّ مرا به محبّت چهار نفر امر کرده و نیز خبر داد به من که آنان را دوست دارد: علی و ابوذر و مقداد و سلمان.»
بلاذری نقل کرده که مقداد بن عمرو و عمار بن یاسر و طلحه و زبیر با عده ای از اصحاب رسول خداصلی الله علیه واله با نوشتن نامه ای، بدعت های عثمان و کارهای خلاف او را برشمرده و او را از عذاب و غضب الهی خداوند ترساندند و نیز اعلام داشتند که اگر دست از کارهایش برندارد بر ضد او قیام خواهندکرد. از بین ان افراد، عمار نامه را گرفته و به عثمان تحویل داد. عثمان به او گفت: آیا تو جرات کرده ای که از بین این افراد بر ضد من اقدام کنی؟ عمار گفت: این بدان جهت است که من از دیگران به تو نصیحت کننده ترم. عثمان گفت: دروغ می گویی ای فرزند سمیه! عمار فرمود: به خدا سوگند! من فرزند سمیه و فرزند یاسرم. عثمان به غلامانش دستور داد تا دست ها و پاهای او را بکشند. آن گاه عثمان با پاهایش که داخل کفش بود بر جلوی او زد به حدی که بر او فتق عارض شد. و از آنجا که ضعیف و سنش بالا بود غش کرد.(4)
در طبقات ابن سعد آمده است: عقبة بن عامر کسی بود که عمار را به قتل رسانید و او کسی بود که عمار را کتک زد ان هنگامی که عثمان به او دستور داده بود.(5)
ص:222
این در حالی است که عمار بن یاسر، ابوالیقظان، کسی است که در صفین در سال (36 ه ق) به شهادت رسید. او و پدر و مادرش در اوائل ظهور اسلام به جهت اسلام آوردنشان، شدیدا مورد شکنجه و آزارهای قرون وسطایی قریش قرار گرفتند ولی در عین حال دست از اسلام برنداشته و تمام شکنجه ها را تحمل نمودند و لذا یاسر و سمیه در زیر شکنجه های شدید به شهادت رسیدند.
ابن هشام می گوید: بنو محزوم، عمار و پدر و مادرش را هنگامی که هوا بسیار داغ می شد از منزل بیرون می اوردند و در روی سنگ های داغ مکه هنگام ظهر شکنجه می کردند. پیامبرصلی الله علیه واله که از کنار آنان عبور می کرد، می فرمود: «صبرا ال یاسر، موعدکم الجنّة، صبرا ال یاسر، موعدکم الجنّة»؛(1) «صبر کنید ای خاندان یاسر! جایگاه شما بهشت است.»
هانی بن هابی می گوید:ما نزد علی علیه السلام بودیم که عمار بر ان حضرت وارد شد. ایشان فرمود: «مرحبا بالطیب المطیب، سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه واله یقول: عمار ملی ء ایمانا الی مشاشه»؛(2) «درود باد بر پاک پاکیزه کننده. از رسول خداصلی الله علیه واله شنیدم که می فرمود: عمار سر تا سر وجودش را ایمان فرا گرفته است.»
خالدبن ولید می گوید: بین من و عمار کلامی رد و بدل شد. من سخن تندی به او گفتم. عمار شکایت مرا نزد پیامبرصلی الله علیه واله برد. چون به نزد رسول خداصلی الله علیه واله آمدم، حضرت سر خود را بلند کرده و فرمود: «من عادی عمارا عاداه اللَّه ومن ابغض عمارا ابغضه اللَّه»؛(3) «هرکس عمار را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته و هرکس بغض عمار را داشته باشد بغض خدا را به دل گرفته است.»
خالد می گوید: از ان موقع به بعد من او را همیشه دوست می دارم.
ابن مسعود می گوید: از رسول خداصلی الله علیه واله شنیدم که به عمار می فرمود: «اذا اختلف
ص:223
الناس کان ابن سمیة مع الحقّ»؛(1) «هرگاه مردم اختلاف کردند فرزند سمیه با حقّ است.»
ابن قیم جوزیه که شاگرد ابن تیمیه است می گوید: «از تاویلات باطل، تاویل اهل شام بر قول پیامبرصلی الله علیه واله به عمار است که فرمود: «تقتلک الفئة الباغیة»؛ «تو را گروه ظالم خواهند کشت.» انان گفته اند: ما او را نکشتیم بلکه او را کسی کشت که همراه خود به میدان نبرد آورد تا این که او را بین نیزه های ما قرار داد.
این تعبیر مخالف با حقیقت و ظاهر لفظ است؛ زیرا کسی که او را به قتل رسانید همان کسی است که مباشرت قتل او را داشته است نه کسی که به یاری او امده است. و به همین جهت است که بر این افراد رد کرده کسی که او اولی به حق و حقیقت از آنان است، گفته اند: آیا رسول خداصلی الله علیه واله و اصحابش کسانی بودند که حمزه و شهدای همراه او را به قتل رساندند به جهت این که آنان را به زیر شمشیر مشرکین فرستادند؟!!»(2)
3 - عبداللَّه بن مسعود
محمدبن اسحاق در سیره خود از محمد بن کعب قرظی نقل کرده که گفت: عثمان، عبداللَّه بن مسعود را به جهت شرکت در دفن اباذر چهل ضربه تازیانه زد.(3)
بلاذری به سندش نقل کرده: هنگامی که عثمان کلیدهای بیت المال مسلمین را بر ولید بن عقبه داد. عبداللَّه بن مسعود گفت: «هرکس تغییر دهد خداوند انچه را بر او است تغییر خواهد داد. و هرکس تبدیل کند، خداوند انچه را بر او است تغییر خواهد داد. من نمی بینم صاحب شما را جز آن که تغییر و تبدیل کرده است. ایا مثل سعد ابن ابی وقاص عزل می شود و به جای او ولید والی می گردد؟(4)
در پی این سخنان، ولید نامه ای به عثمان نوشت و در ان اشاره کرد که عبداللَّه بن مسعود بر تو عیب وارد کرده و طعن می زند. بعد از رسیدن نامه به عثمان، دستور داد تا او را به مدینه بازگردانند...(5).
ص:224
بلاذری نقل می کند: عبداللَّه بن مسعود وارد مدینه شد در حالی که عثمان بر بالای منبر رسول خداصلی الله علیه واله مشغول خطبه بود. چون او را مشاهده کرد رو به مردم کرده و گفت: اگاه باشید! همانا بر شما بد جنبنده ای وارد شده است... .
ابن مسعود فرمود: من اینچنین نیستم بلکه مصاحب رسول خداصلی الله علیه واله در جنگ بدر و روز بیعت رضوانم. عایشه ندا داد: ای عثمان! آیا این گونه با صحابی رسول خداصلی الله علیه واله سخن می گویی؟! عثمان دستور داد تا او را با شدت از مسجد خارج کردند. عبداللَّه بن زمعه او را بر زمین زد. و بنابر نقلی غلام عثمان چنان او را بر زمین زد که دنده اش خرد شد. حضرت علی علیه السلام فرمود: ای عثمان! آیا به گفته ولید بن عقبه با صحابی رسول خدا این چنین می کنی؟!...(1)
در این هنگام حضرت بلند شد و ابن مسعود را از جا بلند کرده و او را به منزلش برد.
او در منزل خود از جانب عثمان محصور شد و حقّ خروج از آنجا به نواحی مدینه را نداشت...(2)
این در حالی است که از حضرت علی علیه السلام درباره ابن مسعود سؤال شد، حضرت فرمود: «علم القران وعلم السنة ثمّ انتهی، وکفی به علما»؛(3) «به قران و سنت علم پیدا کرده و به نهایت رسیده است. این علم او را کافی است».
از عبیداللَّه بن عبداللَّه بن عتبه نقل است که گفت: «عبداللَّه بن مسعود صاحب سر رسول خداصلی الله علیه واله بود».(4)
از امام علی علیه السلام نقل است که در شان عبداللَّه بن مسعود فرمود: «... من قرا القران و احلّ حلاله وحرم حرامه، فقیه فی الدین، عالم بالسنة»؛(5) «...او کسی است که قران را قرائت کرده و حلال ان را حلال و حرام ان را حرام نموده است. او فقیه در دین و عالم به سنت است».
ص:225
بلاذری نقل می کند: «.. سعید بن عاص نامه ای به عثمان نوشت و در ان گوشزد کرد که من با وجود مالک اشتر و اصحابش که معروف به قاریان قرانند نمی توانم کوفه را اداره کنم. عثمان در نامه ای به او دستور داد تا آنان را به شام تبعید کند. و در نامه ای نیز خطاب به مالک اشتر چنین نوشت: «من می بینم که تو چیزی را مخفی می کنی که اگر ان را آشکار نمایی خونت حلال خواهدشد، و گمان نمی کنم که دست از این کارهایت برداری تا آن که به تو مصیبتی برسد که بعد از ان زندگی نباشد. هرگاه نامه من به تو رسید به طرف شام حرکت کن... .
سعید بن عاص، مالک اشتر و افرادی را که همراه او بودند؛ از قبیل: زید بن صوحان و صعصعة بن صوحان و عائذ بن حمله طهوی از بنی تمیم و کمیل بن زیاد نخعی و جندب بن زهیر ازدی و حارث بن عبداللَّه اعور همدانی و یزید بن مکفف نخعی و ثابت بن قیس بن منقع نخعی و اصعربن حارث حارثی را به سوی شام حرکت داد. اینان که همگی از قاریان کوفه به حساب می امدند در دمشق اجتماع کردند... در ابتدا معاویه آنان را تکریم کرد، ولی بعد از آن که بین معاویه و مالک اشتر درگیری لفظی روی داد، معاویه او را حبس نمود. و از آنجا که این گروه میهمان عمروبن زراره بودند لذا او در مقام دفاع از مالک برآمده و به معاویه گفت: اگر او را حبس کنی کسانی را خواهی یافت که از او دفاع کنند. معاویه دستور داد تا او را نیز حبس نمایند... .
خبر به معاویه رسید که جماعتی از اهل دمشق با مالک اشتر و اصحابش مجالست می کنند، لذا در نامه ای به عثمان چنین نوشت: «تو قومی را به سوی من فرستادی که شهر خود را به فساد کشیده اند و من از آنان در امان نیستم که طاعت خلیفه را فاسد کنند...».
عثمان در نامه ای به معاویه او را امر کرد که ان گروه را به منطقه «حمص» تبعید کند. معاویه نیز چنین کرد. و آنان را به «حمص» که والی اش عبدالرحمن بن خالدبن ولید بن مغیره بود فرستاد...(1)
ص:226
او درباره موقعیت و نقش عبداللَّه بن سبا آن گونه که طبری نقل کرده، می گوید: «اگر ابن سبا تا به این حد از ایجاد فتنه ها و شکستن عصای مسلمانان رسیده بود و امیران امت و سیاست مداران آنان در کشورها و شهرها و دستیارانش او را به خوبی می شناختند و از اهداف او در براندازی حکومت و خلافت عثمان اطلاع داشتند؛ چرا کسی را برای دستگیری او نفرستادند تا او را به توسط این جنایت هایش دستگیر کرده و با ضرب و اهانت ادب نموده و سپس او را در سیاهچال ها زندانی نمایند؟! و چرا در نهایت او را اعدام نکردند تا امت از شر فساد او راحت شود، ان گونه که این کارها را با صالحان امت و نیکان که امر به معروف و ناهی از منکر بودند، کردند؟! صدای آیات قران کریم در گوش جامعه دینی طنین انداز است که می فرماید: « انَّما جَزاؤُا الَّذِینَ یحاربُونَ اللَّه ورسُولَه ویسْعَونَ فِی الْارضِ فَسادا ان یقَتَّلُوا او یصَلَّبُوا او تُقَطَّعَ ایدیهمْ وارجُلُهمْ مِنْ خِلافٍ او ینْفَوا مِنَ الْارضِ ذلِک لَهمْ خِزی فِی الدنْیا ولَهمْ فِی الْاخِرةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ»؛(1) «کیفر انان که با خدا و پیامبرش به جنگ برمی خیزند و اقدام به فساد در روی زمین می کنند (و با تهدید اسلحه به جان و مال و ناموس مردم حمله می برند) فقط این است که اعدام شوند، یا به دار اویخته گردند، یا (چهار انگشت از) دست (راست) و پای (چپ) ان ها، به عکس یکدیگر بریده شود و یا از سرزمین خود تبعید گردند. این رسوایی انان در دنیا است و در آخرت مجازات عظیمی دارند.»
چرا خلیفه، جرثومه این فتنه ها را با کشتن او از بین نبرد؟ ایا تنها هجوم و شدت مقابله او با نیکان محمدصلی الله علیه واله بود؟ کارهایی که با انان انجام داد و ما برخی از آنان را در این جزء و جزء هشتم ذکر نمودیم...»(2)
بر فرض که این قصه صحیح باشد، انچه جای سؤال دارد ان است که چه ارتباطی
ص:227
است بین این قضیه و بین این که عبداللَّه بن سبا مؤسس مذهب شیعه باشد؛ زیرا - همان گونه که در جای خود ثابت شد و ما نیز به اثبات خواهیم رساند - مؤسس شیعه در حقیقت ذات خداوند متعال با تعلیمات خود در قران کریم است. پیامبرصلی الله علیه واله نیز در طول 23 سال این درخت ریشه داری را که قران در جامعه اسلامی کاشته، آبیاری نموده است؛ چه در زمان پیامبرصلی الله علیه واله و چه بعد از وفات ان حضرت افراد و گروه هایی به این مذهب گرویده و به ولایت و وصایت و امامت اهل بیت علیهم السلام در راس انها علی علیه السلام اعتقاد پیدا نمودند.
عبدالحلیم محمود - شیخ ازهر - می گوید: «به نظر ما سبب پیدایش تشیع به ایرانیان، زمانی که در دین اسلام داخل شدند باز نمی گردد. و نیز به یهودیت که نماینده ان عبداللَّه بن سبا بوده باز نمی گردد؛ بلکه مبدا ان از این قضایا پیش تر است. سابقه ان از طرفی به شخصیت علی - رضی اللَّه عنه - و از طرفی دیگر به شخص رسول خداصلی الله علیه واله مرتبط است».(1)
همو در جای دیگر می گوید: «امّا عبداللَّه بن سبا که او را به شیعه مرتبط می دانند و یا ان که شیعه را به او نسبت می دهند؛ این کتاب های شیعه است که به تمام معنا به مقابله با او پرداخته، او را لعن می کنند و از او برائت می جویند. و کمترین کلمه ای که در حقّ او می گویند ان که او ملعون تر از ان است که یادی از او شود».(2)
استاد حنفی داوود می گوید: «شاید یکی از بزرگ ترین خطاهای تاریخ که به دست این پژوهشگران اتفاق افتاده و به ان تفطّن پیدا نکرده اند، این تهمت هایی است که بر علمای شیعه وارد نموده، حتّی این که به آن ها قصه عبداللَّه بن سبا را نسبت داده اند».(3)
استاد احمد بک، استاد شیخ شلتوت و ابوزهره می گوید: «شیعه امامیه همگی مسلمانند و به خدا و رسول و قران و هر چه پیامبرصلی الله علیه واله آورده، ایمان دارند. در میان آنان
ص:228
از قدیم و جدید، فقیهانی بزرگ و علمایی در هر علم و فنّ دیده می شود. آنان تفکری عمیق داشته و اطلاعاتی وسیع دارند. تالیفات آنان به صدها هزار می رسد و من بر مقدار زیادی از آن ها اطلاع پیدا نمودم.»(1)
شیخ محمّد ابوزهره نیز می نویسد: «شکی نیست که شیعه، فرقه ای است اسلامی،... هر چه می گویند به خصوص قران یا احادیث منسوب به پیامبرصلی الله علیه واله تمسک می کنند. آنان با همسایگان خود از سنّی ها دوست بوده و از یکدیگر نفرت ندارند».(2)
استاد محمود سرطاوی، یکی از مفتیان اردن می گوید: «من همان مطلبی را که سلف صالحمان گفته اند می گویم و ان این که شیعه امامیه برادران دینی ما هستند، بر ما حق اخوت و برادری دارند و ما نیز بر آنان حقّ برادری داریم».(3)
استاد عبدالفتاح عبدالمقصود نیز می گوید: «به عقیده من شیعه تنها مذهبی است که اینه تمام نما و روشن اسلام است و هر کسی که بخواهد بر اسلام نظر کند باید از خلال عقاید و اعمال شیعه نظر نماید. تاریخ بهترین شاهد است بر خدمات فراوانی که شیعه در میدان های دفاع از عقیده اسلامی داشته است».(4)
دکتر حامد حنفی داود، استاد ادبیات عرب در دانشکده زبان قاهره می گوید: «از این جا می توانم برای خواننده متدبّر آشکار سازم که تشیع ان گونه که منحرفان و سفیانی ها گمان می کنند که مذهبی است نقلی محض، یا قائم بر آثاری مملو از خرافات و اوهام و اسرائیلیات، یا منسوب به عبد اللَّه بن سبا و دیگر شخصیت های خیالی در تاریخ، نیست، بلکه تشیع در روش علمی جدید ما به عکس ان چیزی است که آنان گمان می کنند. تشیع اولین مذهب اسلامی است که عنایت خاصی به منقول و معقول داشته است و در میان مذاهب اسلامی توانسته است راهی را انتخاب کند که
ص:229
دارای افق گسترده ای است. و اگر نبود امتیازی که شیعه در جمع بین معقول و منقول پیدا کرده هرگز نمی توانست به روح تجدد در اجتهاد رسیده و خود را با شرایط زمان و مکان وفق دهد به حدی که با روح شریعت اسلامی منافات نداشته باشد.»(1)
او همچنین در تقریظی که بر کتاب عبد اللَّه بن سبا زده می گوید: «سیزده قرن است که بر تاریخ اسلامی می گذرد و ما شاهد صدور فتواهایی از جانب علما بر ضد شیعه هستیم، فتاوایی ممزوج با عواطف و هواهای نفسانی. این روش بد سبب شکاف عظیم بین فرقه های اسلامی شده است. و از این رهگذر نیز علم و علمای اسلامی از معارف بزرگان این فرقه محروم گشته اند، همان گونه که از ارای نمونه و ثمرات ذوق های آنان محروم بوده اند. و در حقیقت خساراتی که از این رهگذر بر عالم علم و دانش رسیده، بیشتر است از خساراتی که توسط این خرافات به شیعه و تشیع وارد شده است، خرافاتی که در حقیقت، ساحت شیعه از ان مبرا است. و تو را بس، این که امام جعفر صادق (ت 148ه .ق) پرچم دار فقه شیعی - استاد دو امام سنّی: ابوحنیفه نعمان بن ثابت (ت 150ه .ق) و ابی عبداللَّه مالک بن انس (ت 179ه .) است. و در همین جهت است که ابو حنیفه می گوید: اگر ان دو سال نبود، نعمان هلاک می شد. مقصود او همان دو سالی است که از علم فراوان جعفر بن محمّد بهره ها برده بود. و مالک بن انس می گوید: من کسی را فقیه تر از جعفر بن محمّد ندیدم».(2)
استاد ابوالوفاء غنیمی تفتازانی، مدرس فلسفه اسلامی در دانشگاه الازهر می گوید: «بسیاری از بحث کنندگان در شرق و غرب عالم، از قدیم و جدید، دچار احکام نادرست زیادی بر ضد شیعه شده اند که با هیچ دلیل یا شواهد نقلی سازگار نیست. مردم نیز این احکام را دست به دست کرده و بدون ان که از صحت و فساد ان سؤال کنند، شیعه را به آن ها متهم می نمایند. از جمله عواملی که منجر به بی انصافی
ص:230
آنان نسبت به شیعه شد، جهلی است که ناشی از بی اطلاعی آنان نسبت به مصادر شیعه است و در ان اتهامات تنها به کتاب های دشمنان شیعه مراجعه نموده اند».(1)
برخی از مخالفان شیعه به جهت تضعیف موقعیت شیعه و مذهب تشیع، به کلامی از سعد بن عبداللَّه اشعری تمسک کرده اند که درکتاب «المقالات و الفرق» نقل کرده است. او می گوید: «عبداللَّه بن سبا یهودی اولین کسی بود که قائل به امامت علی علیه السلام شد...».(2)
امری که مخالفین ان را دلیل بر این مطلب گرفته اند که شیعه تعالیمش را از عبداللَّه بن سبا اخذ کرده است.
1 - برخی گمان کرده اند که این مطلب در چهار مصدر شیعی وارد شده است. «المقالات و الفرق» اشعری 301 هجری) و «فرق الشیعة» نوبختی (متوفا در نیمه اول قرن چهارم هجری)، «رجال کشی» محمدبن عمر کشی (متوفا در اواسط قرن چهارم هجری) و «بحارالانوار» مجلسی (1110 هجری . ولی حق ان است که این عبارت در ابتدا در یک مصدر آمده و دیگران از ان نقل کرده اند و ان کتاب «المقالات و الفرق» اشعری است.
بیان این مطلب ان است که کتاب «المقالات و الفرق» و «فرق الشیعة» در حقیقت یک کتاب است و برای یک مؤلف که همان اشعری است.
استاد سیدمحمد رضا حسینی می فرماید: «کتابی که به نوبختی نسبت داده شده اشتباه است، بلکه ان نسخه ای مختصر از کتاب اشعری است».(3)
مجلسی رحمه الله تصریح می کند که این عبارت را از «کشی» نقل می کند، و عبارت کشی
ص:231
نیز جزئی از عبارت «المقالات و الفرق» اشعری است. در نتیجه تنها مصدر این سخن سعد بن عبداللَّه اشعری است.
2 - قابل توجه است که بدانیم نجاشی (450 هجری قمری) در ترجمه سعد بن عبداللَّه اشعری می گوید: «او از حدیث اهل سنت مقدار زیادی اخذ کرده است. و در طلب ان مسافرت نموده و با بزرگان آنان؛ امثال حسن بن عرفه، محمدبن عبدالملک دقیقی، ابوحاتم رازی و عباس ترقفی، ملاقات داشته است.(1)
3 - اصل عبارت اشعری درباره عبداللَّه بن سبا این چنین است: «و حکی جماعة من اهل العلم انّ عبداللَّه بن سبا کان یهودیا...»؛ «جماعتی از اهل علم حکایت کرده اند که عبداللَّه بن سبا یهودی بود که... .»
مقصود او از «جماعتی از اهل علم» مبهم است و معلوم نیست که ان جماعت اهل علم از شیعه است یا اهل سنت؟ و مقصود اهل علم به تاریخ و سیره است یا اهل علم به حدیث؟ و آیا به طور مباشر ان را از اهل علم شنیده یا به واسطه نقل می کند؟ در هر صورت به جهت ابهامی که در این کلام است، ارزش و اعتباری در ان نیست.
4 - ممکن است که اشعری این عبارت را از علمای اهل سنت گرفته که در ان عصر درباره شیعه مطرح کرده اند و لذا از ان تعبیر به حکایت کرده، و برای ان مدرکی نیز ذکر نکرده است. کسانی که از علماء اهل سنت با انان معاشرت داشته و احادیث فراوانی از آنان فراگرفته شده.
این مطلب ان وقتی تقویت می شود که بدانیم تعبیر به «جماعة من اهل العلم» درباره علماء اهل سنت به کار می رود، و هرگاه علمای شیعه بخواهند از علماء امامیه تعبیر کنند از عنوان «جماعة من اصحابنا» استفاده می نمایند.
با مراجعه دقیق در اصل عبارت اشعری پی به نکات بیشتری خواهیم برد. او چنین می گوید: «وحکی جماعة من اهل العلم انّ عبداللَّه بن سبا کان یهودیا فاسلم ووالی علیا
ص:232
وکان یقول وهو علی یهودیته فی یوشع بن نون وصی موسی بهذه المقالة، فقال فی اسلامه بعد وفاة رسول اللَّه صلی الله علیه واله فی علی بمثل ذلک، وهو اول من شهد (شَهر) بالقول بفرض امامة علی بن ابیطالب، واظهر البراءة من اعدائه وکاشف مخالفیه واکفرهم، فمن هاهنا قال من خالف الشیعة انّ اصل الرفض ماخوذ من الیهودیة...»؛(1) «جماعتی از اهل علم حکایت کرده اند که عبداللَّه بن سبا شخصی یهودی بود که اسلام اورد و ولایت علی را پذیرفت. او در حالی که یهودی بود درباره یوشع بن نون وصی موسی همین گفتار را داشت. و بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه واله وقتی که اسلام آورد درباره علی علیه السلام همین مطلب را گفت. و او اولین کسی است که به قول به وجوب امامت علی بن ابی طالب مشهور شد و اظهار برائت از دشمنان او کرده و باطن مخالفین او را کشف نمود و حکم به کفر انان کرد. به همین جهت است که مخالفان شیعه می گویند اصل «رفض» از یهودیت گرفته شده است».
با تامل در عبارت او استفاده می شود که او اولین کسی است که شهادت علنی داده یا مشهور به قول به وجوب امامت علی بن ابی طالب بوده است. و نیز کسی است که علنا اظهار برائت از دشمنان حضرت را داشته و مطاعن مخالفان او را بر ملا می کرده است. و از همین جا است که مخالفان شیعه چنین و چنان می گویند.
در این عبارت ذکر نشده که او اولین کسی است که قائل به امامت حضرت علی علیه السلام بوده است، بلکه او را اولین کسی می داند که مشهور به قول به وجوب امامت حضرت علی علیه السلام بوده است. همانگونه که در تعبیرهای دیگر چنین آمده که او مساله «تبری» را علنی کرده است، نه این که او اولین کسی بوده که چنین نموده است. و معنای این عبارت این است که او در دشمنی اش با مخالفان حضرت مخفی کاری نداشته است، ان گونه که دیگران در مدت زمانی چنین روشی را نسبت به خلفا دنبال می کردند.
اشعری در اخر کلامش اشاره به حقیقت مطلب کرده و می گوید: مخالفان شیعه به همین جهت است که تشیع را به عبداللَّه بن سبا نسبت داده اند و این عبارت در حقیقت اعتراضی از ناحیه او به این نسبت است.
ص:233
5 - این عبارت - بر فرض ثبوت - خلاف مسلّمات تاریخی است؛ زیرا بسیاری از صحابه و تابعین معتقد به وجوب امامت حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام بوده اند، همان گونه که در جای خود به ان اشاره کرده ایم.
شکی نیست کسانی که این اخبار و حوادث را به عبداللَّه بن سبا نسبت داده اند، انگیزه و اهداف خاصی را داشته اند که با جعل و نشر آن ها این اهداف را دنبال کردند. اینک به نقل برخی از آن ها می پردازیم.
1 - دفاع از عثمان و عایشه و طلحه و زبیر و والیان از طرف عثمان و توجیه صحیح مواقف آنان در اسلام و نسبت به مسلمانان و رعایا.
2 - به صورت غیر مستقیم متعرض حضرت علی علیه السلام شدن.
3 - تضعیف موقعیت هر کسی که در صدد انتقاد از عثمان یا والیان از طرف او است، به این که عمل او ریشه در تحریک یهود دارد.
4 - مقابله کردن با روایاتی که در مصادر شیعه وارد شده و در ان اشاره به مطاعن عثمان و عایشه و طلحه و زبیر شده است، به جعل روایاتی که متناقض و متضاد با ان روایات است.(1)
5 - سرپوش نهادن بر انگیزه های واقعی که باعث شد مسلمانان خانه عثمان را محاصره کرده و او را در خانه اش به قتل برسانند؛ زیرا مورخان اسلامی نقل کرده اند که عاملان از طرف عثمان که غالب آن ها از بنی امیه بودند باعث گسترش ظلم و فساد در جامعه اسلامی شدند. آنان از عثمان خواستند که این عاملان را عزل کرده و افرادی عادل را بر آنان بگمارد، ولی چون عثمان به حرف مردم گوش نداد و بر ان ترتیب اثر نداد، لذا مردم بر او شوریده و او را در خانه اش به قتل رساندند.(2)
مورخان مغرض با جعل حوادثی؛ از قبیل واقعه ابن سبا درصدد پوشش نهادن بر حقایق تاریخ اند.
ص:234
6 - هدف و انگیزه دیگر، مدح اهل شام به طور صریح و ستایش معاویه به طور ضمنی است. و بیان این مطلب که عبداللَّه بن سبا نتوانست در بین اهل شام دسیسه کند و انان را تحریک نماید. و هنگامی که شامیان از اهداف و اغراض شوم او اگاهی یافتند او را از شام بیرون نمودند.
طبری به سندش از سیف بن عمر از یزید فقعسی نقل کرده که گفت: «عبداللَّه بن سبا شخصی یهودی از اهل صنعا بود. مادرش سوداء است. او در زمان عثمان اسلام اختیار نمود و سپس به جهت گمراه کردن مسلمانان به کشورهای اسلامی سفر کرد. سفر خود را از حجاز آغاز نمود و سپس به کوفه و شام رفت، ولی نتوانست در شام تاثیرگذار باشد، و لذا شامیان او را از شام بیرون کردند...»(1)
7 - مشوه جلوه دادن برخی از عقاید صحیح اسلامی؛ همچون عقیده به رجعت و وصایت امیرمؤمنان علیه السلام و احقّیت او نسبت به خلافت از عثمان، و نسبت این عقاید به عبداللَّه بن سبا یهودی که هدفی جز گمراه کردن مسلمانان نداشته است، تا این که مردم را نسبت به این عقاید بدبین سازند.
برخی از مورخین همانند دکتر علی وردی معتقدند که عبداللَّه بن سبا همان عماربن یاسر است. او در استدلال بر مدعای خود می گوید:
1 - عبداللَّه بن سبا معروف به ابن السوداء بود که همین کنیه عمار نیز بوده است.
2 - عمار از قوم سبا در یمن است.
3 - او محبت زیادی نسبت به علی بن ابی طالب علیه السلام داشته و مردم را به بیعت با او دعوت می کرده است.
4 - عمار در مصر مردم را به شورش بر علیه خلیفه تحریک می کرده است، همان گونه که همین کار را به عبداللَّه بن سبا نیز نسبت داده اند.
ص:235
5 - نقل است که عبداللَّه بن سبا عثمان را خلیفه بناحق معرفی می کرده، و صاحب خلافت شرعی را علی بن ابی طالب می دانسته است، که همین اعتقاد و عمل را به عمار بن یاسر نیز نسبت داده اند.
دکتر علی وردی با ذکر ادله ای دیگر به این نتیجه می رسد که عبداللَّه بن سبا کسی غیر از عمار بن یاسر نیست. قریش عمار را سردسته انقلابیون و شورشیان علیه عثمان می دانست، ولی از ابتدا نمی خواست که به اسم او تصریح کند، لذا به صورت رمزی به او کنیه ابن سبا یا ابن السوداء می داد.(1)
این رای را دکتر کامل مصطفی شیبی در کتاب «الصلة بین التصوف والتشیع» پذیرفته است. و ادله او را قانع کننده و منطقی می داند.
از عبارات دکتر علی سامی نشار نیز تمایل به این قول استفاده می شود. او در کتاب خود «نشاة الفکر الفلسفی فی الاسلام»(2) می گوید: «محتمل است که عبداللَّه بن سبا شخصیتی جعلی باشد، یا این که این اسمِ رمزی اشاره به عمار بن یاسر باشد...».
این رای و نظر تنها احتمالی است که نه تنها دلیل قانع کننده ندارد، بلکه می توان دلیل برخلاف ان اقامه نمود؛ از باب نمونه:
1 - این احتمال هنگامی صحیح است که روایاتی که درباره عبداللَّه بن سبا وارد شده صحیح السند باشند، درحالی که به اثبات رسید که همه آن ها و همیاتی بیش نیست.
2 - مورخان، مواقف عمّار و معارضات او با عثمان را به طور صریح ذکر کرده اند، با این حال احتیاج به رمزگویی نبوده است.
3 - مورخان، عبداللَّه بن سبا را به عنوان یهودی ای که در عصر خلافت عثمان اسلام آورده معرفی کرده اند، درحالی که عمار از سابقین در اسلام است.
4 - عبداللَّه بن سبا را این گونه معرفی کرده اند که امیرالمؤمنین علیه السلام او را بعد از دعوت
ص:236
به توبه و نپذیرفتن ان اتش زد یا به مدائن تبعید نمود، درحالی که عمار بن یاسر در جنگ صفین به شهادت رسید.
5 - طبری در خبری عمار را ازجمله کسانی معرفی می کند که دعوت عبداللَّه بن سبا را پذیرفته و او را در تحریک مردم بر علیه عثمان و کشتن او مساعدت نموده است.(1)
این ها همگی دلالت بر این دارد که عمار بن یاسر شخصیتی جدای از عبداللَّه بن سبا بوده است.
در برخی از مصادر تاریخی چنین آمده که عبداللَّه بن سبا همان عبداللَّه بن وهب راسبی است که از سران خوارج به حساب می امد. کسانی که در نهروان با حضرت علی علیه السلام جنگیدند.
سعدبن عبداللَّه اشعری می گوید: «سبایه، اصحاب عبداللَّه بن سبا هستند و او همان عبداللَّه بن وهب راسبی همدانی است».(2)
بلاذری می گوید: «و امّا حجربن عدی کندی و عمروبن حمق خزاعی و حبّة بن جوین بجلی عرنی و عبداللَّه بن وهب همدانی که همان ابن سبا است، نزد علی علیه السلام امدند و درباره ابوبکر و عمر از او سؤال کردند».(3)
در بررسی این موضوع می گوییم: وجوه تشابه بین این دو نفر باعث شده که برخی از مورخین گمان اتحاد و یکی بودن این دو را بنمایند؛ زیرا هر دو اسمشان «عبداللَّه» و هردو از یمن، و هردو با امیر امیرالمؤمنین علیه السلام، و هردو معروف به «ابن السوداء»بوده اند. و نیز برخی از روایات در این وهم و گمان بی تاثیر نبوده است.(4)
ولی با مقایسه ای اجمالی بین این دو نفر پی می بریم که صفات هرکدام بر دیگری قابل انطباق نیست؛ گرچه وجوه تشابه بین ان دو وجود دارد ولی وجوه افتراق بیشتر است. و لذا نمی توان این دو را یکی دانست.
ص:237
اینک به برخی از وجوه افتراق اشاره می کنیم:
1 - عبداللَّه بن سبا توصیف به زهد و عبادت نشده است، برخلاف عبداللَّه بن وهب که ابن حجر درباره او می گوید: «انسان از کثرت عبادت او در عجب است به حدی که او را «صاحب پینه ها» نامیده اند؛ زیرا به جهت کثرت سجده های او، دست ها و زانوهایش همانند شتر پینه بسته بود».(1)
2 - درباره عبداللَّه بن سبا گفته شده که او شخصی یهودی بود که در زمان عثمان ایمان آورد، در حالی که عبداللَّه بن وهب از جمله کسانی است که در فتوحات عصر خلافت عمربن خطّاب مشارکت داشته است.
ابن حجر در شرح حال او می گوید: «او شاهد فتح عراق با سعد بن ابی وقّاص بود...».(2)
3 - عبداللَّه بن سبا در حقّ امیرمؤمنان علیه السلام غلو کرده و او را در حد الوهیت قرار داده بود، و یا بنابر نقل سیف بن عمر، حضرت را بر سایر خلفا ترجیح می داد، ولی عبداللَّه بن وهب راسبی امیرمؤمنان علیه السلام را تکفیر می نمود.(3)
4 - عبداللَّه بن وهب از سر کردگان خوارج به حساب می امد، ولی عبداللَّه بن سبا خارجی نبود تا چه رسد به این که از سر کردگان خوارج به حساب اید.
5 - عبداللَّه بن سبا را امیرالمؤمنین علیه السلام یا به اتش سوزاند و یا این که او را به مدینه تبعید نمود، و او در آنجا ماند تا این که خبر شهادت حضرت به او رسید، ولی عبداللَّه بن وهب بنابر اتفاق مورخین در واقعه نهروان به قتل رسید.
ابن حجر می گوید: «عبداللَّه بن راسب از سر کردگان حروریه است، برخی او را در کتب ضعفا ذکر کرده اند... او امیر خوارج در نهروان بود، ان هنگام که علی با آن ها جنگید او در ان معرکه کشته شد».(4)
ص:238
6 - بنابر نقل برخی از اخبار، عبداللَّه بن سبابه توسط امیرمؤمنان علیه السلام در کوفه به اتش کشیده شد، در حالی که درباره عبداللَّه بن وهب چنین چیزی گفته نشده است.
انچه که در بیشتر مصادر شیعه و اهل سنت آمده این است که اسم او عبداللَّه بن سبا است، ولی معلوم نیست که «سبا» اسم پدر او است یا این که اسمی است که دلالت دارد بر این که او به سبا بن یشجب بن یعرب بن قحطان نسبت داده می شود. کسی که بیشتر قبایل یمن به او منسوب است.
اری، بلاذری در «انساب الاشراف» و ذهبی در «المشتبه» و مقریزی در «الخطط» و برخی دیگر معتقدند که او عبداللَّه بن وهب سبای است.(1) ولی ظاهر مطلب ان است که این مورخان بین عبداللَّه بن سبا که مورد بحث ما است و عبداللَّه بن وهب راسبی سبای رئیس خوارج که در نهروان کشته شد خلط کرده اند؛ زیرا بین این دو نفر تشابه اسمی وجود دارد.
در مصادر تاریخی و حدیثی اشاره ای بر عائله او نشده است جز انچه که در کتاب «الاعتقادات» صدوق آمده که زراره گفت: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: مردی از اولاد عبداللَّه بن سبا قائل به تفویض بود...(2)
اغلب مورخان او را از قبیله «سبا» در یمن می دانند، ولی ابن حزم او را به قبیله «حمیر»(3) و بلاذری و سعد بن عبداللَّه اشعری او را به قبیله همدان نسبت داده اند.(4)
طبری در تاریخش او را از یهود یمن به شمار آورده، ولی سلیمان عوده از بغدادی در کتاب «الفرق بین الفرق» نقل کرده که او از یهود حیره عراق است.(5)
ص:239
ولی این صحیح نیست، زیرا با دقت در کلام او استفاده می شود که مقصود او از «ابن السوداء» غیر از عبداللَّه بن سبا است. او می گوید: «و کان ابن السوداء فی الاصل یهودیا من یهود الحیرة»؛ «ابن سوداء در اصل فردی یهودی از یهودیان حیره بود.»
ولی انچه می توان گفت این که دلیل صحیحی وجود ندارد که اثبات کند، عبداللَّه بن سبا یهودی بوده است به جز انچه از روایات سیف بن عمر رسیده که بنابر انچه خواهد امد هرگز قابل احتجاج نیست.
سیف بن عمر در روایاتش، عبداللَّه بن سبا را گاهی با این اسم نام می برد و گاهی نیز او را «ابن السوداء» نام برده، و در برخی موارد نیز از او به «عبداللَّه بن السوداء» یاد می کند، و دیگران نیز که بعد از او دست به تالیف تاریخی زده اند این تعبیرات را از او گرفته اند. ایا مقصود از «ابن السوداء» همان عبداللَّه بن سبا است یا خیر؟
در توضیح این سؤال می گوییم: لفظ «ابن السوداء» در مصادر حدیثی شیعه و سنی در بین احادیث بسیاری وارد شده و با ان برخی از صحابه و غیر صحابه مورد سرزنش قرار گرفته اند، اگر چه موردی وجود ندارد که از این اسم برای عبداللَّه بن سبا به کار رفته باشد به جز انچه که در روایات سیف بن عمر آمده است.
در مصادر شیعی افرادی با این اسم مورد سرزنش قرار گرفته اند؛ از قبیل:
1 - مردی از صحابه که ابوذر او را با این اسم مورد سرزنش قرار داده است.(1)
2 - مردی به نام «ابوالسوداء» که شناخته شده نیست.(2)
3 - عبداللَّه بن وهب راسبی، سرکرده خوارج.(3)
4 - اسامة بن زید که عمرو بن عثمان بن عفان او را به «ابن السوداء» سرزنش کرده است.(4)
ص:240
5 - عمار بن یاسر که به توسط عثمان به «ابن السوداء» نامیده شده است.(1)
1 - عمار بن یاسر که به این اسم مورد سرزنش از ناحیه عثمان بن عفّان قرار گرفته است.(2)
2 - بلال بن رباح که ابوذر او را با اسم «ابن السوداء» مورد سرزنش قرار داده است.(3)
3 - مردی در زمان امیرمؤمنان علیه السلام که به توسط این اسم از زبان حضرت مورد سرزنش قرار گرفته است.(4)
4 - عبداللَّه بن سبا که طبری در تاریخ خود به نقل از سیف بن عمر از او به «ابن السوداء» تعبیر کرده است.
نتیجه این که: در هیچ کتاب تاریخی یا حدیثی به جز تاریخ طبری از عبداللَّه بن سبا به ابن السوداء تعبیر نشده است. و در جای خود اثبات خواهیم کرد که روایت طبری از سیف بن عمر غیر معتبر است.
در هیچ کتاب تاریخی قبل از تاریخ طبری ذکری از سبایه که مقصود از ان پیروان عبداللَّه بن سبا باشد به میان نیامده است. تنها طبری است که زیاد از ان ها یاد کرده و روایاتش فقط از طریق سیف بن عمر و ابی مخنف است.
این روایات اشاره به نفوذ و خطر مهمّ این گروه در زمان عثمان و نیز زمان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام تا عصر حکومت معاویة بن ابی سفیان دارد. و از انجا که این روایات را طبری در تاریخش منحصرا از طریق سیف بن عمرو و ابومخنف لوط بن یحیی نقل کرده و این دو نفر نزد رجال جرح و تعدیل از اهل سنت ضعیف اند، لذا نمی توان وجود طایفه ای را به عنوان «سبایه» در ان عصر و زمان ثابت کرد.
ص:241
و انچه که ابن کثیر در کتاب «البدایة و النهایة» و ابن عساکر در کتاب «تاریخ مدینة دمشق» بدون سند نقل کرده، مورد اعتبار نیست؛ زیرا ظاهرا این دو از طبری نقل کرده اند.
و انچه که در نامه زیاد بن ابیه به معاویه آمده و در ان ذکری از «سبایه» به میان آورده(1)، روایتی است مرسل و گمان بر این است که این روایت است از ابو مخنف باشد؛ زیرا روایات سابق بر ان همگی از ابو مخنف است که مورد تضعیف واقع شده است. در نتیجه مدرک معتبر بر وجود طایفه ای به نام «سبایه» وجود ندارد.
روایاتی که در مصادر شیعی از طرق اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام درباره عبداللَّه بن سبا رسیده، بر دو دسته است:
1 - روایاتی که دلالت بر وجود شخصی به نام عبداللَّه بن سبا دارد و او معاصر با امیرمؤمنان علیه السلام بوده است؛ از ان جمله روایتی است که شیخ طوسی و صدوق ان را از ابو بصیر از امام صادق از پدرانش علیهما السلام نقل کرده که امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «اذا فرغ احدکم من الصلاة فلیرفع یدیه الی السماء، ولینصب فی الدعاء. فقال ابن سبا: یا امیرالمؤمنین! الیس اللَّه فی کل مکان؟ قال: بلی، قال: فلم یرفع یدیه الی السماء؟ فقال: اوماتقرا: « وفِی السَّماءِ رزقُکمْ وما تُوعَدونَ»؟(2) فمن این یطلب الرزق الّا من موضعه؟ و موضع الرزق وما وعد اللَّه السماء»؛(3) «هرگاه یکی از شما از نماز فارغ شد باید دست هایش را به سوی اسمان بالا برد و آن ها را هنگام دعا جلوی صورت خود بگیرد. ابن سبا گفت: ای امیرمؤمنان! آیا چنین نیست که خداوند در هر مکانی موجود است؟ حضرت فرمود: اری. او گفت: پس برای چه دست هایش را به طرف اسمان بلند کند؟ حضرت فرمود: آیا این آیه را نخوانده ای: «در اسمان است روزی شما و انچه وعده داده
ص:242
می شوید»؟ پس از کجا روزی طلب می شود به جز از موضعش؟ و موضع روزی و انچه وعده داده شده اسمان است».
جز این که این روایت به جهت وجود حسن بن راشد در سند ان ضعیف است؛ زیرا وثاقت او به اثبات نرسیده است.
مضافا به این که ممکن است که مقصود از «ابن سبا» عبداللَّه بن وهب راسبی سبای باشد.
2 - روایاتی که دلالت دارد بر این که او ادعای الوهیت برای امیرمؤمنان علیه السلام داشته و لذا حضرت او را به اتش سوزانده است؛ از ان جمله:
الف) روایتی است که کشی در رجال خود به سندش از امام باقرعلیه السلام نقل کرده که فرمود: «انّ عبداللَّه بن سبا کان یدعی النبوة ویزعم انّ امیرالمؤمنین علیه السلام هو اللَّه. فبلغ ذلک امیرالمؤمنین علیه السلام فدعاه وساله، فاقر بذلک وقال: نعم، انت هو، وقد کان القی فی روعی انّک انت اللَّه وانّی نبی. فقال له امیرالمؤمنین علیه السلام: ویلک، قد سخر منک الشیطان، فارجع عن هذا ثکلتک امّک وتب. فابی فحبسه، واستتابه ثلاثة ایام فلم یتب، فاحرقه بالنار. و قال: انّ الشیطان استهواه، فکان یاتیه ویلقی فی روعه ذلک»؛(1) «همانا عبداللَّه بن سبا ادعای نبوت می کرد و گمان می نمود که امیرمؤمنان علیه السلام همان خداوند است. خبر ان به امیرمؤمنان رسید. حضرت او را خواست و از او درباره ان سؤال کرد. او بر این امر اقرار نمود و گفت: تو همان کسی هستی که من گفته ام؛ زیرا در دل من خطور کرده که تو همان خدایی و من پیامبرم. امیرمؤمنان به او فرمود: وای بر تو، شیطان تو را تسخیر کرده است، از این حرف باز گرد، مادرت به عزایت بنشیند و توبه کن. او از این کار امتناع نمود. لذا حضرت او را حبس کرد، و تا سه روز به او مهلت داد تا توبه کند، ولی او چنین نکرد، تا این که حضرت او را به اتش سوزانید. حضرت فرمود: همانا شیطان او را به سوی خود جلب کرده است، و لذا به سوی او می اید و در دل او این مطالب را القا می کند.»
ص:243
ولی این روایت به جهت وجود محمدبن عثمان عبدی و سنان پدر عبداللَّه بن سنان در سند ان ضعیف است؛ زیرا این دو توثیق نشده اند.
ب) و نیز کشی به سندش از عبداللَّه نقل کرده که امام صادق علیه السلام فرمود: «... وکان الذی یکذب علیه ویعمل فی تکذیب صدقه، ویفتری علی اللَّه الکذب، عبداللَّه بن سبا»؛(1) «... ان کسی که بر رسول خداصلی الله علیه واله دروغ می بست و سعی در تکذیب صدق او می نمود و بر خداوند دروغ می بست، عبداللَّه بن سبا بود».
این روایت نیز به جهت وجود محمدبن خالد طیالسی در سند ان ضعیف است؛ زیرا در کتب رجال توثیقی برای او نرسیده است.
ج) و نیز به سندش از هشام بن سالم نقل کرده که گفت: از امام صادق علیه السلام شنیدم در حالی که صحبت از عبداللَّه بن سبا و ادعای ربوبیتش درباره امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام می نمود، فرمود: «انّه لمّا ادعی ذلک فیه استتابه امیرالمؤمنین علیه السلام، فابی ان یتوب فاحرقه بالنار»؛(2) «چون چنین ادعایی را درمورد امیرمؤمنان نمود حضرت از او خواست که توبه کند، و چون او از این کار امتناع نمود، حضرت او رابه اتش سوزانید».
د) و نیز به سندش از ابان بن عثمان روایت کرده که گفت: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود: «لعن اللَّه عبداللَّه بن سبا، انّه ادعی الربوبیة فی امیرالمؤمنین علیه السلام، وکان واللَّه امیرالمؤمنین علیه السلام عبدا للَّه طائعا، الویل لمن کذب علینا، وانّ قوما یقولون فینا ما لانقوله فی انفسنا، نبرا الی اللَّه منهم، نبرا الی اللَّه منهم»؛(3) «خدا لعنت کند عبداللَّه بن سبا را، او ادعای ربوبیت درباره امیرالمؤمنین علیه السلام نمود. به خدا سوگند! امیرمؤمنان بنده مطیع خدا بود. وای بر کسی که بر ما دروغ ببندد. و همانا قومی درباره ما چیزهایی را می گویند که ما درباره خود نمی گوییم. ما از آنان به سوی خدا تبری می جوییم.»
ه) و نیز به سندش از ابوحمزه ثمالی نقل کرده که گفت: علی بن الحسین علیه السلام فرمود:
ص:244
«لعن اللَّه من کذب علینا، انّی ذکرت عبداللَّه بن سبا فقامت کل شعرة فی جسدی، لقد ادعی امرا عظیما، ما له لعنه اللَّه. کان علی علیه السلام واللَّه عبدا للَّه ولرسوله، ومانال رسول اللَّه صلی الله علیه واله الکرامة من اللَّه الّا بطاعته»؛(1) «خدا لعنت کند کسی را که بر ما دروغ بسته است. من یاد کردم عبداللَّه بن سبا را، هر مویی که در بدنم بود از ان راست شد. او ادعای امری عظیم نموده است که برای او نیست، خداوند او را لعنت کند. به خدا سوگند! علی بنده صالح خدا و برادر رسول خدا بود که به جز با اطاعت خدا و رسولش به کرامت از جانب خدا نرسید. و نیز رسول خداصلی الله علیه واله به جز از طریق خدا به کرامت از جانب او نرسید».
این سه روایت همگی صحیح السندند و دلالت دارند بر این که شخصی به نام عبداللَّه بن سبا وجود داشته که در حقّ امیرمؤمنان علیه السلام غلو می کرده است و... ولی در این روایات اشاره نشده که او یهودی بوده و در فتنه قتل عثمان مشارکت داشته است، و اگر این مطالب درباره او صحیح بود امام به آن ها اشاره می کرد، خصوصا این که امام در مقام قدح و مذمت او بوده است.
و) مجلسی رحمه الله نیز روایت مفصّلی را درباره امیرالمؤمنین علیه السلام و سخن گفتن او با جمجمه ای را نقل کرده که در ان، حضرت اشاره به سوزاندن عبداللَّه بن سبا و اصحابش نموده است...(2)
ولی این روایت با قطع نظر از متنش، به جهت وجود موسی بن عطیه و حسان بن احمد ازرق در سند ان ضعیف است؛ زیرا هردو نفر مجهول بوده و ذکری از ان دو در کتب رجال نشده است. و نیز عباس بن فضل در سند ان قرار دارد که توثیق نشده است. مضافا به این که این قصه را عمار ساباطی نقل کرده، بدون این که به امام نسبت دهد، لذا از آنجا که روایت موقوف بر کلام عمار ساباطی است نیز قابل احتجاج نمی باشد.
از کلام ابن حجر استفاده می شود که از روایات صحیح السند ثابت می شود که
ص:245
حضرت علی علیه السلام جماعتی را که در حق او ادعای الوهیت کردند به اتش سوزانید، و مساله سبائیه ممکن است اصلش از همین مورد باشد.
او در «فتح الباری» می گوید: «ابوالمظفّر اسفراینی در «ملل و نحل» گمان کرده، ان کسانی را که علی علیه السلام به اتش سوزاند طایفه ای از روافضند که در حقّ او ادعای الوهیت کردند، و آنان همان سبائیه هستند که بزرگشان عبداللَّه بن سبا یهودی است که اظهار اسلام کرد و این گفتار را بدعت گذاشت. و این ممکن است که اصلش حدیثی باشد که ما ان را در جزء سوم از حدیث ابی طاهر مخلص از طریق عبداللَّه بن شریک عامری از پدرش نقل کرده ایم که گفت: به علی علیه السلام عرض شد: عده ای بر درب مسجد آمده و ادعا می کنند که تو پروردگار آنان می باشی... و سند این حدیث حسن است».(1)
از کلام ابن حجر نیز استفاده می شود که ایشان تا به همین مقدار درباره ابن سبا را قبول داشته است، همان مطلبی که شیعه نیز درباره او قائل است.
جماعتی از علما معتقدند که عبداللَّه بن سبا به جهت ادعای الوهیت در حقّ امیرمؤمنان علیه السلام و توبه نکردن از این عقیده به توسط حضرت علی علیه السلام سوزانده شد:
1 - علامه حلی رحمه الله می فرماید: «عبداللَّه بن سبا غالی و ملعون است که به توسط امیرمؤمنان علیه السلام به اتش سوزانده شد، او گمان می کرد که حضرت علی علیه السلام خدا و خودش پیامبر است.»(2)
2 - ابوعمرو کشی می گوید: «او ادعای نبوت داشت و می گفت: علی علیه السلام همان خداست. حضرت تا سه روز او را توبه داد ولی او رجوع نکرد و لذا حضرت او را با هفتاد نفر از افرادی که هم عقیده با او بودند در اتش سوزاند».(3)
3 - شیخ یوسف بحرانی می گوید: «ابن سبا همان کسی است که گمان می کرد
ص:246
امیرمؤمنان خدا است. و حضرت تا سه روز او را توبه داد و چون توبه نکرد او را در اتش سوزاند».(1)
4 - ابن حزم اندلسی می گوید: «از فرقه های غالی که معتقد به الوهیت غیر خداوند عزوجل هستند، اول آن ها فرقه ای است از اصحاب عبداللَّه بن سبا حمیری - لعنه اللَّه - آنان به نزد علی بن ابی طالب آمده و به طور شفاهی گفتند: تو همان هستی. حضرت فرمود: چه کسی؟ گفتند: تو خدایی. این امر بر حضرت گران امد و دستور داد تا اتش آماده کردند و سپس آنان را در اتش سوزاند. آنان هنگامی که در اتش انداخته می شدند، می گفتند: الان بر ما معلوم شد که علی خداست - نعوذ باللَّه - زیرا به جز پروردگار اتش، کسی را به اتش عذاب نخواهد کرد».(2)
5 - ذهبی در «میزان الاعتدال» می گوید: «عبداللَّه بن سبا از غالیان زنادقه است. او گمراه و گمراه کننده بود. گمان می کنم که علی او را به اتش سوزانید».(3)
همان گونه که در این روایات مشاهده نمودیم هیچ گونه اشاره ای نشده که او یهودی بوده و در عصر عثمان ایمان اورده است و یا این که او دخالتی در تحریک مسلمانان بر ضد عثمان داشته است. و نیز هیچ گونه اشاره ای به این مطلب نشده که او مؤسس تشیع است. تنها مطلبی که از این روایات استفاده می شود این که او ادعای الوهیت در شان حضرت علی علیه السلام داشته و لذا حضرت او را بدین جهت در اتش سوزانده است.
ولی به نظر می رسد که موضوع احراق و سوزاندن عبداللَّه بن سبا و اتباع او از جهاتی قابل مناقشه است؛ و قول به تبعید او ترجیح داشته باشد؛ زیرا فقهای فریقین شیعه و سنی به این روایات در بخش احراق و سوزاندن مرتد اعتماد نکرده و به ان
ص:247
فتوا نداده اند، بلکه مطابق روایاتی عمل کرده اند که معارض این روایات بوده و حکم مرتد را کشتن معین کرده است.
ابن رشد می گوید: «علما اتفاق کرده اند بر این که مرتد هرگاه قبل از این که محاربه کند به او دسترسی پیدا شد، اگر مرد است کشته می شود؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: «من بدل دینه فاقتلوه»؛(1) « هرکس دینش را تبدیل کند او را بکشید».
شیخ کلینی و شیخ طوسی 0 به سند خود از امام صادق علیه السلام نقل کرده اند که امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «المرتد تعزل عنه امراته ولاتؤکل ذبیحته، ویستتاب ثلاثة ایام، فان تاب والّا قتل یوم الرابع»؛(2) «همسر شخص مرتد از او کناره گیری کرده و ذبیحه او خورده نمی شود و تا سه روز او را توبه می دهند، اگر توبه کرد او را رها می کنند و گرنه در روز چهارم کشته می شود.»
و نیز به سند خود از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل کرده اند که درباره مرتد فرمودند: «یستتاب، فان تاب والّا قتل، والمراة اذا ارتدت عن الاسلام استتیب فان تابت و رجعت والّا خلّدت فی السجن وضُیق علیها فی حبسها»؛(3) «توبه داده می شود، اگر توبه کرد (او را رها می کنند) وگرنه کشته می شود. و زن اگر از اسلام خارج شد توبه داده می شود، اگر توبه کرد (او را رها می کنند) و گرنه در زندان حبس ابد می گردد و او در زندان تحت مضیقه قرار می گیرد».
و نیز از امام رضاعلیه السلام نقل شده، در جواب کسی که از او درباره مردی سؤال کرد که در اسلام متولد شد و سپس کافر و مشرک شده و از اسلام خارج گشته است، ایا توبه داده می شود یا بدون توبه دادن کشته می شود؟ حضرت چنین مرقوم داشت: «یقتل»؛(4) «کشته می شود».
ص:248
می دانیم که مقصود به قتل در این روایات کشتن به ابزار همچون شمشیر و نیزه و سنگ یا چوب یا سمّ است و در مقابل کشتن به اتش است. و نیز در مقابل «صلب» می باشد که به معنای به دار آویختن می باشد.
دکتر عبداللَّه فیاض معتقد است که تشیع به معنای موالات حضرت علی علیه السلام دارای سه مرحله بوده است:
او می گوید: تشیع روحی به معنای مرجعیت دینی حضرت ریشه اش در عصر پیامبرصلی الله علیه واله کاشته شد و قبل از به خلافت رسیدن او به اتمام رسید.
مقصود او از این نوع تشیع ان است که حضرت به خلافت سزاوارتر است نه به جهت نصّ بلکه به جهت مناقب و فضایل او. و این نوع تشیع نشانه هایش در سقیفه بنی ساعده ظاهر گشت، ان هنگامی که برخی از مسلمانان، همچون زبیر و عباس و دیگران بر ان تاکید داشتند و این نوع تشیع به نهایت عوج خود رسید هنگامی که با حضرت علی علیه السلام به عنوان خلیفه مسلمانان بعد از کشته شدن عثمان بیعت شد.
مرحله سوم تشیع، ظهور ان به عنوان یک فرقه و مذهب است و این بعد از واقعه کربلا در سال (61ه ق) اتفاق افتاد؛ زیرا قبل از ان وقت تشیع به عنوان یک فرقه دینی و معروف به شیعه شناخته شده نبود... .(1)
اولا: مقصود ایشان از این سه مرحله، اگر نزد اکثریت مسلمانان باشد قابل پذیرش است، ولی اگر مقصود او ان است که این سه مرحله برگرفته از ادله و نصوص است، حرف صحیحی به نظر نمی رسد.
ص:249
ثانیا: همان گونه که در جای خود به اثبات رسانده ایم، ریشه تشیع روحی به کتاب و سنت بازمی گردد و در عصر پیامبرصلی الله علیه واله کسانی معتقد به این نوع تشیع بوده اند.
ثالثا: ایشان از معنای تشیع معنای اعتقاد به ولایت و امامت و حاکمیت اهل بیت علیهم السلام را حذف کرده اند که از آیه ولایت و حدیث غدیر و دیگر ادله استفاده می شود. و این نوع اعتقاد از زمان پیامبرصلی الله علیه واله در میان صحابه بوده است.
رابعا: گرچه تشیع سیاسی به معنای احقیت حضرت علی علیه السلام به امامت نه به جهت نص نزد برخی از صحابه بوده ولی در همان ماجرای سقیفه برخی از صحابه همانند ابوذر و مقداد و سلمان و عده ای دیگر معتقد به امامت حضرت علی علیه السلام به جهت نص بوده اند، همان گونه که در جای خود به ان اشاره کرده ایم.
خامسا: در همان زمان که با حضرت علی علیه السلام بعد از کشته شدن عثمان بیعت شد عده ای به عنوان امامت و خلافت به نص با او بیعت کردند.
برخی معتقدند که امامان شیعه از اولاد امام حسین علیه السلام بعد از واقعه کربلا از سیاست کناره گیری کرده و به ارشاد و نصیحت و عبادت و انقطاع از دنیا روی آوردند.
درباره این مطلب می گوییم: اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از آنجا که مشاهده کردند درگیر شدن با حاکمان بنی امیه و بنی عباس با نبود یار و یاور به سود اسلام و مسلمانان نخواهد بود، زیرا آنان عزم خود را جزم کرده بودند تا به هر نحو ممکن مخالفان خود را قلع و قمع کنند، و از طرفی در صورتی که می خواستند تا افراد اندکی که از یاران داشتند به مبارزه بپردازند ناچار بودند که از متن جامعه دور شده و به مناطق دور افتاده پناه ببرند، لذا مصلحت را در این دیدند که در متن جامعه بوده و در ضمن امر به معروف و نهی از منکر از حق و حقیقت در حد امکان دفاع نمایند.
ص:250
در اصطلاح مورخین و صاحبان تراجم و رجال، عنوان تشیع را بر معانی مختلفی اطلاق کرده اند:
در قرون نخستین، مفهوم تشیع، اعم از تشیع رایج فعلی بوده است. انچه اکنون تشیع نامیده می شود، در اصطلاح کهن عثمانیان به «رفض» تعبیر شده است. شیعه در ان زمان، به کسانی که امام علی علیه السلام را مقدم بر عثمان می دانستند و یا به امامت ان حضرت و اولاد ایشان اعتقاد داشتند، گفته می شد؛ به کسی که در مقایسه خلفا، توجه بیشتری به حضرت علی علیه السلام می نمود، شیعه و به کسی که شیخین را انکار می نمود و امامت علی علیه السلام را به عنوان امری منصوص از طرف خداوند می دانست، «رافضی» می گفتند.
عباراتی که «ذهبی» از رجال قرون نخستین نقل می کند، می تواند راهی برای شناخت «تشیع» و «رفض» در ان دوران باشد.
در تعبیرات بر حسب شدت گرایش شیعی، تعبیر تندتر می شود؛ مثلا «ذهبی» درباره «عبداللَّه بن موسی»، که از مشایخ بخاری است، گفته است: «کان شیعیا»(1) و درباره «عدی بن ثابت» گفته است: «شیعی مفرط، رافضی غال»(2)؛ «شیعه افراطی و رافضی غالی است». و درباره «علاء بن ابی العباس» گفته شده است: «شیعی غال»(3) و درباره «محمدبن جریر طبری» مورخ معروف گفته شده است: «فیه تشیع یسیر وموالاة لاتضر»؛ «او کمی میل به تشیع دارد و به حدی دوست دار اهل بیت است که مضر به عدالت او نیست». و درباره «فضیل بن مرزوق کوفی» آمده است: «کان یتشیع من غیر سبّ»؛ «او شیعه ای است که سب نمی کند». درباره «علی بن هاشم بن برید» گفته شده است «کان مفرطا فی التشیع»؛ «او افراط در تشیع دارد».
ص:251
لازم به ذکر است که به طور اصولی، کمتر شخص کوفی دیده می شود که به شیعه گرایش نداشته باشد. مقصود از این گرایش، مفهوم عامی است که از پایین ترین تا بالاترین مرحله را شامل می شود.
وجه دیگر تشیع، دوستی اهل بیت علیهم السلام است. گروهی به دلیل دوستی اهل بیت پیامبرعلیهم السلام متهم به داشتن گرایشات شیعی می شدند. ممکن است در این دیدگاه، مساله «تفصیل» مطرح شود. اما به طور عمده، به دلیل وجود روایاتی در دوستی اهل بیت، خاندان رسول خداصلی الله علیه واله مورد محبّت قرار می گیرند. این گرایش از نظر عثمانی مذهبان، تشیع خوانده می شود. در حالی که هیچ زمینه ای از تفضیل یا چیز دیگری در ان وجود ندارد.
تشیع به این معنا، در منابع فراوانی به کار رفته است. شاید برجسته ترین نمونه، گرایش «محمدبن ادریس شافعی» است. اشعاری که از وی نقل شده است تایید می کند که وی به دلیل گرایش به تشیع به «رفض» هم متّهم شده است. به نمونه ای از اشعار وی توجه کنید:
قالوا ترفضت، قلت: کلا
ماالرفض دینی ولا اعتقادی
و لکن تولیت غیر شک
خیر امامٍ وخیر هادی(1)
یا ال بیت رسول اللَّه حبّکم
فرض من اللَّه فی القران انزله
یکفیکم من عظیم الفخر انّکم
من لم یصلّ علیکم لاصلاة له(2)
گویند: تو رافضی هستی. می گویم: هرگز، رفض دین و اعتقاد من نیست.
ولی بدون شک من بهترین امام و هدایت کننده را دوست دارم.
ای ال بیت رسول خدا! دوستی شما از جانب خداوند فرض شده و خداوند ان را در قران آورده است.
بس است شما را در عظمت فخر که هر کس بر شما درود نفرستد نمازش باطل می باشد.
ص:252
این گرایش، در قرن پنجم و پس از ان گسترش یافت. حتی در میان حنابله ای که در قرن سوم و چهارم سخت متعصّب و عثمانی بودند، کسانی یافت می شدند که به شدت به اهل بیت علیهم السلام علاقه مند بودند.
انچه مهم است این که: این علاقه به نوعی راه به تشیع می برد و می توانست در دراز مدت زمینه ای برای گسترش تشیع باشد.
در سیر جدایی شیعه از جامعه سنی، اختلافات این دو، از مسائل سیاسی، به مسائل فرهنگی و دینی کشیده شده است؛ در سال های نخست، مشکل عمده، بحث حکومت بوده است.
از میان مریدان امام علی علیه السلام هرکسی به نوعی به او دلبستگی داشت، کسانی بودند که وی را شایسته حکومت می دیدند، اما به مرور در مسائل فقهی و فکری، به دنبال دیگر صحابه؛ اعم از وابستگان حکومت یا غیر از آن ها رفتند.
در مقابل جریان فوق، گروهی گرایش شدیدی به امامان اهل بیت علیهم السلام داشتند. شیعیان در این گرایش، در مسائل فقهی و کلامی از امامان پیروی می کردند. ممکن است این جریان، در ثلث اخر قرن اول هجری - خود را به طور وضوح و برجسته - نشان نداده باشد. این گرایش را می توان «تشیع اعتقادی» بنامیم. ریشه این گرایش، به اعتقاد امامت از نوع خاص ان برمی گردد. در این دیدگاه، مقام امام علاوه بر رهبری جامعه، تفسیر و تبیین دین نیز می باشد. و این به دلیل رسیدن به مقام ولایت و ارتباط خاصی است که با رسول خداصلی الله علیه واله دارد.
ص:253
اقدامات امام علی علیه السلام برای ترویج نظریه «امامت الهی» از دلایل عمده تشیع در دوران خلافت ان حضرت است. وی خود شعری درمورد محتوای حدیث «غدیر»
ص:253
سروده است و در ضمن ان، حدیث «غدیر» را به معنای وجوب «ولایت» بر مردم تفسیر نموده است:
فاوجب لی ولایته علیکم
رسول اللَّه یوم غدیر خم(1) در نامه مفصّلی که حضرت علی علیه السلام به معاویه نوشته، درباره این مساله به طور مفصل توضیح داده شده(2) و اعتقاد به «امامت الهی» از سوی امام علی علیه السلام کاملا مشهود است.
حضرت در گفتار خویش، به «وراثت انبیایی» برای انتقال حق امامت و رهبری اشاره نموده است؛ این وراثت، برای مسائل مادی نیست، بلکه این وراثت، با «وصایت»، «علم»، «حکمت»، «طهارت»، و «عصمت» همراه است؛ این وراثت فرهنگی است که قران میان انبیا برقرار ساخته است.
ابراهیم علیه السلام برای فرزندانش، خواستار ان حق می شود، که خداوند در این باره می فرماید: «عهد من به ستمکاران نمی رسد».(3)
اهل سنت این وراثت را عادی تلقی کرده و شیعه را به داشتن نظریه ای در باب امامت متهم کرده اند؛ در حالی که شیعه نص را می پذیرد و این نصّ در چهارچوب «وراثت الهی» که در فرهنگ قرانی نیز وجود دارد، تبلور یافته است.
نکته مهم دیگر در این مقوله، استناد حضرت علی علیه السلام به حدیث غدیر، در آغاز ورود به کوفه - پس از سرکوبی پیمان شکنان جمل - می باشد؛ به تصریح ده ها منبع اهل سنت، ان حضرت مردم کوفه و صحابیان رسول خداصلی الله علیه واله را که همراهشان بودند در مسجد کوفه، برای شهادت دادن به حدیث غدیر جمع نمود. حضرت از کسانی که ناظر صدور حدیث غدیر از رسول خداصلی الله علیه واله بوده اند، خواست تا از جای برخاسته و شهادت دهند. عده زیادی که تنها دوازده نفر از شرکت کنندگان در جنگ بدر میانشان بودند، به ان شهادت دادند. امام علی علیه السلام با استناد به «حدیث غدیر» در میان عموم مردم، از حق الهی خویش سخن می گفت.
ص:254
امام در نامه ای به مسؤول صدقات، در باب برخورد با مردم، می نویسد که به نزد قبایل رفته و بگوید: «عباد اللَّه! ارسلنی ولی اللَّه وخلیفته لاخذ منکم حق اللَّه فی اموالکم»؛(1) «بندگان خدا! مرا ولی خدا و خلیفه او فرستاده است تا حقّ خدا را از اموال شما بگیرم.» تعبیر «ولی اللَّه» و «خلیفة اللَّه» که امام بر خود اطلاق کرده، مفاهیمی کاملا شیعی می باشند.
نظریه مذکور، در جریان خلافت امام علی علیه السلام شکل گرفت و اصل هویت اندیشه تشیع را در باب «امامت» قوام بخشید.
پس از شهادت حضرت علی علیه السلام مردم عراق با امام حسن علیه السلام بیعت کردند. در میان این مردم شیعیانی بودند که در اصل، اعتقاد به امامت امام مجتبی علیه السلام داشتند و به این دلیل با او بیعت کردند.
بعد از شهادت امام حسن علیه السلام مردم شیعه به امام حسین علیه السلام گرویدند. در جریان جنگ، نافع بن هلال می گفت: «انا الجملی انا علی دین علی»؛ «من جملی هستم، من بر دین علی می باشم». شخصی از سپاه دشمن در برابرش گفت: «انا علی دین عثمان»؛(2) «من بر دین عثمانم».
در این مورد اعتقاد شیعی یاران امام حسین علیه السلام را نه در حد طرفداری سیاسی، بلکه در حد اعتقادی، می توان درک نمود.
«ابن زیاد» به «عمربن حریث» می گفت: «ترس من از یزید از ناحیه ابن زبیر نیست بلکه وحشت من، از شیعیان علی است».(3)
امام سجادعلیه السلام در ضمن ادعیه، «تشیع اعتقادی» را به شکل روشنی بیان داشته اند.
مفهوم امامت، علاوه بر حقانیت برای خلافت و رهبری، جنبه الهی و عصمت و بهره گیری از علوم انبیا و مخصوصا پیامبر اکرم صلی الله علیه واله را در حدی والا نشان می دهد.
ص:255
امام سجادعلیه السلام به خدا عرض می کند: «ربّ صلّ علی اطائب اهل بیته الذین اخترتهم لامرک و جعلتهم خزنة علمک وحفظة دینک وخلفائک فی ارضک وحججک علی عبادک و طهرتهم من الرجس والدنس تطهیرا بارادتک وجعلتهم الوسیلة الیک والمسلک الی جنتک»؛(1) «پروردگارا! به پاکان از اهل بیت محمدصلی الله علیه واله درود بفرست؛ کسانی را که برای حکومت برگزیدی و گنجینه های علوم خود و حافظان دینت گردانیدی، کسانی را که در روی زمین حجّت خود بر بندگانت قرار دادی، آنان را با اراده خود از هر پلیدی و الودگی پاک و مبرا ساختی و وسیله ای برای رسیدن به تو، به بهشت جاودانت اختیار نمودی».
منشا اعتقاد اصیل در تشیع، آموزه های امامان و خطوط اساسی که آنان ترویج می کرده اند، می باشد.
امام باقرعلیه السلام در نمونه های فراوانی مردم را به بهره گیری علمی از اهل بیت علیهم السلام دعوت می نماید. و حدیث درست را تنها نزد اهل بیت می داند.
امام باقرعلیه السلام به «سلمة بن کهیل» و «حکم بن عیینه» می فرماید: «شرقا او غربا فلاتجدان علما صحیحا الّا شیئا خرج من عندنا»؛(2) «به شرق و غرب عالم بروید، جز نزد ما علم صحیح نمی یابید».
و در روایت دیگر آمده است: «فلیذهب النّاس حیث شاءوا، فواللَّه لیس الامر الّا من ههنا اشار الی بیته -»؛(3) «مردم هرکجا که می خواهند بروند، به خدا قسم این امر جز در اینجا یافت نمی شود - و به خانه خود اشاره کرد».
این سخنان به صراحت مردم را به دریافت معارف اصیل دینی، از اهل بیت دعوت می نماید. پذیرفتن چنین دعوتی، به معنای پذیرفتن «تشیع» بود.
امام باقرعلیه السلام می فرماید: «ال محمّد ابواب اللَّه والدعاة الی الجنّة والقادة الیها»؛(4) «ال محمّد دروازه های به سوی خدا و دعوت کنندگان و رهبری کنندگان به سوی بهشتند.»
ص:256
در گفتار دیگری از امام باقرعلیه السلام امده است: «ایها الناس! این تذهبون واین یراد بکم؟ بنا هدی اللَّه اولکم وبنا ختم اخرکم»؛ «مردم! به کجا می روید، به کجا برده می شوید؟ شما در آغاز به وسیله ما اهل بیت هدایت شدید و سرانجام کار شما نیز با ما پایان می پذیرد».
با توجه به این شواهد، یک حرکت فرهنگی منسجم، از سوی اهل بیت علیهم السلام و امامان بزرگوار شیعه، وجود داشته است، تا اهل بیت علیهم السلام را محور و مرجع مسلمین معرفی کند.
عواملی چند در نفوذ و گسترش تشیع در بین عموم مردم بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه واله تاثیر داشته است، که به برخی از ان ها اشاره می کنیم:
یکی از دلایل اصلی نفوذ تشیع در سرزمین های مختلف، محبوبیت علویان می باشد. این مساله در میان مردم عراق، علاوه بر جنبه دوستی اهل بیت، جنبه سیاسی نیز داشت.
اهالی کوفه، علویان را که پیشینه ای از حکومت حضرت علی علیه السلام داشتند، لایق رهبری دیدند.
علاقه مردم به اهل بیت، با توجه به گفته های پیامبرصلی الله علیه واله، امری طبیعی به نظر می رسد؛ به تعبیر دیگر، وقتی مردم می شنیدند، پیامبرصلی الله علیه واله اهل بیت را معرفی کرده است، به سوی ائمه گرایش پیدا می کردند.
محبّت علویان در طول تاریخ اسلام، ذره ای کاهش نیافت. هر زمان که یک علوی در یک نقطه ای قیام می کرد، مردم گرد او جمع می شدند. می دانیم که «صاحب الزنج» برای نفوذ در میان زنگیان، خود را علوی معرفی کرد.(1)
ص:257
عبداللَّه محض می گفت: «همه مردم علاقه داشتند تا از علویان باشند، ولی هیچ یک از علویان ارزو نکردند که از دیگران باشند».(1)
محبوبیت علویان را می توان به عواملی مرتبط ساخت:
1 - روایات فضایل که از پیامبرصلی الله علیه واله در مورد اهل بیت علیهم السلام نقل شده است.
2 - سجایای اخلاقی و علمی آنان.
3 - علاقه طبیعی مردم به خاندان پیامبرصلی الله علیه واله.
با توجه به این عوامل، علویان در تمام قرون باعث نفوذ تشیع حتّی در مناطق سنّی نشین، بوده اند. پس از مرگ یا شهادت آن ها، قبّه هایی بر مزارشان ساخته شد... و بدین ترتیب بذر تشیع پراکنده گشته است.
پایبندی علویان به فرایض، از دیگر عوامل نفوذ تشیع بود. مردم تفاوت اسلام علویان و شیعیان را با اسلام امویان و عباسیان به خوبی دریافته بودند.
سفیان ثوری می گوید: «هل ادرکت خیر الناس الّا الشیعة»؛(2) «آیا جز شیعه بهترین مردم را دیده ای؟»
مدائن، یکی از مراکز مهاجرت اعراب و از شهرهای شیعه شناخته می شده است.
درباره ان گفته اند: «اهلها فلاحون، شیعة امامیة ومن عادتهم انّ نسائهم لایخرجون نهارا»؛(3) «اهالی ان منطقه کشاورز و شیعه امامی اند. از جمله عادات آن ها این است که زنانشان در روز از خانه خارج نمی شوند».
این نشانگر روحیه دینی شیعیان ان منطقه بوده است. زنان و مردان شیعه مذهب «دیلم» نیز همین گونه رفتار می کرده اند.(4)
ص:258
درباره حجر بن عدی و یارانش ،که در مقابل معاویه مقاومت کرده و در تشیع خود، استقامت به خرج دادند، گفته شده است: «انّه یشددون فی الدین»؛ «انان در دین محکم و استوار بودند».(1)
رعایت وقت نماز نیز از ویژگی های شیعه بوده است.(2) «دینوری» نقل می کند: «در زمانی که عبیداللَّه بن زیاد بر ان شد تا مخفیگاه مسلم را پیدا کند، به یکی از غلامان خود دستور داد تا به مسجد برود و مسلم را بجوید. ابن زیاد به او گفت: «انّ هولاء الشیعة یکثرون الصلاة»؛ «شیعیان زیاد نماز می خوانند».
در آنجا هرکه را با این خصوصیت یافتی، از طریق او به مسلم دسترسی پیدا کن. او نیز به مسجد رفت و دید مسلم بن عوسجه بیشتر از همه نماز می گزارد. نزد او رفت و با حیله و نیرنگ به مخفیگاه مسلم پی برد.(3)
«سلمان فارسی» از نخستین چهره های برجسته شیعه است. او در تقوا و علم زبانزد تمامی اصحاب بود.
«ابوذر» هوادار دیگر تشیع بود، وی در دوری از دنیا و بی علاقگی به ان و تقید در رعایت حقوق مردم بسیار معروف بود.
درباره «عماریاسر» که از معروفین به تشیع است، گفته اند: «وقد کان عمار اشد حراس الاسلام مراسا...»؛(4) «عمار یاسر از سرسخت ترین پاسداران اسلام بود... .»
«اویس قرنی» از زهاد معروف شیعی است. وی از شیعیان حضرت علی علیه السلام بود و در صفین به شهادت رسید. وی در عرفان مقام والایی دارد.(5) «شیبی» در مورد او می نویسد: «اویس قرنی شیعه بود». اسفراینی او را یکی از نسّاک مشهور می داند.(6)
درباره کمیل گفته اند:«کان زاهدا شیعیا قدیما»؛(7) «او زاهدی شیعی از قدیم الایام است».
ص:259
درباره «خبّاب بن ارت» گفته شده است: «کان خبّاب بن ارت ناسکا شیعیا من الواحین البکائین»؛(1) «خباب بن ارت عبادتگری شیعی و از نوحه گرایان و گریه کنندگان بود».
درباره محمّد بن مسلم راوی شیعی نقل کرده اند: «من العباد فی زمانه»؛(2) «او از بسیار عبادت کنندگان زمان خود بود.»
در مورد سعید بن جبیر گفته اند: «کان سعید بن جبیر زاهدا شیعیا»؛ «سعید بن جبیر زاهدی شیعی بود.»
دکتر شیبی پس از ان می افزاید: «و هکذا یتضّح لنا منشا التشیع فی الزهد»؛(3) «واین گونه برای ما واضح می شود که منشا تشیع در زهد است.»
دکتر وردی می گوید: «تشیع در سه شهر نضج گرفت: یکی در کوفه، به سبب وجود عمار بن یاسر. دیگری در مدائن، به سبب وجود سلمان فارسی. دیگری در جبل عامل، به سبب تلاش ابوذر غفاری.»(4)
تشیع در کوفه عمدتا به دلیل نفوذ خاصِ خود امام علی علیه السلام بوده است؛ گرچه وجود چهره های مقدسی همچون عمار، در این باره مؤثر بود.
مظلومیت شیعیان و علویان، در مقابل حاکمان ظالم عباسی، از دیگر دلایل نفوذ و گسترش تشیع محسوب می شود.
امام علی بن الحسین علیه السلام سال ها در عزای پدرش و دیگر افراد از اهل بیت که در کربلا به شهادت رسیدند، اشک ریخت. عباسیان از این مظلومیت بهره بردند و حکومت خود را بر پایه اشکی که بر شهادت مظلومانه امام حسین علیه السلام و زید و یحیی بن زید ریخته شد، برپا کردند.
ص:260
امویان علاوه بر علویان، نسبت به تمامی شیعیانی که نقطه ثقل ان ها کوفه و اصولا عراق بود، فشارهای سختی اعمال می کردند.
معاویه دستور داده بود تا شهادت (گواهی دادن) هیچ یک از اصحاب حضرت علی علیه السلام پذیرفته نشود.(1)
امام حسین علیه السلام در نامه ای به معاویه این گونه نوشت: «تو زیاد را بر عراق حاکم کردی، در حالی که دست و پای مسلمین را قطع کرده و چشم مردمان را کور می کرد و انها را بر شاخه های نخل به دار می اویخت. تو به او نوشتی: هرکس بر دین علی است او را بکش. او نیز آن ها را کشته و به امر تو مثله کرد».(2)
به نقل مورخان، معاویه دستور داده بود تا نسبت به محبّین حضرت علی علیه السلام در مورد پاداش ها سخت گیری کرده و اسامی آن ها را از دیوان بیت المال حذف نموده و با ایجاد فشار بر آن ها، خانه هایشان را نیز ویران کنند.(3)
سختگیری آن ها در مورد اهل بیت علیهم السلام به حدی بود که برای تشدید دشمنی با آن ها صریحا اعلام می کردند: «لاصلاة الّا بلعن ابی تراب»؛ «نماز بدون لعن علی، نماز نیست».
دکتر شیبی در مورد مظلومیت شیعه، در طول تاریخ می نویسد: «و نجد تاریخ الشیعة منذ کارثة کربلا عبارة عن سلسلة لاتنقطع التعذیب والاضطهاد»؛(4) «تاریخ شیعه از حادثه کربلا به این سو، عبارت از یک سلسله فشار و شکنجه مردم است».
کشته شدن حجربن عدی و یارانش و کشته شدن عمروبن حمق خزائی و میثم تمّار و دیگران به دست زیاد، مظلومیت شیعه را به صورت یک سنّت در عراق دراورده بود.
ص:261
امام باقرعلیه السلام درباره مظلومیت اهل بیت علیهم السلام می فرمود: «همیشه ما تحقیر می شدیم و مورد ظلم و ستم قرار می گرفتیم، ما را دور می کنند، حقیر می سازند، محروم می نمایند و می کشند. ما همیشه در معرض خوف و ترس بوده ایم و بر خون خود و دوستانمان امنیت نداشتیم. شیعیان ما را در شهرها کشتند، دست ها و پاهایشان را تنها به ظنّ و گمان قطع کردند. نام هرکس از زمره محبّین یا اصحاب ما برده می شد، زندانی می شد. مالش را غارت می کردند و یا خانه اش را ویران می ساختند. این بلا همچنان رو به فزونی بود تا زمان عبیداللَّه بن زیاد. پس از ان حجاج امد، شیعیان بسیاری را کشت و ایشان را به ظن و گمان بازداشت نمود. کار شیعیان در ان جامعه بلازده به جایی رسیده بود که اگر مردی را زندیق یا کافر معرفی می کردند، نزد حجاج محبوب تر از ان بود که او را شیعه معرفی کنند».(1)
مظلومیت تشیع، از دلایل عمده محبوبیت آنان به شمار می رفت؛ به طوری که حادثه زید و فرزندش یحیی توانست، خراسان را یکپارچه به سمت بنی هاشم سوق دهد. امّا «ابومسلم» که داعی عباسیان بود، جریان را منحرف کرد و نگذاشت که خلافت به دست صاحبان واقعی ان، یعنی علویان برسد.
جهت گیری نهضت های شیعه و جنبه های اعتدالی آنان - برخلاف خوارج - توانست عاملی دیگر، برای جذب توده های مردم به سوی تشیع باشد. مخالفت با ظلم، هم در فقه و هم در عمل شیعیان به چشم می خورد و این مخالفت در دوران «امویان» و «عباسیان» ادامه داشت.
در کتب رجالی اهل سنت، یکی از نشانه های شیعه بودن را اعتقاد به مبارزه با فرد حاکم فاسق می دانستند.(2)
ایوب بن متوکل می گوید: «پادشاهی عبور می کرد، مردم به پا خاستند به جز مرد
ص:262
شیعی به نام ابان بن تغلب. وقتی از او دلیل این کار را پرسیدند، گفت: «کرهت ان اذلّ القران»؛ «کراهت داشتم قران را خوار کنم».
زید بن علی، در علت اقدام خود می گفت: «ای مردم! ما شما را به کتاب خدا و سنت رسولش دعوت می کنیم، همچنین شما را به جهاد با ظالمین، حمایت از مستضعفین، کمک به محرومین، تقسیم موجودی بیت المال در میان کسانی که سزاوار هستند و کمک به اهل بیت علیهم السلام علیه کسانی که ناصبی بوده و نسبت به حقوق آن ها جاهلند، فرا می خوانیم.
«مسعودی» در تحلیل حرکت «یحیی بن زید» می نویسد: «منکرا للظالم وما عمّ النّاس من الجور»؛ «او بر ضد ظلم و ستم که تمامی مردم را فراگرفته بود،قیام کرد».(1)
مختار مردم را چنین دعوت می کرد: «ادعوکم الی کتاب اللَّه وسنّة نبیه والطلب بدماء اهل البیت علیهم السلام والدفاع عن الضعفة وجهاد المحلّین»؛ «شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرصلی الله علیه واله و گرفتن انتقام خون های اهل بیت علیهم السلام و دفاع از ضعیفان و جهاد با کسانی که حرمت شکن می باشند، دعوت می کنم».
در حرکت های شیعی، علاوه بر جنبه های ضد ظلم، تکیه بر سنت پیامبرصلی الله علیه واله و احیای قران، از نکات بارز به شمار می رفت. در این حرکت ها ادبیات تشیع از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اشعار بلند«کمیت بن زید اسدی» و «سید حمیری» و بسیاری از ادبای برجسته شیعه، به نوبه خود در نشر تشیع سهم مهمی به عهده داشته است. این اشعار که اغلب در فضایل و مصایب اهل بیت سروده می شد، در روحیه مردم تاثیر فراوانی داشته است. از جمله این افراد می توان از «علی بن رافع»، از یاران امام علی علیه السلام و سپس شخصیت هایی از شاگردان امام سجادعلیه السلام و حضرت صادق علیه السلام یاد کرد.
ص:263
سفید
ص:264
ص:265
پذیرش تشیع نشات گرفته از عواطف و احساساتی نیست که بر انسان عارض می شود بلکه موقفی است که انسان مستبصر، ان را بعد از مطالعه و درس و بحث بسیار و عمیق انتخاب می کند. انسان در این مرحله با مصیبت ها و گرفتاری ها و گردنه های زیادی مواجه می شود که باید با تدبیر لازم و دقت فراوان از آن ها گذشته و خود را به سرمنزل مقصود که همان رسیدن به حقّ و حقیقت است برساند. اری، او مصمّم است که خود را با عنایات الهی پیرو نتیجه ای کند که ادلّه و براهین بر ان اقامه شده است. این تحول مذهبی برای یک مستبصر پدید نمی اید جز آن که از مجموعه عواملی عبور کرده و در آن ها غور کند تا او را به مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام رهنمون سازد. اینک به این عوامل اشاره می کنیم:
امام علی علیه السلام در توصیف عترت پیامبرصلی الله علیه واله خطاب به مردم می فرماید: «فَاینَ تَذْهبُونَ؟ و انَّی تُؤْفَکونَ و الاعْلامُ قَائِمَةٌ و الایاتُ واضِحَةٌ و الْمَنَار مَنْصُوبَةٌ فَاینَ یتَاه
ص:266
بِکمْ و کیفَ تَعْمَهونَ و بَینَکمْ عِتْرةُ نَبِیکمْ؟ و همْ ازمَّةُ الْحَقِّ و اعْلامُ الدینِ و الْسِنَةُ الصِّدقِ»؛(1) «مردم کجا می روید؟ چرا از حق منحرف می شوید؟ پرچم های حقّ بر پاست، و نشانه های ان اشکار است، با این که چراغ های هدایت روشنگر راه اند، چون گمراهان به کجا می روید؟ چرا سرگردان هستید؟ در حالی که عترت پیامبرصلی الله علیه واله شما در میان شماست. انان زمام داران حقّند، پیشوایان دین، و زبان های راستی و راست گویانند».
2 - «انْظُروا اهلَ بَیتِ نَبِیکمْ فَالْزمُوا سَمْتَهمْ و اتَّبِعُوا اثَرهمْ فَلَنْ یخْرجُوکمْ مِنْ هدی و لَنْ یعِیدوکمْ فِی ردی فَانْ لَبَدوا فَالْبُدوا و انْ نَهضُوا فَانْهضُوا و لا تَسْبِقُوهمْ فَتَضِلُّوا و لا تَتَاخَّروا عَنْهمْ فَتَهلِکوا»؛(2) «مردم! به اهل بیت پیامبرتان بنگرید به ان سو که گام بر می دارند بروید، و گام را به جای گام انان بگذارید، چون آنان شما را از راه هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت باز نمی گردانند. اگر سکوت کردند سکوت کنید و اگر قیام کردند، بپا خیزید. از آنان پیشی نگیرید که گمراه می شوید و از آنان عقب نمانید که نابود گردید».
3 - «نَحْنُ الشِّعَار و الاصْحَابُ والْخَزنَةُ و الابْوابُ و لا تُؤْتَی الْبُیوتُ الّا مِنْ ابْوابِها فَمَنْ اتَاها مِنْ غَیر ابْوابِها سُمِّی سَارقا»؛(3) «مردم! ما اهل بیت پیامبرصلی الله علیه واله چونان پیراهن تن او و یاران راستین او خزانه داران علوم و معارف وحی و درهای ورود به ان معارف، می باشیم، که جز از در، هیچ کس به خانه ها وارد نخواهد شد. هر کسی از غیر در ان وارد شود دزد است».
4 - «اینَ الَّذِینَ زعَمُوا انَّهمُ الراسِخُونَ فِی الْعِلْمِ دونَنَا کذِبا و بَغْیا عَلَینَا انْ رفَعَنَا اللَّه ووضَعَهمْ و اعْطَانَا و حَرمَهمْ و ادخَلَنَا و اخْرجَهمْ بِنَا یسْتَعْطَی الْهدی و یسْتَجْلَی الْعَمَی»؛(4) «کجایند کسانی که پنداشتند دانایان علم قران انان می باشند نه ما؟ که این ادعا را بر اساس دروغ وستمکاری بر ضد ما روا داشتند. خدا ما اهل بیت پیامبرصلی الله علیه واله را بالا آورد
ص:267
و آنان را پست و خوار کرد، به ما عطا فرمود و آن ها را محروم ساخت، ما را در حریم نعمت های خویش داخل و آنان را خارج کرد، که راه هدایت را با راهنمایی ما می پویند و روشنی دل های کور از ما می جویند».
5 - «انَّمَا مَثَلِی بَینَکمْ کمَثَلِ السِّراجِ فِی الظُّلْمَةِ یسْتَضِی ءُ بِه مَنْ ولَجَها»؛(1) «همانا من در بین شما چونان چراغ درخشنده در تاریکی هستم که هر کس به ان روی می اورد از نورش بهره مند می گردد».
6 - «همْ عَیشُ الْعِلْمِ و مَوتُ الْجَهلِ یخْبِرکمْ حِلْمُهمْ عَنْ عِلْمِهمْ و ظَاهرهمْ عَنْ بَاطِنِهمْ و صَمْتُهمْ عَنْ حِکمِ مَنْطِقِهمْ لا یخَالِفُونَ الْحَقَّ و لا یخْتَلِفُونَ فِیه»؛(2) «ان ها - اهل بیت پیامبرصلی الله علیه واله - رمز حیات دانش و راز مرگ نادانی هستند، حلمشان شما را از دانش انان، ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از منطق انان اطلاع می دهد، نه با دین خدا مخالفتی دارند و نه در ان اختلاف می کنند».
با مراجعه به کلمات مستبصرین پی می بریم که این عامل تاثیر بسزایی در شیعه شدن آنان داشته است. اینک به کلمات برخی از آنان اشاره می کنیم:
1 - محمدبن علی متوکل یکی از کسانی که شیعه شده، می گوید: «روش های درسی ما از ذکر اهل بیت علیهم السلام خالی است، و این در حالی است که کتاب های آن ها را سیره و اخبار ضعیف و قوی از مردان و زنان شرق و غرب عالم فراگرفته است، و این به نوبه خود جای سؤال های بسیار دارد؛ زیرا ما جوانان دانشگاهی که به حرکت اسلامی خودمان را منتسب کرده ایم، کجا می توانیم از تاریخ و احوال امام علی علیه السلام و سیده زنان، حضرت زهراعلیها السلام و حسن و حسین و فرزندان آنان - علیهم السلام - و از زینب علیها السلام اطلاع یابیم؟ برای ما ذکر و یادی از آنان نمی کنند... روش های درسی، سیره اهل بیت علیهم السلام را به فراموشی سپرده اند؛ زیرا با سلبیات و مطاعن و جرائم دیگران ارتباطی ندارد. مربّیان
ص:268
و اساتید نمی خواهند تا توجه شاگردان خود را به موقعیت های ناشایست و پرونده های سیاه عده ای جلب کنند...».(1)
عبدالمنعم حسن یکی دیگر از کسانی که شیعه شده می نویسد: «برای اهل بیت علیهم السلام میراث فرهنگی عظیمی است که امت می توانست از ان استفاده کند، ولی خودش را از ان محروم ساخت. یکی از معجزات آن ها که مرا مبهوت و متحیر کرده روش آنان در دعا و کیفیت تقرب به سوی خداوند متعال و ادب بالا در مقام تخاطب با پروردگار سبحان است. کسی که صحیفه سجادیه را بخواند، کتابی که تمام ان دعاهایی از امام چهارم علی بن الحسین علیه السلام است تعجب کند که چرا علمای اهل سنت به این صحیفه اهتمام ندارند؟ آیا به جهت این است که از یکی از امامان اهل بیت علیهم السلام وارد شده و یا جهت دیگری دارد؟».(2)
دکتر تیجانی سماوی می نویسد: «هرگاه مسلمان بخواهد حقّ را بشناسد و از ضلالت محفوظ مانده و روز قیامت نجات یابد و بهشتی شده و رضایت خدا را کسب نماید، راهی جز این ندارد که سوار بر کشتی نجات شده و به اهل بیت علیهم السلام رجوع کند؛ زیرا آنان امان امتند که خداوند بنده ای را مورد قبول خود به جز از راه آنان قرار نمی دهد، و هیچ کس نمی تواند به جز از دروازه انان داخل در هدایت شود. این امری است که رسول خداصلی الله علیه واله تقریر کرده و از جانب خداوند عزوجلّ برای امت ابلاغ کرده است».(3)
عبدالمنعم حسن یکی دیگر از مستبصرین می گوید: «نظری کلّی به روش اهل بیت علیهم السلام و کلمات و احوال آنان کافی است که ما را بر این امر هدایت کند که آنان امین های خداوند بر وحی اویند که بر پیامبرش نازل شده است. این امانت عظیمی است که ممکن نیست اشخاصی که شیطان آنان را گهگاهی وسوسه می کرده، متحمّل
ص:269
ان گردند. و نیز نمی تواند حقّ آنان را ادا کند کسی که همه مردم از او فقیه تر بوده اند. و نمی تواند حفظ کند این امانت را کسی که هوای نفس خود و عشیره اش را بر تمسک به بسیطترین مفردات حق، مقدم می داشته است... کلمات اهل بیت علیهم السلام نورانیتی دارد که من نزد دیگران نیافتم. روش انان در تربیت امت و توجیه آنان شما را به درجه ای از احساس قرار می دهد که معنای خلافت الهی را در روی زمین درک می کنید. تاریخ گواهی نمی دهد که انان نزد احدی علم فرا گرفته باشند، بلکه تمام صاحبان علم ادعای رجوع علم خود را به ان حضرات دارند».(1)
یاسین معیوف بدرانی، یکی دیگر از کسانی که شیعه شده، می نویسد: «ما اگر قران را دوست داریم و ان را تکریم می کنیم، بدان جهت است که این نسخه نجات بخش بشریت و خارج کننده او از ظلمات به سوی نور است. ما قران را نباید مثل کسانی بخوانیم که گفتند، شنیدیم در حالی که نمی شنیدند. بلکه قران را با عقل های باز و قلب های مملو از ایمان بخوانیم، تا آیاتی را که تبیین کننده جایگاه رفیع اهل بیت علیهم السلام است بفهمیم. پس بر تو است ای برادر مؤمن! به این که از کتاب های آنان جست جو کرده تا آن ها را بشناسی و خصوصیاتی را نیز که خداوند به آن ها اختصاص داده دریابی، اموری که خداوند به غیر از آن ها عطا نکرده است. امید است که این امر سبب نجات تو و دیگران از انحراف و گمراهی باشد».(2)
استاد شیخ حسن شحاته، از مستبصرین مصری می گوید: «موقعیت اهل بیت علیهم السلام موقعیت امامت عظمی است، آنان اصل اصول در وجود این عالم اند، و آنان ستارگان هدایت اند، که هرکس آنان را متابعت کند به راه مستقیم خداوند هدایت پیدا کرده است، و هرکس از طریق آنان منحرف گردد از «مغضوب علیهم» و «ضالّین» است.
اهل بیت علیهم السلام چراغان هدایت و کشتی های نجاتند. آنان امامان ما و صاحبان امر خلافتند که طاعتشان بعد از اطاعت خداوند واجب شده، آن گونه که در نصّ قران
ص:270
وارد شده است. آنان خزانه داران قران و ستارگان راه مستقیمانند. آنان صالحان امت و اولیای الهی اند. آنان اهل ذکرند که از ما خواسته شده که از هر مساله ای از مسائل دینی از آنان سؤال کنیم. آنان اهل دین صحیحند، پس بر هر موحّد عاقلی واجب است که آنان را در عبادت و معامله و عادت متابعت کند؛ زیرا آنان اهل قدس و پاکی و اهل عصمت و پاکیزگی اند».(1)
دکتر تیجانی می گوید: «شیعه ثابت قدم بوده و صبر کرده و به حقّ تمسک کرده است... و من از هر عالمی تقاضا دارم که با علمای شیعه مجالست کرده و با آنان بحث نماید، که به طور قطع از نزد آنان بیرون نمی اید جز ان که به مذهب آنان که همان تشیع است، بصیرت خواهد یافت... اری من جایگزینی برای مذهب سابق خود یافتم و سپاس خداوندی را که مرا بر این امر هدایت نمود و اگر هدایت و عنایت او نبود، هرگز بر این امر هدایت نمی یافتم. ستایش و سپاس خدایی را سزاست که مرا بر فرقه ناجیه راهنمایی کرد؛ فرقه ای که مدت ها با زحمت فراوان در پی ان بودم. هیچ شک ندارم که هر کس به ولای علی و اهل بیتش تمسک کند به ریسمان محکمی چنگ زده که گسستنی نیست. روایات پیامبرصلی الله علیه واله در این مورد بسیار است، روایاتی که مورد اجماع مسلمین است. عقل نیز به تنهایی بهترین راهنما برای طالب حق است... اری، به حمد خدا، جایگزین را یافتم، و در اعتقاد به امیرالمؤمنین و سید الوصیین امام علی بن ابی طالب علیه السلام، به رسول خداصلی الله علیه واله اقتدا کردم، و نیز در اعتقاد به دو سید جوانان اهل بهشت و دو دسته گل از این امّت، امام ابو محمّد حسن زکی و امام ابو عبداللَّه حسین، و پاره تن مصطفی، خلاصه نبوت، مادر امامان و معدن رسالت و کسی که خداوند عزیز به غضب او غضبناک می شود، بهترین زنان، فاطمه زهراعلیها السلام.
به جای امام مالک، استاد تمام امامان، امام جعفر صادق علیه السلام و نه نفر از امامان معصوم از ذریه حسین و امامان معصوم را برگزیدم...».
او بعد از ذکر حدیث «باب مدینة العلم» می گوید: «چرا در امور دین و دنیای خود از
ص:271
علی علیه السلام تقلید نمی کنید، اگر معتقدید که او باب مدینه علم پیامبرصلی الله علیه واله است؟ چرا باب علم پیامبرصلی الله علیه واله را عمدا ترک کرده و به تقلید از ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد بن حنبل و ابن تیمیه پرداخته اید، کسانی که هرگز در علم، عمل، فضل و شرف به او نمی رسند؟
ان گاه خطاب به اهل سنت نموده، می گوید: «ای اهل و عشیره من! شما را به بحث و کوشش از حقّ و رها کردن تعصّب دعوت می کنم، ما قربانیان بنی امیه و بنی عباسیم، ما قربانیان تاریخ سیاهیم. قربانی های جمود و تحجر فکری هستیم که گذشتگان برای ما به ارث گذاشته اند.
او کتاب هایی در دفاع از تشیع نوشته که برخی از ان ها عبارتند از: ثم اهتدیت، لاکون مع الصادقین، فاسالوا اهل الذکر، الشیعة هم اهل السنة، اتقوا اللَّه.
استاد معتصم سید احمد سودانی، یکی دیگر از مستبصرین در این باره می گوید: «من در وجود خود چیزی می یابم و احساس می کنم، که نمی توانم توصیفش کنم، ولی نهایت تعبیری که می توانم از ان داشته باشم این که: هر روز احساس می کنم که به جهت تمسّک به ولای اهل بیت علیهم السلام در خود قرب بیشتری به خداوند متعال پیدا کرده ام، و هر چه در کلمات آنان بیشتر تدبر می کنم معرفت و یقینم به دین بیشتر می شود. معتقدم اگر تشیع نبود، از اسلام خبری نبود. و هر گاه در صدد تطبیق و پیاده کردن تعلیمات اهل بیت علیهم السلام در خود برمی ایم، لذت ایمان و لطافت یقین را در خود احساس می کنم. و هنگامی که دعاهای مبارکی را که از طریق اهل بیت علیهم السلام رسیده و در هیچ مذهبی یافت نمی شود، قرائت می کنم، شیرینی مناجات پروردگار را می چشم ...».(1)
بسیاری از علما و جوانان اهل سنت در طول تاریخ، خصوصا در این عصر و زمان که مقداری سعی در شناساندن معارف اهل بیت علیهم السلام شده، در صدد بر امده اند تا با تراث فرهنگی ان بزرگواران آشنا شوند، امری که منجر به تشیع تعداد زیادی از آنان شده است؛ زیرا پی به وجود چشمه ای گوارا از علم و معرفت اهل بیت علیهم السلام برده و از ان بهره مند گشته اند.
عبدالمنعم حسن یکی از مستبصرین در رابطه با تاثیر پذیری اش از خطبه فدکیه حضرت زهراعلیها السلام می گوید: «این کلمات همانند تیری در اعماق وجودم تاثیر گذاشت، آن گاه جراحتی را باز کرد که گمان نمی کنم به آسانی بسته شود. این کلمات بر اشک های من غلبه کرد و در حد استطاعتش در من تاثیر گذاشت...».(2)
ص:272
او نیز می گوید: «شعاع کلمات حضرت زهراعلیها السلام بر اعماق وجدانم سایه افکند و برای من واضح شد که مثل این کلمات از شخص عادی صادر نمی شود، حتی اگر ان شخص، عالمی باشد که هزاران سال درس خوانده باشد، بلکه این کلمات در حد خود معجزه است... .
دل و جان خود را برای این کلمات رها کردم و با تمام وجود مشغول شنیدن ان شدم، وهنگامی که خطبه حضرت به جاهای حساس ان رسید، دیگر نتوانستم خودم را نگه دارم و اشکانم از چشمم سرازیر شد. از این کلمات قوی که متوجه خلیفه رسول خداصلی الله علیه واله شد تعجب کردم. و چیزی که تعجبم را بیشتر کرد این که این کلمات از دختر رسول خداصلی الله علیه واله صادر می شد! چه امری اتفاق افتاده است؟ و چرا و چگونه؟! و حقّ با چه کسی بوده است؟ و قبل از هر چیز، آیا واقعا چنین اختلافی اتفاق افتاده است؟ من قبلا علم به صدق این خطبه نداشتم، ولی هنگامی که ان را شنیدم تمام مشاعر وجودم را به لرزه در آورد، و لذا به طور جدی قرار گذاشتم تا در ان غور کنم...»(1)
او نیز می گوید: «هر انسانی در اندرون خود نوری احساس می کند که راهنمای او به حقّ است، ولی هواهای نفسانی و پیروی از گمان، بر ان نور پرده می اندازد، لذا انسان نیازمند تذکر و بیداری است، و نور فاطمه علیها السلام اصل ان نور است. من ان نور را دائما در وجود خود احساس می کنم...».(2)
یکی از اسباب تشیع افراد بسیاری از ادیان و مذاهب دیگر، پی بردن به مظلومیت اهل بیت علیهم السلام در راه فداکاری آنان برای حفظ و گسترش دین است، عاملی که به نوبه خود تاثیر درونی مهمّی در جلب توجه افراد به مکتب اهل بیت علیهم السلام داشته است.
ص:273
دکتر جوزف فرانسوی در تحقیقی تحت عنوان «شیعه و ترقیات محیر العقول» می نویسد: «... و از جمله امور طبیعی که مؤید فرقه شیعه شده و توانسته است در قلب دیگر فرقه ها تاثیر گذارد، مساله اظهار مظلومیت بزرگان دینشان است. و این مساله از امور طبیعی به شمار می اید؛ زیرا طبع هرکس به نصرت و یاری مظلوم کشش دارد و دوست دارد ضعیف بر قوی غلبه یابد و طبیعت بشر متمایل به ضعیف است... این مؤلّفان اروپایی که تفصیل مقاتله امام حسین علیه السلام و اصحابش و کشته شدن او را می نویسند با وجود آن که اعتقادی به آنان ندارند، ولی به ظلم و تعدی و بی رحمی قاتلین ان حضرت و یارانش اذعان دارند و نام قاتلین ان حضرت را به بدی یاد می کنند. چیزی نمی تواند در مقابل این امور طبیعی ایستادگی کند، چیزی بایستد. و این نکته از مؤیدات برای فرقه شیعه به حساب می اید».(1)
از جمله امامانی که سبب تاثیر پذیری تعداد زیادی از مستبصرین شده و به واسطه قضیه ای که مربوط به او است گروهی شیعه شده اند، حضرت امام حسین علیه السلام و واقعه عاشورا است. واقعه ای که شیعیان اگر به خوبی از ان استفاده کنند می توانند تمام بشریت را از خواب غفلت بیدار کرده و به تشیع دعوت نمایند.
شیخ زهیرالحسّون می گوید: «من از کتابخانه واتیکان در رم دیدن کردم. در بخش اختصاصی کتاب های اسلامی، بیش از هزار کتاب چاپ شده و خطّی درباره امام حسین علیه السلام یافتم. از مدیر کتابخانه در این باره سؤال کردم، او در جواب من گفت: «بزرگان واتیکان در این مدت اخیر مشاهده کرده اند که تشیع در سطح عالم انتشار پیدا کرده و افراد بسیاری در عالم، مذهب اهل بیت علیهم السلام را در آغوش گرفته اند. آنان پس از بررسی در عظمت این حادثه پی برده اند که سبب ان، انتشار مظلومیت امام حسین علیه السلام در مجالس حسینی و برپایی دسته های عزاداری از جانب شیعیان است. لذا آنان به
ص:274
نمایندگان واتیکان در سرتاسر عالم دستور دادند تا هر چه کتاب چاپ شده یا خطّی را که درباره امام حسین علیه السلام تالیف شده جمع آوری کنند، تا از آن ها در نشر و گسترش مسیحیت از طریق نشر مظلومیت مسیح استفاده نمایند؛ زیرا مسیحیان معتقدند که مسیح همانند حسین علیه السلام به دار آویخته شده و مظلومانه کشته شده است».(1)
1 - استاد مصری، ابوشریف، معروف به عبدالمجید
او در نامه ای به یکی از خطبای حسینی می نویسد: «یک روز در حالی که در دستانم رادیوی کوچکی بود، به دنبال موج قاهره بودم. تنها در اتاقم نشسته بودم، در همان حال که موج را می چرخاندم ناگهان صدایی گوارا و دل انگیز به گوشم خورد، موج رادیو را بر ان نگه داشتم. این صدا با تمام صداهایی که قبلا شنیده بودم فرق می کرد. کم کم توجّه ام را به خودش جلب کرد. دقت کردم، فهمیدم شخصی درباره امام حسین علیه السلام و از حادثه تلخی که در کربلا به وقوع پیوسته، سخن می گوید. نمی دانم در چه ماهی از ماه های سال بود، گمانم در ماه محرم بود.
تا به ان روز من هنوز مساله گریه بر امام حسین علیه السلام را نمی دانستم. ولی با شنیدن بخشی از واقعه کربلا از ان خطیب، در دلم حزنی شدید احساس نمودم. در ان حین زار زار گریستم و اشک دیدگانم بدون اراده و با شدت و حرارت، جوشش داشت. من چنان گریه ای تلخ و با سوزش داشتم که هرگز در طول عمرم مثل ان را یاد ندارم، این حالت در وجود من تا اخر کلام خطیب ادامه داشت، حالتی که تمام وجود مرا در برگرفته و در ان تاثیر گذاشت... .
او در ادامه سخنانش می گوید: «... بعد از این زمان بود که افق های جدید و گسترده در پیش چشمانم نسبت به کشته شده اشک ها، امام حسین علیه السلام باز شد».(2)
ص:275
او بعد از ان واقعه تشیع را انتخاب کرده و با سفر به ایران یکی از مجریان تلویزیون می شود.
2 - استاد صائب عبدالحمید
او در کتاب خود «منهج فی الانتماء المذهبی» قصه استبصار خود را چنین بازگو می کند: «اری این چنین بود، شروع ان با حسین علیه السلام چراغ هدایت، بود. با حسین علیه السلام کشتی نجات شروع شد. شروعی که من ان را قصد نکرده بودم، بلکه او مرا قصد نمود، و خداوند مرا به حسن استقبال از ان موفّق گردانید و دست مرا گرفته و به عتبه های ان رساند... و ان، روزی بود که صدایی حزین به گوشم خورد. چه بسا ان صدا قبل از ان نیز بارها به گوشم رسیده بود ولی از ان بی توجّه گذر کرده بودم و بر روی ان پرده ها انداختم، او نیز به من بی توجّهی کرد. ولی این بار مرا به خود دعوت نمود، در حالی که من در کنار خلوتی یا شبیه ان بودم. به جهت ان صدا، تمام مشاعر و حواسّ من به لرزه درامد و من نیز تمام احساس و عواطفم را بی اختیار در اختیار او قرار دادم... .
ان صدا مرا به سوی خود جذب کرد... و امواج متلاطم و زبانه های شعله پراکنده اش هر لحظه بر من اصابت می نمود. تا به حدی که کبریای وجودم را نزد خود ذوب نمود و تمام وجودم را سراسر گوش کرده و به خود متوجّه ساخت. من با ان صوت به حرکت درامدم و با وقایعی که نقل می کرد، زندگی کرده، در آن ها ذوب می شدم... و با ان قافله سیر می نمودم، و هر کجا که فرود می امدند، من نیز فرود می امدم و به دنبال آنان تا به اخر، گام های خود را برداشته و راه را پیمودم.
ان واقعه، قصه مقتل امام حسین علیه السلام با صوت شیخ عبد الزهرا کعبی رحمه الله در روز دهم از ماه محرم الحرام سال 1402 هجری بود. من به تمام نداهای امام حسین علیه السلام گوش می دادم و تمام جوارحم از آن می لرزید، و این همراه با اشک و عبرت بود، و چیزی در خونم... گویا انقلاب و ندایی در جوارحم... که لبیک یا سیدی، یابن رسول اللَّه!... .
در ذهنم سؤال هایی بی پایان بود، و گویا نوری که از قبل محجوب و مستور بوده است. این نور برانگیخت و یک دفعه تمام فضا را شکافت. فروزشی که پیروی و اقتداء به حسین علیه السلام را در برداشت، حسینی که یادگار مصطفی و بزرگ امّت و از رهبران دین بود.
فروزشی از اسلام به تمام معنا که از نو برانگیخت و پیامبر خداصلی الله علیه واله ان را به توسّط شخص ریحانه و سبطش حسین علیه السلام از نو رهبری نمود.
این نداهای اسلام است که هر کجا فرود اید پراکنده می شود و همه آن ها را می شناسند! و برای اسلام معنایی به جز ان شناخته نمی شود.
اری، مکان های بر زمین خوردن فرزندان رسول خدا!...».(1)
3 - استاد ادریس حسینی مغربی
او در کتاب خود «لقد شیعنی الحسین علیه السلام» می نویسد: «یک نفر از نزدیکانم به من گفت: چه کسی تو را شیعه نمود، و به چه کتاب هایی اعتماد نمودی؟ من در جواب او گفتم: امّا نسبت به این سؤال که چه کسی مرا شیعه نمود باید بگویم: ان شخص جدم حسین علیه السلام و فاجعه ناگواری بود که بر او اتفاق افتاد. و امّا نسبت به این سؤال که به چه کتابی در این باره اعتماد کردم، باید بگویم که مرا صحیح بخاری و صحاح دیگر شیعه نمودند. او سؤال کرد: این چگونه ممکن است؟ به او گفتم: صحاح را مطالعه کن، و از تناقضات ان مگذر جز ان که ان ها را شماره نمایی. و نیز از کلامی مگذر جز ان که در ان تامّل نمایی... در این هنگام به ارزوی خود خواهی رسید.
به طور حتم امّتی که حسین علیه السلام را به قتل رساند و اهل بیت طاهرین او را به اسارت برد هرگز قابل اعتماد نیستند. و هرگز برای فکر ازاد و بی تعصّب امکان ندارد تا این حوادث را توجیه کند، همان گونه که من نمی توانم خون پاک را با آب طبیعی تاویل نمایم. این خون هایی که جاری شد، آب های نهر نبود، بلکه خون های شریف ترین
ص:277
کسانی بود که پیامبرصلی الله علیه واله بر آنان در این امّت وصیت نموده بود. این امّت خود باعث شدند که اعتبارشان را از دست بدهند، و هر چه بگویند نمی توانند مرا قانع کنند که چگونه خون حسین علیه السلام به دست افرادی بر زمین ریخته شد که بر امّت اسلامی حکمرانی می کرده اند و علمای اهل سنت و جماعت با آنان رفتار خوبی داشتند!
امّتی که رعایت حال فرزندان پیامبرش را بعد از او ندارد و هرگز نمی تواند مراعات سنّتش را بعد از او کند، هر چه می خواهی در توجیه این عمل بگو، بگو که مسلمانان در عهد اول در کشتن اهل بیت علیهم السلام اجتهاد کردند! و بگو: این افکار که در کتب شیعه وجود دارد همگی ساختگی است و در تاریخ اسلام حقیقتی ندارد؛ ولی آیا یک نفر از مسلمانان از این طرف اقیانوس تا ان طرف اقیانوس می تواند انکار کند که امام حسین علیه السلام مظلومانه به امر یزید بن معاویه و به فتوای رسمی از شریح قاضی و شمشیرهای لشکر اموی کینه توز کشته شد، در جامعه ای که در ان فکر عامه رشد کرده و در پی حادثه ای منحصر به فرد از نوع خود در تاریخ اسلام به وقوع پیوست، حادثه ای که عبارت از تحویل خلافت به پادشاهی و سلطنت بود. که بعد از ان یزید بن معاویه به طور غاصبانه بر مسلمانان منصوب شد... .
هرگز، و هزار هرگز... هیچ کس جرات و توان ندارد که این موضوع را انکار یا توجیه نماید؛ زیرا سنّت تاریخ ان است که نسبت به وقایع و قضایایی که بر مستضعفین وارد شده کوتاهی نکند، گرچه مفسدین کراهت داشته باشند».(1)
او همچنین می گوید: «خواست امام حسین علیه السلام این بود که امّت را از جمودی که پیدا کرده برهاند و او را برای انقلابی بر ضد کیان اموی که بر سلطه تکیه زده، تحریک نماید. و این کار احتیاج به جانفشانی و فداکاری داشت، و احتیاج به خونی بود که ریخته شود، تا انقلابی را در نفوس مردم پدید آورد...».(2)
ص:278
وی اضافه می کند: «امام حسین علیه السلام حریص بر کرامت امت و مصلحت آنان بود و در مقابل یزید و گمراهی های او می ایستاد... اری حسین علیه السلام خوار شد در حالی که احتیاج شدید به کسانی داشت تا او را یاری کنند».(1)
او بعد از تبیین واقعه عاشورا به صورت اختصار به این نتیجه می رسد که «لقد شیعنی الحسین علیه السلام» حسین علیه السلام مرا شیعه نمود. و سپس می گوید: «... به جان خودم سوگند! این مشهد کسی است که همیشه فریاد او در مقدس ترین مقدسات من به صدا درامده و در حرکت است. و در تمام حالات و حرکاتم مرا محزون نموده است.
من از قرائت کشتار کربلا با تفاصیل جانکاهش خلاصی نیافتم جز ان که کربلا در نفس و فکرم قیام نمود. و از این جا نقطه انقلاب شروع شد، انقلابی بر ضد تمام مفاهیم و مسلّمات به ارث گذاشته برای من از گذشتگان، اری، انقلاب حسین علیه السلام داخل روح و عقلم... .
اهل شام و کوفه با شمشیر آمدند، ولی امام حسین علیه السلام با خون خود امد، و خون بر شمشیر پیروز شد، بلکه بر تاریخ انحراف پیروز گشت، لذا حسین علیه السلام نوری است که تاریکی های تحریف، او را نخواهد پوشانید. ما این مصیبت و فاجعه را زنده نگه می داریم می داریم و می دانیم که امام حسین علیه السلام در راه حق کشته شد و تنها قطره ای از خون او تمام آنان را به بوته فراموشی تاریخ سپرد، ولی ما بر افراد غافلی می گرییم که قاتلان و خوارکنندگان حسین علیه السلام و انصار او را الگو و رهبر خود قرار داده، و نمونه ای از ورع پنداشته اند و به انان اقتدا می نمایند... کسانی که حسین علیه السلام را به شهادت رساندند در حالی که می دانستند او از امیرشان بهتر است، او سید عرب و مسلمانان است. آنان حسین علیه السلام را نکشتند جز به خاطر هدایایی که یزید بشارتش را داده بود. آیا آنان قدرت بر تحریف اسلام و جعل احادیث را به جهت رسیدن به هدایای یزید نداشتند؟
ص:279
اری، این حسین علیه السلام بود که مرا از لابه لای این مصیبتی که او و اهل بیتش به ان مبتلا شدند، شیعه نمود. مرا با خون های تازه اش شیعه نمود. خون های تازه ای که بر روی سنگ ریزه های زرد در سرزمین طفّ (کربلا) بر زمین ریخت. او مرا با صدای اطفال و نوحه های زنان شیعه نمود. من به یاد ان روز فریاد براوردم، در حالی که از دیدگانم اشکی همراه با حزن و رقّت قلب جاری بود. و با قلبی که اندوه ها ان را پاره می نمود گفتم:
و یرثی ربابک دنیا السّجون
و دمع النواح وفیض الدما
با مرگ حسین علیه السلام دشمنان او چه کردند، جز ان که گورهای خود را کنده و نعش های خود را با لگد خورد کردند، تا با خواری و ذلّت در مقبره تاریخ دفن شوند. ای اباعبداللَّه! من همیشه تو را در چشم تاریخ بزرگ می بینم. حیات زندگی به خون پاک و معطّر تو نورانی شد.
سطعتَ بریقا کومْضِ الشموس
و شاعَ سناک کبر السما
من هر گاه تفاصیل کربلا را قرائت می کنم، از دور جذبه ای مرا به سوی خود می برد، ان گاه نفس هایم به تپش درمی اید و حسین را در کنار خود می یابم که به خون پاکش غوطه ور است. ای کاش من با او بودم و به فوز عظیم نایل می گشتم! و در ان جذبه و کشش محو می شدم! اری در ان جا کسی است که انچه را که من فهمیدم می فهمد، و ممکن است کسی باشد که ان چه من فهمیدم نفهمد و ان واقعه عظیم تاریخی در نفس او اثری نگذارد... .
اری، کربلا محلّ و زمان ورود من به تاریخ است، ورود به حقیقت و ورود به اسلام است. چگونه همانند جذبه صوفی رقیق القلب به این حقیقت جذب نشوم، یا همانند جذبه ادیبی که شعورش به هیجان آمده است، فانی نگردم. اری این واقعه ای است که بر ان فرود امدم و به طور مختصر و اجمال از مصایب اهل بیت علیهم السلام و جرم تاریخ بر ضد نسل پیامبرصلی الله علیه واله سخن گفتم و الان می خواهم کلامم را به پایان رسانم».(1)
ص:280
4 - دکتر محمد تیجانی تونسی
او در کتاب خود «ثمّ اهتدیت» می نویسد: «... دوستم منعم امد و با هم به کربلا مسافرت کردیم و در ان جا به مصیبت سرورمان حسین - مانند شیعیان - پی بردم و تازه فهمیدم که حضرت حسین علیه السلام نمرده است. مردم ازدحام می کردند و گرداگرد ارامگاهش پروانه وار می چرخیدند و با سوز و گدازی که نظیرش هرگز ندیده بودم، گریه می کردند و بیتابی می نمودند که گویی هم اکنون حسین علیه السلام به شهادت رسیده است. و سخنرانان را می شنیدم که با بازگو کردن فاجعه کربلا احساسات مردم را بر می انگیختند و آنان را به ناله و شیون و سوگ وا می داشتند و هیچ شنونده ای نمی تواند این داستان را بشنود و تحمل کند، بلکه بی اختیار از حال می رود. من هم گریستم و گریستم و ان قدر گریستم که گویی سال ها غصّه در گلویم مانده بود، و اکنون منفجر می شود.
پس از ان شیون، احساس آرامشی کردم که پیش از ان روز چنان چیزی ندیده بودم. تو گویی در صف دشمنان حسین علیه السلام بوده ام و اکنون در یک چشم بر هم زدن منقلب شده بودم و در گروه یاران و پیروان ان حضرت که جان خود را نثارش کردند، قرار می گرفتم. و چه جالب که در همان لحظات، سخنران، داستان حر را بررسی می کرد. حر یکی از سران سپاه مخالف بود که به جنگ با حسین علیه السلام آمده بود، ولی یکباره در میدان نبرد بر خود لرزید و وقتی اصحابش از او سؤال کردند که تو را چه شده است؟ نکند که از مرگ می هراسی؟ او در پاسخ گفت: به خدا سوگند! هرگز از مرگ هراسی ندارم ولی خود را مخیر می بینم که بهشت را برگزینم یا دوزخ را. او ناگهان اسب خود را به سوی حسین علیه السلام حرکت داد و به دیدار او شتافت و گریه کنان عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! آیا راه توبه برایم هست؟».
درست در همین لحظه بود که دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و شیون کنان خود را بر زمین افکندم، و گویا نقش حر را پیاده می کردم و از حسین علیه السلام می خواستم که «ای
ص:281
فرزند رسول خدا! آیا توبه ای برایم هست؟ یابن رسول اللَّه! از من درگذر و مرا ببخش».
صدای واعظ چنان تاثیری در شنوندگان گذاشته بود که گریه و شیون مردم بلند شد. دوستم که صدای فریادم را شنید، با گریه مرا در بغل گرفت و معانقه کرد. همان گونه که مادری فرزندش را دربر می گیرد و تکرار می کرد: «یا حسین! یا حسین!».
لحظاتی بود که در آنان گریه واقعی را درک کرده بودم، و احساس می کردم که اشک هایم قلبم را شست و شو می دهند و تمام بدنم را از درون تطهیر می کنند. ان جا بود که معنای روایت پیامبرصلی الله علیه واله را فهمیدم که می فرمود: «اگر ان چه من می دانستم شما هم می دانستید هر اینه کمتر می خندیدید و بیشتر می گریستید». تمام ان روز را با اندوه گذراندم. دوستم می خواست مرا تسلّی دهد و دلداری نماید و لذا برایم مقداری شربت و شیرینی آورد، ولی بکلّی اشتهایم کور شده بود. از دوستم درخواست کردم که داستان شهادت امام حسین علیه السلام را برایم تکرار کند؛ زیرا چیزی از آن - نه کم و نه زیاد - نمی دانستم...».(1)
5 - احمد حسین یعقوب اردنی
او که در سفری به مناسبت سالگرد رحلت امام خمینی رحمه الله به ایران آمده بود، می گوید: «از جمله برنامه های من زیارت ضریح امام خمینی به مناسبت سالگرد وفات او بود. صبح ان روز به زیارت ضریح او رفتم و با انبوهی از جمعیت که کمتر از سه میلیون نفر مرد و زن نبود مواجه شدم که ضریح او را همانند حلقه ای در بغل گرفته و دست های خود را به سوی اسمان بلند کرده و با هم شعارهایی به فارسی می دهند. به مترجم خود گفتم: برای من به طور دقیق ترجمه کن که این جمعیت چه می گوید؟ او گفت: آنان می گویند: ما همانند اشخاصی نیستیم که امام خود را تنها گذاردند، ما با تو هستیم ای امام!
ص:282
من از گریه منفجر شدم، و فهمیدم امامی که او را تنها گذاشتند تا لشکر خلافت با او مقاتله کند، همان امام حسین علیه السلام است و بس!! در ان روز به ذهن و قلبم خطور کرد که به فکر تالیفی در رابطه با واقعه کربلا برایم. و به این نتیجه رسیدم که مطّلع کردن مردم از جزئیات واقعه کربلا ضرورت دارد. و لذا بخشی از وقتم را برای این موضوع نذر کردم و شروع به خواندن و جمع مطالب و بایگانی کردن آن ها نمودم تا در نتیجه در این زمینه دست به تالیف بزنم... .
هنگامی که مشغول تالیف کتابم در این باره بودم، موقعیت هایی بود که به طور مطلق از همه ایام بیشتر محزون بودم. از اتفاقاتی که افتاده بود، متاثّر می شدم، و به دفعات زیاد در طول روز می گریستم. و چه انسانی است که بر بخش های مختلف واقعه کربلا نگرید...».(1)
او از جمله مستبصرینی است که بعد از انتخاب تشیع کتاب هایی در دفاع از این مذهب تالیف کرده است.
6 - علامه دکتر محمد حسن شحّاته
او که از اساتید سابق دانشگاه الازهر است نیز پس از مطالعات فراوان در رابطه با شیعه امامیه، پی به حقّانیت این فرقه برده و در سفری که به ایران داشت در سخنرانی خود برای مردم اهواز می گوید: «عشق من به امام حسین علیه السلام سبب شد که از تمامی موقعیت هایی که داشتم دست بردارم».
او همچنین در قسمت دیگری از سخنانش می گوید: «اگر از من سؤال کنند: امام حسین علیه السلام را در شرق می توان یافت یا غرب؟ من جواب می دهم که امام حسین علیه السلام را می توان در قلب من دید. و خداوند توفیق تشرف به ساحت امام حسین علیه السلام را به من داده است».(2)
ص:283
یکی دیگر از عوامل مهم که زمینه را برای متفکرین اهل سنت فراهم کرده تا به سوی تشیع گرایش پیدا کنند، اطلاع و اگاهی آنان از واقعیت هایی است که در مذهب اهل سنت وجود دارد. اینک به برخی از تصریحات کسانی که شیعه شده اند اشاره می کنیم.
صالح الوردانی مستبصر مصری می گوید: «کمتر مطلبی که درباره عقیده اهل سنت گفته می شود این است که عقیده ای آنان عقیده حکومتی است که از ابتدای پیدایش ان تاکنون در دامن های حکام پرورش یافته است. و از این حکام پشتیبانی و مشروعیت خود را اخذ کرده است، امری که به این عقیده، اجازه و فرصت استمرار و انتشار و بقا را داده است. و این تنها عاملی است که این عقیده را در مرکز صدارت قرار داده و ان را عقیده غالب مردم کرده است؛ زیرا این عقیده به خودی خود، دارای پایه های اساسی نبوده تا متکفّل بقا و انتشار باشد.
عقیده اهل سنت در حقیقت عقیده ای است که به جهت پناه دادن به واقعیت های خارجی و مشروعیت بخشیدن به ان تاسیس شده است، که اگر در پناه و دامان حکام محافظت نمی شد به طور حتم به انتهای خود رسیده بود. دست تقدیر نسبت به عقاید بسیاری چنین حکم کرد که از صفحه تاریخ محو شود به رغم این که مقومات فراوان و مؤیدات بسیاری را داشتند لذا از انها اثری باقی نماند.و بدین جهت و جهات دیگر این عقاید به عنوان جزء مسلّم دین به حساب امد که هیچ کس حق ندارد با ان به مقابله برامده و ان را نقد کند، در حالی که عقاید و روش های عقیدتی دیگر، همگی مورد نقد و طعن و نظر در طول زمان قرار گرفت، و تنها عقیده اهل سنت بود که تنها در برجی عالی قرار گرفت که هاله ای از قداست و عصمت دور ان را گرفته و کسی حق ندارد تا به ان نزدیک شود».(1)
ص:284
او نیز می گوید: «حکومت های پیاپی، به اهل سنت فرصت دادند تا خود را بر دیگران برتر جلوه دهند، و عقاید خود را در سطح جامعه منتشر سازند تا جایی برای مذاهب دیگر از معتزله و شیعه و دیگر مذاهب باقی نماند. کار اهل سنت در این زمینه به جایی رسید که پیروان دیگر مذاهب را به پای میز محاکمه کشانده و آنان را اذیت و آزار نمودند.
واقعیت های تاریخی بر این تاکید دارند که اهل سنت به فضل پشتیبانی حکام به زندگی خود ادامه دادند و اگر آنان چنین پشتیبانی را نداشتند با افکاری که داشتند از هم می پاشیدند، این پشتیبانی از ناحیه حکام تا به امروز ادامه دارد، و این بدان جهت است که روش اهل سنت نمایانگر بزرگ ترین و بهترین پشتیبانی است که ممکن است حکومت ها بر ان در مقابل دسته های دیگر که برای ایشان خطر سازند، سرمایه گزاری کنند...».(1)
او نیز در جایی دیگر می گوید: «من در محیط فکر سنی در مدت زمانی طولانی زندگی کردم، ولی در ان، احساس خلل ها و نابسامانی های غیرعادی کردم. احساس کردم که مذهب سنّی مذهب حکومتی است و از ان بوی سیاست به مشام می خورد، و عقل تو در ان، ضعف هایی را می بیند که نمی تواند او را راحت بگذارد و نمی تواند برای توجیه ان ها جواب پیدا کند.»(2)
و در جایی دیگر می گوید: «در مدتی که سنّی بودم، مردم را به عقل گرایی دعوت کرده و شعار عقل می دادم، ولی در میان قوم خود جایگاهی نیافتم و از هر طرف، تهمت ها و شایعاتی بر ضد خود شنیدم... و من به خوبی می دانستم که کوتاه آمدن از عقل یعنی ذوب شدن در پیشینیان، و در نتیجه انسان بدون هیچ شخصیتی خواهدبود تا واقع را بر او روشن سازد... من هرگز چیزی را بدون تحقیق و دقت نظر نمی گویم... عقل گرایی من عامل اساسی در تمایلم به سوی تشیع و خطّ اهل بیت علیهم السلام و اختیار مذهب انان بوده است».(3)
ص:285
وی در گلایه ای از شیخ الازهر مصر می گوید: «شیخ ازهر کارگزار حکومت است. او سیاست دولت وقت را دنبال می کند و در گرو او است. در نتیجه، از هنگام به عهده گرفتن ریاست الازهر تاکنون سخنان متناقض گفته است... .
در طول دهه های چهل و پنجاه و شصت میلادی، جامعة الازهر به شیعه ارادت داشت و با انان هم پیمان بود. حتی در اوائل دهه هفتاد، الازهر از مروجان و پایه گزاران جماعت تقریب بین مذاهب در مصر به شمار می امد. امّا هنگامی که انقلاب اسلامی در ایران پدید امد، شخصیت ها و رجال الازهر بر ضد شیعه قیام کردند و علیه انان اعلام جنگ نمودند. آنان گفتند: شیعیان، صحابه را سبّ و ناسزا می گویند و قران سری غیر از این قران موجود دارند. همچنین تهمت های باطل دیگری نیز به شیعه نسبت دادند، ولی آنان به خوبی می دانند که شیعه از این اتهامات به دور است. به راستی چرا این سخنان را قبل از انقلاب ایران نمی گفتند؟!».
محمد کثیری یکی دیگر از مستبصرین به همین نقطه ضعف اشاره کرده و می گوید: «مهم این است که سلطه حاکم بر مجتمع اسلامی، خصوصا با شروع قرن چهارم، شرعیت مطلوب را به برخی از مدارس اصولی و فقهی داده اند، و عموم مردم نیز ان را تلقی به قبول کردند و با مرور زمان بر ان ها چهره قداست و احترام پوشاندند تا به حدی که نمایانگر اسلام معرفی کردند، و عقاید دیگران را از اسلام خارج کرده، بلکه کفر و ضلالت دانستند و بدین جهت خون و مال صاحبان ان عقاید را حلال نمودند...».(1)
دکتر تیجانی می گوید: «غالب علمای شیعه، از قدیم و جدید، همیشه معتقدند که برادران آنان از اهل سنت و جماعت ذبح شدگان دست مکر و کینه و حیله بنی امیه اند؛ زیرا آنان به گذشتگان خود حسن ظن پیدا کرده و لذا به ان ها اقتدا نموده اند بدون آن که تفحّص و جست جو کنند و لذا بنی امیه آنان را از راه مستقیم گمراه کردند و از ثقلین -
ص:286
کتاب خدا و عترت پاک پیامبرصلی الله علیه واله - مردم را دور ساختند، کسانی که در صورت تمسک به آنان، ضامن هدایت و عصمت از ضلالتند....».
یکی دیگر از عوامل استبصار و تشیع برخی از اهل سنت، پی بردن به ضعف مبانی احکام مذهب ان ها و در مقابل، قوت مبانی فقه و احکام شیعه است.
مستشار دمرداش بن زکی العقالی از شخصیت های طراز اول الازهر مصر و متخصص در علم حقوق که مدتی است شیعه شده، می گوید:
«در روز دومی که در پست قضاوت قرار گرفتم، زن مسلمانی نزد من امد. او که از شوهرش شکایت داشت در غیاب وی گفت: شوهرم مدتی است که به سراغ من نیامده و نفقه زندگی مرا قطع کرده است. او می گوید: من شوهر خانم را خواستم و به او گفتم: چرا همسرت را رها کرده و به او نفقه نداده ای؟ او در جواب گفت: من حدود یک سال است که این زن را طلاق داده ام و لذا هیچ حقّی بر من ندارد.
در این هنگام صدای زن بلند شد و در حالی که به خدا پناه می برد، گفت: او دروغ می گوید. ما مدتی با یکدیگر زندگی کرده ایم و او هرگز مرا طلاق نداده است.
من با مشاهده این صحنه به خود آمدم، گویا صاعقه ای بر سرم فرود آمده باشد. چه پاسخی به او بدهم؟ چگونه حکم کنم؟ مشکل در این قضیه از کجا پدید آمده است؟ مشاهده کردم که ریشه این معضل از فتوای ابوحنیفه است؛ زیرا او می گوید: می توان همسر خود را غیابی و با لفظ صریح یا کنایه یا معلق طلاق داد.
با خود گفتم: این مساله نیاز به مراجعه به کسی دارد که از من به شؤون شریعت و نظام خانواده داناتر است. خدمت استاد خود در دانشکده حقوق شیخ محمّد ابوزهره رفتم و قضیه را برای او تعریف کردم و مشکلی را که از این ناحیه پدید آمده بود برای او شرح دادم. او در جواب گفت: فرزندم! اگر امر به دست من بود در قضاوت و فتوا از مذهب امام صادق علیه السلام تجاوز نمی کردم.
ص:287
استاد مرا مامور نمود تا به سوره طلاق و شرح مذهب اهل بیت علیهم السلام درباره احکام طلاق مراجعه کنم. بعد از مراجعه به این نتیجه رسیدم که مطابق قران و دیدگاه اهل بیت علیهم السلام طلاق صحیح نیست مگر در صورتی که در حضور دو شاهد عادل اجرا شود. با خود گفتم: سبحان اللَّه! چگونه این احکام از فقها مخفی مانده و به سبب ان، حلال و حرام خداوند دگرگون شده است؟ این قضیه جرقه ای بود که مرا به تفکر و تحقیق در مذهب اهل بیت علیهم السلام واداشت تا ان که با مطالعه گسترده در کتب شیعه، تشیع را انتخاب نمودم.»(1)
یکی دیگر از عوامل استبصار و تشیع برخی از افراد، تحریف و وارونه جلوه دادن حقایق تشیع از ناحیه علما اهل سنت است؛ زیرا افراد منصف هنگامی که با شیعیان برخورد پیدا می کنند و خلاف ان تبلیغات را مشاهده می نمایند، پی به حقانیت و مظلومیت شیعه می برند و می فهمند که این باطل است که از کشف شدن حقایق دیگران می ترسد و درصدد اتهام بر انان است.
استاد حسن بن فرحان مالکی از شخصیت های درخشان و مشهور در مجامع فرهنگی اسلامی به شمار می اید و در بحث، عالمی منصف شناخته شده است. و به رغم این که در عربستان سعودی به سر می برد ولی انصاف او سبب غضب وهابیان بر ضد او شده تا به حدی که مورد تیرهای انان قرار گرفته است. او که دارای کتاب ها و تالیفات فراوان است، در مقاله ای در مجله «المجلة» شماره 1082 در تاریخ 11/11/2000 میلادی تحت عنوان «قرائة فی التحولات السنیة للشیعة» که درباره علت شیعه شدن افراد و گسترش تشیع است، می گوید: «تیجانی کسی بود که عراق را زیارت کرد و بیشترین تحول او هنگامی بود که با واقعیت های شیعه از نزدیک اشنا
ص:288
شد و مشاهده کرد که انان چگونه به دین التزام دارند، با وجود این که ما انان را متّهم به خروج از دین می کنیم. پس مساله کشف دروغ از خطرناک ترین صدماتی است که دانشجوی ازاد و حر با ان مواجه است. و این برای ما درس است تا صورت دیگران را مشوه جلوه ندهیم؛ خواه ان افراد شیعه باشند یا غربی یا شرقی، بلکه حقیقت امر را به طور کامل نقل نماییم؛ چه مطالبی که به نفع انان است و یا به ضرر انان، تا موقعیت خود را نزد دانشجویان و فرزندانمان از دست ندهیم».
او نیز می گوید: «از اسباب عام اساسی در تحول دکتر تیجانی و دیگران از سنی بودن به شیعه، صورت ذهنی اشتباهی است که پدید امده است. صورتی که ما ان را برای دیگران مشوه جلوه دادیم، به نحوی که با حقیقت مخالفت دارد.
هنگامی که دکتر تیجانی به سراغ شیعیان می رود، شیعیانی که غلات اهل سنت انان را چنین معرفی کرده اند که: علی را می پرستند و گمان می کنند جبرئیل خطا کرده است، و هدف انان نابودی اسلام از طریق تشیع است، و انان قران هایی غیر از قران ما دارند، و انان کینه بر ضد اسلام دارند، و ازدواج انان از طریق زنا است! و دیگر اتهامات و افترائاتی که شک جوانان اهل سنت را زیاد می کند. هنگامی که حقیقت را کشف کردند و در نتیجه اطمینان به علما و محققین خود را از دست دادند، بنابراین نباید کسی غیر از این را توقّع داشته باشد که به سادگی عده ای متحول شده و به تمام منظومه سنّی شک و تردید پیدا کنند، بلکه به جهت توافق بر دروغ و اغفال دیگران نسبت به علمای خود کینه پیدا نمایند».
او نیز می گوید: «اری، در میان شیعه امامیه کسانی هستند که معتقد به تحریف قرانند ولی در اقلیت قرار دارند، و اغلب علمای شیعه بر انان رد نوشته و این عقیده را باطل شمرده اند».
او نیز می گوید: «مساله غلو در ادعای اجتهاد، از اسباب نفرت تیجانی از مذهب تسنن است؛ زیرا ملاحظه می کنید که تیجانی گمان ما را درباره معاویه که او اجتهاد کرده و در قتال با علی علیه السلام و کشتن صحابه و کشتن حجر بن عدی و سبّ علی علیه السلام بر
ص:289
منابر و ملحق کردن زیاد به خود و مخالفت با احادیث و... و این که یزید بر کشتن حسین و مباح کردن مدینه در واقعه حره ماجور بوده و... را شنیده و همه را به باد مسخره می گیرد. حقیقت مطلب این است که این توجیهات، رای پیشینیان از اهل سنت نیست، بلکه رای کسانی از نواصب است که اسم سنت را به خود گذاشته اند...».
او نیز می گوید: «.. اهل سنّت، معاصرین خود را اغفال کرده و ترجمه و شرح حال امامان اهل بیت علیهم السلام را؛ از قبیل، باقر، صادق، کاظم، زید بن علی، عیسی بن زید، نفس زکیه و دیگران را مخفی داشتند.
تیجانی ناگهان با شرح حال انان مواجهه پیدا می کند، کسانی که در مدارس و دانشگاه های ما و در مراجع حدیثی ما از ان ها یاد نمی شوند. از علم و فضل و شرف بیت انان مطلع می گردد... و لذا طبیعی است که به انان متمایل شود».
یکی دیگر از اسباب تشیع عده ای از افراد، قوت و متانت استدلال شیعه در تبیین مرام و عقیده خود است.
محمد مرعی انطاکی در این باره می گوید: «از جمله اسبابی که ما را به سوی تشیع می کشاند، وقوع بسیاری از مناظراتی است که بین من و برخی از علمای شیعه اتفاق افتاد. من هنگام مناظره، خودم را در مقابل انان محجوب می دیدم، و به مانند کسی که مغلوب شده از خود دفاع می کردم، با ان که به حمد خدای متعال از اطلاعات گسترده و علم فراوانی در مذهب سنی شافعی و دیگر مذاهب برخوردار بودم؛ زیرا در حدود ربع قرن نزد بزرگان علما و شخصیت های الازهر درس خوانده بودم تا این که به درجات و مدارک عالی رسیدم.»(1)
دکتر تیجانی در این باره می گوید: «دلیل شیعه، دلیل سست یا ضعیف نیست تا این که بتوان از ان گذشت یا به اسانی ان را فراموش کرد، بلکه این امر متعلق به ایاتی
ص:290
از قران کریم است که خاص و عام، ان را نقل کرده اند، به حدی که کتب تاریخ و احادیث از این مطالب پر شده و راویان در هر طبقه ای ان را ثبت کرده اند.»(1)
او نیز می گوید: «از جمله اموری که قناعت و باور مرا زیاد کرده که شیعه امامی همان فرقه ناجیه است، این که عقاید انان در عین عظمت از اسانی برای هر صاحب عقل و ذوق سلیمی برخوردار است. ما برای هر مساله از مسائل و هر عقیده از عقاید انان، تفسیر شافی و کافی از ناحیه یکی از امامان اهل بیت علیهم السلام می یابیم. مسائلی که ما گاهی راه حلّی نزد اهل سنت و دیگر فرقه ها نمی یابیم».(2)
محمد کثیری یکی دیگر از مستبصرین در این باره می گوید: «این کتاب هایی را که سلفیه در مملکت خود بر ضد عقاید شیعه منتشر می کنند، سهم بسزایی در نشر تشیع دارد؛ زیرا کافی است تا جوانان جویای حق و حقیقت، از لابلای کتاب ها و مجلّات انان پی به عقاید شیعه ببرند و هنگام مقایسه با ادعاهای سلفیه به زودی پی به دروغ بودن انان خواهند برد. و لذا این افراد بعد از ان که حقیقت و واقعیت امر برایشان روشن شد، تبدیل به یکی از چهره های دشمن علیه سلفیه و مبادی انان می شوند و در اخر امر به دامان تشیع پناه خواهند برد. و این امری است که ما الان مشاهده می کنیم».(3)
او در تعلیل بر ادعای خود می گوید: «هیچ عقیده و فکری نیست که شیعه امامیه ان را ادعا کند جز ان که برای ان مستندی قوی دارد، نه این که تنها به روایاتی تمسک کند که در کتب خودشان امده است، بلکه به قران یا روایاتی تمسک می کند که به طریق صحیح در کتاب های اهل سنت وارد شده است. لذا مشاهده می کنید افرادی که از سلفیه یا اهل سنت امروزه شیعه می شوند، در استدلال بر عقاید شیعه به مصادر تاریخی یا حدیثی شیعه تمسک نمی کنند؛ بلکه آرزو و هدف خود را که به ان رسیده اند، در تراث اهل سنت و سلفیه می یابند، و این امری است که اطمینان و ایمان بیشتری برای انان نسبت به عقاید شیعه و ادعای انان پدید می اورد».(4)
ص:291
محمد مرعی انطاکی یکی از بزرگان اهل سنت که شیعه شده، در این باره می گوید: «به طور قطع خداوند مرا هدایت کرد. و برایم تمسّک به مذهب حقّ مقدر فرمود؛ یعنی مذهب اهل بیت علیهم السلام، مذهب نوه رسول خداصلی الله علیه واله امام جعفر بن محمّد صادق... .
او در عوامل و اسبابی که منجر به تمسک به مذهب اهل بیت علیهم السلام شد، می گوید:
اولا: مشاهده کردم که عمل به مذهب شیعه مجزی است و ذمه مکلف را به طور قطع بری می کند. بسیاری از علمای اهل سنت - از گذشته و حال - نیز به صحّت ان فتوا داده اند... .
ثانیا: با دلایل قوی، برهان های قطع اور و حجت های واضح، که مثل خورشید درخشان در وسط روز است، حقانیت مذهب اهل بیت علیهم السلام ثابت شد و این که ان مذهب همان مذهبی است که شیعه ان را از اهل بیت علیهم السلام اخذ کرده و اهل بیت نیز از رسول خدا و او از جبرائیل و او از خداوند جلیل اخذ کرده است... .
ثالثا: وحی در خانه انان نازل شد و اهل خانه از دیگران بهتر می دانند که در خانه چیست. لذا بر عاقل مدبّر است که دلیل هایی که از اهل بیت علیهم السلام رسیده، رها نکرده، و نظر بیگانگان را دنبال نکنند.
رابعا: ایات فراوانی در قران کریم وارد شده که دعوت به ولایت و مرجعیت دینی انان نموده است.
خامسا: روایات فراوانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله نقل شده که ما را به تعبد به مذهب اهل بیت علیهم السلام دعوت می کند، که بسیاری از ان ها را در کتاب «الشیعة و حججهم فی التشیع» اورده ام.
نویسنده معاصر صائب عبد الحمید، یکی دیگر از مستبصرین در این زمینه می گوید: «من اعتراف می کنم بر نفس خود که اگر رحمت پروردگار و توفیقات او مرا شامل نمی شد، به طور حتم نفس معاندم مرا به زمین می زد. این امر نزدیک بود و حتّی یک بار نیز اتفاق افتاد. ولی خداوند مرا کمک نمود. با اطمینان خاطر به هوش آمدم در
ص:292
حالی که خود را در وسط کشتی نجات می یافتم، مشغول به آشامیدن اب گوارا شدم و الان با تو از سایه های بهاری ان گل ها سخن می گویم.
بعد از اطلاع دوستانم از این وضع، همگی مرا رها نموده، به من جفا کردند. یکی از انان که از همه داناتر بود، به من گفت: آیا می دانی که چه کردی؟ گفتم: اری، تمسک کردم به مذهب امام جعفر صادق، فرزند محمّد باقر، فرزند زین العابدین، فرزند سید جوانان بهشت، فرزند سید وصیین و سیده زنان عالمیان و فرزند سید مرسلین علیهم السلام. او گفت: چرا این گونه ما را رها کردی، و می دانی که مردم در حقّ ما حرف ها می زنند؟ گفتم: من انچه رسول خداصلی الله علیه واله فرموده، می گویم. گفت: چه می گویی؟ گفتم: سخن رسول خداصلی الله علیه واله را می گویم که فرمود: «من در میان شما چیزهایی قرار می دهم که با تمسک به ان ها بعد از من گمراه نمی شوید: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم». و گفتار پیامبرصلی الله علیه واله در حق اهل بیتش که فرمود: «اهل بیتم کشتی های نجات اند، که هر کس بر ان ها سوار شود، نجات یابد».
صائب عبدالحمید کتاب هایی را نیز در دفاع از اهل بیت علیهم السلام و تشیع نوشته که برخی از ان ها عبارتند از: «منهج فی الانتماء المذهبی؛ ابن تیمیه، حیاته و عقائده و تاریخ الاسلام الثقافی و السیاسی».
وکیل و قاضی مشهور مستبصر دمرداش عقالی از شخصیت های مشهور و بارز مصری است که در شغل وکالت مدت هاست فعالیت می کند. هنگام تحقیق در یک مساله فقهی و مقایسه ارا در ان مساله، فقه و استنباطهای شیعه امامیه را از دیگر مذاهب فقهی قوی تر می یابد و همین مساله بارقه های تشیع را در دلش روشن می گرداند، تا این که حادثه ای عجیب سرنوشت او را به کلّی عوض کرده و او را مفتخر به ورود در مذهب تشیع می نماید و ان، این بود که: وقتی گروهی از حجّاج ایرانی همراه با حدود بیش از بیست کارتن کتاب اعتقادی وارد عربستان می شوند، تمام کتاب ها از طرف حکومت مصادره می شود. سفیر ایران در زمان شاه، موضوع را با
ص:293
ملک فیصل در میان می گذارد. او نیز به وزارت کشور عربستان می نویسد تا به موضوع رسیدگی کنند. وزیر کشور دستور می دهد که تمام کتاب ها را بررسی کرده، اگر مشکلی ندارد ان را به صاحبش برگردانند. در ان زمان «دمرداش عقالی» در حجاز به سر می برد، از او خواستند که این کتاب ها را بررسی کند و در نهایت رای و نظر قانونی خود را بدهد. او با مطالعه این کتاب ها به حقانیت تشیع پی می برد و از همان موقع، قدم در راه اهل بیت علیهم السلام می گذارد...».(1)
عالم مستبصر فلسطینی، شیخ محمّد عبدالعال کسی است که بعد از مدت ها تحقیق در مذهب تشیع، پی به حقانیت ان برده، و به اهل بیت علیهم السلام اقتدا نموده است. وی در مصاحبه ای می گوید: «... از مهم ترین کتاب هایی که قرائت کردم، کتاب «المراجعات» بود، که چیزی بر ایمان من نیفزود و تنها بر معلوماتم اضافه شد. تنها حادثه ای که مطلب را نهایی کرده و مرا به ولایت اهل بیت علیهم السلام رهنمون ساخت، این بود که: روزی در پیاده رو، رو به روی مغازه یکی از اقوامم نشسته بودم، مغازه ای کوچک بود. شنیدم که ان شخص به یک نفر از نوه های خود امر می کند که به جای او در مغازه بنشیند، تا نماز عصر را به جای آورد. من به فکر فرو رفتم، که چگونه یک نفر مغازه خود را رها نمی کند تا به نماز بایستد، مگر ان که کسی را به جای خود قرار دهد که بتواند حافظ اموالش باشد، حال چگونه ممکن است که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله یک امّتی را بدون امام و جانشین رها کند!! به خدا سوگند که هرگز چنین نخواهد بود... .
هنگامی که از او سؤال شد که آیا الان که در شهر غربت لبنان به سر می بری، احساس وحشت و تنهایی نمی کنی؟ او در جواب می گوید: «به رغم این که عوارض و لوازم تنهایی زیاد و شکننده است، ولی در من هیچ اثری نگذاشته و هرگز ان ها را احساس نمی کنم؛ زیرا در قلبم کلام امیرالمؤمنین علیه السلام را حفظ کرده ام که فرمود: «ای مردم! هیچ گاه از راه حق به جهت کمی اهلش وحشت نکنید».(2)
ص:294
او نیز می گوید: «مردم به خودی خود به دین اهل بیت علیهم السلام روی خواهند آورد؛ زیرا دین فطرت است، ولی چه کنیم که این دین در زیر چکمه های حکومت ها قرار گرفته است».
و نیز در پاسخ این سؤال که آیا ولایت احتیاج به بینه و دلیل دارد، می گوید: «ما معتقدیم که هر چیزی احتیاج به دلیل دارد، مگر ولایت اهل بیت علیهم السلام، که دلیل محتاج به ان است...».(1)
وی همچنین می گوید: «هر کسی که دور کعبه طواف می کند - دانسته یا ندانسته، جبری باشد یا اختیاری یا امر بین الامری - در حقیقت به دور ولایت طواف می کند؛ زیرا کعبه مظهر است و مولود ان، جوهر، و هر کسی که برگرد مظهر طواف می کند در حقیقت به دور جوهر طواف می کند».(2)
مجاهد و رهبر مستبصر فلسطینی، محمّد شحّاده کسی است که هنگام گذراندن محکومیت خود در زندان های اسرائیل، با بحث های فراوانی که با شیعیان لبنانی در بند زندان های اسرائیل داشت، پی به حقانیت شیعه برد و با انتخاب تشیع و مذهب اهل بیت علیهم السلام از دعوت کنندگان صریح و علنی مردم فلسطین به اهل بیت علیهم السلام شد. اینک قسمت هایی از مصاحبه ای را که با او انجام گرفته، نقل می نماییم: «بازگشت فلسطین به محمّد و علی است»، «من ازاد مردان عالم را به اقتدا و پیروی از امام و پیشوای ازاد مردان؛ حسین علیه السلام دعوت می کنم».
او می گوید: «من هم دردی فراوانی با مظلومیت اهل بیت پیامبرصلی الله علیه واله دارم و احساسم این است که علی بن ابی طالب علیه السلام حقا مظلوم بود، و این احساس به مظلومیت ان حضرت علیه السلام در من عمیق تر و ریشه دارتر شده، هر گاه که ظلم اشغالگری در فلسطین بیشتر می شود.
جهل من به تشیع، عامل این بود که در گذشته در تسنّن باقی بمانم. و امیدوارم که
ص:295
من اخرین کسی نباشم که می گویم: «ثم اهتدیت». رجوع من به تشیع هیچ ربطی به مساله سیاسی ندارد که ما را احاطه کرده است. من همانند بقیه مسلمانان، افتخارها و پیروزی هایی را که «مقاومت» در جنوب لبنان پدید اورد در خود احساس می کنم، که در درجه اول ان را «حزب اللَّه» پدید اورد. ولی این بدان معنا نیست که عامل اساسی در ورود من در تشیع مسائل سیاسی بوده است، بلکه در بر گرفتن عقیده اهل بیت علیهم السلام از جانب من، در نتیجه پذیرش باطنی من بوده و تحت تاثیر هیچ چیز دیگری نبوده است. راه اهل بیت علیهم السلام راه حقّ است که من به ان تمسک کرده ام». «تشیع من عقیدتی است نه سیاسی». «زود است که در نشر مذهب امامی در فلسطین بکوشم و از خداوند می خواهم که مرا در این امر کمک نماید».
«امام قائم ال بیت نبّوت علیهم السلام برای ما برکت ها و فیض هایی دارد که موجب تحرک مردم فلسطین است. و در ما جنب و جوشی دائمی ایجاد کرده، که نصرت و پیروزی را در مقابل خود مشاهده می کنیم و فرج او را نزدیک می بینیم ان شاءاللَّه. و من با او از راه باطن ارتباط دارم و با او نجوا می کنم و از او می خواهم که ما را در این موقعیت حسّاس، مورد توجه خود قرار دهد».
«آزاد مردان عالم، خصوصا مسلمانان با وجود اختلاف مذاهب را نصیحت می کنم که قیام حسین علیه السلام و نهضت او بر ضد ظلم را سرمشق خود قرار داده و هرگز سکوت بر ظلمی را که امریکا، شیطان بزرگ و اسرائیل، ان غده سرطانی که در کشورهای اسلامی رشد کرده، روا ندارند».
من در کنفرانس ها و جلساتی که در فلسطین تشکیل می شود و مرا برای سخنرانی دعوت می کنند، در حضور هزاران نفر، تمام کلمات و سخنان خود را بر محور مواقف و سیره اهل بیت پیامبرصلی الله علیه واله قرار می دهم که این سخنان سهم به سزایی در تغییر وضع موجود در جامعه فلسطین در رابطه با اهل بیت علیهم السلام داشته، و این روش را ادامه می دهم تا این که مردم قدر انان را بدانند و با اقتدا به انان، به اذن و مشیت خداوند به پیروزی برسند...».
ص:296
«زود است که با خواست خداوند، با گروهی از برادران مؤمنم، مذهب اهل بیت علیهم السلام را در فلسطین منتشر خواهیم کرد تا این که زمینه ساز ظهور مهدی ال محّمد عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف گردد».
هنگامی که رئیس علمای الازهر مصر به طور صریح به جهت نشر تشیع و دفاع از ان، او را مورد هجوم قرار داد، در جواب گفت: «من تنها [این را] می گویم: بار خدایا قوم مرا هدایت کن، که انان نمی دانند...» سپس می گوید: «من کلام باطلی را که به زبان جاری کرد: که جهل و نادانی من نسبت به مذهب شیعه باعث شد که وارد تشیع شو و تنها بر این نکته تاکید می کنم که در حقیقت این جهل به تشیع بود که مرا در مذهب تسنن تا به حال باقی گذارد، تا الان که به حقانیت ان اعتراف می کنم».(1)
موانع گسترش و پذیرش تشیع را می توان به دو قسم تقسیم کرد:
1 - اسباب و موانع داخلی که مربوط به ذات انسان است؛ از قبیل ضعف وسائل ادراک یا متلبّس بودن به وهمی که ناشی از نبود میزان فکری است، یا تاثیر پذیری از افکار سابق، یا پیروی از نفسیات موروثی که انسان بدون دلیل و برهان ان را قبول کرده است، یا مبتلا بودن به اخلاق رذیله که مانع از بصیرت انسان و درک حقیقت است. این ها اسباب و موانعی است که می تواند انسان را از درک حقیقت باز دارد.
2 - اسباب و موانعی که منشا خارجی داشته و دیگران برای انسان ها ایجاد کرده اند تا مانع رسیدن به حقیقت انان شوند.
در ابتدا به موانع خارجی گسترش تشیع در جوامع اشاره می کنیم: