العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عج)

مشخصات کتاب

سرشناسه : نهاوندی علی اکبر، 1238 - 1329.

عنوان و نام پدیدآور : العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان / مولف علی اکبر نهاوندی ؛ تحقیق و تصحیح صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی.

مشخصات نشر : قم مسجد مقدس جمکران 1388 - .

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : 50000 ریال : دوره ، چاپ دوم : 978-964-973-102-5 ؛ 42000 ریال (ج.1)‮ ؛ : ج. 1 ، چاپ دوم 978-964-973-103-2 : ؛ ج. 2 ، چاپ دوم 978-964-973-104-9 ؛ 42000 ریال (چ.2)‮ ؛ ج. 3 ، چاپ دوم 978-964-973-105-6 : ؛ 42000 ریال (ج.3) ؛ 42000 ریال (ج. 4 ؛ ج. 4 ، چاپ دوم 978-964-973-106-3 : ؛ ج. 5 ، چاپ دوم 978-964-973-107-0 : ؛ 420000 ریال (ج.5)‮ ؛ 42000 ریال (ج. 6 ؛ 42000 ریال (ج. 7 ؛ ج. 6 ، چاپ دوم : 978-964-973-108-7 ؛ 42000 ریال : ج. 7 978-964-973-109-4 : ؛ 420000 ریال (ج.8)

یادداشت : ج. 4، 6 و 8 (بخش دوم٬ چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج.1 و 2 (چاپ اول: بهار 1386)‮

یادداشت : ج.3، 5 و 7 (بخش اول، چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج. 1 - 8 ( چاپ دوم ).

مندرجات : ج. 2 . بساط دوم.- ج. 3 . بساط سوم ، بخش اول.- ج. 4 . بساط سوم ، بخش دوم.- ج. 5 . بساط چهارم ، بخش اول.- ج. 6 . بساط چهارم ، بخش دوم.- ج. 7 . بساط پنجم ، بخش اول.- ج. 8 . بساط پنجم ، بخش دوم

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم 255ق -

شناسه افزوده : برزگر، صادق 1352 - مصحح

شناسه افزوده : احمدی قمی حسین 1341 - مصحح

رده بندی کنگره : BP224/4 /ن93ع2 1388

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 1143517

ص: 1

جلد 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان

مولف علی اکبر نهاوندی

تحقیق و تصحیح صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی.

ص: 4

ص: 5

کلام آیت الله خامنه ای درباره علامه نهاوندی

ما در مشهد از اوان کودکی با دو چهره علمی معروف نهاوندی آشنا شدیم. یکی مرحوم شیخ محمد نهاوندی بود که پدر من پیش ایشان درس خوانده بود و از اعلام و اساتید مشهد بود و بسیار مرد فاضل، عالم، روشنفکر، مجتهد و متفننی بود. دیگری مرحوم آشیخ علی اکبر نهاوندی که در بین عامه مردم مشهد تقریبا اول روحانی محسوب می شد.

الان هم شبستان نهاوندی مسجد گوهرشاد به اسم ایشان است.

حضرت آیت اللّه خامنه ای مدّظله العالی

ص: 6

تصویر مقدمه عربی از کاتب نسخه

ص: 7

تصویر بخشی از کتاب مستطاب عبقری به خط مرحوم مولف

ص: 8

تقریظ مرحوم کاشف الغطاء بر این کتاب

بسم اللّه الرحمن الرحیم

نظرت فی هذا الکتاب المستطاب الذی هو من حسنات هذا العصر بل من مفاخر الدهر و النفس الخدمات لولی الامر عجل اللّه فرجه و هو من الباقیات الصالحات من رشحات قلم المولی الاجل ملاذ الانام حجه الاسلام الحاج شیخ ملا علی اکبر النهاوندی دامت برکاته و توالت افاداته.

حرره العبد الاحقر محمد الحسین الکاشف الغطاء فی المشهد الرضوی علی مشرفه الف تحیه و سلام.

2 جمادی 2 سنة 1352

بسم اللّه الرحمن الرحیم

در این کتاب شریف نگریستم و آن را از برترین حسنات عصر حاضر بلکه از مفاخر دهر یافتم و نیکو خدمتی است برای حضرت ولی عصر عجل اللّه فرجه و از باقیات صالحاتی است که از قلم مولای فاضل حضرت حجة الاسلام و ملاذالانام حاج شیخ علی اکبر نهاوندی دامت برکاته تراوش یافته است.

نوشته شد به دست عبد حقیر خداوند، محمّد حسین کاشف الغطاء در مشهد مقدس رضوی که بر زایرانش هزار مرتبه درود و سلام باد.

دوم جمادی الثانیه سال 1352 قمری

ص: 9

سخن ناشر

اشاره

بسمه تعالی

سخن گفتن از علامه کبیری چون حضرت آیة الله شیخ علی اکبر نهاوندی که عمری را در مطالعه و پژوهش سپری کرده و نزدیک به یک قرن به اسلام و مسلمین چه در قالب نگارش و چه در قالب منبر خدمت نموده است، برای کسی که از دور نیز دستی بر آتش (1) ندارد، بسیار سخت است.

چراکه وقتی به آثار وی نظر می کنیم و عمق بی پایان آنها را چه از حیث تعداد و چه از حیث محتوا می بینیم، درک برکاتی که خداوند در عمر گرانمایه این مرد نهاده، برایمان دشوار می نماید.

به حق می توان گفت که از هرخطّ کتابهای این مرد الهی، طرفه مطلبی می توان دریافت و از هرصفحه آن می توان ذخیره ای اندوخت.

گویا ایشان سراسر عمرش را مشغول مطالعه یا تألیف بوده است و اوقات فراغت وی، آن گاه بوده است که بر منبر، وعظ می نموده یا بر محراب سر به طاعت می سوده. آیا به راستی او را خواب و خور چقدر بوده است که فقط بازنویسی و ویرایش دایرة المعارف عظیم آن بزرگ، درباره حضرت حجّت «روحی و ارواح العالمین له الفداء» یعنی کتاب مستطاب «عبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان صلوات الله علیه» حدود سه سال از یک گروه چند نفری وقت گرفت و آن گاه تصور کنید که این کتاب 4000 صفحه ای که در دستان شماست فقط یکی از تألیفات آن عالی مرد است که حدود 30 تألیف کوچک و بزرگ از وی به ثبت رسیده است.

و او را چه مقدار دست نویس و یادداشتهای پراکنده بوده که حوادث ایام به باد غارت

ص: 10


1- باید توجه داشت که ایشان در عصر دیکتاتوری چون رضا شاه خائن می زیسته است.

داده و اثری از آن نیست؟

و آیا به راستی در عمر پیشینیان ما چه برکتی نهفته بوده که ما اکنون از آن بی بهره ایم؟

کتاب حاضر

کتاب حاضر از پنج بخش یا به فرموده مؤلف محترم پنج بساط تشکیل شده است:

بساط اول؛ به «الرفوف الاخضر فی بشارات ظهور الحجّة المنتظر»(1) موسوم است.

این بساط مشتمل بر آیات قرآن و سایر کتب آسمانی و نیز پاره ای از اقوال کاهنان و ساحران و نیز احادیث نبوی و اخبار واردشده از ائمه بزرگوار در بشارت ظهور آن امام است که خود این بساط به چند عبقریه و هر عبقریه به چند رفرفه تقسیم شده است.

بساط دوم؛ به «المسک الأذفر فی ولادة الحجّة المنتظر و معجزاته و خوارق عاداته»(2) موسوم و محتوی چند عبقریه و چند مسکه است. در این بساط نام 45 نفر از علمای اهل سنت که قایل به تولد و حیات آن بزرگوار هستند، آمده است.

بساط سوم؛ این بساط به «الصبح الأسفر فی اثبات مهدویّة الحجّة المنتظر»(3) موسوم است و شامل تعیین شخص شخیص مهدی علیه السّلام و چند اشکال وارده بر وجود، غیبت و سایر خصوصیّات آن بزرگوار است. همچنین احوال معمّرین و سالمندان به صورت طبقه بندی از یک صد و بیست سال تا سه هزار و هشت صد سال در آن آمده است. بخش دیگر این بساط شامل غیبتهای انبیای عظام از قوم خود است. این بساط، به چند عبقریه تقسیم بندی و هر عبقریّه شامل چند صبیحه است.

بساط چهارم؛ به «الیاقوت الاحمر فی من رأی الحجة المنتظر»(4) نام گذاری شده

ص: 11


1- پرچم سبز» در بشارات ظهور حضرت ولی عصر( عج).
2- مشک خوش بو» درباره ولادت و معجزات حضرت ولی عصر( عج).
3- صبح روشن» در اثبات مهدویت حضرت ولی عصر( عج).
4- یاقوت سرخ» در بیان افرادی که مفتخر به رؤیت لقای حضرت ولی عصر( عج) شده اند.

است. در این بساط نام هزار نفر یا بیشتر از کسانی که به هر نحوی از هنگام تولد تا زمان مؤلف توفیق دیدار آن امام عالمیان را یافته اند، ذکر شده. این بساط به چند عبقریه و هر عبقریه به چند یاقوته تقسیم شده است.

بساط پنجم؛ نام این بساط «النجم الأزهر فی علائم ظهور الحجّة المنتظر»(1) است که شامل مدح انتظار فرج و علایم ظهور است. نیز در همین بساط میراث انبیا و معصومینی که با آن حضرت است، ذکر شده و شرح حال آن بیان شده است. این بساط شامل چند عبقریه و هر عبقریه شامل چند نجمه است.

لازم به ذکر است که ابتدای نسخه خطی تقریظی از علامه محمد حسین کاشف الغطاء یافت شد که تصویر آن ابتدای کتاب آمده است.(2)

ص: 12


1- ستاره درخشان» در علایم ظهور حضرت ولی عصر( عج).
2- مرحوم آیة الله محمد حسین کاشف الغطاء در سال 1296 هجری در نجف اشرف متولد شد و در همان جا به تحصیل علوم مختلفه، ادبیات، فقه، اصول و حکمت پرداخت و در اثر کوشش و مجاهدات فراوان به مقامات علمی بزرگ رسید و متجاوز از 90 جلد کتاب تألیف نمود. از جمله تألیفات ایشان کتاب های زیر است: الدین و الاسلام 3 جلد؛ المراجعات الریحانیة 2 جلد؛ الآیات البینات؛ الفردوس الاعلی؛ اصل الشیعة و اصولها؛ تحریر المجلة 5 جلد؛ التوضیح فی البیان ما هو الانجیل و من هو المسیح 2 جلد؛ المعنی عن الاغانی الوجیزة فی الفقه؛ التربة الحسینیة نبذة من السیاسة الحسینیة؛ الجنة السماوی؛ المثل العلیا فی الاسلام لا فی بحمدون؛ محاوره با سفیر انگلیس و آمریکا در عراق ایشان مدتها در دانشگاه الازهر مصر تدریس کرد و چون نزد برادران اهل تسنّن مورد اعتماد بودند، خدمات شایانی در نشر حقایق شیعیان نموده اند. ایشان ضمن مسافرتهایی به ایران، سوریه، پاکستان، عربستان، فلسطین و مصر سخنرانی های فراوان ایراد کرد و برای بیداری مسلمانان مقالات فراوان نوشت. مرحوم شیخ تا در قید حیات بود همه او را به عنوان یک شخصیت برجسته علمی از لحاظ فقه و اصول و ادب می شناختند. او با قلم توانا و موشکاف و پرمغز خود توانست بسیاری از پرده های اوهام را راجع به مذهب حقّه تشیع پاره کند و عقاید شیعه را آن چنان که هست به عموم مسلمانان جهان معرفی نماید. مرحوم کاشف الغطاء صبح روز سه شنبه 28 تیرماه 1333( ذی قعده 1373) در کرند کرمانشاه به سن 80 سالگی درگذشت.« برگرفته از کتاب مصاحبه با مرحوم استاد سید غلامرضا سعیدی درباره مرحوم علّامه محمد حسین کاشف الغطاء، ص 84- 75.»

روش آماده سازی کتاب

از آن رو که چاپ سنگی کتاب در زمان مؤلف انجام پذیرفته بود لذا مبنای کار بر آن قرار گرفت و جهت تایپ در اختیار حروفچین ها نهاده شد. سپس متن تایپ شده، مقابله شده و ویرایش صوری (کاما، نقطه و ...) بر روی متن انجام یافت. آن گاه اصلاحات وارد رایانه شده و پس از اعمال، صفحه آرایی ابتدایی بر روی کتاب انجام و پرینت کتاب جهت کنترل موارد اعمالی انجام شد.

پس از کنترل موارد اعمال شده، اصلاح ساختار جملات کتاب آغاز و پس از اصلاح، اطلاعات، وارد رایانه شد. در اصلاح ساختاری جملات، سعی بر این بود که بدون این که حتی الامکان کلمه ای از کتاب کم یا زیاد شود، فقط با جابه جایی کلمات و قرار دادن فعل و فاعل و قیود و ... در جای خود، نگارش کتاب بروز شود. پس از اتمام این مرحله کتاب با صفحه آرایی کاملتری پرینت شده و جهت کنترل به ویراستاران سپرده شد.

پس از کنترل، تحقیق کاملی بر روی منابع کتاب انجام یافت و تیترگذاری کتاب نیز به انجام رسید و پس از ورود به رایانه صفحه آرایی نهایی کتاب نیز انجام یافته و جهت کنترل تحویل محققین محترم انتشارات مسجد مقدس جمکران گردید. و در نهایت توسط این حقیر کنترل نهایی شده و مواردی که لازم بود در پاورقی و یا با توضیح خاصی کامل و انجام شد و به مرحله بعد واگذار گردید.

پس از کنترل نهایی و قبل از چاپ، استخراج فهارس کتاب شامل آیات، روایات، اشعار، اعلام، اماکن، کتب و فهرست واژگان کتاب انجام و به عنوان یک جلد مجزا به چاپ سپرده شد. لازم به ذکر است که تعداد صفحات کتاب در قطع چاپ رحلی 853 صفحه و در چاپ جدید در قطع وزیری 4000 صفحه می باشد.

ص: 13

در پایان از همه فرهنگ پژوهانی که ما را در احیای این اثر یاری نمودند به ویژه مجموعه ذیل کمال تشکر و قدردانی را دارم.

واحد پژوهش و آماده سازی متون:

برادران سید حمید رضا موسوی- امیر سعید سعیدی- احمد سعیدی

مجتبی حداد- سید حمید میرعباسی

مسؤول گروه تحقیق: صادق برزگر بفرویی

دستیار مسؤول گروه تحقیق: سرکار خانم خدیجه برزگر

مسؤول گروه مقابله: سرکار خانم فاطمه سادات دریاباری

مسؤول گروه ویرایش: سرکار خانم مهری شادان پور

ویراستاران:

سرکار خانم نرجس قربانی، سرکار خانم زهرا برقی، سرکار خانم مریم بهرامی و سرکار خانم ملیحه بهرامی

امور رایانه و صفحه آرایی:

سرکار خانم سمیه رحمتی و سرکار خانم کبری سادات دریاباری

استخراج فهارس: سرکار خانم خدیجه برزگر

مقابله نهایی: صادق برزگر بفرویی

واحد فنی و امور چاپ: محمد صادق تلاشان

ارتباطات: محمد جواد زارعی

امور مالی: سید علی فتح آشتی

تابستان 1386- دهم رجب المرجب 1428

طراح احیای اثر و اشراف بر گروه ها

مدیر مسؤول انتشارات مسجد مقدس جمکران

حسین احمدی

ص: 14

شرح حال مؤلف

اشاره

حاج شیخ علی اکبر نهاوندی فرزند شیخ حسین نهاوندی خراسانی در سال 1238 ش در نهاوند(1) دیده به جهان گشود، و پس از سپری کردن دوران کودکی در دامن خانواده ای مذهبی وارد حوزه علمیه آن شهر شد.

ایشان مقدمات علوم دینی را در موطن خود نزد شیخ جعفر بروجردی و حاج محمد سره بندی فراگرفت، سپس به بروجرد رفت و در مجلس درس شیخ آقا شیخ الاسلام (2)،

ص: 15


1- نهاوند به لحاظ تقسیمات کشوری یکی از شهرستان های همدان با مساحتی معادل 1535 کیلومتر مربع است، این شهرستان در موقعیت 48 درجه و 22 دقیقه طول جغرافیایی و 12 دقیقه عرض جغرافیایی قرار گرفته و ارتفاع آن از سطح دریا 1740 متر است نهاوند در طول دره ای در میان کوهستان شمالی و جنوبی قرار گرفته و رودخانه معروف گاماسیاب تقریبا از وسط این دره می گذرد. به استناد تحقیقات پرفسور گریشمن، حدود 37 قرن قبل از میلاد مسیح قومی در این شهر زندگی می کرده اند که تمدنی شبیه تمدن بین النهرین داشته و بعدها به دست اقوام دیگر از بین رفته. این شهر مقارن انقراض هخامنشیان در حمله اسکندر مورد هجوم و تاخت وتاز قرار گرفته؛ در جنگ فتح الفتوح، مردم نهاوند به سپاهیان اسلام یاری رساندند، در دوره قاجاریه ناصر الدین شاه ضمن بازدید از این شهر دستور می دهد قلعه نهاوند راکه دژی تاریخی محسوب می شد، خراب کنند( تلخیص از بخش اول جغرافیای تاریخی نهاوند، علی اکبر افراسیاب پور) حوزه علمیه نهاوند در گذشته از رونق خاصی برخوردار بوده و فرزانگان بسیاری را به جامعه تحویل داده است و آثار برجای مانده در این دیار خبر از وجود بزرگ مردانی می دهد که همچون ستارگان درخشان در آسمان دین و فرهنگ پرتوافشانی می کنند.( گلشن ابرار، ج 3، ص 293).
2- وی در 16 رمضان 1240 قمری در تبریز متولد شده و بعد از سپری کردن دوران رشد و تحصیل به تألیف پرداخته است. مفتاح البسمله و منتهی المقاصد اولین تألیفات وی در دوران جوانی می باشد. فقه و اصول را از شیخ مرتضی انصاری و شیخ خنفر و شیخ مهدی آل کاشف الغطاء بهره گرفته، وی سرانجام در مکه معظمه در سال 1310 ق دار فانی را وداع گفته است. ر. ک: علمای معاصرین، ص 84- 77.

میرزا حسین تویسرکانی و سید ابو طالب بروجردی شرکت جست.

بعد از مدتی به مشهد امام علی ابن موسی الرضا علیهما السّلام رفته و نزد فرهیختگان نامداری چون: شیخ عبد الرحیم بروجردی (1)، حاج میر سید علی حایری یزدی (2) و حاج شیخ محمد تقی بجنوردی (3) به تحصیل علم پرداخت.

حاج شیخ علی اکبر نهاوندی بعد از بهره گیری از حوزه علمیه مشهد و علمای آن شهر به اصفهان رفته و از علمای این شهر نیز بهره گرفت و بعد از مدتی به تهران رفته و تا 1287 ش در طول سالهایی که مصادف با انقلاب مشروطیت بود، در تهران اقامت اختیار کرد.

وی در این مدت در بحث فقه حاج محمد حسن آشتیانی (4) و در بحث عرفان و علوم عقلی

ص: 16


1- شیخ عبد الرحیم نیّری بروجردی از علمای باتقوا و بافضیلت قم است که در اطراف بروجرد به دنیا آمده و پس از طی مقدمات در بروجرد سطوح را از محضر علّامه فقیه آیت اللّه العظمی نجفی مرعشی و بعضی دیگر استفاده نمود. وی پس از ورود آیت اللّه مرحوم بروجردی در ابحاث فقه و اصول وی حاضر شده است. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 2، ص 88.
2- حاج میرزا سید علی فرزند میرزا محمد صادق یکی از علما و مجتهدین و از اساتید فضلای قرن اخیر در استان یزد بودند. او در سامرا شش سال از کرسی درس میرزای بزرگ استفاده نمود و بعد از فوت مرحوم فشارکی از کرسی درس مرحوم آخوند خراسانی و حاج میرزا خلیل به خوبی بهره مند شد اساتید او مخصوصا آخوند خراسانی خیلی به این سید بزرگوار علاقه داشتند. نوشته اند که در سوم شعبان 1284 ق متولد شد و در شب عاشورا 1364 ق به اجداد عظامش پیوست. ر. ک: علمای بزرگ شیعه، ص 379.
3- شیخ محمد تقی از اعلام بزرگوار و زهّاد نامدار و از شاگردان شیخ انصاری و صاحب جواهر بوده است وی پس از تکمیل فنون معمول در مشهد مقدس رضوی مجاور شده است. محملا معظم له در 14 صفر 1314 ق وفات یافته و در دار السیادة دست چپ متصل به درب مسجد گوهرشاد مدفون شده است. ر. ک: تاریخ علمای خراسان، ص 258؛ فوائد الرضویه، ج 2، ص 692.
4- میرزا محمد حسن آشتیانی تهرانی عالم محقق و فاضل مدقق از اعیان علمای ایرانی و از شاگردان شیخ مرتضی انصاری می باشد. وی دارای تألیفات زیادی از جمله: حاشیه بر رسائل استادش است، سال 1311 ق بعد از حج به عراق رفته و در 1319 ق در تهران وفات یافته است. جنازه او به نجف منتقل داده شده و در مقبره شیخ جعفر شوشتری مدفون گردید. ر. ک: فوائد الرضویه، ج 2، ص 722؛ ریحانة الادب، ج 1، ص 49؛ علمای معاصرین، ص 70 و 379.

مرحوم حیدر خان نهاوندی، میرزای جلوه (1) و محمد رضا قمشه ای از اساتید فن حضور یافت.

آن گاه به عتبات عالیات و شهر مقدس سامرّا هجرت نمود و در مجلس درس میرزای بزرگ شیرازی (2) شرکت کرد. وی در سال 1308 ق به نجف اشرف عزیمت کرده و در این شهر از محضر آیات عظام: سید محمد کاظم طباطبایی یزدی (3)، محمد کاظم آخوند خراسانی (4)، شیخ محمد طه نجف (5)، میرزا حبیب اللّه رشتی (6)، شیخ الشریعه

ص: 17


1- سید ابو الحسن بن سید محمد طباطبایی اصفهانی زواری معروف به میرزای جلوه متخلص به جلوه از اکابر فلاسفه اسلامی از احقاد سید الحکماء المتألهین میرزا رفیع الدین نائینی استاد علامه مجلسی است. وی در ذی القعده 1238 ق در احمدآباد کجرات هند تولد یافت. وی بسیاری از اوقات خود را در علم معقول مصروف داشته تا اینکه به تهران رفته و در مدرسه دارالشفاء اقامت گزید و ناصر الدین شاه قاجار نیز وی را در همان جا دیدار می کرده تا آن که شب جمعه ششم ذی القعده 1314 ق در همان جا وفات یافته و در جوار صدوق بن بابویه مدفون گردید. ر. ک: ریحانة الادب، ج 1، ص 420.
2- میرزا محمد حسن بن میرزا محمود حسینی شیرازی نجفی اشهر مرجع امامیه در تمام بلاد اسلامیه در زمان خودش، در 15 جمادی الاولی 1230 ق در شیراز متولد شد و در نجف در درس صاحب جواهر و شیخ حسن آل کاشف الغطاء حاضر شده و پس از آن ها عمده استفاده اش از علامه شیخ مرتضی انصاری بوده، آثار و خدمات آن جناب به عالم تشیع بسیار است یکی از آن ها تشکیل حوزه علمیه و بناء مدرسه در سامرا بوده. از خدمات دیگر ایشان تحریم تنباکو بوده، صاحب الذریعه کتابی به نام( هدیة الرازی الی مجدد شیرازی) نوشته و در آن بسط کلام داده است، میرزای شیرازی در 24 شعبان 1312 به کسالت سل از دنیا رفت. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 5، ص 429- 427.
3- سید محمد کاظم فرزند سید عبد العظیم طباطبایی یزدی معروف به علامه یزدی صاحب عروه یکی از بزرگترین علما و مراجع جهان تشیع در قرن 14 است که پس از میرزای بزرگ و آخوند خراسانی تدریس چندین ساله حوزه نجف اشرف و همچنین زعامت و مرجعیت جهان تشیع به او منتهی گردید وی در سال 1256 ق متولد و 28 رجب 1337 ق وفات نمود و در صحن مطهر علوی مدفون گردید. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 7، ص 440- 437؛ علمای بزرگ شیعه، ص 349- 347.
4- ملا محمد کاظم فرزند ملا حسن معروف به آخوند خراسانی صاحب کفایه یکی از بزرگترین آیات و مدرسین حوزه نجف در قرن اخیر است وی دانشمندی اصولی، مجتهدی خاضع و فقیهی کم نظیر در جهان تشیع بود. وی در 1255 ق در مشهد دیده به جهان گشود در سال 1278 ق در نجف اشرف وارد حوزه درس علامه شیخ مرتضی انصاری گردید. مرحوم آخوند خراسانی یکی از بزرگترین ارکان علم اصول بود و کار تحصیلی 30 ساله علما را به وسیله اثر ارزنده خویش( کفایة الاصول) به سال تبدیل نمود وی در 21 ذی الحجه 1329 ق دار فانی را وداع گفت. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 7، ص 93- 92؛ علمای بزرگ شیعه، ص 340- 339.
5- شیخ محمد طه فرزند شیخ مهدی یکی از بزرگان علما و مراجع شیعیان عراق بود وی از شاگردان پدر بزرگوارش شیخ مهدی نجفی و شیخ محسن خنفر نجفی و شیخ انصاری بود که خود به مقام استادی و اجتهاد نایل گردید. محمد طه در فقه و اصول و حدیث و تفسیر ید طولایی داشت پس از فوت محمد حسن کاظمینی و علامه کاظمینی در رأس علما و مراجع عراق قرار گرفت وی سرانجام در روز دوشنبه 4 شوال 1323 ق در نجف اشرف وفات نمود و در جنب شیخ انصاری مدفون شد. ر. ک: علمای بزرگ شیعه، ص 324.
6- مرحوم حاج میرزا حبیب اللّه رشتی از علما و مراجع بزرگ شیعیان می باشد که ضمن سپری کردن مقدمات علوم دینی بیشتر مراتب علمی و درجات اجتهادی او از کرسی درس شیخ المتاخرین استاد انصاری نصیبش گردید. بدایع الافکار، بدایع الاصول و ... برخی از آثار بی نظیر وی می باشد وی در 1234 ق در رشت متولد و در 14 جمادی الثانی 1312 در نجف ندای حق را لبیک گفت. ر. ک: علمای بزرگ شیعه، ص 302- 301.

اصفهانی،(1) شیخ محمد حسن مامقانی (2)، مولی لطف اللّه مازندرانی (3) و ثقة المحدثین

ص: 18


1- حاج ملا فتح اللّه فرزند ملا محمد جواد نمازی شیرازی، معروف به آقا شریعت و شیخ الشریعه یکی از علمای بزرگ شیعه در قرن 14 است وی از محضر علامه خوانساری فقیه کاظمینی، شیخ محمد طه و مرحوم میرزا حبیب اللّه رشتی مرتبا بهره مند بود. شریعت اصفهانی فقیهی اصولی، حکیمی متکلم و مجتهدی جامع و دانشمندی مجاهد بود که در کنار میرزای مجاهد در سطح مجاهدین و مبارزین با استعمارگران غربی بود. تولد وی در 1266 ق در اصفهان بوده و وفات آن بزرگوار در اواسط ربیع الثانی 1339 ق در نجف اتفاق افتاد. ر. ک: علمای بزرگ شیعه، ص 351؛ ریحانة الادب، ج 3، ص 206.
2- شیخ محمد حسن مامقانی فرزند ملا عبد اللّه از علما و مراجع مشهور اوایل قرن 14 ه ق می باشد. مامقانی از افاضل شاگردان شیخ انصاری، سید حسین ترک و اعلام دیگر عتبات بود فاضل مامقانی در اصول فقه مهارت بیشتر داشت و علمایی چند از محضر او به درجه اجتهاد رسیدند. فاضل مذکور سرانجام در روز 18 محرم 1323 ق در نجف اشرف وفات نمود. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 7، ص 40؛ علمای بزرگ شیعه، ص 326.
3- صاحب احسن الودیعه گوید: مولانا آخوند ملا لطف اللّه آملی مازندرانی نجفی، از اکابر علمای عصر خود و از اعاظم فقهای دهر بود. وی از مشایخ روایتی علامه سید ابو تراب خوانساری بوده است. سید ابو تراب وصی شیخ و کفیل اهل وعیالش بود. ملا لطف اللّه مازندرانی مؤلفاتی در فقه و-- اصول دارد که نزد وصی خود سید مرحوم بوده است. وی در سال 1311 ق ندای حق را لبیک گفت. ر. ک: احسن الودیعه، ج 2، ص 17؛ علمای معاصرین، ص 86؛ مأثر و آثار، ص 54.

مرحوم حاج میرزا حسین طبرسی نوری بهره ها برد.(1)

شیخ علی اکبر نهاوندی پس از بهره گیری از محضر اساتید بزرگ، تحصیل معارف الهی را به پایان برده و به درجه اجتهاد دست یافت و در علوم حدیث ضمن استفاده از کلاس درس میرزا حسین نوری از محضر میرزا حبیب اللّه رشتی، سید ابو القاسم بن معصوم اشکوری،(2) سید حسین کوه کمره ای (3) و سید مرتضی کشمیری (4) بهره ها گرفته و در حوزه های علمی به عنوان یکی از بزرگان علم اشتهار یافت و جامعیتی را به دست آورد که بعدها با ترکیب آن ها با علوم عقلی، شایستگی عنوان علامه را به دست آورد.

به روایت آقا بزرگ تهرانی، علامه نهاوندی در اواخر سال 1319 ق به دلیل مرضی که

ص: 19


1- ریحانة الادب، ج 6، ص 270- 269.
2- سید ابو القاسم بن سید معصوم حسینی گیلانی، اشکوری الاصل، نجفی المسکن و المدفن، از اکابر فقها و مجتهدین امامیه و از شاگردان میرزا حبیب اللّه رشتی بود. بغیة الطالب فی حاشیة المکاسب، شرح مکاسب شیخ انصاری و جواهر العقول فی شرح فوائد الاصول شرح رسائل مرتضی انصاری از جمله تألیفات وی می باشد. سید ابو القاسم سرانجام در سال 1324 ق در نجف وفات یافت. ر. ک: ریحانة الادب، ج 1، ص 135.
3- حسین بن محمد بن حسن ... بن علی اصغر بن حضرت سجاد علیه السّلام معروف به سید حسین ترک از مراجع علما و اساتید بزرگ فقها در اواخر قرن 13 است. علامه کوه کمره ای در فقه و اصول ید طولایی داشت و پس از مرحوم شیخ انصاری از علمای بزرگ حوزه عراق محسوب می شد. متجاوز از 800 نفر از علمای بزرگ به درس او حاضر می شدند که امثال علامه شرابیانی، فاضل مامقانی و صدها نفر دیگر از شاگردان این سید استاد بودند. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 1، ص 307؛ علمای بزرگ شیعه، ص 277.
4- سید مرتضی رضوی حایری ابن سید مهدی کشمیری عالمی فقیه و محدثی نبیه و ناسکی ورع و پارسایی متقی بود آن بزرگوار داری تألیفات فراوانی در علم حدیث و اخلاق و سیره بوده است، مدت کمی به درس مرحوم آیت اللّه حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی حاضر شده و بعد چون خود را اهل استنباط و اجتهاد می دانسته جلسات درس را ترک می کند. وی دارای اجازات عدیده از بزرگان علم و حدیث و فقها و نسّابین مانند: علامه شیخ نوح قرشی جعفری و علامه شیخ محمد حسین کاظمی و نسّابه بزرگوار علامه سید محمود مرعشی بوده است وی در سال 1350 ق به رحمت حق پیوسته است. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 6، ص 386- 383.

وی را رنجور ساخته بود به ایران آمد، یک ماه و نیم در تبریز ماند و از آن جا به نهاوند رفت و تا نیمه ذی الحجه سال 1322 ق در آن جا ماند. در همان زمان کلنگ مسجد سر خیابان به دست ایشان به زمین زده شد.

در سال 1322 ق سفری به قم نموده، و به ملاقات بزرگان آن دیار چون آیة الله سید صادق قمی رحمة الله علیه واصل شده است.(1)

و در محرم 1323 ق/ 1281 ش به تهران هجرت نموده و تا سال 1287 ش در تهران ماند.

مرحوم نهاوندی در سال 1328 ق/ 1287 ش یعنی چهار سال پس از انقلاب مشروطه به مشهد آمد و مجاور امام عالمان عالم شد و مورد استقبال همه مردم قرار گرفت و به تدریج مقبولیت عامه یافت و تا مدت 12 سال بین الطلوعین ماه رمضان و بین الطلوعین دهه اول ماه محرم در مسجد گوهرشاد و شبستان نهاوندی مردم را ارشاد می کرد و در همان مسجد به اقامه نماز می پرداخت و بزرگان شهر و پرهیزکاران به او اقتدا می کردند.

در سال 1332 از طریق عتبات به استانبول رفته، به درک مزار صحابی پاک پیامبر ابو ایوب انصاری نایل شده (2) و از آن جا راهی بیروت شده، ملاقاتی با شیخ یوسف بنهانی از علمای عامه داشته و سپس سفر روحانی حج را آغاز کرده است که در ادامه گزارش کامل سفر حج ایشان به قلم خود آن گرامی، آمده است.(3)

در جلالت مقام علامه نهاوندی (ره) همین بس که کلمه «حاج شیخ» با قرینه نماز و مسجد به روحانی مورد وثوق و اعتماد غالب مقدسین مشهد مرحوم آقای حاج شیخ علی اکبر نهاوندی امام جماعت شبستان بزرگ مسجد گوهرشاد منصرف شد.

مواعظ مرحوم نهاوندی مالامال از نکات نغز و مؤثر و با لهجه ای صادقانه و همراه با

ص: 20


1- گلزار اکبری و لاله زار منبری، ص 349.
2- همان، ص 456.
3- همان، ص 339.

اخلاص بود. حالات عبادی و خضوع و خشوع مخصوص به خود داشت. وی در سال 1366 ق/ 1326 ش به عتبات مقدسه رفته و شادروان شیخ اسماعیل نجومیان (1) تاریخ بازگشت ایشان را در دیوان خود آورده است وی در سال 1367 ق به قم مشرّف شده و مورد تجلیل مرحوم شیخ عبد الکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم قرار گرفت.

علامه شیخ علی اکبر نهاوندی (ره) با این که چهل سال تمام ریاست دینی خراسان را به عهده داشت، انسان پرهیزکاری بود و عمر خود را در خدمت به مردم و انجام وظایف دینی صرف می نمود.

وی که چندین دهه زمام امور روحانیت مشهد بلکه خراسان را در اختیار داشت، جز خودش احدی را در هیچ یک از کارهای مربوط به خود دخالت نمی داد، حتی امور مربوط به منزل را تا مدتی خودش انجام می داد و احتیاجات خود را از بازار می خرید و هرگز تغییری در آداب و اخلاق وی مشاهده نشد. همیشه می کوشید، اختلاف گروه های اجتماعی را از میان بردارد و میان همگان وحدت و یکپارچگی به وجود آورد.

شیخ محمد حسن کاظمینی (2) بعد از تبعید به ایران همراه مرحوم آیت اللّه شیخ مهدی

ص: 21


1- شیخ اسماعیل فرزند ملا ابراهیم نقاش و زرگر فرزند آخوند ملا محمد اسماعیل منجم خراسانی در 6 صفر 1302 ق در مشهد دیده به جهان گشود بیشتر اوقات دوران جوانی نجومیان صرف مطالعه و آموزش علوم دینی شده است وی در دوره کشف حجاب به قصد اقامت دایم با خانواده به عتبات رفت ولی پس از 6 ماه به ایران برگشت و روستای شاندیز واقع در غرب مشهد را برای سکونت برگزید دیوان نجومی خراسانی از جمله آثار ادبی نجومیان است که به اهتمام فرزندش حسین نجومیان از سوی بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی به چاپ رسیده است. نجومیان شب جمعه 29 مهر 1356 ش در حال خواب جان به جان آفرید سپرد و در صحن عتیق حرم امام رضا علیه السّلام دفن گردید. ر. ک: مشاهیر مدفون در حرم رضوی، ص 333.
2- مرحوم شیخ محمد حسن فرزند شیخ محمد علی کاظمینی از فقها و اساتید بزرگ علما در اواخر قرن 13 هجری بود وی با میرزای بزرگ و فاضل ایروانی معاصر بود و این بزرگوار خیلی مورد توجه شیعیان عراق بود شیخ محمد حسن همچنین با شیخ جعفر شوشتری صمیمیت زیادی داشت و به اتفاق به درس مرحوم کاظمینی صاحب نقد الرجال حاضر می شدند. ر. ک: علمای بزرگ شیعه، ص 292.

خالصی (1) به مشهد آمد و در این شهر کمیته ای را همراه با تعدادی از علمای مهاجر و مجاور از جمله مرتضی یزدی، حاج آقا حسین قمی، شیخ علی اکبر نهاوندی، شیخ محمد نهاوندی،(2) شیخ حسن برسی (3)، سید صدر الدین،(4) حاج ملاهاشم، حاج سید عباس شاهرودی،(5) سید رضاقوچانی (6) و آیت اللّه آقازاده (7) به منظور ایجاد ارتباط با

ص: 22


1- حاج شیخ مهدی خالصی کاظمی المسکن و خراسانی المدفن می باشد در ایام حکومت عثمانیه با جمعی از علمای مجتهدین مجاهد و از بین امثال و اقوام به وظایف اسلامیه و شئون دینیه قیام و نهضت ها با حکومت عراقیه نمود تا این که در سال 1341 ق وی را به حجاز تبعید نمودند و بنابر دعوت دولت ایران متوجه ایران شد. تولدش در 15 ذی الحجة الحرام 1277 ق در کاظمیه واقع شده و فوت ایشان در 12 رمضان 1343 ق در مشهد واقع گردید. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 1، ص 231- 229؛ تاریخ علمای خراسان، ص 274.
2- آیت اللّه حاج شیخ محمد نهاوندی متخلص به تجلی در 15 رجب 1291 ق در نجف اشرف متولد شد وی برای تکمیل تحصیلات خود به عتبات عالیات رفته و مدتی در کربلا از محضر درس سید اسماعیل صدر اصفهانی بهره گرفته و پس از آن به نجف اشرف رفته و از محضر مرحوم آخوند خراسانی، سید محمد کاظم یزدی، حاج میرزا حسن خلیلی تهرانی و شیخ عبد اللّه مازندرانی استفاده برده است وی همچنین مدتی در سامرا بوده و از محضر میرزا محمد تقی شیرازی مشهور به میرزای دوم بهره جست. وی از شاهدان عینی به توپ بستن حرم مطهر رضوی( 1330 ق) بوده که در 25 ربیع الاخر 1371 ق دار فانی را وداع گفت و در آستان قدس رضوی مدفون گردید. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 7، ص 191؛ الذریعه، ج 12، ص 163.
3- حاج شیخ حسن برسی از مدرسین بزرگوار عصر خود و از متنفّذین آستان قدس رضوی بوده و حوزه درس او از سایر حوزه ها با اهمیت تر و افاضل طلاب به حوزه او حضور می یافتند. وی چندی بر اثر کسالت از مشهد به برس رفت و پس از مدتی همچنین که بیمار بود به عتبات عالیات هجرت کرد و در سال 1353 ق در آن جا وفات یافت. ر. ک: تاریخ علمای خراسان، ص 260.
4- سید صدر الدین بن سید اسماعیل صدر موسوی آملی یکی از معاضدین مرحوم آیت اللّه حائری و زعمای سه گانه بعد از آن مرحوم و یکی از در وصی معظم له است که از فوت مرحوم حائری تا ورود مرحوم آیت اللّه بروجردی با مساعدت و معاونت دو قرین دیگرش مرحومین آیت اللّه حجت و خوانساری حوزه علمیه قم را در آن شرایط سخت حفظ و نگهداری نموده. تولد آن بزرگوار در ماه رجب 1299 ق در کاظمین واقع شده و در 19 ربیع الثانی 1373 ق داعی حق را لبیک اجابت گفته است. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 1، ص 329- 326.
5- حاج سید عباس بن سید علی موسوی شاهرودی مشهدی از اجلّای علمای خراسان است وی در شاهرود متولد شده و پس از پرورش و خواندن مقدمات ادبیات به تهران آمده و از محضر مدرسین بزرگ تهران چون مرحوم میرزا ابو الحسن جلوه در فلسفه و آیت اللّه میرزا محمد حسن آشتیانی در فقه و اصول استفاده نموده تا به مقام بلندی در معقول و منقول رسیده است بسیاری از علما و فضلای خراسان و مشهد از محضرش استفاده نمودند وی در سال 1341 ق مشرّف به عتبات عالیات شده و در مراجعت در هشتم شوال همان سال دار فانی را وداع گفته است. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 5، ص 364؛ تاریخ علمای خراسان، ص 383.
6- مرحوم حاج سید قوچانی از علماء و ائمه جماعت مشهد رضوی و از شاگردان آخوند خراسانی بودند. وی در مراجعت از نجف در ارض اقدس مقیم و متجاوز از سی سال در مسجد گوهرشاد اقامه جماعت می کرده و بنابه نوشته آقای مروّج در شب 24 شوّال 1368 قمری وفات یافته و در صحن جدید مدفون شد. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 7، ص 157؛ تاریخ علمای خراسان، ص 295.
7- در اوایل تأسیس حوزه علمیه قم مرحوم آیت اللّه حاج میرزا محمد کفایی فرزند مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی ریاست حوزه علمیه مشهد مقدس و زعیم اول آستان خراسان به قم آمده و مورد تجلیل روحانیت قرار گرفت و پس از چندی زیارت و ملاقات مراجع بزرگ قم به خراسان مراجعت و در غائله مسجد گوهرشاد از راه یزد به تهران تبعید و در آنجا از دنیا رفت( البته به دست پزشک احمدی به شهادت رسید) و در شهر ری در جوار سید و کریم عبد العظیم حسنی در مقبره ناصر الدین شاه مدفون گردید. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 1، ص 244.

مسلمانان دیگر و مشارکت اسلامی با آن ها و جلوگیری از فعالیت های غیردینی از جمله مصرف نوشابه های الکلی و بی حجابی زنان و شرکت بانوان در تئاتر پدید آوردند.

مرحوم نهاوندی در طول چهل سال اقامت خود در مشهد منشأ خدمات زیادی شد، در روزگار وی مدرسه های دینی رضوان، ابدال خان، نواب، باقریه، دو درب، سلیمانیه، بالا سر، میرزا جعفر، عباسقلی خان، پریزاد و حاج حسن دایر بود و ایشان ضمن رسیدگی به این مدارس مبالغی را جهت تأمین مدرسین و طلاب اختصاص داده بود و مبلغی را بین طلاب خراسانی مقیم نجف توزیع می کرد و مبالغی در اختیار فقرا می گذاشت و مقدار قابل اعتنایی نیز جهت فقرای شهرستان نهاوند می فرستادند، ایشان در اواخر حیات خود تا 120 خروار زغال در فصل زمستان میان فقرا تقسیم می کرد.

مرحوم نهاوندی و مبارزه با دیکتاتوری رضا خانی

در سال 1314 شمسی و پس از امر رضا خان به کشف حجاب زنان و نیز پوشیدن لباس

ص: 23

یک نواخت غربی و استفاده عمومی از کلاه غربی (کلاه شاپو) در تمامی کشور، از جمله مشهد مقدس، مخالفتهایی با این امر صورت می گیرد. گروهی از علما از جمله حضرت آیة الله نهاوندی در ضمن تلگرافی به رئیس الوزرا شاه را از این امر برحذر می دارند.(1)

پاسخ دربار به این تلگراف، مبتنی بر تهدید علما بر این مطلب بوده است که دست از امور سیاسی برداشته و به شرعیات خود مشغول باشند.

علما پاسخ تندتری خطاب به دربار ارسال می کنند که نتیجه آن بازداشت عده ای از روحانیون از جمله آیة الله نهاوندی بود و در نهایت مرجع تقلید بزرگ آن زمان، حضرت آیة الله حاج آقا حسین طباطبایی قمی،(2) تصمیم به حرکت به سوی تهران و ملاقات حضوری با شاه می گیرد.

حضرت آیة الله حاج آقا حسین طباطبایی قمی در این زمینه به فرزند گرامی خود می فرماید: «حاضرم بروم تهران و به رضا شاه التماس کنم کشف حجاب نکند و از اتحاد شکل اجباری مردم منصرف شود. در این راه یا به نتیجه می رسم و یا به زندان می افتم و یا کشته می شوم»

آیة الله آقازاده (فرزند مرحوم آخوند خراسانی) با اصرار از ایشان می خواهد از این سفر دست بردارد، اما ایشان می فرماید: «لحظه سکوت نیست، حتما باید بروم و هرچه باداباد».

البته حایز اهمیت است که حضرت آیة الله قمی کسی است که از شرکت در مراسم

ص: 24


1- ر ک: علما و رژیم رضا شاه، ص 446.
2- مرحوم حاج آقا حسین طباطبایی قمی از بزرگان علما و مراجع شیعه در قرن اخیر بود که بعد از فوت آیت اللّه اصفهانی زعامت و مرجعیت شیعیان جهان به این سید بزرگوار منتهی شد مرحوم قمی علم حدیث را از محدث قمی، دروس عرفان و اخلاق را از علامه کشمیری، دروس علمی و مجاهدت را از مجاهد شیرازی و دروس اجتهاد و مراتب استادی را از کرسی درس آخوند خراسانی و علامه یزدی فراگرفت. وی تا مادامی که در قید حیات بود از فجایع و کشتار بی رحمانه مردم مسلمان و مسأله اهانت به روحانیت و کشف حجاب و جریان مسجد گوهرشاد رنج می برد وی در ربیع الاول 1366 ق دار فانی را وداع گفت. ر. ک: علمای بزرگ شیعه، ص 387- 385.

استقبال شاه در مشهد خودداری می کند و چنین کسی با این که مرجعیت دینی مردم را عهده دار است، هنگامی که می بیند مذهب اثنی عشری در معرض خطر است، حاضر به ملاقات با رضا خان و حتی التماس به وی نیز می گردد.

ایشان در تهران باغ سراج در شاه عبد العظیم علیه السّلام وارد می شود و در همان جا به امر رضا خان محبوس می گردد.

این امر باعث می شود که علمای دیگر مشهد به فعالیت افتاده از جمله حضرت آیة الله نهاوندی اظهار می دارد که حالا ما باید دخالت کنیم و دیگر نباید کنار نشست.(1)

همان شب مرحوم شیخ محمد تقی گنابادی معروف به بهلول که روحانی جوان و منبری بسیار قدرتمندی بوده است به مشهد وارد و پس از نماز در مسجد گوهرشاد به امامت مرحوم نهاوندی به منبر رفته و مردم را برعلیه این اقدام رضا خان- حصر آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمی- تحریک می کند.

همان شب نیروهای شاه با مردم درگیر شده و عده ای حدود 30 نفر به شهادت می رسند. شب بعد مردم به اتفاق علما در مسجد گوهرشاد به عنوان تحصن جمع می شوند.

اسدی نایب التولیه به نام این که از شاه تلگرافی برای علما رسیده است، علمای مهم و طراز اول از جمله حاج شیخ علی اکبر را از مسجد خارج و به دار التولیة منتقل می کند و سپس فرمان آتش از طرف پاکروان استاندار و سرهنگ نوایی رئیس شهربانی مشهد صادر می شود و در حمله به مسجد گوهرشاد تعداد کثیری از مردم که بین 1500 تا 6000 نفر گفته شده به شهادت می رسند که تفصیل آن در کتاب های مربوط به قیام گوهرشاد به ثبت رسیده است.

پس از این کشتار وحشیانه کامیونهای شاه وارد حرم شده و کشته ها و زخمی ها را روی هم ریخته و خارج از حرم همه را باهم دفن و زنده به گور می کنند و روی همه خاک می ریزند.

ص: 25


1- قیام گوهرشاد، سینا واحد، ص 145.

علامه نهاوندی (ره) در کلام بزرگان

مرحوم آیت اللّه سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره)(1) ضمن یادآوری این نکته که مرحوم علامه نهاوندی (ره) با پدر ایشان آیت اللّه سید شمس الدین محمود حسینی مرعشی نجفی (ره) (م 1338) هم دوره و همدرس بوده، از شخصیت علمی وی چنین یاد کرده و تجلیل می کند.

«کان خرّیتا فی الحدیث و مقدماته من الرجال و الدرایه فقیها اصولیا متکلما مفسرا» مرحوم نهاوندی مهارت ویژه در علم حدیث و مقدمات آن مانند علم رجال و علم درایه داشت، وی فقیهی اصولی و متکلمی مفسر بود.

آقای اردوبادی (2) می فرماید: علامه نهاوندی در اواخر ذی القعدة الحرام 1317 ق به حکم استخاره برای معالجه از مرضی که به مزاج شریفش عارض شده بود از نجف به ایران مراجعت و در دار السلطنه تبریز رحل اقامت انداخته و پس از آن به عزم صله ارحام و زیارت عشیره و اقوام به نهاوند رفته و در سال 1328 ق به مشهد الرضا علیه السّلام مهاجرت نموده و مشغول هدایت و ارشاد مردم گردید. محاریب به وجود شریفش روشن و منابر به عنصر لطیفش مزیّن و روزی که سعادت مرا به تقبیل عتبه مقدسه رضویه مساعدت نمود، با جناب معظم در ملاقات و معاشرت بودم و ندیدم او را مگر مثال تقوی و سمت زهد و

ص: 26


1- اسم شریفش سید شهاب الدین و کنیه اش ابو المعالی و شهرتش مرعشی نجفی است در صبح روز پنج شنبه 20 صفر 1318 ق در نجف اشرف متولد شده و جامع شرافت حسب و فضیلت نسب می باشد، وی مقدمات علوم و علم انصاب آل رسول صلّی اللّه علیه و آله را از والد معظم خود و از استاد عماد سید محمد رضا صانع بحرانی و دیگر اساتید فن تلمّذ نموده است. مشایخ اجازه ایشان از 200 نفر متجاوز است که شیخ علی اکبر نهاوندی صاحب ترجمه نیز در زمره مشایخ اجازه ایشان قرار دارد. ر. ک: گنجینه دانشمندان، ج 2، ص 52- 37.
2- میرزا محمد علی اردوبادی غروی در 11 رجب 1312 ق در تبریز متولد شده و در سن 4 سالگی در خدمت والد معظم خود به نجف اشرف مشرف شده و بعد از مقدمات فنون ادبی در حوزه درس استدلالی والد معظم خود و بعد از رحلت ایشان در مجالس درس آقای شریعت اصفهانی و ... تلمّذ نموده است. ایشان تألیفات زیادی را از خود به یادگار گذاشته است. ر. ک: علمای معاصرین، ص 389- 385.

منبع علم و رمز فهم و دانش و بهاء ایمان و مطابقت قول با فعل.

مشایخ روایی علامه نهاوندی (ره)

1- میرزا حبیب اللّه رشتی

2- شیخ الشریعه اصفهانی

3- سید ابو القاسم اشکوری

4- سید حسین کوه کمری

5- سید مرتضی کشمیری

6- حاج میرزا حسین نوری

روایان حدیث از علامه نهاوندی (ره)

1- سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره)

2- شیخ محمد شریف رازی

3- شیخ محمد علی اردوبادی

4- سید علی نقی فیض الاسلام

5- علی اکبر مروج الاسلام (1)

علامه نهاوندی (ره) و توجه به ادبیات

حاج شیخ علی اکبر نهاوندی علاقه فراوانی به شعر و قطعات ادبی و جملات و عبارات موزون اعم از ادبیات عرب و فارسی داشته، این علاقه از ذکر و نقل اشعار فراوان و کلمات

ص: 27


1- آقای حاج شیخ علی اکبر مروج متخلص به شفیق صاحب تألیفات کثیره از علما و محدثین بزرگ معاصر خراسان می باشد. این بزرگوار در 1310 ق در مشهد متولد شده و از راه منبر به تبلیغ دین و ترویج احکام پرداخته و از این رو به مروج الاسلام مشهور گردیده است. وی ضمن برخورداری از ذوق و قریحه شعری تألیفاتی نیز از خود برجای گذاشته از جمله: نفائس اللباب در دو جلد، هدیة المحدثین و ....

حکمت آموز در کتاب های متعدد ایشان به وضوح مشاهده می شود. او همواره در مقالات خویش سعی در ارائه معانی بلند در قالب نثری مسجّع و موزون داشت و از قلمی شیوا و روان برخوردار بود، قطعه ای از اشعار ایشان در این مجال ذکر می شود.

خداوندا نه روزه نه نمازی ***نه در وقت سحر رازونیازی

نه چشمی کو بود از خوف گریان ***نه قلبی کو بود در جوف بریان

نه دستی کو به راهت زرفشانم ***نه پایی کو به درگاهت کشانم

نه حال خشیتی و ابتهالی ***نه حال خجلتی و انفعالی

نه حال خواندن قرآن و ذکری ***نه در تصمیم و عزمم فکر بکری

ویژگی های اخلاقی علامه نهاوندی (ره)

یکی از مؤمنین (پدر آقای افراسیابی) می گوید: زمانی که در شهربانی سابق تهران مشغول خدمت بودم یک شب هنگام گشت شبانه به شخصی برخورد کردم که پس از کمی صحبت معلوم شد کلیمی مذهب است. ایشان بعد از این که فهمید بنده نهاوندی هستم به تعریف و تمجید از اهالی نهاوند پرداخت و گفت عالم دینی شما حق بزرگی بر گردن ما کلیمی ها دارد. گفتم چطور؟

گفت: من از کلیمی های مشهد هستم چندسال پیش عده ای از معتصبین ناگاه هنگام برپایی یکی از مراسم مذهبی ما نقشه برهم زدن مراسم را کشیده بودند، و حتی این حمله در حال شکل گیری بود، ما چاره ای جز این ندیدیم که جریان را به اطلاع شیخ علی اکبر نهاوندی که نفوذ و محبوبیت فراوانی در بین مردم داشت، برسانیم، ایشان پس از اطلاع سراسیمه خود را به محل رساند و پس از دعوت همگان به آرامش سخنرانی غرّایی درباره مقام حضرت موسی علیه السّلام و نحوه برخورد با اقلیت ها و این که یهودیان این مراسم را به استناد کدام یک از آیات تورات به جای می آورند، ایراد نمود، کلیمیان چنان تحت تأثیر کلمات و وسعت اطلاعات او قرار گرفتند که اشک از دیدگانشان جاری شد. برخی از آنان گفتند: گوئیا موسی علیه السّلام زنده گشته و احکاممان را به ما تعلیم می دهد.

ص: 28

اجتناب از امور شبهه ناک

به گفته بعضی از مؤمنین آیت اللّه نهاوندی از خوردن میوه باغات یکی از مناطق نهاوند خودداری می کرد. وقتی علت را از ایشان جویا شدند، فرمود: در آن منطقه آب باغات نوبتی نیست و هرکس زور بیشتری داشته باشد صاحب آب است، لذا بسیاری از اوقات در رساندن آب به باغ حقوق دیگران را پایمال می کنند و من بر خود جایز نمی دانم که از چنین میوه ای بخورم.

سخت کوشی در راه علم

علامه نهاوندی (ره) می نویسد: خواجه عبد اللّه انصاری در «نفحات الانس» می گوید:

«من سیصد هزار حدیث یاد دارم با هزارهزار اسناد. آنچه من در طلب حدیث حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله کشیدم هرگز احدی نکشیده یک منزل از نیشابور تا دیزباد باران می آمد و من برای آن که جزوه های حدیث خیس نشود در حال رکوع می رفتم و آن ها را در زیر شکم نهاده بودم. شب در نور چراغ حدیث می نوشتم و فراغت نان خوردن را نداشتم، مادرم نان پاره و لقمه می کرد و در دهان من می نهاد.

نظیر حالت خواجه از برای خود حقیر نیز اتفاق افتاد در سال 1318 ق که از نجف اشرف بیرون آمده و به جانب بلاد عجم می آمدم، آب طغیان نمود و سد کاظمین و بغداد را خراب نمود و از حدود بغداد تا حدود سرای خاکستری را آب گرفته بود. قفه در میان آب انداخته و زوار و عابرین را عبور می دادند. حقیر در میان قفه به پا ایستاده و مؤلفات فقه و اصول خود را در ساروقی بسته و بالای سر خود نگاه داشته بودم که اگر فرضا غرق شدم اول خودم غرق شوم بعد از آن نوبت به آن مؤلفات برسد و تابه حال که این مقام را تحریر می نمایم و مقارن ظهر روز یکشنبه 1341 ق است اگر مدعی شوم که در منزل خود از بدو تحصیل تا حال غذایی با فراغت بال صرف ننموده به جهت اشتغال به مطالعه کتب و نوشته ها، همانا ادعایی قریب به صدق نموده ام.

ص: 29

حکایاتی از حاج شیخ علی اکبر نهاوندی (ره)

1- آیت اللّه محسنی ملایری (ره) در مصاحبه ای راجع به آیت اللّه العظمی بروجردی (ره) چنین می گوید:

در سفر دومی که آقای بروجردی به مشهد مقدس مشرّف شدند مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی (ره) که امامت مسجد گوهرشاد را به عهده داشت از ایشان خواستند که به جای وی نماز جماعت را قبول کنند، ایشان هم بعد از تأمّلاتی پذیرفتند و ماه رمضان را به جای آقای نهاوندی نماز خواندند. بعدا مرحوم نهاوندی (ره) برای من نقل کردند: چشمم آب آورده بود لذا برای عمل به تهران رفتم دکترها نوبت طولانی دادند، دیدم هنوز فرصتی هست به عتبات مقدسه رفتم در نجف اشرف مرحوم آیت اللّه العظمی سید ابو الحسن اصفهانی از من خواستند که در مکان ایشان نماز بخوانم، بعد از نماز مغرب در نافله دوم صدایی را شنیدم که فرمود: «عظّمت ولدی فعظّمتک» فرزندم را بزرگ داشتی پس تو را بزرگ داشتم؛ این قضیه را من (آیة الله محسنی ملایری) از حاج شیخ علی اکبر شنیدم و خدمت آیة الله بروجردی نقل کردم، اشک از چشمان ایشان سرازیر شد.(1)

2- داستان فروریختن دیوار مدرسه علمیه نهاوند

سالی که آیت اللّه نهاوندی از نجف اشرف به ایران بازگشت، پس از چندی جهت به جای آوردن صله رحم و دیدار با مؤمنین شهر و ارشاد آنان، به نهاوند تشریف آوردند. با ورود ایشان طبق معمول جلسات موعظه ایشان سروصدایی به پا کرد و مؤمنین دسته دسته خود را به جلسات ایشان می رساندند. روزی پس از جلسه تصمیم بر این شد که کسانی که تمایل دارند به اتفاق ایشان به زیارت مرقد شریف مرحوم میرزا آقا (ره) بروند ایشان پیشاپیش جمعیت حرکت می کنند.

وقتی که در «راسته میرزا آقا» به مدرسه علمیه می رسند ایشان توقف می کنند و

ص: 30


1- ستارگان نهاوند، ص 66؛ مجله حوزه، ص 44- 43، خرداد 1380؛ گنجینه دانشمندان، ج 1، ص 273.

می گویند این مدرسه به گردن ما حق دارد و سپس راه را کج کرده و از کوچه «آقانور» به مسیر ادامه می دهند. برخی اظهار می کنند آقا از این مسیر راه طولانی می شود. ایشان جوابی نمی دهد ولی چیزی نمی گذرد که دیوار مدرسه که ارتفاع بلندی داشت با صدای مهیبی فرو می ریزد و مردم از این حادثه وحشتناک جان سالم به در می برند.(1)

3- داستان زلزله مشهد و فروریختن دیوارها و سقف یکی از شبستان های مسجد گوهرشاد

روزی حاج شیخ علی اکبر نهاوندی (ره) با جماعت بسیاری در یکی از شبستان های مسجد گوهرشاد مشغول اقامه نماز جماعت بود، بعد از اتمام نماز ظهر شیخ علی اکبر نهاوندی (ره) مکان نماز را تغییر می دهد و به شبستان دیگری می رود و جماعت نمازگزار هم به دنبال ایشان به شبستان دیگر می روند. بعد از لحظاتی در کمال ناباوری شبستان قبلی به واسطه زلزله فرو می ریزد و همه مردم نمازگزار را در بهت و حیرت فرو می برد و از آن به بعد این شبستان به شبستان نهاوندی معروف می گردد.(2)

در این جا نیکوست تا برای آشنایی بیشتر با مقام معنوی آن بزرگوار، گزارش مختصری را که ایشان در ضمن رساله «الید البیضاء فی نکت اخبار مناقب الزهراء صلوات الله علیها» از سفر حج خود آورده، نقل کنیم:

اتمام لطالب طریق التّوسّل کالمعرّف فی انعام لفاطمة و عنایتها بالمؤلّف:

بدان که این ناچیز، در این مقام عزیز که ذکر توسّل به صدیقه کبری و بیان تشبّث به ذیل عنایت آن مخدره عظمی شد، خوش دارم که یکی از موارد توسّل خود را به آن ملیکه انبیا بنگارم، و برادران ایمانی را از اثر آنی دیدنم از این توسّل مستحضر دارم و آن این است که:

در اوقات تشرّفم به سدّه سنیّه مرتضویّه- علی مشرّفها الف الف سلام و تحیّة-

ص: 31


1- ستارگان نهاوند، ص 65.
2- گلشن ابرار، ج 3، ص 297.

در شب های تار و اوقات اسحار، چه در هنگام تشرف به حرم مطهر، و چه در بالای پشت بام های منازل مستأجره ای که در آن بلد منوّر داشتم، استغاثه ای به حلّال مشکلات نموده و از جنابش مسألت می نمودم که در نزد باری تعالی شفاعت فرموده که اسباب تشرّف به بیت اللّه و زیارت قبر حضرت حبیب اللّه و زیارت قبور ائمّه بقیع را از جهت این روسیاه فراهم آورده، بدون این که از مخلوقی مثل خود نائب در این عمل باشم، چه نیابت را طبعا کاره و به توصیه ای از والد مرحوم طارح بودم، و قلّت ذات الیدهم، مانع از تشرّف به نحو استعانت بود؛ تا آن که از آن مکان شریف هجرت نموده، و دو سه سالی بر حسب تقدیر، در بلده نهاوند- که مسقط الرّأس داعی است- توقف نموده، و قریب به پنج سال هم، در دارالخلافه تهران متوقّف، و مقیم آن سامان بودم. و در خلال این اوقات، دو مرتبه حجّ نیابتی از زید و عمرو، با وجهی که به حسب المرسوم و المتعارف، زیاده از اجرت این عمل بود، به قریب ضعف میسّر شد. و این حقیر اقدام ننمودم، تا آن که منتقل به مشهد مقدس رضویّه- علی مشرّفه الف الف سلام و تحیّة- شدم. و قریب چهار سال از مجاورتم در آن زمین جنّت قرین گذشت. و چون از تاریخی که از نجف اشرف منتقل به بلاد عجم شده ام، همه ساله یک اربعین را صعود به منبر، از برای موعظه نفس سرکش خود و تذکّر برادران ایمانی می نمودم، تا چند سال قبل از نوشتن این مقام؛ و چند سال است که به واسطه عارضه مزاجی، این توفیق از داعی سلب گردیده، و آن اربعین عبارت از ماه صیام و دهه اوّل محرّم الحرام هرعام بود.

پس در سال هزار و سیصد و سی و یک، در ماه رمضان، حسب المرسوم به منبر صعود نموده، و در لیالی قدر- به واسطه ازدحام جمعیت در مسجد جامع معروف به مسجد گوهرشاد- وظایف لیالی قدر را در صحن جدید- که از بناهای خاقان مغفور فتحلی شاه قاجار است- به جای می آوردیم. و در شب بیست و سوّم- که در نزد طایفه شیعه، لیله قدر بودنش، ارجح و اثبت است- بعد از ادای وظایف آن لیله از نماز و غیره، به منبر صعود نموده، و بالمناسبة سوره قدر را عنوان کرده.

و چون در اخبار آن عصمت علیهم السّلام لیلة القدر، تأویل به وجود مقدّس فاطمیّه شده است،

ص: 32

پس در مقام ذکر مصیبت در خاتمه بیان منبریّه، ذکری از مصایب آن مخدّره گردیده، و منبر به اسم سامی و نامی گرامی آن ملیکه انبیا اتمام یافت.

و در مقام دعا، از جمله چیزهایی که در آن حال بر قلبم القا شد که از برای حصول آن دعا نمایم، زیارت عتبات عالیات بود، پس از برای انجاح این مقصود دعا نموده، و مؤمنین آمّین گفتند. و در این دعا، توسّل تامّه را به حضرت بی بی قرار داده؛ پس جالسین مجلس از برای تناول سحور متفرّق شده، به منازل خود رفتند. و تقریبا مدت ده ماه از آن تاریخ گذشت. و در خلال آن مدّت، استجابت بعضی از دعوات آن لیله نمایان شد و لیکن از دعا تشرّف به عتبات عالیات اثری هویدا نشد؛ تا آن که در روز مبعث سال هزار و سیصد و سی و دو- تقریبا دو ساعت از روز گذشته- سیّد جلیلی که از اخیار و از جمله کسبه بازار، و شغل او علاقه بندی بود در منزل داعی آمد، و اظهار داشت که شما را یاد می آید که در سحر شب بیست و سیّم از ماه رمضان سال گذشته در منبر- متوسّلا بالصّدیّقة الطّاهرة- از برای تشرّف به زیارت عتبات عالیات دعا نمودید؟

داعی عرض کردم: بلی نظرم می آید، و لیکن تاکنون اثری از استجابت آن دعا ظاهر نشده است.

آن سیّد جلیل فرمودند: آن دعا در همان وقت به هدف اجابت مقرون شد. نهایت آن که: الامور مرهونة باوقاتها. و وقت فعلیّت آن، این اوقات است.

پس فرمودند که: من در روز بیست و دوّم آن ماه، که شبش در میان جالسین مجلس شما بودم، با تاجر معروف حاج یوسف وهّاب اوف اردبیلی، در معامله نخ فرنگی که تقریبا ده دوازده هزار تومان وجه آن می شد، مقاوله می نمودم، و معامله ما سرنگرفت. پس در آن شب که شما آن دعا را نمودید، عهد کردم که اگر این معامله ما انجام پذیر شود، و ششصد تومان ربح نماید، من در خدمت بوده با شما مشرّف به بیت اللّه الحرام گردیدم، و شما در این حجّ نایب از جدّه ام صدّیقه طاهره باشید. و اگر سیصد تومان ربح کرد، فقط شما نائبا عن الصدّیقه مشرف شوید، چه من در چندسال قبل، عن استطاعة به حج مشرّف شده، و حجّ واجب خود را به جای آورده ام. و اگر این مرتبه در خدمت شما موفق به حجّ گردم،

ص: 33

حجّ مستحبّی است. و اکنون آن معامله انجام گرفته و نخ ها را از ایشان ابتیاع نمودم و فروختم، و خداوند ششصد تومان ربح مرحمت فرمود. و این وجه، به این ترتیب که ذکر شد، مصرف سفر مکّه معظّمه است. آیا شما حاضر هستید از برای نیابت از جدّه ام، رفتن به حجّ را؟

داعی عرض کردم: البتّه حاضرم. و این نیابتی است که از صد هزاران اصالت، اشرف است.

مختصرا آن که تهیّه سفر را آماده کرده، و روز غرّه ماه رمضان المبارک سی و دو(1) از مشهد مقدس به عزم نیابت آن ملیکه دو سرا در حج بیت اللّه با آن سیّد جلیل، با یک نفر دیگر از سادات انجاب بیرون آمدیم. و وجه مصروف را در مشهد مقدّس، به تاجری که ظاهرا خود حاج یوسف مزبور بود، آن سیّد جلیل داده، و برات بادکوبه گرفت. و روز هفتم رمضان وارد بادکوبه شدیم، و غافل از این بودیم که دول کفریّه با یکدیگر، و دولت انگریز با دولت اسلامیّه عثمانیّه اعلان محاربه ای داده، و جنگ بین الدّول و الملل شروع شده، و به این واسطه تمام وسایل و مراکب سیر و حرکت- از جهاز و شمندفر و غیرها- از بردن مسافر به حجّ ممنوع، و ممحّض از برای سوق عساکر در حال محاربه اند. و از جمله آن دول هم، دولت روسیّه است، و سیر مسافر در آن بلاد ممنوع است.

پس از ورود به بادکوبه، آن تاجری که وجه برات ما را باید تأدیه نماید، خبردار شده به دیدن آمد. ولدی الورود، زبان را به نکوهش و توبیخ ما گشود و عباراتی ناهنجار گفت.

داعی گفتم: چه شده است که شما این نحوه از عبارات را می گویید؟

در جواب گفت: مگر شما در مشهد مقدس نشنیده اید که جنگ بین الملل شروع شده، و مسافر بردن ممنوع است؟

داعی عرض کردم: ما به هیچ وجه در مشهد مقدّس، و در بین راه تا این جا که وارد شده ایم، این مطلب را از کسی نشنیده ایم، و الحال آن را از شما می شنویم. و اگر در مشهد مقدس یا در بین راه این مطلب را شنیده بودیم، تا بادکوبه نمی آمدیم.

ص: 34


1- مراد، سال یک هزار و سیصد و سی و دو هجری قمری است.

پس آن تاجر گفت: چاره ای جز معاودت به مشهد مقدس ندارید، چه قریب به دو هزار نفر دیگر از ایرانی ها، که به عزم تشرف به بیت اللّه در این جا آمده اند، چند روز است که روزی سه چهار مرتبه به ماشین خانه رفته، و گاهی به داد و فریاد، و گاهی به الحاح و فروتنی، مسئلت بلیط ماشین می کنند، که به ادسا و اسلامبول بروند. و احدی به گفته آن ها اعتنا نمی کند. و حال شما هم، مثل آن ها است، و چاره ای به غیراز معاودت نیست.

و بالجمله، هفت روز در بادکوبه معطّل شده، و سه نفر رفیق داعی- که دوتای آن ها، همان دو سیّد جلیل بودند، که با داعی از مشهد مقدس بیرون آمده بودند. و یک نفر دیگر، میرزا ابو القاسم نامی بود که در دو منزلی مشهد با ما ملاقات نموده، و عازم به رفتن مکّاره از برای تجارت دنیویّه بود. و اظهار داشت که چندسال است که عزم تشرّف به حجّ را دارم، و لیکن موفق نمی شوم، تا این که شما را دیده در قلبم گذشت که با شما در این سفر همراه باشم، امّا چه کنم که عازم مکّاره ام؟

داعی گفتم: الف و راء مکّاره را که اسقاط کنی، مکّه می شود. و تجارت هم اعمّ است از تجارت دنیویّه و اخرویّه. امساله را، تجارت را تجارت اخرویّه قرار دهید.

پس با ما همراه شد، و به واسطه کثرت آمدوشدش در مملکت روسیه به جهت تجارت، مسلّط بر فهم و تکلّم به لغت روس بود. در این چند روزه، روزی چندین مرتبه از منزل بیرون آمده، و از وسایط امور شمندفر تفتیش کامل می کردند که شاید طریقی از برای حرکت نمودن ما میسّر نشد.

تا آن عصر روز هفتم از ورود، عزم را بر معاودت به مشهد مقدس جزم کرده و رفقا از برای تهیّه وسایل معاودت بیرون رفتند و داعی، تنها، با دل شکسته و حال پریشان در منزل ماندم. و در این حال تنهایی متذکّر شدم که چرا نباید متوسّل به صدّیقه کبری علیها السّلام- که منوب عنهای من است- بشوم؟

پس اشکم جاری شد و عرض کردم: ای خاتون دو سرا، خود شما می دانید که دو مرتبه اسباب حجّ بیت اللّه به نیابت از زید و عمرو، از برای داعی به احسن وجه و اکمل اجرت میسّر شد، و داعی قبول ننمودم. و به این وجه قلیل محض نایب بودنم در این عمل، از آن

ص: 35

سلاله خلیل راضی شدم، در حالتی که آقایان حجج اسلامیّه مشهد مقدس مثل مرحوم حجة الاسلام آقای حاج سیّد علی سیستانی- اعلی اللّه مقامه- و مثل مرحوم ثقة الاسلام حاج سیّد علی شوشتری و مثل مرحوم ثقة الاسلام آقا شیخ حسن کاظمینی- نور اللّه مرقدهما- که همگی در آن تاریخ در قید حیات بودند، و با داعی محبّت و صداقت کامله داشتند، داعی را از تقبّل این امر ممانعت فرمودند که اوّلا این وجه، مکفی این سفر از برای شما نیست، و ثانیا همین وجه را خودتان اخذ کنید، و به دست آن آقا نگذارید، زیرا که حرف نوع مردم را اعتباری نیست.

چه آن که داعی وجه سیصد تومان را از آن سیّد جلیل نگرفتم. و به ایشان عرض کردم که این وجه از جدّه شما است، و من مهمان آن مخدّره ام، و شما وکیل خرجید، از جانب ایشان. معادل آن چه را که برای خودت در این مسافرت از گراوات و مخارج اکل و شرب مصرف می کنید، از برای داعی هم مصرف نمایید. و وقتی که وجه تمام شد، بگو من از وکیل خرجی جدّه ام خارج شدم، درآن وقت من می دانم و صاحب کارم.

و بالجملة عرض کردم: بی بی، داعی با این خصوصیّات، به اسم نیابت از حضرتت در حجّ بیت اللّه، از مشهد مقدس بیرون آمده ام. شما بر خود مپسند که داعی خائبا از این جا معاودت به مشهد مقدّس کنم. علم اللّه، چند دقیقه بعد از این عرایض به سدّه سنیّه آن مخدّره بیش طولی نکشید که آن تاجری که طرف برات ما بود و ما را در روز اوّل ورود به بادکوبه چقدر مذمّت و نکوهش کرد در جلو، و سه نفر رفیق داعی از عقب او وارد شدند.

ولدی الورود، آن تاجر از عوض سلام و تحیّت گفت: آقا، البشارة.

داعی در جوابش گفتم: بشرّک اللّه بالجنّة، چه بشارت داری؟ آیا غدقن از نبردن مسافرین برداشته شده است؟

گفت: نه، و لکن مادام و خانمی که رئیس ماشین خانه و شمندفر بود- چنان که رسم طایفه روسیه است، بلکه رسم تمام ملّت نصاری است که زنان را مثل مردان دخالت در امور مهمّه دولتی و تجارتی می دهند- معزول شد، و خانم دیگری که با من آشنا و طرف حساب است، به ریاست شمندفر منصوب گردیده. و اگر شما مایل باشید که در شمندفر، با

ص: 36

سالدات ها همنشین باشید، من می توانم که از برای شما تحصیل بلیط شمندفر بنمایم.

داعی عرض کردم: البتّه تحصیل کنید.

پس، فردای آن روز که روز هشتم ورود ما به بادکوبه بود، قبل از ظهر چهار بلیط شمندفر آورده، به ما داد، و گفت: مهیّا باشید که عصر شمندفر حرکت می کند به جانب اودسا. من حمّال آورده شما را با اسباب و لوازمتان، به ماشین خانه برده و به ماشین نشانیده تا بروید.

و گفت: همین قدر که ماشین از برای سیر به حرکت افتاد، دیگر کسی را قدرت نیست که متعرّض شما بشود.

پس در وقت عصر با حمّال آمده، و ما را حرکت داده و به ماشین خانه برد. و ما را با اسباب های ما در یکی از خان های ماشین جای داده، و ما را در عقب اسباب ها نشانیده که به مرائی و منظر نباشیم.

و در آن وقت، قریب دو هزار نفر از ایرانی ها که عزم بیت اللّه داشتند و در بادکوبه آمده بودند، در جلوی ماشین خانه حاضر بودند، و تماما با چشم گریان و حال پریشان تقاضای بلیط ماشین می کردند، و احدی به آن ها اعتنا نمی کرد.

خدا می داند که در آن وقت بر داعی چه گذشت. و نمونه ملکی را که نیمی از آن از برف و نیمی دیگر از آتش است- چنان که در اخبار وارد شده- در خود دیدم که به یک چشم خندان، از این موهبتی که حضرت بی بی درباره ما فرمود از تسبّب اسباب حرکت؛ و به یک چشم گریان، از دیدن حال برادران ایمانی ایرانی خود.

پس ماشین به حرکت آمده، و ما از بادکوبه بیرون آمدیم، به جانب اودسا و اسلامبول.

و این نبود مگر از توسّل به ذیل عنایت حضرت صدّیقه علیها السّلام.

و چقدر از مواهب و عنایات که در آن سفر میمنت اثر، از پرتو توجه آن خاتون دنیا و آخرت، شامل حال این کلب آستانشان گردید، که اگر نوشته شود کتابی حجیم و دفتری عظیم گردند.

از جمله، آن که اغلب حجّاج، یک مرتبه در سفر حجّشان به مدینه منوّره مشرف

ص: 37

می شوند، و آن هم چند روزی که غالبا به عشره نمی رسد. و این روسیاه را- از عنایات آن مخدّره- در یک سفر، دو مرتبه توفیق تشرّف به مدینه منوّره حاصل گردید: یک مرتبه قبل الحج که چهارده روز مشرّف بودم. و دفعه ثانیه بعد الحج که روز هشتم ماه محرّم الحرام هزار و سیصد و سی و سه وارد مدینه شده، و تا شانزدهم محرّم مشرف بودم. و بعد از آن به شمندفر که دولت عثمانیّه میان مدینه و شام احداث کرده بودند، نشسته و به شام آمدم.

و از جمله آن که توفیق درک میقات طایف- که قرن المنازل است- مرزوق گردید، چه قبل از حجّ، از بادکوبه به اسلامبول، و از آن جا به بیروت، و از آن جا به شام، و از آن جا به مدینه طیّبه مشرف شده، از راه شمندفر. و از آن راه که رفته، معاودت به شام نموده، و به بیروت و اسکندریّه و سوئیس رفته، و از سوئیس به جده رفتیم. و قهرا احرام از این طریق، محاذات میقات است، نه از خود میقات. و بسیار مایل بودم که درک یکی از مواقیت را نموده باشم، تا آن که من حیث لا احتسب، درک میقات طایف- که قرن المنازل است- مرزوق گردید.

و از جمله، آن که چون اوّل محاربه بین الدّول بود که ما در بادکوبه وارد شدیم؛ و هنوز غالبیّت و مغلوبیّت دولتی معلوم نبود، پس پول های هردولت از نقود و کاغذ، به همان قیمت خود باقی بود. و وجه سیصد تومان داعی را مثل سایر وجوه همراهان منات کاغذ دادند، که هر صد مناتی آن در آن وقت شصت و دو تومان ایرانی قیمت داشت. و چون به اسلامبول رسیدیم و مغلوبیّت دولت روسیه مشهود و مشهور گردید، پول های رواج مملکتش تنزّل نموده، و بعضی از صد مناتی ها را در اسلامبول به بیست و پنج تومان ایرانی دادیم. و چون در شام رسیدیم، صد مناتی به پانزده تومان رسیده بود.

و بالجمله این وجه سیصد تومان، همین قدر شد که داعی را بعد از حجّ به مدینه طیّبه رساند. و مع ذالک، چهارصد تومان دیگر علاوه بر آن سیصد تومان مخسوره مصرف داعی شد، تا ورود به مشهد که روز هیجدهم ماه شعبان هزار و سیصد و سی و سه بود. و مع ذالک در حین ورود به مشهد مقدس، تمام قروض داعی تأدیه شده، و مقداری هم مصرف

ص: 38

سوغات نموده، من حیث لا احتسب.

و از جمله آن که نوع حاجیان در آن سال، از تشرّف به عتبات عالیات محروم شدند؛ چه از طریق بحر و از ساحل جدّه مراجعت نمودند به خیال این که به بصره، و از آن جا به بغداد رفته، مشرّف به آن اعتاب مقدّسه گردند. و چون میانه دولت انگریز و عثمانی، در بین بصره و بغداد محاربه بود، پس راهی به تشرّف پیدا نکرده، و جمعی از بوشهر و جمعی از بصره و جمعی از بندر ناصری به عجم معاودت نمودند.

و داعی- بحمد اللّه و المنّة- چون از راه بین الحرمین معاودت نمودم، و به شام رفتم، پس از آن جا به حلب و از حلب به دیر و از دیر به شختور نشسته، و در شطّ فرات سیر نموده، تا وارد مسیّب شده و از آن جا از نهر حسینی وارد کربلای معلّی شدم. و چون ورودم مصادف با وقت زمستان بود، تقریبا چهار ماه در آن اعتاب مقدّسه مشرّف بودم. و بعد از عید نوروز، حرکت به سمت عجم نمودم.

و نبود تمامت این ها، مگر از اثر توسّلم به حضرت صدّیقه کبری صلوات اللّه علیها.

و از آن تاریخ تاکنون- که یوم هیجدهم از ماه رجب الاصبّ سال هزار و سیصد و چهل و هشت هجری است، و مشغول کتابت این مقام هستم- هروقت که در ورطه ای و بلیّه ای مبتلا شده ام، متوسّل به آن خاتون دنیا و آخرت شده، و ایشان را به آن انظار عنایتانه ای که در آن سفر درباره این روسیاه داشته، قسم داده ام. و فی الفور، از آن ورطه و بلیّه، از برایم خلاصی حاصل شده است. و امید است که از ورطه های برزخ و قیامت هم، داعی را نجات دهد.

تألیفات علامه نهاوندی (ره)

اشاره

آیت اللّه نهاوندی (ره) از سال 1328 ق تا 1369 ق متجاوز از 40 سال در ارض اقدس خراسان به ترویج مکتب تربیت فضلا و تدریس و تألیفاتی سودمند اشتغال داشت این عالم کامل فقیهی پرهیزکار و دانشمندی فروتن بود که بسیاری از سال های عمر شریفش را در تألیف و تصنیف کتب دینی و علمی متعدد سپری کرده که به تفصیل بیان می گردد.

ص: 39

1- البنیان الرفیع (اخلاق ربیعی)

این کتاب در قطع وزیری و در یک مجلّد به صورت چاپ سنگی در 324 صفحه به چاپ رسیده است. تاریخ شروع نگارش این کتاب سال 1337 ق و تاریخ اتمام آن سال 1341 ق است. این کتاب در شرح احوال ربیع بن خیثم معروف به خواجه ربیعه است و متشکل از یک مقدمه و هشت باب و یک خاتمه است.

2- جنة العالیه و جعبة الغالیه

نگارش این کتاب در سه جزء و در سال 1341 ق به اتمام رسیده و هرسه جزء در یک مجلّد در قطع رحلی و چاپ سنگی به چاپ رسیده است. این کتاب کشکولی است که مطالب مختلف در آن شماره گذاری شده و هرجزء آن مشتمل بر 333 مطلب از مطالب مختلف می باشد.

3- جنتان مدهامتان

این کتاب در قطع رحلی و در دو جزء به صورت چاپ سنگی به چاپ رسیده است جزء اول «الجنة الاولی» 209 صفحه و جزء دوم «الجنة الثانیه» 206 صفحه است جزء اول مشتمل بر 504 جوهره و جزء دوم مشتمل بر 1541 جوهره است. هرجوهره از این کتاب در مورد مسائل مختلفی از عقاید، عرفان و اخلاق و ... است.

4- راحة الروح یا کشتی نجات

این کتاب شرحی است بر حدیث شریف نبوی که در کتب شیعی و اهل سنت ذکر شده است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق». این کتاب به قطع وزیری در 512 صفحه توسط کتاب فروشی جعفری در مشهد به چاپ رسید. نگارش این کتاب در 1341 ق به پایان رسیده است.

ص: 40

5- خزینة الجواهر فی زینة المنابر

این کتاب در سه بخش اصول دین، فروع دین و اخلاق نگارش یافته و در هربخش آیات، روایات، مواعظ و حکایات مربوط به آن بخش به ترتیب آورده شده است.

همچنین این کتاب مشتمل بر شرح و تفسیر چهل آیه و هفتاد و هفت روایت و هشتاد موعظه و دویست حکایت است. نگارش این کتاب در سال 1336 ق به پایان رسیده و به قطع وزیری و در 722 صفحه توسط انتشارات کتاب فروشی اسلامیه به زیور طبع آراسته گردیده است.

6- گلزار اکبری و لاله زار منبری

این کتاب در 114 فصل به عدد سوره های قرآن کریم تنظیم شده و هرفصل آن به نام «گلشن» نامگذاری گردیده است در واقع این کتاب کشکولی است از مطالب مختلف با این تفاوت که مطالب آن براساس موضوع هرگلشن و فصل دسته بندی و مطالب هم سنخ در یک گلشن و پشت سرهم آورده شده است. این کتاب در سال 1344 ق نوشته شده و در 667 صفحه در چاپخانه حاج محمد علمی در قطع وزیری چاپ شده است.

7- انوار المواهب

موضوع این کتاب مناقب و فضائل ائمه معصومین علیهم السّلام است که در قطع رحلی و در یک مجلّد به چاپ سنگی رسیده است. شروع تألیف این کتاب 1334 ق و تاریخ اتمام آن 1340 ق بود و مجموع صفحات آن 569 صفحه می باشد.

8- العبقری الحسان فی تواریخ صاحب الزمان- عجل اللّه تعالی فرجه- (کتاب حاضر)

بنابه گفته مؤلف این کتاب به منزله جلد دوم کتاب انوار المواهب است که در شرح احوال حضرت ولی عصر علیه السّلام بوده و در پنج قسمت به عنوان بساط نگارش یافته است.

ص: 41

کتاب مذکور در قطع رحلی به صورت چاپ سنگی و در دو مجلّد به چاپ رسیده است.

9- جواهر الکلمات (جواهر الزواهر فی شوارد النوادر)

این کتاب در قطع رحلی و در دو جزء به صورت چاپ سنگی به چاپ رسیده است.

10- وسیلة النجات و عناوین الجمعات فی شرح دعاء السّمات

پایان نگارش کتاب سال 1331 ق بوده و در 320 صفحه وزیری توسط انتشارات نهاوندی به چاپ رسیده است.

11- انهار النوائب فی اسرار المصائب
12- حاشیه فرائد الاصول علی المبحث البراءة
13- رسالة الحقیقة و المجاز
14- وسائل العبید الی مراحل التوحید
15- رشحة الندی فی مسألة البداء
16- صلاة المسافر (تقریر درس شیخ محمد طه نجف)
17- طور سینا در شرح حدیث کساء
18- الفتح المبین فی ترجمة الشیخ علی الحزین
19- الفوائد الکوفیه فی ردّ الصوفیه
20- کشف التغطیه عن وجوه التسمیه
21- لمعات الانوار فی حل مشکلات الایات و الاخبار
22- مفرج القلوب و مفرج الکروب
23- المواریث (تقریر درس سید محمد کاظم طباطبایی یزدی)
24- النفخات العنبریه فی البیانات المنبریه
25- الید البیضاء فی مناقب الامیر و الزهرا
26- الیاقوت الاحمر فی من رأی الحجة المنتظر

ص: 42

27- سبع المثانی در مناقب حسن اول تا حسن ثانی
28- العسل المصفی فی نکت اخبار مناقب المصطفی صلّی اللّه علیه و آله
29- الکوکب الدری فی نکت اخبار مناقب امیر المؤمنین علیه السّلام

29- الکوکب الدری فی نکت اخبار مناقب امیر المؤمنین علیه السّلام (1)

صاحب الذریعه علاوه بر آثار مذکور دو کتاب دیگر را در زمره تألیفات علامه نهاوندی (ره) ذکر کرده است.

وفات علامه نهاوندی (ره)

شیخ بزرگوار ما در 19 ربیع الثانی سال 1369 ق/ 1329 ش در 90 سالگی در مشهد درگذشت روز درگذشت ایشان هوا بسیار سرد بود و برف سنگینی باریده بود و غسّال خانه مشهد در خیابان 17 شهریور در محل کنونی پارک وحدت قرار داشت و مردم با سختی طاقت فرسایی در مراسم کفن ودفن ایشان شرکت جستند و همین امر سبب شد که مرحوم آیت اللّه فقیه سبزواری باتوجه با مساعدت هایی که مرحوم نهاوندی در زمان حیات خود کرده بود، غسّال خانه اول طبرسی را بنا نماید.

جسد پاک علامه نهاوندی در رواق دارالسعادة در پایین پای هشتمین امام پاکان و در کنار قبر شیخ مرتضی آشتیانی دفن گردید و روح بلندش به عالم بالا عروج کرد.(2)

مرحوم مروج در تاریخ درگذشت ایشان این بیت را سروده است:

آمد اندوه و سرافکند و پی تاریخ گفت:***شد نهاوندی مقیم اندر در سلطان طوس

که جمع حروف مصراع دوم در حساب ابجد 1369 یعنی سال درگذشت ایشان به سال قمری است.

ص: 43


1- نقباء البشر، ج 4، ص 1600؛ مصفی المقال فی مصنفی علم الرجال، ص 342؛ معجم رجال الفکر و الادب، ج 3، ص 1314- 1313؛ مکارم الاثار، ج 6، ص 2208؛ مع کبار علماء النجف الاشرف، ج 2، ص 307- 306؛ ریحانة الادب، ج 6، ص 269؛ علمای بزرگ شیعه، ص 392؛ علمای معاصرین، ص 220؛ معجم مؤلفی الشیعه، ص 423- 422.
2- مشاهیر مدفون در حرم رضوی، ص 346.

کتابخانه علامه نهاوندی (ره)

حاج شیخ علی اکبر نهاوندی ضمن دارا بودن تألیفات زیاد از کتابخانه بسیار غنی نیز برخوردار بوده است.

آقا بزرگ تهرانی صاحب الذریعه به گوشه ای از نسخی که در کتابخانه وی موجود بوده است اشاره کرده. آن چه درپی می آید فهرستی مختصر از بخشی از کتابخانه بزرگ ایشان است:

آثار علوی؛ مؤلف: محمد بن مسعود مسعودی؛ رساله ای مختصر در بیان آثار علوی شامل مقدمه و چهار فصل و سیزده باب.(1)

البراهین الجلیه فی تفضیل آل محمد علی جمیع البریه؛ مؤلف: مولا محمد کاظم بن مولا محمد شفیع هزار جریبی حائری متوفی بعد از 1232 ق و قبل از 1238 ق.(2)

تحفة الاخیار؛ مؤلف: مولی محمد طاهر بن محمد حسین شیرازی نجفی قمی، مشتمل بر هزار بیت فارسی در مدح امیر المؤمنین علیه السّلام و ردّ صوفیه است که شرح آن به زبان فارسی اثر مؤلف می باشد.(3)

تحفة المحققین؛ مؤلف: شیخ احمد دامغانی معاصر مولی حسن یزدی صاحب مهیج الاحزان، این کتاب شبیه کشکول و به زبان فارسی می باشد.(4)

ترجمة الذهبیه؛ مؤلف: سید شمس الدین محمد بن محمد بدیع الرضوی مشهدی صاحب «الحبل المتین» و «وسیلة الرضوان».(5)

تفسیر آیة البسملة؛ مؤلف: سید محمد حسین بن شمس الدین محمد النسابه.(6)

ص: 44


1- الذریعه، ج 1، ص 9.
2- الذریعه، ج 3، ص 80.
3- الذریعه، ج 3، ص 417.
4- الذریعه، ج 3، ص 467.
5- الذریعه، ج 4، ص 103.
6- الذریعه، ج 4، ص 325.

تفسیر سورة الفجر؛ مؤلف: مولی احمد بن حسن یزدی مشهدی واعظ.(1)

شرح الصحیفه؛ مؤلف: علامه محمد باقر مجلسی؛ این کتاب به زبان فارسی بوده و قریب پنج هزار بیت می باشد.(2)

شرح قصیده میرفندرسکی؛ مؤلف: مولی عباس دارابی شاگرد مولی هادی سبزواری می باشد.(3)

المسؤلات؛ مؤلف: کربلایی علی بروجردی؛ این کتاب شامل جواب مسائلی است که مؤلف از استاد خود مولی محمد تقی مجلسی سؤال کرده است.(4)

شمس الحقیقة؛ مؤلف: میرزا محمد بن عبد النبی بن عبد الصنائع اخباری نیشابوری (م 1232 ق).(5)

طراز المصائب؛ مؤلف: مولی نظر علی بن سلطان محمد طالقانی (م 1306 ق) این کتاب مشتمل بر مطالبی در مقتل می باشد.(6)

طیف الخیال فی المناظرة بین العلم و المال؛ مؤلف: مولی محمد مؤمن بن حاج محمد قاسم جزایری شیرازی شاگرد مولی شاه محمد بن محمد شیرازی صاحب شرح (الصحیفه).(7)

حقیقة الاعیان فی معرفة الانسان؛ مؤلف: میرزا محمد بن عبد العلی معروف به اخباری.(8)

الرد علی العامه؛ مؤلف: حاج مولی حسن بن علی کشوی یزدی حایری؛ این کتاب بیان

ص: 45


1- الذریعه، ج 4، ص 341.
2- الذریعه، ج 13، ص 347.
3- الذریعه، ج 14، ص 15.
4- الذریعه، ج 14، ص 176 و ج 21، ص 29.
5- الذریعه، ج 14، ص 221.
6- الذریعه، ج 15، ص 159.
7- الذریعه، ج 15، ص 197- 196.
8- الذریعه، ج 7، ص 47.

ابطال خلافت کسانی است که بر علی علیه السّلام مقدم شدند.(1)

رشحات عین الحیاة؛ مؤلف: مولی حسین بن علی واعظ کاشانی بیهقی؛ این کتاب شامل مقالاتی چند در طبقات خواجگان و سلسله نقش بندیه و مناقب خواجه ناصر الدین عبید اللّه نقش بندی و ... می باشد.(2)

زهر الربیع فی الطرائف و الملح و المقال البدیع؛ مؤلف: سید نعمت اللّه بن عبد اللّه موسوی تستری (م 1112 ق). جلد اول این کتاب مکرر چاپ شده و جلد دوم به دلیل عدم اقبال مردم به آن چاپ نشده و لذا نسخه دوم جلد دوم کمتر است. صاحب الذریعه گوید:

جلد دوم این کتاب را نزد شیخ علی اکبر نهاوندی در خراسان دیده است.(3)

رسالة فی السیر و السلوک؛ مؤلف: نور الدین اخباری محمد بن محمد بن مرتضی کاشانی برادر محدث فیض کاشانی.(4)

شرح دعای شجرة النبوة؛ مؤلف: مولی احمد واعظ یزدی (م 1310 ق). این کتاب مشتمل بر هشت هزار بیت می باشد.(5)

قلائد اللئالی؛ مؤلف: نصر اللّه بن شهر اللّه ترمذی؛ این کتاب به زبان فارسی و شرح جامع الحکایات است که مؤلف برای غلامرضا بن محمد علی آرانی کاشانی تصنیف کرده است.(6)

لب شرح المثنوی؛ مؤلف: مولی حسین بن علی واعظ کاشفی بیهقی (م 910 ق)

به این کتاب لب اللباب هم گفته می شود.(7)

لطائف الآثار و جواهر الاخیار؛ مؤلف: شیخ سلیمان بن محمد معاصر

ص: 46


1- الذریعه، ج 10، ص 211.
2- الذریعه، ج 11، ص 235.
3- الذریعه، ج 12، ص 69.
4- الذریعه، ج 12، ص 283.
5- الذریعه، ج 13، ص 252.
6- الذریعه، ج 17، ص 164.
7- الذریعه، ج 18، ص 287.

شیخ حرّ عاملی رحمه اللّه (1).

اللمعات فی شرح دعاء السمات؛ مؤلف: سید ابو القاسم بن سید محمد باقر حسینی علوی فاطمی.(2)

مباحثة النفس؛ مؤلف: مولی محمد طاهر؛ این کتاب در مواعظی خطاب به نفس عماره و ... می باشد.(3)

المجالس الاربعون؛ مؤلف: مولی محمد بن مقیم بن شریف درزی بارفروشی مازندرانی. این کتاب در مواضع الهیه می باشد که عنوان هرمجلس آیه ای از قرآن است.(4)

مجالی الانوار؛ مؤلف: میرزا محمد بن عبد النبی بن عبد الصنائع نیشابوری اکبرآبادی معروف به اخباری؛ این کتاب مشتمل بر مطالبی در مبدأ و معاد می باشد که خود مصنّف شرحی بر آن نوشته که به «مجالی المجالی» نام گرفته است.(5)

تحفة المؤمن؛ مؤلف: مولی احمد دامغانی معاصر فتحعلی شاه.(6)

معارف العارفین؛ مؤلف: محمد بن نصر اللّه اللائمی؛ این کتاب مختصر و در دو فصل می باشد.(7)

مفتاح المطالب فی شرح المکاسب؛ مؤلف: سید محمد مولانا تبریزی (8).

منهج الفاضلین فی معرفة الائمة الکاملین؛ مؤلف: شیخ محمد بن اسحاق بن محمد الحموی؛ این کتاب به زبان فارسی و مبسوط در امامت می باشد.(9)

میزان الحق؛ مؤلف: مولی حسن بن علی الکشوی یزدی حائری

ص: 47


1- الذریعه، ج 18، ص 312.
2- الذریعه، ج 18، ص 346.
3- الذریعه، ج 19، ص 41- 40.
4- الذریعه، ج 19، ص 358.
5- الذریعه، ج 19، ص 373؛ الاعلام، ج 6، ص 251.
6- الذریعه، ج 20، ص 234 و 26 و 171.
7- الذریعه، ج 21، ص 193.
8- الذریعه، ج 21، ص 349.
9- الذریعه، ج 23، ص 195.

این کتاب به زبان فارسی و در ردّ عامه و خلافت متقدّمین می باشد.(1)

نجم الولایة لمن اراد الهدایة؛ مؤلف: محمد بن عبد النبی اخباری (2).

نصیحت نامه شاهی؛ مؤلف: ملّا حسین بن علی کاشفی سبزواری. مؤلف، این کتاب را برای پسر سلطان حسین میرزا بایقرا به رشته تحریر درآورده است که مشتمل بر مواعظ و اخلاق منظوم و منثور می باشد.(3)

تنویر القلوب؛ مؤلف: مولی نور الدین محمد بن مرتضی بن محمد مؤمن بن مرتضی برادر فیض کاشانی معروف به نور الدین اخباری. این کتاب مشتمل بر 14 باب در بیان معنی یک متن و فضیلت معرفت و کیفیت تحصیل آن است.(4)

جام جم؛ مؤلف: شیخ محمد علی معروف به علی بن ابی طالب الحزین

این کتاب به زبان فارسی بوده و مشتمل بر «الموالید الثلاثة و کائنات الجو».(5)

جامع السطین؛ این کتاب در تفسیر سوره یوسف به زبان فارسی و مشتمل بر نکات ادبی عرفانی و اخلاقی در 60 فصل می باشد.(6)

جنة النعیم در احوال معراج النبی؛ مؤلف: مولی محمد علی بن محمد معروف به علی البرغانی. این کتاب همچنین شامل مطالبی پیرامون امام حسین علیه السّلام و طریق سلوک آن حضرت می باشد که جلد پنجم آن کتاب ریاض الاحزان بوده است.(7)

الحبل المتین؛ این کتاب مشتمل بر معجزه ظاهرشده بعد از دفن مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام به زبان فارسی و نزدیک هشت هزار بیت می باشد.(8)

ص: 48


1- الذریعه، ج 23، ص 309.
2- الذریعه، ج 24، ص 70.
3- الذریعه، ج 24، ص 185.
4- الذریعه، ج 4، ص 471.
5- الذریعه، ج 12، ص 219 و ج 5، ص 23.
6- الذریعه، ج 5، ص 58.
7- الذریعه، ج 5، ص 161.
8- الذریعه، ج 6، ص 239.

حقوق آل محمد علی سائر العباد؛ مؤلف: مولی حسن بن علی یزدی کشوی حائری.

این کتاب به زبان فارسی و وجیزه ای مختصر بوده که در آن سی حق به رشته تحریر درآمده است.(1)

نظم الغرر و نضد الدرر؛ مؤلف: عبد الکریم بن محمد یحیی بن محمد شفیع قزوینی بن محمد رفیع بن فتح اللّه معاصر شاه سلطان حسین صفوی. این کتاب در نود و نه باب به عدد اسماء حسنی تصنیف شده است.(2)

نواصیص العجب فی شرح زیارة رجب؛ مؤلف: ملا احمد بن حسن یزدی (3).

وسیلة الرضوان فی کرامات سلطان خراسان؛ مؤلف: شمس الدین محمد بن بدیع الرضوی از رؤسای خادمین آستان قدس و از علمای عصر صفوی معاصر شاه طهماسب دوم.(4)

جواهر الکلمات لبصائر النسمات (ملقب به کحل الجواهر لجلاء البصائر)؛ این کتاب در سه جلد اصول دین، فروع دین و اخلاق می باشد.(5)

ضمنا بخشی از دست نوشته های علامه نهاوندی همچون بخشی از عبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان علیه السّلام در کتابخانه مدرسه حجّتیه قم نگهداری می شود.

در پایان نظرات و پیشنهادات عزیزان را بر دیده منّت می نهیم.

و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

قم- رجب المرجب 1427- تابستان 1386

صادق برزگر بفرویی- حسین احمدی قمی

@@@

ص: 1


1- الذریعه، ج 7، ص 42.
2- الذریعه، ج 24، ص 218.
3- الذریعه، ج 24، ص 35.
4- الذریعه، ج 25، ص 77.
5- الذریعه، ج 26، ص 264.

شناسنامه ی کتاب

العبقریّ الحسان فی احوال مولانا صاحب الزّمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلّف:

علامه کبیر حضرت آیت اللّه حاج آقا شیخ علی اکبر نهاوندی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:

صادق برزگر بفرویی- حسین احمدی قمی

ویژه پژوهشگران مباحث مهدویت (عج) و کتابخانه های تخصصی

ص: 1

ص: 2

دیباچه 1

هذا هو الرفوف الأخضر فی بشارات ظهور الحجة المنتظر و هو البساط الاول من الکتاب المستطاب الموسوم بالعبقری الحسان فی أحوال مولینا صاحب الزمان علیه صلوات الله الملک الحنّان، تألیف العلیم النحریر و العلامة الکبیر، ملاذ الفقهاء الاعاظم و مفخر العلماء الأفاخم، بحر العلوم المتلاطم، زین المجتهدین، محیی مراسم شریعة سید المرسلین، حجة الاسلام و محجة المسلمین، العقل الحادی عشر، الذی هو للعلم محور، آیة الله الملک الاکبر الآغا الحاج الشیخ علی اکبر النهاوندی اصلا و المشهد المقدس الرضوی موطنا، مدظله العالی فی سنة 1364 ه ق

ص: 3

ص: 4

مقدمه مؤلف

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

العبقریّ الحسان حمد و سپاس زیبنده اریکه جلال یگانه معبود لایزالی است که بسط بساط رحمتش ابدی و رفرف خضر خوان نعمتش سرمدی و صاحبان جلال و اکرام در ظلّ ظلیل وجه ذی الجلال و الاکرامش، خوار و ذلیل و زبان شکرگزاران از ثناگویی فضل علم و کثرت انعامش، عاجز و کلیل، تعالی شأنه، مالک الملکی که ساحت سلطنت و عظمتش از لوث عجز و حدوث، مبرّا و طنطنه علوّ و رفعتش از شایبه اضمحلال و زوال معرّا، منزّهی که سلاسل عوالم امکانیّه، دمدمه ای از نفس رحمانیّه او است. مقدّسی که ماسوایش به زمزمه سبحان ربّی العظیم و همهمه سبحان ربّی الأعلی، سرگرم ثناخوانی او است.

هرگیاهی که از زمین روید***وحده لا شریک له گوید

و روح و ریحان تحیّات واصله و صلوات متّصله به روان جان جهانیان و رحمت عالم و عالمیان، ماه روی و الضّحی و سیاه موی و اللّیل إذا سجی و محبوب دلربای ما ودّعک ربّک و ما قلی، درّ یتیم گرانبهای ألم یجدک یتیما فآوی، توانگرنمای و وجدک عائلا فأغنی، راه یافته و وجدک ضالّا فهدی، سلطان صاحب لوای و للآخرة خیر لک من الأولی، خواجه دو سرا محمّد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و اهل بیت طاهرین او به تخصیص، مصدر کاینات و محور ممکنات و قطب دایره مکوّنات، مظهر غیب الهی و آینه خلق و خلق و منطق رسالت پناهی، خاتم اوصیای سامی و حجج گرامی (م ح م د) بن الحسن العسکری علیهما السّلام باد.

ص: 5

و بعد، بر ارباب بصایر و اخوان صافی سرایر پوشیده نماناد! پس از آن که این خادم شرع انور و تشنه زلال شفاعت پیغمبر و اولیای خداوند علیّ اکبر، ابن حسین نهاوندی علی اکبر عاکف مشهد مقدس رضوی، سلطان سریر ارتضا و طایف مطاف بقعه عالیه علوی، حضرت علی بن موسی الرضا- علیه آلاف التحّیّه و الثّناء- از جمع و تألیف و کتب و تصنیف کتاب مستطاب انوار المواهب فی نکت اخبار المناقب که مشتمل بر حالات خیریّه دلالات و نکات عالیات مناقب حضرت ختمی مرتبت و دوازده نفر از اهل بیت اطهار آن رسول با برکات است، شروع نموده به تألیف و ترصیف این طرفه کتاب که به منزله جلد دوّم از انوار المواهب و محتوی بر حالات و شؤونات حضرت خلیفة اللّه امام غایب- عجّل اللّه تعالی فرجه- است و آن را به کتاب العبقریّ الحسان فی احوال مولینا صاحب الزمان- علیه صلوات اللّه الملک الحنّان- موسوم ساختم و به نحوی، جمع و تلفیق نمودم که مطالعه کننده را از سایر کتبی که در غیبت نوشته شده، مثل سیزدهم بحار الانوار علّامه مجلسی (ره) و نجم الثاقب مرحوم نوری و دار السّلام عراقی و نور الانوار ملّا علی اصغر بروجردی و سایر کتب مدوّنه در این باب، بی نیاز گرداند و آن را به صورت پنج بساط، که به منزله پنج جلد و عبارت از پنج جزء باشد، درآوردم و هربساطی را به نامی نامیدم.

ص: 6

مندرجات کتاب

البساط الاول الموسوم بالرفرف الاخضر فی بشارات ظهور الحجّة المنتظر مشتمل است بر شطری از آیات قرآنیّه و سایر کتب سماویّه و پاره ای از اقوال کهنه و سحره و اخبارات مأثوره از پیغمبر و ائمّه اثنا عشر- علیهم صلوات اللّه الملک الاکبر- در بیان بشارات ظهور آن جناب و در آن چند عبقریّه است و در هرعبقریّه، چند رفرفه به عنوان رفرفه، رفرفه.

البساط الثانی الموصوف بالمسک الأذفر فی ولادة الحجّة المنتظر و معجزاته و خوارق عاداته

محتوی بر چند عبقریّه و در هرعبقریّه، چند مسکه به عنوان مسکه، مسکه و در آن اسامی تقریبا چهل و پنج نفر از علمای عامّه که قایل به تولّد و وجود فعلی آن بزرگوارند، در آن آمده است.

البساط الثالث المنعوت بالصبح الأسفر فی اثبات مهدویّة الحجّة المنتظر

شامل تعیین شخص شخیص مهدی علیه السّلام و چند اشکال وارده بر وجود، غیبت و سایر

ص: 7

خصوصیّات آن بزرگوار و نیز احوال معمّرین به طریق طبقه بندی از یک صد و بیست سال تا سه هزار و هشت صد سال.

هم چنین در بیان غیبات حجج الهیّه از محجوج الیهم که عبارت از بیست و پنج نفر از انبیای عظام باشند.

در این بساط، چند عبقریّه است و در هرعبقریّه، چند صبیحه به عنوان صبیحه، صبیحه.

البساط الرابع المعروف بالیاقوت الاحمر فیمن رأی الحجة المنتظر

در این بساط نام هزار نفر یا بیشتر می باشد که به انحای رؤیت، از حین تولّد آن جناب الی زماننا هذا، خدمت حضرتش تشرّف پیدا کرده اند.

در آن چند عبقریّه است، و در هرعبقریّه، چند یاقوته به عنون یاقوته، یاقوته.

البساط الخامس الملقّب بالنجم الأزهر فی علائم ظهور الحجّة المنتظر

در این بساط مدح انتظار فرج و علایم و گزارشات هنگام ظهور آمده است و نیز تشریح دوازده میراث از مواریث انبیا که با آن سرور است:

«عصای موسی» و «حجر او»، «تابوت سکینه»، «ذوالفقار»، «تورات»، «انجیل»، «قرآن حضرت امیر علیه السّلام»، «خاتم سلیمان» و غیر این ها، و بیان آیات مرتبط به رجعت و اثبات آن ضرورتا و اعتبارا و اشکالات عشره و اجوبه آن و توقیعات آن حضرت.

در این بساط چند عبقریّه است و در هر عبقریّه چند نجمه به عنوان نجمه، نجمه.

ص: 8

دیباچه 2

فبعون اللّه الملک المعبود ابدء فی المرام و اشرع فی المقصود. فأقول:

این بساط اوّل از کتاب مستطاب «العبقریّة الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان» است که مشتمل بر بعضی آیات قرآنی و سایر کتب سماویّه و اخبار کهنه و سحره است، منضّما الی اخبار سیّد المرسلین الی مولانا حسن بن علی العسکری علیهما السّلام که در بشارات ظهور آن نور موفور السرور وارد گردیده و ملقّب نمودم او را بالرفرف الاخضر فی بشارات ظهور الحجّة المنتظر و در آن چند عبقریّه و در هرعبقریّه چند رفرفه است.

ص: 9

ص: 10

عبقریّه اوّل بشارت ظهور در قرآن کریم

اشاره

بدان که بشارت ظهور موفور السرور حضرت ولی عصر،- ارواح العالمین فداه- در قرآن مجید و فرقان حمید، بسیار واقع است.

از قدمای امامیّه، شیخ اجلّ، ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن عیّاش کتاب «مختصر ما نزل من القرآن فی صاحب الامر» را تألیف فرموده، از متأخّرین سیّد جلیل و محدّث تحریر نبیل، سیّد هاشم بحرانی توبلی قدس سرّهما کتاب المحجّه فیما نزل فی الحجّة را پرداخته و در آن کتاب یک صد و بیست آیه از آیات قرآنی را برشمرده که مطابق اخبار معتبره صادره از مترجمان وحی ربوبی، حضرت خاتم انبیا و ائمّه هدی- صلوات اللّه علیهم اجمعین- در شأن حضرت مهدی موعود و قائم آل محمد- ارواحنا التراب مقدمه الفداء- نزول یافته است.

مفسّرین امامیّه مثل علی بن ابراهیم قمّی، محمد بن عیّاش، محمد بن مسعود عیّاشی، صاحب تفسیر نور الثقلین، تفسیر کنز الدقایق و تفسیر صافی که برای حذر از تفسیر قرآن به رأی- نظر به حدیث شریف «من فسّر القرآن برأیه فلیتّبوء مقعده من النار»- بنای تفسیر آیات قرآنی را بر اخبار و آثار معصومین علیهم السّلام نهاده اند، در ضمن تفاسیر خود، آن اخبار را روایت کرده اند و جمع کثیری از علمای غیبت صغرا، در ضمن کتاب هایی که در جمع آیات نازله در فضیلت اهل بیت علیهم السّلام تألیف کرده اند، آن آیات و اخبار را ضبط کرده اند.

بعضی از مفسّرین عامّه هم پاره ای از آیات قرآنی را راجع به حضرت قائم- عجل اللّه فرجه- دانسته اند.

ص: 11

از متأخّرین امامیّه، علّامه مجلسی- طیّب اللّه رمسه- نیز در اوّل جلد سیزدهم بحار الانوار(1)، آیات بسیاری را که به این مقصد اسنی مربوط است، از کتب تفاسیر و اخبار روایت فرموده است. هم چنین معاصر مرحوم جناب حاج ملا علی یزدی حائری در الزام الناصب یک صد و سی و سه آیه در این موضوع در کتاب مذکور نقل فرموده است.

چون ذکر تمام آیات مبشّره و اخبار مفسّره، از وضع این کتاب خارج است، به ذکر بیست آیه در ضمن بیست رفرفه اکتفا می نماید.

آیات اول سوره بقره 1 رفرفه

آیه اوّل: قال اللّه تعالی فی سورة البقره: الم* ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ* الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (2)

صدوق روایت کرده از یحیی بن ابی القاسم گفت: از حضرت صادق علیه السّلام از معنی این آیه پرسیدم.

فقال علیه السّلام: «المتقون شیعة علی و الغیب هو الحجّة»(3).

فرمود: متّقین شیعه علی باشند و غیب حضرت حجّت است و شاهد بر این معنی، قول خدای تعالی است؛ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (4).

هم چنین از داود بن کثیر رقّی روایت کرده که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ایمان آورندگان به غیب، کسانی هستند که به قیام قائم علیه السّلام ایمان آورند که آن حق است (5).

نیز از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده از حضرت رسول خدای تعالی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در

ص: 12


1- در چاپ فعلی بحار الانوار، ر. ک: ج 51 به بعد.
2- سوره بقره، آیه 3- 1.
3- کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، دار الکتب الاسلامیة، قم، 1395 ق، ج 1، ص 18.
4- سوره یونس، آیه 20.
5- کمال الدین، ج 1، ص 17؛ ج 2، ص 340.

حدیثی که امامت ائمّه دوازده گانه و غیبت امام دوازدهم را بیان کرده، فرمود: «طوبی للمقیمین علی محبتهم اولئک من وصفهم اللّه فی کتابه فقال الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ (1) قال: أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (2).

خوشا به حال کسانی که بر دوستی آنان پاینده باشند، آن ها کسانی هستند که خدا در کتاب خود اوصافشان را بیان فرموده؛ پس فرموده: آن چنان کسانی که به غیب، ایمان آورند، و هم چنین فرموده: آنان حزب خدایند؛ آگاه باشید به درستی که حزب خدایند غالب شوندگان.

در آخر روایت جندل بن جناده که صدوق- علی ما فی المحجّه- و فضل بن شاذان و خزاز قمی و از عامّه، خوارزمی روایت کرده اند، حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بعد از ذکر امام دوازدهم می فرماید: «طوبی للصابرین فی غیبته، طوبی للمقیمین علی محبّته، اولئک وصفهم اللّه فی کتابه و قال الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ و قال: أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».(3)

سوره بقره، آیه 148 2 رفرفه

آیه دوّم: قال اللّه تعالی فی سورة البقره:

فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً(4).

پیشی گیرید به سوی خیرات، هرکجا که باشید، بیاورد تمام شما را خدا.

علی بن ابراهیم (5) و محمد بن مسعود عیّاشی در تفسیر خود(6)، نعمانی در کتاب

ص: 13


1- سوره بقره، آیه 3.
2- سوره مجادله: آیه 22.
3- سوره مجادله: آیه 22.
4- سوره بقره، آیه 148.
5- ر. ک: الإحتجاج، دار النعمان، ج 2، ص 249.
6- التفسیر العیّاشی، النصر محمد بن مسعود بن عباس السلمی السمرقندی، به کوشش سید هاشم-- رسولی محلاتی، مکتبة العلمیة الاسلامیة، تهران، ج 1، ص 65.

غیبت (1) و شیخ مفید در کتاب اختصاص (2) به اسناد معتبره از حضرت باقر علیه السّلام؛ هم چنین نعمانی (3) و صدوق (4)، به سند معتبر از حضرت سیّد الساجدین علیه السّلام؛ کلینی، صدوق (5)، محمد بن جریر طبری (6) و نعمانی (7) به دو طریق، به اسناد معتبره از حضرت صادق علیه السّلام؛ عیّاشی (8) از حضرت ابی الحسن علیه السّلام؛ طبرسی در احتجاج (9)، از عبد العظیم حسنی از حضرت جواد علیه السّلام روایت کرده اند که فرمودند: مقصود از آیه مبارکه، اجتماع سی صد و سیزده نفر اصحاب حضرت قائم در یوم الظهور می باشد(10) و خبر مروی از حضرت جواد علیه السّلام در بشارت آن حضرت به طور کامل ذکر خواهد شد. در این جا متن یک خبر را که با سایر اخبار متّحد است، از غیبت نعمانی از مفضّل بن عمر از حضرت صادق علیه السّلام مسطور داریم.

قال: «اذا أذن الامام دعی اللّه عزّ و جلّ باسمه العبرانی فانتخب (11) له اصحابه الثلثمائة و ثلثة عشر قزع کقزع الخریف و هم اصحاب الالویة منهم من یفقد من فراشه لیلا فیصبح بمکّة و منهم من یری یسیر فی السحاب نهارا یعرف باسمه و اسم ابیه و حلیته و نسبه؛ قلت جعلت فداک ایّهما أعظم ایمانا؟ قال: «الذی یسیر فی السحاب نهارا و هم المفقودون و فیهم نزلت هذه الآیة: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ أَیْنَ ما

ص: 14


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، به کوشش علی اکبر غفاری، مکتبة الصدوق، تهران، ص 282.
2- ر. ک: الغیبة، شیخ طوسی، ص 477؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 409.
3- ر. ک: الغیبة، ص 313.
4- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 654.
5- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 672.
6- ر. ک: دلائل الامامة، محمد بن جریر طبری شیعی، نشر مؤسسة البعثة، قم، 1413، ص 562.
7- ر. ک: الغیبة، ص 241.
8- ر. ک: التفسیر العیاشی، ج 1، ص 66.
9- الاحتجاج، ج 2، ص 249.
10- ر. ک: الإحتجاج، احمد بن علی طبرسی، به کوشش محمد باقر خرسان، دار النعمان، ج 2، ص 249.
11- فأتیحت و در نسخه دیگر فأنتجب

تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً.»

فرمود: چون خدای حضرت قائم را اجازت ظهور فرماید، خدای را به نام عبری او بخواند، پس اصحاب او که سی صد و سیزده نفرند، چون پاره های ابر خریف (1) گرد آیند و پیوند گیرند و آنان صاحب لوا باشند. بعضشان شبانه از بستر خود مفقود شده، صبح در مکّه کنند و برخی دیده شوند که هنگام روز، در سحاب سیر نمایند. آنان با نام خودشان و نام پدرشان و شمایل و نسبشان شناخته شوند. عرض کردم: قربانت شوم! ایمان کدام یک بزرگتر است؟

فرمود: آنان که روز در سحاب سیر کنند، آنانند گم شوندگان، و در حقّ ایشان است:

أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ ...، الخ.(2)

سوره آل عمران، آیه 83 3 رفرفه

آیه سوّم: قال اللّه تعالی فی سورة آل عمران:

وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ .(3)

از برای خدا اسلام آورند کسانی که در آسمان ها و زمین باشند، خواه از روی طوع و رغبت، یا قهر و کراهت.

عیّاشی (4) در تفسیر خود از رفاعة بن موسی از حضرت صادق علیه السّلام و از ابن بکیر از حضرت کاظم علیه السّلام (5)، هم چنین از عبد الاعلی حلبی از حضرت باقر علیه السّلام (6) روایت کرده که فرمودند مصداق آیه مبارکه، زمان ظهور حضرت قائم علیه السّلام می باشد.(7)

ص: 15


1- خریف: پاییز.
2- الغیبة، نعمانی، ص 312.
3- سوره آل عمران، آیه 83.
4- تفسیر العیاشی، ج 1، ص 183.
5- همان.
6- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 56.
7- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

«عن ابن بکیر قال سئلت ابا الحسن علیه السّلام عن قوله تعالی: وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ ...، الخ. قال علیه السّلام: «انزلت فی القائم، اذا خرج بالیهود و النّصاری و الصّابئین و الزّنادقة و اهل الردّة و الکفّار فی شرق الارض و غربها فعرض علیهم الاسلام، فمن اسلم طوعا أمره بالصلوة و الزکوة و ما یؤمر به المسلم و یحبّ اللّه (1) و من لم یسلم ضرب عنقه، حتی لا یبقی فی المشارق و المغارب احد الّا من وحّد اللّه. قلت: جعلت فداک! انّ الخلق اکثر من ذلک. فقال: انّ اللّه اذا اراد امرا قلّل الکثیر و کثّر القلیل.(2) »

عبد اللّه بن بکیر گفت: از حضرت کاظم علیه السّلام از قول خدای تعالی وَ لَهُ أَسْلَمَ ...، الخ سؤال کردم. فرمود: این آیه در شأن حضرت قائم علیه السّلام نازل شده؛ زمانی که بر یهود، نصارا، پرستندگان آفتاب، زندیقان، مردم مرتد و کفّار مشرق و مغرب زمین خروج کند. پس اسلام را بر آن ها عرضه دارد، هرکس اسلام آرد، او را به گزاردن نماز و دادن زکات و آن چه مسلمان بدان مأمور شود و محبوب خداست، فرمان دهد و هرکس اسلام نیاورد، گردنش را بزند تا در مشارق و مغارب، جز یگانه پرست باقی نماند.

عرض کردم: قربانت شوم! مردم بیشتر از آنند که با آن ها چنین معامله شود. فرمود:

چون خدا چیزی را بخواهد، بسیار را اندک و اندک را بسیار کند.

سوره نساء، آیه 159 4 رفرفه

آیه چهارم: قال اللّه تعالی فی سورة النساء:

وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً.(3) نیست از اهل کتاب، مگر آن که البتّه به او- یعنی عیسی علیه السّلام- پیش از

ص: 16


1- یجب الله علیه
2- تفسیر العیاشی، ج 1، ص 183.
3- سوره نساء، آیه 159.

مردنش ایمان آرد و در روز قیامت بر ایشان گواه می باشد.

علی بن ابراهیم در تفسیر(1) خود از شهر بن حوشب روایت کرده که گفت: حجّاج مرا گفت: ای شهر! در کتاب خدای آیه ای است که مرا وامانده نموده. گفتم: ای امیر! آن کدام آیه است؟ گفت: قول خدای تعالی وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ ...، الخ. سوگند به خدای! که فرمان دهیم یهود و نصارا را گردن زنند و به گوشه چشم، نگران آن ها شوم. پس نمی بینم که در لب خود حرکت دهند تا بمیرند. گفتم: اصلح اللّه الأمیر! معنی آن نه چنان است که امیر پنداشته. گفت: چگونه است؟

گفتم: به درستی که عیسی علیه السّلام پیش از قیامت از آسمان فرود آید، پس اهل ملّتی از یهود و غیریهود باقی نماند، جز این که پیش از مردنش به او ایمان آورند و او پشت سر حضرت مهدی علیه السّلام نماز گزارد. گفت: ویحک (2) از کجا این مطلب را می گویی؟

گفتم: محمد بن علی بن الحسین علیه السّلام مرا به آن حدیث کرده. گفت: «جئت بها و اللّه من عین صافیة» سوگند به خدای! که این معنی را از سرچشمه صافی اخذ کرده و آورده ای.

سوره اعراف، آیه 159 5 رفرفه

آیه پنجم: قال اللّه تعالی فی سورة الأعراف:

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (3).

و از قوم موسی گروهی به حق راهنمایی کنند و به حق عدالت نمایند.

ابن الفارسی در روضة الواعظین (4) از حضرت صادق علیه السّلام و ابو جعفر طبری (5) و

ص: 17


1- تفسیر القمی، ج 1، ص 158 و نیز ر. ک: بحار الانوار، ج 9، ص 195؛ ج 14، ص 349؛ ج 53، ص 50.
2- ویحک: وای بر تو!
3- سوره اعراف، آیه 159.
4- روضة الواعظین، محمد بن فتال نیشابوری، به کوشش سید محمد مهدی و سید حسن خرسان، نشر رضی، قم، ص 266.
5- ر ک: دلائل الامامة، ص 463.

عیّاشی به سند متّصل از مفضّل بن عمر از آن حضرت روایت کرده اند که گروهی باشند از قوم موسی و اصحاب کهف و غیر آن ها که از پشت خانه کعبه بیرون آمده، از یاوران حضرت قائم علیه السّلام باشند.

فی تفسیر العیاشی عنه: «اذا قام قائم آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استخرج من ظهر الکعبة سبعة و عشرین رجلا، خمسة عشر من قوم موسی، الذین یقضون بالحق و به یعدلون و اصحاب کهف و یوشع وصی موسی و مؤمن آل فرعون و سلمان الفارسی و ابو دجّانة الانصاری و مالک الاشتر.»

حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چون حضرت قائم علیه السّلام فیام فرماید، از پشت خانه کعبه بیست و هفت مرد را بیرون آرد که پانزده نفر آن ها از قوم موسی باشند که به حق حکم نمایند و به حق عدل کنند و نیز هفت نفر اصحاب کهف، یوشع وصیّ موسی، مؤمن آل فرعون، سلمان فارسی، ابودجانه انصاری و مالک اشتر(1).

این ناچیز گوید: در روایات روضة الواعظین (2) و طبری،(3) مقداد بن اسود نیز مذکور است و در آخر خبر روضه، مسطور است: «فیکونون بین یدیه انصارا و حکاما» و در روایت طبری به جای ابودجانه انصاری، جابر انصاری مذکور است.

سوره انفال، آیه 39 6 رفرفه

آیه ششم:

قال اللّه تعالی فی سورة الأنفال:

ص: 18


1- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 31.
2- روضة الواعظین محمّد بن الفتال النیشابوری، ص 266.
3- دلائل الامامة، ص 463.

وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ (1).

جنگ کنید با کفّار و مشرکین تا نبوده باشد فتنه و بوده باشد تمام دین از برای خدای.

کلینی (2) و عیّاشی (3) از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده اند، طبرسی رحمه اللّه نیز در مجمع البیان (4) از حضرت صادق علیه السّلام که فرمودند: تأویل آیه در زمان قیام حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه- است.

«فی الکافی (5) عن محمد بن مسلم قال: قلت لابی جعفر علیه السّلام قول اللّه تعالی عزّ ذکره وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ ...، الخ. فقال لم یجی ء تاویل هذه الآیة بعد أنّ رسول اللّه رخص لهم لحاجة و حاجّة اصحابه فلو جاء تأویلها لم یقبل منهم و لکنّهم یقتلون حتّی یوحّد اللّه عزّ و جلّ و حتّی لا یکون شرک. فی المجمع روی زرارة و غیره عن ابی عبد اللّه علیه السّلام قال: لم یجی ء تأویل هذه الآیة و لو قد قام قائمنا بعد، سیری من یدرک ما یکون من تأویل هذه الآیة و لیبلغنّ سلطان محمّد ما بلغ اللیل حتّی لا یکون شرک علی ظهر الارض.»

حضرت صادق علیه السّلام فرمود: تأویل این آیه تاکنون نیامده. هرگاه قائم ما قیام کند، هر آن کس حضرتش را ادراک نماید، تأویل این آیه را ببیند، البتّه هرآینه باید پادشاهی و سلطنت آیین مقدّس محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به تمام دنیا برسد تا دیگر شرکی بر روی زمین باقی نماند.

در روایت عیّاشی از زراره از حضرت باقر علیه السّلام نیز عین همین مضمون آمده است.

ص: 19


1- سوره انفال، آیه 39.
2- الکافی، ج 8، ص 201، پاورقی شماره 4.
3- التفسیر العیاشی، ج 2، ص 61.
4- مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 466.
5- الکافی، ج 8، ص 201، پاورقی شماره 4.

سوره توبه، آیه 34 7 رفرفه

آیه هفتم: قوله تعالی فی سورة البرائة:

هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.(1)

او است آن چنان خدایی که رسول خود را با هدایت و آیین راست فرستاد، تا او را بر تمام دین ها غالب گرداند، هرچند شرک ورزندگان کراهت داشته باشند.

محمد بن عبّاس از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام، کلینی (2) از حضرت کاظم علیه السّلام، عیّاشی (3) و طبرسی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده اند صدوق (4)، عیّاشی، محمد بن عبّاس و علی بن ابراهیم (5) نیز از حضرت صادق علیهم السّلام روایت کرده اند که فرمودند:

تأویل آیه مبارکه در زمان ظهور دولت حقّه و قیام قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشد که صفحه خاک از لوث کفر و شرک و زندقه و الحاد پاک و به انوار توحید و ایمان و اسلام منوّر و تابناک خواهد گردید.

محمد بن عبّاس از عبایة بن ربعی از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و مجاهد از ابن عبّاس نیز همین مضمون را روایت کرده اند.

صدوق (6) را روایت آن که ابو بصیر گفت: حضرت صادق علیه السّلام در قول خدای تعالی هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ ...، الخ. فرمود:

«و اللّه ما نزل تأویلها حتّی یخرج القائم فاذا خرج القائم لم یبق کافر باللّه و لا مشرک الّا کره خروجه حتّی لو کان کافر فی بطن صخرة قالت یا مؤمن فی بطنی

ص: 20


1- سوره توبه، آیه 34.
2- الکافی، ج 1، ص 432.
3- التفسیر العیاشی، ج 2، ص 87.
4- کمال الدین و تمام النعمه، ص 670.
5- تفسیر القمی، ج 1، ص 289.
6- کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص 670.

کافر فاکسرنی و اقتله»

سوگند به خدای! واقع نشده تأویل این آیه تا زمانی که قائم خروج فرماید. پس چون خروج کند، هیچ کفر ورزنده به خدا و شرک ورزنده ای باقی نماند جز این که خروج او را، کراهت داشته باشد، تا این که اگر کافری در شکم سنگی پنهان شود، آن سنگ به گفتار آید و گوید: ای مؤمن! در شکم من کافر است، پس مرا بشکن و کافر را بکش.

در خبر مفصّل مفضّل (1)، حضرت صادق علیه السّلام می فرماید: «ثمّ یظهره اللّه کما وعد به جدّه فی قوله عزّ و جلّ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ ...،» الخ. خدای تعالی حضرت قائم را چنانی که جدّش را به او وعده فرموده ظاهر فرماید در آیه هُوَ الَّذِی ...، الخ.

مفضّل عرض کرد: ای مولای من! پس چیست تأویل قول خدای تعالی لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ. فرمود: تأویل این، همان قول خدای تعالی است وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ ای مفضّل! سوگند به خدای، هرآینه ملّت ها و دین ها و اختلاف را برطرف گرداند و تمام دین، واحد بوده باشد؛ چنان چه خدای عزّ و جلّ فرموده: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ او نیز فرموده: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ.

سوره هود، آیه 8 8 رفرفه

آیه هشتم: قوله تعالی فی سورة هود:

وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلی أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ ما یَحْبِسُهُ أَلا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ.(2)

و اگر از آن ها عذاب را تأخیر اندازیم تا زمان گروهی شمرده شده، هرآینه گویند:

البتّه چه چیز آن عذاب را از وقوع بازداشته؟ آگاه باشید! روزی بیاید ایشان را که دفع

ص: 21


1- بحار الانوار، ج 53، ص 4- 1.
2- سوره هود، آیه 8.

شده ای از آن ها نیست، و احاطه کند به آنان، آن چه را که استهزاکننده به آن بودند.

کلینی (1) و نعمانی (2) و شیخ شرف الدین (3) از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند، عیّاشی (4) و طبرسی (5) از صادقین علیهما السّلام، علی بن ابراهیم (6) از امیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت باقر علیهما السّلام- کما فی المحجّه- که فرمودند: امّت معدوده، سی صد و سیزده نفر، اصحاب حضرت قائم علیه السّلام- عجّل اللّه فرجه- می باشند.

کافی عن ابی عبد اللّه علیه السّلام «فی قول اللّه عزّ و جلّ: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً قال الخیرات الولایة و قوله تبارک و تعالی أین ما تکونوا یأت بکم اللّه جمیعا یعنی أصحاب القائم الثّلاثمائة و البضعة عشر رجلا قال و هم و اللّه الأمّة المعدودة قال یجتمعون و اللّه فی ساعة واحدة قزع کقزع الخریف»(7).

علی بن ابراهیم در تفسیر(8) خود که منسوب به حضرت صادق علیه السّلام است، امّت معدوده را به زمان ظهور تفسیر کرده و گفته: امّت در کتاب خدا بر وجوه کثیره است:

از جمله مذهب، مانند قوله تعالی: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً(9)؛ أی: علی مذهب واحد.

از جمله واحد است، مانند قوله تعالی: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً(10).

از جمله اجناس جمیع حیوان است، مانند قوله تعالی: وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها

ص: 22


1- الکافی، شیخ کلینی، ج 8، ص 313.
2- الغیبة، ص 315.
3- تأویل الآیات فی فضائل العترة الطاهرة، شرف الدین علی الحسینی، ج 1، ص 223.
4- تفسیر العیاشی، محمّد بن مسعود العیاشی، ج 2، ص 57 و 140.
5- تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 246.
6- تفسیر قمی، ج 1، ص 323؛ ج 2، ص 205.
7- کافی، ج 8، ص 313.
8- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی؛ ج 1، ص 323.
9- سوره بقره: آیه 213.
10- سوره نحل: آیه 120.

نَذِیرٌ(1).

و از جمله امّت محمّد صلّی اللّه علیه و آله است، مانند قوله تعالی: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ (2).

و از جمله وقت است، مانند قوله تعالی: وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ(3) أی: بعد وقت و قوله تعالی: إِلی أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ(4) یعنی الوقت.

و از جمله تمام خلق است، مانند قوله تعالی: وَ تَری کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً(5)، الخ.

پس در معنی آیه مبارکه گفته: اگر آن ها را در این دنیا تا زمان خروج قائم متمتّع سازیم، هرآینه از روی استهزا گویند: ما یحبسه؟ چه چیز قائم را از ظهور بازداشته، چرا ظاهر نمی شود؟

پس خدای در جواب منکرین و مستهزئین فرماید: أَلا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ ...(6).

سوره یوسف، آیه 110 9 رفرفه

آیه نهم: قال اللّه تعالی فی سورة یوسف: حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا(7).

تا زمانی که رسولان ناامید شدند، و تکذیب کنندگان پنداشتند که آن ها دروغ گفته شده اند، آمد ایشان را یاری و مددکاری ما.

سیّد بحرانی از ابو جعفر طبری در کتاب مسند فاطمه علیها السّلام از حضرت صادق علیه السّلام

ص: 23


1- سوره فاطر: آیه 24.
2- سوره رعد: آیه 30.
3- سوره یوسف: آیه 45.
4- سوره هود: آیه 8.
5- سوره جاثیه: آیه 28.
6- سوره هود: آیه 8.
7- سوره یوسف، آیه 110.

روایت کرده که مردی خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام شرفیاب شده، از طول زمان دولت جور و باطل همی شکایت نمود.

فقال له امیر المؤمنین علیه السّلام: «و اللّه لا یکون ما تأملون، حتّی لا یکون لأحدکم موضع قدمه و حتّی تکونوا علی الناس اهون من المیّتة عند صاحبها فبینما انتم کذلک اذا جاء نصر اللّه و الفتح و هو قول ربّی عزّ و جلّ فی کتابه:(1) حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ ،»(2) الخ.

پس امیر المؤمنین او را فرمود: سوگند به خدای! آن چه را که شما آرزو دارید از هلاکت اهل باطل و اضمحلال مردم جاهل و ایمنی صاحبان تقوا که اندک اند واقع نشود، تا این که از شدّت فقر و ناداری برای یکی از شما، جای قدم گذاشتن نباشد و از نهایت بی مقداری در نزد مردم، خوارتر از مردار نزد صاحبش باشد، در میان ناداری و خواری بمانید، که ناگهان نسیم عنایت ازلیّه الهیّه وزیده و صبح سعادت شما از افق اقبال دمیدن گیرد. نصرت و فتح خدای عزّ و جلّ شما را در رسد و شما را از حضیض مسکنت و ذلّت به اوج دولت و عزّت کشد؛ این است فرمایش پروردگار عزیز در کتاب خویش: حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ ...، الخ.

سوره حدید، آیه 17 10 رفرفه

آیه دهم: قال اللّه تعالی فی سورة الحدید:

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (3).

بدانید به درستی که خدا زمین را بعد از مردن آن زنده می کند، به تحقیق نشانه های خداوندی خود را، به جهت آن که ادراک و تعقّل نمایید، برای شما بیان کردیم.

ص: 24


1- دلائل الامامة، ص 471.
2- سوره یوسف: آیه 110.
3- سوره حدید، آیه 17.

شیخ صدوق (1) و محمد بن عبّاس (2) از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود: مردن زمین، کافر شدن زمین است، چه آن که کافر میّت است. پس خدای عزّ و جلّ زمین را به حضرت قائم علیه السّلام زنده می فرماید، چه آن حضرت، زمین را پر از عدل نموده، اهلش را زنده می گرداند.

شیخ طوسی از ابن عبّاس روایت کرده که در تفسیر آیه مبارکه گفته: یعنی یصلح الله الارض بقائم آل محمّد بعد موتها، یعنی من بعد جور اهل مملکتها(3).

کلینی در کافی از حضرت صادق و حضرت کاظم علیهما السّلام روایت کرده که مراد، زنده کردن زمین است به عدل، بعد از مردن زمین به سبب جور. در آخر روایت کافی از حضرت کاظم علیه السّلام است و لإقامة حدّ فیها أنفع فی الارض من القطر اربعین صباحا؛(4)

یعنی هرآینه اقامه یک حدّ در زمین، نفعش از باران چهل روز بیشتر است.

سوره سبأ، آیات 52- 51 11 رفرفه

آیه یازدهم: قال اللّه تعالی فی سورة السباء:

وَ لَوْ تَری إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ* وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّی لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ؛(5)

ای رسول مکرّم! کاش آن گروه را ببینی که دچار فزع و دهشت شده اند، پس از برای آن ها قرارگاهی نیست و از پنجه قدرت ما نتوانند بیرون روند و از مکانی نزدیک گرفته شوند و بگویند: به او ایمان آوردیم و کجاست از برای ایشان دسترسی

ص: 25


1- کمال الدین، ج 2، ص 668.
2- تأویل الآیات الظاهرة، ج 2، ص 663.
3- الغیبة، شیخ طوسی، مؤسسه معارف اسلامی، قم، 1411 ق، ص 175.
4- الکافی، ج 7، ص 174.
5- سوره سبأ، آیه 52- 51.

به او، از راه دور؟

بدان که آیه مبارکه بر چند امر دلالت دارد:

اوّل: گرفتار فزع و دهشت شدن آن گروه.

دوّم: عدم نجات و خلاصی برای آنان.

سوّم: گفته شدن از مکان نزدیک.

چهارم: ایمان آوردن و عدم قبول آن.

عامّه برآنند که این فزع و اخذ و عدم قبول ایمان یا در زمان موت است یا در زمان بعث، مگر زمحشری که گفته: از ابن عبّاس (1) روایت شده، این آیه در خسف بیداء نازل شده ثعلبی نیز از حذیفه بن یمان (2) از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نزول آیه را در خسف بیداء روایت کرده، لیکن از طرق خاصّه، روایات به حدّ استفاضه رسیده که حضرت رسول خدا و ائمّه اطهار- صلوات اللّه علیهم اجمعین- آیه مبارکه را به هلاک لشکر سفیانی به جهت خسف بیداء، در زمان ظهور حضرت قائم آل محمد- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- تفسیر فرموده اند.

در مجمع البیان (3) این معنی را از حضرت رسول و حسن بن حسن بن علی و حضرت سجاد علیهم السّلام روایت کرده. نعمانی (4) در کتاب غیبت، این معنی را از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده. علی بن ابراهیم (5)، عیّاشی (6) و محمد بن عبّاس (7) از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت کرده اند.

خلاصه آن اخبار آن که، در تفسیر آیه مبارکه فرمودند: کاش ببینی آنان را- یعنی

ص: 26


1- ر ک: بحار الانوار، ج 52، ص 186.
2- همان.
3- تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص 228.
4- الغیبة، ص 304.
5- تفسیر قمی، ج 2، ص 205.
6- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 56.
7- تأویل الآیات الظاهرة، ج 2، ص 478.

لشکر سفیانی را- زمانی که به سبب صیحه آسمانی گرفتار دهشت و فزع شده اند، پس فرار نتوانند و از مکان نزدیک- یعنی از زیر قدم های خود به سبب فرورفتن زمین- گرفته شوند و گویند به او- یعنی به قائم آل محمّد علیه السّلام- ایمان آوردیم و کجاست از برای آن ها دسترسی به قائم آل محمّد علیه السّلام از راه دور؟

این ناچیز گوید: اخبار مزبور صریح اند که لشکر سفیانی بعد از جحد و انکار و شدّت عداوت، حضرت قائم آل محمّد علیه السّلام را تصدیق و اذعان کنند، لکن اذعان و ایمان آن ها پذیرفته نشود و همگی هلاک گردند و سرّ عدم قبول آن که اذعان و ایمان آنان، بعد از دیدن بأس و معاینه مرگ و یقین به هلاک است، چنین ایمانی از روی قهر و اضطرار است، نه طوع و اختیار، قال تعالی: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ* فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ ؛(1) در این حال، نه ایمان قبول و نه توبه، مقبول است.

قال اللّه تعالی: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً(2)؛

یعنی: از برای کسانی که بدی ها را به جای آرند، تا زمانی که مرگ یکی از آن ها در رسد، بگوید در این زمان توبه کردم، توبه نیست و نه از برای کسانی که می میرند و حال آن که آن ها کافرند، آنانند که برای ایشان عذاب دردناک را آماده داشته ایم.

از همین جهت توبه فرعون و ایمان او مقبول درگاه حضرت احدیّت جلّ سلطانه نگردید و به صریح کریمه وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (3) قرین بأس و حرمان گردید.

ص: 27


1- سوره غافر، آیه 5- 84.
2- سوره نساء، آیه 18.
3- سوره یونس، آیه 91.

علاوه بر این، یوم الفتح را که خدا خبر داده که ایمان در آن قبول نمی شود و کفّار مهلت داده نشوند، به قول خود: قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمانُهُمْ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (1) که ترجمه اش این است: بگو ای پیغمبر! در روز فتح، کسانی را که کفر ورزیده اند، ایمان آن ها منفعت نمی بخشد و ایشان مهلت داده نشوند. به روز فتح دنیا، به دست حضرت قائم- ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء- تفسیر فرموده اند.

کلینی عن ابن درّاج قال سمعت ابا عبد الله علیه السّلام یقول فی قول الله عزّ و جلّ: قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمانُهُمْ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (2)؛ قل یوم الفتح، یوم تفتح الدنیا علی القائم علیه السّلام لا ینفع احدا تقرّب بالایمان ما لم یکن قبل ذلک مؤمنا ...، الخ.(3)

بدیهی است که مراد، عدم نفع ایمان است برای کسانی که خود را در پنجه بأس و دهان شمشیر آن حضرت گرفتار دیده، در زمان یقین به هلاک، اظهار ایمان نمایند، وگرنه معقول نیست آن حضرت مطلقا ایمان کفّار را نپذیرد و علی ایّ حال، آن ها را هلاک فرماید؛ حال آن که اخبار بسیار وارد است که آن حضرت، کفّار را میان اسلام و قتل مخیّر می فرماید و جزیه از آن ها نمی پذیرد.

سوره شوری، آیه اوّل 12 رفرفه

آیه دوازدهم: قال اللّه تعالی فی سورة الشوری:

حم، عسق

علی بن ابراهیم از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: حم یعنی حتم شده، عین یعنی عذاب، سین یعنی به شماره سنین یوسف، ق یعنی قذف و مسخ، که آخر الزمان در سفیانی و اصحاب او و گروهی از طایفه کلب که سی هزار جمعیّت اند، و با سفیانی

ص: 28


1- سوره سجده، آیه 29.
2- سوره سجده: آیه 29.
3- ر. ک: تأویل الآیات الظاهرة، ج 2، ص 445.

خروج می کنند، پیدا خواهد شد.

«و ذلک حین یخرج القائم بمکة و هو مهدی هذه الامة؛(1)» و آن در زمان خروج حضرت قائم، که مهدی این امّت است، واقع خواهد شد.

خلاصه تفسیر آیه مبارکه بنابر مضمون خبر آن که، حتم شده وقوع عذاب و سختی و محنت و تنگی پیش از ظهور حضرت قائم علیه السّلام در مدّت پانزده سال که عدد سال های قحطی و سختی حضرت یوسف بودی و نیز قذف و مسخ برای لشکر سفیانی در زمان ظهور آن حضرت حتم شده است.

یحیی بن حسن بن بطریق در کتاب عمده از تفسیر ثعلبی که از اعاظم مفسّرین عامّه است، آورده که در تفسیر آیه مزبور گفته: «سین سناء المهدی و ق قوّة عیسی حین ینزل، فیقتل النّصاری و یخرب البیع»(2)؛

یعنی: سین اشارت به سناء و ضیاء نور حضرت مهدی علیه السّلام است، ق اشارت به قوّت حضرت عیسی علیه السّلام، در زمانی است که فرود آید چراکه نصارا را بکشد و معابد آن ها را خراب کند.

سوره مبارکه عصر 13 رفرفه

آیه سیزدهم:

قوله تعالی: وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ* إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا ...، الخ؛(3) سوگند به عصر! به درستی که انسان هرآینه در نقصان و هلاک است، مگر کسانی که ایمان آورده اند و کردارهای نیکو به جای آورده اند و یکدیگر را به صبر وصیّت کرده اند.

ص: 29


1- تأویل الآیات الظاهرة، ج 2، ص 542؛ در حدیث به جای سی هزار، ثلاثون الف الف آمده است که سی هزار هزار باشد، در نسخه چاپ جامعه مدرسین نیز حم به معنای حمیم آمده است.
2- العمدة، ابن البطریق الاسدی الحلی، به کوشش جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، مؤسسه نشر اسلامی، قم، 1407 ق، ص 429.
3- سوره عصر، آیات اول تا آخر.

در کتاب المحجّه از صدوق- علیه الرحمه- از مفضّل بن عمر روایت کرده، که گفت: پرسیدم حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام را از قول خدای تعالی:

وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ.

آن حضرت فرمود: مقصود از عصر، عصر خروج حضرت قائم علیه السّلام و مقصود از انسانی که دچار هلاک و خسار است، دشمنان ما؛ و مراد به ایمان آورندگان، ایمان آورندگان به آیات ما، و مراد از عمل صالح، مواسات با برادران دینی، و مقصود از وصیّت به حق، وصیّت به امامت و مقصود از وصیّت به صبر، وصیّت به صبر و سکون در زمان غیبت امام غایب- عجل اللّه فرجه- است.(1)

سوره مبارکه لیل 14 رفرفه

آیه چهاردهم: قوله تعالی:

وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی * وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّی ؛(2)

سوگند به شب! زمانی که تاریکی او عالم را فرو گیرد؛ و سوگند به روز! زمانی که نور و روشنی او هویدا و آشکار شود.

علی بن ابراهیم از محمد بن مسلم روایت کرده گفت: حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام را از معنی وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی پرسیدم؛ فرمود: مقصود از شب، تیرگی است که بر امیر المؤمنین علیه السّلام غالب شد و آن حضرت را در دولت خود فروگرفت، آن حضرت در آن دولت باطله صبر فرمود تا منقضی شد. گفت: از معنی وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّی پرسیدم؛ فرمود: مراد به نهار، حضرت قائم از ما اهل بیت علیه السّلام است، زمانی که قیام فرماید، دولت او باطل را غالب شود. «و القران ضرب فیه الامثال و خاطب نبیّه و نحن، فلیس یعلمه غیرنا؛» فرمود: خدای تعالی در قرآن، حقایق را به مثل ها بیان فرموده؛ به

ص: 30


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 656 و نیز ر ک: بحار الانوار، ج 24، ص 214.
2- سوره لیل، آیات 2- 1.

پیغمبر خود و ما که اوصیای پیغمبریم، خطاب کرده، پس قرآن را مگر ما نمی داند.(1)

شرف الدین در تأویل الآیات گفته: از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود: در قول خدای تعالی وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی دولت ابلیس- لعنة اللّه- می باشد که تا زمان قیام حضرت قائم علیه السّلام امتداد دارد و در معنی وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّی فرمود: مراد به نهار، حضرت قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- می باشد، زمانی که قیام فرماید.(2)

سوره اسراء، آیات 4 به بعد 15 رفرفه

و ایضا علی بن ابراهیم در تفسیر آیه شریفه وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ (3) آورده که این آیه در شأن حضرت حجة ابن الحسن- عجل اللّه تعالی- است. یعنی بر ایشان فهماندیم. بعد از آن خطاب بنی اسرائیل را قطع کرده، به امّت محمد خطاب نموده و فرمود: لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ (4) یعنی: در روی زمین دو دفعه فساد می کنید؛ یعنی فلان و فلان و اصحاب ایشان که عهد و پیمان پیغمبر را نقض کردند. وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً(5) یعنی: ادّعای خلافت خواهید کرد. فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما زمانی که وعده اوّلین، آن دو نفر در دعوای جمل آمد، بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ بر شما بندگان خود را که صاحب بأس شدیدند، یعنی امیر المؤمنین و اصحاب او را فرستادیم؛ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ پس ایشان شما را می طلبند و می کشند؛ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا و این وعده ای است که تمام خواهد شد؛ ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ یعنی: بعد از این، دوباره سلطنت را به شما می دهم، یعنی به بنی امیّه که بر آل محمّد غالب می شوند؛ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ

ص: 31


1- تفسیر القمی، ج 2، ص 425.
2- تأویل الآیات الظاهرة، ج 2، ص 807.
3- سوره الاسراء: آیه 4.
4- سوره اسراء: آیه 4.
5- سوره اسراء: آیه 4.

وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً یعنی: بنی امیّه را به اموال و اولاد امداد می کنیم و شما را اکثر از حسین بن علی و اصحاب او می کنیم، یعنی او را می کشید و زنان آل محمد را اسیر می کنید. إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ(1) اگر خوبی یا بدی بکنید، برای خودتان است. پس زمانی که وعده آخرت، یعنی ظهور قائم رسید؛ لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ یعنی: روی های شما سیاه خواهد شد. وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اصحاب او و امیر المؤمنین علیه السّلام و اصحابش، داخل مسجد الحرام می شوند؛ وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِیراً یعنی: بر شما غلبه می کنند و شما را می کشند.

بعد از آن خدای تعالی به آل محمّد خطاب می فرماید: عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ (2) امید هست که خدا به شما یاری کند و شما را بر دشمن غالب گرداند. بعد از آن به بنی امیّه خطاب می کند وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا اگر شما با خروج سفیانی به کرده های خود عود نمایید، ما هم با قائم آل محمد عود خواهیم کرد.(3)

سوره انبیا، آیات 15- 12 16 رفرفه

ایضا در تفسیر مسطور آورد:

فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا(4) بنی امیّه زمانی که بأس ما یعنی قائم علیه السّلام را دیدند، إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ* لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلی ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ ناگاه ایشان می گریزند، نگریزید و به سوی خزینه ها و مسکن های خود برگردید، امید هست که سؤال کرده شوید.

ص: 32


1- سوره اسراء: آیه 7.
2- سوره اسراء: آیه 8.
3- تفسیر القمی، ج 2، ص 14.
4- سوره انبیا: آیه 12.

پس بنی امیّه داخل روم شوند و قائم علیه السّلام ایشان را از روم بیرون می کند و از ایشان خزاینی را که جمع کرده بودند، مطالبه می کند و ایشان می گویند: یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ یعنی: وای بر ما که از جمله ظالمان بودیم! فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّی جَعَلْناهُمْ حَصِیداً(1) یعنی: بنی امیّه این گونه دعواها را خواهند کرد، تا این که با شمشیر کشته می شوند.(2)

سوره حج، آیه 39 17 رفرفه

ایضا در تفسیر مزبور از پدرش، او از ابن ابی عمیر، او از ابن مسکان، او از ابی عبد اللّه علیه السّلام در تأویل قول خدای تعالی أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ؛(3) روایت کرده که آن حضرت فرموده:

اهل سنّت می گویند این آیه در شأن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و آل او علیهم السّلام نازل شد، زمانی که قریش آن حضرت را از مکّه بیرون کردند، نه چنین است که می گویند. مراد از آیه، قائم علیه السّلام است که برای خونخواهی امام حسین علیه السّلام خروج خواهد کرد. حاصل مضمون آیه این است، کسانی که مظلوم شده اند، در قتال مأذون می شوند و خدا به یاری ایشان قادر است.(4)

ایضا در تفسیر آیه وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ ؛(5) ذکر کرده، هرکس اراده کشتن پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ستم بر او نماید، هرآینه خدا او را با قائم علیه السّلام یاری خواهد کرد.(6)

ص: 33


1- سوره انبیا: آیات 15- 12.
2- تفسیر القمی، ج 2، ص 68.
3- سوره حج، آیه 39.
4- تفسیر القمی، ج 2، صص 6- 85.
5- سوره حج، آیه 60.
6- تفسیر القمی، ج 2، ص 87.

سوره حج، آیه 41 18 رفرفه

و ایضا در کتاب مزبور ذکر کرده: الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ(1). حاصل معنی این که: هرگاه ایشان را در روی زمین متمکّن نماییم؛ اقامه نماز و ادای زکات می کنند.

از ابی الجارود و او از ابی جعفر علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: این آیه در شأن آل محمد است تا آخر ائمّه و مهدی علیهم السّلام و اصحاب او.

خدای تعالی ایشان را به مشرق و مغرب زمین، مالک گرداند، دین را ظاهرمی کند و بدعت و باطل را محو می کند، چنان که سفیهان حق را مضمحل کردند، در آن وقت ظلم و ستم اصلا دیده نمی شود و به معروف، امر و به منکر، نهی می کند.(2)

سوره نمل، آیه 62 19 رفرفه

ایضا علی بن ابراهیم از پدرش، او از حسن بن علی بن فضّال، او از صالح بن عقبه، او از ابی عبد اللّه علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: آیه شریفه أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ (3) در شأن قائم علیه السّلام نازل شده، به خدا سوگند! که دو رکعت نماز در مقام ابراهیم می کند و دعا می نماید، خدای تعالی اجابت کرده، بدی ها را زایل و او را در زمین خلیفه می گرداند.(4)

ص: 34


1- سوره حج، آیه 41.
2- تفسیر القمی، ج 2، ص 87.
3- سوره نمل، آیه 62.
4- تفسیر القمی، ج 2، ص 129.

سوره طه، آیه 113 20 رفرفه

ایضا علی بن ابراهیم در تفسیر خود آورده که آیه شریفه أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً(1) در شأن قائم- عجل اللّه فرجه- نازل شده، یعنی حق تعالی برای ایشان، ذکر سفیانی و قائم علیه السّلام را احداث می کند.(2)

ص: 35


1- سوره طه، آیه 113.
2- تفسیر القمی، ج 2، ص 65.

ص: 36

عبقریّه دوّم بشارت ظهور در اخبار معراجیّه

اشاره

در بشارات باری تعالی به ظهور ولی عصر- عجل اللّه- در ضمن اخبار معراجیّه است؛ و در آن چند رفرفه است.

روایت ابو سلیمان داعی رسول خدا 1 رفرفه

بدان که اخطب خطبا، موفّق بن احمد خوارزمی از اعاظم علمای عامّه و ابو الحسن محمد بن احمد بن شاذان در مناقب مائه (1) که تمام اخبار آن را از طرق عامّه روایت کرده از ابو سلیمان، راعی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حدیث شریف معراج را روایت کرده اند که در آن بشارت خدای عزّ و جلّ به مهدی موعود علیه السّلام و تصریح به بودن آن بزرگوار، ابن الحسن العسکری است؛ چنان چه در بشارات نبویّه از طرق عامّه در حدیث مفصّلی مسطور خواهد شد.

حدیث: ابن عیّاش در مقتضب الاثر(2) که تمام اخبار، آن را از طرق عامّه روایت نموده و شیخ طوسی در کتاب غیبت (3) از طریق خاصّه از ابو سلمی راعی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همان خبری را که خوارزمی به عینه روایت نموده، روایت کرده اند.

اقول؛ محتمل است که ابو سلیمان و ابو سلمی یک نفر باشد و در نقل کنیه احدهما

ص: 37


1- مأة منقبة، محمّد بن احمد بن شاذان قمی، ص 38.
2- مقتضب الاثر فی النص علی الائمّة الاثنی عشر، ص 11.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 147- 148.

اشتباه کرده باشند، یا اشتباه از نسّاخ باشد.

حدیث دیگر: مجلسی در بحار از تفسیر فرات بن ابراهیم (1) خبر شریف معراج را از حضرت باقر علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده مطابق آن چه خوارزمی از ابو سلیمان روایت نموده.

حدیث دیگر: احمد بن محمد بن عیّاش در مقتضب (2) از طریق عامّه حدیث معراج را از سالم بن عبد اللّه بن عمر روایت کرده؛ چنان چه در بشارت تورات بیاید.

حدیث دیگر: محمد بن ابراهیم نعمانی (3) در کتاب غیبت از طریق خاصّه از سالم بن عبید اللّه بن عمر حدیث معراج را بر طبق روایت ابن عیّاش روایت نموده بدون دنباله ای که او روایت کرده است.

حدیث دیگر: کراجکی در کنز الفوائد(4) حدیث معراج را از جارود بن منذر روایت نموده. چنان چه در بشارت قسّ بن ساعده ایادی بیاید.

حدیث دیگر: صدوق- علیه الرحمه- در کمال الدین (5) و عیون (6)، به سند واحد از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده: قال: «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لمّا اسری بی الی السّماء اوحی الیّ ربّی جلّ جلاله، فقال یا محمد! انّی اطّلعت الی الارض اطّلاعة فاخترتک منها، فجعلتک نبیّا و شققت لک اسما من اسمائی، فأنا المحمود و انت محمّد؛ ثمّ اطّلعت الثّانیه فاخترت منها علیا و جعلته وصیک و خلفک و زوج ابنتک و ابا ذرّیتک و شفقت له اسما من اسمائی فأنا العلی الا علی و هو علیّ، و جعلت فاطمة و الحسن و الحسین من نورکما، ثمّ عرضت ولایتهم علی الملائکة، فمن قبلها کان

ص: 38


1- تفسیر فرات الکوفی، ص 74؛ تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص 98.
2- مقتضب الاثر، ص 23 و 24.
3- الغیبة، محمّد بن ابراهیم النعمانی، ص 93.
4- کنز الفوائد، ج 2، ص 139.
5- کمال الدین و تمام النعمة، ص 252.
6- ر. ک: کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 153- 151؛ الجواهر السنیه، صص 284- 283؛ بحار الانوار، ج 36، صص 323- 322.

عندی من المقرّبین، یا محمّد! لو أنّ عبدا عبدنی حتّی ینقطع و یصیر کالشن البالی، ثمّ أتانی جاحدا لولایتهم ما اسکنته جنّتی، و لا اظللته تحت عرشی، یا محمّد! اتحبّ أن تریهم؟ قلت: نعم یا ربّ؛ فقال عزّ و جلّ: ارفع رأسک، فإذا أنا بانوار علیّ و فاطمه و الحسن و الحسین و علیّ بن الحسین و محمّد بن علیّ و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و علی بن محمّد و الحسن بن علیّ و الحجّة القائم، فی وسطهم کأنّه کوکب درّی، قلت: یا ربّ من هولاء؟ قال هولاء الأمّة و هذا القائم الذی یحلّ حلالی، و یحرّم حرامی، و به أنتقم من اعدائی، و هو راحة لأولیائی، و هو الذی یشفی قلوب شیعتک من الظالمین و الجاحدین و الکافرین، فیخرج اللآت و العزّی طریّین فیحرقهما، فلفتنة الناس بهما یومئذ اشدّ من فتنة العجل و السامری؛»

حدیث دیگر؛ حسن بن سلیمان در کتاب المحتضر(1) حدیث معراج را مطابق آن چه از کتابین صدوق روایت شد، از کتاب سیّد حسن بن کبش از شیخ مفید- قدّس اللّه سرّه- روایت کرده است.

روایت انس بن مالک 2 رفرفه

حدیث دیگر: مجلسی از ارشاد القلوب، از شیخ مفید، از انس بن مالک روایت نموده که گفت: من و ابوذر و سلمان و زید بن ارقم نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بودیم که ناگاه حسن و حسین علیهما السّلام داخل شدند؛ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن ها را ببوسید.

ابوذر برخاست، خود را بر قدم های مبارک ایشان افکنده، دست های آن ها را همی بوسه زد، آن گاه برگشته، نزد ما نشست.

در نهان به او گفتیم: ای ابوذر! تو مردی پیر از اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هستی، آیا برخیزی و خود را بر قدم های این دو کودک از بنی هاشم اندازی و دست ایشان ببوسی؟!

ص: 39


1- المحتضر، حسن بن سلیمان الحلی، ص 91- 90.

گفت: آری! اگر آن چه را که من از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در حقّ ایشان شنیدم، شنیده بودید، شما نیز زیاده از آن چه من به جا می آوردم، به جا می آوردید. پس گفتیم: از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله درباره آنان چه شنیده ای؟ گفت: شنیدم به علی و آن دو بزرگوار می فرمود:

اگر مردی آن قدر نماز کند و روزه بدارد تا بدنش چون مشک پوسیده شود، نماز و روزه، او را نبخشد، مگر به دوستی شما.

یا علی! هرآن کس که به سوی خدا به دوستی شما توسّل جوید، پس حقّ است بر خدای تعالی که او را از در رحمت خود برنگرداند. یا علی! هرکس شما را دوست بدارد و متمسّک به شما شود، هرآینه به عروه وثقی تمسّک جسته.

انس گفت: چون ابوذر برفت، ما پیش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رفته، عرض کردیم: ابوذر چنین و چنان گفت. فرمود: ابوذر راست گفت. آسمان سایه نیفکنده و زمین صاحب زبانی را راستگوتر از ابوذر در برنگرفته. آن گاه فرمود: خدای تبارک و تعالی پیش از آفرینش آدم به هفت هزار سال مرا و اهل بیت مرا از یک نور آفرید. پس ما را از صلب آدم به سوی اصلاب طاهرین و ارحام طاهرات نقل کرد. من گفتم: از کجا و برچه مثال بودید؟

فرمود: «کنّا اشباحا من نور تحت العرش و نقدّسه و نمجّده» شبح های نور بودیم و در زیر عرش به تسبیح و تقدیس و تمجید خدای تعالی می پرداختیم. آن گاه فرمود:

چون مرا به معراج بردند و به سدرة المنتهی رسیدم: «ودّعنی جبرئیل. قلت: یا جبرئیل! حبیبی! افی هذا المکان تفارقنی؟»

جبرییل مرا وداع کرد. گفتم: حبیب من جبرییل! آیا در این مکان از من جدا می شوی؟ گفت: من از این مکان تجاوز نتوانم، چه اجنحه (1) من به تابش سبحات جلال خواهد سوخت.

«ثمّ زخّ بی فی النور ما شاء اللّه» آن گاه آن قدر که خدای می خواست، در نور

ص: 40


1- اجنحه: بال ها. جمع جناح.

افکنده شدم، وحی در رسید: ای محمد! من بر زمین مطّلع شدم، پس تو را از آن برگزیدم و پیغمبر خود قرار دادم. آن گاه در مرتبه ثانیه مطّلع شدم، علی را اختیار کردم و او را وصیّ تو و وارث علم تو و امام بعد از تو قرار دادم.

«و اخرج من اصلابکم الذریّة الطاهرة و الائمّة المعصومین، خزّان علمی فلولاکم ما خلقت الدنیا و الآخرة و لا الجنّة و لا النار» و از صلب تو و علی، ذریّه پاکیزه و امام های معصوم را که همه خزینه دار علم منند بیرون می آورم.

«یا محمّد! أتحبّ أن تریهم؟ قلت: نعم یا رب!» ای محمد! آیا دوست داری آن ها را ببینی؟

گفتم: آری ای پروردگار من! پس ندا در رسید: سر خویش را بردار! چون سر خود برداشتم: «فاذا أنا بأنوار علی و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی و علی بن محمّد و الحسن بن علی و محمّد بن الحسن الحجّة؛ یتلألأ من بینهم کأنّه کوکب درّی. فقلت: یا رب، من هذه؟! قال یا محمّد هم الائمّة من بعدک المطهّرون من صلبک و هذه الحجّة الذی یملاء الارض قسطا و عدلا و یشفی صدور قوم مؤمنین».

پس ناگاه نورهای علی، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، الحسن بن علی و محمد بن الحسن الحجّة را دیدم که در میان ایشان مانند ستاره درخشنده می درخشید.

عرض کردم: ای پروردگار من! اینان چه کسانند؟

فرمود: این ها پیشوایان پاکیزه اند از صلب تو بعد از تو و این یک که از همه درخشنده تر است، حجّت آن چنانی است که زمین را از عدل وداد پر کند و سینه های اهل ایمان را شفا بخشد.

انس بن مالک راوی خبر گوید: چون حضرت، کلام خویش به پایان برد، عرض کردیم: پدران و مادران ما فدای تو باد! یا رسول اللّه! هرآینه سخن عجیبی فرمودید!!

ص: 41

فرمود: عجب تر از این، آن که قومی این کلام را شنوند، آن گاه بعد از آن که هدایت یافته اند، به سوی اعقاب خود دعوت نمایند و مرا در اهل بیتم اذیّت کنند؛ خدای شفاعت مرا به آن ها نرساند.(1)

روایت امیر المؤمنین در جنگ جمل 3 رفرفه

حدیث دیگر: علی بن محمد بن علی الخرّاز القمی در کفایة الاثر فی النصّ علی الائمّة الاثنی عشر،(2) از یزید بن هارون روایت کرده که گفت: مشایخ و علمای ما از طایفه عبد القیس ما را حدیث کردند و گفتند: در روز جنگ جمل، علی بن ابی طالب علیه السّلام بیرون آمد و میان دو صف ایستاد، در حالتی که طایفه بنی ضبّه به هودج عایشه احاطه کرده بودند؛ پس ندا کرد: کجایند طلحه و زبیر؟

زبیر به سوی آن حضرت شتافته، میان دو صف تلاقی نمودند. علی علیه السّلام فرمود: ای زبیر! چه چیز تو را بر این کردار بداشت؟! گفت: طلب خون عثمان.

فرمود: «قاتل اللّه اولینا بدم عثمان» خدای از من و تو آن کس را که اولی به خون عثمان است، بکشد. آیا به خاطر داری روزی را که در بنی بیاضه بودیم، پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به ما روی آورد درحالتی که به تو تکیه داشت. پس من در چهره تو بخندیدم، تو نیز در چهره من خندیدی. آن گاه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را گفتی: «انّ علیّا لا یترک زهوه» علی دست از مناعت خویش برنمی دارد.

فرمود: «ما به زهؤ» علی را، مناعت و کبر در خوی نیست، لیکن روزی بیاید که تو با وی قتال کنی، در حالتی که تو بر وی ستم کننده باشی.

زبیر گفت: آری، به خاطر آوردم آن چه را که گفتی. لیکن اکنون چگونه برگردم،

ص: 42


1- ر. ک: کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 73- 70؛ بحار الانوار، ج 36، ص 303- 301.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 118- 114.

حال آن که برای من عاری بزرگ باشد؟!

علی فرمود: برگرد، پیش از آن که عار و نار بر تو جمع شود.

زبیر گفت: چگونه من داخل آتش شوم حال آن که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله برای من شهادت بهشت داده؟!

علی فرمود: چه زمان پیغمبر چنین شهادتی داده؟

زبیر گفت: از سعید شنیدم که در زمان خلافت عثمان، برای او حدیث می کرد که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیده که ده نفر در بهشت می باشند. پرسید: آن ده نفر چه کسانند؟

فرمود: ابابکر و عثمان و من و طلحه تا نه نفر شمردن گرفت.

علی فرمود: دهمین، کدام کس خواهد بود؟ زبیر گفت: دهم کس، تو باشی.

حضرت فرمود: تو برای من به بهشت گواهی دادی، اما من تو و اصحاب تو را همی انکار دارم. هرآینه حبیب من، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مرا حدیث کرده، فرمود: هفت نفر از آن مردم که تو نام بردی در تابوتی از آتش در اسفل جهنّم باشند؛ بر آن تابوت سنگی است که چون خدای عزّ و جلّ خواهد اهل جهنّم را عذاب فرماید، آن سنگ را از روی آن تابوت بردارد.

زبیر چون این کلمات از علی بشنید، از معرکه قتال روی برتافت و همی بگفت:

شعر:

نادی علی بامر لست اجهله ***قد کان عمر ابیک الحق مذخین

فقلت: حسبک من لومی ابا حسن ***فبعض ما قتله الیوم یکفینی

اخترت عارا علی نار مؤجّجه ***انّی یقوم بها خلق من الطین

فالیوم ارجع من غیّ الی رشد***و من مقاله بغضاء الی اللیّن

چون زبیر برگشت، علی علیه السّلام بر بنی ضبه حمله برد و بنی ضبه چون خاکستری که تند باد بر وی بپیچد، پراکنده شدند. سپس آن زن به سوی قصر بنی خلف حمل داده شد و علی، حسن، حسین، عمّار، زید و ابو ایّوب خالد بن زید الانصاری، داخل بصره شدند و ابو ایّوب در بعض خانه های هاشمین وارد شد.

ص: 43

پس ما سی نفر از شیوخ بصره جمع شده، بر او داخل شدیم. بعد از سلام، وی را گفتیم: شما در رکاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در بدر و احد با مشرکین قتال فرمودید و اینک آمده ای با اهل اسلام قتال می نمایی؟! فرمود: به خدا سوگند که هرآینه شنیدم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که فرمود: «انّک تقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین بعدی مع علی بن ابی طالب». گفتیم: تو را به خدای سوگند! آیا چنین سخنی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدی؟

گفت: به خدای سوگند! خود از رسول خدا استماع کرده ام.

گفتیم: پس ما را حدیث گوی بدان چه از رسول خدای صلّی اللّه علیه و آله در حقّ علی علیه السّلام شنیده باشی، گفت، شنیدم که می فرمود: «علی مع الحقّ و الحقّ معه، و هو الامام و الخلیفة بعدی یقاتل علی التأویل، کما قاتلت علی التنزیل، و ابناه الحسن و الحسین سبطای من هذه الامّة، امامان قاما او قعدا و ابوهما خیر منهما و الائمّة بعد الحسین تسعة من صلبه، و منهم القائم الذّی یقوم فی آخر الزّمان، کما قمت فی اوّله یفتح حصون الضّلاله».

علی با حق و حق با علی است؛ او امام و خلیفه بعد از من است، بر تأویل قتال می کند، چنان که من بر تنزیل قتال کردم، دو پسر او حسن و حسین، دو سبط من از این امّت اند، دو امام باشند، خواه برخیزند یا بنشینند و پدرشان از آن ها بهتر است و امامان بعد از حسین، نه نفر از صلب حسین باشند، از جمله آن ها قائمی است که در آخر زمان قیام کند، چنان که من در زمان اوّل قیام نمودم و قلعه های محکم ضلالت را بگشاید.

«قلنا و ذلک التسعة منهم؟ قال: هم الائمّة بعد الحسین خلف بعد خلف»؛ گفتیم:

آن نه نفر چه کسانند؟

فرمود: آنان بعد از حسین، پیشوایان امّت باشند که هریک جانشین دیگری خواهد بود. گفتیم: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چند نفر را به تو خبر داده که بعد از وی پیشوا باشند؟ گفت: دوازده نفر.

گفتیم: آیا برای تو نام آن ها را بیان فرمود؟

ص: 44

گفت: آری، «انّه قال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لمّا عرج بی الی السماء نظرت الی ساق العرش فاذا هو مکتوب بالنور لا آله الّا اللّه محمّد رسول اللّه ایّدته بعلی و نصرته بعلی» به درستی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: چون در لیلة المعراج مرا به آسمان بردند، به ساق عرش نظر کردم؛ پس دیدم به ساق آن به خطّ نوشته نور: لا آله الّا اللّه محمّد رسول اللّه، او را به وسیله علی و یاری نمودم و یازده اسم را دیدم که بعد از علی به خطّ نور بر ساق عرش مکتوب است: الحسن و الحسین. علیا، علیا، علیا و محمّدا محمّدا و جعفرا و موسی و الحسن و الحجّة.

عرض کردم: الهی و سیّدی! این ها کیانند که آن ها را گرامی داشته، نام هاشان را به نام خود مقرون داشته ای؟ ندا کرده شدم: ای محمد این ها اوصیا و امامان بعد از تواند، «فطوبی لمحبّیهم، و ویل لمبغضیهم».

گفتیم: برای بنی هاشم چه خواهد بود؟ گفت: پیغمبر را شنیدم که به آن ها می فرمود: «انتم المستضعفون بعدی» شما بعد از من ضعیف شمرده خواهید شد.

گفتیم: قاسطین و ناکثین و مارقین چه کسان باشند؟

گفت: ناکثین، همان طایفه اند که با آن ها قتال دادیم و به زودی با قاسطین قتال خواهیم کرد، اما مارقین را من نمی شناسم، جز این که رسول خدای را شنیدم که می فرمود: آن ها در طرقات نهروانات خواهند بود. الخ.

روایت حذیفه 4 رفرفه

حدیث دیگر: در کتاب مزبور(1) روایت کرده از حذیفه که گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نماز صبح را با ما بخواند، بعد از آن صورت مبارک به جانب ما کرده، فرمود:

ای گروه اصحاب من! شما را به پرهیزگاری از خدای تعالی و عمل نمودن به طاعت او وصیّت می کنم. هرآن کس به تقوا و طاعت رفتار نماید، فایز شود، غنیمت برد و

ص: 45


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 138- 136.

کامروا گردد و هرکس رفتار نکند، پشیمان شود. پس به تقوا، سلامتی از اهوال قیامت التماس کنید، «فکانّی أدعی فاجیب و انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی اهلبیتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا و من تمسّک بعترتی من الفائزین و من تخلّف عنهم کان من الهالکین» گویا خدا مرا بخواند، پس من دعوتش را اجابت کنم، به درستی که من در میان شما دو چیز گران می گذارم که یکی کتاب خدا و دیگری عترت و اهل بیت من باشند، مادام که به این دو تمسّک جویید، هرگز گمراه نگردید. هرکس بعد از من، به عترت من چنگ زند از فایزین است و هرکس از آنها تخلّف ورزد، از هالکین خواهد بود.

من عرض کردم: «یا رسول اللّه! علی من تخلّفنا» که را خلیفه خویش گذاری و ما را به که سپاری؟ فرمود: موسی، که را خلیفه خود نمود؟ به عرض رسانیدم: وصیّ خود، یوشع بن نون را.

«قال: فانّ وصیّی و خلیفتی من بعدی علیّ بن ابی طالب، قائد البررة و قاتل الکفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله».

عرض کردم: امامان بعد از شما چند نفرند؟ فرمود: به شماره نقبای بنی اسراییل، نه نفر از آن ها از صلب حسین است، که خدا به ایشان علم و فهم مرا عطا فرموده، آن ها خزّان علم و معادن وحی خدای تعالی باشند. عرض کردم: از برای فرزندان حسن چیست؟

«قال انّ اللّه تبارک و تعالی جعل الأمامة فی اولاد الحسین و ذلک قوله عزّ و جلّ:

وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ.»(1)

فرمود: به درستی که خدای تعالی امامت را در فرزندان حسین قرار داده و قول خدای تعالی وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ اشاره به آن است.

عرض کردم: یا رسول اللّه! آیا برای من نام آن ها را بیان نمی فرمایی؟ «قال: نعم، لمّا عرج بی الی السّماء و نظرت الی ساق العرش، فرأیت مکتوبا بالنور لا آله الّا اللّه

ص: 46


1- سوره زخرف: آیه 28.

محمّد رسول اللّه ایّدته بعلی و نصرته و رأیت أنوار الحسن و الحسین و فاطمه و رأیت فی ثلثة مواضع علیا علیا علیا و محمّدا و محمّدا و جعفر و موسی و الحسن و الحجّة یتلألأ من بینهم کأنّه کوکب درّی ...»، الخ.

خطبه لؤلؤ از امیر المؤمنین 5 رفرفه

حدیث دیگر: در کتاب مزبور(1) روایت کرده از علقمة بن قیس که گفت: خطبه خواند برای ما امیر المؤمنین علیه السّلام خطبه لؤلؤ را و از جمله کلماتی که در آخر خطبه فرمود، این بود: «الا و انّی طاعن عن قریب منطلق الی المغیب فاتّقوا الفتنة الأمویّه و المملکة الکسرویّة و اماتة ما احیاه اللّه و احیاء ما امآته اللّه و اتخذوا صوامعکم بیوتکم و عضّوا علی جمر القضاء و اذکروا اللّه کثیرا فذکره اکبر لو کنتم تعملون».

به درستی که به زودی از میان شما کوچ می کنم و به جایگاه پنهانی می روم. پس بپرهیزید از فتنه بنی امیّه و پادشاهی جبّاران و میراندن زنده داشته خدا و زنده داشتن میرانده خدا،- مقصود پایمال نمودن کتاب و سنّت و برپا داشتن ضلال و بدعت است- و خانه های خود را صومعه های خود قرار دهید و بر سختی هایی که برشما وارد شود، صبر کنید و بسیار خدا را یاد کنید؛ زیرا که اگر بدانید، ذکر حضرت پروردگار بزرگترین چیزهاست.

اقول؛ بعد از این کلام، حضرت از بنای بغداد و سلطنت بنی عبّاس خبر می دهد و بعضی از علایم ظهور حضرت حجّة بن الحسن علیه السّلام را بیان می فرماید.

راوی گوید: پس مردی که نامش عامر بن کثیر بود برخواست و عرض کرد: یا امیر المؤمنین علیه السّلام ما را از ائمّه کفر و خلفای باطل اخبار فرمودی، استدعا آن که ما را از ائمّه حق و السنه صدق که پس از تو بر مسند امامت جلوس فرمایند، نیز اعلام فرمایی.

«قال: نعم، انّه لعهد عهده الیّ رسول اللّه انّ هذا الأمر یملکه اثنی عشر اماما تسعة

ص: 47


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمّة الاثنی عشر، ص 218- 213.

من صلب الحسین». فرمود: آری، رسول خدا مرا خبر داده که مالک امر امامت دوازده نفرند که نه نفر از آن ها از صلب حسین علیه السّلام باشند. «و لقد قال النّبی: لمّا عرج بی الی السماء نظرت الی ساق العرش فاذا مکتوب لا آله الّا اللّه محمّد رسول اللّه ایّدته بعلی و رأیت اثنی عشر نورا فقلت یا ربّ انوار من هذه فنودیت یا محمّد هذه انوار الأئمّة من ذرّیتک، قلت یا رسول اللّه افلا تسمّیهم لی».

هرآینه به تحقیق پیغمبر مرا گفت: چون مرا به آسمان عروج دادند، به سوی ساق عرش نگران شدم. ناگاه کلمه لا آله الّا اللّه را دیدم؛ بعد از آن نوشته بود: محمد رسول خدا است. او را به علی یاری دادم و دوازده نور را دیدم.

عرض کردم: ای پروردگار من! این انوار کیست؟!

پس ندا کرده شدم: این محمد! این انوار امامان از ذریّه تو باشند.

من عرض کردم: یا رسول اللّه! آیا نام آن ها را برای من بیان نفرمایی؟

فرمود: آری، تو امام و جانشین منی، که دین مرا ادا کنی و وعده مرا انجاز(1) نمایی. و بعد از تو، دو پسر تو حسن و حسین باشند. بعد از حسین، پسر او علی بن زین العابدین؛ بعد از علی، پسر او محمد باشد که باقر خوانده شود؛ بعد از محمد، پسرش جعفر است که صادق خوانده شود، بعد از جعفر، پسرش موسی است که کاظم خوانده شود؛ بعد از موسی، پسرش علی است که رضا خوانده شود؛ بعد از علی پسرش محمد است که زکی خوانده شود؛ بعد از محمد پسرش علی است که نقی خوانده شود؛ بعد از وی پسرش حسن است که امین خوانده شود و قائم که پسر حسن است، هم نام من و شبیه ترین مردم به من است. زمین را از عدل وداد پر می کند. چنان چه از ظلم و جور پر شده باشد. «قال الرجل: فما بال قوم وعوا ذلک من رسول اللّه ثمّ دفعوکم عن هذا الأمر و انتم الأعلون نسبا و نوطا بالنبی و فهما بالکتاب و السّنة».

عامر بن کثیر عرض کرد: پس چه چیز قومی را که این خبر را از رسول خدای صلّی اللّه علیه و آله حافظ بودند، باعث شد که شما را از منصب خلافت دفع دادند و حال آن که شما را پایه

ص: 48


1- انجاز: محقّق کردن.

نسب، از همه بلندتر و مایه حسب، از تمام آن ها ارجمندتر است؟! ارتباطتان به رسول خدای صلّی اللّه علیه و آله از کل، بیش و قدم و فهمتان به کتاب و سنّت، از جمیع پیش است؟!

«قال علیه السّلام: ارادوا قلع أوتاد الحرم و هتک ستور أشهرالحرم من بطون البطون و نور نواظر العیون بالظّنون الکاذبه و الأعمال البائرة بالأعوان الجابرة فی البلدان المظلمة».

روایت جابر جعفی 6 رفرفه

حدیث دیگر: در کتاب مزبور(1) روایت نموده از جابر جعفی که گفت: خدمت حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم که قومی گویند: خدا امامت را در عقب حسن و حسین علیهما السّلام قرار داده.

حضرت باقر علیه السّلام فرمود: به خدا قسم! دروغ گویند. آیا نشنیده اند که خدای تعالی فرموده: «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ»(2) فهل جعلها الّا فی عقب الحسین علیه السّلام؟

قال: یا جابر! انّ الائمّة هم الذین نصّ علیهم رسول اللّه بالأمامة و هم الأئمّة الذین قال رسول اللّه: لمّا أسری بی الی السماء وجدت أسامیهم مکتوبة علی ساق العرش بالنور اثنی عشر اسما».

فرمود: خدا امامت را، جز در عقب حسین قرار نداده، ای جابر! به درستی که ائمّه آن چنان کسانند که رسول خدای صلّی اللّه علیه و آله به امامت ایشان تصریح فرموده و آن ها همان اشخاص باشند که رسول خدای صلّی اللّه علیه و آله فرموده: در شب معراج، نام های ایشان را به خطّ نور بر ساق عرش، مکتوب یافتم که دوازده اسم بود؛ علی و سبطاه و علی و محمّد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسن و الحجّة القائم. این ها امامان از اهل بیت صفوت و طهارت هستند.

ص: 49


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 248- 245.
2- سوره زخرف: آیه 28.

به خدا سوگند! هیچ کس جز ما دعوی امامت نکند، مگر آن که خدای تبارک و تعالی او را با شیطان و لشکر شیطان محشور فرماید. آن گاه حضرت آهی سرد برکشید و فرمود: خدا حق این امّت را رعایت نکناد! چه آن ها حقّ پیغمبر خویش را رعایت نکردند. به خدا سوگند! «لو ترکوا الحقّ علی اهله لمّا اختلف فی اللّه اثنان» اگر حق را بر اهل حق می گذاشتند، دو نفر در دین خدا اختلاف نمی کردند.

ثمّ انشاء یقول:

انّ الیهود لحبّهم لنبیّهم ***امنوا بوائق حادث الازمان

و المؤمنون بحب آل محمّد***یرمون بالآفاق فی النّیران»

جابر گوید، عرض کردم: ای مولای من! آیا امامت، خاصّه شما نیست؟

فرمود: آری. گفتم: پس چرا از حقّ خویش قعود فرموده، مطالبه نمی فرمایید حال آن که خدای تعالی فرموده: وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ (1).

فرمود: امیر المؤمنین علیه السّلام را چه بود که از طلب حقّ خود قعود نمود، چون یاری کننده ای نیافت؟ آیا نشنیده ای خدای تعالی را که در قصّه لوط می فرماید: لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ(2) و در حکایت نوح می فرماید: فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ(3) و در قصّه موسی می فرماید: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ (4). پس هرگاه پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و آله ناصر نداشته باشد و از قعود در طلب حقّ خود معذور باشد، وصیّ پیغمبر معذورتر خواهد بود.

«یا جابر! مثل الامام مثل الکعبه إذ یؤتی و لا یأتی» ای جابر! مثل امام، مثل کعبه است که مردم مأمورند به زیارت او روند و او به زیارت کس نرود.

ص: 50


1- سوره حج: آیه 78.
2- هود: 80.
3- قمر: 10.
4- مائده: 25.

روایت ابن عباس از رسول خدا 7 رفرفه

حدیث دیگر: صدوق در کمال الدّین (1) از ابن عبّاس از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خبر مفصّلی را در معراج روایت کرده که مشتمل بر مناقب عظیمه امیر المؤمنین علیه السّلام است و بیان بسیاری از علایم ظهور حضرت ولیّ عصر- ارواحنا فداه-، ما محلّ حاجت را ذکر می کنیم:

«قوله تعالی: و اعطیتک أن اخرج من صلبه یعنی علیّا احد عشر مهدیّا کلّهم من ذریّتک من البکر البتول و آخر رجل منهم یصلّی خلفه عیسی بن مریم، یملاء الأرض عدلا کما ملئت ظلما و جورا انجی به من الهلکة و اهدی به من الضّلالة و ابرء به الأعمی و اشفی به المریض ...»، الخ.

خلاصه آن که حضرت احدیّت، در شب معراج به حبیب خود می فرماید: و تو را عطا فرمودم که از صلب علی علیه السّلام بیرون آرم یازده نفر هدایت یافته یا هدایت کننده که تمام آن ها از ذریّه تو و از بکر بتول، یعنی صدیقه کبرا- سلام اللّه علیها- باشند و آخر مرد از یازده نفر کسی است که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می خواند و زمین را از عدل وداد پر کند، چنان چه از ظلم و جور پر شده است. به سبب او، بندگانم را از هلاکت نجات بخشم و به سبب او از ضلالت هدایت نمایم، به سبب او کوران را از کوری برهانم و بیماران را به صحّت برسانم.

حدیث دیگر: صدوق در علل الشرایع (2) و عیون (3) از حضرت رضا علیه السّلام از آبای بزرگوارش از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده که فرمود: «قال: لمّا عرج بی الی السّماء نودیت یا محمّد، فقلت: لبّیک ربّی و سعدیک! تبارکت و تعالیت، فنودیت یا محمّد! انت عبدی و أنا ربّک فایّای فاعبد و علیّ فتوکّل، فانّک نوری فی عبادی و رسولی

ص: 51


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 251.
2- علل الشرایع، ج 1، ص 7- 5.
3- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 239- 237.

الی خلقی و حجّتی علی بریّتی؛ لک و لمن تبعک خلقت جنّتی و لمن خالفک خلقت ناری و لأوصیائک اوجبت کرامتی و لشیعتهم اوجب ثوابی فقلت: یا ربّ! و من اوصیائی؟

فنودیت یا محمّد! اوصیائک المکتوبون علی ساق عرشی؛ فنظرت و أنا بین یدی ربّی جلّ جلاله الی ساق العرش، فرایت اثنی عشر نورا فی کلّ نور سطر اخضر، علیه اسم وصیّ من اوصیائی، اوّلهم علیّ بن ابی طالب و آخرهم مهدی امّتی؛ فقلت یا ربّ هؤلاء اوصیایی بعدی؟

فنودیت یا محمّد! هولاء اولیایی و احبّایی و اصفیایی و حججی بعدک علی بریّتی و هم اوصیائک و خلفائک و خیر خلقی بعدک؛ و عزّتی و جلالی لأظهرنّ بهم دینی و لأعلین بهم کلمتی و لأطهّرن الأرض بآخرهم من اعدایی و لا ملکّنه مشارق الأرض و مغاربها و لا سخّرن له الریّاح و لأذلّلن له السّحاب الصعاب و لا رقّینه فی الأسباب و لأنصرنّه بجندی و لأمدنه بملائکتی حتّی یعلن دعوتی و یجمع الخلق علی توحیدی ثمّ لا دیمنّ ملکه و لأداولنّ الایّام بین اولیائی الی یوم القیمه».

خلاصه خبر شریف آن که می فرماید، خدای تعالی در لیلة المعراج فرمود: از برای اوصیای تو کرامت خود را واجب کردم و برای شیعیان ایشان ثواب خویش را واجب فرموده ام. عرض کردم: اوصیای من کیستند؟

ندا آمد: اوصیای تو بر ساق عرش من نوشته شده اند. بر ساق عرش نظر نمودم، دوازده نور را دیدم که هرنوری، سطری سبز بود که بر آن نام وصیّی از اوصیای من مکتوب شده بود، اوّل ایشان علی بن ابی طالب و آخر ایشان مهدی امّت من بود.

عرض کردم: ای خدای من! اینان اوصیای منند؟ ندا رسید: اینان دوستان و حجّت های منند بر آفریدگانم و اوصیای خلفای تو، بعد از تو باشند.

سوگند به عزّت و جلالم! البتّه دین خود را به ایشان آشکار کنم و کلمه خویش را بلند گردانم. و هرآینه البتّه زمین را به آخرین آن ها از لوث وجود دشمنانم پاک فرمایم و البتّه او را مالک و پادشاه و فرمان فرمای مشارق و مغارب زمین فرمایم،

ص: 52

برای او بادها را مسخّر کنم، البتّه به جهت او ابرهای سرکش را رام نمایم و البتّه او را در راه های آسمان بالا برم و البتّه او را به لشکر خود یاری دهم و البتّه او را به ملایکه خویش مدد نمایم تا دعوت مرا اعلان کند و خلق را بر یگانگی و یکتایی من فراهم فرماید، پادشاهی او را برقرار دارم و روزهای دنیا را میان دوستان خود تا روز قیامت دست به دست دهم. انتهی الخبر الشریف.

روایت انس بن مالک 8 رفرفه

حدیث دیگر: در کفایة الاثر(1) از انس بن مالک روایت کرده؛ قال:

«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لمّا عرج بی الی السّماء رأیت علی ساق العرش مکتوبا لا آله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه، ایّدته بعلیّ و نصرته بعلی و رأیت اثنی عشر اسما مکتوبا بالنّور فهم علی بن ابی طالب و سبطای و بعدهما تسعه اسماء علی علی علی، ثلث مرّات و محمّد و محمّد مرّتین و جعفر و موسی و الحسن و الحجه یتلألأ من بینهم.

فقلت یا ربّ اسامی من هولاء؟

فنادی ربّی جلّ جلاله: هم الأوصیاء من ذریّتک بهم اثیب و بهم اعاقب».

حدیث دیگر: در مناقب و کفایة الاثر از ابی امامه روایت کرده اند؛ قال:

«قال رسول اللّه: لمّا عرج بی الی السّماء رأیت مکتوبا علی ساق العرش بالنور، لا آله الا اللّه، محمّد رسول اللّه، ایّدته بعلیّ و نصرته بعلیّ و رأیت علیا علیا علیا ثلث مرات، ثمّ بعده حسن و الحسین و محمّدا و محمّدا و جعفر و موسی و الحسن و الحجّة اثنی عشر اسما مکتوبا بالنّور.

فقلت: یا ربّ اسامی من هولاء الّذی قرنتهم بی؟

فنودیت: یا محمّد! هم الائمّة بعدک و الاخیار من ذرّیّتک».

ص: 53


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 106- 105.

خلاصه، آن که گوید، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: چون مرا به معراج بردند، دیدم به خطّ نور بر ساق عرش نوشته شده: لا آله الا اللّه، محمّد رسول اللّه، محمد را به علی کمک و یاری نمودم؛ سه لفظ علی و حسن و حسین و دو محمد و جعفر و موسی و حسن و حجّة را که دوازده اسم و با نور مکتوب است.

عرض کردم: ای پروردگار! این اسامی چه کس باشد؟

ندا آمد: ایشان امامان بعد از تو و اخیار از ذریّه تو می باشند.

حدیث دیگر: در کفایة الاثر(1) از واثلة بن اسقع روایت کرده: «قال: سمعت رسول اللّه یقول: لمّا عرج بی الی السّماء و بلغت سدرة المنتهی نادانی جلّ جلاله فقال: یا محمّد! قلت: لبّیک سیّدی!

قال: انّی ما أرسلت نبیّا فانقضت ایّامه الّا أقام بالأمر من بعده وصیّه، فاجعل علی بن ابی طالب الامام و الوصیّ بعدک، فانّی خلقتکما من نور واحد و خلقت الائمّة الرّاشدین من أنوار کما، أتحبّ تریهم یا محمّد؟

قلت: نعم، یا ربّ!

قال: ارفع رأسک، فرفعت رأسی، فاذا أنا بأنوار الائمّة بعدی اثنی عشر نورا.

قلت: یا ربّ! انوار من هی؟

قال: أنوار الائمّة بعدک أمناء معصومین».

خلاصه آن که گفت: شنیدم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود: زمان معراج، چون به سدرة المنتهی رسیدم، خدا مرا ندا کرده، فرمود: ای محمد!

عرض کردم: لبیک ای سیّد من!

فرمود: هیچ پیغمبری را نفرستادم که روزگار او بگذرد، مگر آن که وصیّ خود را قائم به امر خود نمود، تو نیز علی بن ابی طالب را بعد از خود امام و وصی قرار بده، چرا که من هردو را از یک نور آفریدم و ائمّه راشدین را از نور تو و علی خلق کردم.

ای محمد! آیا دوست داری آن ها را ببینی؟

ص: 54


1- کفایة الاثر فی النص الائمة الاثنی عشر، ص 111- 110.

عرض کردم: آری، ای پروردگار!

فرمود: سر خویش بردار. چون سر برداشتم، انوار امامان بعد از خود را دیدم که دوازده نور بود.

عرض کردم: ای پروردگار! این انوار از آن کیستند؟

فرمود: انوار امامان بعد از تو باشند که همگی امین و معصومند.

روایت امیر المؤمنین از رسول خدا 9 رفرفه

حدیث دیگر: در کفایة الآثر(1) از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خانه امّ سلمه داخل شدم آن زمان که آیه مبارکه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ ...،(2) الخ. بر حضرت نازل شده بود.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: یا علی! این آیه در حقّ تو و دو سبط من و امامان از فرزند تو می باشد.

عرض کردم: یا رسول اللّه! امامان بعد از تو، چند نفرند؟

فرمود: یا علی! تویی، بعد از تو، دو پسرت حسن و حسین باشند، بعد از حسین پسرش علی، بعد از او پسرش محمد، بعد از وی پسرش جعفر، بعد از او پسرش موسی، بعد از موسی پسرش علی، بعد از وی پسرش محمد، بعد از او پسرش علی، بعد از علی پسرش حسن و بعد از حسن حجّة بن الحسن است. نام های آن ها را مکتوب بر ساق عرش چنین یافتم.

«فسئلت اللّه عزّ و جلّ عن ذلک، فقال: یا محمّد! هم الأئمّة بعدک مطهّرون معصومون و اعدائهم ملعونون». از خدای عزّ و جلّ از آن نام ها پرسیدم.

فرمود: ای محمد! این ها امامان بعد از تو هستند که خود پاکیزه شده و معصوم اند و

ص: 55


1- کفایة الاثر فی النص الائمة الاثنی عشر، ص 156.
2- سوره احزاب: آیه 33.

دشمنانشان از رحمت من مهجور و محروم اند.

حدیث دیگر: در کفایة الاثر(1) از امّ سلمه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت نموده که فرمود: چون به آسمان عروج داده شدم، ناگاه بر عرش خدای مکتوب یافتم، «لا آله الا اللّه محمّد رسول اللّه، ایّدته بعلی و نصرته بعلی» و انوار علی، و فاطمه، و حسن، و حسین، انوار علی بن الحسین، و محمد بن علی، و جعفر بن محمد، و موسی بن جعفر، و علی بن موسی، و محمد بن علی، و علی بن محمد، و حسن بن علی را دیدم، «و رأیت نور الحجّة یتلألأ من بینهم کأنّه کوکب دریّ» و نور حجّت را دیدم که از میان ایشان مانند ستاره درخشنده تلألأ داشت. پس عرض کردم: پروردگارا! این نور متلألؤ کیست و این انوار دیگرچه کسانند؟ ندا کرده شدم: این نور علی و فاطمه است و این نور دو سبط تو حسن و حسین است و این ها نورهای امامان بعد از تواند که از فرزندان حسین و پاکیزه و معصومند و این نور متلألأ، حجّت، آن چنان است که دنیا را از عدل وداد پر کند.

حدیث دیگر: در کفایة الاثر(2) از غالب جهنی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده:

«قال: انّ الائمّة بعد رسول اللّه کعدد نقباء بنی اسرائیل و کانوا اثنی عشر الفائز من والاهم و الهالک من عاداهم و لقد حدّثنی أبی عن أبیه: قال: قال رسول اللّه لمّا اسری بی الی السماء نظرت فاذا علی ساق العرش مکتوب لا آله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه، ایّدته بعلی و نصرته بعلی و رأیت فی مواضعه علیا علیا علیا و محمّدا و محمّدا و جعفر و موسی و الحسن و الحسین و الحجّة فعددتهم فاذاهم اثنی عشر.

فقلت: یا ربّ! من هؤلاء الذین أریهم.

قال: یا محمّد! هذا نور وصیّک و سبطیک و هذه انوار الائمّة من ذرّیتهم بهم اثیب و بهم اعاقب».

ص: 56


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 186- 185.
2- همان، صص 245- 244.

روایت فضل بن شاذان از ابن عباس 10 رفرفه

حدیث دیگر: محدّث نوری- نور اللّه مرقده- در کتاب نجم ثاقب از کتاب غیبت (1) فضل بن شاذان نیشابوری- که از حضرت رضا و جواد علیهما السّلام روایت کرده و در آخر زمان حضرت عسکری علیه السّلام وفات نموده و دارای یک صد و هشتاد جلد کتاب مؤلّف بوده، روایت کرده، عبد اللّه بن عبّاس گفت: حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

چون مرا به آسمان عروج دادند به سدرة المنتهی رسیدم، از حضرت ربّ الارباب خطاب رسید: یا محمد! عرض کردم: لبیک! لبیک! ای پروردگار من!

خداوند تعالی فرمود: هیچ پیغمبری نفرستادیم که روزگار نبوّت او درگذرد، الّا آن که امر دعوت را برپا داشت و برای هدایت امّت بعد از خود، وصیّ خود را و به جهت نگاهبانی شریعت، حجّتی را به جای خود گذاشت، پس ما علی بن ابی طالب را خلیفه تو و امام امّت تو گردانیدیم، پس حسن را- یعنی مقرّر گردانیدیم که بعد از علی، خلیفه و امام امّت تو حسن باشد- بعد از او حسین، بعد از وی علی بن الحسین، بعد از او محمد بن علی، بعد از او جعفر بن محمد، بعد از او موسی بن جعفر، بعد از او علی بن موسی، بعد از او محمد بن علی، بعد از او علی بن محمد، بعد از او حسن بن علی و بعد از او حجّة بن الحسن.

یا محمد! سر بالا کن! چون سر بالا کردم، علی، حسن، حسین و نه تن از فرزندان حسین را دیدم و حجّت یعنی حضرت صاحب الزّمان- علیه صلوات اللّه الملک المنان- در میان ایشان می درخشید که گویا کوکب درخشنده ای بود.

سپس خداوند فرمود: این ها خلیفه و حجّت های من در زمین و خلیفه و اوصیای تو بعد از تو می باشند. خوشا به حال کسی که ایشان را دوست دارد، و وای بر کسی که ایشان را دشمن دارد.

ص: 57


1- ر. ک: کفایة المهتدی، گزیده، حدیث هشتم، ص 57.

روایت ابن عباس 11 رفرفه

صدوق در عیون خبری را در معراج از ابن عبّاس، از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت کرده، از آن جمله می فرماید، خدای تعالی فرمود:

«و بالقائم منکم اعمر ارضی بتسبیحی و تقدیسی و تهلیلی و تکبیری و تحبیبی و به اطهّر الارض من اعدائی و اورثها اولیائی و به اجعل کلمه الذین کفروا بی السفلی و کلمتی العلیا و به احیی عبادی و بلادی بعلمی و له اظهر الکنوز و الذخائر بمشیتی و ایّاه اظهر علی الاسرار و الضمائر بارادتی و امدّه بملائکتی لتویّده علی انفاذ امری و اعلان دینی ذلک ولیی حقا و مهدی عبادی صدقا».

و به قائم از شما، زمین خود را به تسبیح و تهلیل و تکبیر و تمجید خودآباد کنم و به او زمین را از لوث وجود دشمنانم پاک کنم و آن را به دوستانم به وراثت دهم و به ظهور او، کلمه کفّار را پست کنم و کلمه خود را بلند گردانم.

به او عباد و بلاد خود را به علم خویش زنده کنم و برای او گنج ها و ذخیره ها را به مشیّت کامله خود آشکار کنم و او را به اراده تامّه ام بر امور پنهانی آگاه گردانم و او را به وسیله ملایکه خود یاری دهم تا بر نفوذ دادن امر من و آشکار داشتن دین من یاریش نمایند. او ولیّ من است از روی حقیقت و مهدی بندگان من به راستی.(1)

روایت حرّ عاملی 12 رفرفه

و ایضا شیخ حرّ عاملی در جواهر السنیّه (2) از کامل الزیارة از حضرت صادق علیه السّلام خبر مفصّلی را روایت کرده، خلاصه آن که در لیله معراج خداوند تبارک و تعالی حضرت خاتم انبیا را بر مصایب وارده بر آن حضرت، در نفس مقدّسش و اهل بیت

ص: 58


1- ر. ک: الامالی، شیخ صدوق، ص 731؛ الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه، ص 235- 234.
2- الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه، ص 290.

طاهرینش اعلام فرموده.

خلاصه آن که پس از اخبار شهادت حضرت خامس آل عبا علیه السّلام و اولاد و اهل بیت آن حضرت و اسیری حرم محترم آن جناب و گریستن اهل آسمان ها و زمین بر آن حضرت، می فرماید: «ثمّ أخرج من صلبه ذکرا به انصرک و انّ شبحه عندی لتحت العرش» و فی نسخة اخری «ثمّ أخرج من صلبه ذکرا انتصر له به و انّ شبحه عندی تحت العرش، یملاء الأرض بالعدل و یطبقها بالقسط، یسیر معه الرعب، یقتل حتّی یشکّ فیه».

آن گاه از صلب حسین مردی را بیرون آرم که به او، تو را یاری کنم. در نسخه دیگر عبارتی است که معنی آن این است: به وجود این مرد از برای حسین انتقام کشم. به درستی که شبح او در زیر عرش نزد من است، زمین را از عدل پر می کند و روی زمین را از قسط می پوشاند، به هرجا رود رعب با او است، آن قدر بکشد تا در وی شک کرده شود.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس از شنیدن آن مصایب و مژده انتقام، در مقام تسلیم برآمده، عرض کرد: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ (1). پس خطاب رسید: سر خویش بالا کن!

فرمود: به سوی مردی نظر کردم که رویش از تمام مردم زیباتر و بویش از همه پاکیزه تر و نور از میان دو چشم و بالای سر و زیر پای او همی ساطع بود.

«فدعوته، فاقبل الیّ و علیه ثیاب النّور و سیماء کلّ خیر حتّی قبّل بین عینی و نظرت الی ملائکته، قد حفّوا به لا یحصیهم الّا اللّه».

پس او را به جانب خویش خواندم، به سوی من روی آورد در حالی که جامه های نور بر او بود و آثار هرخیر و نیکویی از چهره همایونش هویدا بود. پس بیامد تا میان دو چشم مرا ببوسید و به سوی ملایکه نظر کردم که در اطراف و جوانب آن جناب بودند، بسیاری آن ها به حدّی بود که جز ذات مقدّس خدای تعالی کسی شمار آنان نتوان نمود.

ص: 59


1- سوره بقره، آیه 156.

ص: 60

عبقریّه سوّم بشارت ظهور در لوح فاطمه

اشاره

در بشارات ذات مقدّس خدای تعالی به ظهور نور موفور السرور حضرت بقیة اللّه- عجّل اللّه فرجه- در لوح فاطمه علیها السّلام و صحیفه بیضا است و در آن چند رفرفه می باشد.

خبر لوح 1 رفرفه

بدان که اخبار لوح از اخبار مستفیضه، بلکه می توان گفت نزدیک به تواتر معنوی است. اغلب محدّثین امامیّه- قدّست اسرارهم- و بعض از محدّثین عامّه، خبر لوح را به طرق متعدّده روایت کرده اند. چون در متن و طریق روایت، تعدّد و تکثّر است و ذکر همه آن ها از وضع این کتاب خارج است، به ذکر چند خبر اکتفا می نماید.

شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه در کمال الدین (1) و عیون،(2) طبرسی در احتجاج،(3) شیخ طوسی در غیبت،(4) محمد بن ابراهیم نعمانی در غیبت،(5) شیخ مفید در اختصاص،(6) کلینی در کافی (7) و مسعودی در اثبات الوصیّه،(8) با اندک اختلاف به

ص: 61


1- کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 311- 308.
2- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 50- 48.
3- الاحتجاج، ج 1، ص 68- 67.
4- الغیبة، شیخ طوسی، ص 146- 143.
5- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 66- 62.
6- الاختصاص، شیخ مفید، 212- 210.
7- الکافی، ج 1، ص 529- 527.
8- اثبات الوصیه الامام علی بن ابی طالب( ع)، ص 271.

دو طریق و حموینی از علمای عامّه در فرائد السّمطین (1) خبر لوح را روایت کرده اند. ما نیز از کمال الدین و عیون نقل می کنیم. در دو کتاب مزبور به سند متّصل از عبد الرحمن بن سالم از ابو بصیر روایت کرده که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: پدرم امام محمد باقر علیه السّلام به جابر بن عبد اللّه انصاری فرمود:

مرا به سوی تو حاجتی است؛ چه زمانی برای تو سهل است که با تو خلوت کرده، حاجت خویش پرسش کنم؟

جابر عرض نمود: در هرزمان که خواهی، حضور حضرتت مشرّف می شوم. چون جابر را سعادت حضور، مساعدت کرد، پدرم مجلس را از بیگانه پرداخت.

سپس فرمود: ای جابر! مرا خبر ده از آن لوح که در دست مادرم فاطمه (علیها السلام)- دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله- دیدی و آن چه را که مادرم به تو خبر داد، در آن لوح نوشته بود؟!

جابر گفت: به خدای تعالی شهادت می دهم که بر مادرت فاطمه- سلام اللّه علیها- در زمان حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله داخل شدم تا او را به ولادت حسین علیه السّلام تهنیت گویم.

در دست او لوح سبزی دیدم که پنداشتم از زمرّد است و در آن مکتوبی بود که مانند آفتاب می درخشید. گفتم: پدر و مادرم فدایت، ای دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله! این لوح چیست؟!

گفت: این لوحی است که خدای تعالی به سوی پیغمبر خود هدیه فرستاده؛ در این لوح، نام پدر، شوهر، فرزندم و نام های اوصیا از فرزندانم ثبت است، پدرم این لوح را به من عطا فرمود تا مرا بدان مسرور فرماید.

جابر گفت: مادرت فاطمه آن لوح را به من داد، قرائت کردم و نسخه ای از آن برگرفتم. پس پدرم فرمود: ای جابر! آیا می توانی آن نسخه را بر من عرضه داری؟

گفت: آری.

پدرم به منزل جابر رفت. جابر صحیفه ای از پوست بیرون آورد و گفت: خدا را

ص: 62


1- فرائد السمطین، ج 2، ص 141- 136.

گواه گیرم که در لوح مکتوب چنین دیدم؛

به نام خداوند بخشنده مهربان.

این کتابی است از جانب خدای عزیز علیم به سوی محمد که نور خدا و فرستاده دانا و پیغمبر بشارت دهنده و امیدوارکننده او است. او حجاب خدا و دلیل او است.

روح الامین از نزد ربّ العالمین، نزد او فرود آمد به این که:

ای محمد! نام های مرا تعظیم کن، نعمت های مرا شکر کن و بخشش و عطاهای مرا کفران مکن، منم معبودی که جز من معبودی نیست، هرکه به احدی غیر از احسان من امیدوار شود و یا از احدی غیر از عدل من بترسد، او را به عذابی عذاب کنم که احدی از عالمیان را معذّب نکرده باشم. ای محمد! مرا بندگی نما و بر من توکّل کن!

هیچ پیغمبری را نفرستادم که روزگار عمر او را تمام کنم، مگر آن که برای او وصیّی قرار دادم و تو را بر همه بندگان و پیغمبران خود تفضیل دادم. هم چنین وصیّ تو را بر همه اوصیا برتری عنایت کردم.

بعد از خودت تو را به دو پسرت اکرام کردم، و ایشان را بعد از سرآمدن زمان پدرشان، معدن علم خود گردانیدم.

حسین را خزانه دار وحی خود نمودم، او را به شهادت گرامی داشتم و پایان کار او را به سعادت ختم کردم. او از همه شهدا افضل و قدر و منزلت او نزد خدا از همه بالاتر است، کلمه تامّه من با او و حجّت بالغه من نزد او است. به دوستی عترت او، خلق را ثواب و به دشمنی ایشان، خلق را عتاب کنم.

اوّل ایشان علی، سیّد عابدان و زینت گذشتگان از اولیای من است. بعد از او پسرش، شبیه جدّش پیغمبر محمود صلّی اللّه علیه و آله، محمدی که باقر، یعنی شکافنده علم من است و معدن حکمت من و بعد از او جعفر است. هرکه در او شکّ کند، هلاک شود و رادّ بر او، رادّ بر من است.

این قول از من حقّ است، هرآینه جعفر را گرامی خواهم داشت و او را به شیعیان و

ص: 63

دوستان و انصارش خشنود گردانیدم و بعد از جعفر، موسی را برگزیدم، پس فتنه ای روی دهد که خلاصی مردم از آن بسیار صعب و دشوار باشد و همه در آن فتنه کور و نابینا باشند؛ زیرا ریسمان حکم و تکلیف من هرگز بریده نشود و حجّت من بر مردم مخفی نماند و دوستان من شقی نگردند.

کسی که یکی از ایشان را انکار کند، نعمت من را انکار کرده است و کسی که آیه ای از کتاب مرا تغییر دهد، بر من افترا بسته است.

در آن هنگام که عمر دوست و بنده و برگزیده من، موسی بن جعفر به سرآید، بدا به حال کسانی که به من افترا گویند و امام مرا نیز انکار کنند.

به تحقیق تکذیب کننده هشتمین امام من، تکذیب کننده همه اولیای من است و علی، ولیّ و ناصر دین من است، او است که بارهای گران نبوّت را بر دوش او اندازم و به او قوّت کشیدن آن را عطا کنم، عفریت متکبّری او را می کشد، او را در شهری که بنده صالح من آن را بنا کرده است، پهلوی بدترین مخلوق من دفن نمایند.

این قول من حقّ است، هرآینه دیده علی را به فرزندش محمد که خلیفه و جانشین او، بعد از او روشن گردانیدم. او وارث علم من، معدن حکمت و موضع سرّ من و حجّت من بر بندگان من است.

بهشت را برای او جایگاه گردانیدم و شفاعت او را درباره هفتاد هزار نفر از اهل بیتش که همه مستوجب جهنّم باشند، قبول می کنم و کار فرزندش علی را به سعادت ختم کنم که ولی و ناصر دین من و گواه من بر بندگان من و امین من بر وحی من است.

از صلب او بیرون آورم کسی را که مردم را به سوی من دعوت کند، او خازن علم من است. پس امر امامت و خلافت را به پسرش که رحمت خدا بر اهل عالم است، کامل گردانم و بر او است کمال موسی و بهای عیسی و صبر ایّوب.

دوستان من در زمان غیبت او ذلیل خواهند شد و سرهای ایشان را مانند سرهای ترک و دیلم به هدیه فرستند، ایشان را بکشند، جسد ایشان را بسوزانند، و ایشان پیوسته خایف و مضطرب و پریشان باشند و دشمنان دین، زمین را از خون ایشان

ص: 64

رنگین کنند و آواز نوحه و فریاد از زنان ایشان بلند شود، ایشان دوستان من هستند.

حقّا به وسیله ایشان هرفتنه صعب و دشواری را، یعنی کفر و ضلالت را برطرف گردانم و بلاهای روزگار را به وسیله ایشان دفع کنم و بارهای گران را از دوش مردم بردارم. بر آن جماعت درود پروردگار و رحمت و برکات او باد! و ایشان اند هدایت یافته شدگان.

عبد الرحمان بن سالم گوید، ابو بصیر گفت: اگر در مدّت عمر خود به غیر از این حدیث، حدیثی در این خصوص گوشزد تو نمی شد، هرآینه تو را کافی بود؛ تو آن را از نااهل نگاهدار ...، الخبر.

روایت صدوق 2 رفرفه

صدوق- علیه الرحمه- در عیون (1) به سند دیگر از اسحاق بن عمّار از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: آیا تو را بشارت ندهم؟

عرض کردم: بلی، یابن رسول اللّه! پس فرمود: یافته ایم صحیفه ای به املای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خطّ امیر المؤمنین علیه السّلام یافته ایم که در آن صحیفه مرقوم است:

«بسم اللّه الرحمن الرحیم هذا کتاب من اللّه العزیز الحکیم» و حدیث را مانند حدیث سابق، بدون کم و زیاد ذکر کرد، مگر آن که در آخر حدیث خود گفت: «ثم قال الصادق: یا اسحق! هذا دین الملئکه و الرّسل فصنه عن غیر اهله یصنک اللّه و یصلح بالک ثمّ قال من دان بهذا أمن من عقاب اللّه».

یعنی حضرت صادق علیه السّلام بعد از بیان مرقومات صحیفه، فرمود: ای اسحاق! این است دین ملایکه و پیغمبران. پس آن را از نااهل نگاه دار تا خدا تو را نگاه دارد و امور تو را اصلاح کند. بعد از آن گفت: کسی که به آن چه در این صحیفه مرقوم است، مطیع و منقاد شود، از عقاب خدای عزّ و جلّ در امان است.

ص: 65


1- عیون اخبار الرضا؛ ج 2، ص 51- 50.

روایت حضرت عبد العظیم حسنی 3 رفرفه

صدوق در کمال الدین (1) و عیون (2) به چهار واسطه از عبد العظیم حسنی روایت کرده، او نیز از علی بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السّلام روایت کرده که گفت: عبد اللّه بن محمد بن جعفر الصادق علیه السّلام از پدرش از جدّش مرا حدیث کرد که حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرزندان خود را جمع کرد که در میان آن ها عمّ ایشان، زید بن علی بود، آن گاه به سوی آن ها کتابی را که به خطّ علی علیه السّلام و املای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود، بیرون آورد؛ در آن کتاب نوشته بود «هذا کتاب من اللّه العزیز العلیم» حدیث لوح تا «و اولئک هم المهتدون».

راوی از عبد العظیم گوید که عبد العظیم گفت: تعجّب است از محمد بن جعفر و خروج او، با این که از پدر بزرگوار خود این حدیث را استماع نموده و حکایت می کرد.

آن گاه گفت: «هذا سرّ اللّه و دینه و دین ملائکة فصنه الّا عن اهله و أولیائه».

یعنی: ولایت و وصایت و خلافت ائمّه هدی علیهم السّلام به نصّ صریح حضرت کبریا، سرّ الهی و دین ربّانی و دین ملایکه او است. پس این سرّ حق را صیانت کن و با هرکس، آشکار مدار، مگر آنان که اهلیّت داشته و از اولیای حق باشند.(3)

العبقری الحسان ؛ ج 1 ؛ ص66

در امالی شیخ صدوق- علیه الرحمة- نیز خبری در لوح به سند دیگر ذکر کرده و ایضا شیخ شرف الدین در «تأویل الآیات الباهرة علی ما فی المحجّة»،(4) قریب به مضمون مروی شیخ را نیز روایت نموده؛ لکن این خبر از خبر سابق، مختصرتر است و

ص: 66


1- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 51.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 314- 313.
3- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.
4- تأویل الایات الظاهرة، ص 211- 210.

در مقام ذکر حضرت صاحب الامر- ارواحنافداه- بعد از اسم مبارک حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام، عبارت خبر این است: «یخرج منه ذو الأسمین خلف محمد یخرج فی آخر الزمان علی رأسه عمامة بیضاء تظلّه من الشّمس ینادی مناد بلسان فصیح یسمعه الثّقلان و من بین الخافقین هو المهدی من آل محمّد یملاء الارض عدلا کما ملئت جورا».

یعنی: از حسن عسکری علیه السّلام کسی که صاحب دو اسم است متولّد شود، یک اسمش خلف و اسم دیگرش محمد است. آخر الزّمان، درحالتی که بر سر او ابری سفید سایه افکنده، خروج می کند، به زبانی هویدا که جنّ و انس و مردم مشرق و مغرب بشنوند، ندا کند: این مهدی موعود از آل محمد است که زمین را از عدل پر می کند، چنان چه از جور پر شده باشد ...، الخبر.

روایت جابر از لوحی دیگر 5 رفرفه

شیخ صدوق در اکمال (1) و عیون (2) و خصال، شیخ طوسی در غیبت (3) و حموینی در فرائد السمطین (4) از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده اند که گفت:

«دخلت علی فاطمة علیها السّلام و بین یدیها لوح یکاد ضوئه یغشی الأبصار فیه اثنی عشر اسما ثلاثة فی ظاهره و ثلاثة فی باطنه و ثلاثة فی آخره و ثلاثة اسماء فی طرفه فعددتها فاذا هی اثنی عشر.

فقلت: اسماء من هؤلاء؟!

قالت: هذه اسماء الأوصیاء اوّلهم ابن عمّی و احد عشر من ولدی آخرهم القائم.

ص: 67


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 311.
2- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 52- 51.
3- ر. ک: بحار الانوار، ج 36، ص 201؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 178.
4- فرائد السمطین، ج 2، ص 141- 136.

قال جابر: فرأیت فیها محمّدا محمّدا فی ثلاثة مواضع و علیا علیا علیا فی اربعة مواضع».

یعنی: بر حضرت صدیقه کبرا، فاطمه- سلام اللّه علیها- دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داخل شدم و پیش آن حضرت لوحی بود که روشنی آن نزدیک بود چشم ها را خیره نماید، در آن لوح، دوازده اسم مرقوم بود؛ سه اسم در ظاهر، سه اسم در باطن، سه اسم در آخر و سه اسم در کنار آن لوح نوشته دیدم. چون شمردم، دوازده شماره بود، بدون کم و زیاد.

پس عرض کردم: این ها کیانند؟

فرمود: نام های اوصیای من می باشند که اوّل ایشان پسر عمّ من است و یازده نفر از آن ها از فرزندان من هستند که آخر ایشان قائم است.

جابر گفت: چون در لوح نظر کردم، سه محمد و چهار علی، از جمله آن نام ها مشاهده کردم.

مسعودی در اثبات الوصیه (1) این خبر را به اندک اختلافی روایت نموده، کلینی نیز در کافی از حضرت باقر علیه السّلام از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت نموده.

هم چنین مخفی نماند که این خبر لوح، غیر از خبر لوح اخضر است که در رفرفه اولی گذشت و واقعه نیز متعدّد است، نه این که از قبیل وحدت واقعه و اختلاف در روایت باشد، چنان چه بر ناقدین اخبار پوشیده نیست. انتهی الخبر.

لوح امام سجاد (علیه السلام) 6 رفرفه

در نجم الثاقب از غیبت فضل بن شاذان (2) از ابو خالد کابلی روایت کرده که گفت:

در منزل مولای خود، حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام داخل شدم. در دست آن حضرت،

ص: 68


1- اثبات الوصیه للامام علی بن ابی طالب( ع)، ص 268.
2- ر. ک: کفایة المهتدی گزیده، ص 43، حدیث چهارم.

صحیفه ای دیدم که بر آن نظر می فرمود و سخت گریه می نمود.

عرض کردم: ای فرزند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پدر و مادرم فدای تو باد! این صحیفه چیست؟

حضرت فرمود: این نسخه، لوحی است که خدای تعالی به رسول خود به هدیه فرستاد. در آن لوح ذکر شده بود: نام خداوند علی اعلی، نام رسول او صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، نام امیر المؤمنین- صلوات اللّه علیه-، نام عمّم حسن بن علی علیهما السّلام، نام پدرم، نام من، نام فرزندم محمد باقر علیه السّلام، نام فرزند او جناب جعفر صادق علیه السّلام، نام فرزند او موسی کاظم علیه السّلام، نام فرزند او علی رضا علیه السّلام، نام فرزند او حضرت امام محمد تقی علیه السّلام، نام فرزند او علیّ نقی علیه السّلام و نام فرزند او حضرت حسن زکی علیه السّلام و نام فرزند آن حضرت حجة اللّه و قائم به امر اللّه و منتقم از اعداء اللّه علیه السّلام، آن که غایب شود غایب شدنی دراز، بعد از آن ظاهرشود و زمین را از عدل وداد پر کند، هم چنان که از ستم و بیداد پر شده باشد.

در کتاب مزبور از ملک العلماء، شهاب الدین عمر دولت آبادی در هدایة السعداء از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده که گفت: بر فاطمه علیها السّلام دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله داخل شدم و پیش روی او لوحی بود و در آن نام های امامان از فرزندان او بود. پس یازده اسم را شمردم که آخر ایشان قائم علیه السّلام بود.

ص: 69

ص: 70

عبقریّه چهارم بشارات دیگر از خدای عز و جل

اشاره

در بشارات خدای عزّ و جلّ، به ظهور موفور السّرور حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه الشریف- در صحیفه بیضا و صحایف مختومه و در روز عاشورا و در بشارات جبرییل امین به این ظهور توأم با نور است و در آن چند رفرفه آمده است.

روایت لوح از امام باقر (علیه السلام) 1 رفرفه

صدوق در کمال الدین (1) و عیون،(2) طبرسی در احتجاج،(3) حموینی از علمای عامّه در فرائد السّمطین (4) روایت کرده اند که چون زمان وفات حضرت باقر علیه السّلام فرا رسید، پسرش جعفر صادق را بخواند تا عهد امامت را به وی سپارد.

پس برادر آن حضرت، زید بن علی عرض کرد: اگر آن چه را که حسن و حسین علیهما السّلام معمول داشتند، درباره من معمول داری، امیدوارم که امر منکری را به جای نیاورده باشی. حضرت باقر علیه السّلام فرمود: «یا أبا الحسن إنّ الأمانات لیست بالمثال و لا العهود بالرّسوم و إنّما هی أمور سابقة عن حجج اللّه عزّ و جلّ».

پس جابر بن عبد اللّه را بخواند و به او گفت: ای جابر ما را از آن چه از صحیفه

ص: 71


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 307- 305؛ بحار الانوار، ج 36، ص 193.
2- عیون اخبار الرضا، ج 2، صص 48- 47.
3- الاحتجاج، ج 2، صص 137- 136.
4- فرائد السمطین، ج 2، صص 141- 140.

دیدار کرده ای، حدیث کن!

جابر عرض کرد: بلی! بر سیّده خود فاطمه- دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله- داخل شدم تا او را به مولد حسین علیه السّلام تهنیت گویم. در دست آن حضرت صحیفه ای دیدم که از یک دانه درّ بود.

گفتم: ای سیّده زنان! این صحیفه چیست؟

گفت: در این صحیفه، نام های امامان از فرزندان من می باشد.

عرض کردم: به من دهید تا در آن نگران شوم.

فرمود: ای جابر! اگر نهی نبود، چنین می کردم. لکن از این که دست کسی بر این صحیفه برسد، نهی شده مگر این که پیغمبر یا وصیّ پیغمبر یا از اهل بیت باشد، لکن تو را رسد که از ظاهر آن، باطن آن را نگری.

جابر گفت: پس قرائت کردم؛ در آن صحیفه مرقوم بود: ابو القاسم محمد بن عبد اللّه المصطفی، امّه آمنة، ابو الحسن علی بن ابی طالب، امّه فاطمة بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف، ابو محمد الحسن بن علی البرّ، ابو عبد اللّه الحسین بن علی، امّهما فاطمة بنت محمد، ابو محمد علی بن الحسین العدل، امّه شهربانو بنت یزدجرد، ابو جعفر محمد بن علی الباقر، امّه امّ عبد اللّه بنت الحسن بن علی بن ابی طالب علیه السّلام، ابو عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق، امّه امّ فروه بنت القسم بن محمد بن ابی بکر، ابو ابراهیم موسی بن جعفر، امّه جاریة اسمها حمیدة، ابو الحسن علی بن موسی الرضا، امّه جاریة اسمها نجمة، ابو جعفر محمد بن علی زکّی، امّة جاریة اسمها خیزران، ابو الحسن علی بن محمد الامین، امّه جاریه اسمها سوسن، ابو محمد الحسن بن علی الرفیق، امّه جاریه اسمها سمانه و تکنّی امّ الحسن ابو القاسم محمد ابن الحسن، هو حجّة اللّه القائم، امّه جاریه اسمها نرجس- صلوات اللّه علیهم اجمعین-.

صدوق- علیه الرحمه- بعد از ذکر تمام خبر گوید: این خبر چنین وارد شده که در آن به اسم مبارک حضرت قائم علیه السّلام تصریح شده و آن چه مرا عقیده است، نهی از نام بردن او است.

ص: 72

گویا مقصود صدوق رحمهم اللّه این است که نامیدن آن حضرت در صحیفه، دلالت بر جواز تسمیه برای ما ندارد و به این خبر نمی توان بر جواز استدلال نمود؛ زیرا اخبار ناهیه از تسمیه، دلالت بر نهی نسبت به مکلّفین دارند و مدلول این خبر آن که خدای تعالی آن را تسمیه فرموده، پس این خبر نه معارض است نه مخصّص.

صحایف مختومه 2 رفرفه

در نصوص و بشارات حق تعالی در صحایف مختومه نعمانی؛ یونس بن یعقوب از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده؛ حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صحیفه ای که مختوم به دوازده خاتم بود به علی علیه السّلام سپرد. و او را فرمود: خاتم اوّل برگیر و بدانچه در او است، رفتار کن و او را به حسن بسپار تا خاتم ثانی برگیرد و به آن چه مرقوم است، عمل نماید و او به حسین بسپارد تا خاتم ثالث برداشته، به دستور رفتار نماید. هم چنین هریک از فرزندان حسین ...، الخ.(1)

روایت ابن عباس 3 رفرفه

شیخ طوسی در غیبت (2) از ابن عبّاس روایت کرد که گفت: جبرییل از جانب خدا به رسول او، صحیفه ای را فرود آورد که دوازده خاتم از ذهب داشت.

پس عرض کرد: خدایت سلام می رساند و می فرماید: این صحیفه را به نجیب از اهل بیت خود بعد از خود بسپار که اوّل آن ها خاتم برگیرد و به آن چه در او است، عمل نماید. چون خواهد از دنیا گذرد، به وصیّ بعد از خود سپارد و هم چنین هریک به دیگری.

ص: 73


1- بحار الانوار، ج 36، ص 210.
2- الغیبة، شیخ طوسی، صص 135- 134.

حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله به فرموده عمل نمود. علی، اوّل خاتم برگرفت و به آن چه در آن بود، رفتار نمود. آن گاه آن را به حسن سپرده، او نیز خاتم خویش برگرفت و فرمان خدای را امتثال فرمود. سپس به حسین داده و ایشان نیز آن را به علی بن الحسین علیهما السّلام داد. آن گاه هریک بعد از دیگری تا به آخر آن ها، که دوازدهمین است، انتها گیرد.

روایت صحیفه مختومه از امام صادق (علیه السلام) 4 رفرفه

نعمانی در غیبت،(1) از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده: «قال: الوصیة نزلت من السماء علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کتابا مختوما و لم ینزّل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کتاب مختوم إلّا الوصیّة. فقال جبرئیل علیه السّلام: یا محمّد! هذه وصیّتک فی أمّتک إلی أهل بیتک.

فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أیّ أهل بیتی یا جبرئیل؟ فقال: نجیب اللّه منهم و ذریّته لیرثک علم النبوّة قبل إبراهیم و کانت علیها خواتیم.

ففتح علی علیه السّلام الخاتم الأول و مضی أمر فیه ثمّ فتح الحسن علیه السّلام الخاتم الثانی و مضی ما أمر به، ثم فتح الحسین علیه السّلام الخاتم الثالث فوجد فیه أن قاتل و اقتل و تقتل و أخرج بقوم للشهادة لا شهادة لهم إلّا معک، ففعل؛ ثم دفعها إلی علیّ بن الحسین علیه السّلام و مضی، ففتح علی بن الحسین الخاتم الرّابع فوجد فیه أن أطرق و اصمت لما حجب العلم، ثم دفعها إلی محمّد بن علی علیه السّلام ففتح الخاتم الخامس، فوجد فیه أن فسّر کتاب اللّه و صدّق أباک و ورّث ابنک العلم و اصطنع الأمّة و قل الحقّ فی الخوف و الأمن و لا تخش إلّا اللّه، ففعل ثمّ دفعها إلی الّذی یلیه، قال معاذ بن کثیر، فقلت له: و أنت هو فقال ما بک فی هذا إلّا أن تذهب یا معاذ؟ فترویه عنّی، نعم و أنا هو حتّی عدّد علیّ اثنی عشر اسما، ثمّ سکت. فقلت: ثمّ من فقال حسبک».

ص: 74


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم النعمانی، صص 53- 52.

روایت دیگری از صحیفه مختومه 5 رفرفه

صدوق در کمال الدین (1) و امالی (2) و شیخ مفید، در امالی (3) از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود: به درستی که خدای عزّ و جلّ بر پیغمبر خود پیش از وفات او کتابی را فرو فرستاد.

پس گفت: ای محمد! این کتاب، وصیّت تو به سوی برگزیده از اهل بیت تو است. آن گاه فرمود: برگزیده از اهل بیت کیست؟ جبرییل عرض کرد: علی بن ابی طالب علیه السّلام. و بر کتاب، خاتم هایی از طلا بود. رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آن را به علی داد و امر فرمود: یک خاتم برگیرد و به دستور عمل نماید. علی، خاتم را برگرفت و به آن چه امر رفته بود، عمل فرمود. آن گاه آن را به پسرش حسن علیه السّلام سپرد و حسن نیز چنان کرد. به حسین علیه السّلام داد.

حسین چون خاتم برگرفت؛ «فوجد فیه: أن اخرج بقوم إلی الشّهادة فلا شهادة لهم إلّا معک و اشر نفسک للّه عزّ و جلّ».

پس در آن کتاب یافت به این که: بر قومی به سوی شهادت بیرون رو؛ چه، آنان را جز در خدمت تو، ادراک سعادت شهادت دست ندهد و جان خود را برای خدای عزّ و جلّ بفروش. آن گاه کتاب را به علی بن الحسین علیهما السّلام داده؛ «فوجد فیه أن أطرق (4) و اصمت و الزم منزلک وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ (5)».

پس در آن کتاب یافت: سکوت کن و ملازم منزل خود باش و پروردگار خود را تا زمانی پرستش کن که مرگ تو را دریابد.

آن گاه آن را به محمد بن علی علیهما السّلام داده. خاتمی بگشود؛ چنین یافت: «حدّث النّاس

ص: 75


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 232.
2- الأمالی، شیخ صدوق، ص 486.
3- ر. ک: الکافی، ج 1، ص 281، علل الشرایع، ج 1، ص 172- 171.
4- در اصل« أن اطرق و» را ندارد.
5- حجر/ 99.

و أفتهم و لا تخافنّ (1) إلّا اللّه عزّ و جلّ فإنّه لا سبیل لأحد علیک»؛ مردم را حدیث گوی و فتوا بده و از کسی جز خدای بیم مکن! هیچ احدی نتواند زیانی به تو رساند.

آن گاه کتاب را به من داده، خاتم را برگرفتم و چنین یافتم: «حدّث النّاس و أفتهم و انشر علوم أهل بیتک و صدّق آباءک الصّالحین و لا تخافنّ (2) إلّا اللّه عزّ و جلّ و أنت فی حرز و أمان».

برای مردم حدیث گوی و حکم خدا را بیان فرما و علوم خانواده خود را منتشر ساز و پدران نیکوکار خویش را تصدیق نما و از هیچ کس جز خدا بیم منما که تو در کنف حمایت خداوند قادر سبحان، در حفظ و امان باشی.

پس من چنان کردم که فرمان رفته بود. چون خواهم جهان را بدرود کنم، به موسی سپارمش؛ او نیز به امام بعد از خود سپارد و هم چنین است تا زمان قیام مهدی به امر امامت که به وی سپرده خواهد شد.

روایت ابیّ بن کعب از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) 6 رفرفه

صدوق در کمال الدین (3) از ابیّ بن کعب از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که آن حضرت، اسامی ائمّه اثنا عشر و دعوات خاصّه آنان را بیان فرمود. پس ابیّ بن کعب معروض می دارد «کیف حال هؤلاء الأئمّة عن اللّه عزّ و جلّ؟ قال: ان اللّه تبارک و تعالی أنزل علیّ اثنی عشر خاتما و اثنتی عشرة صحیفة اسم کل إمام علی خاتمه و صفته فی صحیفته.

حال این امامان دوازده گانه چگونه از جانب خدای تعالی معلوم شده است؟

حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: به درستی که بر من، دوازده خاتم فرود فرستاده و دوازده

ص: 76


1- در اصل: تخافنّ احدا.
2- اصل تخافنّ احدا.
3- کمال الدین، ج 1، ص 269.

صحیفه، نام هرامامی بر خاتم او و صفت او در صحیفه اش می باشد.

بشارت ظهور در روز عاشورا 7 رفرفه

در نصوص و بشارات خدای تعالی در روز عاشورا.

کلینی در کافی (1) از کرّام روایت کرده، گفت: با خود حلف نمودم که در روز، هرگز طعام نخورم مگر آن که قائم آل محمد قیام کند. پس بر حضرت صادق علیه السّلام داخل شدم.

عرض کردم: مردی از شیعیان شما است که از برای خدا بر خود قرار داده، در روز طعام نخورد تا آن زمانی که قائم آل محمد قیام فرماید.

فرمود: ای کرام! در این هنگام روزه بدار! و عیدین و سه روز تشریق و ایّام مسافرت و اوقات مرض خود را روزه مدار.

«فإنّ الحسین علیه السّلام لمّا قتل عجّت السّماوات و الأرض و من علیهما و الملائکة فقالوا یا ربّنا ائذن لنا فی هلاک الخلق حتّی نجدّهم عن جدید الأرض بما استحلّوا حرمتک و قتلوا صفوتک».

زیراکه چون حسین کشته شد، آسمان ها و زمین ها و آن چه در آسمان و زمین است و ملایکه به درگاه خدای تعالی ناله کردند و عرض کردند: ای پروردگار ما! اذن فرمای ما را در هلاک این خلق تا آن ها را از روی زمین براندازیم. چراکه این ها حرمت تو را حلال داشتند و خون برگزیده تو را ریختند.

«فأوحی اللّه إلیهم یا ملائکتی و یا سمواتی و یا ارضی اسکنوا ثمّ کشف حجابا من الحجب فإذا خلفه محمّد و اثنی عشر وصیّا ثمّ اخذ بید فلان القائم من بینهم، فقال: یا ملائکتی و یا سمواتی و یا ارضی بهذا انتصر؛ قالها ثلاث مرّات».

پس خدای به سوی ایشان وحی فرمود که ای ملایکه من! و ای آسمان های من! و ای زمین من! آرام باشید. آن گاه حجابی از حجاب های ملکوت برگرفت. پس ناگهان در

ص: 77


1- الکافی، ج 1، ص 534.

پشت آن پرده، محمد و دوازده وصیّ او بودند. آن گاه خدا دست آن را که در میان ایشان ایستاده بود، گرفت. پس سه بار فرمود: ای ملایکه من! و ای آسمان های من! و ای زمین من! به این ایستاده که دست او را به دست قدرت خود گرفته ام، از برای این مقتول مظلوم، انتقام کشم.

علّت نامگذاری امام زمان (علیه السلام) به قائم 8 رفرفه

ابن بابویه در علل الشرایع (1) از ابو حمزه ثمالی روایت کرده، گفت: خدمت حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: یابن رسول اللّه! آیا همه شما قائم به حق نیستید؟ فرمود:

بلی.

عرض کردم: پس چرا «قائم علیه السّلام»، «قائم علیه السّلام» نامیده شده و غیر او به این لقب نامیده نشده؟

فرمود: چون جدّم حسین علیه السّلام کشته شد، ملایکه به سوی خدای همی بنالیدند و عرض کردند: ای خدای ما! ای آقای ما! آیا از کشنده صفوة پسر صفوة خود و برگزیده از مخلوق خود انتقام نکشی.

«فأوحی الله عزّ و جلّ إلیهم قرّوا ملائکتی فو عزّتی و جلالی لأنتقمنّ منهم و لو بعد حین ثمّ کشف اللّه عزّ و جلّ عن الأئمّة من ولد الحسین علیه السّلام للملائکة فسرّت الملائکة بذلک فإذا أحدهم قائم یصلّی فقال اللّه عزّ و جلّ بذلک القائم أنتقم منهم»(2).

پس خدای به ایشان وحی فرمود: ای ملایکه من! آرام گیرید! پس به عزّت و جلال خودم که هرآینه البتّه از ایشان انتقام کشم؛ اگرچه بعد از زمانی دراز باشد. آن گاه حجاب از امامان، از فرزندان حسین علیه السّلام برگرفت. پس بدان سبب، ملایکه را مسرّت

ص: 78


1- علل الشرایع، ج 1، ص 160.
2- همان.

روی داده، ناگهان دیدند یکی از آن ها ایستاده، نماز می خواند. پس خدای عزّ و جلّ فرمود: به وسیله آن ایستاده، از ایشان انتقام می کشم.

شیخ مفید در امالی از محمد بن حمران روایت کرده، قال ابو عبد اللّه: «لمّا کان من امر الحسین بن علی ما کان، ضجّت الملائکه الی اللّه تعالی و قالت یا ربّ یفعل هذا بالحسین صفیّک و ابن حبیک؟ قال: فاقام اللّه لهم ظلّ القائم و قال: بهذا انتقم له من ظالمیه».

گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چون شد از امر حسین علیه السّلام، آن چه شد، ملایکه به سوی خدا بنالیدند و عرض کردند: ای پروردگار! آیا با حسین که برگزیده و فرزند پیغمبر تو است، چنین معامله شود؟ فرمود: پس خدا، ظلّ حضرت قائم- یعنی جسد مثالی آن حضرت- را برپای داشت و فرمود: به وسیله این، از ستم کنندگان بر حسین انتقام خواهم کشید.(1)

بشارت جبرائیل امین 9 رفرفه

در بشارت جبرییل علیه السّلام به اعلام ربّ جلیل علی بن محمد الخرّاز القمی در کفایة الاثر،(2) از حضرت حسین بن علی علیهما السّلام، از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت کرده، فرمود: جبرییل مرا خبر داد که چون خدای تعالی، نام محمد را در ساق عرش اثبات نمود، عرض کردم: ای پروردگار من! این نامی که در سرادق عرش مکتوب شده، چنان دانم که گرامی ترین آفریدگان نزد تو می باشد. گفت: خدای، دوازده شبح از نور که بدن های بی روح بودند، در میان آسمان و زمین بر وی نمودار فرمود.

«فقال یا ربّ بحقّهم علیک ألّا أخبرتنی عنهم. قال: هذا نور علیّ بن أبی طالب و هذا نور الحسن و هذا نور الحسین و هذا نور علیّ بن الحسین و هذا نور محمّد بن

ص: 79


1- ر. ک، الأمالی، شیخ طوسی، ص 418؛ بحار الانوار، ج 45؛ ص 321.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 170- 169.

علی و هذا نور جعفر بن محمّد و هذا نور موسی بن جعفر و هذا نور علیّ بن موسی و هذا نور محمّد بن علی و هذا نور علیّ بن محمّد هذا نور الحسن بن علی و هذا نور الحجّة القائم المنتظر».

پس گفت: پروردگارا! قسم به حقّی که ایشان بر تو دارند، مرا آگاه فرما که ایشان کیستند؟

فرمود: این نور علی بن ابی طالب است؛ این نور حسن؛ این نور حسین؛ این نور علی بن الحسین؛ این نور محمد بن علی؛ این نور جعفر بن محمد؛ این نور موسی بن جعفر؛ این نور علی بن موسی؛ این نور محمد بن علی؛ این نور علی بن محمد؛ این نور حسن بن علی؛ این نور حجّة قائم منتظر علیهم السّلام است.

حضرت حسین علیه السّلام، بعد از روایت این حدیث از جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از جبرییل می فرماید: «فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: ما احد یتقرّب الی اللّه عزّ و جلّ بهولاء القوم الّا اعتق اللّه رقبته من النّار».

رسول خدای صلّی اللّه علیه و آله همواره می فرمود: نیست کسی که به سوی خدای عزّ و جلّ تقرّب جوید به سبب آن قومی که خدا اشباح آنان را به جبرییل نشان داد، جز این که از آتش آزادش فرماید.

روایت عایشه 10 رفرفه

در کفایه الاثر(1) از ابو المفضّل و او به پنج طریق از عایشه روایت کرده، که گفت: ما را صفّه و یا غرفه ای بود که چون حضرت رسول خدای صلّی اللّه علیه و آله اراده ملاقات جبرییل می فرمود، به آن جا تشریف می برد. یک مرتبه که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در آن مکان با جبرییل ملاقات داشت، مرا امر فرموده بود که نگذارم کسی آن جا رود.

پس حسین بن علی علیه السّلام آمد، به آن مکان رفت و ما ندانستیم تا ممانعت کنیم. جبرییل

ص: 80


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 190- 187.

پرسید: این کیست؟

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: پسر من است. پس پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله حسین علیه السّلام را گرفته، بر دامن نشانید.

جبرییل گفت: «امّا انّه سیقتل»؛ زود باشد که این حسین علیه السّلام کشته شود.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: کشنده او کیست؟

عرض کرد: امّت تو خواهد بود.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: آیا امّت من، حسین را می کشند؟

گفت: آری و اگر بخواهی، تو را از زمینی آگهی دهم که در آن کشته شود.

سپس جبرییل به سوی طف که در عراق است، اشاره نمود، از آن جا خاکی سرخ برگرفت و به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ارایه داد و عرض کرد: این از خاک مصرع حسین است.

پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بگریست. جبرییل عرض کرد:

«فسوف ینتقم اللّه منکم بقائمکم أهل البیت. فقال رسول اللّه: حبیبی جبرئیل و من قائمنا اهل البیت؟ قال: هو التّاسع من ولد الحسین، کذا اخبرنی ربّی جلّ جلاله، انّه سیخلق من صلب الحسین ولدا و سمّاه عنده علیّا خاضع للّه خاشع، ثمّ یخرج من صلبه ابنه محمّدا و سمّاه عنده عابد ساجد للّه و یخرج من صلب محمّد ابنه و سمّاه عنده جعفر ناطق عن اللّه صادق فی اللّه و یخرج اللّه من صلبه ابنه و سمّاه عنده موسی واثق باللّه محبّ فی اللّه یخرج من صلبه و سمّاه عنده علیا الراضی باللّه و داعی الی اللّه عزّ و جلّ و یخرج من صلبه ابنه و سمّاه عنده محمّد المرغّب فی اللّه و الذاب عن حرم اللّه و یخرج من صلبه ابناه و سمّاه عنده علیا المکتفی باللّه و الولی للّه ثم یخرج من صلبه ابنه و سمّاه حسنا مؤمن باللّه مرشد الی اللّه و یخرج من صلبه کلمة الحق حجة اللّه علی بریّته له غیبه طویلة یظهر اللّه تعالی به الأسلام و اهله و یخسف به الکفر و اهله».

زود باشد که خدای از خون حسین به قائم شما اهل بیت انتقام کشد. عرض کرد: او نهمین از فرزندان حسین است. پروردگار من، چنین خبر داده مرا که به زودی از صلب

ص: 81

حسین علیه السّلام، فرزندی را خلق فرماید که خود، او را علی نامیده و او از برای خدا خاضع و خاشع است.

بعد از آن، از صلب علی، پسر او را بیرون آرد که نام او را نزد خود محمد گذارده و او از برای خدا عبادت کننده و سجده کننده است. بعد از آن، از صلب محمد بیرون آرد، او را نزد خود، جعفر نامیده است که گویا از خدا و صادق در دین خداست.

بعد از آن از صلب او، پسرش را بیرون آرد و او را نزد خود، موسی نامیده که به خدا واثق است و دوست دارنده در راه خداست و خدای از صلب او، پسرش را بیرون آرد و او را نزد خود، علی نامیده که به خدا راضی است و دعوت کننده به سوی خدای عزّ و جلّ است و از صلب او، پسرش را بیرون آرد، او را نزد خود، محمد نامیده که ترغیب کننده در خدا و دفع کننده از حرم خداست و از صلب او، پسرش را بیرون آرد و او را نزد خود، حسن نامیده که مؤمن به خدای و ارشادکننده به سوی خدا است.

و از صلب، او کلمه حق و لسان صدق و آشکارکننده حق را بیرون آرد که حجّت خدا بر آفریدگان او است. از برای او، پنهان شدنی دراز است و خدا به سبب او، اسلام و اهل اسلام را آشکار کند و به ظهور وی، کفر و اهل کفر را هلاک گرداند.

محمد بن ابراهیم که راوی خبر از ابو سلمه است، گفته: ابو سلمه مرا گفت: من بر عایشه داخل شدم، در حالتی که اندوهناک بود. گفتم: یا امّ المؤمنین! سبب حزن تو چیست؟

گفت: پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله مفقود شده و عداوت ها آشکار گشت. بعد از آن به جاریه ای که «سمره» نام داشت، گفت: کتاب را بیاور! کتابی آورده، به وی داد. آن را گشود و زمانی دراز در آن نگریست.

آن گاه گفت: «صدق رسول اللّه»؛ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت فرموده. گفتم: ای امّ المؤمنین! رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چه فرموده؟

گفت: خبرها و قصّه هایی است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خبر داده و من نوشته ام. گفتم:

چرا مرا به چیزی حدیث نمی کنی که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیده ای؟

ص: 82

گفت: آری، مرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله حدیث کرد؛ «قال من أحسن فیما بقی من عمره غفر اللّه لمّا مضی و ما بقی و من أساء فیما بقی من عمره أخذ فیما مضی و فیما بقی».

فرمود: هرکس در آن چه از عمرش باقی مانده، عمل نیک بجا آورد، خدای گناه گذشته و آینده او را بیامرزد و هرکس در باقی مانده از زندگانیش بدکرداری نماید، در آن چه گذشته و آن چه باقی مانده، گرفته شود.

آن گاه من گفتم: ای امّ المؤمنین! آیا پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله هیچ شما را آگهی داده که چند نفر خلفای او باشند؟ سپس کتاب را برهم گذارده، گفت: آری! آن گاه کتاب را گشود و گفت: ما را صفّه و یا غرفه ای بود، تا آخر آن چه مسطور گردید.

من بیاض بیرون آورده، آن چه را که گفت، نوشتم و به من سپرد تا او زنده است، آن را کتمان کنم. چون عایشه از دنیا رفت، علی علیه السّلام مرا خوانده، فرمود: آن خبری را که عایشه بر تو املا نمود، به من بنمایان! عرض کردم: کدام خبر؟ فرمود: آن خبری که در او نام های اوصیای بعد از من است. پس بیرون آورده، به نظر مبارکش رسانید.

ص: 83

ص: 84

عبقریّه پنجم بشارت ظهور در صحف الهی

اشاره

در بشارات ظهور نور موفور السرور حضرت بقیة اللّه علیه السّلام در صحف الهیّه و در آن چند رفرفه است:

صحیفه آدم (علیه السلام) 1 رفرفه

ابن طاوس در کتاب اقبال،(1) صحیفه آدم را موافق روایت حارثة بن أمال که از بزرگان علمای نصارا و اوصیای حضرت عیسی است، به عبارت عربی نقل نموده و ما محلّ مقصود را نقل کنیم. حاصل آن که چون آدم، نور مقدّس محمدی را مشاهده نمود که شعاعش عالم ملک ملکوت را فراگرفته و انوار ائمّه هدی علیه السّلام و صدیقه کبرا علیها السّلام را نگران شد که بر گرد آن نور، برآمده و از وی استمداد کنند، از مشاهده آن انوار قاهره الهیّه منبهر و حیران گردید.

«و قال: یا عالم الغیوب یا غافر الذنوب یا ذالقدرة القاهرة و المشیّة الغالبة من هذا الخلق السّعید الذّی کرّمت و رفعت علی العالمین و من هذه الأنوار المشیفة المکشفة له؟

فاوحی اللّه عزّ و جلّ الیه: یا آدم! هذا و هؤلاء وسیلتک و وسیلة من اسعدت من خلقی هؤلاء السّابقون المقرّبون الشافعون المشفّعون و هذا احمد سیّدهم و سیّد بریتّی اخترته لعلمی و اشتققت اسمه من اسمی فانا المحمود و هذا محمّد و هذا

ص: 85


1- اقبال الأعمال، ص 507.

صنوه و وصیّة اورثه به و جعلت برکاتی و تطهیری فی عقبه و هذه سیّدة امائی و البقیّة فی علمی من احمد نبییّ و هذان السّبطان الخلفان لهم و هذه الأعیان الصّادع نورها انوارهم بقیّة منهم الّا انّ کلا اصطفیت و طهّرت و علی کل بارکت و ترحّمت فکلّا بعلمی جعلت قدوة عبادی و نور بلادی و نظر، فاذا شبح فی آخرهم یزهر فی ذلک الصّفح کما یزهر کوکب الصبح لاهل الدنیا. فقال اللّه تبارک و تعالی، یا آدم! بعبدی هذا السعید افکّ من عبادی الأغلال واضع عنهم الأصار و املاء ارضی حنانا و رأفة و عدلا کما ملئت من قبله قسوة و جورا».

گفت: ای داننده هرنهان و آمرزنده گناهان! ای دارنده توانایی و کننده آن چه خواهی! این آفریده سعادتمند کیست که گرامیش داشته و علم جلالش را بر تمام آفریدگان برافراشته ای؟ این نورهای درخشنده کیستند که گردش برآمده اند و دور او را احاطه کرده اند؟

وحی الهی در رسید؛ ای آدم! این انوار، وسیله تو و وسیله سعادتمندان بندگان من باشند؛ ایشانند که در میدان بندگی من، از همه پیشی گرفته اند و به من نزدیکی یافته اند و شفاعت کنندگان بندگان منند که شفاعتشان را بپذیرم و این احمد، بزرگ ایشان است؛ او را برگزیدم و اسم او را از اسم خود بیرون آوردم؛ منم محمود و او است محمد و آن دیگر برادر و وصیّ او است که برکات خود را به اولاد او عطا کردم و این خاتون کنیزان من است که از احمد باقی ماند و نسل احمد از او است و این دو سبط، جانشین احمد باشند و این ذوات مقدّسه که نورشان عالم را فراگرفته، انوار بقیّه از نسل احمد است.

ای آدم! همه ایشان را برگزیدم و پاکیزه گردانیدم و همه ایشان را به علم خود برکت دادم؛ پیشروان عباد و روشنی بلاد گردانیدم.

پس آدم در آخر آن انوار نگریست؛ شبحی نورانی را دید که در میان آن انوار، مانند ستاره صبح، برای اهل دنیا می درخشید. پرسید: پروردگارا این کیست؟!

خدای تعالی فرمود: ای آدم! به وسیله این بنده سعادتمند خود، زنجیرهای گران از

ص: 86

گردن بندگان خود بردارم و بارهای سنگین از پشت آنان فرو گذارم و به وجود و ظهور او، توده خاک را از انوار رأفت و رحمت و عدالت، تابناک گردانم؛ چنان چه پیش از ظهور او، از بی رحمی و ظلم و فساد پر شده باشد.

صحیفه حضرت ادریس (علیه السلام) 2 رفرفه

در بشارت وارده در صحیفه حضرت ادریس پیغمبر است.

مجلسی- علیه الرحمه- در جلد سیزدهم بحار(1) از سیّد بن طاوس قدّس سرّه روایت نموده که در کتاب سعد السعود(2) گفته:

در صحف حضرت ادریس پیغمبر، آن جا که ابلیس لعین با خدای تعالی سخن گوید و جواب شنود، یافتم که چنین مسطور است: «قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ* قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ* إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.(3) فانّه یوم قضیت و حتمت ان اطهّر الارض ذلک الیوم من الکفر و الشرک و المعاصی و انتجبت لذلک الوقت عباد الی امتحنت قلوبهم للایمان و حشوتها بالورع و الأخلاص و الیقین و التقوی و الخشوع و الصّدق و الحلم و الصبر و الوقار و التّقی و الزهد فی الدنیا و الرغبة فیما عندی و اجعلهم دعاة للشمس و القمر و استخلفهم فی الارض.

و امکنّ لهم دینهم الذّی ارتضیته لهم ثمّ یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا یقیمون الصّلوة لوقتها و یؤتون الزکوة لحینها و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر.

و القی فی تلک الزّمان الامانة علی الأرض فلا یضرّ شی شیئا و لا یخاف شی ء من شی ء ثمّ تکون الهوامّ و المواشی بین النّاس فلا یؤذی بعضهم بعضا و انزع حمة کلّ ذی حمة من الهوام و غیرها و اذهب سمّ کلّ ما یلدع الی قوله تعالی ذلک وقت

ص: 87


1- بحار الانوار، ج 52، صص 385- 384.
2- سعد السعود، صص 35- 34.
3- حجر، 38- 37- 36.

حجبته فیّ علم غیبی و لا بدّ انّه واقع أبیدک یومئذ و خیلک و رجلک و جنودک اجمعین فاذهب فانک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم».

خلاصه؛ آن که ابلیس گفت: خداوندا! پس مرا در دنیا بگذار تا روز قیامت که اولاد آدم برانگیخته شوند. خدای تعالی فرمود: نه، و لکن تا روز وقت معلوم، از مهلت داده شدگانی.

به درستی که آن روزی است که حکم رانده و حتم کرده ام.

زمین را در آن روز از لوث کفر و شرک و نافرمانی ها پاک گردانم و برای آن روز، بندگانی را از برای خود برگزیده ام که دل های آن ها را برای ایمان آزمایش کرده ام و به ورع، اخلاص، یقین، تقوا، خشوع، راستی، بردباری، وقار، پرهیزگاری، ترک دنیا، رغبت در آن چه نزد من است، پر نموده ام. و ایشان را خوانندگان برای آفتاب و ماه قرار دهم.

مقصود از این عبارت، این است که قرار دهم ایشان را که خدا را برای آفتاب و ماه بخوانند که وجود آن ها یا نور آن ها را بر دوام دارد و این بیان مخلوقیّت و مربوبیّت آن ها و احتیاج آن ها، به واسطه بشری است. پس این کلام، ردّ کسانی است که کواکب را پرستش کنند و آن ها را واسطه پندارند.

از این جا حذف مفعول در قول خدای تعالی معلوم می شود: «و اجعلهم دعاة للشمس ای دعاة للّه تبارک للشمس و القمر و واسطة لهما». و آن ها را در زمین خلیفه کنم و برای آن ها دینشان را که بهرایشان اختیار کرده ام، تمکین دهم؛ پس مرا به یگانگی پرستش کنند و هیچ چیز را با من شرکت ندهند. نماز را در زمان خود برپا دارند و زکات را هنگام زکات بدهند، امر به معروف کنند و نهی از منکر نمایند.

در آن زمان، بساط امنیّت را در بسیط زمین بگسترانم. پس هیچ چیز، به هیچ چیز زیان نرساند و هیچ چیز، از هیچ چیز نترسد. گزندگان، درندگان و گوسفندان، در میان مردم باهم باشند و به یکدیگر آزار نرسانند و از گزندگان، گزندگی و سمیّت بردارم؛ تا آن جا که می فرماید: آن زمان، زمانی است که در علم غیب خود، آن را مستور داشته و

ص: 88

کسی را بر آن آگاه نداشته ام و ناچار، آن زمان، آمدنی و آن روز رسیدنی است.

در آن هنگام، تو را و پیاده و سواره و تمام لشکر تو را نابود گردانم. برو که تا آن روز، از مهلت داده شدگانی.

این ناچیز گوید: بر ارباب بصیرت پوشیده نیست که آن چه خدای تعالی در صحف ادریس خبر داده، اخبار زمان ظهور حضرت صاحب الامر علیه السّلام است و این کلام الهی، با آن چه در قرآن نازل فرموده مطابق است؛ چه وقت معلوم در آیه کریمه:

فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ* إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (1)؛ به زمان ظهور حضرت قائم آل محمد- صلوات اللّه علیهم- تفسیر شده و اخبار بسیاری نیز در این باب وارد شده است.

صحیفه حضرت ابراهیم (علیه السلام) 3 رفرفه

در بشارات وارده در صحیفه ابراهیم خلیل علیه السّلام است. ابن طاووس- علیه الرحمه- در کتاب اقبال،(2) در قصه مباهله نصارای نجران از حارثه روایت کند که پس از گشودن صحیفه آدم و شیث و یافتن نعوت و صفات و نام و نشان حضرت خاتم الانبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؛ سیّد و عاقب گفتند: باید صحیفه ابراهیم را گشود.

سپس صندوقی بیرون آوردند که مخلّف شده بود، تا به دست ابو الحارثه و سیّد و عاقب از علمای نجران رسیده بود.

پس این موضع گشوده شد که مشتمل بر این معنی است، که ابراهیم را به خلّت برگزید و او را به صلوات و برکات، شرف داد و او را قبله و پیشوای آن هایی گردانید که بعد از او به هم رسند و نبوّت و امامت را در او و ذریّه او سپرد، و او را وارث تابوت آدم گردانید که پر از علوم و حکمت های الهی است.

پس ابراهیم در آن تابوت نظر کرد و خانه هایی چند، به جهت هریک از صاحبان

ص: 89


1- سوره حجر، آیه 38 و 37.
2- اقبال الأعمال، ص 508.

عزم از انبیا و مرسلین و اوصیای ایشان دید.

«فنظر فاذا بیت محمّد آخر الانبیاء عن یمینه علیّ بن ابی طالب صنوه و وصیّة المؤیّد بالنّصر فقال ابراهیم الهی و سیّدی من هذا الخلق العظیم الشریف؟

فاوحی اللّه الیه: هذا عبدی و صفوتی الفاتح الخاتم و هذا وصیّه الوارث. قال:

ربّ ما الفاتح الخاتم؟ قال: هذا خیرتی و بکر فطرتی و حجّتی الکبری فی بریّتی و اجتبیته اذ آدم بین الماء و الطین. ثمّ انّی باعثه عند انقطاع الزّمان، لیکمل دینی و اختم به رسالتی و هذا علیّ اخوه و صدیقه الأکبر اخیت بینهما و اخترتهما و صلّیت و بارکت علیهما و طهّرتهما و اخلصتهما و الأبرار منهما و ذرّیّتهما قبل أن أخلق سمائی و ارضی و ما فیهما من خلقی و ذلک لعلمی بهم و قلوبهم انی بعبادی علیم خبیر».

پس ابراهیم نظر کرد و خانه محمد صلّی اللّه علیه و آله را دید که آخر همه پیغمبران، است و وصیّ آن حضرت، علی بن ابی طالب علیه السّلام را نگریست؛ گفت: ای خدای من! این خلق بزرگ کیست؟

وحی رسید؛ ای ابراهیم این بنده پسندیده و برگزیده من است. این فاتح و خاتم است و آن دیگری، وصیّ و وارث او است. ابراهیم عرض کرد: ای پروردگار من! فاتح و خاتم یعنی چه و این چگونه تواند شد؟

فرمود: ای ابراهیم! این محمد، نیکوترین خلق من است؛ افتتاح کتاب وجود ممکنات را به او نمودم. اوّل مخلوقی است که از عرصه عدم، شکافتم و به عالم وجود آوردم. او است حجّت بزرگ؛ پس او را به نبوّت برگزیدم، درحالتی که آدم میان آب و گل بود. از این جهت او را فاتح نامیدم و چون او را برای اکمال دین خود، پس از همه پیغمبران مبعوث کنم و اختتام رسالت به وی دهم، بدین جهت او را خاتم نام نهادم و این علی، برادر و وصیّ او و صدّیق اکبر است.

برادری در میان دو نور نهادم و آن ها را برگزیدم و بر هردو، صلوات و برکات خود فرستادم و ایشان را از عیب و نقص پاک کردم و ایشان و نیکان از ذریّه آن ها ایشان را

ص: 90

خالص گردانیدم، پیش از آن که آسمان و زمین و آن چه در میان آسمان و زمین است، را آفرینش دهم.

«فنظر ابراهیم فاذا اثنی عشر نورا تکاد تلألأ اشکالهم بحسنها و نورها فسئل ربّه جلّ و تعالی: یا ربّ! نبئنی باسماء هذه الصّور المقرونة بصورة محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و وصیّه و ذلک لمّا رأی من رفیع درجاتهم و التحاقهم بشکل محمد و وصیّه؟ علیهما السّلام.

فاوحی اللّه عزّ و جلّ الیه هذه امّتی و البقیّة من حبیبی و نبیّی فاطمة الصدیقة الزهراء و جعلتها معها خلیلها عصبة لذریّة نبی احمد و هذان الحسنان و هذا فلان و هذا فلان الی ان قال هذا کلمتی الّتی انشر بها رحمتی فی بلادی و به ازیّن دینی و عبادی ذلک بعد أیاس منهم و قنوطهم من غیاثی فاذا ذکرت یا ابراهیم محمّدا فصلّ علیهم معه».

پس ابراهیم نظر کرد، دوازده نور متلألأ در نهایت حسن و بهاء مانند آن نور نگریست. از حضرت احدیّت درخواست نمود که ای پروردگار من! مرا به نام این صورت ها آگاهی ده که با صورت محمد- صلوات اللّه علیه و آله- و وصیّ او قرین می باشند.

وحی رسید: این یک کنیز من و بقیّه از پیغمبر من، فاطمه زهرا علیها السّلام است؛ او و شوهرش را، برای بیرون آوردن ذریّه و باقی داشتن نسل پیغمبرم احمد، عصبه قرار دادم و این دو حسنین اند و آن های دیگر از تتمّه ذریّه اند؛ این فلان و آن فلان، تا به حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه- رسید، آن گاه فرمود: این، آن کسی است که به وجود و ظهور او، رحمت خویش را در بلاد پهن کنم، به وسیله او، دین خود را زینت دهم و بندگانم را آرایش بخشم، این موهبت وقتی خواهد بود که بندگان از رحمت من مأیوس و از فریادرسی من نومید شوند. ای ابراهیم! هرگاه بر محمد، پیغمبرم، صلوات فرستی، پس با او بر اوصیای او نیز صلوات فرست.

ص: 91

ص: 92

عبقریّه ششم بشارت ظهور در تورات

اشاره

در بشارات ظهور حضرت بقیّة اللّه- ارواحنافداه-، در تورات است و در آن چند رفرفه است.

دلایل وجود بشارت در تورات 1 رفرفه

بدان که دلیل ما بر موجود بودن این بشارت عظمی در تورات، چهار چیز است:

اوّل؛ قول خدای تعالی: وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ ...، الخ؛ به همان بیانی که در تفسیر قمی بیاید، به علاوه آن که اطلاق ذکر بر تورات، در قرآن مجید بسیار شده است.

دوّم، قول رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «ألا إنّه قد بشّر به من سلف بین یدی»(1) چنان چه گذشت.

سوّم، احادیث مرویّه در این باب، مثل حدیثی که نعمانی در غیبت،(2) به سند متّصل از سالم اشّل روایت کرده که گفت: شنیدم حضرت ابو جعفر محمد بن علی الباقر علیهما السّلام می فرمود: موسی بن عمران در سفر اول تورات نگران شد به آن چه که به قائم آل محمد علیه السّلام عطا کرده شود.

سپس موسی عرض کرد: ای پروردگار من! مرا قائم آل محمد قرار ده. خطاب رسید:

ص: 93


1- بحار الأنوار، ج 37، ص 213.
2- الغیبة، ص 24.

به درستی که او از ذریّه احمد است و دیگری را این دولت در کنار نیاید.

آن گاه در سفر ثانی نظر کرد و یافت از جلال و جبروتی که خدا به حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه- عطا می فرماید مثل آن چه که در سفر اوّل یافته بود، باز همان تمنّا نموده، همان جواب شنید.

آن گاه در سفر سوّم نظر فرمود و دید مانند آن چه را که در آن دو سفر دیده بود. باز همان استدعا کرده، همان جواب شنید.

هم چنین حدیث دیگر نعمانی دلالت دارد که گوید: عبد الحکیم بر من قرائت کرد ...، الخ؛ چنان چه عن قریب ان شاء اللّه مذکور خواهد گردید.

خبر ابن عیّاش نیز که در مقتضب از عبد اللّه عمر روایت نموده دلالت دارد؛ چنان چه عن قریب مذکور خواهد شد.

چهارم؛ بعض آیاتی که در تورات رابحه موجوده مسطور است و از آن ها استفاده این بشارت عظمی می توان نمود و ما چند مورد را ذکر می کنیم:

سفر تکوین، فصل شانزدهم آیه (9) و یؤمرلاه (و گفت به او) ملئخ (فرشته) ادونای (خدای) شوبی الی (باز کرد بر) کبیرنح (خاتمت) و هتیعتی (و منقاد شو) تهت (زیر) یادها (دست او) و یؤمرلاه (و گفت به او) ملئخ (فرشته) ادونای (خدای) هرباه (بسیار) اربه ات (بسیار می کنم مر) زرغح (ذریّه تو) و لا ییساتر (و نباید شمرده) مروب (از بسیاری) و یؤمرلاه (و گفت به او) ملئیخ (فرشته) ادونای (خدای) هیناخ (اینک تو) هاراه (حامله) و یولدت (و می زایی) بن (پسری) بقارات (بخوان) شمو (نامش را) ییشماعل (اسماعیل) کی شامع (که شنید) ادونای (خدای) ال (بر) علانیح (زجر تو) و هو (و او) یهیه (باشد) پرء (بهره من) ارام (دادم) یادو (دست او) بکول (به همه) و ید کل (و دست همه) بوو علّ (به او و بالای) ین (حضور) کل (همه) اهاو (برادرانش) ییشکن (ساکن خواهد شد).(1)

بدان که آن کس که فرشته با وی سخن گوید و دلداریش دهد، هاجر، مادر حضرت

ص: 94


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ص 25.

اسماعیل است که از ساره گریخته، در بیابان بر سر چشمه آبی نشسته بود که فرشته خدا بر او ظاهرشد و او را به بازگشت امر نمود و مژده بزرگ و بشارت عظمی را ارزانی داشت. شاهد مقصود، فقره اخیر است که می فرماید: دست او به همه و دست همه به او دادم. زیرا که عدم ذکر مضاف الیه کل، بر این دلالت دارد که مقصود، همه اهل عالم است و مقصود از این کلام چنان چه بعضی از مترجمین تورات ترجمه کرده اند این است که بر همه مسلّط و همه به وی محتاج خواهند بود و به اتّفاق ارباب ملل، هنوز این وعده نسبت به اسماعیل و اولاد اسماعیل، تحقق نیافته و نخواهد یافت، مگر در شخص موعود منتظری که هنوز نیامده. و به اتّفاق یهود و نصارا برای او در زمان ظهور او، فقط این سلطه عامّه تامّه، بر کل اهل عالم پیدا خواهد شد. و این آیه تورات است بر یهود و نصارا حجّت است که موعود منتظر را از بنی اسراییل دانند نه از اولاد اسماعیل. زیرا که با تسلّم عدم تعدّد آن شخص موعود، خلف وعده الهی نسبت به اسماعیل لازم آید. وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ (1)

پاراش لخ لخا، فصل 17 2 رفرفه

پاراش لخ لخا، فصل (17)، آیه (18): و یؤمر (گفت) ابراهام (ابراهیم) آل هام (مرآن) الهیم (خدای) لو ییشماعیل (کاش اسماعیل) یحیی (زنده بماند) لفانیخا (به حضور تو) و یؤمر الیهم (و گفت خدای) بال سارا (اما ساره) ایشخا (زن تو) یولدت (بزاید) لخابن (برای تو پسر) و قارتات (و بخوان) شمو (نامش را) بسحیق (اسحق) و همقونی (ثابت کنم) ات (مر) بریتی (شرط خود) اتو (او را) لبریت (به شرط) عولام (عالم) و لزرعوا (و بذرّیّه او) حراو (بعد از او) و لیشماعیل (و برای اسماعیل) شمعیتخا (شنیدم تو را) هنیه (اینک) برختی (برکت دهم) او توا (او را) و هفرتی (و صاحب ثمره کنم) او توا (او را) و هربیتی (و بسیار کنم) بمود (به نهایه) مؤید (نهایه) شیم عاسا

ص: 95


1- سوره حج، آیه 47.

(دوازده) و نسیم (بزرگ) یولید (براید) و نتیتوا (بدهم) العوی (او را به قوم) کادول (بزرگ) وات (و مر) بریتی (شرط خود) اقیم (برپا) آت (بردارم) بسحیق (اسحاق را) اشر (که بزاید) تلد (برای تو) لخاسار (ساره) الموعد هزه (در موعد) بشاناها (سال) احرت (دیگر).(1)

ترجمه این آیات مطابق نسخه فارسیّه مطبوعه سنه 1912 مسیحی: و ابراهیم به خدا گفت: کاش که اسماعیل در حضور تو زیست کند! خدا گفت: به تحقیق زوجه ات ساره، برای تو پسری خواهد زایید، او را اسحاق نام بنه و عهد خود را با وی استوار خواهم ساخت، تا با ذرّیّه او بعد از او عهد ابدی باشد. اما در خصوص اسماعیل، تو را اجابت فرمودم. اینک او را برکت داده، بارور گردانم. دوازده رییس از وی پدید آیند و امّتی عظیم از وی به وجود آورم. لیکن عهد خود را با اسحاق استوار خواهم ساخت، که ساره او را بدین وقت، در سال آینده برای تو خواهد زایید.

خلاصه این آیات، آن است که بعد از بشارت دادن خدای تعالی تولّد اسحاق را به حضرت ابراهیم علیه السّلام، و این که او پادشاه خواهد شد و قوم ها از او بیرون خواهد آمد و پادشاهان از نسل او پدیدار گردند که مراد، پیغمبران می باشند. حضرت ابراهیم برای اسماعیل دعا کرد و زندگی جاوید، برای او طلبید.

خدای تعالی فرمود: ما که خداوندیم شرطی که با اسحاق و ذرّیّه او کرده ایم، در زمان طویل به سر بریم و دعای تو را در حقّ اسماعیل شنیدیم و اجابت فرمودیم. اینک او را برکت دادیم و برومند گردانم و بسیار کنم به مؤمؤد و دوازده بزرگ، که از او تولد یابد.

بلاشبهه مقصود از دوازده بزرگ، اولاد بلاواسطه اسماعیل نیستند. چه به اعتراف یهود، آن ها نه بزرگی ظاهری داشتند که سلطنت ظاهریّه باشد و نه بزرگی معنوی که نبوّت و یا امامت باشد.

بنابراین مقصود، دوازده امام می باشند که از نسل حضرت اسماعیل و سلطنت

ص: 96


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، صص 27- 26.

الهیّه، تا قیام قیامت در قائم ایشان است و این که خدای تعالی اظهار عنایت خود را به اسحاق مقدّم داشت، برای همین است، که اوّل، نبوّت و امامت را در خاندان اسحاق مقرّر فرمود و بعد، در دودمان اسماعیل که جاوید بماند و تا قیامت در این خاندان بیاید.

پس این قرینه است که مراد به لفظ «عولام» که در خصوص شرط خدای نسبت به ذرّیّه اسحاق استعمال شده، زمان طویل است و اما لفظ «مؤدمؤد» که در چند موضع از «پاراش لخ لخا» در مقام وعده کثرت نسل و بسیاری ذرّیّه به اسماعیل مذکور شده، به معنی نهایة النهایة که ترجمه آن به عربی غایة الغایة است، تفسیر شده و هم به معنی جاوید، بعضی گفته اند که مراد از این لفظ «محمد» می باشد.

تغییرات در لغت عربی بسیار است. چنان چه ابراهیم را «ابرام» و «ابراهام» گویند.

بنابراین معنی عبارت تورات این می شود که من اسماعیل را برکت دهم، برومند فرمایم و ذرّیّه او را بسیار کنم به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و دوازده بزرگ که از او متولد شوند و بلاشبهه برحسب آیه کریمه الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ (1)، اسم مبارک حضرت خاتم انبیا در تورات و انجیل مذکور است و چنان می نماید که لفظ «مؤدمؤد» که گاهی «مادماد» می نویسند، اسم مبارک محمد باشد.

و نیز این آیات رد بر یهود عنود است که بزرگی را منحصر در اولاد اسحاق می دانند و اسماعیل را در نظر عنایت حضرت حق و جناب ابراهیم، بی قدر و ذلیل می شمارند.

پاراش لخ لخا، پاسوق اوّل 3 رفرفه

بدان که چند پاسوق است که در اول پاراش لخلخا از تورات است و آن ها این است:

«و ادنای امرال و ابراهم احر هپارد لوط معیمویانا غنحا اوره امین هما قوم اشرانا شام صافونا و انقبا و اقدما و ایاماکی ات کل ها ارص اشراتاروه لخا اتئسنا

ص: 97


1- سوره اعراف، آیه 157.

و لرز عخاعد عولام و سمتی ات زرعخا کعفرها ارص اشرایم یوخل ایش لمنوت ات عفرها ارص کم زرعخا ییمانه».

یعنی: خدا به ابراهیم بعد از جدا شدن لوط از نزد او فرمود: چشم های خود را بگشا! اطراف این مکان را که در آن مقام داری، از اطراف جنوب و شمال و مشرق و مغرب ملاحظه کن، که جمله آن زمین را که می بینی به تو، و به ذریّه تو و اولاد تو تا آخر عالم بدهم. یعنی نسل تو را مانند خاک زمین، جاویدان بگذارم. چنان که خاک را کسی تواند شمرد، نسل تو را نیز تواند شمرد. بدان که در این آیات، خدای متعال وعده داده ابراهیم را که تمام اشاره روی زمین را از مشرق تا مغرب و شمال و جنوب به تو می دهم تا قیامت. بدان که بدیهی است که این وعده الهیّه و بشارت ربّانیه تاکنون به ظهور نرسیده و به اتّفاق اهل اسلام ظهور این بشارت عظمی فقط در زمان ظهور حضرت مهدی علیه السّلام است که سیّد دودمان خلیل در حقّ آن سلاله نسل اسماعیل همین مژده را داده که: یبلغ سلطانه المشرق و المغرب.

ابتدای پاراش لخ لخا 4 رفرفه

ایضا در بشارات ظهور موفور السرور آن حضرت در اوّل پاراش لخلخا چنین مسطور است.

و یؤمر (و فرمود) ادنای (خدای) ال ابرام (بر ابراهیم) لخ لخام (برو تو) مارضخا (از زمین تو) و می مولد تخا (و از مولد خود) و میبت (و از خانه) ابیخا ال ها (پدر تو بر آن) ارض (زمین) اشراریکا (که بنمایانم تو را) و اعینجا لکوی (و بگردانم تو را برای قوم) کادول (بزرگ) و ابارخخا (و مبارک کنم تو را) واکد لا شمخا (و بزرگ گردانم نام تو را) و هیه (و باشی) براخا (مبارک) و ابارخا (و مبارک کنم) مبارخخا (مبارک کنندگان تو را) مقلّلخا (و نفرین کنندگان او تو را لعنت کنم) و نبرخونجاکل (و مبارک کنم به تو) مشهوت ها (همه قبیله) آداما (آن زمین).

ص: 98

ترجمه این آیات مطابق نسخه مطبوعه سنه هزار و نهصد و سیزده میلادی:

و خداوند به ابراهیم گفت: از ولایت خود و از مولد خویش و از خانه پدر خود، به سوی زمینی که به تو نشان دهم، بیرون شو، از تو امّتی عظیم پیدا کنم و تو را برکت دهم و نام تو را بزرگ سازم. تو برکت خواهی بود و به آنانی که تو را مبارک خوانند، برکت دهم و به آن که تو را ملعون خواند، لعنت کنم و از تو جمیع قبایل جهان، برکت خواهد یافت.

عالم ربّانی و محقق صمدانی، حاج ملّا رضای همدانی- عطّر اللّه مضجعه النورانی- در کتاب مفتاح النبوّة، باوجود اصراری که بر حمل این قبیل آیات، بر بشارت ظهور حضرت خاتم انبیا دارد، بلاواسطه، در بیان معنی آیات مسطوره در این باب چنین گفته:

بشارت مطلق به حضرت ابراهیم است که زمره تو را بزرگ گردانم و هرکه تو را اطاعت کند، مورد مرحمت خود سازم و هرکه تو را مخالفت کند، لعنت کنم و در آخر مژده داده، همه قبیله زمین ها، به تو خواهند گردید و مورد انعام من خواهند شد.

بر احدی مخفی نیست، که این مژده تا به حال صورت وقوع نپذیرفته و الی الآن اتّفاق نیفتاده که همه قبایل روی زمین، به حضرت ابراهیم یا اولاد او که آن نیز اطاعت ابراهیم است، گرویده باشند و این بشارت چنان چه اهل اسلام از پیغمبر خود نقل می کنند، در محمد مهدی علیه السّلام که قائم آل محمد است، محقّق خواهد شد.

پس این حقیقت، بشارتی به نبوّت محمد است؛ چه این مبارکی، از برای حضرت ابراهیم، در شریعت آن حضرت اتّفاق خواهد افتاد، چنان که در قرآن مجید از آن خبر داده است بقوله تعالی: لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ ...،(1) الخ.

ص: 99


1- سوره صف، آیه 9.

دور چهارم 5 رفرفه

اشاره

بدان که خلاصه آیات پاراش لخ لخا آن که، پس از شکایت حضرت ابراهیم به درگاه خداوند قدیر علیم، از نداشتن فرزند و وعده دادن خداوند او را به کثرت نسل و ذریّه به شماره ستاره های آسمان، خدای تعالی ابراهیم را خبر می دهد به این که اولاد او دو جوقه خواهند بود.

اوّل؛ بنی اسحاق که چهارصد سال در تعب و محنت خواهند بود.

دوّم؛ بنی اسماعیل که خدمت دین خدا کنند و پس از ذلّت به مقام عزّت و ثروت نایل شوند و آن در دور چهارم خواهد بود. تا آن که فرماید: «و یهی هشمش با آه و علاطاه هایاه و هنیه تنور عاشان و لبیداش اشرعا بر بن هگزاریم».

یعنی: و آفتاب غروب کند و تاریک شود و اینک تنور دودکننده و چراغی مشتعل میان آن پاره ها عبور نماید.

این ناچیز گوید: مراد به دور چهارم، شریعت چهارم است. چنان چه مرحوم ملّا محمد علی جدید الاسلام تصریح کرده؛ نظر به این که مبدأ شریعت، ابراهیم است که در زمان خطاب ربّ الارباب برقرار بوده، پس شریعت چهارم، شریعت مقدّسه اسلام است که به ظهور آن وعده الهیّه نسبت به بنی اسماعیل به ظهور پیوست.

و مراد از غروب را بر همین معنی حمل کرده، پس مراد انکساف برخلاف عادت است، به نحوی که در علایم ظهور حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- در شریعت مقدّس اسلام وارد شده و با علامات مذکوره در اناجیل مطابق است و یا مراد از غروب آفتاب، هرآینه غروب شمس حقیقت، یعنی غیبت ولی عصر- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- است و تنور دود اشارت به پر شدن دنیا در زمان غیبت آن حضرت، از ظلمات ظلم و کفر و شرک است، مانند تنوری از دود؛ مطابق آن چه در اخبار متواتره اسلامیه ورود یافته که «یملاء الدنیا قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا».

ص: 100

روایت جابر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

شیخ اجل اکرم اقدم- احمد بن محمد بن عیّاش- در مقتضب الاثر(1) روایت نموده از جابر بن یزید جعفی که گفت: شنیدم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود: به درستی که خدای عزّ و جلّ به سوی من در لیلة معراج وحی فرستاد: ای محمد! که را در زمین بر امّت خود جانشین کردی؟ و او به این داناتر بود.

گفتم: ای پروردگار من! برادرم را. فرمود: ای محمد! علی بن ابی طالب را؟ عرض کردم: بلی! ای پروردگار من!

خطاب رسید ای محمد! من بر زمین آگاه شدم. پس تو را، برگزیدم، ذکر نمی شوم تا آن که تو با من ذکر شوی. آن گاه به نظر علوّ به آن نگاه کردم، پس علی بن ابی طالب را اختیار کردم و او را وصیّ تو گرداندم، تویی سیّد انبیا و علی است سیّد اوصیا، آن گاه برای او نامی از نام های خود، مشتق کردم. پس منم اعلی و او است علی.

یا محمد! به درستی که علی و فاطمه و حسن و حسین و ائمّه را از یک نور خلق کردم. آن گاه ولایت ایشان را بر ملایکه عرضه داشتم؛ هریک که آن را قبول کرد، از مقرّبین شد و هرکس انکارکرد، از کافرین شد.

ای محمد! اگر بنده ای از بندگان، مرا عبادت کند تا آن که منقطع شود، آن گاه مرا به انکار ولایت ایشان ملاقات کند، او را در آتش خود داخل کنم.

آن گاه فرمود: ای محمد! آیا دوست داری ایشان را ببینی؟ عرض کردم: بلی!

فرمود: جلوی خود پیش برو، پیش رفتم؛ ناگاه علی بن ابی طالب، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد و الحسن بن علی را دیدم و الحجّة القائم فی وسطهم کأنّه الکوکب الدری و حجّت قائم را در میان ایشان مانند ستاره درخشنده دیدم و گفتم: ای پروردگار من! این ها کیستند؟

خطاب رسید ایشان امامان هستند و این که ایستاده حلال را حلال و حرام را حرام

ص: 101


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 28- 23.

می کند و از دشمنان من انتقام می کشد. ای محمد! او را دوست دار! زیرا من او را و کسی که او را دوست دارد، دوست دارم.

جابر جعفی گفت: چون سالم از حجر کعبه برگشت، او را متابعت کردم و گفتم: ای ابا عمرو! تو را به خداوند قسم می دهم که آیا غیر از پدرت تو را به این نام ها خبر داد؟

گفت: اما از رسول خدا جز پدرم خبر نداده، و لکن من و پدرم نزد کعب الاحبار بودیم.

او را شنیدم که می گفت: ائمّه از این امّت بعد از پیغمبر خود، بر عدد نقبای بنی اسراییل است و علی بن ابی طالب علیه السّلام پیدا شد.

پس کعب گفت: «هذا المقفّی اولهم» این اوّل ایشان و یازده نفر از فرزندان او است و کعب ایشان را به نام های آن ها که در تورات است، نامید: نقرثیب؛ قنددا؛ وبیرا؛ مسغوراء؛ مسموعاه؛ دوموه؛ می ثوا هذار؛ یثموا؛ بطور؛ نوقر؛ فیذموا.

ابو عامر هشام دستوانی که راوی این خبر است، گفت: شخصی یهودی را در حیره که نزدیک کربلا است، ملاقات نمودم؛ او را عتوان بن اوسوا می گفتند و او عالم یهود بود. او را از این نام ها سؤال کردم.

گفت: این ها اسم نیستند، اگر اسامی بودند، هرآینه در سلک اسما رقم می شدند، لکن اوصاف جمیله ای به زبان عبری صحیح برای گروهی است که آن ها را در تورات می یابیم و اگر از غیر من سؤال نمودی، هرآینه از معرفت آن ها کور خواهد بود تا این جا یا خود را به کوری زند. گفتم: چرا چنین کند؟

گفت: امّا کوری، از روی جهل به آن ها و به کوری زدن، برای آن که معین بر فساد دین خود نباشد و کسی به این بصیرت پیدا نکند و این که من برای تو به این اوصاف اقرار می کنم، برای آن است که من مردی از اولاد هارون بن عمران هستم، به محمد صلّی اللّه علیه و آله مؤمنم، ایمان خود را از یهود پنهان می کنم و هرگز بعد از تو بر احدی اظهار نخواهم کرد تا بمیرم. گفتم: چرا؟

گفت: من در کتب پدرهای گذشته خود یافته ام که به این پیغمبری که اسم او محمد است در باطن ایمان بیاورید تا آن که قائم از فرزندان او ظاهرشود. هرکس او را از ما

ص: 102

درک کند، به او ایمان بیاورد و آخر آن نام ها به او وصف کرده شده. گفتم: به چه مدح کرده شده؟ گفت: به این که بر جمیع دین ها غالب می شود و مسیح با وی خروج کند و به دین او درآید و مصاحب او شود. گفتم: پس این اوصاف را برای من بگوی.

گفت: آری! آن را ستر کن، مگر از اهلش.

امّا «نقرثیب»: او اوّل اوصیا و وصیّ آخر انبیاست.

امّا «قنددا»: او ثانی اوصیا و اوّل عترت اصفیاست.

امّا «وبیرا»: او دوّم عترت و سیّد شهداست.

امّا «مسفوراء»: پس او سیّد عبادت کنندگان خدای تعالی است.

امّا «مسموعاه»: پس او وارث علم اوّلین و آخرین است.

امّا «دوموه»: پس او بهترین محبوسین در زندان ظالمین است.

امّا «می ثوا»: پس او مقهور دورشده از وطن ممنوع است.

امّا «هذار»: او کوتاه عمری است که آثارش طولانی است.

امّا «یثموا»: چهارم اسم او است، یعنی علی علیه السّلام.

امّا «بطور»: پس او همنام عمّ خود است.

امّا «فیذموا»: او مقصود از پدر و مادر خویش است که به امر خداوند غایب است و حکم او را برپا می دارد.

شیخ اجلّ امجد محمد بن ابراهیم نعمانی در غیبت خود گوید: عبد الحکیم بن حسن سمری (ره) برای من چیزی را از اسمای ائمّه و عدد ایشان به زبان عبری قرائت کرد که مردی از یهود در ارجان او را املا نموده بود و او را حسن بن سلیمان می گفتند که از علمای یهود بود. من به لفظ او بیان می کنم و آن چه آن را خواندم، در آن جا بود.

خداوند پیغمبری را از فرزندان اسماعیل مبعوث می فرماید. اسم اسماعیل در تورات، اشموعیل است و اسم آن پیغمبر، «میمی یاد»، یعنی محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است او بزرگ خواهد شد و از آل او دوازده نفر ائمّه و بزرگانند که به ایشان اقتدار کرده می شود و نام های ایشان «نقرثیب» تا آخر آن چه گذشت و از او سؤال شد این اسامی، در کدام

ص: 103

سوره است؟ گفت: در مسند سلیمان؛ یعنی در قصّه او.

این ناچیز گوید: خبر ابن عیّاش و نعمانی به نحوی است که مرقوم افتاد. لیکن این بی مقدار در تورات حالیّه نظر نموده، در قصّه حضرت سلیمان که سفر ملوک است، چنین اسامی نیافت. بلکه در سفر تکوین، در شماره فرزندان اسماعیل، این اسامی را به این نحو می شمارد: نبایوت و قیدار و ادبیل و می سام و مشماع و دومه و مسّا و حدار و تیما و یطور و نافیش و قدمه، و اللّه تعالی اعلم بحقیقه الحال و علیه الاتکال.

ص: 104

عبقریّه هفتم بشارت ظهور در کتب دیگر انبیا

اشاره

در بشارات ظهور نور موفور السرور حضرت بقیة اللّه- ارواحنافداه- است که در کتب انبیای بعد از حضرت موسی بن عمران، تا زمان بعثت حضرت عیسی بن مریم علیه السّلام است و در آن چند رفرفه است.

کتاب دانیال نبی، فصل دوّم 1 رفرفه

در فصل دوّم از کتاب دانیال نبی (1)، نسبت به بشارت ظهور حضرت بقیّة اللّه علیه السّلام و از خواصّ صنم که بختنصر دیده بود و تعبیر آن به پنج دولت که از آن به پنج ملکوت تعبیر می کند و سه ملکوت آن بالاتّفاق، ملکوت بختنصر و مجوس و اسکندر رومی است و در دو ملکوت دیگر، میان طوایف خلاف است و آن چه در فصل هفتم کتاب دانیال است، از جواب چهار حیوان که خود دانیال در سال اوّل پادشاهی بنیتصر دید و آن چه در فصل هشتم کتاب دانیال است، از مقدّمه هفتاد و هفت درجه آن ها، اشارات قویّه ای به ظهور پیغمبر آخر الزمان و ظهور حضرت بقیّة اللّه علیه السّلام است.

مخفی نماند که جماعت یهود، بعضی از آن چه را که مذکور شد، بر «ماشیح» که منتظر او هستند، حمل می کنند و نصارا آن چه در خصوص ماشیح است، به معنی مسیح و مسیح را به معنی عیسی می دانند و بر ایشان این اشکال وارد است که باوجود این که حمل بسیاری بر ماشیح منتظر یهود، یا بر عیسی بن مریم، ممکن نیست و آن چه هم به

ص: 105


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ص 1545- 1538.

خصوص لفظ ماشیح رسیده باشد، دلالت بر مطلوب هیچ یک ندارد؛ همچنان که بعضی از متتبّعین کلام عبری تصریح کرده اند، ماشیح اسم شخص بخصوصی نیست، بلکه هربزرگ و صاحب شأنی را ماشیح می گویند؛ پس قویا محتمل است که مراد از دو ملکوت دیگر، ظهور پیغمبر خاتم و نیز ظهور وصیّ دوازدهم آن برگزیده بنی آدم باشد.

کتاب دانیال نبی، فصل دوازدهم 2 رفرفه

ترجمه آیه 13 از فصل دوازدهم کتاب دانیال (1) آن است که:

1- در آن وقت، سرور بزرگ، میکاییل که از جانب پسران قوم تو قائم است، خواهد ایستاد و زمان تنگنایی واقع خواهد شد که از بودن طوایف تا سر این زمان نبوده است و در آن زمان از قوم تو، هرکس که در کتاب مکتوب، یافت شده، نجات خواهد یافت.

2- و از خوابندگان در خاک زمین، بسیاری بیدار خواهند شد؛ بعضی جهت حیات ابدی و بعضی برای شرمساری و حقارت ابدی.

3- و دانشمندان مثل ضیای سپهر و کسانی که بسیاری را به راه صداقت، رهبری نمایند، مانند کواکب تا ابد درخشان خواهند بود.

4- امّا تو ای دانیال! کلمات را مخفی کن و کتاب را تا زمان انجام کار، مختوم ساز، تا حینی که بسیاری، گردش کرده و علم زیاد گردد.

5- آن گاه من دانیال نگریستم و اینک دو شخص دیگر، یکی به این طرف نهر و دیگری به آن طرف نهر، می ایستادند.

6- و یکی به مرد ملبّس شده به کتان که بالای آب های نهر می ایستند، گفت: انجام این عجایبات تا به چند می کشد؟

ص: 106


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، صص 1568- 1567.

7- و آن مرد ملبّس شده به کتان را که بالای آب های نهر می ایستاد، شنیدم در حالتی که دست راست و چپ خود را به سوی آسمان بلند کرد، به حیّ ابدی، سوگند یاد نمود که برای یک زمان و زمان ها و نیم زمان، خواهد کشید و به محض تمام شدن پراکندگی قوّت قوم مقدّس، همگی این حوادث، به انجام خواهد رسید؟

8- من شنیدم، امّا درک نکردم و گفتم: ای آقای من! آخر این حوادث چگونه خواهد شد؟

9- او گفت: ای دانیال! راه خود پیش گیر، زیرا که این کلمات تا زمان آخرین، مخفی و مختومند.

10- بسیاری پاک و سفید و قال گذشته خواهند شد و از این که شریران، شریرانه رفتار خواهند نمود، لهذا هیچ یک از شریران درک نخواهد نمود و امّا دانشمندان خواهند فهمید.

11- و زمان رفع شدن قربانی دایمی و نصب شدن مکروهات مخرّبی، یک هزار و دویست و نود روز خواهد بود.

12- خوشا به حال کسی که انتظار کشیده و به روزهای یک هزار و سیصد و سی و پنج برسد.

13- امّا تو به انجام کار، راه خود را پیش گیر؛ زیرا که به استراحت گذران نموده و در انجام آن روزها در منصب خودخواهی ایستاد.

این ناچیز گوید: فقره اخیر اشاره به رجوع دانیال به دنیا در زمان ظهور موفور السّرور است و در خبر مروی در خرایج از حضرت حسین بن علی علیه السّلام به این معنی تصریح شده که حضرت در صبح عاشورا از شهادت و نیز از رجعت خود و ائمّه و ظهور حضرت قائم خبر می دهد و می فرماید: «و إنّ دانیال و یونس یخرجان إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام یقولان صدق اللّه و رسوله»(1) و با هفتاد نفر به جنگ با اهل بصره مأمور شوند. پس با اهل بصره قتال داده و بر آن ها غالب شوند.

ص: 107


1- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 848.

زبور از نظر قرآن 3 رفرفه

در بشارت ظهور حضرت بقیّة اللّه در کتاب زبور است؛ کما قال اللّه تعالی فی سورة الانبیاء:

وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ (1) یعنی: هرآینه به تحقیق در زبور نوشتیم، بعد از آن که نوشته بودیم در کتاب های آسمانی پیش از زبور، این که بندگان صالحین من، زمین را مالک شوند.

علی بن ابراهیم در تفسیر(2) ذکر گوید: «الکتب کلّها ذکر» یعنی، کتاب های آسمانی همگی ذکر می باشند و در تفسیر «عبادی الصالحون» گوید: «قال: القائم و اصحابه و الزبور فیه ملاحم و تحمید و تمجید و دعاء» یعنی معصوم گفته: مراد از عباد صالحین که مالک زمین شوند، حضرت قائم و اصحاب آن حضرت می باشند و کتاب زبور مشتمل بر بیان جنگ ها و ثنا و ستایش خداوند و دعاست.

«فی روایة اخری و أنزل اللّه علیه- یعنی داود- الزبور فیه توحید و تمجید و دعاء و اخبار رسول اللّه و امیر المؤمنین علیه السّلام و الائمّه من ذریّتهما و اخبار الرّجعة و ذکر القائم» یعنی خداوند زبور را بر داود نازل فرمود، در حالی که یگانگی و ثنا و ستایش خدای تعالی در آن بود. همچنین مشتمل بود بر دعا و اخبار حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السّلام و ذریّه آن دو بزرگوار و خبرهای رجعت و ذکر حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه-.(3)

در مجمع از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که در قول خدای تعالی أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ فرمود: «هم اصحاب المهدی آخر الزّمان»(4).

ص: 108


1- سوره انبیا، آیه 105.
2- تفسیر القمی، ج 2، ص 77.
3- تفسیر القمی، ج 2، ص 126.
4- مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 119.

این ناچیز گوید: آیه مبارکه بر دو چیز صراحت دارد:

اوّل: این که بشارت ظهور مهدی- ارواحنافداه- در کتب سماویّه نازله پیش از زبور، مسطور است و علاوه بر حدیث نبوی مذکور، این دلیل ظاهری، برای اثبات علم اجمالی به آن بشارت عظمی در کتاب های آسمانی است.

دوّم: آن که بشارت آن ظهور، در خصوص کتاب مزبور، مزبور است و اگر کتاب زبور در دست نبود، کلام ملک علّام ما، را کافی بود، مع ذلک در همین زبور که الحال از کتب مقدّسه به شمار می آید، بشارت ظهور، مسطور است ...، الخ.

کتاب زبور، مرموز 37- 45- 96 4 رفرفه

اشاره

بدان که در مرموز سی و هفتم زبور(1)، آیات زیر، چنین آمده است:

زیرا که شریران منقطع خواهند شد و امّا منتظران خداوند، وارث زمین خواهند بود. 10- هان! بعد از اندک زمانی شریر نخواهد بود. در مکانش تأمّل خواهی کرد و نخواهد بود.

11- و امّا حلیمان، وارث زمین خواهند شد و از فراوانی سلامتی متلذّذ خواهند گردید.

29- صالحان، وارث زمین خواهند بود و تا ابد در آن سکونت خواهند نمود.

در سیف الامّة آمده است؛

در مرموز چهل و پنجم زبور(2) حضرت داود است که می فرماید: «حکو و حر نجال یا رخ کی بود هودخا و هدارخا»

یعنی، ای از همه کس شجاع تر! شمشیر خود را بر روی ران خود بند.

بعد از چند کلمه می فرماید: «حسینخا بشنو نیم عمیم تعتحنحا اییلو بلوا و

ص: 109


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ص 1030.
2- همان، ص 1038.

یوهملخ» یعنی، جمعی زیردست تو، خواهند افتاد و تیرهای تو در دل های دشمنان پادشاه، تند و تیز است.

بعد از چند فقره دیگر می گوید: «نبوت ملاخیم بیقر و تخانیسوا شکل لمنتخا بکتم اوفیر» یعنی، دختر پادشاه در دست راست تو بنشیند و استقلال او از آن جهت است که دختر پادشاه است.

بعد از چند فقره دیگر می گوید: «تحت ابو یحار یهیو بانحا تشتیموا لساریم بکل ها ارص» یعنی: به عوض پدر و مادر، فرزندان خواهی داشت و ایشان را در همه روی زمین سرپرست خواهی کرد.

تا این که بعد می فرماید: همگی امّت ها به تو اقرار خواهند نمود.

انطباق این فقرات بر وصیّ سیّد کائنات، از اوضح واضحات است. چه او شجاع ترین مردم بود و شمشیر خود را بست و جمع بسیاری زیردست او افتادند و تیرهای او بر دل های دشمنان پادشاه که پیغمبر آخر الزّمان باشد، تند و تیز بود و دختران پادشاه، بر پهلوی او نشست و فرزندانی داشت که همه بر تمامی زمین، ولی و صاحب اختیار بودند و به واسطه وجود فرزندان او و نشر محامد و مفاخر او، همه امّت ها در ظهور حضرت صاحب الأمر علیه السّلام به او اقرار نمودند و نمایند.

و در مرموز نود و ششم آیه 11 آمده است: اقوام را به راستی حکم خواهد نمود.

آسمان ها، شادمان و زمین، مسرور شود. دریا و پری بخروشند. صحرا و هرچه در آن است، به وجد آیند. آن گاه درختان جنگل، در حضور خداوند به ترنّم خواهند آمد.

زیرا که می آید، یعنی جهت حکومت زمین، جهارا به صدق می آید و اقوام را به وفای خود حکم خواهد نمود.

مرموز نود و هفتم آیه (6):

آسمان ها، عدالت او را اعلام و تمامی اقوام، جلالش را می بینند و همه پرستندگان بت ها خجل می شوند(1).

ص: 110


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، صص 1085- 1084.

روایت الزام الناصب از زبور 5 رفرفه

در الزام النّاصب از حسام الشّیعه نقل کرده که از جمله چیزهایی که خداوند با داود مناجات نمود، بشارتی است که در آیه «هفتاد و یکم» از زبور وارد شده، که ترجمه آن چنین است:

بارخدایا! قیامت خود را برای سلطان و حجّت خود را برای ذریّه او عطا فرما!

تا آن که می فرماید: زود است که در دولت او، حجّت ظاهرمی شود و عدل و قسط را زیاد می نماید تا وقتی که ماه زایل شود و در بحر حکومت می نماید و از وادی به سوی آن چه روی بسیط ارض است، عالم از برای او منعطف می شود، لشکر پای او را می بوسد، دشمنان، زمین را نزد او به دندان می گیرند، از سلاطین جزایر به سوی او هدیه آورده می شود، و از سلاطین عرب و عجم برای او پیش کشی آورده می شود، او را سجده می نمایند و جمیع پادشاهان روی زمین او را ثنا می خوانند و ملوک عجم نزد او هستند.

پس از آن گفته است که نصارا، این بشارت را بر مسیح منطبق می نمایند و حال آن که فساد آن ظاهر است. زیرا مسیح هیچ وقت سلطنت ننموده و اگر مسلّم بداریم که مراد از آن، سلطنت واقعیّه معنویّه است، پس برای مسیح عقب و ذریّه ای که او برای آن، سلطنت و اقتدار باشد، نبوده است.

و بدیهی است که مراد از «زوال ماه»، انقراض دنیاست. پس لازمه آن این است که، از زمان مسیح تا قیام ساعت، عدل وداد در عالم مبسوط باشد و خلاف آن، ظاهر است.

هم چنین اخبارات دیگر، برخلاف ظاهرآن است؛ مثل تقبیل جیش، ذلّ اعدا، اهدای سلاطین و ملوک جزایر، اهدای ملوک عرب و عجم، سجود جمیع سلاطین برای او و حاضر شدن جمیع سلاطین نزد او.

و احدی از مورّخین و نصارا، وقوع این امور را نسبت به حضرت مسیح ذکر

ص: 111

ننموده اند و چون که سلطنت عامّه قاهره، ثابت از برای پیغمبر ما «محمّد» صلّی اللّه علیه و آله می باشد، به اتّفاق مورّخین، در این نشأ و موهبت عظیمه و سلطنت رفیعه و شهادت کبری از برای عصات در روز قیامت و مقدّم بودن حضرت بر تمامی انبیا در آن روز و به بودن مفاتیح ابواب جنان ثمانیه دست او، پس مراد از سلطان، همان بزرگوار می باشد و آن جناب است که در ذریّه او و عترتش سلطنت است.

چون اخبار متواتره در انطباق جمیع این اخبارات معلومه، بر حضرت قائم علیه السّلام از طرق شیعه وارد است، پس مراد آن حضرت است. لیس الّا، چراکه او است که ملقّب به حجّت است. او است که حجّت خود را برای عالمیان بعد از ظهورش اظهار می فرماید و زمین را از عدل و قسط پر می نماید چنان که از جور و ظلم پر شده باشد.

عدل او تا روز قیامت باقی می ماند و حکم او بر تمام عالمیان نافذ می گردد، هنگام ظهور آن جناب، سلاطین ذلیل می شوند و گردن های طغات و جبّارین برای او خاضع می شود.

کتاب صفینای نبی 6 رفرفه

در بشارت ظهور موفور السرور حضرت بقیة اللّه در کتاب صفینای نبی (1)، است چنان که در سیف الامّة است که صفینا پیغمبری از آل داود است که در آخر بیت المقدّس اوّل مبعوث شده.

در سیمان اوّل آن کتاب، فقراتی مذکور است که ابتدای آن ها این است:

«قاروب یوم ادونای هکادول قاروا و مهر ماءوذ» یعنی: روز خدا نزدیک شد؛ آن روز، تلخ خواهد بود. دلیر، مضطرب خواهد شد. در آن روز، دلتنگی، پریشانی احوال، گردباد و صدای عظیم خواهد بود. در شهرهای معموره و کنگره های بلند، مردم چون نابینایان، جهت عصیان خدا راه خواهند رفت. خون ایشان در زمین ریخته

ص: 112


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، صص 1630- 1629.

می شود. بدن های ایشان مثل سرگین، پایمال خواهد شد و نقره و طلای آن ها، ایشان را خلاص نخواهد کرد.

در سیمان سوّم آن کتاب، فقره ای مذکور است که خلاصه ترجمه آن این است که به جهت جمع کردن همه قوم ها بر شریعت خود، همه پادشاهان را به ریختن غضب خود بر ایشان برطرف کنم و گرمی خشم من همه را بسوزاند.

بعد از آن فقره می فرماید:

«کی اراهفخ ال عمیم سافا برو و الفرء کولام بشم ادنای لعاید و شحم حاد» یعنی: آن وقت به قوم ها، برای خواندن جمله ایشان به نام خدا و عبادت کردن ایشان به یک روش، لب پاکیزه برمی گردانم.

واضح است که در دولت نبوّت پیغمبر آخر الزّمان بود که شهرهای معموره به جهت عصیان خدا خراب شد، خون ها ریخته شد و همه پادشاهان برطرف شدند.

چون پادشاهان عرب، عمّان، عجم، روم، شام، مصر و هند و این برای آن بود که همه قوم ها بر شریعت خدا جمع شوند و بعد از آن، به همه قوم های ایشان، به واسطه اسلام لب های پاکیزه گردانده شد تا جملگی خدا را بخوانند و عبادت همه، به یک روش است.

این ناچیز گوید: مضامین این فقرات بر زمان ظهور حضرت بقیة اللّه و بر خود آن بزرگوار اشدّ انطباق می باشد از آن چه مرحوم نراقی فرموده، کما لا یخفی.

روایت دیگری از کتاب صفینا 7 رفرفه

و در الزام الناصب (1) از حسام الشّیعه نقل نموده که در فصل اوّل از کتاب صفینای نبی آمده است:

زمان صاحب نزدیک شده است و روز ظهور، روزی تلخ می باشد که شجاع از آن

ص: 113


1- الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج 1، ص 199- 197.

می گریزد؛ روز ضیق است و در بلاد معموره و اماکن و غرفه های عالیه، اضطراب حال، ظلمت، عجّه، بادهای تند و صوت عظیم است.

مردم مضطرب می شوند و مثل راه رفتن کوران راه می روند به جهت عصیان نمودن مر صاحب را. خون های ایشان ریخته شده و بدن های آنان خرد می شود. طلا و نقره های ایشان، آن ها را در روزی که صاحب، بر آن ها غضب نماید، نجات نمی دهد، زیرا در وقت غضب صاحب، تمام آن چه روی زمین است، سوخته می شود.

پس از آن فرموده: نصارا این علامات را به مسیح- عیسی بن مریم علیها السّلام- منطبق ساخته اند با آن که آن چه از تواریخ ایشان معلوم می شود آن است که چیزی از این علایم، مناسب و ملایم با عیسی و تا زمان آن نیست.

چه آن که از آن جمله است، نزدیک شده زمان صاحب، تا آن که می فرماید: آن چه را که از آن سختی ها مبتلا می شوند به واسطه غضب نمودن صاحب، بر آن ها است و صاحب از القاب خاصّه حضرت بقیّة اللّه است، کما لا یخفی.

و قول آن که فرموده: طلا و نقره ایشان، در روز غضب صاحب، آن ها را نجات نمی دهد؛ این خود دلیل واضحی است که مراد از صاحب، مسیح نیست؛ زیرا نصارا اتّفاق دارند بر این که مسیح غضوب نبوده و هیچ وقت غضب نفرموده.

پس از این عبارات، صحّت انطباق این علامات بر قائم علیه السّلام ظاهرمی شود نه غیر آن.

چه آن که مراد از صاحب، کسی است که غیر از گوینده این علایم است و این گوینده همانا از وجود و آمدن آن خبر می دهد و نصارا به الوهیّت مسیح قایل اند. به اعتقاد ایشان، مسیح قایل به این علایم و مبشّر به ظهور و مخبر از ظهور صاحب است. پس باید صاحب، غیر از مسیح باشد و آن شخص به دلالت لفظ صاحب، ظهور آن بزرگوار، اقتدارش بر مخالفین و استعلایش بر جبابره طاغین و سخت گرفتن جنابش بر امرا و سلاطین، غیر از حضرت بقیّة اللّه نیست.

بنابراین روز ظهور آن نور موفور السرور بر کفّار و معاندین، یوما عبوسا قمطریرا و عذابا صبّا و یا آن که مراد از آن علایم آن چیزهایی باشد که وقت ظهور آن حضرت،

ص: 114

بر قلوب واقع خواهد شد از خوف و هول و اضطراب، از ندایی که جبرییل در میان زمین و آسمان می نماید و آن حضرت را اسم می برد که از آن ندا مردم به فزع در می آیند. خوابیده، برپا می ایستد و ایستاده، می نشیند و نشسته برپا می ایستد.

ممکن است مراد از ظلمت و عجّه و بادهای وزنده تند، به کسوف شمس و خسوف قمر در آن روز اشاره باشد و وزیدن باد سیاه، به باد سیاهی که در وقت ورود آن بزرگوار در مدینه می وزد و امتحان ایشان در جبت و طاغوت اشاره باشد. پس تمام آن ها را هلاک می نماید.

و مراد از صیحه عظیمه، آن صیحه ای است که هنگام ظهور آن جناب در نزد قرص آفتاب بلند می شود. آن گاه اهل آسمان ها و زمین ها، آن صیحه را می شنوند که: الا یا اهل العالم! هذا مهدی آل محمد!

این مهدی، آل محمد است که ظاهرشده، با او بیعت نمایید تا آن که هدایت یابید.

و قول آن که فرموده: مردم مضطرب می شوند تا آن که به جهت عصیان نمودن ایشان به صاحب، مثل کوران راه می روند، مراد آن است که اضطراب آنان به واسطه اقتدار صاحب و سلطنت او نسبت به ایشان است و ایشان از آن جناب، خایف و در غیّ خود تائه (1) هستند.

بر این مطلب دلالت دارد آن چه که در فصل اوّل و دوّم آن کتاب است که می فرماید: ای امّت ذلیله خفیفه! پیش از گذشتن فرصت، ایمان بیاورید و اجتماع نمایید او را- یعنی صاحب را- و پیش از روز تعب و انتقام متابعت نمایید.

مراد از ریختن خون ها و پایمال شدن جسدها، آن چیزی است که حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام در خطبه خود که اخبار به ظهور و کشیدن تیغ انتقام است، در ایّام رجعتش اشاره می فرماید و به خونخواهی خود تصریح می فرماید. انتهی الخبر و اللّه المستعان و علیه التکلان.

ص: 115


1- تائه: گردنکش.

کتاب شعیای نبی 8 رفرفه

در بشارات ظهور موفور السرور حضرت بقیه اللّه- عجّل اللّه له الفرج- در کتاب شعیاء نبی؛

در براهین الساباطیّه قاضی جواد ساباطی است که او در اوّل امرش از نصارا بوده و پس از آن، اسلام اختیار نموده و بر ردّ نصارا کتاب براهین را نوشته است.

در برهان چهارم ذکر کرده که در فصل یازدهم، در آیه اوّل از کتاب شعیاء است که می فرماید:

زود است که بیرون بیاید از قنس آس عصایی و از عروق، شاخه ای بروید و زود است که بر او روح ربّ، یعنی روح حکمت و معرفت و روح شوری و عدالت و روح علم و خشیت خداوند مستقرّ شود و او را صاحب فکر وقّار مستقیم درخشنده پروردگار می گرداند. پس از روی ظاهر و مجرّد شنیدن حکم نمی کند.

در آن کتاب بعد از آن که تأویل یهود و نصارا را از برای این آیات نقل نموده و آن ها را مردود ساخته، گفته است:

پس منصوص علیه این آیات مهدی علیه السّلام می باشد، به صریح قول او که فرمود: «و لا یدین بمجرد السّمع» به جهت این که مسلمین اجماع نموده اند که آن بزرگوار، به مجرّد شنیدن و ظاهرحکم نمی فرماید، بلکه ملاحظه نمی نماید آن سرور مگر باطن را و این به باطن حکم نمودن، برای احدی از انبیا و اوصیا اتّفاق نیفتاده است.

تا آن که می گوید و مسلمین در مهدی علیه السّلام اختلاف کرده اند. پس اصحاب ما از اهل سنّت و جماعت گفتند: مردی از اولاد فاطمه علیها السّلام است، اسم او محمد و اسم پدر او عبد اللّه و اسم مادر او آمنه است و امامیّه گفتند: بلکه او محمد بن حسن عسکری است که در سنه دویست و پنجاه و پنج، از جاریه حسن عسکری که نامش نرجس بود، در سرّ من رای، زمان خلافت معتمد عبّاسی متولّد شده.

آن گاه، یک سال غایب شد، آن گاه ظاهرشد، پس غایب شد و آن غیبت کبراست و

ص: 116

بعد از آن برنمی گردد مگر وقتی که خدای تعالی خواهد و چون قول ایشان از برای تناول این نصّ اقرب است و غرض من با قطع نظر از تعصّب، دفع از امّت محمد است؛ برای تو مطابقت آن چه امامیّه با این نصّ ادّعا می کنند، در مذهب ذکر کردم انتهی.(1)

این ناچیز گوید: آیات مزبوره در اوّل باب یازدهم کتاب اشعیا علیه السّلام است و بعد از این آیات، آیات دیگری صریح در بشارت ظهور است،

4) بلکه مسکینان را به عدالت داوری خواهد کرد. جهت مظلومان زمین، به راستی حکم خواهد نمود. جهان را به عصای دهان خویش زده، شریران را به نفخه لب های خویش خواهد کشت.

5) و کمربند کمرش عدالت و کمربند میانش، امامت خواهد بود.

6) گرگ با برّه سکونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر و پرواری باهم و طفل کوچک آن ها را خواهد راند.

7) گاو و خرس، باهم خواهند چرید و بچه های آن ها باهم خواهند خوابید و شیر مثل گاو، کاه خواهد خورد و طفل شیرخواره بر سوراخ مار بازی خواهد کرد.

در فصل چهل و پنجم کتاب اشعیا(2)، بعد از آیاتی که در نهی بت پرستی بنی اسراییل است، این آیات مذکور است: آیه (22) بنو (رو کنید) الی (به من) و هیوا (و رستگار) شعو کل (شوید همه) افص (جمعیّت) ارص (زمین) کی (که) انّی (منم) ال (خدا) و ان (و نیست) عودبی (دیگری، به خود) نشعنی (سوگند می خورم) یا صامیپی (بیرون آمد) صداقاه (از دهن من به راستی) دابار (سخنی) و لا یا شوب (و ندارد برگشت) کی لی یتجرّع (که برای من زانو دوتا کنند) کل (همه) برخ (آفریدگانم) یتشابع (و قسم خورند به من) کل لا شون (همه زبان ها).

خلاصه این آیات، آن که خدای تعالی بعد از تقریع و نکوهش بنی اسراییل بر پرستش اصنام و نهی آنان از آن کردار زشت، می فرماید: ای همه اهل اطراف زمین! به

ص: 117


1- الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج 1، صص 179- 178.
2- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ص 1274.

من روی کنید تا رستگار شوید که منم خداوند و نیست دیگری.

به ذات خود سوگند می خورم از دهن من به راستی سخنی بیرون آمد و برگشت ندارد که زانوهای همه آفریدگانم برای من دوتا شود و همه زبان ها به من سوگند خورند.

این ناچیز گوید: بر هیچ منصف پوشیده نیست که این بشارت الهیّه، اشاره به ظهور حضرت مهدی- ارواحنافداه- است که تمام اهل عالم به خدای متعال روی نیاز آورند و کلّ بنی آدم برای قرب به حضرت ذوالجلال نماز گزارند. آیین زشت بت پرستی و کفر و شرک را از صفحه عالم براندازد و اطراف جهان را از توحید و تفرید و عبودیّت خدای مجید پر سازد.

به اتّفاق تمام ارباب ملل، این وعده ربّانی و مژده سبحانی، هنوز به ظهور نرسیده و نخواهد رسید مگر به ظهور ماشیح به اعتقاد یهود و نزول مسیح، به اعتقاد نصارا و خروج حضرت مهدی علیه السّلام به اعتقاد قاطبه مسلمین و عقیده نصارا با عقیده اهل اسلام مطابق است، چه به اجماع مسلمین نزول مسیح علیه السّلام بعد از خروج حضرت مهدی علیه السّلام می باشد.

کتاب شعیا، سیمان 27- 26 9 رفرفه

در سیف الأمّة است که حضرت شعیای پیغمبر، در کتاب خود در سیمان بیست و ششم و بیست و هفتم، در بیان آمدن مهدی آخر الزّمان می فرمایند: ابتدا در سیمان بیست و ششم پاسوق های چندی می گوید که اوّل آن ها این است: «بیوم ههو یوشر هشیر هزبیرص یهود اعیر عاذ لانو بشوعاع جوموت و احل».

و خلاصه معنی این پاسوق ها با پاسوق های بعد، به حذف بعضی زواید، آن است که:

در آن روز در زمین یهودا،- یعنی بیت المقدّس- و حوالی آن، تسبیح و ستایش تو

ص: 118

خوانده خواهد شد و خواهد گفت این کسی است که شفاعت کننده ماهاست. پس گذاشته شود در آن حصار و پیش حصار یعنی (شیر حاجی هان!)

درها را باز کنید برای آن که داخل شوند جماعت نیکوکار که حق را نگاه می دارند.

و خطبه های کهنه گذشت تا این که می فرماید:

بدانید اوست که آنانی که در بلندی ها ساکنند را سرنگون خواهد ساخت و آن شهری که خود را از همه شهرها بلندتر می شمرد نیز سرنگون خواهد ساخت و آن شهر را پاهای فقرا و قدم های مساکین پامال خواهند کرد، زیرا راه های مقدّسین راست می باشد و جادّه او برای راه رفتن، راست است.

آن گاه می گوید: ای شعیا! این نور خدا، اسم تو و یادداشت تو، خواهش روح و نفس ما بوده است. در شب ها آرزومند ظهور تو بودیم و به این جهت وقتی که صبح طلوع کند، روح ما از برای تو بیدار خواهد شد.

ای نور خدا! وقتی که دیوان ها را در زمین بکنی، ساکنان زمین، عدالت را از تو تعلیم خواهند گرفت. به این جهت بر آن منافق رحم نخواهی کرد، چه در آن وقت هم، عدالت یاد نخواهد گرفت به جهت آن که در زمینی که به مقدّسان تعلّق داشت، عمل های قبیح به جا آورد.

ای نور خدا! ان شاء اللّه دست قوّت تو بلند شود و امّا حاسدان تو نبینند و ندامت برند و آتش غضب تو، دشمنانت را بخورد.

ای نور خدا! آن زمانی که ما بی تو بوده ایم، همه کس ما را در تصرّف خود گرفته بود و به این جهت تسلّی ما همی یاد تو بود. پس آنانی که اهل جهنّم اند، رجعت نخواهند نمود و ای نور خدا! ازاین راه، آنانی که ما را در تصرّف خود گرفته بودند، خورد و خمیر خواهند شد به نحوی که یاد آن ها از روی زمین کم شود.

ای نور خدا! تازه جلالت به هم رسانیده ای، بلکه جلالت تو از ابتدا بوده و این ها که تابع تواند، در وقت تنگی تو را جستجو کرده اند و در وقت شدّت، حدیث تو، دین ایشان بوده است و این است که در وقت خوشی خواهند گفت: ما در غیبت تو، از قبیل زن

ص: 119

حامله بودیم که زاییدن او نزدیک شده و دردمند باشد و باوجود این اقرار داریم که سبب بیفتادن جبّارانی که در زمین بودند آن بود که ما عدالت را در زمین به جا نیاوردیم.

و اگر آن چه تو به واسطه کلام خدا فرموده بودی، به عمل می آوردیم؛ مدّتی بود که جبّاران را از روی زمین محو کرده بودی و زمان خوشی آمده بود. پس آن چه ما از ظالمان کشیدیم، به سبب اعمال خودمان بود، زیرا عمل های خود را خالص نکرده و زمان ظهور تو را به تأخیر می انداختیم.

پس می فرماید: «ینحو متنحاء نؤلاتی یقومیم هاتئصوا ودننی شوخنعا فارکی تل اورون تلئکا و اراص رفاهبم تبیل» یعنی، مرده های تو زنده شوند و اموات تو برخیزند و مسکن گیران خاک، تو را ستایش کنند، به شبنم تو که شبنم روشنایی و نور است.

آن گاه در سیمان بیست و هفتم در پاسوق بیست و دوّم می گوید: «لح عمیم بونحدار تخا ایسکورد لا تخا بعد نچاچی تمیعت رئفع عد بعوز زاعم کی هینه آذونای یاص می موا فوموا لیفقد عود یوشب ها ارص ات و امیها و لو تحسن عو و عل هروقیها».

این خطاب شعیا به قوم خود است، یعنی: ای قوم من! داخل محال سکناهای خود شوید و سهل مدّتی، در به روی خود ببندید تا زمان خشم بگذرد، زیرا این نور خداست که بیرون خواهد آمد برای آن که دیوان گنهکاران ساکنان زمین را بکند و آن گناهان را برای ایشان ردّ کند.

زمین در آن زمان، خون خود را آشکار خواهد کرد و کشتگان خود را نخواهد پوشانید.

«بیوم ههو یفقود اذونای بحریو حقا شاوهکد و لاورح خدّا قاعل لیویاتان تا حاش بارئح و عل لیویاتان ناحاش عقلتون و هارق ات هتنیم اشربنام بیوم ههو کرم حمر عتولا».

ص: 120

یعنی: در آن روز، نور خدا به شمشیر قویّ و بزرگ و سخت خود از لیویاتان انقام خواهد کشید.

لیویاتان از قراری که جزانیم نصرانی در فهرست اسامی عبری نوشته، دو معنی دارد:

یکی اجماع و اتّفاق و دیگری دست برادری دادن دو نفر به یکدیگر برای خدعه و مکر و حیله.

به هرحال می فرماید: از لیویاتان انتقام خواهد کشید که چون آلتی بود، دست به گردن هم کرده که خبرها را از طرف بالا به زیر می گردانیدند و این لیویاتان گره درگره و کج و پرپیچ بود. پس در آن روز، آن نور خدا، باغ خود و حدیقه مهر و صداق خود را خواهد طلبید.

در پاسوق بعد می فرماید: و خواهد گفت منم که آن را محافظت می کنم و عوض می دهم برای کسی که بخورد هرچه لیویاتان به دیگری خورانید.

اگر منصف در این فقرات تأمّل نماید، می بیند که آن همه، احوال آن خبری است که پیغمبر ما در حقّ فرزند خود فرموده و مقدّمه لیویاتان به عینه، مصداق آن اتّفاق و عهد و پیمان و برادری غاصبین حقوق آبای صاحب الزّمان است و خصوص آن حوزه خثناء، چنان چه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه شقشقیّه فرموده که مصداق گره در گره و پرپیچ وتاب است و طلبیدن باغ مهر که اشاره به باغ فدک است که لیویاتان به دیگران خورانید، صریح در مطلب می شود، خصوص چون آن چه را حضرت شعیا در سیمان سی و دوّم کتاب خود می فرماید به آن ها ضمّ شود که اوّل پاسوق ها این است:

«هن لصئدق ایملخ مئلخ اول صادویم لمیش باد یا سوریم» تا آخر پاسوق ها که خلاصه معانی آن ها چنین است: هان! آن پادشاه به عدالت پادشاهی خواهد کرد و در آن زمان، شاهزادگان در دیوان، مقدّم خواهند بود.

در آن روز چنان خواهد بود که آن مرد- گویا اشاره به لیویاتان باشد- چون کسی می شود که از طوفان بگریزد و خود را از رعدوبرق و باد پنهان دارد و آن پادشاه از قبیل رودخانه در وقت تشنگی شدید و سایه سنگ عظیم در میان بیابان خواهد بود.

ص: 121

در آن زمان چشم ها خیره نشده و منافق، بزرگ نامیده نخواهد شد، گوش ها زود خواهد شنید، دل ها ادراک خواهد نمود، زبان لالان، فصیح تکلّم خواهد کرد و جاهل و نادان، پیشوا گفته نخواهد شد.

تا این که می فرماید: در آن زمان برای منافق بدترین رقّت ها خواهد بود، زیرا به اتّفاق رفیق خود خیال ها کرده است برای آن که مظلومان را به سخن مردم فریبانه ضایع کند.

ای منصف! نظر کن به آن چه در این مقام تصریح فرموده از مقدّم بودن شاهزادگان در دیوان- چه در آن روز، ائمّه اثنا عشر علیه السّلام رجوع خواهند فرمود- و از گریختن لیویاتان و وصف منافق و این که فرموده به اتّفاق رفیق خود برای ضایع کردن مظلومان، سخن مردم فریب گفته، چه مصداق همه آن ها ظاهر و هویدا و بر احوال ابوبکر و عمر منطبق است.

و هم چنین مصداق آن چه در سیمان یازدهم آمده که ابتدای آن در اواخر، مذکور می شود و آخر آن این است که، بعد از آن که خبر می دهد از آخر الزّمان در وصف آن نور خدا می گوید: آن نور خدا، به عدالت دیوان مساکین را خواهد کرد و به راستی انتقام مظلومان را خواهد کشید. ایمان، کمربند او و عدالت، میان بند او خواهد بود.

در زمان او گرگ و برّه، در یک جا ساکن خواهند شد، پلنگ و بزغاله، در یک مکان خواهند چرید، گوساله و شیر و میش باهم خواهند بود، گوساله و خرس باهم خواهند دوید، شیر و گاو پیش هم کاه خواهند خورد و طفل شیرخواره، دست در سوراخ مار خواهد کرد و چون آن چه در سیمان چهل و دوّم و چهل و نهم فرموده به آن ها ضمیمه شود، اظهر و اصرح می شود.

چه حضرت شعیا، در سیمان چهل و دوّم همین کتاب که ابتدای آن سابق بر این، مذکور شد، در آخر می فرماید: من از خبرهای تازه خبر می دهم و پیش از آن که به وقوع پیوندند به شما اعلام می کنم. برای نور خدا، تعریف و ستایش تازه ای بخوانید که ستایش او در انتهای زمین، در دریای جزایر، نزد ساکنان آن جزایر است.

ص: 122

در سیمان چهل و نهم، در مقامی که خدای تعالی به آن نور خطاب کرده، آن چه خلاصه آن این است که می فرماید: پروردگار دعای تو را در روز شفاعت شنید، تو را کمک و محافظت نمودم و برای امّت میثاق قرار دادم تا زمین را زنده سازی و میراث هایی را که به تاراج رفته بود به تصرّف خود درآوری، محبوسین را از بندها بیرون آوری، و به آن هایی که به ظلمت غیبت گرفتارند، بگویید که ظهور کنند.

تا این که می فرماید: زیرا رحم کننده ایشان، ایشان را حکومت خواهد کرد و جادّه های من، عزیز خواهند بود و این است آن ها که از دور و از سمت دریای مغرب خواهند آمد.

و آن چه در این جا فرموده که از سمت دریای مغرب خواهند آمد با آن چه در فصل چهل و دوّم فرمود انتهای زمین، در دریای جزایر ستایش آورد، با آن چه شیعه می گوید که آن حضرت، در انتهای زمین، در دریای مغرب، در جزیره خضرا است، مطابقت دارد.

و جزایر بسیار بسیار است، بلکه اهل فرنگ نیز از آن جزایر خبر داده اند و حکایات جمعی در خصوص آن جزایر، شایع است و اگر خوف تطویل نبود، حکایت شیعیان و فرنگیان را در این خصوص نقل می کردم (1).

واقعه سید الشهدا (علیه السلام) در کتاب شعیا 10 رفرفه

و در آخر این فصل، در واقعه حضرت سیّد الشهداء، ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام است که بعد از آن نبوّت هیلدو در چهل و ششم کتاب ارمیا نقل می شود و تصریح به آن، در کتاب شعیا نیز مذکور است، که خدا می فرماید:

ای فرزند حبیب من! که به مصلحت های بسیار، گرفتار زحمت و مصیبت شده ای، به خاطر نرسانی که من تو را فراموش کرده و خلاص نخواهم نمود.

ص: 123


1- ر. ک: الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج 1، ص 202- 199.

خواستم به واسطه تو، حجّت ها را بر همه مخلوقات، تمام کنم؛ به همین جهت، تو را خلاص نکردم و چنان ندانی که من تو را فراموش کردم! اگر مادر فرزندش را فراموش کند- من نیز تو را فراموش خواهم کرد، بلکه اگر مادر، فرزند را فراموش کند- من، تو را فراموش نمی کنم.

این است که به ید قدرت خود، تو و ده نفر دیگر را در آن شهرعلم انداخته بودم که از آن ده شهر(1) علم به وجود می آید و آن ها دیوارها و حصارهای آن شهر خواهند بود و آنان که می خواهند نسل شما را منقطع کنند، ممکن نیست اراده خود را به اتمام رسانند، بلکه به نفاق و اعمال خود، گرفتار از دنیا خواهند رفت.

تا این که بعد از کلامی می فرماید: آن زمینی که به تو تعلّق داشت و به سبب منافقین خراب و بیابان شده بود، در آن وقت جمعیّتی به تو خواهم داد که برای سکنای ایشان، تنگ خواهد شد؛ باوجود آن که آنانی که در آن روز، تو را از قبیل آب می آشامیدند، از روی زمین محو خواهم نمود.

در آن زمان، وقتی که خود را بی اولاد پنداشتی، از فرزندانی که از تو به وجود آمده، به گوش خود، خواهی شنید که به تو خواهند گفت: وسعت همه زمین برای آن که در آن ساکن شویم، کم است. پس آن را وسیع ساز! آن گاه تو در دل خود، خواهی گفت: آن ها را برای که متولّد گردانید، حال آن که من خود را بی اولاد می پنداشتم؛ زیرا وقتی که دل از دنیا برکندم و اولاد خود را کشته و عیال خود را اسیر و سرگردان دیدم، گمان می کردم از من، کسی در دنیا نخواهد ماند، زیرا همه دست از اعانت من برداشته، مرا تنها گذاشتند، پس این ها که حال می بینم، کجا بودند؟

من که خداوند توأم، به تو می فرمایم: ای بنده من! بدان هنوز مانده است که بیاید آن زمانی که دست قدرت خود را به سوی عجمان دراز خواهم نمود و در میان آن ها لوای خود را بلند خواهم ساخت تا پسران تو را در میان بغل ها، و دختران تو را در بالای دوش های خود به راه برند.

ص: 124


1- اصل: دو، گویا ده صحیح باشد.

پادشاهان، مربّی ایشان و زنان ایشان، دایگان اولاد تو خواهند بود، روی های خود را بر خاک گذاشته، به تو تعظیم خواهند نمود و به زبان خود، خاک قدم تو را از راه اخلاص خواهند خورد و خواهند لیسید.

آن وقت، خواهی دانست که منم خداوند مهربان که ممکن نیست بگذارم آن هایی که امید خود را در من گذاشته اند، شرمنده شوند.

تا این که می فرماید: همه آنان که دیوان تو را کرده اند، من به عدالت، دیوان ایشان را خواهم کرد و همه اولاد تو را مستخلص خواهم گردانید و به دشمنان تو، گوشت های خودشان را خواهم خورانید و خونشان را از قبیل شراب صاف نشده، به ایشان خواهم نوشانید، این تنبیهی است به جهت ایشان، که در دنیا مقرّر خواهم نمود.

صراحت این مراتب را در حقّ حضرت سیّد الشّهدا علیه السّلام ملاحظه کن و ببین چه نوع ظهور دارد؛ از خطاب به فرزند حبیب من و خبر از گرفتاری و مصیبت، بودن او با ده نفر دیگر از برادران و فرزندان او در شهرعلم که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله تصریح نمود. «انا مدینه العلم و علیّ بابها»، خبر دادن از اراده قطع نسل ایشان که در کتاب ها و تواریخ ظاهر است و خراب و بیابان شدن کوفه که زمینی است که به او تعلّق داشت، چه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: مکّه، شهرخداست و مدینه، شهرپیغمبر و کوفه، شهرمن است، بسیار شدن اولاد آن حضرت و ظهور قدرت الهی در حقّ او در میان عجمان که همه ایشان از شیعیان خاصّ او بودند.

و پادشاهان عجم به حدّی در تضرّع و تعظیم به خدمت او می کوشند که در بلده طیّبه قم که دختر بیست و(1) شش، هفت ساله ای از نسل آن حضرت مدفون است، سلاطین ذوی الاقتدار، چون به آن آستان رسیدند، ابتدا آستان را می بوسند و همه در آستان ملک پاسبان حضرت امام حسین علیه السّلام، سر خضوع بر خاک می گذارند.

خدای تعالی در تربت مقدّس آن حضرت، شفا قرار داده تا صدق آن چه به شعیا فرموده- که خاک قدم تو را خواهند لیسید، به ظهور رسد و دشمنان آن حضرت، چنان

ص: 125


1- اصل: شش هفت ساله ای.

به جان هم افتادند که همه گوشت و خون یکدیگر را خوردند؛ چنان چه از حکایات حجّاج بن یوسف و شبث بن ربعی ملعون که در کربلا حاضر بود و عبد اللّه بن زبیر و غیره ظاهر است و در رجعت نیز ظاهر خواهد شد.

در خصوص آن چه در این مقام مذکور شد، با دو سه نفر از علمای اهل ذمّه صحبت داشته و از تفسیر این پاسوق ها از ایشان استفسار شد، بعضی در همه آن چه تفسیر شده موافقت نمودند و با بعضی دیگر اندک اختلافی بود که در مطلب تفاوتی نمی کرد.

فصل هشتم و نهم کتاب شعیا 11 رفرفه

در براهین السّاباطیّه است که در فصل هشتم، در آیه چهارم از کتاب شعیا و در فصل نهم، در آیه سی و سوّم از رومیّه است چیزی که ترجمه آن به عربی این است:

«ها انا واضع فی صحیون حجرة عشرة و صخرة شکّ و کل من یؤمن بها لا یخجل».

یعنی: من در صحیون، حجره عشره و صخره شک را وضع می کنم و هرکس که ایمان بیاورد به آن، خجالت زده نمی شود.

پس از آن فرمود: می گویم مقیّد نمودن عدم خجالت را به ایمان به آن ها، دلیل بر صحّت نبوّت عیسی علیه السّلام است و نصارا به این فقره، بر ربوبیّت مسیح استدلال نموده اند و این بر مدّعای آن ها دلالت ندارد و صحیون کوهی است در بیت المقدّس و گفته شده آن کوهی است که اساس بیت المقدّس بر آن نهاده شده و حجره و صخره و عشره و شک از الفاظ مترادفه است.

و سیاق کلام در رومیّه این است که، پولوس مردم را به وجود حضرت عیسی علیه السّلام موعظه می نماید و یهود را بر ایمان نیاوردن به آن حضرت، توبیخ می نماید تا آن که می گوید:

و امّا اسراییل، به درستی که او شریعت عدل را طلب نمود و به آن ظفر نیافت. زیرا

ص: 126

یهود، آن را به ایمان طالب نشدند، بلکه آن را به اعمال شریعت طالب شدند.

تا آن که می گوید: و از برای سکنه بیت المقدّس مصیده ای است و زود است که به سردر می آیند و ساقط می شوند و شکسته می شوند و مقیّد کرده می شوند و اسیر گردیده می شوند. آن گاه شهادت را بپیچید و صحفی را که نزد شاگردهای من است ببندید و من زود است که ربّ آن چنانه ای را انتظار می کشم که روی و گردن خود را از اهل بیت بنی اسراییل می پوشاند و آگاه باشید که من و اولادی که خداوند به من بخشیده، علامت عجیبه ای در اسراییل است از برای ربّ جنودی که در صحیون ساکن می شود.

پس از آن گفته است: این فقره بر عیسی بن مریم دلالت ندارد، چه آن که صفت اوّلی را که ذکر نموده، ربّ جنود است و عیسی بن مریم چنین نبود، یعنی لشکری نداشت که ربّ آن ها باشد.

صفت دوّم که ذکر نموده، این است که در صحیول، حجره و عشره وضع شده است یعنی شکّی در آن واقع است، پس اگر بگویی که به تحقیق، شک در مسیح نمودند، جوابش این است که مطلق شک، در صدق دلالت این فقره بر مسیح کفایت نمی کند، چه آن که، بعد از این وارد است که یعثرون و یسقطون و این بر مسیح صدق نکند.

صفت سوّم آن است که او صورت و گردن خود را از بنی اسراییل می پوشاند، یعنی غیرایشان را دعوت می نماید و حال آن که دعوت ابن مریم مختصّ به بنی اسراییل بوده، چنان که در فصل پانزدهم در آیه چهل و دوّم در انجیل متّی، به این مطلب تصریح شده است. پس این فقره نیز بر مسیح صادق نیاید.

صفت چهارم آن است که او ناسخ شرایع ماقبل خود است، زیرا که فرموده: «اطو و الشهادة و اختموا الصّحف» و حال آن که عیسی بن مریم، در فصل دهم، در آیه پنجم از متّی چیزی می گوید که ترجمه آن، این است:

این دوازده نفر را که عیسی علیه السّلام فرستاده، امر فرموده راه عوام را نروید و در یکی از شهرهای سامرییّن داخل نشوید! بلکه به سوی گوسفند گم شده بیت اسراییل بروید.

و در فصل نوزدهم در آیه هفدهم از انجیل متی است که: لکن اگر اراده داشته باشی

ص: 127

که حیات در تو دمیده شود، پس بر احکام محافظت نمای ...، الخ و تمام این مذکورات صریحند در خصوص نبوّت عیسی علیه السّلام و نسخ ننمودن او، ناموس موسی را.

و وقتی که این ها را دانستی، بدان که غایت این فصل، بشارت دادن به بعثت محمد صلّی اللّه علیه و آله و خبر دادن بعد از مبعوث شدن به ظهور حضرت مهدی علیه السّلام است.

تا آن که بعد از کلامی طولانی می گوید: مراد از «و لرّب الجنود الّذی یسکن فی صحیون» به سوی حضرت مهدی علیه السّلام، اشاره است. زیرا حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله را، به ربّ الجنودی وصف نمود که روی خود را از بنی اسراییل می پوشاند و هرگاه چنین باشد، سکونت او در صیحون راست نیاید و او حضرت مهدی علیه السّلام است که در صحیون می نشیند و اکثر علما به سوی این مطلب رفته اند و تصریح نموده اند که حضرت مهدی علیه السّلام در بیت المقدّس مستقرّ می شود و آن را به اموال هند، آباد کند(1).

کتاب زکریا 12 رفرفه

در بشارت ظهور امام زمان علیه السّلام، در کتاب حضرت زکریّا(2) نشان 14 است: «و هایا بوم احاد ...، الخ».(3)

العبقری الحسان ؛ ج 1 ؛ ص128

است، نه روز باشد نه شب، در وقت غروب، روشنایی ظاهرشود.

بدان که آفتاب را سه حالت است، اوّل: مرئی بودن قرص و شعاع آن برای ناظرین، با عدم موانع، در این حالت آن زمان، روز باشد. دوّم: مرئی نبودن قرص و مشهود بودن شعاع، این زمان، نه روز است و نه شب، مانند زمان غروب آفتاب که حالتی متوسّط میان روز و شب است؛ هم چنین برای آفتاب حقیقت حجّت بالغه الهیّه یکی از سه حالت زیر را می توان تصوّر نمود.

ص: 128


1- ر. ک: الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج 1، ص 209- 207.
2- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ص 1651.
3- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

اوّل: تابش انوار افاضات بر کلیّه ذرّات ممکنات با مشهود بودن جسم و محسوس بودن هیکل عنصری او برای مؤمن و کافر و برّ و فاجر و این، حالت حضور او است.

دوّم: تابش اشعّه انوار او، بدون نمایش جسم عنصری او برای کلّ یا بعض. از این حالت، به غیبت حجّت تعبیر می شود.

سوّم: آن که او را نه تابش انوار فیض و نه نمایش ظاهرجسم باشد. لیکن این صرف احتمال عقلی است، وگرنه خالی بودن عالم از حجّة اللّه و خلیفة اللّه برحسب براهین عقلیّه و نقلیّه که در مقام خود ثابت و مقرّر است، امری محال است که «الخلیفة ثمّ الخلیفة الحجّة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق، قال امیر المؤمنین علیه السّلام: اللّهمّ بلی لا تخلوا الارض من قائم للّه بحجّة ظاهرا مشهورا او مستترا مغمورا»(1). آن گاه خواهی دانست که در عبارت مزبوره، نخست اشاره به غیبت، سپس بشارت ظهور است و چون ظهور بعد از غیبت تامّه که قابل اشارت و بشارت باشد، برای هیچ یک از حجّت های الهیّه، واقع نشده مگر برای مهدی موعودی که جماعت شیعه، مدّت ها است او را غایب دانند.

و ما ان شاء اللّه در این کتاب به نصوص متواتره ثابت می کنیم که مهدی موعود منتظر که صاحب غیبت تامّه است، هرآینه حجّة بن الحسن- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- است. پس بر هیچ منصف پوشیده نیست که کلام مزبور اشاره به بشارت آن ظهور موفور السرور است.

کتاب زکریا، پاسوق 9 13 رفرفه

در پاسوق هایی که در سیمان نهم کتاب زکریّا(2) است چنین است: «کیکی مؤدبت سیون هاریعی بت یور شلیم هینه ملکخ یا و ولاخ صدیق و توشاع عاهونی و

ص: 129


1- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة ج 1، ص 291.
2- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ص 1645.

روخب عل حمور و یخیرتی رئخب می فرائم وسوس می را و شلیم و میخر ثاقتشت می لحا ما و دیبرث الوم لکوئیم او ما شلومی یام ایمی ناهار عدافسی ارض».

یعنی: شاد باش ای ولایت اسلام! و خوشحالی کن ای ولایت بیت المقدّس! که اینک پادشاه تو می آید، از برای تو راستگو و شفاعت کننده گناهکاران فقیر باشد و بر الاغ سوار شود و اسب سواری را از میان یهود و لشکر را از بیت المقدّس نیست کند و کمان جنگ را بشکند و اسلام را در میان عجمان ظاهرکند و حکم او به دریاها و از دریاها و رودخانه ها تا انتهای زمین برسد. معنی این فقرات به نوع مذکور به نحوی است که با معانی الفاظ آن ها موافق است.

یکی از علمای نصارا و دیگری از یهود، آن ها را تفسیر کرده اند به آن چه فی الجمله با آن چه ما تفسیر کردیم، مخالفتی دارد و آن دو تفسیر نیز باهم اندک تغایری دارند، و لیکن هیچ یک مضرّ به استدلال ما نیستند.

امّا مفسّر نصرانی، چنین تفسیر کرده: یعنی، خرّم باش ای دختر اسلام! و خوشحالی کن ای دختر اسلام! و خوشحالی کن ای دختر بیت المقدّس! هان که پادشاه تو بیاید که معصوم و شفاعت کننده باشد و فقیر خواهد بود، الاغ سوار شود و لشکر را از افراهیم- یعنی از سبط یهود- زینت کند، اسب را برطرف خواهد کرد و کمان جنگ را خواهد شکست، خبر زمان عدالت را به عجمان بدهد و اختیار او از دریا و از همه رودخانه ها تا انتهای زمین، خواهد بود.

امّا؛ مفسّر یهودی چنین تفسیر کرده: شاد باش ای طایفه و جماعت بیت المقدّس! و خوشحالی کن ای جماعت اسلامیان! که پادشاه تو بیاید، که راستگو و فرج دهنده تا آخر، مگر این که به جای خبر زمان عدالت به عجمان بدهد، گفته: و اسلام را برای همه گروه ها بیان کند.

بنابر سه تفسیر، صراحت آن ها در مطلب واضح است و انطباق او بر پیغمبر ما نهایت وضوح دارد، چه او تصریح فرموده که خدای تعالی، مرتبه شفاعت گنهکاران

ص: 130

امّت را به او عطا فرموده و آیه وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی (1). نیز دالّ بر آن است و آن حضرت فقیر بود و مرتبه فقر او واضح است و بر الاغ سوار می شد و الاغ سواری آن حضرت، به یعفور مسمّا بود و ریاست لشکرکشی و جمع لشکر را از میان یهود برطرف ساخت و اسب را از میان یهود برطرف کرد، چه ایشان را از سوار زین شدن منع نمود و در اطراف عالم یهود، نمی توانستند بر اسب زین دار سوار شوند.

و بنابر تفسیر دوّم و سوّم که مطلق گفته: اسب را برطرف سازد و به خصوص بیت المقدّس نگفته اند، باز مطلب ظاهراست. چون در مکّه و مدینه و میان اعوان و انصار او، اسب یافت نمی شد الّا نادرا و النّادر، کالمعدوم و لشکر یهود را نیست و نابود گردانید و نیز کمان جنگ شکستن که کنایه از بسیار جنگ کردن یا شکستن کمانداران مخصوص او بود و ظاهر ساختن اسلام، در میان عجمان یا در میان همه گروه ها هم واضح است.

و بنابر تفسیر دوّم نیز که به جای این گفته: و خبر زمان عدالت را به عجمان بدهد نیز ظاهراست؛ زیرا زمان عدالت را آورد. چون فرمود: «ولدت فی زمن ملک العادل» که (2) مراد، انوشیروان عادل است که از عظمای سلاطین عجم بود و اختیار و تسلّط او به همه اطراف زمین رسید و همه این صفات در آن سرور متحقّق بود و نمی تواند مراد از آن عیسی علیه السّلام باشد، چون او چنان چه در انجیل مذکور است، می گوید: من مبعوث نگشته ام مگر بر بنی اسراییل. علاوه بر این عیسی علیه السّلام، هرگز کمان جنگی نشکست و خبری از زمان عدالت به عجم یا سایر مردم نداد و اسلام را ظاهر نکرد، بلکه پادشاه نبود که بتواند بیاید. سوّم می فرماید: پادشاه تو بیاید. عبارت سیف الأمّة تمام شد.

این ناچیز گوید: قویّا محتمل است مراد از آن که درباره او فرموده: و شاد باش ای طایفه و جماعت بیت المقدّس! و خوشحالی کنید ای جماعت اسلام! که پادشاه تو

ص: 131


1- سوره ضحی، آیه 5.
2- بحار الانوار، ج 15، ص 250.

بیاید که راستگو و فرج دهنده باشد و اسلام را برای همه گروه ها بیان کند، حضرت بقیّة اللّه باشد، زیرا چنان که در سابق گذشت، آن حضرت در بیت المقدّس وارد شود و آن را به مال هندآباد کند و او است که فرج عامّه خلایق، به وجود نازنینش حاصل می شود و او است که دین اسلام را برای همه گروه ها بیان کند و تمام روی زمین را به دین اسلام بدارد. کما لا یخفی.

کتاب حورل نبی 14 رفرفه

در بشارات ظهور موفور السرور حضرت بقیه اللّه در کتاب حورل نبی است.

در الزام النّاصب (1) از حسام الشّیعه نقل نموده که در فصل دوّم از کتاب حورل پیغمبر، از بشارات ظهور آن بزرگوار، چیزی است که ترجمه آن این است:

صوت خود را بلند نمایید در کوه مقدّس، زیرا روز صاحب آمده و روز ظلمت نزدیک شده است. روزی که تموّج در هوا پیدا شود و عجّه ها و باران در آن باشد.

بسیاری از امّت و شجاعانی که مثل آنان در اوّلین نبوده و در آخرین نیز نخواهد آمد، در آن روز منتشر می شوند؛ آن امّت و شجاعان در کوه ها پراکنده شوند و در بین چشم هایشان، آتش سوزنده باشد و از عقب ایشان، آتش برافروخته صاحب شفیر و شهیق باشد.

پیش روی صاحب علیه السّلام، زمین مثل باغ های سبز و خرّم و پشت سر او زمین، بی آب و علف می باشد.

احدی قادر نیست او را منهزم نماید. لشکریان او پا به زمین می زنند، مثل پا زدن اسب قویّ به سرعت رونده و صداهای ایشان، مثل صدای لشکریان عظیمی که از قلل جبال، صدا را بلند کنند، شنیده می شود. ایشان، مثل آتش برای خس وخاشاک سوزنده اند، و در پیش روی صاحب، مثل امّت قویّه و شجعان علیّه، مستعدّ برای حرب

ص: 132


1- الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج 1، ص 197- 193.

هستند. امّت ها به بغض او مبتلا و صورت ها، به واسطه او سیاه می شوند.

و امّت صاحب، مثل شجعان رکوض نموده، از دیوارها بالا روند، راه خود را گرفته و نصب عین خود قرار داده اند و از آن تجاوز نمی نمایند.

روز صاحب، روزی است که برادر از برادر خود فرار می نماید و آن را نجات نمی دهد. در آن روز زمین ها متزلزل می شوند، آسمان ها متحرّک می گردند و آفتاب و ماه، تیره و مظلم می شوند.

تا آن که می گوید: صاحب در مقابل لشکر خود صیحه می زند، زیرا ایشان بسیارند و شجاعان و مطیعان امر او هستند.

پس روز صاحب، روز عظیم هولناکی است و کیست که شداید آن روز را طاقت بیاورد؟

ترجمه آن چه در کتاب حورل نبی است، تمام شد.

سپس گفته است: نصارا این آیات را بر خاتمیّت مسیح، برهان گرفته اند؛ با این که از مسیح، ظهور صوتی که در نزد تولّد و یا در وقت بعثت آن ممتاز باشد، هرگز نقل نشده است و نیز به اتّفاق جمیع نصارا، امّت مسیح زیاد نبودند.

هم چنین امّت مسیح شجاع و ممتاز نبودند و علایم مذکوره دیگر را نیز نداشتند و چنان چه نصارا از اسفار انجیلیّله استظهار نموده اند، حضرت مسیح همیشه در بدر و منهزم از یهود و در بیابان ها و صحراها از آنان مختفی بوده است.

و چون در این آیات اشاره به لقب صاحب، که مخصوص حضرت حجّت است، ظاهراست به همراه سایر علایمی که مسطوره در کلام و مذکوره در مقامند، پس بر هیچ صاحب عقلی، مخفی نماند که این آیات، بر حضرت بقیّة اللّه منطبق اند نه بر مسیح و او است که منادی، در وقت ظهور او، هنگام طلوع آفتاب در نزد قرص آن ندا می کند؛ به صوتی جلیّ که اهل آسمان ها و زمین ها آن صوت را می شنوند. آن گاه نسب شریف خود را ابا عن اب تا جدّ بزرگوارش، حضرت حسین بن علی علیهما السّلام می شمارد.

مراد از یوم ظلمت و یوم تموّج هوا و عجاج و مطر و ریح، اشاره به اتیان آن سرور،

ص: 133

بعد از ظهورش به مدینه منوّره و امتحان نمودن او مردم را به جبّت و طاغوت است و نیز بیرون آوردن آن ها از قبرهایشان و امر نمودن مردم به بیزاری جستن از آن ها و وعده عذاب دادن به کسانی که از آن ها تبرّی نجویند. پس می نمایند محبّین و شیعیان آن ها، از بیزاری جستن از آن ها ابا می نمایند. آن گاه صاحب علیه السّلام امر می فرماید باد سیاهی را که می وزد و تمام آن ها را هلاک می نماید.

عدد امّت و اصحابش سی صد و سیزده نفر می باشند که همگی از اتقیا باشند و رجوع شیعیان خاصّ- یعنی به سوی دنیا- و خروج سیّد حسنی با گروهی بسیار و نزول عیسی علیه السّلام و اصحاب کهف و رجوع انبیا و اوصیا به دار دنیا در آن زمان می باشد و معاونت جمع کثیری از ملایکه و شجاعان برای آن حضرت می باشد و این مطابق با حدیثی است که: در این روز، برای هرشیعه، قوّت چهل مرد شجاع عطا کرده می شود و قلب های آنان قوی تر از آهن است.

همانا اگر بخواهند کوه های بلند بر زمین فرورفته را از جای می کنند، ترس و بیمی در دل آن ها نیست و مایل به سوی قتال اعدایند. دشمنان را می کوبند کوبیدنی و آن ها را در کوه ها پراکنده می سازند پراکنده کردنی.

هرگاه صاحب با لشکریان خود عالم را طواف و گردش نمایند، دیّاری از کافران در روی زمین باقی نمی ماند و اگر کافری به درخت یا زیر سنگی پناه برد، آن درخت و سنگ صاحب را فریاد می زنند که این دشمن خدا این جاست، به من پناه آورده و نزد من پنهان شده، او را بگیرید و بکشید.

و مراد به قول او که فرمود: نار محرقه و نار موقده این است که مخالف و طاغی از طاعت صاحب، به آتش سوزنده از جلوی رو و یا از پشت سر خود مبتلا می شود که او را می کشد.

و مراد از قولش که فرموده: در پیش روی او بستان های سبز است، اشاره است به آن چه در وصف او و زمان ظهورش وارد شده است از این که خداوند عزّ و جلّ در آن هنگام، برکات خود را از آسمان نازل می فرماید به نحوی که هردرختی در آن وقت،

ص: 134

آن چه خداوند بخواهد، ثمر و برّ می دهد و شاخه های آن از بسیاری میوه به شکستن می رسد و میوه تابستانی در زمستان و زمستانی در تابستان یافت می شود.

آسمان رحمت خود را بر عالمین می بارد، آن رحمتی که از روز سقیفه و غصب خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام از مردم قطع شده است. پس اگر کسی از عراق بیرون آمده و به سوی شام برود، قدم خود را نمی گذارد و برنمی دارد مگر بر گیاه و علف، چنان چه در فصل نهم از کتاب امس (1) پیغمبر نیز به این تصریح شده که به درستی که از کوه ها، قطره قطره روغن خارج می شود و به مثل نهر جاری می گردد و از خانه صاحب، چشمه آب شیرین، جاری می شود و مراد از خانه آن سرور، مسجد کوفه است و به تحقیق در حدیث وارد شده است که چشمه های جاریه از مسجد کوفه چهار تا است؛ چشمه روغن، چشمه شیر، چشمه آب طهور و چشمه ای از آب.

و مراد از قول او که فرمود: از عقب آن، زمین بی آب و آبادانی است، اشاره است به انهدام عالم و عمارات آن.

و مراد از آن که خود و لشکریانش، مثل رکض خیل زمین را رکض می نمایند، اشاره است به پیچیدن زمین برای او و لشکرش و مسافت بعیده را به اسرع وقت طی نمودن.

و مراد از رکض لشکریانش به مثل شجاعان و بالا رفتن ایشان بر دیوارها نیز طیّ الارض لشکریان او است.

و مراد از ابتلای امم به غضب او، فرو رفتن آن ها در زمین است، به واسطه مخالفت نمودنشان صاحب را، مثل سفیانی و لشکریانش که سی صد هزار نفراند و مثل خسف واقع در خراسان و خرابی بیشتری از بلدان، در زمان ظهور او.

هرصاحب راهی، راه خود را گرفته می رود و کسی کسی را اذیّت نمی نماید. این اشاره است به حدیثی که در وصف زمان او وارد شده که در آن زمان قلوب مردم، از حقد و حسد و عدوان، تصفیه می شود. گوسفند با گرگ در یک چراگاه جمع می شوند، زن با زینت خود از عراق به جانب شام بیرون می آید، در حالی که تنها است، احدی به

ص: 135


1- کتاب امس نبی در کتاب مقدّس نیست.

او متعرّض نمی شود و درّنده ای او را اذیّت نمی نماید.

و مراد به حرکت آسمان، حرکت ملایکه در آن است به جهت نصرت آن جناب.

و مراد از ظلمت آفتاب و ماه، ظلمت آن ها برخلاف عادت است، که ماه، در آخر ماه رمضان منخسف و آفتاب، در نیمه آن منکسف می شود.

و مراد از صیحه صاحب در مقابل لشکرش، اشاره است به کثرت لشکر آن حضرت و کمال شجاعت ایشان و نهایت اطاعت آنان از آن جناب.

روز ظهور آن بزرگوار نیز روزی عظیم و هولناک است که مخالفین آن سرور، تاب دیدن شداید و محن آن روز را ندارند و این برای کسی که فی الجمله در اخبار وارده در حالات و ایّام ظهور آن جناب تتبّع نموده باشد، ظاهر است.

کتاب زکیال نبی 15 رفرفه

در بشارات ظهور موفور السرور حضرت بقیة اللّه است، در کتاب زکیال نبی.

ایضا در الزام النّاصب (1) از حسام الشّیعه نقل نموده که زکیال پیغمبر در فصل سی و هفتم از کتاب خود گفته:

خداوند فرموده: به درستی که من اهل اسلام را جمع می نمایم و تفرّق آن ها را جمع می کنم و آن ها را در زمین می آورم. بر تمام ایشان سلطان حاکمی حکم می فرماید. پس انقیاد کرده نمی شود و بعد از آن، از برای دو سلطان؛

و ذلیل نمی شوند و هرگز از بدی اختیار و افعال خود و از عصیان نمودنشان به واسطه پرستش بتان کراهت نمی ورزند، زود است آنان را از رجس و بت پرستی، پاک نمایم.

منم خدایی که پروردگار ایشانم. بنده من داود، نبیّ ایشان و سلطان آنان است.

گوسفندچران بر جمیع ایشان منفرد می شود. پس در حجّت های من، مشی می نمایند و

ص: 136


1- الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج 1، صص 193- 192.

احکام مرا حفظ می نمایند.

چون به اعتقاد نصارا، زکیال بعد از داود به منزله داود و پدر از برای سلیمان است، ممکن نیست بگوییم مراد از آن سلطان حاکم، داود است. کما لا یخفی.

و هم چنین این فقرات بر مسیح نیز منطبق نمی شوند، اگرچه احیانا از مسیح، به داود تعبیر می نمایند؛ زیرا این، نزد طایفه نصارا و مخصوص به ایشان است. امّا از باری تعالی و کتب سماویّه، اطلاق داود به مسیح نشده است.

به اتّفاق نصارا، مسلمین بنی اسراییل، در زمان مسیح هیچ وقت مجتمع نشدند و وارد ارض و دیار خود نگردیدند؛ بلکه آن ها همیشه متفرّق بودند، بلکه تفرّق ایشان در آن زمان ها زیادتر و شدیدتر بوده است.

و در تاریخی ذکر نشده که در آن وقت، سلطان حاکمی، داود نام در میان ایشان باشد که بر جمیع بنی اسراییل، حکمران باشد و نمی شود مراد از سلطان، مسیح باشد، زیرا آن جناب، اقتدار پیدا نکرد و سلطنت نیافت.

هم چنین احدی از مورّخین نقل ننموده که بنی اسراییل در آن وقت از عبادت اصنام اجتناب نموده و معابد آن ها خراب و بت های آن ها معدوم شده باشند؛ بلکه نصارا طعن بر بنی اسراییل را متوجّه می دارند، به جهت ایمان نیاوردن ایشان به مسیح، به واسطه آن چه معتقد آن ها است از نسبت قتل مسیح به ایشان.

از آن چه ذکر گردید، معلوم شد، این فقرات از کتاب زکیال نبی بر مسیح هم منطبق نمی شود. پس متعیّن، انطباق آن بر حضرت قائم منتظر است.

مؤیّد، این انطباق، اخباری است که وارد شده که آن بزرگوار، بعد از ظهورش، در بین رکن و مقام ایستاده و به اعلی صوته ندا می فرماید:

«الا یا ایّتها الجماعة المخصوصة و المدّخرة المحفوظة المنتصرة من اللّه لی من قبلی علی وجه الأرض اسرعوا الیّ».

پس خداوند ندای آن بزرگوار را به گوش های اصحاب آن حضرت می رساند. آن گاه مشرقی ایشان از مشرق و مغربی ایشان از مغرب، در طرفة العینی نزد حضرتش آمده و

ص: 137

اطرافش مجتمع می شوند.

این است مراد از آیه و بشارت زکیال که فرمود: ایشان بعد از تفرّق مجتمع می شوند و در ارض مکّه و قبلة الاسلام می آیند و چون اتّفاق کلمه اصحاب ما بر این است که آن حضرت بر جمیع ملوک ارض، مستولی و مستعلی می شود و آثار آن ها را محو می نماید و سلطنت، به وجود شریفش منحصر خواهد بود، پس مراد از سلطان و حاکم بر جمیع، آن سرور است.

خلایق در آن وقت، برای احدی منقاد و مطیع نمی شوند مگر از برای او، زیرا آن جناب اثر کفر و شرک را از زمین محو می فرماید، اختلاف را از ملل و ادیان برمی دارد و دین را یکی قرار می دهد، چنان که در واقع هم یکی است که إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ (1) و وعده الهیّه ظاهرمی شود که فرمود: لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (2) و نیز فرموده: وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ (3).

پس بنابر آن چه ذکر شد، محتمل است که داود در عبری محرّف از مهدی باشد و اگر محرّف هم نباشد، لا محاله به سوی خبر مروی درباره آن حضرت اشاره است که در زمان ظهورش در میان مردم به حکم داود حکم می فرماید، یعنی بر طبق واقع و باطن حکم می فرماید، چنان که داود هم، چنین حکم می نمود.

و آن چه را که فرمود: ایشان در حجج من مشی می نماید و احکام مرا حفظ می نمایند، اشاره به حدیثی است که درباره آن حضرت وارد شده که آن سرور، اختلاف را از میان مردم برمی دارد و عالم را مشمول عدل و امنیّت می نماید و مردم، او و جدّش- خاتم النبیین- و آبای گرامش را اطاعت می کنند.

ص: 138


1- سوره آل عمران، آیه 19.
2- سوره توبه، آیه 33.
3- سوره انفال، آیه 39.

کتاب میلیکس پیغمبر 16 رفرفه

در بشارات ظهور حضرت- بقیة اللّه عجّل اللّه فرجه الشریف- در کتاب میلکیس پیغمبر است.

در حسام الشّیعه است که در کتاب میلکیس نبی، که بنی اسراییل او را نبی می دانند، چنین است که خداوند سبحانه و تعالی می گوید:

زمانی مثل تنور افروخته شده می آید و ظلمتی که مثل ذرّه در او است. پس در اهل ظلم می وزد، به نحوی که از ایشان رگی باقی نمی ماند و ای کسانی که از اسم من ترسناک هستید، زود است از زیر بال او، آفتاب عدالت و شفا بر شما طلوع نماید تا آن که خداوند عزّ و جلّ: می فرماید: زود است که پیش از آن، ایلیا را بر شما مبعوث نماییم.

و در آن کتاب بعد از نقل این آیه فرموده: محو آثار ظلم در زمان عیسی علیه السّلام از نصارا نقل نشده است و چگونه این خبر خداوند، از قطع عرق ظلم و محو آثار آن، به زمان عیسی علیه السّلام مختصّ باشد با آن که نصارا بر شیوع ظلم در زمان عیسی علیه السّلام به خصوصه اتّفاق دارند و اجتماع اهل آن زمان بر قتل مسیح و به دار کشیدن او و هم چنین در زمان های بعد از آن کلمه متّفق و اخبار، متواتر است بر این که محو ظلم و آثار آن، در زمان قائم موعود- علیه الصلوة و السلام- است.

در زمان او است که عالم پر از عدل وداد می شود، بعد از این که پر از ظلم و جور باشد و در زمان پیغمبری از پیغمبران، ظلم و جور محو نشده است.

پس متعیّن است که آن کسی که از او به شمس عدالت و شفا تعبیر شده، قائم موعود می باشد و مراد از این که شمس عدالت در زیر بال و تحت جناح او است، آن است که تمام امراض کفر و شرک و نفاق در زمان او مرتفع می شود و دین، دین واحد می گردد.

و مراد از ایلیا، آن قطب اولیا، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است. چه آن که ایلیا بنابر اصطلاح نصارا، الیاس نبی است و در این جا ممکن نیست مراد از آن، الیاس باشد، چه آن که این عبارت در کتاب میلکیس نبی است که او در زمان عیسی علیه السّلام بوده و الیاس،

ص: 139

وجودش در عصر داود بوده، یعنی الیاس زمانی دورودراز، الیاس پیش از میلکیس است، پس ایلیا بر الیاس منطبق نمی شود.

هم چنین ممکن نیست مراد از ایلیا، یحیی باشد؛ زیرا در فصل اوّل از انجیل یوحنّا است که یهودیان، علمای خود را نزد حضرت یحیی فرستاده و از او سؤال نمودند: تو ایلیا هستی؟

به ایشان جواب داد: من ایلیای موعود نیستم، به درستی که من یحیی می باشم.

بنابراین ظاهر شد که یهود تا زمان حضرت یحیی، انتظار ایلیای موعود را داشتند.

علاوه بر این، آن چه از فصول اناجیل استظهار می شود این است که مسیح و یحیی معاصر بوده و باهم در یک زمان بودند، پس ظاهرشد از آن چه بیان گردید که بشارت سابقه که فرمود: ما ایلیا را پیش از آن روز هولناک مبعوث می نماییم، منطبق نیست مگر بر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام.

و مؤیّد این استظهار آن است که در اخبار متواتره وارد شده که اسم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در تورات، ایلیا است و در باب علایم ظهور حضرت حجّة بن الحسن علیهما السّلام است که نزد قرص آفتاب، صورتی ظاهرمی شود و مراد از آن، امیر المؤمنین علیه السّلام است.

چه آن که آن بزرگوار در اوان ظهور حضرت قائم علیه السّلام ظاهرمی شود و آفتاب در مرکز خود قریب یک ساعت از سیر کردن می ایستد.

آن گاه صورت مبارک حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و بهای آن بزرگوار به نحوی ظاهرمی شود که مردم می شناسند و ندا می فرماید: خداوند عالم، باقی را- یعنی حضرت صاحب را- از برای هلاک نمودن ظلمت مبعوث فرمود.

در حدیث است که خروج دابة الارض بعد از خروج دجّال است و آن از کوه صفا در مکّه معظّمه خارج می شود و این که خاتم سلیمان و عصای موسی با او است. پس خاتم را بر پیشانی مؤمن و کافر می گذارد و نسبت به مؤمن: «هذا مؤمن حقّا» و نسبت به کافر: «هذا کافر حقّا» نقش می شود و از رأس الجالوت از دابة الارض سؤال کرده شد،

ص: 140

گفت: به تحقیق نام آن ایلیا است.

پس آن چه در اخبار است که خروج ایلیا، به وقت قلیل و مدّت کمی، قبل از خروج حضرت قائم علیه السّلام می باشد صادق آمد و کالشّمس فی رائعة النهار ظاهر شد که مراد از بشارت کتاب میلکیس، بشارت به ظهور حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه الشریف- است. انتهی ما اردنا نقله (1).

کتاب عزیر نبی 17 رفرفه

در بشارات ظهور موفور السرور حضرت بقیة اللّه- عجّل اللّه فرجه الشریف- در کتاب عزیر پیغمبر است.

در حسام الشّیعه است که در فصل دهم از کتاب عزیر پیغمبر آمده:

اهل سامرّا سلطان و رییس خود را مثل کف دریا بر روی آب طرد می نمایند.

پس از آن فرموده: طایفه مسیحیّه این آیه را تأویل و آن را بر مسیح منطبق می نمایند، حال آن که به هیچ وجه من الوجوه، مناسبتی مابین حضرت مسیح و سامرّا نیست و عدم مناسبت نیز ظاهرو هویدا است؛ چنان چه، انطباق این آیه بر حضرت قائم، ظاهر و صریح است، چه آن که آن حضرت است که در سرداب خانه اش از ابصار ظلمه در دریایی که به اعجاز آن بزرگوار، در آن سرداب ظاهر شد، منهزم و مستتر گردید.

آن سرور از انظار غایب گردید و الحال آن سرداب، برای طایفه شیعه اثنی عشریه، مقام معروف و مزار مشهوری است، با آن که مسیحیّین در تواریخ خود ذکر نکرده و روایت ننموده اند که مسیح فرار نموده باشد یا از سامرّا و طریق آن عبور کرده باشد و یا در اراضی قریب به آن، ورود نموده باشد. پس این آیه قطعا بر مسیح منطبق نشود، به علاوه آن چه در این فصل از کتاب عزیر است که خداوند متعال در مقام غضب

ص: 141


1- الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج 1، ص 192- 190.

فرمودنش به این بلده، چیزی می فرماید که ترجمه آن این است:

به درستی که سامرّا مورد هجوم واقع می شود، زیرا اهل آن خدای خود را به غضب آوردند. طفل های ایشان قطعه قطعه می شوند و شکم زنان آبستن آن ها پاره می گردد.

این مواعید معلومه، کنایه از این است که این بلده، مورد تهاجم واقع می شود، چنان چه تمام این مواعید، بعد از غیبت آن بزرگوار در این بلده، واقع گردید(1).

کتاب حیقوق نبی 18 رفرفه

در بشارت ظهور امام زمان علیه السّلام، در کتاب حیقوق نبی (2) است.

بدان که حضرت حیقوق از پیغمبران عظیم الشأن بنی اسراییل است. از تاریخ یوسف بن کوریون معلوم می شود، در زمان تسلّط بختنصر بر بیت المقدّس و اسیری بنی اسراییل حیات داشته و به اعتقاد یهود، بعد از حضرت حیقوق پیغمبری مبعوث نشده است.

در فصل دوّم کتاب حیقوق، آیاتی مذکور است که خدای تعالی، بعثت حضرت خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به حیقون بشارت داده است.

هم چنین در فصل سوّم، این بشارت، تکرّر یافته، از آن جمله در آیه سوّم می فرماید: الوه (خالق) میتمان (از جنوب) یابو (می آید) و قادوش (و خاص) مهر پاران (از کوه فاران) سلاه (همیشه) کیسا (بپوشد) شامیم (آسمان را) هودوا (شرافت او) و تهیلاتو (و ستایش او) مالاه (پرکند) ها ارض (زمین را).

الوه در لغت عبری به معنی آله است، معنی آمدن خالق از جنوب، ظهور رحمت الهیّه از جهت جنوب است و مراد از جنوب، مکّه معظّمه است که در جنوب بیت المقدّس- محلّ وحی به حیقوق- واقع است و آن چه بعد فرموده که خاص از کوه

ص: 142


1- الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، صص 189- 188.
2- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ص 1625- 1621.

یاران می آید، بیان همان فقره اولی است که در حقیقت، خدای تعالی رفع توهّم تجسّم فرموده، یعنی مقصود از آمدن خدا از جانب جنوب، ظهور خاص از کوه فاران و پاران است که به اتّفاق جمهور مفسّرین یهود، مکّه معظّمه می باشد.

چنان چه در پاراش هیشاره، در بیان ظهورات زمزم و مسکن حضرت اسماعیل می فرماید: و یشب (مسکن گرفت) بمیدر (در بیابان) پاران (پاران) و تقه (و بستد) لو (برای) ایمو (مادر او،) ایشاه (زن) بارض (از زمین) مصریم (مصر)، اتّفاق کرده اند که مراد مکّه می باشد.

مقصود آن که این آیات بالاتّفاق، خبر از ظهور حضرت مهدی علیه السّلام است که کلمه مقدّسه: «اشهد انّ محمّدا رسول اللّه» در تمام صفحه ارض پر شود و وعده صریحه الهیّه لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (1) آشکار گردد و مذاهب مختلفه و ملل متنوّعه برطرف شود. پس این آیه اخیره، اخبار از ظهور حضرت صاحب الأمر- ارواحنا فداه- است.

کتاب ملاخی نبی 19 رفرفه

در بشارات ظهور حضرت بقیة اللّه در کتاب ملاخی (2) پیغمبر است.

در سیف الأمّه آمده است که در سیمان سوّم کتاب ملاخی است که ابتدا می فرماید:

«کی هن هیوم تابو عر کنتور و هایو کل ردیم و خل عوثر ایشعا» یعنی: زمانی خواهد آمد که چون تنور آتش، گرم باشد و جمیع منکران و ستمکاران مثل ذرّه خواهند بود.

پس می فرماید: و در این روز، ایشان خواهند سوخت به نحوی که نخواهند ماند و بعد از چند کلمه می فرماید: «هین انوخی شولح لاخم ات الیا هناوی لیفن بویوم هکادول و هنور» یعنی: در آن روز عظیم، ایلیا را خواهم فرستاد.

ص: 143


1- سوره توبه، آیه 33.
2- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ص 1657.

مخفی نماند که محلّ مطلب از این کلام، فرستادن ایلیا است. چه مراد از او، علی بن ابی طالب علیه السّلام است، چنان که در احادیث قبل به آن تصریح شد.

ایلیا به معنی علیا است و همین ایلیا است که جمیع امّت ها در انتظار او بوده اند.

چنان چه در انجیل یوحنّا مذکور است که چون یحیی آمد، یهود، علمای خود را نزد او فرستادند که آیا تو ایلیایی؟

گفت: من ایلیا نیستم و نیز در همان انجیل است که عیسی علیه السّلام فرمود: «ابن امینس یا ایلیا» خواهند آمد و حال آن که در آن وقت، یحیی آمده بود.

و آن چه بعضی دیگر می گویند که مراد، الیاس می باشد نیز غلط است؛ چه الیاس، در زمان قریب به زمان داود آمده بود و ملاخی در قریب به زمان حضرت عیسی علیه السّلام بوده است، پس قرن ها بوده که الیاس آمده بوده است.

بالجمله با ملاحظه این ها و آن چه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مکرّر فرموده: منم ایلیا! تشکیکی باقی نمی ماند که مراد، آن حضرت است و می توان این فقرات را از اخبار زمان ظهور حضرت صاحب الامر علیه السّلام گرفت. چه در آن روز، پیش از ظهور حضرت صاحب علیه السّلام، حضرت علی علیه السّلام به دنیا خواهد آمد، چنان چه احادیث ما، بر آن متّفق است.

کتاب عاموس نبی 20 رفرفه

در بشارات ظهور موفور السرور حضرت بقیة اللّه در کتاب عاموس نبی است.

چنان که در سیف الأمّه است که در سیمان هشتم کتاب عاموس نبی می فرماید:

«هیلخو شنی ایم یحداب بپلتی ایم تو عاد و هیشعق اری بیعر و طرف آن لوهیی کفیر قولومیم عونا تو بپلتی ایم لاخاد».

یعنی، در آن وقت هردو همراه هم می آیند، می شود آن چه می خواهند، نتوانند به جا آورند می تواند بود شیر در میدان صدا کند، بی آن که فتح نماید و شیربچه در خانه

ص: 144

خود صدا کند و چیزی به دست نیاورد؟

تا این که بعد از چند فقره می گوید: شیر، فریاد خواهد نمود و کیست که ترسان نشود؟ ظاهرآن است که مراد از دو که همراه می آیند، محمد و علی علیهما السّلام باشند و شیر، اشاره به علی باشد که اسم او، حارث و حیدر و غضنفر است که هرسه به معنی شیر است.

این ناچیز گوید: قویّا محتمل است که مراد از هردو همراه هم می آیند، حضرت بقیة اللّه و حضرت عیسی علیه السّلام باشند، چنان که صریح اخبار، متظافره از فرود آمدن آن بزرگوار از آسمان و وزیر حضرت مهدی بودن آن حضرت است.

مراد از شیر در میدان صدا کند بی آن که فتح نماید، اشاره به ندایی باشد که حضرت بقیة اللّه، وقت ظهورش نزد خانه کعبه می نماید که: «الا یا اهل العالم انا الصّمصام المنتقم» و هنوز در آن وقت فتحی در بلاد از آن بزرگوار، واقع نشده باشد و مراد از شیر بچه، حضرت مسیح باشد.

مراد از خانه خود صدا کردن و چیزی به دست نیاوردن، اشاره به محاربه او با دجّال بدسگال در حدود اورشلیم باشد که خانه او است.

و مراد از فقره اخیره که شیر فریاد خواهد کرد، و کیست که نترسد؟ ندای حضرت بقیة اللّه باشد که تمام اهل عالم، خصوصا اهل شرک و کفر از ندای جانفزایش خایف و ترسان گردند. و اللّه الا علم.

کتاب حکای پیغمبر 21 رفرفه

در بشارات ظهور موفور السرور حضرت حجّت، در کتاب حکّای پیغمبر است.

در سیف الأمّه آورده که در سیمان دوّم کتاب حکّای پیغمبر است- که ظاهرا او را در لغت فرنگیان، پاژی تعبیر کنند- که می فرماید: «کو امر ادنای سبات عداحت معط هی و انی مرعشرات هشمیم و ات هارص و ات هیام و ات هجراء و هیرعشی و

ص: 145

ات کل هکومیم املتات هبیت هرکبدلی امرادنی و سوات کاوول ییهیه هبیت هزحا حرن مین هراشن امراد ناسبات و هفحت کسیس مملحوت و هشمدت حزت هکومیم فحتی مرکوا و ایراد».

یعنی: سهل مانده است که من آسمان ها و زمین، دریاها و اطراف عالم را به حرکت آورم و عجم را تغییر دهم و بیاید آن کسی که جمیع عجم، در انتظار او باشند.

بتخانه را از خوبی ها پر سازد، خوبی های خانه آخرین به از خانه اوّلین است.

من در آن زمان، تخت های پادشاهان را سرنگون خواهم ساخت و جبروت پادشاهی عجم را خواهم شکست.

بر طالب حق ظاهراست که عجم را تغییر نداده، مگر محمد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله؛ هم چنین جبروت عجم نشکست، مگر به واسطه محمد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله و تخت های پادشاهان سرنگون نشد، مگر در دولت آن حضرت. خانه آخرین نیز اشاره به خانه کعبه است که از بیت المقدّس بهتر است.

این ناچیز گوید: قویّا محتمل است این فقرات اشاره به ظهور حضرت بقیة اللّه باشد، چه این اوضاع که حکّای نبی گفته، در زمان ظهور او، هویدا می شود.

خانه آخرین، اشاره به بنا نمودن مسجدی در کوفه باشد که برای آن هزار در باشد، چنان چه در اخبار کثیره است.

و بدیهی است که این خانه، بهتر از خانه اوّلین در کوفه است، و اللّه الاعلم.

کتاب یوئیل نبی 22 رفرفه

در بشارات ظهور موفور السرور حضرت حجة بن الحسن علیه السّلام در کتاب یوئیل (1) است.

در سیف الأمّه است که در فصل دوّم کتاب یوئیل پیغمبر- که از پیغمبران

ص: 146


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ص 1585.

بنی اسرائیل است- مذکور است و اوّل آن، این است: «و هایعی قهرقدش ارگز و کل اریشوها ارص کیبایوم ادونی ناکیفار و یوم خوشخ اداف لا یوم عاذان لا و عرافل».

یعنی، در کوه مقدّس صدا بلند کنند و به کلّ زمین برسانند که روز صاحب می آید و روز تاریکی و تیرگی نزدیک شد.

خلاصه معنی سایر فقرات آن که در آن روز، امّت بسیار و شجاعانی که امّتی از اوّل، مثل ایشان نیامده و بعد از آن نیز نخواهد بود و در کوه ها پهن خواهند شد؛ پیش آن، آتش سوزان و در عقب آن، شعله فروزان خواهد بود و زمین در آن وقت، چون باغ باصفا و امّت ها مانند اسبان می روند و در برابر آن ها عذاب خواهد بود.

تا این که در آخر می گوید: آن نور خدا، پیشاپیش لشکر خود آواز خواهد داد. زیرا لشکر او بسیار است، بسیار شجاع و اطاعت کننده صاحب خود و انطباق بسیاری از این ها بر پیغمبر آخر الزّمان و لشکر او و بیرون آمدن از کوهستان مکّه و پهن شدن آن ها بر کوه ها و اطراف عالم، ظاهر است. و اللّه اعلم.

این ناچیز گوید: انطباق این فقرات بر زمان ظهور حضرت بقیة اللّه، بسی واضح و لایح است؛ خصوصا به قرینه لفظ صاحب که از القاب خاصّه آن بزرگوار می باشد.

انتهی.

بشارت حضرت خضر

رفرف خضر فی بشارة الخضر، در بشارت ظهور موفور السرور و حضرت بقیة اللّه،- عجّل اللّه فرجه الشریف- از خضر پیغمبر است.

نقل این بشارت، اگرچه مناسب بود بعد از بشارات تورات مذکور گردد، لکن به ملاحظاتی که بر اهلش مخفی نیست، در آخر بشارات انبیای بعد از موسی علیه السّلام آن را مذکور می داریم.

ص: 147

کلینی در کافی،(1) صدوق در کمال الدین (2) و عیون (3) و علل،(4) شیخ طوسی (5) و نعمانی در غیبت،(6) مسعودی در اثبات الوصیّه و احمد بن ابی طالب طبرسی در احتجاج (7) از حضرت امام محمد تقی علیهما السّلام روایت کرده اند که ایشان فرمودند:

حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به مسجد روی آورد در حالی که به دست سلمان تکیه فرموده بود و امام حسن علیه السّلام در خدمتش بود. به مسجد درآمد و جلوس فرمود، ناگاه مردی خوش هیأت و نیکوجامه روی آورد، و بر آن حضرت سلام کرده حضرت نیز، جواب گفته، بنشست. بعد از آن گفت: یا امیر المؤمنین! سه مسأله پرسش کنم اگر مرا از آن ها اخبار فرمودی، دانم که در حقّ تو مرتکب شده اند آن چه بر آن ها قضا رفته و این که در دنیا و آخرت برای آنان ایمنی نخواهد بود وگرنه دانم که تو و آنان یکسان و به یک میزان می باشید. حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: آن مسایل را بپرس!

عرض کرد: مرا خبر ده از کسی که به خواب رود، روان او به کجا شود؟ و آن که ذاکر و ناسی است، ذکر و نسیانش از چه ناشی است؟

و هم چنین شباهت فرزند مردی به اعمام و اخوال خود از چیست؟

پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رو به جناب امام حسن علیه السّلام کرده، فرمود: یا ابا محمد جوابش بگوی! جناب حسن علیه السّلام جوابش گفت. آن گاه مرد بعد از ادای شهادتین گفت: بر دوام شهادت دهم که تویی وصیّ رسول خدا و قایم به حجّت او.

سپس به سوی امیر المؤمنین علیه السّلام و هم به سوی امام حسن علیه السّلام اشاره نموده و گفت:

شهادت دهم که تویی وصیّ و قائم به حجّت، امیر المؤمنین علیه السّلام و شهادت دهم که

ص: 148


1- الکافی، ج 1، صص 526- 525.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 315- 313.
3- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 69- 67.
4- علل الشرایع، ج 1، ص 98- 96.
5- الغیبة، شیخ طوسی، صص 155- 154.
6- الغیبة، محمد بن ابراهیم النعمانی، ص 60- 58.
7- الاحتجاج، ج 1، ص 398- 396.

حسین بن علی علیه السّلام، وصیّ برادر خود و قائم به حجّت او است، بعد از او شهادت دهم بر علی بن الحسین علیه السّلام که او قائم به امر حسین، بعد از او است و شهادت دهم بر محمد بن علی علیهما السّلام که او قائم به امر علی بن الحسین علیهما السّلام، بعد از او شهادت دهم بر جعفر بن محمد علیهما السّلام که او قائم به امر محمد است و شهادت دهم بر موسی علیه السّلام که قائم به امر جعفر بن محمد علیهما السّلام است و شهادت دهم بر علی که او قائم به امر موسی بن جعفر علیهما السّلام است و شهادت دهم بر محمد بن علی که او قائم به امر علی بن موسی است و شهادت دهم بر علی بن محمد که او قائم به امر محمد بن علی است و شهادت دهم بر حسن بن علی که او قائم به امر علی بن محمد است. «و أشهد علی رجل من ولد الحسن، لا یکنّی و لا یسمّی حتّی یظهر أمره فیملأها عدلا کما ملئت جورا و السّلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته».

و شهادت دهم بر مردی که فرزند حسن است، کنیّه و نامش برده نشود تا زمانی که امر او ظاهرشود. پس زمین را از عدل وداد پر کند، چنان که از جور و بیداد پر شده باشد و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد یا امیر المؤمنین!

آن گاه برخاست و برفت. امیر المؤمنین علیه السّلام امام حسن علیه السّلام را فرمود: یا ابا محمد! از پی او درآی! ببین به کجا می رود؟

حضرت امام حسن بیرون شده، «فقال: ما کان إلّا أن وضع رجله خارجا من المسجد، فما دریت أن أخذ من ارض اللّه» فرمود: نبود جز آن که پای خود را بیرون مسجد نهاد؛ دیگر ندانستم به کجای زمین خدا رفت. پس خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام برگشتم و واقعه را عرض نمودم، فرمود: یا ابا محمد! آیا او را می شناسی؟

عرض کردم: خدا و رسول او و امیر المؤمنین داناترند.

فرمود: او حضرت خضر علیه السّلام بود.

این ناچیز گوید: ثقة الاسلام کلینی، بعد از آن که خبر را از عدّه ای از اصحاب، از احمد بن محمد برقی روایت نموده، فرمود: و محمد بن یحیی، از محمد بن حسن صفّار،

ص: 149

از احمد بن ابی عبد اللّه، از ابی هاشم مانند همان خبر را بدون تفاوت برای من حدیث کرد و محمد بن یحیی گفت به محمد بن حسن صفّار گفتم: یا ابا جعفر! دوست داشتم این خبر از غیرجهت احمد بن ابی عبد اللّه آمده بود، گفت: هرآینه، ده سال پیش از وقوع حیرت، مرا از این خبر حدیث کرد.(1)

بدان که مراد به حیرت، زمان وفات حضرت عسکری است. ما متن خبر را از کافی روایت کردیم و مرویّ کتب دیگر با مرویّ کافی تفاوتی ندارند، جز این که در آن ها، جواب حضرت حسن علیه السّلام به تفصیل، مذکور است.

ص: 150


1- الکافی، ج 1، ص 526.

عبقریّه هشتم بشارت ظهور در اناجیل اربعه

اشاره

در بشارات ظهور موفور السرور حضرت بقیة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- در اناجیل اربعه است و در آن چند رفرفه می باشد.

انجیل متی، باب 24 1 رفرفه

در بشارت ظهور آن سرور، در انجیل متی (1) است.

چنان که در باب بیست و چهارم آن، پس از خبر دادن از ظهور انبیای کذبه و مسیحان دروغگو و تحذیر از متابعت آنان، فرماید:

25- اینک شما را از پیش خبر دادم.

26- پس اگر به شما گویند اینک در صحراست، بیرون مروید، یا آن که در خلوت است، باور مکنید.

27- زیرا هم چنان که برق از مشرق ساطع شده، تا به مغرب ظاهر می شود، ظهور پسر انسان نیز چنین خواهد شد.

28- و هرجا که مرداری باشد، کرکسان در آن جا جمع شوند.

29- و فورا بعد از مصیبت آن ایّام، آفتاب تاریک گردد، ماه، نور خود را ندهد، ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوای افلاک، متزلزل گردد.

30- آن گاه علامت پسر انسان، در آسمان پدید گردد، در آن وقت طوایف زمین،

ص: 151


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، انجیل متی، صص 58- 57.

سینه زنی کنند و پسر انسان را ببینند که با قوّت و جلال عظیم بر ابرهای آسمان می آید.

31- و فرشتگان خود را با صور بلند آواز فرستاده، برگزیدگان او را از بادهای اربعه، از کران تا به کران فلک، فراهم خواهند آورد.

32- اینک از درخت انجیر، مثلش را فراگیرند که چون شاخه اش نازک شده، برگ ها می آورد، می فهمند که تابستان نزدیک است.

33- شما نیز چون این همه را ببینید، بفهمید که نزدیک، بلکه بر در است.

این ناچیز گوید: انطباق این فقرات بر ظهور حضرت بقیة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- و زمان او بسی واضح و لایح است، کما لا یخفی.

و ایضا در انجیل متّی، در امر فرمودن حضرت عیسی علیه السّلام به انتظار ظهور:

42- چنین می فرماید: بیدار باشید! زیرا نمی دانید کدام ساعت، خداوند شما می آید.

43- لیکن این را بدانید که اگر صاحب خانه می دانست در چه پاس از شب، دزد می آید، بیدار می ماند و نمی گذاشت به خانه اش نقب کند.

44- لذا شما نیز آماده باشید! زیرا در ساعتی که گمان نمی برید، پسر انسان می آید.

انجیل متی، باب 13 2 رفرفه

در انیس الأعلام (1) است که در باب سیزدهم انجیل متّی، از آیه 31 به این نحو رقم شده است: «مثل خین موتیلی الّه و مری که دمی ملکوت دشمی لدندکت دخر دل دشقیللی ذرعیلی بخقلی و هی بوش ذعورتل من کلّه برزرعی ابن ایمن دکور و سل بوش کورتل من کلّه یرقی که هوی ایلن اخ داتی طیری دشمی شری بیعون».

ترجمه:

آیه 31: بار دیگر مثلی برای ایشان زده، گفت: ملکوت آسمان، مثل دانه خردلی

ص: 152


1- انیس الاعلام فی نصرة الاسلام، ج 2، صص 173- 172.

است که شخصی گرفت و در مزرعه خویش بکشت.

32: هرچند از سایر دانه ها کوچک تر است، ولی چون نموّ کند، بزرگ ترین بقول است، درختی می شود چنان که مرغان هوا آمده، در شاخه هایش آشیانه می گیرند؛ انتهی.

پس ملکوت آسمان، طریقة النّجاتی است که به سبب ظهور شرع محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، ظاهر شد، زیرا در میان قومی نشو و نما نمود که به جهت بودن غالب ایشان از اهل بوادی، نزد اهل عالم حقیر بودند، به علوم و صناعات غیرواقف و از لذّات جسمانیّات محروم بودند. به خصوص نزد یهود، زیرا از اولاد هاجر بودند.

پس، اللّه جلّ شأنه، خاتم الأنبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را از میان ایشان مبعوث فرمود، شریعت آن جناب، در ابتدای امر و به حسب ظاهر به منزله حبّه خردل و اصغر الشّرایع بود، لیکن نسبت به کلّ اهل عالم عمومیّت داشت؛ در مدّت قلیلی نموّ کرد و اکبر شرایع شد، شرق و غرب را احاطه کرد، حتّی کسانی که مطیع هیچ شرعی از شرایع نبودند، به ذیل شریعت آن جناب، تشبّث نمودند.

این ناچیز گوید: محتمل است مراد از کشت کننده خردل، حضرت خاتم النبیّین باشد که در چنان وقتی که صاحب انیس الأعلام شرح داده، شریعت اسلامیّه را کشت.

مراد از نموّ آن خردل و بزرگترین بقول بودنش، زمان ظهور حضرت بقیة اللّه باشد که این شریعت، در زمان او چنان نموّ کند که تمام مردمان بر شریعت مقدّسه اسلامیّه باشند و شرع و دینی غیر از آن، نباشد.

و مراد از مرغان هوا که آمده بر شاخه هایش آشیان گیرند، ملایکه باشند، که در آن زمان با جنّیان و آدمیان هم دوش و هم عنان، در خدمت آن سرور بوده و برملا و عیان گردند؛ و اللّه العالم.

ص: 153

انجیل متی، باب 20 3 رفرفه

و ایضا در انیس الأعلام (1) است که در مدح شرع و امّت حضرت خاتم الأنبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، جناب عیسی علیه السّلام در باب بیستم انجیل متّی چنین می فرماید:

(1) سبب دکی دمی ملکوت دشمی لنش مردبت دیلطلی بموریش ددبقو فعلی تکرمه.

(2) و قطعلی ام فعلی من دی نر بیوم و شد رتلی لکرمه.

(3) و یلطلی بساعت دطلا و خزیلی خینی دکلی بشوق باطیلی.

(4) و مری الّه زیمون اپ اختون لکرم دمندی دیلی واجب بت یبنّوخون.

(5) و انی زل و یلطلی مدری بساعة داشت و دعتچه و عبدلی و هتخه.

(6) و اخ بساعة دخد عسر پلطلی و موخچل خینی بکلی باطیلی و مری الّه قمودی کلیتون لخه کله یوم باطیلی.

(7) امری الّه دنش لا دبقلی الن مری الّه زیمون اوپ اختون لکرم و مندی دیلی واجب بت شقلتون.

(8) این کتب دیلی دمش مری سرد کرم لناظره قری فعلی و هلون حقی و شری من خارای و هلقمی.

(9) و تیلون انی داخ ساعة دخد عسر شقلّون دینار دینار.

(10) و کدتیلون قمی خشبلون دزو دبت شقلیوه و شقلون دینار دینار اوپ انی.

(11) و کدشقلون طور طملون علی مروپلت.

(12) و امری انی خارای خد ساعة پلخلون و عبید لوخ برابر عمّن دطعنن یقره دیوم و خمه.

(13) این هو جوبلی و مری لخ منه خوری ناحق لیون بعبد بیوخ لو بدینار قطعلوخ عمّی.

ص: 154


1- انیس الاعلام فی نصرة الاسلام، ج 2، ص 173.

(14) شقول دیوخ و سی این ببعایون دلده خارا یا بین اخ دواپ الوخ.

(15) نیلل بدستور الّی دمندی دبسملی عبد بدی بن عینوخ بشتل سبب دانا طابون.

(16) هتخ بت هوی خارای قمی و قمی خارای به سبب در ابنا قری و خچین کبی.

معنی:

(1) زیرا ملکوت آسمان، صاحب خانه ای را ماند که بامدادان بیرون رفت تا به جهت تاکستان خود، عمله اجرت نماید.

(2) پس برای عمله، روزی یک دینار قرار داده، ایشان را به تاکستان خود فرستاد.

(3) و قریب به ساعت سوّم، بیرون رفته، بعضی دیگر را دید که در بازار، بیکار ایستاده اند.

(4) به ایشان نیز گفت: شما هم به تاکستان بروید، آن چه حقّ شماست، به شما می دهم، پس رفتند.

(5) باز قریب به ساعت ششم و نهم رفته، چنین کرد.

(6) و قریب به ساعت یازدهم رفته، چند نفر دیگر را یافت که بیکار ایستاده بودند، به ایشان گفت: بهرچه تمام روز، این جا بیکار ایستاده اید؟

(7) گفتند: هیچ کس ما را اجرت نکرد. به ایشان فرمود: شما نیز به تاکستان بروید، آن جا حقّ خویش را خواهید یافت.

(8) و چون وقت شام رسید، صاحب تاکستان به ناظر خود فرمود: مزدوران را طلبیده، از آخرین گرفته تا اوّلین، مزدشان را ادا کن!

(9) پس اصحاب یازده ساعت آمده، هرنفر، دیناری یافتند.

(10) و اوّلین آمده، گمان بردند که بیشتر خواهند یافت، ولی ایشان نیز هرنفر، دیناری یافتند.

(11) امّا چون گرفتند، به صاحب خانه، شکایت نموده.

ص: 155

(12) گفتند: این آخرین، یک ساعت کار کردند، ایشان را با ما که متحمّل سختی و حرارت روز گردیده ایم، مساوی ساخته ای؟

(13) در جواب یکی از ایشان فرمود: ای رفیق! بر تو ظلمی نکرده ام، مگر به دیناری با من قرار ندادی؟

(14) حقّ خود را گرفته، برو! می خواهم به این آخرین، مثل تو دهم.

(15) آیا مرا جایز نیست از مال خود، آن چه خواهم بکنم؟ مگر چشم تو بد است از آن روز که من نیکو هستم.

(16) بنابراین اوّلین، آخرین و آخرین، اوّلین خواهند شد، زیرا خوانده شدگان بسیارند و برگزیدگان کم. انتهی.

و در انیس الأعلام (1) است که مصنّف این کتاب گوید: آخرین، امّت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می باشند که ایشان در اجر مقدّم خواهند بود. ایشان آخرینند که در روز قیامت اوّلین خواهند بود.

قال النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «نحن الاخرون السّابقون»،(2) یعنی، ماییم امّت آخر که بر جمیع امم، سبقت خواهیم جست. و قال ایضا: «انّ الجنّة حرّمت علی الأنبیاء کلّهم حتّی ادخلها و حرّمت علی الأمم حتّی تدخلها امّتی»(3) یعنی، به درستی که جنّت بر تمامی پیغمبران حرام است تا من داخل آن نشوم و بر جمیع امم حرام است تا امّت من داخل آن نشوند.

ایضا در خبر دیگر، در مرض موت پیغمبر، جبرییل از جانب ربّ جلیل نزول اجلال فرمود و عرض کرد: یا احمد! بهشت بر همه پیغمبران و امّت ایشان حرام است تا تو و امّت تو داخل نشوید، موافق آیه 8: ناظر خود را طلبیده و خواهد فرمود: از

ص: 156


1- انیس الاعلام فی نصرة الاسلام، ج 2، ص 173.
2- نوادر المعجزات، ص 103.
3- ر. ک: خصال، ص 413، 574؛ الاختصاص، ص 356؛ الأمالی، شیخ مفید، ص 74؛ بحار الانوار، ج 8، ص 143، ص 217 و ....

آخرین، مزد ایشان را ادا کن و موافق آیه 16: اوّلین، آخرین و آخرین، اوّلین خواهند شد.

فخر رازی در تفسیر انّا انزلناه نوشت که روز قیامت، شخصی اسراییلی را می آورند که چهارصد سال عبادت خدا کرده است و شخصی را از امّت مرحومه می آورند که چهل سال عبادت نموده است؛ پس ثواب چهل ساله این، اکثر از ثواب چهارصد ساله آن خواهد بود. شخص اسراییلی عرض می کند: خدایا تو عادلی، ثواب آن را از خود زیادتر می بینم.

خطاب می رسد: شما بنی اسراییل از عقوبت دنیا ترسیده، مرا عبادت می کردید، امّا امّت محمد صلّی اللّه علیه و آله از عقوبت دنیویّه ایمن بودند، لقوله تعالی: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ (1). پس خلوص ایشان در عبادت، اکثر بود، لهذا ثواب ایشان، اکثر است.(2)

و ایضا مصنّف آن کتاب گوید: خدا را به شهادت می طلبم که همین یک بشارت در اثبات نبوّت حضرت خاتم الانبیا، و این که شرع او تا روز قیامت مستمر است و امّت او آخر امم اند، برای اهل انصاف، کافی و وافی است و خدا را حمد می کنم که مرا به این نحو استدلال، ملهم نمود که احدی از علما را ندیدم و به کتابی برنخوردم که به این آیات، بر حقانیّت این دین و افضلیّت این امّت از جمیع امم استدلال نماید. قال اللّه عزّ و جلّ؛ کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ (3) الآیة.

ایضا به هزارهزار زبان، خدا را شکر می نمایم که مرا هدایت کرد و توفیق عنایت فرمود که در سلک آخر امم منسلک گردیده ام و ان شاء اللّه در روز قیامت، به موجب فرمایشات خود عیسی علیه السّلام از اوّلین خواهم بود و از درگاه احدیّت مسألت می نمایم، که همه قسّیسین و اهل تثلیث را به توحید خالص هدایت بفرماید «اللّهمّ ثبّتنی علی الدّین القویم و الصّراط المستقیم بمحمّد و آله الطّاهرین؛

ص: 157


1- سوره انفال، آیه 33.
2- انیس الاعلام فی نصرة الاسلام، ج 2، ص 173.
3- سوره آل عمران، آیه 110.

برحمتک یا ارحم الراحمین».

این ناچیز گوید: قویّا محتمل است که مراد از آخرین، منتظرین ظهور موفور السرور حضرت بقیة اللّه باشند، با آن ثواب هایی که خداوند متعال برای این نیّت ایشان قرار داده که از جمله، مثل کسی است که در رکاب امام زمان جهاد نماید، خصوصا به قرینه فرمایش عیسی علیه السّلام که فرموده: خوانده شدگان بسیارند و برگزیدگان کم- که مراد از برگزیدگان، سی صد و سیزده نفر از اصحاب خاصّ آن حضرت باشند که در یک شب در مکه معظّمه، نزد آن حضرت، مجتمع آیند. و اللّه الاعلم.

انجیل متی، باب 24 4 رفرفه

و ایضا در انجیل متّی (1) در باب بیست و چهارم آن پس از خبر دادن از ظهور انبیای کذبه و مسیحان دروغگو و تحذیر از متابعت آنان فرماید:

25- اینک شما را از پیش خبر دادم.

26- پس اگر به شما گویند اینک در صحراست، بیرون مروید، یا آن که در خلوت است، باور مکنید.

27- زیرا هم چنان که برق از مشرق ساطع شده تا به مغرب ظاهرمی شود، ظهور پسر انسان نیز چنین خواهد شد.

28- و هرجا که مرداری باشد، کرکسان در آن جا جمع شوند.

29- و فورا بعد از مصیبت آن ایّام، آفتاب تاریک گردد، ماه، نور خود را ندهد، ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوای افلاک، متزلزل گردد.

30- آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پدید گردد، در آن وقت طوایف زمین، سینه زنی کنند و پسر انسان را ببینند که با قوّت و جلال عظیم بر ابرهای آسمان می آید.

31- و فرشتگان خود را با صور بلند آواز فرستاده، برگزیدگان او را از بادهای

ص: 158


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، انجیل متی، صص 58- 57.

اربعه، از کران تا به کران فلک، فراهم خواهند آورد.

32- اینک از درخت انجیر مثلش را فراگیرند، که چون شاخه اش نازک شود، برگ ها می آورد، می فهمند که تابستان نزدیک است.

33- هم چنین شما نیز چون این همه را ببینید، بفهمید که نزدیک، بلکه بر در است.

انجیل مرقس، باب 13 5 رفرفه

در بشارت ظهور آن حضرت در انجیل مرقّس (1) در باب سیزدهم آمده است:

21- پس هرگاه کسی به شما بگوید، اینک مسیح این جاست یا اینک در آن جا، باور مکنید.

22- از آن روز که مسیحان دروغ و انبیای کذبه ظاهرشده، آیات و معجزات از ایشان صادر خواهد شد، به قسمی که اگر ممکن بود، برگزیدگان را هم گمراه می نمودند.

23- لیکن شما برحذر باشید. اینک از همه امور، شما را از پیش خبر دادم.

24- و در آن روزهای بعد از آن مصیبت، خورشید تاریک گردد و ماه نور خود را بازگیرد.

25- و ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوای افلاک، متزلزل خواهد گشت.

26- آن گاه پسر انسان را بینند که با قدرت و جلال عظیمی بر ابرها می آید.

27- در آن وقت، ملایکه خود را فرستاده و برگزیدگان خود را از جهات اربعه، از انتهای ارض تا به اقصای فلک فراهم خواهد آورد.

28- الحال از درخت انجیر، مثلش را فراگیرند که چون شاخه اش نازک شود، برگ می آورد، می دانند که تابستان نزدیک است.

29- هم چنین شما نیز چون این چیزها را واقع ببینید، بدانید که نزدیک، بلکه بر

ص: 159


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، انجیل مرقس، ص 105.

در است.

30- هرآینه به شما می گویم: این فرقه نگذارند تا جمیع این حوادث واقع نشود.

31- آسمان و زمین زایل می شود، لیکن کلمات من هرگز زایل نشود.

32- ولی از آن روز و ساعت غیر از پدر، هیچ کس اطّلاع ندارد، نه فرشتگان آسمان، نه پسر.

ایضا در انجیل مرقس در باب سیزدهم فرماید:

33- پس برحذر و بیدار شده، دعا کنید. زیرا نمی دانید آن وقت کی می شود.

34- مثل کسی که عازم سفر شده، خانه خود را واگذارد و ملازمان خود را بر آن گماشته، هریک را به شغلی خاصّ، مقرّر نماید و دربان را امر فرماید که بیدار بماند.

35- بدین طور بیدار باشید، زیرا نمی دانید صاحب خانه کی می آید، در شام یا نصف شب یا بانگ خروس یا صبح.

36- مبادا ناگهان آمده، شما را خفته یابد.

37- امّا آن چه به شما می گویم. انتهی الآیات.

انجیل لوقا، باب 21 6 رفرفه

اشاره

در بشارت ظهور آن بزرگوار است، در انجیل لوقا(1) در باب بیست و یکم.

5- چون بعضی ذکر هیکل می کردند که به سنگ های خوف و هدایا آراسته شده است، گفت:

6- ایّامی می آید که از آن چیزهایی که می بینید، سنگی بر سنگی گذارده نشود که به زیر افکنده نشود.

7- از او سؤال نموده، گفتند: ای استاد! پس این امور، کی واقع می شود و علامت نزدیک شدن این وقایع چیست؟

ص: 160


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، انجیل لوقا، ص 175.

8- گفت: احتیاط کنید که گمراه نشوید، زیرا بسا افرادی به نام من آمده و خواهند گفت که من هستم و آن وقت نزدیک است. پس از عقب ایشان مروید!

9- چون اخبار جنگ ها و فسادها را بشنوید، مضطرب نشوید، زیرا وقوع این امور اوّل ضرور است، لیکن انتهی در ساعت نیست.

10- پس به ایشان گفت: قومی با قومی و دولتی با دولتی مقاومت خواهند کرد.

11- و زلزله های عظیم در جای ها و قحطی ها و وباها پدید آید و چیزهای هولناک و علامات بزرگ از آسمان ظاهر خواهد شد.

اقول: پس از اخبار از خرابی اورشلیم و پراکندگی یهود، در آیات چندی فرماید:

25- و در آفتاب و ماه و ستارگان علامات پدید خواهد شد و بر زمین تنگی و حیرت برای امّت ها به سبب شوریدن دریا و امواجش روی خواهد نمود.

26- و دل های مردم از خوف و انتظار آن وقایعی که بر ربع مسکون ظاهرمی شود، ضعف خواهند کرد، زیرا قوای آسمان متزلزل خواهد شد و آن گاه پسر انسان را خواهند دید که بر ابری سوار شده، با قوّت و جلال عظیم می آید.

28- و چون ابتدای این مقدّمات بشود، راست شده، سرهای خود را بلند کنید، از آن جهت که خلاصی شما نزدیک است.

29- و برای ایشان مثلی گفت که درخت انجیر و سایر درختان را ملاحظه نمایید.

30- که چون می بینید شکوفه می کند، خود می دانید که تابستان نزدیک است.

31- و هم چنین شما چون این امور را مشاهده کنید، بدانید که ملکوت خدا قریب شده است.

32- هرآینه به شما می گویم که این فرقه نخواهد گذشت، تا جمیع این امور واقع نشود.

33- آسمان و زمین زایل می شود، لیکن کلام من هرگز زایل نگردد.

34- پس خود را حفظ کنید، مبادا دل های شما از پرخوری و مستی و اندیشه های دنیوی سنگین گردد و آن روز ناگهان بر شما آید.

ص: 161

35- زیرا مثل دامی بر جمیع سکنه روی زمین، خواهد افتاد.

36- پس در هروقت، دعاکنان بیدار باشید تا شایسته آن شوید که از جمیع این چیزهایی که به وقوع خواهد پیوست، نجات یابید و در حضور پسر انسان بایستید.

و ایضا در انجیل لوقا در باب بیست و یکم آن:

34- پس خود را حفظ کنید، مبادا دل های شما از پرخوری و مستی و اندیشه های دنیوی سنگین گردد و آن روز ناگهان بر شما آید.

انجیل لوقا، باب 12

ایضا انجیل لوقا در باب دوازدهم:

35- کمرهای خود را بسته و چراغ های خود را افروخته بدارید!

36- و شما مانند کسانی باشید که انتظار آقای خود می کشند که چه وقت از عروسی مراجعت کند، تا هروقت آید و در را بکوبد، بی درنگ در را برایش باز کنند.

تذکر بعضی از علما 7 رفرفه

اشاره

بدان که بعضی از دانشمندان بعد از این که این آیات منقوله از اناجیل اربعه را که دلالت بر ظهور موفور السرور حضرت بقیة اللّه دارند، ذکر نمودند، در ذیل آن ها اشاراتی بیان کرده اند که مبیّن این آیات و موضح دلالات آن ها است، خوش داشتم آن ها را به عین عبارت او در این مقام- تحفة للنّاظرین الکرام- درج نمایم.

اشاره اوّل: هرکس که در علایم ظهور حضرت مهدی موعود- ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء- که بر لسان مبارک حضرت خاتم انبیا و ائمّه هدی- صلوات اللّه علیهم اجمعین- گذشته، تدبّر و تفکّر نماید، برای او شک و شبهه نمی ماند که آن چه را حضرت روح اللّه علیه السّلام فرموده، از دلایل آن نور و علایم آن ظهور است و لفظ پسر انسان، در لسان مبارک حضرت عیسی علیه السّلام، در انسان کامل و حجّت خدا استعمال شده

ص: 162

و دلیلی قائم نیست بر این که مقصود، خود آن حضرت است.

این که نصارا، علایم مذکوره را از علایم نزول حضرت مسیح دانسته اند، به هیچ وجه منافاتی با عقیده ما ندارد، چه برحسب اخبار متواتره به اتّفاق تمامی اهل اسلام، نزول حضرت مسیح، پس از ظهور حضرت مهدی علیه السّلام خواهد بود. پس تمام علایم نزول حضرت مسیح، علامت ظهور حضرت مهدی علیه السّلام می باشد و بالعکس.

اشاره دوّم: آن چه را حضرت مسیح فرموده که در آن وقت، ملایکه خود را فرستاده، برگزیدگان خود را از جهات اربعه از انتهای ارض تا به اقصای فلک فراهم خواهد آورد، بعینها در ظهور حضرت مهدی موعود- قائم آل محمد- و اجتماع اصحاب آن حضرت در مکّه معظّمه، در یوم الدّعوه و یوم البیعه، در آخر خبر مروی در کفایة الاثر،(1) از عبد العظیم حسنی رحمهم اللّه از حضرت امام محمد تقی علیه السّلام روایت شده که در این خصوص می فرمایند:

«یجتمع إلیه من أصحابه، عدد أهل بدر، ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا من أقاصی الأرض و ذلک قول اللّه عزّ و جلّ؛ أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ.»(2)

شیخ طوسی در غیبت، از ابو بصیر روایت کرده، قال: سمعت ابا عبد اللّه یقول: کان امیر المؤمنین یقول: «لا یزال النّاس ینقصون حتّی لا یقال اللّه فإذا کان ذلک ضرب یعسوب الدّین بذنبه فیبعث اللّه قوما من أطرافها و یجیئون قزعا کقزع الخریف و اللّه إنّی لأعرفهم و أعرف أسماءهم و قبائلهم و اسم أمیرهم و مناخ رکابهم و هم قوم یحملهم اللّه کیف شاء من القبیلة الرّجل و الرّجلین حتّی بلغ تسعة فیتوافون من الآفاق ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا عدّة أهل بدر و هو قول اللّه أَیْنَ ما تَکُونُوا ...(3) ، الخ.»

ص: 163


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 282؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 378.
2- سوره بقره، آیه 148.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 477.

خلاصه خبر آن که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: همواره امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمود: بر دوام، مردم دیندار کم شوند تا زمانی که دیگر لفظ مبارک اللّه، از روی حقیقت گفته نشود. پس چون چنین شود، امر دین رواج گیرد، کار آن، قرار یابد و امیر دین پدیدار گردد، پس خدا، گروهی را از اطراف زمین برانگیزاند که مانند پاره های ابر پاییز از اطراف جمع شده، به یکدیگر پیوند گیرند.

به خدا سوگند! نام های آن ها، قبایل آن ها را و نام امیر آن ها را می شناسم و آنان گروهی هستند که خدا به هرکیفیّتی که خواهد، ایشان را به سوی میعاد حمل می فرماید. پس به شماره اصحاب بدر، سی صد و سیزده نفر، از آفاق ورود نمایند و این است قول خدای تعالی: أَیْنَ ما تَکُونُوا ...، الخ. یعنی هرجای زمین که باشید، خدا شما را بیاورد، به درستی که خدا بر هرچیز تواناست.

و این که فرموده از انتهای زمین تا به اقصای فلک فراهم خواهد آورد، نیز با اصحاب آن حضرت مطابق است، چه در اخبار بسیار روایت شده که جمعی کثیر از ملایکه و نجبای جنّ در یوم البیعه، در مکّه حاضر شده و به تفصیلی که ان شاء اللّه بیان خواهد شد، با حضرت قائم علیه السّلام بیعت نمایند. و انکار نمودن جنّ و ملک، هرآینه ردّ بر تمام شرایع الهیّه و ناشی از کفر و زندقه و الحاد است.

اشاره سوّم: این که حضرت مسیح فرموده: آن گاه پسر انسان را ببینید که با قدرت و جلال عظیمی بر ابرها می آید، با آن چه در روایات معتبره برای حضرت قائم بیان شده، مطابق است.

مجلسی- علیه الرحمه- در رساله ای که مشتمل بر چهارده حدیث است، می فرماید: به اسانید بسیار منقول است که حق تعالی، حضرت ذو القرنین را میان ابر ذلول، یعنی بی صوت و صدا و ابر صعب، یعنی باصاعقه و رعدوبرق مخیّر کرد.

ذو القرنین، ابر ذلول را اختیار نمود و ابر با رعدوبرق و صاعقه برای قائم آل محمد (عج اللّه) ذخیره شد. حضرت بر آن ابر، سوار خواهد شد و به هفت آسمان و هفت زمین

ص: 164

خواهد گردید.(1) انتهی.

در حدیث پانزدهم از احادیث معراجیّه است که چون خدا، انوار امامان دوازده گانه را در شب معراج به حضرت خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله ارائه داد، فرمود:

«و لا طهرنّ الأرض باخرهم من اعدائی و لامکنه مشارق الأرض و مغارب ها و لأسخرنّ له الریّاح و لأذللّن له السّحاب الصّعاب» ...، الخ (2).

هرآینه به سبب آخرین ایشان زمین را از دشمنانم پاکیزه کنم و هرآینه البتّه او را مالک مشارق و مغارب فرمایم و هرآینه البتّه بادها را برای او مسخر نمایم و ابرهای سرکش را برای او رام گردانم. بلکه اخبار معتبره وارد است که بعضی از اصحاب حضرت قائم، بر ابر سوار شده، در مکّه حاضر شوند.

و فی الغیبة النعمانی عن ابی جعفر علیه السّلام قال: «اصحاب القائم علیه السّلام ثلث مائه و ثلثة عشر رجلا اولاد العجم، بعضهم یحمل فی السّحاب نهارا یعرف باسمه و نسبه و حلیته و بعضهم نائم علی فراشه، فیری فی مکّه علی غیر میعاد»(3).

حضرت باقر علیه السّلام فرمود: اصحاب حضرت قائم- عجلّ اللّه- سی صد و سیزده مرد از فرزندان عجم می باشند، بعض ایشان که به نام و نسب و شمایل شناخته شوند، در روز برابر سوار شده و برخی بر فراش خود خفته. پس بدون سابقه وعده، در مکّه دیده شوند. اخبار معتبره دیگر نیز به همین مضمون وارد است، که ان شاء اللّه در محلّ خود ذکر خواهد شد.

اشاره چهارم: آن چه حضرت روح اللّه، بنابر مسطور در اناجیل فرموده از آمدن پسر انسان، سوار بر ابر و هم چنین آن چه در خصوص حضرت قائم- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- و اصحاب آن حضرت در اخبار تصریح شده از سوار شدن بر ابر، محمول بر ظاهراست و به هیچ وجه، امری داعی بر تأویل کلمات معجز آیات حجج

ص: 165


1- بحار الانوار، ج 12، ص 182، جلد 52، ص 321.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 256.
3- الغیبة محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 315.

قاطعه الهیّه نیست.

ای بدبختی که چون از این قبیل مطالب، از مظاهر کلیّه الهیّه به گوش تو رسد، به واسطه قصور عقل و فتور دانش خویش فورا بدون تأمّل و تدبّر، یا راه جحد و انکار پیش گیری و یا ابواب تأویلات بارده بگشایی؛ اگر یک صد سال قبل می شنیدی که انسانی به سرعت سحاب، در فضای هوا سیر می کند، بدون اندیشه، گوینده را تکذیب و کلمات او را از خرافات می شمردی.

حال ببین چه اندازه از نفوس، با قوای حربیّه به توسط ابرهای مصنوعی یعنی، طیّاره ها و آیرپلان ها، چگونه چندین هزار فرسخ مسافت را در اندک زمانی طی می کنند، چه آن که، ابر جز بخاری منجمد و متکاثف نیست.

پس از این جا باید دانست که کلمات صادره از نفوس قدسیّه ربّانیه را، به صرف قصور ادراک و تنگی حوصله عقل ناقص خود و استبعادات عادّیه، نباید انکار کرد و نیز نباید به موهومات خویش تأویل نمود؛ مگر آن که برهانی عقلی بر امتناع ظاهر آن، قائم شود.

چه آن نفوس قدسیّه الهیّه برای دعوت الی اللّه و هدایت و ارشاد عموم عباد اللّه مبعوث و مأمور گردیدند نه برای این که به لغز و معمّا سخن گفته، خلق را دچار حیرت نمایند و در چاه ضلالت اندازند.

لذا حضرات ائمّه هدی علیهم السّلام، شیعیان خود را تربیت فرموده، دستور دادند: چون حدیثی از ما به شما برسد که عقل شما به ادراک آن نرسد، انکار نکنید و علم آن را به ما واگذارید.

اشاره پنجم: از تتبّع در همین اناجیل اربعه معلوم شود که حضرت عیسی علی نبیّنا و علی آله و علیه السّلام به دو ظهور بشارت داده است.

ظهور اوّل: ظهور پیغمبری صاحب شریعت ابدیّه که از وی به فارقلیط تعبیر نموده، هرچند علامتی برای این ظهور بیان نفرموده، لیکن احوال شخص ظاهر و نام او را گونه ای بیان فرموده که هیچ منصف را شبهه نماند که مقصود وی، حضرت خاتم انبیا

ص: 166

- محمد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بوده است. در باب چهاردهم انجیل یوحنّا(1) به زبان سریانی مسطور است:

15- رحمین اتون لی فقد انای طار.

16- انوابعی من اب دمر نیوفار اقلیط نتل لکون نهو عمکون لعالم.

17- روح دسرور و هود علم مشکاح لم تب بولوت مطول دلو حزای و لو یدع اتون دن یدعین اتون له دلوت کون عامار و یکون هو.

ترجمه این آیات مطابق نسخه فارسیه مطبوعه لندن سنه 1887:

15- اگر مرا دوست دارید، وصایای احکام مرا نگاه دارید.

16- من از پدر سؤال می کنم، تسلّی دهنده ای به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند.

17- یعنی روح حق که جهان نمی تواند او را قبول کند، زیرا او را نمی بیند و نمی شناسد، امّا شما او را می شناسید، زیرا با شما می ماند و میان شما خواهد بود.

29- و الآن قبل از وقوع به شما گفتم، تا وقتی که واقع گردد، ایمان آورید.

30- بعد از این، بسیار به شما نخواهم گفت، زیرا رییس این جهان می آید و در من چیزی ندارد.

باب پانزدهم انجیل یوحنّا:

باب پانزدهم انجیل یوحنّا(2):

26- مادن داتی فار قلیظاها و دنّا مشذ درنا لکون من لوت اب نانیق هو نشهد علی.

27- اوف اتون شهدیتون دمن شورای عالم اتون.

ترجمه مطابق نسخه مزبوره:

26- لیکن، چون تسلّی دهنده ای که او را از جانب پدر نزد شما می فرستم، بیاید،

ص: 167


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، انجیل یوحنّا، ص 226.
2- همان، ص 229.

یعنی روح حق که از پدر صادر می گردد، بر من شهادت خواهد داد.

27- و شما نیز شاهد هستید. زیرا از ابتدا با من بوده اید.

باب شانزدهم انجیل یوحنا:

باب شانزدهم انجیل یوحنا(1):

7- انا شرارا امرنا لکون دفقه لکون دنّا ازل ان کرانا لا ازلنا فار قلیطا لا اتی لوث کون ان ازل ای شددو.

8- و مادات هو نکسیو العالم عال حطّیثا عال زدّ یقوثا عال دینا.

9- عال حطیثاد لا هیمنن بی.

10- عال زدّیقو ثادن دلوث اب ازلنا و لا تو حزیتون لی.

11- عال دینادن دارکوناب عالم هانادن.

12- هو توسکی ایت لی لی میمار لکون الّا لا مشکحیتون لی محدها.

13- شامادانی دو خاد شراراهوند برکون بکلّ شرارا لاکز نملل من رعیان نوش الّا کلّ دیشمع رعیتی داثا نسبّرکون.

معنی این آیات مطابق نسخه مزبوره:

7- من به شما راست می گویم، رفتن من برای شما مفید است، اگر نروم تسلّی دهنده ای نزد شما نیاید؛ امّا اگر بروم، او را نزد شما می فرستم.

8- و چون او آید، جهان را بر گناه و عدالت و داوری ملزم خواهد نمود.

9- امّا بر گناه، زیرا به من ایمان نمی آورند.

10- و امّا بر عدالت، از آن سبب که نزد پدرم می روم و دیگر مرا نخواهید دید.

11- و بر داوری از آن رو که بر رییس جهان حکم شده است.

12- چیزهای بسیار دیگری نیز دارم که به شما بگویم. لکن الآن طاقت تحمّل آن ها را ندارید.

13- و لیکن چون او، یعنی روح حق آید، شما را به جمیع راستی، راهنمایی خواهد

ص: 168


1- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، انجیل یوحنّا، ص 230.

کرد؛ زیرا از خود تکلّم نمی کند، به آن چه شنیده، سخن می گوید و از امور آینده به شما خبر خواهد داد.

15- و مرا تمجید خواهد نمود، زیرا از آن چه آن من است، خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد.

16- هرچه از آن پدر است، از من است؛ از این جهت گفتم که از آن چه آن من است، می گیرد و به شما خبر می دهد.

این ناچیز گوید: در این آیات چند امر را بیان فرموده:

اوّل: آمدن فارقلیط از جانب خدا بعد از رفتن او.

بدان که! فارقلیط لفظی سریانی و به معنی پسندیده است که چون به زبان عرب درآید، محمد و احمد گفته خواهد شد.

در انجیلی که به لغت عبری و اصل اناجیل است، زیرا زبان قوم حضرت عیسی علیه السّلام است و به مفاد وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ (1). حضرت عیسی علیه السّلام بدان تکلّم فرموده- به جای لفظ فارقلیط، لفظ منحم، به معنی هادی و راهنماست، مرقوم است.

در انجیل یونانی تعبیر به پاراکلیت و در لغت لاتین که زبان فرنگان است، از آن، به پاراکلتم تعبیر شده است که به معنی واسطه است و علمای نصارا که به لغت عرب ترجمه کرده اند، برای این که دلالت این کلمه بر بعثت پیغمبر دیگر خفا پیدا کند، به جای آن، لفظ معزّی گذارده اند و در ترجمه فارسی هم به معنی تسلّی دهنده، ترجمه کرده اند، و لیکن نفعی به حال آن ها نخواهد داشت، چون ما به نفس این کلمه، استدلال نکنیم، بلکه به آیات واضحة الدلالات استدلال کنیم، چنان چه بیاید.

دوّم: توقّف آمدن فارقلیط، بر رفتن آن حضرت.

این در بودن فارقلیط، از پیغمبران اولوالعزم صاحب شریعت ناسخه که اجتماعش با وی نشاید صریح است، نه در ظهور روح القدس بر حواریّین چنان چه نصاری گویند؛

ص: 169


1- سوره ابراهیم، آیه 4.

زیرا ظهور روح القدس بر نفوس قدسیّه و اتّصال آنان به روحانیّت وی، منافاتی با حضور مربّی مکمّل- که واسطه جمیع فیوضات است- ندارد، بلکه حضور او اربط و ادخل است و نیز با دیگری از انبیای غیر اولوالعزم و اولیا منافات ندارد، چون آمدن هیچ یک موقوف بر رفتن حضرت روح اللّه نباشد.

سوّم: بودن فارقلیط صاحب شریعت ابدیّه که تا دوام عالم بماند.

این نیز دلیلی بر بطلان توهّم نصارا است، چه تجلّی روح القدس بر حواریین چنان چه گفته اند، جز در قلیلی از زمان نبوده، پس مراد از ماندن فارقلیط تا پایان عالم، ماندن احکام و شریعت او است.

چهارم: آگاه نمودن فارقلیط، بر گناه بودن ایمان نیاوردن به او و به روایتی که آن حضرت به مفاد وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا(1) به ملاء اعلی صعود نموده و بر داوری.

پنجم: خبر دادن وی به اموری که مردم زمان آن حضرت، طاقت تحمّل آن ها را نداشتند و راهنمایی او به جمیع راستی.

ششم: تکلّم نکردن فارقلیط از پیش خویش و از جانب خدا سخن گفتن او است، مطابق مضمون وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی .(2)

هفتم: تمجید نمودن فارقلیط مر او را و شهادت دادن فارقلیط بر عبودیّت و رسالت او و روح اللّه بودن او و تنزّهش از اقوال و عقاید افراطیّه و تفریطیّه یهود و نصارا.

هشتم: بودن فارقلیط است رییس جهان و سیّد انس و جان و خلاصه عالم امکان.

انطباق امور هشتگانه بر حضرت خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله به درجه ای ظاهر و هویداست، که نزد ارباب انصاف، از ایضاح و بیان مستغنی است.

پس معلوم شد فارقلیط را مهدی موعود دانستن و عبارات منقوله ای از انجیل

ص: 170


1- آل عمران، آیه 55.
2- سوره نجم، آیه 4.

یوحنّا را، بشارت ظهور آن حضرت پنداشتن، چنان چه از ابن ابی جمهور احسایی، در کتاب مجلی واقع شده، وهم و اشتباه است.

ظهور دوّم: همان است که در اناجیل ثلاثه تصریح شده است.

ظهور دوّم بعد از پیدا شدن علایم غریبه عجیبه در آسمان و زمین واقع خواهد شد؛ از تاریک شدن آفتاب و ماه، فروریختن ستارگان، تزلزل قوای فلکیّه، وقوع زلزله های عظیم، قحطی ها، وباها، جنگ های سخت و خونریزی بسیار، گرفتاری تمام مردم و نوحه گری آنان، پدید شدن وقایع هولناک و اضطراب دریاها که تمام این امور بر حسب اخبار کثیره معتبره در لسان مبارک حضرت خاتم انبیا و ائمّه هدی علیهما السّلام از علایم ظهور و طلایع طلوع نیّر اعظم فلک، وجود جمال بی مثال حضرت قائم آل محمد، مهدی موعود- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء-، از سترات غیب به عرصه شهود، شمرده شده است.

کسانی که نفوس کلیّه الهیّه را، نفس واحده و مصدّق یکدیگر شناسند، چون در کلمات عیسویّه و اخبار محمدیّه نگران شوند، به خوبی خواهند دانست که علایم مسطوره، آثار تابش یک نور و علایم مزبوره، نمایش یک ظهور است، چون در دوره محمدیّه که به صریح کلام عیسوی، دوره کشف غطا و رفع خفا و ظهور خبایای امور و بروز خفایای دهور است، به نحو اتمّ و اکمل، توضیح و تعیین گردید که ظاهر به این ظهور، حضرت مهدی و قائم آل محمد است؛ پس متعیّن است که مراد حضرت عیسوی علیه السّلام نیز، ظهور همان نور است.

اشاره ششم: کلام حضرت عیسی علیه السّلام در انجیل مرقس:

34- مثل کسی که به سفر دوری رفته، خانه خود را واگذارد و ملازمان خود را بر آن گماشته، هریکی را به شغلی خاص مقرّر نماید ...، الخ.» تماما بر احوال حضرت حجّة ابن الحسن- ارواحنا لمقدمه الفداء- منطبق است، چه آن وجود مقدّس سفر بعد بعد اغتیاب، اختیار فرموده و برای هرطبقه ای از طبقات شیعه، شغلی خاص مقرر فرموده. علمای عاملین و فقهای راشدین را منصب نیابت عامّه عنایت فرموده، آنان را

ص: 171

به بیان احکام الهیّه و نشر معارف ربّانیّه مأمور داشت و به حفظ حدود سبحانیّه و حراست شریعت حقّه برگماشت و عوام از شیعه را به حکم «و امّا الحوادث الواقعة، فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا، فانّهم حجّتی علیکم و أنا حجّة اللّه»(1)، به متابعت از ایشان دستور گذاشت.

و همگی را به انتظار ظهور امر نمود و ظهور خود را به مشیّت کامله الهیّه موکول فرمود و به نصّ توقیع منیع «و امّا ظهور الفرج فانّه الی اللّه تعالی و کذب الوقّاتون»(2) وقت معیّن کنندگان را تکذیب نمود.

تمام شیعه را به تقوا و پرهیزگاری و فرمانبرداری حضرت باری- عزّت اسمائه- وصیّت کرد و به ادای حقوق اخوان و تحصیل رضای حضرت ملک منّان- جلّت آلائه- نصیحت داشت. در حقیقت، برای کلمات عیسویّه مصداقی جز حضرت حجّة بن الحسن- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- نبوده و نیست، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (3)

اشاره هفتم: فرمایش حضرت عیسی علیه السّلام در انجیل لوقا، بعد از پرسش از نزدیک شدن این وقایع:

18- احتیاط کنید که گمراه نشوید، زیرا بسا افرادی به نام من آمده، خواهند گفت، من هستم و آن وقت نزدیک است، پس از عقب ایشان مروید.

این فرمایش دلالت دارد که نزدیک وقوع حوادث مزبوره، اشخاصی پیدا شده به دروغ دعوی نبوّت و مسیحیّت نمایند. این معنی با کلام معجز نظام حضرت خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله مروی در صحیح مسلم «انّ بین یدی السّاعة کذّابین فاحذروهم»(4) مطابق است.

ص: 172


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 484؛ بحار الانوار، ج 21، ص 90، ح 13.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 484، بحار الانوار، ج 21، ص 90، ح 13.
3- سوره رعد، آیه 4.
4- صحیح مسلم، ج 4، ص 74، ح 1.

بنابر آن چه بعضی از معاصرین نوشته اند در این عصر چهار نفر دروغگو، دعوی نبوّت و مسیحیّت دارند که از جمله آن ها عبّاس بن میرزا حسین علی است و این بشارتی عظمی برای لب تشنگان وادی هجران، به قرب نبوع ینبوع حیات و نویدی برای روح فرا بستگان زنجیر ظلم و جفا است، به نزدیکی ظهور سلطنت عادلانه کبرا و دولت حقّه علیا.

امید که این شب پره های کور و خفاش های بی نور، یعنی انبیای کذبه و مسیحان دروغگو، بیشتر و بیشتر بازیگر میدان شوند تا کلمات مظاهر الهیّه راست آمده، آن مهر درخشنده و خورشید تابنده، زودتر از ورای سترات غیب، جمال دل آرای بنماید و ابواب فرح و شادی بر چهره افسرده جهان و جهانیان بگشاید.

بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر***بار دگر روزگار چون شکر آید

انتهی الخبر.

ص: 173

ص: 174

عبقریّه نهم بشارت ظهور پس از حضرت عیسی (علیه السلام)

اشاره

در بشارات وارده در کتب و وحی های بعد از حضرت عیسی علیه السّلام است که نصارا به نبوّت صاحبان آن ها قایل می باشند، و در آن چند رفرفه است.

مکاشفات یوحنای لاهوتی 1 رفرفه

بدان؛ یوحنّا که از اعاظم حواریین عیسی علیه السّلام است و نصارا در حقّ او نهایت اعتقاد دارند و او را یوحنّای لاهوتی نامیده و صاحب مکاشفات دانند، در باب دوازدهم در ذکر رؤیای زن و اژدها گوید:

1- علامتی عظیم در آسمان ظاهرشد. زنی، خورشید را در بر کرد، زیر پایش ماه و بر سرش تاجی از دوازده ستاره.

2- و حامل بود؛ از درد زه و عذاب زادن، فریاد برمی آورد.

3- و علامتی دیگر، در آسمان پدید آمد، اینک اژدهای بزرگ سرخ فام که او را هفت سر و ده شاخ بود و بر سرهایش هفت افسر و دمش، ثلث کواکب آسمان را کشیده، آن ها را بر زمین ریخت.

4- و اژدها پیش این زن که می زاید، می ایستد تا چون بزاید، فرزندش را ببلعد.

5- پس فرزند نرینه ای زایید که همه امتّ های زمین را به عصای آهنین، حکمرانی خواهد کرد، فرزندش به سوی خدا و تخت او ربوده شد ...، الخ.

این ناچیز گوید: بعضی از دانشمندان، این مکاشفه را بر حضرت ولیّ عصر و

ص: 175

ناموس دهر- عجّل اللّه له الفرج- و والده ماجده آن بزرگوار تطبیق نموده اند، چنان که بعد از این، در صبیحه هفتم از عبقریّه اوّل از بساط سوّم در این کتاب مستطاب، تطبیق آن دانشمند، مفصّلا مذکور خواهد شد.

و لیکن صاحب میزان الموازین، آن را بر حضرت حسین علیه السّلام و والده ماجده اش حضرت صدّیقه کبرا تطبیق نموده، چنان که در مفاتیح الکنوز نقل نموده که جناب ادیب فاضل هوشمند، صاحب کتاب میزان الموازین تفسیر این کلمات را به این نحو بیان کرده که عبارت خود او، ثبت می شود و عبارتش این است:

تفسیر این کلمات انجیل، یعنی مکاشفات یوحنّا را اگر به تفصیل در این جا بیاوریم، ما را از اصل مقصود در این نامه، باز دارد و لازم آید مقدّمات چندی که در تفسیر این گونه کلمات بزرگان به کار آید، تمهید کنیم و این عبد بی بضاعت را گذشته از ملاحظات دیگر، فراغت حاصل نیست که از عوارضات دنیویّه سخت پریشانم، مگر آن که به نحو اجمال، اشارتی بر اهل بشارت توانیم گفت.

خورشید و ماه: اشارت بر نبوّت مطلقه و ولایت مطلقه است.

آن زن، مادر سبط پیغمبر آخر الزّمان و قرّة العین رسالت است و زوج او، حضرت مرتضوی است که نخستین سرور از دوازده سرور مبشّر در تورات می باشد. آن، بهترین زنان جهان و صاحب ولایت کلیّه کبرا بود و لباس از نبوّت مطلقه داشت، زیرا در مطلع شمس نبوّت و ذو القرنین، اهل آن جا را آن چنان دید که خدا فرمود: لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً(1) جز آفتاب، آن ها را پوشاکی نیست.

نیز، در روزی که نصارای نجران به مباهلت برخاستند، آن زن تحت ردای پیغمبری درآمد تا ظاهر، نمونه ای از باطن گردد. گروه نصارا علایم موعوده را در حضرت پیغمبر و اهل بیت پاک او دیدند و کار خود را به جزیه دادن و اعطای فدا مقرّر داشتند.

آن زن- علی ابیها و بعلها و اولادها و علیها، السلام- را در زیر پا، ماه ولایت داشت و حرکت و سکون و رفتارش، بر روی ولایت الهیّه بود، نیز حدود ولایت کلیّه که در

ص: 176


1- سوره کهف، آیه 90.

سرورهای وعده داده شده به ابراهیم، ظاهرشد، از عقب او، از اولادش بعد از او بود، به جهت وضع حمل، درد دیده، فریاد کرد. زیرا آماده بودن اژدهای سرخ برای مضرّت رساندن به آن مولود را می دید و مهیّا بودن رئیس خونریزی به ناحق را، بر شهید کردن او و اولاد و اصحابش مشاهده می کرد.

وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً(1) خدا، آن انسان حقیقی که پیغمبر را انسان عین و عین انسان بود، وصیّت فرموده بود که در حقّ والدین خود احسان کند و برای اتمام هدایت جهان و نهادن حکم انکسار و خضوع در دل های مؤمنان و شفاعت کردن گناهکاران، در راه خدا از مال و جان و عیال و فرزندان و اصحاب و از هرچیزی که داشت، گذشته و هرگونه مصیبت و الم را قبول کند.

به جهت این وصیّت که احسان بود، نام آن مولود را حسین نهاد و در حدیث قدسی فرمود: «و منّی الأحسان، شققت اسم حسین من اسمی»(2) و چون آن احسان، به امر خدا و رضای خدا و در راه خدا منسوب شد، برای فهمانیدن معنی اتّحاد، فرمودند: و منّی الأحسان و به وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی (3) مطابق آمد و خون مبارک او، ثار اللّه شد.

بالای سر آن زن از دوازده کوکب، تاجی بود که دوازده سرور موعود با این که یازده نفر از اولاد او بودند و مقام ایشان زمانا متأخّر و در زیر پای می بود، ولی شرفا بالای سر او بوده و مانند تاج هایی، شرف و جمال او بودند.

امر غریبی که در آسمان دیده شد، اژدهای بزرگ سرخ رنگ و هفت سری بود که ده شاخ و هفت تاج داشت، این اژدها رییس شرور و مبدا ظلمات است و چنان که در میزان نخستین دانستی، به تقدیر و حکمت خدا به او قدرت و سلطنت در مقابل مبدأ انوار داده شده که او را هفت سر در مراتب هفت گانه انسان، از مقام عقل تا جسم عطا

ص: 177


1- سوره احقاف، آیه 15.
2- بحار الانوار، ج 15، ص 14، ح 18.
3- انفال، آیه 17.

کردند، آن رییس ظلمات را رؤوس و وجوه پیدا شد و بر آن سرها، تاج هایی که علامت تسلّطات او است، مقرّر گردید.

فقط در مقام فؤاد، که بالاتر از مقام عقل است و آیت خدا در وجود انسانی است، آن رییس ظلمات راه ندارد و آن مقام، مخصوص عباد حقیقی خدا است. این است که بهشت را هشت در و دوزخ را هفت در است إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ (1).

ده شاخ آن رییس شرور، شعبه های ضلالت او است که در ده قبضه ای که طینت انسانی را از آن مخمّر کردند، ظاهرگردید و در اصطلاح اهل حقیقت، آن را به قبضات عشر تعبیر کنند که در طبق نه آسمان و یک زمین است.

اگر بخواهیم در این جا تفصیل بیانات را بیاوریم، میدان سخن، به یاری خدا وسیع است، لکن عذر آن را از برادران روحانی خواستیم. دم آن رییس ظلمات- که تعبیر از مظاهرشرور و ایادی فتنه های او است- نجوم آسمانی را- که تعبیر از انبیا و اولیا است- بر زمین فرو ریخت و ایشان را از مقام برتری به پایین آورد، ولی نتوانست همه ایشان را به کلّی مقهور کند، زیرا مقام ایشان بسی بلند است. «و الحقّ یعلوا و لا یعلی علیه و العاقبه للمتّقین».

آن رییس شرور می دانست برای حاکم حق که با شمشیر، حکم و شریعت خدا را در زمین خواهد نهاد، مولودی متولّد خواهد شد و اگر او سلطنت موروثی ظاهر را مانند باطن به دست گیرد و در مسند حکومت آن حاکم مطلق، به اظهار دین حق و تشیید مبانی خداپرستی پردازد، آن رییس شرور، مخذول و منکوب خواهد گردید.

لهذا همه همّت خود را بر این مصروف داشت و مهیّا شد که آن مولود پاک را فرو برد و او را از این جهان بردارد که در ارکان هدایت جهان خلل آورد و ظلمات و کدورات خود را تا روز موعود و معلوم در جهان جاری سازد.

آن مولود پاک به وجود آمد و به سوی خدا و تخت او انداخته شد، جبراییل به نزد حضرت الهش برد و در آغوش قرب خدایی، در عرش رحمانی، او را جای داد. خداوند

ص: 178


1- سوره اسری، آیه 65.

بعد از شهادت نیز او را به سوی عرش برد و ظاهراو را در زمین داشت تا هرکه او را زیارت کند، خدا را زیارت کرده باشد. «من زار الحسین کربلا یوم عرفه، فکانّما زار اللّه تعالی فی عرشه»(1).

این تفسیر کلمات یوحنّا است که به اجمال آوردیم. اگر انجیلیان بهتر از این می توانند تفسیر کنند، بیایند بگویند.

کاش کتب آسمانی را از میان برنمی داشتند و در آن ها تحریف و تغییر را جایز نمی دیدند، بر رییس شرور تبعیّت نمی کردند و در دین الهی اختلافی نمی انداختند تا آن که بیانات آسمانی و مطالب و معانی را که مایه سرور و نعیم ارواح بود و دل ها را مورث نورانیّت و روشنایی، از هر زبان و به هرلغتی بگویند و بشنوند و انس گیرند، همدیگر را دانش آموزند و معرفت افزایند، تعارف ورزند و تناکر نیاورند؛ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا(2).

کتاب سیکباس نبی 2 رفرفه

کتاب سیکباس نبی 2 رفرفه (3)

العبقری الحسان ؛ ج 1 ؛ ص179

اب سیکباس نبی است.

در سیف الأمّه است که در فصل سوّم کتاب سیکباس نبی که نصارا، به نبوّت او قایلند و از پیغمبران بزرگ نصارا است، خدای تعالی می فرماید: من ملک خود را خواهم فرستاد که راه را مهیّا کند، همین که راه مهیّا شد، فرمانفرمای او، که شما در تفحّص اویید، به بیت اللّه خواهد آمد و آن ملک میثاق که شما خواهشمند او هستید، خواهد آمد.

مراد از ملک اوّل، عیسی علیه السّلام است و دوّم فارقلیط که محمد باشد و اطلاق ملک بر پیغمبر در لغت ایشان ثابت است. چه کالوهین که صاحب لغت یونانی و عبرانی و شش

ص: 179


1- کامل الزیارات، ص 284 و 320.
2- سوره حجرات، آیه 13.
3- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

لغت دیگر است و در نزد نصارا اعتبار کامل دارد، در لغت «آ» که به معنی الف است، می گوید: آنجلوس یعنی ملک و مال به معنی پیغام آورنده از جانب خدا.

این ناچیز گوید: قویا متحمل است مراد از این که فرموده ملک خود را خواهم فرستاد، حضرت حجّت باشد و ظهور آن سرور در بیت اللّه، بسی واضح است و آمدن فرمانفرمای او، مراد عیسی علیه السّلام باشد که وزیر و حکمران از جانب او است نزد آن سرور، لایح است، و اللّه اعلم.

کتاب ازدراس نبی 3 رفرفه

در بشارات ظهور موفور السرور، حضرت بقیة اللّه در کتاب ازدراس نبی است که او نیز در نزد نصارا از پیغمبران معتبر می باشد.

مذکور است که خطاب به بنی اسراییل بعد از اظهار منّت به آن ها می فرماید: وقتی که در بیابان تیه بودید، آب رودخانه امورس را که تلخ بود، به جهت شما، شیرین کردم.

دیگرچه کنم ای اولاد یعقوب؟

زیراکه، اولاد یهودا هم نخواستند که فرمانبرداری کنند. پس شما را به جماعت و سلسله های دیگر تغییر خواهم داد و برای آن که احکام مرا نگاه دارند، اسم اعظم خود را به آن ها خواهم بخشید.

آن گاه بعد از خطابی دیگر، مشتمل بر تحدید و تعدید گناهان و ذکر این که روزهای عید اوّل ماه ها که در آن روزها به من تقرّب می جستند و سنّت های شما را طلاق دادم، می فرماید:

بدانید ای بنی اسراییل! من خانه های شما را به امّت آینده تسلیم خواهم نمود. آن امّت، چنان امّتی هستند که باوجود آن که کلام مرا که شما در طور سینا شنیده اید، نشنیده اند، هرچه به توسّط پیغمبر و کتاب خود به ایشان بگویم، باز ایمان خواهند آورد و باوجود آن که معجزاتی که من به شما نمودم، به ایشان نخواهم نمود، هرچه را

ص: 180

به ایشان بفرمایم، به عمل خواهند آورد.

آن ها پیغمبران گذشته مرا ندیده اند، امّا فرمان آن ها را به خاطر آورده و به آن ها عمل خواهند نمود. کودکان ایشان هم که آن ها را مکلّف نکرده ام، باز به سرور و خوشحالی در احکام من محکم خواهند بود، هرچند مرا به چشم جسمانی ندیده اند امّا به یقین قلب، هرچه به ایشان بفرمایم، قبول می کنند.

در این اثنا، آن که از جانب خدا این پیغام را به ازدراس نبی می داد که به بنی اسراییل برساند، به وی گفت: ای برادر نگاه کن و جلال را ببین! و از دور، به آن امّت که از سمت مشرق می آیند، نظر کن! حق تعالی می فرماید:

من حکومت و پادشاهی پانزده نفر را به امّت خواهم داد و مخفی نماند که آن پانزده نفر، هاشم و عبد المطلب، پیغمبر و دوازده وصیّ او می باشند.

بعضی به جای هاشم و عبد المطلب، ابراهیم و اسماعیل را گفته اند و بعید است، چرا که ازدراس، مقارب عهد عیسی علیه السّلام است و جمله خواهم داد بر آینده صدق می کند و از این جا فساد قول یهود و نصارا معلوم می شود که نتوانستند کتاب را انکار کنند.

گفتند: این پانزده نفر به این ترتیب است: ابراهیم، اسحاق، یعقوب، اوریا، ناس، میکا، جوال، ابدیّه، یونس، ناهوم، حیقوق، سفینا، اجی، زکریّا، ملیکا.

علاوه بر آن که عناد، آن قدر دیده آن ها را پوشیده که از این غافل شده اند که تصریح شده این امّت و حکومت، غیر از دین بنی اسراییل خواهد بود و از مشرق بلاد ازدراس خواهند بود در حالی که این انبیا، همه از بنی اسراییل اند.

طرفه تر آن که انبیای بنی اسراییل، چندین هزار بودند و این پانزده نفر چه خصوصیّتی داشتند. همچنین ایشان عمده ترین انبیای بنی اسراییل نبودند، زیرا به اتّفاق یهود و نصارا از تورات و کتب نصارا ثابت می شود که هارون ذی الکفل که او را زکیل نامند، اشموییل، شعیا، ارمیا، داود، دانیال، سلیمان و یحیی عمده تر بودند.

از آن چه مذکور گردید، معلوم شد که نمی تواند امّت حضرت عیسی علیه السّلام باشد؛ چون آن حضرت خود در انجیل متّی می فرماید: من فرستاده نشده ام مگر بر

ص: 181

بنی اسراییل، نیز در فصل پنجم همین انجیل می فرماید: نپندارید من آمده ام دین موسی را برهم زنم، بلکه آمده ام او را به اتمام رسانم.

58- آن چه در فصل دوّم کتاب ازدراس نبی است و آن این است که می گوید: به من که ازدراسم، از جانب خدای تعالی، در کوه اوروب حکم رسیده بود که به نزد بنی اسراییل روم، چون به نزد ایشان رفتم، قول مرا ردّ کرده و رسالت مرا قبول نکردند، بدین جهت به شما می گویم: ای امّت که آن چه من در این کتاب به فرمان الهی نوشته ام می شنوید و آن را می یابید! باید در انتظار چوپان- یعنی پیغمبر- خود باشید؛ زیرا او به شما استراحت ابدی خواهد بخشید؛ زیرا نزدیک است بیاید آن کسی که در آخر الزّمان خواهد آمد. انتهی الخبر.

این ناچیز گوید: قویّا محتمل است مراد از چوپان، حضرت بقیة اللّه باشد خصوصا با قرینه آمدن آن در آخر الزّمان، چنان که مفاد اخبار کثیره است که آن سرور در هنگام ظهور در مکّه معظّمه چند رأس گوسفند لاغر در جلو انداخته و به هیأت شبانان، وارد مکّه معظّمه می شود. و اللّه اعلم.

وحی کودک 4 رفرفه

اشاره

در بشارات ظهور حضرت صاحب الامر علیه السّلام در وحی کودک است.

بدان که وحی کودک چنان چه در مفتاح النبوّة ذکر نموده در میان بنی اسراییل به نبوّت هیلد مشهور است.

اجمال حال کودک آن که، یکی از علمای بنی اسراییل به نام پنجاس که صالح و مستجاب الدّعوة بوده، فرزند نداشت. زوجه او به نام راحیل که به عصمت و جمال و تقدّس و کمال اتّصاف داشته، برای طلب فرزند به درگاه حضرت باری تضرّع و زاری می داشته، پنجاس را دل به حال آن زن سوخته و با زن در طلب فرزند هم داستان شد.

خداوند وهّاب، دعای آن ها را مستجاب و پس از شش ماه از زمان حمل، فرزندی ذکور

ص: 182

به آن دو مستمند مهجور، عنایت فرمود. تولّد از مولود، در روز پنج شنبه اوّل تشرین الأوّل سال دهم از خرابی ثانی بیت المقدّس بود که سی و چهار سال بر ولایت حضرت خاتم انبیا، مقدّم است.

آن طفل که نامش را نجمان نهادند، چون متولّد شد، به سجده افتاد. سر که برداشت، به گفتار آمده گفت: این پرده آسمان که شما می بینید، هفتصد و پنجاه و پنج پرده دیگر و بر بالای این پرده ها، چهار حیوان و بر بالای حیوانات، کرسی ای بلندپایه و بر بالای آن کرسی، آتش سوزاننده ای هست که خدمتکاران کرسی و کرسی، تمام از آتش است.

چون پنجاس این سخنان شنید، برآشفت و باتندی به فرزند گفت: خاموش باش! نجمان دیگر تا دوازده سال سخن نگفت و رازهای پنهانی در دل نهفت. راحیل که فرزند را لال نگریست، دلش مالامال غم شده و همی بگریست. روزی او را نزد پدر آورده، درخواست نمود دعا کند خدای توانا او را گویا فرماید یا او را بگیرد.

پنجاس گفت: تو خواهشمندی فرزندت سخن گوید! اما چون گویا گردد، سخنانی گوید که موجب خوف مردم شود.

راحیل التماس کرد که دعا کن گویا گردد، امّا مخفی و مجمل گوید. پنجاس دهان بر دهان نجمان گذاشته، او را قسم داد که سخن نگوید مگر سخن مجملی که کسی نفهمد مگر در وقتی که آن سخنان، به عمل آید.

پس آن کودک گویا شد. پنج حرف، موافق حرف ابجد گفت که تمام آن ها خبر از امور آینده است و خبر داد که شما مرا به دست خود دفن خواهید کرد و بعد از چندی، جان به جانان بداد. او را در قریه کفر برعم از قرای بیت المقدّس دفن کردند.

بسیاری از الفاظ آن وحی، غیرمفهوم است و وضع وحی مزبور این است که در وحی اوّل، به الف ابجد شروع و به تاء قرشت به ترتیب حروف ابجد پایان یافته است.

در وحی ثانی، به عکس باشد و وحی سوّم و چهارم و پنجم به طریق وحی اوّل است. ما در این کتاب چند فقره از وحی اوّل را که بر مقصود دلالت، بلکه ظهور تامّ دارد، مسطور داریم و از خدای، استعانت جوییم.

ص: 183

بیان مذکور فی بشاره الظهور؛

صاحب کتاب بشارة الظهور، بعد از این که آن چه را که ما از مفتاح النبوّة نقل نمودیم، ذکر کرده، فرموده است: بدان که جمعی از علمای اعلام اسلام- انار اللّه براهینهم- کلمات مذکوره وحی کودک را، اخبار از ظهور موفور السرور حضرت خاتم انبیا دانسته اند و در مقام اثبات نبوّت خاصّه محمدیّه، از روی اخبار در کتب انبیای سابقه، مذکور داشته اند.

لکن بر این ذرّه بی مقدار، بعد از تدبّر بسیار، چنان معلوم افتاد که این کلمات مسطوره، همه بشارت و اخبار از ظهور حضرت خاتم اوصیا، امام السّر و العلن، حجة بن الحسن (عج)- ارواح العالمین فداه- است.

نمی گویم این کلمات بر آن چه علما گفته اند، دلالت ندارد و نمی توان بر مقصود ایشان حمل نمود، بلکه می گویم دلالت آن کلمات بر اخبار از این ظهور و اظهار این نور، اظهراست و بی تکلّف و تجسّم، می توان اراده این مقصد اقصی نمود، چنان چه بیان آن بر ذمّه این بی مقدار است. و من اللّه التوفیق و علیه التّکلان.

فقره اوّل: «اتنا امتا امتا تزعرع برباتا عابد اهد مدا تابیدین امتا» گروه و طایفه ای بیایند که تمام خلق را از جای بکنند. به دست پسر کنیز، خراب ها کرده شود.

پرهویدا است که از جای کندن و حرکت دادن تمام خلق به حقیقت واقع نشده و واقع نشود مگر به ظهور حضرت مهدی- عجلّ اللّه فرجه- که «یبلغ سلطانه المشرق و المغرب»(1) و همه مذاهب و ادیان، مذهب و دین واحد خواهد گردید: لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ*(2).

و فقره اخیره که به دست پسر کنیز خرابی ها کرده شود، نهایت وضوح را نسبت به آن حضرت دارد، چه مطابق اخبار و آثار معتبره، برحسب اتّفاق امامیّه، مادر والا گهر امام ثانی عشر، امّ ولد بوده و ائمّه هدی از آن جناب به ابن سیدة الإماء و به ابن

ص: 184


1- بحار الانوار، ج 52، ص 191، ح 24، کمال الدین و تمام النعمة، ص 330، ح 16.
2- سوره توبه، آیه 33، سوره فتح، آیه 28، صف، آیه 9.

خیرة الإماء، یعنی، پسر خاتون و بهترین کنیزان تعبیر می فرمودند.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه روایت کرده که حضرت امیر المؤمنین در ضمن خطبه ای از خطبه های خود فرمود: «بابی ابن خیرة الأماء». یعنی، پدرم فدای پسر بهترین کنیزان! پس ابن ابی الحدید تصریح کرده که مراد آن حضرت، مهدی علیه السّلام است.

ابن عیّاش در مقتضب الأثر از طریق عامّه، از جماعتی روایت نموده که گفتند:

خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بودیم. چون جناب حسن اقبال فرمود، آن حضرت فرمود: مرحبا! یابن رسول اللّه! و چون جناب حسین روی نمود، همی فرمود؛ بأبی انت یا ابا ابن خیرة الإماء! یعنی، پدرم فدای تو باد، ای پدر پسر بهترین کنیزان!

پرسیدند یا امیر المؤمنین! پسر بهترین کنیزان کیست؟

فرمود: «ذاک الفقید الطّرید الشّرید (م ح م د) بن الحسن بن علی بن محمد ...، الخ.» او گم شده رانده شده آواره از وطن، محمد، پسر حسن عسکری است.

در کمال الدّین روایت نموده (1) از حضرت مجتبی علیه السّلام که در بعض حدیث متعلّق به حضرت صاحب الامر علیه السّلام فرمود: «إذا خرج ذاک التّاسع و من ولد الحسین ابن سیّدة الإماء»: یعنی، هرگاه نهمین از فرزندان برادرم حسین خروج کند که پسر خاتون همه کنیزان است.

در اکمال و کفایة از حضرت موسی بن جعفر در ضمن حدیثی که در بشارت صادقیه خواهد آمد، آن حضرت، به ابو بصیر فرمود: «یا ابا بصیر! هو الخامس من ولد ابنی موسی علیه السّلام؛ ذلک ابن سیّدة الأماء»(2) ای ابو بصیر! قائم آل محمد، پنجمین از فرزندان پسرم موسی است، او پسر خاتون همه کنیزان است.

در فرائد السّمطین و کفایة الأثر حدیثی را از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده اند که در بشارات آن حضرت خواهد آمد. از جمله فقرات آن خبر آن که در تعیین حضرت

ص: 185


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 316.
2- همان، ص 345.

قائم علیه السّلام فرمود: «انّ الرابع من ولدی ابن سیّدة الأماء یطهّر اللّه به الأرض من کل جور و ظلم»(1). به درستی که چهارمین از فرزندان من، پسر بهترین کنیزان، خدا به سبب او، زمین را از هرجور و ستم پاک می فرماید.

و بالجمله مقصود از این عبارت را حضرت خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دانستن، به واسطه آن که از فرزندان اسماعیل است و اسماعیل پسر کنیز است که هاجر بوده باشد، هرچند ممکن است، امّا به واسطه بعد سلسله نسب و عدم اشتهار آن حضرت به این عنوان خالی از بعد نیست.

فقره دوّم: «بعالماد نشاو حردین کرشا جبّارین حالشا و هلمین قیشا»(2) آن پسر کنیز، عالم را از جای بکند و خراب کند، دنیا را براند و دور کند، جبّاران را سست کند و بشکند و خوار نماید.

دلالت این عبارات بر مقصود، زیاده از آن است که محتاج به بیان باشد. چه از جای کنذن عالم و شکستن شوکت همه جبّاران و خوار نمودن تمام ستمکاران، از خصایص وجود مبارک حضرت صاحب الزّمان- ارواحنافداه- است. در دعای ندبه است: «أین قاصم شوکة المعتدین، أین هادم ابنیة الشرک و النّفاق، أین حاصد فروع الغیّ و الشّقاق».

فقره سوّم: «بشیرت ابباد مستما می بالا یهوله ارکاد بصمح ملکا» بشکسته آن در که بسته شده از آمدوشد، نرسیده به آن دربان، که بروید پادشاه «محمد کایا اعابا یاد یطمع هو یاویهی کلیلیا» لفظ کلیلیا در لغت عبری به معنی کل و جمله: «بهتر از همه» و هم به معنی تاج که مرادف اکلیل است آمده و هریک از این معانی می تواند مراد باشد.

خلاصه ترجمه محمد صلّی اللّه علیه و آله بزرگ صاحب اقتدار چوب- چوب در زبان عبری، کنایه از مرد صالح استعمال می شود و این جا نیز همین معنی مراد است- خواهش کرده

ص: 186


1- کفایة الاثر فی النص الائمة الاثنی عشر، ص 271.
2- فرائد السمطین، ج 2، ص 337.

شده که فرونشانده بوده را، و او است کل و جمله، یا او است بهتر از همه، یا او است اکلیل سلطنت الهیّه.

کسانی که این کلمات را اخبار از ظهور حضرت خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله دانسته اند، گفته اند:

مراد به در شکسته، خرابی خانه کعبه است که قبل از ولادت باسعادت آن حضرت روی داده و سی و پنج سال پس از ولادت آن حضرت یعنی قریب به زمان بعثت او، ساخته شده و گفته اند:

مراد از پادشاه، حضرت خاتم صلّی اللّه علیه و آله می باشد.

طایفه یهود عنود، ایراد کرده اند که محمد را پادشاه گفته، نه پیغمبر؛ هرچند ایراد یهود، وارد نیست چه خدای تعالی در تورات و سایر کتاب ها، اطلاق پادشاه بر پیغمبران فرموده، در سفر پنجم از تورات، در فصل سی و سوّم، حضرت موسی را پادشاه یاد نموده، لکن بنابر آن چه به خاطر قاصر این فقیر رسیده، دیگر به هیچ وجه محلّ توهّم این ایراد نیست و اطلاق سلطنت بر ریاست کلیّه الهیّه مهدویّه، در لسان حضرت خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ائمّه هدی بسیار شده.

مقصود از شکسته شدن، در غیبت است که به مجرد زمان انقضا، آن پادشاه عالم وجود، ناگهان به عرصه ظهور و شهود خرامد و آن شجره طیّبه، به حکم «لا یأتیکم ألّا بغتة»(1) پس از اختفای بسیار، در حال غفلت اهل عالم از ارض غیبت بروید و شاخ و برگ آن، سایه عدل وداد را، بر سر اهل عالم بیفکند و میوه شیرین توحید تمام بنی آدم به مفاد یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً(2) برآورد.

پس لطافت عبارت کودک که «پادشاه بروید،» مخفی نیست؛ و فقرات دیگر از حرف میم، کمال انطباق را بر حضرت حجة بن الحسن علیه السّلام دارد. چه آن جناب، بزرگ صاحب اقتداری است که هیچ یک از حجج الهیّه را نبوده و انجاز وعده الهی به

ص: 187


1- بحار الانوار، 36، ص 341، ح 205 و ص 391، ح 2.
2- سوره نور، آیه 55.

حضرت رسالت پناهی، لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ (1)* به خروج آن مظهرفیض غیر متناهی، منوط و بشارت اتمام نور موعود، وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ (2) به ظهور آن نور منوّر، مربوط است.

او است جمله و کلّ حجج الهیّه. برای این که ظهور، نتیجه بعث رسل و نصب کل که پرستش خدای تعالی است، لا غیر به مفاد وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ از خصایص ظهور او است و نمایش کریمه وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ (3) به تابش نور او و لذا در یوم خروج، بر خانه کعبه تکیه نماید و کشف این حقیقت فرماید که «من أراد أن ینظر إلی آدم و شیث فها أنا ذا آدم و شیث ...، الخ».(4)

فقره چهارم: «نحر اکد مطاول ات قص مطا متعبد قاططا و هو اخسف طیناداملطا». روشن کند چون برسد، به نشان قیامت برسد، کننده جنگ و از سفال گل بیرون آمده باشد.

از سفال گل بیرون آمده، کنایه از عرب بودن است؛

دلالت این عبارت از روشن نمودن، به رسیدن و به نشان قیامت رسیدن تا آخر، بر مقصود به حدّی ظهور دارد که می توان گفت مقصود، جز اخبار از آن مطلع انوار نمی تواند باشد؛ زیرا آن حضرت، به انوار عدل، ایمان، توحید، ایقان، اخلاق حمیده و اعمال صالحه، اطراف و اکناف عالم را روشن سازد و ظلمت، ظلم، عدوان، کفر، طغیان فسق و عصیان را براندازد.

نور در کریمه وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها(5) به نور طلعتش مفسّر و حیات

ص: 188


1- سوره توبه، آیه 33.
2- سوره توبه، آیه 32.
3- سوره انفال، آیه 39.
4- مختصر بصائر الدرجات، ص 184؛ بحار الانوار، ج 53، ص 9.
5- زمر آیه 69.

در آیه شریفه اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها(1) به حیات معنویّه حقیقیّه محققه به ظهور حضرتش مؤوّل است.

امّا به نشان قیامت رسیدن از روی حقیقت، در میان حجج الهیّه به حضرت وی اختصاص دارد؛ چون قیام قیامت به قیام قائم آل محمد صلوات اللّه علیهم موصول و بر ظهور حضرتش، موکول است و جنگ کردن حضرت مهدی علیه السّلام و بودنش از عرب، در نهایت وضوح است.

فقره پنجم: «سکرپوها و تشجا و ازیل کسها نفق نفشه تها».

سخن و تسبیحات را محکم کند و برود و ببرد و بیرون آید جان امیر.

بدیهی است که آن حضرت، سخن را یعنی قرآن مجید را، محکم کند، مقصود این است که احکام و قوانین قرآن را جاری می فرماید، حدود دین مبین را محفوظ می دارد و تسبیحات را که عبادات است نیز محکم می نماید، بلکه حفظ حقوق ربّانیّه و اجرای حدود الهیّه کما هی، به زمان ظهور او اختصاص دارد.

فی دعاء الندبه:

«این المدّخر لتجدید الفرائض و السّنن، أین المتخیّر لا عادة الملّة و الشریعة، أین المؤمل لإحیاء الکتاب و حدوده، أین محیی معالم الدّین و اهله» و مقصود از بیرون آمدن جان امیر، کشته شدن سفیانی ملعون به دست آن حضرت است.

فقره ششم: «عفا عرا و فافل عزیز او باطلا کزی و دی شلطت شعمیا و کری».

سختی را بپوشاند و براندازد و بت را باطل کند، آن که آسمان را مسلّط شود و بگذرد.

پوشاندن سختی و برانداختن آن از صفحه عالم و باطل نمودن شرک و کفر و بت پرستی از تمام توده خاک، از خصایص حضرت حجة بن الحسن صاحب الزّمان می باشد. هرچند امور مزبوره از حضرت خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله وقوع یافت، لکن مرتبه کامله به حضرت مهدی علیه السّلام اختصاص دارد، چه اخبار کثیره دلالت دارند بر این که آن حضرت در اقطار سماوات و ارضین سیر خواهد نمود و ملکوت عوالم علویّه و سفلیّه

ص: 189


1- سوره حدید، آیه 17.

را زیر قدم خواهد گذاشت.

فقره هفتم: «فخرادی هوا و مگدل بن کدوات قولاقاو هو کلوابوا».

فخر، مرادف با فخّار است که به معنی کوزه سفالیّه در لغت عرب است، یعنی او از سفال است و پسران بت پرستان را بزرگ کند، نشان قولاقاو او است و او همه شادی است. سفال بودن، کنایه از عرب بودن است، چون این استعمال در لسان بنی اسراییل شایع بود و بودن حضرت مهدی از عرب، از بدیهیّات است.

بزرگ کردن فرزندان بت پرستان برای این است که در زمان ظهور آن حضرت، تمام بت پرستان دنیا که همه فرزندان بت پرستانند، به شرف اسلام تشرّف یابند و به بزرگی و عزّت ایمانیّه نایل و فایض گردند.

قولاقاو به معنی قدر و اندازه است و به نشان اندازه بودن آن حضرت، عبارت از آن است که ظهورش، نشان اندازه دنیا است، چه آن ظهور موفور السرور از علایم قیامت و نشانه قرب آن است.

همه شادی بودن آن حضرت، محتاج به بیان نیست و در حقیقت مصداق برای این عنوان، جز ذات مقدّس وی نباشد.

فقره هشتم: «صیهرا شاها و سیاوها شاطا و شامعا و عرق بها».

روشنایی درنگ کند و بگردد و آن میل کند و بشنود و فرار کند.

مضمون این وحی، کمال ظهور را نسبت به حضرت صاحب الامر علیه السّلام دارد، چه آن روشنی بخش چشم آفرینش و نور دیده بینش، چندی در زمان زندگی حضرت عسکری علیه السّلام درنگ فرمود و مدّتی گردش و میل نمود، گاهی در مدینه و نواحی مدینه، گاهی در مکّه معظّمه و گاهی در سرّ من رأی و عراق عرب و این در زمان غیبت صغرا بود که بعضی از شیعیان، نعمت تشرّف حضور، نصیبشان شد.

و فرار، عبارت از غیبت کبرا است که باب نیابت خاصّه، مسدود شد و مکان آن مظهر حضرت لا مکان، نامعلوم گشت.

در دعای ندبه است: «لیت شعری أین استقرّت بک النّوی بل أیّ أرض تقلّک

ص: 190

أو ثری».

مرحوم مبرور، حاجی ملّا رضای همدانی- طاب ثراه- در کتاب مفتاح النبوّة، در مقام شرح حرف صاد از وحی کودک که آن را بشارت از ظهور خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله دانسته، گفته:

معنی تحت لفظ فقره اوّل این است که روشنایی درنگ کند. شاید غرض، ردّ شمس باشد و شاید به شقّ قمر اشاره بود. به هر تقدیر، از فقرات مبهمه است و حقیقت مقصود، معلوم نیست و از ترجمه فقرات دیگر حرف صاد، ساکت شده و بعد از کلام مزبور گفته:

و از حروف دیگر تا آخر وحی، چیزی مفهوم نمی شود مگر از حرف تا که می توان بر ظهور حضرت مهدی- صلوات اللّه علیه- حمل نمود، زیرا حاصل معنی آن، این است که بیاید ساعتی که رستگاری قوی و نبوّت بسیار شود و زمین جاری شده و پر گردد.

مؤلف گوید: بحمد اللّه تعالی معلوم شد که وحی حرف صاد از مبهمات نیست و مقصود، ظاهر است و آن چه را آن مرحوم در معنی فقره اولی احتمال داده از ردّ شمس و شقّ قمر، مناسبتی ندارد.

فقره نهم: «تشک تفا را و ترب کبورا و یشتروا اسیرا».

یعنی: شرافت و جبروت بسیار شود و بستگان گشوده شوند «تی تی شعا و تتقف تشوعا و یرب بنواشاطت و یملأ کل ارعا». بیاید ساعتی و رستگاری قوی و نبوّت بسیار شود، همه زمین جاری و پر شود.

دلالت این فقرات بر مرام، در نهایت ظهور است، زیرا گشوده شدن زنجیر ستم و بیداد، پر شدن زمین از احکام نبوّت، قوّت رستگاری و بسیاری شرافت و جبروت به اتّفاق جمع مسلمین از خصایص زمان ظهور حضرت مهدی علیه السّلام است و در عصر دیگر وقوع نیافته و نخواهد یافت.

محقّق نحریر، حاجی ملّا رضای همدانی- شکر اللّه مساعیه الجمیله- که بسیاری از حروف وحی کودک را اخبار از ظهور خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دانسته در حرف تا اعتراف

ص: 191

نموده که به ظهور حضرت مهدی علیه السّلام اشاره می باشد چنان چه عبارت او مسطور گردید.

فقره دهم: «رعصی متیرسا و ناصا و حلسا دیسا».

به سختی و تنگی بیفتند و کنده و پاره پاره شوند.

وحی حرف «را» و بعضی از حروف دیگر، اشاره به واقعه کربلا و شهادت خامس آل عبا علیه السّلام و اهل بیت و اصحاب آن حضرت است که برحسب اخبار و آثار بسیار، ولیّ دم و طالب ثار، آخرین ولیّ حضرت پروردگار است و آن شهادت عظمی و نیز خونخواهی آن داهیه دهیا، علّت قیام به سیف و خونریزی و قتال بی اسراف و حیف است که: وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً(1).

و ایضا: «قفیصا می تعرفا علی یدساد سافاه کصورفاه تبروفاه نتیا لحوباه».

به خنجر، از جفا بریده شود بر کناره رودخانه، در صحرا، مانند امتحان کرده شده و دو دست بریده شود و تغییری مثل تغییر نفخه صور در عالم شود. گرفته می شود در اوقاتی که زفاف بعضی از آن ها در آن وقت باشد.

و ایضا: «شیئا شتا و شتیتا عاقا و معقا عیقا و دبیقا شنیقا».

یعنی: شش نفر از آرزومندان و جوانان به سختی افتند و به دشواری بعد از دشواری و جمعی دیگر از چسبیدگان به زحمت افتند.

گویا مراد از این شش نفر، جوانان از بطن صدّیقه کبرا- سلام اللّه علیها- است که علی اکبر، علی اصغر، قاسم، عبد اللّه و یک نفر دیگر از اولاد حسن مجتبی علیه السّلام که احمد یا ابو بکر نام داشته و خامس اصحاب کسا، حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام می باشد.

و ایضا: «صبوعاه میصیعا یتسرفا و ینفرعاه و میبود عابدیعاه یشوعاه ینشتعشعا»: خیمه های رنگین که جای فرزندزادگان است، سوخته شود و آشکار شوند خویشان معروف که به نازپرورده باشند. «ینشعشعا» یعنی تشنه کشته شود یا آن که

ص: 192


1- سوره اسری، آیه 33.

این مصیبت شایع شود و اوّل اولی است، چه ثانی از لفظ یشوعا معلوم شود.

تنقیدات لهذه القضیّة ببیانات غیر مرضیّه
اشاره

بدان که صاحب انیس الأعلام (1) بعد از این که قضیّه وحی کودک را به نحوی که ما نقل نمودیم- با فی الجمله اختلافی که به آن اشاره می شود- ذکر نموده، گفته است که این خبر به وجوهی کاذب است.

وجه اوّل:

آن که از این خبر معلوم می شود پدر و مادر او یهودی بودند، یعنی دین حضرت موسی را داشتند و حال آن که بعد از ظهور عیسی، کسی که در دین موسی باقی بماند از اهل کشف و کرامت نخواهد بود، بلکه در زمره کفّار و هالکین خواهد بود، کیف لا و حال آن که صریح خبر است که فرزند خود را در مقبره یهود دفن کردند.

و جواب از این وجه آن است که:

اوّلا: از کجای این خبر معلوم است که پدر و مادر آن طفل، یهودی بودند! بلی در آن است که پدرش پنجاس از علمای بنی اسراییل بود امّا حضرت موسی و عیسی علیه السّلام هردو بر بنی اسراییل مبعوث بودند؛ چنان که ما مقصور بودن نبوّت عیسی علیه السّلام، بر بنی اسراییل را در انوار المواهب در جزء سوّم آن که ملقّب به الکوکب الدرّی است- در ضمن بیان ایمان حضرت ابو طالب بما لا مزید علیه- بیان نموده ایم.

ثانیا: مجرّد دفن آن طفل در مقبره یهود، دلیل بر یهودی بودن آن ها نمی شود، زیرا ممکن است مقبره یهود، نام آن قبرستان باشد نه محلّ دفن آنان و بر فرض آن که محلّ دفن آنان نیر باشد، مجرّد دفن در آن جا، دلیل یهودی بودن آن ها نمی شود، چه ممکن است در دفن در آن مقبره، به جهت تقیّه از یهود و غیر از آن از اعذار دیگر، معذور بودند.

ص: 193


1- انیس الاعلام فی نصرة الاسلام، ج 2، صص 143- 142.

ثالثا: این نقل دفن در قبرستان یهود را بزرگانی که این خبر را نقل نموده اند، ذکر ننموده اند، چنان که بر مراجع، مخفی نخواهد ماند.

وجه دوّم:

آن که در هیچ آیه ای از آیات قرآنیّه و هم چنین در هیچ خبری از اخبار محمدیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، ذکری از او نشده است، حال آن که اگر چنین امری، سی و چهار سال و حتی هفتاد یا هشتاد سال قبل از تولّد حضرت رسول واقع شده بود، لااقل در خبری از اخبار آل محمد او را ولو به نحو اجمال ذکر می نمودند.

بنابراین عدم ذکر او در قرآن و احادیث صحیحه دالّ بر عدم نبوّت آن است. پس نبوّت او ثابت نگردید و چنان چه نفی نبوّت نبیّ ثابت النبوّة موجب کفر است، فکذلک اثبات نبوّت شخص منفی النبوّة نیز کفر است.

نیز این پنج وحی از نه کلمه جناب مسیح کمتر نبود که در سوره مریم، ذکر آن ها واقع گردیده است که در مهد از آن جناب صادر گردیده، چه طور شد که خداوند، نه امر از جناب مسیح را به تمامه برای حبیب خود نقل فرمود، ولی یک کلمه از پنج وحی کودک، در قرآن و احادیث نقل نگردید.

پس مشکوک النبوّة، بلکه مشکوک الوجود است، فعلی هذا نقل و استدلال به کلمات او جایز نخواهد بود.

جواب: از این وجه

اوّلا: آن است که از قضایای معروفه، قضیّه عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود است. چه این که ندیدن ذکری از وحی کودک در آیات و اخبار، دلالت بر عدم آن نمی کند، زیرا ممکن است در اخبار ذکرآن شده باشد ولی به ما نرسیده باشد، و اگر اثبات نبوّت هرنبی منوط به ذکر خاصّ آن در آیات و اخبار باشد، پس ما باید تقریبا به زیادتر از صد نبی قایل نباشیم، چون در آیات قرآنیّه و اخبار معصومیّه، عدد معدودی از انبیا نام برده شده و حال آن که به صریح اخبار، یک صد و بیست و چهار هزار

ص: 194

پیغمبر و نبی از جانب خداوند تعالی فرستاده شده.

ثانیا: ذکر شدن نه کلمه عیسی علیه السّلام در قرآن در حالی که در مهد بوده، به واسطه رفع تهمت از مادرش مریم است. چنان چه نام بردن خود مریم در قرآن قریب به سی مورد و اسم نبردن در آن از زنان دیگر عالم، نظر به جبران دل شکستگی آن مخدّره است که او را به عمل زشت متّهم نمودند و وقتی خصوصیّتی نباشد که ذکر اسم و یا کلمات شخص نبی را ایجاب کند، اسم نبردن و ذکر نکردن کلمات آن در قرآن و احادیث، لزومی ندارد. کما لا یخفی.

وجه سوّم:

آن که احدی از قدمای علمای شیعه و سنّی از مفسّرین و محدّثین و مورّخین و از کسانی که ردّ بر یهود و نصارا نوشته اند، احوال او را ذکر نکرده و از کتاب او استدلال ننموده اند، هم چنین مورّخین یهود و مسیحیّه نیز احوال او را ننوشته اند، هرکس مدّعی است، فعلیه البیان.

و جواب: از این وجه علاوه بر آن که در جواب وجه اوّل گفته شد، آن است که حال این وحی، مثل حال انجیل برنابا است که تا قریب به زماننا هذا، احدی نه اسم آن را می برد و نه از کتابش نقل می کرد و در این تازگی پیدا شد.

صاحب انیس الأعلام در بشارت بیست و پنجم از بشارات وارده بر نبوّت حضرت ختمی مرتبت از کتب سالفه، بشارتی را می نویسد که در یکی از اناجیل متروکه خطیّه بوده، چنان که عبارتش این است که در یکی از اناجیل متروکه خطّی که قبل از بعثت خاتم الانبیا با قلم بر پوست، نوشته شده بود، که در کتابخانه بعضی از نصرانی های پروتستان، در مدرسه خود پروتستانی ها بوده که به نظر این حقیر رسید، در جزو وصایای مسیح به شمعون پطرس به این نحو مرقوم شده بود و بعد از آن عبارات، بشارت را ذکر کرده.

پس چه استبعاد دارد که وحی کودک هم مثل همین انجیل متروک باشد که در یکی

ص: 195

از کتابخانه ها مانده تا وقتی که بر او دست یافته اند.

وجه چهارم:

آن که کسانی که از کتاب او استدلال کرده اند، احوال او را از هیچ تاریخ و از هیچ حدیثی بیان نکرده اند، بلکه از کتاب منسوب به خود او نقل نموده اند و اصل قصّه او، مشتمل بر اغلاط کثیره می باشد، چنان چه بر متتّبع، مخفی نیست.

و جواب از این وجه آن است که بیان حال کسی از کتابی که خود او گفته و نوشته، موجب وثوق و اطمینان به صاحب آن است نه باعث قدح و تنقید آن، کما لا یخفی.

و ای کاش صاحب انیس الأعلام فی الجمله به اغلاط کثیره این قصّه اشاره ای می نمود و آن را به وضوحش وانمی گذاشت.

وجه پنجم:

آن است که احدی از یهود و نصارا او را نبی و کتابش را الهامی نمی دانند و قول او را به یک پول هم نمی خرند. لهذا خواندن و نوشتن کتاب او و استدلال نمودن از آن، تضییع اوقات است. بنابراین، از کتب سالفه اقوال او در این مقصد یعنی در اثبات نبوّت حضرت خاتم النبیّین نقل نخواهد شد.

و جواب از این از جواب های وجوه سابقه معلوم است و یا آن که قویّا محتمل است که یهود و نصارا این کتاب را دیده و چون فقرات آن، علیه آن ها بوده، لذا آن را کتمان نموده و اسمی از او نبرده اند، و اللّه العالم.

تذییل فی المقام دخیل:

در سیف الأمّه است که مخفی نماند هم چنان که در کتب انبیای سلف و غیره، به ذکر اسامی پیغمبر آخر الزّمان تلویح و تصریح شده، همچنین به ذکر اوصیا و خلفای آن جناب نیز کلا او بعضا اشاره شده است و این نیز از جمله مؤیّدات، بلکه مثبت مطلوب

ص: 196

است که آن، اثبات نبوّت حضرت خاتم النبیّین از کتب سالفه است. چه ولایت و امامت آن ها موقوف و بسته بر نبوّت آن جناب است.

و این از قبیل استدلال انّی است که از معلول پی به علّت برده می شود و چون حقیّت ایشان ثابت شود، حقیّت آن جناب نیز ثابت است و شمّه ای از ذکر ایشان گذشت که در تورات و غیره ذکر دوازده نفر و پانزده نفر شده بود و انطباق آن را بر ائمّه اثنا عشر و وجه آن انطباق را بیان نمودیم؛ و هم چنین ذکر ذبیح در کنار نهر فرات شده، ذکر ایلیا و حسنین چنان که گذشت.

نیز از آن جمله، آن چیزی است که یوحنّا که از جمله حواریّین حضرت عیسی علیه السّلام است و او را یوحنّای الهی گویند، در فصل بیست و یکم کتاب اپکلیسی می فرماید: بهشت، دوازده در دارد که هرکدام از یک گوهری است و در هرکدام از آن درها، اسم هریک از آن دوازده نفر نوشته شده است که تعیین شدگان از جانب کسی هستند که آن دوازده نفر در فرمانبرداری او به جمیع مخلوقات تقدّم دارند و بعضی از آن ها به سبب ذبح شدن در راه خدا به گوسفند تشبیه شده اند.

و از آن جمله حضرت شعیای پیغمبر، در کتاب خود در سیمان بیست و ششم و بیست و هفتم، بیان آمدن مهدی آخر الزّمان را می فرمایند. ابتدا در سیمان بیست و ششم در ضمن پاسوق های چند می گوید: به یوم ههویوشر هشیر هزببرص یهودا عیر عاذلا نوبشو عاع حوموت و احل.

و خلاصه معنی این پاسوق ها با پاسوق های بعد به حذف بعضی زواید، آن که: در آن روز، در زمین یهودا- یعنی بیت المقدّس و حوالی آن- تسبیح و ستایش تو خوانده خواهد شد و خواهد گفت: این کسی است که شفاعت کننده ماهاست. پس گذاشته شود در آن حصار و پیش حصار یعنی «شیر حاجی هان» درها را باز کنید برای آن که داخل شوند جماعت نیکوکار که حق را نگاه می دارند و خطبه های کهنه گذشت، تا این که می فرماید: بدانید او است که آنانی که در بلندی ها ساکنند را سرنگون خواهد ساخت و آن شهری که خود را از همه شهرها بلندتر می شمرد نیز، سرنگون خواهد ساخت و آن

ص: 197

شهر را، پاهای فقرا و قدم های مساکین، پامال خواهند کرد. زیرا راه های مقدّسین راست می باشد و جادّه او برای راه رفتن راست است.

آن گاه می گوید: شعیا! ای نور خدا، اسم تو و یادداشت تو، خواهش روح و نفس ما بوده است. در شب ها آرزومند ظهور تو بودیم و به این جهت وقتی که صبح طلوع کند، روح ما از برای تو بیدار خواهد شد.

ای نور خدا! وقتی که دیوان ها را در زمین بکنی، ساکنان زمین، عدالت را از تو تعلیم خواهند گرفت. به این جهت بر آن منافق رحم نخواهی کرد. چه در آن وقت هم، عدالت یاد نخواهد گرفت. به جهت آن که در زمینی که به مقدّسان تعلّق داشت، عمل های قبیح بجا آورد.

ای نور خدا! ان شاء اللّه دست قوّت تو بلند شود و امّا نبیند حاسدان تو و ندامت ببرند و آتش غضب تو، دشمنانت را بخورد.

ای نور خدا! آن زمانی که ما بی تو بوده ایم، همه کس ما را در تصرّف خود گرفته بود و به این جهت یاد تو تسلّی ما بود. پس آنانی که اهل جهنّم اند، رجعت نخواهند نمود و ای نور خدا! از این راه آنانی که ما را در تصرف خود گرفته بودند، خوردوخمیر خواهند شد. به نحوی که یاد آن ها از روی زمین کم شود.

ای نور خدا! تازه جلالت به هم نرسانیده ای، بلکه جلالت تو را از ابتدا بوده و این ها که تابع تواند، در وقت تنگی، تو را جستجو کرده اند و در وقت شدّت، حدیث تو دین ایشان بوده است و این است که در وقت خوشی خواهند گفت: ما در غیبت تو از قبیل زن حامله بودیم که زاییدن او نزدیک شده و دردمند باشد و باوجود این، اقرار داریم که سبب نیفتادن جبّارانی که در زمین بودند، آن بود که ما عدالت را در زمین به جا نیاوردیم.

و اگر آن چه تو به واسطه کلام خدا فرموده بودی، به عمل می آوردیم؛ مدّتی بود که جبّاران را از روی زمین محو کرده بودی و زمان خوشی آمده بود. پس آن چه ما از ظالمان کشیدیم به سبب اعمال خودمان بود، زیرا عمل های خود را خالص نکرده و

ص: 198

زمان ظهور تو را به تأخیر می انداختیم.

آن گاه می فرماید: یخومتئخا نوءلاتی یقومیم ها تئصوا و دننی شوخنعا فارکی تل اورون تلئکا و اراص رفاهیم یتبل.

یعنی: مرده های تو زنده شوند و اموات تو برخیزند و مسکن گران خاک ستایش تو کنند که شبنم تو، شبنم روشنایی و نور است.

پس در سیمان بیست و هفتم در پاسوق بیست و دوّم می گوید: «لخ عمیم بونحدا ارئخا ایسکورد لاتخا بعد نچاچی کیمعت رئقع عد بعور زاعم کی هینه آزونای یاص میمو قوموا لیفقد عود یوشب ها ارص عالات و قیلناها ارص ات و امی ها و لو تحسن عو و عل هروقیها».

این خطاب شعیا به قوم خود است، یعنی؛ ای قوم من! داخل محال سکناهای خود شوید و سهل مدّتی، در به روی خود ببندید، تا زمان خشم بگذرد، زیرا این نور خدا است که بیرون خواهد آمد برای آن که دیوان گنهکاران ساکنان زمین را بکند و آن گناهان را برای ایشان ردّ کند. زمین در آن زمان خون خود را آشکار خواهد کرد و کشتگان خود را نخواهد پوشانید.

«بیوم ههو یفقود اذونای بحریو حقا شا و هکدو لا ورح خدا قاعل لیویاتان تاحاش بارئح و عل لیویاتان ناحاش عقلتون و هارق ات هتنیم اشر ببام بیوم ههوکرم حمر عتولا».

یعنی، در آن روز، نور خدا به شمشیر قوی و بزرگ و سخت خود از لیویاتان انتقام خواهد کشید.

لیویاتان از قراری که جزانیم نصرانی در فهرست اسامی عبری نوشته، دو معنی دارد:

یکی اجماع و اتّفاق و دیگری دست برادری دادن دو نفر به یکدیگر برای خدعه و مکر و حیله.

به هرحال می فرماید: از لیویاتان انتقام کشید که چون آلتی بود، دست به گردن هم کرده که خبرها را از طرف بالا به زیر می گردانیدند و این لیویاتان گره درگره و

ص: 199

کج و پرپیچ بود.

پس در آن روز، آن نور خدا، باغ خود و حدیقه مهر و صداق خود را خواهد طلبید.

در پاسوق بعد می فرماید: و خواهد گفت: منم که آن را محافظت می کنم و عوض می دهم برای کسی که بخورد هرآن چه لیویاتان به دیگری خورانید.

اگر منصف، تأمّل نماید، در این فقرات می بیند که آن همه، احوال آن خبری است که پیغمبر ما در حقّ فرزند خود فرموده.

و مقدّمه لیویاتان به عینه مصداق آن اتّفاق و عهد و پیمان و برادری غاصبین حقوق آبای صاحب الزّمان است و خصوص آن حوزه خثناء، چنان چه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه شقشقیه فرموده که مصداق گره درگره و پرپیچ وتاب است و طلبیدن باغ مهر که اشاره به باغ فدک است که لیویاتان به دیگران خورانید، صریح در مطلب می شود، خصوص چون آن چه را حضرت شعیا در سیمان سی و دوّم کتاب خود می فرماید به آن ضمّ شود که اوّل پاسوق ها این است:

«هن لصئدق ایملخ مئلخ اول صادویم لمیش باد یا سوریم» تا آخر پاسوق ها که خلاصه معانی آن ها چنین است:

هان! این است که آن پادشاه به عدالت پادشاهی خواهد کرد و در آن زمان، شاهزادگان در دیوان، مقدّم خواهند بود.

در آن روز چنان خواهد بود که آن مرد- و گویا اشاره به لیویاتان باشد- چون کسی می شود که از طوفان بگریزد و خود را از رعدوبرق و باد پنهان دارد و آن پادشاه از قبیل رودخانه در وقت تشنگی شدید و سایه سنگ عظیم در میان بیابان خواهد بود.

در آن زمان چشم ها خیره نخواهد شد، گوش ها زود خواهد شنید، دل ها ادراک خواهد نمود، زبان لالان، فصیح تکلّم خواهد کرد، جاهل و نادان، پیشوا گفته نشده و منافق، بزرگ نامیده نخواهد شد.

تا این که می فرماید: در آن زمان برای منافق، بدترین وقت ها خواهد بود، زیرا به اتّفاق رفیق خود خیال ها کرده است، برای آن که مظلومان را به سخن مردم

ص: 200

فریبانه ضایع کند.

ای منصف! نظر کن به آن چه در این مقام تصریح فرموده از مقدّم بودن شاهزادگان در دیوان، چه در آن روز ائمّه اثنا عشر، رجوع خواهند فرمود و از گریختن لیویاتان و وصف منافق و این که فرموده به اتّفاق رفیق خود برای ضایع کردن مظلومان، سخن مردم فریب، گفته، چه مصداق همه آن ها ظاهر و هویدا و بر احوال ابو بکر و عمر منطبق است.

و هم چنین مصداق آن چه در سیمان یازدهم است، که ابتدای آن در اواخر مذکور می شود و آخر آن این است که بعد از آن که از آخر الزّمان خبر می دهد، در وصف آن نور خدا می گوید: آن نور خدا، دیوان مساکین را عدالت خواهد کرد و به راستی انتقام مظلومان را خواهد گرفت، ایمان، کمربند او و عدالت، میان بند او خواهد بود.

در زمان او، گرگ و برّه در یک جا ساکن خواهند شد و پلنگ و بزغاله در یک مکان خواهند چرید، گوساله و شیر و میش باهم خواهند بود و گوساله و خرس باهم خواهند رفت، شیر و گاو پیش هم کاه خواهند خورد و طفل شیرخواره، دست در سوراخ مار خواهد کرد.

و چون آن چه در سیمان چهل و دوّم و چهل و نهم فرمود به آن ها ضمیمه شود، اظهر و اصرح می شود. چه حضرت شعیا در سیمان چهل و دوّم همین کتاب می فرماید که ابتداهای آن سابق بر این، مذکور شد و در آخر می گوید: من از خبرهای تازه خبر می دهم و پیش از آن که به وقوع پیوندد، به شما اعلام می کنم. برای نور خدا، تعریف و ستایش تازه ای بخوانید که ستایش او در انتهای زمین، در دریای جزایر، نزد ساکنان آن جزایر است.

و در سیمان چهل و نهم، در مقامی که خدای تعالی به آن نور خطاب کرده، می فرماید: آن چه خلاصه آن این است که: پروردگار دعای تو را در روز شفاعت شنید؛ تو را کمک و محافظت نمودم و برای امّت میثاق قرار دادم تا زنده سازی زمین را و میراث هایی را که به تاراج رفته بود، به تصرّف خود درآوری و محبوسین را از بندها

ص: 201

بیرون آوری و به آن هایی که به ظلمت غیبت گرفتارند، بگویید ظهور کنند.

تا این که می فرماید: زیرا رحم کننده ایشان، ایشان را حکومت خواهد کرد و جادّهای من، عزیز خواهند بود و این است آن ها که از دور و از سمت دریای مغرب خواهند آمد.

و این که در فصل چهل و دوّم فرمود: «ستایش او در انتهای زمین، در دریای جزایر است» با آن چه شیعه می گوید که آن حضرت، در انتهای زمین در دریای مغرب، در جزیره خضر است، مطابق است و آن جزایر، بسیار زیاد است، بلکه اهل فرنگ نیز از آن جزایر خبر داده اند و حکایات جمعی در خصوص آن جزایر، شایع است.

و از آن جمله در آخر این فصل، در واقعه حضرت سیّد الشهدا، ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام که سابق بر این از نبوّت هیلد و چهل و ششم کتاب ارمیا نقل شد، تصریح به آن، در کتاب شعیا نیز مذکور است که خدا می فرماید:

ای فرزند حبیب من! که به مصلحت های بسیار، گرفتار زحمت و مصیبت شده ای، به خاطر نرسانی که من تو را فراموش کرده و خلاص نخواهم نمود.

خواستم به واسطه تو، حجّت ها را بر همه مخلوقات، تمام کنم؛ به همین جهت، تو را خلاص نکردم و چنان ندانی که من تو را فراموش کردم! اگر مادر، فرزندش را فراموش کند، من تو را فراموش نمی کنم.

این است که من به ید قدرت خود، تو و ده نفر دیگر را در آن شهر علم انداخته بودم که از آن ده شهر علم به وجود می آید و آن ها دیوارها و حصارهای آن شهر خواهند بود و آنان که می خواهند نسل شما را منقطع کنند، ممکن نیست اراده خود را به اتمام رسانند، بلکه به نفاق و اعمال خود، گرفتار از دنیا خواهند رفت.

تا این که بعد از کلامی می فرماید: آن زمینی که به تو تعلّق داشت و به سبب منافقین خراب و بیابان شده بود، در آن وقت از وفور جمعیّتی که به تو خواهم داد برای سکنای ایشان، تنگ خواهد شد؛ باوجود آن که آنانی را که در آن روز، تو را از قبیل آب می آشامیدند، از روی زمین محو خواهم نمود.

ص: 202

در آن زمان وقتی که خود را بی اولاد پنداشتی، از فرزندانی که از تو به وجود آمده، به گوش خود، خواهی شنید که به تو خواهند گفت: وسعت همه زمین برای آن که در آن ساکن شویم، کم است. پس آن را وسیع ساز!

آن گاه تو در دل خود خواهی گفت: آن ها را برای که متولّد گردانید، حال آن که من خود را بی اولاد می پنداشتم، زیرا وقتی که دل از دنیا برکندم و اولاد خود را کشته و عیال خود را اسیر و سرگردان دیدم، گمان می کردم از من، کسی در دنیا نخواهد ماند، زیرا همه دست از اعانت من برداشته، مرا تنها واگذاشتند، پس این ها که حال می بینم، کجا بودند؟

من که خداوند توام، به تو می فرمایم: ای بنده من! بدان هنوز مانده است که بیاید آن زمانی که دست قدرت خود را به سوی عجمان دراز خواهم نمود و در میان آن ها لوای خود را بلند خواهم ساخت تا پسران تو را در میان بغل ها و دختران تو را بالای دوش های خود به راه برند.

پادشاهان، مربّی ایشان و زنان ایشان، دایگان اولاد تو خواهند بود، روی های خود را بر خاک گذاشته، به تو تعظیم خواهند نمود و به زبان خود، خاک قدم تو را از راه اخلاص خواهند خورد و خواهند لیسید.

آن وقت خواهی دانست که منم خداوند مهربان که ممکن نیست بگذارم آن هایی که امید خود را در من گذاشته اند، شرمنده شوند تا این که می فرماید: همه آنان که دیوان تو را کرده اند، من به عدالت، دیوان ایشان را خواهم کرد و همه اولاد تو را مستخلص خواهم گردانید و به دشمنان تو، گوشت های خودشان را خواهم خورانید و خونشان را از قبیل شراب صاف نشده، به ایشان خواهم نوشانید، این تنبیهی است به جهت ایشان، که در دنیا مقرّر خواهم نمود.

صراحت این مراتب را در حقّ حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام ملاحظه کن و ببین چه نوع ظهور دارد؛ از خطاب به فرزند حبیب من، خبر از گرفتاری و مصیبت، بودن او با ده نفر دیگر از برادران و فرزندان او در شهر علم که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله تصریح نمود «أنا مدینة العلم

ص: 203

و علیّ بابها»(1)، خبر دادن از اراده قطع نسل ایشان که در کتاب ها و تواریخ ظاهر است، و خراب و بیابان شدن کوفه که زمینی است که به او تعلّق داشت؛ چه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: مکّه شهر خدا است و مدینه شهر پیغمبر است و کوفه شهر من است، و بسیار شدن اولاد آن حضرت و ظهور قدرت الهی در حقّ او در میان عجمان که همه ایشان از شیعیان خاصّ او بودند و پادشاهان عجم به حدّی در تضرّع و تعظیم به خدمت او می کوشند که در بلده طیّبه قم که دختر شش هفت ساله از نسل آن حضرت مدفون است سلاطین ذوی الاقتدار چون به آن آستان رسند، ابتدا آستان را می بوسند و همه در آستان ملک پاسبان حضرت امام حسین سر خضوع بر خاک می گذارند، و در تربت مقدّس آن حضرت، خدای تعالی شفا قرار داده تا صدق آن چه به شعیا فرموده که خاک قدم تو را خواهند لیسید به ظهور رسد، و دشمنان آن حضرت چنان به جان هم افتادند که همه گوشت و خون یکدیگر را خوردند؛ چنان چه از حکایات حجّاج بن یوسف و شبث بن ربعی ملعون که در کربلا حاضر بود و عبد اللّه بن زبیر و غیره ظاهر است و در رجعت نیز ظاهر خواهد شد.

در خصوص آن چه در این مقام مذکور شد، با دو سه نفر از علمای اهل ذمّه صحبت داشته و از تفسیر این پاسوق ها از ایشان استفسار شد، بعضی موافقت نمودند در همه آن چه تفسیر شده و با بعضی دیگر اندک اختلافی بود که در مطلب تفاوتی نمی کرد.

و از آن جمله نیز در واقعه سیّد الشهدا علیه السّلام در فصل چهارم کتاب ارمیا می گوید آن چه خلاصه آن این است: چه شد و چه حادثه ای روی داد که رنگ بهترین طلاها تار شد، سنگ های بنای عرش الهی پراکنده گردید و فرزندان بیت المعمور که به اوّلین طلا زینت داده شده و از جمیع مخلوقات نجیب تر بودند، چون سفال کوزه گران پنداشته شدند. وقتی که حیوانات پستان های خود را برهنه کرده، بچّه های خود را شیر می دادند، عزیز من در میان امّت بی رحم دل سخت، چون چوب خشک شده در بیابان، گرفتار مانده و زبان طفل شیرخواره از تشنگی به کامش چسبیده است.

ص: 204


1- وسائل الشیعة، ج 27، ص 34.

در چاشتگاهی که همه کودکان نان می طلبند، چون بزرگان آن کودکان را کشته بودند، کسی نبود که به ایشان نان دهد. آنانی که در سفره عزّت، تنعّم می کردند، در سر راه ها هلاک شدند. آن هایی که در بهترین بسترها پرورش یافته بودند، فضولات اسبان را در بغل گرفته، می غلطیدند. پس وای بر غریبی ایشان! عزیزان من برطرف شدند به نحوی که برطرف شدن ایشان از برطرف شدن قوم سدوم، عظیم تر شد، زیرا آن ها هرچند برطرف شدند. امّا کسی به ایشان دست نگذاشت، امّا این ها باوجود آن که از راه پاکی و عصمت مقدّس، از برف سفیدتر، از شیر بی غش تر و از یاقوت رخشان تر بودند، روهایشان از شدّت مصیبت های دوران، متغیّر گشته بود به گونه ای که در کوچه ها شناخته نشدند، زیرا پوست ایشان به استخوان ها چسبیده بود.

و بعضی از علمای یهود عنود این تعزیه داری ارمیا را بر اهل شهربیت المقدّس بیت در خرابی آن حمل می کردند، غافل از این که هردو خرابی بیت المقدّس و قتل ایشان به سبب کثرت معصیت و بت پرستی و سایر این امور بود؛ به حدّی که خداوند عالم بر ایشان خشم گرفت و لعنت ها کرد. چنان چه شمّه ای از آن از کتب ایشان در جایی که متواتر نبودن تورات را نقل می کنیم، ذکر خواهد شد و این با اوصافی که در این مقام مذکور شد و شنیدی، منافات دارد و نمی تواند بر ایشان حمل شود.

این ناچیز گوید: کیفیّت هردو خرابی بیت المقدّس به تفصیل در کتب تواریخ مسطور است.

ص: 205

ص: 206

عبقریّه دهم بشارت ظهور در کتب متفرقه دیگر

اشاره

در بشارات ظهور موفور السرور آن جان جهان و امام عالمیان، در کتب و صحف اشخاصی است که در نبوّت آنان اختلاف است و در آن چند رفرفه می باشد.

بشارت مهادیو 1 رفرفه

در بشارات مهادیو به ظهور حضرت قائم علیه السّلام است.

محدّث بارع میرزا محمد اخباری در کتاب تحفة الأمین گوید: جمیع اهل شهود، اقطاب حقیقیّه امّت محمدیه را در دوازده منحصر دانسته اند، هرچند در تشخیص موضوع آن اختلاف نموده اند. ابن حجر عسقلانی باوجود تعصّب تصریح نموده که قطب نمی باشد مگر از اهل بیت.

حال، بر سر تعیین موضوع آن آمدیم که طریق اثبات آن بر وجه کلّی سه نوع است:

نوع اوّل: طریق عامّه و آن، نقل متّصل از اصحاب وحی است و در آن چند شهادت است:

اوّل، شهادت جنّیان، چنان چه خاکسار، در کتاب «مهادیو» که در لسان شرع، ابو الجانّ است، دیده است که در «جک دوربیا» که دور دوّم از ادوار اربعه است، هنگامی که مهادیو از ذرّیّه به خاطر تقریب کثرت گناه و امتناع از قبول امر به معروف و نهی از منکر برنجید، در کوه سمیر اعتزال نموده و به زوجه خود کورایابتی که امّ الجان است، از خلقت حضرت آدم علیه السّلام از طین در نزدیک «کال جک» که دور رابع

ص: 207

است، خبر داد.

در آن جا به خلقت خاتم النبیّین و دوازده بزرگوار از عترت طاهرین او- سلام اللّه علیهم اجمعین- کرده و نصّ بر افضلیّت ایشان بر جمیع مخلوقات نموده، آن کتاب در مذهب برهمنان از قبیل کتب سماویّه است و نزد آدمیان، در روی زمین، کتابی اقدم از آن نیست و ایشان، مهادیو را «منه» یعنی نبی می دانند.

کتاب پاتنگل 2 رفرفه

در بشارت پاتنگل به ظهور ولیّ عصر (عج) است.

در کتاب زبدة المعارف (1) و ذخیرة الالباب و تذکره ذکر شده، صاحب کتاب پاتنگل که از کتب اعظم کفره هند است، می گوید: چون مدّت دور تمام شود، دنیای کهنه، نو شود و زنده گردد و صاحب ملک تازه ای از فرزندان دو پیشوای بزرگ جهان پیدا شود که یکی، ناموس آخر الزّمان- یعنی حضرت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله باشد و دیگری صدّیق اکبر، یعنی وصیّ بزرگتر که «پشن» نام دارد- پشن نام حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است و نام آن صاحب ملک به زبان هندوان، راهنماست- به حق، پادشاه شود و خلیفه رام باشد- رام به معنای خداست- و آن پادشاه، به جای پیغمبران چون ابراهیم و خواجه خضر باشد، حکم براند و برای او معجزه بسیار باشد.

هرکه به او پناه برد و دین پدران او را اختیار کند، نزد رام، سرخ روی باشد. دولت او بسیار کشیده شود و عمر او از فرزندان ناموس اکبر زیاده تر باشد و آخر دنیا به او تمام شود.

از ساحل دریای محیط، جزایر سراندیب، قبر بابا آدم، جبال القمر و شمال هیکل زهره تا سیف البحر و اقیانوس را مسخّر گرداند، بتخانه سومنان را خراب کند و جگرنات به فرمان او به سخن درآید و به خاک افتد، پس آن را بشکند و به دریای اعظم

ص: 208


1- زبدة المعارف فی اصول العقائد، ص 644.

اندازد و نیز هربتی در هرکجا که باشد، بشکند.

بدان که «جگرنات» در لغت «سانسکریت» که لغت هندوان است، به معنی موجد الکلّ می باشد در مقابل «لاکهرنات» که به معنی معدم الکلّ است و مراد از «جگرنات» بتی است که او را مظهر موجد الکلّ دانسته و عبادت کنند. انتهی التفسیر.

بشارت شاکمونی 3 رفرفه

در بشارت شاکمونی به ظهور ولیّ عصر (عج) است.

در کتب مزبوره مسطور است که شاکمونی که یکی از کفره هند است، گوید:

پادشاهی و دولت دنیا به فرزند سیّد خلایق دو جهان، کشن بزرگوار تمام شود.- کشن در لغت ایشان، نام حضرت رسالت است- آن کسی باشد که بر کوه های مشرق و مغرب دنیا حکم براند و فرمان کند و بر ابرها سوار شود، فرشتگان، کارکنان او و پری زادان و آدمیان، درخدمت او باشند.

و از سودان که زیر خطّ استواست تا عرض تسعین که زیر قطب شمالی است، ماورای اقلیم هفتم و گلستان ارم تا باغ شدّاد را صاحب شود. دین خدا یک دین شود و زنده گردد، نام او ایستاده و خداشناس باشد.

در ذخیره و تذکره مذکور است که شاکمونی به اعتقاد کفره هند، پیغمبر صاحب کتاب بوده و گویند بر اهل ختا و ختن مبعوث شده و مولود او، شهر کیلوس است.

کتاب دید 4 رفرفه

در بشارت ظهور آن سرور در کتاب «دید» است؛ بنابر آن چه در تذکره نوشته، در آن کتاب که کفره هند، آن را آسمانی می دانند، گوید: بعد از خرابی دنیا، پادشاهی، در آخر الزّمان پیدا شود که امام خلایق و نام او منصور باشد. تمام عالم را بگیرد و به دین

ص: 209

خود آورد، و همه را از مؤمن و کافر بشناسد و هرچه از خدا خواهد، برآید.

بشارت جوک 5 رفرفه

در بشارت جوک؛ در همان کتاب مسطور است که جوک، در کتاب وشن گفته:

آخر دنیا، به کسی گردد که خدا را دوست دارد، از بندگان خاصّ او و نامش خجسته و فرخنده باشد. همه خلق را که در دین ها اختراع کرده و حقّ خدا و پیغمبر را پامال کرده اند، را زنده گرداند و بسوزاند، عالم را نو گرداند و هربدی را سزا دهد، دولت او یک کرور که عبارت از چهار هزار سال است می باشد و خود و اقوامش پادشاهی کنند.

کتاب ماسک 6 رفرفه

در بشارت ظهور امام زمان- علیه صلوات اللّه الملک المنّان- در کتاب ماسک است. ماسک نام یکی از صاحب شریعتان کفره هند است. او بر این اعتقاد است که آدمی همچون گیاه می روید و خشک می شود و از هم می ریزد.

گوید: دور دنیا به پادشاه عادلی تمام شود که در آخر الزّمان، پیشوای ملایکه و پریان و آدمیان باشد. حقّ و راستی با او باشد، آن چه در دریاها و کوه ها پنهان باشد، همه را بیرون آورد و از آسمان ها و زمین آن چه باشد، خبر دهد.

کتاب دادیک 7 رفرفه

در بشارت ظهور حضرت صاحب الامر- عجلّ اللّه فرجه- در کتاب دادیک است.

در آن کتاب گوید: بعد از آن که مسلمانی به هم رسد و در اسلام بیداد، ظلم ظالمان، فسق عالمان، تعدّی حاکمان، ریای زاهدان، بی دیانتی امینان و حسد حسودان پیدا شود

ص: 210

و دنیا مملوّ از ظلم و ستم گردد، اسلام برطرف شود و جز نامی از آن نماند. پادشاهان، بی رحم و رعیّت، بی انصاف شوند و در خرابی یکدیگر بکوشند و عالم را کفر و ضلالت و فساد فرابگیرد.

پس دست غیرت الهی درآید و جانشین حمیاطا ظاهرشود، مشرق و مغرب عالم را بگیرد و همه جهان را بگردد، بسیاری از خلایق را بکشد و خلق را هدایت کند و آن در حالی باشد که ترکان، امیر مسلمانان باشند و او به غیر حق، از کسی چیزی قبول نکند.

بشارت زردشت اوّل 8 رفرفه

در بشارت، زردشت اوّل به ظهور موفور السّرور ولیّ عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف است.

از بعض تواریخ معتبره معلوم شود، جمعی نزد طایفه مجوس، زردشت نامیده شوند. اوّل: آذر هوشنگ که زردشت نخستین و مؤسّس آیین زردشتی است. او در زمان سلطنت اجامیان- جمشیدیان- در بلخ ظهور نموده و طایفه بنی کوش را که در ایران مستولی شده و مهابادیان را منقرض کرده بودند از ایران بیرون کرده است. یعنی معتقدند او، خود پادشاه بوده است.

برخی گفته اند: پادشاه عصر، آیین او را پذیرفته و به وسیله نیروی او، مملکت را از دشمن پرداخته است. او را آذرهون و آذرهوش نیز گویند که به معنی عقل تابنده و خرد تابناک است.

دوّم: فریدون که او را زردشت ثانی گویند. او از دماوند ظهور نمود و «ماردوشان» یعنی نمارده بابل و گلدانیان را که جمشیدیان را منقرض کرده و نهصد سال در ایران سلطنت می نمودند، به معاونت کاوه آهنگر اصفهانی، منقرض ساخت و تشکیل سلطنت داد. فریدون که مخفّف فرّایدون یعنی فرّاکنون و از سلاله آبادیان است، در کوه دماوند به ریاضت و عبادت پروردگار قیام داشت. چنان چه این معنی، شیوه

ص: 211

سلاطین عجم بوده که قبل از پادشاهی به زهد و عبادت و انقطاع از دنیا می گذرانیدند، برخی نیز پس از مقام سلطنت کبری، پادشاهی را ترک کرده و به این وظیفه مقدّس می پرداختند.

مسعودی در اثبات الوصیّه گوید: قیام فخشد بن سام بن نوح علیهما السّلام در زمان پادشاهی فریدون بوده که او ذوالقرنین است.

خدای تعالی او را به سوی قوم خود مبعوث فرمود، امّا نبوّتش را انکار کرده و را مضروب ساختند.

پس خدا او را صد سال بمیراند، آن گاه زنده اش فرمود و به سوی قوم، مبعوث اش نمود؛ باز بر او تاختند و قرن و سمت چپ سرش را مضروب ساختند.

خدا او را صد سال دیگر نیز بمیراند، آن گاه به او حیات بخشید. او دلایل نبوّتش را از دو گوشه سر او ظاهر کرد که از جای آن دو ضربت، نوری می درخشید و چون خشمگین می شد، از دو سوی سر او وی رعود و صواعق پدید آمد.

پس خدا پادشاهی مشارق و مغارب را به وی ارزانی داشت، به دست او ستمکاران را از پا درآورد و سدّ یأجوج و مأجوج را بست. زمین در زمان او، همی با عدل و وسعت و برکت بود.

سوّم: «جاماسب» که در زمان «وشتاسب» یعنی بنی حام که از آفریقا به ایران هجوم آورده بودند، با داریوش- اسفندیار- در بلخ ظهور نمود، پادشاه عصر، وی را تأیید کرد و آن ها آیین زردشتی را رونقی تازه دادند.

اشخاص دیگری نیز به نام زردشت، نامیده شده اند که همه، مروّج آیین زردشت نخست و مبیّن معانی و کاشف رموز کتاب او- کتاب زند- بوده اند. چنان چه فردوسی از قول خسرو پرویز گوید:

ما را ز دین کهن، ننگ نیست ***به گیتی به از دین هوشنگ نیست

همه راه داد است و آیین مهر***نظر کردن اندر شمار سپهر

چه اگر واضع دین زردشت در زمان گشتاسب بود، خسرو پرویز که از پادشاهان

ص: 212

زردشتی است، دین خود را به هوشنگ نسبت نمی داد.

گویند، آتش در زمان هوشنگ پیدا شد، روز پیدایش آتش، آیین جشن را بنا نهاد که آن را جشن سده نامند. در آینه سکندری گوید: و در کتاب زند که اسم کتاب زرداشت و پازند، شرح آن کتاب و اوستا، شرح روحانیّات آن و به معنی آموزنده می باشد، به منزله کتاب تلموت از تورات است و غالب معانی آن، شبیه به شاستر هندوان است که فقط مغان به آن عمل می کرده اند.

و بالجمله در آن کتاب می گوید: لشکر اهریمنان، دایم با ایزدیان در روی خاکدان، محاربه و کشمکش دارند و غالبا فتح و پیروزی با اهریمنان باشد، امّا نه به طوری که بتوانند ایزدیان را محو و منقرض سازند؛ چون در هنگام تنگی از جانب ارمزد که خدای آسمان است، به ایزدان که فرزندان اویند، یاری می رسد و محاربه ایشان، نه هزارسال طول می کشد.

آن گاه پیروزی بزرگ از آن ایزدان می شود و آن ها اهریمنان را منقرض می سازند.

تمام اقتدار اهریمنان در زمین است و در آسمان راه ندارند، بعد از پیروزی ایزدان و برانداختن تبار اهریمنان، عالم کیهان به سعادت اصلی خود رسیده و بنی آدم بر تخت نیک بختی خواهند نشست.

در کتاب زند مزبور نیز گوید: و چنان چه آذر هوشنگ خبر داده، بعد از او، سه پیمبر نامدار بزرگوار صاحب کتاب جدید و شریعت تازه خواهند آمد.

نخستین ایشان، به «اوخسیاترتا اشیدزما» موسوم است و به زعم ما این همان موسی است.

دوّمین، به «اوخسیات نماه اشید ربوتی» موسوم است که مسیح موعود باشد.

و آخر ایشان، دو نام دارد: «سااسیات سئوشان و سااسپوس». زردشت او را بسیار می ستاید و می گوید: او سلامتی دنیا را مکمّل می سازد، شرف سیف و ضرب قطعی را حایز بود، نور قاهر الهی از جبین او و یارانش ظاهر است، آفرینش را از فساد و تباهی خلاص می کند و بعد از آن، دنیا را زنده جاوید می سازد و ترقّی ابدی می بخشد تا هر

ص: 213

چیز، مالک خود بشود.

آن گاه ظلمت از پیش نور، زایل می گردد، مرگ از میان برمی خیزد و خوبی، بدی ها را نمی گذارد. «اکامانا» در پیش و «هومانا» بدون تأثیر می ماند. راست، دروغ را محو می سازد، قرواتات خورداد و امرتات مرداد، گرسنگی و تشنگی شدید را برطرف می سازد و اهریمن به پادشاهی ارمزد اعتراف می کند.

امّا در این گیرودار، دیوان دایما بر مردم هجوم می کنند و ایزدان از ایشان مدافعه می نمایند.

در بشارت الظهور بعد از نقل این عبارت فرموده:

مؤلّف گوید: از عبارات مزبور مستفاد شود که در کتاب زند از ظهور چهار نفر بزرگ خبر داده که سه نفر ایشان، صاحب کتاب و شریعت تازه می باشند و این که صاحب تاریخ گفته از ظهور سه پیمبر نامدار خبر داده و آخرین را صاحب دو نام دانسته، اشتباه کرده است. آن چه زردشت در ظهور چهارمین گفته و بسیار ستایش نموده، بر هیچ ظهوری انطباق نگیرد، مگر بر ظهور موفور السرور حضرت مهدی موعود- ارواحنا فداه- چون آن چه صاحب کتاب زند در آخرین ظهور گفته از تکمیل دنیا و حایز بودن شرف سیف و ضرب قطعی، خلاص کردن آفرینش از فساد و تباهی، دنیا را زندگی جاوید دادن و ترقّی ابدی بخشیدن، زوال ظلمت از پیش نور، برطرف شدن دروغ و برخاستن مرگ از میان- مطابق آن چه در شریعت اسلام به نحو اتمّ و اوفی بیان شده- از خصایص ظهور حضرت مهدی موعود- عجلّ اللّه فرجه- می باشد که برحسب اخبار کثیره، آن حضرت را قائم نامند، برای این که قیام به سیف می نماید.

به موجب آثار متواتره «یملأ الأرض عدلا و قسطا کما ملئت جورا»(1) توده خاک را از ظلمت ظلم و جور، پاک و به نور عدل وداد، روشن و تابناک نماید.

و به مفاد کریمه اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها(2) صفحه عالم را از

ص: 214


1- الکافی، ج 1، ص 338.
2- سوره حدید، آیه 17.

آلایش کفر و شرک و نفاق بپردازد و به حیات ابدیّه ایمان و عرفان و توحید و وفاق، زنده جاوید سازد.

در زمان آن ظهور اعظم، اخلاق ردّیّه و بزهکاری از میان مردم، زایل و ملکات حسنه، نیکویی و پارسایی، برای عامّه خلق حاصل شود و جنود عقل بر اهریمن جهل، غالب آید. عالم کیهان به سعادت خود، نایل شود و بنی آدم بر تخت نیک بختی خواهند نشست.

بر هرخردمندی ظاهراست که چنین شخصی تا این تاریخ که یک هزار و سی صد و پنج سال از هجرت حضرت خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله گذشته، ظهور ننموده؛ پس هرکس دعوی کرده و خود را مهدی موعود نامیده جز از در کذب و افترا نخواهد بود، زیرا یکی از آن آثار تاکنون در عالم، ظاهر نشده است.

پس آن موعود نیست مگر حضرت حجّة بن الحسن- ارواحنا فداه- که شیعه اثنی عشریّه، همواره ظهورش را از پرده غیب، منتظر و طلوعش را از افق لاریب، مترقّبند.

کتاب جاماسب 9 رفرفه

اشاره

در بشارت ظهور حضرت بقیة اللّه در کتاب جاماسب است.

محدّث بارع، میرزا محمد اخباری در کتاب تحفه در اثبات مدّعا گفته:

دوّم: شهادت جاماسب در کتاب خود که پیش از حضرت مسیح و خاتم علیهما السّلام از طوفان نوح تا طوفان آینده، همه را به ضوابط نجومی بیان نموده و تمامی پیش بینی های او، برطبق اخبار، اتّفاق افتاده و به بودن ذریّه حضرت خاتم المرسلین صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از نسل دختر او، شهادت امام حسین علیه السّلام، ظهور دولت صاحب الامر بعد از غیبت و خروج دجّال تصریح نموده است و ذکر عبارات ایشان در اذهان معاصرین از باب الغاز است، لهذا به نقل صاحب ترجمه اکتفا نمود.

در تذکرة الائمّة بعد از ذکر کتب بسیاری از طایفه مجوس گوید: این کتاب ها به

ص: 215

اقوال مختلفه و لغات مشکله، احوال آن حضرت را بیان نموده اند که ظهور خواهد کرد.

جاماس حکیم، به این تصریح کرده و در فرهنگ الملوک که اسرار العجم می گویند و از کتاب های مخفی مجوس است و آن را به منزله الیا- صحف- می دانند و به اصطلاح گبران، جاماس نامه می گویند و احکام زیج و حوادث گذشته و آینده در آن ثبت شده است.

این کتاب را وزیر جلیل القدر کرمان، برای حقیر فرستاده بود. نه جزء بود که پیوسته نوشته بودند، اکثر خطوط آن به خطّ یونانی و خطّ معقلی و قلم داودی و بعضی به خطّ فارسی شبیه بود و بعضی از منتسخ آن، مندرس بود و تا حال نشنیده ام کسی از عرب و عجم این را دیده، بلکه نامی از آن شنیده باشد.

به هرحال، جاماسب در آن کتاب در فصل کاهنبار که کاهنباران نیز گویند- هردو به کاف فارسی- از زبان زردشت نقل می کند.

به اصطلاح ایشان، کاهنباران شش روز باشد که خداوند، عالم را در آن آفرید و هر روز را کاه می گویند.

کاه کاهنبار اوّل، «میدریوردم» نام دارد. آن روز پانزدهم اردیبهشت ماه قدیم است، گویند، یزدان از این روز تا چهل روز، آفرینش آسمان ها را به اتمام رسانید.

کاه کاهنبار دوّم: «میدیوشم» نام دارد و آن، یازدهم تیرماه قدیم است، گویند یزدان از این روز تا شصت روز، آفرینش آب را تمام کرد.

کاه کاهنبار سوّم: «سی سهیم» نام دارد. این هشتاد روز است که بیست و سوّم شهریورماه قدیم باشد، گویند یزدان از آن روز تا هفتاد و پنج روز آفرینش زمین را به اتمام رسانید.

کاه کاهنبار چهارم، «ایاسرم» نام دارد. آن هشتاد روز است که بیست و ششم مهرماه قدیم باشد، گویند یزدان از این روز، آفرینش نباتات و ریشه ها را تمام کرد.

کاه کاهنبار پنجم: «سیدی نادیم» نام دارد. آن اوّل مهروز است که شانزدهم بهمن

ص: 216

ماه قدیم باشد، گویند یزدان از این روز تا هشتاد روز، حیوانات را که دویست و هشتاد و دو نوعند، بیافرید، صد و هشتاد درّنده و چرنده و صد و دو نوع پرنده.

و کاه کاهنبار ششم: «هیمندیم» نام دارد. آن اهنود روز است که اوّل خمسه مسترّقه قدیم باشد، گویند از این روز تا هفتاد و پنج روز، خلقت و پدیداری حضرت آدم که به زعم ایشان کیومرث است، به اتمام رسید.

در آخر، احوالات ملوک و انبیا را می گوید که چند نفرند، در چه زمانی به هم می رسند، دین ایشان چیست، در کجا باشند و با امّت به چه قسم سرمی کنند. تا آن که به پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می رسد و می گوید: این پیغمبر عرب، آخر پیغمبران باشد که در میان کوه های مکّه پیدا شود. بر شتر سوار شود و قوم او نیز، شترسواران خواهند بود. با بندگان خود، چیز خورد و به روش آن ها نشیند. برای او سایه نباشد و از پشت سر، مثل پیش رو ببیند.

دین او، اشرف دین ها باشد و کتاب او، هرکتاب آسمانی را باطل گرداند، دولت تازیک- یعنی عجم- را بر باد دهد، دین مجوس و پهلوی را برطرف و آتشکده را خراب کند و روزگار پیشدادیان، کیان، ساسانیان و اشکانیان تمام شود.

از فرزندان دختر آن پیغمبر که «خورشید جهان» و «شاه زنان» نام دارد، کسی در دنیا به حکم یزدان پادشاه شود که جانشین آخر آن پیغمبر در میان دنیا- یعنی مکّه- باشد.

دولت او به قیامت متّصل و بعد از پادشاهی او، دنیا تمام شود. آسمان، جفت گردد و زمین، در آب فرو رود. کوه ها، برطرف شود و اهرمن کلان را که ضدّ یزدان و بنده عاصی او باشد، بگیرد، حبس کند و بکشد و رییسان اهرمن یعنی، «مسمندع»، «فرخ» «جبابل»، «قنقد» را بگیرد.

«میشناسند»، یعنی ملایکه بر او فرود آیند و خلایق را به یزدان خواند. نام مذهب او برهان قاطع و حق باشد و «بشر»- یعنی میکاییل- «سروش»- یعنی جبرییل- «آسمان»- یعنی عزراییل «بهرام»، فرشته موکّل زمین و «ازردحمز»، موکّل گاوان و

ص: 217

گوسفندان در خدمت او حاضر شوند و «امروز» فرشته روز اوّل هرماه و «آزوگشت»، فرشته موکّل بر آتش و «روان بخش» که روح القدس باشد، همگی بر او نازل شوند.

و از خوبان و پیغمبران، گروه بسیاری را زنده کند، مانند «ملکان» پدر خضر و «مهراس» پدر الیاس، و «فقوماس» پدر ارسطاطالیس، آصف بن برخیا وزیر «جمشاسیب»- یعنی سلیمان- «ارسطو» و «ماقذونی» و «سام بن نوح» و «شمسون»، «سولان»، «شاوول»، «شموئیل»، «میخا»، «یخرقل»، «سیسا»، «شعیا»، «حیّ»، «لؤلؤ»، «حفوق»، «لول»، «حقوق» و «رخوبا» که پیغمبران بنی اسراییل هستند و غابر بن شالخ زنده شود و سیمرغ از کوه قاف، نزد او حاضر گردد. سیمرغ، عنقای مغرب است که به دعای «حنظل بن صفوان» غایب شد.

و از بدان گیتی و کافران، «شل سورنورس»- نمرود- را زنده کند، او را با «پرع» و «فرخ» که «قارون» و «هامان» باشند، بسوزاند. هامان، وزیر فرعون را زنده گرداند و او را زنده دار زند.

ضحّاک علوانی را از چاه دماوند درآورد و او را دیوان مظالم بکند و بختنّصر را بسوزاند که «وژمخت»- یعنی بیت المقدّس، را خراب کرد.

«شمامورا» زنده کند که دین پهلوی را برهم بزند و آتش را شریک خالق می گرداند و می گوید آن برزخ میان خالق و خلق است.

«سدوم»، قاضی شهرلوط و «اسقف»، قاضی ترسایان را زنده کند و «دوباغ» اهرمن را زنده گرداند که عمل و طی غلام را در میان قوم نوح احداث کرد. «نمردان» را که از اکابر فرس است زنده گرداند او اعتقاد دارد یزدان، اشخاص بسیار از روحانییّن دارد که احداث نمود. از حش مؤبذ را زنده گرداند که عناصر اربعه را خالق می داند و «نامی» را زنده گرداند که ستاره پرستی را وضع کرد.

«میلان» را زنده کند که اصل وجود را سه می داند؛ نور و ظلمت و معدن جامع که سبب امتزاج و اختلال است و «کیوان»- به کاف فارسی- را زنده کند که اصل وجود را

ص: 218

سه عنصر می داند؛ آب و آتش و خاک و هرسه را قدیم می داند.

همه ایشان را می سوزاند و دیگر از پادشاهان اقوام خود، جمعی را که در دین خدا فتنه ها کرده و خوبان بندگان خدا را کشته اند، زنده گرداند و بکشد.

در آن کتاب، بعد از این عبارت می گوید:

مؤلف گوید: مراد از این پادشاهان که جاماسب گفته، بنی امیّه و بنی عبّاس و سلاطین جور مسلمانانند که باعث فتنه در دین و قتل نیکان یعنی، امامان و شیعیان ایشان شده اند.

و دیگر «رستم زال» را زنده کند و در خدمت او باشد و «کیخسرو» را زنده کند که دیوان، همه از او اطاعت کنند، همه را بکشد و بسوزاند و به باد امر کند، خاکستر ایشان را به دریای محیط ریزد و همه تابعان اهرمن و تبهکاران را بکشد.

نام آن پادشاه، «بهرام» و از خورشید جهان- که دختر «سین» که نام مبارک محمد صلّی اللّه علیه و آله، به لغت پهلوی است- باشد. ظهور او در آخر دنیا باشد، عمر هفت کرکس کند، و عمر او، چون خروج کند، سی قرن شده باشد و زمانی خروج کند که تازیان بر فارسیان غالب شوند و شهرهای ایشان به دست سلطان تازیک خراب شود.

پس او خروج و جنگ کند و «دود» یعنی دجّال را که کوری خرسوار و مدّعی خدایی است، بکشد و از گوشه دنیا که «گنگ» و زواچین باشد تا «وژمخت» که بیت المقدّس است، همه را بگیرد.

«گشتاسب» و «لهراسب» را زنده کند و دار زند و صاحب صبایی یعنی، عیسی علیه السّلام با او خواهد بود.

اسکندریّه و شهرهای عمّان که بحرین، هرنور، نعمان و مسقط است، جزایر پرتکال و بسیاسه و غیره را بگیرد. اسکندر بن دارا با او باشد، او را به فرنگ و رستم را به مصر بفرستد. سیّد بزرگی که پدر آن پادشاه باشد برود و قسطنطنیّه را بگیرد و علم های ایمان و مسلمانی را در آن جا برپا کند. عصای سرخ شبانان «باهودار» یعنی، موسی و انگشتر و دیهیم سلیمان با او باشد. سلیمان، پیغمبری از اسراییلیان است.

ص: 219

جنّ و انس و دیوان، مرغان و درندگان به فرمان او خواهند بود و او ایزدگشب- یعنی خداپرست- است و شیر اتابک بزرگ است، یعنی صاحب جبروت و بزرگی، مثل جمشاسب.

او موسوم به «کیاوند» است، یعنی پادشاه بزرگ کیان، یعنی بزرگ جبّار.

و «شیرویه»، یعنی شکوهمند که دیو دین که شیطان است از او بگریزد، «کیهان خدیو» است، یعنی پادشاه دنیا و شهنشاه است، یعنی برتر از همه پادشاهان و او فرزند دختر «سین» است.

مدّت پانصد قرن، خود و یارانش پادشاهی کنند و تا مقدونیّه برود که دار الملک فیلقوس است، در ساحل بحر اقصابوس خیمه زند که آخر زمین دنیا است، همه جهان را یک دین کند و کیش گبری و زردشتی نماند.

پیغمبران خدا، مشاسندان، مؤبذان، حکیمان، پری زادان و دیوان، مرغان و همه اصناف جانوران، ابرها و بادها و مردان سفیدرویان در خدمت او باشند. از مغرب برگردد، داخل ظلمات شود و جزیره «نسناس» را بگیرد و اسرافیل صاحب بوق، نزد او آید.

آن چه از کتاب جاماسب نامه در این خصوص به دست آمد، تمام شد و تتمّه کتاب نبود. در اوراق دیگر هم احوالات ملوک اسلامیان از ترکان و عجمان و عبّاسیان، وقایع هرسال از تغییرات و تبدّل پادشاهان و انقراض زمان ایشان بود که اظهار آن، خارج از مقام و انسب به کتمان است.

انتباه فی رفع اشتباه

بدان در تعیین صاحب تذکرة الائمّه اختلاف کرده اند؛ محدّث بحرانی در لؤلؤه، آن را از مؤلفات علّامه مجلسی- علیه الرحمه- شمرده، میرزا عبد اللّه افندی، تلمیذ مجلسی رحمهم اللّه آن را در کتب مجهوله، اندراج داده و صاحب روضات بعد از نفی آن از علّامه مجلسی رحمهم اللّه گفته: چنین گفته می شود که از مؤلّفات ملّا محمد باقر بن محمد تقی

ص: 220

لاهیجی، معاصر و همنام مشارک مجلسی در نام خود و پدر است.

اقول: هرکس به زبان مجلسی آشنا باشد، می داند که این کتاب از مؤلّفات آن جناب نیست.(1) مصراع:

کو سلیمانی که داند لحن طیر

انتهی لمؤلّفه الخاطی کتبه بیده الفانیّة و السّلام.

ص: 221


1- در حاشیه کتاب شریف نجم الثاقب از مرحوم محدّث، در این زمینه چنین آمده است: از اغلاط فاحشه جمله ای از معاصرین، نسبت کتاب تذکرة الائمة است به علامه مجلسی؛ چنان چه در رساله فیض قدسی توضیح نموده ام که پاره ای از تلامذه آن مرحوم، خصوصا جناب عالم کامل میر محمد حسین امام جمعه، سبط آن مرحوم و وصی در اتمام بعضی از تصانیف او، ضبط تمام مؤلفات عربی و فارسی و عدد ابیات کتاب آن جناب را کردند در رساله علیحده ای، حتی انشاءات و رسایل مختصره آن مرحوم را؛ بااین حال ذکر نکردند این کتاب را. و چگونه می شود با آن همه اهتمام و مصاحبت سالها تا وقت وفات، از نظر ایشان ساقط شود و شاهد احسن از این، آن که فاضل خبیر میرزا عبد الله اصفهانی، تلمیذ ارشد آن مرحوم، در ریاض العلماء کتاب مذکور را از کتب مجهوله که مؤلفش معلوم نیست، شمرده و این موضع از ریاض را در حیات استاد خود نوشته و با آن طول باع در اطلاع بر ارباب مصنّفات، نشود تصنیف استادش بر او مخفی بماند و فاضل عالم معاصر خوانساری ایده الله تعالی در روضات الجنات نسبت داده آن را به ملا محمد باقر بن ملا محمد تقی لاهیجی، معاصر علامه مجلسی رحمهم اللّه؛ نجم الثاقب، ج 1، ص 102.

ص: 222

عبقریّه یازدهم بشارات متفرقه

اشاره

در بشارات متفرّقه قبل از طلوع نور اسلام است به ظهور آن سرور است و در آن چند رفرفه می باشد.

بشارت سطیح کاهن 1 رفرفه

در بشارت سطیح کاهن به ظهور حضرت مهدی علیه السّلام است:

حافظ برسی در مشارق الانوار و حمیدی از اعاظم علمای عامّه از کعب بن حارث روایت کرده اند که «ذاجدن پادشاه» برای امری که در آن شکّ کرده بود، سطیح کاهن را احضار کرد. چون به در خانه او رسید، برای امتحان پایه علم او، دیناری را در زیر پای خود پنهان نمود و پس از دخول سطیح، از او پرسید چه چیز برای تو پنهان کرده ام؟

گفت: «حلفت بالبیت و الحرم و الحجر الأصمّ و اللّیل إذا أظلم و الصّبح إذا تبسّم و بکل فصیح و أبکم، لقد خبأت لی دینارا بین النّعل و القدم»(1).

یعنی سوگند به خانه خدا و حرم محترم او و حجر الاسود و شب ظلمانی و صبح نورانی و به هرگویا و لال که میان نعل و قدم، دیناری پنهان کرده ای!

ملک گفت: علم تو از کجاست؟

گفت: از یک نفر جنّی که با من برادر شده، هرجا روم با من همراه است.

ص: 223


1- بحار الأنوار، ج 51، ص 163- 162.

ملک گفت: مرا از بعض اموری که بعد از این واقع خواهد شد، خبر ده!

سطیح گفت: چون اخیار، نایاب شوند و اشرار، بسیار گردند و تقدیرات خدای را انکار نمودند، اموال را با بار نقل کردند، مردم برای گناهکاران و صاحبان اموال، خاشع شدند، ارحام را قطع نمودند و مردمانی که حلال شمارنده حرام های دین اسلامند، آشکار گردیدند و اختلاف کلمه پدیدار شد و عهد و پیمان را شکستند و احترام صاحبان حرمت کم گردید و ستاره دنباله دار که عرب را درمانده کند، طلوع نمود، باران منقطع و نهرها خشک گردید و نرخ ها در اطراف بالا گرفت. آن گاه مردم بربر با علم های زرد به پشت اسب ها رو آورده، وارد مصر شدند و مردی از اولاد صخر خروج کرد و رایات سیاه را به سرخ بدل نمود، محرّمات را حلال کرد، زنان را از پستان ها درآویخت و کوفه را غارت نمود. چه بسیار زنان سفیدسان که سواران در آن زمان، آن ها را احاطه نمایند در حالی که شوهرشان کشته گشته، عجز و درماندگی آن ها بسیار شده و فرج های آنان حلال گردیده بود.

فعند ذلک یظهر ابن النبی المهدی، پس در آن زمان پسر پیغمبر، حضرت مهدی علیه السّلام آشکار کرد و آن زمانی است که مظلومی در مدینه کشته شود و پسر عمّ او در حرم مکّه کشته شود و امر پنهان ظاهرشود که با علاماتش موافق آید.

در آن وقت مرد نامبارک با گروه ستمکار خویش، روی آرد. پس بر روم به کشتن بزرگان آن مرزوبوم غالب شود و در آن حال، آفتاب منکسف گردد.

وقتی لشکرها فراهم آیند و صف ها آراسته شود، آن گاه پادشاهی از صنعای یمن بیرون آید که رنگ رخسارش چون پنبه سفید و نامش حسین یا حسن باشد. پس به سبب خروج او، عمر فتنه ها برطرف گردد.

فهناک یظهر مبارکا زکیا و هادیا مهدیّا و سیّدا علویّا، فیفرج النّاس اذا اتاهم بمنّ اللّه الّذی هدیهم فیکشف بنوره الظّلماء و یظهربه الحقّ بعد الخفاء.

پس در آن حال، پسر پیغمبر، حضرت مهدی علیه السّلام آشکار گردد. در حالی که مبارک و هادی و مهدی و سیّد علوی است. پس از فضل خدا، مردم را فرج بخشد، به نور او

ص: 224

تاریکی ها برطرف گردد و حق، بعد از پنهانی آشکار شود، اموال را بالسویّه قسمت نماید، شمشیرها در غلاف رود و خون ریزی موقوف گردد.

زندگی مردم خوش و گوارا شود و دیده روزگار را به آب عدل وداد از خاشاک ظلم و بیداد پاک فرماید و حق را به صاحبان حق، اگرچه روستاییان باشند، ردّ نماید. مردم دور او، بسیار ضیافت نمایند، در عصر او، گمراهی و کوری مانند غباری برطرف شود.

پس زمین را از عدل وداد و زمان را از دوستی و وداد پر کند و بدون شکّ و ارتیاب، آن نشانه قیامت است.

بشارت قس بن ساعده 2 رفرفه

در بشارت قسّ بن ساعده به ظهور آن سرور است:

روی الکراجکی (1) حدیث الجارود بن منذر العبدی المنصوص فیه علی الأئمّة الأثنی عشر؛ قال (ره): «و کان عالما نصرانیا؛ فأسلم عام الحدیبیّة و طال ما وقع بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من المقال إلی أن قال: فأقبلت علی رسول اللّه و هو یتلألأ و یشرق وجهه نورا و سرورا».

فقلت: یا رسول اللّه إنّ قسّا- و هو من جملة أحبارهم المشاهیر- کان ینتظر زمانک و یتوکّف أیامک و یهتف باسمک و اسم أبیک و امّک و بأسماء لست أحسّها معک و لا أراها فیمن اتبّعک.

قال سلمان: فأخبرنا! فأنشات احدّثهم و رسول اللّه یسمع و القوم سامعون واعون. قلت: یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله! لقد شهدت قسّا و قد خرج من ناد من أندیة أیاد إلی صحصح ذی قتاد و سمر و عتاد و هو مشتمل بنجاد فوقف فی أضحیان لیل کالشّمس رافعا إلی السّماء وجهه و أصبعه فدنوت منه فسمعته.

یقول: اللّهمّ ربّ هذه السّبعة الأرقعة و الأرضین الممرّعة! بمحمّد و الثلاثة

ص: 225


1- کنز الفوائد، ص 528- 527.

المحامده معه و العلیّین الأربعة و سبطیه النّیعة الأرفعه و السری الألمعة و سمّی الکلیم الضّرعة، اولئک النقباء الشّفعة و الطرائق المهیعة، درسة الأنجیل و حفظة التنزیل علی عدد النّقباء من بنی إسرائیل، محاة الأضالیل، نفاة الأباطیل، الصّادقوا القیل، علیهم تقوم الساعة و بهم تنال الشفاعة و لهم من اللّه فرض الطّاعة.

ثمّ قال: اللّهمّ! مدرکهم و لو بعد لای من عمری و محیای و أنشأ أبیاتا فی التحسّر علیهم ثمّ اب یکفکف وجه رنین کرنین البکرة قد برأت ببرائة.

و هو یقول: اقسم قسّ قسما لیس به منکتما لو عاش ألقی عمر لم یلق منها سأما حتی یلاقی أحمدا و النقباء الحکماء، هم أوصیاء أحمد، أکرم من تحت السّماء یعمی العباد عنهم! و هم جلاء للعمی لست بناس ذکرهم! حتّی أحلّ الرحما.

ثمّ قلت: یا رسول اللّه أنبئنی أبنأک اللّه بخیر من هذه الأسماء الّتی لم نشهدها و أشهدنا قسّ ذکرها.

فقال رسول اللّه: یا جارود! لیلة اسری بی إلی السّماء، أوحی اللّه عزّ و جلّ إلیّ أن سل من أرسلنا قبلک من رسلنا علی ما بعثوا!

فقلت: علی ما بعثتم؟ فقالوا: علی نبوّتک و ولایة علیّ بن ابی طالب و الأئمّة منکما. ثمّ أوحی إلیّ أن التفت إلی یمین العرش! فالتّفت فإذا علیّ و الحسن و الحسین و علیّ بن الحسین و محمّد بن علیّ و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و علیّ بن محمّد و الحسن بن علیّ و المهدیّ فی ضحضاح من نور یصلّون.

فقال الربّ تعالی: هؤلاء الحجّة لأولیائی و هذا المنتقم من أعدایی.

فقال لی سلمان: یا جارود! هؤلاء المذکورون فی التّوراة و الأنجیل و الزبور، فانصرفت بقومی و أنا أقول أبیات:

أتیتک یابن أمنة رسولا***لکی بک اهتدی النهج السبیلا

فقلت و کان قولک قول حق ***و صدق ما بدی لک أن تقولا

و بصّرت العمی من عبد شمس ***و کلّ کان من عمة ضلیلا

ص: 226

و أنبئناک عن قسّ الأیادی ***مقالا فیه ظلّت به جدیلا

و أسماء عمت عنّا فألت ***إلی علم و کنّ به جهولا

بدان: قسّ بن ساعده از اعاظم حکمای عرب و افاخم علمای نصارا و از مبشّرین حضرت خاتم انبیا و اوصیای آن حضرت است. ابو الفتح کراجکی حدیث جارود بن منذر عبدی را روایت کرده که در آن نصّ بر امامان دوازده گانه است. گفته که جارود بن منذر از علمای نصارا بود و در سال حدیبیّه، اسلام آورد. گفتار میان او و رسول خدا به درازا کشید.

تا این که گوید: به سوی حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رو نمودم در حالی که نور و سرور از چهره مبارکش درخشان و متجلّی بود.

آن گاه عرض کردم: یا رسول اللّه! به درستی که قسّ انتظار زمان تو را می کشید و از نام تو و پدر و مادرت و نام هایی که در پیروان تو آن ها را نگران شوم، خبر می داد.

سلمان گفت: از آن نام ها به ما خبر بده! پس من آن ها را حدیث کردم و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و اصحاب می شنیدند.

عرض کردم: یا رسول اللّه! قسّ را مشاهده کردم که در شبی مهتابی از مجلسی از مجالس طایفه ایاد بیرون آمده، به صحرا رفت و روی و انگشت خویش به جانب آسمان برداشت.

نزدیکش شده، شنیدم که می گفت:

ای خدای آفریننده هفت آسمان و زمین! تو را به محمد صلّی اللّه علیه و آله سوگند می دهم و سه محمد دیگر و چهار علی و دو سبط بلندرتبه او و نهردرخشنده و هم نام کلیم، برگزیدگان شفاعت کننده و راه های آشکار، درس دهندگان انجیل و حفظکنندگان تنزیل که بر شمار نقبای بنی اسراییل و برطرف کننده اباطیل و اضالیل اند، کسانی که در گفتار خود صادق اند و بر آن ها قیامت و به سبب ایشان شفاعت ادراک شود و برای آن ها از جانب خدا وجوب طاعت است.

آن گاه عرض کرد: ای خدای! کاش من آن ها را ادراک می نمودم، هرچند بعد از

ص: 227

سختی از زندگانیم باشد.

آن گاه چند بیت در اظهار حسرت از محرومیت خود از خدمت ایشان انشا نموده، برگشت در حالی که همی بگریست و چون شتر جوان از درد زادن بنالید و این اشعار بگفت که مضمون آن ها این است:

قسّ سوگند می خورد، سوگندی بزرگ که کتمان آن نکند که اگر دو هزار سال زندگی نماید، ملالت نیابد؛ به امید این که دیدار کند احمد و نقبای حکمایی را که اوصیای او و گرامی ترین همه آفریدگان هستند و دیده ها از دیدار آن مظاهرنور، کور است، در حالی که آن ها برطرف کننده کوری باشند. من فراموش کننده یاد ایشان نیستم، مگر آن که دومرتبه به رحم برگردم.

آن گاه عرض کردم: ای رسول خدای! مرا از نام هایی آگاه کن که اشخاص آن ها را نمی نگرم و قسّ بن ساعده، آن ها را ذکر می نمود.

پس رسول خدای صلّی اللّه علیه و آله به جارود فرمود: شبی که مرا به معراج بردند، خداوند وحی فرمود: از رسول های پیش از خود بپرس برچه مبعوث شدند؟ پرسیدم؛ گفتند: بر نبوّت تو و ولایت علیّ بن ابی طالب و امامانی که از شما دو نفر باشند.

آن گاه مرا وحی فرمود به جانب راست عرش التفات کن! چون التفات کردم، ناگاه علی، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، الحسن بن علی و مهدی علیهم السّلام را در آبنمایی از نور دیدم که نماز می نمودند.

پس خدای تعالی فرمود: این ها برای اولیای من حجّتند و این دوازدهمی انتقام گیرنده از دشمنان من است.

آن گاه سلمان گفت: ای جارود! این ها کسانی هستند که در تورات و انجیل و زبور مذکورند. پس برگشتم و در ایمان خویش به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ابیاتی گفتم.

ص: 228

بشارت متن مستور 3 رفرفه

در بشارت مسطوره ای در کتابی مستور به ظهور آن سرور است:

احمد بن محمد بن عیّاش در کتاب مقتضب الأثر(1) از محمد بن احمد بن عبید اللّه هاشمی روایت نموده که گفت مرا در سال سی صد و بیست و نه خبر داد به سند متّصل از عبد اللّه ربیعه مکّی که از پدرم نقل کرد که گفت: برای تو از حدیثی سخن گویم، آن را به خاطر سپار و تا من زنده ام آن را پنهان بدار! مگر این که مشیّت خدا دگرگون شود و بتوان آن را اظهار نمود.

با کسانی بودم که برای عبد اللّه زبیر در بنای خانه کعبه کار می کردند. ابن زبیر، به کارگران فرمان داد زمین را به نهایت حفر کنند. پس چنان کردیم تا به سنگ های بزرگی رسیدیم که مانند شتر بودند. بر آن سنگ ها کتابی یافتم، به نهانی آن را برداشتم و امر او را مکتوم داشتم.

چون به منزل آمدم، در آن تأمّل کردم؛ دیدم کتابی است که ندانم از چیست و برای چه کتابت یافته، جز این که مانند کتاب های دیگر پیچیده شده بود.

پس قرائت کردم، چنین مرقوم بود:

به نام آن کس که اوّل همه اشیاست و هیچ چیز پیش از وی نبوده؛

حکمت را از اهل آن دریغ ندارید که در حقّ آن ها ستم نمایید و حکمت را به غیر مستحق ندهید که بر آن ستم کنید. به درستی که خدا، نور خود را به هرکه خواهد برساند و هرکه را خواهد، راهنمایی فرماید، خداوند فعّال ما یرید باشد.

به نام اوّلی که برای او انجام نیست و به کردار هرکس داناست. عرش او بر آب بود، آن گاه آفریدگانش را به توانایی خود آفرید و آن ها را به حکمت خویش تصویر فرمود.

آنان را به مشیّت خود، هرگونه که خواست، جدا کرد و برای ایشان شعبه ها و قبیله ها و

ص: 229


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 14- 11؛ الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، صص 147- 146؛ بحار الانوار، ج 36، ص 319- 317.

خانواده ها قرار داد.

آن گاه از آن قبایل، قبیله ای را گرامی داشت و آن را قریش نامید. سپس از آن قبیله، خانواده ای را به بزرگی و رفعت مخصوص فرمود؛ ایشان فرزندان عبد المطلّب باشند که نگاهبان این خانه و عمارت کنندگان و والیان و ساکنان آن هستند.

آن گاه از آن خانواده پیغمبری را برگزید که در زمین، محمد و در آسمان، احمد نامیده شد.

خداوند در آخر الزّمان او را به پیغمبری برانگیزاند تا رسالت او را تبلیغ و بندگانش را به سوی دین او دعوت فرماید. پیغمبری که اوصافش در کتاب های آسمان مسطور و مژده ظهورش بر زبان تمامی پیغمبران مذکور باشد و بهترین اوصیای خدا او را ارث برد.

در زمان ظهور شرک و انقطاع وحی و آشکار شدن فتنه ها در حالی که چهل سال از زندگانیش گذشته باشد، او را مبعوث فرماید تا دین اسلام را به سبب او ظاهر کند، شیطان را براند و نیز حضرت رحمان به سبب او عبادت شود.

گفتار او، فصل و حکم او، عدل است. خداوند، پیغمبری را در مکّه و سلطنت را در طیّبه که جایگاه هجرت و موضع قبر او است، به او عطا فرماید. شمشیر از نیام برکشد و با هرکه نافرمانیش کند، قتال دهد و حدود الهیّه را در پیروان خود برپا دارد، او بر امّت، گواه است و در روز قیامت آن ها را شفاعت فرماید.

به نصرت خویش او را یاری دهد و به برادر و پسر عمّ و داماد و وصیّ او در امّتش و حجّت خدا بر آفریدگانش اعانت کند که در نزدیکی وفاتش او را به امامت امّت، نصب نماید و او باب اللّه است؛ هرکس از غیر باب خدا، بخواهد به خدا نزدیک شود، گمراه خواهد گردید.

خدا، روان پاک آن پیغمبر را در حالی قبض کند که به جای خود ستونی را نشانده باشد که دین به او قایم است، آن چه را او گفته و بگوید آن ها را بیاگاهاند. او قائم بعد از وی است، او امام و خلیفه امّت او بعد از او است؛ پس به واسطه عداوت ها که در دل ها

ص: 230

و کینه ها که در سینه ها است و به علّت بلندی رتبه و بزرگی منزلت و علم و حلم او، همواره مبغوض و محسود و مخذول و ممنوع از حقّ خود خواهد بود.

او وارث و مفسّر علم است، مسؤولی غیرسایل و عالمی غیرجاهل است، کریمی غیرلئیم و کرّاری غیر فرّار است، در راه خدا ملامت ملامتگر، او را فرانگیرد.

خدای عزّ و جلّ روح مقدّسش را قبض فرماید. در حالی که به شهادت فایز شود و کشته به شمشیر باشد. ذات اقدس حضرت ربوبیّت، روان پاکش را قبض بدون واسطه قبض فرماید و در موضعی که به غرّی معروف باشد دفن شود و خدا میان او و نبی جمع کند.

آن گاه پسرش حسن علیه السّلام، سیّد شباب اهل بهشت و زینت جوانان، قائم بعد از وی است:

به زهرکشته شود و در طیّبه در موضع معروف به بقیع دفن گردد.

پس امام بعد از او، حسین علیه السّلام باشد که امامی عادل و ضارب به سیف و پذیرنده ضیف است. او در کنار فرات در ایّام زاکیات به شمشیر کشته شود. پسران حایضات زانیات او را بکشند. در زمین کربلا دفن شود و قبر او برای مردم، نور و ضیا بوده باشد.

آن گاه امام بعد از او پسرش علی علیه السّلام می باشد که سیّد عابدین و سراج مؤمنین است؛ بمیرد مردنی و در بقیع از زمین طیّبه دفن شود.

سپس امام قائم بعد از او شخص پسندیده کردار، محمد علیه السّلام می باشد که باقر علم، معدن، ناشر و مفسّر علم است؛ بمیرد مردنی، در بقیع از زمین طیّبه دفن شود.

آن گاه امام بعد از او جعفر می باشد که او صادق، به حکمت ناطق، مظهر هرمعجزه و سراج امّت است؛ بمیرد مردنی، در زمین طیّبه و موضع قبر او بقیع باشد.

پس امام بعد از او، کسی که در دفنش خلاف کنند، هم نام مناجات کننده با پروردگار خود، موسی بن جعفر، در محبس خویش به زهرکشته شود و در زمین شناخته شده به زوراء دفن گردد.

آن گاه قائم بعد از او پسرش علیّ رضا علیه السّلام است که برای دین خدا ارتضا شده و او امام

ص: 231

بر حق است و در زمین عجم به زهرکشته شود.

پس قائم بعد از او پسرش محمد علیه السّلام است؛ بمیرد مردنی و در زمین زوراء دفن شود.

آن گاه قائم بعد از او پسرش علی علیه السّلام است که یاری دهنده خدا است؛ بمیرد مردنی و در شهری که تازه بنا شود، دفن گردد.

پس قائم بعد از او پسرش حسن علیه السّلام است که وارث علم نبوّت و معدن حکمت است، هرظلمت به نور او برطرف گردد، بمیرد مردنی و در مدینه محدّثه دفن شود.

ثمّ المنتظر بعده «اسمه اسم النّبی، یأمر بالعدل و یفعله و ینهی عن المنکر و یجتنبه. یکشف اللّه به الظّلم و یجلو به الشّک و العمی. یرعی الذّئب فی أیّامه مع الغنم و یرضی عنه ساکن السّماء و الطّیر فی الجوّ و الحیتان فی البحار. یا له من عبد ما أکرمه علی اللّه! طوبی لمن أطاعه و ویل لمن عصاه! طوبی لمن قاتل بین یدیه فقتل أو قتل. أولئک علیهم صلوات من ربّهم و رحمة و أولئک هم المهتدون و أولئک هم المفلحون و أولئک هم الفائزون».

آن گاه امام بعد از او انتظار کشیده شده ای است که نامش نام پیغمبر است. به عدل امر می کند و خود به جا آرد، از منکر باز دارد و خود، دوری گزیند. خداوند به سبب او، تاریکی ها را برطرف کند و به سبب او، غبار شکّ و کوری دل ها را زایل گرداند.

در روزگار او گرگ با گوسفند چرا کند و ساکنان سما و مرغان هوا و ماهیان دریا از او خشنود گردند.

ای بسا کرامت ها که به درگاه حضرت کبریا برای آن بنده است! خوشا به حال کسی که فرمانش برد و بدا به حال آن کس که نافرمانیش نماید! خوشا به حال کسی که پیش روی او قتال کند، پس بکشد یا کشته شود. آنان کسانی هستند که درود و رحمت پروردگارشان بر آن ها است و آنانند راه یافتگان، رستگاران و فایزان.

ص: 232

لوح مسجد ایاصوفی 4 رفرفه

در بشارت ظهور آن حضرت در لوح مسجد ایاصوفی است.

در تذکرة الائمّة گوید: مؤمنی از طایفه ارناود که عسکر سلاطین رومند و به تشیّع در آن بلاد معروفند، حکایت کند که در زمان ایلدرم بایزید از ملوک عثمانیّه در مسجد ایاصوفی، لوحی یافتند که در آن چند سطر به خطّ یونانی نقش بود که هزار و دویست سال پیش از بعثت در زمان ارماطیس، پادشاه یونان نوشته بودند که در زمان اوگل مختوم به هم رسید.

در آن لوح، اسامی چهارده معصوم علیهم السّلام ثبت بود و در یک سطر آن لوح، تبرّی و ملامت و مذمّت از بعض متمرّدین صحابه بود.

در آن لوح نوشته بود که مهدی آخر الزمان از امّت مرحومه و از فرزندان دختر احمد است که مسیح و حواریّین به او اقتدا می کنند. وقتی او ظاهرشود، دنیا پر از ظلم باشد و او آن را پر از عدل کند.

چون آن لوح را ترجمه کردند و بایزید خواند از رسوایی تبرّی از بعضی صحابه که در آن جا مسطور بود، لوح را در اسکودار به دریا انداخت. و اللّه العالم.

ص: 233

ص: 234

عبقریّه دوازدهم بشارت ظهور پس از طلوع اسلام

اشاره

در بشارات متفرّقه بعد از طلوع نور اسلام به ظهور آن جناب است و در آن چند رفرفه می باشد:

بشارت یزدگرد سوم به آن جناب 1 رفرفه

در بشارت یزدجرد شاهنشاه عجم، به ظهور آن بزرگوار است.

ابن عیّاش از قدمای محدّثین امامیّه، در کتاب مقتضب الأثر(1) از نوشجان بن بود مردان روایت نموده که چون خبر واقعه قادسیّه از غلبه عرب و کشتن رستم و پنجاه هزار کس از فرس و منهزم شدن قشون عجم به یزدجرد بن شهریار رسید، اهل بیت خود را برداشته و اراده فرار نمود.

پس به باب ایوان ایستاد و گفت: ای ایوان! اینک با تو وداع می کنم و از پیش تو می روم؛ خود من یا مردی از اولاد من که هنوز به دنیا نیامده و زمان ظهورش نرسیده است به سوی تو خواهد برگشت.

سلیمان دیلمی که راوی از نوشجان است، گوید: بر امام به حقّ ناطق، جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام داخل شدم و از حضرت سؤال کردم، معنی کلام یزدجرد یعنی، یا مردی از اولاد من، چیست؟

ص: 235


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 41- 40؛ بحار الانوار، ج 51، صص 164- 163.

فقال علیه السّلام: «ذلک صاحبکم القائم بأمر اللّه عزّ و جلّ السادس من ولدی قد ولّده یزدجرد فهو ولده (1)»، فرمود: آن مرد از اولاد یزدجرد، قائم آل محمد است که ششمین از فرزندان من است و هم از یزدجرد تولّد یافته خواهد بود.

بشارت دانشمندان مجوس 2 رفرفه

در بشارت یکی از دانشمندان مجوس به ظهور آن سرور است.

در زبدة المعارف گوید: در کتاب یکی از طایفه مجوس دیدم که نوشته بود دولت پادشاهان عجم به یزدجرد تمام شد و دختر او که شاه زنان نام داشت، به بندگی عرب و سوسمارخواران افتاد. امّا شرف دو جهان، نصیب او شد در حالی که بلیلا او را به پسر خود داد و دولت ملوک فارسیان عجم به او تازه شد.

از فرزندان او، بهرام خواهد بود که ظهور کند و دولت عجم بازگردد هم چنان که در اوّل دنیا با ایشان بود و فارسیان و تازیکان، یاوران بهرام باشند. بهرام، امام و مؤیّد خلایق باشد و فرشتگان آسمان، به فرمان یزدان با او باشند و سروش و بشر که عبارت از جبرییل و میکاییل باشد، در نزد او باشند و به فرمان او، همه جا گردند. امّا نار سده مجوس، رونق نپذیرد و آیین زردشتی و دین کسری تازه نشود.

بشارت حبر یهود 3 رفرفه

در بشارت حبری از یهود به ظهور آن سرور است.

مجلسی- علیه الرّحمه- از کتاب روضه و فضایل شاذان بن جبرییل از عبد اللّه بن ابی اوفی روایت نمود که چون خیبر گشوده شد، به عرض مبارک حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رساندند در خیبر، حبری از یهود است که یک صد سال از زندگانیش گذشته و

ص: 236


1- بحار الأنوار، ج 51، ص 163.

علم تورات در نزد او است. فرمان احضار رفت؛ چون شرفیاب شد، فرمود: به راستی صورت ذکر مرا در تورات بگو، و گرنه گردن تو را بزنم.

پس چشم آن عالم یهود پر از اشک شده، عرض کرد: اگر به تو راست گویم، قوم من مرا بکشند و اگر دروغ بگویم، تو مرا خواهی کشت.

فرمود: بگو، تو در امان خدا و من باشی.

حبر گفت: در خلوت به عرض تو رسانم.

فرمود: باید آشکار بگویی.

گفت: به درستی که در سفری از اسفار تورات نام و صفت تو و پیروان تو را دیده ام که از کوه فاران خروج کنی و به اسم تو بر سر منبر، ندا کرده شود.

در نشانه تو دیده ام در میان دو شانه تو، خاتمی است که علامت ختم نبوّت است؛ یعنی دیگر بعد از تو پیغمبری نخواهد بود و فرزندان تو یازده سبط باشند که از پسر عمّت که نامش علی است، ولادت یابند و سلطنت تو را به مشرق و مغرب برسانند، او خیبر را بگشاید، در آن را برکند و جیش را عبور دهد؛ حال اگر این صفات در تو موجود است، به تو ایمان آورم.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: امّا مهرنبوّت، نشانه من و در شانه من است و امّا فتح خیبر و برکندن در، علامت یاری کننده من، علیّ بن ابی طالب است.

آن گاه حبر به سوی علی علیه السّلام روی آورده گفت: تویی کشنده مرحب اعظم؟!

علی علیه السّلام فرمود: بلکه کشنده مرحب احقر باشم، من او را به قوّت و قدرت خدای تعالی به خاک هلاک افکنم، و من عبوردهنده جیش باشم.

حبر عرض کرد: دست خود را دراز کن که من به وحدانیّت خدا و رسالت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گواهی دهم و نیز گواهی دهم که تو، خود معجزه آن حضرت باشی و این که از صلب تو، یازده نقیب بیرون آید.

پس برای قوم من عهد نامداری، مرقوم دار که نقبای این امّت، مانند نقبای

ص: 237

بنی اسراییل پسران داود باشند. پس عهدنامه ای برای او مرقوم فرمود.(1)

بشارت کعب الاحبار 4 رفرفه

در بشارت کعب الاحبار به ظهور موفور السرور آن جناب است.

نعمانی در کتاب غیبت،(2) به سند متّصل از کعب الاحبار روایت کرده که گفت:

چون روز قیامت شود، مردم بر چهار صنف محشور شوند؛ یک صنف سوارند، صنف دیگر بر قدم های خود راه روند، صنف سوّم به روی درآمده باشند و صنف چهارم بر روی در افتاده اند، در حالی که کر و گنگ و کورند.

پرسیدند: طایفه چهارم کیستند که به این حالت محشور شوند؟

گفت: کسانی هستند که بر گمراهی و ارتداد و نقض بیعت باشند. پس زمانی که خدا را ملاقات کنند، کردارهای آن ها بد است. در حالی که به خلیفه و وصیّ پیغمبر خود و عالم و فاضل خویش و حامل لوا و ولیّ حوض، ظلم کرده باشند.

سوگند به پروردگار کعبه، آن کس علی علیه السّلام است که علمش بیش و اسلامش از همه پیش است. کعب عجب دارد از کسی که بر علی، غیر او را مقدّم دارد و از کسی که در قائم مهدی علیه السّلام شک نماید، آن چنان کسی که زمین را به غیر آن زمین تبدیل کند و عیسی بن مریم به وسیله او بر نصارای روم و چین احتجاج کند.

به درستی که قائم مهدی علیه السّلام از نسل علی علیه السّلام است و در صورت و سیرت و نیکویی هیأت و هیبت، شبیه ترین مردم به عیسی بن مریم است. خداوند آن چه را به تمام پیغمبران عطا فرموده به او نیز عطا می فرماید، او را زیاد می کند و برتری می دهد.

به درستی که برای قائم فرزندان علی غیبتی چون غیبت یوسف و رجعتی مانند رجعت عیسی بن مریم است. آن گاه بعد از پنهانی ظاهر می شود با طلوع ستاره سرخ

ص: 238


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 36، صص 213- 212.
2- الغیبة، صص 147- 146.

رنگ و خرابی زوراء که ری باشد و فرورفتن مزوره که بغداد است و خروج سفیانی و جنگ فرزندان عبّاس با جوان های ارمنیّه و آذربایجان و آن جنگی است که در آن هزارها، هزار کشته می شود ...، تا آخر.

صدوق در عیون (1) از کعب الاحبار روایت کرده آن چه را که خلاصه اش این است:

جانشینان رسول خدا دوازده نفرند؛ چون نوبت طبقه صالحه فرارسد، خداوند عمرشان را دراز گرداند و این امّت را چنین وعده داده، آن گاه این آیه را بخواند: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ (2).

گفت: خدا به بنی اسراییل چنین کرد؛ «و لیس بعزیز أن یجمع هذه الامة یوما أو نصف یوم؟» و برای خدای تعالی گران نیست که این امّت را یک روز یا نصف روز جمع کند. «و انّ یوما عند ربّک کألف سنة ممّا تعدّون»؛ و به درستی که یک روز نزد پروردگار تو مانند هزار سال است که شما می شمارید.

بشارت صعصعه 5 رفرفه

در بشارت جناب صعصعة بن صوحان به ظهور آن حضرت است.

قطب راوندی در خرایج (3) از نزال بن سبره روایت کرده که گفت: علی بن ابی طالب علیه السّلام برای ما خطبه خواند و سه مرتبه فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی» پس صعصعة بن صوحان برخاست و عرض کرد: یا امیر المؤمنین! دجّال چه وقت خروج می کند؟

ص: 239


1- عیون اخبار الرضا، ج 2، صص 56- 55.
2- سوره نور، آیه 55.
3- الخرائج و الجرایح، ص 1137- 1133؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 528- 525؛ بحار الانوار، ج 52، ص 195- 192.

فرمود: سؤال کرده شده، از سؤال کننده داناتر نیست، و لیکن برای آن علامت و هیأت هایی است که بعضی در پی بعضی آشکار خواهد شد.

اقول: حضرت بعد از ذکر علامات بسیاری برای خروج دجّال و ذکر خلقت نحس او، می فرماید: «ینادی بأعلی صوته یسمع ما بین الخافقین من الإنس و الجنّ و الشّیاطین یقول: إلیّ أولیائی، أنا الّذی خلق فسوّی و قدّر فهدی، أنا ربّکم الأعلی»؛ به بلندترین آواز خود، فریاد می زند، منم آن کس که مخلوقات را آفریده. پس تسویه کرده و اندازه گرفته و راهنمایی کرده، منم ربّ اعلای شما.

دشمن خدا، دروغ می گوید به درستی که او اعور- یک چشم- است، طعام می خورد و در بازار راه می رود.(1)

العبقری الحسان ؛ ج 1 ؛ ص240

احتیاج منزّه است. نه اعور است، نه غذا می خورد، نه در بازار راه می رود، نه در ساحت قدس و عزّ احدیّتش فنا و زوال راه دارد.

آگاه باشید به درستی که اولیای دجّال، در آن زمان که خروج کند، زنازادگان و صاحبان طیلسان های سبز باشند. سه ساعت از روز جمعه گذشته به دست کسی که عیسی بن مریم در نماز به او اقتدا کند، خدای تعالی در شام بر عقبه افیق او را بکشد. إلی آخر کلماته الشّریفه.

نزال، راوی خبر گوید: از صعصعه پرسیدم مقصود امیر المؤمنین علیه السّلام از آن کس که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می خواند، کیست؟

«قال: هو الثّانی عشر من العترة التّاسع من ولد الحسین علیه السّلام و هو الشّمس الطّالعة من مغربها، یظهر عند الرکن و المقام فیطهّر الأرض و یضع میزان العدل فلا یظلم أحد أحدا».

گفت: آن کس دوازدهمین از عترت و نهمین از فرزندان حسین علیه السّلام است، او است آفتابی که از مغرب خود طلوع کند و نزد رکن و مقام آشکار شود، پس زمین را از هر ناپاک پاک کند، هیچ کس بر هیچ کس ظلم نکند و هرکس حدّ خویش را بداند.

ص: 240


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

بشارت راهب 6 رفرفه

در بشارت دادن راهبی به ظهور آن جناب است.

نعمانی (1) به سند متّصل از ابان بن ابی عیّاش از سلیم بن قیس هلالی و سیّد هاشم بحرانی در غایة المرام از کتاب سلیم روایت نموده که؛ گفت: در خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از صفّین برمی گشتیم، لشکریان، نزدیک دیر راهب نصرانی فرود آمدند، ناگاه پیر نیکورو و خوش هیأتی که کتابی در دست داشت، از دیر بیرون آمد تا این که حضور مبارک امیر المؤمنین علیه السّلام شرفیاب شد و بر حضرتش به خلافت سلام کرد.

حضرت فرمود: مرحبا به برادری که شمعون بن حمّون است.

عرض کرد: من از نسل مردی هستم که حواری عیسی بن مریم و برتر آنان و محبوب ترین آن ها به سوی او و نیکی کننده ترین ایشان به وی بوده و عیسی علیه السّلام وی را وصیّ خود فرموده و کتب و علم و حکمت خویش را به او سپرده، پس خانواده او همواره بر دین عیسی علیه السّلام پاینده بوده اند، به حبل شریعت او تمسّک جسته اند، کفر نورزیده اند، مرتد نشده اند و آن کتب را تغییر نداده اند.

آن کتاب ها که به املای عیسی علیه السّلام و دست خطّ پدر ماست، نزد من است و در او است آن چه بعد از وی واقع شود، در آن ها ظهور پادشاهان، مدّت پادشاهی آن ها و حوادث زمان پادشاهی ایشان بیان شده است.

و نیز مرقوم است:

آن گاه خداوند، مردی از عرب از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم خلیل الرّحمن از زمین تهامّه از قریه ای که مکّه اش گویند، برانگیزاند؛ آن مرد را احمد نامند و برای او، دوازده نام است. در آن کتاب ها از مبعث، مولد، محلّ هجرت او و جنگ کننده با او

ص: 241


1- الغیبة، صص 75- 74؛ مدینة المعاجز، ج 1، ص 501- 499؛ کتاب سلیم بن قیس، ص 254- 252.

خبر داده، هم چنین از زندگانیش و آن چه امّتش بعد از وی تا زمان نزول عیسی بن مریم از آسمان دیدار نمایند، آگهی داده است.

آن گاه در آن کتاب ترقیم یافته، سیزده نفر از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم خلیل الرّحمن هستند که برگزیدگان آفریده های خدا و محبوب ترین مخلوق به سوی او می باشند.

خداوند با هرکس که ایشان را دوست دارد دوست است و با هرکس که آنان را دشمن دارد دشمن است. هرکس اطاعتشان کند، راه یابد و هرکه عصیانشان ورزد، گمراه گردد. فرمان برداری آنان، فرمان برداری خدا و نافرمانی ایشان، نافرمانی او است.

نام های آن ها، انساب و اوصافشان و مدّت زندگانی هریک از ایشان نوشته شده و این که چند نفر ایشان، حدیث خود را مستور و از قوم خویش مکتوم می دارند و کیست آن کس از ایشان که ظهور کند و مردم منقاد او شوند؛ حتّی ینزل عیسی بن مریم علی آخرهم، فیصلّی عیسی بن مریم خلفه و یقول: انّکم الأئمّة، لا ینبغی لأحد أن یتقدّمکم. فیتقدّم، فیصلّی بالنّاس و هو خلفه فی الصّف الأوّل.

تا زمانی که عیسی بن مریم بر آخر آن ها فرود آید، پس در نماز به او اقتدا کند و بگوید: به درستی که شما، امامان کل خلایق هستید. سزاوار نباشد مر احدی بر شما تقدّم گیرد. پس آخرین آن ها پیش رود و با مردم نماز گزارد و عیسی علیه السّلام پشت سر او، در صف اوّل بوده باشد.

اوّل آن سیزده تن، بهتر و افضل ایشان و برای او مانند اجرهای ایشان و اجرهای اطاعت کنندگان ایشان و راه یافتگان به ایشان است. او احمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و نامش محمد بن عبد اللّه، یاسین، فتّاح، خاتم، حاشر، عاقب، ماحی، قائد، نبیّ اللّه، صفیّ اللّه و حبیب اللّه می باشد، و به درستی که چون خدا ذکر گردد، او نیز ذکر شود، او گرامی ترین آفریدگان خدا و محبوب ترین آن ها به سوی او است. ملک مکرّم و پیغمبر مرسلی را از آدم و هرکه جز او است، بهتر نزد خدا و محبوب تر به سوی او از محمد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله

ص: 242

نیافریده است.

در روز قیامت خداوند او را بر عرش خود بنشاند و شفاعت او را قبول فرماید. به نام او قلم در لوح محفوظ به نام او جاری گردید که «محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله» و به نام صاحب لوا در روز حشر اکبر، برادر، وصیّ، وزیر و جانشین او در امّت، محبوب ترین مخلوق خدا به سوی خدا بعد از او، علی که پسر عمّ او و ولیّ هرمؤمن بعد از او است.

آن گاه از فرزندان محمد و علی یازده مرد باشند که دونفر، هم نام دو پسر هارون (شبر و شبیر) باشند و نه نفر از فرزندان کوچک هریک بعد از دیگری «آخرهم الّذی یصلّی عیسی علیه السّلام خلفه»؛ آخر آن ها کسی است که عیسی علیه السّلام، پشت سر او نماز گزارد.

این ناچیز گوید: نعمانی روایت خود را تا این جا خاتمه داده، آن گاه گفته و ذکر باقی الحدیث بطوله. لکن محدّث بحرانی قدّس سرّه، خبر را تا آخر روایت کرده است.

در پایان حدیث آن که؛ پس آن راهب دست داد و با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بیعت نمود. حضرت به او فرمود: کتابت را به من بنمایان! آن را به دست مبارکش داد.

آن گاه به یکی از اصحاب فرمود: برخیز! با راهب، ترجمانی به دست کن که کلام راهب را بفهمد و این کتاب را به زبان عرب، نسخه بردارد.

چون چنان کرد و نسخه را بیاورد، به فرزندش حسین فرمود: کتابی که به تو سپرده ام بیاور. چون آورد، به آن مرد فرمود: با نسخه خود مقابله کن که من آن را به خطّ خود و املای حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، نگاشته ام.

چون مقابله نمود، دو نسخه چنان باهم مطابقت کرد که گویی یک نفر املا کرده و نگارش نموده، پس امیر المؤمنین علیه السّلام ثنا و ستایش خدا را به جای آورد.

بشارت وهب 7 رفرفه

بشارت وهب بن منبّه است، بشارت خدای تعالی را به موسی در باب ظهور آن حضرت.

ص: 243

ابن بطریق در مستدرک از فضایل سمعانی از ابو هارون عبدی از ابو سعید خدری روایت کرده، قریب به مضمون خبری که از گنجی و دار قطنی در حدیث نبوی است که در بشارات مطلقه حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از طرق عامّه، روایت خواهد شد. إن شاء اللّه.

پس از اتمام خبر، سمعانی گوید؛ ابو هارون عبدی گفت: وهب بن منبّه را در موسم حج، ملاقات کردم. پس این حدیث را که از ابو سعید شنیده بودم بر او عرضه داشتم.

گفت: ای ابو هارون! به درستی که چون قوم موسی بن عمران مفتون شدند و گوساله پرستش نمودند، کردار نکوهیده بنی اسراییل بر موسی بسیار خیلی گران آمد.

پس عرض کرد: ای پروردگار من! چون از میان قومم غایب گردیدم، آن ها را مفتون فرمودی.

خدای عزّ و جلّ فرمود: ای موسی! قوم پیغمبرانی که پیش از تو آمدند؛ امتحان شدند، هم چنین قوم پیغمبرانی که بعد تو خواهند آمد، زمانی که پیغمبرشان از میانشان برود، در معرض امتحان و افتتان قرار خواهند گرفت.

موسی عرض کرد: آیا امّت احمد نیز مفتون خواهند شد با آن همه فضیلت و خیری که به آن ها عطا فرموده ای و به هیچ یک از کسانی که پیش بوده اند، عطا نفرموده ای؟

پس خداوند، به سوی موسی وحی فرستاد که زود باشد برای امّت محمد فتنه بزرگی در رسد تا این که بعضی از آن ها، بعضی را پرستش کنند و بعضی دیگر، از بعضشان بی زاری و برائت جویند تا آن زمان که نکال و عقوبت، آن ها را فرا رسد و تا این که امر پیغمبر خود را انکار کنند. آن گاه خداوند امرشان را به وسیله مردی از ذرّیّه احمد اصلاح فرماید.

موسی عرض کرد: یا ربّ اجعله من ذرّیتی!

فقال: یا موسی! انّه من ذرّیة أحمد و عترته أصلح به أمر الناس و هو المهدی علیه السّلام.

ای پروردگار من! او را از ذرّیّه من قرار بده!

ص: 244

پس خدا فرمود: ای موسی! به درستی که او از ذرّیه احمد و عترت او است که به وسیله او، امر مردم را اصلاح می کنم و او، مهدی علیه السّلام است.(1)

بشارت زید بن علی بن الحسین (علیه السلام) 8 رفرفه

اشاره

در بشارت زید بن علیّ بن الحسین علیه السّلام به ظهور آن جناب است.

در کفایة الاثر(2) از یحیی بن زید روایت کرده که گفت: از پدرم شماره امامان را پرسیدم.

فقال: الأئمّة الاثنی عشر؛ أربعة من الماضین و ثمانیة من الباقین؛ فرمود: امامان دوازده نفرند که چهار نفر آن ها گذشته و هشت نفر دیگر، باقی است.

گفتم: نام آن ها را برای من بگو!

گفت: اما گذشتگان: علی بن ابی طالب، حسن، حسین علیّ بن الحسین و از باقی ماندگان: برادرم باقر، بعد از او جعفر صادق، بعد از او، پسرش موسی، بعد از او، پسرش علی، بعد از او، پسرش محمد، بعد از او، پسرش علی، بعد از او، حسن پسر او و بعد از او، مهدی است.

گفتم: ای پدر! آیا تو از جمله امامان نیستی؟

گفت: نه! و لکن من از عترت باشم.

گفتم: پس از کجا نام های آن ها را دانستی؟

گفت: عهد معهود عهده رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؛ حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، عدد امامان و نام های آنان را خبر داده است.

نیز در کفایه (3) از محمد بن مسلم روایت کرده که گفت: بر زید بن علی بن الحسین

ص: 245


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 36، ص 370.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 304.
3- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 310.

داخل شدم، پس به او گفتم: قومی پندارند صاحب این امر تویی!

گفت: نه! من از عترت باشم، ولی دارای رتبه امامت نباشم.

گفتم: بعد از آن که شما امام نیستید، پس که امام و متولّی امر امامت خواهد بود؟

گفت: هفت نفر از اوصیا و مهدی از جمله ایشان است.

محمد بن مسلم گفت: آن گاه حضور مبارک حضرت باقر علیه السّلام شرفیاب شده، گفتار زید را به عرض مبارکش رسانیدم.

حضرت فرمود: برادرم، زید راست گفت؛ زود باشد که بعد از من هفت تن از اوصیا متولّی امر امامت شود که و مهدی، از جمله ایشان است.

آن گاه گریست و فرمود: گویا زید را می بینم که در کنّاسه کوفه، مصلوب شده.

ای پسر مسلم! پدرم مرا از پدرش حضرت حسین علیه السّلام حدیث کرد که فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دست مبارک بر شانه من گذاشته، فرمود:

یا حسین! یخرج من صلبک رجل یقال له زید؛ یقتل مظلوما؛ إذا کان یوم القیامة یحشر و أصحابه إلی الجنة؛

ای حسین! از صلب تو مردی بیرون آید که زید نامیده شود، در حالت ستم کشته شود و چون روز قیامت شود، با اصحابش به سوی بهشت محشور گردد.

در کفایة الاثر(1) نیز از محمد بن بکیر روایت کرده که گفت: بر زید بن علی بن الحسین داخل شدم. صالح بن بشر نزد او بود و اراده رفتن به عراق داشت. پس به او سلام نموده، گفتم: یا ابن رسول اللّه! مرا به چیزی که از پدرت شنیده ای، خبر بده!

گفت: آری! پدرم از پدرش از جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرا حدیث کرد که فرمود:

من أنعم اللّه علیه بنعمة، فلیحمد اللّه و من استبطأ الرّزق، فلیستغفر و لیقل: لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم؛ هرکس خدای نعمتی بر او انعام فرماید، پس باید خدا را ستایش کند و هرکس روزی او کندی نماید، پس باید استغفار کند و بگوید:

ص: 246


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 301- 399؛ بحار الانوار، ج 46، صص 202- 201.

لا حول و لا قوّة الّا باللّه.

عرض کردم: یا ابن رسول اللّه، مرا زیاد کن!

گفت: آری! پدرم مرا از پدرش از جدّش حدیث کرد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

أربعة أنا لهم شفیع یوم القیامة؛ المکرم لذرّیّتی القاضی لهم حوائجهم و السّاعی لهم فی أمورهم عند ما اضطرّوا إلیه و المحبّ لهم بقلبه و لسانه؛ چهار کس اند که من در روز قیامت آن ها را شفاعت کننده ام؛ اوّل، کسی که ذرّیه مرا گرامی دارد، دوّم، کسی که حاجتشان را برآورد، سوّم، کسی که زمان درماندگی آن ها در انجام امورشان سعی کند، چهارم، کسی که به دل و زبان دوستشان دارد.

گفتم: زدنی یا ابن رسول اللّه! من فضل ما أنعم اللّه علیکم.

گفت: آری، پدرم مرا از پدرش از جدّش حدیث کرد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: من أحبّنا أهل البیت فی اللّه، حشر معنا و أدخلناه معنا الجنّة؛ هرکس ما را، در راه رضای خدا دوست بدارد، با ما حشر یابد و ما او را با خویش در بهشت داخل کنیم.

ای پسر بکیر! هرکس چنگ زند، در بلندترین درجات خواهد بود.

ای پسر بکیر! به درستی که خدای تبارک و تعالی محمد صلّی اللّه علیه و آله و برگزیده ذرّیّه او را اختیار فرموده، پس اگر ما نبودیم، خداوند دنیا و آخرت را نمی آفرید.

ای پسر بکیر! خدا به ما شناخته و عبادت کرده شد و ما راه به سوی خدا هستیم، و منّا المصطفی و منّا المرتضی و منّا یکون المهدیّ قائم هذه الأمّة(1)؛ حضرت محمد مصطفی و علیّ مرتضی از ما است و مهدی موعود که قائم این امّت است، از ما می باشد.

گفتم: یا ابن رسول اللّه! آیا پیغمبر شما خبر داده که قائم شما در چه زمان قیام می فرماید؟

گفت: ای پسر بکیر! تو او را ادراک نکنی، به درستی که این امر بعد از شش نفر از اوصیای بعد از این خواهد بود؛ آن گاه خدا خروج قائم ما را قرار می دهد، پس زمین را از عدل وداد پر می کند، چنان چه از ظلم و جو پر شده باشد.

ص: 247


1- کفایة الأثر، ص 298.

گفتم: یا ابن رسول اللّه! آیا تو صاحب این امر نیستی؟

فرمود: نه من از جمله عترت باشم. دو مرتبه پرسیدم، همان جواب گفت.

پس گفتم: آن چه را در خصوص حضرت مهدی- عج اللّه فرجه- می گویی، از پیش خود گویی یا از رسول خدا؟

گفت: وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ(1)؛ اگر غیب را می دانستم، هر آینه خیر بسیار درمی یافتم. این مهدی است که رسول خدای صلّی اللّه علیه و آله ما را بدان آگاه فرمود، آن گاه این ابیات را انشا کرده، گفت:

نحن سادات قریش و قوام الحق فینا***نحن الأنوار التی من قبل کون الخلق کنّا

نحن منّا المصطفی المختار و المهدی منّا***فبنا قد عرف اللّه و بالحق أقمنا

سوف یصیلیه سعیرا من تولّی الیوم منّا(2)

اکمال فیه تجلیل و اجمال بعد تفصیل.

بدان که بر لسان مبارک کلّ رسل و تمامی انبیا و اوصیای، مذکور، در جمیع کتب و صحف آسمانی، مزبور در دفاتر کهنه و منجّمین و براهمه و سایر فرق، مستور آمده طلوع نیّری اعظم و ظهور کنزی مطلسم در پایان روزگار که به تجلّی طلعت آن ظهور، سرای سراپا غرور و شرور، به سرای سر تا به پای راستی و بهجت و سرور تبدّل گیرد و جهان پر از محنت و زحمت و نفاق از پای تا سر به محبّت و رحمت و وفاق، تغیّر پذیرد.

به طلوع طلیعه آن نور، زنگ ظلمات ظلم و جور و اخلاق نکوهیده و بزهکاری از مرآت هستی عالم، سترده و بساط عدل وداد و وداد، خوش کرداری و خوی پسندیده بر بسیط زمین گسترده آید، جهان کهنه، نو شود و عالم پیر، دگرباره جوان گردد.

ص: 248


1- سوره اعراف، آیه 2.
2- بحار الأنوار، ج 46، ص 202.

جمیع بنی آدم در ظلّ رایت فضل و احسانش به کمال سعادت بشریّه نایل شده و در مهد سلامت و فراغت زندگی کنند. کلّیه حیوانات زیردست، در کنف حمایت عدل و انعامش از تعدّی و تطاول زبردستان استراحت یافته، در مرغزار آسایش و امنیّت زیستن نمایند. لذا ملل سایر دنیا بر این ظهور اعظم، اتّفاق نموده و با یکدیگر راه وفاق پیموده اند، دیده انتظارشان همواره برای دیدار آن نور، باز و طایر اشتیاقشان همیشه به جهت ادراک آن ظهور، در پرواز است.

لکن در تعیین آن شخص ظاهر و تشخیص آن نور با هر، بسی اختلاف کرده اند:

طایفه مجوس و زردشتیان گویند: از عجم و نامش، بهرام است.

فرقه یهود گویند: از بنی اسراییل و نامش، ماشیح است.

و عقیده گروه نصارا آن که حضرت عیسی علیه السّلام است که از آسمان فرود آید.

و بدان که طایفه مجوس، موعود منتظر را از خود شمارند و این دعوی بر وجهی صحیح است؛ چون سلسله نسب حضرت قائم- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- به حضرت سیّد الساجدین علیه السّلام به مادرش، شاه زنان که شهربانویه می باشد، به یزدجرد، پیوند گیرد و از همین جهت آن حضرت را ذو الخیرتین گفتند، شاعر گوید:

و انّ غلاما بین کسری و هاشم!***لأفضل من ینطب علیه الّتمائم

هم چنین یهود که گویند از بنی اسراییل است فی الجمله در مقال خود صادقند، چون مادر بلا واسطه آن حضرت، ملیکه، نرجس خاتون، دختر پسر قیصر روم، مادرش از فرزندان شمعون، وصیّ حضرت عیسی علیه السّلام است.

پس عروق نسب اعلای حضرت حجة بن الحسن- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- به سه ملّت بزرگ و قوم نجیب دنیا که عرب و عجم و بنی اسراییل می باشند، اتّصال و ارتباط دارد.

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب هفتاد و سوّم از کتاب ینابیع المودّة بر بشارت انبیای سلف، به ظهور حضرت مهدی- ارواحنا لتراب مقدمه الفدا- تصریح کرده، چنان چه گوید:

ص: 249

به درستی که برای خدای تعالی به سوی حضرت مهدی در کتاب خود در آیات بسیار، اشاره است؛ چنان چه از پیش گذشت. پس از همین جهت، حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، امّت خود را به این بشارت عظمی بشارت دادند؛ چنان چه پیغمبران گذشته، ظهور پیغمبر ما و احوال مهدی علیه السّلام را بشارت دادند و من بشارت آنان را در کتاب مشرق الأکوان ذکر کرده ام.

محدّث نحریر میرزا محمد اخباری در رساله تحفه امینیّه می گوید: بعد از تتّبع در عقاید و اقوال امم، بعد از اتّفاق در وجود صانع، ندیدیم امم مختلفه بر امری اتّفاق کنند، چون اتّفاق بر ظهور حضرت مهدی علیه السّلام.

در کتاب تذکرة الائمّة مسطور است؛ بدان که جمیع طوایف امم از بنی آدم، خاصّه اهل کتاب که عبارتند از یهود، مجوس، نصارا و کافران حربی، مرتاضان هندوان، براهمه، جوکیان، ساسانیان، اهل خطا و صرصر و خان بالغ و چین، حکمای یونان و فلاسفه و سوفسطائیّه، اهل نجوم و تناسخ و جمهور هفتاد و سه فرقه مذهب مسلمانان، به وجود شریف امام زمان قایل اند الّا قلیلی از نصارا و نیز فرقه ای از فرنگیان که در خصوصیّات آن اختلاف کرده اند و در مقام آن، بیان می شود.

تا این که گوید: و نام مبارک آن حضرت در بسیاری از جاهای قرآن مذکور است که حق تعالی به سرّ، خطاب فرموده؛ مثل نجم و عصر و فجر که در اوّل سور قرآنی به لفظ قسم، واقع شده و در سوره بقره مراد به غیب، آن حضرت است.

در صحف ابراهیم، حاشر است و در زبور و دزبور، در تورات به لغت ترکوم، اوقیدمو، در تورات عبرانی، ماشع، در انجیل، مهمیداخر، در انجیل فرنگیان، مسیح الزمان است.

در کتاب زمزم زردشت، سروش ایزد، در کتاب ایستاع که تفسیر آن زند و پازند است، بهرام و به روایت دیگر بنده یزدان، در کتاب ارماطس، شماطیل، در کتاب هزارنامه هندوان، لندیطارا، در کتاب جاودان خرد مجوس، خسرو، در کتاب اژی پیغمبر، میزان الحق، در کتاب برزین آذر فارسیان، پرویز، در لغت فرنگ الأمان که

ص: 250

ماجار می گویند، فیروز، در کتاب قبروس رومیان، فردوس الأکبر است.

در صحیفه آسمانی، کلمة الحقّ و لسان الصّدق، در کتاب کندرال، صمصام الأکبر، در کتاب گبران عجم، کیقباد دوّم، یعنی عادل بر حقّ.

شیخ بهایی در کشکول می گوید: فارسیان او را ایزدشناس و ایزدنشان گویند، در کتاب پاتنگل، راهنما، در کتاب مابارقین، زندفریس، در کتاب شاکمون، ایستاده و خداشناس، در کتاب نحاور، کوکما، و در کتاب دید براهمه، منصور، در کتاب پرلیوموا، قائم، در کتاب شعیای پیغمبر، فرخنده، در کتاب ذوهر، بقیة اللّه، در کتاب انکلیون، برهان اللّه، در کتاب قنطره، قاطع است.

اقول: مقصود صاحب تذکره این است که بزرگان گذشتگان از انبیا علیهم السّلام و غیر ایشان، به نور نبوّت و یا به صیقل ریاضت و یا به علم نجوم و کهانت و یا چیزهای دیگر، ادراک و استنباط کردند که شخصی با اوصاف معیّن و اخلاق مشخّصه ای که جز بر حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه- انطباق نگیرد، در دنیا ظاهرشده و چنین و چنان خواهد کرد؛ مطابق آن چه در شریعت مقدّسه اسلام در خصوص حضرت مهدی و قائم آل محمد- صلوات اللّه علیهم اجمعین- وارد شده است، پس معلوم می شود مقصود همه آنان، همان وجود مبارک است.

ایماض فی دفع اعتراض:

در بشارة الظهور است که اگر گفته شود در بسیاری از بشارات مذکوره در مقصد اوّل صراحت، بلکه دلالتی نیست بر این که شخصی که به ظهور او بشارت داده شده، همین مهدی موعودی است که ظهور او محلّ اتّفاق اهل اسلام، بلکه ضروری این دین است. چه ممکن است مقصود بشارت دهندگان، شخص دیگری باشد، پس شما از چه جهت، اشارات آن ها را بشارات آن حضرت می شمارید؟

جواب: مقصود اصلی ما از تأسیس مقصد اوّل، بشارات انبیا علیهم السّلام و کتب رابحه سماویّه و آن چه جز این است، بر سبیل استتباع و استطراد است و تنزیل بشارات آنان

ص: 251

بر حضرت مهدی علیه السّلام بر دو مقدّمه موقوف است:

اوّل: آن که از تتّبع در کتب مقدّسه و کلمات انبیا علیه السّلام معلوم می شود، آن ظهور عظمی را که با آن کیفیّت و آثار مخصوص بشارت داده اند، یک ظهور است نه ظهورات متعدّده.

دوّم: ذوات مقدّسه انبیا و رسل و کلّ حجج بالغه الهیّه به منزله شخص واحدند؛ چه همه، مبعوث از واحد و بر امر واحدند؛ لا نفرّق بین أحد من رسله.

جان گرگان و سگان از هم جداست ***متّحد، جان های شیرین خداست

سوّم: اگر از شخص واحد، عامّ و خاصّ، مطلق و مقیّد، مجمل و مفصّل، مبیّن و مبهم صادر شود، طبق قانون محاوره دایر میان عقلا، حمل عامّ بر خاصّ، مطلق بر مقیّد و مبهم بر مبیّن خواهد شد.

مثلا آقا به نوکر خود بگوید: آب بیار! بعد از آن بگوید: آب سرد بیار! نزد اهل لسان بدیهی است که مقصود او، دو قسم از آب نیست، بلکه غرض او از آب مطلق که اوّل خواسته، همان آب سرد است.

یا اگر بگوید: فردا شخصی وارد این شهر می شود، ظلم را برمی دارد، میزان عدل می گذارد، ستمکاران را سیاست می کند، بعد از آن بگوید: فردا مثلا محمد حسین نام وارد این شهر می شود، چنین و چنان می کند و البتّه هرعاقلی می داند، غرض او از آن شخص که اوّل به طور ابهام گفته، همین محمّد حسین است که بعد، تعیین و تبیین نموده و ابدا احتمال نمی دهد مراد او شخص دیگری باشد، مگر آن که گوینده، قرینه ای بر تعدّد در کلام خود نصب کرده باشد.

چون این مبانی تشیید یافت، گوییم: هریک از سلسله انبیا علیهم السّلام بشارت دادند که شخصی در دنیا ظاهر شود که تمام افراد بشر را به پرستش خدای یگانه سوق نماید، همه قبایل روی زمین، لب ها را به ذکر خدای لاغیر پاکیزه کنند و زانوها برای عبادت او، دوتا نمایند و هکذا.

هریک آثار و علامتی، اوصاف و نعوتی، خواص و کیفیّاتی برای شخص ظاهر و

ص: 252

دوره ظهور و عصر بروز او بیان کردند تا نوبت نبوّت و دوره رسالت به اشراق انوار ختمیّه محمدیّه- علیه و آله من الصلوة ازکیها و من التّسلیمات انمیها- رسید.

آن عقل کلّ و خاتم رسل، پرده های اجمال و ابهام بردرید، جزئیّات و کلیّات احوال و اطوار و اخلاق و شمایل آن شخص طاهر را بیان نمود و از وی به مهدی و قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تعبیر فرمود.

در اخباری فرمود: «آن شخص- که چنین و چنان کند- از امّت من است» تا به این وسیله غیر امّت مرحومه، خارج شود. در احادیثی فرمود: «از عترت من است» تا غیر عترت بیرون رود. در فرمایشاتی فرمود: «از فرزندان فاطمه است» تا غیرفاطمی خود را بی نصیب داند و هنگامی فرمود: «از فرزندان حسین است» تا جز ایشان، خود را محروم شمارند.

پس هرعاقل منصف می فهمد که موعود کلّ رسل و مبشّر تمامی امم و منتظر همه طوایف، همانا همین کسی است که در شریعت مقدّسه اسلام، تشریح حال و تبیین احوال او کما هی گردیده و در لسان مبارک حضرت ختمیّه و اهل بیت معصومینش که السنه صادقه الهیّه اند، از او به مهدی و قائم تعبیر شده، نه غیر او. لذا بشارات کلّ رسل ناظر به حضرت وی و اشارات تمامی پیشینیان وائل به جناب او خواهد بود.

ص: 253

ص: 254

عبقریّه سیزدهم بشارت ظهور در کلام رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)

اشاره

بدان که این ناچیز، خوش داشتم پیش از بیان اخبار وارده از حضرت رسول مختار در بشارت ظهور حضرت ولی کردگار- الحجّة بن الحسن العسکری علیهم سلام اللّه الملک الغفّار، تلذیذا للطّائفة الشّیعة الأثنی عشریّة و تأییدا لحقیّة مذهبهم الحقّة المرضیّة- نصوص و روایاتی را نقل نمایم که از آن رسول با عزّ و تمکین در خلافت و عدد و سایر اوصاف شریفه آن ائمّه دین، وارد گردیده و چون اقسام آن اخبار، بسیار و در ضمن هرقسمی، احادیثی از طرق عامّه- فضلا عن طرق الخاصّه- بی شمار است، لذا در نقل چند قسم از آن اقسام با ذکر چند خبر هدایت انجام، در ذیل هرقسمی از آن اقسام میمنت فرجام، در ضمن چند رفرفه در این مضمار و مقام، هدیّة لإخواننا الکرام، آن ها را با بنان کثیرة الآثام در حیّز تحریر و تسطیر و ارقام درآورده، پس می گویم:

نصوص وارده در امامت ائمه (علیهم السلام) 1 رفرفه

اشاره

بدان که قسم اوّل، نصوص وارده از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است بر این که امیر المؤمنین و اولاد طاهرین او از ائمّه دین علیهم السّلام، امامان بر خلق، پیشوایان راه هدی و حجّت خدا بر بندگان اویند و در آن چند حدیث است.

حدیث اوّل: صدر الائمّة موفّق بن احمد به سند خود از سلمان فارسی

صدر الائمّة موفّق بن احمد به سند خود از سلمان فارسی- رضوان اللّه علیه- روایت

ص: 255

کرده که زمانی، خدمت رسول خدا مشرّف شدم. دیدم که حسین علیه السّلام را بر ران خود نشانده، بر چشم و دهان او بوسه می زد و می فرمود:

تو سرور، پسر سرور، برادر سرور و پدر سرورانی، تو امام، پسر امام، برادر امام و پدر امامانی؛ تو حجّت خدا و پدر حجّت های خدایی که از صلب تو بیرون آیند و نهمی ایشان، قائم ایشان است.(1)

حدیث دوّم: ابراهیم بن محمد حموینی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده

ابراهیم بن محمد حموینی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده که نعثل نامی از علما و احبار یهود، خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشرّف شد و مسایلی چند از توحید از آن حضرت سؤال نمود، جواب کافی شنیده به شرف اسلام مشرّف شد و بعد عرض کرد:

فدایت شوم، مرا از وصیّ خود خبر ده! زیرا پیغمبری از جانب خدا بر خلق مبعوث نشد مگر این که از برای او وصی بود. پیغمبر ما موسی بن عمران، یوشع بن نون را وصیّ خود گردانید. وصیّ تو که خواهد بود؟

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: بلی! وصیّ من، علی بن ابی طالب است و بعد از او، دو فرزندم حسن و حسین و بعد از ایشان، نه نفر از اولاد حسین که همه امامان نیکو کردارند.

نعثل عرض کرد: اسامی همه ایشان را برای من بیان فرما!

حضرت فرمود: چون حسین از دنیا گذرد، پسرش علی، امام است و بعد از علی، پسرش محمد، بعد از محمد، پسرش جعفر، بعد از جعفر، پسرش موسی، بعد از موسی، پسرش علی، بعد از علی، پسرش محمد، بعد از محمد، پسرش علی، بعد از علی، پسرش حسن، امام است و بعد از حسن، حجّة بن الحسن، امام عصر است. این دوازده نفر

ص: 256


1- ر. ک: عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 56؛ الخصال، ص 475؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 262؛ کفایة الاثر، ص 46.

امامان، به عدد نقبای بنی اسراییل می باشند.

نعثل عرض کرد: تمام آن چه فرمودی، را در کتب پیشینیان دیده ام و در وصیّت نامه موسی بن عمران علیه السّلام خوانده ام.

بعد از آن برخاست و در حضور رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله این اشعار را انشا نمود و گفت:

صلّی الإله ذو العلی ***علیک یا خیر البشر

أنت النّبی المصطفی ***الهاشمی المفتخر

و معشر سمّیتهم ***أئمّة اثنی عشر

حباهم ربّ العلی ***ثمّ اصطفاهم من کدر

قد فاز من والاهم ***و خاب من عاد الزّهر

اخرهم یشفی الظّمأ***و هو الإمام المنتظر

عترتک الأخیار لی ***و التّابعون ما أمر

من کان عنهم معرضا***فسوف یصلّاهم سقر(1)

حدیث سوّم: نیز ابراهیم محمد حموینی به سند خود از حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام روایت کرده

نیز ابراهیم محمد حموینی به سند خود از حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام روایت کرده که فرمود: روزی خدمت جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رفتم و نزد او ابیّ بن کعب نشسته بود.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به من فرمود: مرحبا به تو ای ابو عبد اللّه! ای زینت دهنده آسمان ها و زمین ها!

ابیّ بن کعب عرض کرد: چگونه حسین زینت آسمان ها و زمین ها است؟

فرمود: قسم به خدایی که مرا به رسالت، به سوی خلق فرستاده، قدر و منزلت حسین در آسمان، زیادتر از زمین است، در جنب راست عرش نوشته است، حسین مصباح هدایت، سفینه نجات، امام و پیشوای مردم است.

حق، سبحانه و تعالی، در صلب حسین، نطفه مبارک طیّب و طاهری جای داده که

ص: 257


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 16- 11؛ بحار الانوار، ج 36، ص 285- 283.

پیش از آن که شب و روزی به وجود آید، آفریده شده است و به زبان او کلماتی نهاد که هیچ آفریده ای خدا را به آن کلمات نخواند، مگر آن که خدا او را با سیّد الشهدا، حسین علیه السّلام محشور گرداند و آن حضرت در روز قیامت او را شفاعت کند.

حق تعالی، همّ وغمّ او را برطرف گرداند، قرضش را ادا کند، مشکلات امور را سهل گرداند، راه هرکاری را به او واضح و روشن سازد، او را بر دشمنان ظفر دهد، پرده او را پاره نکند.

ابیّ بن کعب عرض کرد که آن کلمات کدام است؟

فرمود: چون از نماز فارغ شوی، پیش از آن که از جای خود برخیزی بگو:

«اللّهمّ إنّی أسئلک بکلماتک و معاقد عرشک و سکان سماواتک و أرضک و أنبیائک و رسلک أن تستجیب لی فقد رهقنی من أمری عسر فأسئلک أن تصلّی علی محمّد و آل محمّد و أن تجعل لی من عسری یسرا».

چون این دعا را بخوانی، خدای تعالی کار مشکل تو را آسان و سینه تو را از علم و حکمت مملوّ گرداند و در وقت مردن، کلمه «لا آله الّا اللّه» را بر زبانت جاری گرداند!

و بعد از آن، رسول خدا، اسامی هریک از امامان از ذرّیّه حسین را واحدا بعد واحد ذکر نمود و دعای مخصوص هریک از ایشان را نقل نمود.

بعد، ابیّ بن کعب عرض کرد: یا رسول اللّه! حال این امامان، چگونه از جانب خدای تعالی به تو رسید؟

فرمود: خدای تعالی، دوازده خاتم به سوی من فرستاد و دوازده صحیفه که نام هر امامی در خاتم او نقش و صفات هرامامی در صحیفه او مرقوم بود.(1)

حدیث چهارم: و ایضا ابراهیم بن محمد حموینی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده

و ایضا ابراهیم بن محمد حموینی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده که گفت: از

ص: 258


1- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، صص 265- 264؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، صص 63- 62؛ بحار الانوار، ج 36، صص 205- 204.

رسول خدا قضیّه درداییل را شنیدم که ملک مقرّبی بود، شنیدم و به سبب خطوری که در قلب خود نمود، پر و بال او ریخته و معذّب شد تا شب تولّد آن حضرت که حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام، عالم را به نور قدوم خود مزیّن و منوّر ساخت.

حق تعالی امر فرمود، آتش جهنّم را فرونشانند، بهشت و حوریان را زینت کنند و صفوف ملایکه آراسته شود به جهت کرامت مولودی که برای رسول خدا متولّد می شود و به جبرییل امر فرمود، با هزار قبیل از ملایکه با زینت تمام به زمین فروآیند و به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تهنیت و بعد از تهنیت، تعزیّت گویند به این که امّت تو، مولود تو را شهید خواهند نمود و قاتلان او در آتش جهنّم، مخلّد خواهند شد.

چون جبرییل با آن گروه از ملایکه نازل شد، به درداییل برخوردند. درداییل از سبب نزول، سؤال نمود، جبرییل، کیفیّت حال را برای او بیان نمود، درداییل، جبرییل را شفیع خود گردانید و گفت: سلام مرا خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برسان و عرض کن، تو را به حقّ این مولود قسم می دهم که از خدا سؤال نما، شاید از تقصیر من بگذرد. پس جبرییل با آن گروه از ملایکه خدمت آن سرور، مشرّف شدند و به آن چه از جانب پروردگار مأمور بودند، امتثال نمودند.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از قاتلان حسین علیه السّلام بیزاری نمود، و نزد فاطمه علیها السّلام رفته و او را تهنیّت و تعزیّت فرمود. فاطمه علیها السّلام به گریه درآمد.

آن گاه حضرت فرمودند: حسین کشته نشود تا آن زمان که امامی از او به وجود آید که امامان دین و هادیان راه یقین، همه از او به وجود آیند و ائمّه دین، بعد از من، هادی، مهدی، عدل، ناصر، سفّاح، نفّاح، امین، مؤتمن، امام، فعّال و علمند که آن علی است و حسن، حسین، علیّ بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علیّ بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد و الحسن بن علی و آن که عیسی بن مریم عقب او نماز گزارد، پسر حسن بن علی است که لقب او قائم می باشد. پس فاطمه علیها السّلام از گریه ساکت شد.

بعد جبرییل قصّه درداییل را به عرض رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رسانید. ابن عبّاس گفت:

ص: 259

دیدم، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قنداقه حسین را که به خرقه پشمینه ای او را پیچیده بودند، روی دست گرفته، به سوی آسمان بلند کرد و عرض نمود:

الهی به حقّ این مولود بر تو، نه، بلکه به حقّ تو بر این مولود و بر جدّش محمد، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یعقوب، اگر برای این حسین، فرزند فاطمه علیها السّلام نزد تو قدر و منزلتی هست از تقصیر درداییل درگذر، از او راضی شود و بال هایش را به او عطا کن!

دعای آن حضرت به برکت حسین مستجاب شد، درداییل با ملایکه عروج نموده، به آسمان بالا رفت و در مقام اوّل خود قرار گرفت. از آن روز به بعد ملایکه اهل آسمان، درداییل را آزاد کرده حسین می نامند(1).

حدیث پنجم: قاضی ابو الفرج بغدادی از جماعتی از شیوخ خود و آن ها از ابی هریره روایت کرده اند

قاضی ابو الفرج بغدادی از جماعتی از شیوخ خود و آن ها از ابی هریره روایت کرده اند که گفت: من و جماعتی از اصحاب خدمت حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر بودیم؛ از آن جمله ابو بکر، عمر، فضل بن عبّاس، زید بن حارثه و ابن مسعود که حسین علیه السّلام داخل شد؛ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله او را در کنار گرفت، بوسید و فرمود: یا حسین! أنت الإمام ابن الإمام أبو الأئمّة تسعة من ولدک أئمّة أبرار.

عبد اللّه بن مسعود عرض کرد: آن امامانی که ذکر فرمودی از صلب حسین اند، چه کسانی هستند؟

حضرت، سر مبارک را قدری به زیر انداخته، بعد از آن، سربلند نموده، فرمود:

یابن مسعود! از امر عظیمی سؤال کردی، و لیکن من تو را خبر می دهم که از صلب این فرزند من حسین، ولد مبارکی بیرون می آید که هم نام با جدّ خود علی علیه السّلام است، لقب او عابد و نور زاهدین است و از صلب او ولدی بیرون می آید که اسم او، اسم من است و شبیه ترین خلق به من است، او علم را می شکافد شکافتنی و ناطق به حق و امرکننده به صواب است و خدای تعالی از صلب او کلمه حقّ و لسان صدق را بیرون می آورد. ابن مسعود از اسم او، سؤال کرد، فرمود: اسم او، جعفر صادق است.

ص: 260


1- فرائد السمطین، ج 2، صص 152- 151.

بعد از آن حسّان بن ثابت بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و انشای مدح آن حضرت نمود. آن گاه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برخاسته، داخل خانه عایشه شد. ما یعنی من و علی بن ابی طالب علیه السّلام و ابن عبّاس نیز با آن حضرت داخل خانه شدیم. دأب رسول اللّه چنین بود که اگر کسی از او سؤال می نمود، جواب می فرمود و اگر از او سؤال نمی کردند، خود ابتدا به سخن می نمود.

پس من عرض کردم: بأبی أنت و امّی یا رسول اللّه! آیا ما را به باقی خلفا از صلب حسین خبر نمی دهی؟

فرمود: نعم یا ابا هریره! خدای تعالی از صلب جعفر، مولود نقی طاهر بیرون می آورد که همنام موسی بن عمران است، از صلب موسی فرزندی بیرون می آید که رضا خوانده می شود و او موضع علم و معدن حلم است و فرمود: بأبی المقتول فی أرض الغربة و از صلب رضا فرزند او محمد را بیرون می آورد که محمود و اطهر در خلق و احسن در خلق است، از او ولدش علی خارج می شود که طاهر الحسب و صادق المهجة است، از او حسن نقی طاهری بیرون می آورد که ناطق از جانب خدا و پدر حجّة اللّه است.

و از صلب او، قائم ما اهل بیت را بیرون می آورد که «یملأ اللّه الأرض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا» و برای او هیبت موسی، حکم داود و بهای عیسی علیهما السّلام است و بعد از آن این آیه را تلاوت فرمود: ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.

روایات نبوی درباره ائمه دوازده گانه 2 رفرفه

اشاره

بدان که قسم دوّم نصوص وارده از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است بر این که امیر المؤمنین و اولاد طاهرین او، اوصیا و خلفای رسول خدا واحدا بعد واحد هستند و در آن چند حدیث است.

ص: 261

حدیث اوّل: حموینی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده

حموینی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

خلفا و اوصیا و حجّت های خدا بر خلق بعد از من، دوازده نفرند:

اوّل ایشان برادر من و آخر ایشان فرزند من است. عرض کردند: یا رسول اللّه! برادر تو کیست؟

فرمود: علیّ بن ابی طالب.

عرض کردند: فرزند تو کیست؟

فرمود: مهدی، که زمین را از عدل وداد پر کند، بعد از آن که از ظلم و جور پر شده باشد.(1)

حدیث دوّم: حموینی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده

حموینی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: من سیّد پیغمبرانم و علی، سیّد اوصیاست و اوصیای من بعد از من، دوازده نفرند؛ اوّل ایشان، علی بن ابی طالب و آخر ایشان، مهدی است.(2)

حدیث سوّم: نیز ابراهیم محمد حموینی به سند خود از ابی الطفیل روایت کرده

نیز ابراهیم محمد حموینی به سند خود از ابی الطفیل روایت کرده که گفت: در زمان خلافت عمر، جوانی یهودی از اولاد هارون نزد او آمد و مسایلی چند از او سؤال نمود. عمر پس از عجز از جواب، امر او را به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام محوّل نموده، چون جوان هارونی به خدمت حضرت مشرّف شد، مسایل خود را سؤال نموده و جواب کافی و شافی شنید.

عرض کرد: خبر ده که امامان عادل بعد از محمد صلّی اللّه علیه و آله چند نفرند؟

ص: 262


1- ر. ک: کشف الغمه فی معرفه الائمه، ص 312.
2- ر. ک: کشف الغمه، ج 3، ص 314.

فرمود: ای هارونی! خلفای محمّد، دوازده نفر امام عادلند که به آن ها، زیان نرساند، هرکه آن ها را ذلیل کند و به سبب مخالفت کسی که با ایشان طریق خلاف پوید، مضطرب نگردند، ایشان در راه دین خدا از کوه های بلند حکم ترند.

جوان هارونی عرض کرد: آن چه خبر دادی، راست گفتی؛ قسم به ذات خدا که همه آن ها را در کتب پدرم که موسی به او گفته بود و او به دست خود نوشته، بدین منوال دیدم (1).

حدیث چهارم: و نیز حموینی به اسناد عدیده از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده

و نیز حموینی به اسناد عدیده از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده که گفت:

خدمت فاطمه زهرا علیها السّلام مشّرف شدم، پیش روی او لوحی دیدم که برق و لمعان (2) آن، چشم را خیره می کرد و در آن لوح، دوازده نام دیدم.

عرض کردم: این نام ها، چه کسانی هستند؟

فرمود: این ها نام های اوصیای پیغمبر است که اوّل ایشان پسر عمّم علی بن ابی طالب علیه السّلام و یازده نفر از اولاد من که آخر ایشان، قائم است (3).

حدیث پنجم: دوریستی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده

دوریستی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: دوازده خلیفه از اولاد من، مالک امر می شوند و بعد از آن امور کریهه (4) و شداید عظیمه به ظهور رسد و چون مهدی از اولاد من خروج کند، خدای تعالی در یک شب امر او اصلاح نماید که زمین را از عدل پر کند.(5)

ص: 263


1- فرائد السمطین، ج 1، ص 354.
2- نور.
3- فرائد السمطین، ج 2، ص 139؛ الاستنصار فی النص علی الائمة الاطهار، ص 18.
4- زشت، ناپسند.
5- مناقب آل ابی طالب ج 1، ص 252.
حدیث ششم: ابراهیم بن محمد حموینی روایت را با سند دیگر به اندک تغییری از ابن عبّاس روایت کرده

ابراهیم بن محمد حموینی روایت را با سند دیگر به اندک تغییری از ابن عبّاس روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: دوازده خلیفه از اولاد من، صاحب و مالک امر می شوند(1).

حدیث هفتم: و نیز حموینی به سند خود از زید بن ثابت روایت کرده

و نیز حموینی به سند خود از زید بن ثابت روایت کرده است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: من در میان شما دو چیز سنگین می گذارم؛ کتاب خدا و عترت من که اهل بیتم هستند. این ها دو خلیفه من، پس از من اند، از یکدیگر جدا نگردند تا بر حوض من وارد شوند.(2)

حدیث هشتم: ابن ابی الحدید به سند خود روایت کرده

ابن ابی الحدید به سند خود روایت کرده است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: من در میان شما دو ثقل را خلیفه کردم، کتاب خدا و عترت من که اهل بیت من هستند و این ها دو خلیفه من، پس از من اند. این ها دو طناب کشیده شده از آسمان به زمین اند و از یکدیگر جدا نگردند تا بر حوض وارد شوند.(3)

حدیث نهم: و ایضا ابن ابی الحدید به سند خود روایت کرده

و ایضا ابن ابی الحدید به سند خود روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: من دو ثقل را به جای خود می گذارم و در جای خود خلیفه می کنم و فرمودند: خداوندا! حقّ را با علی بگردان هرکجا که علی می گردد.

ص: 264


1- فرائد السمطین، ج 2، ص 312.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 236 و 240.
3- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 60؛ کمال الدین و تمام النعمة، صص 241- 240.
حدیث دهم: قاضی ابو الفرج به سند خود از انس بن مالک روایت کرده

قاضی ابو الفرج به سند خود از انس بن مالک روایت کرده است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: از ما دوازده خلیفه است که خداوند ایشان را یاری می کند بر کسی که قصد دشمنی ایشان را نماید.

حدیث یازدهم: ابراهیم بن محمد حموینی به اسناد خود نقل نموده

ابراهیم بن محمد حموینی به اسناد خود نقل نموده؛ در مجمعی که بیش از دویست نفر از مهاجرین و انصار حاضر بودند، علی علیه السّلام مناقب و فضایل خود را ذکر می فرمود و از حضّار استشهاد می نمود که شما را به خدا قسم می دهم! آیا به یاد دارید رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در آخر خطبه ای که بعد از آن دیگر خطبه ای نفرمود، چنین فرمود:

من در میان شما دو چیز نفیس می گذارم؛ یکی کتاب خدا و دیگری عترت من، اگر به این دو متمسّک شوید، هرگز در ضلالت نمی افتید و گمراه نمی شوید و آن دو از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت بر حوض من وارد شوند.

عمر بن خطّاب خشمناک شده، از جای برخاست و عرض کرد: یا رسول اللّه! همه اهل بیت تو چنین اند؟

فرمود: نه، بلکه عترت من که اوصیای من اند؛ اوّل آن ها علی بن ابی طالب علیه السّلام، برادر و خلیفه من در امّت من است، آقای هرمؤمن و مؤمنه است و او، اوّل اوصیای من است.

پس فرزندم حسن، بعد، فرزندم حسین و بعد از ایشان، نه نفر از اولاد حسین، هریک بعد از دیگری تا وقتی که بر حوض من وارد شوند.

ایشان حجّت های خدا بر خلق و خزاین علم و معدن حکمت الهی هستند؛ هرکه از ایشان اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هرکس ایشان را معصیّت نماید، خدا را معصیّت نموده است. همه گفتند: ما شهادت می دهیم که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله این سخن را فرمود.(1)

ص: 265


1- التحصین لاسرار مازاد من اخبار کتاب الیقین، ص 363.
حدیث دوازدهم: و نیز ابراهیم بن محمد حموینی در کتاب فرائد السمطین به سند خود از سلیم بن قیس روایت کرده

و نیز ابراهیم بن محمد حموینی در کتاب فرائد السمطین به سند خود از سلیم بن قیس روایت کرده که در زمان خلافت عثمان، روزی علی علیه السّلام را دیدم در مسجد نشسته بود و با مردم درباره علم فقه گفتگو می کرد. بعد حضّار را قسم داد که هرکس از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آن چه در حقّ من شنیده، خبر دهد که فرمود: علی برادر، وزیر، وصی و خلیفه من در امّت من است و بعد از من، حسن و حسین و بعد از ایشان، نه نفر از اولاد حسین یکی بعد از دیگری.

پس زید بن ارقم و براء بن عازب و جماعت بسیاری از مهاجرین برخاسته و گفتند:

ما گواهی می دهیم که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

ایّها الناس! حق تعالی امر فرمود، بعد از خودم، وصیّ و خلیفه خود را برای شما نصب کنم و اطاعت او را بر مؤمنان واجب فرمود و شما را به قبول ولایت او امر فرمود. من شما را گواه می گیرم، آن ولایتی که حق سبحانه و تعالی شما را به آن امر فرموده، مخصوص این مرد است- و دست مبارک خود را بر دوش علیّ بن ابی طالب گذاشت- و بعد از او برای دو فرزند او و برای اوصیای من، بعد از ایشان است که از اولاد ایشان اند.

و فرمود: ای گروه مردم! برای شما بیان کردم آن کسی را که پناه شما و امام و دلیل و هادی شما پس از من باشد؛ برادرم علیّ بن ابی طالب، و هم چنین اوصیای بعد از او باشند، با ایشان باشید که ایشان با حقّ اند و حق با ایشان است. پس این را گفتند و نشستند.

وجوب اقتدا به ائمّه 3 رفرفه

بدان که قسم سوّم در نصوص وارده از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از طرق و روایات علمای عامّه، بر وجوب اقتدا به امیر المؤمنین و ائمّه طاهرین از اولاد او- صلوات اللّه علیهم

ص: 266

اجمعین- و چنگ زدن به ولایت ایشان که حبل اللّه المتین و عروة الوثقای دین و امامان اهل زمین اند و اطاعت ایشان، اطاعت خداوند و معصیّت ایشان، معصیّت خداوند است و در آن چند خبر می باشد.

الف. ابو نعیم اصفهانی در کتاب حلیة الاولیاء و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و ابراهیم بن محمد حموینی به اسناد خود از ابن عبّاس روایت کرده اند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

کسی که خوشنود باشد به زنده شدن من، زنده شود و مثل مردن من بمیرد و در بهشتی جای گیرد که خداوند عالم درختان آن را به ید قدرت خود غرس نموده، باید علی را دوست بدارد و به ائمّه دین بعد از من، اقتدا و پیروی نماید؛ زیرا ایشان، عترت من اند و از طینت من آفریده شده اند و حق تعالی به ایشان علم و فهم، کرامت فرموده است. پس وای بر آن کسانی که از امّت فضل ایشان را تکذیب کنند.(1)

ب. ابراهیم بن محمد حموینی به سند خود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده است که ایشان فرمودند:

فاطمه علیها السّلام سرور سینه من است، دو فرزندش میوه دل من اند و شوهرش، نور دیده من است. ائمّه از اولاد او، امنای پروردگار من اند و ریسمان کشیده شده میان خدا و بندگان اویند. هرکه به آن ها بپیوندد، نجات یابد و هرکس از ایشان بازپس بماند، هلاک شود.(2)

ج. صدر الائمّه موفّق بن احمد به سند خود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده است که ایشان فرمودند:

هرکه می خواهد به زندگی من زنده باشد و به مردن من بمیرد و داخل بهشتی شود که پروردگار من به من وعده فرموده، باید به علی بن ابی طالب علیه السّلام و ذرّیّه طاهره او

ص: 267


1- ر. ک: بصائر الدرجات، ص 69؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص 578؛ مناقب علی بن ابیطالب؛ ابن شهرآشوب، ج 1، ص 251؛ بحار الانوار، ج 23، ص 139.
2- مائة منقبة من مناقب امیر المؤمنین، صص 77- 76؛ بحار الانوار، ج 23، 110.

تولّا جوید، ایشان ائمّه هدی و چراغان راه هدایت اند؛ شما را از شاهراه هدایت بیرون نمی برند و در وادی (1) ضلالت نمی افکنند.(2)

د. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه روایت کرده است که چون مردم با امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام بیعت کردند، آن حضرت خطبه ای خواند و فرمود:

ایّها النّاس! آگاه باشید که نیکان از عترت من و پاکان از قبیله من حلیم ترین مردم در کوچکی، و داناترین مردم در بزرگی اند.

آگاه باشید، ما اهل بیتی هستیم که علم ما از علم خدا و حکم ما، به حکم خداست؛ اگر از ما پیروی کنید به بصایر ما هدایت یابید و اگر نکنید، خدا شما را هلاک گرداند.

رایت حق با ماست؛ هرکه از آن پیروی کند به ما ملحق شود و هرکس از آن پس بماند، هلاک گردد.

ه. ابو المظفّر سمعانی در کتاب مناقب الصحابه به سند خود از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در عرفات به علی بن ابی طالب علیه السّلام فرمود:

یا علی! من و تو از یک درخت آفریده شده ایم؛ من ریشه آن درخت ام و تو فرع آن، حسن و حسین هم شاخه های آن؛ هرکس به شاخه های آن چنگ زند، خداوند او را داخل بهشت گرداند. این حدیث را ابراهیم بن محمد حموینی نیز به دو سند صحیح از جابر روایت کرده است.

و. احمد بن حنبل در مسند خود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده است که ایشان فرمودند:

ستارگان، برای اهل آسمان امانند. اگر برطرف شوند، اهل آسمان نیز برطرف خواهند شد و اهل بیت من برای اهل زمین امانند، اگر آن ها نباشند، اهل زمین نیز

ص: 268


1- دشت، بیابان.
2- بصائر الدرجات، ص 71؛ الامامة و التبصرة من الحیرة ابن بابویه قمی، ص 44؛ مناقب الامام امیر المؤمنین، محمد بن سلیمان کوفی، ص 426.

نخواهند بود.(1)

ز. ابراهیم بن محمد حموینی به چهار سند روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی، أمان لأمّتی.(2)

ح. موفّق بن احمد به سند خود روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به علی علیه السّلام فرمود:

یا علی! چون روز قیامت شود، من به خدای تعالی متمسّک باشم، تو دامن من گیری، اولاد تو دامن تو گیرند و شیعیان ایشان، دست به دامن ایشان زنند.

ط. ابراهیم بن محمد حموینی به سند خود از مقداد بن اسود روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

معرفت آل محمد صلّی اللّه علیه و آله، برات نجات از آتش جهنّم و محبّت محمد و آل محمد صلّی اللّه علیه و آله، گذشتن از صراط و ولایت آل محمد صلّی اللّه علیه و آله، امان از عذاب است.(3)

ی. صاحب مناقب الفاخره از ابی بکر بن ابی قحافه روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به علی علیه السّلام فرمود:

یا علی! من و تو از جنب خدا آفریده شده ایم.

علی علیه السّلام عرض کرد: یا رسول اللّه! جنب خدا کدام است؟

فرمود: سرّی مکنون و علمی است مخزون که جز ما احدی را از آن نیافریده. پس هرکه ما را دوست دارد، به عهد ما وفا کرده است و هرکس ما را دشمن دارد، در آخرین نفس که از دنیا بیرون رود، خواهد گفت: «یا حسرتی علی ما فرّطت فی جنب اللّه» و از آن چه در جنب خدا یعنی رسول او و ائمّه دین تقصیر کرده، نادم و پشیمان خواهد شد.

یا. قاضی ابو الفرج بغدادی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده که می گفت: به

ص: 269


1- العمده، ابن البطریق، ص 308؛ الطرائف، ص 131؛ تفسیر القمی، ج 2، ص 87.
2- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 30؛
3- ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 78 و ج 2، ص 254 و ج 3، ص 141.

عترت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تمسّک جویید! زیرا من از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود:

«من تمسّک بعترتی، کان من الفائزین.»(1)

یب. ابن عقده از سفیان ثوری از ابی سعید روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نماز جماعت به جای آورد، بعد رو به اصحاب کرده، فرمود:

ای گروه اصحاب من! مثل اهل بیت من، مثل کشتی نوح و باب حطّه بنی اسراییل است، پس بعد از من به اهل بیت من تمسّک جویید که ایشان ائمّه راشدین از ذرّیّه من اند و هرگز شما را گمراه نخواهند نمود.

بعضی گفتند: عدد اهل بیت بعد از تو چند نفراند؟

فرمود: «اثنی عشر من اهل بیتی.»(2)

یج. قاضی ابو الفرج بغدادی به سند خود از وائله روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

دوستی من و اهل بیتم، در هفت موضع امّت مرا نفع می بخشد که هول و وحشت آن مواضع، عظیم است؛ نزد حضور اجل، در قبر، در نشر و نزد حساب و کتاب و میزان و صراط. کسی که من و اهل بیتم را دوست داشته باشد و بعد از من به ایشان متمسّک شود، ما نیز در روز قیامت شفعای او خواهیم بود.

آن گاه از او سؤال کردند: تمسّک به ایشان به چه نحو خواهد بود؟ فرمود: ائمّه بعد از من، دوازده امام اند؛ هرکه ایشان را دوست داشته باشد و به ایشان اقتدا نماید، فایز گردد و نجات یابد و هرکس از ایشان تخلّف ورزد، گمراه و هلاک شود.

ید. کلبی از ابن اوس روایت کرده که از بصره به جانب مدینه رفتم و خدمت امّ المؤمنین، امّ سلمه مشرّف شدم. او به من خبر داد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: امّت من مختلف و متفرّق خواهند شد، پس اهل بیت مرا مراقبت نمایید که حق با ایشان است هرجا که باشند.

ص: 270


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 22؛ بحار الانوار، ج 36، ص 287.
2- ر. ک: خلاصه عبقات الانوار، ج 1، ص 211.

گفتم: اهل بیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله کیانند که حضرت رسول، امّت را امر فرموده به ایشان تمسّک جوییم؟

ام سّلمه گفت: ایشان ائمّه بعد از رسول خدایند، نه نفر از صلب حسین که از اهل بیت رسول خدا هستند و همه ایشان، مطهر و ائمّه معصوم اند علیهم السّلام.(1)

بودن ائمّه (علیهم السلام) از طینت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) 4 رفرفه

بدان که قسم چهارم در نصوصات وارده از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است که ائمّه از ولد او که عترت اویند، از طینت او و از نور خدا خلق شده اند.

از جمله خبری در تفسیر آیه شریفه اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ ...(2) ، الی آخر است که جمعی از مفسّرین عامّه چون ابن مغازلی شافعی و صاحب کتاب مناقب الفاخره، روایت کرده اند که مراد از «مشکات» حضرت فاطمه علیها السّلام، «مصباح» حسن و حسین (3) و نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ(4) ائمّه هدی از عترت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هستند که خدای تعالی هر کس را بخواهد، به نور ایشان هدایت می فرماید.

از جمله خطبه معروفه ای از امیر المؤمنین علیه السّلام که مسمّی به خطبه لؤلؤه است که ائمّه ضلال را مذمّت می نماید و بسیاری از علامات ظهور حضرت قائم- عجل اللّه فرجه- را بیان می فرماید.

تا آن که یکی از حاضرین عرض کرد: یا امیر المؤمنین از خلفای باطل و علامات ایشان بیان فرمودی، حال از ائمّه حقّ بعد از خودت ما را خبر ده!

ص: 271


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 182- 181؛ بحار الانوار، ج 36، صص 346- 345.
2- سوره نور، آیه 35.
3- ر. ک: تفسیر فرات الکوفی، ص 282.
4- سوره نور، آیه 35.

فرمود: مالک این امر خلافت، ائمّه اثنا عشراند؛ نه نفر ایشان از صلب حسین است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مرا خبر داد که در لیلة المعراج به ساق عرش نظر نمودم، دوازده نور دیدم، عرض کردم: یا ربّ! این انوار چه کسانی هستند؟

خطاب رسید: یا محمد صلّی اللّه علیه و آله! این انوار، ائمّه از ذریّه تواند.

عرض کردم: یا رسول اللّه اسامی ایشان را برای من بیان فرما!

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: بلی، تو اوّل ایشانی که امام و خلیفه بعد از من خواهی بود؛ بعد از تو دو فرزندت حسن و حسین؛ بعد از حسین، پسر او علی زین العابدین؛ بعد از او، فرزندش محمد که به باقر ملقّب است؛ بعد از او، پسرش جعفر که مسمّی به صادق است؛ بعد از او موسی که به کاظم، مدعوّ است؛ بعد از او، ولد او علی که به رضا خوانده شده است؛ بعد از او، فرزندش محمد که به زکیّ مدعوّ است؛ بعد از او، ولدش علی که به نقی مدعوّ است؛ بعد از او، پسرش حسن که به امین ملقّب است و بعد از حسن، پسر او که هم نام و شبیه من است که به وسیله آن، «یملأ اللّه الأرض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا».(1)

از جمله ابن عقده، از کثیری از علما و مشایخ خود از ابی ایّوب انصاری روایت کرده است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

در لیلة المعراج به ساق عرش نظر کردم، دیدم، نوشته بود: «لا إله إلّا اللّه محمّد رسول اللّه أیدته بعلی و نصرته بعلی» و بعد از علی یازده نور دیگر دیدم که ایشان حسن، حسین، علی، علی، علی، محمد، محمد، جعفر، موسی، حسن و حجّت بودند.

عرض کردم: الهی و اینان انوار کیانند که به اسم خود مقرون فرمودی؟

ندا رسید: یا محمد! ایشان ائمّه اند و اوصیای بعد از تو خواهند بود؛ فطوبی لمحبّیهم و الویل لمبغضیهم.(2)

ص: 272


1- ر. ک: کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 218- 217.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 33 و 118؛ مونیة المعاجز، ج 2، ص 391؛ بحار الانوار، ج 36، صص 326- 325.

از جمله در روایت مکحول از وائله آن که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

در لیلة المعراج به من وحی شد: یا محمد! من رسولی بعث ننمودم مگر آن که برای او وصی قرار دادم که بعد از انقضای اجلش به امر او قائم شود، پس علی بن ابی طالب را وصیّ خود قرار ده که من تو و علی را از نور واحد و ائمّه راشدین را از نور شما خلق کردم؛ آیا دوست داری ایشان را مشاهد نمایی؟ عرض کردم: بلی!

خطاب آمد سر خود را بلند نما! چون سر، بلند کردم، انوار ائمّه بعد از خود را دیدم که دوازده نور بودند.

عرض کردم: یا رب! این انوار، چه کسانی هستند؟

وحی شد: این انوار، ائمّه بعد از تواند، دیدم که همه ایشان امنا و معصوم اند.(1)

و در روایت دیگر: الأئمة من بعدک و الأخیار من ذریتک.(2)

از جمله صاحب کتاب مقتضب الأثر(3) از مؤلّف کتاب ثوابة الموصلی روایت کرده و او به سند خود از عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: در لیلة المعراج، حق تعالی به سوی من وحی فرمود:

«یا محمّد! إنّی خلقت علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین و الأئمة من نور واحد، ثمّ عرضت ولایتهم علی الملائکة. یا محمّد! لو أنّ عبدا من عبادی عبدنی حتّی ینقطع ثمّ لقانی جاحدا لولایتهم، أدخلته النّار.

ثمّ قال: یا محمّد! أتحبّ أن تراهم؟

فقلت: نعم!

فقال: تقدّم أمامک فقدّمت أمامی فإذا علیّ بن ابیطالب علیه السّلام و الحسن و الحسین و علیّ بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن

ص: 273


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 111- 110.
2- الصراط المستقیم، ج 2، ص 142؛ کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 106؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج 1، ص 255.
3- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 24- 23.

موسی و محمّد بن علی و علیّ بن محمّد و الحسن بن علی و الحجّة القائم کأنّه

الکوکب الدرّی فی وسطهم.

فقلت: یا ربّ! من هؤلاء؟

قال تعالی: هؤلاء الأئمّة و هذا القائم، محلّل حلالی و محرّم حرامی و ینتقم من أعدائی، أحببه فإنّی احبّه و احبّ من یحبّه.»

اخطب خوارزمی و فخر القضاة بغدادی به سند خود از ابی سلمان، راعی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنین روایت کرده که رسول خدا فرمود: در لیلة المعراج به من وحی شد:

«یا محمّد! إنّی خلقتک و علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین من أشباح نور من نوری و عرضت ولایتکم علی أهل السّموات و الأرضین فمن قبلها کان عندی من المؤمنین و من جحدها کان من الکافرین.

یا محمّد! لو أنّ عبدا من عبادی عبدنی حتّی ینقطع و یصیر مثل الشن البالی، ثمّ أتانی جاحدا بولایتکم ما غفرت له حتّی یقرّ بولایتکم.

یا محمّد! أتحبّ أن تراهم؟

فقلت: نعم!

فقال: التفت عن یمین العرش، فالتفتّ، فإذا أنا بعلیّ و فاطمة و الحسن و الحسین و علیّ و محمد و جعفر و موسی و علیّ و محمد و علیّ و الحسن و المهدیّ فی ضحضاح من نور قیام، یصلّون و المهدیّ فی وسطهم کأنّه کوکب درّی.

فقال: یا محمّد! هؤلاء الحجج و هذا الثائر من عترتک. یا محمّد! و عزّتی و جلالی إنّه الحجّة الواجبة لأولیائی و المنتقم من أعدائی.»(1)

ص: 274


1- ر. ک: مائه منقبة من مناقب امیر المؤمنین، ص 39؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 148؛ الاربعون حوثیا، ص 4؛ الطرائف، ص 173.

اهل بیت، سفینه نجات 5 رفرفه

بدان که قسم پنجم نصوص وارده از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است که اهل بیت و عترت طاهره او سفینه نجات اند و مثل ایشان مثل کشتی نوح است؛ هرکه در آن نشست، نجات یافت و هرکه از آن باز ماند، هلاک گردید.

از اخبار و روایات عامّه که به طرق کثیره روایت کرده اند، از جمله ابن مغازلی شافعی به پنج سند و روایت از ابن عبّاس و ابوذر و ابن اکوع و سعید بن جبیر روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

مثل اهل بیت من، مثل کشتی نوح است؛ هرکه بر آن نشست، نجات یافت و هرکه از آن تخلّف ورزید، غرق شد.

و ابراهیم بن محمد حموینی به چهار سند و روایت از ابن عبّاس و ابی سعید خدری و غیر ایشان روایت کرده است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «مثل أهل بیتی فیکم، کمثل سفینة نوح؛ من دخلها نجی و من تخلّف عنها هلک.»(1) حاکم ابو القاسم حسکانی به سند خود، همین حدیث را به عین الفاظ و بدون تغییر نقل کرده است.

و واحدی بعد از نقل این حدیث که «قال رسول اللّه: مثل أهلبیتی فیکم، کمثل سفینة نوح؛ من دخلها نجی و من تخلّف عنها هلک» این عبارت را گفته است: «انظر کیف دعی الخلق إلی النّسب إلی ولائهم و السّیر تحت لوائهم بضرب مثلهم بسفینة نوح علیه السّلام، جعل ما فی الآخرة من مخاوف الأخطار و أهوال النّار کالبحر الذی لجّ براکبه فیورده مشارع المنیّة و یفیض علیه سجال البلیّة و جعل أهل بیته علیه السّلام: سبب الخلاص من مخاوفه و النجاة من متالفه و کما لا یعبر البحر الهیّاج عند تلاطم الأمواج إلّا بالسّفینة کذلک لا یأمن لضجّ الجحیم و لا یفوز بدار النّعیم إلّا من تولّی

ص: 275


1- ر. ک: قرب الاسناد، ص 8؛ خلاصه عبقات الانوار، ج 4، ص 12؛ مستدرک الصحیحین، ج 2، ص 343؛ ذخائر العقبی، ص 20.

أهل بیت الرّسول صلوات اللّه علیهم و نحل لهم ودّه و نصحته و أکدّ فی موالاتهم عقیدته؛ فإنّ الّذین تخلّفوا عن تلک السّفینة خرج من الدّنیا إلی أنکال و جحیم ذات أغلال. و کما ضرب مثلهم، مثل سفینة نوح، قرنهم بکتاب اللّه تعالی فجعلهم ثانیة.(1) انتهی کلامه.»

این کلام اخیر او به حدیث متواتر «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی» اشاره است، چنان که ذکر خواهد شد. إن شاء اللّه.

ابو المظفّر سمعانی به سند خود از سلمه روایت کرده است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «مثل أهل بیتی، مثل سفینة نوح؛ من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق.»

محمد بن نجّار که از اکابر محدّثین چهار مذهب و از موثّقین و معتمدین ایشان است، همین حدیث را به عینه به اسناد عدیده نقل کرده است.

وجوب به تمسّک به ثقلین 6 رفرفه

بدان که قسم ششم نصوص وارده از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر وجوب تمسّک به ثقلین است.

این حدیث شریف را از طرق و روایات عامّه در بیش از چهل حدیث که در کتب اخبار و مؤلّفات معتبره خودشان از صحاح ستّه و غیر آن، نقل نموده اند، چون بخاری، مسلم، ابو داود، ترمذی و اندلسی در جمع بین صحاح ستّه و ثعلبی، ابن مغاذلی شافعی، صدر الأئمّة موفّق بن احمد، احمد بن حنبل در مسند خود، سمعانی در کتاب فضایل الصّحابه، مؤلّف کتاب سیر الصّحابه، ابن ابی الحدید، عبد اللّه بن احمد بن حنبل، صاحب مشکات، زهری، ابن حجر در کتاب صواعق محرقه (2)، حمیدی، مسعودی و قاضی روزبهان بلکه در بسیاری از اخبار وارده در واقعه غدیر خم، از

ص: 276


1- ر. ک: خلاصه عبقات الانوار، ج 4، صص 208- 207.
2- الصواعق المحرقه فی الرد علی اهل البدع و الزندقه، ص 228.

طرق و روایات خودشان عین همین حدیث شریف را نقل نموده اند که قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «إنّی اوشک أن تدعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه، حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی و إنّ اللّطیف الخبیر، أخبرنی أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»(1).

بلکه حدیث وجوب تمسّک به ثقلین به طرق و روایات ایشان بیش از هفتاد حدیث است که متقارب المضمون روایت کرده اند که مضامین و وجه استدلال به آن ذکر شد. فلا نطیل الکلام بإعادته.

احادیث قدسیه، الواح، کتب و صحفای انبیای گذشته 7 رفرفه

بدان که قسم هفتم نصوص من اللّه تعالی است از الواح و کتب و صحف انبیای سلف و احادیث قدسیّه که بر خلافت و امامت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام و ائمّه طاهرین از ذرّیّه او به طرق و روایات منقوله از علما و روات عامّه صریح اند.

و آن نیز بسیار است که در مؤلّفات و کتب معتبره خودشان ذکر کرده اند؛ چون محمد بن مؤمن شیرازی، ابراهیم بن محمد حموینی، ابن مغازلی شافعی، سمعانی، ابو بکر جبلی، ثعلبی، مؤلّف کتاب سیر الصحابه، عبد القادر شهرزوری، ابی سفیان دمشقی، ضیاء الدّین شافعی در کتاب دلایل، صاحب رساله قوامیّه، ابو نعیم حافظ در کتاب حلیة الأولیا، صاحب تاریخ بغداد، صدر الائمّة موفّق بن احمد، حافظ عبدی صاحب تاریخ جرجان، نطنزی در خصایص، مؤلّف کتاب بصری، طبری، ابو مخنف، ابن شیرویه دیلمی، محمد بن جریر طبری، حبیب بن جهم، ابو بکر هزلی، زمخشری در کتاب ربیع الأبرار، غزّالی، صاحب مناقب الفاخرة، یوسف بن یعقوب بن سفیان، ابو عبید القاسم در تفسیر خود، مؤلّف کتاب ثوابة الموصلی، حافظ بن عقده و کثیری از

ص: 277


1- ر. ک: مسند زید بن علی، ص 464؛ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 34؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 235؛ معانی الاخبار، ص 90.

هؤلاء اخبار در باب الواح و احادیث قدسیّه را به اسانید عدیده روایت کرده اند که بیش از چهل روایت است که بعضی از آن ها مخصوص امیر المؤمنین علیه السّلام است و بعضی از آن ها در دلالت بر مقصود بالنّسبه به آن حضرت و ائمّه طاهرین، از ذرّیّه او که ایشان حجج اللّه و خلفائه فی ارضه مشترک اند که تفصیل این اخبار در بشارات الواصیّه و صحیفه معراجیّه، سمت تحریر یافت.

نصوص در عدد ظفا 8 رفرفه

اشاره

بدان که قسم هشتم نصوص وارده از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است که عدد خلفای بعد از من دوازده نفر و به عدد نقبای بنی اسراییل است که همه آن ها بر سبیل اجمال و اختصار، از قریش اند.

این طایفه از اخبار را علما و روات خاصّه و عامّه قریب به دویست روایت که متقارب المضمون و متناسب الدّلاله اند نقل نموده اند و بر سبیل اجمال، به همان طرق و روایات علمای عامّه اشاره می نماییم.

محمد بن عثمان ذهبی که از معاریف روات و از جمله اخبار مخالفین است، به سند خود از ابن مسعود روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خلفای من، بعد از من به عدد نقبای بنی اسراییل، دوازده نفر، همه از قریش خواهند بود.(1)

عثمان بن ابی شیبه و ابو سعید و ابو کریب و ابراهیم بن سعید و ابن غیلان از روات عامه هریک به سند خود از ابن مسعود روایت کرده اند که گفت: از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود: خلفای بعد از من به عدد نقبای بنی اسراییل دوازده نفرند و کلّهم من قریش.

حمّاد بن زید به سند خود از شعبی و او از مسروق روایت کرده است که ما نزد ابن مسعود به قرائت قرآن مشغول بودیم.

ص: 278


1- ر. ک: العدد القویة، ص 80؛ الخصال، ص 467؛ کنز العمال، ج 12، ص 33.

شخصی به او گفت: هیچ از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سؤال کردی که بعد از تو چند نفر خلیفه، صاحب امر این امّت می شوند؟

عبد اللّه بن مسعود گفت: از روزی که به عراق آمدم، احدی از من این سؤال را نکرده.

بلی، از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سؤال کردیم، فرمود: دوازده نفر، به عدد نقبای بنی اسراییل هستند.(1)

عبد اللّه ابی امیّه به سند خود از انس بن مالک روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: لن یزال هذا الدّین قائما إلی اثنی عشر خلیفة من قریش فإذا مضوا ماجت الأرض بأهلها.

یعنی همیشه دین اسلام به وجود دوازده نفر خلیفه قایم است که از قریش باشند.

چون زمان خلافت ایشان منقضی شود، زمین به اهل خود موج می زند که نظام عالم برطرف خواهد شد و اوضاع قیامت برپا می شود.

ابو بکر بن خثیمه به سند خود از جابر بن سمره روایت کرده که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم، فرمود: بعد از من دوازده نفر از قریش خلیفه خواهند بود.

عرض کردم: بعد از آن، چه خواهد بود؟

فرمود: هرج ومرج.(2)

دوریستی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده؛ گفت: از پدرم عبّاس شنیدم که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: یا عمّ! دوازده نفر خلیفه از اولاد من مالک امر می شوند و بعد از آن، امور کریهه به ظهور می رسد. پس مهدی از اولاد من خروج کند و خدای تعالی در یک شب امر او را اصلاح آورد؛ زمین را از عدل پر کند، چنان که از جور پرشده باشد.

ص: 279


1- ر. ک: روضة الواعظین، ص 261؛ کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 25- 24؛ الخصال، ص 467.
2- ر. ک: الاستنصار، صص 25- 24؛ مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 4، کنز العمال، ج 12، ص 33.

و احمد بن حنبل همین حدیث را در کتاب مسند خود از ابن عبّاس روایت کرده است که در حین وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از او سؤال کردم: چون تو از دنیا بروی، به چه کسی رجوع کنیم؟

حضرت به علی علیه السّلام اشاره کرد و فرمود: این مرد؛ «فإنّه مع الحقّ و الحقّ معه، ثمّ یکون من یعده أحد عشر إماما مفترضة طاعتهم، کطاعتی.»

نیز دوریستی به سند خود از ابن مثنّی و او از پدرش روایت کرده که از عایشه پرسیدم خلفای بعد از رسول خدا چند نفرند؟

عایشه گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: عدد خلفای بعد از من، دوازده است.

گفتم: چه کسانی هستند؟

گفت: نام های آن ها نزد من به املای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مکتوب است. گفتم: به من نشان ده! امتناع نمود و نشان نداد.(1)

ابراهیم بن محمد حموینی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: بعد از من، خلفا و اوصیای من و حجّت های خدا بر خلق، دوازده نفرند؛ اوّل ایشان برادر من و آخر ایشان فرزند من است.

عرض کردند: یا رسول اللّه! برادرت کیست؟

فرمود: علی بن ابی طالب علیه السّلام.

عرض کردند: فرزندت کیست؟

فرمود: مهدی که زمین را از عدل وداد پر کند، بعد از آن که از ظلم و جور پر شده باشد.(2)

و نیز ابراهیم بن محمد حموینی به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده که رسول خدا فرمود: من سیّد پیغمبرانم و علی، سیّد اوصیاست و اوصیای بعد از من، دوازده

ص: 280


1- ر. ک: الصراط المستقیم، ج 2، ص 121؛ بحار الانوار، ج 36، ص 300؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 164.
2- ر. ک: کشف الغمة فی معرفة الائمة، ص 312.

نفرند که اوّل ایشان علی بن ابی طالب علیه السّلام و آخر ایشان قائم است.(1)

مالکی در فصول المهمّه به سند خود از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده که امامان دوازده نفراند؛ همه از آل رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و آن ها علی بن ابی طالب علیه السّلام و یازده نفر از اولاد او هستند.

بخاری در صحیح (2) خود از ابن عیینه روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

پیوسته امر مردم می گذرد، مادامی که دوازده نفر، ولی و صاحب اختیارند و کلمه دیگری فرمود که آن را نشنیدم. سؤال کردم آن کلمه چه بود؟

گفتند؛ فرمود: کلّهم من قریش.

نیز بخاری در صحیح (3) به سند خود از عبد اللّه بن عمر روایت کرده که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم، می فرمود: پیوسته امر خلافت در قریش است، اگرچه از مردم دو نفر باقی بمانند.

مسلم نیز در صحیح (4) خود از عبد اللّه بن عمر همین حدیث را روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: همیشه امر خلافت در قریش است، اگرچه از مردم دو نفر باقی بمانند.

مسلم در صحیح (5) خود از حصین از جابر بن سمره روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: امر اسلام، منقضی و برطرف نخواهد شد تا آن زمان که دوازده نفر خلیفه بگذرد. پس به کلامی تکلّم نمود که من نشنیدم. به پدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت:

فرمود: کلّهم من قریش.

ایضا مسلم در صحیح (6) خود از عبد الملک بن عمیر و او از جابر به این لفظ روایت

ص: 281


1- ر. ک: کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 314.
2- صحیح البخاری، ج 1، ص 127.
3- صحیح البخاری، ج 4، ص 155.
4- صحیح مسلم، ج 6، صص 3- 2.
5- صحیح مسلم، ج 6، ص 3.
6- همان.

کرده که قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «لا یزال الأمر ماضیا ما ولّاهم اثنی عشر رجلا کلّهم من قریش»؛ یعنی: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: همیشه امر اسلام، ماضی و برقرار است، مادامی که والی ایشان دوازده نفر باشند که همه ایشان از قریش اند.

مضمون این روایت را مسلم به چند سند و روایت نقل کرده است.

هم چنین مسلم در صحیح (1) خود به سند خود از جابر بن سمره روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «لا یزال هذا الدین عزیزا منیعا إلی اثنی عشر خلیفة کلّهم من قریش»؛ یعنی، این دین اسلام همیشه عزیز و با رفعت و جلال است تا دوازده نفر خلیفه که همه ایشان از قریش اند.

مضمون این حدیث را به همین لفظ، مسلم به همین سند، حمیدی به چند سند و روایت و ابو الحسن زرّین عبدی در جمع بین صحاح ستّه به چند سند و روایت نقل کرده اند.

همچنین مسلم در صحیح (2) خود، حمیدی و ابو داود سجستانی در کتاب سنن (3) و بخاری در صحیح، هریک به اساتید عدیده و روایات کثیره روایت کرده اند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: «لا یزال الدّین قائما حتّی تقوم السّاعة و تکون علیهم اثنی عشر خلیفة کلّهم من قریش»؛ یعنی، دین اسلام همیشه تا روز قیامت برپاست و برای مردم، دوازده خلیفه می باشد که همه آن ها از قریش اند.

نیز سمرقندی، محدّث خراسان، کاتب ابو القاسم، مسلم در صحیح، حمیدی، ابو الحسن زرّین عبدی و ابو داود سجستانی هریک به چند سند و روایت به این لفظ از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده اند که قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «لا یزال الدّین قائما حتّی یکون اثنی عشر خلیفة کلّهم من قریش.»

ص: 282


1- صحیح مسلم، ج 6، ص 4؛ ر. ک: الخصال، ص 470؛ مناقب آل ابی طالب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 249.
2- صحیح مسلم، ج 6، ص 4.
3- سنن ابی داود، ج 2، ص 309.

ابن بطریق در کتاب مستدرک، به این لفظ، بیست حدیث به اسانید صحیح و معتبر روایت کرده که قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «لا یزال الإسلام عزیزا إلی اثنی عشر خلیفة و ما ولّاهم اثنی عشر خلیفة کلّهم من قریش.»(1)

ابن مردویه در کتاب فردوس، به این لفظ روایت کرده که قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «لا یزال هذا الأمر قائما، حتّی یمضی اثنی عشر أمیرا کلّهم من قریش.»(2)

ابو نعیم در کتاب حلیة الاولیاء به دو سند روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خطبه خود فرمود: «یکون بعدی اثنی عشر خلیفة کلّهم من قریش.»(3)

و از ابن عبّاس و ابو سعید خدری و جابر بن عبد اللّه انصاری از طرق و روایات عامه چنین نقل کرده اند که جابر خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله عرض کرد: عدد امامان پس از تو چند نفر است؟

فرمود: ای جابر! خدا تو را رحمت کند که از تمام اسلام سؤال نمودی! عدد ایشان، عدد شهور و عدد نقبای بنی اسراییل است که خدای تعالی می فرماید: وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً.

پس، ای جابر! امامان دوازده نفراند؛ اوّل ایشان، علی بن ابی طالب علیه السّلام و آخر ایشان، قائم- صلوات اللّه علیهم اجمعین- است.

ثعلبی نیز در تفسیر خود، مضامین این اخبار را روایت کرده، صاحب جامع الاصول نیز این اخبار را به چند سند و روایت نقل کرده، سدی هم در تفسیر خود، روایت کرده، نسایی و ترمذی نیز در دو صحیح خود، اکثر این اخبار را روایت کرده اند.(4)

و بالجمله این قسم از اخبار، از اخبار متواتره مسلّمه بین طرفین است که در سند

ص: 283


1- ر. ک: الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 124؛ العمدة، ابن بطریق، ص 417 و 422؛ الطرائف، ص 170.
2- ر. ک: المعجم الاوسط، ج 4، ص 189؛ کشف الیقین فی فضائل امیر المؤمنین، ص 231.
3- مجمع الفائدة و البرهان، ج 3، ص 214؛ الخصال، ص 469؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص 387.
4- ر. ک: التحصین لاسرار مازاد من اخبار، صص 571- 570.

این روایات برای احدی مناقشه نیست و قاضی روزبهان، با آن کمال تعصّب خود گفته که حدیث «اثنی عشر خلیفة بعدی» از صحاح اخبار است.

و چون اصل سند این اخبار بر تو واضح شد، حال در دلالت این اخبار بر مدّعا نقل کلام می نماییم و می گوییم همین قسم از اخبار منقوله از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- فضلا از آن هفت قسم دیگر برای علمای شیعه در استدلال بر امامت و خلافت ائمّه طاهرین و باطل نمودن ماسوای مذهب شیعه، کافی خواهد بود.

این روایات پس از ملاحظه قرینه داخله و خارجه به منزله نصّ صریح اند بر حقّیت مذهب شیعه و آن که خلفای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، ائمّه دین از ذرّیّه او هستند، واحدا بعد واحد که همه از قریش اند.

این ناچیز گوید: در کفایة الموحّدین بعد از نقل این اقسام از اخبار و لا سیّما قسم اخیر آن ها و گفتن این که این روایات پس از ملاحظه قرینه داخله و خارجه، به منزله نصّ صریح بر حقیّت مذهب شیعه اند، در مقام تعداد آن قراین فرموده است:

قرینه اولی: آن که انحصار عدد خلفای رسول خدا به این عدد مخصوص که همه این اخبار، ناطق به آن است، مخصوص مذهب امامیّه است و احدی از سایر طوایف مسلمین به انحصار خلافت در عدد مذکور قایل نشده اند.

پس این اخبار به معونه این قرینه خارجه، صریح بر حقّیت مذهب امامیّه است که بر امامت و خلافت ائمّه اثنا عشر از اهل بیت رسول خدا قایل اند.

مؤیّد مطلب است آن چه از اخبار عامّه و خاصّه رسیده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده: امّت من هفتاد و سه فرقه اند؛ یک فرقه آن برحق و اهل بهشت اند و آن فرقه، شیعه علی بن ابی طالب علیه السّلام است. چنان که ابن مردویه و موفّق بن احمد، همین مضمون را روایت کرده اند.

قرینه ثانیه: آن که لفظ لا یزال که اکثر این اخبار ناطق به آن است، صریح در استمرار و عدم انقطاع خلافت ائمّه اثنا عشر از خلفای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تا آخر دنیا است.

ص: 284

هم چنین در اکثر این اخبار مذکور است: «حتّی تقوم السّاعة» که صریح است در آن که خلافت این ائمّه اثنا عشر تا روز قیامت باقی و برقرار است و خلافت، مخصوص ایشان است و خلافت غیرایشان باطل و عاطل است؛ این عین مذهب امامیّه است که به امامت اثنا عشر از ائمّه طاهرین از اهل بیت رسالت قایل اند که دوازدهمی ایشان غایب و خلافت ایشان تا قیام ساعت باقی است.

قرینه ثالثه: آن که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این اخبار کثیره تصریح فرموده که «لا یزال الدّین عزیزا منیعا إلی اثنی عشر خلیفة و ما ولّاهم اثنی عشر خلیفه من قریش»؛(1)

یعنی، دین اسلام تا قیام ساعت، همیشه با عزّت و رفعت و جلالت برقرار و به ولایت و خلافت خلفای اثنا عشر خلیفه که از قریش اند، بر همه ادیان غالب است.

و از ابده بدیهیّات، بلکه بالحسّ و العیان آن که، مراد غلبه شوکت و سلطنت نخواهد بود. زیرا شوکت سلطنت، امری مشترک بین مسلمین و کفّار است و دخلی به شوکت و جلالت و رفعت در دین و شریعت ندارد. بلکه در اغلب اوقات، شوکت و سلطنت کفّار به اشدّ، بر شوکت و سلطنت سلاطین اهل اسلام، غلبه دارد. بلکه بسیاری از اوقات، سلاطین اهل اسلام، مقهور و مغلوب سلاطین کفّارند که بالمرّة مطیع و منقاد سلاطین کفّارند؛ اگرچه در بعضی از اوقات هرچند قلیل سلاطین اهل اسلام بر سلاطین اهل کفر، غلبه نموده اند.

مقتضی این اخبار آن که، همیشه باید کفر، مغلوب و اسلام، غالب باشد. پس اگر مراد به غلبه دین اسلام، همان غلبه شوکت سلطنت باشد، کذب این اخبار لازم خواهد آمد و این جدّا باطل است.

پس ناچار باید به دلالت اقتضا، مراد از غلبه دین اسلام بر کفر، غلبه در حجّت و برهان، معجزات و آیات و بیّنات باشد که بعد از وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیوسته، علما و احبار یهود به مدینه می آمدند و بر اهل اسلام در زمان خلفا احتجاج می نمودند و

ص: 285


1- ر. ک: الخصال، ص 470؛ الغیبة، محمد بن ابراهیم النعمانی، ص 124؛ بحار الانوار، ج 36، ص 235.

حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام حجّت ایشان را نقض می نمود، بسیاری از اوقات اظهار معجزه می کرد و بر سایر ادیان و ملل غیر ملّت اسلام، غلبه می نمود.

و در چندین موضع، بعد از آن که خلفا از احتجاجات علما و احبار مغلوب می شدند، به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ملتجی می شدند و در کثیری از موارد، عمر بن خطّاب چون به آن حضرت ملتجی می شد و آن بزرگوار کشف هموم او می فرمود، عمر می گفت: «لو لا علی لهلک عمر».(1)

و در زمان هریک از ائمّه معصومین علیه السّلام همیشه امر بدین منوال بود که به الزامات شافیه و براهین و معجزات باهره، دحض احتجاجات اهل کفر می نمودند.

و حال هم امر چنین است که اگر بر فرض، اهل اسلام به احتجاجات و الزامات اهل کفر، مغلوب شوند؛ ناچار از جانب ولیّ زمان به اظهار معجزات و حلّ مشکلات تأیید خواهد شد که اهل کفر در آن چه متعلّق به امر دین و مذهب و آیین است، نتوانند بر اهل اسلام، غلبه نمایند چنان که مکرّر واقع شد که در کتب علمای امامیّه- رضوان اللّه علیهم- مضبوط است.

بالجمله از واضحات است که مراد از غلبه دین اسلام و مناعت و عزّت آن بر سایر ادیان، همان رفعت و عزّت و غلبه دینیّه و ملّیه است که آثار حقیّت آن و برهان طریقه او، واضح و لایح است و به وجود خلفای طاهرین رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دین اسلام همیشه قائم است الی قیام الساعة و برای احدی از اهل کفر ممکّن نخواهد بود به برهان و حجّت باطله خود، بر دین اسلام غلبه نماید و این امری واضح است که حاکم به صحّت آن، عقل قطعی است.

قرینه رابعه: آن که کثیری از این اخبار را به این لفظ نقل کرده اند «که لا یزال الدّین قائما حتّی یکون اثنی عشر خلیفة من قریش»(2)، در بعضی دیگر به این لفظ نقل شده

ص: 286


1- ر. ک: الحدائق الناظرة، ج 24، ص 125؛ مسند زید بن علی، ص 335؛ الکافی، ج 7، ص 424.
2- ر. ک: الخصال، ص 473؛ الغیبة، محمد بن ابراهیم النعمانی، صص 121- 120 و 125. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج 1، ص 249.

«لا یزال هذا الدّین قائما إلی اثنی عشر خلیفة فإذا مضوا ماجت الأرض بأهلها»(1) و در بعضی از این اخبار آن که «یکون بعدی اثنی عشر خلیفة من قریش ثمّ یکون هرجا و مرجا».(2) مستفاد از این اخبار آن که قوام دین اسلام و حفظ نظام ملّت سیّد الأنام، منوط به وجود آن خلفا، الی یوم القیامة است.

و از واضحات آن که؛ حفظ نظام شرع، منوط و موقوف به اموری است که خلفا باید واجد و دارای آن امور باشند از صفات نفس و شرایف احوال، چون: عصمت و اعلمیّت، زهد و تقوا و ترک دنیا، رأفت و رحمت و شجاعت، کرم و عبادت و نیز آن که صاحب قوّه قدسیّه و صاحب آیات و معجزات باشند تا آن که به وجود مقدّس او، نظام شریعت، قائم و برپا شود و از برای دین اسلام و مسلمین عماد و استوانه باشند و به وسیله او، حجّت الهی بر بندگان اقامه شود.

چنین خلفایی که از این اخبار مستفاد است، در میان امّت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نخواهد بود مگر افاضل عترت طیّبین و طاهرین او که موصوف به این صفات شریفه بوده اند و مؤیّد این مطلب است آن چه خاصّه و عامّه، از کلام حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نقل نموده اند: «لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة؛ امّا ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا، لئلّا تبطل حجج اللّه و بیّناته اولئک خلفاء اللّه فی أرضه.»(3)

ابن حجر با کمال تعصّب خود در صواعق محرّقه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود: در هرزمانی و هرقومی از امّت من، عدولی چند که از اهل بیت من باشند و تحریف ضالّین و تأویل جاهلین را از دین من نیست و نابود گردانند. بدانید امامان و

ص: 287


1- ر. ک: الاستنصار، صص 25- 24؛ مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 4، کنز العمال، ج 12، ص 33.
2- ر. ک: مجمع الفائدة و البرهان، ج 3، ص 214؛ الخصال، ص 469؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص 387.
3- نهج البلاغه، شیخ محمد عبده، ج 4، ص 37؛ تحف العقول عن آل الرسول، صص 171- 170؛ الغارات، ج 1، ص 153.

پیشوایان دین شما ایشان اند.

قرینه خامسه: آن که کثیری از این اخبار را از ابن مسعود روایت کرده اند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خلفای بعد از من به عدد نقبای بنی اسراییل، دوازده نفر و همه از قریش خواهند بود.

چه آن که از این تشبیه واضح است که خلفای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله باید مثل نقبای بنی اسراییل باشند که همه ایشان از صفوة اللّه و اولاد انبیا بودند و خداوند در قرآن مجید اکثر ایشان را مدح فرموده به آن که ایشان مصطفی و برگزیده اند؛ مانند داود، سلیمان، زکریّا، یحیی و امثال ایشان. پس حال مشبّه که خلفای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد، باید مثل حال مشبّه به که نقبای بنی اسراییل اند، باشد.

و از واضحات بین عامّه و خاصّه آن که در میان امّت پیغمبر آخر الزمان، احدی مانند نقبای بنی اسراییل نبود مگر افاضل از عترت طاهره او. «فتعیّن أنّ المراد بالخلفاء فی هذه الأخبار، هم العترة الطاهرة من ذرّیّته صلوات اللّه علیهم أجمعین لا غیر، فهو المطلوب».

قرینه سادسه: آن که در همین اخبار مذکوره که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به صراحت دوازده نفر از خلیفه خود را تعیین فرمود که همه ایشان از قریش اند، فرمود: «هم علی بن أبی طالب و أحد عشر من أولاده المعصومین»، مثل روایت دوریستی و احمد بن حنبل از ابن عبّاس از قول رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که دوازده نفر خلیفه از آل من، مالک این امر می شوند. پس، مهدی آخرین آنان خروج کند.

و مثل روایت ابراهیم بن محمد حموینی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که فرمود: خلفای من دوازده نفرند؛ اوّل ایشان، علی بن ابی طالب و آخر ایشان، فرزند من، مهدی است.

و هم چنین روایت دیگر از دوریستی از قول رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود: به علی بن ابی طالب علیه السّلام رجوع نمایید. ثمّ یکون من بعده أحد عشر إماما طاعتهم کطاعتی.(1)

و چون حدیث منقول از جابر بن عبد اللّه انصاری در سؤال از عدد خلفای

ص: 288


1- الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 121؛ بحار الانوار، ج 36، ص 300.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و فرمایش آن حضرت که عدد ایشان، عدد شهور و عدد نقبای بنی اسراییل است، من قوله تعالی وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً.(1) پس ای جابر! امامان دوازده نفراند؛ اوّل ایشان، علی بن ابی طالب علیه السّلام و آخر آن ها، قائم صلوات اللّه علیهم اجمعین.(2)

و چون حدیث ابن حجر که قبلا ذکر شد و چون حدیث مالکی در فصول المهمّه (3) که امامان همه از آل رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دوازده نفرند و آن ها علی بن ابی طالب علیه السّلام و یازده نفر از اولاد او هستند.

و در تفسیر سدّی که امام مفسّرین اهل خلاف است، چنین روایت کرده که چون ساره از هاجر کدورت به هم رسانید، به حضرت ابراهیم علیه السّلام وحی شد، اسماعیل و مادر او را ببر و در خانه تهامی فرود آور. من دعای تو را در حقّ اسماعیل شنیدم و مستجاب گردانیدم، به او برکت دادم و از نسل او پیغمبر عظیم الشأنی خلق خواهم کرد، او را بر همه ظاهر و غالب خواهم ساخت و از ذرّیّه او، دوازده نفر بزرگوار برخواهم گزید.(4)

بالجمله، به نصوص جمله ای از این اخبار، متعیّن خواهد بود که مقصود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از فرمایش او که خلفای من، دوازده نفرند و همه از قریش، همان ائمّه طاهرین از اولاد او خواهند بود، لاغیر، فهو المطلوب.

قرینه سابعه: آن که این طایفه از اخبار که بیش از حدّ تواتر است که از خاصّه و عامّه نقل شد، از جمله اخبار مسلّمه بین فریقین می باشد و لا بد است از تصدیق رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و اذعان به مضامین اخبار منقوله از او.

پس اگر مراد، ائمّه طاهره از ذرّیّه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله باشد، چنان که علمای امامیّه

ص: 289


1- سوره مائده، آیه 12.
2- ر. ک: التحصین، صص 571- 570.
3- الفصول المهمه فی معرفة الائمه علیهم السّلام، ج 1، ص 168.
4- ر. ک: بحار الانوار، ج 36، ص 214.

قایل اند، فهو المطلوب و اگر مراد، ائمّه دین نباشد، بلکه خلفای غیر ایشان، از سلاطین امویّه و عبّاسیّه باشد، پس:

اوّلا: عدد ایشان از چهل متجاوز است و با حصر مستفاد از صریح این اخبار منافی است که ایشان، دوازده نفر از قریش اند.

ثانیا: خلافت ایشان، بعد از گذشت سنین و دهور زایل و منقطع شد و صریح این اخبار آن که، باید خلافت ایشان الی یوم القیامه باقی و مستمر باشد.

و ثالثا: اگر حمل شود که مراد از خلفای صلحای بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، صلحای بنی امیّه و بنی عبّاسیّه اند، پس آن باطل است؛ زیرا حال اصل خلفای ایشان بر تو معلوم شد، فلانطیل الکلام باعادته.

و امّا غیر ایشان از امویّه و عبّاسیّه، خلیفه صالحی میان ایشان یافت نشد؛ چه آن که اوّل ایشان، معاویه است که به اتّفاق عامّه و خاصّه خلافت او باطل است؛ زیرا او از خوارج است که بر علی بن ابی طالب علیه السّلام که به اتّفاق طرفین، خلیفه برحقّ است، خروج کرد و سبب ریختن خون آلاف مسلمین شد.

و بعد از او، یزید فاسق فاجر شرابخوار ملعون بود که قاتل سیّد جوانان اهل بهشت،- حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام- بود و خانه کعبه را خراب کرد. کثیری از علمای عامّه، چون نسفی و تفتازانی و غیر ایشان به کفر او حکم نموده اند و او را لعن کرده اند.

و بعد از او، مروان لعین بود که به اتّفاق خاصّه و عامّه، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را لعن کرده بود؛ چنان که حاکم ابو القاسم از عایشه روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مروان و پدر او را لعن فرمود.

و بعد از او ولید عنید بود که قرآن را نشانه تیر کرده بود؛ چنان که از حال آن ملعون نقل کرده اند، وقتی به قرآن تفأل زد، این آیه آمد وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ.(1) چون این آیه را مشاهده کرد، قرآن را انداخت و حکم کرد قرآن را تیرباران کردند.

ص: 290


1- سوره ابراهیم، آیه 15.

در آن حال، این ابیات خبیثه را انشا نموده و گفت:

عربیة تهدّدنی بجبّار عنید***و ها أنا ذاک جبّار عنید

إذا ماجئت ربّک یوم حشر***فقل یا ربّ مزّقنی الولید(1)

و امّا خلفای بنی عبّاسیّه که حال ایشان در فسق و فجور و سفک دماء مسلمانان؛ خصوصا عداوت ایشان به آل رسول صلّی اللّه علیه و آله، پس چگونه هؤلاء الفسقة الفجرة یصلح أن یکون خلیفة لرسول اللّه و إماما علی الخلق؟!

بعضی از متعصّبین عامّه گفته اند، مراد از صلحای بنی امیّه و بنی عبّاسیّه، مانند عمر بن عبد العزیز و امثال این ها می باشند و این وجه باطل است؛ چون لازم این توجیه، طفره است به این مضمون که این دوازده نفر، خلفای صلحا، بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خلافت خواهند نمود، اگرچه چند نفر از خلفای جور و ظلم، میان ایشان فاصله شود و این با صریح این اخبار منافی است که خلافت این دوازده نفر واحدا بعد واحد استمرار دارد من لفظ «لا یزال بعدی اثنی عشر خلیفة کلّهم من قریش».

هم چنین با بقای خلافت ایشان الی یوم القیامه منافات دارد؛ چون خلافت هؤلاء الفسقة، منقطع و تمام گردید و اسامی کثیری از ایشان، از صفحه روزگار محو شد.

کلام إلهامی عن عالم عامّی

صاحب ینابیع المودّة، بعد از این که اخبار وارده از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر دوازده نفر بودن خلفای خود که همگی از قریش اند، نقل نمود، فرموده است که بعض محققین گفته اند: به درستی که احادیثی که بر دوازده نفر بودن خلفای بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دلالت دارند، به تحقیق از طرق بسیار شهرت یافته.

پس به بیان زمان و معرّفی کون و مکان دانسته شد که مراد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از گفتار خود، امامان دوازده گانه از اهل بیت و عترت او باشند. چه حمل این حدیث بر خلفای بعد از آن حضرت که اصحاب بودند، به واسطه کم بودن شماره آن ها

ص: 291


1- ر. ک: الطرائف، ص 167؛ بحار الانوار، ج 38، ص 193.

از دوازده ممکن نیست.

نیز امکان ندارد بر پادشاهان امویّه حمل کنیم به سبب زیادی آن ها بر دوازده و از جهت ظلم فاحش آنان مگر عمر بن عبد العزیز و به علّت بودن آن ها غیر از بنی هاشم، حال آن که در حدیثی که عبد الملک از جابر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده، ایشان فرمودند: تمام آن دوازده نفر از بنی هاشم اند و این که آن حضرت، صوت خود را در گفتن این سخن، پنهان داشتند، این روایت را ترجیح می دهد؛ چه اصحاب، خلافت بنی هاشم را خوش نداشتند.(1)

العبقری الحسان ؛ ج 1 ؛ ص292

؛ چه شماره آن ها زاید است و دیگر آن که آیه مبارکه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (2) و حدیث کسا را رعایت ننمودند.

پس، از حمل این حدیث بر امامان دوازده گانه از اهل بیت و عترت آن حضرت ناگزیریم؛ زیرا آنان اعلم مردم زمان خود و اجلّ و اورع و اتقی بودند و در حسب و نسب هم بر تمامی مردم برتری داشتند، علوم ایشان از پدرانشان، به جدّشان حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می پیوست و معارفشان از روی وراثت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لدنّی بود. اهل علم و ارباب تحقیق و اصحاب کشف و توفیق آن ذوات مقدّسه را چنین شناخته اند.

حدیث ثقلین و احادیث بسیاری که در این کتاب ذکرشده، این معنی را تأیید می کند و ترجیح می دهد که مراد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از امامان دوازده گانه، اهل بیت و عترت وی می باشد.

قرینه ثامنه: آن که از همه اغماض نموده، آن چه گذشت از اخبار منقوله از علما و روات عامّه در این طوایف، از اخبار سابقه از نصوص رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر خلافت ائمّه طاهرین از اهل بیت او، من قوله: «إنّی تارک فیکم الثقلین» و سایر اخبار، همه شاهد و گواه و قرینه اند که مراد از اثناعشر خلیفه که همه ایشان از قریش اند، در این اخبار، همان افاضل از عترت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله واحدا بعد واحد هستند که خلافت و امامت

ص: 292


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.
2- سوره شوری، آیه 23.

ایشان الی یوم القیامه باقی و برقرار است.

علاوه بر آن چه سابق ذکر شد، از سایر ادلّه و براهین عقلیّه و آیات وارده در شأن ایشان که همه دلیل بر امامت ایشان است- صلوات اللّه علیهم اجمعین- فهو المطلوب. انتهی ما أردنا نقله فی هذا المقام.

ص: 293

ص: 294

عبقریّه چهاردهم روایات عامّه در بشارت ظهور

اشاره

در نصوص و بشارات حضرت خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، به ظهور مهدی علیه السّلام و بودن آن حضرت فرزند صلبی امام حسن عسکری علیه السّلام به روایت عامّه است و در آن چند رفرفه می باشد.

روایت نعثل 1 رفرفه

حموینی در فرائد السّمطین از ابن عبّاس روایت کرده که گفت: مردی از یهود که او را نعثل می گفتند، بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وارد شد و گفت: چیزهایی از تو بپرسم که مدّت ها است به خاطر من رسیده؛ اگرجواب نیکو دهی، اسلام آورم.

فرمود: هرآن چه خواهی بپرس!

گفت: ای محمد پروردگارت را برای من توصیف کن!

فرمود: خدای تعالی توصیف نشود مگر به آن چه خود، ذات خویش را به آن توصیف نموده، چگونه توصیف شود خالقی که عقول و افهام از ادراک کنه ذاتش عاجز و کم اند و اوهام، از رسیدن به کنگره جلالش کوتاه و دست خطرات، از نیل به ذیل صفات کمالش قاصر و ابصار، از مشاهده انوار جمال بی مثالش حیران و ناتوان است؟!

شعر:

نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم ***نه بر ذیل وصفش رسد دست فهم

نه ادراک برکنه ذاتش رسد***نه دست خرد بر صفاتش رسد

ص: 295

خدای تعالی برتر و بالاتر است از آن چه توصیف کنندگان، حضرتش را توصیف کنند؛ در عین نزدیکی از مخلوقات برحسب علوّ ذات دور است، و در عین دوری به تمام ممکنات برحسب احاطه نزدیک است.

او است آفریننده کیف و کیفیّات و مکان و مکانیّات؛ پس به «کیف هو؟» و «أین هو؟» که پرسش از کیفیّت و مکان است، جایز نیست سؤال کرده شود؛ چه ساحت ربوبیّت از آلایش کیفیّت و اینونیّت منزّه و مبرّا است.

پس او است یگانه بی نیاز و یکتای بی انباز، نزاینده و زاییده نشده و هیچ کس با او برابر نتواند بود.

نعثل پس از شنیدن این جواب صواب از حضرت رسالت مآب عرض کرد:

راست گفتی ای محمد! امّا این که گفتی خدا واحد است و شبیه ندارد، آیا نه این است که گفته می شود: خدا واحد است و نیز گفته می شود: انسان واحد است. پس خدا در صفت واحدیّت، شبیه و شریک دارد.

حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خدای عزّ و علا واحد حقیقی است؛ یعنی به هیچ اعتبار، در ذات او ترکیب راه ندارد، صرف بساطت و بسیط محض است، امّا وحدت انسان اعتباری است، چه انسان مرکّب از روح و بدن است. پس معلوم شد در وحدت حقّه حقیقیّه، برای خدای تعالی شریک و شبیه نباشد.

عرض کرد: راست گفتی، پس به من خبر ده وصیّ تو کیست! زیرا هیچ پیغمبری نبوده مگر آن که برای او وصی بوده است، به درستی که پیغمبر ما موسی به یوشع بن نون وصیّت نمود.

حضرت فرمود: وصیّ من، علی بن ابی طالب علیه السّلام است و بعد از او، دو سبط من حسن و حسین و بعد از حسین، نه نفر امامان از صلب حسین می باشند.

گفت: ایشان را برای من نام ببر!

فرمود: چون حسین درگذرد، فرزند او علی بن الحسین، چون مدّت زندگانی علی سپری شود، پسرش محمد، چون محمد را رشته حیات قطع شود، پسرش جعفر، پس از

ص: 296

او فرزندش موسی، چون موسی دنیا را وداع کند، پسرش علی، چون علی بدرود جهان نماید، فرزندش محمد، پس از او، پسرش علی، چون او درگذرد، فرزندش حسن و چون حسن درگذرد، فرزندش محمد مهدی خواهد بود. پس این ها دوازده نفرند که اوصیای من خواهند بود.

نعثل گفت: از چگونگی مردن علی و حسن و حسین علیهم السّلام مرا آگاهی ده!

پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: علی به ضربت شمشیر کشته شود که بر فرقش فرود آید، حسن به زهر کشته گردد و حسین مذبوح خواهد شد.

پرسید: مکان ایشان کجاست؟

فرمود: در بهشت و در درجه من خواهند بود.

نعثل چون این کلمات از اشرف بریّات شنید، شهادتین گفت و بر وصایت اوصیا گواهی داد و گفت: در کتاب های پیغمبران گذشته و در آن چه موسی بن عمران به ما عهد نموده، یافته ام در آخر الزّمان پیغمبری ظاهرشود که نام او احمد و محمد است. او خاتم همه انبیاست و بعد از او پیغمبری مبعوث نشود.

اوصیای او، دوازده نفر می باشند:

اوّل ایشان، پسر عمّ و داماد او است، دوّم و سوّم دو برادرند از فرزندان وصیّ اوّل؛ امّت آن پیغمبر، وصیّ اوّلش را به وسیله شمشیر می کشند، دوّم را به سمّ می کشند و وصیّ سوّم و گروهی از اهل بیتش را با شمشیر در حال تشنگی در زمین غربت می کشند. پس او را مانند گوسفند ذبح نمایند، بر کشته شدن او شکیبایی فرماید و صبر نماید؛ برای این که درجات او و درجات اهل بیت و ذرّیّه اش به واسطه دریافتن سعادت شهادت، رفعت گیرد و برای این که دوستان و متابعانش را به سبب باختن جان در راه جانان از آتش جهنّم نجات بخشد.

هم چنین در کتاب های آسمانی یافته ام که نه نفر دیگر از اوصیای حضرت خاتم انبیا از فرزندان وصیّ سوم خواهند بود. پس این دوازده نفر وصی، به عدد اسباط می باشند.

ص: 297

حضرت فرمود: آیا اسباط را می شناسی؟

عرض کرد: بلی! دوازده نفر بودند:

اوّل ایشان، لاوی بن برخیا می باشد، او از میان بنی اسراییل غایب شد و پس از غیبت، ظاهرشد؛ خدای تعالی شریعت خویش را بعد از آن که مندرس شده بود. به ظهور او ظاهرکرد او با قرسطیا، پادشاه بنی اسراییل جنگ نمود تا این که او را کشت و عباد را از ظلم او آسوده فرمود.

حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: آن چه در بنی اسراییل وقوع یافته، در امّت من واقع خواهد شد، مانند قدمی که جای قدمی و تیری که جای مکان تیری نهاده شود. به درستی که دوازدهم از اوصیای من از انظار غایب شود تا آن که دیده نشود و زمانی بر امّت من بیاید که از اسلام مگر اسمی و از قرآن جز نشانی باقی نماند.

پس در این هنگام خدای تعالی به او اذن خروج دهد و اسلام را به سبب او ظاهر فرماید و شریعت را تجدید نماید. پس خوشا به حال کسی که اوصیای مرا دوست دارد و از ایشان پیروی کند، وای بر آن کسی که آنان را دشمن دارد و مخالفت نماید.

نعثل پس از استماع این کلمات معجز آیات، درّی بسفت و در ستایش حضرت پیغمبر و ائمّه اثنا عشر- علیهم صلوات اللّه الملک الاکبر- اشعاری بگفت (1).

روایت جندل 2 رفرفه

در مناقب از جابر روایت کرده که گفت: جندل بن جناده یهودی بر رسول خدا علیه السّلام داخل شد و گفت: مرا از چیزی خبر ده که برای خدا نیست و از چیزی که نزد خدا نیست و از چیزی که خدا، دانای به آن نیست!

حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: آن چیزی که برای خدا نیست، شریک است و آن چیزی که نزد خدا نیست، ظلم است و امّا آن چیزی که خدا آن را نمی داند، فرزند

ص: 298


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 16- 11.

می باشد که شما گروه یهود گویید، عزیر پسر خداست. حال آن که خدا، عزیر را فرزند خود نمی داند؛ بلکه او را مخلوق و بنده خود می داند.

پس جندل به وحدانیّت خدا اقرار کرد، کلمه توحید بگفت و به رسالت حضرت گواهی داد و گفت: دوش، موسی بن عمران را در خواب دیدار کردم. به من فرمود: بر دست محمد صلّی اللّه علیه و آله، خاتم پیغمبران اسلام آر و به اوصیای آن حضرت، تمسّک جوی! حمد خدای را که به شرف اسلام مشرّف شدم و به وجود تو هدایت یافتم؛ اینک از اوصیای خویش مرا آگاه فرما تا به ایشان تمسّک جویم!

حضرت فرمود: اوصیای من، دوازده تن می باشند.

جندل گفت: در تورات چنین یافته ایم؛ نام های ایشان را برای من بشمار!

فرمود: اوّل ایشان، سیّد اوصیا، پدر همه امامان، علی علیه السّلام می باشد. آن گاه دو فرزندش حسن و حسین علیهما السّلام، به ایشان تمسّک نما، مبادا جهل جاهلین تو را فریب دهد! چون علی بن الحسین زین العابدین، تولّد یابد، زندگانی تو تمام شود و آخر توشه تو از دنیا، شربتی شیر خواهد بود.

جندل گفت: در تورات و کتاب های آسمانی دیگر، ایلیا و شبر و شبیر یافته ایم و این سه، نام علی و حسن و حسین علیهم السّلام است؛ نام کسانی که بعد از حسین می باشند، چیست؟

آن گاه حضرت، اسامی مقدّسه و القاب مبارکه ائمّه هدی تا حضرت صاحب الامر را بیان نمود و در شأن آن بزرگوار فرمود: پس غایب شود و بعد از غیبت، خروج نماید، چون خروج کند، زمین را پر از عدل وداد فرماید، بعد از آن که پر از ظلم و جور شده باشد.

خوشا به حال کسانی که در غیبت او صبر کنند و بر محبّت آنان پاینده بمانند! خدای تعالی در کتاب خویش به ذکر این آیه هُدیً لِلْمُتَّقِینَ* الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ (1) این گروه را توصیف نموده و در حقّ آن ها فرموده: أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَ

ص: 299


1- سوره بقره، آیه 2.

حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.(1)

جندل چون این کلمات بشنید گفت: خدای را حمد می کنم که توفیق معرفت ایشان را به من ارزانی نمود.

زندگانی او تا زمان ولادت حضرت علی بن الحسین علیه السّلام طول کشید. به طایف رفت و بیمار شد، شربتی شیر بیاشامید، کلام رسول خدا را به خاطر آورده، گفت: آن حضرت مرا خبر داد آخر توشه من از دنیا شربتی شیر خواهد بود. پس جان بداد و او را در طایف در موضعی که به کوزاره معروف بود، دفن نمودند.(2)

روایت جابر بن عبد اللّه 3 رفرفه

ایضا در مناقب از جابر بن عبد اللّه روایت نموده که گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به من فرمود: ای جابر! به درستی که اوصیای من و پیشوایان مسلمین بعد از من، اوّل ایشان علی است؛ پس اسامی ائمّه را شمرد تا به امام پنجم، حضرت باقر علیه السّلام رسید. فرمود: ای جابر! زود است او را دریابی، چون به ملاقاتش نایل شوی، سلام مرا به وی برسان!

آن گاه نام های امام های دیگر همی بر زبان براند تا امام دوازدهم و فرمود: بعد از حسن بن علی، امام اهل اسلام، قائم است، نام و کنیه اش نام و کنیه من و فرزند حسن بن علی می باشد.

او کسی است که خدای تعالی بر دست های او مشارق و مغارب زمین را بگشاید، او کسی است که از اولیای خود غیبت فرماید و بر قول به امامتش ثابت نماند، مگر کسی که خدای تعالی دلش را برای ایمان امتحان نموده باشد.

جابر گفت: عرض کردم آیا در حال غیبت امام دوازدهم، مردم به وجود او انتفاع

ص: 300


1- سوره مجادله، آیه 22.
2- ر. ک: کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 61- 57؛ بحار الانوار، ج 36، ص 306- 304.

خواهند برد؟

فرمود: آری! سوگند به کسی که مرا به پیغمبری برانگیخته، مردم در حال غیبت از نور ولایتش روشنی گیرند و انتفاع برند، مانند نفع بردن ایشان از آفتاب، هرچند چهره آن زیر نقاب سحاب پنهان شود.

ای جابر! این امر از اسرار مکنونه الهیّه و علوم مخزونه ربّانیّه است، از همه کس مکتوم بدار مگر آن که از اهل آن باشد.(1)

جابر جعفی گفت: جابر بن عبد اللّه بر حضرت علی بن الحسین علیه السّلام داخل شد که ناگاه محمد بن علی علیه السّلام از سرای حرم بیرون شد. جابر خدمتش عرض کرد: ای مولای من! جدّ بزرگوارت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، مرا از مساعدت این سعادت آگهی داد و امر فرمود سلام حضرتش را به شما برسانم و هم مرا خبر داده که بعد از او شما امامان هدایت کننده از اهل بیت او هستید که در همه حال از تمام خلق، داناتر و بیناتر باشید، امّت را از آموزگاری شما نهی نموده و به آموختن از شما امر فرموده است.

امام عالی مآثر، حضرت باقر علیه السّلام چون پیغام جدّ بزرگوار شنید، زبان بلاغت نشان بگشود و فرمود: حکم را در حالت صباوت عطا کرده شده ام و این از فضل و رحمت خدای تعالی بر ما اهل بیت است.(2)

روایت حموینی از امام رضا (علیه السلام) 4 رفرفه

حموینی از حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام از آبای بزرگوارش روایت کرده، گفت: «قال رسول اللّه: من أحبّ أن یتمسّک بدینی و یرکب سفینة النّجاة بعدی، فلیقتد بعلی بن ابیطالب و لیعاد عدوّه و لیوال ولیّه فإنّه وصیّی و خلیفتی علی امّتی

ص: 301


1- ر. ک: کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج 3، صص 315- 314.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 55- 54؛ کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، صص 315- 314؛ عوالی اللئالی، ج 4، صص 90- 89.

فی حیاتی و بعد وفاتی و هو إمام کلّ مسلم و أمیر کلّ مؤمن من بعدی؛ قوله قولی و أمره أمری و نهیه نهیی و تابعه تابعی و ناصره ناصری و خاذله خاذلی.

ثمّ قال: من فارق علیّا بعدی، لم یرنی و لم أره یوم القیامة و من خالف علیّا حرّم اللّه علیه الجنّة و جعل مأواه النّار و من خذل علیّا خذله اللّه یوم یعرض علیه و من نصر علیا نصره اللّه یوم یلقاه و لقنّه حجّته عند المسألة.

ثمّ قال: و الحسن و الحسین اماما امّتی بعد أبیهما و سیّدا شباب أهل الجنّة، امّهما سیّدة نساء العالمین و أبوهما سیّد الوصیّین و من ولد الحسین تسعة ائمّة، تاسعهم، القائم من ولدی؛ طاعتهم طاعتی و معصیتهم معصیتی.

إلی اللّه أشکو المنکرین لفضلهم و المضیّعین لحرمتهم بعدی و کفی باللّه ولیّا و ناصرا لعترتی و أئمّة امّتی و منتقما من الجاحدین حقّهم وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (1)(2)

خلاصه ترجمه آن که حضرت خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هرکس دوست دارد به دین من چنگ زند و بعد از من، سوار کشتی نجات شود، باید به علی بن ابی طالب علیه السّلام اقتدا کند، باید دوست او را دوست دارد و دشمن او را دشمن دارد؛ چراکه در زندگانی و بعد از مرگ من، او وصیّ و جانشین من بر امّت من است و بعد از من او پیشوای هرمسلمان و فرمان فرمای هرمؤمن است؛ گفتارش، گفتار من، فرمانش، فرمان من و نهی اش، نهی من، پیرو او، پیرو من، یاری کننده او، یاری کننده من و واگذارنده او، واگذارنده من است.

آن گاه فرمود: هرکس از علی دوری جوید، روز قیامت مرا نبیند و من هم او را نبینم و هرکس با علی راه خلاف پوید، خدا بهشت را بر او حرام کرده و جایگاهش را جهنّم قرار می دهد. هرکس علی را یاری ندهد، خداوند در روز محشر یاری اش ندهد و هرکه علی را یاری دهد، خدا روز قیامت یاری اش دهد و در موقف پرسش، حجّتش را

ص: 302


1- التحصین، صص 554- 553.
2- سوره شعرا، آیه 227.

به او تلقین کند.

آن گاه فرمود: حسن و حسین بعد از پدر خود، دو پیشوای امّت من باشند و دو آقای جوانان اهل بهشتند، مادر آن ها خاتون زن های عالم و پدرشان آقای همه اوصیاست و از فرزندان حسین، نه نفر امام باشند که نهمین آن ها قائم از فرزندان من است.

فرمان برداری آنان، فرمان برداری من و نافرمانی آن ها، نافرمانی من است.

به خدا شکایت می کنم از کسانی که بعد از من، فضیلت آن ها را انکار کنند و حرمت آن ها را ضایع گردانند ...؛ تا آخر حدیث.

فضایل امیر المؤمنین از زبان حضرت 5 رفرفه

ایضا حموینی از سلیم بن قیس هلالی، حدیث طولانی را روایت کرده که خلاصه اش این است:

روزی، علی علیه السّلام با جمع کثیری از وجوه مهاجر و انصار که عدّه آن ها از دویست متجاوز بود، جلوس داشتند. هریک از طایفه مهاجر و انصار همی خویش را ستودند و مناقب خود بسی شمردند، عثمان در خانه خود بود و از حال و مقال مهاجر و انصار اطّلاع نداشت، علی علیه السّلام و اهل بیت آن حضرت هم هیچ سخن نمی فرمودند.

آن جماعت عرض کردند: یا ابا الحسن شما را چه شده است که سکوت کرده و سخن نمی گویی؟!

حضرت امیر علیه السّلام شروع به ذکر فضایل و مناقب خود فرمودند از آن چه خاتم انبیا در حقّ آن حضرت فرموده بود؛ هرمنقبت که برمی شمرد، گروه مهاجر و انصار را به شهادت می طلبید و همگی بر صدق مقال آن حضرت گواهی می دادند؛ از جمله فرمود:

«و نصبنی للنّاس بغدیر خم، ثمّ خطب فقال: أیّها النّاس! إنّ اللّه أرسلنی برسالة ضاق بها صدری و ظننت أنّ الناس یکذّبونی، فأوعدنی لأبلیّغها أو لیعذّبنی ثمّ أمر بالصّلاة جامعة ثمّ خطب فقال: أیّها النّاس! أتعلمون أنّ اللّه عزّ و جلّ مولای و أنا

ص: 303

مولی المؤمنین و أنا أولی بهم من أنفسهم؟

قالوا: بلی یا رسول اللّه!

قال: قم یا علی! فقمت، فقال: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللّهمّ و ال من والاه و عاد من عاداه!

فقام سلمان فقال: یا رسول اللّه! ولایة ماذا؟

فقال: ولاء کولائی؛ من کنت أولی به من نفسه فعلیّ أولی به من نفسه، فأنزل اللّه تعالی ذکره: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً.

فکبّر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقال: اللّه أکبر، تمام نبوّتی و تمام دین اللّه ولایة علی بعدی.

فقام أبو بکر و عمر فقالا: یا رسول اللّه! هؤلاء الآیات، خاصّة فی علی؟

قال: بلی، فیه و فی أوصیائی إلی یوم القیامة.

قالا: یا رسول اللّه بیّنهم لنا!

قال: علی أخی و وزیری و وارثی و وصیّی و خلیفتی فی امّتی و ولیّ کلّ مؤمن بعدی، ثمّ ابنی الحسن، ثمّ الحسین، ثمّ تسعة من ولد ابنی الحسین واحد بعد واحد، القرآن معهم و هم مع القرآن لا یفارقونه و لا یفارقهم حتّی یردوا علیّ الحوض.

فقالوا کلّهم: اللهمّ نعم، قد سمعنا ذلک و شهدنا کما قلت.»(1)

خلاصه آن که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به گروه مهاجر و انصار فرمود: حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در روز غدیر خم مرا به امامت نصب فرمود؛ پس از اجتماع مردم، خطبه خواند و این کلمات را گفت: ایّها النّاس! آیا می دانید که خدای تعالی عزّ و جلّ مولای من و من مولای اهل ایمان باشم و من به اهل ایمان از خود آن ها اولی هستم؟

گفتند: بلی یا رسول اللّه! چنین است که می فرمایی.

فرمود: برخیز یا علی! پس برخاستم. آن گاه فرمود: هرکه من مولای او هستم، پس

ص: 304


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 277- 276.

علی مولای او است؛ خدایا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را!

پس سلمان برخاست گفت: ای رسول خدا! آن ولایت که برای علی ثابت است، چیست؟

پیغمبر فرمود: ولایتی مانند ولایت من است. هرکس من اولی به تصرّف نسبت به او هستم، علی نیز اولی به تصرّف نسبت به او می باشد. پس خدای تعالی آیه الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ...(1) ، تا آخر را نازل فرمود.

پس رسول خدا تکبیر گفت و فرمود: تمام نبوّت من و تمام دین خدا، ولایت علی بعد از من است.

پس ابو بکر و عمر برخاستند و گفتند: یا رسول اللّه! آیا این آیات در خصوص علی نازل شده و کس دیگری شراکت ندارد؟!

فرمود: بلی! خاصّه علی و سایر اوصیای من تا روز قیامت است.

عرض کردند: یا رسول اللّه! اوصیای خود را برای ما بیان فرما!

فرمود: اوصیای من، علی است که برادر و وزیر و وارث و وصی و خلیفه من در امّت من است. آن گاه حسن، بعد از حسن، حسین و نه نفر از فرزندان پسرم حسین هر یک بعد از دیگری؛ قرآن با آن ها و آن ها با قرآن هستند. نه آن ها از قرآن جدا شوند و نه قرآن از آن ها جدا شود تا نزد حوض کوثر بر من وارد گردند.

پس تمامی حاضرین به آن چه علی فرمود، اعتراف کردند و گفتند: ما آن چه را گفتی، شنیدیم و گواهی می دهیم.

و از جمله فرمود: أیّها الناس! أتعلمون أنّ اللّه أنزل فی کتابه: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فجمعنی و فاطمة و ابنی حسنا و الحسین ثمّ ألقی علینا کساء و قال: اللهمّ هؤلاء أهل بیتی و لحمی؛ یؤلمنی ما یؤلمهم و یجرحنی ما یجرحهم فاذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا!

فقالت امّ سلمة: و أنا یا رسول اللّه؟ فقال: أنت إلی خیر، إنّما نزل فیّ و فی أخی

ص: 305


1- سوره مائده، آیه 3.

علیّ بن ابیطالب و فی ابنی و فی تسعة من ولد ابنی الحسین خاصّة لیس معنا فیها أحد غیرنا.

فقالوا کلّهم: نشهد أنّ امّ سلمة حدّثتنا بذلک، فسألنا رسول اللّه فحدّثنا کما حدّثتنا.

ای مردم! آیا می دانید به درستی که خداوند در کتاب خود آیه تطهیر را نازل کرد.

پس رسول خدا من و فاطمه و فرزندم حسن و حسین را جمع کرد، آن گاه عبایی را بر ما افکند و گفت: خدایا! اینان اهل بیت و گوشت من می باشند؛ مرا به درد می آورد آن چه ایشان را به درد می آرد و مرا مجروح می کند آن چه آن ها را مجروح می کند. پس پلیدی را از ایشان برطرف کن و آن ها را پاکیزه کن، پاکیزه کردنی!

حاضرین گفتند: ما گواهی می دهیم امّ سلمه، بدان چه ما را حدیث کردی، حدیث کرد. پس، از رسول خدا پرسیدیم، آن چه را امّ سلمه گفت به ما فرمود.

و از جمله فرمود: «انشدکم اللّه! أتعلمون أن اللّه أنزل فی سورة الحجّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ ...(1) ، إلی آخر السورة.

فقام سلمان فقال: یا رسول اللّه! من هؤلاء الّذین أنت علیهم شهید و هم شهداء علی النّاس الذّین اجتباهم اللّه و لم یجعل علیهم فی الدین من حرج ملّة إبراهیم؟

قال: عنی بذلک ثلاثة عشر رجلا خاصّة دون هذه الامة.

قال سلمان: بیّنهم لنا یا رسول اللّه!

قال: أنا و أخی علی و أحد عشر من ولدی.

قالوا: اللّهمّ نعم!»

یعنی، شما را به خدا سوگند می دهم! آیا می دانید خداوند در سوره حج آیه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا ...، تا آخر سوره را نازل فرمود.

سلمان برخاست و گفت: چه کسانی هستند آنان که تو بر آن ها گواه و آن ها بر سایر خلق گواهند؟ آن چنان کسانی که خدا آن ها را اختیار کرده و در دین مبین- که ملّت ابراهیم است- بر آن ها حرجی قرار نداده است.

ص: 306


1- سوره حج، آیه 77.

فرمود: گواهان بر خلق، سیزده نفرند نه غیر ایشان از این امّت.

سلمان عرض کرد: ایشان را برای ما بیان فرما!

فرمود: من و برادرم علی و یازده نفر از فرزندان من.

حاضرین همه حضرت علی را تصدیق کردند و گفتند: بلی چنین است که گفتی!

قال: «انشدکم باللّه! أتعلمون أنّ رسول اللّه قام خطیبا لم یخطب بعد ذلک فقال:

أیّها الناس! إنّی تارک فیکم الثّقلین؛ کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی فتمسّکوا بهما لن تضلّوا فإنّ الّلطیف أخبرنی و عهد إلیّ أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

فقام عمر بن الخطّاب شبه المغضب، فقال: یا رسول اللّه أکلّ أهل بیتک؟!

فقال: لا و لکن أوصیائی منهم؛ أوّلهم أخی و وزیری و وارثی و خلیفتی فی امّتی و ولیّ کلّ مؤمن بعدی هو أوّلهم، ثمّ ابنی الحسن، ثمّ ابنی الحسین، ثمّ تسعة من ولد الحسین، واحد بعد واحد حتّی یردوا علیّ الحوض؛ شهداء اللّه فی أرضه و حججه علی خلقه و خزّان علمه و معادن حکمته؛ من أطاعهم فقد أطاع اللّه و من عصاهم فقد عصی اللّه.

فقالوا کلّهم: نشهد أنّ رسول اللّه قال ذلک.»(1)

گفت: شما را به خدا سوگند! آیا می دانید که رسول خدا علیه السّلام در خطبه آخرین- که پس از آن، خطبه نخواند- فرمود: من از میان شما می روم و در میان شما دو چیز گران را می گذارم؛ یکی کتاب خدا و دیگری عترت که اهل بیت منند؛ پس چنگ زنید به این دو چیز تا هرگز گمراه نگردید؛ زیرا خدای لطیف که دانای هرآشکار و نهان است، به من خبر داده کتاب او و اهل بیت من از هم جدا نشوند تا در حوض کوثر بر من وارد آیند.

آن گاه عمر بن خطّاب مانند شخص خشمناک برخاست و گفت: ای رسول خدا آیا برای تمام اهل بیت تو این فضیلت و خاصیّت است!

ص: 307


1- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 279- 274؛ کتاب سلیم بن قیس هلالی، ص 202- 189؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، صص 645- 644.

فرمود: نه! و لکن اوصیای از اهل بیت من؛ اوّل آن ها برادر و وزیر و وارث و خلیفه من، علی بن ابی طالب است، آن گاه پسرم حسن، پس پسرم حسین و نه نفر از فرزندان حسین هریک بعد از دیگری؛ آن ها شهدای خدا در زمین او، حجّت خدا بر آفریدگان او و خزینه دار علم و معدن حکمت او هستند. هرکه آن ها را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هرکه آن ها را معصیّت کند، خدا را معصیّت نموده.

پس حاضرین گفتند: ما گواهی می دهیم آن چه را تو گفتی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هم گفت.

روایت ابن عباس 6 رفرفه

ابن شاذان در مناقب از ابن عبّاس روایت کرده که گفت: شنیدم رسول خدا می فرمود: ای گروه مردم! بدانید برای خدای تبارک و تعالی دری است که هرکس داخل آن شود از فزع اکبر ایمن گردد.

پس ابو سعید خدری به سوی آن حضرت برخاست و گفت: ما را به سوی آن در رهنمایی کن تا او را بشناسیم!

فرمود: آن در، علی بن ابی طالب علیه السّلام است؛ او سیّد وصیّین، امیر المؤمنین، برادر رسول پروردگار عالمین و خلیفه خدا بر تمام مردم.

ای گروه مردم! هرکس دوست دارد به دسته محکمی که گسیختگی ندارد چنگ زند، باید به ولایت علی بن ابی طالب چنگ زند؛ چه ولایت او، ولایت من و طاعت او، طاعت من است.

ای گروه مردم! هرکس دوست دارد حجّت بعد از مرا بشناسد، باید علی بن ابی طالب را بشناسد! ای گروه مردم! هرکس، خداوند او را به پیروی من مسرور کرده، پس بر او واجب است ولایت علی بن ابی طالب و پیشوایان از ذرّیّه مرا پی درپی دارد؛ چه ایشان نگاهدار علم من می باشند.

سپس جابر بن عبد اللّه انصاری برخاست و گفت: ای رسول خدای! شماره امامان

ص: 308

چندتا است؟

فرمود: ای جابر! از من عدد ائمّه را پرسش کردی که در حقیقت، پرسش از همه اسلام است، خدا تو را رحمت کند! شماره آن ها شماره ماه هاست که نزد خدا در کتاب، در روزی که آسمان ها و زمین را آفرید، دوازده ماه معیّن است و شماره ایشان، شماره چشمه هایی است که برای موسی شکافت چون عصای خود را بر سنگ زد، پس از آن سنگ، دوازده چشمه منفجر شد و نیز شماره نقبای بنی اسراییل است.

خداوند فرمود: هرآینه به تحقیق پیمان بنی اسراییل را گرفتیم و از ایشان دوازده نفر نقیب برانگیختیم. ای جابر! امامان در این امّت، دوازده نفر می باشند؛ اوّل ایشان، علی بن ابی طالب و آخر ایشان، قائم- صلوات اللّه علیهم اجمعین- می باشد.(1)

روایت معراج از ابن عباس 7 رفرفه

در غیبت طوسی (2) از ابن عبّاس روایت کرده که او گفت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

وقتی که مرا به آسمان هفتم و از آن جا به سدرة المنتهی و از سدره به حجاب های نور بردند، خدای تعالی مرا ندا کرد: ای محمد تو بنده منی و من پروردگار تو! پس به من خضوع و تذلّل و عبادت نمای و به من وثوق و توکّل کن!

به درستی که به این که بنده و حبیب و رسول و نبیّ من باشی من راضی شدم و به برادرت علی که خلیفه و باب من باشد، راضی گردیدم.

پس او حجّت خدا بر بندگان من و پیشوا بر خلق من است. به وسیله او، دوستان از دشمنان امتیاز می یابند، به سبب او، طایفه شیطان از طایفه من جدا می شوند. به وسیله او، دین برپا می گردد و حدود من محفوظ می ماند و احکام مرا انفاذ می کند. به سبب تو و او و ائمّه از اولاد تو، به بندگان خود رحم می کنم.

ص: 309


1- ر. ک: التحصین، صص 571- 570.
2- ر. ک: الامالی، ص 731؛ الجواهرالسنیه، ص 235؛ بحار الانوار، ج 18، صص 342- 341.

با قائم، به تسبیح و تقدیس و تهلیل و تکبیر و تمجیدی که روی زمین می شود، زمین خود را معمور می گردانم و به سبب او، زمین را از دشمنان پاک می گردانم و برای اولیای خود او را میراث می کنم. به وسیله او، سخنان کفّار را باطل و کلمه خود را بلند می گردانم.

به سبب او و به علم خود بندگان و شهرهای خود را زنده می کنم، به مشیّت خود خزینه ها و ذخیره ها را برای او ظاهرمی کنم، به اراده خود او را از اسرار و ضمایر، مطّلع می گردانم و با ملایکه او را امداد می نمایم تا ایشان در انفاذ امر من و اظهار نمودن دین من او را یاری کنند؛ او ولیّ من و مهدی بندگان من است.

روایت ابی لیلی 8 رفرفه

در امالی (1) طوسی از عبد الرّحمن بن ابی لیلی؛ روایت کرده که او گفته که پدرم گفت: پیغمبر، در دعوای خیبر، بیرق را به علی بن ابی طالب داد، پس خدا برای او فتح کرد.

بعد از آن حکایت روز غدیر و بعض فضایل آن حضرت را که در آن روز واقع شده بود نقل نمود تا این که گفت: پیغمبر گریه کرد.

گفتند: یا رسول اللّه چرا گریه می کنی؟!

فرمود: جبرییل به من خبر داد به علی ظلم می کنند، حقّش را از او می گیرند، با وی می جنگند، بعد از او، اولادش را می کشند و بر ایشان ظلم می کنند.

و جبرییل از پروردگار خود به من خبر داد که مصیبت اهل بیت من در وقت قیام قائم، زایل می شود و کلمه ایشان بلند می گردد؛ امّت بر محبّت ایشان اتّفاق می کنند، دشمن ایشان کم می شود و ناخوش دارنده ایشان ذلیل و مدّاحشان بسیار می گردد.

این در وقتی است که بلاد متغیّر و بندگان ضعیف و از فرج مأیوس گردند، در این

ص: 310


1- الأمالی، صص 352- 351؛ بحار الانوار، ج 28، ص 47- 45.

حال، قائم ظهور می کند؛ نام او، نام من است و نام پدرش، مثل نام پسر من است، او از اولاد دختر من است، خدا، به وسیله ایشان حق را ظاهرمی سازد و با شمشیرهای ایشان، باطل را خاموش می نماید، پاره ای از مردم از روی ترس و پاره ای دیگر از راه رغبت و میل تابع ایشان می شوند.

راوی گوید: گریه پیغمبر ساکن گردید و فرمود: مژده باد به شما! به درستی که وعده خدای تعالی خلاف نمی شود و قضای او رد نمی گردد، به درستی که فتح خدا نزدیک است.

بعد از آن، حضرت دعا کرد، گفت: پروردگارا ایشان اهل بیت منند، رجس و خباثت را از ایشان دور کن، ایشان را پاک و پاکیزه گردان، آن ها را حفظ و مراعات کن، یار و یاورشان باش و ذلیل شان مگردان و ایشان را خلیفه من قرار ده!

روایت معراج 9 رفرفه

در بحار از کمال الدین (1) به اسناد خود از وهب بن منبّه، او به ابن عبّاس رفع حدیث کرد و گفته رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: وقتی خدای تعالی مرا به آسمان برد، ندای «یا محمّد!» به من رسید، گفتم: «لبّیک ربّ العظمة لبّیک!».

در آن حال وحی رسید: در خصوص کدام امر، اهل آسمان با همدیگر مخاصمه کردند؟

عرض کردم: من به آن علمی ندارم.

فرمود: آیا از آدمیان برای خود، وزیر و برادر و وصی اختیار کرده ای؟

عرض کردم: تو برای من وصی اختیار کن!

فرمود: یا محمد! از آدمیان، علی را برای تو اختیار کردم.

عرض کردم: پسرعمّم را وصیّ من گردانیدی.

ص: 311


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 252- 250؛ بحار الانوار، ج 51، ص 70- 68.

پس وحی کرد: بعد از تو علی وارث تو و وارث علم تو است، در روز قیامت صاحب لوای حمد و صاحب حوض تو است و از آن، مؤمنین را سیراب می کند.

بعد از آن فرمود: یا محمد! من به ذات خود، سوگند حق یاد می کنم که دشمنان تو و دشمنان اهل بیت از این حوض نمی آشامند هرآینه جمیع امّت تو را داخل بهشت می کنم مگر کسی که از داخل شدن به بهشت ابا نماید.

عرض کردم: آیا کسی هست که از داخل شدن به بهشت ابا نماید؟

فرمود: بلی!

عرض کردم: چطور ابا می کند؟

فرمود: به درستی که من، تو را اختیار کردم و بعد از تو، برای تو، وصی برگزیده ام و او را از تو، به منزله هارون از موسی کردم، جز این که بعد از تو پیغمبری نمی شود.

محبّت او را به دلت انداختم و او را پدر اولاد تو کردم. حق او بر امّت، مثل حقّ تو بر ایشان است؛ هرکه حقّ او را انکار کند، حقّ تو را انکار کرده، هرکس از دوستی او ابا نماید، از دوستی تو ابا کرده و کسی که از دوستی تو ابا نماید، از دخول در بهشت ابا کرده.

آن گاه در مقابل نعمت های خدا به سجده شکر افتادم. ناگاه منادی ندا کرد: یا محمد! سر بردار و بخواه از من تا عطا نمایم!

عرض کردم: امّت مرا به ولایت علی جمع کن تا این که همگی در روز قیامت به حوض من وارد شوند!

فرمود: در خصوص بندگان خود، پیش از آن که ایشان را خلق کنم، قضای من جاری شده، هرکه را بخواهم، هدایت می کنم و هرکس را بخواهم، هلاک می گردانم. به درستی که علم تو را به علی دادم و او را وزیر و خلیفه تو بر اهل و امّت کردم، کسی که او را دشمن بدارد و ولایتش را انکار نماید، داخل بهشت نمی گردد، کسی که او را دشمن بدارد، تو را دشمن داشته و کسی که تو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته، کسی که او را دوست بدارد، تو را دوست داشته و هرکه تو را دوست داشته، به درستی که این فضیلت

ص: 312

را برای او قرار دادم.

و به تو این را عطا کردم که از صلب علی، یازده نفر مهدی بیرون آورم؛ همه ایشان از بکر بتول اند، آخر ایشان، مردی است که عیسی بن مریم پشت سر او نماز خواهد کرد. زمین را پر از عدل می کند چنان چه پر از ظلم و جور گردیده، با او از هلاکت نجات خواهم داد و به وسیله او، از ضلالت هدایت خواهم کرد. به وسیله او، چشم کور را باز می کنم و مریض را شفا می دهم.

عرض کردم: خدایا! چه وقت این ها می شود؟

فرمود: وقتی که علم برداشته شد و جهل ظاهرگردید و قرّاء بسیار شدند و عمل، قلیل شد و قتل نفس، بسیار گردید و فقهای هدایت کننده کم شدند و فقهای گمراه کننده و خائنان و شعرا بسیار شدند و امّت تو، قبرهای خود را مساجد کردند و به مصحف ها زینت دادند و مساجد را با طلا یا غیر آن منقّش نمودند و جور و فساد، بسیار شد و منکر، ظاهرگردید و امّت تو، امر به منکر و نهی از معروف نمودند و مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا کردند، و امرا، کافر و دوستان ایشان، فاجر و یاران و ناصران ایشان، ظالم گردیدند و اصحاب رأی ایشان، فاسق شدند.

و در این وقت سه خسف- یعنی به زمین فرورفتن- واقع می شود؛ خسفی در مشرق، خسفی در مغرب و خسفی در جزیرة العرب و شهربصره به دست مردی از ذرّیّه تو خراب می شود که اتباع زنجیانند، مردی از اولاد حسین بن علی خروج می کند، دجّال از سیستان بیرون آید و سفیانی خروج می نماید.

عرض کردم: خدایا! بعد از من چه اخباری خواهد شد؟

پس خدا به من وحی نموده و از کارهای بنی امیّه و فتنه پسرعمّم علی علیه السّلام و آن چه تا روز قیامت خواهد شد.

راوی گوید: پس، آن حضرت فرموده: بعد از آن که به زمین نزول کردم، همه این ها را به علی علیه السّلام خبر دادم و ادای رسالت کردم. خدا را حمد می کنم چنان که پیغمبران کردند؛ چنان که همه نیز، پیش از من کرده اند.

ص: 313

این ناچیز گوید: این که خدای تعالی به پیغمبر فرمود اهل آسمان ها در خصوص کدام امر با همدیگر مخاصمه می کنند، اشاره به این قول خدای تعالی است: ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلی إِذْ یَخْتَصِمُونَ (1)، مشهور در میان مفسّرین آن است که به آیه إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً(2) اشاره است و سؤال ملایکه از این پس، گویا خدا از پیغمبران مخاصمه ایشان را پرسید.

بعد از آن خبر داد که زمین از حجّت و خلیفه ای خالی نمی شود. بعد از آن، پیغمبر از خلیفه خود پرسید که خلیفه من چه کسی خواهد شد؟ و خدا خلفای او را معیّن نمود. دور نیست که ملایکه در این وقت از خلیفه پیغمبر سؤال کردند، و خدا بدین طریق به ایشان خبر داد، و پاره ای سخنان در این خصوص، در باب معراج مذکور است.

و آن چه خدای تعالی فرمود که بصره خراب می شود، اشاره به قصّه صاحب زنج است که در سال دویست و پنجاه و پنج در بصره خروج می کند و به زنجی ها وعده می کند، هرکه نزد او آید او را اکرام نماید و آزاد کند. پس جمع کثیری نزد او جمع می شوند و به این سبب، امر او ترقّی می یابد، از این جهت به صاحب زنج ملقّب گردیده و چنان گمان دارد که او علی بن محمد بن احمد بن عیسی بن زید بن علی بن الحسین است.

ابن ابی الحدید گوید: اکثر مردم، خصوصا طایفه طالبیّین و نسّابین در نسب او قدح کرده اند و گفته اند او از طایفه عبد القیس و نامش علی بن محمد بن عبد الرّحیم و مادرش اسدیّه است از اسد بن خزیمه که جدّش محمد بن حکیم اسدی کوفی است.(3)

ص: 314


1- سوره ص، آیه 69.
2- سوره بقره، آیه 30.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 8، صص 126- 125.

روایات عامّه در اوصاف حضرت حجّت 10 رفرفه

اشاره

بدان که اخبار بسیار و احادیث بی شمار، از حضرت رسول مختار، در اوصاف و احوال حضرت غایب از انظار، در صحاح با اعتبار اهل سنّت و تابعین چهار یار، وارد گردیده که نقل تمامی آن ها کتابی حجیم و سفری ضخیم خواهد بود.

پس اولی آن است که به نقل اسامی کتب و ذکر عدّه ای از آن احادیث اقتصار کنیم که سیّد بن طاووس- رضوان اللّه علیه- آن ها را در کتاب طرائف (1) خود بنابر نقل علّامه مجلسی رحمهم اللّه در جلد سیزدهم بحار نقل فرمود؛ چه آن که فرموده است: سیّد در طرائف از کتاب جمع ما بین صحاح ستّه و کتاب فردوس و کتاب مناقب ابن مغازلی و کتاب مصابیح محمد بن مسعود فرّاء، بسیاری از اخبار سابقه را که در خصوص مهدی بوده، روایت کرده است.

و بعد از آن گفته: بعضی از علمای شیعه کتابی تصنیف کرده اند، من آن را یافته و بر پاره روایاتی که احسن از روایات ماست، مطّلع گردیدم. آن کتاب را کشف المخفی در مناقب مهدی نام نهاده و در آن، یک صد و ده حدیث از طریق رجال هرچهار مذهب، روایت کرده اند، من نقل آن ها را با اسانید و الفاظ آن ها- از خوف تطویل- ترک نمودم، لکن اسمای روات آن ها را ذکر می کنم.

از جمله آن ها سه حدیث از صحیح بخاری، یازده حدیث از صحیح مسلم، دو حدیث از کتاب جمع بین الصّحیحین حمیدی، یازده حدیث از کتاب جمع بین الصّحاح السّته یزید بن معاویه عبدری، هفت حدیث از کتاب فضایل الصحابه، پنج حدیث از تفسیر ثعلبی، و شش حدیث از کتاب غریب الحدیث ابن قتیبه دینوری، چهار حدیث از کتاب فردوس ابن شیرویه دیلمی، شش حدیث از کتاب مسند سیّده نساء، تألیف حافظ ابو الحسن علی دارقطنی، سه حدیث از کتاب حافظ مذکور از مسند امیر المؤمنین، دو حدیث از کتاب مبتداء کسایی که مشتمل بر ذکر مهدی (عج) و خروج

ص: 315


1- الطرائف، ص 181- 179.

سفیانی و دجّال می باشد، پنج حدیث از کتاب مصابیح ابی محمد حسین بن مسعود فرّاء، سی و چهار حدیث از کتاب ملاحم ابی الحسن احمد بن جعفر بن عبید اللّه مناوی، سه حدیث از کتاب حافظ محمد بن عبد اللّه حضرمی که به ابن مطیق مشهور است، سه حدیث از کتاب رعایة لآمل الرّوایه ابی فتح محمد بن اسماعیل بن ابراهیم فرغانی که از جمله آن ها خبر سطیح است و دو حدیث از کتاب استیعاب ابی عمر و یوسف بن عبد البر نمیری می باشد.

صاحب کتاب طرائف گفته: بر جزء ثانی از کتاب سنن واقف شدم که همه آن، روایات محمد بن یزید بن ماجه است، دیدم در زمان مؤلّف آن، تاریخ کتابت بعض اجازات را در آن نوشته؛ از جمله آن ها این است:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم.

امّا بعد؛ پس من اخبار این کتاب را به عمرو و محمد بن سلمه و جعفر و حسن پسران محمد بن سلمه- حفظهم اللّه و نفّعنا اللّه و ایّاکم- اجازه دادم. ابراهیم بن دینار با خطّ خود پای این اجازه نوشته: این در شهرشعبان سی صد سال از هجرت گذشته، نوشته شد.

صاحب کتاب مذکور گوید: این جزو مذکور از کتاب سنن، متضمّن اکثر قصص دعواها است؛ از جمله آن ها باب خروج مهدی است که در این باب، هفت حدیث با اسانید آن ها ذکر کرده، مضمون آن ها این است که مهدی خروج می کند، او از اولاد فاطمه علیها السّلام است، زمین را پر از عدل گرداند، چنان که پر از ظلم شده باشد. کشف الحاله هم این حدیث را به پیغمبر رافع نموده و در کتاب خود مذکور ساخته است.

صاحب کتاب طرائف نیز گفته به کتاب مقتصّ تلخیص ابی الحسین احمد بن جعفر بن محمد مناوی برخوردم، دیدم در زمان مؤلّفش در آخر همان نسخه، نوشته شده فراغت از تألیف کتاب در سال سی صد و سی حاصل گردید و در آن بعضی اجازات و تحریرات هم بود که تاریخ بعضی از آن ها ذی قعده سال چهارصد و هشتاد بود.

از جمله مطالب این کتاب آن بود که بعد از این، بعضی روایات در خصوص مهدی و

ص: 316

سیرت وی مذکور می شود و بعد از آن، هجده حدیث با اسانید آن ها تا به پیغمبر روایت کرده که همه آن ها متضمّن خروج مهدی و ظهور وی بود و این که او از اولاد فاطمه علیها السّلام، دختر رسول خدا علیها السّلام است، زمین را پر از عدل گرداند و نیز محتوی بر ذکر کمال و سیرت آن حضرت و جلالت ولایت او است.

بعد از آن، صاحب کتاب مذکور، به روایاتی که حافظ ابو نعیم جمع کرده، اشاره نموده، بنابر نقل صاحب کتاب کشف الغمّه همه آن ها، چهل حدیث در وصف مهدی است و بعد از آن گفته همه این احادیث، یک صد و پنجاه و شش حدیث است.

هدیّة للبریّة و ذیلیّة للعبقریّة:

این ناچیز گوید: چون در آخر کلام صاحب طرائف به نقل حدیثی اشاره شد که آن ها را حافظ ابو نعیم اصفهانی در حالات و اوصاف حضرت مهدی علیه السّلام جمع و نقل نموده، لذا خوش داشتم آن ها را مطابق ترجمه ای که صاحب کتاب اصول العقائد نموده است، نقل نمایم؛ ایضاحا للمحجّة و إتماما للحجّة و این چهل حدیث را که صاحب اصول العقائد- که مرحوم میر محمد هادی بن میر محمد لوحی سبزواری است- در آن کتاب ذکر نمود که قبل از نقل آن ها فرموده: بدان احادیثی که سنّیان نقل کرده اند که برای این امّت مهدی، می باشد، بسیار است!

و از جمله بزرگان علمای سنّی که در این باب احادیث نقل کرده، حافظ ابو نعیم اصفهانی است که قبرش در بیرون دروازه باب الدشت اصفهان واقع بود. مردم این شهر از جهت جهل به احوال او، به زیارت او مشغول می شدند و نمی دانستند که سنّیان قدیم، قبر او را مزار خود کرده بودند.

وقتی شیعه ها در این شهر زیاد شدند، سنّیانی که از ترس، اظهار تشیّع کرده بودند، به رسم عادت، مشغول زیارت آن شقی بودند و چون رفته رفته سنّیان از این شهر برطرف شدند، شیعیان به گمان آن که صاحب آن قبر، مرد خوبی است به زیارت او اشتغال می نمودند.

ص: 317

در آخر کار، والد این بی مقدار، هدایت اهل اصفهان نموده، شیعیان این بلده را از زیارت آن دشمن خاندان اهل بیت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منع نمود و الآن اثری از آن قبر باقی نیست.

غرض آن که حافظ ابو نعیم اصفهانی چهل حدیثی نوشته و در آن، احادیثی جمع نموده که به طریق اهل سنّت از احادیث صحیحه و تمام آن ها در باب حضرت صاحب الامر علیه السّلام است.

و شیخ ابو الفتوح عجلی شافعی که در مذهب شافعی هشت تصنیف دارد و شاگرد ابو الوفا که پسر ابو حافظ ابو نعیم مذکور است و قبرش در قبرستان چنبلان که فعلا سنبلستان نامیده می شود، در اصفهان است، مردم این شهر به زیارت او نیز مشغول بودند و به هدایت والد این فقیر- رحمة اللّه- زیارت آن شقی را ترک نمودند، شرحی بر آن اربعین نوشته و در ضمن آن شرح، بیش از صد حدیث در این باب نقل کرده است.

به خاطر می رسد در این مقام از باب اختصار، به نقل اربعین حافظ ابو نعیم اکتفا نموده و برای زیادت اختصار، اسانید آن احادیث نیز حذف شود و چون نقل آن چهل حدیث با ترجمه موجب اطناب است، ندا به ذکر ترجمه آن اکتفا می نماید.

و این ناچیز که ترجمه آن احادیث را از کتاب اصول العقائد نقل می نمایم به جهت خصوصیّاتی است که در آن ترجمه است و در غیر آن نیست.

حدیث اوّل: حافظ مزبور در اربعین مذکور از ابو سعید خدری روایت کرده که او گفته پیغمبر فرمود:

از امّت من مهدی نامی بیرون آید که هرگاه عمر او کوتاه باشد، هفت سال و اگر طولانی باشد، نه سال می شود. امّت من در زمان او متنعّم می شوند به طوری که پیش از آن هیچ بدکار و نیکوکاری متنعّم نشده است.(1)

حدیث دوّم: ایضا ابو سعید خدری روایت نموده که او گفت، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص: 318


1- ر. ک: کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 3، ص 267؛ بحار الانوار، ج 26، ص 369، ج 51، ص 78.

فرمود: زمین از ظلم و جور پر خواهد شد، بعد از آن مردی از عترت من بیرون خواهد آمد، دنیا را پر از عدل وداد و راستی خواهد کرد. او زمین را هفت یا نه سال مالک خواهد شد.(1)

حدیث سوّم: به سند مذکور روایت کرده از حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود:

قیامت قیام نخواهد کرد مگر بعد از آن که مردی از اهل بیت من به مدّت هفت سال زمین را مالک شود، او زمین را از عدل پر سازد، چنان چه قبل از آن از جور و ظلم پر شده باشد.(2)

حدیث چهارم: حافظ مذکور از زهری، از علی بن الحسین از پدر بزرگوارش حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: مهدی این امّت از فرزندان تو خواهد بود.(3)

حدیث پنجم: روایت نموده از علی بن هلال از پدرش که گفت: به خدمت حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشرّف شدم در حالی که دنیا را وداع می فرمود. حضرت فاطمه- صلوات اللّه علیها- بر بالینش نشسته و می گریست تا آن که او از گریه اش بلند شد.

حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سر مبارک را به جانب او برداشته و فرمود: ای حبیبه من، فاطمه! چه چیز تو را می گریاند؟

حضرت فاطمه علیها السّلام گفت: ای پدر! از ضایع شدن بعد از تو می ترسم که خلق عالم، تو را فراموش کنند و بر ما جور و ستم نمایند.

حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: ای حبیبه من! مگر ندانسته ای که خدای تعالی بر زمین نظر کرد نظرکردنی و اطّلاع یافتنی و اطّلاع یافت و از جمیع اهل زمین، پدر تو را برگزید و اختیار نمود، و او را به رسالت و نبوّت برانگیخت. بعد از آن ملاحظه ای

ص: 319


1- ر. ک: دلائل الامامة، ص 467؛ بحار الانوار، ج 51، ص 78؛ مسند احمد، ج 3، ص 28 و 70.
2- ر. ک: کنز العمال، ج 14، ص 270؛ الدر المنثور، ج 6، ص 57؛ کشف الغمة فی معرفة الائمه، ج 3، ص 267.
3- ر. ک: کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 224.

دیگر نمود و از همگی اهل عالم، شوهر تو را اختیار فرمود و به من وحی کرد تو را به عقد او کنم.

ای فاطمه! ما از آن اهل بیتیم که خدای تعالی به ما هفت خصلت و کرامت عطا نموده و آن را پیش از ما به هیچ کس نداده و بعد از ما هم به هیچ کس نخواهد داد؛ یکی آن که مرا خاتم نبوّت ساخته و من نزد حق تعالی خاتم النبیّین، اکرم المرسلین، دوست ترین جمیع مخلوقات و پدر تو هستم.

دیگر آن که خلیفه و جانشین من، بهترین اوصیا و دوست ترین جمیع خلایق نزد حق تعالی است و او شوهر تو است.

دیگر آن که شهید ما، سیّد شهداست و دوست ترین جمیع خلایق نزد حق تعالی است، او حمزة بن عبد المطلب عمّ پدر تو و عمّ شوهر تو است.

دیگر آن که از ماست کسی که حق تعالی به او دو بال عطا فرموده و در بهشت با ملایکه طیران می نماید و به هرجا که می خواهد، می رود و می آید. او پسرعمّ پدر تو و برادر شوهر تو یعنی جعفر طیّار- علیه الرحمه- است.

و دیگر آن که دو سبط این امّت از مایند، آن دو حسن و حسین پسران تو و ایشان سیّد جوانان اهل بهشتند و پدر ایشان از آن ها فاضل تر است.

و بعد از آن، حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به فضیلت هفتم اشاره نموده، به حضرت فاطمه- صلوات اللّه علیها- خطاب کرد و فرمود: ای فاطمه، ای حبیبه من! قسم به آن خداوندی که مرا به حق و راستی به سوی خلق فرستاده، مهدی این امّت از این دو سبط خواهد بود. در آن وقتی که دنیا هرج ومرج شده و فتنه ها ظاهرگشته باشد، راه ها بریده شده باشد و بعضی از مردمان بعضی دیگر را غارت کنند، هیچ بزرگی بر کوچک رحم نکند و شفقت ننماید و هیچ کوچکی رعایت و تعظیم بزرگان ننماید.

در آن حال، حق تعالی از این دو سبط، کسی را مبعوث گرداند که قلعه های ضلالت و گمراهی را بگشاید و قفل از دل ها بردارد و به هدایت مردم به راه دین در آخر الزّمان برخیزد؛ چنان چه من در آخر الزّمان به این کار برخاسته بودم و زمین را از عدل وداد

ص: 320

پر کند، هم چنان که از ظلم و جور پر شده باشد.

ای فاطمه، ای نور دیده من! اندوهگین مباش که حق تعالی از من و از همه کس به تو رحیم تر است؛ به جهت نزدیکی تو با من و به واسطه وقعی که از تو در دل من است.

به تحقیق حق تعالی تو را با شوهرت تزویج فرمود، در حالی که حسبش عظیم تر، نسبش عزیزتر، به رعیّت رحیم تر، به احکام دین، عالم تر و در حکم، عادل تر بود. با وجود این ها من از خدای تعالی خواسته ام نسبش عظیم تر، که تو اوّل کسی از اهل بیت من باشی که به من ملحق خواهند شد.(1)

حدیث ششم: روایت کرده از حذیفه به اسناد خود که گفت: روزی سیّد کائنات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای ما خطبه نمود و از آن چه بعد از این واقع خواهد شد، برای ما بیان فرمود و بعد از آن فرمود: اگر از عمر دنیا باقی نماند مگر یک روز البته خدای تعالی آن روز را دراز خواهد کرد تا آن که مردی را از فرزندان من مبعوث گرداند که اسم او، اسم من باشد.

پس سلمان رحمهم اللّه برخاست و گفت: یا رسول اللّه آن مرد از کدام یک از فرزندان تو خواهد بود؟!

حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: از این فرزند من خواهد بود و دست مبارک خود را بر دوش حضرت امام حسین علیه السّلام زد.(2)

حدیث هفتم: در خصوص مکانی است که مهدی علیه السّلام از آن جا خروج می کند، از حذیفه روایت کرده که او از عبد اللّه پسر عمر خطّاب نقل نموده که گفت: از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود:

حضرت مهدی علیه السّلام از دهی بیرون خواهد آمد که آن را کرعه گویند.(3)

ص: 321


1- ر. ک: المسترشد فی امامة امیر المؤمنین، صص 614- 613؛ ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، صص 136- 135؛ بحار الانوار، ج 51، صص 79- 78.
2- ر. ک: ذخائر العقبی، صص 136- 135؛ بحار الانوار، ج 51، صص 80- 79.
3- ر. ک: الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ص 259؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 5، ص 295؛ معجم البلدان، ج 4، ص 452؛ بحار الانوار، ج 51، ص 95.

حدیث هشتم: در کیفیّت روی مهدی است؛ به حذف اسناد از حذیفه روایت کرده که گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده: به درستی که مهدی، مردی از اولاد من خواهد بود که روی او همچون ستاره پرنور درخشنده، درخشنده و نورانی باشد.(1)

مؤلّف گوید: حافظ ابو نعیم مذکور که این حدیث را در اربعین خود به حذف اسناد روایت کرده، با آن چه در اوّل کتاب خود گفته- که این چهل حدیث که جمع نموده ام، تمام از صحاح احادیث ماست- منافاتی ندارد؛ از آن جهت که می تواند این حدیث به طریق صحیح نزد او معلوم شده باشد ولی در کتاب ذکرش نکرده باشد.

حدیث نهم: در بیان کیفیّت رنگ و جسم آن جناب است؛ از حذیفه روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

مهدی موعود از اولاد من مردی خواهد بود که رنگ روی مبارکش، مثل عرب و جسم شریفش، مثل جسم اولاد یعقوب پیغمبر باشد. برطرف راست او، خالی باشد که گویی ستاره ای نورانی است.

زمین را از عدل وداد پر خواهد ساخت، بعد از آن که از ظلم پر شده باشد و از خلافت او، اهل زمین و آسمان و مرغان میان آسمان و زمین راضی خواهد بود.(2)

حدیث دهم: در کیفیّت پیشانی مبارک آن حضرت است؛ از ابو سعید خدری روایت نموده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

مهدی این امّت، از اولاد من خواهد بود و از جمله علامات او این است که بینی او کشیده و پیشانی مبارکش، پرنور باشد.(3)

حدیث یازدهم: در کیفیّت بینی مبارک آن حضرت است؛ باز از ابو سعید خدری روایت نموده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

ص: 322


1- ر. ک: کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 269؛ شرح الاخبار فی فضائل الائمد الأطهار، ج 3، ص 378؛ بحار الانوار، ج 51، ص 80.
2- ر. ک: کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 3، ص 269؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 263؛ بحار الانوار، ج 51، ص 80.
3- ر. ک: العمدة، ابن بطریق، ص 433.

مهدی موعود علیه السّلام مردی از اهل بیت من خواهد بود که بینی او خوش اندام و کشیده باشد، زمین را از عدل پر کند، بعد از آن که از جور و ظلم پرشده باشد.

و امّا حدیث دوازدهم: در بیان خالی است که در خدّ ایمن آن حضرت است؛ به حذف سند از ابو امامه باهلی روایت کرده که گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

در میان شما و اهل روم، چهار فتنه و صلح روی خواهد نمود و چهارم از آن به دست مردی به فعل خواهد آمد که اهل هرقله باشد و امتداد آن تا هفت سال باشد.

پس یکی از حضّار که از قبیله عبد قیس بود و او را مستور بن عبد غیلان می گفتند، برخاسته و گفت: یا رسول اللّه در آن وقت، امام و پیشوای خلایق که خواهد بود؟!

حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: درآن وقت، امام مردمان، مهدی علیه السّلام خواهد بود که از فرزندان من است و مدّت چهل سال، حکم، حکم او است. روی او مثل ستاره نورانی و در آن، خال سیاهی در جانب راست خواهد بود.

دو عبای قطوانیّه که از دهی در حوالی کوفه است، پوشیده خواهد بود و به فرزندان یعقوب مشابهت خواهد داشت. گنج های زمین را بیرون خواهد آورد و شهرهای شرک و کفر را بالتّمام مفتوح خواهد گردانید(1).

حدیث سیزدهم: در کیفیّت دندان آن حضرت است؛ ایضا از ابو امامه باهلی و از عبد الرحمن بن عوف روایت نموده که گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: خدای تعالی مهدی را از عترت و ذرّیّه من، برمی انگیزاند، از علامات او این است که دندان های مبارک پیش او از هم جدا و گشاده پیشانی باشد، زمین را از عدالت پر خواهد ساخت.

مال نزد او قدری نخواهد داشت و به هرکس به قدر احتیاج خواهد داد(2).

حدیث چهاردهم: در بیان آن که مهدی، امام صالح است؛ از ابو امامه روایت کرده که گفت: روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای ما خطبه خواند و در آن حال ذکر دجّال نموده، فرمود:

ص: 323


1- بحار الانوار، ج 51، ص 80.
2- همان.

مدینه طیّبه کثافت های خود را بیرون خواهد انداخت هم چنان که کوره، کثافت آهن را بیرون می کند و نام آن روز، خلاص خواهد بود.

از آن میان، امّ شریک برخاست و گفت: یا رسول اللّه! در آن وقت عرب در کجا خواهند بود و حال ایشان چه خواهد بود؟

آن حضرت فرمود: در آن روز اکثر ایشان در بیت المقدّس و در مدینه طیّبه کمتر خواهند بود. در آن وقت امام خلایق، مهدی خواهد بود که مردی صالح از ذرّیّه من است.(1)

حدیث پانزدهم: از ابو سعید خدری روایت کرده که گفت: از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود:

مهدی از امّت من بیرون خواهد آمد؛ حضرت حق تعالی او را برای مردمان برمی انگیزاند و ظاهر و پیدا می سازد. در آن وقت، امّت من به عیش و کامرانی خواهند گذرانید، برای چهارپایان آب وعلف بسیار خواهد بود، زمین هرروییدنی که در شکم خواهد داشت بیرون خواهد داد و حضرت مهدی علیه السّلام آن قدر که باید، به مردمان اموال عطا می نماید و در زمان او حقیر و محتاج باقی نمی ماند.(2)

حدیث شانزدهم: از عبد اللّه عمر روایت کرده که گفت: از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که آن حضرت فرمود:

مهدی بیرون خواهد آمد در حالی که ابری بر سر او سایه انداخته باشد و منادی در آن ابر ندا می کند: این مهدی و خلیفه خداست؛ زنهار که تابع او شوید و فرمان برداری او کنید و مخالفتش را جایز ندانید!(3)

حدیث هفدهم: ایضا از عبد اللّه بن عمر بن خطّاب که روایت نموده گفت:

ص: 324


1- ر. ک: کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 270؛ بحار الانوار، ج 51، ص 81.
2- ر. ک: بحار الانوار، ج 1، ص 78 و 81.
3- ر. ک: مسند الشامیین، ج 2، ص 72؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 5، ص 296؛ بحار الانوار، ج 51، ص 81.

حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: مهدی بیرون خواهد آمد و ملکی ندا خواهد کرد: این مرد، مهدی است؛ زنهار که او را متابعت کنید!(1)

حدیث هجدهم: از ابو سعید خدری روایت نموده که گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: که شما را به مهدی بشارت دهم که در امّت من مبعوث خواهد شد، در حالی که اختلاف و شورش در میان مردمان بسیار شده باشد.

زمین را از عدل وداد پر کند، هم چنان که از جور و ظلم پر شده باشد، اهل آسمان و زمین از او راضی خواهند بود و مال ها را به سویّت در میان مردمان قسمت خواهد نمود و هرصاحب حقّی را به حقّ خود خواهد رسانید.(2)

حدیث نوزدهم: از عبد اللّه بن عمر خطّاب روایت کرده که گفت: از حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که آن حضرت فرمود:

قیامت قائم نخواهد شد تا این که مردی از اهل بیت من روی زمین را مالک شود که نام او، نام من باشد. زمین را از عدل پر سازد، هم چنان که از ظلم و جور پر شده باشد.(3)

حدیث بیستم: از حذیفه بن الیمان روایت کرده که گفت: حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اگر از دنیا باقی نماند الّا یک روز، البتّه حق تعالی مردی را مبعوث خواهد کرد که اسم او، اسم من و خلق او، به عینه خلق من و کنیه او، ابا عبد اللّه باشد.(4)

حدیث بیست و یکم: از عبد اللّه بن عمر روایت کرده که گفت: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: دنیا به آخر نمی رسد تا آن که حق تعالی مردی را از اهل بیت من برانگیزاند که اسم او با اسم من و اسم پدر او با اسم پدر من موافق باشد.(5)

در سنن ابی داود تتمّه این حدیث نیست و هم چنین این حدیث در مناقب شافعی

ص: 325


1- مسند الشامیین، ج 2، ص 72؛ بحار الانوار، ج 51، ص 81.
2- ر. ک: العمده، ابن بطریق، ص 439.
3- ر. ک: دلائل الامامة، ص 477؛ شرح الأخبار فی فضائل الائمة الأطهار، ج 3، ص 566.
4- ر. ک: مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 67؛ بحار الانوار، ج 36؛ ص 309 و ج 51، ص 72 و 82.
5- ر. ک: الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 267؛ الفصول المختارة، ص 297؛ بحار الانوار، ج 37، ص 2.

بدون این تتمّه، مذکور است، جمعی دیگر از سنّیان این حدیث را مثل شافعی و ابو داود نقل کرده اند و ابو داود مذکور در موضع دیگر، این حدیث را با این تتمّه ذکر کرده است.

بنابراین مضمون این حدیث، خالی از اشکال نیست.

چون معلوم است اسم پدر حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، عبد اللّه و اسم پدر حضرت قائم صاحب الامر علیه السّلام، امام حسن است. پس چگونه می تواند آن حضرت فرموده باشد، اسم پدر او با اسم پدر من موافق است؟

ممکن است که در مقام جواب بگوییم این تتمّه را چون جمع کثیری از علمای سنّی در کتاب های خود نقل نکرده اند، شاید بعضی از متعصّبان سنّی این تتمه را به حدیث الحاق کرده باشند تا در مقام بحث با شیعه بگویند شما که شیعیانید، مهدی این امّت را پسر امام حسن عسکری علیه السّلام می دانید و در طریق اهل سنّت در حدیث واقع است که اسم پدر مهدی موافق نام پدر حضرت رسالت است.

احتمال دارد در زمان حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام، جمعی از شیعیان آن حضرت در مجلسی که بعضی از مخالفان حاضر بوده اند اگر می خواستند حدیثی از آن حضرت روایت کنند از آن جهت که مبادا مخالفان را به فکر آن حضرت اندازند، از روی کنایه گفته باشند از عبد اللّه شنیدم که چنین گفت و مراد ایشان از عبد اللّه، حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام بوده باشد یا زمانی حضرت صاحب علیه السّلام را یاد می کردند از روی تقیّه او را به عبد اللّه منسوب می ساختند و می گفتند: مهدی بن عبد اللّه.

هم چنان که مشهور است شیعیان حضرت امام موسی کاظم علیه السّلام، آن حضرت را از روی تقیّه عبد صالح نام کرده بودند و در حدیثی که از آن حضرت روایت می کردند، مثلا چنین می گفتند: از عبد صالح شنیدم. از این جهت، حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده باشد: اسم پدر مهدی با اسم پدر من موافق است.

و جمعی از علمای ما- رضوان اللّه علیهم اجمعین- در مقام جواب از این حدیث گفته اند: ممکن است راوی به تصحیف نقل کرده باشد و عبارت حدیث چنین باشد، «یوافق اسم ابنه اسم أبی» یعنی، اسم پسر او، با اسم پدر من موافق خواهد بود؛ نه این که

ص: 326

«یوافق اسم أبیه اسم أبی» باشد تا معنی چنین شود که اسم پدر او، با اسم پدر من موافق خواهد بود.

بنابر آن چه بعضی از علمای ما گفته اند، حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آخر این حدیث به فرزند ارجمند حضرت صاحب الامر علیه السّلام که مسمّی به عبد اللّه است، اشاره کرده است.

حدیث بیست و دوّم: حافظ ابو نعیم مذکور از ابو سعید خدری روایت کرده که گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

باید زمین از ظلم و دشمنی پر شود، بعد از آن مردی از اهل بیت من بیرون آید و زمین را پر از عدل و راستی کند هم چنان که از ظلم و دشمنی پر شده باشد(1).

حدیث بیست و سوّم: از ذرّ بن عبد اللّه روایت کرده که گفت: از حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که آن حضرت فرمود: مردی از اهل بیت من ظهور خواهد نمود که اسم او با اسم من و خلق او با خلق من موافق باشد و زمین را پر از عدل و راستی خواهد کرد.(2)

حدیث بیست و چهارم: از ابو سعید خدری روایت کرده که گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

بعد از این، در زمانه اختلاف و انقطاعی به هم خواهد رسید و فتنه ها ظاهر خواهد شد؛ در آخر، مردی که او را مهدی گویند، ظهور خواهد نمود، فتنه ها را برطرف و اختلاف را به اتّفاق مبدّل خواهد ساخت و عطاها و بخشش های او موافق حق و مطابق عدالت باشد.(3)

حدیث بیست و پنجم: از ابو سعید مذکور روایت کرده که گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

ص: 327


1- بحار الانوار، ج 51، ص 82.
2- ر. ک: دلائل الامامة، ص 477؛ شرح الأخبار فی فضائل الائمة الأطهار، ج 3، ص 566.
3- ر. ک: عقد الدرر فی اخبار امام المنتظر، صص 62- 61.

مردی از اهل بیت من بیرون می آید و به سنّت من عمل می نماید. حق تعالی برکت را از آسمان برای او نازل خواهد ساخت و زمین به جهت او، برکت های خود را بیرون خواهد داد. زمین را از عدل وداد پر خواهد کرد، هم چنان که از جور و ظلم، پر شده باشد و هفت سال به همین طریق عمل خواهد کرد؛ آن گونه سالی که به جهت او مقرّر شده و در بیت المقدّس نزول خواهد کرد.(1)

حدیث بیست و ششم: از ثوبان روایت کرده که گفت: حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

هرگاه ببینید علم ها و رأیت های سیاه از طرف خراسان می آید، متوجّه آن جانب شوید که خلیفة اللّه، حضرت مهدی علیه السّلام در آن جا است (2).

حدیث بیست و هفتم: از عبد اللّه بن عبّاس روایت نموده که گفت: نزد حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودم که جمعی از جوانان بنی هاشم آمدند، چون چشم آن حضرت به ایشان افتاد، رنگ مبارکش متغیّر شد و آب در دیده های مبارکش بگردانید.

ایشان گفتند: یا رسول اللّه چرا ما همیشه در چهره مبارک شما چیزی می بینیم که ناخوش داریم؟!

حضرت رسول فرمود: به درستی که ما از آن اهل بیتیم که حق تعالی آخرت را برای ما اختیار کرده است و آن را به جهت ما برگزیده است.

به درستی که بعد از من، بلاها و محنت ها به اهل بیت من خواهد رسید و در آزار و الم خواهند بود.

تا آن که از طرف مشرق قومی بیاید که با آن ها علم های سیاه باشد و طالب حق باشند ولی حقّ ایشان را ندهند. سپس ایشان جهاد کنند و کار را برایشان تنگ سازند و چون بخواهند حق را به ایشان تسلیم نمایند، قبول نکنند و حق را به مردی از اهل بیت

ص: 328


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 51، ص 82.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 82.

من واگذارند که زمین را از عدل پر گرداند هم چنان که از ظلم و جور پر شده باشد(1).

پس هرکدام از شما آن قوم را دریابد، باید به جانب ایشان شتاب کند، اگرچه به جانب ایشان رفتن ممکن نباشد مگر به سینه و زانو و اگرچه راهش بر روی برف باشد.

حدیث بیست و هشتم: از حذیفة بن الیمان روایت کرده که گفت: از حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود: وای بر این امّت از پادشاهان جبابره که چگونه کسانی را که از ایشان اطاعت نکنند، به قتل خواهند رسانید و خواهند ترسانید!

مؤمن و متّقی در آن حال، به زبان، با ایشان خواهد ساخت و به دل، از ایشان گریزان خواهد بود تا زمانی که حق تعالی بخواهد باز، اسلام را به قدرت کامله خود عزیز سازد، جبّاران را به یکدیگر گرفتار کند و کار اسلام را بعد از آن که فاسد شده باشد، به صلاح آورد.

بعد از آن به من خطاب نموده، فرمود: ای حذیفه! اگر از عمر دنیا باقی نمانده باشد مگر یک روز، البتّه حق تعالی آن روز را دراز می گرداند تا آن که مردی از اهل بیت من مالک و حاکم دنیا شود که به دست او قتل های عظیم جاری شود و کفر و ضلالت برطرف گردد. حق تعالی وعده فرموده و در وعده او خلافی نیست و او- سبحانه و تعالی- سریع الحساب است.(2)

حدیث بیست و نهم: از ابو سعید خدری روایت کرده که گفت: از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود:

امّت من در زمان حضرت مهدی- عج اللّه تعالی فرجه الشریف- تنعّمی خواهند کرد که تا آن روز از اولاد آدم کسی مثل آن، تنعّمی نکرده باشد.

آسمان پی درپی بر ایشان باران خواهد ریخت و زمین هیچ روییدنی در شکم خود پنهان نخواهد داشت.(3)

ص: 329


1- بحار الانوار، ج 51، صص 83- 82.
2- ر. ک: کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 3، ص 272؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 391.
3- ر. ک: بحار الانوار، ج 51، ص 83 و 78.

حدیث سی ام: از انس بن مالک روایت کرده که گفت: از حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود: ما بنی عبد المطلب از سادات اهل بهشتیم.

بعد از آن تفصیل این مجمل نموده، فرمود: آن منم و برادرم علی و عمّم حمزه که سیّد الشهداست و پسرعمّم جعفر طیّار و دو سبط من حسن و حسین و مهدی هادی از اولاد حسین علیهم السّلام.(1)

حدیث سی و یکم: از ابو هریره روایت کرده که گفت: از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که آن حضرت فرمود: اگر از دنیا باقی نماند مگر یک شب، البتّه مردی از اهل بیت من مالک دنیا خواهد شد و انتقام مظلوم را از ظالم خواهد کشید.(2)

حدیث سی و دوّم: از ثوبان روایت کرده که گفت: از حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که آن جناب فرمود:

در آخر الزمان، فتنه بسیار خواهد شد تا آن که سه کس از یک پدر بر سر امر خلافت کشته شوند و خلافت به هیچ یک از ایشان نرسد. بعد از آن، رایات و علم های سیاه پیدا خواهد شد و با دشمنان، جهادی خواهند کرد که هیچ طایفه ای مثل آن جهاد نکرده باشند. در آن وقت، خلیفه خدا مهدی ظاهر خواهد شد. هرگاه بشنوید مهدی خروج کرده، بشتابید و با او بیعت کنید که مهدی علیه السّلام خلیفة اللّه است (3).

حدیث سی و سوّم: از ثوبان مذکور روایت نموده که گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

هرگاه صاحبان رایات سیاه، از جانب مشرق پیدا شوند، باید بشتابید، با ایشان بیعت کنید و آن ها را متابعت نمایید، اگرچه رفتن شما به زانو بر روی برف و یخ باشد، الحدیث (4).

ص: 330


1- ر. ک: کشف الغمة فی معرفة الائمه، ج 3، ص 273؛ بحار الانوار، ج 51، ص 83.
2- ر. ک: بحار الانوار، ج 51، ص 83.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 83.
4- بحار الانوار، ج 51، ص 84.

حدیث سی و چهارم: به سند خود از حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: به حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفتم: یا رسول اللّه! مهدی از ما آل محمد خواهد بود یا از غیر ما؟

آن جناب فرمود: بلکه از ما خواهد بود نه از غیر ما. حق تعالی هم چنان که این دین را به ما فتح کرده است، ختم این دین نیز به ما و از ما خواهد بود، هم چنان که مردمان به واسطه ما از شرک و کفر خلاصی یافتند نیز به برکت ما از فتنه و فساد نجات خواهند یافت. حق تعالی به سبب ما میان دل ها الفت می دهد بعد از آن که به جهت فتنه ها و فسادها دوری افتاده باشد هم چنان که به سبب دین، اوّل الفت و برادری داد، بعد از آن که از جهت شرک باهم دشمن بودند.(1)

حدیث سی و پنجم: از عبد اللّه بن مسعود روایت کرده که گفت: از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که آن حضرت فرمود:

اگر از دنیا باقی نماند مگر یک شب، البته حق تعالی آن شب را دراز خواهد کرد تا آن که مردی از اهل بیت من مالک دنیا شود که اسم او با اسم من و اسم پدر او با اسم پدر من موافق باشد. زمین را پر از عدل وداد سازد هم چنان که از جور و ظلم، پر شده باشد.

مال های خدا را به سویّت میان مردمان قسمت کند، حق تعالی به برکت او دل های مردمان را غنی گرداند و بیم فقر و احتیاج را از دل های ایشان بیرون برد.

هفت یا نه سال، مالک زمین خواهد بود، در زندگی بعد از او خیری نخواهد بود و در زمان او تعیّش خلق به مرتبه ای خواهد بود که مثل آن ندیده و نشنیده باشند. بدان که در باب این حدیث آن چه در ضمن حدیث بیست و یکم گذشت، می توان گفت.(2)

حدیث سی و ششم: از ابو هریره روایت کرده که گفت: از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که آن حضرت فرمود:

قیامت، قائم نخواهد شد تا آن که مردی از اهل بیت من مالک شود که قسطنطنیه و

ص: 331


1- ر. ک: کتاب الفتن، نعیم بن حماد المروزی، ص 229؛
2- ر. ک: بحار الانوار، ج 51، ص 84.

جبل دیلم را فتح نماید و اثری از شرک بر روی زمین باقی نماند.(1)

حدیث سی و هفتم: از قیس بن جابر روایت کرده که گفت: از پدرش، از جدّش که حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: زود باشد که بعد از من خلفا و بعد از ایشان، امرا و بعد از امرا، ملوک جبابره باشند. پس مردی از اهل بیت من بیرون آید که زمین را مملو از عدل وداد کند هم چنان که پیش از آن از جور و ظلم پر شده باشد.(2)

حدیث سی و هشتم: از ابو سعید خدری روایت کرده که گفت: از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که آن حضرت فرمود:

از ما خواهد بود آن کسی که عیسی بن مریم علیهما السّلام در عقب او نماز کند، بعد از آن که خروج نماید و عیسی نیز از آسمان نزول کند(3).

حدیث سی و نهم: از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده که گفت: از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که آن سرور فرمود: حضرت عیسی علیه السّلام از آسمان نازل می شود.

پس مهدی که امیر قوم است به او خواهد گفت، بعضی از شما بر بعضی امیر است، این از کرامتی است که حق تعالی به این امّت نموده و در عقب مهدی علیه السّلام نماز خواهد کرد، ان شاء اللّه (4).

حدیث چهلم: از عبد اللّه بن عبّاس روایت نموده که- گفت: از حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود: قومی ضایع و امّتی هلاک نخواهند شد که من، در اوّل و عیسی بن مریم، در آخر و مهدی علیه السّلام، در وسط ایشان باشد(5).

ص: 332


1- ر. ک: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 928؛ الجامع الصغیر، جلال الدین سیوطی، ج 2، ص 438؛ کنز العمال، ج 14، ص 266.
2- ر. ک: کنز العمال، ج 14، ص 274.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 84.
4- همان، 85.
5- همان.

عبقریّه پانزدهم روایات خاصه در بشارت ظهور

اشاره

در نصوص و بشارات حضرت خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ظهور مهدی و بودن آن حضرت فرزند صلبی حضرت امام حسن عسکری به روایات خاصّه است و در آن چند رفرفه می باشد.

روایت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) 1 رفرفه

در کتاب روضه و فضایل شاذان بن جبریل قمی از عبد اللّه بن ابی اوفی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و در کتاب نجم الثّاقب از کتاب غیبت فضل بن شاذان نیشابوری، از مفضّل از جابر جعفی از سعید بن مسیّب از عبد الرحمن بن سمره از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و در کتاب المحجّة، محدّث بحرانی از جابر از حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:

چون خدا ابراهیم خلیل را آفرید، حجاب از دیده اش برگرفت.

پس به جانب عرش نگران شد، نوری دید، عرض کرد: الهی و سیّدی این چه نوری باشد؟!

فرمود: ای ابراهیم! این نور محمد، برگزیده من است.

عرض کرد: الهی و سیّدی، به جانب او نور دیگری می بینم!

فرمود: ای ابراهیم! این علی، ناصر دین من است.

عرض کرد: در جانب آن دو نور، نور دیگر را نگران شوم.

فرمود: ای ابراهیم! این نور فاطمه علیها السّلام است بعد از پدر و شوهرش، که دوستان

ص: 333

خویش را از آتش، مقطوع داشته است.

گفت: الهی و سیّدی دو نور را می بینم که بعد از آن سه نور واقع شده اند!

فرمود: ای ابراهیم! این دو، نور حسن و حسین است که تالی پدر و جدّ و مادر خودند.

گفت: الهی و سیّدی نه نور را گرد آن پنج نور می بینم!

فرمود: ای ابراهیم! این ها امامان از فرزندانشان باشند.

گفت: ای خدا و مولای من این ها به کدام نام شناخته شوند؟!

قال: قال: یا ابراهیم! اوّلهم علی بن الحسین، محمد ولد علی، جعفر ولد محمد، موسی ولد جعفر، علی ولد موسی، محمد ولد علی، علی ولد محمد، و الحسن ولد علی، محمد ولد الحسن علیهم السّلام القائم المهدی (عج).

عرض کرد: الهی و سیّدی انواری چند دور ایشان می بینم که شمار آن ها را کسی جز تو نداند!

فرمود: ای ابراهیم! آنان شیعیان و دوستان ایشانند.

عرض کرد: الهی شیعیان و دوستان ایشان به چه چیز شناخته می شوند؟!

فرمود: به نماز پنجاه و یک رکعت، جهر به بسم اللّه الرحمن الرحیم، قنوت پیش از رکوع، سجده شکر و انگشتر نمودن در دست راست.

ابراهیم گفت: خدایا مرا از شیعیان ایشان قرار ده!

فرمود: قرار دادم؛ پس خداوند این آیه را نازل فرمود: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ.

اقول: در روایت مفضّل بن شاذان است که مفضّل گفت: برای ما روایت کرده اند که وقتی حضرت ابراهیم احساس مرگ نمود، این حدیث شریف را برای اصحابش روایت فرمود و به سجود رفت. پس روح مقدّس آن حضرت در هنگام سجود قبض کرده شد.

و در روایت شاذان بن جبرییل چنین است که مفضّل بن عمر گفت: به درستی که

ص: 334

ابو حنیفه چون احساس مرگ نمود، این خبر را روایت کرد و سجده بجای آورد و در همان سجده جان بداد، و اللّه اعلم.(1)

روایت ابن سمره از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) 2 رفرفه

صدوق در امالی (2) از عبد الرّحمن بن سمره روایت نموده که گفت: به رسول خدا گفتم: مرا به سوی نجات رهنمایی کن.

فرمود: ای پسر سمره! هرگاه هواهای نفسانیّه مردم مختلف و رأی ها پراکنده شود، بر تو باد پیروی علی بن ابی طالب! «فإنّه إمام امّتی و خلیفتی علیهم من بعدی و هو الفاروق الّذی یمیّز بین الحقّ و الباطل؛ من سأله أجابه و من استرشده أرشده و من طلب الحقّ من عنده وجده، من التمس الهدی لدیه صادفه و من لجأ إلیه آمنه و من استمسک به نجاه و من اقتدی به هدیة.»

پس به درستی که علی امام امّت و جانشین من است و او است فرق دهنده ای که میان حق و باطل را جدا کند؛ هرکس از او بپرسد، جواب گوید: هرکس راهنمایی جوید، راهنمایی اش فرماید؛ و هرکس حق را نزد وی طلبد، آن را بیابد؛ هرکس هدایت را نزد او درخواست نماید، به آن برخورد؛ هرکس به سوی او پناه برد، امنیّتش دهد؛ هرکس به وی چنگ زند، نجاتش بخشد و هرکس او را پیروی کند، به مقصودش برساند.

«یا ابن سمره! سلم من سلم له و والاه و هلک من ردّ علیه و عادیه.

یا ابن سمره! إنّ علیّا روحه من روحی و طینته من طینتی و هو أخی و أنا أخوه و هو زوج ابنتی، فاطمة سیّدة نساء العالمین من الأوّلین و الآخرین.

و إنّ منه إمامی امّتی و سیّدی شباب أهل الجنّة الحسن و الحسین و تسعة من

ص: 335


1- ر. ک: مدینة المعاجز، ج 3، ص 365- 363؛ بحار الانوار، ج 36، صص 214- 213.
2- الأمالی، ص 78.

ولد الحسین، تاسعهم قائم امّتی، یملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا.»

ای پسر سمره! هرکس برای علی تسلیم شود و علی را دوست دارد، سالم خواهد بود و هرکس بر وی ردّ کند و با او دشمنی نماید، هلاک گردیده.

ای پسر سمره! به درستی که علی، روحش از روح من و طینتش از طینت من است، او است برادر من و منم برادر او و او است شوهردختر من فاطمه که سیّده زنان عالمیان از اوّلین و آخرین است.

به درستی که از علی است دو امام امّت من و دو آقای جوان های اهل بهشت، حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین که نهمی ایشان، قائم امّت من است؛ زمین را از عدل و داد پرکند، چنان چه از ظلم و جور پر شده باشد.

روایت صدوق در امالی 3 رفرفه

صدوق در امالی (1) از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که مردی خدمتش رسیده، عرض کرد: یا ابا الحسن! تو دعوی کنی که امیر المؤمنین باشی، پس چه کسی تو را بر اهل ایمان امیر نموده؟

فرمود: خدای عزّ و جلّ مرا بر مؤمنین امارت بخشیده است.

آن مرد نزد پیغمبرآمده، گفت: یا رسول اللّه! آیا علی در گفتار خویش راست گوید که خدا او را بر خلق خود امارت داده؟

«فغضب النّبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثمّ قال: إنّ علیّا أمیر المؤمنین بولایة من اللّه عزّ و جلّ عقدها له فوق عرشه و أشهد علی ذلک ملائکة. إنّ علیّا خلیفة اللّه و حجّة اللّه و إنّه لإمام المسلمین؛ طاعته مقرونة بطاعة اللّه و معصیته مقرونة بمعصیة اللّه.

فمن جهله فقد جهلنی و من عرفه فقد عرفنی و من أنکر إمامته فقد أنکر نبوّتی

ص: 336


1- الأمالی، ص 194.

و من جحد امرته فقد جحد رسالتی و من دفع فضله فقد تنقصنی و من قاتله فقد قاتلنی و من سبّه فقد سبّنی؛ لأنّه منّی خلق من طینتی و هو زوج فاطمة بنتی و أبو ولدیّ الحسن و الحسین.

ثمّ قال: أنا و علی و فاطمة و الحسن و الحسین و تسعة من ولد الحسین أعدائنا أعداء اللّه و أولیائنا، أولیاء اللّه.»

پس پیغمبر خشم کرد، آن گاه فرمود: به درستی که علی، امیر المؤمنین است به ولایت از خدای عزّ و جلّ که در بالای عرش خود برای او عقد نموده و ملایکه خویش را به آن گواه گرفت.

به درستی که علی خلیفه خدا و حجّت او است و به درستی که علی، امام مسلمین است؛ طاعت او، مقرون به طاعت خدا است و نافرمانی او، مقرون به نافرمانی خدا است.

هرکس علی را نشناخته باشد، مرا نشناخته و هرکس او را شناخته باشد، مرا شناخته. هرکس امامت او را انکار کند، نبوّت مرا انکار کرده. هرکس امارت او را انکار نماید، رسالت مرا انکار نموده. هرکس فضیلت او را دفع کند، مرا تنقیص داشته.

هرکس با او جنگ سازد، با من جنگ ساخته و هرکس وی را ناسزا گوید، مرا ناسزا گفته؛ چراکه علی از من است و از طینت من خلق شده و او شوهر فاطمه دختر من و پدر دو فرزند من، حسن و حسین است.

آن گاه فرمود: من، علی، فاطمه، حسن، حسین و نه نفر از فرزندان حسین، حجّت های خدا بر خلق باشیم، دشمنان ما، دشمنان خدا و دوستان ما، دوستان خدایند.

در بشارت الظّهور بعد از نقل این روایت گفته است:

اقول: ذکر فاطمه در این خبر اشکال است؛ حلّ اشکال به این می شود که یا از بابت تغلیب باشد یا آن که بگوییم مراد از حجّت در این خبر، مرتبه ای از مراتب ولایت است که صدّیقه کبری- سلام اللّه علیها- نیز دارای آن مرتبه هست، نه آن معنی معروف که نبوّت یا امامت باشد.

ص: 337

و کلام آن حضرت «أعدائنا أعداء اللّه» کأنّه بیان معنی حجّیت است؛ چنان چه در حدیث قدسی است: «من بارز لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربة». بنابراین توجیه این خبر از محلّ شاهد ما خارج است.

روایت طبرسی و صدوق 4 رفرفه

طبرسی در احتجاج (1) مرفوعا و صدوق در کمال الدّین (2) به سند متّصل از رسول خدا روایت کرده اند که فرمود:

یا علی! تو را دوست ندارد مگر آن کس که ولادت او پاکیزه باشد و تو را دشمن ندارد مگر آن که ولادتش خبیث باشد، تو را دوست ندارد مگر مؤمن و با تو عداوت نکند مگر کافر.

پس عبد اللّه بن مسعود برخاست و عرض کرد: یا رسول اللّه! خبیث الولادة و کافر را در حال زندگانی تو به بغض و عداوت علی شناختم. پس علامت آنان بعد از تو چه خواهد بود، هرگاه به زبان اظهار اسلام نمایند و مکنون خاطر خود، پنهان دارند؟!

فقال: یابن مسعود! إنّ علیّ بن ابیطالب إمامکم بعدی و خلیفتی علیکم. فإذا مضی فالحسن ثمّ الحسین إبنای إمامکم بعده و خلیفتی علیکم ثمّ تسعة من ولد الحسین واحد بعد واحد ائمّتکم و خلفائی علیکم، تاسعهم، قائمهم؛ قائم امّتی، یملأها قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا.

لا یحبّهم إلّا من طابت ولادته و لا یبغضهم إلّا من خبثت ولادته و لا یوالیهم إلّا مؤمن و لا یعادیهم إلّا کافر. من أنکر واحدا منهم فقد أنکرنی و من أنکرنی فقد أنکر اللّه عزّ و جلّ ...، الخ.

پس فرمود: ای پسر مسعود! به درستی که بعد از من علی بن ابی طالب امام شماست

ص: 338


1- الاحتجاج، ج 1، صص 89- 88.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 261.

و جانشین من بر شماست. هرگاه او از دنیا برود، پس حسن و بعد از حسن، حسین دو پسر من، امام شما خواهند بود. بعد از آن، نه نفر از فرزندان حسین، هریک بعد از دیگری امامان شما و خلفای من بر شما هستند که نهم ایشان، قائم آن ها و قائم امّت من است؛ زمین را پر از عدل وداد کند، چنان چه از ظلم و جور پر شده باشد.

ایشان را دوست ندارد مگر طیّب الولادة و آنان را مبغوض ندارد مگر خبیث الولادة. ولایت ایشان را نورزد مگر مؤمن و با آن ها عداوت نکند مگر کافر. هرکس یکی از آن ها را انکار کند، خدا را انکار نموده است، تا آخر حدیث.

روایت اصبغ از امیر المؤمنین 5 رفرفه

صدوق در کمال الدین (1) به سند خود از اصبغ بن نباته روایت کرده؛ گفت: روزی امیر المؤمنین علیه السّلام بر ما درآمد در حالی که دست آن حضرت در دست فرزندش حسن علیه السّلام بود و فرمود: روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر ما درآمد در حالی که دست من در دست آن حضرت بود و فرمود:

«خیر الخلق بعدی و سیّدهم أخی هذا و هو إمام کلّ مسلم و أمیر کلّ مؤمن بعد وفاتی.» بهترین خلق بعد از من و آقای ایشان، این برادر من است. بعد از وفات من، او امام هرمسلمان و امیر جمله اهل ایمان است.

«ألا و إنّی أقول: خیر الخلق بعدی و سیّدهم، ابنی هذا و هو إمام کلّ مسلم و أمیر کلّ مؤمن بعد وفاتی؛ ألا و إنّه سیظلم بعدی کما ظلمت بعد رسول اللّه و خیر الخلق و سیّدهم بعد الحسن، ابنی أخوه الحسین المظلوم بعد أخیه، المقتول فی أرض کرب و بلاء.

ألا إنّه و أصحابه من سادات الشّهداء یوم القیامة و من بعد الحسین، تسعة من صلبه خلفاء اللّه فی أرضه و حججه علی عباده و امنائه علی وحیه و ائمّة المسلمین

ص: 339


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 260- 259.

و قادة المؤمنین و سادات المتّقین.

تاسعهم، القائم الّذی یملأ اللّه عزّ و جلّ به الأرض نورا بعد ظلمتها و عدلا بعد جورها و علما بعد جهلها و الذّی بعث أخی محمّدا بالنبوّة و خصّنی بالإمامة، لقد نزل بذلک الوحی من السّماء لسان روح الأمین جبرئیل.»

یعنی، آگاه باشید به درستی که من می گویم: بهترین خلق و آقای ایشان بعد از من، این پسرم حسن است و بعد از وفات من، او امام هرمسلمان و امیر بر هرمؤمن است. آگاه باشید که او بعد از من مظلوم شود؛ چنان چه من بعد از رسول خدا مظلوم شدم و بهترین و آقای ایشان بعد از حسن، پسر من و برادر او حسین است که بعد از برادرش مظلوم شود و در زمین کرب وبلاء کشته گردد.

آگاه باشید به درستی که حسین و اصحاب او، از آقایان شهدا در روز قیامت باشند و بعد از حسین نه نفر از صلب او، خلفای خدا در زمین و حجّت های خدا بر بندگان او، امنای خدا بر وحی او، پیشوایان مسلمین، پیشرو مؤمنین و آقایان متّقین باشند.

نهم ایشان، قائم است که خدای عزّ و جلّ پر کند به وسیله او زمین را از نور بعد از تاریکی آن، از عدل بعد از جور آن و از علم بعد از جهل آن پر کند. سوگند به آن کسی که برادرم محمد را به پیغمبری برانگیخته و مرا به امامت مخصوص داشته، هرآینه به تحقیق بدان چه گفتم از زبان روح الامین که جبرییل است، از آسمان وحی نازل شده است.

«و لقد سئل رسول اللّه عن الائمّة بعده، فقال للسّائل: و السماء ذات البروج و ربّ اللّیالی و الأیّام و الشّهور إنّ عددهم کعدّة الشهور.

فقال السّائل: فمن هم یا رسول اللّه؟

فوضع رسول اللّه یده علی رأسی فقال: أوّلهم هذا و آخرهم المهدیّ من والاهم فقد والانی و من عاداهم فقد عادانی و من أحبّهم فقد أحبّنی و من أبغضهم فقد أبغضنی و من أنکرهم فقد أنکرنی و من عرفهم فقد عرفنی.

بهم یحفظ اللّه عزّ و جلّ دینه و بهم عمر بلاده و بهم یرزق عباده و بهم ینزّل

ص: 340

القطر من السّماء و بهم یخرج برکات الأرض و هؤلاء أوصیائی و خلفائی و أئمّة المسلمین و مولی المؤمنین.»

هرآینه به تحقیق رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از امامان بعد از خود پرسیده شد، پس به پرسنده فرمود: سوگند به آفریننده آسمانی که دارای بروج است، به درستی که شماره آن ها چون شماره برج های آسمان است، سوگند به پروردگار شب ها و روزها و ماه ها که عدد ایشان مانند عدد ماه هاست.

سائل گفت: آنان کیستند؟ آن گاه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دست مبارک بر سر من نهاده، فرمود: اوّل آن ها این است و آخر آن ها مهدی است. هرکس آنان را دوست بدارد، پس مرا دوست داشته و هرکس ایشان را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته. هرکس محبّت ورزد، به من ورزیده و هرکس مبغوضشان دارد، مرا مبغوض داشته. هرکس انکارشان کند، مرا انکار کرده و هرکس آن ها را شناسد، مرا شناخته است.

خداوند به سبب ایشان دین خود را حفظ و بلادش را معمور فرماید و به وسیله ایشان بندگانش را روزی بخشد، باران از آسمان ببارد و برکات زمین را برآورد؛ آنان اوصیا و خلفای من و امامان و آقایان اهل ایمانند.

روایت شیخ طوسی در غیبت 6 رفرفه

شیخ طوسی در کتاب غیبت (1) از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت کرده که در حدیثی فرمود:

«إنّ اللّه اختار من النّاس، الأنبیاء و اختار من الأنبیاء، الرّسل و اختارنی علی الرّسل و اختار منّی علیّا و اختار من علی الحسن و الحسین و اختار من الحسین الأوصیاء تاسعهم، قائمهم و هو ظاهرهم باطنهم.»

به درستی که خدا از مردم، پیغمبران را و از پیغمبران، رسولان را اختیار فرمود و مرا بر تمامی رسل، اختیار نمود، علی را از من اختیار نمود و از علی، حسن و حسین و

ص: 341


1- الغیبة، صص 143- 142.

اوصیایی را اختیار نمود که نهم ایشان، قائم آن هاست و او پیدا و پنهان ایشان است.

در بشارة الظّهور بعد از نقل این خبر فرمود:

اقول: کلمه «و هو ظاهرهم و باطنهم» در شأن امام غایب از انظار در السنه ناطقه الهیّه ائمّه اطهار- ما دامت اللیل متعاقبة بالنّهار- تکرار یافته و آن چه در معنی آن به نظر قاصر این عبد ناتوان رسیده، سه امر است.

اوّل: آن که مقصود از «ظهور» غلبه و استیلا و استعلا بر اعادی و جمله کفّار و مشرکین و غرض از «بطون» غیبت و اختفاء و استتار از انظار بوده باشد؛ چون در میان حجج الهیّه و ائمّه راشدین، حاوی این دو صفت و جامع این دو خصلت، فقط ذات مقدّس حضرت حجّة بن الحسن- ارواحنا له الفداء- است.

این معنی به خاطر مبارک علّامه مجلسی رحمهم اللّه رسیده و ظهور و بطون آن را چنین معنی فرموده اند. قصیده تشکّریّه مناسب این مقام مؤلّف است:

عربیة:

تعالت معالیک عن مدحنا***معانیک عن فکرنا الفاتر

تحجّبت کالشّمس تحت الغمام ***و اشراقک خاطف الباصر

فمرّنت بالغیب مثل الإله ***تکرّمت عن باصر حاسر

بطنت ظهورا فإنّ العیون ***تحسّر من نورک الباهر

در ترجمه، مؤلّف راست:

فارسیة:

معالیت برتر است، ز مدحت مادحین ***معانیت اعظم است، ز فکرت اصفیا

گرچه نهانی چو شمس، به زیر ابر خفا***تافته انوار تو، بر همه ارض و سما

راست نمودی به خود، جامه غیبت چو حق ***چه درنیایی به چشم، چه حق عزّ و علا

ص: 342

همچو خدا گشته ای، عیان ز فرط ظهور***چه کور آید بصر، قوی چه گردد ضیا

دوّم: آن که مراد به «ظهور»، ظهور برحسب حجّت و برهان و مقصود از «بطون»، احتجاب از دیده مردمان باشد و اختصاص این امر به حضرت صاحب الزّمان- عجّل اللّه فرجه- بر خردمندان ظاهر و پیدا و بر دانشمندان باهر و هویداست.

چون آن قدر از نصوص که در شؤون آن وجود مبارک از مصادر وحی سبحانی و مظاهرالهام ربّانی به منصّه ظهور و مرتبه بروز رسیده، در حق هیچ یک از ائمّه طاهرین- سلام اللّه علیهم اجمعین- ظاهر و آشکار نگردیده است، چنان چه کتب مدوّنه و صحف مبوّبه از عامّه و خاصّه موجود و ما را شاهد مقصود است. پس او بالحقیقه مظهر دو اسم خدای تعالی «الظاهر» و «الباطن» است.

«ظاهر جلیّ علی العقول بالآثار و البرهان، بل أظهر من کلّ شی ء و أبهر من کلّ شی ء و فیی ء و باطن خفیّ عن الحواس و المدارک الضّعیفة و العیون الخفافیشیّة، لم تره العیون بمشاهدة العیان و لکن رأته القلوب بحقائق الإیمان؛ لا یقاس بالنّاس و لا یدرک بالحواسّ معروف بالآثار و البراهین القاطعة و منعوت بالعلامات و الحجج الساطعة بأبی أنت و امّی.

من قیل فی حقّه قبل ولادته و استهلاله: لا یری جسمه و لا یسمّی باسمه، فهو المظهر الأعظم لظهور اللّه و بطونه و المجلی الاتمّ لکمالاته و شئونه باطن بلا خفاء و خفیّ بلا غطاء، مغمور مشهور و مشهور مستور، ذو مکان لیس له مکان و ذو غیبة حاضر فی کلّ زمان.

در سوابق ایّام مناسب این مقام گفته ام:

در پس پرده نهانی تو و هم شاهد جمع ***امتیازی است تو را کز همه خوبان داری

در قصیده خود که به زبان الکن در مدح امام السرّ و العلن- ارواحنافداه- عرض شده، در همین معنی گفته ام:

ص: 343

شعر:

آیت نور است رویش یا بود شعله ز طور***ظلمت شام است مویش یا کمندی پر ز تاب

این دهان یا نقطه موهوم یا سرّ نهان ***و ان میان یا موی باشد یا خیال، آن هم به خواب

گر بخوانم سرو قدّش، سرو از قدّش خجل ***ور بگویم ماه رویش، مه ز وی در احتجاب

عقل حیران گشته در ذات تو ای کامل صفات ***نیست امکان وهم گردد سوی وصفت راهیاب

هم تو اوّل، هم تو آخر، هم تو پیدا، هم نهان ***با مکان و بی مکان و با حجاب و بی حجاب

گر منت پنهان بخوانم، این همه آثار چیست؟!***ور بگویم آشکارت پس چه باشد اغتیاب؟

گر نبودی بود تو، کی بود عالم را وجود***ور نباشد جود تو، شد عرصه گیتی خراب

سوّم آن که «ظهور» و «بطون» کنایه از کل و تمام حقیقت و جوهرذات بوده باشد؛ هم مناسب این مقام گفته شده:

گرچه انگیز مطلسم، تو نهانی لیکن ***از تو در علوی و سفلی اثری نیست که نیست

غایبی از نظر و دربر ارباب نظر***پرتو روی تو بر بام و بری نیست که نیست

با رقیبان نتوان گفت عیان سرّ حبیب ***ور نه از پیش تو ما را خبری نیست که نیست

(1)

العبقری الحسان ؛ ج 1 ؛ ص344

ه؛ أی کلّه و حقیقته، پس معنی چنین

ص: 344


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

خواهد بود که حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه- کلّ ائمّه و تمام حقیقت و صفوت و جوهره ایشان است و در حقیقت چنین نیز است؛ چون آن حجّت بالغه الهیّه که خاتم الحجج و اغمر اللجج و اظهر المنهج و ابهر الفلج است، جامع جمیع کمالات انبیای مرسلین و حاوی تمام فضایل اوصیای مرضیّین است. او است سلاله ای از سلاله و صفوتی از صفوت؛ به آن وجود مبارک، نتیجه بعث رسل و انزال کتب که اعلای کلمه توحید و انجاز وعد یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً(1) می باشد، ظاهر و هویدا می شود و به ظهور آن نور مقدّس، ثمره شجره دعوت تمامی انبیا و کلّ رسل که قلع اساس کفر و قطع موادّ شرک و عدوان است، باهر و هویدا آید، «فهو ارواحنا فداه و انفسنا وقاه کلّ الکلّ و حقیقة الکلّ و تمام الکلّ و جوهر الکلّ و صفوة الکلّ.»

و کلام حضرت ملک علّام در لوح صدّیقه کبری، فاطمه زهرا- سلام اللّه علیها- اشاره دارد: «علیه کمال موسی و بهای عیسی و صبر ایّوب و هم مبیّن این جا، معیّت عظمی است به فرمایش خود آن حضرت در روز طلوع طلعت غرّا و ظهور چهره انور عالم آرا. بنابه روایت مفضّل از مبیّن الحقایق، جعفر الصادق علیه السّلام قال: «و سیّدنا القائم، مسند ظهره إلی الکعبة و یقول: یا معشر الخلائق! ألا و من أراد أن ینظر إلی آدم و شیث فها أنا ذا آدم و شیث إلی قوله: ألا و من أراد أن ینظر إلی الأئمّة من ولد الأئمّة فها أنا ذا.»(2)

و مصرّح بدین مظهریّت کبری عبارات توسّلیّه استاد البشر و العقل الحادی عشر محقّق قدّوسی نصیر الدّین طوسی قدّس سرّه: «اللّهمّ صلّ و سلّم و زد و بارک علی صاحب الدّعوة النّبویة و الصّولة الحیدریّة و العصمة الفاطمیّة و الحلم الحسنیّة و الشّجاعة الحسینیّة ...» الخ.

ص: 345


1- سوره نور، آیه 55.
2- ر. ک: مختصر بصائر الدرجات، ص 184؛ بحار الانوار، ج 53، ص 9.

وصیّت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) 7 رفرفه

شیخ طوسی رحمهم اللّه در غیبت (1) از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت کرده که آن حضرت در شب وفاتش فرمود:

یا ابا الحسن! صحیفه و دواتی حاضر کن! پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وصیّت خود را املا نمود تا به این مقام رسید؛ فقال: «یا علی إنّه سیکون بعدی إثنی عشر إماما و من بعده إثنی عشر مهدیّا فأنت یا علی! أوّل الإثنی عشر الإمام، سمّاک اللّه فی السّماء علیا المرتضی و أمیر المؤمنین و الصدّیق الأکبر و الفاروق الأعظم و المأمون و المهدی، فلا یصلح هذه الأسماء لأحد غیرک.

یا علی! أنت وصیّی علی أهل بیتی، حیّهم و میّتهم و علی نسائی، فمن ثبّتها لقیتنی غدا علی الحوض و من طلّقها فأنا بری ء منها؛ لم ترنی و لم أرها عرصة القیامة.

و انت خلیفتی علی امّتی من بعدی، فإذا حضرتک الوفاة فسلّمها إلی الحسن، البرّ الوصول، فإذا حضرته الوفاة، فلیسلّمها إلی ابنی الحسین الشّهید الزّکیّ المقتول فإذا حضرته الوفاة فلیسلّمها إلی ابنه سیّد العابدین ذی الثّفنات علیّ.

فإذا حضرته الوفاة فلیسلّمها إلی ابنه محمّد باقر العلم، فاذا حضرته الوفاة فلیسلّمها إلی ابنه جعفر الصّادق، فإذا حضرته الوفاة فلیسلّمها إلی ابنه موسی الکاظم، فإذا حضرته الوفاة فلیسلّمها إلی ابنه علی الرضا، فإذا حضرته الوفاة فلیسلّمها إلی ابنه محمّد الثقة التقیّ.

فإذا حضرته الوفاة فلیسلّمها إلی ابنه علیّ الناصح، فإذا حضرته الوفاة فلیسلّمها إلی ابنه الحسن الفاضل، فإذا حضرته الوفاة فلیسلّمها إلی ابنه محمّد المستحفظ من آل محمّد.

فذلک إثنی عشر إماما، ثمّ یکون من بعده إثنی عشر مهدیّا، فلیسلّمها إلی ابنه

ص: 346


1- الغیبة، صص 151- 150.

أوّل المقرّبین، له ثلاثة أسامی؛ کاسمی و اسم أبی و هو عبد اللّه و أحمد و الاسم الثّالث المهدی، هو أوّل المؤمنین.»

خلاصه خبر آن که امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید: چون وفات حضرت رسول خدا فرا رسید، صحیفه و دوات طلبیده، وصیّت های خویش املا فرمود تا بدین جا که فرمود: یا علی! بعد از من دوازده امام خواهد بود و بعد از دوازده امام، دوازده مهدی است، پس یا علی! تو اوّل دوازده امام باشی.

یا علی! تو وصیّ منی بر اهل بیت و زنان من؛ هریک از زنان مرا که برقرار داری، روز قیامت، مرا دیدار نماید و هرکدام را طلاق دهی، من از وی بیزارم؛ او مرا و من او را دیدار نکنم.

و تویی خلیفه من بر امّت من، چون وفات تو فرا رسد، وصایت را به سوی فرزندم حسن تسلیم کن که برّ، یعنی نیکوکار و وصول، یعنی بسیار وصل کننده رشته محبّت است و چون وفات حسن فرا رسد، باید آن را به سوی پسرم حسین شهید زکی مقتول تسلیم کند، چون وفات او فرا رسد، باید آن را به پسرش سیّد عابدین، صاحب ثفنات علی، تسلیم نماید.

چون وفات او فرا رسد، باید آن را به پسرش محمد باقر بسپارد، چون وفاتش فرا رسد، باید آن را به پسرش جعفر صادق بسپارد، چون وفات او فرا رسد، باید آن را به پسرش موسی کاظم بسپارد، چون وفاتش فرا رسد، باید آن را به پرسش علی الرضا بسپارد، چون وفاتش فرا رسد، باید به پسرش محمد ثقه تقی بسپارد.

چون وفاتش فرا رسد، باید آن را به پسرش علی الناصح بسپارد، چون وفات او فرا رسد، باید آن را به پسرش حسن فاضل بسپارد و چون وفاتش فرا رسد، باید آن را به پسرش محمد، مستحفظ آل محمد بسپارد.

پس آن دوازده امام است، آن گاه دوازده مهدی می باشد. پس باید پسر امام حسن که مستحفظ آل محمد است، به پسرش اوّل مقرّبین بسپارد که برای او سه نام است؛ نام من و پدر من که احمد و عبد اللّه است، نام سوّم او مهدی است و او اوّل مؤمنین است.

ص: 347

و در بشارت الظّهور بعد از نقل این حدیث، گفته است.

اقول: این خبر و چند خبر دیگر بر این که خلفای حضرت صاحب الامر- عجل اللّه فرجه- دوازده نفر می باشند دلالت دارد که آنان دارای مرتبه امامت نیستند، بلکه هادی خلق و مقوّم شریعت اند؛ چون علی الظّاهر، خلوّ زمان از حجّت لازم می آید.

بعض علما مانند حسن بن سلیمان بر زمان رجعت ائمّه حمل نموده و برخی این نحو از اخبار را مقطوع ندانسته و به مفاد آن ها اعتقاد نکرده اند.

روایت علّامه حلّی در کشف الیقین 8 رفرفه

علّامه حلّی در کشف الیقین از سلمان روایت کرده؛ روزی به حضرت رسول خدا علیه السّلام عرض کردیم: «من الخلیفة بعدک حتّی نعلمه»؛ خلیفه بعد از تو کیست تا او را بشناسیم؟

فرمود: ای سلمان! ابوذر و مقداد و ابو ایّوب انصاری را بر من داخل کن و در این حال، امّ سلمه زن پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، پشت در بود.

«ثمّ قال لنا: اشهدوا و افهموا عنّی! أنّ علی بن ابیطالب وصیّی و وارثی و قاضی دینی و عداتی و هو فاروق بین الحقّ و الباطل و هو یعسوب المسلمین و إمام المتّقین و قائد الغرّ المحجّلین و الحامل غدا لواء ربّ العالمین و هو و ولداه من بعده ثمّ من ولد الحسین ابنی، ائمّة تسعة، هداة مهدیّون إلی یوم القیامة.

أشکوا إلی اللّه جحود امّتی لأخی و تظاهرهم علیه و ظلمهم له و أخذهم حقّه.

قال: فقلنا له یا رسول اللّه و یکون ذلک؟!

قال: نعم؛ یقتل مظلوما من بعد أن یملأ غیظا و یوجد عند ذلک صابرا.

قال: فلمّا سمعت فاطمة أقبلت حتّی دخلت من وراء الحجاب و هی باکیة.

فقال لها رسول اللّه: ما یبکیک یا بنیّة؟!

قال: سمعتک تقول فی ابن عمّی و ولدی ما تقول.

ص: 348

قال: و أنت تظلمین و عن حقّک تدفعین و أنت أوّل أهل بیتی لحوقا بی بعد أربعین.

یا فاطمة! أنا سلم لمن سالمک و حرب لمن حاربک؛ استودعک اللّه و جبرئیل و صالح المؤمنین.

قال: قلت: یا رسول اللّه من صالح المؤمنین؟!

قال: علی بن ابیطالب».

خلاصه آن که سلمان گوید: چون بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله داخل شدیم، به ما فرمود: گواه باشید و از من فرا گیرید! به درستی که علی بن ابی طالب وصی و وارث و اداکننده دین و وعده های من است؛ او جداکننده میان حق و باطل، امیر مسلمین، امام متّقین، پیشرو مؤمنین بردارنده لوای پروردگار عالمین است او و دو فرزندش بعد از او، آن گاه از فرزندان حسین پسرم، امامان نه گانه اند که تماما تا روز قیامت راهنما و راه بردارند.

به درگاه خدا شکایت می برم از انکار امّتم بر برادرم و از همدستی آن ها بر ضرر او و ستم نمودن آنان بر او و از گرفتن حقّ او.

عرض کردیم: ای رسول خدا آیا چنین اموری واقع خواهد شد؟!

فرمود: آری! از روی ستم کشته می شود بعد از آن که دلش از خشم پر شود و به این مصایب صابر یافت می شود.

سلمان گفت: چون فاطمه زهرا علیها السّلام این کلمات از پدر شنید، از در درآمد، پشت پرده نشست و همی گریست.

رسول خدا به او گفت: چه چیز تو را به گریه درآورد ای دخترک من؟!

عرض کرد: از تو شنیدم که درباره پسرعمّ و فرزندانم چنین و چنان فرمودی.

فرمود: ای فاطمه! تو نیز ستم کرده شوی و از حقّ خود دفع گردی و تو نخستین کس از اهل بیت من باشی که بعد از چهل روز به من لحوق یابی.

ای فاطمه! من سلمم با آن کس که با تو سلم است و جنگم با آن کس که با تو جنگ نماید؛ من تو را به خدا و جبرییل و صالح مؤمنین ودیعه می دهم.

ص: 349

سلمان گوید؛ من عرض کردم: صالح مؤمنین کیست؟

فرمود: علی بن ابی طالب است.(1)

روایت نعمانی از امیر المؤمنین (علیه السلام) 9 رفرفه

نعمانی (2) از سلیم بن قیس هلالی روایت کرده، گفت: خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کردم: به درستی که من از سلمان فارسی و مقداد اسود و ابی ذر غفّاری چیزی از تفسیر قرآن و احادیث رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیده ام که شما با ایشان در آن ها مخالفت می کنید و زعم شما این است که همه آن ها باطل و کذب است.

آیا مردم را می بینید که از روی دانستگی و عمد به پیغمبر خدا دروغ بندند و کلام خدا را از پیش خود تفسیر کنند بی آن که از کسی شنیده باشند؟

سلیم بن قیس گوید: پس آن حضرت به من روی آورده، فرمود: پرسیدی، جواب آن را بفهم! به درستی که در دست مردم، حق و باطل، دروغ و راست، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، محکم و متشابه، محفوظ و موهوم هست.

به تحقیق بر رسول خدا درعهد آن حضرت دروغ بستند، تا آن که برای خطبه خواندن برخاست و فرمود: به تحقیق دروغ زننده بر من بسیار شده! پس هرکس از روی عمد بر من دروغ بندد، هرآینه نشیمنگاه او در آتش جهنّم قرار یابد و هم مردمی که بر رسول خدا بعد از او دروغ بستند؛ به درستی که از چهارکس به شما حدیث می رسد که آن ها را پنجمین نیست:

اوّل: مردی که به بلای نفاق مبتلاست، خود را به ظاهرمؤمن می نمایاند، اسلام ساختگی به خود می بندد ولی در باطن بر کفر خود باقی است، خود را مستوجب گناه نمی داند و بر آن اعتقاد است که هرکه از روی دانستگی بر رسول خدا دروغ بندد،

ص: 350


1- ر. ک: الیقین، سید ابن طاووس، صص 488- 487؛ بحار الانوار، ج 36، ص 264.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 81- 75.

حرجی ندارد.

اگر مردم بدانند او منافق و دروغگو است، سخن او را در معرض قبول نمی آورند و او را تصدیق نمی کنند.

و لیکن می گویند: این مرد از اصحاب رسول خداست؛ حضرت را دیده و از وی حدیث استماع نموده، آن گاه از او حدیث فرا می گیرند و حال نفاق او را نمی شناسند و حضرت عزّت خبر داده از ارباب نفاق به آن چه خبر داده و ایشان را وصف کرده به آن چه وصف کرده.

پس در حقّ آن ها فرمود: وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ (1) یعنی، چون منافقین را ببینی، جسم های ایشان تو را به شگفت می آورد و اگر سخن گویند، سخن ایشان را، گوش می کنی. پس آن منافقان بعد از رسول خدا ماندند و به ائمّه ضلال نزدیکی جستند. آنان خوانندگان مردم به سوی آتش اند به سبب دروغ و بهتانی که می بندند.

پس ایشان را متولّی امور ساختند و رقاب مردم را در ربقه اطاعت ایشان نهادند و به سبب ایشان دنیا را خوردند.

به درستی که مردم بالطّبع با پادشاهان و اهل دنیا هستند مگر کسی که حضرت عزّت او را در پناه خود نگاه داشته باشد. این یکی از چهارکس است که مذکور شد.

دوّم: مردی که چیزی را از پیغمبر شنیده است، ولی آن چنان که شنیده، حفظ نکرده و در وهم افتاده است؛ اگرچه از روی دانستگی به آن حضرت دروغ نبسته، امّا آن را که اعتقاد دارد از پیغمبر شنیده و در واقع چنان نیست، در دست دارد، به مردم می گوید و به مضمون آن عمل می نماید، آن را روایت می کند و می گوید: من از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله این چنین شنیده ام.

اگر مسلمانان بدانند او وهم کرده و آن چنان که هست، حفظ نکرده، از وی نپذیرند و اگر خود نیز بداند که وهم کرده است، هرآینه آن را ترک می نماید.

ص: 351


1- سوره منافقون، آیه 4.

سوّم: مردی که از رسول خدا چیزی را شنیده است که به آن امر کرده و بعد از آن، نهی فرموده و او نمی داند آن حضرت نهی فرموده است یا از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده که از چیزی نهی نموده و بعد از آن، امر فرموده و او امر را نمی داند.

پس منسوخ را حفظ کرده بدون این که به ناسخ عالم باشد و اگر بداند آن منسوخ شده، هرآینه آن را ترک می کند و اگر مسلمانان وقتی که از او می شنوند، بدانند که این منسوخ است، هرآینه آن را ترک می نمایند.

چهارم: کسی که هرگز بر رسول خدا دروغ نبسته است و دروغ را دشمن می دارد به سبب ترسی که از خدا دارد و به سبب تعظیمی که برای رسول خدا رعایت می کند.

توهّم نکرده، بلکه آن چه را شنیده، همان را حفظ کرده و چنان چه شنیده، روایت می کند بی آن که بر آن بیفزاید و یا از آن بکاهد و ناسخ را از منسوخ دانسته است.

پس به ناسخ عمل نموده و منسوخ را ترک کرده؛ چراکه امر و نهی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مانند قرآن، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه می باشد؛ به تحقیق، بود که از رسول خدا کلامی صادر می شد و برای آن دو روی بود؛ کلامی صادر می شد که عام بود و کلامی صادر می شد که خاص بود؛ مثل قرآن.

خدای عزّ و جلّ در کتاب خود فرموده: وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛(1) یعنی، هرآن چه رسول خدا شما را امر کند، فراگیرید و فرمان برید و هرچه شما را از آن نهی کند، ترک کنید!

آن کلام را کسی که معرفت نداشت می شنید و مقصود خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را نمی دانست و چنین نبود که تمامی اصحاب رسول خدا علیه السّلام که از وی چیزی پرسش می نمودند، جواب آن حضرت را می فهمیدند؛ بعضی از ایشان بودند که سؤال می کردند ولی جواب را نمی فهمیدند؛ چنان چه دوست داشتند اعرابی ای بیاید و از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بپرسد تا ایشان بشنوند.

به تحقیق من در هرروز و هرشب یک مرتبه، بر رسول خدا داخل می شدم. پس با

ص: 352


1- سوره حشر، آیه 7.

من خلوت می فرمود و من با آن حضرت می گشتم هرجا که می گردید؛ چنان چه اصحاب رسول خدا می دانستند آن حضرت با هیچ کس جز من چنین سلوک نمی کند؛ چه بسیار که من در خانه خود بودم، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بدان جا تشریف فرما می شد.

و هرگاه من در بعضی منازل، نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می آمدم، آن حضرت با من خلوت نموده، زنان خود را برمی خیزانید و جز من، هیچ کس نزد آن حضرت نمی ماند و هرگاه آن حضرت برای خلوت کردن با من به منزل من تشریف می آورد نه فاطمه از پیش من برخواست و نه کسی از فرزندان من.

و هرگاه من ابتدا به سخن می نمودم، جوابم می فرمود و چون خاموش می شدم و مسایلم تمام می گشت، خود، ابتدا به کلام می فرمود و خدا را می خواند که آن چه به من تعلیم داده، محفوظ من دارد و مرا بفهماند. پس از آن زمان، هیچ چیز را فراموش نکرده ام.

خدمت آن حضرت عرض کردم: از آن زمان که دعا فرمودی از آن چه تعلیم داده ای، هیچ چیز را فراموش نکرده ام و خدمت آن حضرت عرض کردم: پس از چیست که بر من املا فرموده و به کتابت آن امر می فرمایی، آیا بیم آن داری که مرا فراموش شود؟

فرمود: ای برادر! من بر تو از نسیان و جهل بیمناک نباشم؛ چه خداوند به من خبر داده دعای مرا در حقّ تو و شریک های تو- که بعد از تو می باشند- مستجاب فرموده و کتابت تو، برای ایشان است.

عرض کردم: شرکای من چه کسانی هستند؟

فرمود: کسانی که خداوند آن ها را به ذات مقدّس خود و به من قرین داشته؛ فقال:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ (1).

عرض کردم: صاحبان امر چه کسانی هستند؟

فرمود: اوصیای من اند تا آن که نزد حوض من بر من وارد شوند؛ تمامی ایشان هادی

ص: 353


1- سوره نساء: آیه 59.

و مهتدی هستند؛ خذلان هیچ کس به آن ها زیان نرساند، ایشان با قرآن و قرآن با ایشان است. نه آنان از قرآن جدا شوند و نه قرآن از آنان، به سبب ایشان، امّت من یاری شده، باران باریده شود و به واسطه دعاهای مستجاب ایشان، بلا از آن ها دفع شود.

عرض کردم: یا رسول اللّه نام آن ها را برای من بگو! فرمود:

این پسرم و دست مبارک بر سر حسن گذاشت، بعد از او این پسرم، و دست خویش بر سر حسین نهاد و بعد از وی برای او پسری هم نام تو است یا علی! بعد، پسر او محمد بن علی است. پس به حسین روی کرده، فرمود: زود است محمد بن علی در حیات تو متولّد شود، پس از من سلام به وی قرائت نما! بعد از علی بن الحسین، تتمّه دوازده امام خواهند بود.

عرض کردم: یا نبی اللّه! نام ایشان برای من بیان فرمای! پس نام یک یک را بیان فرمود.

پس امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: منهم- و اللّه یا أخا بنی هلال- مهدیّ امّة محمد صلّی اللّه علیه و آله الّذی یملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا؛ از امامانی که نام برد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله- ای برادر بنی هلال- مهدی امّت، محمد است. آن چنان کسی که زمین را از عدل وداد پر کند، چنان چه از ظلم و جور پر شده باشد.

مجلسی قدّس سرّه (1) بعد از نقل خبر از نعمانی می فرماید: در کتاب سلیم مثل آن چه که نعمانی روایت کرده، یافتم و در آخر آن، این زیاده بود: «اللّه إنّی لأعرف من یبایعه بین الرّکن و المقام و اعرف انصاره و قبائلهم».

سلیم گوید: بعد از شهادت امیر المؤمنین علیه السّلام حسن و حسین علیهما السّلام را در مدینه ملاقات کردم، پس این را برای آن دو بزرگوار حدیث کردم؛ فرمودند: راست گویی، پدر ما علی این حدیث برای تو حدیث فرمود و ما نشسته بودیم؛ به تحقیق ما آن را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حفظ داریم، چنان چه پدر ما برای تو حدیث فرموده، بدون زیاده و نقصان.

ص: 354


1- بحار الانوار، ج 36، ص 277- 273.

نیز سلیم گوید: بعد از آن دو بزرگوار، علی بن الحسین را ملاقات کردم و نزد آن حضرت فرزندش محمد بن علی بود. پس از آن چه از پدر و عمّش و از امیر المؤمنین علیه السّلام شنیده بودم، برای او حدیث کردم؛ فرمود: جدّم علی از جانب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله قرائت سلام به من فرمود در حالی که آن حضرت مریض بود و من کودک بودم.

آن گاه محمد بن علی فرمود: جدّم حسین از رسول خدا علیه السّلام به من قرائت سلام فرمود و آن حضرت، بیمار بود.

ابان بن ابی عیّاش که راوی از سلیم است، گوید: تمامی این امور را از سلیم برای حضرت علی بن الحسین علیه السّلام حدیث کردم که فرمود: سلیم راست گفته. به تحقیق جابر بن عبد اللّه انصاری به سوی پسرم آمد در حالی که او کودک بود، او را ببوسید و از جانب رسول خدا بر او سلام گفت.

ابان گوید: چون حضرت علی بن الحسین علیه السّلام از دنیا گذشت، حجّ بیت اللّه به جای آوردم. پس حضرت ابو جعفر امام محمد باقر را ملاقات کردم. تمامی حدیث را خدمتش عرض کردم و حرفی از آن را ترک نکردم.

پس اشک در چشم آن حضرت بگردید، آن گاه فرمود: سلیم راست گفته، به تحقیق بعد از کشته شدن جدّم حسین، نزد من آمد و من نزد پدرم نشسته بودم، سپس آن چه را تو گفتی، برای من حدیث کرد.

پدرم به او فرمود: راست گفتی؛ پدرم و عمّم این حدیث را از امیر المؤمنین علیه السّلام برای تو حدیث کردند، پس در سماع این حدیث از آن حضرت تو را تصدیق فرمودند و گفتند: ما نیز این حدیث را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سماع کردیم.

این ناچیز گوید: ما این خبر را تماما با طولی که دارد، به واسطه کثرت فواید آن ایراد کردیم و لا یخفی که تدبّر در این حدیث شریف، موجب زیادت بصیرت در فلسفه تشعّب امم و ظهور تفرّق و تشتّت و اختلاف کلمه در ملت واحده، است. فعلیک بالتّأمّل فیه و التدبّر فی مطاویه، لتنجی إن شاء اللّه من المهالک لما تعرف من

ص: 355

الأساس فی اختلاف المذاهب و المسالک و نستعیذ باللّه، خیر مالک من شبهات من أرباب النّفاق و الضّلال، کقطع اللّیل الحالک و تمویهات من أصحاب البدع و الفساد، کالسّیف الحائک.

خبر نعمانی در غیبت 10 رفرفه

نعمانی در غیبت (1) خود خبر مفصّلی را روایت کرده که مختصرش آن است که؛ روزی امیر المؤمنین علیه السّلام بر مردی عبور فرمود، چون علی را دیدار کرد، گفت: ما مثل محمّد إلّا کمثل نخلة أنبتت فی کباة؛ یعنی، نیست مثل محمد مگر مثل درخت خرمایی که در خاکروبه روییده باشد.

امیر المؤمنین علیه السّلام سخن او را به عرض رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رسانیده، آن حضرت در خشم شده از خانه بیرون آمد و شرحی مبسوط در فضیلت عشیرت و اهل بیت خود و تقریع سرزنش کنندگان بیان فرمود؛ از جمله فرمود:

«نظر اللّه إلی أهل الأرض نظرة و اختارنی منهم، ثمّ نظر نظرة فاختار علیّا أخی و وزیری و وارثی و وصیّی و خلیفتی فی امّتی ...- إلی قوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- ثمّ إنّ اللّه نظر نظرة ثالثة فاختار من أهل بیتی بعدی و هم خیار امّتی أحد عشر إماما بعد أخی واحدا بعد واحد، کلّما هلک واحد، قام واحد؛ مثلهم فی أهل بیتی کمثل نجوم السّماء، کلّما غاب نجم طلع نجمها.

إنّهم هداة مهدیّون و لا یضرّهم کید من کادهم و لا خذلان من خذلهم، بل یغیّر اللّه بذلک من کادهم و خذلهم؛ هم حجج اللّه فی أرضه و شهدائه علی خلقه؛ من أطاعهم فقد أطاع اللّه و من عصاهم عصی اللّه؛ هم مع القرآن و القرآن معهم، لا یفارقهم و لا یفارقونه حتّی یردوا علی حوضی.

أوّل الأئمّة، علیّ خیرهم، ثمّ ابنی حسن، ثمّ ابنی حسین، ثمّ تسعة من ولد

ص: 356


1- الغیبة، ص 84- 82.

الحسین علیه السّلام و ذکر الحدیث بطوله.»

و ایضا نعمانی در غیبت،(1) از سلیم بن قیس هلالی روایت کرده که علی علیه السّلام در حدیث مفصّلی به طلحه فرمود:

آن زمان که مهاجر و انصار به مناقب و مفاخر خود مفاخرت می نمودند، ای طلحه! آیا تو در آن زمان رسول خدا را مشاهده نکردی که کتف طلبید تا در آن چیزی بنویسد که بعد از آن امّت گمراه نشوند و اختلاف نکنند؟ پس صاحب تو گفت: رسول خدا هذیان می گوید. پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در خشم شده و اندیشه خود را به واسطه جسارت آن بدپیشه ترک فرمود؟

طلحه گفت: آری! آن چه را گفتی، خود مشاهده کردم.

امیر المؤمنین علیه السّلام گفت: چون شما از پیش آن حضرت بیرون شدید، به من خبر داد به آن چه اراده فرمود بنویسد و بر آن عامّه مسلمین را شاهد گیرد؛ به درستی که جبرییل به آن حضرت خبر داده بود که در علم خدا، گذشته که امّت او به زودی مختلف و متفرّق شوند.

آن گاه صحیفه ای طلبید. پس بر من املا فرمود آن چه را خواست در کتف نگارش دهد و بر آن، سه کس را گواه گرفت که سلمان و ابوذر و مقداد باشند و کسانی را نام برد که امامان هدایتند و اهل ایمان را تا روز قیامت به فرمان برداری آنان فرمان داده. پس مرا اوّل ایشان نام برد، بعد، پسرم حسن، آن گاه پسرم حسین، بعد، نه نفر از فرزندان این پسرم حسین.

پس حضرت به ابوذر و مقداد فرمود: آیا چنین نیست؟

گفتند: آری! ما بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گواهی می دهیم به آن چه تو فرمودی.

طلحه گفت: سوگند به خدا، من خود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود: ما أقلّت الغبراء و لا أظلّت الخضراء ذا لهجة أصدق و لا أبرّ من أبی ذر؛ زمین برنداشته و آسمان سایه نیفکنده برای صاحب زبانی که راست گفتارتر و نیکوتر از ابوذر باشد و

ص: 357


1- الغیبة، صص 82- 81.

من گواهی دهم که ابوذر و مقداد گواهی ندادند مگر به حق و تو از آن دو راست گفتارتر و نیکو کردارتری.

روایت عبد اللّه بن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) 11 رفرفه

در کفایة الاثر(1) از عبد اللّه بن عبّاس روایت شده؛ گفت: بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داخل شدم، حسن علیه السّلام بر دوش و حسین بر زانوی آن حضرت نشسته بودند و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آن دو را همی می بوسید و می فرمود: «اللّهمّ و آل من والاهما و عاد من عاداهما.»

بعد از آن فرمود: ای پسر عبّاس! گویا با فرزندم حسین هستم در حالی که محاسن او از خونش خضاب شده. مردم را می خواند، کسی جوابش نگوید و طلب یاری کند، کسی یاریش نکند.

عرض کردم: ای رسول خدای! کیست که چنان گناه بزرگی مرتکب شود؟

فرمود: شرار امّت من. چیست برای آنان؟ خدا شفاعت مرا به آنان نرساناد!

بعد از آن فرمود: ای پسر عبّاس! «من زاره عارفا بحقّه، کتب له ألف حجّة و ألف عمرة. ألا! و من زاره عارفا بحقّه، فکأنّما قد زارنی و من زارنی، فکأنّما قد زار اللّه و حقّ الزّائر علی اللّه أن لا یعذّبه بالنّار، و إنّ الإجابة تحت قبّته و الشفاء فی تربته و الأئمّة من ولده.»

هرکس حسین را زیارت کند در حالی که حقّ او را بشناسد، برای او ثواب هزار حج و هزار عمره نوشته شود. آگاه باشید! هرکس حسین را زیارت کند، پس چنان است که مرا زیارت کرده و هرکس مرا زیارت کند، چنان است که خدا را زیارت کرده.

و حقّ زائر بر خدا آن است که او را به آتش، عذاب نفرماید. به درستی که اجابت دعا در زیر قبّه حسین علیه السّلام و شفای از بیماری ها، تربت حسین است و امامان از فرزندان حسین می باشند.

ص: 358


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 18- 16.

عرض کردم: یا رسول اللّه! چند نفر امام بعد از تو خواهند بود؟

فرمود: به شماره حواری عیسی و اسباط موسی و نقبای بنی اسراییل.

عرض کردم: آن ها چند نفر بودند؟

فرمود: دوازده تن بودند و امام های بعد از من نیز، دوازده کس باشند:

«اوّلهم علی بن ابیطالب و بعده سبطای الحسن و الحسین، فإذا انقضی الحسین، فابنه علی، فإذا مضی علی، فابنه محمّد، فإذا انقضی محمد، فابنه جعفر، فإذا انقضی جعفر، فابنه موسی، فإذا انقضی موسی، فابنه علی، فإذا انقضی علی، فابنه محمّد، فإذا انقضی محمّد، فابنه علی، فاذا انقضی علی، فابنه الحسن، فإذا انقضی الحسن، فابنه الحجّة.

قال ابن عبّاس: فقلت یا رسول اللّه! أسامی ما أسمع بهم قطّ.

قال لی: یا ابن عبّاس! هم الأئمة بعدی و إن قهروا، امناء معصومون نجباء أخیار.

یا ابن عبّاس! من أتی یوم القیامة عارفا بحقّهم، أخذت بیده، فادخله الجنّة.»

نخستین کس از امامان، علی بن ابی طالب و بعد از او، دو سبط من حسن و حسین است، چون حسین از دنیا بگذرد، پس پسر او علی، امام است، چون علی دار فانی را بدرود کند، پسرش محمد، امام خواهد بود. چون محمد زندگانی اش تمام شود، پسرش جعفر است، چون جعفر، عمرش سپری شود، پسرش موسی، امام است، چون موسی دنیا را وداع نماید، پسرش علی است، چون زندگانی علی به سر رسد، امامت پسرش محمد است، چون محمد به دار آخرت سفر کند امام، فرزندش علی است. پس از علی، فرزندش حسن است و چون حسن از دنیا بگذرد، امام، پسرش حجّت علیه السّلام است.

ابن عبّاس گوید: پس عرض کردم: ای رسول خدا! این نام ها را هرگز نشنیده بودم.

فرمود: ای پسر عبّاس! آنان امامان بعد از من اند؛ هرچند مقهور شوند، امین های خدا و معصومین از خطا و گناه و نجیب های برگزیده اند.

ای پسر عبّاس! هرکس روز قیامت بیاید در حالی که به حقّ ایشان شناسا باشد، دست او را بگیرم، پس داخل بهشتش گردانم ...، تا آخر خبر.

ص: 359

روایت ابن عباس قبل از مرگ 12 رفرفه

در کفایة الاثر(1) از عطا روایت نموده؛ گفت: در طایف بر عبد اللّه بن عبّاس داخل شدیم در مرض موت او؛ ما به اندازه سی نفر از شیوخ طایف بودیم و او در نهایت ناتوانی بود، پس به وی سلام کرده، نشستیم.

به من گفت: این قوم، چه کسانی باشند؟

گفتم: ای سیّد من! این ها شیوخ این بلدند؛ از جمله ایشان، عبد اللّه بن سلمة بن حصرم طایفی و عمارة بن أبی الأعلج و ثابت بن مالک است. سپس یک یک را برای او شمردم.

آن گاه آن جماعت پیش رفتند و گفتند: ای پسرعمّ رسول خدا! به درستی که تو رسول خدا را دیده ای و از آن حضرت بسی حدیث شنیده ای، پس از اختلاف این امّت به ما خبر بده! قومی علی را بر غیر او مقدّم دارند و قومی او را در مرتبه چهارم گذارند.

گفت: ابن عبّاس از شدّت اندوه، آه از دل برکشیده و گفت: از رسول خدا شنیدم که می فرمود:

«علیّ مع الحقّ و الحقّ معه و هو الإمام و الخلیفة بعدی؛ فمن تمسّک به فاز و من تخلّف عنه ضلّ و غوی. یلی تکفینی و غسلی و یقضی دینی و أبو سبطیّ الحسن و الحسین، و من صلب الحسین تخرج الأئمّة التسعة و منّا مهدیّ هذه الأئمّة.»

علی با حق است و حق با علی است و او بعد از من، امام و جانشین من است؛ پس هرکس به او چنگ زند فایز گردد و هرکس از او تخلّف کند، گمراه شود. او انجام دهنده تکفین و تغسیل من و اداکننده دین من و پدر دو سبط من حسن و حسین است.

امام های نه گانه از صلب حسین بیرون می آید و مهدی این امّت، از ماست.

پس عبد اللّه بن سلمه گفت: ای پسر عمّ رسول خدا! چرا از پیش، حق را به ما نشناسانیدی؟

ص: 360


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 22- 20.

گفت: به خدا سوگند أدّیت ما سمعت و نصحت لکم و لکن لا تحبّون النّاصحین، آن چه را شنیده بودم ادا کردم و به شما پند گفتم، و لکن شما پندگویان را دوست ندارید.

ثمّ قال: اتّقوا اللّه عباد اللّه! تقاة من اعتبر تمهیدا و اتّقی فی و جل و کمش فی مهل و رغب فی طلب و رهب فی رهب. فاعملوا لآخرتکم قبل حلول آجالکم و تمسّکوا بالعروة الوثقی من عترة نبیّکم؛ فإنّی سمعته یقول: من تمسّک بعترتی من بعدی، کان من الفائزین.

بعد از آن گفت: ای بندگان خدا! خدا را بپرهیزید! چون پرهیز آن کس که برای تهیّه سفر آخرت چشم عبرت بگشاید، در حالت خوف و وحشت بپرهیزد، در حالت فرصت و مهلت شتاب گیرد، به ثواب خدا در حال طلب آن رغبت نماید و از عذاب او در حال خوف و بیم بترسد؛ یعنی چون در خود خوف مشاهده کرد، ایمن نباشد، بلکه با خوف نیز خایف باشد.

پس برای آخرت خود عمل کنید پیش از آن که زمان مرگ شما فرا رسد و به عترت پیغمبر خود چنگ زنید که ایشانند عروه وثقی؛ چراکه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که می فرمود: هرکس به عترت من چنگ زند، از فائزین می باشد.

آن گاه ابن عبّاس سخت بگریست؛ قوم به او گفتند: آیا با آن مکانت که برای تو نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است، گریه کنی؟!

«فقال لی: یا عطا! إنّما أبکی لخصلتین؛ هول المطلع و فراق الأحبّة.»

سپس قوم پراکنده شدند؛ به من گفت: ای عطا! دست مرا گرفته و به صحن خانه تحویل کن! من و سعید دست او را گرفته به صحن خانه آوردیم.

آن گاه دست خویش به آسمان برداشت و گفت: «اللّهمّ إنّی أتقرّب إلیک بمحمّد و آل محمّد، اللّهمّ إنّی أتقرّب إلیک بولایة الشیخ علی بن ابیطالب»؛ مکرّر این کلمات را گفت تا این که به زمین افتاد. زمانی صبر کرده، بعد او را برگرفتیم، «فإذا هو میّت، رحمة اللّه علیه؛» دیدیم دار فانی را بدرود گفته و به جهان جاویدان شتافته است.

ص: 361

روایت حضرت رسول هنگام رحلت 13 رفرفه

در کفایة الاثر(1) از ابی ذر غفاری رحمهم اللّه روایت نموده که گفت: بر رسول خدا داخل شدم، در مرض موت آن حضرت که فرمودند: فاطمه را بیاور! آگاهی اش داده، خدمت پدر شتافت. چون رسول خدا را دید، بر وی افتاده و همی گریست.

رسول خدا نیز گریان شد، او را به خود چسبانید و فرمود: ای فاطمه! پدرت فدایت باد! گریه مکن؛ چون تو اوّل کسی باشی که به من ملحق شوی در حالی که به تو ستم کرده اند و حقّ تو را غصب نموده اند. زود است که بعد از من، دشمنی منافقین، هویدا شود و جلباب دین، کهنگی گیرد و تو نخستین کس باشی که نزد حوض بر من وارد شوی.

گفت: ای پدر! کجا دیدارت کنم؟

فرمود: نزد حوض، در حالی که پیروان و دوستان تو را سقایت و دشمنانت را طرد نمایم.

گفت: اگر آن جا دیدار نکنم؟

فرمود: نزد میزان مرا دیدار کنی.

عرض کرد: اگر آن جا تو را نبینم؟

فرمود: نزد صراط مرا ببینی که گویم: سلّم سلّم شیعة علی.

ابوذر گوید: دل فاطمه آرام گرفت؛ آن گاه رسول خدا به من روی آورده، فرمود:

«یا أباذر! إنّها بضعة منّی؛ من آذاها، فقد آذانی. ألا إنّها سیّدة نساء العالمین و بعلها سیّد الوصییّن و ابنیها الحسن و الحسین، سیّدا شباب أهل الجنّة و إنّهما إمامان قاما أوقعدا و أبوهما خیر منهما و سوف یخرج من صلب الحسین، تسعة من الائمّة قوّامون بالقسط و منّا مهدی هذه الأمّة.

قال: قلت: یا رسول اللّه! فکم الأئمّة بعدک؟

قال: عدد نقباء بنی إسرائیل.»

ص: 362


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 38- 36.

ای ابوذر! به درستی که فاطمه پاره تن من است؛ هرکس او را آزار کند، مرا آزار کرده. آگاه باشید! به درستی که فاطمه علیها السّلام، سیّده زنان عالمیان و شوهرش، سیّد همه اوصیاست و دو پسرش، ق حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشتند. به درستی که آن دو امامند؛ خواه برخیزند یا بنشینند- یعنی خواه قیام به امر کنند، یا حقّ آن ها را غصب نموده، در خانه بنشینند- و پدرشان از آن ها بهتر است. زود است که از صلب حسین، نه امام بیرون آید که تمامی آن ها قائم به قسط باشند و مهدی این امّت از ماست.

ابوذر گوید: عرض کردم: یا رسول اللّه! شماره امامان بعد از تو چند است؟

فرمود: به شماره نقیب های بنی اسراییل است.

روایت دیگری در مرض موت رسول خدا 14 رفرفه

ایضا در کفایة الاثر(1) از جابر بن عبد اللّه انصاری رحمهم اللّه روایت نموده که گفت: در مرض موت رسول خدا، فاطمه علیها السّلام به بالین آن حضرت نشسته بود، پس چنان گریست که صوت آن مخدّره، بلند گشت، آن گاه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به او نگریسته، فرمود: «حبیبتی فاطمة! الّذی یبکیک؟ قالت: أخشی الضّیعة بعدک.»

پیامبر فرمود: ای حبیبه من! گریه مکن! ما اهل بیتی هستیم که خداوند، هفت چیز به ما مرحمت فرموده که به هیچ کس پیش از ما، مرحمت نفرموده و به هیچ کس بعد از ما هم، مرحمت نمی فرماید.

«منّا خاتم النبیّین و أحبّ المخلوقین إلی اللّه عزّ و جلّ و هو أنا أبوک و وصیّنا خیر الأوصیاء و أحبّهم و هو بعلک و شهیدنا خیر الشّهداء و أحبّهم إلی اللّه و هو عمّک و منّا من له جناحان فی الجنّة یطیر بهما مع الملائکة و هو ابن عمّک و منّا سبطا هذه الامّة و هما ابناک، الحسن و الحسین. سوف یخرج اللّه من صلب الحسین تسعة من

ص: 363


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 65- 62.

الأئمّة امناء معصومون، و منّا مهدی هذه الامّة.

إذا صارت الدّنیا هرجا و مرجا و تظاهرت الفتن و تقطّعت السّبل و أغار بعضهم علی بعض، فلا کبیر یرحم صغیرا و لا صغیر یوقّر کبیرا.

فیبعث اللّه عزّ و جلّ عند ذلک مهدیّنا، التّاسع من صلب الحسین؛ یفتح حصون الضلالة و قلوبا غفّلا. یقوم بالدّین فی آخر الزمان، کما قمت به فی أوّل الزمان و یملأ الأرض عدلا، کما ملئت جورا.

یا فاطمة! لا تحزنی و لا تبکی؛ فإنّ اللّه أرحم منّی بک و رؤف علیک منّی و ذلک لمکانک منّی و موضعک من قلبی و زوّجک اللّه زوجا هو أشرف أهل بیتک حسبا و أکرمهم منصبا و أرحمهم بالرّعیّة و أعدلهم بالسّویّه و أبصرهم بالقضیّة.

و قد سألت ربّی عزّ و جلّ أن تکونی أوّل من یلحقنی من أهل بیتی. ألا إنّک بضعة منّی! فمن آذاک، فقد آذانی.

قال جابر: فلمّا قبض رسول اللّه دخل إلیها رجلان من الصّحابة فقالا لها: کیف أصبحت یا بنت رسول اللّه؟

قالت: اصدقانی! هل سمعتما من رسول اللّه: «فاطمة بضعة منّی فمن آذاها، فقد آذانی»؟ قالا: نعم! و اللّه لقد سمعنا ذلک منه.

فرفعت یدیها إلی السّماء و قالت: اللّهمّ إنّی اشهدک أنّهما قد آذانی و غصبا حقّی. ثمّ أعرضت عنهما، فلم تکلّمهما بعد ذلک و عاشت بعد أبیها خمسة و سبعین یوما».

یعنی، خاتم همه پیغمبران و محبوب ترین آن ها به سوی خدای تعالی از ماست ...

کسی که برای او دو بال است و در بهشت با ملایکه پرواز می کند، او پسرعمّ تو می باشد و دو سبط این امّت از ماست که آنان دو پسر تو، حسن و حسین باشند. زود است که خداوند، نه تن امام از صلب حسین بیرون آرد که تمامی آن ها امین و معصومند و مهدی این امّت از ماست.

چون دنیا آشفته و درهم برهم شود، فتنه های پی درپی ظهور یابد، راه ها بریده

ص: 364

گردد، بعضی از مردم بر بعضی دیگر غارت برند، نه کبیر بر صغیر رحم کند و نه صغیر بر کبیر وقری نهد.

پس خدای عزّ و جلّ در آن زمان مهدی ما را برانگیزاند که نهمین از صلب حسین است؛ حصارهای گمراهی و دل های غافل را می گشاید. در زمان آخرین به امر دین و اعلا کلمه حق قیام می کند، چنان چه من در زمان اوّل قیام کردم در زمان اوّل- یعنی به درجه رسوم، هدایت، منطمس و رایات ضلالت، مرتفع شود، حقّ مضمحل و باطل رونق گیرد، غربت اسلام در انجام چون آغاز شده و مفادّ بدأ الإسلام غریبا و سیعود غریبا به مقام ظهور رسد- و زمین را پر از عدل وداد کند، چنان چه از جور پر شده باشد.

ای فاطمه! غمناک مباش و گریه مکن؛ چراکه خدا به واسطه مکاناتی که نزد من و محلّی که در دل من داری، از من بر تو مهربان تر است.

خدا تو را به همسری داده برای آن کس که در حسب، اشرف اهل بیت تو، در منصب، گرامی ترین آن ها، نسبت به رعیّت، مهربان ترین آن ها و در برابر داشتن بندگان خدا، عادل ترین آن ها و در احکام الهیّه، بیناترین آنها است.

و از خدای خود خواسته ام تو نخستین کس از اهل بیت من باشی که به من لحوق یابی. آگاه باش ای فاطمه! به درستی که تو پاره تن منی؛ پس هرکس تو را آزار کند، مرا آزار کرده است.

جابر گوید: چون رسول خدا از دنیا رفت، دو نفر صحابه، خدمت فاطمه آمدند و گفتند: ای دختر رسول خدا، چگونه شب را به صبح رساندی؟!

فرمود: به من راست گویید! آیا شما از پدرم شنیدید که فرمود: «فاطمه پاره تن من است؛ پس هرکس او را اذیّت نماید، مرا اذیّت نموده».

گفتند: آری! سوگند به خدا، ما خود آن چه را گفتی، از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدیم.

پس فاطمه، دست خود را به جانب آسمان برداشته، عرض کرد: خدایا! تو را شاهد می گیرم که این دو نفر مرا آزار نمودند و حقّم را غصب کردند.

ص: 365

سپس از آن ها اعراض فرمود و دیگر با آن ها سخن نگفت. بعد از پدرش هفتاد و پنج روز زندگانی نمود تا آن که خدا او را به پدرش رسانید.

روایت جابر بن عبد اللّه از رسول خدا 15 رفرفه

در کفایة الاثر(1) از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده که گفت: در خانه امّ سلمه خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودم که خدا آیه انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا را نازل فرمود؛ پس پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حسن و حسین و فاطمه علیهم السّلام را خواند و پیش روی خود نشاند و نیز علی علیه السّلام را خواند و او را پشت سر خود نشاند و قال:

«اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی فاذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا.»

امّ سلمه عرض کرد: ای رسول خدای! من هم با اهل بیت تو در فضیلت طهارت خواهم بود؟

قال: «انت علی خیر»؛ فرمود: تو بر خیر و نیکویی باشی.

جابر گوید: من عرض کردم: یا رسول اللّه! هرآینه خدا این عترت طاهره و ذرّیّه مبارکه را نیک گرامی داشته به بردن پلیدی از ایشان؟

«قال: یا جابر! لأنّهم عترتی من لحمی و دمی، فأخی سیّد الأوصیاء و ابنای خیر الأسباط و ابنتی سیّدة النّسوان و منّا المهدی.

قلت: یا رسول اللّه! و من المهدی؟

قال: تسعة من صلب الحسین، أئمّة أبرا و التاسع، قائمهم؛ یملأ الأرض قسطا و عدلا، یقاتل علی التّأویل کما قاتلت علی التّنزیل».

یعنی، فرمود: ای جابر! این عنایت الهی درباره ایشان، برای این است که آنان عترت من و از گوشت و خون من هستند، پس برادرم، سیّد اوصیا و دو پسرم، بهترین اسباط و

ص: 366


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 66.

دخترم، سیّده زنان است و مهدی از ماست.

عرض کردم: مهدی کیست؟

فرمود: نه نفر از صلب حسین، امامان نیکو باشند و نهمین، قائم ایشان است که زمین را پر از عدل وداد کند و بر تأویل قتال فرماید، چنان چه من بر تنزیل قتال کردم.

و در بشارة الظّهور بعد از نقل این حدیث گفته:

اقول: معنی این کلمه این است که آن حضرت با کسانی جنگ کند که در ظاهر، دعوی اسلام می نمایند و خود را اهل قرآن می دانند لکن حقیقت اسلام و قرآن را که وجود مبارک امام است، تصدیق نکنند و با وی جنگ کنند؛ چون ناکثین و قاسطین و مارقین در عصر امیر المؤمنین علیه السّلام، چنان چه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با کفّار و مشرکین که منکر نزول قرآن بودند، جنگ فرمود.

روایت ابو هریره از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) 16 رفرفه

در کفایة الاثر(1) به سند خود از ابو هریره روایت نموده که گفت: من، ابوبکر، عمر، فضل بن عبّاس، زید بن حارثه و عبد اللّه بن مسعود، خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودیم.

ناگاه حسین بن علی علیه السّلام درآمد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را در بر گرفت و ببوسید، آن گاه فرمود:

«حزّقه حزّقه ترقّ عین بقّة» و دهان خویش بر دهان حسین گذاشت و گفت:

ای خدا! من حسین را دوست می دارم، پس تو او را و هرکه او را دوست دارد، دوست بدار!

«یا حسین! أنت الإمام بن الإمام أبو الأئمّة؛ تسعة من ولدک أئمّة أبرار». سپس به حسین فرمود: تو امام، پسر امام و پدر امامان هستی؛ نه نفر از فرزندان تو، امامان نیکو باشند.

پس عبد اللّه مسعود عرض کرد: آن امامان که فرمودی در صلب حسین می باشند،

ص: 367


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 85- 81.

چه کسانی هستند؟

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سر به زیر افکنده، آن گاه سر مبارک برداشته و فرمود: «یا عبد اللّه! سألت عظیما.» ای عبد اللّه! از امر بزرگی پرسش نمودی لکن من به تو خبر دهم.

به درستی که خدا از صلب این پسرم- و دست مبارک بر شانه حسین نهاد- فرزند با برکتی بیرون می آورد که هم نام جدّش علی است و عابد و نور زهّاد نامیده می شود و خدا از صلب علی فرزندی بیرون آورد که نامش، نام من و شبیه ترین مردم به من است، علم را می شکافد شکافتنی، به حق گویا شود و به صواب امر کند و از صلب او کلمه حق و لسان صدق را بیرون آرد.

ابن مسعود عرض کرد: اسم او چیست؟

فرمود: جعفر گفته می شود، صادق در گفتار و کردار است؛ طعن زننده بر او، چون طعن زننده بر من و ردّکننده بر او، چون ردّکننده بر من است.

چون کلام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به این جا رسید، حسّان بن ثابت وارد شده، اشعاری را که در مدح حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرداخته بود، خواند و حدیث منقطع شد.

چون فردا صبح شد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با ما نماز خوانده، داخل خانه عایشه شد. من و علی بن ابی طالب علیه السّلام و عبد اللّه عبّاس نیز با آن حضرت داخل شدیم. از شیوه مرضیّه آن حضرت این بود که چون می پرسیدی، جواب می فرمود، وگرنه خود، سخن آغاز می نمود.

من عرض کردم پدر و مادرم به فدایت! آیا مرا به باقی خلفا از صلب حسین علیه السّلام آگهی ندهی؟

فرمود: آری، ای ابو هریره! خدا از صلب جعفر، مولود پاکیزه اسمر اللّون یعنی گندمگون چهارشانه ای را بیرون آرد که هم نام موسی بن عمران است.

ابن عبّاس عرض کرد: بعد از او که خواهد بود؟

فرمود: از صلب موسی، پسرش علی بیرون آید که رضا خوانده شود؛ او موضع علم و معدن حلم است.

ص: 368

«ثمّ قال: بأبی المقتول فی أرض الغربة».

آن گاه فرمود: پدرم فدای او که در زمین غربت کشته می شود!

و از صلب علی، پسرش محمد محمود بیرون آید که پاکیزه ترین و نیکوترین مردم در خلق و خلق است از صلب محمد، پسرش علی بیرون آید که طاهرالنّسب و صادق اللّهجه است.

«و یخرج من صلب علی، الحسن المیمون التّقی الطّاهر النّاطق عن اللّه و أبو حجّة اللّه و یخرج اللّه من صلب الحسن علیه السّلام قائمنا أهل البیت؛ یملأها قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما. له؛ هیبة موسی و حکم داود و بهاء عیسی. ثمّ تلّا صلّی اللّه علیه و آله ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ .»(1)

و از صلب علی، حسن بیرون آید که با میمنت و پاکیزه و گویا از جانب خدا و پدر حجّت خداست، و خدا از صلب حسن، قائم ما اهل بیت را بیرون آرد که زمین را از عدل وداد پر گرداند، چنان چه از ظلم و جور پر شده باشد؛ برای او، هیبت موسی حکم داود و بهای عیسی است.

بعد این آیه را ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ ...، تلاوت فرمود، یعنی: ذرّیّه ای که بعضی از بعض دیگر تولّد یابد و خدا شنوا و دانا است.

ابو هریره گوید: علی بن ابی طالب علیه السّلام به عرض رسانید: پدر و مادرم فدایت باد، یا رسول اللّه! آنانی که نامشان را ذکر فرمودی، چه کسانی هستند؟

«قال: یا علی! اسامی الأوصیاء من بعدک و العترة الطّاهرة و الذرّیّة المبارکة.»

فرمود: یا علی! این نام های اوصیای بعد از تو و عترت طاهره و ذرّیّه بابرکت من است.

آن گاه فرمود: سوگند به آن کس که جان محمد در دست قدرت او است! اگر مردی دو هزار سال میان رکن و مقام، خدا را عبادت کند، بعد از آن نزد من بیاید در حالی که منکر ولایت ایشان باشد؛ خداوند او را به صورت در آتش می افکند،

ص: 369


1- سوره آل عمران، آیه 24.

هرکه می خواهد باشد.

ابو علی محمد بن همام که یکی از راویان این خبر شریف است گفته: از ابو هریره نهایت عجب است که خود این گونه اخبار را روایت کند، آن گاه فضایل اهل بیت را انکار ورزد.

روایت رسول خدا در بعضی از غزوات 17 رفرفه

در کفایة الاثر(1) و غیبت فضل بن شاذان به اندک اختلاف و اللّفظ للأوّل از عمّار یاسر، روایت نموده اند که گفت: در بعض غزوات در رکاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودم، علی علیه السّلام در آن جنگ، علمدار آن را کشت، انبوه دشمن را پراکنده فرمود و عمرو بن عبد اللّه حجمی و شیبة بن نافع را به درک فرستاد.

من خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدم و عرض کردم: امروز علی علیه السّلام در راه خدا، حقّ جهاد را گذاشت.

حضرت فرمود: برای این است که او از من است و من از او هستم. به درستی که او وارث علم، قاضی دین، منجز وعده من و خلیفه بعد از من است؛ اگر علی نبود، بعد از من مؤمنین خالص شناخته نمی شدند. جنگ با علی، جنگ با من است؛ سلم با علی، سلم با من و سلم با من، سلم خداست.

«ألا إنّه ابو سبطیّ و الأئمّة بعدی من صلبه؛ یخرج اللّه تعالی الأئمّة الرّاشدین و منهم مهدی هذه الامّة.

فقلت: بأبی أنت و امّی یا رسول اللّه! ما هذا المهدی؟

قال: یا عمّار! انّ اللّه تبارک و تعالی عهد ألیّ أنّه یخرج من صلب الحسین، أئمّة تسعة و التّاسع من ولده، یغیب عنهم و ذلک قوله عزّ و جلّ: قل أرأیتم إن أصبح ماؤکم غورا. فمن یأتیکم بماء معین؟ یکون له غیبة طویلة یرجع عنها قوم و یثبت

ص: 370


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 123- 120.

علیها آخرون.

فإذا کان فی آخر الزّمان، یخرج فیملأ الدّنیا قسطا و عدلا و یقاتل علی التّأویل، کما قاتلت علی التنزیل و هو سمیّی و أشبه النّاس بی.

یا عمّار! سیکون بعدی فتنة، فاذا کان ذلک، فاتبّع علیا و حزبه! فإنّه مع الحقّ و الحقّ معه. یا عمّار! إنّک ستقاتل بعدی مع علیّ صنفین النّاکثین و القاسطین تقتلک الفئة الباغیة.

قلت: یا رسول اللّه! ألیس ذلک علی رضی اللّه و رضاک؟!

قال: نعم! علی رضی اللّه و رضای و یکون آخر زادک شربة من لبن تشربه. فلمّا کان یوم صفّین ...، الخ.»

آگاه باشید به درستی که علی، پدر دو سبط من و امامان بعد از من است؛ خدای تعالی از صلب او امامانی بیرون آرد که به راه حق روند و از جمله آن ها مهدی این امّت است.

عرض کردم: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا! این مهدی کیست؟

فرمود: ای عمّار! به درستی که خدای تعالی به من خبر داده از صلب حسین، امامان نه گانه را بیرون آرد و نهمین فرزندان او از مردم غیبت اختیار کند، این معنی قول خدای عزّ و جلّ است که می فرماید: ای محمد! به مردم بگو مرا خبر دهید؛ اگر آب شما به زمین فرو رود، کیست که برای شما آب روان بیاورد؟

مراد خدای تعالی آن که است اگر امام شما که چون آب، مایه حیات روحانیّه شماست پنهان شود، جز خدا کیست که او را آشکار گرداند؟! برای مهدی غیبتی دراز می باشد که به سبب آن، گروهی از قول به امامت او برگردند و گروه دیگر ثابت و پایدار شوند.

چون دوره آخر الزّمان آید، خروج فرماید؛ دنیا را پر از عدل وداد نماید و بر تأویل جنگ کند، چنان که من بر تنزیل جنگ کردم. او هم نام من و شبیه ترین مردم به من است.

ص: 371

ای عمّار! زود باشد که بعد از من، فتنه ای بزرگ پدید آید، چون چنان شد، از علی و حزب او پیروی نما! چراکه علی با حق و حق با علی است. ای عمّار! به درستی که زود باشد که تو در رکاب علی علیه السّلام با دو صنف که ناکثین و قاسطین باشند، قتال کنی و گروه جفاکار تو را بکشند.

عرض کردم: ای رسول خدا! آیا کشته شدن من به خشنودی خدا و خشنودی تو خواهد بود؟ فرمود: آری! و آخرین توشه تو از دنیا، شربتی شیر می باشد که خواهی آشامید ...، تا آخر حدیث.

اقول: در روایت غیبت فضل بن شاذان به اسامی ائمّه اثنا عشر علیهم السّلام تصریح شده است.

روایت محمد حنفیّه از امیر مؤمنان (علیه السلام) 18 رفرفه

ایضا در کفایة الاثر(1) از محمد حنفیّه روایت کرده که گفت: امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که می فرمود: خدای تبارک و تعالی فرموده: هرآینه البتّه عذاب کنم هررعیّتی که به طاعت آن امام که از جانب من نباشد، منقاد شود؛ هر چند آن رعیّت، خود نیکو باشد و هرآینه البته رحم کنم به هررعیّتی که به طاعت امام عادلی که از طرف من منصوب باشد، منقاد گردد؛ هرچند آن رعیّت، خود نیکو نباشد، این در صورتی است که از روی خوف و تقیّه نباشد.

بعد از آن فرمود: یا علی! جنگ با تو، جنگ با من است و آشتی با تو، آشتی با من است. تو پدر دو سبط من و شوهردختر من هستی و امامان پاکیزه شده از ذریّه تو است.

«فأنا سیّد الأنبیاء و أنت سیّد الأوصیاء و أنا و أنت من شجرة واحد و لو لانا لم یخلق اللّه الجنّة و لا النار و لا الأنبیاء و لا الملائکة.

ص: 372


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 159- 157.

قال: قلت: یا رسول اللّه! فنحن أفضل أم الملائکة؟

قال: یا علی! نحن خیر خلیفة اللّه علی بسیط الأرض و خیر من الملائکة المقرّبین و کیف لا نکون خیرا منهم و قد سبقناهم إلی معرفة اللّه و توحیده؟! فینا عرفوا اللّه و بنا عبدوا اللّه و بنا اهتدوا السّبیل إلی معرفة اللّه.

یا علی! أنت منّی و أنا منک و أنت أخی و وزیری. فإذا متّ، ظهرت لک ضغائن فی صدور قوم و ستکون بعدی فتنة صمّاء صلیم، یسقط فیها کلّ ولیجة و بطانة و ذلک عند فقدان شیعتک، الخامس من ولد، السّابع من ولدک؛ تحزن لفقده أهل الأرض و السّماء و کم من مؤمن و مؤمنة متأسّف متلهّف، حیران عند فقده.

ثمّ أطرق ملیّا ثمّ رفع رأسه فقال: بأبی أنت و امّی سمیّی و شبیهی و شبیه موسی بن عمران! علیه جیوب النّور- أو قال: جلابیب النّور- یتوقّد من شعاع القدس. کأنّی بهم، آیس، ما کانوا نودی بنداء یسمعه من البعد کما یسمعه من القرب، یکون رحمة علی المؤمنین و عذابا علی المنافقین.

قلت: و ما ذلک النّداء؟

قال: ثلاثة أصوات فی رجب؛ أوّلها ألا لعنة اللّه علی القوم الظّالمین و الثّانی أزفة الأزقة و الثّالث یرون بدنا بارزا مع قرن الشّمس ینادی ألا إنّ اللّه قد بعث فلان بن فلان حتّی ینسبه إلی علیّ، فیه هلاک الظّالمین، فعند ذلک یأتی الفرج و یشفی اللّه صدورهم و یذهب غیظ قلوبهم. قلت: یا رسول اللّه! فکم یکون بعدی من الأئمّة. قال: بعد الحسین، تسعة و التّاسع، قائمهم.»

پس منم سیّد انبیا و تویی سیّد اوصیاء. من و تو از یک درخت هستیم، اگر ما نبودیم، خداوند بهشت و جهنّم و پیغمبران و ملایکه را نمی آفرید.

علی فرمود: عرض کردم: پس ما برتریم یا ملایکه؟

فرمود: یا علی! ما بهترین آفریدگان خدا بر بسیط زمین باشیم و از ملایکه مقرّبین هم بهتریم. چگونه بهتر از آن ها نباشیم و حال آن که در معرفت خدا و یگانگی او از آنان پیشی گرفته ایم؟! آن ها به سبب ما خدا را شناختند، به سبب ما خدا او را پرستش

ص: 373

نمودند و به سبب ما راه شناسایی خدا را یافتند.

علی! تو از من و من از توام و برادر و وزیر من، تو هستی. چون من بمیرم، کینه هایی که در سینه های قومی نهان است، هویدا گردد و زود باشد که بعد از من امتحانی بزرگ و داهیه ای هولناک پدید شود، خواص مردم در آن فتنه بلغزند و از پای درآیند. ظهور آن فتنه هنگام کم نمودن پنجمی از اولاد هفتمین که از فرزندان تو باشند، برای شیعیان تو است؛ اهل زمین و آسمان، به جهت فقدان او غمناک شوند، و چه بسیار مرد و زن مؤمن که در زمان فقدان او قرین اسف و اندوه شده، همی سرگردان باشند.

بعد از این کلمات معجز آیات، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، زمانی سر مبارک به زیر انداخته، آن گاه سر برداشت و فرمود: پدر و مادرم فدای هم نام و هم مانند من و موسی بن عمران باد! جامه های نور که از شعاع قدس و انوار عظمت می درخشد، برای او است. گویا من با ایشان هستم. در آن حال که از فرج نومید شده اند، ندایی بلند شود که از دور می شنوند همان طور که از نزدیک می شنوند، آن ندا برای مؤمنین رحمت و برای منافقین عذاب است.

عرض کردم: آن ندا چیست؟

فرمود: سه صوت است که در ماه رجب پدید آید.

اوّل این است: «ألا لعنة اللّه علی القوم الظّالمین»؛ یعنی دوری از رحمت خدا بر ستمکاران ثابت و متحتّم است.

دوّم: أزفت الأزفة؛ یعنی امر نزدیک شونده، نزدیک شد که مراد ظهور حضرت مهدی- ارواحنا له الفداء- می باشد.

سوّم: بدنی را دیدار کنند که با قرص آفتاب هویدا گشته و همی ندا در دهد که ای اهل عالم! آگاه باشید! به درستی که خدای تعالی فلان پسر فلان را برانگیخت، نسب حضرت را برشمرد تا به علی رساند. در این ندا هلاکت ستمکاران است، پس در آن هنگام فرج فرارسد و خدا سینه های مؤمنین و ستم دیدگان را که پر از جراحات اندوه است، شفا بخشد و خشم دل های آن ها را برطرف گرداند.

ص: 374

عرض کردم: یا رسول اللّه! بعد از من چند نفر امام باشند؟

فرمود: بعد از حسین، نه نفر و نهمین، قائم ایشان است.

روایت امام حسن از رسول خدا 19 رفرفه

در کفایة الاثر(1) از حسن بن علی علیهما السّلام روایت نموده؛ گفت: روزی حضرت رسول خدا برای ما خطبه خواند، پس از ثنا و ستایش خدای تعالی فرمود:

ای گروه مردم! گویا در همین اوان، دعوت خدا را اجابت کنم. به درستی که من میان شما دو چیز گران را می گذارم که کتاب خدا و عترت و اهل بیت من اند؛ مادامی که به آن دو چنگ زنید، هرگز گمراه نگردید! پس از عترت من بیاموزید و آن ها را نیاموزید، چراکه آن ها از شما داناترند. زمین از ایشان خالی نخواهد ماند؛ چه اگر خالی بماند، اهل خود را فرو می برد یا خود با اهلش فرو رود.(2)

«ثمّ قال: اللّهمّ إنّی أعلم أنّ العلم لا یبید و لا ینقطع و أنّک لا تخلی أرضک من حجّة لک علی خلقک، ظاهر لیس بالمطاع، أو خائف مغمور، لکیلا یبطل حجّتک و لا یضلّ أولیائک بعد إذ هدیتهم. اولئک الأقلّون عددا، الأعظمون قدرا عند اللّه.

فلمّا نزل عن منبره، قلت: یا رسول اللّه! أما أنت الحجّة علی الخلق کلّهم؟

قال: یا حسن! إنّ اللّه یقول: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ(3) فأنا المنذر و علی، الهادی.

قلت: یا رسول اللّه! فقولک إنّ الأرض لا تخلوا من حجّة.؟

قال: نعم! هو الإمام و الحجّة بعدی و أنت الأمام و الحجّة بعده و الحسین هو الإمام و الحجّة بعدک.»

ص: 375


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 165- 163.
2- بنابر معنی دوم، فرو رفتن زمین، کنایه از عدم او است.
3- سوره رعد، آیه 7.

خلاصه آن که؛ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد از آن فرمایشات به درگاه خدای تعالی عرض کرد: ای خدا به درستی که من می دانم که علم نابود نشود و رشته اش گسیخته نگردد و این که تو زمین را از حجّت خود بر آفریدگانت خالی نگذاری؛ هرچند او ظاهر و غیر مطاع یا بیمناک و پنهان باشد، تا حجّت تو باطل نشود و دوستانت بعد از هدایت یافتن، گمراه نگردند. آنان که در روی زمین حجّت خدایند عددشان از سایر خلق کمتر و قدر و منزلتشان نزد خدای تعالی از تمامی آفریدگان بیشتر است.

چون از منبر فرود آمد، من عرض کردم: یا رسول اللّه! آیا تو حجّت خدا بر تمامی خلق نیستی؟

فرمود: ای حسن! به درستی که خدای می فرماید: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ این است و جز این نیست که تو ترساننده ای و برای هرقومی، راهنمایی است؛ پس منذر منم و هادی، علی است.

عرض کردم: یا رسول اللّه! فرمایش شما این بود که زمین از حجّت خالی نخواهد بود؟ فرمود: آری! بعد از من، علی امام و حجّت خداست و تویی حجّت و امام بعد از وی و حسین امام و حجّت بعد از تو است. هرآینه به تحقیق، خدای لطیف خبیر مرا آگاه فرموده که از صلب حسین فرزندی بیرون آید که نامش علی است و هم نام جدّش علی می باشد.

چون حسین از دنیا بگذرد، پسرش علی، به امر امامت قیام نماید و او حجّت و امام است و خدا از صلب علی فرزندی بیرون آرد که هم نام من و شبیه ترین انام است. علم او، علم من و حکم او، حکم من است. بعد از پدرش، او امام و حجّت است.

و خدا از صلب او مولودی بیرون آرد که نامش جعفر است، راست ترین مردم در گفتار و کردار و بعد از پدر خود، او امام و حجّت است و خدا از صلب او فرزندی بیرون آرد که هم نام موسی بن عمران و عبادت او، از تمامی مردم شدیدتر است. پس بعد از پدر خویش، او حجّت و امام است.

و خدا از صلب موسی فرزندی بیرون آرد که نامش علی است، معدن علم خدا و

ص: 376

موضع حکم او و بعد از پدرش، او امام و حجّت است و از صلب علی مولودی بیرون آرد که نامش محمد است، پس بعد از پدرش، او امام و حجّت است و خدا از صلب محمد، مولودی بیرون آرد که نامش، علی است. پس بعد از پدرش، او امام و حجّت است.

و یخرج اللّه من صلب علی مولودا یقال له الحسن. فهو الإمام و الحجّة بعد أبیه و یخرج اللّه تعالی من صلب الحسن الحجّة القائم؛ إمام زمانه و منقذ أولیائه، یغیب حتّی لا یری. یرجع عن أمره قوم و یثبت علیه آخرون و یقولون متی هذا الوعد إن کنتم صادقین؟

و فلو لم یبق من الدنیا إلّا یوم واحد، لطوّل اللّه عزّ و جلّ ذلک الیوم حتّی یخرج قائمنا؛ فیملأها قسطا و عدلا، کما ملئت جورا و ظلما.

فلا تخلوا الأرض منکم. أعطاکم اللّه علمی و فهمی و لقد دعوت اللّه تبارک و تعالی أن یجعل العلم و الفقه فی عقبی و عقب عقبی و من زرعی و زرع زرعی.»

و خدا از صلب علی مولودی بیرون آرد که نامش حسن است. پس بعد از پدرش امام و حجّت است. و خدا از صلب حسن حجّتی بیرون آرد که قائم است؛ امام زمان خود و رهاننده دوستان خویش از هلاک باشد، از مردم پنهان شود تا این که دیده نشود.

گروهی از اعتقاد به امامت او برگردند و گروهی پاینده بمانند. آنان که راه انکار سپارند، به دوستان و منتظران آن حضرت می گویند: اگر شما راست می گویید، این وعده در چه زمانی خواهد بود؟

و اگر از دنیا نماند مگر یک روز، خدای عزّ و جلّ آن روز را آن قدر دراز کند تا قائم ما خروج نماید؛ پس دنیا را پر کند از عدل وداد، چنان که از جور و ظلم پر شده باشد.

پس ای حسن! زمین هیچ وقت از شما خالی نشود. خدا علم و فهم مرا به شما عطا فرموده و من خدای تبارک و تعالی را خوانده ام که علم و فقه را در فرزند و فرزندان فرزند من قرار دهد.

ص: 377

روایت دختر رسول خدا 20 رفرفه

در کفایة الاثر(1) از محمود بن لبید روایت کرده؛ گفت: چون حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از دنیا رفت، عادت فاطمه (علیها السلام) این بود که در قبور شهدا بر سر قبر حمزه می آمد و می گریست.

روزی از روزها من بر سر قبر حمزه رفتم، در آن جا او را گریان یافتم، مهلتش دادم تا آرام گرفت. آن گاه خدمتش رسیده، بر او سلام کرده، عرض کردم: ای سیّده زنان! به خدا سوگند از گریه خود بند دلم را گسیختی.

فرمود: ای ابو عمرو! گریستن برای من سزاوار است؛ چراکه من به بهترین پدران که رسول خدا است مصیبت زده شدم؛ «وا شوقاه إلی رسول اللّه، ثمّ انشأت تقول:

إذا مات یوما میّت قلّ ذکره!***و ذکر أبی مذ مات و اللّه أکثر

پس از اظهار اشتیاق به رسول خدا، این شعر را گفت که مفادش این است: هرکس بمیرد و از دنیا برود، ذکر او اندک شود. لکن از آن زمان که پدرم از دنیا رفته، به خدا سوگند! یاد او بیشتر و ذکرش فزونتر است.

عرض کردم: ای سیّده من! مسأله ای از تو پرسش کنم که در سینه من همی خلجان کند؟

پس فرمود: بپرس!

عرض کردم: آیا رسول خدا، بر امامت علی تنصیص فرمود؟

قالت: «وا عجبا! أنسیتم غدیر خمّ». فرمود: ای عجب! آیا غدیرخم را فراموش نمودید؟

عرض کردم: نه فراموش نکرده ام و لکن از آن چه رسول خدا به تو گفته مرا خبر ده! قالت: اشهد اللّه تعالی لقد سمعته یقول: علیّ خیر من اخلّفه فیکم و هو الإمام و الخلیفة بعدی و سبطای و تسعة من صلب الحسین، أئمّة أبرار. لئن اتّبعتموهم،

ص: 378


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 200- 198.

وجدتموهم هادین مهدیّین و لئن خالفتموهم، لیکون الإختلاف فیکم إلی یوم القیامة.

قلت: یا سیّدتی! فما باله قعد عن حقّه؟

قالت: یا أبا عمرو! لقد قال رسول اللّه: مثل الإمام، مثل الکعبة، إذ یؤتی و لا یأتی- أو قالت: مثل علی- ثم قالت: أما و اللّه! لو ترکوا الحقّ علی أهله و اتّبعوا عترة نبیّه، لما اختلف فی اللّه، اثنان.

و لورثها سلف و خلف بعد خلف حتّی یقوم قائمنا، التّاسع من ولد الحسین، و لکن قدّموا من أخّره اللّه و أخّروا من قدّمه اللّه. حتّی إذا ألحدوا المبعوث و أو دعوه الجدث و المجدوث، اختاروا بشهوتهم و عملوا بآرائهم تبّا لهم.

أولم یسمعوا اللّه یقول: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ،(1) بل سمعوا و لکنّهم کما قال اللّه سبحانه: فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ(2)

هیهات! بسطوا فی الدّنیا آمالهم و نسوا آجالهم فتعسا لهم و أضلّ أعمالهم.

أعوذبک یا ربّ من الحور بعد الکور(3)

فرمود: خدای تعالی را گواه می گیرم که از پدرم شنیدم که می فرمود: علی، بهتر کسی است که در میان شما می گذارم. او امام و خلیفه بعد از من است. دو سبط من و نه نفر از صلب حسین، امام های نیکو باشند. اگر آن ها را پیروی کنید، آنان را هدایت کننده هدایت یافته خواهید یافت و اگر برخلاف آن ها شوید، هرآینه تا روز قیامت اختلاف در میان شما باقی خواهد بود.

عرض کردم: ای سیّده من! پس چه شد که علی از حقّ خود تقاعد ورزید؟

فرمود: ای ابا عمرو! هرآینه رسول خدا فرمود: مثل امام، مثل کعبه است- یا

ص: 379


1- سوره قصص، آیه 66.
2- سوره حج، آیه 46.
3- قال الجزری: و فی الحدیث« نعوذ باللّه من الحور بعد الکور» أی من النّقصان بعد الزّیادة و قیل من فساد امور بعد صلاحها و أصله من نقض العمامة بعد لفّها، منه.

فرمود: مثل علی، مثل کعبه است- بعد از آن فرمود: به خدا سوگند! اگر حق را برای اهلش می گذاشتند و از عترت پیغمبر پیروی می نمودند، هرآینه در دین خدا، دو نفر خلاف نمی کردند.

امامت و خلافت را تا زمان قیام قائم- که نهمین از فرزندان حسین است- هریک از ائمّه هدی از یکدیگر ارث می بردند، و لکن کسی را که خداوند تأخیر داشته تقدیم داشتند و مقدّم داشته خدا را مؤخّر نمودند تا رسول خدا را در لحد گذاشتند و او را به خانه قبر سپردند، از روی شهوات نفسانیه خود، خلیفه اختیار نمودند و به رأی های خویش، رفتار کردند. بر آن ها هلاک باد!

آیا نشنیده اند که خدا می فرماید: و پروردگار تو آن چه را بخواهد می آفریند و هرکه را اراده فرماید، اختیار می کند. برای ایشان- که بندگانند و وظیفه آن ها فرمانبرداری است- اختیاری نیست. بلکه کلام خدا را شنیده اند، و لکن آن ها مصداق این آیه می باشند که خدا فرماید:

پس به درستی شأن این است که دیدگان ابدان کور نگردد و لیکن دیده های دل هایی که در سینه هاست، کور شود، یعنی آن کوری که موجب هلاکت ابدیّه است، کوری دل است، نه کوری بدن.

دور است که آن ها، راه حق سپارند؛ چه در دنیا آرزوهای نفسانی خود را گسترده اند و یاد مرگ را از لوح خاطر زدوده اند، پس بر ایشان هلاک باد و کردارشان قرین خسران باد! ای پروردگار از فساد بعد از اصلاح و از نقصان بعد از اکمال به ذات مقدّس تو پناه برم!

شرحی از کتاب کفایة الطالب

هدّیة فریّة ، و ذیلیّة للعبقریّة:

هدّیة فریّة(1)، و ذیلیّة للعبقریّة:

بدان که محمد بن طلحه شافعی در اوّل کتاب کفایة الطالب خود گفته که من این

ص: 380


1- الفری: العجیب و یقال: العظیم؛ غریب القرآن.

کتاب را جمع نمودم و اخبار آن را از طرق شیعه عاری نمودم. یعنی آن را به طریق عامّه تألیف نمودم تا احتجاج به آن محکم تر گردد، پس در خصوص حضرت مهدی بیست و پنج باب منعقد نموده و گفته است:

باب اوّل: در ذکر خروج او در آخر الزّمان است.

با اسناد خود از زرّ بن عبد اللّه روایت کرده، او گفت: رسول خدا فرمود: دنیا تمام نمی شود تا وقتی که مردی از اهل بیت من، به خلافت مالک شود، نام او مطابق نام من است.

ابی داود همین حدیث را در کتاب سنن خود آورده و از علی روایت کرده که گفت:

رسول خدا فرمود: هرگاه از دنیا نماند مگر یک روز، هرآینه خدا مردی از اهل بیت من مبعوث گرداند؛ زمین را پر از عدل گرداند، چنان که پر از ظلم و جور گردیده.

صاحب کتاب گوید: این حدیث را ابی داود به این نهج در سنن خود آورده و ابراهیم حافظ بن محمد بن ازهر حریفینی در دمشق خبر داده و حافظ محمد بن عبد الواحد مقدّسی در جامع جبل قاسیون خبر داده که ابو الفتح نصر بن عبد الجامع بن عبد الرّحمن فامی در هرات به ما خبر داد. محمد بن عبد اللّه بن محمود طایی، عیسی بن شعیب بن اسحاق سنجری، ابو الحسن علی بن بشری السنجری، نیز خبر داده اند، حافظ ابو الحسن محمد بن حسین بن ابراهیم بن عاصم ابری هم در کتاب مناقب شافعی این حدیث را ذکر کرده و در کتاب خود گفته است و در روایت خود، زیادتی هم آورده که هرگاه از دنیا نماند مگر یک روز، هرآینه خدا آن را طولانی گرداند تا این که در آن روز مردی را از من و اهل بیت من برانگیزاند که نامش، مطابق نام من و نام پدرش، موافق نام پدر من است.

ابو داود گفته: این حدیث در میان اکثر روایات حافظین احادیث و ثقات از نقله اخبار ذکر کرده شده و آن که گفته، نام پدرش، نام پدر من است، زاید است.

باب دوّم: در بیان این که مهدی از عترت من و اولاد فاطمه است.

ص: 381

از سعید بن مسیّب مروی است؛ او گفت: نزد ابی سلمه با یکدیگر در خصوص مهدی مذاکره می کردیم، او گفت: شنیدم رسول خدا می فرمود: مهدی از عترت اولاد فاطمه است. ابن ماجه در سنن خود این حدیث را از ابی سلمه آورده، او از فاطمه روایت کرده، که گفت: از رسول خدا شنیدم، می فرمود: مهدی از عترت من، از اولاد فاطمه است.

این را حافظ ابو داود در سنن خود ایراد کرده، از علی روایت کرده؛ او گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: مهدی از ما اهل بیت است؛ خدا در یک شب امر او را اصلاح می کند.

باب سوّم: در بیان این که مهدی از سادات بهشت است.

از انس بن مالک روایت شده؛ او گفت: از رسول خدا شنیدم، می فرمود: ما اولاد عبد المطلب، سادات اهل بهشتیم که سادات عبارت از من، حمزه، علی، جعفر، حسن، حسین علیهم السّلام و مهدی است. ابن ماجه این را در صحیح خود نیز آورده است.

باب چهارم: در امر پیغمبر به بیعت مهدی است.

از ثوبان مروی است که او گفت: رسول خدا فرمود: نزد خزینه شما سه نفر از ابنای خلفا هستند که کشته می شوند. بعد از آن، خلافت در کسی قرار نمی گیرد تا این که علم های سیاه از سمت مشرق طلوع کند، آن گاه شما را می کشند.

سپس راوی چیزی گفت که من آن را حفظ نکردم و بعد از آن گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: زمانی که او را دیدید با او بیعت کنید؛ هرچند با راه رفتن با دست ها و پاها روی برف باشد، به درستی که او خلیفه خدا است، حافظ بن ماجه نیز این حدیث را ذکر کرده است.

باب پنجم: در ذکر یاری کردن اهل مشرق به مهدی است.

از عبد اللّه بن حارث بن جزء زبیدی مروی است که رسول خدا فرمود: جماعتی از سمت مشرق، خروج و سلطنت را برای مهدی مهیّا می کنند. این حدیث صحیح است که ثقات آن را روایت کرده اند.

حافظ ابو عبد اللّه بن ماجه قزوینی همین حدیث را در سنن خود اخراج نموده.

ص: 382

و از علقمة بن عبد اللّه روایت کرده؛ او گفت: زمانی ما خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بودیم، ناگاه پاره ای از جوانان بنی هاشم آمدند. وقتی پیغمبر آن ها را دید، چشم های مبارکش پر از اشک گردید و رنگ مبارکش متغیّر گشت.

عرض کردم: یا رسول اللّه! چه نازله ای است که در روی شما می بینم و ما آن را ناخوش می داریم؟

آن حضرت فرمود: خدای تعالی برای ما اهل بیت آخرت را بر دنیا اختیار کرده، به درستی که بعد از من اهل بیتم به بلاها مبتلا شوند و از اوطان خود دور و رانده گردند تا وقتی که قومی با علم های سیاه از سمت مشرق می رسند، خلافت را مطالبه می کنند ولی به ایشان داده نمی شود، پس قتال می کنند و نصرت می یابند.

سپس آن چیزی که خواسته بودند به ایشان می دهند امّا آن ها قبول نمی کنند تا این که امر را به مهدی علیه السّلام تسلیم نمایند. آن گاه زمین را پر از عدل گرداند، چنان که پر از جور گردیده. اگر کسی از شما، ایشان را درک کرد، نزد ایشان برود؛ هرچند با راه رفتن با دست ها و پاها روی برف باشد.

ابن اعثم کوفی در کتاب فتوح از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: در طالقان خیر باشد.

به درستی که در آن جا برای خدا خزینه هایی است که از زر و سیم نیستند لکن در آن جا مؤمنین هستند که خدا را شناخته اند حقّ شناختنی، ایشان در آخر زمان یاران مهدی هستند.

باب ششم: در قدر زمان خلافتش بعد از ظهور است.

از ابی سعید خدری روایت کرده؛ او گفت: ترسیدم از این که بعد از رسول خدا حادثه ای در دین روی دهد. پس از حضرت پرسیدم بعد از تو چه خواهد شد؟

فرمود: مهدی در امّت من خروج کند، پنج یا هفت یا نه سال طول می کشد و تشکیک بیش از این در قدر مدّت ظهورش نیز روایت شده.

راوی گفت: ما گفتیم: زمان خلافتش چقدر می شود؟

ص: 383

فرمود: چند سالی بعد از آن. هرمردی نزد او آید و گوید: یا مهدی! به من مال دنیا عطا کن، آن قدر عطا می کند که ایشان قادر به حمل ونقل آن نباشند.

حافظ ترمذی گفته این حدیث حسن است و از غیرطریق ابی سعید هم از پیغمبر روایت شده است.

از ابی سعید مروی است که پیغمبر فرمود: مهدی از امّت من می آید؛ اگر مدّت ملکش کوتاه باشد، هفت سال و اگر طولانی باشد، نه سال است. امّت من در زمان او طوری متنعّم می شوند که مثل آن را ندیده اند.

آن گاه زمین مأکولات خود را بیرون می دهد و چیزی نگه نمی دارد. اموال در این وقت، مانند دانه هایی است که زیر پا افتاده. هرمردی که برخیزد و بگوید: یا مهدی! به من عطا کن. آن حضرت می فرماید: بگیر!

از امّ سلمه، زوجه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده؛ آن حضرت فرمود: در وقت موت خلیفه ای از خلفا، اختلافی در میان مردم می شود، آن گاه مردی از اهل مدینه با عزم فرار، به سمت مکّه بیرون می رود. در آن جا جمعی از اهل مکّه می آیند و مابین رکن و مقام با او بیعت می کنند، در حالی که او بیعت را مکروه می دارد.

آن وقت از شام بر سر او لشکر می فرستند، که زمین در میان مکّه و مدینه ایشان را فرومی برد؛ وقتی خلایق؛ این کرامت را دیدند، ابدال شام و جماعت اهل عراق می آیند و با او بیعت می کنند. بعد از آن کسی خروج می کند که خالوهای او از قبیله کلب است.

آن گاه مرد مدنی بر سر او لشکر می فرستد و ایشان غالب می شوند. ناامیدی برای کسی باشد که بر سر مال غنیمت کلب، حاضر نشود، پس اموال ایشان را قسمت می نمایند و به سنّت رسول خدا عمل کرده می شود، اسلام قرار و آرام می یابد و او در میان خلایق، هفت سال درنگ می کند، بعد از آن، وفات یابد و مسلمین بر او نماز کنند.

ابو داود گفته بعضی روات از هشام، نه سال روایت کرده، نیز گفته سوای او، معاذ از روات، نه سال روایت کرده است.

باب هفتم: در بیان این که عیسی بن مریم با آن حضرت، نماز می گزارد.

ص: 384

ابو هریره روایت کرده که رسول خدا فرمود: در چه حال می شوید وقتی که عیسی بن مریم میان شما فرود آید، در حالی که امام شما از شماست؟!

صاحب کتاب گفته: این حدیث حسن و صحیح و بر صحّت او اتّفاق است و یکی از جمله احادیث محمد بن شهاب زهری است. بخاری و مسلم هم در صحیح خود آن را ایراد کرده اند.

از جابر بن عبد اللّه روایت کرده گفت: از رسول خدا شنیدم که می فرمود: همیشه طایفه ای از امّت من بر سر حق، قتال می کنند و غالب می آیند. آن وقت عیسی بن مریم فرود آید، سپس بزرگ مردم به او می گوید: بیا با تو نماز بگزاریم!

او گوید: آگاه شوید که بعضی از شما بر بعضی دیگر امیر است!

او گفته: این حدیث حسن و صحیح است. و مسلم در صحیح خود، آن را ایراد نموده.

هرچند تأویل حدیث اوّل ممکن است، لکن تأویل این حدیث ممکن نیست، زیرا صریح است در این که عیسی، نزد امیر المسلمین می آید و امیر در آن روز، مهدی است.

باب هشتم: در وصف پیغمبر از صورت مبارک حضرت مهدی است.

از ابی سعید خدری روایت کرده؛ او گفت: رسول خدا فرمود: مهدی از من است؛ موی جبین او، کم و بینی اش نازک و بلند است. زمین را پر از عدل گرداند، چنان که پر از ظلم شده باشد، او هفت سال، سلطنت می کند.

صاحب کتاب گفته: این حدیث، صحیح است و او را حافظ ابو نعیم در صحیح خود آن را ایراد کرده. غیر او، از حافظین روایات مانند طبرانی و غیره نیز آن را روایت کرده اند.

ابن شیرویّه دیلمی در کتاب فردوس در باب الف و لام با اسناد خود از ابن عبّاس روایت کرده؛ گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: مهدی، طاوس اهل بهشت است.

نیز با اسناد خود از حذیفة بن یمان روایت کرده؛ گفت: پیغمبر فرمود: مهدی، از اولاد من است؛ روی او، مانند قمر دوّم است؛ رنگش، رنگ عربی و جسمش، جسم اسراییلی (یعنی عظیم الجثّه) است. زمین را پر از عدل گرداند. چنان که پر از ظلم

ص: 385

گردیده. همه اهل آسمان ها و زمین ها و مرغان در هوا به خلافتش راضی می شوند، او بیست سال، خلافت می کند.

باب نهم: در تصریح پیغمبر به این که مهدی از اولاد امام حسین علیه السّلام است.

از ابی هارون عبدی روایت کرده؛ گفت: به نزد ابی سعید خدری آمده، به او گفتم:

آیا تو در بدر حاضر بودی؟

گفت: بلی!

گفتم: آیا از چیزهایی که از رسول خدا شنیده ای، خبر نمی دهی؟

گفت: بلی! خبر می دهم؛ رسول خدا مریض شد، طوری که ضعیف و نقیه گردید.

آن گاه فاطمه به عزم عیادت داخل گردید- در حالی که من طرف راست پیغمبر نشسته بودم- زمانی که ضعف پیغمبر را مشاهده کرد، گریه او را گلوگیر نمود، حتّی اشک چشمش بر صفحه روی او ظاهر گردید.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: یا فاطمه! چه چیز تو را می گریاند؟

گفت: از ضایع شدن می ترسم.

فرمود: آیا ندانسته ای که خدای تعالی بر زمین نظر کرد، پدرت را از میان اهل آن برگزید، بعد از آن، نظر دیگری نمود، از ایشان، شوهر تو را برگزید و به من وحی فرمود تو را به او تزویج نمایم. پس تو را به او تزویج نمودم و او را وصیّ خود، قرار دادم! آیا نمی دانی که خدای تعالی به تو کرامت دارد، به سبب این که علم و حلم شوهرت از همه ایشان بیشتر و در اسلام از همه، پیشتر است.

آن گاه فاطمه خوشحال گردید و رسول خدا اراده نمود همه فضایلی که خدا به محمد و آل او کرامت فرموده، به فاطمه خبر دهد. پس فرمود: برای علی هشت منقبت است؛ ایمان به خدا و رسول او، حکمت او، دو سبط او که حسن و حسین باشند و امر کردن به معروف و نهی نمودن از منکر.

فرمود: یا فاطمه! هفت خصلت به اهل بیت من داده شده که به احدی از اوّلین داده نشده و احدی از آخرین که غیر از ما است، نخواهد یافت. پیغمبر ما، بهترین پیغمبران

ص: 386

و او پدر تو است، وصیّ او، بهترین اوصیا و او شوهر توست. شهید ما، بهترین شهدا و او حمزه عمّ پدر تو است، دو سبط این امّت از ما است و ایشان پسران تواند و مهدی این امّت، که عیسی بن مریم پشت سرش نماز خواهد گزارد. بعد از آن دست خود را بر کتف امام حسین علیه السّلام زد و فرمود: مهدی امّت از این است.

این حدیث را دارقطنی- صاحب جرح و تعدیل- به این نهج ایراد نموده است.

باب دهم: در ذکر کرم مهدی علیه السّلام است.

با اسناد خود از ابی نضره روایت کرده؛ گفت: نزد جابر بن عبد اللّه بودیم، او گفت:

نزدیک است پیش اهل عراق، یک قفیز و یک درهم جمع نشود.

ما گفتیم: سبب آن چیست؟

گفت: اهل عجم، ممانعت می کنند. بعد از آن گفت: نزدیک است یک دینار و یک مدّ نزد اهل شام جمع نشود.

گفتیم: این که گفتی از چه راه است؟

گفت: از قبل اهل روم است، زمانی ساکت گردید، سپس گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: در آخر امّت من، خلیفه ای می آید که اموال را جمع می کند و آن ها را می شمارد.

راوی گوید: به ابی نضره و ابی العلا گفتم: آیا آن خلیفه، عمر بن عبد العزیز است؟

گفتند: نه.

راوی گوید: این حدیث، احسن و صحیح است و مسلم در صحیح به اسناد خود آن را از ابی نضره و او از ابی سعید روایت کرده؛ گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: از خلفای شما خلیفه ای هست که مال را جمع می کند و آن ها را نمی شمارد.

گفته است: این حدیث، ثابت و صحیح است، حافظ مسلم در صحیح خود آن را ایراد کرده و از ابن سعید و جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده، ایشان گفته اند: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: در آخر زمان کسی خلیفه می شود که مال می دهد و نمی شمارد.

راوی گوید: مسلم در صحیح خود، لفظ حدیث را به این نهج ذکر نموده و از ابی سعید خدری روایت کرده که گفت: رسول خدا فرمود: به شما، به مهدی بشارت

ص: 387

می دهم که در میان امّت من، در حال اختلاف و تزلزل ایشان مبعوث می شود، زمین را پر از عدل گرداند، چنان که پر از ظلم و جور گردیده. سکّان آسمان و زمین از وی راضی می شوند و اموال را بالسّویّه، میان مردم قسمت می کند.

آن وقت خدای تعالی دل های امّت محمد را با غنا پر می کند و عدالتش، آن ها را فرا می گیرد به حدّی که منادی به امر او ندا می کند: که را به اموال احتیاج هست؟ آن گاه جز یک مرد کسی اظهار حاجت نمی کند.

پس منادی می گوید: نزد خزینه دار برو و بگو مهدی امر می کند که به من اموال بدهی! خزینه دار گوید: بردار! او برمی دارد و لکن هنگام بیرون آوردن نادم و پشیمان شده، می گوید: من، از حیثیّت نفس، شجاع ترین امّت محمد بودم، حال از تحصیل چیزی که ایشان را فراگرفته، عاجز شدم، پس اموال را پس گرفته، می دهد و قبول نمی کند.

آن حضرت به او می گوید: ما اهل بیت چیزی را که داده ایم، پس نمی گیریم. مدّت سلطنت اش هفت یا هشت یا نه سال می شود. بعد از آن حضرت، خیری در زندگانی نمی باشد.

این حدیث حسن و ثابت است، شیخ اهل حدیث در مسند خود، آن را آورده و به اسناد خود از ابی سعید خدری روایت کرده که گفت: رسول خدا فرمود: در آخر زمان و ظهور فتنه ها، مردی آید که او را مهدی می نامند و عطای او، گوارا می باشد.

گفته: این حدیث، حسن است و ابو نعیم حافظ آن را آورده است.

باب یازدهم: در ردّ کسانی است که گمان کرده اند مهدی عبارت از مسیح بن مریم است.

با اسناد خود از علی بن ابی طالب روایت کرده؛ گفت: خدمت رسول خدا عرض کردم: آیا مهدی از ما آل محمد است یا از غیر ما است؟

آن حضرت فرمود: از ما است؛ خدای تعالی با او دین را تمام می کند، چنان که با ما فتح نمود. با ما از فتنه نجات می یابند، چنان که از شرک نجات یافتند و خدای تعالی با

ص: 388

ما، دل های ایشان را بعد از عداوت فتنه به همدیگر مهربان گرداند و باهم برادر می شوند، چنان که بعد از عداوت شرک با یکدیگر برادر دینی گردیدند.

این حدیث حسن است و حافظین احادیث در کتب خود، آن را روایت کرده اند.

طبرانی در معجم اوسط و ابو نعیم در کتاب حلیة الاولیاء و عبد الرّحمن بن حمّاد در عوالی خود از جابر روایت کرده، گفت: رسول خدا فرمود: عیسی بن مریم فرود آید.

آن گاه مهدی، امیر ایشان به او می گوید: بیا با ما نماز بگزار!

او گوید: بعضی از شما بر بعضی دیگر امیر است؛ این اکرامی است از خدا، برای این امّت.

او گفته: این حدیث حسن است و حارث بن ابی اسامه در مسند خود و حافظ ابو نعیم در عوالی خود آن را روایت کرده؛ در این حدیث دلالت هست به این که مهدی، غیر عیسی بن مریم است.

علی بن محمد بن خالد جندی گفته: شافعی مطلّبی که در حدیث، مساهله و مسامحه داشت، گفته: اخبار در خصوص مهدی علیه السّلام از رسول خدا به حدّ تواتر و استفاضه رسیده است که او هفت سال سلطنت می کند، زمین را پر از عدل گرداند و با عیسی بن مریم خروج کند و عیسی علیه السّلام در قتل دجّال در باب الدّور زمین فلسطین، او را یاری می کند؛ او، امام این امّت می شود و عیسی بن مریم پشت سرش نماز می گزارد ...، تا آخر قصّه طولانی او.

شافعی این حدیث را در کتاب رساله ایراد نموده و برای ما در باب مطالب مذکور روایتی هست که اگر ذکر سندش موجب تطویل نمی شد، آن را روایت می کردیم.

راوی گفته: اهل حدیث اتّفاق نموده اند به این که اگر راوی معروف به مساهله باشد، خبر او مقبول نمی شود.

باب دوازدهم: در قول آن حضرت است که: قومی که من در اوّل ایشان، عیسی علیه السّلام در آخرش و مهدی در وسطش است، هرگز هلاک نمی شود.

با اسناد خود از ابن عبّاس روایت کرده؛ گفت: رسول خدا فرمود: هرگز هلاک

ص: 389

نمی شود قومی که ...، تا آخر حدیث.

او گفته: این حدیث حسن است و حافظ ابو نعیم در عوالی و احمد بن حنبل در مسند آن را روایت کرده اند.

معنی قول آن حضرت که عیسی بن مریم آخر ایشان است، این نیست که عیسی بن مریم بعد از مهدی می ماند، زیرا این حدیث از چند وجه جایز نیست.

وجه اوّل: قول آن حضرت است که در حیات و زندگی بعد از مهدی خیری نیست.

وجه دوّم: این است که مهدی امام آخر زمان است و امامی بعد از او، در هیچ روایتی مذکور نشده، لکن این ممکن نیست، زیرا مردم بی امام می مانند.

اگر بگویند: عیسی بعد از او امام امّت می شود، می گوییم: جایز نیست، زیرا در حدیث تصریح گردید به این که در حیات و زندگی بعد از مهدی خیری نیست، چگونه می شود عیسی در میان قومی باشد و در ایشان خیر نباشد.

نیز جایز نیست که گفته شود عیسی، نایب مهدی است، زیرا در شأن او، نیابت سزاوار نیست و جایز نیست اصالتا به امور امّت مشغول شود، زیرا عوام، توهّم نمایند ملّت محمّدیّه به ملّت عیسویّه انتقال یافته و این هم کفر است.

پس لا بدّ است که حدیث را به معنی صحیح تأویل نماییم و آن این است که من اوّل داعی به ملّت اسلام هستم، مهدی اوسط داعی و مسیح آخر داعی است.

احتمال هست که معنی حدیث این باشد: مهدی اوسط این امّت است. یعنی، بهترین ایشان و امام ایشان است، بعد از او، عیسی نازل می شود، مهدی را تصدیق می کند، او را یاری می نماید و صحّت چیزی که او ادّعا می فرماید، به امّت بیان می کند. بنابراین حضرت مسیح، آخر مصدّقین می شود.

علی بن عیسی ناقل احادیث مذکوره، گفته که این فقیر گوید: آن چه در تأویل حدیث ذکر شد، موهم این است که مهدی از علی بهتر و خیرتر باشد و کسی به این قول، قایل نشده.

چیزی که به نظر من می آید این است که پیغمبر، اوّل داعی اسلام است و مهدی به

ص: 390

سبب این که در ملّت پیغمبر و تابع او است، داعی است و عیسی به جهت این که صاحب مذهب دیگر است، آخر داعی است. زیرا در آخر زمان به غیرشریعت خود، داعی خواهد شد.

باب سیزدهم: در ذکر کنیّه او است و این که او در خلق به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شباهت دارد.

با اسناد خود از حذیفه روایت کرده؛ گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: هرگاه از دنیا غیر از یک روز باقی نماند، هرآینه خدا مردی را مبعوث گرداند که نامش نام من و خلق او خلق من و کنیّه اش ابا عبد اللّه است.

گفته که این حدیث حسن است که به ما روزی داده شده و معنی قول آن حضرت؛ خلق او، خلق من است، کنایه از انتقام کشیدن مهدی از کفّار برای دین خداست، چنان که پیغمبر می کرد و حال آن که خدای تعالی فرموده: وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ.(1)

بنده ی فقیر، علی بن عیسی- عفی اللّه عنه- گوید: العجب که خلق او را منحصر به انتقام گرفتن نمود و این بی معنی است، زیرا در جمیع اخلاق، پیغمبر با او شریک بود، مانند: کرم، شرف، علم، حلم و شجاعت و غیر آن از اخلاقی که در صدر کتاب، تعداد نمودیم و از این عجیب تر آن است که آیه را دلیل مدّعای خود نموده است.

باب چهاردهم: در ذکر اسم قریه ای است که خروج آن حضرت از آن جا خواهد بود.

با اسناد خود از عبد اللّه بن عمر روایت کرده که گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: مهدی از قریه ای خروج می کند که او را کرعه می گویند.

گفته: این حدیث حسن است که به ما روزی داده شده و ابو الشیخ اصفهانی در عوالی خود آن را ایراد نموده است.

باب پانزدهم: در ذکر ابری است که در وقت خروج بر سرش سایه می افکند.

ص: 391


1- سوره قلم، آیه 4.

با اسناد خود از عبد اللّه روایت کرده؛ گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: مهدی در حالی خروج می کند که ابر بر سرش سایه می افکند و منادی از میان ابر ندا می کند: این مهدی خلیفه خداست.

این حدیث حسن است و آن را جز به این نهج روایت ننموده اند.

باب شانزدهم: در ذکر ملکی است که با مهدی علیه السّلام خروج می کند.

از عبد اللّه بن عمر روایت می کند که رسول خدا فرمود: مهدی در حالی خروج می کند که ملکی بالای سرش ندا می کند: این مهدی علیه السّلام است، تابع او شوید!

این حدیث حسن است و حافظینی مثل ابو نعیم و طبرانی و غیر ایشان آن را روایت کرده اند.

باب هفدهم: در ذکر صفت مهدی و رنگ و جسم او است.

پیش تر در حدیث مرسل مذکور گردید، نیز با اسناد خود از حذیفه روایت کرده؛ گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: مهدی مردی از اولاد من است، رنگش، عربی، جسمش جسم اسراییلی و در خدّ راست او، خالی مانند کوکب درّی است. زمین را پر از عدل گرداند، چنان که پر از ظلم گردیده. اهل آسمان و زمین و مرغان هوا به خلافتش راضی می باشند.

گفته: این حدیث حسن است، جمع کثیری از اصحاب ثقفی آن را روایت کرده اند، سندش نزد ما معروف است.

باب هجدهم: در ذکر خالی که بر خدّ راست اوست، بیان لباس های او و فتح کردن شهرهای شرک توسّط او می باشد.

با اسناد خود از ابی امامه باهلی روایت کرده؛ گفت: رسول خدا فرمود: مابین شما و اهل روم، چهار مصالحه می شود، چهارمین آن در دست مردی از اولاد هرقل است که ملک روم بوده و مدّت سلطنت او، هفت سال طول می کشد.

آن گاه مردی از طایفه عبد قیس که او را مستور بن غیلان گویند، عرض کرد:

یا رسول اللّه! در این روز، امام ایشان که خواهد شد؟

ص: 392

فرمود: مهدی از اولاد من که به حدّ مرد چهل ساله است. روی او، مانند کوکب درّی و در خدّ راستش خال سیاهی است، عبای سفیدی که در قطوان- جایی در نزدیکی کوفه- بافته می شود، بر دوش او می باشد؛ گویا از مردمان بنی اسراییل است، دفاین زمین را بیرون و مداین شرک را فتح می کند.

باب نوزدهم: در ذکر کیفیّت دندان های مهدی (عج) است.

به اسناد خود از عبد الرحمن بن عوف روایت کرده؛ او گفته: رسول خدا فرمود:

هرآینه خدا مردی را از عترت من مبعوث می کند که بیخ دندان های ثنایای او از یک دیگر جدا و موی جبین مبارکش کم است. زمین را پر از عدل می کند، چنان که از ظلم پر گردیده و مال بسیار به مردم می دهد. ابو نعیم این حدیث را به همین نهج در عوالی خود آورده است.

باب بیستم: در ذکر فتح قسطنطنیّه به دست مهدی (عج) است.

از ابی هریره روایت کرده که گفت: رسول خدا فرمود: قیامت قیام نمی کند تا آن که مردی از اهل بیت من قسطنطنیّه، جبل و دیلم را مالک شود و فتح نماید. هرگاه از دنیا غیر از یک روز نماند، هرآینه خدای تعالی آن را طولانی گرداند تا آن را در آن روز فتح نماید.

صاحب کتاب گفته: این سیاق حافظ ابو نعیم در این حدیث است، او گوید: این بدون شکّ و ریب مهدی است.

باب بیست و یکم: در ذکر این که خروج مهدی بعد از ملوک جبابره است.

به اسناد خود از جابر بن عبد اللّه روایت کرده که گفت: رسول خدا فرمود: به زودی بعد از من، خلفا و بعد از خلفا، امرا و بعد از آن، ملوک جبابره می آیند و بعد از ایشان، مهدی از اهل بیت من خروج می کند، زمین را پر از عدل گرداند، چنان که از ظلم پر گردیده. حافظ ابو نعیم در فوائد و طبرانی در معجمه اکبر همین طور روایت کرده اند.

باب بیست و دوّم: در قول پیغمبر است که مهدی امام صالح می باشد.

به اسناد خود از ابی امامه روایت کرده که گفت: رسول خدا برای ما خطبه خواند،

ص: 393

در آن ذکر دجّال نمود و فرمود: در این وقت، مدینه از خباثت پاک می گردد؛ چنان که کوره آهنگر، آهن را از خبث الحدید پاک می کند و منادی ندا نماید: روز، روز خلاص است. آن گاه امّ شریک عرض کرد که در این روز، عرب در کجا می باشند؟

فرمود: ایشان در این روز، کم می شوند و اکثر ایشان در بیت المقدّس خواهند شد.

امام ایشان، مرد صالحی است مهدی نام.

راوی گفته: این حدیث حسن است و حافظ ابو نعیم اصفهانی به همین نهج آن را روایت کرده است.(1)

العبقری الحسان ؛ ج 1 ؛ ص394

ز مهدی است.

با اسناد خود از ابی سعید خدری روایت کرده که گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

امّت من در زمان مهدی طوری متنعّم می شوند که پیش از این، مثل آن را ندیده اند، آسمان بر ایشان می بارد و زمین همه نباتات خود را بیرون گرداند.

راوی گفته: این متن حدیث است و حافظ ابو القاسم طبرانی در معجمه اکبر آن را روایت کرده است.

باب بیست و چهارم: در خبر دادن رسول خدا به این که مهدی (عج) خلیفه خداست.

با اسناد خود از ثوبان روایت کرده که گفت: رسول خدا فرمود: نزد خزینه شما، سه نفر از اولاد خلفا مقتول گردد و خلافت در کسی از اهل زمان، قرار نمی گیرد. بعد از آن علم های سیاه می رسند و همه ایشان را می کشند، سپس مهدی، خلیفه خدا می آید. وقتی ظهور او را شنیدید، نزد او بیایید و با او بیعت کنید، به درستی که او خلیفه خداست!

راوی گفته: متن این حدیث صحیح است. حال آن که به سند دیگر از طریق راوی ای که بهتر است به ما رسیده، الخبر.

باب بیست و پنجم: در دلالت کردن به این که مهدی زنده است و از زمان غیبتش تا حال، باقی است.

باقی بودن او تا حال، ممتنع نیست، زیرا خضر و الیاس از اولیاء اللّه و دجّال و ابلیس

ص: 394


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

از اعداء اللّه تا حال، باقی هستند. بقای ایشان با کتاب و سنّت ثابت گردیده و مخالفین هم بر بقای ایشان اتّفاق کرده اند.

لکن جواز بقای مهدی را از دو وجه انکار نموده اند؛ یکی طول زمان است و دیگری این که آن حضرت در سرداب است و کسی هم به او نان و آب نمی دهد، باقی بودن او به این نهج، در عادت، محال و ممتنع است.

دلایل مؤلف بر بقای امام مهدی (علیه السلام)

مؤلف کتاب کفایة الطّالب، محمد بن یوسف بن محمد در جواب منکرین گفته:

دلیل بر بقای حضرت مسیح، قول خدای تعالی است وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ و حال آن که کسی از وقت نزول آیه تا این حال، به او ایمان نیاورده؛ پس باید در آخر زمان، ایمان بیاورند.

دلیل بر بقای وی از سنّت، روایت مسلم در صحیح خود است که از نواس بن سمعان در حدیث طولانی در قصّه دجّال روایت کرده؛ گفت: عیسی بن مریم نزد مناره ای سفید در سمت شرقی دمشق، مابین دو مهروده، در حالی که دو دست خود بر دو بال دو ملک گذاشته، نزول می کند. هم چنین است حدیث گذشته که رسول خدا فرمود: شما با عیسی بن مریم در چه حال می باشید وقتی به سوی شما نزول می کند، در حالی که امام شما از شما است؟!

و امّا بقای خضر و الیاس؛ ابن جریر طبری گفته: خضر و الیاس باقی اند و روی زمین سیر می کنند.

مسلم در صحیح خود از ابی سعید خدری روایت کرده که گفت: رسول خدا در حدیث طولانی در خصوص دجّال فرمود: بر او حرام است که به کوچه های مدینه داخل شود، بلکه به سمت شوره زاری که در نزدیکی مدینه است، می روند، در این روز، مردی بر او خروج می کند که او بهترین مردم یا بهتر از مردم است و به دجّال می گوید: شهادت می دهم به این که تو همان دجّالی که رسول خدا خبر داده.

ص: 395

آن گاه دجّال گوید: دیدید که من این مرد را کشتم، بعد او را زنده گردانیدم، آیا در امر من شک می کنید؟

ایشان گویند: ندیدیم. پس دجّال او را می کشد، بعد از آن زنده می کند.

آن مرد بعد از زنده شدن می گوید: من بر احوال تو از تو بیناترم، یعنی بر ساحری تو.

دجّال دوباره اراده قتل او می نماید، ولی بر او تسلّط نمی یابد. ابو اسحاق ابراهیم بن سعد گفته: این مرد، خضر است.

صاحب کتاب مذکور گوید: لفظ حدیث مذکور، لفظ مسلم در صحیح خود است، امّا دلیل بر بقای دجّال، حدیث تمیم داری و حسان است و آن حدیثی حسن است که مسلم در صحیح خود ذکر نموده و گفته که این حدیث بر بقای دجّال صراحت دارد.

و دلیل بر بقای ابلیس لعین، آیات کتاب عزیز است؛ مانند آیه رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ* قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ.(1)

امّا بقای مهدی در کتاب و سنّت، هردو رسیده؛ آن چه در کتاب رسیده، این است که سعید بن جبیر در تفسیر قول خدای تعالی لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (2) گفت: او مهدی از عترت فاطمه است. قول کسی که گفته او حضرت عیسی است، با این منافات ندارد، زیرا عیسی مساعد و یاور او است.

مقاتل بن سلیمان و اتباع او از مفسّرین، در تفسیر قول خدای تعالی وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ(3) گفته اند: عبارت است از مهدی که در آخر زمان می آید و بعد از خروج او، قیامت قیام می کند.

امّا جواب استبعاد طول زمان او از دو راه است: یکی نصّ و دیگر معنی.

آن که نصّ است، اخبار سابقه اند که بر وجود سه نفر در آخر الزّمان دلالت می کردند و بر این که در میان ایشان، غیر از مهدی متبوع و مطاع نمی شود. دلیلش این

ص: 396


1- سوره حجر، آیه 35 و 36.
2- سوره توبه، آیه 33.
3- سوره زخرف، آیه 61.

است که او در آخر زمان امام امّت است و عیسی علیه السّلام پشت سرش نماز می گزارد، چنان که در احادیث صحیحه وارد شده و او را در ادّعایش تصدیق می کنند، سوّمین دجّال است که حیات و وجود او هم ثابت شده است.

امّا دلیلی که از جهت معنی است خالی از دو قسم نیست؛ یا بقای ایشان تحت قدرت خداست و یا محال است. قسم دوّم باطل است، زیرا کسی که مخلوقات را از کتم عدم به عرصه وجود می آورد، بعد از آن فانی می گرداند و باز خلق می کند، لا بدّ است که بر ابقای آن ها هم قادر باشد.

بقای ایشان نیز خالی از دو قسم نیست؛ یا به اختیار خداست یا به اختیار امّت. قسم دوّم باطل است، زیرا اگر به اختیار امّت باشد، هرآینه جایز می شود یکی از ما، بقا را برای خود یا پسر خود بخواهیم و این برای ما حاصل و در تحت قدرت ما داخل نمی گردد. پس لا بدّ است که به اختیار خدا راجع گردد.

و نیز بقای این سه نفر، خالی از دو قسم نیست. بقایشان یا با سبب است یا بلاسبب.

اگر بی سبب باشد، خالی از حکمت خواهد شد و چیزی که خالی از حکمت گردید، داخل افعال اللّه نمی شود. بنابراین لا بدّ است که با سبب باشد و سبب بقای هریک را علی حدّه ذکر می کنیم.

امّا سبب بقای عیسی علیه السّلام، قول خدای تعالی است: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ (1) و حال آن که از وقت نزول آیه تا حال، به او ایمان آورده نشده، پس باید این در آخر زمان شود.

امّا دجّال لعین، از وقتی که رسول خدا به ما خبر داده در میان شما اعور دجّال خروج می کند، نزد او به قدر کوهی طعام گذاشته و به آن سیر می شود و غیر این از اخبار، تا حال، حادثه دجّال روی نداده است. پس لا بدّ است که در آخر زمان باشد.

بناء علی هذا، این ها اسباب بقای دجّال در این مدّت طولانی می شود و اسباب بقای سه نفر، برای صحّت امر معلوم در وقت معلوم یکی شد.

ص: 397


1- سوره نسا، آیه 159.

حال که اخبار صحیحه در بقای عیسی علیه السّلام و دجّال گذشت، مانع برای بقای مهدی چیست با این که بقایش با اختیار خدا و مقدور او است؟

لذا بقای او از بقای آن دو نفر اولی می باشد، زیرا اگر او باقی باشد، امام آخر زمان خواهد شد و زمین را پر از عدل خواهد گردانید. پس بقای او، برای مکلّفین مصلحت لطف و بقای دجّال، مفسده است، زیرا ادّعای الوهیّت خواهد کرد. لکن در بقای او، امتحان خلایق است تا مطیع از عاصی، محسن از مسیی ء و مصلح از مفسد تمیز یابد و این، حکمت بقای دجّال است.

امّا سبب بقای عیسی علیه السّلام ایمان آوردن اهل کتاب به او و تصدیق نمودن سیّد انبیا توسط ایشان می باشد. او نزد اهل طغیان ادّعای مهدی را تصدیق خواهد کرد به دلیل این که پشت سرش نماز می کند، او را نصرت می نماید و مردم را به دین محمدی صلّی اللّه علیه و آله دعوت می نماید.

بنابراین بقای مهدی، اصل و بقای آن دو نفر، فرع می شود. چگونه می شود فرع باقی بماند بدون بقای اصل؟! هرگاه این صحیح باشد، لازم می آید مسبّب بدون وجود سبب، موجود باشد و آن محال است.

ما گفتیم بقای مهدی نسبت به بقای آن دو نفر، اصل است. زیرا بیان شد که وجود عیسی علیه السّلام در صورتی که اصل باشد و ناصر ملّت اسلام باشد و امام را هم تصدیق نماید، صحیح نیست؛ زیرا اگر صحیح باشد، لازم می آید او به دولت و دعوت علی حدّه منفرد شود و این مستلزم ابطال دولت اسلام گردد.

حال آن که رسول خدا فرموده: بعد از من، کسی پیغمبر نمی شود و فرموده: حلال، آن است که خدا تا روز قیامت به زبان من حلال کرده و حرام، آن چیزی است که خدا تا روز قیامت به زبان من حرام گردانیده.

پس لا بدّ است که حضرت عیسی علیه السّلام نسبت به او، فرع و عون و ناصر باشد. وقتی ناصر و یاور او نشد، بر وجود او تأثیر نمی شود. پس از این مقدّمات ثابت گردید، وجود مهدی بر وجود عیسی اصل است.

ص: 398

و هم چنین وجود دجّال لعین در آخر زمان برای وجود امامی که خلایق به او اعتماد نمایند و در پاره ای امور به او رجوع کنند، صحیح نیست؛ زیرا این مستلزم مقهوریّت اسلام و بطلان دعوت بر آن است. پس وجود امام بر وجود او اصل است.

امّا جواب اوّل از انکار منکرین بر بقای او در سرداب بدون آن که احدی به طعام و شراب و غیر آن به او قیام نماید یا این است که عیسی هم مثل مهدی بشر است. چنان که او در آسمان باقی مانده، مهدی هم در سرداب باقی است. وقتی بقای او در آسمان با آن حال جایز گردید، بقای مهدی هم در سرداب چنین است.

اگر گویی خدای تعالی از خزانه خود به عیسی علیه السّلام غذا می دهد، گوییم اگر به مهدی هم غذا بدهد، خزانه او تمام نخواهد شد.

اگر گویند که عیسی از طبیعت بشریّت رفته، لهذا محتاج به غذا نیست، گوییم این ادّعا باطل است؛ زیرا خدای تعالی به اشرف انبیا فرمود: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ.(1)

اگر گویی این تجرّد را از عالم علوی کسب کرد، گوییم: معلوم نیست؛ دلیل هم نرسیده.

جواب دوّم بقای دجّال در دیر است، طوری که دست های او در گردنش بسته شده و مابین زانوهای او تا کعبین، به آهن مقیّد گردیده و در روایت دیگر مذکور شده در چاهی مقیّد است. پس وقتی بقای دجّال به طریق مذکور ممکن گردید، چه چیز مانع از بقای مهدی می شود، حال آن که او نزد خدا مکرّم است؟! بنابراین ثابت گردید که بقای مهدی شرعا و عادتا ممتنع نیست.

بعد از ذکر این ادلّه و ابحاث، خبر سطیح را ذکر کرده، که من از آن خبر، محلّ حاجت را بیان می کنم و آن این است که سطیح، وقایع، حوادث و پاره ای فتن ها را نزد ذوجدن ملک ذکر می کرد، بعد از این ها، خروج مهدی را مذکور ساخت و گفت: زمین را پر از عدل گرداند و دنیا و اهل آن در ایّام دولتش خوب می شوند.

ص: 399


1- سوره کهف، آیه 110.

از حافظ محمد بن نجّار روایت شده که گفت: این حدیث از جمله احادیث مشاهیر است. حافظ به همین نهج آن را در کتب خود ذکر نموده اند.

در کشف الغمّه آورده که محمد بن طلحه گفت: از جمله احادیثی که از رسول خدا در خصوص مهدی وارد شده، حدیثی است که ابو داود و ترمذی هریک با سند خودشان به ابی سعید خدری رفع نموده اند، او گفته از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که می فرمود: مهدی از من است؛ موی جبین او کمتر و بینی اش نازک و بلند است. زمین را پر از عدل گرداند، چنان که پر از ظلم و جور شده و مدّت خلافت او هفت سال است.

و از جمله آن ها، حدیث ابو داود است که با سند خود در صحیح اش به علی بن ابی طالب علیه السّلام رفع نموده که او گفت: رسول خدا فرمود: هرگاه از روزگار غیر از یک روز باقی نماند، هرآینه خدا مردی را از ما اهل بیت مبعوث گرداند که زمین را پر از عدل گرداند، چنان که پر از ظلم گردیده.

و از جمله آن ها نیز حدیث ابی داود است که در صحیح خود با سند خود به امّ سلمه زوجه پیغمبر رفع نموده، او گفت: شنیدم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرمود: مهدی از عترت من و از اولاد فاطمه است.

و از جمله آن ها، خبری است که قاضی ابو محمد حسین بن مسعود بغوی در کتاب شرح السّنه ذکر کرده و بخاری و مسلم هم آن را در صحیح خودشان به ابی هریره رفع کرده اند، او گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: به چه حال می شود وقتی که عیسی بن مریم فرود آید، در حالی که امام شما از شماست؟!

و از جمله آن ها، خبر ابو داود و ترمذی است که با سند خود در صحیح خودشان به عبد اللّه بن مسعود رفع کرده که او گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: هرگاه از دنیا غیر از یک روز باقی نماند، هرآینه خدای تعالی آن را طولانی گرداند تا این که مردی را از من مبعوث کند که نامش، موافق نام من و نام پدرش، نام پدر من است. زمین را پر از عدل گرداند، چنان که پر از ظلم و جور شده.

در روایت دیگر مذکور است که رسول خدا فرمود: مردی از اهل بیت من، والی

ص: 400

می شود که نامش، موافق نام من است. این از روایات ابی داود و ترمذی است.

و از جمله آن ها، خبری است که ابو اسحاق احمد بن محمد ثعلبی در تفسیر خود با سند خود به انس بن مالک رفع کرده، او گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: ما اولاد عبد المطلب که عبارت از من، حمزه، جعفر، علی، حسن، حسین و مهدی باشد، سادات اهل بهشتیم. انتهی ما أردنا نقله.

ص: 401

ص: 402

عبقریّه شانزدهم بشارت ظهور از ائمه معصومین (علیهم السلام)

اشاره

در نصوص و بشارات ائمّه هدی- صلوات اللّه علیهم اجمعین- به وجود مبارک حضرت حجّة بن الحسن- صلوات اللّه علیه- است.

چون نصوص و بشارات آن بزرگواران در این باب در تضاعیف بساطهای این کتاب خصوصا و سایر مؤلّفات علمای اطیاب، فوق حدّ احصا و خارج از عدّ و استقصا ذکر شده، لذا در این مقام و مضمار از یازده نفر از ائمّه هشت و چهار به ذکر چند خبری از اخبار در ضمن یازده رفرفه، اکتفا و اقتصار می رود. إن شاء اللّه.

بشارت امیر المؤمنین (علیه السلام) 1 رفرفه

در بشارات امیر المؤمنین علیه السّلام به وجود و ظهور آن حضرت است:

صدوق در کمال الدّین (1) از حضرت رضا علیه السّلام از آبای بزرگوارش از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده: «أنّه قال للحسین: التّاسع من ولدک یا حسین! هو القائم بالحقّ، المظهر للدّین، الباسط للعدل.

قال الحسین علیه السّلام: فقلت: یا أمیر المؤمنین و انّ ذلک لکائن؟!

فقال علیه السّلام: أی و الّذی بعث محمّدا بالنّبوّة و اصطفاه علی جمیع البریّة و لکن بعد غیبة و حیرة لا تثبت فیها علی دینه إلّا المخلصون المباشرون لروح الیقین؛ الّذین أخذ اللّه میثاقهم بولایتنا و کتب فی قلوبهم الإیمان و أیّدهم بروح منه.»

به حضرت حسین علیه السّلام فرمود: ای حسین! نهمین فرزند تو، قائم به حق، ظاهرکننده

ص: 403


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 304.

دین و گستراننده عدل است.

حضرت حسین علیه السّلام می فرماید: عرض کردم یا امیر المؤمنین، آن چه را فرمودی، از روی حتم، واقع خواهد شد؟

فرمود: سوگند به خدایی که محمد را به پیغمبری برانگیخته و او را بر جمیع آفریدگان برگزیده، آن چه را از نهمین فرزندان تو گفتم، به وقوع خواهد پیوست؛ و لکن بعد از غیبت و حیرتی که در آن پایدار نماند مگر کسانی که خالص کرده شده و دارای روح یقین باشند؛ آن چنان کسانی که خداوند در عالم ذر و روز ازل، عهد ولایت ما را از ایشان گرفته، ایمان را در دل هایشان نوشته و آنان را به روح خود تأیید فرموده است.

این ناچیز گوید: هرکس در این حدیث شریف و امثال آن به دیده بصیرت نظر نماید، دیگر از انکار منکرین و جحد جاحدین و ارتداد مرتدّین، هیچ تعجّب نکند.

چه؛

دام سخت است مگر یار شود لطف خدا***ورنه انسان نبرد صرفه ز شیطان رجیم

و ایضا شیخ طوسی از ابی وائل روایت کرده؛ گفت: حضرت امیر المؤمنین به سوی فرزندش حسین، نظر کرد و فرمود: «إنّ ابنی هذا سیّد، کما سمّاه اللّه سیّدا و سیخرج اللّه من صلبه رجلا باسم نبیّکم فیشبهه فی الخلق و الخلق یخرج علی حین غفلة من النّاس و امامة من الحقّ و إظهار من الجور. و اللّه! لو لم یخرج لضربت عنقه، یفرح لخروجه أهل السّماء و سکّانها، یملأ الأرض عدلا، کما ملئت جورا و ظلما.»(1)

یعنی به درستی که این پسرم سیّد است، چنان چه خدا او را سیّد نامیده. به زودی خدا از صلب او مردی بیرون می آورد که هم نام پیغمبر شماست و در صورت و سیرت، مانند او است. زمانی خروج فرماید که مردم در غمرات غفلت فرو رفته و در کار میراندن حق و آشکار داشتن جور باشند.

به خدا سوگند! زمانی که مأمور به خروج شود اگر در امتثال فرمان، تأخیری صورت گیرد، هرآینه خدا او را عقوبت فرماید و نابودش کند. جمیع سکّان ملأاعلی و

ص: 404


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 190.

قطّان عالم بالا از خروج او فرحناک شوند، زمین را پر از عدل وداد کند، چنان چه از ظلم و جور پر شده باشد.

و ایضا احمد بن محمد بن عیّاش در مقتضب الاثر(1) از زید بن وهب روایت نموده؛ گفت: ابو جحیفه و حارث بن عبد اللّه همدانی و حارث بن شرب حدیث کردند که در خدمت علی بن ابی طالب علیه السّلام بودیم، چون حسن به آن حضرت روی آورد، فرمود:

«مرحبا بابن رسول اللّه»! و چون حسین اقبال نمود، فرمود: «بأبی أنت و امّی یا أبا ابن خیرة الإماء؛» یعنی، پدر و مادرم فدایت ای پدر پسر بهترین کنیزان!

عرض شد: یا امیر المؤمنین! چرا برای حسن چنان و برای حسین چنین می گویی؟

پسر بهترین کنیزان کیست؟

«فقال: ذاک الفقید الطّرید الشّرید، (م ح م د) بن الحسن بن علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین علیه السّلام هذا و وضع یده علی رأس الحسین.»

فرمود: آن پسر بهترین کنیزان، (م ح م د)، پسر حسن است و او پسر علی است و علی پسر محمد، محمد پسر علی، علی پسر موسی، او پسر جعفر، جعفر پسر محمد، محمد پسر علی و علی پسر این حسین است، آن گاه دست مبارک بر سر حسین نهاد.

و ایضا از حضرت امام حسین علیه السّلام روایت کرده که از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از معنی این قول حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی» پرسیدند که عترت چه کسانی هستند؟

حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: عترت، منم و حسن و حسین علیه السّلام و نه امام از فرزندان حسین که نهم ایشان، مهدی ایشان است؛ از کتاب خدای عزّ و جلّ جدا نمی شود و کتاب خدا نیز از ایشان جدا نمی شود تا بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حوض او وارد شوند(2).

ص: 405


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 31.
2- ر. ک: عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 60؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 241- 240.

بشارت امام حسن (علیه السلام) 2 رفرفه

در بشارت حضرت امام حسن علیه السّلام به وجود و ظهور آن حضرت است،

صدوق در کمال الدّین (1) از ابو سعید عقیصا روایت نموده که گفت: چون حضرت حسن بن علی علیهما السّلام با معاویه- لعنة اللّه- صلح کرد، بعضی از مردم او را ملامت نمودند.

آن حضرت فرمود: شما مصالح این صلح را نمی دانید. به خدا سوگند! آن چه من کردم برای شیعه من بهتر است از آن چه آفتاب بر او تابش کند یا از وی، غروب نماید. آیا نمی دانید من امام مفترض الطاعة بر شما هستم و یکی از دو سیّد شباب اهل بهشتم؟!

برحسب نصّ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله عرض کردند: آری!

فرمود: آیا شما ندانسته اید که چون خضر علیه السّلام کشتی را شکست، کودک را کشت و دیوار را برپا بداشت، باعث سخط موسی گردید، چون حکمت آن بر موسی پنهان بود.

لکن کردار خضر نزد خدای تعالی از روی حکمت و صواب بود.

«أمّا علمتم أنّ ما منّا أحد إلّا و یقع فی عنقه، بیعة لطاغیة زمانه إلّا القائم الّذی یصلّی روح اللّه عیسی بن مریم خلفه؛ فإنّ اللّه یخفی ولادته و یغیّب شخصه لئلّا یکون لأحد فی عنقه بیعة و إذا خرج ذاک التّاسع من ولد أخی الحسین، ابن سیّدة الإماء، یطیل اللّه عمره فی غیبته. ثمّ یظهره بقدرته فی صورة شابّ ابن دون أربعین سنة، ذلک لیعلم أنّ اللّه علی کلّ شی ء قدیر.»

آیا ندانسته اید که هیچ یک از ما نیست مگر آن که از طاغیه زمان خود، در گردن او بیعتی است و جز قائمی که روح اللّه عیسی بن مریم با او نماز کند؛ چراکه خدا ولادت او را پنهان فرماید و شخص او را غایب نماید تا بیعت کسی در گردن او نباشد.

چون نهمین از فرزندان برادرم حسین، پسر خاتون کنیزان، خروج کند، خدا زندگانی او را در زمان غیبتش دراز کند. آن گاه به قدرت خود او را به صورت جوانی که کمتر از چهل سال زندگی کرده باشد، آشکار فرماید این خرق عادت برای آن است که

ص: 406


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 316.

دانسته شود خدا بر هرچیز، تواناست.

و ایضا در کفایة الأثر(1) از اصبغ بن نباته روایت کرده؛ قال: «سمعت الحسن بن علی علیهما السّلام یقول: الأئمّة بعد رسول اللّه اثنی عشر؛ تسعة من صلب أخی الحسین و منهم مهدی هذه الأمّة».

گفت: از حضرت حسن بن علی علیهما السّلام شنیدم که می فرمود: امامان بعد از رسول خدا دوازده نفراند؛ نه تن از صلب برادرم حسین باشند و از جمله آن ها، مهدی این امّت است.

ایضا از حضرت سیّد الساجدین روایت کرده، «قال: قال الحسن بن علی: الأئمّة بعد رسول اللّه عدد نقباء بنی اسرائیل و منّا مهدی هذه الأمّة».(2)

فرمود که حضرت حسن بن علی علیه السّلام فرموده: امامان بعد از رسول خدا به شماره نقبای بنی اسراییل اند و از جمله ائمّه، مهدی این امّت است.

ایضا در کفایة الاثر از ابان بن ابی عیّاش از سلیمان قصری روایت نموده؛ گفت:

شماره امامان را از حسن بن علی سؤال کردم.

فقال: عدد شهور الحول.(3) فرمود: شماره آن ها، شماره ماه های سال است.

بشارت امام حسین (علیه السلام) 3 رفرفه

در بشارات حضرت امام حسین علیه السّلام به وجود و ظهور آن حضرت است.

صدوق در عیون (4) و کمال الدّین (5) و ابن عیّاش در مقتضب (6) از عبد الرّحمن بن

ص: 407


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 223.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 223.
3- همان، ص 224.
4- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 69.
5- کمال الدین و تمام النعمة، ص 317.
6- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 23.

سلیط روایت کرده اند؛ قال: قال الحسین بن علی بن ابیطالب: منّا اثنی عشر مهدیّا؛ اوّلهم، أمیر المؤمنین علیه السّلام و آخرهم، التّاسع من ولدی و هو القائم بالحقّ، یحیی اللّه به الأرض بعد موتها و یظهر به دین الحقّ علی الدّین کلّه و لو کره المشرکون.

له غیبة یرتدّ فیها اقوام و یثبّت علی الدّین فیها آخرون فیؤذون و یقال لهم: متی هذا الوعد إن کنتم صادقین؟

امّا إنّ الصّابرین فی غیبته علی الأذی و التکذیب بمنزلة المجاهد بالسّیف بین یدی رسول اللّه.»

گفت: حسین بن علی علیهما السّلام فرمود: از ما دوازده راهبردار است که اوّل آن ها، امیر المؤمنین و آخرین آن ها، نهمین از فرزند من است. او قائم به حق است که خدا به سبب او زمین را بعد از مردنش زنده کند و به سبب او دین حق را بر هردینی آشکار فرماید و غالب نماید؛ هرچند شرک ورزندگان به خدا کراهت داشته باشند.

برای او غایب شدنی است که در زمان غیبت، اقوامی راه ارتداد گیرند و اقوام دیگر پاینده و پایدار بمانند. پس اذیّت کرده شوند و به ایشان گفته شود که این وعده- یعنی ظهور امام زمان- در چه زمان خواهد بود، اگر شما راستگویانید؟

آگاه باشید به درستی که صبرکنندگان بر آزار و تکذیب منکرین و معاندین در زمان غیبت حضرت قائم- ارواحنا فداه- مانند کسی باشند که پیش روی پیغمبر با شمشیر جهاد کند.

ایضا در کفایة الاثر(1) از جعدة بن هبیره روایت کرده که گفت: مردی عدد ائمّه را از حسین بن علی علیه السّلام پرسش کرد. «فقال علیه السّلام: عدد نقباء بنی إسرائیل؛ تسعة من ولدی، آخرهم، القائم».

فرمود: شماره امامان چون شماره نقبای بنی اسراییل است؛ نه نفر از فرزندان من است که آخر ایشان، قائم است.

ص: 408


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 231.

ایضا صدوق در کمال الدّین (1) از حضرت حسین علیه السّلام روایت نموده؛ قال: «قائم هذه الأمّة هو التّاسع من ولدی و هو صاحب الغیبة و هو الّذی یقسّم میراثه و هو حیّ.»

فرمود: قائم این امّت، نهمین فرزند من و او صاحب غیبت است. او آن چنان کسی است که در حال زندگی میراثش تقسیم شود.

ایضا طبرسی در احتجاج از حضرت علیّ بن الحسین روایت کرده؛ قال: «قال الحسین بن علی علیهما السّلام: فی التّاسع من ولدی، سنّة من یوسف و سنّة من موسی بن عمران و هو قائمنا أهل البیت یصلح اللّه تبارک و تعالی أمره فی لیلة واحدة.(2)

گفت: حضرت حسین بن علی علیهما السّلام فرمود: در نهمین فرزند من سنّتی از یوسف و سنّتی از موسی بن عمران است. او قائم ما اهل بیت است که خدا امر او را در یک شب اصلاح می فرماید.

بشارت امام سجاد (علیه السلام) 4 رفرفه

در نصوص و بشارات حضرت سیّد السّاجدین به وجود و ظهور آن سرور است.

در کفایة الاثر(3) از زید بن علیّ بن الحسین علیهما السّلام روایت کرده که گفت: هنگامی که پدرم با بعضی از اصحاب خود نشسته بود، ناگاه مردی برخاسته، عرض کرد:

«یابن رسول اللّه! هل عهد لکم نبیّکم کم یکون بعده ائمّة؟» آیا پیغمبر، شما را از این که بعد از او چند نفر امام باشند، آگاه کرد؟

«قال: نعم! اثنی عشر؛ عدد نقباء بنی اسرائیل.» فرمود: آری! دوازده نفرند به شماره نقبای بنی اسراییل.

ص: 409


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 317.
2- ر. ک: اعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 230؛ کشف الغمه معرفة الائمة، ج 3، ص 329.
3- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 238.

ایضا در کفایة الاثر(1) از حسین بن علی بن الحسین روایت کرده؛ گفت: مردی شماره ائمّه را از پدرم پرسش کرد. «فقال: اثنی عشر؛ سبعة من صلب هذا، و وضع یده علی کتف أخی محمّد.»

فرمود: دوازده نفرند، هفت نفر از صلب این است و دست خود را بر شانه برادرم محمد گذاشت.

و ایضا در کفایة الاثر(2) از ابو خالد کابلی روایت کرده که گفت: بر حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام داخل شدم در حالی که در محراب جلوس داشت، پس نشستم تا آن حضرت برگشت و به من روی نمود در حالی که دست بر محاسن مبارکش می گذاشت، عرض کردم: ای مولای من! مرا آگاه کن که بعد از تو چند نفر امام باشند؟

فرمود: هشت نفر.

عرض کردم: چگونه است؟

«قال: لأنّ الأئمّة بعد رسول اللّه اثنی عشر إماما عدد الأسباط؛ ثلاثة من الماضین، أنا الرّابع و ثمانیة من ولدی أئمّة أبرار؛ من احبنا و عمل بأمرنا کان معنا فی السّنام الأعلی و من أبغضنا وردّنا أو ردّ واحدا منّا، فهو کافر باللّه و آیاته.»

فرمود: برای این که امامان بعد از رسول خدا دوازده نفر و به شماره اسباط بنی اسراییل اند؛ سه نفر از گذشتگانند، من چهارمین باشم و هشت نفر از فرزندان من اند که همه امام های نیکو باشند؛ هرکس ما را دوست بدارد و به فرموده ما رفتار کند، در بلندترین مقامات با ما است و هرکس به ما بغض ورزد و تمامی ما یا یکی از ما را ردّ کند، کافر خواهد بود.

ایضا صدوق در کمال الدّین (3) از سعید بن جبیر از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام روایت کرده «قال: القائم منّا تخفی ولادته علی النّاس حتّی یقولوا لم یولد بعد،

ص: 410


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 239.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 237- 236.
3- کمال الدین و تمام النعمة، صص 323- 322.

لیخرج حین یخرج و لیس لأحد فی عنقه بیعة.»

فرمود: ولادت قائم ما پنهان بر مردم باشد تا این که می گویند هنوز متولد نشده.

پنهان بودن ولادت برای این است که خروج فرماید و آن در حالی است که از هیچ کس بر گردن او بیعتی نباشد.

این ناچیز گوید: اگرچه در این خبر بر مهدویّت و قائمیّت حضرت حجّة بن الحسن- ارواحنا فداه- و بر اثنا عشریّت ائمّه تصریح نمی باشد، لکن چون صریح در خفای ولادت حضرت قائم است، این معنی در غیر حضرت حجة بن الحسن- ارواحنا فداه- ادّعا نشده، پس این خبر از نصوص قائمیّت آن حضرت خواهد بود.

و ایضا کلینی (1) در کافی از ثمالی روایت کرده؛ «قال: سمعت علی بن الحسین یقول: إنّ اللّه خلق محمّدا و علیّا و أحد عشر من ولده من نور عظمته. فأقامهم أشباحا فی ضیاء نوره یعبدونه، قبل خلق الخلق، یسبّحون اللّه و یقدّسونه و هم الأئمّة من ولد رسول اللّه.»

گفت: از حضرت علی بن الحسین علیه السّلام، شنیدم که می فرمود: به درستی که خدا محمد و علی و یازده نفر از فرزندان علی را از نور عظمت خود آفرید، پس آنان را برپا می داشت در حالی که در روشنی و تابش نور خویش اشباح بودند؛ پیش از آفرینش آفریدگان، خدا را عبادت می کردند و ذات مقدّس او را تسبیح و تقدیس می نمودند. آن یازده نفر از فرزندان علی، امامان از فرزندان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشند.

بشارت امام باقر (علیه السلام) 5 رفرفه

در بشارات حضرت باقر علیه السّلام به وجود و ظهور آن حضرت است.

مسعودی در اثبات الوصیّه (2) از ابو بصیر از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده؛ قال:

ص: 411


1- الکافی، ج 1، صص 531- 530.
2- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب، ص 268.

«یکون منّا بعد الحسین، تسعة تاسعهم، قائمهم و هو أفضلهم.»

فرمود: بعد از حسین، نه نفر امام از ما می باشد که نهمین ایشان، قائم آن ها و او برتر از آنان است.

ایضا مسعودی در اثبات الوصیّه (1) و نعمانی در غیبت (2) خود از علیّ بن حمزه روایت نموده که گفت: من بودم و ابو بصیر و یکی از موالی حضرت باقر علیه السّلام با ما بود.

پس برای ما حدیث کرد که از حضرت باقر شنیده که فرمود: «منّا اثنی عشر محدّثا، القائم، السّابع بعدی»؛ از ما، دوازده نفر محدّث باشند که بعد از من، قائم، هفتمین است.

ابو بصیر برخاسته، گفت: من شهادت می دهم که خود، این خبر را چهل سال است از آن حضرت شنیده ام.

ایضا نعمانی در غیبت (3) و کراجکی در کنز الفوائد(4) از ابو حمزه ثمالی روایت کرده اند؛ گفت: روزی خدمت حضرت باقر علیه السّلام مشرّف بودم، چون حاضرین پراکنده شدند، فرمود: ای ابو حمزه! از جمله محتوماتی که نزد خدای تعالی تبدیل پذیر نیست، قیام قائم ما است. هرکس در آن چه می گویم شک کند، خدا را در حالتی ملاقات نماید که کافر به او و جاحد بر او است.

«ثمّ قال: بأبی و امّی المسمّی باسمی و المکنّی بکنیتی السّابع بعدی! بأبی من یملأ الأرض عدلا و قسطا، کما ملئت ظلما و جورا.

و قال: یا أبا حمزه! من أدرکه فلم یسلم له، فما سلّم لمحمّد و علیّ و قد حرّم اللّه علیه الجنّة و مأواه النّار و بئس مثوی الظّالمین ...، الخ.»

بعد از آن فرمود: پدرم و مادرم فدای همنام و هم کنیه من، هفتمین امام بعد از من!

ص: 412


1- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب، ص 269.
2- الغیبة، صص 97- 96.
3- الغیبة، ص 86.
4- ر. ک: بحار الانوار، ج 36، ص 395.

پدرم فدای آن کسی که زمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که از ظلم و جور پر شده باشد! و فرمود: ای ابو حمزه! هرکس او را ادراک کند و از او اطاعت نکند، پس محمد و علی را اطاعت نکرده و به تحقیق خدا بهشت را بر او حرام کرده و جایگاه او آتش است و بد است آرامگاه ستمکاران.

ایضا مسعودی در اثبات الوصیّه (1) و نعمانی در غیبت (2) به اندک اختلاف در لفظ از امّ هانی ثقفیّه روایت کرده اند که گفت: خدمت حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: معنی قول خدای تعالی: فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ* الْجَوارِ الْکُنَّسِ (3) چیست؟

«قال لی: یا امّ هانی! إمام یخنّس نفسه حتّی ینقطع عن الناس علمه سنة ستّین و مأتین ثمّ یبدو کالشّهاب الواقد فی لیلة الظّلماء. فإن أدرکت ذلک الزمان قرّت عیناک و فی روایة المسعودی: کالشّهاب الوقّاد فإن أدرکت زمانه ...»

خلاصه ترجمه آیه مبارکه برحسب ظاهر این است: سوگند به ستارگان پنهان و پیداشونده که سیرکنندگان، پنهان شونده اند.

امّ هانی گوید: از معنی آیه مبارکه پرسیدم. حضرت فرمود: مقصود از پنهان شونده مراجعت کننده، امامی است که در سنه دویست و شصت خود را پنهان کند تا علم به او از مردم انقطاع گیرد. بعد از غیبت و پنهانی مانند شهاب برافروخته در شب تاریک، آشکار گردد. پس اگر آن زمان را ادراک کنی، چشمانت خنک شود، یعنی بسیار خوشحال گردی.

اقول: بنابر اکثر و اشهر روایات، وفات حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام در سال دویست و شصت واقع شد که مبدأ امامت و غیبت حضرت امام غائب قائم- ارواحنا له الفداء- است.

ص: 413


1- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب علیه السّلام، ص 365.
2- الغیبة، ص 149.
3- سوره تکویر، آیه 15 و 16.

ایضا نعمانی در غیبت (1) از زراره روایت نموده گفت: از حضرت باقر شنیدم که می فرمود: «إنّ للغلام، غیبة قبل أن یقوم و هو المطلوب تراثه.»

قلت: و لم ذلک؟

قال: یخاف، و أومی بیده إلی بطنه؛ یعنی القتل.

به درستی که برای کودک، پنهان شدنی پیش از قیام است و او کسی است که میراثش طلب کرده می شود.

عرض کردم: سبب پنهان شدن او چیست؟

فرمود: بیم کشته شدن را دارد.

بشارت امام صادق (علیه السلام) 6 رفرفه

در نصوص و بشارات حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام به وجود و ظهور آن سرور است.

صدوق در کمال الدّین (2) به دو سند متّصل از حضرت صادق روایت کرده؛ «قال:

من أقرّ بجمیع الأئمّة و جحد المهدی، کان کمن أقرّ بجمیع الأنبیاء و جحد محمّدا نبوّته.

فقیل له: یابن رسول اللّه! فمن المهدّی من ولدک؟

قال: الخامس من ولد السّابع؛ یغیب عنکم شخصه و لا یحلّ لکم تسمیته.»

فرمود: هرکس به تمامی ائمّه اقرار کند و مهدی را انکار کند، مانند کسی است که به تمامی پیغمبران اقرار نماید ولی پیغمبری محمد را انکار کند.

عرض شد: یا ابن رسول اللّه! مهدی از فرزندان کیست؟

فرمود: پنجمی از اولاد هفتمین است؛ جسم او از شما پنهان شود و بردن اسم او برای

ص: 414


1- الغیبة، ص 166.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 333.

شما روا نیست.

ایضا صدوق در کمال الدّین (1) از مفضّل روایت کرده؛ «قال: قال الصّادق علیه السّلام: إنّ اللّه تبارک و تعالی خلق أربعة عشر نورا قبل الخلق بأربعة عشر ألف عام، فهی أرواحنا.

فقیل له: یا ابن رسول اللّه! و من الأربعة عشر؟

فقال: محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین و الأئمة من ولد الحسین.

آخرهم، القائم الّذی یقوم بعد غیبته، یقتل الدجّال و یطهّر الأرض من کلّ جور و ظلم.»

گفت: حضرت صادق فرمود: به درستی که خدای تبارک و تعالی چهارده هزار سال پیش از آفرینش مخلوقات، چهارده نور را خلق فرمود که ارواح ما باشند.

عرض شد: یا ابن رسول اللّه! این چهارده کدامند؟

فرمود: محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین و امامان از فرزندان حسین. آخرین آن ها، قائم آن چنانی است که بعد از غایب شدنش قیام فرماید، دجّال را بکشد و زمین را از هرجور و ظلم پاک کند.

ایضا صدوق در کمال الدّین (2) از ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده؛ «قال:

سمعته یقول: منّا اثنی عشر مهدیّا؛ مضی ستة و بقی ستّة، یصنع اللّه فی السّادس ما أحبّ.»

گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم، می فرمود: از ما دوازده هدایت یافته یا هدایت کننده است؛ شش نفر گذشته اند و شش نفر باقی باشند، خدا در حقّ ششم، آن چه را که دوست دارد، به جا بیاورد.

ایضا صدوق در کمال الدّین (3) از ابو بصیر روایت کرده؛ «قال: سمعت أبا عبد اللّه یقول: انّ سنن الأنبیاء ما وقع علیهم من الغیبات، جاریة فی القائم منّا أهل البیت

ص: 415


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 335.
2- همان، ص 338.
3- همان، ص 345.

حذوا النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة.

قال أبو بصیر: فقلت له: یابن رسول اللّه و من القائم منکم أهل البیت؟!

فقال: یا أبا بصیر! هو الخامس من ولد ابنی موسی، ذلک ابن سیّدة الإماء. یغیب غیبة، یرتاب فیها المبطلون. ثمّ یظهره اللّه عزّ و جلّ، فیفتح اللّه علی یدیه مشارق الأرض و مغاربها و ینزّل روح اللّه عیسی بن مریم فیصلّی خلفه. و تشرق الأرض بنور ربّها و لا تبقی فی الأرض بقعة عبد فیها غیر اللّه عزّ و جلّ إلّا عبد اللّه فیها و یکون الدّین کلّه للّه و لو کره المشرکون.»

گفت: از حضرت صادق شنیدم که می فرمود: به درستی که آن چه بر پیغمبران واقع شده از غایب شدن، در قائم ما اهل بیت، بدون تفاوت جاری است مانند مطابقه نعل با نعل و پر تیر با پر تیر که با یکدیگر برابر و بلاتفاوتند.

ابو بصیر گفت: عرض کردم: یابن رسول اللّه قائم شما اهل بیت کیست؟

فرمود: ای ابو بصیر! پنجمین از فرزندان پسرم موسی است، او پسر خاتون کنیزان است.

از چشم مردمان پنهان شود، پنهان شدنی که موجب شکّ و ریب اهل باطل و عیب گردد. بعد از آن، خدای عزّ و جلّ او را آشکار فرماید. پس به دست او، تمامی روی زمین را بگشاید و عیسی بن مریم از آسمان فرود آید و در نماز به او اقتدا کند.

زمین به سبب نور پرورش دهنده خود درخشنده شود و در زمین بقعه ای باقی نماند که در آن غیرخدا پرستش شده باشد، جز آن که ذات مقدّس خداوند در آن پرستش شود و تمام دین برای خدا بوده باشد؛ هرچند شرک ورزندگان کراهت داشته باشند.

ایضا نعمانی (1) به دو طریق و شیخ طوسی (2) از حازم بن حبیب روایت کرده اند؛ «قال: قال أبو عبد اللّه یا حازم! إنّ لصاحب هذا الأمر، غیبتین یظهر فی الثّانیة، إن جائک من یقول إنّه نقض یده من تراب قبره، فلا تصدّقه!»

ص: 416


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 172.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 424.

گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ای جازم. به درستی که برای صاحب این امر، دو غیبت است که در غیبت دوّمین ظهور می کند، اگر کسی نزد تو بیاید و بگوید دست خود را از خاک قبر او افشانده؛ او را تصدیق مکن!

ایضا فضل بن شاذان در کتاب غیبت (1) از عبد اللّه بن سنان روایت کرده که گفت:

پدرم از حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام درباره سلطان عادل، سؤال کرد، آن حضرت فرمود: او آن کسی است که خدای تعالی اطاعت او را بعد از انبیا و مرسلین بر جمیع آدمیان و جنّیان، فرض گردانیده است و او سلطانی بعد از سلطانی است تا آن که به سلطان دوازدهم منتهی شود.

آن گاه مردی از اصحاب آن حضرت، عرض کرد: ای فرزند رسول خدا برای ما توصیف کن!

فرمود: کسانی اند که خدای تعالی درباره ایشان فرموده: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (2) و آن کسانی اند که خاتم ایشان، کسی است که در زمان دولت او عیسی علیه السّلام از آسمان فرود خواهد آمد و در خلف او نماز خواهد گذارد، او است آن کسی که دجّال را خواهد کشت، مشارق و مغارب زمین را مفتوح خواهد ساخت و پادشاهی او تا روز قیامت خواهد کشید.

بشارت امام کاظم (علیه السلام) 7 رفرفه

در بشارات حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام به وجود و ظهور آن سرور است.

در کفایة الاثر(3) از علی بن جعفر از برادرش حضرت موسی علیه السّلام روایت نموده که فرمود: هرگاه پنجمی از اولاد هفتمین، مفقود شود، پس خدا را بپرهیزید، خدا را در

ص: 417


1- ر. ک: کفایة المهتدی، گزیده، ص 292، حدیث سی و نهم.
2- سوره نسا، آیه 59.
3- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 269.

نگاه داشتن دین خود بپرهیزید تا کسی شما را از دین خودتان، زایل نکند!

ای پسرک من! به درستی که صاحب این امر از پنهان شدنی ناچار است تا این که از این امر برمی گردد، کسی که قایل به آن بوده است.

این است و جز این نیست، این پنهان شدن قائم آل محمد، امتحانی از جانب خدای عزّ و جلّ است که آفریدگانش را به غایب نمودن ولیّ خود، امتحان فرماید. اگر پدران و اجداد شما، دینی را صحیح تر از این دین می دانستند، هرآینه آن را پیروی می نمودند.

گفتم: ای سیّد من! پنجمین از اولاد هفتمین کیست؟

گفت: ای پسرک من! عقل شما کوچک تر از ادراک این امر و دانش های شما تنگ تر از حمل آن است. لکن اگر زندگی نمایید، زود باشد که او را دریابید.

ایضا صدوق در کمال الدّین (1) و خرّاز در کفایة الاثر(2) از محمد بن زیاد ازدی روایت نموده اند؛ گفت: از سیّد خود، حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام معنی این قول خدای تعالی را پرسیدم: وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً(3)؛ و خدا نعمت های پیدا و پنهان خود را بر شما فراوان نموده.

فرمود: نعمت آشکار حضرت پروردگار، امام آشکار و نعمت پنهانی او، امام پنهان است.

عرض کردم: آیا در میان امامان کسی هست که پنهان شود؟

فرمود: آری! جسم او از دیده های مردم پنهان شود و ذکر او از دل های مؤمنین پنهان نشود. او دوازدهمین از ما است، خدا هرسختی را برای او هموار کند و هر سرکشی را برای او رام کند، گنج های زمین را برای او آشکار فرماید و هردور را برای او نزدیک نماید، به سبب او هرستمکار بیدادگر را تباه فرماید و به دست او هرشیطان رانده شده را نابود گرداند.

ص: 418


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 271- 270.
2- کمال الدین و تمام النعمة، صص 369- 368.
3- سوره لقمان، آیه 20.

او پسر خاتون کنیزان است؛ آن چنان کسی که ولادت او بر مردم پنهان شود و بردن اسم او برای مردم روا نباشد تا زمانی که خدای عزّ و جلّ او را آشکار فرماید، پس زمین را به سبب او پر از عدل وداد کند، چنان چه از جور و بیداد پر شده باشد.

ایضا صدوق در کمال الدّین (1) از ابن عبّاس بن عامر روایت کرده؛ «قال: سمعت أبا الحسن موسی علیه السّلام یقول: صاحب هذا الأمر یقول النّاس لم یولد بعد.»

گفت: از موسی بن جعفر علیهما السّلام شنیدم که می فرمود: صاحب این امر- یعنی قائم آل محمد- کسی است که مردم در حقّ او گویند هنوز متولّد نشده است.

و ایضا در کفایة الاثر(2) از یونس بن عبد الرّحمن روایت کرده که گفت: خدمت حضرت موسی بن جعفر شرفیاب شدم و عرض کردم: آیا قائم به حق تویی؟

فرمود: من قائم به حق هستم و لیکن آن قائمی که زمین را از دشمنان خدا پاک کند و آن را پر از عدل کند، چنان که پر از جور شده باشد، پنجمین از فرزندان من است که از جهت بیم جان خود، غیبتی دراز کند. در زمان غیبت او قوم هایی از دین برگردند و قوم های دیگر بر دین خویش بپایند.

آن گاه فرمود: خوشی برای شیعیان ما است که در زمان غایب بودن قائم ما به دوستی ما چنگ زنند و بر موالات ما و بیزاری از دشمنان ما پایدار باشند. آنان از ما هستند و ما از آن هاییم. آن ها خشنودند که ما امامشان باشیم، ما خشنودیم که ایشان شیعیان ما باشند و خوشی برای آن ها است. به خدا سوگند، روز قیامت با ما و در درجه ما خواهند بود!

بشارت امام رضا (علیه السلام) 8 رفرفه

در بشارات حضرت علی بن موسی الرّضا به وجود و ظهور آن بزرگوار است.

ص: 419


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 360.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 270- 269.

صدوق در عیون (1) و علل (2) از سلطان سریر ارتضی، حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السّلام روایت نموده که فرمود: گویا با شیعه هستم و حال آن ها را نگرانم هنگام گم کردن آن ها، سوّمین فرزندی را که از فرزند من است، حالتی پدید می شود که برای خود محلّ رعایت و چشم داشت و پناهی طلب می کنند، پس آن را نمی یابند.

عرض کردم: ای پسر رسول خدا! نیافتن مرعی از برای چیست؟

فرمود: به علّت این که امام آن ها از ایشان پنهان گردد.

عرض کردم: سبب پنهان شدن او چیست؟

فرمود: برای این که زمانی که به شمشیر قیام فرماید، برای هیچ کس در گردن آن جناب بیعت نباشد.

ایضا کلینی در کافی (3) و نعمانی در غیبت (4) از ایوب بن نوح روایت کرده اند که گفت: خدمت حضرت ابو الحسن الرضا- علیه آلاف التحیّة و الثناء- عرض کردم: به درستی که من امیدوارم تو صاحب این امر- یعنی قائم آل محمد- بوده باشی و بدون اعمال شمشیر، کار تو انجام پذیرد. چراکه با تو بیعت شده و به نام تو سکّه زده شده است.

«فقال علیه السّلام: ما منّا أحد اختلف إلیه الکتب و اشیر إلیه بالأصابع و سئل عن المسائل و حملت إلیه الأموال إلّا اغتیل أو مات علی فراشه حتّی یبعث اللّه لهذا الأمر غلاما منّا خفیّ الولادة و المنشأ غیر خفیّ فی نسبه.»

پس فرمود: نیست از ما کسی که به سوی او نامه ها آورده و از نزد او برده شود و با انگشت ها به سوی او اشاره کرده اید و از مسألت ها پرسیده شود و مال ها به جانب او حمل کرده شود مگر این که از روی مکر و خدعه کشته شود یا بر فراش بمیرد، تا زمانی

ص: 420


1- علل الشرایع، ج 1، ص 245.
2- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 247.
3- الکافی، ج 1، ص 341.
4- الغیبة، ص 168.

که خدا جوانی از ما را برای این امر برانگیزاند که ولادت و نشو او پنهان و نسب او غیر نهان است.

ایضا در کفایة الاثر(1) از حسن بن خالد روایت نموده؛ گفت: حضرت علی بن موسی الرّضا علیهما السّلام فرمود: دین نیست برای آن کس که ورع ندارد، به درستی که گرامی ترین شما نزد خدای تعالی کسی است که اتقی باشد، یعنی، عمل او به تقیّه پیش باشد.

بعد از آن فرمود: به درستی که خدا به سبب چهارمین از فرزندان من- پسر خاتون کنیزان- زمین را از هرجور و ظلم پاک فرماید. او آن چنان کسی است که مردم در ولادتش شک نمایند و او صاحب غیبت است. چون خروج کند، زمین از نور پرورنده او روشن و ترازوی عدل میان مردم گذارده شود، هیچ کس بر هیچ کس ستم نکند. او آن چنان کسی است که زمین برایش پیچیده شود و برای او سایه نباشد.

او آن چنان کسی است که در زمان ظهورش، منادی از آسمان ندایی دردهد که جمیع مردم زمین، آن را بشنوند و آن ندا این است: ای اهل زمین، آگاه باشید! به درستی که حجّت خدا، نزد خانه خدا ظاهرشده. پس پیروی اش کنید و راه متابعتش گیرید! چراکه حق در او و با اوست و آن قول خدای عزّ و جلّ است که در این آیه وافی هدایت می فرماید:

«روزی که منادی از جای نزدیکی ندا کند و روزی که صیحه را بشنوند، به راستی آن روز، روز خارج شدن است».(2) یعنی، روز خروج فرزند من، قائم مهدی است.

بشارت امام جواد (علیه السلام) 9 رفرفه

در بشارات حضرت جواد- سلام اللّه علیه- به وجود و ظهور آن بزرگوار است:

ص: 421


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 375- 374.
2- سوره ق، آیات، 42- 41.

صدوق در کمال الدّین (1) از جناب عبد العظیم حسنی روایت کرده که گفت:

خدمت آقای خود، حضرت امام محمد تقی علیه السّلام شرفیاب شدم و مرا آهنگ آن بود که از حضرت پرسش کنم؛ آیا قائم، همان مهدی است یا دو کس می باشند؟

پیش از پرسش، خود آن حضرت ابتدا به سخن کرده، فرمود: ای ابو القاسم! به درستی که قائم از ما، همان مهدی آن چنانی است که واجب است در زمان غایب بودنش انتظار کشیده شود و در زمان ظهورش اطاعت کرده شود. او سوّمین از فرزندان من است.

سوگند به آن کس که محمد را به پیغمبری برانگیخته و ما را به امامت مخصوص داشته، اگر از دنیا باقی نماند مگر یک روز، هرآینه خدا آن روز را آن قدر دراز فرماید تا زمانی که خروج کند، پس زمین را پر از عدل وداد کند. چنان چه از ظلم و جور، پر شده باشد.

به درستی که خدای تبارک و تعالی امر او را در یک شب اصلاح می کند، چنان که امر کلیم خود، موسی را اصلاح فرمود که رفت برای اهل خود آتشی برگیرد، پس برگشت در حالی که او رسول و نبی بود. بعد از این کلمات فرمود: برترین اعمال شیعیان ما، انتظار فرج است.

ایضا در کفایة الاثر(2) از جناب عبد العظیم حسنی روایت کرده که گفت: خدمت حضرت امام محمد تقی علیه السّلام عرض کردم: امیدوارم از میان اهل بیت محمد، تو قائمی باشی که زمین را پر از عدل وداد کند، چنان که از ظلم و جور پر شده باشد.

فرمود: ای ابو القاسم! از ما نیست مگر قیام کننده به امر خدا و هدایت کننده به سوی دین خدا، من قائم آن چنانی نیستم که خدا به سبب او زمین را از اهل کفر و جحود پاک کند و آن را پر از عدل وداد گرداند.

آن قائم کسی است که ولادت او بر مردم نهان باشد و جسم او از آن ها غایب گردد،

ص: 422


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 377.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 282- 281.

بردن اسم او برای ایشان روانیست و او هم نام و هم کنیّه رسول خدا باشد. او آن چنان کسی است که زمین برایش در نور دیده شود و هرسرکش برایش رام گردد. از اصحابش سی صد و سیزده مرد از اطراف زمین به شماره اصحاب بدر سوی او جمع آیند؛ و آن معنی گفتار خدای عزّ و جلّ است: «هرکجا که باشید، تمامی شما را خدا می آورد؛ به درستی که خدا بر هرچیز تواناست».(1)

چون این عدّه برای او فراهم آیند، امر خود را آشکار فرماید و چون از برای او عقد کامل شود که ده هزار مرد باشد، به اذن خدا، خروج نماید. پس دشمن های خدا را بر دوام بکشد تا زمانی که خدای تبارک و تعالی خشنود شود.

جناب عبد العظیم گفت: عرض کردم: ای سیّد من! چگونه می داند که خدا خشنود شده؟

فرمود: یلقی فی قلبه الرّحمه؛ رحمت را در دلش بیفکند.

ایضا در کفایة الاثر(2) از صقر بن ابی دلف روایت کرده گفت: از حضرت امام محمد تقی علیه السّلام شنیدم که می فرمود: امام بعد از من، پسرم علی است. فرمان او، فرمان من و گفتار او، گفتار من و طاعت او، طاعت من است و امام بعد از او، پسرش حسن است. امر او، امر پدر او و گفتار او، گفتار پدر او و طاعت او، طاعت پدر او است.

بعد از آن ساکت شد. آن گاه خدمتش عرض کردم: یابن رسول اللّه! امام بعد از حسن علیه السّلام کیست؟ پس گریست گریستن شدیدی! بعد از آن فرمود: به درستی که بعد از حسن، پسر او، قائم به حق است که انتظار کشیده خواهد شد.

عرض کردم: یابن رسول اللّه! چرا قائم نامیده شده؟

فرمود: برای این که بعد از مردن ذکرش و مرتدّ شدن بیشترین قایل به امامتش، قیام می فرماید.

عرض کردم: برای چه منتظر نامیده شده؟

ص: 423


1- سوره بقره، آیه 148.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 284- 283.

فرمود: به درستی که برای او غایب شدنی است که روزهایش بسیار و زمانش بسی دراز باشد، پس کسانی که عقیده شان خالص است، خروج او را انتظار برند، اهل شکّ و ریب او را انکار نمایند، جحدکنندگان او را استهزا کنند، وقت معیّن کنندگان، در غیبت او دروغ گویند، شتاب گیرندگان در او، هلاک گردند و تسلیم شوندگان نجات یابند.

بشارات امام هادی (علیه السلام) 10 رفرفه

در بشارات جناب امام علی النقی علیه السّلام به وجود و ظهور آن سرور است.

کلینی در کافی (1) و مسعودی در اثبات الوصیّه (2) و صدوق در کمال الدّین (3) و علی بن محمد در کفایة الاثر(4) از ابو هاشم جعفری روایت کرده اند که گفت: از حضرت امام علی النقی علیه السّلام شنیدم که می فرمود: «الخلف من بعدی ابنی الحسن علیه السّلام فکیف لکم بالخلف بعد الخلف؟»

بعد از من خلیفه و جانشین، پسرم حسن است. پس با جانشین بعد از جانشین چگونه هستید؟

عرض کردم: برای چه؟ خدا مرا فدای تو قرار دهد!

«فقال: لأنّکم لا ترون شخصه و لا یحلّ لکم ذکره باسمه؛» فرمود: به جهت آن که جسم او را نبینید و یاد کردن او به اسم برای شما حلال نباشد.

عرض کردم: پس چگونه یادش کنیم؟

فرمود: بگویید: «الحجّة من آل محمّد.»

ایضا صدوق در کمال الدّین (5) از اسحاق بن یعقوب، روایت کرده؛ «قال:

ص: 424


1- الکافی، ج 1، ص 328.
2- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب، ص 264.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 281.
4- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 289.
5- کمال الدین و تمام النعمة، ص 360.

سمعت أبا الحسن علّی بن محمّد یقول: صاحب هذا الأمر من یقول النّاس لم یولد.»

بعد گفت: از حضرت امام علی النقی علیه السّلام شنیدم، می فرمود: صاحب امر مهدویّت کسی است که مردم در حقّش بگویند هنوز ولادت نیافته است.

ایضا صدوق در کمال الدّین (1) از علی بن عبد الغفّار روایت نموده که گفت: چون حضرت امام محمد تقی علیه السّلام از دنیا رفت، شیعیان نامه ای به حضرت امام علی النقی علیه السّلام فرستاده و از امام وقت پرسیدند.

امام در جواب، مرقوم فرمود: «الأمرلی ما دمت حیّا. فإذا نزلت بی مقادیر اللّه تبارک و تعالی، إمامکم الخلف منّی و أنّی لکم من بعد الخلف؟!» مادامی که زنده ام، امر امامت برای من است. چون تقدیرات خدای تعالی بر من فرود شد، امام شما پسر من است که خلیفه من باشد و کجاست برای شما دست رسی به خلف بعد از خلف؟!

ایضا مسعودی در اثبات الوصیّه (2) از عبد اللّه بن جعفر حمیری از حضرت امام علی النقی روایت کرده؛ «قال: لا تعادوا و الأیّام فتعادیکم»! فرمود: با روزها دشمنی نکنید که با شما دشمنی کنند!

از معنی آن پرسش شد، فرمود: برای آن دو معنی است؛ ظاهری و باطنی. «أمّا الظاهر فالسّبت لنا و الأحد لشیعتنا و الإثنین لأعدائنا و تمّ الحدیث.»

و الباطن فالسّبت، رسول اللّه و الأحد، أمیر المؤمنین و الإثنین، الحسن و الحسین، و الثلثا، علیّ بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد، و الأربعاء، موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمد بن علی و أنا، و الخمیس، الحسن إبنی و الجمعة ابنه و علیه یجتمع هذه الأمّة ثمّ قرأ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»(3) ثمّ قال لی: نحن بقیة اللّه.»

امّا ظاهر آن است که سبت روز شنبه برای ما و روز یک شنبه برای شیعیان ما و

ص: 425


1- همان، ص 382.
2- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب، ص 266.
3- سوره هود، آیه 86.

روز دوشنبه برای دشمنان ماست و حدیث تمام شد.

و امّا باطن، پس شنبه، رسول خدا می باشد تا آن جا که می فرماید: پنج شنبه، حسن پسر من و جمعه، پسر او است و این امّت گرد او آید. بعد از آن تسمیه نموده، آیه بقیة اللّه را خواند. آن گاه فرمود: ما بقیة اللّه هستیم.

ایضا در کفایة الاثر(1) از جناب عبد العظیم حسنی روایت شده که گفت: خدمت حضرت امام علی النقی علیه السّلام شرفیاب شدم، چون چشم مبارکش بر من افتاد، فرمود:

«مرحبا بک یا أبا القاسم! أنت ولیّنا حقّا؛» مرحبا به تو ای ابو القاسم! تو از روی حقیقت ولیّ ما باشی.

عرض کردم: یابن رسول اللّه! اراده من آن است که دین خود را بر حضرت تو عرضه دارم، اگر مرضیّ و پسندیده است، بر آن پاینده باشم تا خدای عزّ و جلّ را دیدار کنم.

فرمود: «هات یا أبا القاسم»! آن چه دانی بیاور و عقاید خویش را بگو!

عرض کردم: به درستی که من می گویم خدا یکتاست و مانندی برای او نیست، از دو حدّ ابطال و تشبیه خارج است و این که خدا جسم، صورت، جوهر و عرض نیست.

بلکه او جسم کننده جسم ها و صورتگر صورت ها و آفریننده اعراض و جواهر است.

او پروردگار هرچیز و مالک و جاعل و پدیدآورنده است.

و اعتقاد من این است که محمد صلّی اللّه علیه و آله که بنده و فرستاده خداست، خاتم تمام پیغمبران است؛ بعد از آن حضرت تا روز قیامت، پیغمبری نخواهد بود و این که شریعت او، خاتم همه شریعت هاست و شریعتی بعد از شریعت او تا روز قیامت نیست.

عقیده من این است که امام و خلیفه و ولیّ امر بعد از حضرت محمد، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام است، بعد از آن حسن علیه السّلام، آن گاه حسین علیه السّلام است، پس علی بن الحسین علیهما السّلام، بعد از او محمد است، آن گاه جعفر، پس موسی است، بعد از او علی، آن گاه محمد بن علی و بعد از او امامت و خلافت خاصّ حضرت تو است.

ص: 426


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 288- 286.

«فقال علیه السّلام: و من بعدی الحسن ابنی. فکیف للنّاس بالخلف من بعده؟

قال: و قلت: و کیف ذلک یا مولای؟!

قال: لأنّه لا یری شخصه و لا یحلّ ذکره باسمه حتّی یخرج. فیملاء الأرض قسطا و عدلا. کما ملئت جورا و ظلما.»

فرمود: و بعد از من، پسر من است. پس برای مردم چگونه خواهد بود به فرزندی که بعد از او و خلیفه او است؟

گفت: عرض کردم: خلف بعد از حسن چگونه است که مایه حیرت می باشد؟

فرمود: به جهت این است که جسمش دیده نشود و یاد کردن اسمش حلال نباشد تا زمانی که خروج کند، آن گاه زمین را پر از عدل وداد کند، چنان که از جور و بیداد پر شده باشد.

عبد العظیم گفت: به امامت حسن و مهدویّت عرض کردم، پس به او اقرار و اعتراف دارم و می گویم به درستی که ولیّ ایشان، ولیّ خدا و عدوّ ایشان، عدوّ خدا و طاعت آنان، طاعت خدا و نافرمانی آن ها، نافرمانی خداست.

و می گویم به درستی که معراج، حق و سؤال در قبر، حق است و به درستی که بهشت، حق و جهنّم حق و صراط و میزان، حق است، این که قیامت، هرآینه خواهد بود و هیچ ریبی در آن نیست و این که خدا کسانی را که در قبور خفته و در خانه گور نهفته اند، بر می انگیزاند.

می گویم به درستی که فرایض واجبه بعد از ولایت، نماز، زکات، روزه، حجّ، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است.

«فقال علیّ بن محمّد: یا أبا القاسم! هذا و اللّه دین اللّه؛ الذّی ارتضاه لعباده، فاثبت علیه! ثبّتک اللّه بالقول الثّابت فی الحیوة الدّنیا و فی الآخرة!»

آن حضرت بعد از اقرار جناب عبد العظیم به آن عقاید حقّه، فرمود: ای ابو القاسم! به خدای سوگند، دین خدا این است؛ آن چنان دینی که برای بندگان خویش پسندیده و اختیار فرموده است، پس بر این دین پاینده باش! خداوند به سبب اعتقاد به این گفتار

ص: 427

پایدار، تو را در دنیا و آخرت پایدار دارد!

ایضا صدوق در کمال الدّین (1) و شیخ طوسی در غیبت (2) از بشر بن سلیمان نحّاس خبر مفصّلی روایت کرده اند که مشتمل است بر کیفیّت احوال ملیکه، دختر پسر قیصر روم که همان نرجس است و تزویج نمودن او برای حضرت امام حسن عسکری در عالم رؤیا توسط رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و عیسی علیه السّلام، انداختن او خودش را میان اسرای روم، آوردن او به بغداد و فرستادن بشر بن سلیمان از طرف حضرت امام علی النّقی علیه السّلام برای خریداری او از عمر بن یزید برده فروش تا آن جا که گفت: بعد از خریداری نرجس خاتون، چون به سرّ من رأی آمدیم و حضور حضرت امام علی النّقی شرفیاب گردید، به او فرمود: خدا چگونه عزّت اسلام و ذلّت نصرانیّت و شرافت اهل بیت محمد صلّی اللّه علیه و آله را به تو نشان داد؟ عرض کرد: چگونه آن چه را از من، به آن داناتری، برای شما توصیف کنم؟

حضرت فرمود: می خواهم به تو اکرامی فرمایم؛ کدام یک نزد تو محبوب تر است؟

ده هزار دینار به تو عطا فرمایم یا این که تو را به شرافت ابدیّه بشارت دهم.

گفت: این که مرا به شرافت ابدیّه بشارت دهی.

فرمود: بشارت باد تو را به فرزند ارجمندی که مالک مشرق و مغرب دنیا شود و زمین را پر از عدل وداد کند، چنان که از ظلم و جور پر شده باشد!

عرض کرد: این مولود مسعود از کدام بزرگوار بهره من شود؟

فرمود: از همان کس که حضرت رسول خدا در فلان شب در فلان ماه در فلان سال تو را در رومیّه برای او خطبه فرمود ...، تا آخر حدیث.

بشارت امام حسن عسکری (علیه السلام) 11 رفرفه

در بشارات حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام به وجود و ظهور حضرت حجّة بن

ص: 428


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 423- 417.
2- الغیبة، ص 214- 208.

الحسن- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- است.

در کفایة الاثر(1) و کمال الدّین (2) از موسی بن جعفر بغدادی روایت کرده اند که گفت: از حضرت امام حسن عسکری شنیدم که می فرمود: گویا با شما هستم و می نگرم که بعد از من در حقّ فرزند و جانشین من اختلاف کرده اید.

آگاه باشید به درستی که اقرارکننده به امامان بعد از رسول خدا که انکارکننده فرزند من باشد، مانند کسی است که به تمامی پیغمبران خدا و فرستادگان او اقرار کند، آن گاه نبّوت محمّد را انکار نماید و انکارکننده محمد، مانند انکارکننده جمیع پیغمبران است. چراکه اطاعت آخر، مانند طاعت اوّل ما و منکر آخر ما، چون منکر اوّل ماست.

آگاه باشید به درستی که برای فرزند من، پنهان شدنی است که مردم در آن به شکّ و ریب افتند، مگر کسانی که خدای عزّ و جلّ آن ها را نگاه دارد.

و ایضا در کمال الدّین (3) و کفایة الاثر(4) و کفایة المهتدی از ابو علی بن همام روایت کرده اند؛ گفت: از محمد بن عثمان عمروی- قدّس اللّه روحه- شنیدم که می گفت: از پدرم استماع نمودم که گفت: خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام شرفیاب بودم که از خبری که از پدران بزرگوارش روایت شده، پرسیده شد: «أنّ الأرض لا تخلوا من حجّة اللّه علی خلقه إلی یوم القیامة و أنّ من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیّة»؛ این که زمین تا روز قیامت، از حجّت خدا بر مخلوقش خالی نمی ماند و این که هرکس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته باشد، چون مردن زمان جاهلیّت مرده است.

آن حضرت فرمود: این حقّ است، هم چنان که روز حقّ است.

ص: 429


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 409.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 295.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 409.
4- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 296.

گفتند: یابن رسول اللّه! حجّت و امام بعد از تو کیست؟

فرمود: فرزندم امام و حجّت بعد از من است؛ هرکس بمیرد و او را نشناخته باشد، به مردن جاهلیّت مرده است.

«فقال علیه السّلام: إنّ له غیبة یحار فیها الجاهلون و یهلک فیها المبطلون و یکذّب فیها الوقّاتّون ثمّ یخرج فکأنّی أنظر إلی الأعلام البیض تخفق فوق رأسه بنجف الکوفة.»

فرمود: آگاه باشید به درستی که برای امام بعد از من، غیبتی است که مردم جاهل، در آن متحیّر شوند، اهل باطل در آن هلاک گردند و وقت معیّن کنندگان در آن دروغ گویند. بعد از چنین غیبتی خروج کند و از زیر ابر خفا بیرون آید؛ گویا به سوی علم های سفید نظر می کنم که بالای سر او در نجف کوفه، همی جنبش نماید.

ایضا صدوق در کمال الدّین (1) از یعقوب بن منفوس روایت نموده که گفت: خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام شرفیاب شدم در حالی که آن حضرت در دکّه ای که درب سرای بود، جلوس فرموده بود و بر طرف راست آن، خانه ای بود که بر آن پرده ای آویخته بود. پس عرض کردم: ای سیّد من! بعد از تو صاحب امر امامت کیست؟

فرمود: پرده را برگیر! چون برگرفتم، کودکی بیرون آمد کودکی که قامتش پنج شبر و به سنّ ده یا هشت سال و مانند آن بود. پیشانی گشاده و چهره نورانی و چشم درخشنده و کف و زانوی سطبر و در طرف راست صورت، خال و بر سر، گیسوان داشت. آمد و بر دامن حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام جلوس نمود.

«فقال: هذا صاحبکم ثمّ و ثب فقال له: یا بنّی ادخل إلی الوقت المعلوم! فدخل البیت و أنا أنظر إلیه.

ثمّ قال: یا یعقوب انظر من فی البیت! فدخلت، فما رأیت أحدا.»

پس فرمود: این امام شما بعد از من است، آن گاه از جای برجست و به او فرمود: ای فرزند، داخل شو تا وقت معیّنی که نیز آشکار شوی! کودک داخل خانه شد و من نگرانش بودم.

ص: 430


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 407.

حضرت عسکری فرمود: ای یعقوب ببین در خانه کیست! آن گاه داخل شده، هیچ کس را ندیدم.

ایضا صدوق در کمال الدّین (1) از محمد بن معاویة بن حکیم و محمد بن ایّوب بن نوح و محمد بن نوح و محمد بن عثمان عمروی روایت نموده «قالوا: عرض علینا أبو محمّد الحسن بن علی ابنه و نحن فی منزله و کنّا أربعین رجلا، فقال: هذا إمامکم من بعدی و خلیفتی علیکم؛ أطیعوه و لا تتفرّقوا من بعدی فتهلکوا فی أدیانکم!

أما أنّکم لا ترونه بعد یومکم هذا!

قالوا: فخرجنا من عند. فما مضت الأیام قلائل حتّی مضی أبو محمد علیه السّلام.»

گفتند: حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام پسرش را در خانه خود به ما عرضه داشت در حالی که ما چهل نفر بودیم، پس فرمود: این بعد از من امام شما و جانشین من بر شما است؛ فرمانش برید و بعد از من جدایی نگیرید که در دین خویش هلاک خواهید شد!

بعد فرمود: آگاه باشید که بعد از این روز، دیدارش نکنید! آن گاه از پیش آن حضرت بیرون آمدیم. چند روزی بیش نگذشت که حضرت عسکری علیه السّلام از دنیا درگذشت.

این ناچیز گوید: کلام آن حضرت «لا ترونه ...» مقصود، نفی رؤیت مجموع است، لذا با وقوع رؤیت برای نوّاب خاصّ و بعضی اشخاص دیگر منافات ندارد.

ایضا صدوق در کمال الدّین (2) از موسی بن جعفر بغدادی روایت نموده؛ قال: «خرج من أبی محمّد توقیع: زعموا أنّهم یریدون قتلی لیقطعوا نسلی و قد کذّب اللّه قولهم و الحمد للّه.»

گفت: از نزد امام حسن عسکری علیه السّلام توقیعی منیع به این مضمون بیرون آمد: چنین پنداشتند که برای قطع نمودن نسل من آهنگ کشتن من کنند و به تحقیق، خدا دروغ آن ها را ظاهرکرد، یعنی بعد از من حجّت خدا ولادت یافت و سپاس ثابت برای خداست.

ص: 431


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 435.
2- همان، ص 407.

ایضا فضل بن شاذان در غیبت و صدوق در کمال الدّین (1) از احمد بن اسحاق روایت کرده اند؛ قال: سمعت أبا محمد الحسن بن علی العسکری علیه السّلام «یقول: الحمد للّه الّذی لم یخرجنی من الدنیا حتّی أرانی الخلف من بعدی أشبه الناس برسول اللّه خلقا و خلقا.

یحفظه اللّه تعالی فی غیبته. ثمّ یظهره، فیملأ الأرض عدلا و قسطا، کما ملئت جورا و ظلما.»

گفت: از حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام شنیدم که می فرمود: ستایش خدایی را که مرا از دنیا بیرون نبرد تا آن که جانشین مرا به من نمایانید که در صورت و سیرت شبیه ترین مردم به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است. خدا او را در زمان غایب بودنش حفظ می کند. آن گاه او را آشکار فرماید، پس زمین را پر از عدل وداد کند، چنان که از جور و ظلم پر شده باشد.

ایضا شیخ طوسی در غیبت (2) از ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی روایت کرده که گفت: خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام در مرض موت آن حضرت شرفیاب شدم، به عقید خادم که از پیش، امام علی نقی را خدمت می نمود، فرمود: آبی را با مصطکی بجوشان!

صیقل، جاریه مادر حضرت خلف، آب مصطکی را بیاورد، چون حضرت قدح را به دست گرفت و آهنگ آشامیدن فرمود، دست مبارکش چنان بلغزید که قدح به دندان های او می خورد، پس آن را از دست گذاشته، به عقید فرمود: در فلان حجره داخل شو، کودکی را در سجده دیدار کنی، او را نزد من بیاور!

عقید گفت: رفتم و جستجو کردم. ناگاه کودک را دیدم به سجده رفته و انگشت سبّابه خود به جانب آسمان برداشته، بر وی سلام کرده، عرض کردم: سیّد من، تو را نزد خویش خوانده، در این هنگام مادرش صیقل آمده، دستش را گرفت و حضورش آورد.

ص: 432


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 408.
2- الغیبة، صص 273- 272.

ابو سهل گفت: کودکی بود رویش مشعشع، مویش مجعّد و دندانش گشاده. چون امام حسن عسکری علیه السّلام او را نگریست، بگریست و فرمود: ای آقای اهل بیت، خود مرا سقایت فرما!

آن صبّی، قدح را به دست گرفته، لب های حضرت را گشود و سیرابش فرمود.

آن گاه حضرت عسکری علیه السّلام فرمود: مرا مهیّای نماز نمایید! پس مندیلی در دامنش افکندند، آن صبّی، حضرتش را وضو داد. چون بر سر و قدم هایش مسح نمود، حضرت عسکری به او فرمود: بشارت باد تو را ای پسرک من! تویی صاحب الزمان، تویی مهدی موعود، تویی حجّت خدا در زمین او و فرزند و وصّی من تو هستی.

من تو را زاییدم و تویی (م ح م د) پسر حسن، آن گاه سلسله آبا را تا حسین بن علی بن ابی طالب، شمرد. تو را رسول خدا زاییده و تویی خاتم ائمّه طاهرین.

رسول پروردگار عالمین، وجود تو را بشارت داده، تو را نامیده و کنیه نهاده.

بدانچه گفتم پدرم از پدرانش مرا آگاه کرده است؛ این بفرمود و در زمان، دنیای فانی را بدرود نمود.

ایضا قطب راوندی در خرایج (1) از عیسی بن شیح روایت کرده؛ گفت: حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام در حبس بر ما داخل شد و من آن حضرت را می شناختم. پس به من فرمود: برای تو شصت و پنج سال و دو روز است و با من کتاب دعایی بود که تاریخ ولادتم در آن مرقوم بود. در آن نگاه کردم، چنان یافتم که فرمود و به من گفت: آیا فرزندی روزی تو شده؟

عرض کردم: نه.

فرمود: خدایا فرزندی روزیش کن که بازوی او باشد! فرزند، خوب بازویی است؛ ثمّ تمثّل علیه السّلام:

من کان ذا عضد یدرک ظلامته ***إنّ الذّلیل الّذی لیست له عضد

ص: 433


1- الخرائج و الجرائح، ج 1، صص 479- 478.

یعنی، هرکس صاحب بازوی باشد از ستم کننده خود انتقام خواهد کشید، ذلیل و زبون کسی است که برای او بازویی نباشد.

عرض کردم: آیا برای تو فرزندی هست؟

قال: أی! و اللّه سیکون لی ولد یملأ الأرض قسطا. أمّا الآن فلا؛

فرمود: بلی! به خدا سوگند به زودی از من فرزندی پدید آید که زمین را پر از عدل و داد کند. اما در این زمان مرا فرزندی نیست.

آن گاه به این دو بیت تمثّل فرمود:

لعلّک یوما إن ترانی کأنّما***بنیّ حوالیّ الأسود اللّوابد

فإنّ تمیما قبل أنّ یلد الحصی ***أقام زمانا و هو فی النّاس واحد

ایضا مسعودی در اثبات الوصیّه (1) از حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام روایت کرده؛ «قال: لمّا ولد الصّاحب بعث اللّه عزّ و جلّ ملکین، فحملاه. إلی سرادق العرش حتّی وقف بین یدی اللّه. عزّ و جلّ فقال له: مرحبا بک و بک اعطی و بک أعفوا و بک اعذّب.»

فرمود: چون حضرت صاحب الامر متولّد شد، خدای عزّ و جلّ دو ملک فرستاد. پس آن ذات بی همال را برداشته، به سوی سرادق عرش حضرت ذوالجلال بردند تا در پیشگاه قرب حق، واقف گردید. آن گاه خدای عزّ و جلّ فرمود: مرحبا به تو! که به تو بخشایش کنم، به سبب تو عفو فرمایم و به واسطه تو عذاب نمایم.

ایضا فضل بن شاذان (2) از ابراهیم بن محمد بن فارس نیشابوری روایت کرده که گفت: چون عمرو بن عوف والی به کشتن من همّت کرد و او مردی بود که به کشتن شیعیان، میل تمام داشت، چون آن خبر را یافتم، خوف عظیمی بر من غالب شد. اهل و عیال و دوستان خود را وداع کرده، به خانه امام حسن عسکری علیه السّلام روی آوردم تا با آن

ص: 434


1- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب، ص 260.
2- ر. ک: کفایة المهتدی، گزیده، صص 161- 160، حدیث سی و دوم.

حضرت نیز وداع کنم و اراده گریختن داشتم.

چون به خانه آن حضرت آمدم، دیدم پسری پهلوی حضرت نشسته و رویش چون ماه شب چهارده می درخشد. از نور و ضیای او، حیران شدم، طوری که نزدیک بود آن چه در خاطر داشتم، فراموش کنم. به من فرمود: ابراهیم! حاجت گریختن نیست، زود باشد که خدای تعالی شرّ او را از تو کفایت کند.

حیرتم زیادتر شد، خدمت امام حسن علیه السّلام عرض کردم: این پسر کیست که از ما فی الضمیر من خبر داد؟

فرمود: فرزند من و خلیفه من است و او است که غایب شود غایب شدنی دراز. پس از پر شدن زمین از ظلم و جور ظاهرشود و زمین را پر از عدل وداد کند. نام او را پرسیدم.

فرمود: هم نام و هم کنیه پیغمبر است و حلال نیست کسی نام یا کنیه او را ذکر کند تا زمانی که خداوند دولت و سلطنت او را ظاهرسازد. ای ابراهیم! آن چه را دیدی و آن چه را امروز از ما شنیدی، پنهان دار الّا از اهلش.

بر ایشان و آبای کرام ایشان صلوات فرستادم و بیرون آمدم در حالی که مستظهربه فضل خدای تعالی بودم و به آن چه از حضرت صاحب الزّمان شنیدم، وثوق و اعتماد داشتم. پس عمّ من، علی بن فارس بشارت داد که معتمد- خلیفه عباسی- برادر خود، ابو احمد را فرستاد و او را به قتل عمرو بن عوف امر کرد. آن گاه ابو احمد او را گرفت و بند از بندش جدا کرد.

ایضا فضل بن شاذان (1) از حسین بن سعد کاتب، روایت کرده که گفت: حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود: بنی امیّه و بنی عبّاس، شمشیرهای خود را به دو سبب بر ما گذاشتند:

یکی آن که می دانستند برای ایشان در خلافت حقّی نیست و می ترسیدند از آن که ما دعوی خلافت کنیم و خلافت در جای خود قرار گیرد.

ص: 435


1- کفایة المهتدی، گزیده، ص 179، حدیث سی و چهارم.

دوّم آن که از اخبار متواتره واقف شده بودند که زوال ملک جبّاران و ظالمان در دست قائم ما خواهد بود و شکّ نداشتند در این که ایشان، ظالمان و جبّارانند، لذا در کشتن اهل بیت رسول خدا و نیست و نابود کردن نسل آن حضرت کوشش کردند از روی طمعی که ایشان به وصول به منع تولّد حضرت قائم یا کشتن آن حضرت داشتند تا ملک و پادشاهی از دست ایشان به در نرود.

پس خداوند ابا نمود از این که امر آن حضرت را برای یکی از ظالمان کشف نماید الّا آن که نور خود را تمام می گرداند، هرچند مشرکان خوش نمی دارند.

ایضا فضل بن شاذان در کتاب غیبت (1) خود مسمّی به اثبات الرجعه از محمد بن عبد الجبار روایت کرده که گفت: به مولای خود حسن بن علی علیهما السّلام گفتم: ای فرزند رسول خدا! خداوند مرا فدای تو گرداند! دوست دارم بدانم بعد از تو امام و حجّت خدا بر بندگان خدا کیست؟

فرمود: بعد از من، امام و حجّت خدا پسر من است که هم نام و هم کنیه رسول خدا می باشد؛ کسی که خاتم حجّت های خدا و آخرین خلفای او است.

گفتم: او از کیست؟

فرمود: از دختر پسر قیصر، پادشاه روم. آگاه باش زود باشد که او متولّد شود، سپس از مردمان غایب گردد، غایب شدنی دراز، بعد از آن ظاهرشود و دجّال را بکشد. آن گاه زمین را پر از عدل وداد کند، چنان که از جور و ظلم پر شده باشد و برای احدی حلال نیست پیش از خروجش، او را به نام و کنیه ذکر کند و فرمود:

صلوات خدا بر او باد!

ایضا در کتاب مزبور از محمد بن علی بن حمزه بن الحسین بن عبید اللّه بن عبّاس بن علی بن ابی طالب علیه السّلام روایت کرده که گفت: از حضرت عسکری علیه السّلام شنیدم که می فرمود: ولی و حجّت خدا بر بندگان و خلیفه من، ختنه کرده شده، شب نیمه ماه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج و هنگام طلوع فجر متولّد شد.

ص: 436


1- کفایة المهتدی، گزیده، ص 133، حدیث بیست و هشتم.

اوّل کسی که او را شست، رضوان، خازن بهشت بود با جمعی از ملایکه مقرّبین که او را به آب سلسبیل و کوثر شستند و بعد از آن عمّه ام، حکیمه خاتون، دختر امام محمد بن علی الرضا علیه السّلام او را شست.

سپس از محمد بن علی که راوی حدیث است، درباره مادر حضرت صاحب الامر علیه السّلام پرسیدند؛ گفت: مادرش ملیکه بود که بعضی روزها او را سوسن و بعضی ایّام ریحانه می گفتند. صیقل و نرجس نیز از نام های آن مکرّمه بود(1).

ص: 437


1- ر. ک: کفایة المهتدی، گزیده، ص 149، حدیث سی ام.

ص: 438

عبقریه هفدهم حضرت حجّت و بشارت ظهور خویشتن

اشاره

در بیان اخبار وارده در بشارت امام عصر و ناموس دهر، الحجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام به ظهور خود است و در آن چند رفرفه می باشد.

روایت نسیم و ماریه و ابو نصر 1 رفرفه

مسعودی در اثبات الوصیّه (1)، صدوق در کمال الدّین (2) به اندک اختلاف و راوندی در خرایج (3) از نسیم و ماریه، خدمتکاران حضرت امام حسن عسکری روایت کرده اند؛ گفتند: چون حضرت صاحب الزّمان علیه السّلام ولادت یافت، دو زانو نشست و انگشت سبّابه خود را سمت آسمان برداشت، آن گاه عطسه کرد.

«فقال: الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله عبد داخر للّه غیر مستنکف و لا مستنکر.

ثمّ قال: زعمت الظلمة أنّ حجّة اللّه داحضة و لو اذن لنا فی الکلام ازال الشکّ.»

پس از ستایش خدا و درود بر رسول فرمود: بنده ای برای خدا به خاک افتاده، در حالی که از مسکنت به درگاه خدا ننگ ندارد و استکبار نورزد. بعد از آن فرمود:

ستمکاران پنداشته اند حجّت خدا باطل و نابود شود؛ اگر به ما اجازه سخن می رفت، هرآینه شکّ از دل ها برطرف می شد.

ص: 439


1- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب، ص 260.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 430.
3- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 457.

صدوق در کمال الدین (1)، شیخ طوسی در غیبت (2)، فضل اللّه حسینی راوندی در دعوات (3)، قطب الدین هبة اللّه راوندی در خرایج (4)، مسعودی در اثبات الوصیّه (5) از ابو نصر طریف خادم روایت نموده اند که گفت: بر حضرت صاحب الزّمان- عج اللّه تعالی فرجه الشریف- درآمدم. فرمود: صندل سرخ بیاور! آوردم.

«فقال: أتعرفنی؟»

فرمود: آیا مرا می شناسی؟

عرض کردم: آری!

فرمود: من کیستم؟

عرض کردم: تو سیّد، پسر سیّد منی!

فرمود: از این پرسش نکردم.

عرض کردم: خود، تفسیر فرما!

فرمود: «أنا خاتم الأوصیاء و بی یرفع اللّه البلاء عن أهلی و شیعتی»؛ خاتم اوصیا منم و خدا به خاطر من بلا را از اهل من و شیعیانم برطرف فرماید.

این ناچیز گوید: اگرچه کلینی متن خبر را از ابو نصر طریف روایت نکرده، لکن در کافی، باب بینندگان امام عصر، او را از آن جمله شمرده است.

روایت ابن مهزیار 2 رفرفه

صدوق در کمال الدّین (6) خبر مفصّلی از ابراهیم بن مهزیار روایت کرده که

ص: 440


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 441.
2- الغیبة، ص 246.
3- الدعوات، ص 207.
4- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 458.
5- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب، ص 261.
6- کمال الدین و تمام النعمة، ص 451- 445.

خلاصه اش آن است که گفت: وارد مدینه شدم و از اخبار آل ابی محمد حسن عسکری علیه السّلام کاوش کردم، امّا از چیزی برخوردار نشدم. پس از مدینه کوچ کرده، بحث کنان به مکّه رفتم، ناگاه بین طواف، جوانی گندم گون، نیکوروی، زیباشمایل بر من مترائی شد که زمانی دراز به من می نگریست. به سوی او مایل شدم به امید این که او به مقصود من معرفت دارد. نزدیک شدم، سلام کردم، جواب گفت، پرسید: از مردم کدام دیاری؟

گفتم: از عراق.

گفت: کدام عراق؟

گفتم: اهواز.

گفت: مرحبا بلقائک، آیا در اهواز جعفر بن همدان حضینی را می شناسی؟

گفتم: دعوت حقّ را اجابت کرد.

گفت: رحمة اللّه علیه، ما کان أطول لیله و أجزل نیله.

سپس گفت: آیا ابراهیم بن مهزیار را می شناسی؟

گفتم: من خودم ابراهیم بن مهزیارم، دیر زمانی با من معانقه نموده، گفت: مرحبا بک یا أبا اسحاق! نشانه ای که میان تو و حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام بود، چه شد؟

گفتم: شاید انگشتری که به من عنایت فرموده، می خواهی؟

گفت: جز آن را اراده نکرده ام، چون انگشتری را نگریست، همی گریست و ببوسید و کتابت آن را که یا اللّه یا محمد یا علی بود، خواند.

پس درباره آل ابی محمد از او پرسش کردم، گفت: به خدا سوگند! من همواره نور و ضیاء را در پیشانی محمد و موسی، دو فرزند حضرت عسکری نگرانم و اینک از جانب ایشان به سوی تو فرستاده شدم. اگر شایق دیداری، پنهان از کسان خود با من به سوی طایف، ساز رحیل کن.

چون با او در خلال رمال وادی طایف رهسپار شدم، خیمه ای از موی بر تلّی از رمل نمودار شد. او پیش رفته، استجازه نمود، آن گاه حضرت (م ح م د) بن الحسن- عج اللّه

ص: 441

تعالی فرجه الشریف- از خیمه بیرون آمد.

«و هو غلام أمرد، ناضع اللّون، واضح الجبین، أبلج الحاجب، مسنون الخدّ، أقنی الأنف، أشمّ أروع، کأنّه غصن بان و کأنّ صفحة غرّته کوکب درّی بخدّه الأیمن خال کأنّه فتاتة مسک علی بیاض الفضّة، فإذا برأسه و فرة سحما سبطه تطالع شحمة اذنه.

له سمت ما رأت العیون أقصد منه و لا أعرف حسنا و سکینة و حیاء.»

و آن حضرت جوانی بود که در روی مبارکش مو نروییده بود، رنگ رخسارش صاف و روشن، پیشانی اش گشاده و نورانی، میان ابروانش گشاده، چهره مبارکش کشیده و هموار، میان بینی نازنینش برآمدگی بود و در نظر با بالای آن مساوی می نمود و در حسن و بها و نور و ضیا، بیننده را به شگفت می آورد. گویا پهنای پیشانی مبارکش ستاره ای درخشان است.

در گونه راستش، خالی مانند ریزه مشک بر نقره خام بود، موی سر مبارکش، سیاه مجعّد و تا نرمه گوش رسیده بود، لکن آن را نپوشانده بود. هیأت نیک خوشی داشت که چشم هیچ هیأتی به آن اعتدال، تناسب، زیبایی و وقار ندیده است.

چون مثال همایونش بر من نمودار شد، سویش شتاب گرفتم و خود را بر قدم هایش افکندم و به تمام اعضایش بوسه زدم، فرمود: مرحبا بک یا أبا اسحاق! هرآینه روزگار، قرب لقای تو را به من وعده داد، هرچند دارودیار تو از من دور افتاده، لکن صورت تو همواره در آینه خیال من نمودار باشد.

اینک خدا را بر آن چه از نعمت تلاقی نصیب کرده، سپاسگزارم. آن گاه از حال شیعیان و برادران دور و نزدیک من پرسش فرمود.

عرض کردم: پدر و مادرم فدایت! از آن زمان که حضرت عسکری علیه السّلام بدرود جهان فانی گفته و جمال بی مثالت در سترات غیب نهفته، بر دوام سرگردان و برای سراغ تو، شهربه شهر دوانم؛ شعر:

هزار بادیه ای دوست درپی ات بدویدم ***سراغی از تو نکردم، نشانی از تو ندیدم

ص: 442

گرچه پرسیدمت ای دوست ز هررهگذری ***لیک نامد به کفم از تو نشانی، خبری

بس دویدم ز پی ات زار به هرشهرو دیار***نه سراغی ز تو کردم، نه بدیدم اثری

(1)

العبقری الحسان ؛ ج 1 ؛ ص443

رگاهت ارشاد فرمود. پس آن حضرت به یک سو تشریف برده، به من فرمود: «إنّ أبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عهد إلیّ أن لا اوطّن من الأرض الّا أخفاها و أقصاها، إسرارا لأمری و تحصینا لمحلّی من مکائد أهل الضّلال من احداث الأمم الضوّال.

اعلم یا أبا إسحاق! أنّه قال صلوات اللّه علیه: یا بنیّ إنّ اللّه جلّ ثناؤه لم یکن لیخلی أطباق أرضه و أهل الجدّ فی طاعته و عبادته بلا حجّة یستعلی بها و إمام یؤتّم به و یقتدی بسبل سننه و منهاج قصده و أرجوا یا بنیّ! أن تکون أحد من أعدّه اللّه لنشر الحقّ و طیّ الباطل و إعلاء الدین و إطفاء الضلال.»

به درستی که پدرم به من فرمود: جز در اراضی خفیّه بعیده توطّن نکنم، برای این که امر من از کید مردم ضلالت پیشه و مکر متمرّدین بدعت اندیشه نهان باشد.

ای ابو اسحاق! بدان که پدرم به من فرمود: به درستی که این گونه نبود که خدای تعالی طبقات زمین و بندگانش را بدون حجّت و امام بگذارد. ای پسرم! امید من این است که تو، یکی از آن ها باشی که خدا او را برای گشودن حقّ، و درهم پیچیدن باطل، بلند کردن رایت دین و خاموش کردن آتش گمراهی، مهیّا فرموده است.

تا این که فرماید: پدرم فرمود:

«و کانّک بالرّایات الصّفر و الأعلام البیض تخفق علی أثناء أعطا ما بین الحطیم و الزمزم و کأنّک بترادف البیعة و تصافی الولاء، یتناظم علیک تناظم الدرّ فی مثانی العقود و تصافق الأکفّ علی جنبات الحجر الأسود تلوذ بفنائک من ملأ براهم اللّه من طهارة الولاء و نفاسة التربة، مقدّسة قلوبهم من دنس النّفاق، مهذّبة أفئدتهم من رجس، لیّنة عرائکهم للّذین خشنة ضرائبهم عن العدوان، واضحة بالقبول، أوجههم

ص: 443


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

نضرة بالفضل عیدانهم، یدینون بدین الحقّ و أهله.

فإذا أشدّت أرکانهم و تقوّمت أعادیهم، فدنت بمکاثفتهم طبقات الامم إلی بیعتک فی ظلال شجرة دوحة بسقت أفنان غصونها علی حافّات بحیرة الطبریّة، فعندها یتلألؤ صبح الحقّ و ینجلی ظلام الباطل و یقصم اللّه بک الطّغیان و یعید معالم الایمان یظهر بک اسقام الأفاق و سلام الرّفاق یودّ الطّفل فی المهد لو استطاع إلیه نهوضا و نواشط الوحش لو یجد نحوک مجازا تهتزّ بک أطراف الدّنیا بهجة و تهتزّ بک أغصان العزّ نضرة و تستقرّبوا انّی العزّ فی قرارها و تؤب شوارد الدّین إلی أوکارها یتهاطل علیک سحائب الظّفر.

فتخنق کلّ عدوّ و تنصر کلّ ولیّ فلا یبقی علی وجه الأرض جبّار قاسط و لا جاحد عامط و لا شانی مبغض و لا معاند کاشح و من یتوکّل علی اللّه، فهو حسبه، ق انّ اللّه بالغ أمره.»

ای فرزند! چنان باشد که علم های زرد و رایات سفید در میان حطیم و زمزم بر فراز سر تو به جولان و جنبش درآید و پی درپی، اهل اخلاص و صفا، با تو بیعت نمایند؛ ایشان اند که برای قبول دین طینت پاک و برای دفع فتنه های مضلّین تسلّط و اقتدار دارند.

در آن وقت، باغ های ملّت و دین، بار آورد، صبح حقّ، درخشان شود، خداوند به وسیله تو، ظلم و طغیان را از روی زمین براندازد و به جهت امن وامان را در اطراف جهان، انبساط دهد. مرغان دین مبین به آشیان خود پرواز نمایند و باران فتح و ظفر، بساتین ملّت را خرّم سازد.

پس همه دشمنان را هلاک کنی و دوستان را یاری دهی تا این که هیچ ستمکار بدکار و دشمن کینه دار و معاند منافق باقی نماند، هرکس بر خدا توکّل کند و امور خود به او گذارد، خدا برایش کفایت نماید و امر خویش، به نهایت رساند.

آن گاه به کتمان مجلس جز برای برادران راستگو در دین امر فرمود.

گفت: زمانی در خدمت آن حضرت، انوار معارف و حکم، از مشکات هدایتش

ص: 444

اقتباس نمودم. سپس از بیم ضایع شدن بازماندگان اهواز، رخصت انصراف خواستم، در حالی که از خیال فراقش، دیده گریان و دل سوزان بود.

آن حضرت، رخصت بخشید و در حقّم دعای خیر فرمود. چون بامداد برای وداع و تجدید عهد، حضور انور شرفیاب شدم، بیش از پنجاه هزار درهم نزد من بود که بر حضرت عرضه داشته، استدعای قبول نمودم.

پس تبسّم نموده، فرمود: یا ابا اسحاق! در این سفر، بیابان ها پیش روی تو است، در سفر خویش به این مال استعانت جوی!

گفت: از خدمت آن حضرت مرخّص شده، عودت نمودم، در حالی که خدا را بر آن نعمت عظمی سپاس می گذاردم و دانستم که خدا زمین را از حجّت خویش، خالی نگذارد.

روایت حمیری 3 رفرفه

طبرسی در احتجاج (1) از محمد بن عبد اللّه بن جعفر حمیری روایت کرده که توقیعی از ناحیه مقدّسه، شرف صدور یافت که حضرت حجّة بن الحسن- عجل اللّه فرجه الشریف- کیفیّت دعا، سلام و صلوات و توسّل به آن حضرت را که عین بشارت است، تعلیم فرموده اند.

بعد از بیان مسایل بسیاری که ما آن ها را در نجمه چهارم از عبقریّه چهاردهم از بساط پنجم، ذکر می نماییم، گفت که چنین مرقوم بود:

«لا لأمر اللّه تعقلون و لا من اولیائه تقبلون حکمة بالغة فما تغن النّذر عن قوم لا یؤمنون السّلام علینا و علی عباد اللّه الصّالحین إذا أردتم التوجّه بنا إلی اللّه تعالی و الینا فقولوا کما قال اللّه تعالی: سلام علی آل یس، السّلام علیک یا داعی اللّه و ربّانی آیاته ... إلی آخر التّسلیمات المرقومات فی البحار.

ص: 445


1- الاحتجاج، ج 2، صص 318- 317.

ثمّ تدعی بهذا الدّعاء: اللّهمّ انّی اسئلک أن تصلّی علی محمّد نبیّ رحمتک و کلمة نورک و إن تملاء قلبی نور الیقین و صدری نور الایمان و فکری نور الثّبات و عزّی نور العلم و قوّتی نور العمل و لسانی نور الصدق و دینی نور البصائر من عندک و بصری نور الضّیاء و سمعی نور الحکمة و مودّیتی نور الموالاة لمحمّد و آله حتّی القاک و قد وفیت بعهدک و میثاقک فتسعنی رحمتک یا ولیّ الحمید!

اللّهمّ صلّ علی محمّد بن الحسن حجّتک فی أرضک و خلیفتک فی بلادک و الدّاعی إلی سبیلک و القائم بقسطک و الثائر بامرک ولیّ المؤمنین و بوار الکافرین و مجلّی الظّلمة و منیر الحقّ و السّاطع بالحکمة و الصّدق و کلمتک التّامّه فی أرضک المرتقب الخائف و الولیّ النّاصح سفینة النجاة و علم الهدی و نور أبصار الوری و خیر من تقمّص و ارتدی و مجلّی العمی، الّذی یملاء الأرض عدلا و قسطا، کما ملئت جورا و ظلما انّک علی کلّ شی ء قدیر.

اللّهمّ صلّ علی ولیّک و ابن اولیائک الذّین فرضت طاعتهم و اوجبت حقهم و اذهبت عنهم الرّجس و طهّرتهم تطهیرا.

اللّهمّ انصره و انتصر به لدینک و انصر به اولیائک و اولیائه و شیعه و انصاره و اجعلنا منهم.

اللّهمّ اعذه من شرّ کلّ باغ و طاغ و من شرّ جمیع خلقک و احفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و أحرسه و امنعه من أن یوصل الیه بسوء و احفظ فیه رسولک و آل رسولک و أظهر به العدل و أیّده بالنّصر و انصر ناصریه و اخذل خاذلیه و أقصم به جبابرة الکفر و أقتل به الکفّار و المنافقین و جمیع الملحدین حیث کانوا من مشارق الأرض و مغاربها و برّها و بحرها و املاء به الأرض عدلا و اظهر به دین نبیّک.

و أجعلنی اللّهمّ من أنصاره و أعوانه و اتباعه و شیعته و أرنی فی آل محمّد ما یأملون و فی عدوّهم ما یحذرون آله الحقّ. امین یا ذا الجلال و الإکرام یا أرحم الرّاحمین!»

ص: 446

روایات دیگر 4 رفرفه

از جمله بشارت ظهور خود، به احمد بن اسحاق قمی است، چنان که روایت آن، در یاقوته یازدهم از عبقریّه اوّل از بساط چهارم، ذکر خواهد شد.

از جمله بشارت از ظهور خود، به علیّ بن مهزیار اهوازی است، چنان که روایت آن در مکاشفه نهم از عبقریّه هفتم از بساط چهارم، ذکر خواهد شد.

از جمله بشارت ظهور خود، به عیسی بن مهدی جوهری است، چنان که روایت آن در یاقوته هشتم از عبقریّه دوّم از بساط چهارم خواهد آمد.

از جمله بشارت ظهور خود به راشد همدانی اسدآبادی است، چنان که روایت آن در یاقوته پنجم، از عبقریّه هفتم از بساط چهارم ذکر خواهد شد.

از جمله؛ بشارت ظهور خود به ازدی است؛ چنان که روایت آن در یاقوته دوّم، از عبقریّه دوّم، از بساط چهارم خواهد آمد.

از جمله بشارت ظهور خود را به یعقوب بن یوسف ضراب اصفهانی است، چنان که روایت آن در یاقوته سوّم، از عبقریّه سوّم، از بساط چهارم ذکر خواهد شد، ان شاء اللّه تعالی بعون اللّه و حسن توفیقه.

قد تمّ تألیف هذا البساط من الکتاب المستطاب المسمّی بالعبقریّ الحسان فی احوال مولینا صاحب الزّمان- علیه صلوات اللّه المسک الدیان- فی یوم الخامس عشر من شهر شعبان المعظّم فی العام الخامس و الأربعین بعد الالف و ثلاثمائه من الهجرة النبویّة، علی مهاجرها الآف الثّناء و التحیّة فی المشهد المقدّس الرّضویه و لقد منّ اللّه علی بتشرّف کتابة هذا الکتاب الشریف و فرغت من جزئه هذا فی یوم التاسع من شهر رجب المرّجب سنه 1364 و أنا العبد المحتاج الی ربّه الغنیّ محمد علیّ الحائری.

ص: 447

جلد2

مشخصات کتاب

سرشناسه : نهاوندی علی اکبر، 1238 - 1329.

عنوان و نام پدیدآور : العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان / مولف علی اکبر نهاوندی ؛ تحقیق و تصحیح صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی.

مشخصات نشر : قم مسجد مقدس جمکران 1388 - .

مشخصات ظاهری : 9ج.

شابک : 50000 ریال : دوره ، چاپ دوم : 978-964-973-102-5 ؛ 42000 ریال (ج.1)‮ ؛ : ج. 1 ، چاپ دوم 978-964-973-103-2 : ؛ ج. 2 ، چاپ دوم 978-964-973-104-9 ؛ 42000 ریال (چ.2)‮ ؛ ج. 3 ، چاپ دوم 978-964-973-105-6 : ؛ 42000 ریال (ج.3) ؛ 42000 ریال (ج. 4 ؛ ج. 4 ، چاپ دوم 978-964-973-106-3 : ؛ ج. 5 ، چاپ دوم 978-964-973-107-0 : ؛ 420000 ریال (ج.5)‮ ؛ 42000 ریال (ج. 6 ؛ 42000 ریال (ج. 7 ؛ ج. 6 ، چاپ دوم : 978-964-973-108-7 ؛ 42000 ریال : ج. 7 978-964-973-109-4 : ؛ 420000 ریال (ج.8)

یادداشت : ج. 4، 6 و 8 (بخش دوم٬ چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج.1 و 2 (چاپ اول: بهار 1386)‮

یادداشت : ج.3، 5 و 7 (بخش اول، چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج. 1 - 8 ( چاپ دوم ).

مندرجات : ج. 2 . بساط دوم.- ج. 3 . بساط سوم ، بخش اول.- ج. 4 . بساط سوم ، بخش دوم.- ج. 5 . بساط چهارم ، بخش اول.- ج. 6 . بساط چهارم ، بخش دوم.- ج. 7 . بساط پنجم ، بخش اول.- ج. 8 . بساط پنجم ، بخش دوم

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم 255ق -

شناسه افزوده : برزگر، صادق 1352 - مصحح

شناسه افزوده : احمدی قمی حسین 1341 - مصحح

رده بندی کنگره : BP224/4 /ن93ع2 1388

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 1143517

ص: 1

اشاره

ص: 2

بساط دوم

مولف: علامه کبیر حضرت آیت الله حاج آقا شیخ علی اکبر نهاوندی قدس سره

تحقیق و تصحیح:

صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی

ص: 3

ص: 4

[دیباچه]

هذا هو المسک الاذفر فی الولادة و معجزات الحجّة المنتظر و هو البساط الثّانی فی الکتاب المستطاب المسمّی بالعبقریّ الحسان فی احوال مولینا صاحب الزّمان علیه صلوات اللّه الملک المنّان

ص: 5

ص: 6

بسم اللّه الرحمن الرحیم

«الحمد للّه الملک المنّان الّذی خلق الأکوان للإنسان و خلق الإنسان مرآة لصفاته العظیمة الشّأن و الصلاة و السّلام علی خلاصة العدنان محمّد المبعوث علی الإنس و الجان و أحمد المنعوت فی التورات و الإنجیل و القرآن و علی آله و أولاده خلفاء الرّحمن و حلفاء الفردین خصوصا علی بقیّة اللّه مهدیهم الصّاحب العصر و الزّمان و لعنة اللّه علی اعدائهم من الأن إلی بقاء الجنّة و النّیران».

اما بعد؛ متعطّش زلال رحمت خداوندی، علی اکبر بن حسین نهاوندی- اصلح اللّه له احوال داریه و اذافة حلاوة نشأتیه- این بساط دوّم از کتاب مستطاب موسوم به العبقریّ الحسان فی أحوال مولینا صاحب الزّمان- علیه صلوات اللّه الملک الفغران- است و به لحاظ آن که مندرجات در آن، موجب اهتدای انام به تولّد حضرتش در این نشأه و باعث اعلام آنان بما صدر عن جنابه من المعجزة است و از نفحات قدسیّه این، هر دو دنیا معطّر و از شمائم جان فزای آن ها دماغ اهل ایمان، تر است، لذا بالمسک (1) الأذفر فی الولادة و معجزات الحجّة المنتظر ملقّب گردید و در آن چند عبقریّه و در هرعبقریّه، چند مسکه قرار داده شد. فبعون اللّه الملک الصّمد أبدء بالمقصود و أشرع فی المقصد.

ص: 7


1- المسک: طیب و هو من دم دابة کالظّبی یدعی غزال المسک و القطعة من المسک تدعی مسکة؛ جمع: مسک. المنجد[ مرحوم مؤلّف].

ص: 8

عبقریّه اوّل [تشرّف نرجس خاتون خدمت امام (علیه السلام)]

اشاره

در شرح رسیدن نرجس خاتون خدمت حضرت عسکری علیه السّلام، والد ماجد حضرت بقیّة اللّه- عجل اللّه تعالی فرجه- است؛ و در آن چند مسکة می باشد.

[ملکه دختر یشوعا] 1 مسکة

شیخ عظیم الشأن فضل بن شاذان در غیبت (1) خود گفته که: محمد بن عبد الجبّار به ما خبر داد و گفت: به مولای خود حسن بن علی علیهما السّلام گفتم: ای فرزند رسول خدا! خداوند مرا فدای تو گرداند! دوست دارم بدانم بعد از تو، امام و حجّت خداوند بر بندگانش کیست؟

فرمود: بعد از من، امام و حجّت، پسر من است که هم نام و هم کنیه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است. آن که خاتم حجّت های خدا و آخرین خلیفه های او است.

گفتم: او از کیست؟

فرمود: از دختر پسر قیصر، پادشاه روم ...، الخ.

شیخ مذکور در کتاب غیبت، صدوق در کمال الدّین،(2) شیخ طبری در دلایل،(3)

ص: 9


1- کفایة المهتدی[ گزیده]، ص 133، حدیث بیست و نهم و نیز ر. ک: اثبات الهداة، ج 7، ص 138؛ کشف الحق( الاربعین) خاتون آبادی، ص 15.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 423- 417.
3- دلائل الإمامة، ص 496- 489.

شیخ محمد بن هبة اللّه طرابلسی در غیبت خود، شیخ طوسی (1) و غیر ایشان (2) شرح رسیدن آن معظّمه خدمت آن جناب را به عبارات مختلفه و معانی متقاربه روایت کردند و ما آن را به عبارت شیخ طوسی در غیبت نقل می کنیم.

شیخ طوسی رحمه اللّه از بشر بن سلیمان نخّاس- یعنی برده فروش- که از نسل ابی ایّوب انصاری و از موالیان حضرت امام علی النّقی و امام حسن عسکری علیهما السّلام و همسایه ایشان در سرّ من رأی بود، روایت کرده که گفت: کافور خادم نزد من آمد و گفت: مولای ما! حضرت ابی الحسن علیّ بن محمّد علیهما السّلام تو را نزد خود می خواند.

نزد آن حضرت رفتم، چون نشستم، حضرت فرمود: ای بشر! تو از اولاد انصاری و این موالات و دوستی ما، مدام در میان شما بوده، خلف شما از سلف شما این دوستی و محبّت را به میراث می برید، شما ثقات و معتمدان ما اهل بیت هستید و من تو را به فضیلتی که به آن بر شیعه، پیشی گیری، در پیروی کردن آن فضیلت، پسندکننده و بزرگوارکننده هستم. تو را به سرّ و رازی مطّلع می کنم و برای خریدن کنیزی می فرستم.

سپس آن حضرت، نامه لطیفی به خطّ و زبان رومی نوشت و با انگشتر خود بر آن مهر زد. سپس دستارچه زردی بیرون آورد که در آن دویست و بیست اشرفی بود و فرمود: این دویست و بیست اشرفی را بگیر و با این زر به بغداد توجّه نما. در معبر فرات حاضر شو که در چاشت گاه، زورقی چند خواهد رسید که اسیران در آن باشند.

در آن ها کنیزان را خواهی یافت، نیز طوایف خریداران از وکلای قائدان بنی عبّاس و اندکی از جوانان عرب را خواهی یافت.

چون این را ببینی، تمام روز از دور به شخصی نظر انداز که او را عمرو بن یزید نخّاس می نامند تا این که برای مشتریان، کنیزی ظاهر سازد که صفتش چنان و چنین باشد و دو جامه حریر محکم بافته، در بر او باشد و آن کنیز از این که او را بر خریداران

ص: 10


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 214- 208.
2- ر. ک: روضة الواعظین، ص 256- 252؛ مدینة المعاجز، ج 1، ص 521- 512؛ بحار الانوار، ج 51، ص 15- 10.

عرضه کنند تا او را نظر کنند و از دست گذاردن خواهنده بر او ابا کند و آن را که اراده لمس او را کرده، منقاد نشود.

آواز او را به زبان رومی از پس پرده رقیقی بشنوی که چیزی می گوید. بدان که می گوید: وای پرده عفّتم دریده شد!

یکی از خریداران گوید: این کنیز به سی صد اشرفی برای من باشد که عفّت او بر رغبت من افزوده است و او به زبان عربی بگوید: اگر به زیّ سلیمان بن داود و به حشمت ملک او درآیی، مرا در تو رغبتی پیدا نشود. پس بر مال خود بترس!

آن گاه برده فروش می گوید: چاره چیست و از فروختن تو چاره نیست.

کنیز می گوید: چه تعجیل می کنی و البتّه باید مشتری به هم رسد که دل من به او میل کند و بر وفا و دیانت او اعتماد داشته باشم!

در این وقت، تو برخیز و نزد عمرو بن یزید برده فروش برو و به او بگو با من مکتوبی است که یکی از اشراف از روی ملاطفت به زبان و خطّ رومی نوشته و در آن نامه، کرم و وفا و سخاوت و بزرگواری خود را وصف کرده.

پس این نامه را به آن کنیز ده، تا در اخلاق و اوصاف صاحب نامه تأمّل نماید. اگر به او میل نمود و راضی شد، بگو من در خریدن آن کنیز از تو وکیل اویم.

بشر بن سلیمان گفت: تمام آن چه مولایم ابو الحسن علیه السّلام، در امر آن کنیز برای من معیّن کرده بود؛ امتثال نمودم.

چون کنیز در آن نامه نظر کرد، سخت بگریست و به عمرو بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش و قسم های مغلّظه- که به اضطرار آورده بودند- خورد که اگر از فروختن او به صاحب مکتوب ابا کند، خود را بکشد.

من نیز پیوسته در بها، با او سخت گیری می کردم تا آن که به همان قیمت راضی شد که مولایم از اشرفی ها با من روانه کرده بود.

زرها را دادم و کنیز را گرفتم. کنیز خندان و شکفته بود و با من به حجره ای آمد که در بغداد گرفته بودم، تا به حجره رسید، نامه امام را بیرون آورده، و می بوسید و بر

ص: 11

دیدگان می مالید.

من از روی تعجّب گفتم: نامه ای را می بوسی که صاحبش را نمی شناسی؟

کنیز گفت: ای عاجز کم معرفت به بزرگی فرزندان و اوصیای پیغمبران! گوش خود را به من سپار و دل برای شنیدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را برای تو شرح کنم.

من، ملکه دختر یشوعا فرزند قیصر، پادشاه رومم، مادرم از فرزندان شمعون بن الصفا، وصیّ حضرت عیسی علیه السّلام است.

تو را به امری عجیب خبر دهم. بدان هنگامی که من سیزده ساله بودم، جدّم قیصر خواست مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد، پس از نسل خود و نسل حواریّون عیسی و علمای نصارا و عبّاد ایشان، سی صد نفر را در قصر خود جمع کرد، از صاحبان قدر و منزلت، هفت صد کس و از امرای لشکر، سرداران عسکر و بزرگان و سرکرده های قبایل، چهار هزار نفر. سپس فرمود تا تختی حاضر ساختند که در ایّام پادشاهی خود، به انواع جواهر مرصّع گردانیده بود.

آن تخت را روی چهل پایه تعبیه کردند، بت ها و چلیپاهای خود را بر بلندی ها قرار دادند و پسر برادر خود را بر بالای تخت فرستاد.

چون کشیشان انجیل ها بر دست گرفتند که بخوانند، بت ها و چلیپاها همگی سرنگون شد و بیفتاد، پایه تخت شکست، تخت بر زمین افتاد و پسر برادر ملک از تخت افتاد و بی هوش شد.

در آن حال رنگ های کشیشان متغیّر شد و اعضایشان بلرزید. بزرگ ایشان به جدّم گفت: ای پادشاه! ما را از چنین امری معاف دار! چون به سبب آن نحوست هایی روی داد که نشان می دهد دین مسیح به زودی زایل شود.

جدّم این امر را به فال بد دانست و به علما و کشیشان گفت: بار دیگر این تخت را برپا کنید، چلیپاها را به جای خود بگذارید و برادر این روزگار برگشته بدبخت را حاضر گردانید که این دختر را به او تزویج نمایم تا سعادت آن برادر، نحوست این برادر دفع کند.

ص: 12

چنین کردند و برادر دیگر را بر بالای تخت بردند، همین که شروع به خواندن انجیل کردند، همان حالت اوّل روی داد؛ نحوست این برادر، مثل نحوست آن برادر بود و سرّ این کار ندانستند که این از سعادت سروری است، نه از نحوست دو برادر.

پس مردم متفرّق شدند، جدّم به حرم سرا بازگشت و پرده های خجالت درآویخت.

چون شب شد و به خواب رفتم، در خواب دیدم حضرت مسیح با حوارییّن جمع شدند و منبری از نور نصب کردند که از رفعت بر آسمان، سربلندی می نمود و در همان موضع که جدّم تخت را گذاشته بود، تعبیه کردند سپس حضرت رسالت پناه محمدی صلّی اللّه علیه و آله با وصیّ و دامادش، علی بن ابی طالب علیه السّلام و جمعی از امامان از فرزندان بزرگوار ایشان، قصر را به نور قدوم خویش منوّر ساختند.

آن گاه حضرت مسیح به قدم ادب از روی تعظیم و اجلال به استقبال خاتم انبیا محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله رفته و دست در گردن آن حضرت درآورد.

سپس حضرت رسالت فرمودند: یا روح اللّه! آمده ام که ملکه، فرزند وصیّ تو، شمعون الصّفا را برای این فرزند سعادتمند خود خواستگاری نمایم و به ماه برج امامت، امام حسن عسکری علیه السّلام اشاره کردند؛ فرزند آن کسی که نامه اش را به من دادی.

حضرت عیسی به سوی حضرت شمعون نظر افکند و گفت: شرف دو جهان به تو رو آورد. رحم خود را به رحم آل محمد پیوند کن! شمعون گفت: کردم. پس همگی بر آن منبر برآمدند، حضرت رسول خطبه ای انشا فرمود و با حضرت مسیح، مرا با حضرت امام حسن عسکری عقد بستند و فرزندان حضرت رسالت با حواریّون گواه شدند.

[آثار عشق در چهره خاتون دو سرا] 2 مسکة

ایضا ملکه گوید: چون از آن خواب سعادت مآب بیدار شدم، از بیم کشتن، خواب را برای پدر و جدّ خود نقل نکردم، این گنج یگانه را در سینه پنهان داشتم و آتش محبّت

ص: 13

آن خورشید فلک امامت، روز به روز در کانون سینه ام مشتعل می شد و سرمایه صبر و قرار مرا به باد فنا می داد، به حدّی که خوردن و آشامیدن بر من حرام شد، هر روز چهره ام کاهی می شد، بدن می کاهید و آثار عشق پنهان، در بیرون ظاهر می گردید.

در شهرهای روم طبیبی نماند که جدّم برای معالجه حاضر نکرده باشد و دوای درد من را از او سؤال ننموده باشد.

چون از علاج درد من مأیوس گردید، روزی به من گفت: ای نور چشم من! آیا در دنیا هیچ آرزویی در خاطرت هست تا به عمل آورم.

گفتم: ای جدّ من! درهای فرج را به روی خود بسته می بینم؛ اگر شکنجه و آزار اسیران مسلمان که در زندان تواند، دفع نمایی و بند و زنجیرها را از ایشان برداری و آزاد نمایی، امیدوارم حضرت حق تعالی و حضرت مسیح و مادرش عافیتی به من بخشند.

چون چنین کردند، اندک صحّتی از خود ظاهر ساختم و اندکی طعام تناول کردم.

پس خوشحال و شاد شد و دیگر اسیران مسلمان را عزیز داشت.

بعد از چهار شب در خواب دیدم بهترین زنان عالمیان، فاطمه زهرا علیها السّلام به دیدن من آمد؛ حضرت مریم را با هزار کنیز از حوران بهشت دیدم که در خدمت آن حضرت بودند.

حضرت مریم علیها السّلام گفت: این خاتون و بهترین زنان، مادر شوهر تو، امام حسن عسکری علیه السّلام است. پس به دامنش درآویختم، گریستم و شکایت کردم که امام حسن علیه السّلام به من جفا می کند و از دیدنم ابا می کند.

آن حضرت فرمود: چگونه فرزند من به دیدن تو آید در حالی که به خدا شرک می ورزی و بر مذهب ترسایانی. اینک خواهرم مریم، دختر عمران، از تو به سوی خدا بیزاری می جوید، اگر میل داری که حق تعالی و حضرت مسیح و مریم علیهما السّلام از تو خشنود گردند و حضرت امام حسن عسکری به دیدن تو بیاید، پس بگو أشهد أن لا اله الا اللّه و أشهد أنّ محمدا رسول اللّه!

ص: 14

پس چون این دو کلمه طیّبه را تلفّظ نمودم، حضرت سیّدة النساء مرا به سینه خود چسبانید، دلداری داد و فرمود: اکنون منتظر آمدن فرزندم باش که او را به سوی تو می فرستم.

هنگامی که بیدار شدم، آن دو کلمه طیّبه را بر زبان می راندم و انتظار ملاقات آن حضرت می بردم. چون شب آینده درآمد و به خواب رفتم، آفتاب جمال آن حضرت، طالع گردید.

گفتم: ای دوست من! بعد از آن که دلم را اسیر محبّت خود گرداندی، چرا مرا از مفارقت جمال خود، چنین جفا دادی؟

فرمود: دیر آمدن من نزد تو، نبود مگر برای آن که تو مشرک بودی. اکنون که مسلمان شدی، هر شب نزد تو خواهم آمد تا آن زمان که خدای تعالی در ظاهر، من و تو را به یکدیگر برساند و این هجران را به وصال مبدّل گرداند.

بعد از آن شب تا حال یک شب نگذشت که درد هجران مرا به شربت وصال دوا نفرماید.

[شرافت دو گیتی] 3 مسکة

هم چنین در آن کتاب است که آن گاه بشر بن سلیمان گفت: چگونه میان اسیران افتادی؟

گفت: امام حسن عسکری علیه السّلام شبی از شب ها به من خبر داد که فلان روز، جدّت لشکری بر سر مسلمانان خواهد فرستاد و خود از عقب خواهد رفت. تو خود را در میان کنیزان و خدمتکاران بینداز، به هیأتی که تو را نشناسند و از پی جدّ خود روانه شو و از فلان راه برو!

چنان کردم؛ طلیعه لشکر مسلمانان به ما برخوردند و ما را اسیر کردند و آخر کار من این بود که دیدی و تا به حال کسی غیر از تو ندانسته، من دختر پادشاه رومم، مرد

ص: 15

پیری که در غنیمت، به حصّه او افتادم، نام مرا پرسید.

گفتم: نرجس نام دارم.

گفت: این نام کنیزان است.

بشیر گفت: این عجیب است که تو اهل فرنگی و زبان عربی را نیک می دانی.

گفت: بلی! از بسیاری محبّت که جدّم به من داشت و می خواست مرا بر یاد گرفتن آداب حسنه بدارد، زن مترجمی که هردو زبان فرنگی و عربی را می دانست، مقرّر کرده بود که هرصبح و شام می آمد و لغت عربی به من می آموخت تا آن که زبانم به این لغت جاری شد.

بشیر گوید: چون او را به سرّ من رأی، خدمت حضرت امام علیّ نقی رسانیدم، حضرت به کنیزک خطاب کرد: چگونه حقّ سبحانه و تعالی عزّت دین اسلام، مذلّت دین نصارا و شرف و بزرگواری محمد و اهل بیت او علیهم السّلام را به تو نمود؟ گفت: ای فرزند رسول خدا! چگونه برای تو چیزی را وصف کنم که تو بهتر از من می دانی؟

آن گاه حضرت فرمود: می خواهم تو را گرامی دارم، کدام یک نزد تو بهتر است؟ این که ده هزار اشرفی به تو بدهم یا تو را به شرف ابدی بشارت بدهم؟

گفت: بلکه بشارت شرف می خواهم و مال نمی خواهم.

حضرت امام علی النّقی علیه السّلام فرمود: بشارت باد تو را به فرزندی که پادشاه مشرق و مغرب عالم گردد و زمین را پر از عدل و داد کند، بعد از آن که پر از ظلم و جور شده باشد.

گفت: از چه کسی به عمل خواهد آمد؟

فرمود: از کسی که حضرت رسالت پناه، تو را برای او خواستگاری کرد. سپس از او پرسید: حضرت مسیح و وصیّ او تو را به عقد چه کسی درآوردند؟

گفت: به عقد فرزند تو، امام حسن عسکری علیه السّلام.

فرمود: آیا او را می شناسی؟

گفت: از شبی که به دست بهترین زنان، مسلمان شدم، شبی نگذشته است که به

ص: 16

دیدن من نیامده باشد.

آن گاه کافور خادم را طلبید و فرمود: برو به حکیمه، خواهرم بگو، بیاید. چون حکیمه داخل شد، حضرت فرمود: همان کنیز است که می گفتم. حکیمه خاتون او را در برگرفت و بسیار نوازش کرد.

حضرت فرمود: ای دختر رسول خدا! او را به خانه خود ببر و واجبات و سنّت ها را به او بیاموز که او زن حضرت عسکری و مادر صاحب الزّمان است.

ص: 17

ص: 18

عبقریّه دوّم [ولادت حضرت حجّت (علیه السلام)]

اشاره

در بیان اخبار وارده در کیفیّت ولادت حضرت حجّة بن الحسن صاحب الزّمان و خلیفة الرّحمن- صلوات اللّه و سلامه علیه- است و در آن چند مسکة می باشد.

[اخبار ولادت از کتاب نجم الثاقب] 1 مسکة

بدان! این ناچیز، در نقل اخبار ولادت آن جان جهان و امام عالمیان، به آن چه که استادنا المحدّث النّوری- زاد اللّه فی انوار تربته- در نجم ثاقب مرقوم فرموده، اکتفا می نمایم. زیرا عبارات آن مرحوم، حاوی روایات وارده و حاکی از کمال تتّبع ایشان است.

با نهایت متانت، در کتاب مذکور فرموده:

جماعتی از قدمای اصحاب، مثل ابی جعفر طبری،(1) فضل بن شاذان،(2) حسین بن حمدان حضینی،(3) علی بن حسین مسعودی،(4) شیخ صدوق،(5) شیخ طوسی،(6) شیخ

ص: 19


1- دلائل الإمامة، ص 399.
2- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، حدیث 29، ص 481- 143.
3- دلائل الإمامة، ص 391.
4- ر. ک: کفایة المهتدی، همان صفحه.
5- کمال الدین و تمام النعمة، ص 430- 426.
6- ر. ک: الثاقب فی المناقب، ص 203- 201.

مفید(1) و غیر ایشان،(2) کیفیّت ولادت را از حکیمه خاتون به چند سند صحیح و غیر آن روایت نمودند. صدوق آن را به دو سند عالی روایت کرده؛ یکی از موسی بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسی بن جعفر علیهما السّلام از حکیمه دختر حضرت جواد علیه السّلام و دیگری از محمد بن عبد اللّه از حکیمه خاتون. اصل مضمون یکی است، لکن چون ثانی ابسط بود، خبر را به لفظ او با اشاره به فارق با بعضی دیگر در محلّ خود، ذکر می کنیم.

محمد بن عبد اللّه گفت: بعد از وفات حضرت عسکری علیه السّلام خدمت حکیمه خاتون، دختر حضرت جواد علیه السّلام رفتم که از او، از حال حجّت علیه السّلام سؤال کنم و آن چه مردم در آن اختلاف کردند از تحیّری که در آن بودند.

به من گفت: بنشین! آن گاه گفت: ای محمد! به درستی که خدای تعالی زمین را از حجّت ناطقه یا ساکت خالی نمی گذارد و آن را در دو برادر بعد از حسن و حسین علیهما السّلام قرار نداده به جهت فضیلت دادن حسن و حسین علیه السّلام و تنزیه آن دو بزرگوار از این که در زمین، عدیلی برای ایشان بوده باشد.

به درستی که خدای تعالی، فرزندان حسین علیه السّلام را بر فرزندان حسن علیه السّلام مخصوص فرمود، چنان چه فرزندان هارون را بر فرزندان موسی اختصاص داد، هرچند موسی بر هارون حجّت بود.

پس تا روز قیامت فضل برای فرزندان حسین علیه السّلام است و امّت را چاره ای نیست از حیرتی که اهل باطل در آن به شکّ بیفتند و اهل حق نجات یابند، تا این که برای خلق بر خداوند حجّتی نبوده باشد. همانا حیرت الآن آن چیزی است که بعد از حسن علیه السّلام واقع شده.

گفتم: ای خاتون من! آیا برای حسن علیه السّلام فرزندی بود؟

تبسّم نمود و فرمود: اگر برای حسن علیه السّلام فرزند نباشد، پس حجّت بعد از او کیست؟ و من به تو خبر دادم که امامت بعد از حسن و حسین علیهما السّلام برای دو برادر نمی شود.

ص: 20


1- الارشاد، ج 2، ص 351.
2- ر. ک: مدینة المعاجز، ج 8، ص 20- 14؛ بحار الانوار، ج 51، ص 15- 11.

گفتم: ای سیّده من! از ولادت مولای من و غیبت او خبر ده!

فرمود: آری، مرا جاریه ای بود که او را نرجس می گفتند. برادرزاده من، به زیارت من آمد، و نظر تندی به او کرد.

گفتم: ای سید من! شاید به او مایل شدی، پس او را نزد تو بفرستم.

فرمود: نه ای عمّه! و لکن از او تعجّب کردم.

گفتم: چه چیز از او تو را به شگفت آورد؟

فرمود: زود است که خداوند از او فرزندی بیرون آورد که نزد خداوند عزّ و جلّ ارجمند است، کسی است که خداوند به وسیله او زمین را پر از عدل و داد نماید، چنان چه از جور و ظلم پر شده باشد.

گفتم: او را به سوی تو بفرستم؟

فرمود: در این امر از پدرم رخصت گیر.

جامه خود را پوشیدم و به منزل ابی الحسن علیه السّلام رفتم. سلام کردم و نشستم.

ابتداء فرمود: ای حکیمه! نرجس را برای پسرم ابی محمد بفرست.

گفتم: ای سید من! برای همین نزد تو آمدم.

سپس فرمود: ای مبارکه! به درستی که خدای تعالی خواسته تو را در اجر شریک گرداند و برای تو سهمی از خیر قرار دهد.

حکیمه گفت: درنگ نکردم، به منزل خود برگشتم، او را برای ابی محمد علیه السّلام آرایش نمودم و میان ایشان در منزل خود جمع نمودم. چند روز در منزل من اقامت فرمود، آن گاه به منزل والد خود تشریف برد و او را با آن جناب فرستادم.

حکیمه گفت: حضرت ابی الحسن علیه السّلام وفات کرد و ابو محمد علیه السّلام در جای پدر بزرگوار خود نشست و به زیارت او می رفتم، چنان چه به زیارت والدش می رفتم.

روزی نزد آن جناب رفتم. پس نرجس نزد من آمد که موزه ام را از پایم درآورد.

گفتم: ای خاتون من! تو موزه خود را به من ده!

گفت: بلکه تو سیّده و خاتون منی؛ تو موزه خود را به من ده!

ص: 21

گفتم: بلکه تو سیّده و خاتون منی؛ و اللّه موزه خود را به تو وانمی گذارم که درآری، بلکه من تو را بر دیدگان خود خدمت می کنم.

این کلام را ابو محمد علیه السّلام شنید و فرمود: ای عمّه! خداوند تو را جزای خیر دهد! آن گاه تا غروب آفتاب نزد آن جناب نشستم. پس کنیزک را آواز کردم و گفتم: جامه مرا بیاور که مراجعت کنم.

[ادامه حدیث میلاد] 2 مسکة

ابتدای روایت موسی و نیز اوّل خبر محمد مذکور، در غیبت شیخ طوسی از این جاست.

در اوّل چنین است:

حکیمه گفت: امام حسن عسکری علیه السّلام کسی را به نزد من فرستاد که ای عمّه! روزه خود را نزد ما بگشا که امشب شب نیمه ماه شعبان است.

و در دوّم: حکیمه گفت: سال دویست و پنجاه و پنج در نیمه ماه شعبان ابو محمد علیه السّلام کسی را نزد من فرستاد و فرمود: ای عمّه!

و به روایت اوّل: ای عمّه! امشب را نزد ما بیتوته کن؛ زیرا این شب، شب نیمه شعبان است. به درستی که زود است امشب مولودی متولّد شود که بر خداوند عزّ و جلّ کریم است و حجّت او بر خلق می باشد. کسی است که به وسیله او زمین را بعد از مردنش زنده می کند.

گفتم: از چه کسی، ای آقای من؟

فرمود: از نرجس.

و به روایت شیخ: ای عمّه! امشب افطارت را نزد ما قرار ده! به درستی که زود است خداوند عزّ و جلّ تو را به ولیّ و حجّت خود بر خلق مسرور نماید که جانشین بعد از من است.

ص: 22

حکیمه گفت: به جهت این بشارت، سرور شدیدی بر من داخل شد، جامه بر تن کردم و همان ساعت بیرون رفتم تا آن که خدمت ابی محمد علیه السّلام رسیدم. آن جناب در صحن خانه خود نشسته بود و کنیزانش دور او بودند.

گفتم: ای سید من! خلف از کدام یک است؟

فرمود: از سوسن. چشم خود را میان کنیزان سیر دادم. پس کنیزی را که در او اثری باشد غیر از سوسن ندیدم.

و به روایت اوّل: گفتم: ای سید من! چیزی از اثر حمل در نرجس نمی بینم.

فرمود: از نرجس است، نه از غیر او.

گفت: برخاستم و نزد او رفتم و در پشت و شکم او تفحّص کردم، ولی در او اثر حمل ندیدم. نزد آن جناب برگشتم و از آن چه کردم، به او خبر دادم.

تبسّم فرمود و به من گفت: چون وقت فجر شود، حمل برای تو ظاهر می شود؛ زیرا مثل او، مثل مادر موسی است که حمل در او ظاهر نشد و کسی تا زمان ولادتش آن را ندانست؛ چون فرعون به جهت جستجوی موسی، شکم زن های آبستن را می شکافت و او نظیر موسی است.

حکیمه گفت: دوباره نزد نرجس برگشتم و از آن چه فرمود او را خبر کردم و از حالش پرسیدم.

گفت: ای خاتون من! چیزی از این، در خود نمی بینم.

و به روایت حسین بن حمدان حضینی در هدایه (1) از غیلان کلابی و موسی بن محمد رازی و احمد بن جعفر طوسی و غیر آن ها از حکیمه و روایت علیّ بن حسین مسعودی در اثبات الوصیّه (2) از جماعتی از شیوخ علما که از جمله آن ها علان کلینی، موسی بن محمد غازی و احمد بن جعفر بن محمد است به اسانید خود از حکیمه که: او بر ابی محمد علیه السّلام داخل می شد و برای آن جناب دعا می کرد که خداوند فرزندی به او

ص: 23


1- الهدایة الکبری، ص 355.
2- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب علیه السّلام، ص 257.

روزی فرماید، او گفت: روزی بر آن جناب داخل شدم و برای او دعا کردم چنان چه می کردم.

به من فرمود: ای عمّه! آگاه باش آن را که دعا می کردی خداوند به من روزی کند، امشب متولّد می شود و آن، شب نیمه شعبان سنه دویست و پنجاه و پنج بود یا امشب مولودی متولّد می شود که منتظرش بودیم. پس افطار خود را نزد ما قرار ده! و آن شب جمعه بود.

به آن جناب گفتم: ای سید من! این مولود عظیم، از چه کسی خواهد شد؟

فرمود: از نرجس. گفتم: ای سید من! در کنیزان تو محبوب تر از او نزد من و خفیف تر از او بر قلب من نیست، هر وقت داخل خانه می شدم، مرا استقبال می کرد، دست مرا می بوسید و موزه را از پای من بیرون می آورد.

چون بر او داخل شدم، با من آن چه کرد که همیشه می کرد. پس بر دست های او افتادم، آن را بوسیدم و او را مانع شدم از این که بکند، آن چه می کرد. سپس مرا به سیادت و خاتونی خطاب کرد، من نیز او را به مثل آن خطاب کردم.

به من گفت: فدای تو شوم!

گفتم: من فدای تو شوم و همه عالمیان! پس این را از من مستنکر شمرد.

به او گفتم: استنکار مکن؛ زیرا خداوند امشب به تو پسری عطا می کند که در دنیا و آخرت سید است و فرح مؤمنین می باشد.

شرمنده شد، در او تأمّل کردم، اما اثر حملی نیافتم. تعجّب کردم و به سید خود ابی محمد علیه السّلام گفتم: در او اثر حمل نمی بینم.

تبسّم کرد و به من فرمود: ما معاشر اوصیا در شکم ها برداشته نمی شویم، جز این نیست که ما را در پهلوها حمل می کنند و از ارحام بیرون نمی آییم، جز این نیست که از ران راست مادران خود بیرون می آییم؛ زیرا ما نورهای خداوند هستیم که قذارات به آن نمی رسد. به او گفتم: ای سید من! مرا خبر دادی که او امشب متولّد می شود؛ پس در چه وقت از شب است؟

ص: 24

فرمود: این مولود ارجمند نزد خداوند، هنگام طلوع فجر متولّد می شود، ان شاء اللّه تعالی.

[لحظات ولادت] 3 مسکة

روایت اوّل: چون از نماز عشا فارغ شدم، افطار کردم و به خوابگاه و بر جای خود رفتم و پیوسته مراقب او بودم.

روایت شیخ طوسی رحمهم اللّه:(1) چون نماز مغرب و عشا را کردم، مائده ای حاضر کردند. من و سوسن در یک اطاق افطار کردیم.

روایت اوّل: چون نیمه شب شد، به نماز برخاستم و چون از نماز فارغ شدم، نرجس خاتون خوابیده بود و از پهلو به پهلو حرکت نمی کرد.

روایت موسی:(2) چون از نماز فارغ شدم، نرجس خاتون خوابیده بود و او را حادثه ای نبود. زمانی به تعقیب نماز نشستم، آن گاه به پهلو خوابیدم. بعد از آن ترسان بیدار شدم و نرجس خاتون، هم چنان خوابیده بود. بعد از آن برخاست، نماز کرد و خوابید.

حکیمه خاتون گفت: بیرون رفتم تا جستجوی فجر کنم، دیدم فجر اوّل طالع شده و حال آن که نرجس خاتون در خواب بود. پس گمان ها در خاطرم راه یافت. حضرت ابو محمد علیه السّلام از آن جایی که نشسته بود، مرا آواز داد و فرمود: ای عمّه! تعجیل منما، اینک امر ولادت نزدیک شد.

نشستم! الم، سجده و یس را خواندم، مشغول خواندن بودم که نرجس خاتون ترسان بیدار شد. از جای جستم، خود را به او رساندم و او را به سینه خود چسباندم.

گفتم: نام خدا بر تو باد! احساس چیزی می نمایی؟

ص: 25


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 325.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 424.

گفت: بلی، ای عمّه!

گفتم: دل و جان خود را جمع دار! این است آن چه به تو گفتم.

آن گاه من و نرجس خاتون را سستی فروگرفت. یعنی خواب سبکی به ما دست داد.

آن گاه به دریافتن سید خود بیدار شدم. جامه از او برداشتم، آن حضرت را دیدم که در سجود بود. او را برداشته، دربر گرفتم، دیدم پاک و پاکیزه و بی آلایش به وجود آمده.

روایت اوّل: در این حال در نرجس اضطراب مشاهده نمودم. او را دربر گرفتم و نام الهی بر او خواندم.

حضرت آواز داد که سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ(1) را بر او بخوان! از او پرسیدم چه حال داری؟

گفت: آن چه مولایم فرمود، اثرش ظاهر شد.

سپس شروع کردم به خواندن سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ بر او؛ چنان چه به من امر فرمود. آن طفل نیز در شکم نرجس خاتون با من همراهی می کرد و می خواند، مثل آن چه من می خواندم و بر من سلام کرد. من ترسیدم!

حضرت صدا زد: ای عمّه از قدرت الهی تعجّب مکن! که حق تعالی خردان ما را به حکمت، گویا می گرداند و ما را در بزرگی، حجّت خود در زمین می گرداند.

هنوز سخن حضرت تمام نشده بود که نرجس از نظرم غایب شد و من او را ندیدم.

گویا پرده ای میان من و او زده شد. فریادکنان به سوی امام حسن عسکری علیه السّلام دویدم.

حضرت فرمود: ای عمّه برگرد! او را در جای خود خواهی یافت. مراجعت نمودم، درنگی نکردم که پرده برداشته شد، نرجس خاتون را دیدم، آن قدر لمعان نور بر او بود که چشمم را خیره کرد و صاحب الأمر علیه السّلام را دیدم که به روی خود، به سجده افتاده، به زانو درافتاده، انگشتان سبّابه خود را به آسمان بلند کرده و می گوید: «أشهد أن لا اله الّا اللّه و انّ جدّی محمّدا رسول اللّه و انّ أبی امیر المؤمنین». آن گاه یک یک امامان را شمرد تا به خود برسید.

ص: 26


1- سوره قدر، آیه 1.

سپس فرمود: «اللّهمّ أنجز لی ما وعدتنی و أتمم لی امری و ثبّت وطأتی و أملاء بی الأرض قسطا و عدلا»

به روایتی،(1) نوری از آن حضرت ساطع گردید و به آفاق آسمان پهن شد. مرغان سفیدی دیدم که از آسمان به زیر می آمدند، بال های خود را بر سر و رو و بدن آن حضرت می مالیدند و پرواز می کردند.

حکیمه خاتون گفت: سپس حضرت ابی محمّد، یعنی امام حسن علیه السّلام، مرا آواز داد که فرزندم را بیاور!

[روایت دیگری از میلاد] 4 مسکة

به روایت مسعودی (2) و حضینی،(3) بعد از ذکر خواب اضطراری هردو، حکیمه خاتون گفت: پس به حسّ مولا و سید من، در زیر او بیدار شد و نیز به آواز حضرت که می فرماید: ای عمّه! فرزند مرا بیاور!

جامه را از روی سید خود برداشتم، دیدم به پیشانی و کف ها و زانوها و انگشتان پا به سجده افتاده و بر ذراع راست او نوشته: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً»(4).

او را دربر گرفتم. او را ختنه کرده و ناف بریده و پاک و پاکیزه یافتم و در جامه ای پیچیدم.

روایت طوسی: او را برداشتم و نزد حضرت بردم. چون به حضور آن جناب رسید، به همان نحو که در دست من بود، بر پدر بزرگوارش سلام کرد.

ص: 27


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 431.
2- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب علیه السّلام، ص 258.
3- الهدایة الکبری، ص 356.
4- بحار الانوار، ج 15، ص 274.

حضرت او را روی دو دست خود گرفت، به روشی که پای مبارک حضرت صاحب الأمر علیه السّلام بر روی سینه شریف پدر بزرگوارش بود و حضرت امام حسن علیه السّلام، زبان در دهان آن جناب گذاشت و بر چشم و گوش و مفاصل او دست مالید و فرمود: ای پسر من! به سخن درآی و تکلّم کن!

روایت مسعودی:(1) آن جناب را کف دست خود نشانید، دست راست را بر پشت او گذاشت و فرمود: سخن گو!

حضرت حجّت علیه السّلام فرمود: «أشهد أن لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله». آن گاه بر امیر المؤمنین علیه السّلام و ائمّه علیهم السّلام صلوات فرستاد تا این که به پدر بزرگوار خود رسید، آن گاه بازایستاد؛ یعنی خاموش شد.

روایت مسعودی (2) و حضینی:(3) بعد رسول اللّه و انّ علیّا امیر المؤمنین علیه السّلام. آن گاه اوصیا صلوات اللّه علیهم را پیوسته شمرد تا به خود رسید و به دست خود، فرج را برای شیعیانش دعا کرد.

روایت شیخ طوسی رحمهم اللّه:(4) چون حضرت، فرزند مکرّم خود را گرفت، زبان مبارک را بر دیدگان او مالید، پس چشم های مبارک را باز کرد، آن گاه زبان در دهان آن جناب کرد، کام او را مالید، حنک او را گرفت و زبان را در گوش آن جناب داخل کرد و بر کف دست چپ خود نشانید، پس ولیّ خدا راست نشست. سپس حضرت دست بر سر او مالید و به او فرمود: ای فرزند من! به قدرت الهی سخن بگو!

روایت حافظ برسی در مشارق الانوار(5) از حسین بن محمد از حکیمه؛ گفت:

چون آن جناب را نزد برادرم حسن بن علی علیهما السّلام آوردم، دست شریف خود را بر روی انور او مالید که نور انوار بود و فرمود: سخن بگو ای حجّة اللّه و بقیّه انبیا، نور اصفیا و

ص: 28


1- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب، ص 259.
2- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب، ص 258.
3- الهدایة الکبری، ص 356.
4- الغیبة، شیخ طوسی، ص 236.
5- مشارق الانوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین، ص 157.

غوث فقرا، خاتم اوصیا و نور اتقیا و صاحب کرّه بیضا.

پس فرمود: «اشهد أن لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له و اشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله و أشهد أنّ علیّا ولیّ اللّه». آن گاه اوصیا را تا آن جناب شمرد.

سپس امام حسن علیه السّلام فرمود: بخوان!

قرائت کرد آن چه بر پیغمبران نازل شده بود و به صحف ابراهیم علیه السّلام ابتدا نمود و آن را به زبان سریانی خواند. آن گاه کتاب نوح، ادریس، کتاب صالح، تورات موسی، انجیل عیسی و فرقان محمد- صلّی اللّه علیه و آله و علیهم اجمعین- را خواند و قصص انبیا را نقل فرمود.

روایت شیخ طوسی:(1) پس ولیّ خدا علیه السّلام از شیطان رجیم، استعاذه نمود و افتتاح نمود و فرمود: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ* وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (2).

بر رسول خدا و امیر المؤمنین و هریک از ائمّه- صلوات اللّه علیهم- صلوات فرستاد تا به پدر بزرگوار خود رسید.

حکیمه خاتون گفت: آن گاه حضرت، آن جناب را به من داد و فرمود: ای عمّه! او را به سوی مادرش برگردان تا چشمش روشن گردد و اندوهگین نشود و بداند که وعده خداوند جلّ جلاله حق است. لکن بیشتر مردم نمی دانند.

هنگامی که فجر دوّم روشن شده بود، آن جناب را به سوی مادرش برگرداندم. سپس فریضه را به جای آوردم و تعقیب خواندم تا آن که آفتاب طالع شد. آن گاه با ابی محمّد علیه السّلام را وداع کرده و به منزل خود مراجعت نمودم.

ص: 29


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 236.
2- سوره قصص، آیات 5 و 6؛ الغیبة للطوسی، 234.

[پس از میلاد] 5 مسکة

به روایت موسی:(1) فرمود: ای عمّه! او را نزد مادرش ببر تا بر او سلام کند و باز او را به نزد من بیاور.

حکیمه خاتون گفت: آن حضرت را بردم، بر مادر سلام کرد؛ بازآوردم و در آن مجلس گذاشتم.

بعد آن، حضرت امام حسن علیه السّلام فرمود: روز هفتم باز بیا.

حکیمه خاتون گفت: روز دیگر صباح رفتم که بر امام حسن علیه السّلام سلام کنم، پرده را برداشتم تا سید خود را جستجو کنم؛ یعنی حضرت صاحب الامر علیه السّلام را ببینم، آن حضرت را ندیدم. گفتم: فدای تو شوم؛ سید من چه شد؟

امام علیه السّلام فرمود: ای عمّه! او را به کسی سپردیم که مادر موسی، موسی را به او سپرد.

روایت اوّل: چون حضرت آواز کرد فرزندم را نزد من بیاور، حکیمه خاتون گفت: آن جناب را برداشتم و نزد آن حضرت آوردم. چون او را پیش روی پدر بزرگوارش نگاه داشتم، در دست من بود که بر پدر بزرگوارش سلام کرد.

سپس حضرت آن جناب را از دست من گرفت و در آن حال، مرغانی بال خود را بر سر آن جناب گسترانیدند. حضرت به یکی از آن مرغان آواز داد و فرمود: او را بردار و محافظت کن و هرچهل روز به سوی ما برگردان. مرغ، آن جناب را برداشت و به سوی آسمان پرواز کرد و مرغان دیگر عقب او پرواز کردند.

پس شنیدم امام حسن علیه السّلام می فرماید: تو را به آن کسی سپردم که مادر موسی، موسی را به او سپرد.

پس نرجس خاتون بگریست. حضرت فرمود: ساکت باش که شیر خوردن جز از پستان تو برای او نباشد و زود است که به سوی تو برگردد؛ چنان چه موسی به سوی مادر خود برگشت و این قول خداوند است که فرموده: پس موسی را نزد مادرش

ص: 30


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 425.

برگرداندیم تا دیده مادرش به او روشن شود و اندوهگین نگردد.

حکیمه خاتون گفت، گفتم: این مرغ چه بود؟

فرمود: این روح القدس است که موکّل ائمّه علیهم السّلام است، او ایشان را موفّق می گرداند، تسدید می کند، از خطا و لغزش نگاه می دارد و به ایشان علم می آموزد.

روایت مناقب قدیمه: آن گاه حضرت بعضی از کنیزان خود را طلبیدند که می دانستند ایشان خبر آن مولود را پنهان می کنند، پس به آن مولود کریم، نظر کردند.

حضرت فرمود: به او سلام کنید.

آن جناب را بوسیدند و گفتند: تو را به خداوند سپردیم و برگشتند.

آن گاه فرمود: ای عمّه! نرجس را طلب نما. پس او را طلبیدم.

فرمود: تو را نطلبیدم مگر برای این که با او وداع کنی.

او را وداع کرد و برگشت، آن جناب را با پدرش گذاشتیم و مراجعت نمودیم.

چون روز دیگر شد، نزد او رفتم و سلام کردم ولی احدی را نزد او ندیدم. مبهوت ماندم.

فرمود: ای عمّه! او در ودایع خداوندی است تا آن زمان که خداوند در خروج به او اذن دهد.

[پس از میلاد] 6 مسکة

روایت شیخ طوسی:(1) حکیمه خاتون گفت: چون روز سوّم شد، شوقم به دیدن ولیّ اللّه شدید شد. به رسم عیادت، نزد ایشان رفتم، اوّل به حجره ای رفتم که نرجس خاتون در آن بود. او را دیدم که نشسته، نشستن زن زاییده، جامه زردی بر بر او بود و سرش را با دستمال بسته بود. بر او سلام کردم و به سوی جانبی از آن حجره ملتفت شدم، گهواره ای دیدم که بر آن جامه سبز بود.

ص: 31


1- الغیبة، ص 238.

به سوی گهواره میل نمودم و جامه ها را از آن برداشتم. ولیّ اللّه را دیدم که بر پشت خوابیده، نه کمرش بسته بود و نه دست های مبارکش. چشم های خود را باز کرد، خندید و با انگشتان خود با من راز گفت.

آن جناب را برداشتم و نزدیک دهان خود آوردم تا ببوسم؛ بوی خوشی از آن جناب به مشامم رسید که خوشبوتر از آن هرگز استشمام نکرده بودم.

در این حال امام حسن علیه السّلام آواز داد: ای عمّه! جوانم را بیاور، بردم.

او را از من گرفت و فرمود: ای پسر! سخن گو! و به همان نسق که سابقا ذکر شد، تکلّم فرمود.

حکیمه خاتون گفت: او را از حضرت گرفتم در حالی که می فرمود: ای پسر من! تو را به کسی سپردم که مادر موسی، موسی را به او سپرده بود و تو در حفظ خداوند، ستر او، رعایت و پناه او باش. سپس فرمود: ای عمّه! او را به مادرش برگردان و خبر این مولود را بر ما کتمان کن و احدی را به او خبر نده تا آن که تقدیر خداوند به غایت خود برسد. پس آن جناب را به مادرش دادم و از ایشان وداع کردم.

روایت موسی:(1) حضرت فرمود: ای عمّه! چون روز هفتم شود، نزد ما بیا.

حکیمه خاتون گفت: روز هفتم آمدم، سلام کردم و نشستم.

امام علیه السّلام فرمود: فرزندم را بیاور!

آن جناب را آوردم و او در جامه ای بود.

به روایت شیخ طوسی (2) و حضینی (3) و مسعودی:(4) در جامه های زرد بود.

باز، آن حضرت با آن جناب، چنان کرد که در مرتبه اوّل کرده بود؛ یعنی او را روی دو دست خود گرفت، بعد زبان را در دهان مبارکش گذاشت و او را شیر یا عسل

ص: 32


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 425.
2- الغیبة، ص 239.
3- الهدایة الکبری، ص 356.
4- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب، ص 259.

می خورانید.

آن گاه فرمود: ای فرزند من! به سخن درآی و تکلّم نما!

آن گاه حضرت صاحب الامر علیه السّلام فرمود: «أشهد أن لا اله الّا اللّه ...»، تا آخر آن چه به این روایت گذشت. بعد از آن این آیه را تلاوت فرمود بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ* تا قول خداوند، ما کانُوا یَحْذَرُونَ (1)

روایت حضینی:(2) بعد از تلاوت این آیه، حضرت به آن جناب فرمود: ای فرزند من! بخوان، آن چه را که خداوند بر پیغمبران و رسولان خود نازل فرمود.

پس به صحیفه های آدم علیه السّلام ابتدا فرمود و آن را به زبان سریانی خواند و کتاب نوح، هود، صالح و صحیفه های ابراهیم علیهم السّلام، تورات موسی، زبور داود، انجیل عیسی و فرقان جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را خواند. آن گاه قصّه پیغمبران و مرسلین را تا عهد خود نقل فرمود.

[چهل روز پس از ولادت] 7 مسکة

روایت اوّل: حکیمه خاتون گفت: چون چهل روز گذشت، حضرت حجّت علیه السّلام را برگرداندند و امام حسن علیه السّلام مرا طلبید، چون به خدمتش رسیدم؛ ناگاه آن کودک را دیدم که پیش روی او راه می رفت.

گفتم: ای سید من! این، پسر دو ساله است؟

حضرت تبسّم کرد و فرمود: به درستی که فرزندان انبیا و اوصیا علیهم السّلام هرگاه ائمّه باشند، نشوونما می کنند به خلاف آن چه غیر ایشان نشوونما می کند. همانا که کودکی از ما، هرگاه یک ماه بر او گذشت، مانند کسی است که یک سال بر او گذشته باشد و

ص: 33


1- سوره قصص، آیه 6- 5.
2- الهدایة الکبری، ص 356.

کودک ما، در شکم مادرش سخن می گوید، قرآن می خواند و در زمان شیرخوارگی پروردگار خود را عبادت می کند. ملایکه او را اطاعت می کنند و در بامداد و پسین بر او نازل می شوند.

حکیمه خاتون گفت: پیوسته در هرچهل روز کودک را برمی گرداندند تا آن که چند روزی پیش از وفات امام حسن علیه السّلام، آن جناب را مردی دیدم. او را نشناختم.

به برادرزاده ام گفتم: این کیست که به من امر می فرمایی روبه روی او بنشینم؟

فرمود: این پسر نرجس است و بعد از من، خلیفه من است. من به زودی از میان شما می روم؛ سخن او را بشنو و امرش را اطاعت کن!

حکیمه خاتون گفت: بعد از چند روز، امام حسن علیه السّلام وفات کرد و من اکنون حضرت صاحب الامر علیه السّلام را هرصبح و شام می بینم و هرچه از من می پرسند، آن جناب به من خبر می دهد، من نیز به ایشان خبر می دهم.

به خدا قسم گاه من اراده می کنم چیزی از او بپرسم، هنوز سؤال نکرده، جواب مرا می گوید و گاه امری بر من روی می دهد و همان ساعت جواب می رسد، بدون آن که سؤال کنم و شب گذشته آمدن تو را نزد من خبر داد و به من امر فرمود: تو را خبر دهم به حقّ محمد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله.

راوی خبر گفت: به خدا قسم حکیمه خاتون چیزهایی به من خبر داد که جز خداوند عزّ و جلّ احدی از آن مطّلع نبود؛ پس دانستم که این راست و عدل است از جانب خداوند، زیرا خدای عزّ و جلّ ایشان را به چیزی مطّلع کرده که احدی از خلق خود را به آن مطّلع نکرده.

به روایت مسعودی (1) و حضینی:(2) حکیمه خاتون گفت: چون چهل روز گذشت، به خانه امام حسن علیه السّلام داخل شدم، مولای خود را دیدم که در خانه راه می رود، پس رخساری نیکوتر از رخسار آن جناب و لغتی فصیح تر از لغت او ندیدم.

ص: 34


1- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب، ص 259.
2- الهدایة الکبری، ص 356.

امام حسن علیه السّلام به من فرمود: این مولود، ارجمند نزد خداوند است.

گفتم: ای سید من! چهل روز از عمر او گذشته و من در امر او می بینم، آن چه می بینم؟!

فرمود: ای عمّه! آیا نمی دانی که ما معاشر اوصیا، در روز نشو می کنیم، مقداری که غیر ما در یک هفته و ما در هفته، آن قدر نشو می کنیم که غیر ما، در یک سال.

آن گاه برخاستم، سر آن جناب را بوسیدم و مراجعت کردم. دو مرتبه برگشتم و جستجو کردم ولی او را ندیدم. به سید خود، ابی محمد علیه السّلام گفتم: مولای مرا چه کردی؟

فرمود: ای عمّه! او را به کسی سپردم که مادر موسی او را سپرد.

[به آسمان بردن ملایکه آن جناب را] 8 مسکة

روایت حضینی:(1) آن گاه فرمود: چون پروردگار من، مهدی این امّت را به من عطا فرمود، دو ملک فرستاد که او را برداشته و به سراپرده عرش بردند تا آن که در حضور قرب الهی ایستاد.

پس به او فرمود: مرحبا به تو، ای بنده من! برای نصرت دین من و اظهار امر من و مهدی بندگان من. سوگند خوردم که به واسطه تو بگیرم، به خاطر تو، عطا کنم، به تو، بیامرزم و به تو، عذاب کنم.

ای دو ملک! با مدارا و ملاطفت، او را به سوی پدرش برگردانید و به او بگویید: او در پناه، حفظ، حمایت و نظر عنایت من است تا آن زمان که حق را به وسیله او برپا و ظاهر نمایم و باطل را به او نیست و نابود کنم و دین خالص برای من بوده باشد.

آن گاه امام حسن علیه السّلام فرمود: چون مهدی علیه السّلام از شکم مادر خود بر زمین افتاد، دیده شد که به زانو درآمد، دو سبّابه خود را بلند نمود، آن گاه عطسه کرد.

پس فرمود: «الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله عبدا ذاکرا للّه

ص: 35


1- الهدایة الکبری، ص 357.

غیر مستنکف و لا مستکبر». آن گاه فرمود: ظلمه گمان کردند که حجّت خداوند باطل خواهد شد. اگر در به من سخن گفتن اذن می دادند، هر آینه شکّ، زایل می شد.

از سیاق روایت حضینی چنین مستفاد می شود که این ذیل مشتمل بر بردن آن حضرت به آسمان، از تتمّه خبر حکیمه خاتون باشد، لکن ظاهر مسعودی در اثبات الوصیّه تا آن جا است که فرمود: او را، سپردم ...، الخ، خبر حکیمه تمام شد، زیرا او بعد از نقل، گفته: مرا موسی بن محمد خبر داد که او مولد را قرائت کرد؛ یعنی حدیث ولادت را با کتابی که در این باب نوشته شده بود و بیشتر آن را بر حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام خواند، پس آن را تصحیح فرمود و زیاد و کم نمود و روایات را به نحوی که ما ذکر نمودیم، تقریر فرمود.

از حضرت امام حسن علیه السّلام روایت شده که فرمود: چون صاحب علیه السّلام متّولد شد، خداوند عزّ و جلّ دو ملک فرستاد؛ او را برداشتند و به سرادق عرش بردند و او در محضر قرب الهی ایستاد.

خداوند فرمود: مرحبا! به واسطه تو عطا می کنم، به خاطر تو، می آمرزم یا عفو می کنم و به تو عذاب می کنم.

علّامه مجلسی رحمهم اللّه در بحار، کیفیّت بردن آن جناب به آسمان را به نحوی نقل نموده که حضینی از بعضی از مؤلّفات قدمای اصحاب ما رحمهم اللّه روایت کرده.

نیز به سند خود از نسیم و ماریه روایت کرده که هردو گفتند: «چون صاحب الزّمان از شکم مادر بیرون آمد، به زانو درافتاد و انگشتان سبّابه را ...»، تا آخر آن چه گذشت.

لکن از تاریخ جهضمی و غیره معلوم می شود که فقره اخیره، کلام حضرت عسکری علیه السّلام است که هنگام ولادت مهدی- صلوات اللّه علیه- فرمود: ظلمه گمان کردند که ایشان مرا خواهند کشت تا این نسل را قطع کنند، قدرت قادر را چگونه دیدند؟ و اگر خداوند در کلام به من اذن می داد، هر آینه شکوک برطرف می شد و خداوند آن چه را که می خواهد، می کند.

ص: 36

در نجم ثاقب است که مؤلّف گوید: اگر چه روایات از حکیمه خاتون، مختلف است، لکن مضامین آن ها متّحد یا متقارب است و در بعضی از آن ها چیزی نقل شده، که در دیگری به جهت اختصار یا نسیان نقل نشده، یا به جهت بعضی مصالح تمام آن را به همه اشخاص نفرمود.

در روایت محمد، حضرت عسکری علیه السّلام به روح القدس امر فرمودند که مهدی- صلوات اللّه علیه- را در هرچهل روز بیاورد، و این منافات ندارد که گاهی آن جناب را پیش از آن وقت بیاورد، چنان چه در خبر موسی و غیره بود. زیرا حسب وعده حضرت، آن جناب را به جهت خوردن شیر در هروقت که به آن محتاج بود، نزد نرجس خاتون می آورد، چون نباید از غیر پستان او بخورد. شاید دیدن در روز هفتم و سوّم ولادت و در شب دوّم نیز به جهت همین باشد.

چنان چه مسعودی از علّان روایت کرده که گفت: نسیم- که خادم حضرت امام حسن علیه السّلام بود- مرا خبر داد و گفت: بعد از ولادت صاحب الزّمان به یک شب، خدمتش رسیده بودم، در نزد او عطسه کردم.

فرمود: یرحمک اللّه!

نسیم گفت: مسرور شدم.

فرمود: آیا تو را در عطسه بشارت ندهم؟

گفتم: بلی!

فرمود: آن تا سه روز از مردن در امان است و به روایت حضینی، این در روز سوّم بود.

ص: 37

[سال و روز تولد آن جناب]

ذنائب للعبقریّة و مأدب للبریّة(1)

الأوّل:

بدان! در سال تولّد حضرت بقیة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف- اختلاف عظیمی است. نظر به اختلاف اخبار، شیخ سدید مفید در ارشاد،(2) سال تولّدش را دویست و پنجاه و پنج سال از هجرت گذشته و در شب نیمه شعبان نقل فرموده است.

لکن در مسار الشیعه،(3) بنابر نقل استادنا المحدّث النّوری- نور اللّه مرقده الشّریف- در نجم ثاقب، سال تولّد آن حضرت را دویست و پنجاه و چهار ذکر فرموده است.

در تاریخ قم،(4) تألیف حسن بن محمد بن حسن قمی، سال تولّد آن بزرگوار، دویست و پنجاه و پنج نوشته شد که لفظ نهر با عدد جمل موافق است و روز تولّد را جمعه هشتم ماه شعبان نقل کرده است.

در روایتی است که سال تولّد، دویست و پنجاه و هفت بوده است و آن را حسین بن حمدان حضینی در کتاب هدایه (5) خود نقل کرده، در آن روایت است که وقت تولّد آن بزرگوار، پیش از طلوع فجر روز جمعه، هشت روز از ماه شعبان گذشته، بوده است.

در شجره، سال تولّد آن جناب را دویست و پنجاه و هشت ذکر نموده، چنان که احمد بن محمد فاریابی، راوی تاریخ موالید الأئمّة و نصر بن علی جهضمی (6) که در

ص: 38


1- الأدبة و المأدبة طعام یصنع لدعوة او عرس جمع مأدب( المنجد).
2- الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج 2، ص 339.
3- مسار الشیعه فی مختصر تواریخ الشریعة، ص 58- 61.
4- تاریخ قم، ص 204.
5- الهدایة الکبری، ص 334.
6- اثبات الوصیه، ص 257، در آن جا فقط روایت پنجاه و پنج یافت شد و از پنجاه و شش نامی برده نشده بود.

عصر ولادت بوده، در پنجاه و هشت ضبط کرده اند.

علی بن حسین مسعودی در کتاب اثبات الوصیّه خود، سال تولّد آن سرور را دویست و پنجاه و شش فرموده، اگر چه روایت پنجاه و پنج را نیز نقل نموده است.

در نظر این ناچیز، ارجح دویست و پنجاه و شش است. چه آن؛ علاوه بر جلالت قدر ناقلینش که مسعودی و شیخ طوسی رحمه اللّه و صدوق می باشند، مؤیّد است به آن چه در السنه اثنا عشریّه مشهور است که سال تولّد آن بزرگوار نور است؛ یعنی مطابق با جمل لفظ نور است که دویست و پنجاه و شش می باشد. هم چنین مؤیّد است به این که یکی از القاب مبارکه آن بزرگوار، نور است، تطبیقا لللقب مع الملقّب به و توفیقا للأسم مع المسمّی.

در نجم ثاقب، این لقب را در ضمن یک صد و هشتاد و دو اسم و لقب و کنیه که برای آن سرور ذکر کرده، نوشته و فرموده است: صد و شصت و هشتم؛ یعنی از اسامی و القاب آن بزرگوار، نور آل محمد علیهم السّلام است، چنان چه در خبری است که صادقی آن را در ذخیره، از اسامی آن جناب شمرده که در قرآن و در چند خبر که بعضی خواهد آمد، مذکور است.

در آیه شریفه: وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ (1)؛ یعنی به ولایت قائم و به ظهور آن جناب. در آیه شریفه: وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها(2) مراد، روشن شدن زمین به نور آن جناب است و در یکی از زیارات جامعه در اوصاف آن حضرت است، «نور الأنوار الّذی تشرق به الأرض عمّا قلیل».

در غایة المرام (3) و غیره از جابر بن عبد اللّه انصاری مروی است که گفت: داخل مسجد کوفه شدم درحالی که امیر المؤمنین علیه السّلام با انگشتان مبارک می نوشت و تبسّم می فرمود.

ص: 39


1- سوره صف، آیه 8.
2- سوره زمر، آیه 69.
3- غایة المرام، ج 3، ص 264.

گفتم: یا امیر المؤمنین! چه چیز تو را به خنده آورد؟

فرمود: تعجّب می کنم از کسی که این آیه را می خواند ولی آن را به حقّ معرفت نمی شناسد. به آن جناب گفتم: یا امیر المؤمنین، کدام آیه است؟!

فرمود: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...»، تا آخر؛ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ(1)، مشکات محمد است. فِیها مِصْباحٌ؛ مصباح در زجاجه من هستم.

الزُّجاجَةُ، حسن و حسین علیهما السّلام، کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ، علیّ بن الحسین علیهما السّلام، یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ، محمد بن علی علیهما السّلام، زَیْتُونَةٍ، جعفر بن محمد علیهما السّلام، لا شَرْقِیَّةٍ موسی بن جعفر علیهما السّلام، وَ لا غَرْبِیَّةٍ، علی بن موسی علیهما السّلام، یَکادُ زَیْتُها؛ محمد بن علی علیهما السّلام، وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ؛ علی بن محمد علیهما السّلام، نُورٌ عَلی نُورٍ؛ حسن بن علی علیهما السّلام است. یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ؛ مهدی قائم علیه السّلام است.

در جمله ای از اخبار معراج، مذکور است که در عالم اظلّه نور آن جناب، میان انوار و اشباح ائمّه علیهم السّلام، مانند ستاره ای درخشان در میان سایر کواکب بود و در خبری، چون ستاره صبح برای اهل دنیا.

این ناچیز گوید: نکته اطلاق نور بر این وجود مقدّس، همان نکته اطلاق بر وجود نازنین جدّش خاتم الأنبیا است که در ضمن لطیفه هشتم از موهبت دهم از شعاع دوّم از نور اوّل از کتاب انوار المواهب فی نکت اخبار المناقب که بحمد اللّه به طبع رسیده، مرقوم افتاده است، فارجع.

[شرح حال دو حکیمه خاتون]

الثّانی؛ بدان در اخبار کثیره کتب معتبره اصحاب که وقت تولّد حضرت ناموس الدهر، و امام العصر و کیفیّت آن، ثبت و ضبط شده؛ حضور حکیمه خاتون علیها السّلام نزد نرجس خاتون علیها السّلام در هنگام وضع حمل وارد گردیده است.

باید دانست در این خانواده عصمت و طهارت، دو زن مجلّله به این نام بوده اند:

ص: 40


1- سوره نور، آیه 35.

یکی؛ حکیمه خاتون دختر حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام است که هنگام ولادت حضرت ابی جعفر محمد بن علی الجواد حاضر بود.

دیگری؛ حکیمه خاتون دختر حضرت جواد علیه السّلام است که هنگام ولادت حضرت حجّة- عجّل اللّه فرجه- حاضر بود. چنان که علّامه طباطبایی بحر العلوم- نوّر اللّه مرقده- در رجال (1) خود فرموده: حکیمه دختر ابی جعفر ثانی که هم نام عمّه پدرش، حکیمه دختر ابی الحسن موسی بن جعفر است؛ هنگام ولادت قائم حجّة- عجّل اللّه فرجه- حاضر شد، چنان چه عمّه اش حکیمه هنگام ولادت ابی جعفر محمد بن علی جواد علیهما السّلام حاضر شد. حکیمه در هردو موضع با کاف است اما حلیمه با لام، پس از تصحیف عوام است.

این ناچیز گوید: که بعضی از ارباب فضل در تألیفات خود فرموده اند:

این در بعضی مواضع به لام واقع شده و شاید به لام صحیح باشد. به قرینه آن چه در کتب اخبار ما وارد شده، طایفه امامیّه از حضرات معصومین علیهم السّلام، از تسمیّه مولود به حکیم به کاف کراهت داشتند و تاء تأنیث داشتن لفظ حکیمه باعث تغیّر حکم کراهت نمی شود، لذا ممکن است اسم آن مخدّره حلیمه با لام و حکیمه با کاف لقبش باشد و شاید سبب ملقّب شدنش به این لقب، اطّلاع آن خاتون از اسرار حکمت باشد، چنان که فاطمه، خواهر امام رضا علیه السّلام به معصومه ملقّب می باشد.

و بالجمله، علّامه طباطبایی فرموده است: سروی، یعنی ابن شهرآشوب در مناقب (2) خود گفته: حکیمه، دختر ابی الحسن موسی بن جعفر گفت: چون وقت ولادت خیزران، مادر ابی جعفر علیه السّلام رسید؛ حضرت رضا علیه السّلام مرا طلبید و فرمود: ای حکیمه! هنگام ولادت او حاضر شو. بعد تو و او و قابله در اطاقی داخل شوید. آن گاه برای ما چراغی گذاشت و در را به روی ما بست.

هنگامی که درد زاییدن گرفت، چراغ خاموش شد و پیش روی او طشتی بود- و من

ص: 41


1- فوائد الرجالیه، ج 2، ص 358.
2- مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 499.

از خاموش شدن چراغ، غمگین شدم.

در این حال بودیم که حضرت جواد علیه السّلام در طشت ظاهر شد. دیدیم چیز نازکی بر او است؛ شبیه جامه ای که از آن نور می درخشید به طوری که خانه را روشن کرد. آن جناب را دیدیم، من او را گرفتم، در بغل خود گذاشتم و پرده را از آن گرفتم.

سپس حضرت رضا علیه السّلام تشریف آورد، در را باز کرد و ما از امر او فارغ شده بودیم.

او را گرفت، در گهواره گذاشت و فرمود: ای حکیمه! ملازم گهواره او باش.

حکیمه گفت: چون روز سوّم شد، چشمانش را به جانب آسمان کرد. آن گاه فرمود:

«أشهد أن لا اله الّا اللّه و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه».

پس هراسان و ترسان از جای خود برخاستم، نزد حضرت رضا علیه السّلام آمدم و به آن جناب گفتم از این کودک چیز عجیبی شنیدم.

فرمود: چه بود؟

خبر را برای آن جناب نقل کردم.

فرمود: ای حکیمه عجایب او از آن چه ببینید، بیشتر است.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار بیست و دوّم فرموده: در قبّه شریفه، یعنی قبّه عسکری علیه السّلام قبری منسوب به نجیبه کریمه عاقله فاضله تقیّه رضیّه، حکیمه دختر ابی جعفر الجواد است و نمی دانم چرا علما در کتب مزار با وجود ظهور فضل و جلالت او و اختصاصش به ائمّه علیهم السّلام متعرّض زیارت او نشدند.

و محلّ اسرار ایشان و مادر قائم نزد او بود و هنگام ولادت آن حضرت، حاضر بود، در حیات ابی محمد عسکری علیه السّلام گاه گاه آن حضرت را می دید و بعد از وفات آن جناب، او از سفرا و ابواب بود. پس سزاوار است زیارت کردن او به آن چه خداوند بر زبان جاری نماید، از آن چه مناسب فضل و شأن او است.(1)

مرحوم بحر العلوم، بعد از نقل کلامی را از علّامه مجلسی رحمه اللّه در مزار بحار فرموده: عدم تعرّض برای زیارت آن مخدّره- چنان چه خال مفضال اشاره فرموده-

ص: 42


1- بحار الانوار، ج 99، ص 79.

عجیب است و عجیب تر از آن متعرّض نشدن بیشتر علما، مثل شیخ مفید در ارشاد و غیر او در کتب تواریخ و سیر و نسب، به حکیمه خاتون در اولاد حضرت جواد؛ بلکه بعضی دختران آن جناب را در غیر او حصر کردند.(1)

شیخ مفید در ارشاد(2) فرموده: حضرت جواد علیه السّلام از فرزندانش، علی علیه السّلام را گذاشت که امام بود، بعد از او، موسی و فاطمه و امامه و غیر از آن چه نامیدیم، اولاد ذکوری نگذاشت. انتهی.

[گذاردن زبان در دهان حضرت حجّت]

اشاره

الثّالث: بدان در روایت موسی بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسی بن جعفر علیه السّلام که در کیفیّت تولّد حضرت بقیّة اللّه وارد شده و شیخنا الصّدوق در کتاب کمال الدّین (3) آن را نقل فرموده، به سندی عالی چنین است که حکیمه خاتون گوید: چون آن نور خدایی متولد شد، او را در جامه ای پیچیده، برداشتم و نزد حضرت عسکری علیه السّلام بردم.

چون به حضور آن جناب رسید، به همان نحو که در دست من بود، بر پدر بزرگوارش سلام کرد. حضرت او را روی دو دست خود گرفت طوری که پای مبارک حضرت صاحب الأمر علیه السّلام روی سینه شریف پدر بزرگوارش بود.

آن گاه امام حسن علیه السّلام زبان مبارکش را در دهان آن جناب گذاشت و بر چشم و گوش و مفاصل او دست مالید تا آخر روایت که در مسکه چهارم از این عبقریّه ذکر شد.

[زبان علی اکبر در دهان امام حسین]

این ناچیز گوید:

نکته تفاوت این فعل حجّت خدا از زبان گذاردنش به دهان حضرت بقیّة اللّه با فعل

ص: 43


1- فوائد الرجالیه، ج 2، ص 317.
2- الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج 2، ص 295.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 430- 426.

جدّش، حضرت سیّد الشهدا از گذاردن زبان علی اکبر به دهان خود، هنگام اظهار عطش و مراجعتش از میدان گاه، چنان که عبارت بحار یا «بنیّ هات لسانک فاخذ بلسانه فمصّه»، شاهد و گواه بر این دعوی و به نظر جلوه گر است، این است که این دو امام با دو فعل متفاوت خود- و اللّه یعلم-، اظهار استعداد، قابلیّت، وعاء و ظرفیّت این دو امام زاده را اراده فرموده اند و خواسته اند مقام و مرتبه هریک از آن ها را بفهمانند.

چون اگر مقصود حضرت سیّد الشهدا از گذاردن زبان علی اکبر به دهان مبارک خود که از جانب خدا به سوی خلق ترجمان بود، این بوده که زبان علی از دهان مبارکش کسب رطوبت ظاهری بنماید، همانا انسب، زبان گذاردن سیّد الشهدا به دهان علی اکبر علیه السّلام بود. چه آن که مجمع رطوبت دهان، زبان است و این امر مشاهد بالحسّ و محسوس بالعیان است.

بلکه می توان گفت: مقصود، کسب علوم و مقامات معنویّه و روحانیّه نمودن آن شاهزاده از دهان آن سلطان اقلیم وجود بود. چگونه چنین نباشد، حال آن که قلب و دهان امام تشنه لبان، خزانه علوم حضرت ملک منّان بود که و إن من شی ء الّا عندنا خزائنه و ما ننزّله الّا بقدر معلوم و خدا داناست که چه چشمه ها از علوم ربّانی از آن سرچشمه معارف سبحانی، یعنی قلب و دهان آن سلطان عطشان، بر جان فرزندش حضرت علی اکبر جریان نمود؛ مانند رسیدن به قلب و جان حضرت امیر المؤمنین از قلب حضرت سیّد المرسلین.

آخر نازنین، دهان آن امام شهید، نه همان دهانی است که زبان معجز بیان رسول اکرم را می مکید؟ پس چگونه علی اکبر از آن دهان، شربت وصال ننوشد و بالکلّ چشم از این عالم کون و فساد نپوشد؟

و اگر خواهی بگو: از فعل آن امام تشنه جگر، نسبت به آن شبیه حضرت پیغمبر چنین استنباط می شود که اگر امام والا مقام زبان خود را به دهان آن جوان ناکام می گذاشت، قلبش محیط به قلب علی اکبر می شد و عدم توانایی و تحمّل آن جوان

ص: 44

تمامی علوم آن امام را، از شمس ظاهرتر است.

فلذا امام حسین علیه السّلام زبان جوانش را به دهان گذاشت تا این که آن جوان به قدر استعداد خود، از آن مبدأ فیض توشه ای برداشت.

و اما استعداد قلبیّه حضرت بقیّة اللّه و وعاء و ظرفیّتش برای تحمّل اسرار حضرت اله و وارثیّتش برای علوم تمامی انبیا و اوصیا، مقتضی این بود که پدر در دهان مبارکش زبان بگذارد و مقام یَکادُ زَیْتُها یُضِی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ(1) را درباره فرزندش بفهماند.

[قرائت کتب آسمانی توسط حضرت حجّت]

اشاره

الرابع: حافظ برسی در مشارق الانوار(2) از حسین بن محمد از حکیمه خاتون روایت نموده که گفت: چون حضرت بقیّة اللّه را نزد پسر برادرم حسن بن علی علیهما السّلام آوردم، دست شریفش را بر روی انور او مالید که نور انوار بود و فرمود: سخن بگو ای حجّت خدا، بقیّه انبیا، نور اصفیا، غوث فقرا، خاتم اوصیا، نور اتقیا و صاحب کرّه بیضا!

پس فرمود: «أشهد أن لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له و أشهد انّ محمّدا عبده و رسوله و أشهد انّ علیّا ولیّ اللّه»، آن گاه اوصیا را تا آن جناب شمرد.

امام حسن فرمود: بخوان!

سپس قرائت کرد آن چه بر پیغمبران نازل شده بود و به صحف ابراهیم ابتدا نمود و آن را به زبان سریانی خواند. آن گاه کتاب ادریس، نوح، کتاب صالح، تورات موسی و انجیل عیسی و فرقان محمد- صلّی اللّه علیه و آله و علیهم اجمعین- را خواند و قصص انبیا را علیهم السّلام نقل فرمود.

ص: 45


1- سوره نور، آیه 35.
2- مشارق الانوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین، ص 157.
[حکمت امر امام به قرائت کتب آسمانی]

نکته

سرّ استنطاق نمودن و امر امام حسن علیه السّلام به خواندن کتب سماویّه نسبت به این جناب و اذان و اقامه گفتن جدّش، حضرت امیر المؤمنین هنگام تولّدش، شهادت به وحدانیّت خدا و رسالت حضرت خاتم الأنبیا، سلام نمودنش به آن جناب و استیذان نمودنش از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در خواندن کتب سماویّه، چنان که علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(1) تاسع از کتاب روضه و فضایل نقل فرموده:

چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام متولّد شد و روی دست پیغمبر قرار گرفت؛ آن جناب می فرماید: دست راست خود را بر گوش راستش گذاشت، اذان و اقامه گفت و به وحدانیّت خدا و رسالت من شهادت داد. آن گاه به جانب من میل نمود و گفت:

السّلام علیک یا رسول اللّه! بخوانم؟

گفتم: بخوان! به حق آن کسی که جان محمد در دست او است. آن گاه به خواندن صحف آدم شروع نمود و از حرف اوّل تا حرف آخر آن را خواند که اگر شیث زنده بود، اعتراف می کرد که علی صحف را بهتر از او می داند.

بعد از آن صحف نوح و ابراهیم، تورات موسی، زبور داود و انجیل عیسی را خواند که اگر ایشان نیز زنده بودند. به فضیلت او بر خود تصدیق می نمودند ...، الی آخر الخبر.

بالجمله در نکته تکلّم و قرائت حضرت بقیّة اللّه بعد از استنطاق و امر پدر بزرگوارش به قرائت و تکلّم جدّش امیر المؤمنین و قرائتش بدون استنطاق حضرت رسول و بدون امر به قرائت فرمودنش؛ آن چه ابتدا در نظر جلوه گر است- و اللّه یعلم- این است که ولایت و امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بدوی و بالإصاله است با توجّه به حدیث اتّحاد نورین که نور حضرت رسالت و نور آن جناب می باشد، زیرا لازمه فرمایش حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله که فرموده اند: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و

ص: 46


1- بحار الانوار، ج 35، ص 24- 19.

الطّین»،(1) این است که درباره امیر المؤمنین هم، کنت ولیّا و آدم بین الماء و الطّین صادق آید.

چنان که در مؤلّفات بعضی از اعاظم همین لازم را هم به خبر نسبت داده و فرموده خبری به این مضمون از معصوم وارد شده و این مقام حضرت ولایت مآب، هم دوش با مقام پیغمبر و همسر با مرتبه آن سرور است، لذا به استنطاق و امر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به قرائت کتب سماویّه محتاج نبود و تنطّق و قرائتش بدون استنطاق و امر به قرائت، کاشف از مقام و مرتبه ولایت اصلیّه بدویّه آن جناب، در قبال نبوّت و رسالت حضرت خاتم النبیّین بوده به خلاف حضرت بقیّة اللّه.

چون ولایت و امامت آن بزرگوار، بالوراثه و به ترتّب است و با بودن پدر بزرگوارش بالاستقلال، از اظهار شؤون ولایت و امامت محجور است؛ اگر چه واقعا ولیّا، ولیّ خدا و حجّت بر ما سوی است و در چنین مقامی برای اظهار این شؤون با بودن امام سابق بر آن برگزیده حضرت بی چون، به استنطاق و امر به قرائت محتاج بوده است، و العلم عند اللّه الملک العلّام.

به بیان دیگر تفاوتی که در این دو مقام است، با توجّه به تفاوت مرتبه ای آن دو امام است؛ چون مرتبه امیر، مرتبه فاتح الولایة است بالاصالة و مرتبه حجّت، مرتبه خاتم الولایة است بالوراثة و ظهور التّفاوت بین المرتبتین ممّا لا یخفی علی ذوی العینین.

نکته تکلّم و قرائت این بزرگواران، تمامی کتب سماویّه را در وقت ولادت، در مجلس واحد در موهبت هفدهم از ضوء دوّم از نور دوّم از کتاب انوار المواهب، ملقّب به الکوکب الدّری و در نکت و لطایف بعضی از اخبار وارده که در اسامی و کنی و القاب و مناقب و فضایل حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است، مرقوم افتاده؛ به آن جا مراجعه شود.

ص: 47


1- ر. ک: مناقب آل ابی طالب علیه السّلام، ابن شهرآشوب، ج 1، ص 183؛ عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج 1، ص 418؛ بحار الانوار، ج 16، ص 402.

[بردن ملایکه آن جناب را به آسمان]

اشاره

الخامس: شیخ صدوق قدّس سرّه در کمال الدّین،(1) کیفیّت ولادت حضرت بقیّة اللّه را به روایت محمد بن عبد اللّه مطهّری نقل فرموده تا آن جا که آن نور خدا متولّد گردید و حضرت عسکری آواز داد: ای عمّه! فرزندم را نزد من بیار!

نقل فرموده که حکیمه خاتون گفت: آن جناب را برداشتم و نزد آن حضرت آوردم. چون او را پیش روی پدر بزرگوارش نگاه داشتم؛ در دست من بود که بر پدر بزرگوارش سلام کرد. حضرت، آن جناب را از دست من گرفت و در آن حال مرغانی بال خود را بر سر آن جناب گسترانیدند.

پس حضرت یکی از آن مرغان را آواز داد و فرمود: او را بردار و محافظت کن و در هر چهل روز او را به سوی ما برگردان تا آن که حکیمه خاتون گفت، گفتم: این مرغ چه بود؟

فرمود: این روح القدس است ...، تا آخر آن چه روایت آن در مسکه پنجم و هفتم نقل گردید.

[چند نکته در بردن آن جناب به آسمان]

این ناچیز گوید: ظاهر این است که امر فرمودن حضرت عسکری به روح القدس که مهدی- صلوات اللّه علیه- را در هرچهل روز از ایّام رضاع برگرداند، با این که گاهی آن جناب را پیش از آن وقت می آورد، منافات ندارد.

چنان که در خبری، شب دوّم و در خبر دیگر، شب سوّم و در روایتی در شب هفتم ولادت او را دیدند که تمامی این ها در بحار نقل شده است، زیرا بر حسب وعده حضرت عسکری، آن جناب را به جهت خوردن شیر نزد نرجس خاتون می آورد در هر وقت که به آن محتاج بود.

برای استنباط نکته ای که در این حدیث شریف، در نظر داعی جلوه گر است، از

ص: 48


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 429- 428.

رسم چند امر چاره نیست.

امر اوّل: آن است که مدّت رضاع، دو سال کامل است، چنان چه در قرآن مجید و فرقان حمید است که: وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ (1) و عدد ایّام آن، هفت صد و بیست روز می باشد. چون هرسالی دوازده ماه و هرماهی غالبا سی روز است، کما هو الواضح.

امر دوّم: آن است که عدد اربعینات این هفت صد و بیست روز، هجده است، به عبارت اخری هفت صد و بیست روز، هجده، چهل روز است و هجده چهل روز، هفت صد و بیست روز می باشد، کما لا یخفی.

امر سوّم: آن است که یکی از شؤونات امام و ولایت کلیه آن بزرگوار، تربیت ما سوی اللّه از تمامی عوالم امکانیّه است من الذّرّة الی الدّره و من قضّها الی قضیضها، کما قال اللّه تعالی: وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها(2) و فی الرّوایة ربّ الأرض ای امام الأرض.(3)

ذکر ارض در آیه مبارکه از باب تخصیص نیست که تربیت امام علیه السّلام فقط به ارض منحصر باشد، زیرا اخبار کثیره مستفیضه، بلکه متواتره به تواتر معنویّه است که امام در تمامی عوالم الهیّه مربّی و سایس است و اغلب آن ها در کتب معتبره، مثل بحار و عوالم موجود است.

شاید ذکر خصوص ارض در آیه مبارکه،- و اللّه یعلم- به جهت این باشد که آن محسوس و مرئی و در نظر هرعاقل و غبّی است، مردم هم نوعا اهل حسّ و ظاهر و به ورای محسوس و مرئی غیر ناظرند.

فلذا ارض را ایثار به ذکر فرمود و بودن تربیت عوالم امکانیّه از مناصب امام، نزد شیعه اثنی عشریّه کالنّور فی الظّلام و بدون دغدغه و کلام است.

ص: 49


1- سوره بقره، آیه 233.
2- سوره زمر، آیه 69.
3- ر. ک: بحار الانوار، ج 7، ص 326؛ تفسیر القمی، ج 2، ص 253.

امر چهارم: آن است که بعضی از مفسّرین در ذیل آیه شریفه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (1) چنین گفته اند: بدان برای حضرت ربّ العالمین عالم های مختلفه از مخلوقات از دنیا و آخرت و ملک و ملکوت می باشد؛ در هرعالمی جنسی از مخلوقات روحانی و جسمانی آفریده و برای هرجنسی انواع مختلفه پدید آورده و در هریک خاصیّتی ورای خاصیّت دیگری نهاده و از هرنوعی اصناف متعدّده، متکوّن ساخته است.

چنان که مثلا از نوع ملایکه اصناف مختلفه تعیین فرموده، مثل کروبیّین، روحانیّین، حمله عرش، خزنه کرسی، سفره، برره و کراما کاتبین. بعد از آن ملایکه هر آسمان دارای صفتی می باشند؛ ملایکه هوا که ابر، باران و برف، رعد و برق در حکم ایشان است، ملایکه موکّل بر دریاها و مجالس علم، ملایکه ملقّی خیر در خاطر، ملایکه دافعه شیاطین از بنی آدم، ملایکه معقّبات که: لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ (2)، ملایکه موت، ملایکه حیات و ملایکه خزّان بهشت و حوریان جنّت، ولدان و غلمان و خدمه اهل بهشت و دیگر اصناف که در حیّز حصر و احصا درنیایند؛ این مجموع را در یک نوع از اجناس مخلوقات پدید آورده است.

باقی انواع ممکنات و اجناس موجودات را بر این قیاس کن، از معادن و نباتات، اجسام کثیفه و لطیفه، جواهر و اعراض، الوان و طباع، خواص و صفات، نتایج و اشکال، هیأت و صور، معانی و اسرار، لطایف و حقایق، اشارات و نکات، علوم و معارف و عقاید و آن چه بر افلاک است از عرش و کرسی، لوح و قلم، بروج و سیّارات، ثوابت و منازل، بیت المعمور، سدرة المنتهی، قاب قوسین، لا مکان و دیگر چیزهایی که «لا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر»(3) صفت آن ها است و هیچ کس

ص: 50


1- سوره فاتحه، آیه 2.
2- سوره رعد، آیه 11.
3- ک: تهذیب الأحکام، ج 6، ص 107.

جز ذات حضرت احدیّت جلّ و علا از آن ها اطّلاع ندارد، چنان که فرموده: وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ(1).

بالجمله نظر به اختلاف اخبار، در اعداد این عوالم، اختلاف است. در بعضی از اخبار، هزار هزار عالم، در بعضی سی صد و شصت و در بعضی چهل و آن چه در السنه و افواه، مشهور و در اغلبی از زبر و دفاتر مذکور است، این که آن ها هجده هزار عالم اند.

چنان که فاضل کاشانی در منهج الصّادقین غیر از این قول را نقل نفرموده و از وهب بن منبّه روایت نموده: برای حق تعالی هجده هزار عالم است که دنیا یکی از آن هاست، آن ها مساکن روحانیّات است و جز خدا عدد حصرشان را نداند.

[تعداد موجودات عالم]
تشریق فیه تحقیق.

مرحوم عالم عارف شیخ محمد علی الزّاهدی الشّهیر بالحزین و المتخلّص به ساغر در کتاب جام الجمّ و مرآة هیئة العالم از محمد طاهر منجّم یزدی و او از ابو معشر بلخی در سبب این که مشهور است عدد موجودات عالم هجده هزار است، روایت نموده: فرموده است: دور کل، مشتمل بر سی صد و شصت هزار سال شمسی است.

هم او گوید: در احکام قرانات که هریک نوبت، مقارنه علوییّن واقع می شود، نوعی از انواع که قبل از آن موجود نبوده، از صحرای عدم به سرای وجود آید و چون زحل در سی سال و مشتری در دوازده سال، دور تمام می کند، پس هربیست سال، یک نوبت مقارنه، بینهما واقع شود.

زیرا مشتری در این مدّت زاید بر یک دور و هشت برج حرکت کرده، زحل نیز هشت برج، قطع نموده که در مدّت دور کل هجده هزار سال، قران واقع می شود. پس در دور کل و هجده هزار نوع از موت به فیض وجود حضرت بی چون؛ موجود شوند و این

ص: 51


1- سوره مدثر، آیه 31.

معنی هجده هزار عالم باشد.

مولانا جلال الدّین محمد رحمه اللّه گفته است: در لغت فرس به چیز بزرگ و عظیم، هزار گویند. لذا مراد از هجده هزار عالم، عالم بزرگ و عظیم است که آن ده عقل، سماوات، چهار عنصر و سه موالید است. ممکن است این قول از معصوم باشد و هجده هزار عالم از انواع کواکب و حیوانات و غیرهما موجود باشد، و اللّه الخالق أعلم بالحقایق.

انتهی.

چون این امور دانسته شد، گفته می شود: شاید،- و العلم عند اللّه- نکته آوردن روح القدس، حضرت بقیّة اللّه را در هرچهل روز نزد پدر بزرگوارش و بازپس بردن آن سرور بعد از ملاقات، این باشد که آن بزرگوار در هراربعینی از آن، هجده اربعین، استعداد تربیتی خود را، برای هزار عالم از آن هجده هزار عالم تکمیل فرماید و این با فرمایش حضرات ائمه علیهم السّلام منافات ندارد که فرموده اند: «إنّ عندنا العلم ما کان و ما هو کائن إلی یوم القیامة».(1)

چنان چه در روایت بصائر الدّرجات،(2) بنابر نقل علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده است، زیرا در آخر آن خبر هم از آن سرور وارد شده؛ بعد از این که جهاتی از علوم خود را به ابو بصیر می فرماید؛ ابو بصیر عرض می کند: هذا و اللّه هو العلم.

حضرت می فرماید: این علم است، لکن آن علمی نیست که نزد خانواده ماست، که «ما یحدّث باللّیل و النّهار، الأمر بعد الامر و الشّی ء بعد الشّی ء إلی یوم القیمة». اگر آن بزرگواران علم بما کان و ما هو کائن الی یوم القیمه داشتند، پس چه باقی می ماند تا این که برای ایشان، علم به آن حاصل شود، در لیل و نهار به امری بعد از امری و به چیزی بعد از چیزی تا روز قیامت.

اخبار هردو طرف به حدّ استفاضه است و از این جاست که علمای اعلام در صدد

ص: 52


1- ر. ک: بصائر الدرجات، ص 172.
2- ر. ک: بصائر الدرجات، ص 172؛ بحار الانوار، ج 26، ص 39- 28.

جمع بین این دو طایفه از اخبار برآمده اند و سه وجه از جهت جمع میان آن ها گفته شده است:

وجه اوّل: این است که علم، آن نیست که از شنیدن و خواندن کتب، حاصل گردد و از حفظ آن چه در آن هاست، معلوم شود. چه این تقلید است، نه علم. بلکه علم آن است که روز به روز و ساعت به ساعت از جانب خدا بر قلب مؤمن افاضه شود، پس به سبب آن حقایق و معارف، منکشف گردد، آن چه که به وسیله آن، نفس، مطمئن شده، صدر منشرح و قلب نیز منوّر گردد.

وجه دوّم: این است که بر آن بزرگواران تفاصیلی افاضه می شود که مجملات آن ها نزد ایشان است؛ اگر چه برای ایشان ممکن باشد آن تفاصیل را از آن چه از اصول علم و موادّ آن نزد آن هاست اخراج نمایند و استنباط فرمایند.

وجه سوّم: این است که آن بزرگواران در دو نشأه، یعنی نشأه سابق بر حیات بذی و نشأه لاحقه بعد از فوت، در معارف ربّانیه غیر متناهیه بر اعلی مدارج کمال عروج می فرمایند، زیرا انتهایی برای معرفت و قرب باری تعالی نیست.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار،(1) وجه اخیر را تقویت نموده و فرموده است: این وجه از بسیاری اخبار استفاده می شود؛ ظاهر است که آن بزرگواران هرگاه در بدو امامتشان علمی را تعلیم گرفتند، در آن مرتبه نمی ایستند بلکه به سبب مزید قرب و طاعات، زواید علم و حکمت و ترقّیات- فی معرفة الربّ تعالی شأنه- بر ایشان حاصل می شود.

چگونه برای ایشان زواید علم و حکمت و ترقیّات در معرفة اللّه حاصل نشود! حال آن که این برای سایر خلق با وجود نقص قابلیّت و استعدادشان حاصل می شود.

بنابراین ائمّه علیهم السّلام اولی به زواید و احرای به آن می باشند. از آن رو فرموده است:

شاید این یکی از وجوه استغفار و توبه آن بزرگواران باشد- در هرروزی هفتاد مرتبه یا بیشتر- زیرا هنگام عروج فرمودن آن بزرگواران به درجه رفیعه ای از درجات عرفان، می بینند در مرتبه سابق بر آن، در منقصت و نقصان بوده اند. لذا در آن درجه

ص: 53


1- بحار الانوار، ج 26، ص 21.

رفیعه، از درجه وضیعه ای که سابقا در آن بوده اند، استغفار و توبه می فرمایند. ترجمه عبارت علّامه مزبور تمام شد، البسه اللّه فی الجنّة من حلل النّور. انتهی.

[تکمیل امام در اربعینیّات]
اعادة النکتة بعبارة طرفة:

از آن چه مذکور شد، معلوم گردید شخص شریف امام، آنا فانا به واسطه کمال استعداد و قابلیّت و وعاء و ظرفیّت وجودیّه اش در تلقّی فیوضات حضرت ربّ الأرباب در تزاید و تکامل است، چه مضایقه است که گفته شود حضرت امام زمان، قطب دایره امکان، در هریک از آن اربعینیّات هجده گانه زمان رضاع، اسباب تربیت و ایصال فیوضاتش را نسبت به هریک از آن هجده هزار عالم تکمیل و تحصیل فرموده باشد.

نکته اختصاص این موهبت خاصّه و عنایت مخصوصه- که تلقّی فیوضات در آن اربعینیّات باشد- به وجود شریف امام عصر و ناموس دهر، از میان ائمّه طاهرین و اسلاف معصومین آن بزرگوار، شاید به این لحاظ باشد: چون در علم اللّه گذشته که آن جناب در مدّت متمادیّه که مساوق با انقراض دنیاست؛ با نبودن حجّتی در میان خلق غیر از آن سرور، باید در پس پرده غیبت باشد و البتّه این شخص شریف، با چنین وصف منیف، باید اسباب تربیتش اکثر از خلایق و وسایل ایصال فیوضاتش اوفر از آن ها باشد.

حدیث مروّی در شرح باب حادی عشر فاضل مقداد که ذکر ائمّه در آن است «تسعة من ذریّة الحسین تاسعهم قائمهم أعلمهم و فی روایة أخری، تاسعهم، قائمهم افضلهم».(1)

مشعر بر دعوی است و آن چه در حدیث وصیّت است که پیغمبر در امر وصیّت به امیر المؤمنین فرمود: «و أنا أدفعها إلیک یا علی! و أنت تدفعها إلی وصیّک و یدفعها وصیّک إلی أوصیائک من ولدی واحدا بعد واحد، حتّی تدفع إلی خیر اهل الأرض

ص: 54


1- ر. ک: الکافی، ج 1، ص 533؛ الخصال، ص 419 و 480؛ دلائل الامامة، ص 453.

بعدک الحدیث ...».(1)

اشاره گر بر مدّعی است، به استثنای امام حسن و امام حسین علیهما السّلام. چون افضلیّت آن دو بزرگوار از حجّت غایب از انظار به حدیث: «هما سیّدا شباب اهل الجنّة»(2) و اجماع منقول در کلام بعض، اجلّه کالنّار علی المنار است. کما لا یخفی.

چنان که افضلیّت جدّ و پدر آن دو سرور، بر آن ها و بر ائمه دیگر کالنّقش فی الحجر ثابت و مستقر است. کما هو الواضح.

[روشن ساختن مطلب]
تنویر فی تنظیر:

بدان نظیر این نکته که این ناچیز برای این خبر ذکر نمودم، نکته ای است که بعضی از محقّقین، آن را از برای حدیث شریف: «من أخلص للّه أربعین صباحا، ظهرت له ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه»،(3) بیان فرموده اند، چنان چه در بحار و سایر کتب معتبره از اخبار مروی است.

چه در تعیین عدد اربعین چنین گفته: چون حق سبحانه و تعالی خواست آدم را به خلافت خود در زمین نصب کند و معمار جهان گرداند، اصل او را از خاک قرار داد تا مناسب این عالم باشد و آن را چهل شبانه روز ترشیح و تخمیر کرد.

چنان که فرموده: «خمّرت طینة آدم بیدی أربعین صباحا»،(4) هر صباحی از آن، اشاره به وجود صفتی در آدم است که سبب تعلّق او به این عالم گردید و هرتعلّقی برای او از مشاهده جمال، حجابی شود؛ هریک از آن حجب، سبب بعدی از عالم غیب و هر

ص: 55


1- ر. ک: الامامة و التبصرة، ص 23؛ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 176؛ الامالی، شیخ صدوق، ص 488؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 213؛ الامالی، شیخ طوسی، ص 443.
2- ر. ک: الاحتجاج، ج 1، ص 171؛ المحتضر، ص 135.
3- ر. ک: عیون اخبار الرضا علیه السّلام، ج 1، ص 74؛ عدة الداعی و نجاح الساعی، ص 218؛ بحار الانوار، ج 53، ص 326.
4- والی اللئالی، ج 4، ص 98؛ شرح الاسماء الحسنی، ص 81.

بعدی، علّت قربی به عالم شهادت تا وقتی که حجب متراکم شد، بعد، آن حضرت متأصّل گشت و صلاحیت عمارت این عالم در او تمام شد.

پس نکته تعیین چهل صباح این باشد- و اللّه العالم- که برعکس ترتیب اوّل، به هر صباحی، حجابی مرتفع شود و قربی پدید آید تا به وجود چهل صباح، حجب چهل گانه مرتفع و منکشف گردد.

[روایات عطسه]

اشاره

السادس: مسعودی- علیه الرحمة و الغفران- در اثبات الوصیّه (1) از علّان روایت نموده؛ گفت: نسیم که خادم حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام بود، به من خبر داد و گفت: بعد از ولادت حضرت صاحب الزّمان (عج) به یک شب، من خدمتش شرفیاب شده بودم، پس نزد آن سرور عطسه کردم، حضرت فرمود: یرحمک اللّه!

نسیم خادم گفت: مسرور شدم.

فرمود: آیا تو را در عطسه بشارت ندهم؟

گفتم: بلی!

فرمود: آن امان است از مردن تا سه روز.

این ناچیز گوید: که عطسه، بنابر آن چه حضرت بقیّة اللّه- عجل اللّه فرجه الشّریف- به نسیم خادم فرمود که امان است از مردن تا سه روز؛

هم چنین دلیل است بر صدق کلامی که در اثنای آن، عطسه واقع شود، چنان که شیخ کلینی در کافی از حضرت ابو عبد اللّه روایت کرده است که فرمود: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «إذا کان الرّجل یتحدّث بحدیث، فعطس عاطس، فهو شاهد»(2).

ص: 56


1- اثبات الوصیه للامام علی بن ابی طالب، ص 261.
2- ر. ک: الکافی، ج 2، ص 654؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 259 و ج 12، ص 90؛ بحار الانوار، ج 73، ص 52.

نیز از جناب رسول مروی است که فرمود: «تصدیق الحدیث عند العاطس».(1)

هم چنین در آن کتاب از حضرت رضا علیه السّلام روایت نموده که فرموده است:

«التّثاؤب من الشّیطان و العطسة من اللّه عزّ و جلّ»(2).

اشکوری بعد از نقل این روایات، در کتاب محبوب القلوب خود فرموده است: از کتاب نوادر الاصول نقل شده: «العطاس تنفّس الرّوح و سطوعه إلی الملکوت حنینا إلی قرب اللّه، لأنّه من عنده جاء و من لطفه و کرمه لعبده و لو لا الأرواح، لم ینتفع بهذه الجوارح؛ فإذا عطس المؤمن، فإنّما ذلک وقت ذکر اللّه لعبده و تعزّیه للرّوح بما وقع فیه من الضّیق؛ فإذا خلص، تاق الی موطنه، فتلک الصّیحة منه».

ایضا در محبوب القلوب در ترجمه ابو جعفر بن بابویه که از ملوک سیستان بوده، بعد از ستودن او به این عبارت «کان قویّا فی علم الّسیاسات مع المرّوة الظّاهرة و العفاف الغالب و ضبط النّفس عند عارض الهوی»، گفته است: آورده اند که او بیش از حدّ، حکمت و حکما را دوست داشت و ساعتی بی حضور آن طایفه و مصاحبت ایشان به سر نمی برد؛ همواره مجلسی ترتیب داده، اهالی فضل نزد او حاضر می شدند و از هرقبیله درباره مسأله ای از مسایل متعلّقه به هرعلمی صحبت می کردند.

زمانی، ابو حیّان توحیدی و ابو اسحاق اسفراینی و جماعتی دیگر از فضلا و فقها و اهل ادب را نزد خود دعوت فرمود؛ و از هرمقوله ای صحبت به میان آمد، از جمله صحبت به این جا کشید که ابو جعفر گفت: در این مطلب چه گویید که چون در بین صحبت و حدیثی که به میان می آید، شخص عطسه کند، عطسه را دلیل و شاهد گیرند بر صدق آن حدیث و صحبتی که به میان آمده است.

پس تمامی علما و فضلایی که در آن جا حضور داشتند ساعتی سر به زیر انداخته، بعد از آن گفتند: أیّها الملک آن چه اکنون در باب عطسه ای که بین کلام می آید و گویند شاهد بر صدق خبر است، به خاطر می رسد، این است که عطسه از آثار و

ص: 57


1- الحدائق الناظرة، ج 9، ص 100؛ الکافی، ج 2، ص 657.
2- کافی، ج 2، ص 654.

انذارات طبیعت و تابع زیادت و کمی اخلاط است.

عطسه، حرکتی خاصّه برای دماغ است به جهت دفع خلط یا موذی که از خارج به او برسد؛ به استعانت هوایی که استنشاق می شود و از طریق بینی دفع می گردد.

در زیادت اخلاط، مانند زکام است که طبیعت، آن را دفع می نماید، مانند سرفه ای که طبیعت، خلط موذی سینه را دفع می کند.

در کمی اخلاط، آثار قوّت دماغ است، در حالی که از زیادتی اخلاط نباشد؛ بیعت، اختیار می نماید و به مثل این قبیل اشیا اطّلاع می دهد از باب اطّلاع نفس انسانی بر اکثر امور که بر طبیعت ظاهر می شود و آن از باب سریان و جریان قوای نفسانی در خارج و داخل است و چون در ضمن حدیث طبیعت، عطسه آورد، آن را دلیل بر صدق امری آوردند که نیّت نمایند و بر حسن عاقبت و خاتمت آن دلیل گیرند.

ابو جعفر چون این بیانات را شنید، زیاد از حدّ آن را پسندید و مصدّق این بیانات را که با حکمت و طبّ موافق است ذیل حکایت قطب الدّین محمد اشکوری، صاحب محبوب القلوب، آن احادیثی که از کافی و غیره نقل شدند، مذکور داشته.

ایضا او آورده است: برای هرحسّی از حواسّ ظاهر و باطن انسانی، وظیفه و شأنی برای عبادت صانع و خالق خود است. پس وظیفه قوّه سامعه، استماع کلام صدق و وظیفه زبان و قوّه نطقیّه، گفتن کلمات حقّه است. لذا هنگام رسیدن حدیث به قوّه سامعه، نفس از بابت شعوری که دارد، بر صدق آن اطّلاع پیدا می کند و در آن حال مستعدّ نزول رحمت خداوندی می شود. پس امر گردد به باد تا جریان کند در بدن او و مرور نماید در قوای انسانی و چون به دماغ عبور کند، منضغط و منقبض می سازد قوّه نفسانی را و حرکت می دهد بدن را بیشتر عطسه و خروج آن از راه بینی.

اما در ظاهر چنان می نماید که طبیعت خواهد خلط موذیی را که مرور می کند بر سطوح دماغ دفع کند و یک دفعه شخص را عطاس حادث می شود. پس در آن حال که طبیعت آن موذی از دماغ را که محلّ روح انسانی است، دفع کند، شکر خداوند تبارک و

ص: 58

تعالی بر عاطس واجب است.(1)

این ناچیز گوید: مرادش از وجوب، وجوب عقلی است نه شرعی، کما لا یخفی.

بالجمله فرموده است: شکر باری تعالی بر او واجب است، چنان که در حدیث وارد است: «إنّ اللّه یحبّ العطاس و یکره التّثائب، فاذا عطس، فحمد اللّه، فحقّ علی کلّ مسلم سمعه، أن یشمته».(2)

تشمیت، دعا نمودن عاطس به دوری از شماتت و نزدیکی به خیر و برکت است.

تسمیت به سین مهمله نیز روایت شده که از سمت باشد یعنی هیأت نیکو، حاصل آن که، دعا نماید او به شکل و هیأت نیکو بگردد، چون حین عطسه هیأت شخص از جهت عطاس برمی گردد، به این جهت صاحب عطاس را دعا کند.

عطسه مسامات را تفتیح، سنگینی بدن را زایل، سر را سبک، کدورت و تیرگی نفس را برطرف و روح حیوانی را مصفّی می کند.

بنابراین عطسه چیزی محبوب و مطلوب طبیعت و دلیل بر صحّت است، لذا حمد را عقب آن مقرّر فرموده اند.

تثائب، کشیده شدن عضلات فک است از جهت دفع فضولی که در عضلات فکّ محتبس شده که طبیعت، محض تمدّد عضلات را دفع کند. زیادی این حالت، یعنی تمدّد، انذار بر زیادت اخلاط و آمدن قشعریره است. این حالت که در انسان پیدا گردد، سبب غفلت و کسالت در امور دین و دنیا شود.

[عطسه حضرت آدم هنگام دمیدن شدن روح]

این ناچیز گوید: مؤیّد بیانات فاضل نحریر در سرّ عطسه، نکته ای است که بعضی از ارباب تفاسیر، سرّ عطسه حضرت آدم هنگام دمیدن روح در بدن مبارکش و الحمد للّه ربّ العالمین گفتن و جواب یرحمک ربّک از ساحت قدس حضرت واهب العطایا

ص: 59


1- محبوب القلوب.
2- صحیح البخاری، ج 7، ص 124؛ الادب المفرد، ص 196.

شنیدنش را به حیّز تحریر درآورده اند.

آن نکته، این است: زمانی که روح آن حضرت از در آمدن به قالبش امتناع می نمود، سبب آن، ظلمت خلقت بود که انّ اللّه خلق خلقه فی ظلمة(1) تا آن که از رشاش نور، قطره ای در مشام آدم چکانید که ثمّ رشّ علیه من نوره، چون بوی گلاب رشاش به دماغ آدم علیه السّلام رسید، چنان که افراد زکام عطسه زنند، عطسه زد و گفت: الحمد للّه ربّ العالمین.

گویا به او گفتند: ای آدم به موجب خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً(2)، چون قوای طبیعی ارباب جاه را ضعفی پیدا شود، منزل بدل می کنند و جا عوض می نمایند و به جایی می برند که در آن هوای دلگشا باشد. اکنون تو باید به بهشت روی. این بود که او را به بهشت بردند.

[متولّدین نیمه شعبان]

السابع: آن که در بحار(3) از خطّ شیخ شهید نقل فرموده، از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: همانا در شبی که قائم علیه السّلام متولّد شده است، هیچ مولودی متولّد نمی شود مگر آن که مؤمن باشد و اگر در زمین اهل شرک متولّد شود، خداوند به برکت امام علیه السّلام او را به سوی ایمان نقل فرماید.

این ناچیز گوید: مضمون این روایت منافی با اختیاری بودن ایمان و کفر در مکلّف است؛ چه اگر مراد، ایمان فطری باشد که تمامی مردم به مفاد «کل مولود یولد علی الفطرة و إنّما ابواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه»،(4) بر این ایمان هستند و اگر مراد، ایمان کسبی باشد، باید به اختیار مکلّف حاصل گردد.

ص: 60


1- تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 178؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 55.
2- سوره نساء، آیه 28.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 28.
4- الکافی، ج 2، ص 12 و ج 6، ص 13؛ التوحید، ص 330؛ شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، ج 1، ص 190.

مگر این که گفته شود: خداوند درباره چنین مولودی، اسباب توفیق را توجیه می فرماید تا او ایمان فطری خود را به درجه فعلیّت و کسب و اختیار برساند و از روی اختیار، مؤمن گردد.

[اختفای امام حسن عسکری (علیه السلام) از شیعیان]

الثامن: آن که شیخ مسعودی در اثبات الوصیّه (1) و حضینی در هدایه (2) نقل کرده اند: حضرت ابو الحسن صاحب العسکر علیه السّلام خود را از بسیاری از شیعیان پنهان می کرد مگر از عدّه قلیلی از خواصّ خود. چون امر به حضرت امام حسن علیه السّلام منتهی شد، از پشت پرده با خواصّ و غیر خواصّ تکلّم می فرمود؛ مگر در اوقاتی که برای رفتن به خانه سلطان سوار می شد.

این عمل از آن جناب و پدر بزرگوارش، پیش از او، برای غیبت حضرت صاحب الزّمان- عجل اللّه تعالی فرجه الشریف- مقدّمه بود که طایفه شیعه به این مألوف شوند، از غیبت وحشت نکنند و عادت در احتجاب و اختفا جاری شود.

این ناچیز گوید: از این که این دو بزرگوار علّت اختفا و احتجاب این دو امام را به روایت و حدیثی از معصوم اسناد نداده اند معلوم می شود از استنباط خود ایشان باشد.

بنابراین ممکن است گفته شود شاید یکی از علل اختفای آن بزرگواران نگاهداری هیمنت و ابهّت و هیبت خودشان در قلوب ضعفای شیعه بوده است.

چه خلیفه وقت آن دو سرور را زیاده از حدّ تحقیر نمود. چنان که نشاندن حضرت هادی در خان الصّعالیک، گوشزد هرحاضر و باری است.

هم چنین اهانات وارده بر حضرت عسکری از طغاة متّکیه بر حسان عبقریّ در کتب سیر و تواریخ، مذکور و در زیر احادیث و اخبار، مزبور و زبانزد هرنزدیک و دور است. «و اللّه العالم بأسرار أفعال امنائه و الحاکم بین عباده یوم فصل قضائه».

ص: 61


1- اثبات الوصیة للامام علی ابن ابی طالب علیه السّلام، ص 272.
2- الهدایة الکبری، ص 367.

[اشکال در تولد حضرت حجّت (علیه السلام) و حضرت سجاد (علیه السلام)]

اشاره

التّاسع: بعضی از دانشمندان، در خصوص تولّد حضرت بقیّة اللّه از نرجس خاتون که به حسب ظاهر، نصرانیّه بوده و نیز در تولّد حضرت سیّد السّاجدین از شهربانویه که به حسب ظاهر زردشتیّه و گبر بوده، اشکالی وارد آورده و دو جواب به آن داده اند.

خوش دارم آن اشکال و دو جواب را به اختصار در این مقام و مضمار به رسم ارمغان و یادگار، ایراد نمایم.

فرموده: از نصوص متظافره ثابت و محقّق گردیده که انوار ائمّه علیهم السّلام لا یزال در اصلاب شامخه و ارحام مطهّره نقل و انتقال می شدند، در وعاء طیّب و طاهر مکان داشته و از ارحام و اصلاب انجاس و اخباث مقرّ نگرفتند.

حال آن که مادران بعضی ائمّه، کافر بودند، مانند مادر خاتم الأوصیا، نرجس خاتون که در ظاهر نصرانی و مادر سیّد السّاجدین علیه السّلام کافر بوده و از اصلاب و ارحام مذهب گبریّه به وجود آمده، مع ذلک وعاء انوار ائمّه گردیدند.

جواب اوّل: ولادت مولودهای نورانیّه، به دو لحاظ و اعتبار محقّق گردیده: یکی به اعتبار نورانیّت و دیگری به اعتبار و مادّه و صورت.

ولادت به اعتبار اوّل در تحقّق و وجود به لحاظ فعل و انفعال، تأثیر و تأثّر خواهد بود؛ بدیهی است این نحو از ولادت به مادّه احتیاج ندارد و در تمام موجودات من السّماء إلی الثّری، ساری و جاری است؛ ابوّت این مقام، به اعتبار نحوه و جنبه یلی الرّبّی است و امّیّت او، به اعتبار جنبه یلی النّفسی است، برای این که مناط در ابوّت به افاضه و فاعلی است و مدار امّیّت به استفاضه و انفعالی است- شبهه نیست که در تحقّق این نحو از ابوّت و امّیّت، افتقار به مادّه و هیولای عنصری نیست و همان جهات نورانی و لحاظ اشباحی، کافی است.

لذا موجودات مجرّد، از ملایکه و دون ملایکه از ارواح نورانیّه، به این نحو، متولّد گردیدند و دارای أب و أمّ شدند، برای آن که تمام آن ها ممکن اند و هرممکن، متولّد و منفعل است؛ أب فاعلی یلی الرّبّی و أمّ انفعالی یلی النّفسی دارند، لکن هرکدام از فاعل و

ص: 62

منفعل، از نورند و أب و أمّ این مقام، محسوب از نورند.

چنان که در کافی شریف در وصف مؤمن، از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده:

«المؤمن اخ المؤمن، ابوهما النّور و امّهما الرّحمة»(1) و بدیهی است که این ولادت نوریّه، مادّه، مدّت، زمان و مکان لازم ندارد و در ساعت، خلق می شود. مولود آن ولادت، مصداق آیه وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ(2) می گردد و به ابوین مادّی محتاج نمی باشد.

مانند حضرت آدم که پدر و مادر لازم ندارد و مانند حضرت عیسی علیه السّلام. چگونه می شود که حضرت عیسی و آدم علیهما السّلام بدون پدر و مادر صوری موجود گردند، آیة اللّه شوند، با آن که مانند حضرت خلیل از شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام و اولاد طاهرین او، بودند.

مسلّما تابع بر متبوع مقدّم نخواهد شد و الّا تابع نخواهد بود. پس ولادت ائمّه، اسبق از آن ها شده و الّا امام نبوده، ترجیح مفضول بر فاضل می شود و عقلا قبیح می باشد؛ از این جا هویدا می گردد که وجود ائمّه بدون پدر و مادر صوری، ممکن بوده زیرا در رتبه، پست تر و کمتر از آدم و عیسی علیهما السّلام که از شیعیان ایشان بوده، نشده اند.

لذا حمل آن ها معلوم نبوده و وضع حمل به هرموضع از مواضع امّهات ایشان می شده، برای این که ولادت، ولادت نوریّه بوده و از برای ظهور نور، حاجب و مانعی نبوده؛ از هرکجا توجّه کند، ظاهر می شود و الّا نور نمی باشد. آن چه از مواضع وضع حمل، مذکور شده که از ران مادر بوده و یا از پهلوی او درآمده، من باب مثال بوده، و الّا هر نقطه، اقتضای خروج ایشان را داشته است؛ برای این که حال امام، مثل حال ناقه صالح بوده، که از سنگ ظاهر شد.

اما قسم دوّم از ولادت، ولادت مادّی و صوری بوده که به اعتبار هیولا و موادّ عنصری تولّد یافتند. یعنی در ظهور نور روحانی در موطن دار شهودی و دنیایی، محتاج

ص: 63


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 64، ص 74.
2- سوره قمر، آیه 50.

به مادّه، مدّت، زمان و مکان می باشند؛ بدون این ها ظهور و وجود نمی یابند و در عالم اوّل خود می مانند.

به عبارت دیگر، آن نور، در ظهور به هیولای عنصری و استعداد مادّی نیاز دارد تا صورت بگیرد و موجود شود. در این نحو از ولادت، ترتّب آمده و مولود به أب و أمّ صوری و مادّی محتاج شده، چون نظم خلقت موجودات، این اقتضا را نموده است.

هرگاه امام برخلاف نظم خلقت، خلق می شد، موجب نقص بود، گرچه ناقص، امام نبوده است. علاوه بر این در ولادت مادّی، لحاظ، ظاهر مولود بوده، در واقع تولّد مولود، مترتّب بر مقتضای نظم خلقت بوده که در ظاهر هم باید بشود تا عنوان ظاهر به باطن تطبیق گردد.

لذا هرمولود هادی، پدر و مادر صوری لازم دارد، شکّی نیست که هیولای عنصری و لحاظ ولادت مادّی، قابلیّت هرگونه صورتی را دارد که در او نقش ببندد و مولود شود؛ هم قابلیّت قبول صورت نوری و اولیا و انبیا و مؤمنین را دارد و هم قابل قبول صورت عمری و اتباع او می باشد.

وقتی افاضه نور و صورت از فاعل صادر گردد، مادّه قابلیّت دارد به هرصورتی تحقّق گیرد، چون استعداد قبول هرصورتی را دارد، پس به هرصورت نقش بگیرد، به استعداد خودش شده و ربطی به فاعل و مفیض ندارد؛ چه نقش صورت عمری و اتباع او بگیرد، چه نقش صورت علوی و اتباع او. در هردو، به اختیار استعداد خود، اختیار استعدادی دارد و یکی را قبول می کند که به جاعل ربطی ندارد.

بنابراین مادّه ای که به صورت اشقیا نقش بسته، به اختیار خود بوده و خود او قصور کرده، پس تقصیر جاعل نبوده تا جبر لازم بیاید.

[رفع شبهه جبر]

از این جا شبهه جبر در موجودات بعون اللّه و قوّته مرتفع شده، زیرا اختیارات، به استعدادات هیولا و مادّه عنصری راجع گردیده و از شؤون جاعل و فاعل فارغ شده؛ پس

ص: 64

در واقع و نفس الأمر بعض از موادّ، استعداد صوری سعدا را داشت، هرچند از کافر متولّد شده، خودش طیّب و طاهر بوده، گرچه ولادت مادّی او از کافر بوده است.

لذا از کافر، مؤمن و از مؤمن، کافر تولّد یافته و این نبوده مگر به استعداد موادّ که در قبول صورت، مختار استعدادی بوده و آیه یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِ (1) به این نکات گواهی می دهد و از آن جایی که امام اگر چه از کافر متولّد شده باشد، موادّ قابله طاهره را تمیز می دهد، لذا کافر را برای قبول محل و ولادتش قبول می کند.

حکایت شهربانو، مادر سیّد الساجدین و نرجس خاتون، مادر خاتم المعصومین که آن ها را برای تحمّل حمل امام، پسندیدند و مقام استعداد ایشان را فهمیدند؛ هر چند از کافر متولّد شده اند و آیه وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری (2) بر این اشاره، گواهی می دهد. بنابراین مقرّ امام، همیشه در ارحام طاهره بوده است.

حکایت خواب شهربانو که در عالم اشباح حضرت صدّیقه و امام حسین و ائمّه علیهم السّلام را دیده و پیش از آن که به دست مسلمین اسیر گردد، مسلمه شده و نیز حکایت نرجس خاتون قبل از این که برای حضرت عسکری خریده شود، بر این نکات دلالت دارد.

جواب دوّم: ممکن است مراد از اصلاب شامخه و ارحام مطهّره، طهارت از زنا باشد. یعنی انوار ائمّه علیهم السّلام در اصلاب ولد الزنا قرار نمی گیرد؛ چون خبث ذاتی دارد.

چنان چه از کلام امام جعفر صادق علیه السّلام استفاده می شود که مادر من، امّ فروه از اولاد قاسم بن محمد بن ابی بکر است که ابو بکر، طهارت مولد داشت.

شکی نیست که طهارت مولد هرمذهب به اعتبار احکام همان مذهب است. هر چند آن احکام در مذهب ما و اسلام باطل باشد و طهارت مولد نیاورد و نیز اولاد را از زنا بیرون نبرد، لکن همین که در آن مذهب زنا نشده، مولود، طهارت مولد دارد، زیرا

ص: 65


1- سوره روم، آیه 19.
2- سوره فاطر، آیه 18.

شرع ما احکام هرمذهب را امضا فرمود و در شرع خود قرار داده: «ألزموهم بما ألزموه علی أنفسهم».(1)

لذا ممکن است حامل انوار عالیه نبوّت و امامت از اصلاب شامخه و ارحام مطهّره، یعنی طاهر از زنا بوده و چون در کیش و آیین خود به عقد نکاح درآورده، شرع هم آن را امضا کرده است.

پس صحیح شرعی شده، از ولد الزنا خارج گردیده، طهارت مولد پیدا کرده و وعاء انوار عالیه شده است.

امید است به همین مقدار که در این مقام اشاره شد، کفایت نماید و لازم به زیاده نباشد. و اللّه هو الهادی إلی الصّواب.

[ایراد کابلی بر زمان تولّد امام عصر (عج)]

العاشر: آن که خواجه ملّا نصر اللّه کابلی، متعصّب عنید، در مطلب چهاردهم از مقصد چهارم از کتاب مواقع که ردّ بر امامیّه و مملوّ از اکاذیب و مزخرفات است، گفته: در میلاد آن حضرت، اختلاف کردند.

جمعی گفتند: متولّد شد صبح شب برائت، یعنی نیمه شعبان سنه دویست و پنجاه و پنج، بعد از گذشتن چند ماه از قران اصغر چهارم از قران اکبر، واقع در قوس و طالع، درجه بیست و پنجم از سرطان بود که زحل در دقیقه دوّم از سرطان و مشتری نیز در آن جا راجع بود.

مرّیخ در دقیقه سی و چهارم از درجه بیستم جوزا بود، آفتاب در دقیقه بیست و هشتم از درجه چهارم اسد و زهره در دقیقه بیست و نهم از جوزا بود. عطارد در دقیقه سی و هشتم از درجه چهارم از اسد و ماه در دقیقه سیزدهم از درجه بیست و نهم از دلو و رأس در دقیقه سیزدهم از درجه بیست و هشتم از حمل و ذنب در دقیقه پنجاه و نهم از درجه بیست و هشتم از میزان بود.

ص: 66


1- ر. ک: تهذیب الاحکام، ج 9، ص 322.

جمعی گفتند: صبح بیست و سوّم شعبان سنه مذکور متولّد شد که طالع سی و هفتم از درجه بیست و پنجم از سرطان بود. آفتاب در دقیقه بیست و هشتم از درجه دهم از اسد و عطارد در دقیقه سی و هشتم از درجه بیست و یکم از اسد بود.

زحل در دقیقه هجدهم از درجه هشتم از عقرب، مشتری و ماه در دقیقه سیزدهم از درجه سی ام از دلو، مرّیخ در دقیقه سی و چهارم از درجه بیستم از حمل و زهره در دقیقه هفدهم از درجه بیست و پنجم از جوزا بود و این اختلافات، نصّ است بر این که آن چه امامیّه گمان کردند، بدون ریبه افتراست.

و ما این کلام را با ردّ آن، که اوّلا: این ترتیب زایجه از مجعولات خود آن کابلی است و نسبت دادن آن به کتب غیبت، خصوصا به کتاب اعلام الوری، از اکاذیب است.

ثانیا: ضرر نداشتن آن به مدّعای ما که طول عمر حضرت بقیّة اللّه است، در اواخر عبقریّه پنجم از بساط سوّم که بالصّبح الأسفر ملقّب است و به کمال تفصیل، ایراد نموده ایم، مراجعه شود.

[اسامی حضرت نرجس خاتون]

اشاره

خاتمة للتّذنیبات، حاسمة للتّضلیلات:

در بشارت الظهور است که بدان در اخبار و احادیث، از مادر والا گهر نور اللّه الأقهر و سراج اللّه الأزهر، خاتم الأئمّة الأثنی عشر- عجّل اللّه فرجه- به اسما و القاب مختلفه کثیره تعبیر شده است.

به حسب ظاهر، چنان می نماید که در نام نامی و اسم سامی آن مهین صدف، بهترین گهر عزّ و شرف، اختلاف است. لکن بعد از تتبّع در اخبار، بر نقّادین آثار معلوم می شود که اختلاف در الفاظ از باب اختلاف در مسمّی نیست، بلکه از جهت تعدّد اسما و القاب برای شخص واحد است. شاهد این امر، خبری است که شیخ صدوق در کمال الدّین (1) از غیاث بن اسد روایت کرده:

ص: 67


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 432.

«قال: ولد الخلف المهدی- عجل اللّه تعالی فرجه الشریف- یوم الجمعة و أمّه، ریحانة و یقال لها، نرجس و یقال، صقیل و یقال، سوسن؛ إلّا أنّه قیل بسبب الحمل صقیل». گفت: حضرت خلف مهدی- صلوات اللّه علیه- در روز جمعه ولادت یافت.

مادر آن حضرت، ریحانه است و نرجس و صقیل و سوسن هم گفته می شود؛ جز این که در حمل او به سبب نورانیّتی که به نور مقدّس، در وی پدید شد، او را صقیل گفتند.

[بررسی ایرادات ابو الجحد گلپایگانی]

چون این مطلب معلوم شد، بیا قدری در ادلّه محکمه ای نظر کن که جناب ابو الجحد، یعنی ابو الفضل گلپایگانی در مقام انکار وجود حضرت حجّت بن الحسن- ارواحنا فداه- در کتاب بحر العرفان اقامه نموده، اگر چه ذکر این خرافات و تعرّض جواب آن، مایه تضییع اوقات و اوراق کتاب است. لکن ما برای تفریح خاطر دوستان در سیر این بوستان، مختصری را ذکر می کنیم:

[گفتار ابو الجحد]

دلیل بر این که این اعتقادات، یعنی مهدویّت پسر امام حسن عسکری علیه السّلام در اوّل زمان رحلت امام حادی عشر، حضرت امام حسن عسکری نبوده، به چند وجه است:

وجه اوّل: آن که بعد از ارتحال آن حضرت، اکثر شیعیان آن بزرگوار به امامت جعفر، برادر آن حضرت معتقد شدند ...، الخ.

وجه ثانی: آن که بعد از انتقال آن حضرت، به امر خلیفه، ابواب حجرات خانه حضرت را بند نمودند و تمام آن ها را مقفّل و مختوم ساختند؛ نیز خلیفه قابله ها را فرستاد تا آن که به دقّت، تمام جواری امام را تفحّص و تفتیش نمودند. پس از رسیدگی، احتمال حمل یکی از جواری می رفت. قابله ای بر او گماشت تا این که بطلان حملش معلوم و محقّق گردید.

بعد از تحقیق و رسیدگی، مخلّفات آن حضرت را قسمت کردند و اگر خلفی برای

ص: 68

حضرت، باقی بود، هنگام تقسیم متروکات، حرفی گفته شده بود.

وجه ثالث: اسم پدرش با احادیث و اخبار اختلاف دارد، به این علّت که ضروری مذهب می دانند که قائم موعود باید از صلب امام حسن عسکری باشد و در بسیاری از کتب معتبره چون عوالم، بحار الانوار، حدیقة الشّیعه و غیره وارد شده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمودند: إسمه إسمی و إسم أبیه، کاسم أبی علیه السّلام.(1)

[رفع ایرادات]

وجه رابع: در اسم والده اش هم، محلّ خلاف است.

اقول: روایاتی را نقل کرده که در آن ها به اختلاف الفاظ از والده ماجده آن حضرت تعبیر شده، تا آن جا که گوید: بنابر احادیث مذکور، در نام مادرش، فی ما بین هشت نام خلاف است. در حقیقت معلوم و معیّن و مفهوم نیست در کدام سنه و ماه و روز متولّد شده، چنان که روایتی در سیزدهم شعبان، بنابر خبری دیگر، نیمه رمضان، در حدیثی، بیست و سوّم رمضان، به روایتی شب جمعه و در خبری روز جمعه.

اما سنه تولّد: در روایتی سنه دویست و پنجاه و چهار و روایتی پنجاه و پنج تا پنجاه و هشت، چنان که در بحار،(2) اصول کافی،(3) عوالم، انوار و غیره (4) مفصّلا مرقوم و مسطور است.

[دیگر ایرادات ابو الجحد و پاسخ آن ها]

وجه خامس: در اختلاف تولّد است، چنان که در بحار از حکیمه نقل می کند:

قابله آن حضرت من بودم، چندی پس از تولّدش رفتم ولی مولود را ندیدم. از امام

ص: 69


1- ر. ک: الطرائف، ص 522؛ المناقب، خوارزمی، ص 62؛ کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 2، ص 25.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 4 و 15 و 28 و ج 52، ص 16.
3- الکافی، ج 1، ص 329.
4- ر. ک: مدینة المعاجز، ج 8، ص 5.

حسن علیه السّلام سؤال کردم.

فرمود: او را نزد خدا ودیعه گذاشتم.

از این حدیث، چنین مفهوم می شود که آن مولود از دنیا رحلت فرموده بود.

دیگر صاحب بحار الانوار(1) در باب تولّد می فرماید: ابراهیم بن ادریس می گوید:

امام حسن علیه السّلام برای من گوسفندی فرستاده، فرمود: این را برای پسرم عقیقه نموده، بخور و به اهلش بده. به فرموده او عمل کردم و بعد از آن، به خدمت حضرت رسیدم، به من فرمود: پسرم وفات نمود.

در حدیقة الشّیعه،(2) روایتی از حکیمه نقل می کند: سه روز بعد از تولّد قائم، رفتم و مادرش را ملاقات کردم، لکن آن حضرت را ندیدم.

پس دالّ بر این است که آن مولود از دار دنیا به دار عقبی ارتحال فرموده، تا این که در صفحه 59 بعد از نقل کلام صاحب جنّات الخلود، گفته: با این اختلاف کثیره چگونه می تواند ضروری مذهب باشد که قائم موعود، باید از صلب امام حسن عسکری علیه السّلام و بطن نرجس و حیّ و غایب باشد؟

این ناچیز گوید: از معجزات باهره و خوارق عادات ظاهره حضرت حجّة بن الحسن- عجل اللّه تعالی فرجه- است که از منکر آن ولیّ حضرت منّان در مقام اثبات انکار خود، چنین کلمات ظاهرة البطلان و ادلّه واهیة البنیان صادر شود که مضحکه هر عارف و عامی و هردانا و نادان است.

اگر چه بحمد اللّه تبارک و تعالی، این جا خود حدّ معاند با تیشه قلم خویش، قدم عقل خود را شکسته و ریشه فضل خود را درآورده و برای بطلان خرافاتش جوابی در خور نیست؛ مع ذلک برای توضیح بر افهام بعضی برادران دینی، جوابی مختصر گفته می شود.

جواب از وجه اوّل: بعد از طلوع طلیعه جمال بی مثال آخرین حجّت خداوند

ص: 70


1- بحار الانوار، ج 51، ص 22.
2- حدیقة الشیعه، ج 2، ص 939- 936.

ملک متعال، چون حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام در استتار و اختفای آن مظهر انوار حضرت ذو الجلال می کوشید، آن وجود مبارک را فقط به خواصّ اصحاب و محرمان اسرار، ارائه می داد و اکیدا به آن ها امر می فرمود که در حیات من، امر را مکتوم دارید، سپس شیعیان را بیاگاهانید.

لذا پس از ارتحال حضرت عسکری علیه السّلام که اوان شدّت حیرت بود، عوام شیعه که خبایای امور بر آن ها مخفی و مستور بود، از راه این که زمین باید حجّت داشته باشد و آن ها فرزندی از امام حسن عسکری نمی دانستند، لذا متحیّر شده، راه اختلاف سپردند و برخی به امامت جعفر، معتقد گشتند. این که گفته اکثر شیعیان به امامت او معتقد شدند، کذب و افتراست. لکن در بدایت امر چنین بود، بعد از اندک زمانی که عوام شیعه به خواص رجوع نمودند و رشد از غیّ متبیّن گردید، بر آن ها معلوم شد که حضرت عسکری را فرزندی ارجمند و خلفی است که پایه جلالش بس بلند است.

فرق مختلف از عقاید خود رجوع نموده، بر امامت و مهدویّت آن حضرت، اتّفاق نمودند، چنان چه تا اواخر غیبت صغری، دیگر نشانی از آن فرق مختلف باقی نماند.

آن چه بر اهل خبر و سیر بیان گردید، کالشّمس فی رائعة النّهار، آشکار است.

جناب ابو الجحد در همان اخباری که وارد شده که مردم بعد از فوت امام حسن عسکری علیه السّلام، جعفر کذّاب را تعزیت، سپس تهنیت می گفتند و به امامت و مهدویّت فرزند آن بزرگوار تصریح شده و اخباری که متضمّن این معناست. اوّل، برای حضرت عسکری علیه السّلام فرزند اثبات می کند و بعد از آن، اشتباه بعضی از عوام شیعه را بیان می نماید.

اگر آن اخبار صحیح است، مبدأ و منتهی همه صحیح و اگر فاسد است، همه فاسد می باشد. ایمان به بعض و کفر به بعض یعنی چه؟ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلی أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (1).

ص: 71


1- سوره بقره، آیه 85.

جواب وجه ثانی: خلاصه وجه دوّم این است که چون زمان تقسیم ترکه حضرت عسکری علیه السّلام، کسی پیدا نشد که بگوید من پسر آن حضرت هستم، ارث مرا بدهید، پس معلوم می شود برای آن حضرت، فرزندی نبوده.

در حقیقت این سخن در قبال شیعه اثنا عشری، بی نهایت مضحک است. زیاده از دو هزار خبر معتبر در تحتّم غیبت برای مهدی موعود وارد و بیش از هزار سال است که در همه اعصار و امصار، چندین کرور شیعه اثنا عشری، تمام اصقاع عالم را پر از ناله و رنین و آه آتشینشان کرده اند که امام دوازدهم به حکم حضرت علّام الغیوب از انظار اغیار مخفی و محجوب است.

در هردوره، علمای این مذهب، کتاب ها نگاشتند و دفترها پرداختند و مطابق اخبار متواتره، غیبت امام ثانی عشر را با ادلّه قاطع، روشن و مبرهن نمودند و از روی احادیث متکاثر، مدلّل داشته اند که حمل و ولادت مهدی موعود، از بیم فراعنه این امّت، بر سنّت حضرت کلیم است.

شما تازه از خواب گران بیدار شده، دست به چشم خود نمالیده، می گویید: چون نیامده با جعفر کذّاب معارضه کند و دعوی ارث نماید، پس وجود نداشته. به راستی شما مثل آن کرد هستید که به امر حاکم، مفلسی را بر شترش سوار کرد و از بامداد تا شام در هرکوی و بازار گردانید و منادی جلویش ندا داده است.

شعر:

مفلس است و او ندارد هیچ چیز***قرض تا ندهند او را یک پشیز(1)

کرد صاحب شتر، از صبح تا شام با منادی دوید و ندای او را شنید. شب هنگام، مفلس به زیر آمد، راه سرای خویش پیش گرفت، کرد گریبانش را گرفت و از او کرایه شتر خواست. مفلس به آن کرد بی مایه گفت:

طبل افلاسم به چرخ سابعه***رفت و تو نشنیده ای این واقعه

ص: 72


1- مثنوی معنوی، دفتر دوّم، تتمه قصه مفلس.

گوش تو پر بوده است از طمع خام***پس طمع کر می کند گوش ای غلام!(1)

آری طمع و غرض، گوش دل را کر و چشم دل را کور می کند. صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ (2)

چون غرض آمد، هنر پوشیده شد***صد حجاب از دل به روی دیده شد(3)

سبحان اللّه! کسی که پدران بزرگوارش، حالات و خصایص او را پیش از ولادت، خبر دادند که حمل و ولادت، رضاع، نشو و زندگانی او مخفی است، بلکه از شرّ اعادی، امر فرمودند به نام مبارکش تصریح نکنند و از او به القاب و کنایات و تلویحات و اشارات، تعبیر نمایند؛ کدام عاقل، عدم ظهورش برای دعوی ارث را دلیل عدم وجود او قرار می دهد؟

جناب ابو الجحد! مگر شما این خبر را ندیده اید که در حق مهدی موعود فرمودند:

«و هو الّذی یقسّم میراثه و هو حیّ»،(4) چنان چه در اخبار بشارت امام حسین علیه السّلام گذشت و جدّ دیگرش هم حضرت باقر علیه السّلام فرمود: «انّ للغلام غیبة قبل أن یقوم و هو المطلوب تراثه»،(5) چنان چه در احادیث بشارت آن حضرت، روایت شد.

جناب ابو الجحد خود نوشته اید که خلیفه، قابله ها را بر جواری آن حضرت فرستاد تا این که به دقّت تفحّص نمودند و بر یکی از آن ها که احتمال حمل می رفت، قابله ای گماشت تا بطلان حملش معلوم شد.

اقْرَأْ کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً(6). از شما می پرسم این دقّت و اهتمام خلیفه برای چه بود؟

ص: 73


1- مثنوی معنوی، دفتر دوّم، تتمه قصه مفلس.
2- سوره بقره، آیه 18.
3- مثنوی معنوی، دفتر اوّل، داستان پادشاه جهود.
4- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 44 و 317؛ بحار الانوار، ج 51، ص 133؛ اعلام الوری- باعلام الهدی، ج 2، ص 230.
5- ر. ک: الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 177؛ بحار الانوار، ج 52، ص 98.
6- سوره اسرا، آیه 14.

اگر بگویی برای به دست آوردن حمل و کشتن او بود؛ چنان چه مفادّ اخبار متواتره است، پس فرزند امام حسن عسکری علیه السّلام چگونه خود را ظاهر نمود و اگر بگویی اهتمامات خلیفه از روی شفقت و عطوفت و برای ترتیب ارث بوده، بر هیچ کس پوشیده نیست که این سخن فقط از روی عناد و الحاد است و در حقیقت مایه رسوایی خود توست. آری:

چون خدا خواهد که پرده کس درد***میل او بر طعنه پاکان برد(1)

جواب وجه ثالث: بدان، اخباری که در خصوص حضرت مهدی موعود وارد شده، بر سه قسم است:

بسیاری از اخبار نسبت به نسب آن برگزیده پروردگار، لسانی ندارند. در بیش از دویست خبر معتبر مرویّه از طرق عامّه و خاصّه که ما همه را با اسناد آن ها در این کتاب ذکر نمودیم، تنصیص و تصریح شده که قائم منتظر و مهدی موعود، امام ثانی عشر، فرزند صلبی امام حسن عسکری علیه السّلام می باشد.

اخبار دیگر که در آن ها تصریح نشده، لکن ظهور دارند یا تلویحا و اشارتا دلالت دارند، از حوصله شمار خارج اند.

یک صنف از اخبار روایت شده از طریق عامّه و خاصّه، که مضمون آن ها یکی است، هرچند در الفاظ مختلف اند این است: «لو لم یبق من الدّنیا الّا یوم واحد، لطوّل اللّه ذلک الیوم، حتّی یبعث اللّه رجلا منّی یواطی، اسمه اسمی. یملأ الأرض قسطا و عدلا، کما ملئت جورا و ظلما».(2)

سلسله این اخبار متّحد المآل، به چهار نفر منتهی می شود: امیر المؤمنین علیه السّلام و امّ سلمه، ابو سعید، عبد اللّه مسعود و ابو هریره و در تمامی آن اخبار فقط اسمه اسمی می باشد، مگر در خبری که ابی داود سجستانی از عامّه در سنن از طریق زائده از عاصم روایت کرده و شیخ طوسی از خاصّه در کتاب «غیبت» از علی بن قادم، از قطر،

ص: 74


1- مثنوی معنوی، دفتر اوّل، کژ ماندن دهان مردی که نام رسول اللّه را به تمسخر گرفت.
2- روضة الواعظین، ص 261؛ الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج 2، ص 340.

از عاصم روایت کرده.

اما محدّثین عامّه خبری که ابی داود روایت کرده تضعیف کرده اند و نزد آن ها از درجه اعتبار ساقط و برای بی اعتباری آن کافی است؛ آن چه را ابو عبد اللّه محمد بن یوسف گنجی شافعی- که از او در لسان عامّه به شیخ و حافظ تعبیر می شود- در کتاب البیان (1) فی اخبار صاحب الزّمان بیان فرموده و ما ترجمه عبارات او را عینا ذکر می کنیم.

پس از ایراد خبر گفته، ترمذی این خبر را ذکر کرده و لفظ «و اسم ابیه، اسم ابی» را ذکر نکرده، ولی ابی داود این کلمه را در روایت خود ذکر نموده. در معظم روایات حفّاظ و ثقات ناقلین اخبار، فقط «اسمه اسمی» می باشد و آن کس که «و اسم ابیه اسم ابی» را روایت کرده مردی زائده نام است و عادت او این بوده که بر احادیث می افزوده است.

بر فرض که این خبر صحیح باشد، معنی آن، این است که کنیه پدر او، یعنی حسین، نام پدر من یعنی ابو عبد اللّه است. در این مقام، اسم گفته و کنیه اراده فرموده است. کنایه از این که او از فرزندان حسین است نه حسن و محتمل است که فرموده باشد: «اسم ابیه، اسم ابنی» یعنی نام پدرش، نام پسر من است که حسن باشد، زیرا نام پدر مهدی نیز حسن است.

پس راوی به وهم افتاده، تصحیف نموده و ابنی را ابی گفته است. بنابراین حمل خبر بر این معنی واجب است تا میان روایات جمع شود و این تکلّفی در تأویل این روایات است.

قول فصل در خصوص این خبر آن است که امام احمد حنبل با کمال حفظ و اتقانی که در نقل احادیث دارد؛ این حدیث را در چند موضع مسند خود، بدون کلمه «و اسم ابیه اسم ابی» روایت کرده است.

این ناچیز گوید: بعد از روایت خبر به سند متّصل از احمد بن حنبل، حافظ

ص: 75


1- البیان فی اخبار صاحب الزمان، صص 94- 93.

ابو نعیم نیز، طرق این حدیث را از جمع بسیاری در کتاب مناقب المهدی گفته و جمع کرده که تمامی آن طرق به عاصم بن ابی النّجود از زرّ بن جیش از عبد اللّه مسعود از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله پیوند گیرد.

اقول: سی و یک نفر را نام برده که اغلب به طرق کثیره، سند خبر را به عاصم متّصل کرده اند. بعد گفته تمامی این اشخاص، «اسمه اسمی» را روایت کرده اند مگر خبری که از طریق عبید اللّه بن موسی از زائده از عاصم روایت شده، او منفردا «و اسم ابیه اسم ابی» را روایت کرده و به هیچ عاقل شکّ و تردیدی روی ندهد در این که به این زیادت اعتباری نیست به جهت اجتماع ائمّه فنّ برخلاف آن. چون این مقدّمه معلوم شد، در جواب گوییم:

اوّلا: این خبر که بر این زیادت مشتمل است؛ نزد مهره فنّ حدیث و افاخم محدّثین خود عامّه، در نهایت وهن و به کلّی از درجه اعتبار ساقط است.

ثانیا: این خبر نزد امامیّه، با قطع نظر از معایب متوجّه به آن، به هیچ وجه، حجّت ندارد؛ چه مروی ابو داود و چه مروی شیخ طوسی، زیرا روات این خبر، امامی مذهب نیستند.

ثالثا: بر فرض صحّت این خبر، چون در مقابل، اخبار متواتره قطعیّه دارد، از قبیل شبهه در بدیهیّات است. به طور کلّی هرگاه، خبر شاذّ نادری، هرچند در نهایت صحّت باشد، با اخبار متواتره قطعیّه معارض شود؛ قانون عقلایی این است که اگر قابل توجیه باشد، توجیه می شود و گرنه مطرود و مردود و مضروب بر جدار است.

[تأویل علما بر خبر اسم ابیه اسم ابی]

علمای عامّه و خاصّه نیز برای این خبر توجیهاتی کرده اند:

اوّل: آن که ابی، مصحّف ابنی باشد، چنان که شیخ حافظ گنجی شافعی گفته و ما برای این توجیه شاهدی داریم که خبر مروی از امالی شیخ طوسی (1) است، چنان چه

ص: 76


1- الامالی، صص 352- 351؛ بحار الانوار، ج 28، ص 45- 47.

در بشارات مطلقه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در مقصد اوّل، مسطور گردید.

دوّم: آن که مراد از پدر، جدّ و مراد از اسم، کنیه باشد. چنان چه محدّث مزبور اجمالا اشاره نمود، بنابراین توجیه معنی عبارت خبر این می شود: کنیه جدّ او، نام پدر من، یعنی ابو عبد اللّه است. الشیخ الامام کمال الدّین بن طلحه شافعی این توجیه را به تمهید دو مقدّمه، وجیه نموده:

اوّل: آن که در زبان عرب، اطلاق لفظ پدر بر جدّ اعلی، شایع است، چنان چه خدا فرموده مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ (1). هم چنین خدای تعالی از یوسف حکایت فرموده وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ (2) و در حدیث معراج است که جبرییل گفت: «هذا ابوک إبراهیم».(3)

مقدّمه دوّم؛ آن که لفظ اسم بر کنیه و صفت اطلاق می شود، چنان چه بخاری (4) و مسلم (5) روایت کرده اند: «إنّ رسول اللّه سمّی علیّا أبا تراب و لم یکن اسم أحبّ إلیه منه». بعد از این دو مقدّمه گفته: چون حجّت از فرزندان حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام است، پس حضرت رسول لفظ اسم را بر کنیه اطلاق فرموده و این طریق جامع اشارتی موجز به بودن حجّت منتظر از فرزندان حسین علیه السّلام است.

توجیه سوّم: آن که چون کنیه امام حسن عسکری علیه السّلام ابو محمد است، پس اسم بر کنیه اطلاق شده است. این توجیه را مجلسی رحمه اللّه از بعضی معاصرین خود نقل فرموده. ما در صبیحه پنجم از عبقریّه اوّل از بساط سوّم، این خبر زائده را با توجیهات آن به کمال تفصیل ذکر نموده ایم، مراجعه شود.

خلاصه کلام: آن که بر هیچ منصف خردمند و فرزانه هوشمند پوشیده نیست با

ص: 77


1- سوره حج، آیه 78.
2- سوره یوسف، آیه 38.
3- الأمالی، شیخ صدوق، ص 536؛ بحار الانوار، ج 6، ص 229؛ ج 18، ص 335؛ مسند احمد، ج 1، ص 257؛ ج 4، ص 208 و ....
4- صحیح بخاری، ج 7، ص 119.
5- صحیح مسلم، ج 7، ص 124.

وجود آن همه اخبار متکاثره و نصوص قطعیّه متواتره که ما در این کتاب ذکر نمودیم؛ به واسطه یک خبر غیر معتبر مردود متشابه که صراحتی هم برخلاف ندارد، نام پدر حضرت مهدی موعود را مختلف فیه شمردن، راه لجاج و عناد سپردن و صرف چشم پوشیدن از حق و حقیقت است، فماذا بعد الحقّ إلّا الضّلال.

[رفع اختلاف در اسم مادر امام زمان (عج)]
جواب وجه رابع:

اوّلا؛ سابق بیان شد که در اسم والده ماجده حضرت حجّة بن الحسن- ارواحنا له الفدا- اختلاف نیست. بلکه در هرخبری از آن مخدّره عظمی به لقبی از القاب مبارکه تعبیر شده.

ثانیا؛ بر فرض که در اسم مادر آن حضرت، اختلاف باشد؛ اختلاف در اسم مادر کسی، دلیل بر عدم وجود آن کس نمی شود، چنان چه در اسم مادر بسیاری از بزرگان عالم که از آن جمله، غالب ائمّه هدی علیهم السّلام هستند، اختلاف است.

ثالثا؛ بر فرض که اسم مادر آن حضرت به هیچ وجه معلوم و مذکور نباشد، ابدا به ضرورت وجود آن غایت ایجاد هرموجود ضرری نمی رساند. زیرا ما بالضروره به موجود شدن حضرت نوح، ادریس، ابراهیم و بسیاری از عظمای سلاطین و علما و حکما و از جمله مردان تاریخی دنیا علم داریم، با این که به اسم مادر آن ها علم نداریم.

پس بنابر بیان ابو الجحد باید علم بطلان محض و لیس صرف و عدمیّت بحث بر صفحه وجود جمیع رجال بزرگ و اشخاص تاریخی دنیا که اسم مادرشان بر ما معلوم نیست، کشیده شود.

رابعا؛ بر خردمندان پر هویداست که کثرت اختلاف در جزییّات و فروعات امری از امور، با اتّفاق در اصل و ما به الاشتراک کل، دلیل بر ثبوت و تحقّق و وجود اصل مشترک است نه برهان بر عدم و نفی او.

ص: 78

از عقلای عالم انصاف می خواهیم که حکایت شخص واحد از واقعه ای بیش تر مایه حصول علم و یقین به اصل واقعه می شود یا حکایت جمعی کثیر با اختلاف در جزییّات و اتّفاق در اصل وقوع.

جناب ابو الجحد از شما سؤال می شود اگر یک خبر در اسم مادر حضرت حجّة بن الحسن علیه السّلام و کیفیّت ولادت آن حضرت روایت شده بود؛ اصل وقوع ولادت را بهتر اثبات می نمود یا روایات کثیره وفیره که به زبان واحد، وقوع ولادت را حکایت کنند و نهایتا در نام والده آن حضرت و پاره ای جزییّات دیگر، به اختلاف سخن رانند.

خامسا؛ پس از وضوح جواب سابق می گوییم؛ بحمد اللّه شما من حیث لا یشعر، خواستید قدح کنید، مدح کردید. اراده فرمودید نفی نمایید، اثبات کردید. زیرا اگر فقط همین اخباری که شما در اثبات اختلاف اسم والده حضرت حجّة بن الحسن علیه السّلام و اختلاف تاریخ ولادت و سایر اختلافات ذکر کرده اید، وجود داشته باشد، هر آینه برای ما کافی است.

چه این اخبار کثیره که متواتر یا قریب به حدّ تواترند، اصل ولادت و وجود و حیات آن حضرت را که ما به الاشتراک کل است، بالقطع و الیقین، برای غیر معاند متعصّب، ثابت می نماید.

بدیهی است که شما وجود باب و بها را به این درجه نمی توانید اثبات کنید، قال عزّ من قائل: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ*(1).

[استدلال دیگر ابو الجحد و پاسخ وی]

از این مضحک تر و بامزه تر استدلال او بر عدم ضرورت بودن مهدی موعود، فرزند صلبی امام حسن عسکری علیه السّلام نزد شیعه اثنا عشریّه، در همین وجه رابع به اختلاف در تاریخ ولادت آن حضرت بر حسب روز و ماه و سال است.

خلاصه سخن او این که: چون خبری بر وقوع ولادت در روز جمعه، خبری در ماه

ص: 79


1- سوره لقمان، آیه 25؛ سوره زمر، آیه 38.

شعبان و خبری در ماه رمضان دلالت دارد، هکذا در سال نیز اختلافاتی است، پس ضرورت وجود او باطل است.

جواب:

اوّلا؛ عرض می کنیم: الحق، جناب ابو الجحد با اقامه این ادلّه محکمه متقنه بر نفی وجود و مهدویّت حضرت حجّة بن الحسن- عجل اللّه تعالی فرجه الشریف- ارواحنا لتراب مقدّمه الفداء، روان جناب میرزا علی محمد باب و میرزا حسینعلی بهاء را از خود شاد و خرسند، چهره بابیان و بهاییان را سفید و درخت آرزوی آنان را شاداب و برومند فرموده اند.

ثانیا؛ با کمال ادب خدمت جناب ابو الجحد عرض می کنم؛ دیگر ما از شما گله نداریم که چرا وجود فرزند امام حسن عسکری علیه السّلام را منکر هستید؟

زیرا بنابراین بیان، شما باید کلیّه وقایع عظیمیه تاریخیّه عالم را که سایر ملل بر وقوع آن متّفق اند، منکر شوید، بلکه رجال بزرگ دنیا که ضروری الوجودند را غیر مولود پندارید.

برای این که اگر بخواهید یک واقعه مهمّه نشان بدهید که در روز یا ماه یا سال و یا جمیع آن ها اختلاف نباشد، نمی توانید؛ چرا که تواریخ دنیا ما را ملزم می کند که در جزییّات کلیّه حوادث مهمّه ضروریّة الوقوع، اختلاف واقع شده، خواه آن واقعه مختص به قوم و ملّتی باشد یا نباشد.

مثلا در دوره اسلامیّه، اختلاف تاریخ وقوع حادثه عظمی، مصیبت کبرا، داهیه دهیا؛ شهادت حضرت سیّد الشّهدا علیه السّلام از جمیع وقایع بزرگ اسلامی کمتر است. زیرا به اتّفاق جمیع محدّثین و مورّخین در روز دهم محرّم که به عاشورا معروف است، واقع شده. مع ذلک در این که جمعه بوده یا شنبه یا دوشنبه، اختلاف است.

اگر بگویید: اختلاف در تاریخ جزئیّات آن وقایع، ضرری به ضرورت اصل وقوع واقعه ندارد، در جواب گوییم: ولادت و وجود حضرت حجّت بن الحسن- عجل اللّه

ص: 80

تعالی فرجه الشریف- نیز چنین است و اگر بخواهید فرق بگذارید، البتّه تفکیک شما، تحکّم و بلا دلیل خواهد بود.

پس میان دو امر مخیّرید؛ یا اختلاف در تاریخ ولادت و نام مادر و سایر جزییّات احوال فرزند صلبی حضرت عسکری علیه السّلام را با ضرورت وجود او منافی ندانید، یا ضرورت وجود جمله انبیا و اوصیا و ضرورت تحقّق بسیاری از حوادث فخیمه عالم را نیز انکار کنید.

اگر شقّ اوّل را اختیار می فرمایید؛ نعم الوفاق و اگر مختار شما قسم ثانی است، دیگر حق ندارید به آیات کتاب عهد عتیق و عهد جدید، آیات قرآن مجید، احادیث نبویّه و اخبار ائمّه علیهم السّلام استدلال نمایید، چون وجود هیچ یک نزد شما مسلّم نیست، زیرا در تاریخ ولادت و وفات و جزییّات حالات تمامی آنان، اختلاف است، هم چنین نام مادر اغلب آن ها غیر معلوم و یا مختلف فیه است. فأختر لنفسک ما شئت.

ثالثا؛ شما با این سلیقه و طریقه از عهده اثبات چه امری از امور می توانید برآیید؟

اگر کسی از شما بخواهد وجود باب و بها را اثبات کند، با این مسلک به کدام دلیل می توانید وجود آن ها را ثابت نمایید و خصم خود را ملزم کنید. خوب است در مقام نفی دیگران، یک پرده از پیش چشم خود برداشته و برای خود راه اثباتی باقی گذارید.

رابعا؛ چرا این کارخانه قوّه سوفسطاییه را فقط در وجود و مهدویّت حضرت حجّة بن الحسن علیهم السّلام به کار می اندازید؟

به میدان اثبات میرزا علی محمد و الوهیّت میرزا حسینعلی که قدم می گذارید، قلب ماهیّت شما شده؛ گذشته از این که آن خیالات و توهّمات سوفسطاییه، به کلّی از کلّه شما بیرون می رود، اوّل قطّاع دنیا و نخست خوش باور عالم می شوید. عمومات و مطلقات و متشابهات را نصّ صریح و خبر واحد شاذّ ضعیف را متواتر صحیح می شمارید. حدیث «إذا سمعتم بالمهدی فاتوه فبایعوه»(1) را برهانی قاطع بر مهدویّت باب می دانید و هرخبر که در لفظ عجم یافت شود، دلیل ساطع بر الوهیّت

ص: 81


1- ر. ک: کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج 3، ص 273؛ بحار الانوار، ج 51، ص 84.

میرزا حسینعلی می پندارید.

همانا شما آن مرد بنی اسراییلی را مانید که حضرت موسی پس از عودت از میقات پروردگار، او را بر پرستش گوساله معتکف دید. در معرض عتابش درآورد و فرمود: تو آن همه معجزات و خوارق عادات از من دیدی، مع ذلک در پذیرفتن من به پیغمبری، اندیشه ها نمودی و به گمان خود، فطانت و متانت ورزیدی؛ لکن آن اندیشه ها چه شد که با یک صدای گاو بر الوهیّت آن، یک دل و یک جهت شدی؟

عجب این است که این مرد با این درجه عناد و الحاد، سینه پر غرض و دل پر مرض، انحراف از مسلک استقامت و انصاف، انغمار در لجّه لجاجت و اعتساف و اعراض و اغماض آن حق، و انهماک در باطل و اعمال اعلی درجه لجاج و اعوجاج در مقام استدلال و احتجاج- که بر هیچ منصف پوشیده نیست- آیه وافی هدایت:

وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا(1) می خواند و خود را مصداق این آیه فرقانی و کلام ربّانی می داند. غافل از این که او از افراد جلیّه این آیات بیّنات است:

وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا(2).

أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْمٍ (3).

ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ (4).

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا* الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً(5).

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدیً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ* ثانِیَ عِطْفِهِ

ص: 82


1- سوره عنکبوت، آیه 69.
2- سوره اعراف، آیه 146.
3- سوره الجاثیه، آیه 23.
4- سوره روم، آیه 10.
5- سوره کهف، آیه 104.

لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ (1).

جلال الدّین رومی این اشخاص را گوید؛

ای خری کاین از تو خر باور کند***خویش را بهر تو کور و کر کند

خویش را از رهروان کمتر شمر***تو حریف رهزنانی، گه مخور

خویشتن را عاشق حق ساختی***عشق با دیو سیاهی باختی (2)

الکلام؛

[ایراد ابو الجحد اختلاف، در تولد]

جواب وجه خامس: به حسب تصریح خود، وجه خامس را اختلاف در تولّد قرار داده، سپس با سه روایت بر اثبات مدّعای خودشان استدلال کرده:

اوّل: خبر مروی از بحار که عین عبارتش این است: چنان که در بحار از حکیمه نقل می کند؛ قابله آن حضرت من بودم. پس از چندی که از تولّدش گذشت ...، الخ.

دوّم: خبر ابراهیم بن ادریس.

سوّم: خبر حدیقة الشیعه از حکیمه.

اوّلا: هر بی شعور می داند که این ادلّه، ضدّ مدّعای او را ثابت می کند. چون این سه خبر نصّ صحیح صریح بر وقوع ولادت اند و هیچ یک به هیچ نحو بر عدم وقوع ولادت، دلالت ندارند.

ثانیا: فرض می کنیم که جناب ابو الجحد در این مقام به غلط افتاده، خواسته بگوید؛ اختلاف در حیات و ممات، گفته: اختلاف در تولّد.

با این فرض می گوییم: اما خبر ابراهیم بن ادریس که سابقا شرحی از آن بیان شد و جناب میرزا تدلیس کرده، خبر را تقطیع کرده اند و ما این خبر را در بشارات حضرت عسکری علیه السّلام ذکر کردیم.

ص: 83


1- سوره حج، آیات 8 و 9.
2- مثنوی معنوی، دفتر سوّم، رسیدن خواجه و قومش به ده.

اما خبر بحار؛ اوّلا: خبری به این عبارت در بحار روایت نشده، بلکه عبارت خبر مرویّ در بحار این است: «استودعته عند الّذی استودعته امّ موسی»؛(1) یعنی فرزندم را نزد کسی امانت گذاشتم که مادر موسی، فرزند خود را نزد او امانت گذاشت.

بر هرخردمند و بی خرد هویداست که این کلام نصّ در حیات و محروس بودن آن مولود در کنف حمایت حضرت مجیب المسئلات است و استدلال او به عبارت مرویه بر موت مولود، ادلّ دلیل و بهترین معرّف برای مراتب فهم و فضل و یا مجاهده او، به راستی در راه خداست.

ثانیا: بر فرض که چنین عبارتی در خبری باشد ولی به هیچ وجه، دلالتی بر موت ندارد، بلکه در حیات صراحت دارد، زیرا در عرف شایع است که این کلمه را در مقام اخبار از بقا، محروسا عن الآفات یا دعا بر بقا، محفوظا عنها، استعمال می نمایید، چنان چه حضرت رسول خدا در حق حسنین می فرماید: «استودعکما اللّه و صالح المؤمنین».(2)

در عرف عجم هم جمله «تو را به خدا سپردم» یا «او را به خدا سپردم» را در استبقا و استحفاظ استعمال می نمایند نه در موت.

ثالثا: بر فرض که در لفظ، چنین احتمالی برود، اخبار دیگر که حکیمه در همین مقام روایت نموده و در آن ها حضرت عسکری علیه السّلام در جواب حکیمه به غیبت تصریح فرموده، بر همان معنی عرفی قرینه است. هرکس از روی انصاف در روایات صادره از حکیمه خاتون نظر نماید- بر فرض که چنین عبارتی در خبری باشد- احتمال اراده موت از آن نمی دهد.

اما خبری که از حدیقة الشّیعه نقل کرده: اوّلا؛ در هیچ خبری از اخبار حکیمه خاتون، رفتن بعد از سه روز توقیت نشده، مگر در یکی از روایات شیخ

ص: 84


1- بحار الانوار، ج 51، ص 27 و 19 و 14 و 3 و ....
2- شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، ج 3، ص 170؛ مثیر الاحزان، ابن نماحلی، ص 72؛ مقتل الحسین علیه السّلام، ابو مخنف الازدی، ص 208.

طوسی- قدّس سرّه- که علّامه مجلسی رحمه اللّه در جلد سیزدهم بحار نقل فرموده و ما اندکی از آن را سابقا ذکر کردیم؛ مضمون خبر این است که حکیمه خاتون می فرماید:

بعد از سه روز از ولادت با سعادت آن مولود رفتم ولی او را ندیدم. از حضرت عسکری علیه السّلام حیا کردم که بپرسم. خود آن حضرت، ابتدا به سخن کرده، فرمود: «یا عمّه! فی کنف اللّه و حرزه و ستره و غیبه حتّی یأذن اللّه له ...، الخ».(1)

رابعا: بر فرض که چنین خبری بدون ضمیمه وارد شده باشد، این که حکیمه می گوید: روز سوّم ولادت، به خانه حضرت عسکری علیه السّلام رفتم ولی مولود را ندیدم؛ چگونه بر موت مولود دلالت دارد؟

چه مسلّم است که عدم الوجدان، لا یدلّ علی عدم الوجود تا چه رسد که بر اثبات العدم دلالت کند. از خردمندان پرسش می شود اگر کسی بگوید من زید را در حمّام یا مسجد یا بازار ندیدم، آیا این کلام، هیچ دلالتی بر موت زید دارد؟

خامسا: ما شبهه را قوی می گیریم که این عبارت احتمال موت هم بدهد، آیا احتمال نمی رود که ندیدن به امور دیگر مستند باشد، اذا جاء الإحتمال، بطل الإستدلال.

سادسا: بر فرض که جناب ابو الجحد خود را به زحمت انداخته، یک یا دو خبر به دست آورد که نصّ صریح بر موت باشد این از قبیل شبهه در مقابل بداهت است. زیرا خبر واحد در مقابل اخبار متواتره قطعیّه، مقاومت ننماید.

واضح تر آن که یک یا دو خبر که چند صد نصّ قاطع معتبر، معارض او باشد، نزد هیچ خردمند، مولّد وهم و قابل اعتنا نبوده و نیست. گذشته از تمامی این ها، اگر فرض شود انسان عاقلی، تازه از ینگی دنیا آمده باشد، یا از میان زمین بیرون آید که حتی یک خبر از اخبار غیبت را ندیده و نشنیده باشد، این عبارت را در صفحه ای نوشته، به دست او دهند که شخصی گفته؛ من سه روز بعد از ولادت فلان مولود به منزل وی رفته، او را ندیدم، البتّه از این عبارت، موت مولود را نمی فهمد.

بنابراین چه قدر عجیب است که ابو الجحد با این که دو هزار خبر معتبر در تحتّم

ص: 85


1- بحار الانوار، ج 51، ص 18.

وقوع غیبت برای مهدی موعود و قائم آل محمد دیده و فریاد و فغان چندین کرور شیعه اثنا عشری را شنیده، مع ذلک با کمال بی حیایی در کتاب خود می نویسد:

در حدیقة الشّیعه روایتی نقل می کند که حکیمه می گوید: سه روز بعد از تولّد قائم رفتم و مادرش را ملاقات کردم. لکن آن حضرت را ندیدم. پس دالّ بر این است که آن مولود از دار دنیا به دار عقبی ارتحال فرموده است.

تنبیه

بر خردمندان پرهویدا است که این ترّهات و هذیاناتی که در مقام نفی و اثبات از جناب ابو الجحد، مسمّی به ابی الفضل صادر شده- گذشته از ابو الفضل عاقل- معقول نیست که از هیچ ابو الهزل جاهل صدور یابد.

لذا امر از دو شقّ بیرون نیست؛ یا این مرد در نفس الامر از اعادی باب و بها است و به این وسیله مایه و لباس سستی پایه و اساس مذهب فاسد جدید الاختراع وسواس خنّاس را اراده و به اوضح بیان، آشکار نموده.

یا آن که هنگام آهنگ جنگ با حجّت بالغه الهیّه خلّاق متعال و خداوند قادر ذو الجلال، نظر به عنایت قدیمه ای که به دین قویم و منهاج مستقیم خود دارد، برای احقاق حق و ابطال باطل، عقلش را ربوده و خرد از او مسلوب فرموده، تا با تفوّه به این ادلّه سخیفه و تکلّم به این براهین ضعیفه بر اهل عالم معلوم و مدلّل گردد که هرکس با دین مبین ربّانی و آیین متین سبحانی درافتد و هرکس در مقام معارضه با مظهر حق قویم الهی برآید، هرچند صاحب عقل و فضل باشد، جز جهل و هزل از وی نتراود، سحبان باقل و رسطالیس جاهل شود.

چنان چه در زمان نزول قرآن مجید و فرقان حمید، فصحای عدنان و بلغای قحطان که همه، فرسان میدان فصاحت و خداوندان ایوان بلاغت بودند، چون اندیشه نمودند با کلام معجز نظام ربّانی و وحی و الهام آسمانی معارضه نمایند، هرچند در بحر تفکّر، سباحت و در برّ تدبّر، سیاحت کردند؛ به جای جزل، جز هزل نیافتند و در قبال آیات

ص: 86

بیّنات قرآن، غیر از کلمات پر از تعقید و تنافر نیافتند. کارشان از فصاحت به فضاحت کشیده و از بلاغت به بلادت و شناعت رسید.

بالاخره از میدان معارضه با قرآن گریختند و سلاح حرب ریختند. همگی به عجز و انکسار خویش اعتراف نمودند و بر درگاه عظمتش جبهه ذلّت و مسکنت سودند.

ما حوربت قطّ الّاعاد من هرب***اعدی الأعادی الیها ملقی السلّم

سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا.(1)

و اگر نه این که یکی از دو احتمال مزبور باشد، خردمندان را به انصاف می خوانیم که چگونه می توان تصوّر نمود که شخص عاقلی بخواهد از روی حقیقت بر ابطال مذهب خصم خود، دلیل و برهان اقامه کند، آن گاه ادلّ دلایل و اعظم براهین او برای ابطال ضرورت وجود امام آن طایفه، وقوع اختلاف در نام مادر و تاریخ ولادت او باشد و در مقابل کسانی که اساس مذهب آن ها تحتّم وقوع غیبت است، به عدم ظهور برای دعوی ارث و عدم رؤیت او در زمان خاصّ استدلال نماید.

در حقیقت به آن چه عین مدّعای خصم و برهان حقّانیّت او است، تمسّک جوید و استدلال نماید و از آن طرف در مقام اقامه برهان بر اثبات مذهب خود، حدیث إذا سمعتم بالمهدی را برای مهدویّت باب، دلیلی کافی شمارد و خبر «و لکن اللّه تبارک و تعالی لم یزل منذ قبض نبیّه هلم جرّ أیمنّ بهذا الدّین علی أولاد الأعاجم»(2) را که در صفحه ... مذکور شد، به جهت اثبات الوهیّت میرزا حسینعلی برهانی وافی پندارد و در حقیقت، خود را پیش عقلا و خردمندان بنی آدم، مفتضح و رسوا دارد و کتابی که بر خرافات عقل و سخافت رأی و به مفاد کتاب المرء عنوان عقله برهانی باهر است را در صفحه روزگار به یادگار گذارد.

در نهایت چون شقّ اوّل بعید می نماید، پس شقّ ثانی متعیّن است. ذلِکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ

ص: 87


1- سوره احزاب، آیه 62.
2- الکافی، ج 1، ص 380؛ بحار الانوار، ج 48، ص 304.

مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ (1)؛ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ (2)؛ لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (3)؛ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً(4)؛ یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (5)، «صدق اللّه العلیّ العظیم».

[مطالبی از کتاب الحق المبین]

تنبیه للنبّیه بدان برای عالم جلیل معاصر- الواصل الی رحمه اللّه- الملک الودودی الحاج شیخ احمد الشاهرودی در آخر کتاب الحقّ المبین خود که در ردّ طایفه بابیّه نوشته، کلماتی تنبیهیّه و بیاناتی نصحیّه است؛ خوش داشتم آن ها را به خاطر مناسبت مقام و ارمغان به جهت برادران خواص و عوام، در حیّز تسطیر و ارقام درآورم.

در خاتمه کتاب مذکور در بیان حال ادلّه این طایفه و مبانی فاسده استدلالات ایشان فرموده:

چون غالب برادران نوعی و اخوان اسلامی به واسطه عدم اطّلاع از صحّت و فساد ادلّه و عامی بودن، بسیار گول و خدعه و فریب پاره ای از طرّاران و لسان های شیطان را می خورند که صورت استدلالی از قرآن یا تورات و انجیل یا از اخبار و آثار به عوام القا می کند و آن بیچاره به واسطه بی خبری و عدم اطّلاع، گمان دلیل تمام می نماید، لذا محض تنبیه غافل و ارشاد جاهل، حال اجمالا عرض می نمایم که اختلال و فساد هر یک از ادلّه به چه طریق است.

ص: 88


1- سوره انفال، آیه 18.
2- سوره یوسف، آیه 52.
3- سوره انفال، آیه 8.
4- سوره نسا، آیه 76.
5- سوره توبه، آیه 32.

اما چون بیان تفصیلی و ذکر شواهد هریک، مورث طول کلام می شود؛ پس از آن اعتراض می نماییم. ولی تکلیف بیچاره ای که مبتلا می شود آن است که به اهل خبره و عالم دانشمندی رجوع نماید تا عیب آن دلیل را به او بفهماند.

پس می گوییم: تمام استدلالات این طایفه از طرقی است که تمامی فاسد است.

اوّل: تمسّک آن ها به متشابهات و مجملات است که از آن نهی صریح شده و عقلا به آن امور استدلال نمی کنند. از همین باب است آن چه به کتب عهد عتیق و جدید و امثال آن استدلال نموده اند، مثلا از قبیل انبائات دانیال و مکاشفات یوحنّا.

حال آن که تمامی فرمایشات دانیال، یوحنّا، اشعیا و پاره ای از ملاحم که در لسان انبیا، در خبر از حوادث بعد واقع شده، از قبیل رمز و کنایه و سخنان سربسته است که مبدأ و منتهای آن ها غیر معلوم و احتمالات عدیده در آن ها می باشد و به طرق مختلف می توان آن ها را صرف و تأویل نمود، چنان چه از ملاحظه آن ها معلوم می شود و شرعا و عقلا واضح است که امور متشابه مجمله خاصّتا در مقابل محکمات دلیل نمی شود.

دوّم: تمسّک آن ها به ظواهر و اخبار آحاد در مسأله اصول دین که عدم حجیّت آن ها و مطلق ظنّ در اصول عقاید عقلا مبرهن شده، خاصّه در برابر قطعیّات و مسلّمات و متواترات.

سوّم: فتح باب تأویل علیل و تصرّف بلا دلیل در کلمات حجج الهیّه که آن هم طرا برخلاف رویّه عقلا است.

چهارم: تحریف در کلمات انبیا و اولیا با زیاد کردن چیزی و با تغییر دادن صورت آن ها.

پنجم: اسقاط صدر یا ذیل خبر به جهت موافقت با مقصود خود.

ششم: داخل کردن و ضمّ مقدّمات غیر مسلّمه در ادلّه، به هوای نفس خود برای تمامیّت استدلال.

هفتم: تطبیق مفاهیم کلّیه بر مصادیق جزئیّه و معلوم است که انطباق، دلیل

ص: 89

نخواهد بود.

هشتم: قیاسات بر وجه مغالطه و بیاناتی بر وجه طریق تمویه و تلبیس.

نهم: جعل، افترا، تهمت و دروغ در خبر یا اسناد، به مخبر.

دهم: استحسانات ظنّیه و اعتبارات ذوقیّه حدسیّه و التجا به ذکر اشباه و نظایر غیر مطرّده.

نصیحة فصیحة.

ایضا در آن جا در نصیحت به برادران فرموده: نوعی است از کسانی که از دیانت اسلامیّه و شریعت محمدیّه خارج شده و دست کشیده، دین اخری اختیار نموده و از عقیده امامیّه و اعتقاد به این که مهدی قائم، حجّت بن الحسن است، ارتداد و رجوع نموده و غیر او را مهدی قائم دانسته. در اندرز ایشان است که خدا را شاهد حال و گواه مقال می گیرم که جز خیراندیشی و صلاح بینی، غرض و مقصودی ندارم. چه آن که غالب برادران خود را می بینم که در امر دین، سهل انگاری و بی مبالاتی نمودند و تحقیق نکرده از دین خود دست برداشتند. با آن که خود را عوام می بینند، به علما و دانشمندان عصر خود رجوع نکرده و نمی کنند تا شبهات ایشان را رفع نمایند.

دعات این طایفه، به زبان چرب و شیرین، در دل های ایشان شکّ و وسوسه القا می کنند، ایشان هم به اهل خبره و بصیرت رجوع نکرده؛ با عامی بودن و بی اطّلاعی، فریفته سخنان آن ها می شوند و در چنین مهلکه ای که مایه هلاکت و خسران ابدی است داخل می شوند، قدر دین را ندانسته، آن را کوچک می شمرند.

لا محاله این متاع باقیه را که مایه حیات ابدی، نور باطنی، روسفیدی نزد خدا و سربلندی نزد اولیاست، به اندازه زخرف فانیه اعتنا نمایند که اگر از خزف دنیا به ایشان داده شود، البتّه به صرّاف و اهل خبره نشان می دهند و سراغ حالش می نمایند، ولی به سهولت و به زودی، بدون رجوع به خبره، از جان عزیزتر، یعنی از دین شریف و آیین منیف دست برمی دارند. حال آن که ناله جان سوز پدران مهربان بلند است که:

ص: 90

«اللّه اللّه، فی أدیانکم لا یزیلنّکم عنها إحدا و الحذر الحذر، اذا فقد الخامس من أولاد السّابع».(1)

پس می گوییم آیا سزاوار است که با آن همه تأکیدات و صریح از بیانات حجج پروردگار در بقای اسلام و عدم نسخ آن که در دلیل اوّل از مقاله ثانیه به بعضی از آن ها اشاره شد که لااقلّ برای شما شبهه و تردیدی حاصل نشود که لا محاله در مقام تحقیق برآیید که شاید این شریعت هم، مانند سایر شرایع کاذب باشد که صاحبان آن، خود را مظاهر خدا دانسته، کتابی به خدا نسبت داده، پیروانی تحصیل کرده و سال های دراز، امرشان پایدار بوده، بلکه جمله از آن ها، تاکنون باقی اند.

آیا سزاوار است بدون تفحّص و تجسّس درباره مهدی موعود از تمامی نصوصات سابق اخبار معتبر و زیارات و ادعیه که بالغ به سی صد فقره بود، دست برداشته، به واسطه زمزمه دعات و بدون تفتیش، در خود احتمال خطا و شبهه ندهی؟ مگر نه این است که از ارتداد مردم از دین خود خبر دادند؟ مگر نه این است که درباره مهدی قائم فرمودند: ظاهر نشود تا آن که کسانی که به امامت او قایل بودند از او برگردند و بیشتر مردمانی که او را موعود و مهدی می دانسته، از این اعتقاد رجوع کنند و به سیزدهمی قائل شوند؟

آیا از پیروان سید باب که او را مهدی می دانسته اند، کسی برگشته؟

آیا قبل از ظهور سید باب، کسی سید علی محمد شیرازی را مهدی می دانسته و منتظر این شخص بوده که بعد، از او برگشته باشد؟ بلکه منکرین باب، قبل و بعد از ظهورش، از اصل، اعتقادی به او نداشته اند، نه این که داشته و برگشتند. لذا رجوع کنندگان همان کسانی از شیعه بودند که قائم را حجّت بن الحسن دانستند، ولی بعد، از او به باب رجوع کردند.

آیا احتمال نمی دهید شما از آن اشخاص باشید؟ چرا تحقیق نمی کنید؟! مگر نه این

ص: 91


1- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 359؛ کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 268.

است که از ظهور کاذبان و مفتریان، به اسم مهدویّت و نبوّت و مسیحیّت و بلند شدن رایات مشتبه و صداهای باطل خبر دادند.

آیا احتمال نمی دهید این مدّعیان از آن ها باشند؟ چرا تأمّل نمی کنید؟ مگر نه این است که فرمودند: موعود کسی است که درباره او گفته می شود؛ «مات او هلک».(1) یعنی اعتقاد موت درباره او دروغ است.

آیا غیر شما کسی قائل موعود بوده و آیا کسی قبل از موت باب، به موتش قائل شده؟

آیا نمی ترسید از ممتحنان و غربال شدگان باشید؟

آیا نمی ترسید از رفتنی ها باشید؟

آیا نشنیدید طول غیبت، سبب حیرت و ضلالت و شکّ و شبهه می شود؟

آیا سزاوار است به هرصدا و ندا گوش داد؟

آیا سزاوار است نصیحت پدران را که تحذیر از فتن آخر الزّمان نمودند، فراموش کرد؟

آیا سزاوار است دستور العمل ایشان را پس پشت انداخت که به صبر و سکون و بودن فرش خانه امر فرمودند؟ باقی بودن بر امر و اعتقاد اوّل تا این امر، به خودی خود، مثل صبح صادق و روشنایی آفتاب واضح شود.

آیا سزاوار است در این ظلمات و یافت شدن راه ها و بلند شدن صداها از گوشه و کنار، دلیل راه، تحصیل ننمود و بی چراغ و دلیل و راهنما در مهالک داخل شد؟

آیا جان دیگری دارید که اگر هلاک شدید، به وسیله آن جان، زندگی کنید؟

آیا نمی ترسید عاق پدران مهربان باشید، کفران نعمت و نقض بیعت و نکث عهد کرده باشید؟ با دوست، دشمنی و با دشمن، دوستی و در عوض نیکی ها، بدی کرده باشید؟

باری مقصود از این جمله آن است که لااقلّ احتمال خطا در خودتان بدهید، به علمای کامل و اهل بصیرت و خبره، رجوع و کتب سابقین را ملاحظه و تفحّص و

ص: 92


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 394؛ الغیبة، نعمانی، ص 157- 154؛ الارشاد، ج 2، ص 276 و ....

تجسّس نموده، کورکورانه و عامیانه و غافلانه خود را در تیه جهالت و ضلالت نیندازید.

وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا(1)* وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ (2)

نختم الکلام فی هذا المقام.

ص: 93


1- سوره عنکبوت، آیه 69.
2- سوره نور، آیه 54.

ص: 94

عبقریّه سوّم [اسامی، القاب و کنیه های آن بزرگوار]

اشاره

در بیان اسامی و کنی و القاب آن جان جهان و امام عالمیان و وجوه مناسبت و علّت تسمیّه ای است که در بعضی از آن ها گفته شده و این ناچیز، از تمامی آن ها، اسم به معنی الاعمّ تعبیر می نمایم.

چون استادنا المحدّث النوری- زاد اللّه فی انوار تربته- در نجم ثاقب، آن ها را به ترتیب حروف تهجّی نقل نموده و در بعضی از آن ها وجه مناسبت یا علّت تسمیتی ذکر فرموده، احقر نیز ذیل بیان ایشان، وجه یا علّتی که در نظر آمده، ذکر نموده ام و در بعضی که ایشان، ذیل آن، چیزی ذکر نفرموده اند، این ناچیز بیانی نموده ام.

در بعضی از آن ها، ایشان، متفرّد در بیان وجه مناسبت و علّت تسمیه اند، چنان چه در بعضی دیگر، بدون وجه مناسبت و علّت تسمیّه، فقط همان اسم را ذکر نموده. لذا این عبقریّه را مشتمل بر سه فأره (1) قرار دادم.

ص: 95


1- الفأرة: نافجة المسک ای دعاؤه؛ المنجد.[ مرحوم مؤلف]

ص: 96

فأره اوّل [بیان بعضی از اسمای حضرت حجّت]

اشاره

در بیان بعضی از اسمای آن بزرگوار که مرحوم محدّث نوری و احقر، ذیل آن، وجه مناسبتی ذکر نموده ایم؛ و در آن چند مسکة می باشد.

[اصل] 1 مسکة

بدان یکی از القاب شریفه حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه- را «اصل» می دانند. چنان که شیخ کشی در رجال (1) خود از ابی حامد بن ابراهیم مراغی روایت کرده؛ گفت: ابو جعفر بن احمد بن جعفر قمی عطّار نوشت: او ثالثی در زمین در قرب به اصل برای او و توصیف ما برای صاحب ناحیه نبود. پس جواب بیرون آمد؛ الخبر.

استادنا المحدّث النوری- اعلی اللّه مقامه- در نجم ثاقب این لقب را به ملاحظه ابتدای حروف، اسامی و کنی و القاب آن سرور را به ترتیب حروف تهجّی، اوّل یک صد و هشتاد و دو اسم و لقب و کنای آن حضرت ذکر فرموده و بعد از نقل آن، فرموده:

ظاهر آن است که مراد از اصل و صاحب ناحیه و توقیع، امام عصر- عجل اللّه تعالی فرجه الشریف- باشد.

تا آن که فرموده: و از بعضی ظاهر می شود که خبر اوّل به امام حسن علیه السّلام متعلّق است که همین خبر باشد؛ چه بعد از آن، روایت حسن بن نصر را که در کافی (2) است و خبر دوّم می شود، نقل کرده.

ص: 97


1- رجال الکشی، صص 535- 534.
2- الکافی، ج 1، ص 517.

بالجمله فرموده: در کتب رجالیّه مذکور است که مراد از اصل، امام است و به همین خبر استشهاد نموده اند. گویا معیّن نشد خبر، به کدام یک از ایشان متعلّق است، لکن در اراده امام سخنی از آن نیست.

نکته اصل بودن امام عصر یا هرامامی، ظاهر است. چون اصل هرعلم و خیر و برکت و فیض ایشانند و هیچ حقّی در دست احدی نیست؛ مگر آن که لابدّ به ایشان منتهی شود، نعمت به احدی نمی رسد مگر به سبب ایشان. آن ها مرجع و ملاذ عباد در دنیا و برزخ و آخرت و مقصود اصلی از خلقت جمیع عوالم علویّه و سفلیّه اند.

با بدل نمودن احقر، لفظ وجه را در عبارت ایشان به «نکته» عبارت ایشان تمام شد.

محتمل است: مراد از اصل در خبر، حضرت بقیّة اللّه و این اطلاق بر آن جناب، به ملاحظه نوّاب خاصّه آن حضرت باشد. چه آن ها نسبت به آن حضرت به منزله فرع بودند. چنان که در لغت، اصل را مقابل وصف و فرع هم، اطلاق می کنند.

چنان که در محیط المحیط است که الأصل، ما یقابل الوصف و الفرع، کاصل النّبات و این قرینه معیّنه بر بودن خبر از حجّت علیه السّلام باشد.

[باسط] 2 مسکة

بدان یکی از القاب مبارکه حضرت بقیّة اللّه، باسط است. چنان که در نجم از هدایه حضینی (1) و مناقب قدیمه نقل فرموده است.

در نکته این لقب مبارک برای آن جناب، چنین مرقوم داشته که آن به معنای فراخ کننده و گسترنده است و چنان چه خود فرمودند، فیض آن حضرت، مانند آفتاب به همه جا رسیده و هرموجودی از آن بهره دیده و ایّام حضور و ظهور عدل آن سرور، چنان منبسط و عام شود که گرگ و گوسفند با هم چرا کنند.

ص: 98


1- الهدایة الکبری، ص 328.

در تفسیر شیخ فرات بن ابراهیم مروی است که ابن عبّاس گفت: در ظهور حضرت قائم، یهودی و نصرانی و صاحب ملّتی باقی نماند، مگر آن که در اسلام داخل می شود تا این که گوسفند، گرگ، گاو، شیر، انسان و مار، مأمون می شوند و موش، خیک را پاره نمی کند.(1)

شیخ مقدّم احمد بن محمد بن عیّاش در مقتضب الأثر(2) به سند خود از عبد اللّه بن ربیعه مکّی از پدرش روایت کرده؛ گفت: من از کسانی بودم که با عبد اللّه زبیر در کعبه کار می کردیم و او به عمله امر کرده بود در رفتن به زمین- یعنی برای پایه- مبالغه کنند.

گفت: به سنگی مانند شتر رسیدم و روی آن نوشته ای یافتم. تا آن که می گوید: آن را خواندم؛ در آن بود: بسم اللّه، الاوّل لا شی ء قبله، لا تمنعوا الحکمة أهلها فتظلموهم و لا تعطوها غیر مستحقّها فتظلموها و آن طولانی است.

در آن بعثت رسول خدا، صفات حمیده، کردار جمیله، مقرّ و مدفن آن جناب و هم چنین هریک از ائمّه طاهرین ذکر شده تا آن که در حقّ حضرت عسکری علیه السّلام گفته:

در مدینه محدّثه مدفون می شود، آن گاه بعد از او منتظر و اسم او، اسم پیغمبر است.

به عدل امر می کند و خود به آن رفتار می نماید، از منکر نهی می کند و خود از آن اجتناب می نماید. خدا به سبب او تاریکی ها را برطرف و به وسیله او، شکّ و کوری را دور می کند. در روزگار او گرگ با گوسفند چرا می کند، ساکن در سما، مرغان در هوا و ماهیان در دریا از او خشنود می شوند.

ای چه بنده ای که چه قدر بر خداوند تبارک و تعالی، ارجمند است! خوشا به حال آن که از او اطاعت کند و وای بر آن که نافرمانی او کند. خوشا به حال آن که پیش روی او مقاتله کند، پس بکشد یا کشته شود. درودها و رحمت از پروردگار بر ایشان باد! ایشان هدایت یافتگان، رستگاران و فیروزشدگان هستند. عبارت نجم ثاقب تمام شد.

این ناچیز گوید: باسط یکی از اسمای حسنای الهیّه و معنی آن در لغت، نشر و

ص: 99


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 51، ص 61؛ الدر المنشور، ج 3، ص 31؛ تأویل الآیات، ج 2، ص 689.
2- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 14- 12.

توسیع است. شاید نکته لقب بودنش برای ولیّ عصر، به این لحاظ باشد که برای خداوند، انحای توسیع و نشر هست که نمونه آن ها در وجود شریف حجّت و زمان ظهورش یافت می شود.

فلذا آن سرور به این لقب ملقّب گردیده، چه از جمله بسط الهی در ارزاق عباد است که: اللّه یبسط الرّزق و آن باعث حیات بدن ایشان است. هم چنین به وجود آن بزرگوار و ظهور آن نور کردگار، علوم و معارف بسط می شود که آن علاوه بر بسط ارزاق ظاهریّه، باعث حیات روح بندگان است.

چنان که در خبر حمران که در بحار(1) سیزدهم است از حضرت باقر، مروی است که فرمود: قائم هرسال دو عطیّه به مردم عطا کند، در هرماه، رزق و در آن زمان، حکمت و علم شریعت به نحوی به خلایق داده شود که زنان در خانه ها به کتاب خدا و سنّت رسول حکم کنند.

در بحار(2) بنابه روایت محمد بن جعفر از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: چون قائم در هریک از اقلیم های روی زمین مردی را نصب کند، به ایشان فرماید: هر وقت امر و مسأله ای بر شما مشکل شود و ندانید، به کف دست های خود نظر کنید و هرچه در آن بینید، عمل کنید که آن عهدنامه و دستور العمل من باشد.

از جمله بسط حضرت ربوبیّ در سحاب و ابر است که: اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً فَیَبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیْفَ یَشاءُ(3). هم چنین برای وجود شریف امام عصر- عجل اللّه تعالی فرجه الشریف-، بسط سحاب است، چنان که در نجم ثاقب است که هفدهم- یعنی از خصایص آن بزرگوار- سایه انداختن پیوسته ابری سفید بر سر مبارک آن حضرت و ندا کردن منادی در آن ابر به نحوی که ثقلین و خافقین آن را می شنوند.

ص: 100


1- بحار الانوار، ج 52، ص 352.
2- همان، ص 365.
3- سوره روم، آیه 48.

چنان که در خبر لوح، روایت شیخ طوسی است که او مهدی آل محمد صلّی اللّه علیه و آله است، زمین را پر از عدل می کند، چنان چه از جور پر شده باشد.(1)

در نجم ثاقب است: شیخ مفید در اختصاص (2) و صفّار در بصائر(3) به سندهای متعدّد از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده اند؛ فرمود: آگاه باشید به درستی که ذو القرنین را میان دو ابر مخیّر کردند، پس ذلول، یعنی آرام را برگزید و صعب برای صاحب شما ذخیره شد.

راوی پرسید: صعب کدام است؟

فرمودند: ابری که رعد و صاعقه یا برق در آن باشد. صاحب شما بر آن ابر سوار می شود، در راه های هفت آسمان و زمین او را بالا می برد که پنج تای آن، معمور و دو تای آن، خراب است.

از جمله، بسط الهی در ظلال و انوار است: أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَ (4).

هم چنین در زمان آن جان جهان و امام عالمیان، خلایق تماما زیر سایه معدلتش غندوه و نور عدالتش، مشرق تا مغرب عالم را نورانی فرموده، چنان که این بسط در کلام استادنا المحدّث النّوری- نور اللّه مرقده- به بیان اوفی و شواهد مستقصی، ذکر شد.

از جمله، بسط الهی در ارواح است، چنان که فخر رازی در لوامع البیّنات ذیل شرح این دو اسم شریف که القابض و الباسط است، گفته: یکی از انحای قبض و بسط الهی، قبض و بسط ارواح است. چون نزد قبض آن ها موت و نزد بسط آن ها حیات حاصل می شود.

هم چنین زمان آن حضرت، قبض ارواح از ناحیه مقدّس حضرت، نسبت به کفّار و منافقین است که آن ها را از دم شمشیر آب دار در جهنّم، آرام و قرار می دهد و بسط آن

ص: 101


1- الامالی، شیخ طوسی، ص 291.
2- الاختصاص، ص 199.
3- بصائر الدرجات، ص 429.
4- سوره فرقان، آیه 45.

نسبت به جمع کثیری است، چنان چه شیخ سدید، مفید در ارشاد روایت نموده: بیست و هفت نفر از قوم موسی، اصحاب کهف، یوشع بن نون، سلمان، ابو دجّانه انصاری، مقداد و مالک اشتر، از انصار آن جناب خواهند بود و حکّام بلاد خواهند شد.(1)

نیز در کتاب ارشاد،(2) مروی است؛ حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چون خروج آن حضرت نزدیک شود، در جمادی الاخر و ده روز از رجب، بر مردم باران ببارد، بارانی که خلایق، مانند آن ندیده اند. خداوند به آن، گوشت مؤمنین و بدن هایشان را در قبور می رویاند و اخبار به این مضمون، بسیار است.

اگر گفته شود: بسط ارواح از جانب باری تعالی است، نه از جانب آن حضرت.

می گوییم: چون نشر اموات و بسط ارواح به جهت وجود مقدّس آن جناب و تشریفی نسبت به ساحت قدس او است. گویا بسط ارواح از آن شخص شریف شده و در مناسبت به همین قدر، کفایت می شود.

[جابر] 3 مسکة

بدان یکی از القاب شریفه امام عصر و ناموس دهر، جابر است، چنان که آن را در نجم ثاقب از هدایه حضینی (3) و مناقب قدیمه نقل نموده و در نکته این لقب برای آن سرور، چنین مرقوم داشته: جابر، درست کننده و شکسته بند است.

این لقب از خصایص آن حضرت است که فرج اعظم و گشایش همه کارها، جبر همه دل های شکسته، خرسندی همه قلوب پژمرده، انبساط همه نفوس منقبضه محزونه و شفای امراض مزمنه مکنونه، به وجود مسعود او است. انتهی.

این ناچیز گوید: حقیقتا معنی جابر همین است که استادنا المحدّث النّوری- نوّر

ص: 102


1- الارشاد فی معرفة الحجج اللّه علی العباد، ج 2، ص 386.
2- همان، ج 2، ص 381.
3- الهدایة الکبری، ص 328.

اللّه مرقده- مرقوم داشتند. لکن باید دانست، جابریّت آن حضرت، مقصود بر شکستگی واقعی نیست.

بلکه، بسا از اعضا و جوارح شیعیان که به ظاهر از دست مخالفین شکسته شده اند؛ حضرت جبر فرموده و صحیح و سالم نموده و ما به دو قضیه از آن ها اشاره می نماییم:

اوّل: آن که در یاقوته ششم از عبقریه پنجم از بساط چهارم که به الیاقوت الأحمر ملقّب است، جبر کسر رأس غازی صفّینی را به دست مبارک آن حضرت ذکر نموده ایم، مراجعه شود.

دوّم: آن که در یاقوته هفتم از عبقریّه یازدهم از همان بساط، جبر کسر اعضای ابو راجح حمامی که او را به امر مرجان، حاکم حلّه به واسطه سبّ نمودنش به خلفا چندان زدند که اعضایش درهم شکسته شد، به حضرت ولیّ عصر متوسّل شده و حاضر شدن حضرت بر بالین او و جبر فرمودن شکستگی اندامش را ذکر نموده ایم، مراجعه شود.

[جمعه] 4 مسکة

بدان یکی از اسامی یا از القاب شریفه حضرت امام عصر و ناموس دهر، جمعه است، چنان که در نجم ثاقب بعد از جهاتی که برای اختصاص این روز به حضرت بقیّة اللّه ذکر نموده، فرموده: بلکه جمعه از اسامی مبارک حضرت صاحب الامر علیه السّلام یا کنایه از آن شخص شریف یا سبب نامیده شدن جمعه، به جمعه است.

چنان که صدوق در خصال (1) از صقر بن ابی دلف روایت کرده از امام علی النّقی علیه السّلام در شرح حدیث رسول خدا که فرموده: با روزها دشمنی نکنید که آن ها با شما دشمنی خواهند کرد؛ فرمود: روزها، ما هستیم و جمعه، پسر پسر من است که اهل حق و صدق به سوی او جمع می شوند.

ص: 103


1- الخصال، ص 396.

صدوق رحمه اللّه فرموده: ایّام، ائمّه علیهم السّلام نیست، لکن کنایه از ایشان است تا آن که معنی آن را غیر از اهل حق نفهمد.

چنان چه خدای عزّ و جلّ به تین، زیتون، طور سینین و بلد امین، از پیغمبر، علی، حسن و حسین- صلوات اللّه علیهم- کنایه فرموده و امثله دیگر از این قسم، ذکر کرده است.

این ناچیز گوید: در این خبر شریف به نکته جمعه نامیدن آن جناب اشاره شده که آن، جمع شدن اهل حق و صدق بر آن حضرت است، چون تا زمان آن سرور، اهل حق و صدق، آن چنان که باید، تجمّعی در خدمت هیچ یک از ائمّه علیهم السّلام پیدا ننموده اند، کما لا یخفی.

چنان که ممکن است نکته آن، اختصاص این روز از جهاتی به آن حضرت باشد.

اوّل: آن که ولادت با سعادتش در این روز بوده، چنان که در عبقریّه اوّل از این بساط به روایت حضینی ذکر شد.

دوّم: آن که ظهور موفور السرور آن حضرت، در این روز خواهد بود و ترقّب و انتظار فرج در این روز، بیشتر از روزهای دیگر است. چنان که در جمله ای از اخبار به این تصریح شده و در زیارت مختصّ آن جناب در روز جمعه است: «یا مولای! یا صاحب الزّمان! صلوات اللّه علیک و علی ال بیتک، هذا یوم الجمعة و هو یومک المتوقّع فیه ظهورک و الفرج فیه للمؤمنین علی یدک».(1)

سوّم: آن که روز جمعه از اعیاد عظیم مسلمین است. پس با سرور کلّی مسلمین مناسب است که ظهور حضرت در آن روز می شود.

بلکه بنابر فرمایش استادنا المحدّث النّوری در نجم ثاقب، عید بودن روز جمعه و آن را از اعیاد چهارگانه شمردن، حقیقتا به جهت آن روز شریف، یعنی روز ظهور آن بزرگوار است.

ص: 104


1- ر. ک: جمال السبوع بکمال العمل المشروع، صص 42- 41؛ بحار الانوار، ج 99، صص 216- 215.

برای مؤمنین مخصوص که چشم و دلشان به جهت پاک و پاکیزه دیدن زمین از لوث شرک و کفر و قذرات معاصی و از وجود جبّارین، ملحدین، کافرین و منافقین، ظهور کلمه حق و اعلای دین و شرایع ایمان و شعار مسلمین بی مزاحمت و ممانعت احدی از اعدای خداوند و اولیای او، در آن روز، روشن و خرسند خواهد شد.

چنان که در دعای بعد از طلوع آفتاب روز جمعه، اشاره ای به این مطلب فرموده اند. در جمال الاسبوع (1) آمده است که حضرت کاظم علیه السّلام در روز جمعه به محمد بن سنان فرمودند: آیا امروز واجب از دعا را خواندی؟

پرسید: کدام است؟

فرمود: بگو: «السّلام علیک ایّها الیوم الجدید المبارک! الّذی جعله اللّه عیدا لأولیائه المطهّرین من الدّنس الخارجین من البلوی المکرورین مع اولیائه المصفّین من العکر الباذلین، انفسهم فی حجّة اولیاء الرّحمن تسلیما».

یعنی سلام بر تو ای روز تازه مبارک! که خداوند آن را برای دوستان مقیّد گردانده که پاک شدگان از قذرات، بیرون شدگان از فتنه، رجعت کنندگان به اولیای او علیهم السّلام و تصفیه شدگان از درد و کثافات عقاید و اعمال قبیح می باشند و جان های خود را در محبّت اولیای خداوند بذل می کنند.

پس فرمود: آن گاه به آفتاب ملتفت شو و بگو: «السّلام علیک ایّها الشمس الطّالعة» ... الدّعاء!

در موهبت ششم از شعاع دوّم نور اوّل از جزء اوّل کتاب انوار المواهب که ملقّب بالعسل المصفّی و در بیان روز ولادت پیغمبر است، فصلی مشبع در فضیلت روز جمعه ذکر شده که تذکّر آن، مناسب مقام است.

ص: 105


1- جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، صص 153- 152.
[خلف و خلف صالح] 5 مسکة

بدان یکی از القاب خاصّه حضرت بقیّة اللّه (عج)، خلف و خلف صالح است و در السنه ائمه علیهم السّلام این لقب، مکرّر ذکر شده، بلکه در نجم ثاقب از تاریخ ابن خشاب (1) نقل نموده که گفته: آن جناب مکنّی به ابو القاسم است و دو اسم دارد: خلف و محمد.

آخر الزّمان، ظاهر می شود؛ ابری بر سر او است که از آفتاب بر او سایه می افکند و هر جا برود، با او سیر می کند. به آواز فصیح ندا می کند: «هذا هو المهدی»، این است مهدی، یعنی آن مهدی موعود که همه منتظرش بودید.

نیز در همان تاریخ از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده؛ فرمود: خلف صالح از فرزندان ابی محمد، حسن بن علی است. او صاحب الزّمان و مهدی است.(2)

ایضا از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده؛ فرمود: او خلف صالح از فرزندان من و مهدی است. اسم او محمد و کنیّه اش ابو القاسم است و آخر الزّمان خروج می کند.(3)

این ناچیز گوید: خلف در لغت معانی بسیاری دارد. آن چه در مقام از آن ها، محتمل است، دو معنی است.

اوّل: آن که به معنای عوض و بدل باشد، چنان چه در محیط المحیط است:

«الخلف، البدل و العوض و ما استخلف من شی ء یقال: اعطاک اللّه خلفا عن تلف، أی عوضا عمّا تلف لک و هم کرام خلفا عن سلف، أی متوارثون الکرامة أبناء عن آباء».

بنابراین، نکته این اسم شریف یا لقب مبارک، این است که آن بزرگوار، بدل و عوض و جانشین جمیع انبیا و اوصیای گذشته است، جمیع علوم و صفات و حالات و خصایص آن ها را دار و مواریث الهیّه ای که از آن ها به یکدیگر رسیده، در

ص: 106


1- تاریخ موالید الائمة و وفیاتهم، ص 45.
2- همان، ص 44.
3- همان، ص 45.

آن حضرت جمع است.

در حدیث لوح معروف که جابر آن را نزد حضرت صدّیقه علیها السّلام دید، بعد از ذکر عسکری علیه السّلام مذکور است: آن گاه این را به پسر او، خلف، کامل می کنم که برای جمیع عالمیان رحمت است و کمال صفوت آدم، رفعت ادریس، سکینه نوح، حلم ابراهیم، شدّت موسی، بهای عیسی و صبر ایّوب بر او است.(1)

در حدیث مفصّل مفضّل،(2) مشهور است که چون آن جناب ظاهر شود، به کعبه معظّمه تکیه کند و بفرماید: ای گروه خلایق! آگاه باشید هرکه خواهد به آدم و شیث نظر کند؛ اینک، منم آدم و شیث. به همین نحو نوح، سام، ابراهیم، اسماعیل، موسی، یوشع، عیسی، شمعون، رسول خدا و سایر ائمّه علیهم السّلام را ذکر نماید و به روایت نعمانی می فرماید: منم بقیّة اللّه از آدم، ذخیره ای از نوح و مصطفی و ابراهیم و صفوت از محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

در نجم ثاقب در نکته این لقب فرموده: محتمل است که چون حضرت عسکری علیه السّلام فرزندی نداشت و مردم می گفتند که جانشین ندارد، جماعتی به همین اعتقاد باقی ماندند؛ پس از تولّد آن حضرت، شیعیان به یکدیگر بشارت می دادند که جانشین، ظاهر شد. به جهت اشاره به این مطلب، شیعیان، بلکه ائمّه او را به این لقب خواندند.

این ناچیز گوید: نکته ای که فرمودند با اطلاق خلف به معنی بدل و جانشین در حالتی مناسب است که بدون قید صالح و توصیف به آن ذکر شود. حال آن که در بسیاری از اوقات در آثار و اخبار، این اسم یا لقب مبارک به وصف صالح ذکر شده است. کما لا یخفی علی المتتبّع الخبیر و النّاقد البصیر.

نکته ای که در توصیف خلف به این معنی با صالح در نظر این احقر، جلوه گر است، آن است که چون مرکوز ذهن عامّه مردم، این بود که حضرت عسکری علیه السّلام بلا عقب است، چنان چه استادنا المحدث- اعلی اللّه مقامه- به آن تصریح فرمود و تولّد

ص: 107


1- ر. ک: الهدایة الکبری، ص 366- 364.
2- مختصر بصائر الدرجات، صص 185- 184؛ بحار الانوار، ج 53، صص 10- 9.

حضرت بقیّة اللّه را مخفی و مستور می داشتند، چنان که مصرّح به اخبار کثیره است، پس ذهن عامّه، به این متوجه بود که خلف و جانشین آن بزرگوار، برادرش جعفر کذّاب است که مردی فاجر و طالح است.

فلذا شیعیان با توصیف خلف به صالح، به همدیگر می فهماندند که جانشین صالح خلف، آن سرور است و یا ائمّه این معنی را به واسطه این توصیف، به آن ها می فهماندند تا ذهن آن ها از جانشین طالح، منصرف شده و به حضرت- عجّل اللّه فرجه الشّریف- متوجّه گردد. و العلم عند اللّه.

دوّم: آن که به معنای ولد صالح باشد، چنان که در محیط المحیط است: «و الخلف، مصدر و الولد الصّالح، فان کان فاسدا اسکنت اللّام».

نکته این اسم یا لقب، بنابراین معنی، بسی واضح است و نکته توصیف آن به صالح، با آن که در معنی خلف در حاق لغت، قید صلاح اخذ شده است، چه اگر ولد فاسد باشد، بر او خلف به سکون لام اطلاق می کنند نه خلف به فتح لام، چنان که از محیط المحیط نقل شده، پس شاید این باشد که احیانا هریک از این دو لفظ را در جای دیگری استعمال می کنند.

چنان که جوهری گفته: «الخلف بسکون اللّام و الخلف بفتحه ما جاء من بعد یقال: هو خلف سوء من ابیه و خلف صدق من ابیه بالتّحریک أی بتحریک اللّام إذا قام مقامه، قال الأخفش: هما سواء منهم من یحرّک و منهم من یسکّن فیهما جمیعا إذا اضاف.»

بنابراین توصیف به وصف صالح، برای تثبیت و تأکید و رفع توهّم این استعمال باشد. و اللّه العالم علی حقایق الأمور.

[خلیفة اللّه] 6 مسکة
اشاره

بدان یکی از القاب شریفه حضرت ولی عصر- خلیفة اللّه- است. چنان که در

ص: 108

کشف الغمّه (1) از رسول خدا روایت نموده که فرمود: مهدی علیه السّلام خروج می کند، ابری بر سر او و در آن منادی است که ندا می کند: این مهدی، خلیفة اللّه است، او را پیروی کنید.

ایضا از آن جناب روایت کرده و در خبری که ذکر آن حضرت را نموده، فرمود:

همانا او خلیفة اللّه، مهدی است.(2)

نیز در کتاب بیان فی اخبار صاحب الزّمان،(3) تألیف گنجی شافعی، این خبر را ذکر نموده. خلیفه در لغت به معنی جانشین و قائم مقام است.

آن چه این ناچیز در نکته اختصاص این لقب مبارک به حضرت بقیّة اللّه در نظرم جلوه گر است، آن که چون آن بزرگوار هنگام ظهور در میان خلایق به احکام واقعیّه الهیّه عمل می فرماید، پس حضرت خلیفه خدا است در حکم بین مکلّفین از خلقش به حکم واقعی الهی که در هرقضیّه ای عند اللّه ثابت است.

فلذا به خلاف جدّ بزرگوار و آبای اطهارش به این لقب، مخصوص شد. چه ایشان به ظاهر مأمور بودند و حکم به باطل نمودن، مخصوص آن حضرت است. اخبار مستفیضه بر این مضمون عزّ صدور یافته و مؤیّد این آیه مبارکه: یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِ (4) است.

چه در تفسیر کبیر آمده: خلیفه بودن داود ممکن است از انبیای سابق او باشد. زیرا خلیفه مرد، کسی است که جانشین او باشد و این درباره شخصی که غیبت و پنهانی او جایز است، صحیح و مجوّز می باشد، نه درباره باری تعالی.

ممکن است خلیفه از خود باری تعالی باشد و چون حقیقتا خلافت الهیّه ممتنع است، در ساحت قدس باری تعالی، غیبت و حضور راه ندارد؛ پس به انضمامش به آیه وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ (5) مراد، مالک بودن برای مردم و نفوذ حکم الهی

ص: 109


1- کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 270.
2- کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 288.
3- البیان فی اخبار صاحب الزمان، ص 132.
4- سوره ص، آیه 26.
5- همان، آیه 20.

میان ایشان است.

چه در تفسیر روح البیان است: «آتیناه الحکمة أی العلم بالأشیاء علی ما هی علیه و العمل بمقتضاه، ان کان متعلّقا بکیفیّة العمل.»

در تفسیر فصل الخطاب از شرح جندی نقل نموده: «هو الأفصاح بحقیقة الأمر و قطع القضایا و الأحکام بالیقین، من غیر ارتیاب و لا شکّ.»

بالجمله چون آن حضرت در میان تمامی إسلاف طاهرینش به حکم واقعی الهی عمل می کند، چنان که داود و سلیمان کثیرا ما به این نحو عمل می نمودند و داود به صریح قرآن خلیفة اللّه بود، لذا حضرت را هم، خلیفة اللّه لقب دادند.

از جمله اخباری که بر حکم نمودن او هنگام ظهور به علم امامت که علم اللّه است و بیّنه و شاهد نخواستن از احدی دلالت دارد؛ خبری است که صفّار آن را در بصائر الدّرجات (1) از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: هرگز دنیا نخواهد رفت، تا این که مردی از ما اهل بیت خروج و به حکم داود و آل داود حکم کند و از مردم، بیّنه سؤال نکند.

به روایت دیگر فرمود: به هرنفسی حکم او را عطا خواهد کرد.

نیز از آن جناب روایت کرده که فرمود: هرگاه قائم آل محمد علیهم السّلام خروج کند، به حکم داود و سلیمان حکم می کند و از مردم شاهدی نمی پرسد.(2)

در ارشاد از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: هرگاه قائم آل محمد علیهم السّلام برخاست، میان مردم به حکم داود حکم می کند و به بیّنه احدی محتاج نمی شود؛ خدای تعالی او را الهام می کند. پس به علم خود حکم می کند و به آن چه در دل خود مخفی نموده اند، خبر می دهد. اخبار بر این مضمون، بسیار است.

ص: 110


1- بصائر الدرجات، ص 279.
2- همان.
اعادة للنّکتة ببیان طرفة

و اگر خواهی بگو: آن بزرگوار، صورتا و معنا خلیفة اللّه است.

امّا صورتا؛ چنان که بناء بر بنّاء دلالت دارد، هم چنین ذات و صفات حضرت بر ذات و صفات باری تعالی دلالت دارد. چه لا مکانیّت آن حضرت و لا جهتیّت آن که نمی توان تعیین نمود آن جناب در حال غیبت در چه مکان است؛ بر لا مکانیّت و لا جهتیّت باری تعالی دلالت دارد.

حیات او از حیات باری خلیفه است، قدرتش از قدرت او، اراده اش از اراده او، سمعش از سمیعیّت او، بصرش از بصیریّت او، کلامش از کلام او، علمش از علم او و هکذا سایر اوصاف کمالیه آن جناب که از اوصاف کمالیّه الهیّه خلیفه اند.

امّا معنا؛ به جهت این که در عالم، مصباحی که بتواند از نار نور اللّه استضائه نماید؛ انوار اوصافش روی زمین ظاهر شود. خلافت عن اللّه نیست، مگر ذات بی همال آن جان جهان، امام عالمیان، قلب عالم امکان، روشنی دهنده کون و مکان، فریادرس درماندگان و دستگیر واماندگان.

[حکمت احتیاج خلق به خلیفة اللّه]

تذییلة للبیانات المسطورة الطریفة فی حکمة احتیاج الخلق الی الخلیفة:

«قال: بعض المحقّقین فی حکمة احتیاج الخلایق إلی خلیفة اللّه ما هذا لفظه:

اعلم، أنّ اللّه تعالی یحفظ العالم بالخلیفة، کما یحفظ الخزائن بالختم، فالبدء کان بآدم علیه السّلام و الختام یکون بالحجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام و التّحیّة و الأکرام».

و الحکمة فی الإستخلاف قصور المستخلف علیه عن قبول فیضه تعالی و تلقّی أمره بغیر واسطة لأنّ المفیض تعالی شأنه فی غایة التّنزّه و التّقدّس و المستفیض منغمس غالبا فی العلائق الدّنیئة، کالأکل و الشّرب و غیرهما و العواتق الطّبیعیّه، کالأوصاف الذّمیمه فالأستفاضة منه إنّما تحصل بواسطة ذی جهتین أی ذی جهة التّجرّد وجهة التّعلّق و هو الخلیفة.

ص: 111

لذا لم یستبنی ء اللّه ملکا فانّ البشر لا یقدر علی الإستفادة منه لکونه خلاف جنسه الا تری انّ العظم لمّا عجز عن أخذ الغذاء من اللّحم لما بینهما من التّباعد.

جعل اللّه تعالی بحکمته بینهما الغضروف المناسب لهما لیأخذ من اللّحم و یعطی العظم و جعل السّلطان الوزیر بینه و بین رعیّته، إذ هم اقرب إلی قبولهم منه و جعل المستوقد الحطب الیابس بین النّار و بین الحطب الرّطب، انتهی.

و این ناچیز در عنوان یک صد و بیست و دوّم از جزء اوّل کتاب الجنّة العالیة ده نکته از آیه مبارکه: یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِ (1) بیان نموده ام؛ فارجع.

[سیّد] 7 مسکة
اشاره

بدان یکی از القاب خاصّه حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر- عجّل اللّه فرجه- سید است و حضرت در جمله ای از اخبار، به این لقب مذکور شده است. از جمله در کمال الدّین (2) صدوق رحمه اللّه از علی خیزرانی، از کنیزکی که او را برای حضرت عسکری علیه السّلام هدیه کرده بود روایت کرده و چون خانه آن حضرت را غارت نمودند، فرار کرد و به خانه مولای اوّل خود برگشت، روایت کرده است که او نقل کرده؛ هنگام ولادت سید حاضر شده بود و این که مادر سیّد، صقیل بود و امام حسن علیه السّلام به آن چه بعد از رحلتش بر عیال او جاری می شود، به او خبر داده بود. سپس از آن جناب مسألت نمود تا دعا کند خداوند، مردنش را پیش از آن حضرت قرار دهد. پس در حیات آن حضرت فوت شد و بر قبر او لوحی بود که بر آن نوشته بود: این قبر مادر (م ح م د)- صلوات اللّه علیه- است.

کنیزک گفت: چون سید متولّد شد، نوری بر آن جناب دید که از او ساطع بود و تا

ص: 112


1- سوره ص، آیه 26.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 431.

آسمان رسید. مرغان سفیدی دید که از آسمان فرود می آیند و بال خود را بر سر و صورت و سایر جسد آن بزرگوار می مالند. آن گاه پرواز می کردند.

پس گفت: از آن کیفیّت به امام حسن علیه السّلام خبر دادیم.

حضرت خندید و فرمود: آن ها ملایکه آسمان ها بودند. نازل شدند تا به او متبرّک شوند، چون وقت ظهور، انصار او هستند.

این ناچیز گوید: در سرّ اختصاص این لقب شریف به آن حضرت از میان سایر ائمّه علیهم السّلام، چند نکته در نظر جلوه گر است:

نکته اوّل: آن که یکی از معانی سیّد، رییس کبیر در میان قوم خود است که مطاع و متّبع باشد.

بدیهی است وقت ظهور، سیادت و سودد آن بزرگوار، میان قوم خود، بلکه میان تمامی اهل عالم از همه آبا و اجداد معصومینش، اکبر و اعظم و مطاعیّتش ارفع و افخم است. کما لا یخفی.

«قال فی مجمع البحرین:(1) السیّد، الرئیس الکبیر فی قومه، المطاع فی عشیرته».

نکته دوّم: آن که یکی از معانی سیّد، فایق در خیرات و راقی در مبرّات است، چنان که در مجمع است: «و السیّد الّذی یفوق فی الخیر».(2)

بدیهی است در زمان ظهور آن بزرگوار، به واسطه آن نور کردگار، انواع خیرات و انحای برکات، چه از علوم و معارف و حکم که خیرات واقعیّه اند و چه از ارزاق و معایش و نعم که مبرّات ظاهریّه اند از زمان آبا و اجداد آن بزرگوار، بلکه از زمان آدم تا وقت ظهور آن سلطان تاج دار به اضعاف مضاعف، اوفر و به مراتب کثیره بثیره، اکثر است.

روایت دست گذاردن آن حضرت بر سر هرمردی و کامل شدن عقل او به اندازه

ص: 113


1- مجمع البحرین، ج 2، ص 448.
2- همان.

چهل مرد، مشهور و خبر دیدن آن که در مشرق است واقف به مغرب را، در کتب معتبره، مذکور و زیاد شدن باران، گیاه، درختان، میوه، سایر برکات و نعم ارضیّه، به نحوی که حالت زمین در آن وقت با حالت آن در اوقات دیگر، مغایرت پیدا کند و قول خدای تعالی که فرموده: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ (1) راست آید.

در کتاب غیبت نعمانی از کعب روایت کرده که ذیل آیه شریفه: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ گفته: مهدی چنین کند و مراد، تبدیل صورت زمین، به صورتی دیگر در عهد آن حضرت است؛ به جهت کثرت عدل، باران، اشجار، گیاه و سایر برکات.(2)

در نجم ثاقب این را از خصایص آن بزرگوار شمرده و در کشف الغمّه (3) از رسول خدا روایت نموده که فرمود: امّت من از برّ و فاجر در زمان مهدی به نعمتی متنعّم می شوند که هرگز مانند آن متنعّم نشده بودند. آسمان باران پی درپی بر ایشان می فرستد و زمین چیزی از نبات خود را ذخیره نمی کند.

به روایت گنجی در بیان:(4) زمین میوه های خود را به ایشان می دهد و چیزی را پنهان نمی کند.

به روایت بغوی: آسمان از باران خود چیزی نمی گذارد مگر آن که آن را پی درپی می فرستد و زمین از گیاه خود چیزی نمی گذارد مگر آن که آن را ظاهر می کند تا آن که زندگان مردگان را آرزو می کنند، که ای کاش زنده می شدند و می دیدند!(5)

نکته سوّم: آن که یکی از معانی سیّد، حلیم و بردبار و تحمّل کننده بر اذیّت و ایذا است، چنان که در مجمع، همراه با ذکر معانی سید گفته: و الحلیم المتحمّل أذی قومه.

خدا داناست که این ذات اقدس و وجود مقدّس، از وقت رحلت پدر بزرگوارش که به منصب امامت مستقر گردیده، الی یومنا هذا که روز چهارشنبه، دهم رجب

ص: 114


1- سوره ابراهیم، آیه 48.
2- ر. ک: بحار الانوار، ج 7، ص 71؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 94.
3- کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 267.
4- البیان فی اخبار صاحب الزمان، ص 145.
5- العمرة، ص 436؛ مصنف عبد الرزاق، ص 372؛ تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 738.

المرجّب سال هزار و سی صد و پنجاه و یک هجری است تا روز ظهور که علمش نزد باری تعالی است، چه اذیّت ها که از اقارب و اجانب دیده و خواهد دید و چه مرارت ها که از دوست نادان و دشمن با کینه و عدوان چشیده و خواهد چشید و اگر نباشد، مگر ویرانی قبور عمّ و اجدادش در این تاریخ در بقیع، هر آینه در گواه بودن تحمّل اذیّتش نزد هرشریف و وضیع کافی است، اللّهمّ عجّل فرجه و سهّل مخرجه.

نکته دیگر در این مقام در نظر بود که طوینا عن ذکرها کشحا روما للاختصار و خوفا عن الأطالة و ملالة النّظار

اشارتان:

الأولی؛ إعلم، انّ أصل السیّد، السّیودا علّ بقلب الواو، یاء و إدغامه فی الیاء.

الثانیة: قال: الفرّاء: یقال: هذا سیّد قومه، أی الیوم، فإذا أردت أنّه عن قلیل یکون سیّدهم تقول: هو سائد قوم، أی عن قلیل یکون سیّدهم، انتهی.

و فی محیط المحیط بعد نقل کلام الفراء، قال: و الفرق بینهما أنّ السّید، صفة مشبّهة تنصرف إلی زمان الحال و السّائد، اسم فاعل یتطرق إلی زمان الإستقبال، فتأمّل، فانّه لا یخلو عن النّظر.

[صاحب الامر] 8 مسکة
اشاره

بدان یکی از اسامی آن بزرگوار، صاحب الامر است. صاحب کاشف الریبه که از دانشمندان معاصر است، در سرّ تسمیه و تلقّب آن حضرت به این لقب، بیاناتی ذکر نموده، خوش دارم آن ها را به طریق ارمغان برای خلّص اخوان، توسّط بنان با خسران، اظهار و اعلان دارم. در کتاب مزبور فرموده:

ریب؛ مراد و معنی امر چیست که حضرت خاتم الاوصیا علیه السّلام به آن ملقّب گردیده؛ به صاحب الامر معروف و مشهور شده و غیر از او، هیچ کدام از انبیا و اولیا به این لقب

ص: 115

مشهور نشده اند؟

کشف؛ محتمل است مراد از امر، خون ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام باشد که صاحب و ولیّ و منتقم او، وجود حضرت است؛ گویا آن حضرت به همین واسطه، در لسان خدا و رسول اللّه و ائمّه هدی علیهم السّلام به منتقم تعبیر شده.

خداوند در انکشافات ملکوت برای انبیا، خصوصا برای حضرت خلیل اللّه، پس از سؤال آن ها از قائم بین اشباح و بهذا انتقم من اعدائی فرمود و در قرآن: وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً(1) بر این مدّعا اشاره نمود.

شاید به همین سبب آن حضرت شاهر به سیف خواهد شد و تمام اعقاب و اخلاف قاتلین حضرت ابی عبد اللّه را مقتول خواهد نمود. مقتضای این معنی؛ این لقب مخصوص آن وجود خواهد بود و در هیچ کدام از انبیا و اولیا متحقّق نخواهد شد. لکن محتمل است مراد و مقصود از امر، عالم امر، مقابل عالم خلق باشد.

توضیح مقام:

بدیهی است خداوند، دو عالم ایجاد نمود. یکی به عالم امر و دیگری به عالم خلق معروف شد. موجودات عالم امر را زیاده از لفظ کن، احتیاج نبود؛ به همان امر کن، موجود شدند. به خلاف موجودات عالم خلق، که علاوه بر امر کن، به مادّه احتیاج داشتند.

به عبارت دیگر تمام عوالم مادّیات را، عالم خلق و کلّیه عوالم مجرّدات را، عالم امر می خوانند. چنان چه آیه أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ(2)، ناظر به این مقام و کاشف همین مرام است.

مقصود از ملقّب گشتن آن حضرت به این لقب، برای آن است که این لقب، به

ص: 116


1- سوره اسرا، آیه 33.
2- سوره اعراف، آیه 54.

خواصّ و نکاتی اشاره دارد. هرچند این لقب به این معنی به آن حضرت اختصاص ندارد، بلکه در حقّ خاتم الأنبیاء و ائمّه هدی و نیز در حقّ تمام انبیای اولو العزم جریان دارد. حتی ممکن است درباره غیر اولو العزم از سایر انبیا و اولیا تصویر شود.

حاصل از جمله نکات، شاید این باشد که آن وجود، خارج از مادّیات و داخل در مجرّدات است. برای او عوائق و موانع در عالم مادّیات نخواهد بود، تمام عوالم مادّیات را به طرفة العین، سیر خواهد نمود، به تمام وقایع و حوادث آن، مطّلع و مستحضر خواهد شد و بما کان و ما یکون آن، عالم خواهد بود.

شبهه نشود که وجود امام چگونه از عالم امر و در عداد مجرّدات است؛ حال آن که او بشر و در عداد مخلوقات ناسوتی است و الّا با اساس مذهب، منافی است. برای آن که در محلّش مقرّر شده، مناط و مدار شیئیّت شی ء، به جهت غلبه و رجحان او است.

بدیهی است در وجودات معصومین، غلبه با جهت امری است نه خلقی و مادّی. لذا ظهورات آثار امری ایشان، زیاده از ظهورات آثار خلقی است. برای آن که خفای ولادت و حمل، از آثار عالم امر است، به هیچ وجه دیده نمی شوند و دفعتا به دنیا می آیند، خود را مصداق آیه وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ(1)، قرار می دهند.

مانند ناقه صالح و وجود حضرت عیسی علیه السّلام که بغتتا به دنیا آمدند و به آیات اللّه معروف شدند. پس از رجحان جانب امریّت، شبهه نمی ماند که ایشان نسبت به مادون خود و عالم خلق، عایق ندارند.

از جمله نکات، شاید این باشد که او از سنخ مجرّدات و مقام او، فوق عوالم مادّیات است. میان ملایکه سیر می کند، خود را به آن ها محشور می سازد، با آن ها انس و الفت می گیرد و نشوونما می کند. اخباری که بعد از تولّدش، حضرت عسکری علیه السّلام او را به مرغ ها سپرده، چهل یوم مرغ ها بر سر او صف کشیده و چهل یوم او را معاودت داده اند، بر این ادّعا شهادت می دهند.

از جمله نکات، شاید این باشد که آن حضرت از مجرّدات می باشد، در نظر مخلوق

ص: 117


1- سوره قمر، آیه 50.

مادّیات، محسوس نمی گردد و مادّیات، قابلیّت ادراک و احساس او را ندارند، مگر آن که خود را تلطیف کنند، جانب ربوبیّت خود را ترقّی دهند و نحوه مادیّت خود را ضعیف سازند تا قابلیّت ادراک آن وجود را پیدا کنند یا مصلحت خدایی تعلّق گیرد که آن حضرت، خود را به صورت خلقی و مادّی جلوه دهد، برای آن که مخلوقات، مادیّت او را احساس کنند. مانند ظهور ناقه صالح و حضرت عیسی علیه السّلام با آن که از مجرّدات و اهل عالم امر بودند، ولی در انظار، محسوس گردیدند.

احادیث خفای آن وجود، از مخلوق آن زمانه، حتی از بعض اهل خانه و ظهور او برای بعض أجله خارجه، اگر چه از بلاد بعیده بوده باشد، به این دعوی گواهی می دهد.

از جمله نکات، شاید این باشد که آن حضرت، شاغل حیّز نمی شود و به موجب متعارف مخلوق مادّی حرکت نمی کند، تمام حرکاتش بر خارق عادت می باشد که به حسب متعارف بشری، استبعاد دارد، به شؤون مجرّدات رفتار می کند، آثارش نظیر ملایکه، بل، عقول محضه می پروراند، چنان چه مثل جدّش سایه ندارد.

اخباری که بر خفای حمل آن حضرت دلالت نموده و کسی از مادرش حمل او را مشاهده نکرده و احتمالش را هم نداده، با آن که متعارف از حمل مادّیات، آثار ظاهره مشهوده دارد و شکم مادر را پر می کند؛ هرکس به او، ملتفت می شد؛ در حمل او، این آثار و شواهد را نمی دید، حتی حضرت حکیمه خاتون با آن که امام به او فرموده، از ولادت او خبر داده و او از آن حضرت، از مادرش که از کدام یک از جواری باید متولّد شود، سؤال نموده، چون در تمام جواری آن حضرت، آثار حملی مشاهده نکرده، بلکه ولادت حضرت تا وقت سحر قدری طول کشیده و حکیمه خاتون به شکّ افتاد، دلیل بر این مدّعا خواهد بود.

از جمله نکات، شاید این باشد که آن حضرت از مصادیق مجرّدات می باشد؛ در حیات، بقای ابدی یا طولانی دارد و بقای او، موقوف به بقاء اللّه می باشد، نه به ابقاء اللّه و لو لا المانع، مانند ملایکه و مجرّدات می ماند. اخبار طول غیبت او، بر این گواهی می دهد.

ص: 118

از جمله نکات شاید این باشد که آن حضرت، حیات سابق بر ولادت دارد، برای آن که از مجرّدات و عالم امر است و وجود موجودات عالم امر بر عالم خلق مقدّم است. لذا ولادت از مادر خلقی و ظاهری و صوری به مقتضای عالم خلقی و بشری خواهد بود. رشته ترتیب تناسل متعارفی ملحوظ شد، و الّا آن وجود، قبل از ولادت موجود بود و در عالم کون و فساد سیر می نمود. خداوند در عالم اشباح به حضرت خلیل علیه السّلام فرمود: «و بهذا انتقم».

اخباری که بر کیفیّت ولادت امام علیه السّلام دلالت می کند، یک دسته می رساند که ولادت امام از ران مادرانش می باشد، دسته دیگر از پهلوهای مادرها بیرون می آیند و وضع حمل می شوند و دسته دیگر بر مواضع دیگر، ولادت می یابند هم چنین طیّب و طاهر، پاک و پاکیزه به دنیا می آیند و ختنه کرده می باشند، برای این ادّعا کفایت خواهد نمود.

زیرا از مجموع این اخبار استفاده می شود ولادت آن حضرت، غیر از ولادت متعارف بشری بوده، ظهور و طلوعش برخلاف مرسوم خلقی شده، بلکه دلالت می کنند آن حضرت به بدن اشباحی ولادت یافته، چنان چه به همان بدن، حیات قبلی داشته. اگر چه به صورت بدن عنصری دنیوی جلوه نموده، با سایر مخلوقات، شباهت به هم رسانده و مانند آن ها وضع حمل شده؛ لکن برای مصلحتی بوده، چون برای همچو وجوداتی، تجلّیّات و عوالمی مقرّر گردیده و در هرعالم به نحوه آن عالم، جلوه گر شدند.

در عالم بشری، مانند بشر سلوک می کنند، در عالم علوی، مثل ملایکه سیر دارند و در عالم عقول مربّی آن ها می شوند. این خصایص، مخصوص به او نبوده و در حقّ اکثر انبیا وجود یافته است.

حضرت آدم علیه السّلام بعد از هبوط، در عالم اعلی، اشباح و حضرت خلیل، ملکوت را مشاهده کرده. حضرت نوح آثار علم اعلی را واجد شده، حضرت موسی، خفای حمل و ولادت را به هم رسانده و حضرت عیسی علیه السّلام به آسمان صعود نموده، این ها همه از عالم

ص: 119

امریّت آن ها کشف می کند نه خلقی. خصوصا درباره اجداد آن حضرت از خاتم الانبیا گرفته تا وجود مبارک او منتهی شده؛ تمام آثار عوالم امری، از ایشان مشاهده گردیده.

خاتم انبیا غالبا به سما عروج داشته و با ملایکه هم صحبت و همنشین شده.

حضرت امیر علیه السّلام قبل از او و پیشاپیش او در آن عوالم سیر می نموده و معلّم ملایکه شده.

حضرت فاطمه زهرا، ملایکه را می دیده، صحبت می کرده و صاحب مائده و صحیفه سماویّه شده.

حضرت مجتبی علیه السّلام تمام عوالم را احاطه نموده، طرفة العین خود را به چین رسانده، از وقایع عوالم امکان مطّلع بوده؛ در صورتی که به ظاهر، مدینه تشریف داشته.

قنداقه حضرت سیّد الشّهدا در آسمان ها، محلّ تفریح ملایکه گردیده و هکذا هر کدام از ائمّه تا حضرت خاتم الاوصیا. این آثار همه آثار موجود عالم امر است، نه خلق.

از این اشارات و نکات، نکته آن که حضرت امیر علیه السّلام در غسل بدن پیغمبر، به ابن عبّاس امر فرمود: چشم خود را ببند، ظاهر شد. چون چشم او، قابل احساس جسد شریف پیغمبر نبود، هرگاه باز می بود، یقین بدن حضرت پیغمبر را نمی دید! چنان چه موجودات عالم امر را نمی دید، قدرت بر احساس ملایکه نداشت، برای او شبهه می شد و تولید بعضی سخن ها می نمود، لذا به بستن چشم، مأمور شد.

هم چنین حالات سایر ائمّه، بعد از وفات ابدان ایشان را، کسی غیر از امام نمی تواند غسل بدهد و کفن کند، شاید برای این نکته بوده که اشاره شده. از این جهت است که در اخبار، وارد شده که غسل امام با امام است.

هم چنین از این اشارت مفادّ حدیثی کشف شد که هرگاه پیغمبر در غرب، مدفون باشد و وصیّ او در شرق، وفات کند، بعد از وفات، او را نزد آن پیغمبر می برند.

ص: 120

خبری که تابوت حضرت رضا علیه السّلام به آسمان صعود نموده و بعد از مدّتی معاودت کرده، بر این نکات دلالت دارد. از این جا معنی قول معصوم علیه السّلام: «لنا مع اللّه حالات»، ظاهر شده.

حاصل: هرکس به این نکات تأمّل نماید و در انصاف به سوی خود بگشاید، تمام مشکلات از عجایب احوال انبیا و اولیا، مخصوصا حضرت خاتم الانبیا و ائمّه هدی و حضرت خاتم الاوصیا، برایش حلّ می شود و برای احدی مجال نمی ماند، بلکه فوق آن مقامات را متوقّع می شود.

ریب؛ شبهه ندارد. از براهین عقلیّ و نقلیّ ثابت گردیده وجود حضرت خاتم الانبیا، اشرف مخلوقات و اکمل موجودات بوده و بروز آثار عالم امر، زیاده از خاتم الاوصیا از او تحقّق یافته، زیرا برای بدن مبارک او، سایه نبوده، حواس ظاهره و باطنه او همیشه در کار بوده، تغافل ابدا در وجود او صورت نیافته، خواب و بیداری او یکسان شده، در زمین، ملایکه آسمان ها را می دیده، از احوالات آن ها به اهل زمین خبر می داده، به همین بدن، آسمان ها را سیاحت کرده، بهشت و جهنّم را مشاهده کرده و از گزارشات اهل آن ها باخبر شده و خبر داده.

آیه قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی (1)، در حقّ او نازل شده- چرا به این لقب ملقّب نگردیده با آن که اولی و احقّ بوده؟- ظهورات آن عالم در او اکثر شده، به علاوه خاتم الاوصیا از فروع اتباع او بوده، از فاضل طینت او خلق گردیده و از آن چشمه آب حیات، نوشیده. مع ذلک به این لقب عالی النسب مشهور گردیده و آن وجود مبارک که اصل بوده، به این لقب معروف نگردیده.

کشف؛ از قواعد متقن، محقّق و ثابت گردیده که تمام موجودات من الدّرة البیضا إلی الذّرّة السّفلی، بل کلّ الموجود در عالم، وجود ایشان را دو لحاظ، ملحوظ افتاده، یک لحاظ، به اعتبار نزول ایشان از حق به سمت خلق بوده، چنان چه آیه أَ لَمْ تَرَ

ص: 121


1- سوره نجم، آیه 9.

إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلًا(1) گواهی می دهد و لحاظ دیگر به اعتبار صعود از خلق به سمت حق شده، چنان چه آیه:

کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ (2) شاهد می شود.

در لسان اساطین حکما و متکلّمین این دو اعتبار به قوس نزول و قوس صعود تعبیر می گردد و در مقامش مقرّر شده، چنان چه مرارا در این مختصر اشاره گردیده تمام موجودات در مقام نزول خود، سائق و هادی و منذر لازم دارند.

آیه أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ(3)، بر این اشاره، شاهد قوی می شود و در مقام صعود هم، سائق و هادی و پیشوا می خواهند که سبل ایشان گردد.

آیه شریفه وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا(4)، به اعتبار تأویل و معنی بر این ادّعا گواهی می دهد. خفا ندارد که سائقین و منذرین در مراتب نزولیّه مخلوقات، انبیا و اوصیای ایشان بودند.

از آن جایی که مراتب نزولیّه مقام، وحدت در کثرت بود، هادین و منذرین متعدّد لازم شد که خلق را به حسب استعدادهایشان به سوی حق سوق نمایند، به همان تفصیل که در اشارات متعدّد این مختصر، توضیح یافته. از اشارت سابقه و توضیحات واضحه گذشت که وجود ختمی مرتبت، حضرت محمد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله، اکمل و اشرف و افضل از تمام سائقین و منذرین بوده، بلکه مدار و مرجع تمام ایشان شده، همه آن ها از آن چشمه حیات، آب خورده، بلکه چنان چه گذشت، مناط خلقت عالم و عالمیان بوده، همه به وجود او خلق شده و علوم را من السّماء الی الثّری از او آموخته اند، تمام سابقین از انبیای مرسلین و اوصیای مرضیّین، مقدّمه وجود او بودند که مخلوق را برای انذار او مستعدّ کنند.

ص: 122


1- سوره فرقان، آیه 45.
2- سوره اعراف، آیه 29.
3- سوره رعد، آیه 7.
4- سوره عنکبوت، آیه 69.

بنابراین آن وجود مبارک در مقام قوس نزولی و انذار خلقی، موجود و مبعوث شده و وظیفه او، انذار قوس نزولی بوده که خلایق را به حدّ کمال برساند و ایشان را از اوراث قوس نزولی به جانب قوس صعودی میل دهد.

غایة الأمر، اکمل و اشرف از تمام سائقین انبیا و مرسلین گردیده، لکن وظیفه او از انذار خارج نشده، منتهی المقال در مرتبه کمال از انذار واقع شده. لذا فرموده: «بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق»(1).

بعد از او جز به رسم نیابت و خلافت مقامی برای انذار نمانده، چنان چه وظیفه اوصیا و خلفای او گردیده. لذا به «لا نّبی بعدی» اظهار نموده و امر نبوّت را بعد از خود منقطع ساخته، برای آن که مرتبه و مقامی برای انذار نماند.

او تمام مراتب انذار را کامل کرده، عموم احکام ظاهری که راجع به مقام قوس نزول است را به سرحدّ کمال رسانده و ذرّه ای از آن فروگذار نکرده. پس مقام نبوّت که وظیفه او انذار بوده، منقطع شده و آن وجود مبارک خاتم الانبیا گردیده است.

امّا خاتم الاوصیا، قدم در مقام قوس صعود نهاده که مقام میل کثرت به سمت وحدت است. لذا کثرات را منهزم ساخته، تمام ادیان را مضمحل نموده و دین را منحصر به دین می کند. تمامی امم مختلف را، امّت جدّ خود قرار می دهد، همه خلایق را موحّد می کند و الّا به قتل می رساند؛ برای آن که مرتبه رجوع کثرت به سمت وحدت، تعدّد برنمی دارد.

لذا خاتم الأوصیا که وظیفه اش سوق از کثرت به وحدت شده، واحد گردیده و وصیّ بعد از او معقول و منقول نشده است.

از این جا هویدا گردید: در عهد او، باطن احکام بروز می کند، ادوار سابقین منقلب می شود. احکام او، مثل احکام جدید و تازه می ماند، زمین اثقال خود را بیرون می ریزد، اموات سر از قبور بیرون می آورند و ملایکه صعود و نزول می کنند.

مقام و تری الأرض غیر الأرض مشاهده می شود، معین و یاور او ملایکه می شوند.

ص: 123


1- بحار الانوار، ج 16، ص 210؛ ج 67، ص 372.

حضرت عیسی علیه السّلام از آسمان نزول می کند و به او اقتدا می نماید و اموات، انصار او می گردند. تمام این امورات، از شؤونات قوس صعودی است که خلع از ما سبق باشد.

عالم دیگر جلوه می کند، امور عجیب ملاحظه می گردد؛ گویا همچو آثار و اطواری قبل از این دیده نشده و در دنیا این گونه چیزها به وجود نیامده.

لذا در زمان عالم رجعت که مقام احیای اموات باشد، محقّق می شود، بعد از او قیامت کبری موجود می گردد، چنان چه در اخبار آمده؛ ظهور قیامت، چهل یوم بعد از ظهور حضرت می باشد. هرچند تأویل می رود، لکن مناسبت مقام دارد.

ملخّص کلام؛ مقام بروز و ظهور حضرت، در مرتبه قوس صعود است که از قوس نزول، به قوس صعود رجوع می شود. مقام استکمال ظاهریّ موجودات تمام گردیده، خود را به مقام استکمال احکام باطنی می رسانند. بالبداهة مقام صعود، پس از نزول از عالم امر، به عالم خلق، مقام عود به عالم امر است.

در رجوع به عالم امر، مبدع و منشأ سائق او، حضرت خاتم الأوصیا گردیده، به وجود و ظهور او، مدّت قوس النّزول منتهی شده، بدئت و شروع به قوس صعود گردیده؛ به خلاف انبیا و اولیا که در عصر و زمان آن ها، آثار عالم امر و قوس صعودی آشکار نگردیده، فقط همان آثار قوس نزولی بوده که خلایق را به استکمال برسانند تا قابلیّت قوس صعودی پیدا کنند.

لذا در هرکدام از انبیا و اولیا که از موجودات عالم امر بودند، آثار امری بر آثار مادّی و خلقی غلبه داشت، حتی خاتم انبیا و سایر اوصیای او، مجرّد عالم امر بودند که هیاکل ظاهری ایشان، ابدا سایه نداشتند و مانند ملک بودند. هرگاه در بعضی موارد، ظلّ و سایه از ائمّه علیهم السّلام هویدا می شد، به جهت تقیّه و لحاظ خلقیّه بوده و الّا برای اجسام ایشان، سایه نبوده است.

تأیید فیه تسدید

این ناچیز گوید: مؤیّد قول این دانشمند، از سایه نداشتن حضرات ائمّه معصومین،

ص: 124

چیزی است که در احسن الکبار در سرّ تلقّب حضرت رضا علیه السّلام به این لقب ذکر نموده؛ چه در آن جاست که نکته تلقّب آن حضرت به این لقب، این است که از ثقات معتبر و راویان مشتهر روایت است: وی را از آن سبب رضا گفتند که هریک از برادران او گفتند: من امامم.

برادر بزرگ تر گفت: هرکه صفت امام در او باشد، او امام است و آن صفت این است که هرکس در آفتاب بایستد و سایه اش بر زمین نیفتد، او امام باشد.

جمله برادران بدین قول راضی شدند، یک یک در آفتاب می ایستادند و سایه ایشان بر زمین می افتاد. چون نوبت به حضرت رضا- سلام اللّه علیه- رسید، آن جناب در آفتاب ایستاد و سایه او بر زمین نیفتاد. پس همه به شرطی که کرده بودند، رضا دادند و راضی شدند که او امام است و به این سبب او را رضا خواندند که برادران بر امامت او رضا دادند.

بالجمله؛ با این که خاتم الانبیا و اوصیای او، مجرّد عالم امر بودند، مع ذلک به آن لقب ملقّب نشدند؛ برای این که ایشان در مقام استکمال بودند، خلق را انذار می کردند تا از قوس نزول، به قوس صعود برسانند.

در عصر ایشان، آثار عالم امر در خلق ظاهر نبوده تا سابق آن زمان، به صاحب الامر ملقّب گردد؛ هرچند خود از عالم امر باشد. به خلاف حضرت صاحب الامر علیه السّلام که در عصر او، آن چه از خلق ظاهر و مشاهده می شود، همه از آثار عالم امر است. لذا به این لقب، ملقّب و مشهور گردید.

از این توضیحات واضح گردید که تمام اهل کمال عالم، من الآدم الی الخاتم، کمال خود را از حضرت خاتم الانبیا صلّی اللّه علیه و آله اخذ نمودند؛ چه در باطن و غیبت، مانند انبیا و اولیای قبل از او و چه در ظاهر و شهود، مانند ائمّه هدی. پس اصل دین و احکام، ظاهرا و باطنا از او است.

غایة الأمر، بعضی به وظیفه ابلاغ ظاهر مأمور بودند، مثل انبیای سلف، حتی نفس خودش و احدی عشر از اوصیای او.

ص: 125

بعضی هم به اظهار باطن، مأمور شدند، مثل خاتم الاوصیا که مکمّل دین جدّ خود بوده و دین او را اظهار داشته. چون دوره او دوره دیگری بوده و با دوره آبا و اجداد خود مغایر شده، لذا در ظهور احکام، به ظاهر، بینونت افتاده، تأمّل باید نمود تا در عالم امر را گشود.

[غوث] 9 مسکة

بدان یکی از القاب شریف حضرت ولیّ عصر و حجّت زمان- عجّل اللّه فرجه الشّریف- غوث است، چنان که در نجم ثاقب فرموده: این از القاب خاصّه آن بزرگوار است که در زیارات معتبر وارد شده و معنی آن فریادرس است.

حقیقت معنی این لقب الهی- که مجرّد اسم نیست- محقّق نشود تا آن که صاحب آن، دارای قوّه سامعه باشد که هرکس، در هرجا و به هرلسان در مقام استغاثه برآید، بشنود، بلکه دارای علمی که به حالات درماندگان احاطه کرده باشد و بی استغاثه و توسّل، از حالش آگاه باشد، چنان که در فرمانی که برای شیخ مفید نوشتند، به این مقام، تصریح فرمودند.

نیز دارای قدرت و توانایی باشد که اگر صلاح دانست، درمانده مستغیث به لسان حال یا مقال را نجات دهد و از گرداب بلا درآرد. این مقام را شایستگی ندارد، جز کسی که دارای مقام امامت باشد و پا در بساط ولایت، گذارده باشد. انتهی.

این ناچیز گوید: در این معنی که استادنا المحدّث النّوری- نوّر اللّه مرقده- برای غوث فرموده اند، تمامی ائمّه شرکت دارند و مخصوص وجود شریف آن بزرگوار نیست.

در نکته ممکن است اختصاص گفته شود چون نزد عرفا، قطب، یکی از القاب خاصّه آن سرور است، چنان که در مسکه آتیه بیان خواهد شد و این لقب، متفرّع بر آن است، چه نزد اهل سلوک، هنگامی که به او ملتجی می شوند، غوث را قطب گویند و

ص: 126

در غیر التجا، او را غوث ننامند و چون قطب از القاب خاصّه آن بزرگوار است، پس غوث هم از القاب خاصّه اش خواهد بود.

در محیط المحیط است: الغوث عند اهل السّلوک، هو القطب حینما یلتجی إلیه و لا یسمّی فی غیر ذلک الوقت، غوثا.

[فجر] 10 مسکة
اشاره

بدان یکی از القاب آن بزرگوار، فجر است، چنان که شیخ جلیل شرف الدّین نجفی در کتاب تأویل الآیات الظّاهره (1) از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده: مراد از فجر در قول خداوند که فرموده: وَ الْفَجْرِ* وَ لَیالٍ عَشْرٍ(2)، وجود مقدّس حضرت بقیّة اللّه، قائم آل محمد (عج) است.

در سرّ این تأویل- و اللّه یعلم- ده وجه به نظر این عبد ذلیل رسیده است:

وجه اوّل [طلوع فجر برطرف کننده ظلمت شب و ظهور برطرف کننده ظلمت ظلم]

آن که چنان چه وقت طلوع فجر، غسق لیل و ظلمت شب برطرف و عالم روشن می گردد؛ هم چنین وقت طلوع و ظهور آن وجود مقدّس، ظلمت ظلم ظالمین که درباره آن، الظّلم، ظلمات یوم القیمه، وارد شده است، از معصوم علیه السّلام زدوده و عالم به واسطه انتشار نور معدلت آن بزرگوار، روشن و نورانی می شود.

وجه دوّم [هنگام فجر کمی از مردم در حرکتند هنگام ظهور هم کمی از مردم به او می پیوندند]

آن که چنان چه از وقت طلوع فجر تا زمان طلوع شمس، خلایق فی الجمله بعضی از آن ها در سیر و حرکت اند و بعد از طلوع آفتاب، نوعا در سیر و حرکت می باشند؛

ص: 127


1- تأویل الآیات الظاهرة، صص 767- 766.
2- سوره فجر، آیات 1 و 2.

چنان که این مطلب، مشاهد و محسوس است، هم چنین در بدو ظهور آن حضرت، تا برهه ای از زمان، مردم جوقه جوقه، دسته دسته و طایفه بعد طایفه، به آن بزرگوار ایمان آورند و بعد از انتشار اسم مبارک و شیوع صیّت ظهور موفور السرورش، تمامی مردم به او ایمان آورند.

وجه سوّم [زمان فجر و زمان ظهور هر دو زمان شریفی است]

آن که چنان چه وقت طلوع فجر بما هو، وقت شرفی است، چه بنابر مضمون جلیّ از اخبار، از ساعات بهشت محسوب می شود؛ هم چنین زمان ظهور آن بزرگوار هم، زمان شریفی است و شرافت آن به درجه و مرتبه ای است که مردم با نظر کردن بر کف دست های خود، احکام الهیّه را دریابند و عالم گردند.

وجه چهارم [طلوع فجر و طلوع ظهور را طایفه ای از مردم مواظبند نه همه]

آن که چنان چه همیشه زمان طلوع فجر را طایفه خاصّه ای از مردم، یعنی صائمین و متهجّدین و مستغفرین در اسحار مراقب و مواظب اند؛ هم چنین طلوع آن فجر حقیقی را همیشه طایفه ای از خلایق، مترصّد و مترقّب اند و آن ها منتظرین فرج و ظهور آن بزرگوارند.

وجه پنجم [فجر صادق و کاذب دارد ظهور هم کاذبان و صادقان]

آن که چنان چه فجر، دو طلوع دارد؛ یکی به نحو استطاله که از آن به کاذب و دیگری به نحو استطاره که از آن به صادق تعبیر می شود؛ هم چنین، بسیار متمهّدیان کاذب پیدا شده و می شوند که مقدّمة الجیش مهدی صادق اند، یا بگو آن بزرگوار دو طلوع دارد؛ یکی در مکّه معظّمه به هیأت شبان با چند رأس گوسفند لاغر که- و اللّه یعلم- هیأت و وضع آن بزرگوار با آن گوسفندان لاغر نزار، از منصب واقعی و صورت اصلی شیعیان کشف می نماید که به واسطه ابتلای ایشان به شکنج ظلم و جور ظالمین و

ص: 128

فاسقین از غذای حقیقی و مائده واقعی خود که معارف و علوم آن بزرگوار و آبای اطهار او است، محروم مانده و به هزال و اندراس حال، مبتلا گردیده اند.

این طلوع سرور، نظیر طلوع استطاله فجر و طلوع دیگر که در مدینه منوّره و کوفه و سایر بلاد دارد نظیر طلوع استطاره فجر است.

وجه ششم [در هر دو منادی ندا میدهد]

آن که چنان چه هنگام طلوع فجر، منادیان خدایی و مؤذّنان الهی، ندا می دهند و مردم را به طلوع فجر و دخول وقت فریضه صبح اعلام می نمایند؛ هم چنین هنگام طلوع و ظهور این فجر حقیقی، منادی حضرت اله که جبریل علیه السّلام است، میان زمین و آسمان ندا می دهد و مردم را از طلوع و ظهور آن بزرگوار، اعلام می فرماید.

وجه هفتم [در هنگام فجر و ظهور دو منادی یکی حق و یکی باطل ندا میدهند]

چنان چه وقت طلوع فجر، منادیان بر دو قسم اند؛ یک قسم، منادیانی که بر حقّ اند، یعنی کسانی که شهادت بر ولایت علی بن ابی طالب علیه السّلام را، تبعا لذکر الرّسول و تالیا للإقرار و الشّهادة بنبوّته صلّی اللّه علیه و آله و تیّمنا بذکر اسمه علیه السّلام ذکر می نمایند و قسم دیگر، منادیانی که برخلاف آن ها هستند؛ هم چنین وقت طلوع این فجر حقیقی، دو قسم منادی باشد؛ یکی منادی بر حق که جبرییل علیه السّلام است و دیگری منادی بر باطل و ضلالت که شیطان می باشد.

وجه هشتم [قبل از فجر ستاره ای درخشنده در آسمان ظاهر میشود قبل ظهور هم ستاره های درخشنده چون علما و نقبا و ... ظاهر میشوند]

آن که چنان چه قبل از طلوع فجر، ستاره ای که درخشنده تر از سایر ستارگان است، ظاهر و طالع می شود و بعد از آن فجر طلوع می کند؛ هم چنین قبل از طلوع این فجر حقیقی، وجود علمای ربّانی مثل ستارگان و وجود اوتاد، ابدال، نقبا، نجبا و رجال الغیب، مثل آن ستاره سحر و قبل از طلوع فجراند؛ در روشنی دادن به مردم در

ص: 129

اهتدا و راهنمایی به دین قویم و صراط مستقیم.

وجه نهم [بین فجر و طلوع خورشید برزخی است بین زمان غیبت و ظهور هم برزخ]

آن که چنان چه از وقت طلوع فجر تا طلوع شمس، برزخ ما بین شب و روز است، یعنی، نه به تاریکی شب است و نه به روشنی روز؛ هم چنین زمان طلوع و ظهور آن فجر حقیقی، برزخ میان زمان دنیا و نشئه برزخیّه و آخرت است که نه به کثافت این زمان و نه به لطافت آن هاست.

از لطافت زمان طلوع آن نور موفور السرور، نسبت به زمان حالیّه است که در آن وقت، ملایکه محسوس شوند و با آدمیان مصافحه نمایند، جنّیان مرئی گردند و با آن ها مجالست کنند. چنان چه در ضمن حدیث مفضّل بن عمر علی ما فی البحار است.

وجه دهم [خواب بین الطلوعین مکروه خواب و غفلت بین زمان غیبت و حضور هم موجب حرمان]

آن که چنان چه در بین طلوع فجر و طلوع آفتاب، خوابش مکروه، نومش لعنت و موجب حرمان رزق است؛ هم چنین هنگام طلوع آن فجر حقیقی و ظهور آن نور موفور السرور و پهن شدن آثار معدلت آن بزرگوار آفتاب وار بر روی زمین، در خواب غفلت بودن، مذموم، بلکه نومش به این صفت، باعث خذلان ابدی و موجب حرمان از عطایای حظوظ روحانیّه حضرت احدی است.

این بیان آن ده وجه به نحو اجمال بود. هرکس تفاصیل آن را طالب باشد، به تضاعیف مطالب مندرج در این کتاب رجوع نماید؛ چه در آن ها ما یشفی العلیل و یروی الغلیل و اللّه الهادی إلی سواء السّبیل است.

ص: 130

[قطب] 11 مسکة

بدان یکی از القاب خاصّه حضرت بقیّة اللّه، قطب است. در نجم ثاقب فرموده: این از القاب شایع آن جناب نزد طایفه عرفا و صوفیّه است.

شیخ کفعمی در حاشیه جنّة الواقیه (1) در دعای امّ داود، آن جا که فرموده: اللّهمّ صلّ علی الابدال و الأوتاد ...، الخ، گفته: دنیا، خالی از قطب، چهار اوتاد، چهل ابدال، هفتاد نجیب و سی صد و شصت صالح نیست.

قطب، مهدی علیه السّلام است و اوتاد، کمتر از چهار نمی شود، زیرا دنیا مانند خیمه و مهدی- صلوات اللّه علیه- مانند عمود است و این چهار نفر، طناب های آن خیمه اند.

گاه اوتاد، بیشتر از چهار، ابدال، بیشتر از چهل، نجبا، بیشتر از هفتاد و صلحا، بیشتر از سی صد و شصت می شوند.

ظاهر این است که خضر و الیاس از اوتاداند. لذا ایشان با دایره قطب ملاصق اند.

و امّا صفت اوتاد؛ ایشان قومی هستند که طرفة العینی از پروردگار خود غفلت و از دنیا مگر قوت روز جمع نمی کنند و از ایشان، لغزش های بد صادر نمی شود. عصمت از سهو و نسیان در ایشان، شرط نیست، بلکه همان عصمت از فعل قبیح در ایشان و در قطب، این، یعنی عصمت از سهو و نسیان، شرط است.

امّا ابدال؛ در مراقبت پست تر از ایشان اند در مراقبت و گاهی از ایشان غفلت صادر می شود. پس آن را به تذکّر تدارک می کنند و عمدا معصیتی نمی کنند.

امّا نجبا؛ ایشان پست تر از ابدال اند.

امّا صلحا؛ ایشان پرهیزگاران و به عدالت موصوف اند، گاهی از ایشان معصیت صادر می شود، پس آن را به استغفار و پشیمانی تدارک می کنند.

خدای تعالی فرموده: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا

ص: 131


1- جنة الامان الواقیة و جنة الایمان الباقیة،( المصباح)، ص 705.

هُمْ مُبْصِرُونَ (1). همانا آنان که پرهیزگاری نمودند، چون آینده به ایشان رسد و طواف کننده ای در قلبش از ایشان، به این که ایشان را وسوسه کند تا رنجی به ایشان رساند که از جنس وسوسه و سودا و جنون باشد، خدا را یاد کنند و نام خدا برند، پس ناگهان ایشان به سبب آن تذکّر و یادآوری بیننده باشند که یکی از چهار رکن توبه است.

شیخ کفعمی فرمود: خدای تعالی ما را از اقسام اخیر قرار دهد که ما از اقسام اوّلیه نیستیم ولی خدای تعالی را در دوست داشتن و ولایت ایشان، فرمان می بریم و کسی که قومی را دوست دارد، با ایشان محشور می شود.

گفته شده هرگاه یکی از اوتاد چهارگانه کم شود، بدل آن را از چهل نفر، یعنی از ابدال می گذارند، هرگاه یکی از چهل نفر کم شود، بدل او، از هفتاد نفر گذاشته می شود، هرگاه یکی از هفتاد نفر کم شود، بدل او، از سی صد و شصت نفر گذاشته می شود و هرگاه یکی از سی صد و شصت نفر کم شود، بدل او، از سایر مردم گذاشته می شود.

کلام شیخ مذکور تمام شد و تاکنون در ترتیب مذکور، خبری به نظر نرسیده و لکن شیخ مذکور رحمه اللّه در اطّلاع و تتبّع، سرآمد عصر خود بود و بسیاری از کتب قدما نزد او بود که در این اعصار، اثری از آن ها نیست. البتّه تا در محلّ معتبری ندیده بود، در چنین کتاب شریفی ضبط نمی کرد، در کتب جماعت صوفیه سنیّه، قریب به آن عبارت هست، اما نه ذکری از امام عصر علیه السّلام در آن است و نه پایه ای برای کلمات ایشان. کلام استادنا المحدّث المزبور تمام شد، البسه اللّه فی الجنّة من حلل النّور.

بالجمله؛ بودن این لقب از القاب خاصّه آن بزرگوار در السنه و افواه شیعه، کالشمس فی رائعة النّهار است و، لقب نبودنش برای این بزرگوار در لسان اخبار، کاشف از این است که آن بعد از زمان ائمّه و غیبت آن بزرگوار بر آن حجّت کردگار، اطلاق شده، کما لا یخفی.

آن چه در نکته اختصاص این لقب به وجود شریفش در نظر این ناچیز جلوه گر است- و اللّه یعلم- این است: چنان که قطب، آن ستاره کوچکی است که در میان جدی

ص: 132


1- سوره اعراف، آیه 201.

و فرقدین واقع شده که مدار فلک بر او است؛ بنابر آن چه در محلّ خود تحقیق شده است؛ «قال فی المجمع: القطب، کوکب صغیر بین الجدی و الفرقدین، مدار الفلک علیه»؛(1) وجود مقدّس حضرت صاحب الزّمان و ولیّ خداوند رحمان هم، چنین است؛ چه وجود زمین و آسمان، بود کون و مکان، حیات ملک و جنّ و حیوان و انسان، دایر مدار وجود آن امام و ریزه خوار خوان انعام او است: «بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الأرض و السّماء».

اگر خواهی بگو: چنان چه اثر مطلوب از رحی و آسیا جز به قطب حاصل نمی شود که آن آهنی است وسط سنگ زیرین آسیا که اگر آن نباشد، آسیا ثمره و فایده ندارد؛ هم چنین ثمره مطلوبی از ولایت کبری و خلافت عظمای الهیّه که آن هدایت انام، تبلیغ احکام، نظام امور مسلمین و انتظام امر دنیا و دین است، جز به وجود آن جان جهان و خلیفه خداوند عالمیان حاصل نمی شود.

چنان که در موهبت سیزدهم از این ضوء، مذکور شد؛ چنان چه حفظ خزاین به خاتم ملوک است، هم چنین حفظ عوالم امکانیّه بسته به وجود خلیفه و امام است، زیرا او متلقّی فیوضات از ساحت قدس معطی السّؤولات و رساننده آن ها است بکلّ ذرّه و درّه، کلّ علی حسب مرتبته و استعداده و وعائه و قابلیّته و لیس بعد جدّه و آبائه، أحد بهذه المنزلة الّا وجوده الشّریف. فلذا انحصر هذا اللّقب، بعنصره اللّطیف؛ قال جدّه امیر المؤمنین علیه السّلام فی خطبة الشقشقیّة: امّا و اللّه لقد تقمّصها ابن ابی قحافه! و انّه لیعلم إنّ محلّی منها، محلّ القطب من الرّحی.(2)

و قال علیه السّلام فی الکلام المأة و الثّامن عشر من النّهج: و انّما أنا قطب الرّحی، تدور علیّ و انا بمکانی، فاذا فارقته استحار مدارها و اضطرب ثقالها.(3)

ص: 133


1- الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیه، ج 1، ص 204؛ لسان العرب، ج 1، ص 682.
2- نهج البلاغه، خطبه سوم.
3- همان، کلام 119.
[قائم] 12 مسکة
اشاره

بدان یکی از القاب خاصّه حضرت ناموس دهر و حجّت عصر- عجل اللّه فرجه الشریف- قائم است، چنان که در نجم ثاقب فرموده: این از القاب خاصّه مشهور آن حضرت است.

در ذخیره گفته: این، اسم آن جناب، در زبور سیزدهم، در کتاب «برلبوموا» است؛(1) مراد از ذخیره، کتاب ذخیرة الألباب فاضل المعیّ، میرزا محمد نیشابوری است که به دو اثر العلوم معلوم است و از تضاعیف اخبار و السنه اخیار در سرّ تلقّب آن بزرگوار به این لقب محمدت شعار، چندین نکته، استکشاف و استظهار می گردد.

نکته اوّل [آن که چون حضرت قیام به حق می نماید، فلذا به این لقب ملقّب گردیده]

آن که چون حضرت قیام به حق می نماید، فلذا به این لقب ملقّب گردیده، چنان که شیخ مفید، در ارشاد،(2) از حضرت رضا علیه السّلام روایت نموده که فرموده: چون حضرت قائم علیه السّلام برخیزد، مردم را به اسلام تازه بخواند، تا آن که فرمود: او را قائم نامیدند، برای آن که قیام به حق می نماید.

نکته دوّم [به این جهت که آن حضرت برپا شونده در فرمان حق تعالی است]

آن که او را قائم گویند، به این جهت که آن حضرت برپا شونده در فرمان حق تعالی است. چه آن جناب، پیوسته در شب و روز، مهیّای فرمان الهی است که به محض اشاره، ظهور نماید.

چنان که در مجمع البحرین (3) است؛ و عن الصّادق علیه السّلام: إنّ منّا إماما مستترا فاذا

ص: 134


1- ر. ک: تذکرة الائمة، ص 184.
2- الارشاد، ج 2، ص 283.
3- مجمع البحرین، ج 3، ص 571.

أراد اللّه اظهار أمره نکت فی قلبه، فظهر، فقام بامر اللّه.

نکته سوّم [به جهت این که او، برمی خیزد بعد از آن که می میرد]

آن که آن جناب را قائم می گویند، به جهت این که او، برمی خیزد بعد از آن که می میرد، چنان که شیخ طوسی در غیبت (1) از ابی سعید خراسانی روایت کرده؛ گفت: به حضرت صادق علیه السّلام گفتم: مهدی و قائم، یکی است؟

فرمود: آری، تا آن که فرمود: قائم نامیده شد، زیرا او برای امر عظیمی برمی خیزد.

در نجم ثاقب بعد از نقل این خبر فرموده: مراد از موت، یا موت ذکر آن جناب است، یعنی اسمش از میان مردم می رود و شاید لفظ ذکر در خبر بوده و از نسخه شیخ یا از قلم راوی به قرینه خبر صقر، سقط شده.

بلکه صدوق در معانی الأخبار(2) فرموده: قائم علیه السّلام را قائم نامیدند، زیرا او بعد از موت ذکرش برمی خیزد و یا آن که به گمان بعضی از بی خردان، مراد، بعد از مردن او باشد که کلام آن در باب چهارم بیاید.

این ناچیز گوید: این بعض، علاء الدّوله سمنانی و قاضی حسین میبدی است که کلمات ایشان در باب مذکور از نجم ثاقب منقول است.

استادنا المحدّث فرموده: مویّد این احتمال، روایت شیخ نعمانی، در غیبت (3) خود، از امام محمد باقر علیه السّلام است که فرمود: هرگاه فلک دور زد و گفتند مرد یا هلاک شد و به کدام وادی رفت؟ و جوینده او گوید: کجا خواهد شد، حال آن که استخوان های او پوسیده؟! در این حال، امیدوار ظهور او باشید.

نیز از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده؛ فرمود: به درستی که چون قائم برخیزد، مردم گویند: این چگونه خواهد بود، حال آن که استخوان های او پوسیده شده بود؟

ص: 135


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 471.
2- معانی الاخبار، ص 65.
3- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 151.

به روایت دیگر، در حضور آن حضرت، ذکر قائم علیه السّلام به میان آمد. پس فرمود: آگاه باشید! هرگاه آن جناب برخیزد، هر آینه مردم می آیند و می گویند: این چگونه است، حال آن که استخوان های او از فلان زمان پوسیده؟(1)

نکته چهارم [به جهت این که او به امامت، اقامت خواهد نمود]

آن که او را قائم نامیده اند، به جهت این که او به امامت، اقامت خواهد نمود، چنان که در کمال الدّین (2) از صقر بن ابی دلف روایت کرده؛ گفت: از حضرت امام محمد تقی علیه السّلام شنیدم، فرمود: امام بعد از من، علی فرزند من است، امر او، امر من، گفته او، گفته من و طاعت او، طاعت من است. امامت بعد از او، در فرزندش حسن است و امر حسن، مانند امر پدر او، فرموده او، فرموده پدر او و اطاعت او، اطاعت پدر او است، سپس حضرت ساکت شد.

عرض کردم: یا بن رسول اللّه! امام بعد از حسن کیست؟

حضرت گریست، گریستن شدیدی، آن گاه فرمود: امام بعد از حسن، پسر او، قائم به حق و منتظر است.

عرض کردم: یا بن رسول اللّه! چرا او را قائم نامیدند؟

فرمود: برای این که او بعد از خاموشی ذکرش و مرتد شدن اکثر آن ها که به امامتش قایل بودند، به امامت، اقامه خواهد نمود.

نکته پنجم [به جهت متابعت نمودن از حضرت باری تعالی که آن جناب را به این اسم، نام برد]

آن که او را قائم نامیدند به جهت متابعت نمودن از حضرت باری تعالی که آن جناب را به این اسم، نام برد، چنان که در کمال الدّین، از ابو حمزه ثمالی روایت کرده؛ گفت: از حضرت امام محمد باقر- صلوات اللّه علیه- سؤال کردم یا بن رسول اللّه! آیا

ص: 136


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 155- 154.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 378.

شما قائم نیستید؟

فرمود: بلی! همه، قائم به حقّ هستیم.

گفتم: پس چگونه حضرت صاحب الامر علیه السّلام را قائم به حقّ نامیدند؟

فرمود: چون جدّم حسین علیه السّلام شهید شد، ملایکه در درگاه الهی صدا به گریه و ناله بلند کردند و گفتند: ای خداوند و سید ما! آیا از قتل برگزیده خود، فرزند پیغمبر پسندیده خود و بهترین خلقت غافل می شوی؟

حق تعالی به سوی ایشان وحی کرد: ای ملایکه من! قرار بگیرید. به عزّت و جلالم قسم! هر آینه از ایشان انتقام خواهم کشید، هرچند بعد از زمان ها باشد.

سپس حق تعالی حجاب ها را برداشت و نور امامان از فرزندان حسین را به ایشان نمود و ملایکه به آن، شاد شدند. آن گاه یکی از انوار را دیدند که میان آن ها ایستاده و به نماز مشغول بود. حق تعالی فرمود: به این ایستاده از ایشان، انتقام خواهم کشید.(1)

نکته ششم [قائم، از قام بالأمر و أقام به مأخوذ باشد که به معنی قیام به امر و اتیان به او است]

آن که بعضی احتمال داده اند قائم، از قام بالأمر و أقام به مأخوذ باشد که به معنی قیام به امر و اتیان به او است، به طوری که آن چنان که باید و شاید، حقّ او را ادا نماید.

چنان که در قاموس گفته: قام بالأمر و أقام، إذا جاء به معطی حقوقه و چون آن حضرت حقّ ولایت کبرا و خلافت عظمای الهیّه را ادا می نماید که آن، امامت است؛ به نحوی که هیچ یک از آبای طاهرین و اجداد معصومین آن بزرگوار، به حسب ظاهر و به واسطه سدّ سادّین و منع مانعین متمکّن از ادای آن نشدند؛ لذا از این جهت، او را قائم گفته اند.

نکته هفتم [قائم، از قائم سیف مأخوذ باشد]

آن که بعضی دیگر احتمالا ذکر کرده اند: شاید قائم، از قائم سیف مأخوذ باشد که آن

ص: 137


1- ر. ک: علل الشرایع، ج 1، ص 160.

مقبض و جایی از شمشیر است که آن را به دست خود گیرند.

چنان که در مجمع البحرین (1) است: قائم السّیف و قائمته مقبضه و چون حضرات ائمّه، نسبت به کفّار و منافقین شمشیر انتقام الهی اند و تا شمشیر مقبض نداشته باشد، کارگر نیست؛ چنان که آن بزرگواران،- کما ینبغی- در عهد خود کارگر نبودند.

بنابراین وجود نازنین امام زمان به مثابه مقبض از آن، شمشیر است، فلذا آن بزرگوار را قائم نامیدند.

نکته هشتم [قائم، از قائم الظهیره مأخوذ باشد]

چیزی که بعض دیگر احتمال داده اند: قائم، از قائم الظهیره مأخوذ باشد و مراد از آن، نصف النّهار است که نور شمس به حدّ استوا رسیده و به این جهت قائمش گویند که در آن هنگام سایه ظاهر نمی شود، چنان که ایضا در مجمع البحرین است: «و قائم الظهیره، نصف النّهار و هو استواء حال الشّمس، سمّی قائما لأنّ الظّلّ لا یظهر حینئذ.»

چون آن جناب هنگام ظهور در منتهی الیه و حدّ استوای لمعان نور امامت و خلافت است؛ به نحوی که معاندین و کفّار و منافقین که به منزله ظلّ اند، ظهور و بروزی برای ایشان نیست. پس بدین واسطه، به این لقب شریف ملقّب گردیده است و العلم عند اللّه.

[کارّ] 13 مسکة
اشاره

بدان یکی از القاب خاصّه حضرت بقیّة اللّه- عجل اللّه فرجه- کارّ است؛ چنان که در نجم ثاقب، آن را از هدایه حضینی و مناقب قدیمه نقل فرموده و گفته: آن به معنی رجوع کننده و برگرداننده است.

ص: 138


1- مجمع البحرین، ج 3، ص 571.

از مجامع آن چه در آن کتاب ذیل این لقب و اختصاصش بیان فرموده، چند نکته استفاده می شود:

نکته اوّل [آن حضرت از عالم غیب و استتار برمی گردد]

آن که فرموده: ظاهر است که آن حضرت از عالم غیب و استتار و مجانبت مساکن اشرار، برمی گردد.

نکته دوّم [جمعی از مردگان را برمی گرداند]

آن که فرموده: جمعی از مردگان را برمی گرداند، چنان که شیخ مفید در ارشاد(1) و دیگران (2) از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود: پانزده نفر از ظهر کوفه با قائم خروج می کنند؛ بیست و پنج نفر از قوم موسی علیه السّلام که به حق، هدایت و به عدل و انصاف حکم می نمودند و هفت نفر از اهل کهف، یوشع بن نون، سلمان فارسی، ابو دجّانه انصاری و مالک اشتر. آن گاه پیش رویش از انصار او می شوند و حکّام بلاد می گردند.

نکته سوّم [رجوع، بعد از مردن ذکر او یا موتش است]

آن که فرموده: یا مراد به اعتقاد جهّال، رجوع، بعد از مردن ذکر او یا موتش است، چنان چه در لقب قائم گذشت.

نکته چهارم [برگرداننده قرآن اصلی به سوی مردم است]

چیزی که در نظر این ناچیز است: یا مراد، برگرداننده قرآن اصلی به سوی مردم

ص: 139


1- الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج 2، ص 386.
2- ر. ک: الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 254؛ بحار الانوار، ج 53، ص 90؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ج 2، ص 292.

است، چنان که اخبار متکاثره بر این مطلب وارد شده و ما در این مقام، به نقل خبر احتجاج شیخنا الطبرسی رحمه اللّه،(1) اکتفا می نماییم چه در آن کتاب از ابو ذر غفاری روایت فرموده: چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وفات نمود، امیر المؤمنین علیه السّلام قرآن را جمع کرد، آن را نزد مهاجرین و انصار آورد و بر ایشان عرضه داشت؛ چون پیغمبر او را به این، وصیّت فرموده بود.

چون ابو بکر آن را باز کرد، در صفحه اوّل، فضایح قوم بیرون آمد، عمر برخاست و گفت: یا علی! آن را برگردان که ما را به آن حاجتی نیست. سپس حضرت آن را گرفت و برگشت.

تا این که می گوید: چون عمر خلیفه شد، از آن جناب سؤال کرد که آن قرآن را به او بدهد تا در میان خود آن را تحریف کنند. پس گفت: یا ابا الحسن! اگر آن قرآن را که نزد ابو بکر آوردی، می آوردی که بر آن مجتمع شویم؟

فرمود: هیهات! به آن راهی نیست! آن را نزد ابی بکر نیاوردم مگر آن که حجّت بر شما تمام شود و روز قیامت نگویید ما از این غافل بودیم یا بگویید آن را نزد ما نیاوردی. همانا قرآنی که نزد من است را جز مطهّرون و اوصیا از فرزندان من مسّ نمی کند.

عمر گفت: آیا وقت معلومی برای اظهار آن هست؟

فرمود: آری! هرگاه قائم از فرزندان من خروج کند، آن را ظاهر می کند و مردم را بر آن وامی دارد، پس سنّت بر آن، جاری می شود.

نکته پنجم [برگرداننده رایت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است]

ایضا چیزی که در نظر ناچیز است که: یا مراد، برگرداننده رایت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است که چون ظهور کند، آن رایت با آن جناب باشد و آن جز در جنگ بدر و روز جمل دیگر باز نشده است.

ص: 140


1- الاحتجاج، ج 1، ص 228- 226.

شیخ نعمانی (1) از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که در خبری فرمود: جبرییل روز بدر، رایت رسول خدا را نازل نمود. و اللّه آن نه از کتان، نه از پنبه، نه از ابریشم و نه از حریر بود.

راوی عرض کرد: پس از چه بود؟

فرمود: از برگ بهشت. رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روز بدر آن را باز کرد. آن گاه آن را پیچید و به علی بن ابی طالب علیه السّلام داد. پیوسته نزد آن جناب بود تا روز بصره شد.

امیر المؤمنین علیه السّلام آن را باز کرد و خدای تعالی برای او فتح کرد. سپس آن را پیچید و آن، این جا نزد ماست؛ احدی آن را باز نمی کند تا این که قائم برخیزد. هرگاه برخاست، آن را باز می کند. پس احدی در مشرق و مغرب نمی ماند مگر آن که آن را ملاقات می کند و رعب از پیش روی آن، به مسافت یک ماه و از راست آن یک ماه سیر می کند.

ایضا در آن کتاب از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده؛ فرمود: چون میان اهل بصره و امیر المؤمنین علیه السّلام تلاقی شد، رایت رسول خدا را باز کرد. پس قدم های آن ها بلرزید و آفتاب زرد نشد مگر آن که گفتند: ای پسر ابو طالب، ما را امان ده!

و فرمود: چون روز صفّین شد، از حضرت سؤال کردند تا آن رایت را باز کند، اجابت نفرمود، آن گاه جناب امام حسن و امام حسین علیهما السّلام و عمّار یاسر را شفیع حاجت خود قرار دادند.

حضرت به امام حسن علیه السّلام فرمود: ای فرزند من! برای این قوم، مدّتی است که باید به آن برسند، به درستی که این رایتی است که جز قائم علیه السّلام آن را بعد از من باز نمی کند.(2)

این ناچیز گوید: شاید ملقّب بودن آن حضرت به لوای اعظم، این نکته را تأیید نماید، چنان که در هدایه حضینی است؛ به علاقه حاملیّت و محمولیّت، نظیر اطلاق حال و محلّ بر یکدیگر، فتأمّل.

ص: 141


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 308- 307.
2- همان، ص 307.
نکته ششم [برگرداننده مواریث تمامی انبیا و مرسلین است]
اشاره

ایضا چیزی که در نظر این ناچیز است: یا مراد، برگرداننده مواریث تمامی انبیا و مرسلین است، چنان که یکی از القاب خاصّه آن بزرگوار، بنابر آن چه در مناقب قدیمه و هدایه (1) حضینی است، وارث است.

در خطبه غدیریّه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است که او درباره آن بزرگوار فرمود: «الا انّه وارث کلّ علم و المحیط به.»

بدیهی است آن جناب، وارث علوم و کمالات و مقامات و آیات بیّنات جمیع انبیا و اوصیا و آبای طاهرین علیهم السّلام خود است و وراثت حضرتش منحصر در این ها نیست، بلکه اشیای خاصّه و ادوات مخصوصه ای که به آن بزرگوار اختصاص داشته نیز وارث است، چه تمامی آن ها را با نفس نفیس، عودت دهد و بازگرداند.

چنان که در حدیث طولانی مفضّل است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چون لشکر حسنی وارد کوفه شود، حسنی از لشکر خود جدا شود و با حضرتش میان دو لشکر بایستند، حسنی به حضرتش گوید: اگر تو مهدی آل محمدی، پس کجاست عصای جدّ تو، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، انگشتر او، برد او، زره او که آن را فاضل می گفتند، عمّامه او که سحاب و اسبش که مربوع نام داشت، ناقه غضبای او، استر دلدل او، حمار او که به آن یعفور می گفتند، شتر سواری او، براق و قرآنی که امیر المؤمنین علیه السّلام، بدون تغییر و تبدیل و تأویل آن را جمع کرد؟

حضرت، جوالی حاضر نماید یا مانند آن که آن را سفط می گویند و در آن است، آن چه او خواسته.

مفضّل گفت: ای آقای من! همه آن ها در سفط است؟

فرمود: بلی! و اللّه و ترکه جمیع پیمبران، حتی عصای آدم، آلت نجّاری نوح، ترکه هود و صالح، مجموعه ابراهیم، صاع یوسف، مکیال شعیب و آینه او و عصای موسی و تابوتی که در او است و بقیّه آن چه از آل موسی و آل هارون ماند که ملایکه

ص: 142


1- الهدایة الکبری، ص 328.

برمی دارند، زره داود، عصای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، انگشتر سلیمان و تاج او، رحل عیسی و میراث جمیع پیغمبران در آن سفط است.(1)

در غیبت فضل بن شاذان است که اوّل کاری که آن حضرت می کند، این است که به انطاکیه می فرستد تا عصای موسی و خاتم سلیمان و تورات که در غاری می باشند، می آورند.(2)

در غیبت نعمانی (3) است که هنگام خروج، پیراهن پیغمبر را که در آستین چپ آن، خون دندان شکسته اش می باشد، بر تن دارد.

کشف خفاء و رفع غطاء

بدان علّامه مجلسی رحمه اللّه،(4) در بحار فرموده: از اخبار ظاهر می شود که نزد ائمّه علیهم السّلام، دو زره بوده است، یکی از آن ها علامت امامت بود که بر بدن هرامامی راست می آمد و دیگری علامت حضرت قائم بود که جز بر بدن آن جناب، راست نیامد، چنان که در روایت بصائر(5) است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: قائم ما کسی است که چون زره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را بپوشد، آن را پر کند؛ یعنی زیاد و کم از اندام مبارکش نشود. به درستی که ابو جعفر آن را پوشید، از قامتش زیاد بود.

راوی عرض کرد: شما سمین ترید یا ابو جعفر؟

فرمود: ابو جعفر از من سمین تر بود. به تحقیق من هم آن را پوشیدم، اندکی زیادتر و به استوا نزدیک تر بود.

در روایت خرایج (6) از ابو بصیر، از حضرت صادق علیه السّلام است که فرمود: ای

ص: 143


1- الهدایة الکبری، ص 404.
2- ر. ک: بحار الانوار، ج 52، ص 390.
3- الغیبة، ص 243.
4- بحار الانوار، ج 26، ص 203.
5- بصائر الدرجات، ص 196.
6- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 691.

ابو محمد! به درستی که پدرم زره رسول خدا را پوشیده و آن را بر زمین می کشید. هر آینه من آن را پوشیدم، پس نزدیک تر بود به این که به اندازه باشد. آن زره بر بدن قائم علیه السّلام می باشد، چنان که از رسول خدا بود. دامنش از زمین مرتفع است، به نحوی که گویا پیش روی آن را با دو حلقه بلند کرده اند.

نکته هفتم [برگرداننده عزّت اسلام و مسلمین است]

ایضا چیزی که در نظر این ناچیز است: یا مراد آن است که حضرتش، برگرداننده عزّت اسلام و مسلمین و عوددهنده شوکت ایمان و مؤمنین است، چنان که حافظ ابو نعیم، در حدیث بیست و هشتم از چهل حدیثی که آن ها را در امر حضرت مهدی و کیفیّت حالات و گزارشات زمان آن حضرت تألیف نموده و روایت کرده که آن ها را در کشف الغمّه (1) از حذیفه از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله نقل فرموده و روایت کرده که فرمود:

هرگاه خدای عزّ و جلّ اراده فرماید، اسلام را عود دهد در حالی که عزیز باشد، هر جابر عنید را درهم می شکند و خدا بر آن چه اراده اش تعلّق بگیرد، قادر است. این که، امّتی را بعد از فساد آن ها به اصلاح بیاورد، پس فرمود: ای حذیفه! اگر از دنیا مگر یک روز نماند، هر آینه خدا آن روز را طولانی می کند تا این که یکی از اهل بیت من سلطنت نماید که ملاحم، بر دو دست او جاری می شود و اسلام را ظاهر بفرماید و در دعای ندبه معروف است که «أین معزّ الأولیاء و مذلّ الأعداء، اللّهمّ عجّل فرجه و سهّل مخرجه.»

[هادی و مهدی] 14 مسکة
اشاره

در نجم ثاقب است که در تاریخ جهضمی، در باب القاب ائمّه علیهم السّلام گفته: لقب قائم،

ص: 144


1- کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 3، ص 272.

هادی و مهدی است و در اخبار و ادعیه و زیارات به این لقب، یعنی لقب هادی، مکرّر مذکور است و در لقب مهدی، اخباری که در وجه تلقّب آن بزرگوار به این لقب است را ذکر نموده و فرموده: در این اخبار اشکالی است، زیرا آن چه فرمودند، با معنی هادی مناسبت دارد که به معنی راه نماینده است، نه با مهدی که به معنی هدایت یافته به راه راست است.

این ناچیز گوید: علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار از حضرت باقر علیه السّلام روایت فرموده:

مهدی، به معنی هدایت کرده شده و راه نموده شده است، چون خداوند، راه های چیزهای پنهانی را به آن حضرت می نمایاند، از این جهت او را مهدی نامیده اند که آن حضرت امور مخفی را می داند. آن جناب، به نوعی از اسرار مردم مطّلع است که هر کس در خانه خود سخن گوید، می ترسد دیوار خانه، نزد او شهادت دهد.

بالجمله می فرماید و به ضمّ میم هم نشاید، زیرا او کسی است که برای کسی هدیه می فرستد، توضیح جواب این اشکال، در لقب هادی خواهد آمد. در لقب هادی، بعد از ذکر آن چه در اوّل مسکه از ایشان نقل نمودیم، فرموده: خدای تعالی کسی را برای کافّه عالمیان هادی نکند و به سوی ایشان نفرستد؛ بلکه وعده ندهد که کارش را به انتها رساند مگر بعد از آن که خود، به حقیقت، هدایت یافته، جمیع راه های به سوی حق و حقیقت برایش مفتوح شده، به مقاصد رسیده و مستعدّ هدایت کردن شده باشد.

پس کسی که خدای تعالی او را هادی کرده و به این لقب سرافراز نموده، باید مهدی باشد و آن جناب مهدی نامیده نمی شود مگر آن که دارای آن مقام از هدایت شود که بتواند از جانب حضرت مقدّسش، در مقام هدایت خلق برآید و هرکس را به راهی که داند و تواند بر حسب استعدادش به مقصد خویش برساند. با این ملاحظه تفسیر هر یک به دیگری جایز است. چنان چه در لقب مهدی گذشت که چون از جناب صادق علیه السّلام معنی مهدی را پرسیدند، فرمود: آن که مردم را هدایت کند ... الخ.

یعنی، آن مهدی که خدای تعالی او را مهدی نامیده، کسی است که مقام هدایت یافتنش به جایی رسیده که از جانب اقدسش می تواند در مقام هدایت کردن برآید.

ص: 145

تنویر فی تنظیر

پس از آن فرموده: نظیر اشکال تفسیر مهدی به هادی، اشکالی است که در لقب مبارک امیر المؤمنین رسیده، چنان چه در معانی الاخبار(1) و علل،(2) از امام باقر علیه السّلام مروی است که از آن جناب پرسیدند: چرا امیر المؤمنین را، امیر المؤمنین می گویند؟

فرمود: «لأنّه یمیرهم العلم» زیرا آن حضرت، طعام علم برای ایشان می آورد. آیا کتاب خداوند وَ نَمِیرُ أَهْلَنا(3) را نشنیده ای؟

وجه اشکال: میره که به معنی جلب طعام است، از مار، یمیر، میرا و امیر، از امرا یأمر به معنی فرمان دهنده است.

بعضی گفتند: امیر، فعل مضارع بر صیغه متکلّم است، خود حضرت نیز این کلام را فرموده، آن گاه به آن مشتهر شد، چنان چه در تأبّط شرّا گفته اند.

وجه سوّم گفته اند: امرای دنیا امیر شدند به جهت آن که ایشان هم متکفّل جلب طعام برای خلق اند و هم آن چه در امور معاش خود به زعم خودشان به آن محتاج اند و اما امیر المؤمنین، پس امارت او به جهت امری بزرگ تر از این است، زیرا آن جناب با مشارکت امرا در میره جسمانیّه برای ایشان جلب طعام روحانی می کند که سبب حیات ابدیّه و قوت روحانیّه ایشان است.

علّامه مجلسی رحمه اللّه این وجه را پسندیده و بهتر همان است که در تفسیر مهدی گفتیم که امارت از جانب خداوند نشود مگر بعد از تکمیل و استعداد و رسیدن به درجه ای از مراتب علوم که هرکس به هرچه محتاج باشد بتواند به او تعلیم نماید.

لذا تا خود، عالم راسخ نشود، نمی تواند بر مسند امارت الهیّه بنشیند، پس خداوند به هرکس از این مقام علمی خبر دهد، می توان گفت به مقام امارت رسیده و هرکس را امیر خواند، ناچار درجات علوم را طی نموده؛ نه مثل امارت مخلوق که هرجاهل

ص: 146


1- علل الشرایع، ج 1، ص 161.
2- معانی الاخبار، ص 63.
3- سوره یوسف، آیه 65.

نادانی را امیر کنند. شاید بتوان وجه سوّم را به این راجع نمود. و اللّه العالم.

این ناچیز گوید: در موهبت دهم از ضوء دوّم از نور دوّم کتاب انوار المواهب که به طبع رسیده و آن جزء «بالکوکب الدّری» ملقّب است، پنج وجه که تماما مدلول اخبارند برای تلقّب حضرت ولایت مآب به لقب امیر المؤمنین ذکر نموده ایم و چون کلام استادنا العلّام حاوی مزایا و خصوصیّاتی بود که در آن جا فوت شده بود، لذا آن را به تمامه نقل نمودیم.

اگر لسان قلم در نکت و لطایف هریک از یک صد و هشتاد و دو اسم و لقب و کنیه حجّت زمان، بنابر آن چه در نجم ثاقب است مفتوح گردد، همانا دفتری عظیم لازم است، پس در این مقام به همین قدر قناعت شد.

در نکت اسم عبد اللّه و احمد و محمد، کنیّه ابو القاسم، لقب یعسوب الدّین و کنیّه ابو تراب که برای حضرت ولیّ عصر است، به تضاعیف مواهب شعاع سوّم از نور اوّل کتاب انوار المواهب رجوع شود که بالعسل المصفّی ملقّب است و به ضوء دوّم از نور سوّم آن کتاب که بالکوکب الدّری ملقّب است، چه در آن ها بیان نکت و لطایف این هاست، ما لا یوجد فی غیر ذلک الکتاب. و اللّه الهادی إلی الصّواب.

ص: 147

ص: 148

فاره دوّم در بیان اسمایی که در نجم ثاقب آن مرحوم منفردا بعد از بیان آن ها وجه مناسبتی را ذکر فرموده و در آن چند مسکة می باشد.

[احمد، ابو القاسم و ابو عبد اللّه] 1 مسکة
اشاره

بدان در نجم ثاقب است که شیخ صدوق در کمال الدّین (1) از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که یکی از اسمای آن حضرت احمد است و فرمود: مردی از فرزندان من در آخر الزّمان بیرون می آید تا آن که فرمود: برای او، دو اسم است: اسم مخفی و اسم ظاهر. اما اسم مخفی، احمد است ...، الخ.

در غیبت شیخ طوسی (2) از حذیفه مروی است که گفت: شنیدم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مهدی را ذکر کرد، پس فرمود: میان رکن و مقام، با او بیعت می کنند، اسم او احمد و عبد اللّه و مهدی است؛ این، نام های او می باشد.

در تاریخ ابن خشّاب و غیره (3) مروی است: آن جناب، صاحب دو اسم است و ظاهر امر، آن دو اسم مبارک رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد.

ایضا در نجم ثاقب است که از جمله اسمای آن بزرگوار، یکی ابو القاسم است، چنان که در اخبار مستفیضه، به سندهای معتبر از خاصّه و عامّه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص: 149


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 653.
2- الغیبة، ص 454.
3- ر. ک: وسائل الشیعه، ج 11، ص 490؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1150؛ بحار الانوار، ج 51، ص 35.

مروی است که فرمود: مهدی از فرزندان من است، اسم او، اسم من و کنیه او، کنیه من است.(1)

در کمال الدّین (2) از ابی سهل نوبختی از عقید خادم مروی است که گفت: آن جناب مکنّی به ابی القاسم است.

در تاریخ ابن خشّاب از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: خلف صالح از فرزندان من می باشد. او مهدی است، اسمش محمد و کنیه اش ابو القاسم است، نیز از قاسم بن عدی روایت کرده که گفت: می گویند کنیه خلف صالح، ابو القاسم است.(3)

در بعضی اخبار از کنیه گذاشتن به ابو القاسم، در صورتی که اسم، محمد باشد، نهی رسیده و بعضی به حرمت ذکر آن حضرت، به این کنیه در مجالس تصریح کردند و این که حکم آن، حکم اسم اصلی آن جناب است که بیاید.

از اسمای دیگر آن بزرگوار، ابو عبد اللّه است، چنان که در نجم ثاقب از گنجی شافعی در کتاب بیان در احوال صاحب الزّمان علیه السّلام (4) از حذیفه، از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده؛ فرمود: اگر از دنیا مگر یک روز نماند، هر آینه خداوند مردی را برمی انگیزاند که اسم او، اسم من و خلق او، خلق من و کنیه او، ابو عبد اللّه است. بیاید آن جناب که مکنّی به کنیه جمیع اجداد طاهرین خود است.

[ابو جعفر، ابو محمّد و ابو ابراهیم و ابو تراب]

از جمله اسمای آن بزرگوار، ابو جعفر و ابو محمد و ابو ابراهیم است، چنان که ایضا

ص: 150


1- الامامة و التبصرة، ص 120؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 286؛ کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 67.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 432، پاورقی شماره 2.
3- ر. ک: کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 275؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 392؛ بحار الانوار، ج 51، ص 24.
4- البیان فی اخبار صاحب الزمان، باب سیزدهم، ص 129.

در نجم ثاقب از حضینی روایت کرده که در هدایه (1) گفته است: کنیّه آن جناب، ابو جعفر و ابو محمد و ابو ابراهیم است.

از اسامی دیگر آن جناب، ابو تراب است که کنیه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است، چنان که ایضا در نجم ثاقب است که مراد از ابو تراب، صاحب خاک و مربّی زمین باشد، چنان چه یکی از وجوه قرار دادن این کنیه برای آن حضرت است.

در تفسیر آیه شریفه وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها(2) بیاید که فرمودند: ربّ زمین، امام زمین است و این که مردم به نور حضرت مهدی علیه السّلام از نور آفتاب و ماه مستغنی شوند.

[ابو صالح]

دیگر از اسامی آن جناب، ابو صالح است، چنان که در ذخیرة اللّباب ذکر کرده: عبّاد مکنّی به ابو صالح است و این کنیه معروف آن حضرت، میان عرب های بلدی و بادیه نشین است که پیوسته در توسّلات و استغاثات خود، آن جناب را به این اسم می خوانند و شعرا و ادبا در قصاید و مدایح خود ذکر می کنند. از بعضی قصص آینده معلوم می شود که سابقا شایع بوده است. در باب نهم، ذکر مأخذی برای این کنیه خواهد شد، ان شاء اللّه تعالی.

[امیر الأمرة]

از اسامی دیگر آن جناب، امیر الأمره است که امیر المؤمنین علیه السّلام آن جناب را به آن خواندند، چنان چه ثقه جلیل، فضل بن شاذان، در کتاب غیبت (3) خود از امام صادق علیه السّلام از آن حضرت روایت کرده که بعد از ذکر جمله ای از فتن و حروب و

ص: 151


1- الهدایة الکبری، ص 328.
2- سوره زمر، آیه 69.
3- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، ص 286، ذیل حدیث سی و نهم.

آشوب ها فرمود: دجّال بیرون می آید و در اغوا و اضلال مبالغه می کند، پس امیر امره و قاتل کفره و سلطان مأمول ظاهر می شود که عقول در غیبت او متحیّر است. ای حسین! او نهم از فرزندان تو است. بین رکنین ظاهر می شود و بر ثقلین غلبه می کند.

[ایدی]

از جمله اسامی آن جناب، ایدی است، چنان که در نجم ثاقب از هدایه حضینی (1) و مناقب قدیمه از القاب آن جناب، آن را شمرده اند. ظاهرا مراد از ایدی که جمع ید است، در این جا به معنی نعمت باشد، چنان چه صدوق در کمال الدّین (2) و ابن شهر آشوب در مناقب (3) از جناب کاظم علیه السّلام روایت کردند که در تفسیر آیه شریفه:

وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً(4) فرموده: امام ظاهر، نعمت ظاهره و امام غایب، نعمت باطنه است. در مواضع بسیاری از قرآن، نعمت به امام علیه السّلام تفسیر شده است.

[بقیة اللّه]

از دیگر اسامی آن بزرگوار، بقیّة اللّه است، چنان که در ذخیره گفته: این، نام آن جناب است.

در کتاب ذوهر و در غیبت (5) فضل بن شاذان از جناب صادق علیه السّلام مروی است که ضمن احوال قائم علیه السّلام فرمود: چون خروج کرد، پشت به کعبه می دهد و سی صد و سیزده مرد جمع می شود. اوّل چیزی که تکلّم می فرماید، این آیه است: بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ

ص: 152


1- لقب مذکور در کتاب« الهدایة الکبری» یافت نشد.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 268.
3- مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 314.
4- سوره لقمان، آیه 20.
5- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، ص 280، ذیل حدیث سی و نهم.

کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (1). آن گاه می فرماید: منم بقیّة اللّه و حجّت و خلیفه او بر شما. سلام کننده ای بر او سلام نمی کند مگر آن که می گوید: السّلام علیک یا بقیّة اللّه فی أرضه!

شیخ فرات بن ابراهیم در تفسیر(2) خود از عمران بن واهر روایت کرده که گفت:

مردی خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کرد: آیا به امرة المؤمنین به حضرت قائم علیه السّلام سلام کنیم، یعنی به او بگوییم یا امیر المؤمنین؟

فرمود: نه! این اسمی است که خداوند، امیر المؤمنین علیه السّلام را به آن نامید، که احدی پیش از او و بعد از او نامیده نمی شود مگر آن که کافر باشد.

گفت: پس چگونه بر او سلام کنیم؟

فرمود: بگویید السّلام علیک یا بقیّة اللّه! آن گاه حضرت، بقیّة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین را خواند.

[بئر معطّله]

از دیگر اسامی آن بزرگوار، بئر معطّله است، چنان که در نجم ثاقب از علی بن ابراهیم است که در تفسیر(3) خود از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده؛ در تفسیر آیه شریفه وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ(4) فرمود: این مثلی است که برای آل محمد علیهم السّلام جاری شده؛ بئر معطّله چاهی است که از آن آب کشیده نمی شود.

آن امامی است که غایب شده، پس تا وقت ظهور علم از او اقتباس نمی شود؛ یعنی به اسباب ظاهره متداوله برای هرکس در هروقت، چنان چه در عصر هرامامی میسّر بود، غیر از آن جناب که اگر مانع خارجی نبود، قصر مرتفع بودند، پس منافات ندارد با آن چه از تمکّن انتفاع به علم و سایر فیوضات آن جناب، به غیر اسباب متعارف برای

ص: 153


1- سوره هود، آیه 86.
2- تفسیر فرات الکوفی، ص 193.
3- تفسیر القمی، ج 2، ص 85.
4- سوره حج، آیه 45.

خواصّ بلکه غیر ایشان ذکر خواهیم نمود.

[بقیة الانبیاء] 2 مسکة
اشاره

بدان یکی از اسامی آن بزرگوار بقیّة الانبیا است، چنان که ایضا در نجم ثاقب است که این اسم با چند لقب دیگر در خبری که حافظ برسی در مشارق الأنوار(1) از حکیمه خاتون روایت کرده مذکور است، به نحوی که عالم جلیل سید حسین مفتی کرکی، سبط محقّق ثانی در کتاب دفع المناوات از او نقل کرده و گفت: تولد قائم علیه السّلام، شب نیمه شعبان بود تا آن که می گوید: آن جناب را نزد برادرم حسن بن علی علیهما السّلام آوردم، حضرت به دست شریف بر روی نور او مسح فرمود که نور انوار بود و فرمود: ای حجّت اللّه، بقیّه انبیا، نور اصفیا، غوث فقرا، خاتم اوصیا، نور اتقیا و صاحب کره بیضا سخن گو!

فرمود: «اشهد ان لا اله الّا اللّه» ...، تا آخر آن چه در ولادت آن حضرت ذکر شد.

لکن در نسخه مشارق چنین است: ای حجّت اللّه، بقیّه انبیا، خاتم اوصیا، صاحب کره بیضا و مصباح دریای عمیق شدید الضّیا سخن بگو! سخن بگو ای خلیفه اتقیا و نور اوصیا ...، الخ.

[تأیید]

از دیگر اسامی آن حضرت، تأیید است، چنان که در هدایه،(2) آن را از القاب آن حضرت شمرده و آن به معنی نیرو و قوّت دادن است.

در کمال الدّین (3) از امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است که بعد از ذکر شمایل و نام های

ص: 154


1- مشارق الانوار الیقین، ص 157.
2- الهدایة الکبری، ص 328.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 653.

آن جناب فرمود: دست خود را بر سرهای عباد می گذارد. پس مؤمنی نمی ماند مگر آن که دلش سخت تر از پاره آهن می شود و خداوند به آن مؤمن، قوّت چهل مرد می دهد.

[تمام]

و از جمله اسامی آن بزرگوار، تمام است، چنان که در هدایه،(1) آن را از القاب شمرده و معنی آن واضح است، چه آن حضرت در صفات حمیده و کمال، افعال و شرافت نسب، شوکت، حشمت، سلطنت، قدرت و رأفت، تامّ و تمام، بی عیب و منقصت و زوال است.

محتمل است مراد از تمام، متمّم و مکمّل باشد، چه به وسیله آن جناب خلافت و ریاست الهیّه در زمین، آیات باهره، علوم و اسرار انبیا و اوصیا تمام شود و این اطلاق، در استعمال شایع است.

[ثائر]

و از جمله اسامی آن جناب، ثائر است، چنان که در نجم ثاقب از مناقب قدیمه نقل کرده و آن را از القاب آن جناب شمرده. ثائر، کینه خواه را گویند که آرام نگیرد تا قصاص نماید و خواهد آمد که آن جناب خون جدّ بزرگوار خود، بلکه خون جمیع اصفیا را مطالبه کند. در دعای ندبه است؛ «این الطّالب بذحول الأنبیا و ابناء الانبیاء، أین الطّالب بدم المقتول بکربلا».

[جعفر]

از جمله اسامی آن حضرت، جعفر است، چنان که شیخ صدوق رحمه اللّه در

ص: 155


1- الهدایة الکبری، ص 328.

کمال الدّین (1) از حمزة بن الفتح روایت کرده؛ گفت: برای ابی محمّد علیه السّلام مولودی شد که به کتمان او امر فرمود.

حسن بن منذر از او پرسید: اسمش چیست؟

گفت: محمد نامیده و به جعفر کنیه گذاشته شد.

ظاهرا مراد، کنیه معروف نباشد بلکه مقصود آن است که به اسم آن جناب تصریح نمی کنند بلکه به کنایه از او، به جعفر تعبیر می کنند از ترس عمویش جعفر که شیعیان چون با یکدیگر سخن گویند، بگویند: جعفر را دیدیم یا او امام است یا از او توقیع رسید یا این مال را نزد او ببر و هکذا که تابعان جعفر نفهمند.

در غیبت شیخ نعمانی،(2) دو خبر از امام محمد باقر علیه السّلام است که در آن جا از القاب آن جناب شمرده اند؛ به عموی خود کنیه گذاشته شد یا از او به عمویش کنایه کنند.

ظاهرا مراد از آن دو خبر، همین باشد.

علّامه مجلسی احتمال داد شاید کنیه بعضی از عموهای آن جناب، ابو القاسم بوده یا کنیه آن جناب ابو جعفر یا ابی الحسین یا ابی محمد نیز باشد که این ها کنیه حضرت مجتبی علیه السّلام و سید محمد معروف، عموی آن حضرت است و بعد از آن، احتمالی که ما دادیم را ذکر نمود. آن گاه فرمود: اوسط اظهر است؛ چنان چه در خبر حمزة بن الفتح گذشت ...، الخ و این بسیار غریب است، چون در نسخ کمال الدّین، حتی در نسخه خود آن مرحوم که نقل کردند؛ جعفر است نه ابی جعفر.(3)

در منتهی الأرب گفته: «و یقال: فلان یکنّی بابی عبد اللّه مجهولا و لا یقال یکنّی بعبد اللّه»؛ این کلام برای دفع توهّم است که مثلا جایی که کنیه ابی عبد اللّه یا ابی جعفر است، نباید گفت: کنی بعبد اللّه یا بجعفر.

بنابراین آن جا که چنین کلامی صادر شد، غرض خود آن اسم است. و اللّه العالم.

ص: 156


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 432.
2- الغیبة، صص 179- 178.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 37.
[حق] 3 مسکة
اشاره

ایضا در نجم ثاقب، یکی از اسامی آن جان جهان و امام عالمیان، حقّ است که در مناقب قدیمه و هدایه،(1) آن را از القاب شمرده اند.

در کافی (2) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که در آیه شریفه: وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ (3) ...، الخ فرمود: چون قائم علیه السّلام خروج کند، دولت باطل برود. بنابراین تفسیر، تعبیر به صیغه ماضی به جهت تأکید وقوع آن و بیان این که شکّی در آن نیست و گویا واقع شده است.

در زیارت آن جناب است: «السّلام علی الحقّ الجدید». ظاهر است که جمیع حالات، صفات، افعال، اقوال، اوامر و نواهی آن حضرت، تمام منافع و خیرات و مصالح ثابته باقیّه تامّه را داراست که در آن، ضرر و مفسده و خطایی، نه در دنیا و آخرت و نه برای خود و احدی از پیروان آن جناب راه ندارد.

[جوار الکنّس]

و از جمله اسامی آن بزرگوار، جوار الکنّس است؛ یعنی ستاره های سیّاره که زیر شعاع آفتاب پنهان می شوند؛ چون وحشیان که در خوابگاه درآیند و، در آن جا پنهان شوند.

در کمال الدّین (4) و غیبت شیخ طوسی (5) و غیبت نعمانی (6) در تفسیر آیه شریفه:

ص: 157


1- الهدایة الکبری، ص 328.
2- الکافی، ج 8، ص 287.
3- سوره اسراء، آیه 81.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 325.
5- الغیبة، شیخ طوسی، ص 150.
6- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 149.

فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ* الْجَوارِ الْکُنَّسِ (1) از جناب باقر علیه السّلام مروی است؛ فرمود:

مراد از آن، امامی است که سنه دویست و شصت غایب شود، آن گاه مانند شهاب درخشان در شب تاریک ظاهر شود. سپس به راوی فرمود: اگر آن زمان را درک کردی، چشم هایت روشن خواهد شد.

[حجّت و حجّت اللّه]

و دیگر از اسامی آن حضرت، حجّت و حجّت اللّه است، چنان که در عیون (2) و کمال الدّین (3) و غیبت شیخ (4) و کفایة الاثر(5) علی بن مجد خرّاز، از ابی هاشم جعفری مروی است که گفت: شنیدم امام علی النّقی علیه السّلام می فرماید: جانشین بعد از من، حسن پسر من است. حال شما با جانشین بعد از جانشین من چگونه خواهد بود؟

گفتم: چرا، فدایت شوم؟

فرمود: به جهت آن که شخص او را نمی بینید و بردن نام او برای شما حلال نیست.

گفتم: پس چگونه او را ذکر کنیم؟

فرمود: بگویید حجّت از آل محمد علیهم السّلام.

این از القاب شایع آن جناب است که در ادعیّه و اخبار بسیاری به همین لقب مذکور شده اند و بیشتر محدّثین، آن را ذکر نموده اند. سایر ائمّه علیهم السّلام در این لقب، شریک اند و همه از جانب خداوند حجّت های بر خلق اند، لکن این لقب چنان به آن جناب اختصاص دارد که در اخبار هرجا بی قرینه و شاهدی ذکر شود، مراد، آن حضرت است.

ص: 158


1- سوره تکویر، آیات 15 و 16.
2- ر. ک: علل الشرایع، ج 1، ص 245.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 648.
4- الغیبة، شیخ طوسی، ص 202.
5- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 288.

بعضی گفتند: لقب آن جناب، حجّت اللّه؛ به معنی غلبه یا سلطنت خدا بر خلایق است، چه این دو به واسطه آن حضرت به ظهور خواهد رسید.

نقش خاتم آن جناب، أنا حجّة اللّه و به روایتی أنا حجّة اللّه و خالصته است و به همین مهر، روی زمین حکومت کند.

[خداشناس]

از جمله اسامی آن بزرگوار، خداشناس است، چنان چه ایضا در مناقب قدیمه و هدایه است که این، نام آن حضرت می باشد.

شامکونی که به اعتقاد کفره هند، پیغمبر صاحب کتاب بوده و گویند بر اهل خطا و ختن مبعوث شده و مولد او، شهر کیلواس بوده، گوید: دنیا و حکومت آن به فرزند سید خلایق دو جهان، یشن- که به زبان ایشان، نام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است- برسد، او بر کوه های مشرق و مغرب دنیا حکم براند، فرمان دهد و بر ابرها سوار شود؛ فرشتگان، کارکنان او و پری زادان و آدمیان، در خدمت او باشند.

از سودان که زیر خطّ استواست تا عرض تسعین که زیر قطب شمالی است و ماورای اقلیم هفتم را که گلستان ارم و کوه قاف باشد، صاحب شود و دین خدا یک دین باشد، نام او ایستاده و خداشناس است.(1)

[داعی]

از جمله اسامی آن حضرت، داعی است، چنان که ایضا آن را در هدایه (2) از القاب شمرده و در زیارت مأثوره آن جناب است: السّلام علیک یا داعی اللّه. و آن جناب از جانب خداوند داعی خلایق برای خداوند و به سوی خداوند است.

انجام این دعوت را به آن جا رساند که در دنیا دینی جز دین جدّ بزرگوار خود صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص: 159


1- ر. ک: تذکرة الائمه، ص 184.
2- الهدایة الکبری، ص 366.

نگذارد. به وجود و دعوت او صدق وعده صادق الوعد ظاهر شود که لیظهر علی الدّین، چنان چه تفسیر آن بیاید ...، بلکه در تفسیر علی بن ابراهیم (1) در آیه شریفه یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ (2) ...، الخ مروی است: خداوند نور خود را به قائم آل محمد علیهم السّلام تمام می کند.

[ساعة] 4 مسکة
اشاره

بدان یکی از القاب و اسامی شریف آن بزرگوار، ساعة است.

در حدیث طولانی مفضّل و غیر آن از جناب صادق علیه السّلام مروی است: مراد از ساعة در آیه شریفه: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها*(3)، در آیه مبارکه یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ، ...*، الخ، در آیه شریفه: وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ(4)، در آیه کریمه: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ(5) و در آیه شریفه: وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ*(6) تا قوله تعالی أَلا إِنَّ الَّذِینَ یُمارُونَ فِی السَّاعَةِ لَفِی ضَلالٍ بَعِیدٍ(7)؛ در تأویل حضرت مهدی علیه السّلام است.

مفضّل سؤال کرد: معنی یمارون چیست؟

فرمود: می گویند کی متولّد شد، چه کسی او را دیده، کجاست و کی ظاهر می شود.

همه این ها به جهت استعجال در امر الهی و شکّ در قضای او است. مشابهت آن

ص: 160


1- تفسیر القمی، ج 2، ص 365.
2- سوره توبه، آیه 32.
3- سوره اعراف، آیه 187؛ سوره نازعات، آیه 42.
4- سوره زخرف، آیه 85.
5- سوره زخرف، آیه 66.
6- سوره احزاب، آیه 63؛ سوره شوری، آیه 17.
7- سوره شوری، آیه 18.

حضرت با ساعة از جهات بسیار است که مخفی نیست؛(1) مثل آن چه فرمود و مثل آمدن هردو بغتتا و شراکت در علامات بسیار از خسف و مسخ، ظهور آتش و غیر آن؛ امتیاز مؤمن از کافر به سبب هردو، هلاکت جبّارین، وقت قرار ندادن خداوند برای آمدن آن دو نزد انبیا و ملایکه و اخبار جمیع پیغمبران به آمدن هردو.

در تفسیر آیه شریفه: وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ (2) که خطاب به جناب موسی علیه السّلام است که ایّام خداوند را متذکّر کند و یاد بنی اسراییل آورد، رسیده: ایّام خداوند سه روز است؛ روز قائم علیه السّلام، روز رجعت و روز قیامت.(3) در بعضی اخبار به جای رجعت، روز موت ذکر شده.

مسعودی در اثبات الوصیّه (4) روایت کرده: آن روز که حضرت موسی علیه السّلام ایّام اللّه را برای بنی اسراییل ذکر می کرد، زیر منبر او، هزار پیغمبر مرسل بودند.

در غیبت فضل بن شاذان (5) مروی است: امام حسن مجتبی علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرسید: ای رسول خدا! قائم ما اهل بیت کی خروج خواهد کرد؟

فرمود: ای حسن! جز این نیست که مثل او مثل ساعة، یعنی روز قیامت است که خدای تعالی علم آن را بر اهل آسمان ها و زمین پنهان داشته، نمی آید مگر ناگاه و بی خبر.

در کافی (6) مروی است که در آیه شریفه: حَتَّی إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ(7) فرمود: مراد از ما یُوعَدُونَ، خروج قائم علیه السّلام است و او، ساعة می باشد،

ص: 161


1- ر. ک: مختصر بصائر الدرجات، ص 178؛ الهدایة الکبری، ص 392؛ الصراط المستقیم، ج 2، صص 257- 256.
2- سوره ابراهیم، آیه 5.
3- المحتضر، ص 98؛ بحار الانوار، ج 13، ص 12 و ج 51، ص 45.
4- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب، ص 61.
5- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، حدیث دوم، ص 28.
6- الکافی، ج 1، ص 431.
7- سوره مریم، آیه 75.

آن روز می دانند چه از خداوند به دست قائم او بر ایشان نازل شده و می شود.

[شرید]

از جمله اسامی آن بزرگوار، شرید است که در لسان ائمّه علیهم السّلام، خصوصا امیر المؤمنین و جناب باقر علیهما السّلام مکرّر به این لقب مذکور شده.

شرید به معنی رانده شده است؛ یعنی از این خلق منکوس که نه جنابش را شناختند، نه قدر وجود نعمتش را دانستند و نه در مقام شکرگزاری و ادای حقّش برآمدند، بلکه پس از یأس اوایل ایشان از غلبه و تسلّط بر آن جناب و قتل و قمع ذرّیّه طاهره اجلاف ایشان به اعانت زبان و قلم، در مقام نفی و طردش از قلوب برآمدند، بر اصل نبودن و نفی تولّدش ادلّه اقامه نمودند و خاطرها را از یادش محو کردند.

خود آن حضرت به ابراهیم بن علی بن مهزیار فرمود: پدرم به من وصیّت نمود از زمین منزل نگیرم، مگر جایی که از همه جا مخفی تر و دورتر باشد به جهت پنهان نمودن امر خود و محکم کردن محلّ خود از مکاید اهل ضلال.

تا آن که می فرماید: پدرم به من فرمود: ای پسرم! بر تو باد به ملازمت جاهای نهان از زمین و طلب کردن دورترین، زیرا برای هرولیّی از اولیای خداوند، دشمنی مغالب و ضدّی منازع الخبر است.

[صاحب الناحیه] 5 مسکة
اشاره

از جمله اسامی آن نور کردگار، صاحب الناحیه است، چنان چه در نجم ثاقب ذکر فرموده و اطلاق آن در اخبار بر آن جناب بسیار است. لکن علمای رجال فرمودند: بر امام حسن علیه السّلام، بلکه بر امام علی النّقی علیه السّلام نیز اطلاق می شود.(1)

ص: 162


1- ر. ک: مجمع البحرین، ج 2، ص 585.

سید علی بن طاوس در اقبال (1) و محمد بن مشهدی در مزار(2) و غیر ایشان روایت کردند: سنه دویست و پنجاه و دو از ناحیه بیرون آمد بر دست شیخ محمد بن غالب اصفهانی زیارت معروفه ای که مشتمل بر اسامی شهدا است.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(3) فرموده: در خبر اشکالی است به جهت تقدّم تاریخ آن بر ولادت قائم علیه السّلام به چهار سال، شاید نسخه، دویست و شصت و دو بوده و احتمال دارد از حضرت امام حسن علیه السّلام صادر شده باشد.

از این کلام، قلّت اطلاق آن بر غیر امام زمان علیه السّلام معلوم می شود بلکه کفعمی در حاشیه مصباح خود گفته: ناحیه، هرمکانی است که صاحب الأمر- صلوات اللّه علیه- در غیبت صغرا آن جا بوده است.

[ضحی]

از دیگر اسمای آن بزرگوار، ضحی است، چنان که در تأویل الآیات (4) شیخ شرف الدّین نجفی در تأویل سوره مبارکه وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها(5) مروی است؛ شمس، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و ضحای شمس که نور و ضیای آفتاب است؛ چون بتابد، قائم علیه السّلام.

در بعضی نسخ، خروج آن جناب است. ظاهر است که پرتو نور رسالت و شعاع خورشید آن حضرت توسط آن جناب در شرق و غرب عالم زمین، بر هرصغیر و کبیر و برنا و پیر خواهد تابید.

ص: 163


1- الاقبال، ص 573.
2- المزار، ص 486.
3- بحار الانوار، ج 98، ص 274.
4- تأویل الآیات، صص 778- 777.
5- سوره شمس، آیه 1.
[صبح مسفر]

از جمله اسامی آن حضرت، صبح مسفر است، چنان که در هدایه (1) آن را از القاب شمرده و محتمل است آن را از آیه شریفه: وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ(2) استنباط کرده یا در تأویل آن به حضرت، خبری به نظر او رسیده، مناسبت آن به حضرت، چون صبح صادق روشن و هویداست.

[غیب]

از دیگر اسمای شریف آن بزرگوار، غیب است، چنان که در نجم ثاقب، آن را از ذخیره نقل نموده و از نام های آن حضرت شمرده که در قرآن مذکور است.(3)

در کمال الدّین (4) صدوق از جناب صادق علیه السّلام مروی است که در آیه شریفه:

هُدیً لِلْمُتَّقِینَ* الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ (5)، فرمود: متّقون، شیعیان علی بن ابی طالب علیه السّلام هستند و اما غیب، او حجّت غایب است.

شاهد بر این قول، خدای تعالی است که فرموده: وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (6)؛ می گویند: چرا آیتی از جانب پروردگارش بر او فروفرستاده نشد، پس بگو: غیب نیست مگر برای خدا، پس منتظر باشید، به درستی که من با شما از منتظرانم؛ یعنی برای آمدن آن غیب که از آیات خداوندی است.

ص: 164


1- الهدایة الکبری، ص 328.
2- سوره مدثر، آیه 34.
3- ر. ک: تذکرة الائمة، ص 184.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 18.
5- سوره بقره، آیات 2 و 3.
6- سوره یونس، آیه 20.
[غریم]

از دیگر اسمای شریف آن بزرگوار، غریم است، چنان که علمای رجال (1) تصریح نمودند، از القاب خاصّه است و در اخبار اطلاق آن بر حضرت، شایع است.

غریم، هم به معنی طلبکار و هم به معنی بدهکار است، در این جا به معنی اوّل است. این لقب، مثل غلام از روی تقیّه بود، چون شیعیان می خواستند مالی نزد آن جناب یا وکلایش بفرستند یا وصیّت کنند یا از جانب آن حضرت مطالبه کنند و نظایر این مقام، او را به این لقب می خواندند. او از غالب ارباب زرع و تجارت و حرفه و صناعت، طلبکار بود.

شیخ مفید در ارشاد(2) از محمد بن صالح روایت کرده که گفت: چون پدرم مرد و امر به من راجع شد و دستکی از مال غریم برای پدرم بر مردم بود.

شیخ فرمود: این رمزی بود که قدیم شیعه آن را میان خود می شناختند و خطاب ایشان به آن حضرت برای تقیّه بود.

[فتح]

از جمله اسامی آن بزرگوار، فتح است، چنان که در هدایه (3) آن را از القاب شمرده.

در اخبار ولادت گذشت که حکیمه خاتون به نرجس خاتون گفت: خداوند امشب غلامی به تو می بخشد که در دنیا و آخرت سید است و او فرج مؤمنین می باشد.

در کتاب تنزیل و تحریف احمد بن محمد سیّاری، مروی است که در آیه شریفه: إِذا جاءَ ...، الخ فرمودند: مراد از فتح، فتح قائم علیه السّلام است.

ص: 165


1- رجال ابن داود، ص 296.
2- الارشاد، ج 2، ص 362.
3- الهدایة الکبری، ص 328.

در تفسیر علی بن ابراهیم (1) در تفسیر آیه شریفه: نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ (2) مذکور است: یعنی در دنیا به فتح قائم علیه السّلام.

[فقیه]

دیگر از اسامی آن بزرگوار، فقیه است، چنان چه شیخ طوسی در تهذیب،(3) در باب حدّ حرم حسین علیه السّلام از محمد بن عبد اللّه بن جعفر حمیری روایت کرده؛ گفت: به فقیه علیه السّلام نوشتم، از او سؤال کردم آیا جایز است مرد، به خاک قبر حسین علیه السّلام تسبیح بفرستد و آیا فضلی در او هست؟

پس جواب داد، توقیع را خواندم و از آن نسخه کردم: به آن تسبیح بفرست. پس چیزی افضل از تسبیح نیست و از فضل او این است که مسبّح، تسبیح را فراموش می کند و آن سبحه را می چرخاند. پس آن را برای او تسبیح می نویسند.

نیز از او روایت کرده: به فقیه علیه السّلام نوشتم، از او سؤال کردم از خاک قبر آن حضرت که با میّت در قبرش گذارده می شود، آیا جایز است یا نه؟

پس جواب داد، توقیع را خواندم و از آن نسخه کردم: با میّت در قبرش گذاشته می شود و با حنوط او مخلوط کنند، ان شاء اللّه و مراد از فقیه در این جا، یقینا آن جناب است.

[فیذموا] 6 مسکة
اشاره

ایضا یکی از اسامی آن بزرگوار، فیذمواست، چنان که شیخ اقدم، احمد بن محمد بن

ص: 166


1- تفسیر القمی، ج 2، ص 366.
2- سوره صف، آیه 13.
3- تهذیب الاحکام، ج 6، صص 76- 75.

عیّاش در مقتضب الاثر،(1) از جابر بن یزید جعفی روایت کرده؛ گفت: شنیدم سالم بن عبد اللّه بن عمر بن الخطاب می گفت: شنیدم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود: به درستی که خدای عزّ و جلّ در آن شبی که مرا به سوی خود برد به من وحی فرستاد: ای محمد! چه کسی را در زمین بر امّت خود جانشین خود کردی و او به این داناتر بود؟

گفتم: برادرم را ای پروردگار من!

فرمود: ای محمد! علی بن ابی طالب؟

گفتم: آری!

فرمود: ای محمد! من بر زمین واقف و آگاه شدم، پس تو را از آن برگزیدم، ذکر نمی شوم تا آن که تو با من ذکر شوی. آن گاه در رتبه دوّم با نظر علمی به آن نگاه کردم، پس علی بن ابی طالب را از آن اختیار کردم و او را وصیّ تو گرداندم، پس تویی سید انبیا و علی است سید اوصیا.

آن گاه اسمی از نام های خود برای او مشتق کردم، پس منم اعلی و او علی است.

به درستی که علی علیه السّلام، فاطمه علیها السّلام، حسن علیه السّلام، حسین و ائمّه علیهم السّلام را از یک نور خلق کردم، آن گاه ولایت ایشان را بر ملایکه عرضه داشتم، پس هرکه آن را قبول کرد، از مقرّبین شده و هرکس آن را انکار نمود، از کافرین شد.

ای محمد! اگر بنده ای از بندگان مرا عبادت کند تا آن که منقطع شود، سپس با انکار ولایت ایشان، مرا ملاقات کند، او را در آتش خود داخل می کنم.

پس فرمود: ای محمد! آیا دوست داری ایشان را ببینی؟

گفتم: آری!

فرمود: پیش برو در جلو خود، پیش رفتم، ناگاه دیدم علی بن ابی طالب، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی و حجّت قائم علیهم السّلام را که گویا ستاره ای درخشان وسط ایشان بود.

ص: 167


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 26.

گفتم: ای پروردگار من! این ها کیستند؟

فرمود: ایشان امامان اند و این که ایستاده، حلال را حلال و حرام را حرام می کند و از اعدای من انتقام می کشد. ای محمد! او را دوست دار، زیرا من او را و کسی که او را دوست دارد، دوست دارم.

جابر گفت: چون سالم از حجر کعبه برگشت، او را متابعت کردم. گفتم: ای ابا عمرو! تو را به خداوند قسم می دهم، آیا کسی غیر از پدرت تو را به این نام ها خبر داد؟

گفت: اما حدیث از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، پس نه و لکن با پدرم نزد کعب الأحبار بودم، از او شنیدم که می گفت: به درستی که ائمّه این امّت بعد از پیغمبر خود بر عدد نقبای بنی اسراییل است، پس علی بن ابی طالب علیه السّلام پیدا شد. کعب گفت: این مقفّی اوّل ایشان و یازده نفر از فرزندان او است. آن گاه ایشان را به نام هایشان در تورات نامید:

«نقرثیب، قیذوا، دبیرا، مفسورا، مسموعاه، دوموه، مثیوا، هذار، یثیموا، بطور، نوقس، فیذموا.»

ابو عامر هشام دستوانی راوی این خبر، گفت: شخصی یهودی را در حیره ملاقات نمودم که نزدیک کربلاست، او را عتوا بن اوسوا می گفتند و او عالم یهود بود. این اسماء را از او سؤال کردم.

گفت: این ها اسم نیستند. اگر اسم بودند، هر آینه در سلک اسما رقم می شد، لکن این ها برای اقوامی اوصاف جمیله و به زبان عبرانی صحیح است، آن ها را در تورات می یابیم و اگر از غیر من آن ها را سؤال کنی، هر آینه از معرفت آن ها کور خواهد بود یا خود را به کوری زند.

گفت: چرا چنین کند؟

گفت: کوری، از روی جهل به آن ها و به کوری زدن، برای آن که بر فساد دین خود معین نباشد و به این، بصیرت پیدا نکنند.

این که من برای تو به این اوصاف اقرار کردم، برای آن است که من مردی از فرزندان هارون بن عمران هستم و به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مؤمنم. ایمان خود را از خواصّ خود پنهان

ص: 168

می کنم، از یهودانی که اسلام را برای ایشان اظهار نمی کنم و هرگز برای احدی بعد از تو اظهار نخواهم کرد تا آن که بمیرم.

گفتم: چرا؟

گفت: زیرا در کتب پدران گذشته خود یافتم که در ظاهر به این پیغمبری که اسم او محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است ایمان نیاوریم، ولی در باطن به او ایمان بیاوریم تا آن که مهدی قائم از فرزندان او ظاهر شود، پس هرکس از ما او را درک کند، به او ایمان آورد و آخر آن نام ها به او، وصف کرده شده است.

گفتم: به چه مدح کرده شده؟

گفت: به این که بر جمیع دین ها غالب می شود، مسیح با او خروج می کند، به دین او درمی آید و مصاحب او می شود.

گفتم: این اوصاف را برای من وصف کن.

گفت: آری! و آن را ستر کن مگر از اهل و موضعش، ان شاء اللّه تعالی.

امّا نقرثیب، او اوّل اوصیا و وصیّ آخر انبیاست.

و قیذوا، ثانی اوصیا و اوّل عترت اصفیا است.

امّا دبیرا، دوّم عترت و سید الشهداست.

مسفورا، سید کسانی است که خدا را از بندگانش عبادت کردند.

امّا مسموعاه، او وارث علم اوّلین و آخرین؛

مثیوا، بهترین محبوس در زندان ظالمین؛

هذار، مقهور دور شده از وطن ممنوع است.

امّا یثیموا، کوتاه عمری است که آثارش طولانی است.

بطور، اسم چهارم او؛ یعنی علی علیه السّلام است،

امّا نوقس، هم نام عمّ خود است.

امّا فیذموا، او مفقود از پدر و مادر خویش و به امر خداوند غایب است و حکم او را برپا می دارد.

ص: 169

نعمانی در غیبت (1) خود فرموده: عبد الحکیم بن حسن سمرّی رحمه اللّه، چیزی را بر من قرائت کرد که آن را مردی از یهود در ارجان املا نموده بود، او را حسن بن سلیمان می گفتند و از علمای یهود بود. در آن جا اسمای ائمّه علیهم السّلام به زبان عبرانی و عدد ایشان بود و من به لفظ او بیان می کنم و در آن بود آن چه خواندم که خداوند پیغمبری را از فرزندان اسماعیل مبعوث می فرماید، اسم اسماعیل در تورات اشموعیل و اسم آن پیغمبر، میمی ماد؛ یعنی محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است، او بزرگ خواهد شد و از آل او دوازده نفر ائمّه و بزرگان اند که به ایشان اقتدا می شود. نام های ایشان ثقرثیب ...، تا آخر آن چه گذشت. از او سؤال کردند این اسامی در کدام سوره است؟

گفت: در مسد سلیمان؛ یعنی در قصّه او.

مخفی نماند که کلمه فیذموا در بیشتر نسخ، با قاف و در بعضی با فا است و چون زبان، عبری و نسخ قدیمه، غیر مقرّوه است، در ضبط آن و غیر آن اطمینانی نیست.

[منصور]

دیگر از اسامی آن بزرگوار، منصور است، چنان که در ذخیره و تذکره (2) مذکور است: این، اسم آن جناب در کتاب دید براهمه است که به اعتقاد ایشان از کتب آسمانی است.

در تفسیر شیخ فرات بن ابراهیم کوفی (3) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که در تفسیر آیه شریفه: وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً(4) فرمود: آن حسین است؛ یعنی او، مظلوم کشته شده. فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً. فرمود: خداوند مهدی علیه السّلام را منصور نامید، چنان چه احمد، محمد و محمود صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عیسی علیه السّلام، مسیح

ص: 170


1- الغیبة، صص 109- 108.
2- تذکرة الائمة، ص 184.
3- تفسیر فرات الکوفی، ص 240.
4- سوره اسراء، آیه 33.

نامیده شد.

شاید نکته تعبیر از آن جناب به امام منصور در زیارت عاشورا، آیه مذکور باشد به مناسبتی که وجه آن واضح است، و اللّه العالم.

[منتقم] 7 مسکة
اشاره

بدان یکی از اسامی آن بزرگوار، منتقم است، چنان که در نجم ثاقب از مناقب قدیمه و ذخیره نقل کرده که آن را از القاب شمرده اند.

در خطبه غدیریّه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در اوصاف آن جناب است: ألا انّه المنتقم من الظالمین.

در خبر طولانی مشهور جارود بن منذر، به روایت ابن عیّاش در مقتضب (1) است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: آن شب که مرا به آسمان بردند، خداوند به من وحی نمود که سؤال کنم که رسولان پیش از من بر چه امر مبعوث شدند؟

گفتم: بر چه مبعوث شدید؟

گفتند: بر نبوّت تو و ولایت علی بن ابی طالب و ائمّه علیهم السّلام که از شما خواهند بود.

آن گاه به من وحی نمود: از طرف راست عرش ملتفت شو. ملتفت شدم. دیدم علی و حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی و مهدی را که در بیابانی از نور، نماز می کردند.

پروردگار تبارک و تعالی فرمود: این ها حجّت من برای اولیای من هستند و این، یعنی مهدی علیه السّلام، منتقم از اعدای من است.

در علل الشّرایع از جناب باقر علیه السّلام مروی است؛ فرمود: آگاه باشید! هرگاه قائم ما خروج کند، زنی را به سوی او برمی گردانند تا او را برای دختر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فاطمه، حدّ

ص: 171


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 38.

و انتقام کشد.

راوی از او پرسید: چرا او را حدّ می زند؟

فرمود: برای افترای او بر مادر ابراهیم.

گفت: چرا خداوند آن را برای قائم علیه السّلام تأخیر انداخت؟

فرمود: زیرا خداوند تبارک و تعالی محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را رحمت و قائم علیه السّلام را نقمت مبعوث فرمود.

در کافی (1) از آن جناب مروی است که فرمود: هرگاه یکی از شما قائم علیه السّلام را تمنّا می کند، او را در عافیت تمنّا کند، زیرا خداوند محمد را صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رحمت مبعوث فرمود و قائم علیه السّلام را نقمت مبعوث می فرماید.

در کمال الدّین (2) مروی است: آن حضرت در سنّ سه سالگی به احمد بن اسحاق فرمود: «أنا بقیّة اللّه فی أرضه و المنتقم من اعدائه.»

از جمله اسامی آن حضرت، منتظر است، چنان که در کمال الدّین (3) از امام محمد تقی علیه السّلام مروی است؛ فرمود: امام بعد از حسن علیه السّلام، پسر او قائم به حق است که منتظر می باشد.

راوی پرسید: چرا او را منتظر نامیدند؟

فرمود: زیرا برای او غایب شدنی است که روزهای آن بسیار خواهد بود و مدّت آن طول خواهد کشید. مخلصان خروج او را انتظار خواهند کشید، شکّ کنندگان او را انکار خواهند کرد، جاحدین به یاد کردن او استهزا خواهند نمود، وقت قراردهندگان دروغ خواهند گفت، شتاب کنندگان غیبت هلاک خواهند شد و تسلیم کنندگان، در آن ایّام رستگاری خواهند یافت؛ یعنی آنان که گردن به تسلیم گذارند و به چون وچرا که سبب توقّف چیست و چرا خروج نمی کند، کار ندارند.

ص: 172


1- الکافی، ج 8، ص 233.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 384.
3- همان، ص 378.

بنابراین خبر، منتظر به فتح تا است؛ یعنی انتظار برده شده که همه خلایق پیوسته منتظر مقدم وی هستند.

[ماء معین]

از جمله اسامی آن بزرگوار، ماء معین، یعنی آب جاری بر روی زمین است، چنان که در کمال الدّین (1) و غیبت شیخ (2) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که در آیه شریفه: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ (3)؛ خبر دهید اگر آب شما در زمین فرورفت، پس کیست که برای شما آب روان بیاورد، فرمود: این آیه برای شما، در حقّ قائم علیه السّلام نازل شده که خداوند می فرماید: اگر امام شما از شما غایب شد و نمی دانید او کجاست، پس کیست که برای شما امام ظاهری بیاورد که او برای شما اخبار آسمان و زمین و حلال و حرام خداوند عزّ و جلّ را بیاورد. آن گاه فرمود: و اللّه تأویل این آیه نیامده و لابدّ تأویل آن خواهد آمد.

چند خبر دیگر قریب به این مضمون در آن جا، غیبت نعمانی (4) و تأویل الآیات (5) آمده است. وجه مشابهت آن جناب به آب که سبب حیات هرچیزی می باشد، ظاهر است. بلکه حیاتی که به سبب وجود معظّم او آمده و می آید، به چندین رتبه، اعلی و اتمّ و اشدّ و ادوم از حیاتی است که آب آورد، حتی حیات خود آب، از آن حضرت است.

در کمال الدّین (6) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که در آیه شریفه: اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها(7) فرمود: بدانید خدای تعالی زمین را بعد از مردنش به سبب

ص: 173


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 326.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 158.
3- سوره ملک، آیه 30.
4- الغیبة، ص 176.
5- تأویل الآیات، ص 683.
6- کمال الدین و تمام النعمة، ص 668.
7- سوره حدید، آیه 17.

کفر اهلش زنده می کند و کافر مرده است.

به روایت شیخ طوسی رحمه اللّه (1) در آیه مذکور، خداوند زمین را، بعد از مردنش؛ یعنی بعد از جور اهل مملکتش به قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله اصلاح می کند.

مخفی نماند چون در ایّام ظهور، مردم از این سرچشمه فیض ربّانی به آسانی استفاضه کنند و بهره برند؛ مانند تشنه که در کنار نهر جاری گوارایی باشد و جز اغتراف، حالت منتظره ای نداشته باشد، لهذا از آن جناب به ماء معین تعبیر فرمودند.

در ایّام غیبت که لطف خاصّ حقّ به جهت سوء کردار خلق، از ایشان برداشته شد، باید به رنج و تعب، عجز و لابه و تضرّع و انابه، فیضی از آن جناب به دست آورد، خیری گرفت و علمی آموخت؛ مانند تشنه ای که بخواهد با تنها آلات و اسبابی که باید به زحمت به دست آورد، از چاه عمیق آبی کشد و آتشی فرونشاند، لهذا از آن حضرت به بئر معطّله تعبیر فرمودند و مقام، گنجایش شرح بیش از این ندارد، انتهی.

[موعود] 8 مسکة
اشاره

ایضا یکی از اسامی آن بزرگوار، موعود است، چنان که در هدایه (2) آن را از القاب شمرده است.

شیخ طوسی (3) از حضرت سجاد علیه السّلام روایت کرده که درباره آیه شریفه: وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ (4) رزق شما و آن چه وعده کرده می شوید و به شما وعده داده اند، در آسمان است. فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ؛ پس قسم به پروردگار آسمان و زمین که آن حق است، مثل آن که شما سخن گویید؛

ص: 174


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 158.
2- الهدایة الکبری، ص 328.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 176.
4- سوره ذاریات، آیه 22.

فرمود: این، برخاستن و خروج قائم آل محمد علیهم السّلام است.

ابن عبّاس نیز مثل آن را نقل کرده و احتمال می رود غرض حضرت در آیه، تأویل رزق به ظهور آن جناب باشد که به سبب نشر ایمان و حکمت و انواع علوم و معارف است که حقیقت رزق و مدد حیات انسانی و عیش جاودانی است، چنان چه طعام را در آیه شریفه: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ (1)، به علم و آن چه بعد از آن از حبّ، انگور، زیتون، نخل، بساتین، چراگاه و غیره ذکر شده، به انواع علوم تفسیر فرمودند.

در غیبت نعمانی (2) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: در زمان آن حضرت، به خلق حکمت داده می شود تا آن جا که زن در خانه خود به کتاب خداوند و سنّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حکم می کند.

یا آن که مقصود، تفسیر وَ ما تُوعَدُونَ باشد؛ یعنی موعودی که به شما داده شده و جمیع انبیا، امّت های خود را به آمدن او، وعده دادند، آمدن آن جناب است، چنان چه در زیارت آن حضرت است: «السّلام علی المهدیّ الّذی وعد اللّه به الأمم أن یجمع به الکلم.»

هم چنین در یکی از زیارات جامعه در اوصاف آن جناب است: و الیوم الموعود و شاهد و مشهود.

[مظهر الفضایح و مبلی السرائر]

از جمله اسامی آن بزرگوار، مظهر الفضایح و مبلی السرائر است که اوّلی را در مناقب قدیمه و هدایه (3) و دوّمی را در هدایه (4) از القاب شمرده اند، از سیر در سیره آن حضرت، حقیقت این دو لقب معلوم می شود.

ص: 175


1- سوره عبس، آیه 24.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 239.
3- الهدایة الکبری، ص 328.
4- همان.

در غیبت نعمانی (1) از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: در بین آن که مردی بالای سر حضرت قائم علیه السّلام ایستاده و به او امر و نهی می فرماید و فرمان می دهد او را پیش روی حضرت بیاورند، پس او را به آن جا می آورند. ناگاه حکم می کند گردنش را بزنند، پس چیزی در خافقین نمی ماند، جز کسی که از او می ترسد.

در روایت دیگر: همان جا که ایستاده، امر می فرماید گردنش را بزنند.

[مبدی ء الآیات]

از جمله اسامی آن حضرت، مبدی ء الآیات، یعنی ظاهرکننده آیات خداوندی یا محلّ بروز و ظهور آیات الهیّه است، چنان که در هدایه (2) است.

چه از آن روز که بساط و مسند خلافت در زمین گسترده شد و انبیا و رسل با آیات بیّنات و معجزات باهرات، برای هدایت خلق بر این بساط پا نهادند و در مقام ارشاد و اعلای کلمه حقّ و ازهاق باطل برآمدند، خدای تعالی برای احدی، چنین تکریم و اعزاز نفرموده و با احدی، آن مقدار آیات نفرستاده که برای مهدی خود- صلوات اللّه علیه- فرستاده و روانه خواهد کرد و عمری طولانی که خدا داند به کجا خواهد کشید.

چون ظاهر شود در هیأت و سنّ مردان سی ساله است، پیوسته ابری سفید بر سرش سایه افکند و به زبان فصیح از او ندا رسد: او است مهدی آل محمد علیه السّلام. بر سر شیعیانش دست گذارد، عقولشان کامل شود. در اردوی مبارکش، لشکری از ملایکه و عسکری از جنّ باشد که ظاهر باشند و مردم آن ها را ببینند، چنان چه تا عهد ادریس نبی علیه السّلام می دیدند.

در اردویش طعام و شرابی نباشد جز سنگی که حمل شود و طعام و شرابشان از آن باشد. زمین از نور جمالش چنان نورانی و روشن شود که به مهر و ماه حاجت نیفتد، شرّ و ضرر از درندگان و حشرات برود، خوف و وحشت از آن ها، از میان برخیزد و

ص: 176


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 239.
2- الهدایة الکبری، ص 328.

زمین، گنج هایش را ظاهر نماید.

چرخ از سرعت سیر بماند، عسکرش بر روی آب راه روند، کوه و سنگ، کافری که خود را به آن ها مخفی کرده، نشان دهند و کافر را به سیما بشناسند، بسیاری از مردگان در رکاب مبارکش باشند و بر فرق زنده شمشیر زنند و غیر این ها از آیات عجیبه و هم چنین آیاتی که پیش از ظهور و خروج ظاهر شود که عدد آن ها احصا نشود و بسیاری از آن در کتب غیبت، ثبت شده که همه آن ها مقدّمه آمدن آن جناب است و عشری از آن، برای آمدن هیچ حجّتی نشده.

[محسن، منعم و مفضل] 9 مسکة

بدان از جمله اسامی آن بزرگوار، یکی محسن و دیگری منعم و مفضل است، چنان که در نجم ثاقب هرسه را از هدایه (1) نقل نموده که آن ها را از القاب شمرده است.

هر سه آن ها از اسمای حسنی است و خدای تعالی آن جناب را مظهر اعظم آن ها قرار داده، چنان چه سید جلیل علی بن طاوس رحمه اللّه در کتاب اقبال (2) به سند صحیح در خبر طولانی روایت کرده:

چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای دعوت نصارا به نجران رفت، علمای ایشان برای تحقیق صدق دعوای آن جناب جمع شدند، کتب آسمانی را حاضر کردند و تفتیش نمودند. از آن جمله صحیفه کبرای حضرت آدم صفی اللّه که در آن، علم ملکوت خداوند جلّ جلاله و آن چه در آسمان و زمین خود آفرید، سپرده شده بود.

در مصباح دوّم آن بعد از فقراتی چند یافتند: آن گاه آدم به سوی نوری نظر کرد که درخشید. پس فضای شکافته شده را سدّ کرد و مطالع مشارق را گرفت، آن گاه به همین

ص: 177


1- الهدایة الکبری، ص 328.
2- اقبال الاعمال، ج 2، ص 335- 333.

نحو سیر نمود تا آن که تمام مغارب را گرفت.

بعد از آن، بالا رفت تا آن که به ملکوت آسمان رسید. پس نظر نمود، دید نور محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و دید جمیع اکناف از بوی خوش او معطّر شدند و نیز چهار نور دید که اطراف آن نور را از راست و چپ، پیش رو و پشت سر گرفتند و در نور، شبیه ترین چیزها به آن نور بودند و در پی آن ها هم نورهایی بود که آن ها از آن انوار استمداد می نمودند و دیدند این انوار در ضیا و عظمت و خوشبویی به آن ها شبیه اند.

آن گاه به آن انوار نزدیک شد، به آن احاطه نمود، اطراف آن را گرفت و نظر نمود، انواری دید که بعد از آن به عدد ستاره ها و به غایت، از مراتب آن انوار سابق پست تر بود. پاره ای از این انوار، روشن تر از بعضی و در نورانیّت به غایت با یکدیگر متفاوت بودند.

سپس سیاهی مانند شب ظاهر شد و چون سیل از هرطرفی رو آورد، چنان رو آوردند که صحراها و تپّه ها را پر کردند و دید آن ها قبیح ترین چیزها در صورت و هیأت و متعفّن ترین آن ها در بو هستند.

پس آن چه از این ها دید آدم را متحیّر کرد و گفت: ای علّام الغیوب، ای غافر الذنوب و ای صاحب قدرت قاهره و مشیّت عالیه! این خلق سعیدی که او را بر عالمیان ارجمند و بلند مرتبه نمودی، کیست؟ و این نورهای منیف که جوانب آن را گرفتند، کیستند؟

خداوند به سوی او وحی فرستاد: ای آدم! این و این ها وسیله تو و هرکسی هستند که از خلق خود نیک بخت کردم. این ها، سابقین، مقرّبین و شافعین اند که شفاعت آن ها پذیرفته است.

این احمد، سید ایشان و سید مخلوقات است. به علم خود او را برگزیدم و اسم او را از اسم خود جدا کردم. منم محمود و او است محمد.

این صنواو و وصیّ او است، او را به محمد تقویت کردم و برکات و تطهیر خود را در عقب او گرداندم.

ص: 178

این، سیّده کنیزان من و باقی مانده از احمد، پیغمبر من است و این ها دو سبط و دو خلف برای ایشان اند و این ذواتی که نورشان آن انوار را شکافت، بقیّه ایشان است.

آگاه باش! هر کدام را برگزیدم، از آلایش پاک نمودم، بر هریک برکت و رحمت خود را فرستادم و هریک را به علم خود، پیشوای بندگان و نور بلاد خود قرار دادم.

نظر نمود، پس شبحی را آخر ایشان دید که در این صفحه می درخشید؛ چنان چه ستاره صبح برای اهل دنیا می درخشد.

خداوند تبارک و تعالی فرمود: و به این بنده سعید خود غل ها را از بندگان باز می کنم و بار را از ایشان برمی دارم و به وجود او زمین خود را از مهربانی و رأفت و عدل پر می نمایم، چنان چه پیش از او از قسوت و جور پر شده باشد.

نیز در آن خبر شریف است که آن جماعت به صلوات ابراهیم علیه السّلام مراجعه کردند، در آن جا مذکور بود که خداوند به آن حضرت، تابوت آدم علیه السّلام را به میراث داد و آن تابوت هرعلمی را که خداوند به آن، بر جمیع ملایکه تفضّل فرموده بود، متضمّن بود.

پس ابراهیم در آن تابوت نظر نمود، در آن، خانه هایی به عدد صاحبان عزم از پیغمبران و رسولان و اوصیای بعد از ایشان دید و نظر نمود، پس خانه محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را آخر انبیا دید و از راست او علی بن ابی طالب علیه السّلام را که دامان او را گرفته، سپس شکل عظیمی دید که نورش می درخشید و در آن بود که این صنو او و وصیّ او می باشد که به نصر مؤیّد است.

ابراهیم عرض کرد: الهی و سیّدی! این خلق شریف کیست؟

خداوند به او وحی کرد: این بنده و برگزیده من، فاتح خاتم و این، وصیّ و وارث او است.

گفت: ای پروردگار من! فاتح خاتم کیست؟

فرمود: این محمد، برگزیده و اوّل مخلوق و حجّت بزرگ من در آفریدگان است، پیغمبرش کردم و او را برگزیدم؛ آن گاه که آدم، میان گل و جسد بود تا این که می فرماید: و ابراهیم نظر نمود، دوازده بزرگ را دید که از غایت نیکویی شکل،

ص: 179

نزدیک بود نور از آن ها درخشان شود.

آن گاه از پروردگار عزّ و جلّ سؤال کرد و گفت: پروردگارا! مرا به نام های این صورت ها خبر ده که به صورت محمد و وصیّ او- صلوات اللّه علیهما- مقرون است، پس خداوند به سوی او وحی فرستاد: این کنیز من و باقی مانده پیغمبر من، فاطمه صدّیقه زاهره است و او را به همراه خلیلش برای پیغمبر خود عصبه قرار دادم.

این دو حسنان اند، این فلان است و این، فلان. این کلمه من است که به وسیله او رحمت را در بلاد خود منتشر می کنم و به واسطه او دین خود و بندگان خود را بعد از یأس و ناامیدی ایشان بیرون می آورم که به فریاد ایشان برسم ...، الخ.

در این مقام مضمون این خبر شریف کافی است که ابن طاوس آن را از اصل کتاب عمل ذی الحجّه حسن بن اسماعیل بن اشناس برداشته که او از معروفین قدما، معروف به ابن اشناس و صاحب یکی از نسخ صحیفه کامله است که در ترتیب و مقدار و کلمات با نسخه متداول، بسیار مغایرت دارد و محلّ اختلاف آن در محلّش مذکور است.

از آن چه ذکر گردید، وجه لقب معلوم می شود.

[موتور] 10 مسکة
اشاره

از دیگر اسامی آن بزرگوار، موتور است، چنان چه در چند خبر شریف به این لقب، مذکور شده. موتور به والد، آن است که پدرش کشته شده و خونخواهی او نشده است.

مجلسی رحمه اللّه فرموده: مراد به والد، یا حضرت عسکری علیه السّلام یا امام حسین علیه السّلام یا جنس والد است که همه ائمّه علیهم السّلام را شامل باشد.(1)

در خبری، موتور بابیه دارد که آن هم، مثل سابق است و چون خون امامان گذشته طلب نشد، و ارث امامت به او رسید و آن حقّ، به آن حضرت منتقل شد؛ لذا خون

ص: 180


1- بحار الانوار، ج 51، ص 37.

جمیع را طلب خواهد کرد، بلکه چون وارث جمیع انبیا و مرسلین و اوصیای راشدین است، خون همه را که شهید شدند، طلب خواهد کرد.

چنان چه در دعای ندبه صریحا مذکور است و به ملاحظه ای تمام آن ها به منزله والد برای آن جناب اند که از همه ارث برده، پس موتور به تمام آن سلسله علّیه الهیّه است.

در غیبت نعمانی (1) از جناب صادق علیه السّلام در حدیثی مروی است که به ابی بصیر فرمود: ای ابا محمد! به درستی که قائم علیه السّلام، موتور خشمناک خروج می کند و بر بدن او، پیراهن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است که روز احد بر بدن آن جناب بود؛ یعنی آن پیراهن خون آلود؛ چنان چه در وارث بیاید.

[مأمول]

دیگر از اسمای شریف آن بزرگوار، مأمول است، چون مؤمّل؛ یعنی کسی که آرزو و امید او را دارند، چنان چه در غیبت نعمانی (2) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که بعد از ذکر جمله ای از علامات، فرمود: آن گاه قائم مأمول و امام مجهول برمی خیزد ...، الخ و در غیبت فضل، فرمود: سلطان مأمول.

در زیارت مأثوره آن جناب است: السّلام علیک ایّها الأمام المأمول.

در مصباح شیخ طوسی (3) و غیره (4) از عاصم بن حمید مروی است که حضرت صادق علیه السّلام عملی را برای حاجت ذکر نمود که آن، روزه گرفتن روز چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه، غسل، پوشیدن لباس نظیف، رفتن بر بام خانه و دو رکعت نماز گزاردن و خواندن دعایی است که یکی از فقرات آن این است: به واسطه تو به بقیّه باقی

ص: 181


1- الغیبة، ص 307.
2- همان، ص 275.
3- مصباح المتهجد، ص 328.
4- بحار الانوار، ج 87، ص 32.

متقرّب می شوم و به مقیم بین اولیای خود که او را برای نفس خود پسندیدی و طیّب، طاهر، فاضل، خیّر، نور زمین و عماد او، رجای این امّت و سید ایشان، آمر به معروف و ناهی از منکر، ناصح امین که مؤدّی از پیغمبران و خاتم اوصیای نجبای طاهرین- صلوات اللّه علیهم اجمعین- است.

[مضطرّ]

از جمله اسامی آن بزرگوار عالی مقدار، مضطرّ است، چنان که در نجم ثاقب از تفسیر علی بن ابراهیم (1) از جناب صادق علیه السّلام نقل کرده که در آیه شریفه: أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ (2) فرمود: در حقّ قائم علیه السّلام نازل شده، و اللّه مضطرّ اوست.

هرگاه دو رکعت نماز در مقام بخواند؛ یعنی مقام ابراهیم علیه السّلام و خدا را بخواند، او را اجابت و سوء را برطرف می کند و او را خلیفه زمین می گرداند.

در تأویل الآیات (3) شیخ شرف الدّین از جناب باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: آیه مذکور در حقّ قائم علیه السّلام نازل شده؛ چون خروج کند، عمّامه بر سر نهد، در مقام، نماز کند و به سوی پروردگار خود تضرّع نماید، هرگز رایتی از او برنگردد؛ یعنی به هرجا فرستد، فتح کند.

نیز از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: به درستی که قائم علیه السّلام چون خروج کند، داخل مسجد الحرام شود، رو به کعبه و پشت به مقام ابراهیم علیه السّلام نماید، سپس دو رکعت نماز بجای آورد، برخیزد و بگوید: ای مردم! من سزاوارترین مردم به ابراهیم و به اسماعیل و به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هستم.

آن گاه دست های خود را به آسمان بلند کند، دعا نماید و تضرّع کند تا این که به رو

ص: 182


1- تفسیر القمی، ج 2، ص 129.
2- سوره نمل، آیه 63.
3- تأویل الآیات، ص 399.

درافتد و این است قول خدای تعالی: أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ ...، الخ.

[مقتصر]

از جمله اسامی آن امام والا مقام، مقتصر است، چنان که در مناقب قدیمه آن را از القاب شمرده.

شاید مراد این باشد که جمیع انبیا و اوصیای گذشته، در ایّام ریاست و عزلت به معاشرت و مؤانست و مصاحبت، بلکه مواصلت و مناکحت با منافقین و فاسقین مبتلا بودند و به جهت حفظ و بقای دین و عصابه مؤمنین به مدارات و مؤالفت با آن ها مأمور بودند.

و لکن حضرت مهدی،- صلوات اللّه علیه- از انصار و اعوان و مصاحب، به مؤمنین مخلص و عباد صالح اقتصار خواهد فرمود که خدای تعالی از ایشان مدح فرموده و خبر داده: عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ(1)، چنان چه عیّاشی (2) روایت کرده و به قول خود: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ (3)، چنان چه علی بن ابراهیم روایت کرده است.

بالمرّة رشته الفت و مجالست و مؤانست با کفّار و منافقین گسسته خواهد شد، صالح و طالح و طیّب و خبیث از یکدیگر جدا شوند و هرگز به احدی از ایشان، متعیّن نشود، چنان چه بسیار می شد که جدّ اکرمش به اعانت منافقین، با مشرکین جهاد می کرد.

احتمال می رود کلمه مذکور، منتصر، یعنی داد گیرنده باشد و از آیه شریفه: وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ (4) اخذ شده باشد، چنان چه در

ص: 183


1- سوره اسراء، آیه 5.
2- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 281.
3- سوره انبیاء، آیه 105.
4- سوره شوری، آیه 41.

تفسیر قمی (1) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: یعنی قائم علیه السّلام و اصحاب او چون خروج کرد، از بنی امیّه و کذّابین و ناصبیان داد گیرد.

[ناقور] 11 مسکة
اشاره

یکی از اسامی شریف آن حضرت، ناقور؛ یعنی صور است، مانند شاخ و مثل آن، که در آن می دمند.

در غیبت نعمانی (2) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که در آیه شریفه: فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ(3)، فرمود: هرگاه در صور دمیده شد، امامی مستقرّ برای ماست و هرگاه خدای عزّ و جلّ اراده فرمود؛ اظهار امر خود را در دلش بیفکند، پس ظاهر شود و به امر خدای عزّ و جلّ خروج کند.

در تفسیر سیّاری از آن جناب مروی است که در آیه مذکور فرمود: در گوش قائم علیه السّلام دمیده می شود و او را در خروج اذن می دهد.(4)

در اثبات الوصیّه (5) مسعودی از مفضّل بن عمر مروی است که گفت: از حضرت صادق علیه السّلام درباره تفسیر جابر سؤال نمودم، فرمود: به آن، سفله را خبر مده که آن را افشا خواهند نمود.

آیا در کتاب خدای عزّ و جلّ: فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ نخواندی؟ به درستی که از ما امامی پنهان خواهد بود، هرگاه خداوند عزّ و جلّ، اراده فرمود؛ اظهار امر خود را در قلبش می افکند، پس ظاهر می شود تا این که به امر خداوند جلّ ثناوه برمی خیزد.

ص: 184


1- تفسیر القمی، ص 77.
2- الغیبة، ص 187.
3- سوره مدثر، آیه 8.
4- ر. ک: المحجة فیما نزل من الحجة، ص 238.
5- اثبات الوصیه للامام علی بن ابی طالب، ص 269.
[ناطق]

از جمله اسامی آن جان جهان و امام عالمیان، ناطق است، چنان چه در مناقب قدیمه و هدایه (1) آن را از القاب شمرده اند.

در مقتضب الاثر(2) در خبری طولانی مروی است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اسامی ائمّه علیهم السّلام را برای سلمان ذکر نمود تا این که فرمود: پس حسن بن علی، صامت امین عسکری و پسر او حجّة اللّه بن الحسن المهدی النّاطق القائم بامر اللّه.

به روایت ابن قولویه (3) در زیارت عاشوراست: و أن یرزقنی ثارکم مع امام مهدیّ ناطق لکم.

به روایت شیخ طوسی:(4) «مع امام مهدی ظاهر ناطق منکم». ناطق بودن آن حضرت ظاهر است، چه آبای طاهرینش از علوم و اسرار و معارف و حکم، مهر خموشی بر لب زده بودند، به جهت نبودن حمله، جز اندکی نفرمودند، بلکه بسیاری از احکام به جهت خوف اعدا در پرده خفا ماند.

محمد بن طلحه شافعی گفته: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رابطین می گفتند؛ یعنی مبطن و مخفی کننده علوم و اسرار، که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به جهت نداشتن محلّ قابل و خوف و نبودن مجال به او آموخته بود و نیز همه این گنج های الهیّه ذخیره شده که از لسان مبارک آن حضرت به مردم رسد.

در دعای ماه مبارک است که خدایا! دین و سنّت پیغمبر خود را ظاهر کن تا آن که از بیم احدی از خلق، چیزی از حق را مخفی نکنند.

ص: 185


1- الهدایة الکبری، ص 376.
2- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 7.
3- کامل الزیارات، ص 230.
4- مصباح المتهجد، ص 775.
[نهار]

از دیگر اسامی آن نور بی فتور امامت، نهار است، چنان که شیخ فرات بن ابراهیم در تفسیر(1) خود از جناب باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: حارث اعور به حسین علیه السّلام عرض کرد: یا بن رسول اللّه! فدایت شوم، مرا از قول خداوند در کتاب خود: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها(2) خبر ده، فرمود: وای بر تو ای حارث! این محمد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است.

گفتم: فدایت شوم و قول خداوند: وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها(3)، فرمود: این، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب است که در پی محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمده.

گفتم: قول خداوند: وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها(4)، گفت: این قائم از آل محمد علیهم السّلام است که زمین را از عدل و داد پر کند.

در تفسیر علی بن ابراهیم (5) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که در آیه شریفه:

وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها(6) فرمود: شب در این جا، دوّمی است که امیر المؤمنین علیه السّلام را در دولت خود فروپوشانید که برای او بر آن جناب جاری شد و به امیر المؤمنین علیه السّلام امر فرمود در دولت ایشان صبر کند تا آن دولت منقضی شود.

وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّی (7)؛ فرمود: نهار، قائم از ما اهل بیت است که هرگاه برخاست، بر دولت باطل غلبه کند، در قرآن، مثل ها زده شده و به آن ها مخاطبه نموده؛ یعنی خدای تعالی به پیغمبر خود و به ما اهل بیت، پس غیر از ما آن را نمی داند.

ص: 186


1- تفسیر فرات الکوفی، ص 563.
2- سوره شمس، آیه 1.
3- سوره شمس، آیه 2.
4- سوره شمس، آیه 3.
5- تفسیر القمی، ج 2، ص 425.
6- سوره شمس، آیه 4.
7- سوره لیل، آیه 2.
[نور آل محمّد]

از جمله اسامی آن بزرگوار، نور آل محمد علیهم السّلام است، چنان چه در خبری است که بیاید. از جناب صادق علیه السّلام است که آن را از اسامی آن جناب شمرده که در قرآن مذکور است و در چند خبر که بعضی گذشت و بعضی خواهد آمد، در آیه شریفه: وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ (1) مذکور است؛ یعنی به ولایت قائم علیه السّلام و به ظهور آن جناب و در آیه شریفه:

وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها(2) که مراد، روشن شدن زمین به نور آن جناب است.

در یکی از زیارات جامعه در اوصاف آن حضرت است: نور الأنوار الّذی تشرق به الأرض عمّا قلیل.

در غایة المرام (3) و غیره از جابر بن عبد اللّه انصاری مروی است که گفت: داخل مسجد کوفه شدم در حالی که امیر المؤمنین علیه السّلام با انگشتان مبارک می نوشت و تبسّم می فرمود.

گفتم: یا امیر المؤمنین! چه تو را به خنده آورد؟

فرمود: عجب دارم از آن که این آیه را می خواند ولی آن را به حقّ معرفت نمی شناسد.

گفتم: یا امیر المؤمنین کدام آیه است؟!

فرمود: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...، تا آخر.

مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ، مشکات محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است، فِیها مِصْباحٌ، مصباح در زجاجه منم، الزُّجاجَةُ، حسن و حسین علیهما السّلام، کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ، علی بن الحسین و یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ، محمد بن علی است.

زَیْتُونَةٍ، جعفر بن محمد، لا شَرْقِیَّةٍ، موسی بن جعفر، وَ لا غَرْبِیَّةٍ علی بن موسی الرضا، یَکادُ زَیْتُها یُضِی ءُ، محمد بن علی، وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ علی بن

ص: 187


1- سوره صف، آیه 8.
2- سوره زمر، آیه 69.
3- غایة المرام، ج 3، ص 264.

محمد و نُورٌ عَلی نُورٍ، حسن بن علی است.

یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ مهدی قائم است علیه السّلام.

در جمله اخبار معراج مذکور است: نور آن جناب در عالم اظلّه، میان انوار و اشباح ائمّه علیهم السّلام مانند ستاره درخشان در میان سایر کواکب و در خبری چون ستاره صبح برای اهل دنیا بود.

[وارث] 12 مسکة

بدان یکی از اسامی آن بزرگوار، وارث است، چنان که در مناقب قدیمه و هدایه (1) آن را از القاب شمرده اند و در خطبه غدیریّه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیاید که فرمود: «ألا انّه وارث کلّ علم و المحیط به».

هویداست که آن جناب، وارث علوم و کمالات، مقامات و آیات بیّنات جمیع انبیا و اوصیا و آبای طاهرین خود علیهم السّلام می باشد.

در حدیث طولانی مفضّل است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چون لشکر حسنی وارد کوفه شود، حسنی از لشکر خود جدا شود، حضرت مهدی- صلوات اللّه علیه- نیز از لشکر خود جدا شود. سپس میان دو لشکر بایستند، حسنی به حضرت گوید:

اگر تو مهدی آل محمدی، پس عصای جدّ تو، رسول خدا کجاست و انگشتر او، برد او، زره او که آن را فاضل می گفتند، عمّامه او که سحاب و اسبش که مربوع نام داشت، ناقه غضبای او، استر دلدل او، حمار او که یعفور می گفتند، براق، شترسواری او و قرآنی که امیر المؤمنین علیه السّلام آن را بدون تغییر و تأویل جمع کرد؟

حضرت جوال یا چیزی مانند آن، که سفط می گویند، حاضر نماید و آن چه او خواسته، در آن است.

مفضّل گفت: ای آقای من! همه آن ها در سفط است؟

ص: 188


1- الهدایة الکبری، ص 328.

فرمود: و اللّه بلی! و ترکه جمیع پیمبران، حتی عصای آدم، آلت نجّاری نوح، ترکه هود و صالح، مجموعه ابراهیم، صاع یوسف، مکیال شعیب و آینه او، عصای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و انگشتر سلیمان و تاج او، رحل عیسی و میراث جمیع پیغمبران و مرسلین در آن سفط است.(1)

شیخ ابو الفتوح رازی در تفسیر خود روایت کرده که از صادقین علیهما السّلام رسیده: تابوت و عصای موسی در دریای طبرستان است که در عهد حضرت صاحب الزمان علیه السّلام از آن جا برآرند.(2)

در غیبت نعمانی (3) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: عصای موسی از شاخه درخت آس بود که در بهشت کاشته شده بود و جبرییل علیه السّلام آن را برای حضرت آورد؛ هنگامی که به سمت مدین متوجّه شد. هم چنین تابوت آدم در دریاچه طبریّه است، کهنه و متغیّر نمی شود تا این که قائم علیه السّلام، چون خروج نماید، آن ها را بیرون آورد.

در چند خبر رسیده که، کتب اصلیّه سماویّه در غاری در انطاکیه است و آن حضرت، آن ها را بیرون خواهد آورد.

در غیبت فضل بن شاذان از جناب باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: اوّل چیزی که قائم به آن ابتدا می فرماید، این است که به انطاکیه می فرستد و از آن جا تورات را از غاری بیرون می آورد که در آن عصای موسی و خاتم سلیمان است.(4)

در غیبت نعمانی (5) از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که به یعقوب بن شعیب فرمود: آیا پیراهن قائم علیه السّلام را که در آن خروج می کند، به تو نشان دهم؟

گفتم: بلی!

ص: 189


1- الهدایة الکبری، ص 404.
2- روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 368.
3- الغیبة، ص 238.
4- ر. ک: بحار الانوار، ج 52، ص 390.
5- الغیبة، ص 243.

پس کتاب دانی را طلبید، آن را باز کرد و پیراهن کرباسی از آن بیرون آورد و پهن کرد. در آستین چپ او خونی دید، فرمود: این پیراهن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است، آن روز که دندانش را شکستند بر بدن مبارکش بود و قائم علیه السّلام در او خروج می کند. آن خون را بوسیدم و بر روی خود گذاشتم.

آن گاه آن را پیچید و برداشت.

در آن جا(1) و کافی،(2) مروی است که فرمود: صاحب این امر با میراث رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از مدینه به سوی مکّه بیرون می رود.

راوی پرسید: میراث رسول خدا چیست؟

فرمود: شمشیر رسول خدا، زره او، عمّامه آن جناب، عصای او، اسلحه و زین او.

از جمله اسامی آن حضرت، ید الباسطه است، چنان که در هدایه (3) آن را از القاب خاصّه شمرده؛ یعنی دست قدرت و نعمت خداوندی که به وسیله آن رحمت و رأفت و لطف خود را بر بندگان می گستراند، روزی را بر ایشان فراخ می فرماید و بلا را از ایشان دفع می نماید.

شیخ صدوق رحمه اللّه در امالی (4) از عبد اللّه بن عبّاس روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: چون مرا به آسمان هفتم، از آن جا به سوی سدرة المنتهی و از سدره به سوی حجاب های نور بردند، پروردگار جلّ جلاله مرا ندا کرد: ای محمد! تو بنده منی و من پروردگار تو، پس برای من خضوع کن، مرا پرستش نما، بر من توکّل کن و به من اعتماد نما. به درستی که من به تو راضی شدم که بنده منی و من پروردگار تو، پس تو حبیب و رسول و نبیّ من باشی و به برادر تو علی علیه السّلام راضی شدم که خلیفه و باب باشد، پس او حجّت من بر بندگان و پیشوا برای خلق من است. به وسیله او، دوستان من از دشمنان

ص: 190


1- الغیبة، ص 270.
2- الکافی، ج 8، ص 224.
3- الهدایة الکبری، ص 328.
4- الامالی، ص 300.

شناخته می شوند. به او حزب شیطان از حزب من جدا می شود، دین من به او برپا و حدود من، حفظ و احکام من نافذ می شود.

به تو و او و ائمّه از فرزندان او به بندگان و کنیزان خود رحم می کنم، به قائم از شما زمین خود را به تسبیح و تقدیس و تهلیل و تکبیر و تمجید خود، معمور و آباد می کنم و به او زمین را از دشمنان خود پاک می کنم.

به اولیای خود میراث می دهم، کلمه آنان که به من کافر شدند، به وسیله او پست و خوار می گردانم، کلمه خود را بلند و به او زنده می کنم و بندگان و بلاد خود را به علم خود حیات می دهم.

گنج ها و ذخیره ها و اسرار و ضمایر را به اراده خود برای او ظاهر می کنم و او را به ملایکه خود امداد می کنم که بر انفاذ امر من و اعلان دین من مؤیّد او شوند، این به حق ولیّ من و به راستی مهدی بندگان من است.

[وهوه ل] 13 مسکة
اشاره

بدان یکی از اسامی آن بزرگوار، (وهوه ل) است، چنان که شیخ احمد بن محمد بن عیّاش در جزء ثانی مقتضب الاثر(1) به اسناد خود از حاجب بن سلیمان بن صورح السدوی روایت کرده که گفت: عمران بن خاقان را در بیت المقدّس، ملاقات کردم که به دست منصور، مسلمان شده بود، او به بیان و علمی که داشت، با یهود محاجّه کرده بود و به جهت آن چه از علامات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خلفای بعد از او در تورات بود، نمی توانستند منکر او شوند.

روزی به من گفت: ای ابا موزج! ما در تورات سیزده اسم می یابیم که یکی از آن ها محمد است و دوازده نفر از اهل بیت او که آن ها اوصیا و خلفای اویند و در تورات مذکورند.

ص: 191


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 40- 39.

در پیشوایان بعد از آن حضرت کسی از تیم و عدی و بنی امیّه نیست و من گمان می کنم، آن چه این شیعه می گویند، حق باشد.

گفتم: مرا به آن خبر ده!

گفت: به من عهد و میثاق خداوندی بده که شیعه را به چیزی از آن خبر نکنی که با آن بر من غلبه کنند.

گفتم: چرا از این خوف داری و این قوم بنی عبّاس از بنی هاشم اند. گفت: نام های ایشان، نام های این ها نیست، بلکه آن ها از فرزندان اوّل ایشان، محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و از باقی مائده او در زمین؛ یعنی صدّیقه طاهره علیها السّلام بعد از او هستند.

پس آن چه از پیمان ها خواست به او دادم و گفت: اگر پیش از تو مردم، پس از من از آن ها، خبر ده و گرنه بر تو نیست که احدی را به آن ها خبر دهی.

گفت: آن ها را در تورات شموعل، شماعیسحوا، وهی هر، حی ابثوا، بمامدتیم، عوشود، بسنم، بولید، و بشیر العوی، فوم لوم، کودود، عان لاندبود وهوه ل می یابیم.

نسخه چنین بود و صحّت و سقم آن بر عهده من نیست.

مخفی نماند که مراد از تورات، گاهی همان کتاب آسمانی منزل بر جناب موسی علیه السّلام است که مشتمل بر پنج سفر است و گاهی بر تمام کتب آسمانی اطلاق می شود که از عهد آن حضرت تا قبل از جناب عیسی بر پیغمبرانی که در آن زمان ها بودند، نازل شده، آن ها را عهد عتیق نیز می گویند.

[یعسوب الدین]

ایضا در نجم ثاقب است که یکی از اسمای آن بزرگوار، یعسوب الدّین است، چنان که در غیبت شیخ طوسی (1) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمود: مردم پیوسته در نقصان اند تا آن که اللّه گفته نمی شود؛ یعنی نام خدای تعالی برده نمی شود. هرگاه چنین شد، یعسوب دین با اتباعش ثابت می ماند. پس

ص: 192


1- الغیبة، ص 477.

خداوند، گروهی را از اطراف زمین مبعوث می فرماید که مانند ابرهای تنک پاییز می آیند.

به خداوند قسم که اسم ها و قبیله های ایشان و اسم امیر ایشان را می شناسم، خداوند، ایشان را به نحوی برمی دارد که می خواهد از قبیله ای یک مرد و دو مرد، شمرد تا به نه رسید. پس، سی صد و سیزده مرد به عدد اهل بدر از آفاق جمع می شوند و این قول خداوند عزّ و جلّ است: أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ(1)، هرجا که باشید، خداوند تبارک و تعالی همه شما را می آورد؛ به درستی که خداوند جلّ جلاله بر هرچیزی توانا است، حتی آن که مرد دست ها را گرد زانو حلقه کرده، در یکدیگر مشبّک می کند، پس نمی گشاید آن را تا آن که خداوند عزّ و جلّ او را به آن جا می رساند. جزء اوّل این خبر را سید رضی در کتاب شریف نهج البلاغه (2) نقل کرده و متن آن این است: «فاذا کان ذلک ضرب یعسوب الدّین بذنبه فیجتمعون الیه کما یجتمع قزع الخریف». سیّد رحمه اللّه فرموده: یعسوب دین، سید عظیم، مالک امور مردم در آن روز است و قزع، پاره های ابری است که در آن آب نیست.

جزری در نهایه و زمخشری و دیگران این فقره را که کنایه از ظهور حضرت مهدی- صلوات اللّه علیه- است، نقل کرده، شرح نمودند. یعسوب در اصل، امیر مگس عسل است و ذنب، کنایه از انصار آن حضرت است، آن چه ترجمه شد، مطابق تفسیر زمخشری است.

ص: 193


1- سوره بقره، آیه 148.
2- نهج البلاغه، غریب کلامه، حدیث 1.

ص: 194

فأره سوّم در بیان اسمایی که در کتاب مذکور، بدون وجه مناسبت و تسمیه ذکر شده و در آن چند مسکة می باشد.

[اوقیدمو، ایزدشناس و ...] 1 مسکة

بدان یکی از اسمای آن سرور، اوقیدمواست، چنان که فاضل المعی میرزا محمد نیشابوری در کتاب ذخیرة الالباب، معروف به دوائر العلوم ذکر کرده، اسم آن جناب در تورات به لغت ترکوم، اوقیدمو است.(1)

دیگر ایزدشناس و ایزدنشان که در کتاب مذکور، مسطور است این دو، نام آن جناب نزد مجوس است.

شیخ بهایی رحمه اللّه در کشکول فرموده: فارسیان، آن جناب را ایزدشناس و ایزدنشان گویند.(2)

دیگر از اسامی آن حضرت، ایستاده است، نیز در آن جا ذکر کرده این، نام آن جناب در کتاب شامکونی است.

از جمله اسامی آن حضرت، ابو عبد اللّه است، چنان که گنجی شافعی در کتاب بیان در احوال صاحب الزمان علیه السّلام (3) از حذیفه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود:

اگر از دنیا مگر یک روز نماند، هر آینه خداوند مردی را برمی انگیزاند که اسم او، اسم

ص: 195


1- ر. ک: تذکرة الائمة، ص 184.
2- همان.
3- البیان فی اخبار صاحب الزمان، باب سیزدهم، ص 129.

من است، خلق او، خلق من و کنیه او، ابو عبد اللّه است. بیاید که آن جناب مکنّی به کنیّه جمیع اجداد طاهرین خود است.

دیگر از اسامی آن حضرت، ابو جعفر و ابو محمد و ابو ابراهیم است که حضینی در هدایه (1) گفته: کنیه آن جناب، ابو القاسم و ابو جعفر است.

روایت شده برای آن جناب، کنیه یازده امام از پدران و عمّ آن حضرت، امام حسن مجتبی علیه السّلام است و در یکی از مناقب قدیمه که اوّل آن چنین است: احمد بن محمد بن سمط، سنه سی صد و سی و پنج در واسط به ما خبر داد، گفت: این کتاب را بر ابی الحسن علی بن ابراهیم انباری در واسط، در ماه ربیع الآخر قرائت کردم. گفت: ابو العلا احمد بن یوسف بن مؤیّد انباری در سال سی صد و بیست و شش به من خبر داد ...، الخ. نیز مشتمل بر اجمالی از احوال همه ائمّه علیهم السّلام است و تاکنون مؤلّف آن معلوم نشده؛ در آن جا این روایت را نقل کرده و القاب بسیاری برای آن جناب ذکر نموده و ما از آن به مناقب قدیمه تعبیر می کنیم، بنابراین خبر؛ یکی از اسمای آن حضرت، ابو الحسین است.

دیگر از اسامی آن جناب، ابو بکر و یکی از کنیه های جناب رضا علیه السّلام است، چنان چه ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین (2) و غیر او ذکر کردند.

دیگر از اسامی آن حضرت، احسان است؛

دیگر، اذن سامعه؛

دیگر، بلد الأمین است؛ یعنی قلعه محکم خداوند که کسی به آن تسلّطی ندارد.

فاضل متتبّع میرزا محمد رضای مدرّس در جنّات الخلود آن را از القاب آن جناب شمرده است.

دیگر از اسمای آن حضرت، بهرام؛

ص: 196


1- الهدایة الکبری، ص 328.
2- مقاتل الطالبین، ص 453.

دیگر، بنده یزدان است. این دو اسم آن حضرت در کتاب ایستاع است،(1) چنان چه در ذخیرة الالباب ذکر نموده.

دیگر از اسمای آن جناب، پرویز با باء پهلویّه است، چنان که در کتاب برزین از رفرس مذکور است.(2)

دیگر از اسمای آن بزرگوار، برهان اللّه است که در کتاب انکلیون آن را ذکر نموده.(3)

دیگر از اسمای آن حضرت، تالی است که یوسف بن قز علی سبط ابن جوزی آن را در مناقب از القاب آن جناب شمرده.

یکی از اسامی آن بزرگوار، جنب است، چنان که در هدایه (4) آن را از القاب شمرده و در اخبار متواتره و در تفسیر آیه شریفه: یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ،(5) رسیده که امام علیه السّلام، جنب اللّه است.(6)

دیگر از اسامی آن جناب، حجاب است که در هدایه (7) آن را از القاب شمرده و در زیارت آن جناب است: السّلام علی حجاب اللّه الأزلیّ القدیم.

دیگر از اسمای آن حضرت، حامد و دیگر، حمد است که هردو را در آن کتاب از القاب شمرده است.

دیگر از اسمای آن جناب، حاشر در صحف ابراهیم است، چنان که در تذکرة الائمّه علیهم السّلام مذکور است.

دیگر از اسمای آن جناب، خاتم الاوصیا و از القاب شایعه است که آن حضرت،

ص: 197


1- ر. ک: تذکرة الائمه، ص 184.
2- همان.
3- همان.
4- الهدایة الکبری، ص 328.
5- سوره زمر، آیه 56.
6- ر. ک: کافی، ج 1، ص 145؛ بحار الانوار، ج 4، ص 8.
7- الهدایة الکبری، ص 328.

خود را به همین لقب شناساند، چنان چه جمله ای از محدّثین از ابی نصر طریف، خادم حضرت عسکری علیه السّلام روایت کردند که گفت: بر حضرت صاحب الزّمان- صلوات اللّه علیه- داخل شدم، به من فرمود: ای طریف! سندل سرخ برای من بیاور. آن را برای حضرت آوردم.

فرمود: مرا می شناسی؟

گفتم: آری.

فرمود: من کیستم؟

گفتم: تو مولای من و پسر مولای منی.

فرمود: این را از تو سؤال نکردم.

گفتم: فدایت شوم، پس برای من بیان کن، آن چه از آن سؤال کردی.

فرمود: منم خاتم الاوصیا، خداوند به سبب من، بلا را از اهل و شیعیان من رفع می کند که دین خدا را برپا می دارند.(1)

[خاتمة الائمه، خجسته و ...] 2 مسکة

از جمله اسامی آن بزرگوار، خاتمة الائمّه علیهم السّلام است، چنان چه در جنّات الخلود آن را از القاب آن جناب شمرده.(2)

از دیگر اسمای آن حضرت، خجسته است، چنان که در ذخیره گفته این نام آن جناب، در کتاب کندرال فرنگیان است.(3)

از دیگر اسمای آن جناب، خسرو است که در ذخیره و تذکره مذکور است که این،

ص: 198


1- الهدایة الکبری ص 358.
2- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 32؛ روضة الواعظین، ص 97.
3- ر. ک: تذکرة الائمة، ص 184.

نام آن حضرت، در کتاب جاویدان خرد مجوس است.(1)

یکی از اسمای آن حضرت، خازن است، چنان که در هدایه (2) آن را از القاب شمرده است.

از دیگر اسمای آن حضرت، خنّاس می باشد و آن ستاره های سیّاره است که برای ایشان رجوع است و گاهی از سیر مراجعت می کنند؛ مثل زحل و مشتری و مرّیخ و زهره و عطارد و برای آفتاب و ماه رجعت نیست.

حسین بن حمدان از جناب باقر علیه السّلام روایت کرده که در آیه مبارکه: فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (3) فرمود: او امامی است که در سنه دویست و شصت غایب می شود.(4)

در کمال الدّین (5) و غیبت شیخ نعمانی (6) از امّ هانی مروی است؛ گفت: حضرت امام محمد باقر علیه السّلام را ملاقات کردم و از آن جناب، از آیه: فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ سؤال کردم.

فرمود: آن امامی است که در زمان خود پنهان می شود ...، الخ.

از دیگر اسامی آن حضرت، خلیفة الاتقیا است، چنان چه در خبر مشارق الانوار(7) آن را نیز از القاب شمرده است.

از دیگر اسامی آن بزرگوار، رجل و از القاب اوقات تقیّه ایشان است که شیعیان، آن حضرت را به این اسم می خواندند، چنان چه موردی از آن در لقب آن جناب ذکر شد.

دیگر راهنماست، چنان چه در ذخیره و تذکره (8) مذکور است که این اسم آن

ص: 199


1- ر. ک: تذکرة الائمة، ص 184 آمده است که نام آن جناب در کتاب جاویدان« خورانه» و در کتاب نصارا« خسرو» است.
2- این لقب در کتاب مذکور یافت نشد.
3- سوره تکویر، آیه 15.
4- الهدایة الکبری، ص 362.
5- کمال الدین و تمام النعمة، ص 324.
6- الغیبة، ص 150.
7- مشارق انوار الیقین، ص 157.
8- تذکرة الائمة، ص 184.

جناب در کتاب باتنکل می باشد که صاحب آن از عظمای کفره است و از آن کتاب، کلماتی در بشارت به وجود و ظهور آن حضرت نقل کردند که ما را حاجتی به نقل آن نیست.

از جمله اسامی آن بزرگوار، زند افریس است که در ذخیرة الالباب گفته این اسم آن جناب در کتاب ماریاقین است.(1)

عبارت ذخیره این است: «و فی کتاب ماریاقین زند افریس». پس احتمال می رود اصل اسم، همان افریس باشد و مراد از زند، همان کتاب منسوب به زردشت یا صحف حضرت ابراهیم علیه السّلام یا فصلی از آن باشد. و اللّه العالم.

از دیگر اسامی آن جناب، ربّ الأرض است، چنان چه در تفسیر آیه شریفه وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ (2) رسیده و اخبار آن گذشت.

از اسامی دیگر آن بزرگوار، سروش ایزد است که در آن کتاب و تذکره (3) مذکور است که این، اسم آن جناب، در کتاب زمزم زردشت است، از دیگر اسامی آن حضرت، السّلطان المأمول است، چنان چه در القاب آن حضرت گذشت.

از جمله اسامی آن بزرگوار، سدرة المنتهی است، چنان که در هدایه،(4) آن را از القاب شمرده است.

یکی از اسامی آن جناب، سناء و دیگر، سبیل است که هردو را در آن کتاب از القاب شمرده است.(5)

از دیگر اسامی آن حضرت، شماطیل است، چنان چه در ذخیره گفته این اسم آن جناب در کتاب ارماطش است.

از جمله اسامی آن حضرت، صاحب است که از القاب معروفه آن جناب می باشد

ص: 200


1- ر. ک: تذکرة الائمة، ص 184.
2- سوره زمر، آیه 69.
3- همان.
4- الهدایة الکبری، ص 328.
5- همان.

و علمای رجال به آن تصریح کردند.

در ذخیره گفته این، نام آن جناب در صحف ابراهیم علیه السّلام است.(1)

دیگر، صاحب الغیبه (2) و از دیگر اسامی آن جناب، صاحب الرجعه است، چنان که در هدایه (3) آن را از القاب شمرده است.

از دیگر اسامی آن جناب، صاحب الدار است که علمای رجال تصریح کردند از القاب خاصّه آن حضرت می باشد و در بعضی روایات است که فرمود: «أنا صاحب الدّار.»(4)

از دیگر اسامی آن جناب، صاحب العصر است که این لقب نیز در شهرت و معروفیّت مثل صاحب الزّمان است علیه السّلام.

از دیگر اسامی آن بزرگوار، صاحب الکرّة البیضاء است که در هدایه (5) آن را از القاب شمرده است.

و از دیگر اسامی آن بزرگوار، صاحب الدولة الزهراء است که آن را در آن کتاب در عداد القاب درج نموده.(6)

از جمله اسامی، صالح است که آن را صاحب تاریخ عالم آرا و عالم جلیل مقدّس اردبیلی در حدیقة الشیعه (7) از القاب آن جناب شمردند.

دیگر، صاحب الامر است، چنان چه در ذخیره و غیره (8) آن را از القاب شمرده و آن، از القاب شایعه متداوله است و دیگر، صمصام الاکبر است، چنان که در ذخیره

ص: 201


1- ر. ک: تذکرة الائمة، ص 184.
2- الهدایة الکبری، ص 364.
3- همان، ص 328.
4- بحار الانوار، ج 53، ص 284.
5- الهدایة الکبری، ص 328.
6- همان.
7- حدیقة الشیعه، ص 10؛ در کتاب حدیقة الشیعه« خلف صالح» آمده است.
8- ر. ک: تذکرة الائمة، ص 184.

گفته این نام آن جناب در کتاب کندرال است.(1)

از دیگر اسامی، صدق است که در مناقب قدیمه و هدایه (2) آن را از القاب خاصّه محسوب داشتند.

از دیگر اسامی، ضیاء است، چنان که در آن کتاب (3) و در مناقب قدیمه است.

و دیگر، صراط که در هدایه (4) آن را از القاب شمرده و در کتاب و سنّت، اطلاق آن بر هرامام بسیار شده و شاهدی برای اختصاص، به نظر نرسیده، از اسامی دیگر آن بزرگوار، طرید است که مکرّر در اخبار به این لقب خوانده شده و معنی آن قریب به شرید است.

از جمله اسامی، عالم است که در ذخیره آن را ایضا از القاب آن حضرت شمرده، از دیگر اسامی آن بزرگوار عدل است، چنان چه در مناقب قدیمه و هدایه است (5).

و دیگر، عاقبة الدار، چنان چه در هدایة(6) است.

و دیگر، غرّة عین که آن را نیز، آن جا ذکر کرده است.(7)

[عین، عصر، غایب و ...] 3 مسکة

از جمله اسامی آن بزرگوار، عین؛ یعنی عین اللّه است که نیز در آن جا می باشد، چنان چه در زیارت آن جناب است و اطلاق آن بر همه ائمّه علیهم السّلام شایع است، دیگر،

ص: 202


1- ر. ک: تذکرة الائمة، ص 184.
2- الهدایة الکبری، ص 328.
3- همان.
4- همان.
5- الهدایة الکبری، ص 328.
6- همان.
7- همان.

عصر است که در ذخیره، آن را از اسمای آن جناب شمرده که در قرآن مذکور است.(1)

و دیگر، غایب که ایضا از القاب شایع آن جناب در اخبار است.(2)

از دیگر اسامی آن جناب، غلام است که مکرّر در لسان روات و اصحاب به این لقب مذکور شده است.

از دیگر اسامی آن بزرگوار، غایة الطالبین.

و دیگر، غایة القصوی است که در هدایه (3) هر دو را از القاب شمرده است.

دیگر، غلیل که در ذخیرة الالباب از القاب آن حضرت شمرده است.

دیگر، غوث الفقرا، چنان چه در لقب بیست و هشتم گذشت.

و دیگر، فردوس الاکبر که در ذخیره و تذکره مذکور است که این، اسم آن جناب در کتاب قبرس رومیان است.(4)

دیگر، فیروز است که در ذخیره گفته این، اسم آن جناب نزد آمان به لغت ماچار است و در تذکره گفته در کتاب فرنگان ماچار الأمان.(5)

دیگر، فرخنده است، چنان که در ذخیره گفته این، اسم آن جناب در کتاب شعیای پیغمبر است (6).

و یکی، فرج المؤمنین.

دیگر، الفرج الأعظم است که در هدایه، این دو را از القاب شمرده، دیگر، قابض است، چنان که در مناقب قدیمه و هدایه،(7) آن را از القاب آن جناب شمرده است.

از دیگر اسامی آن سرور، قیامت می باشد؛ چنان چه در هدایه است و در ساعة

ص: 203


1- الهدایة الکبری، ص 328.
2- همان.
3- همان.
4- ر. ک: تذکرة الائمة، ص 184.
5- همان.
6- همان.
7- الهدایة الکبری، ص 328.

مناسبت این لقب معلوم شد.

از دیگر اسامی، قسط است، چنان که در آن دو کتاب مذکور است،(1) از دیگر اسامی آن جناب، قوّت است که در هدایه (2) آن را از القاب شمرده.

و دیگر اسامی آن بزرگوار، قاتل الکفره است که مستند آن در القاب آن جناب گذشت. از دیگر اسامی، قائم الزّمان است که در کمال الدّین (3) در حدیث شخص ازدی مروی است که در مسجد الحرام خدمت آن جناب رسید، حضرت، سنگی را برای او طلا کرد، در حقّ او دعا نمود و فرمود: مرا می شناسی؟

گفت: نه!

فرمود: منم مهدی، منم قائم الزّمان، منم آن که زمین را پر از عدل و داد کنم، چنان چه از جور پر شده باشد.

از جمله اسامی آن بزرگوار، قیّم الزمان است، چنان چه در خبر علوی مصری است، دیگر، قاطع است، چنان چه در ذخیره گفته این، اسم آن جناب در کتاب قنطره است،(4) از دیگر اسامی آن حضرت، کاشف الغطاء است که در هدایه (5) و مناقب، آن را از القاب آن سرور شمرده است.

دیگر، کمال می باشد، چنان که در کتاب اوّل است.(6)

دیگر، کلمة الحق است که در ذخیره گفته این، نام آن جناب در صحیفه است.(7)

دیگر، کیقباد دوّم؛ یعنی عادل بر حق است، چنان که در ذخیره و تذکره (8) گفته این،

ص: 204


1- الهدایة الکبری، ص 328.
2- همان.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 444.
4- ر. ک: تذکرة الائمة، ص 184.
5- الهدایة الکبری، ص 328.
6- همان.
7- ر. ک: تذکرة الائمة، ص 184.
8- همان.

نام آن جناب نزد مجوس و گبران عجم است.

دیگر، کوکما که در ذخیره مذکور است که این، نام آن جناب در کتاب بختا است،(1) از دیگر اسامی، لوای اعظم است که در هدایه (2) آن را از القاب شمرد.

از دیگر اسامی آن بزرگوار، لندیطار است که در ذخیره و تذکره (3) مذکور است این، اسم آن جناب در کتاب هزارنامه است.

دیگر لسان الصّدق که اسم آن جناب در صحیفه است، چنان چه در ذخیره گفته.(4)

دیگر ماشع است که در ذخیره گفته این، اسم آن جناب در تورات عبریّه است و در تذکره (5) گفته؛ در توراتی که نزول او آسمانی است.

دیگر، مهمید الآخر که در آن دو کتاب است که این، اسم آن جناب در انجیل می باشد.(6)

و از دیگر اسامی آن سرور، مسیح الزمان است که در هردو مذکور است که این اسم آن حضرت در کتاب فرنگیان است.(7)

دیگر، میزان الحق است که در ذخیره گفته این، اسم آن جناب در کتاب آژی پیغمبر است.(8)

از دیگر اسامی، منیة الصّابرین است که در هدایه (9) آن را از القاب شمرده.

و از دیگر اسامی ایشان، عبد اللّه می باشد، چنان چه در اسم احمد است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اسم مهدی علیه السّلام، احمد و عبد اللّه و مهدی است.

ص: 205


1- ر. ک: تذکرة الائمة، ص 184.
2- الهدایة الکبری، ص 328.
3- تذکرة الائمة، ص 184.
4- همان.
5- همان.
6- همان.
7- همان.
8- همان.
9- الهدایة الکبری، ص 328.

دیگر، مؤمّل است، چنان که شیخ کلینی و شیخ طوسی (1) از حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام روایت کردند که فرمود: آن وقت که حجّت علیه السّلام، متولّد شد، ظلمه گمان کردند مرا می کشند تا این که این نسل را قطع کنند. پس قدرت خداوند را چگونه دیدند. او را مؤمّل نامید و ظاهر آن است که به فتح میم دوّم باشد؛ یعنی آن که خلایق، آرزوی او را دارند و در دعای ندبه به این مضمون اشاره شده؛ «بنفسی أنت من امنیته شایق یتمنّی من مؤمن و مؤمنة.»

از جمله اسامی آن بزرگوار، مخبر بما یعلن.

و دیگر، مجازی بالأعمال است که اوّلی را در مناقب قدیمه و هدایه (2) و دوّمی را در هدایه از القاب آن جناب شمرده اند.

از دیگر اسامی آن جناب، مدبّر است، چنان که در مناقب قدیمه آن را از القاب آن حضرت شمرده.

و از دیگر اسما، مأمور است.

دیگر، مقدّره می باشد، چنان چه در هدایه (3) است و آن به معنی توانایی است، چه کثرت بروز و ظهور عجایب قدرت های الهیّه از آن جناب، به حدّی رسیده که گویا عین قدرت شده؛ چنان چه اطلاق عدل و قسط که بر آن حضرت گذشت به همین ملاحظه است.

از اسمای دیگر ایشان، مفرّج اعظم است که در مناقب قدیمه و هدایه (4) آن را از القاب آن سرور شمرده اند. شیخ مسعودی در اثبات الوصیّه (5) و حضینی در کتاب خود

ص: 206


1- الغیبة، ص 223. شیخ طوسی از کلینی نقل می کند و در کافی روایت مذکور یافت نشد.
2- الهدایة الکبری، ص 328؛( در الهدایة الکبری،« المحیط بما لم معین» و در دلائل الامامة، ص 502؛« المخبر بما لم یعلم» ذکر شده است.)
3- لقب مذکور در کتاب« الهدایة الکبری» یافت نشد.
4- الهدایة الکبری، ص 328؛( در کتاب الهدایة الکبری« الفرج الاعظم» ذکر شده است).
5- اثبات الوصیه للامام علی بن ابی طالب، ص 267.

غیر از هدایه،(1) از جناب رضا علیه السّلام روایت کردند؛ فرمود: هرگاه عالم شما از میانتان غایب شد، پس منتظر فرج اعظم باشید.

از دیگر اسامی آن بزرگوار، من لم یجعل اللّه له شبیها است که ایضا در مناقب قدیمه آن را از القاب آن جناب شمرده و در هدایه (2) سمیّا نقل کرده و به شبیها تفسیر نموده است. از فی الجمله تأمّلی معلوم می شود که احدی شبیه و نظیر آن جناب نبوده و به رتبه عزّت و جلالش نرسیده و نخواهد رسید. دیگر از اسامی، نور الاصفیاء و نور الاتقیاء است، چنان که گذشت و دیگر نجم است، چنان چه در ذخیره، آن را از اسامی آن جناب شمرده که در قرآن مذکور است.

[ناحیه مقدسه، واقید، وتر و ...] 4 مسکة

بدان یکی از اسامی آن جناب، ناحیه مقدّسه است که در جنّات الخلود گفته، گاهی آن حضرت را در ایّام تقیّه به این لقب می خواندند.

از جمله اسامی آن حضرت، واقیذ است که در کتاب مذکور، مسطور است که این لقب آن جناب در کتب سماویّه و به معنی غایب شونده مدّت مدید است، در تاریخ عالم آرا مذکور است که اسم ایشان در تورات، واقیذما نوشته شده.

از دیگر اسامی آن حضرت، وتر است که در مناقب قدیمه و هدایه،(3) آن را از القاب شمرده؛ یعنی تنها و طاق، فرد و متفرّد در کمال و فضایل که تحقّق آن در نوع بشر ممکن باشد؛

در خصایص و اکرامات مخصوص الهیّه که گذشت و خواهد آمد احدی از حجج، قبل از آن جناب به آن ها سرفراز نشده.

ص: 207


1- ر. ک: الهدایة الکبری، ص 364.
2- الهدایة الکبری، ص 328.
3- لقب مذکور در کتاب الهدایة الکبری یافت نشد.

دیگر وجه است که در هدایه آن را از القاب شمرده و در زیارت آن جناب است:

«السّلام علی وجه اللّه المتلقّب بین أظهر عباده».

دیگر از اسامی آن سرور، ولیّ اللّه است که در اخبار مکرّر به این لقب مذکور شده، خصوصا در لسان روات. در ید باسطه بیاید که خداوند در شب معراج فرمود: او- یعنی قائم علیه السّلام- به راستی ولیّ من است.(1)

در کفایة الاثر(2) خرّاز از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مروی است؛ فرمود: چون وقت خروج او برسد، برای او شمشیری غلاف کرده است، پس شمشیر او را ندا کند: ای ولیّ اللّه برخیز! و دشمنان خدا را بکش.

در خبر دیگر است که علم آن حضرت نیز در آن وقت همین طور ندا کند.(3)

دیگر، یمین است که در هدایه (4) از القاب شمرده و آن، مثل ید باسطه است.

[حکمت اسامی و القاب حضرت]

خاتمة للعبقریّة قابلة للهدیّة: بدان بیشتر اسامی و القاب و کنیه هایی که ذکر شد، از جانب مقدّس حضرت باری تعالی و انبیا و اوصیا علیهم السّلام است و نام گذاردن خدای تعالی و خلفایش، برای کسی مثل نام گذاردن متعارف خلایق نیست که در آن معنی اسم و وجود و عدم آن در شخص را رعایت و ملاحظه نکنند، چه بسا شود برای پست رتبه و فطرت و مذموم الخلقه و خصلت، اسامی شریف گذارند و لکن خدای تعالی و اولیایش تا معنی آن اسم در شخص راست نیاید، آن اسم را برای او نگذارند و شود که ملاحظه معانی و صفات متعدّد در یک اسم شریف شود و به جهت آن ها، آن اسم را به او بخشند.

ص: 208


1- الامالی، شیخ صدوق، ص 641.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 266.
3- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 268؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 65؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 551؛ قصص الانبیاء، ص 360.
4- الهدایة الکبری، ص 328.

از این باب است که در اخبار، مکرّر، ابتدا و در مقام جواب سائل، علّت اسما و القاب شریفه حجج علیهم السّلام را بیان فرمودند و برای پاره ای، وجوه متعدّد ذکر نمودند، چنان چه در وجه کنیه بودن ابو القاسم برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، فرمودند: چون پسری داشت که او را قاسم می گفتند.

نیز فرمودند: چون آن جناب، پدر امّت و امیر المؤمنین علیه السّلام، رییس امّت است و او قاسم بهشت و دوزخ است، پس آن حضرت، ابو القاسم، یعنی پدر امیر المؤمنین است.

هم چنین فرمودند: چون آن حضرت روز قیامت، رحمت را در میان خلق قسمت می کند و هکذا، در سایر اسامی و القاب.

از این جا معلوم می شود که کثرت اسامی و القاب الهیّه، کاشف از کثرت صفات و مقامات عالیه است که هریک بر خلق و صفتی و فضل و مقامی، بلکه بعضی بر جمله ای از آن ها دلالت کند و از آن ها باید به آن مقامات به قدری پی برد که در لفظ، گنجایش و فهم راه داشته باشد و نیز ظاهر شد؛ درک اندکی از مقام امام زمان علیه السّلام از قوّه بشر بیرون است.

ص: 209

ص: 210

عبقریّه چهارم [نام اصلی حضرت و احکام آن]

اشاره

در بیان اسم خاص و نام مخصوص حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه الشّریف- که آن بنابر مفادّ اخبار متواتره خاصّه و عامّه، محمد است نیز در بیان جواز بردن این اسم مبارک، قبل از ظهور آن بزرگوار در مجالس و محافل و حرمت آن است و در آن چند مسکة می باشد.

[نام اصلی آن حضرت] 1 مسکة

بدان در نجم ثاقب ذیل اسم محمد فرموده: این، اسم اصلی و نام اولی الهی آن حضرت است، چنان چه در اخبار متواتره خاصّه و عامّه است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: مهدی هم نام من است.

در خبر لوح، مستفیض، بلکه متواتر معنوی است که جابر برای حضرت باقر علیه السّلام قبول کرد آن را نزد صدّیقه طاهره علیها السّلام دیده و خدای عزّ و جلّ آن را برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هدیه کرده بود و در آن جا اسامی اوصیای آن حضرت، ثبت بود و به روایت صدوق در کمال الدّین (1) و عیون الاخبار،(2) اسم حضرت مهدی علیه السّلام به این نحو ضبط شده بود: ابو القاسم محمد بن الحسن، هو حجّة اللّه القائم، مادر او، کنیزکی است که اسمش نرجس است- صلوات اللّه علیهم اجمعین-.

ص: 211


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 307.
2- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 48.

به روایت شیخ طوسی در امالی (1) و الخلف، محمد در آخر الزّمان خروج می کند، بر سر او ابر سفیدی است که از آفتاب سایه می افکند و به زبان فصیح ندا می کند که ثقلین و خافقین آن را می شنوند که او مهدی از آل محمد علیهم السّلام است، زمین را پر از عدل می کند، چنان چه از جور پر شده باشد.

به روایتی جابر گفت: محمد را در آن در سه موضع و علی را در چهار موضع دیدم.

[حرمت بردن نام اصلی آن جناب] 2 مسکة

بدان به مقتضای اخبار کثیره معتبره قریب به متواتره به حسب معنی، حرمت بردن این اسم مبارک در مجالس و محافل تا ظهور موفور السرور آن حضرت است.

این حکم از خصایص آن حضرت و نزد قدمای امامیّه از فقها و متکلّمین و محدّثین مسلّم است، حتی شیخ اقدم، ابو محمد حسن بن موسی نوبختی از علمای غیبت صغری در کتاب فرق و مقالات،(2) در ذکر فرقه دوازدهم شیعه بعد از وفات امام حسن عسکری علیه السّلام فرموده: ایشان امامیّه اند، آن گاه مذهب و عقیده ایشان را نقل می کند تا آن که می فرماید: «و لا یجوز ذکر اسمه و لا السّؤال عن مکانه حتّی یؤمن بذلک».

از این کلام در این مقام معلوم می شود این حکم از خصایص مذهب امامیّه است و از احدی از ایشان، خلافی نقل نشده تا عهد خواجه نصیر الدّین طوسی که آن مرحوم، قایل به جواز شدند و خلاف ایشان مضرّ نیست، چه به جهت قلّت زمان و کمی وقت برای مراجعت به کتب نقلیّه، گاهی به مذاهب نادره بلکه منحصر به خود، مثل انکار بداء و انکار توقیفی بودن اسمای حسنی قایل می شدند، حال آن که شیخ مفید- طاب ثراه- در کتاب مقالات (3) در مقام ذکر مقالات در صفات حضرت باری تعالی

ص: 212


1- الامالی، ص 292.
2- فرق الشیعه، ص 111- 108.
3- اوائل المقالات، صص 54- 53.

فرموده: «و اقول انّه لا یجوز تسمیة الباری تعالی الّا بما سمّی به نفسه فی کتابه أو علی لسان نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او سمّاه به حججه علیهم السّلام و کذلک اقول فی الصّفات و بهذا تطابقت الأخبار عن آل محمّد علیهم السّلام و هو مذهب جماعة الأمامیّه و کثیر من الزّیدیّه و البغدادیّین من المعتزله کافّة و جمهور المرجئه و اصحاب الحدیث الّا انّ هؤلاء الفرق یجعلون بدل الأمام الحجّة فی ذلک الأجماع،» انتهی.

غیر آن و پس از ایشان، از کسی جز از صاحب کشف الغمّه،(1) علی بن عیسی نقل خلاف نشده که علما در ترجیح و ردّ و قبول او، در امثال این مقام اعتنایی نمی کنند با آن که در این جا اشتباه عجیبی کرده و آن این است که در آن کتاب گفته:

«من العجب انّ الشّیخ الطّوسی و الشّیخ المفید رحمه اللّه قالا: لا یجوز ذکر اسمه و لا کنیّته ثم یقولون: اسمه اسم النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و کنیّته کنیّته و هما یظنّان انّهما لم یذکرا اسمه و لا کنیّته و هذا عجب»؛ یعنی از عجب آن که شیخ طوسی و شیخ مفید رحمه اللّه گفتند:

ذکر اسم و کنیه آن حضرت جایز نیست، بعد از آن می گویند: اسم او، اسم پیغمبر و کنیه او، کنیه آن حضرت است و ایشان گمان می کنند اسم و کنیه آن جناب، را ذکر ننموده اند.

از این تعجّب او، باید تعجّب کرد که میان تلفّظ به اسم و کنیه- که حکم به حرمت فرمودند- و میان اشاره به آن ها فرق نکرده است.

بالجمله در عصر شیخ بهایی- علیه الرّحمه- این مسأله نظری شد و میان فضلا محلّ تشاجر واقع شد تا آن که در آن، رسایل منفرده ای مانند شرعة التّسمیه محقّق داماد تألیف شد.

میر لوحی در کفایة المهتدی (2) گفته که این ضعیف نزد آن دو نحریر عدیم النّظیر، یعنی شیخ بهاء الدّین محمد و امیر محمد باقر داماد- علیهما الرّحمه- به تعلّم و تلمذه در میان ایشان بر سر جواز تسمیّه و حرمت آن در زمان غیبت تردّد داشت، مناظره و مباحثه روی نمود و آن گفتگو مدّتی در میان بود، لهذا سید مشار الیه، کتاب مذکور را

ص: 213


1- کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 326.
2- کفایة المهتدی[ گزیده]، ص 44، ذیل حدیث چهارم.

تألیف نمود، انتهی.

رساله تحریم التّسمیه از عالم جلیل شیخ سلیمان ماحوزی، کشف التّعمیه از شیخ حرّ، فلک المشحون از جناب سید باقر قزوینی و در شرعة التّسمیه دعوای اجماع نموده.

ما عبارت او را به نحوی که تلمیذ رشید فاضل او، قطب الدّین اشکوری در محبوب القلوب و جناب سید باقر در فلک المشحون نقل کردند، ذکر می کنیم.

قطب الدّین فرموده:

«قال السّید السّند خاتم الحکماء و المجتهدین- طاب ثراه- فی کتابه شرعة التّسمیه فی زمان الغیبه:

انّ شرعة الدّین و سبیل المذهب انّه لا یحلّ لأحد من النّاس فی زمننا هذا و اعنی به زمان الغیبه إلی أن تحین حین الفرج و یأذن اللّه سبحانه لولیّه و حجّته علی خلقه القائم بامره و الرّاصد لحکمه بسطوع الظّهور و شروق المخرج أن یسمیّه و یکنیّه- صلوات اللّه علیه- فی محفل مجمع مجاهر.

اسمه الکریم، معلنا بکنیته الکریمة و انّما الشّریعة المشروعة المتلّقاه عن ساداتنا الشّارعین- صلوات اللّه علیهم اجمعین- فی ذکرنا ایّاه مادامت غیبته الکنایة عن ذاته المقدّس بالقابه القدسیّه کالخلف الصّالح و الأمام القائم و المهدیّ المنتظر و الحجّة من آل محمّد علیهم السّلام و کنیّته و علی ذلک اطباق اصحابنا السّالفین و اشیاخنا السّابقین الّذین سبقونا بضبط مأثر الشّرع و حفظ شعائر الدّین- رضوان اللّه تعالی علیهم اجمعین- و الرّوایات النّاصّه، متظافرة بذلک عن ائمّتنا المعصومین- صلوات اللّه علیهم اجمعین- و لیس یستنکره الّا ضعفاء التبصرّ بالأحکام و الأخبار و اطّفاء الإطّلاع علی الدّقائق و الأسرار و الّا القاصرون الّذین درجتهم فی الفقه و مبلغهم من العلم أن لا یکون لهم قسط من الخیرة بخفیّات مراسم الشّریعة و معالم السّنّة و لا نصیب من البصیرة فی حقایق القرآن الحکیم و لا حظّ من تعرّف الأسرار الخفیّة الّتی استودعها احادیث مهابط الوحی و معادن الحکمة و مواطن النّور و حفظة

ص: 214

الدّین و حملة السّر و عیبة علم اللّه العزیز».

سید نعمة اللّه جزایری در شرح عیون الاخبار، قول به حرمت را به اکثر علما نسبت داده و قول به جواز را جز به آن سه و بعضی از معاصرین خود به کسی نسبت نداده و اللّه العالم بالأمور.

[دلایل قول به حرمت] 3 مسکة

بدان دلیل قول به حرمت ذکر این اسم مبارک در محافل و مجالس تا زمان ظهور موفور السّرور آن حضرت، اخبار معتبره کثیره ای است که در بحار و عوالم و غیر این ها ذکر شده است.

در نجم ثاقب به بعضی از آن ها اشاره نموده و فرموده:

اوّل

حدیث سیزدهم از باب پنجم نصوص خاصّه که شیخ جلیل، فضل بن شاذان در کتاب غیبت (1) خود از جابر انصاری روایت کرده که جندل بن جناده که از یهودان خیبر بود، خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: نام برده نشود تا زمانی که خداوند او را ظاهر سازد.

دوّم

حدیث بیست و سوّم، آن جا که صدوق (2) و دیگران (3) آن را به طرق معتبره از عبد العظیم حسنی روایت کردند که او عقاید و معالم دین خود را خدمت حضرت امام

ص: 215


1- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، حدیث یازدهم، ص 69.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 379.
3- ر. ک: کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 287؛ روضة الواعظین، ص 31؛ وسائل الشیعه، ج 1، ص 13، بحار الانوار، ج 36، ص 412 و ج 66، ص 1.

علی النّقی علیه السّلام عرض کرد و امامان خود را تا آن جناب شمرد.

حضرت فرمود: بعد از من امام و خلیفه و ولیّ امر، فرزند من حسن است. پس عقیده مردمان، درباره خلف بعد از او چگونه است؟

گفت: ای مولای من! آن بر چه وجه است؟

فرمود: از آن جهت که شخص او را نبینند و بر زبان آوردن نام او حلال نباشد تا آن که خروج کند و زمین را از عدل و داد پر گرداند، آن چنان که از جور و ظلم پر شده باشد.

سوّم

حدیث بیست و هفتم، آن جا که از ابراهیم بن فارس نیشابوری روایت کرده که چون خدمت حضرت عسکری علیه السّلام رسید، حضرت حجّت علیه السّلام پهلوی پدر بزرگوارش نشسته بود و از ضمیر او خبر داد، پس از حال آن جناب پرسید.

حضرت فرمود: او فرزند و خلیفه من بعد از من است تا آن که گفت: از نام آن حضرت پرسیدم.

فرمود: هم نام و هم کنیّه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله است و حلال نیست کسی او را به نام یا کنیه ذکر کند تا زمانی که خداوند، دولت و سلطنت او را ظاهر سازد.(1)

چهارم

خبر صحیح مشهوری است که آن را ثقة الاسلام در کافی (2) و صدوق در عیون (3) و کمال الدّین (4) و طبرسی در احتجاج (5) از امام محمد تقی علیه السّلام در خبری طولانی روایت

ص: 216


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، صص 161- 160.
2- الکافی، ج 1، ص 525.
3- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 67.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 313.
5- الاحتجاج، ج 1، ص 296.

کردند که حاصلش این است: روزی امیر المؤمنین علیه السّلام در مسجد الحرام بود، ناگاه مردی خوش هیأت و خوش لباس پیش آمد، سلام کرد و چند سؤال نمود، حضرت به امام حسن علیه السّلام حواله فرمود. آن جناب جواب داد.

آن شخص گفت: «أشهد أن لا اله الّا اللّه و لم ازل أشهد بها و أشهد انّ محمّدا رسول اللّه و لم ازل اشهد بذلک». آن گاه بر خلافت و وصایت آن جناب و یک یک اوصیای آن حضرت شهادت داد تا آن که گفت: و بر مردی از فرزندان حسن علیه السّلام شهادت می دهم که به کنیه و اسم، نام برده نمی شود تا آن که امر او ظاهر شود. زمین را از عدل پر کند، چنان چه از جور پر شده باشد، او قائم به امر حسن بن علی است و «السّلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته.

آن گاه برخاست و رفت، سپس حضرت به امام حسن علیه السّلام فرمود: پی او برو، ببین کجا می رود.

بیرون رفت و فرمود: چون پای خود را بیرون مسجد گذاشت، ندانستم کجای زمین رفت. حضرت فرمود: او خضر بود.

در این خبر شریف چند فایده است:

اوّل

آن که نبردن نام شریف، از صفات معروفه آن حضرت بود که در زمان انبیا و اوصیای گذشته تداول داشت.

امّا دوّم

آن که آن در جمیع عصرها از جمله تکالیف و معتقد اهل حقّ بود.

سوّم

آن که این حکم ثابت است و مطابق اخبار سابقه و آینده تا زمان ظهور، اختصاصی

ص: 217

به زمان غیبت صغرا یا اوقات تقیّه ندارد.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار،(1) بعد از ذکر چند خبر که حرمت را تا زمان ظهور تحدید فرمودند، فرموده: این تحدیدات، صریح در نفی قول آن است که این را به جهت اتّکال بر بعضی تعلیلات مستنبطه و استبعادات وهمیّه به زمان غیبت صغرا تخصیص داده.

پنجم

در کافی (2) و کمال الدّین (3) به سند صحیح از جناب صادق علیه السّلام مروی است؛ فرموده: صاحب این امر، مردی است که نام او را کسی جز کافر به اسم او نمی برد.

فاضل صالح مازندرانی در شرح این خبر گفته: مراد به کافر در این جا تارک اوامر و فاعل نواهی است نه منکر پروردگار جلّ جلاله و مشرک به او و در آن در تحریم تصریح به اسم آن جناب مبالغه است و شاید آن به زمان تقیّه مختصّ باشد؛ به دلیل آن چه در مواضع متفرّقه ذکر نمودیم و نیز دلالت بعضی اخبار بر آن ظاهرا.(4)

مؤیّد این کلام، باقی نبودن تحریم، در آن در جمیع اوقات و ازمان اتّفاقا است و هر گاه تخصیص به آن راه یافت، حمل آن بر آن چه ذکر نمودیم، جایز است. پس بر شمول تحریم تمام در زمان غیبت دلیل نمی شود، انتهی.

و جهات ضعف این کلام، بر ناظر، مخفی نیست، خصوصا جواز در ایّام ظهور را مخصّص عمومات ادلّه حرمت قرار دادن، با آن که در همه آن ها، آن زمان را غایت تحریم قرار دادند؛ پس گاهی داخل نبود تا به اتّفاق خارج شود و پیش از ظهور، قائلین به حرمت- که جمهور علمااند- هیچ زمانی را خارج نکردند و بر فرض تسلیم، خروج

ص: 218


1- بحار الانوار، ج 51، ص 32.
2- الکافی، ج 1، ص 333.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 648.
4- شرح اصول الکافی، ج 6، ص 237.

زمانی، سبب جواز تصرّف در عام نمی شود و حمل بر تقیّه در بسیاری از آن ها راه ندارد، بلکه در معدودی که احتمال می رود، شبهه ای است که خواهیم گفت.

[روایات مختلف در این زمینه] 4 مسکة

ششم:

آن است که در کافی (1) و عیون و کمال الدّین (2) و غیبت شیخ طوسی (3) و غیره (4) مروی است که حضرت امام علی النّقی علیه السّلام به ابو هاشم داود بن قاسم جعفری فرمود:

خلف بعد از من، حسن پسر من است. پس حال شما با خلف بعد از خلف چگونه است؟

گفت: گفتم چرا فدایت شوم؟

فرمود: زیرا شما شخص او را نمی بینید و برای شما ذکر او به نامش حلال نیست.

هفتم

در کافی (5) و کمال الدّین (6) از ریّان بن صلت مروی است؛ گفت: شنیدم حضرت رضا علیه السّلام در حالی که از آن جناب از قائم علیه السّلام سؤال کرده بودند، می فرماید: جسمش دیده نمی شود و به اسم، نام برده نمی شود.

ص: 219


1- الکافی، ج 1، ص 328.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 381.
3- الغیبة، ص 202.
4- کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 2، ص 202؛ علل الشرایع، ج 1، ص 245؛ کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 289- 288.
5- الکافی، ج 1، ص 333.
6- کمال الدین و تمام النعمة، ص 370.

هشتم

در کمال الدّین (1) مروی است که حضرت صادق علیه السّلام به صفوان بن مهران فرمود:

مهدی از فرزندان من و پنجمین از فرزند هفتم است، شخص او از شما غایب می شود و نام بردن او برای شما حلال نیست. همین خبر را در آن جا به سند دیگر از عبد اللّه بن یعفور روایت کرده است.

نهم

نیز در آن جا(2) از حضرت کاظم علیه السّلام روایت کرده که در ضمن ذکر قائم علیه السّلام فرمود:

ولادت او بر مردم مخفی می شود و نام بردن او برای ایشان حلال نیست تا آن که خدای عزّ و جلّ او را ظاهر نماید. پس زمین را به وسیله او از داد پر کند، چنان چه از جور و ظلم پر شده باشد.

دهم

نیز در آن جا(3) و خرّاز در کفایة الاثر،(4) از حضرت جواد علیه السّلام روایت کردند؛ فرمود: قائم ما کسی است که ولادت او بر مردم مخفی می شود، شخص او از ایشان غایب می شود و نام بردن او بر ایشان حرام است. او هم نام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هم کنیه او است.

یازدهم

نیز در آن جا مروی است که در توقیعات صاحب الزّمان- صلوات اللّه علیه-

ص: 220


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 333.
2- همان.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 378.
4- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 281.

بیرون آمد: ملعون است کسی که مرا در محفل مردم نام برد.(1)

دوازدهم

نیز در آن جا از محمد بن عثمان عمری- قدّس اللّه روحه- مروی است که گفت:

توقیع، به خطّ آن جناب بیرون آمد که آن را می شناختم؛ هرکس در مجمعی از مردم مرا به اسم من نام برد، پس لعنت خدای تعالی بر او باد!(2)

سیزدهم

نیز در آن جا(3) از حضرت باقر علیه السّلام مروی است که عمر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از حال مهدی پرسید و گفت: ای پسر ابی طالب! مرا از مهدی خبر ده که اسم او چیست؟

فرمود: اما اسم، پس نمی گویم، زیرا حبیب و خلیل من به من وصیّت کرد او را به نام خبر ندهم تا آن که خدای عزّ و جلّ او را مبعوث فرماید و آن از اموری است که خدا در علم خود، آن را به رسول خود به ودیعت سپرده.

چهاردهم

شیخ حسن بن سلیمان حلّی در کتاب مختصر از سید حسن بن کبش نقل کرده که در کتاب خود و به اسناد خود از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که آن جناب- صلوات اللّه علیه- به پسر خود، حضرت موسی علیه السّلام اشاره کرد و فرمود: پنجم از فرزندان او غایب می شود و ذکر او به اسمش حلال نیست (4)- صلوات اللّه علیه-، الخبر.

ص: 221


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 482.
2- همان، ص 483.
3- همان، ص 307.
4- ر. ک: بحار الانوار، ج 26، ص 309.

[مؤیدات حرمت نام بردن] 5 مسکة

بدان این اخبار کثیره معتبره که شرایط حجیّت آن ها، تمام و مؤیّد است، با اجماع منقول و شهرت محقّقه، در اثبات مدّعی وافی است که آن، حرمت نام بردن آن حضرت به این نام، در زمان غیبت است و با این حال مؤیّد آن چند چیز است:

اوّل

در تمام اخبار معراج خدای تعالی اسامی یک یک امامان را برای پیغمبر خود نام برده، جز حضرت مهدی علیه السّلام را که به لقب ذکر فرموده و آن اخبار متفرّقا در این باب و باب آینده بیاید.

دوّم

آن که در جمیع اخبار نبویّه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نام هریک از اوصیای خود را ذکر فرمودند و جمله ای از آن ها بیاید که همه را به نام خود اسم بردند جز آن جناب که به لقب یاد کردند یا فرمودند: هم نام من، حال آن که حضرت باقر و امام محمد تقی نیز هم نام آن جناب بودند.

سوّم

کثرت القاب شایع متداول آن جناب که پیش از ولادت و پس از آن در میان امّت شایع بود، حتی در جمیع امم سالفه که به ظهور آن جناب بشارت می دادند از خطبه روز غدیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود: «ألا انّه قد بشربه من سلف بین یدیه»(1) و در نزد همه به لقب معروف و در زیارت آن جناب است: «السّلام علی مهدیّ الأمم».

امّا حمل این اخبار بر تقیّه، از جهاتی جایز نیست:

ص: 222


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 37، ص 213.

اوّل

تمام محدّثین خاصّه و عامّه، این فقره را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کردند که فرمود:

اسم مهدی، اسم من است، چنان چه به اسانید و مأخذ آن اشاره خواهد شد، لذا همه به اسم آن جناب دانا بودند، پس کیست آن که باید از او پنهان داشت.

دوّم

در بسیاری از این اخبار و غیر آن، با نهی مذکور یا نبردن اسم، تصریح فرمودند: او همنام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و با این کلام، راوی و سامع به نام اصلی دانا شدند، پس اگر تقیّه از آن ها بود، دانا شدند و اگر از غیر است، باید ایشان در جای دیگر ذکر نکنند، بنابراین عدم ذکر در آن مجلس، راهی ندارد، بلکه تنبیه ایشان لازم بود که نکردند.

سوّم

ذکر نکردن جناب خضر، اسم آن حضرت را در محضر شریف امیر المؤمنین علیه السّلام، اسم نبردن را از اجزای شهادت و صفات آن حضرت قرار دادن، هم چنین اسم نبردن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای جندل یهودی خیبری، قابل حمل بر تقیّه نیست.

چهارم

آن چه گذشت که غایت حرمت را ظهور قرار دادند با آن که حرمت، دایر مدار خوف باشد، جمع نشود.

پنجم

اگر مجرّد ذکر این اسم، منشأ خوف و فساد بود با ملاحظه این که جبّارین در صدد قمع و قتل آن جناب بودند؛ چون به ایشان رسیده بود که زوال ملک جبّارین و انقطاع دولت ظالمین به دست آن حضرت است، لذا بهتر آن بود که به هیچ اسم و لقب معروفی

ص: 223

ذکر نشود، خصوصا لقب مهدی که در همه وعده و وعیدهای نبوی آن جناب، به این لقب ذکر شده و به آن معروف شده بود تا آن که پسر خطّاب از امیر المؤمنین علیه السّلام از حال مهدی و عبد الملک از زهری و منصور از سیف می پرسید، چنان چه بیاید.

پس در اختصاص به این اسم راهی جز بودن آن از اسرار مکنونه و خصایص الهیّه نباشد، مثل بودن امیر المؤمنین از خصایص جدّ بزرگوارش.

بعضی احتمال دادند شاید سبب حرمت آن باشد که عوام با شنیدن آن به اهل کتاب معتقد شوند که می گویند: پیغمبر آخر الزّمان بعد از این، ظاهر خواهد شد.

[احادیث جواز نام بردن] 6 مسکة

بدان آن چه بر جواز دلالت می کند، چند خبر است که به حسب سند یا متن ضعیف اند، مثل خبری که در لقب سید گذشت که کنیز خیزرانی گفت: نرجس خاتون در حیات امام حسن علیه السّلام وفات کرد و بر قبر او لوحی بود که در آن نوشته بود: «هذا قبر امّ محمّد»؛ این قبر مادر (م ح م د) است.

این خبر علاوه بر ضعف سند، مجهول بودن راوی، معلوم نبودن نویسنده و دلالت نکردن نوشتن بر جواز گفتن، با چند خبر معارض است و در بعضی بیاید که نرجس خاتون بعد از وفات آن حضرت، حیات داشت. نیز احتمال می رود امّ محمد، کنیه نرجس خاتون باشد. بنابراین دلالتی بر مدّعی نخواهد کرد.

در خبر همین کنیزک است که اسم مادر آن حضرت، صقیل بود و در کمال الدّین (1) صدوق مروی است صقیل، هنگام وفات حضرت عسکری علیه السّلام حاضر بود، او آب را با مصطکی جوش داد، خدمت آن جناب آورد و حضرت، نیاشامیده بعد از نماز صبح وفات کرد؛ مثل خبر لوح که در نهایت اعتبار است و لکن در متن آن اختلاف بسیار است و در بسیاری از آن، به لقب و کنیه ذکر شده.

ص: 224


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 474.

اگر کسی بخواهد به جلد نهم بحار مراجعه کند که بیشتر آن ها را ضبط کرده، به علاوه، ذکر نام در آن، از اسرار مخزونه است و جز جابر کسی آن را ندید و این، دلالت بر جواز گفتن نمی کند و به طریقی که صدوق (1) روایت کرده، اسم، مذکور است و لکن بعد از ذکر خبر فرموده: خبر چنین رسیده و آن چه من اعتقاد دارم، نهی از نام بردن آن جناب است؛ مثل خبر علی بن احمد که نقل شده که در مسجد کوفه سنگ ریزه دید که در آن، این اسم مبارک به حسب خلقت نقش شده بود و ضعف دلالت آن نیز واضح است.

روایت ابی غانم که برای حضرت فرزندی شد و فلان اسم را بر او گذاشت؛ معلوم است در نام بردن او یا مثل او از روات غیر معروفین، حجّتی نباشد.

خصوصا نام نهادن، غیر از نام بردن است.

نیز، بعضی ادعیّه که به اسم مذکور شده، علاوه بر قلّت و معارضه، بیشتر به لقب ذکر شده و رسیدن به این نحو معلوم نیست، چون احتمال می رود امام اوّل را اسم بردند و باقی را به خواننده حواله کردند، چنان چه در مواضع بسیار تصریح شده، پس برگشت آن، به نادانی راوی باشد و بر جواز در غیر آن موضع دلالت نکند.

اضعف از همه، استشهاد به کنیه امام حسن علیه السّلام که ابی محمد است، چه کنیه آن جناب به منزله اسم، علم شد و در آن التفاتی به ولد نیست؛ مثل ابو الحسن اوّل و ابو الحسن دوّم و اجزای اعلام مرکّب، بر جزء معنی دلالت نکند؛ مثل عبد شمس و ابی بکر و امثال آن ها.

بالجمله دست برداشتن از آن اخبار صحیح صریح، مؤیّد به اجماع و شهرت و وجوه سابق، به جهت این رقم اخبار، خروج از قانون استدلال و طریقه فقهاست.

ص: 225


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 307.

[روایات منع] 7 مسکة

در دار السلام عراقی است: بدان اصحاب ما- رضوان اللّه علیهم- از جمله شیخ مفید و شیخ طوسی- طیّب رمسهما- در این باب اختلاف کرده اند و از جماعتی از متأخّرین، قول به منع و حرمت و از علیّ بن عیسی، صاحب کشف الغمّه و خواجه نصیر الدّین طوسی و شیخ بهائی- نور اللّه ضریحهم- جواز نقل شده.

منشأ این اختلاف، اختلاف اخبار در دلالت بر منع و رخصت است و از اخبار منع، روایت محمد بن همام است که گفت: شنیدم محمد بن عثمان عمروی می گفت: توقیع به خطّ آن حضرت بیرون آمد که آن را می شناختم: هرکس مرا به نام من ذکر کند، لعنت خدا بر او باد.

روایت صدوق به اسناد صحیح خود از صادق علیه السّلام که فرمود: صاحب الامر علیه السّلام کسی است که او را جز کافر نام نمی برد.

روایت دیّان بن صلت که گفت: از حضرت رضا علیه السّلام از قائم علیه السّلام سؤال کرده شد، فرمود: او کسی است که جسم او دیده و نام او برده نمی شود.(1)

روایت امام باقر علیه السّلام که فرمود: عمر از امیر المؤمنین علیه السّلام از مهدی پرسید، فرمود:

اما اسم او پس خلیل و حبیب من، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از من عهد گرفته از نام او خبر ندهم تا آن زمان که خدا او را مبعوث کند و آن از علم خدا است که آن را به رسول خدا سپرده است.

روایت ابی هاشم جعفری که گفت: از حضرت ابی الحسن عسکری علیه السّلام شنیدم که فرمود: خلف بعد از من، فرزندم حسن باشد و حال شما در خلف بعد از خلف چگونه باشد؟

عرض کردم: از چه جهت فدایت شوم؟

فرمود: از آن جهت که او را نمی بینید و ذکر نام او هم برای شما حلال نباشد.

ص: 226


1- ر. ک: الکافی، ج 1، ص 333؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 370.

عرض کردم: چگونه او را ذکر کنیم؟

فرمود: بگویید: «الحجّة من آل محمّد صلوات اللّه علیه».(1)

روایت ابن ابی یعفور از صادق علیه السّلام که فرمود: پنجم از اولاد هفتم، غایب شود و نام او برای ایشان حلال نباشد.

روایت عبد اللّه عالجی که گفت: بعضی از اصحاب من، بعد از وفات ابو محمد از من سؤال کردند که از نام و مکان سؤال کنم.

در جواب توقیع بیرون آمد: اگر ایشان را بر اسم دلالت کنی، آن را شایع کنند و اگر مکان را به ایشان بشناسانی، مردم را بر آن دلالت کنند.

از جمله روایات، اخباری است که دلالت می کند ائمّه علیه السّلام، از اسم شریف، به حروف مقطّعه؛ یعنی (م ح م د) و به کنایات تعبیر می نمودند؛ مثل آن که اسم او، اسم رسول اللّه است.

[بعضی روایات جواز] 8 مسکة

ایضا در آن کتاب است که از جمله اخباری که بر جواز دلالت می کند، روایت علّان رازی است که گفت: بعضی اصحاب به من خبر دادند چون جاریه ابو محمد حامله شد، آن حضرت فرمود: زود باشد که به فرزندی حامله شوی که نام او محمد است و او قائم بعد از من می باشد.(2)

روایت علی بن احمد رازی که گفت: بعض برادران من از اهل ری، بعد از وفات ابی محمد علیه السّلام به طلب معرفت امام بیرون رفت. اتّفاقا روزی در مسجد کوفه در خصوص امری که برای آن بیرون رفته بود مغموم و متفکّر نشسته بود و با سنگ ریزه های مسجد دست خود را مشغول کرده و جستجو می نمود، ناگاه سنگ ریزه ای به

ص: 227


1- ر. ک: الامامة و التبصرة، ص 118.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 408.

دست او آمد که در آن نوشته بود: محمد.

آن مرد گوید: چون تأمّل نمودم، دیدم آن کتابت ثابت و مخلوق بود، نه منقوش و مصنوع.(1)

روایت عطّار که گفت: خیزرانی از کنیز من خبر داد که او را به ابی محمد هدیه داده بودم که او هنگام ولادت قائم علیه السّلام حاضر شده بود و ابو محمد چیزهایی را به مادر آن حضرت خبر داده بود که بر عیال او وارد می شود. لذا آن مخدّره از آن حضرت سؤال کرد تا دعا کند او قبل از آن حضرت، وفات کند. پس در حیات ابی محمد وفات کرد و بر قبر او لوحی گذاشتند که در آن مکتوب بود: «هذا قبر امّ محمّد».(2)

روایت ابی غانم خادم که گفت: فرزندی برای ابی محمد متولّد شد. او را محمد نام نهاد و روز سوّم او را به اصحاب خود نمود و فرمود: این، صاحب شما بعد از من و خلیفه من بر شما است.(3)

از آن چه بر آن دلالت می کند این است که کنیه عسکری، ابو محمد است و برای آن بزرگوار، فرزندی که نامش محمد باشد، سوای صاحب دار نیست. پس اصحاب قول اوّل، به ظاهر روایات سابق تمسّک کرده اند و این اخبار را به عدم صحّت یا صراحت ردّ کرده اند و اصحاب قول دوّم، به این اخبار تمسّک کرده اند و آن اخبار را بر صورت خوف و تقیّه حمل کرده اند.

اظهر، قول اوّل است، زیرا روایات دالّ بر حرمت بیشتر است و علاوه بر اخبار مذکور، اخبار دیگری هم هست که ذکر نکردیم که اسانید آن ها بهتر و دلالتشان بر منع، اصرح یا اظهر است، بلکه انصاف این است که این اخبار دلالتی بر جواز ندارد.

امّا روایت اوّل؛ به جهت آن که نام بردن، غیر از نام گذاشتن است.

در دوّمی چاره ای از ذکر نام نیست و الّا نام نهادن وضع نشود و این روایت در این

ص: 228


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 408.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 431.
3- همان.

مقام باشد.

روایت علی بن احمد بر جواز نقش و کتابت دلالت می کند در حالی که محلّ کلام، ذکر نام بر زبان است. با این که کلام در تکلیف انسان است ولی مخلوق و مورد روایت، عمل خالق باشد.

از این جا جواب روایت عطّار نیز دانسته شد، زیرا آن چه بر لوح قبر بود، کتابت بود. با این که کنیّه بدون ولد هم، صحیح و واقع است و دلالت مرکّب، دلالت اجزا را لازم ندارد.

امّا روایت ابی غانم؛ جز به ذکر او به آن نام شریف دلالت ندارد و فعل غیر معصوم، حجّت نیست. نیز اخبار او که عسکری او را محمد نام گذاشت، اخبار از وضع است و دانسته شد وضع اسم، غیر از ذکر آن است.

بنابراین این اخبار دلالتی بر جواز ذکر اسم شریف ندارد و آن اخبار، صریح در منع است و حمل آن ها بر صورت خوف ضرر، صرف لفظ از ظاهر خود و بدون دلیل است و آن جایز نیست، با آن که بعضی از آن ها قابل این حمل نباشد. پس قول اوّل، اظهر و اقوی و احوط است. و اللّه العالم.

[نام آن جناب در آسمان و زمین] 9 مسکة

در کفایة الموحّدین است: و اما اسم مبارک آن حضرت؛ آن چه از اخبار کثیره مستفاد می شود آن است که آن بزرگوار، همنام رسول خدا و برای ایشان دو اسم است:

یکی معروف در آسمان و آن (ا ح م د) و یکی معروف در زمین و آن (م ح م د) است.

در میان علمای امامیّه اختلاف است که آیا جایز است آن حضرت را به یکی از آن دو اسم نام برد، یا نام بردن آن نور الهی به این دو اسم، حرام است؟ مشهور، عدم جواز است و شیخ مفید و شیخ طوسی- قدّس سرّهما اللّطیف- و اکثر متأخّرین علمای امامیّه به عدم جواز قایل شده اند و جماعتی چون صاحب کشف الغمّه و خواجه نصیر الدّین

ص: 229

طوسی و از متأخّرین، شیخنا البهایی به جواز قایل شده اند.

اختلاف ایشان، ناشی از اختلاف اخبار است و الأحوط بل الاقوی، هو الأوّل، زیرا در کثیری از این اخبار بر عدم جواز در زمان غیبت تصریح شده است.

سپس شمّه ای از این اخبار که ما در منع نام بردن در زمان غیبت ذکر نموده ایم، نقل نموده و فرموده: قریب به این مضامین، اخبار بسیار وارد شده است که اکثر آن به صراحت بر حرمت تسمیه حضرت حجّت اللّه در زمان غیبت دلالت دارند، بلکه در بعضی از اخبار که ائمّه علیه السّلام گاهی به اسم مبارک آن بزرگوار به حروف مقطّعه بدین نحو (م ح م د) تعبیر می کردند یا آن که می فرمودند: اسم مبارک او موافق اسم پیغمبر است به نحو کنایه می باشد و قایلین به جواز تسمیه، این اخبار را بر صورت خوف و تقیّه حمل کرده اند.

در بعضی اخبار، اشعاری است که وجه عدم تسمیه به جهت خوف و تقیّه است.

لکن آن مجرّد اشعار است و با اخبار صحیحه صریح در امتداد حرمت الی یوم الظّهور معارضه نخواهد نمود.

محتمل است؛ خوف حکمت برای حرمت تسمیّه باشد نه علّت. بلکه محتمل است تصریح به اسم آن حضرت در زمان غیبت، موجب شبهه برای عوام باشد، چنان که طایفه یهود می گویند: هنوز محمد خاتم الأنبیا نیامده و بعد از این خواهد آمد. پس چه بسا برای عوام النّاس، اسباب شبهه می شود به آن چه یهود می گویند.

لهذا از تسمیه نهی شده، با آن که اخبار مجوّزه، به جواز و عدم حرمت صراحت ندارند.

بعد از آن بعضی اخبار مجوّزه را نقل نموده و آن ها را به آن چه ما در ردّ آن ها ذکر نموده ایم، رد فرموده تا آن که گفته:

بالجمله دلالت اخبار مذکور بر جواز تسمیّه در نهایت ضعف است. کما لا یخفی.

محتمل است: حرمت تسمیه، مخصوص رعیّت باشد نه امام؛ یعنی تسمیه به اسم آن حضرت برای ائمّه جایز و برای تمامی مکلّفین، چنان که صریح اخبار است غیر

ص: 230

جایز و حرام باشد و کیف کان باید حرمت تسمیه مخصوص غیر ادعیّه وارده باشد، چه آن که در بعضی از ادعیّه ماه مبارک رمضان دعایی وارد شده که به اسم مبارک آن حضرت تصریح شده و از باب تعبّد بما ورد من الدّعاء، باید به همان نحو خوانده شود، در واقع اذن خاصّی است که در باب ادعیّه رسیده است.

در اصول العقاید است که کنیه آن حضرت، کنیّه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است؛ کنیه ای که گاهی از حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به آن تعبیر می شود و به اراده آن بزرگوار گفته می شود و آن، ابو القاسم است. امر در باب ذکر حضرت صاحب الامر به این کنیه، مثل امر در باب نام بردن آن حضرت است.

خلاف و بعضی احادیث صریح دلالت دارند که یاد کردن آن حضرت به نام و کنیه جایز نیست و این معتمد است. انتهی.

ص: 231

ص: 232

عبقریّه پنجم [شمایل حضرت بقیة اللّه (علیه السلام)]

اشاره

در ذکر شمّه ای از اوصاف شمایل حضرت بقیّة اللّه، الأمام الثانی عشر و الموعود المنتظر- علیه صلوات اللّه الملک الأکبر- و در آن چند مسکة می باشد:

[روایات شمایل] 1 مسکة

در نجم ثاقب است: مخفی نماند که شمایل آن حضرت در اخبار متفرّقه به عبارات مختلف و متقارب از طرق خاصّه و عامّه مذکور است و چون ذکر کامل هرخبر با مأخذ آن، موجب تطویل است، به محلّ حاجت از متن هریک با ترجمه آن قناعت کرده و ترجیح بعضی بر بعضی در صورت اختلاف و عدم امکان اجتماع، خروج از وضع کتاب است.

شیخ صدوق در کمال الدّین (1) روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: مهدی علیه السّلام، شبیه ترین مردم در خلق و خلق به من است و به روایتی فرمود: شمایل او، شمایل من است.(2)

خرّاز در کفایة الاثر(3) روایت کرده که آن جناب فرمود: پدر و مادرم فدای همنام من و شبیه موسی بن عمران!

ص: 233


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 286.
2- همان، ص 257.
3- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 159- 158.

در غیبت فضل بن شاذان (1) به سند معتبر از آن جناب مروی است که فرمود: نهم از امامان که از صلب حسین اند، قائم اهل بیت و مهدی امّت من و شبیه ترین مردمان در شمایل و افعال و اقوال به من است. در غیبت نعمانی (2) از کعب الأحبار مروی است که گفت: مهدی قائم علیه السّلام از نسل علی علیه السّلام است، شبیه ترین مردم در خلق و خلق و سیما و هیأت به عیسی بن مریم است ...، الخ.

عامّه نیز روایت کرده اند: آن جناب شبیه ترین خلق به عیسی است.(3)

در دو علوی در شمایل آن جناب است: «ابیض مشرب حمرة»؛ سفیدی که سرخی به او آمیخته و بر او غلبه کرده.(4)

در صادقی است: «اسمر یعتوره مع سمرته صفرة من سهر اللّیل»؛ گندم گونی که با گندم گونیش، زردی از بیداری شب بر او عارض شود.(5)

در شمایل رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نیز این اختلاف لون شده. در آن جا جمع کردند به این که آن چه از جسد، برهنه و مواجه آفتاب می شد، گندم گون بود و آن چه به جامه مستور بود، سفید بود.

در اخبار عامّه است: «لونه لون عربیّ و جسمه جسم اسراییلیّ»؛ رنگش، رنگ عربی و جسمش، چون جسم بنی اسراییل است؛ یعنی در طول قامت و بزرگی جثّه.(6)

در علوی است: «شاب مربوع»؛(7) جوانی میانه قد است، در نبوی است: «اجلی الجبینین»؛(8) پیشانی مبارکش فراخ است یا خوب رو که هردو موی پیشانی او رفته.

ص: 234


1- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، حدیث دوازدهم، ص 77.
2- الغیبة، صص 146- 145.
3- ر. ک: مکیال المکارم، ج 1، ص 221، باب شباهات به عیسی علیه السّلام.
4- ر. ک: بحار الانوار، ج 16، ص 186؛ تذکرة الفقهاء، ج 1، ص 153.
5- ر. ک: بحار الانوار، ج 83، ص 81؛ فلاح السائل، ص 200.
6- العمدة، ص 439.
7- ر. ک: الارشاد، ج 2، ص 382؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 470؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1151.
8- ر. ک: بحار الانوار، ج 51، ص 80.

در صادقی است: «مقرون الحاجبین»؛(1) ابروان مبارکش به هم پیوسته؛ «اقنی الأنف»؛ بینی مبارکش باریک دراز که وسطش فی الجمله انحدابی داشت.

در علوی است: «حسن الوجه و نور وجهه یعلو سواد لحیته و رأسه»؛(2) نیکورو است، نور رخسارش چنان درخشان است که بر سیاهی ریش و سر مبارکش مستولی شده.

در نبوی است: «وجهه کالدّینار»؛(3) چهره اش در صفا و بی عیبی، مانند اشرفی است. «علی خدّه الأیمن خال، کأنّه کوکب درّی»؛(4) بر روی راست آن جناب، خالی است که پنداری ستاره ای درخشان است.

در علوی است: «افلج الثّنایا»؛(5) میان دندان های مبارکش گشاده است؛ «حسن الشعر یّسیل شعره علی منکبیه»؛(6) نیکو مو است، موهایش بر کتف مبارکش ریخته و در خبر سعد بن عبد اللّه است: «و علی رأسه فرق بین و فرتین کأنّه الف بین واوین».(7)

در باقری است: «مشرف الحاجبین»؛ میان دو ابروانش بلند است؛ «غایر العینین»؛(8) چشمانش در کاسه سر مبارکش فرورفته، یعنی برآمدگی ندارد؛ به وجه اثر، در روی مبارکش اثری است.

در صادقی است: «شامّة فی رأسه»؛(9) در سر مبارک علامتی دارد، در علوی است:

ص: 235


1- الکافی، ج 1، ص 443.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 470؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1152.
3- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 247؛ بحار الانوار، ج 51، ص 77.
4- کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 269؛ بحار الانوار، ج 51، ص 80.
5- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 215.
6- الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج 2، ص 382.
7- کمال الدین و تمام النعمة، ص 457؛ دلائل الامامة، ص 509؛ الثاقب فی المناقب، ص 85.
8- تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 531؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 389.
9- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 216؛ بحار الانوار، ج 51، ص 41.

«مبدّح البطن»(1) و نیز: «ضخیم البطن»،(2) در صادقی است: «منتدح البطن»،(3) معنی این فقرات، متقارب است؛ یعنی شکم مبارکش بزرگ و فراخ و پهن است. در باقری است: «واسع الصّدر مترسّل المنکبین، عریض ما بینهما»؛(4) سینه مبارکش فراخ، کتف هایش فروهشته و میان آن پهن است.

در خبر دیگر: «عریض ما بین المنکبین»،(5) و در صادقی است: «بعید ما بین المنکبین»؛(6) میان دو کتف مبارکش، عریض و دور است. و در علوی است: «عظیم مشّاش المنکبین»؛(7) سر استخوان کتف شریفش بزرگ است.

«کثّ اللّحیه، اکحل العینین، برّاق الثنایا، فی وجهه خال، فی کتفه علائم نبوّة النّبی» صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؛(8) ریش مبارکش انبوه، چشمانش سیاه سرمه گون، دندانش درخشنده و در رخسارش، خالی است، در کتفش علامت های نبوّت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که به مهر نبوّت معروف است و در رنگ و شکل و نقش آن، اختلاف بسیار است.

[شمایل حضرت] 2 مسکة

ایضا در نجم ثاقب است: «عریض الفخذین»؛(9) ران های مبارکش عریض است،

ص: 236


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 636؛ بحار الانوار، ج 51، ص 35.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 215؛ بحار الانوار، ج 51، ص 39،( در هردو منبع یاد شده« ضخم البطن» ذکر شده است).
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 136؛ بحار الانوار، ج 51، ص 35.
4- بصائر الدرجات، ص 209؛ بحار الانوار، ج 52، ص 319،( از امام صادق علیه السّلام روایت شده است.)
5- مقاتل الطالبین، ص 15، تاریخ آن زراره، ج 1، ص 22.
6- بحار الانوار، ج 16، ص 149، ج 44، ص 137؛ کنز العمال، ج 7، ص 32.
7- کمال الدین و تمام النعمة، ص 653؛ بحار الانوار، ج 51، ص 35.
8- کنز العمال، ج 14، ص 590؛ کتاب الفتن، ص 226.
9- کمال الدین و تمام النعمة، ص 653؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1150.

در علوی دیگر: «اذیل الفخذین فی الفخذة الیمنی شامّة»،(1) در بعضی نسخ و اربل؛ یعنی رانش، زیاد گوشت دارد و اذیل نیز کنایه از پهنایی است و در ران راستش علامتی است، در صادقی است: «احمش السّاقین»؛(2) ساق های مبارکش باریک بود و در شکم و ساق، مانند جدّ خود امیر المؤمنین علیه السّلام است.

در صادقی یا باقری است: «شامّة بین کتفیه من جانبه الأسیر تحت کتفیه ورقة مثل ورقة الأس»؛ میان دو کتف علامتی دارد، از طرف چپ، زیر دو کتف مبارکش ورقی مثل برگ درخت مورد است و در نبوی است: «اسنانه کالمنشار و سیفه کحریق النّار»؛(3) دندان هایش در تیزی و حدّت یا در انفراج از یکدیگر مانند ارّه و شمشیرش، چون آتش سوزان.

در نبوی دیگر است: «کانّ وجهه کوکب درّی، فی خدّه الأیمن خال اسود»؛(4) گویا رخسارش چون ستاره ای درخشان و در روی راستش، خال سیاهی است. «افرق الثّنایا»؛(5) دندان هایش از یکدیگر جداست.

در نبوی دیگر: «المهدیّ طاوس اهل الجنّة وجهه کالقمر الدّری»؛(6) مهدی علیه السّلام، طاوس اهل جنّت است.

چهره مبارکش، مانند ماه درخشنده است؛ «علیه جلابیب النّور»؛ بر بدن مبارکش جامه هایی از نور است. در رضوی است: «علیه جیوب النّور تتوقّد بشعاع ضیاء القدس»؛(7) حاصل مضمون بنابر بعضی از احتمالات: بر آن جناب، جامه های قدسیّه

ص: 237


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 215؛ بحار الانوار، ج 51، ص 40.
2- جواهر المطالب فی مناقب امیر المؤمنین علیه السّلام، ج 1، ص 276؛ بحار الانوار، ج 83، ص 81.
3- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 247؛ بحار الانوار، ج 51، ص 77.
4- بحار الانوار، ج 51، ص 80، مجمع الزوائد، ج 7، ص 319.
5- کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، صص 270- 269؛ بحار الانوار، ج 51، ص 96 و 80.
6- کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 282؛ الطرائف، ص 178؛ الصراط المستقیم الی مستحقی التحدیم، ج 2، ص 241.
7- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 10؛ بحار الانوار، ج 51، ص 152.

و خلق های نورانیّه ربانیّه است که به شعاع انوار فیض و فضل حضرت احدیّت، جلّت عظمت متلألأ است.

در خبر علی بن ابراهیم بن مهزیار، به روایت شیخ طوسی است: «کاقحوانه أرجوان قد تکاثف علیها النّدی و اصابها الم الهوی»؛(1) در لطافت و رنگ، چون گل بابونه و ارغوانی که بر آن شبنم نشسته و شدّت سرخیش را هوا شکسته و شاید گندم گونی آن حضرت را بیان نموده که سفیدی و سرخی آن دو گل، با سمرت درآمیخته.

مجلسی احتمال داده اصل نسخه، اقحوانه و ارجوان بوده یا دوّمی، بدل اوّلی بوده و ناسخ هردو را ضبط نموده یا اقحوانه، ابیض بوده «کغصن بان أو کقضیب ریحان»؛ قدّش، مثل شاخه بان درخت بید مشک یا ساقه ریحان.

«لیس بالطّویل الشّامخ و لا بالقصیر اللّازق»؛ نه دراز بی اندازه و نه کوتاه به زمین چسبیده؛ «بل مربوع القامة، مدوّر الهامة»؛ قامتش معتدل و سر مبارکش مدوّر، «صلت الجبین»؛ پیشانی مبارکش فراخ یا تابان و نرم. «ازج الحاجبین»؛ ابروانش کشیده و مقوّس. «اقنی الأنف»، گذشت و «سهل الخدّین»؛ گوشت روی مبارکش کم است.

[حدیث شمایل] 3 مسکة

ایضا در آن کتاب است: «علی خدّه الأیمن خال، کانّه فتات مسک علی رضراضة عنبر»؛(2) بر روی راستش، خالی است که پنداری ریزه مشکی بر زمین عنبرین ریخته است.

در خبر مذکور به روایت صدوق رحمه اللّه: «رأیت وجها مثل فلقة قمر لا بالخرق و لا بالنّزق»؛ رخساری مانند پاره ماه مشاهده کردم، نه درشت خو و زبر و نه سبک و

ص: 238


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 266؛ بحار الانوار، ج 2، ص 11.
2- همان.

بی وقار بود، «ارعجّ العینین»؛ چشم های سیاه گشاده داشت، «ناضع اللّون»؛ رنگش خالص و صاف و روشن بود، «واضح الجبین»؛ پیشانیش سفید و روشن بود، «ابلج الحاجب»؛ میان ابروانش گشاده بود، «منوّن الخدّ»؛ روی کشیده املسی داشت و «أشمّ»؛(1) بینی مبارکش مرتفع و با بالای آن مساوی بود.

این با «قنا» که گذشت، جمع نشود مگر آن که در نظر او چنین می نماید و در واقع انحدابی در آن بوده؛ چنان چه در شمایل رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «یحسبه من لم یتأمّله اشمّ»؛(2) کسی که به دقّت در روی مبارکش نظر نمی کرد؛ گمان می کرد آن جناب أشمّ است و این به جهت قلّت انحداب است که بی تأمّل محسوس نمی شود.

«اروع» از حسن و جمال و نور و بها، بیننده را به شگفت می آورد.

«کأنّ صفحة غرّته کوکب درّی»؛(3) گویا پهنایی پیشانی مبارکش ستاره ای درخشان است، «بخدّه الأیمن خال کأنّه فتات مسک علی بیاض الفضّه»؛(4) خال روی راست مبارکش، مانند ریزه مشکی بر نقره خام بود، «برأسه و فرقه شحما سمطه تطالع شحمة أذنه»؛(5) سر مبارکش موی سیاه غیر مجعّدی دارد که تا نرمه گوشش رسیده و لکن آن را نپوشانده.

«له سمت ما رأت العیون أقصد منه»؛ هیأت نیک خوشی داشت که هیچ چشمی، هیأتی به آن اعتدال و تناسب ندید، صلّی اللّه علیه و علی آبائه الطاهرین، در این مقام به همین مقدار، اکتفا نمودیم.

ص: 239


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 446؛ بحار الانوار، ج 52، ص 34.
2- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 283؛ معانی الاخبار، ص 80.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 446.
4- همان؛ بحار الانوار، ج 52، ص 34.
5- کمال الدین و تمام النعمة، ص 446؛ بحار الانوار، ج 52، ص 34.

[نرمی کف دست حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و حضرت مهدی (علیه السلام)] 4 مسکة

اشاره

بدان در اخبار کثیره که در کتب عامّه و خاصّه ضبط شده وارد است؛ حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: مهدی شبیه ترین مردم به من، در خلق و خلق است و به روایتی فرمود: شمایل او، شمایل من است. از جمله شمایل حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله این است که جنابش «شثن الکفّین» بوده؛ یعنی کف های مبارکش زبر و غلیظ بود.

در خبر یعقوب بن منفوش در وصف حضرت حجّت است: «واضح الجبین، ابیض الوجه، درّی المقلتین، شثن الکفّین، معطوف الرّکبتین».

در مجمع البحرین است: «فی وصفه شثن الکفّین و القدمین بمفتوحة فساکنة، أی انّهما یمیلان إلی الغلظ و القصر، قیل: هو الّذی فی انامله غلظ بلا قصر و یحمد فی الرّجال لأنّه اشدّ لقبضهم و یذمّ فی النساء و قد شثنت الأصابع من باب تعب إذا غلظت».

در محیط المحیط است: «شثنت کفّه تشثن شثنا و شثنت تشثن شثونة خشنت و غلظت و البعیر غلظت مشافره من رعی الشوک الشّثن الغلیظ یقال: هو شثن الأصابع، أی غلیظها کشثلها بالّلام».

عامّه محدّثین و شرّاح اخبار و سایر ارباب، لغت، لفظ شثن را با ثاء روایت کرده و ضبط نموده و آن را به غلظت معنی فرموده اند.

شیخ صدوق در معانی الاخبار بعد از این که تمام خبر شمایل حضرت رسول را نقل نموده، می فرماید: از ابی احمد حسن بن عبد اللّه بن سعید عسکری تفسیر این خبر را سؤال کردم.

گفت؛ تا این که در شرح شثن الکفّین می گوید: یعنی کف های مبارک آن حضرت خشن و زبر بود و عرب، مردان را به زبری و زنان را به نرمی کف مدح می کند.

ابن اثیر در نهایه در معنی شثن الکفّین می گوید: یعنی دو کف مبارکش به غلظت و کوتاهی مایل بود و بعضی گفته اند: در انگشتانش غلظتی بود بدون کوتاهی و این، در

ص: 240

مردان، پسندیده است، زیرا این برای قبض کردن ایشان اشدّ است؛ یعنی برای گرفتن چیز که شغل مردان است، این صفت معیّن و در زنان مذموم است.

باید دانست: این صفت منحصر به حضرت رسول نبوده، بلکه درباره حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نیز، به همین عبارت وارد شده، چنان که شیخ مفید در ارشاد روایت کرده: چون آن جناب به قصد قتال اهل بصره از مدینه بیرون آمد، وارد ربذه شد و آخر حاجّ به آن جا ملحق شد و جمع شدند تا کلام آن حضرت را بشنوند. سپس می فرماید:

ابن عبّاس در خیمه ای داخل شد که آن جناب بود و عرض کرد: آیا رخصت می دهی من سخن بگویم؟ اگر نیک باشد، از جانب جناب تو، و گرنه از طرف من باشد.

فرمود: نه، من خود سخن می گویم.

ابن عبّاس گوید: آن گاه دست مبارک را بر روی سینه من گذاشت.

«و کان شثن الکفین فالّمنی»؛ کف های مبارک چون زبر و غلیظ بود، مرا به درد آورد.

علاوه بر طبق فرموده حضرت رسول که فرموده: شمایل مهدی، شمایل من است، لذا مستلزم آن است که این صفت شثن الکفّ را حضرت بقیّة اللّه هم دارا باشد.

مخصوصا همین عبارت درباره کف های مبارک آن خلیفة اللّه هم وارد شده، چنان که در کمال الدّین از یعقوب بن منقوش مروی است که گفت: بر ابی محمد حسن بن علی علیهما السّلام داخل شدم، آن جناب بر سکّوی در خانه نشسته بود و طرف راست آن جناب، اطاقی بود که بر آن پرده آویخته بود.

گفتم: ای سید من! صاحب این امر کیست؟

فرمود: پرده را بلند کن! پرده را بالا کردم، پسری پنج ساله به سوی ما بیرون آمد.

آن گاه شمایل آن جناب را ذکر کرده تا این که می گوید: آن حضرت شثن الکفّین بود و در نسخ با ثا مضبوط است و علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار، آن را به غلظت، تفسیر فرموده است.

ص: 241

انتباه الی اشتباه:

بدان در این مقام برای وزیر کبیر نقّاد، ابی الحسن صاحب بن عبّاد، در کتاب محیط، در لغت عرب، مشتمل بر هفت جلد و گرنه بر ده جلد؛ چنان که در طبقات سیوطی است، اشتباهی حاصل شده است. چه در آن کتاب، بنابر نقل استادنا المحدّث النّوری گفته: «الشّتون اللیّنة من الثّیاب الواحدة الشتن و روی الحدیث فی صفة النّبی، انّه کان شتن الکفّ بالتّاء، أی بالمعجمتین الفوقانیّتین و من رواه بالثّاء، أی المثلّثه فقد صحّف»؛ یعنی شتون نرم از جامه ها و مفرد آن شتن است.

در خبر روایت شده در خبر که در صفت پیغمبر رسیده: آن جناب، شتن با تا بود و کسی که آن را با ثا روایت کرده، لفظ حدیث را غلط ضبط کرده و در این کلام خود خطا را به عامّه روات این خبر، و به تمامی محدّثین و لغویّین اسناد داده است، حال آن که در این فرمایش برای خودش دو خطا حاصل شده:

اوّل

آن که ملتفت نشده لغویّین، شتن به تا و شثل به ثا و لام را مثل شثن به ثا، زبر و غلیظ و خشن معنی نموده اند، چنان که در محیط المحیط در لغت شتن گفته: «و رجل شتن الکفّ، أی شثنها بالثاء المثلّثه».

اتّفاق لغویّین است که شثن به ثای مثلّثه، به معنی خشونت و غلظت است، چنان که در همان جاست: «الشّثن الغلیظ، یقال: هو شثن الأصابع أی غلیظها کشثلها باللّام».

در المنجد است: «شثلت شثلا و شثلت شثوله اصابعه خشنت و غلظت، فهو شثل الاصابع قدم ششلة غلیظة اللّحم». و شتن به تاء را اصلا عنوان ننموده.

در مصباح المنیر است: «رجل شثن الأصابع وزان فلس غلیظها و قد شثلت الأصابع من باب تعب اذا غلظت من العمل و شثل باللّام، مکان النّون علی البدل»؛ در این کتاب نیز شتن به تاء را اصلا عنوان ننموده.

در معیار اللّغه است: «شتن الکفّ کعدل غلیظها و خشنها».

ص: 242

در لغت، شثن به ثاء نیز گفته: «شثنت کفه خشنت و غلظت و رجل شثن الأصابع و شثن العضو کعدل غلیظها و خشنها».

در لغت، شثل به ثاء و لام گفته: «شثلت أصابعه و قدمه بالمثلّثه ککرم و المصدر کرطوبة و سبب غلظت فهو شثل الأصابع کعدل و الأصبع و القدم شثلة بها».

بالجمله؛ بعضی لغویّین سه لفظ را عنوان نموده و هرسه را خشونت و غلظت معنی نموده اند. خصوصا وقتی که در اعضا و جوارح استعمال شده باشند. آن ها شتن به تاء و نون، شثن به ثاء و نون و شثل به ثأ و لام و بعضی دو لفظ را که شثن به ثاء و نون و شثل به ثاء و لام است، عنوان نموده و اصلا شتن به تاء و نون را عنوان ننموده اند و بر فرض که ضبط لفظ شثن که در خبر شمایل است، به تا و نون هم باشد، به معنی خشونت و غلظت است، چه جای آن که تمامی روات و نقله حدیث، آن را به ثای مثلّثه و نون، ضبط نموده اند.

دوّم

این وزیر نحریر در کتب جماهیر دیده لفظ شتن را که به تاء و نون است به نرمی و لیّنی ثیاب، اطلاق نموده و لغویّین آن را به این نرمی خاصّ معنی نموده اند، پس چنین گمان کرده اند که به معنی مطلق نرمی است و چنین نیست چون شثن به ثاء را به معنی مطلق خشونت معنی نموده اند، چنان که در عبارت محیط المحیط گذشت: الشثن الغلیظ. لکن شتن به تا را به خصوص نرمی ثیاب معنی نموده اند، چنان که در محیط المحیط است: شتن الثوب یشتنه نسجه.

تا آن که گفته: «و ثوب شتون، أی لیّن هکذا فی عاصم افندی»؛ یعنی در ترجمه و شرح عاصم افندی که بر قاموس است، شتون به فتح شین است. «و فی نسخ القاموس الشتون، أی کفلوس بصیغة الجمیع اللّیّنه من الثّیاب».

در معیار اللّغه، بعد از این که شتن را چنان که گذشت، غلیظ و خشن معنی نموده، گفته: «و النّعت کفاعل و صبور». این هنگامی است که به معنی حیاکت و نسج باشد و

ص: 243

کصبور ایضا.

«اللیّنه من الثّیاب و فی بعض النّسخ الشّتون کفلوس اللیّنه من الثّیاب». عبارت سایر لغویّین نیز به همین منوال است و هیچ یک از ایشان، آن را در مطلق نرمی اطلاق نکرده و معنی ننموده اند و زیاده بر این، قلم فرسایی در این مقاله، خارج از سبک و وضع این عجاله است «و اللّه الهادی إلی الصّواب و إلیه المرجع و المآب»، انتهی.

جواب سؤال به صواب مقال

اگر گفته شود اگر چه از اخبار مذکور معلوم شد کفّین حضرت ختمی مرتبت و جناب ولایت رتبت و حضرت حجّت- صلوات اللّه علیهم- به حسب الخلقه، غلیظ و درشت بوده که این خود یکی از محاسن مرد است، لکن از روایت کتاب مسلسلات در خصوص مصافحه انس بن مالک با جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، نرمی کفّ شریف آن حضرت، معلوم می شود. در آن روایت است که انس گفت: با کفّ خود، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مصافحه کردم. پس دیبا و حریری را مسّ نکردم که نرم تر از کفّ مبارک آن حضرت باشد.

از درایت جناب سید محمد بن سید عبّاس عاملی که به واسطه رقعه استعانه به حجّت وقت و امام زمان، حضور انور آن حضرت شرف یاب شده، نرمی کفّ آن سرور هم، معلوم می شود.

در آن درایت است: بعد از این که خدمتش را درک کردم و نعمت بزرگ و نیل مقصود و تشرّف به حضور غایب مستور امام عصر- ارواحنا له الفداء- را احتمال دادم، چون در جبل عامل شنیده بودم دست مبارک آن حضرت، چنان نرم است که هیچ دستی، چنان نرم نیست، با خود گفتم: مصافحه می کنم. اگر این مرحله را احساس نمودم، با لوازم تشرّف به حضور مبارک عمل می نمایم.

به همان حالت، دو دست خود را پیش بردم. آن جناب نیز دو دست مبارک را پیش آورد و مصافحه کردم. نرمی و لطافت زیادی یافتم. یقین کردم به حصول نعمت عظمی

ص: 244

و موهبت کبرا نایل گشته ام، روی خود را برگرداندم، خواستم دست مبارکش را ببوسم، کسی را ندیدم.

بالجمله؛ اگر کسی بگوید: از این روایت و درایت که هردو در حکایت هفتم از باب هفتم کتاب مستطاب نجم ثاقب است، نرمی کف آن بزرگواران ظاهر می شود و این، مؤیّد قول وزیر نحریر، صاحب بن عبّاد- علیه الرّحمة و الغفران الی یوم التّناد- است.

جوابش این است: هریک از این شموع محافل هدایت، یعنی حضرت ختمی مرتبت و حضرت ولایت رتبت و اولاد امامت مرتبت آن دو بزرگوار، در حالات، اخلاق، عبادات و گزارشات نسبت به تقاضای روزگار، به ظهوری متظاهر می شدند تا برای پیروی ایشان، دستور العمل کافی باشد.

چنان که سید سجّاد علیه السّلام مثلا در مراتب آوراد و مناجات و دعوات، دارای ظهوری خاصّ و نمایشی مخصوص گردید. به نحوی که صحیفه کامله، برترین آثار و بالاترین اعلام آن بزرگوار است که مرحوم سید مدنی در ریاض السالکین درباره اش می فرماید:

«و الصّحیفة الکاملة، هی الملقّبة بانجیل اهل البیت و زبور آل محمّد و وصفها بالکاملة لکمالها فیما الّفت له و لکمال مؤلفها علی حد کلّ شی ء من الجمیل جمیل».

هم چنین آن سرور در مقامات زهادت و عبادت به نحوی متظاهر گردید که به اتّفاق جمله آثار، اشبه ناس به جدّش حیدر کرّار بود. چه تقاضای روزگار، آن نمایش را مستعدّ و خواستار بوده و وضع زمانش، آن صورت را نمودار می خواست، چنان که وقتی، حسن مجتبی را حلم رسول خدا به کار بود، گاهی بر سیّد الشّهدا شجاعت علی مرتضی پدیدار می افتاد.

هم چنین هریک از رسول مختار و ائمّه اطهار به حسب حالات و مقامات و به لحاظ تقاضای اشخاص و افراد، نمایشی در گزارش و فزایش بودند و در زمان سعادت اقتران، حضرت صاحب الزّمان- عجّل اللّه فرجه-، آثار تمامی ایشان را نمودار

ص: 245

خواهد ساخت.

چه در زمان ظهور، سعادت حضور مبارکش، استعداد زمان، گردش آسمان و اوضاع مردمان، مقتضی آن گونه ظهور و بروز خواهد گردید و یزدان تعالی، چنان فرمان خواهد: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ*(1).

بالجمله؛ چنان که آن بزرگوار، در اوصاف و اخلاق و حالات و مقامات دارای این گونه نمایشات بوده، هم چنین در ابدان شریف خود، در بعضی از مقامات و نسبت به بعضی از اشخاص هم، نمایشاتی خاصّ و ظهوراتی مخصوص داشته اند، چنان که اخبار کثیره ای، دالّ بر این دعوی و شاهد بر این مدّعی هستند.

از جمله روایت زارع علقمی و دیدن شیری که شب ها در قتل گاه حضرت سیّد الشّهدا، کنار جسد آن حجّت خدا می آمد، در کتب معتبره مقاتل، مزبور و در السنه و افواه مرثیه خوانان، مذکور است.

از جمله نمایش دادن حضرت علی بن الحسین، خود را به جماعتی به صورت حضرت امام محمد باقر و نمایش صورت فرزندش- حضرت باقر علیه السّلام- در هیکل شریف خود است، چنان که ضمن روایت معروف جابر بن یزید جعفی، ثبت و ضبط است که در بحار،(2) آن را روایت نموده، چه بعد از این، حضرت سجّاد در آن روایت، بسیاری از شؤونات و مقامات امامت را بیان می کند که وظیفه رعیّت است امام را به آن شؤونات و مقامات بشناسند.

جابر عرض می کند: «یا سیّدی! صلّی اللّه علیک فاکثر الشّیعه مقصّرون و أنا ما أعرف من اصحابی علی هذه الصّفة و احدا قال: یا جابر! فان لم تعرف منهم احدا فانّی أعرف منهم نفرا قلائل یأتون و یسلّمون و یتعلّمون منّی سرّنا و مکنوننا و باطن علومنا.

قلت: انّ فلان بن فلان و اصحابه من اهل هذه الصّفة ان شاء اللّه تعالی و ذلک

ص: 246


1- سوره تکویر، آیه 29؛ سوره انسان، آیه 30.
2- بحار الانوار، ج 26؛ ص 17- 8.

انّی سمعت منهم سرّا من اسرارکم و باطنا من علومکم و لا اظنّ إلّا و قد کلموا و بلغوا.

قال: یا جابر! ادعهم غدا و احضرهم معک، قال: فاحضرتهم من الغدّ فسلّموا علی الأمام و بجلّوه و وقّروه و وقفوا بین یدیه.

فقال علیه السّلام: یا جابر! امّا انّهم إخوانک و قد بقیت علیهم بقیّة اتقرّون ایّها النّفر، انّ اللّه تعالی یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید و لا معقّب لحکمه و لا رادّ لقضائه و لا یسئل عمّا یفعل و هم یسئلون قالوا: نعم انّ اللّه یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.

قلت: الحمد للّه قد استبصروا و عرفوا و بلغوا.

قال: یا جابر! لا تعجل بما لا تعلم فبقیت متحیّرا. فقال علیه السّلام: هل یقدر علی بن الحسین أن یصیر صورة ابنه محمّد.

قال جابر: فسئلتهم فامسکوا و سکتوا.

قال: یا جابر! سلهم هل یقدر محمّد أن یکون بصورتی. قال جابر: فسئلتهم فامسکوا و سکتوا.

قال: فنظر علیه السّلام إلیّ و قال: یا جابر! هذا ما اخبرتک انّهم قد بقی علیهم بقیة.

فقلت لهم: ما لکم لا تجیبون امامکم فسکتوا و شکّوا فنظر إلیهم و قال: یا جابر! هذا ما اخبرتک به قد بقی علیهم بقیّة و قال الباقر علیه السّلام: ما لکم لا تنطفون، فنظر بعضهم إلی بعض یتسائلون، قالوا: یا بن رسول اللّه لا علم لنا فعلّمنا.

قال: فنظر الأمام سیّد العابدین علیّ بن الحسین علیهما السّلام إلی ابنه محمّد بن علی الباقر علیه السّلام و قال لهم: من هذا.

قالوا: ابنک.

فقال لهم: من أنا.

قالوا: ابوه علیّ بن الحسین.

قال: فتکلّم بکلام لم نفهم فاذا محمّد بصورة ابیه علیّ بن الحسین و إذا علی بصورة ابنه محمدا.

ص: 247

قالوا: لا اله الّا اللّه.

فقال الأمام: لا تعجبوا من قدرة اللّه أنا محمّد و محمّد أنا و قال محمّد: یا قوم! لا تعجبوا من امر اللّه أنا علی و علی أنا و کلّنا احد من نور واحد و روحنا من امر اللّه، اوّلنا محمّد و أوسطنا محمّد و اخرنا محمّد و کلّنا محمّد.

قال: فلما سمعوا ذلک خرّوا لوجوههم سجّدا و هم یقولون: امنّا بولایتکم و بسرّکم و علانیتکم و اقررنا بخصایصکم.

فقال الأمام زین العابدین علیه السّلام: یا قوم! ارفعوا رؤسکم فأنتم الأن العارفون الفائزون المستبصرون و أنتم الکاملون البالغون، اللّه اللّه لا تطلّعوا احدا من المقصّرین المستضعفین علی ما رأیتم منّی و من محمّد فیشنعوا علیکم و یکذّبوکم.

قالوا: سمعنا و أطعنا.

قال علیه السّلام: فانصرفوا راشدین کاملین فانصرفوا إلی آخر الرّوایة».

اگر چه علّامه مجلسی رحمه اللّه این خبر را از والدش روایت نموده و ایشان فرموده اند:

من این روایت را در کتاب عتیقی دیده ام و فرموده: چون صحّت اسانید این و روایات دیگر که در آن باب ذکر فرموده، معلوم نبود، لذا برای آن ها بابی علی حده منعقد نمودم، لکن این روایت، جملتا و متفرّقتا، در اصول معتبره امامیّه ثبت و ضبط است؛ مثل کتاب عیون المعجزات که خود علّامه مزبور، کثیرا ما از آن در جامع بحار نقل فرموده، مثل مدینة المعاجز سید سند توبلی بحرینی، مثل مناقب ابن شهر آشوب که جمله ای از آن را نقل فرموده و مثل تحفة المجالس که مؤلّفش ابن تاج الدّین حسن سلطان محمد است و در آن کتاب، صحّت آن چه که در آن روایت می نماید، بر عهده گرفته و گفته: من روایات منقول در این کتاب را از کتب معتبره نقل می نمایم.

از جمله روایت مشهور در السنه اخیار و منسوب در بعضی تألیفات مجامع بحار و مذکور در کتاب مناقب مرتضویّه که مؤلّفش یکی از تابعین چهار یار است که مضمون آن، متّحد شدن جسد مبارک علوی با جسد شریف نبوی است؛ چنان که در همان کتاب مناقب است:

ص: 248

منقبة

«قال النّبیّ لعلی: دمک دمی، لحمک لحمی، قلبک قلبی، نفسک نفسی، روحک روحی».

ترجمه در دستور الحقایق مسطور است که سبب ورود این حدیث آن بود که روزی سیّد المرسلین، امیر المؤمنین را از پیراهن خود درآورد، چنان چه تن مصطفی با مرتضی یکی شد. اما سر نبیّ و ولی می نمود و در آن حالت، حدیث مذکور را می فرمود.

در روایت منسوب به بحار الانوار، به روایت جابر انصاری چنین است: آن دو بزرگوار معانقه نموده، پس شخص واحد و فرد فارد گردیدند، به نحوی که هیچ عین و اثری از امیر علیه السّلام پدیدار نبود. حضّار را رعب و هراس گرفته و تا مدّتی در تعجّب بودند تا آن که حضرت نبوی را قسم داده که حضرت علوی را پدیدار کند.

جبین حق بین آن حضرت، عرق نموده و نوری مثل چراغ از آن نمایان شده و آن حضرت را به کلماتی که بعضی از آن ها این است، ندا نموده: «أین قیّوم الأملاک، أین مدبّر الأفلاک، أین من دمه دمی و لحمه لحمی و روحه روحی، أین امیر المؤمنین».

بعد از این ندا، صدای لبیک لبیک حضرت علوی بلند شده، تا آن که از پهلوی راست آن جناب نمودار گردید.

از جمله روایت، لیله معراج و شیر است که در بسیاری از کتب، مستقلّلا و در بعضی، ذیل قضیّه معروف سلمان و دشت ارژن، آن را نقل نموده اند و در مناقب مرتضویّه است که در دستور الخلایق و گنج الاسرار، مسطور است: امیر المؤمنین از آن وقت به اسد اللّه الغالب ملقّب شد که چون سید کاینات به معراج رفت، در بارگاه کبریا، شیری دید. چون بر او نظر انداخت، دید اسد اللّه الغالب، علی بن ابی طالب است.

از کتاب احسن الکبار از حضرت نبوی روایت نموده که فرمود: چون از معراج بازگردیدم و به مضجع خود رسیدم، علی با محبّت و احترام و سلام ما لا کلام درآمده، گفت: ای خیر الأنام! عنایات ملک علّام بر تو مبارک باد. زبان بگشود و رازی که میان

ص: 249

من و پروردگار گذشته بود، لفظ به لفظ، بیان نمود.

از جمله روایت مناقب است که علّامه مجلسی رحمه اللّه آن را در بحار(1) دوازدهم، از عسکر مولای حضرت جواد علیه السّلام نقل فرموده که گفت: بر آن حضرت داخل شدم و چون نظرم بر او افتاد، گفتم: سبحان اللّه! صورت آن حضرت چقدر سبزه است و با وجود آن، نور باقی بدن و سفیدی آن چقدر زیاد است.

هنوز این خیال را در خاطر خود تمام نکرده بودم که دیدم بدن آن حضرت بزرگ و جسد او، عریض و طویل شد، طوری که همه ایوانی که حضرت در میان ایستاده بود، تا سقف و دیوارهای آن را به مرتبه ای پر کرد. بعد از آن دیدم رنگ آن حضرت سیاه و بعد از آن مثل برف سفید شد بسیار سفید. بعد مثل قطعه ای خون بسته، سرخ و بعد مثل برگ درختان، سبز شد، بسیار سبز و خرّم و بعد جسم او به تدریج کوچک شد تا آن که به حال اوّل خود برگشت، رنگش نیز مثل اوّل شد. من غش کردم، بیهوش شده و افتادم.

آن جناب فریادی زد: ای عسکر! شک می کنید، شما را به یقین می آوریم. تاب نمی آورید ببینید، به شما قوّت و طاقت می دهیم. به خدا قسم! برای هیچ کس معرفت ما میسّر نمی شود، مگر به این که خدا به ولایت و اخلاص و ارادت به ما اهل بیت رسالت، بر او منّت گذارد.

اخبار بر این مضامین، بسیار است و چون به صریح این احادیث و اخبار «کالشّمس فی رائعة النّهار»، هویدا و آشکار گردید که این انوار الهیّه را خلقا و خلقا و منطقا، نمایشاتی خاصّ و ظهوراتی مخصوص بوده است، پس در جواب سؤال مذکور، می گوییم:

بعد از این که ثابت شد کف های مبارک آن بزرگواران، من حیث الخلقه زبر و غلیظ بوده، چه استبعاد دارد که بگوییم: نرمی که در روایت و درایت است، نمایشی از آن دو بزرگوار؛ یعنی حضرت رسول مختار و حجّت غایب از انظار بوده، چه آن که مورد آن ها نیز گنجایش همین نمایش را دارد، زیرا مقام مصافحه که مورد روایت

ص: 250


1- بحار الانوار، ج 50، ص 55.

است، مقام ملاطفت و تعطّف است که خود، مقتضی همین نمایش است و مقام دست بوسیدن آن سید جلیل از آن امام، با تعظیم و تبجیل که مورد درایت است؛ ایضا مقتضی همین نمایش نرمی کف بوده، چه بعد از این، سید جلیل در جبل عامل شنیده:

کف های آن بزرگوار نرم است و این در مکنون خاطر او بوده، آن بزرگوار هم خواسته اعتقاد آن سید را در تشرّف به خدمتش، تثبیت فرماید و او را از نیل به این موهبت، تقنیت نفرماید؛ «هذا ما ادّی إلیه فکری الفاتر و واقع الأمر عند العالم بالسّرائر».

[علامت ختم وصایت] 5 مسکة

اشاره

بدان یکی از شمایل حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر، داشتن علامتی در پشت مبارک، مثل علامت پشت مبارک جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است، چنان که در فصل دوّم از باب سوّم کتاب نجم ثاقب که در بیان تعداد خصایص آن بزرگوار منعقد شده، می فرماید: یازدهم؛ یعنی از خصایص آن سرور، داشتن علامتی مثل علامت پشت مبارک رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است که آن را ختم نبوّت گویند و شاید در این جناب، به ختم وصایت اشاره باشد، انتهی.

در بیان اوصاف شمایل آن حضرت، در حدیثی علوی است: «فی کتفه علائم النبوّة النّبیّ»؛(1) یعنی در کتفش، علامت های نبوّت پیغمبر است که به مهر نبوّت معروف می باشد و در رنگ و شکل و نقش آن، اختلاف بسیار است و ما آن اختلافات را در جزء اوّل از کتاب انوار المواهب که به «العسل المصفّی» ملقّب است، ذکر نموده ایم.

این ناچیز گوید: اگر کسی بگوید: خصیصه بودن این علامت برای آن بزرگوار معلوم نیست، چه از روایت حسن بن جهم که آن را علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار

ص: 251


1- کنز العمال، ج 14، ص 590؛ کتاب الفتن، ص 226.

دوازدهم،(1) ضمن ابواب متعلّق به حالات حضرت جواد علیه السّلام روایت نموده، چنین معلوم می شود که ائمّه طاهرین علیه السّلام، نوعا دارای این علامت بوده اند، چنان که در آن روایت است که حسن بن جهم گوید: حضرت جواد علیه السّلام طفل بود و ما خدمت حضرت رضا بودیم که او را صدا زد، در دامن من نشانید و فرمود: او را برهنه کن.

چون پیراهن او را کندم؛ گفت: ما بین دو کتف او را ببین!

نگاه کردم، نشانه ای شبیه مهر انگشتر پشت شانه آن طفل دیدم. سپس حضرت رضا فرمود: همین نشانه در همین موضع پدرم بود و حال، در خودم می باشد.

جوابش این است: علامت پشت شانه آن بزرگواران، بر دو قسم است: یکی، نسبت به تمام ایشان عامّ است، چنان که در روایت حسن بن جهم، ایمایی بر آن است و دیگری خاصّ حضرت بقیة اللّه است که دیگران از ائمّه طاهرین، آن را نداشته اند.

آن که عامّ است، شبیه مهر انگشتر بوده، به خلاف آن که مخصوص آن حضرت است، چه آن شبیه مهر ختم نبوّت می باشد که در پشت جدّش رسول خدا بوده.

شاهد بر این دعوی، روایت علوی است که آن را در کتب معتبره، عموما و در نجم ثاقب، خصوصا نقل فرموده اند. چه در آن کتاب، ذیل فصل اوّل باب سوّم که منعقد است برای بیان شمایل حضرت امام عصر علیه السّلام، می فرماید در علوی است: «عظیم مشاش المنکبین»؛ سر استخوان کتف شریفش بزرگ است.

«و بظهره شامّتان: شامة علی لون جلده و شامة علی شبه شامّة النّبیّ»؛(2) در پشت مبارکش، دو نشانه و علامت است: یکی به رنگ بدن شریفش و دیگر شبیه علامتی که در کتف مبارک حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله بود.

در روایت باقری یا صادقی، به یکی از این دو علامت تصریح شده و ممکن است آن، همان علامت عامّه امامت باشد، چنان که در همان کتاب است که در صادقی یا باقری

ص: 252


1- بحار الانوار، ج 50، ص 23.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 653؛ بحار الانوار، ج 51، ص 35؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1150.

است: «شامّة بین کتفیه».(1)

در این روایت، چیز دیگری است که ظاهرا آن را از خصایص آن جناب نشمرده اند، حال آن که به حسب تتبّع و سیر در اخبار و آثار آن، از خصایص آن حضرت است، چه در آن است: «من جانبه الأیسر تحت کفّیه ورقة مثل ورقة الأس»؛(2) یعنی از طرف چپ، زیر دو کتف مبارکش ورقی، مثل برگ درخت مورد است.

این ناچیز، کیفیّت مهر نبوّت حضرت ختمی مرتبت را به طریق تفصیل و اطناب و به نحوی که در غیر آن کتاب یافت نمی شود؛ در موهبت سیزدهم از شعاع دوّم از نور اوّل کتاب انوار المواهب بیان نموده ایم، مراجعه شود.

تذییل فیه تضلیل:

بدان از جمله خرافات صوفیّه غویّه و لا سیّما منتسبین به طایفه سنیّه که به آن اضلال انام نموده و بدین واسطه، جلب حطام از عوام می نمایند، این است که محی الدّین بن العربی، خاتم ولایت محمدیّه است و علامت ختم ولایتش آن بود که میان دو کتف او در آن موضع که برای پیغمبر ما علامت بود، برای او هم علامت بود.

چنان چه استادنا المحدّث النّوری- عطّر اللّه مرقده- در نجم ثاقب از میبدی، در شرح دیوان (3) حضرت ولایت مآب نقل فرموده: او از شرح نصوص جندی نقل کرده که محی الدّین مزبور، در اوّل محرّم در اشبیلیّه از بلاد اندلس به خلوت نشست، نه ماه طعام نخورد و در اوّل عید، به بیرون آمدن، مأمور شد و بیشتر شد به این که خاتم ولایت محمدیّه است و گفته:

از دلایل ختمیّت او آن بود که میان دو کتف او در آن موضع که برای پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علامت بود، برای او هم علامت بود، لکن در گودی عضو، نه مثل آن که در برآمدگی

ص: 253


1- الغیبة، نعمانی، ص 216.
2- همان.
3- شرح دیوان منسوب به امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام، ص 142.

بود. اشاره به این که علامت ختمیّت نبوّت، ظاهر و فعلی و ختمیّت ولایت، باطنی و انفعالی است.

این ناچیز گوید:

اوّلا؛ طایفه غبیّه صوفیّه- خذلهم اللّه- و به خصوص، سنیّه ایشان در مقام ترویج از رؤسای خود بی اختیارند و کرامات و خوارق عاداتی به آن ها نسبت می دهند که کذب محض و فریه بیّن است، چنان که بر مراجعین کتب این طایفه، این مطلب کالشّمس فی رائعة النّهار، هویدا و آشکار است و این مورد هم، یکی از آن موارد است.

ثانیا؛ بر فرض صحّت این نسبت، همانا این نمایشی از شیطان لعین بوده که محض اضلال و اغوا، چنین نمایشی را بر مردم، میان دو کتف او داده، چنان که در وادی تبوک به ابو محمد خفّاف، عرش الرّحمن را نمایش داد که ابو محمد مدّت مدیده ای او را ستایش و سجده نمود.

چنان چه در کتاب راحة الرّوح در شرح حدیث مثل اهلبیتی کمثل سفینة نوح که از طبع خارج شده، نوشته ام: بالاترین اضلالات شیطان ملعون آن است که خود را در مقابل خداوند بی چون و توبیخ معبود قرار می دهد أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ (1) جهارا و بالعیان، دامن گیر عابدین او می شود.

چنان چه جامی در کتاب نفحات الانس (2) خود از ابو محمد خفّاف نقل کرده: او با مشایخ شیراز، یک جا نشسته بودند، سخن در مشاهده می رفت و هرکس به قدر حال خویش سخنی می گفت. مؤمّل جصّاص به ابو محمد خفّاف که خاموش بود، گفت: به هر حال تو هم سخنی بگو!

ابو محمد گفت: آن چه شما گفتید، حدّ علم بود، نه حقیقت مشاهده، حقیقت مشاهده آن است که حجاب منکشف شود و او؛ یعنی خدا را بالعیان ببینی.

ص: 254


1- سوره یس، آیه 60.
2- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 251.

به او گفتند: این را از کجا می گویی و این مطلب، چگونه برایت معلوم شده؟!

ابو محمد خفّاف گفت: من در بادیه تبوک بودم، فاقه و مشقّت بسیار به من رسیده بود، در مناجات بودم که ناگاه حجاب منکشف شد و او؛ یعنی خدا را دیدم که بر عرش نشسته، او را سجده کردم و گفتم: مولایی ما هذا مکانی و موضعی منک.

چون آن قوم، این سخن را از ابو محمد خفّاف شنیدند، همگی خاموش شدند. مؤمّل جصّاص به او گفت: برخیز تا برویم و بعضی از مشایخ و ارباب حدیث را زیارت کنیم.

ابو محمد خفّاف برخاست، مؤمّل دست او را گرفت و سپس به خانه ابن سعدان رفتند. او تعظیم و ترحیب ایشان را به جا آورد.

مؤمّل به او گفت: «ایّها الشّیخ! نرید أن تروی لنا الحدیث المرویّ عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّه قال: انّ الشّیطان، عرشا بین السّماء و الأرض إذا أراد بعبد فتنة کشف له عنه»؛ یعنی از پیغمبر روایت است؛ فرمود: برای شیطان، عرش و تختی میان آسمان و زمین است. هرگاه خداوند تبارک و تعالی، امتحان و اختبار بنده ای را اراده فرماید، آن تخت شیطان را برای او نمایان کند.

ابو محمد خفّاف چون این حدیث را شنید، گفت: یک بار دیگر آن را اعاده فرما! چون ابن سعدان بار دیگر این حدیث را اعاده کرد، ابو محمد خفّاف گریان شده، برخاست و بیرون رفت.

مؤمّل گوید: تا چند روز او را ندیدم. بعد از چند روز نزد ما آمد. گفتیم: در این ایّام غیبت، کجا رفته بودی.

گفت: نمازهایی که از آن وقت تاکنون گزارده بودم، قضا می کردم، زیرا از آن وقت، شیطان را پرستیده بودم.

گفت: چاره ای جز این نیست که به همان موضع روم که او را سجده کرده بودم تا آن ملعون را لعنت کنم. پس به این قصد بیرون رفت و دیگر خبر او را نشنیدم.

این ناچیز گوید: از این حکایت، بلندی مقام معرفت مؤمّل جصّاص نزد عوام و خواص معلوم می شود و لا یخفی.

ص: 255

ص: 256

عبقریّه ششم [موافقین با شیعه از علمای عامّه]

اشاره

در بیان اسامی جمعی از اعیان علمای عامّه که مثل طایفه محقّه امامیّه اثنا عشریّه، به تولّد حضرت بقیّة اللّه قایل شده و آن بزرگوار را، خلف با شرف امام حسن عسکری علیه السّلام می دانند؛ اسامی آنان در چند مسکة عنوان می شود.

آن چه در این عبقریّه و عبقریّه بعد از این ذکر می نماییم، غالبا از کتاب نجم ثاقب و کشف الاستار استادنا المحدّث النّوری- زاد اللّه فی انوار تربتة- منقول است. آن مرحوم در حاشیه این مقام در نجم ثاقب می فرماید:

مخفی نماند که بسیاری از آن چه در این مقام نقل کردیم، از کتب اهل سنّت و تراجم منقول از مجلّد اوّل کتاب استقصاء الافحام و بعضی مجلّدات عبقات الانوار است که حامی دین و ماحی بدع ملحدین، سلطان المحدّثین و ملاذ المتکلّمین، جناب میر حامد حسین، معاصر هندی- دام علاه- همه را با تصحیح از کتب صحیحه آن ها، بدون تصرّف و واسطه در نقل برداشته، جزاه اللّه عن الإسلام و المسلمین خیر جزاء المحسنین.(1)

[عقیده فرقه ناجیه اثنی عشریه] 1 مسکة

بدان، طایفه محقّه و فرقه ناجیه و عصابه مهتدیه امامیّه اثنا عشریّه- أیّدهم اللّه تعالی- که به حسب نصوص متواتره از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السّلام،

ص: 257


1- نجم ثاقب، ج 1، ص 274، حاشیه.

حضرت خلف صالح حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام را مهدی موعود و قائم منتظر و غایب از انظار و سایر در اقطار می دانند و از همه امامان گذشته، تصریح به اسم و وصف و شمایل و غیبت آن جناب رسیده و پیش از ولادت آن حضرت، در کتب معتبره ثقات اصحاب ایشان، ثبت شده که جمله آن ها تا حال، موجود و به نحوی که اخبار نمودند و وصف کردند، خلق کثیری دیدند و اسم و نسب و اوصاف، با آن چه فرمودند، مطابق شد.

پس برای منصف عاقل، در بودن این وجود مسعود، آن مهدی موعود، ریبه و شکّی نماند چنان چه از ذکر حضرت رسول و شمایل آن جناب در کتب سماویّه، منصفین اهل کتاب، از یهود و نصارا، به مجرّد دیدن و منطبق کردن، اسلام آوردند؛ با آن که خصوصیّات و اسباب تعریف در آن جا و نزد آن ها به مراتب کمتر از آن بود که در این جا شده. نیز عمده طول عهد پیمبران در آن جا و قرب عهد رسول خدا و اوصیایش- صلوات اللّه علیهم- در این جا بود و بیشتر آن چه فرمودند، محفوظ ماند.

حتی جمله ای از مخالفین ما، آن را نقل کرده و جماعتی از اهل سنّت در این مذهب و اعتقاد با ما موافقت کردند که از ذکر اسامی ایشان با اشاره به علوّ مقام آن ها نزد آن جماعت ناچاریم، تا در مقام طعن و ایراد لا محاله، خود از علما و محدّثین و اهل کشف و یقین و اقطاب روی زمین شرم کنند، با این که در این مقام در مقابل، چیزی ندارند و جز اظهار ندانستن و معلوم نبودن و بعضی استبعادات و شبهات که با جوابش بیاید، راهی برای نفی دعوای امامیّه ندارند. توضیح بیشتر از این بیاید، ان شاء اللّه تعالی.

[موافقین با شیعه،

محمد بن طلحه]

امّا موافقین با ما از اهل سنّت، از جمله، ابو سالم کمال الدّین محمد بن طلحة بن محمد قرشی نصیبی است که در کتاب مطالب السؤل در باب دوازدهم، با اعتقاد جازم و اصرار بلیغ، این مطلب را اثبات نموده و پاره ای از شبهات منکرین را ذکر و ردّ کرده و با ابیات رایقه و عبارات مونقه، آن جناب را مدح نموده که نسخه آن کتاب شایع در

ص: 258

طهران نیز در لکنهو از بلاد هند، طبع شده است.

اسعد بن عبد اللّه یافعی معروف در تاریخ مرآت الجنان،(1) در حوادث سنه شش صد و پنجاه و دو گفته: کمال الدّین محمد بن طلحه نصیبی، مفتی شافعی در آن وفات کرده. او رییسی محتشم و بارع در فقه بود، یک نوبت خلاف متولّی وزارت شد، آن گاه زاهد گردید و خود را جمع نمود. سپس کرامتی برای او نقل کرده که مقام ذکرش نیست.

و شیخ جمال الدّین عبد الرحیم بن حسن بن علی اسنوی فقیه شافعی، صاحب تصانیف کثیر معروف در طبقات فقهای شافعی، بعد از ذکر او به نحو مذکور گفته: او، امام بارع در فقه و خلاف و عارف به اصول فقه و کلام و رییس کبیر معظّم بود و ملوک با او مکاتبه می کردند، در مدرسه امینیّه دمشق اقامت نمود، ملک ناصر، او را بر وزارت نشانید و برای او فرمان وزارت نوشت، او از آن کناره گرفت و عذر خواست، دو روز مباشرت کرد، آن گاه هرچه از اموال خود داشت، گذاشت و رفت و موضع او معلوم نشد، استماع حدیث نمود و آن ها را روایت کرده ...، الخ.

تقی الدّین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه در طبقات شافعیّه (2) گفته: محمد بن طلحة بن محمد بن الحسن، شیخ کمال الدّین ابو سالم الطّوسی القرشی العددی النصیبی، کتاب عقد فرید را تصنیف کرد، او یکی از صدور و رؤسای معظّمین بود، تفقّه نمود و در علوم شراکت کرد، او فقیه بارع عارف به مذهب و اصول و خلاف بود و بعد از ذکر وزارت و تزهّد او گفته: به علم حروف مشغول شد و اشیایی از مغیبات از آن بیرون می آورد.

سید عزّ الدّین گفته: او یکی از علمای مشهور و رؤسای مشهود بوده و نزد ملوک مقدّم بود و از ایشان، مراسلات به او می رسید؛ سپس در آخر کار، زاهد شد و تقدّم در دنیا را واگذاشت و به آن چه او را نفع می بخشید، رو کرد و از دنیا با سداد و امر جمیل گذشت.

ص: 259


1- مرآة الجنان و عبرة الیقظان، ج 4، ص 128.
2- طبقات الفقهاء الشافعیه، ج 1، صص 441- 440.

عبد الغفّار بن ابراهیم علوی عکّی عدنانی شافعی در عجالة الراکب و بلغة الطالب گفته: او یکی از علمای مشهور بود.

کاتب چلبی قسطنطینی در کشف الظّنون فی اسامی الکتب و الفنون (1) گفته:

درّ المنظّم در سرّ اعظم، از شیخ کمال الدّین ابی سالم محمد بن طلحه عدوی جفّار شافعی است که سنه شش صد و پنجاه و دو وفات کرده، مختصری است که اوّل آن است:

«الحمد للّه الّذی اطّلع من اجتباه من عباده الأبرار علی جنایا الأسرار».

در آن جا ذکر کرده: برای برادری صالح، در بعضی از خلوات، لوحی کشف شد و در آن دایره حروفی بود که معنی آن را نمی دانست.

چون صبح شد، خوابید، حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام را در خواب دید و حضرت برای شرح آن لوح، چیزی فرمود که او نفهمید، اشاره کرد نزد کمال الدّین رود تا او شرح کند. نزد او آمد، صورت واقعه و دایره حروف را برای او ذکر کرد. سپس رساله ای برای آن نوشت و به جفر ابن طلحه معروف شد.

بونی در شمس المعارف کبری گفته: این مرد صالح، در بیت حطابه در مسجد حلب معتکف شده بود و بیشتر تضرّع او به درگاه خداوند این بود که اسم اعظم را به او نشان دهد. شبی، لوحی از نور دید که در آن اشکال مصوّر بود. در آن لوح تأمّل نمود؛ دید چهار سطر و در وسط، دایره ای و داخل آن، دایره دیگری است.

بساحی گفته: این مرد صالح، شیخ ابو عبد اللّه محمد بن حسن اخیمی بود و تلمیذ او ابن طلحه، از اشارات رموز آن، بر انقراض عالم و سبیل رمز استنباط نمود، انتهی.

وضوح بودن این کتاب از او به حدّی است که ابن تیمیمه، با همه عناد و لجاج در منهاج خود با آن که گاهی منکر متواترات می شود، نتوانسته منکر شود و این کتاب را به او نسبت داده، الحمد للّه و جمله ای از تصانیف او را در کشف الظنون ضبط کرده.

این ناچیز گوید: عبارت ابن طلحه مذکور در کتاب مطالب السؤل، در خصوص ترجمه حضرت بقیّة اللّه (عج) این است:

ص: 260


1- کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون، ج 1، ص 734.

الباب الثّانی عشر فی ابی القاسم (م ح م د) بن الحسن الخالص بن علی المتوکّل بن محمد القانع بن علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین الزّکی بن علی المرتضی امیر المؤمنین علیه السّلام بن ابی طالب، المهدی الحجّة الخلف الصالح المنتظر علیهم السّلام و رحمة اللّه و برکاته.

فهذا الخلف الحجّة قد ایده اللّه***هدانا منهج الحق و اتاه سجایاه

و اعلی فی ذری العلیا و بالتّایید یرقاه***و اتاه جلی فضل عظیم فتحلاه

و قد قال رسول اللّه قولا قد رویناه***و ذو العلم بما قال إذا ادرکت معناه

یری الأخبار فی المهدی جائت بمسمّاه***و قد ابداه بالنّسبة و الوصف و سمّاه

و یکفی قوله منّی لأشراق محیّاه***و من بضعة الزّهراء مجراه و مرساه

و لن یبلغ ما اویته امثال و اشباه***فان قالوا هو المهدی ما ماتوا بمافاه

«قد رفع من النبوّة فی اکناف عناصرها و وضع من الرّسالة اخلاق اواصرها و ترع من القرابة بسجّال معاصرها و برع فی صفات الشّرف فعقدت علیه بخناصرها فأقتنی من الأنساب شرف نصابها و اعتلا عند الأنتساب علی شرف احسابها و اجتنی جنی الهدایة من معادنها و اسبابها فهو من ولد الطّهر البتول المجزوم و بکونها بضعة من الرّسول»

فالرّسالة اصلها و انّها لا شرف العناصل و الأصول، فامّا مولده فبسّر من رآی فی ثالث و عشرین رمضان سنة ثمان و خمسین و مأتین للهجرة و اما نسبه ابا و اما فابوه الحسن الخالص بن علی المتوکّل إلی أن قال ابن علی المرتضی امیر المؤمنین إلی أن قال و اما اسمه فمحمّد و کنیّة ابو القاسم و لقبه الحجة و الخلف الصّالح و قیل المنتظر.

[ابو المظفر یوسف بن قز علی بغدادی صنفی] 2 مسکة

از جمله آن ها، عالم فقیه واعظ، شمس الدّین ابو المظفر یوسف بن قز علی بن عبد اللّه بغدادی حنفی، سبط عالم واعظ، ابی الفرج عبد الرّحمن بن الجوزی است که

ص: 261

شرح حالش در تاریخ ابن خلّکان و مرآت الجنان یافعی و روضة المناظر و کفایة المتطّلع و کشف الظّنون (1) و اعلام الاخیار کفوی و غیره مسطور است، چنان که در اعلام الاخیار گفته:

«یوسف بن قز علی بن عبد اللّه البغدادی، سبط الحافظ ابی الفرج بن الجوزی الحنبلی، صاحب مرآة الزّمان فی التّاریخ، ذکره الحافظ شمس الدّین فی معجم شیوخه کان والده من موالی الوزیر عون الدّین بن هبیره و یقال فی والده: قز علی بحرف القاف و بالقاف اصّح، ولد فی سنة 581 ببغداد و تفقّه و برع و سمع من جده لأمّه و کان حنبلیّا، فتحنبل فی صغره لتربیة جدّه ثمّ دخل إلی الموصل.

ثم رحل إلی دمشق و هو ابن نیّف و عشرین سنة و سمع بها و تفقّه بها علی جمال الدّین الحصیری و تحوّل حنفیّا لمّا بلغه ان قز علی بن عبد اللّه کان علی مذهب الحنفیّه و کان اماما عالما فقیها جیّدا نبیها یلتقط الدّرر من کلمه و یتناثر الجوهر من حکمه یصلح المذنب القاصی عند ما یلفظ و یتوب الفاسق العاصی حین ما یعظ، یصدع القلب بخطابه و یجمع العظام النّخرة بجنابه، لو استمع له الصّخرة لا انقلق و الکافر الجحود، لا من و صدق و کان طلق الوجه، دائم البشر، حسن المجالسه، ملیح المحاوره.

یحکی الحکایات الحسنة و ینشد الأشعار الملیحة و کان فارسا فی البحث عدیم النّظیر، مفرط الذّکاء إذا سلک طریقا ینقل فیه اقوالا و یخرج اوجها و کان من وحداء الدّهر لوفور فضله وجودة قریحته و غزاوة علمه و حدّة ذکائه و فطنة و له مشارکة فی العلوم و معرفة بالتّواریخ.

کان من محاسن الزّمان و تواریخ الأیّام و له القبول التّامّ، عند العلماء و الأمراء و الخاصّ و العام و له تصانیف معتبرة مشهورة، منها شرح الجامع الکبیر و کتاب ایثار الأنصاف و تفسیر القرآن العظیم و منتهی السؤل فی سیرة الرسول و اللّوامع

ص: 262


1- در کشف الظّنون از او به یوسف بن قز اوغلی[ ج 1، ص 558] و فرغلی[ ج 2، ص 1569] یاد شده است.

فی احادیث المختصر و الجامع و له کتاب التّاریخ، المسمّی بمرآة الزمان. مات لیلة ثلثاء من ذی الحجّة سنة 654.

انتهی ما اردنا نقله».

بالجمله؛ در آخر کتاب تذکره خواص الأمّة، بعد از ترجمه حضرت عسکری گفته:

ذکر اولاده منهم (م ح م د) الأمام فصل هو م ح م د بن الحسن بن علی بن محمد بن علیّ بن موسی الرّضا بن جعفر بن محمد بن علیّ بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام و کنیته ابو عبد اللّه و ابو القاسم و هو الخلف الحجة، صاحب الزّمان القائم و المنتظر و التّالی و هو آخر الائمّة علیهم السّلام.

«انباء عبد العزیز بن محمود بن البزّار عن ابن عمر قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:

یخرج فی آخر الزّمان رجل من ولدی، اسمه کاسمی و کنیته ککنیتی، یملاء الأرض عدلا، کما ملئت جورا فذلک هو المهدی و هذا حدیث مشهور.

قد اخرج ابو داود و الزّهری عن علی علیه السّلام بمعناه و فیه لو لم یبق من الدّهر الّا یوم واحد لبعث اللّه من اهل بیتی من یملاء الأرض عدلا و ذکره فی روایة کثیرة و یقال له: ذو الاسمین، قالوا: امّه، ام ولد، یقال لها: صقیل».

[ابو محمّد عبد اللّه بن احمد خشاب] 3 مسکة

ایضا از جمله ایشان، شیخ ادیب ابو محمد عبد اللّه بن احمد بن احمد بن الخشّاب است که در کتاب تاریخ موالید(1) و وفات اهل بیت علیهم السّلام به مذهب امامیّه تصریح نموده و در آن جا بعد از ذکر امام حسن عسکری علیه السّلام گفته: ذکر خلف صالح که پدرم از رضا علیه السّلام به من خبر داد و فرمود: خلف صالح از فرزندان ابی محمد حسن بن علی علیه السّلام است، او صاحب الزّمان و مهدی علیه السّلام است.

نیز جرّاح بن سفیان مرا خبر داد و گفت: ابو القاسم طاهر بن هارون بن موسی العلوی

ص: 263


1- تاریخ موالید الائمة و وفیاتهم، ص 44.

از پدرش هارون از پدرش موسی مرا خبر داد و گفت که سید من، جعفر بن محمد علیهما السّلام فرمود: خلف صالح از فرزند من است، او مهدی است، اسمش محمد و کنیه اش ابو القاسم می باشد، آخر الزّمان خروج می کند نام مادر او صقیل است.(1)

ابو بکر دارع برای من نقل کرد در روایت دیگر، مادر او، حکیمه است، در روایت سوّم، او را نرجس می گویند و بعضی گفته اند: بلکه او را سوسن می گویند و خدا به این داناتر است.(2)

کنیه اش ابو القاسم و او صاحب دو اسم است: خلف و محمد. ابری آخر الزمان ظاهر می شود و او را از آفتاب سایه می افکند و هرجا برود با او می رود و به آواز فصیح ندا می کند؛ این مهدی است.

محمد بن موسی طوسی به من خبر داد و گفت: ابو السکین از بعضی از اصحاب تاریخ، مرا خبر داد که به مادر منتظر علیه السّلام حکیمه می گویند.

محمد بن موسی طوسی به من خبر داد و گفت: عبید اللّه بن محمد از هیثم بن عدی مرا خبر داد گفت که می گویند: کنیه خلف صالح، ابو القاسم و او صاحب دو اسم است، انتهی.(3)

ابن خلکان در تاریخ (4) خود گفته: ابو محمد عبد اللّه بن احمد بن احمد، معروف به ابن خشّاب بغدادی، عالم مشهور در ادب، نحو، تفسیر، حدیث، نسب، فرایض، حساب و حفظ قرآن به قراآت بسیار و مملوّ از علوم بود و در آن ها ید طولانی داشت. خطّ او در نهایت جودت بود و او بعد از پاره ای از مؤلّفات گفته: تولّد او سنه 492 بود و در سنه 567 وفات کرد. سیوطی در طبقات النّحاة، ثنای بلیغی از او کرده است.(5)

ص: 264


1- تاریخ موالید الائمة و وفیاتهم، صص 45- 44.
2- کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 275.
3- همان، ج 3، صص 46- 45.
4- وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج 3، صص 103- 102.
5- ر. ک: کشف الاستار عن وجه الغایب عن الابصار، صص 55- 54.

[محیی الدین محمد بن علی العربی الحنبلی] 4 مسکة

از جمله ایشان، محیی الدّین محمد بن علی بن محمد العربی، الحاتم الطایی الاندلسی الحنبلی است که در باب سی صد و شصت و ششم از کتاب فتوحات (1) خود، مطابق آن چه شعرانی در یواقیت (2) نقل کرده، گفته: بدانید مهدی علیه السّلام ناچار از خروج است، لکن خروج نمی کند، تا آن که زمین از جور و ظلم پر شود، پس آن را از عدل و داد پر کند و اگر از دنیا جز یک روز باقی نماند، خداوند آن روز را طولانی می کند تا این که این خلیفه، والی شود.

او از عترت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و فاطمه علیها السّلام است. جدّ او حسین بن علی بن ابی طالب و والد او، حسن عسکری، پسر امام علی النقی با نون، پسر محمد تقی با تا، پسر امام علی رضا، پسر امام موسی کاظم، پسر امام جعفر صادق، پسر امام محمد باقر، پسر امام زین العابدین علی، پسر امام حسین، پسر امام علی بن ابی طالب علیهم السّلام است.

اسم او با اسم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مطابق است و مسلمانان، ما بین رکن و مقام او را مبایعت می کنند، در خلق به فتح «خا» شبیه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و در خلق به ضمّ «خا» از او پست تر است، زیرا احدی در اخلاق مانند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نمی شود و خدای تعالی می فرماید: وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ.(3)

او گشاده پیشانی، با بینی کشیده است، نیکوبخت ترین مردم به سبب او، اهل کوفه اند. مال را بالسّویّه تقسیم می کند و در رعیّت به عدالت رفتار می کند؛ مرد نزد او می آید و می گوید: ای مهدی! به من عطا کن و پیش روی او مال است. پس به او آن قدر عطا می کند که بتواند آن را بردارد.

وقت سستی دین خروج می کند. خداوند مردم را به وسیله او از مناهی و معاصی باز

ص: 265


1- الفتوحات المکیه، ج 6، صص 52- 51.
2- الیواقیت و الجواهر فی بیان عقاید الاکابر، صص 563- 562.
3- سوره قلم، آیه 4.

می دارد، پیش از آن چه به قرآن نگاه داشته.

مرد، در حالی شب می کند که جاهل و جبان و بخیل است. پس صبح می کند، در حالی که عالم و شجاع و کریم است، نصرت پیش روی او می رود. پنج یا هفت یا نه سال زندگانی می کند، اثر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را پیروی کرده و خطا نمی کند.

برای او ملکی است که او را تسدید می کند، به نحوی که او را نمی بیند. سختی را متحمل می شود، ضعیف را اعانت و بر نوایب حق مساعدت می کند. آن چه می گوید، می کند و آن چه می کند، می گوید و آن چه شهادت می دهد، می داند. خداوند، در یک شب کار او را اصلاح می کند. مدینه رومیّه را به تکبیر فتح می کند، با هفتاد هزار نفر از مسلمین از اولاد اسحاق در جنگ عظیم حاضر می شود که خوان خداوندی در چراگاه عکّه است؛ یعنی بسیار کشته می شوند که طیور و سباع از آن بخورند.

ظلم و اهل آن را فانی می کند، دین را برپا می دارد و روح را در اسلام می دمد.

خداوند به وسیله او اسلام را بعد از ذلّتش عزیز و آن را بعد از مردنش زنده می کند.

جزیه می گذارد و با شمشیر به سوی خداوند دعوت می کند. هرکس ابا کرد، او را می کشد و هرکه با او منازعه کند، مخذول می شود.

از دین حق، واقعی آن را ظاهر می کند، حتی اگر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زنده باشد، به همان نحو حکم کند. در زمان او، جز دین خالص باقی نمی ماند. در غالب احکامش، مذاهب علما را از رأی مخالفت می کند. پس به این جهت از او منقبض می شوند، زیرا گمان می کنند خدای تعالی بعد از ائمّه ایشان، مجتهدی را ایجاد نمی کند.

بعد از کلماتی چند، در وقایع او با علما گفته: چون مهدی خروج کند، همه مسلمین، خاصّه و عامّه مسرور می شوند و برای او مردانی الهی است که دعوت او را به پا می دارند و او را یاری می کنند و ایشان وزرایند که اثقال مملکت را متحمّل می شوند و او را بر آن چه خداوند بر گردن او گذاشته، اعانت می کنند. عیسی بن مریم در مناره بیضای شرقی دمشق بر او نازل می شود، در حالی که بر دو ملک تکیه کرده؛ ملکی در طرف راست و ملکی در طرف چپ او و مردم، مشغول نماز عصرند.

ص: 266

پس امام برای او دور می شود. پیش می افتد و با مردم، به سنّت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در روز جنگ نماز می کند، صلیب را می شکند، خوک را می کشد و از دنیا می رود، پاک و پاکیزه شده و در زمان او سفیانی نزد درختی در غوطه دمشق کشته می شود و لشکر او، در بیدا، خسف می شود. هرکه مجبور است، در آن لشکر بر حسب نیّت خود، محشور می شود.

به تحقیق زمان او شما را رسیده و هنگام او بر شما سایه انداخته است. به تحقیق در قرن چهارم ملحق به سه قرن گذشته ظاهر شد؛ قرن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که آن، قرن صحابه بود. آن گاه قرن متّصل به دوّمی، سپس میان آن ها فتراتی شد، اموری پدید آمد، هوا و هوس ها منتشر و خون ها ریخته شد. پس مخفی شد تا آن که وقت معلوم بیاید.

شهدای او، بهترین شهدا و امنای او، بهترین امنا هستند.

نیز گفته: خدای تعالی برای او طایفه را وزرا قرار داده، ایشان را در مکنون غیب خود پنهان کرده و به کشف و شهود، ایشان را بر حقایق و آن چه امر خدای تعالی بر آن است، در میان بندگانش آگاه کرده، ایشان بر طبق مردانی از صحابه اند که وفا کردند به آن چه با خدای تعالی بر آن معاهده کردند و ایشان از عجم اند و میان ایشان عربی نیست، لکن جز به عربی سخن نمی گویند.

برای ایشان حافظی غیر از جنس ایشان است که هرگز معصیت خداوند نکرده اند؛ او اخصّ و اعلم وزرا است.

شرحی نیز در کیفیّت حکم مهدی علیه السّلام، عصمت، حرمت قیاس بر او و تسدید ملک او داده که موجب تطویل است و در حاشیه نجم ثاقب فرموده:

مخفی نماند عبارت فتوحات که در این مقام نقل کردند، مختلف است و این به جهت اختلاف نسخ فتوحات است، چنان چه شعرانی در لواقح الانوار القدسیّه المنتقاه من الفتوحات المکّیه تصریح کرده و در کشف الظنون در باب فا، از او نقل کرده که در آن جا گفته: پس از اختصار کردن فتوحات و حذف بعضی از آن ها عالم شریف شمس الدّین سید محمد بن سید ابی الطیّب مدنی متوفی سنه 955

ص: 267

بر ما وارد شد.

نسخه ای بیرون آورد که آن را با نسخه ای از فتوحات مقابله کرده بود و در آن خط شیخ محی الدّین بود که آن را در قونیه نوشته بود. در آن ندیدم آن چه که در آن توقّف کرده بودم و حذف نمودم.

پس دانستم نسخی که الآن در مصر است، همه آن ها از نسخه ای نوشته شده که آن را به شیخ دسّ (1) نمودند تا آخر آن چه گفته (2).

رفعت مقام و جلالت قدر ابن عربی نزد اهل سنّت، بیش از آن است که به وصف گنجد. غالبا از او به شیخ اکبر تعبیر کنند. شیخ عبد الوهاب شعرانی در لواقح الاخبار فی طبقات الأخیار،(3) گفته: محقّقین اهل اللّه عزّ و جلّ، بر جلالت او در جمیع علوم اجماع کردند. صفی الدّین بن منصور و غیره او را به ولایت کبرا و صلاح و علم و عرفان توصیف کردند. نیز گفته: «هو الشّیخ الأمام المحقّق رأس اجّلاء العارفین و المقرّبین، صاحب الأشارات الملکوتیّه و النّفحات القدسیّه و الأنفاس الرّوحانیّه و الفتح المونق و الکشف المشرق و البصائر الخارقة و الحقایق الزّاهره، له المحلّ الأرفع من مقام القرب فی منازل الأنس و المورد العذب من مناهل الوصل و الطّول الأعلی من مدارج الدّنو و القدم الرّاسخ فی التّمکین من احوال النّهایة و الباع الطّویل فی التّصرّف فی احکام الولایة و هو احد ارکان هذه الطّایفة.

صفدی در وافی الوفیات (4) گفته: معقول و منقول، میان دو چشم او در صورت محصوره ممثّل بود و هرزمان که می خواست، آن را مشاهده می کرد. نیز ذکر کرده من عقیده او را دیدم. با عقیده شیخ ابو الحسن اشعری موافق بود و در آن چیزی نبود که مخالف رأی او باشد.

ص: 268


1- دس نمودن: پنهان کردن.
2- نجم ثاقب، ج 1، ص 284، حاشیه.
3- لواقح الانوار فی طبقات الاخیار( الطبقات الکبری)، ص 265.
4- الوافی بالوفیات، ج 4، ص 174.

میبدی در شرح دیوان (1) از شرح فصوص جندی نقل کرده: او اوّل محرم در اشبیله از بلاد اندلس به خلوت نشست. نه ماه طعام نخورد، در اوّل عید مأمور شد، بیرون آمد و به این مبشّر شد که خاتم ولایت محمدیّه است و گفته: از دلایل ختمیّت او، آن بود که میان دو کتف او در آن موضع که برای پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علامتی بود، علامت برای او هم بود لکن در کودکی عضو نه مثل آن که در برآمدگی بود؛ اشاره به این که علامت ختمیّت نبوّت، ظاهر و فعلی و ختمیّت ولایت، باطنی و انفعالی است.

غیر این ها از کلمات و عبارات که چون عناد و عصبیّت او با طایفه امامیّه بیشتر بود، در میان آن طایفه، از او بیشتر از دیگران مدح کردند، او در کتاب مسامرات، تصریح کرده؛ رافضیان به صورت خوک اند و عمر را معصوم می داند، بلکه در فتوحات گفته:

و اکثر آن چه از ضلالت ظاهر شد، به حسب اصل صحیح در شیعه، لا سیّما در امامیّه از ایشان است. پس شیاطین، حبّ اهل البیت و استفراغ محبّت در ایشان را داخل کرده و اعتقاد کرده اند این از بهترین قربات به سوی خدای تعالی و رسول او است.

نیز در مقام حالات اقتطاب گفته: «و منهم من یکون ظاهر الحکم و یجوز الخلافة الظاهرة، کما جاز الخلافة الباطنة من جهة المقام، کابی بکر، عمر، عثمان، علی، حسن، معاویة بن یزید، عمر بن عبد العزیز و المتوکّل».

این متوکّل که او را خلیفه ظاهر و قطب عالم می داند، همان کسی است که سیوطی در تاریخ الخلفا(2) گفته: در سنه سی صد و شش، متوکّل، به خراب کردن قبر امام حسین علیه السّلام و خانه هایی که اطراف آن بود امر کرد و این که آن جا را مزارع کنند، مردم را از زیارت آن حضرت منع کرده، آن جا را شخم کرد و صحرایی شد. متوکّل، به نصب؛ یعنی عداوت علی و اولادش معروف بود و بعض شعرا چه خوب گفته:

ص: 269


1- شرح دیوان منسوب به امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، ص 142.
2- تاریخ الخلفا، صص 265- 264.

باللّه إن کانت امیة قد اتت***قتل ابن بنت نبیها مظلوما

فلقد اتاه بنوا ابیه بمثله***هذا العمری قبره مهدوما

اسفوا علی أن لا یکونوا اشارکوا***فی قتله فتتبّعوه رمیما

انتهی.

نیز در جایی حکایتی نقل کرده؛ ملخّص آن، این است که دو نفر از شافعیّه و ظاهر الصلاح بودند. یکی از اولیا گفت: من این دو را به صورت خوک می بینم، من تعجّب می کردم تا این که معلوم شد هردو در باطن، رافضی بودند و مقام گنجایش نقل زیاده از این را ندارد.(1)

[احمد بن محمد بن هاشم بن بلاذری] 5 مسکة

از ایشان، احمد بن محمد بن هاشم بلاذری است که از اجلّه و اکابر علمای اهل سنّت و محدّثین ایشان می باشد، خود حدیثی مسلسل از امام عصر علیه السّلام نقل کرده که در آن به امامت و غیبت آن جناب تصریح نموده. صورت آن خبر شریف که شاه ولی اللّه دهلوی که صاحب تحفه اثنا عشریّه، او را به خاتم العارفین، قاصم المخالفین، سید المحدّثین، سند المتکلّمین و حجّة اللّه علی العالمین توصیف نموده. در کتاب مسلسلات، مشهور به فضل المبین گفته:

مشافهة بن عقله، جمیع آن چه که روایت آن برای او جایز بود به من اجازه داد، در مسلسلات او حدیثی مسلسل یافتم که هرراوی از روات آن حدیث به صفت بزرگی منفرد است؛ گفت: خبر داد ما را فرید عصرش، شیخ حسن بن علی عجیمی، خبر داد ما را حافظ عصرش، جمال الدین بابلی، خبر داد ما را مسند وقتش، محمد حجازی واعظ، خبر داد ما را صوفی زمانش، شیخ عبد الوهّاب شعراوی، خبر داد ما را مجتهد عصرش، جلال سیوطی، خبر داد ما را حافظ عصرش، ابو نعیم رضوان عقبی، خبر داد ما را

ص: 270


1- نجم ثاقب، ج 1، ص 286- 284.

مقری ء زمانش، شمس محمد بن جزری، خبر داد ما را امام جمال الدین محمد بن محمد الجمال زاهد عصرش، خبر داد ما را امام محمد بن مسعود، محدّث بلاد فارس در زمان خود، خبر داد ما را شیخ ما اسماعیل بن مظفر شیرازی، عالم وقتش، خبر داد ما را عبد السلام بن ابی الربیع حنفی، محدّث زمانش، خبر داد ما را، ابو بکر عبد اللّه بن محمد بن شاپور قلانسی، شیخ عصرش، خبر داد ما را عبد العزیز، حدیث کرد ما را محمد آدمی، امام زمان خود، خبر داد ما را سلیمان بن ابراهیم بن محمد بن سلیمان، نادره عصر خود، خبر داد ما را احمد بن هاشم بلاذری، حافظ زمان خود، حدیث کرد ما را محمد بن الحسن بن علی محجوب امام عصر خود، حدیث کرد ما را حسن بن علی علیهما السّلام از پدرش از جدش از پدرم جدّ او، حدیث کرد ما را پدرم علی بن موسی الرضا علیهما السّلام حدیث کرد ما را موسی الکاظم علیه السّلام گفت حدیث کرد ما را پدرم جعفر الصادق علیه السّلام حدیث کرد ما را پدرم محمد الباقر بن علی علیهما السّلام حدیث کرد علی بن الحسین، زین العابدین السجّاد علیه السّلام حدیث کرد پدرم حسین سید الشهدا علیه السّلام حدیث کرد مرا پدرم علی بن ابی طالب علیه السّلام سید الاولیا گفت: خبر داد ما را سید انبیا، محمد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خبر داد مرا جبرییل علیه السّلام سید ملایکه، گفت که فرمود خدای تعالی سید السّادات:

«انّی أنا اللّه لا اله الّا أنا من اقرّ لی بالتّوحید دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی».

به درستی که منم خداوندی که خدایی غیر از من نیست، کسی که به یگانگی من اقرار نماید، در حصن من داخل شده و کسی که در حصن من داخل شود، از عذاب من ایمن است.

شمس بن جزری گفته: این حدیث از مسلسلات سعیده چنین واقع شد و بر عهده بلاذری است.

نیز شاه ولی اللّه مذکور در رساله نوادر از حدیث سیّد الاوایل و الاواخر، گفته:

حدیث محمد بن الحسن را که شیعه اعتقاد دارند او مهدی است، از آبای کرامش در

ص: 271

مسلسلات شیخ محمد بن عقله مکّی از حسن عجیمی یافتم.

ابو طاهر، اقوای عصر خود به طریق اجازه به من خبر داد از تمام آن چه روایت کردن آن ها برای او صحیح بود، گفت: فرید عصرش مرا خبر داد ...، الخ.

در انساب (1) سمعانی مذکور است: ابو محمد احمد بن ابراهیم بن هاشم مذکّر طوسی بلاذری، حافظ اهل طوس، حافظ فهیم و عارف به حدیث بود و بعد از ذکر جمله ای از مشایخ او گفته:

حاکم ابو عبد اللّه حافظ از او حدیث اخذ نمود و ابو محمد بلاذری، واعظ طوسی، یگانه عصر خود در حفظ و وعظ، نیکوترین مردم در معاشرت و بیشتر ایشان در رساندن فایده بود، در نیشابور بسیار اقامت می نمود و هرهفته برای او دو مجلس نزد دو شیخ بلد، ابی الحسین محمی و ابی نصر عبدوی بود. ابو علی حافظ و مشایخ ما در مجلس او حاضر و به آن چه ذکر می کرد بر ملا از اسانید، خرسند می شدند.

هرگز ندیدم ایشان، در اسناد، اسم و یا حدیثی، عیبی از او گرفته باشند و در مکّه نوشت؛ یعنی حدیث از امام اهل البیت علیهم السّلام، ابی محمد الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی الرضا ...، تا آخر آن چه او و دیگران در مدح بلاذری گفته اند.(2)

[عبد الحق دهلوی] 6 مسکة

از جمله ایشان، شیخ عبد الحق دهلوی، صاحب تصانیف معتبره شایع میان اهل سنّت، در فنّ رجال و حدیث و غیره است. مؤلّف کتاب جذب القلوب الی دیار المحبوب که تاریخ مدنیه طیّبه است و تاکنون مکرّر به طبع رسیده، در رساله مناقب و احوال ائمّه اطهار گفته: ابو محمد حسن عسکری و والد او محمد- رضی الله عنهما- نزد خواصّ اصحاب و ثقات اهلش معلوم است.

ص: 272


1- الانساب، ج 1، ص 423.
2- ر. ک: نجم ثاقب، ج 1، ص 298- 295.

روایت کرده اند که حکیمه بنت ابی جعفر محمد جواد رضی اللّه عنه، عمّه ابو محمد حسن عسکری رضی اللّه عنه را دوست می داشت، دعا می کرد و تضرّع می نمود که او را پسری به وجود ببیند و برای ابو محمد، حسن عسکری رضی اللّه عنه جاریه ای برگزیده بود که نرجس می گفتند.

چون شب نیمه شعبان سنه دویست و پنجاه و پنج شد، حکیمه نزد ابو محمد حسن عسکری آمد و او را دعا کرد. حسن عسکری التماس نمود که ای عمّه! امشب را نزد ما باش که کاری در پیش است.

حکیمه به التماس حسن عسکری، شب در خانه ایشان ایستاد. هنگام فجر، نرجس به درد زاییدن مضطرب شد. حکیمه نزد او آمد، دید مولودی ختنه کرده به وجود آمد، فارغ از ختنه و کار شستشو که برای مولود می کنند. او را نزد حسن عسکری آورد.

حضرت او را گرفت، دست بر پشت و چشمانش فرود و زبان خود را در دهانش آورد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود: یا عمّه! او را پیش مادرش ببر. حکیمه او را به مادرش سپرد.

حکیمه می گوید: بعد از آن، پیش ابو محمد حسن عسکری علیه السّلام آمدم، مولود را در جامه هایی زرد نزد او دیدم، او را نور و عظمتی دیدم که دل من تمام، گرفتار او شد.

گفتم: سیّدی! هیچ علمی به حال این مولود مبارک داری تا آن را به من القا کنی؟

گفت: یا عمّه! این مولود، منتظر ما است که ما را به او بشارت داده بودند.

حکیمه گفت: بر زمین افتادم و به شکرانه آن سجده رفتم؛ دیگر نزد ابو محمد حسن عسکری رفت و آمد می کردم. روزی نزد او آمدم، مولود را ندیدم. پرسیدم: ای مولای من! آن سید منتظر ما چه شد؟

فرمود: او را به کسی سپردیم که مادر موسی علیه السّلام پسر خود را به او سپرده بود.(1)

عبد الحقّ مذکور، از معتبرین اهل سنّت است، علمای هندوستان پیوسته به کتب احادیث و رجال او استشهاد کنند و اعتماد نمایند. شرح حال او در سبحة المرجان فی آثار هندوستان، موجود است، در آن جا گفته که تصانیفش به صد مجلّد رسیده و در

ص: 273


1- ر. ک: کشف الاستار عن وجه الغایب عن الابصار، ص 49- 47.

سنه صد و پنجاه و هشت وفات کرده است.(1)

[نصر بن علی جهضمی] 7 مسکة

از ایشان، نصر بن علی جهضمی نصری از ثقات اهل سنّت است. خطیب بغدادی در تاریخ (2) خود او را مدح نموده و گنجی در باب هشتم از مناقب خود گفته: او شیخ امامین بخاری و مسلم است.(3)

در تاریخ موالید ائمّه علیهم السّلام در ذکر اولاد حسن بن علی علیهما السّلام گفته: برای او محمد و موسی و فاطمه و عایشه متولّد شد. نیز گفته: از حسن بن علی علیهما السّلام رسیده که هنگام ولادت محمد بن الحسن علیهما السّلام، ضمن سخنانی بسیار فرمود: ظلمه گمان کردند مرا می کشند تا این که این نسل را قطع کنند؛ قدرت قادر را چگونه دیدند.

او را مؤمّل نامید و در باب امّهات ائمّه علیهم السّلام گفت: مادر قائم علیه السّلام صقیل، بعضی گفتند حکیمه، بعضی گفتند: نرجس و بعضی گفتند: سوسن است.

ابن همام گفته: حکیمه، عمّه ابی محمد است و برای او حدیثی در تولّد صاحب الزّمان است. او روایت کرده اسم مادر خلف علیه السّلام، نرجس است و در باب القاب ائمّه علیهم السّلام گفته: لقب قائم علیه السّلام، هادی و مهدی و در باب ابواب ائمّه علیهم السّلام گفته: باب قائم علیه السّلام، عثمان بن سعید است. چون وفات او فرارسید، به پسر خود، ابی جعفر محمد بن عثمان به عهدی وصیّت کرد که ابو محمد حسن بن علی علیهما السّلام با او کرده است.

ثقات شیعه از او روایت کردند که آن جناب فرمود: این وکیل من و پسر او، وکیل پسر من است؛ یعنی ابا جعفر محمد بن عثمان عمروی، چون وفات او فرارسید، به ابو القاسم حسین بن روح نمیری وصیّت کرد و به ابو القاسم بن روح امر نمود تا عقد

ص: 274


1- ر. ک: نجم ثاقب، ج 1، ص 292- 290.
2- تاریخ بغداد، ج 13، ص 287.
3- کفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، ص 26.

نیابت را برای ابی الحسن سمرّی ببندد. آن گاه به تأخیر افتاد؛ یعنی باب مسدود شد.

محتمل است ذکر ابواب، از کلام احمد بن محمد فاریابی یا پدرش یا کلام ابو بکر محمد بن احمد بن محمد بن عبد اللّه بن اسماعیل، معروف به ابن ابی الثلج باشد. چون نصر که از جناب رضا علیه السّلام روایت کند، نشود تمام ابواب را ذکر کند؛ با قراین دیگر که از خود تاریخ معلوم می شود.

شهید اوّل نقل کرده که نصر مذکور نزد متوکّل عبّاسی روایت کرده: پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله دست حسنین علیهما السّلام را گرفت و فرمود: کسی که من و این دو و مادر ایشان را دوست دارد، روز قیامت در درجه من و با من خواهد بود.

آن گاه متوکّل امر کرد او را هزار تازیانه بزنند. ابو جعفر بن عبد الواحد گفت: این شخص، سنّی است. پس او را واگذاشت.

[ملّا علی قاری] 8 مسکة

از ایشان محدّث فاضل ملّا علی قاری است که او را از اکابر محدّثین خود می دانند.

در مرقات شرح مشکات، بعد از ذکر خبر نبوی که: «بعد از آن جناب، دوازده خلیفه خواهد بود» گفته: شیعه این حدیث را بر این حمل کردند که ایشان پی درپی از اهل بیت نبوّت اند؛ اعمّ از آن که بر ایشان خلافت حقیقیّه- یعنی ظاهری- یا به استحقاق باشد. اوّل ایشان علی و تا مهدی شمرد.

حسب آن چه زبدة الاولیا، خواجه محمد پارسا در کتاب فصل الخطاب (1) به تفصیل ایشان را ذکر کرده و مولانا نور الدین عبد الرحمن جامی در اواخر شواهد النبوّه او را متابعت کرده و هردو، فضایل، مناقب، کرامات و مقامات ایشان را ذکر نمودند و در آن ردّی بر روافض است که به اهل سنّت گمان بردند که ایشان، اهل بیت را به اعتقاد فاسد و وهم کاسد خود دشمن دارند.

ص: 275


1- فصل الخطاب، ص 620.

ایضا محمد بن محمد بن محمود الحافظی البخاری از ایشان است که به خواجه محمد پارسا معروف است و ملّا جامی در نفحات الانس،(1) او را مدح بلیغ نموده است.

در کتاب فصل الخطاب (2) گفته: چون ابو عبد اللّه جعفر بن ابی الحسن علی الهادی علیه السّلام گمان کرد فرزندی برای برادرش، ابی محمد حسن عسکری علیه السّلام نیست و ادّعا کرد برادرش حسن عسکری، امامت را در او قرار داد، کذّاب نامیده شد و عقب ولد جعفر بن علی در علی بن جعفر و عقب این علی، در عبد اللّه و جعفر و اسماعیل است، فرزند ابو محمد حسن عسکری علیه السّلام، محمد، نزد خاصّه اصحاب و ثقات اهل او معلوم است.

آن گاه مختصری از حدیث حکیمه خاتون نقل کرده و آخر آن گفته: حضرت عسکری علیه السّلام فرمود: ای عمّه! این فرزند را نزد مادرش ببر. او را بردم و به مادرش برگرداندم.

حکیمه گفت: نزد ابی محمد حسن عسکری آمدم. پس آن مولود را دیدم که پیش روی او و جامه زردی بر او بود و آن قدر بهای نور داشت که قلب مرا مأخوذ کرد.

گفتم: ای سید من! آیا در این مولود مبارک، علمی برای شما هست تا آن را به من القا فرمایی؟!

فرمود: ای عمّه! این است آن که باید انتظار او را داشت. این است آن که ما را به او بشارت دادند.

حکیمه گفت: بر این مژده برای شکر خداوند، به سجده افتادم.

گفت: آن گاه نزد ابی محمد حسن عسکری علیه السّلام تردّد می کردم. او را نمی دیدم؛ روزی به او گفتم: ای مولای من! با سید و منتظر ما چه کردی؟

فرمود: او را به کسی سپردیم که مادر موسی پسر خود را به او سپرد.

ص: 276


1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 397.
2- فصل الخطاب، صص 599- 598.

ابن عربی، عربی مالکی با آن همه نصب و عداوتی که با امامیّه دارد، حتی در مسامره خود می گوید: رجبیّون، جمعی از اهل ریاضت در ماه رجب اند که اکثر کشف ایشان، این است که رافضیان را به صورت خوک می بینند.

در باب سی صد و شصت و شش از فتوحات خود می گوید: بدانید چاره ای از خروج مهدی علیه السّلام نیست، لکن بیرون نمی آید تا آن که زمین از جور و ظلم پر شود؛ پس آن را از قسط و عدل پر می کند و اگر از دنیا جز یک روز نماند، خداوند آن روز را طولانی می کند تا آن که این خلیفه خلافت کند، او از عترت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و از فرزندان فاطمه علیها السّلام است.

جدّ او، حسین بن علی بن ابی طالب علیهما السّلام و والد او، حسن عسکری، پسر امام علی نقی، پسر امام محمد تقی، پسر امام علی الرضا، پسر امام موسی الکاظم، پسر امام جعفر الصادق، پسر امام محمد الباقر، پسر امام زین العابدین علی، پسر امام حسین، پسر علی بن ابی طالب علیهم السّلام است ... تا آخر کلام که شرحی از اوصاف و حالات خروج آن جناب است، انتهی الخبر المرویّ عنه.

[عبد الرحمن جامی] 9 مسکة

از ایشان نور الدین عبد الرحمن بن احمد بن قوام الدین محمد دشتی جامی حنفی، معروف به ملّا جامی است که نسبش به محمد بن حسن شیبانی، تلمیذ ابو حنیفه منتهی می شود و در عناد و تعصّب با امامیّه، سرآمد عصر خود بود. حتی در آزردن امیر المؤمنین علیه السّلام به تیغ زبان، او را ثانی عبد الرحمن بن ملجم، در آزردن آن جناب به تیغ برّان دانسته اند.

با این حال در کتاب شواهد النبوه که عالم مشهور، قاضی حسین بن محمد بن حسن دیار بکری مالکی در اوّل کتاب تاریخ خمیس در احوال انفس نفیس، آن را از کتب معتبر دانسته؛ آن جناب را امام دوازدهم شمرده و شرح غرایب ولادت آن حضرت را

ص: 277

مطابق اخبار امامیّه با جمله ای از اخبار مصرّحه بر خلافت و مهدویّت آن جناب نقل نموده که بعضی از آن بیاید.

محمود بن سلیمان کفوی در اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار، در ترجمه او گفته:

«الشیخ العارف باللّه و للتوجّه بالکلیّة إلی اللّه دلیل الطّریقة ترجمان الحقیقة المنسلخ عن الهیاکل النّاسوتیّه و المتوسّل إلی السّبحات الّلاهوتیه، شمس سماء التحقیق، بدر الفلک التّدقیق، معدن عوارف المعارف، مستجمع الفضایل، جامع اللّطایف، المولی جامی نور الدین ...، إلی آخره» که بعد از وضوح جلالت قدر او نزد آن جماعت حاجتی به نقل آن و غیر آن نیست.

[ابو الفتح، محمد بن ابی الفوارس] 10 مسکة

از جمله ایشان حافظ ابو الفتح محمد بن ابی الفوارس است، چنان که در حدیث چهارم کتاب اربعین خود گفته:

محمود بن محمد هروی ما را خبر داد به قریبه و گفت: ابو عبد اللّه محمد بن احمد بن عبد اللّه از سعد بن عبد اللّه از عبد اللّه بن جعفر حمیری به ما خبر داد و گفت: محمد بن عیسی اشعری از ابی حفص احمد بن نافع بصری ما را حدیث کرد و گفت: پدرم مرا حدیث کرد- و او خادم حضرت امام همام، علی بن موسی الرضا علیهما السّلام بود- که حضرت رضا فرمودند:

پدرم، عبد صالح موسی بن جعفر مرا حدیث کرد و گفت: پدرم، جعفر بن محمد الصادق مرا حدیث کرد و گفت: پدرم، باقر علم انبیا محمد بن علی مرا حدیث کرد و گفت: پدرم، سیّد العابدین علی بن الحسین مرا حدیث کرد و گفت: پدرم، سیّد الشهدا حسین بن علی مرا حدیث کرد؛ گفت: پدرم سیّد الاوصیا، علی بن ابی طالب مرا حدیث کرد؛ گفت: برادرم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برای من فرمود: کسی که دوست دارد خداوند

ص: 278

عزّ و جلّ را در حالی ملاقات نماید که خداوند به او اقبال کننده باشد و اعراض کننده از او نباشد، باید علی علیه السّلام را دوست بدارد و کسی که دوست دارد خدا را در حالی ملاقات نماید که خدا از او راضی باشد، باید پسر تو حسن را دوست بدارد.

کسی که خوشحال می کند او را این که خداوند عزّ و جلّ را در حالی ملاقات نماید که خوفی بر او نباشد، باید پسر تو حسین را دوست بدارد و کسی که دوست دارد خدا را در حالی ملاقات نماید که گناهان او ریخته باشد، باید علی بن الحسین را دوست بدارد، زیرا آن جناب چنان است که خداوند در قرآن مجید، درباره آن ها فرموده:

سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ(1).

کسی که دوست دارد خدا را در حالی ملاقات کند که او قریر العین باشد، باید محمد علی الباقر را دوست بدارد. و کسی که دوست دارد خدا را در حالی ملاقات نماید که نامه اعمال او را، خداوند به دست راستش داده باشد، باید جعفر بن محمد را دوست بدارد، کسی که دوست دارد خدا را در حالی ملاقات نماید که طاهر و مطهّر باشد، باید موسی بن جعفر را دوست بدارد.

کسی که دوست دارد خدا را در حالی ملاقات کند که ضاحک و مستبشر باشد، باید علی بن موسی الرضا را دوست بدارد. کسی که دوست دارد خدا را در حالی ملاقات کند که درجات او مرتفع و سیّئات او مبدّل به حسنات باشد، باید پسر او، محمد را دوست بدارد.

کسی که دوست دارد خدا را در حالی ملاقات کند که خداوند، حساب او را به آسانی بکشد و او را در بهشتی داخل نماید که عرض آن، آسمان ها و زمین است، باید پسر او، علی را دوست بدارد و کسی که دوست دارد که خدا را در حالی ملاقات نماید که او از رستگاران باشد، باید پسر او، حسن عسکری را دوست بدارد.

کسی که دوست دارد خدا را در حالی ملاقات نماید که ایمان او کامل و اسلام او نیکو باشد، باید پسر او، صاحب الزّمان، مهدی را دوست بدارد. پس ایشان چراغ های

ص: 279


1- سوره فتح، آیه 29.

درخشنده، امامان هدایت کننده و علم های تقوا هستند. کسی که ایشان را دوست بدارد، من نزد خداوند عزّ و جلّ، بهشت را برای او ضامن می باشم.

این ناچیز گوید: در کشف الاستار، بعد از نقل این حدیث فرموده: انسان عاقل شکّ و ریب نمی نماید که محمد بن ابی الفوارس به صحّت این حدیث معتقد بوده و به مضمون آن جزم داشته و اگر چنین نبود، آن را در اربعین خود درج نمی کرد و ودیعه نمی گذاشت.

حال آن که اوّل اربعینش گفته: رجال ثقات، از قول پیغمبر روایت نموده اند؛ فرمود: من حفظ عنّی عن امّتی اربعین حدیثا، کنت له شفیعا، تا آن جا که اجر و ثواب و فضل عظیم از چه مقوله از حدیث اند؟

در جواب او می گوییم: بدان! به درستی که این سؤال، در مجلس سید محمد بن ادریس شافعی واقع شد. پس ایشان گفتند: آن احادیثی که در مناقب امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السّلام باشد و از چیزهایی که سید جلال الدّین محمد بن یحیی بن ابی بکر عبّاسی به آن ما را خبر داد و گفت: محیی الدّین محمد بن غنا ما را حدیث کرده گفت:

فقیه یوسف بن ابراهیم هروی ما را حدیث کرده گفت: سمعان بن محمد جوهری غزنوی، از شیخ شیبان مقری ابن عمر فرداوی ما را خبر داد و گفت: یحیی بن بکر بن احمد بلخی قاضی شام ما را حدیث کرده گفت: ابو جعفر ترمذی برای ما حدیث کرده گفت: محمد بن لیث ما را حدیث کرده گفت: از احمد بن حنبل شنیدم که می گفت:

در زمان شافعی کسی که منّت او بر اسلام عظیم تر از شافعی باشد، نمی دانم، همانا عقب نمازهای خود دعا می نمایم و می گویم: خدایا! من و والدین من و محمد بن ادریس را بیامرز؛ از آن روزی که از او شنیدم، مراد از چهل حدیث که پیغمبر فرموده، چهل حدیثی است که در مناقب امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و اهل بیت او علیهم السّلام است.

احمد بن حنبل گوید: در خاطرم خطور نمود از کجا نزد شافعی صحیح شد مراد از چهل حدیث که پیغمبر فرموده، چهل حدیث در مناقب علی بن ابی طالب و اولاد

ص: 280

طاهرین آن جناب است؛ تا آن که حضرت رسول را در خواب دیدم.

آن حضرت فرمود: در قول محمد بن ادریس شافعی شکّ نمودی که مراد از قول، «من حفظ من امّتی اربعین حدیثا فی فضایل اهل بیتی، کنت له شفیعا یوم القیمه» است؛ اما ندانستی فضایل اهل بیت من حدّ و حصر ندارد و شمردنی نیستند.

ایضا محمد بن ابی الفوارس در آخر کلامش گفته: این است و جز این نیست که من بعد از این که مذهب هایی را شناختم به تفضیل اهل بیت نبوّت میل نمودم و حقیقت برای من ظاهر شد.

پس آن را دانستم، از طریقه حقّه تفتیش و تبیّن کردم، آن را به شواهد لایحه و اخبار صحیحه واضحه سلوک نمودم و به آن طریقه حقّه از ثقات و اهل ورع و دیانات خبر داده شدم. هم چنین حسب آن چه روایت کرده شده ایم، آن را ادا نمودیم.

بدیهی است کسی که اوّل کتابش آن و آخر کلامش این باشد، به صحّت سند و مضمون خبر مذکور معتقد است، کما لا یخفی.

[فضل بن روزبهان خنجی] 11 مسکة

از جمله آنان، عالم معروف فضل بن روزبهان شارح شمایل ترمذی است در اوّل شرح مذکور گفته، می گوید:

فقیر الی اللّه تعالی، مؤلّف این شرح، ابو الخیر فضل اللّه بن ابی محمد روزبهان بن محمد بن فضل اللّه بن محمد بن اسماعیل بن علی الانصاری، اصلا و تبارا الخنجی محتدا الشیرازی، مولدا الأصبهانی دارا المدنی موتا و اقبارا، ... الخ.

قاضی مذکور کسی است که بر کتاب نهج الحق آیت اللّه العلّامة الحلّی ردّی نوشته و نام آن را ابطال الباطل گذاشته. مرحوم قاضی نور اللّه تستری هم، بر ردّ آن ردّی نوشته و آن را به احقاق الحق موسوم نموده است.

بالجمله قاضی روزبهان، با شدّت تعصّب و انکارش بر جمله ای از اخبار صحیحه

ص: 281

صریحه، در اقرار به تولّد ذات اقدس و وجود مقدّس حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه الشّریف- با طایفه امامیّه موافقت نموده؛ چه آن که قاضی مزبور در شرح قول مرحوم علّامه که فرموده: «المطلب الثّانی فی زوجته؛ یعنی علی علیه السّلام و اولاده، کانت فاطمة سیّدة نساء العالمین علیها السّلام زوجته» و پس از آن بعضی از فضایل آن مخدّره و ائمّه از اولاد آن ملیکه انبیا را ذکر فرموده، می گوید:

آن چه علّامه از فضایل فاطمه- صلوات اللّه علیها و علی ابیها و علی سائر آل محمد و السّلام- ذکر نموده، امری است که انکار کرده نمی شود، زیرا انکار بر بحر به رحمتش، بر برّ به وسعتش، بر شمس به نورش، بر نورها به ظهورش، بر ابر به جودش و بر ملک به سجودش، انکاری است که منکر را جز استهزا به آن زیاد نمی نماید.

کیست کسی که قادر باشد جماعتی را انکار کند که اهل سداد و خزّان معدن نبوّت و حفّاظ آداب فتوّت اند- صلوات اللّه و سلامه علیهم- و چقدر خوب است آن چه من درباره آن بزرگواران به نظم درآورده ام:

سلام علی المصطفی المجتبی***سلام علی السید المرتضی

سلام علی ستّنا فاطمه***من اختارها اللّه خیر النّساء

سلام من المسک انفاسه***علی الحسن الالمعیّ الرّضا

سلام علی الأورعیّ الحسین***شهید یری جسمه کربلا

سلام علی سیّد العابدین***علیّ بن الحسین المجتبی

سلام علی الباقر المهتدی***سلام علی الصّادق المقتدی

سلام علی الکاظم الممتحن***رضیّ السّجایا امام التّقی

سلام علی الثّامن المؤتمن***علی الرّضا سیّد الأصفیا

سلام علی المتّقی التّقیّ***محمّد الطّیّب المرتجی

سلام علی الأریحی النّقی***علی المکرّم هادی الوری

سلام علی السیّد العسکری***امام یجهّز جیش الصّفا

سلام علی القائم المنتظر***ابی القاسم القرم نور الهدی

ص: 282

سیطلع کالشّمس فی غاسق***ینجّیه من سیفه المنتقی

تری یملاء الأرض من عدله***کما ملئت جور اهل الهوی

سلام علیه و ابائه***و انصاره ما تدوم السّماء

پس قاضی مزبور، تنصیص نموده بدون تردّد به این که مهدی موعود و قائم منتظر او، دوازدهمی از آن ائمّه غرّ میامین است.(1)

[شیخ احمد جامی] 12 مسکة

از جمله ایشان، عارف مشهور شیخ الاسلام، شیخ احمد جامی است که قبر او در بلوک جام از مشهد مقدّس و به تربت شیخ جام، مشهور است.

عبد الرحمن جامی، هم بلدی او، در کتاب نفحات (2) خود گفته:

او در سنّ بیست و دو سالگی، به واسطه جذبه قویّه ای که از جانب اللّه دریافته بود، به غاری در کوه نزدیک بلد جام داخل شد، حال آن که امّی بود و حروف و کتاب نمی دانست. مدّت هجده سال در آن غار بدون طعامی به سر برد و در این مدّت، غذای او برگ درختان و ریشه های آن ها بود.

خدا را در آن غار عبادت نمود تا آن که به سنّ چهل سالگی رسید. پس از جانب خداوند به ارشاد مردمان مأمور شد و کتابی تصنیف نمود که مشتمل بر هزار ورق بود.

علما و حکما به علّت غموض معانی ای که داشت، در فهم مطالب آن متحیّر بودند.

این امر عجیبی در این امّت است و عدد اشخاصی که در طریقه او داخل شده بودند

ص: 283


1- وی کتابی نیز به نام وسیلة الخادم الی الخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم تألیف نموده که به کوشش حضرت حجّة الاسلام و المسلمین رسول جعفریان و با مقدمه و شرح حال کامل از مؤلف به چاپ رسیده است. ر. ک: وسیلة الخادم الی المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم علیه السّلام؛ فضل اللّه بن روزبهان خنجی اصفهانی، به کوشش رسول جعفریان، انتشارات انصاریان، قم، 1375.
2- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 363.

به شش صد هزار نفر رسید و به دستش توبه نمودند.

در ینابیع المودّه و روضات است که این اشعار از طبع درربار و قریحه سرشار با یقین و اعتقاد بی غبار او است:

ای ز مِهر حیدرم هرلحظه در دل صد صفاست***از پی حیدر حسن ما را امام و رهنماست

هم چو کلب افتاده ام بر خاک درگاه حسن***خاک نعلین حسین اندر دو چشمم توتیاست

عابدین تاج سر و باقر دو چشم روشن است***دین جعفر بر حق است و مذهب موسی رواست

ای موالی وصف سلطان خراسان را شنو***ذرّه ای از خاک قبرش دردمندان را دواست

پیشوای مؤمنان است ای مسلمانان تقی***گر نقی را دوست دارم در همه مذهب رواست

عسکری نور دو چشم عالم و آدم بود***هم چو مهدی یک سپهسالار در میدان

کجاست قلعه خیبر گرفته آن شهنشاه عرب***زان که در بازوی حیدر نامه ای از لافتی ست

شاعران از بهر سیم و زر سخن ها گفته اند***احمد جامی غلام خاصّ شاه اولیاست

در مجالس المؤمنین است که روزی شاه اسماعیل صفوی برای حسن حال شیخ احمد مزبور به دیوان اشعار خودش تفأل زد، پس در سر صفحه دست راست نوشته ز مهر حیدرم تا آخر قطعه را دید و در روضات الجنّات این رباعی را که در ولایت است از بعضی مواضع معتبر از او نقل نموده:

گر منظر افلاک شود منزل تو***وز کوثر اگر سرشته باشد گِل تو

ص: 284

چون مِهر علی نباشد اندر دل تو***مسکین تو و سعی های بی حاصل تو

این شیخ کتاب های بسیار و مؤلّفات بی شماری دارد که اسامی آن ها در روضات، ثبت و ضبط است. هرکس طالب دانستن آن ها است، به آن جا رجوع نماید.

[ملّا حسین کاشفی] 13 مسکة

از جمله ایشان فاضل متبحّر ملّا حسین کاشفی، صاحب جواهر التفسیر است، چنان که در آخر کتاب روضة الشهداء(1) می نویسد:

فصل هشتم در ذکر امام (م ح م د) بن الحسن العسکری علیهما السّلام؛ وی امام دوازدهم از ائمّه اثنا عشر است، کنیه او، ابو القاسم و لقبش به قول امامیّه، إلی ان قال و در شواهد آورده؛ چون متولّد شد، بر زراع ایمن او نوشته بود: قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً.(2)

به روایتی، چون از مادر زاییده شد، به زانو درآمد، انگشت سبّابه بر آسمان برداشت، عطسه زد و گفت: الحمد للّه ربّ العالمین.

بزرگی نقل کرده نزد امام حسن عسکری علیه السّلام رفتم و گفتم:

یا بن رسول اللّه! خلیفه بعد از تو که خواهد بود؟ داخل خانه شد و بیرون آمد، کودکی بر دوش گرفته در سنّ سه سالگی، گویا ماه شب چهارده است.

فرمود: ای فلان! اگر پیش خدای گرامی نبودی، فرزند خود را به تو نمی نمودم. نام این، نام رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و کنیه او، کنیه وی است. این جهان را پر از عدل و داد کند، هم چنان که پر از ظلم و جور شده باشد.

به قول بعضی از علما که او را زنده می دانند، می گویند: در اقصای مغرب، شهرها در دست او است و برای او، فرزندانی اثبات می کنند. حق سبحانه بدین داناتر است؛

ص: 285


1- روضة الشهداء، صص 520- 519.
2- سوره اسرا، آیه 81.

فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی (1).

هر نکته که آن ز ما نهان است***بر علم خدای ما عیان است

انتهی.

در کشف الاستار، بعد از نقل این عبارات از او، می فرماید: ظاهر آن است که کاشفی از متوقّفین در ولادت آن حضرت است نه از منکرین. بلکه می توان گفت از مایلین به ولادت آن جناب است، چون اگر مایل به این قول نبود، همانا ولادت آن سرور را به اشدّ انکار، انکار می کرد و کرامات آن حضرت را از علمای غیر امامیّه ذکر نمی نمود، در حالی که به نقل آن ها معتمد باشد، انتهی.

[شیخ احمد فاروتی نقشبندی]

از جمله ایشان، شیخ احمد فاروتی نقشبندی است که در میان متأخّرین علما و متصوّفه عامّه، به مجدّد الف ثانی معروف است، چنان که در مکتوب یک صد و بیست و سوّم از جلد سوّم کتاب مکاتیب خود که آخرین مکتوب آن جلد است، به نور محمد نهاری، در بیان آن که راه های موصل به جناب قدس دو راه است، نوشته:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، الحمد للّه و سلام علی عباده الّذین اصطفی؛ راه های موصل به جناب قدس دو راه است؛ راهی است که به قرب نبوّت علی اربابها الصّلوة و السّلام تعلّق دارد و موصل اصل الأصل است. و اصلان این راه، بالاصاله انبیا- علیهم الصّلوة و التسلیمات- و صحابه ایشان و از سایر امّتان هستند تا که را به این دولت بنوازند، اگر چه قلیل، بلکه اقلّ بودند.

در این راه، توسّط و حیلولت نیست، هرکه از این واصلان، فیض می گیرد، بی واسطه احدی، از اصل اخذ می نماید و یکی، دیگری را حایل نیست.

راه دیگری است که به قرب ولایت تعلّق دارد و اقطاب و اوتاد و بدلا و نجبا و عامّه اولیاء اللّه، به همین راه واصل اند و راه سلوک، عبارت از این راه است، بلکه جذبه

ص: 286


1- سوره طه، آیه 7.

متعارف نیز، داخل به همین است.

توسّط و حیلولت در این راه کاین است. پیشوای واصلان این راه، سرکرده این ها و منبع فیض این بزرگواران، حضرت علی مرتضی- کرم اللّه وجهه الکریم- است و این منصب عظیم الشأن، به ایشان تعلّق دارد. در این مقام گویی هردو قدم مبارک آن سرور- علیه و علی آله الصلوة و السّلام- بر فرق مبارک او- کرم اللّه تعالی وجهه- است.

حضرت فاطمه و حسنین- رضی اللّه تعالی عنهم- در این مقام با ایشان شریک اند.

انگارم که حضرت امیر از نشأة عنصری نیز ملاذ از این مقام بوده اند؛ چنان چه بعد از نشأة عنصری، به هرکس از این راه فیض و هدایت می رسید، به واسطه ایشان می رسید.

چون ایشان نزد نقطه منتهای از این راه اند و مرکز این مقام، به ایشان تعلّق دارد.

چون دوره حضرت امیر تمام شد، این منصب عزیز القدر، ترتیبا به حضرات حسنین، مفوّض و مسلّم گشت. بعد از ایشان، همان منصب به هریک از ائمّه اثنا عشر، علی التّرتیب و التّفصیل قرار گرفت و در اعصار این بزرگواران، هم چنین بعد از ارتحال ایشان، به هرکس فیض و هدایت می رسیده، توسّط این بزرگواران و به حیلولت ایشان بوده. هرچند اقطاب و نجبای وقت و ملاذ و ملجای همه ایشان بوده اند. چون اطراف را غیر از لحوق مرکز، چاره ای نیست.

[سعد الدین حموی] 14 مسکة

از جمله ایشان، شیخ سعد الدین حموی، خلیفه نجم الدین کبری است. به تحقیق شیخ مزبور، در حالات و صفات حضرت بقیّة اللّه، کتابی مستقل تألیف کرده و در آن کتاب در تولّد حضرتش با امامیّه موافقت نموده است، چنان که عبد الرّحمن صوفی در مرآة الاسرار گفته:

شیخ عزیز الدین نسفی، صاحب کتاب عقاید النسفیه در رساله ای که در تحقیق نبوّت و ولایت تألیف نموده از شیخ سعد الدین حموی نقل می نماید که گفته:

ص: 287

پیش از بعثت خاتم النبیّین، ولیّ در ادیان سابق نبوده و اسم ولیّ، بر زبان آنان آشنایی نداشته، اگر چه در هردینی صاحب شریعتی بوده، لکن به عنوان ولایت نبوده، بلکه کسانی که مردم را به سوی شریعت آن صاحب شریعت می خواندند، نبیّ می گفتند.

پس در شریعت آدم علیه السّلام، انبیایی بودند که مردم را به سوی شریعت آدم می خواندند؛ هم چنین در دین موسی و عیسی و ابراهیم علیهم السّلام و چون نوبت به پیغمبر ما، حضرت خاتم النبیّین رسید، حضرت فرمودند: لا نبیّ بعدی یدعون النّاس إلی دینی؛ لکن کسانی که بعد از من می آیند، مرا متابعت می نمایند و مردم را به سوی دین من دلالت می کنند.

نام آنان اولیا و اسم ولیّ، ظهورش در دین و شریعت من است. خداوند، دوازده نفر را در شریعت محمدیّه، نوّاب آن حضرت قرار داده است و قول «العلماء ورثة الأنبیا»(1) که از آن حضرت وارد شده، درباره ایشان است، چنان که قول آن سرور، «علماء امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»(2)، در شأن آنان است.

نزد شیخ؛ یعنی سعد الدین حموی ورّاث امّت محمد، زیاده از این دوازده نفر نیست که اوّل ایشان، علی بن ابی طالب و آخر ایشان که دوازدهمی آنان است، مهدی صاحب الزّمان- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- می باشد.

در ینابیع المودّه، بعد از این که این مطلب را از شیخ عزیز نسفی نقل نموده، فرموده در آخر عبارت خود گفته: و اما ولیّ آخر، او نایب آخر است، ولیّ دوازدهم و نایب دوازدهم، خاتم الاولیا و نام او، مهدی صاحب الزّمان علیه السّلام است.

شیخ گفته: اولیای در عالم، زیاده از دوازده نفر معروف نیستند که مراد، ائمّه اثنا عشر است و اما سی صد و شصت و پنج نفری که از ایشان به رجال الغیب تعبیر می نمایند؛ به آن ها اولیا گفته نمی شود، بلکه از آن ها به ابدال تعبیر می شود.(3)

ص: 288


1- ر. ک: الدعوات، ص 63.
2- ر. ک: اوائل المقالات، ص 178؛ بحار الانوار، ج 35، ص 304.
3- ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 353.

[صلاح الدین صفدی] 15 مسکة

از جمله ایشان، صلاح الدین صفدی است. در ینابیع المودّه گفته: شیخ عارف به اسرار حروف، صلاح الدین صفدی در شرح دائره گفته:

مهدی موعود، آن امام دوازدمی از ائمّه است که اوّل ایشان، سیّدنا علی و آخر ایشان مهدی موعود است.

[شمس تبریزی]

و از ایشان شمس الدین تبریزی، شیخ مولوی صاحب مثنوی است و در ینابیع المودّه گفته: اعتراف به تولّد آن جناب از اشعار این شیخ معلوم می شود، لکن چیزی از اشعار او ذکر ننموده است.

[شاه نعمت اللّه ولی]

از ایشان، سید نعمت اللّه که به شاه نعمت اللّه ولیّ معروف است، چنان که در ینابیع ذکر نموده.

[سید علی همدانی]

از ایشان سید علی همدانی است که در مودّه دهم از کتاب المودّة فی القربی به تولّد آن حضرت تصریح نموده است.

[محمد سراج الدین رفاعی]

از ایشان محمد سراج الدین رفاعی است که در کتاب صحاح الأخبار فی نسب السّادة الفاطمیّة الأطهار در بیان حالات ائمّه اثنا عشر علیه السّلام و اولاد آن بزرگواران گفته:

و اما حسن عسکری پس صاحب سرداب، حجّة منتظر، ولیّ اللّه، امام محمد مهدی علیه السّلام را عقب گذاشت و اما محمد پس برای او عقب و ذیلی ذکر نشده است، عنه.

ص: 289

[عبد الرحمن بسطامی]

از جمله ایشان، شیخ عبد الرحمن بسطامی است، چنان که در ینابیع المودّه است که شیخ کبیر، عبد الرحمن بسطامی، صاحب کتاب درّة المعارف گفته: «و یظهر میم المجد من آل محمّد و یظهر عدل اللّه فی النّاس اوّلا کما قد روینا عن علیّ الرّضا و فی کنز علم الحرف اضحی محصّلا»(1).

به قول خود؛ «روینا عن علیّ الرّضا»؛ به خبری اشاره نموده که محدّث فقیه، ابراهیم جوینی حموینی شافعی آن را در کتاب فرائد السمطین، به اسناد خود از احمد بن زیاد از دعبل بن علی خزاعی روایت نموده است که گفت: قصیده خود را برای حضرت رضا علیه السّلام انشاد نمودم که اوّل آن، این است:

«مدارس آیات خلّت من تلاوة» تا این بیت که عرض کرد:

و قبر ببغداد لنفس زکیّة***تضمّنها الرحمن فی الغرفات».

حضرت فرمود: آیا دو بیت را به قصیده ات ملحق ننمایم؟

عرض کردم: بلی، یا بن رسول اللّه!

فرمود:

و قبر بطوس یا لها من مصیبة***توقد فی الاحشاء بالحرقات

إلی الحشر حتّی یبعث اللّه قائما***یفرّج عنّا الهمّ و الکربات

دعبل گوید: باقی قصیده خود را خواندم تا آن که به قول خود خروج امام رسیدم:

خروج امام لا محالة واقع***یقوم علی اسم اللّه و البرکات

یمیّز فینا کلّ حق و باطل***و یجزی علی النّعماء و النّقمات.

حضرت رضا گریه شدیدی نموده و فرمود:

ای دعبل! روح القدس، به لسان تو تنطّق نموده، آیا می شناسی این امام که گفتی، کیست؟!

عرض کردم: نه، مگر آن که خروج امامی از شما آل محمد را شنیده ام که زمین را از

ص: 290


1- ینابیع الموده، ج 3، ص 337.

عدل و داد پر می کند، چنان که از جور و ظلم پر شده باشد.

[فرمود:] اما آن بزرگوار، چه وقت قیام می فرماید؟ این اخبار از وقت است، هر آینه، پدرم از آبای خود از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مرا حدیث کرد که فرموده: مثل قیام امام غایب، مثل ساعة و قیامت است؛ شما را نمی آید، مگر بغتتا و ناگهانی (1).

[جلال الدین مولوی]

از جمله ایشان، ملّا جلال الدین رومی، صاحب مثنوی است، چنان که در ینابیع گفته که در دیوان بزرگ خود، در قصیده ای که اوّل آن، این است:

ای سرور مردان! علی***مستان، سلامت می کنند؛

عدد ائمّه اثنا عشر شیعه را بیان نموده تا آن که گفته:

به امیر دین هادی بگو***با عسکری مهدی بگو

با آن ولیّ مهدی بگو***مستان سلامت می کنند(2)

[عطّار نیشابوری]

از جمله ایشان، شیخ فرید الدین عطّار است، چنان که در ینابیع از کتاب مظهر الصفات او نقل نموده؛ گفته:

مصطفی ختم رسل شد در جهان***مرتضی ختم ولایت در عیان

جمله فرزندان حیدر اولیا***جمله یک نورند حقّ کرد این ندا

سپس فردفرد، اسم ائمّه را ذکر نموده تا آن که گفته:

صد هزاران اولیا روی زمین***از خدا خواهند مهدی را یقین

یا الهی مهدیم از غیب آر***تا جهان عدل گردد آشکار

ص: 291


1- ینابیع المودة، ج 3، ص 39.
2- همان ص 351.

مهدی هادی است تاج اتقیا***بهترینِ خلق، برج اولیا

ای ولای تو معیّن آمده***بر دل و جان ها همه روشن شده

ای تو ختم اولیای این زمان***وز همه معنی نهانی جان جان

ای تو هم پیدا و پنهان آمده***بنده عطّارت ثناخوان آمده

[سیّد نسیمی]

از جمله ایشان، سید نسیمی است. در ینابیع (1) بعد از ذکر این جماعت و اشخاص دیگر که ما آن ها را ذکر نمودیم، گفته: این ها در اشعار خود، مدایح ائمّه از اهل بیت طیّبین را ذکر نموده و در آخر آن ها، مدح حضرت مهدی را متّصل به آن ها بیان فرموده اند.

لذا این ها دلیل اند بر این که اولا، مهدی متولّد شده و کسی که آثار این مردمان کامل را نظر کند، تولّد آن سرور را به نحو وضوح و عیان می یابد.

[شیخ محمد صبّان مصری]

و از جمله ایشان، علّامه زمان خود، شیخ محمد صبّان مصری است که در کتاب اسعاف الراغبین که در مصر طبع شده، به تولّد آن بزرگوار تصریح نموده و در کشف الاستار است که قول به تولّد آن سرور را به بعضی از اصحاب بارعین ما به سوی صاحب کتاب انساب الطالبیّه و عماد الدین حنفی و ضیاء الدین صدر الائمّه، موفّق بن احمد، اخطب خطبای خوارزم نسبت داده است.

[شیخ سلیمان بلخی]

از جمله ایشان، بنابر نقل از کشف الاستار، عالم عابد عارف، ورع بارع المعیّ، شیخ سلیمان بلخی، صاحب کتاب ینابیع المودّه است که در آن کتاب، در اثبات بودن مهدی

ص: 292


1- ینابیع المودة، ج 3، ص 348.

موعود، همان حجّة بن الحسن العسکری مبالغه نموده و در آن کتاب باب هایی برای اثبات این مدّعی عنوان نموده که به واسطه شیوع آن و تبیّن معتقد او درباره آن عالی جناب از نقل کلمات او صرف نظر نمودیم و من ارادها فلیراجعه.

[عبد اللّه بن محمد مطیری]

از جمله ایشان عبد اللّه بن محمد مطیری است که در کتاب ریاض الزّاهره فی فضل آل بیت النّبی و عترته الطّاهره، بعد از این که اسامی یک یک ائمّه علیه السّلام با فضایل ایشان را ذکر نموده، گفته:

دوازدهم، محمد القائم المهدی است. به تحقیق نصّ بر امامت او در ملّت اسلام از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و جدّش علی علیه السّلام و از بقیّه آبای کرامش سبقت گرفته و او صاحب سیف و قائم منتظر (عج) است، چنان که در خبر صحیح وارد شده و پیش از قیامش برای او دو غیبت است ...، تا آخر آن چه در حالات آن بزرگوار گفت.

ص: 293

ص: 294

عبقریّه هفتم [موافقین با شیعه از علمای عامّه]

اشاره

در بیان اسامی جمعی دیگر از اعیان علمای عامّه که علاوه بر تصریح به تولّد آن جان جهان و امام عالمیان، بر وجود فعلی و حیات کنونی آن بزرگوار اقرار نموده اند و اسامی آنان، ضمن چند مسکه عنوان می شود.

[شیخ حسن عراقی] 1 مسکة

بدان یکی از ایشان شیخ حسن عراقی است؛ چنان که شیخ عبد الوهّاب بن احمد بن علی الشعرانی، در کتاب لواقح الانوار فی طبقات السادات الاخیار که در آخر کتاب، آن را لواقح الانوار القدسیّه فی مناقب العلماء و الصوفیّه نام نهاده، گفته:

از جمله ایشان، شیخ صالح عابد زاهد، صاحب کشف صحیح و حال عظیم، شیخ حسن عراقی، مدفون بالای تپّه مشرف بر برکه رطلی در مصر است. قریب صد و سی سال زندگانی کرد. یک دفعه من و سید من، ابو العبّاس حریثی بر او داخل شدیم.

گفت: شما را به حدیثی خبر دهم که به آن، امر مرا، از آن حین که جوان بودم تا این وقت بشناسید؟

گفتیم: آری.

گفت: من جوان امردی بودم که در شام، عبا می بافتم و بر نفس خود مسرف بودم؛ یعنی مشغول معصیت بودم. روزی در جامع بنی امیّه داخل شدم. دیدم شخصی بر کرسی نشسته و در امر مهدی علیه السّلام و خروج او سخن می گوید. دلم از محبّت او سیراب

ص: 295

شد و به دعا کردن در سجود خود مشغول شدم که خدای تعالی میان من و او جمع کند.

قریب یک سال درنگ کردم و دعا می کردم.

هنگامی که بعد از مغرب در جامع بودم، ناگاه شخصی بر من داخل شد که بر او عمّامه ای مثل عمّامه عجم ها و جبّه ای از پشم شتر بود. پس دست خود را بر کتف من زد و فرمود: در اجتماع با من تو را چه حاجت است؟

گفتم: تو کیستی؟

فرمود: منم مهدی. دستش را بوسیدم و گفتم: با من به خانه بیا! اجابت کرد و فرمود:

برای من مکانی را خالی کن که در آن جا غیر تو احدی بر من داخل نشود.

مکانی را برای او خالی کردم. هفت روز نزد من درنگ کرد و ذکر را به من تلقین کرد و مرا امر کرد یک روز، روزه بگیرم و یک روز افطار کنم و این که هرشب، پانصد رکعت نماز کنم و پهلوی خود را برای خواب، به زمین نگذارم مگر آن که بر من غلبه کند. آن گاه طالب شد که بیرون رود، به من فرمود: ای حسن! بعد از من با احدی مجتمع نشو که آن چه از جانب من برایت حاصل شد، تو را کفایت می کند.

در آن ها نیست الّا غیر آن چه از من به تو رسیده، پس بدون فایده، منّت احدی را متحمّل نشو.

گفتم: سمعا و طاعة. بیرون رفتم که با او وداع کنم. مرا نزد عتبه در نگاه داشت و گفت: از همین جا.

پس چندین سال به همین حالت ماندم.

آن گاه شعرانی بعد از ذکر حکایت سیاحت حسن عراقی گفته: او گفت: من از مهدی علیه السّلام از عمر او سؤال نمودم.

فرمود: ای فرزند من! عمر من الآن شش صد و بیست سال است و از عمر من از آن سال تا حال، صد سال گذشته.

این مطلب را به سید خودم علی خواص گفتم. پس با او در عمر مهدی علیه السّلام موافقت کرد.

ص: 296

نیز شیخ عبد الوهاب شعرانی در مبحث شصت و پنجم از کتاب یواقیت و جواهر(1) در بیان عقاید اکابر، گفته: بعد از کلماتی که در باب چهارم گذشت، عمر او؛ یعنی مهدی علیه السّلام تا این وقت که سنه 958 است، هفت صد و شش سال می باشد.

شیخ حسن عراقی از امام مهدی علیه السّلام چنین مرا خبر داد؛ در آن حین که با او مجتمع شد و شیخ ما و سید من، علی خواص بر این دعوی با او موافقت کرد.

علی اکبر بن اسد اللّه مودودی که از متأخّرین علمای اهل سنّت است، در حاشیه نفحات جامی، بعد از کلماتی چند، گفته: در مبحث چهل و پنجم یواقیت ذکر کرده ابو الحسن شاذلی که گفت: برای قطب، پانزده علامت است؛ این که او را به مدد عصمت و رحمت و خلافت و نیابت و مدد حمله عرش، مدد دهند و از حقیقت ذات و احاطه به صفات برای او کشف شود ...، الخ.(2)

پس به وسیله این، صحیح می شود مذهب کسی که می گوید: غیر نبی هم معصوم می شود و کسی که عصمت را، در زمره معدوده، مقیّد و عصمت را از غیر آن زمره نفی نموده، به تحقیق به مسلک دیگری سلوک نموده، پس برای او نیز وجهی دیگر است که هرکس عالم است، آن را می داند.

پس به درستی که حکم به این که مهدی موعود علیه السّلام موجود است و بعد از پدرش، حسن عسکری علیه السّلام قطب است، چنان چه امام حسن عسکری علیه السّلام بعد از پدرش قطب بود تا برسد به امام علی بن ابی طالب- کرّمنا اللّه بوجوههم- به صحّت حصر این رتبه در وجودات ایشان از آن حین که قطبیّت در وجود جدّ مهدی علیه السّلام، علی بن ابی طالب علیه السّلام ثابت شد تا این که در او تمام شد، نه پیش از او، اشاره دارد.

بنابراین هرقطبی که بر این رتبه است، به نیابت از او است به جهت غایب بودن او از چشم های عوام و خواصّ، نه از چشم های اخصّ خواصّ و به تحقیق این مطلب از شیخ صاحب یواقیت و غیر او- رضی اللّه عنه و عنهم- ذکر شده است.

ص: 297


1- الیواقیت و الجواهر فی بیان عقائد الأکابر، ص 562.
2- همان، ص 446.

پس لابدّ است که برای هرامامی از ائمّه اثنا عشر عصمتی بوده باشد. بگیر این فایده را.

جناب سیف الشیعه و برهان الشریعه، حامی الدین، وقامع بدع الملحدین، العالم المؤیّد المسدّد مولوی، میر حامد حسین، ساکن لکنهو از بلاد هند- ایّده اللّه تعالی- که تاکنون کسی به تتبّع و اطّلاع او بر کتب مخالفین و نقض شبهات و دفع هفوات آن ها، خصوصا در مبحث امامت دیده نشده.

و حقیر در این مقام، بیشتر کلمات را از کتاب استقصاء الافحام ایشان نقل نمودم، در حاشیه آن کتاب فرموده:

باید دانست اکابر علمای اهل سنّت از حنفیّه و شافعیّه و حنبلیّه که از معاصرین شعرانی بودند، نهایت مدح و اطرار و کمال ستایش و ثنا را از کتاب یواقیت و جواهر نموده اند.

شهاب الدین بن شلبی حنفی تصریح نموده که من، خلقی کثیر را از اهل طریق دیدم، لکن هیچ کس گرد معانی این مؤلّف نگردیده و بر هرمسلم، حسن اعتقاد و ترک تعصّب و لداد واجب است.

شهاب الدین رملی شافعی گفته: این کتابی است که فضیلت آن را نمی توان انکار کرد و هیچ کس در این اختلاف نمی کند که مثل آن تصنیف نشده و شهاب الدین عمیره شافعی بعد مدح این کتاب گفته: گمان نداشتم در این زمانه، مثل این تألیف عظیم الشأن بروز و ظهور کند ...، الخ.

شیخ الاسلام فتوحی حنبلی گفته: در معانی این کتاب، جز دشمن مرتاب یا جاحد کذّاب قدح نمی کند، شیخ محمد برهمتوشی حنفی هم، در مدح این کتاب به عبارات بلیغ مبالغه و اغراق نموده و بعد از حمد و صلوات گفته:

«و بعد فقد وقف العبد الفقیر إلی اللّه تعالی محمّد بن محمّد البرهمتوشی الحنفی علی الیواقیت و الجواهر فی عقاید الأکابر لسیّدنا و مولینا الأمام العالم العامل، العلّامة المحقّق المدقّق الفهّامة، خاتمة المحقّقین وارث علوم الانبیاء و المرسلین

ص: 298

شیخ الحقیقة و الشّریعة معدن السّلوک و الطّریقه من توجّه اللّه، تاج العرفان و رفعة علی اهل الزّمان، مولینا الشّیخ عبد الوهّاب، آدام اللّه النفع به علی الأنام و ابقاه اللّه تعالی، لنفع العباد مدا الایام فإذا هو کتاب جلّ مقداره و لمعت اسراره و سمحت من سحب الفضل امطاره و فاحت فی ریاض التّحقیق ازهاره و لاحت فی سماء التّدقیق شموسه و اقماره و تناغت فی غیاض الأرشاد بلغات الحقّ اطیاره، فاشرقت علی صفحات القلوب بالیقین انواره».

[عبد الرحمن جامی] 2 مسکة

از جمله ایشان، عالم عارف صوفی، عبد الرحمن است، چنان که در مرآت مداریّه در احوال مدار گفته:

بعد از صفای باطنی، برای او حضور تمام به روحانیّت حضرت رسالت پناه میسّر گشت.

آن حضرت از کمال مهربانی و کرم بخشی، دست قطب المدار را به دست حق پرست خود گرفت و تلقین اسلام حقیقی فرمود، در آن وقت، روحانیّت، حضرت مرتضی علی- کرّم اللّه وجهه- حاضر بود. او را به حضرت علی مرتضی سپرد و فرمود:

این جوان، طالب حقّ است، او را به جای فرزندان خود، تربیت نموده، به مطلوب برسان که این جوان، نزدیک حق تعالی و به غایت عزیز است و قطب مدار وقت خواهد شد.

پس شاه مدار حسب الحکم آن حضرت، به حضرت مرتضی علی- کرّم اللّه وجهه- تولّا نمود. بر سر مرقد وی، در نجف اشرف رفت و در آستانه مبارکه، ریاضات کشید.

از روحانیّت پاک حضرت مرتضی علی- کرّم اللّه وجهه- به طریق صراط المستقیم، انواع تربیت می یافت و از سبب دین محمد به مشاهده حقّ الحقّ بهره مند گردید، جمیع مقامات صوفیّه صافیه را طی نمود و عرفان حقیقی حاصل کرد؛ آن زمان، اسد اللّه

ص: 299

الغالب، در عالم ظاهر او را با فرزند رشید خود آشنا گردانید که وارث ولایت مطلق، محمد مهدی بن حسن عسکری نام داشت و از کمال مهربانی فرمود:

قطب المدار، بدیع الدین را به اشارت حضرت رسالت پناه تربیت نموده، به مقامات عالیه رسانیده و به فرزندی قبول کرده ام؛ شما نیز متوجّه شده و از راه شفقت به این جوان شایسته روزگار جمیع کتب آسمانی را تعلیم دهید.

بنابراین صاحب زمان مهدی، شاه مدار را از کمال الطاف در چند مدّت، دوازده کتاب و صحف آسمانی تعلیم نمود؛ اوّل، چهار کتاب که بر انبیای اولاد ابو البشر آدم نازل شده، یعنی فرقان و تورات و انجیل و زبور.

بعد از آن، چهار کتاب دیگر تعلیم فرمود که بر مقتدایان و پیشوایان قوم جنّیان نزول یافته بود؛ نام آن کتاب ها این است: راکوی، حاجری، سیاری و الیان.

بعد، چهار کتاب تعلیم نمود که بر ملایک مؤمنین درگاه سبحانی نازل شده بود، نام آن کتب این است: میراث، علی الربّ، سر ماجن و مظهر الف.

از علوم اوّلین و آخرین که از راه کرم بخشی جبلّی، خاصّه ائمّه اهل بیت بود و به موجب اشارت جدّ بزرگوار خود، حضرت مرتضی علی، به قطب المدار مرحمت فرموده، او را کامل مکمّل گردانید، خدمت اسد اللّه الغالب آورد و معروض داشت:

چون الحال از ارشاد فارغ شد، امیدوار خلافت است.

بالجمله در آن کتاب در ترجمه آن جناب می نویسد: ذکر آن آفتاب دین و دولت، آن هادی جمیع امم و ملّت، آن قائم مقام پاک احمدی، امام بر حقّ، ابو القاسم محمد بن حسن مهدی رضی اللّه عنه: او امام دوازدهم از ائمّه اهل بیت است. مادرش امّ ولد بود و نرجس نام داشت.

ولادتش شب جمعه پانزدهم ماه شعبان سنه دویست و پنجاه و پنج و به روایت شواهد النبوّه به تاریخ بیست و سوّم شهر رمضان سنه دویست و پنجاه و هشت، در سرّ من رأی به عرف سامرّه واقع شد.

امام دوازدهم در کنیه و نام، با حضرت رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم موافقت دارد. القاب

ص: 300

شریفش، مهدی، حجّت، قائم، منتظر، صاحب الزّمان، خاتم اثنا عشر و صاحب الزمان می باشد.

صاحب الزمان هنگام وفات پدر خود، امام حسن عسکری، پنج ساله بود که بر مسند امامت نشست، چنان چه حق تعالی، در طفولیّت به یحیی بن زکریا علیه السّلام حکمت کرامت فرمود و در وقت صبا عیسی بن مریم را به مرتبه بلند رسانید؛ هم چنین در صغر سن، او را امام گردانید. کمالات و خارق عادات او چندان است که در این مختصر گنجایش ندارد.

ملّا عبد الرحمن جامی در شواهد النبوّه از حلیمه، خواهر امام علی نقی- عمّه امام حسن عسکری- روایت می کند ...، الخ.

شاه ولی اللّه دهلوی در کتاب انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه بر کتاب مرآة الاسرار مذکور، اعتماد کرده و از او نقل می کند.

نیز عبد الرحمن مذکور در رساله مداریّه که حکایت عجیبی در اواخر باب هفتم از او نقل نمودیم، گفته: حضرت شیخ محیی الدّین بن عربی در باب سی صد و شصت و هشتم از کتاب فتوحات مکّی می فرماید: ای مسلمانان! بدانید چاره ای از خروج مهدی نیست که والد او، حسن عسکری است بن امام علی نقی بن امام محمد تقی ...، الی آخر.

سعادتمندترین مردم با او، اهل کوفه خواهند بود. او با شمشیر مردم را به سوی حق تعالی دعوت می کند. هرکه ابا کند، می کشد و کسی که با او منازعه کند، مخذول می شود، چنان چه در این محل، تمام احوال امام مهدی علیه السّلام را در کتاب مذکور، مفصّل بیان نموده، هرکه خواهد در آن جا مطالعه نماید.

حضرت مولانا عبد الرحمن جامی، مردی صوفی، کارها دیده و شافعی مذهب بوده، تمام احوال و کمالات و حقیقت متولّد شدن و مخفی گشتن امام محمد بن حسن عسکری را مفصّل در کتاب شواهد النبوة تصنیف و خود، به وجه احسن از ائمّه اهل بیت عترت و ارباب سیرت، روایت کرده است.

صاحب کتاب مقصد اقصی می نویسد: حضرت شیخ سعد الدین حموی، خلیفه

ص: 301

حضرت نجم الدین در حقّ امام مهدی، یک کتاب و دیگر چیزهای بسیار همراه او تصنیف نموده که دیگر برای هیچ آفریده در آن اقوال و تصرّفات ممکن نیست؛ چون او ظاهر شود، ولایت مطلقه آشکارا گردد و اختلاف مذاهب و ظلم و بدخویی برخیزد، چنان که اوصاف حمیده او در احادیث نبوی وارد شده که مهدی در آخر زمان آشکارا گردد، تمام ربع مسکون را از ظلم و جور پاک سازد و یک مذهب پدید آید.

اجمالا هرگاه دجّال بدکردار پیدا شده، بوده و زنده و مخفی هست و حضرت عیسی که به وجود آمده بود، مخفی از خلق است، پس اگر فرزند رسول خدا، امام محمد مهدی بن حسن عسکری هم، از نظر عوام پوشیده شده و مثل عیسی و دجّال، موافق تقدیر الهی، به وقت خود آشکارا گردد؛ جای تعجّب نیست. از اقوال چندین بزرگ و از فرموده ائمّه، اهل بیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، انکار نمودن از راه تعصّب چندان ضروری نیست.

[عبد الوهّاب شعرانی] 3 مسکة

از ایشان شیخ عبد الوهّاب بن احمد بن علی الشعرانی است. عارف مشهور، صاحب تصانیف متداول، در کتاب یواقیت و جواهر(1) در عقاید اکابر، در مبحث شصت و ششم گفته:

این مبحث در بیان این است که جمیع علامات قیامت که شارع به آن خبر داده، حقّ و لابدّ است که همه آن ها پیش از برخاستن قیامت واقع شود. این، مثل خروج مهدی علیه السّلام، آن گاه دجّال، آن گاه عیسی و خروج دابّه، طلوع آفتاب، برخاسته شدن قرآن و باز شدن سدّ یأجوج و مأجوج می باشد تا این که اگر از دنیا مگر یک روز نماند، هر آینه همه این ها واقع می شود.

شیخ تقی الدّین بن ابی المنصور، در عقیده خود گفته: همه این ها در مائه اخیره

ص: 302


1- الیواقیت و الجواهر فی بیان عقائد الأکابر، صص 562- 561.

واقع می شود از روزی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به قول خود امّتش را به آن وعده کرده که اگر امّت من صالح شد، برای ایشان، روزی و اگر فاسد شد، برای ایشان، نصف روز، یعنی از ایّام پروردگار است که در قول خداوند عزّ و جلّ به آن اشاره شد: وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (1)

یکی از عارفین گفته: اوّل هزار از وفات علی بن ابی طالب علیه السّلام آخر خلفا محسوب می شود، زیرا این مدّت از جمله ایّام نبوّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است. پس خدای تعالی به سبب خلفای اربعه، بلاد را هموار و آرام نمود. مراد از هزار، ان شاء اللّه تعالی، قوّت سلطان شریعت تا تمام شدن هزار است.

آن گاه در اضمحلال شروع می کند تا این که دین، غریب می گردد، چنان چه در ابتدا بود. اوّل این اضمحلال از گذشتن سی سال از قرن یازدهم می باشد؛ و در آن وقت، خروج مهدی را مترقّب است، او از فرزندان امام حسن عسکری علیه السّلام و تولّدش شب نیمه شعبان، سنه دویست و پنجاه و پنج می باشد. او باقی است، تا این که با عیسی بن مریم مجتمع شود.

بنابراین عمر او تا زمان ما که سنه نهصد و پنجاه و هشت است، هفت صد و شش سال می باشد که شیخ حسن عراقی چنین مرا خبر داد، او بالای تپّه ریش مدفون است که مشرّف به برکه رطلی در مصر است، محروسه از امام مهدی علیه السّلام، زمانی که با او مجتمع شد. سید من، علی خواصّ با او بر این دعوی موافقت کرده. قصّه ملاقات شیخ حسن عراقی در مسکه اولی از این عبقریّه مذکور شد.

[سید علی خواص] 4 مسکة

از ایشان، سید علی خواصّ، استاد و ملاذ عبد الوهّاب شعرانی است که در لواقح و

ص: 303


1- سوره حج، آیه 47.

یواقیت (1) تصریح کرده: او در دعوای ملاقات با حضرت مهدی علیه السّلام و مقدار عمر آن حضرت تا آن تاریخ، با شیخ حسن عراقی تصدیق کرده و در لواقح الانوار القدسیّه فی مدح العلماء و الصوفیّه گفته: یکی از ایشان، شیخ و استاد من، کامل راسخ، امّی محمدی، سید من، علی خواصّ برلسی، صاحب کشف هایی است که خطا نمی شود. او امّی بود، نمی نوشت و جز از لوح دل خویش نمی خواند و در معانی کتاب و سنّت به کلامی نفیس تکلّم می کرد، مطمح نظر او، لوح محفوظ از محو بود، چنان چه شیخ محمد بن داود مرا به آن خبر داد، بیست سال با او مصاحبت کردم و بر خطورات مردم مطّلع بود و بسیار می شد که برادرش را نزد او می فرستادم که با او در امور مشورت کنند.

پس در اوّل ملاقات با یکی از آن ها به او می گفت: سفر بکن یا نکن، تزویج بکن یا نکن، تا آخر آن چه از فضایل و کرامات گفته و در آخر کلام گفته: در جمادی الآخر سنه 939 وفات کرد و در زاویه شیخ برکات، بیرون باب نصر، مقابل حوض طیّار در مصر دفن شده است.

[خواجه محمد پارسا] 5 مسکة

از ایشان، محمد بن محمود حافظ بخاری، معروف به خواجه محمد پارساست که در کتاب فصل الخطاب تصریح کرده، چنان چه عبارت او در آخر باب هفتم بیاید و در حاشیه آن کتاب که جناب مولوی میر حامد حسین- دام تأییده- آن را از نسخه معتبره ای بعد از ذکر خبر معتضد باللّه عبّاسی نقل کرده؛ به نحوی که در باب آینده از کتاب شواهد النبوّه نقل کنیم؛ گفته:

اخبار در این باب بیشتر از آن است که احصا شود، مناقب مهدی رضی اللّه عنه صاحب الزّمان، غایب از اعیان، موجود در هرزمان، بسیار و اخبار در ظهور او، متظافر است. اشراق نور او، شریعت محمدیّه را تجدید می کند، در راه خداوند

ص: 304


1- الیواقیت و الجواهر فی بیان عقائد الأکابر، ص 562.

مجاهده می کند، حقّ مجاهده، بلاد او را از ادناس اقطار پاک می کند، زمان او، زمان متقیّن است، اصحاب او، از ریب خالص و از عیب سالم شده اند، هدایت و طریقه او را گرفتند و از حق، به سوی تحقیق او راه یافتند و خلافت و امامت به او ختم شده.

او از آن وقت که پدرش وفات کرده تا روز قیامت امام است، عیسی علیه السّلام، خلف او نماز می کند و او را بر دعوایش تصدیق می کند و به سوی ملّت او می خواند که بر آن است و آن، ملّت نبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است.

کفوی سابق الذکر در اعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار؛ گفته: محمد بن محمد بن محمود الحافظ البخاری، معروف به خواجه محمد پارسا، اعزّ خلفا، شیخ کبیر، خواجه بهاء الدین نقشبند از نسل حافظ الدین کبیر، تلمیذ شمس الأئمّه کرودی، سنه 757 متولّد شد، علوم را بر علمای عصر خود قرائت نمود، بر اقران دهر خود فائق شد، در فروع و اصول تحصیل نمود و در معقول و منقول بارع شد(1) ...، الخ و از مصنّفات ملّا عبد الرّحمن جامی شرح سخنان خواجه پارسا است.

ایضا؛ در کتاب فصل الخطاب (2) گفته: ابو عبد اللّه جعفر بن ابی الحسن علی الهادی علیه السّلام چون گمان کرد برای برادرش ابی محمد حسن عسکری علیه السّلام فرزندی نیست و ادّعا کرد برادرش، حسن عسکری علیه السّلام امامت را در او قرار داده، کذّاب نامیده شد. عقب ولد جعفر بن علی، در علی بن جعفر و عقب این علی، در عبد اللّه و جعفر و اسماعیل است و محمد، فرزند ابو محمد حسن عسکری علیه السّلام نزد خاصّه اصحاب و ثقات اهل او معلوم است.

آن گاه مختصری از حدیث حکیمه خاتون نقل کرده و در آخر آن گفته: حضرت عسکری علیه السّلام فرمود: ای عمّه! این فرزند را نزد مادرش ببر، او را بردم و به مادرش برگرداندم.

حکیمه گفت: نزد ابی محمد حسن عسکری علیه السّلام آمدم، آن مولود را دیدم که

ص: 305


1- ر. ک: کشف الاستار عن وجه الغایب عن الابصار، صص 41- 40.
2- فصل الخطاب، صص 599- 598.

پیش روی او و جامه زردی بر او است. آن قدر بها و نور داشت که قلب مرا مأخوذ کرد.

گفتم: ای سید من! آیا در این مولود مبارک نزد شما علمی هست تا آن را به من القا فرمایی!

فرمود: ای عمّه! این است آن که باید انتظار او را داشت، این است آن که ما را به او بشارت دادند.

حکیمه گفت: بر این مژده برای شکر خداوند به سجده افتادم. گفت: آن گاه نزد ابی محمد حسن عسکری علیه السّلام تردّد می کردم، پس او را نمی دیدم. روزی به او گفتم: ای مولای من با سید و منتظر ما چه کردی؟!

فرمود: او را به کسی سپردیم که مادر موسی، پسر خود را به او سپرد.

ابن عربی عربی مالکی، با آن همه نصب و عداوتی که با امامیّه دارد، حتی در مسامره خود می گوید: رجبیّون، جمعی از اهل ریاضت در ماه رجب اند که اکثر کشف ایشان این است که رافضیان را به صورت خوک می بینند.

در باب سی صد و شصت و شش از فتوحات خود می گوید: بدانید از خروج مهدی علیه السّلام لابدّ است، لکن بیرون نمی آید تا آن که زمین از جور و ظلم پر شود، پس آن را از قسط و عدل پر می کند و اگر از دنیا، مگر یک روز نماند، خداوند آن روز را طولانی می کند تا آن که این خلیفه خلافت کند.

او از عترت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از فرزندان فاطمه است، جدّ او، حسین بن علی بن ابی طالب علیهما السّلام و والد او، حسن عسکری، پسر امام علی النّقی، پسر امام محمد تقی، پسر امام علی الرضا، پسر امام موسی الکاظم، پسر امام جعفر الصّادق، پسر امام محمد الباقر، پسر امام زین العابدین علی، پسر امام حسین، پسر علی بن ابی طالب است، تا آخر کلام که شرحی از اوصاف و حالات خروج آن جناب است.

ص: 306

[سید جمال الدین محدّث] 6 مسکة

ایضا از ایشان، سید جمال الدین حسینی محدّث، مؤلّف کتاب روضة الاحباب، از کتب متداوله معروفه نزد اهل سنّت است. قاضی حسین دیار بکری، در اوّل تاریخ خمیس، آن را از کتب معتمده شمرده و در استقصا نقل کرده: ملّا علی قاری در مرقاه شرح مشکات و عبد الحقّ دهلوی در مدارج النبوّه و شرح رجال مشکات و شاه ولیّ اللّه دهلوی، والد شاه صاحب عبد العزیز، معروف در ازالة الخفا از آن کتاب، مکرّر نقل کنند و به آن، استدلال و احتجاج نمایند.

در آن کتاب مرقوم داشته: کلام در بیان امام دوازدهم مؤتمن، محمد بن الحسن، تولّد همایون آن درّ درج ولایت و جوهر معدن هدایت، به قول اکثر روایت، در منتصف شعبان سنه دویست و پنجاه و پنج در سامره اتّفاق افتاد و گفته شده در بیست و سوّم شهر رمضان سنه دویست و پنجاه و هشت.

و ما در آن عالی که امّ ولد بوده و مسمّا به صقیل یا سوسن، قیل: نرجس و قیل:

حکیمه است. آن امام ذوی الاحترام در کنیه و نام، با حضرت خیر الانام- علیه و اله تحف الصلوة و السّلام- موافقت دارد. مهدی منتظر و الخلف الصالح و صاحب الزمان در القاب او منتظم است. به روایت اوّل که به صحّت اقرب است، زمان پدر بزرگوار خود، پنج ساله و به قول ثانی، دو ساله بود.

حضرت واهب العطایا، آن شکوفه گلزار را مانند یحیی و زکریّا- سلام اللّه علیهما- در طفولیّت، حکمت کرامت فرمود و در وقت صبا، به مرتبه بلند امامت رسانید.

صاحب الزمان؛ یعنی مهدی دوران، در زمان معتمد خلیفه، سنه دویست و شصت و پنج یا شصت و شش، علی اختلاف القولین در سرداب سرّ من رای از نظر فرق برایا غایب شد.

بعد از ذکر کلماتی چند در اختلاف در حقّ آن جناب و بعضی روایات صریحه در آن که مهدی موعود، همان حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام است، گفته:

ص: 307

راقم حروف گوید: چون سخن بدین جا رسید، جواد خوش خرام، خامه ای طیّ بساط انبساط واجب، دید، رجای واثق و وثوق صادق که لیالی مهاجرت محبّان خاندان مصطفوی و ایّام مصابرت مخلصان، دودمان مرتضوی به نهایت رسد و آفتاب طلعت یا بهجت صاحب الزّمان علی اسرع الحال از مطلع نصرت و اقبال، طلوع نماید تا رایت هدایت آیت، آن مظهر انوار فضل و احسان، از مشرق مراد برآمده و غمام حجاب از چهره عالم تاب بگشاید.

به یمن اهتمام آن سرور عالی مقام، ارکان مبانی ملّت بیضا، مانند ایوان سپهر خضرا، سمت ارتفاع و استحکام گیرد و به حسن اجتهاد آن سید ذی الاحترام، قواعد بنیان ظلم ظلام، نشان در بسیط غبرا صفت انخفاض و انعدام پذیرد. اهل اسلام در ظلال اعلام ظفر اعلامش از تاب آفتاب حوادث، امان گیرند، خوارج شقاوت فرجام، از اصابت حسام خون آشامش، جزای اعمال خویش یافته و به قعر جهنّم شتابند و للّه درّ من قال

بیا ای امام هدایت شعار***که بگذشت از حدّ غم انتظار

ز روی همایون بیفکن نقاب***عیان ساز رخسار چون آفتاب

برون آی از منزل اختفا***نمایان کن آثار مهر و وفا

این کلمات صریح است در این که چون امامیّه معتقد به وجود آن حضرت و غیبت و اختفای آن جناب و منتظر و مترقّب ظهور آن حضرت است و در حواشی کتاب استقصا عبارات علمای اهل سنّت را نقل کرده که از کتاب مذکور به نحو اعتماد نقل نموده اند و ذکر آن، موجب تطویل است.

نیز از رساله اصول عبد العزیز دهلوی، صاحب تحفه اثنا عشریّه معلوم می شود جمال الدین مذکور، از مشایخ اجازه او و او، سید جمال الدین عطاء اللّه بن سید غیاث الدین فضل اللّه بن سید عبد الرحمن است.

ص: 308

[ملک العلما، شهاب الدین دولت آبادی] 7 مسکة

ایضا از ایشان، ملک العلما شهاب الدین بن شمس الدین بن عمر دولت آبادی، صاحب تفسیر بحر موّاج است که از عظمای اهل سنّت و به لقب ملک العلما، معروف و مشتهر است؛ در کتاب هدایة السعدا(1) گفته: اهل سنّت می گویند:

خلافت خلفای اربعه، فی عقیدة الحافظیه به نصّ ثابت است که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خلافت من، سی سال و آن به علی علیه السّلام تمام شده است. هم چنین خلافت دوازده امام به حدیث ثابت است. از ایشان، اوّل؛ امام علی- کرّم اللّه وجهه- است و در خلافت او، حدیث «الخلافة ثلثون سنه» وارد است.

دوّم؛ امام شاه حسن رضی اللّه عنه.

پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: این پسر من، سید است، به زودی میان مسلمین صلح می دهد.(2)

سوّم؛ امام شاه حسین رضی اللّه عنه.

حضرت فرمود: این پسر من، سید است، زود است که گروه باغیه او را می کشند. نه امام فرزندان شاه حسین رضی اللّه عنه اند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: پس از حسین بن علی، نه امام اند که آخر ایشان، قائم است.

جابر بن عبد اللّه انصاری گفت: بر فاطمه دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله داخل شدم؛ در پیش روی او الواحی بود که در آن، نام های امامان از فرزندان او بود، یازده اسم شمردم که آخر ایشان قائم علیه السّلام بود.(3)

سؤال: حکمت چیست که شاه زین العابدین، دعوی خلافت نکرد؟

جواب: هرگاه در وقت صحابه، عایشه و معاویه و زبیر و طلحه، فتوی بر خطا

ص: 309


1- ر. ک: صحیح ابن حبان، ج 15، ص 37؛ تفسیر قرطبی، ج 12، ص 298.
2- الاربعین فی امامة الائمة الطاهرین، ص 480.
3- الکافی، ج 1، ص 532؛ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 180؛ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 51؛ الخصال، ص 478؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 269.

نوشتند و طایفه بغات با شاه علی حرب کردند و در وقت تابعین، شاه حسین را زار زار کشتند و هرگاه مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبر داده بود، هزار ماه خاندان منهزم و مقهور و باغیان مظفّر و منصور شوند، چنان چه در خزانه جلالیّه آورده است:

مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خواب دید که سگ بچّه گان در منبر برآمده، هفت هف و بف بف می کند و از آن تعبیر فرمود: فلان فلان یزیدیه، تغلّب کنند و در بر منابر خاندان لعنت فرمایند.

در روضة العلما می گوید: آیه خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ(1) آمد؛ جبرییل گفت: یا محمد! آن، هزار ماه است که ملک یزیدیان باشد و بر خاندان لعنت فرستند و آن روز، روز هزیمت خاندان بود.

سواران دین و پهلوانان دیانت، تیغ عزیمت و عنان اولویّت اختیار، به کمّ قضا و قدر انداختند و انگشتان رخصت به عجز در دهان ضرورات که تبیح المخذورات است، چون شاه زین العابدین برای خلاص جان خویش کردند تا امام مهدی، این نوع معاینه کردند، هر آینه از دعوای امامت، ساکت و صامت گشتند و چون وقت ظهور امام مهدی، سید محمد بن عبد اللّه، ابو القاسم شود، جانبازان خاندان، علم هزیمت برآرند و دمامه اولویّت برزنند و از تیغ اختیار، جملگی اغیار از دنیا اندازند، فیملاء الأرض قسطا و عدلا، کما ملئت جورا و ظالما. این نه فرزند:

اوّل؛ امام زین العابدین.

دوّم؛ امام محمد باقر.

سوّم؛ امام جعفر صادق.

چهارم؛ امام موسی کاظم.

پنجم؛ امام علی الرضا ابنه.

ششم؛ امام محمد تقی ابنه.

هفتم؛ امام علی النقی ابنه.

ص: 310


1- سوره قدر، آیه 3.

هشتم؛ امام حسن عسکری ابنه.

نهم؛ امام حجّة اللّه القائم، امام مهدی ابنه. او غایب و عمرش طویل است؛ چنان چه میان مؤمنان، عیسی و الیاس و خضر و میان کافران، دجّال و سامری و بلعم و شمر، قاتل شاه حسین و امثالهم است و اللّه اعلم بالصّواب.

محامد علّیه و مناقب سنّیه دولت آبادی مذکور از اخبار الاخیار عبد الحقّ دهلوی و سبحة المرجان فی آثار هندوستان غلامعلی آزاد بلگرامی ظاهر می شود، او قریب به عصر سلاطین صفویّه بوده و فاضل المعیّ میر محمد اشرف در فضایل السادات از هدایة السعدا که معروف به مناقب السادات است، مکرّر نقل می کند.

[قاضی جواد ساباطی] 8 مسکة

از ایشان قاضی جواد ساباطی است که نصرانی بود و سنّی شد، در براهین ساباطیّه که ردّ بر نصارا است، قول او را که از کتاب اشعیا(1) نقل کرده: اند ذیر سل کم فورث ارا داوت آف ذی ستم اف جیی اندا بر نج شل کرداوت اف هزروقس اند ذی سیرت اف کوسل اند سبت ذی سبیرت اف نالج انداف ذی فیراب ذی لارداند شل سیک هم اکوک اندرستیذان ذی فیراب لارداند شل مات حج افترذی سیت اف هزا پس نیزر بروف افترذی پرنک اف هزیر یس.

زود است از قنس الأسی شاخه ای بیرون بیاید و از عروق او شاخه ای بروید. زود است روح ربّ؛ یعنی روح حکمت و معرفت، روح نوری و عدل، روح علم و خشیت خداوند بر او مستقرّ شود و او را صاحب فکر وقّاد و مستقیم در خشیت پروردگار می گرداند. پس از روی ظاهر و عجز و شنیدن حکم نمی کند و بعد از ابطال قول یهود و نصارا در تأویل این کلام گفته:

این نصّ صریح در مهدی علیه السّلام است، زیرا مسلمین اجماع کردند که او رضی اللّه عنه به مجرّد

ص: 311


1- ر. ک: کشف الاستار عن وجه الغایب عن الابصار، صص 75- 74.

سمع و ظاهر حکم نمی کند، بلکه جز باطل ملاحظه نمی کند و این برای احدی از انبیا و اوصیا اتّفاق نیفتاده تا این که می گوید: و مسلمین در مهدی اختلاف کردند. پس اصحاب ما از اهل سنّت و جماعت گفتند: او مردی از اولاد فاطمه علیها السّلام است، اسم او، محمد و اسم پدر او، عبد اللّه و اسم مادر او، آمنه است و امامیّه گفتند:

بلکه او محمد بن حسن عسکری است که سنه دویست و پنجاه و پنج از جاریه حسن عسکری که نامش نرجس بوده، در سرّ من رای، زمان معتمد متولّد شد. آن گاه یک سال غایب شد، سپس ظاهر شد، آن گاه غایب شد و آن غیبت کبراست، بعد از آن برنمی گردد مگر وقتی که خدای تعالی خواهد.

چون قول ایشان برای تناول این نصّ اقرب است و غرض من نیز دفع از امّت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با قطع نظر از تعصّب در مذهب می باشد؛ برای تو ذکر کردم مطابقه آن چه امامیّه آن را با این نصّ ادّعا می کنند، انتهی و این کتاب مدّت ها است طبع شده و صاحبش در عصر محقّق صاحب قوانین و صاحب ریاض- رضوان اللّه تعالی علیهما- بوده.

[محمد بن یوسف گنجی شافعی] 9 مسکة

از ایشان، ابو عبد اللّه محمد بن یوسف گنجی شافعی است که کتابی مستقل، مشتمل بر بیست و چهار باب در آن نوشته، اخبار مسنده ای از کتب معتبره نقل نموده و به نحو اتمّ، مذهب امامیّه را اثبات کرده و شبهات اصحاب خود را ردّ نموده و در کشف الظنون (1) گفته:

کتاب بیان از اخبار صاحب الزّمان علیه السّلام، از شیخ ابی عبد اللّه، محمد بن یوسف گنجی است که سنه 658 وفات کرده. نیز گفته: کفایة الطالب، از شیخ حافظ ابی عبد اللّه

ص: 312


1- کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون، ج 1، ص 263.

محمد بن یوسف گنجی شافعی در مناقب علی بن ابی طالب علیه السّلام است.(1)

در فصول المهمّه نیز از او به امام حافظ تعبیر کرده. در اصطلاح اهل حدیث، علمای اهل سنّت، به کسی حافظ گویند که علم او به صد هزار حدیث از روی متن و سند محیط باشد. نزد حقیر، نسخه کهنه ای از کفایة الطّالب است که در عصر مصنّف نوشته شده و پشت آن به خطّ بعضی از افاضل، مکتوب است:

کتاب کفایة الطّالب فی مناقب امیر المؤمنین علیه السّلام أملاء سیدنا الشّیخ الأمام العالم العارف الحافظ المتبحّر، فخر الدّین، شرف العلماء، قدوة الفقهاء، مفتی الفرق، فقیه الحرمین، محیی السّنة، قامع البدعة، رییس المذاهب، ابی عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد القرشی الکنجی الشّافعی جعل اللّه سعیه مرضیّا و أعلاه علی الأشباه و الأنظار، فلا یقال أیّ الفریقین خیر مقاما و أحسن ندیّا.

این ناچیز گوید: کتاب بیان،(2) مشتمل بر بیست و پنج باب است، باب بیست و پنجم در دلایل بر جواز بقای مهدی- عجّل اللّه فرجه- است و عبارت گنجی در آن باب، این است:

«فی الدّلالة علی جواز بقاء المهدیّ من غیبته و لا امتناع فی بقائه بدلیل بقاء عیسی و الیاس و الخضر من اولیاء اللّه و بقاء الدّجّال و ابلیس الملعونین من اعداء اللّه تعالی و هؤلاء قد ثبت بقائهم بالکتاب و السّنة و قد اتّفقوا علیه، ثمّ أنکروا جواز بقاء المهدی (عج)، انّما أنکروا بقاؤه من وجهین أحدهما طول الزّمان و الثّانی، أنّه فی سرداب من غیر أحد یقوم بطعامه و شرابه و هذا ممتنع عادة. قال مؤلّف الکتاب، محمّد بن یوسف بن محمد الکنجی الشّافعی: بعون اللّه نبتدء و ایّاه نستکفی و ما توفیقی إلّا باللّه جلّ و عزّ».

پس از این، دلیل بقای عیسی و دجّال را ذکر نموده که آن ها حیّ و زنده اند و آخر الزمان، تابع حضرت مهدی خواهند شد.

ص: 313


1- کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون، ج 2، ص 1497.
2- البیان فی اخبار صاحب الزمان، ص 148.

[نور الدین علی بن محمد مالکی مکّی] 10 مسکة

از ایشان، شیخ نور الدین علی بن محمد بن صبّاغ مالکی مکّی است که در کتاب فصول المهمّه فی معرفة الأئمّه؛(1) شرحی وافی در احوال آن حضرت و اثبات امامت و مهدویّت حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام با ردّ شبهات واهیه عامّه، به نحو امامیّه نموده، او از اعیان علمای عامّه است و ضمن احوال حضرت عسکری علیه السّلام گفته:

ابو محمد حسن رضی اللّه عنه، از فرزند پسر خود، حجّت قائم منتظر، برای دولت حقّه خلف گذاشت، مولد او را مخفی نمود و امر او را به جهت صعوبت امر، خوف سلطان، طلب کردن او شیعه را، حبس نمودن و گرفتن ایشان ستر کرد.

احمد بن عبد القادر عجیلی شافعی در ذخیرة المئال در مسأله خنثی گفته: این مسأله در زمان ما در بلاد حیره واقع شد؛ بنابر آن چه سید من، علّامه نور بن خلف حیرتی مرا خبر داد و برای من ذکر نمود که خنثی به آن وصف با دو فرزند مرد که یکی از شکمش و دیگری از پشتش بود، ترکه بسیاری گذاشت و علمای این جهت در میراث متحیّر شدند و احکام ایشان مختلف شد تا این که گفته:

او بیرون رفت برای آن که از علمای مغرب، خصوصا علمای حرمین سؤال کند و بعد از اتّفاق در حکم او، به دو سال، حکم امیر المؤمنین علیه السّلام را در کتاب فصول المهمّه در فضل ائمّه یافتم که تصنیف شیخ امام علی بن محمد، شهیر به ابن صبّاغ از علمای مالکیّه است و در اصطلاح محدّثین ایشان، استاد کامل را شیخ می گویند.

و عبد اللّه بن محمد مطیری مدنی شافعی مذهب، اشعری اعتقاد، نقش بندی طریقت، در خطبه کتاب ریاض الزّاهره فی فضل آل بیت النّبی و عترته الطّاهره گفته: در این کتاب جمع کردم آن چه بر آن مطّلع شدم از آن چه در این شأن وارد شده و علمای عاملین اعیان به نقل آن اعتنا نموده و بیش تر آن از فصول المهمّه از ابن صبّاغ مالکی و از جوهر شفّاف خطیب است ...، الخ.

ص: 314


1- فصول المهمة فی معرفة الاحوال الائمة، ص 274.

علمای ایشان از کتاب مذکور نقل می کنند و بر او اعتماد دارند؛ مثل نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی در جواهر العقدین، برهان الدین علی بن ابراهیم حلبی شافعی در انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون، معروف به سیره حلبیّه، عبد الرحمن بن سلم صفوری در نزهة المجالس، صاحب تفسیر شاهی، فاضل رشید و جمله ای از علمای هند، که آیة اللّه، وحید عصره، جناب مولوی میرحامد حسین معاصر- دام تأییده- در مجلد ششم عبقات الانوار، عین عبارات ایشان را نقل فرموده که به جهت خوف تطویل به این مقدار مذکور در آن جا قناعت کردیم.

نیز در مجلد اوّل استقصاء الافحام از کتاب ضوء لامع فی احوال علماء القرن التاسع، تصنیف نظیف شمس الدّین محمد بن عبد الرحمن سخاوی مصری، تلمیذ رشید ابن حجر عسقلانی، صاحب فتح الباری، در شرح بخاری نقل فرموده که او در ترجمه صاحب فصول المهمّه گفته: علی بن محمد بن احمد بن عبد اللّه نور الدین اسفافسی غزّی الأصل مکّی مالکی که به ابن صبّاغ معروف است، در عشر اوّل ذی الحجه سنه 784 در مکّه متولّد شد، در آن جا نشو نمود و قرآن و رساله در فقه و الفیه ابن مالک را حفظ نمود؛ تا آن که اجازه جماعتی از علما را برای او نقل کرده و گفته برای او مؤلّفاتی است.

یکی از آن ها فصول المهمّه، برای معرفت ائمّه می باشد و ایشان دوازده نفراند و عبر فی من سفر النّظر و مرا اجازه داده و در هفتم ذی القعده سنه 885 وفات کرده، انتهی.

[شیخ ابراهیم قادری حلبی] 11 مسکة

از جمله ایشان بعض از مشایخ، شیخ ابراهیم قادری حلبی است، چنان که صاحب ینابیع المودّه (1) در کتاب مذکور گفته: در سال هزار و دویست و هفتاد و سه از هجرت، شیخ عبد اللطیف حلبی برای من گفت که پدر من شیخ ابراهیم گفت: از بعضی مشایخ

ص: 315


1- ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 346.

خود از اهل مصر شنیدم که می گفتند: با امام مهدی علیه السّلام بیعت نمودیم و این خود، اقرار صریح به وجود فعلی و حیات کنونی آن حضرت است، کما لا یخفی.

در ینابیع گفته: شیخ ابراهیم در طریقه قادریّه و از بزرگان حلب شهبای محروسه بود نفعنا اللّه من فیضه، انتهی.

از جمله ایشان، شیخ عامر صوفی بصری است که متوطّن در سواین روم بوده، او صاحب قصیده تائیّه طویله است که نام آن قصیده، ذات الأنوار می باشد و آن را در مقابل قصیده تائیّه ابن فارض المغربی الاندلسی، انشا نموده، چنان که شیخ عامر مذکور در اواخر قصیده اش، بعد از این که شطری وافر از فضایل آن قصیده ذکر کرده، گفته:

- عربیّة:

أتت تتهادی کالمهی بملاحة***عراقیّة بصریّة عامریّة

لهازیّ مسکین لضعف معینها***علی أنّها سلطان کل قصیدة

و بکر اتت لا فارض بدر علمها***إذا ما بدی أخفی سهی الفارضیّة

این قصیده شیخ عامر در معارف، اسرار، حکم و آداب و مشتمل بر دوازده نور است، در نور نهم که در بیان شناختن صاحب الوقت، ذات خودش را هنگام ظهور است، گفته:

إمام الهدی حتّی متی أنت غائب***فمنّ علینا یا أبانا باوبة

ترائت لنا رایات جیشک قادما***فعاجت لنا منها روائح مسکة

و بشّرت الدّنیا بذلک فاغتدت***مباسمها مفتّرة عن مسرّة

مللنا و طال الأنتظار فجد لنا***بربّک یا قطب الوجود بلقیة

فعجّل لنا حتّی نراک فلذّة***المحبّ لقا محبوبة بعد غیبة

زرعت بزور العلم فی حرّبرة***فجائت کما تهوی بانبع حضرة

و ریّع منها کلّما کان راکیا***فقد عطشت فامدد قواها بسقیة

و لم یروها الّا لقاک فجد به***و لو شربت ماء الفرات و دجلة

ص: 316

بدیهی است شعر اوّل از این اشعار اقرار صریح به وجود فعلی و حیات کنونی آن حضرت (عج) است.

از جمله ایشان، شیخ عارف مشهور صدر الدین قونوی است، چنان که در ینابیع المودّه (1) از او نقل نموده: شیخ مذکور- قدّس اللّه سرّه و افاض علینا فیوضه و علومه- در شأن مهدی موعود این اشعار را انشا نموده:

شعرا یقوم بامر اللّه فی الأرض ظاهرا***علی رغم شیطانین یمتحق الکفر

یؤیّد شرع المصطفی و هو ختمه***و یمتد من میم باحکامها یدری

و مدّته میقات موسی و جنده***خیار الوری فی الوقت یخلوا عن الحصر

علی یده محق اللئام جمیعهم***بسیف قویّ المتن علّک أن تدری

حقیقة ذاک السّیف و القائم الّذی***تعیّن للدّین القویم علی الأمر

لعمری هو الفرد الّذی بأنّ سرّه***بکلّ زمان فی مطاویة لیسری

تسمّی باسماء المراتب کلّها***خفاء و اعلانا کذلک إلی الحشر

ألیس هو النّور الأتمّ حقیقة***و نقطة میم منه امدادها یجری

یفیض علی الأکوان ما قد افاضه***علیه اله العرش فی ازل الدّهر

فما ثم إلّا المیم لا شی ء غیره***و ذو العین من نوابه مفرد العصر

هو الرّوح فاعلمه و خذ عهده إذا***بلغت إلی مدّ مدید من العمر

کانّک بالمذکور تصعد راقیا***إلی ذروة المجد الأیثل علی القدر

و ما قدره إلّا الوف بحکمة***علی حدّ مرسوم الشّریعة بالأمر

بذا قال أهل الحلّ و العقد فاکتفی***بنصّهم المبثوث فی الصّحف الزّبر

فإن تبغ میقات الظّهور فإنّه***یکون بدور جامع مطلع الفجر

بشمس تمدّ الکلّ من ضوء نورها***و جمع دراری الأوج فیها مع البدر

و صلّ علی المختار من آل هاشم***محمّد المبعوث بالنّهی و الأمر

علیه صلوة اللّه ما لاح بارق***و ما اشرقت شمس الغزالة فی الظّهر

ص: 317


1- ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 341- 339.

و آل و اصحاب اولی الجود و التّقی***صلوة و تسلیما تدومان للحشر

صاحب ینابیع بعد از نقل این اشعار گفته: به تحقیق شیخ صدر الدین هنگام ارتحالش از دنیا به تلامیذ و شاگردان خود گفت: کتب طبّ و حکمت و کتب فلاسفه مرا بفروشید و ثمن آن ها را به فقرا صدقه دهید، اما کتب تفاسیر و احادیث و تصوّف مرا در کتابخانه ام حفظ نمایید.

بعد از فوت من، کلمه (لا إله إلّا اللّه) که به کلمه توحید معروف است؛ شب اوّل فوت من هفتاد هزار مرتبه با حضور قلب بخوانید و سلام مرا به مهدی علیه السّلام برسانید.

مؤیّد این است آن چه سید حیدر آملی در جامع الاسرار از شیخ قونوی نقل نموده که شیخ مذکور گفته: جمله ای از کتب و رسایل خود را به مهدی صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه الشّریف- عرضه داشته و آن ها را به مطالعه آن حضرت رساندم.

بدیهی است این عبارات، صریح در تصدیق وجود فعلی و حیات کنونی آن حضرت است، کما لا یخفی. سید حیدر مذکور با شیخ صدر الدین قریب العصر بوده و غالبا معاصر، از معاصر و قریب به عصر خود، بی خبر نیست.

[دیگر از علما] 12 مسکة

از جمله ایشان، جماعتی از اهل کشف و شهود است، چنان که ابو بکر بیهقی در کتاب شعب الایمان گفته: مردم در امر مهدی (عج) اختلاف نموده اند، پس جماعتی توقّف نموده و علم به آن را، به سوی عالم آن حواله داده اند و معتقدند او یکی از اولاد فاطمه، دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است که خداوند، هر وقت بخواهد او را خلق و برای نصرت دین خود مبعوث می کند.

طایفه ای می گویند: مهدی موعود، روز جمعه، نیمه ماه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج متولّد شده و او امام ملقّب به حجّت، قائم، منتظر و محمد بن الحسن العسکری است.

ص: 318

این که جنابش در سرّ من رای داخل سرداب شده و او زنده و مختفی از چشم مردمان است، خروج او انتظار برده می شود، زود است که ظاهر می شود و زمین را پر از عدل و داد می کند، چنان که از ظلم و جور پر شده باشد و امتناعی از طول عمر آن سرور نیست؛ مثل عیسی بن مریم و خضر علیهما السّلام و طایفه ای که به این قول قایل اند، طایفه شیعه، خصوصا فرقه امامیّه اثنا عشریّه از ایشان اند و در این قول با شیعه امامیّه موافقت نموده اند و معتقد جماعتی از اهل کشف.

در کشف الاستار، بعد از نقل این کلام بیهقی، می فرماید: ظاهر آن است که مراد از این جماعت از اهل کشف؛ مثل حلّاج، جنید، ابو الحسن ورّاق، ابو بکر شبلی، ابو علی رودباری، سهل شوشتری و امثال ایشان است، نه مثل محیی الدین عربی و امثال او، زیرا طبقه ابو بکر بیهقی، ناقل این قول، مقدّم بر محیی الدین و مناسب با طبقه حلّاج و جنید و نحو آن ها است، چنان که ابن خلّکان گفته: «قال امام الحرمین: ما من شافعی المذهب الّا و للشّافعی علیه منّة إلّا احمد البیهقی، فإنّ له علی الشّافعی منّة».

پس از آن گفته: وفات بیهقی در سال چهار صد و پنجاه و هشت واقع شد و محیی الدین و امثال آن از اهل کشف بین شش صد و هفت صد بعد از هجرت بوده اند.

اشارات فیها بشارات الاولی؛ آن که ملّا علی اکبر مودودی که مقالاتش در مسکه اوّل این عبقریّه ضمن مقالات شیخ حسن عراقی نقل شد، یکی از قایلین به وجود فعلی و حیات کنونی حضرت بقیّة اللّه است، چنان که قطب المدار هم که احوال آن در مسکه دوّم این عبقریّه در مقدّمه مقالات شیخ عبد الرحمن صوفی ذکر شد، یکی از قایلین به تولّد و حیات فعلی آن حضرت است، کما لا یخفی علی المراجع.

إشارة ثانیة؛ می توان گفت: کسانی که از علمای عامّه، در عباراتشان، درباره آن حضرت، له غیبتان، ذکرشده؛ به وجود فعلی آن سرور قایل اند، زیرا غیبت، فرع بر وجود اوّلیّه شی است که غایب شده و پس از آن ظاهر شود، چنان که آنانی که در عباراتشان، درباره جنابش، یرجع إلی النّاس، ذکر شده و یا روایتی نقل نموده اند که این عبارت در او است و او را صحیح دانسته و به او اعتماد نموده اند و لو این که روایتش از

ص: 319

خاصّه و صادره از ائمّه شیعه باشد هم، به وجود فعلی و حیات کنونی آن حضرت قایل اند، چنان که ابو البدر یوسف بن یحیی السّلمی در باب سوّم عقد الدور(1) که در احوال امام منتظر است، به اسناد خود از حضرت ابی عبد اللّه الحسین روایت نموده:

أنّه لو قام المهدیّ لأنکره النّاس لأنّه یرجع إلیهم شابا موفّقا و أنّ من أعظم البلیّه أن یخرج إلیهم و هم یظنّون کبیرا.

ظاهر این عبارت، آن است که آن بزرگوار، اوّل میان مردم بوده، پس از آن، مختفی شده و پس از اختفا، ظاهر می شود و رجوع می کند، چه آن که معنای رجوع جز این نیست که سابقه بود و وجودی برای شی باشد که به سوی آن بازگشت کند، چنان که شیخ شهاب الدین سهروردی مقتول، در رساله ای که مسمّا بالکلمات الذّوقیه و النّکات الشّوقیة است، گفته: فایده تجرید، سرعت عود به سوی وطن اصلی و اتّصال به عالم عقلی و معنی است.

قوله صلّی اللّه علیه و آله که فرموده: حبّ الوطن من الأیمان، اشاره به سوی این معنی است. هم چنین آیه مبارکه: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً(2)، ناظر به سوی این مطلب است، زیرا رجوع، مقتضی سابقه حضور است.

پس برای کسی که شهری را نرفته و بلدی را ندیده، وقتی که وارد آن جا شود، گفته نمی شود: به آن بلد رجوع نمود، زیرا رجوع وقتی صادق آید که او سابق در آن بلد بوده، از آن بیرون رفته و پس از برهه ای از زمان، داخل آن گردد.

اشارة ثالثة؛ آن که اگرچه محیی الدین عربی را در عبقریّه سابق از جمله کسانی که قایل به تولّد آن حضرت اند ذکر نمودیم، لکن بعدا به عبارت دیگر واقف شدم که از فتوحات نقل شده و در این صریح است که او به وجود فعلی و حیات کنونی آن بزرگوار قایل است، چنان که در کشف الاستار است:

«قال فی الفتوحات: و قد ظهر؛ یعنی المهدی فی القرن الرّابع اللّاحق بالقرون

ص: 320


1- عقد الدرر فی اخبار المنتظر، ص 42.
2- سوره فجر، آیه 28- 27.

الثّلاثة الماضیه، قرن رسول اللّه و هو قرن الصّحابه، ثمّ الذّی یلیه، ثمّ الّذی یلی الثّانی، ثمّ جاء بینهما فترات و حدثت امور و انتشرت اهواء و سفکت الدّماء، فاختفی إلی أن یجی ء الوقت الموعود إلی آخر الخبر، انتهی».

ص: 321

ص: 322

عبقریّه هشتم [اخبار عامّه در اثبات حجّة بن الحسن (علیه السلام)]

اشاره

در بیان اخبار وارده از طرق روات عامّه و مذکوره در کتب معتبره از اهل سنّت و جماعت که دلالت صریح دارند بر این که حضرت مهدی موعودی که حضرت رسول و سایر اهل بیت معصومین آن بزرگوار از ظهور و خروج آن در آخر الزّمان خبر داده اند، همان قائم منتظر و حجّة اللّه علی کافة البشر. (م ح م د) بن الحسن العسکری- صلوات اللّه علیه و علی آبائه- است.

این مطلب اگر چه در عبقریّه ششم و هفتم این بساط از کلمات منقول آن ها- کالنّور علی الطور- هویدا و آشکار گردید، لکن از نقل چند خبر از اخبار وارده از طرق ایشان، در ضمن چند مسکة، تأکیدا للدّعوی و تشییدا للمدّعی و اتماما للحجّة و ایضاحا للحجّة، چاره و بدّی است و در نقل آن ها اکتفا می نماییم به آن چه استادنا المحدّث النّوری- زاد اللّه فی انوار تربته- در کتاب نجم ثاقب از کتب آنان نقل فرموده، پس شروع نموده، می گوییم:

[روایت ابو سلیمان شبان رسول خدا (صلی الله علیه و آله)] 1 مسکة

بدان اخطب خطبای خوارزم، ابو المؤیّد موفّق بن احمد مکّی در مناقب (1) خود و به اسناد خود از ابی سلیمان، شبان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده، گفت: شنیدم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود: شبی که مرا به آسمان بردند، جلیل جلاله به من فرمود: «آمن الرّسول بما انزل إلیه من ربّه.» گفتم: و المؤمنون!

ص: 323


1- ر. ک: مقتل الحسین، ج 1، صص 145- 144.

فرمود: ای محمد راست گفتی! و فرمود: چه کسی را در امّت خلیفه خود کردی؟!

گفتم: بهترین ایشان را.

فرمود: علی بن ابی طالب؟!

گفتم: آری.

فرمود: ای محمد! به نظر علمی خود در زمین نگریستم، نگریستنی، پس، از آن تو را برگزیدم و نامی از نام های خود برای تو جدا کردم، در موضعی ذکر نمی شوم مگر آن که تو با من ذکر می شوی، منم محمود و تویی محمد. آن گاه در رتبه دوّم نگریستم، پس از آن علی را برگزیدم و اسمی از اسم های خود برای او جدا کردم، پس منم اعلی و او علی است.

ای محمد! به درستی که تو و علی را خلق کردم و فاطمه و حسن و حسین و امامان فرزندان او را از نور خود خلق کردم و ولایت شما را بر اهل آسمان ها و زمین ها عرضه داشتم؛ هرکه آن را نزد من قبول نمود، از مؤمنین و هرآن که آن را نزد من انکار کرد، از کافرین است.

ای محمد! اگر بنده ای از بندگان من، مرا پرستش کند تا آن که از هم جدا شود؛ یعنی اعضایش متلاشی گردد یا چون خیک کهنه مندرس شود، آن گاه با انکار ولایت شما نزد من آید، او را نمی آمرزم تا آن که به ولایت شما اقرار نماید.

ای محمد! آیا دوست داری ایشان را ببینی.

گفتم: آری، ای پروردگار من!

فرمود: به طرف راست عرش متوجّه شو. ملتفت شدم. دیدم علی، فاطمه، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی، مهدی- صلوات اللّه علیهم- را در آب تنکی از نور که ایستاده، نماز می کنند و او؛ یعنی مهدی وسط ایشان است، چنان که گویی ستاره ای درخشان است.

فرمود: ای محمد! اینان حجّت های من هستند و او؛ یعنی مهدی، دادخواه عترت تو

ص: 324

است. به عزّت و جلال خود قسم! به درستی که او حجّت واحیه برای اولیای من و انتقام کشنده از دشمنان من است.

در نجم ثاقب است که مؤلّف گوید: این خبر شریف را ابن شاذان در مناقب مأه (1) به همان سند خوارزمی و نیز ابن عیّاشی در مقتضب الاثر(2) به همان سند نقل کرده اند که تمام آن از روات ایشان است و در نسخه مناقب خوارزمی و مناقب مأه که نزد حقیر است.

نیز میر لوحی آن را در کفایة المهتدی (3) با سند، ابو سلیمان، راعی حضرت و در مقتضب و غیبت شیخ طوسی، ابو سلمی نقل کرده و ظاهرا همین صحیح باشد، چنان چه ابن اثیر جرزی در اسد الغابه (4) در باب کنی، می گوید: ابو سلمی، راعی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، بعضی گفتند: اسم او، حریث و کوفی است و بعضی گفتند: شامی است.

ابو سلام اسود و ابو معمّر عباد بن عبد الصمد از او روایت کرده تا آخر آن چه گفته و از استیعاب و ابو نعیم و ابی موسی نقل کرده و تصریح کرده سین آن مضموم است. راوی همین خبر شریف از او، ابو سلام است که او را از روات ابو سلمی شمرده.

[روایت امام علی (علیه السلام)] 2 مسکة

نیز در آن جا به سند خود از علی بن ابی طالب نقل کرده، گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

من پیش از شما بر حوض وارد می شوم، یا علی! تو ساقی حوضی، حسن دور می کند؛ یعنی آنان را که نباید از آن بنوشند، حسین، امرکننده و علی بن الحسین، فارط است؛

ص: 325


1- مائة منقبة من مناقب امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و الائمة من ولده، ص 66- 64.
2- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 11- 10.
3- کفایة المهتدی،[ گزیده]، صص 54- 53، حدیث هفتم.
4- اسد الغابة، ج 6، صص 154- 153.

یعنی کسی که پیش رود تا اسباب گرفتن و دادن را مهیّا نماید، محمد بن علی، ناشر است که خلق را از قبور برانگیزاند، جعفر بن محمد، ایشان را براند، موسی بن جعفر، محصی مؤمنین و مبغضین و قامع منافقین است، علی بن موسی الرضا، زینت دهنده مؤمنین است، محمد بن علی، اهل بهشت را در جایشان جای دهد، علی بن محمد، خطیب شیعه و تزویج کننده ایشان به حور العین و حسن بن علی علیهما السّلام، چراغ اهل بهشت است که به نور او استضائه کنند و مهدی، شفیع ایشان در روز قیامت است در آن جا که خداوند اذن ندهد مگر آن را که بخواهد و بپسندد.(1)

ابن شاذان در مناقب مأه (2) به همان سند خوارزمی نقل کرده، نیز ابراهیم بن محمد حموینی شیخ الاسلام در فرائد السمطین، مسندا روایت کرده و ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن عیاش در مقتضب الاثر(3) از ابو الحسن ثوابة بن احمد موصلی ورّاق حافظ، از علمای عامّه به سند خود از ابی جعفر محمد بن علی علیهما السّلام از سالم بن عبد اللّه بن عمر روایت کرده، گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: به درستی که خداوند در شبی که مرا به معراج برد، به من وحی کرد تا آخر آن چه مختصرا در باب خصایص گذشت.

ابو عبد اللّه بن عیّاش بعد از ذکر خبر گفته: من پیش از نوشتن این حدیث از ثوابه موصلی، آن را در نسخه وکیع بن جرّاح و در اصل کتاب او دیدم و از او سؤال کردم مرا به آن حدیث کند؛ یعنی آن را برای من بخواند یا من آن را بر او بخوانم و او گوش دهد و یا اجازه دهد بتوانم به نحو روایت از او نقل کنم، پس امتناع کرد و گفت: تو را به جهت عداوت و نصب، به این حدیث، حدیث نمی کنم و مرا به غیر آن از سایر احادیث آن نسخه حدیث کرد و از فروع کتابی که در آن احادیث وکیع بن جرّاح را جمع نموده بود.

آن گاه مرا به آن خبر حدیث کرد، پس از آن، ثوابه و روابة بن عتاب اعلی بود، اگر

ص: 326


1- ر. ک: الاستبصار، ص 23، الطرائف، ص 174، العدد القویه، ص 88؛ بحار الانوار، ج 36، ص 270.
2- مائة منقبة من مناقب امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و الائمة من ولده علیه السّلام، صص 48- 47.
3- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 25- 24.

مرا به آن حدیث می کرد.

مؤلّف گوید: تأمّل شود که چه مقدار اهتمام و دقّت در نقل اخبار داشتند، خصوصا در مقامی که طرف اهل سنّت باشند که با دیدن خبر در کتاب وکیع، چون اذن نداشت، نقل نکرد. این قسم نقل خبر در آن عصر، اسباب ضعف و بی اعتباری بود که آن را وجاده می گویند، نیز تأسّف می خورد؛ سند وکیع که اعلی بود، از دستش رفت؛ یعنی واسطه آن کمتر بود و از این جهت، قوّت خبر بیشتر است.

وکیع مذکور که این خبر شریف در کتاب او با سند موجود است، از معروفین علما می باشد و او، وکیع بن جرّاح بن ملیح بن عدی، تا آخر نسب که به عامر بن صعصعه رواسی می رسد، در عبقات الانوار از کتاب ثقات محمد بن حیّان بستی- که او حافظ متقن بود- نقل فرموده.

فیّاض بن زهیر می گفت: هرگز کتاب در دست وکیع ندیدیم، کتاب خود را از حفظ می خواند. او در سنه یک صد و نود و هفت وفات کرد.(1)

نووی نیز در تهذیب الاسماء، بعد از ذکر مشایخ او، مانند اعمش، سفیان، اوزاعی و امثال آن ها و روات از او، مانند ابن حنبل، ابن راهویه، حمیدی، ابن مبارک، ابن معین، ابن مداینی و نظایر ایشان از اعیان محدّثین گفته و بر جلالت، وفور علم، حفظ، اتقان، ورع، صلاح، عبادت، توثیق و اعتماد او اجماع کردند.

احمد حنبل گفت: کسی را داراتر برای علوم و احفظ از وکیع ندیدم و ابن عمّار گفت: در زمان وکیع کسی در کوفه نبود که افقه و اعلم از او به حدیث باشد و غیر این ها از مدایح و مناقب که اهل رجال در حقّ او ثبت نمودند و اللّه اعلم بالحال.

ص: 327


1- خلاصه عبقات الانوار، ج 7، ص 36.

[روایت مقتضب از امام حسین (علیه السلام)] 3 مسکة

ایضا ابو عبد اللّه احمد بن عیّاش در مقتضب (1) به اسناد خود از وکیع بن جرّاح مذکور از ربیع بن سعد از عبد الرّحمن بن ساویط گفت: حسین بن علی علیهما السّلام فرمود: از ما دوازده مهدی است؛

اوّل ایشان، امیر المؤمنین، علی بن ابی طالب و آخر ایشان، نهم از فرزندان من است.

او قائم به حقّی است که خداوند به وسیله او، زمین را بعد از مردنش، زنده و به او، دین را بر همه دین ها غالب کند؛ هرچند مشرکین برای او کاره باشد، غیبتی است که در آن جمعی دیگر برگردند. به درستی که صابر بر آزار و تکذیب در غیبت او به منزله مجاهد با شمشیر پیشروی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است.

نیز در آن جا(2) از عبد الرحمن بن صالح بن رعیده از حسین بن حمید بن ربیع از اعمش از محمد بن خلف طاهری از زاذان از سلمان روایت کرده، گفت: روزی بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داخل شدم، چون به من نظر کرد، فرمود: ای سلمان! به درستی که خداوند عزّ و جلّ پیغمبری و رسولی را مبعوث نکرد، مگر آن که برای او دوازده نقیب قرار داد.

گفت: گفتم: یا رسول اللّه! به تحقیق این را از اهل کتابین شناخته ام.

فرمود: ای سلمان! آیا دوازده نقیب مرا شناختی که خداوند ایشان را برای امامت بعد از من برگزید؟

گفتم: خدا و رسول او داناترند. پس حضرت مبدأ خلقت خود، علی، فاطمه، حسن، حسین، و نه امام- صلوات اللّه علیهم- و فضل معرفت ایشان را ذکر فرمود تا آن که سلمان گفت: گفتم: یا رسول اللّه! آیا ایمان به ایشان، بدون معرفت نام و نسب های

ص: 328


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 23.
2- همان، ص 8- 6.

ایشان می شود؟

فرمود: نه ای سلمان!

گفتم: یا رسول اللّه! معرفت جناب ایشان برای من کجا خواهد بود؟

فرمود: تا حسین را شناختی، آن گاه سید العابدین، علی بن الحسین، آن گاه فرزند او محمد بن علی باقر؛ یعنی شکافنده علم اوّلین و آخرین از نبیّین و مرسلین، سپس جعفر بن محمد، لسان صادق خداوند، بعد از آن، موسی بن جعفر؛ کظم کننده غیظ خود با صبر در راه خداوند، آن گاه علی بن موسی؛ راضی به امر خداوند، پس از آن، محمد بن علی جواد، برگزیده از خلق خداوند، آن گاه علی بن محمد هادی، به سوی خداوند، سپس حسن بن علی، صامت امین، آن گاه فلان و نام او را به نامش پسر حسن، مهدی ناطق، قائم به حقّ خداوند برد و در بعضی نسخ، صامت امین عسکری، آن گاه حجّة بن الحسن المهدی ...، تا آخر حدیث که طول دارد.

ابن عیّاش بعد از ذکر تمام خبر گفته: از ابو بکر محمد بن عمر جعابی حافظ حال محمد بن خلف طاهری را سؤال کردم.

گفت: او محمد بن خلف بن موهب طاطری، ثقه و مأمون است. طاطر، ساحلی از ساحل های دریا است که در آن جا جام ها می بافند و آن را طاطریّه می گویند که منسوب آن جاست. از این کلام معلوم می شود باقی رجال سند، از ثقات معروفین نزد اهل سنّت اند.

نیز از ابو محمد عبد اللّه بن اسحاق بن عبد العزیز خراسانی معدّل از رجال اهل سنّت، از شهر بن حوشب؛ از سلمان فارسی روایت کرده؛ گفت: با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودیم و حسین بن علی علیهما السّلام بر زانوی آن جناب بود که ناگاه حضرت به تأمّل در رخسار او نگریست و فرمود: ای ابو عبد اللّه! تو سیّدی از سادات، امامی از امامان، پدر نه امام، که نهم ایشان، قائم ایشان است و امام اعلم احکم افضل هستی.(1)

نیز از محمد بن عثمان بن محمد صیدانی و غیر او به طریق معتبر از جابر بن عبد اللّه

ص: 329


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 9- 8.

انصاری روایت کرده؛ گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: به درستی که خدای تعالی از روزها، روز جمعه، از شب ها، شب قدر و از ماه ها، ماه رمضان را برگزید و من و علی را برگزید و از علی، حسن و حسین و از حسین، حجّت گمراهان را برگزید که نهم ایشان، قائم، اعلم و احکم ایشان است.(1)

نیز خبری طولانی از ابو الحسن محمد بن احمد بن عبید اللّه بن احمد بن عیسی منصوری هاشمی به سند ایشان روایت کرده که در عهد عبد اللّه بن زبیر، مکتوبی قدیم در بنیان کعبه یافت شد که در آن حالات و صفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یک یک ائمّه به اسم و وصف ثبت بود. آن چه متعلّق به حضرت مهدی علیه السّلام بود در باب القاب در لقب شانزدهم ذکر نمودیم.(2)

[روایت امّ سلیم صاحب حصاة] 4 مسکة

نیز در آن جا، خبر شریف عجیبی روایت کرده که برای این مقام کافی است، گفت:

در عداد آن چه اهل سنّت روایت کردند و خبری که آن را امّ سلیم، صاحب حصاة، یعنی سنگریزه روایت کرده. او حبّابه و البیّه و امّ غانم نیست که هردو صاحب حصات اند.

این امّ سلیم، غیر ایشان و اقدم از ایشان است از طریق عامّه، ابو صالح سهل بن محمد طرسوسی قاضی مرا خبر داد که سنه سی صد و چهل بر ما وارد شد، گفت: ابو فروه زید بن محمد رهاوی مرا خبر داد، گفت: عمّار بن مطر مرا خبر داد، گفت: ابو عرانه از خالد بن علقمه از عبیدة بن عمرو سلمانی خبر داد، گفت: شنیدم عبد اللّه بن خبّاب بن الارّت، کشته شده خوارج، می گفت: سلمان فارسی و براء بن عازب مرا خبر دادند که هردو از امّ سلیم روایت کردند، آن گاه سندی از طریق خاصّه تا سلمان و براء ذکر نمود و گفت:

ص: 330


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 9.
2- همان، ص 14- 12.

میان این دو حدیث در الفاظ اختلاف است لکن در عدد دوازده خلافی نیست ولی من به نحوی ذکر می کنم که عامّه ذکر کردند.

به جهت شرطی که در این کتاب کردم.

امّ سلیم گفت: من زنی بودم که تورات و انجیل خوانده و اوصیای پیغمبران را شناخته بودم و دوست داشتم وصیّ محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بدانم، شتر سواری خود را در شتران قبیله جا گذاشتم. پس به آن جناب گفتم: یا رسول اللّه! هیچ پیغمبری نبود مگر آن که برای او دو خلیفه بود؛ خلیفه ای که در حیات او وفات می کرد و خلیفه ای که بعد از او باقی بود.

خلیفه موسی در حیاتش هارون بود و پیش از موسی وفات کرد؛ وصیّ او بعد از وفاتش، یوشع بن نون بود. وصیّ عیسی در حیاتش کالب بن یوقنّا بود، پس در حیات عیسی وفات کرد و وصیّ بعد از وفات او؛ یعنی از زمین، شمعون بن حمّون صفا، پسر عمّه مریم بود.

به تحقیق در نظر کردم، برای تو جز یک وصی در حیاتت نیافتم. یا رسول اللّه! به تفسیر خودت برای من بیان کن بعد از وفات تو وصیّ ات کیست؟

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: به درستی که در حیات من و بعد از وفاتم یک وصیّ برای من است.

گفتم: او کیست؟

فرمود: سنگریزه ای بیاور. از زمین سنگریزه ای برای او برداشتم. آن را میان دو کف خود گذاشت، آن را به دست خود مالید تا چون آرد نرمی شد، آن گاه آن را خمیر کرد، یاقوت سرخی گرداند و به خاتم خود مهر کرد که نقش در آن برای نظرکنندگان ظاهر بود.

آن گاه آن را به من عطا کرد و فرمود: ای امّ سلیم! هرکس توانست مانند این بکند، وصیّ من است. سپس فرمود: ای امّ سلیم! وصیّ من کسی است که به نفس خود در جمیع حالاتش مستغنی باشد؛ چنان چه من مستغنی ام.

ص: 331

پس به سوی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نظر کردم که دست راستش را به سوی سقف و دست چپش را به سوی زمین زده است، حال آن که خود را از طرف دو قدم مبارک، بلند ننموده، گفت: بیرون آمدم. سلمان را دیدم که به علی علیه السّلام چسبیده و به او نه به غیر او از خویشان محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پناه برده، و نیز اصحاب او، با کمی سنّ آن جناب.

در نفس خود گفتم؛ این سلمان صاحب کتب اوّلین و پیش از من صاحب اوصیا است و نزد او چیزی از علم است، چیزی که به من نرسیده، شاید آن جناب، صاحب من باشد.

پس نزد علی علیه السّلام آمدم و گفتم: تو وصیّ محمدی؟

فرمود: آری، چه می خواهی؟

گفتم: علامت این چیست؟

فرمود: سنگریزه ای برایم بیاور! از زمین سنگریزه برایش برداشتم، آن را میان دو کف خود گذاشت، آن را با دست خود؛ مانند آرد نرم کرد، آن گاه آن را خمیر کرد، یاقوت سرخی گرداند و مهر کرد که نقش در آن برای ناظرین ظاهر بود.

سپس به طرف خانه خود رفت. عقبش رفتم تا از آن چه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کرد از او سؤال کنم. متوجّه من شد و همان کاری کرد که آن حضرت کرده بود.

گفتم: ای ابو الحسن! وصیّ تو کیست؟

فرمود: کسی که مانند این بکند.

امّ سلیم گفت: بعد از آن حسن بن علی علیهما السّلام را ملاقات کردم.

گفتم: تو وصیّ پدرت هستی و من از صغر سنّ او تعجّب داشتم و سؤال من از او در حالی بود که صفت دوازده امام، پدر ایشان را، سید ایشان و افضل ایشان را می شناختم و این را در کتب پیشینیان یافته بودم.

فرمود: آری، من وصیّ پدر خویشم.

گفتم: علامت این چیست؟

فرمود: سنگریزه ای برای من بیاور.

گفت: از زمین سنگریزه ای برای او برداشتم، آن را میان دو کف خود گذاشت و

ص: 332

مانند آرد نرم کرد، آن گاه آن را خمیر کرد، سپس یاقوت سرخ گرداند و آن را مهر کرد، پس نقش در آن ظاهر شد و آن را به من داد.

به آن جناب گفتم: وصیّ تو کیست؟

فرمود: کسی که کاری انجام دهد که من کردم. سپس دست راست خود را کشاند تا از بام های مدینه گذشت و او ایستاده بود. آن گاه دست چپ خود را به زیر برد و به زمین زد، بی آن که منحنی شود یا بالا رود. در نفس خود گفتم؛ چه کسی را خواهی دید وصیّ او باشد؟

از نزد او بیرون رفتم، حسین علیه السّلام را ملاقات کردم و نعت او را در کتب سالفه به اوصاف او و نه تن دیگر از فرزندانش را به صفات ایشان شناخته بودم، جز این که شمایل او را به جهت صغر سنّ اش انکار داشتم. نزدیک او رفتم، در محلّی از ساحت مسجد بود. به آن جناب گفتم: تو کیستی؟

فرمود: ای امّ سلیم من مقصود تو، وصیّ اوصیا، پدر نه امام هدایت کننده و وصیّ برادرم، حسن هستم و حسن وصیّ پدرم، علی و علی، وصیّ جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است. از سخن آن جناب تعجّب کردم و گفتم: علامت این چیست؟

فرمود: سنگریزه ای برایم بیاور. از زمین سنگریزه ای برایش برداشتم.

امّ سلیم گفت: به سوی او نظر می کردم که آن را در کف خود گذاشت و مانند آرد نرم کرد، آن گاه آن را خمیر و یاقوت سرخی کرد، سپس به خاتم خود مهر کرد و نقش، در آن ثابت شد. آن را به من داد و فرمود: ای امّ سلیم! در آن نظر کن! آیا چیزی در آن می بینی؟

امّ سلیم گفت: در آن نظر کردم؛ رسول اللّه، علی، حسن، حسین و نه امام را دیدم که از فرزندان حسین- صلوات اللّه علیهم- اوصیایند و نام هایشان جز جعفر و موسی علیهما السّلام با هم موافق بود و در انجیل چنین خوانده بودم. پس تعجّب کردم و در نفس خود گفتم؛ خدای تعالی دلیل هایی به من عطا فرمود که آن ها را به کسانی عطا کرد که پیش از من بودند.

ص: 333

گفتم: ای سید من! علامت دیگری بر من اعاده فرما. پس تبسّم کرد، آن جناب نشسته بود، برخاست و دست راست خود را به سوی آسمان کشاند، پس به خداوند قسم! گویا آن عمودی از آتش بود، هوا را شکافت تا آن که از چشم من نهان شد، او ایستاده بود و از این کلالی نداشت.

امّ سلیم گفت: به زمین افتادم، بی هوش شدم و به حال نیامدم مگر به آن حضرت که در دستش طاقه ای از آس بود و به آن، سوراخ بینی مرا می زد.

به او گفتم: بعد از این به او چه بگویم، و اللّه! تا این ساعت بوی آن طاقه آس را می یابم و آن، و اللّه! نزد من است. نه پژمرده، نه ناقص و نه چیزی از بویش کم شده، اهل خود را وصیّت کردم که آن را در کفنم بگذارند.

گفتم: ای سید من! وصیّ تو کیست؟

فرمود: آن که کاری انجام دهد که من کردم. پس تا ایّام علی بن الحسین علیهما السّلام ماندم.

زرّ بن جیش خاصیتا دون غیر او، گفت: جماعتی از تابعین مرا خبر دادند که این کلام را از تمام حدیث او شنیدید، یکی از آن ها سمینا، مولای عبد الرحمن بن عوف و سعید بن جبیر، مولای بنی اسد است و سعید بن مسیّب مخزومی مرا به بعضی از آن حدیث از امّ سلیم خبر داد، گفت: نزد علی بن الحسین علیهما السّلام آمدم، آن جناب در منزل خود ایستاده بود، شب و روز، هزار رکعت نماز می کرد. اندکی نشستم، خواستم مراجعت نمایم و اراده نمودم که برخیزم. چون این قصد را کردم به انگشتری که در انگشت آن جناب بود متوجّه من شدند و بر آن، نگین حبشی بود. دیدم در آن مکتوب بود: مکانک یا امّ سلیم! انبئک بما جئتنی له؛ ای امّ سلیم! به جای خود نشین که تو را خبر خواهم داد به آن چه برای آن آمدی.

گفت: در نماز خود تعجیل کرد. چون سلام داد، فرمود: ای امّ سلیم! سنگریزه ای برای من بیاور. بدون آن که از مقصدی که برای آن آمده بودم از آن جناب سؤال کنم، سنگریزه ای از زمین گرفتم، به او دادم. آن را گرفت، میان دو کف خود گذاشت و مانند آرد نرم شده کرد، آن گاه آن را خمیر و یاقوت سرخی کرد، سپس آن را مهر کرد و نقش،

ص: 334

در آن ثابت شد.

و اللّه به اعیان آن قوم؛ یعنی همان اسامی شریفه نظر کردم؛ چنان چه در روز حسین علیه السّلام دیده بودم.

به آن جناب گفتم: فدایت شوم، وصیّ تو کیست؟

فرمود: هرکسی که کاری انجام دهد که من کردم و بعد از من، مثل مرا درک نخواهی کرد.

امّ سلیم گفت: فراموش کردم از او سؤال کنم آن کاری را بکند که پیش از او، از رسول خدا، علی، حسن و حسین علیهم السّلام کردند. چون از خانه بیرون رفتم و گامی برداشتم، مرا آواز داد که ای امّ سلیم!

گفتم: لبّیک!

فرمود: برگرد! برگشتم. آن جناب را دیدم که وسط صحن خانه ایستاده، آن گاه رفت و داخل خانه شد، او تبسّم می کرد و فرمود: ای امّ سلیم بنشین! نشستم. سپس دست راست خود را کشاند، خانه ها و دیوارها و کوچه های مدینه را شکافت و از چشم من پنهان شد.

آن گاه فرمود: ای امّ سلیم بگیر! و اللّه به من کیسه ای عطا فرمود که در آن چند اشرفی و دو گوشواره طلا و چند نگین بود که مال من از جزع که در حقه از من در منزلم بود.

گفتم: ای سید من! حقّه را می شناسم، اما آن چه در آن است، نمی دانم چیست مگر آن که آن را سنگین می بینم.

فرمود: این را بگیر و پی کار خود برو.

گفت: از نزد آن جناب، بیرون و به منزل خود رفتم. پس حقّه را در جایش ندیدم.

دیدم حقّه، حقّه من است.

گفت: از آن روز ایشان را به حقّ معرفت از روی بصیرت و هدایت در امر ایشان شناختم و الحمد للّه ربّ العالمین.

ابو عبد اللّه؛ یعنی ابن عیّاش، مصنّف کتاب گفت: از ابو بکر محمد بن عمر جعابی از

ص: 335

این امّ سلیم سؤال کردم و اسناد حدیث عامّه را بر او خواندم، طریق او را مستحسن شمرد؛ یعنی راوی های او و طریق اصحاب ما را مدح و توثیق کرد، ابو صالح قاضی طرطوسی را شناساند و گفت: او ثقه عدل حافظ بود.

اما امّ سلیم؛ او زنی از نمر بن قاسط بود. معروف است از زن هایی است که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کردند، گفت: او امّ سلیم انصاریّه، مادر انس بن مالک نیست و نه امّ سلیم دوسیّه که برای او صحبت و روایتی بود؛ یعنی حضرت را دیده و از او روایت کرده بود و نه امّ سلیم خافظه؛ یعنی ختنه کننده که دخترها را در عهد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ختنه می کرد و نه امّ سلیم ثقفیّه که او دختر مسعود ثقفی، خواهر عروة بن مسعود ثقفی بود، او اسلام آورده و اسلامش نیکو شده بود و حدیث روایت می کرد، انتهی.(1)

تمام حدیث مناسب مقام نبود، اما به جهت شرافت و قلّت وجود و اتّفاق سند، به نقل تمام، متبرّک شدیم.

[روایت داود رقی از امام صادق (علیه السلام)] 5 مسکة

نیز در آن جا از طریق اهل سنّت از داود رقی روایت کرده، گفت: بر جعفر بن محمد علیهما السّلام داخل شدم. فرمود: ای داود! چه سبب طول کشیدن آمدنت نزد ما شد.

گفتم: فدایت شوم! حاجتی در کوفه مرا عارض و سبب شد شرف یابی ام خدمت تو طول کشد.

فرمود: در آن جا چه دیدی؟

گفتم: عمّ تو، زید را بر اسب دراز دمی دیدم که قرآنی به هیکل انداخته و فقهای کوفه دورش را گرفته بودند، در حالی که می گفت: ای اهل کوفه! من علم میان شما و خدای تعالی هستم. به تحقیق شناخته ام آن چه در کتاب خدا از ناسخ و منسوخ او است.

ص: 336


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 22- 18.

حضرت ابو عبد اللّه علیه السّلام فرمود: ای سماعة بن مهران! آن صحیفه را بیاور. صحیفه سفیدی آورد، به من داد و فرمود: بخوان! این از چیزهایی است که نزد ما اهل بیت است و بزرگی از ما، از بزرگی، از زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به میراث می برد، آن را خواندم، در آن، دو سطر دیدم:

سطر اوّل؛ لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه.

سطر دوّم: «انّ عدّة الشّهور عند اللّه اثنی عشر شهرا فی کتاب اللّه یوم خلق السّموات، منها اربعة حرم، ذلک الدّین القیّم علیّ بن ابیطالب و الحسن بن علی و الحسین بن علی و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمد بن علی و علیّ بن محمد و الحسن بن علی و الخلف منهم، الحجّة».

آن گاه به من فرمود: ای داود! آیا می دانی کجا و کی نوشته شده؟

گفتم: ای فرزند رسول خدا! خداوند و رسول او و شما داناترید.

فرمود: پیش از آن که آدم به دو هزار سال خلق شود، پس زید را کجا تباه می کنند و می برند؟(1)

نیز از شیخ ثقه ابو الحسین عبد الصمد بن علی روایت کرده، تمام خبر را از اصل کتاب خود بیرون آورد، تاریخ آن سنه دویست و پنجاه و هشت بود که آن را از عبید بن کثیر ابی سعد عامری شنیده بود، گفت: نوح بن جرّاح از یحیی بن اعمش از زید بن وهب از ابن ابی جحیفه سوای مرا خبر داد که از سواة بن عامر است و حارث بن عبد اللّه حارثی همدانی و حارث بن شرب، هریک خبر دادند، ایشان نزد علی بن ابی طالب علیه السّلام بودند؛ هرگاه حسن علیه السّلام پیش می آید، می فرمود: مرحبا! ای پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و هرگاه حسین علیه السّلام پیش می آمد، می فرمود: پدرم فدای تو، ای پسر بهترین کنیزان!

کسی به آن جناب عرض کرد: یا امیر المؤمنین! چه شد که به حسن آن را و به

ص: 337


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 31- 30؛ بحار الانوار، ج 46، صص 174- 173.

حسین علیهما السّلام این را می گویید و بهترین کنیزان کیست؟

فرمود: این مفقود رانده شده آواره (م ح م د) بن الحسن بن علی، پسر این حسین است و دست مبارک را بر سر حسین علیه السّلام گذاشت.(1)

[خبر جارود بن منذر از قس بن ساعده] 6 مسکة

نیز در آن جا گفته: از اتقن اخبار ماثوره، غریب و عجیب آن و از مصون مکنون در اعداد ائمّه و اسامی ایشان از طریق عامّه، خبر جارود بن منذر و اخبار او از قسّ بن ساعده است که ابو جعفر محمد بن لاحقّ بن سابق بن قرین انباری ما را به آن خبر داد، گفت: سنه دویست و هفتاد و هشت، جدّم ابو النصر سابق بن قرین، در انبار در خانه ما مرا خبر داد، گفت: ابو المنذر هشام بن محمد بن سایب کلبی به من خبر داد، گفت: پدرم از شرقی بن قطامی از تمیم بن وهله مرّی مرا خبر داد، گفت: جارود بن منذر عبدی مرا خبر داد، او نصرانی بود، در عام حدیبیّه اسلام آورده و اسلامش نیکو شده بود، او قاری کتب، عالم به تأویل و بصیر در فلسفه و طبّ بود و با رأی اصیل و وجه جمیل ما را در امارت عمر بن خطّاب خبر داد و گفت.

آن گاه تفصیل ورود خود با قبیله اش از عبد القیس بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را نقل کرد و کیفیّت ملاقات آن ها با آن جناب، سؤال حضرت از ایشان، از حال قسّ بن ساعده ایادی، شرح دادن جارود حال او را و این که پانصد سال عمر و رییس حوارییّن لوقا و یوحنّا را درک کرد و ذکر جمله ای از مواعظ و نصایح و اشعار او تا آن که در آخر به اصحاب آن حضرت رو کرد و گفت: پیش از بعثت آن جناب از روی علم، ایمان آوردید؛ چنان چه من ایمان آورم.

پس به کسی اشاره کردند و گفتند: در ما بهتر و افضل از او نیست. به مرد شریف نورانی نظر کردم که از رخسارش هویدا بود حکمت او را فروگرفته، او

ص: 338


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 31.

سلمان فارسی بود.

سلمان از او پرسید: چگونه آن جناب را پیش از حضور در خدمتش شناختی؟

گفت: بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رو کردم، او متلألأ بود و نور و سرور از روی مبارکش می درخشید. گفتم: یا رسول اللّه! به درستی که قسّ زمان تو را منتظر و اوقات تو را متوقّع بود و اسم تو و پدر و مادر جناب تو را ندا می کرد و نام هایی که آن ها را با تو نمی دانم و در پیروان تو نمی بینم.

سلمان گفت: ما را خبر ده. شروع کردم به خبر دادن ایشان و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گوش می کرد و قوم، گوش می دادند.

گفتم: یا رسول اللّه! به تحقیق حاضر بودم که قسّ از مجلسی از مجالس ایاد به سوی صحرایی بیرون رفت که درختان خاردار و درختان مثمره و سدر داشت و او شمشیری حمایل کرده بود. پس در شبی نورانی چون آفتاب ایستاد و روی و انگشتان خود را به سوی آسمان بلند نمود.

نزدیک رفتم، شنیدم، می گفت که حاصل ترجمه اش این است: بار خدایا! ای پروردگار هفت آسمان رفیع و هفت زمین فراخ! به محمد و سه محمد که با او است و چهار علی و دو سبط بزرگوار و نهر درخشان؛ یعنی جعفر علیه السّلام و هم نام کلیم؛ اینان اند نقبای شفعا و راه های روشن و ورثه انجیل و حفظه تنزیل بر عدد نقبای بنی اسراییل، محوکنندگان گمراهی ها، نابودکنندگان باطل ها و راست گویان که قیامت بر ایشان برخواهد خواست و شفاعت به ایشان می رسد و از جانب خداوند، فرض طاعت برای ایشان است.

آن گاه گفت: بار خدایا! کاش ایشان را درک می کردم، هرچند پس از سختی عمر و زندگانی من باشد، سپس ابیاتی خواند، به شدّت گریست، ناله کرد و باز ابیاتی خواند، آن گاه جارود از آن جناب، از آن اسامی سؤال کرد.

حضرت حکایت شب معراج و دیدن اشباح نورانیّه ائمّه علیهم السّلام و ذکر کردن خداوند، اسامی یک یک تا حضرت مهدی علیه السّلام را بیان کرد، چنان چه در باب القاب در لقب

ص: 339

منتقم گذشت، پس جارود عرض کرد: ایشان در تورات و انجیل و زبور مذکورند.(1) این خبر، طولانی و با کلمات فصیح و اشعار ملیح است که به جهت خوف تطویل، مختصر کردم.

[خبر شهاب الدین دولت آبادی] 7 مسکة

ملک العلما، شهاب الدین بن عمر دولت آبادی در هدایة السعداء روایت کرده، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: بعد از حسین بن علی علیهما السّلام نه امام از پسران او است که آخر ایشان، قائم علیه السّلام می باشد. نیز در آن جا از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده، گفت:

بر فاطمه، دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داخل شدم و پیش روی او الواحی بود و در آن، نام های امامان از فرزندان او بود. یازده اسم شمردم که آخر ایشان، قائم علیه السّلام بود.(2)

نیز عالم عارف مشهور نزد اهل سنّت، ملّا عبد الرحمن جامی در کتاب شواهد النبوّه (3) از بعضی روایت کرده که گفته: بر ابو محمد زکی رضی اللّه عنه درآمدم و گفتم: یابن رسول اللّه! خلیفه و امام بعد از تو، که خواهد بود؟

به خانه درآمد، پس بیرون آمد. کودکی سه ساله بر دوش گرفته، گویا ماه شب چهاردهم بود.

سپس فرمود: ای فلان! اگر پیش خدای تعالی گرامی نبودی، این فرزند خود را به تو نشان نمی دادم. نام این نام، رسول و کنیه او، کنیه وی است. «هو الّذی یملاء الأرض قسطا، کما ملئت جورا و ظلما».

نیز در آن جا از دیگری روایت کرده، گفت: روزی بر ابو محمد درآمدم، بر دست

ص: 340


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 38- 32.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 269؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 245؛ الارشاد، ج 2، ص 346؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 139.
3- شواهد النبوة، ص 406.

راست وی خانه ای دیدم پرده به آن فروگذاشته، گفتم: یا سیّدی! بعد از این صاحب این امر که خواهد بود؟

فرمود: آن پرده را برداشتم، کودکی در کمال طهارت و پاکیزگی بیرون آمد و بر رخساره راست وی خالی بود و گیسوان گذاشته آمد و کنار ابو محمد نشست.

ابو محمد فرمود: بعد از این، صاحب شما است. از زانوی وی برخاست، ابو محمد رضی اللّه عنه به او گفت: به من یا بنیّ ادخل إلی الوقت المعلوم. به آن خانه درآمد و من به وی نظر می کردم.

ابو محمد رضی اللّه عنه به من گفت: برخیز و ببین در این خانه کیست؟! به خانه درآمدم، هیچ کس را ندیدم.

نیز ابو محمد عبد اللّه بن احمد معروف به ابن خشّاب بغدادی در کتاب موالید ائمّه علیهم السّلام به سند خود از جناب رضا علیه السّلام روایت کرد، فرمود: خلف صالح، مهدی و صاحب الزمان فرزند ابی محمد حسن بن علی علیهم السّلام است.(1) هم چنین قریب به آن از جناب صادق روایت کرده و هردو خبر در باب سابق، ضمن احوال او ذکر شد.

نیز نور الدین علی بن محمد مکّی مالکی شهیر به ابن صبّاغ در فصول المهمّه (2) از محمد بن علی بن هلال روایت کرده، گفت: ابی محمد حسن بن علی عسکری علیهما السّلام دو سال پیش از وفاتش، بیرون آمد و ما را به خلف بعد از خود خبر داد. آن گاه سه روز پیش از وفاتش امر به سوی من بیرون آمد، مرا به خلف خبر کرد، به این که بعد از او، او پسرش است.

هم چنین از ابی هاشم جعفری روایت کرده، گفت: به ابی محمد حسن بن علی علیهما السّلام گفتم: جلالت تو مانع است از این که سؤال کنم! آیا رخصت می دهی از تو سؤال کنم؟

فرمود: سؤال کن!

گفتم: ای سیّد! من آیا برای تو فرزندی است؟

ص: 341


1- ر. ک: الفصول المهمة، ص 274.
2- همان.

فرمود: آری!

گفتم: اگر حادثه ای روی داد، کجا از او سؤال کنم.

فرمود: در مدینه.

[خبر جابر بن یزید] 8 مسکة

سید جمال الدین عطاء اللّه بن سید غیاث الدین فضل اللّه بن سید عبد الرحمن، محدّث معروف در کتاب روضة الاحباب (1) که در باب گذشته، اعتبار خود و کتابش معلوم شد، بعد از ذکر اختلاف در آن جناب و تطبیق اخبار صحّاح و مسانید کتب اهل سنّت در حقّ مهدی علیه السّلام بر آن که امامیّه گویند.

از جابر بن یزید جعفی روایت کرده، گفت: از جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه شنیدم که می گفت:

چون ایزد تعالی این آیه را «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» بر پیغمبر خود نازل گردانید، گفتم: یا رسول اللّه! خدا و رسول او را می شناسیم. اما اصحاب امر که خدای تعالی اطاعت ایشان را به طاعت تو قرین ساخته، کیستند.

رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت: ایشان، خلفای بعد از من اند. اوّل ایشان، علی بن ابی طالب است، آن گاه حسن، آن گاه حسین، سپس علی بن الحسین، آن گاه محمد بن علی در تورات معروف به باقر، ای جابر! زود است که او را درک کنی! هرگاه او را ملاقات کردی، سلام مرا به او برسان. بعد از او صادق علیه السّلام جعفر بن محمد، آن گاه موسی بن جعفر، سپس علی بن موسی، آن گاه محمد بن علی، آن گاه علی بن محمد، پس از آن حسن بن

ص: 342


1- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، صص 254- 253؛ کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 55- 53؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ج 2، ص 183- 181؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 499.

علی، آن گاه حجّة اللّه در زمین او و بقیة اللّه در میان بندگانش، محمد بن الحسن بن علی؛ این کسی است که خداوند عزّ و جلّ به دست او مشارق و مغارب زمین را فتح می کند و این کسی است که از شیعه و اولیای خود غیبت می کند غیبتی که در آن، در قول به امامت او ثابت نمی ماند مگر کسی که خدای تعالی دل او را برای ایمان آزموده.

جابر گوید؛ گفتم: یا رسول اللّه! آیا در غیبت امام شیعه انتفاع یابند؟

فرمود: آری! قسم به آن که مرا به پیغمبری مبعوث فرموده ایشان به نور او استضائه کنند و به ولایت او منتفع شوند؛ مثل انتفاع مردم به آفتاب، هرچند ابر او را بالا گیرد.

ای جابر! این از اسرار مکنونه الهی است، آن را پنهان دار مگر از کسی که اهل آن باشد.

نیز حافظ بخاری حنفی محمد بن محمد، معروف به خواجه پارسا در کتاب فصل الخطاب،(1) بعد از ذکر روایت ولادت حضرت مهدی علیه السّلام، مختصرا از حکیمه خاتون گفته؛ حکیمه گفت: نزد ابی محمد حسن العسکری- رضی اللّه عنه- آمدم، مولود را پیش روی او در جامه زردی دیدم و بر او آن قدر از بهاء و نور بود که قلبم را گرفت.

گفتم: ای سید من! آیا در این مولود نزد تو علمی هست تا آن را به ما القا فرمایی؟!

فرمود: ای عمّه! این منتظر است، این کسی است که ما را به او بشارت دادند.

حکیمه گفت: برای خداوند به زمین افتادم که بر شکر این نعمت سجده کنم.

گفت: آن گاه نزد ابی محمد حسن العسکری- رضی اللّه عنه- تردّد می کردم. آن مولود را نمی دیدم، روزی به آن جناب گفتم: ای مولای من! با سید ما و منتظر ما چه کردی؟

فرمود: او را به کسی سپردم که مادر موسی، پسر خود را به او سپرد.

[روایت ایضاح] 9 مسکة

نیز ابو الحسن محمد بن احمد بن شاذان در ایضاح دفاین النواصب از طریق اهل

ص: 343


1- فصل الخطاب، صص 599- 598.

سنّت از حضرت صادق، جعفر بن محمد از پدرش از پدرانش، از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده، فرمود: جبرییل مرا از ربّ العزّة جلّ جلاله خبر داد؛ فرمود:

کسی که عالم باشد؛ خدایی جز ذات یگانه من نیست و این که محمد بنده و رسول من و علی بن ابی طالب خلیفه من است و ائمّه از فرزندان او حجّت های ایشان را در جنّت خود، به رحمت خود داخل می کنم، به عفو خود، او را از آتش نجات می دهم، همسایگی قرب خود را بر او مباح کنم، کرامت خود را برای او واجب گردانم، نعمت خود را بر او تمام کنم و او را از خاصّه و برگزیده خود بگردانم، اگر مرا ندا کند، لبّیکش گویم، اگر مرا بخواند، اجابتش فرمایم، اگر از من سؤال کند، عطایش کنم، اگر ساکت شود، در عطا ابتدا نمایم، اگر بد کند، رحمتش کنم، اگر از من فرار کند، بخوانمش، اگر مرا رجعت کند، قبولش فرمایم و اگر در جود مرا بکوبد، برایش باز کنم.

تا این که فرمود: جابر بن عبد اللّه انصاری برخاست و گفت: یا رسول اللّه! ائمّه از فرزندان علی بن ابی طالب کیستند؟

فرمود: حسن و حسین، سید جوانان اهل جنّت، آن گاه سیّد العابدین در زمان خود علی بن الحسین، سپس باقر، محمد بن علی، زود است که او را درک کنی، چون او را درک کردی، سلام مرا به او برسان، آن گاه صادق علیه السّلام جعفر بن محمد، بعد از آن کاظم موسی بن جعفر، آن گاه رضا علی بن موسی، سپس تقی محمد بن علی، آن گاه نقی علی بن محمد، پس از آن زکی حسن بن علی، آن گاه پسر او، قائم به حقّ، مهدی امّت من که زمین را پر از قسط و عدل کند؛ چنان چه از جور و ظلم پر شده.

ای جابر! این ها خلفا، اوصیا، اولاد و عترت، منند کسی که ایشان را اطاعت کند، به تحقیق مرا اطاعت کرده، کسی که ایشان را عصیان کند، به تحقیق مرا عصیان کرده و کسی که ایشان یا یکی از ایشان را انکار کند، به تحقیق مرا انکار کرده و به سبب ایشان، خداوند، آسمان را نگه دارد که بر زمین نیفتد مگر به اذن او و خداوند به وسیله ایشان، زمین را حفظ فرماید که اهلش را مضطرب نکند.(1)

ص: 344


1- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، صص 259- 258؛ کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 145- 144؛ مائة منقبة من مناقب امیر المؤمنین علیه السّلام، صص 168- 167؛ الاحتجاج، ج 1، صص 88- 87؛ بحار الانوار، ج 27، صص 120- 119.

نیز شیخ الاسلام، ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد السمطین (1) روایت کرده؛ کسی از جناب رضا علیه السّلام پرسید: قائم از شما اهل بیت کیست؟

فرمود: چهارم از فرزندان من، پسر خاتون کنیزان که خداوند به وسیله او، زمین را از هرجوری پاک می کند و او را از هرظلمی پاکیزه می فرماید. او است که مردم در ولایتش شکّ می کنند و او پیش از خروجش صاحب غیبت است.

نیز در آن جا از آن جناب روایت کرده، به دعبل فرمود: امام بعد از من، محمد، پسر من است و بعد از محمد، پسر او علی، بعد از علی، پسر او حسن و بعد از حسن پسر او حجّت قائم، منتظر در غیبت خود و مطاع در ایّام ظهورش.

[روایت مناقب خوارزمی] 10 مسکة

ایضا در نجم ثاقب است که موفّق بن احمد خوارزمی در مناقب خود از سلمان محمدی روایت کرده، گفت: بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داخل شدم، دیدم حسین علیه السّلام بر زانوی آن جناب بود و او دو چشمان و دهانش را می بوسید و می فرمود: تو سیّدی، پسر سیّدی، پدر ساداتی، تو امام، پسر امام و برادر امامی، پدر ائمّه ای، تو حجّت، پسر حجّت و برادر حجّتی، پدر نه حجّتی که از صلب تواند و نهم ایشان، قائم ایشان است.

نیز ابن شهرآشوب در مناقب (2) از طریق اهل سنّت از عبد اللّه بن مسعود روایت کرده، گفت: شنیدم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود: ائمّه بعد از من دوازده تن اند. نه تن ایشان از صلب حسین اند که نهم، مهدی ایشان است.

هم چنین از عبد اللّه بن محمد بغوی از علی بن جعد از احمد بن وهب بن منصور از

ص: 345


1- فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین، ج 2، صص 337- 336.
2- مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 254.

ابی قبیصه شریح بن محمد عنبری از نافع از عبد اللّه بن عمر روایت کرده، نبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: یا علی! من نذیر امّت خویشم.

و تو هادی ایشان و حسن قائد، حسین سائق، علی بن الحسین جامع، محمد بن علی عارف، جعفر بن محمد کاتب، موسی بن جعفر محصی، علی بن موسی عبور دهنده و نجات دهنده و دورکننده دشمنان و نزدیک کننده مؤمنان ایشان است، و محمد بن علی قائد و سایق، علی بن محمد، عالم، حسن بن علی معطی ایشان و قائم، خلف ساقی و شناسنده و شاهد ایشان است، انّ فی ذلک لآیات للمتوسّمین.(1)

نیز شیخ اسعد بن ابراهیم بن حسن بن علی اربلی حنبلی در اربعین خود به اسناد خود از محمد نوفلی روایت می کند، گفت: پدرم مرا خبر داد و او خادم امام علی بن موسی الرّضا علیهما السّلام بود از آن جناب گفت: پدرم کاظم مرا خبر داد. گفت: پدرم صادق مرا خبر داد.

گفت: پدرم باقر مرا خبر داد.

گفت: پدرم زین العابدین به من خبر داد.

گفت: پدرم سیّد الشّهدا مرا خبر داد.

گفت: پدرم سید الاوصیا مرا خبر داد، فرمود: برادرم و حبیبم رسول خدا، سیّد الانبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرا خبر داد و فرمود:

یا علی! کسی که خوشنود می کند که خداوند را در حالی ملاقات کند که او، بر او اقبال فرموده، و از او راضی است. پس با تو و ذریّه تو موالات کند تا کسی که اسم او اسم من و کنیه او، کنیه من است، ائمّه بعد از تو به او ختم می شود علیهم الصّلوة و السّلام.

مؤلف گوید: ظاهر این است که در این خبر، اسم هریک از امامان را داشته و مؤلّف به جهت اختصار یا خوف تشنیع شیعه حذف کرده و از تأمّل معلوم می شود این همان خبر است که در مسکه دهم از عبقریّه ششم این بساط از اربعین ابی الفوارس نقل کردیم، چنان که در صبیحه سوّم از عبقریّه دوّم بساط سوّم که ملقّب به الصبح الاسفر

ص: 346


1- مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 251.

است، علّت اعتنا ننمودن علمای عامّه به این اخبار که در مذهب امامیّه صریح اند و اختیار نمودن مذاهب دیگری؛ مثل اشعری و معتزلی بودن در اصول و مالکی و شافعی و حنفی و جنفی بودن در فروع را ذکر نموده ایم به آن جا مراجعه شود. انتهی ما اردنا نقله و من اللّه التوفیق و به نستعین.

ص: 347

ص: 348

عبقریّه نهم [روایات خاصّه]

اشاره

در نصوص وارده ای از طرق شیعه امامیّه اثنا عشریّه از رسول خدا و ائمّه هدی- صلوات اللّه علیهم اجمعین- است بر این که مهدی موعود، همان امام دوازدهم، حجّة بن الحسن العسکری- صلوات اللّه علیهما- می باشد و آن ها بیش از آن است که بتوان احصا کرد و ذکر تمام موجود، موجب تطویل است. بحمد اللّه در بسیاری از کتب احادیث عربیّه و فارسیّه، خصوصا مجلّد نهم بحار موجود است که ترجمه آن از فاضل آقا رضا ابن ملّا محمد نصیر بن ملّا عبد اللّه بن العالم الجلیل، ملّا محمد تقی مجلسی است. نیز سیزدهم بحار و ترجمه او.

لکن در این جا به ذکر چهل خبر قناعت نمودیم که استادنا المحدّث النوری آن ها را در نجم ثاقب از کتاب سلیم بن قیس و بعضی از کتب دیگر نقل فرموده که نزد علّامه مجلسی (ره) نبوده و آن ها را ضمن چند مسکه ایراد می کنیم.

[روایت سلیم بن قیس] 1 مسکة

خبر اوّل: سلیم بن قیس هلالی از اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام در کتاب خود که شیخ نعمانی در غیبت (1) خود می گوید: خلافی در میان حمله علم شیعه نیست که آن کتاب، اصلی از اصول است که اهل علم آن را روایت کرده و حمله حدیث اهل بیت علیهم السّلام اقدم آن ها و از اصولی است که شیعه به آن رجوع و بر او اعتماد می کنند که از خود آن جناب شنید که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در بیان اولی الامر فرمود:

ص: 349


1- الغیبة، صص 102- 101.

یا علی تو اوّل ایشانی! آن گاه تا امام حسن عسکری علیه السّلام شمردند، پس فرمود: آن گاه پسر او، حجّت قائم، خاتم اوصیا و خلفای من و منتقم از اعدای من است که زمین را از عدل و داد پر می کند، چنان چه از جور و ظلم پر شده باشد.(1)

خبر دوّم: نیز در آن جا(2) از آن جناب روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: من اولی به مؤمنین هستم از نفوس خودشان؛ با وجود من امری بر ایشان نیست و بعد از من، علی علیه السّلام اولی به مؤمنین است از نفس های خودشان؛ با وجود او امری برای ایشان نیست، آن گاه تا حضرت باقر به همین قسم ذکر نمود و فرمود:

در عقب محمد، مردانی یکی پس از دیگری هستند، هیچ کدام از ایشان نیست مگر اولی به مؤمنین از انفس خودشان، با وجود آن ها امری برای ایشان نیست، همه هداتند، هادیّین مهدیّین اند تا آن که جنّت عدن را ذکر نمود و فرمود: با من در آن جا دوازده تن اند؛ اوّل ایشان، علی بن ابی طالب، حسن، حسین و نه تن از فرزندان حسین، آن گاه جمله اوصاف ایشان را از عصمت و تبلیغ و هدایت و غیر آن بیان فرمود.

خبر سوّم: هم چنین در آن جا از آن جناب روایت کرده، فرمود: ای سلیم! من و اوصیای من که یازده مرد از فرزندان من اند، ائمّه هدایت کنندگان هدایت شدگان محدّثیم؛ یعنی آن که ملک با او سخن گوید.

گفتم: یا امیر المؤمنین! ایشان کیستند؟

فرمود: دو پسر من حسن و حسین، آن گاه این پسر من و دست علی بن الحسین علیه السّلام را گرفت و آن جناب شیر می خورد. پس از آن هشت نفر از فرزندان او هریک بعد از دیگری، این دوازده تن اوصیایند.(3)

خبر چهارم: نیز گفته با امیر المؤمنین از صفّین مراجعت می کردیم. پس عسکر نزدیک دیر نصارایی فرود آمد. بیرون آمدن راهبی را از آن دیر ذکر کرد که نام او

ص: 350


1- کتاب سلیم بن قیس هلالی، ص 184.
2- همان، صص 364- 363.
3- همان، ص 352.

شمعون بن حمون از فرزندان شمعون وصیّ عیسی علیه السّلام و با او کتابی به خطّ شمعون و املای عیسی بود. در آن جا بعد از اوصاف رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و وزارت و خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام مذکور بود و این که او، بعد از او ولیّ هرمؤمن است، بعد از او که آن گاه یازده نفر از فرزندان او و فرزند فرزند او.

اوّل آن ها شبّر، دوّم شبیر و نه تن از فرزند شبیر، یکی بعد از دیگری، آخر ایشان کسی است که عیسی علیه السّلام خلف او نماز می کند و بعد از ایشان کسی را نام برده که سلطنت می کند، دین خود را مخفی می دارد و ظاهر می شود.

اوّل کسی که از ایشان ظاهر می شود، جمیع بلاد خداوند را از عدل و داد پر می کند و ما بین مشرق و مغرب را مالک می شود تا این که خداوند او را بر همه ادیان غالب می کند.

آن گاه حال جمله از ائمّه ضلال را شرح داده، در آخر خبر، سلیم می گوید: حضرت به یکی از اصحاب خود فرمود: برخیز و کتاب او را از عبرانی به عربی ترجمه کن، چون نسخه کرد و آورد، حضرت به امام حسن علیه السّلام فرمود: آن کتابی که به تو دادم، نزد من بیاور و آن را بخوان و تو ای فلان! در نسخه این کتاب نظر کن که او خطّ من و املای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است. چون خواند، حتی یک حرف با هم خلاف نداشت، گویا املای یک نفر بود.(1)

[روایات ابن شاذان] 2 مسکة

بدان خبر پنجم شیخ ثقه جلیل القدر عظیم الشأن، ابو محمد فضل بن شاذان نیشابوری که صد و هشتاد جلد کتاب تألیف و از حضرت رضا و جواد علیهما السّلام روایت نموده است. او در آخر زمان عسکری علیه السّلام وفات کرده و حضرت بر او رحمت فرستاده، در کتاب غیبت خود مسمّا به اثبات الرجعه از حسن بن محبوب از علی بن رباب

ص: 351


1- کتاب سلیم بن قیس هلالی، ص 255.

روایت کرده؛ گفت: ابی عبد اللّه علیه السّلام از امیر المؤمنین علیه السّلام مرا حدیث کرد و در آخر، آن حضرت، جمله ای از فتن آخر الزمان تا خروج دجّال را بیان و فرمود: آن گاه امیر امره، قاتل کفره و سلطان مأمول ظاهر می شود که عقول در غیبت او متحیّر است و او نهم از فرزندان تو است.

ای حسین! بین رکنین ظاهر و بر ثقلین غالب می شود و در زمین، ادنین؛ یعنی پست رتبه و فطرت ها را وانمی گذارد. خوشا به حال مؤمنی که زمان او را درک می کنند، به هنگام او می رسند، در ایّام او حاضر می شوند و با اقوام او ملاقات می کنند.

خبر ششم: نیز از ابن ابی عمیر از حمّاد بن عیسی از ابی شعبه حلبی از ابی عبد اللّه علیه السّلام از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین از عمش حسن بن علی بن ابی طالب روایت کرده، گفت: از جدّ خود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از امامان پرسیدم که بعد از آن جناب خواهند بود.

فرمود: امامان بعد از من به عدد نقبای بنی اسراییل، دوازده تن اند که خداوند دانش و فهم مرا به ایشان عطا نموده است و تو از ایشانی ای حسن!

گفتم: یا رسول اللّه! قائم ما اهل البیت کی خروج خواهد کرد؟

فرمود: جز این نیست ای حسن! که مثل او، مثل روز قیامت است که خداوند علم آن را بر اهل آسمان ها و زمین پنهان داشته؛ روز قیامت نمی آید مگر ناگاه و بی خبر.(1)

خبر هفتم: هم چنین از عبد الرحمن بن ابی نجران از عاصم بن حمید از ابی حمزه از ابی جعفر علیه السّلام روایت کرده، پیغمبر با امیر المؤمنین- صلوات اللّه علیهما- فرمود: یا علی! زود باشد قریش بر تو ظاهر سازند آن چه پنهان داشته اند و کلمه ایشان بر ستم نمودن و غلبه کردن بر تو مجتمع شود؛ پس اگر اعوان و انصاری بیابی، با ایشان جهاد کن و اگر نیابی، دست خود را بازدار و خون خود را نگاه دار! به درستی که شهید شدن از پی تو است.

بدان فرزند من در دنیا از آن هایی انتقام خواهد کشید که بر تو و اولاد و شیعه تو

ص: 352


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، ص 28، ذیل حدیث دوم.

ظلم کنند و خدای تعالی در آن جهان، ایشان را به عذاب شدید گرفتار خواهد گردانید.

سلمان فارسی گفت: ای رسول خدا! آن کیست که این کار را خواهد کرد؟

فرمود: نهمین از اولاد پسر من حسین، آن که بعد از پنهان بودن طولانی ظاهر گردد، سپس امر خدا را اعلان و دین خدا را ظاهر نماید، از دشمنان خدا انتقام کشد و زمین را از عدل و داد پر کند؛ چنان که از جور و ظلم پر شده باشد.

سلمان گفت: یا رسول اللّه! کی ظاهر خواهد شد؟

فرمود: آن را کسی مگر خدای تعالی نمی داند، لکن آن را نشانه هایی است که از جمله آن ها ندایی از آسمان، فرورفتن جمعی به زمین در مشرق، فرورفتنی در مغرب و فرورفتنی در بیدا می باشد.(1)

خبر هشتم: نیز از صفوان بن یحیی از ابی ایّوب، ابراهیم بن ابی زیاد خزّاز از ابی حمزه ثمالی از ابی خالد کابلی روایت کرده، او گفت: به منزل مولای خود حضرت علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب داخل شدم، در دست آن حضرت صحیفه ای دیدم که بر آن می نگریست و سخت می گریست. گفتم: پدر و مادرم فدایت باد، ای فرزند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله این صحیفه چیست؟

فرمود: این نسخه، لوحی است که خدای تعالی به رسول خود هدیه فرستاد. آن لوحی که در آن بود؛ نام خداوند تعالی، نام رسول او، نام امیر المؤمنین، نام عمّم جناب حسن بن علی، نام پدرم، نام من و فرزندم، محمد باقر، نام فرزند او جعفر صادق علیه السّلام و فرزند او، موسی کاظم و فرزند او علی الرضا، فرزند او محمد تقی، فرزند او علی نقی، فرزند او حسن زکی و فرزند او حجّت اللّه و قائم بامر اللّه و منتقم از اعداء اللّه؛ آن که غایب شود غایب شدنی دراز، بعد از آن ظاهر شود و زمین را از عدل و داد پر کند، هم چنان که از ستم و بیداد پر شده باشد.(2)

ص: 353


1- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، صص 33- 32، ذیل حدیث دوم.
2- همان، ص 43، حدیث چهارم.

[روایت جابر جعفی] 3 مسکة

ایضا خبر نهم از محمد بن سنان از مفضّل بن عمر از جابر بن یزید جعفی از سعید بن مسیّب از عبد الرحمن بن سمره روایت کرده، او گفت: پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: چون حضرت ملک جلیل، حضرت ابراهیم خلیل علیه السّلام را آفرید، حجاب از پیش نظر آن جناب برداشت، جنب عرش مجید، نوری دید، پرسید: بار خدایا! این نور چیست؟

خداوند فرمود: این نور برگزیده من از خلق من است و نوری جنب او دید، گفت:

بار خدایا این نور چیست؟

حق تعالی فرمود: آن ناصر دین من، علی است و دو جنب آن دو نور، سه نور به نظر مبارک درآورد و پرسید: این نورها چیست؟

خطاب رسید: آن نور فاطمه دختر محمد و حسن و حسین است که دو فرزند او و دو فرزند علی بن ابی طالب اند.

گفت: ای خداوند! من نه نور می بینم که در دور آن پنج نور درآمدند. ندا رسید: آن نور علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی و حجّة بن الحسن است؛ آن که بعد از غایب شدن از شیعه و دوستانش ظاهر شود.

ابراهیم گفت: ای خداوند! نورهای بسیار می بینم که دور ایشان را فروگرفته اند که آن انوار را جز تو نمی شمارد؛ یعنی به غیر از تو که خداوند عالمیانی کسی قادر بر شمردن آن نورهای بسیار نیست؛ آن نورها کیستند و آن نورها چیست؟

حق تعالی فرمود: آن نورهای شیعیان ایشان و شیعیان علی بن ابی طالب علیه السّلام که امیر المؤمنین است.

ابراهیم گفت: شیعه امیر المؤمنین علیه السّلام به چه چیز شناخته می شود؟

حق تعالی فرمود: به پنجاه و یک رکعت نماز، یعنی در شبانه روز گزاردن و به جهر بسم اللّه الرّحمن الرّحیم گفتن؛ یعنی در نماز، دعا خواندن در نماز پیش از رکوع،

ص: 354

جبین بر خاک گذاشتن بعد از نماز و انگشتر در دست راست کردن.

ابراهیم گفت: بار خدایا! مرا از شیعه امیر المؤمنین، علی بن ابی طالب قرار ده! خطاب رسید: یا ابراهیم! ما تو را از شیعیان علی قرار دادیم. پس از این جهت، حضرت عزّت در قرآن عظیم در شأن ابراهیم این آیه را فروفرستاد: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ (1)؛ به درستی و راستی که هرآینه ابراهیم از شیعه او است.

مفضّل گفت: برای ما روایت کرده اند که وقتی حضرت ابراهیم احساس نمود وقت رحلت است، این حدیث شریف را به جهت اصحاب خود روایت کرد و به سجود رفت. پس آن هنگام که در سجود بود روح مقدّس آن حضرت قبض کرده شد.(2)

[روایت ابو حمزه ثمالی]

خبر دهم: نیز از عبد الرحمن بن ابی نجران از عاصم بن حمید از ابی حمزه ثمالی روایت کرده و ایضا از حسن بن محبوب از ابو حمزه ثمالی از سعید بن جبیر از عبد اللّه بن عبّاس روایت کرد، او گفت: پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: چون مرا به آسمان ها عروج فرمود و به سدرة المنتهی رسیدم، از حضرت ربّ الارباب خطاب رسید: یا محمد!

گفتم: لبیک! لبیک! ای پروردگار من!

خداوند فرمود: هیچ پیغمبری به دنیا نفرستادیم که روزگار نبوّت او منقضی شود، الّا آن که به امر دعوت به پای داشت و برای هدایت امّت بعد از خود، وصیّ خود و به جهت نگاهبانی شریعت، حجّتی را به جای خود گذاشت. پس علی بن ابی طالب را خلیفه تو گردانیدیم و امام امّت تو حسن باشد، بعد از او، حسین، بعد از او، علی بن الحسین و بعد، محمد بن علی و جعفر بن محمد و بعد، موسی بن جعفر و علی بن موسی و بعد از او، محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و بعد از او، حجّت، پسر حسن.

یا محمد! سر بالا کن!

ص: 355


1- سوره صافات، آیه 83.
2- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، صص 50- 49، حدیث ششم.

چون سر برآوردم، انوار علی، حسن، حسین و نه تن از اولاد حسین را دیدم و حجّت؛ یعنی حضرت صاحب الزّمان علیه السّلام در میان ایشان می درخشید، گویا کوکب درخشنده بود.

آن گاه خداوند فرمود: این ها خلیفه و حجّت های من در زمین و خلیفه و اوصیای تو بعد از تو هستند. خوشا به حال کسی که ایشان را دوست دارد و وای بر آن کسی که ایشان را دشمن دارد،(1) الخبر.

[روایت عبد اللّه بن عباس] 4 مسکة

بدان خبر یازدهم نیز، از محمد بن ابی عمیر و احمد بن محمد بن ابی نصر از ابان بن عثمان الأحمر از ابان بن تغلب از عکرمه از عبد اللّه بن عبّاس روایت کرده، گفت:

یهودی که او را نعثل می گفتند، نزد حضرت رسول آمد و گفت: یا محمد! چند چیز از تو می پرسم که بسیار وقتی است در سینه من می گردد. اگر جواب ادا نمایی، به دست تو اسلام می آورم.

آن حضرت فرمود: ای ابا عماره بپرس!

گفت: یا محمد! پروردگار خود را برایم وصف کن.

آن حضرت فرمود: حضرت خالق را نمی توان وصف کرد، مگر به چیزی که خود، به آن، خود را وصف کرده است. چگونه خالق واحد و آفریننده یگانه را وصف نمایند که حواس عاجز است از آن که او را دریابد و ذات مقدّس او را ادراک نماید و اوهام فرومانده است از آن که او را بیابد و به کنه ذات او برسد و خطرات درمانده است از آن که حدّی برای او پیدا کند و بصایر ناتوان است از آن که احاطه قدرت او کند.

بزرگتر از آن است که وصف کنندگان وصف او کنند، در نزدیکی دور و در دوری نزدیک است؛ یعنی نزدیک و دور، نزد علم او یکسان است. چگونگی را او چگونگی

ص: 356


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، صص 58- 57، حدیث هشتم.

داده، پس نمی توان گفت چگونه است، کجایی را او کجایی بخشیده، پس نمی توان گفت کجاست. فکرها از شناختن او منقطع می شود؛ یعنی باید بدانید کیفیّت و اینیّت از او پیدا شده و به قدرت او وجود یافته، پس او احد است؛ یعنی تکثّر در وحدانیّت ذاتش، متصوّر نیست و از ابعاض و اجزا، معرّا و بری است.

صمد است؛ یعنی جسم نیست که بتوان گفت میان تهی است و خداوندی است که کلّ خلایق در حوایج و رغایب به درگاه او روی می آورند و از او حاجت ها می طلبند و مرادها می یابند.

بالجمله آن حضرت فرمود: خدای تعالی احد و صمد است، هم چنان که خود، خود را وصف کرده و وصف کنندگان به حدّ وصف کردن و نشان دادن او نمی رسند؛ چنان که خود، وصف خود فرموده است: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.

نعثل گفت: یا محمد! راست گفتی، پس مرا از آن خبر ده که گفتی خدا یکی است و او را شبیه نیست. آیا چنین نیست که خدا یکی و انسان نیز یکی است و یگانگی و وحدانیّت خدا با وحدانیّت و یگانگی انسان مانند شده است؟

آن حضرت فرمود: خدا واحد است واحد المعنی؛ یعنی همیشه واحد و یگانه بود و چیزی با او نبوده و بی حدّ و اعراض است، همیشه چنین بوده و خواهد بود ولی انسان، واحد ثنوی است؛ یعنی غیر واحد حقیقی است. جسم است، عرض است و روح است و جز این نیست که تشبیه در معانی است، نه در غیر معانی؛ یعنی هیچ کس در معنی وحدانیّت با او شرکت ندارد. نعثل گفت: یا محمد! راست گفتی. پس مرا خبر ده که وصیّ تو کیست؟ زیرا هیچ پیغمبری نبوده الّا آن که او را وصی ایی بوده و پیغمبر ما موسی علیه السّلام به یوشع بن نون وصیّت کرد.

آن حضرت فرمود: بلی! تو را خبر دهم، به درستی که وصیّ و خلیفه بعد از من، علی بن ابی طالب است، بعد از او، دو سبط من حسن و حسین و به وصایت از پی حسین نه تن از صلب او درمی آیند که ائمّه ابرار و امامان نیکوکاراند.

نعثل گفت: ایشان را نام کن؛ یعنی یا محمد! ایشان را به نام برای من ذکر کن!

ص: 357

حضرت فرمود: بلی! چون حسین درگذرد، پسر او علی، وصیّ و خلیفه باشد و چون مدّت خلافت و وصایت علی به نهایت رسد، پسر او محمد و چون مدّت وصایت محمد تمام شود، پسر او جعفر و پس از او پسرش موسی و بعد از او، پسرش علی و پس از او، پسرش محمد و بعد از او، پسرش علی و پس از او، پسرش حسن و بعد از او، پسرش حجّت بن الحسن؛ ایشان دوازده امام، به شماره نقبای بنی اسراییل اند.

نعثل گفت: جای ایشان در بهشت کجا است؟ فرمود: با من و در درجه منند.

گفت: شهادت می دهم الهی نیست الّا حضرت اللّه تعالی و شهادت می دهم تو رسول و فرستاده خدایی و شهادت می دهم ایشان اوصیای بعد از تواند و به تحقیق این معنی را در کتب متقدّمه یافته ام. ای رسول خدا! از وصیّ دوازدهم از جمله اوصیایت مرا خبر ده؟ آن حضرت فرمود: او غایب خواهد شد تا او را بینند و زمانی برای امّت من پیش آید که از اسلام، مگر اسم اسلام و از قرآن مگر رسم قرآن نماند. در آن هنگام خداوند تعالی او را به خروج نمودن رخصت دهد.

پس نعثل بلرزید، از پیش پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله برخاست و در آن حال می گفت: صلوات خدا بر تو باد! ای بهترین پیغمبران و صلوات خدا بر اوصیای تو باد! که از عیب ها و گناهان پاک و منزّه اند و سپاس و حمد مر خدای را که پروردگار عالمیان است.(1)

در بعضی از روایات در اواخر این حدیث زیادتی هست با شعری که نعثل در مدح پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و ائمّه اثنا عشر- صلوات اللّه علیهم اجمعین و رضوانه- انشا نمود.

[روایت محمد بن مسلم] 5 مسکة

خبر دوازدهم: نیز از فضالة بن ایّوب از ابان بن عثمان از محمد بن مسلم از ابو جعفر علیه السّلام روایت کرده، پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به امیر المؤمنین علیه السّلام گفت: من به مؤمنان اولایم از نفس های ایشان، بعد از آن، تو یا علی! به مؤمنان اولایی از نفس های ایشان،

ص: 358


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، ص 63- 61، حدیث نهم.

پس از آن، امام حسن اولی به مؤمنان است از نفس هایشان، بعد از آن امام حسین اولی به مؤمنان است از نفس هایشان، سپس علی بن الحسین اولی به مؤمنان است از نفس هایشان و بعد از آن، محمد بن علی اولی به مؤمنان از نفس هایشان.

پس از آن، جعفر بن محمد اولی به مؤمنان است از نفس هایشان، بعد از آن، موسی بن جعفر علیه السّلام (1) اولی به مؤمنان است از نفس هایشان، پس از آن، علی بن موسی اولی به مؤمنان است از نفس هایشان پس از آن، محمد بن علی علیه السّلام اولی به مؤمنان است از نفس هایشان و پس از آن، علی بن محمد اولی به مؤمنان است از نفس هایشان، بعد از آن، حسن بن علی علیه السّلام اولی به مؤمنان است از نفس هایشان و پس از آن، حجّت بن الحسن علیه السّلام؛ آن که خلافت و وصایت به او منتهی می شود و مدّتی دراز غایب خواهد شد و بعد از آن، ظاهر خواهد شد و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد؛ آن چنان که از ظلم و جور پر شده باشد و الحمد للّه.(2)

[روایت جابر بن عبد اللّه]

خبر سیزدهم: ایضا از محمد بن حسن واسطی از زفر بن هذیل از سلیمان بن مهران اعمش از مورق از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده، گفت: مردی از یهود به مجلس پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله داخل شد که نام او جندل بود، پدرش جناده نام داشت و از یهود خیبر بود.

پس گفت: یا محمد! ما را از آن خبر ده که خدای را نیست و از آن چه نزد خدا نیست و از آن چه خدا آن را نمی داند؟

حضرت فرمود: آن که خدای را شریک نیست و آن چه نزد خدا نیست، ظلم است و آن چه خداوند آن را نمی داند، قول شما گروه یهودیان است که می گویید: عزیر، پسر خداست. و اللّه! خدا کسی را فرزند خود نمی داند.

جندل گفت: أشهد أن لا اله إلّا اللّه و انّک رسول اللّه حقا. بعد از آن گفت: ای

ص: 359


1- اصل کتاب دو مرتبه جعفر بن محمد تکرار شده بود و موسی بن جعفر را نداشت.
2- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، ص 63- 61، حدیث نهم، ص 67، حدیث دهم.

رسول خدا! موسی بن عمران را در خواب دیدم که با من گفت: ای جندل! به دست محمد، مسلمان شو و به اوصیای بعد از او بگرو و به ایشان تمسّک نمای و از بدکیشان بی زاری جوی، چون خداوند عالمیان مرا توفیق داد و به خدمت رسانید و شرف اسلام روزیم گردانید، مرا بر حال اوصیای خود آگاه گردان تا به ایشان متمسّک شوم.

آن حضرت فرمود: ای جندل! اوصیای من به عدد نقبای بنی اسراییل اند.

جندل گفت: چنان چه در تورات یافتم، نقبای بنی اسراییل دوازده تن بودند.

آن حضرت فرمود: بلی! امامان که اوصیای بعد از من اند، در دوازده تن منحصراند.

جندل گفت: ایشان همه در یک زمان خواهند بود.

آن جناب فرمود: همه در یک زمان نخواهند بود، بلکه یکی بعد از دیگری به امر امامت و وصایت قیام خواهند نمود. تو خدمت سه تن از ایشان را درک خواهی کرد.

جندل گفت: اسامی ایشان را برایم ذکر فرما!

فرمود: تو، سید اوصیا و وارث علم انبیا و پدر ائمّه اتقیا، علی بن ابی طالب را بعد از من درخواهی یافت و پس از آن، دو فرزند او حسن و حسین را به ایشان تمسّک نمای و جهل جاهلان تو را فریفته نکند.

چون هنگام ولادت فرزند من علی بن الحسین، سید و سرور عابدان باشد، حکم خدا بر تو وارد گردد؛ یعنی اجل تو فرارسد و آخرین زاد تو از دنیا یک جرعه شیر باشد که آن را خواهی نوشید.

جندل گفت: ای رسول خدا! نام های اوصیای تو که بعد از علی بن الحسین برای مسلمین امامان اند، چیست؟

پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: چون مدّت امامت و وصایت علی بن الحسین، منقضی شود، پسر او محمد به امر امامت قائم گردد که لقب او باقر باشد، بعد از او، پسرش جعفر، که ملقّب به صادق است، پس از او، پسرش موسی که ملقّب به کاظم است، بعد از او، پسرش علی که او را رضا گویند، پس از او، پسرش محمد که او را تقی خوانند، بعد از او، پسرش علی که او را نقی گویند، پس از او، پسرش حسن، ملقّب به زکی و بعد از آن

ص: 360

امامی از ایشان از مردمان غایب گردد.

جندل گفت: ای رسول خدا! حسن از ایشان غایب گردد؟

فرمود: نه! و لیکن پسر او، حجّت به غیبتی طولانی غایب گردد. جندل گفت: نام او چیست؟ رسول خدا فرمود: نام برده نشود تا زمانی که خداوند او را ظاهر سازد.

جندل گفت: به تحقیق موسی ما را به تو و اوصیای تو بشارت داد که از ذریّه تواند.

سپس رسول خدا این آیه را تلاوت فرمود: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً».

جندل گفت: ای رسول خدا! خوف ایشان از چه باشد؟

حضرت فرمود: در زمان هریک از ایشان، شیطانی باشد که ایشان را آزار کند و بر ایشان جفا نماید، چون خداوند حجّت را رخصت دهد، بیرون آید، زمین را از ظالمان پاک سازد و از عدل و داد پر کند، آن چنان که از ظلم و جور پر شده باشد.

خوشا به حال آنان که در زمان غایب شدن او، صابر باشند و خوشا به حال آن ها که به حجّت و طریقه او سالک و در مودّت و محبّت او ثابت باشند. ایشان، آنانند که خداوند در کتاب خود ایشان را به الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ (1)، وصف فرموده و جای دیگر در کتاب خود، در صفت ایشان فرموده: أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (2).

جابر گفت: بعد از آن جندل بن جناده تا ایّام حسین زیست، سپس به طرف طایف رفت، در آن جا بیمار شد، در آن بیماری شیر طلبید، جرعه ای از آن نوشید و گفت: این عهدی است که رسول خدا فرموده بود آخرین زاد من از دنیا، جرعه ای شیر باشد. بعد از آن رحلت کرد و در طایف در موضعی مدفون گردید که به کورا معروف است.(3)

ص: 361


1- سوره بقره، آیه 3.
2- سوره مجادله، آیه 22.
3- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، ص 71- 69. حدیث یازدهم.

[روایت دیگری از ابو حمزه ثمالی] 6 مسکة

خبر چهاردهم: هم چنین از حسن بن علی بن سالم از پدر خود از ابی حمزه ثمالی از سعید بن جبیر از عبد اللّه بن عبّاس روایت کرده، پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: چون خداوند دنیا را آفرید، بر اهل زمین دیده ور شد، یعنی به نظر علمی، پس مرا از همه عالمیان برگزید، پیغمبری داد و به رسالت به عالمیان فرستاد.

مرتبه دوّم یا در رتبه دوّم به نظر قدرت به عالمیان نگریست، علی را اختیار نمود، به او امامت، کرامت فرمود و مرا امر نمود او را به برادری، وصایت، خلافت و وزارت فراگیرم. علی از من است و من از علی ام، او شوهر دختر من و پدر دو سبط من، حسن و حسین است.

آن گاه فرمود: آگاه باشید! خداوند، من و ایشان را بر بندگان خود حجّت گردانید و از صلب حسین، امامان را مقرّر فرمود که امر مرا به پای دارند و وصیّت مرا حفظ کنند.

سپس فرمود: نهم از امامان که از صلب حسین اند، قائم اهل بیت، مهدی امّت من و شبیه ترین مردمان به من در شمایل و افعال و اقوال خود است. بعد از غایب بودن دراز و حیرت مضلّه ظاهر خواهد شد.

ظاهرا مراد از حیرت مضلّه آن است که در زمان غیبت آن حضرت به مردمان حیرت دست دهد، از پس آن که غایب شدن آن حضرت طول کشد، به مرتبه ای که آن ها که قلوبشان به ایمان ممتحن نباشد، کارشان به ضلالت کشد.

پس فرمود: مهدی امر خدا را آشکار و دین خدا را ظاهر گرداند، به یاری کردن خدا مؤیّد گردد، ملایکه او را نصرت نمایند و زمین را از عدل و داد پر کند هم چنان که از ظلم و جور پر شده باشد.(1)

ص: 362


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، ص 77، حدیث دوازدهم.

[روایت سلمان فارسی]

خبر پانزدهم: و نیز از علی بن الحکم از جعفر بن سلیمان الضبعی از سعد بن طریف از اصبغ بن نباته از سلمان فارسی روایت کرده، گفت: رسول خدا خطبه ای بر ما خواند و فرمود: ای گروه مردمان! من عن قریب رحلت کننده و به مغیب روانه شونده ام؛ شما را درباره عترت خود وصیّت می کنم که با عترت من نیکویی کنید و از بدعت بپرهیزید، به درستی که هربدعتی ضلالت است و لا محاله اهل ضلالت در جهنّم اند.

ای گروه مردمان! هرکس آفتاب را نبیند، پس می باید چنگ در زند و به ماه متمسّک شود؛ هرکس گم کند و ماه را نیابد، می باید به فرقدین متمسّک شود. هرگاه فرقدین را نیابید، به ستاره های روشن بعد از من متمسّک شوند. برای شما می گویم، بدانید! قول من، قول خداست. پس خدا را مخالفت نورزید در آن چه شما را به آن امر کرد و خدا می داند که من به شما رساندم آن چیزی که مرا به آن امر کرد و خدا را بر خود و بر شما شاهد می گیرم.

سلمان گفت: چون پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله از منبر به زیر آمد، از پی او رفتم تا داخل خانه عایشه شد، درآمدم و گفتم: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا! شنیدم که فرمودی:

هرگاه آفتاب را نیابید، به ماه متمسّک شوید، چون ماه را گم کردید به فرقدین متمسّک شوید و چون فرقدان نباشد، به ستاره های روشن متمسّک شوید. گمان بردم در این آشکار گفتن، رمز و اشاره ای باشد.

آن حضرت فرمود: ای سلمان، نیکو یافته ای.

گفتم: ای رسول خدا! برای من روشن گردان و بیان فرما آفتاب، ماه، فرقدان و ستاره های روشن چیست؟

آن حضرت فرمود: آفتاب منم و علی، ماه است و چون مرا نیابید، بعد از من به علی متمسّک شوید. اما فرقدان حسن و حسین اند، هرگاه ماه را نیابید، به ایشان متمسّک شوید و اما ستاره های روشن، ایشان نه امام از صلب حسین اند و نهم ایشان، مهدی ایشان است. بعد از آن، حضرت فرمود: ایشان اوصیا و خلفای بعد از من و به شماره

ص: 363

اسباط یعقوب و حواریّین عیسی و ائمّه ابرارند.

گفتم: ای رسول خدا! نام ایشان را برایم بیان فرما.

فرمود: اوّل و سید ایشان، علی بن ابی طالب است، بعد از او، دو سبط من حسن و حسین، بعد از او، علی بن الحسین، زین العابدین، پس از او، محمد بن علی، باقر علوم نبیّین، بعد از او، صادق، جعفر بن محمد، پس از او، کاظم، موسی بن جعفر، بعد از او رضا، علی بن موسی، آن که در زمین غربت کشته خواهد شد، سپس فرزند او، محمد، بعد از او، فرزندش علی، پس از او، فرزندش حسن و بعد از او، فرزندش حجّت قائم که در غایب بودنش منتظر و در ظهورش مطاع است.

به درستی که ایشان عترت من و از گوشت و خون من اند؛ علم ایشان، علم من و حکم ایشان، حکم من است و هرکس مرا درباره ایشان برنجاند، خدای تعالی شفاعت مرا به او نرساند.(1)

[روایت عمّار بن یاسر] 7 مسکة

خبر شانزدهم: هم چنین از عثمان بن عیسی از ابی حمزه ثمالی از اسلم از ابی الطفیل از عمّار بن یاسر روایت کرده گفت: چون وقت وفات پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید، امیر المؤمنین علیه السّلام را طلبید و در سرّ با آن حضرت بسیار سخن گفت، چنان که آن راز گفتن طول کشید. بعد از آن، آواز مبارک بلند نمود و فرمود: یا علی! تو وصیّ و وارث منی، خدای تعالی، علم و فهم مرا به تو عطا کرد، چون درگذرم، کینه هایی نسبت به تو ظاهر شود که در سینه های قومی است و حقّ تو را غصب خواهند کرد.

پس حضرت فاطمه علیها السّلام گریست و امام حسن و امام حسین علیهما السّلام هم به گریه درآمدند. آن گاه رسول خدا به فاطمه علیها السّلام فرمود: ای بهترین زنان! چرا گریانی؟

فرمود: ای پدر! از هلاک شدن بعد از تو می ترسم.

ص: 364


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، صص 82- 81، حدیث سیزدهم.

فرمود: تو را بشارت باد! که اوّل کسی که از اهل بیت من به من خواهد رسید، تو خواهی بود. گریه مکن و محزون مباش که تو بهترین زنان اهل بهشتی، پدرت بهترین پیغمبران و پسر عمّت بهترین اوصیاست، دو پسرت، بهترین جوانان اهل بهشت اند و خدای تعالی نه امام معصوم مطهّر از صلب حسین بیرون خواهد آورد و مهدی این امّت از ماست.(1)

[روایت ابن جبیر از عمّار]

خبر هفدهم: نیز از حسن بن علی بن فضّال از عبد اللّه بن بکیر از عبد الملک بن اسماعیل اسدی از پدرش از سعید بن جبیر روایت کرده، گفت: به عمّار بن یاسر گفتند:

چه چیز تو را بر دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام واداشت؟

گفت: خدا و رسول او مرا واداشته اند. به تحقیق خدای تعالی آیات جلیله در شأن او فروفرستاده و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در صفتش احادیث بسیار بیان فرمود.

گفتند: آیا به چیزی از آن چه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در شأن او گفته، ما را خبر نمی دهی؟

عمّار گفت: چرا خبر ندهم و حال آن که بیزارم از آن هایی که حق را پنهان می دارند و باطل را ظاهر می سازند. بعد از آن گفت: با رسول خدا بودم، که علی علیه السّلام را در بعضی از غزوات دیدم که چندین تن از صاحبان علم های قریش را به قتل رسانید. به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفتم: به درستی که علی علیه السّلام حقّ جهاد در راه خدا را به عمل آورد.

حضرت فرمود: چه چیز او را از این امر باز تواند داشت؟!

به درستی که او، یعنی علی علیه السّلام از من است و من از او هستم، او وارث من، قاضی و حکم کننده دین من و وفاکننده به وعده من و خلیفه بعد از من است؛ اگر او نبود، در زمان حیات من و بعد از وفات من مؤمن محض شناخته نمی شد.

جنگ او، جنگ من و جنگ من، جنگ خداست. آشنایی او، آشنایی من و آشنایی من، آشنایی خداست؛ خدای تعالی از صلب او ائمّه راشدین را بیرون خواهد آورد،

ص: 365


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، ص 85، حدیث چهاردهم.

ای عمّار! بدان که خدای تعالی با من عهد کرده دوازده خلیفه به من عطا کند؛ از جمله ایشان، علی است، او اوّل آن خلیفه ها و بهترین ایشان است.

گفتم: دیگران کیستند، ای رسول خدا!

فرمود: دوّم ایشان، حسن بن علی بن ابی طالب علیهما السّلام، سوّم ایشان، حسین بن علی بن ابی طالب علیهما السّلام و چهارم از ایشان، علی بن الحسین علیه السّلام، که زینت عابدان است، پنجم ایشان، محمد بن علی، بعد از او پسرش جعفر، پس از او پسرش موسی، بعد از او پسرش علی، پس از او پسرش محمد، بعد از او پسرش علی، پس از او پسرش حسن و بعد از او پسر او، آن که از مردمان پنهان شود، پنهان شدن دراز و این معنی قول خدای تعالی است که می فرماید: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ (1).

بعد از آن بیرون آید و دنیا را پر از عدل و داد کند، آن چنان که از جور و ظلم پر شده باشد.

ای عمّار! زود باشد که بعد از من فتنه و آشوبی ظاهر گردد و چون چنین شد، علی علیه السّلام و حزب او را پیروی کن که علی با حق و حق با علی است، زود باشد که تو به اتّفاق او با ناکثین و قاسطین مقاتله کنی؛ بعد از آن، فئه باغیه و گروه ستم پیشه تو را بکشند و آخرین زاد تو از دنیا یک جرعه شیر باشد که آن را بیاشامی.

سعید بن جبیر گفت: آن چنان شد که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبر داده بود.(2)

[روایت امام صادق از پیامبر] 8 مسکة

خبر هجدهم: نیز از محمد بن ابی عمیر رضی اللّه عنه از غیاث بن ابراهیم از ابی عبد اللّه علیه السّلام از پدرش محمد بن علی، از پدرش علی بن الحسین، از پدرش حسین بن علی روایت کرده، فرمود: از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از معنی قول رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إنّی تارک

ص: 366


1- سوره ملک، آیه 30.
2- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، صص 88- 87، حدیث یازدهم.

فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی پرسیدند: عترت کیستند؟

حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: عترت، منم و حسن و حسین و نه امام از فرزندان حسین که نهم ایشان، مهدی ایشان است. از کتاب خدای عزّ و جلّ جدا نمی شوند و کتاب خدا از ایشان جدا نمی شود تا بر رسول خدا در حوض او؛ یعنی حوض کوثر وارد شود.(1)

[روایت عبد اللّه بن عباس]

خبر نوزدهم: هم چنین از عبد اللّه بن جبله، از عبد اللّه بن مستیز، از مفضّل بن عمر، از جابر بن یزید الجعفی از عبد اللّه بن عبّاس روایت کرده، گفت: به مسجد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داخل شدم در حالی که امام حسن بر دوش شریف آن حضرت و امام حسین بر ران مبارکش بود؛ ایشان را مکرّر می بوسید و می گفت: بار خدایا! دوست دار آن کسی را که ایشان را دوست دارد و دشمن دار آن کسی را که ایشان را دشمن دارد.

پس فرمود: ای پسر عبّاس! گویا نظر می کنم این فرزندم حسین، به سیاه و سفید درهم آمیخته؛ یعنی موی ریش مبارکش، که از خونش رنگین شود، دعوت کند، کسی اجابتش نکند، یاری طلبد و کسی یاری اش ننماید.

گفتم: چه کسی مرتکب این فعل شود؟

فرمود: اشرار امّت من که خدای تعالی شفاعت مرا به آنان نرساند و عطا ننماید.

بعد از آن فرمود: ای پسر عبّاس! هرکس حسین را در حالی زیارت کند که به حقّ او عارف باشد؛ یعنی او را امام مفترض الطّاعه داند، خدای تعالی ثواب هزار حج و هزار عمره برای او می نویسد، بدان و آگاه باش که هرکس حسین را زیارت کند، حکم آن دارد که مرا زیارت کرده و هرکس مرا زیارت کند، گویا خدا را زیارت کرده و حقّ زیارت کننده بر خدا، آن است که او را به آتش دوزخ عذاب نکند. آگاه باش! که اجابت دعا زیر گنبد او و شفای امراض، مندرج در تربت او است و امامان از اولاد اویند.

ص: 367


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، ص 91، حدیث شانزدهم.

ابن عبّاس گفت؛ گفتم: ای رسول خدا! بعد از تو چند امامند؟

آن حضرت فرمود: به عدد اسباط یعقوب و نقبای بنی اسراییل و حواریّین عیسی.

گفت؛ گفتم: اسباط و نقبا و حواریّین چند عدد بودند.

آن حضرت فرمود: دوازده بودند و امامان بعد از من، دوازده اند؛ اوّل ایشان، علی بن ابی طالب و بعد از او، دو سبط من حسن و حسین و چون مدّت امامت حسین منقضی شود، پسر او علی، چون مدّت او بگذرد، پس پسر او، محمد، چون مدّت او بگذرد، پس پسر او جعفر، چون ایّام حسن منقضی شود، پسر او موسی، ایّام موسی چون بگذرد، پسر او علی، چون مدّت او منقضی شود، پسر او، محمد، چون مدّت او منقضی شود، پسر او علی، چون مدّت او بگذرد، پسر او حسن، چون ایّام او منقضی شود، پس پسر او حجّت.

گفت؛ گفتم: ای رسول خدا! نام ها شنیدم که هرگز نشنیده بودم.

پیغمبر فرمود: آنان، امامان بعد از من اند؛ اگر چه مقهور شوند و امینان علم خدا، معصومان، نجیبان و برگزیدگان اند.

ای پسر عبّاس! هرکس در روز قیامت بیاید، در حالی که به حقّ ایشان عارف باشد، من او را دست گرفته به بهشت درآورم.

ای پسر عبّاس! هرکس ایشان را انکار، یا یکی از آنان را ردّ کند، چنان باشد که مرا انکار کرده و ردّ نموده و هرکس مرا انکار نماید یا ردّ کند، چنان باشد که خدا را انکار نموده و ردّ کرده.

ای پسر عبّاس! زود باشد که مردمان به چپ و راست میل نمایند و هرگاه چنان باشد، تو علی و حزب او را متابعت نمای. به درستی که علی با حقّ و حقّ با علی است و از هم جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر، بر من وارد گردند.

ای پسر عبّاس! دوستی علی، دوستی من و دوستی من، دوستی خداست و جنگ کردن با ایشان، جنگ کردن با من و جنگ کردن با من، جنگ کردن با خداست و آشتی کردن با ایشان، آشتی کردن با من و آشتی کردن با من، آشتی کردن با خدا است. بعد از آن

ص: 368

پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله این آیه را تلاوت فرمود: یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (1).(2)

[روایت ثابت از امام صادق (علیه السلام)] 9 مسکة

خبر بیستم: هم چنین از حسن بن محبوب، از مالک بن عطیّه، از ثابت بن دینار، از ابی جعفر علیه السّلام روایت کرده، حسین بن علی بن ابی طالب علیهما السّلام، یک شب پیش از آن که شهید شود، به اصحاب خود، روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به من گفت: ای فرزند من! زود باشد که تو را به سوی عراق برسانند و تو را به زمینی فرود آورد که آن را عمورا و کربلا گویند و تو در آن زمین شهید شوی و جماعتی با تو شهید شوند.

به تحقیق نزدیک شده آن عهدی که رسول خدا با من کرده بود و من فردا به سوی آن حضرت روانه ام، هرکس از شما برگشتن را دوست دارد، باید در همین شب برگردد که من او را اذن برگشتن دادم و او از من به حلّ است. آن جناب در این باب تأکید و مبالغه تمام نمود و ایشان راضی به برگشتن نشدند و گفتند: به خدا قسم! تو را وانمی گذاریم و هرگز از تو جدا نمی شویم تا آن که به جایی که وارد می شوی، ما نیز وارد شویم.

آن حضرت چون این عزیمت را از ایشان دید، فرمود: شما را به بهشت بشارت باد! به خدا قسم! بعد از آن چه بر ما وارد شود، آن قدر درنگ خواهیم نمود که خدای تعالی خواسته باشد. پس خدای تعالی ما و شما را بیرون خواهد آورد در آن هنگام که قائم ما ظاهر شود. پس از ظالمان انتقام خواهد کشید و ما و شما ایشان را در زنجیرها و غل ها گرفتار انواع عذاب و نکال مشاهده خواهیم کرد.

به آن حضرت گفتند: ای فرزند رسول خدا قائم شما کیست؟!

ص: 369


1- سوره توبه، آیه 32.
2- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، صص 101- 100، حدیث هیجدهم.

فرمود: فرزند هفتمین از اولاد فرزند من محمد بن علی باقر است، او حجّت بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر(1) بن محمد بن علی فرزند من است، او آن کسی است که مدّتی دراز غایب خواهد شد و بعد از آن، ظاهر خواهد شد و زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد، چنان که از جور و ظلم پر شده باشد.(2)

[روایت صفوان بن یحیی]

خبر بیست و یکم: نیز از صفوان بن یحیی رضی اللّه عنه از ابراهیم بن ابی زیاد از ابی حمزه ثمالی از ابی خالد کابلی روایت کرده، گفت: بر سید خود، علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب داخل شدم و گفتم: ای فرزند رسول خدا! مرا از آن کسانی خبر ده که خدای تعالی، اطاعت و مودّت ایشان را فرض و اقتدا کردن به ایشان را، بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر بندگان خود واجب کرده.

حضرت فرمود: ای کابلی! به درستی که اولی الأمری که خدای تعالی ایشان را امامان مردم قرار داده و فرمان برداری ایشان را بر مردم واجب فرموده، امیر المؤمنین علیه السّلام، آن گاه عمّ من، حسن، پس از آن، امر امامت به ما و آن جناب منتهی شده.

گفتم: ای سید من! برای ما از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده اند که زمین از حجّتی که خدای را بر بندگانش باشد، خالی نمی ماند. پس حجّت و امام بعد از تو کیست؟

فرمود: پسرم محمد که نامش در صحف اولی باقر است. علم را خواهد شکافت شکافتنی، او حجّت و امام بعد از من است و بعد از محمد، پسرش جعفر که نامش نزد اهل آسمان صادق است.

گفتم: ای سید من! چگونه است که نام او صادق شده و حال آن که همه

ص: 370


1- بن جعفر در نسخه افتاده بود.
2- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، صص 106- 105، حدیث نوزدهم.

شماها صادقید؟

فرمود: پدرم از پدرش مرا حدیث کرد که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: چون فرزندم جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام متولّد گردد، او را صادق نام کنید که پسر پنجمین از فرزندان او که نامش جعفر باشد، از روی تجرّی و دلیری بر خداوند و دروغ بستن بر او دعوای امامت خواهد کرد؛ پس او نزد خدای تعالی جعفر کذّاب است که افترازننده بر خدای تعالی و دعوی کننده چیزی است که اهل آن نیست و مخالف پدر خود و حسد دارنده بر برادر خود است، او کسی است که کشف سرّ خداوند عزّ و جلّ را نزد غیبت ولیّ خداوند قصد خواهد کرد.

آن گاه آن حضرت سخت گریست و فرمود: گویا جعفر کذّاب را می بینم که طاغیه زمان خود را به تفتیش امر ولیّ اللّه واداشته و در حفظ خدا پنهان شده و موکّل گردانیدن به حرم پدر آن حضرت، از روی جهلی که به رتبه ولیّ خداوند و حرص به قتل او دارد؛ اگر بر او ظفر بیابد و طمعی به میراث برادر خود دارد که آن میراث را به غیر حقّ بگیرد.

ابو خالد گفت؛ گفتم: ای فرزند رسول خدا! این امور، واقع شدنی است؟

فرمود: بلی! به پروردگارم سوگند! به درستی که این امور، نزد ما در کتابی نوشته شده که در آن کتاب، ذکر محنت هایی است که بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر ما جاری می شود.

ابو خالد گفت؛ گفتم: ای فرزند رسول خدا! بعد از آن چه خواهد شد؟

فرمود: بعد از آن، پنهان بودن به ولیّ خدا امتداد خواهد یافت که دوازدهمین از اوصیای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و دوازدهمین از امامانی است که بعد از رسول خدایند صلّی اللّه علیه و آله.

ای ابو خالد! به درستی که اهل زمان غیبت او که قایل به امامتش و منتظر ظهورش هستند، از اهل هرزمانی اند، زیرا خدای تعالی از عقول و افهام و معرفت چیزی به ایشان عطا کرده که غیبت گردیده نزد ایشان به منزله مشاهده است و خدای تعالی ایشان را در آن زمان، به منزله جهادکنندگان به شمشیر در پیش روی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص: 371

گردانیده. ایشان مخلصان از روی حق و شیعیان از روی صدق و داعیان به سوی دین خداوند عزّ و جلّ در نهانی و آشکاراند و فرمود: انتظار فرج از بهترین فرج هاست.(1)

[روایت علقمة بن محمد] 10 مسکة

خبر بیست و دوّم: نیز از علی بن الحکم رضی اللّه عنه از سیف بن عمیره از علقمة بن محمد حضرمی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده، فرمود: ائمّه دوازده اند.

گفتم: ای فرزند رسول خدا! نام های ایشان را برایم ذکر کن که پدر و مادرم فدای تو باد!

فرمود: از گذشتگان علی بن ابی طالب، حسن، حسین، علی بن الحسین و محمد بن علی- صلوات اللّه علیهم- و بعد از او، من.

گفتم: و بعد از تو ای فرزند رسول خدا!

فرمود: من به فرزندم موسی وصیّت کردم و او بعد از من امام است.

گفتم: امام بعد از موسی کیست؟

فرمود: پسرش علی که او را رضا گویند. در زمین غربت از خراسان دفن می شود، بعد از او پسرش محمد، پس از او پسرش علی، بعد از او پسرش حسن، سپس پسر او مهدی- صلوات اللّه علیهم- و چون او خروج نماید، سی صد و سیزده تن به عدد مردان بدر نزد او جمع شوند و چون زمان خروجش فرارسد، او را شمشیری در غلاف است، از غلاف بیرون آید، پس او را ندا کند: ای ولیّ خدا برخیز و دشمنان خدا را بکش!(2)

[روایت حضرت عبد العظیم]

خبر بیست و سوّم: هم چنین از سهل بن زیاد آدمی از عبد العظیم بن عبد اللّه حسنی

ص: 372


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، صص 110- 109، حدیث بیستم.
2- همان، ص 119، حدیث بیست و سوم.

روایت کرده، گفت: بر سید خود، علی بن محمد؛ یعنی امام علی النّقی علیهما السّلام داخل شدم، چون نظر حضرت بر من افتاد، فرمود: مرحبا به تو ای ابو القاسم! حقّا که تو دوست مایی.

گفتم: یا بن رسول اللّه! اراده دارم معالم دین خود را به تو عرض کنم؛ اگر مرضی و پسندیده تو باشد بر آن ثابت باشم تا آن که با خدای خود ملاقات کنم.

آن حضرت فرمود: یا ابا القاسم! آن چه داری بیار!

گفتم؛ می گویم: خدای تبارک و تعالی یکی است و او را مثل و مانند نیست، خارج از دو حدّ است که آن حدّ ابطال و دیگری حدّ تشبیه است، او سبحانه تعالی جسم نیست، صورت و عرض و جوهر هم نیست، بلکه او جلّ جلاله جسم دهنده جسم ها، صورت بخشنده صورت ها و آفریننده اعراض و جواهر است، پروردگار هرچیز و مالک و جاعل و محدّث آن چیز است.

می گویم: محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنده و رسول او و خاتم پیغمبران است و تا روز قیامت پیغمبری بعد از او نیست و می گویم: شریعت او ختم کننده شریعت هاست و تا روز قیامت، بعد از آن شریعت، شریعتی نیست.

می گویم: امام و خلیفه و ولیّ امر بعد از او امیر المؤمنین، علی بن ابی طالب است و بعد از او، فرزندش حسن و پس از او حسین، آن گاه علی بن الحسین، پس محمد بن علی، سپس جعفر بن محمد، آن گاه موسی بن جعفر، پس علی بن موسی، سپس محمد بن علی و تو ای مولای من!

امام علیه السّلام فرمود: بعد از من امام و خلیفه و ولیّ امر، فرزند من حسن است. پس عقیده مردمان درباره خلف بعد از او چگونه است؟

گفتم: ای مولای من، آن بر چه وجه است؟

فرمود: از آن جهت که شخص او را نبینند و بر زبان آوردن نام او حلال نباشد، تا آن که خروج کند و زمین را از عدل و داد پر گرداند، آن چنان که از جور و ظلم پر شده باشد.

ص: 373

عبد العظیم- سلام اللّه علیه- گفت؛ پس گفتم: اقرار کردم؛ یعنی به امامت امام حسن و خلف نیز، قایل شدم و می گویم: دوست این امامان، دوست خدا و دشمن ایشان، دشمن خداست، طاعت ایشان؛ یعنی فرمان برداری نمودن ایشان، اطاعت و فرمانبرداری خدا و معصیّت ایشان؛ یعنی نافرمانی نمودن ایشان، معصیّت و نافرمانی خداست.

می گویم: معراج، حقّ و پرسش در قبر، حقّ است، بهشت حق و دوزخ حقّ است، صراط حق و میزان حقّ است، قیامت حق و آینده حق است، شکّی در آن نیست.

خدای تعالی هرکسی را که در قبرهاست، خواهد برانگیخت و می گویم: فرایض واجبه، بعد از ولایت و دوستی خدا و رسول و ائمّه، نماز، زکات، روزه، حجّ، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است.

پس امام علیه السّلام فرمود: ای ابو القاسم! به خدا قسم این اعتقاد که تو داری و عرض کردی، دین خداست. آن دینی که برای بندگان خود پسندیده است، پس بر آن ثابت باش، که خدای تعالی تو را به قول ثابت در حیات دنیا و در آخرت ثابت بدارد.(1)

[حدیث محمد بن جبار] 11 مسکة

خبر بیست و چهارم؛ نیز از محمد بن عبد الجبّار روایت کرده، گفت؛ به خواجه و مولای خود حسن بن علی علیهما السّلام گفتم: ای فرزند رسول خدا! خداوند مرا فدای تو گرداند! دوست دارم بدانم بعد از تو امام و حجّت خدا، بر بندگان کیست؟

آن حضرت فرمود: امام و حجّت بعد از من، پسر من است که هم نام و هم کنیه رسول خدا است؛ او که خاتم حجّت های خدا و آخرین خلفای او است.

گفتم: او از کیست؛ یعنی آن امام که پسر تو است از که به وجود خواهد آمد؟

فرمود: از دختر پسر قیصر، پادشاه روم. بدان و آگاه باش! زود باشد که او متولّد

ص: 374


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، صص 130- 129، حدیث بیست و هفتم.

گردد، پس از مردمان غایب شود غایب شدنی دراز، بعد از آن ظاهر شود و دجّال را بکشد. سپس زمین را از عدل و داد پر کند، هم چنان که از جور و ظلم پر شده باشد.

برای احدی حلال نیست پیش از خروجش، او را به نام و کنیه ذکر کند.

آن گاه فرمود: صلوات خدا بر او باد!(1)

[روایات دیگر]

خبر بیست و پنجم: ایضا از احمد بن اسحاق بن عبد اللّه الاشعری روایت کرده، گفت: از امام حسن عسکری علیه السّلام شنیدم، می گفت:

حمد و سپاس خداوندی که مرا از دنیا بیرون نبرد تا خلف را به من نمود که بعد از من و شبیه ترین مردمان به حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از روی خلق و خلق است.

خداوند در زمان غایب بودنش او را محافظت خواهد نمود و بعد از آن او را ظاهر خواهد گردانید. پس زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد، هم چنان که از ظلم و جور پر شده باشد.(2)

خبر بیست و ششم: نیز از محمد بن علی بن حمزة بن الحسین بن عبید اللّه بن العبّاس بن علی بن ابی طالب علیه السّلام روایت کرده، گفت: از امام حسن عسکری علیه السّلام شنیدم، می گفت: ولیّ و حجّت خدا بر بندگان و خلیفه بعد از من، در شب نیمه ماه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج، هنگام طلوع فجر ختنه کرده متولّد شد. اوّل کسی که او را شست، رضوان، خازن بهشت، با جمعی از ملایکه مقرّبین بود که او را به آب کوثر و سلسبیل شستند. بعد از آن عمّه من حکیمه خاتون، دختر امام محمد بن علی رضا علیهما السّلام او را شست.

پس، از محمد بن علی که راوی این حدیث است، از مادر حضرت صاحب الامر علیه السّلام پرسیدند، گفت: مادرش ملیکه بود که بعضی روزها او را سوسن و بعضی از ایّام،

ص: 375


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، ص 133، حدیث بیست و هشتم.
2- همان، ص 143، حدیث بیست و نهم.

ریحانه می گفتند، صیقل و نرجس نیز از نام های او بود.(1)

خبر بیست و هفتم: هم چنین از ابراهیم بن محمد بن فارس النیشابوری روایت کرده، گفت: چون عمرو بن عوف والی، به کشتن من همّت کرد و- او مردی بود که به قتل شیعیان میل تمام داشت- من خبر یافتم، خوفی عظیم بر من غالب شد، اهل و عیال و دوستان خود را وداع کردم و به خانه امام حسن عسکری علیه السّلام روی آوردم تا آن حضرت را نیز وداع کنم و اراده گریختن داشتم.

چون به آن خانه درآمدم، پسری دیدم که پهلوی آن حضرت نشسته و رویش چون ماه شب چهارده بود. از نور و ضیای او به مرتبه ای حیران شدم که نزدیک بود آن چه در خاطر داشتم، فراموش کنم. به من گفت: ابراهیم! حاجت گریختن نیست. زود باشد که خدای تعالی شرّ او را از تو کفایت کند، حیرتم زیادتر شد. به امام حسن علیه السّلام گفتم:

فدایت گردم! این پسر کیست که مرا از ما فی الضّمیر من خبر داد؟

آن حضرت فرمود: او فرزند من و خلیفه بعد از من است. او آن کسی است که غایب شود غایب شدنی دراز و بعد از پر شدن زمین از ظلم و جور ظاهر شود و زمین را از عدل و داد پر کند.

پس از آن حضرت، از نام او پرسیدم، فرمود: هم نام و هم کنیه پیغمبر است و حلال نیست کسی او را به نام یا کنیه ذکر کند، تا زمانی که خداوند تعالی دولت و سلطنت او را ظاهر سازد.

ای ابراهیم! آن چه امروز از ما دیدی و شنیدی پنهان دار الّا از اهلش. سپس بر ایشان و آبای کرام شان صلوات فرستادم و بیرون آمدم، در حالی که به فضل خدای تعالی مستظهر بودم و بر آن چه از حضرت صاحب الزّمان- صلوات اللّه علیه- شنیدم مرا وثوق و اعتماد بود. عمّ من، علی بن فارس بشارت داد که معتمد، خلیفه عبّاسی، برادر خود ابو احمد را فرستاد و او را به قتل عمرو بن عوف امر کرد. پس

ص: 376


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، ص 147، حدیث سی ام.

ابو احمد او را گرفت و بند از بندش جدا کرد.(1)

[روایت حضرت عسکری (علیه السلام)] 12 مسکة

خبر بیست و هشتم: نیز از ابو محمد عبد اللّه بن حسین بن سعد کاتب روایت کرده، گفت: حضرت عسکری علیه السّلام فرمود: بنی امیّه و بنی عبّاس، شمشیرهای خود را به دو سبب بر ما گذاشتند؛ یکی آن که می دانستند، در خلافت حقّی برای ایشان نیست و می ترسیدند از آن که ما دعوای خلافت کنیم و خلافت در جای خود قرار گیرد. دوّم آن که از اخبار متواتر واقف شده بودند زوال ملک جبّاران و ظالمان، در دست قائم ما خواهد بود و شکّ نداشتند در آن که ایشان از جابران و ظالمان اند.

بنابراین در کشتن اهل بیت رسول خدا و نیست و نابود کردن نسل آن حضرت کوشش کردند، از روی طمعی که برای ایشان در وصول به منع تولّد حضرت قائم علیه السّلام با کشتن آن حضرت بود؛ یعنی در کشتن اهل بیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مبالغه می نمودند؛ به امید آن که شاید آن حضرت به وجود نیاید یا اگر به وجود آمده باشد، کشته شود تا ملک و پادشاهی از دست ایشان در نرود. لذا خداوند ابا نموده که امر آن حضرت را برای یکی از ظالمان کشف نماید، الّا آن که نور خود را تمام می گرداند، اگر چه مشرکان خوش نمی دارند.(2)

[روایت عبد اللّه بن سنان]

خبر بیست و نهم: ایضا از فضالة بن ایّوب از عبد اللّه بن سنان روایت کرد، گفت:

پدرم از حضرت ابی عبد اللّه جعفر الصادق علیه السّلام، از سلطان عادل سؤال کرد. آن حضرت فرمود:

ص: 377


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، صص 161- 160، حدیث سی و دوم.
2- همان، ص 179، حدیث سی و چهارم.

او کسی است که خدای تعالی اطاعت و فرمان برداری او را بعد از انبیا و مرسلین بر جمیع آدمیان و جنّیان فرض گردانیده و او سلطانی بعد از سلطانی است، تا آن که به سلطان دوازدهم منتهی می شود. پس مردی از اصحاب آن حضرت گفت: ای فرزند رسول خدا! برای ما صفت کن که ایشان کیستند؟

آن سرور فرمود: ایشان آن کسان اند که خدای تعالی درباره ایشان فرموده:

أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (1) و آن کسان اند که خاتم ایشان، آن کسی است که عیسی علیه السّلام در زمان دولت او از آسمان فرود خواهد آمد و در خلف او نماز خواهد گزارد. او آن کسی است که دجّال را خواهد کشت و خدای تعالی مشارق و مغارب زمین را به دست او مفتوح خواهد ساخت و پادشاهی و سلطنت او تا روز قیامت خواهد کشید.(2)

مناسب است در این جا حدیثی ذکر شود که شیخ مذکور از محمد بن ابی عمیر و صفوان بن یحیی هردو از جمیل بن درّاج از حضرت صادق علیه السّلام از پدران خود از امیر المؤمنین که آن حضرت فرمود: اسلام و سلطان عادل دو برادر توأم اند. شایسته نیست یکی از آن دو، مگر با رفیق و صاحبش. اسلام اساس و سلطان عادل، پاسبان و نگاه دارنده آن اساس است. آن چه آن را اساس نیست، منهدم و آن چه آن را پاسبان نیست، نابود و ناچیز است.

پس از این جهت که چون قائم ما رحلت خواهد کرد، اثری از اسلام باقی نخواهد ماند و چون اثری از اسلام نماند، اثری از دنیا باقی نخواهد ماند.(3)

[روایت زراره]

خبر سی ام: نیز از محمد بن ابی عمیر رضی اللّه عنه از عمرو بن اذینه از زراره از

ص: 378


1- سوره نساء، آیه 59.
2- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، ص 292، حدیث سی و نهم.
3- همان، ص 293، حدیث سی و نهم.

ابی جعفر علیه السّلام روایت کرده، فرمود: به درستی که خدای تعالی چهارده نور آفرید، پیش از آن که به چهارده هزار سال چیزهای دیگر را بیافریند و آن چهارده نور، ارواح ماست.

کسی به آن حضرت عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! آن چهارده نور کیستند؟

فرمود: محمد است و علی، فاطمه، حسن، حسین و امامان از فرزندان حسین- صلوات اللّه علیهم- که آخر ایشان، حضرت قائم (عج) است. آن که بعد از غایب شدنی طولانی قیام خواهد نمود، دجّال را خواهد کشت و زمین را از هرجور و ظلمی پاک خواهد کرد.(1)

[روایت سلمان فارسی] 13 مسکة

خبر سی و یکم: نیز از حسن بن علی بن فضّال و ابن ابی نجران از حمّاد بن عیسی از عبد اللّه بن مسکان از ابان بن تغلب از سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی روایت کرده، گفت: پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: ای مردمان آ گفتند: بشارت بده!

آن حضرت فرمود: بدانید که خدای تعالی در میان امّت من پادشاه عادل و امام قاسطی را خواهد برانگیخت که زمین را از عدل و داد پر کند، آن چنان که از جور و ظلم پر شده باشد، او نهمین از اولاد فرزند من حسین است، اسم او، اسم من و کنیّه او، کنیّه من است. بدانید و آگاه باشید که در زندگانی بعد از او خیر و خوشی نیست و انتهای دولت او نخواهد بود الّا پیش از قیامت به چهل روز.(2)

ص: 379


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، ص 297، حدیث سی و نهم.
2- ر. ک: همان، ص 307، حدیث چهلم.

[روایت کفایة المهتدی]

خبر سی و دوم: در کفایة المهتدی (1) در احوال مهدی علیه السّلام از کتاب غیبت حسن بن حمزه علوی طبری نقل کرده، او فرمود: شیخ ابو علی محمد بن همام رضی اللّه عنه در کتاب نوادر الانوار خود گفته: محمد بن عثمان بن سعید زیّات رضی اللّه عنه ما را خبر داد، گفت: شنیدم پدرم می گفت: از حضرت ابو محمد؛ یعنی امام حسن عسکری علیه السّلام از معنی حدیثی پرسیدند که از آبای گرامی آن حضرت روایت کردند که ایشان فرمودند: زمین خالی نمی ماند از حجّتی که برای خدای را تا به روز قیامت بر خلق باشد، به درستی که هرکس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مردن جاهلیّت مرده است.

آن حضرت فرمود: این حقّ است، هم چنان که روز حق است؛ یعنی چنان که روز ظاهر و روشن است، این حدیث نیز مبیّن و مبرهن است.

گفتند: ای فرزند رسول خدا! حجّت و امام بعد از تو کیست؟

فرمود: فرزند من بعد از من، امام و حجّت است، هرکس بمیرد و او را نشناخته باشد، به مردن جاهلیّت مرده است؛ یعنی حکم آن ها را دارد که زمان اسلام را درنیافته و کافر مرده. آگاه باش که برای او غایب شدنی خواهد بود که جاهلان در آن حیران خواهند شد و مبطلان در آن هلاک خواهند شد و وقت قراردهندگان در آن زمان دروغ خواهند گفت.

بعد از آن خروج خواهد نمود، گویا به علم هایی نظر می کنم که می درخشد و بالای سر او در نجف کوفه حرکت می کند.

شیخ ابو علی مذکور از اعیان علمای ما و این کتاب به کتاب انوار معروف است و غالب محدّثین از آن نقل می کنند و شیخ شهید اوّل، مکرّر در مجامیع خود از آن نقل می کند و محمد بن عثمان و پدرش از وکلای معروفین اند.

ص: 380


1- کفایة المهتدی،[ گزیده]، ص 36، ذیل حدیث دوم.

[روایات دیگر]

خبر سی و سوّم: علی بن حسین مسعودی در اثبات الوصیّه (1) از سعد بن عبد اللّه از هارون بن مسلم از مسعده به اسناد خود از حضرت کاظم علیه السّلام روایت کرده، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

به درستی که خداوند عزّ و جلّ از روزها، روز جمعه، از شب ها شب قدر و از ماه ها، ماه رمضان را برگزید و مرا از رسولان، علی را از من، حسن و حسین را از علی و نه تن را از ایشان برگزید که نهمین ایشان، قائم ایشان است، او ظاهر و باطن ایشان است.

خبر سی و چهارم؛ نیز از حمیری به اسناد خود از ابن ابی عمیر از سعید بن غزوان از ابی بصیر از ابی جعفر باقر علیه السّلام روایت کرده، فرمود: ما بعد از حسین علیه السّلام نه تن اند که نهم آنان، قائم و افضل ایشان است.

خبر سی و پنجم؛ هم چنین از حمیری از امیّة بن قیسی از هیثم تمیمی روایت کرده، گفت؛ ابا عبد اللّه علیه السّلام فرمود: هرگاه سه اسم محمد و علی و حسن پی درپی شد، چهارم ایشان، قائم ایشان است.

[روایت امام باقر از جابر] 14 مسکة

خبر سی و ششم؛ نیز به سند مذکور از ابی السفایح از جابر جعفی از ابی جعفر باقر علیه السّلام از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده، گفت: روزی بر حضرت فاطمه، دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داخل شدم، در حالی که لوحی پیش روی او بود که نزدیک بود روشنایی آن، دیده ها را خیره کند. سه اسم در ظاهر آن و سه اسم در باطن آن بود، سه اسم در یک طرف و سه اسم در طرف دیگر که از ظاهر او دیده می شد آن چه در باطن او بود و از باطن او دیده می شد آن چه در ظاهر او بود. پس نام ها را شمردم، دیدم

ص: 381


1- اثبات الوصیه للامام علی بن ابی طالب

دوازده اسم است.

گفتم: این ها کیستند؟

فرمود: این نام های اوصیا از فرزندان من است که آخر ایشان، قائم است.

جابر گفت: در آن، محمد را در سه موضع و علی را در سه موضع دیدم.

[روایت ابن غزوان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]

خبر سی و هفتم؛ هم چنین از حمیری از احمد بن هلال از محمد بن ابی عمیر از سعید بن غزوان از ابی بصیر از ابی عبد اللّه علیه السّلام روایت کرده، گفت، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

خداوند از روزها، روز جمعه، از ماه ها، ماه رمضان و از شب ها، شب قدر را اختیار کرد و از مردم، پیغمبران و از پیغمبران، رسولان و از رسولان مرا اختیار کرد، از من، علی و از علی علیه السّلام، حسن و حسین و از حسین اوصیا را اختیار فرمود که از تنزیل، تحریف غالین و انتحال مبطلین و اقاویل جاهلین را نابود می کنند، نهم ایشان، باطن ایشان است، او ظاهر و قائم ایشان است.

[روایات دیگر]

خبر سی و هشتم؛ نیز گفته: حمیری از محمد بن عیسی از نضر بن سوید از یحیی حلبی از علی بن ابی حمزه مرا خبر داد، گفت: با ابو بصیر بودم و آزاد کرده ای از حضرت ابی جعفر علیه السّلام با ما بود. پس ما را حدیث کرد که او از آن جناب شنید که فرمود: از ما دوازده محدّث است و قائم هفتم، بعد از من می باشد.

ابو بصیر برخاست، نزد او آمد و گفت: شهادت می دهم که از ابو جعفر علیه السّلام شنیدم که این سخن را از چهل سال پیش ذکر می کرد.

خبر سی و نهم؛ ایضا از حمیری از محمد بن خالد کوفی از منذر بن محمد بن قابوس از نظر بن سندی از ابی داود از ثعلبه از ابی مالک جهنی از حارث بن مغیره از اصبغ بن

ص: 382

نباته روایت کرده، گفت: نزد امیر المؤمنین علیه السّلام رفتم، پس آن جناب را یافتم که در زمین نشان می گذارد؛ یعنی چون انسان متفکّر که با چوب یا دست، بر روی زمین خطّی می کشد، گفتم: یا امیر المؤمنین! چه شده شما را متفکّر بینم که در زمین نشان می گذاری؟ آیا میلی به دنیا کردی؟

فرمود: نه، و اللّه! هرگز رغبتی به آن نکردم، لکن در مولودی فکر می کردم که از پشت یازدهم من، از فرزند من می شود. او مهدی است که زمین را از عدل و داد پر می کند، چنان چه از جور و ظلم پر شده. برای او غیبتی است و در امر او حیرتی است که گروهی در آن گمراه می شوند و دیگران، در آن هدایت می یابند.

خبر چهلم؛ نیز از سعد بن عبد اللّه از حسن بن عیسی از محمد بن علی از علی بن جعفر از حضرت کاظم علیه السّلام روایت کرده؛ فرمود:

چون پنجمین، از فرزند هفتمین مفقود شود، خدا را، در دین های خود حذر کنید که احدی شما را از آن زایل نکند، به درستی که برای صاحب این امر از غیبتی لابدّ است، تا این که از او برگردد کسی که به او؛ یعنی به امامت او قایل است؛ جز این نیست که او محنتی از جانب خدای تعالی است که به او خلق خود را امتحان کرده.

گفتم: ای سید من! پنجمین از فرزند هفتمین کیست؟

فرمود: عقل های شما صغیرتر از این؛ یعنی از شناختن او است لکن اگر زنده بمانید، زود است که او را درک کنید. به این عدد میمون کلام را ختم کنیم، انتهی الخبر بتوفیقه تعالی.

ص: 383

ص: 384

عبقریّه دهم [معجزات]

اشاره

در بیان بعضی از معجزات و برخی از کرامات حضرت بقیّة اللّه- عجل اللّه فرجه الشریف- است، علاوه بر آن چه که در مطاوی این کتاب، عموما و در بساط چهارم آن، خصوصا ذکر شده است.

این ناچیز چنین مناسب دیدم که من باب مقدّمه، از هریک از آبای معصومین آن بزرگوار، چند معجزه شفاء لقلوب المؤمنین و غیظا لقلوب المنافقین در چند مسکه ایراد کنم، سپس با ذکر بعضی از معجزات آن سرور، این عبقریّه را خاتمه دهم. بنابراین می گوییم:

[معجزه ردّ الشمس برای امیر المؤمنین (علیه السلام)] 1 مسکة

اشاره

یکی از معجزات قاهره و کرامات باهره حضرت مولی الموالی، العلیّ العالی، ردّ شمس و برگشتن آفتاب برای آن بزرگوار است که مؤالف و مخالف آن را در کتب خود ذکر نموده اند. در این مقام و مضمار، زیاده از سی حدیث و خبر وارد گردیده؛ از جمله شیخ مفید در امالی (1) به سند خود از فاطمه بنت علی بن ابی طالب و اسماء بنت عمیس روایت کرده که اسماء گفت:

روزی، بر رسول خدا وحی نازل شد و به خواب وحی رفت. علی علیه السّلام جامه خود را روی او افکنده، او را پوشاند تا آن که آفتاب غروب کرد، چون بیدار شد، فرمود: یا علی!

ص: 385


1- الامالی، ص 94.

نماز عصر به جای آورده ای؟

عرض کرد: نه، یا رسول اللّه! به تو مشغول بوده، از نماز بازماندم.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرض کرد: اللّهمّ اردد الشّمس إلی علیّ بن ابیطالب، چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دعا کرد، آفتاب برگشت تا آن که حجره من و نصف مسجد را گرفت.

ردّ شمس برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در این واقعه در حجره طاهره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده؛ چنان که ظاهر روایت چنین است:

سر مبارک خود را در دامن من گذارد، راه نفس او تنگ شده، چنان که سینه مبارکش صدا درمی داد. هنگام نماز فرارسید و من مکروه داشتم سر مبارکش را از روی زانوی خود حرکت دهم و او رنج کشد. خود را نگاه داشتم تا آن که وقت نماز عصر گذشت و نماز از من فوت شد. چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیدار شد، فرمود: یا علی! نماز گزاردی؟

عرض کردم: نه!

فرمود: چرا؟

عرض کردم: مکروه داشتم تو را آزار دهم. پس آن حضرت برخاست، رو به قبله ایستاد، هر دو دستش را بلند کرد و گفت: خداوندا! آفتاب را به جای عصر برگردان تا علی نماز گزارد. آفتاب برگشت تا به جای عصر رسید و علی نماز عصر گزارد. سپس آفتاب فرورفت؛ مانند فرورفتن ستاره که از جای خود کنده شود و به جهت دیگر فرو رود.

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب (1) به چند سند از امّ سلمه، اسماء بنت عمیس، جابر انصاری، ابو ذر، ابن عبّاس، ابو سعید خدری، ابو هریره و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده؛ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به کراع الغیم نماز به جای آورد و چون سلام نماز را داد، وحی بر او نازل شد، ناگاه علی علیه السّلام بیامد و رسول خدا را بدان حالت دید. آن حضرت را بر سینه گرفت و بدان حالت بود تا آفتاب غروب کرد و پیوسته قرآن بر آن حضرت

ص: 386


1- مناقب آل ابی طالب، ج 2، صص 145- 144.

نازل می شد، چون وحی تمام شد، فرمود: یا علی! نماز گزارده ای؟

عرض کرد: نه!

فرمود: دعا کن خدای تعالی آفتاب را برایت برگرداند. علی دعا کرد و آفتاب برگشت.

نیز ابن شهر آشوب به سند خود از اسماء بنت عمیس روایت کرده، که اسماء گفت:

به خدا قسم! وقت غروب آفتاب، آوازی شنیدم؛ مانند آواز ارّه ای که در چوب کشند و این قضیّه به ظهیاء در غزوه خیبر واقع شد.

هم چنین مروی است حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام صبر نموده، نماز را به ایما و اشاره و رکوع و سجود آن را نشسته به جای آورد، چون وحی منجلی شد و آفتاب برگردید، نماز را اعاده فرمود.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به حسان بن ثابت امر کرد این قضیّه را به نظم درآورد، حسان این قضیّه را به نظم درآورد، این چند بیت را انشا نموده، عرض کرد:

«لا یقبل التّوبة من تائب***الّا بحبّ ابن ابی طالب

اخی رسول اللّه بل صهره***و الصّهر لا یعدل بالصّاحب

یا قوم! من مثل علیّ و قد***ردّت علیه الشّمس من غائب»

سید مرتضی- علیه الرّحمة- به سند خود از حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام روایت کرده که چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از جنگ نهروان مراجعت نمود، به مسجد براثا نزول اجلال فرمود که محلّه ای قدیمی در جانب بغداد است و نماز ظهر را در آن جا به جای آورد، از آن جا کوچ کرده، داخل زمین بابل شدند، هنگام نماز عصر رسید، مردم عرض کردند: یا امیر المؤمنین! وقت نماز عصر رسید.

فرمود: این زمین بدی است و چندین مرتبه اهل خود را فروبرده.

به روایت صدوق- علیه الرّحمة- حضرت فرمود: این سرزمین، ملعون است. زیرا سه مرتبه در این موضع عذاب نازل شد و یک نوبت دیگر هم، عذابی در این موضع نازل خواهد شد، این اوّل زمینی است که در آن، بت پرستیده شده و برای پیغمبر و وصیّ

ص: 387

پیغمبر جایز نیست در این سرزمین نماز گزارند، هرکس از شما خواهد نماز گزارد.

بعضی از مردم خود را به کناره راه کشیده، مشغول نماز شدند و منافقین بعضی حرف ها می زدند، آن حضرت بر استر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سوار شده، از آن سرزمین گذشت.

جویریّة بن مسهر عبیدی گوید: من با دویست سوار، عقب آن حضرت برفتیم و گفتم: به خدا سوگند! نماز نمی گزارم تا او نماز گزارد، تا آن که آفتاب، میل به غروب کرد، غایب شد و افق سرخ گردید. پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ملتفت من شد.

به روایت صدوق، جویریّه گفت: در دل من شکّ عارض شد. پس حضرت امیر علیه السّلام به جانب من ملتفت شد و فرمود: ای جویریّه! شکّ کردی؟

عرض کردم: بلی، یا امیر المؤمنین! سپس آن حضرت کناری فرود آمده، وضویی تازه کرد. بعد از آن به کلامی تکلّم فرمود که من نفهمیدم. دیدم آفتاب صدای عظیمی کرد، برگشت و به موضع نماز عصر ایستاد. حضرت برخاست، تکبیر گفت و نماز عصر به جای آورد، ما نیز با او نماز گزاردیم. چون نماز تمام شد، دیدم آفتاب، مانند چراغی که در طشت بگذارند، فرورفت و ستاره ها نمایان شد. در آن وقت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به جانب من رو کرد و فرمود: ای ضعیف الیقین! اذان نماز شام بگو.

مروی است چون جویریّه این معجزه را مشاهده کرد، گفت: به خدای کعبه قسم! این مرد، وصیّ پیغمبر است و به تحقیق کسی که مخالفت او نمود، هلاک شد و کافر و گمراه گردید.(1)

به روایت شیخ طوسی- علیه الرحمه- در کتاب اعلام الوری (2) و شیخ مفید- اعلی اللّه مقامه- در کتاب ارشاد(3) روایت کرده اند که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام اراده عبور از فرات نمود. اوّل، خود با فوجی از اصحاب عبور فرمود و نماز عصر را در وقت خود به جماعت ادا کرد.

ص: 388


1- من لا یحضره الفقیه، ج 1، صص 204- 203؛ الفضائل، صص 69- 68.
2- اعلام الوری، صص 179- 178.
3- الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج 1، صص 347- 346.

بسیاری از مردم مشغول گذرانیدن چهارپایان و احمال و اثقال بودند تا آفتاب غروب کرد و نماز عصر از ایشان فوت شد، چون از کارهای خود فارغ شدند با یکدیگر نشسته، از نماز خود یاد آوردند، این سخن به سمع مبارک حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رسید. از پروردگار منّان، ردّ شمس را برای ایشان طلبید که نماز خود را در وقتش گذارند و دست از این گفتگو بردارند.

حق تعالی مسؤول آن حضرت را اجابت فرموده، آفتاب را به جای عصر برگردانید تا آن که بر بالای کوهی که وقت نماز عصر بود، برآمد و چون سلام نماز دادند، همان لحظه، آفتاب سر به مغرب کشید و آوازهای عجیب و غریب از آن به گوش مردم رسید که بترسیدند و صدا به تسبیح، تهلیل، استغفار و حمد خدا به نعمت هایی که آشکار گردانید، در میان ایشان، بلند شد و این خبر به هرجای عالم برفت و میان مردم منتشر شد.

در آن جا مسجدی بنا کردند و اسم آن را ردّ الشمس نهادند که تا این زمان، آثار آن باقی است و بسیاری از اشخاص آن را دیده و شنیده اند.

برگشت اگر به حکم حیدر خورشید***از قدرت آن جناب مشمار بعید

انگشتر افلاک در انگشتش بود***هر سو که اراده داشت، برمی گردید

این ناچیز گوید: این مطلب از معجزات باهره و قضایای مشهوره آن افضل اتقیا و سرور اولیاست که مؤالف و مخالف، آن را به کرّات نقل نموده و علمای عامّه قریب به سی روایت در این باب، ذکر کرده اند. برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام چهارده مرتبه، ردّ شمس شده و علمای عامّه تعدّد در ردّ شمس را قبول نموده اند.

بعضی از اکابر، شانزده مرتبه ردّ شمس را برای آن حضرت نقل نموده اند و از این اخبار که در غایت اختصار نقل نمودیم، تعدّد وقایع آن معلوم می شود، چه آن که راویان اخبار و نقله آثار در روایات خود مکان ردّ شمس را معیّن نموده اند که هر مرتبه در مکان و زمان مخصوصی واقع شد.

از این واضح تر آن که علّامه حلّی- اعلی اللّه مقامه- ردّ شمس را برای واعظی که به

ص: 389

مدح علی علیه السّلام مشغول بوده، دعوی تواتر نموده.

ابن حجر عسقلانی که از متعصّبین علمای عامّه است، بعد از تصحیح و قبول کردن روایات ردّ شمس از مشایخ خود، حکایت واعظ را نقل نموده، می گوید: مشایخ ما گفته اند: ما در مجمع وعظ ابو منصور مظفّر بن اردشیر عبادی حاضر بودیم که بعد از عصری، آن واعظ بالای منبر رفته، مشغول به وعظ شد، تا آن که در مدح آن حضرت، حدیث ردّ شمس را به گوش هوش سامعان می رسانید و در مدح علی و اهل بیت او سخن می راند، تا آن که آفتاب به حوالی مغرب رسید و افق تاریک گردید، چون سخن واعظ ناتمام ماند، بالای منبر ایستاد، به آفتاب اشاره نمود و این سه بیت را ایستاده، بالبدایهه برخواند و گفت:

لا تغربی یا شمس حتّی ینتهی***مدحی لآل المصطفی و لنجله

و اثنی عنانک إن عزمت ثنائهم***انسیت یومک اذ رددت لأجله

ان کان للمولی وقوفک فلیکن***هذا الوقوف لخیله و لرجله

ای آن که تو خورشید جهان آرایی***ظاهر ز تو هرصبح ید و بیضایی

این عصر برای مدح اولاد رسول***بر دامن صبر آن سکون کش پایی

پس مدّتی آفتاب در افق توقّف نمود تا آن واعظ به حظّ خود، وعظ را تمام نمود.(1) و اللّه العالم بحقایق الأمور، انتهی.

جوابات طاردة لأعتراضات باردة:

بدان بعضی از علمای اهل سنّت و جماعت، بر ردّ شمس برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام چند اعتراض نموده اند؛ چنان چه مسلّم بین الفریقین است.

امّا اعتراض اوّل [حضرت پیغمبر در روز خندق نمازش فوت شد و شمس برای آن حضرت برنگشت]

در یوم الخندق نماز عصر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فوت شد و برای آن حضرت برنگشت،

ص: 390


1- الصواعق المحرقه، ص 128.

پس اگر خورشید برای جناب علی بن ابی طالب علیه السّلام برگشته باشد، لازم می آید علی افضل از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوده باشد.

جواب از این اعتراض آن است که

اوّلا: این سخن که نماز رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در روز خندق فوت شده باشد، خطاست و با عصمت آن بزرگوار منافی می باشد.

ثانیا: اگر فرضا این حدیث هم، صحیح باشد، لا محاله ردّ شمس، برای آن بزرگوار نیز خواهد بود، چه بعضی ردّ شمس را برای جناب امیر علیه السّلام در روز خندق، متعرّض شده و گفته اند: از برای آن حضرت پانزده مرتبه ردّ شمس شده است؛ چون یوم بساط، یوم خندق، یوم حنین، یوم خیبر، یوم قرقیسا، یوم بیراسا، یوم غاضریّه، یوم نهروان، یوم بیعة الرّضوان، یوم صفّین و غیر ذلک، با آن که عموم عامّه از جمله خطیب دمشقی، حدیث ترک نماز رسول در یوم خندق را منکرند.

چنان که شیخ یونس بیاضی در کتاب صراط المستقیم می فرماید: «و قد ذکر خطیب دمشق عن صاحب الفتوح، انّ علیّا لیلة الهریر بسط له نطع، فصلّی نافلته و السّهام تمرّ علیه، فلم ترغد و یروع النّبیّ یوم الخندق، فلا یصلّی و الهریر اشدّ من الخندق، لأنّها انکشفت عن ستّة و ثلثین ألف قتیل، فکان یلزم کون علیّ اشجع من النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بطلانه اجماعیّ»

اعتراض دوّم [نماز صبح رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خواب فوت شد و خورشید برنگشت]

نماز صبح رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خواب فوت شد و خورشید برنگشت، پس چگونه برای علی بن ابی طالب برمی گردد؟!

جواب این اعتراض آن است که این مطلب از اکاذیب صرف است، چه آن که با عصمت آن حضرت منافی است و لازمه اش آن است که آن بزرگوار عمدا نماز صبح را ترک کرده باشد، زیرا مسلّم بین الفریقین است که آن بزرگوار فرموده اند: تنام عینی و لا ینام قلبی؛ کسی که قلب او هرگز در خواب نمی رود، لابد همیشه بیدار خواهد بود.

ص: 391

از این جاست که فقهای امامیّه در مورد خوابی که ناقض وضو است، فرموده اند: تبعا للأخبار، باید بر قلب مستولی باشد.

اعتراض سوّم [اگر خورشید برای آنحضرت برگشته باشد باید همه مردم دنیا آنرا می دیدند؟]

اگر خورشید برای آن جناب برگشته باشد، باید همه اهل امصار در جمیع اقطار این کیفیّت را دیده و به یکدیگر گفته باشند، زیرا این مطلب که خورشید غروب کند، زمانی نگذرد که طلوع نماید و باز هم غروب کند، از عجایب امور و حوادث غریب است.(1)

جواب این اعتراض به چند وجه است:

وجه اوّل؛ جواب نقضی است به تقریب این که تو که معترضی، شقّ القمر را برای حضرت رسول مسلّم داری و آن را از معجزات قاهرات آن بزرگوار می دانی. چه صریح قرآن مجید است: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ(2) و همین اعتراض بر این معجزه ثابته قاهره آن بزرگوار هم، وارد است. چنان که فرنگیان و اهالی اروپ نیز همین اعتراض را بر این معجزه نموده اند. پس آن چه جواب تو از این اعتراض است، جواب ما در این جا است.

این ناچیز گوید: در آیه دهم از عنوان اوّل باب اوّل کتاب خزینة الجواهر که به طبع رسیده، اجوبه شافیه ای از این اعتراض فرنگیان بر معجزه شقّ القمر ذکر نموده ام.

هرکس طالب باشد، به آن جا رجوع کند.

از جمله آن اجوبه، این وجه دوّم است که جواب اعتراض ردّ شمس هم می شود، بنابر آن چه بعضی از دانشمندان تقریر کرده اند.

ماحصل آن، این است که کره ارض مدوّر؛ یعنی گرد است؛ مانند هندوانه. به این معنی که آفتاب از تحت الارض خارج شده، از مشرق ممالک، طلوع می نماید ولی

ص: 392


1- الصراط المستقیم الی مسحقی التقدیم، ج 1، صص 204- 203.
2- سوره قمر، آیه 1.

دفعة واحده تمام ارض را روشن نمی کند، بلکه به تدریج، نقاط، ممالک و اماکن را ضیابخشی و نورپاشی می نماید و به حسب تدریج، در اماکن مختلف تابش دارد.

در بعضی اماکن که روز است از قبیل مملکت چین و غیره؛ مثلا در اماکن دیگر از قبیل آسیا، آخر شب می شود و در مغرب زمین که غالبش ممالک اروپاست، اوّل، شب می شود و هکذا بالعکس، نقطه به نقطه، نصف، شب و نصف، روز، یعنی همان آنی که در بلدان مغربی روز است، در بلدان مشرقی شب می شود و بالعکس.

تنقیح این مطلب، موقوف به دانستن ریاضیّات و علم هیأت و هندسه است و مؤیّد این مطلب فی زماننا هذا آن است که وقتی مرحوم ناصر الدین شاه قاجار، سفر فرنگستان رفته بود؛ چنان که مقرّر و مشهود است، که اگر سیم های تلگراف خانه ها را به یکدیگر وصل نمایند، تخمینا در عرض یک ربع از مغرب به مشرق و بالعکس اعلام و مخابره با تلگراف ممکن است. لهذا شاه مزبور، در یکی از دولت های خارجه بعد از ظهر به تلگراف خانه آن جا رفته، چند نفر از امنای دولت نیز، همراهش بودند، سپس تلگرافی چند نفر از امنای دولت را به تلگراف خانه تهران احضار نموده بودند. علی التّخمین دو ساعت بعد، از دار الخلافه اطلاع دادند؛ حضرات حاضر شدند. شاه مرحوم، تغیّر فرمودند؛ چرا این قدر طول داده و دیر حاضر شدید؟

عرض می نمایند: قربان! شب است، خوابیده بودیم. همین که از جامه خواب، بیدار شدیم، معجّلا خود را به این جا رساندیم. مگر آن جا چه وقت است؟

جواب می دهند: این جا وقت عصر است.

بناء علی هذا می گوییم: اشکال بر معجزه شقّ القمر بسیار بی وجه است، چه شقّ القمر که در شب دوازدهم ماه شوّال یا چهاردهم آن یا غیر این ها- چنان چه اختلاف اخبار است- در مکّه معظّمه واقع شده باشد که جزء ممالک آسیاست، البتّه همان حین در ممالک اروپا که مغرب زمین اند، بالمقایسة الصّحیحه، وقت ظهر یا عصر می بوده و مشخّص است با وجود ضوء قرص آفتاب، ماه ابدا فروغی نداشته، بلکه قرصش نیز چندان نمایان نمی شود.

ص: 393

علاوه بر این، احتمال دارد، با دلایلی که ذکر شد ماه در همان حین در مغرب زمین هم، طالع نشده بوده، پس اگر گذشتگان فرنگیان، شقّ القمر را ندیده باشند یقینا به این جهت است

و امّا جواب اشکال بر معجزه ردّ شمس برای امیر المؤمنین علیه السّلام هم، از این بیان، فهمیده می شود، چه آن که هنگام ردّ شمس، که عصر بوده است- چنان چه در روایت به آن تصریح شده است- می توان گفت در ممالک اروپ و مغرب زمین، روز بوده، لذا مردم ملتفت نشده اند و در ممالک مشرق زمین، اگر چه این معجزه نسبت به آن ها ظاهرا در شب واقع می شود، پس می توان گفت یا به واسطه غفلت مردم و یا به واسطه پنداشتن آن ضوء را ضوء قمر، ملتفت نگردیده اند.

علاوه بر این در عبارت خبر چنین است: «فإذا الشّمس طلعت فی موضعها من وقت العصر» و این عبارت، مطلق است. بنابراین می توان وقت العصر را بر آخر مرتبه آن حمل نمود که نزدیک شدن قرص آفتاب به افق است؛ اگر نگوییم بر بین الغروب و المغرب محمول است.

بدیهی است در آن وقت، نه قرص آفتاب چندان نمایان، نه در مرئی و منظر مردمان و نه روشنی آن چندان معلوم است و این حمل، با صدای شدید نمودن آفتاب، در وقت برگشتنش- چنان چه در بعضی از اخبار ردّ شمس است- منافاتی ندارد؛ کما لا یخفی علی ذوی النّهی.

وجه سوّم؛ چه ضرر دارد، بگوییم شاید در آن وقت از این امر به مردم غفلت دست داده باشد، چنان چه بعضی به همین کیفیّت، دفع اعتراض نموده اند.

فرق میان غفلتی که این جا ادّعا می شود با غفلتی که در وجه دوّم معتبر بود، عموم و خصوص است، کما هو الواضح.

وجه چهارم؛ چه ضرر دارد، بگوییم ردّ شمس را همه دیده باشند، ولی معاندین از راه عناد آن را کتمان کرده باشند، چنان که جمعی قضیّه غدیر خم را انکار نمودند.

«و نعم ما قال الشّیخ الجلیل الشّیخ یونس البیاضی فی کتاب صراط المستقیم

ص: 394

فی هذا المقام حیث قال: و قد اختلف النّاس فیما هو اظهر من ذلک البسملة و الوضوء و غیر هما، ممّا کان النّبیّ یکرّره.»

وجه پنجم؛ ممکن است گفته شود- چنان چه بعضی گفته اند- چه استبعاد دارد خورشید به جهت ادراک وقت نماز بیرون آمده باشد، ولی مأمور به ظهور، برای سایر مردم نبوده باشد؟ آیا آن کسی که دارای این همه منزلت نزد خدای تعالی می باشد که خورشید در برگشتن، او را اطاعت می نماید، نمی تواند به جهت مصلحت های بسیار، او را امر فرماید که جز برای ما نور متاب؟

یا چنان کند که دیگران از مشاهده آن محجوب باشند. نظیر این مطلب از خانواده محمد و آل محمد بسیار واقع شده؛ مثل نمایاندن امام حسین علیه السّلام حضرت رسول خدا را بعد از فوتش به جابر بن عبد اللّه الانصاری و دیدن ابن عبّاس، دست حضرت حسین را به دست جبراییل و نحو این ها از خوارق عادات و معجزات قاهرات آن بزرگواران، دغدغه در این امور، از جهل به مقامات و شؤونات آن ها است. «بلی احادیثنا صعب مستصعب لا یحتمله ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل».

اعتراض چهارم [رد شمس موجب برهم خوردن نظم فلکی میشود]

بر احادیث ردّ شمس برای امیر المؤمنین علیه السّلام آن است که برگشتن قرص آفتاب، موجب تغییر در اوضاع فلکی و تغییر در این اوضاع، موجب بر هم خوردن نظم این عالم است.

جواب از این اعتراض آن است که

اوّلا؛ این، مبتنی بر قول فلاسفه و حکما است که تغییر و خرق و التیام را در فلکیّات منکرند و به این واسطه، منکر معراج جسمانی خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شده اند.

حال آن که دلیل بر این مطلب، ناتمام است؛ چه آن که می گویند: خرق و التیام و تغییر، مستلزم حرکت مستقیم است؛ یعنی حرکت از جهتی به جهتی و این موقوف بر این است که جهات پیش از آن حرکت، متعیّن باشد و این مستلزم تقدّم جهت بر محدّد

ص: 395

جهت است. پس هرچه محدّد جهات باشد؛ یعنی جهات به سبب او متعیّن شود، نمی تواند حرکت مستقیم کند.

ظاهر است که این دلیل، مخصوص به محدّد جهات است بر فرض آن که به تمامیّت آن قایل شویم و در سایر افلاک دیگر جاری نیست. پس تحلّل و تکاثف، تغیّر و خرق و التیام در آن ها، به حسب ذاتشان جایز است.

پس نزد فلاسفه خرق و تغییر سایر افلاک، ممتنع عقلی نباشد و لکن چون ایشان قایلند؛ مادّه فلکیّات، مطلقا مادّه ای است که نمی تواند قبول انفعالات متجدّد کند؛ مانند عناصر اربعه که این معنی را قبول می کنند و خرق و تغییر جسم هم به حسب عادت موقوف به قبول مادّه وی است، برای انفعال تجدّدی که از خرق به هم رسد، پس خرق و تغییر افلاک دیگر، غیر از فلک محدّد الجهات نیز، نزد ایشان از ممتنعات عادّیه است نه از ممتنعات عقلیّه.

فبناء علیه می گوییم: اما مسأله معراج، موقوف به خرق در محدّد الجهات نیست و احادیث مرویّه در آن نیز، مشعر به وقوع آن نیستند. پس استبعاد، بلکه امتناع وقوع معراج- چنان که گفته اند- بالکلّیه مرتفع گردید و اما مسأله ردّ شمس؛ هم سنخ بودن اوضاع فلکی و اجسام فلکیّه بیش از امتناع عادی، ثمری نمی بخشد و جواب از این با آن که توان گفت، از کجا معلوم شد اجسام فلکیّه همه به یک سنخ و یک جنس اند؟

بلکه در اخبار ائمّه اطهار که در کیفیّت خلقت آسمان ها و افلاک عزّ صدور یافته اند، به خلاف این، تصریح شده، چنان که بر متتبّع خبیر غیر ستیر است.

جواب آن، همان جواب دوّم از اصل اشکال است و آن، این است که می گوییم:

ثانیا؛ نظام عالم به ید قدرت باری تعالی است که خالق آن می باشد، پس به هرطریق که اراده اش به آن تعلّق گرفته، آن را نظم می دهد و او را در این نظم، هیچ سببی لازم نیست. برای یوشع بن نون هم ردّ شمس شد، حال آن که نه اوضاع عالم از نظام افتاد و نه یوشع از علی بن ابی طالب علیه السّلام فاضل تر بود.

ص: 396

اعتراض پنجم [بر ردّ شمس برای امیر المؤمنین علیه السّلام آن است که ترک نماز آن حضرت در وقت نماز، از روی تعمّد بود یا نسیان؟]

بر ردّ شمس برای امیر المؤمنین علیه السّلام آن است که ترک نماز آن حضرت در وقت نماز، از روی تعمّد بود یا نسیان؟

اگر از روی تعمّد، نماز را ترک کرده باشد، پس فاسق خواهد بود و نستجیر به، چه آن که معصیتی بالاتر از ترک نماز نیست، بلکه میان ایمان و کفر، چیزی جز ترک نماز نیست.

اگر ترک نمازش از روی نسیان بوده، پس علی علیه السّلام معصوم نخواهد بود، حال آن که عصمت آن جناب، ضروری مذهب شما شیعیان است. برای این اعتراض چند جواب است.

جواب اوّل؛ شاید بودن سر مبارک حضرت پیغمبر در کنار آن جناب، برای سقوط نمازش در آن حال، عذر الهی باشد، چنان که فرمود: «انّ علیّا کان فی طاعتک و طاعة نبیّک». بودن در زمین سبخه نیز چنین است، چنان که فرمود: وصیّ نبی، نباید در این زمین نماز کند.

جواب دوّم؛ بعضی گفته اند: روایت شده، علی علیه السّلام در آن وقت که سر مبارک پیغمبر در کنار او بود، نشسته نماز کرد تا میان طاعت خدا از نماز و تکمیل وحی به سوی پیغمبر جمع کند و شاید عبارت «انّ علیّا کان فی طاعتک و طاعة نبیّک» اشاره به همین باشد، پس ردّ شمس از باب کرامت شرافت بوده است.

بعضی گفته اند: علی علیه السّلام در بابل تنها نماز کرد و چون لشکر از نهر عبور نمودند، دوباره به ردّ شمس با آن ها نماز کرد؛ از باب کرامت یا برای رفع شکّ اصحاب در امر آن جناب.

جواب سوّم؛ ما را نمی رسد که در تکلیف مظاهر قدسیّه خداوند سخن بگوییم.

رعیّت نباید در تکلیف پادشاه، چون و چرا نماید. چگونه می شود درباره تکلیف آن ها سخن گفت، حال آن که تکالیف ما از ایشان ثابت شده و فرموده اند: «انّما علیکم أن تسمعوا و تطیعوا» خصوصا درباره شخص شریف علوی که خود خصم، قبول دارد به

ص: 397

صریح آیه مباهله، نفس پیغمبر است.

و بالجمله ظهور امثال این امور از محمد و آل محمد- صلوات اللّه علیهم اجمعین- هیچ استبعاد ندارد و از آن ها نباید استغراب نمود. همانا چون ایشان در بندگی و طاعت خداوند، سرآمد همه بندگان و مطیعان اند، لهذا جمیع ممکنات سر خطّ اطاعت و انقیاد به ایشان داده اند، بلکه این قبیل خوارق عادات از شیعیان ایشان به ظهور می رسد، چه جای خود آن بزرگواران، بلکه بعضی مخصوصا ردّ شمس را برای بعضی از موالیان آن بزرگواران، متعرّض شده اند؛ چنان که از نقل علّامه مرحوم و ابن حجر عسقلانی در قضیّه واعظ عبّادی گذشت، انتهی.

[حکایت غلام و خواجه]

ایضا یکی از معجزات آن بزرگوار، آن است که در کتاب احسن الکبار که از تألیفات محمد بن ابی زید عرب شاه بن ابی زید الحسینی العلوی الورامینی- که از معاصرین آیت اللّه علّامه حلّی و شاه خدابنده بوده- چنین آورده که از جماعت ثقات و عدول روایت است:

در امارت عمر، بازرگانی بود، او را مال بسیاری بود، خواجه و زن هردو متوفّی شدند. از ایشان پسر و غلام سفیدی باقی ماند و مابقی غلامان سیاه، و داخل و خارج مدینه کنیز و ضیاع و عقار بسیاری داشت. چون خواجه و زن را دفن کردند و از عزا فارغ شدند، روزی برآمد، کودک و غلام را محاکایی پدید آمد. پسر خواجه، غلام را زدن گرفت. غلام برخاست، نزد عمر رفت و گفت: یا عمر! من پسر فلان خواجه ام.

پدرم درگذشت و چنان که شما را معلوم است مال وافر از وی بازمانده و امروز مملوکی سفید، بر من دست دراز کرد و مرا بسیار برنجاند. در کدام ملّت روا باشد که غلام، به آقازاده خود دست دراز کند.

عمر به افلح گفت: برو غلام را حاضر کن! برفت و حاضر کرد. کودک در مسجد آمد، سلام کرد و جواب شنید.

ص: 398

عمر گفت: ای غلام! تو مملوک فلان خواجه بازرگانی؟

گفت: من فرزند فلان خواجه ام.

عمر گفت: این غلام آمد و تقریر کرد که من فرزند فلان بازرگانم و مملوک پدر من، بر من دست دراز کرده و مرا رنجانده است.

پسر گفت: یا عمر! دروغ می گوید که مملوک پدر من است.

عمر گفت: ای پسر! می شنوی چه می گوید؟

گفت: یا عمر! دروغ می گوید که مملوک پدر من است. قیل و قال بسیار رفت. برای کسی از مهاجر و انصار معلوم نبود که کدام راست می گوید.

عمر گفت: این مشکل، قضیّه ای است که هردو مدّعی می گویند.

سلمان فارسی رضی اللّه عنه گفت: این مشکل را امیر المؤمنین علیه السّلام حل گرداند که وی در مدینه علم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، قاضی ترین امّت، نفس و وصیّ او است.

اگر چه عمر از تفضیلات سلمان ناخوش آمد، اما گفت: یا سلمان! راست می گویی، کار تو است که وی را حاضر کنی. سلمان به حجره امیر المؤمنین علیه السّلام آمد، اجازت خواست، در اندرون رفت و سلام کرد. امیر المؤمنین علیه السّلام جواب باز داد.

گفت: یا سلمان! عجب می بینم که بعد از موت رسول، خندانی.

سلمان گفت: یا مولای! حال و قضیّه چنین و چنین واقع شده، عمر و جمله اصحاب از این مشکل، غمناک اند و اهل کتاب بر ما شماتت می کنند که چگونه جانشین رسول، جواب یک مسأله نداند. من به عمر گفتم بروم و امیر المؤمنین علیه السّلام را حاضر کنم که وی قاضی ترین امّت است و حلّ جمله مشکلات، بر دست او است.

امام علیه السّلام تبسّمی کرد، برخاست، درّاعه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پوشیده، عمّامه رسول، بر سر بست و به مسجد رسول آمد. عمر و جمله اصحاب از مخالف و موألف پیش آمدند و سلام کردند.

امیر المؤمنین علیه السّلام جواب باز داد، قرآن از محراب برداشت، پیش خود نهاد و بر جایگاه رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنشست.

ص: 399

عمر، احوال دو پسر را بازگفت که هردو دعوی پسری می کردند و گفت:

یا ابا الحسن! من در این مسأله فرومانده، چاره این کار نمی دانم. امیر المؤمنین، علی علیه السّلام به قنبر فرمود: این دو غلام را ببر، چشم های ایشان را بازبند و سر ایشان را از دریچه و شبکه مسجد بیرون کن! قنبر به فرموده امام کار کرد. امیر المؤمنین علیه السّلام ذو الفقار را به قنبر داد که هرکه را اشاره کنم که شمشیر بزن؛ تو فرمان بر.!

قنبر گفت: سمعا و طاعة. مع القصّه امیر المؤمنین علیه السّلام زمانی توقّف کرد و جمله اهالی مدینه از زن و مرد، صغیر و کبیر منافق و مؤالف حاضر شده. ناگاه امیر المؤمنین، علی علیه السّلام به قنبر اشاره فرمود؛ گردن غلام را بزن. غلام فی الحال سر خود بازگرفت.

امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: وی غلام است که سر را بازپس گرفت. چون این مشکلات حلّ کرد، جمله خلق مدینه از علم او متحیّر شدند. حقّ به حق دار رساند و بیرون رفت.

این و صد چندین از وی عجیب و غریب نیست، زیرا او مفتی علم لدنّی بود. صلوات اللّه و سلامه علیه و علی اولاده الطیّبین الطّاهرین المعصومین.

ایضا در کتاب احسن الکبار است که عبّاس بن عبد اللّه اسدی گوید: از امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه ای شنیدم که می گفت: أنا عبد اللّه و اخو رسول اللّه؛ من بنده خدا و برادر رسول خدایم. هرکه بعد از من، این را بگوید، دروغ گوید.

مردی از بنی عطفان حاضر بود، برخاست و گفت: من می گویم: بنده خدا و برادر رسول خدایم؛ چنان که این دروغگو می گوید. در حال خناقش بگرفت و به دوزخ واصل گردید.

ص: 400

[معجزات امام حسن (علیه السلام)] 2 مسکة

از جمله معجزات حضرت ابی محمد الحسن بن علی علیهما السّلام در کتاب دلایل الامامه (1) به سند خود از محمد بن اسحاق روایت کرده؛ حسن و حسین علیهما السّلام هردو طفل بودند، دیدم حسن علیه السّلام برای نخله ای صیحه برآورد، پس آن نخله، آن بزرگوار را اجابت نمود و به جانب او دوید؛ چنان که فرزند به جانب والد خود می دود.

نیز محمد بن جریر بن رستم از کثیر بن سلمه روایت کرده، حسن را در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دیدم که از سنگ، عسل سفیدی بیرون آورد. پس خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مشرّف شدم و کیفیّت را به عرض آن حضرت رساندم.

فرمود: آیا چنین خارق عادتی را از فرزند من انکار می نمایید و تعجّب می کنید؟ به درستی که او سید و بزرگواری است که اهل آسمان در آسمان و اهل زمین در زمین او را اطاعت می نمایند.

نیز محمد بن جریر، از ابی سعید خدری روایت کرده، حسن بن علی علیهما السّلام را دیدم در حالی که طفل بود و طیور بر سر او سایه افکندند، او طیور را دعوت می نمود و آن ها اجابت می کردند.

نیز محمد بن جریر از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده، گفت: حسن بن علی علیهما السّلام را دیدم که به جانب هوا بلند شد، در آسمان غایب گردید و بعد از سه روز، نزول نمود. بر او سکینه و وقاری بود که مثل آن مشاهده نشد و فرمود: به روح آبای من قسم! رسیدم و فایز شدم به آن چه باید به آن رسیده شوم.(2)

نیز محمد بن جریر از ابن ایاس روایت کرده؛ ما با حسن بن علی علیهما السّلام در راه شام می رفتیم، آن حضرت صائم بود و زاد و آبی نبود که با آن افطار نماید. چون از نماز عشا فارغ شدیم، ناگاه مائده ای با قنادیل از آسمان نازل شد، ما هفتاد نفر بودیم که با آن

ص: 401


1- دلائل الامامة، ص 165.
2- همان، ص 166.

حضرت از آن مائده تناول نمودیم.(1)

نیز محمد بن جریر از جابر روایت کرده که از حسن بن علی علیهما السّلام استدعا نمودم برای ما اظهار معجزه نماید، در حالی که در مسجد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بودیم، دیدیم پای مبارک خود را بر زمین زد، زمین شکافته شد و دریایی ظاهر گردید که بر روی آن کشتی ها جاری بود. پس دست مبارک خود را کشیده و از آن دریا ماهی بیرون آورد و به فرزند من عطا فرمود، آن ماهی را به منزل خود بردیم و از آن تناول نمودیم.(2)

ایضا محمد بن جریر به سند خود از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده؛ جمعی از مردم خدمت حسن بن علی علیهما السّلام مشرّف شدند و از آن سرور استدعا نمودند، برای ما معجزاتی اظهار نما که از پدر بزرگوارت، امیر المؤمنین علیه السّلام ظاهر می شد.

فرمود: اگر اظهار نمایم، به آن ایمان می آورید و تصدیق می نمایید.

عرض کردند: بلی!

به اذن خدای تعالی میّتی را بر ایشان احیا نمود.

مردم جمیعا گفتند: نشهد انّک ابن امیر المؤمنین حقّا، زیرا ما از آن حضرت از این قبیل امور، بسیار مشاهده نمودیم.(3)

از آن جمله؛ چون معاویه و اهل شام، نکث بیعت امیر المؤمنین علیه السّلام را نمودند و بنابر مقاتله با آن بزرگوار و اصحابش گذاردند، این خبر به اطراف بلاد منتشر شد، چون به سمع ملک روم رسید و به او خبر دادند که دو نفر بنا را بر مقاتله گذاشتند، ملک روم پرسید: محلّ خروج آن دو، از کجاست؟

عرض کردند: یکی از کوفه و دیگری از شام.

ملک سؤال نمود: آیا تاجری از اهل آن بلاد در این جا هست که حالات و صفات

ص: 402


1- دلائل الامامة، ص 167.
2- دلائل الامامة، ص 169.
3- همان، صص 174- 173.

آن دو نفر را برای من وصف نماید.

تفحّص نمودند، تاجری از اهل شام و تاجری از اهل مکّه نزد او حاضر نمودند.

ملک از ایشان سؤال نمود؛ حال آن دو را توصیف نمایند. سپس از احوالات، صفات، حسب و نسب ایشان از برای ملک وصف نمودند.

آن گاه امر نمود، موکّلین آن چه اصنام در خزانه است، بیرون آورند، چون در آن ها نظر نمود و آن چه در صفحات آن اصنام مسطور بود، قرائت کرد، گفت: «الشّامیّ ضال و الکوفیّ هاد».

بعد از آن، ملک به معاویه نوشت: اعلم اهل بیت خود را نزد من فرست و به خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام عریضه نمود: اعلم اهل بیت خود را نزد من فرست تا آن که آن چه مقصود شماست، از ایشان سماع نمایم. آن گاه در انجیل نظر نماییم و شما را اخبار نماییم که کدام یک از شما بر حق و کدام یک بر باطلید.

چون کتابت ملک روم به معاویه رسید، آن پلید، یزید عنید را نزد ملک روم فرستاد و حضرت امیر علیه السّلام، امام حسن مجتبی علیه السّلام را فرستاد. یزید قبل از امام حسن علیه السّلام بر ملک روم وارد شد. چون به محضر او حاضر گردید، دست و پیشانی ملک را بوسید و چون امام حسن علیه السّلام داخل مجلس او شد، فرمود: «الحمد للّه الّذی لم یجعلنی یهودیّا و لا نصرانیّا و لا مجوسیّا و لا عابدا للشّمس و لا للقمر و لا لصنم و لا لبقر و جعلنی حنیفا مسلما و لم یجعلنی من المشرکین و تبارک اللّه ربّ العرش العظیم و الحمد للّه ربّ العالمین»، بعد در آن مجلس نشست و دیده های مبارک خود را به زیر انداخت و ملک روم به ایشان نگاه می کرد. بعد از آن امر نمود، ایشان را از مجلس تفریق نمودند.

یزید را خواست و از خزانه خود سی صد و سیزده صندوق بیرون آورد که صور و تماثیل انبیا در آن ها بود و بر یزید عرضه داشت و گفت: این تمثال ها و صورت ها از آن چه کسانی است؟

یزید مبهوت شده، جواب نگفت. بعد از آن، از ارزاق خلایق و ارواح مؤمنین سؤال نمود که محلّ اجتماع ایشان کجاست و ارواح کفّار بعد از موت کجا هستند؟

ص: 403

یزید- لعنة اللّه- از کثرت خجالت سر به زیر انداخته، منفعل و مخزی گردید، منکوب شده، هیچ جواب نداد.

پس از آن، امام حسن علیه السّلام را طلبید و به آن سرور عرض کرد: من در سؤال به یزید ابتدا نمودم، به جهت آن که به او اعلام نمایم؛ آن چه او جاهل و نادان است، تو می دانی، من در انجیل نظر کردم، دیدم محمد رسول خدا و علی علیه السّلام وزیر او است و میان اوصیای انبیا نظر کردم، دیدم پدر تو، وصیّ رسول خداست.

امام حسن علیه السّلام فرمود: آن چه از تورات و انجیل و قرآن می خواهی از من سؤال نما که خبر همه آن ها را به تو خواهم داد. ان شاء اللّه.

ملک آن صور و تمثال ها را طلبید و یک به یک بر آن حضرت عرضه داشت.

صورت اوّل را به هیأت قمر بیرون آورد، حضرت فرمود: این صورت آدم ابو البشر است. بعد صورت دیگر مانند شمس بیرون آورد، حضرت فرمود: این صورت حوّا امّ البشر است. بعد از آن، صورت دیگر بیرون آورد، فرمود: این صورت شیث بن آدم است. سپس صورت دیگر، تا آن که صور همه انبیا را عرضه داشت و آن بزرگوار می فرمود: این صورت نوح و این، صورت ابراهیم است.

و هکذا تا آخر صورت ها همه را اخبار فرمود.

بعد از آن، صور و تمثال های دیگر بیرون آورد، بر آن حضرت عرضه داشت و فرمود: این ها صور انبیا نیست، بلکه صور ملوک و پادشاهان گذشته می باشد.

ملک روم گفت: «أشهد علیکم یا أهل بیت رسول اللّه! انّکم قد اعطیتم علم الأوّلین و الأخرین و علم التوریة و الأنجیل و الزّبور و صحف إبراهیم و الواح موسی علیهم السّلام» و پس از آن، تمثال و صورت دیگری بیرون آورد و به آن حضرت نشان داد. آن سرور گریست، گریستن شدیدی.

ملک عرض کرد: سبب گریه شما چیست؟

فرمود: ای پادشاه! این صورت جدّم رسول خداست، سپس با حسن بیان صفت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را برای ملک روم بیان فرمود. آن گاه ملک مسایل مشکله ای که از

ص: 404

غوامض مسایل داشت و از تورات و انجیل در نظر او بود، از آن حضرت سؤال نمود و جواب شافی شنید.

چون استفاده او از آن حضرت به اتمام رسید، برگشت و به یزید گفت: آیا دانستی که این امور را کسی جز نبیّ مرسل یا وصیّ او یا عترت طاهره او عالم نخواهد بود و غیر ایشان، جاهل و اعمی القلب خواهند بود که دنیا را بر آخرت و هوای نفس را بر دین اختیار نمودند و از ظالمین اند؟

یزید ساکت نشسته بود و ملک روم برای امام حسن علیه السّلام به جایزه بسیاری حکم کرد، آن بزرگوار را تعظیم و تکریم نمود و عرض کرد: دعا فرما در دین جدّ تو داخل شوم.

یزید به سوی پدر خود معاویه مراجعت کرد، ملک روم به معاویه نوشت: کسی که علم الهی نزد او و به تورات، انجیل، زبور و قرآن عالم است؛ خلیفه به حقّ خواهد بود و عریضه ای خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کرد که حقّا خلافت برای تو و ذریّه تو خواهد بود. با دشمنان مقاتله نما که خداوند ایشان را به دست تو عذاب خواهد نمود، ایشان در آتش جهنّم مخلّد خواهند بود، زیرا ما در انجیل یافتیم که لعنت خدا و ملایکه و ناس، جمیعا بر دشمن تو خواهد بود، لعن اهل سماوات و ارضین بر او باد!(1)

[معجزات حضرت سید الشهداء (علیه السلام)] 3 مسکة

از جمله معجزات باهرات حضرت مولی الکونین، ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام آن است که محمد بن جریر طبری و ابن وکیع، هر دو از زرارة بن خلج روایت کرده اند که حسین علیه السّلام را سه یوم قبل از خروج او به عراق در مکّه ملاقات کرده، از ضعف مردم در کوفه به او عرض کردم و آن که قلوب ایشان به جناب تو مایل است و لکن شمشیرهای

ص: 405


1- مدینة المعاجز، ج 3، ص 355- 346.

ایشان نیز، بر تو است.

دیدم به جانب آسمان اشاره نمود. ناگاه درهای آسمان گشوده شد. به قدری ملایکه نازل شد که غیر از خدای تعالی نمی توانست عداد آن ها را نمی توانست احصا نماید.

پس فرمود: «لو لا تقارب الأشیاء و هبوط الأجر، لقاتلتم بهؤلاء و لکن اعلم علما انّ من هناک مقعدی و مصارع اصحابی لا ینجوا منهم الّا ولدی علی.»(1)

نیز محمد بن جریر از عبد اللّه بن محمد روایت کرده؛ در مسجد، نزد امام حسین علیه السّلام حاضر بودم که فرزند او، حضرت علی اکبر علیه السّلام از پدر خود استدعای انگور در غیر فصل آن نمود. آن بزرگوار به جانب دیوار مسجد دست بلند نموده، انگور تازه بیرون آورد و فرمود: «ما عند اللّه لأولیائه اکثر.»

هم چنین محمد بن جریر و ابن وکیع و ابی صالح از حذیفه روایت کرده اند که از حسین بن علی علیهما السّلام در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم، فرمود: «لیجتمعنّ علی قتلی طغاة بنی امیّه و یقدّمهم عمر بن سعد.»

به او عرض کردم: آیا این خبر را از جدّ خود، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدی؟

فرمود: نه.

خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدم و آن چه از حسین علیه السّلام شنیده بودم، به آن حضرت عرض کردم. رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: علم حسین، از علم من است، به درستی که حسین قبل از وجود و تحقّق اشیا به آن ها عالم است.(2)

نیز محمد بن جریر از ابن مهران روایت کرده که حسین علیه السّلام با بعضی از اصحاب در سفری زیر نخله ای نازل شدند که از تشنگی خشک شده بود و فرش آن حضرت را زیر آن نخله گستراندند. چون حضرت نشست، دست مبارک خود را بلند نموده، دعایی خواند. ناگاه آن درخت سبز شد و فی الحال رطب آورد. از آن تناول نمودند.(3)

ص: 406


1- دلائل الامامة، ص 182.
2- دلائل الامامة، صص 184- 183.
3- همان، ص 186.

از جمله آن که در روایت سهل بن حبیب وارد شده که من در کوفه حاضر بودم که سر مطهّر حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام را با اهل بیت او وارد کوفه نمودند. دیدم آن سر منوّر، سوره کهف قرائت می نمود تا آن که او را داخل مجلس شوم ابن زیاد نمودند.

ناگاه آتشی از قصر بیرون آمد و ابن زیاد و اهل مجلس او را احاطه کرد، آن لعین فرار نموده، در بعضی از بیوتات قصر داخل شد.

در آن حال، آن سر مطهّر به لسان صدق فصیح، فرمود: ای لعین! به کجا فرار می نمایی؟! این آتش اگر در دنیا از تو رفع شود، در آخرت از تو رفع نخواهد شد و جای تو در آخرت در آتش خواهد بود. همه اهل مجلس از خوف و دهشت آن آتش و از تکلّم نمودن آن سر منوّر بر روی در افتادند و بر صورت خود لطمه می زدند. بعد از اندک زمانی آن آتش مرتفع گردیده، ناپدید شد و برای اهل مجلس امنیّت حاصل گردید. آن گاه ابن زیاد ملعون به مجلس خود معاودت نمود.

از جمله معجزات حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام آن است که در کتاب احسن الکبار از احمد بن حسین روایت کرده، گفت: به دهی در کربلا بودم، گاوی دیدم که می دوید و خلقی به دنبال وی بودند و می دویدند، تا نزد قبر مولانا حسین بن علی علیهما السّلام رسید و خود را به خاک قبر مطهّر می مالید. برخاست، می رفت و بانگ می کرد تا به در خانه ای آمد و در آن خانه بسته بود. سرش را بر در زد. در باز شد و گوساله وی از آن جا بیرون آمد.

حال، چنین بود که گوساله آن گاو را دزدیده بودند و صاحب گاو نمی دانست، کجاست. گاو پیش قبر حسین علیه السّلام آمد، خود را بر قبر مالید، بازگشت و گوساله را از خانه دزد بیرون آورد؛ به اشارت که از قبر امام علیه السّلام آمده بود، او را معلوم شد. این معجزه قاطع و براهین منتخب بود که از قبر او برآمد. صلوات اللّه و سلامه علیه و علی اولاده علیهم السّلام.

ایضا در آن کتاب است که از امام النّاطق جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام روایت کنند که حضرت حسین علیه السّلام چون غلامان را به مزرعه ای از آن خود می فرستاد؛ گفت: فلان روز از آن جا بیرون نیایید، بلکه روز پنج شنبه بیرون بیایید. اگر خلاف کردید و به راه

ص: 407

حیره بیرون آمدید، دزدان بر شما افتند، شما را بکشند و مال تان ببرند.

ایشان خلاف کردند، به راه حیره بیرون آمدند، جمله را بکشتند و مال ایشان بردند. در حال، والی مدینه پیش حسین علیه السّلام آمد که شنیدم غلامان تو را بکشتند. خدای تعالی تو را مزد دهاد!

حسین علیه السّلام فرمود: من تو را به قاتلان ایشان راه نمایم.

والی گفت: پسندیده بود.

فرمود: ایشان را بگیر و سخت دار!

والی گفت: شما ایشان را می شناسی؟

فرمود: بلی! چنان که تو را می شناسم، ایشان را نیز می شناسم. این یکی از ایشان است و به شخصی اشاره کرد که پیش والی ایستاده بود.

آن مرد گفت: ای پسر رسول خدا! چگونه دانستی من یکی از ایشانم؟

فرمود: اگر تو را خبر دهم؛ راست بگویی؟

آن مرد گفت: بلی، و اللّه! راست بگویم.

حسین علیه السّلام فرمود: فلان و فلان آمدند و نام جمله را بگفت. چهار تا از ایشان موالی سیاه از حبشیان بودند و یکی از مدینه.

والی گفت: به جدّ او، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله اگر راست نگویی، گوشت شما را به تازیانه از هم جدا کنم.

مرد گفت: به خدا! حسین راست گفت. گویی با ما بود.

راوی گفت: والی، ایشان را حاضر کرد. جمله حاضر شدند. والی فرمود ایشان را گردن زدند و مال را ردّ کردند.

[معجزات حضرت سجاد (علیه السلام)] 4 مسکة

از جمله معجزات حضرت علی بن الحسین زین العابدین علیه السّلام آن است که محمد بن

ص: 408

جریر به سند خود، از ابن منذر روایت کرده که اموالی از خراسان به جانب مکّه، خدمت حضرت علی بن الحسین زین العابدین علیه السّلام آوردند.

محمد بن حنفیّه به آن حضرت عرض کرد: این مال از من است و من از تو احقّ و اولی به آن هستم.

آن حضرت فرمود: میان من و تو، حجر الاسود حکم باشد. هر دو نزد حجر الاسود آمدند. محمد بن حنفیّه از حجر الاسود سؤال نمود: این مال از من است. من احقّ و اولی به آن می باشم یا علی بن الحسین علیه السّلام؟

جوابی نشنید. سپس آن بزرگوار از حجر الاسود سؤال نمود، ناگاه حجر الاسود به زبان فصیح عرض کرد: «المال لک، المال لک، و أنت الوصیّ بن الوصیّ و أنت الأمام بن الأمام». فبکی محمّد و به آن حضرت عرض کرد: من به تو ظلم کردم، اگر مدّعی تو شوم و حقّ تو غصب نمایم.(1)

هم چنین محمد بن جریر به سند خود از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده که محمد بن حنفیه به آن حضرت عرض کرد: امامت بعد از امیر المؤمنین علیه السّلام، از حسن و حسین علیهما السّلام بود و بعد از ایشان، من، اکبر اولاد امیر المؤمنین، علی بن ابی طالب علیه السّلام هستم و به جهت قدم زمان و کبر سنّ از تو به امامت و خلافت اولی می باشم.

حضرت علی بن الحسین علیه السّلام فرمود: «یا عمّ! اتق اللّه و لا تدّع ما لیس لک بحق، انّی اعظک أن تکون من الجاهلین.»

اگر اراده داری خوب بر تو ظاهر شود، به محاکمه نزد حجر الاسود می رویم و از او سؤال می نماییم من و تو کدام بر حقّیم؟

هر دو نزد حجر الاسود آمدند، حضرت فرمود: یا عمّ! تو به سؤال ابتدا نما و به درگاه الهی دعا و ابتهال و تضرّع کن که حجر الاسود با تو سخن گوید. محمد به دعا و تضرّع شروع و از خدا مسألت نمود، حجر الاسود با او سخن گوید. جوابی نشنید.

ص: 409


1- نوادر المعجزات، ص 114؛ مدینة المعاجز، ج 4، ص 257.

علی بن الحسین فرمود: یا عمّ! اگر تو وصیّ و امام بودی، هر آینه، حجر الاسود جواب تو را می گفت و تو را تصدیق می نمود.

محمد عرض کرد: حال، تو سؤال نما. آن حضرت دعا کرد و از حجر الاسود جواب خواست. ناگاه حجر الاسود از جای خود حرکت کرد، به طوری که نزدیک بود از جای خود حرکت نماید و خارج شود و به لسان فصیح گفت: اللّهمّ انّ الوصیّة و الأمامة لعلیّ بن الحسین بن فاطمة بنت رسول اللّه. محمد بن حنفیّه مراجعت نموده، ولایت علی بن الحسین را قبول نمود.(1)

مبرّد در کامل نیز محاکمه محمد بن حنفیّه و حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام را از ابی خالد و او از محمد بن حنفیّه روایت کرده که گفت: از حجر الاسود شنیدم، به من گفت: «سلّم الأمر إلی ابن أخیک فانّه احقّ به منک» و این روایت را به طرق کثیره، از خاصّه و عامّه، نقل کرده اند. این روایت از روایات مشهور و قریب به تواتر، بلکه به حسب معنی متواتر است.(2)

نیز محمد بن جریر و ابن وکیع هردو از ابن اسود یمنی روایت کرده اند؛ من نزد علی بن الحسین علیهما السّلام بودم. طفلی که از هردو چشم نابینا بود، خدمت آن بزرگوار آوردند، آن حضرت، دست مبارک را بر چشم های آن طفل مالید. چشم های او بینا شد و خدای تعالی بصر او را به او برگرداند.

اخرسی را خدمت آن سرور آوردند، به ملاطفت با او سخن گفت، زبان آن اخرس گویا شد، نیز زمین گیری را خدمت آن جناب آوردند، دست مبارک خود را بر بدن او مالید، فی الحال از جای خود برخاسته، به سرعت تمام راه می رفت.

نیز محمد بن جریر به سند خود از سلمان بن عیسی روایت کرده؛ خدمت علی بن الحسین علیهما السّلام مشرّف شده، عرض کردم: یا بن رسول اللّه! مرد فقیری هستم. یک درهم و یک قرص نان به من عطا فرما! چون عطا فرمود؛ چهل سال با آن درهم و قرص نان با

ص: 410


1- دلائل الامامة، ص 208- 206.
2- ر. ک: مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 288؛ بحار الانوار، ج 45، صص 348- 347.

عیالم زندگانی کردیم.

هم چنین محمد بن جریر از ابی خالد کابلی روایت کرده؛ منجّمی خدمت علی بن الحسین علیهما السّلام مشرّف شد؛ هنگامی که جماعتی از اصحاب، خدمت آن سرور بودند. به او فرمود: من انت؟

عرض کرد: أنا منجّم.

فرمود: می خواهی تو را از شخصی خبر دهم که از آن زمان که تو بر ما وارد شدی، بر چهارده هزار عالم مرور کرده باشد.

عرض کرد: آن شخص کیست؟

فرمود: منم! می خواهی به تو خبر دهم چه خوردی و در خانه چه ذخیره کرده ای؟

عرض کرد: بلی! مرا از آن خبر ده.

فرمود: امروز، حلیس تناول نموده ای و آن عبارت از تمری است که هسته آن را بیرون آورده، با کشک و روغن مخلوط می نمایند و در خانه خود بیست دینار ذخیره نموده ای که سه دینار آن، داریه است که سکّه مخصوصی است. سپس آن منجّم از روی حقیقت و خلوص، ایمان آورد. حضرت به او فرمود: «أنت صدّیق، امتحن اللّه قلبک.»(1)

نیز محمد بن جریر از تمیمی و او به سند خود از جابر بن یزید و او از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده؛ حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام با جماعتی از موالیان خود به سوی مکّه خارج شدند تا آن که به منزل عسقان رسیدند. موالیان قبل از نزول آن حضرت، در موضعی خیمه او را سرپا نمودند، چون آن بزرگوار وارد شد، فرمود: چرا در این مکان خیمه را نصب نمودید.

این، مکان مؤمنان جنّیان است و خیمه در این مکان برای ایشان ضرر دارد و کار بر ایشان تنگ می شود.

موالیان عرض کردند: ما نمی دانستیم. قصد کردند خیمه را از آن جا حرکت دهند و

ص: 411


1- دلائل الامامة، ص 210.

در موضع دیگر برپا نمایند، ناگاه قایلی که شخص او دیده نمی شد، بلند به او عرض کرد:

یا بن رسول اللّه! موالیان شما خیمه را بلند ننمایند! ما خود آن را برمی داریم و این طبق، هدیه ای است که به خدمت شما پیشکش آورده ایم و دوست داریم از آن تناول فرمایید تا ما نیز به خدمت، سرافراز و مشرّف شده باشیم.

چون نگاه کردیم، دیدیم در یک جانب خیمه، طبق عظیمی گذاشته شده که انار و انگور و فواکه بسیاری در آن بود. آن بزرگوار، اصحاب و موالیان خود را طلبیده، از آن میوه ها تناول فرمودند.(1)

[معجزات حضرت باقر العلوم (علیه السلام)] 5 مسکة

از جمله معجزات ظاهره حضرت محمد بن علی الباقر آن است که محمد بن جریر از ابن ربیع روایت کرده که من بر حضرت امام محمد باقر علیه السّلام مهمان شدم، در منزل آن بزرگوار، چیزی مگر لبنه و خشتی پیدا نبود. زمان عشا رسید. حضرت، نماز عشا به جای آورد، من نیز با آن بزرگوار نماز خواندم.

سپس دیدم دست مبارک خود را به آن خشت زد، از آن، مائده حار و بارد بیرون آورد و فرمود: بیا و بخور. این، آن چیزی است که خداوند برای اولیای خود آماده فرموده است. آن حضرت از آن میل فرمودند، من هم از آن خوردم. پس دیدم آن مائده به جانب لبنه بلند شد و در آن پنهان گردید.

در قلب من خطوری کرد، چون حضرت از حجره بیرون رفت، لبنه را از جای خود حرکت دادم. دیدم لبنه کوچکی است. سپس حضرت داخل حجره شد. قدح آبی از آن لبنه بیرون آورد و از آن نوشیدم، بعد از آن، قدح را به جانب لبنه برگرداند و فرمود:

مثل تو با من، مثل یهود با مسیح علیه السّلام است در زمانی که به او اعتماد ننمودند. به لبنه امر

ص: 412


1- دلائل الامامة، ص 212.

فرمود به لبنه که تکلّم نماید، خشت نیز به سخن درآمد.(1)

هم چنین محمد بن جریر به سند خود از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده؛ خیمه حضرت باقر علیه السّلام در وادی برپا شده بود. آن بزرگوار از خیمه بیرون آمده، به جانب نخله خشکی رفتند و بعد از حمد و ثنای الهی، به کلامی تکلّم نمود و فرمود: ای نخله! آن چه حق تعالی در تو قرار داده برای ما ظاهر نما.

دیدیم از آن نخله رطب سرخ و زرد می ریخت و آن بزرگوار با ابی امیّه انصاری تناول فرمودند. آن گاه فرمود: ای ابی امیّه! این آیت و معجزه از ما، نظیر آیت و معجزه حضرت مریم علیها السّلام است که خداوند عالم در کتاب خود به آن خبر داده: وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا(2)(3).

نیز محمد بن جریر به سند خود از حکم بن سعد روایت کرده؛ گفت: دیدم به دست امام محمد باقر علیه السّلام عصایی بود، آن را بر سنگی زد و از آن سنگ، چشمه آبی ظاهر گردید. عرض کردم: یا بن رسول اللّه! این چه چیز است؟

فرمود: این نبعه از عصای موسی علیه السّلام است که مردم از آن تعجّب می نمایند.(4)

در حدیث ابن بسطام آمده است که اسحاق جریری خدمت امام محمد باقر علیه السّلام مشرّف شد. آن حضرت به او فرمود: می بینم رنگ تو زرد شده، آیا به مرض بواسیر مبتلا هستی؟

عرض کردم: بلی، یا بن رسول اللّه! از خداوند مسألت فرما مرا از اجر و ثواب محروم نفرماید.

فرمود: می خواهی دوایی برایت وصف نمایم؟

عرض کردم: فدایت شوم! بیش از هزار دوا معالجه نموده ام، هیچ کدام نفعی

ص: 413


1- دلائل الامامة، صص 219- 218.
2- سوره مریم، آیه 25.
3- دلائل الامامة، صص 222- 221.
4- مدینة المعاجز، ج 5، ص 127؛ بحار الانوار، ج 59، ص 199.

نبخشیده و از بواسیر من خون جریان دارد.

فرمود: «و یحک یا جریری! فأنا طبیب الأطباء و رأس العلماء و رئیس الحکماء و معدن الفقهاء و سید اولاد الأنبیاء علی وجه الأرض».

عرض کردم: چنین است ای سید و مولای من!

فرمود: بواسیر تو، اناث است که جریان دم، از آن می شود.

عرض کردم: صدّقت یا بن رسول اللّه!

پس دوایی به جهت من وصف فرمود و مرا به استعمال آن امر کرد. «فو اللّه الّذی لا اله الّا هو!» یک دفعه بیشتر استعمال نکردم که مرض من به کلّی رفع شد، دیگر نه دم جریان نمود و نه وجع از آن احساس نمودم. بعد خدمت آن حضرت مشرّف شدم.

فرمود: «برئت و الحمد للّه».(1)

نیز محمد بن جریر به سند خود از جابر بن یزید روایت کرده که گفت: در خدمت امام محمد باقر علیه السّلام به جانب کوفه می رفتیم. چون به کربلا مشرّف شدیم، فرمود: «یا جابر! هذه روضة من ریاض الجنّة لنا و لشیعتنا». چون قدری گذشت، به جانب من ملتفت شد و فرمود: آیا چیزی می خوری؟

عرض کردم: بلی، ای سید و مولای من! دست مبارک خود را میان سنگ ها فروبرد و سیب معطّری بیرون آورد که هرگز بوی خوشی مثل آن استشمام ننموده بودم و به فواکه دنیا شبیه نبود. آن سیب را خوردم و تا چهل روز محتاج به طعام نشدم.(2)

هم چنین محمد بن جریر به سند خود از ابی عبیده روایت کرده که روزی با جمعی، در مجلس محمد بن علی الباقر علیهما السّلام نشسته بودیم. حضرت فرمود: حال شما در شهرتان مدینه چه خواهد بود که چهار هزار مرد از مقاتلین بر شما داخل شوند، در میان شما شمشیر گذارند، سه روز با شما مقاتله نمایند، شجاعان شما را بکشند و شما بر دفع ایشان قادر نباشید. پس حذر خود را اخذ و در کارهای خود احتیاط نمایید.

ص: 414


1- مدینة المعاجز، ج 5، ص 127؛ بحار الانوار، ج 59، ص 199.
2- دلائل الامامة، ص 221.

اهل مدینه فرمایشات آن حضرت را اخذ ننمودند و گفتند: آن چه محمد بن علی علیهما السّلام خبر داد، هرگز نخواهد شد، مگر بنی هاشم که احتیاط خود را نگاه داشتند، زیرا می دانستند آن چه حضرت فرمود، صدق و حقّ است و واقع خواهد شد. چون سنه آتیه شد، حضرت با متعلّقان خود از بنی هاشم، از مدینه خارج شدند، نافع بن ازرق با لشکر خود بر ایشان تاخت و آن چه حضرت خبر داده بود، همه واقع شد و اهل مدینه گفتند: آن حضرت صدق فرمود و گفتند: این قوم، اهل بیت نبوّت اند که «ینطقون بالحقّ».(1) انتهی الخبر.

[معجزات امام صادق (علیه السلام)] 6 مسکة

از جمله معجزات قاهره حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام آن است که محمد بن جریر به سند خود از ابن قیس روایت کرده که به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم:

شخص به چه چیز امام خود را می شناسد؛ یعنی دلیل امامت چیست؟

فرمود: اگر آن امام چنین فعل را به جای آورد، پس دست مبارک خود به دیوار زد.

ناگاه دیدم تمام دیوار، طلای خالص شد و دست خود را بر استوانه خانه گذارد، ناگاه سبز شد و برگ برآورد و فرمود: به این دلیل و برهان امام خود را می شناسد.(2)

نیز محمد بن جریر و وکیع بن جرّاح به سند خود از ابن خالد روایت کرده اند که حضرت صادق علیه السّلام را نزد قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دیدم که دست راست به حیطان قبر مطهّر و دست چپ به مناره مسجد و به سوی آسمان بلند شد و فرمود: «أنا جعفر و أنا النّهر الأعور أنا صاحب الأیات الأقمر أنا شبیّر و شبّر».(3)

هم چنین ابی جعفر طبری به سند خود از ابی سعید روایت کرده که سمک مسلوخ

ص: 415


1- دلائل الامامة، ص 222.
2- همان، ص 250.
3- همان، ص 248.

نزد آن بزرگوار آوردند. دست مبارک بر آن کشید، زنده شد و پیش روی آن حضرت مشی می نمود. آن حضرت دست خود را بر زمین زد، ناگاه دجله و فرات زیر قدم او ظاهر شد.

نیز محمد بن جریر به سند خود از ابراهیم بن وهب روایت کرده که گوسفند لاغری که حمل نگرفته و بچّه نیاورده بود، خدمت آن حضرت آوردند. آن حضرت دست مبارک بر پشت او گذاشت. فی الفور فربه و پستان های او مملوّ از شیر شد.(1)

ایضا محمد بن جریر از ابی بصیر روایت کرده که گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام بودم. حضرت فرمود: آن چه از معلّی بن خنیس به تو خبر می دهم، کتمان کن!

عرض کردم: چنین خواهم کرد.

فرمود: او در بهشت به درجه ما نمی رسد و به ما ملحق نمی شود تا آن که بر او برسد از داود بن علی آن چه باید برسد.

عرض کردم: از داود به او چه می رسد؟

فرمود: داود لعین او را می طلبد، به ضرب عنق او امر می کند و بعد از قتل، او را بر درخت می آویزد.

گفتم: «انّا للّه و انّا إلیه راجعون».

سال بعد، داود والی مدینه شد و قصد معلّی کرد، چون او را احضار نمود، به او گفت:

مرا از شیعیان جعفر بن محمد خبر ده تا اسامی ایشان را بنویسم.

معلّی بن خنیس در جواب او گفت: آن ها را نمی شناسم، من مردی هستم که به بعضی از خدمات جعفر بن محمد متعرّضم و مصاحبین او را نمی شناسم.

داود گفت: اگر کتمان نمایی، تو را به قتل می آورم.

معلّی در جواب او گفت: آیا مرا به قتل تهدید می نمایی؟ به خدا قسم! اگر آن ها زیر قدم من باشند، آن ها را کتمان می نمایم و قدم خود را برنمی دارم تا تو آن ها را ببینی و اگر مرا به قتل آوری، خداوند مرا به سعادت موفّق فرمود و تو از اشقیا خواهی بود. داود

ص: 416


1- دلائل الامامة، ص 250؛ نوادر المعجزات، 139.

به قتل و صلب او حکم نمود.(1)

نیز محمد بن جریر به سند خود از جماعتی روایت کرده؛ چون داود، معلّی بن خنیس را به قتل آورد، بعد از یک ماه، کسی را به طلب حضرت صادق علیه السّلام فرستاد و آن حضرت را طلبید. آن بزرگوار اجابت نفرمود.

پس ده نفر از غلامان خود را روانه نمود، تا آن حضرت را به عنف ببرند و اگر امتناع نماید، سر آن حضرت را برای او ببرند. چون غلامان بر آن حضرت وارد شدند، آن سرور با جماعتی از اصحاب، نماز ظهر به جای می آوردند. غلامان عرض کردند:

امیر را اجابت نما!

حضرت فرمود: گمان نمی کنم فرزند رسول خدا را به قتل آورید.

عرض کردند: ما نمی دانیم چه می گویی و چیزی را نمی شناسیم مگر آن که اطاعت امیر نمایی.

آن بزرگوار فرمود: برگردید که آن برای شما خیر است، قبول نکردند. چون حضرت، امر را چنین مشاهده فرمود، دست های مبارک به جانب آسمان بلند نمود و دعایی خواند تا آن که شنیدیم، فرمود: السّاعة؛ السّاعة؛ ناگاه صدای ناله و غوغای عظیمی بلند شد.

حضرت فرمود: برگردید که صاحب و مولای شما از حیات ناامید شده، وفات کرد. مردم جمع شدند، بر سر او دویدند، دیدند مثانه او منشق شده، به جهنّم واصل گردید.

حضرت فرمود: خداوند را به اسم اعظم او خواندم و تضرّع نمودم؛ حق سبحانه و تعالی ملکی برانگیخت، حربه ای بر مذاکیر او زد که مثانه او منشقّ شد و شرّ او را از ما کفایت کرد.(2)

نیز محمد بن جریر به سند خود از معلّی بن خنیس روایت کرده که گفت: خدمت

ص: 417


1- دلائل الامامة، ص 257.
2- همان، صص 252- 251.

حضرت صادق علیه السّلام نشسته بودم. حضرت فرمود: ای معلّی! چرا محزونی؟

عرض کردم: به واسطه چیزی که از کثرت وبا در عراق استماع نموده ام و اهل و عیال و اموال من در آن جا به خاطرم آمد.

فرمودند: اگر ایشان را ببینی، مسرور می شوی؟

عرض کردم: بلی، به خدا قسم!

فرمود: وجه خود را به جانب عراق برگردان. چون متوجّه آن سمت شدم، دست مبارک خود را بر روی من کشید. ناگاه اهل و عیال خود را دیدم، داخل خانه خود شدم و بر جمیع آن چه در خانه من بود، نظر کردم، یک ساعت در آن جا توقّف کردم، بعد از خانه بیرون آمدم.

دیدم به من فرمود: روی خود را برگردان، چون برگشتم، نظر کردم، دیدم دیگر ایشان را نمی بینم.(1)

ایضا در کتاب خلاصة الاخبار از هارون زیّات روایت است که گفت: مرا برادری بود که به ولایت علی بن ابی طالب علیهما السّلام و اهل بیت او علیهم السّلام اقرار نمی نمود. روزی خدمت امام جعفر صادق علیه السّلام آمدم. فرمود: یا بن زیّات! برادرت چه حال دارد؟

گفتم: یا بن رسول اللّه! خوشحال است و او را تشویشی نیست، مگر این که محبّت شما را ندارد و از پیروی شما ابا می نماید.

حضرت فرمود: چه چیز مانع متابعت او از ماست؟

گفتم: یا بن رسول اللّه! او بسیار به خود، اعتقاد صلاح دارد و می گوید: مرا ورع نمی گذارد که اگر حال شخصی ظاهر گردد، تابع او نگردم.

گفت: آن شب که در نهر بلخ فسادی کرد، ورع، مانع او نبود. امروز چگونه است که ورع از متابعت اولاد حضرت رسول، مانع است.

چون به خانه آمدم، به برادرم گفتم: مادرت به موت تو بگرید، در خدمت حضرت صادق علیه السّلام بودم، احوال تو را از من پرسید.

ص: 418


1- دلائل الامامة، ص 289.

گفتم: احوال او خوب است و اوقات را به طریقی می گذراند که هیچ کس مکروهی از او در خاطر ندارد. سایر خلق او را حمیده خصال و پسندیده احوال و افعال می دانند و چیزی که در نظر من از او نامرضی است، آن است که چنان که باید به شما اهل بیت رسالت باید اعتقاد داشته باشد، ندارد.

آن حضرت پرسید: چه چیز مانع محبّت و متابعت او از ماست؟

گفتم: یا بن رسول اللّه! به خود گمان ورع دارد.

فرمود: شب نهر بلخ، ورع او کجا بود که مرتکب آن چنان امر شنیعی شد؟

برادرم گفت: ای عبد اللّه! تو را از شب نهر بلخ خبر داد؟

گفتم: بلی!

برادرم گفت: «اشهد انّه حجّة ربّ العالمین علی الخلق اجمعین.»

گفتم: ای برادر! مرا از شب نهر بلخ خبر ده که آن چگونه بوده و در آن شب از تو چه صادر شده که مخالف ورع می نمود؟

گفت: با شخصی همراه بودم که کنیز جمیله ای با خود داشت. از کثرت برودت هوا و شدّت سرما به آتش احتیاج شد. صاحب کنیز گفت: اگر از اسباب محافظت کنی، به طلب هیزم روم و ترتیب آتش کنم.

صاحب کنیز به جهت تحصیل هیزم، روی به صحرا نهاد و چون از نظر غایب شد، نزد کنیز آمدم، شیطان مرا به متابعت نفس واداشت و امر شنیع از من به عمل آمد. و اللّه! هیچ کس از این واقف نشده بود، به احدی اظهار ننموده بودم و جز حق تعالی کسی بر آن مطّلع نشد. یقین به نور ولایت، این امر برای ابا عبد اللّه معلوم شده.

بعد از این سخنان، خوف بی غایت و ترس بی نهایت به برادرم استیلا یافت. بسیار متغیّر الاحوال گردید. چون یک سال از این مدّت گذشت، به مرافقت برادر به شرف حضور وافر السرور آن حضرت رسیدیم، آثار خجالت و انفعال بر ناصیه برادرم دیدم و او از مجلس برخاست. مادرم قلبش را به آتش سخن آن کعبه اخیار و مهر آن قبله

ص: 419

ابرار، سکّه دار ساخت.(1)

در کتاب خرایج (2) از داود مروی است: روزی در مجلس امام جعفر صادق علیه السّلام بودم. آن حضرت به من فرمود: یا داود! حال تو چون است که رنگت تغییر کرده.

گفتم: یا بن رسول اللّه! قرض بسیار دارم و شب و روز در فکر آن، در آزارم. قصد من این است که تاجری شهر سند را اختیار کنم و به کشتی که عن قریب متوجّه آن حدود می شود، درآیم. برادرم را از آن دیار بیرون آورم و با او در خدمت حضرت تو بگذرانم.

فرمود: چون این قصد داری، برو و از محنت مسافرت ملول مشو.

گفتم: یا بن رسول اللّه! از حالات کشتی بسیار می ترسم و از موج دریا خوفناکم.

آن حضرت فرمود: آن کس که در برّ، حافظ آن است، در بحر نیز، معین و ناصر او است. ای داود! مگر ندانسته ای، اگر ما نباشیم، انهار جریان ننماید، اثمار پدید نگردد و اشجار سبز نشود.

داود گوید: از سخنان آن حضرت دلم قوی گردید و به کشتی درآمدم، مدّت صد و بیست روز در کشتی بودیم. روزی پیش از زوال، بیرون آمدیم که روز جمعه بود. ناگاه نوری درخشنده از آسمان بر زمین رسید، از آن نور آوازی شنیدم که گفت: ای داود! این، زمان دادن دین تو است. سر بالا کن! من سلام دادم و روی به سوی آسمان کردم، آوازی شنیدم که ای داود! در پس پشته های سرخ برو و صنع الهی را مشاهده کن.

چون بدان موضع رسیدم، تنگ های طلا دیدم بر آن نوشته: هذا عطاؤنا داود. گوید:

آن ها را برداشتم. چون حساب کردم، قیمت آن ها زیادتر از آن بود که من می طلبیدم. به هیچ وجه متوجّه تجارت نشدم تا به زودی به مدینه رسیدم و مجموع آن مال را خدمت مولای خود ابی عبد اللّه علیه السّلام بردم.

آن حضرت فرمود: یاد آر! آن چه به تو عطا کردیم؛ نور ساطع بود که تو را به آن مقام راه نمود و آن چه به تو واصل شد، از لوح های عطای پروردگار کریم رحیم است.

ص: 420


1- ر. ک: مدینة المعاجز، ج 6، ص 57- 55.
2- الخرائج و الجرائح، ج 2، صص 623- 622.

حق، تو را برکت دهاد! این مال را قبض کن و در مایحتاج خود صرف نما.

مال را به خانه آوردم. روزی به معین، خادم حضرت، گفتم: امام مرا به سفر بحر هدایت کرد، در آن سفر، فتوحات بسیاری به من روی نمود.

معین گفت: ای داود! آن وقت که در سفر دریا بودی، من وقتی خدمت حضرت ایستاده بودم و بعضی از اصحاب؛ مثل حمران و عبد العلی و غیرهما حاضر بودند، آن حضرت جمیع حالات و واقعات تو را خبر داد؛ به طریقی که تو حکایت کردی، بلا زیاده و نقصان.

داود گوید: به هریک از اصحاب آن حضرت که رسیدم، مطابق قول معین، از ایشان شنیدم.

ایضا هشام بن سالم روایت کرده که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: برای خدا شهری در پشت دریا هست که وسعت آن، به قدر سیر چهل روز آفتاب است، در آن شهر جمعی هستند که هرگز معصیّت نکرده، شیطان را نمی شناسند و نمی دانند شیطان کیست، خلق شده، هرچندگاه آن ها را می بینیم و آن چه احتیاج دارند، از ما سؤال کنند. کیفیّت دعا را به ایشان تعلیم می نماییم و می پرسند که قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله کی ظهور می کند و در عبادت و بندگی، بسیار سعی می کنند.

شهر ایشان دروازه های بسیار دارد و از هردروازه تا دروازه ای صد فرسخ مسافت است. برای آن ها تقدیس و تنزیه و عبادت بسیار هست که اگر ایشان را ببینید، عبادت خود را سهل می دانید، میان ایشان کسی هست که یک ماه سر از سجود برنمی دارد.

خوراکشان، تسبیح الهی، پوشش ایشان، برگ درختان و روهای ایشان، از نور روشن است. چون یکی از ایشان، ما را می بیند، گرد او می آیند و از خاک قدمش برای برکت برمی گیرند، چون وقت نماز می شود صداهای ایشان بلند می شود، مانند باد تند. در میان ایشان جمعی هستند که برای انتظار قدوم قائم آل محمد هرگز از خود حربه نینداخته اند و از خدا می طلبند در خدمت او مشرّف شوند. عمر هریک از ایشان هزار سال است.

ص: 421

اگر ایشان را ببینی، آثار خشوع، شکستگی و فروتنی از ایشان ظاهر است. پیوسته امری را طلب می کنند که موجب قرب خدا باشد و پیوسته منتظر وقتی هستند که ملاقات ما و ایشان است. هرگز از عبادت سست نمی شوند و به تنگ نمی آیند، به نحوی که ما قرآن را به ایشان تعلیم کرده ایم؛ تلاوت می نمایند. در میان قرآن چند چیز است که اگر برای مردم بخوانیم، کافر می شوند. اگر چیزی از قرائت بر ایشان مشکل شود، از ما می پرسند و چون بیان می کنیم؛ سینه های ایشان گشاده و منوّر می شود و از خدا می طلبند ما را بر ایشان باقی دارد و می دانند خدا به وجود ما، بر ایشان نعمت ها داده و قدر ما را می شناسند.

آن ها با قائم آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله خروج خواهند کرد، جنگیان ایشان بر دیگران، سبقت خواهند گرفت و همیشه همین را از خدا می طلبند. میان ایشان پیران و جوانان هستند، چون جوانی از آنان، پیری را می بیند به مثابه بندگان نزد او می نشیند و تا رخصت نفرماید، برنخیزد.

ایشان بهتر از جمیع خلق، از امام اطاعت می کنند و هرامری که امام، ایشان را به آن بدارد، ترک نمی کنند تا امر دیگر بفرماید. اگر آن ها را بر خلق ما بین مشرق و مغرب بگمارند، در یک ساعت همه را فانی می گردانند، حربه بر ایشان کار نمی کند و خود و شمشیرها از آهن دارند؛ غیر از این آهن، که اگر بر کوه بزنند، درهم می کوبند.

امام با این لشکر، با هند، روم، ترک، دیلم، بربر و هرکه مابین جابلقا و جابلسا است، جنگ باید کرد. جابلقا و جابلسا دو شهر است؛ یکی در مشرق و یکی در مغرب.

بر هریک از ادیان که وارد شود، اوّل، آنان را به خدا و رسول و دین اسلام بخوانند، هر کس مسلمان نشود، او را بکشند تا آن که میان مشرق و مغرب کسی نماند که مسلمان نشود. این حدیث در کتاب عین الحیوة نیز، مذکور است.(1)

ص: 422


1- مختصر بصائر الدرجات، صص 11- 10؛ المحتضر، ص 104- 102؛ مدینة المعاجز، ج 6، ص 28- 25.

[معجزات حضرت کاظم (علیه السلام)] 7 مسکة

از جمله معجزات حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام آن است که محمد بن جریر و ابن وکیع از اعمش روایت کرده اند، گفت: موسی بن جعفر علیهما السّلام را نزد هارون الرشید دیدم. هارون کمال خضوع و خشوع را برای آن بزرگوار می نمود. عیسی بن ابان بعد از انقضای مجلس، از هارون سؤال کرد: یا امیر المؤمنین! چه قدر برای موسی بن جعفر خضوع و خشوع می نمایی؟

هارون گفت: دیدم افعی ایی در مقابل من ایستاده، نیش های خود را بر هم می زد و می گفت: او را اطاعت کن و گرنه تو را می بلعم. من از فزع و خوف، او را تعظیم می نمودم.(1)

نیز محمد بن جریر و ابن وکیع از اعمش روایت کرده اند؛ موسی بن جعفر علیهما السّلام را در حبس هارون الرشید دیدم که از حبس بیرون می آمد و غایب می شد، بعد از آن، در حبس داخل می شد و بر کسی معلوم نبود از کجا داخل شد.(2)

هم چنین محمد بن جریر و ابن وکیع از اعمش روایت کرده اند؛ موسی بن جعفر علیهما السّلام را دیدم که بر نخل یابسه ای مرور کرد که افتاده بود.

آن بزرگوار، دست مبارک خود را بر آن درخت کشید. ناگاه سبز شد، برگ برآورد و ثمره داد، از او چیده، به من هم عطا فرمود.(3)

ایضا محمد بن جریر از موسی بن هامان روایت کرده، موسی بن جعفر علیهما السّلام را در حبس هارون الرشید دیدم که بر او مائده ای از آسمان نازل شد و با آن اهل زندان را اطعام می نمود، بعد آن مائده به سوی آسمان بلند می شد بدون آن که چیزی از آن

ص: 423


1- دلائل الامامة، صص 321- 320.
2- همان.
3- همان.

کم شود.(1)

نیز محمد بن جریر و ابن وکیع از ابراهیم بن اسود روایت کرده اند؛ موسی بن جعفر علیهما السّلام را دیدم که به آسمان صعود نمود و نازل شد، در دست او حربه ای از نور بود و فرمود: آیا هارون مرا می ترساند؟! اگر بخواهم هرآینه با این حربه او را طعن می زنم.

چون این خبر به هارون رسید، غشوه بر او عارض شد.(2)

ایضا ابو جعفر محمد بن جریر به سند خود از ابراهیم بن سعد روایت کرده:

هارون الرشید امر نمود سباع و درّندگان را در منزل موسی بن جعفر علیها السّلام داخل نمایند تا آن بزرگوار را بخورند. چون درّندگان را داخل منزل حضرت نمودند و نظر آن ها بر آن بزرگوار افتاد، به او پناه بردند، تذلّل نمودند، به امامت آن حضرت اقرار نمودند و از شرّ هارون تشکّی نمودند. چون این خبر به هارون رسید، ترسید میان مردم فتنه شود، حضرت را از حبس خارج کرد.(3)

نیز محمد بن جریر به سند خود از اسحاق بن عمّار روایت کرده؛ از موسی بن جعفر علیهما السّلام شنیدم که مردی از شیعیان خود را به اجلش اخبار فرمود. پس در قلب خود گذراندم که آن بزرگوار از آجال شیعیان خود، عالم است که چه وقت اجل ایشان می رسد. چون این مطلب در قلب من خطور کرد، دیدم آن بزرگوار نگاه غضبناکی به من نمود و فرمود: رشید هجری، به علم منایا و بلایا عالم بود و امام علیه السّلام به این علم اولی است.

نیز محمد بن جریر به سند خود از ابی حمزه روایت کرده، گفت: خدمت موسی بن جعفر علیهما السّلام بودم که سی غلام از حبشه برای آن حضرت آوردند که آن ها را به جهت آن بزرگوار خریده بودند. در میان آن ها غلام جمیلی بود و حضرت با او به زبان حبشی تکلّم می فرمود. چون خارج شدند، عرض کردم: جعلت فداک! دیدم با غلام به لسان

ص: 424


1- دلائل الامامة، صص 321- 320.
2- همان.
3- دلائل الامامة، صص 322- 321.

حبشی مکالمه فرمودی. آیا او را به چیزی امر فرمودی؟

فرمود: او را امر نمودم که به اصحاب خود به خیر وصیّت نماید و به هریک از ایشان در هرماه سی درهم عطا کند، زیرا به او نگاه کردم، دیدم غلام عاقلی است و از ابنای ملوک حبشه می باشد و او را به جمیع آن چه به آن محتاج هستم، سفارش نمودم، قبول نمود، او غلامی صادق و راستگو و امین است، بعد فرمود:

شاید از مکالمه من با او به لسان حبشی تعجّب کرده باشی، تعجّب مکن که آن چه از امر حجّت مخفی است، اکثر از آن و اعجب از این است و آن چه دیدی در جنب علم امام نیست، مگر مثل طایری که با منقار خود، قطره ای از آب دریا بردارد. آیا آن چه از آب دریا اخذ نمود، آب دریا ناقص شد؟ به درستی که امام و حجّت خدا به منزله آن دریاست که آن چه نزد او است، تمام نخواهد شد و عجایب امام، اکثر از آن است.(1)

ایضا محمد بن جریر به سند خود از اسحاق بن عمّار روایت کرده؛ موسی بن جعفر علیهما السّلام را دیدم که به کلامی تکلّم نمود. عرض کردم: این چه لسان است که تکلّم فرمودی؟

فرمود: یا اسحاق! این لسان طیر است. آن چه نزد امام است اعجب و اکثر از این است.

عرض کردم: آیا امام عالم به زبان طیور است؟

فرمود: بلی! به لسان هرذی روحی عالم است.(2)

نیز محمد بن جریر از احمد بن محمد معروف به غزال روایت کرده، گفت: در خدمت حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام بودم که عصفوری داخل شد، در برابر آن حضرت صیحه می کشید و پر و بال خود را بر هم می زد. آن بزرگوار به من فرمود:

می دانی این عصفور چه می گوید؟

عرض کردم: خدا و رسول و ولیّ او بهتر می دانند.

ص: 425


1- دلائل الامامة، ص 338.
2- همان، ص 340.

فرمود؛ می گوید: ای مولای من! ماری قصد کرده جوجه های مرا بخورد. برخیز برویم او را از این عصفور و بچّه هایش دفع نماییم. چون داخل خانه شدیم، دیدیم ماری اراده بلعیدن بچّه های عصفور را دارد. مار را به قتل آوردیم.(1)

نیز از احمد بن حنبل روایت شده، گفت: خدمت موسی بن جعفر علیهما السّلام رفتم تا حدیثی را نزد او قرائت نمایم. دیدم ثعبانی، دهان خود را نزدیک گوش آن حضرت برده و با آن بزرگوار تکلّم می کند. از عرض حاجت خود فارغ شد و آن حضرت برای او بیان فرمود آن چه را که خواسته بود و من مکالمه ایشان را نفهمیدم. چون آن اژدها از نزد آن بزرگوار خارج شد، به من فرمود: ای احمد! این ثعبان، رسول طایفه جنّ بود، در میان ایشان دو مسأله اختلاف شده بود. او نزد من آمد و از مسأله مختلف فیها سؤال کرد، جواب آن را شنید و رفت.

نیز محمد بن جریر از احمد بن النیان که یکی از خواصّ حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام بود، روایت کرده، گفت: شبی در بستر خود خوابیده بودم. ناگاه دیدم کسی با پای خود مرا حرکت داد و فرمود: آیا شیعه آل محمد در این وقت می خوابد؟

برخواستم، دیدم حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام است. فرمود: یا احمد! برای نماز وضو بگیر. چون وضو گرفتم، دست مرا گرفت و از باب خانه بیرون آورد در حالی که در، بسته بود و نمی دانستم مرا کجا می برد. ناگاه دیدم ناقه ای عقال کرده بر باب است.

حضرت زانوی او را گشوده، سوار شد، مرا نیز به ردیف خود سوار نمود، قدری که مسافت طیّ نمودیم، از ناقه فرود آمد، من نیز فرود آمدم. بیست و چهار رکعت نماز به جای آورد و فرمود: یا احمد! آیا می دانی این چه موضع است؟

عرض کردم: خدا و رسول و فرزند رسول داناترند.

فرمود: این قبر جدّم حسین علیه السّلام است. قدری دیگر طیّ نمودیم تا وارد کوفه شدیم وقتی که حرسه و کلاب و پاسبانان کوفه در بازار و محلّه بیدار بودند و ما را نمی دیدند تا آن که داخل مسجد شدیم. هفده رکعت نماز به جای آورد و فرمود: یا احمد! آیا

ص: 426


1- دلائل الامامة، ص 343.

می دانی این چه موضع است؟

عرض کردم: اللّه و رسوله و ابن رسوله اعلم.

فرمود: این موضع، قبر جدّم علی بن ابی طالب علیه السّلام است. قدری سیر کردیم تا آن که مرا در مکّه داخل نمود و فرمود: این مکّه و زمزم است. بعد از آن سیر کردیم تا داخل مسجد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شدیم. فرمود: این مسجد جدّم رسول خداست. سپس قدری سیر کردیم. به من فرمود: آیا می خواهی دلالات امام را به تو بنمایم؟

عرض کردم: بلی! فرمود: «یا لیل ادبر! فادبر اللّیل. ثم قال: یا نهار اقبل! فأقبل النّهار بالنّور العظیم»، بعد فرمود: «یا نهار ادبر و یا لیل اقبل! فادبر النّهار و اقبل علینا اللّیل.»

آثار و علامات بسیاری از آن بزرگوار مشاهده و به منزل مراجعت کردم و بر فراش خود خوابیدم تا آن که صبح طالع شد. پس برخاستم، وضو گرفتم و در منزل خود نماز خواندم.(1)

از جمله معجزات آن بزرگوار حدیث مفضّل است که چون حضرت صادق علیه السّلام وفات نمود، عبد اللّه افطح، مدّعی امامت شد. پس حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام امر کرد در وسط خانه، هیزم بسیاری جمع نمودند و همه را افروختند. پس نزد عبد اللّه فرستاد و از او درخواست نمود که به منزل آن حضرت بیاید.

عبد اللّه با جماعت بسیاری از وجوه شیعه، وارد منزل آن حضرت شدند. چون نشستند و آتش خوب برافروخته شد، آن بزرگوار برخاست و در آتش داخل شد، میان آتش نشست و شروع کرد با مردم صحبت کردن و حدیث فرمودن به مقدار ساعتی.

بعد از آن برخاست، جامه خود را حرکت داد، از آتش بیرون آمد، در مجلس نشست و به عبد اللّه فرمود: اگر به زعم خود، جانشین پدر و امام بر خلق هستی، برخیز و در این آتش داخل شو، بنشین و با مردم صحبت بدار. رنگ عبد اللّه متغیّر شد و از خانه

ص: 427


1- دلائل الامامة، ص 346- 343.

حضرت بیرون رفت.(1)

در کتاب خلاصة الاخبار(2) از ابی الصلت هروی، مروی است که حضرت علی بن موسی الرّضا علیهما السّلام فرمود: روزی در خدمت پدر خود حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام بودم. آن حضرت به علی بن حمزه فرمود: یا بن ابی حمزه! مردی از اهل مغرب پیش تو آید و خصوصیّات احوال مرا پرسد، بگو او به قول پدرش جعفر بن محمد علیهما السّلام امام است و آن چه از حلال و حرام از تو پرسید، بگو.

علی بن حمزه گفت: یا بن رسول اللّه! علامت آن شخص چه باشد؟

فرمود: مردی جسیم و بلند قامت باشد.

سپس وی نزد من آمد و گفت: می خواهم احوال صاحب تو را بپرسم.

گفتم: از کدام صاحب؟

گفت: از موسی بن جعفر علیهما السّلام.

گفتم: نام تو چیست؟

گفت: یعقوب بن یزید از بلاد مغرب.

گفتم: مرا از کجا می شناسی؟

گفت: دوش در خواب دیدم کسی به من گفت: علی بن حمزه را ملاقات کن و آن چه مراد تو است، از او سؤال نما. من از مردم پرسیدم. تو را نشان دادند.

گفتم: در همین موضع بنشین تا از طواف فارغ شوم. چون طواف تمام کردم نزد او رفتم و زمانی با او مصاحبت کردم، به غایت پسندیده دیدم. به من التماس کرد و گفت:

آرزو دارم خدمت امام برسم. او را خدمت امام علیه السّلام رساندم.

چون نظر حضرت بر او افتاد، فرمود: ای یعقوب بن یزید! دیروز وقت آمدن، میان تو و برادرت خصومتی در فلان موضع واقع شد و به سر حدّ دشنام رسید. در دین ما

ص: 428


1- ر. ک: کشف الغمه، ج 3، ص 40؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 309؛ مدینة المعاجز، ج 6، صص 387- 386.
2- ر. ک: کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، صص 40- 39.

دشنام برادر مؤمن جایز نیست و ما احدی از دوستان و شیعیان خود را به این نوع امر، رضا ندهیم. یقین بدان به سبب این خصومت و نفرین که میان تو و برادرت شد، خدای تعالی به تفاوت میان شما امر کرد، برادرت پیش از آن که به اهل خود برسد، در این سفر وفات خواهد کرد و تو از آن چه به سبب او کرده ای، نادم و پشیمان خواهی شد.

یعقوب گفت: یا بن رسول اللّه! اجل من کی باشد؟

فرمود: اجل تو رسیده بود، لیکن صله رحم به جای آوردی و در فلان موضع، عمّه خود را دریافتی و با هدیه ای، او را از خود خشنود ساختی. خدای تعالی بیست و دو سال دیگر در اجلت تأخیر کرد.

علی بن حمزه گوید: سال دیگر در حجّ، یعقوب بن زید را دیدم. نزد او رفتم و احوالش پرسیدم.

گفت: یا بن ابی حمزه! در همان سفر که مولای من فرمود، برادرم فوت شد قبل از آن که به اهل و وطن خود برسد.

ایضا در آن کتاب از معلیّ بن محمد از بعضی اصحاب از بکّار قمیّ (ره) منقول است، گفت: چهل حج کرده بودم، در آخر مرا مسکنت و فقری روی داد و نهایت عسرت و احتیاج روی نمود. در مکّه معظّمه چندان اقامت نمودم که سایر حاجیان متوجّه بلاد خود شدند. بعد از آن با خود گفتم، به مدینه روم، زیارت حضرت رسالت پناهی کنم، شرف صحبت ابی الحسن موسی الکاظم علیهما السّلام را دریابم و باقی اوقات، کار گل و مزدوری کنم، شاید مکنتی یابم و به قوّت آن به کوفه روم و به اهل و عیال خود برسم.

پس متوجّه مدینه شدم و به سعادت زیارت حضرت رسول مشرّف شدم. روز دیگر بر سر بازار حاضر شدم و در آن موضع که مزدوران جمع می شدند، میان ایشان، ایستادم تا آن که شخصی مرا خدمتی فرماید. ناگاه مردی آمد و مجموع فعله را ببرد.

من نیز از عقب آن شخص با ایشان رفتم و به او گفتم: یا عبد اللّه! مردی غریبم و کسی را نمی شناسم. اگر مصلحت دانی با این جماعت همراه باشم و هرچه اشاره نمایی، عمل کنم.

ص: 429

گفت: ظاهرا از مردم کوفه ای.

گفتم: بلی!

گفت: با این جماعت برو، به سرای بزرگی خواهی رسید در آن موضع هرکاری که خواهی، عمل کن. در آن سرا رفتم و چند روز کار گل کردم. قاعده چنان بود که روز پنج شنبه، اجرت تمام هفته را به کارکنان می دادند. چون بعضی اوقات می دیدم کارکنان در کار کردن تکاهل می کنند، ایشان را به کار کردن ترغیب و تحریص می کردم. معمار مرا بدین سبب تحسین کرد و در آخر گفت: کار تو آن است که این جماعت را به کار داری.

روزی بر نردبان آمده بودم. چون به زیر نگاه کردم، دیدم حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام بدان سرای درآمد و به اطراف خانه های آن سرا برآمد. بعد از آن، سر مبارک بالا کرد و فرمود: یا بکّار به جانب من آمده ای؟ از نردبان فرود آی! فرود آمدم و دست آن حضرت را بوسیدم. از من پرسید: در این موضع به چه کار مشغولی؟

گفتم: یا بن رسول اللّه! پدر و مادرم فدایت باد! به غایت بی بضاعت شدم و مرا قوّت مراجعت نشد، به مدینه آمدم و بسیار شوق لقای شما داشتم. گفتم مزدوری کنم و استطاعت سفر کوفه به هم رسانم. در اثنای این، خدمت حضرت رسول مشرّف شده، در میان مزدوران به این منزل آمده، با ایشان کار می کنم. سپس حضرت متوجّه بیرون شد و من به کار خود مشغول گردیدم.

روز دیگر اجرت مزدوران را می دادند. من پیش وکیل آن حضرت که سر عمارت بود، آمدم. به من اشاره کرد یک ساعت بنشین تا از این جماعت فارغ شوم. چون اجرت عمله را داد، متوجّه من شد و گفت: نزدیک تر آی! چون پیش آمدم صرّه ای به من داد که در آن پانزده دینار طلای احمر بود و گفت: این ما یحتاج راه تو است. فردا نزد امام برو و بعد از زیارت آن حضرت، متوجّه کوفه شو که مصلحت تو در آن است.

گفتم: سمعا و طاعتا. چون روز دیگر شد خدمت آن حضرت رفتم.

حضرت فرمود: همین ساعت بیرون رو و سعی کن زودتر به فید، رسی. فید موضعی

ص: 430

از قرای مدینه است. پس از آن، حضرت مکتوبی به من داد و فرمود: در کوفه، این مکتوب را به علی بن حمزه تسلیم نما! همان ساعت وداع کرده، متوجّه راه شدم. چون به فید رسیدم، جماعتی مستعدّ سفر کوفه بودند. شتری خریدم و با آن جماعت رفیق شدم. وقتی به کوفه رسیدم، قریب به نصف شب بود. شب نزد اهل و عیال خود رفتم و تحقیق حالات خانه می نمودم. به من خبر دادند چند روز قبل از آمدن تو، دزدان به خانه و دکّان تو درآمده بودند.

چون صبح طالع شد، با خود گفتم نماز بامداد کنم، بعد از آن به خانه علی بن حمزه روم. نماز کردم و اوراد می خواندم، ناگاه شخصی در را کوبید. به تعجیل بیرون آمدم.

علی بن حمزه را دیدم که بر در ایستاده، به او سلام کردم.

گفت: یا بکّار! کتابت مولای مرا بیاور! آن مکتوب را به وی تسلیم نمودم. سر باز کرد، چون چشمش بر خطّ مبارک آن حضرت افتاد، ناله و گریه کرد.

گفتم: یا بن حمزه! چه چیز تو را می گریاند؟

گفت: از غلبه شوق ملاقات مولای خود، موسی بن جعفر علیهما السّلام و نهایت آرزومندی به ملاقات آن سرور، می گریم. سپس گفت: ای بکّار! به خانه ات دزد آمده، غم مخور که خدای تعالی آن چه از خانه و دکّان تو برده اند، به تو عوض داد. بدان مولای من و تو و جمیع مؤمنان، امر کرده چهل دینار طلای احمر به تو بدهم. دست کرد و صرّه ای بیرون آورد که چهل دینار طلای احمر در آن بود. به من تسلیم نمود و کتابت حضرت را برای من خواند. در آن مکتوب نوشته بود: علی بن حمزه، قیمت اسباب بکّار را به او تسلیم نما؛ بهای آن چه برده اند، چهل دینار است.

بکّار گوید: چون حساب نمودم، قیمت آن بلازیاده و نقصان، چهل دینار بود.

[معجزات حضرت صادق (علیه السلام)] 8 مسکة

اما معجزات ظاهره حضرت علی بن موسی الرّضا- علیه و علی آبائه آلاف التّحیّة و

ص: 431

الثّناء- مانند معجزات و خارق عادات آبای طاهرین او بسیار است که قریب به دویست معجزه از آن امام عالمیان به عرصه ظهور رسیده، از جمله محمد بن جریر از ابراهیم بن موسی روایت نموده؛ از حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السّلام نفقه استدعا کردم و به من وعده فرمود، تا آن که روزی از خانه، بیرون تشریف آورد.

عرض کردم: یا بن رسول اللّه! ایّام عید است و چیزی مالک نیستم. دیدم با تازیانه خود زمین را حکّ شدیدی نمود، دست مبارک را بر آن زده، سبیکه ای از طلا بیرون آورده، به من داد و فرمود: از آن منتفع شو ولی آن چه دیدی، کتمان نما.(1)

نیز محمد بن جریر از ابراهیم بن سهل روایت کرده که خدمت حضرت رضا علیه السّلام مشرّف شدم. به من فرمود: چه چیز نزد تو دلالت بر امامت است؟

عرض کردم: آن که خبر دهد به آن چه ذخیره شده و احیای اموات نماید.

فرمود: أنا أفعل؛ اما آن چه با تو است، پنج دینار است و اما زوجه تو یک سال است که وفات نموده و من همین ساعت احیا می نمایم تا یک سال دیگر با تو باشد و تو قاطع و جازم باشی بر این که من بدون ریب امامم. رعب بر من عارض شد. فرمود: خوف را از قلب خود بیرون کن که ایمن خواهی بود.

یا شما را به مهدی بشارت ندهم؟

به منزل خود برگشتم، دیدم زوجه من نشسته، گفتم: به چه سبب زنده شدی؟

گفت: در بستر لحد خوابیده بودم. شخصی به این وصف نزد من آمد. چون اوصاف آن شخص را بیان نمود، دیدم اوصاف امام رضا علیه السّلام است. پس فرمود: ای زن! برخیز و به سوی خانه خود برو که خدای تعالی بعد از موت، برای تو ولدی مقدّر فرموده.

ابراهیم گفت: و اللّه! خداوند از آن زن فرزندی به من عطا فرمود.(2)

نیز محمد بن جریر به سند خود از معبد شامی روایت کرده، گفت: بر حضرت علی بن موسی الرّضا علیهما السّلام داخل شدم و عرض کردم: مردم معجزات عجیبه بسیار از شما نقل می نمایند. مرا نیز از عجایب آیات خود خبر ده که آن را برای مردم نقل نمایم.

ص: 432


1- دلائل الامامة، ص 369.
2- همان.

فرمود: چه می خواهی؟

عرض کردم: پدر و مادرم را زنده نما!

فرمود: به منزل خود برگرد که آن دو را برای تو احیا نمودم.

چون به منزل خود مراجعت نمودم، پدر و مادرم را دیدم که هردو در خانه نشسته اند. ده روز نزد من اقامت نمودند. بعد از ده روز، خداوند روح ایشان را قبض فرمود.

هم چنین محمد بن جریر به سند خود از عمّارة بن سعید روایت کرده، گفت:

حضرت رضا علیه السّلام را دیدم که دست مبارک خود را بر تراب می زد، به درهم و دینار منقلب می شد.(1)

نیز محمد بن جریر به سند خود از حبیب بناجی روایت کرده، گفت: شبی در عالم رؤیا خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله مشرّف شدم. آن حضرت قبضه ای از تمر به من عطا فرمود. چون آن را شمردم، دیدم هجده دانه است و از خواب بیدار شدم. برهه ای از زمان گذشت تا در مسجد رسول صلّی اللّه علیه و آله خدمت حضرت رضا علیه السّلام مشرّف شدم و نزد آن حضرت طبقی از تمر بود. بر آن حضرت سلام کردم. جواب سلام مرا فرمود و قبضه ای از آن تمر به من مرحمت فرمود. آن را شمردم هجده عدد بود.

عرض کردم: زدنی، یا بن رسول اللّه!

فرمود: لو زادک رسول اللّه شیئا لزدتک.(2)

ایضا محمد بن جریر به سند خود از عمّارة بن زید روایت کرده که گفت: در سفری با علی بن موسی الرّضا علیهما السّلام مصاحب بودم و در راه غلامی با من بود. مریض شد و از من خواهش انگور نمود. پس نظر کردم، بستانی دیدم که در آن انگور و انار و اشجار بسیاری بود. از آن انگور و انار چیدم و به غلام دادم، از آن تناول نمود، توشه ای از آن برداشتم تا آن که به بغداد مراجعت نمودم و آن قضیه را برای لیث بن سعد و ابراهیم بن

ص: 433


1- دلائل الامامة، صص 398- 397؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 245.
2- همان، صص 368- 367.

سعید نقل کردم. آن دو نیز، خدمت آن حضرت مشرّف شدند و آن چه به آن ها خبر داده بودم برای آن بزرگوار نقل کردند.

حضرت فرمود: برای شما نیز این مطلب بعدی ندارد و آن بستان، این است. چون نظر کردیم، بستانی دیدیم که در آن هرنوع فواکه بود. از آن فواکه تناول کردیم و ذخیره نمودیم.(1)

نیز محمد بن جریر از سعد بن سلام روایت کرده که گفت: ما ده نفر بودیم که خدمت حضرت رضا علیه السّلام مشرّف شدیم و قوم در دلایل امامت با آن حضرت مکالمه می نمودند. جماداتی دیدم که زیر پا و اطراف آن بزرگوار بود، به سخن درآمده، می گفتند: هو امامی و امام کلّ شی ء. سپس داخل مسجد شد. دیوارهای مسجد و چوب های آن، بر آن بزرگوار سلام کرده، با او تکلّم می کردند.(2)

نیز محمد بن جریر به سند خود از عمّارة بن زید روایت کرده که گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام مشرّف شدم و در باب شخصی با آن جناب مکالمه کردم که چیزی به او عطا فرماید. دیدم برای آن شخص کیسه ای از خاک به من عطا فرمود و من حیا کردم به آن بزرگوار برگردانم. روانه شدم و به نزدیک خانه آن شخص رسیدم، دیدم همه آن خاک، طلا شده است. آن را به آن شخص دادم و مستغنی شد. فردای آن روز خدمت حضرت مشرّف شدم و کیفیّت را به عرض آن جناب رساندم.

فرمودند: بلی! به جهت همین مطلب، آن خاک را به تو دادم.(3)

این ناچیز گوید: معجزات و خارق عادات آن بزرگوار در میان ائمّه هدی- صلوات اللّه علیهم اجمعین- اظهر و اشیع است. خصوصا معجزاتی که در حین قدوم آن حضرت از مدینه به خراسان به ظهور رسید و در اثنای طریق، اکثر خلق از آن بزرگوار مشاهده کردند.

ص: 434


1- دلائل الامامة، ص 364.
2- همان، ص 362.
3- همان، ص 363.

هم چنین معجزاتی که اکثر خلق در خراسان از بدو ورود تا زمان شهادت او، بلکه تا زمان دفن آن حضرت، در موضع قبر شریفش مشاهده کرده اند، از مشهورات، بلکه متواترات و معروف بین خاصّه و عامّه است که احتیاجی به نقل آن ها نخواهد بود. ولی چنان مناسب دیدم که سه معجزه از آن ها را که در کتاب خلاصة الاخبار است، نقل نمایم.

اوّل؛ احمد بن علی بن حسن ثعلبی از ابی احمد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن معروف به صفواتی روایت کند: قافله ای از خراسان به کرمان می رفت. دزدان، راه ایشان را گرفتند و میان ایشان، مردی بود که به بسیاری مال متّهم بود. او را گرفته، دهانش را پر برف کردند و نگاه داشتند تا گویایی او برطرف شد و بر گویایی قادر نبود. به خراسان بازگشت و خبر امام را شنیده بود و حضرت آن وقت در نیشابور بود. ملول شد، در خواب دید خدمت آن حضرت رسید و او را از علّت خود خبر کرد.

فرمود: از زیره کرمانی و سعتر و نمک بگیر، بکوب و دوبار یا سه بار در دهان کن که از این علّت خلاص شوی!

آن مرد بیدار شد، آن خواب را نادیده انگاشت تا به نیشابور آمد.

گفتند: آن حضرت از نیشابور روان شده و در رباط سعد است. از آن جا خدمت حضرت رفت و گفت: یا بن رسول اللّه! حال من این است.

فرمود: آیا بر آن تعلیم نکردم، عمل کن آن چه در خواب به تو نموده بودم؟

گفت: یا بن رسول اللّه! اگر اعاده کنی، دور نباشد.

فرمود: زیره کرمانی و سعتر و نمک را بگیر، بکوب و دو بار یا سه بار در دهان کن.

مرد گفت: چنان کردم، صحّت یافتم.

دوّم؛ از ابی جعفر محمد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن همدانی مروی است، گفت:

وقتی مرا قرض بسیار رسیده، احتیاج بسیار، روی نمود و مرا از این محنت، هیچ مخلص نبود. با خود گفتم؛ این درد را جز التفات مولای من علاج نتواند بود. همان بهتر که حال خود را به او گویم و دوای خود از او جویم.

ص: 435

پس خدمت آن حضرت رفتم. چون نظرش بر من افتاد، قبل از آن که حال خود را اظهار کنم، گفت: یا ابا جعفر! به درستی که خدای تعالی حاجت تو برآورد و دینت ادا کرد، تنگ دل و محزون مباش! آن روز نزد حضرت اقامت نمودم، فرمود: اگر تو را میل به طعام باشد، احضار فرمایم.

گفتم: یا بن رسول اللّه! روزه می دارم و آرزوی من است با حضرت تو افطار کنم. نماز مغرب به آن حضرت گزاردم. میان سرای نشست. طعام آوردند و با آن سرور افطار کردم. چون طعام از مجلس برخاست، فرمود: یا ابا جعفر! امشب نزد ما می باشی یا الحال حاجت تو تحصیل کنم تا بروی؟

گفتم: یا بن رسول اللّه! می روم. دست مبارک به سوی زمین برد، یک قبضه خاک برداشت و فرمود: آستین خود بگشا! تا در آستینم ریخت، همه دینارهای طلای خالص شده بود.

از نزد آن حضرت به منزل خود رفتم و نزدیک چراغ نشستم تا دینارها را از روی بهجت تمام و خوشحالی ما لا کلام، تعداد کنم. میان آن، دیناری دیدم که بر آن نوشته بود: پانصد دینار است، نصف آن جهت دین تو و نصف دیگر برای نفقه مایحتاج اهل بیت تو است. چون این علامت دیدم، دینارها را نشمردم، زیر بستر خواب نهادم و آن شب با فراغ بال و رفاهیّت احوال، خواب کردم.

علی الصّباح، قریب به ده نوبت ملاحظه کردم، آن دینار که در آن نوشته بود، ندیدم، عدد آن ها را ملاحظه کردم، باز بلا زیاده و کم پانصد دینار بود.

سوّم؛ در کتاب اصول کافی از احمد بن عبد اللّه غفاری روایت شده، گفت: مردی از فرزندان ابی رافع طیس نام، حقّی بسیار بر من داشت و در خواستن حقّ خود الحاح نمود تا این که بر در مسجد می ایستاد و فریاد می کرد: غفاری مال مرا می خورد. آن گاه مردمان بر من جمع می شدند. روزی نماز بامداد کرده، به سوی امام رضا علیه السّلام رفتم، حضرت آن روز به عریض رفته بود. چون نزدیک سرای وی رسیدم، حضرت می آمد و بر درازگوشی نشسته بود. بر وی سلام کردم و آن ماه، رمضان بود.

ص: 436

گفتم: مولای! خدا مرا فدای تو گرداند، طیس را بر من حقّی است. به خدا او مرا مشهور گردانید. با خود گفتم؛ او به طیس می فرماید و طیس هم ترک مطالبه می کند و هیچ نگفتم که حقّ او چند است.

حضرت فرمود: بنشین تا بازآیم. نشستم تا نماز گزاردم، روزه نیز بودم. دلتنگ شدم. خواستم بازگردم، وی برسید، مردمان گرداگرد او و سایلان اطرافش بودند و آن حضرت ایشان را صدقه می داد تا در خانه شد. آن گاه بیرون آمد و مرا بخواند. با او رفتم و نشستم. او را از ابن مسیّب حدیث نقل می کردم که او امیر مدینه بود. چون از سخن فارغ شدم، فرمود: هنوز روزه نگشاده ای؟

گفتم: نه. حضرت فرمود تا برای ما طعام آوردند. چون فارغ شدیم، فرمود: این بالش را بردار و آن چه زیر آن است، بردار!

وقتی بالش را برداشتم، دیدم دینارها زیر آن است. آن ها را در آستین ریختم. آن حضرت چهار نفر از بندگان خود را فرمود تا در سرایم با من بیایند، چون تا در سرایم آمدند، ایشان را بازگرداندم و به سرای خود رسیدم. چراغ خواستم و در آن نظر کردم.

دیدم چهل و هشت دینار است. میان آن یک دینار، به غایت، روشن بود و نیکویی آن مرا به شگفت آورد. آن را برداشتم و نزدیک چراغ گرفتم. به نقش روشن در آن جا نوشته بود: حقّ آن مرد، بیست و هشت دینار می باشد و آن چه باقی است، برای تو است.

به خدا! هرگز نگفته بودم حقّ آن مرد بر گردن من چه قدر است.

پس گفتم: حمد؛ آن خداوندی را که ولیّ اش را عزیز گردانید.(1)

[معجزات حضرت جواد (علیه السلام)] 9 مسکة

اما معجزات و خارق عادات محمد بن علی التقی الجواد علیهما السّلام نیز مانند معجزات و

ص: 437


1- الکافی، ج 1، صص 488- 487.

خارق عادات آبای طاهرین او بسیار است و قریب به صد معجزه از آن بزرگوار نقل نموده اند.

از آن جمله محمد بن جریر به سند خود از یحیی بن اکثم قاضی القضات روایت کرده که بعد از آن که با محمد بن علی الجواد علیهما السّلام در علوم آل محمد- صلوات الله علیهم- منازعه کردم، روزی در مسجد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نزد قبر آن بزرگوار واقف بودم که محمد بن علی الرّضا علیه السّلام وارد شد. پس در مسایلی که نزد من بود با او مناظره کردم و جواب شنیدم.

عرض کردم: مسأله ای نزد من است که حیا می کنم از تو سؤال نمایم.

فرمود: تو را از آن خبر می دهم. تو می خواهی از امام زمان خود از من سؤال نمایی.

عرض کردم: بلی! این سؤال من است.

فرمود: امام زمان تو منم.

عرض کردم: به چه علامت و دلایل؟

ناگاه دیدم عصایی که در دست او بود، به زبان فصیح ناطق شد و به آن حضرت عرض کرد: أنت أمام هذا الزّمان. در روایت دیگر از یحیی بن اکثم که گفت: عصا ناطق شد: مولای أمام هذا الزّمان.(1)

نیز محمد بن جریر(2) و صاحب کتاب ثاقب المناقب (3) و جماعتی از اهل حدیث (4) از علی بن خالد روایت کرده اند؛ در سرّ من رأی بودم، شنیدم مردی را از شام آورده و به جهت آن که دعوی نبوّت کرده، محبوس کرده اند.

علی بن خالد گفت: من با حجّاب و حرّاس ابواب مدارا کردم به تدبیر آن که او را ملاقات نمایم. روزی آن شخص را ملاقات کردم. دیدم شخصی با ادراک و معرفت

ص: 438


1- دلائل الامامة، ص 403.
2- دلائل الامامة، صص 406- 405.
3- الثاقب فی المناقب، صص 511- 510.
4- روضة الواعظین، ص 242؛ الاختصاص، صص 321- 320؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 382- 380.

است، از قصّه او سؤال کردم.

گفت: مردی بودم که در شام در موضعی که به رأس الحسین معروف است، عبادت می کردم. وقتی مشغول عبادت پروردگار بودم، دیدم جوانی ظاهر شد و به من گفت:

برخیز و با من بیا. چون قدری موافقت کردم، ناگاه دیدم در مسجد کوفه می باشیم. او به من فرمود: این مکان را می شناسی؟

عرض کردم: بلی! مسجد کوفه است.

آن جوان مشغول عبادت شد و من نیز با او مشغول شدم. چون فارغ شد، با او بودم که ناگاه خود را در مسجد رسول خدا دیدم. بر رسول خدا سلام نمود و بر آن بزرگوار صلوات فرستاد، مشغول عبادت شد، من نیز با او موافقت کردم.

ناگاه خود را با او در مکّه دیدم، مناسک حج را با او به جای آوردم، با او بودم که ناگاه خود را در شام، در موضع عبادت خود یافتم و آن شخص از من مفارقت کرد.

سال آینده، باز در همان موضع که عبادت می کردم، همان جوان را دیدم که ظاهر شد. با او مصاحبت کردم. از آن جوان آن چه را دیدم که سال گذشته، مشاهده نموده بودم و در امکنه مذکور به همان طور با او موافقت می کردم تا آن که دوباره خود را در شام، در موضع عبادت خود یافتم. تا خواست از من مفارقت نماید، او را قسم دادم که کیستی؟

فرمود: أنا محمّد بن علیّ بن موسی. این مطلب از من منتشر شد و به سمع وزیر خلیفه رسید. مرا طلب کرد و مغلولا در حبس نگاه داشت، چنان که می بینی.

گفتم: قصّه تو را به وزیر خلیفه می نویسم، شاید تو را از حبس خلاص نماید.

گفت: بنویس! سپس تفصیل واقعه او را به وزیر نوشتم. در پشت کاغذ من نوشت: به همان محبوس بگو به همان کسی که تو را در یک شب از شام به کوفه، از کوفه به مدینه و از مدینه به مکّه برده و برگردانده؛ دوباره به شام مراجعت داد، بگو تو را از حبس من بیرون برده، خلاص نماید.

وقتی این جواب به من رسید و مطالعه نمودم، بسیار مغموم شدم، به آن شخص

ص: 439

تعزیت گفتم و به صبر امر نمودم. فردای آن روز، دیدم صاحب سجن و بوّاب و حرّاس و حجّاب و جماعتی از مردم در اضطراب و وحشت اند و غوغا می نمایند.

گفتم: چه واقع شده؟

گفتند: شخصی از اهل شام که دعوی نبوّت می کرد و در حبس بود، مفقود شده.

نمی دانیم به آسمان، بالا یا به زمین، فرورفته است.

نیز محمد بن جریر به سند خود از محمد بن یحیی روایت کرده که گفت: جناب محمد بن علی علیهما السّلام را دیدم که اراده فرمود از دجله بغداد عبور نماید. ناگاه دیدم دو طرف شطّ به هم وصل شد و آن بزرگوار از شطّ عبور نموده، گذشت. در شطّ فرات هم مشاهده کردم دو طرف شطّ به هم وصل شد و آن بزرگوار از آن عبور فرمود.(1)

در کتاب خلاصة الاخبار از ابن شهرآشوب به سند معتبر از حکیمه خاتون صبیّه محترمه امام موسی کاظم علیه السّلام روایت کرده که روزی برادرم، حضرت رضا علیه السّلام مرا طلبید و فرمود: ای حکیمه! امشب فرزند مبارک خیزران متولّد می شود. باید هنگام ولادت او حاضر باشی. خدمت آن حضرت ماندم. با آمدن شب، مرا با خیزران و زنان قابله در حجره درآورده، از حجره بیرون رفت، چراغی نزد ما افروخت و در را به روی ما بست.

تا او را بر بالای طشت نشاندیم، چراغ خاموش شد و ما از خاموشی چراغ مغموم شدیم. ناگاه دیدیم آن خورشید فلک امامت از افق رحم طالع گردید و میان طشت نزول نمود. پرده نازکی مانند جامه آن حضرت را احاطه کرده بود و نوری از او ساطع بود که تمام حجره منوّر شد و از چراغ مستغنی شدیم.

سپس آن نور مبین را برگرفتم، در دامن خود گذاشتم و آن پرده را از خورشید جمالش دور کردم. ناگاه حضرت رضا علیه السّلام پس از آن که او در جامه مطهّر پیچیده بود، به حجره درآمد. آن گوشواره عرش امامت را از ما گرفت، در گهواره عزّت و کرامت گذاشت، آن مهد شرف و عزّت را به من سپرد و فرمود: از این گهواره جدا مشو!

ص: 440


1- دلائل الامامة، ص 398.

روز سوّم ولادت، آن حضرت، دیده حقیقت بین خود را به سوی آسمان گشود، به جانب راست و چپ خود نظر کرد و به زبان فصیح ندا کرد: أشهد أن لا إله الّا اللّه و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه. وقتی این حالت غریب را از آن نور دیده، مشاهده کردم به خدمت حضرت شتافتم و آن چه دیده و شنیده بودم برای آن حضرت عرض کردم.

حضرت فرمود: آن چه بعد از این، از عجایب احوال او مشاهده کنی؛ زیادتر از آن است که اکنون مشاهده کردی.(1)

از جمله معجزات آن سرور آن است که صاحب کشف الغمّه و سید بن طاوس روایت کرده اند؛ حکیمه دختر امام رضا علیه السّلام گفت: روزی بعد از فوت برادرم، به دیدن زوجه او، امّ الفضل رفتیم. بعد از آن که از صفات مرضیّه او بسیار مذکور ساخت، گفت: ای عمّه! اگر خواهی تو را به نقلی عجب از او خبر دهم که مثل آن نشنیده باشی.

گفتم: بگو!

گفت: روزی در خانه خود نشسته بودم که زنی خوش صورت و خوش محاوره به دیدن من آمد. پرسیدم تو کیستی؟

گفت: من از اولاد عمرو بن یاسرم و زن ابو جعفر محمد بن علی هستم. من در حضور او، خود را ضبط کردم، چون رفت، حسد و غیرتی که در زنان می باشد، چنان در من اثر کرد که نتوانستم خود را ضبط کنم و به غصّه تمام، روز را به شب رساندم، نصف شب، گریبان خود را چاک زدم، نالان خدمت پدرم مأمون رفتم و گفتم: با من چنین کرد و زنان بر سر من می خواهد. چون حرف می زنم، من و تو و عبّاس را دشنام می دهد.

مأمون در آن حال چنان مست شراب بود که از خود خبر نداشت، از استماع این سخنان در خشم شد، برخاست، شمشیر را برداشت و خادمان همراهش رفتند. چون به بالین ابو جعفر رسید، او را در خواب دید، شمشیر کشید و به گمان حاضران، او را پاره پاره کرد و برگشت. من از کردار و گفتار خود پشیمان شدم، طپانچه بر سر و روی خود زدم و در گوشه ای به خواب رفتم. صبح که شد، یاسر خادم به او گفت: امشب عجب

ص: 441


1- مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 499؛ بحار الانوار، ج 48، ص 315.

چیزی از تو صادر شد!

مأمون گفت: چه چیز از من صادر شد؟

یاسر گفت: دخترت آمد، چنین و چنان گفت، تو بر سر او رفته و شمشیر بسیار بر او زدی و اعضای او را جدا کردی. مأمون از استماع این سخنان چندان بر سر و روی خود زد که بی هوش شد و یاسر را فرستاد که خبری بیاورد.

یاسر گوید: به خانه آن حضرت آمدم، دیدم کنار آب نشسته، مسواک می نماید.

سلام کردم و جواب شنیدم، خواستم با وی حرف بزنم، به نماز مشغول شد.

دوان دوان خدمت مأمون آمدم و گفتم: تو را بشارت باد که ابا جعفر را باکی نیست و به نماز مشغول است. سجده شکر کرد، هزار دینار به من انعام داد و گفت: بیست هزار دینار به جهت ابی جعفر ببر و سلام مرا به او برسان!

چون آمدم و خواستم بدن مبارکش را ببینم که اثر زخم ها را دارد یا نه، گفتم: یا بن رسول اللّه! به این پیراهن که در زیر داری مرا مخلّع نمی کنی که به جهت کفن خود نگه دارم. پیراهن را برآورده به من داد و گفت: میان ما و او چنین شرط شده بود؟

گفتم: فدایت شوم! مطلقا از آن عمل خبر ندارد و شرمنده و پشیمان است. به بدن مبارکش نگاه کردم، اثری ندیدم. نزد مأمون آمدم و ماجرا را نقل کردم. مأمون اسبی و شمشیری که شب در دست داشته بود به جهت او فرستاد.

امّ الفضل گفت: مرا پیغام کرد اگر بار دیگر حرفی شکوهناک از آن حضرت از تو بشنوم، جز به کشتنت راضی نخواهم شد.

خود به خدمت آن حضرت آمد، او را دربر گرفت و حضرت او را نصیحت کرد که ترک شرب خمر کند. در دست آن حضرت تائب شد و ایشان دعایی به او تعلیم نمود و فرمود: چون شب این دعا با من بود، ضرری از آن زخم ها به من نرسید.

آن دعا در مهج الدّعوات مذکور است، آن حرز جواد می باشد و تا مأمون زنده بود، به برکت آن دعا از جمیع بلاها محفوظ ماند و بلاد بسیاری برای او مفتوح گردید.

ص: 442

[معجزات حضرت هادی (علیه السلام)] 10 مسکة

از جمله معاجز حضرت ابی الحسن علی بن محمد الهادی علیه السّلام آن است که محمد بن جریر به سند خود از ابی سفیان روایت کرده که خدمت حضرت علی بن محمد الهادی علیه السّلام مشرّف شدم، دیدم انبان خالی نزد او است. فرمود: دست خود را داخل این انبان نما! داخل نمودم، دیدم چیزی در آن نیست. دست خود را بیرون آوردم، دوباره امر فرمود؛ دست خود را داخل کن. دوباره دست در آن انبان نمودم، دیدم مملوّ از ذهب است.

نیز محمد بن جریر به سند خود از عمّارة بن زید روایت کرده که به علی بن محمد علیهما السّلام عرض کردم: آیا قادری از این استوانه رمّانه ای را بیرون آوری؟

فرمود: بلی! با تمر و عنب. سپس دست مبارک را به جانب استوانه برد، رمّان و تمر و عنب بیرون آورد، تناول نمودیم و با خود برداشتیم.

هم چنین محمد بن جریر از عمارة بن زید روایت کرده که به ابی الحسن علی بن محمد الهادی علیهما السّلام عرض کردم: آیا قدرت داری به آسمان صعود نمایی و با خود چیزی بیاوری که در زمین یافت نشود، تا ما به امامت تو علم حاصل نماییم؟

ناگاه آن حضرت به جانب آسمان بلند شد و من به او نگاه می کردم تا از نظر من غایب شد، بعد از زمانی مراجعت نمود و در دست مبارک او مرغی از طلا بود که در گوش او دیناری از ذهب و در منقار او درّی بود و آن مرغ می گفت: لا إله الّا اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه. حضرت فرمود: این طیر از طیور بهشت است. سپس او را رها کرد و آن طیر به آسمان مراجعت نمود.(1)

در کتاب خلاصة الاخبار از محمد بن القاسم از یوسف بن زیاد از امام حسن عسکری علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: شخصی نزد پدرم امام علی النقی علیه السّلام آمد، می لرزید و می گریست. آن حضرت فرمود: سبب لرزیدن و گریه تو چیست؟

ص: 443


1- دلائل الامامة، صص 413- 412.

گفت: یا بن رسول اللّه! والی به واسطه دوستی تو، پسر مرا به دست فلان حاجب داده که او را ببرد، از فلان کوه به زیر اندازد و همان جا خاک کند. من چه چاره کنم؟

آن حضرت فرمود: چه می خواهی؟

گفت: آن چه پدر مهربان بر فرزند پسندد.

فرمود: برو که فردا نماز شام فرزندت، خندان و شادان پیش تو بیاید و عجایبی که دیده به تو بازگوید. او تسلّی یافته، روز دیگر چون شام شد، دید پسر شادان و نازان می آید. گفت: مرا از حال خود خبر ده.

گفت: پسر فلان حاجب مرا برد که از فلان کوه بیندازد. وقتی به آن جا رسیدیم، خواست آن جا بخوابد و روز دیگر مرا بیندازد، قبری برایم کنده بودند، من می گریستم و دو نفر موکّل بودند مرا نگاه دارند، ناگاه ده نفر را دیدم که با صورت های نیکو، جامه های پاکیزه و موهای خوش آمدند، موکّلان ایشان را نمی دیدند، گفتند: تو را چیست و این چه گریه و بی قراری است؟

حال خود را از کوه انداختن و دفن کردن ایشان گفتم.

گفتند: غم مخور ما حاجب را به جای تو از کوه می اندازیم به شرط آن که بروی و به خدمت روضه رسول مشغول شوی.

قبول کردم. فی الحال حاجب را گرفته، کشان کشان بالای کوه بردند، او فریاد می کرد و موکّلان نمی شنیدند تا بالای کوه رسیدند. آن ها حاجب را از کوه انداختند، پیش از آن که به زمین برسد، پاره پاره شد. موکّلان او را دیدند و افغان کنان از صدمه آن گریختند. آن ده تن مرا برداشته، پیش تو رساندند، اکنون ایستاده اند و انتظار دارند مرا با خود ببرند و برای خدمت تربت آن حضرت به مدینه حضرت رسول برسانند. او با ایشان رفت.

روز دیگر پدر خدمت امام علیه السّلام آمد و احوال پسر را عرض کرد. در حال خبر آمد که حاجب را از کوه انداختند و پسر گریخت، حضرت از آن خبر تبسّم می نمود و به پدر پسر می فرمود: آن چه ایشان نمی دانند، ما می دانیم. چه هرکه به دین خاندان تولّا

ص: 444

کند، هرگز مکروهی او را نه در دنیا و نه در عقبی نرسد.

نیز از مستنصر بن متوکّل مروی است که گفت: پدرم در باغی که داشت، مورد کاشته بود. چون آن برآمد، بلند شد و شاخه ها برآورد، در آن موضع، فرشی انداختند، پدرم نشست و من پیش وی ایستاده بودم. به من گفت: پیش آن رافضی- یعنی امام علی النقی علیه السّلام- برو و بپرس سبب چیست که بعضی شاخه های این مورد زرد شده، چون او می گوید من غیب می دانم لکن اگر می خواهی او را امتحان کن.

روز دیگر مستنصر خدمت آن حضرت آمد و حال را عرض کرد. فرمود: برو نزد آن بتّه ای از مورد که زرد شده، زیر آن کلّه پوسیده آدمی خواهی یافت، آن مورد از بخار آن کلّه زرد شده، رفتم و آن را کندم. کلّه پوسیده ای یافتم، چنان چه حضرت فرموده بود. بعد از آن، پدرم گفت: این سخن را به کسی مگوی!

ایضا از ابی هاشم مروی است گفت: در آن وقت که بغا برای طلب اعراب به مدینه آمده بود، امام به من فرمود: بیا بیرون برویم و این ترک را ببینیم. چون بیرون رفتیم، ترکی بر ما گذشت. حضرت به زبان ترکی با وی سخن گفت. آن ترک فرود آمد و بر سمّ اسب آن حضرت بوسه داد.

ابو هاشم گوید: من بازایستادم و از ترک پرسیدم این مرد چه گفت؟

گفت: پیغمبر است؟

گفتم: نه، لکن از فرزندان پیغمبر آخر الزمان و از دوستان خالق منّان و وارث علوم پیغمبران است.

ترک گفت: من چیز عجیبی از او شنیدم که تعجّب کردم و امر عجیب آن است: در کودکی مرا نامی کرده بودند که در دیار ترکستان کسی بر آن اطّلاعی نداشت، مگر به اندکی که در کودکی مرا به آن نام می خواندند و تا این زمان کسی نمی دانست، او مرا به این نام می خواند، پس معلوم شد او از خواصّ است.

ص: 445

[معجزات حضرت عسکری (علیه السلام)] 11 مسکة

از جمله معجزات حضرت ابی محمد الحسن العسکری علیه السّلام آن است که علی بن حسین شابور روایت کند که یک سال به واسطه خشک سالی، در زمان امام حسن عسکری علیه السّلام، خلیفه به حجّاب و اهل مملکت گفت: برای دعای باران بیرون روید. سه روز پی درپی رفتند و دعا کردند، باران نیامد. روز چهارم، جاثلیق با رهبانان و نصارا به صحرا رفتند و دعا کردند، باران آمد و روز دوّم بیشتر آمد. خلق به شکّ افتادند و به کیش نصارا میل کردند.

خلیفه کسی را خدمت امام علیه السّلام فرستاد و گفت: امّت جدّت را دریاب که هلاک شدند. حضرت آن وقت محبوس بود. او را از حبس بیرون آوردند، فرمود: ان شاء اللّه فردا بیرون روم و شکّ را از ایشان زایل گردانم. روز سوّم، امام با اصحاب خود بیرون رفت. جاثلیق و رهبانان نیز بیرون رفتند. تا راهب ایشان، دست به دعا برداشت، حضرت به یکی از اصحاب خود گفت: برو دست راست او را بگیر و آن چه میان انگشتان دارد از آن بیرون کن. او به فرموده حضرت رفت، دست راست او را گرفت و استخوان سیاه شده ای از میان انگشتان اش بیرون کرد و آورد.

حضرت فرمود: این زمان دعا کن! دست ها برداشت و دعا کرد. ابرها رفتند، هوا گشوده و آفتاب پیدا شد.

خلیفه گفت: یا ابا محمد! این استخوان چیست؟

فرمود: این راهب، مردی از فرزندان یکی از انبیا و این، استخوان پیغمبری است، هرگاه استخوان پیغمبری را ظاهر کنند، در حال، باران ببارد. راهب بعد از آن، هرچه دعا کرد، باران نیامد. خوار و خجل شده، بازگشت.

آن گاه به حضرت التماس کردند تا برای آمدن باران دعا فرماید. دعا فرمود، تا سه شبانه روز باران بارید، همه غدیرها پرآب شد، کشت ها تازه گشت و صحراها سبز شد. خلیفه از قرب آن حضرت به حق تعالی حیران ماند، یقین شیعیان بر امامت آن

ص: 446

حضرت زیاد شد، خرّم شدند و شکر باری تعالی به جای آوردند.(1)

نیز از ابی هاشم مروی است؛ خدمت امام حسن عسکری علیه السّلام رفتم تا از او اندک نقره ای بستانم و انگشتری بسازم، از خاطرم محو شد. وقتی بیرون آمدم، در حال وداع انگشتری به سوی من انداخت و فرمود: خواستی برای انگشتری از من نقره بگیری، من آن را به تو دادم تا از نگین و اجرت فارغ شوی.

ابو هاشم گفت: گواهی می دهم تو امامی و طاعت تو بر ثقلین فرض است.

فرمود: یا ابا هاشم! خدای تعالی تو را بیامرزد.

نیز هم چنین از اسماعیل بن محمد بن ابی علی بن اسماعیل بن علی بن عبد اللّه بن عبّاس مروی است که روزی بر سر راهی نشسته بودم. ناگاه امام حسن عسکری علیه السّلام بر من بگذشت. گفتم: یا سیّدی! و اللّه چیزی ندارم.

فرمود: چرا به دروغ سوگند می خوری؛ حال آن که دویست دینار در خانه دفن کرده ای، این را برای آن می گویم که دیگر سوگند دروغ نخوری. سپس به غلام امر فرمود صد دینار به من بدهد و فرمود: ای اسماعیل! تو از آن دویست دینار که دفن کرده ای، محروم خواهی ماند هنگامی که بسیار به آن محتاج باشی.

او گوید: چنان شد که حضرت فرموده بود، زیرا چون صد دینار امام را نفقه کردم، چیزی نماند، گویا به واسطه سوگند دروغ در روزی بر من بسته شد و بسی احتیاج پیدا کردم. خواستم آن دویست دینار را از زمین بیرون آورم و نفقه کنم. ندانستم در کجا نهاده ام، بسیار جستجو کردم، نیافتم و به یادم نیامد. تا معلوم شد یکی از پسران من می دانسته، آن را برداشته، گریخته بود و چنان چه آن جناب فرمود دیناری از آن به من نرسید.

ص: 447


1- مدینة المعاجز، ج 7، صص 622- 621؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، صص 442- 441؛ بحار الانوار، ج 50، صص 271- 270.

[معجزات حضرت ولی عصر (علیه السلام)] 12 مسکة

از جمله معاجز حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر- ارواحنا فداه- آن است که علی بن محمد بن نصر بن صباح بلخی، او از محمد بن یوسف شاشی روایت کرده، او گفته:

ناسوری از مقعد من بیرون آمد. آن را به اطبّا نمودم و در معالجه اش مال بسیار صرف کردم. هیچ گونه دوا تأثیری در آن نکرد. آن گاه رقعه نوشتم و مسألت دعا نمودم.

در جواب آن، توقیعی بدین مضمون به من رسید: خدای تعالی تو را لباس صحّت و عافیت بپوشاند و در دنیا و آخرت با ما گرداند. جمعه ای نگذشت مگر آن که صحّت یافتم و آن محلّ ناسور، مانند کف دستم صاف گردید. آن گاه طبیبی را از اصحاب خود خواندم و آن را به او نمودم، او گفت: ما دوای آن را نشناخته ایم و تو جز از جانب خداوند عالم عافیت نیافته ای.

نیز در کتاب کافی از حسن بن فضل بن یزید همانی روایت کرده، او گفت: پدرم به خطّ خود مکتوبی نوشت، جوابش رسید. بعد از آن به خطّ من نوشت، جواب آن هم رسید. سپس به خطّ بعضی از فقهای اصحاب ما نوشت. جواب آن ردّ نگردید، آن گاه فکر کردیم، دانستیم سبب نرسیدن جواب این بوده که آن مرد از دین برگشته، خارجی شده بود.(1)

ایضا جماعتی از ابی غالب نقل نموده اند که گفت: رقعه ای نوشتم و در آن رقعه خواهش نمودم که اراضی من قبول کرده شود، در آن وقت مقصودم از این، تقرّب به خدا نبود، بلکه خواهش نفسم این بود که با طایفه ای نوبخت، آمیزش کنم و با ایشان به لذّت های دنیویّه مشغول شوم. جواب آن به من نرسید، در این خصوص اصرار نمودم.

آن گاه به من نوشته شد: کسی را که به او وثوق داری، اختیار کن و اراضی را به اسم وی بنویس! زیرا بعد از مدّتی به آن ها محتاج خواهی شد.

آن ها را به اسم ابی قسم موسی بن حسن زجوجی پسر برادر ابی جعفر نوشتم، زیرا به

ص: 448


1- الکافی، ج 1، ص 520.

دیانت و مال داری و ثقه بودن او، وثوق داشتم.

چند روزی از آن نگذشت که جماعت اعراب مرا اسیر کردند و اراضی را گذاشته، همه را غارت نمودند. به قدر هزار دینار از غلّات و چهارپایان و اسباب من برده شد و خودم مدّتی در اسیری ایشان ماندم تا آن که خود را به صد دینار و هزار و پانصد درهم از آن ها خریدم و از جهت اجرت پیک ها که به اطراف فرستادم، پانصد درهم علاوه بر این ها متضرّر گردیدم، از آن جا خلاص شدم و درآمدم. به فروختن آن محتاج گردیدم و فروختم.

نیز در کتاب کمال الدین از ابن ولید، او از سعد بن علان، او از محمد بن جبرییل، او از ابراهیم و محمد پسران فرج، ایشان از محمد بن ابراهیم بن مهزیار روایت کرده که او گفته: به عزم زیارت، به قریه عسکر آمدم و ناحیه مقدّسه را قصد نمودم. در این اثنا زنی به من دچار گردید و گفت: آیا تو محمد بن ابراهیمی؟

گفتم: آری!

گفت: برگرد! زیرا در این وقت به زیارت نخواهی رسید، در این وقت شب به این جا برگرد، در خانه هم برای تو باز می شود. بعد از آن داخل خانه شو و خانه ای که در آن چراغ هست، قصد کن.

به گفته او عمل نمودم و به در خانه آمدم. ناگاه دیدم در باز است. داخل صحن خانه شدم و به خانه ای که او گفته بود، داخل گردیدم. شنیدم کسی با صدای بلند ما بین دو قبر گریه می کرد، ناگاه صدایی برآمد: یا محمد! از خدا بپرهیز، از همه کارهای بد توبه و بازگشت بکن! به درستی که امر بزرگی را به گردن گرفته ای.

نیز در همان کتاب، از پدرش، از سعد، او از علی بن محمد شمشاطی فرستاده جعفر بن ابراهیم یمانی روایت نموده او گفته: در بغداد اقامت داشتم. بعد از چندی مهیّا شدم که با قافله اهل یمن بیرون روم. آن گاه رقعه ای نوشته و در خصوص رفتن با آن قافله اذن طلبیدم. جواب آمد: با ایشان نرو که تو را در همراهی ایشان خیر نیست و در کوفه اقامت بکن! آن قافله بیرون رفت، ناگاه طایفه بنی حنظله بر سر ایشان ریخته، آن ها را

ص: 449

هلاک نمودند.

او گوید: بعد از آن نوشتم و اذن طلبیدم در خصوص این که به کشتی سوار شوم و بروم. جواب درآمد: نرو! هیچ کشتی در آن سال نرفت، مگر این که بوارج که طایفه ای در نزدیکی قسطنطنیّه هستند، راه را بر ایشان گرفته، اموال ایشان را تاراج نمودند.

او گوید: به عزم زیارت به عسکر رفتم، وقت غروب آفتاب، در مسجد بودم، ناگاه غلامی نزد من آمد و گفت: برخیز!

گفتم: آیا مرا می شناسی که کیستم و کجا می روم؟

گفت: علی بن محمد، فرستاده جعفر بن ابراهیم یمانی هستی. برخیز تا به منزل برویم.

او گوید: احدی از دوستان ما بر آمدن من به آن جا مطّلع نشده بود. برخاستم، به منزل او رفتم و اذن طلبیدم که از اندرون زیارت کنم، آن گاه مأذون گردیدم.

نیز محمد بن یزداد رقعه ای نوشت و در خصوص پدر و مادرش، التماس دعا نمود.

جواب رسید: خدای تعالی تو را با پدر و مادر و خواهر وفات کرده ات که نامش کلکی است ببخشد و این کلکی، نام زن صالحه ای بود که خود را به جواد تزویج نموده بود.

رقعه دیگری نوشتم در خصوص فرستادن پنجاه دیناری که از مؤمنان فراهم آمده، از آن جمله ده دینار از پسر عمّ من بود که اعتقاد و ایمانش محکم نبود. نام او را سطر آخر رقعه نوشتم و خواهش نمودم مرا به ترک نمودن دعا در حقّ پسر عمّم دلالت نماید.

آن گاه میان سطرهایی که نام های مؤمنین را نوشته بودم درآمد: خداوند تعالی این عمل را از ایشان قبول فرماید، به آنان احسان کند و تو را هم جزای خیر دهد. ولی پسر عمّم را به هیچ قسم دعا ننموده بود.

او نیز گفته: چند دیناری که از مؤمنان فراهم آمده بود، فرستادم و مردی که محمد بن سعید نام داشت، چند دیناری به من داد و آن ها را به اسم پدرش گذراندم، زیرا خودش تدیّن کاملی نداشت. آن گاه نوشته رسیدی به اسم محمد درآمد که من آن را

ص: 450

تغییر داده بودم.(1)

هم چنین محمد بن شاذان گفته: ابو العبّاس گفت: مردی پاره اموالی برداشت که آن ها را برساند و چنین خواهش کرد که بر معجزه و دلیلی واقف گردد. در آن حال توقیعی آمد که اگر هدایت می طلبی، هدایت کرده می شوی و اگر چیزی می خواهی، آن را می یابی. مولای تو می گوید: آن اموالی را که با خود داری، بردار، بیاور!

آن مرد گوید: از آن اموال شش دینار وزن نکرده، برداشتم و مابقی را تسلیم نمودم.

توقیع آمد: آن شش دینار را که از این اموال، بدون وزن برداشته ای به ما ردّ کن. وزن آن ها هم شش دینار و پنج دافق و یک حبّه و نیم است.

آن مرد گوید: آن ها را وزن نمودیم. دیدیم، بدون کم و زیاد به همان قرار است که حضرت فرموده.

نیز شیخ کلینی از حسن بن جعفر قزوینی روایت کرده، گفت: وقتی یکی از برادران ما از اهل وفاییم به غیر وصیّت مرد. از ناحیه در باب اموال او سؤال کردیم که کجا گذاشته؟

جواب آمد: مال، فلان قدر، در فلان موضع و فلان مکان است. چون آن مکان را قلع کردند، همان قدر مال، یافت شد.

ایضا از ابو الحسن محمد بن احمد بن ابو الّلیث رحمهم اللّه روایت شده، گفت: در بغداد بودم و اراده قتل مرا داشتند. از خوف کشته شدن به مقابر قریش، یعنی مشهد کاظمین علیهما السّلام پناه بردم، در آن جا تضرّع و دعا نمودم، تا آن که حضرت صاحب الأمر علیه السّلام این دعا را به من تعلیم کرده، خواندم و به برکت آن دعا از آن بلیّه نجات یافته، مأمون گردیدم.

آن دعای شریف این است: «اللّهمّ عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف الغطاء و ضاقت الأرض و منعت السّماء و إلیک یا ربّ المشتکی و علیک المعوّل فی الشّدّة و الرّخاء اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد الّذین أمرتنا بطاعتهم و عجّل اللّهمّ فرجهم بقائمهم و أظهر إعزازه یا محمّد یا علیّ یا علیّ یا محمّد اکفیانی فإنّکما

ص: 451


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 495- 494.

کافیانی یا محمّد یا علیّ یا علیّ یا محمّد انصرانی فإنّکما ناصرانی یا محمّد یا علیّ یا علیّ یا محمّد احفظانی فإنّکما حافظانی یا مولای یا صاحب الزّمان ثلاث مرّات الغوث الغوث أدرکنی أدرکنی.»

راوی گوید: چون آن بزرگوار این دعا را برای من خواند و به فقره یا صاحب الزّمان رسید به سینه مبارک خود اشاره نمود و من چنین فهمیدم که مقصود آن بزرگوار آن بود که خواننده این دعا در آن فقره باید اشاره به آن حضرت نماید.

این ناچیز گوید: این دعا میان شیعیان عرب، خصوصا اهل نجف اشتهار تمام دارد و در شداید و بلیّات خاصّه و عامّه، مثل بروز امراض مسریّه از طاعون و وبا، شداید مهلکه از قحط و غلا، قلّت امطار و میاه، تعدّیات سلاطین و حکّام و نحو آن در مظان استجابات و عقیب فرایض و صلوات به این دعا مداومت می نمایند و از آن آثار سریع عجیب مشاهده گردیده است.

ص: 452

إشارة فیها فرح و استبشار فی معأجزه المنقولة عن مستدرک البحار

[معجزات حضرت ولی عصر (علیه السلام)]

بدان عالم جلیل ربّانی و مؤیّد به تأییدات ملک سبحانی حجّة الاسلام معاصر آقا میرزا محمد عسکری طهرانی- ادام اللّه بقائه بحقّ ساداته السّبع المثانی- که از تربیت یافتگان حوزه مرحوم عقل حادی عشر و مجدّد مذهب شیعه در مائه ثالث عشر، المبرّء عن جمیع العیوب و المخازی آیة اللّه آقا میرزا محمد حسن شیرازی- اعلی اللّه مقامه الشّریف و نوّر اللّه مضجعه المنیف- می باشد که مشغول به تألیف مستدرکات بحار الأنوار و الحاق مافات عن المجلسی المرحوم عن درجه فیه من الأخبار است.

از جمله در استدراک در باب معجزات حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه الشّریف- که در جلد سیزدهم بحار است، معجزاتی نقل نموده و آن ها را به معتمدین از علمای اطیاب و غیرهم منتسب فرموده، لذا خوش داشتم منقولات آن جناب را «تزیینا للکتاب و تلذیذا للأحباب و تثبیتا للإعتقاد بوجود من ینتظره الشّیعة من الشّیخ و الشّاب»، در ذیل عنوان چند مسکه به قید استنساخ و استکتاب درآورم.

فنقول:

[خواب شیخ عبد الحسین حویزاوی] 1 مسکة

در این باب است که جناب آقا شیخ عبد الحسین حویزاوی حضرت بقیّة اللّه را در خواب می بیند و خوابش به معجزه ای متعقّب می شود.

ص: 453

خبر داد، عالم ربّانی، آقا میرزا هادی خراسانی بجستانی از شیخ فاضل نبیل، شیخ عبد الحسین حویزاوی، گفت: تقریبا بیست و پنج سال قبل، رییس بلدّیه نجف اشرف، مردی میرزا احمد نام بود که کاروان سرای مصلّا متعلّق به او است و آن را از پول او ساختند. او مرد متدیّن خوبی بود که ریاست بلد را جبرا به او دادند. شبی در عالم رؤیا محلّی را دیدم که دو تخت گذاشته اند؛ در وسط، سجّاده ای مفروش است و حضرت ناموس دهر، بقیّة اللّه تعالی، ولیّ عصر علیه السّلام روی سجّاده تشریف دارند و همان مرد متدیّن- رییس بلدیّه- نزد آن سرور حاضر است.

حضرت به او تغیّر فرمودند: چرا داخل امر حکومتی شدی و اسم خود را در زمره آن ها محسوب داشتی؟ در بین، فرمایشی فرمودند، آن مرد نفهمید، خواستم به او بفهمانم؛ گفتم: حضرت حجّت می فرماید: وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ(1).

آن گاه حضرت روی مبارک به من نمود و فرمود: تو چرا مدح آن ها می کنی؟

عرض کردم: تقیّه می کنم.

حضرت دست مبارک بر دهان گوهرنشان گرفته، سه مرتبه تبسّم کنان فرمود:

تقیّه! تقیّه! تقیّه! به عنوان ردّ و انکار بر من؛ یعنی چنین نیست و از روی خوف و تقیّه نیست. دو مرتبه حضرت متوجّه رییس بلدیّه شدند، فرمودند: هفت روز بیشتر از عمر تو باقی نمانده، فردا برو و مهر حکومتی را ردّ کن.

علی الصباح از خانه بیرون آمدم و در فکر خواب بودم. دیدم بعضی به بعضی دیگر می گویند؛ خبر داری چه شد؟ رییس بلدیّه پیش حکومت رفت، استعفا داد و کلیدها را تسلیم کرد، تعجّب کردم. روز بعد او ناخوش شده، حالش سخت شد، گفتم؛ بروم ببینم.

وارد خانه اش شدم، دیدم حالش خوب نیست و از هوش رفته، نزدش نشستم. چون به هوش آمد و چشم باز کرد، نظرش به من افتاد و گفت: «ها یا شیخ عبد الحسین! أنت کنت حاضر»، دست مرا گرفت و با کمال ضعف و زاری گفت: تو در آن مجلس بودی،

ص: 454


1- سوره هود، آیه 113.

دیدی و شنیدی. خواستم او را تسلیت و دلداری بدهم، گفتم: بلی! ان شاء اللّه تعالی خوب می شوی، دل بد مکن!

گفت: چه می گویی؟ مطلب از همان قرار است.

احدی از اهل مجلس و حضّار مطّلع نشد ما چه می گوییم، خیال کردند سابقه ای داریم که چندی قبل جایی بوده ایم و مطلبی واقع شده است. به هرحال مرضش خورده خورده شدّت گرفت تا سر وعده رحلت کرد و از دنیا رفت.

[استبصار شیخ محمد طه قاضی حسین] 2 مسکة

در این باب است که شیخ محمد طه قاضی حسین، آن حضرت را در خواب می بیند و خوابش به معجزه ای متعقّب می شود.

شیخ محمد طه قاضی حسین ساکن قریه دوآب که سنّیان متعصّب دارد و از حدود افغان تربت شیخ جام و پدرش قاضی است؛ مستبصر گردیده؛ چهار ماه است که از خانه خود بیرون شده، در عین زمستان و سردی هوا و با این سختی حکومت و منع زوّار به کربلا مشرّف گردیده، هیچ کس متعرّض او نشده، بلکه بعضی از جاندارم ها که در مقام منع او در حدود برآمده اند، بعد از بیان حال، بر او ترحّم کرده، به وی پول داده اند و دو ماه است که در عتبات عالیات می باشد.

جهت استبصار آن که چند مرتبه در خواب، خدمت ولی عصر- ارواحنا له الفداء- مشرّف شده است.

اوّلا در روز خوابیده بود، دید در بیابان بزرگواری حاضر گردید؛ گویا عمّامه سبزی بر سر دارد، لکن جمال مبارکش را درست ندیده، فرمود: برو کربلا، این جا نمان و الّا این دریا را ببین!

گفت: نظر کردم، دریای عظیمی به نظرم آمد، از وحشت از خواب جستم. وقتی بیدار شدم، گفتم: این خواب است، اعتباری ندارد.

ص: 455

بعد از چند شب، نزدیک صبح، همان بزرگوار را در خواب دیدم، فرمود: نگفتم برو کربلا. دیدم شمشیری بر کمر بسته، فرمود: الان از جنگ بالشویک آمدم و آن ها را شکست دادم.

از وحشت و خوف بر خود لرزیدم. عیالم مرا بیدار کرد که برخیز! وقت اذان است، چرا می لرزی؟ چون بیدار شدم خود را غرق عرق دیدم. لباس عوض کردم. اذان نگفتم، چون همیشه اذان می گفتم، با همان حال به مسجد آمدم تا آن که پدرم به مسجد آمد او امام جماعت بود، پرسید: چرا اذان نگفتی؟

گفتم: معذور بودم. بعد از نماز و تعقیب خواب خود را بیان کردم، ولی اسم کربلا را نیاوردم.

بعضی از حضّار گفتند: از بس با شیعیان مراوده می کنی، این خواب ها را می بینی.

دیگری گفت: ابو بکر بوده.

پدرم گفت: خواب خوبی است، لکن گوسفندی ذبح و به فقرا قسمت کن! دو روز بیشتر طول نکشید که خبر رسید، بلشویکی شکست خورد.

در روزنامه نو باد تند و غباری آمد، آن ها را شکست داد. چون بالشویک تمام بخارا و بلخ و آن نواحی را تصرّف کردند و از آن جا داخل خاک افغان شدند، یک مرتبه شکست خوردند و افغان ها آن ها را تعاقب کردند. بعد از چند روز به تربت شیخ جام رفتم؛ چون از آن محل، سه منزل دور است، باز در خواب دیدم، همان بزرگوار تشریف آوردند و شیخ احمد جام، کشکول به دست و طبرزین به دوش عقب آن سرور است. نهیبی به من زد که هنوز این جایی؟ نگفتم برو کربلا! دست به قائمه شمشیر زدند و فرمودند: اگر شیخ احمد شفاعت تو را نمی کرد، الان تو را به زمین فرومی کردم. برو کربلا، دیگر به خانه خود مرو!

عرض کردم: شما کیستید؟

فرمود: من صاحب الزمانم.

بیدار شدم. با همان حال راه افتادم و یک تومان بیشتر نداشتم. الی الآن امورم به

ص: 456

احسن حال گذشته و تعجّب دارم چگونه این همه راه آمدم. جز از کاظمین به کربلا در هیچ جا سوار نشدم، کسی مرا مجّانی سوار کرد و شب نیمه شعبان مشرّف شدم.

[دعای حضرت حجّت برای عالم تویسرکانی] 3 مسکة

در این باب است که عالم جلیل، مرحوم آقا شیخ حسن تویسرکانی آن حضرت را در خواب می بیند و خوابش به معجزه متعقّب می شود.

عالم ربّانی، آقا میرزا هادی خراسانی بجستانی- ایّده اللّه تعالی- ما را از مرحوم سید عالم فاضل عابد زاهد ممجّد، حاج سید حسین اصفهانی متولّی مدرسه صدر نجف اشرف خبر داد که از عالم فاضل محقّق، شیخ حسن تویسرکانی شنیدم، که گفت: اوایل جوانی که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم، امر معیشت بر من سخت می گذشت.

بنا گذاشتم فقط به قصد دعا کردن برای توسعه حال به کربلا مشرّف شوم. چون مشرّف گردیدم، شب را خوابیدم، هنوز به حرم محترم مشرّف نشده بودم که در خواب به حضور باهر النور موفور السّرور حضرت ناموس دهر، بقیّة اللّه ولیّ عصر- ارواحنا له الفداه- مشرّف گردیدم. فرمودند: فلانی، دعا کن!

عرض کردم: یا مولای! به قصد دعا مشرّف شدم.

فرمودند: خیلی خوب، همین جا بالای سر است، دعا کن! دست به دعا برداشتم و با تضرّع و زاری دعا کردم.

فرمودند: نشد. دو مرتبه بهتر از اوّل مشغول دعا کردن شدم. باز فرمودند: نشد.

مرتبه سوّم آن چه می دانستم به جدّ و جهد الحاح نمودم. باز فرمودند: نشد.

دیگر عاجز شدم، عرض کردم: سیّدی! دعا کردن وکالت بردار هست یا نه؟

فرمودند: بلی! هست.

عرض کردم: من شما را وکیل کردم که برایم دعا فرمایید.

فرمودند: خیلی خوب. سپس دست به دعا برداشتند و دعا فرمودند.

ص: 457

چون به نجف اشرف مراجعت نمودم، شخص تاجر تویسرکانی که ساکن طهران بود به زیارت عتبات و حضور مبارک حجّة الاسلام میرزای رشتی رحمه اللّه مشرّف شد و چون شیخ حسن تویسرکانی از شاگردهای مبرّز ایشان بود، لهذا مرحوم میرزا، جناب شیخ حسن را بسیار توصیف کردند و بالاخره به او فرمودند: دخترت را به او بده! حاجی مذکور فورا قبول نمود. بعد از چند روز جناب شیخ حسن صاحب عیال، مال، خانه و زندگی گردید.

[تشرف روضه خوان تبریزی در رؤیا] 4 مسکة

در این باب است که حاج ملّا سلطان علی، روضه خوان تبریزی آن حضرت را در خواب می بیند و خوابش به حلّ مشکلی متعقّب می شود.

از شیخ جلیل و خطیب بلامثیل، آقا شیخ علی اکبر روضه خوان تبریزی از شیخ جلیل، حاج ملّا سلطان علی، روضه خوان تبریزی که از جمله عبّاد و زهّاد بود، حکایت نمود و نقل کرد که گفت: در عالم رؤیا به حضور وافر السرور حضرت بقیّة اللّه مشرّف شدم، عرض کردم: مولانا! آیا آن چه در زیارت ناحیه مقدّسه ذکر شده که می فرمایید: «فلأندبنّک صباحا و مساء و لأبکینّ علیک بدل الدّموع دما»، صحیح است.

فرمودند: بلی! صحیح است.

عرض کردم: آن مصیبتی که به جای اشک، خون گریه می کنید، کدام است؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر است؟

فرمودند: نه! اگر علی اکبر زنده بود او هم در این مصیبت، خون گریه می کرد.

گفتم: آیا مصیبت حضرت عبّاس است؟

فرمودند: نه! بلکه اگر حضرت عبّاس در حیات بود، او هم در این مصیبت، خون گریه می کرد.

ص: 458

عرض کردم: البتّه مصیبت حضرت سید الشّهداست.

فرمود: نه! اگر حضرت سیّد الشّهدا علیه السّلام در حیات بود، ایشان هم در این مصیبت، خون گریه می کردند.

عرض کردم: پس این کدام مصیبت است که من نمی دانم؟

فرمودند: آن مصیبت اسیری زینب علیها السّلام است، ابد الأباد.

[تبدیل ساعت به طلا] 5 مسکة

در این باب است که عالم جلیل، آقا شیخ عبد الصمد زنجانی آن حضرت را در خواب می بیند و خوابش به معجزه متعقّب می شود.

ما را از مرحوم شیخ اسد اللّه زنجانی رحمه اللّه از شیخ اجلّ، معتمد آقا عبد الصمد زنجانی خبر داد، گفت: یک سال حدود هشتاد تومان مقروض شدم و از عهده ادای آن عاجز بودم. بر من خیلی سخت می گذشت. مشغول بعضی ختومات و ریاضات شرعی و توسّلات شدم، تا آن که شبی حضرت صاحب العصر- عجّل اللّه فرجه- را در خواب دیدم و از نور حضور آن مهر ظهور، دیده جان را منوّر کردم.

حضرت دست کرامت باز کرده، فرمودند: ساعت خود را به من بنما! ساعت خود را از جیبم درآورده و به دست بی عیب آن محیط بر هرشهود و غیب دادم. آن سرور ساعت را گرفت و سپس به من ردّ فرمود، گرفتم و از خواب بیدار شدم. وقتی به هوش آمدم، از بی قابلیّتی خود به جوش آمدم که بعد از این همه زحمات، آن جناب همین قدر به ساعت من نظر فرمود و لکن خودم به جز حرمان از فیوضات آن منبع فیض رحمان، بهره ای نبردم؛ نه از من سؤالی و نه از آن سرور نوالی. به هرحال با کمال بی حالی شب را به صبح رساندم و به مجلس بعض از رفقا رفتم.

قدری گذشت، ساعتم را از بغل درآوردم، نظر کردم چه وقت است، یکی گفت:

فلانی این ساعت طلا را از کجا پیدا کردی؟

ص: 459

گفتم: چه می گویی؟ من کجا، ساعت طلا کجا! ساعت برنجی است، از فلانی خریده ام.

دیگری نظر کرد، گفت: چه می گویی طلای احمر است!

تأمّل کردم، تعجّب مرا گرفت. فرستادیم نزد شخصی که ساعت را از او خریده بودم، حاضر شد. گفت: بلی! ساعت برنج فروختم، هیچ شکّ و شبهه ای نیست، من نیز از فلان کس خریدم و فروختم.

نزد ثالث فرستادیم، او هم گفت: برنجی بوده، تا چند دست که متوارد شده بود همه گفتند: برنجی بوده. همی تعجّب و تحیّر من زیاد می شد. ناگاه خواب دیشب به خاطرم آمد و حال و قصّه خواب را برای حضّار مجلس بیان کردم. بر همه معلوم شد از اثر کیمیای دست آن برگزیده خدای بی همتا بوده که برنج اصفر، طلای احمر گردیده.

یکی از اهل مجلس گفت: قرض شما چقدر است؟

گفتم: هفتاد یا هشتاد تومان.

گفت: من قرض شما را ادا می کنم، این ساعت را به من هدیه فرمایید.

شیخ جلیل گفت؛ به او گفتم: خانه آباد! چرا ساعت را از دست دادی؟ اگر نگاه می داشتی، هفتاد هزار تومان حاصل می بردی.

[تشرف در رؤیا] 6 مسکة

ایضا در این باب است که آقای آقا سید حسن حضرت بقیّة اللّه را در خواب می بیند و خوابش به کرامتی متعقّب می شود.

چنان چه آقای آقا میرزا هادی- سلمه اللّه تعالی- فرمود: رفیق شفیق متدیّن خود، سید حسن مرا حکایت کرد و گفت: چهل شب چهارشنبه چلّه گرفتم و در مسجد سهله حاضر می شدم. لیله موعود، بزرگواری را با کمال مهابت در عالم رؤیا دیدار نمودم.

ولی روی انور او را ندیدم. فرمود: برخیز! کار تو درست شد. وقت نماز است، کار تو

ص: 460

درست شد. دیدم یک ساعت به صبح مانده، مشغول نماز شب شدم. به نجف اشرف مراجعت کردم، چند روزی گذشت، اثری نیافتم. بنا گذاردم چلّه دیگری روانه مسجد شوم. عصر سه شنبه روانه شدم، در بازار مردی به من رسید و گفت: صد لیره وجه بر ذمّه دارم، می خواهم به مکّه مشرّف شوم، با تو به بیست لیره مصالحه می کنم که هشتاد لیره به من ببخشی. قبول کردم. صد لیره از وجه خمس قبض کردم و هشتاد لیره به او بخشیدم. او، به مکّه رفت و بعد از آن هم، رسیدگی هایی به من کرد.

این ناچیز گوید: مندرجات این شش مسکه، با یواقیت مندرجه ای در عبقریّه نهم بساط چهارم مناسب است که به الیاقوت الأحمر ملقّب است، کما لا یخفی علی من رأی.

[توسل نسخ ابراهیم صاحب الزمانی] 7 مسکة

در مورد متوسّل شدن مرحوم آقا شیخ ابراهیم صاحب الزمانی به حضرت بقیّة اللّه و اثر ظاهری دیدنش است.

جناب آقا شیخ ابراهیم ترک روضه خوان، از اتقیا و ابرار و سال ها پناهنده ناحیه مقدّسه بود، او اختصاصی به حضرت ولیّ عصر- ارواحنا فداه- داشت؛ دائما در ذکر آن بزرگوار بود و به شیخ ابراهیم صاحب الزمانی معروف شده بود و می گفت: من هرروز بر حضرت گریه می کنم.

در یکی از اسفار زیارت حضرت ثامن الأئمّه معجزاتی از توسّل به حضرت ولیّ عصر (عج)- ارواحنا فداه- دیده بود؛ از جمله، جناب آقا میرزا هادی- ایّده اللّه تعالی- از ایشان حکایت فرمود و گفت: در مراجعت ارض اقدس، یکی از سادات که همراه من از رشت به ترکستان حرکت می کرد، یک لنگه جوال ابریشم حمل نموده، به کنار رود اراس می رفتیم.

طریق سلوک در آن چند فرسخ، خاک روس بود. آن سیّد، بسته ابریشم را به شیخ

ص: 461

واگذاشت و خود از طرف خاک ایران پیاده راه پیمود. شیخ گفت: من از ممنوعیّت ورود ابریشم به خاک روس و آن که به گمرک و تذکره محتاج است، غافل بودم.

یک مرتبه در اثنای راه، چهار نفر از مأمورین روس با سلاح از میان درخت ها بیرون آمدند و صیحه زدند: نگاه دارید! مکّاری ما که ترک مؤمنی بود، گفت: این آقا خوند است. چیز گمرکی ندارد، بگذار برویم. یکی از آن کفّار با چوب به پای آن بیچاره زد، او نعره ای کشید، زمین خورد و پایش شکست.

سپس بر سر من آمدند، من در بیابان تنها بودم و عیال جوان و طفل کوچکی همراه داشتم. بچّه از مشاهده آن ها می ترسید و فریاد می زد. گفتم: چه می گویند و چه می خواهند؟

گفت: بارها و اسباب ها را باز کن ببینم چه داری؟

بقچه ها را باز کردم، یک یک لباس و خرده ریزها حتی اسباب زن ها را نظر می کردند و می گفتند: ابریشم داری؟ وقتی دیدم تمام همّ این ها برای ابریشم است، فهمیدم کار سخت است. کنار رفتم و یقین کردم الآن بر سر لنگه ابریشم سید می آیند و مرا خواهند برد. بر خود نترسیدم، مگر بر عیال و بچّه ام که زن جوان در این بیابان و در چنگ این کافران چه خواهد شد؟

اشک از چشمم سرازیر و امیدم از همه جا منقطع شد، قرآن مجید را دست گرفتم و به حضرت ولیّ عصر- ارواحنا فداه- متوسّل شدم و عرضه داشتم: این جا محلّی است که جز حضرت تو ملجاء و پناهی نیست. کنار ایستادم و تسلیم شدم. آن چهار نفر خودشان همه اسباب ها را زیر و بالا کردند تا به لنگه ابریشم رسیدند و آن را باز کردند.

دیدم هرقسم ابریشم که خوب و خوش رنگ بوده، سید با خود برداشته. آن کافران ابریشم ها را کلافه کلافه بیرون می کشیدند، نظر می کردند، به یکدیگر نشان می دادند و می گفتند: این چیست و آن را می انداختند، آخر به هیچ یک از کلاف ها تصدیق نکردند که ابریشم باشد، تا آن که از همه گذشتند، کنار رفتند و گفتند: آقاخوند بار کن

ص: 462

برو، چیزی نبود. اسباب ها را بستم، دیدم نمی توانم بار کنم، آمدم سر مکّاری، دیدم پایش مانند خیک باد شده، آن قدر باد کرده که بیچاره نزدیک مرگ رسیده؛ صدا کردم: برخیز!

گفت: پایم شکسته، الان می میرم.

فریاد زدم بگو: یا صاحب الزّمان، برخیز! و هم چنان اشکم جاری بود.

گفت: محال است، نمی توانم برخیزم. دستش را گرفتم، گفتم: بگو یا صاحب الزّمان! برخاست. مأمورین به ما نظر می کردند که چه می کنیم. بیچاره آن مکّاری خورده خورده پا بر زمین گذاشت و راه افتاد، لکن پایش مانند مشک پر بود تا آن که بارها را بار کردیم و راه افتادیم. چند قدمی راه رفتیم؛ گویا پای او مشکی بود که سرش را باز کردند، بادهایش بیرون رفت.

پرسیدم: پایت چطور است؟

نشان داد، ابدا الم و علامتی نداشت؛ «کأن لم یکن شیئا مذکورا». در کمال صحّت و آسودگی طیّ طریق کردیم و آن مکّاری، اعتقاد غریبی به حقیر پیدا نمود. بعد از دو ساعت که از خاک روس بیرون شدیم، ایرانیان ما را دیدند و خیلی تعجّب کردند و می گفتند: چگونه ابریشم ها را از آن راه آوردید، اگر می گرفتند، ده سال حبس داشت و باید فلان مقدار نقدی می دادید.

[توسل دیگر نسخ ابراهیم صاحب الزمانی] 8 مسکة

ایضا در باب متوسّل شدن شیخ ابراهیم مزبور به آن حضرت در قضیّه دیگر و اثر ظاهری دیدنش است.

چنان چه حکایت کرد که بعد از آن واقعه، در عرض راه به محلّی رسیدیم که از آن جا لازم بود عابرین پیاده عبور کنند. کوه و کمر سخت و هوا بی نهایت سرد بود، پیاده شده، با عیال و طفل خود روانه شدیم و مکّاری به حیوان های خود مشغول بود تا آن که

ص: 463

بعد از مدّتی دیدیم در بیابان تنها مانده ایم، باد چنان بلند شد و سرما چنان شدّت کرد که ما را از رفتن باز داشت. قدری تأمّل و به اطراف نظر کردم، دیدم وقت هم تنگ است، گفتم امشب این جا خواهیم ماند و از سرما و صدمه حیوانات درّنده تلف خواهیم شد.

به جز مسأله توسّل به درگاه امام زمان امیدم از طریق نجات، منقطع شد، با نهایت خضوع، گریه و زاری و سوگواری دست تمسّک به ولای عروة الوثقی الهی درآورده، به درگاه آن نجات دهنده درماندگان روی آوردم.

یک مرتبه دیدم چهار نفر مرد ترک می آیند که اهل آن نواحی بودند. به هزار زحمت و تأنّی، قدری نزدیک شدند. دیدم اسبی یک پای خود را بالا گرفت و ابدا بر زمین نمی گذارد، آن چهار مرد نیز آن را به کتف خود راه می برند. چون به ما رسیدند، به ایشان روی نمودم و گفتم: من مجاور نجف اشرف ملّا هستم، به زیارت امام رضا علیه السّلام مشرّف شده ام، الان هم در راه مراجعت به نجف هستم، به خاطر خدا، من و عیال و بچه مرا از مردن نجات دهید.

یکی از آن ها بر من صیحه زد: نمی بینی ما چگونه مبتلا هستیم؟ این اسب پایش را زمین نمی گذارد و ما چهار نفر آن را می بریم. قدری از ما گذشتند، خیلی منقلب شدم.

یکی دیگر گفت: بیا عیال خود را سوار اسب کن! اگر پایش را زمین گذاشت و راه رفت، ما امشب شما را نجات می دهیم و الّا بهتر است همه شما اللّیلة طعمه گرگ شوید و به رفقایش گفت: اگر ما برویم و قدری از آن ها دور شویم، درّندگان فورا بر سرشان می ریزند.

بالاخره صبر کردند، پنج نفری عیال را بلند کرده، روی اسب گذاردیم. اسب فورا پای خود را که ابدا بر زمین نمی گذاشت و بالا می گرفت، بر زمین نهاد و هنوز به او شلّاق نزده، راه افتاد.

مرد ترک داد زد: ملّا بیا بچّه را هم به مادرش بده! بچّه را هم سوار کردیم. آن جماعت خیلی فریفته من شدند و مرا در رفتار تشجیع و از راه رفتن عذرخواهی

ص: 464

می کردند، هفت ساعت که از شب گذشت، از آن درّه خلاص شده، از سنگلاخ بیرون رفتیم. چون نزدیک قریه آن ها رسیدیم، دیدیم همه مردان و زنان آن ها بیرون آمده، انتظار می کشند، زنی هم گریه می کند و پسر خود را فریاد می زند تا چشمش به پسرش افتاد، دوید و گفت: ما مأیوس بودیم و گفتیم درّندگان شماها را خورده اند.

گفتند: ما از برکت این ملّا نجات یافتیم. ضعیفه آمد، مرا بغل گرفت و سر و رویم را بوسید.

چند روز ما را نگاه داشتند. صبح که شد، همه اهل ده آمدند و دعا گرفتند. دیدم همه ترک نماز و احکام شرعی کرده اند. پرسیدیم: شما را چه می شود؟

گفتند: از روزی که ملّای ما را اسیر کردند و بردند، ما از خدا قهر کردیم.

ایشان را موعظه کردم و گفتم: او را سلامت دیدم، می خواهد مراجعت کند، تا آن که آن ها را به راه آوردم.

[توسل دیگری از همین شخص] 9 مسکة

ایضا در باب متوسّل شدن شیخ مزبور به آن سرور در قضیّه دیگر و اثر ظاهری دیدنش است.

چنان چه نقل کرد: در همین سفر، چند نفر با شیخ همراه بودند که از یک مکّاری مال گرفته بودند. در عرض راه به محلّی رسیدند که غالبا مخوف و جای دزدان بود، یک مرتبه، مکّاری آشفته حال دوید جلو، اسب شیخ را گرفت و گفت: به آن طرف نظر کن، این سوارها که می بینی، فلان دزدها هستند. محال است به اسباب عادّی و به سلامت از ایشان بگذریم، من چیزی غیر از این حیوان ها ندارم، اگر این ها را ببرند، روزی من قطع خواهد شد، چاره ای بکن!

گفتم: ای مرد! چه از دست من می آید؟

گفت: اگر این قدر عرضه نداشته باشی پس تو چه ملّایی هستی؟

ص: 465

به حقیقت، این کلمه در دلم تأثیر نمود، عن ظهر القلب دست شفاعت و توسّل به حبل المتین، ملاذ کل، امام زمان- ارواحنا فداه- برآوردم. به آن ها گفتم: هرچه بگویم، قبول می کنید.

گفتند: بلی!

مکّاری گفت: من راضی ام این اسب که زیر پای تو است، پنجاه تومان بخرم تا به آن ها بدهی و از ما بگذرند.

گفتم: من از میان راه به سمت آن ها می روم، شما از خارج طریق به سرعت بروید، قبل از رسیدن من به ایشان، شما از درّه بیرون رفته باشید، اگر هم مرا کشتند، اعتنا نکنید و به کمال سرعت، طیّ طریق کنید، نجات عیال اولی است.

آن ها قبول کردند، از ایشان جدا شدم، صدا را به قرائت سوره مبارکه الرّحمن بلند کردم و دامنه کوه را از صدا پر کردم. دزدها منتظر بودند که قافله میان درّه محصور شوند تا به زیر آیند و غارت کنند. وقتی دیدند به سمت آن ها می روم و صدا بلند کرده ام، تعجّب کرده، همی نظر می کردند و من به کمال اطمینان و به قاعده راه می رفتم تا به ایشان رسیدم، سلام کردم، پیرمردی را میان ایشان دیدم؛ روی زمین نشسته، یک پای خود را عرضا بغل گرفته بود.

چون از ایشان گذشتم، آن پیر کلب کبیر به لسان ترکی به جوانان گفت: بروید این ملّا را لخت کنید، به او اعتنا نکنید.

جوانی گفت: ما این طعمه را به تو مختصّ کردیم و در او با تو شرکت نداریم. خود برو او را لخت کن و غنیمتش را مختصّ شو.

چند مرتبه آن پیر خبیث بر اخذ متاع من تحریص کرد، ولی جوان ها قبول نمی کردند، تا این که گفتند: ما جوانیم و از عمر خود می ترسیم.

پیرمرد گفت: این قدر مهلت می دهید تا قافله از چنگتان بیرون رود، بروید این ملّا را لخت کنید. بالاخره دزدها مشغول من شدند و در انتظار آمدن قافله ماندند، تا آن که قافله از محلّ خوف و درّه کوه به فسحت و مأمن رسیدند.

ص: 466

سپس من به ایشان ملحق شدم. مکّاری بسیار شکر لطف الهی به جای آورد و خلوص غریبی به من پیدا کرد. بعد ورود به محلّ، مقصود را خواست و خواست از پنج تومان کرایه به جهت سلامتی حیوان هایش و نجات از دزدان بگذرد و از من نگیرد، اما کرایه اش را بالتمام دادم و حمد و شکر الهی را به جای آوردم.

[گویا شدن زبان آقا مهدی شیرازی] 10 مسکة

در باب متوسّل شدن آقا مهدی شیرازی لال به آن حضرت در سرداب مقدّس است که گویا شدن زبانش از اعجاز آن جناب می باشد.

سید علّامه، آقا میرزا محمد حسین شهرستانی- اعلی اللّه تعالی فی الخلد مقامه- در زوائد الفرائد ذکر فرموده: از جمله کرامات حضرت حجّت منتظر- عجل اللّه فرجه- که در سرداب مقدّس ظاهر شد، آن است که شخص لالی در سرداب منوّر، شفا یافت و این خبر، کم کم شایع شد، تا آن که مذکور گردید. آن شخص وارد کربلا شده است، به قصد ملاقات او و تحقیق حال، به منزلش رفتیم؛ خانه نبود.

بعد از مراجعت به خانه اش، وقتی خبردار شدند به قصد ملاقات او رفته بودم؛ عصر با رفقایش به منزل حقیر آمدند، من جمله از رفقایش، عالی شأن عمدة التجّار، حاجی کربلایی اسماعیل، تاجر شیرازی، ساکن کاظمین است و غیر ایشان که غالب از ثقات و معتمدین اند و با او از هند در کشتی نشسته، کمال معاشرت را داشتند و همه شهادت دادند او لال بوده و از قراین خارج و داخل، به لال بودن او قطع حاصل شد.

اسم خود آن شخص، آقا مهدی است و شیرازی ساکن ملومین از توابع ماچین می باشد. حاج کربلایی اسماعیل مذکور، بیان کرد: آقا مهدی، پسر عموی من است. به قدر دو هزار تومان مایه تجارت داشت که در طیّ معاملات کم کم تلف شد. او به جهت غصّه این امر و فکر و خیالات، مخبّط شد و به جنون منجر گردید. مدّتی مجنون بود تا این که با معالجه و غیره، جنونش تخفیف یافت و در زبانش لکنت پیدا شد. چون

ص: 467

بالمرّه جنون رفع شد، زبانش بالکلّیه لال شد طوری که جز به اشاره نمی توانست مطالب را افهام کند، سه سال و کسری به این حالت بود تا این که ما عازم زیارت عتبات شدیم، او هم به قصد توسّل و استشفا و ملاقات مادرش که در عتبات بود، طالب این معنی شد و با ما در کشتی نشست تا به بغداد رسیدیم. در همین حال جهاز دودی به سرّ من رای می رفت. او را به زیارت آن جا روانه کردم و خود در کاظمین ماندم.

سپس خود آقا مهدی در بیان قضیّه سرّ من رای شروع کرد و گفت: روز پنج شنبه، نهم ماه جمادی الثانی سنه هزار و دویست و نود و نه که سنه حال است، وارد سرّ من رای شدم و بعد از زیارت حرم مطهّر، پای منبر روضه خوانی نشستم. سید عبّاس بغدادی روضه خواند، گریه کردم و در دل، ملتجی و متوسّل بودم.

صبح جمعه نیز به منزل بعضی از طلّاب رفتم که مجلس روضه خوانی داشتند، از آن جا به منزل حجة الاسلام حاجی میرزا محمد حسن شیرازی- سلّمه اللّه تعالی- رفتم و با اشاره، التماس دعا کردم. ایشان نیز اظهار محبّت و دعا کردند. بعد از آن رفتم که در سرداب مشرّف شوم، کسی را نیافتم که برایم زیارت بخواند.

سپس به منزل مراجعت کردم، عصر دوباره رفتم و بر در سرداب ایستاده، بر دیوار نوشتم: من لالم؛ به جهت من زیارت بخوانید. آن گاه شیخ علی روضه خوان از سرداب بیرون آمد، نوشته را به ایشان نشان دادم. او به سیّدی گفت: این شخص را زیارت بده!

گفت: پول بیاورد. من به اشاره گفتم تا آن شخص از خود، چیزی به او داد، مرا داخل سرداب کرده، زیارت داد. سپس مرا نزد صفّه غیبت طلبیدند. چون تاریک بود و من غریب و تنها بودم؛ می ترسیدم. عاقبت رفتم، دیدم آن جا چاهی است؛ دو نفر همان جا نشسته بودند، زیارتی خواندند و چیزی خواستند. من یک قمری به ایشان دادم، خم شدم، لب چاه را بوسیدم و عرض دل خود بیان کردم، سپس به سمت صحن سرداب بیرون آمدم، ایستادم که نماز زیارت بخوانم و به موجب عادت تکبیر را به اشاره گفتم.

تا قصد قرائت کردم، زبانم به بسم اللّه الرّحمن الرّحیم جاری شد. سپس قرائت و اذکار را به تجوید خواندم و بعد از نماز، دو دوره تسبیح، استغفار کردم و صیغه توبه خواندم.

ص: 468

آن گاه بیرون آمدم و به هرکه رسیدم، سلام کردم تا این که اشخاصی که قبلا حال مرا دیده بودند، رسیدند؛ مطلب را فهمیدند، اطرافم را گرفتند و جامه مرا پاره و ازدحام کردند. عاقبت به منزل گریختم. چون جناب حجّة الاسلام به طلب من فرستاده بودند، صبح به منزل ایشان رفتم؛ قضیّه را سؤال نموده، فرمودند: قرائت خود را بخوان! خواندم، سپس عرض کردم: چند سال است قرائت نکرده ام، البتّه پسند سرکار، نخواهد بود. فرمودند: بسیار خوب خواندی.

آن گاه جمعی از زوّار که آن جا بودند، خواهش کردند که چراغان کنند و چون اذن یافتند، چراغان بسیار معتبری کردند و الحمد للّه ربّ العالمین و صلی اللّه علی محمد و آله الطّاهرین. در لیلة الاربعاء التاسع و العشرین من شهر جمادی الاخره، سنه هزار و دویست و نود و نه، خود آقا مهدی و حاجی کربلایی اسماعیل شیرازی این قضیه را در عصر گذشته برای حقیر در کربلای معلّا نقل کردند.

این ناچیز گوید: اگر چه این معجزه را در یاقوته پنجم از عبقریه یازدهم بساط چهارم از نجم ثاقب مرحوم، استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- نقل نموده ایم، لکن نقلش در این مورد به خاطر مزایا و خصوصیّاتی است که در نقل نجم ثاقب ذکر نشده است. چنان چه از خصوصیّات این معجزه- که از هردو بزرگوار ناقل فوت شده- این است که عالم جلیل، مؤلّف این مستدرک البحار که خود حاضر الوقت در قضیّه بوده، فرمودند:

شب اوّل چراغان که مرحوم آیت اللّه المجدّد و نیز مرحوم میرزای شیرازی، شرف حضور داشته اند از گلدسته شرقی به گلدسته غربی طنابی بسته و عدد کثیری از فانوس های شیشه ای بر آن آویخته بودند، لذا ناگاه طناب گسیخته شد و اغلب فانوس ها بر پشت بام ایوان مقدّس و بر بالای یکدیگر ریخت و از اعجاز ائمّه ثاوی و مغیّب در آن بلد مبارک، به قدر درهمی به چراغ ها و شیشه ها آسیب نرسید.

ص: 469

[توسل آقا نجفی اصفهانی] 11 مسکة

در باب متوسّل شدن عالم جلیل، آقای آقا نجفی اصفهانی در مکّه معظّمه به آن حضرت و اثر فوری دیدن می باشد.

از سید جلیل، سید محمد حسین اصفهانی و ایشان از رساله مرحوم آقا نجفی اصفهانی نقل نموده که آن جناب در کتاب مذکور ذکر فرموده: مرّه ثانیه،- یعنی مرتبه دوّم از تشرّفش خدمت امام عصر- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- آن است که روزی بعد از ورود به مکّه معظّمه، به خارج شهر رفته، مشغول عبادت بود، در بین صلات که با کمال شرایط و آداب به جا می آورد، یکی از اعراب و اشقیا آن جناب را از بالای کوه دید؛ آتش بغض در سینه پرکینه اش سرشار گردیده دست به خنجر برد و به سوی آن جناب دوید، چون فضا خلوت از انام و فارغ از ازدحام بود، آن جناب یقین نمود که الان است آن نابکار، کار را تمام کند.

در همان حال نماز و توجّه به مناجات حضرت کارساز بی نیاز، دست توسّل به ملجأ کل حضرت ولیّ عصر زد در آن حال توسّل، فی الفور پای آن رجس بر سنگی گرفته، منقلب گردید؛ گویا کسی دستی بر قفای او زده، او را از بالای کوه بر زمین افکند و فی الحال به اسفل درک جحیم وارد گردید.

[توسل و نجات آقا سید محمد علی تبریزی] 12 مسکة

در باب متوسّل شدن سید جلیل، آقا سید محمد علی تبریزی به آن بزرگوار است که از غرق نجات می یابد.

ایضا جناب آقا میرزا هادی از سید عالم فاضل جلیل، سید محمد علی تبریزی حکایت نموده، گفت: در سال تشرّف به عتبات عالیات، بین تبریز و کرمانشاه در یکی از منازل بین راه، نهری بود. من از قافله عقب ماندم، خواستم از نهر عبور کنم، پیاده

ص: 470

شدم که دست به آب رسانم، ناگاه قاطر متوجّه آب شد، پایش لغزید و در آب فرورفت و چون اسبابم بر او بود، ناهموار خود را در آب انداختم تا که او را بیرون آورم و نمی دانستم نهر، گودی دارد، از قضا نهر بیش از یک شتر، عمق داشت.

در آب فرورفتم و به مصاحبت مرکوب، آب مرا برد، گاهی پایم به زمین می رسید و گاهی سرم در آب فرومی رفت. تقریبا چهار ساعت به این حال همراه آب می رفتم تا آن که جوفم مملوّ از آب شد، مشرف به هلاکت شده، به حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه تعالی فرجه- متوسّل گردیدم، ناگاه در همان حال بی هوشی، سیّدی را کنار نهر دیدم.

دست فراآورده، من و حیوان را از آب بیرون کشید. چشمم می دید، ولی زبان و سایر اعضایم حسّ و حرکتی نداشت. کنار نهر بر زمین افتادم و از هوش رفتم.

قدری گذشت، صدای چاوش و سایر رفقای قافله را شنیدم که فریاد می زدند و آن وقت، هوا تاریک شده بود. وقتی به من رسیدند، مدّتی مرا معلّق نگاه داشتند تا آب ها از جوفم بیرون شد و قدری به حال آمدم. سپس مرا به منزل بردند. تقریبا سه فرسخ راه بود. دو شب آن جا ماندند تا حالم به جا آمد.

من دیگر آن سید را ندیدم و احتمال نمی رفت اهل آن محال باشد. چون اهالی آن منازل، همه اکراد نواصب و سنّیان متعصّب اند که به خون زوّار تشنه می باشند.

از برکت دست مبارک آن سرور و یمن قدوم آن بزرگوار، از آن منزل تا ورود به نجف اشرف، تمامش مهمان زوّار و غیرهم بودم، کمال خوشوقتی و آسایش به من روی داد.

این ناچیز گوید: مندرجات این شش مسکه، با یواقیت مندرج در عبقریّه یازدهم بساط چهارم مناسب است که به الیاقوت الاحمر فی من رأی الحجّة المنتظر- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- ملقّب است، کما لا یخفی.

ص: 471

[رؤیت حضرت در زیّ اکراد] 13 مسکة

افتخار العلماء العاملین، حاج سید حسین حائری، ساکن ارض اقدس، در اوایل شهر ذی القعدة الحرام سنه هزار و سی صد و شصت و چهار ما را خبر داد، فرمود: سنه هزار و سی صد و چهل و پنج یا شش هجری در اوان عشره محرّم، سیّدی غریب از اهل عراق که او را نمی شناختم، در منزل احقر در کرمانشاه ورود نمود و غالبا زوّار اهل علم و غیرهم، ورود می نمودند و احقر هم، پذیرایی می نمودم. بعد از دو روز از ورود سید مذکور، یکی از اهل علم نجف اشرف به دیدن احقر آمد، آن سید را شناخت و به احقر اشاره نمود این آقا را می شناسید؟

گفتم: با ایشان سابقه ندارم.

گفت: یکی از مرتاضین بسیار مهم می باشند، به ظاهر در کوچه مسجد هندی دکّان عطّاری دارد و غالبا از نجف اشرف مفقود می شود، اهل و عیال او هرچه در کربلا و کاظمین و حلّه تفحّص می نمایند، او را نمی یابند، بعد از چند ماه معلوم می شود در یکی از حجرات مسجد کوفه پنهان شده است، وقتی او را ملاقات کردند موی سر و ریش او بلند شده بود، با یک حال پریشانی او را به نجف آوردند. باز بعد از چند روز مفقود می شد و به خادم مسجد می سپرد به اهل او خبر ندهند.

بالاخره من بعد از اطّلاع بر حال ایشان بیشتر به او محبّت کردم و اظهار داشتم شما را از مرتاضین می دانند، کمال انکار و امتناع را داشتند. بالاخره بعد از معاهده به این که اظهار نشود، گفتند: دوازده سال در مسجد کوفه و غیره ریاضت کشیدم. شرط تکمیل ریاضت، دوازده سال است و در کمتر از این زمان، کسی به مقامی نمی رسد. در حالی که کمالات خودش را مخفی می کرد، فقط گفت: احضار جنّ ممکن است، ولی جنّ دروغ می گوید، راست هم می گوید. اعتمادی به قول آن ها نیست، احضار ملک هم ممکن است، ولی نظر به این که آن ها مشغول عبادت اند، شایسته نیست آن ها را از عبادت باز کرد و گفتند: من همین علمای عدول را احضار می کنم و آن چه از مغیّبات

ص: 472

سؤال کنم، جواب می گویند.

احقر در چند سال اخیر که شیوع آزادی و کثرت اشخاص بی دیانت که بالنّسبه به مجالس روضه خوانی و سینه زنی توهین می کردند، محض تقویت اساس شرع، مجلس روضه خوانی خیلی مفصّلی اقامه می نمودم؛ مجلس، اوّل فجر، عقد و یک ساعت بعد از ظهر ختم می شد، از حیث مصارف کثیره و زحمات بدنی، بسیار در زحمت بودم، در آن مجلس، شصت نفر روضه خوان شهری و غریب- که از سایر بلاد آمده بودند- و پنج مدّاح، تعزیه می خواندند، در این هشت نه ساعت که مجلس طول می کشید، سی نفر و بقیّه در باقی ایّام به نوبت می خواندند و همه آن ها حقوق داشتند.

احقر از این آقا خواهش کردم از علما سؤال کند که این مجلس، با این زحمات و مصارف، مقبول اهل بیت علیهم السّلام هست یا نه؟

گفتند: من شب کار می کنم، بنا شد مشغول شوند و گفتند: به چهار نفر از علما یعنی مرحوم آقا میرزا حبیب اللّه رشتی، مرحوم آقا میرزا محمد تقی شیرازی، مرحوم آقا سید اسماعیل صدر و مرحوم آقا سید علی داماد- قدّس اللّه اسرارهم-، مراجعه و سؤال می کنم؛ که آقا سید علی داماد، داماد آقا شیخ حسن مامقانی و به این جهت به داماد معروف بودند.

فردا گفتند: آقایان را احضار و سؤال کردم، گفتند: بلی! این مجلس، مقبول اهل بیت- سلام اللّه علیهم- است و در روز نهم یا دهم، حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه و سلام اللّه علیه- به این مجلس تشریف می آورند.

احقر با کمال وجد و شوق گفتم: چرا روز را تعیین نکردید؟

گفتند: امشب سؤال می کنم. فردا صبح گفتند: آن چه می گویم بنویسید و نگاه دارید.

آن روز، روز پنجم محرّم بود و وضع احقر در مجلس، خلاف وضع ریاست و ترتیب علما در کرمانشاه بود که در ناحیه معیّنی بنشینند و اشخاص محترم، طرف ایشان بیایند و قهرا آن مجلس، صدر محسوب می شد؛ بلکه احقر، درب خانه نشسته یا ایستاده بودم و برای هرکسی قیام می نمودم.

ص: 473

این مجلس، محلّ توجّه عموم اهل شهر بود، غالبا راه مجلس مسدود می شد و جماعت دیگری در اطراف کوچه انتظار داشتند تا زمانی که تبدّل اشخاص شود، جماعتی خارج شوند و آن جماعت به جای آن ها بیایند.

سید گفت: روز نهم، ساعت دو و سه که دو ساعت از دسته می گذرد، شما پای چاه که نزدیک در خانه است، نشسته ای؛ یک مرتبه حال شما پژمرده می شود و تمام بدنتان تکان می خورد. در آن حال به آن نقطه معیّن نگاه کنید که آخر حدّ مجلس زن هاست، زیرا نصف فضای خانه متعلّق به زنانه بود که جلو واقع می شد و نصف مؤخّر مردانه بود که هنگام جلوس، مردها پشت سر زن ها واقع می شدند، منبر محاذی زن ها گذارده می شد و مردها صورت زن ها را نمی دیدند، مجلس اندرون خانه که وسیع تر بود برپا می شد و احقر نزد در می ایستادم و پذیرایی می کردم. اطاق بیرونی نیز مجمع آقایان روضه خوان بود.

سید گفت: هر وقت تکان خوردی به آن نقطه مجلس متوجّه باش، یک عدّه اشخاص حدود ده دوازده نفر به یک هیأت و یک لباس و یک شکل نشسته اند. یکی از آن ها حضرت ولیّ عصر است.

اوّل ساعت دو از دسته آنان از اطاق روضه خوان ها از طرف بیرونی وارد می شوند و تا ساعت سه تشریف دارند. ساعت سه که مجلس به جهت تبدّل اشخاص به هم می خورد، ضمن مردم بیرون می روند و شما ملتفت نمی شوید.

سید گفت: با وضو باشید، به محضر مبارکشان بروید و خدمتی از قبیل چای دادن یا استکان برداشتن بکنید. آن ها برای شما قیام نمی کنند و می گویند: این خانه خودمان است، در خانه بروید و از مردم پذیرایی کنید. در ساعت جلوس ایشان، دو روضه خوان می خوانند، هر دو از امام زمان می گویند و کسی مصیبت نمی خواند؛ مع ذلک، مجلس بسیار مشوّش و ضجّه و ناله از هرروز بیشتر می شود. آقای اشرف الواعظین که هرروز یک ساعت بعد از ظهر می آیند و مجلس را ختم می کنند، همین ساعت می آیند، منبر می روند و از امام زمان می گویند.

ص: 474

به هرحال روز پنجم محرّم این مذاکرات شد، این مطالب را نوشتم و تا روز نهم در فکر این قضیّه روزشماری می کردم. روز نهم، در ساعت مذکور مجلس بسیار ازدحام داشت. بنده پای چاه نشسته بودم، ناگاه قشعریره ای بر من عارض شد و بدنم تکان خورد. فورا به آن نقطه مذکور نظر کردم، دیدم در همان مکان، یک حلقه مشتمل بر ده، دوازده نفر دایره وار در لباس متعارف آن روز اهل کرمانشاه نشسته اند؛ یعنی قبای بلند، کلاه نمد و دستمال روی آن و کفش قندره پاشنه خوابیده و بعضی از آن ها چپق می کشیدند، جمیع آن ها اسمر اللّون و قوی استخوان بودند و در سنّ قریب به چهل سالگی، موهای ریش و ابرو و چشم شان سیاه بود.

به عنوان خوش آمدید نزد آن ها رفتم و فریاد کردم چای بیاورید!

آن ها به احقر، تبسّم کردند و قیام و تواضعی که برای من معمول هرکسی بود حتی حکومت و امرای لشکر نکردند؛ گفتند: خانه خودمان است، همه چیز آورده اند، شما در خانه بروید و مشغول پذیرایی باشید. به مکان خود مراجعت نمودم و دانستم این آقایان از در اطاق بین بیرونی و اندرونی آمده اند.

به هرحال در آن ساعت، دو نفر منبر رفتند و با آن که روز تاسوعا مصیبت حضرت ابو الفضل علیه السّلام را می خوانند، هر کدام چند دقیقه منبر رفتند و به عنوان تعزیت به امام زمان علیه السّلام خطاب داشتند و مجلس در گریه و زاری هنگامه ای بود. آقای اشرف الواعظین که باید بعد از ظهر بیایند، ساعت دو از دسته آمدند، به اطاق روضه خوان ها نرفتند و در همان حال وارد مجلس شدند. کنار در خانه، پهلوی من نشستند و گفتند:

امروز برای رفع خستگی تعطیل کردم، فردا عاشوراست و کار زیاد است؛ ولی نتوانستم این جا نیایم.

بعد از صرف چای و قلیان منبر رفت، سکوت طولانی کرد و بعد بدون مقدّمه معمول اهل منبر صدا کرد: ای گم شده بیابان ها! روی سخن ما به تو است. مجلس به حدّی از این کلمه پریشان شد که مردم بی اختیار شدند و به سر و سینه زدند. بعد از یک لحظه دیدم آن حلقه نیستند. دانستم از همان در اطاق بینی رفته اند.

ص: 475

امّا احوال آن سیّد، اسم ایشان سید محمد و اهل رشت بود، اهل علم و فضل نبود. از کسبه ضعیف نجف اشرف بود، کسبی نمی کرد. ایّامی که در منزل من بودند، آن چه از ایشان مشاهده کردم، مواظب عبادت بود. هر روز زیارت عاشورا می خواند و نماز حضرت جعفر طیّار علیه السّلام را ترک نمی کرد، نافله ابتدائیّه دو رکعتی بسیار می خواند و اظهار مقام و کرامتی نمی کرد، ولی احقر، پاره ای امور از ایشان مشاهده نمودم.

یکی آن که مرحوم آقا محمد مهدی که از علما و رؤسای کرمانشاه بودند، منزل بنده آمده، دیدند سیّدی غیر معروف، نزد من نشسته و خیلی مورد توجّه من است.

سؤال کردند: ایشان کیستند؟

گفتم: سیّدی ساکن نجف اشرف و عطّار است.

ایشان از توجّهات من به او، برایش مقامی استنباط کردند و ایشان را محرمانه و در خفا به منزل خود مهمان کردند. چون پسر بزرگ ایشان مرحوم شده بود و بسیار دلتنگ و کسل بودند، به جهت صحّت مزاج و قوّه ریاست از سید استمداد کرده بودند و در مهمانی خیلی از ایشان پذیرایی کرده و قدری پول به ایشان داده بودند. بعد از دو سه روز، سید به منزل احقر آمد و گفت: من خیلی از این آقا خجلم.

گفتم: چرا؟

گفت: مرا تنها و محرمانه مهمان و استمداد کرد و من برعکس، مأمور شدم. الان خانه ایشان بودم و به ایشان نگاه موت کردم، او تا هفتاد روز دیگر می میرد. تاریخ بگذارید. به هرحال روز هفتادم، احقر برای تشییع جنازه او رفتم.

ایضا گفتند: آقای شمس الدّین که از آقایان کرمانشاه بود، حالش به این منتهی می شود که مثل مرده می گردد، ولی نمی میرد. بعد از مدّتی ایشان سکته کردند و به فلج مستوعب مبتلا شدند که به هیچ قسم بر حرکتی قادر نبودند. حتی باید ایشان را از این پهلو به آن پهلو برمی گرداندند.

دیگر گفتند: فلان شخص از اهل منبر؛ در منبر به اشخاصی هتک می کند، از غیب به او پشت گردنی زده می شود و زنخ او به سینه اش متّصل می گردد و دیگر بر منبر رفتن

ص: 476

قدرت نخواهد داشت. به همین نحو شد.

دیگر آن که احقر آن زمان، در کرمانشاه مرجعیّت تامّ داشتم و تمام روز و قدری از شب را صرف حوایج مردم می کردم. چون در زمان قبل از ایّام پهلوی، علما مرجع امور بودند، آن سید فرمود: شما مرجع مردم هستید و کارتان مهم است. من عوض شما یک اربعین تنها در اطاق ارتیاض می کنم که اثر آن برای شما باشد ولی از علما اذن می گیرم.

فردا گفت: از آقای صدر، آقای آقا میرزا محمد تقی و آقای آقا سید علی داماد سؤال کردم. همه آن ها اهلیّت شما را از حیث علم و عمل تصدیق کردند و گفتند: هرچه بکنید ایشان اهل می باشند، علی هذا اطاق بالا را از زمین و دیوار و طاق جاروب کامل بنمایند که به کلّی گرد نباشد و حصیر فرش کنند، من باید چهل روز آن جا تنها باشم و غذای من مطلقا از حیوانیّات نباشد، حتی عسل و قند نمی خورم و با شکر سرخ چای می خورم و خوراک من باید مغز گردو، بادام، کشمش، مویز و گاهی چلو با روغن زیت و امثال آن از روغن نباتات باشد.

ما هم به دستور ایشان معمول داشته، اطاق را مهیّا کردیم، فردای آن روز گفتند: به جهت اهمیّت مطلب، آقا میرزا حبیب اللّه رشتی را خواستم و از ایشان سؤال کردم، ایشان گفتند: فلان کس اهلیّت کامل دارد، لکن ترقیّات باطنیّ ایشان بعد از انقلاب ایران است و این عمل شما باعث تقدیم انقلاب است و مقدّرات ایشان حاصل می شود؛ چه شما عمل را به جا بیاورید چه نیاورید. ولی عمل شما سبب تقدیم انقلاب خواهد شد، این قضایا سال دوّم یا سوّم سلطنت پهلوی بود.

سؤال کردم: انقلاب ایران چیست؟

گفتند: رفع حجاب می گردد، چادرها پاره می شود، عمّامه ها از بین می رود، عمّامه طلّاب پاره و روضه خوانی قدغن می شود، اهل علم و اهل منبر حبس می شوند و توهین به علما و روضه خوان ها بسیار می شود.

بعد از چند سال، تمام آن قضایا مشاهده شد. قضایای دیگری از سید مشاهده شد که ذکر آن ها موجب تطویل است، من نیز بعد از چند سال به جهت علمم به واقع شدن این

ص: 477

قضایا به مشهد مقدّس هجرت نمودم و در کمال انزوا بوده و هستم، بحمد اللّه از این قضایا و قضایای واقعه در ارض اقدس، نسبت به علما و طلّاب و سایر مردم در حرم مطهر و مسجد گوهرشاد از قتل و تبعید و توهین علما و اهل منبر به سلامت بودم.

این ناچیز گوید: سید جلیل ناقل این قضیّه، از علمای معاصرین و کمال وثوق و اطمینان به قول و فعل ایشان است و مرحوم آقا محمد مهدی و شمس الدین مذکور در این قضیّه از رفقای نجف اشرف و شرکای بحث این حقیر در حوزه فقه مرحوم آیت اللّه آقای حاج میرزا حسین خلیلی و آقا شمس الدین بودند و بعد از ابتلا به فلج به مدّت پنج، شش سال، همین تازگی ها مرحوم شدند- رحمة اللّه علیهم اجمعین-.

مراد از اشرف الواعظین، مرحوم سید اکبر شاه شیرازیّ الاصل و طهرانی المسکن است که در اواخر عمر خود، سکونت کرمانشاه را اختیار نمود. رحمه اللّه.

مستور نماند؛ قضیّه تشرّف آقا سید محمد از قضایای کسانی است که آن حضرت را دیده و در حال دیدن، شناخته اند.

[ملاقات شیخ هاشم در سرداب مقدّس] 14 مسکة

در این باب است که شیخ هاشم و کاظم نامی آن حضرت را در سرداب مقدّس می بینند و هنگام رؤیت، ایشان را می شناسند.

مؤمن متدیّن شیخ هاشم که از شیعیان سکنه سامره، پسر عبد الباقی که اهل بیتی از ربیعه و مضر هستند و از اهل سامره نیستند، برای ما حکایت نمود و گفت: در سنّ طفولیّت که مکتب می رفتم، به یکی از اطفال که کاظم نام، شیعی و ایرانی بود، گفتم: بیا برای بیرون آوردن رقاع استغاثه از چاه که مردم می انداختند به سرداب مقدّس برویم و وقت خلوتی بود.

چون از پلّه ها پایین رفتیم، در پلّه پهن وسط پلّه های سرداب مطهّر، سید بزرگواری را دیدیم که همه لباس هایش سبز یک رنگ بود؛ عمّامه، عبا، قبا و حتی کفش ساغری

ص: 478

سبز در پای مبارک داشت، جز پیراهن اطهرش که سفید بود. مستوی القامه و گندم گون بود. طرف راست چهره منوّرش، بین چشم و دهان، خال سیاهی عارض بود که علامت رهبری اصحاب یمین و حجر الاسود کعبه مقصود متّقین است.

به مجرّد دیدار آن بزرگوار، مهابت و جلالت آن ولیّ کردگار، دهشت و ترس عظیمی در دل ما افکند. به رفیقم فریاد زدم: بپرهیز و بگریز! این صاحب الزّمان است.

برگشتیم، آن بزرگوار به لسان گوهرنثار، اظهار ملاطفت کرده، فرمود: «ابنائی أنتم، ما یخالف غیرکم»؛ فرزندان من، شما بیایید، دیگران نیایند!

من و رفیقم، گریزان دویدیم؛ پیرمردی که از سنّیان بود، در کفشداری خوابیده بود، نام او را بردیم و گفتیم: برخیز! صاحب الزمان در سرداب حاضر گردیده، آن مرد برخاست، ما نیز عقب او روانه شدیم، وارد سرداب شده، همه نقاط و محال آن را تجسّس کردیم. ابدا اثر و علامتی از آن بزرگوار نیافتیم.

این ناچیز گوید: آقا شیخ هاشم مذکور در حیات است و از معمّرین می باشد، او بسیار مخلص، متدیّن و متعصّب در تشیّع است. با سنّی ها بسیار مناظره می نماید و یک پسرش را علی افضل، اسم گذارده؛ در وقت تحریر نفوس اسم پسرش را از او پرسیدند، گفت: علی افضل. ننوشتند.

گفت: اسمش همین است. ناچار مأمورین عثمانی در دفتر تحریر نفوس به همین اسم نوشتند.

[ملاقات در مسجد سهله] 15 مسکة

در این باب است که سید مهدی عباباف نجفی آن حضرت را در مسجد سهله می بیند و ایشان را می شناسد.

سید جلیل و عالم ثقه نبیل، حاج سید نصر اللّه اصفهانی از سید تقی نقی، جوان عباباف نجفی، سرطمه حمّام نزدیک مدرسه قزوینی ها، مسمّا به سید مهدی خبر داد.

ص: 479

او از خویشان و اقربای ابی الزّوجه مرحوم مبرور عالم تقی، حاج سید محمد کاشانی بود؛ آن سید بزرگوار مرحوم همیشه به تشرّف مسجد سهله در لیالی اربعا مداومت داشت. گفت: شبی با جمعی از رفقا مشرّف شدیم، دیدیم رکن قبله مسجد، طرف شرقی، همان جا که مقام حجّت در آن واقع است، روشن می باشند.

پیش رفتیم، دیدیم سید بزرگواری در آن محراب، مشغول عبادت است و آن، روشنی چراغ نیست، بلکه نور وجه مبارک آن سرور، در و دیوار را منوّر ساخته است، به جای خود برگشته، باز نظر کردیم و آن صفّه را روشن دیدیم؛ گویا چراغ نور بخشی در آن گذارده اند. دوباره نزدیک شدیم و همان حال سابق را یافتیم، تا این که یقین کردیم آن بزرگوار، امام ابرار و نجل ائمّه اطهار است.

مهابت حضرت همه ما را فراگرفت. هریک مانند شجر خشک از حسّ و حرکت افتادیم، مگر من که چند قدمی از رفقا پیش رفتم. هرچه خواستم نزدیک روم یا عرضی کنم، یارایی در خود ندیدم، جز آن که امری در خاطرم آمد و عرض کردم:

استخاره ای بفرمایید.

دست مبارک باز نمود و از آن سبحه که با آن به ذکر معهود، مشغول بود، قبضه ای قبض فرمود، بعد از حساب معدود، جواب فرمود: خوب است. بعد از چندی روی مبارک به سوی ما فرمود. مدّتی نظر فیض اثر بر ما مستدام داشت؛ گویا آن بزرگوار انتظار داشت حاجات دنیا و آخرت خویش را از درگاه لطف و عطایش درخواست نماییم. چون سعادت و استعداد، ما را یارایی نکرد، قفل خموشی، کام ما را مسدود داشت. سپس آن بزرگوار به سمت در مسجد روانه گردید.

قدری که تشریف بردند، در پای خود قوّت یافته، روان شدیم. چون خواست از در مسجد بیرون رود، دو مرتبه روی مقدّس به جانب ما نمود و مدّتی بدان حال بود، ما که چند قدم دورتر بودیم، دوباره از حسّ و حرکت افتادیم و نامقدور شدیم تا این که بالاخره از مسجد خارج شدیم و به عرصه بین البابین رسیدیم.

آن حضرت به خارج باب ثانی قدم نهاد؛ به مجرّد آن، قوّت و شعور ما قوی گشت.

ص: 480

فورا و با سرعت، سمت باب ثانی دویدیم، به طرفة العین از باب ثانی خارج شده، به اطراف بیابان نظر انداختیم، اما احدی را نیافتیم. در بیابان هرچه به اطراف و اکناف دویدیم، به هیچ وجه اثری نیافتیم و مکشوف شد به مجرّد خروج، آن سرور از باب ثانی از نظر مستور گردیده است. پس بر بی قابلیّتی و فوت ذکر مقاصد خود، بی اندازه دریغ خوردیم و متأثّر شدیم.

[عنایت کردن حضرت] 16 مسکة

در این باب است که جدّه آقا سید محمد علی تبریزی آن جناب را دیده و شناخته است.

جناب آقای آقا میرزا هادی بجستانی ما را از عالم فاضل جلیل، سید محمد علی تبریزی مذکور خبر داد، گفت: والده ایشان شبی در تبریز، به واسطه عارضه ای، خیلی در هموم و غموم فرورفته، در میان حسینیّه که یکی از منازل ایشان است و دائما آن جا عزا و ماتم اقامه می شود، به گریه و زاری و توسّل مشغول گردیده، آن جا درختی بود و بر فوق درخت؛ مانند قندیل، چراغی ظاهر گردیده، تمام آن شب می درخشید؛ به حدّی که تمام خانه، بلکه خانه همسایگان را نور می بخشید. سحر همان شب حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه- بر آن مکرّمه ظاهر شدند و یک اشرفی به او عنایت فرمودند. از برکت آن، خیرات و برکات بر او و بر نسل او روی آورده، به مکّه و مشهد مشرّف شده و ثروتمند گردید.

[رؤیت حضرت بر بام حرم مطهر] 17 مسکة

در این باب است که مشهدی ابو القاسم خادم و مؤذّن مدرسه سامره آن حضرت را می بیند و آن سرور را می شناسد.

ص: 481

آقای میرزا هادی مذکور از عبد صالح، مشهدی ابو القاسم، مؤذّن و خادم مدرسه سامره حکایت نمود، فرمود: از او پرسیدم این چند سال که در شرف جوار این ناحیه مقدّسه به سر برده ای، آیا معجزه ای مشاهده کرده ای؟

گفت: بلی! شبی برای اذان صبح، به پشت بام حرم مطهّر آمدم. چند نفر را آن جا دیدم، سپس ساکت شد.

گفتم: تمام قضیّه را ذکر کن.

گفت: الان، حال ندارم. باشد تا وقت فرصت، بیان نمایم. این بود و چند مرتبه مطالبه اتمام می کردم؛ همان جواب را می داد تا لیله بیست و دوّم صفر الخیر که حال تحریر، بیست و دوّم از شهر مذکور از سنه هزار و سی صد و سی و پنج در حرم عسکریّین علیهما السّلام مقابل ضریح مقدّس است، به وی گفتم: حکایت را بگو!

گفت: تا الان به احدی نگفته ام. پنج سال قبل ظاهرا لیله جمعه بود، وارد صحن مطهّر شدم، در پلّه ها همیشه مقفّل است. قفل را باز کردم، از پلّه ها بالا رفته، به فضای پشت بام رسیدم. هفت نفر از سادات را در فلان محلّ مخصوص دیدم که رو به قبله نشسته اند و بزرگواری عمّامه سیاه بر سر مبارک دارد و جلوی آن ها نشسته؛ مانند امام جماعت و من پشت سر ایشان بودم. از یکی سؤال کردم: این ها چه کسانی هستند؟

فرمود: این بزرگوار، حضرت صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- است و ما نماز صبح را به ایشان اقتدا می کنیم.

مشهدی ابو القاسم گفت: من از هیبت نام مبارک آن حضرت، یارای زیستن نکردم.

به سمت مناره روانه گشته، بالا رفتم. صبح طالع شد و اذان گفتم، چون پایین آمدم، احدی را در فضای بام ندیدم.

[فریادرسی یکی از بندگان خدا] 18 مسکة

در این باب است که صدّیق الذّاکرین طهرانی آن حضرت را می بیند و می شناسد.

ص: 482

ایضا آقای آقا میرزا هادی- سلّمه اللّه- ما را از مؤمن متّقی عابد زاهد، صدّیق الذّاکرین طهرانی حکایت نمود و فرمود: چند سال است به شرف مجاورت حضرت سید الشهدا مشرّف شده و کمال اتّحاد با داعی دارد. بعد از نماز جماعت که حقیر در جوار حضرت، اقامه می دارم، با حال خوشی ذکر مصیبت می نماید و همیشه اهمّ حوایجش ظهور فرج و توسّل به ولیّ عصر- عجل اللّه فرجه- بوده و می باشد.

گفت: چندی قبل که تقریبا بیست سال می شود، به کربلا مشرّف شدم. مرکوب من قاطری راهوار و ملک خودم بود، مبالغی نقدینه طلا نیز در همیانی بر کمر داشتم و خورجین و اسباب شایسته همراهم بود. در هرمنزلی که قافله منزل می کرد، شبانه ذکر تعزیت می کردم؛ آجیلم خوب بود تا این که در آخرین منزل که مسیّب است، قافله سحرگاه حرکت کرد، به راه افتادیم. در عرض راه، عربی سوار بر اسب، با من رفیق شد.

مشغول صحبت شدیم و از قافله جلو افتادیم. بعد از ساعتی مرد عرب گفت: اینک سواران و دزدها قصد ما دارند. این را گفت، مال را تند کرد و اسب را راند، من قدری با او همراهی کردم، ولی او رفت و من تنها ماندم.

دزدها رسیدند. فورا مرا نشانه نیزه و مگوار و خنجر کردند. بر زمین افتادم و از هوش رفتم. بعد از مدّتی که به هوش آمدم، شنیدم در باب تقسیم پول ها نزاع می کردند.

چون از من حرکتی دیدند و دانستند زنده ام، یکی فریاد نمود: اذ بحوه.

یک مرتبه متوجّه من شدند، خنجر را بر گلوی خود دیدم و مرگ را بالمعاینه مشاهده کردم. در همان حال یأس و انقطاع، به ولیّ کارخانه الهی، ناموس عصر- عجّل اللّه فرجه- توجّه قلبی جستم؛ فقط به تلگراف روحانی نه به اشاره جسمانی یا به تکلّم لسانی. فورا و کمتر از طرفة العینی دیدم نور است که از زمین به آسمان بالا می رود و دور آن قطعه زمین، هم چنان کوه طور، یک قطعه تجلّی حضرت نور الأنوار گردیده و صدای دلربای آن معشوق ما سوی بلند است که می فرماید: برخیز! با آن که سر و پیکرم مجروح بود، مشرف به موت بودم و خون از جراحاتم جاری بود؛ مع ذلک از برکت فرمایش آن جان جهانیان و زندگی بخش ارواح ایمانیان، حیات تازه در جسم و جانم

ص: 483

دمیده شد و از مصرع مرگ برخاستم.

فرمود: این قبر جدّ بزرگوارم است، روانه شو!

نظر کردم، دیدم چراغ های گلدسته ها و قبّه طاهره پیداست. هیچ اثری از اعراب و اسباب نیافته، بلکه همه را فراموش کردم و با کمال خوبی پیاده می رفتم تا آن که خود را در کوچه باغ های کربلا دیدم و هوا روشن شده بود. گفتم: نماز را به شهر نمی رسانم، همین جا تیمّم کرده، نماز می گزارم. چون نشستم و تیمّم کردم، احساس ضعف و الم جراحات نمودم، دو رکعت نماز را به هزار زحمت نشسته خواندم و همان جا از هوش رفتم، چشم باز نکردم، مگر در خانه مرحوم آقا شیخ حسین نجل حجّة الاسلام مازندرانی قدّس سرّه؛ معلوم شد عربانه های سکّه از کاظمین و بغداد، عبورشان به من افتاده، مرا حمل نموده و به خانه شیخ آورده بودند.

شیخ وقتی مرا زنده دید، گفت: غم مخور! شهدای کربلا هفتاد و سه نفر شدند؛ یعنی تو یکی از ایشانی. چند ماه معالجه زخم ها نمودم تا به برکت نفس مبارک حضرت صاحب الزمان- روحی له الفدا- سلامتی و عافیت یافتم. و للّه الحمد.

[تشرف در مسجد سهله] 19 مسکة

در این باب است که عیال آقا سید عبد اللّه قزوینی آن حضرت را در مسجد سهله می بیند و می شناسد.

ایضا آقای آقا میرزا هادی- سلّمه اللّه تعالی- ما را از سید جلیل نبیل، سید عبد اللّه قزوینی حکایت نمود که در صبیحه پنج شنبه، یازدهم صفر الخیر سنه هزار و سی صد و چهل و چهار گفت: در سنه هزار و سی صد و بیست و هفت با اهل و عیال به عتبات مشرّف گشتیم.

روز سه شنبه به مسجد کوفه مشرّف شدیم. رفقا خواستند به نجف اشرف مشرّف شوند. من گفتم: خوب است شب چهارشنبه به جهت اعمال به مسجد سهله رویم و

ص: 484

روز چهارشنبه به نجف مشرّف شویم، قبول کردند. به خادم گفتیم، رفت و شانزده الاغ به عدد رفقا اجاره کرد، گفتند: ما شبانه در این بیابان سیر نمی کنیم. بالاخره اجرت همه مال ها را داده، سه نفر زن همراه داشتیم. به سمت مسجد سهله روانه شدیم و الاغ های یدکی همراه ما بود.

نماز مغرب و عشا را به جماعت در مسجد ادا کردیم و مشغول دعا و گریه شدیم، یک مرتبه ملتفت شدیم ساعت از دو گذشته، خوف مفرط بر من عارض شد که چگونه با سه نفر زن، به تنهایی و با مکاری عرب غریب، در این شب تاریک به کوفه برگردیم و سالی بود که عطیّه نامی بر حکومت، یاغی شده، راهزنی می کرد. پس با نهایت اضطراب قلبا به ولیّ عصر- عجل اللّه فرجه- متوسّل گردیده، روی نیاز و دل پر سوز به سوی آن مهر عالم افروز نمودم، یک مرتبه به مقام مهدی علیه السّلام که وسط مسجد است، چشم انداخته، آن مقام کریم را روشن تر از طور کلیم دیدیم و روانه شدیم، دیدیم سید بزرگواری، با کمال مهابت، وقار و نهایت جلال و بزرگی در محراب عبادت نشسته است.

پیش رفتیم، دست مبارک آن سرور را گرفته، بوسیدیم. خواستم بر پیشانی نهم؛ دست خود را کشید و نگذاشت. مشغول دعا و زیارت شدم. چون به نام همایون امام صاحب الزمان سلام می کردم، جواب می فرمود: و علیکم السّلام.

من از این مطلب برآشفتم که من به امام سلام می کنم، این آقا جواب می گوید، یعنی چه؟ و گویا در آن مقام شریف صد چراغ و قندیل آویز از روشنی و انوار است. سپس روی مبارک به ما فرمودند که به اطمینان دعا بخوانید. به اکبر کبابیان سفارش کردم شما را به مسجد کوفه برساند و برگردد، آن ها را شام بدهید. تا این را شنیدم، مأنوس شدم، التماس دعا کردم و سه حاجت خواستم: یکی آن که تنگدستیم رفع شود. دوّم، خاکم کربلا باشد. این دو را قبول فرمودند. سوّم، فرزند صالحی خواستم. قسم یاد فرمود که این امر به دست ما نیست.

سید می گوید: ساکت شدم و نگفتم شما از خدا بخواهید. چون در اوّل جوانی، زن

ص: 485

پدری داشتم، دختر خوبی از او در خانه بود که به من نمی دادند و می خواستند به شخص مالداری بدهند. من در بالای سر امام ثامن علیه السّلام دعا کردم این دختر را به من بدهند دیگر از خدا اولاد نمی خواهم. این قضیّه در خاطرم بود، لذا مانع از اعاده سؤال و اصرار گردید.

آن گاه عیالم پیش آمد و سه حاجت خواست: یکی، وسعت، دیگر آن که زیر دست من به خاک رود. سوّم، آن که مشهد مقدّس یا کربلای معلّا مدفن او باشد. همه را اجابت فرمود و چنین هم شد، در مشهد مقدّس فوت شد و خودم او را به خاک سپردم.

زن دیگری همراهمان بود، پیش آمد و سه مطلب، عرض حاجت کرد؛ یکی، شفای عروسش، فرمود: آن را جدّم موسی بن جعفر شفا عطا خواهد فرمود. دوّم، دولت برای فرزندش و سوّم، طول عمر برای خودش. همه را اجابت و قبول فرمود و چنان شد.

عروسش در کاظمین شفا یافت و خودش نود و پنج سال عمر کرد.

پرسیدم: فعلا چند سال است، فوت کرده؟

گفت: تقریبا پنج سال است، فوت کرده. معلوم شد بعد از قضیّه بیش از بیست سال باقی مانده و فعلا پسرش از متموّلین تجّار است و اسم برد که در خاطر حقیر ضبط نشده است.

سید گفت: بعد از دعا و زیارت چون پا را از مقام مهدی علیه السّلام از عتبه بیرون نهادیم، عیالم گفت: دانستی این سید بزرگوار که بود؟ شناختی؟

گفتم: نه!

گفت: حضرت حجّت علیه السّلام بود. از دهشت، رو برگرداندم، دیدم جز یک فانوس که آویزان است، از آن انوار به قدر صد چراغ، اثری نیست. تاریکی و ظلمت، عالم را فرا گرفته و از آن سید بزرگوار، علامتی نیست. دانستم آن روشنایی ها از اثر جبین منیر آن سرور بوده است.

کنار مسجد آمدیم، جوانی نزد من آمد و گفت: هر وقت فارغ شدید، ما شما را به مسجد کوفه می رسانیم.

ص: 486

گفتم: تو چه کسی؟

گفت: اکبر بهاری.

خیلی در وحشت افتادم و دلم تنگ شد. خیال کردم می گوید: بهایی. گفتم: چه می گویی؟ بهایی یعنی چه؟

گفت: من در همدان در محلّه کبابیان نشسته ام، از قریه بهار که یکی از قرای همدان است و حضرت مستطاب، عالم سالک و بدر مسالک، آقا میرزا محمد بهاری از آن قریه است.

سپس شناختم و مأنوس شدم، گفتم: آن سید بزرگوار را شناختی؟

گفت: نشناختم، لکن دیدم خیلی جلیل است. به من امر فرمود شما را به مسجد کوفه برسانم و از مهابت آن سرور، نتوانستم حرفی بزنم و فورا قبول کردم.

گفتم: آن سرور حضرت صاحب الامر علیه السّلام بود و علایم آن را گفتم. آن جوان به وجد آمد.

وقتی خواستیم مراجعت کنیم، آن جوان و رفقای او که چهار نفر بودند، پیاده در رکاب ما به راه افتادند؛ با آن که قریب به دوازده الاغ، فارغ بود و کرایه همه را داده بودم و همراه داشتیم؛ اصلا هیچ کدام، قدمی سوار نشدند و از شوق امر امام علیه السّلام پروانه وار دور رکاب ما می رفتند. چون به جامع کوفه رسیدیم، به امر امام علیه السّلام، شام حاضر کرده، همه آن ها را شام دادیم.

[رؤیت نور حضرت در سرداب مقدس] 20 مسکة

در این باب است که عمّه مکرّمه آقا سید علی صدر الدین آن حضرت را در سرداب مقدّس می بیند و می شناسد.

ایضا جناب آقا میرزا هادی در کتاب دعوة الاسلام از جناب آقا سید علی صدر الدین از علویّه عمّه مکرّمه خود حکایت نموده گفت: در سرداب مقدّس مشرّف

ص: 487

بودم. چون مشغول نماز گردیدم، دیدم در صفّه ثالثه غیبت، شخصی به هیأت انسانی کامل، از نور نمودار گردید. لکن جسم و جسد او را نمی دیدم. گفت: خواستم نماز را بر هم زنم و خود را به حضرتش برسانم. ترسیدم آن سرور از شکستن نماز متألّم شود و خوف داشتم اگر نماز را تمام کنم، ایشان تشریف ببرند. لهذا نماز را مستعجلا تمام کردم، به مجرّد سلام دادن از نظرم غایب گردید و تکدّر خاطر، مرا فروگرفت.

این ناچیز گوید: مندرجات مسکه سیزدهم تا این جا با مندرجات یواقیت عبقریّه پنجم از بساط چهارم مناسب است.

[تشرف حاج سید علی بجستانی] 21 مسکة

در این باب است که مرحوم آقای حاج سید علی بجستانی آن حضرت را در راه مکّه می بیند، نمی شناسد و دیدنش به معجزه ای متعقّب می شود.

آقای آقا میرزا هادی- سلّمه اللّه تعالی- فرمود: بعد از تشرّف حضرت آیت اللّه المجدّد، میرزای شیرازی- اعلی اللّه مقامه- به مکّه معظّمه، سال بعد، آقای حاج سید علی مرحوم مشرّف شدند و چون ایشان در تطهیر و وضوی در سفر بسیار محتاط بودند؛ خصوصا در راه و طریق مکّه صعب می گذشت و نماز پنج گانه را به وضوی صبح به جا می آوردند.

در یکی از منازل بر سر غدیری نشستند، آفتابه بزرگی پر از آب کردند، دیدند سوراخ شده، آبش می رود. همّی بر ایشان عارض شد. به دقّت نظر کردند، سوراخش را دیدند. همان جا نشسته، در همّ و حیرت فرورفتند، ناگاه از طرف دیگر غدیر، جوانی به زیّ و لباس اعراب به ایشان رو کرده و با نهایت مهربانی و شیرین زبانی فرمود: میر سید علی اشبیک؛ یعنی تو را چه می شود؟

لفظ میر، اسم عجمی بود که اعاجم عراق این اسم را غریب می دانند، چه رسد به اعراب و هیچ کس از اهل نجف، ایشان را به این اسم نمی دانستند، جز اشخاصی که از

ص: 488

اقارب و غیرهم در ولایت بودند.

بالجمله به مجرّد تکلّم و درّافشانی آن جوان به ایشان مأنوس شده که اگر کس دیگری تکلّم می کرد، به جهت همّی که برای سوراخ شدن آفتابه و نداشتن ظرف به جهت تطهیر و وضو داشتند، حتما تندی می کردند. ظاهرا دو سه مرتبه آن جوان لطف فرموده، بالاخره از حال والد جستجو نمودند و ایشان جواب دادند. نیز در حقّ میرزا- اعلی اللّه مقامه- دعا کرده، فرمود: من از نام، مسکن و گزارشات ایشان سؤال نمودم؛ هم چنان که ایشان مرحمت فرموده، از والد حقیر، سؤال نموده بودند.

سپس از اسم، فرمودند: عبد اللّه، از مسکن، فرمودند: حرم اللّه، از عمل، فرمودند:

طاعة اللّه. هکذا چند مطلب مقفّی نمودند تا آن که فرمودند: چرا مهمومی؟

بیان حال را از احتیاط، قلّت آب و سوراخی آفتابه معروض داشتم.

آن جناب فرمودند: آفتابه سوراخ نیست.

عرض کردم: خودم با دقّت ملاحظه کردم و سوراخ را دیدم، الآن آبش می رود.

فرمودند: نه، دوباره ملاحظه کن! چون مشغول ملاحظه شده، مثل سابق از ندیدن آن سوراخ در آفتابه تعجّب کردم و اثری نیافتم، در آن حالت حیرت به خود آمدم که این چه بود و چه شد؟ آن گاه ملتفت شدم آن بزرگوار، امام علیه السّلام بوده است. آفتابه را بر زمین زدم و سر و سینه زنان راه بیابان پیش گرفتم. چند نفر از رفقا و علما که همراهم بودند، حقیر را نصیحت کردند و برگرداندند.

سپس ایشان اسم آن علما را تعیین فرمودند و گفتند: بروید سؤال کنید که موجب قوّه یقین گردد، ولی حقیر اسمای مبارک ایشان را ضبط نکرده ام.

[تشرف مرحوم کرکری در سفر حج] 22 مسکة

ایضا آقای آقا میرزا هادی بجستانی فرمودند: ملّا عبد الرسول کرکری- تغمّده اللّه بغفرانه- که از اخلّا و احبّای مخصوص حقیر بود و به رحمت ایزدی پیوست و نیز شیخ

ص: 489

عبد اللّه کرکری که هرکدام مؤمن و خداترس و هریک از دیگری بهترند، نقل نمودند:

حاجی شیخ علی محمد کرکری، چند سفر پیاده به حج مشرّف شده، با یک انبان آرد بر دوش در یکی از اسفار، به اصرار بعضی احبّا به بعضی از حجّاج ترک و رفقا منضمّ و ملحق شده، از راه جبل مشرّف شدند.

در یکی از منازل، بنا شد سماور برنجی بزرگی را آتش کند. او برخاست، آتش بسیاری در سماور انداخت ولی فراموش کرد، آب بریزد، چون قدری گذشت یک مرتبه اجزای سماور از یکدیگر پاشید و منفصل شد.

غیرت ترکی و تقدّس حاج شیخ به جوش آمد که چرا سماور مردم، در چنین راهی که ابدا چیزی پیدا نمی شود، چنین شد؟ به حدّی حزنش شدید گردید که از خود بی خود شد، اجزای سماور را جمع نمود و از خیمه بیرون آمد، هرچه گفتند: کجا می روی؟ باز نشد. از اوّل قافله حاج تا آخر، قدم زده، به چند نفر عرب ها که سفیدگر بودند و مس سفید می کردند، رسید. به ایشان گفت: سماور را درست کنید.

گفتند: کار ما نیست و ما اسباب نداریم. مأیوس گشته، متحیّر ماند، ناگاه سیّدی عمّامه سبز پیدا شد و گفت: من درست می کنم و یک قران اجرت می گیرم. تو برو یک قران را بیاور! من سماور را نزد این عرب ها می گذارم. حاج شیخ، سماور را داده، به سمت خیمه که قریب یک فرسخ بود، روانه شد و مطلب را به رفقا اظهار داشت.

گفتند: یعنی چه؟ این جا چه کسی پیدا می شود که سماور را درست کند؟ بالاخره چون بازگشت، سماور را درست کرده آن جا یافت و از آن سیّد، نشانی نیافت و اعراب گفتند: ما سید را ندیدیم و از سماور شما هم خبر نداریم.

جناب آقا میرزا هادی فرمود: حاج شیخ از عبّاد و زهّاد عصر بود و در غیر لباس اهل علم، مشغول تحصیل بود. پیراهن عربی کرباس، کفش نعلین عربی بحرینی و یک قطعه عبای خرمایی رنگ بر سر می پیچید. غالبا هر شب جمعه از نجف اشرف پیاده به کربلا مشرّف می شد. روزها روزه می گرفت و یک وقت، نان جوی خشک و سرکه می خورد. صداقت تامّه و رفاقت کامله بین ما، به واسطه ملّا عبد الرّسول بود. در

ص: 490

مدرسه صحن مطهّر نجف اشرف مسکن داشت. در سفر آخر که پیاده به حجّ مشرّف شد، به رحمت ایزدی پیوست.

[تشرف چوپانی از خراسان] 23 مسکه

در این باب است که مردی چوپان از اهالی خراسان آن حضرت را می بیند ولی ایشان را نمی شناسد و دیدنش به معجزه متعقّب می شود.

ایضا آقای آقا میرزا هادی از مرحوم عالم بارع جلیل نبیل، سید محمد ابراهیم قزوینی نقل نمودند که از اجلّه علما و ائمّه جماعت کربلا و نجل زکیّ حجة الاسلام، آقای آقا سید هاشم قزوینی که از اجلّ تلامیذ مولانا المجدّد، مرحوم میرزای شیرازی- قدس سره- بود و سید ابراهیم مذکور دو سه ماهی است به رحمت ایزدی پیوسته- اعلی اللّه مقامه و رفع اللّه درجته- که فرمود: در مشهد مقدّس شنیدم چوپانی در یکی از دهات، حضور مقدّس باهر النور آن سرور شرفیاب گشته است، به عزم ملاقات او از مشهد مقدّس بیرون رفته، در شش منزلی به او رسیدم. بر او وارد گشتم، غذا حاضر ساخت و رفت از گوسفندی شیر بیاورد که خیلی دور بود، با آن که گوسفندان بسیاری نزدیک بودند، سبب پرسیدم؟

گفت: این ها مال مردم هستند. بعد از احضار طعام پرسیدم: راست است که شما حضور آن سرور مشرّف شده اید؟

گفت: حال غذا تناول کنید. بعد از صرف غذا گفت: آیا کسی هست که کار بزرگی بکند و خدمت آن جناب مشرّف نشود؟ واقعه من آن است که در فلان سال که قحط و غلا رخ داده بود، من، زوجه و مادرم هرروز چهار قرص نان جیره داشتیم. یکی برای زنم، یکی برای مادرم و دو قرص برای خودم. یکی را صبح و یکی را ظهر می خوردم.

روزی دیدم مادرم گریه می کند. سبب پرسیدم؟

گفت: گربه نان مرا خورده است و زوجه ام از طبخ نان امتناع کرد. من یک نان از

ص: 491

حقّ خودم را به مادرم دادم و گفتم؛ به یک نان اکتفا می کنم. در صحرا بیرون شدم، ظهر که گوسفندها خوابیدند، عزم غذا خوردن کردم، سواری حاضر شد، گفت: مهمان می خواهی؟ ناچار تعارف کردم. پیاده شد، با آن که گرسنه بودم، یک نان را نزد او گذاشتم، با شیر تناول نمود.

سپس گفت: کسی هست، مرا به مشهد راهنمایی کند، یک تومان به او بدهم. به خود گفتم؛ چه از این بهتر که هم به مشهد مشرّف شوم و هم وجهی نقد شود.

گفتم: من دلالت کنم، لکن گوسفندان را چه کنم؟

گفت: به خدا بسپار!

من، عن ظهر القلب گفتم: گوسفندان را به خدا سپردم و روانه شدم. چون او سوار و من پیاده و گرسنه بودم، عقب افتادم، عرض کردم: آهسته تر، من به شما نمی رسم.

فرمود: دست خود را بده، پنجه خود در پنجه من برآورد. قدری که گذشت، دروازه و حصار مشهد نمودار شد. فرمود: برو زیارت کن! مرا همین جا دریابی.

داخل شهر شدم، یکی از کسانی که گوسفندان او نزد من بود، به من برخورد. گفت:

کجا؟

گفتم: زیارت.

گفت: در این وقت تنگ یا گوسفندان ما را یا فروخته ای یا خورده ای؟ و الّا نمی آمدی.

گفتم: چنین نیست. گوسفندان را به خدا سپردم. اصرار کرد. گفتم: فرضا چنین است. الحال چه می کنید؟

بالاخره از ایشان رها شده، بعد از زیارت به خارج شهر رفتم. آن جناب را به همان حالت در محلّ خویش دیدم، رسیدیم، گوسفندها محفوظ بود، یک تومان هم مرحمت فرمودند و رفتند تا از نظر غایب شدند.

ص: 492

[تشرف یکی از حجاج شوشتری] 24 مسکة

در این باب است که یکی از حجّاج شوشتری آن حضرت را در مکّه معظّمه می بیند ولی ایشان را نمی شناسد و دیدنش به معجزه ای متعقّب می شود.

عالم متّقی الحاج سید ابو القاسم شوشتری از احفاد مرحوم سید نعمة اللّه جزایری- قدس سره- از سید مرتاض مصفّی، العالم العامل سید محمد حسین شوشتری برای ما حکایت کرد- و راوی، آن جناب را توثیق و تجلیل می نمود- می فرمود: یکی از حجّاج شوشتری گفت: سالی که به شرف حجّ مشرّف شدم، در مکّه وبای عظیمی شدّت داشت، هرکه را به خسته خانه دولتی می بردند، چاره ای جز مردن نداشت و به سرعت از خستگی دنیا راحت می شد.

چون من مبتلا شدم و کسی را نداشتم، مرا به خسته خانه بردند. مشرف به موت افتاده بودم، قبل از رسیدن مأمورین محلّ، مردی در زیّ عساکر عثمانی بر من ظاهر شد و از حالات من مترقّب گشت، از من پرسید چه میل داری؟ آش ماش برایت نیکو است، رفت و طولی نکشید با کاسه آشی در دست برگشت و نزد من گذاشت.

خواستم یک قاشق بخورم، دیدم ابدا از گلویم فرونمی رود. دست در جیب نمود، نارنج یا مثل آن را بیرون آورد، شکست و روی آش فشرد. به سبب حموضتش قدری از آن حلقم فرورفت. بعد از آن به من رو نمود و فرمود: تو را باکی نباشد، برخیز و از این جا بیرون رو!

عرض کردم: اینک مأمورین را مشاهده می کنم که نزد در جمع می باشند و البتّه مرا از خروج منع می نمایند.

فرمود: برو، شاید تو را نبینند.

برخاستم، به اتّفاق او از آن محلّ بیرون شدیم و کسی ابدا متعرّض ما نگردید. چون بیرون شدیم، عرض کردم: شما کیستید که این همه به من احسان نمودید.

فرمود: چون به وطن برگشتی سوّم کسی که با تو مصافحه نماید، مرا می شناسد و از

ص: 493

من گذشت.

این بود و همین طور در فکر بودم تا به شوشتر مراجعت نمودم. شبانه وارد شدم، در عرض راه، قبل از دخول، در دروازه مردی با من مصافحه کرد و من در خاطر آن شخص افتادم. بعد دیگری با من مصافحه نمود و من منتظر سوّمین نفر شدم. دروازه بان که مأمور گمرک است، پیش دوید و با من مصافحه کرد. ایستادم و متعجّبانه به سوی او نظر کردم. مرد دروازه بان به من فرمود: چرا متعجّبی؟ آن شخص بزرگوار که در مکّه به فریادت رسید، حضرت ولی عصر- ارواحنا له الفداء- بود. تعجّبم زیاد شد که گمرگ چی و این مقام شامخ!

آن مرد فرمود: حال برو، چند روز دیگر به تو خواهم گفت. بعد از چندی نزد او رفتم، فرمود: اما این که مرا گمرگ چی می یابی؛ من هرماه مواجبی محوّل بر یکی از تجّار دارم و تا به حال، ابدا یک شاهی از کسی قبول نکردم. و ثانیا؛ مأموریّت من در شب است، در این جا اگر خواب باشم فبها و اگر هم بیدار باشم کأنّه خوابم، هرکه هر چه بخواهد بیرون برد یا داخل کند، متعرّض او نشوم.

سپس من سؤال کردم از کجا می گویی آن شخص بزرگوار، حضرت بقیة اللّه (عج) می باشد؟

فرمود: این سرّ ابدا بر تو فاش نگردد و گرنه این که مرگ من نزدیک شده بود و همین قدر هم بر حالم مطّلع نمی شدید.

جناب آقا سید ابو القاسم فرمود: من از سید حسین پرسیدم: آن شخص حاج و آن مرد گمرک چی کسانی هستند؟

فرمود: ایشان را تعیین نخواهم کرد، شاید راضی نباشند.

[تشرف حاج عنایت اللّه] 25 مسکة

در این باب است که حاج عنایت اللّه آن حضرت را در مکّه معظّمه می بیند،

ص: 494

ولی نمی شناسد.

شیخ متعبّد ورع تقی، حاج عنایت اللّه برای ما حکایت کرد، گفت: سنه هزار و سی صد و سی و یک در طریق مراجعت از حجّ بودم. لیله جمعه از منا به مسجد الحرام آمدم. با دو نفر از اتقیا نزدیک مسجد میلاد حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نشستیم و به ختم «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ»، برای تعجیل فرج حضرت ولی عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- مشغول شدیم.

از آن جایی که تقدیر را تدبیر، تغییر نمی دهد، هر سه ما را خواب ربود. قریب به دو هزار بار گفته بودیم، ناگاه از خواب بیدار شدم، دیدم بر یکی از دو رفیق که از مسجد بیرون رفته، کمال کدورت و کلال عارض شد. فورا رفتم و تجدید وضو نمودم. با نهایت تأسّف، وارد مسجد شدم و عجم جز ما دو نفر کسی نبود و از اعراب سنّیان دو سه نفر مشغول مناجات بودند. به موضعی آمدم و به تضرّع و زاری مشغول شدم.

هنگام سحر بود، ناگاه احساس کردم بزرگواری به شانه من دست گذاشت و فرمود:

حال بسیار خوبی است. وقت بسیار خوبی است، حال بسیار خوبی داری، در دعا اهتمام نما.

به مجرّد شنیدن این کلمات، بدنم مرتعش گردید و حالم دگرگون شد. چون نظر کردم، احدی را نیافتم و در مسجد، جز رفیقم که در جای خود بود، کسی عجم نبود.

یقین کردم حضرت ناموس دهر و ولیّ عصر- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- بود.

[تشرف حاج علی قاو] 26 مسکة

در این باب است که جناب حاجی علی قاو آن حضرت را در مسجد کوفه می بیند و نمی شناسد. دیدنش به معجزه ای متعقّب می شود.

سید جلیل نبیل، آقا سید محمد علی، معروف به بهشتی برای ما حکایت نمود که عالم کامل فاضل، شیخ عبد الهادی، معروف به شابله در ناحیه مقدّسه سامرّا در محضر

ص: 495

قدوة الفقهاء الراسخین و العلماء الزاهدین، حاج شیخ حسن علی طهرانی- اعلی اللّه مقامه- از مؤمن ثقه متّقی، حاج علی قاو- طاب ثراه- و سید راوی، توثیق و تعدیل نمود و گفت: من در نجف اشرف او را ملاقات می نمودم، او همیشه برای تشرّف به مسجد سهله در لیالی چهارشنبه مواظبت داشت.

شیخ عبد الهادی گفت: روزی از او پرسیدم: در این مدّت آیا حضور مبارک حضرت سیّدنا و مولانا صاحب الزمان علیه السّلام رسیده ای؟

گفت: در سنّ جوانی با جمعی از مؤمنین اخیار که یازده نفر بودیم، بر این عمل قیام داشتیم و ابدا مانعی از امورات قهریّه، جلوگیر ما نبود. چنین رسم داشتیم که هرشب از بین ما رفقا، یکی باید به تهیّه اسباب چای و شام برای ما قیام نماید، تا آن که شبی به عهده یکی از رفقای ما افتاد که مرد سرّاجی بود، او هم تهیّه دیده، نان و آذوقه را در دکّان مهیّا کرده بود، از قضا آن را فراموش کرده، دکّان خود را بسته، مثل هفته های سابق، روانه مسجد سهله گردید و آن روز هوا خیلی منقلب و در شدّت سرما بود.

جمعیّت ما مثلا دو نفر دو نفر متفرّقا روانه شدند تا آن که در مسجد سهله اجتماع کردیم. به طریق معهود، نماز مغرب ادا کرده، روانه مسجد کوفه شدیم. چون در حجره نشستیم، گفتیم: شام را حاضر کنید.

دیدیم کسی جواب نمی دهد. گفتیم: امشب نوبت کیست؟ به یکدیگر نظر کردیم، دیدیم نوبت آن مرد سرّاج است. به او گفتیم: چه کردی مؤمن؟ امشب ما را گرسنه گذاشتی، چرا در نجف نگفتی که دیگری مهیّا کند؟

گفت: آگاه باشید! من همه چیز را مهیّا کردم و در دکّان آوردم. لکن بالمرّه، وقت حرکت فراموش کردم و الان به خاطر آوردم؛ چون به نجف رجوع کنیم، در دکّان نظر کنید تا آثار صدق مرا ببینید.

آن شب، شب سردی بود و کسی در در مسجد نبود. در حجره را بستیم، ولی از گرسنگی خوابمان نمی برد. با هم سخن می گفتیم، قدری چنین گذشت، ناگاه دیدیم کسی با کمال بلاغت، در حجره را می کوبد. خیال کردیم اثر هواست، دوباره در را کوبید.

ص: 496

چون خلق ما به جا نبود، یکی فریاد کرد: کیست؟

شخصی با لسان عربی جواب داد: در را بگشا!

یکی از رفقا با نهایت بدخویی و تندی برخاست، در را گشود و گفت: چه می خواهی؟ خیال کرد مرد غریبی است، آفتابه می خواهد یا کار دیگر دارد. ناگاه دیدیم مردی جلیل و سید بزرگواری است. سلام کرد. به همان یک سلام ما را زنده و غلام خود کرد. همگی ما مأنوس او شدیم.

فرمود: آیا مرا این جا، جا می دهید؟

گفتیم: بفرما! اختیار داری. تشریف آورد و نشست. ما همگی به جهت تعظیم و تشریف او برخاستیم، نشستیم و به بیانات روح افزای جان، زنده شدیم.

بعد از مدّتی فرمود: اگر خواسته باشید، اسباب چای در این خورجین حاضر است، یکی از رفقا برخاست، در یک لنگه خورجین، سماور بسیار اعلی با لوازم آن بیرون آورد. مشغول شدیم و به یکدیگر اشاره می کردیم تا می توانید چای بخورید که عوض شام است. در این بین، آن بزرگوار می فرمود: قال جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و احادیث صحیحه بیان می فرمود.

بعد از صرف چای فرمود: اگر شام خواسته باشید، قدری در این خورجین حاضر است. به یکدیگر نظر کردیم، تا آن که یکی از ما برخاست و از لنگه دیگر خورجین یک طاس کباب بیرون آورد، وسط مجلس گذاشت. چون در آن را برداشت، مملوّ از برنج طبخ شده و خورش بالای آن و از آن بخار متصاعد بود، کأنّه الان از آتش برداشته اند. مشغول شدیم تا این که همگی سیر شدیم و قدری هم باقی ماند.

فرمود: آن را به خادم مسجد بدهید. در جستجوی خادم برخاستیم، رفتیم و به او دادیم. سپس سید بزرگوار فرمود: شب گذشته، بخوابید. همگی بیاسودیم. سحر که شد، یک یک برخاسته، تجدید وضو نمودیم، در مقام حضرت آدم علیه السّلام مجتمع شدیم، اوراد معتاده و نماز فریضه را ادا کردیم.

وقتی بنای حرکت به سمت نجف شد، گفتیم: خوب است در خدمت آن سید

ص: 497

بزرگوار روانه شویم. هریک از دیگری پرسیدیم: آن سرور کجا رفت؟

همه گفتیم: جز اوّل شب، دیگر آن سرور را ملاقات نکردیم. در طلب او برآمده، تمام مسجد، متعلّقات آن و هرمحلّ محتملی را ملاحظه و مراجعه کردیم. ابدا اثر و نامی و نشانی از آن جناب نیافتیم. از خادم مسجد پرسیدیم: چنین مردی را ملاقات نکردی؟

گفت: اصلا چنین کسی را ندیدم و هنوز در مسجد بسته است و کسی بیرون نرفته است.

بالاخره از ملاقات مأیوس گشته و ملتفت شدیم که این عجایب چه بود؟ یکی گفت: این سید کجا رفت و چه شد، حال این که در مسجد هنوز بسته است؟ یکی گفت:

دیدی در آن هوای سرد و آن وقت شب چگونه از طعام بخار متصاعد بود؟ یکی گفت:

چه سخنان می فرمود: قال جدّی رسول اللّه. لذا همگی یقین کردیم غیر از حضرت ولیّ عصر- عجل اللّه تعالی فرجه- کسی نبوده و بر مفارقت و عدم معرفت در آن وقت افسوس خوردیم.

[تشرف میرزا مقیم قزوینی] 27 مسکة

در این باب است که حاج میرزا مقیم قزوینی آن حضرت را در سرداب مقدّس می بیند ولی ایشان را نمی شناسد.

جناب آقا میرزا هادی- سلّمه اللّه تعالی- از عالم ربّانی و عارف صمدانی حاج میرزا مقیم قزوینی حکایت نمود و گفت: یک اربعین اقامت کوه طور سرداب مقدّس را اختیار کردم و در اوقات خلوت مشرّف می شدم. قریب به تمام یک روز به سبب بعضی عوارض، کدورت تامّه بر من عارض شده، با دل گرفته و قلب شکسته مشرّف شدم. مشغول نماز و اوراد مخصوصه شدم، یک مرتبه بین نوم و یقظه دیدم سرداب مطهّر مملوّ از بوی عطر و عنبر گردید.

ص: 498

چشم باز نمودم، دیدم از سرداب مسدّس که قبل از اصل سرداب مقدّس است؛ سید جلیلی با عمّامه سبز وارد سرداب مقدّس شد. خرامان خرامان، با هزار سکینه و وقار، نرم نرم قدم برمی داشت تا این که داخل صفّه ای گردید که در و پنجره چوبی داشت. من چنان بی خود شدم که بر حرکت دادن هیچ عضوی از اعضای خود قادر نبودم جز آن که چشمم باز بود و جمال آن منبع انوار را می دید. بعد از مدّتی که وارد صفّه مذکور شدند و نماز خواندند، با همان سکون و اطمینان و با کمال آهستگی روانه گردیدند و من به همان نحو، از خود بی خبر بودم.

چون از سرداب اصلی، داخل سرداب اوّلی شدند، به خود آمدم، برخاستم و گفتم:

البتّه هنوز بالا نرفته است. با کمال سرعت دویدم اما کسی را ندیدم، از پلّه ها بالا رفتم، ابدا اثری نبود. گفتم؛ یقین اشتباه کردم، هنوز در سرداب تشریف دارند. دویدم، همه جا، حتی مسجد زن ها را جستجو کردم، چیزی ندیدم. حتی به مجرّد غیاب آن مهر عالم تاب، آن بوی مشک و عنبر هم از مشامم محو گردید. پس با کمال گرفتگی و زاری نشستم و به نفس بی قابلیّت خود، بسیار عتاب و خطاب کردم و لکن با این بی لیاقتی چه سود!

[تشرف در حرم حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام)] 28 مسکة

ایضا در این باب است که حاج میرزا مقیم قزوینی آن حضرت را در حرم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می بیند ولی ایشان را نمی شناسد.

نیز حاج میرزا مقیم مذکور نقل کرد: نزدیک به اتمام اربعین دیگری در حرم محترم حضرت ابی الأئمّة الطّاهرین علیهم السّلام در بالای سر مبارک، از سمت پیش رو به جانب قبر منوّر حضرت سید الشهدا ایستاده و مشغول زیارت بودم، دیدم سید بزرگوار جلیلی بالای سر مطهّر، رو به قبله و متّصل به ضریح مطهّر ایستاده، دست ها را به جانب آسمان بلند نموده، مشغول دعاست.

ص: 499

چنان آثار جلال و مهابت از آن بزرگوار ظاهر است که به وصف نیاید و نیز عصایی در دست دارد، تعجّب کردم! یعنی چه؟ این بزرگوار، جوان است، نباید مقتضی عصا باشد، دیگر آن که خدّام نمی گذارند کسی با خود عصا به حرم مطهّر بیاورد. در همین خیال بودم تا به سمت پایین پا برگشتم، ملتفت شدم این سید جلیل که بود که بالای سر منوّر ایستاده بود؟

خواستم برای ملاقات او برگردم، گفتم؛ مناسب نیست، زیارت را تمام نکرده بروم، قدری از ضریح مطهّر دور شدم، بین دو در ایستادم و چشم خود را به در پشت سر دوختم. گفتم؛ آن سید جلیل از هرکدام از این سه در که بخواهد بیرون برود، او را خواهم دید و از عقب او خواهم شتافت. زیارت را تمام کردم، اما ندیدم او بگذرد. به سمت بالاسر منوّر روانه شدم، نظر کردم ولی سید را ندیدم. از زیارت حضرت آدم و نوح دست کشیدم، به سمت رواق دویدم، به اطراف رواق و کفشداری ها رفتم، اثری از او نیافتم.

در اربعین دیگری قریب به اتمام، روزی در مدرسه معتمد در حجره خوابیده بودم.

در عالم رؤیا دیدم یکی از رفقا که شخص متدیّن و با ورعی بود، از در حجره وارد شد و به من خطاب نمود: فلانی، مطلب تو چیست و حاجت تو به درگاه حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه- چه می باشد؟

گفتم: حاجت خود را به غیر آن حضرت، جای دیگر اظهار نمی کنم و چون مشرّف شوم از آن بزرگوار سؤال خواهم نمود.

گفت: شما که هفته قبل خدمتش مشرّف شدی، چرا حاجت خود را عرض نکردی؟

گفتم: چه کنم، سعادت مرا یاری نکرد و ایشان را نشناختم.

سپس از خواب بیدار شدم، لیله چهارشنبه پیش آمد. به مسجد سهله رفتم. بعد از مراجعت به نجف اشرف، باز روزی در حجره خوابیده بودم. دیدم برادرم که یکی از اوتاد و اهل صفا و باطن است، وارد حجره شد و گفت: مقیم! چه مطلب داری و از حضرت صاحب الامر چه درخواست می کنی؟ اظهار کن!

ص: 500

گفتم: برادر! چرا حاجت خود را خدمت ایشان عرض نکنم؟ چون به عزّ تشرّف نایل شوم، دست سؤال به دامن نوال او دراز خواهم کرد.

گفت: دو هفته قبل به حضور مبارک آن سرور مشرّف شدی، چرا حاجت خود عرض نکردی؟

گفتم: بخت برگشته من در خواب ماند و از معرفت آن سرور کامیاب نگشتم.

[تشرف سید حسن شوشتری] 29 مسکة

در این باب است که آقای آقا سید حسن شوشتری در بین راه نجف به کربلا آن حضرت را می بیند ولی ایشان را نمی شناسد.

حاج میرزا جواد از سید جلیل نبیل، آقا سید حسن شوشتری که سابقا حکایتی از ایشان نقل شد برای ما حکایت نمود و گفت: از نجف اشرف به زیارت خامس آل عبا علیه السّلام مشرّف شدم. در مراجعت به هیچ وجه زاد و راحله ای نداشتم. تقریبا دو فلس یا اقلّ از آن پیدا کردم، خرما خریده، خوردم و روانه شدم.

در اثنای طریق، تشنگی مرا از حال برد. برای وصول به شطّ به سمت یسار روانه شدم، قدری راه رفتم تا رسیدم، دیدم سفره ای بسته در بلندی گذاشته شده، گمان کردم کسی از زوّار آن جا باشد. آب خوردم، هرچه تفحّص کردم، کسی را نیافتم و اثر آمدن کسی را پیدا نکردم. فهمیدم برای من مهیّا شده، باز کردم، دو نان و یک مرغ بریان در آن بود. همه را خوردم و پیاده راه افتادم.

شب را در کاروان سرای میان راه بیتوته نمودم، علی الصباح پیاده راه افتادم. در نصف راه گرسنگی سخت مرا اذیّت کرد. ناگاه دیدم سواری به صورت یکی از اعراب بادیه، از عرض طریق، قطع مسافت می کند. وقتی به من رسید، فرمود: از پشت سر اسب سفره را باز کن و طعام بخور! سفره را باز نمودم، طعام خوردم تا سیر شدم.

سپس فرمود: آیا آب می خواهی؟

ص: 501

عرض کردم: منّت گذارید، بدهید!

دیدم اسب خود را تاخت، رفت و برگشت. ظرف آب خوش گواری به من عطا فرمود، بدون آن که از کسی بگیرد یا از جایی بردارد. تا این جا قضیّه را نقل کردند و از بقیّه اطّلاعی ندادند.

[تشرف در مسجد صعصعه] 30 مسکة

در این باب است که سید حسّون بغدادی آن حضرت را در مسجد صعصعه می بیند ولی ایشان را نمی شناسد.

شیخ جلیل نبیل، حاج شیخ عبد الحسین بغدادی برای ما حکایت کرد که سید جلیل، افتخار الذاکرین، سید حمود بن سید حسّون بغدادی که از اخیار رفقای ایشان و در کمال تدیّن، عنیف النفس و ابیّ الطبع بود و با آن که به شعار صالحین که فقر است، مبتلا بوده، برای تشرّف خدمت حضرت ولیّ عصر- ارواحنا فداه- چهل شب جمعه به جهت نیل به این مقصود عزم زیارت حضرت سیّد الشهدا نموده، از بغداد به کربلا حرکت می کرد.

حیوانی به جهت این امر ابتیاع نموده و متکلّف مخارج آن گردیده بود که بسیار بود و یک قمری بیشتر نداشت، به زاد توکّل و توشه توسّل بیرون آمد. حق تعالی چنان محبّت آن بزرگوار را در قلوب انام انداخت که اهل محمودیّه ای که غالبا اهل سنّت و جماعت اند، در انتظار او برآمده، دیده به راه داشته و به مجرّد ورود، گرد او جمع شدند، ترحیب و تکریم نمودند و برای آن سید جلیل آب و طعام و برای حیوانش علوفه مهیّا کردند و کذلک اهل اسکندریّه که همگی سنّیان متعصّب می باشند، بالجمله چون یک اربعین آن بزرگوار به اکمال رسید، در آخر آن غفلت کرد که این لیله اربعین است یا لیله سی و نهم می باشد.

آن شب با زیارت مخصوصه حضرت ابی الأئمّة الطّاهرین امیر المؤمنین علیه السّلام

ص: 502

مصادف گردید، به نجف اشرف مشرّف و شب چهارشنبه با جمعی از رفقا به مسجد سهله مشرّف گردید، تا آن که روز چهارشنبه را به سمت کربلا متوجّه گردد، اعمال مسجد سهله را به جا آورد و با جماعتی به مسجد صعصعه مشرّف شده، دو رکعت نماز ادا نمودند و به خواندن دعای مکتوبه بر لوح مشغول شدند. جماعت به سجده رفتند و سید دعای سجده را برای ایشان خواند.

سپس سید به سجده رفت و به رفقا گفت: شما دعای سجده را برای من بخوانید.

چون آن ها عوام بودند و خطّ سنگ درهم بود، نتوانستند درست بخوانند و شکسته بسته ادا نمودند. جناب سید قدری حدّت مزاج داشت، برآشفت، به رفقا درشتی کرد و بد گفت: این چه وضعی است؟

یک مرتبه شعشعه انوار کبریایی و لمعات جمال خدایی، در و دیوار مسجد را چون وادی مقدّس طور و ذی طوی پرنور و ضیا کرد. ندای روح افزای امام، چون ندای ربّ رحیم به موسای کلیم، گوشزد آن سید عظیم و رفقای او گردید و فرمود: «ولدی حمّود! أنا أتمّم لک الدّعاء» و به قرائت دعای سجده شروع فرمود، در و دیوار مسجد به قرائت موافقت نموده، تمام مؤمنین حاضرین، این انوار اسرار قرائت و اذکار را استماع نمودند، لکن شخص او را نمی دیدند.

سید بزرگوار خواست سر از سجده بردارد و به دامان آن مسجود ملایکه، دست توسّل برآورد، اما عقل او را منع کرد و امر امام بر وعده آن سرور به اتمام رساندن دعا را به خاطر آورد و به هزار آرزو و انتظار سر از سجده بلند کرد تا جمال دل آرای آن مصباح جلال، حضرت کبریایی- تعالی شأنه- را دید.

حضرت تمام مسجد را چون زجاجه، مشکات انوار گردانید لمعه لمعه، نور علم به کاخ آسمان برکشانیده، قدّ و قامت آن سرو گلشن امامت، قیامت را بر آن سید برپا نمود و به زبان گهربار، غمگساری دل زار آن سید سعادت کردار نموده، فرمود: «شکر اللّه سعیک؛» اشاره به این که این عمل عظیم و مداومت بر زیارت حضرت سید الشهدا علیه السّلام از تو قبول باد که به فیض مقصود نایل گردیدی! این بفرمود و از نظر سید غایب گردید و

ص: 503

آن نور ناپدید شد.

جماعت مؤمنین دوان دوان بر در و دیوار و اطراف و اکناف برآمدند. در هرجای صحرا نظر افکندند، ابدا اثری از او نیافتند. جماعتی هم در مسجد سهله بودند؛ «منهم الشّیخ الفقیه الأعظم، الشّیخ محمّد حسین الکاظمی»، مصنّف هدایة الأنام رحمه اللّه علیه از همان جا انوار مسجد صعصعه و معاینه آثار را مشاهده نمودند، همه بیرون دویدند، دیدند مؤمنین سراسیمه به عقب آثار آن ماه تابان می دوند.

لباس های سید مذکور را برای تبرّک پاره پاره کردند و به یغما بردند، مگر قبای برکی که بر جای ماند. بدین سبب، سید دیگر زیارت شب جمعه کربلا را ترک نکرد و بر آن مواظبت داشت تا چندی قبل که وفات نمود.

[رؤیت حضرت بر آب] 31 مسکة

در این باب است که مرحوم حجّة الاسلام آقا نجفی اصفهانی آن حضرت را می بیند ولی نمی شناسد.

در کتاب مؤلّف خود، مرقوم فرموده: مرتبه اوّل در کشتی نشسته بودم. دیدم شخصی بر روی آب دریا می خرامد و لجج بحار را همچون زمین، سهل می پیماید. در اثنای مشاهده این امر عجیب، به خاطر گذراندم این بزرگوار، حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه- است. به مجرّد خطور این معنی در دلم، آن بزرگوار ناپدید شد.

[تشرف فقیه اصفهانی] 32 مسکة

ایضا آن جناب در همان کتاب فرموده: مرّه ثالثه، شبی بعد از ادای فریضه و نوافل از مسجد الحرام متوجّه منزل گردیدم، در بین راه که خالی از رفت و آمد بود؛ بزرگواری خود را به من نمود و فرمود: شیخ محمد تقی! أنت فقیه اصفهان.

ص: 504

از استماع این سخن روح افزا روحم تازه و فرحم بی اندازه گشت ولی در حیرت ماندم که در این شب تار، چه کسی این غریب از شهر و دیار را می شناسد که نام و حال مرا می داند و متعجّب بودم از کجا می داند؟ در دل خیال کردم شاید حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر- عجّل اللّه فرجه- باشد، چون نظر کردم، احدی را ندیدم. بنابراین دانستم بیش از این، قابلیّت تشرّف خدمت آن سرور را نداشتم.

[تشرف روضه خوان تبریزی] 33 مسکة

در این باب است که آقا شیخ علی اکبر روضه خوان تبریزی آن حضرت را می بیند ولی نمی شناسد.

جناب آقا میرزا هادی- أیّده اللّه تعالی- از شیخ جلیل فاضل نبیل، شیخ علی اکبر روضه خوان حکایت کرد که گفت: من دو مرتبه خدمت حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- مشرّف شدم.

مرتبه اوّل؛ شبی در مقام حضرت صادق علیه السّلام در مسجد کوفه خسته شده بودم و از شدّت گریه، گویا پوستی به صورت کشیده بودم. به دیوار مسجد، سمت حرم مسلم علیه السّلام تکیه داده بودم.

در دل آن شب تار نظر افکندم، ناگاه چند قدم دورتر از مقام در فضای مسجد، شبح بزرگواری ظاهر شد که نور به زمین می افکند گویی چراغی زیر عبا دارد. هرچه نظرم را بالاتر بردم، به همین نحو نور می دیدم؛ گویا سرپوشی بر روی او گذارده اند و او را مستور کرده اند لکن روشنی آن نمایان است و هکذا تا نهایت قامت ایشان، کامل و تمام به این نحو نمایان بود، از مشاهده آن، محو تماشا شدم و ابدا خیالی در خاطرم خطور نمی کرد. نفهمیدم مشغول عبادت بود یا صرف قیام بود.

مدّتی بدین منوال بود تا آن که حرکت کردند و از مدّ نظر به طرف پشت سر رفتند.

تا برگشتم، کسی را ندیدم، برخاستم و به سمت صحن مسلم دویدم، اثری ندیدم.

ص: 505

بلافاصله به سمت حرم هانی دویدم، اثری ندیدم. باز به سمت مسجد مراجعت نمودم و فریاد از نهاد برکشیدم. از شدّت ناله و افسوس من، والده از حجره بیرون جست، مرا بغل گرفت و گفت: تو را چه شده است؟ حکایت حال را بیان نمودم.

ایضا فرمود: مرتبه دیگر در حرم مطهّر حضرت ثامن الحجج- علیه و علیهم افضل الصّلاة و السّلام ما هبط ملک و عرج- در طرف پایین پا، متحیّرانه ایستاده بودم و انتظار محلّ فارغ و جایی می کشیدم. ناگاه دیدم بزرگواری، عمّامه سیاه بر سر، ردای عزّت در بر، در نهایت جلالت و بزرگی، یک سر و گردن از سایر مردم رشیدتر و افزون تر؛ از محلّ خود حرکت فرمود و خطاب مرحمت به من نمود که بیا این جا!

من از اشتیاق جا که مبادا دیگری سبقت بگیرد، به آن بزرگوار ملتفت نشدم با آن که از پهلوی من گذشت و شاید لباس آن سرور به این احقر برخورد کرده باشد. التفات نکردم که این قرب را غنیمت عظمی شمارم، گفتم؛ خود را به جا، برسانم قدم فرو گذاردم و سپس آن بزرگوار نظر کنم، نظر کردم ولی او را ندیدم.

آن وقت ملتفت شدم، به سرعت در عقب آن سرور دویدم. از این طرف به آن طرف، واله و حیران، به این و آن، تنه می زدم و می دویدم. اصلا و ابدا کسی را نیافتم که به آن سرور شباهت داشته باشد. آن شب را به تحیّر، سرگردانی و ناامیدی گذراندم و از همه اعمال بازماندم.

[تشرف عالم اصفهانی] 34 مسکة

در این باب است که سید جلیلی از اهل اصفهان آن حضرت را می بیند ولی نمی شناسد.

ایضا جناب آقا میرزا هادی در کتاب دعوة الاسلام حکایت نموده: در سنین سابق، سید جلیلی از اهل اصفهان به زیارت عتبات عالیات مشرّف شد. در کربلای معلّا قصّه ای غریب و حکایتی عجیب نقل نمود که مختصرا نقل می کنم. آن سید بعد از وقوع

ص: 506

قضیّه، حکایت آن برای ما و ظهور امارات صدق، شهادت ما را در ورقه خود، به خطّ و ختم این حقیر و از جناب آقا سید عبد الحسین کلیددار گرفت.

به ما خبر داد که مدّتی به ضریح مقدّس حسینی- علی مشرّفه السّلام- متوسّل گردیده و تشرّف به حضور مبارک آن حضرت یا به حضور مبارک ولیّ عصر- ارواحنا له الفداء- را خواهش می نمود، تا آن که شب جمعه طاقتش طاق شد، پیش روی مبارک آمد، یک سر شالی را به گردن و یک سر به ضریح بسته و تا نزدیک صبح به گریه و زاری مشغول بود.

قریب به صبح که شد، مردم دوباره به حرم آمدند و سید که از اوّل شب عرض کرده بود باید امشب مراد مرا بدهید؛ چون دید وقت گذشت، ناامید شد؛ از جا برجست؛ عمّامه خود را از سر گرفت، بالای ضریح مقدّس پرانید و گفت: این سیادت هم مال شما، حال که مرا ناامید کردید، من هم رفتم. پشت به ضریح، از حرم بیرون آمد.

میان ایوان، سید بزرگواری به او رسید و فرمود: بیا به زیارت حضرت عبّاس برویم؛ به مجرّد استماع امر، مطاع شد، همه اوقات تلخی خود را فراموش کرد و به چشم و گوش مجذوب کلّی گردید. از کفشداری مقابل باب قاضی الحاجات، طرف قبله که در یمین خارج است، کفش پوشیدند، روانه شدند و مشغول صحبت گردیدند، آن بزرگوار فرمودند: چه مطلب داشتی؟

عرض کرد: خدمت حضرت سید الشهدا علیه السّلام برسم.

فرمودند: در این وقت ممکن نیست.

عرض کرد: خدمت حضرت صاحب الامر برسم.

فرمودند: این ممکن است.

مطالبی عرض کرد و جواب شنید. نزدیک بازار داماد که قریب صحن است، فرمودند: سرت برهنه است؟!

عرض کرد: عمّامه ام را روی ضریح انداختم. در آن حین دکّان بزّازی طرف یمین بازار بود، به صاحب دکّان فرمود: چند ذرع عمّامه سبز به این سید بده! توپ پارچه

ص: 507

سبز قنطازی آورد. عمّامه ای به من داد، بر سر بستم. سپس به زیارت حضرت ابی الفضل رفتیم. از در جلوی رو که یسار داخل است، به زیارت پیش رو مشرّف شدیم و نماز زیارت و بقیه اعمال را به جا آوردیم.

فرمود: دو مرتبه به حرم حضرت سید الشهدا علیه السّلام مشرّف شویم. آمدیم، باز از همان کفشداری داخل شدیم. مشغول زیارت بودیم که صدای اذان بلند شد. سمت بالا سر آمدیم، فرمود: آقا سید ابو الحسن نماز می خواند. برو با او نماز بخوان!

من از گوشواره بالای سر آمدم، در صف اوّل یا دوّم- تردید از مؤلّف است- ایستادم. لکن خود آن سرور، جلوی صف در کنار گوشواره ایستادند و آقا سید ابو الحسن به ایشان نزدیک بود؛ گویا او امامت آقا سید ابو الحسن اصفهانی می کند، مشغول نماز صبح شدیم. در بین نماز آن جناب را می دیدم که نماز می گزارند. در دل خود خیال کردم؛ یعنی چه؟ چرا به من فرمود: با آقا سید ابو الحسن نماز بخوان ولی خودش فرادا نماز می خواند و جلوی آقا سید ابو الحسن ایستاده، در این فکر بودم و نماز می خواندم تا این که نماز تمام شد، گفتم؛ بروم تحقیق کنم، این سید بزرگوار کیست؟

نظر کردم ولی آن جناب را در جای خود ندیدم. سراسیمه به این طرف و آن طرف نظر انداختم، ایشان را ندیدم. دور ضریح مقدّس دویدم، کسی را ندیدم. گفتم؛ بروم به کفشداری بسپارم، آمدم پرسیدم، گفت: الان بیرون رفت.

گفتم: او را شناختی؟

گفت: نه! شخص غریبی بود.

دویدم، گفتم؛ نزد دکّان بزّازی بروم و از او بپرسم. به بازار آمدم، دیدم همه دکّان ها بسته و هوا هنوز تاریک است. از این دکّان به آن دکّان می رفتم، دیدم همه بسته اند و ابدا دکّانی باز نیست، همین طور رفتم تا باز به صحن حضرت عبّاس علیه السّلام برگشتم. گفتم؛ شاید باز بوده و من از آن گذشتم، تا صحن سید الشهدا آمدم، ابدا اثری ندیدم. فهمیدم به شرف حضور باهر النور، روح عوالم امکان رسیدم و نفهمیدم.

بعد از دو سه روز خدمت، عمّامه سیاه سید را از روی ضریح پایین آوردند، از

ص: 508

عمّامه سبز سید یک وصله گرفتم و با تربت مبارکه همیشه در تحت الحنک خود داشتم، چند روز است که مفقود شده.

[حکایت شیخ عرب] 35 مسکة

در این باب است که شیخ عربی آن حضرت را می بیند و نمی شناسد و این دیدن به معجزه متعقّب می شود.

ایضا از والده فرزندش سید محمد مهدی- حفظه اللّه تعالی- برای ما حکایت کرد که در رواق بالاسر حضرت جوادین علیهما السّلام مشغول نماز بودم. شیخ عربی برای چند نفر حکایاتی نقل می کرد، من جمله که آن را بعد از نماز مغرب خوب ضبط نمودم، این بود: در بدو حرب عمومی، با جماعتی از افراد عسکریّه در مرکبی سوار بودیم.

حکومت در عرض راه، بین بغداد و بصره، بر سر ما آمد و امر داد. مرکب بر لب شطّ ایستاد. تمام اهل مرکب را امر داد که بیرون آیند، از دو طرف، عساکر تفنگ به دوش، صف کشیده بودند و بنا شد یک یک از بین عساکر بیرون روند و تفتیش شوند. افراد همه لباس خود را کندند و خود را در آب انداختند تا نجات یابند.

من استخاره کردم خود را در آب افکنم، بد آمد. بنا گذاشتم وضو بگیرم و دو رکعت نماز حاجت به جا آورم. از شطّ آب برداشتم، وضو ساختم، عبا را روی تخته پهن کردم و مشغول نماز شدم. در قنوت، دعا خواندم؛ مضمون دعایم، طلب نجات و خلاصی بود.

جز من و یک نفر دیگر، کسی در مرکب باقی نماند.

ناگاه عربی عقالی، بر ما درآمد، دست مرا گرفت و گفت: با من بیا! مرا از بین صفّین عساکر بیرون آورد، آن مرد هم عقب ما بود، هیچ کس ما را ندید و ابدا متعرّض نگردید، تا آن که از دستگاه مأمورین و عسکرها دور شدیم. به من فرمود: کجا می خواهی بروی؟

من فکر کردم، کوت را در نظر آوردم که داماد ما آن جا بود و ظاهرا سید عبّاس نام

ص: 509

داشت، گفتم: می خواهم بروم کوت.

با دست به طرفی اشاره کرد و فرمود: این کوت است، برو! من دست در جیب بردم، یک مجیدی بیشتر نداشتم. بیرون آورده، تقدیم داشتم. فرمود: نه! من توقّعی ندارم.

سپس فوری رفتیم و به کوت رسیدیم. کسی را دیدم، گفتم: داماد ما را خبر کن، نزد من آید. چون داماد ما آمد، گفت: واعجبا! در این آتش باران این جا چه می کنی؟

گفتم: مرا به بغداد بفرست. رفت و یک مال سواری و مکّاری آورد. سوار شدم تا به بغداد رسیدم. دکّان شعربافی داشتم. وارد دکّان شدم، دیدم نه متاعی دارم و نه می توانم دکّان را باز کنم. لهذا گوشه دکّان را نیم دری باز می کردم و خود را کنج آن پنهان می کردم. روزی زنی آمد، کاغذی آورد. گفت: این کاغذ را برای من بخوان.

گفتم: همان بیرون بنشین، من می خوانم، تو گوش کن. ترسیدم مطلب را اظهار کنم، در این اثنا ضعیفه وارد دکّان شد، دید خشک و خالی است. گفت: شیخ، چرا بیکاری؟

گفتم: مایه ندارم.

گفت: من بیست لیره به تو قرض الحسنه می دهم، مشغول کسب شو، هر وقت خواستم، ده روز قبل خبر می کنم، بعد از آن ردّ نما. سپس بیست لیره آورد، ابریشم خریدم، چهارقد و چیزهای دیگر، در خانه بافتم لکن کسی را نداشتم که ببرد و بفروشد و خودم در خانه پنهان بودم.

روزی مردی در خانه آمد و صدا بلند کرد: فلانی این جاست؟

زن ها جواب دادند: فلانی کجا، این جا کجا؟

فرمود: از من پنهان می کنید؟ من امام او هستم که دستش را گرفتم و از بین عساکر نجاتش دادم. این بیست لیره را بگیرد و قرض خود را بدهد، شخصی هم می فرستم که اجناس او را به فروش رساند.

در این اثنا خدّام حرم کاظمین علیه السّلام آمدند و گفتند: شیخنا! این جا محلّ قصّه نیست.

پس به دعا مشغول گردید، سخن قطع نمود و گفت: این ها قصّه نیست، بلکه ذکر فضایل اهل بیت علیهم السّلام است.

ص: 510

[ملاقات شیخ صالح قطیفی] 36 مسکة

در این باب است که شیخ صالح قطیفی آن حضرت را می بیند ولی نمی شناسد.

عالم عامل تقی نقی، شیخ صالح قطیفی، صاحب کتاب اعمال السّنه ما را خبر داد، او این حکایت را در کتاب مذکور بعد از دعای افتتاح ذکر نموده که از طرایف قضایا، این که بعد آن قتالی که در روز یک شنبه، بیست و هفتم شهر رجب سنه هزار و سی صد و بیست و پنج، در شهر قدیح- به ضمّ قاف و فتح دال و سکون یا- که از بلاد قطیف و مسکن قواست، واقع شد؛ در حالی که محصور بودیم و من مشغول تألیف این کتاب بودم و اغتشاش حواس داشتم، شب جمعه، در مسجد قدیح بعد از ادای فریضه، مشغول صلات و تیره بودم.

ناگاه صدای شخصی را شنیدم که از حفظ، مشغول خواندن دعای افتتاح است، حال آن که از اهل آن بلده احدی آن دعا را حفظ نداشت و اهل قرائت آن دعا را از حفظ نبود؛ خصوصا در آن حال انحصار و تغیّر احوال و تتابع مضارّ. آن دعا را به لهجه عربی با کمال رقّت و حالی محزون می خواند که مناسب آن حال بود و زیاده با حسن قرائت دعا به آن، موجب تعجّب من گردید، در حین خواندن فقره «اللّهمّ إنّا نشکوا إلیک فقد نبیّنا» ملتفت شدم ببینم کیست که این دعا را به این حال حزن و رقّت می خواند؟

دیدم شخصی فقیر و مریض و بسیار صابر بر فقر و مرض است و در نهایت عامی و بلادت به نظر می رسید و این چنین عبادتی از او بسیار بعید بود! تعجّبم زیادتر شد و غبطه خوردم که همچو شخصی، چنین حالی در عبادت دارد و من همچو حالی ندارم.

مدّتی مشغول استماع دعا خواندن او بودم، نفس خود را ملامت می کردم، به او خطاب و از وی التماس دعا کردم، او هم از من التماس دعا کرد.

از مسجد بیرون آمدم و این قضیّه را فراموش کردم. پانزده روز از این قضیّه گذشت.

شب جمعه در همان مسجد، همان شخص را دیدم که اسمش مهدی بود؛ به همان حالت آن شب جمعه نشسته، از کثرت تعجّب از او سؤال کردم: شما این دعا را که هر

ص: 511

شب ماه رمضان خوانده می شود، حفظ داری؟

گفت: نه.

گفتم؛ شاید اسم این دعا را نمی داند، بعضی از فقرات آن را که از آن شخص شنیده بودم، خواندم تا شاید به خاطر آورد.

گفت: نه. پس دانستم خواننده آن، حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه- یا یکی از اولیاء اللّه بوده است. و اللّه اعلم.

[ملاقات شیخ کاظم نهاوندی با حضرت] 37 مسکة

در این باب است که شیخ کاظم دماوندی آن حضرت را می بیند و نمی شناسد و دیدنش به معجزه ای متعقّب می گردد.

عالم برّ تقیّ و صدّیق صفیّ وفی، جناب آقا شیخ محسن، مشهور به شیخ آقا بزرگ طهرانی- ایّده اللّه تعالی- در شهر ذی حجّة الحرام سنه هزار و سی صد و پنجاه و سه به ما خبر داد و گفت: صدّیق ما شیخ ثقه امین، شیخ کاظم نجل زکیّ حاج میرزا بابای دماوندی، بعد از مراجعتش از سفر زیارت عتبات عالیات- علی مشرّفیها آلاف التحیّة و الثّناء و الصّلوات- سنه هزار و سی صد و یازده ما را خبر داد و در آن سفر با حاج بابای بقّال و بعضی دیگر از کسبه محلّه ما مصاحب بود. من همه آن ها را می شناسم، همه آن ها امّی و بی سواد بودند و از این جهت او را همراه برده بودند که مسایل را به آن ها تعلیم نماید و ادعیه و زیارات را بر ایشان بخواند و قرار کرده بودند هریک در هر منزلی، قدری او را سوار نمایند و خوراک او با آن ها باشد و وفا نمودند.

او گفت: قرار بر این بود که من، اوّل شب بخوابم، قدری که از شب می گذشت، کمی قبل از حرکتشان مرا بیدار می کردند، قبل از آن ها راه می افتادم و به قدر یک فرسخ می رفتم، چون به من می رسیدند، هریک قدری مرا سوار می نمودند تا به کرند رسیدیم. آن ها مرا از آن منزل، منزل قبل و بعد از آن می ترسانیدند و سفارش می نمودند

ص: 512

که زیاد جلو یا عقب نیفتم، زیرا کردها در آن منازل، زوّار را لخت می کردند و چون منحرف از دین و علی اللّهی بودند، از کشتن زوّار مضایقه نداشتند.

وقتی به کرند رسیدیم، شب را ماندیم، قدری که از شب گذشت، مرا بیدار کردند.

شب تاریکی بود. قبل از حرکت آن ها تنها به راه افتادم، طریق، ناهموار و سنگلاخ بود، من از راه رفتن روز، خسته و تعب ناک بودم و از جهت خستگی و کم خوابی، متمکّن از راه رفتن نبودم. با این حال راه افتادم تا این که آبادی از نظرم ناپدید شد، قدری که راه طیّ کردم، در کنار جادّه خوابیدم و گفتم؛ چون قافله و رفقا رسیدند، بیدار می شوم.

خوابیدم و جز به حرارت آفتاب نزدیک زوال بیدار نشدم.

وقتی بیدار شدم، در کار خود متحیّر ماندم و خوف شدید بر من مستولی شد، گفتم؛ چاره ای نیست مگر آن که خود را به رفقا برسانم. همین که شروع به رفتن کردم، راه را گم کردم و ندانستم دوباره به کرند برمی گردم یا به رفقا می رسم، خوفم زیادتر شد، گفتم؛ الان یکی از اکراد به قصد سلب و قتل من می رسد. با دل شکسته و ترس و گریه، به ائمّه اطهار- صلوات اللّه علیهم اجمعین- متوسّل شدم و لرزه بر اندامم افتاد.

ناگاه سواری دیدم که از وسط آن وادی پیدا شد. به هلاک خود یقین نمودم و مشغول توبه و استغفار و گفتن شهادتین شدم، تا آن که سوار نزدیک شد. دیدم مردی به شکل اعراب و بر اسب قرمزی سوار است. من از ترس، بر او سلام کردم. جواب سلامم را داد و به زبان فارسی از حال من سؤال نمود. قضیّه خود را برایش ذکر نمودم.

گفت: بر تو باکی نیست، با من بیا تو را به رفقایت می رسانم. چند قدمی که با او رفتم، از اسبش پیاده شد و گفت: تو سوار شو، من دست به آب می رسانم و به تو می رسم.

در کنار طریق نشست و مثل کسی که می خواهد ادرار کند، پشتش را به من آرد.

سوار بر اسب شدم و لجام آن بر قرپوس زین و دست من بر روی آن بود، چون قلبم آرام رفت و حواسم جمع شد، کأنّه قضیه و حال خود را فراموش نمودم، غفلت مرا گرفت و ملتفت حال خود نشدم، مگر آن که خود را سوار بر اسب در دالان کاروانسرای شاه عبّاسی دیدم، گفتم؛ لا اله الا اللّه، این بنده شایسته خدا مرا بر اسب خود

ص: 513

سوار کرد، من شتاب کردم و او به من نرسید. اما تأمّل کردم که من نه لجام به دست گرفتم و نه به رکاب، اسب راندم، پس پیاده شدم تا از صاحب اسب و رفقای خود تفحّص نمایم و غفلت کردم که لجام اسب را بگیرم و نگاه دارم، داخل کاروانسرا شدم تا وسط آن رفتم و مشهدی حاج بابا را صدا کردم، جواب داد و گفت: کجا بودی، چرا عقب افتادی و طول دادی؟

گفتم: این سؤال و جواب را بگذار و بگو صاحب این اسب با شما و در بین شما بود یا نه؟

گفت: او که بوده؟

دانستم که با آن ها نبوده، برگشتم که اسب را بگیرم و نگاه دارم تا صاحبش برسد. اما آن را نیافتم و مفقود شد. جماعتی رسیدند، به آن ها گفتم: این اسب چه شد؟ الحال صاحبش می آید و آن را مطالبه می کند.

سپس به جستجوی اسب در کاروانسرا و خارج کاروانسرا مشغول شدیم، اثری از آن نیافتیم و الی الآن احدی نیامده آن اسب را مطالبه نماید.

[ملاقات خادم مسجد سهله] 38 مسکة

در این باب است که جناب آقا شیخ حسین، خادم مسجد سهله آن حضرت را می بیند و نمی شناسد و دیدنش به معجزه ای متعقّب می شود.

ایضا جناب آقا شیخ آقا بزرگ- ایّده اللّه و سدّده- ما را خبر داد و قضیّه را به جهت حقیر نوشت، از عبد صالح ثقه، شیخ حسین، خادم مسجد سهله که از خصّیصین اصحاب مرحوم مغفور عالم جلیل نبیل، ملّا حسین قلی همدانی و متخلّق به اخلاق و متأدّب به آداب ایشان بود و مرحوم آقاخوند، صاحب کرامات باهرات و از اجلّای تلامیذ و اصحاب علّامه انصاری- قدّس اللّه تعالی روحهما- بودند.

تفصیل سفر اوّلش را به ارض اقدس به مصاحبت شیخنا الاعظم، شیخ محمد طاها

ص: 514

- اعلی اللّه مقامه- نقل نمود، تا آن که گفت: چون به اطول منازل راه خراسان که آن منزل میامی می باشد، رسیدیم. سوار حیوانی شدم که از خودم بود. چیزی از راه را طیّ نکرده بودیم که آن حیوان از راه رفتن بازماند و کم کم از قافله عقب افتادم تا حدّی که اثری از قافله پیدا نبود. پیاده شدم و قدری با حیوان راه رفتم، حیوان به جهت ورمی که در دستش پیدا شده بود، نمی توانست راه برود و من هم از راه رفتن عاجز شدم.

چون خودم و حیوان از راه رفتن بازماندیم، بارم را فرود آوردم، فرشم را بر زمین فرش کردم و وسط صحرا نشستم، کأنّه در خانه ام نشسته ام. مدّت مدیدی در فکر بودم و به حضرت رضا علیه السّلام خطاب و عرض ها می نمودم؛ مثلا عرض می کردم: من زایر توام، از قافله عقب افتادم، دست حیوانم هم شل شده و امثال این عرض ها.

ناگاه دیدم شخص عجمی رسید که بر مال قویّ سفیدی سوار است، گفتم؛ این زوّار است. رسید و سلام کرد. جواب سلامش را دادم. خیال کردم به واسطه امری از قافله عقب افتاده است. چون سلام کرد و جواب او را دادم، به زبان عجمی شروع کرد با من حرف زدن و من زبان عجم را می دانستم، مرا به اسم صدا کرد و گفت: ای شیخ حسین! تو این جا نشسته ای، کأنّه در خانه ات نشسته ای، آیا نمی دانی این چه جایی است؟

گفتم: بلی! و لکن قضیّه من چنین و چنان است.

گفت: برخیز! بار تو را روی حیوانت می گذارم و برویم. شاید خداوند ما را به قافله برساند.

گفتم: آیا نمی بینی دستش چه شده؟ نمی تواند راه برود. اصرار کرد.

گفتم: لا حول و لا قوّة الّا باللّه. برخاستم، بارم را روی حیوان گذاشتم و او را به جبر می راندم، کم کم راه می رفت.

در بین راه که می رفتیم، گفت: شیخ حسین! بار من از بار تو سبک تر است، بار تو را روی حیوان خود و بار خود را روی حیوان تو می گذارم.

گفتم: میل، میل شماست. پس بار مرا گرفت، روی حیوان خود و بار خودش را روی حیوان من گذاشت.

ص: 515

به همین کیفیّت می رفتیم که گفت: شیخ حسین! نمی خواهی حیوان خود را سر به سر با حیوان من مبادله کنی؟

گفتم: ای برادر! تو عجمی و من عرب، گمان می کنی نمی فهمم به من استهزا و سخریّه می کنی؟! من می دانم که حیوان شما، ده برابر حیوان من می ارزد با این که من در این صحرا در معرض تلفم و چاره ای ندارم جز این که مال و بارم را بگذارم و بروم، تا خود را از تلف خلاص کنم و این حرف تو جز استهزا و سخریّه نیست.

گفت: از استهزا و سخریّه نمودن به خدا پناه می برم. تو چه کار داری، من می خواهم حیوانم را با حیوان تو معاوضه کنم. هرچه می گفتم: ای برادر! مرا مسخره مکن؛ الحاح می کرد تا این که اصرارش به حدّی رسید که من قبول کردم.

گفت: پس سوار شو! من بر حیوان او سوار شدم، دیدم او مثل مرغی، کأنّه می پرد و گفت: تو به قافله ملحق شو! من هم ان شاء اللّه تعالی ملحق می شوم. زمان قلیلی نگذشت الّا این که در نزدیکی منزل به قافله رسیدم و کأنّه از آن مرد غافل شدم. همین که به منزل رسیدم، پیاده شدم و به امر حیوان مشغول شدم. وقتی فارغ شدم، به جهت قهوه خوردن خدمت شیخ محمد طاها مشرّف شدم، چون داخل شدم و سلام کردم، فرمود: شیخ حسین! چرا امروز در راه با ما نبودی؟

چون بنای من این بود که هرروز یک ساعت یا بیشتر حیوانم را جلوی محمل شیخ راه می بردم و ایشان برای من حکایاتی نقل می فرمودند. عرض کردم: شیخنا! قضیّه من کذا و کذا بود.

فرمود: آن مرد کجاست؟

عرض کردم: می رسد، هنوز نرسیده است.

فرمودند: بلکه او قبل از تو رسید، آیا گمان می کنی این نحو معامله را در همچو مکانی کسی غیر از ائمّه معصومین علیهم السّلام بنمایند؟ سپس حضرت شیخ، قصیده ای در مدح حضرت رضا علیه السّلام انشا فرمود و این قضیّه را در آن درج کرد.

جناب شیخ آقا بزرگ فرمودند: شیخ حسین بعضی از اشعار آن قصیده را برایم

ص: 516

خواند ولی من فراموش نمودم و گفت: دیگر آن شخص را ندیدم و تا مشهد مقدّس سوار بر آن حیوان شدم. سپس با آن حیوان تا طهران برگشتم، مریض شدم و آن را به قیمت گزافی فروختم و در معالجه مرض و مراجعتم صرف نمودم.

[تشرف مرحوم حاج سید عزیز اللّه تهرانی] 39 مسکة

در این باب است که مرحوم حاج سید عزیز اللّه طهرانی آن حضرت را می بیند، نمی شناسد و دیدنش به معجزه ای متعقّب می شود.

سید جلیل نبیل، عالم ثقه، حاج سید حسن رحمهم اللّه، خاله زاده آقای آقایی این قضیّه- سلّمه اللّه نجل زکی- عالم زاهد عابد، سید عزیز اللّه پسر مرحوم حاج سید نصر اللّه طهرانی، معروف به دعانویس است و دعاهایی که به جهت حوایج و شفای امراض می نوشت، بسیار مجرّب بود؛ خصوصا به جهت مرض صداع. از والدش حاج سید عزیز اللّه برای ما حکایت کرد، فرمود: در ایّامی که در نجف اشرف مشرّف بودم به مجاهدات نفسیّه و ریاضات شرعیّه از روزه، نماز، ادعیه و غیر ذلک مشغول بودم.

سپس به جهت زیارت عید فطر به کربلای معلّا مشرّف شدم و در مدرسه صدر، در حجره بعضی از رفقا منزل نمودم، غالبا به حرم مطهّر مشرّف بودم و بعضی اوقات به جهت استراحت به حجره می آمدم. بعضی از رفقا و زوّار در آن حجره بودند و از حال من و اراده رجوع به نجف اشرف سؤال نمودند.

گفتم: من مراجعت ندارم، امسال اراده تشرّف پیاده به حجّ دارم، تحت قبّه مقدّسه از خدا خواسته ام و امید اجابت دارم. همه از روی سخریّه و استهزا گفتند: کثرت ریاضات به دماغ تو ضرر زده است، چگونه با ضعف مزاج تو، پیاده به حجّ رفتن بی زاد و راحله و مؤونه ای که اصلا نداری، ممکن است و بسیار استهزا نمودند، به حدّی که سینه ام تنگ شد و محزون و کئیب و متغیّر الحال از حجره خارج شدم به طوری که به چیزی شعور نداشتم، تا وارد حرم مطهّر شده، زیارت مختصری کردم و به سمت

ص: 517

بالاسر مقدّس متوجّه شدم، در آن مکانی که همیشه می نشستم با حزن تمام، متوسّلا بالحضرة المقدّسة الحسینیّه نشستم.

ناگاه دستی بر کتف من گذارده شد. چون به صاحب دست رو کردم، دیدم مردی کأنّه از اعراب است، لکن با من به فارسی تکلّم نمود و مرا به اسم من، نام برد و گفت: تو پیاده اراده حجّ داری؟

گفتم: بلی!

گفت: من هم اراده حجّ دارم، آیا با من مصاحبت می کنی؟

گفتم: بلی!

گفت: پس مقداری نان خشک که کفایت یک هفته را بنماید، مهیّا کن، مطهّره آب بگیر، احرامت را بردار، فلان روز در فلان ساعت همین جا بیا و زیارت وداع کن تا از این مکان به آن جایی بیرون رویم که اراده داری.

گفتم: سمعا و طاعة. از حرم مطهّر بیرون رفتم، مقدار کمی گندم گرفتم و به بعضی از زن های اقربای خود دادم که نان بپزد و رفقا همان روز به نجف اشرف مراجعت کردند.

چون روز موعود شد، نان و مطهّره را برداشتم، به حرم مطهّر مشرّف شدم و زیارت وداع نمودم. آن گاه آن مرد در همان وقت موعود آمد، از حرم مطهّر، صحن مقدّس و از بلد بیرون رفتیم. تقریبا به قدر یک ساعت رفتیم، نه او با من تکلّمی کرد، نه من با او تکلّمی کردم تا به غدیر آبی رسیدیم. خطّی کشید و گفت: این خط، قبله و این، آب است. این جا بمان، غذا بخور و نماز کن! همین که عصر شد، می آیم.

رفت تا از نظرم غایب شد. غذا خوردم، وضو گرفتم، نماز خواندم و آن جا بودم، عصر که شد، آمد و گفت: برخیز، برویم! برخاستم و مقدار ساعتی با او رفتم. سپس به آب دیگری رسیدیم. خطّی کشید و گفت: این خطّ قبله و این، آب است، شب را این جا می مانی، من صبح نزد تو می آیم و بعضی از اوراد را به من تعلیم نمود و برگشت.

شب را مستریحا آن جا ماندم. چون صبح شد و آفتاب طلوع کرد، آمد و گفت:

ص: 518

برخیز، برویم! به مقدار روز اوّل رفتیم. باز به آب دیگری رسیدیم. خطّ قبله را کشید و گفت: عصر می آیم. عصر که شد، مثل روز اوّل آمد و به همان نحو رفتیم.

هکذا هرصبح و عصر می آمد و به مقداری می رفتیم که از راه رفتن به جهت کمی آن احساس تعب نمی کردیم تا روز هفتم، صبح که شد، آن مرد آمد و گفت: این جا برای احرام غسل کن، مثل غسلی که من می کنم، احرامت را بپوش و تلبیه کن؛ مثل تلبیه من.

پس مثل او به جا آوردم.

آن گاه کمی رفتیم. ناگاه صدایی شنیدیم؛ مثل صدایی که بین کوه ها حاصل می شود.

از آن صدا سؤال کردم، گفت: از این کوه که بالا رفتی، بلده ای می بینی، داخل آن بلده شو! این را گفت و از من گذشت. تنها بالای کوه رفتم و بلده عظیمی را دیدم، از کوه فرود آمدم و داخل آن بلده شدم، از اهل آن بلده سؤال نمودم که این کدام ولایت است؟

گفتند: این مکّه معظّمه است.

آن وقت ملتفت حال خود و از غفلت خود متنبّه شدم و دانستم به جهت جهلم به حال آن مرد، خیر عظیمی از من فوت شد. پشیمان شدم در حالی که پشیمانی نفعی نداشت.

دهه دوّم و سوّم شوّال، تمام ذی القعده و ایّامی از ذی الحجّه آن جا بودم، تا این که حجّاج رسیدند و عموزاده من، حاج سید خلیل، پسر حاج سید اسد اللّه طهرانی در بین آن ها بود، او با جماعتی از حجّاج طهران از طریق شام آمده بود و تشرّف مرا نمی دانست. همین که مرا دید؛ با خود نگاه داشت، مصارف و خرج مرا داد و برای مراجعت من، کجاوه گرفت و بعد از حجّ از طریق جبل تا نجف اشرف و از نجف تا طهران مرا همراه خود آورد.

[تشرّف حاج سید احمد اصفهانی] 40 مسکة

در این باب است که جناب حاج سید احمد اصفهانی آن حضرت را می بیند،

ص: 519

نمی شناسد و این دیدن به کرامتی از آن سرور متعقّب می شود.

اشرف السّادات و منبع السّعادات السّید الجلیل النّبیل، حاج سید احمد اصفهانی، معروف به خوشنویس ما را خبر داد. او از مهاجرین به ناحیه مقدّسه سرّ من رای در زمان سیّدنا الاستاد الاعظم المجدّد- قدّس سرّه- بود و به مصاحبت شیخنا الأجل العالم العامل و الانسان الکامل، مولانا الحاج مولا فتح علی السّلطان آبادی به مکّه معظّمه مشرّف شد و گفت: چون وارد مکّه معظّمه شدیم، به جهت توجّه به منا از جمّالی که اسم او صالح بود و چند شتر اجاره کردیم. چون شترها را از خارج بلده آوردند، یک شتر او مفقود شده بود، حجّاج را سوار کرد و رفتند.

صالح جمّال گفت: بگذار حجّاج بروند، من شتری می فرستم که بدون تعطیلی و تأخیری تو را بیاورد. من تنها ماندم و در خانه ای که منزل کرده بودم، کسی نماند مگر یک پیرزن که به جهت حفظ خانه، او را در خانه گذاردند؛ من بدون چاره و علاجی تنها، محزون و غمگین ماندم. من در خانه مطوّف خود سید جلیل مبجّل، میرزا ابو الفضل شیرازی، در طبقه رابعه منزل داشتم و بر در خانه منتظر جمّال ایستاده بودم که شتر را بفرستد و به حجّاج ملحق شوم؛ تا این که آفتاب غروب کرد و شب تاریک شد، از آن عجوزه خواستم به خانه صالح جمّال برود و خبری بیاورد، گفتم: یک لیره عثمانی به تو می دهم.

قبول نکرد و گفت: اگر هزار لیره هم بدهی، خانه را نمی گذارم و بروم. چون حجّ من استیجاری بود، حال خزی و فضیحت دنیا و آخرت مرا گرفت؛ بالای بام رفتم، گریه شدیدی کردم، به روی خاک بر سجده افتادم و به حضرت صاحب الأمر- عجّل اللّه فرجه- التجا و استغاثه نمودم.

ناگاه مردی را به شکل جمّال ها دیدم که در خانه ایستاده و شتری با اوست. به عجوزه گفت: سید را خبر کن که صالح جمّال مرا فرستاده، او را به حجّاج برسانم. سپس به درجه رابعه بالا آمد، بار مرا گرفت و بر در خانه برد. من عقب او آمدم، مرا با حسن حال سوار کرد، زمام شتر را به دست من داد و گفت: اصلا نترس! این شتر تو را به

ص: 520

حجّاج می رساند و از نظر غایب شد؛ سیر من کمتر از یک ساعت بود که حجّاج را دیدم.

صالح جمّال را حاضر و از او سؤال کردند، گفت: من متمکّن نشدم برای سید شتر بفرستم، این شتر از شترهای من نیست و مثل این شتر در شترهای حجاز یافت نمی شود؛ بلکه از شترهای یمن است. بین حجّاج، مطوّف و جمّال مشاجرتی افتاد و مطوّف به این حکم کرد که جمّال باید حبس و از او جزا گرفته شود. پس از فراغت از اعمال حجّ، جناب حاج ملّا فتح علی سلطان آبادی امر به سکوت و ترک این گفتگوها نمود.

چون به مکّه مراجعت نمودیم و از اعمال حجّ فارغ شدیم، حجّاجی اراده رجوع به اوطان خود نمودند. مطوّف به جمیع دلّال ها امر کرد جمیع جمّال ها را به محضر جمیع حجّاجی که باقی مانده اند، جمع نمایند و سؤال کنند کدام یک از آن ها به قضیّه این شتر علم دارد و کدام یک از آن ها به منزل من آمده است؟

هیچ یک جوابی ندادند و علمی به این مطلب نداشتند و آن شخص هیچ یک از آن ها نبوده است. آن شتر را شصت لیره عثمانی خریدند و به من تسلیم نمودند.

[تشرف دوباره حاج سید احمد] 41 مسکة

ایضا در این باب است که حاج سید احمد مزبور آن حضرت را می بیند.

ایضا حاج سید احمد رحمهم اللّه ما را خبر داد و برای ما نوشت: من به مسجد سهله مشرّف بودم و روز جمعه در حجره نشسته بودم. ناگاه سید موقرّی معمّمی بر من داخل شد.

قبای فاخر و عبای قرمزی پوشیده بود، به آن چه در زاویه حجره شامل کمی کتب، بعضی ظروف و فرشی بود، نظری کرد و فرمود: برای حاجت دنیا تو را کفایت می کند و تو هرروز صبح به نیابت حضرت صاحب الزمان زیارت عاشورا می خوانی. به قدر کفایت، معیشت هرماهت را از من بگیر که اصلا به احدی محتاج نباشی.

قدری پول به من داد و گفت: این کفایت یک ماه تو را می نماید، رو به در مسجد

ص: 521

رفت و من به زمین چسبیده بودم، زبانم بند آمده بود، هرچه خواستم تکلّم نمایم، نتوانستم و نتوانستم برخیزم تا سید خارج شد. همین که بیرون رفت، کأنّه قیودی از آهن بر من بود که باز شد و شرح صدری پیدا کردم. برخاستم و از مسجد خارج شدم، هرچه تفحّص کردم، اثری از آن آقا ندیدم.

[تشرف در عرفات] 42 مسکة

در این باب است که سید خلیل آقا سید خلیل طهرانی آن جناب را در عرفات می بیند ولی نمی شناسد.

فاضل معاصر ربّانی، جناب شیخ محسن، معروف به آقا شیخ آقا بزرگ طهرانی، صاحب کتاب الذّریعة إلی کتب الشّیعه- که پنج جلد آن به طبع رسیده است- از خالوی خود، سید جلیل و فاضل نبیل، حاج سید خلیل طهرانی و مرحوم مبرور، شیخ اسماعیل محلّاتی که از اجلّه علمای معاصرین بود، از حاج سید خلیل، نوشتن کیفیّت این رؤیت را خواسته بود و چون از تلامیذ مرحوم آقاخوند ملّا محمد علی محلّاتی والد مرحوم شیخ اسماعیل بوده، برای ایشان نوشته و از خطّ او نقل نمودم و آن، این است:

سنه هزار و سی صد و دوازده برای چهارمین بار به مکّه معظّمه مشرّف شدم و به مصاحبت مرحوم ملّا محمد علی رستم آبادی که از ازهد علمای عصر خود در طهران بود، از راه شام مشرّف شدیم. آن سال در هلال ماه ذی حجّه، بین فریقین عامّه و خاصّه اختلاف شده بود. روز هفتم که عامّه، آن روز را هشتم گرفته بودند، عامّه حجّاج، از عامّه و خاصّه احرام بستند و به منا رفتند و جماعتی که از جمله آن ها مرحوم آقاخوند ملّا محمد علی بود و من هم با ایشان بودم، تخلّف نمودند، احرام بستیم و شب را در مکّه معظّمه بیتوته نمودیم. صبیحه روز هشتم که نزد عامّه روز نهم بود، به منا رفتیم، مکث نکردیم و متوجّه به عرفات شدیم و در عامّه حجّاج داخل شدیم. چون خیمه خود را نصب نمودیم و مستقرّ شدیم، من به جهت ملاقات سید حسین طهرانی، داماد

ص: 522

حاج ملّا هادی اندرمانی از خیمه بیرون آمدم. تا نزدیک ظهر بین حجّاج می گشتم و تفحّص می نمودم، تعب بسیار کشیدم و خیمه او را نیافتم، به سر ایستگاه حجّاج رسیدم، عقب نهری که در یسار جبل بود، به خیمه ای رسیدم که بعد از آن خیمه ای نبود. آن خیمه از پشم سیاه و خطوط سفیدی در آن بود. در ساحت آن خیمه نشستم که قدری استراحت نمایم. شخصی از داخل خیمه مرا به اسم صدا زد و گفت: حاج سید خلیل!

نظر کردم، دیدم شخصی که مرا صدا زد، درون خیمه ایستاده است، گفتم: چه می گویی؟

گفت: بیا، داخل شو!

داخل شدم و سلام کردم. جواب سلامم را داد. دیدم وسط خیمه، روی زمین و رو به قبله ایستاده. خیمه با بساطی از پشم شتر و دو پوست فرش شده بود که پوست گوسفند نبود، یا پوست مرغز بود یا پوست شکار. در زاویه خیمه، عقب آن شخص، دو نفر نشسته و هردو ساکت بودند. آن شخص سؤال کرد: عقب که می گردی؟ سپس خودش گفت: در طلب حاج سید حسین، داماد مرحوم حاج ملّا هادی می گردی؟

گفتم: بلی!

گفت: حال او و زوجه اش خوب است و در آن مکان می باشد، با دستش به مکانی اشاره کرد و گفت: نزدیک فلان حمله دار خیمه زده اند و اسمش را برد که من فراموش نموده ام. سؤال کرد از کدام راه آمده ای؟ خودش گفت: از طریق شام و از طهران آمده ای.

گفتم: بلی! از هرچه در راه واقع شده بود به طریق استفهام سؤال می کرد و خودش جواب می گفت. از جمله اموری که بین راه برای من واقع شده بود، این بود که در وادی لیمو در حالی که محرم بودم، بین من و شخصی از اعراب، کلامی واقع شد و آن شخص با تازیانه اش چند مرتبه بر سر من زد و من چون محرم بودم، ساکت ماندم.

از این قضیّه خبر داد و گفت: هرچه بر بندگان واقع می شود، خوب است. دیدم وقت، نزدیک ظهر است. خواستم احتیاطا نیّت وقوف کنم، گفت: امروز روز هشتم و فردا روز نهم است، امروز نیّت وقوف نکن. از او قبول کردم.

ص: 523

بالجمله، بعد از آن برخاستم، از او التماس دعا نمودم، از آن خیمه بیرون آمدم، به خیمه خودمان آمدم و خوابیدم. فردا که روز نهم بود با جناب حاج ملّا محمد علی و دو نفر دیگر به دیدن حاج سید حسین رفتیم، در بین راه که از منزل او سؤال می نمودیم، ناگاه شخصی اسم آن حمله داری که دیروز آن شخص ذکر کرده بود و من فراموش نموده بودم؛ ذکر نمود.

حاج سید حسین را دیدیم، به مسجد رفتیم و چند رکعت نماز بجا آوردیم و در حین رجوع از مسجد آن خیمه را دیدیم. بعضی از رفقای ما گفتند: آن قدر حجّاج زیاد شده اند که تا این جا خیمه زده اند. بعضی دیگر از رفقا گفتند: این خیمه هیزم فروش هاست. من گفتم: این خیمه حجّاج است.

وقت قریب زوال شد، در نهر غسل کردیم و به منزلمان رفتیم. بعد از غروب آفتاب از عرفات به سوی مشعر بار کردیم. صبح که شد، از مشعر به سوی منا بار کردیم. وقت ذبح هدی، من و چند نفر دیگر هدیه مان را برداشتیم تا به آن مکان مخصوصی ببریم که در آن جا قربانی می کنند.

چون از بین خیمه ها خارج شدیم و در جادهّ افتادیم، شخصی را دیدیم که دیروز در آن خیمه بود و با من تکلّم کرد؛ نزد من آمد، اسم مرا برد و گفت: قربانیت را به آن مکان نبر! مکان دیگری را نشان داد و با دست به آن مکان اشاره نمود. من قبول کردم، سه نفر دیگر از رفقا نیز از من متابعت نمودند ولی بقیّه از او قبول نکردند. به دستش عصای کوچک یا غیر آن بود و تکلّم می نمود، آن چه از کلام او فهمیدم و یادم ماند این بود که می گفت: و قلیل من عبادی الشّکور.

وقتی از قربانی ها و سایر اعمال فارغ شدیم و به مکّه رفتیم، در مسجد الحرام مشغول طواف شدم، آن شخص را دیدم که مقابل حجر الاسود به فاصله دو ذراع یا کمتر ایستاده، دست ها را مقابل صورتش نگاه داشته و مشغول دعاست، در هرهفت شوط، او را به همان حال، مشغول دعا دیدم.

بعد از فراغت از طواف که خواستم، حجر الاسود را تقبیل نمایم، به سوی آن جهتی

ص: 524

که او بود، رفتم. دیدم جماعت حجّاجی که در طواف اند، همین که به او می رسند، هیچ یک از پیش روی او نمی روند، او مثل کوهی ایستاده و مردم از پشت سر او می روند.

چون خواستم، حجر الاسود را تقبیل و مسّ نمایم، آن شخص دست مرا گرفت و به حجر الاسود رسانید، با کمال اطمینان، تقبیل و مسّ نمودم، دستم را بر کتف او گذاردم و گفتم: التمس منکم الدّعاء و أسئلکم الدّعاء، قبول نمود و برای من دعا کرد.

سپس برای نماز طواف متوجّه مقام ابراهیم شدم و چیزی به خادم مقام دادم، مقابل در مقام ایستادم و مشغول نماز طواف شدم، بین نماز، دیدم آن شخص مقابل حجر الاسود و چیزی بین من و او حایل نیست، نه خود مقام و نه ضریح، هیچ یک از این ها حایل نیست. در این مطلب به فکر افتادم و چون داخل تشهّد شدم، متفطّن گردیدم و به خود گفتم؛ هیهات! چگونه این جماعت بین من و او حایل نیستند؛ با این که حایل اند و چگونه در این مدّت مکث نمود؟ خواستم نماز را قطع کنم، به سوی من اشاره کرد که حرکت مکن!

نماز را تمام کردم، از مکان خود برخاستم، دویدم و به زمین خوردم، چون به آن مکانی که او در آن ایستاده بود، رسیدم، او را ندیدم و هرچه در اطراف بیت نظر کردم و تفحّص نمودم او را ندیدم. یقین کردم آن حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه الشّریف- بوده است. بعضی از حجّاج گفتند: تو را چه شده است؟

گفتم: همیانی را گم کرده ام، بر سر خود می زدم و بسیار گریه می کردم تا صدایم گرفت، چند روز به این حال بودم و هرکس از سبب این حال سؤال می کرد، می گفتم: در آب سرد رفته ام و سرما خورده ام.

[تشرف حجاج ایرانی با ایشان] 43 مسکة

در این باب است که دو سید از حجّاج ایرانی آن حضرت را در بیابان نجد می بینند ولی ایشان را نمی شناسند.

ص: 525

سید سند و ثقه معتمد، جناب حاج سید محمد شیرازی ابا و بروجردی امّا ما را خبر داد و فرمود: سنه هزار و سی صد و نوزده به حجّ مشرّف شدیم و دو سیّد، از اهل خراسان با ما بودند که سوار کجاوه شده بودند و حکّامی داشتند که مواظب کجاوه آن ها بود.

از مناسک حجّ فارغ و به زیارت مدینه منوّره مشرّف شدیم و از مدینه طیّبه به طرف نجد مشرّف شدیم تا به وادی بین مدینه طیّبه و جبل رسیدیم که آب و علف در آن نبود، زمین را دو سه ذرع می کندیم، آب جمع می شد و حجّاج هم، چنین می کردند.

چون در آن وادی صبح کردیم، معلوم شد آن دو سید در میان ما نیستند و هنوز به آن وادی نرسیده اند.

پس جماعتی از اخصّای رفقای ما در مقام تفحّص از آن ها در بین خیمه ها برآمدند.

عمده و عمید آن ها سید جلیل نبیل، زاهد عابد، حاج سید علی، بزرگ سادات، ملقّب به اخوی بود؛ هیچ اثری از آن ها نیافتند، از آن منزل بار نکردند و بر ماندن اصرار کردند تا حال آن دو سید معلوم شود و به امیر حاجّ شکایت نمودند. امیر حاجّ جماعتی از سوارهای خود را به اطراف بیابان فرستاد که از آن ها تفحّص نمایند و بعضی را به منزل دیروز فرستاد.

نزدیک شب مأیوس برگشتند و دو روز در آن وادی ماندند. روز سوّم وقت ضحی، ناگاه آن دو سید را دیدیم که در کجاوه هستند و با حکّامشان صحیح و سالم وارد شدند و از آن ها استقبال کردیم. آن ها در خیمه جناب عالم جلیل، حاج سید عبد الحسین اصفهانی فرود آمدند که مشهور به مدرّس و ملقّب به سیّد العراقین بود و در بین قافله منزلتی داشت و خیمه ایشان از همه خیمه ها بزرگتر بود، حجّاج در آن خیمه و خارج خیمه- و من هم در آن ها بودم- جمع شدند و از حال آن ها و سبب تأخیرشان سؤال می نمودند.

گفتند: حکّام ما بعد از آن که بارهای ما را بار کرد و با قافله فرستاد، مشغول حمل کجاوه ما شد و به جهت ضعف و سستی او در کار، ما آخرین کسی بودیم که از آن منزل

ص: 526

راه افتادیم و عقب سوادی می رفتیم که گمان می کردیم سواد قافله است. مقداری که رفتیم، معلوم شد راه را گم کرده ایم و آن سوادی که گمان می کردیم، سواد قافله است؛ سواد خار مغیلان بوده است، پس همان حین فرود آمدیم و شب را آن جا ماندیم.

چون صبح واضح شد، نماز صبح را به جا آوردیم و به هوای بادی راه افتادیم که گمان می کردیم هوایی است که از طرف جبل می آید تا این که روز نصف شد، هوا گرم گردید و شتر از راه رفتن بازماند، آن چه آب در مشک هایمان بود، تمام شد و طاقت ما هم تمام گردید و چاره ای جز فرود آمدن نداشتیم؛ هیچ اسبابی که موجب امیدواری به زندگی باشد، ندیدیم و چاره ای جز تسلیم برای مرگ نداشتیم، از زندگی مأیوس و بر مرگ عازم شدیم و به تضرّع با تمام خلوص مشغول گردیدیم که لازمه شخصی است که تن به مرگ داده است و بعد جمیع اسباب ظاهره معتاده حیات به حضرت صاحب الزّمان- عجّل اللّه فرجه- متوسّل شدیم.

ناگاه دیدیم شخصی سوار بر شتر ذلولی نزدیک ماست و از سبب آمدن ما به آن جا استخبار نمود. پس عرض حال و بسط مقال برای او نمودیم.

گفت: باکی بر شما نباشد، عن قریب به قافله می رسید و به آن ها ملحق می شوید.

حکّام شما کجاست تا من راه را به او نشان دهم؟ به ما تلطّف نمود و گفت: شکّی نیست که شما گرسنه هستید و از خورجین خود طعامی درآورد که شبیه به چیزی بود که ما آن را کوفته می گوییم، کأنّه همان آن، از روی آتش برداشته اند. غذا خوردیم و سیر شدیم، به ما آب داد و به حمل کجاوه و راه افتادن امر کرد.

گفتیم: شتر از رفتن عاجز است و اگر کجاوه را بر آن حمل کنیم، راه نمی رود.

اشاره به رفتن به طرفی کرد که در آن، زمین بلندی می دیدیم و گفت: چون به آن بلندی رسیدید، نهر آبی می بینید، فرود آیید و شتر را آب دهید، نماز ظهر و عصر را به جا آورید، کنار نهر را بگیرید و بروید، تا آن که یک بلندی می بینید؛ آن جا جماعتی هستند که شیخ آن ها از شما استقبال می کند و شما را در منزل خود، فرود می آورد، شب را تا طلوع آفتاب استراحت می کنید، او شما را به قافله می رساند.

ص: 527

چون به امتثال آن چه ما را به آن امر کرده بود، مشغول شدیم؛ دیدیم شتر به تمام قوّت برخاست، از آن شخص غفلت کردیم و چون ملتفت شدیم با وجود صافی هوا و معتدل بودن صحرا احدی را ندیدیم.

سپس به راه افتادیم تا آن نهر پیدا شد. کنار آن فرود آمدیم، تطهیر نمودیم، وضو گرفتیم و نماز کردیم، شتر هم آب خورد و از کنار نهر رفتیم تا به آن بلندی رسیدیم.

سیاهی جماعتی ظاهر شد و یکی از آن ها از ما استقبال کرد، ترحیب و اکرام نمود و ما را فرود آورد، شب را در منزل او استراحت نمودیم. چون فجر طالع شد، برخاستیم و نماز صبح را به جا آوردیم. بعد از صرف لقمة الصّباح، برای رفتن راه افتادیم و شیخ، دلیل ما بود تا ما را به این جا رساند.

تمام مردم از این معجزه ظاهره از حضرت صاحب الزمان- علیه و علی آبائه الطّاهرین، افضل الصلاة و السّلام- تعجّب نمودند و اعراب عارف به آن بیابان گفتند:

در این ایّام و در این بریّه تا مسافت چند روز، نه جماعتی هست و نه آبی چه رسد به مسافت چند ساعت! این جز امر غریبی از جانب حضرت صاحب الزمان علیه السّلام نیست.

[ملاقات با طلعت رشیده] 44 مسکة

در این باب است که جناب آقا شیخ محمد تقی قزوینی آن حضرت را می بیند و آن سرور را به معرّفی حضرت امیر علیه السّلام می شناسد.

فاضل معاصر، جناب شیخ اسماعیل محلّاتی رحمه اللّه ما را خبر داد و از شیخ جلیل و ثقه نبیل، میرزا عبد الجواد محلّاتی برای ما نوشت که او از اتقیای مجاورین نجف اشرف بود و شیخ محمد تقی قزوینی که در مدرسه صدر منزل داشت، در مراتب علم، عمل، تقوا و زهد، عدیم النّظیر بود و دایما می گفت: مطلبی که من از خدا می خواهم و در روضه مقدّسه و اوقات دعا، دعا می کنم، این است که تشرّف به خدمت حجّت عصر، حضرت صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- و تقبیل اقدام آن حضرت را روزی من کند و

ص: 528

در کمال عجز و انکسار می گفت: اللّهم أرنی الطلعة الرّشیدة و الغرّة الحمیدة.

پس به مرض سل مبتلا شد و با این که به فقر و فاقه مبتلا بود، در نهایت عفاف بود و ستر حال خود می نمود و مدّت هجده سال موفّق به اشتغال علم و به نعمت مجاورت، متنعّم بود، مرض او طول کشید، او به سعال مبتلا بود و هروقت سرفه می کرد از سینه اش خون می آمد تا آن که از حجره اش به مخزن مدرسه منتقل شد که اطراف حجره به خلط و خونی که از سینه اش دفع می شود، ملوّث نشود.

مدّتی در آن مخزن بود و خون از سینه اش دفع می شد تا این که از او مأیوس شدند و کسی گمان نمی کرد از این مرض، عافیت یابد. چند روزی گذشت. او را در کمال صحّت و عافیت یافتند. همگی از عافیت یافتن او از آن مرض شدید، با آن قذف دمی که مبتلا بود، تعجّب نمودند، که چگونه دفعتا عافیت یافت و گفتند: این جز به سبب غیبی نبوده است. پس از سبب شفایش از او سؤال نمودند.

گفت: شبی از شب ها حال من منتهی شد به حدّی که حسّ و حرکت و شعور برایم نماند و اوایل فجر بود. ناگاه دیدم سقف مخزن شکافته شد؛ شخصی که با او کرسی ای بود، فرود آمد و کرسی را مقابل من گذارد. بعد از آن شخص دیگری فرود آمد و بر آن کرسی نشست، کأنّه به من گفتند: این شخص امیر المؤمنین علیه السّلام است. حضرت به من توجّه فرمود و از حال من تفقّه نمود.

عرض کردم: ای سید و مولای من! مطلب مهمّ من، شفای از این مرض و رفع فقر من است.

فرمود: اما مرض، تو شفا یافتی.

عرض کردم: آرزوی طویلی دارم، به حضرت مقدّس دعا می کنم و از خدا می طلبم که مستجاب شود.

فرمود: فردا قبل از طلوع آفتاب بر بالای بلندی وادی السّلام می روی و می نشینی، در حالی که به جادّه و راه کربلا متوجّه باشی؛ فرزند من صاحب العصر و الزّمان از کربلا می آید و دو نفر اصحاب او همراهش هستند، به او سلام کن و هرجا می روند،

ص: 529

همراه او باش.

آن گاه حواسّ من به من برگشت، به هوش آمدم و احدی را ندیدم و به خود گفتم؛ این مطلب از خیالات مالیخولیایی بوده؛ مدّت زمانی گذشت؛ سرفه نکردم و دیدم به احسن وجه عافیت یافته ام. تعجّب کردم و تصدیق نمی کردم که عافیت یافته باشم، تا این که شب شد و اصلا سعالی عارض نگردید و اثری نماند. گفتم؛ اگر آن چه وعده فرموده اند که فردا واقع می شود؛ واقع شد و به زیارت مولایم صاحب الزّمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- مشرّف شدم، پس بدون شکّی و ریبی به سعادت خود فایض شده ام.

چون صبح شد، علی الطّلیعه، وقت طلوع آفتاب به محلّی که امر فرموده بود، رفتم و در آن جا نشستم و به جادّه کربلا توجّه داشتم. ناگاه سه نفر را دیدم، یکی از آن ها مقدّم و با کمال وقار و سکون بود و دو نفر عقب او بودند؛ کأنّه دو مجسّمه متحیّر کند. لباس آن دو نفر از پشم و در پای آن ها گیوه بود.

هیبت و سطوت و شوکت آن بزرگوار مرا گرفت. به حیثیّتی که چون نزد من رسید، به جز بر سلامی اصلا قادر نبودم، سلام کردم و جواب دادند. از پای آن بلندی بالا آمدند و از پشت دیوار شهر از جادّه ای که به طرف ثلمه است و به سوی محلّی که به مقام مهدی علیه السّلام معروف است، رفتند. آن حضرت بر صفّه ای که در آن مقام است، نشستند و آن دو نفر بر طرف در صفّه ایستادند، من هم نزدیک آن ها ایستادم، آن دو نفر ساکت بودند و اصلا تکلّمی نمی کردند.

روز بلند شد و آفتاب بالا رفت، صبر من تمام شد، گفتم؛ داخل صفّه می شوم و به بوسیدن پای مبارک مولای خود مشرّف می شوم. چون در فضای حجره ای که صفّه در آن است پا گذاردم، احدی را ندیدم. دنیا در نظرم تاریک شد و تا شب در کنار دریای قدیم نجف، خود را در خاک و گل می مالیدم و فریاد می زدم و عزم کردم خود را از نهایت غصّه ای که داشتم، هلاک کنم.

اما تأمّل کردم که دعای من اللّهمّ أرنی الطّلعة الرّشیدة و الغرّة الحمیدة بود که مستجاب شد، پس وجهی ندارد که خود را تلف کنم. لذا به محلّ خودم برگشتم و

ص: 530

تا به حال، این قصّه را به کسی نگفته ام.

[تشرف یک از طلّاب علوم دینی] 45 مسکة

در این باب است که یکی از طلّاب علوم دینی آن حضرت را می بیند، ولی نمی شناسد.

آقای آقا میرزا هادی بجستانی- سلّمه اللّه تعالی- از بعضی از ثقات طلّاب ما را خبر داد و فرمود: اسم او را فراموش کرده ام که برای حقیر نوشت: سنه هزار و سی صد و چهار هجرت، با والده ام به زیارت عتبات عالیات مشرّف شدم. از منزل معروف به قصر شیرین، به خانقین می رفتم، راه را گم کردم، از تلّی به تلّی می دویدم و نمی دانستم چقدر از راه را طیّ کرده ام.

خستگی بر من غالب شد، از رفتن عاجز شدم و زانوهایم مساعدت نمی نمود. سپس بر تلّی نشستم، بر آن تلّ شخصی را دیدم که خنجری به دست داشت. به حدّی ترسیدم که نزدیک بود روح از بدنم مفارقت کند. سه مرتبه گفتم: یا أبا صالح ادرکنی! مرتبه چهارم گفتم: یا أبا الغوث اغثنی!

ناگاه خود را در جادّه دیدم و گرسنگی بر من غالب شده بود. گفتم: ای پروردگار من! تو گفته ای که بندگانت را هرجا که باشند، روزی می دهی.

ناگاه مرد عربی دیدم که دامن او مملوّ از نان بود، گفت: این نان ها را به یک آنه بخر! یک آنه که پول معمولی آن وقت عراق بود، دادم و نان ها را گرفتم. پس از آن به قلعه ای رسیدم که به قلعه سبزی معروف است، مرد دیگری از اعراب را دیدم، گفت: چرا تا این وقت عقب افتادی؟

گفتم: چاره ای نداشتم.

گفت: تعجیل کن!

به مجرّد این که گفت: تعجیل کن، فورا به برکت قول او دیدم به خانقین رسیده ام.

ص: 531

والده ام را ملاقات کردم، بسیار خوش وقت شد. به او گفتم: در چه ساعتی مضطرب شدی؟

گفت: در فلان ساعت، دو پستانم را روی دست گرفتم، در حالی که به سوی خدا تضرّع می کردم؛ ناگاه دیدم نوری ساطع شد، دانستم خداوند به برکت آن نور تو را به من می رساند.

[تشرف تاجر تبریزی] 46 مسکة

در این باب است که جناب حاج صادق تبریزی آن حضرت را نزدیک بقعه طفلان مسلم می بیند ولی نمی شناسد.

ایضا فرمود: آقای آقا میرزا هادی- حفظه اللّه- که برای ما نوشت: عبد صالح ثقه برّ تقی، حاج صادق تبریزی، نجل زکیّ مرحوم حاج محمد علی فرزند حاج اللّه وردی تبریزی نجفی المسکن و المدفن- رحمهم اللّه جمیعا- گفت: سنه هزار و سی صد و شش اوّلین سفری بود که به کربلای معلّا مشرّف شده بودم. چون وارد مسیّب شدم، غسل کردم و اراده تشرّف به زیارت دو طفل از اولاد مسلم- نوّر اللّه مرقدهما- نمودم. راه مخوف بود؛ مالی اجاره کردم.

جناب آقا میرزا احمد با من بود که سابقا وزیر بود و از تصدّی امر وزارت توبه کرده بود، دو برادرش نیز همراه ما بودند. پس رفتیم و نزدیک مرقد منوّر آن دو بزرگوار رسیدیم که چون به سواری عادت نداشتیم، پاهای من از سواری متصدّم شد.

پیاده شدم و به قدر بیست قدم از آن ها که با من بودند، جلوتر رفتم و به نهری که نزد آن قبّه منوّره هست، رسیدم. سیّدی از آن نهر بیرون آمد؛ گویا از زیارت آن دو طفل معظّم مراجعت نموده بود و لباس های فاخر پرقیمت دربر داشت.

گمان کردم از اهل عراق و عقب او زوّار است و از این جهت، در این راه مخوف، و با این اطمینان خاطر می رود و الّا احدی جرأت نمی کرد با این لباس ها تنها برود، ما

ص: 532

لباس های خود را بیرون آورده بودیم و با یک قبا می رفتیم.

گمان کردم از ساداتی است که به جهت اخذ سهم سادات یا سهم امام علیه السّلام با زوّار می روند و این لباس های ثمین را پوشیده تا او را تعظیم نمایند و در خور شأنش، با او رفتار کنند، حتی شال ترمه سبز تو زردی بر سر بسته بود که گویا الان از دکّان تاجر گرفته است به جهت این که گمان نکند از او ترسیده ام، به او سلام نکردم.

چون چهار قدم از نهر دور شد، رو به مسیّب برگشت، به ما توجّه نمود و به صدای بلند خارج از عادت فریاد زد: ای اهل تبریز! ای ناظم التجّار! گمان نکنید این ها طفل اند. به درستی که برای این ها نزد خدای تعالی، منزلت عظیمه ای هست. پس به واسطه و به برکت این ها هرچه می خواهید از خدای تعالی بخواهید!

من وقعی به کلام او نگذاردم، زیرا به مقام آن ها عارف بودم و کلام او نزد من از قبیل تحصیل حاصل بود. داخل نهر شدم و عمق نهر مانع از آن بود که طرف دیگرش دیده شود، چون از نهر خارج شدم، در آن طرف احدی از اشخاص را ندیدم که گمان می کردم آن ها عقب سیّد هستند و تعجّب کردم کسی به آن هیأت در آن طریق مخوف تنها برود و نترسد. برگشتم ببینم این سید کیست؟ احدی را ندیدم و کسانی که به قدر بیست قدم، دورتر بودند، صدا زدم و گفتم: این سید که الان بر من گذشت، کجا رفت؟

گفتند: کدام سید را می گویی؟ ما سیّدی ندیدیم.

پس در قبّه مبارکه داخل شدم و در خود انقلاب حالی دیدم که هم چو حالی از من معهود نبود. آن سید مربوع القامه و مژگانش بسیار و سیاه بود، کأنّه سرمه کرده و حال آن که سرمه نکرده بود.

[تشرف حاج شیخ محمد صاحب الزمانی] 47 مسکة

در این باب است که جناب حاج شیخ محمد صاحب الزمانی آن حضرت را در مسجد الحرام می بیند، ولی ایشان را نمی شناسد.

ص: 533

جناب فخر الذاکرین، شیخ محمد رشتی از اجلّا و اتقیای ذاکرین و والهین در ولا و محبّت اهل بیت علیهم السّلام، خصوصا حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه- است و به جهت کثرت ذکرش آن حضرت- عجل اللّه فرجه- را بر منابر و غیره به شیخ محمد صاحب الزمانی معروف است و صاحب کتابی در احوال آن حضرت؛ از هرجهت است و نیز ذکر علاماتی که ظاهر شده است؛ ایشان برای ما حکایت کرد و فرمود: سنه هزار و سی صد و سی و هشت به حجّ بیت اللّه مشرّف شدم.

در جدّه، نفقه مرا دزدیدند و رفقا از خوف این که برای مساعدت من مکلّف بشوند، از من دوری کردند و من از هرجهت مأیوس و بیچاره ماندم. از مرکب خارج، محرم و متوجّه مکّه- زادها اللّه شرفا و تعظیما- شدم و از باب بنی شیبه داخل مسجد الحرام گردیدم و برای هرچه به جهت بیچاره شدن بر سرم آید، مستعدّ شدم. در معبر حاج، متضرعا إلی اللّه تعالی ایستادم و به تضرّع عرض می کردم: پروردگارا! اگر در مشهد مقدّس این معامله با من می شد، به حضرت رضا علیه السّلام شکوه می کردم. آیا در حجّ غیر از من نبود و نفقه هیچ کس غیر از من نباید سرقت شود؟

ناگاه مردی خوش رو، با چشم های سیاه و در زیّ اهل یمن را دیدم که تا به حال احدی به آن خوش رویی و عدل هیأت ندیده بودم؛ او به من گفت: خیر است، چه بسیار نفقه ها را سرقت کرده اند. نفقه فلان سید را هم برده اند. مشغول طواف شو و خود را مشغول کن!

گفتم: «یا أخی! ما ترید منّی، دعنی و اذهب عنّی»؛ ای برادر! از من چه می خواهی؟ مرا بگذار و از پیش من برو. پس به روی من تبسّم نمود. مشغول طواف شدم، چند قدمی که رفتم ناگاه دو مرتبه آمد و طرف احرام مرا کشید و گفت:

«تعال! اعطیک من الدّراهم و تتشرّف ان شاء اللّه إلی المدینة و تروح إلی الزّینبیّة و ترجع من طریق الشّام إلی النّجف إن شاء اللّه تعالی. فتنفد نفقتک و یصلک هناک ما یوصلک الی خراسان به حال حسن»؛ بیا مقداری پول به تو بدهم، ان شاء اللّه به مدینه مشرّف می شوی و به زینبیّه می روی و از طریق شام به نجف برمی گردی و

ص: 534

نفقه تو تمام می شود و ان شاء اللّه آن جا به قدری به تو می رسد که تو را به حال خوشی به خراسان می رساند.

چون طرف احرام مرا گرفت، صد و چهارده لیره عثمانی شمرد و در احرام من ریخت. یکی از آن ها روی زمین افتاد، گفت: محکم ببند تا از تو ندزدند، خم شدم تا آن یکی که روی زمین افتاده بود، بردارم، در نفس خود گفتم؛ ببینم این لیره ها چیست که به من داده است؟

سرم را بلند کردم، کسی را ندیدم. آن وقت دانستم که حضرت حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- بوده است و چون به نجف اشرف رسیدم، نفقه من تمام شد. به کربلای معلّا مشرّف شدم، این سفر من در سال آخر عمر آیت اللّه العظمی، مرحوم آقا میرزا محمد تقی شیرازی- قدّس سرّه- و در عشره عاشورا بود. شب های عشره، اقامه روضه نموده بودند و اطعام می کردند و منبر منحصر به من بود. پس آن قدر به من دادند که مرا به خراسان رسانید.

[تشرف مرحوم ملایری خدمت آن جناب] 48 مسکة

در این باب است که مرحوم حاج سید عبد اللّه ملایری آن حضرت را در حجره مدرسه حضرت عبد العظیم می بیند، ولی ایشان را نمی شناسد.

فاضل معاصر حاج سید ابو القاسم ملایری که از اجلّای علمای مشهد مقدّس است از مرحوم والدش، آقای حاج سید عبد اللّه ملایری- طاب ثراه- ما را خبر داد، فرمود:

آن مرحوم، صاحب همّت عالی بود و فرمود: چون به جهت تحصیل اراده سفر به خراسان نمودم، از جمیع علایق دنیوی از باغ و اسباب صرف نظر نموده، پیاده راه افتادم.

قدری راه که طی کردم؛ با بعضی از آشنایان خود مصادف شدم که سابقا در جند از ذوی المناصب بود و جماعتی با او بودند. پس مرا اکرام نمود و به قم رسانید. در قم به

ص: 535

جناب عالم جلیل، آقای حاج سید جواد قمی رسیدم که از اکابر علمای قم بود. بین من و ایشان مذاکراتی واقع شد که ایشان از من خوششان آمد. وقت وداع، مصرف تا طهران را به من دادند.

در راه طهران با یکی از اهل طهران مصادف شدم، از من استدعا نمود که در طهران مهمان او باشم و مهمان دیگری نشوم، در طهران مهمان او بودم. هر روز بر اکرام من می افزود تا آن که من از کثرت اکرام او خجل شدم و منزل غیر او هم، نمی توانستم مهمان شوم. پس به منزل امیر کبیر، یعنی صدر اعظم میرزا علی اصغر خان رفتم که حالم اصلاح شود و مصرف تا خراسان را تهیّه کنم. در بیرونی خانه او نشسته بودم و منتظر بودم که از اندرون بیرون بیاید.

چون ظهر شد، مؤذّن بالای بام رفت که اذان بگوید. به خود گفتم: این مؤذّن بالای بام خانه صدر اعظم برای اذان نرفت مگر به امر خود صدر اعظم که به جهت التزامش به دیانت اسلام، نزد مردم محترم باشد، کسانی که اغیارند خود را به انتسابشان به اسلام محترم می دارند و تو با این که با انتسابت به اهل بیت نبوّت محترمی، چرا به بیوت اغیار آمده ای؟

از این جهت بر خود قرار کردم و ملتزم شدم که حالم را به صدر اعظم اظهار ننمایم و از او چیزی نخواهم. بعد از معاهده با خود، صدر اعظم به بیرونی بیرون آمد و مردم همه برای او برخاستند، من کنار مجلس نشسته بودم و برنخاستم، به آن ها ملتفت نشد، به سمت من توجّه نمود و نزدیک من آمد.

اعتنایی به او نکردم. دو سه مرتبه رفت و آمد و من به حال خود بودم. چون دیدم مکرّر آمد و برگشت، خجالت کشیدم و به خود گفتم: شایسته نیست این مرد عظیم به من توجّه نماید و من اعتنایی به او نکنم، مرتبه اخیر برایش برخاستم.

گفت: آقا فرمایشی دارید؟

گفتم: مطلبی ندارم. گفت: ممکن نیست. لابدّ باید بگویی؟

گفتم: مطلبی ندارم.

ص: 536

گفت: گفتم؛ لابدّ باید امری داری بفرمایی. چون دیدم دست برنمی دارد، مطلبی که اوّل داشتم، اظهار نکردم و گفتم: مقصد من اشتغال در مدرسه است، امر بفرمایید در مدرسه ای که در حرم حضرت عبد العظیم است، حجره ای به من بدهند.

به کاتبش گفت: به صدر الحفّاظ- که ریاست مدرسه به دست او بود- بنویس؛ این آقا مهمان عزیز ماست، حجره ای برای ایشان معیّن نمایید.

بعد از این مذاکرات اصرار کرد و مرا با خود به حجره ای برد که ترتیب نهار داده بودند. پس از صرف طعام به خادمش امر کرد مقداری وجه بیاورد، سر جیب مرا گرفت و پول ها را در جیب من ریخت و چون در صرف آن وجه، اشکال می نمودم، آن را نزد شخصی ودیعه گذاردم و به حرم حضرت عبد العظیم مشرّف شدم و از آن وجهی که آقای حاجی سید جواد داده بودند، صرف می نمودم تا آن که تمام شد.

یک روز صبح دیدم پولی ندارم که نانی بخرم. گفتم: دیگر با این حال اشکالی ندارد آن وجه را صرف نمایم. کسی را نیافتم که برود و آن وجه را بیاورد. داخل حجره ام شدم، نفس خود را مخاطب ساختم و گفتم: عبد اللّه! از تو سؤالی می نمایم و غیر از من، کسی در حجره نیست، به من بگو آیا به خدا معتقد هستی یا نه؟ اگر معتقد به خدا نیستی، پس معنی اشکالت در صرف آن وجه و عدم صرف آن چیست؟ و اگر معتقد به خدا هستی بگو ببینم خدا را به چه صفت می دانی؟

گفتم: من به خدای تعالی معتقد هستم و او را مسبّب الاسباب من غیر سبب و مفتّح الابواب به نحوی که بخواهد، می دانم.

گفتم: بنابراین از حجره بیرون میا! آن چه مقدّر شده بشود، می شود. در حجره را بستم؛ آن حجره منفذی نداشت حتی به قدر این که گنجشکی داخل شود. سه روز تا زوال ماندم و چیزی نشد. روز آخر نماز ظهر و عصر را به جا آوردم و بعد از نماز سجده شکر کردم که اگر مردم به آن حال مرده باشم.

چون به سجده رفتم، غشوه بر من عارض شد و معلوم است کسی که از گرسنگی غشوه کند، اقامه نمی کند مگر بعد از آن که غذایی به او برسد. ناگاه دیدم نشسته ام و

ص: 537

شخص جلیلی مقابلم ایستاده است. به در حجره نظر کردم، دیدم بسته است، آن شخص در من تصرّف کرد طوری که قدرت بر تکلّم نداشتم.

گفت: ای فلان! مردی از تجّار طهران که اسمش ابراهیم و ورشکسته است در حرم حضرت عبد العظیم متحصّن شده، اسم رفیقش سلیمان است در حجره تو نهار می خورند؛ با آن ها نهار بخور! بعد از سه روز تجّار طهران می آیند و کار او را اصلاح می کنند.

بعد از آن که این مطلب را گفت، گویا تمام اعضای من با دو چشم، چشم شده، به او نظر می کردم. پس او را ندیدم و از نظرم غایب شد و ندانستم به آسمان، بالا رفت، به زمین فرورفت و یا از دیوار خارج شد. از حسرت دست به دست می زدم و می گفتم:

مطلوب به دستم آمد و از دستم خارج شد. دیدم فایدتی در تحسّر نیست و چون غشّ بر من عارض شده بود، گفتم: از حجره بیرون می روم و تجدید وضو می نمایم، در حالتی مثل مست ها بودم؛ نظری به ملک یا فلک نداشتم. از حجره بیرون آمدم و به وسط مدرسه رسیدم، آن جا سکّویی بود که روی آن چای می فروختند و شخصی آن جا نشسته بود تا خواستم از نزد او بگذرم، گفت: آقا بفرمایید چای بخورید.

گفتم: مناسب و وظیفه من نیست که این جا چای بخورم، اگر میل دارید، بیایید در حجره چای بخورید و قند و چای داشتم.

گفت: اذن می دهید نزد شما نهار بخوریم؟

گفتم: اگر تو فلانی هستی و نمی پرسی کی این مطلب را به من خبر داد، مرخّصی و الّا فلا.

اسم رفیقش را هم که حاضر نبود بردم و گفتم: اگر اسم رفیقت فلان است و از اسم کسی که مرا به این مطلب خبر داده، سؤال نمی کنید، مرخّصید. چون اسم رفیقش را که حاضر نبود بردم، تعجّب کرد. گفتم: اگر آمدنت این جا به جهت این است که ورشکسته ای و امر چنان است مرخّصید و الّا فلا.

پس تعجّبش زیاد شد، نزد رفیقش رفت و گفت: این آقا از غیب خبر می دهد. اگر

ص: 538

اصلاحی برای امر ما باشد، به دست این سید است. آن گاه نان و کبابی خریدند و به حجره من آمدند، غذا خوردند و من با آن ها غذا خوردم. چون چند روز بود از شدّت گرسنگی خواب درستی نکرده بودم، بعد از صرف غذا خوابیدم، وقتی بیدار شدم، چای درست کرده بودند. چای خوردم، سپس سؤال و اصرار کردند که کی کار ما اصلاح می شود؟

گفتم: بعد از سه روز تجّار طهران می آیند و کار شما را اصلاح می کنند.

بعد از سه روز تجّار طهران آمدند و امر ایشان را اصلاح کردند و به طهران رفتند، این مطلب را برای مردم ذکر کردند. مردم آمدند و مرا به طهران بردند. دیدم مردم با من غیر سلوکی که اوّل می کردند، می کنند. عتبه در را می بوسند و با من معامله مرید با مراد می کنند، با دیدن این وضع از بین آن ها بیرون آمده، متوجّه خراسان شدم.

[تشرف دو نفر از طلاب] 49 مسکة

در این باب است که دو نفر از طلّاب، آن بزرگوار را در میان خانقین و قصر شیرین می بینند، ولی آن حضرت را نمی شناسد.

شیخ تقیّ نقی، شیخ علی اکبر طهرانی ساکن مشهد مقدّس، در خانه ما در سرّ من رای در اوایل عشر رابع از مائه رابعه، بعد از الف، برای ما حکایت کرد و گفت: شیخ عالم متّقی، شیخ محمد تقی تربتی که از اکابر فضلا و علمای اخلاق و از تلامذه علّامه رشتی میرزا حبیب اللّه و مجاز از ایشان بود به ما خبر داد و فرمود: بعض از سادات مریدین متدیّنین از تلامذه من از اهل تربت به ما خبر داد و گفت: هنگام مراجعت حقیر از زیارت عتبات عالیات، از خانقین خارج شدم و با یکی از طلّاب، عقب قافله، رو به قصر شیرین پیاده می رفتیم، من از شدّت عطش و تعب، از راه رفتن عاجز شدم.

با زحمت زیاد خود را به قافله رساندیم، دیدیم دزدها قافله را غارت کرده اند، اموالشان را برده اند و بعضی مجروح در بیابان افتاده اند، محمل ها شکسته و روی زمین

ص: 539

افتاده است. من و رفیقم به کناری رفتیم و در نهایت ترس از تلّی بالا رفتیم. ناگاه دیدیم سید جلیلی با ماست، بعد از ادای تحیّت بین ما، هفت دانه خرمای زاهدی به من داد و گفت: چهار عدد آن را خودت بخور و سه دانه آن را به شیخ بده.

چون خوردیم، عطش ما رفع شد و گفت: این دعا را به جهت نجات و حفظ از شرّ دزدها بخوانید: اللّهمّ! انّی اخافک و اخاف ممّن یخافک و اعوذ بک ممّن لا یخافک.

با آن سید راه می رفتیم، جز مقدار کمی نرفتیم. ناگاه اشاره کرد و گفت: این منزل است. پس نظر کردیم، دیدیم منزل، پایین آن تلّ است. چون وارد منزل شدیم، از شدّت تعبی که کشیده بودیم خواب ما را گرفت و ملتفت آن چه برای ما اتّفاق افتاده بود، نشدیم. وقتی بیدار شدیم، به قضیّه متنبّه گردیدیم و برای ما منکشف شد که حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه- بوده است.

[تشرف شیخ مهدی دجیلی] 50 مسکة

در این باب است که جناب شیخ علی مهدی دجیلی آن حضرت را در راه حرّ به کربلا می بیند، ولی ایشان را نمی شناسد.

شیخ ثقه فاضل، فخر اقران و اماثل، شیخ علی مهدی دجیلی- دجیل بلده ای در نه فرسخی سامرّه به فرسخ مکاری است- ما را خبر داد. این شیخ از افاضل مشتغلین سامرّه و مقیم به وظایف شرعیّه در دجیل است. او قضیّه ای برای ما نوشت که ترجمه اش این است:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم من اقلّ طلبه، علی مهدی پسر حسین، آن چه را عیانا از مشاهده حضرت حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- دیدم ذکر می کنم و کیفیّت آن این است:

اوّلین سفری که به زیارت حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام مشرّف شدم، اراده تشرّف به زیارت حرّ- رضوان اللّه علیه- نمودم. مالی ذهابا و ایابا اجاره کردم و مکّاری همراه

ص: 540

من نیامد. ساعت ده از روز به حرّ مشرّف شدم و چون مراجعت نمودم، احدی از زوّار با من نبود و آفتاب مشرف به غروب بود. رو به ولایت روانه شدم و چون به سکّه حدیدیّه و خطّ آهن رسیدم که نزدیک حرّ است، به جهت تنها بودن و غروب نمودن آفتاب، ترس مرا گرفت. ناگاه گلوله ای از نزدیک سر من گذشت؛ گلوله دوّم، سوّم، چهارم و پنجم. یقین کردم دزدند و به قصد من هستند.

پس به حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه تعالی فرجه- متوسّل شدم و عرض کردم:

سیّدی! من زائر جدّت حسین علیه السّلام می باشم و این، اوّلین سفر من به زیارت است. آیا تو راضی می شوی من سلب شوم با این که در این ولایت غریبم؟ ناگاه رعب و ترس از من زایل شد، قلبم آرام گرفت و فراموش نمودم که به آن حضرت متوسّل شده ام. سید معمّم به عمّامه سیاهی را دیدم که به سنّ چهل سال و به زیّ طلّاب بود و ندانستم که از طلّاب نجف اشرف، کربلای معلّا و یا جای دیگر است که از کوچه باغ ها پیدا شد، سلام کرد و فرمود: سامرّا چگونه است؟

گفتم: بحمد اللّه به خیر است.

آن گاه از حال حجّت الاسلام جناب آقا میرزا محمد طهرانی سؤال کرد. گفتم:

خوب است و از حال ثقة الاسلام جناب آقای شیخ آقا بزرگ طهرانی سؤال کرد. گفتم:

در احسن حال است.

گفت: حال شما طلّاب چگونه است؟

گفتم: خوب است.

گفت: امر معیشت شما چطور است؟

گفتم: از برکت حضرت صاحب الزمان علیه السّلام خوب است. سپس او را تعارف کردم سوار شود، ابا نمود. پیاده شدم و او را اصرار به سواری نمودم. مقدار کمی سوار شد و سپس پیاده شد و من سوار شدم. ناگاه خود را نزد قهوه خانه ای که در مدوّر نهر حسینیّه است، دیدم که اوّل ولایت است. او وداع کرد و به یکی از کوچه باغ ها رفت.

چون رفت به فکر افتادم که من الان در سکّه حدیدیّه بودم که آفتاب غروب کرد و

ص: 541

با این مسافت بیش از یک فرسخ به فاصله پانزده دقیقه خود را در ولایت می بینم و صدای اذان هم بلند است و این سید که بود از اهل سامرّه و از اوضاع آن از من سؤال نمود و چگونه شناخت من اهل سامرّا هستم و من ابتدا به که متوسّل شدم.

لذا یقین کردم آن آقا حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه تعالی فرجه- بوده است. محقّق این معنی آن که در راه، از اسمش را پرسیدم، گفت: سید مهدی. بدون مهلت برگشتم ببینم کجا رفت و حال آن که آن جا نه در باغی و نه راه دیگری بود، غیر از آن راهی که آمدیم، گویا به زمین رفت یا به آسمان پرواز کرد.

[تشرف دوباره شیخ مهدی] 51 مسکة

ایضا در این باب است که شیخ علی مهدی مزبور، نور آن بزرگوار را در سرداب مقدّس می بیند.

چنان چه گفت: ایدّه اللّه تعالی که قضیّه دیگری مشاهده کردم و آن این است: من هر شب از شب های ماه رمضان در سامرّه به سرداب مقدّس مشرّف شده، گاهی نماز، گاهی دعا و گاهی قرآن می خواندم تا شب قدر شد. در اثنای قرائت قرآن به خود گفتم:

معلوم می شود ما مرضیّ مولای خود حضرت صاحب الزّمان علیه السّلام نیستیم و الّا چگونه می شود در این سنین متعدّد با آن که در جوار آن حضرت هستیم، ایشان را نبینیم.

ناگاه دیدم، بدنم مرتعش شد و به لرزه درآمد و نوری ظاهر شد که سرداب مقدّس روشن گردید، آن جا جز یک فانوس نبود و این نور به منزله پنجاه فانوس بود. پس متحیّر شدم و گریه من شدّت نمود و گفتم: ای سید من! اگر تو خودت هستی، حاجت فلانیّه من تا صبح برآورده شود. چون صبح شد، حاجتم برآورده شد.

ص: 542

[تشرف آقا شیخ حسین نجفی] 52 مسکة

در این باب است که جناب آقا شیخ حسین نجفی آن حضرت را در راه مکّه می بیند، ولی ایشان را نمی شناسد.

شیخ عالم فاضل، شیخ اسد اللّه زنجانی ما را خبر داد و شیخ جلیل وحید، شیخ عبد الحمید زنجانی شیوع این قضیّه را در مجلس تصدیق نمود و شیخ اسد اللّه گفت: آن را از دوازده نفر از فحول علما شنیدم؛ مثل شیخ الاکبر الاثقی، الاوحد فی زمانه فی الرّیاضات و المجاهدات، آخوند ملّا حسین قلی همدانی و سید اجلّ عالم امجد، السید محمد آل بحر العلوم و عمّه الأکمل، السید حسین و غیر ایشان که به سند متّصل از شخصی روایت نمودند که حاضر محضر انور سید محمد مهدی بحر العلوم بوده که گفت: شیخ اجلّ اشرف، جناب آقا شیخ حسین نجفی از زیارت بیت اللّه به نجف اشرف مراجعت نمود.

بزرگان دین و علمای راسخین برای تهنیّت و زیارت ایشان تشریف فرما شدند و در منزل ایشان مجتمع گردیدند. سید بحر العلوم قدّس سرّه چون با جناب آقا شیخ حسین، کمال اتّحاد و یگانگی داشت؛ در اثنای صحبت روی مبارک به جناب شیخ نمود و فرمود:

شیخ حسین! تو آن قدر سربلند و بزرگ سر گردیدی که باید با حضرت صاحب الزمان علیه السّلام هم کاسه و هم غذا شوی؟

شیخ مرحوم، متغیّر و حضّار مجلس از استماع این کلام، گشاده چشم و متبصّر الحال گردیده، از تفصیل این اجمال، سؤال نمودند.

فرمود: آقا شیخ حسین آیا در خاطر نداری بعد از مراجعت از حجّ در فلان منزل، در خیمه خود نشسته بودی و کاسه ترید که آبگوشت بود، برای نهار خود مهیّا نموده بودی، ناگاه از دامنه برّ، جوان خوشرو و خوشبویی به زیّ اعراب وارد گردید و از غذای تو تناول فرمود. آن آقا، روح روان همه عوالم امکان، حضرت صاحب الامر و الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- بوده است.

ص: 543

[تشرف در راه بلوچستان] 53 مسکة

در این باب است که یکی از ارباب ریاضت آن سرور را در راه بلوچستان می بیند، ولی آن حضرت را نمی شناسد.

فاضل معاصر، صاحب کتاب بضاعة مزجاة که در ذکر ادعیه ای است که باید در زمان غیبت حضرت ولیّ عصر- ارواحنا فداه- خوانده شود و سنه هزار و سی صد و سی و پنج در ایران طبع شده، فرموده: حاج میرزا محسن تاج الواعظین در کتاب درّه، ذکر نموده: زمان اقامت در فارس، رساله مختصری از ابو اسحاق اسفراینی در فواید سوره مبارکه کوثر، توحید و آل عمران دیدم که اگر کسی روزهای جمعه هرسه سوره را مداومت کند، از دنیا نرود مگر این که قائم آل محمد را زیارت کند.

بعد ذکر نموده: من موفّق نشدم، ولی یکی از احبّا مداومت کرد و خدمت آن بزرگوار رسید، تفصیلش این است: او به سمت بلوچستان می رفت. گفت: بین راه شخصی را دیدم سوار شتر و لباسش به شکل لباس اهل بلوچستان است، ولی جوان است. سلام کردم، جواب گفت. بعد پرسید: از خواندن سور چه مقصود داری؟

می گوید، گفتم: زیارت حجّت زمان.

گفت: اگر او را دیدی چه می خواهی؟

گفتم: چند سؤال دارم، باید بپرسم.

گفت: سؤالات خود را بپرس! با خود گفتم؛ چه ضرر دارد، بین راه است، باید راهی طیّ شود و صحبتی بداریم. شروع به گفتن چند سؤالی که در نظر داشتم، کردم. از جمله این بود که اقرب طرق به سوی خدا کدام است؟

در جواب گفت: اگر کیمیاگری به تو بگوید کیمیا می سازم و می دانی که دروغ می گوید؛ چرا که اگر سازنده بود، اظهار نمی کرد. با این تفصیل به قول دروغ او اعتماد می کنی که شاید داشته باشد، مال خود را خرج می کنی و زحمت بسیار می کشی.

آن چه می گویم قول پیغمبر و ائمّه راشدین است و حکمای ظاهری هم آن را

ص: 544

تصدیق نموده اند؛ مثل شیخ الرّئیس بو علی سینا در اشارات خود در نمط تاسع. پس چه ضرر دارد اگر عمر خود را صرف کنی و چهل شبانه روز، سوره مبارکه کوثر، توحید و آل عمران بخوانی، البتّه نه به قصد امتحان، بلکه به قصد عبادت، تا آن چه مقصود تو است، عمل آید.

ولی شخص سائل الحال که جواب می شنود، نمی داند گوینده جواب کیست و نمی داند او، حجّت زمان است و ذکر نموده: اسفراینی از علمای عامّه، صاحب نور العین فی مشهد الحسین است.

مؤلّف گوید: از فرمایش آن حضرت که فرموده: نه به قصد امتحان، معلوم می شود آن شخص این عمل را به قصد امتحان به جا آورده که ببیند به مقصود نایل می شود یا نه.

این ناچیز گوید: سه نفر از علمای عامّه به اسفراینی منسوبند.

اوّل: ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن ابراهیم اسفراینی الفقیه الشافعی.

دوّم: ابو حامد احمد بن ابی طاهر الفقیه الشافعی.

سوّم: محمد بن احمد بن تاج الدّین، مؤلّف کتاب اللّباب فی النّحو.

اسفراینی صاحب رساله ای که این مطلب را از او نقل نموده، ظاهرا به قرینه تکنیه او به ابی اسحاق، اوّلی آن هاست و اگر هریک از دوّمی و سوّمی هم باشد، از جمله علمای اهل سنّت محسوب می شود که به حیات و وجود فعلی حضرت بقیّة اللّه قایل اند؛ چنان چه عدّه ای از ایشان در عبقریه هفتم این بساط ذکر شده اند.

فتبصّر من کلماتهم.

[ملاقات حضرت و سید بحر العلوم] 54 مسکة

در این باب است که سید بحر العلوم آن حضرت را در راه سامره می بیند ولی ایشان را نمی شناسد.

عالم عامل، فخر الاوایل و الاواخر، جناب حاج شیخ علی اکبر النهاوندی در کتاب

ص: 545

جنّة العالیه خود ذکر نموده: بدان بعضی از ارباب مقاتل برای توضیح و تشریح اخباری که در فضیلت گریه بر سید الشّهدا علیه السّلام وارد شده که خداوند گناه گریه کننده را به یک قطره اشک می آمرزد. به ملاقات مرحوم بحر العلوم با حضرت حجّت علیه السّلام در راه سامرّه متشبّث شده اند و مجمل کیفیّت آن علی ما هو المعروف این است:

آن مرحوم وقتی به سامرّه می رفت، در بین راه به این مسأله فکر می کرد که گریه بر حسین علیه السّلام گناهان را می آمرزد، ناگاه دید عربی سوار بر حصاء مقابلش رسید، سلام کرد و پرسید: جناب سید شما را متفکّر می بینم، چه خیال می کنید؟ اگر مسأله علمی است، صحبت بدارید! شاید من هم بی ربط نباشم.

جناب بحر العلوم فرمود: در این خصوص متفکّرم که چگونه می شود حق تعالی این همه ثواب به زائرین و بکّایین حضرت سید الشّهدا علیه السّلام بدهد که در هرقدمی که زائر برمی دارد، ثواب یک حجّ و یک عمره در نامه عملش نوشته شود و برای یک قطره اشک، تمام گناهان صغیره و کبیره اش آمرزیده شود.

آن سوار عرب فرمود: تعجّب مکن! من برای شما مثلی می آورم تا مشکلت حلّ گردد. وقتی سلطانی در صحرا و بادیه در شکارگاه وارد خیمه ای شد؛ چون غلامان از سلطان دور افتاده بودند. پس در آن سیاه چادر، پیر زال با پسری دید و در گوشه خیمه عنیزه ای داشتند؛ یعنی بزی که از آن شیر دوشیده، گذران می کردند. آن ها بز را برای سلطان کشتند و طعام حاضر کردند و بر چیز دیگری غیر از آن قدرت نداشتند، سلطان را نمی شناختند و محض اکرام ضیف، این عمل را کردند. سلطان شب آن جا ماند.

روز بعد در سلام عام سلطان کیفیّت خود را نقل نمود که من در شکارگاه، تشنه و گرسنه در بادیه خونخوار از غلامان دور افتادم تا آن که در شدّت گرمی هوا به خیمه این پیر زال رفتم و مرا نمی شناختند.

ما یملک این عجوزه و پسرش بزی بود که از شیر آن گذران می کردند. بز را کشته، برای من کباب نموده، حاضر ساختند، الحال چه کنم؟ در عوض به این ها چه بدهم و چه کنم که تلافی محبّت این زن و پسرش بشود؟

ص: 546

یکی گفت: صد گوسفند به او بدهید. دیگری از وزرا گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهید. دیگری گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید.

سلطان فرمود: هرچه بدهم، کم است. اگر سلطنت و تاج و تختم را بدهم، آن وقت مکافات به مثل کرده ام. چون آن ها هرچه داشتند، به من دادند، من هم باید هرچه دارم، به ایشان بدهم تا مکافات شود.

الحال، جناب بحر العلوم! حضرت سید الشهدا علیه السّلام هرچه از مال و منال، اهل و عیال، پسر و برادر، دختر و خواهر، سر و پیکر داشت، در راه خدا داد، پس اگر خداوند به زائرین و باکین آن جناب، آن همه اجر و ثواب بدهد، نباید تعجّب نمود. این را فرمود و از نظر سید غایب شد.

[تشرف مؤذن قمی] 55 مسکة

در این باب است که ملّا حبیب اللّه مؤذّن قمی آن حضرت را می بیند ولی ایشان را نمی شناسد.

عالمان عاملان، حاج سید محمود و حاج سید احمد قمّیان قدّس سرّهما نجلان زکیّان العالم العلّامة، حاج سید صادق قمی- طیّب اللّه رمسه- که از اجلّای اصحاب محقّق رشتی صاحب بدایع الاصول و از مهاجرین به ناحیه مقدّسه سرّ من رای به جهت استفاده از سیّدنا الاستاد الاعظم المجدّد بودند، به ما خبر دادند و برای حقیر نوشتند:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم «و ممّن تشرّف بالسّعادة العظمی و نال بالمرتبة الکبری العالم المؤیّد الربّانی، کاشف الرّموز و الدّقائق، الحاج سید محمّد صادق القمی- طاب رمسه و نوّر اللّه مضجعه-»

قضیّه او، آن که بنده متّقی الموثوق الموسوم به ملّا حبیب اللّه، مؤذّن مسجدی که آن مرحوم تأسیس نمود، برای ما حکایت کرد و گفت: عادت من این بود که یک ساعت

ص: 547

قبل از فجر به مسجد می آمدم و در سرما نافله شب را در مسجد و در گرما بر پشت بام مسجد به جا می آوردم؛ بعد از ادای نافله بر سطح ایوان مرتفع، بالا می رفتم و قبل از اذان قدری اشعار مناجات می کردم و چون وقت داخل می شد، اذان می گفتم و فرود می آمدم. قریب به بیست سال عادت من به این کیفیّت بود.

شبی از شب ها که شب تاریکی بود و باد می وزید به عادت به مسجد خود آمدم، دیدم در مسجد باز و یک روشنایی در مسجد است، گمان کردم خادم در مسجد را نبسته و چراغ را خاموش نکرده است. داخل مسجد شدم که تحقیق مطلب نمایم، دیدم سیّدی به زیّ علمای ایران در محراب مشغول نماز است و آن روشنایی که ساطع بود، از روی مبارک آن سید است نه از چراغ. پس در آن سید و روی نورانی او تفکّر می نمودم.

چون از نماز فارغ شد، به من توجّه نمود، مرا به اسم صدا کرد و گفت: به آقای خود بگو، بیاید! بلا تأمّل امر او را اطاعت نمودم و رفتم که مرحوم حجّت الاسلام را خبر کنم. وقتی به در خانه رسیدم و ایستادم، در را به آرامی کوبیدم، دیدم آن مرحوم معمّما عقب در ایستاده است. کأنّه می خواهد از خانه بیرون بیاید. سلام کردم و عرض نمودم:

سید عالمی در مسجد است، شما را می خواهد و احضار نموده است.

فرمود: او را شناختی؟

گفتم: او را نشناختم، از علمای ولایت ما نیست و گفتم: آقا! چقدر صورتش نورانی است، من در مدّت عمرم همچو صورت نورانی ای ندیده ام. ولی آقا به من جواب نمی دادند. با ایشان بودم تا داخل مسجد شدند. دیدم نسبت به آن سید به یک نحو تأدّب، خضوع، تذلّل و سکونی تأدّب می کند.

به او سلام کرد، نزدیک او شد، نشست و با او مذاکره ای نمود. بعد از مدّت زمانی، آن سید از مسجد خارج شد. من از خضوع ایشان نسبت به آن سید تعجّب کردم و چون آن سید از مسجد خارج شد. از ایشان سؤال نمودم: این سید که بود و به چه جهت به این حدّ نسبت به او خضوع نمودید؟

رو به من نمود و فرمود: او را نشناختی؟ گفتم: نشناختم.

ص: 548

سپس از من مواثیق مؤکّد گرفتند که در مدّت حیات ایشان بروز ندهم. فرمود: آن مولای من و مولای تو حضرت صاحب العصر و الزّمان- عجّل اللّه فرجه الشّریف- بود.

من ایشان را گذاردم و به سوی در مسجد دویدم، دیدم در بسته و مسجد تاریک است و احدی در مسجد نیست. از کلام حضرت به ایشان چیزی نفهمیدم جز این که به اقامه جماعت نماز صبح در اوّل فجر امر فرمود.

ملّا حبیب اللّه این مطلب را جز بعد از وفات حجّت الاسلام والد بروز نداد و سه مرتبه بر صدق این قضیّه، به قرآن کریم قسم خورد. انتهی.

[تشرف امین الواعظین اردبیلی] 56 مسکة

در این باب است که جناب امین الواعظین اردبیلی آن حضرت را در حرم کاظمیّین علیهما السّلام می بیند ولی ایشان را نمی شناسد.

فاضل معاصر، جناب آقا میرزا محمد علی اردوبادی- ادام اللّه تعالی تأییده و کثّر فی الفرقة النّاجیة امثاله- برای ما حکایت نمود. او در کتاب کشکول خود الجوهر المنضّد ذکر نموده: خطیب بارع، حاج میرزا حسن، نجل حضرت قلی ملقّب به امین الواعظین اردبیلی، نزیل تبریز در نجف اشرف، روز دوشنبه، پنجم شهر صفر سنه هزار و سی صد و پنجاه و هشت از هجرت مقدّس به ما خبر داد و سه شنبه سادس صفر، یعنی فردای آن روز در خانه سید محمد نایب، کلیددار حرم مطهّر علوی علیه السّلام قضیّه را برای من نوشت:

تقریبا در سنه هزار و سی صد و چهل و سه مشاهد مقدّسه عراق را زیارت کردم و نهایت مقصد و اهمّ حاجات من در این مشاهد مقدّسه، تشرّف خدمت حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه- بود. لایزال توشه برمی داشتم و به زیارت مراقد مطهّره نجف اشرف، کربلا، مساجد مبارکه، جامع اعظم کوفه، مسجد سهله و کاظمین مشرّف می شدم و عادت من سابقا و لاحقا این بود که روز جمعه پس از غسل و بعد از ادای فریضه ظهر و عصر در حرم مطهّر می ماندم و تا وقت نماز مغرب و عشا آن چه از

ص: 549

مستحبّات روز جمعه وارد شده، ادا می کردم. سپس از حرم مطهّر بیرون می آمدم. یک روز جمعه به حرم مطهّر جوادین مشرّف شدم، بالاسر مطهّر حضرت جواد علیه السّلام نشستم و تا وقت دعای سمات مشغول قرائت شدم. ساعت آخر روز به جهت درک آن ساعت ازدحام زیاد و جا تنگ شد، وقت هم تنگ گردید، یک ربع به مغرب مانده بود، مستعجلا مشغول خواندن دعای سمات شدم.

ناگاه در جنب خود، مرد وسیم جمیلی، معمّم به عمّامه سفید با محاسن سیاه دیدم.

معتدل القامه، معتدل اللّباس و المحاسن و بر گونه راستش خالی بود. نزد من نشسته، به دعا خواندن من استماع می نماید و به اغلاطی که می گفتم، مرا ملتفت می نماید. از جمله این که من خواندم: «و اذا دعیت بها علی العسر للیسر تیسّرت».

فرمود: چرا فعل را مؤنّث می خوانی، حال آن که در فاعل تأنیثی نیست.

گفتم: به جهت رعایت مجانست با ما قبل و ما بعدش، چون افعال در آن ها مؤنّث است.

فرمود: این مطلب غلط است. سپس گفت: مقصود از راء و ایراد به تو نبود، خواستم بدانی؛ چون تو اهل علمی؛ بر این مطلب از او، تشکّر نمودم، ناگاه برخاست. و در قلبم افتاد که ببینم این با این اوصاف کیست و چگونه با این ضیق در مکان نزد من نشست که جا در حال نشستن بر من تنگ شده بود.

دعا را واگذاردم و از عقب او برخاستم که تفحّص نمایم او کیست. با جدّ اکیدی جستجو نمودم ولی او را نیافتم و بقیّه دعا را جز با اسف و اشک های جاری و ناله تمام نکردم. بعد از آن هروقت متذکّر این قصّه می شدم، آه می کشیدم، تا آن که به وطنم برگشتم و این قضیّه را فراموش نمودم.

بعد از سه سال یا قریب به سه سال، شبی در عالم رؤیا دیدم در حرم مطهّر کاظمین علیه السّلام مشرّفم و حضرت جواد علیه السّلام نشسته و آن حضرت اسمر اللّون است؛ من مسایل مشکله را از آن حضرت سؤال می نمودم که آن ها را فراموش کرده ام.

از جمله عرض هایی که نمودم، آن که عرض کردم: دائما در مشاهده مشرّفه به

ص: 550

خدای تعالی الحاح می نمودم و به تو و اجدادت، ائمّه طاهرین علیهم السّلام متوسّل بودم که مرا به رؤیت ولیّ منتظرش- سلام اللّه علیه- مشرّف کند و لکن دعایم مستجاب نشد.

فرمود: چنین نیست. تو دو مرتبه آن حضرت را دیدی؛ یک مرتبه در اوّل سفرهایت به مشاهد مشرّفه، در راه سامره و مرتبه دیگر در حرم کاظمین علیه السّلام، وقتی بالاسر نشسته بودی و دعای سمات می خواندی، شخصی که نزد تو نشسته بود؛ با آن صفاتی که به یاد داری و در فقره ای که می خواندی به تو ردّ نمود: «و اذا دعیت به للعسر تیسّرت» و به تو فرمود: چرا فعل را مؤنّث می خوانی، حال آن که در فاعل آن تأنیثی نیست، آن امام زمانت بود.

گفت: سپس بیدار شدم و یاد دارم این قضیّه را به تمامه در ظهر کتابی نوشته ام که در اردبیل است و آن چه از آن قضیّه به خاطرم مانده، در نجف اشرف هنگام عصر در ششم شهر صفر سنه هزار و سی صد و پنجاه و هشت در خانه سید محمد نایب، خازن حرم مطهّر علوی نوشتم. کتب ها اقل المحدّثین حسن بن حضرت قلی الشّهیر به حاج امین الواعظین اردبیلی تبریزی و دفین الحایر ان شاء اللّه تعالی.

مؤلّف گوید: جناب امین الواعظین، حال تحریر که غرّه شهر رمضان المبارک سنه مذکوره است، در سامره به زیارت عسکریین علیهما السّلام مشرّف شد.

[تشرف در مسجد کوفه] 57 مسکة

در این باب است که جناب حاج شیخ محمد کوفی آن حضرت را در مسجد کوفه می بیند، ولی نمی شناسد.

ایضا جناب آقا میرزا محمد علی از کتاب مذکورش از جناب حاج شیخ محمد تستری پسر حاج محمد طاهر، نزیل شریعه کوفه، در شب چهارشنبه بیست و یکم شهر جمادی الأولی سنه هزار و سی صد و پنجاه و هفت در مسجد سهله به ما خبر داد که حدود سنه هزار و سی صد و سی و پنج، شب هجدهم شهر رمضان قصد مسجد کوفه

ص: 551

نمودم که در شب نوزدهم، شب ضربت خوردن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و شب بیست و یکم، شب وفات آن جناب را بیتوته کنم و در این امر عظیم و حادثه بزرگ تفکّر نمایم و عزاداری کنم.

گفت: نماز مغرب و عشا را در مقام مشهور به مقام امیر المؤمنین علیه السّلام به جا آوردم، برخاستم به یک طرفی از اطراف مسجد بروم و افطار کنم، نان و خیار همراه داشتم.

پس به طرف شرقی مسجد متوجّه شدم. چون از طاق اوّل گذشتم و به طاق دوّم رسیدم، دیدم بساطی فرش شده، شخصی به خود عبا پیچیده و بر آن فرش خوابیده است و شخص معمّمی به زیّ اهل علم نزد او نشسته. به او سلام کردم. جواب سلامم را داد و گفت: بنشین، نشستم.

آن گاه شروع کرد از حال یک یک علما و افاضل سؤال کردن و من می گفتم به خیر و عافیت است. سپس آن شخص خوابیده، کلمه ای به او گفت که نفهمیدم چه گفت و آن شخص دیگر سؤالی نکرد.

سؤال کردم: این کیست که خوابیده؟

گفت: این سید عالم است- به فتح لام- کلام او را کلام بزرگی شمردم و گمان کردم می خواهد این شخص را بزرگ شمارد، در نفس خود گفتم؛ سید عالم، آن حجّت منتظر- سلام اللّه علیه- است.

گفتم: این سیّد، عالم- به کسر- است.

گفت: نه! این سید عالم- به فتح- است. پس ساکت شدم و از آن کلام متحیّر گردیدم و این که می دیدم بر دیوارها نور ساطع است؛ مثل نور چراغ ها و حال آن که شب تاریک و در اوّل های شب است و ملتفت نمی شدم به این نوری که ظاهر است و به معنی کلام این شخص که می گفت: این سید عالم به فتح است.

شیخ محمد گفت: شخص جالس آب خواست. دیدم، شخصی با کاسه آبی در دست نمودار شد. کاسه آب را به او داد، آشامید و بقیّه را به من داد. گفتم: تشنه نیستم. آن شخص کاسه را گرفت، چند قدمی که رفت، غایب شد. پس به جهت نماز در مقام

ص: 552

برخاستم و در مصیبت عظمای امیر المؤمنین علیه السّلام تفکّر نمودم.

آن شخص از مقصد من سؤال کرد مقصود خود را گفتم، مرا ترحیب و دعا کرد.

به مقام آمدم، چند رکعت نماز به جا آوردم و کسالت و نعاس بر من غالب شد. به خواب رفتم و بیدار نشدم مگر این که دیدم هوا مثل روز، روشن است. بنا گذاردم بر ملامت کردن خود بر فوت شدن قصد من از عبادت و بدحالی خود و محزون بودم به جهت مصیبت به آن حضرت و این که چه چیز در این مقام مرا به خواب کرد و حال آن که فوز من در قیام به این مقام بود. آن گاه در آن جا جماعتی دیدم که دو صف کشیده اند، اقامه نماز شده و یک نفر امام جماعت است. یکی از آن جماعت گفت: این جوان را با خود ببریم. امام جماعت گفت: بر او دو امتحان است؛ یکی از آن در سنه چهل و یکی در سنه هفتاد.

حاج محمد گفت: به جهت وضو به خارج مسجد رفتم و چون برگشتم، دیدم هوا تاریک است و اثری از آن جماعت نیست. بعد متنبّه شدم که آن سید عالم، همان حجّت منتظر بود که تمدّد نموده بود و نوری که بر دیوارها ساطع بود، نور امامت بوده و او در مرتبه دوّم امام جماعت بود و هوا به انوار متجلّی آن حضرت، روشن و منجلی شده بود، آن جماعت، خواصّ آن حضرت بودند و آب آوردن آن شخص و برگشتنش از اعجاز آن حضرت علیه السّلام بوده است.

[تشرف در راه سامره] 58 مسکة

در این باب است که والده مرحوم حاج سید علی اصغر شهرستانی آن حضرت را در راه سامرّا می بیند ولی نمی شناسد.

سید ثقه جلیل، متعبّد فاضل، سید علی اصغر شهرستانی معاصر رحمه اللّه نجل العالم الربّانی السید محمد تقی الشهرستانی نزیل کربلا ما را خبر داد که والد مرحوم با علویّه والده- طاب ثراهما- به زیارت عسکریّین مشرّف شدند.

ص: 553

در یک شقّ کجاوه، والده با طفل رضیعی که داشت و در شقّ دیگر مرحوم آقا علی اخوی و دو طفل دیگر از اخوه بودند و والد مرحوم با بقیّه زوّار و در راه متفرّق بودند تا به سه فرسخی سامره رسیدند. مالی که کجاوه بر آن بود، از رفتن واماند و اندک اندک از قافله عقب افتاد تا آن که ایستاد و مکاری عقب آن حیوان راه می رفت، مکاری چون دید آن حیوان ایستاد، به نهایت اضطراب، مضطرب شد، زیرا؛ در آن زمان ها راه مخوف بود. نزد علویّه والده آمد و گفت: علویّه! حیوان وامانده و راه مخوف است. به اجداد طاهرینت متوسّل شو که غیر از ائمّه طاهرین علیهم السّلام از دزدها خلاص و مناص و ملجایی نیست.

والده با شنیدن این مطلب جزع و فزع نمود و به اجداد طاهرینش- صلوات اللّه علیهم اجمعین- استغاثه کرد. در آن بین که او به این حال بود، ناگاه سیّدی نورانی که آثار ابّهت و جلال از او ظاهر بود، از بین آن تلال و وهال با لباس های سفید فاخری که دربر داشت، ظاهر شد و نظر حادّی به آن حیوان که کجاوه بر آن بود، نمود، تبسّمی فرمود و غایب شد.

ناگاه آن حیوان که عاجز و از رفتن بازمانده بود، کأنّه دو بال درآورد و به احسن وجه و اسرع وقت می رفت. تا این که مدّتی قبل از زوّار وارد سامرّه شدند، به قافله مرور ننمودند، به احدی از زوّار عبور نکردند و بر خانه ای وارد شدند که پسر عمّ ما حجّت الاسلام حاج میرزا محمد حسین شهرستانی منزل نموده بود و قبل از ورود زوّار به زیارت مشرّف شده بودند. چون دیدند والده قبل از زوّار وارد شده، تعجّب نموده، گفتند: چگونه قبل از زوّار قبل از قافله و تنها وارد شدید؟

مدّتی بعد از آن ها والد مرحوم با زوّار وارد شدند و به جهت عدم اطّلاعشان به حال کجاوه در نهایت تشویش بودند، همه از این معجزه باهره تعجّب نمودند و مسرور شدند. و الحمد للّه.

ص: 554

[تشرف در حرم سید الشهداء] 59 مسکة

در این باب است که سید هاشم نایب التّولیه حرم حسینی و شیخ حسین شمّاع آن حضرت را در حرم مطهّر سید الشّهدا علیه السّلام می بیند، ولی آن حضرت را نمی شناسد.

عبد صالح ثقه، شیخ حسین، شمّاع حرم مطهّر حسینی که از ثقات و معمّرین خدمه حائر حسینی علیه السّلام است، به ما خبر داد و گفت: من و سید جلیل، سید هاشم مرحوم نایب التّولیه- طاب ثراه- مباشر بستن و باز کردن درهای حرم مطهّر بودیم و در صحن مقدّس بیتوته می نمودیم. عادت ما این بود که اوّل جمیع زوایای رواق مقدّس و حرم مطهّر را تفحّص می نمودیم، آن گاه درها را می بستیم و ایضا بعد از باز کردن جمیع زوایا را تفحّص می نمودیم که کسی مخفی نشده باشد.

شبی از شب ها بر حسب عادت تمام زوایا را تفحّص نمودیم، درها را بستیم و خوابیدیم. آن شب، قدری پیش از وقت همه شب ها بیدار شدم و سید هاشم را بیدار کردم. گفت: نیم ساعت باقی است و بأسی نیست که در حرم مطهّر مشغول نماز باشیم و چون وقت شد، درها را باز نماییم، لذا در رواق مقدّس را گشودیم و از عقب بستیم و یکی از سه در حرم مطهّر را که پیش روی مبارک است، باز کردیم، داخل شدیم و تفحّص نمودیم تا به بالاسر مقدّس رسیدیم، دیدیم سیّدی نورانی ایستاده، مشغول نماز و در حال قنوت می باشد و دست ها را مقابل صورت نگاه داشته است.

سید هاشم گفت: فلانی مگر اوّل شب، وقت بستن درها، تفحّص نکردی؟

گفتم: کمال تفحّص و دقّت را نمودم و احدی را نیافتم.

سید هاشم گفت: چراغ بیاور به صورت او نظر کنیم، ببینیم او را می شناسیم یا نه؟

چراغ آوردم و نظر کردم، گفتم: او را نمی شناسم و هرگز او را ندیده ام. پس ایستادیم و منتظر شدیم او از نماز فارغ شود تا این که خسته شدیم و او هنوز در قنوت بود.

سید هاشم گفت: بیا برویم و تجسّس نماییم کسی را غیر از او در حرم می یابیم یا نه؟

از عقب ضریح مطهّر به طرف پیش روی مقدّس رفتیم و از آن جا به طرف بالاسر

ص: 555

مقدّس رفتیم اما او را در آن جا ندیدیم. مشغول تفحّص شدیم و ابدا اثری از او ندیدیم.

سید هاشم گفت: درها که بسته است، پس این سید از کجا خارج شد؟ آن گاه عمّامه خود را از سر انداخت و بنا کرد بر سر خود زدن.

گفتم: سید تو را چه می شود؟

گفت: یقین کردم این سید مولای ما حضرت حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- بوده است و او را نشناختیم و نفهمیدیم. گریه بسیاری کرد، وقت داخل شد و درها را از برای زوّار باز کردیم.

[تشرف در راه طویرج] 60 مسکة

در این باب است که شیخ مرتضی بهبهانی آن حضرت را در طریق طویریج می بیند ولی ایشان را نمی شناسد.

سید فاضل ثقه، سید کاظم شوشتری از احفاد علّامه شوشتری سید عبد الصّمد- اعلی اللّه مقامه- ما را خبر داد و گفت: شیخ مرتضی بهبهانی به ما خبر داد که یک سال در کربلا وبا شایع شد. حکومت قرنطینه گذارد و مدّت سه ماه از رجوع به نجف اشرف ممنوع بودیم تا این که آن مدّت گذشت.

به رفقا گفتم: برویم نجف، می ترسم قرنطینه دیگری بگذارند. موافقت ننمودند.

فرصت را غنیمت شمرده، مالی کرایه کردم، ساعت ده روز بود که از کربلا به سوی طویریج خارج شدم تا مال را در طویریج تسلیم نمایم. چون مقدار کمی رفتم، هوا ابر شد و باران بارید، عبا را بر سر کشیدم. باران شدّت نمود و مثل سیل می بارید. حیوان از راه رفتن بازماند، ناگاه عربی پیدا شد، زمام حیوان را گرفت و گفت: پیاده شو!

گمان کردم یکی از قطّاع طریق است. گفتم: پیاده نمی شوم.

گفت: پیاده شو! این طویریج است. عبا را از سر برداشتم، دیدم راست می گوید، به طویریج رسیده ام. پیاده شدم و حیوان را به او تسلیم نمودم. به قدر ربع ساعت بیشتر راه

ص: 556

طیّ نکرده بودم، حال آن که از کربلا تا طویریج چهار فرسخ به فراسخ مکّاریه است.

پس یقین کردم آن عرب، جز امام زمان (عج) نبوده.

[تشرف در وادی السلام نجف اشرف] 61 مسکة

در این باب است که سید هاشم شوشتری آن حضرت را در راه مقام مهدی علیه السّلام که در وادی السّلام است، می بیند ولی ایشان را نمی شناسد.

ایضا سید فاضل ثقه، سید کاظم شوشتری- ایّده اللّه- ما را خبر داد که سنه هزار و سی صد و پنجاه و هفت، روزها در نجف اشرف به مقام مهدی علیه السّلام مشرّف می شدم.

روزی در بین راه، آقا سید هاشم مذکور را ملاقات کردم و به اتّفاق ایشان به مقام مهدی علیه السّلام رفتیم. در مراجعت برای من نقل کرد:

یک روز در حین رجوع از این مقام شریف به این محلّ رسیدم و مکان را نشان داد.

دیدم سیّدی با عمّامه سبز و محاسن سیاه، در این جا راه می رود. چون به من رسید، سلام کرد. جواب سلامش را دادم و از من گذشت. شب که شد، در عالم رؤیا دیدم در آن مکانی که روز آن سید را دیده بودم، جماعتی ایستاده اند و آن سید را دیدم که از راه منحرف شد، پرسیدم این سید کیست؟

گفتند: فرزند امام حسن عسکری علیه السّلام است.

[تشرف شیخ محمد حسن مازندرانی] 62 مسکة

در این باب است که شیخ محمد حسن مازندرانی آن حضرت را در بام منزل خود در کربلای معلّا ولی آن جناب را نمی شناسد.

شیخ جلیل و ثقه نبیل، شیخ محمد تقی حائری از والدش شیخ محمد حسن مازندرانی حائری ما را خبر داد و گفت: چون تزویج نمودم، به مرض سل مبتلا شدم،

ص: 557

مرضم شدّت نمود و ضعف بر من مستولی شد؛ به حدّی که بر بیرون رفتن از خانه قادر نبودم، مگر آن که روزی یک مرتبه، وقت عصر به حرم مطهّر مشرّف می شدم و به جهت شدّت ضعف فورا مراجعت می نمودم و عادت من بر این بود که در پشت بام مسند و متّکایی انداخته بودند و به مجرّد رسیدن، تمدّد می نمودم.

یک روز از حرم مطهّر برگشته و تمدّد نموده بودم، ناگاه دیدم سیّدی که به مرحوم سید مهدی قزوینی حلّی در ایّام کهولتش شبیه بود؛ بدون آن که اخبار نماید بر بام برآمد. تعجّب کردم و خواستم به جهت احترام ایشان برخیزم و زن ها را خبر کنم که کسی بالای بام نیاید. به دستش اشاره کرد که ساکن و ساکت باش، دستش را بر پیشانی من مالید و فرمود: حال تو چگونه است؟ و فرمود: بر تو باد به مواظبت قرائت قرآن! دیدم فی الفور مرضم رفع شد و دیدم آن سید غایب گردید و نفهمیدم به آسمان بالا رفت یا به زمین.

[تشرف مجدد شخص مذکور] 63 مسکة

ایضا در این باب است که شیخ محمد حسن مذکور آن جناب را در بازار کربلا می بیند، ولی نمی شناسد.

سید جلیل نبیل، میرزا عبد اللّه توسّلی از شیخ محمد حسن مذکور برای ما حکایت کرد که شبی از شب ها، ساعت پنج، مهمانی بر ما وارد شد، حال آن که ما هیچ چیز به جهت پذیرایی مهمان در خانه نداشتیم. متوکّلا علی اللّه از خانه بیرون آمدم. دیدم تمام دکّان ها بسته است. در بازار می گشتم که شاید دکّانی باز باشد. پس به دکّانی برخوردم که باز بود. سؤال کردم: برنج و روغن و اشیای دیگر که می خواستم، داری یا نه؟

گفت: هرچه می خواهی دارم. آن چه می خواستم خریدم و از کیسه ام وجهی درآوردم که خورد کند، قیمت اجناس خود را بردارد و بقیّه را بدهد.

ص: 558

گفت: بقیّه را ندارم. فردا صبح بیا، ظرف روغن و کیسه ای که برنج در آن است، بیاور تا برای تو خورد کنم.

به خانه آمدم. برای مهمان تهیّه شام دیدیم. شام خوردند و خوابیدیم. صبح که شد ظرف روغن و کیسه برنج و مبلغی که طلب داشت، برداشتم و به بازار رفتم، دیدم همان شخص در دکّانش نشسته، ظرف روغن و کیسه برنج را به او عرضه کردم.

گفت: این ها چیست؟

گفتم: چیزهایی است که دیشب از تو گرفتم.

انکار کرد و گفت: من دیشب ساعت سه در دکّانم را بستم و این ها از من نیست، توهّم کرده ای. کیسه و ظرف را از من نگرفت. اصرار کردم و قسمش دادم. قسم خورد که این ها از من نیست و دکّان دیگری هم جنب دکّان او نبود که برنج و روغن و امثال این ها در آن فروخته شود. بنابراین یقین کردم او امام عصر (عج) یا یکی از ملازمین دربار آن بزرگوار بوده است.

[تشرف شیخ محمد تقی حائری] 64 مسکة

در این باب است که جناب آقا شیخ محمد تقی حائری مازندرانی آن حضرت را در مسجد سهله می بیند، ولی نمی شناسد.

شیخ محمد تقی مذکور ما را خبر داد که شب چهارشنبه ای به مسجد سهله مشرّف شدم و در حجره فوقانی که به گنبد مقام مهدی- عجّل اللّه فرجه- متّصل است، منزل نمودم و خوابیدم؛ به قصد این که برای نافله شب و تهجّد بیدار شوم. چون بیدار شدم، دیدم وقت، قریب به فجر است. برای تجدید وضو و تهجّد برخاستم، ناگاه صوتی شنیدم که به دعا بلند است و در و دیوارهای مسجد، زمین و هوا با او موافقت می نمایند. فضای مسجد پر از صدا شده بود، من صدا و صوت خوانندگان دعا را در مسجد شنیده بودم و لکن این صدا و صوت غیر از آن ها بود و بین این و آن فرق بسیار بود.

ص: 559

رعب مرا گرفت و تجسّس می نمودم ببینم صدای کیست؟ شخصی را دیدم که عقب آن مقام شریف در مسجد، در طرف مشرق است و مشغول دعا می باشد. نشستم، به قبّه شریفه مقام تکیّه دادم و به دعای او گوش فرادادم که شاید او را بشناسم ولی از دعای او چیزی نفهمیدم الّا لفظ طوارق اللّیل و النّهار، از استماع این کلمه چیزی نفهمیدم، این عبارت در بعضی از دعاها هست و نفهمیدم الّا این که به لفظ شیعتی برای شیعیانش دعا می نمود.

چون این کلمه را شنیدم، خواستم برخیزم اما به جهت ضعف و حالت غشوه ای که بر من عارض شده بود، نتوانستم. چون به حال آمدم، برای تجدید وضوی نماز سرعت نمودم و لکن در آن مکان شریف احدی را ندیدم.

[تشرف در مدرسه مروی تهران] 65 مسکة

در این باب است که یکی از طلّاب مدرسه مروی که در طهران واقع است، آن حضرت را در آن مدرسه می بیند، ولی نمی شناسد.

عبد صالح، ثقه تقی، حاج حبیب اللّه، عمّ شیخنا شیخ آقا بزرگ طهرانی صاحب کتاب الذّریعة إلی کتب الشّیعه که بحمد اللّه پنج جلد آن طبع شده ما را خبر داد و گفت:

عالم ورع تقی، حاج سید خلیل طهرانی عمّه زاده ما به ما خبر داد و گفت: در ایّامی که در مدرسه خان مروی که در طهران است، مشغول به تحصیل بودم، یکی از طلّاب آن مدرسه به جهت تشرّف خدمت حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه- مدّت چهل شب مشغول به اعمالی بود.

لیله چهلم، نصف شب به جهت بعضی از کارها از حجره اش بیرون آمد، چون به حوضی که وسط مدرسه است، رسید، شخصی را دید، آن جا ایستاده و به اسم صاحبان خانه هایی که اطراف مدرسه است، اخبار می نماید و می گوید: این خانه تا چند طبقه پیش آن ملک فلان و فلان بود.

ص: 560

طلبه ای گفت: این دزد است، می خواهد مرا مشغول کند، آن گاه برود و دزدی کند.

گفت: رفتم عقب خادم که پشت در مدرسه می خوابید، او را بیدار و به آن چه گمان کرده بودم اخبار کردم.

خادم گفت: در مدرسه و در پشت بام بسته است، دزد از کجا می رود. پس با هم به آن موضعی آمدیم که آن شخص را دیده بودم. احدی را ندیدم. پس یقین کردم آن شخص حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه- بوده است.

[تشرف یکی از علمای مستبصر] 66 مسکة

در این باب است که یکی از علمای مستبصر به حقّ آن حضرت را در منزل شریف مکّه می بیند، ولی نمی شناسد.

سید سند و حبر معتمد، جناب حاج سید محمود شوشتری مرعشی در خانه اش در نجف اشرف در شهر ذی القعدة الحرام از این سال که سنه هزار و سی صد و شصت و دو است از سید جلیل فاضل معاصر، السید الممجّد السید علی مدد خراسانی از فخر المحدّثین، آقا میرزا هادی واعظ خراسانی از عالم اجلّ، جناب حاج آقا محسن سلطان آبادی رحمه اللّه ما را خبر داد که گفت:

از طریق شام به حجّ بیت اللّه مشرّف شدم و سوار شتر بودم. در بعضی از منازل، قافله چند روزی معطّل شد. من محصور شدم و سینه ام تنگ شد. سؤال کردم: در این قریه عالمی هست که با او مجتمع و مأنوس شویم؟

گفتند: از علمای جعفریّه کسی نیست و لیکن عالمی از علمای سنّت هست و اسم او را ذکر کردند.

گفتم: باکی نیست با او مأنوس می شویم و مذاکره علمی می نماییم. نزد او رفتم و بر او داخل شدم، در حالی که مشغول تدریس بود. چون مرا دید، نهایت اکرام و تعظیم نمود، مرا مصدر نمود و به تلامیذش گفت: امروز به جهت اکرام این سید

ص: 561

درس را ترک می نماییم.

تلامیذ که رفتند، سؤال نمودم: این اکرام و تعظیم مخصوص من بود یا هرکس بر شما وارد شود به این نحو او را اکرام می نمایید؟

گفت: نه! مخصوص تو، غیر از دیگری است که بر من وارد شود و نیز هرکسی که مثل تو فاطمی باشد. از مذهبش سؤال کردم. گفت: من جعفری مذهب هستم.

گفتم: پس چگونه برای این ها تدریس می نمایی؟

گفت: من اهل این قریه هستم و تقیّه می نمایم. از سبب تشیّعش سؤال نمودم. گفت:

من در دو امر، تفکّر می نمودم؛ یکی این که شیعه می گویند: علویّین بر حقّ می میرند و من می بینم بسیاری از آن ها از اشرارند و به آن حال می میرند و یکی آن که قایل به امام غایبی هستند که کسی او را نمی بیند. پس فایده همچو امامی چیست؟

آن گاه به حجّ مشرّف شدم و شریف مکّه، یعنی شریف حسین، مریض بود. به نزد او رفتم، او تنها بود. چون مرضش مسری بود، از او اجتناب می کردند. او را در حال نزع دیدم، ناگاه سیّدی نورانی بر او وارد شد و شهادتین و اسمای ائمّه علیهم السّلام را به او تلقین نمود و همان حین وفات کرد.

سپس آن سید رو به من نمود و گفت: حال اولاد فاطمه علیها السّلام این نحو می شود و امام غایب به این نحو فایده دارد و غایب شد. بیرون آمدم و به وفات شریف اخبار نکردم که مبادا به قتل او متّهم شوم. چون به منزل رسیدم، صیحه از خانه شریف بلند شد. آن گاه صحّت نسب شریف، کیفیّت حال اولاد فاطمه هنگام مردن و فایده وجود امام غایب را دانستم.

این ناچیز گوید: شریف مکّه که در این قضیّه، نام او را شریف حسین ذکر نموده اند؛ غیر از شریف حسینی است که قبل از تسلّط ابن مسعود وهّابی، شریف مکّه بوده و شاید جدّ این شریف حسین بوده و یا در اسم آن اشتباهی واقع شده، چون فوت مرحوم حاج ملّا محسن عراقی چندین سال پیش از فوت این شریف حسین مخذول در زمان وهّابی واقع شده است. فتنبّه.

ص: 562

[تشرف حاج ابو القاسم یزدی در راه مکّه] 67 مسکة

در این باب است که حاج ابو القاسم یزدی آن حضرت را در راه مکّه می بیند، و نمی شناسد و این تشرّف، به معجزه ای از آن سرور مقرون می شود.

جناب فخر المحدّثین و الذاکرین معروف به مروّج الاسلام از چهار نفر پیرمرد که از حاج ابو القاسم یزدی شنیده بودند، روایت می نمودند. من قضیّه را از ایشان خواستم، نقل کردند و برای حقیر نیز نوشتند که حاج ابو القاسم گفته:

من از گماشتگان حاج سید احمد بودم که از تجّار محترم یزد و به کلاهدوز معروف بود و با ایشان از نجف از راه جبل به سفر حجّ مشرّف شدیم. سه منزل که از نجف اشرف گذشتیم، صبح از منزل حرکت کردیم. قدری از آفتاب گذشته بود و قریب به دو فرسخ راه رفته بودیم، ناگاه شتری که اسبابم روی آن بود و من بر آن سوار بودم، رم کرد، مرا با اسباب انداخت و فرار کرد، ارباب من هم غافل بود.

هرچه صدا زدم بیایید مرا یاری کنید و شتر مرا بگیرید، کسی به حرفم گوش نداد.

از عقب هم، هرکه رسید و هرچه گفتم بیایید مرا کمک کنید، کسی به حرفم اعتنایی نکرد تا این که آمد و شد قافله ها تمام شد. به حدّی که دیگر کسی پیدا نبود و من بسیار می ترسیدم، زیرا شنیده بودم عرب های عنیزه برای مال، حجّاج را می کشند. نزدیک دو ساعت طول کشید و من در فکر بودم. در این بین کسی از عقب من رسید و شتری سوار بود که مهار پشمینه داشت. سؤال کرد: چرا معطّلی؟

گفتم: من عربی نمی فهمم؛ شما چه می گویید؟

به فارسی به من گفت: چه ایستاده ای؟

گفتم: چه کنم؟ شتر، مرا زمین زد و فرار کرد. میان بیابان متحیّر و سرگردان مانده ام.

چیزی نگفت. بازوی مرا گرفت و عقب سر خود سوار کرد. گفتم: اسبابم این جا مانده.

گفت: بگذار، به صاحبش می رسد. قدری که راه رفتیم به تلّ خاکی رسیدیم که خیلی کوچک بود. چوب کوچکی مانند عصا در دست داشت، به گردن شتر اشاره نمود، شتر

ص: 563

خوابید. مرا پایین آورد. با عصا به تلّ اشاره کرد. نصف آن به طرفی و نصف دیگر آن به طرف دیگر رفت. در وسط، دری پیدا و باز شد. در سفید سنگی برّاقی بود و من ملتفت نشدم، چطور باز شد. به من گفت: حاجی با من بیا! چند پلّه فرود رفتیم. جایی چون دهلیز بود و از طرفی چند پلّه بود، بالا رفتیم. صحن بسیار وسیعی دیدم غرفه های بسیار داشت. باغی دیدم که به وصف نیاید و خیابان ها داشت. من سرم را به زیر انداخته بودم.

آن شخص فرمود: نگاه کن! نگاه کردم. قصرهای عالیه ای دیدم. چون به آن غرفه ها رسیدیم، غرفه ای را به من نشان داد و گفت: این مقام حضرت رسول است، دو رکعت نماز به جا بیاور!

گفتم: من وضو ندارم.

گفت: بیا برویم، دو سه پلّه بالا رفتیم. حوض کوچکی دیدم که آب بسیار زلال و صافی داشت. به نحوی که زمین حوض پیدا بود. گفت: وضو بگیر!

من به وضو گرفتن معمولی که رسم خودمان است، مشغول شدم، ولی با خوف و خشیت که مبادا این شخص سنّی باشد و برخلاف رسم ایشان وضو گرفته باشم.

گفت: حاجی نشد، این طور وضو بگیر! اوّل، شروع به شستن دست نمود. پس از آن، بر جلوی پیشانی آب ریخت و انگشت ابهام و سبّابه را تا زنخ به پایین کشید. سپس به چشم و بعد از آن بر دماغ دست کشید، بعد مشغول شستن دست ها شد، از مرفق گرفت تا سر انگشت ها، پس از آن سر و پاها را به رسم خودمان مسح کرد. پس از مسح گفت:

این رویّه را ترک مکن!

آن گاه به مقام رسول خدا رفتیم، فرمود: دو رکعت نماز بگذار!

گفتم: خوب است شما جلو بایستید و من اقتدا کنم.

گفت: فرادا بخوان!

دو رکعت نماز کردم. قدری که راه رفتیم، به غرفه ای رسیدیم، گفت: این جا هم دو رکعت نماز بخوان! این مقام حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام داماد حضرت رسول است.

ص: 564

گفتم: خوب است جلو بایستید و من اقتدا کنم.

گفت: فرادا بخوان!

دو رکعت نماز به جا آوردم. قدری که راه رفتیم، گفت: این جا هم دو رکعت نماز بخوان! این مقام جبرییل است. من هم دو رکعت نماز کردم. پس از آن به وسط صحن و فضای آن آمدیم، گفت: این جا هم به نیّت صد و بیست و چهار هزار پیغمبر دو رکعت نماز بگزار! من به جا آوردم.

مقام حضرت رسول سبز رنگ و مقام حضرت امیر، سفید رنگ و نورانی بود. خطّ دور آن سفید رنگ و نورانی و غرفه ها مسقّف بود جز مقام جبرییل که سقف نداشت و سر باز بود. از نماز که فارغ شدیم، گفت: حاجی بیا برویم. از همان راهی که آمده بودیم، برگشتیم. چون بیرون آمدیم، گفتم: بروم بالای بام یک دفعه دیگر تماشا کنم.

گفت: حاجی بیا برویم، بام ندارد. باز مرا سوار کرد.

وقتی شتر مرا زمین زد، خیلی تشنه بودم ولی بعد از آن که همراه او سوار شدم، هر چه با هم می رفتیم، اثر تشنگی هم رفع می شد. پس از سوار شدن، می دیدم زمین به طور غیر عادی زیر پای ما می گردد تا این که از دور به نظرم سیاهی آمد، گفتم: معلوم می شود این جا آبادی است.

گفت: چرا؟

گفتم: نخل های خرما به نظر می آید.

گفت: این علم حاجیان و چادر آن هاست. سپس فرمود: حمله دار شما کیست؟

گفتم: حاج مجید کاظمینی. طولی نکشید به منزل رسیدیم و شتر ما مثل برق از بین طناب های چادرها عبور می کرد و هیچ پای او به طناب خیمه ای بند نمی شد تا آمدیم پشت آن خیمه ای که حمله دار بود. باز با همان چوب به چادر حمله دار اشاره نمود، حاج مجید بیرون آمد. چشمش که به من افتاد، بنای بداخلاقی و تغیّر به من را گذاشت که کجا بودی و چقدر مرا به زحمت انداختی و من تو را پیدا نکردم.

آن شخص کمربند او را گرفت و نشاند، حال آن که حاج مجید، مرد قوی هیکل بود.

ص: 565

به او گفت: به حجّ و زیارت پیغمبر می روی، کسی که به حجّ و زیارت پیغمبر می رود، نباید این اخلاق را داشته باشد. این حرف ها چیست؟ توبه کن!

پس روانه شد و فوری به چادر ارباب من رسید که تخمینا یک میدان راه بود و بدون این که از کسی چیزی بپرسد، با چوب دست خود به چادر اشاره کرد. ارباب بیرون آمد. چشمش که به من افتاد، گفت: شتر سوار! آقا ابو القاسم آمد.

حاج سید احمد گفت: بیایید داخل. من و آن شخص به میان چادر رفتیم. گفت:

حاجی! این امانت که بین راه مانده بود. حاج سید احمد تغیّر کرد که حاجی کجا بودی؟

آن شخص گفت: حاجی هرجا که بود، آمد. دیگر حرفی نمی خواهد. پس آن شخص پا در رکاب کرده، نشست و خواست برود. حاج سید احمد به پسرش گفت: برو برای حاجی قهوه بیاور!

فرمود: من قهوه نمی خورم. حاج سید احمد به پسرش گفت: برو، انعام این شخص را بیاور! رفت یک طاقه شال خلیل خانی و یک کلّه قند آورد. قند را برداشت، کنار گذاشت و گفت: برای خودت باشد. شال را برداشت و گفت: به مستحقّ می رسانم.

بیرون رفت. ارباب هم به جهت مشایعت بیرون آمد. به محض این که بیرون شدند، او را ندیدند، یک مرتبه غایب شد.

آن وقت من حکایت خود را گفتم و ارباب، افسوس خورد. ما شب را بودیم، صبح پیش از بار کردن و حرکت کردن، به جهت امری از چادر بیرون آمدم، شخصی را دیدم باری به دوش گرفته، می آورد. به من رسید و فرمود: این اسباب شما است، بردار! من آن ها را از دوش او برداشتم و او رفت، لکن آن شخص سابق نبود.

[تشرف شیخ حسن کاظمینی] 68 مسکة

در این باب است که جناب آقا شیخ حسن کاظمینی آن حضرت را می بیند، نمی شناسد و این دیدنش به اعجازی از آن جناب مقرون می شود.

ص: 566

جناب مستطاب، اشرف السّادات، فخر الذّاکرین سید حسن نجفی الأصل مشهدی المسکن در روز دوشنبه سیزدهم شهر ذی حجّة الحرام، سنه هزار و سی صد و شصت و چهار در اوقاتی که به زیارت حضرت ثامن الائمّه علیه السّلام مشرّف شده بودم، از ناحیه مقدّسه سرّ من رای در منزل ما به ما خبر داد و فرمود: من و والدم حاج سید محمد، ولد سید محمد تقی، ولد سید رضی، ولد میرزا کوچک، ولد محمد تقی، ولد سید محمد مهدی بحر العلوم رحمه اللّه است و گفت: جدّ امّی والد من، شیخ حسن کاظمینی خبر داده و من از والدم شنیدم و آن از جدّ امجد، آقا سید محمد تقی که فرمودند:

شیخ حسن مذکور گفت: سنه هزار و دویست و بیست و چهار در کاظمین علیه السّلام، من زیاد طالب تشرّف خدمت حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه- بودم و عشق و علاقه به این مطلب به اندازه ای شد که از تحصیل باز ماندم و ناچار شدم در کاظمین یک دکّان عطّاری و سقطفروشی باز کنم. روزهای جمعه، بعد از غسل جمعه لباس احرام می پوشیدم، شمشیر حمایل می کردم و مشغول ذکر می شدم. این شمشیر همیشه بالای دکّان ایشان معلّق بود. روز جمعه بیع و شرا نمی کردم و منتظر ظهور فرج امام زمان- عجّل اللّه فرجه- بودم.

یکی از جمعه ها مشغول ذکر بودم که سه نفر از سادات در مقابل صورتم ظاهر و تشریف فرما شدند؛ دو نفر از آن ها کامل مرد بودند و جوانی حدودا بیست و چهار ساله وسط آن دو آقا بود و صورت مبارکشان فوق العاده نورانی بود، به حدّی که توجّه مرا جلب نمودند و از ذکر تسبیحی که داشتم، بازماندم، محو جمال ایشان شدم و آرزو می کردم به دکّان من بیایند.

خرامان خرامان و با نهایت وقار آمدند تا به در دکّان من رسیدند. سلام کردم.

جواب دادند. فرمودند: آقا شیخ حسن، مثلا گل گاوزبان داری و اسم یک دوایی را بردند که نظرم نیست. آن دوا عقب دکّان بود و حال آن که من روز جمعه بیع و شرا نمی کردم و به کسی جواب نمی دادم، فورا عرض کردم: بلی! دارم.

فرمودند: بیاور!

ص: 567

عرض کردم: چشم. رفتم عقب دکّان برای آوردن آن دوایی که ایشان فرمودند و آن را آوردم. وقتی برگشتم، دیدم کسی در دکّان نیست، لکن یک عصایی روی میز جلوی دکّان بود، آن عصا، عصای آقایی بود که وسط آن دو نفر بود. عصا را بوسیدم و عقب دکّان گذاردم. از دکّان پایین آمدم، هرچه از اشخاصی که آن اطراف بودند، سؤال کردم این سه نفر سیّدی که در دکّان من بودند، کجا رفتند؟ گفتند: ما کسی را در دکّان تو ندیدیم.

دیوانه شده، به دکّان برگشتم، خیلی متفکّر و مهموم بودم که بعد از این همه اشتیاق ملاقات و تشرّف، به لقایشان فایز شدم ولی ایشان را نشناختم. در این اثنا مریض مجروحی را دیدم که او را میان پنبه گذارده اند و به جهت شفا به حرم مطهّر حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام می برند. من آن ها را برگرداندم و گفتم: بیایید، من مریض شما را خوب می کنم.

مریض را برگرداندند و به دکّان من آوردند، مریض را رو به قبله روی تختی که عقب دکّان داشتم و روزها روی آن می خوابیدم، خوابانیدم و دو رکعت نماز حاجت خواندم، با این که یقین داشتم مولای من حضرت ولیّ عصر (عج) بوده که به دکّان من تشریف آورده، خواستم اطمینان خاطر پیدا کنم که آن آقا ولیّ عصر بودند یا نه! و در قلبم خطور دادم که اگر آن آقا ولیّ عصر بوده این عصا را روی این مریض می کشم، این عصا که از روی او ردّ شود بلافاصله شفا برای او حاصل و جراحات بدنش به کلّی رفع شود.

بنابراین عصا را از سر تا قدمش کشیدم، فی الفور شفا یافت و جراحات بدنش به کلّی برطرف شد و زیر عصا گوشت نو بالا آورد. مریض بلند شد و از شوق یک لیره جلوی دکّان گذارد، من قبول نمی کردم، او گمان می کرد آن وجه کم است و چون کم است قبول نمی کنم. از دکّان به پایین جست و از شوق، رو به رفتن گذاشت و من او را تعاقب کردم و می گفتم: پول نمی خواهم و او گمان می کرد می گویم کم است، تا به او رسیدم، پول را به او ردّ کردم، به دکّان برگشتم و اشک می ریختم که آن حضرت را

ص: 568

زیارت کردم ولی نشناختم.

چون به دکّان برگشتم، دیدم عصا نیست. از کثرت هموم و غمومی که از نشناختن آن حضرت و نبودن عصا به من روی داد، فریاد زدم: مردم! هرکس مولای من، حضرت ولیّ عصر را دوست دارد، بیاید و تصدّق سر آن حضرت هرچه می خواهد از دکّان من ببرد. مردم می گفتند: باز دیوانه شده ای؟

گفتم: اگر نیایید ببرید، هرچه هست در بازار می ریزم. بیست و چهار اشرفی جمع کرده بودم آن را برداشتم، دکّان را گذاردم و به خانه آمدم، عیال و اولاد را جمع کردم و گفتم: من عازم مشهد مقدّس هستم هرکدام از شما میل دارید، بیایید با من برویم. همه همراه من آمدند جز پسر بزرگم، محمد امین.

پس به عتبه بوسی حضرت رضا علیه السّلام مشرّف شدم و قدری از آن اشرفی ها که مانده بود، سرمایه کردم و روی سکّوی درب صحن مقدّس به تسبیح و مهرفروشی مشغول شدم. هر سیّدی که می گذشت و از بشره او خوشم می آمد، می نشاندم، جیگاره و فرمان چای می دادم. چون چای می آوردند، دامنم را به دامن او گره می زدم و او را به حضرت رضا علیه السّلام قسم می دادم که شما امام زمان نیستی؟ خجالت می کشید و می گفت: من خاک قدم ایشان هم نیستم.

تا این که یک روز به حرم حضرت رضا علیه السّلام مشرّف شدم، دیدم سیّدی به ضریح مطهّر چسبیده و بسیار می گرید. به شانه اش دست زدم و گفتم: آقا جان برای چه گریه می کنی؟

گفت: چگونه گریه نکنم و حال آن که یک درهم برای خرجی در جیبم نیست.

گفتم: فعلا این پنج قران را بگیر، اموراتت را اداره کن و برگرد این جا! من قصد معامله ای با تو دارم، سید اصرار کرد، اراده داری چه معامله ای با من بنمایی؟ من چیزی ندارم.

گفتم: من عقیده دارم هرسیّدی یک خانه در بهشت دارد. آیا آن خانه ای که در بهشت داری به من می فروشی؟

ص: 569

گفت: بلی! می فروشم و گفت: من که خانه ای به جهت خود نشان ندارم، اما چون می خواهید بخرید، می فروشم. من چهل و یک اشرفی جمع کرده بودم که برای اهل بیتم خانه ای بخرم، همان وجه را آوردم و خانه را به جهت آخرتم از سید خریدم. سید رفت و برگشت کاغذ و دوات و قلم آورد و نوشت: در حضور شاهد عادل، حضرت رضا علیه السّلام خانه ای را که این شخص عقیده دارد من در بهشت دارم به مبلغ چهل و یک اشرفی که از وجوهات دنیاست به او فروختم و تسلیم کردم.

به سید گفتم: بگو بعت.

گفت: بعت.

گفتم: اشتریت و وجه را تسلیم کردم. سید وجه را گرفت و پی کار خود رفت و من هم ورقه را گرفتم و به خانه صبیّه ام مراجعت کردم. گفت: پدر جان چه کردی؟

گفتم: یک خانه برای شما خریدم که آب های جاری و درخت های سبز و خرّم دارد و از هرقسم میوه جات در آن باغ موجود است. آن ها خیال کردند در دنیا چنین خانه ای برایشان خریده ام. بسیار مسرور شدند.

گفتند: شما که این خانه را خریدید می بایست ما را ببرید که این خانه را ببینیم و بدانیم همسایه های این خانه چه کسانی هستند؟

گفتم: خواهید آمد و خواهید دید. سپس گفتم: یک حدّ این خانه به خانه حضرت خاتم النبیّینّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یک حدّش به خانه امیر المؤمنین است، حدّ دیگرش به خانه امام حسن علیه السّلام و یک حدّش به خانه حضرت سید الشّهدا علیهم السّلام است. این حدود اربعه آن خانه است.

آن وقت فهمیدند من چه کرده ام، گفتند: شیخ چه کرده ای؟

گفتم: یک خانه خریده ام که هرگز خرابی و زوالی برای آن نیست.

مدّتی از این قضیّه گذشت تا آن که روزی نشسته بودم، دیدم آقای موقّری مقابل من تشریف آوردند، سلام کردم و به جواب مشرّف شدم. مرا به اسم خطاب نموده، فرمودند: شیخ حسن! مولای تو امام زمان می فرمایند چرا این قدر فرزند پیغمبر را

ص: 570

اذیّت می کنی و به ایشان خجالت می دهی؟

چه حاجتی از امام زمان داری و از آن حضرت چه می خواهی؟

من به دامن ایشان چسبیدم و عرض کردم: قربانتان شوم! آیا شما خودتان امام زمان هستید؟

فرمودند: من امام زمان نیستم، فرستاده ایشان هستم، می خواهم ببینم چه حاجتی داری؟ آن گاه دست مرا گرفتند و به زاویه صحن مطهّر بردند و برای اطمینان قلب من چند علامت و نشانی که کسی اطّلاع نداشت، برایم بیان نمودند، من جمله فرمودند:

شیخ حسن تو نیستی که در قفّه در دجله نشسته بودی، کشتی ای رسید، آب را حرکت داد و تو غرق شدی. در آن موقع به که متوسّل شدی و چه کسی تو را نجات داد؟

به ایشان متمسّک شدم و عرض کردم: شما خودتان هستید.

فرمودند: من نیستم، این علامت هایی است که مولای تو برایم بیان نموده و فرمودند: تو نیستی که در کاظمین دکّان عطّاری داشتی و قضیّه عصا که گذشت، نقل فرمودند و گفتند: آورنده عصا و برنده عصا را شناختی؟ آن مولای تو امام عصر- صلوات اللّه علیه- بود، حال چه حاجتی داری؟ حوایجت را بگو!

عرض کردم: حوایج من سه چیز بیشتر نیست.

اوّل: می خواهم بدانم با ایمان از دنیا خواهم رفت یا نه؟

دوّم: می خواهم بدانم از یاوران امام عصر هستم و معامله ای که با سید کرده ام درست است یا نه؟

سوّم: می خواهم بدانم چه وقت از دنیا می روم؟

سپس خداحافظی کردند و تشریف بردند. به قدر یک قدم که برداشتند، از نظرم غایب شدند و دیگر ایشان را ندیدم. چند روزی از این قضیّه گذشت و پیوسته منتظر خبر بودم.

روزی موقع عصر، چشمم به جمال ایشان روشن شد. دست مرا گرفتند، باز به زاویه صحن مطهّر، جای خلوتی بردند و فرمودند: سلام تو را به مولایت ابلاغ کردم، ایشان

ص: 571

به تو سلام رساندند و فرمودند:

خاطر جمع دار که باایمان از دنیا خواهی رفت، از یاوران ما هم هستی و اسمت در اعداد یاوران ما ثبت شده، معامله ای هم که با سید کردی در نهایت صحّت است و اما موقع فوت تو هروقت برسد، علامتش این است: بین هفته در عالم خواب خواهی دید دو ورقه از عالم بالا به سویت نازل می شود. در یکی از آن ها نوشته شده: لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه و در ورقه دیگر نوشته شده: علیّ ولیّ اللّه حقّا حقّا، طلوع فجر جمعه آن هفته به رحمت خدا واصل خواهی شد.

به مجرّد گفتن این کلمه که به رحمت خدا واصل خواهی شد، از نظرم غایب شدند و من منتظر وعده بودم.

سید تقی مذکور که سابق ذکر ایشان گذشت نقل کرد: یک روز دیدم شیخ حسن در نهایت مسرّت و خوشحالی از حرم حضرت رضا علیه السّلام به طرف منزل مراجعت می کرد.

سؤال کردم: آقا شیخ حسن! امروز خیلی شما را مسرور می بینم.

گفت: من همین یک هفته بیشتر، مهمان شما نیستم، هر طور که می توانید مهمان نوازی کنید.

شب های این هفته به کلّی خواب نداشت، مگر روزها که خواب قیلوله می کرد و مضطرب بیدار می شد. پیوسته در حرم مطهّر حضرت رضا علیه السّلام و یا در منزل، مشغول دعا خواندن بود تا روز پنج شنبه همان هفته، حنا گرفت، پاکیزه ترین لباس های خود را برداشته، به حمّام رفت و کاملا خود را شستشو داد. محاسن و دست و پا را خضاب نمود و خیلی دیر از حمّام بیرون آمد. آن روز و شب غذا نخورد و پیوسته در این یک هفته روزه بود.

بعد از خارج شدن از حمّام به حرم حضرت رضا علیه السّلام مشرّف شد و نزدیک دو ساعت و نیم از شب جمعه گذشته بود، از حرم بیرون آمد، به طرف منزل روانه گردید و به من فرمود: تمام اهل بیت و بچّه ها را جمع کن! تمام را حاضر نمودم. قدری با آن ها صحبت کرده، مزاح نمود و فرمود: مرا حلال کنید! صحبت من با شما همین است. دیگر

ص: 572

مرا نخواهید دید و اینک با شما خداحافظی می کنم. سپس بچّه ها و اهل بیت را مرخّص نمود و فرمود: همگی را به خدا می سپارم. تمام بچّه ها از حجره بیرون رفتند.

بعد به من فرمود: سید تقی، آقا جان! شما امشب مرا تنها نگذارید، ساعتی استراحت کنید، به شرط این که زود برخیزید! بنده خوابم نبرد، ایشان هم کاملا مشغول دعا خواندن بودند، من چون خوابم نبرد، برخاستم، گفتم: شما چرا استراحت نمی کنید، این قدر خیالات نکنید، شما که حالی ندارید، قدری استراحت کنید!

به صورت من تبسّم کرد و فرمود: نزدیک است استراحت کنم، اگر چه من وصیّت کرده ام، باز هم به «اشهد أن لا اله الّا اللّه و اشهد أنّ محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و اشهد انّ علیّا و اولاده المعصومین حجج اللّه» وصیّت می کنم. اما بدان مرگ حقّ است و سؤال نکیرین حقّ است و «انّ اللّه یبعث من فی القبور». عقیده دارم بر این که معاد حقّ و صراط و میزان حقّ است و اما بعد من قرض ندارم، حتی یک درهم، یک رکعت از نمازهای واجب من در هیچ حالی قضا نشده، یک روز، روزه ام را قضا نکرده ام و یک درهم، مظالم عباد به گردنم نیست و چیزی برای شما باقی نگذاشته ام، مگر دو لیره که در جیب جلیقه ام است، آن هم برای غسّال، حقّ دفن و مختصر مجلس ترحیمی است که برایم تشکیل دهید و همه شما را به خدا می سپارم، و السّلام. از حالا به بعد با من صحبت نکنید و آن چه در کفنم است با من دفن کنید و ورقه ای که از سید گرفته ام، در کفنم بگذارید «و السّلام علی من اتّبع الهدی».

پس به اذکاری که داشت، مشغول شد و به عادت هرشب، نماز نافله شب را خواند.

بعد از فراغت از نماز شب، روی آن مصلّایی که داشت، نشست، گویا منتظر مرگ بود.

یک مرتبه دیدم از جای بلند شد و در نهایت خضوع و خشوع به کسی تعارف کرد.

شمردم سیزده مرتبه بلند شد و در نهایت ادب تعارف کرد.

ناگاه دیدم مثل مرغی که بال بزند خود را به سمت درب اطاق پرت کرد و از دل نعره زد: یا مولای! یا صاحب الزّمان! و چند دقیقه ای صورت خود را بر عتبه در گذاشت. من بلند شدم و در حالی که او گریه می کرد، زیر بغلش را گرفتم. بعد گفتم: شما

ص: 573

را چه می شود؟ این چه حالتی است که دارید؟

گفت: اسکت و به عربی گفت: چهارده نور مبارک همگی در این حجره تشریف دارند.

من با خود خیال کردم و گفتم؛ از بس عاشق چهارده معصوم است، به نظرش می آید.

فکر نمی کردم این حال سکرات است و آن ها تشریف دارند؛ چون حالش خوب بود، هیچ درد و مرضی نداشت و هرچه می گفت، صحیح بود، حالش هم پریشان نبود.

فاصله ای نشد، دیدم تبسّم کرد، از جای حرکت نمود و سه مرتبه گفت: خوش آمدی ای قابض الارواح! آن وقت در حالی که دست هایش را بر سینه گذاشته بود صورت را به اطراف حجره برگردانید و عرض کرد: السّلام علیک یا رسول اللّه! اجازه می فرمایید؟

و بعد عرض کرد: السّلام علیک یا امیر المؤمنین علیه السّلام اجازه می فرمایید؟ و همین طور به تمام چهارده نور مطهّر سلام عرض نمود، اجازه طلبید و عرض کرد: دستم به دامنتان.

آن گاه رو به قبله خوابید و سه مرتبه عرض کرد: یا اللّه! به این چهارده نور مقدّس.

بعد قطیفه را روی صورت خود کشید و دست ها را پهلویش گذاشت.

چون قطیفه را عقب کردم، دیدم از دنیا رفته، بچّه ها را برای نماز صبح بیدار کردم و گریه می کردم، آن ها از گریه من مطلب را فهمیدند. صبح جنازه ایشان را با مشیّعین زیادی برداشته، در غسّال خانه قتله گاه غسل دادیم و شب در دار السّعاده حضرت رضا علیه السّلام دفن کردیم، رحمة اللّه علیه.

[تشرف شیخ محمد شوشتری] 69 مسکة

در این باب است که جناب حاج شیخ محمد شوشتری کوفی، آن حضرت را در راه سماوه می بیند، نمی شناسد و رؤیتش به معجزه ای از آن سرور مقرون می شود.

شیخ تقی نقی، حاج شیخ محمد شوشتری، ساکن شریعه کوفه به ما خبر داد: سنه هزار و سی صد و پانزده با والد ماجد، الحاج شیخ محمد طاهر، به حجّ مشرّف شدیم.

ص: 574

عادت من این بود که روز پانزدهم ذی حجّة الحرام با رفد مسمّا به طیّاره رجوع می کردم؛ به واسطه آن که آن ها اسرع بودند، تا حایل با آن ها بودیم، از حایل، مفارقت می نمودیم و با صلیب می آمدیم و آن ها ما را به نجف اشرف می رساندند.

آن سال، تا سماوه که از بلاد عراق است، با ما بودند و من در خدمت والد خود بودم.

ناقه ای داشتم و برای والدم، قاطری از جنّازها- اجاره کرده بودم که به نجف اشرف حمل جنازه می نمایند- که ما را به نجف اشرف برسانند.

سپس من و والدم و یک نفر جنّاز روانه شدیم و او جنازه ای برای بردن به نجف اشرف بر قاطری حمل کرده بود و قاطر دیگرش را برای سواری پدرم از او کرایه کرده بودیم. در راه نهرهای کوچک بسیاری بود و چون ناقه من ضعیف بود، در رفتن خصوصا در عبور از نهرها کند بود. تا به نهر عاموره رسیدیم که نهر عریضی بود و عبور نمودن از آن نهر بر ما سخت بود، پس آن شتر را در نهر انداختیم و جنّاز ما را مدد نمود تا آن را عبور دادیم، کنار نهر، بلند و سرازیر بود، پاهای شتر را به طناب بستیم، آن را کشیدیم، خوابید و دیگر حرکت نکرد.

در نقل جناب تائب تبریزی در اعجاز نامه، افتادن شتر در یکی از نهرهای کوچک بوده و چون آن شتر مورد توجّه حضرت بقیة اللّه شد؛ چنان که مذکور می شود، پس از نهر عامور که اگر کشتی در آن غرق شود، چوب دیلک آن از عمیق آن نمایان نخواهد بود، آن شتر در نهر راهی پیدا کرده و از جلوی قاطرها داخل نهر شد، قاطرها از عقبش در نهر روان شدند و به قدر دو وجب بیشتر، دست ها و پاهای آن حیوانات در آب فرو نرفت.

الحاصل، شیخ محمد مذکور گوید: در امر آن حیوان متحیّر ماندم و سینه ام تنگ شد. پس به قبله توجّه نمودم، به حضرت حجّت علیه السّلام استغاثه کردم و گفتم: «یا فارس الحجاز! یا ابا صالح! ادرکنی، أفلا تعیننا حتّی نعلم انّ لنا اماما یرینا و یغیثنا»؛ آیا به فریاد ما نمی رسی تا بدانیم امامی داریم که ما را رعایت می کند و به فریاد ما می رسد؟

ناگاه دیدیم دو نفر نزد ما ایستاده اند؛ یکی جوان و دیگری مردی کاملی بود. بر آن

ص: 575

جوان سلام کردم. جواب داد. گمان کردم یکی از سکنه نجف اشرف است که اسمش محمد بن الحسین و شغلش بزّازی بود. فرمود: نه! من محمد بن الحسن علیهما السّلام هستم.

گفتم: این مرد کامل کیست؟

گفت: این خضر است. در روی من تبسّم نموده، بنای ملاطفت گذارد و از حال من سؤال کرد. چون دید محزونم، گفتم: این ناقه من خوابیده و ما در این صحرا مانده ایم، نمی دانم مرا به اهلم می رساند یا نه؟

نزد ناقه پیش آمد، پایش را بر زانوهای ناقه گذارد و گوشش را نزد گوش آن برد. ناقه حرکت کرد و نزدیک بود بپرد. دستش را بر سر آن گذارد، ساکن شد. سپس روی خود را به من کرد و سه مرتبه فرمود: نترس! تو را می رساند. بعد از آن گفت: دیگر چه می خواهی؟

گفتم: کجا می خواهید بروید؟

گفت: می خواهیم به خضر برویم و آن مقام معروفی در شرق سماوه است.

گفتم: بعد از این شما را کجا ببینم؟

فرمود: هر جا بخواهی، می آیم.

گفتم: اهل من در جسر در کوفه است.

فرمود: به مسجد سهله می آیم.

چون به سوی آن دو نفر ملتفت شدم، غایب گردید.

در نقل جناب تایب تبریزی که این معجزه را به نظم آورده و نام آن را اعجاز نامه گذارده، چنین است: چون آن دو نفر را دیدم به واسطه برهنه بودنم که برای بیرون آوردن شتر در میان آب رفته بودم، رفتم پیرهنم را بپوشم که عورتم مستور شود. آن جوان فرمود: مرو!

چون نگاه کردم، اصلا و ابدا بدن خود را ندیدم. بعد از غایب شدن آن دو نفر، به پدرم و آن مرد جنّاز که همراه بودند؛ گفتم: این دو نفر که با آن ها تکلّم می نمودم کجا رفتند؟

ص: 576

پدرم و آن جنّاز گفتند: ما کسی را ندیدیم، مگر دیوانه شده ای که این حرف را می زنی؟ دانستم آن ها آن دو نفر را ندیده اند. پس بارمان را بر ناقه بار کردیم، راه افتادیم و ناقه بعد از آن که در جمیع راه عقب بود، بر قاطرها مقدّم می شد.

جنّاز تعجّب کرده، سؤال کرد: قضیّه این ناقه چیست؟

گفتم: این، از برکات امام عصر- ارواح العالمین له الفداء و عجّل اللّه فرجه- است.

الحاصل، آمدیم تا آن که نزدیک غروب آفتاب به چادرهای سیاه جماعتی از بدوی ها رسیدیم و به چادر شیخ آن ها وارد شدیم. شیخ گفت: شما از کجا و از چه راه آمده اید؟

گفتیم: ما از سماوه و از نهر عامور می آییم.

گفت: سبحان اللّه! راه متعارف سماوه به نجف، این راه نیست، با این شتر و قاطرها چگونه از نهر عبور نمودید و حال آن که عمیقی آن نهر به حدّی است که اگر کشتی در آن غرق شود، دیلک آن هم نمایان نخواهد بود. پس بر خانه خود وارد شدیم.

در نقل تائب در اعجازنامه چنین است: آن ناقه ما را تا مقابل قبر میثم تمّار آورد و آن جا به زمین خوابید. نزدیک گوشش رفته، آهسته به او گفتم: بنا بود ما را به منزلمان برسانی. تا این حرف را شنید، فی الفور حرکت نمود و به راه افتاد تا ما را به خانه ای رساند که در کوفه سکنا داشتیم. بعد از آن، آن ناقه، اوّل روز از منزل بیرون می آمد، رو به صحرا نموده، به چرا و علف خوردن مشغول بود؛ بدون آن که کسی از او مواظبت و نگاهبانی کند و آخر روز به جایگاه خود که در منزل ما داشت، برمی گشت.

مدّت ها بر این منوال بود و چون مدّتی گذشت، روزی بعد از نماز نشسته، مشغول تسبیح بودم، ناگاه شنیدم کسی دو مرتبه به فارسی ندا می کند: شیخ محمد، اگر می خواهی حضرت حجّت را ببینی، برو مسجد سهله! آن گاه سه مرتبه به عربی ندا کرد: «یا حاجی محمد! ان کان ترید تری صاحب الزّمان فامض إلی السّهله»؛ اگر می خواهی حضرت حجّت را ببینی، برو مسجد سهله!

برخاستم و به سرعت به سوی مسجد سهله روانه شدم. چون نزدیک در مسجد

ص: 577

شدم، در مسجد بسته بود. در کار خود متحیّر گشتم و پیش خود گفتم: این ندا چه بود که مرا ندا کرد؟

دیدم مردی از طرف مسجدی که به مسجد زید معروف است، رو به مسجد سهله می آید. با هم ملاقات کردیم و قدری با هم آمدیم، تا به در اوّلی رسیدیم که در فضای قبل از مسجد است. نزد عتبه در ایستاد و بر دیوار طرف چپ تکیه کرد. من مقابل او نزد عتبه در ایستادم و به دیوار دست راست تکیه کردم، به او نظر می کردم و او سرش را پایین انداخته و دست هایش را از عبایش درآورده بود و دیدم خنجری به کمربندش بسته است.

ترس مرا گرفت و در خیال افتادم. دستش را بر در گذاشت و گفت: خضیّر باز کن! شخصی جواب داد: لبّیک! در حرکت کرد، قبل از آن که کسی باز کند، از داخل باز شد.

پس داخل فضای اوّل شد و من هم از عقب او داخل شدم، با رفیقش ایستاد و من به آن ها نگاه می کردم، داخل مسجد می شدم و متحیّر بودم آیا آن حضرت است یا نه؟

چند مرتبه از عقب سر خود نگاه کردم، دیدم با رفیقش ایستاده، داخل مسجد شدم و تا قدری از روز گذشت در مسجد بودم. برخاستم که نزد اهل خود برگردم. شیخ حسن، خادم مسجد را ملاقات کردم. سؤال کرد: تو دیشب در مسجد بودی؟

گفتم: نه!

گفت: چه وقت داخل مسجد شدی؟

گفتم: صبح.

گفت: چه کسی در را باز کرد؟

گفتم: غنّامه و گوسفنددارها که در مسجد بودند. خندید و رفت. شیخ محمد مذکور این قضیّه را در خانه اش، در شریعه کوفه در شب بیست و سوّم شهر ذی حجة الحرام سنه هزار و سی صد و پنجاه و سه به ما خبر داد.

ص: 578

ختمة للعبقرّیة و هدیّة للبریّة

بدان چون خدمت ملازمین رسیدگان آن حضرت، بسیار و عدد آنان بی شمار است، لذا خوش داشتم چند قضیّه از آن ها را ذیل این عبقریّه به سمت تحریر درآورم، فأقول.

[تشرف خدمت ملازمین آن جناب] 70 مسکة

حاج سید احمد مرحوم ما را حکایت کرد و برای من نیز نوشت: از ترکه مرحوم والدم، کتاب تحفه الابرار که رساله عملیّه سید العلماء الاعاظم حجّة الاسلام حاج سید محمد باقر شفتی رشتی است و او اوّل کسی بود که به حجّة الأسلام مشهور شد و گفت:

آن رساله به خطّ سید و خوش خطّ بود و بر پشت آن کتاب وصیّت های چندی، برای مطالعه کننده نوشته بود. از جمله این که نوشته بود:

در تمام اوقات به حضرت ولیّ عصر (عج) التزام تمام و اقبال به جمیع قلب داشته باشید که آن جناب، پدر شفیق جمیع خلق است. بپرهیزید از این که از توجّه به آن حضرت غفلت کنید و اقبال به غیر داشته باشید. من مشاهده جزیره خضرا، بحر ابیض و بلادی که اولاد آن سرور در آن حکومت دارند و خلق کثیری که در نهایت جلالت اند از آن حضرت می خواستم و خدا را به حقّ ولیّش (عج) قسم دادم که صحّت این امر بر من مکشوف گردد تا آن که شب عید غدیری که شب جمعه بود، ثلث آخر شب، در کنار باغچه ای در خانه ما در اصفهان، در محلّه کبیری که به آن بیدآباد می گویند، راه می رفتم.

ناگاه سید مجلّلی دیدم که به سیمای علما بود و مرا به جمیع ما فی الضّمیر من و به صحّت امصار و بلادی که در جزیره خضراست، خبر داد و گفت: آیا می خواهی به چشم خود ببینی، تا برای تو و سایر اولی الابصار عبرتی باشد؟

گفتم: بلی، ای آقای من! منّت عظیمی بر من می گذاری.

ص: 579

گفت: بیا، دو چشمت را بر هم گذار و هفت مرتبه بر جدّت محمد و آل او صلوات فرست! آن چه مرا امر فرمود، کردم. سپس فرمود: دو چشمت را باز و نظر کن، از آیات الهیّه چه می بینی؟

بلده ای دیدم که خانه آن از هم دور بود از چشمه ها و طرف راست و چپ آن از درخت ها و گل ها سبز و خرّم بود؛ کانّها جنّات تجری من تحتها الأنهار.

گفت: به آخر آن درخت ها نظر کن!

گفتم: بلی.

گفت: برو آن جا، مسجد و امامی می بینی، او نماز فجر را به جا می آورد و عقبش جماعت و صفوفی هست که نهایت ندارد؛ با آن امام نماز کن، او از طبقه هفتم اولاد حضرت صاحب الزمان و اسمش عبد الرحمن است، بعد از نماز مرا آن جا می بینی.

رفتم، دیدم زمین زیر پای من طیّ می شود تا به آن مسجد رسیدم؛ همان طوری که گفته بود و آن امام در محراب ایستاده بود؛ مثل بدر لامع و نور صورتش تا عنان آسمان، متصاعد بود. او مرا دید و من او را دیدم.

فرمود: مرحبا بک! به درستی که خدا بر تو منّت گذارد. سپس مسایلی از احکام از او سؤال کردم که مشکل بود. آن ها را جواب داد، مرا اکرام و انعام کرد و به بعض ما فی الضّمیر من، مرا اخبار نمود.

آن گاه نماز فجر را به جا آورد، به او اقتدا کردم و به تعقیباتی که داشتم مشغول شدم، تا آن که نزدیک طلوع آفتاب شد. در خاطرم گذشت همچو وقتی با مردم نماز می خواندم و آن ها بر عادت هرروز خود، منتظر من هستند، امروز گذشت و به آن ها نمی رسم.

آن گاه شنیدم آن سید امام که در محراب نشسته می گوید: مترس و محزون مباش! به زودی تو را به جای خود می رسانیم و با آن ها نماز می کنی. پس دیدم آن سید اولی نزد من است، دست مرا گرفت و گفت: به برکت امام زمان خود (عج) برویم؛ ناگاه خود را در مسجد خود دیدم، با جماعت نماز خواندم و دیگر آن سید را ندیدم.

ص: 580

ایضا، عالم فاضل ورع ثقه، جناب حاج میرزا محمود کلباسی که از احفاد محقّق کلباسی، صاحب اشارات، مناهج و غیرهماست، او از افاضل مهاجرین به ناحیه سامرّا بود و فعلا ساکن ارض اقدس و مقیم به وظایف شرعیّه است. این عالم فاضل، از سید جلیل آقا میرزا عبد اللّه توسّلی به ما خبر داد که گفت: روزی در محضر علّامه شیرازی آقا میرزا علی آقا نجل زکّی حضرت آیة اللّه العظمی المجدّد، حاج میرزا محمد حسن شیرازی- اعلی اللّه مقامه- بودم. جناب عالم ربّانی حلّاج، سید ابو محمد ساوجی که از اجلّای علما و نجل زکّی عالم جلیل نبیل، سید اسماعیل ساوجی و در زمان شیخنا الاعظم المذکور از مهاجرین ناحیه مقدّسه به جهت تحصیل علم و از متعبّدین و متهجّدین بود، گفت:

روزی در ساوه در محضر والد- اعلی اللّه مقامه- بودم که دو زن داخل شدند، همراه یکی از آن ها کتابی بود و گفت: شوهر من فلان عطّار رفت و مرا امر کرد این کتاب را به شما تسلیم نمایم.

والد فرمودند: من نزد شوهر تو کتابی نداشتم.

گفت: من نمی دانم، شوهرم مرا امر کرده این کتاب را به شما بدهم.

والد فرمود: کتاب را بگیر! فردای آن روز امر فرمود که در دکّان آن عطّار را مهر کنم.

گفتم: دکّان آن باز است.

گفت: باز نیست. برو می بینی که بسته است. رفتم، دیدم بسته است و مهر کردم.

فردای آن روز آن زن آمد، دفتر کوچکی با او بود و به والد عرض کرد: شوهر من سه یا چهار روز است رفته و خبری از او نشده، ما جمیع نقاط و اطراف را از او تحقیق و تفحّص نمودیم ولی او را نیافتیم، حال تکلیف ما چیست؟

والد به او فرمود: شوهر تو رفته، خطّی به من نوشته و در جوف آن کتابی گذارده که تو و نه غیر تو از امر او مطّلع نشوید، این کتاب هم از من نیست. پس گوش فراده تا بدانی چه نوشته و مضمون آن خطّ این بود:

ص: 581

الان در دکّانم نشسته بودم که دو یا سه نفر نزد من آمدند و گفتند: امام زمان به احضار تو امر فرموده، کارهایت را تصفیه کن و بیا!

سؤال کردم: آیا می دانید آن حضرت برای چه مرا می خواهد؟

گفتند: نمی دانیم. ولی گمان می کنیم می خواهد تو را به جای یکی از اصحابش که در این نزدیکی وفات نموده، وادارد. لذا کارهایم را تصفیه کردم و دیناری به احدی مدیون نیستم، مطالبات من در این دفتر رسمی است که در نزد من است. بعد از رفتنم، اموالم را علی ما فرض اللّه قسمت کنید و زوجه مرا طلاق بدهید، او در طلاق گرفتن و نگرفتن مختار است و دخترک مرا حفظ کنید تا بزرگ شود و به خانه شوهر برود و السّلام.

والده رحمه اللّه فرمود: من تا به حال این عطّار را ندیده ام.

ایضا در زمان سیّدنا الاستاد الاعظم المجدّد، حاج میرزا محمد حسن شیرازی- اعلی اللّه مقامه- در رنگون که از بلاد هند است، شخصی از تجّار، صبح از خانه اش در آمد، دیگر برنگشت و اثری از او به دست نیامد.

به حاج خلیل که از خدّام، شیعه و شخص متدیّنی بود در سامره نوشتند که از مرحوم میرزا بخواهد دو نفر مذکور از اصحاب را بفرمایند شب در حرم مطهّر عسکریّین علیهما السّلام بخوابند تا شاید حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- را خواب ببینند و از ایشان از آن شخص تاجر سؤال کنند که چه شده است؟

پس دو نفر از اجلّای اصحاب؛ یکی مرحوم حاج ملّا زمان مازندرانی که صائم الدّهر بود و یکی جناب آقا خوند ملّا اسماعیل سمنانی شبی رفتند و در حرم مطهّر خوابیدند.

جناب حاج ملّا زمان، در شاه نشین بالاسر مطهّر که سرش طرف ضریح و پایش رو به مغرب بود، خوابید. در عالم رؤیا دید حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه- از طرف بالاسر تشریف می آورند. چون به آن شاه نشین رسیدند، از حضرت از آن شخص تاجر سؤال کردند. حضرت لب های مبارک را به هم فشار دادند و چیزی نفرمودند.

ص: 582

بنابراین، این مطلب را در جواب نوشتند و مظنون این شد که حضرت آن تاجر را در اصحاب خود داخل نموده اند.

ایضا جناب اخلاقی کبیر، علّامه حاج میرزا علی قاضی طباطبایی نجفی تبریزی، در عصر روز جمعه غرّه ربیع الأوّل سنه صد و سی پنج در نجف اشرف به ما خبر داد:

یکی از آن هایی که با او الفت داشتند به او نوشته بود و اسم او را نبرد که در شب نیمه شعبان عریضه ای خدمت امام زمان (عج) نوشت و آن را به عادت معمول آن بلد در آب انداخت. بعد از چند روز شخصی آمد و گفت: عریضه تو به امام علیه السّلام رسید و زود است که شب عاشورا بیایم و تو را به سوی آن حضرت ببرم.

او نوشته بود: آن چه از عبادات برای من ممکن بود، برای قابلیّت تشرّف خدمت امام علیه السّلام انجام دادم تا آن که در لیله عاشورا که لیله میعاد از سنه مذکوره بود، ناگاه دیدم آن مرد آمد و در یک طرفة العین مرا به سوی جزیره ای برد که امام علیه السّلام در آن ساکن است.

سپس آن چه خارج از حدّ وصف و بیان است، دیدم. ارواح انبیا و اوصیا علیه السّلام آن جا بود و از آثار عظمت، آن چه را که مشاهده نمودم که مدهوش گردیدم و ملتفت نشدم امام علیه السّلام را دیدم یا نه تا این که آن مرد در طرفة العینی مرا به سوی اهلم برگرداند.

ایضا عبد صالح ثقه، حاج سید احمد آقای خراسانی از پیرمردی به ما خبر داد که موجود است و گفت: در اوقات جوانی ما، او جوانی متدیّن بربری و منتظر ظهور موفور السرور حضرت ولی عصر (عج) بود، اسب و شمشیری مهیّا نموده بود که آن حضرت ظهور فرماید و در رکاب ظفر انتساب آن بزرگوار باشد.

او به سمتی رفته بود چون برگشت، بعضی به عنوان شوخی به او گفتند: آمدند عقب تو، نبودی.

پرسید: از کدام طرف رفتند؟

به شوخی گفتند: از این طرف و به طرفی اشاره کردند. همان نحو که سوار بود به آن سمت رفت، قدری که رفت، دیدیم سی نفر سوار ایستاده اند؛ رفت بین آن ها و با آن

ص: 583

سوارها رفت و دیگر آن بربری را ندیدیم.

[توضیح روایت ردّ مشاهده کنندگان]

حدّ عقد احلی من القند بدان وجوهی که علمای اعلام در جمع میان توقیع شریف علی بن محمد سمری که در آن چنین است: من ادّعی المشاهدة قبل خروج السّفیانی و الصّحیحة فهو مفتر کذّاب و میان این حکایات این عبقریّه و امثال آن که در یاقوت الاحمر درج شده، بیان کرده اند در دو مورد از این کتاب به نحو اجمال و تفصیل ذکر نموده ایم و لکن آن چه در این مقام در نظر جلوه گر است، آن است که میان توقیع شریف و امثال این حکایات معارضه ای نیست که محتاج به جمع باشد، زیرا توقیع شریف در صدد ردّ و منع از دعوی ظهور است و مشاهده در آن به معنی ظهور و حضور است؛ چنان که در آیه مبارکه است: فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ (1). بنابراین به معنی رویت نیست تا علما در حیص و بیص در جمع میان توقیع شریف و این حکایات بیفتند.

قرینه بر این معنی دو چیز است: یکی قول آن حضرت که می فرماید: فلا ظهور الّا بعد از هرج و مرج و فتنه و فساد و دیگری قول آن بزرگوار است که می فرماید: هرکس پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی مدّعی مشاهده، یعنی ظهور باشد- که این ها هر دو از علایم ظهورند- مفتری و کذّاب است.

فعلی هذا، میان توقیع شریف آن بزرگوار و امثال آن، که ردع و منع از مشاهده آن حضرت در آن ها ذکر شده و میان این حکایات مسطوره در این کتاب شریف و سایر کتب هیچ معارضه ای نیست، خذه و اغتنم. انتهی.

ص: 584


1- سوره بقره، آیه 185.

[شرحی در دعای فرج]

اشارة فیها بشارة:

بدان از جمله معاجز آن ولیّ کردگار و حجّت غایب از انظار، قضیّه ابو الحسن بن ابی البغل است که ما آن را در یاقوته بیست و دوّم از عبقریّه نهم این بساط، نقل نموده ایم و چون عمل مذکور در آن را حقیر به کرّات تجربه نموده، در انجاح مطلوب مؤثّر دیدم؛ لذا خوش دارم مؤثّر بودن آن را از معاصر مرحوم ملّا محمود العراقی نیز ذکر نمایم که او در دار السلام نقل نموده است. چون در آن کتاب، بعد از نقل قضیّه تشرّف ابو الحسن بن ابی البغل در حرم کاظمین در خدمت آن بزرگوار و دعای فرج، یا من أظهر الجمیل و ستر القبیح ...، الخ را به او تعلیم می فرماید.

مؤلّف گوید: ذکر این خبر مناسب فصل سابق بود و ذکر این شخص در عداد کسانی که شرفیاب خدمت آن بزرگوار شده اند؛ انسب می نمود و سبب ذکرش در فصل معجزات، همان طور که در بحار هم در این باب ذکر شده، آن است که جهت معجزه را در آن اقوی دیدم، زیرا از این عمل آثار غریبه مشاهده کرده ام.

اوّلین بار که به این نعمت رسیدم سال هزار و دویست و شصت و شش بود که با امام جمعه تبریز، حاج میرزا باقر بن میرزا احمد تبریزی- طاب ثراهما-، در همین بلده که دار الخلافه طهران است، منزل داشتیم؛ در خانه آقا مهدی ملک التجّار تبریزی که ما بین مسجد شاه و مسجد جمعه واقع شده، از ورثه میرزا موسی، برادر حاج میرزا مسیح- طاب ثراه- به او منتقل گردیده و الان در تصرّف پسرش حاجی محمد کاظم ملک التجّار است.

حقیر بر ایشان مهمان بودم، او برای مراجعت به تبریز از جانب شاه مأذون نبود؛ حقیر هم به سبب انسی که مانع از مراجعت به وطن بود و بدون تهیّه هم، چون عزم توقّف نبود، بیرون آمده بودم. امام جمعه هم به این ملاحظه بود که بر ایشان مهمانم و مخارج مأکول و مشروب با ایشان می باشد، غافل از آن که مصارف دیگر هم هست و چون با اهل بلد انسی نداشتیم، متمکّن از قرض گرفتن نبودم، لهذا برای بعضی مصارف

ص: 585

مثل پول حمّام و غیر آن، بسیار در شدّت بودم.

اتّفاقا روزی میان تالار حیاط با امام جمعه برای استراحت و نماز، نشسته بودم، برخاسته به غرفه ای رفتم که در بالای شاه نشین تالار واقع است و مشغول ادای فریضه ظهرین شدم. بعد از نماز در طاقچه غرفه، کتابی دیدم، آن را برداشته، گشودم.

کتاب، ترجمه جلد سیزدهم بحار و در احوالات حضرت حجّت- عجل اللّه فرجه- بود.

تا نظر کردم، همین خبر در باب معجزات آن سرور جلوه گر آمد. با خود گفتم؛ با این حالت و شدّت، این عمل را تجربه نمایم. برخاسته، نماز، دعا و سجده را به جا آورده، فرج را خواستم، از غرفه به زیر آمدم تا در تالار نزد امام جمعه بنشستم، ناگاه مردی از در آمد، رقعه ای به دست امام جمعه داد و دستمال سفیدی نزد او نهاد. چون رقعه را خواند، آن را با دستمال به من داد و گفت: این مال تو است.

وقتی ملاحظه کردم، دیدم آقا علی اصغر تاجر تبریزی که در سرای امیر، اطاق تجارت داشت، بیست تومان که دویست ریال بود، در دستمال گذاشته و در رقعه به امام جمعه نوشته این را به فلانی بدهید. خوب تأمّل کردم، دیدم از زمان فراغت از عمل تا زمان ورود رقعه و دستمال، زیاده بر آن که کسی از سرای امیر بیست تومان بشمارد، رقعه بنویسد و به آن مکان روانه دارد، وقت نگذشته است. چون این را دیدم، تعجّب کرده، سبحان اللّه گویان خندیدم. امام جمعه از تعجّب من پرسید، واقعه را برایش نقل کردم.

گفت: سبحان اللّه! پس من هم برای فرج خود این را کار بکنم.

گفتم: زود برخیز و به جا آور. او هم برخاست، به همان غرفه رفت، نماز ظهرین را ادا کرد و بعد از آن، عمل مذکور را به جا آورد. زمانی نگذشت، امیر را که سبب احضار او به طهران شده بود، ذلیل و معزول نمودند و به کاشان فرستادند، شاه هم عذرخواه آمد و امام جمعه را با احترام به تبریز برگردانید.

بعد از آن، حقیر این عمل را ذخیره کرده، در مظانّ شدت و حاجت به کار می برده و

ص: 586

آثار سریعه غریبه مشاهده می نمودم، تا این که یک سال در نجف اشرف ناخوشی وبا شدّت کرد، مردم را کشت و خلق را مضطرب نمود. حقیر چون این را دیدم، از دروازه کوچک بیرون رفتم و در خارج دروازه در مکانی، فرد، این عمل را به جا آوردم، رفع وبا را از خدا خواستم و بدون اطّلاع دیگران برگشتم. فردای آن روز از ارتفاع وبا خبر دادم.

آشنایان گفتند: از کجا می گویی؟

گفتم: سبب را نگویم، لکن تحقیق کنید، اگر از دیشب به بعد کسی مبتلا شده باشد، راست است.

گفتند: فلان و فلان امشب مبتلا شده اند.

گفتم: نباید چنین باشد، بلکه باید از پیش از ظهر دیروز و قبل از آن بوده باشد.

چون تحقیق نمودند چنان بود و دیگر بعد از آن در آن سال ناخوشی دیده نشد. مردم آسوده شدند ولی سبب را ندانستند. مکرّر اتّفاق افتاده که برادران را در شدّت دیده ام، به این عمل واداشته، به زودی فرج رسیده است، حتی آن که یک روز منزل بعضی از برادران بودم، بر شدّت امرش مطّلع شدم، این عمل را به او تعلیم نموده، به منزل آمدم.

بعد از اندک زمانی آواز در را شنیدم. دیدم همان مرد است، می گوید: از برکت دعای فرج برایم فرجی حاصل شد و پولی رسید؛ تو را هم هرچه قدر در کار است، بدهم.

گفتم: من از برکت این عمل حاجتی ندارم، لکن بگو امر تو چگونه شد؟

گفت: بعد از رفتن تو به حرم امیر المؤمنین علیه السّلام رفتم و این عمل را به جا آوردم.

چون بیرون آمدم، در میان ایوان مطهّر کسی به من برخورد، به قدر حاجت در دستم نهاد و رفت.

بالجمله حقیر از این عمل آثار سریعه دیده ام، لکن در غیر مقام حاجت و اضطرار به کسی یاد ندادم و به کار نبرده ام، زیرا تسمیه آن بزرگوار، این را به دعای فرج، به این اشعار دارد که در وقت ضیق و شدّت اثر نماید. و اللّه العالم. انتهی.

ص: 587

قد تمّ البساط الثّانی من الکتاب المستطاب المسمّی بالعبقریّ الحسان فی احوال مولانا صاحب الزّمان فداه ارواح الانس و الجانّ علی ید مؤلّفه العبد المذنب الأحقر ابن محمّد حسین النهاوندی علی اکبر امنهما اللّه من فزع یوم المحشر فی العید السّعید الغدیر من عام الخمسین بعد الألف و ثلاث مائة من هجرة من له العزّ و الشرف فی المشهد المقدّس الرّضویّة علی مشرّفه آلاف الثّناء و التّحیة

ص: 588

جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه : نهاوندی علی اکبر، 1238 - 1329.

عنوان و نام پدیدآور : العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان / مولف علی اکبر نهاوندی ؛ تحقیق و تصحیح صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی.

مشخصات نشر : قم مسجد مقدس جمکران 1388 - .

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : 50000 ریال : دوره ، چاپ دوم : 978-964-973-102-5 ؛ 42000 ریال (ج.1)‮ ؛ : ج. 1 ، چاپ دوم 978-964-973-103-2 : ؛ ج. 2 ، چاپ دوم 978-964-973-104-9 ؛ 42000 ریال (چ.2)‮ ؛ ج. 3 ، چاپ دوم 978-964-973-105-6 : ؛ 42000 ریال (ج.3) ؛ 42000 ریال (ج. 4 ؛ ج. 4 ، چاپ دوم 978-964-973-106-3 : ؛ ج. 5 ، چاپ دوم 978-964-973-107-0 : ؛ 420000 ریال (ج.5)‮ ؛ 42000 ریال (ج. 6 ؛ 42000 ریال (ج. 7 ؛ ج. 6 ، چاپ دوم : 978-964-973-108-7 ؛ 42000 ریال : ج. 7 978-964-973-109-4 : ؛ 420000 ریال (ج.8)

یادداشت : ج. 4، 6 و 8 (بخش دوم٬ چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج.1 و 2 (چاپ اول: بهار 1386)‮

یادداشت : ج.3، 5 و 7 (بخش اول، چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج. 1 - 8 ( چاپ دوم ).

مندرجات : ج. 2 . بساط دوم.- ج. 3 . بساط سوم ، بخش اول.- ج. 4 . بساط سوم ، بخش دوم.- ج. 5 . بساط چهارم ، بخش اول.- ج. 6 . بساط چهارم ، بخش دوم.- ج. 7 . بساط پنجم ، بخش اول.- ج. 8 . بساط پنجم ، بخش دوم

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم 255ق -

شناسه افزوده : برزگر، صادق 1352 - مصحح

شناسه افزوده : احمدی قمی حسین 1341 - مصحح

رده بندی کنگره : BP224/4 /ن93ع2 1388

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 1143517

ص: 1

اشاره

ص: 2

بساط سوم

بخش دوم

مولف: علامه کبیر حضرت آیت الله حاج آقا شیخ علی اکبر نهاوندی قدس سره

ص: 3

ص: 4

[دیباچه]

هذا هو الصبح الاسفر فی اثبات مهدویة الحجّة المنتظر و هو البساط الثالث من الکتاب المستطاب الموسوم بالعبقری الحسّان فی احوال مولینا صاحب الزمان علیه صلوات اللّه الملک الدیّان

ص: 5

ص: 6

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه ربّ العالمین و العاقبة لأهل التّقوی و الیقین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین خصوصا علی الغائب المنتظر الّذی هو من بین الأئمّة الأثنی عشر کالصّبح الأسفر و اللّعنة علی أعدائهم الفحشاء و البغی و المنکر بعدد الحجر و المدر و قطر المطر من الآن إلی صبیحة یوم المحشر امّا بعد؛ متعطّش زلال رحمت خداوندی علی اکبر بن حسین نهاوندی اصلح اللّه له احوال داریه و اذاقه حلاوة نشأتیه چنین گوید: این، بساط سوّم از کتاب مستطاب موسوم به العبقریّ الحسان فی احوال مولانا صاحب الزّمان است و به لحاظ رفع غطاء و کشف حجابی که از ادلّه مثبته مهدویّت آن برگزیده ربّ الارباب در آن هست به الصّبح الأسفر فی اثبات مهدویة الحجّة المنتظر ملقّب گردید، در آن چند عبقریّه و در هر عبقریّه چند صبیحه است. فبعون اللّه الملک المعبود أبدء فی المرام و أشرع فی المقصود.

ص: 7

ص: 8

عبقریّه اوّل [بیان اختلافات درباره موعود]

اشاره

باید دانست که قبل از شروع در اثبات مهدویّت آن جان جهان و امام عالمیان از اتیان مقدّمه ای در مورد بیان و منصّه عیان بدّی نیست و آن این است:

[مقدمه]

مقدّمه:

بدان در میان فرق معروفه مسلمین اختلافی نیست در این که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله به آمدن شخصی خبر دادند که او را مهدی می گویند و با آن حضرت در آخر الزمان هم نام است، دین آن حضرت را رواج دهد و تمام روی زمین را پر از عدل و داد کند.

کسی در این مقدار خلافی نکرده، جز قول ضعیفی که از بعضی از اهل سنّت نقل شده که نیست مهدی، مگر عیسی که از آسمان نازل خواهد شد و خبری در این باب نقل کرده که خود جماعت عامّه به ضعف و شذوذ آن حکم کرده اند؛ چه رسد به امامیّه.

نظیر آن در ضعف و سخافت است آن چه میبدی در شرح دیوان از بعضی نقل کرده که روح عیسی در مهدی بروز کند و نزول عیسی عبارت از این بروز است و حدیث لا مهدیّ الّا عیسی بن مریم مطابق این است. انتهی.

بالجمله کتب بسیاری در میان جماعت عامّه در اثبات وجود و حالات آن جناب تألیف شده؛ مثل مناقب المهدی و صفة المهدی از حافظ ابو نعیم اصفهانی، ظاهرا آن را نعوت المهدی نیز می گویند، یا آن، کتاب دیگری از او است؛ بیان در اخبار صاحب

ص: 9

الزّمان از گنجی شافعی، عقد الدرر فی اخبار الامام المنتظر از ابی بدر یوسف بن یحیی السلمی، اخبار المهدی از سیّد علی همدانی، کشف المخفیّ فی مناقب المهدی اگرچه مؤلّف آن شیعه است تمام اخبار آن که یک صد و ده حدیث است از کتب اهل سنّت مأخوذ است، ملاحم ابو الحسن احمد بن جعفر بن محمد بن عبد اللّه المناوی المعروف به ابن المناوی، کتاب سعد الدین حموینی، خلیفه نجم الدّین کبری المکنّی به أبی الجنّاب، برهان در اخبار صاحب الزّمان از ملّا علی متّقی صاحب کنز العمّال، اخبار المهدی از عباد بن یعقوب رواجنی، عرف الوردی فی اخبار المهدی از عبد الرحمن سیوطی و غیر این ها.

بلکه در میان کهنه نیز آن جناب مشهور و معروف بوده، کلمات سطیح کاهن و اخبار او، از صفات، حالات و گزارشات ایّام آن جناب معروف است، در میان ملوک عجم نیز آن حضرت معهود بوده؛ چنان چه احمد بن محمد بن عیّاش در مقتضب الاثر(1) روایت کرد: آخرین ملوک عجم که یزدجرد است، چون خواست از مداین فرار کند، بر در ایوان کسری ایستاد و گفت: السّلام علیک ایّها الایوان؛ اینک من از تو مفارقت کردم و من با مردی از فرزندانم به سوی تو برمی گردم که زمان او نزدیک نشده و هنگام او نرسیده است.

سلیمان دیلمی خدمت حضرت صادق رسید و از کلام یزدجرد که گفت: با مردی از فرزندان من، از آن حضرت سؤال نمود.

حضرت فرمود: آن صاحب شما، قائم به امر حق تعالی و ششم از فرزندان من است که از یزدجرد متولّد شده، پس از فرزندان او است. در نقل و ذکر این گونه اخبار در کتب متعلّق به حالات امام زمان- عجل الله تعالی فرجه- چنان چه متداول است، جز حفظ، تبرّک و بعضی فواید جزئیّه که در آن هاست، ثمری نباشد؛ چون آن ها برای غیر مسلمین حجّت نباشد و در میان مسلمین هم خلافی در این مقدار که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله فرموده، موجود نیست تا به نقل و ذکر آن ها محتاج باشند. بلکه اختلاف

ص: 10


1- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 41- 40.

میان آن ها از جهات دیگری است که ان شاء اللّه در ضمن چند صبیحه به آن ها اشاره خواهد شد. و اللّه الموفّق و علیه التّکلان.

[اختلاف در نسب آن حضرت] 1 صبیحة

بدان از جمله اختلاف های مسلمین درباره حضرت ولیّ عصر- عجل اللّه تعالی فرجه- اختلاف در نسب آن جناب است که حضرت از اولاد کیست؟

در آن چند قول است:

قول اوّل: آن حضرت از اولاد عبّاس بن عبد المطلب است. مستند آن خبری است که محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی (1) از ابن عبّاس روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به عبّاس فرمود: مهدی در آخر الزمان از تو است، هدایت به او منتشر و آتش های گمراهی به او خاموش می شود؛ به درستی که خدای تعالی در این امر به من افتتاح نمود و آن را به ذریّه تو ختم می کند.

نیز از عثمان و او از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله روایت کرده که آن جناب فرمود: مهدی علیه السّلام از فرزندان عبّاس است و چون شناعت این قول و مخالفت این اخبار با اخبار متواتره مرویّه از طرق فریقین بر هیچ بصیر نقّادی مخفی نبود و این که بودن آن جناب از فرزندان رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله قابل خلاف و منازعه نیست، لهذا ابن حجر و غیره، این اخبار را که مهدی از اولاد عبّاس است به این تأویل نمودند که برای عبّاس ابوّتی بر آن جناب است؛ یعنی چون جدّ مهدی- عجل اللّه تعالی فرجه- شیر امّ الفضل، زوجه عبّاس را خورده بود، پس گفتن این که مهدی از فرزندان او است، روا می باشد، ولی اگر این اخبار را برای خشنودی خلفای بنی عبّاس بر جعل و وضع حمل می کردند- چنان چه در آن زمان رسم بود- بهتر از این توجیه رکیک بود که از کثرت برودت، صواعق ابن حجر را خاموش می کرد.

ص: 11


1- ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص 206.

[مذهب کیسانیه] 2 صبیحة

قول دوّم: آن حضرت از اولاد امیر المؤمنین علیه السّلام و همان پسر جناب محمد بن الحنفیّه است و این مذهب کیسانیه می باشد. چنان چه شیخ جلیل ابو محمد حسن بن موسی نوبختی خواهرزاده ابو سهل نوبختی که از علمای عهد غیبت صغرا است، در کتاب فرق و مقالات فرموده است:

بعد از شهادت حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام فرقه ای به این قایل شدند که محمد بن الحنفیّه امام هادی مهدی و او وصیّ علی بن ابی طالب است و برای احدی از اهل بیتش نیست که از او مخالفت کند، و از امامتش بیرون رود و شمشیر بکشد، مگر به اذن او.

حسین علیه السّلام جز به اذن او برای قتال یزید بیرون نرفت و اگر بی اذن او بیرون رفته بود، هلاک و گمراه بود و این که هرکس محمد را مخالفت کند، کافر و مشرک است و این که محمد، بعد از کشته شدن حسین علیه السّلام مختار را بر عراقین، کوفه و بصره والی نمود و او را به طلب خون حسین علیه السّلام، کشتن قاتل او و جستجوی ایشان هرجا که باشند، امر نمود و به واسطه زیرکی اش او را کیسان نامید و چون خروج و مذهب او شناخته شد، اتباعش مختاریّه نامیده شدند و کیسانیّه خوانده شدند.

چون محرّم سال هشتاد و یک، محمد بن الحنفیّه در مدینه وفات کرد، اصحاب او سه فرقه شدند؛ فرقه ای گفتند: محمد بن الحنفیّه مهدی است و علی علیه السّلام او را مهدی نامید. او نمرده و این جایز نیست و لکن او غایب شده و معلوم نیست کجاست، به زودی زمین را پر از عدل و داد می کند و بعد از غیبت او امامی نیست تا این که رجوع کند.

بعد از ذکر طایفه ای از این ها که به الوهیّت محمد قایل شدند و ذکر مذاهب فاسده ایشان، فرموده: می گویند که محمد زنده است و نمرده؛ او در کوه رضوی مقیم است که میان مکّه و مدینه می باشد؛ وحشیان صحرا به او غذا می دهند و صبح و شام نزد او می روند. پس از شیر آن ها می آشامد و از گوشت آن ها می خورد، در طرف راست او، شیری و در طرف چپ او، شیری است که او را تا وقت خروجش حفظ می کنند.

ص: 12

بعضی گفتند: در طرف راست او، شیر و در طرف چپ او پلنگ است، زیرا محمد نزد ایشان امام منتظری است که پیغمبر به او بشارت داده که زمین را پر از عدل و داد می کند. بر این مذهب ثابت ماندند تا فانی و منقرض گردیدند، مگر اندکی از اولاد ایشان و این ها یکی از فرق کیسانیّه اند.

آن گاه سایر فرق آن ها را نقل کرده که بعضی به موت او قایل شدند و بعضی بعد از او پسرش ابو هاشم عبد اللّه بن محمد را مهدی موعود می دانند و غیر ایشان از مذاهب فاسده منکره منقرضه که انقراض آن ها، مخالفت قولشان با اجماع و اخبار متواتره و تحقّق موت مهدی ایشان در بطلان آن ها کافی است و این که نزد همه علمای امّت از امامیّه و اهل سنّت در روزی؛ بلکه در ساعتی قریه ای را پر از عدل نکرد، چه جای آن که تمام روی زمین را پر از عدل و داد نماید.

[قول ابن حجر] 3 صبیحة

اشاره

قول سوّم: مهدی موعود از فرزندان امام حسن مجتبی علیه السّلام است. این قول را ابن حجر و بعضی دیگر تقویت کردند، مستند ایشان روایتی است که ترمذی آن را در سنن (1) خود روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود: مهدی از فرزندان حسن علیه السّلام است.

ابن حجر در صواعق (2) گفته:

سرّ این که آن سرور از اولاد امام حسن علیه السّلام می باشد، این است که چون آن بزرگوار از خلافت ترک شد، پس خداوند جهت شفقت بر امّت قائم به خلافت حق را از فرزندان او قرار داد و روایت بودن آن جناب از فرزندان حسین علیه السّلام واهی است، با این حال، برای آن چه رافضه گمان کرده اند که روایت بودن مهدی از فرزندان حسن علیه السّلام

ص: 13


1- حدیث مذکور در سنن ترمذی یافت نشد. ر. ک: غریب الحدیث[ ابن قتیبه]، ج 1، ص 359؛ حدیث دیگر با همین مضمون و با عبارت دیگری در سنن ابی داود می باشد. ر. ک: سنن ابی داود، ج 2، ص 311. در هر دو منبع حدیث از حضرت علی علیه السّلام می باشد نه از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و اله.
2- صواعق المحرقه فی الرد علی اهل البدع و الزندقه، ص 167.

وهم است، حجّتی نیست و نیز گمان کرده اند امّت بر این که او از فرزندان حسین علیه السّلام است، اجماع کرده اند، چگونه می توانند روات را به وهم، به تشهّی نسبت دهند و تخمین و حدس را به اجماع نقل کنند. انتهی.

[جهت اول] [ردّ کلام ابن حجر]
اشاره

بدان در این کلام ابن حجر جهاتی از ردّ است:

جهت اوّل:

ردّ خبری است که نقل نموده، چون اوّلا؛ این خبر را به الفاظه در جمع بین صحاح ستّه نقل نموده، جز آن که به عوض لفظ حسن، لفظ حسین است. پس در این حال این خبر به اصطلاح اهل درایه، مضطرب المتن خواهد بود و به واسطه این اضطراب از درجه حجیّت ساقط می شود و از قابلیّت معارضه با اخبار متواتره خواهد افتاد که آن اخبار بر بودن آن جناب، از فرزندان حسین دلالت دارند.

ثانیا: نسخه ای که به لفظ حسین است، به اخبار وارده از طریق خاصّه و اهل سنّت مؤیّد است، پس صحیح و مقدّم می باشد و خبر بودن مهدی از فرزندان حسین علیه السّلام متّفق علیه می گردد که در مقام معارضه باید آن را گرفت و آن چه خصم به آن منفرد شده، طرح خواهد شد. این مراد از اجماعی است که در این مقام از امامیّه دعوی شده، و لکن ابن حجر چون مراد آن ها را نفهمیده، آن را بر تشهّی و حدس نسبت داده است.

[جمع بین روایات] شمع فی جمع

اگر ما در این مقام، چشم از آن چه که گفته شد، بپوشیم در نقل خبر ترمذی رعایت ابن حجر را بنماییم، لابدّ باید او را بر یکی از محامل حمل نماییم:

اوّل؛ آن که آن بر اشتباه راوی یا ناسخ محمول است، زیرا دو لفظ حسن و حسین

ص: 14

بسیار به همدیگر قریبند و مکرّر شده و می شود که به هم مشتبه شده اند و اسامی بسیاری است که در کتب رجالیّه فریقین، محلّ نظر شده که حسن است یا حسین.

از ظرایف این مقام آن که ابن حجر عسقلانی صاحب کتاب اصابه فی معرفة الصّحابه که بر ابن حجر مکّی صاحب صواعق مقدّم بوده، در علم حدیث و رجال یگانه عصر خود بوده و معاصر علّامه حلّی بوده، در کتاب درر الکامنه فی اعیان المائة الثّامنه (1) در باب حسن گفته: حسن بن یوسف المطهّر الحلّی جمال الدّین الشّهیر به ابن مطهّر الأسدی در حسین می آید، آن گاه در باب حسین گفته: حسین بن یوسف بن مطهّر حلّی معتزلی جمال الدّین شیعیّ؛ پس مختصری از شرح احوال آن جناب را ذکر نموده است.

جایی که برای چنین عالم نقّادی در کتابی که وضع آن برای ضبط این مطالب است، اسم چنین شخص معاصر معروفی که خودش حالات او را نقل نموده، مشتبه شود، اشتباه بر ناسخ یا راوی استبعاد ندارد که لفظ حسین را حسن نقل نماید و یا در خبری بنویسد که محلّ حاجت نبوده و قرن ها بر آن گذشته است.

دوّم؛ آن که بر وضع و جعل محمول است که اتباع محمد بن عبد اللّه بن حسن بن حسن علیه السّلام محض سوق دادن مردم به جانب محمد مذکور آن را جعل نموده باشند، چون او خود را مهدی می دانست، خروج کرد و در مدینه کشته شد؛ چنان چه در کتب سیره و تواریخ مسطور است.

سوّم؛ آن که محمول باشد بر این که نسبت مهدی به حضرت حسن علیه السّلام، مثل نسبت خود حسن است به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، یعنی چنان چه حضرت حسن علیه السّلام، از طرف مادر به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله متّصل می شود، مهدی هم از طرف مادر به حضرت حسن علیه السّلام متّصل می شود.

در اخبار فریقین بسیار است که آن حضرت، حسن را فرزند، پسر و ذریّه خود شمرده و به این القاب او را نام برده، پس مهدی هم که از طرف مادر منتهی به امام

ص: 15


1- الدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة، ج 2، ص 49.

حسن است، چون مادر امام محمد باقر، امّ الحسن، دختر امام حسن است، لذا گفتن این که آن جناب از فرزندان امام حسن می باشد جایز است و به هیچ وجه با اخبار دالّه بر این که آن حضرت از فرزندان امام حسین علیه السّلام است، معارضه ندارد.

تعصّب عجیب تعسّف غریب

از عجایب تعصّبات و غرایب تعسّفات این است: ابن حجر، خبر ترمذی را که خودش تقویت داده، با اخبار سابق که حضرت مهدی از اولاد عبّاس بن عبد المطلّب است، جمع کرده به این که جدّ او شیر امّ الفضل را خورده؛ یعنی حضرت حسن که جدّ مهدی است، چون شیر امّ الفضل، زوجه عباس را خورده، پس می توان آن جناب را هم از اولاد عبّاس دانست و به طرح این اخبار راضی نشد که نه سند آن ها صحیح است و نه قایل معروفی دارد و لیکن در این مقام در صدد جمع برنیامده، با این که از چند جهت رعایت جمع در این جا اولویّت دارد:

(الف) وجهی که برای جمع میان خبر ترمذی و اخبار بودن آن حضرت از اولاد عبّاس ذکر نموده در این جا اقرب است؛ زیرا حضرت حسین شیر امّ الفضل را خورده است. چنان چه در مناقب (1) از فضائل الصحابه و غیره از امّ الفضل، زوجه عبّاس روایت نموده که گفت: به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله گفتم: یا رسول اللّه! در خواب دیدم گویا عضوی از اعضای تو در کنار من است.

حضرت فرمود: فاطمه علیها السّلام پسری می آورد، تو او را متکفّل می شوی و شیر می دهی.

پس فاطمه علیها السّلام حسین علیه السّلام را آورد، آن را به امّ الفضل داد و او حسین علیه السّلام را به لبن قثم بن عبّاس شیر داد.

(ب) آن که خبری که بر بودن مهدی از اولاد حسین علیه السّلام دلالت دارد، در نهایت اعتبار است، چون از طرق متعدّد نقل شده است.

(ج) قائلین به مضمون آن، از اهل سنّت و جماعت بسیارند.

ص: 16


1- ر. ک: التهذیب الکمال، ج 6، صص 398- 397؛ العدد القویه، ص 35.

(د) به اخبار متواتره امامیّه و اقوال جمیع علمای ایشان مؤیّد است.

[ترمذی جاعل احادیث]

چهارم: از وجوه حمل خبر ترمذی آن است که اصلا بر جعل و وضع کتاب صاحب ترمذی محمول باشد که در مقام عناد با طایفه امامیّه، خود خبری ساخته و نوشته باشد، زیرا در کتاب ترمذی مجعولاتی چند دیده شده که بعضی از آن ها از قابلیّت حمل بیرون رفته و مهره فنّ که با خود ترمذی هم مذهب و هم کیش اند، به توهّم او در نقل آن ها حکم نموده اند.

استادنا المحدث النوری- نور اللّه مرقده- شطری از آن ها را در باب چهارم نجم ثاقب نقل فرموده، ما اینک آن ها را الزاما للخصام در این مقام نقل می نماییم:

از جمله در ذکر سفر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به شام و رسیدن به بحیرای راهب، بعد از ذکر این که حضرت به آن جا می رسید و راهب ایشان را می بیند، گفته: پس راهب ابو طالب را قسم داد که آن حضرت را برگرداند و ابو بکر، بلال را با آن حضرت فرستاد.(1)

ذهبی و جماعتی که نقل عباراتشان، موجب تطویل است تصریح کرده اند ابو بکر در آن وقت کودک بود. چون سفر آن جناب در نه سالگی بود و ابو بکر دو سال از حضرت کوچک تر بود و ظاهرا بلال در آن تاریخ متولّد نشده بود. علاوه بر آن، بیش از سی سال بعد از آن سفر، ابو بکر، مالک بلال شده است. بلال نزد طایفه بنی خلف از قبیله حجمیّین بود و چون اسلام آورده بود، او را عذاب می کردند، لذا ابو بکر او را خرید و آزاد کرد.(2)

ابن حجر عسقلانی تصریح کرده به این که رجال سند این حدیث همه ثقات اند و در متن آن منکری نیست، مگر همین عبارت که ابو بکر، بلال را فرستاد.(3)

ص: 17


1- سنن الترمذی، ج 5، صص 251- 250.
2- ر. ک: الخصائص الکبری، ج 1، صص 85- 84.
3- الاصابة فی تمییز الصحابة، ج 10، صص 253- 252.

از جمله از عایشه روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود: برای قومی که ابو بکر میان آن است سزاوار نیست غیر او برای ایشان، امامت کند.(1) ابن جوزی در کتاب موضوعات (2) تصریح کرده این خبر بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله موضوع است.

از جمله روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود: بار خدایا! اسلام را عزّت ده به محبوب تر من از این دو مرد در نزدت، به ابی جهل یا به عمر بن خطّاب و محبوب تر از این دو نزد خدا، عمر بود.(3) در این خبر بر فرض صحّت، به تصریح علمای ایشان تحریف غریبی شده.

سیوطی در رساله درر المنتشره فی الأحادیث المشتهره روایت کرده: از عکرمه پسر ابی جهل از این حدیث پرسیدند.

گفت: معاذ اللّه! دین عزیزتر از این است و لکن آن جناب فرمود: عمر یا ابو جهل را به دین عزیز کن! برهان الدّین شافعی در سیره حلبیّه از عایشه روایت کرده، او گفت:

جز این نیست که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود: بار خدایا! عمر را به اسلام عزیز کن یا عزّت ده، زیرا اسلام را عزیز نمی کنند و غیری به آن عزّت نمی دهد.(4)

از جمله روایت کرده: جنازه ای نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله آوردند، بر آن نماز نکرد و فرمود: او عثمان را دشمن می داشت.(5)

ابن جوزی در کتاب موضوعات، این خبر را از موضوعات (6) شمرده و از احمد بن حنبل نقل کرده: محمد بن زیاد که یکی از روات این خبر است، کذّاب خبیث بود و حدیث وضع می کرد. یحیی بن معین نیز گفته: او کذّاب خبیث بود.(7)

از جمله سعدی، دارقطنی، بخاری، سنایی، فلاس و ابو حاتم رازی گفتند: حدیث او

ص: 18


1- الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 1، ص 166.
2- الموضوعات، ج 1، ص 318.
3- سنن الترمذی، ج 2، ص 279؛ مسند احمد، ج 2، ص 95.
4- تاریخ الخمیس فی احوال انفس نفیس، ج 1، ص 296.
5- سنن الترمذی، ج 5، ص 294.
6- الموضوعات، ج 1، ص 332.
7- تاریخ ابن معین، الدوری، ج 2، ص 302.

مردود است (1) و ابو حبّان (2) گفته: او بر ثقات افترا می بست و حدیث جعل می کرد، ذکر او در کتب جز برای قدحش حلال نیست.

آن چه عجیب تر از همه این هاست، آن است که از امیر المؤمنین، علی علیه السّلام روایت کرده که فرمود: عبد الرحمن بن عوف برای ما طعامی ساخت، ما را بخواند و به ما شراب نوشانید و خمر، ما را مست کرد، وقت نماز حاضر شد و مرا مقدّم داشتند. پس خواندم: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ* لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (3) و نحن نعبد ما تعبدون، آن گاه خدای تعالی این آیه را فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری حَتَّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ (4).(5)

درحالی که نزول آیه تحریم خمر پیش از نزول این آیه شریفه است، پس العیاذ باللّه که حضرت در آن حال خمر نوشیدند.

شرح جرح این خبر در دفترها نگنجد و لکن عالم جلیل و حبر نبیل، سیف الشیعه و مصباح الشریعه، نقّاد بی نظیر و متبحّر خبیر، جناب میر حامد حسین هندی معاصر- ایّده اللّه تعالی- در مجلّد اوّل استقصاء الأفحام، حقّ اسلام، ایمان و ایمانیان را ادا کرده و شطری از فضایح و شنایع آن را مرقوم فرموده، جزاه اللّه تعالی عنّا خیر الجزاء.

[جهت دوّم] [ردّ کلام ابن حجر]

جهت دوّم از ردّ کلام ابن حجر این است: آن چه گفته که روایت بودن مهدی از اولاد حسین، واهی است؛ گویا این کلام، از روی شعور از او صادر نشده، زیرا آن خبر را بیشتر فرق شیعه و تمامی علما و روات امامیّه نقل کرده اند و از اهل سنّت و جماعت

ص: 19


1- التاریخ الکبیر، ج 1، ص 83؛ الضعفاء و المتروکین، ص 235؛ الجرح و التحویل، ج 7، ص 258.
2- در متن« ابو حیان آمده است که گویا اشتباه می باشد، ر. ک: المجروحین، ج 2، ص 250 و ج 1، ص 65.»
3- سوره کافرون، آیات 1- 2.
4- سوره نساء، آیه 43.
5- سنن الترمذی، ج 4، ص 305؛ ر. ک: الایضاح، ص 278؛ کنز العمال، ج 2، ص 385؛ زاد السیر، ج 2، ص 128.

هم، فرقه کثیره ای آن را نقل نموده اند؛ مثل یوسف بن یحیی السلمی در عقد الدّرر(1)، دارقطنی شافعی و گنجی شافعی در بیان و غیر ایشان، چنان چه در کتب مؤلّفه در غیبت مذکور است.

جهت سوّم: از ردّ کلام او این است: آن چه از سرّ بودن مهدی از فرزندان امام حسن علیه السّلام ذکر نموده که آن، محض اصلاح امر امّت، عوض ترک خلافت از آن سرور بود، با سرّ اظهر، اتم و اقوی که به اسانید متعدّد از اهل بیت رسیده، معارض است و آن شهادت جناب سیّد الشهدا علیه السّلام است که خدای تعالی به جهت خدمت شهادت و اسیری عیال، چند مکرمت به او عنایت فرمود، یکی از آن ها بودن ائمّه علیهم السّلام از ذرّیه او است.(2)

این مطلب بر همه مسلمین و هریک از علمای حلمای عاملین زاهدین و صاحب کرامات و مقامات و قابل خلافت و ریاست عامّه ظاهر و هویداست که سلسله متّصله ذرّیّه آن حضرت از حضرت سجّاد تا امام حسن عسکری علیه السّلام همه از اولاد آن بزرگوار بودند، هرچند به ظاهر برای ایشان میسّر نشد.

اخبار وارده بر این که بودن ائمّه از ذرّیّه حضرت حسین علیه السّلام، عوض شهادت آن بزرگوار است، فوق حدّ احصا و خارج از حیّز استقصاست، چنان چه بر مراجعین به کتب مزار و مراثی هویدا و آشکار است. انتهی.

جهت چهارم: از ردّ کلام ابن حجر این است که او گفته: در بودن مهدی از فرزندان حسین علیه السّلام، حجّتی برای امامیّه نیست که باید مهدی پسر امام حسن عسکری علیه السّلام باشد! امّا امامیّه از بودن مهدی علیه السّلام از فرزندان حسین برای ردّ قول آنان که گفته اند: حضرت مهدی از اولاد عبّاس یا از اولاد امام حسن است، استدلال نموده اند و چون در مقام تعیین شخص آن جناب برآیند که پدرش حضرت عسکری است، از این جهت آسوده باشند و حاشا که علمای امامیّه به ادلّه بی پا متمسّک شوند! یا حاجت ایشان به آن ها

ص: 20


1- عقد الدرر فی اخبار المنتظر، صص 24- 23.
2- ر. ک: علل الشرایع، ج 1، ص 208؛ الامالی، شیخ صدوق، ص 485؛ کمال الدین و تمام النعمة ص 207.

افتد و اگر ابن حجر در این نسبت خود، راستگو و صادق است چرا آن را به قایلی نسبت و یا به کتابی استناد نداد و گوینده و نویسنده آن را معرّفی نکرد.

«کار پاکان را قیاس از خود مگیر»

بلی! این کارها شغل ایشان است که به هرچیز بی پا متمسّک شوند و آن را برای مدّعای خود، دلیل قرار دهند. انتهی.

[قول امامیّه] 4 صبیحة

بعد از این که بطلان قول آنان که حضرت مهدی را از فرزندان عبّاس، یا فرزند امیر المؤمنین که محمد بن الحنفیه است و یا از فرزندان امام حسن مجتبی می دانند، معلوم شد، بودن آن سرور از فرزندان امام حسین علیه السّلام ثابت می گردد. این قول چنان که گذشت، مذهب تمام امامیّه، بیشتر فرق شیعه و جماعتی از اهل سنّت است که در شخص مهدی علیه السّلام نیز با امامیّه موافق اند.

مستند ایشان، نصوص متواتره از حضرت رسول و ائمّه طاهرین از آبای آن بزرگوار است که آن سرور را به حسب و نسب، نعوت و شمایل معرّفی نموده اند؛ چنان چه آن ها در کتب احادیث و اخبار، سیّما در کتب مؤلّفه در غیبت آن بزرگوار کالنّار علی المنار بر مراجعین، واضح و آشکار است، ما شطر وافری از آن ها را در بساط اوّل و دوّم این کتاب ذکر نمودیم.

علاوه بر این که این اخبار محفوف به قراین قطعیّه اند که اگر به خبر واحد منضم شوند، هرآینه دلیل قطعی بر مدّعی می گردند؛ چه رسد به انضمام آن ها به این اخبار متواتره. چون این اخبار و مضامین آن ها که از رسول خدا و ائمّه هدی علیهم السّلام در حقّ آن بزرگوار قبل از وقوع آن وارد شده، از باب اخبار به مغیّبات است و کثیری از امور که در ضمن آن ها فرموده اند، در صفحه خارج واقع شده است؛ مثل قول ایشان که برای او غیبتی طولانی است و آن که مردم در زمان غیبت او از وجود و حیاتش در شکّ و ریب

ص: 21

خواهند بود و مثل این که او امام نهم از فرزندان حسین است و مانند تعیین آبای طاهرین او واحدا بعد واحد و مثل بیان علامات کثیره ای که همه، علامات ظهور آن بزرگوار هستند؛ چنان چه در کتب مبسوطه غیبت همه را ثبت و ضبط نموده اند و اغلب آن ها به تحقّق و وقوع رسیده است. ما نیز در بساط پنجم این کتاب، جمله کثیری از آن ها را نقل خواهیم نمود.

با این قراین قطعیه منضّمه به این اخبار، چگونه این شبهه که آن بزرگوار از فرزندان امام حسین علیه السّلام نباشد، تطرّق خواهد یافت؟

این ناچیز از باب تیمّن و تبرّک، در آخر این صبیحه یکی از آن اخبار را که در الزام آن ها اثبت است، از طریق عامّه نقل می نمایم:

بنابر آن چه در نجم ثاقب است یوسف بن یحیی السلمی در کتاب عقد الدرر(1)، از امام ابو عبد اللّه نعیم بن حمّاد در کتاب فتن از اعمش از ابی وابل روایت کرده که گفت:

علی علیه السّلام به حسین علیه السّلام نظر کرد و فرمود: به درستی که این پسر من، سیّد است؛ چنان چه پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله او را نامیده و زود است که از صلب او مردی بیرون آید که به اسم پیغمبر شما باشد، زمین را پر از عدل و داد کند، چنان چه از ظلم و جور پر شده باشد.

اللّهمّ عجّل فرجه الشریف.

[اختلاف در نام پدر آن بزرگوار] 5 صبیحة

اشاره

بدان از جمله اختلافات راجع به امام عصر و ناموس دهر، اختلاف در اسم پدر بزرگوار آن سرور است. و در مذهب طایفه امامیّه، اسم پدر آن حضرت معلوم است، زیرا مطابق نصوص خاصّه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سایر ائمّه هدی که امامتشان ثابت و قولشان در محلّ خود، حجّت شده، پدر آن حضرت، حسن بن علی بن محمد بن علی الرضا- سلام اللّه علیهم- است. اخبار عامّه نیز روایت کنند که رسول خدا فرمود:

ص: 22


1- عقد الدرر فی اخبار المنتظر، صص 24- 23.

مهدی هم نام من است و در بعضی زیادتی دارد که هم کنیّه من است.(1)

[ردّ خبر اسم ابیه اسم ابی]

امّا جماعتی از اهل سنّت بر این رفته اند که اسم پدر آن حضرت، اسم پدر حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله؛ یعنی عبد اللّه است. از جمله آن ها ابن حجر در صواعق (2) است، زیرا بعد از کلام سابق که: «حجّتی در آن برای رافضه نیست، گمان کردند ...، الخ» گفته: زیرا از چیزهایی که ایشان را ردّ می کند، خبری است که به صحّت پیوسته که اسم پدر مهدی با اسم پدر پیغمبر موافق است و اسم والد محمد الحجّة با اسم والد پیغمبر موافق نیست، نیز از جهالات و مجازفات رافضه شمرده که ایشان گمان می کنند روایت بودن اسم پدر او، اسم پدر حضرت رسول، وهم است.

جواب مستند ایشان به چند وجه است:

وجه اوّل: در تمام اخبار نبویّه امامیّه که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از آمدن مهدی اخبار فرمودند، این زیادت را ندارد، بلکه در بعضی از آن ها فقط بعد از آن که فرموده: اسم او اسم من است، عبارت کنیّه او کنیّه من است مذکور می باشد، نیز در معظم اخبار اهل سنّت هم، این زیادی نیست.

اگرچه صاحب کشف الغمّه فرموده: این فقره از حدیث که اسم ابی باشد در اخبار علمای شیعه و در کتب ایشان مذکور نیست، بلکه این روایت از روایات عامّه است و عامّه در نقل این فقره از حدیث منفرداند؛ از کلامش چنین معلوم می شود که نوع محدّثین و روات عامّه، این زیادی را در خبر مثبت دارند.

لیکن چنین نیست. چنان چه بر متتبّعین در کتب صحاح و مسانید ایشان، این مطلب واضح است و به تصریح گنجی شافعی این زیادی «و اسم ابیه اسم ابی» را زائدة بن ابی الرقاد باهلی زیاد کرده که در تذهیب الکمال از بخاری نقل نموده: او منکر

ص: 23


1- ر. ک: الرسائل العشر، ص 99؛ عوالی اللئالی، ج 4، ص 91.
2- صواعق المحرقه فی الرد علی الاهل البدع و الزندقه، ص 167.

الحدیث می باشد.

گنجی مزبور تنصیص نموده: شغل او این بود که در احادیث زیاد می کرد و این مطلب را در نهایت توضیح، در کتاب بیان خود بیان نموده؛ بعد از ذکر خبری به اسناد خود از سنن ابی داود سلیمان بن اشعث بجستانی که یکی از صحاح ستّه ایشان است، از مسدّد از یحیی بن سعید از شعبان از عاصم از زرّ بن حبیش از عبد اللّه؛ یعنی ابن مسعود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله که فرمود: دنیا نمی رود تا این که مردی از اهل بیت من عرب را مالک شود که اسم او اسم مرا موافقت دارد.(1)

آن گاه گفته: این خبر را حافظ ابو الحسن محمد بن حسین بن ابراهیم بن عاصم ابری در کتاب مناقب شافعی ذکر نموده و گفته: در روایت خود زائده زیاد کرده که اگر در دنیا مگر یک روز نماند، هرآینه خداوند آن روز را طولانی می کند تا این که خداوند مردی از اهل بیت مرا مبعوث فرماید که اسم او با اسم من و اسم پدر او با اسم پدر من موافقت کند، زمین را پر از عدل و داد می کند، چنان چه از ظلم و جور پر شده باشد.(2)

گنجی بعد از نقل این خبر گفته: ترمذی این حدیث را ذکر نموده «و اسم پدر او، اسم پدر من است» را ذکر نکرده و ابو داود در معظم روایات حفّاظ و ثقات از نقله اخبار ذکر کرده اسم او، اسم من است فقط و بس و کسی که روایت کرده اسم پدر او، اسم پدر من است، او زائده است که در حدیث زیاد می کرد.

گنجی بعد از ذکر کلامی مشبع، در طرق این حدیث و راویان آن گفته: جمیع ایشان، یعنی راویان، این خبر را به این نحو روایت کردند که اسم او اسم من است؛ مگر طریقی که از عبید اللّه موسی از زائده از عاصم رسیده که در میان این جماعت گفته: اسم پدر او، اسم پدر من است؛ با اجماع این همه ائمّه برخلاف آن، هیچ لبیبی شکّ نمی کند که اعتباری به این زیاده باشد. کلام گنجی تمام شد.

ص: 24


1- البیان فی اخبار صاحب الزمان، ص 91.
2- همان.
[کلام مرحوم محدّث نوری]

ملخّص الکلام فی هذا المقام علّامه نوری در نجم ثاقب بعد از این که کلام گنجی را بطوله و تفصیله درباره این خبر و روات آن نقل نموده، فرموده:

ملخّص آن که سند این خبر به عبد اللّه بن مسعود منتهی می شود که از اعیان صحابه است و زرّ بن حبیش که از فضلای اصحاب امیر المؤمنین است از او روایت کرده و عاصم بن ابی النجود که یکی از قرّای سبعه معروفه است از او روایت کرده و متجاوز از سی نفر از عاصم آن را روایت کرده اند که معروفین از مهره و محدّثین متقنین نزد ایشان است، بلکه بعضی نزد ما نیز، مثل اعمش و ابو سفیان و ابو بکر بن عیّاش و امثال این ها که در سلسله طرق این خبر واقع اند و عاقل، چگونه روا دارد که این زیادت از قلم همه این ها افتاده باشد، یا عمدا آن را اسقاط کرده باشند و یا عاصم آن زیادت را مخصوصا به زائده گفته باشد نه به این جماعت!

الحق جای این دارد که ابن حجر و همراهانش در استنادشان به این خبر با زیادتی که حالش این است از خجالت و شرمساری سر به زیر افکنند و یا در جحر جانوری خود را پنهان کنند که به تخطئه همه این ائمّه احادیث راضی شدند و زائده را که به نصّ گنجی شافعی، رسمش زیاد کردن در احادیث بوده، بر همه آن ها مقدّم بدارند؛ محض این که ایراد سخیفی بر امامیّه کرده باشند.

[ردّ خواجه محمد پارسا بر حدیث زائده]

کلام منقول عن فصل الخطاب مؤیّد لما نقل فی الباب از خواجه محمد پارسا نقل کرده اند که در حاشیه کتاب فصل الخطاب خود، بعد از ذکر این خبر زائده در متن گفته: اهل بیت این حدیث را تصحیح نمی کنند به جهت آن که اسم خود مهدی و اسم پدرش نزد ایشان ثابت شده و جمهور اهل سنّت نقل کرده اند که زائده در احادیث زیاد می کرد و امام حافظ ابو حاتم بستی در کتاب

ص: 25

مجروحین از محدّثین، زائده را ذکر کرده و ابو زیاد از مولی عثمان روایت کرده:

حدیث او قطعا منکر است و او مدنی است و اگر که با اثقات نمی توان به آن احتجاج کرد؛ پس چون در نقل منفرد باشد زائدة بن ابی الرقاد باهلی از اهل بصره منکرات از مشهورات را روایت می کند، نباید به خبر او احتجاج کرد و جز برای اعتبار نباید نوشت.

بنابراین برای هر بصیری مکشوف شد که این زیادت، یعنی «اسم ابیه، اسم ابی» مختصّ به نقل زائده است و برای احدی خصوصا برای امامیّه حجّت نباشد.

[سرّ جعل حدیث زائده]

بیان لا یخلوا عن الافادة فی حکمة جعل هذه الزّیادة بعضی احتمال داده اند این زیادت در خبر برای ترویج محمد بن عبد اللّه بن حسن باشد که منصور گاهی پیش از خلافت، در رکابش پیاده می رفت و می گفت: هذا مهدینا اهل البیت. نیز محتمل است سرّ جعل این زیادت در خبر به جهت استماله خاطر ابو حنیفه باشد، چون او نیز مثل منصور از مروّجین محمد مذکور بود. و اللّه اعلم بحقائق الأمور.

[جمع بین روایات]

وجه دوّم وجوه جواب این خبر، آن است که مماشاة للعامّة بگوییم به این که آن صحیح است، زیرا بنابر تصریح جنّات الخلود از علمای خاصّه، والد ماجد حضرت بقیة اللّه دو اسم دارد؛ یکی عبد اللّه، چنان که در آن کتاب در جدول حالات آن حضرت، اوّل این اسم را ذکر نموده و دیگری حسن.

بنابراین خلاف مرتفع است، کمالا یخفی، بلکه از علمای عامّه هم بر این مطلب تصریح نموده اند؛ مثل صاحب کتاب هدایة السعدا که ملک العلمای دولت آبادی، صاحب تفسیر بحر موّاج است او هفدهمی از علمای عامّه است که در نجم ثاقب آن ها

ص: 26

را برحسب تصریحات خودشان، از معتقدین به امام عصر دانسته است. عبارت او در این مقام این است: چون وقت ظهور امام مهدی، سیّد محمد بن عبد اللّه ابو القاسم شود ...، الخ. فارجع.

هم چنین صاحب تفسیر اسرار الفاتحه، ملّا معین هروی در آن کتاب ذکر نموده:

اوّل از علامات قیامت، خروج مهدی است و چندین علامت و مشخّصه برای آن سرور ذکر نموده، از جمله آن است که می گوید: نام وی محمد، نام پدرش عبد اللّه و کنیّه اش ابو القاسم می باشد ...، الخ. فارجع.

وجه سوّم آن است که محض جمع میان او و اخبار متواتره دیگر در ظاهر آن تصرّف نموده و بگوییم: مراد از أب، جدّ باشد، چنان چه در قرآن مکرّر أب بر جدّ، اطلاق و پدر گفته شده و مراد از آن جدّ است؛ مثل قوله تعالی: مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ (1) و جناب یوسف علیه السّلام فرموده: وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ (2) و فرزندان یعقوب به پدر خود می گویند: نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ (3) و در اخبار شب معراج وارد شده وقتی حضرت رسول ابراهیم را دید، جبرییل عرض کرد: هذا أبوک ابراهیم.

مراد از پدر در این جا، حضرت امام حسین علیه السّلام و مراد از اسم، کنیّه باشد؛ چنان چه محمد بن طلحه شافعی و گنجی گفته اند؛ چون کنیّه آن حضرت ابو عبد اللّه بود و به جهت مقابل بودن آن با اسم خود، آن را نیز اسم گفتند.

پس معنی زیادت در این هنگام این می شود که کنیه جدّ او که حسین است، اسم پدر من است؛ یعنی ابو عبد اللّه است و اطلاق اسم بر کنیّه شایع است، چنان چه بخاری (4) و مسلم (5) هر دو در صحیح خود از سهل ساعدی روایت کرده اند که از علی علیه السّلام روایت

ص: 27


1- سوره حج، آیه 78.
2- سوره یوسف، آیه 38.
3- سوره بقره، آیه 133.
4- صحیح البخاری، ج 4، ص 208 و ج 7، ص 119 و 140.
5- صحیح مسلم، ج 7، ص 124.

کرده: رسول خدا او را ابو تراب نام نهاد و هیچ اسمی نزد او محبوب تر از این اسم نبود.

لذا بر ابو تراب، اطلاق اسم شده، درحالی که آن کنیّه است. در اشعار عرب هم که در مقام احتجاج، به شعر آن ها استشهاد می جویند، این اطلاق یافت می شود.(1)

وجه چهارم آن است که بعد از این که اطلاق اسم بر کنیّه ثابت شد، بگوییم: مراد از لفظ دو اسمی که در این زیادت است، کنیّه می باشد؛ یعنی کنیّه پدر مهدی که ابو محمد است با کنیّه پدر من موافق است، زیرا تصریح صاحب ضیاء العالمین کنیّه والد ماجد حضرت رسول مختار بنابراین هم ابو محمد است.

وجه پنجم آن است که چنان که گنجی شافعی احتمال داده بگوییم: شاید در این زیادت تصحیفی شده باشد و در اصل چنین بوده: و اسم ابیه، اسم ابنی؛ یعنی اسم پدر مهدی، اسم پسر من است؛ یعنی حسن علیه السّلام. پس ابنی به ابی اشتباه شده و خبر را تصحیف کرده اند و به جهت جمع بین روایات، عمل بر این واجب است.(2)

ترجمه کلام گنجی تمام شد و صواب در جواب، همان حمل نمودن آن زیادت بر جعل و وضع زائده است. کمالا یخفی علی اولی الألباب و الأفئدة.

[پدران حضرت حجّت تا آدم صفی اللّه] 6 صبیحة

در کتاب شجرة الاولیاء آورده: فاصله میان حضرت حجّت منتظر تا آدم ابو البشر از آبا، پنجاه و یک نفر است. هفده نفر از آن ها از انبیا، هفده نفر از اوصیا و هفده نفر از ملوک سلاطین اند. هم چنان که عدد رکعات نماز یومیّه پنجاه و یک است؛ هفده رکعت فرایض، هفده رکعت سنن و هفده رکعت نوافل.

این دو عدد در این دو چیز مطابق است، بلکه از عدد حروف اسمای مقدّسه محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، علی، محمد، جعفر، موسی، علی، محمد، علی، حسن و

ص: 28


1- مناقب آل ابی طالب علیه السّلام، ج 2، ص 300؛ بحار الانوار، ج 33، ص 178.
2- البیان فی اخبار صاحب الزمان، ص 94.

محمد مأخوذ است، زیرا عدد حروف این اسامی مقدّس نیز پنجاه و یک حرف است و اللّه الملهم للصّواب و إلیه حسن المآب.

[مادر حضرت حجّت (علیه السلام)] 7 صبیحة

اشاره

بدان میان علمای فریقین، اختلافی نیست که مادر حضرت حجة بن الحسن علیهما السّلام کنیز بوده، اگرچه در اسم او اختلاف است. شیخ مفید که از اعاظم علمای خاصّه است در ارشاد(1) فرموده: مولد آن حضرت شب نیمه شعبان سال دویست و پنجاه و پنجم بوده و مادرش کنیزی نرجس نام است.

ابن خشّاب که از بزرگان علمای عامّه است، بنابر آن چه در کشف الغمّه از او نقل نموده، گفته: مادر مهدی موعود کنیزی صیقل نام است.(2)

ابو بکر درّاع گفته: در روایت دیگر، نام مادرش حکیمه و در روایت سوّمین نرجس است و بعضی گفته اند: سوسن است (3) و عبارات غیر این ها درباره والده ماجده آن بزرگوار بر همین منوال است، چنان چه در بساط دوّم سمت تحریر یافت.

[مکاشفه یوحنای لاهوتی]

تدقیق فیه تطبیق بدان ما در موهبت شانزدهم از ومیض دوّم از نور سوّم جلد دوّم کتاب ملقّب به انوار المواهب که خود آن مجلّد به الید البیضاء فی نکت اخبار مناقب الزهراء مسمّی است، مکاشفه ای از یوحنّای لاهوتی نقل نموده ایم که از اعاظم حوارییّن حضرت عیسی است و نصارا نهایت اعتقاد را درباره او دارند و او را یوحنّای لاهوتی نامیده و صاحب مکاشفات می دانند. در آن جا ذکر کرده ایم که صاحب میزان الموازین که ردّ

ص: 29


1- الارشاد، ج 2، ص 339.
2- تاریخ موالید الائمه و وفیاتهم، صص 45- 44.
3- کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج 3، ص 275.

بر نصاراست، آن مکاشفه را بر والده ماجده حضرت بقیّة اللّه تطبیق نموده است.

خوش داشتم آن مکاشفه را تتمیما للفایدة و تعمیما للعائدة با تطبیق آن دانشمند در این وجیزه سودمند نقل نمایم.

پس می گویم در باب دوازدهم از مکاشفات یوحنّای مذکور است که:

علامتی عظیم در آسمان ظاهر شد، زنی خورشید را در بر کرد، ماه زیر پایش و تاجی از دوازده ستاره بر سرش. حامل بود و از درد زه و عذاب زادن فریاد برمی آورد.

علامتی دیگر در آسمان پدید آمد؛ اینک اژدهای بزرگ سرخ فام که هفت سر و ده شاخ داشت و بر سرهایش هفت افسر و دمش ثلث بود، کواکب آسمان را کشیده، آن ها را بر زمین ریخت.

اژدها پیش این زن که می زاید، می ایستد تا چون بزاید، فرزند او را ببلعد. پس فرزند نرینه ای زایید که همه امّت های زمین را به عصای آهنین، حکمرانی خواهد کرد، آن فرزند به سوی خدا و تخت او ربوده شد.

بیان مکاشفه مزبوره تمام شد و آن دانشمند در تطبیق این بر والده ماجده حضرت حجّة بن الحسن علیهما السّلام چنین فرموده:

بلا شبهه این مکاشفه بر فرض صحّت، نسبت به امور آینده بوده نه گذشته و از زمان یوحنّا به بعد، بعض فقرات این مکاشفه بر احدی جز حضرت حجّة بن الحسن علیهما السّلام راست نیاید.

آن چه در نظر قاصر این عبد خاطی در کشف مکاشفه مزبور می رسد این است که آن زن، مادر والاگهر حضرت ولیّ عصر می باشد، خورشید، امام حسن عسکری است، تاج، عبارت از تاج شرف و افتخار است و دوازده ستاره که زینت بخش آن تاج اند، وجود مبارک خاتم انبیا، صدّیقه کبری و ده امام اند و ماه که زیر پای آن زن واقع شده، جناب حکیمه خاتون عمّه حضرت عسکری است که قابله حضرت حجّت بوده و پس از این که دانست نرجس خاتون، مادر حضرت حجّت، باقیه الهیّه است، او را سیّدتی خطاب می فرمود.

ص: 30

آن فرزند نرینه ای که همه امّت ها را به عصای آهنین، حکمرانی خواهد کرد، اعلی حضرت، حجّة بن الحسن علیهما السّلام می باشد که به حکم یبلغ سلطانه المشرق و المغرب و به مصدّقه و مبشره ای متواتره، یملأ الأرض قسطا و عدلا همه امّت ها را به عصا و سلطنت الهی، حکمرانی خواهد کرد و این فقره را جز حضرت مهدی موعود به اتّفاق اهل اسلام مصداقی نباشد و نصارا هم نتوانند فرزند متولّد را، بر مسیح حمل نمایند، چون این مکاشفه، علی الفرض، سال ها بعد از ولادت عیسی واقع شده است.

آن اژدها سلطنت باطله بنی عبّاس باشد که معتمد و معتضد عبّاسی، اژدها صفت، دهان ظلم و بیداد را برای هلاکت آن مولود مسعود بازمی داشتند و فرعون وار، قابله ها و جواسیس بر حرم محترم حضرت عسکری می گماشتند تا چون آن نور مکلّم طور، تجلّی ظهور کند به اتلاف و اعدام آن، نفس قدسیّه الهیّه مبادرت جویند، چنان چه در اخبار متظافره این معنی ورود یافته است.

سرخ فام بودن آن اژدها، اشاره به خونریزی و سفّاکی آن سلطنت جایر است و هفت سر، ده شاخ و هفت افسر داشتن، به مراتب سه گانه سلاطین بنی عبّاس در شرف و قدرت و سلطنت اشاره دارد که طبقه اوّلی از آن ها به منزله افسر، طبقه ثانیه مانند سر و طبقه ثالثه مانند شاخ بودند و نقصان این عدد از اعداد سلاطین بنی عبّاس، منافی نیست. زیرا بعضی از آن ها در حقیقت سلطنتی نداشتند، مغلوب و مقهور بودند و فقط نام خلافت برای آن ها مانده بود.

نظر به همین نکته، امیر علیه السّلام در خطبه لؤلؤ، بیست و چهار نفر از آن ها را در عداد سلاطین این سلسله شمرده و این که دم اژدها، ثلث ستارگان آسمان را بر زمین فرو می ریزد به استیلای سلطنت بنی عبّاس در ثلث معموره زمین و افکندن سلاطین و اعزّه از آسمان عزّت و شرف بر زمین ذلّت و مسکنت اشاره دارد و دلالت فقره بعد بر بودن آن اژدها، شیطان، با آن چه ما گفتیم، منافات ندارد، چون بنی عبّاس هم مظاهر شیطان بودند.

چنان چه تعبیر جناب امیر علیه السّلام به بنی شیصبان که یکی از نام های شیطان است

ص: 31

اشاره بدین معنی می باشد و ربوده شدن فرزند آن زن به سوی خدا اشاره به دست نیافتن دشمن و محفوظ ماندن آن مولود در کنف حرز خداوند است.

انطباق این فقرات بر حجّة بن الحسن علیهما السّلام، بلکه مصداقی جز آن حضرت نداشتن، پرهویداست، زیرا پس از حضرت موسی علیه السّلام در حقّ هیچ مولودی این ادّعا که دشمن برای هلاکت او، انتظار ولادتش را برده باشد، جز حضرت حجّت- عجل اللّه فرجه الشریف- نشده است.

ص: 32

عبقریّه دوّم [تعیین شخص حضرت حجّت (علیه السلام)]

اشاره

در بیان اختلافات، در تعیین شخص حضرت حجّت منتظر که او کدامین یک از افراد بشر است و در آن چند صبیحه می باشد.

[گفتارهای گوناگون] 1 صبیحة

اشاره

بدان از جمله اختلافات راجع به حضرت بقیة اللّه، اختلاف در تعیین شخص شریف و عنصر لطیف آن بزرگوار است و اقوالی که در این مقام، قابل نقل باشد و این داعی استقصا نموده، چند قول است:

[کیسانیّه]

اوّل؛ قول کیسانیّه که فرقه ای از ایشان، محمد بن الحنفیّه، فرقه ای، پسرش، ابو هاشم عبد اللّه و طایفه ای، عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب را مهدی می دانند.

[مغیریّه]

دوّم؛ مغیریّة که اصحاب مغیرة بن سعید هستند و آن ملعون، بعد از وفات حضرت باقر علیه السّلام مذهبی اختراع نمود. آن ها به جهت همان خبر زائده که گذشت محمد بن عبد اللّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب را مهدی می دانستند.

ص: 33

ایشان می گویند: محمد مذکور نمرده، او در کوه رضوی زنده و مقیم است، در کوهی که آن را علمیّه می نامند و آن کوهی بزرگ در راه مکّه است، در حدّ حاجز از طرف چپ آن که از مدینه به مکّه می رود و در آن جا هست تا خروج کند. در ردّ آن ها کفایت است این که بنابر آن چه در کتب سیر و تواریخ است، محمد مزبور در مدینه خروج کرد و همان جا کشته شد.

[ناووسیّه]

سوّم؛ ناووسیّه که منکر فوت حضرت صادق علیه السّلام شدند و آن جناب را مهدی موعود می دانند.

[اسماعیلیّه خالصه]

چهارم؛ اسماعیلیّه خالصه که منکر فوت اسماعیل، پسر حضرت صادق علیه السّلام شدند و بعد از امام صادق علیه السّلام، او را امام حیّ و مهدی قائم می دانند.

[مبارکیّه]

پنجم؛ مبارکیّه که فرقه ای از اسماعیلیّه است. ایشان می گویند:

بعد از پیغمبر، هفت امام بیشتر نیست؛ امیر المؤمنین که امام و پیغمبر است، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد و محمد بن اسماعیل بن جعفر که امام عالم، پیغمبر و مهدی است و می گویند: معنی قائم این است که او به رسالت و شریعت تازه مبعوث می شود و به وسیله آن، شریعت محمد صلّی اللّه علیه و اله را نسخ می کند.

[واقفیّه]

ششم؛ واقفیّه که می گویند: حضرت موسی بن جعفر قائم و مهدی موعود است: لکن بعضی از ایشان به وفات آن جناب معترف اند و می گویند: زنده می شود و عالم را مسخّر

ص: 34

می کند. بعضی می گویند: در میان روز از حبس سندی بن شاهک بیرون آمد و کسی او را ندید، اصحاب هارون بر مردم مشتبه کردند که مرده، حال آن که نمرده و غایب شده است.

[محمدیّه]

هفتم؛ محمدیّه که بعد از حضرت هادی پسرش، سیّد جلیل، سیّد محمد را امام می دانند، او در حیات آن حضرت وفات یافت و در هشت فرسنگی سامرّا، نزدیک به قریه بلد دفنش نمودند، مزار او در آن جا معروف و مشهور و کالنّور علی الطّور است.

می گویند: او نمرده و زنده است، او قائم مهدی می باشد.

در نجم ثاقب است که سیّد محمد مذکور از اجلّه سادات و صاحب کرامات متواترات، حتّی نزد اهل سنّت و اعراب بادیه است که به غایت به او احترام می کنند، از آن جناب می ترسند. هرگز قسم دروغ به او نمی خورند و پیوسته از اطراف برای او نذور می برند، بلکه غالب دعاوی در سامرّه و اطراف آن، به قسم به او است. مکرّر دیدیم چون بنای قسم شد، منکر، مال را به صاحبش رسانید و از قسم خوردن دروغ صدمه خوردند.

در ایّام توقّف سامرّه، چند کرامت باهره از او دیده شد. بعضی از علما، بنای جمع آن ها و نوشتن رساله ای در فضل او را دارند. وفّقهم اللّه تعالی.

این ناچیز، مؤلّف این وجیزه، کرامتی از آن بزرگوار در گلزار اکبری در گلشنی نقل نموده ام که برای کرامات امامزادگان معروف، منعقد است.

هرکه طالب باشد، به آن کتاب رجوع نماید که سنه هزار و سی صد و پنجاه و دو، در تبریز به طبع رسیده است.

هم چنین آن کرامت را در کتاب بنیان رفیع فی حالات خواجه ربیع نقل نموده ام که مبسوم و مطبوع است.

ص: 35

[عسکریّه]

هشتم؛ عسکریّه که امام حسن عسکری علیه السّلام را قائم غایب می دانند و ایشان دو فرقه اند. فرقه ای می گویند: آن حضرت نمرده، زنده و غایب است و فرقه ای گویند: آن حضرت وفات کرده و بعد از آن زنده شد.

مستند این جماعت، چنان چه در نجم ثاقب فرموده یا خبر ضعیفی است که خود در نقل آن منفردند یا خبر معتبری که ابدا بر مقصود ایشان دلالت ندارد یا بی شاهد و برهان، تأویلی در اخبار معتبره است و یا حدسی و تخمینی است که از وهم و گمان تجاوز نکند.

چگونه عاقلی روا دارد که چنین مطلب بزرگی و منصب عظیمی را به خبری ضعیف و مستندی سخیف برای شخصی ثابت کند که زمام دین، جان، عرض و مال تمام عبّاد به دست او باشد و بتواند از عهده حفظ و حراست و تکمیل و قوّت آن برآید؛ هر چند برای او معارض و منافی نباشد.

این بود زبده اقوال مختلفه، امّهات آرای سخیفه و عمده مذاهب غریبه ای که از سابق زمان در میان فرق شیعه غیر اثنا عشریّه است و بحمد اللّه جمله ای، بلکه بیشتر آن ها منقرض شدند.

[فرقه ناحیه امامیّه]

چنان چه اقوال دیگری که در این جزء از زمان در تعیین شخص آن بزرگوار حادث شده که او مردی شیرازی یا شخصی سودانی و یا هیکلی هندی و غیر این هاست هم، بحمد اللّه و المنّه، کذب و دروغ آن ها بر تمام عالمیان مبرهن و مکشوف گردیده است و در مقام، جز قول نهم نماند که قول طایفه محقّه و فرقه ناجیه و عصابه مهتدیه امامیّه اثنا عشریّه- ایّدهم اللّه تعالی- است که به حسب نصوص متواتره از حضرت رسول و امیر المؤمنین و سایر ائمّه دین- صلوات اللّه علیهم اجمعین-، چنان که در مسفورات احادیث و مزبورات اخبار، وارد شده و ثابت گردیده آن بزرگوار، خلف صالح

ص: 36

حضرت عسکری علیه السّلام و حجّة بن الحسن علیهما السّلام است و او مهدی موعود، قائم منتظر، غایب از انظار و سایر در افطار است.

آن جناب است که از همه امامان سابق بر آن بزرگوار، پیش از ولادتش، به اسم، وصف، شمایل و غیبت آن جناب، تصریح شده و در کتب معتبره ثقات، اصحاب آن بزرگواران ثبت شده که جمله ای از آن ها تا حال موجودند و به نحوی که اخبار نمودند و وصف کردند، خلق کثیری آن سرور را دیدند و اسم، نسب، وصف و شمایل او را در آن وجود مقدّس مطابق یافتند و در آن هیکل شریف موافق دیدند.

بنابراین ریبه و شکّی برای عاقل منصف در بودن این وجود مسعود، آن مهدی موعود نماند، چنان چه منصفین کتاب از یهود و نصارا از ذکر حضرت رسول و بیان شمایل آن بزرگوار در کتب سماویّه و به مجرّد دیدن و منطبق کردن، اسلام آوردند، با آن که خصوصیّات و اسباب تعریف در آن جا و در نزد آن ها، به مراتب کمتر بود از آن چه که در این جا از اسباب تعریف و خصوصیّات موجود است، چون عمده طول عهد پیغمبران در آن جا بود و قرب عهد رسول خدا و اوصیایش- صلوات اللّه علیهم- در این جا که بیشتر آن چه که فرمودند، محفوظ ماند. حتّی جمله ای از مخالفین ما آن را نقل کرده و از کسانی که در میان عامّه از اساطین مذاهب ایشان محسوب اند، آن ها را در صحاح و مسانید خود نقل نموده اند.

چنان چه استادنا المحدّث النّوری در باب پنجم نجم ثاقب، سی خبر از طرق ایشان و چهل خبر از طرق خاصّه نقل فرموده که ما آن ها را در بساط اوّل این کتاب با اخبار کثیره دیگر نقل نمودیم که همگی نصّ بر این مدّعاست که حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام، او مهدی موعودی است که پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و امیر المؤمنین علیه السّلام و باقی ائمّه دین علیهم السّلام، خبر از او داده و او را معرّفی نموده اند و بیست نفر از اکابر و اعیان علمای عامّه را اسم برده که هرکدام، رکنی رکین در آن مذهب هستند و آن ها را از کتب معتبره خود ایشان، ترجمه کرده و بیان جلالت و نبالت شأن فرموده که آن ها هم با خاصّه در این مدّعی هم مذهب و هم عقیده اند.

ص: 37

چنان چه در کتاب کشف الاستار خود، چهل نفر از ایشان را ذکر نموده که با امامیّه در بودن این وجود مسعود؛ یعنی حجّة بن الحسن علیهما السّلام، همان مهدی موعود هم عقیده اند که ما ایشان را در بساط دوّم این کتاب با تنویه به اسامی آن ها و اشاره به علوّ مقامشان در نزد آن جماعت معرّفی نمودیم.

اگر از اهل سنّت هم بخواهند در آن دو کتاب و یا به بساط دوّم این کتاب نظر اندازند و به اقوال بزرگان خود عنایتی ورزند، تا آن که در مقام طعن و ایراد بر طایفه اثنا عشریّه برآیند، لا محاله از علما، محدّثین، اهل کشف و یقین و اقطاب روی زمین خود شرم کنند و خجالت کشند که عباراتشان در آن دو کتاب که هر دو طبع شده و منتشرند، نقل گردیده است و با آن که در این مقام در مقابل اثنا عشریّه چیزی جز اظهار ندانستن و معلوم نبودن، ندارند.

بعضی استبعادات و شبهات ذکر شد و بعضی دیگر با جواب های آن ها در صبیحه های آتیه خواهد آمد و برای نفی دعوای طایفه امامیّه اثنا عشریّه- ایّدهم اللّه تعالی- راهی و طریقی جز جزاف گویی، بی انصافی، اظهار تعصّب و عناد و سلوک طریق اعتساف و لجاج و الّا امر، اوضح از این است که محتاج به تجشّم استدلال و مبتنی بر بیان قیل او یقال باشد. بلی وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ(1).

[اخبار عامّه درباره حجّة بن الحسن (علیه السلام)] 2 صبیحة

اشاره

بدان از جمله اخبار عامیّه که صریح در مدّعای امامیّه و درباره این است که حضرت حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام همان مهدی موعود می باشد و صادقین علیهما السّلام از آن خبر داده اند، خبری است که آن را سیّد جمال الدین عطاء اللّه بن سیّد غیاث الدین فضل اللّه بن سیّد عبد الرحمن، محدّث معروف در کتاب روضة الاحباب (2) خود نقل

ص: 38


1- سوره نور، آیه 40.
2- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 253؛ کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 55- 53؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ج 2، ص 183- 181؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 499؛ تفسیر کنز الدقائق، ج 2، ص 506.

نموده و استادنا المحدّث النّوری در باب پنجم نجم ثاقب، آن را خبر بیست و دوّم از سی خبری قرار داده که از طرق عامّه، در تعیین شخص مهدی موعود وارد شده است.

[خبر روضة الاحباب]

محدّث مزبور؛ اعنی صاحب روضة الاحباب، بعد از ذکر اختلاف در آن جناب و تطبیق اخبار صحاح و مسانید، کتب اهل سنّت را در حقّ مهدی علیه السّلام که امامیّه می گویند، از جابر بن یزید جعفی روایت کرده که گفت: از جابر بن عبد اللّه انصاری شنیدم، می گفت: چون ایزد تعالی این آیه را بر پیغمبر خود نازل گردانید، یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ؛(1) گفتم: یا رسول اللّه! ما خدا و رسول او را می شناسیم، پس اصحاب امر کیستند که خدای تعالی اطاعت ایشان را به طاعت تو قرین ساخته است؟

رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود: ایشان خلفای بعد از من اند؛ اوّل ایشان، علی بن ابی طالب است، آن گاه حسن، پس از آن حسین، آن گاه علی بن الحسین، پس از آن محمد بن علی در تورات معروف به باقر، ای جابر! زود است که او را درک می کنی؛ هرگاه او را ملاقات کردی، از من به وی سلام برسان. آن گاه صادق جعفر بن محمد، سپس موسی بن جعفر، آن گاه علی بن موسی، بعد از آن، محمد بن علی، آن گاه علی بن محمد، پس از آن حسن بن علی، آن گاه حجّة اللّه در زمین او و بقیّة اللّه در میان بندگانش، محمد بن حسن بن علی، او کسی است که خداوند عزّ و جلّ مشارق و مغارب زمین را به دست او فتح می کند و او کسی است که از شیعه و اولیای خود غیبت می کند، غیبتی که کسی در آن، در قول به امامت او ثابت نمی ماند، مگر آن که خدای تعالی دل او را برای ایمان آزموده.

جابر گوید: گفتم یا رسول اللّه! آیا در غیبت امام علیه السّلام، شیعیان او انتفاع یابند؟

ص: 39


1- سوره نساء، آیه 59.

فرمود: آری! قسم به آن که مرا به پیغمبری مبعوث فرموده، ایشان به نور او استضائه کنند و به ولایت او منتفع شوند؛ مثل انتفاع مردم به آفتاب، هرچند که ابر، آن را بالا گیرد. ای جابر! این از اسرار مکنونه الهی است، پس آن را پنهان دار مگر از کسی که اهل آن باشد.(1)

این ناچیز گوید: نقل این خبر با این که در بساط اوّل ذکر شده، برای این است که بنای این عجالت بر بیان نکت و دقایق است، نه بر نقل اخبار محض. بنابراین توطئه برای جواب از دو اشکال است که در مقام استدلال امامیّه به آن ها بر این اخبار عامیّه متطرّق می شود.

اشکال اوّل: بعضی از این اخبار که از طرق عامّه، در تعیین آن بزرگوار وارد شده، صراحت در مدّعا دارد و با دعوای اثنا عشریّه مطابق است؛ مثل خبر مذکور. امّا بعضی دیگر از آن ها چندان وضوحی بر مدّعای آن ها ندارد، چنان چه بر ناظر بر آن ها مخفی نیست، پس تمسّک به آن ها در قبال خصم نشاید.

جواب: ما مسلّم داریم که بعضی از آن ها در مدّعی ما صراحت ندارند و لکن مضمون آن جز با مذهب امامیّه اثنا عشریّه مطابق نمی شود، لذا ضرری در داخل نمودن آن ها در سلک اخبار منصوصه ندارد و لا محاله مؤیّد و مقوّی آن ها خواهد بود.

اگرچه در این مقام برای ما کمتر از آن کافی است. زیرا برای خصم چاره ای از قبول کردن خبر معتبر در نزد خودشان نیست که معارضی ندارد. چه جای آن که علاوه بر نداشتن معارضی، به اخبار متواتره از طرق امامیّه مؤیّدند، بلکه در صورت معارضه نیز مقدّم باشد، چون مضمون آن متّفق علیه باشد که لا محاله در وقت مخاصمه مرجع متّفق علیه است و خبری که خصم به نقل آن منفرد باشد، در آن مقام نمی توان بیرون آورد و مستند قرار داد، زیرا آن در نزد طرف مقابلش حجّت نیست با آن که بحمد اللّه و المنّه در این مقام معارضه بالکلّیه، مفقود است.

اشکال دوّم: شما طایفه امامیّه بعضی از آن اخبار وارده در طرق عامّه را از کتب

ص: 40


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 253؛ کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 53.

علمای خود نقل می نمایید که ایشان از کتب عامّه نقل نموده اند؛ مثل این که در اثبات این مدّعی که مهدی موعود، همان شخص مسعود حجّة بن الحسن علیهما السّلام است، اخباری نقل نموده اید که مثلا از مناقب ابن شهر آشوب است که او از اساطین علمای شما می باشد و این چندان حجّیتی بر خصم ندارد.

جواب: در صحّت نقل آن اخبار، در کتب این بزرگواران از علمای امامیّه شبهه ای نیست، چون علاوه بر علوّ مقام تقوا، صدق، دیانت و امانتی که داشته اند، غالبا در ازمنه سالفه و در وقت تألیف آن کتب که این اخبار را در آن ها درج کرده و به کتب و علمای عامّه نسبت داده اند، به ملاحظه سلاطین وقت که عامّی بودند، مقهور و مغلوب آن جماعت بوده اند.

بنابراین عادتا ممکن نیست خبری از کتاب معروف ایشان یا از عالم معتبری از ایشان در کتب خود نقل کنند، با آن بر عامّه احتجاج نمایند و کتب خود را نشر دهند با آن که آن خبر، در آن کتاب که نسبت داده اند، نباشد و یا آن که آن عالم که آن قول یا خبر را به او نسبت می دهند، او را نگفته باشد، حال آن که بزرگان علمای عامّه، جمله ای از علمای ما؛ مثل شیخ مفید، کلینی، سیّد مرتضی، ابن شهر آشوب، کراجکی و نظایر ایشان را به علم و صدق و تقوا در کتب خود ذکر کرده اند؛ چنان چه این مطلب بر متبّع در کتب تراجم عامّه بسی واضح و روشن است.

[اشکالات عامّه بر این احادیث] 3 صبیحة

اشاره

بدان از جمله اشکالات در این مقام، آن است که بسا توهّم می شود این جماعت عامّه با نقل این اخبار صریحه در مذهب امامیّه اثنا عشریّه چگونه مذهب دیگری اختیار کرده اند و در اصول، اشعری یا معتزلی و در فروع، مالکی، حنبلی، حنفی و یا شافعی شده اند و اصول و فروع خود را از ایشان اخذ کرده اند و از این جماعت که به صریح اخبار وارده از طرق ایشان، امام اند و به مفاد آن اخبار هم، ایشان را امام

ص: 41

می دانند و اولاد رسول مختار می شمارند؛ چیزی نگیرند و به ایشان اقتدا نکنند.

[گفتار مرحوم محدث نوری]

استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- در نجم ثاقب (1) بعد از نقل آن سی خبر از طرق عامّه که سابقا اشاره نمودیم، این اشکال را عنوان نموده و در مقام جواب از آن چنین فرموده: اکابر علمای عامّه در این مقام و نظایر آن، چند مسلک پیش گرفتند که راه خیال استدلال به این اخبار و دلالت کردن آن ها بر مذهب امامیّه را بر دیگران مسدود کردند.

اوّل: تضعیف اسانید آن اخبار و نسبت بعضی از روات خود به وضع حدیث، کذب، تدلیس و تشیّع؛ حتّی مشهورین محدّثین خود را که کتب ایشان مملوّ از اخبار آن هاست، گاهی این نسبت را به آن ها می دهند. پس ده نفر از بزرگان آن ها را اسم برده که خود علمای عامّه به این ترتیب ایشان را به کذب، وضع و امثال این ها نسبت داده اند:

(1) ابو مطیع حکم بن عبد اللّه بلخی فقیه، صاحب ابو حنیفه که ذهبی او را در میزان، علّامه کبیر گفته، ابو حاتم او را مرجی کذّاب دانسته،(2) جوزقانی می گوید: حدیث وضع می کرد،(3) ابن جوزی نیز او را وضّاع می داند و احمد بن حنبل گفته: سزاوار نیست کسی چیزی از او روایت کند.

(ب) ذو النّون مصری که از اکابر صوفیّه ایشان است. ابن جوزی او را به وضع حدیث متّهم نموده و جوزقانی او را وضّاع دانسته؛ چنان چه در مختصر تنزیه الشرّیعه گفته است.

(ج) احمد بن صالح که ذهبی در میزان گفته: او حافظ ثبت و یکی از اعلام بود، دیگران نیز مدح کردند، ابو داود می گوید: نه ثقه بود، نه مأمون و یحیی بن معین می گوید: کذّاب بود.

ص: 42


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 1، ص 367.
2- الموضوعات( ابن الجوزی)، ج 1، ص 131؛ لسان المیزان( ابن حجر)، ج 2، ص 335.
3- لسان المیزان، ج 2، ص 335.

(د) محمد عمر واقدی که او را عالم دهر و امین مردم بر اسلام و بعضی او را امیر المؤمنین در حدیث می دانند، با این حال خوارزمی در مسند ابو حنیفه از یحیی بن معین نقل کرده، گفت: واقدی بیست هزار حدیث بر پیغمبر خدا وضع کرد و از احمد حنبل نقل نموده، گفت: واقدی اسانید را ترکیب می کند، ابن مدینی گفته: حدیث او را نباید نوشت و شافعی گفته: کتب او دروغ است.

(ه) محمد بن اسحاق، صاحب سیر و مغازی که شافعی گفته: هر متبحّری در سیر، به او محتاج است، سعید بن حجّاج او را امیر المؤمنین در حدیث گفته و مالک معروف، او را دروغگویی از دروغگویان می دانست؛ چنان چه در میزان الاعتدال ذهبی (1) است.

(و) نعیم بن حماد صاحب کتاب فتن و غیره، در میزان، از ازدی نقل کرده: او در تقویت سنّت، حدیث و در عیب ابی حنیفه حکایاتی از علما وضع می کرد که همه آن ها دروغ است.(2)

(ز) حافظ محمد بن عثمان بن ابی شیبه که از اکابر علما است و سمعانی در انساب (3)، مدح بلیغی از او کرده و ذهبی نیز در میزان (4)، او را حافظ عالم بصیر به حدیث و رجال دانسته، با این حال عبد اللّه بن احمد بن حنبل به او کذّاب می گفت، ابن خراش، او را واضع حدیث می دانست، ذهبی از عبد اللّه بن اسامه کلبی و ابراهیم بن اسحاق صرّاف و داود بن یحیی نقل کرده: ایشان او را کذّاب می دانستند و داود می گفت:

او چیزها بر قومی وضع کرده بود که هرگز به آن خبر نداده بودند.(5)

(ح) زبیر بن بکّار معروف که از اکابر علمای ایشان و استاد در فنّ تاریخ و نسب و قاضی مکّه بود و او را به مناقب جلیل مدح کرده اند. شیخ حافظ ابو الفضل علی بن عنبر سلیمانی؛ چنان چه در میزان است، او را در عداد واضعین حدیث شمرده و گفته:

ص: 43


1- میزان الاعتدال، ج 3، صص 474- 468.
2- همان، ج 4، ص 269.
3- الانساب، ج 4، ص 141.
4- میزان الاعتدال، ج 3، ص 642.
5- میزان الاعتدال، ج 3، ص 643.

حدیث او منکر است ...، الخ.(1)

(ط) عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری لغوی نحوی، صاحب کتاب معارف که ابن خلّکان و غیره مدح بلیغی از او کرده اند و در میزان، از حاکم نقل کرده: امّت اجماع کردند بر این که او کذّاب بود.(2)

(ی) اسد بن عمر که از اعاظم علما و تلمیذ رشید ابو حنیفه بود و در بغداد و واسط، قضاوت داشت، در میزان (3) بعد از نقل توثیق او از خطیب و غیره از یحیی بن معین نقل کرده: او کذّاب بود و چیزی نبود و ابن حبّان گفته: او برای مذاهب ابو حنیفه حدیث درست می کرد.

برای مثال باید به این عشره منذره قناعت کرد، کلام عن السّراج الدّین البلقینی فی قدح ابو هریره بکذبه الیقینی.

[احوال روات عامّه]

این ناچیز گوید: این حال اکابر علمای عامّه بود که استادنا المحدّث النوری قلیلی از کثیر آن ها را نقل فرموده، امّا حال صحابه و روات ایشان، اشنع و افضع از این است، چنان که بر متتبّع در کتب موضوعه ایشان برای تراجم صحابه؛ مثل اصابه ابن حجر و اسد الغابه و استیعاب و غیرهما و در تراجم روات؛ مثل میزان ذهبی و انساب سمعانی در تراجم رواتی که نقل می کند و خلاصه تذهیب الکمال فی اسماء الرّجال و غیرها غیرسیتر است.

[احوال ابو هریره]

ما از جمله به نقل آن چه شیخ سراج الدین بلقینی- که از بزرگان علمای ایشان و استاد فاضل سیوطی است- در حقّ ابو هریره، اوّل راوی از صحابه در نزد آن ها، گفته،

ص: 44


1- میزان الاعتدال، ج 2، ص 66.
2- همان، ص 502.
3- همان، ج 1، ص 206.

اکتفا می نماییم که در کتب معتبره؛ مثل اصابه، انساب سمعانی و غیرهما مدح عظیمی برای او نموده اند:

سیّد سند، جزایری در انوار النعمانیّه (1) بعد از این که از حضرت امیر نقل نموده که فرمود: شدّت ملازمت من به حضرت پیغمبر طوری بود که در بعضی از غزوات، مرا تب عارض شده و غیر از یک لحاف نزد آن سرور نبود و در آن غزوه، عایشه همراه ما بود. پس هر سه ما زیر آن لحاف خوابیدیم و چون آن حضرت برای نماز شب برمی خاست، قسمتی از لحاف را میان من و عایشه می گسترانید و به واسطه شدّت این ملازمت بود که قرآنی که آن حضرت نوشته بود، زیادتر از قرآن های دیگران از کتاب وحی بود. چه آن که جبرییل در اکثر اوقات در خلوت آن حضرت بر ایشان نازل شده و در آن اوقات غیر از حضرت امیر المؤمنین کسی از نویسندگان وحی همراهش نبود.

بالجمله سیّد سند مزبور بعد از ذکر این ها می فرماید:

در این موضع، عجب عجیبی است و آن، این است که عامّه نقل کرده اند: به تحقیق ابو هریره به نقل دوازده هزار حدیث از حضرت پیغمبر متفرّد شده که احدی او را در نقل آن ها شرکت ننموده؛ یعنی روایت آن ها مخصوص خود ابو هریره است. به تحقیق سراج الدین بلقینی به این معنی متنبّه شده و او از اعظم محقّقین علمای ایشان است.

بنابراین به بطلان روایاتی حکم نموده که ابو هریره در نقل آن ها متفرّد است و گفته: وقت پیغمبر خدا به نقل از سیر و تواریخ و احادیث مضبوط بوده، چون آن سرور، قریب به طلوع فجر از خلوت بیرون آمده، به مسجد تشریف می برد، نماز صبح را با مردم به جماعت می گذاشت و تا وقت طلوع آفتاب با ایشان به وظایف تعقیب نماز مشغول بود، پس از آن، صورت مبارک را از قبله گردانیده، متوجّه مردم می شد، با ایشان تکلّم می نمود، حاجات آن ها را استماع نموده و برمی آورد.

این تا نزدیک ظهر شغل آن بزرگوار بود؛ سپس برمی خاست، وارد منزل خود می شد و تا وقت نماز ظهر و عصر با زوجاتش خلوت داشت. آن گاه بیرون می آمد و

ص: 45


1- الانوار النعمانیة، ج 1، صص 44- 43.

نماز ظهرین را با اصحاب به جای می آورد و بعد از ادای وظیفه تعقیب آن ها، صورت به جانب مردم برگردانیده، ایشان را تعلیم می فرمود و تا نزدیک غروب احکام دینی را به ایشان می آموخت.

بعد از آن برمی خاست، داخل منزل شریف می شد، وقت نماز مغرب و عشا بیرون می آمد و ادای فریضتین با وظایف تعقیبیّه آن ها نموده، پس داخل منزل می شد و تا نصف شب با زوجاتش می خوابید. آن گاه برای به جای آوردن نماز شب برمی خاست که بر آن حضرت واجب بود و هنگام طلوع فجر برای فریضه صبح بیرون می آمد.

سراج الدین مزبور گوید: پیغمبر روز و شب به وظایف مزبور مستغرق بوده؛ پس در کدام وقت است که ابو هریره منفردا به آن متفرّد شده تا آن که دوازده هزار حدیث را از آن سرور روایت نماید، با آن که دور بودن او از پیغمبر در حسب و نسب هم معلوم است. پس از آن، سیّد جزایری فرموده: تو هرگاه تفحّص نمایی، بیشتر اخبار این طایفه را بر این منوال می یابی.

[اشکالات دیگر عامّه]

دوّم: یکی از مسالکی که علمای عامّه اتّخاذ نموده و به آن، راه خیال استدلال به آن اخبار و دلالت کردن آن ها را بر مذهب امامیّه بر دیگران مسدود کرده اند؛ نسبت دادن صاحب آن کتاب به تشیّع و رفض است که از این اخبار در آن درج شده؛ چنان چه در حقّ ابن طلحه گفتند.

سوّم: انکار بودن کتابی که خبر از آن، از مؤلّف آن اخذ شده و شیعه را به این تدلیس نسبت می دهند که ایشان خود، کتابی نویسند و به علمای ما نسبت دهند.

چهارم: حمل امامت بر مطالب باطنیّه و ریاست قلبیّه، نه خلافت ظاهره و ریاست در سیاست و بیان احکام ظاهریّه. پس امامت هریک از ایشان در هر عصر و بروز کرامت از ایشان با خلافت ظاهره ای مثل یزید و مروان در آن زمان منافاتی ندارد.

ص: 46

شاه ولی اللّه هندی که از اکابر علمای اهل سنّت است در مقاله وضعیّه گفته: برای این حقیر معلوم شده ائمّه اثنا عشر- رضی اللّه عنهم- اقطاب نسبتی از نسبت ها بودند و مقارن انقراض ایشان، رواج تصوّف پیدا شد. امّا عقیده و شرع را جز از حدیث پیغامبر صلّی اللّه علیه و اله نتوان گرفت. قطبیّت ایشان امری باطنی است، به تکلیف شرعی کار ندارد، نصّ و اشاره هریک بر متأخّر، به اعتبار همان قطبیّت است و امور امامت که می گفتند؛ راجع به همان است که بعضی از یاران خلّص خود را بر آن مطّلع می ساختند.

پس از زمانی قومی تعمّق کردند و قول ایشان را بر محمل دیگر فرود آوردند. انتهی.

الغرض با این شبهات و احتمالات، هیچ بعدی ندارد که با دیدن بیشتر این اخبار واضحه صحیحه در کتب خود، احتمال صحّت مذهب امامیّه را ندهند، چنان چه محیی الدین در فتوحات، با آن که هریک از ائمّه علیهم السّلام را امام گفته و به همه دوازده امام تصریح کرده، امامیّه را اصل در ضلالت می داند که گمراهی هر فرقه ای از فرق مسلمین از طرف ایشان است و این نیست مگر آن که امامت را از سنخ قطبیّت می دانند.

لهذا همه اقطاب ایشان در احکام ظاهره تا آن وقت که بنای کردن آن را دارند به یکی از ائمّه اربعه خود از مالک، ابو حنیفه، شافعی و ابن حنبل رجوع می کردند.

[اعتقاد عامّه درباره موعود] 4 صبیحة

اشاره

بدان اعتقاد مخالفین درباره وجود مسعود مهدی موعودی که اخبار متواتره، از طرق ایشان در بشارت به ظهور آن نور موفور السرور وارد شده، بر چند قسم است:

قسم اوّل: این که آن جناب خلف با شرف حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام است و او در طلوع فجر روز هشتم یا نیمه ماه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج، شش و یا هشت هجرت، علی اختلاف الرّوایات و الاقوال متولّد شده (1). آن حضرت حیّ،

ص: 47


1- الارشاد، ج 2، ص 339؛ اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب، ص 257؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 234؛ کفایة المهتدی[ گزیده]، ص 147، حدیث سی ام؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج 19، ص 11( حوادث ص 1260- 1251).

موجود و غایب از ابصار است تا وقتی که خداوند ظهور و خروج آن بزرگوار را اراده فرماید و بر این اعتقاد که عین اعتقاد شیعه اثنا عشریّه است، بیست نفر از اعیان علمای عامّه، چنان چه در نجم ثاقب است و چهل نفر از بزرگان ایشان، چنان چه در کشف الاستار استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- است با شیعه اثنا عشریّه هم داستان اند، چنان که در بساط دوّم این کتاب گذشت.

[نظر ابن حزم اموی]

قسم دوّم: آن است که حضرت عسکری بلاعقب وفات کرده، فرزندی از آن جناب باقی نماند، چنان که این معتقد ابو محمد بن علی بن احمد بن سعید بن حزم اموی و تابعین او است؛ بنابر نقل ذهبی در تاریخ الاسلام، زیرا در آن کتاب از او نقل کرده، گفته: حضرت عسکری بدون عقب وفات کرد و ابن خلّکان در احوالات ابن حزم گفته:

او بسیار بر علمای متقدّمین طعنه می زد و احدی نماند که از زبان او سالم مانده باشد.

پس قلوب از او متنفّر شد و فقهای آن زمان بر تضلیل او اجماع کردند و سلاطین را از فتنه او ترسانیدند، تا آن که او را از بلاد نفی کردند و در بادیه لیله در سال چهارصد و پنجاه و شش فوت نمود.

[ردّ ابن حزم]

علاوه بر آن چه در قسم اوّل گذشت و در قسم سوّم و چهارم خواهد آمد، این در ردّش کفایت می کند که اگر مراد ابن حزم، عقب و خلف ظاهر و آشکار برای حضرت عسکری در میان خلق است که کسی آن را دعوی نکرده و اگر مطلقا نفی خلف است حتّی به نحوی که امامیّه اثنا عشریّه و جماعتی از عامّه گویند که از روز تولّد آن حضرت، بنای اختفا و سترش از اجانب بود و گاه گاهی جز ثقات و خواص، کسی راه به

ص: 48

دیدنش نداشت و اسباب متعارفه این اخفا برای ایشان موجود بود، چه رسد به اسباب خفیّه الهیّه.

پس نفس شهادت او بر نفی، در چنین مقام و از اجانبی مانند او در مردود بودن قول ایشان کافی است، چه بعد از این که با آن کثرت خدم و حشم حضرت عسکری و کثرت خواص و ثقات که در مقام امتثال فرامین آن جناب، جان خود را مقدّم می داشتند و با کثرت زوجات و کنیزان، اگر از یکی از آن ها فرزندی شود و به کتمان او امر فرماید و به روایت مسعودی، در سال وفاتش، او را با جدّه اش به مکّه فرستد و کسی از جماعت حواشی و اعوان را یارای نام بردن او در محافل نباشد، چه رسد به ابراز سایر مطالب.

بالجمله با کمال مواظبت در اختفای آن نور خدا، از کجا برای ابن حزم و غیر او راه تحصیل بر نفی آن پیدا شده؟ مگر آن که بگوییم راه تحصیل بر نفی، جز ظنّ به نبودن عقب برای آن حضرت در نزد آن ها نیست؛ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً(1).

[نظرات بعضی دیگر از عامه]

قسم سوّم: آن است که آن بزرگوار؛ یعنی محمد بن الحسن علیه السّلام دو سال بعد از رحلت پدرش زنده بود، آن گاه معدوم شد، چنان چه در نجم ثاقب از ذهبی در تاریخ الاسلام (2) نقل نموده که در احوال حضرت عسکری علیه السّلام گفته: امّا پسر او محمد بن الحسن که رافضه مدّعی اند او قائم، خلف و حجّت است، سال دویست و پنجاه و هشت متولّد شد و بعضی گفته اند: سنه دویست و پنجاه و شش و دو سال بعد از پدرش زنده بود. آن گاه معدوم شد و معلوم نیست چگونه وفات کرده، در ردّ این قول کفایت می کند آن چه که در قسم اوّل ذکر شد از تصریح اعیان علمای خودشان بر حیات آن جناب و غایب بودن او از انظار تا وقتی که خدا ظهورش را بخواهد.

ص: 49


1- سوره نجم، آیه 28.
2- تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ص 113( حوادث، ص 1290- 1251).
[گفتار علاء الدوله سمنانی]

قسم چهارم: معتقد طایفه ای از اهل سنّت است که به تولّد آن جناب، بلکه به رسیدن او به مقامات عالیّه قایل اند، و لکن گویند: بعد از این که نوزده سال در رتبه قطبیّت باقی ماند، وفات کرد. علاء الدّوله سمنانی از این طایفه است؛ چنان چه در تاریخ خمیس و غیر آن از او نقل کرده اند که در مقام بیان تمام ذکر ابدال و اقطاب گفته است: به مرتبه قطبیّت محمد بن الحسن العسکری رسید و او چون پنهان شد، رسید و در دایره ابدال داخل شد و به تدریج از طبقه ای به طبقه ای ترقّی کرد، تا این که سیّد ابدال گردید و قطب در آن وقت، علی بن حسین بغدادی بود.

سپس وفات کرد، در شونیزیه مدفون شد و محمد بن الحسن العسکری بر او نماز گزارد و در جای او نشست و تا نوزده سال در رتبه قطبیّت باقی ماند. آن گاه خدای تعالی او را از این جهان با روح و ریحان برد و عثمان بن یعقوب جوینی خراسانی قائم مقام او شد و بر او و جمع اصحابش نماز کرد، او را در مدینه رسول دفن کردند تا آخر مزخرفاتی که گفته و در نقل آن ها تضییع حقّ قلم و کاغذ است.

قاضی حسین میبدی، شارح دیوان امیر المؤمنین در این عقیده با او هم داستان و در این مضمار فرسی رهانند، گویا او این عقیده را از علاء الدوله برداشته و مزخرفات چندی از این مقوله، در شرح دیوانش نگاشته است.

[توجیه نظر سمنانی]

اعتذار من العلاء السّمنانی عن السیّد القاضی النورانی:

مرحوم قاضی- نوّر اللّه- در مجالس المؤمنین، به حسن فطرت، در مقام معذرت ابن سمنانی برآمده به این که می توان گفت؛ آن محمد بن الحسن العسکری که در سامره بغداد متولّد شده نیست، بلکه محمد بن حسن دیگری بوده که در عسکر اهواز یا عسکر مصر بوده، در گذشته و خدمت شیخ، تشخیص حال نفرموده، با آن که آن چه در این رساله به او منسوب است، با آن چه در فصل نبوّات و ما یضاف الیها از رساله بیان

ص: 50

الاحسان لاهل العرفان مذکور ساخته، معارض می باشد و فرموده: برای مهدی علیه سلام اللّه و سلام جدّه خاتم النّبیین از هر سه نطفه، یعنی صلبی، قلبی و حقّی، نصیبی اکمل و حظّی اوفر من حیث الاعتدال لا غالبا و لا مغلوبا بود. اگر در حیات است و غایب، سبب غیبت او تکمیل این صفات است تا چنان شود که در حدّ اوسط افتد، از افراط و تفریط ایمن گردد و بر حقّ ثابت شود و اگر هنوز به وجود نیامده، بی شکّ به وجود خواهد آمد و به کمالی که شأن مصطفی است، خواهد رسید و دعوت او، شامل حال عالم خواهد گشت. او بعد از امیر المؤمنین قطب در مقام سلطنت خواهد بود.

بالجمله صدق شرطیّة، مستلزم صدق مقدّم نیست، امّا احتمال دادن وجود و غیبت آن حضرت و تقدیم این احتمال بر احتمال عدم، ناظر بر ترجیح او است و کسی که یک مرتبه آن چنان حکم جزم به وفات مهدی نموده باشد، به این اسلوب، سوق کلام نمی نماید، کما لا یخفی علی العارف باسالیب الکلام، کلام قاضی- نوّر اللّه مرقده الشریف- تمام شد.

[نظرات دیگری از عامه]

قسم پنجم: معتقد شرذمه قلیله از مخالفین است که گفته اند: مهدی نیست مگر عیسی که از آسمان نازل خواهد شد و خبری هم در این خصوص نقل کرده اند که خود این جماعت اهل سنّت به ضعف و شذوذش حکم نموده اند، چه رسد به امامیّه؛ چنان که در نجم ثاقب است. آن خبر با ردّ و تأویلش در شبهه سی و یکم از عامّه در عبقریّه آتیه بیان خواهد شد ان شاء اللّه.

قسم ششم: معتقد بعضی است که گفته اند: روح عیسی در مهدی بروز کند و نزول عیسی در آخر الزمان از آسمان، عبارت از این بروز است؛ چنان چه مفاد جلیّ از اخبار است و حدیث لا مهدی الّا عیسی بن مریم مطابق این قول است (1)؛ همان طور که

ص: 51


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 51، ص 93؛ الجامع احکام القرآن( تفسیر قرطبی)، ج 8، ص 121؛ کشف الغمة فی معرفة الائمه، ج 3، ص 285؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 126؛ سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 351؛ تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 322.

قاضی میبدی در شرح دیوان مرتضوی این را نقل نموده است.

قسم هفتم: معتقده جمهور اهل سنّت و جماعت است که می گویند: ما مهدی را انکار نداریم و این که او از اولاد فاطمه است و این که او زمین را پر از عدل و داد می نماید و لکن می گوییم؛ او هنوز وجود پیدا نکرده و متولّد نشده، بلکه او آخر الزمان و هنگام خروج دجّال، موجود و متولّد گردد. این طایفه آن را که امامیّه مهدی می نامند، نفی می کنند، به ایشان سخریّه و استهزا می نمایند و این دعوی را که او متولّد شده و الان در قید حیات و غایب از انظار است، از خرافات و جهالات امامیّه می شمارند، بلکه در منظوم و منشور خود، به جهت این دعوی به ایشان عیب گیرند و هجو کنند.

[گفتار محدّث نوری]

در نجم ثاقب (1) در مقام جواب اعتقاد ایشان، چنین فرموده: لازمه این جماعت، با اقرار و اعتراف، بلکه اجماع جمیع ایشان بر اخبار رسول خدا، بر خروج فرزندی از آن جناب، در آخر الزمان که او را مهدی می گویند و اعتراف به این که شخص او را معیّن نفرمود، چنین افتاده که جایز باشد هر سیّد حسینی دارای اوصاف که پیغمبر فرموده، اگر مانعی در میان نباشد، همان مهدی موعود باشد. پس باوجوداین امکان و تجویز، این طایفه راهی برای نفی مهدویّت کسی که امامیّه مطابق اوصاف وارده از حضرت پیغمبر در حقّش، او را مهدی می دانند، ندارند و به نصّ و معجزه، علم قطعی بر تطبیق آن اوصاف بر آن حضرت حاصل نموده اند، مگر عدم علم و پاره ای از شبهات که ایشان را از اعتراف و قبول بازداشته.

امّا عدم علم ایشان، منافاتی با علم دیگران ندارد. نهایت این است که ایشان از امامیّه دلیل طلب کنند که راه علم شما به امامت و مهدویّت محمد بن الحسن العسکری علیهما السّلام چیست؟ و اگر طلب چنین دلیلی نمایند، امامیّه گویند: به هر قسم که

ص: 52


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 1، ص 306.

شما برای یهود و نصارا اثبات نبوّت خاتم النبیّین می کنید و به همان روشی که آن جا ادلّه می آورید، ما نیز مدّعای خود را که مهدویّت آن جناب است، اثبات می نماییم و همان جواب را که شما برای ایرادات و معارضات ایشان مهیّا کرده اید، جواب ما در ایرادات شما بر آن ادلّه است، چنان چه در کتب امامت مشروح شده خصوصا کتاب ابانه علّامه کراجکی که به همین نسق ترتیب شده و اگر به قدر امامیّه از اخبار و احادیث خود اطّلاع داشتند، به این وادی ها نمی افتادند.

امّا شبهات ایشان ان شاء اللّه در عبقریّه آتیه، یک یک عنوان می شود و جواب های کافی و شافی به آن ها داده خواهد شد بعونه.

ص: 53

ص: 54

عبقریّه سوّم [ردّ شبهات مخالفین]

اشاره

در ردّ شبهات مخالفین درباره غیبت آن جناب، طول آن، عدم تصرّف ظاهری آن سرور و غیر این ها می باشد و در آن چند صبیحه است.

[شبهه اوّل: تولّد آن جناب در آخر الزمان] 1 صبیحة

اشاره

بعد از این که دانستی مهدی موعود و مبشّر در اخبار متواتره از حضرت پیغمبر و حضرت امیر المؤمنین و ائمّه معصومین علیهم السّلام از اولاد آن دو هادی دین، به اعتقاد خاصّه نظر به اخبار متواتره از طرق خودشان که به اخبار وارده متواتره از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله، از طرق عامّه مؤیّد و معتضداند، همان شخص شخیص حضرت م ح م د بن الحسن العسکری علیه السّلام است که در سال دویست و پنجاه و شش علی المشهور در بلده سامرّا متولّد شده است.

او حجّت وقت و امام زمان است، آن حضرت در پس پرده غیبت است تا وقتی که خداوند خروج و ظهور او را اراده فرماید، آن جناب زنده و زندگی دیگران به طفیل زندگی آن حضرت است. باید دانست برای نوع مخالفین در این مقام عنادا، تعصّبا و یا از روی جهالت و نادانی شبهه ای عارض شده که به واسطه آن اعتقاد نموده اند مهدی موعود از اولاد فاطمه علیها السّلام است.

لیکن آخر الزمان هنگام خروج دجّال و نزول عیسی از آسمان متولّد خواهد گردید و خروج خواهد نمود. منشأ شبهه آن است که از این اخبار متواتره ای که از طرق ما در

ص: 55

بیان مشخّصات خصوصیّه شخصیّه آن جناب وارد شده؛ زیادتر از آن چه ما می گوییم استفاده نمی شود که مهدی از اولاد فاطمه آخر الزّمان، ظاهر خواهد شد و دین اسلام را ترویج خواهد نمود. جواب این شبهه به چند وجه است.

[ردّ شبهه]

وجه اوّل: اگر تعصّب تو عامّی مذهب، مانع از اقرارات به حقّ نگردد و واقعا و حقیقتا بخواهی قول رسول خدا را تصدیق نمایی، اگرچه اوّلین و آخرین شما هنوز کما ینبغی آن حضرت را تصدیق ننموده اند، ما طایفه امامیّه اثنا عشریّه این شبهه را به همان اخباری برای شما دفع می نماییم که خودتان آن ها را از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله متواتر می دانید و در کتب و مؤلّفات علمای خودتان ثبت و ضبط است که مجال انکار و شبهه ای برای احدی نباشد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به شخص شریف آن تصریح فرموده، اسم، حسب، نسب، نعوت و صفات او را بیان نموده و تعیین فرموده که آن سرور، از چه کسی متولّد می شود و غایب از انظار خواهد بود.

برای رجوع به آن اخبار متواتره که خدا عالم است عدد آن ها چقدر می باشد، مطالعه باب پنجم کتاب مستطاب نجم ثاقب استادنا المحدّث النّوری- نوّر اللّه مرقده- کافی است که در آن جا چنان چه سابقا هم گفته شد، سی خبر از کتب و طرق عامّه در بیان حسب، نسب، مزایای شخصی، خصوصیّات شمائلیّه، صفات و نعوت مهدی موعود بیان شده که تماما بر وجود ذیجود «م ح م د» بن الحسن العسکری منطبق است و ما امامیّه به تولّد او معتقد هستیم و آن جناب را از صلب امام حسن عسکری و امام مفترض الطاعة و غایب از انظار می دانیم، تا وقتی که خداوند ظهور آن بزرگوار را اراده فرماید؛ مضافا بر کتب دیگر که اخبار در آن ها از سیّد بشر، بیش از حدّ و مرّ است.

این ناچیز شطر وافری از آن ها را ذیل سی خبر منقول از نجم ثاقب، در بساط اوّل این کتاب نقل نمودم.

ص: 56

وجه دوّم: این اخبار متواتره از طرق عامّه به بیش از هزار حدیث وارد از طرق خاصّه و در کتب ایشان مؤیّد و معتضداند که حسب، نسب، اب، ام، شمایل، صفات و نعوت آن بزرگوار در آن ها ذکر شده و تماما بر مهدی موعودی منطبق هستند که طایفه خاصّه به آن معتقد می باشند که محمد بن الحسن العسکری علیه السّلام است که بعد از نقل سی حدیث از طرق عامّه، چهل حدیث از آن ها در باب پنجم نجم ثاقب نقل شده و ما بعد از نقل آن چهل حدیث، جمله کثیری از آن ها را در بساط اوّل ذکر نمودیم.

وجه سوّم: این اخبار متواتره عامّیه به طایفه دیگری از اخبار متواتره بین الفریقین مؤیّدند که مضمون بعضی از آن ها این است:

«من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیّه»(1) و حمیدی که از معاریف علما و روات مذهب آن هاست، در جمع بین الصحاح عبارت مسلّمه این حدیث شریف را تصحیح نموده که «انّ النبی صلّی اللّه علیه و اله قال: من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میتة الجاهلیّة»(2) و مضمون بعضی از آن ها این است: «من مات و لیس له امام مات میتة الجاهلیّة» و مضمون بعضی از آن ها چنین است: «فمن مات من امّتی و لیس له امام منهم یعرفه فهی میتة الجاهلیّة».(3)

ضمیر منهم راجع به اوصیایی است که حضرت رسول در صدر این حدیث فرموده است. مضمون بعضی دیگر این است: «من مات و لیس فی عنقه بیعة لامام مات میته جاهلیة»(4) و مضمون بعضی دیگر این است: «من مات و لیس فی عنقه عهد لإمام مات میتة جاهلیة»(5). تمامی این اخبار در صحاح و مسانید عامّه موجود و مرویّ از خاتم النّبیّین است.

ص: 57


1- وسائل الشیعه، ج 20، ص 287؛ بحار الانوار، ج 108، ص 391.
2- المحاسن، ج 1، صص 155- 154؛ بصائر الدرجات، صص 530- 529؛ بحار الانوار، ج 23، ص 77 و 78 و 176.
3- الامامة و التبصرة، ص 33؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 414؛ بحار الانوار، ج 23، ص 88.
4- العمده، ابن بطریق، ج 471؛ بحار الانوار، ج 23، ص 94.
5- بحار الانوار، ج 23، ص 94.
[روایت من مات و لم یعرف امامه ...]

تقریر التّایید بتحریر سدید:

وجه تأیید آن است که مضامین این روایات، سیّما روایت مصحّحه در جمع بین الصحاح، این است که اگر شخص، معرفت امام زمان خود را نداشته باشد و بمیرد، خارج از ایمان و بر کفر و ضلالت، از دنیا بیرون رفته است.

این مطلب متصوّر نخواهد بود، مگر آن که معرفت امام، مثل معرفت خدا و رسول او باشد که از اصول دین است و قوام دین و ایمان بسته به او خواهد بود که اگر کسی به حقّ امام معترف نشود، مثل آن است که به رسول او اقرار و اعتراف ننموده و چنان که عدم معرفت رسول خدا موجب خروج از اسلام است، عدم معرفت امام او هم، باعث خروج از ایمان به سوی نفاق و ضلال است.

این جز بر مذهب طایفه امامیّه صادق نیاید که برای هر زمان امامی قایل اند و امام این زمان را جناب مهدی موعود حضرت «م ح م د» بن الحسن العسکری علیه السّلام می دانند که غایب از انظار و واسطه فیض پروردگار است؛ نه بر مذهب عامّه، زیرا مسأله خلافت و امامت نزد ایشان، نه از اصول دین و نه از واجبات فروع دین است که وجوب نفسی داشته باشد، بلکه وجوب آن من باب مقدّمه محض است، چنان که این مطلب در کتب امامت از مذهب ایشان، معلوم شده و از بدیهیّات است که اگر کسی یکی از فروع فقهیّه در دین را نشناسد، موت او، میته جاهلیّت، نفاق، کفر و ضلال نخواهد بود، چه جای آن که آن واجب از مقدّمات فروع دین او باشد، بلکه اگر او را نشناسد، هیچ ضرری برای اسلام و ایمان او ندارد، چه رسد به این که به مقدّمه واجب یکی از احکام فرعیّه جاهل باشد.

[تأویلات سخیف عامه]

علمای مخالفین چنان گرفتار این خبر شریف و خبرهای دیگر که در مضمون با این

ص: 58

موافق اند،- اگرچه فی الجمله در الفاظ مخالفتی دارند- گردیده و چنان به داء عضال (1) مبتلا شده اند که به هر حیله ای خواستند از دستش فارغ شوند، بحمد اللّه تاکنون نتوانسته اند، بلکه از احتمالاتی که در آن دادند مفتضح و رسوا گردیدند و بی سوادی و نفهمیدگی و یا عناد و تعصّب مذهبی خود را مشهود کردند.

تارة گفتند: مراد از امام زمان، ارجاس خلفای بنی امیّه و انجاس بنی عبّاسیّه و انحاس از سلاطین جوریّه است که هرکس، آن متجاهرین در بیشتر کبایر ضروریّه اسلامیّه را نشناسد و ایشان را مقتدای خود نداند، کافر مرده. وضوح بطلان این مراد، اظهر من الشّمس و ابین من الأمس است، انتهی.

اخری گفتند: مراد از امام زمان در آن ها قرآن است؛ یعنی اگر کسی مرده باشد، حال آن که کتاب خدا را نشناخته باشد، هرآینه به طریق جاهلیّت مرده است. بدیهی است این کلام کسی است که جزویّت در فهم کتاب و سنّت ندارد و یا آن که از راه لجاج و عصبیّت این حرف را زده، زیرا اخیار، ناطق است به این که مراد از امام کسی است که حیّ ناطق مطاع باشد، چون مضمون بعضی از آن روایات، من لم یعرف امام زمانه، مضمون بعضی و لیس فی عنقه بیعة لإمام و مضمون بعضی دیگر و لیس فی عنقه عهد لإمام است.

اضافه نمودن امام به سوی عهد و زمان و واقع شدن عهد و بیعت او در گردن مردمان، دلیل و شاهد است بر اختصاص اهل هر زمان به امام و خلیفه ای که معرفت، شناسایی و قبول عهد امامت او بر مردمان واجب است، چون کتاب برای او بر مردم بیعتی نخواهد بود و عهدی بر گردن مردمان برای او نیست.

ایضا حمل نمودن لفظ امام، در حدیث شریف من مات ...، الخ و ما شابهه، بکتاب اللّه منافی است با آن چه در مذهب حنفی از عامّه معروف است، زیرا فتوای ایشان، بر این مستقرّ شده که تعلّم قرآن، نه کلّ آن و نه بعض آن، واجب نخواهد بود، حتّی سوره فاتحة الکتاب، بلکه برای مصلّی در صلاة خود این کفایت می کند که به جای

ص: 59


1- بیماری شدید.

فاتحة الکتاب به لسان فارسی بگوید؛ برک سبز تبّا لهم و لفتویهم.

ثالثا گفتند: مراد از امام زمان که در آن اخبار است، حضرت رسول است که عهد و بیعت او بر رقاب ناس واجب و معیّن است و ندانسته اند معرفت اقدس نبوی و متابعت عهد او، اختصاص به زمانی دون زمانی ندارد و معرفت او از ابتدای بعثت آن حضرت إلی یوم القیمه واجب، لازم و از اصول دین است. نیز صریح آن احادیث شریف این است که کسی که معرفت و عهد امام زمان خود را در گردن نداشته باشد، معرفت نبی و عهد آن بزرگوار را هم ندارد، علاوه بر این که نسبت معرفت زمان خاصّ به رسول بی وجه، بی فایده و لغو خواهد بود.

چنان که نسبت این اختصاص به خدای تعالی یا به قرآن نیز به همین منوال است، زیرا گفتن من مات و لم یعرف اللّه زمانه أو لم یعرف اللّه کتاب زمانه، صحیح نخواهد بود و هذا واضح لمن له أدنی بصیرة فی الفهم فضلا عن العارفین بمقامات الکلام.

[روایات ائمّه دوازده نفرند]

وجه چهارم: این اخبار متواتره از طرق ایشان، درباره مهدی موعود به اخبار متظافره متکاثره بلکه متواتره از طرق فریقین مؤیّداند که در کتب هر دو طایفه است و مضمون بعضی از آن ها این است که حضرت رسول فرموده: «فی کل خلف من امّتی عدل من اهلبیتی»(1)، مضمون بعضی دیگر از آن ها این است: «لا یزال الدّین قائما حتّی تقوم السّاعة و یکون علیکم إثنی عشر خلیفة» و مضمون بعضی دیگر چنین است: «لا یزال الاسلام عزیزا إلّا اثنی عشر خلیفة».(2)

بالجمله مضامین این اخبار که بیش از هفتاد خبراند و علمای عامّه همه آن ها را از رسول خدا نقل کرده اند، با قطع نظر از آن چه علمای شیعه این مضامین را که متواترند،

ص: 60


1- المعتبر، ج 1، ص 23؛ قرب الاسناد، ص 77؛ الفصول المختاره، ص 325؛ کنز الفوائد، ص 152؛ الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 277؛ بحار الانوار، ج 23؛ ص 95.
2- المهذب، ج 1، ص 19؛ الامامة و التبصرة، ص 153؛ الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 125؛ صحیح مسلم، ج 6، ص 4؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 309.

نقل نموده اند؛ دلیل قطعی است که مهدی موعود باید از صلب امام حسن عسکری علیه السّلام متولّد شده باشد و فرزند او باشد، زیرا به غیر او عدد اثنا عشر محقّق نخواهد شد و لفظ لا یزال به معنی استمرار و بقای آن الی یوم القیمة است، پس دوازده نفر خلیفه هم باید به تعاقب و تناوب در تمارّی ایّام و ازمنه، حیّ، موجود و ناطق باشند تا عزّت و قیام دین، به وجود شریف ایشان مستند باشد، یکی از آن خلفا، مهدی موعود است که امامیّه قایل اند، زیرا بدون آن سرور، این عدد تکمیل نگردد و این کلام راست نیاید.

[توجیهات قاضی عیاض مالکی]

تأویل لقاضی عیاض فیه زلق و ادحاض سیوطی در تاریخ الخلفاء(1) از چند طریق از بخاری، مسلم، احمد، ابی داود، بزّار و غیر ایشان روایت نموده که حضرت رسول فرموده: دوازده خلیفه از قریش خواهد بود و به روایت احمد و بزّار: به عدد نقبای بنی اسراییل دوازده نفراند و به روایت مسدّد در مسند کبیر: دوازده خلیفه اند که همه ایشان به هدایت و دین حق عمل می کنند.

پس از آن از قاضی عیاض مالکی نقل کرده که گفته: شاید مراد از دوازده در این احادیث و آن چه شبیه آن هاست، این باشد که ایشان در زمانی هستند که خلافت عزیز، اسلام قوی و امور مستقیم باشد و مردم بر آن خلیفه اجتماع کنند، امر چنین بود تا وقتی که امر بنی امیّه مضطرب شد و در زمان ولید بن یزید فتنه پیدا شد تا آن که دولت بنی عبّاس برپا شد، پس ایشان را تمام کردند.

[تأیید ابن حجر بر قاضی]

تصدیق لابن الحجر عن هذا الکلام الابتر ابن حجر عسقلانی معروف به شیخ الاسلام در فتح الباری (2) که در شرح صحیح

ص: 61


1- تاریخ الخلفا، صص 15- 14.
2- فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج 13، ص 184.

بخاری است، گفته: کلام قاضی، نیکوترین کلام در بیان مراد آن حدیث است، تا آن که می گوید: آن چه واقع شد، این است که مردم بر ابی بکر، آن گاه بر عمر، پس بر عثمان و سپس بر علی جمع شدند، تا آن که امر حکمین در صفّین واقع شد و از آن روز، معاویه خلیفه نامیده شد. آن گاه در وقت صلح با حسن بر معاویه اجتماع کردند.

سپس بر پسر او یزید اجتماع کردند و امر برای حسین، منتظم نشد، بلکه پیش از آن کشته شد و چون یزید مرد، اختلاف شد، تا آن که بعد از کشته شدن عبد اللّه بن زبیر، بر عبد الملک بن مروان اجتماع نمودند. آن گاه بر چهار فرزند او؛ ولید، سپس سلیمان، بعد یزید و پس از آن هشام اجتماع کردند و میان یزید و سلیمان، عمر بن عبد العزیز بود.

بنابراین ایشان، بعد از خلفای راشدین هفت خلیفه اند و دوازدهمی، ولید بن یزید بن عبد الملک است که چون عمویش هشام مرد، بر او اجتماع کردند. پس چهار سال خلافت کرد، آن گاه او را کشتند و از آن روز فتنه بیشتر شد و دیگر بعد از او، اجتماع بر خلیفه اتّفاق نیفتاد، انتهی.

[ردّ مرحوم محدث نوری بر قاضی و ابن حجر]

کلام حقّانی عن المحدّث الطبرستانی.

استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- در حاشیه نجم ثاقب بعد از این که آن چه ما از تاریخ الخلفا و شرح بخاری نقل نمودیم، نقل نموده، فرموده: از این کلام معلوم می شود یزید بن معاویه از خلفای دوازده گانه است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله خبر داده ایشان هادی و عامل بین خلق و بر حقّ اند، پس خروج کننده بر او، یاغی و خارج بر امام زمان خواهد بود.

این از شواهد واضحه است، بر آن چه علمای امامیّه مدّعی اند که به قواعد اهل سنّت، حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام، خارج بر امام زمان خود بود، لذا قتلش واجب و به حق خواهد بود. ادلّه، براهین و شواهد این مدّعی بسیار است ولی مقام بیش از این گنجایش

ص: 62

ندارد و از این جاست که ابن حجر مذکور، در کتاب تقریب، تصریح کرده عمر بن سعد ثقه است و ارتکاب آن امر عظیم را منافی عدالت او ندانسته، انتهی.

این ناچیز گوید: یحیی بن معین که یکی از علمای رجال عامّه و قولش در مقام جرح و تعدیل در کمال اعتبار و اعتناست، کلام حقّی درباره عمر بن سعد گفته، چه در کتاب خلاصة تذهیب الکمال فی اسماء الرجال (1)، از تألیفات صفیّ الدین احمد بن عبد اللّه خزرجی انصاری، بعد از این که عمر بن سعد را عنوان نموده، گفته: او از پدرش و زهری از او روایت می کند، عجلی گفته: او ثقه است. ابن معین گفته: چگونه کسی که حضرت حسین بن علی علیهما السّلام را کشته ثقه و امین می باشد. در حاشیه آن کتاب است که مختار بن ابی عبیده ثقفی، عمر بن سعد ملعون را در سال شصت و شش یا هفت هجرت به درک واصل کرد.

[کلمات سلیمان بلخی]

کلام بخیّ عن سلیمان البلخیّ این ناچیز گوید: برای توبیخ و نکوهش قاضی عیاض، ابن حجر عسقلانی و امثال ایشان کلام سیّد سلیمان حنفی بلخی در کتاب ینابیع المودّه کفایت می کند. چه در باب هفتاد و هفت از آن کتاب، از بعضی از محققّین خود طایفه عامّه چیزی را نقل نموده که ترجمه آن این است که بعضی از محقّقین گفته اند: همانا احادیثی که بر بودن خلفای بعد از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله، دوازده نفر دلالت دارند به تحقیق از طرق بسیار شهرت یافته است.

پس به بیان زمان و معرّفی کون و مکان، دانسته شده که مراد حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از این کلام معجز انجام خودش، این است که امامان دوازده گانه از اهل بیت و عترت معصومین خود را اراده فرموده، زیرا حمل این عدد که در این احادیث ذکر شده بر عدد خلفای بعد از آن حضرت که از اصحاب آن جناب بودند، ممکن نیست، زیرا

ص: 63


1- تذهیب تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج 2، ص 270.

شماره آن ها از عدد دوازده کمتر است.

هم چنین امکان ندارد عدد مذکور در آن ها را بر پادشاهان امویّه حمل کنیم، چون عدد آن ها قطعا زیادتر از دوازده است.

نیز ظلم فاحش آنان مانع از آن است که مراد از خلفای خاتم الأنبیای آنان باشند، مگر یک نفر از ایشان که عمر بن عبد العزیز است.

نیز آنان از بنی هاشم نیستند، حال آن که در حدیثی که عبد الملک از جابر، از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله روایت نموده، فرموده: تمامی آن دوازده نفر از طایفه بنی هاشم می باشند. این که آن حضرت هنگام گفتن این سخن و سرودن این راز کهن صورت مبارک خود را پنهان داشتند، این روایت را ترجیح می دهد، چون اصحاب آن جناب ختمی مآب، خلافت سلسله جلیله و دوحه مؤنقه بنی هاشم را خوش نداشتند.

هم چنین ممکن نیست عدد مذکور در این اخبار صادره از حضرت رسول مختار- علیه صلوات اللّه الملک الغفار- بر ملوک و خلفای عباسیّه حمل شود، زیرا شماره و تعداد ایشان، به کثیر زیاده از دوازده است. دیگر آن که این طایفه آیه شریفه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (1) را رعایت ننمودند که خطاب به پیغمبر است که به امّت بگو! من از شما اجر و مزد رسالت خود را خواهان نیستم، جز این که مزد رسالتم، دوستی با ذوی القربای من است.

هم چنین، حدیث شریف کسا را پاس نداشتند، پس چگونه مراد از خلفا، آنان باشند، فبناء علی تلک المراتب ناچار و ناگزیریم عدد مذکور در این روایات شریف را بر امامان دوازده گانه از اهل بیت و عترت آن بزرگوار حمل نماییم، زیرا آنان اعلم مردمان زمان خود و اجلّ شأنا از ایشان و هم چنین، اورع و اتقی از تمامی اهل زمان خود بودند و در حسب شامخ و نسب باذخ، بر تمامی مردمان آن زمان بلکه بر تمامی عالمیان برتری داشتند و بالاتری را واجد و دارا بودند.

هم چنین علوم آن بزرگواران، از پدران ایشان بود و از پدران ایشان به جدّ امجد

ص: 64


1- سوره شوری، آیه 23.

ایشان، حضرت رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و اله می پیوست.

هم چنین معارف آن بزرگواران، از روی وراثت از جدّشان، حضرت خاتم النّبیین و لدنّی بودنش از الهام حضرت ربّ العالمین بوده است.

اهل علم، ارباب تحقیق و اصحاب کشف آن ذوات مقدّسه را چنین شناخته اند و این معنی را توفیق و تأیید می کند و ترجیح می دهد که مقصود و مراد حضرت ختمی مرتبت از عدد دوازده خلیفه که در این اخبار شریف ذکر شده، امامان دوازده گانه از اهل بیت و عترت آن بزرگوار صلّی اللّه علیه و اله می باشد.

حدیث شریف «انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی» و احادیث بسیاری که در این کتاب یعنی کتاب ینابیع المودّه ذکر شده، تمام کلام این محقّق را که عبارت او در ینابیع المودّه نقل شد؛ ترجمه نموده است. بدیهی است خداوند، امثال این کلام را بر لسان ایشان جاری و بر قلمشان ساری می فرماید، اتماما للحجّة و الزّاما لهم.

[بیان شیخ طوسی]

بیان قدّوسی عن الشیخ الطوسی شیخ جلیل طوسی رحمه اللّه بعد از این که در غیبت (1) خود یازده خبر از طریق عامّه و چهارده خبر از طریق خاصّه، بر بودن ائمّه دوازده نقل کرده و پس از آن، متواتر بودن آن اخبار را عند الفریقین ادّعا نموده؛ فرموده:

امّا دلیل بر این که مراد به اخبار و آن چه از آن ها قصد شده، ائمّه دوازده گانه ماست؛ این است که هرگاه با این اخبار ثابت شد امامت در دوازده امام محصور است و ایشان زیاد و کم نمی شوند، قول و مذهب ما ثابت می شود، زیرا امّت محمدیّه در این مقام، دو قائل بیشتر نیستند؛ یک قائل، آنان اند که این عدد را معتبر می دانند و آن ها بر طبق مذهب شیعه اثنا عشریّه قائلین به دوازده امام اند و یک قائل، آنان اند که مخالف امامت آن بزرگواران هستند و این عدد را معتبر نمی دانند.

ص: 65


1- الغیبة، ص 157.

پس قول به اعتبار عدد دوازده و نبودن آن ها، این دوازده امام مشهور و معروف نزد اثنا عشریّه، خروج از اجماع و خرق آن است و آن چیزی که به خروج از اجماع و بر خلاف آن مؤدّی شود، قول به فساد و عاطل و باطل دانستن آن، لازم و واجب است.

[ادامه رد بر شبهه اوّل]

وجه پنجم: آن اخبار متواتره وارده از طرق ایشان که درباره مهدی موعود وارد گردیده به حدیث مسلّم الصّدور از حضرت ختمی مرتبت مؤیّداند که فرمود: «اللّهمّ لا تخلوا الأرض من حجّة امّا ظاهر مشهود او غایب مغمور»(1)؛ چه مفادّ این حدیث، بر مدّعای امامیّه دلالت تامّ دارد که مهدی موعود متولّد شده و همان امام غایب است که ما به امامت او اعتقاد داریم و اگر چنین نباشد، خلوّ زمان از حجّت و آن که خلق حجّت معدوم، حجّت زمان ایشان باشد، لازم خواهد آمد و التزام به این، اشنع قول و افضع اعتقاد است.

وجه ششم: حدیث متواتر مسلّم بین الطّرفین من قوله صلّی اللّه علیه و اله «انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهلبیتی و هما لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض» دلیل واضح، بلکه به منزله نصّ است که قرآن و عترت هر دو الی یوم القیامة باقی و برقرار خواهند بود و این که ضرورت دین اسلام بر بقاء قرآن الی یوم القیامة است.

پس باید عترت هم، همیشه در روی زمین باقی باشند تا مصدّق قرآن باشند و قرآن هم مصدّق آن ها باشد و تا روز قیامت از یکدیگر مفارقت نکنند. علی هذا، احتمال عدم تولّد و عدم بقای حضرت حجّة اللّه المهدی باطل خواهد بود.

بنابراین با عدم ظهور آن بزرگوار در انظار، باید غایب، مخفی و غیر شاهد به ابصار باشد و هو المطلوب.

وجه هفتم: بعد از این که یافت شد آن علاماتی که حضرت ختمی مرتبت در

ص: 66


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 511؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 221؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1110؛ بحار الانوار، ج 53؛ ص 191.

اخبار متواتره از طرق خودشان، برای مهدی موعود، در محمد بن الحسن العسکری بیان فرموده و ما از آن ها قطع پیدا نکرده باشیم به این که آن حضرت، همان مهدی موعود است؛ وجود دلیل بدون مدلول و نبودن آن علامات و افتادن آن ها از علائم بودن، لازم خواهد آمد، کما لا یخفی.

وجه هشتم: قول شما جمهور مخالفین که می گویید؛ محتمل است مهدی موعودی که جامع آن علاماتی باشد که پیغمبر در آن اخبار متواتره فرموده؛ بعد از این، متولّد شود، قولی مقبوح و احتمالی مرجوع است و آن چه ما امامیّه در تطبیق آن علامات با وجود شریف حضرت حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام می گوییم؛ احتمالی راجح و قولی لایح است، چون تطابق آن علامات با ذو العلامت بالفعل حاصل است و برای ما جایز نیست احتمال مرجوح را بگیریم و به واسطه این احتمال مرجوح، دست از عمل به دلایل راجحه برداریم، زیرا اگر این ممشی در اخذ ادلّه اعمال شود، همانا عمل نمودن به بیشتر ادلّه مثبته احکام شرعیّه ممتنع می شود، چون هیچ دلیل راجحی نیست، جز آن که احتمال تجدّد ما یعارضه به سوی آن، مسطرقی است، با این که اجماعا چنین احتمالی مانع از عمل نمودن برطبق آن دلیل راجح نیست.

وجه نهم: لازمه قول شما در مهدی موعودی که بعد از این، متولّد می شود و او ابن الحسن العسکری علیه السّلام نیست، این است که حال شما، حال یهودیان زمان بعثت حضرت ختمی مرتبت باشد؛ همان طور که آن ها بعد از بعثت آن سرور گفتند: ما به آمدن پیغمبری محمد نام، اعتقاد داریم. چنان که اوصاف او در تورات است و موسی به آن خبر داده، و لکن این محمد، آن نیست و بعد از این، متولّد خواهد شد و چون با دیدن علامات مذکور در تورات و منقول از لسان موسی در آن جناب، مایل به این احتمال شدند، لذا مورد طعن واقع شدند و آیات قرآنی بر مذمّت آن ها وارد و در آن ها اوصاف کفّار معاندین برای آن یهودیان ثابت گردید.

پس حال شما نسبت به مهدی موعود در لسان پیغمبر هم، چنین است که با وجود بودن علاماتی که آن سرور برای آن امام منتظر فرموده و بودن تمامی آن ها در آن

ص: 67

جناب، مع ذلک شما مایل به احتمال مرجوحی شدید که او، این ابن الحسن العسکری نیست و در آخر الزمان متولّد خواهد شد، لازمه میل به این احتمال مرجوح، ترتّب طعن و مذمّت و اثبات اوصاف کفّار معاندین بر شما است، کما لا یخفی.

علاوه براین، اگر یهودیان بگویند؛ ما در اخذ این احتمال معذوریم که این محمد، آن نیست که موسی خبر داده و او بعد از این متولّد خواهد شد؛ شما باید آن ها را در این قول تصدیق نمایید، و الّا یهود را می رسد که به شما بگویند: به قول آن نحوی «لم بائک تحبّر و بائی لا تحبّر».

وجه دهم: علاوه براین که قبل از غیبت کبرا حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام از وکلای آن جناب و غیر ایشان، قریب به سی صد نفر حضور باهر النور آن حضرت شرفیاب شده و یا واقف بر معجزه ای از آن جناب گردیده اند، چنان چه در اوّل باب هفتم کتاب نجم ثاقب، تقریبا دویست نفر ایشان به اسمه و شخصه و وصفه و بلده و قریب به صد نفر دیگر ایشان به نحو اجمال اسم برده شده اند.

چنان که محمد بن ابی القاسم العلوی العقیقی که یکی از آن هاست، با جماعتی حدود سی نفر در مسجد الحرام خدمتش مشرّف شده اند. نیز محمد بن جعفر حمیری با جماعتی از اهل قم، ابراهیم بن محمد تبریزی با سی و سه نفر و محمد بن عثمان عمروی خدمت ایشان مشرّف شده اند با چهل نفر که حضرت عسکری علیه السّلام آن جناب را بر ایشان نمودار کرده؛ چنان چه در آن کتاب از تاریخ قم نقل فرموده و ما در بساط چهارم، این ها و غیر این ها را که به نحوی از انحای رؤیت، آن بزرگوار را دیده اند؛ ذکر خواهیم نمود.

بالجمله علاوه بر این که تمامی این اشخاص، آن بزرگوار را دیده اند؛ علمای رجال خود شما در کتب رجالیّه خودشان، اسامی وکلای آن بزرگوار را ضبط نموده اند.

از جمله نصر بن علیّ جهضمی- که از معتبرین علمای رجال شما طایفه اهل سنّت و جماعت است- حال وکلای مهدی علیه السّلام را از روایات جمیع رجال چهار مذهب، از حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی نقل کرده است که آن ها عثمان بن سعید و محمد بن عثمان

ص: 68

بن سعید عمروی و پسرش، مراد از این دو بزرگوارند و حسین بن روح نوبختی و علی بن محمد سمرّی- قدّس اللّه تعالی اسرارهم- می باشند و علمای شما، اسما و القاب و اوطان ایشان را مفصّلا ذکر کرده اند.

طایفه شیعه در مشکلات احکام شرعیّه به ایشان رجوع می کردند و به واسطه ایشان، در جواب مسایل خودشان که از آن بزرگوار به ایشان می رسید، مستفیض می شدند. در غیبت صغرا، کثیری از شیعیان توسّط این بزرگواران، حضور باهر النور آن امام منتظر شرفیاب شده، کشف مهمّات خود را از آن نور الهی می نمودند.

این، قلیل از کثیر جواب های این شبهه نوع مخالفین بود که با این روایات منقوله از علما و روات ایشان و با این همه شواهد و قراین واضح لایح، مندفع است و چاره ای جز قبول نمودن حقّانیّت آن چه امامیّه درباره مهدی موعود اعتقاد دارند و یا تکذیب نمودن خدا و رسول، تبعا لاسلافهم الضّالین برای ایشان نخواهد بود، علاوه بر آن چه سابقا ذکر نمودیم که قریب به پنجاه شصت نفر از اکابر علمای ایشان به تحقّق تولّد، اسم، حسب و نسب آن حضرت اعتراف دارند.

[شبهه دوّم: عدم اشاره به غیبت در روایات] 2 صبیحة

اشاره

بدان شبهه دوّم که عامّه در تحقّق تولّد، وجود فعلی و حیات کنونی حضرت حجّة بن الحسن العسکری- عجّل اللّه فرجه الشّریف- نموده اند این است که در این اخبار متواتره از طرق ما که در آن ها مهدی و اوصاف شریف آن بزرگوار ذکر شده است؛ اصلا و ابدا به غیبت آن بزرگوار اشاره نشده که آن حضرت از انظار غیبت می نماید به چنین غیبتی که تاکنون برای احدی متحقّق نشده، حال آن که ذکر این صفت ایشان، اولی و الزم از ذکر سایر صفاتش بود، زیرا غیبتی به این طولانی از خوارق عادات است و این که چرا حضرت سیّد مختار، این صفت را به خصوص درباره آن بزرگوار به منصه بروز و ظهور در آن اخبار درنیاورده است.

ص: 69

جواب این شبهه از چند طریق است:

[پاسخ به شبهه]

طریق اوّل: سکوت از وصفی و ذکر نکردن وصف آن، هرچند اولی به ذکر باشد با ذکر نمودن سایر اوصاف شریفه آن حضرت و منطبق بودن آن ها بر آن جناب صلّی اللّه علیه و اله، مضرّ در صحّت انطباق نیست، زیرا به غیر از استبعاد، چیزی در مقام یافت نشود که دلالت و وجود سایر اوصاف را در آن حضرت قادح باشد و رفع آن هم به این است که شاید در ترک ذکر آن وصف، مصلحتی بوده، هرچند ما عالم به آن نباشیم.

طریق دوّم: نیافتن این وصف؛ یعنی غیبت طولانی آن جناب، در خلال اخبار متواتره منقوله در خصوص آن حضرت علیه السّلام بر بیان نفرمودن این وصف از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله دلالت نکند، چه جزم بر نفرمودن این وصف از آن جناب متوقّف است بر این که اثبات شود تمام آن چه آن حضرت در خصوص مهدی فرموده، در طبقه صحابه و روات ثبت و ضبط شده باشد و ایشان تمام آن ها را دست به دست و بدون اسقاط، تغییر، سهو، نسیان و خطا از روات و ناقلین رسانیده باشند.

نیز تمامی آن چه برای اثبات این مدّعی ذکر شد، نظری است نه علمی و جزمی، بلکه می توان گفت: جزم برخلاف آن است، زیرا بسیار دیده شده در یک خبر، در نقل بعضی از روات، چیز دیگری جزء آن هست که در نقل دیگری، آن ضمیمه و جزء نمی باشد و در نقلی مفادی دارد که در نقل دیگری، آن مفاد را ندارد و ظهور تغییر، تحریف، زیاده و نقصان عمدی و سهوی فوق حدّ احصا است. حتّی آن که در ذکر اخبار موضوعه، کتاب ها تألیف و در کتب درایه، بسیاری از اخبار مصحّفه و محرّفه جمع شده است.

پس کسی که در وضع خبر، تغییر و یا تحریف نمودن آن، برای نصرت مذهب خود یا برای توهین مذهب مخالف خود باکی ندارد، چه رادع و مانعی در اسقاط آن چه با مذهبش موافقت نکند، دارد و اتّکال بر اصل در مثل چنین مقامی که حال ناقل بیان شد، خلاف اصل است، زیرا در این جا ظاهر، مقدّم است کما لا یخفی علی المتتبّع فی مظانّ هذه الدّعوی. در کتب مبسوطه امامیّه، بسیاری از آن موضوعات و محرّفات که ربطی

ص: 70

به اهل سنّت دارد، جمع شده است.

طریق سوّم: دعوای عدم ذکر وصف غیبت طولانی برای حضرت مهدی موعود- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- از جناب رسالت مآب، یا از روی جهل است یا از وجهه تجاهل است.

امّا روات امامیّه، این وصف را به نحو تواتر از حضرت رسول و امیر المؤمنین نقل کرده اند و در میان این روات، جماعتی هستند که اهل سنّت، ایشان را مدح و توصیف کرده اند و به صدق و ثقه بودن ایشان و با دیانت و امانت بودنشان حکم نموده اند و کفی فی مقام اثبات بیان هذا الوصف لجنابه علیه السّلام عن النّبی صلّی اللّه علیه و اله بنقلهم.

امّا روات عامّه، هم صریحا اخبار حضرت رسول را به غیبت مهدی علیه السّلام نقل کرده اند و هم ضمنا چه نصّ نبوی را بر این روایت کرده اند که فرزند نهم امام حسین علیه السّلام، مهدی است.

نیز خروج آن حضرت را که پیغمبر در آخر الزمان مهدی نامیده روایت کرده اند و میان این دو صنف از روایت جز به تحقّق تولّد و وجود آن سرور و غیبتش در این مدّت متمادیّه از انظار نوع بشر جمع نشود، «و اللّه الهادی عباده إلی الخیر و الصّارف عن الشرّ».

[شبهه سوم: عدم اشاره به کودکی حضرت در روایات] 3 صبیحة

اشاره

بدان شبهه سوّم مخالفین، درباره آن وجود مقدّس و ذات اقدس که نظیر شبهه ماضیه است، این است که شما معتقدید آن حضرت در سنّ چهار یا پنج سالگی حکمت و صفت امامت را داراست، حال آن که حضرت پیغمبر در آن اخبار متواتره این وصف را در ضمن صفاتی که برای حضرت مهدی ذکر فرموده، بیان ننموده، با آن که این صفت چون از صفات جلیله جمیله است، اولی به ذکر و بیان بود.

ص: 71

[پاسخ به شبهه]

جواب این شبهه، علاوه بر جواب اوّل و دوّم از آن سه جواب که در شبهه ماضیه بیان شد، این است که چون این وصف، یعنی دانا بودن حکمت و دارا بودن وصف امامت، در این خانواده از کودکی و صباوت، مرکوز در اذهان و زبانزد میان مردمان بود، فلذا حضرت نبوّت آن را در خلال اوصاف آن حجّت ربّ العزّت بیان نفرموده، زیرا هرکس فی الجمله این خانواده را شناخته، مرکوز ذهنش است که ایشان در کودکی دارای علم و حکمت و کمال بودند؛ بدون آن که نزد کسی تردّد و تعلّم کرده باشند.

در محلّ خود ثابت و مبیّن شده که حسنین علیهما السّلام داخل در آیه تطهیرند و هیچ رجسی اقبح و اشنع از جهل و نادانی نیست.

پس اگر ایشان در آن سنّ کودکی دارای حکمت و کمال نبودند، چگونه باری تعالی آیه تطهیر را در شأن ایشان نازل فرمود.

هم چنین از اخبار مشهوره بین الفریقین است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به آن دو بزرگوار اشاره نمودند و فرمودند: این دو پسر من، برخیزند یا بنشینند(1)، امام اند؛ یعنی برای جهاد برخیزند یا ساکت نشینند، مردم را به خود دعوت کنند یا نکنند و یا این عبارت، کنایه از ثبوت منصب امامت برای ایشان، در هرحال است.

ظاهر عبارت، بلکه صریح آن این است که این منصب از همان وقت که آن بزرگوار این فرمایش را فرموده، برای آن دو بزرگوار بوده، زیرا به غایت مستهجن است که کسی بگوید؛ این شخص حاضر، عالم، کریم و شجاع است؛ یعنی پس از سی یا چهل سال دیگر، مثلا عالم، کریم و شجاع خواهد شد، حین وفات حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله عمر آن دو امام از هفت، هشت نگذشته بود و خدا عالم است که جدّ آن ها این عبارت را کدام وقت در حقّ آن ها فرموده است.

ص: 72


1- الطرائف، ص 196؛ تذکرة الفقهاء، ج 1، ص 254.
[نزاع دو ابن حجر]

نزاع لابن الحجرین نفّاع للشّیعة فی البین این ناچیز گوید: چون ابن حجر مکّی، صاحب صواعق المحرقه این شبهه را در کتاب مزبور آغاز نموده، چنان که عبارتش این است «و کذا کان اللّازم توصیفه أی المهدی بانّه یؤتی الحکم صبیّا و لم یخبر به النّبی»، چنین مناسب دیدم که ابن حجر عسقلانی را در این گفته اش با او به نزاع اندازم تا در این میانه، نفعی عاید امامیّه گردد و مصداق اللّهمّ اشغل الظّالمین بالظّالمین و اجعلنا بینهم سالمین غانمین، محقّق شود.

ابن حجر عسقلانی که نزد عامّه به شیخ الاسلام معروف است، در کتاب فتح الباری فی شرح صحیح البخاری در شرح این حدیث که بخاری روایت نموده که:

تمراتی از صدقه نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله آوردند، حسن بن علی در حال رضاع، یعنی در سنّ خردسالی که هنوز رضیع بود، تمره ای از آن ها را بر دهان گذارد؛ رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله او را از تناول نمودن آن منع نمود و فرمود: «تعلم انّ الصّدقة علینا محرّمة»؛ سپس بر سبیل اعتراض گفته: چگونه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله حسن را منع و این کلام را به او فرمود، حال آن که او طفلی رضیع بود؟ پس از آن، از این اعتراض جواب گفته که چه استبعاد دارد؟

البتّه حال حسن بن علی علیهما السّلام مثل سایر اطفال مردم نبود، بلکه او در آن حال، لوح محفوظ را مطالعه می کرد.

مصراع:

ببین تفاوت ره از کجا تا به کجاست!

آن ابن حجر می گوید: صبّی این خانواده مثل اطفال دیگر است که قابل حکم و امامت نیست، چنان چه در صبیحه آتیه بیان خواهد شد و پیغمبر از این وصف مهدی خبر نداده است. این ابن حجر می گوید: رضیع این خانواده لوح محفوظ الهیّه را مطالعه می نمایند. بلی هرکسی بر خوی خود، او می تند.

بالجمله در ردّ این شبهه، خصوص خبری کفایت می کند که یوسف سلمی آن را در

ص: 73

عقد الدرر(1) از حافظ ابو عبد اللّه نعیم بن حمّاد روایت کرده که او از جناب باقر علیه السّلام روایت نموده، آن حضرت فرمود: این امر؛ یعنی مهدویّت، در صغیرترین ما به حسب سنّ و نیکوترین ما در ذکر می باشد و خداوند متعال علم را به او میراث می دهد و او را به خودش وانمی گذارد.

[شبهه چهارم: ولایت صغیر] 4 صبیحة

اشاره

بدان شبهه چهارم مخالفین، درباره حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر؛ چنان که ابن حجر مکّی یکی از آن هاست و بنابر آن چه در صواعق او است این است که در شرع انور مقرّر است که ولایت برای صغیر جایز نیست که کودکی را بر مال، جان و ناموس محترمی مسلّط کنند و شما امامیّه، امامت و ریاست کبری را برای مهدی خود دعوی می کنید که چهار یا پنج ساله بود و این با شرع جمع نشود.

عبارت ابن حجر در کتاب مذکور این است: «ثمّ المقرّر فی الشّریعة المطهّرة انّ الصّغیر لا تصّح ولایته فکیف ساغ لهولاء الحمقاء المغفلین ان یزعموا امامة من عمره خمس سنین و انّه اوتی الحکم صبیّا».(2)

جواب این شبهه بر دو وجه است:

[جواب از شبهه]

وجه اوّل: جواب نقضی است و بیانش این است که بنابر مذهب امامیّه که می گویند تعیین امامت با خداوند عزّ و جلّ است که هرکسی را خواست، تربیت کند، حکمت آموزد و قابل ریاست و امامت کند؛ امر واضح است که امکان دارد صبی را قابل امامت بداند و این منصب را به او عطا کند، چون صغیر و کبیر و سیاه و سفید در

ص: 74


1- عقد الدرر فی اخبار المنتظر، ص 42.
2- صواعق المحرقه فی الرد علی اهل البدع و الزندقه، ص 168.

نزد او- تعالی شأنه- یکسان است و به هرکس در هر حال و صفتی که باشد، آن چه را خواهد، تواند داد.

امّا بنابر مذهب اشاعره که سواد اعظم اهل سنّت اند، ممکن است منصب امامت را به صبی اعطا فرماید. چه آن که ایشان می گوید: جایز است آدمی توسّط دست یا پای خود، مثلا ببیند، بشنود، بفهمد و حفظ کند به همان نحو که توسّط گوش، چشم و حواسّ باطنی خود می کند.

پس علی کلا المذهبین در امکان حکمت آموختن خداوند به کودکی، حرف و سخنی نیست؛ بلکه کلام در وقوع آن است و به صریح قرآن، وقوعش آشکار و نمایان است، چه در قصّه حضرت عیسی، آن جا که یهود همین شبهه معنونه را به مریم نمودند که «کیف نکلّم من کان فی المهد صبیّا»، عاقل هوشمند چگونه با کودک گهواره سخن گوید که هیچ نداند و گفتن نتواند؟

عیسی فرمود: «انّی عبد اللّه» به درستی که من بنده ذات یگانه ای هستم که تمام صفات جمیله و قدرت تامّه را داراست تا بتواند آن را که به کلیم و خلیلش داده، به کودکی بدهد. «اتانی الکتاب»، به من کتاب عطا فرمود که به رسولانش داده و علامت نبوّتش قرار فرموده؛ «و جعلنی نبیّا»؛ و مرا به خلعت نبوّت سرافراز کرده و به منصب سفارت و رسالت بلند نموده؛ «و جعلنی مبارکا اینما کنت»؛ هرکجا که باشم ابواب خیرات دینی و دنیوی، برزخی و اخروی، ظاهری و باطنی من را به سوی عبادتش باز کرده و چشمه های فیوضات و منافع و برکات از دل، زبان، رفتار و کردار من، برای بندگان خود جاری نموده؛ «و اوصانی بالصّلوة و الزّکوة مادمت حیّا»، در تمام ایّام زندگانی مرا به نماز دعوت کرد که معراج به سوی حضرت مقدّس او است و از لذایذ و مشتهیّات و منهیّات به حبس نفس از آن ها امر فرموده؛ «و برّا بوالدتی و لم یجعلنی جبّارا شقیّا»، مرا نیکوکار کرد که حقّ نعمت احسان و تربیت مادرم را بدانم و از عهده شکر و پاداش رنج و تعبش برایم و سرکش و بدبختم نکرد که خود را مستحقّ خدمت کسان بدانم و برای کسی، حقّی بر خود ندانم.

ص: 75

«و السلام علی یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیّا»، و از شرور و فتنه شیاطین جنّ و انس، بلاها و عذاب برزخی، اهوال و شدائد روز رستاخیز سلامتی و امان خداوند، برای من است که از وقت ولادت تا آن روز از آفات دینی و امراض قلبی در امن و امانم و با قلب سلیم در محضر قرب جنابش درآیم.

بالجمله بعد از تأمّل و تدبّر ظاهر می شود این نبیّ مرسل چهل روزه عمر، تمام اصول شرایع و خصایص نبوّت را با عمده اعمال عبادیّت برای امّت خود بیان فرمود.

العبقری الحسان ؛ ج 3 ؛ ص76

هل غافل کسانی هستند که این شبهه را نموده اند ولی این آیات را ندیده و نشنیده اند، یا در قدرت کامله الهی، نقصی به هم رسیده و یا آن که محلّ این موهبت و نعمت در بندگان، از قابلیّت و استعداد افتاده، با این که ایشان استعداد و قابلیّت را برای چیزی شرط ندانند.

[گفتاری از نجم ثاقب]

در نجم ثاقب است که ابن حمّاد در کتاب فتن (1) روایت کرده: عیسی به حضرت مهدی می گوید: «انّما بعثت وزیرا و لم ابعث امیرا»، مرا برای وزارت فرستاده اند که وزیر تو باشم نه برای امارت.

شکّی نیست که امیر افضل از وزیر است و چگونه می شود با وزیر در سنّ چهل روزه این چنین معامله کنند که شنیدی، ولی امیر او نستجیر باللّه، سال های دراز در وادی جهل و خطا باشد و با این حال به تصدیق خود این وزیر، امیرش افضل از او باشد، مگر آن که، چنان چه درباره اسلاف خود گفتند، این عبارت ابن ابی الحدید را که در اوّل شرح نهج البلاغه او است، بگویند. الحمد للّه الّذی قدّم المفضول علی الفاضل لمصلحة تبّا لهم و تعسا.

ص: 76


1- کتاب الفتن، ص 147.
تنویر فی تنظیر

نظیر حضرت عیسی، جناب یحیی بن زکریّاست که خداوند در قرآن مجید خبر داده که در حال کودکی او نیز، با او چنین کردیم؛ آن جا که می فرماید: «یا یحیی! خذ الکتاب بقوّة و اتیناه الحکم صبیّا»؛ و باری تعالی بر قلم ابن حجر جاری فرمود که از همین آیه که جواب او و همراهانش در آن است، اقتباس کرده و در مقام طعن بر امامیّه گفته؛ ایشان در حقّ مهدی می گویند: «و اتیناه الحکم صبیّا» و این مخارفت و جرأت بر شریعت غرّاست و الحمد للّه معلوم شد مخارف و متجرّی ایشان اند نه طایفه امامیّه.

«عبارة لابن العربیّ فی توصیف المهدی و جهالة عن فهمها من بحر العلوم الهندی».

از متمّمات کلام و مناسبات مقام، چیزی است که استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- در نجم ثاقب نقل فرموده که ابن عربی در فتوحات (1) در ضمن حالات حضرت مهدی علیه السّلام گفته: «یقسّم المال بالسّویه و یعدل فی الرّعیّه یأتیه الرّجل فیقول: یا مهدی! اعطنی و بین یدیه المال فیجی ء له ما استطاع أن یحمله یخرج علی فترة من الدّین یزع اللّه به ما لا یزع بالقران یمسی الرّجل جاهلا و جبانا و بخیلا فیصبح عالما شجاعا کریما».

مضمون فقره اخیر این است که برکات و فیوضات آن حضرت به جایی می رسد که در زمان آن جناب، آدمی شام می کند درحالی که جاهل، جبان و بخیل است و به برکت فیض آن حضرت صبح خواهد کرد، در حالی که عالم، شجاع و کریم است و این ظاهر عبارت است که بر ادنی طلبه ای مخفی نیست.

مولوی عبد العلی هندی که در لسان علمای آن جا به بحر العلوم ملقّب است، در رساله فتح الرحمن گفته: بعد از کلامی در ذکر مهدی علیه السّلام، شیخ قدّس سرّه فرموده: «یمسی جاهلا بخیلا جبانا فیصبح أعلم النّاس أکرم النّاس أشجع النّاس»، یعنی به وقت شام، موصوف به این صفات، جاهل، بخیل و جبان خواهد بود و به وقت صبح، بعد از مرور

ص: 77


1- الفتوحات المکیه، ج 6، صص 52- 51.

شب، اعلم النّاس، اشجع النّاس و اکرم النّاس خواهد بود؛ یعنی در علم وجود و شجاعت، معدوم النّظیر خواهد بود.

مقصود از این کلام آن است که اللّه تعالی این خلیفه را به کرم خود این همه مرتبت و منزلت در یک شب عطا خواهد فرمود و پیش از آن، به اضداد آن موصوف خواهد بود، نه چنان چه شیعه می گویند که امام مهدی از ایّام طفولیّت، مثل عصمت انبیا علیهم السّلام معصوم است.

این ناچیز گوید: راه جهالت آن در فهم عبارت محیی الدین این است که در کلام او الف و لام الرجل را، برای عهد و اشاره به مهدی علیه السّلام گرفته که در اوّل کلام ابن العربی است، حال آن که آن برای جنس است نه عهد.

استادنا المحدّث بعد از نقل این مطلب فرموده: انصاف این است که چنین فهمی را، چنان لقبی شایسته است و این اعتقاد در طرف نقیض مذهب امامیّه است که آن جناب در حال رجولیّت به سه صفت خبیثه و سه رذیله خسیسه موصوف هستند که برای تمام یا بیشتر اوصاف قبیحه مبدءاند و جملگی از آن ها منشعب شوند؛ چون حرص، طمع، حقد، حسد، حبّ دنیا و تمام شهوات و لذایذ و امثالها که کمتر در یک نفر جمع شود و سال ها در این خلیفه الهی جمع شده و نمی شود چنین شخص جاهلی به انواع معاصی مبتلا نشود.

[ادامه جواب شبهه]

طریق دوّم: جواب حلّی است و تقریر آن مبتنی بر تمهید این مقدّمه است که باید دانست ولایت بر دو قسم است:

یکی؛ ولایت کلیّه الهیّه که ریاست کبری و منصب خلیفة اللّهی در نبیّ مرسل است، چنان که در قرآن است: النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ (1) و نیابت از چنین نبیّ است و آن سیادت عامّه و ریاست تامّه بر جمیع بندگان، بلکه بر تمام اشیا من الذّرة الی

ص: 78


1- سوره احزاب، آیه 6.

الدرّة و داشتن زمام دین، جان، مال و عرض همه مکلّفین به کف کفایت خود می باشد.

این، منصبی است الهی که اگر در نایب حضرت رسول که آن سرور بر نیابت او تنصیص نموده باشد، پیدا شد؛ از آن به امامت تعبیر می نمایند و صاحب آن را شروط و اوصافی است که بتواند از عهده آن ریاست و ولایت برآید.

بنابر طریقه امامیّه، جمله ای از آن شروط، موهوبی است که به کسب، رنج، تعب، ریاضت، عبادت و تحصیل علوم در تمام عمر دنیا به دست نیاید. چه در طینت از سنخ رعیّت جداست و در اصل نطفه و انعقاد آن، تولّد و نشو و تربیت از ایشان، برکنار است و در عقل، نفس، روح و جسد با رعایا مخالف و مغایر است و راهی برای معرفت آن شروط و احراز آن ها در شخصی نیست، جز نصّ الهی و صدور خوارق عادات، مقارن دعوی؛ چنان چه در محلّ خود ثابت شده است.

دیگری ولایت جزئیه شرعیّه که به واسطه آن در موارد خاصّه و مقامات مخصوصه ای حفظ مال و جان و عرض نفس، محترم می شود.

این قسم از ولایت بر مقداری علم متوقّف است که بداند چگونه مولی علیه را حفظ نماید و از حوادث و آفات نگاه دارد و بر قدرتی متوقّف است که بتواند آن چه را می داند به جای آورد و بر دیانت و تقوایی که باعث شود آن چه را می داند و می تواند به جای آورد، مماطلت و مخالفت ننماید.

لهذا در شرع شریف، شروطی برای این قسم از ولایت، مقرّر فرموده اند و راه معیّنی برای معرفت و احراز آن شروط، در ایشان قرار داده اند که تخطّی از آن را در طرف زیاده، لازم ندانستند و از طرف نقصان، جایز ننمودند، زیرا در هر دو، اختلال نظام امور معاش و معاد و نقض غرض از بعثت انبیاست. نظر به اختلاف مقامات، برای صاحب این قسم از ولایت، اختلاف در اسامی و القاب است، چنان چه گاهی متولّی وقف و گاهی قیّم صغیرش نامند، گاهی وصیّ میّت و گاهی وکیل از جانب شخصی زنده اش خوانند و هکذا.

چون این مقدّمه دانسته شد، باید دانست این شبهه مخالفین، درباره کودکی آن

ص: 79

جناب، بنابر مذهب خود ایشان وارد است؛ چون مخالفین، عمده غرض از امامت و شغل آن را سیاست، اجرای حدود و حفظ ثغور می دانند. به نحوی که اگر کسی دارای این صفات شد، هرچند فاسق باشد، می تواند امام شود.

چنان چه غزالی شافعی در مبحث امامت احیاء العلوم در ضمن نه اصل که ذکر کرده، تصریح نموده:

و بنابراین طریقه، ولایت امام از سنخ متولّی اوقاف و قیّم بر ایتام خواهد بود و از جهتی پست تر. پس هر جماعتی می تواند دارای طریقه سیاست ملکی را امام کند، هر چند که چون شیر شخص قزوینی، از سایر صفات انسانیّه، چه رسد به کمالات اهل صفوت و خلّت، هیچ بهره ای نداشته باشد و مانند معاویه غدّار، یزید خمّار، ولید جبّار و مروان حمار باشد که بنابر اصول آن جماعت، ایشان از اهل امامت حقّه و نوّاب نبی صلّی اللّه علیه و اله و اولوالامر لازم الاتباع بودند. لذا بنابراین اصل فاسد خود، شبهه نموده و ایراد بر امامیّه کرده اند که چگونه جمع شدند و کودکی را که نمی توانست از عهده سیاست مدن و محافظت ثغور برآید، امام مسلمین کردند.

حقّ این است که این شبهه، بنابر مذهب خود ایشان هم وارد نیست، چون ایشان حالت صباوت آن حضرت را به حالت صباوت اطفال نوع رعیّت، از دارا بودن ضعف در قوای جسمانیّه، قیاس نموده اند که این قیاس ضعیف الاساس است.

بر فرض تسلیم، معلوم است انتظام امور سلاطین به مطاعیّت ایشان و به جریان و نفوذ حکم آن ها بر جنود و رعیّت است وگرنه با فقدان اعوان از رجال نیز برحسب عادت ایشان، کاری متمشّی نشود و چیزی که در مطاعیّت به کار است، قوّه رأی می باشد و انکار انتظام از آن حضرت در حال صباوت از ایشان عجب است، حال آن که بسیاری از سلاطین، تاج بر گهواره آویخته، به اسم بی مسمّا و صورت بی معنی، بلاد را منتظم می ساختند، چنان که با مراجعه تواریخ معلوم است. پس چگونه می توان نظم امور را از کسی انکار نمود که به ظاهر طفل است و لکن آثار اکابر رجال از او ظاهر می شود.

ص: 80

امّا بنابر مذهب امامیّه که امامت را منصب الهی و وهب ربّانی و تعیین شخص آن را، از جانب خداوند سبحانی می دانند؛ این شبهه مندفع و این ایراد، غیروارد است، چه اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛(1) حضرت اقدسش اگر صبّی نورس را قابل این موهبت و لایق این نعمت بداند و این منصب را به او عطا فرماید، چنان چه به عیسی و یحیی عطا فرمود، مخالف فضول را چه کار و انکار او را چه اعتبار است؟!

[شرمندگی معاندان]

تذییل بقول جزاف و تخجیل لأهل الخلاف بدان که مصادیق کودکانی که قادر متعال در سنّ رضاعت و صباوت به آن ها عقل و فهم و علم و حکمت آموخته، فوق حدّ احصا و خارج از حیّز استقصاست.

چنان چه ما چند نفر از ایشان را در کتاب الجنّة العالیه ذکر نموده ایم و کیفیّت نجمان بن پنجاس را در کتاب گلزار اکبری،(2) در گلشن صد و یکم آن، نقل نموده ایم که چگونه در حین تولّد از مغیّبات، از بعثت سیّد کاینات، از قضیّه طفّ و کنار فرات و از ظهور امام عصر و افشای برکات خبر داده است و یهودیان از وحی های او به نبوّت هیلد تعبیر می کنند که معنی آن به لسان فارسی، وحی کودک است.

برای خجلت دادن ابن حجر و کسانی که در این شبهه معنونه با او هم داستان اند، آن چیزی که شیخ اکبر و مسک اذفر ایشان، در فتوحات (3) ذکر نموده، کافی است، زیرا در آن کتاب می گوید: بدان! به درستی که مردم حکمت را از صبّی صغیر استغراب نمی نمایند، مگر به جهت آن که نزد ایشان، جز حکمت ظاهره معهود نیست که از فکر و رویّه است و صبّی به حسب عادت اهل آن نیست، پس می گویند: آن صبّی به حکمت تنطّق کرد و عنایت خداوند به این محلّ، ظاهر و روشن می شود.

پس در یحیی و عیسی علیهما السّلام زیاد کرد حکمت را که هر دوی ایشان از روی علم، تنطّق

ص: 81


1- سوره انعام، آیه 124.
2- گلزار اکبری، ص 586.
3- الفتوحات المکیه، ج 7، صص 173- 172.

کردند؛ یعنی دانسته سخن گفتند نه آن که بر زبانشان جاری شد و آن علم ذوقی بود، زیرا مثل این تکلّم در مثل انسان و سنّ صحیح نمی شود مگر آن که به ذوق باشد؛ یعنی به درستی که خدای تعالی حکمت را در حال کودکی به او عطا فرمود و آن حکمت، نبوّت است که جز به ذوقی نمی شود.

تا این که مجازفه در کلام نموده و در ذیل این مطلب گفته: و جماعتی در شیرخوارگی سخن گفتند و من اعظم این ها را دیدم، کسی را دیدم که در شکم مادرش سخن گفت و واجبی را ادا کرد. و آن چنان بود که مادرش عطسه کرد و او به آن طفل حامله بود؛ پس خدای تعالی را حمد کرد، سپس آن طفل از میان شکمش به او گفت:

یرحمک اللّه! به کلامی که همه حاضرین شنیدند.

امّا آن چه مناسب کلام است این که به درستی که من به نحو ملاعبت با دخترم زینب از او سؤال کردم، او شیرخواره و عمرش در آن وقت یک سال یا قریب به آن بود، پس در حضور مادر و جدّه اش به او گفتم: دخترک من! چه می گویی در مورد مردی که با زن خود جماع کند و انزال نشود؟

گفت: غسل بر او واجب می شود. آن گاه حاضرین تعجّب نمودند. من آن سال از او مفارقت کردم، او را در نزد مادرش گذاشتم، از ایشان غایب شدم و به مادرش اذن دادم در آن سال حج کند، من از راه عراق به مکّه رفتم، چون به عرفات رسیدم، با جماعتی چند به جهت جستجوی اهل خود در قافله شامی بیرون رفتم، پس دخترک مرا دید، و او از پستان مادرش شیر می خورد، سپس گفت: مادر! این پدر من است که آمده.

مادرش از دور مرا نظر کرد، دید که می آیم و او می گفت: این پدر من است، خاله خود را هم آواز داد و او آمد. چون مرا دید، خندید و خود را بر روی من انداخته، به من می گفت: یا ابت! یا ابت! او و امثال او از این باب است، انتهی.

در نجم ثاقب (1) بعد از نقل این قضیه فرموده که:

مؤلّف گوید: این مسأله که ابن عربی از دخترش پرسید و جواب داد، همان

ص: 82


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 1، ص 317.

مسأله ای است که در عهد خلیفه ثانی، محلّ ابتلا شد و خلیفه از عهده اش برنیامد، سایر صحابه واماندند و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام جواب داد. زهی دخترک شیرخواره که مایه روسفیدی پیشوایان خود شده.

پس از آن فرموده: نیز ابن الصلاح در علوم حدیث (1) و خطیب در کفایه (2) از ابراهیم بن سعد جوهری نقل کردند که گفت: کودک چهار ساله ای را دیدم که نزد مأمون آوردند، او قرآن خوانده بود و در رأی نظر کرده بود؛ یعنی به درجه اجتهاد رسیده بود، جز آن که هرگاه گرسنه می شد، می گریست.

این ناچیز این قضیه را با قضایای چندی از این قبیل، در جنّة العالیه ذکر نموده ام و نیز فرموده: در ترجمه عرفای ایشان حکایت ها از این رقم است که ذکرش موجب تطویل است، حتّی آن که گوید: شیخ عبد القادر در ماه رمضان، از پستان مادر شیر نمی خورد، سالی، ماه مشتبه شد، به عمل او رجوع کردند.

بالجمله اگرچه نقل این قسم حکایت ها از ایشان، نزد امامیّه، قول جزاف محسوب می شود و لکن از قدرت باری تعالی استبعادی ندارد و ای کاش موردین این شبهه، خجلت می کشیدند که برای کودکان خود، این قسم مقامات عالیّه قرار می دهند، ولی این گونه مقامات را درباره فرزند رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله استغراب می کنند.

[شبهه پنجم: طول عمر حضرت] 5 صبیحة

اشاره

بدان شبهه پنجمی که اهل خلاف، درباره وجود آن جان جهان و امام عالمیان نموده اند، این است که می گویند: تولّد مهدی موعود را سلّمنا، لکن طول عمرش با باقی بودن با کمال قوّت و توانایی و وفور عقل، چنان که شما امامیّه ادّعا می نمایید، امری خارق عادت است؛ زیرا عمر شریف او از زمان تولّد که سال دویست و پنجاه و شش

ص: 83


1- علوم الحدیث، ص 131.
2- کتاب الکفایة فی علم الروایة، ص 64.

هجرت است تاکنون که سال هزار و سی صد و پنجاه و یک است، هزار و نود و پنج سال می شود و عادت جاری نشده احدی در این قدر از زمان در دنیا باشد و باقی بماند؛ چه برسد به بقای او با وصف توانایی، وفور عقل و کمال قوّت.

[پاسخ به شبهه]

جواب این شبهه بر دو نهج است:

نهج اوّل: اگر مراد به خرق عادت در کلام خصم، دعوی امتناع، محالیّت و عدم تعلّق قدرت به او است، به این که می گوید: طول عمر به وصف مذکور یا مطلقا امری محال و ممتنع است، مانند بعضی از منجّمین و اهل طبایع که منکر صانع اند، پس بطلان کلام او در کمال وضوح و خارج از همه ارباب ملل و ادیان است و سخن او به این منتهی می شود که آیا عالم مصنوع و برای آن صانعی هست تا حیات، بقای موجودات، کوتاهی عمرها و طول آن ها، به ید قدرت او باشد و یا آن که برای عالم، صانعی نخواهد بود و آن چه هست، به مقتضای دهر و طبیعت است؟

این مطلب در محلّ خود مفروغ عنه است که لابدّ برای عالم صانعی خواهد بود و بعد از معلومیّت این مطلب گفته می شود: حقیقت عمر، طول زندگانی و قصر آن، نیست مگر یک نوع از امتداد و استمرار من شأنه عدم الحیوة بحیث یکون نسبة الحیوة و عدمها إلیه علی السّواء، زیرا حیات، بالذات مخصوص صانع عالم است و فرض شد که عالم مسلّما مصنوع و برای او صانعی است که حیات و بقای او ذاتی می باشد و ماسوای او، آن چه هست همه، مصنوع و مخلوق اویند که یجوز له البقاء و عدمه، پس حیات و مایحتاج إلیه الحیوة از بنیه و مادّه و صورت همه آن ها مصنوع، مقدور و متعلّق به قدرت پروردگاراند که نسبت بقا، فنا، حیات و عدم حیات بالنّسبه به جمیع، علی حدّ السّواء است، فالجواز و الإمکان یتطرّق إلی جمیع المذکورات.

بنابراین قول خصم به محالیت چنین طول عمری و امتناع عقلی داشتن آن باطل شد و اگر مقصود خصم، مجرّد استبعاد است نه امتناع، پس این، اظهر بطلانا خواهد بود،

ص: 84

چون بعد از اقامه ادلّه قطعیّه به عدم خلوّ ارض از حجّت الهیّه و لازم بودن عصمت آن و شهد به القرآن و تواتر الأخبار من الّذی أنزل علیه القرآن و شهد بصحّته و صدقه البرهان، معقول نخواهد بود که استبعاد محض، سبب برای انکار شود یا با آن ادلّه و براهین معارضه نماید.

نهج دوّم: استبعادی که خصم در این مقام نموده، مجرّد دعوی بلا بیان، بلکه برخلاف عیان است، زیرا منع می نماییم طول عمر به وصف مذکور، خارق عادت باشد، بلکه جاری بر مقتضای عادت است. غایت الامر برخلاف عادت اکثر اعمار مردمان دوره ختمیّه است، نه آن که در جمیع ازمان برخلاف عادت باشد، زیرا عادت در زمان انبیای سلف و امم ایشان، بلکه قبل از بعثت تا زمان حضرت آدم بر این بوده که عمرهای ایشان دراز و طولانی باشد.

چنان چه در اخبار و تواریخ بلکه در قرآن است که هزار یا دو هزار سال، بلکه متجاوز از این عمر می نموده اند؛ چه از انبیا و سلاطین و چه از کفّار و موحّدین. چنان که اشخاص کثیری از آن ها را در کتب غیبت، مثل جلد سیزدهم بحار، کمال الدّین، نجم ثاقب، کفایة الموحّدین، هدایت الموحّدین، دار السلام و غیر این ها ذکر نموده اند.

این ناچیز در این بساط عبقریّه ای برای ذکر آن ها ترتیب داده، تا هنگام مطالعه این کتاب احتیاجی به رجوع به آن کتب نباشد.

بالجمله دعوی خرق عادت و یا استبعاد مذکور، سخنی لا طائل است که مقصود خصم غیر از تلبیس و اظهار شبهه، بلکه اظهار عصبیّت و عناد، چیز دیگری نخواهد بود.

[اعتقاد به عمر دجّال، خضر و الیاس]

هدایة و ارشاد إلی رفع هذا الإستبعاد عجب است از مخالفین که به وجود دجّال اعتقاد دارند که در دنیا زنده و موجود، از انظار، غایب و مقیّدا و مغلولا در چاهی محبوس است و لکن زندگانی و طول عمر

ص: 85

حضرت حجّت را در سعه ارض با کمال عزّت و احترام و با احشام و خدّام، استبعاد می نمایند.

هم چنین به زندگانی حضرت خضر، الیاس و عیسی اعتقاد دارند، چنان چه در اخبار فریقین است و لکن آن چه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و آبای طاهرین مهدی علیه السّلام از وجود و بقای او در دنیا و غیبتش از انظار خبر داده اند، آن را تصدیق نمی نمایند، بلکه در مقام انکار، استبعاد و مکابره برمی آیند و چه نیکو الزامی است از موردین این شبهه، فرمایش جمال الصّالحین در محجّه که وصایای آن جناب به خلف با شرفش است؛ چه در آن کتاب، بعد از این که فرزندش را به اعتقاد به حجّت و شؤونات آن بزرگوار وصیّت می نماید، می فرماید:

روزی در بغداد در مجمع من جماعتی حاضر شدند و در میان ایشان یکی از فضلای عامّه بود، صحبت ما به ذکر مهدی موعود علیه السّلام و آن چه امامیّه به آن اعتقاد دارند و از حیات و غیبت آن حضرت ادّعا می نمایند، منجر شد. آن عالم، آن را به اشدّ انکار، منکر گردید و بر آن چه امامیّه در حقّ آن سرور اعتقاد دارند، تشنیع نمود.

من در جواب او گفتم: اگر امروز کسی حاضر و مدّعی این شد که من، مانند راه رفتن بر روی زمین، بر روی آب راه می روم، پس می بینی تمام اهل بلد که هرگز چنین امری را مشاهده نکرده بودند، اجتماع می نمایند که راه رفتن آن شخص را بر روی آب مشاهده نموده اند و از این قضیّه تعجّب خواهند نمود.

سپس در یوم ثانی، باز شخصی بیاید و همین ادّعا را نماید که من نیز، مانند مشی بر روی زمین، بر روی آب مشی می کنم. البتّه تعجّب مردم از مشاهده فعل دوّم، کمتر است، زیرا روز گذشته، مثل آن را دیده بودند. بلی! تعجّب آن هایی که روز گذشته ندیده بودند، بسیار است.

اگر شخص ثالثی در روز سوّم مدّعی همین فعل شود و بر روی آب راه رود، هرآینه تعجّب مردم کمتر خواهد شد، چون این کار را قبل از این دو نفر دیگر مشاهده کرده بودند و اگر شخص رابعی این امر را به جای آورد که اشخاص سابق الذّکر به جای

ص: 86

آوردند. و هم چنین خامس و سادس، البتّه تعجّب خلق کاملا از بین برداشته خواهد شد، به نحوی که مدّعی این مطلب را بلا تأمّل و بدون انکار تصدیق خواهند نمود.

چون این مطلب دانسته شد، بدان که امامیّه می گویند: امر مهدی به همین منوال است، زیرا شما خودتان روایت می کنید و اعتقاد دارید بر این که ادریس علیه السّلام الی الان حیّ و موجود است و هم چنین حضرت خضر و الیاس در زمین زنده و موجودند و نیز حضرت عیسی علیه السّلام در ظهور مهدی- عجّل اللّه فرجه- به زمین نزول می نماید و به آن حضرت اقتدا می کند، حال آن که ایشان نسبت به حضرت مهدی اکثر عمرا و اکبر سنّا هستند.

پس چرا شما تعجّب نمی کنید و لکن از این که از ذرّیّه خاتم انبیا که پیغمبر شماست؛ کسی باشد که حال او مانند حال ایشان باشد، تعجّب می کنید و طول عمر این انبیا را انکار نمی نمایید و لکن انکار می کنید که از عترت پیغمبر شما، کسی باشد که عمرش زیادتر از آن چه در این ازمنه، متعارف است، باشد و بعید می دانید که این مطلب یکی از کرامات او باشد.

[کلام محمد بن طلحه شافعی]

تذنیبة لإناء هذا البیان کالطفحة فی نقل کلام لمحمّد بن طلحة محمد بن طلحه شافعی در کتاب مطالب السؤل چنین گفته: مهدی از زمان غیبتش تا این زمان زنده و باقی است و در بقای او امتناعی نیست به دلیل بقای عیسی، خضر و الیاس از اولیاء اللّه و دجّال و ابلیس لعین از اعداء اللّه. بقای ایشان به کتاب و سنّت ثابت است و بر بقای ایشان متّفق اند و بقای مهدی را از دو وجه منکرند.

اوّل: از طول زمان که از این سند انکار جواب گفته به این که آن چه دلیل بر بقای عیسی است همان، دلیل بر بقای مهدی نیز هست، زیرا دلیل بر بقای عیسی کتاب خداست من قوله: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ (1)، نیست از اهل

ص: 87


1- سوره نساء، آیه 158.

کتاب مگر آن که باید قبل از وفات عیسی به او ایمان بیاورند.

از زمان نزول این آیه الی الآن این وعده الهی واقع نشده، پس باید این واقعه در آخر الزمان واقع شود که عیسی از آسمان نزول نماید و اهل کتاب، قبل از موت به وسیله او به شریعت اسلام ایمان آورند و او از اعوان مهدی خواهد بود.

این ناچیز گوید: از این بیان، نکته بقا و حیات عیسی هم معلوم شد، چون نصارا، بعد از این که در آخر الزمان دیدند رییس ایشان، عیسی علیه السّلام مروّج دین اسلام و معین رییس اسلام است بالطّوع و الرّغبه، اسلام را قبول خواهند نمود.

بالجمله می گوید: و هم چنین دلیل بر بقای او سنّت رسول خداست چنان چه فرمود که عیسی در آخر الزمان از آسمان نزول نماید و پشت سر مهدی نماز بخواند. دلیل بر بقای دجّال، ابلیس، خضر و الیاس نیز سنّت رسول خداست، بلکه در حقّ ابلیس، آیات هم دلیل است من قوله تعالی حکایة عنه: أَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ.(1)

دلیل بر بقای مهدی نیز کتاب و سنّت رسول خداست، لقوله تعالی: لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ،*(2) زیرا غلبه اسلام بر کفر به نحوی که کفر بالمرّه از میان برداشته شود، هنوز از بدو اسلام تاکنون نشده است، پس باید آخر الزمان و در دست مهدی واقع شود و اخباری که از رسول خدا رسیده و بر بقای عیسی الی آخر الزمان دلالت دارد؛ همان نحو از اخبار در بقای مهدی نیز از آن جناب رسیده است.

بعد از این کلمات گفته: پس چه مانعی بر بقای مهدی علیه السّلام است؟ با آن که بقای او به اختیار الهی و داخل تحت قدرت پروردگار است، این کرامت و معجزه ای از رسول خداست. بنابراین امام از حضرت عیسی و دجّال اولی به بقاست و بقای او تا آخر الزمان موجب آن است که زمین پر از عدل و داد شود، چنان که مکرّرا ذکر شد، ...، الخ.

ص: 88


1- سوره اعراف، آیه 14.
2- سوره توبه، آیه 33؛ سوره صف، آیه 9.
[کلام گنجی شافعی]

دلیل علی طول عمر الحجّة من الشّافعی المنسوب إلی گنجه بدان ابو عبد اللّه محمد بن یوسف گنجی شافعی کتاب بیان از اخبار صاحب الزّمان را بر بیست و پنج باب قرار داده، اخبار مسنده ای از کتب معتبره در آن نقل نموده، به نحو اتمّ و اکمل، مذهب امامیّه و صحّت آن را درباره حضرت مهدی اثبات و شبهات اصحاب و هم کیشان خود را ردّ نموده است. او در این کتاب ثابت نموده بقای عیسی و دجّال که بقای آن ها نزد عامّه از مسلمیّات است، به تبعیّت بقای حضرت مهدی و بقای هر دو، فرع آن وجود مبارک و بقای او است.

به این بیان: مسلّم است که حکمت بقای عیسی، ایمان آوردن اهل کتاب به حضرت خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و اله، به سبب تصدیق عیسی از آن جناب است؛ چنان چه در آیه شریفه وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ (1) به آن اشاره شده و تصدیق دعوی حجّت علیه السّلام و بیان آن برای طاغیان به متابعت و نماز کردن در خلف آن جناب گردیده است، چه آن که جایز نباشد وجود عیسی و بقای او، بدون آن که اسلام را نصرت کند و امام را تصدیق و متابعت نماید و الّا خود به دعوت و دولتی منفرد خواهد شد و آن منافی دعوت اسلام است. پس عیسی را جز نصرت و اعانت و تصدیق، حظّی و در بقایش اثری نباشد. این، عین فرعیّت وجود و تبعیّت او برای امام مهدی علیه السّلام است و چگونه بقای فرع، بی ابقای اصل و تابع بدون متبوع رواست؟!

[کلام فاضل تنکابنی]

تأیید فیه تسدید.

فاضل تنکابنی در قصص العلماء مرقوم داشته: یک روز عید، به دیدن مرحوم حاج ملّا عبد الوهّاب قزوینی که از علمای آن بلد و با شهید ثالث معاصر بود، رفته بودم، مجلس آن مرحوم مملوّ از علما بود. پس سؤال کردم حکمت زنده بودن عیسی علیه السّلام و

ص: 89


1- سوره نساء، آیه 158.

نزول آن جناب از آسمان در آخر الزمان و اقتدا نمودن ایشان به حضرت امام عصر- عجل اللّه تعالی فرجه- چیست؟

کسی جواب نگفت.

گفتم: شاید حکمت آن لطف باشد. چون حق تعالی می دانست امّت عیسی اکثر روی زمین می باشند و اگرچه دین آن حضرت را تغییر داده اند، و لیکن هفت شمّه فرنگ از نمسه، فرانسه، انگلیس و پروس بلکه روس از ملّت و امّت عیسی می باشند، لذا بعد از ظهور حضرت صاحب الامر عیسی نزول می کند که وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ (1)، آن جناب را می شناسند و به واسطه او به حضرت حجّت علیه السّلام ایمان می آورند. اگر چنین نمی شد و انکار می کردند، با تیغ امام عصر هلاک می شدند.

حاجی مزبور تصدیق کرد و گفت: شیخ احمد نیز چنین گفته است.

و حکمت بقای دجّال که در وجودش جز فتنه و فساد چیزی نیست، ابتلا و امتحان خداوندی برای خلایق است تا مطیع آن ها از عاصی، محسن ایشان از مسیئی و مصلح آن ها از مفسد ظاهر شود و این فرع وجود کسی است که اطاعت و عصیان، صلاح و فساد به امر و نهی، فعل و ترک او معلّق و منوط باشد و آن کس جز حضرت مهدی که آیتی برای نبوّت جدّ خود است، کس دیگری نباشد. چگونه بقای این دو فرع را جایز و تصدیق دارند ولی بقای اصل را مستبعد شمرند که تمام وجودش، رحمت، لطف، خیر و برکت است.

[سؤال و جواب از گنجی]

ایراد مقال و جواب سؤال این ناچیز گوید: اگر کسی از هم کیشان گنجی شافعی بر او ایراد کند و بگوید: تو خود در کتاب بیان (2) از رسول خدا روایت نموده ای که در جمله احوال مهدی فرموده:

ص: 90


1- سوره نسا، آیه 159.
2- البیان فی اخبار صاحب الزمان، ص 144.

آن حضرت در بیت المقدّس با اصحاب خود مشغول نماز صبح است که عیسی بن مریم از آسمان فرود می آید، مهدی به قهقرا برمی گردد که عیسی پیش افتد و امام مردم شود.

امّا عیسی دو دست خود را بر کتف آن جناب می گذارد و به او می گوید: مقدّم شو!

هم چنین در عقد الدرر(1) از آن جناب مروی است که فرمود: پس مهدی ملتفت می شود که عیسی بن مریم نازل شده و گویا از مویش آب می چکد. مهدی به او می فرماید: مقدّم شو و برای مردم نماز کن!

عیسی می گوید: نماز جز برای تو به پا نشده. آن گاه عیسی، خلف مهدی و به نقلی خلف مردی از فرزندان من نماز می کند. چون نماز کرد، می نشیند و عیسی در مقام با او بیعت می کند.

نیز از سدّی روایت کرده که آن جناب فرمود: وقت نماز، مهدی و عیسی جمع می شوند، حضرت به عیسی می فرماید: پیش بیفت!(2)

عیسی می گوید: تو به نماز سزاوارتری. پس عیسی، به او اقتدا و عقب آن حضرت نماز می کند.

بالجمله این فعل حضرت مهدی که قهقری برگشتن در نماز است، چنان که مضمون خبر اوّل است و قول آن حضرت که به عیسی بفرماید: در نماز پیش بیفت، چنان که مضمون دو خبر دیگر است، علی الظّاهر با اصل بودن مهدی و فرع بودن عیسی منافی و با متبوع بودن آن جناب و تابع بودن مسیح مخالف است.

بنابر فرض صحّت سند آن ها جوابش این است که امر مهدی برای تقدیم عیسی، نظیر امر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله برای جبرییل در شب معراج است که جبرییل را برای صلات تقدیم می دارد، او امتناع می کند و می گوید: ما از آن وقت که به سجده برای آدم مأمور شدیم، بر آدمیان مقدّم نمی شویم.

جواب دیگر آن که قویّا محتمل است مقصود آن حضرت کشف افضلیّت خودش

ص: 91


1- عقد الدرر فی اخبار المنتظر، ص 17.
2- همان، ص 234.

برای خلق بر حضرت عیسی و از زبان خود عیسی باشد. به قواعد بسیاری از اهل سنّت، فضلی در مجرّد تقدّم در نماز نیست و جواز نماز را خلف هر برّی و فاجری روایت و کلام نبیّ خود را فراموش کنند که هرگز رستگار نمی شود قومی که کسی ایشان را پیش بیفتد که در میان آن قوم، افضل از آن که پیش افتاده، باشد.

باید دانست در روایات خاصّه چنین مضمونی وارد نشده، بلکه همان نماز گزاردن عیسی عقب آن حضرت است، چنان چه مضمون روایت کافی و کمال الدّین می باشد.

[شبهه ششم: جوانی حضرت هنگام ظهور] 6 صبیحة

اشاره

بدان شبهه ششم که اهل خلاف درباره وجود مسعود امام عصر و ناموس دهر نموده اند این است که شما امامیّه می گویید: غیبت تاکنون که سال هزار و سی صد و پنجاه و یک هجری است، یک هزار و نود و پنج سال طول کشیده و روایت می نمایید آن جناب، هنگام ظهور، چهل ساله یا کمتر باشد، ما ندانستیم چگونه هزار و نود و پنج سال در چهل سال منقضی می شود؟ با آن که خدا داناست که تا وقت ظهور به چه سنّی برسد، حال این را از خصایص مهدی به شمار آورید که چون ظاهر شود، در صورت مردی سی یا چهل ساله باشد و چون طویل الاعمار انبیای گذشته و غیر ایشان نباشد که یکی هدف تیر پیری وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً(1) باشد و دیگری به نوحه گری إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً(2) از ضعف پیری خویش بنالد.

چنان که شیخ صدوق شما در کمال الدین (3) از ابو الصّلت هروی از حضرت رضا علیه السّلام روایت نموده که بعد از این که از علامت قائم ایشان، از آن جناب سؤال نمودند، فرمود: علامتش آن است که چون خروج کند، در سنّ پیری و به صورت جوان باشد، طوری که نظرکننده به آن حضرت گمان برد در سن چهل سالگی یا کمتر از آن

ص: 92


1- سوره هود، آیه 72.
2- سوره مریم، آیه 4.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 376.

است. دیگر از نشانه های آن حضرت این است که با گذشتن شب ها و روزها پیری بر آن جناب راه نیابد تا زمانی که اجل آن سرور فرارسد.

در غیبت (1) شیخ طوسی است که از جناب صادق مروی است که فرمود: آن جناب، جوان موفّق سی ساله ظاهر می شود.

نیز از آن جناب روایت کرده که فرمود: اگر قائم خروج کند، هرآینه مردم او را انکار می کنند. صاحب ایشان به سوی آن ها رجوع می نماید درحالی که جوانی موفّق است.

نیز از آن جناب روایت کرده که فرمود: از اعظم بلیّه آن که صاحب ایشان در حال جوانی خروج می کند و ایشان او را پیری کبیر السّن گمان می کنند.(2)

مراد از موفّق چنان که علّامه مجلسی احتمال داده، آن است که اعضایش متوافق و خلقتش معتدل باشد یا کنایه از توسّط در جوانی است و یا عبارت اخری، آن است که وقت توفیق تحصیل کمال است.(3)

[ردّ بر شبهه از نجم ثاقب]

در نجم ثاقب مبدی این شبهه را صاحب ملل و نحل دانسته و بعد از نقل این روایات که ما ذکر نمودیم، فرموده: شهرستانی عاری از لباس انسانی در ملل و نحل (4) بعد از ذکر فرق امامیّه و بعد از امام حسن عسکری علیه السّلام که آن را از رساله فرق نوبختی برداشته و جمله ای از کلمات نافعه او را دزدیده، می گوید: از عجب این که ایشان، یعنی امامیّه می گویند: غیبت دویست و پنجاه سال و چیزی، طول کشیده و امام فرمود: اگر قائم خروج کند و در سنّ چهل سالگی داخل شده باشد، پس او صاحب شما نیست. ما ندانستیم چگونه دویست و پنجاه سال در چهل سال منقضی می شود، انتهی.

ص: 93


1- الغیبة، ص 420.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 189؛ بحار الانوار، ج 52، ص 287.
3- بحار الانوار، ج 52، ص 287.
4- الملل و النحل، ص 172.

استادنا المحدّث در کتاب مذکور می فرماید: حاصل آن خبر، یعنی خبری که شهرستانی در کلامش اشاره نموده، آن است که آن حضرت چهل ساله یا کمتر باشد و اگر زیادتر باشد، مهدی علیه السّلام نیست.

حاصل شبهه این احمق و همراهانش این است که شما می گویید: تقریبا دویست و پنجاه سال است که مهدی- عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف- غایب شده و این مقدار از مدّت با زمان شهرستانی مطابق است یا با هزار و نود و پنج سال است که با تاریخ تألیف این عجاله موافق است و اگر الحال مثلا او خروج کند، چگونه چهل ساله باشد؟

حاصل جواب از این شبهه این است: مراد از آن روایات این است که آن جناب در صورت، هیأت، بنیه و مزاج، مرد چهل ساله باشد، هرچند عمر او هزارها باشد و خدا قادر است کسی را در سنّی به این نحو که گفتیم، نگاه دارد.

فریقین نیز نقل کرده اند از معجزات پیغمبر، آن بود که بر هر حیوانی سوار می شدند و آن حیوان در همان سنّ که در آن حال داشت، می ماند.

[روایت ابن اثیر]

ابن اثیر در اسد الغابه (1) روایت کرده: عمرو بن الحمق خزاعی، آن حضرت را سیراب نمود. حضرت در حقّ او دعا کرد و فرمود: «اللّهمّ متّعه بشبابه»، پس هشتاد سال بر او گذشت و در ریش او موی سفید دیده نشد. بلکه بسا شد که از پیری به جوانی برگردانیدند.

این ناچیز گوید: از جمله مواردی که آن بزرگواران پیر را جوان کردند، نظر به مضمون روایت حبّابه و البیّه است که با اشاره حضرت علی بن الحسین، جوانیش عود نمود. چنان که در بحار(2) در ضمن روایت او که امیر المؤمنین علامت امامت را خاتم گذاردن بر سنگریزه و نقش بستن بر او بیان فرمود؛ چنان که خود آن بزرگوار نیز، این

ص: 94


1- اسد الغابة فی معرفة الصحابه، ج 4، ص 217؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 406؛ دلائل النبوة، ص 173؛ کنز العمال، ج 13، ص 496.
2- بحار الانوار، ج 25، ص 177- 175.

علامت را اظهار داشت تا آن که از دنیا رفت، چنین است که پس از آن نزد حضرت حسن علیه السّلام رفته، آن جناب نیز، همین علامت را برای او اظهار داشت، بعد از رحلت آن بزرگوار، خدمت امام حسین علیه السّلام شرفیاب شده، آن جناب نیز همین علامت را اظهار داشت.

تا آن که بعد از شهادت آن جناب خدمت حضرت علی بن الحسین علیه السّلام شرفیاب شد، درحالی که پیری و کبر سنّ، او را دریافته بود و از ضعیفی عاجز شده بود، خودش گوید:

سنّ من در آن وقت یکصد و سیزده سال بود، پس آن بزرگوار را دیدم که مشغول نماز و در رکوع و سجود بود و من به واسطه اشتغالش به عبادت از نمایان کردن دلالت امامت بر من، مأیوس شدم و خواستم از نزدش بیرون روم. به انگشت سبّابه خود به جانب من اشاره فرمود و جوانی من عود کرد ...، الخ.

بالجمله استادنا المحدّث (1) می فرماید: بلکه همه پیران بهشتی را خدای تعالی جوان کند و به بهشت برد، حال در آخرت قدرت جدید برای حق تعالی پیدا شود یا شهرستانی برای آخرت، خدای دیگری قایل شود که بتواند چنین قدرت بنماید.

عجب از او و هم کیشانش است که جناب خضر را که چند هزار سال از آن حضرت بزرگ تر است، زنده می دانند و می گویند در صحراها و براری، سیاحت می کند. اگر حیات آن جناب به نحو متعارف باشد، باید مشتی از پوست و استخوان و در گوشه ای افتاده باشد و آن حضرت را در صورت و هیأت هر صاحب سنّی فرض کنیم، جای همان اعتراض هست. خدای تعالی به این قوم یا انصاف دهد یا ادراک و شعور که از هر دو عاری اند!

[گفتار میبدی]

میبدی در شرح دیوان (2) گفته: حق تعالی هر پانصد سال، دندان و ارکان خضر را

ص: 95


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 1، ص 204.
2- شرح دیوان منسوب به امیر المؤمنین علی علیه السّلام، ص 166.

پیش از ظهور حضرت خاتم الانبیا صلّی اللّه علیه و اله تجدید می کرد و بعد از ظهور آن حضرت، در هر صد و بیست سال تجدید می کند.

در احتجاج (1) طبرسی از امام حسن علیه السّلام مروی است که ضمن حالات آن جناب فرمود: خداوند عمر آن حضرت را طولانی می کند، آن گاه او را به قدرت خود در صورت جوان صاحب سنّ چهل ساله ظاهر می کند و این برای آن است که مردم بدانند خداوند بر همه چیز قادر است.

[دفع شبهه به بیان دیگر]

جواب اقصر بتقریر آخر در بستان السیاحه در ترجمه حالات حضرت ولیّ عصر، بعد از این که از کسانی اظهار تعجّب می کند که طول عمر آن حضرت را به وجود خضر و الیاس از اولیاء اللّه و بقای شیطان از اعداء اللّه منکرند و حال آن که آن حضرت افضل از انبیای سلف و او ولد صاحب نبوّت مطلقه و ولایت کلّیه است، می گوید: عجب تر آن که بعضی از متصوّفه که خود را از اهل دانش و بینش می پندارند، قایلند در ملک هند، در میان برهمنان و جوکیان و مرتاضان و ریاضت کشان، کسانی می باشند که به سبب حبس نفس و قلّت اکل، هزاران سال عمر می کنند؛ ولی با این وجود منکر وجود آن حضرت اند.

فقیر گوید: انکار وجود آن حضرت، در حقیقت انکار قدرت باری تعالی است.

منّت خدای را که برای فقیر هم چون آفتاب روشن است که کیمیاگر از اجزای متفرّقه، اکسیری ساخته، بر نقره طرح می کند و آن نقره را طلای احمر می سازد، حال آن که نقره در اندک زمانی پوسیده و نابود می شود ولی برعکس آن، طلا چند هزار سال بر یک منوال می ماند و نابود نمی شود. پس اگر ولیّ خدا مانند آن کیمیاگر از اکسیر التفات خویش، بدن خود را هم رنگ روح گرداند، باقی و دایم سازد و بر حالت جوانی نگاه

ص: 96


1- الاحتجاج، ج 2، ص 10.

دارد؛ بعید نخواهد بود، انتهی.

الحق، این بیانی کافی و دلیلی وافی بر طول عمر آن جناب و باقی ماندنش در سنّ چهل سالگی و کمتر از آن است، زیرا آن کسی که در ماسوی اللّه متصرّف است، باذن اللّه و اجازته می تواند چنین تصرّفی را در بدن خود بنماید، چنان که در بساط دوّم ذیل معنی شتن الکفیّن که از شمایل حضرت بقیّة اللّه از حضرت جواد است، بیان شد.

فارجع.

[شبهه هفتم: ظهور از سرداب مطهّر] 7 صبیحة

اشاره

بدان شبهه هفتم مخالفین، درباره حضرت حجّة- عجّل اللّه فرجه الشّریف- افترایی است که از پیش خود به امامیّه بسته و نسبت دروغی است که به ایشان داده اند و آن این است: امامیّه اعتقاد دارند آن حضرت در سرداب خانه والد و جدّش غایب شد، همان جا هست و از آن جا ظاهر می شود. ایشان هم بیرون آمدن آن جناب را از سرداب انتظار می کشند.

ابن خلدون و ذهبی در تاریخ الاسلام (1) و ابن حجر در صواعق (2)، این نسبت را داده و این افترا را بسته اند. ابن حجر نسبت داده که ایشان بر در سرداب اسب هایی حاضر و فریاد کنند که حضرت از سرداب بیرون بیاید، بلکه یکی از ایشان تصریح کرده این سرداب در حلّه است و شیعیان روز جمعه چنین می کنند.

قطب الدین اشکوری در محبوب القلوب از کتاب عجایب البلدان نقل کرده: بر در سردابی که مولای ما صاحب الزمان در آن غایب شد، اسب زرد رنگی قرار داشت که زین و لجامش از طلا بود، تا زمان سلطان سنجر بن ملک شاه که او روز جمعه به جهت نماز آن جا آمده بود، پس گفت: این اسب برای چه این جاست؟

ص: 97


1- تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج 20، ص 161.
2- صواعق المحرقه فی الرد علی اهل البدع و الزندقه، ص 168.

گفتند: زود است بهترین مردم از این موضع، بیرون آید و بر آن سوار شود.

گفت: بهتر از من از آن جا بیرون نمی آید و بر آن سوار شد. شیعه اعتقاد دارند آن سواری برایش مبارک نبود، زیرا طایفه غزّ بر او مسلّط شدند و ملکش زایل گردید.

عبارت ابن حجر در صواعق (1) و در این مقام چنین است: «و لقد صاروا بذلک و بوقوفهم بالخیل علی ذلک السّرداب و صیاحهم بأن یخرج إلیهم ضحکة لأولی الباب لقد احسن القائل»:

ما إن للسّرداب أن یلد الّذی***کلّمتموه بجهلکم ما آنا

فعلی عقولکم العفی فانّکم***ثلّثتم العنقاء و الغیلانا

ذهبی در تاریخ الاسلام، در احوال حضرت عسکری بعد از ذکر این که او والد حجّت است، گفته: «و هم ای الرّافضه یدّعون بقائه فی السّرداب من اربع مائه سنة و خمسین سنه و انّه صاحب الزّمان و انّه حیّ یعلم علم الأولین و الآخرین و یعترفون انّه لم یره احد و بالجمله جهل الرّافضه مزید فنسال اللّه أن یثبّت عقولنا و ایماننا».

نیز عبارت دیگرش که در ترجمه حضرت حجّت است، قریب به این می باشد.

[پاسخ به شبهه در سه مسلک]

برای جواب این شبهه واهی چند مسلک بیان می شود:

[مسلک اوّل: افترای عامه]
اشاره

مسلک اوّل الآن در هیچ کتابی از کتب شیعه، از متقدّمین، متأخّرین، فقها، محدّثین و مؤمنین امامیّه، چنین مطلبی که آن حضرت از روز غیبت تاکنون، در سرداب است و آن جا می ماند تا وقتی که از همان جا ظاهر شود، دیده و شنیده نشده است.

ص: 98


1- صواعق المحرقه فی الرد علی اهل البدع و الزندقه، ص 168.

این نسبت، مجرّد کذب، بهتان و افتراست و با این همه کثرت فرق، تشتّت آرا و مداخله جهله در علوم، تاکنون این مطلب در پشت بیاض، در گوشه کتاب و یا در نظم و نثری ذکر نشده، بلکه در جایی احتمال نداده اند آن جناب از اوّل تا آخر در سرداب خواهد بود.

بلی! مذهب امامیّه این است که محلّ غیبت آن سرور، ابتدا و در اوّل امر در سرداب مقدّس بوده، لکن الآن آن سیّد عالمیان در سعه ارض، با خدم و حشم، خیمه و خرگاه، در سعه رحمت و نعمت الهیّه و در همه عوالم متصرّف است؛ به همان نحوی که ارادة اللّه به آن تعلّق گرفته، اعوان و انصار آن حضرت به امر ایشان در اطراف عالم گردش می کنند و به آن چه امر فرماید، قیام می نمایند، تا زمانی که خدای تعالی به ظهور آن سرور اذن فرماید که زمین را پر از عدل و داد نماید و چه مقدار از مؤمنین و محبّین و عباد مضطرّین را فریادرسی می نماید!

در بسیاری از اوقات علمای اعلام، آن ها را در کتب و دفاتر ثبت و ضبط نموده اند و آن چه از معجزات، آثار و آیات غریبه آن بزرگوار دیده شده، حکایت کرده اند، چنان که بر مطالعه کنندگان کتبی که در غیبت آن سرور نوشته شده، مخفی و مستور نیست.

برای اثبات این که نسبتی که مخالفین به امامیّه داده اند، دروغ و افترا می باشد؛ دو شاهد است:

[شاهد اوّل]

شاهد اوّل: جمعی از ایشان که این نسبت را به امامیّه داده اند، تصریح کرده اند؛ سردابی که آن بزرگوار در آن غایب شده و تاکنون در آن جا هستند، در حلّه می باشد. از امثله معروف بین العوام است که دروغ گو، کم حافظه است، زیرا حلّه سیفیّه در سال چهارصد و نود و هشت بنا شده، چنان که ابن خلّکان در احوال صدقة بن منصور، ملقّب به سیف الدوله- بانی حلّه- به آن تصریح کرده، غیر از او مورّخین دیگری نیز گفته اند. از این جهت، سرداب مغیب به حلّه سیفیّه معروف است و اعظم مورّخین

ص: 99

ایشان نسبت دهند او در آن جاست، حال آن که به قول عوام النّاس در وقت ولادت آن بزرگوار که سال دویست و پنجاه و پنج و یا شش هجری است، نه طاسی بوده و نه حمّامی، نه حلّه ای بوده و نه سردابی.

برای این طایفه از این هفوات زیاد است. چنان که شهرستانی با آن دعوی طول باع و کثرت اطّلاع، در ملل و نحل می گوید: قبر امام علی النقی علیه السّلام در قم است.

[شاهد دوّم]

شاهد دوّم: ایشان هر عید و جمعه، در دعای ندبه معروف می خوانند: کاش من می دانستم کجا مستقر شدی؟! ای مهدی آل محمد صلّی اللّه علیه و اله! آیا در رضوی، ذیطوی و یا غیر این ها هستی؟ رضوی کوهی در مدینه و ذیطوی موضعی قریب مکّه است.

هم چنین در خطب خود در ذکر القاب آن جناب می خوانند: «الغایب عن الأبصار و الحاضر فی الأمصار الّذی یظهر فی بیت اللّه ذی الأستار و یطهّر الأرض من لوث الکفّار» و در یکی از زیارات جامعه، سلام بر آن حضرت به این عبارت است: «السّلام علی الأمام الغایب عن الابصار الحاضر فی الأمصار الموجود فی الأفکار.»

ایضا روایاتی در کتب خود روایت می کنند که نسبت بودن آن حضرت را تاکنون در سرداب، در نزد ایشان تکذیب می کند. از جمله در غیبت شیخ نعمانی (1) از حضرت صادق مروی است که فرمود: در بعضی از این درّه ها غیبتی برای صاحب این امر می باشد و با دست خود به سوی ناحیه ذی طوی اشاره فرمود.

نیز از آن جناب روایت کرده فرمود: همانا برای صاحب این امر، شباهتی به یوسف است، تا آن که فرمود: پس این امّت چه انکار می کنند که خداوند آن چه را به یوسف کرده به حجّت خود بکند و این که صاحب مظلوم شما که صاحب امر است و حقّ او را انکار کردند، میان ایشان تردّد کند، در بازارهای ایشان راه رود و پا بر فرش های ایشان

ص: 100


1- الغیبة، ص 182.

گذارد، او را نشناسند تا وقتی که خدا او را اذن دهد، آن گاه خود را به ایشان بشناساند.(1)

در غیبت شیخ طوسی (2) از محمد بن عثمان عمروی- قدّس اللّه روحه- مروی است که فرمود: و اللّه و اللّه! هرآینه صاحب این امر هر سال در حجّ حاضر می شود، مردم را می بیند و ایشان را می شناسد، او را می بینند ولی او را نمی شناسند.

نیز شیخ (3)، نعمانی (4) و صدوق (5) از جناب صادق علیه السّلام روایت نموده اند که فرمود:

مردم امام خود را گم خواهند کرد، پس در موسم حاضر می شود و ایشان را می بیند.

نیز از عبد الاعلی روایت کرده که گفت: با آن حضرت بیرون رفتیم، چون به روحاء رسیدیم به کوهی نظر فرمود که بر آن جا مشرف بود، سپس فرمود: این کوه را می بینی؟! این کوهی است که آن را رضوی گویند، از کوه های فارس بود؛ خداوند ما را دوست داشت، آن را نقل فرمود. آگاه باش! هر درخت میوه داری در آن است و چه نیک امانی برای خایف است. آگاه باش! برای صاحب این امر در این کوه دو غیبت است؛ یکی کوتاه و دیگری طولانی.(6)

در بعض اخبار است که خروج آن بزرگوار از قریه ای است که آن را کرعه می گویند.

بنابراین بحمد اللّه معلوم شد این نسبت به طایفه امامیّه که آن حضرت تاکنون در سرداب است و از آن جا خروج می کند، کذب و افترای محض است.

[مسلک دوّم: عدم استبعاد مطلب]
اشاره

مسلک دوّم بر فرض تسلیم که حضرت در این مدّت در آن سرداب باشد؛ استبعاد آن از چه بابت است؟ اگر از بابت طول عمر آن جناب است، پس علاوه بر آن چه در رفع این استبعاد،

ص: 101


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 164- 163.
2- الغیبة، صص 264- 263.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 161.
4- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 175.
5- کمال الدین و تمام النعمة، ص 364.
6- الغیبة، شیخ طوسی، ص 163.

در جواب شبهه پنجم بیان شد، در این جا می گوییم: استبعاد طول عمر حضرت مهدی، از چند جهت خالی نیست:

اوّل؛ استحاله عقلی، که هرگز صاحب عقلی آن را دعوی نکرده و اصحاب شرایع در امکان آن سخنی ندارند، چنان که تقریر آن در نهج اوّل جواب شبهه پنجم، به طریق مستوفی ذکر شد، نیز وقوع طول عمر در این امّت و در امم سالفه؛ چنان چه در کتب یهود و نصارا موجود است و اگر دعوی شود اتّفاق مسلمین در رفع آن کافی است.

دوّم؛ حدیث معروف مروی از پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله که فرمود: عمرهای امّت من، میان شصت و هفتاد است.(1) این بر اغلب محمول است و الّا کذب آن جناب لازم آید و العیاذ باللّه.

مؤیّد این حمل، آن که در بعضی از نسخ این حدیث است که اکثر عمرهای امّت من و از این جهت معروف شده که ما بین شصت و هفتاد معرکة المنایاست. نیز به عشره میشومه معروف شده است.

سوّم؛ منتهای عمر در این ازمنه، از صد و بیست نمی گذرد و این جز استقرا و مشاهده، مستندی ندارد. با این که مؤلّف این عجاله گوید:

مردی را دیدم که مشهدی ابو القاسم نام داشت، شغل او قصّابی بود، یک صد و سی و شش سال از سنّ او گذشته بود؛ سال هزار و سی صد و سی و دو که به حجّ خانه خدا مشرّف شده بودم، بعد از مراجعت از مکّه معظّمه به جهت صله ارحام و ملاقات احبّه و اقوام به نهاوند که مسقط الرّاس این ناچیز است، رفتم؛ همین مشهدی ابو القاسم مذکور، با این سنّ و با این که چندین فرزند جوان که همگی رشید، قابل و به سنّ سی و پنج، سی و کمتر بودند، از ایشان فوت شده بود، قریب به یک فرسخ راه پیاده به استقبال احقر آمد و هنگام بیرون آمدن از آن جا به سمت مشهد مقدّس هم، قریب به یک فرسخ راه پیاده احقر را مشایعت نمود. بعد از بیرون آمدن داعی از نهاوند در همان سال به فاصله چند ماه به رحمت ایزدی پیوست.

ص: 102


1- السنن الکبری، ج 3، ص 370.

چهارم؛ قاعده طبیعی به نحوی که اطبّا می گویند: سنّ کمال تا چهل سال است و سنّ نقصان و ضعف، دوچندان آن است که هشتاد باشد و مجموع ضعف و کمال، صد و بیست سال می شود. آن ها در توجیه آن دو وجه اعتباری ذکر نموده اند؛ یکی از جهت مادّه و دیگری از جهت غایت.

امّا از جهت مادّه؛ به دلیل آن که در سنّ شیخوخت یابس است، پس صورت را امساک می نماید، حفظ می کند و نگاه می دارد.

امّا از جهت غایت؛ به دلیل آن که طبیعت به سوی افضل مبادرت می کند که آن بقای عمر باشد، آن را حفظ می کند و فساد را از آن دور می کند و آن رطوبت غریزیّه در سنّ شیخوخت باقی مانده و از این جهت، سنّ نقصان، مضاعف سنّ کمال شده است.

این دو وجه برای اثبات مدّعای مذکور وافی نیست، چنان چه از شرح قطب شیرازی بر کلّیات قانون، تصریح به ضعف این دلیل نقل شده است.

پنجم؛ برای این حیات نهایتی است و از نوشیدن شربت اجل، چاره ای نیست و برای این، برهان مزعوم اقامه نموده اند.

حال آن که در کلام خداوند که می فرماید: «کل نفس ذائقة الموت»، بی نیازی از برهان مزعوم ایشان است و این هم برای تحدید عمر به حدّ معیّن و مقدار معلومی که سنّ باید تا چه اندازه باشد، وافی نیست. نهایت آن است که حاصل برهان ایشان، حتمیّت مرگ را افاده می کند و کسی منکر آن نیست.

ششم؛ قواعد اصحاب نجوم. طریقه آنان چنین است که جز نفوس فلکیّه، مؤثّری در این عالم ندانند یا در تأثیر، آن ها را مستقرّ شمارند و تمام کون و فساد و تغییر و تبدیل این عالم را به آن ها نسبت دهند، ایشان گویند: قوام این عالم به آفتاب است و عطیّه کبرای او در سنّ صد و بیست سالگی است.

جواب آن که نزد ارباب نجوم جایز است به عطیّه آفتاب، اسباب دیگری منضمّ شود که آن عطیّه را اضعاف آن کنند.

قطب الدّین اشکوری بودن عطیّه کبرای شمس را در صد و بیست سالگی، در

ص: 103

محبوب القلوب توضیح داده و آن را بر قاعده هیلاج و کدخداه مبتنی نموده است.

استادنا المحدّث النّوری در آخر باب هفتم نجم ثاقب، عبارت او را ترجمه نموده، ما ان شاء اللّه عبارات نجم ثاقب را در آخر عبقریّه پنجم این بساط نقل می نماییم.

حاصل کلمات این جماعت، وجود اسباب سماویّه و اوضاع نجومیّه برای طول عمر است. به زعم ایشان و برحسب آن چه بر آن ها مطلّع شدند، حال آن که وجود بسیاری از آن ها محتمل است که بر آن مطّلع نشدند و هرگز نتوانند در آن چه دانسته اند، دعوی انحصار کنند، زیرا مکتشفات هیأت و نجوم جدیده، البتّه ایشان را تکذیب و تجهیل می نماید.

بالجمله این وجوهی که برای استبعاد مخالفین از طول عمر آن حضرت احتمال داده شد، تماما مخدومش و ناتمام و پای بند بودن به این ها برای اثبات این استبعاد، سودایی خام است.

[کلام مدرس یزدی در الهام الحجة]

کلام لبعض المعاصرین تمام لردّ المکابرین سیّد جلیل معاصر و الواصل الی رحمت اللّه، الغافر، مرحوم آقا میر سیّد علی، الشّهیر بالمدرّس الیزدی- طاب ثراه- در کتاب الهام الحجّه (1) که در اصول عقاید تألیف فرموده؛ برای رفع استبعاد طول عمر آن بزرگوار در این مدّت متمادیّه از لیل و نهار، چنین تبیین و تذکار فرموده که علمای شریعت اعتنایی به احکام طبیعت ندارند و بعد از این که امکان ذاتی برای امری ثابت شد، آن را مقدور خدا و شرایط و موانع را هم، به دست او می دانند.

برهان بر این، در مقام خود ذکر شده فلذا این مطلب جای سخن نخواهد داشت چرا که اگر چیزی در یک آن موجود شد، البتّه امکان ذاتی برای وی ثابت است و بعد از ثبوت امکان بالذّات محال است از حال خود برگردد و ممتنع شود و چون حیات و

ص: 104


1- الهام الحجة، ص 507- 504.

اسباب و قواطع آن، منوط به قدرت او است و ضدّی هم برای او نیست که بتواند بر او غلبه نماید؛ پس بر ابقای آن هم قادر است.

ولی در تقریب مطلب، نسبت به آنان که حلیف عادات و الیف مشاهدات اند و نظر ایشان، مقصود بر این عالم حاضر و از ادراک ماورای طبیعت، قاصر است، گفته می شود؛ چنان که حقایق نفوس کلیّه الهی را نمی توان به حقایق ضعیفه جزئی قیاس نمود؛ هم چنین شؤون آنان را نمی توان به شؤون اینان سنجید؛ چنان چه نمی توان هر شمعچه ای را با خورشید برابر دانست و نمی توان گفت؛ زمان اشتعال نور خورشید باید با زمان اشتعال شمعچه مساوی باشد، چون غرض از شمعچه، این است که دو سه ساعتی، چند قدمی را روشن نماید و اشتعال آن هم، بیش از این کار نیست. ولی فایده آفتاب، عمارت عالم است و نظیری هم ندارد که به جای او باشد، بنابراین باید عمر او قرین عمر عالم باشد، چنان چه به این اعتبار در حکمت لازم است به اندازه خدمتی که خدا از عنصر شمس خواسته، قوام و قوّتی برایش عطا فرموده باشد.

هم چنین رطوبت اصلیّه ای که مادّه حرارت عزیزیّه و مولّد روح بخاری است باید در بدن شریف امام علیه السّلام نضجی قویّ داشته باشد تا قابل تجلّی نفس کلّیه امامت شود، نیز باید برای قوای خادمه، قوّت دیگری در خدمت باشد.

بلی دو صد من استخوان باید که صد من بار بردارد.

اگر کسی در غزوات حیدر کرّار نظر نماید و در واقعه جانسوز کربلا و کیفیّت جهاد سیّد الشهدا- روحی و ارواح العالمین لهما الفداء- تأمّل کند، در تصدیق به این مطلب که قوّت ترکیب ایشان، ورای قوّت ترکیب سایر مردم است، به حال انکار نخواهد رفت.

بنابراین به اعتبار جریان عادت بر انتهای افعال قوّه غاذیه یا استیلای ضدّ رطوبت اصلیّه و خشکیدن آن به واسطه استیلای حرارت در مدّت صد سال یا کمتر، نسبت به نفوس جزئیّه، نمی توان بر نفوس کلّیه الهیّه حکم کرد که عمر ایشان از عمرهای متعارف تجاوز نخواهد کرد. گذشته از این، چه دلیلی بر عدم امکان تدارک آن چه از

ص: 105

رطوبت تحلیل می رود به مثل آن یا اقوای از آن وجود دارد. نهایتا چون همین قدر عمر برای نفوس جزییّه، در ترقّی کافی است؛ خداوند عالم- جلّت حکمته- ایشان را بر خواصّ اغذیه، طرق حفظ صحّت و دفع مرض- کما هو حقّها- اطّلاع نداده و از این جهت، از عمر مقدّر خود تجاوز نمی نمایند. ولی حضرت کردگار- جلّت عظمته- به جهت تکمیل عالم برای حضرت بقیّة اللّه اختیار فرموده است.

برای آن جناب قائم مقامی در عالم نیست و به حسب حکمت لازم است از دنیا رحلت نفرمایند، تا عالم را به حدّ کمال آورد. البتّه حکیم علی الاطلاق، او را بر آن چه در حفظ بنیه لازم است، عالم فرموده و هم بر تحصیل آن قادر ساخته تا غرض به انجام آید.

با این نکته، فرق مابین آن بزرگوار و آبای عظامش ظاهر شده، چراکه برای ایشان، خلیفه و قائم مقامی در تکمیل عالم بوده، به خلاف این بزرگوار که خاتم اوصیاست، با آن که به مقتضای حدیث شریف: «ما منّا الّا شهید أو مسموم» هیچ یک از آن بزرگواران، به موت طبیعی از دنیا رحلت نفرموده اند.

بنابراین در طولانی بودن عمر شریف آن بزرگوار اشکالی نخواهد بود، ادلّ دلیل بر امکان وقوع است و محقّق آن، اخبار معمّرین است که از غایت اشتهار، قابل انکار نیست و چون کتاب بحار الانوار که بحمد اللّه نسخ آن بسیار و بر تفاصیل آن مشتمل است، لهذا این قاصر، ذکر آن ها را به منزله تکرار دانست، با آن که کتاب اللّه، بر قصص نوح علیه السّلام مشتمل و به طول عمر آن جناب مصرّح است و با این ملاحظه، برای مسلم جای اعتذار در انکار نخواهد بود و حاجتی به نقل اخبار و آثار نیست، انتهی.

[گفتار شیخ حرّ عاملی]

حکایة فیها هدایه مرحوم شیخ حرّ عاملی- نوّر اللّه مرقده- در امل الآمال، در ترجمه مرحوم شیخ زین الدّین ثانی، نواده مرحوم شهید ثانی، نقل فرموده: وقتی یکی از مخالفین از آن

ص: 106

جناب درباره طول عمر نوح علیه السّلام سؤال کرد که باری تعالی از آن یاد می کند و شبهه نمود این بنیه آدمی با کمال ضعف و ناتوانی اش، چگونه استعداد بقا تا مدّت هزار سال را دارد، حال آن که سنگ با آن صلابت، دوام این گونه بقا را ندارد! زیرا سنگ به مرور دهور و کرور اعوام و شهور، متفتّت و ریزریز می شود.

آن مرحوم در جواب فرمودند: سنگ، بدل ما یتحلّل ندارد و آن چه از آن تحلیل می رود، عوضی به جایش نمی آید، لذا می بینی در مدّت قلیله ای مضمحل می گردد، به خلاف بنیه آدمی، که او بدل ما یتحلّل دارد و آن چه حرارت عزیزیه از او به تحلیل می برد فی الفور غذای مأکول، جزء بدنش شده، آن تحلیل رفته را تدارک می نماید و بعد از حسّی بودن این امر در حیوان و انسان دیگر، مجالی برای این شبهه نمی ماند.

شاهد بر مدّعی، نموّ کردن گوشت بدن او در صورت مجروح شدن و عود نمودن ناخن او بعد از افتادنش است و هکذا.

اشکال و شبهه ای که این سایل مخالف نموده، سیّال است و در خصوص بقای امام زمان الی هذه الأوان هم جاری است و الجواب، الجواب و اللّه الهادی إلی الصواب.

[مسلک سوم: عدم استبعاد]
اشاره

مسلک سوّم بر فرض تسلیم این که آن بزرگوار تاکنون در سرداب مقدّس باشد، اگر راه استبعاد مخالف از این جهت است که کسی نیست به طعام و شراب او قائم شود که آن مایه حیات و سبب تعیّش و زندگانی آن حضرت است؛ پس استبعاد آن را به چند امر رفع می نماییم:

امر اوّل؛ این استبعاد، بنابر اصول مذاهب سواد اعظم مخالفین که اشعری هستند، به هیچ وجه راه ندارد، چون ایشان چیزی را سبب چیزی ندانند؛ مثلا نان را سبب سیری، آب را رافع تشنگی و زهر را باعث هلاکت ندانند، بلکه می گویند: عادتی برای خدا جاری شده که چون انسان، نان و آب خورد، سیری آورد و تشنگی برد، و هکذا در

ص: 107

سایر موارد. پس بنابر مذهب ایشان، طعام و شراب مدخلیّتی در حیات ندارند و سبب زندگی، جز فعل حقّ نباشد و خوردن و نخوردن غذا در این جهت یکسان باشد.

امر دوّم؛ این منقوض است به وجود عیسی که از اولیای خداست، زیرا آن جناب به اتّفاق فریقین در آسمان و در قید حیات است، بدون آن که کسی به طعام و شراب او اقدام نماید، با آن که او هم، مثل مهدی بشر است، پس هم چنان که بقای عیسی علیه السّلام در آسمان رواست، بقای مهدی، علی فرض این که در سرداب باشد، جایز و روا می باشد.

اگر بگویند: حضرت ربّ الأرباب از خزانه غیب خود، عیسی را غذا می دهد، می گوییم: هرگاه خدا برای مهدی نیز، در سرداب از خزانه غیب خود طعام و شراب ارزانی دارد، خزاینش فانی و تمام نخواهد شد.

اگر بگویند: عیسی به واسطه بودنش در آسمان، از طبیعت بشریّه بیرون شده، می گوییم: این دعوی، بدیهیّ البطلان است، زیرا حقّ جلّ و علا، در کتاب مجید خود به سیّد انبیا خبر داده: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ (1) و بودن آن جناب در آسمان، موجب انسلاخ طبیعت بشریّت از آن جناب نخواهد شد.

[گفتار محدّث نوری]

کلام شعرانی لعبد الوهّاب الشّعرانی استادنا المحدّث در نجم ثاقب (2) فرموده: مشهور میان علمای خاصّه و عامّه، بقای حضرت عیسی در آسمان به حیاتی است که در زمین داشت و آن که زنده به آسمان بالا رفت و شربت مرگ نچشیده و نخواهد چشید تا آن که آخر الزمان فرود آید، عقب مهدی- صلوات اللّه علیه- نماز کند و وزیر او باشد. اخبار در این باب بسیار است و ذکر آن ها مورث تطویل است، انتهی.

ظاهر این کلام، این است که حضرت عیسی به همان حالت بشریّتی که در زمین

ص: 108


1- سوره کهف، آیه 110.
2- النجم الثاقب، ج 2، ص 793.

داشته، در آسمان باقی است.

و لکن اعتقاد شیخ عبد الوّهاب شعرانی این است که خداوند جسد او را در آسمان تلطیف فرموده، به نحوی که او را از طعام و شراب بی نیاز نموده است؛ مثل ملایکه. پس طعام عیسی در مدّت بودنش در آسمان، تسبیح خداوند و شرابش تهلیل او- جلّ و علا- است؛ چنان که ملایکه از طعام و شراب مستغنی اند.(1) این کلام را در یواقیت و الجواهر، در جواب کسی گفته که در بودن عیسی در این مدّت متمادّی بدون طعام و شراب اشکال کرده و بعد از آن، از پیغمبر نقل نموده که فرمود: «انّی ابیت عند ربّی یطعمنی و یسقینی» و به سوی نبیّ مرفوعا روایت نموده: در پیش از خروج دجّال، به سه سال، در سال اوّل آسمان، ثلث بارانی را که می بارید، نگاه می دارد و زمین، ثلث نباتی را که می رویانید، نگاه می دارد و در سال دوّم، دو ثلث و در سال سوّم نه قطره ای از آسمان باران ببارد و نه ذرّه ای از زمین گیاه بروید.

آن گاه اسماء بنت زید عرض کرد: یا رسول اللّه! ما آرد خود را خمیر نموده، آن را نان نمی نماییم تا وقتی که گرسنه شویم، در آن وقت به مؤمنین چه می گذرد؟

آن بزرگوار فرمود: مؤمنین را در آن وقت، آن چیزی کفایت می کند که اهل آسمان را از تسبیح و تقدیس باری تعالی کفایت می کند.

این ناچیز گوید: بنابر مضمون این روایت که او آن را نقل نموده، می شود که در زمین هم، به تسبیح و تقدیس باری تعالی، مستغنی از طعام و شراب شود؛ پس چرا این را درباره حجّت خدا نمی گویند که ملایکه، تسبیح را از او و آبائش تعلیم گرفتند؟ و چرا خودش درباره جسد حضرت عیسی و بودنش بدون غذا و شراب در این مدّت در آسمان، به تلطیف قایل شده که مخالف ظاهر مشهور، میان علمای عامّه و خاصّه است؟

ص: 109


1- الیواقیت و الجواهر فی بیان عقائد الاکابر، ص 568.
[ادامه مسلک سوم]

امر سوّم؛ این به وجود دجّال و حیات آن ملعون که از اعداء اللّه می باشد، منقوض است؛ زیرا بنابر روایت جساسه که گنجی شافعی آن را در بیان و دیگران از علمای ایشان در دیگر کتب روایت کرده اند و در نجم ثاقب هم، در ذیل باب هفتم استادنا المحدّث آن را نقل فرموده؛ تولّد آن ملعون، مدّت ها پیش از ظهور حضرت ختمی مرتبت و بنابر روایات خاصّه، در زمان آن حضرت بوده است.

بنابر آن روایت، در جزیره ای و بنابر روایات خاصّه در چاه قریه ای یهودیّه محبوس است و در این مدّت متمادّی، به هر نحوی که ایشان درباره وصول طعام و شراب برای آن ملعون قایل اند، ما نیز همان را درباره مهدی موعود قایل ایم؛ با آن که بقای آن ملعون از آن تاریخ تا ظهور حضرت مهدی، از چند جهت غریب تر از بقای آن جناب است.

اوّل؛ زنده بودن شخصی مغلول به آن سختی که در روایت است، آن هم در جزیره ای که کسی نشانی از آن ندارد، بر حال آن مطّلع نیست و خودش نیز از جلب نفع یا دفع ضرری متمکّن نیست؛ به مراتب عجیب تر از بقای شخصی مختار، سایر در امصار، متمکّن از هرچه که از اسباب مدد حیات بخواهد و قادر بر دفع هر مضارّست.

دوّم؛ عمر آن ملعون، بنابر خبر جسّاسه و سایر اخبار، به قرن ها از حضرت مهدی زیادتر است، حال آن که مخالفین از حیات، طول عمر و زندگی او بدون طعام و شراب ظاهری استغراب نمی نمایند.

سوّم؛ آن ملعون، کافر مشرک، بلکه مدّعی ربوبیّت و مضلّ عباد است، حتّی در بسیاری از اخبار فریقین رسیده؛ هیچ پیغمبری نیامده مگر آن که امّت خود را از فتنه دجّال ترسانده است.

پس ابقای چنین شخصی و روزی دادن به او از غیر طریق متعارف، به مراتب اغرب از بقای شخصی است که همه پیغمبرها به وجود او و منتظر بودن ظهورش بشارت داده اند که دنیا را پر از عدل و داد کند و بیخ و بن کفر و شرک و نفاق را براندازد و همه

ص: 110

خلق را به سوی اقرار به وحدانیّت خداوند عزّ و جلّ بکشاند که برای هیچ پیغمبری و وصیّی میسّر نشده بود.

البتّه بر فرض صحت نسبت اهل سنّت به امامیّه که او در سرداب سرّ من رأی مستقرّ است، آن جناب به تغذیه از خزانه غیب سزاوارتر است، چنان که گنجی شافعی تصریح نموده است ...، الخ.

امر چهارم؛ ابو بکر طوسی که از اکابر علمای این طایفه است، در کتاب جامع الستین- تفسیر سوره مبارکه یوسف- و کاشفی، صاحب روضة الشهدا در آن کتاب از او نقل نموده و آن را به ابو بکر مزبور نسبت داده، هم چنین ملّا معین فراهی هروی که با کاشفی معاصر بوده، در تفسیر احسن القصص که آن هم تفسیر سوره مذکور و یکی از دفاتر تفسیر بحر الدّرر او است و کتب بسیار دیگری هم از تألیفات او می باشد؛ مثل معارج النبوّة، در سیره حضرت خاتم الانبیا، اسرار الفاتحه، در تفسیر سوره حمد، قصص المرسلین، اربعین و غیر این ها؛ چنان که در کشف الظّنون، این ها را از مؤلّفات او شمرده است.

بالجمله این دو نفر که از بزرگان علمای ایشان اند، هردو در تفسیر سوره یوسف خود، آورده اند: در سه ماه آخر از هفت سال قحطی مصر، غلّه ای در انبارها نماند که حضرت یوسف به مصریان دهد. آن حضرت از این جهت به غایت محزون گشته، دست دعا برآورد و گفت: خداوندا! بندگان تو هستند و در انبار، یک دانه بار نمانده.

ای خالق رزّاق! فی الحال دری از خزاین ارزاق بر این بیچاره گان بگشای!

جبرییل فرود آمد و گفت: ای یوسف! حضرت پروردگار جلّ جلاله می فرماید: ما در مشاهده جمال تو، حلاوتی تعبیه کردیم که هرکس بر منظر زیبای تو نظر افکند، تا یک ماه احتیاج به طعام نداشته باشد.

روز دیگر منادی کردند: هرکس به جهت علّت مجاعت، خاطرش متفرّق است، باید فردا در فلان صحرا مجتمع گردد که یوسف صدّیق برای گرسنگان، خان انعام و مائده اکرامی خواهد نهاد.

ص: 111

مردمان مصر بدان صحرا روی آوردند. آن گاه یوسف با خیل و حشم خویش به آن صحرا تشریف آورد و بر تختی که بر بالای بلندی برای وی نهاده بودند، برآمد و برقع از جمال خویش برداشت. چون نظر مجاعت رسیدگان بر جمال آن حضرت افتاد، چندان مستغرق جمال وی گشتند که تا یک ماه دیگر پروای طعام و شراب نداشتند.

یوسف صدّیق در آن سه ماه، ماهی یک مرتبه جمال خود را به مصریان نمودار کرده و آن ها را از طعام و شراب مستغنی می نمود.

این ناچیز گوید: عجب است از این طایفه که این گونه از ارزاق و موادّ حیات را درباره طایفه کثیری روا داشته، در کتب خود ثبت و ضبط می نمایند و لکن درباره حجّت خدا، حضرت مهدی منتظر، رزق و مادّه حیات را به طعام و شراب منحصر دانسته، آن گاه شبهه می نمایند که چگونه در مدّت غیبت، طعام و شراب به آن حضرت واصل می گردد!

امر پنجم؛ در نجم ثاقب (1) فرموده که علمای اهل سنّت در احوال بسیاری از مشایخ و عرفای خود نوشته اند که مدّت ها در فلان محلّ از مغاره یا مسجد به ذکر و عبادت مشغول بود و غذای او از غیب می رسید که حسنی در نقل آن ها نیست. حال چه شده که این مقدار مقام را در یکی از فرزندان پیغمبر خود مستبعد دارند و احتمال ندهند و لکن آن را برای هر بی سروپایی راضی می شوند.

[دو حکایت از عامّه در رفع شبهه]

این ناچیز گوید: نقل ایشان، درباره رسیدن غذای غیبی برای مشایخ و مرشدین خود و آن که نهایتا می گویند: به واسطه ریاضت به این مقام رسیده؛ چندان استعجاب ندارد، چون باز، پای غذا و قوت در بین است، عجب این است که از بعضی اشخاص حکایاتی نقل می نمایند که نه شیخ بوده اند، نه مرشد و نه آن که از غیب برایشان غذا می رسیده، بلکه در مدّت کثیری هیچ احتیاجی به طعام و شراب نداشته، باوجوداین

ص: 112


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 790.

زنده بوده اند. ما از جمله به نقل دو حکایت از آن ها اکتفا می نماییم.

حکایت اوّل؛ شعرانی در یواقیت و الجواهر(1) از کتاب سراج العقول شیخ ابو طاهر قزوینی نقل نموده که شیخ مزبور در آن کتاب گفته: به تحقیق که ما مردی را مشاهده نمودیم که اسم او خلیفة الخرّاط و مسکنش در بلده ابهر بود- که از بلاد مشرق است- او در مدّت بیست و سه سال، ابدا طعامی نخورد، حال آن که شب و روز، بدون سستی و ضعف، به عبادت پروردگار مشغول بود.

حکایت دوّم؛ فیروزآبادی در قاموس (2)، در باب عین گفته: عبّود؛- مثل تنّور-، مردی بسیار خواب است که هفت سال به جای هیزم کشی خود، در خواب بود و در معضل که اسم کتابی است، نوشته: اوّلین کسی که داخل بهشت می شود، عبد اسودی است که او را عبّود می گویند؛ به سبب این که خداوند عزّ و جلّ، پیغمبری را به سوی اهل قریه ای فرستاد، پس، احدی مگر این سیاه به او ایمان نیاورد، تا این که قوم آن پیغمبر، برایش چاهی کندند، او را در چاه گذاشتند و روی آن را با سنگی گرفتند. این سیاه بیرون می رفت و هیزم می کشید، هیزم را می فروخت و با آن طعام و شرابی می خرید، آن گاه نزد چاه می آمد و خداوند او را در برداشتن آن سنگ اعانت می کرد. سپس آن را برمی داشت و طعام و شراب را برای پیغمبر سرازیر می کرد.

روزی سیاه، هیزم کنده و نشست که استراحت نماید، به طرف چپ خود افتاد و هفت سال خوابید. آن گاه بیدار شد و جز آن که ساعتی از روز خوابیده، اعتقاد نداشت.

هیزم خود را برداشت، به قریه آورد و فروخت. آن گاه نزد چاه رفت ولی پیغمبر را در آن جا ندید.

آن قوم پشیمان شده و پیغمبر را بیرون آورده بودند. پس از آن پیغمبر از حال سیاه سؤال می کرد، می گفتند: ما نمی دانیم کجاست؟ بنابراین برای کسی که می خوابد، به او مثل می زنند.

ص: 113


1- الیواقیت و الجواهر فی بیان عقائد الاکابر، ص 568.
2- القاموس المحیط، ج 1، ص 311.

زمخشری هم، در ربیع الابرار به این حکایت اشاره کرده و در نجم ثاقب،(1) بعد از نقل این حکایت فرموده: در این حکایت جوابی برای همه استبعادات ایشان است چرا که ماندن سیاهی هفت سال بی آب و نان، در زیر آفتاب و باد و باران و محلّ استطراق جانوران و درّندگان زنده و سالم، به مراتب اعجب از بقای کسی است که می خورد، می آشامد و سیر می کند.

چنان چه امامیّه می گویند: و اعجب از آن، خفای آن سیاه بر اهل آن قریه در این هفت سال است، با آن که در محلّ مخصوصی خوابیده بود و چگونه می شود احتمال داد در طول این مدّت، عبور احدی به آن جا نیفتاده باشد و دیگر محتاج به هیزم نشده باشند و یا هیزم کشی در آن جا نماند. دیگر خفای حکمت هفت سال خوابانیدن او توسّط خداوند است که راهی نیست مگر آن که اجمالا به بودن آن، مطابق صلاح اعتقاد کنند، هرچند حکمت آن را ندانند و نباید به جهت ندانستن حکمت از حسّ خود دست بردارند.

چنان چه امامیّه واضح و مبرهن کردند که مطابق اخبار نبوی و علوی، نهمی از فرزندان امام حسین، امام، خلیفه، حجّت خدا و مهدی موعود است و با حسّ وجدان از روی مشاهده آیات، معجزات، کرامات، دیدن اثر اجابت در رقاع استغاثات و توسّل به آن جناب در ملمّات به مقام عین الیقین رسیدند و از ندانستن حکمت غیبت آن بزرگوار و نفهمیدن سبب خفای آن امام غایب از انظار، ضرر و نقصی به علم و اعتقاد ایشان نرسید و ریبه و تردّدی در آن وجود مبارک نکردند.

این ناچیز گوید: الحق به همان قسمی که استادنا المحدّث فرموده اند، این حکایت چندین استبعاد را رفع می نماید که مخالفین، آن ها را به عنوان شبهه، درباره آن جان جهان و امام عالمیان نموده اند.

اوّل؛ زنده ماندن سیاه به مدّت هفت سال بدون طعام و شراب است، حال آن که معروف است که اطبّا می گویند: اگر آدمی سه شبانه روز غذایی تناول ننماید، می میرد و

ص: 114


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 789.

هلاک می شود. پس بنابر گفته ایشان، بقای آن، در این مدّت هفت سال زنده و بدون غذا استبعاد بقای مهدی علیه السّلام را در طول غیبت و بدون غذا رفع می نماید.

دوّم؛ سالم ماندن او در زیر آفتاب سوزان تابستان و برف و باران زمستان و ایمن بودنش از استطراق موذیان و درندگان در این مدّت است که استبعاد صحیح و سالم ماندن آن جناب را در طول زمان غیبت رفع می نماید.

سوّم؛ خفای آن از انظار متردّدین، سیّما اهل آن قریه است که آن سیاه در این مدّت در کلاء و مرتع ایشان افتاده و هیچ کس او را ندیده بود که این استبعاد ندیدن حضرت مهدی را در طول غیبت رفع می نماید؛ چنان که این یکی از شبهات مخالفین است و بعد از این با جوابش عنوان می شود.

چهارم؛ مخفی بودن حکمت خوابانیدن او توسّط خداوند در این هفت سال است که این استبعاد غیبت آن بزرگوار را در این مدّت متمادی رفع می نماید، حال آن که وجه حکمت آن معلوم نیست؛ چنان که مخالفین گفته اند، این هم یکی از شبهات ایشان است که ایضا با جوابش عنوان می شود.

[گفتاری از مقدّس تبریزی]

نقل منام کالمسک فی الختام جناب مستطاب قدسی القاب، قدّوسی انتساب، الفاضل التقیّ و الفالح الزکیّ، الآقا میرزا اسماعیل التبریزی- سلّمه اللّه تعالی- سال ها به مجاورت اعتاب مقدّسه ائمّه عراق- علیهم صلوات اللّه الملک الخلّاق- مشرّف بوده، چند سال است در مشهد مقدّس رضوی مشرّف است و به طبعی روان در علم تجوید قرآن، بیان مسایل تکلیفی از فتاوی حجج اسلامیان و انشای اشعار عالیة المضامین، قلیل النظیر است.

ایشان از جناب مستطاب عمدة العلماء الأعلام و سناد أهل الإسلام، الواصل إلی رحمة اللّه، الملک السّبحانی، الآقا میرزا علی، الشّهیر بالمقدّس التّبریزی الخیابانی نقل نمود که فرمود: زمانی در مجلسی با بعضی از اهل علم و فضل، صحبت از تفاسیر به

ص: 115

میان آمد تا آن که اسمی از تفسیر بیضاوی برده شد که حواشی ای بر آن نوشته اند و از جمله، حاشیه مرحوم شیخ بهایی- نوّر اللّه مرقده- است. پس من گفتم: شیخ مرحوم در آن حاشیه، هنری به کار نبرده و از نکت و دقایق خالی و بر نقل اخبار مقصور است.

بعد از چند وقت یا در همان شب- بنابر تردیدی که از برای این ناچیز است- خواب دیدم حجره ای است، مردم متوجّه به آن شده، می گویند: شیخ بهایی در این حجره است. تا در حجره رفتم، پرده را بالا زده، داخل شدم، دیدم شیخ، مردی ضعیف الجثّه و خفیف اللّحیه است و به نحوی که نمازگزار نشسته به رکوع می رود، نشسته است، سر خود را پایین انداخته، سلام نمودم. شیخ مرحوم به همان قسمی که سرش پایین بود، جواب سلام مرا داده و اصلا توجّهی به من نفرمود.

من در عالم خواب چنین فهمیدم که شیخ به واسطه انتقادی که از حاشیه اش بر تفسیر بیضاوی نموده ام، به من بی لطف شده است، خواستم آن مرحوم را به سخن آورم تا رفع کدورت نمایم؛ پس پرسیدم: شیخنا! چیزی را به جناب شما نسبت می دهند، نمی دانم خود شما آن را فرموده اید یا آن که صوفیّه و متصوّفه به شما بسته اند.

باز به همان نحوی که سرش پایین بود، فرمود: آن چه چیز است؟

عرض کردم: می گویند شما فرموده اید: من در یک ماه رمضان اصلا و ابدا طعام و غذایی نخوردم، غذا و طعام من تلاوت کلام اللّه و قرآن مجید بوده است.

فرمود: بلی! این گفته من است.

گفتم: شیخنا! اطبّا می گویند: اگر سه شبانه روز بر آدمی بگذرد و قوت و غذا تناول ننماید، آن آدم می میرد.

به همان وضعی که سر پایین انداخته بود، فرمود: آدم نمی میرد. گویا این عبارت را مکرّر فرمود. سپس من از خواب بیدار شدم. در این خواب تصدیقی است به این که مادّه رزق و حیات، منحصر به خوردن طعام و تناول نمودن غذا نیست.

ص: 116

[شبهه هشتم: نامرئی بودن حضرت در سرداب] 8 صبیحة

اشاره

بدان شبهه هشتم مخالفین درباره وجود مقدّس امام عصر و ناموس دهر- عجّل اللّه فرجه الشریف- این است که چگونه می شود مهدی موعود در طول این مدّت در سرداب باشد و با وجود اجتماع شرایط رؤیت، مریی نشود؟

از گنجی شافعی ظاهر می شود که این نسبت نزد علمای ایشان مسلّم است، بلکه از ذهبی در تاریخ الاسلام چنین معلوم می شود که امامیّه اعتراف دارند هیچ کس مهدی موعود را ندیده؛ چنان که سابقا اشاره ای به عبارتش نمودیم که گفته: «و هم أی الرّافضة یدّعون بقائه فی السّرداب من أربعمائة سنة و خمسین سنة و أنّه صاحب الزّمان و أنّه حیّ یعلم علم الأوّلین و الآخرین و یعترفون أنّه لم یره أحد».

بالجمله اصل شبهه ایشان این است که بعید است حضرت مهدی موعود در طول مدّت عمرش دیده نشود، با آن که از اجسام است و با اجتماع شرایط رؤیت، جسم باید مرئی شود حال آن که تا به حال کسی آن جناب را ندیده؛ چه در سرداب چه در مکان های دیگر.

[ردّ بر شبهه]

جواب این شبهه و استبعاد، بر چند وجه است:

وجه اوّل: این شبهه بنابر مذهب سواد اعظم ایشان- که الحال مذهب مستقرّ آن ها در آن شده که اشعریّه اند- بی جا و بی موقع است، زیرا ایشان در مقام بیان قدرت الهی برتر و بالاتر از این ها را از تأثیر نداشتن هیچ سبب و مؤثّری جز اراده و مشیّت حضرت باری تعالی می گویند که جایز است کوه های بلندی پیش روی ما باشد که ارتفاع آن از زمین تا آسمان باشد و آن به رنگ های گوناگون متلألأ باشد، حاجبی میان ما و آن ها نباشد، نور خورشید بر آن ها تابیده باشد و آن ها به سبب تابش شعاع آفتاب درخشنده باشند، چشم و صاحب چشم هم، سالم و عیب و آفتی در آن نباشد و میان او

ص: 117

و کوه ها کمتر از یک وجب باشد ولی با این حال، آن کوه ها را نبیند.

هم چنین می گویند: جایز است در بیابانی که خالی از آدمی و طول و عرض آن، صد فرسخ در صد فرسخ باشد و آن بیابان از خلایقی پر باشد که احدی شماره آن ها را نداند و ایشان به محاربه، مجادله، مسابقه، تیراندازی و حمله کردن بر یکدیگر مشغول باشند و نیز شمشیرها و اسبانی که بر آن ها سوارند حصر نداشته باشند؛ انسانی در طول و عرض آن بیابان سیر کند و اسب خود را به استقامت یا اعوجاج و بر خطّ راست یا مستدیر بتازد، به نحوی که سیر او بر تمام قطعات بیابان احاطه کند و با این حال در آن جا هیچ حسّی و حرکتی از آن جماعت نشنود، صورت احدی از ایشان را نبیند و در سیرش، برنخورد و یکی از ایشان یا اسب ایشان را مصادم نشود، بلکه در جمیع حالات سیر، آن ها از دور به طرف راست یا چپ منحرف شوند، از او کناره کنند و دور شوند.

این عقیده آن ها را در نجم ثاقب (1)، ذیل حکایت سی و هفتم نقل فرموده که کیفیّت جزیره خضرا و بحر ابیض است؛ در ذیل باب هفتم در ردّ ذهبی که همین شبهه را نموده، فرموده:

امّا مخفی بودن از نظر ناظرین، پس جواب آن ذیل حکایت سی و هفتم گذشت که اهل سنّت از عجایب قدرت باری تعالی آن قدر نقل کنند که در جنب آن ها برای امثال این ها قدری نیست، چراکه گویند: جایز است انسانی در بیابانی سیر کند که پر است از عساکری که باهم نزاع و جدال می کنند و به راست و چپ می روند، او کسی را نبیند و صدایی نشنود.

می شود انسان، گرسنگی غیر خود و سیری او را ببیند و لذّت، الم، غم، سرور، علم، ظنّ و وهم او را درک کند و با این حال لون بشره او را که سیاه است یا سفید با نبودن حاجب و بودن روشنایی نبیند!

می شود چیزی را که میان او و آن چیز حجابی- که عرض آن هزار ذراع باشد-

ص: 118


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 788.

نباشد و در شب تاریک هم باشد، ببیند ولی چیزی را که بی حاجب در پهلوی او است و نور شمس هم، بر آن تابیده باشد، نبیند و می شود موری را که در مشرق و او در مغرب باشد، ببیند ولی کوه عظیمی را که در پهلوی او، بی حاجب است، نبیند.

وجه دوّم: اگر ما طایفه امامیّه درباره یک نفر، یعنی حضرت مهدی علیه السّلام، وجود شریف و عنصر لطیف معتقدیم که شخص شریفش غیرمریی است؛ ایشان آن را درباره سی صد و پنجاه و شش نفر معتقدند و می گویند: آن ها غایب از انظارند و دیده نمی شوند.

چنان که قاضی حسین میبدی در شرح دیوان (1) حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از عبد اللّه بن مسعود و او از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله روایت نموده که فرمود:

برای خداوند تبارک و تعالی سی صد تن است که قلب های ایشان بر قلب آدم و برای او چهل تن است که قلبشان بر قلب موسی و برای او هفت تن است که قلبشان بر قلب ابراهیم و برای او پنج تن است که قلبشان بر قلب جبرییل و برای او سه تن است که قلبشان بر قلب میکاییل و برای او یک شخص است که قلب او بر قلب اسرافیل است؛ هر زمان که آن یک نفر بمیرد، خداوند به جایش یکی از آن سه نفر را می گذارد، هرگاه یکی از آن سه بمیرد، به جایش یکی از آن هفت نفر را می گذارد، اگر از آن هفت نفر درگذرد، خداوند به جایش یکی از آن چهل نفر را می گذارد، هرگاه یکی از آن چهل بمیرد، خداوند به جایش یکی از آن سی صد نفر را می گذارد، و هرگاه یکی از آن سی صد نفر بمیرد، خدا از عامّه ناس به جایش می گذارد و به وسیله ایشان بلا را از این امّت دفع می کند.

عامّه عرفا و صوفیّه عامّه این حدیث را در کتب خود نقل نموده اند. از جمله شیخ اکبر ایشان در فتوحات و مجدّد الف ثانی نزد ایشان، شیخ احمد فاروقی سرهندی در مکتوبات است.

ص: 119


1- شرح دیوان منصوب به امیر المؤمنین، ص 164.
[کلام علاء الدوله سمنانی]

علاء الدوله سمنانی در عروه گوید: برای ایشان طیّ زمین و رفتن به روی آب هست، از چشم مردم پوشیده باشند و در جایی تنگ مملوّ از اهل شهادت مجتمع شوند، چنان چه بدن ایشان به بدن غیر، ممسوس نشود، سایه ایشان مریی نگردد، به آواز بلند قرآن و اشعار خوانند، گریه و وجد و رقص کنند، ولی کس آواز ایشان را نشنود.

آن ها می توانند خسیس را نفیس و بر محتاجان ایثار کنند. نیز می توانند در بلاد ربع مسکون متردّد باشند و هر سال دو بار مجتمع شوند؛ یک بار روز عرفه و یک بار در رجب، در جایی که مأمور شده باشند. انتهی.

قاضی حسین میبدی که این روایت و کلام علاء الدّوله از او نقل شد، از معروفین علمای ایشان است، کاتب چلبی جمله ای از تصانیف او، مانند شرح هدایة الحکمه، شرح کافیه، جام گیتی نما و شرح دیوان مذکور را در کتاب کشف الظنون فی اسامی الکتب و الفنون ضبط نموده که علمای عامّه به کلمات این قاضی استشهاد می نمایند.

این ناچیز گوید: کمال بی انصافی است که کسانی که اعتقاد ایشان در قدرت باری تعالی چنان بود که در وجه اوّل شنیدی و عقیده ایشان در حقّ این سی صد و پنجاه و شش نفر چنین است که عبارتشان را دیدی؛ بر امامیّه طعنه زنند و به معتقد آن ها که امام عصر و حجّت خدای را غیرمرئی و مخفی از انظار می دانند؛ شبهه، بلکه سخریّه نمایند.

[ادامه ردّ شبهه]

وجه سوّم: قول ایشان که جسم با اجتماع شرایط رؤیت، باید مرئی گردد؛ منقوض است به مواردی که وجود آن ها مسلّم بین الفریقین و در عظمت و کبر جسمیّت معروف بین الخافقین اند و مع ذلک به قدرت الهی و به واسطه حکم و مصالحی که باری تعالی- جلّت عظمته- داناست، از انظار مخفی و به دیدگان غیرمرئی هستند؛ مثل سدّ

ص: 120

ذوالقرنین، کهف اصحاب کهف و بهشت شدّاد که هر سه این ها در قرآن مذکور و نزد امّت پیغمبر آخر الزمان معروف اند؛ مثل مدینة النحاس که سیّد سند جزایری در انوار، استادنا المحدّث در نجم ثاقب و این ناچیز در اواخر جلد اوّل از کتاب وسیلة النجاة و الملقّب بعناوین الجمعات فی شرح دعاء السمات، کیفیّت آن را نقل نموده ایم و بحمد اللّه همه این کتب مطبوع و منتشر می باشند.

ما به وجود این مکان ها و غیرمرئی بودنشان شبهه مخالفین را دفع و استبعاد آن ها را در غیر مرئی بودن بلاد و حضرت حجّت رفع می نماییم؛ چنان که در حکایت دوّم از باب هفتم نجم ثاقب (1) و از کیفیّت جزیره خضرا و بحر ابیض است که در حکایت سی و هفتم آن کتاب می باشد. ما هم علاوه بر آن چه در وجه اوّل و دوّم برای دفع شبهه و رفع استبعاد گفته شد؛ آن ها را در بساط چهارم این کتاب ذکر خواهیم نمود.

وجه چهارم: این جماعت در کتب معتبره خود نقل نموده اند: یکی از اصحاب حضرت عیسی علیه السّلام از زمان آن حضرت تاکنون و از الحال تا آخر الزمان؛ یعنی هنگام نزول آن بزرگوار از آسمان، در کوه نهاوند- که مسقط الرأس این حقیر، مؤلّف این عجاله است- زنده و از انظار ناپدید است.

آن ها هیچ استبعاد و استیحاشی از این ندارند و لکن وقتی بشنوند وصیّ پیغمبر آخر الزمان که در رتبه دوازدهم از اوصیای او و در نسب، از ذرّیّه و فرزندان آن جناب است، زنده، در قید حیات، غایب از انظار و غیرمرئی در نزد اهل روزگار است؛ استیحاش ورزند، استغراب کنند و شبهه، بلکه سخریّه نمایند، حال آن که رتبه عیسی کجا و رتبه خاتم الانبیا کجا! مرتبه صحابی کجا و مرتبه وصیّ و فرزند کجا؛

مصراع:

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجاست؟

ص: 121


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 462.
[حکایت رغیف]

در سیر الصحابه، کتاب عبد القادر شهرزوری، کتاب ابو سفیان دمشقی و دلائل النبوّه ضیاء الدین شافعی؛ بنابر آن چه سیّد جلیل معاصر و الواصل إلی رحمة اللّه، الملک الغافر، مرحوم حاج سیّد اسماعیل نوری- مجاور نجف اشرف حیّا و میّتا- در جلد دوّم کفایة الموحّدین نقل فرموده، چنین روایت کرده اند:

فتح نهاوند در زمان عمر بن الخطّاب و به دست سعد بن ابی وقّاص واقع شد و چون در وقت عصر به نهاوند مرور نمودند، به مؤذّن خود بطله امر کرد تا اذان عصر بگوید.

مؤذّن تا شروع به اذان نمود و گفت: «اللّه اکبر» از کوه صدایی بلند شده، گفت:

«کبّرت تکبیرا»، وقتی مؤذّن گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه» باز صدایی بلند شد که این کلمه ای است که اهل آسمان ها و زمین ها آن را می شناسند و چون مؤذّن گفت: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه» باز از آن کوه صدایی بلند شد که نبیّ امّی است.

سپس مؤذّن گفت: ما آواز تو را شنیدیم، ولی شخص تو را ندیدیم، برای ما ظاهر شو! ناگاه کوه شکافته و شخص بلندقامتی ظاهر شد که موی سرش سفید شده بود و ریش انبوهی داشت.

مؤذّن گفت: خدا تو را رحمت کند تو کیستی؟

گفت: رغیب.

مؤذّن گفت: از اصحاب کیستی؟

گفت: از اصحاب عیسی بن مریم علیهما السّلام.

مؤذّن گفت: سبب مکث تو در این کوه چه بوده است؟

گفت: در زمان سیاحت مسیح بن مریم با او بدین مکان رسیدیم و من او را نیکو خدمت می نمودم، آن بزرگوار در این مکان به من فرمود: اگر حاجتی داری از من طلب نما تا از خداوند عالم برایت درخواست نمایم!

عرض کردم: بلی!

ص: 122

فرمود: آن حاجت چیست؟

عرض کردم: از شما شنیدم که می فرمودی؛ بعد از این که خداوند عالم تو را به آسمان عروج داد، پیغمبری در آخر الزمان می آید، که به او بشارت دادی و بعد از طول زمانی بسیار تو با ملایکه از آسمان نازل می شوی و گفتی قدمی برنمی داری مگر آن که ذرّیّه پیغمبر آخر الزمان با تو خواهد بود که زمین را پر از عدل می نماید بعد از این که از ظلم و جور پر شده است؛ پس از تو سؤال می نمایم که از خدا بخواهی تا آن وقت مرا زنده بدارد!

آن گاه حضرت عیسی دست مرا گرفت و فرمود: در این کوه ساکن باش که خداوند تو را از چشم خلق روزگار مخفی می دارد، تا آن که لشکری از امّت محمد صلّی اللّه علیه و اله به این مکان می رسند، در نزدیکی تو منزل می نمایند و صدای مؤذّن آن لشکر را می شنوی.

عرض کردم: یا نبیّ اللّه! آن مؤذّن را می شناسی؟

فرمود: همه ایشان را می شناسم و امر ایشان اعجب الامور است و فرمود: اسم آن مؤذّن، بطله است، نیز از آن چه در میان تمام این امّت و اصحاب این پیغمبر مبعوث از بغض و عداوت ایشان با وصیّ و اهل بیت او جاری می شود، مرا خبر داد.

بعد از آن رغیب گفت: ای مؤذّن! آن نبیّ موعود که اسمش محمد صلّی اللّه علیه و اله است، چه شده؟

مؤذّن گفت: دنیا را وداع فرموده، به عالم بقا رحلت نمود.

گفت: بعد از او چه کسی متولّی امر امّتش شده؟

گفت: ابو بکر.

رغیب گفت: به ابو بکر بگو!

مؤذّن گفت: ابو بکر نیز وفات کرده.

گفت: چه کسی به جای او نشسته؟

مؤذّن گفت: عمر بن الخطّاب.

گفت: به عمر بگو با وصیّ محمد، فعلی را به جا آوردید که احدی از امم سابقه بدین

ص: 123

نحو به جا نیاوردند؛ تباه باد حال امّتی که با وصیّ پیغمبر خود، چنین مخالفت نمایند! بعد از آن علامات چندی از آثار ظهور حضرت صاحب الأمر و نزول حضرت عیسی بن مریم ذکر نمود و سپس داخل کوه شد و کسی او را ندید.

سعد بن ابی وقّاص تفصیل واقعه را برای عمر نوشت و چون کتاب سعد به مدینه رسید، عمر بالای منبر رفت، مضمون کتاب سعد را خواند و گریه شدیدی نمود، مسلمانان نیز پس از شنیدن، گریستند. بعد از آن عمر گفت: به خدا قسم! بطله راست و رغیب هم، صدق گفته و عیسی نیز راست فرمود، زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله مرا به این واقعه مرا خبر داد. پس مردی از میان جماعت برخاست و به عمر گفت: با توبه و انابه به پروردگار خود ملحق شو و حقّ را به اهلش برگردان! چون عمر از منبر به زیر آمد که به خانه خود رود، در بین راه ابن عبّاس را ملاقات کرد و گفت: یا عبد اللّه! گمان تو آن باشد که صاحبت، یعنی علی مظلوم واقع شده؟

ابن عبّاس گفت: بلی، و اللّه! یا عمر! حقّ او را برگردان! آن گاه از او اعراض نمود، به سرعت رو به خانه خود رفت و ابن عبّاس مراجعت نمود.

وجه پنجم: آن چه ذهبی (1) در عبارت مذکور خود به امامیّه نسبت داده که و یعترفون أنّه لم یره أحد، ایشان معترف اند هیچ کس مهدی موعود را ندیده؛ کذب و افترا، بهتان و ناسزاست، زیرا ایشان معتقد و معترف اند از وقت تولّد آن بزرگوار تا اواخر غیبت صغرا، بیش از سی صد نفر حضور باهر النور آن سرور شرفیاب گردیده اند؛ چنان چه در وجه دهم از صبیحه اوّل این عبقریّه ذکر شد. در طول زمان غیبت کبرا نیز خدا داناست که چه مقدار از اشخاص تشرّف پیدا نموده، توسّل حاصل کرده و یا اثر دیده اند.

ذهبی چگونه چنین افترایی را به امامیّه بسته، حال آن که علمای ایشان درباره قضایای اشخاصی که حضور باهر النور آن سرور شرفیاب شده اند، کتاب ها ساخته و دفترها پرداخته اند؛ مثل کتاب تبصرة الولیّ فی من رأی المهدیّ از تألیفات سیّد سند

ص: 124


1- تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، صص 162- 161( حوادث، ص 261، 270).

توبلی بحرینی، جنّة المأوی و نجم ثاقب هر دو از تألیفات استادنا المحدث النّوری و یاقوت الأحمر فی من رأی الحجّة المنتظر که از تألیفات این ناچیز مؤلّف و بساط چهارم از این عجاله است که مشتمل بر دوازده باب است و در هر بابی از آن، به نحوی از انحای رؤیت، چندین حکایت نقل می شود که آن باب برای آن منعقد شده و تاکنون هفت باب از آن نوشته شده است؛ نسأل اللّه التّوفیق لکتابة باقی الأبواب بجاه محمّد و آله الأطیاب.

از ذهبی عجب است که اطّلاع تامّی از کتب امامیّه و احادیث ایشان نداشته، هم چنین در کتب خودشان نیز، چندان تتبّعی ننموده و الّا بر کسانی که علمای ایشان آن ها را از زمان غیبت صغرا تا این اواخر، از مشرّف شدگان خدمت حضرت مهدی- عجّل اللّه فرجه الشّریف- اسم برده و نوشته اند، واقف می شد.

الحق استادنا المحدّث الجلیل در نجم ثاقب (1) در جواب افترای ذهبی نیکو فرموده، چه در آن کتاب می فرماید: آن چه ذهبی گفته که ایشان معترف اند کسی او را ندیده نیز، کذب و افتراست؛ امّا در غیبت صغرا که بسیاری ایشان را دیدند و به خدمتش رسیدند، اسامی آن ها در کتب، ثبت و ضبط شده و امّا در غیبت کبرا، همه به جواز مشاهده معترف اند به نحوی که حین دیدن نشناسند و لکن پس از آن معلوم شود.

تا آن که می فرماید: بلکه از اهل سنّت نیز، رؤیت آن جناب را در غیبت صغرا و کبرا ادّعا کردند که از شرم ذکر آن، ذهبی و ابن حجر باید سر به زیر افکنده، انگشت ندامت به دندان گیرند، انتهی.

[تشرّف دو نفر از عامّه خدمت حضرت]

این ناچیز روما للأختصار به نقل تشرّف دو نفر از آن ها که خود علمای اهل سنّت ضبط نموده اند، اقتصار می نمایم:

ص: 125


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 790.
[تشرّف شیخ حسن عراقی]

اوّلی شیخ حسن عراقی است که در شام خدمت امام عصر علیه السّلام رسیده است:

بنابر آن چه شعرانی در کتاب لواقح الأنوار فی طبقات السّادة الأخیار گفته که در آخر کتاب هم، آن را لواقح الانوار القدسیّه فی مناقب العلما و الصوفیّه نام نهاده و اصل کتاب به طبع مصر نزد این ناچیز موجود است؛ از جمله ایشان؛ یعنی از آن سادات اخیار و یا از آن علمای صوفیّه شیخ صالح عابد زاهد، صاحب کشف صحیح و حال عظیم، شیخ حسن عراقی، مدفون بالای تپّه مشرف بر برکه رطلی در مصر است که قریب به صد و سی سال زندگانی کرد، یک دفعه من و سیّد من، ابو العبّاس حریثی بر او داخل شدیم، او گفت: شما را به حدیثی خبر دهم که به وسیله آن، امر مرا از آن حین که جوان بودم تا این وقت بشناسید؟

گفتیم: آری!

گفت: بدانید که من جوانی ساده لوح و امرد بودم، شغلم در شام عبا بافی بود و من بر نفس خود مسرف بودم؛ یعنی مشغول معصیت بودم. روزی در جامع عتیق بنی امیّه داخل شدم. شخصی را دیدم که بر کرسی نشسته و در امر مهدی- عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف- و خروج او سخن می گوید. دلم از محبّت آن جناب سیراب شد و در سجود خود مشغول دعا شدم که خدای تعالی میان من و مهدی علیه السّلام جمع کند.

پس درنگ کردم و قریب به یک سال دعا می کردم. در بینی که بعد از مغرب در جامع بودم، ناگاه دیدم شخصی بر من داخل شد که عمّامه ای مثل عمّامه عجم ها بر سر و جبّه ای از پشم شتر داشت. دست خود را بر کتف من سوده، به من فرمود: در اجتماع با من تو را چه حاجت است؟

به او گفتم: تو کیستی؟

فرمود: منم مهدی!

دست او را بوسیدم و گفتم: با من به خانه بیا!

اجابت کرد و فرمود: برای من مکانی را خالی کن که در آن جا احدی غیر تو بر من

ص: 126

داخل نشود. پس برای او مکانی را خالی کردم. آن جناب مدّت هفت روز نزد من توقّف فرمود، ذکر را به من تلقین کرد و مرا امر فرمود؛ یک روز، روزه باشم و یک روز افطار کنم و این که در هر شب پانصد رکعت نماز کنم و نیز پهلوی خود را برای خواب بر زمین نگذارم، مگر آن که خواب بر من غلبه کند.

آن گاه طالب شد که بیرون رود، به من فرمود: ای حسن! بعد از من با احدی مجتمع مشو و آن چه از جانب من برایت حاصل شد، تو را کفایت می کند، نیست در آن جا الّا دون آن چه از من به تو رسید، پس منّت احدی را بدون فایده متحمّل مشو.

گفتم: سمعا و طاعة. بیرون رفتم که با او وداع کنم، مرا نزد عتبه در نگاه داشت و گفت: از همین جا. پس چندین سال به همین حالت که مرا دستور العمل داده، ماندم.

شعرانی بعد از نقل این حکایت گفته: حسن گفت: من از عمر مهدی- عجل اللّه تعالی فرجه- سؤال نمودم.

حضرت فرمود: فرزندم! عمر من الآن شش صد و بیست سال است و از آن سال تا حال، صد سال از عمر من گذشته. سپس این مطلب را به سیّد خودم، علیّ خواص گفتم، در عمر مهدی، با او موافقت کرد.

ایضا شعرانی مذکور در مبحث شصت و پنجم کتاب یواقیت و جواهر(1) گفته: عمر او، یعنی مهدی تا این وقت که سال نهصد و پنجاه و هشت است، هفت صد و شش سال می باشد. شیخ حسن عراقی هم، چنین از امام مهدی به من خبر داد در آن وقت که خدمت آن حضرت مشرّف شده بود، شیخ و سیّد ما، علی خواصّ نیز در این دعوی با او موافقت کرد.

تعریف علمای اهل سنّت از شیخ عبد الوهّاب شعرانی و خصوص کتاب یواقیت و الجواهر او از کلمات آیة اللّه العظمی الأقامیر حامد حسین هندی- نوّر اللّه مرقده- در نجم ثاقب نقل شده است، هرکس بخواهد به آن جا رجوع کند.

ص: 127


1- الیواقیت و الجواهر فی بیان عقائد الاکابر، ص 562.
[تشرّف قطب مدار]

دوّمی، بدیع الدین مدار است که گاهی از او به قطب مدار و گاهی به شاه مدار تعبیر کنند، چنان که استادنا المحدّث النوری در نجم ثاقب (1) از شیخ عارف، عبد الرحمن صوفی نقل فرموده که در مرأت مداریّه در احوال مدار گفته:

بعد از صفای باطنی برای او حضور تمام به روحانیّت حضرت رسالت پناه میسّر شد. آن حضرت از کمال مهربانی و کرم بخشی، دست قطب المدار را به دست حق پرست خود گرفت و اسلام حقیقی را تلقین فرمود؛ در آن وقت روحانیّت، حضرت مرتضی- علی کرّم اللّه وجهه- حاضر بود. پس او را به حضرت علی مرتضی سپرد و فرمود: این جوان طالب حقّ است. او را به جای فرزندان خود تربیت نموده، به مطلوب برسان که این جوان نزد حق تعالی به غایت عزیز است و او قطب مدار وقت خواهد شد.

آن گاه حسب الحکم آن حضرت، شاه مدار به حضرت مرتضی- علی کرّم اللّه وجهه- تولّی نمود و بر سر مرقد وی در نجف اشرف رفت. او در آستانه مبارکه ریاضات می کشید، به طریق صراط المستقیم از روحانیّت پاک حضرت مرتضی- علی کرّم اللّه وجهه- انواع تربیت می یافت، از سبب وسیله دین محمد به مشاهده حقّ الحقّ بهره مند گردید، جمیع مقامات صوفیّه صافیه را طی نمود و عرفان حقیقی حاصل کرد.

آن زمان اسد اللّه الغالب او را در عالم ظاهر با فرزند رشید خود که وارث ولایت مطلق محمد بود و مهدی بن الحسن العسکری نام داشت؛ آشنا کرد و از کمال مهربانی فرمود: من قطب المدار، بدیع الدین را به اشارت حضرت رسالت پناه تربیت نموده، به مقامات عالیه رسانده ام و به فرزندی قبول کرده ام؛ شما نیز متوجّه شده، جمیع کتب آسمانی را از راه شفقّت به این جوان شایسته روزگار تعلیم کنید.

سپس صاحب زمان مهدی علیه السّلام از کمال الطاف در چند مدّت دوازده کتاب و صحف آسمان را به شاه مدار تعلیم نمود؛ اوّل، چهار کتاب که بر انبیای اولاد آدم ابو البشر نازل

ص: 128


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 795.

شده؛ یعنی فرقان، تورات، انجیل و زبور، بعد از آن، چهار کتاب دیگر که بر مقتدایان و پیشوایان قوم جنّیان نزول یافته بود، تعلیم فرمودند. نام آن کتاب ها این است: راکوی، حاجری، سیاری، الیان و بعد، چهار کتاب که بر ملایک مؤمنین درگاه سبحانی نازل شده بود، تعلیم نمود. نام آن کتب این است: میراث، علی الرّبّ، سرماجن و مظهر الف از علوم اوّلین و آخرین که خاصّه ائمّه اهل بیت بودند.

آن حضرت از راه کرم بخشی جبلیّ و به موجب اشارت جدّ بزرگوار خود، حضرت مرتضی علی به قطب المدار عطا فرموده، او را کامل مکمّل گردانیده، به خدمت اسد اللّه الغالب علیه السّلام آورد و معروض داشت: چون الحال از ارشاد فارغ شد، امیدوار خلافت است، انتهی.

پس به جاست که ذهبی از مشایخ خود خجلت کشیده، این افترا را به امامیّه نبندد.

[کلام محدث نوری در ردّ ذهبی]

تکمیل ذنبی لتخجیل الذهبی از جمله خجلت هایی که در این مقام، دامن گیر ذهبی می شود، این است که کلمه حقّی به طریق استهزا بر امامیّه به زبانش جاری شده و آن این است که گفت: امامیّه می گویند: مهدی، علوم اوّلین و آخرین را می داند.

استادنا المحدّث چه نیکو جواب این گفته او را در نجم ثاقب (1) بیان کرده است، چه در آن جا فرموده: امّا آن چه ذهبی گفته که علم اوّلین و آخرین را برای آن حضرت ثابت می کند، راست گفته، و لکن معلوم نیست آن چه جمهور امامیّه در حقّ آن جناب می گویند، بیشتر از آن چه اهل سنّت برای اقطاب و مشایخ خود می گویند، باشد.

شیخ عبد الوهّاب شعرانی در مبحث چهل و پنجم یواقیت (2) از ابو الحسن شاذلی نقل کرده: برای قطب، پانزده علامت است؛ این که او را به مدد عصمت، رحمت، خلافت،

ص: 129


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 1، ص 320.
2- الیواقیت و الجواهر فی بیان عقائد الاکابر، ص 446.

نیابت و مدد حمله عرش، مدد دهند و حقیقت ذات؛ یعنی ذات حقّ جلّ و علاه و احاطه به صفات برای او کشف شود، ... الخ و به حسب اصول و قواعد ایشان ممکن نیست حقیقت ذات منکشف شود و نیز امکان ندارد چیزی از ممکن در پرده خفا بماند.

این ناچیز گوید: کلمات ایشان متناقض و از قبیل گفتن به شخصی است که وی کوسج ریش پهن است، فافهم.

سپس فرمود: میبدی از جندی در شرح فصوص نقل کرد شیخ صدر الدین از ابن عربی نقل کرده که گفته: چون به دریای روم از بلاد اندلس رسیدم، با خود مقرّر داشتم؛ آن زمان به کشتی نشینم که تفاصیل احوال ظاهره و باطنه من تا آخر عمر بر من مکشوف شود؛ بعد از توجّه تامّ و مراقبه کامل، همه ظاهر شد، حتّی صحبت پدر تو، اسحاق بن محمد، جمیع احوال و اتباع تو از ولادت تا موت و احوال شما در برزخ. منشأ این اطّلاع بر عین ثابته است که معدن علم الهی می باشد، انتهی.

با تمکّن اطّلاع بر معدن مذکور، فرقی در گذشته و آینده، کم و زیاد علوم ظاهره و باطنه نباشد.

[تعصّب بی جا از ذهبی]

تعصّب عجب و تعسّف غریب این ناچیز گوید: عجب است از تعصّب این طایفه که چنین مقامی را از محیی الدین بن العربی قبول و تصدیق می کنند، آن هم از گفته خودش که تعریف خود نمودن است عقلا ترتیب اثری بر آن ننمایند، زیرا توصیف نفس خود نمودن از اقبح قبایح است، لذا حذّاق علمای اخیار در مقام توثیق و تمدیح روات اخبار، به روایتی که راوی در مدح خود از معصوم روایت نماید، اعتنایی ندارند، مگر آن که او را به قراین خارجه، مثل اعتداد مشایخ و غیره مؤیّد بدارند.

قال: «الوحید البهبهانی فی تعلیقاته علی منهج المقال فی الفایدة الثّالثة الّتی وضعها فی سائر امارات الوثاقة و المدح و القوّة بعد ان ذکر کثیرا منها فی القادة

ص: 130

الثّانیة ما هذا لفظه و منها أن یروی الرّاوی لنفسه ما یدّل علی أحد الأمور المذکورة، أی الوثاقة أو الجلالة أو المدح الّتی ذکرها قبل هذا الکلام، ثمّ قال رحمه اللّه: و هذا اضعف من السّابق و یحصل الظنّ منه بملاحظة اعتداد المشایخ و غیره»، انتهی.

[ابن حجر و روایت نبوی]

این حال راوی اخبار در توصیف نفس خود است، چه رسد به حال جزاف و یاوه گویان بی خود. ذهبی سال هفت صد و چهل و هشت از دنیا رفته و عبارت سابقه شیخ الاسلام خودشان را که ابن حجر عسقلانی است، ندیده، عبارت این بود: هنگامی که حسن بن علی علیهما السّلام در حال رضاعت، خرمای صدقه را به دهان مبارک گذارد، حضرت رسول به او فرمود: «امّا تعلم انّ الصّدقة علینا محرّمه» و به انداختن آن از دهان امر فرمود.

ابن حجر مزبور اعتراض می کند چگونه حسن را منع و این کلام را به او فرمود، حال آن که او طفلی رضیع بود؟!

پس از آن، جواب اعتراض خود را به این نحو داده که چه استبعاد دارد، البتّه حسن بن علی علیهما السّلام مثل سایر اطفال مردم نبود، بلکه او در آن حال لوح محفوظ را مطالعه می کرد، چنان چه سابقا این را از فتح الباری او نقل نمودیم که در شرح صحیح بخاری است.

بالجمله، اگر ذهبی زمان این شیخ الاسلام را که وفاتش سال هشت صد و پنجاه و دو بوده، درک می نمود و این عبارت را درباره رضیع این خانواده از او می دید و یا می شنید ایشان در رضاعت، لوح محفوظ الهی را مطالعه می نمایند، هرآینه از این سخریّه خود که امامیّه می گویند: مهدی علم اوّلین و آخرین را می داند؛ در عرق خجلت غرق می شد.

هم چنین، کلمات عبد الرحمن صوفی هم باعث خجلت او است که از مرأت المداریّه در توصیف آن حضرت، سیّما علم آن سرور نقل شده که دوازده کتاب آسمانی را عالم بوده و به قطب مدار تعلیم فرموده، بلکه ذهبی اگر در قید حیات بود و یک جو

ص: 131

غیرت داشت، البتّه از دیدن کلمات فاضل نبیل خودشان علی اکبر بن اسد اللّه مودودی از خجالت به زمین فرومی رفت که او در کتاب مکاشفات- حواشی بر نفحات جامی- به قطبیّت حضرت مهدی تصریح نموده و او را به نحوی از عصمت، معصوم دانسته است.

[عبارت صاحب عبقات]

استادنا المحدّث النوری رحمه اللّه از استقصاء الافحام آیت اللّه العظمی علی اکبر بن اسد اللّه مودودی، صاحب عبقات الأنوار نقل نموده که از متأخّرین علمای اهل سنّت است، او بعد از کلمات چندی در حاشیه نفحات جامی گفته: در مبحث چهل و پنجم یواقیت ذکر کرده که ابو الحسن شاذلی گفت: برای قطب، پانزده علامت است؛ این که او را به مدد عصمت، رحمت، خلافت، نیابت و مدد حمله عرش مدد دهند و از حقیقت ذات و احاطه به صفات برای او کشف شود ...، الخ.

به این وسیله مذهب کسی که می گوید: غیر نبی هم، معصوم می شود و کسی که عصمت را در زمره معدوده مقیّد، و عصمت را از غیر آن زمره نفی نموده، صحیح می شود. پس به تحقیق مسلک دیگری سلوک نموده که برای آن نیز، وجه دیگری است و هرکس که عالم است، آن را می داند.

به درستی که حکم مهدی موعود علیه السّلام که او موجود و بعد از پدرش، حسن عسکری علیه السّلام قطب است؛ چنان چه امام حسن علیه السّلام بعد از پدرش قطب بود، تا به امام علی بن ابی طالب- کرّمنا اللّه بوجوههم- برسد؛ به صحّت حصر این رتبه در وجودات ایشان اشاره دارد از آن حین که قطبیّت در وجود جدّ مهدی علیه السّلام، علی بن ابی طالب علیه السّلام ثابت شد تا این که در او، نه پیش از او تمام شد.

بنابراین هر قطب فردی که بر این رتبه است، به جهت غایب بودن او از چشم های عوام و خواصّ، نه از چشم های اخصّ خواصّ به نیابت از او است. به تحقیق این مطلب از شیخ صاحب یواقیت و ایضا از غیر او- رضی اللّه عنه و عنهم- ذکر شد لذا لابدّ است برای هر امامی از ائمّه اثنا عشر، این فایده را عصمتی بکیر بوده باشد انتهی.

ص: 132

[شبهه نهم: عدم تکلیف عوام در نبود امام] 9 صبیحة

اشاره

بدان شبهه نهم که مخالفین درباره امامت حضرت حجّت بن الحسن- عجّل اللّه فرجه الشّریف- نموده اند، این است که بر علمای شیعه اعتراض نموده، گفته اند: شما وجوب نصب امام را از روی قاعده لطف، قائل می باشید و بدون آن، تکلیف را قبیح می دانید؛ به این معنی که شرط صحّت تکلیف عباد را مبتنی بر قاعده لطف می دانید که تکلیف عباد، بدون رییس منصوب من قبل اللّه تعالی که مقرّب به سوی طاعت و مبعّد از معصیت باشد، قبیح است.

بنابراین با فقدان رییس منصوب من جانب اللّه و عدم تصرّف او در امر عباد از امر و نهی و تقریب و تبعید ایشان، سقوط تکلیف از عباد لازم خواهد آمد، چون شرط صحّت تکلیف، وجوب لطف به معنی مذکور است؛ فإذا فقد الشّرط فقد المشروط، حال آن که به ضرورت دیانت اسلامی تکلیف بر عباد باقی است، با آن که به مذهب شما امامیّه، شرط تکلیف، مفقود است.

[جواب شبهه به گفتار سید مرتضی و شیخ طوسی]

جواب این شبهه را سیّد مرتضی و شیخ طوسی- قدّس اللّه روحهما- به این نحو فرموده اند: اصل وجود امام و رییس من اللّه، لطف و تصرّف و بسط ید او علیه السّلام، لطف دیگری است که منع آن، مستند به تقصیر مکلّفین است و قال السیّد رحمه اللّه وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا. اگر مکلّفین مانع را از تصرّف امام خود ازاله نمایند، البتّه از امام منتفع می شوند که رییس منصوب من اللّه است و چون او را از تصرّف منع نمودند و تمکینش ندادند، خودشان باعث انقطاع لطف از خود گردیدند.

شیخ طوسی نیز جواب این شبهه را به طریقه سیّد مرتضی بیان فرموده و در کلمات شریفه خود در وجوب لطف، به معنی مذکور، نقض و ابرام بسیاری نموده.

ص: 133

[اشکال علامه مجلسی]

علّامه مجلسی رحمه اللّه بر این دو بزرگوار ایراد فرموده که لازمه جواب سیّد و شیخ، این است که در زمان غیبت، احدی از تمام امّت، خصوصا فرقه ناجیه امامیّه اثنا عشریّه، موصوف به وصف عدالت و متّصف به این صفت شریف نباشند، زیرا تقصیر و گناهی که از جهت ما بندگان است؛ مانع از تصرّف فعلی امام و رییس منصوب من اللّه و رادع از انتفاع ما به آن ذات اقدس و وجود مقدّس است و این گناه یا کبیره است یا صغیره.

علی کلا التّقدیرین، هر دو مانع از عدالت ما هستند. امّا اگر کبیره باشد، منعش از عدالت ما واضح است و محتاج به بیان نیست و اگر صغیره باشد، مانع بودنش از عدالت ما به این جهت است که ما بر این صغیره اصرار داریم و اصرار بر گناه صغیره، خودش یکی از گناهان کبیره است.

علی ایّ حال، باید هریک از ما فاسق باشیم. بنابراین چگونه می توان به عدالت روات و ائمّه جماعات، شهود در طلاق و قضاوات و غیر این موارد که عدالت در آن ها اعتبار شده، حکم کرد، حال آن که ما یقین داریم در هر عصری، جماعتی از اخیار، نیکان و عدول وجود دارند.

[ردّ اشکال]

بعضی از علمای اطیاب، ایراد مجلسی را بر گفته آن دو جناب به این نحو، مندفع کرده و جواب داده اند که سبب منع از تصرّف امام، خصوص طغات، ظالمین، فسقه و اهل فجور هستند، نه تمام مردم برّا و فاجرا، به سبب ظلم آن ها، همه خلق از نیک و بد از لطف ممنوع شدند و سبب عدم تصرّف امام، وجود ظالمین امّت خواهد بود لا غیر.

لازم نیست یک یک امّت، مانع، ظالم و سبب برای عدم ظهور حقّ باشند تا آن که منع ایشان از ظهور، سبب برای فسق و عدم عدالت ایشان باشد، بلکه همان فجّار، فسّاق، ظلّام و طغات، هم ظالم بر امام و مانع از تصرّف امام اند و هم بر کسانی که تقصیری بر ایشان نیست، ظالم اند، زیرا این فسقه و فجره برای تقویت منافع ظهور امام بر عباد اللّه

ص: 134

الصالحین سبب شدند، در حقّ ایشان ظلم نمودند و نگذاشتند بندگان خدا از وجود امام خود کما ینبغی منتفع شوند.

بلی آن چه بر آن دو بزرگوار وارد است این است که ما وجوب لطف به معنی مذکور را منع می نماییم، بلکه کلیّه وجوب لطف بر خداوند ممنوع است، مگر در جایی که ترک لطف به نقض غرض یا به سایر قبایح عقلیّه مؤدّی شود، چنان که در کتب کلامیّه تحقیق شده است.

[جواب شبهه]

بنابراین تحقیق جواب از این شبهه مخالفین این است که لطف به معنی مذکور از شرایط تکلیف نخواهد بود، بلکه تقریب به سوی طاعات و تبعید از معاصی است؛ نظیر امر به معروف و نهی از منکر که به عدم مفسده از اضرار به نفس و عرض از قتل نبیّ، وصیّ و یا القاء مؤمنین در مهلکه و نحو آن، مشروط است و از این جهت بوده که انبیا نیز در بسیاری از اوقات، از ارشاد، بلکه از بیان معارف و دعوت خلایق به سوی معرفة اللّه از جهت حبس، تهدید، ضرب و شتم ممنوع بودند.

لهذا اگر کسی سبب حبس نبی و قتل او شود، وجوب تحصیل معرفة اللّه از خلق ساقط نخواهد شد و همه تکالیف از اصول و فروع بر همه ایشان واجب است و حال امام بالاتر از حال رسول نخواهد بود، پس شبهه مذکور، ظاهر الاندفاع، بلکه بیّن الاندفاع است، فتبصّر.

[شبهه دهم: عدم فایده در غیبت] 10 صبیحة

اشاره

بدان شبهه دهم که مخالفین درباره ذات اقدس و وجود مقدّس امام عصر- عجّل اللّه فرجه الشّریف- نموده اند، این است که چه فایده ای در غایب بودن آن جناب از انظار است، به نحوی که این غیبت، سبب انکار وجود حضرت شود و باعث تفوّه به نفی

ص: 135

ولادتش گردد. چرا او نیز، مانند آبای طاهرینش در میان خلق ظاهر نشد که داعی به سوی نفس خود برای امامت باشد، تا این که انکار وجود شریف آن بزرگوار برای احدی ممکن نشود.

[پاسخ به شبهه]
اشاره

بالجمله حاصل این شبهه، نفی نمودن فایده از غیبت آن بزرگوار و جواب این شبهه بر دو منوال است:

[منوال اوّل، بر طریقه عامّه]

منوال اوّل، بر طریقه اهل سنّت و جماعت است و آن بر چند وجه می باشد.

وجه اوّل: آن است که این شبهه بنابر طریقه ایشان که نوعا بر مذهب اشعری هستند؛ اصلا و ابدا متوجّه نیست، زیرا اخفای آن بزرگوار، مسلّما از افاعیل الهی است که ایشان آن را معطّل به حکمتی ندانند به این که چون در فعل فلانی صلاح و خیر بود، پس، از باری تعالی صادر شد و یا چون در فعل فلانی فساد و شرّ بود، پس، از او صادر نشد؛ بلکه می گویند: هرچه کند، خیر است و آن چه ما صلاح یا اصلح بدانیم، کردنش بر خدای تعالی واجب نباشد. اگر خواست جمیع پیغمبران را به دوزخ برد و نستجیر باللّه جمیع کفّار و شیاطین را به بهشت فرستد، قبحی لازم نیاید و در همان، خیر و حکمت و صلاح است.

لذا کسانی که اعتقادشان درباره افاعیل الهی چنین است، چنان که مکرّر از کلام استادنا المحدّث نوری در نجم ثاقب و غیر ایشان در غیر آن کتاب نقل شد؛ حقّ سؤال و شبهه در وجه حکمت این فعل الهی؛ یعنی غیبت آن سرور و سایر افعال او- جلّت عظمته- ندارند.

وجه دوّم: ندانستن وجه حکمت در فعل الهی، ضرری به وجوب اعتقاد به صدور آن فعل ندارد، چنان که حکمت اغلب احکام دین، اسرار عبادات، مفاسد بسیاری از

ص: 136

مناهی و جمله ای از کرده های رسول خدا که جز از روی وحی و امر الهی بر امّت نبود؛ مخفی و مستور بود و این جهل، بالضروره سبب سستی اعتقاد به صدور و دست برداشتن از آن چه محلّ تکلیف است، نگردد.

وجه سوّم: این سؤال و شبهه، نظیر شبهه و انکار ابلیس در حکمت امر فرمودن باری تعالی به سجده آدم است، چون بعد از این که با برهان عقل و نقل ولادت، وجود، حیات، عصمت، امامت و خلافت امام عصر را ثابت نمودیم، دیگر مخفی بودن سرّ، جاهل بودن به حکمت غیبت و غایب بودن آن جناب از انظار، مضرّ به حال ما نخواهد بود، زیرا غیبت آن بزرگوار به امر الهی است و حکمت الهی اقتضا نموده غایب از انظار باشد.

بنابراین بر مخالف است که اوّلا در حکیم بودن خداوند و ثانیا در عصمت و طهارت آن سیّد ابرار گفتگو نماید که بعد از ثبوت و تحقّق این دو مطلب دیگر جای این شبهه باقی نمی ماند که از حکمت غیبت که سرّی است از اسرار الهی سؤال کند، مگر آن که سؤالش بر وجه استفهام و استعلام باشد، نه بر وجه انکار و مکابره نمودن بر نفی حکمت!

بلکه سؤال بر وجه انکار حکمت در این مورد؛ مثل انکار وجه حکمت گرفتاری اطفال به بلیّات و آفات با عدم عصیان ایشان بر پروردگار می باشد، آیا العیاذ باللّه جایز است، درباره ایشان، نسبت ظلم به خدای عزّ و جلّ داده شود، حال آن که عقل قطعی، حاکم به تنزّه افعال اللّه از ظلم و قبایح است. پس اگر به مجرّد عدم معلومیّت حکمت بسیاری از امور، به لغویّت و قبح افعال اللّه تعالی حکم نمایی، از اسلام خارج شدی، فضیع از کلام را گفتی و شنیع از اعتقاد را داشته ای.

وجه چهارم: مخفی بودن وجه حکمت در غیبت آن سرور به مخفی بودن وجه حکمت در غیبت دجّال منقوض است که در کتب صحاح ایشان، اخبار صحیحه کثیری در وجود او، تولّدش در زمان حضرت رسالت یا پیش از آن بزرگوار و بودنش در طرف جزایر مغربیّه محبوس، وارد شده است.

ص: 137

او در وجود و غیبت، با مهدی موعودی که امامیّه به او معتقدند، شریک است، پس اگر ایشان به جهت ندانستن حکمت وجود و غیبت دجّال، دست از دجّال خود برمی دارند و انّی لهم ذلک، آن گاه این شبهه را نموده و نعوذ باللّه و نستجیر به، به امامیّه بگویند: شما هم از مهدی خود دست بردارید.

وجه پنجم: در کتب فریقین، اخبار صحیحه وارد شده آن چه در امم سابقه و مخصوص در بنی اسراییل واقع شده، در این امّت نیز واقع شود، حتّی اگر در سوراخ جانوری رفتند، این ها نیز باید بروند، طریق این اخبار بیش از پنجاه است، چنان که بر متتبّع بصیر مخفی نیست.

از جمله چیزهایی که در امم سابقه واقع شده، غیبت های انبیای ایشان است که به امر الهی از امّت کناره کرده بودند و کسی از آن ها خبری نداشت. چنان چه مسعودی در اثبات الوصیّه، غیبت های انبیا را ذکر نموده، او کسی است که علمای عامّه، کمال اعتماد را به کتب او دارند، اگرچه شیعه مذهب است.

محمد بن شاکر کتبی در وفات الوفیات او را مدح و کتبش را ذکر نموده و کثیرا ما اهل سنّت و جماعت، از مروّج الذهب و اخبار الزمان او نقل می نمایند و بر او اعتماد کنند. پس چنان چه برای حجّت های الهی در امم سابقه غیبت بوده است؛ اگر در این امّت برای حضرت حجّتی که به اعتراف ایشان افضل از عیسی- که عیسی علیه السّلام افضل از جمیع انبیا و مرسلین غیر از اولوا العزم ایشان است- و آخرین حجّت الهی است که تا قیامت، حجّت دیگری غیر از آن جناب، نیاید، غیبت نباشد، تکذیب آن اخبار صریحه متواتره به تواتر مضمونی لازم آید و یقینا اهل سنّت و جماعت، تکذیب آن اخیار را از تشنیع در اقوال می دانند.

پس به مفاد این اخبار و ثابت بودن غیبت های آن حجج ملک غفّار، این حجّت پروردگار نیز، باید در این ازمنه و اعصار غایب باشد؛ سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا.(1)

ص: 138


1- سوره فتح، آیه 23.

همین شبهه در غیبت های ایشان هم جاری است و آن چه مخالفین در جواب این شبهه بالنّسبة به غیبت انبیا می گویند، همان به عینه جواب امامیّه در غیبت مهدی موعود علیه السّلام خواهد بود و ما ان شاء اللّه عبقریّه ای برای ذکر غیبت های آن بزرگواران، در این بساط ترتیب خواهیم داد.

[منوال دوّم، بر طریقه خاصّه]

منوال دوّم که بنابر مذهب امامیّه جواب از شبهه مذکور است، بر چند وجه می باشد.

وجه اوّل: بعد از اقرار و اعتراف به امامت حجّة بن الحسن علیهما السّلام و بقای او، از روی نصوص و معجزات و قاعده لطف، معلوم می شود بندگان را با این جهالات، تحاسد، تباغض، تکالب، تجاذب، منافسات و متابعت هوا و شهوات، به خود واگذاشتن و بدون رییسی که بی الجا و اضطرار، صلاح و فساد، نفع و ضرر دینی و دنیوی در دین، عقل، جان، بدن، عرض و مال ایشان را بیان کند، به آن وادارد و خود به آن چه می گوید، رفتار نماید و از خطا، لغزش، سهو و نسیان، مأمون و محفوظ باشد؛ نقض غرض در بعثت نبیّ و تکلیف خواهد بود و این، اعمّ از آن است که مردم در مقام انقیاد و اطاعت آن رییس برآیند یا به سخنانش گوش فراندهند و یا سر به زیر فرمانش فرود نیاورند، چه در این هنگام، حجّت بر ایشان تمام و زبان معذرت ایشان لال است، لذا این شبهه به هیچ وجه راه ندارد. چه البتّه در غیبت آن جناب، حکمت و سرّ بلکه حکمت ها و اسرارهاست و ندانستن عباد، دلیل بر نبودن آن نخواهد بود.

پس دانستیم خداوند عزّ و جلّ حکیم و حکیم علی الاطلاق، همه افعالش از روی حکمت است؛ هرچند وجه آن برای ما منکشف نباشد. بنابراین تقریر این سؤال بی موقع و این شبهه مندفع است، کما هو الواضح.

وجه دوّم: بنابر مذهب امامیّه از دفاع این شبهه به جهت این است که ایشان به نهی خاصّی که بعضی از علما آن را بر تحریم حمل نموده اند، از جانب ائمّه خود علیهم السّلام از

ص: 139

بحث و تفتیش نمودن در فهم سرّ غیبت آن سرور ممنوع اند.

چنان که شیخ مقدّم ابو محمد حسن بن موسی النوبختی ابن اخت جناب اسماعیل بن علی بن اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت که در بغداد، شیخ متکلّمین از طایفه امامیّه بوده است، در کتاب فرق و مقالات (1)، بعد از ذکر مذهب امامیّه در حقّ مهدی و غیبت او فرموده: نیست برای عباد که از امور خدای تعالی، تفتیش و چیزی را بدون علم پیروی کنند و آثار چیزی را طلب کنند که از ایشان پنهان کرده اند.

نیز ذکر اسم آن جناب و سؤال از مکان او جایز نیست تا این که آن حضرت به این مأمور شود، زیرا آن جناب گمنام، خایف و مستور به ستر خداوندی است و بحث کردن از امر او بر ما نیست، بلکه بحث از این و طلب او محرّم است و حلال نیست ...، الخ.

این ناچیز گوید: ظاهر قول آن بزرگوار که فرموده: و بحث کردن از امر او بر ما نیست؛ این است که بحث، تفتیش و طلب از هرچه راجع به آن سرور است از گمنامی، مستوری، علم نداشتن درباره آن حضرت، به خصوص در مورد مکان، ندانستن حکمت غیبتش از انظار مردم این جهان و غیر این ها، تماما محرّم و تنقیب و بحث از آن ها غیر محلّل است، کما لا یخفی.

وجه سوّم: بنابر آن چه در اخبار وارد است، خصوص حکمت غیبت آن بزرگوار از چیزهایی است که جز بعد از ظهور آن حضرت، برای عموم مردم ظاهر نخواهد شد.

چنان که در علل الشرایع (2) و کمال الدین (3) از عبد اللّه بن فضل هاشمی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: به درستی که برای صاحب این امر، غیبتی است که لابدّ است هر اهل باطنی در آن به ریبه بیفتد.

عبد اللّه بن فضل گوید: عرض کردم: چرا؟ فدایت شوم!

العبقری الحسان ؛ ج 3 ؛ ص140

مود: به جهت امری که در کشف آن برای شما به ما اذن نداده اند.

ص: 140


1- فرق الشیعه، صص 110- 109.
2- علل الشرایع، ج 8، ص 246.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 482.

راوی پرسید: وجه حکمت غیبت آن جناب چیست؟

فرمود: وجه حکمت غیبت ایشان، وجه حکمت غیبت های کسانی از حجّت های خدای تعالی است که پیش از او بوده اند. به درستی که وجه حکمت در این، جز بعد از ظهور آن حضرت منکشف نمی شود؛ چنان چه وجه حکمت آن چه خضر برای موسی کرد از سوراخ کردن کشتی، کشتن غلام و به پا داشتن دیوار منکشف نشد، مگر بعد از جدایی ایشان.

ای پسر فضل! به درستی که این، امری از امر خدای تعالی، سرّی از سرّ خداوند و غیبی از غیب او است. هرگاه دانستیم خداوند عزّ و جلّ حکیم است؛ تصدیق می کنیم همه افعال او از روی حکمت است، هرچند وجه آن برای ما منکشف نباشد. با این حال، چون بعضی از روات از حکمت غیبت آن بزرگوار سؤال می کردند، چیزی برای آن ها می فرمودند و جواب اقناعی بیان می نمودند که راوی ساکت می شد.

از خبر مذکور و جواب های اسکاتی دیگر که برای بعضی از سائلین فرموده اند، معلوم می شود آن چه در این خبر فرموده اند، سرّ حقیقی و تمام وجه حکمت نبوده است، فافهم.

وجه چهارم: نظر به مفادّ اخبار کثیری که در جامع بحار و سایر کتب معتبره از اخیار است؛ سرّ غیبت آن سرور و حکمت آن، خوف ایشان از کشته شدن به دست اعادی دین می باشد.

شیخ طوسی- علیه الرّحمه- در غیبت (1) خود بر همین سبب، اعتماد فرموده و آن را جواب این شبهه قرار داده که چرا او نیز مثل آبای طاهرینش در میان خلق ظاهر نشد تا داعی به سوی نفس خود برای امامت باشد و انکار وجود شریف آن بزرگوار برای احدی ممکن نشود. لذا شیخ طوسی فرموده است: جز خوف از اعادی، چیزی مانع از ظهور آن بزرگوار نیست.

سپس فرموده: اگر بگویند: چرا خداوند مانع ظالمین از قتل آن سرور به غیر طریق

ص: 141


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 90 به بعد.

نهی، بلکه به صوارف و موانع دیگر نشد.

می گوییم: منع آن ها به صوارف الهیّه دیگر، موجب الجاء و اضطرار آن هاست و این منافی تکلیف و نقض غرض بودن ثواب از روی اخیار است.

اگر بگویند: چه فرقی میان آن بزرگوار و آبای طاهرینش که در میان مردم ظاهر و هویدا بودند، است با آن که سلاطین جور در هر عصر و بیشتر خلایق، مخالف و عدوی ایشان بودند، پس چرا امامان دیگر غایب نشدند؟ حال آن که همین علّت غیبت و سرّ استتار این حضرت در آن بزرگواران هم موجود بوده است.

می گوییم: فرق این است که سلاطین و ولات از طرف آن بزرگواران، آسوده، خاطرجمع و فارغ البال بودند، چون می دانستند ایشان خروج نخواهند کرد و به مقاتله با شمشیر اعتقاد ندارند.

امّا در مورد مهدی، برای آن ها معلوم شده بود آن جناب خروج خواهد کرد، همه سلاطین و ولات را مقهور خواهد نمود، بساط سلطنت و دولت جبّارین را برخواهد چید و بساط عدل و داد را بر روی زمین خواهد گسترانید.

پس لا محاله باید از چنین کسی که منافی و مضادّ با سلطنت، دولت و شوکت آن هاست؛ خایف باشند و به قدر امکان در صدد قلع و قمع او برآیند.

شخص شریف مهدی آخرین حجج و در کشته شدنش ابطال وعده خداوندی است، زیرا بعد از آن بزرگوار، حجّت دیگری نیست که جانشین و خلیفه آن حضرت باشد، لذا تا آن زمان که حسب امر الهی از کشته شدن، مأمون نشود، خود را ظاهر ننماید.

بنابراین به واسطه این خوف، استتار و غیبت آن حضرت در حکمت واجب باشد.

وجه پنجم: اگر آن بزرگوار مانند پدران گرامی خود ظاهر باشد، برای مراعات تقیّه چاره ای از بیعت کردن با سلاطین جور ندارد و باید در انتظار وقتی باشد که خدای عزّ و جلّ به او اذن خروج دهد و چون آن حضرت برای پاک کردن زمین از کثافات کفر و شرک، حجّت بالغه و قائم به سیف است، حکمت چنین اقتضا کرده که احدی بر او سبیل و بیعت نداشته باشد.

ص: 142

عراقی بعد از ذکر این وجه در دار السّلام فرموده: مؤیّد این جواب از شبهه، اخباری است که از حضرت باقر، صادق و رضا علیهم السّلام روایت شده که در جواب سؤال از سبب غیبت فرمودند: سبب آن است که چون با شمشیر خروج کند، بیعت احدی در گردن او نباشد، زیرا در گردن هریک از پدران بزرگوار آن حضرت، بیعتی از طاغوت عصر او بود.

حتّی از جمله اعتذارات امیر المؤمنین در قعود از خلافت آن بود که ایشان فرمودند: در اوّل امر مرا به بیعت کردن با هریک از خلفای ثلاثه مضطرّ کردند و چون نقض بیعت به مذهب عامّه، موجب ارتداد و خروج از دین و مجوّز قتل است، لذا به سبب خوف بر نفس، نمی توانم آن را نقض کنم.

این ناچیز گوید: ممکن است حکمت غیبت آن سرور، علاوه بر این وجوه که از اخیار نقل شد، وجوه دیگری هم داشته باشد ولی اقتصار امام در هریک و یا در طایفه ای از اخبار بر یکی از آن ها و آن را علّت غیبت قرار دادن، به جهت اکتفا و قناعت کردن راوی به خصوص آن بیان است. پس میان اخباری که سرّ غیبت در هر یک از آن ها به نحوی بیان شده، معارضه ای نیست، علی کلّ حال و إلی اللّه المرجع و المآل.

[شبهه یازدهم: عدم ثمره در طول غیبت] 11 صبیحة

اشاره

بدان شبهه یازدهم مخالفین، درباره حضرت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه الشریف- این است که تولّد مهدی علیه السّلام موعود، حیات، بقا و غیبت او را می پذیریم و لکن طول غیبت او، خالی از حکمت و عبث و لغو است. چراکه کفر و نفاق شایع شده و ظلم و جور در اطراف عالم انتشار یافته، پس فایده ای برای طول غیبت او نیست و ثمره ای بر آن مترتّب نخواهد بود.

ص: 143

[جواب شبهه]

جواب این شبهه بر چند طریق است؛

طریق اوّل: بعد از تسلیم تولّد، حیات، بقا، غیبت، عصمت و طهارت آن سرور و تنزیه افعال اللّه تعالی از قبایح و شرور، این شبهه، بالمرّه، لغو، باطل و عاطل خواهد بود، زیرا آن چیزی که از مصلحت و حکمت در اصل غیبت آن بزرگوار است، بسا می شود حکمت در سرّ طول غیبت آن جناب نیز، باشد و اصل بنای شبهه مذکور، بر احتمال خالی بودن طول غیبت از حکمت و مصلحت و مشتمل بر عبثیّت و لغویّت می باشد، نه بر بودن او به نحو تحقّق و وقوع این ها.

از واضحات است که احتمال، با حکم و علل قطعی از تنزیه افعال اللّه از قبایح و منکرات و لزوم عصمت ولی و حجّت خدا، معارض نخواهد بود و لازم این دو حکم عقلی قطعی، البتّه بر سبیل جزم و قطع، آن است که باید مصلحت و حکمت بر طول غیبت آن جناب اقتضا نماید، چنان که در اصل غیبت آن سرور اقتضا نموده است.

طریق دوّم: ممکن است حکمت و سرّ طول غیبت، این باشد که باید زمان دولت های باطل بگذرد، تا آن که یکی از ایشان نگوید: اگر من مالک و حکمران شده بودم، هرآینه به زیردستان خود عدالت و احسان می نمودم. خداوند غیبت آن جناب را طولانی فرموده و صاحبان دولت های باطله را قبل از آن حضرت مالک گردانید، زیرا دولت های مهدی و آل محمد علیهم السّلام آخر دولت هاست و به قیامت متّصل می شود، چنان که این حکمت به این نحو در اخبار متواتره وارد شده: تا آن که برای احدی از آن دولت ها بر خدا حجّتی نباشد.

طریق سوّم: شاید حکمت و مصلحت طول غیبت، چنان که از آیات و اخبار بسیار ظاهر می شود این باشد که مؤمنین از غیرمؤمنین تزایل و تفارق نمایند، اصلاب مؤمنین از اصلاب کفّار و منافقین جدا شود، مؤمن برای ایمان ممحض شود و کافر و منافق برای کفر و نفاق ممحّض شوند و اختلاط بین فریقین برداشته شود تا مؤمن ممحّض، مستحقّ نعمت و رحمت الهیّه و کافر محض، مستحقّ عذاب و نقمت گردد.

ص: 144

بنابراین بعد از ظهور و استقرار امر آن حجّت الهی، او برای مؤمنین نعمت و برای کفّار و منافقین نقمت و عذاب است.

حال او مانند حال نوح نبیّ اللّه است که به ساختن کشتی برای نجات مؤمنین و هلاک منافقین و کفّار مأمور شد و آن پانصد سال طول کشید، تا بین مؤمنین و کفّار تفرقه حاصل شد و خلطه ای که در اصلاب ایشان بود، برطرف گردید، در طول این مدّت اصلاب مؤمنین از کفّار پاک شد، تا آن که مسألت نوح به این مقام رسید که عرض کرد: إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً.(1)

آن وقت، به او امر شد مؤمنین در کشتی بنشینند و آن ها معدود قلیلی بودند. بعد از حصول تفرقه کلّی، غضب و نعمت الهی بر همه ایشان نازل شد؛ آیه لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً(2)، شاهد بر این جواب است و خبر باقری که فرموده:

«هیهات هیهات لا یکون فرجنا حتّی یغربلوا حتّی یذهب الکدر و یبقی الصّفوه»(3) از دلایل این باب است.

[پاسخ به شبهه از مرحوم محدّث]

تقریر زین من ثالث الطبرسیّین استادنا المحدّث در نجم ثاقب (4)، جواب شبهه را به این عبارات تقریر فرموده:

وجه دیگری برای حکمت طول غیبت مروی است که راوی عرض کرد: چرا امیر المؤمنین علیه السّلام با مخالفین خود مقاتله نکرد.

اوّل فرمود: زیرا در کتاب خداوند عزّ و جلّ است: لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً؛ اگر جدا شوند، هرآینه کافران را عذاب می کنم عذابی دردناک.

ص: 145


1- سوره نوح، آیه 27.
2- سوره فتح، آیه 25.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 339؛ بحار الانوار، ج 52، ص 113.
4- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 1، ص 326.

راوی پرسید: مقصود از جدا شدن چیست؟

فرمود: ودایع مؤمنینی که در صلب های کافران است. هم چنین قائم علیه السّلام هرگز ظاهر نمی شود، تا آن که ودایع خداوند عزّ و جلّ بیرون بیاید؛ چون بیرون آمدند، بر آن ها ظاهر می شود که از دشمنان خدای عزّ و جلّ غلبه دارند، پس ایشان را می کشد.

نتیجه این خبر آن که وجه غیبت و طول آن، استخلاص نطفه هایی است که از آن ها، اهل ایمان از اهل نفاق حاصل می شود، زیرا به مقتضای خروج، بسط ید موجب قتل اهل خلاف است و به سبب قتل آن ها این ذراری صالحه از اصلاب ایشان فوت می شود.

در حکمت بالغه، این امری مطلوب است و همین وجه، علّت صبر، سکوت و ترک جهاد امیر المؤمنین علیه السّلام با کسانی بود که بر او پیشی گرفتند، چون آن حضرت می دانست در اصلاب اهل ردّه، نطفه های مؤمنی است، چنان چه بسیاری از آن ها مشاهد و محسوس است؛ حال صبر و قعود آن جناب از طلب حقّ خود، مثل اختفای امام عصر علیه السّلام است.(1)

بلکه فاضل خبیر، قطب الدین اشکوری، تلمیذ محقّق داماد در محبوب القلوب روایت کرده: جناب سیّد الشّهدا علیه السّلام در روز عاشورا، چون به لشکر ابن زیاد حمله می کرد، بعضی را می کشت و بعضی را وامی گذاشت، با آن که به ظاهر بر قتل آن ها متمکّن شده بود. سبب این کار را از آن جناب سؤال کردند.

فرمود: پرده از پیش چشم من برداشته شد. نطفه هایی را دیدم که در صلب های ایشان بود. پس آن را که از نطفه اش، اهل ایمان بیرون می آید، شناختم، لذا او را به جهت استخلاص آن ذریّه از کشتن وامی گذاشتم و آن را دیدم که نطفه صالحی از او بیرون نمی آید، پس او را می کشتم.

امثال این کارها شغل اهل ولایت، در تدبیر امور خلق است، به نحوی که ملتفت نمی شوند. بنابراین نمی توان بر افعالشان اعتراض کرد، بلکه واجب، حمل آن ها بر

ص: 146


1- علل الشرایع، ج 1، ص 147؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 641.

حکمت اجمالیّه و مصالح عامّه است؛ بدون حاجت به علم تفصیلی بر آن ها و اللّه الملهم إلی الصّواب.

[ادامه پاسخ به شبهه]

بیان لهذا الطریق شاهد و سنان علی صدر الجاحد بدان یکی از شواهد این وجه تزایل که مانع از ظهور آن سرور می باشد، وجود شیعیان او است که هنوز به دنیا نیامده اند و در اصلاب پدرها هستند که باید تمام شوند تا آن که آن حضرت ظهور نماید و کفّار را بکشد، این است که برطبق این مراعات که خداوند عالم، مقرّر فرموده اند حکم شرع در ظاهر هم، چنین گردیده است. چنان که در زنای محصنه که زن حامله شده باشد، شرعا نمی توان او را رجم کرد تا آن که آن جنین را بزاید، او را شیر دهد تا زمان رضاعش بگذرد و یا آن که کسی متکفّل رضاع او شود تا بعد، آن زن رجم شود و کشته گردد.

اطّلاع پیدا کردن به این حکم در شریعت، سهل و آسان است، موجب تأخیر جریان حدّ بر آن زانیه، همان ودیعه است که در شکم او است به خلاف ودایع اللّه که در اصلاب آبا می باشند که به غیر از علّام الغیوب، کسی آن ها را نمی داند. پس بعد از این که در حکم الهی، مراعات این چنین ودیعه ای که از زنا متکوّن شده است، ملحوظ و منظور افتد؛ البتّه مراعات آن ودایع الهیّه، به طریق اوّلی ملحوظ و منظور می افتد.

گویا وجود شیعیان این زمان هم مانع شد و باعث گردید حضرت اسد اللّه الغالب، با آن قوّت و اقتدار که داشت، مدّت بیست و پنج سال بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله خانه نشین گردید و خداوند عالم اسم اللّه الأعظم را که با شرایطش علّت تامّه استجابت دعاست، در میان اسمای حسنای خود پنهان نموده؛ برای مصالحی که خودش می داند، بلکه بعضی بر ما هم واضح است نیز غیبت حجّت اللّه و پنهان شدن آن حضرت از چشم مردم، غیر از آن چه در اخبار بیان فرموده اند، مصالح بسیار دارد و علم ما بر آن ها لازم نیست، زیرا دانستن آن مصالح داخل در اعتقادات واجبه حقّه ما نیست.

ص: 147

علّامه مجلسی رحمه اللّه در غیبت بحار، بعد از ابطال اقوال دیگری که درباره امامت ذکر فرموده، گفته: وقتی بطلان همه این اقوال ثابت گردید، آن گاه قول به امامت پسر امام حسن عسکری متعیّن می شود، زیرا اگر به آن هم قایل نشویم، لازم می آید حقّ از میان امّت بیرون گردد.

زمانی که امامت آن سرور به این سیاق ثابت گردید و بعد از آن که دیدیم از نظرها غایب گردیده، آن گاه می دانیم غیبت او با وجود عصمت و فرض امامتش نیست، مگر به سبب و ضرورتی که باعث و داعی به آن گردیده، هرچند آن را به تفصیل ندانیم. لذا کلام در این مقام، مانند کلامی است که در خصوص مرض اطفال، ناخوشی بهایم، خلق کردن موذیات، صور قبیحه و متشابهات آیات قرآنی می باشد.

پس اگر وجه آن را از ما سؤال نمایند، جواب می دهیم: بعد از این که ما خداوند عالم را حکیم دانستیم، می گوییم: کار لغو و عبث از حکیم صادر نمی شود. بنابراین در واقع و نفس الأمر حکم و مصالحی در امور مذکور هست که موافق حکمت او- جلّ جلاله- است؛ هرچند ما معیّنا وجه حکمت را ندانیم.

هم چنین در غیبت حجّت بن الحسن العسکری علیه السّلام و در طولانی بودن آن هم، مصالحی است که موافق حکمت باری تعالی جلّ شأنه است؛ هرچند ما معیّنا وجه حکمت آن مصالح را ندانیم؛ فافهم و تبصّر و لا تزلق بفهم و هشیار باش.

[شرح حال مرحوم حزین] 12 صبیحة
اشاره

بدان عالم ربّانی و عارف حقّانی، الشیخ محمد علی الزاهدی الجیلانی، از احفاد شیخ زاهد جیلانی، مربّی و مرشد شیخ صفی الدّین اردبیلی جدّ سلاطین صفویه است.

شیخ مزبور از علمای عصر شاه طهماسب اخیر و نادر شاه افشار بوده و چون تقرّب زاید الوصفی نزد شاه طهماسب داشته، بعد از تسلّط نادر شاه از سطوت نادریّه خایف شده، رو به مملکت هند رفت. قریب چهل سال در آن مملکت بوده تا آخر در بندر

ص: 148

بنارس از دنیا رفت و در آن جا مدفون گردید. قبر او الان از مزارهای معروف آن جاست و در روز دوشنبه، پنج شنبه و جمعه، جمعیّتی نمایان از طبقات مردم در اطراف مرقد او حاضر می شوند.

بیش از دویست کتاب با چهار دیوان شعر از ایشان در صفحه روزگار به یادگار مانده است، چنان که این داعی در رساله الفتح المبین فی ترجمة الشیخ علی الحزین، چگونگی حالات و اسامی مؤلّفات او را درج نموده ام. او در شعر به حزین تخلّص می نموده، لذا به این تخلّص معروف شده است.

[گفتار حزین در ردّ شبهه]

بالجمله، شیخ مزبور در کتاب جام الجمّ و مرآة هیئة العالم، برای طریق سوّم از جواب های شبهه مخالفین، درباره طول عمر حضرت بقیّة اللّه بیانی نموده، خوش دارم این عجاله را به بیان ایشان زینت نمایم، عین عبارات آن عالم جلیل این است:

اگر بپرسند امام عصر، اگر امام زمان و خلیفه حقّ پیغمبر است و برای این، از جانب حقّ منصوب است، چرا در این مدّت مدید ظاهر نشد و نمی شود تا خلایق را دعوت نماید و سایر لوازم این امر را به فعل آورد؟

نیز اگر سایر ائمّه معصومین، خلفای حقّ پیغمبر و اوصیای به حقّ آن سرور بودند، چرا این امر را اظهار نمی فرمودند، از مخالفین تقیّه می نمودند، امر خود را پنهان می داشتند و علم مخالفت نمی افراشتند؟

هم چنین اگر حضرت امیر المؤمنین، به نصّ حضرت پیغمبر وصیّ و خلیفه بلافصل ایشان است، چرا صحابه پیغمبر، او را از این امر تمکین نمی کردند و نکردند و در ابتدا او را به جای پیغمبر ننشانیدند، اطاعتش ننمودند و دیگران را بر او تقدیم فرمودند؟

می گوییم: حقّ سبحانه و تعالی حکمت ها و مصلحت هایی در امور دارد که عقل های بشری از ادراک اکثر آن ها قاصر است و در این مقام، چنین است که چون دنیا

ص: 149

دار فرار است، نه قرار و محلّ غرور است نه سرور، پس هرچه در آن جفا، محنت، آزار و اذّیت بیشتر کشند، دل کندن از آن آسان تر است و ترک کردن آن، گواراتر، هر چند عبادت دشوارتر، اجر آن عظیم تر و صاحبش نزد حق تعالی بزرگ تر است.

بنابراین خدای تعالی بدین سبب همیشه دنیا را بر احبّا و اولیای خود، تلخ می گرداند و بلاها و مصیبت ها را متوجّه ایشان می سازد تا به آسانی رو به او و دیگران را یک سو کنند، راه خود را بر ایشان دشوار و پرخار می گرداند تا آن ها را امتحان نماید و مرد از نامرد پدید آید؛ وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ؛(1)

مثنوی:

این جفای خلق با تو در جهان***گر بدانی، گنج زر آمد نهان

خلق را با تو چنان بدخو کند***تا تو را ناچار در آن سو کند

هم چنان که ابلیس در باطن بر آدمی مسلّط است و او را اغوا می نماید تا آدمی با او جهاد کند و بر او غالب شود، به سبب آن غلبه، نزد حقّ سبحانه و تعالی منزلت و مقدار پیدا می کند، هم چنین شیاطین انس در ظاهر بر آدمی مسلّطاند و راه هدایت را بر او مشتبه می سازند، تا هرکس با ایشان به حجّت یا برهان و با تیغ برّان نطق و بیان، جهاد کند و بر ایشان غالب آید؛ قرب به حق رساند و خود را به علیّین بکشاند، به این وسیله طیّب از خبیث جدا گردد و سعید از شقی پیدا آید؛ لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ (2).

اگر راه حق روشن، دین ها همه یک دین و امام حقّ ظاهر بود و با عدل و دادش آیین همه کس را به رفاهیّت و فراغ بال می آسود و هیچ کس بر دیگری ستم نمی نمود، همه دل ها به دل ها می بستند و به آسانی طاعت و عبادت می کردند، پس نیک از بد جدا نمی شد، مرد خدا از فریفته هوا ممتاز نمی گشت و حکمت آفرینش بهشت و دوزخ

ص: 150


1- سوره آل عمران، آیه 141.
2- سوره انفال، آیه 37.

باطل می شد؛ وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ* إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.(1)

نیز اراده حق تعالی به آن تعلّق گرفته که جماعتی از صلحا و اتقیا- اگرچه به چندین واسطه باشد- از صلب ظلمه و اشقیا پدید آیند فلذا اگر امام عدل ظاهر و غالب بود، این حکمت و مصلحت فوت می شد، چرا که تا در اوّلین مرتبه اشقیا کشته نشوند، این امر معدلت و دادگستری متمشّی نمی گردد و اگر ایشان کشته شوند، نیکانی که در صلب آن ها هستند، نمی توانند موجود شوند.

پس هرچه تأخیر در این امر بیشتر می شود، این نوع از مصلحت ها بیشتر به فعل می آید تا وقتی که اراده حق تعالی به اظهار حق تعلّق گرفته باشد؛ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا(2) این نیز امری نیست که در این زمان پیدا شده و تازه باشد، بلکه از روزی که قابیل به واسطه حسد هابیل را کشت که چرا آدم او را وصیّ خود گردانید و حق تعالی هبة اللّه آدم را عوض هابیل کرامت فرمود؛ تقیّه، خوف و اخفای حقّ در بنی آدم پیدا شد، اوصیا و اولیا پنهان و مخفی گردیدند و از روی ترس و تقیّه هدایت می نمودند.

تا جهان بوده این چنین بوده است؛ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللَّهِ (3) و ملوک و سلاطین دایما بر ائمّه خود غالب بوده اند، زمانی که دین حق غالب می آمده، چنان نبوده که جمیع عالم مسخّر گردند، زیرا این نشانه دنیا، به جهت بعدش از حقّ و خسّت ذاتش، قابلیّت ظهور نور حقّ را ندارد.

لهذا وقتی صاحب الأمر- عجّل اللّه فرجه الشّریف- ظهور کند و همه زمین را مسخّر گرداند، به اندک زمانی دنیا خراب می شود، زمین را آب می گیرد و قیامت، قائم می شود، چنان چه در اخبار وارد است، فتبصّر، انتهی.

ص: 151


1- سوره نوح، آیه 118 و 119.
2- سوره انفال، آیه 42.
3- سوره بقره، آیه 214.
[ادامه ردّ شبهه]

این ناچیز گوید: ظاهرا مرادش از این ظهور صاحب الامر که وقتی ظهور کند، به اندک زمانی دنیا خراب می شود؛ ظهور رجعتی آن بزرگوار باشد، چنان که مضمون اخبار بسیاری است که برای همه ائمّه طاهرین، رجوع و بازگشتی در دنیاست، و الّا اگر مرادش ظهور بعد از غیبت حالیّه آن بزرگوار باشد، با آیات و اخبار وارده در رجعت و هم چنین با امتداد سلطنت آل محمد علیهم السّلام در آن زمان منافات دارد، کما لا یخفی علی النّاقد البصیر و المتتبّع الخبیر.

[شبهه دوازدهم: عدم حکمت در غیبت] 13 صبیحة

اشاره

بدان شبهه دوازدهم که مخالفین، نسبت به امامت ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه الشّریف- نموده اند، این است: ما به غیبت مهدی در قول به امامتش بر شما امامیّه، اعتراض می کنیم به این که چون وجه حکمت غیبت او بر شما معلوم نشد، قول به امامت او باطل گردد، زیرا اگر امامت او صحیح بود، وجه حکمت غیبتش هم بر شما معلوم می شد.

[پاسخ به شبهه]

جواب این شبهه بر چند وجه است:

وجه اوّل: این که گفتید؛ وجه غیبت آن بزرگوار بر شما معلوم نشده، صرف ادّعا و جزاف گویی است، چراکه وجوهی از حکمت غیبت آن حضرت بر ما معلوم شده، از جمله خوفش از اعادی، نبودن بیعت صاحب شوکتی بر گردنش و تزایل و تفارق اصلاب از نطف طیّبه.

چنان چه هریک از این وجوه، مشروحا در دو صبیحه سابق، بیان گردید؛ معلوم شدن یک وجه از وجوه حکمت غیبت حضرت برای ما کافی است که از این شبهه شما

ص: 152

دفاع کنیم، کما هو الواضح؛ چه سلب کلّی برای ایجاب جزئی در مقابل کفایت در ردّ است.

وجه دوّم: جواب نقضی است به این بیان که اگر ایراد شما بر امامیّه وارد آید، لازمه اش این است که ایراد علی حدّه هم بر تمامی اهل عدل وارد شود، زیرا ایشان می گویند: ما از افعالی که ظاهرا در آن ها حکمت و مصلحتی نمی بینیم، پی می بریم فاعل آن ها حکیم نیست، زیرا اگر حکیم بود، وجه حکمت در آن ها برای ما معلوم می شد.

اگر جواب ایشان این باشد که ما بر شما برمی گردیم و حکیم بودن باری تعالی را ثابت می کنیم تا بعد از آن، وجه مطابقت افعال ظاهری را- که خالی از حکمت به نظر می آیند-، با حکمت ثابت کنیم، زیرا آن، فرع حکیم بودن او تعالی شأنه است.

ما هم در جواب شما می گوییم: کلام را با شما به سوی اثبات امامت آن بزرگوار بر می گردانیم، زیرا گفتگو در غیبت آن سرور و طول کشیدن آن، فرع بر امامت او است.

وقتی امامت او را به دلیل علی حدّه ثابت نمودیم و عصمت او را هم اثبات کردیم و دانستیم او غایب شده؛ پس غیبت و طول آن را بر وجهی حمل می کنیم که با عصمت وی مطابق گردد، لذا فرقی بین این دو مقام نیست.

وجه سوّم: جواب حلّی است. به این بیان که می گوییم: آیا جایز است غیبت آن بزرگوار و طول مدّت آن سبب صحیح و حکمتی داشته باشد که آن ها را اقتضا نماید یا جایز نیست.

اگر بگویند جایز است، آن گاه می گوییم: تو که این را جایز دانستی، پس چگونه غیبت آن سرور و طول مدّت آن را دلیل بر عدم امامت او دانستی؛ با این که برای غیبت و طول مدّتش سببی تجویز می کنی که با مقامات و شؤونات حضرت منافاتی ندارد.

این کلام مانند این است که از مرض و ناخوشی اطفال، به نفی حکمت صانع پی برده شود، حال آن که خود خصم معترف است به این که در مرض و ناخوشی اطفال جایز است وجه صحیحی که منافی با حکمت نباشد، بوده باشد یا مانند این است که از ظاهر

ص: 153

آیات متشابه قرآنی به این پی برده شود که خدای تعالی شبیه اجسام و خالق افعال عباد است؛ چنان که مفادّ ظاهر آن هاست، با این که خصم تجویز می کند برای این آیات، وجوه صحیحی بوده باشد که با حکمت، عدل، توحید و نفی تشبیه موافق باشند.

نیز اگر بگویند جایز نیست برای غیبت و طول مدّت آن سبب صحیحی باشد، آن گاه می گوییم: این کلام تو از قبیل ادّعای تعقّل و ادراک در اموری است که نمی توان به آن ها احاطه و به امثال آن قطع نمود. به کدام دلیل می گویی این جایز نیست، حال آن که برای متشابهات آیات وجوه صحیحی تجویز می کنی که مطابق ادلّه عقلیّه باشند.

پس بایستی در این ها هم، مثل مسأله غیبت آن حضرت و طول مدّت آن، وجوه صحیح تجویز نکنی و به ظاهر آن ها معتقد باشی و این مستلزم توالی فاسد است؛ مثل ملتزم شدن به این که خدای تعالی نستجیر به شبیه اجسام و خالق افعال عباد است، حال آن که خودت به آن ملتزم نیستی، نمی خواهی هم، به آن ملتزم باشی و نمی توانی؛ کما لا یخفی علی اولی النّهی، لذا این قسم از شبهات ایشان، اوهن از نسج عنکبوت و ناشی از محبّت جبت و طاغوت است.

[شبهه سیزدهم: وجوب دفع ظلم بر وصیّ] 14 صبیحة

اشاره

بدان شبهه سیزدهم مخالفین در ساحت قدس امام زمان و خلیفة الرحمن این است که بنابر مذهب شما امامیّه، حال ائمّه، مانند حال انبیا و رسل است و چنان که بر خدا لازم است ظلم و اذیّت را از انبیا دفع نماید تا به تبلیغ شریعت اقامه نمایند و به واسطه آن، آن چه درباره مکلّفین لطف است، حاصل شود هم چنین لازم و واجب علی اللّه است که ظلم و اذیّت را از امام دفع نمایند تا او غایب نشود و به امر امامت قیام نماید که به سبب او آن چه درباره مکلّفین لطف است، حاصل شود. پس چرا خدای تعالی ظلم و اذیّت را از او دفع ننموده که از خوف ظلم، اذیّت و قتل به غیبت محتاج شود.

ص: 154

[جواب شبهه]

جواب این شبهه از چند طریق است.

طریق اوّل: بین نبی و وصیّ نبی، فرق بیّن است، چراکه نبی، مبلّغ و مشرّع احکام است.

ممکن است گفته شود لطف واجب درباره مکلّفین، منوط به تبلیغ و تشریع تکالیف است و بدون آن، حجّت الهی بر خلق تمام نخواهد بود. لذا مادامی که نبی، شریعت را تبلیغ ننموده باشد، دفع و منع ظالمین از قتل نبی بر خدا لازم است به خلاف وصیّ نبی که غرض از نصب او مجرّد حفظ تکالیف الهی است که اگر عباد اللّه به او رجوع نمایند، او حافظ ایشان شود.

پس، از بیان، تبلیغ نبی، تمامیّت حجّت بر ایشان و از جهت تشریع احکام، حال وصیّ مانند نبی است، امّا مانند همه حالات او نیست، بلکه فقط مثل حال بعد از تشریع و تبلیغ احکام است که اگر امّت بخواهند آن احکام را تضییع نمایند، به سخنان او گوش ندهند، در نافرمانی او طغیان ورزند و او را اذیّت نمایند، از ضرب و شتم و قتل که در این صورت حفظ آن لازم نخواهد بود؛ بالقهر و الغلبه من اللّه.

نیز بعد از تبلیغ نمودن احکام، حال وصی شبیه حال نبی است که در این صورت، حفظ او لازم نخواهد بود؛ بالقهر و الغلبة و السّلطه من اللّه تعالی، بلکه بسا باشد که تحمّل مشّاق و ضرر بر نفس از ضرب و شتم و قتل، موجب مضاعف شدن اجر و ثواب، تقریب او به سوی خدا و نیل ایشان به سعادت شهادت گردد. از این جهت بود که کثیری از انبیا به جهت ظلم ظالمین؛ مانند ائمّه هدی به درجه رفیع شهادت فایز شدند.

بنابراین فرق بین نبی و وصیّ نبی، قبل از تبلیغ و تشریع احکام، نه بعد از تبلیغ واضح شد. اگر فرض شود امر شریعت به قسمی از بین برداشته شود که حال مردم در محو شدن آثار شریعت، مانند حال ایشان قبل از تبلیغ و قبل از بعثت نبی باشد که عهد جاهلیّت به تمامت عود نماید، می گوییم: در این صورت بر خدا لازم است ظلم ظالمین را از امام و خلیفه دفع و منع نماید، وجود مبارک او را ظاهر سازد و اعوان و انصار او را تقویت

ص: 155

نماید تا به اعباء خلافت و امامت، حدود الهی و نوامیس شرعی اقامت نماید و زمین را پر از عدل و داد نماید، چنان که اعتقاد امامیّه در حقّ حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه الشریف- است.

طریق دوّم: خداوند ظلم ظالمین را از انبیا و حجج خود، دفع و منع می نماید، امّا به نحوی که منافی با تکلیف نباشد و چنین دفع و منعی علی السویّه برای وصیّ او حاصل است، چراکه حق تعالی به خطاب تکلیفی، عامّه مکلّفین را از ظلم و اذیّت بر انبیا و حجج اللّه تعالی نهی فرمود و نصرت و تقویت سلطنت حقّه او را بر مکلّفین واجب کرد که ایشان از جانب خدا خلیفه بر آن هستند.

امّا منع و دفع مکلّفین به قهر و غلبه و قدرت نداشتن ایشان بر مخالفت انبیا و حجج؛ با اصل تکلیف که مبتنی بر اختیار عباد است، منافات دارد و دفع و منع که با حکمت جعل تکالیف منافی است، از حکیم علی الاطلاق صادر نمی شود؛ نظیر منع نمودن خلایق به قهر و غلبه از سایر قبایح اعمال و شنایع افعال.

همه انبیا و حجج اللّه به قدر استعداد، تحمّل، صبر و حوصله خودشان، به ظلم ظالمین و جور جائرین زمان خود مبتلا بودند، کدام نبی یا وصیّ نبی بود که در برهه ای از زمان، مغلوب و مقهور اعادی دین نشده باشد؟ بلی! در برهه ای از زمان، به جهت مصالح واقعی که کائنه فی علم اللّه بود، امر منعکس می شد و ایشان بر اعداء اللّه غالب و ظاهر می شدند و لکن این، بر سبیل دوام و استمرار نبوده است.

طریق سوّم: می گوییم: اصل شبهه مذکور، مبتنی بر وجوب لطف علی سبیل الاطلاق و الکلّیّه است و واجب بودن لطف به قول مطلق، ممنوع است، مگر وقتی که ترک آن به نقض غرض یا سایر محاذیر عقلی مؤدّی شود که در این صورت، وجوب آن مسلّم است و فرقی میان نبی و وصیّ او نخواهد بود و اگر به نقض غرض یا سایر محاذیر عقلی مؤدّی نشود، بلکه مجرّد تقریب به سوی طاعت و تبعید از معصیّت باشد؛ اصل وجوب آن، در حقّ نبی نیز، ممنوع است.

علی هذا، اگر فرض شود نبی مأمور به تبلیغ احکام ممنوع شود به این که حین

ص: 156

شروع به تبلیغ، او را زجر یا حبس نمایند، سیاست کنند، بالمرّة نگذارند تبلیغ رسالت نماید و یا سنواتی بر او بگذرد و نگذارند در رسالت خود تکلّم نماید، هیچ قبحی بر خدا و رسول او لازم نخواهد آمد و بر خدای تعالی لازم نباشد که عباد را بر دفع ظلم ایشان از انبیا مقهور نماید.

چنان که در حقّ کثیری از انبیا؛ مثل موسی بن عمران واقع شد که هفت سال بر باب قصر فرعون بماند و حاجبان فرعون از داخل شدن در قصر و دیدن فرعون مانع بودند.

فضلا از آن که ادای رسالت و اتیان به مأموریّت نماید و مثل رسل انطاکیّه که در حبس سلطان آن شهر بودند و نگذاشتند ایشان در میان مردم تردّد نمایند که مبادا مردم به سخنان ایشان گوش دهند تا آن که رسول سوّمی به لباس تجارت از جانب حضرت عیسی وارد آن شهر شد و به تدابیر عملی، وزارت سلطان را اختیار نمود و تا هفت سال ابدا از مقصودش متکلّم نشد.

هم چنین مثل کفّار قریش که مردم را منع می کردند و زجر می دادند تا به سخنان رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله گوش ندهند و نمی گذاشتند سخنان آن حضرت، گوشزد مردم شود.

مدّت بسیاری، بلکه بعضی از اوقات، گوش های خود را می گرفتند تا کلام آن سرور را استماع ننمایند. پس اگر کلّ لطف، بر خدا واجب باشد، چرا حق تعالی این اذیّت ها را که کثیری از انبیا، در ابتدای تبلیغ می کشیدند و از اصل تبلیغ ممنوع بودند؛ از ایشان دفع ننمود، تا آن ها آن چه را مأمور بودند، تبلیغ نمایند؟

بلی، اگر منع ایشان به نقض غرض، لزوم عدم تمامیّت حجّت و یا عقاب بلا بیان و حجّت مؤدّی شود؛ مثل آن که در تمام زمان رسالت خود، از تبلیغ به قدر کفایت ممنوع شوند؛ البتّه در این صورت، چنین لطفی واجب علی اللّه سبحانه است و عقلا واجب است خداوند نبیّ خود را حفظ نماید تا آن چه مقصود تبلیغ است، حاصل گردد، حجّت الهی بر خلق تمام شود و لسان معذرت ایشان، در طغیان و مخالفت منقطع گردد.

لیکن در این صورت می گوییم: حال وصیّ نیز مثل حال نبیّ خواهد بود که اگر

ص: 157

بالمرّه متصدّی اعباء خلافت و امامت نشود و در نصب او برای خلافت و امامت، منجر به نقض غرض الهی شود، در چنین مقامی می گوییم: بر خدا واجب است لطف خود را درباره مکلّفین منع ننماید و حجّت خود را حفظ نماید تا به وسیله او اقامه شرع مبین شود. چنان که اعتقاد امامیّه در حقّ ائمّه دین است که آن چه در نصب ایشان بر خلافت و امامت، غرض الهی است، حاصل شده و حاصل خواهد شد، ان شاء اللّه تعالی.

[تقریر دیگری از شبهه]

ختام نفعه عام بدان بعضی از علما، شبهه معنونه در این صبیحه را چنین تقریر نموده اند که خوف آن حضرت، صلاحیّت علّیّت برای غیبتش را ندارد، چراکه خداوند عالم، بر ازاله خوف او قادر است که اعوانی را برای آن جناب خلق کند و این هم، بر خدای تعالی واجب است، زیرا لطف به تمامه و کماله بر لاطف واجب است و کمال لطف و تمام آن تصرّف امام در رعیّت است.

[پاسخ به شبهه]

به این اشکال با دو جواب، جواب داده شده است.

جواب اوّل: این که باری تعالی، اعوانی را برای حضرت خلق کند الجاء از او- تعالی شأنه- است که منافی با تکلیف است و الجا کردن مردم به تکلیف، درباره حق تعالی روا نباشد.

جواب دوّم: بر فرض این که قبول کردیم خلق اعوان، الجا نیست، لکن آن مبنی بر این است که واجب است لطف، بر ابلغ وجوه باشد و این معنی ممنوع است. به دلیل آن که عرب ها درباره آیاتی از پیغمبر سؤال کردند که قرآن بر آن ها ناطق می شود؛ مثل

ص: 158

آن که گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً(1). از جمله معلومات است که هرگاه فجر ینبوع برای ایشان می کرد، هرآینه ایمان برایشان اکمل و اتمّ می شد ولی با این وجود، اتیان این معجز واجب نبود.

اگر بگویند: شاید عدم وجوب آن، به جهت مفسده ای بوده است.

می گوییم: بنابراین واجب است بگویند: لطف به ابلغ وجوه واجب است؛ به شرط آن که در آن احتمال مفسده ای نباشد.

[شبهه چهاردهم: عدم دسترسی سلاطین جور به حضرتش برای توبه] 15 صبیحة

اشاره

بدان شبهه چهاردهم مخالفین درباره امام عصر و ناموس دهر این است: بنابر قول شما امامیّه که غیبت و استتار مهدی موعود را به جهت خوف از سلاطین جور و اعادی می دانید؛ اگر سلاطین جور و متغلّبین در بلاد بخواهند توبه کنند و حقّ آن جناب را به او بدهند، چاره ای ندارند و به حسب ظاهر نمی توانند، چراکه آن جناب غایب است و به او دسترسی ندارند تا حقّش را تسلیم نمایند و خود را فارغ کنند، لذا توبه این جماعت هرگز مقبول نمی شود.

[پاسخ به شبهه]

جواب این شبهه، چنان که در نجم ثاقب (2) آمده این است که در توبه نمودن هر یک از سلاطین جور و متغلّبین در بلاد کافی است این که از تصرّف، تقلیب و تغلّب در چیزهایی که خدا آن ها را حقّ او قرار نداده دست بکشد و از نشستن اش در مقامی که نشستن در آن بر او جایز نبود، پشیمان گردد و بر عدم معاودت عزم نماید. چون هر یک از آن ها چنین کردند، وظیفه خود را به جا آورده و تکلیف خود را ادا نموده اند و

ص: 159


1- سوره اسرا، آیه 90.
2- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 1، صص 336- 335.

آن جناب حسب امر الهی، تکلیف خود را می داند که در این حال ظاهر شود یا نشود.

[شبهه پانزدهم: حکمت عدم ظهور برای شیعیان خالص] 16 صبیحة

اشاره

بدان شبهه پانزدهم مخالفین، نسبت به ساحت امامت حجّت بن الحسن- عجّل اللّه فرجه الشریف- این است: با این همه اختلاف که در فروع و اصول در میان شما طایفه امامیّه پیدا شده؛ چرا امام غایب شما، خود را برای چند نفر از خلّص شیعیان که اقوال ایشان متّبع است، ظاهر نمی کند و آن اختلافات را که سبب تفسیق، تضلیل و تکفیر یکدیگر شده، رفع نمی فرماید. ظهورش برای چند نفر از شیعیان که مانعی ندارد، چرا که از طرف ایشان مأمون است و خوف و بیمی ندارد، پس چه چیز مانع از ظهورش باشد؟

[جواب شبهه]

جواب: بیشتر خلق روی زمین وجود ذات اقدس حضرت احدیّت- جلّ شأنه- را منکرند و آنان که معترف اند، آن قدر در مراتب توحید، صفات و افعال او- تعالی عزّه- اختلاف دارند که به غیر از یک طریقه، همه آن ها عاطل و باطل می باشد و قایلش ضالّ و برای بیشتری، سبب خلود نار است.

مع ذلک، خدای تعالی هیچ وقت از چیزی نترسد و در رفع اختلاف، از بین و فصل خصومت متنازعین و ایجاد معرفت ضروری و علم وجدانی در نفوس و قلوب، به نحوی که همه خلق جز حقّ چیزی در دل نگیرند؛ توانایی اش به اضعاف مضاعف غیر متناهی، بیشتر از ولی، نایب و خلیفه اش در زمین است. با این وصف، این اختلافات را رفع نفرموده و مردم را قهرا به امر حقّ وادار ننموده است.

پس هر عذری که در ترک فرمودن رفع اختلافات برای خداوند عزّ و جلّ مقرّر شده، خلیفه اش، برای ترک رفع اختلافات مسایل اصولی و فروعی، اولی به آن عذر می باشد.

ص: 160

[شبهه شانزدهم: عدم خوف از مؤمنین] 17 صبیحة

اشاره

بدان شبهه شانزدهم مخالفین نسبت به ساحت امامت امام زمان و خلیفه رحمان حجّت بن الحسن العسکری علیهما السّلام این است که گفته اند: به اعتقاد شما طایفه امامیّه حکمت غیبت مهدی موعود، به جهت خوف از اعدای دین، سلاطین جائرین و متغلّبین است و به این سبب غایب گردیده، و لکن نسبت به اولیا، مؤمنین، تابعین و بستگان خود، خوف، وحشت و دهشتی برای او نبوده و نخواهد بود، پس چرا برای ایشان ظاهر نمی شود و افاضه فیوضات به ایشان نمی نماید؟ چرا ایشان از احوالات آن جناب علم و اطّلاعی ندارند که در کجا و چه حال است؟

جواب این شبهه بر چند نهج است.

[دفع شبهه]

نهج اوّل: عقلا بعد از آن که اشقیا و ظالمین سبب غیبت آن بزرگوار شوند، در ظاهر نشدن حضرت برای محبّین و دوستان خود و جهارا ننمایاندن خود به موالیان و شیعیان، قبحی لازم نمی آید، امّا آن ملاعین، چنان چه درباره آن سرور، ظالم هستند و باعث غیبت و استتار او از عامّه خلق گردیده اند؛ هم چنین درباره شیعیان و موالیان آن حضرت نیز، ظالم هستند، زیرا سبب تقویت منافع وجودی حضرت، نسبت به ایشان در حال ظهور گردیدند.

نهج دوّم: سبب عدم ظهور آن حضرت برای اولیای خود، شایع شدن امر او علیه السّلام در میان دوستان و دشمنان است. پس ظالمین و طغات از حال آن جناب باخبر خواهند شد و به محلّ و مکان او معرفت به هم می رسانند، لذا همان محذور خوف از قتل به حال خود برمی گردد و آن سبب اصلی، اعاده خواهد نمود.

چنان که لازم عادی آن است که چون جمع کثیری به حال نبیّ یا وصیّ نبی که ملاذ و ملجأ تمام خلق است، اطّلاع حاصل نمایند، به اندک زمانی این در بلدان منتشر

ص: 161

می شود؛ خصوصا بلادی که مسکن دوستان و دشمنان او است. بنابراین استتار او از شیعیان و موالیان، همان خوف از ضرر رسانیدن اعادی و دشمنان بر نفس مقدّس او، از قتل و ایذاء می باشد.

به عبارت آخری؛ غیبت آن حضرت از دوستان، به جهت خوف از شیوع خبر او از طریق مذاکره ایشان، خبر دادن به همدیگر، مراوده نمودن در خدمتش، اخبار ایشان از وقایع مجلس ملاقات و نحو این ها می باشد، زیرا این امور، غالبا به اطّلاع اعادی بر مکان آن جناب منجر خواهد گردید، چنان چه در زمان غیبت صغرا چنین شد و لهذا غیبت تامّه کبرا واقع گردید.

نهج سوّم: سبب غیبت آن بزرگوار علیه السّلام از شیعیان و دوستان خود این است که نفوس، اعراض، اموال آن ها از دشمنان حفظ شود، چراکه تردّد دوستان نزد حضرت و رجوع نمودن به او در اوامر و نواهی اش، ولو آن حضرت از دشمنان مخفی باشد؛ سبب اتّهام دوستان و موالیان او نزد ظلّام و جبابره می شود و اشتداد غضب ایشان بر آن ها موجب اضرار کلّی به موالیان می گردد و بر آن حضرت لازم است از این جهت موالیان خود را از اعادی دین حفظ نماید. لذا به این واسطه از موالیان و دوستان خود نیز، مخفی خواهند بود ...، الخ.

نهج چهارم: سبب غیبت آن بزرگوار از دوستان و موالیان آن است که محنت ها و شدّت ها بر ایشان توارد نماید تا سبب زیادت اجر و ثواب ایشان گردد. چنان که ایمان به غیبت که در اوّل سوره بقره می فرماید: هُدیً لِلْمُتَّقِینَ* الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ (1) در اخبار مستفیضه ای، به ایمان به امام غایب از انظار شده که خدا ایشان را بر آن مدح فرموده، تفسیر شده، نیز وارد شده یکی از اصحاب به پیغمبر عرض کرد: آیا اصحاب شما افضل مردمان اند؟

فرمود: نه، بلکه افضل مردمان، قومی هستند که به سیاهی بر سفیدی ایمان می آورند، زیرا حجّت از ایشان غایب می گردد و کسی که دین خود را در آن وقت نگاه

ص: 162


1- سوره بقره، آیه 2- 3.

دارد؛ مانند کسی باشد که آتش چوب عفار را که سخت ترین آتش هاست، به چنگ خود نگاه دارد و سببش این است که نگاهداری ایمان، در حال شدّت، بلیّت و امتحان، ثواب و اجرش زیادتر از وقتی است که هیچ یک از این ها دچار مؤمن نشود.

نهج پنجم: آن است که دوستان آن بزرگوار دو طایفه اند:

اوّل؛ کسانی که اعتقاد ایشان به امامت آن سرور به حدّی ثابت و راسخ است که لا یحرّکه العواصف و طول غیبت و ورود شدّت، باعث تزلزل، تردّد، شکّ و ریب آن ها نگردد.

دوّم؛ کسانی که به واسطه طول غیبت و ورود محنت و شدّت، متزلزل شوند، بلکه از اعتقاد به امامت آن بزرگوار برگردند و مرتد شوند. پس سبب غیبت حضرت از اولیا این است که دو طایفه از یکدیگر جدا شوند؛ نظیر حکمت اصل غیبت او که تزایل و تفارق مؤمنین از اصلاب کفّار بود؛

بنابراین عدم ظهورش برای دوستان و موالیان، آن است که محبّ صوری و واقعی از هم دیگر ممتاز گردند و وجه استحقاق اوّلی، عقاب و فرقه ثانی ثواب، دانسته شود.

چنان که بعد از دعوت نوح، جماعتی اجابت و اطاعت کردند، تا آن که خداوند به جهت تمییز محقّ از مبطل به نوح وعده فرمود: چون این دانه های خرما را غرس کنی و درخت شوند و خرما بارآورند، فرج نزدیک گردد، آن که هفت مرتبه این وعده الهی، این غرس نوح و دانه های خرما واقع شد و قوم او گمان کردند بعد از غرس دانه های اوّلیه و ثمر دادن آن ها، بلافاصله فرج می رسد، ولی نرسید، لهذا در هر مرتبه، طایفه ای از ایشان مرتدّ شدند و جز محبّین صادقین باقی نماند.

جمیع آیات و اخبار دالّه بر وجوب اختیار و امتحان و افتتان بر این دلالت می کند؛ مثل قوله تعالی: الم* أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ (1) و مثل قول امیر المؤمنین علیه السّلام: «و لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطون سوط القدر

ص: 163


1- سوره عنکبوت، آیه 1- 2.

حتّی یجعل اعلاکم اسفلکم و اسفلکم اعلاکم»(1)

نهج ششم: آن است که سیّد علم الهدی و جماعت کثیری بر آن اعتماد کرده اند که از کجا برای خصم معلوم شده حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه- مخفی و مستور از تمام شیعیان خود می باشد؟ بلکه شیعیان و موالیان آن حضرت، طبقات و درجات متفاوتی دارند.

1- طبقه ای از ایشان کسانی هستند که ایمان را تکمیل نموده، به درجه عالیه ای از علم و عمل رسیده اند، این ها بر سبیل جزم و یقین مشغول خدمت و ملازم آن حضرت اند؛ مانند ابدال که از خدم و حشم او محسوب می شوند و اوامر و نواهی آن سرور را امتثال می نمایند.

2- طبقه ای از ایشان کسانی هستند که مقام آن ها یک درجه نازل تر و پست تر از طبقه اولی است. بسا می شود در تمامی عمر خود به کرّات و لا اقل از مرتبه واحده علی حسب تفاوتهم فی الاستعداد و القابلیه، به شرف لقای آن بزرگوار مشرّف شده باشند.

3- طبقه ای از ایشان کسانی هستند که بسا می شود مثل طبقه ثانیه، خدمت آن جناب مشرّف شده باشند و لکن در زمان مکالمه، آن حضرت را نشناخته باشند و بعد از مفارقت فهمیده باشند آن چه مشاهده کرده اند، منتهای آمال ایشان بوده است. این قسم از رؤیت و تشرّف کثیرا ما برای ربّانیّین از علمای شیعه حاصل شده و می شود.

4- طبقه ای از ایشان، کسانی هستند که به یکی از آن سه نحو که مذکور افتاد، قابل تشرّف حضور باهر النور آن سرور نیستند، و لکن آن بزرگوار در مقام الجا، اضطرار، ابتلای به شداید و توسّل و تضرّع آن ها به آن حجّت پروردگار به ایشان افاضه فیوضات می نماید. این مطلب برای دوستان آن جناب از علما و غیرهم، بسیار واقع شده است.

5- طبقه کثیری از ایشان کسانی هستند که به جهت بعضی از مصالح یا به جهت قلّت قابلیّت و استعداد هیچ کدام از این فیوضات را درک نکرده باشند و لکن مشمول

ص: 164


1- الکافی، ج 1، ص 369؛ ج 8، ص 67؛ شرح اخبار، ج 1، ص 371؛ الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 202.

فیوضات عامّه که لازمه منصب امامت و ریاست کبرای آن بزرگوار است، می باشند:

«و بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الأرض و السّماء»

این ناچیز گوید: ما ان شاء اللّه در بساط چهارم این کتاب برای هریک از این طبقات، مصادیق کثیره ای ذکر خواهیم نمود.

[شبهه هفدهم: کذّاب بودن مدّعی رؤیت] 18 صبیحة

اشاره

بدان شبهه هفدهم مخالفین، نسبت به ساحت مقدّس حجّت وقت و خلیفه زمان- عجّل اللّه فرجه الشّریف- این است:

شما طایفه امامیّه، از یک طرف از مهدی موعود خودتان، توقیع به ابی الحسن سمری نقل می نمایید که فرمود: «علی بن محمد سمری! بشنو، خداوند بزرگ گرداند اجر برادران تو را در تو، پس به درستی که تو از حال تا شش روز فوت خواهی شد، پس امر خود را جمع کن و به احدی وصیّت مکن بعد از وفات تو، قائم مقامت باشد. به تحقیق غیبت تامّه واقع شد، ظهوری نیست مگر بعد از اذن خدای تعالی و این، بعد از طول زمان، قساوت قلوب و پر شدن زمین از جور است؛ زود است که از شیعه من، کسی می آید که مدّعی مشاهده است.

آگاه باشید هرکس پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی مدّعی مشاهده شود، کذّاب و مفتری است و لا حول و لا قوّة الا باللّه العلی العظیم.» چنان که این توقیع را بزرگان شما؛ مثل شیخ صدوق (1)، شیخ طوسی (2)، شیخ طبرسی (3) در کتب خود نقل نموده اند.

نیز در چند خبر دیگر به این مطلب اشاره شده که هرکس در غیبت کبرا مشاهده آن جناب را ادّعا کند، کذّاب و مفتری است و از طرف دیگر در کتب معتبره بسیار،

ص: 165


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 516.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 395.
3- الاحتجاج، ج 2، ص 297.

قضایایی که بالغ به هزار عدد است در تشرّف دوستان و موالیان آن حضرت به خدمت سراسر سعادتش نقل نموده اید، بلکه در این خصوص، کتاب ها ساخته و دفترها پرداخته اید که از جمله «تبصرة اولیّ فیمن رأی المهدی، جنّة المأوی فیمن فاز بلقاء الإمام فی الغیبة الکبری، نجم ثاقب و یاقوت الأحمر فیمن رأی الحجة المنتظر» می باشد که تألیف این ناچیز، مؤلّف این وجیزه است و بساط چهارم این کتاب العبقریّ الحسان قرار داده شده.

بنابراین چگونه است جمع بین این قسم از حکایات و قصص و بین آن چه در تکذیب آن رسیده که مدّعی مشاهده آن جناب در غیبت کبرا، کذّاب و مفتری است؟

[جواب شبهه]

جواب این شبهه بر چند وجه است.

وجه اوّل: توقیع مذکور و اخبار دیگری که در مفاد و مضمون با او شرکت دارند، خبر واحدند که جز ظنّ حاصل نشود و مورث جزم و تعیین نباشد، لذا قابلیّت ندارد با وجدان قطعی معارضه کند که از مجموع قصص و حکایات مشرّف شدگان به حضور انور آن حضرت پیدا می شود. هرچند از هریک از آن قصص و حکایات، به انفرادها، جزم و تعیین پیدا نشود، بلکه جمله ای از آن حکایات، مشتمل کرامات و خارق عاداتی است که صدور آن ها از غیر آن جناب ممکن نباشد.

پس اعراض از آن ها، چگونه رواست به جهت وجود خبر ضعیفی که خود ناقل آن؛ یعنی شیخ طوسی- قدّس اللّه سرّه- در همان کتاب غیبتش به آن عمل نکرده تا چه رسد به غیر او.

علاوه بر این که علمای اعلام از قدیم الأیّام تا حال، امثال این وقایع را قبول دارند و در کتب ضبط فرموده، به آن استدلال کرده، اعتنا نموده و از یکدیگر گرفته اند.

هم چنین از هر ثقه مأمونی که به صدق کلام او اطمینان داشته اند، نقل امثال آن ها را تصدیق کرده اند، چنان که در غیر این مقام نیز، همین معامله را با او می کردند ...، الخ.

ص: 166

وجه دوّم: مراد از اخباری که در نفی رؤیت و مشاهده در غیبت کبرا رسیده، خصوصا توقیع مذکور که عمده و زبده در این باب است، این است که مراد از دعوای مشاهده، دعوای مشاهده در خصوص سفارت و وکالت باشد؛ به قرینه سوق و سیاق، آن که وقوع آن در منع از تعیین وصی و قائم مقام است؛ یعنی زود باشد که بعضی از شیعیانم، از جانب من ادّعای وکالت و نیابت کنند و بگویند: ما او را مشاهده می نماییم و امر و نهی او را می شنویم؛ چنان که نوّاب سابقین بودند.

[مدعی مشاهده، افتراگو است]

تأیید فیه تسدید مؤیّد این مراد، قول آن سرور است که می فرماید: مدّعی مشاهده، کذّاب و افتراگو باشد، زیرا کذب اگرچه بدون دعوی وکالت بر دعوای مشاهده صدق کند، لکن افترا صدق نکند، چون که افترا آن باشد که کاری مثل استنابه، توکیل و نحو این ها را به کسی که او نکرده باشد، نسبت بدهی.

بالجمله مراد از این توقیع، دعوی مشاهده در امر سفارت و نیابت خاصّه باشد، چنان که جمعی بعد از وفات سمرّی بر وجه کذب و افترا، مدّعی با بیّت، سفارت و نیابت خاصّه شدند؛ حالات ایشان در کتب معتبره از اخبار، سیّما کتب مؤلّفه در غیبت، مفصّلا مذکور شده و ما ان شاء اللّه در بساط چهارم، جماعت کثیری از آن ها را در عبقریّه ای در ضمن چند خزفه بیان خواهیم نمود. علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از نقل این توقیع در بحار(1) به این وجه تصریح فرموده و می گوید: این خبر، با اخبار رؤیت منافات ندارد.

وجه سوّم: توقیع و امثال آن که بر نفی رؤیت و عدم مشاهده دلالت می کنند، بر ازمنه قدیمه محمول اند؛ یعنی بر اوایل غیبت کبرا، چون آن زمان به سبب بسیاری دشمنان، خوف غلبه و استیلا بر آن جناب بود.

ص: 167


1- بحار الانوار، ج 52، ص 151.

این وجه از فرمایش سیّد شمس الدین در جواب زین الدین علی بن فاضل- که صاحب قضیّه جزیره خضرا و بحر ابیض است- استفاده می شود، چراکه علی بن فاضل سیّد شمس الدین عرض کرد: ای سیّد من! احادیثی از مشایخ خود، از صاحب الامر علیه السّلام روایت کردیم که آن حضرت فرمود: هرکس در غیبت کبرا بگوید مرا دیده، به تحقیق دروغ گفته، با این حال، چگونه در میان شما کسی است که می گوید من آن حضرت را دیده ام؟

پس سیّد شمس الدین او را تصدیق فرموده و گفت: راست می گویی! حضرت این سخن را در آن زمان، به سبب بسیاری دشمنان از اهل بیت خود و غیر ایشان از فراعنه زمان از خلفای بنی عبّاس فرموده، حتّی آن که شیعیان در آن زمان یکدیگر را از ذکر کردن احوال آن جناب منع می کردند، اکنون زمان طول کشیده، دشمنان از او مأیوس گردیدند و بلاد ما از آن ظالمان و ظلم ایشان دور است و به برکت آن جناب، دشمنان نمی توانند به ما برسند ...، تا آخر قضیّه. این وجه که سیّد شمس الدین فرموده در اکثر بلاد اولیای آن حضرت جاری است.

[گفتار علامه بحر العلوم]

وجه چهارم: در رجال علّامه بحر العلوم- اعلی اللّه مقامه الشریف- است که چه آن مرحوم، در ترجمه شیخ مفید، بعد از این که توقیعات حضرت حجّت را برای ایشان نقل می نماید، می فرماید: در امر این ها اشکال می رود، به سبب وقوعشان در غیبت کبرا، جهالت آن شخص که این توقیعات را رسانده و دعوی مشاهده کردن او که منافی ابعد از غیبت صغرا است.

سپس فرموده: دفع این اشکال، از طریق احتمال حصول علم به سبب دلالت قراین و مشتمل بودن توقیع بر اخبار از فتنه، شورش ها، جنگ های بزرگ و اخبار غیبی که جز خداوند و اولیای او بر آن مطّلع نمی شود؛ به این صورت ممکن است که آن را برای ایشان ظاهر نماید، نیز مشاهده ای که ممنوع شده، این است که امام علیه السّلام را مشاهده کند

ص: 168

و در آن حین بداند او حضرت حجّت است و در حال مشاهده، این معنی را بداند و معلوم نشده آورنده توقیع، این مطلب را دعوی کرده است.

نیز علّامه مذکور در فواید خود، در مسأله اجماع فرموده: بسا می شود برای بعضی از حفظه اسرار از علمای ابرار، علم به قول امام به عینه، بر وجهی حاصل شود که با امتناع رؤیت در غیبت کبرا منافی نباشد، لذا از تصریح نسبت آن قول به امام علیه السّلام، متمکّن نمی شود، پس آن قول را در صورت اجماع ابراز می کند تا میان اظهار حقّ و نهی از افشای این سرّ در هرحال جمع کرده باشد.

ماحصل دو فرمایش علّامه مذکور این است: مشاهده ای که باید مدّعی آن را تکذیب کرد، مشاهده ای است که مدّعی آن بگوید: من در عین مشاهده و ملاقات، دانستم او، امام زمان و حجّت عصر است.

امّا امر در قصص و حکایات کسانی که در غیبت کبرا، حضور مبارکش شرفیاب شده یا می شوند، غیر از این است، چون آن ها در حین مشاهده و ملاقات، آن جناب را که نمی شناسند، سهل است، بلکه اصلا به خاطرشان خطور و خلجان نمی نماید این آقا که من به شرف لقایش مشرّف هستم، امام عصر باشد.

آن ها بالمرّه در آن حین، از این معنی، ذاهل و غافل اند و بعد از انقضای مدّت تشرّف و ملاقات، به واسطه بعضی از قراین و خصوصیّات، یقین پیدا می کنند او امام عصر بوده است. با این تقریر، هیچ مجالی برای این شبهه مخالفین نمی ماند، کما لا یخفی.

وجه پنجم: چیزی است که علّامه بحر العلوم آن را در رجال خود، بعد از کلام سابق که در رجالش از ایشان نقل شد، به این عبارت فرموده که: گاه هست امتناع مشاهده را در شأن خواصّ منع کند، هرچند ظاهر اخبار به سبب دلالت عقل و دلالت بعضی از آثار بر آن دلالت دارد، انتهی.

محصّل این است: مشاهده آن جناب در غیبت کبرا برای خواصّ امکان دارد و اخبار وارده در تکذیب کسی که مدّعی مشاهده در غیبت کبرا باشد بر عامّه ناس محمول است، نه آن که مشمول خواصّ با اختصاص هم باشد.

ص: 169

قرینه بر این حمل، دلالت عقل است که البته بطانت و خواصّ انسانی در هر حالت که باشد، او را ملاقات می کند، چنان چه مشاهد و محسوس است.

علاوه بر این حضرت، غلامان و خدّام، بلکه عیال و اولاد دارد و ایشان آن جناب را می بینند، چنان که در روایت مفضّل است و بقای حیات انسان، بدون بعضی از آن ها متعسّر و بدون بعضی دیگر متعذّر است.

نیز مباشرت انسان در جمیع مقدّمات زندگی خود، بنفسه و بشخصه در عادت و عرف، از اموری است که نشود و نشاید، غیبت از این نوع کارکنان هم، از اموری است که نشود و نشاید و عقل حکم کند که نشاید.

[گفتار محدث نوری در نجم ثاقب]

امّا استادنا المحدّث النوری رحمه اللّه (1) برای مراد از دلالت بعضی آثار که در کلام علّامه بحر العلوم رحمه اللّه ذکر شده، چند احتمال ذکر فرموده است:

احتمال اوّل: شاید مراد از آثار، همان وقایع سابق است که از جمله آن ها وقایع خود ایشان بود؛ یعنی مراد از آثار، همان قصص و حکایات کسانی است که در غیبت کبرا خدمت ولیّ عصر تشرّف حاصل کرده اند، علّامه مذکور هم، از آن اشخاص است.

احتمال دوّم: شاید مراد از بعضی آثار، خبری است که حضینی در کتاب خود به اسنادش از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده که فرمود: صاحب الامر ظاهر می شود و بیعت، عهد، عقد و ذمّه ای برای او در گردن احدی نیست؛ تا وقت ظهورش از خلق پنهان می شود.

راوی عرض کرد: یا امیر المؤمنین! پیش از ظهورش دیده نمی شود؟

فرمود: بلکه وقت مولدش دیده و براهین و دلایل او ظاهر می شود، چشم های عارفین او را به فضلش می بیند کسانی را که شاکرین کاملین اند و کسانی را به او بشارت می دهند که در او شک دارند.

ص: 170


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، صص 854- 853.
[ادامه دفع شبهه]

احتمال سوّم: شاید مراد از بعضی آثار؛ مثل خبری است که شیخ کلینی (1)، نعمانی (2) و شیخ طوسی (3) به اسانید معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود: برای صاحب این امر چاره ای از غیبت و در غیبتش چاره ای از عزلت نیست و وحشتی با سی نفر نمی باشد؛ یعنی با استیناس آن حضرت در غیبت و با سی نفر از اولیا و شیعیان خود در عزلت از خلق، وحشتی نیست، چنان که شارحین احادیث از این عبارت فهمیده اند.

بعضی گویند: حضرت پیوسته در سن سی سالگی است و صاحب این سنّ، هرگز وحشت نکند(4). این معنی به غایت بعید می باشد و ظاهر است این سی نفر که امام علیه السّلام در ایّام غیبت به ایشان انس می گیرد، باید در قرون و اعصار متبادل شوند، زیرا آن چه برای سیّد ایشان از عمر مقرّر شده، برای ایشان مقرّر نشده است، پس باید در هر عصر سی نفر از خواصّ یافت شود که به فیض حضور فایز شوند.

احتمال چهارم: شاید مراد از بعضی آثار به آن چه در قضیّه علی بن ابراهیم مهزیار است، اشاره باشد که شیخ صدوق (5)، شیخ طوسی (6) و محمد بن جریر طبری (7) به سندهای معتبر آن را نقل نموده اند، از کیفیّت رفتنش از اهواز به کوفه، از آن جا به مدینه، سپس به مکّه، تفحّص کردن او از حال امام عصر و رسیدنش در حال طواف، خدمت جوانی که او را همراه خود برد و نزدیک طایف در مرغزاری که رشک بهشت برین بود به خدمت امام علیه السّلام رسید، زیرا در روایت و نقل طبری است که وقتی خدمت آن جوان که یکی از خواصّ، بلکه از اقارب خاصّ بود، رسید؛ آن جوان به او گفت: ای

ص: 171


1- الکافی، ج 1، ص 340.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 188.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 162؛ بحار الانوار، ج 52، ص 157.
4- ر. ک: بحار الانوار، ج 52، ص 320؛ مجمع البحرین، ص 81؛ شرح اصول کافی، ج 6، ص 265.
5- کمال الدین و تمام النعمة، ص 465.
6- الغیبة، شیخ طوسی، صص 264- 263.
7- دلایل الامامة، صص 540- 539.

ابو الحسن چه می خواهی؟

گفت: امام محجوب از عالم.

گفت: آن جناب از شما محجوب نیست و لکن بدی کردارهای شما آن جناب را از شما محجوب کرده ...، الخ.

در این کلام به این اشاره است که اگر کسی عمل بدی نداشته باشد و کردار و گفتار خود را از قذارات معاصی و آن چه منافی سیره اصحاب آن جناب است، پاک و پاکیزه کرده باشد، حجابی از رسیدن خدمت آن جناب برایش نیست.

وجه ششم: آن چه بر آنان مخفی و مستور است، مکان و مستقر آن جناب می باشد.

پس برای احدی راهی به سوی آن نیست، بشری به آن جا نمی رسد و کسی، حتّی خاصّان، موالیان و فرزندان آن جناب آن را نمی داند.

بنابراین ملاقات و مشاهده آن جناب در اماکن و مقامات منافات ندارد که پاره ای از آن ها در قصص و حکایات کسانی که خدمت آن جان جهان و امام عالمیان مشرّف شده اند، ذکر شده است.

تأیید فیه تسدید

مؤیّد این احتمال، خبری است که شیخ نعمانی آن را از اسحاق بن عمّار در غیبت (1) خود روایت نموده که گفت: شنیدم ابو عبد اللّه جعفر بن محمد علیهما السّلام می فرمود: برای قائم علیه السّلام دو غیبت است. یکی از آن ها طولانی و دیگری کوتاه است. در یکی، خاصّه از شیعیان به مکانش عالم اند و در دیگری، خاصّه موالیان او، در دینش عالم نیستند.

وجه هفتم: اوجه وجوه آن است که گفته شود: توقیع شریف و اخبار دیگری که به آن مضمون اند، به ظاهر خود باقی و با آن چه نزد امامیّه متحقّق الوقوع اند، منافاتی هم نداشته باشند؛ مثل امکان و صحّت تشرّف در غیبت کبرا خدمت آن نور عالمیان، برای بعضی از اتقیا، صلحا، ابرار و اخیار که از طریق مجاهده نفسانیّه، قابلیّت و استعداد

ص: 172


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 170.

لقای حضرت برایشان حاصل شده باشد و آن مقتدای عالمیان، به مصالح عامّه یا خاصّه در آن مصلحت دانسته باشد که نور جمال خود را بر ایشان ظاهر سازد یا مصلحت بداند شخص مشاهد را نزد خود بطلبد.

فرق است بین آن که مکلّفین از پیش نفس خود، مدّعی رؤیت آن نور الهی شوند و بین آن که آن حجّت خدا در آن مصلحت بداند شخصی از ایشان را به خدمت خود، من عند نفسه الشّریف- صلوات اللّه علیه- احضار فرماید و یا ظهور و اظهار نفس مقدّس خود را بر او مصلحت دانسته باشد.

هم چنین اگرچه مدّعی مشاهده، اختراعا من عند انفسهم، کاذب و مفتری است، چنان چه ظاهر توقیع و بعضی اخبار می باشد و لکن بر تکذیب و افترای تشرّف خدمت آن سرور، علی وجه المصلحة به اراده و طلب آن سرور، دلیلی قائم نشده، بلکه خلاف آن ثابت و محقّق است. فرق میان این دو مقام، محتاج به لطف قریحه است، فتدبّر.

بلکه بسا می شود تشرّف خدمت آن بزرگوار برای کثیری از ابرار، صلحا، علما، زهّاد و عباد میسّر شده باشد و لکن آن ها به اختفای آن مأمور باشند و بروز و ظهور این مطلب از بعضی به جهت مصالحی بوده که در ابراز و انتشار آن وجود داشته است.

[امکان رؤیت از نظر شیخ و سید]

کلمات صریحة عن الشیخ و المرتضی فی إمکان رؤیة الإمام فی الغیبة الکبری.

در نجم ثاقب از غیبت شیخ طوسی (1) نقل کرده: مخالفین، شبهه ای نموده اند که:

هرگاه علّت غیبت و پنهان شدن مهدی موعود، خوف او از ظالمین و تقیّه او از معاندین باشد؛ این علّت در حقّ موالیان و شیعیان او زایل است، پس واجب است برای ایشان ظاهر شود.

سپس فرموده: آن چه سزاوار است از این شبهه جواب داده شود، این است که می گوییم: اوّلا بر پنهان بودن آن جناب از جمیع اولیای خود قطع نداریم، بلکه جایز

ص: 173


1- الغیبة، صص 100- 99.

است برای اکثر ایشان ظاهر شود و هیچ کس، جز حال نفس خویش را نمی داند. پس اگر برای او ظاهر شد، شبهاتش رفع شده و اگر بر او ظاهر نشده، می داند آن جناب به جهت امری که راجع به او است، بر او ظاهر نشده؛ یعنی برای مانعی است که در او می باشد.

هرچند مفصّلا جهت تقصیری را که از طرف او است، نمی داند ...، الخ.

سیّد مرتضی در تنزیه الانبیا(1) شبهه کسی را مطرح کرده که گفته: هرگاه امام غایب باشد، به نحوی که احدی از خلق خدمت او نرسد و به او منتفع نشود، پس میان وجود و عدم او چه فرقی است؟

سپس فرموده: اوّل چیزی که در جواب او می گوییم این است که ما قطع نداریم احدی خدمت آن حضرت نمی رسد و بشری او را ملاقات نمی کند، این امری است که معلوم نشده و راهی به سوی قطع پیدا کردن به آن نیست ...، الخ.

نیز در جواب شبهه ای که نقل شد، شیخ طوسی (2) به آن جواب داده که فرموده: ما نیز گفتیم؛ ممتنع نیست امام برای بعضی از اولیای خود ظاهر شود؛ از کسانی که به بودن چیزی از اسباب خوف از طرف ایشان خوف ندارد و این امری است که نمی شود به نبودن و امتناع آن قطع پیدا کرد و جز این نیست که هرکسی از حال خود خبر دارد و برای او راهی به سوی فهمیدن حال غیر خود نیست ...، الخ.

[گفتار سید بن طاووس]

هم چنین سیّد بن طاوس در کشف المحجّه (3) می فرماید: ای محمد! هرگاه بر کتب شیعه و غیرشیعه واقف شوی؛ مثل کتاب غیبت ابن بابویه، غیبت نعمانی، شفا و جلا، کتاب ابی نعیم حافظ در اخبار مهدی علیه السّلام، صفات، حقیقت بیرون آمدن او و ثبوتش و کتاب هایی که در طرایف به آن ها اشاره کرده ام؛ آن ها یا بیشتر آن ها را می یابی که پیش از ولادت آن جناب متضمّن است. او به غیبت طولانی غایب خواهد

ص: 174


1- تنزیه الانبیا، ص 237.
2- الغیبة، ص 101.
3- کشف المحجة لثمرة المهجة.

شد، تا این که بعضی از کسانی که به امامت او قایل بودند، از آن برگردند. پس اگر این غیبت را نکند، طعنی در امامت پدران آن جناب و خودش خواهد بود.

بنابراین در اثبات امامت و صحّت غیبت او بر مخالفینش، غیبت حجّت برای ایشان و برای آن حضرت حاصل شد. با آن که آن جناب بر نحو یقین با خدای تعالی حاضر است و جز این نیست که کسی غایب شده که او را به جهت غیبتش از متابعت آن حضرت و پروردگار عالمیان، از خلق ملاقات نکرده است.

این ناچیز گوید: فرمایش آخر او را ملاحظه نما که چگونه صریح است در امکان رؤیت برای کسی که از او و پروردگار، متابعت نماید.

[کلام تستری در ماده نزاع]

کلام حاسم للنزاع منقول عن کشف القناع بهترین کلامی که مادّه نزاع را در امکان رؤیت امام زمان و عدم آن در غیبت کبرا حسم می نماید؛ کلام شیخ جلیل و عالم نبیل، شیخ اسد اللّه تستری صاحب مقابس است، زیرا آن مرحوم در کتاب کشف القناع فی اقسام الاجماع در ضمن اقسام اجماع- غیر از اجماع مصطلح معروف- می فرماید:

سوّم از آن ها این که برای یکی از سفرای امام غایب- عجّل اللّه فرجه- علم به قول او حاصل شود؛ یا به جهت نقل کردن مثل او، برایش در نهانی یا به سبب توقیع و مکاتبت و یا به شنیدن شفاهی از خود آن جناب، بر وجهی که منافی امتناع رؤیت در زمان غیبت نباشد یا آن علم برای بعضی، از حمله اسرار ایشان حاصل شود و تصریح کردن به آن چه بر آن مطّلع شده، آشکارا نسبت دادن آن قول به امام علیه السّلام و اتّکال کردن در ابراز مدّعی خود به غیر از اجماع از ادلّه شرعیّه، به جهت موجود نبودن آن ها، برایش ممکن نباشد؛ در این هنگام، اگر او مأمور به اخفا نباشد یا مأمور به اظهار باشد، البتّه نه به نحوی که فاش شود؛ جایز است آن قول را در مقام احتجاج، به صورت اجماع ابراز کند؛ از جهاتی مثل ترس از ضایع شدن آن قول، جمع میان امتثال امر به اظهار حقّ به قدر

ص: 175

امکان و امتثال نهی از افشای مثل آن قول برای غیر اهلش از ابنای زمان، در حجّت بودن این اجماع شکّی نیست؛ امّا برای خودش، آن هم به جهت علم او به قول امام علیه السّلام و امّا برای غیر خودش، به جهت کشف کردن اجماع او از قول امام علیه السّلام.

غایت آن چه در این جاست، این است که او قول امام را به طریقی استکشاف نموده که ثابت نشده و بعد از حصول وصول به آن چه حجیّت اجماع بر آن معلّق بود، نقصی در آن نیست. برای صحّت این وجه و امکان آن شواهدی است که بر آن دلالت می کند.

از جمله آن ها بسیاری از زیارات و اعمال معروفه است که میان امامیّه متداول شده و به حسب ظاهر مستندی نه از اخبار ایشان و نه از کتب فقها ندارند. پس چند مورد دیگر از شواهد را ذکر نموده تا آن که فرموده:

شاید این مطلب نیز در بسیاری از اقوال قاعده ای باشد که قایل آن ها معلوم نیست.

پس چنین باشد که مطّلع بر قول امام، چون آن قول را مخالف آن چه بر آن مذهب امامیّه یا معظم ایشان مستقرّ شده، دید و این که از اظهار آن، به نحوی که به او رسیده، متمکّن نیست و می ترسد حقّ ضایع شود و از میان برود.

لذا آن قول را یکی از اقوال امامیّه قرار می دهد و بسا شود که خود بر آن اعتماد می کند و به جهت نبودن ادلّه ظاهره ای برای اثبات آن، بدون تصریح به دلیل، به آن فتوا می دهد.

شاید آن چه ذکر شد نیز، بر آن چه از بعضی مشایخ به ما رسیده، دلیل باشد؛ مثل اعتبار این قسم از اقوال یا تقویّت کردن آن ها به حسب امکان نظر به احتمال بودن آن قول، قول امام علیه السّلام که آن را میان علما القا فرموده تا آن که بر خطا جمع نشوند در این حال، و جز به نحو مذکور راهی برای القای آن نیست.

عبارات شیخ جلیل مذکور به ترجمه تحت اللفظ تمام شد و از مجامع آن ها چنین استفاده می شود که رؤیت حضرت بقیّة اللّه در غیبت کبرا، برای بعضی به انحای رؤیت ممکن است و همین قدر در مقام استشهاد کافی است.

ص: 176

[احوالات مرحوم تستری]

ترحمة فی ترجمه بدان که شیخ عالم جلیل، فقیه نبیه خبیر، محقّق مدقّق عدیم النظیر، شیخ اسد اللّه بن الحاج اسماعیل الکاظمی از شاگردان استاد اکبر بهبهانی، مرحوم بحر العلوم، محقّق قمی، میرزا مهدی شهرستانی و داماد شیخ اکبر، شیخ جعفر عرب و هم تلمیذ او است. او مؤلّفات بسیاری دارد که از جمله آن ها مقابس و کشف القناع است. فوت آن مرحوم سال هزار و دویست و بیست، در بلده کاظمیّه اتّفاق افتاد و قبرش هم در آن بقعه مبارکه است.

ایشان غیر از مرحوم عالم جلیل، حاج ملّا اسد اللّه بن حاج عبد اللّه بروجردی است که تلمیذ صاحب قوانین و داماد او است و وفاتش در اواخر سال هزار و دویست و هفتاد در بروجرد واقع شده و قبرش همان جاست.

[شبهه هیجدهم: سلب لوازم امامت از امام] 19 صبیحة

اشاره

بدان که شبهه هجدهم مخالفین در ساحت قدس امامت حضرت امام عصر و ناموس دهر، حجّة بن الحسن العسکری- عجّل اللّه فرجه الشّریف- از این است که گفته اند: شما امامیّه امامی را قایل شده اید و تمام لوازم امامت و ذاتیّات ریاست عامّه و نیابت الهیّه و خلافت نبویّه را از او سلب کرده اید؛ مثل بیان احکام، فصل خصومات، اجرای حدود، حفظ ثغور، اخذ حقوق، اعانت مظلوم، امر به معروف و نهی از منکر، دفع ظالم، تجهیز عساکر و امثال این ها. غرض از نصب امام چه به نصّ باشد و چه به اجماع، اقامه امور مذکور، نظم مطالب شرعی و اصلاح مفاسد دینی و دنیوی مسلمین است. از او به جهت عدم تمکّن او از اقامه تکالیف مذکور آن ها، و با انتفای از امامت بیفتد و دیگر چیزی نماند که به سبب آن، امام شود و لایق این منصب و سزاوار این لقب گردد. چگونه این چنین امامت بی لوازم و اسم بی مسمّا جایز است مهدی شما همان است که ابن تیمیه در منهاج السنّیه گفته: خیر دنیوی و دینی در آن نیست، عبارتش در

ص: 177

کتاب مذکور این است: مهدی الرافضة لا خیر فیه، اذ لانفع دینی و لا دنیویّ لغیبته.

جواب این شبهه مبتنی بر رسم دو مسلک است.

مسلک اوّل: بنابر اصول و قواعد اهل سنّت و جماعت است و آن مشتمل بر سه جواب می باشد.

[جواب نقضی از شبهه]

جواب اوّل؛ جواب نقضی است؛ زیرا این شبهه به غیبت غالب انبیا و رسل منقوض است که غرض از بعثت ایشان، بالاصاله، انفاذ احکام مذکور و اجرای تکالیف معهود بوده است. امام بالنیابة منهم مکلّف به آن هاست و غیبت ایشان در کتب سیر و تواریخ و اخبار نبویّه موجود است که فریقین آن ها را نقل نموده اند و قابل انکار نیست و به نصّ قرآن مجید، غیبت جناب یونس پیغمبر از قوم خود برای اثبات این مدّعی کفایت می کند؛ بلکه از همه جنبندگان روی زمین، حتّی زیرزمین، غیر از آن ماهی که در شکمش قرار گرفت.

هیچ مسلمی به جهت این غیبت نمی تواند، از آن جناب نبوّت را سلب نماید و نستجیر باللّه بگوید که آن جناب در مدّت مفارقت از امّت، سیر در کشتی و پس از آن در شکم ماهی، تا زمان معاودتش به سوی قوم، نبیّ نبود. نبوّت او یا غیر او، دایر مدار حضور و تسلّط فعلی در امور نباشد که گاهی برود و گاهی بیاید و پیغمبر گاهی رعیّت و تابع شود، چه بالبدیهه خلق از این دو صنف بیرون نباشند. چنین احتمال سخیف و قول بدیهی البطلانی را تاکنون کسی نداده و به آن متفوّه نشده است.

هم چنین منقوض است به زمان انفراد پیغمبران زمانی که امّتشان هلاک می شد و خودشان وحیدا فریدا باقی می ماندند، زیرا در آن وقت که تسلّط ظاهر فعلی در انجام امور و رتق و فتق برای ایشان نبوده، پس باید نبوّت از ایشان سلب شود.

چنین نیست؛ بلکه ثعالبی و غیره روایت کرده اند که هر پیغمبری که امّتش به عذاب الهی هلاک می شدند، از جانب خداوند متعال مأمور بود به مکّه معظّمه برود،

ص: 178

آن جا بماند و خدا را عبادت نماید تا آن که اجلش فرارسد.

اعجب از تمامی خفاها و غیبت های پیغمبران، غیبت نبیّ اکرم و پیغمبر خاتم از امّت خود است که پیغمبر ما و ایشان می باشد، چنان چه در سیره حلبیه برهان الدین شافعی و غیر آن، از ابی اسحاق مروی است؛ آن جناب بعد از نزول سوره مبارکه یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ* قُمْ فَأَنْذِرْ(1) سه سال در خانه ارقم مخفی بود و مردم را در نهانی دعوت می کرد، چون می خواستند با چند نفری که ایمان آورده بودند، نماز کنند در بعضی درّه های کوه های مکّه پنهان می شدند و نماز می کردند. بلکه در آن جا تقویت نموده مدّت استخفا در خانه ارقم چهار سال بود، تا آن که دعوت را ظاهر نمود.

هم چنین مدّتی در شعب ابی طالب و نیز در غار محصور، بلکه محبوس بودند و مدّتی پس از آن، بلکه در تمام ایّام بعثت، قهر و سلطنتی نداشتند تا امور مذکور در شبهه را انفاذ کنند که بالاصاله لازمه منصب نبوّت و بالنیابه لازمه منصب امامت است، فی الجمله آن چه که بر انفاذش قادر بودند، دعوت به توحید و رسالت و اندکی از عبادات و اعمال جوارحیّه بوده است.

بنابر سیاق سؤال و شبهه العیاذ باللّه بایستی نبوّت را در مدّت مذکور از آن جناب سلب نمود و چنین شخصی که نبوّت را در آن مدّت از حضرت سلب نماید، از دایره اسلام بیرون است. ما ان شاء اللّه در این بساط، برای رفع استبعاد از غیبت این بزرگوار غایب از انظار، عبقریّه ای برای غیبات انبیا و حجج منعقد خواهیم نمود.

[جواب حلّی از شبهه]

جواب دوّم؛ جواب حلّی است به این نحو که قهر و سلطنت فعلیّه، نفوذ احکام و رتق و فتق بین انام، محقّق موضوع نبوّت و امامت و یا شرط مقوّم هریک از آن ها نیست، بلکه آن منصبی الهی و وهبی ربّانی است که حبس، قتل، تهدید، ضرب و شتم، حتّی منع جهادی از ارشاد، بیان معارف و دعوت خلایق به سوی معرفة اللّه، منافی با آن

ص: 179


1- سوره مدثر، آیه 1- 2.

نیست؛ یعنی با این حالات، آن منصب الهی در کسی که به آن سرفراز شده، باقی است و اصلا و ابدا ذرّه ای از شؤونات و مقامات او کاسته نخواهد شد.

[عدم اشتراط سلطنت فعلی در امامت]

این مطلب بنابر اصول و قواعد امامیّه بسیار واضح و بنابر قواعد عامّه نیز، چنین است، چون ایشان هم به نحو تصریح می گویند: قهر و سلطنت فعلیّه، شرط در نبوّت و امامت نیست که چون مفقود شد، امامت یا نبوّت برود و باقی نماند، عبارات صریح چند نفر از بزرگان ایشان، شاهد بر این نسبت است.

اوّل: شیخ ابو شکور سلمی حنفی، محمد بن عبد الرشید بن شعیب کشّی که او را مجدّد الف ثانی می دانند، او بنابر آن چه در نجم ثاقب (1) است، در کتاب تمهید فی بیان التوحید گفته:

«قال بعض النّاس بأنّ الإمام إذا لم یکن مطاعا فإنه لا یکون إماما، لأنّه إذا لم یکن القهر و الغلبة له فلا یکون إماما.

قلنا: لیس کذلک لأنّ طاعة الإمام فرض علی النّاس فإن لم یکن القهر فذلک یکون من تمرّد النّاس و هو لا یعزله عن الإمامة فلو لم یطع الإمام، فالعصیان حصل منهم و عصیانهم لا یضرّ بالإمامة، ألا تری أنّ النبی ما کان مطاعا فی اوّل الإسلام و ما کان له القهر علی اعدائه من طریق العادة و الکفر فقد تمرّدوا عن أمره و دینه و قد کان هذا لا یضرّه و لا یعزله عن النبوّة و کذا الإمام لأنّ الإمام خلیفة النّبی لا محالة و کذلک علیّ علیه السّلام ما کان مطاعا من جمیع المسلمین و مع ذلک ما کان معزولا فصحّ ما قلنا و لو أنّ النّاس کلّهم ارتدّوا عن الإسلام و العیاذ باللّه فإنّ الإمام لم ینعزل عن الإمامة فکذلک بالعصیان، انتهی».

محصّل این عبارت همان است که ذکر شد؛ یعنی نبوّت و امامت از مناصب الهیّه است و مثل سلطنت و حکومت عرفیّه نیست که اگر قهر و غلبه و امکان اجرای اوامر و

ص: 180


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 1، ص 330.

نواهی به مقام فعلیّت رسید، باقی باشد؛ پس می توان به او سلطان و حاکم گفت و الّا مانند سلطان بی ملک و عسکر است که نشود به او سلطان گفت.

دوّم: شیخ شمس الدین محمد بن علقمی شافعی، تلمیذ سیوطی در کوکب المنیر فی شرح جامع الصغیر خبری از صحیح بخاری (1) نقل کرده که حضرت رسول فرمود:

پیوسته این امر، یعنی امر خلافت- چنان چه شارحین تصریح کرده اند- در قریش خواهد بود، مادامی که دو نفر از ایشان باقی باشد و به روایت دیگر مادامی که دو نفر از مردم باقی باشد.

او بعد از ذکر خبر چنین گفته: چون مردم در جاهلیّت تابع قریش و ایشان رؤسای عرب بودند، در اسلام تابع آن ها شدند و ایشان اصحاب خلافت اند. مادامی که دو نفر در میان مردم بماند یا دو نفر از قریش باقی باشند؛ این خلافت تا آخر دنیا برای ایشان مستمرّ است.

به تحقیق ظاهر شده آن چه آن جناب فرموده، پس از زمان ایشان تا حال، خلافت در قریش است، بدون آن که مزاحمتی در آن باشد، اگرچه متغلّبین مالک بلاد شدند، لکن آن ها معترف اند که خلافت در قریش است (2). پس اسم خلافت باقی است، هر چند مجرّد تسمیّه باشد.

ابن حجر عسقلانی در فتح الباری (3)، شرح صحیح بخاری این معنی را یکی از محتملات خبر مذکور قرار داده و احتمال دیگری داده که مراد، اخبار نباشد، بلکه امر باشد که آن را به صورت خبر فرموده؛ یعنی همیشه باید از قریش برای خود خلیفه بتراشید؛ بنابر طریقه ایشان که رعیّت باید برای خود خلیفه بسازد، آن گاه پیروی اش کند.

سوّم: ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، عبارت کرمانی، شارح بخاری را نقل کرده که به این اشکال که در زمان ما حکومت در غیر قریش است، به این نحو جواب داده که

ص: 181


1- صحیح البخاری، ج 8، ص 105.
2- فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج 13، ص 105.
3- همان.

در بلاد مغرب و مصر، خلیفه ای از قریش هست.

ابن حجر بعد از این عبارت، گفته: این صحیح است و لکن او برای بستن دست و گشودنی نیست و برای او مگر مجرّد اسم از خلافت نیست.(1)

چهارم: ملک العلما شهاب الدین دولت آبادی که مسمّا به اسم فاروق است در کتاب مناقب السادات که به هدایة السعدا مسمّاست، گفته: یزید یاغی متغلّب خارجی بود. خروج بر امام در جمیع ادیان حرام است و یزید لعین بدون تأویل بر حسین علیه السّلام خروج کرد و او را به محاربه کشت.

نیز در آن جا گفته: چون علی بن ابی طالب علیهما السّلام کشته شد، خلافت از آن حسن بن علی علیهما السّلام و آن گاه از آن حسین بن علی علیه السّلام بود و یزید بن معاویه در عهد حسین، بغی کرد به بغیی که بر آن جناب مسلّط شد.

این ناچیز گوید: برای جواب این شبهه واهی، همین مقدار از عبارات علما و بزرگان ایشان کافی است که صریح اند در این که تسلّط و حکومت فعلیّه، شرط خلافت و امامت نیست، بلکه خلیفه و امام همان است که خدا و رسول صلّی اللّه علیه و اله او را خلیفه و امام گفته اند، هرچند غاصبین و متغلّبین، او را تمکین ندهند. در این معنی، فرقی میان حضور و غیاب و ظاهر و اختفای او نیست.

[جواب دیگری از شبهه برطبق قواعد عامه]

جواب سوم؛ بر فرض تسلیم این که از شرایط صحّت امامت، اقتدار فعلی داشتن امام است؛ تسلیم نداریم که باید بر تمامی آنان که به جهت هدایت، ارشاد، حفظ حدود و سدّ ثغور بر آن ها مبعوث شده، مقتدر و غالب باشد. چون اگر چنین اقتدار و غلبه ای شرط نبوّت و امامت باشد، سقوط جمیع انبیا و اوصیای ایشان از درجه نبوّت، وصایت و خلافت، لازم می آید، زیرا هرگز اقتدار تمام برای احدی از ایشان بر تمام رعیّت میسّر نشد، کما هو المعلوم من السّیر و التّواریخ.

ص: 182


1- این مطلب در« فتح الباری شرح صحیح البخاری» یافت نشد.
[جواب شبهه بنابر قاعده امامیه]

مسلک دوّم؛ جواب این شبهه واهی بنابر اصول و قواعد امامیّه است، آن نیز مشتمل بر سه جواب می باشد.

جواب اوّل: ایشان می گویند و معتقدند: چون خدای عزّ و جلّ اراده فرماید امامی بیافریند، قطره ای از آب جنّت از مزن نازل فرماید که بر ثمره ای از ثمرات زمین بیفتد، حجّت عصر آن را بخورد و نطفه امام از آن منعقد شود، چون چهل روز بر آن بگذرد، صدا بشنود، وقتی چهار ماهه شود، بر بازوی راست او بنویسند: و تمّت کلمت ربّک صدقا و عدلا لا مبدّل لکلماته و هو السّمیع العلیم.

هنگام تولّد از مجرای متعارف نسوان تولّد نیابد، بلکه از ران راست مادر به دنیا آید و چون متولّد شود، عمودی از نور، در دلش جای دهند که در آن به خلایق و اعمال ایشان نظر کند(1) و امر خداوند در آن عمود بر او نازل شود. آن عمود، نصب عین او است، به هرجا برود و نظر کند، خداوند دلش را از محبت خودش پر کند که غیر آن جناب، کسی را نگزیند و اختیار ننماید، دلش را از خوف خود، مملوّ سازد که از هیچ چیز، غیر از خداوند نترسد.

هم چنین از زهد که به هیچ چیز دنیا و غیر دنیا رغبت نکند، جز آن چه را که او امر فرماید و از سخا که از ایثار چیزی، حتّی از جان خود در راه او پروا نکند و از شجاعت که از هیچ مخلوقی روی نگرداند و از توکّل که غیر از جناب قدس احدیّت چیزی را ضارّ یا نافع نداند و نبیند.

بر همین منوال، حقایق جمیع صفات حسنه را در دلش جای دهد و آن را نگاه دارد از این که گردی از قذارات اخلاق ذمیمه بر آینه قلبش بنشیند؛ حقایق اشیا را به او بنماید، قبایح بواطن معاصی را بداند و ببیند و بالطّبع از آن ها متنفّر و گریزان باشد، روح القدس را بر او موکّل کند که او را مؤیّد و مسدّد دارد و از او جدا نشود.

او غفلت، سهو و نسیان ندارد، دلش را مثل بیت المعمور و عرش خود، محل تردّد

ص: 183


1- بحار الانوار، ج 51، ص 25؛ بقیه روایت در بحار الانوار موجود نبود.

ملایکه و مطاف ایشان قرار می دهد تا پیوسته معراج ایشان باشد و اصنافی از ابواب علوم به او عطا فرماید، پرستش و بندگی که خدای تعالی خواسته آن است که او تسبیح، تمجید، تهلیل، تکبیر، نماز، روزه، حجّ و سایر عبادات را به جای آورد و پس از لطف ها، احسان ها و نعمت های کثیره وفیره که به او عنایت فرموده، به تمام کمالات که ممکن بما هو ممکن لیاقت دارد و می تواند به آن برسد، به حسب قابلیّت و ظرفیّتش، او را آراسته و زینت داده، سپس به ارشاد، هدایت و راهنمایی خلق امر فرماید، به نحوی که از اختیار و میل خود بیرون نروند و قابل استحقاق ثواب و مکرمت شوند.

پس آن جناب نیز با در بین نبودن مفسده ای برای اظهار شغل و منصبش، مردم را دعوت می کند. ایشان اگر فرمایشات حضرت را شنیده و از او متابعت کردند، به خود احسان کرده اند و اگر فرمایشات آن جناب را نشنیدند و از آن نور الهی متابعت نکردند، بر دامن کبریای او گردی ننشیند، اعمّ از این که ساکت گردد و دم فروبندد یا غایب شود و رخ فروبندد و اگر تمام مراتب هدایت و ارشادش از خلق، برای او میسّر نشد؛ نقصی در مقامات او پدید نیاید و چیزی از شؤوناتش کاسته نگردد، مگر آن که خدا بخواهد به مضمون آیه کریمه وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ (1) هر چه را به آن جناب عنایت فرموده، سلب فرماید.

فرضا اگر روامی دارند در مورد عالم عابد زاهد متبحّری که در مطموره ای حبس شده بگویند: به واسطه حبس اش در مطموره از مقامات خود افتاده و علم و زهد و عبادت از او سلب شده و دیگر نشاید او را عالم و عابد و زاهد گفت، همانا رواداشته باشند، بگویند: امامی که به واسطه غیب از خلایق غایب شده، از مقامات و شؤونات امامتی خود افتاده و انّی لهم بذلک؟ چون اگر چنین تفوّهی نمایند، مسخره تمام عقلای اهل ملل و نحل عالم واقع شوند با آن که تفاوت این مثال با ممثّل علیه آن، بیشتر از تفاوت ثری تا ثریّاست.

جواب دوّم: امامیّه می گویند: ما به امامی معتقدیم که تمام مراتب هدایت و

ص: 184


1- سوره اسراء، آیه 86.

ارشادش از خلق که یکی از مناصب الهی او است، نسبت به سایر مقامات آن جناب؛ مانند قطره ای نسبت به دریاست و او از جانب خداوند تبارک و تعالی بر تمامی اصناف مخلوقات حجّت است؛ مثل ملایکه، انسان، انواع حیوانات عجماء و بی زبان، اقسام جنّ و شیاطین و سایر مخلوقات عوالم امکان، اهل بلاد و شهرها که از حیطه تصرّف جبّاران خارج اند، چراکه آن جناب صاحب ولایت کلّیه و دارای خلافت الهیّه است.

نیز رتق و فتق امور این صنف بنی آدم که مطمح نظر شما مخالفین در این شبهه است، بر روی زمین و نسبت به هرچیز و هرکسی که حضرت، بر آن ها ریاست و ولایت دارد؛ قدر محسوسی ندارد، بلکه نسبتش، نسبت قطره و دریاست، چون تمام آن ها در حیطه اقتدار و سلطنت فعلیّه آن جناب است و همه به امر و فرمان او، مؤتمرند و از اوامر و نواهی آن نور ابهر اقهر، سرکشی نکنند و هرچه فرماید، اطاعت کنند و فرمان برند.

[شرح حال دو شهر جابلسا و جابلقا]

از جمله بلادی که از حیطه تصرّف جبّارین، بیرون و در تحت اقتدار آن برگزیده بی چون است، شهر جابلسا و جابلقاست، در اخبار متواترة المعنی چنین وارد شده: دو شهر عظیم در طرف مشرق و مغرب است که یکی را جابلسا و دیگری را جابلقا گویند، بلکه شهرهای متعدّدی هست که اهل آن شهرها از انصار امام غایب و حجّت قائم اند، با او خروج می کنند، بر اصحاب سلاح، سبقت می جویند و پیوسته از خدای تعالی مسألت می کنند که ایشان را از انصار دین خود قرار دهد.

ائمّه علیهم السّلام در اوقات معیّن، نزد ایشان می رفتند، به آن ها معالم دین می آموختند و علوم و حکمت حقّه الهیّه تعلیم می داد.

ایشان از عبادت، کلال و ملال نگیرند، کتاب خدا را به همان نحوی تلاوت می کنند که نازل شده و به همان قسم به ایشان تعلیم فرموده اند که اگر به همان نحو بر مردم

ص: 185

بخوانند، به آن کافر شوند و آن را انکار کنند. ایشان چیزی از مطالب قرآن را که نفهمیدند از ائمّه علیهم السّلام سؤال می کنند.

چون آن مطلب را به ایشان خبر دهند، سینه هایشان به جهت آن چه از آن بزرگواران می شنوند، منشرح می شود. آن ها اصحاب اسرار، پرهیزکاران و نیکان اند، هرگاه ایشان را ببینی، با خشوع و استکانت و طلب آن چه باعث نزدیکی به خداست، می بینی.

عمر ایشان هزار سال است و در میان آن ها پیران و جوانان هستند. هرگاه جوانی از ایشان، پیری را ببیند، مثل نشستن بنده نزد او می نشیند و جز به اذن او برنمی خیزد.

قائم علیه السّلام را انتظار می کشند و از خدای تعالی می خواهند آن حضرت را به ایشان بنمایاند. برای آن ها راهی است که به سبب آن راه، از جمیع خلایق به مرادات امام علیه السّلام داناترند.

هرگاه امام علیه السّلام ایشان را به امری، امر فرماید، پیوسته در عمل به آن ایستادگی دارند تا وقتی که ایشان را به غیر آن، امر فرماید و ایشان اگر بر خلایق ما بین مشرق و مغرب حمله آورند، در یک ساعت ایشان را فنا می کنند. آهن در بدن ایشان کار نمی کند و برای آن ها شمشیری است از آهن که غیر از این آهن است، اگر یکی از آن ها شمشیر خود را بر کوهی بزند، آن را قطع کند و از هم جدا نماید.

امام علیه السّلام به وسیله ایشان با هند، دیلم، ترک، کرد، روم، بربر، فارس و کابل جهاد کند. اهل جابلسا و جابلقا بر اهل دینی وارد نمی شوند، مگر آن که ایشان را به سوی خدای عزّ و جلّ، اسلام و اقرار به محمد علیه السّلام و توحید و ولایت اهل بیت علیهم السّلام می خوانند.

هرکس اجابت نمود و در اسلام داخل شد؛ به حال خودش می گذارند و امیری از ایشان بر آن ها مقرّر می نمایند و هرکس اجابت ننمود و به محمد علیه السّلام و دین اسلام اقرار نکرد؛ می کشند. میان ایشان، جماعتی هستند که سلاح خود را نینداخته اند و از آن وقت، ظهور قائم آل محمد را انتظار می کشند.

هم چنین فرمودند: اگر امام، نزدشان نرود، گمان می کنند از روی سخط و غضب

ص: 186

است، لذا مراقب وقتی هستند که امام نزدشان می رود. هرگز به خدا شرک نیاوردند، معصیّت نکردند، از فلان و فلان بیزاری می جویند(1) و غیر این ها از حالات، صفات و کردار آن جماعت که در آن دو شهر، بلکه شهرها هستند. صفات و اوضاع شهرهای ایشان در اخبار مشروح شده است.

در نجم ثاقب (2) بعد از نقل آن چه در کیفیّت این دو شهر و ساکنین آن ها ذکر شد؛ فرموده: به حسب ظاهر شرع مطهّر و طریقه اهل شریعت نمی توان این همه تفاصیل را بر عالم مثال یا بر منازل قلبی اهل حال حمل نمود، چنان چه اهل، تأویل می کنند و وجود این دو شهر در ارض یا قطعات منفصله از آن وضوح دارد، چنان چه بعضی از محقّقین احتمال دادند در عصر سابق، به مثابه ای بود که روز عاشورا حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام در میان میدان، در کلمات شریف خود در مقام اتمام حجّت، می فرماید: و اللّه! ما بین جابلسا و جابلقا پسر پیغمبری، غیر از من نیست؛ چنان که در خبری دیدم و حال، محلّ آن در نظرم نیست.

فیروزآبادی در قاموس (3) می گوید: جابلص به فتح با و لام یا سکون آن، شهری در مغرب است که ورای آن آدمی زادی نیست و جابلق شهری در مشرق است. در اخبار الدول است که جابرسا شهری در اقصا بلاد مشرق و اهل آن شهر از اولاد تمود است، احدی به آن شهر و اهلش نمی رسد.

شیخ حسن بن سلیمان حلّی، تلمیذ شهید اوّل در کتاب محتضر(4)، خبر شریفی در کیفیّت اتّهام منافقی به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که، گاهی شب ها از مدینه بیرون می رفت، او شبی آن جناب را مراقبت می کند، حضرت، او را به یکی از آن شهرها می برد که مسافت آن تا مدینه یک سال بود. حضرت آن منافق را در آن جا

ص: 187


1- ر. ک: بصائر الدرجات، ص 512- 510؛ مدینة المعاجز، ج 6، ص 27؛ بحار الانوار، ج 27، ص 43 و ج 30، ص 195 و ج 54، ص 333 و 329.
2- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، صص 625- 624.
3- القاموس المحیط، ج 2، ص 297.
4- المحتضر، ص 65 به بعد.

می گذارد و او اوضاع آن بلاد را می بیند؛ از آن جمله، اتّکال اهل آن جا بر لعن آن منافق در زرع و غیره بود، به نحوی که به سبب لعن او تخم می افشاندند، فورا سبز می شد، خوشه می آورد، می رسید و سپس درو می کردند و هفته دیگر که حضرت به آن جا تشریف می برد با او برمی گردد، انتهی.

[رعایت امام بر خارج از این عالم]

بالجمله، عوالم الهیّه، منحصر به همین توده غبرا و ساکنین این عاریت سرا نیست که به حسب ظاهر، امام و حجّت عصر از ایشان غایب باشد و آن ها از درک فیوضات حضوری آن بزرگوار خائب باشند، تا آن که مخالف، شبهه نماید که رتق و فتقی برای امام شما در آن نیست، بلکه ریاست عامّه آن بزرگوار تمام عوالم امکان را من الذرّة إلی الدرّه فراگرفته و حضرت رتق و فتق آن ها را عهده دار و مشغول تمشیت امور آن ها در اطراف لیل و آناء نهار است.

[اعتراف عامّه به وجود جابلسا و جابلقا]

از جمله امّتی که ولی عصر و ناموس دهر بر آن ها ریاست دارد، طایفه ای از قوم موسی است که حضرت ختمی مرتبت بعد از نزول از معراج، آن ها را دیدار فرموده، چنان که در کتب سیره نبویّه و دفاتر معراجیّه ایشان ثبت است، کیفیّت آن طولانی است، و لکن از جهاتی مناسب مقام و ملائم با مطالب این وجیزه است و مانع از این است که کسی از علما و دانشمندان عامی مذهب، بر وجود دو شهر جابلسا و جابلقا ایراد نماید و بگوید: وجود این شهرها در اخبار شما امامیّه است و در اخبار ما خبری از آن ها نیست.

در این صورت می توان به او گفت: اولا؛ این کلامی خام و ناشی از عدم تتبّع در اخبار سیّد انام و واقف نبودن بر کلمات علمای هم کیش و مذهب خودتان است، مگر نه این است که جماعتی از شما در کیفیّت خروج دجّال و تسخیر تمامی بلاد توسّط آن

ص: 188

ملعون که نوشته اند و به روایت استناد داده اند که آن لعین، جابلقا و جابلسا را هم مسخّر نماید.

از جمله آن ها ملّا معین هروی فراهی است که در تفسیر اسرار الفاتحه چنین نوشته:

القصّه، دجّال ملعون بیشتر اطراف و اکناف ربع مسکون را بگردد تا حدّی که ممالک جابلقا و جابلسا را مسلّم خود گرداند ...، الخ. پس چگونه کسی از شما می تواند بگوید بودن این دو شهر نزد ما غیرمسلّم است.

ثانیا؛ در کتب سیر و تواریخ و اخبار و احادیث شما، چیزهایی یافت می شود که فزع سمعش به مراتب از این دو شهر برتر و بالاتر است. از جمله، بیان حال این امّت از قوم موسی است که در قرآن از آن ها یاد شده است. ملّا معین هروی فراهی سابق الذکر از بزرگان علمای عامی مذهب تیموریّه، معاصر با فاضل کاشفی و صاحب مؤلّفات بسیار است، از قبیل بحر الدرر، تفسیر قرآن مجید، اسرار الفاتحه، تفسیر سوره حمد، قصص المرسلین، معارج النبوّه و غیر این هاست که همه را در کشف الظّنون اسم برده و در تاریخ حبیب السّیر، به تفصیل ترجمه ایشان را متعرّض شده است.

او در معارج النبوّه، ذیل واقعاتی که بعد از نزول حضرت ختمی مرتبت از معراج، به ظهور پیوسته، می نویسد: واقعه دوّم، قصّه قوم موسی بود. حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و اله فرمود:

مرا در حین مراجعت از معراج، بر قومی گذراندند، ایشان آن طایفه اند که حقّ سبحانه و تعالی ایشان را در قرآن به این شکل وصف فرموده: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (1).

میان آن قوم درآمدم، بر ایشان سلام کردم و جواب سلام من گفتند. بعد از آن جبرییل حال من را تعریف نمود، دانستند که محمد، پیغمبر آخر الزمانم که نعوت جلال و وصف کمال من را در کتب ما تقدّم مطالعه نموده اند و از انبیای پیشین شنیده اند. به خدمتم مبادرت نمودند، یکدیگر را بشارت دادند و بر حوالی من، مجتمع گشتند. دین اسلام را عرضه کردم، قبول کردند، به من ایمان آوردند، به نبوّت و رسالت

ص: 189


1- سوره اعراف، آیه 159.

من گواهی دادند و گفتند: حق تعالی، موسی علیه السّلام را از بعثت رسالت تو خبر داده و او ما را وصیّت نموده، ما مدّتی است منتظر قدوم شریف تو و مشتاق دیدارت بودیم. الحمد للّه که این نعمت از ورای پرده غیبت، جمال نمود.

آن حضرت صلّی اللّه علیه و اله فرمود: در میان آن قوم چند چیز مشاهده کردم؛

اوّل، آن که گونه ایشان را زرد دیدم و سینه های ایشان را سلیم یافتم. جامه های ایشان همه پشمین و دیوار خانه های ایشان مستوی بود، هیچ سرای ایشان در بند نبود و سراهایشان به گورستان نزدیک و از مسجدها دور بود و ایشان در مسجدها معتکف بودند. چون فرزندی متولّد می گشت، بر آن می گریستند و چون کسی فوت می شد، اظهار بهجت و سرور می نمودند، از ایشان پرسیدم بر چه دینی هستید؟

گفتند: ما به خدای تعالی، ملایکه او، کتب او و انبیا علیهم السّلام، ایمان داریم، شرایع را قبول کرده ایم، فرایض را ادا می نماییم، صله رحم به جای می آوریم، به قضاهای خدای تعالی راضی هستیم، در نعمت های او شاکر و در بلاهای او صابریم.

هرگز به یکدیگر دشمنی نکرده ایم و به آن چه می دانیم، عمل می نماییم. هرگز غیبت برادر خود نمی کنیم و به کلام فضول، تکلّم نمی نماییم. روزها به روزه و شب ها به نمازیم، کشت ما صوم و صلات و دروی ما، اشتهای در طاعات و عبادات است، مقصود ما از اعمال، درجات آخرت و رضای حقّ سبحانه و تعالی است.

دیگر آن که در امر به معروف و نهی از منکر، ما امکن می گوییم و به هر نوع که بدارد، به نعیم، گرسنگی، تشنگی و برهنگی راضی هستیم. امروز در دنیا فقر را بر غنا اختیار و نعیم فانی را ترک کرده ایم تا به نعیم باقی، مستعد گردیم. تاکنون وصیّت موسی ما را به این صفات، متّصف داشته و عزیمت چنان است که تا باشیم، به این صفات مصمّم باشیم.

حضرت رسول فرمود: از ایشان سؤال کردم: ای قوم! چرا گونه شما زرد است؟

گفتند: از ترس خدای تعالی.

گفتم: چرا خانه های شما همه برابر است؟

ص: 190

گفتند: نمی خواهیم بعضی مافوق بعضی باشیم، نیز چون دل های ما برابر بود، خانه های ما هم باید برطبق آن، برابر باشد، هم چنین هوا و آفتاب را از سرای همسایه بازندارد.

گفتم: چرا خانه هایتان بی در است؟

گفتند: در برای خائن است و میان ما خائن نیست.

گفتم: در دکّان های شما گشاده است ولی هیچ کس آن جا به خرید و فروش مشغول نیست؟

گفتند: هرگاه برای یکی از ما چیز مهمّی شود، به بازار رود، از آن دکّان هرچه خواهد بردارد و بهای آن را همان جا بنهد؛ مال های ما یکی است و حاجتی به خرید و فروش نیست.

گفتم: چرا خانه های شما از مسجد دور است؟

گفتند: تا گام های بیشتری در راه مسجد باشد و به هر گام، ثواب ما در آخرت زیاد گردد.

گفتم: چرا گورستان شما به خانه ها نزدیک است؟

گفتند: برای این که مرگ را فراموش نکنیم.

گفتم: چرا بر مولود می گریید و برای مرده شادی می کنید؟

گفتند: از آن جهت بر مولود می گرییم که او را از عالم اطلاق به این عالم- الدّنیا سجن المؤمن- محبوس می کنند. نمی دانیم بعد از این، حال او چه می شود، چون بمیرد، از زندان رها، از این قیود، خلاص و از محنت ها آزاد می شود.

میان ایشان بیمار ندیدم؛ لذا سرّ آن را پرسیدم. گفتند: بیماری کفّاره گناهان است، چون در میان ما گناهکار نیست؛ احتیاجی به کفّاره ذنوب نیست. اگر کسی بر سبیل نسیان، عصیان ورزد، صاعقه ای از آسمان پدید آید و او در همان مکان، پاک بسوزد.

بعد از آن گفتند: یا رسول اللّه! شرایع دین خود بر ما عرضه کن و ما را به آن چه صلاح دین ما در آن است، وصیّت فرما!

ص: 191

حضرت فرمود: شرایعی که مناسب حال ایشان بود، تعلیم کردم و به این طریقه ایشان را وصیّت نمودم: ای قوم! بر سختی ها صبر کنید، از حضرت حقّ سبحانه و تعالی توفیق صبر طلبید و از خدای تعالی بترسید، به هیچ چیز مفاخرت منمایید و به عملی از اعمال خود معجب مشوید، به رحمت خداوند اعتماد نمایید و همواره میان خوف و رجا زندگانی کنید. اگر می خواهید به من و موسی ملحق گردید، به آن چه شما را وصیّت نمودم، عمل نمایید. سپس سلام وداع نموده، مراجعت کردم.

ایشان گفتند: یا رسول اللّه! دو حاجت از تو داریم؛ این زمین، ماورای زمین هفتمین است، اگر زمین پیچیده و مطوی نگردد، هر سال زیارت حجّ برای ما میسّر نشود.

حاجت اوّل: زمین ما درنوردد تا سالی یک بار به زیارت کعبه معظّمه مشرّف گردیم و حجّ اسلام به جا آوریم.

حاجت دوّم: حق سبحانه و تعالی ما را از نظر خلق بپوشاند، تا فتنه در خلق به ما نیفتند.

می فرماید: از حق تعالی درخواست کردم، اجابت فرمود. ایشان هر سال پنهانی به حجّ می آیند، طوری که هیچ کس بر حالشان مطّلع نمی گردد.

[دفع ابهام از مسأله]

استکشافات فی رفع استبعادات بدان کتاب معارج النبوّه از کتب معتبر و مطمح نظر بسیاری از علمای خاصّه است، از جمله، مرحوم عالم فالح، مولانا صالح مازندرانی است که در شرح اصول کافی (1)، کیفیّت اوّلین معانقه ای که در دنیا واقع شده از آن کتاب نقل فرموده که معانقه ابراهیم خلیل با آن عابد بوده است و ما آن را در کتاب الجنّة العالیه نقل نموده ایم.

بنابراین از نقل قضیّه امّت موسی با حضرت پیغمبر، اوّلا؛ از وجود دو شهر جابلسا و جابلقا و اهالی آن ها رفع استبعاد می شود که در اخبار امامیّه وارد شده است.

ص: 192


1- شرح اصول الکافی، ج 12، ص 571.

ثانیا؛ از وجود شهرهای حضرت حجّت رفع استبعاد می شود که در حکایت دوّم از باب هفتم نجم ثاقب استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- به تفصیل ذکر شده اند و هم از وجود جزیره خضرا، بحر ابیض و دیدن آن جا توسّط شیخ جلیل علی بن فاضل، رفع استبعاد می شود، چنان که در حکایت سی و هفتم باب مذکور از کتاب مزبور، آمده: این ها موجودند ولی مریی نیستند.

ثالثا؛ از وجود شریف حضرت بقیة اللّه، آمد و رفتش در میان مردم و دیده نشدن او رفع استبعاد می شود، چنان چه حاجیان این امّت از قوم موسی در موسم حجّ میان مردمند ولی آن ها، ایشان را نمی بینند.

رابعا؛ از طیّ ارض وجود شریف امام زمان، هنگامی که در اطراف و اکناف زمین، مستغیثین استغاثه نمایند و او همه را فریادرسی نماید؛ رفع استبعاد می شود. چنان که برای این امّت قوم موسی، زمین طیّ می شود.

عجیب است که ایشان طیّ ارض را برای این امّت به دعای حضرت رسول، تصدیق دارند ولی آن را برای فرزندش تصدیق نمی کنند، اگرچه فرضا به دعای خود آن بزرگوار درباره او باشد.

[ادامه پاسخ به شبهه]

جواب سوّم: امامیّه می گویند که مقصور نمودن فایده وجودی امام بر حفظ حدود، سدّ ثغور، رتق و فتق ممالک و امن نمودن شوارع و مسالک، همانا از عمای قلب و عدم معرفت نسبت به آن بزرگوار است و ما چون بحمد اللّه و منّته، آن سرور را به این نحو شناخته ایم که دارای ولایت مطلقه، نایل به منصب خلافت الهیّه و متصرّف در ما سوی اللّه- باذن اللّه و اجازته- است، لذا وجود تمام ماسوی اللّه و جمیع لوازم وجودی آن ها را بسته به وجود شریف آن بزرگوار می دانیم که «بوجوده ثبتت الأرض و السّماء» و «لو لا الحجّة لساخت الأرض بأهلها».

ما فواید وجودی او را نظیر نعمت پروردگار می دانیم؛ یعنی همان طور که نعمای

ص: 193

الهیّه را به مفاد آیه کریمه وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها(1)؛ نتوان احصا نمود، هم چنین فواید وجودی آن بزرگوار را نمی توان احصا کرد و لو در حال غیبتش از مردم.

ما در این مضمار چند فایده وجودی آن ولیّ کردگار را من باب التذکار برای مکابر نابکار به منصه ابراز و اظهار درمی آوریم.

[فواید وجود امام]
اشاره

فایده اوّل؛ که طیّ کلماتی به آن اشاره شد این است که غرض از گردش افلاک و ایجاد خلایق از سمک تا سماک، آن نور تابناک می باشد، همه به سبب او و برای او حرکت کنند، زندگی نمایند و از طفیل وجود مبارک او بخورند و بیاشامند. اگر وجود شریفش طرفة العینی در زمین نباشد، اجزای وجود خلق از هم متلاشی خواهد شد، به سبب او باران ببارد و زمین گیاه آرد.

امام است که انواع محبّت و اقسام احسان را به خلق می فرماید که گاهی می دانند و گاهی نمی دانند. بلکه وجود و بقای او سبب بقای شریعت و حفظ قوانین آن از تغییر و زوال می باشد و همین، اصلی است که طایفه امامیّه با آن وجوب نصب امام و احتیاج به وجود او را ثابت کرده اند.

بنابراین با حفظ اصول و قواعد کلیّه، چندان ضرری از تعذّر تصرّف او در زمان غیبت، در امور جزئیّه و احکام شخصیّه لازم نمی آید. لذا امتناع انفاذ امور جزئیّه به جهت عارض خارجی که آن هم از جانب رعیّت است، چراکه وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا؛ مانع از ثبوت اصل ولایت نشود و عایق تحقّق آن به اعتبار امور کلّی مهم نگردد، زیرا آن مانع، نمی تواند آن ها را ردّ کند و تعطیل نماید.

استدراک ارفع من سماک

از بیاناتی که ضمن این فایده وجودی امام و حجّت مذکور افتاد، می توان سرّ

ص: 194


1- سوره ابراهیم، آیه 34؛ سوره نحل، آیه 18.

اخباری که در لزوم وجود حجّت وارد شده، درک نمود که اگر جز دو نفر بر روی زمین باقی نماند، باید یکی از آن دو حجّت باشد و اگر یکی از ایشان بمیرد، باید حجّت، آن باقی مانده باشد، زیرا زمین بدون حجّت نمی باشد.

آیا نمی بینی خداوند عالم در اوّل خلقت بشر، اوّل از بنی نوع انسان، حجّت را خلق فرمود که حضرت آدم باشد و بعد عباد را از او متولّد گردانید؟

[گفتار صدر المتألّهین]

صدر المتألّهین شیرازی چقدر خوب این حدیث شریف حضرت صادق علیه السّلام را شرح فرموده، همان که اوّلین حدیث از احادیث وارده در لزوم حجّت، از اصول کافی (1) است که حضرت فرمودند: «لو لم یبق فی الأرض إلّا إثنان، لکان أحدهما الحجّة».

عین عبارت ملّا صدرا این است:

قد علمت «أنّ ترتیب سلسلة الوجود الصّادر من الأوّل سبحانه، إنّما یکون أبدا من الأشرف إلی الأخسّ و من الأعلی إلی الأدنی و من نظر فی أحوال الموجودات و نسبة بعضها إلی بعض، عرف أنّ الأدنی و الأنقص لا یوجد إلّا بسبب الأعلی و الأکمل، فسببیة ذاتیّة و تقدّمه طبیعیّة و إن کان وجود الأدنی و الأنقص یصیر مبدا تهیّأ لمادّة طبقات الأعلی و الأکمل فالحیوان سبب ذاتیّ لوجود النّطفة متقدّم علیها تقدّما بالذّات و کذا النّبات للبذر و أمّا النطفة فهی سبب معدّ لوجود الحیوان متقدّمة علیه تقدّما بالزّمان لا بالذّات و کذا البذر للنّبات.

بالجملة فالنّوع الأشرف متقدّم علی النّوع الأخسّ فی سلسلة البدایة و إن کان بعض أشخاص الأخسّ متقدّما بالزّمان علی بعض أشخاص الأشرف، کما ذکرنا من مثال النّطفة و الحیوان و البذر و الشّجر.

فإن قلت: هذه القاعدة أعنی قاعدة إمکان الأشرف، إنّما تطّرد فی الإبداعیّات الّتی لا یفتقر وجودها إلی صلوح قابل و استعداد مادّة دون المکوّنات الزّمانیّة

ص: 195


1- الکافی، ج 1، ص 180.

الواقعة فی عالم الحرکات و الأضداد و الاتفاقیّات، فإنّ کثیرا ممّا هو الممکن الأشرف لا یوجد لمانع خارجی أو فقد استعداد.

قلنا: حکم الأنواع و الطّبایع الکلّیة فی ذواتها حکم الإبداعیّات، فإنّ افتقار النّوع الطّبیعی کالملک و الإنسان و الفرس و غیرها إلی استعداد خاصّ لیس بالذّات بل بواسطة ما یلزمه من العوارض و الأحوال الإنفعالیّة.

فإن قلت: فعلی هذا لا یلزم ما کنت بصدده لأنّ الحجّة و غیر الحجّة و الإمام و الرعیّة جمیعا من أنواع واحد و أفراد النّوع الواحد متماثلة لا تقدّم لأحدها علی الأخری بالذات و لا علاقة ذاتیّة لبعضها بالقیاس إلی البعض.

قلنا: هیهات! إنّما المماثلة بین أفراد البشر إنّما هی بحسب المادّة البدنیّة و الغشاوة الطّبیعیّة قبل أن یخرج النّفوس السّاذجة الهیولانیّة من القوّة إلی الفعل، بحصول الملکات و الأخلاق الفاضلة و الرّذیلة فیها و امّا بحسب النّشأة الرّوحانیّة فهی واقعة تحت أنواع کثیرة لا تحصی و قوله: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ (1)؛ إنّما هو بالاعتبار الأوّل دون الثّانی.

فنوع النّبی و الإمام نوع عال شریف، أشرف من سائر الأنواع الفلکیّة و العنصریّة، فنسبة نوع الحجّة إلی سائر البشر فی رتبة الوجود، کنسبة الإنسان إلی سائر الحیوان و النسبة الحیوان إلی النّبات و النّبات إلی الجماد و قد علمت الحال فی باب التقدم و التأخّر فی الوجود بین النوع الشّریف و النوع الخسیس، کما وصفناه قال تعالی مخاطبا للإنسان: خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً(2)، لکونه أشرف الأکوان الأرضیّة فصار سببا لوجودها و غایة ذاتیّة لخلقها، فلو ارتفع الإنسان عن الأرض، ارتفع سائر الأکوان من الجماد و النّبات و الحیوان، فکذلک لو ارتفع الحجّة عن الأرض ارتفع النّاس کلّهم، فثبت قوله علیه السّلام: لو لم یبق فی الأرض إلّا إثنان لکان أحدهما الحجّة.»

ص: 196


1- سوره کهف، آیه 110.
2- سوره بقره، آیه 29.

نتیجه عبارات این است:

وجود مخلوقات الهی، بسته به وجود امام و حجّت است و غیبت او، مانع از این فایده عظیم فی المثل ماورای عباد آن قریه نیست، زیرا غایت و غرض از وجود امام، مجرّد حصول ایتمام رعیّت بر آن جناب نیست. حتّی اگر امامی فرض شود که مردم اصلا به او رجوع ننمایند، هرآینه غرض از وجود او فوت می شود، بلکه اغراض دیگری بر وجود امام حیّ، مترتّب و علم آن ها نزد پروردگار عالم است که باید زمین خالی از حجّت معصوم نماند.

او در شرح حدیث پنجم این باب که ایضا در اصول کافی (1) است، به همین مطلب تصریح نموده، چون بعد از نقل این روایت که حضرت صادق فرمود: «لو لم یکن فی الأرض إلّا إثنان لکان الإمام أحدهما»؛ فرموده:

الشّرح «معناه مکشوف و ممّا یجب أن یعلم أنّ الغایة و الغرض من وجود الإمام لیس مجرّد حصول الأیتمام، حتّی لو فرض إمام لم یرجع إلیه أحد من النّاس، لفات الغرض من وجوده و کذا لو کان حاملا مستورا غیر ظاهر، فإنّا قد أشرنا أنّ السبب و العلّة فی کون الأرض لا یخلو عن حجّة، ماذا هو، فبذلک یندفع طعن جماعة من المخالفین عن الإمامیّة بأنّهم قائلون بوجود إمام قائم حیّ مدّة مدیدة من غیر أن یعرف أحد شخصه و یهتدی بنور تعلیمه و إرشاده فما الفائدة فی وجوده؟

هذا الطّعن غیر وارد أصلا فإنّ الغایة الحقیقیة فی وجوده شی ء أعلی و أرفع من تعلّم النّاس منه و مع ذلک یلزم وجوده کونه بحیث یکون هدی للنّاس أن اهتدوا به و أمّا عدم اهتدائهم بنوره و استضائتهم بضوئه فلیس من جهته علیه السّلام، بل من جهة النّاس لأحتجابهم عن الحقّ، بالظلمة الغاشیة بینهم و غلبة الهوی و الشّهوات علی نفوسهم إلی أن یفتح اللّه من رحمة من عنده و یهب ریح عاصفة یکشف عنهم حجاب الظّلمة و الهوی، فیهتدوا بنور الهدی و حجّة البیضاء، ان شاء اللّه».

فایده دوّم؛ از فواید وجود امام با قطع نظر از غیبت و حضورش، این است که

ص: 197


1- الکافی، ج 1، ص 179.

امامیّه می گویند: جمیع نعم الهیّه که عاید بندگان خدا می شود، به برکت وجود مطهّر او و دفع بلیّات به سبب نور وجود او است. حال او، مانند حال جدّش سیّد المرسلین است که همه اقسام خیر و برکت و نعمت از آن جناب به خلایق می رسید و انواعی از بلاها و عذاب های گوناگون که به واسطه اعمال قبیح و کردارهای زشت شان به آن ها می رسید؛ مثل ارتکاب عشر عشیران امم سابقه که به مسخ، خسف، غرق و حرق، فانی و تمام می شدند، به سبب آن وجود مبارک از ایشان دفع می شد؛ و ما کان اللّه لیعذّبهم و أنت فیهم؛ عادت خداوندی نبوده که ایشان را عذاب کند، حال آن که چون تویی در میان ایشان هست.

وجود مبارک امام عصر- عجّل اللّه فرجه- هم، چنین است، چه در مکاتبه اسحاق بن یعقوب وارد شده که گفت: مکتوبی را به محمد بن عثمان عمروی، از وکلای ناحیه مقدّسه، دادم که در آن از مسایلی سؤال کرده بودم که بر من مشکل شده بود. از او خواستم آن را به قائم- عجلّ اللّه تعالی فرجه الشریف- برساند و جواب بگیرد. پس توقیع رفیع، به خطّ شریف مولانا صاحب الزمان- عجلّ اللّه تعالی فرجه الشریف- بیرون آمد که در آن جواب های مسایل من بود و نیز نوشته شده بود: به درستی که من برای اهل زمین امانم؛ چنان که ستاره ها برای اهل آسمان امان است.

بنابراین وجود مقدّسش مثل وجود مبارک جدّش، برای اهل زمین امان است که خداوند با وجود مقدّس او، اهل زمین را هلاک ننماید.

چگونه چنین نباشد، حال آن که خداوند بر اهل هر ناحیه و صقعی که عذاب نازل فرموده، پیغمبر خود را از میان آن قوم بیرون برده؛ مثل حضرت لوط و امثال آن بزرگوار. بلکه سیرت عقلا بر این جاری شده که خراب کردن شهری را، موقوف به سبب وجود یک نفر می دارند که شایسته عقوبت نیست، بلکه قبیله و بلدی را که شایسته احسان نیستند به خاطر یک نفر که در میان ایشان شایسته است، مورد عطوفت و احسان قرار می دهند.

چگونه چنین نباشد که وجود آن حضرت باعث دفع عذاب و بلیّه از اهل زمین

ص: 198

باشد، حال آن که وجود یکی از شیعیان و موالیان اجدادش، باعث رفع عذاب و بلیّه از اهل بیتی گردیده است، چنان چه در رجال کبیر از زکریّا بن آدم که از روات و اصحاب حضرت امام رضا علیه السّلام است، روایت نموده که گفت: خدمت حضرت رضا عرض کردم:

من اراده دارم از میان اهل بیت خود بیرون روم، زیرا بسیاری از سفها در میان آن ها پیدا شده است.

آن جناب فرمود: این کار را منما! زیرا به واسطه تو از اهل بیتت دفع می شود؛ یعنی بلیّات و مکاره، چنان که به واسطه حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام از اهل بغداد دفع می شود. در ترتّب این فایده بر وجود شریف امام، فرقی میان حضور و غیاب او نیست، کما هو الواضح.

[مناظره شیخ صدوق (ره)]

کلام حقّانی عن الصدوق الثّانی در رساله شیخ جلیل دوربستی که در باب مناظرات شیخ جلیل، صدوق الطایفه- رضوان اللّه علیه- با مخالفین در مجلس امیر رکن الدّوله بویهی است، آورده: امیر مزبور، شیخنا المسطور را فرمود: مرا از امامتان، صاحب الزمان علیه السّلام خبر ده که چه وقت ظهور می کند؟

صدوق فرمود: خدا صاحب الزمان را به جهت امری که اراده داشته، غایب کرده است، پس وقت ظهور آن را کسی جز خدا نمی داند و پیغمبر فرمود: مثل قائم از فرزندان من، مثل قیامت است که خدای تعالی در امر قیامت فرموده: قل علمها عند ربّی.

امیر گفت: چگونه رواست آن جناب به این عمر طولانی، تعیّش نماید؟

صدوق فرمود: این چه جای تعجّب است؟ مگر عمر معمّرین به سمع شریف، نرسیده است؟

امیر گفت: بلی، و لکن آن ها صحیح نیستند.

ص: 199

صدوق فرمود: خبر خدای تعالی صحیح است که فرموده: نوح به دو هزار سال مبعوث شد، مگر پنجاه سال.

امیر فرمود: این صحیح است، و لیکن زمان این قدر عمر را متحمّل نمی شود.

صدوق فرمود: خدا که زمان را متحمّل می کند، زمان این را هم متحمّل می شود و پیغمبر فرمود: هرچه در امم سابقه واقع شده، در امّت من نیز، واقع می شود و چون زمان، متحمّل این مقدار عمر هست، لذا باید چنین عمری در اشهر اشخاص آدمیان واقع شود و آن، حضرت صاحب الزمان و این سنّت، در او جریان یافته است.

امیر گفت: با وجود غیبت، چه مصلحتی در وجود آن حضرت است؟

صدوق فرمود: وجودش برای بقای آسمان و زمین می باشد و الّا آسمان و زمین، فانی می شوند، آسمان، قطره ای نازل نمی کند و زمین، برکت خود را بیرون نمی دهد، کما قال اللّه تعالی: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ (1).

پس چون به وجود پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله، مردم را عذاب نکرد، هم چنین به وجود امام عذاب نمی کند، چون او به جای پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله است، جز این که به او وحی نمی رسد.

روات ما و سنّیان روایت کرده اند که پیغمبر فرموده: ستارگان، برای اهل آسمان ها امان اند، چون ستاره ها نباشند، آن چه اهل آسمان مکروه دارند به آن ها می رسد؛ هم چنین اهل بیت من، برای اهل زمین امان اند، اگر ایشان نباشند، آن چه اهل زمین مکروه دارند، به آن ها می رسد(2).

ایضا پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله فرمود: اگر زمین بدون حجّت باقی ماند، هرآینه اهل خود را فرو می برد یا به اهلش موج می زند، هم چنان که دریا موج به اهل خود می زند، چون در بعضی از روایات آمده: «لساخت الأرض بأهلها» و در بعضی دارد: «لماجت الأرض بأهلها کما یموج البحر بأهله»(3).

ص: 200


1- سوره انفال، آیه 33.
2- معانی الاخبار، ص 34؛ بحار الانوار، ج 23؛ ص 19.
3- الامامة و التبصرة، ص 34؛ الکافی، ج 1، ص 179؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 203؛ بحار الانوار، ج 57، ص 213.

سپس امیر گفت: این سخن چه نیکو است و به حضّار گفت: این سخن حقّ است و غیر این فرقه، باطل باشد. او در حضور اهل مجلس، به شیخ بزرگوار التماس نمود بسیار نزد امیر آمد و شد نماید،- رحمة اللّه- علی هذا العالم الجلیل و الأمیر النبیل.

[ادامه فواید وجودی امام]

فایده سوّم: اگر مخالفین ابا نموده، بگویند: کلّا و لابدّ، امام باید راتق و فاتق در امور رعیّت باشد، می گوییم: حضرت با وصف این که غایب از انظار رعیّت است، راتق و فاتق در امور آن ها هست.

بیان این مبتنی بر نقل خبر شریفی است که سابقا گذشت؛ شیخ طوسی در غیبت به اسنادش از ابی بصیر از حضرت باقر روایت نموده که فرمود: صاحب الامر لابدّ است از این که غیبت و گوشه نشینی نماید و ناچار از گوشه گیری و قوّت یافتن است؛ یعنی قوّت او در گوشه گیری و ضعف او در معاشرت با خلق باشد، در سی نفر وحشتی نیست و مدینه منوّره چه خوب منزلی است! از این خبر شریف، مستفاد می شود همیشه سی نفر با حضرت می باشند.

بعد از وضوح این مطلب می گوییم: علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار، این سی نفر را به رجال الغیب تعبیر فرموده که در ایّام غیبت با حضرت هستند و سیاسات بلاد و ترتیب امور عباد به امر آن بزرگوار، به کف با کفایت ایشان است. پس انتفاع آن ها، به وجود حضرت و انتفاع سایر مردم به وجود این سی نفر، از فواید وجودی آن بزرگوار است، اگرچه در بلاد و امصار غایب از انظار و غیرمشاهد به ابصار است.

فایده چهارم: امام عصر- عجلّ اللّه تعالی فرجه الشریف- نوامیس شرعیّه و احکام نبویّه را حفظ نماید و آن ها را دارایی کند، اماناتی که یدا بید از تمام انبیا و مرسلین و حجج ربّ العالمین به او رسیده، از ضیاع و تلف، مصون و محروس بدارد و آن جناب به نفس نفیس خود، به احکام دینی من الجزئی و الکلّی عمل نماید، تا آن که در احکام و عمل به آن ها تعطیل لازم نیاید.

ص: 201

از آن جایی که او مورد امانت حجج سابقین از انبیا و مرسلین است، لذا هنگام ظهور، کما هو المأثور می فرماید: «من یرید أن ینظر إلی آدم و شیث فها أنا ذاک آدم و شیث ...، الخ».(1) از این جاست که معجزات تمام انبیا، از او صادر می شود، چنان چه در اخبار گزارشات زمان ظهور وارد است.

فایده پنجم: ابقاء الحق فی الخلق محفوظ ماند، زیرا ممکن است تمام خلق، غیر از امام، برخلاف حق باشند، در آن وقت قاعده وجوب ابقاء الحقّ فی الخلق که قاعده لطف، آن را اقتضا نموده، منحزم می شود و تمام خلایق بر باطل می مانند و این منافی با لطف است که خلقی باشند ولی ابدا حقّ در میان ایشان وجود نداشته باشد.

فواید دیگری برای وجود شریفش می باشد که در جواب از شبهه آتیه به احسن تقریر و اوجز تحریر، بیان خواهند گردید.

[شبهه نوزدهم: عدم فرق میان وجود و عدم امام غایب] 20 صبیحة

اشاره

بدان شبهه نوزدهم مخالفین در ساحت امامت حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر- عجّل اللّه فرجه الشّریف- این است: امامی که غایب باشد، طوری که نتوان خدمتش رسید و به وجودش منتفع گردید، پس چه فرقی میان وجود و عدم او است؟ چرا این جایز نباشد که خدا او را بمیراند یا معدوم گرداند، تا زمانی که بداند رعیّت از او تمکین می نمایند و تسلیم امر او می شوند، آن گاه او را زنده کند یا موجود گرداند، چنان که شما امامیّه تجویز نموده اید؛ خدا غیبت را برای او مباح کرده، تا زمانی که رعیّت از او تمکین کنند، آن گاه او را ظاهر فرماید.

[جواب این شبهه]

جواب این شبهه:

اولا: علاوه بر آن چه در جواب از شبهه سابق ذکر شد، می گوییم: سابقا ذکر شد که

ص: 202


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 184؛ مدینة المعاجز، ج 1، ص 264؛ بحار الانوار، ج 17.

از وقت تولّد آن سرور تا اوان غیبت کبرا قریب به سی صد نفر بلکه متجاوز از آن، حضرت را دیده و از او انتفاع برده اند. هم چنین سی نفری که از آن ها به رجال الغیب تعبیر شده، از مشاهدین و منتفعین آن وجود مبارکند، به علاوه بسیاری از خاصّه، بلکه از عامّه نیز، خدمت امام عصر رسیده و به فوز شرفیابی اش فایز شده و از او منتفع گردیده اند، اگرچه او را نشناخته اند و بعد از مفارقت، از قراین دانسته اند که آن جناب بوده است، حتّی بسیاری در غیبت صغرا هنگام ملاقات دانسته و شناخته اند که آن حضرت است و همین طور در زمان غیبت کبرا، چنان که بر مراجعین به قصص و حکایات آن ها این امر غیرسیتر است.

بالجمله، کسانی که خدمت آن بزرگوار شرفیاب شده و از وجود مقدّسش منتفع گردیده اند، بیش از هزار نفر می باشند. بنابراین این که در شبهه گفته شده امامی که غایب باشد، طوری که نتوان خدمت او رسید و به وجودش منتفع گردید ...، الخ؛ کلامی بی بنیاد و ناشی از تعصّب و عناد است.

ثانیا: این که گفتند: پس فرق میان وجود و عدم او چیست ...، الخ؟ جوابش این است که فرق بین آن ها بسیار و تمایز میان آن ها بی شمار است.

اوّل؛ این است که ملاک حجّیت اجماع، نزد طایفه امامیّه- کثّرهم اللّه- کشف اتّفاق امّت از دخول قول امام یا رضای آن حضرت مثلا به فتوای کذائیّه است و هر دوی این، فرع وجود حضرت و حیات او است، لذا اگرچه غایب باشد، فایده وجودش استکشاف اجمال قول او از فتوای علمای شیعه است، چنان که وقتی ظاهر باشد، فایده وجودش در این خصوص استکشاف تفصیلی رأی او از قولش باشد، پس همان طور که با ظهور و حضور، از قول او استعلام حکم می شود، هم چنین در غیبت، از اتّفاق شیعیانش استعلام حکم می شود. استعلام احکام از جمله عمده فواید بعث نبی و نصب امام است، بلکه جمعی از اصحاب چنین اعتقاد دارند که فتوای جماعت با عدم ظهور مخالف هم، کاشف از رأی امام است، زیرا اگر آن فتوا موافق رأی امام نباشد، واجب است از باب قاعده لطف، میان ایشان القای خلاف کند، تا آن قول اخذ نشود.

ص: 203

پس با عدم وجود امام در هر عصری این فواید فوت شوند، به خلاف وقتی که حیّ و موجود باشد اگرچه در پس پرده غیبت واقع شده باشد، زیرا این فواید بر وجود مسعودش مترتّب است، کما هو الواضح.

دوّم؛ این است که با فرض وجود امام اگرچه غایب باشد، انتظار ظهور و خروج در هر روز، هر ساعت و هر آن، متصوّر باشد، به خلاف عدم وجودش، چون یافت شدن شخص کامل در یک ساعت بر فرض موت و عدمش، تا وقتی که خداوند اظهار آن را صلاح داند، خلاف عادت باشد و عاقل انتظار آن را نبرد.

در حالی که در انتظار هر یوم و ساعت برای فرج، اجر جزیل و ثواب جمیل برای منتظر باشد. این یکی از ممیّزات بین حیات و غیبت آن سرور و بین موت یا عدم او و یکی از فواید عظیم است که بر وجودش مترتّب می باشد، اگرچه در پس پرده غیبت است، زیرا مؤمنین انتظار فرج آن بزرگوار را می برند و با این عمل خود واجد اجر عظیم می گردند.

چنان چه در روایت نبوی آن را افضل اعمال خود شمرده (1)، در سجّادی منتظر فرج را به منزله کسی دانسته که با شمشیر پیش روی رسول خدا جهاد می کند(2). و در صادقی آن را به منزله کسی دانسته که با قائم باشد و در خیمه او اقامت نموده باشد(3). اخبار ثواب انتظار فرج در کتب غیبت ذکر شده و ما ان شاء اللّه در بساط پنجم این کتاب عبقریّه ای برای ذکر آن ها ترتیب خواهیم داد.

سوّم: از جمله فواید وجودی امام اگرچه غایب باشد، دعا و استغفار و فریادرسی از شیعیان در هنگام اضطرار است و این فایده وقتی- کما ینبغی- بر وجودش مترتّب است که حیّ و موجود و اگرچه غایب باشد؛ نه در وقت موت و یا عدمش، کما لا یخفی.

چهارم: فایده ای است که شیخ طبرسی در بعضی از کتب خود فرموده و آن این است که فرق میان وجود امام درحالی که به جهت تقیّه از اعدای خود غایب باشد و در اثنای

العبقری الحسان ؛ ج 3 ؛ ص204

ص: 204


1- کفایة المهتدی[ گزیده]، صص 110- 109، حدیث بیستم.
2- المحاسن، ج 1، ص 174.
3- همان، ص 173.

غیبت، منتظر آن باشد که مردم از او تمکین نمایند تا ظاهر شود و در امور تصرّف نماید و میان عدم آن بزرگوار واضح است؛ در اوّلی حجّت در فوات منافع و مصالح بندگان برای خدا و در ثانی برای بشر لازم باشد، زیرا وقتی امام بر نفس خود بترسد و از مردم غایب گردد. علّت و سبب فوت منافع و مصالحی که به واسطه غیبت آن سرور، از مردم فوت شود؛ فعل مردم باشد که امام را تخویف کرده و تمکین ننموده اند تا آن که غایب گردید و خودشان در این عمل، مؤاخذ و ملوم و مذموم باشند و در این صورت، اعتراض و حجّتی بر خداوند وارد نیاید، بلکه حجّت الهی و اعتراض ربّانی بر آن ها وارد است که من برای شما، امام فرستادم، چرا او را تمکین ننمودید؟ به خلاف وقتی که خدا امام را معدوم کند یا بمیراند العیاذ باللّه، چون در این صورت هرگاه بندگان اظهار تمکین از آن بزرگوار بنمایند، در فوات منافع و مصالح حجّت و اعتراض بر خداوند متعال لازم آید، زیرا در این هنگام فوات آن مصالح و منافع از جانب خداست و مسبّب از فعل او است که میراندن امام یا معدوم ساختن او باشد. بنابراین ذمّ و لوم و توبیخی بر بندگان وارد نیاید.(1)

[مثالی برای فهم بهتر]

ایراد مثال لتوضیح المقال بدان اگر نیک تأمّل نمایی، خواهی یافت که حال بعث نبی و نصب ولی و فواید وجودی آن، برای شخص کافر جاحد باللّه دلایلی است که در نظر کردن به آن دلایل مسامحه می نماید و در آن ها تأمّل نمی نماید تا تحصیل معرفة اللّه نماید، پس باید به مزاق مخالفین گفته شود: برای کافری که تحصیل معرفة اللّه را ترک می نماید، نصب دلایل چه فایده ای دارد، چرا که غرض از نصب و جعل آن دلایل این است که مکلّفین تحصیل معرفة اللّه نمایند و بعد از این که در آن دلایل نظر ننمایند و مسامحه کنند، هر

ص: 205


1- تنزیه الانبیاء، ص 235؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 300؛ کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج 3، ص 246.

آینه لغویت نصب آن ها و انتفای فواید وجودی آن ها لازم خواهد آمد.

چنان چه جواب از این اشکال به این نحو گفته شود که اعظم فواید متصوّره در عالم امکان، حصول معرفة اللّه برای عباد است و تحقّق آن مبتنی بر جعل و نصب دلایل معرفت در جمیع آنات می باشد تا آن که حجّت بر بندگان تمام شود و عقاب ایشان در صورت تسامح و تقاعد از تحصیل معرفة اللّه صحیح باشد و لسان معذرت آن ها در همه آنات وجودشان منقطع شود و نگویند: در فلان وقت، عازم تحصیل معرفة اللّه شدیم و لکن دلایل آن بعد از وجودش موجود نبود یا معدوم شده بود و ما قادر بر تحصیل نشدیم.

پس آن چه بر خدا لازم است، همان جعل و نصب دلایل و قدرت دادن بر عباد به ادراک آن هاست و عدم حصول در خارج، به جهت تقصیر عباد و مسامحه ایشان است.

هم چنین در محلّ کلام جواب گفته می شود: اعظم فواید متصوّره در عالم امکان همان اطاعت و انقیاد حقّ سبحانه و تعالی در جمیع تکالیف شرعی از اصول اعتقادی و فروعی شرعی است که تحقّق آن به وجود نبی یا وصیّ نبی در جمیع آنات وجود مکلّفین منوط می باشد، تا آن که حجّت الهی بر عباد تمام شود و عقاب ایشان بر فرض تسامح و تقاعد صحیح باشد و لسان معذرت ایشان منقطع شود که نگویند:

در فلان زمان معیّن، از ولیّ امر و حجّت تو تمکین و اطاعت و انقیاد می نمودیم و موانع حضور و مشاهده جمال نورانی او را برداشتیم و لکن او اصلا به عرصه وجود نیامده یا بعد از وجود، حیاتش قطع شده بود و ما بر اطاعت و انقیاد اوامر و نواهی تو قادر نشدیم.

به خلاف آن که حجّت و ولیّ امر زنده و در حیات باشد، از انظار مستور گردد و موانع وجودی مکلّفین مانع از ظهور او باشد، زیرا در چنین وقتی اگر مکلّفین در نیّت خود صادق باشند، انابه کلّیه برای ایشان حاصل شود و بالمرّه موانع وجودی خود را برطرف نمایند، هرآینه در هر آنی از آنات وجودشان بر خدا لازم است لسان معذرت

ص: 206

ایشان را منقطع نماید به این که ولیّ امر خود را ظاهر نماید تا به اوامر و نواهی او اقامه نماید و حدود الهیّه و نوامیس شرعیّه را تعطیل ننماید.

هروقت مکلّفین بر سبیل حقیقت، به این قسم در مقام اطاعت و انقیاد برآمدند و در صدق دعوی خود به امتحانات الهیّه ممتحن شدند، یا جمع کثیری از ایشان که نصرت ولیّ امر خدا، به وجود آن ها منتظم می شود، در این مقام درآمدند؛ خداوند نیز ولی و حجّت خود را ظاهر خواهد نمود و آن حجّت الهیّه هم، تقاعد نخواهد فرمود و لکن چون در همه آنات وجود، ممکن است مکلّفین چنین معذرتی را ظاهر سازند، لذا بر خداوند هم لازم است وجود حجّت و ولیّ خود را در همه ازمنه مفروضه باقی بدارد که راه آن چه عقلا احتمال عذر در آن تطرّق می یابد، مسدود کند و علی سبیل الاطلاق و الکلّیه حجّت را بر بندگان خود تمام فرماید. هذا! فلیتأمّل فی هذا البرهان فإنّه من المتانة بمکان.

در بعضی از کلمات سیّد مرتضی و شیخ طوسی- رحمهما اللّه فی الجمله- به این برهان اشاره شده است.

[گفتار شیخ طبرسی]

تذنیب قدسی فی عبارة الشّیخ الطبرسی عبارت شیخ طبرسی که ما ترجمه آن را در این مقام ذکر نمودیم، بنابر آن چه سیّد جلیل معاصر، صاحب کتاب کفایة الموحّدین نقل فرموده این است:

«إنّ الفرق بین وجوده علیه السّلام غائبا عن أعدائه للتّقیة و هو فی أثناء تلک الغیبة منتظر أن یمکّنوه فیظهر و یتصرّف و بین عدمه علیه السّلام واضح، أنّ الحجّة هناک فیما فات من مصالح العباد، لازمة للّه تعالی و هیهنا الحجّة لازمة للبشر، لأنّه إذا خیف و تغیّب شخصه عنهم کان ما یفوتهم من المصلحة عقیب فعل ما کانوا هم السّبب فیه منسوبا إلیهم و یلزمهم الطّعن فی ذلک و هم المأخوذون الملامون علیه و إذا أعدمه اللّه تعالی علیه الصّلوة و السّلام، کان ما یفوت به العباد من مصالحهم و یحرمونه من

ص: 207

لطفهم و انتفاعهم به، منسوبا إلی اللّه تعالی شأنه، لا حجّة فیه علی العباد و لا لوم بذمّهم، انتهی عبارته».(1)

پنجم: این است که سیّد مرتضی فرموده: شیعیان چون تجویز کنند و احتمال دهند امام ایشان در مکانی باشد که ایشان را ببیند و بشناسد ولی ایشان، او را نبینند یا بر فرض دیدن، او را نشناسند، چنان که یکی از دو معنای غیبت، بنابر آن چه بعضی از محقّقین فرموده اند، این است که غیبت انسان از انظار بر دو وجه متصوّر است؛ یکی آن که شخص او دیده نشود؛ مانند ملک و جنّ و دیگر آن که اگر هم دیده شود، شناخته نشود.

وجه اوّل درباره آن بزرگوار ممکن، بلکه در بعضی حالات و مقامات واقع است، لکن وجه دوّم نیز در غالب حالات آن حضرت، مانعی ندارد.

ظاهر جمله وافره ای از اخبار غیبت حضرت به این وجه است، چنان که در بحار(2) از سدیر صیرفی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود: برادران یوسف با آن که عقلا، اسباط و اولاد انبیا بودند، بر یوسف وارد شدند و با او مکالمه، مراوده و معامله کردند، او را نشناختند تا آن که خود را شناسانید، آن وقت او را شناختند.

یوسف، سلطان مصر و میان او و پدرش هجده منزل مسافت بود و اگر خدا می خواست می توانست مکان او را نشان دهد.

پس چرا این امّت انکار می کنند خدا با حجّت خود آن کند که با یوسف کرده به این که امام مظلوم شما طوری بوده باشد که حقّ او را غصب کنند، در میان مردم تردّد کند، در بازارهای ایشان راه رود و بر فرش های ایشان پا گذارد ولی او را نشناسند تا وقتی که خدا اذن دهد خود را بشناساند، چنان که یوسف را اذن داد. در بعضی از اخبار است که احدی از شیعیان آن حضرت نباشد، مگر آن که او را دیده و لکن نشناخته است یا آن که ببینند ولی نشناسند.

بالجمله سیّد می فرماید: شیعیان چون احتمال دهند امام در مکانی باشد که ایشان را

ص: 208


1- کشف الغمة فی معرفة الائمه، ج 3، ص 346؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 300؛ تنزیه الانبیاء، ص 235.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 154.

ببیند و بشناسد ولی ایشان او را نبینند یا نشناسند، این در ترک معاصی با اثرتر از آن باشد که او موجود نباشد و یا آن که موجود باشد ولی غایب نباشد، بلکه در ناحیه و صقعی ظاهر باشد که غیر از ناحیه مکلّفین باشد، اگرچه به اطّلاع علمی، نه بر وجه مشاهده بر اعمال ایشان مطّلع باشد، زیرا عادت بر قوّت اطّلاع حسّی و شهودی، تأثیر آن و مرتدع شدن از فعلی جاری شده که یکی از افراد انسانی بر آن ناظر باشد، در صورتی که آن فعل از شنایع و قبایح باشد و چنین قوّت تأثیری در ارتداع نسبت به عالم آن فعل نیست، فعلی که غایب از نظر و غیرمشهود به بصر باشد، زیرا اطّلاع خداوند بر عباد و افعال ایشان در جمیع آنات موجود است و مع ذلک آن چنان که بایست و شایست است از عمل بد، مرتدع نمی شود.

هم چنین اطّلاع حضرت رسول و ائمّه طاهرین به مفاّد آیه کریمه وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ (1)؛ موجود است، چه مؤمنین در آیه مبارکه به ائمّه علیهم السّلام تفسیر شده است، چون غیر آن بزرگواران، مؤمنین دیگر، به عمل کسی که غایب از نظرشان باشد، عالم نیستند.

اطّلاع امامان به سبب این است که در روایت وارد شده؛ ملایکه نویسندگان اعمال و اقوال عباد که ایشان را رقیب و عتید گویند، اعمال روز بنده مکلّف را بنویسند و آخر روز در وقت اراده عروج به عالم ملکوت، صحایف اعمال را نزد امام عصر برند و آن ها را بر او عرضه نمایند و پس از آن، آن ها را بالا برند.

امام چون آن ها را ببیند و بر بدی افعال شیعیان خودش اطّلاع یابد، آن ها را اگر قابل اصلاح باشند، اصلاح فرماید؛ به استغفار یا به شفاعت نزد حضرت پروردگار و یا این که باری تعالی امر آن ها را به سوی آن بزرگوار تفویض می فرماید و از این جهت بود که ائمّه علیهم السّلام به شیعیان خود می فرمودند: عملی که قابل اصلاح باشد به جای آورند.

این، نظیر کتاب مغلوط است که بعضی از آن ها قابل اصلاح هست و بعضی از اغلاطش، به هیچ وجه قابل اصلاح نیست.

ص: 209


1- سوره توبه، آیه 105.
[فواید وجودی امام در گفتار امام] 21 صبیحة

بدان کلام جامع تری که در بیان فواید وجودی حضرت ولیّ عصر صادر شده، همان کلامی است که خود آن سرور به ید با اید و به قلم مشکین خود در توقیع شریف نگاشته که به دست محمد بن عثمان صادر شده است، در آن توقیع شریف است: امّا وجه انتفاع مردم به من، مانند انتفاع خلق به آفتاب است؛ وقتی که ابر او را فراگیرد و از نظرها غایب گرداند.

وجه جامعیّت آن این است که در این جا به فایده معیّنه اشاره نفرموده، تا هر فایده که در نظر آید یا در تصوّر گنجد، احتمالش برده شود؛ و یذهب الذهن إلی کلّ مذهب و این با فواید مذکور سابق بر این صبیحه منافات ندارد، زیرا هریک از آن ها یا تمام آن ها از محتملات این کلام معجز نظام است. این نظیر آن است که در لسان اهل علم جاری شده: حذف متعلّق عموم را افاده می کند فتبصّر.

برطبق مضمون فرمایش این بزرگوار، اخبار دیگری از جدّش رسول مختار و از آبای اخیارش وارد شده، از جمله شیخ صدوق در کمال الدین (1) از جابر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله روایت نموده: آن جناب اسامی یک یک ائمّه علیهم السّلام را بیان نمود، تا آن که فرمود:

سمّی من حجة اللّه فی أرضه و بقیّته فی عباده؛ هم کنیّه من، پسر حسن بن علی کسی است که خدای تعالی مشارق و مغارب زمین را بر دست او فتح می کند، او کسی است که از شیعه و اولیای خود غیبت می کند، غیبتی که در قول به امامت او باقی نمی ماند، مگر کسی که خداوند، دل او را برای ایمان امتحان کرده.

جابر گفت: یا رسول اللّه! آیا شیعیان در غیبت او به وجود شریفش منتفع می شوند؟

فرمود: آری! قسم به آن که مرا به پیغمبری مبعوث کرده، ایشان هرآینه به او منتفع می شوند و در غیبت او به نور ولایتش استضائه می کنند؛ مثل انتفاع مردم به آفتاب، هر

ص: 210


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 253.

چند ابر او را بپوشاند ...، الخ.

در روایت صادقی است که سلیمان گفت: من به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم:

چگونه مردم از حجّت غایب مستور منتفع می شوند؟

فرمود: چنان چه به آفتاب منتفع می شوند، وقتی که ابر آن را ستر نماید.(1)

بدان علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار، هشت وجه برای تشبیه غیبت حضرت ولیّ عصر به آفتاب تحت سحاب بیان فرموده و چون استادنا المحدّث النّوری- نوّر اللّه مرقده الشّریف- آن ها را در کتاب مستطاب نجم ثاقب (2) به ابلغ بیان ترجمه فرموده، لذا در این مضمار، به نقل عبارات آن مرحوم، اکتفا و اقتصار می رود.

در کتاب مزبور، بعد از نقل این روایات می فرماید: مخفی نماند که برای آفتاب علوّ، ارتفاع، انفراد، نور و شعاعی است که مردم به وسیله آن در امور دنیای خود اهتدا می یابند، تأثیر و ترتیبی در عناصر و مرکّبات است و قهر و غلبه ای بر سایر کواکب نیّره می باشد، بلکه جماعتی نور تمام کواکب را از آفتاب دانسته و برای آن، برهان اقامه نموده اند. اتمّ و اکمل تمامی این صفات و خصایص و به زیادت، تربیت عقول و ارواح و نفوس، دین و ایمان، صفات حسنه، سبب بودن برای حیات جاودانی و رسیدن به مقام انسانی در وجود امام عصر علیه السّلام است.

در وجه تشبیه آن وجود مقدّس به آفتاب زیر ابر چند وجه گفته اند.

[مشابهت حضرت به آفتاب زیر ابر]

اوّل: نور وجود، علم، هدایت و سایر فیوضات، کمالات و خیرات، به برکت امام زمان به خلق می رسد، به برکت، شفاعت و توسّل به آن جناب، حقایق و معارف بر موالیان آن جناب ظاهر و بلاها و فتنه ها از ایشان دفع می شود؛ چنان چه در هر عصر، حجّتی چنین بوده و خدای تعالی می فرماید: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ (3)؛

ص: 211


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 207.
2- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 927.
3- سوره انفال، آیه 33.

رسم خداوند چنین نیست که خلق را عذاب کند، حال آن که چون تو رحمة للعالمینی، در میان ایشان باش.

به تواتر از آن جناب رسیده که فرمود: اهل بیت من، امان اهل زمین اند، چنان که ستارگان، امان اهل آسمان اند(1)، هرکه دیده دلش اندکی به نور ایمان منوّر شده، می داند هرگاه ابواب فرج بر کسی مسدود گردد و چاره کار خود را نداند یا مطلب دقیق و مسأله غامضی بر او مشتبه گردد؛ چون به آن جناب، به اندازه توسّل، متوسّل شود، البتّه ابواب رحمت و هدایت به رویش مفتوح می گردد.

دوّم: همان طور که در مورد آفتاب محجوب به ابر- با وجود انتفاع خلق به ضوء آن- خلق هر آن، منتظر رفع سحاب و کشف حجاب هستند؛ هم چنین مخلصین، مؤمنین و موقنین، پیوسته در ایّام غیبت، منتظر فرج اند، مأیوس نیستند و به آن انتظار، ثواب عظیم می برند.

سوّم: منکر وجود آن حضرت با وجود سطوع انوار امامت و ظهور آثار ولایت، مانند منکر وجود آفتاب است، هرگاه به واسطه سحاب محجوب شود.

چهارم: چنان چه گاهی محجوب بودن آفتاب به وسیله سحاب، برای عباد، اصلح و انفع است؛ شاید غیبت آن حضرت نیز، برای بسیاری از شیعیان- با وجود انتفاع به آثار او- اصلح و انفع از ظهور آن جناب باشد.

سپس روایت طولانی عمّار ساباطی (2) را نقل فرموده که بر فضیلت انتظار فرج و مضاعف بودن ثواب اعمال در زمان غیبت دلالت دارد، تا آن که می فرماید: شیخ طبرسی در احتجاج (3) از ابو خالد کابلی روایت کرده که گفت: حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود:

غیبت به ولیّ دوازدهمی خداوند از اوصیای رسول خدا و امامان بعد از او طولانی

ص: 212


1- ر. ک: کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 29؛ مناقب امیر المؤمنین، ج 2، ص 144؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 516؛ بحار الانوار، ج 23، ص 19 و ج 36، ص 291.
2- کمال الدین و تمام النعمة، صص 647- 646.
3- الاحتجاج، ج 2، ص 50.

می شود. ای ابو خالد! به درستی که اهل زمان غیبت او، اعتقاددارندگان به امامتش و انتظاربرندگان ظهور آن حضرت، افضل اهل زمان اند، زیرا خداوند از عقل و فهم و معرفت، آن مقدار به ایشان عطا کرده که غیبت نزد آن ها به منزله مشاهده گردیده، حق تعالی ایشان را به منزله آن کسانی گردانیده که پیش روی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به شمشیر جهاد می کردند. ایشان دوستان ما از روی اخلاص و خوانندگان به سوی دین خدا در پنهان و آشکارا هستند.

آن گاه فرمود: انتظار فرج از اعظم فرج است.

اخبار بسیاری بر این مضمون است که در آن اخبار کسانی را مدح فرمودند که در ظلمات غیبت گرفتارند ولی دین خود را نگاه می دارند، آن ها مقصود از آیه شریفه یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ (1) می باشند. حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله ایشان را برادران خود، خوانده اند و اجرهای بسیار برای تحمّل زحمات و مشقّت آن ها در حفظ و حراست دین خود، وعده داده اند.

پنجم: همان طور که نظر به قرص آفتاب برای اکثر دیده ها ممکن نیست و بسا باشد که باعث کوری چشم نظرکننده یا خیره و تار شدن آن شود؛ هم چنین دیدن شمس جمال بی مثال آن جناب هم، بسا باشد که باعث کوری بصیرت ایشان گردد.

چنان چه بسیاری از مردم، پیش از بعثت انبیا علیهم السّلام به ایشان ایمان می آوردند و بعد از بعثت، به سبب بعضی از اغراض فاسد؛ چون کاستن از جاه و اعتبار و دست برداشتن از ریاست ظاهری، آن ها را انکار می کردند؛ مانند بسیاری از یهودیان مدینه.

دور نیست که بسیاری از دنیاپرستان شیعیان چنین باشند، بلکه از بعضی علما نقل کرده اند که موت پیش از ظهور را از خوف امتحان و اختیار در آن زمان و افتادن در دام شیطان تمنّا می کردند، نعوذ باللّه.

ص: 213


1- سوره بقره، آیه 3.
تأیید فیه تسدید

این ناچیز گوید: چیزی که عالم جلیل و حبر نبیل، المولی علی القزوینی رحمة اللّه علیه در جلد دوّم کتاب معدن الاسرار نقل فرموده؛ بیانات مرقوم در این وجه مشابهت را تأیید می نماید چه در آن کتاب بعد از این که رحمت را یکی از اسرار اختفای لیلة القدر دانسته و فرموده: اگر معلوم می بود، شاید برای اغلب اشخاص، قوّه مراعات آداب وی در غایت تعظیم میسّر نمی شد و این نوعی از اهانت و استخفاف بود و همین که مخفی شده، بهانه مردم به هم می رسد که مراعات محتملات عبسر است.

سپس مرقوم داشته: پس گاهی اخفای شعاری از شعائر اللّه نیز، لطف می باشد.

هم چنان که در کتاب خرایج (1) در باب اخفای صاحب الزمان حدیثی نقل کرده که بسیار نگویید چرا آن حضرت ظهور نمی کند که شما طاقت سلوک با او را ندارید، زیرا لباس او درشت و طعامش نان جو است.

[حکایت مرحوم آقا باقر بهبهانی]

از آقا باقر بهبهانی رحمه اللّه حکایت شده که روزی در اوّل ورود به کربلای معلّا، در موعظه گفتم: غیبت صاحب الزّمان، از الطاف الهی است، زیرا ما قوّه اطاعت وی را نداریم. اهل مجلس به یکدیگر نگاه و شروع به نجوا گفتن کردند که این مرد راضی نیست حضرت ظهور کند که مبادا ریاست از وی زایل شود. به حدّی زمزمه شد که خایف شدم، با سرعت از منبر فرود آمدم، به خانه رفتم و در را به روی مردمان بستم.

بعد از ساعتی، کسی دقّ الباب نمود. عقب در آمدم و گفتم: کیستی؟

گفت: فلانی ام که سجّاده ات را به مسجد می بردم.

در را گشودم، او از همان جا سجّاده را به صحن خانه انداخت و گفت: ای مرتدّ! سجّاده خود را بردار که در این مدّت به عبث بر تو اقتدا کردیم و عبادت خود را باطل ساختیم.

ص: 214


1- الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1155.

سجّاده را برداشتم و آن مرد رفت، از خوفم در را محکم بسته، به خانه شدم تا شب شد. پاسی از شب که گذشت، دقّ الباب کردند. با خوف تمام عقب در رفتم، گفتم:

کیست؟

دیدم همان سجّاده بردار است که با عجز تمام و الحاح ما لا کلام عذر می خواهد و قسم های مغلّظه به من می دهد که در را بگشایم. من از خوف نمی گشودم، تا آن قدر قسم یاد کرد و الحاح نمود که به صدق وی یقین کرده، در را گشودم، ناگاه بر پاهای من افتاد و شروع به بوسیدن و عذر خواستن کرد.

گفتم: ای مرد! آن چه بود و این چیست؟

گفت: مرا ملامت مکن! وقتی از نزد تو رفتم، نماز شام و عشا را کرده، خوابیدم. در عالم واقعه دیدم صاحب الزّمان علیه السّلام ظهور کرده، من با شتاب خدمتش رفتم، فرمود: ای فلان! عبای تو، مال فلانی است و تو ندانسته از دیگری خریده ای، به صاحبش ردّ کن! ردّ کردم.

سپس فرمود: این قبای تو مال فلانی است و هم چنین تا این که جمیع البسه مرا به مردم داد. آن گاه به خانه، فروش، ظروف، مواشی، عقارات و سایر مخلّفات من شروع کرد و برای هرکدام مالکی یافت، به او ردّ کرد و فرمود: زنی که در حباله تو است، اخت رضاعیّه ات می باشد و تو ندانسته او را تزویج کرده ای، او را ردّ کن! ردّ کردم.

پسری قاسم علی نام دارم که ناگاه در همان اثنا پیدا شد، همین که نظر حضرت بر او افتاد، فرمود: این پسر نیز از همین زن به هم رسیده، ولد حرام خواهد بود، شمشیر بردار و گردن او را بزن!

من در غضب شده، گفتم: به خدا قسم! تو سیّد و از ذرّیّه پیغمبر نیستی، چون جای آن که صاحب الزّمان باشی، همین که این سخن را گفتم، از خواب بیدار شدم، لذا دانستم ما قوّه اطاعت او را نداریم.

ص: 215

[حکایت دیگری از کتاب خرائج]

مکاشفة لبعض ارباب المعارج و معاضدة للخبر المنقول عن الخرائج ایضا در کتاب مزبور است که زمانی مقدّسین بسیاری در نجف اشرف جمع شده بودند. روزی به یکدیگر گفتند: آیا زمانی خواهد بود که بهتر از ما جمع شوند؟! اگر این حدیث: «اگر سی صد و سیزده تن از مؤمنین به هم رسند، صاحب الزمان ظهور می کند» صادق بود، می بایست در این زمان، ظهور کند، زیرا صلحایی که در ربع مسکون به هم می رسند خود را به مرتبه ای می رسانند که از دنیا می گذرند، دست از اوطان خود برداشته، به مجاورت کربلا می آیند، هرکس به مرتبه ای زاهد شد که از آب شیرین و فواکه و مانند این ها نیز گذشت، دست از کربلا برداشته، به نجف اشرف می آید.

نتیجه این که صلحای نجف اشرف زبده صلحای، ربع مسکون می باشند و بلندپایه تر از صلحای امروز نجف اشرف، متصوّر نیست. پس اگر آن حدیث راست بود، می بایست صاحب الزمان ظهور کند. بعد از تفکّر و تعارض بی شمار، بنای امر را بر این گذاشتند که از میان مؤمنین، یک نفر را که از همه بالاتر و نزد همه مسلّم باشد، انتخاب نموده، بیرون بفرستند تا شاید سرّ این امر بر او ظاهر شود.

لذا همه مؤمنین را حاضر نموده، دو قسم کردند، قسمی که قسم دیگر به افضلیّت ایشان اعتراف داشتند، نگه داشتند و قسم دیگر را سر دادند و به همین منوال انتخاب نمودند تا یک نفر را نگه داشتند که به اعتراف همه، افضل بود. با توکّل تمام او را از شهر بیرون کردند تا از این ستر استکشاف نماید. آن مرد رفت و بعد از مدّتی که برگشت، گفت: همین که اندکی از نجف اشرف بیرون شدم، سواد شهری به نظرم آمد، پیش رفتم و از کسی پرسیدم: این شهر کجاست؟

گفت: شهر صاحب الزمان است.

من با شعف تمام، خود را به آن شهر رسانیده، خانه حضرت را جویا شدم تا به در خانه اش رسیدم و دقّ الباب کردم. کسی بیرون آمد. گفتم: می خواهم خدمت حضرت برسم.

ص: 216

آن مرد رفت و برگشت و گفت: امام می فرماید: دختر باکره ای از بزرگان این شهر را که نامش فلان است، به عقد تو درآوردم، امشب را در خانه او بمان و فردا نزد ما بیا.

من به خانه آن شخص رفتم و پیغام حضرت را به او رساندم. او قبول کرده، برایم بنای زفاف گذاشت. چون شب شد، عروس را به اطاق من آوردند، همین که خواستم دستی به او برسانم آواز کوس حرب بلند شد.

گفتم: چه خبر است؟

گفتند: صاحب الزمان خروج می کند. با خود گفتم؛ ایشان بروند، من نیز دنبالشان خواهم رفت؛ در همین خیال بودم، ناگاه قاصد آن حضرت رسید که بسم اللّه ما خروج کردیم، با ما بیا تا به جهاد اعدا برویم.

گفتم: عرض مرا به حضرت برسانید و بگویید: ایشان تشریف ببرند. من نیز خواهم آمد.

قاصد رفت و زود برگشت، گفت: حضرت می فرماید: باید فورا بیایی!

گفتم: اگر چنین گفته و امر فرموده اند، من الحال نخواهم آمد. ناگاه خود را در همان صحرای نجف دیدم که نه شبی بود، نه شهری، نه عروسی و نه اطاقی. آن گاه دانستم عالم کشف بوده نه شهود و فهمیدم ما قوّه اطاعت آن حضرت را نداریم.

[دیگر وجوه مشابهت امام]

ششم: در روز ابری، بعضی از مردم آفتاب را از خلل و فرج های ابر می بینند و بعضی نمی بینند؛ هم چنین در ایّام غیبت ممکن است، بعضی از شیعیان خدمت آن حضرت برسند و بعضی نرسند، چنان چه در ابواب سابقه مشروح شد.

هفتم: آن جناب مانند آفتاب به هرچیز، به حسب قابلیّت و استعداد، سؤال به لسان حال یا مقال و نطلبیدن اجر و جزا نفع می رساند، حتّی دانستن انتساب آن خیر به او، بلکه با جحود آن و نسبتش به غیر، ضرری از این انکار به دامن عصمت و جلال او نرسد و از سیره مرضیّه خود و افاضه فرمودن خیر دست برندارد؛ همان طور از منکر

ص: 217

رسیدن نفع از آفتاب زیر سحاب ضرری به آفتاب نرسد و از تربیت خود دست نکشد.

هشتم: چنان چه نور آفتاب به قدر خلل و فرجی که در خانه هاست، داخل می شود و صاحب خانه به قدر راهی که برای تابیدن نور مهیّا کرده و موانع را برداشته، از آن منتفع می شود؛ هم چنین خلق به قدری از انوار هدایت و علم آن حضرت منتفع می شوند که حجاب ها و پرده ها و قفل ها را از خود رفع نموده اند، قفل هایی که از روی شهوات و شبهات و معاصی بر قلوب خود زده اند و با وجود آن ها، دیده بصیرت کور و گوش دل، کر است، اگر عالم پر از نور شود، چیزی نبینند و اگر تمام قدّوسیان سخن گویند، چیزی نشنوند.

علّامه مجلسی رحمه اللّه به همه این وجوه اشاره فرمود؛ انتهی.(1)

[تلخیص کلام]

تخلیص للمقام و تلخیص للمرام بدان ملخص کلام در جواب شبهه این است که اگرچه غیبت امام عصر- عجل اللّه تعالی فرجه الشریف-، سبب فوات بعضی از فواید وجودی آن بزرگوار می گردد، لکن اکثر فواید وجود مقدّس او منافی با غیبتش نیست؛ مثل فوایدی که در این دو صبیحه، ضمن جواب ها مذکور گردید. فوایدی مثل شفاعات در دفع بلیّات و آفات، وفور نعم و خیرات، اعانت درماندگان، ارشاد و هدایت راه گم کردگان، اعانت مظلومان و مانند این ها.

لذا وجود امام غایب، اگرچه فاقد بعضی از فواید است، ولی فاقد جمیع فواید نیست که با عدمش مساوی باشد، چنان که مخالفین در این شبهه می گویند: ثمرات وجودی آن سرور، خارج از عدّ و حصر است، خصوصا وقتی غیبت آن بزرگوار به طور عدم معرفت او باشد، زیرا غالب انتفاعات مردم از وجود افرادی است که ایشان را نمی شناسند؛ مثلا اکثر معاملات اهل سوق و بازار و انتفاعات کسبه و تجّار از کسانی

ص: 218


1- بحار الانوار، ج 52، ص 90؛ باب 20.

حاصل می شود که نوعا آن ها را نمی شناسند.

بالجمله فواید نفس موجود نادیده، مثل خضر و الیاس و ملایکه حفظه که در آیه شریفه لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ (1) به ایشان اشاره شده، بسیار و عواید آن ها نسبت به نوع بندگان خدا بی شمار است. پس توهّم اهمال اصل وجود و تساوی اش با معدوم و مفقود، عاطل و باطل و از درجه اعتبار، هابط و ساقط است، کما هو الواضح.

[شبهه بیستم: اجرای حدود به دست کیست؟] 22 صبیحة

اشاره

بدان شبهه بیستم مخالفین، در ساحت امامت حضرت صاحب الزمان و خلیفة الرحمن این است که می گویند: آیا در زمان غیبت امام، باید حدود شرعیّه اقامه شود یا نه؟ اگر نباید اقامه حدود شود، شرع مقدّس به اخفای امام منسوخ خواهد بود و نسخ شریعت به ضرورت دین مبین اسلام باطل است و اگر باید اقامه حدود شود، چه کسی حدود الهی را اقامه می کند.

[جواب شبهه]

جواب این شبهه بر دو وجه است:

وجه اوّل: جواب نقضی است به بیان این که شما مخالفین نصب امام را وظیفه اهل حلّ و عقد از امّت می دانید، حال اگر به سبب اختلاف آرا و عدم اتّفاق بر کسی که اهلیّت ریاست داشته باشد، بر ایشان امام نصب نشده باشد، شما در این صورت برای اقامه حدود چه خواهید کرد؟

اگر بگویید: در این هنگام حدّ ساقط است؟ می گوییم: فسخ شریعت لازم می آید و اگر ساقط نیست، چه کسی اقامه حدّ نماید؟

ص: 219


1- سوره رعد، آیه 11.

وجه دوّم: جواب حلّی است. می گوییم: جنایت کننده اگر زنده باشد، استحقاق ترتّب عقوبت تا وقت ظهور امام علیه السلام بر او باقی است که بر او اقامه حدّ می کند و به حدود واقع می شود و اگر با استحقاق عقوبت بمیرد، تأخیر حدّ او گناه و اثمش بر گردن آن هایی است که امام از ایشان خایف و بدین واسطه مخفی شده است. امّا به این نسخ نگویند، زیرا با تمکّن و زوال مانع اقامه حدود واجب و بدون تمکّن، وجوب آن ساقط است و نسخ وقتی می باشد که وجوب اقامه حدّ با تمکّن و تحقّق شرایط ساقط باشد، کما لا یخفی ذلک علی العارف بقواعد الاستنباط.

[شبهه بیست و یکم: چگونگی راه نیل به حق] 23 صبیحة

اشاره

بدان شبهه بیست و یکم مخالفین در ساحت امامت حضرت مهدی موعود- عجّل اللّه فرجه الشریف- این است که می گویند: در غیبت و خفای امام، حقّ و واقع چگونه ظاهر می شود؟

اگر بگویید: راهی برای رسیدن به حقّ نیست، پس مردم در امور دین و دنیای خود در حیرت و ضلالت خواهند بود، زیرا امامی نیست که حقّ را برای ایشان بیان فرماید و اگر بگویید: از ادّله کتاب و سنّت، حقّ بیان می شود، می گوییم: در این صورت چه احتیاجی به امام است.

[جواب شبهه]

جواب شبهه این است که حقّ بر دو قسم می باشد؛ پاره ای مثل قبح ظلم و حسن احسان، عقلی و پاره ای سمعی است. آن چه از حقّ عقلی است، به ادلّه می توان بدون حضور امام رسید و امّا آن چه ادلّه آن سمعی است، پاره ای از احادیث نبویّه و احادیث اهل بیت آن بزرگوار است که دارای مقام عصمت و طهارت اند و ما مقرّر نموده و ثابت کرده ایم وجود امام خواه ظاهر باشد، خواه مخفی، فی نفسه لطف است.

ص: 220

امّا احتیاج به امام از جهت استنباط احکام شرعی، از روایاتی است که ناقلین و روات از آن بزرگوار نقل نمایند. پس بسا باشد ناقلین روایات، عمدا و شبهة از حق عدول نمایند. بنابراین در این صورت، نقل منقطع می شود یا در میان کسانی باقی می ماند که نقل آن ها حجّت نباشد و وقتی از جهت استنباط احکام از روایات به امام احتیاج باشد و چون به نحوی که گفته شد، نقل روایات و احادیث ساقط گردد، پس باید احتیاج به امام هم، ساقط گردد، در حالی که چنین نیست، چه وجود مبارک او فی حدّ نفسه از جانب خداوند بر عباد لطف است.

[شبهه بیست و دوم: نیاز ضروری به امام] 24 صبیحة

اشاره

بدان شبهه بیست و دوّم مخالفین در ساحت امامت ولی عصر و ناموس دهر، این است که می گویند: هرگاه ناقلین احکام و روایات، آن ها را کتمان نمایند و آن چه را از حقّ شنیده اند، کما هو نقل نکنند و آن چه از آن دانسته اند کما ینبغی بیان ننمایند، آن گاه محتاج بیان امام شوید و حقّ الّا من جهت الامام معلوم نشود و خوف قتل امام از اعدا هم مستمرّ باشد، حال ای معشر امامیّه چگونه خواهید بود؟ چه در این وقت، در میان امور فضیعه ای واقع خواهید شد یا می گویید: البتّه در این وقت ظاهر می شود، هر چند خوف از قتل داشته باشد.

اگر چنین باشد، می گوییم: خوف قتل، مبیح و مجوّز غیبت او نخواهد بود، حال آن که شما امامیّه، نظر به اخبار وارده از طرق خودتان، عمده اسباب غیبت آن جناب را خوف قتل می دانید، بلکه شیخ ابو جعفر طوسی رحمه اللّه که در میان شما به شیخ الطائفه معروف است، همین سبب را در غیبت آن جناب اختیار کرده و در این صورت، علی کلّ حال ظاهر شدن برای آن جناب واجب است.

اگر بگویید: نباید ظاهر شود، ظهورش لازم نیست و در این صورت تکلیف از رعیّت ساقط است؛ خواهیم گفت: شما امامیّه، مرتکب امری شدید که بالاجماع باطل

ص: 221

است. زیرا امّت اتّفاق دارند هرچه را رسول خدا مشروع فرموده و حکم بودن آن را واضح نموده، متابعت و موافقت نمودن آن، الی انقراض التکلیف بر امّت لازم است.

اگر بگویید: امّت در آن امر مکتوم، مکلّف به تحصیل حقّ اند و از ایشان ساقط نمی شود؛ می گوییم: مرتکب تجویز تکلیف ما؛ لا یطاق و ایجاب العلم بما لا طریق الیه، شدید و این به حکم عقل قطعی باطل و قبیح است.

[جواب شبهه]

جواب این شبهه این است که می گوییم: هرگاه نقل بعضی از احکام، منقطع و خوف و تقیّه امام هم، مستمرّ شد و خوف از اعدا باقی ماند؛ تکلیف نمودن به چیزی که راه علم به آن مسدود باشد از مکلّف ساقط می شود؛ نظر به این که تکلیف ما لا یطاق است.

لذا هرگاه به اجماع امّت بدانیم عمل به احکام شریعت مقدّسه کلّا و طرّا باقی است و باید به هریک از واقعیّت ها عمل شود، پس از این مطلب کشف می کند که چنین امری جز به ظهور امام و بروز ایشان و اعلام و انذار آن بزرگوار و حجّت کردگار نمی شود، به عبارت اخری، چنین چیزی با ظهور آن سرور ملازم است و در این هنگام غیبتی نیست تا شبهه مذکور وارد آید.

[شبهه بیست و سوم: خوف غلبه اعدا] 25 صبیحة

اشاره

بدان شبهه بیست و سوّم مخالفین در ساحت امامت حضرت امام زمان و خلیفة الرحمن، الحجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام آن است که ملحد مخالف در محضر امیر سعید رکن الدوله بویهی بر شیخنا الجلیل صدوق الطائفة نموده؛ بنابر آن چه شیخ مزبور در کتاب کمال الدّین نقل فرموده که در مجلس امیر سعید رکن الدّوله بودم که ملحدی در آن جا حاضر بود و از روی استهزا به من گفت: وجب علی امامکم أن یخرج فقد کاد الرّوم یغلبون علی المسلمین؛ یعنی حالا بر امام شما واجب است از

ص: 222

پس پرده غیبت بیرون آید، زیرا نزدیک است اهل روم بر مسلمانان غالب شوند.

گفتم: در ایّام پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله، عدد اهل کفر بیشتر بود و آن جناب امر نبوّت را کتمان داشتند تا بامر اللّه چهل سال گذشت و بعد از آن که امر نبوّت خود را اظهار نمودند تا سه سال جز برای احادی از من یوثق به مخفی داشتند و پس از آن عهد و پیمان نمودند که با سایر بنی هاشم هجرت کنند، لذا آن جناب و سایر بنی هاشم به شعب رفتند و تا سه سال باقی ماندند.

آیا می توان گفت: در مدّت اختفا و استتار، از حجّت خدا بودن خارج شدند، زیرا نظر به غلبه مشرکین بر مسلمین، خروج بر او واجب بود و هرگاه نتوان گفت: در این مدّت از حجّت خارج شدند، آن گاه در جواب کسی که این سؤال را از تو بنماید، خواهی گفت؟ هرچه را تو در جواب او می گویی، من همان را در غیبت امام زمان خود می گویم.

بنابراین جوابی نیست مگر این که بگوییم: تا چهل سال مأذون نبود، پس از آن باذن اللّه به شعب رفت و باذن اللّه غایب شد. خروج و ظهور و اختفای آن جناب، باذن اللّه بود و از این جهت بود که در شعب باقی ماند تا وقتی که جبرییل نازل شد و گفت: به قوم خبر ده موریانه تمامی عبارات صحیفه شما را- که به چهل خاتم مختوم است- از ایمان و عهود خورده، مگر آن که اسم خدای مرا گذاشته است.

سپس عمّ خود را طلبید و فرمود: ای عمّ! این جماعت را خبر ده که خدای من خبر داد موریانه صحیفه شما را خورده و موضع اسم خدای مرا گذاشته. ابو طالب به جانب کفّار رفت که به آن ها خبر دهد، کفّار چون او را دیدند، برخاستند، تعظیم نمودند و گمان کردند آمده، برادرزاده خود را تسلیم نماید. وقتی خبر را رساند، میانشان اختلاف به هم رسید. بعضی ایمان آوردند و بعضی بر تیرگی کفر باقی ماندند و حضرت بیرون آمدند. امر غیبت امام زمان- عجل اللّه تعالی فرجه الشریف- ما هم، چنین است.

ص: 223

[جواب دیگر شبهه]

جواب دیگر از این سخن می گوییم؛ آیا قدرت خدا بیش از قدرت خلق و امام نیست؟ پس چرا به اعدای خود مهلت دادند و چرا تمامشان را از روی زمین ناپدید نساختند، تا آن که می فرماید: آن ملحد خبیث گفت: أنا لا أومن بإمام لا اراه؛ من امامی که نبینم، ایمان نمی آورم.

گفتم: پس بگو به حجّت های خدا ایمان نمی آورم، زیرا خدا را نمی بینم و به حجّت رسول او ایمان نمی آورم؛ زیرا رسول را نمی بینم.

آن ملحد، رو به امیر رکن الدّوله نمود و گفت: ایّها الأمیر! می بینی چه می گوید؟

امام را مثل خدا می داند! امیر گفت: مغالطه می کنی، عاجز شدی که این سخن را می گویی. سخن تو شبیه خرافات و هذیانات است که عادات جهّال است.(1)

[شبهه بیست و چهارم: فترت] 26 صبیحة

اشاره

بدان شبهه بیست و چهارم مخالفین در ساحت امامت حضرت ولیّ کردگار و امام غایب از انظار، این است که می گویند: شما امامیّه از روی این که زمین از حجّت خالی نمی شود به مهدی موعود معتقد هستید که او زنده، از نظرها غایب و حجّت وقت و امام زمان است. پس در زمان فترت چه می گویید که میان فوت نبیّ سابق و بعث نبیّ لاحق است، چراکه در این میان، مدّتی متمادّی فاصله می شد که نه نبی بود و نه رسولی.

لذا همان طور که در آن مدّت، زمین از حجّت خالی بود، باکی نیست که از فوت حسن بن علی العسکری علیهما السّلام تا آخر الزمان، خالی از امام باشد و پس از آن، مهدی موعودی که پیغمبر خبر داده، متولّد گردد و ظاهر شود، چنان که ما می گوییم.

ص: 224


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 88- 87؛ معانی الاخبار، صص 36- 35؛ الهدایة، صص 145- 144.
[جواب شبهه]

جواب این شبهه چنین است که می گوییم: میان خالی بودن زمین از حجّت و خالی بودنش از نبیّ و رسول فرق است و از اهل بیت عصمت و طهارت و راستگویان نزد جمیع امّت، روایاتی رسیده که از حدّ شماره بیرون و از عدد تواتر افزون است که از زمان آدم إلی زمان محمد صلّی اللّه علیه و اله پیوسته، خلفا عن سلف، در زمین حجّت بوده است و نه گنجایش ردّ و انکار در این احادیث معروف و مشهور هست و نه احتمال توجیه و تأویل و پیوسته اجماع طایفه شیعه بر این معنی منعقد بوده، إلی زماننا هذا، فالأمامة و الحجّة لا ینقطع و لا یجوز انقطاعها؛ بلکه آن، رشته اش متّصل است، مادامی که شب و روز متّصل باشند.

آیا نمی بینی بعضی معاندین به یکی از اصحاب حضرت صادق، طعنه زدند که بعد از حضرت صادق علیه السّلام اسماعیل او را امام می دانستید درحالی که پیش از آن سرور فوت شد و جنابش، شیخ کبیر شده اند و فردا یا پس فردا می میرند؛ پس شما ای طایفه روافض چه خواهید نمود؟!

چون آن معاند، این طعن را بر آن شیعه زد، آن شخص گوید: نزد حضرت صادق آمدم و طعن آن ملعون را عرضه داشتم. حضرت فرمودند: لا و اللّه! هیهات؛ نه، و اللّه! این امر گسیخته نمی شود تا وقتی که روز و شب قطع شود و البتّه فرزندم موسی، بزرگ می شود، امام خواهد بود و برای او فرزندی به هم می رسد، الخبر.

آیا در این حدیث شریف تأمّل نمی کنی که چگونه حضرت صادق علیه السّلام قسم یاد می فرماید که حجّت خدا از میان مردم و از روی زمین قطع نمی شود، مادامی که روز و شب باقی است.

امّا فترات بین الرسل و فاصله در میان که زمین از رسولی خالی شود، جایز است، زیرا رسولان به شرایع ملّت مبعوث اند و تجدید آن ها به مقتضای حالات اهل هر زمان می باشد و بعضی از آن ها برای نسخ نمودن بعضی دیگر فرستاده شده اند و لکن ائمّه چنین نیستند، چون آن ها مجدّد شرایع و ملّت و ناسخ احکام از رعیّت نیستند، بلکه

ص: 225

آن ها آن چه را که نبی آورده، حافظاند تا وقتی که نبیّ دیگر مبعوث گردد. پس قیاس زمان ما با زمان فترات بین الرّسل، قیاس مع الفارق است، کما هو الواضح.

ما می دانیم میان نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد مصطفی، انبیا و اوصیای بسیاری بودند که خداوند تبارک و تعالی عدد ایشان را می داند و لکن ایشان مذکّرین امر خدا و مستحفظین و مستودعین بودند، برای آن چه خداوند نزدشان ودیعه گذارده بود از جمله وصایا، کتب، علوم و آن چه از شرایع و احکام رسولان از جانب خدا به سوی امم خود آورده بودند.

بالجمله، وظیفه رسول، تجدید شرع و تجدید فرایض، احکام، سنن و آداب و وظیفه نبیّ و امام، حفظ این مراتب است که امر به معروفی بنماید که در شرع رسولش معروف است و نهی از منکری بنماید که در شرع رسولش منکر است، احکام شرع رسول خود را از ضیاع و اندراس، حفظ و شبهات را رفع نماید و مشکلات را حلّ فرماید.

رعیّت پیوسته به چنین شخصی احتیاج دارد، اعمّ از این که ظاهر یا به جهت خوفش از اعدا از نظرها مستور باشد و اگر وجود چنین شخصی از روی زمین قطع شود، آثار نبوّت مندرس و اعلام، منتفی می گردد، انوار هدایت، منتفی و حزب شیاطین، قوی خواهند شد و هرج و مرج می شود. پس جایز نیست میان دو امام فترت باشد.

امّا فترت به معنی عدم بعث الرسول الی مدّة، میان رسول و رسول دیگر جایز است و معنی فترت و زمان فترت که قبل از زمان بعثت حضرت خیر البشر بوده، این نیست که زمین از نبیّ و امام خالی بوده، بلکه نبیّ و وصیّ که عبارت اخری از امام اند، در میان مردم بوده اند؛ چه ظاهر و مشهور و چه غایب و مغمور و میان حضرت عیسی و رسول خدا، انبیا و ائمّه بسیاری بودند که به جهت خوف از اعادی، مغمور بودند. یکی از آن ها خالد بن سنان عنسی است که او از انبیا بوده و کسی نبوّتش را انکار نکرده است، تشرّف دخترش خدمت حضرت رسول خاتم، معروف و مشهور و تجلیل آن بزرگوار از آن مخدّره، در کتب تواریخ و اخبار، کالنّور علی الطّور است.

ص: 226

این ناچیز گوید: این مجملی از ترجمه افادات شیخنا الصّدوق بود که در کمال الدین در جواب این شبهه، افاده فرموده و هرکس مفصّل آن را بخواهد، به کتاب مذکور مراجعه نماید. او در اواخر جواب فرموده:

پس روشن شد معنی فترات، اختفا و استتار و امتناع از ظهور و انسداد باب از اعلان دعوت است، نه این که معنی فترت این باشد که حجّتی وجود نداشته باشد و زمین خالی از حجّت باشد. فترت در لغت عرب، کفّ از اظهار امر است، گفته می شود: فتر فلان عن صاحبه أی تراخی و کفّ عن صحبته، لذا معنی فترت، ابطال و نفی وجود شی ء نیست و اللّه الهادی.

[شبهه بیست و پنجم: امام غایب یا پیغمبر جدید؟!] 27 صبیحة

اشاره

بدان شبهه بیست و پنجمی که مخالفین در ساحت امامت حضرت بقیّة اللّه نموده اند، بنابر آن چه در انوار النّعمانیّه (1) سیّد جزایری- اعلی اللّه مقامه الشریف- است، این است که می گویند: اجماع بر این قائم شده که بعد از حضرت خاتم النّبیین پیغمبری نیست و شما طایفه شیعه امامیّه می گویید: چون قائم ظهور فرماید، از اهل کتاب جزیه قبول نمی کند، کسی را که بیست سال از عمر درک نموده، احکام دین را اخذ نکرده و فرانگرفته، به قتل می رساند، مشاهد و مساجد را خراب می کند و مانند داود پیغمبر از بیّنه و شهود پرسش نمی کند، بلکه طبق واقع حکم می فرماید و به علم خود عمل می کند و امثال این ها از آن چه از کیفیّت سلوک آن جناب در زمان ظهور، در احادیث و اخبار شما وارد شده و به حسب ظاهر و لازم با احکام شریعت، مخالف اند، این ها نسخ شریعت رسول خاتم و ابطال احکام آن خواهد بود.

بنابراین قول به مثل این امام، قول به پیغمبر دیگری غیر از خاتم النّبیین می باشد.

نهایت این است که اسم آن را امام می گذارید، نه پیغمبر و تغییر اسم، مناط و مدار در

ص: 227


1- الانوار النعمانیه، ج 2، صص 51- 50.

واقعیّت امری نیست، بلکه مناط حقیقت امر است و فی الحقیقه، امامی که شما می گویید، پیغمبر است نه امام.

[جواب شبهه]

جواب شبهه:

اوّل که گفته شد آن حضرت از اهل کتاب جزیه قبول نمی کند، بزرگان ما مثل شیخ طبرسی، صاحب کتاب اعلام الوری و غیر آن از بزرگان دیگر فرموده اند: این نسبت به امامیّه بی اصل است، چون ما آن را در اخبار و کلمات اصحاب کبار خود ندیده و نمی گوییم و همین جواب از دوّمی است که گفته شد شخصی بیست ساله که در دین تفقّه نکرده باشد، به قتل می رساند و می کشد و نیز جواب از سوّمی که خراب نمودن مساجد و مشاهد است. پس ممکن است مراد از آن ها، مساجد و مشاهدی باشند که بر غیروجه تقوا و ما امر به اللّه بنا شده باشند و خراب کردن امثال این ها جایز است و پیغمبر هم این چنین مسجدی را خراب نمود، مثل مسجد ضرار.

جواب از چهارمی که در روایات وارد شده؛ به حکم داوری می کند و از شاهد و بیّنه سؤال نمی نماید، آن است که آن هم ثابت نشده، زیرا در اخبار آحاد وارد شده و بر فرض ثبوت، ممکن است مراد از آن، حکم به علم خودش در مواردی باشد که علم دارد و امام، بلکه حاکم هم، هرگاه به امری از امور خود عالم باشد، جایز است در آن امر، به علم خود عمل کند و شاهد نطلبد و از این، نسخ شریعت لازم نیاید.

بلکه اگر جمیع این امور و زیاده از آن هم، در اخبار صحیحه وارد شده باشد که آن حضرت، در زمان ظهور، آن ها را مرتکب می شود، باز نسخ شریعت لازم نیاید، زیرا نسخ به اعتراف خصم، آن باشد که دلیلش متأخّر از دلیل حکم منسوخ باشد، نه آن که هر دو دلیل در یک زمان و مقارن یکدیگر صادر شوند و وارد گردند، چون در این صورت، یکی از آن ها ناسخ دیگری نباشد، هرچند در مفادّ و حکم، مخالف یکدیگر باشند و به اصطلاح علمی، ناسخ آن است که دلیل حکمش در طول دلیل حکم منسوخ

ص: 228

باشد، نه آن که در عرض آن واقع شود. چه در این صورت، یکی از آن ها ناسخ دیگری نباشد، هرچند در حکم مخالف یکدیگر باشند.

لهذا اتّفاق کرده اند بر این که اگر خداوند متعال بفرماید: به روز شنبه اخذ نمایید تا فلان وقت و بعد از آن وقت، به آن اخذ نکنید، این نسخ نباشد، زیرا دلیل رافع، مقارن دلیل مرفوع وارد شده و محلّ کلام ما از این باب می باشد، چراکه پیغمبر فرموده: چون قائم از اولاد من ظاهر شود، متابعت او لازم باشد.

این فرمایش پیغمبر در زمان خودش صلّی اللّه علیه و اله، دلیلی مقارن احکام زمان آن سرور است که تا زمان قائم آن ها را تحدید می نماید و مفادّش این می شود که احکام زمان من به همان نحو است که تا وقت ظهور آن جناب می باشد و پس از ظهور آن جناب، حکم الهی همان است که آن بزرگوار بفرماید، بلکه اخبار وارده از ائمّه علیهم السّلام در باب احکام قائم که مخالف احکام زمان پیغمبر باشد، بنفسها کاشف از بیان پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و نصّ بر آن احکام مخالف اند که از آن جناب صادر می شود، زیرا این اخبارات ائمّه به اخبارات از آن جناب ختمی مآب مستند باشد، پس دلالت می کند بر این که آن حضرت، احکام زمان خود را تا آمدن زمان ظهور قائم تحدید و توقیت فرموده است.

از این بیان روشن گردید احکام زمان ظهور آن حضرت که ظاهرا منافی با احکام زمان حضرت پیغمبر است، از باب نسخ نباشد، بلکه آن ها نیز احکامی نبویّه و نوامیسی شرعیّه برای اعصار متأخّره از خود و یازده خلیفه اش است که آن عصر صاحب الزمان و امام الانس و الجانّ باشد، کما لا یخفی ذلک علی الخبیر بقواعد علم الاصول.

[شبهه بیست و ششم: کیفیت اطاعت از امام غایب (علیه السلام)] 28 صبیحة

اشاره

بدان شبهه بیست و ششم مخالفین در ساحت امامت حضرت حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام این است که می گویند: طبق حرف شما طایفه امامیّه که می گویید: زمین

ص: 229

نباید خالی از وجود امام مطاع منبسط الید باشد؛ امر، خالی از سه قسم نیست یا وجود و مطاعیّت و بسط ید او تماما بر خداوند متعال یا باید تماما بر بندگان واجب باشد و یا آن که ایجادش بر خدا واجب باشد و اطاعت و منبسط الید نمودنش بر ما رعیّت واجب باشد.

لذا اگر بگویید: تمامی این ها بر خدا واجب است، پس به زمان غیبت منتفض است، چون در این زمان، منبسط الید نیست و نستجیر باللّه لازمه اش این است که خداوند، اخلال به واجب نموده باشد و اگر بگویید: تمام این ها بر رعیّت و بندگان واجب است، تکلیف ما لا یطاق لازم می آید، زیرا رعیّت، قادر بر خلق و ایجاد نیستند و اگر بگویید:

ایجاد شخص آن بر خدا و تمکین از او و منبسط الید نمودنش بر رعیّت واجب است؛ چه دلیلی بر این مدّعا دارید؟

علاوه بر این که لازمه قسم سوّم و اختیار آن این است که بر ما لطفی واجب باشد که عاید غیر می شود و چگونه مثلا بسط ید امام بر زید واجب است تا از بسط ید آن جناب، لطف به عمرو حاصل شود.

[جواب اشکال]

جواب این اشکال، این است که بعد از این که ما وجود امام منبسط الید را از جانب خدا لطف دانستیم و ایجاد شخص شریفش را خارج از مقدور خود فهمیدیم، به جهت تکلیف ما لا یطاق، می گوییم: تقویت او و بسط یدش، بعد از واجب بودن ایجاد او بر خدا، چیزی است که محتمل است مقدور ما و بر ما واجب باشد، چه ما بالبداهه بر تمکین و اطاعت از آن جناب قادر هستیم. نیز محتمل است بر باری تعالی واجب باشد و چون دیدیم خداوندی که بر نصرت و خلق اعوان برای آن بزرگوار قادر است، آن را مبسوط الید نفرموده، می دانیم تمکین نمودن از حضرت و مبسوط الید ساختنش، بر ما رعیّت واجب است، چه اگر واجب علی اللّه بود، همانا خداوند خلق را از تمکین نمودن آن جناب مقهور می فرمود و به قدرت کامله اش میان او و دشمنانش حایل می شد

ص: 230

و لا اقل آن حضرت را به ملایکه تقویت می فرمود و در این هنگام، غرض از تکلیف ساقط می شد، چون الجا و اضطرار مکلّفین لازم می آمد و این نارواست.

لذا معلوم می شود علی کلّ حال بسط ید آن سرور بر ما رعیّت واجب است و در این زمان که مبسوط الید نیست، خود ما باعث فوت فواید و عواید شده ایم. بلی، از ماست که بر ماست و فی المثل، خودکرده را چاره ای جز ندامت و پشیمانی نیست.

امّا جواب از گفته ایشان که این، به جهت غیر، بر ما ایجاب لطف است، این است که اوّلا؛ بر شما نقض می کنیم که امامت را به اجماع اهل حلّ و عقد ثابت می دانید و می گوییم: چگونه اختیار امام بر ایشان واجب و لازم است، حال آن که مصلحت آن، راجع به جمیع امّت است و آیا آن غیر از این است که ایجاب فعل به جهت مصلحت غیر که نوع امّت هستند، بر ایشان شده است؟! هرچه این ها جواب شماست جواب ما نیز، در مقام همان است.

ثانیا؛ به طریق حلّ شبهه می گوییم: هرکس نصرت امام و تقویت سلطنتش، بر او واجب باشد، دو مصلحت در این فعلش است: یکی مصلحتی است که راجع به خود آن شخص است و لطفی است که شامل او و فایده ای است که مخصوص به خود او می باشد و دیگری مصلحت، عایده و لطفی است که به غیر خودش از سایر مردم راجع می شود.

لذا نظر به مصلحتی که از نصرتش به امام، به شخص خودش راجع می گردد، ایجاب لطف بر شخصی به جهت غیر نیست و همین قدر در ایجاب نصرت و لطف بودن امام درباره او بس است.

این نظیر آن است که خود شما می گویید و ما نیز می گوییم که بر انبیا واجب است، تحمّل اعبای نبوّت و ادا نمودن آن چه برای خلق مصلحت است، چه در این تحمّل و ادا یک نحو مصلحتی است که راجع به خود آن بزرگواران و مخصوص به ایشان است و مصلحت دیگری است که راجع به غیر ایشان از سایر امّت است، حال آن که تاکنون کسی در حقّ ایشان نگفته برای خاطر غیر بر ایشان ایجاب لطف شده است، فافهم و تبصّر و لا تغفل.

ص: 231

[شبهه بیست و هفتم: ظهور مشروط به زوال خوف] 29 صبیحة

اشاره

بدان شبهه بیست و هفتم مخالفین در ساحت امامت حجّت منتظر و امام ثانی عشر- علیه صلوات اللّه الملک الأکبر- این است که می گویند: شما طایفه امامیّه می گویید: ظهور امام زمان و مهدی موعود، مشروط به زوال خوف آن بزرگوار از اعداست و او به آن چه در قلوب مردم است، علم ندارد. در حقّ او محبّت و تمکین از امامتش دارند یا عداوت و معارضه و چون حضرت، واقف به تمکین رعیّت نمی شود؛ همیشه خائف و پیوسته در پس پرده غیبت است.

[جواب شبهه]

جواب شبهه این است که می گوییم: نزد ما ثابت شده پدران آن بزرگوار، او را به مدّت غیبت و به علامات وقت ظهورش اعلام و اخبار نموده اند؛ به واسطه آن چه از جدّ خود، رسول خدا نقل نموده اند و آن حضرت از جبرییل و جبرییل از پروردگار عالمیان.

علاوه بر این که هرگاه آن بزرگوار، ظنّ به سلامت پیدا نماید، خروج و ظهور بر او واجب می شود؛ مثل واجب شدن نهی از منکر، هنگام ظنّ به تأثیر، بلکه احتمال آن.

هم چنین ممتنع نیست باری تعالی توسّط آبای طاهرینش به او اعلام فرماید یا به قلب مبارکش الهام نماید به این که هرگاه ظنّش به زوال خوف غالب شد، خروج بر او واجب باشد، چون این ظنّ از طرفی است که به زوال خوف مؤدّی می شود.

این جواب را شیخ جلیل علی بن محمد بن یونس بیاضی، در کتاب صراط المستقیم بیان فرموده است.(1)

ص: 232


1- الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ص 223.

[شبهه بیست و هشتم: غیبت باعث فساد است] 30 صبیحة

اشاره

بدان شبهه بیست و هشتمی که مخالفین، در ساحت امامت و غیبت حضرت امام غایب- عجّل اللّه فرجه الشریف- نموده اند، این است که می گویند: هرقدر امام در پس پرده غیبت بماند و ظهورش طول بکشد و دور از امّت و رعیّت باشد، فساد رعیّت زیادتر و شرارت آن بیشتر می شود و این باعث می شود خوف امام زیادتر گردد و بنابراین نباید هیچ وقت رعیّت ظاهر شود.

[جواب شبهه]

جواب شبهه این است که از کجا می توان قطع حاصل کرد فساد رعیّت بعد از این زیادتر می شود؟! چراکه، بسا از متأخّر و پسینیان که صالح اند و بسا از متقدّم و پیشینیان که صالح اند.

علاوه بر این هرگاه ما عدل خدای تعالی و عصمت امام را ثابت بدانیم؛ چنان که به براهین عقلی و نقلی، هردو را ثابت می دانیم، پس سبب غیبت آن بزرگوار را به سوی خداوند علیم خبیر حواله می کنیم، همان طور که وجه حسن خلقت موذیات را به ساحت حکمت حکیم علی الاطلاق حواله می نماییم.

ایضا مخالفین گفته اند: کسی که غایب از انظار است، چگونه او را صاحب الزمان می نامید؟! حال آن که مگر خالق اکوان، صاحبی برای زمان نیست. پس او را صاحب الزمان نامیدن قبیل هذیان است.

جواب: هذیان منسوب به کسی است که منکر قرآن است. آیا خداوند متعال در کتاب مجید خود نفرموده: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ؟(1) آیا حضرت مقدّسش در آیه وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (2) امر را برای غیرخود قرار نداده، حال آن که در آیه دیگری

ص: 233


1- سوره آل عمران، آیه 26.
2- سوره نساء، آیه 59.

فرموده: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ(1). بنابراین صاحب الزّمان بودنش به اعطای این منصب از جانب حق تعالی به حضرت می باشد؛ لانّه المالک لما ملکه و المالک لما علیه اقدره علیه السّلام.

[شبهه بیست و نهم: نبود اولاد برای امام (علیه السلام)] 31 صبیحة

اشاره

بدان شبهه بیست و نهم مخالفین در ساحت امامت حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر این است که می گویند: ما در اخبار، ندیده و از اخیار نشنیده ایم که مهدی موعود که شما او را زنده و غایب از انظار می دانید، تابه حال متأهل شده باشد و برای او اولاد و عیالی باشد و چگونه سنّت عظیم جدّ بزرگوار خود را ترک نموده با آن همه ترغیب و تحریص که در فعل آن و تهدید و تخویف که در ترکش شده است، حال آن که امام هر عصر و زمانی سزاوارترین امّت در اخذ سنّت پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله است؟!

[پاسخ به شبهه]

جواب شبهه آن است که چون شما ناشی از تعصّب و عناد است، چون شما طایفه عامّه از عصبیّتی که در مذهب خود دارید، کتب امامیّه را تصفّح نمی نمایید. بلکه عوام، خود را از مطالعه و نظر کردن در کتب ایشان منع می کند و اگر این عصبیّت را کنار گذارده، به کتب امامیّه مراجعه نمایید، می یابید آن ها مملوّ از ذکر اهل و عیال و اولاد و احفاد برای آن بزرگوارند.

ما از جمله به نقل مواردی که استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- در نجم ثاقب ذکر فرموده، اکتفا می نماییم که از آن ها بودن زن و فرزند و اهل و عیال برای آن برگزیده خداوند متعال اکتشاف می شود.

ص: 234


1- سوره اعراف، آیه 54.
[دلایل وجود اولاد برای آن سرور]

اوّل؛ شیخ نعمانی، تلمیذ ثقة الاسلام کلینی، در کتاب غیبت (1) و شیخ جلیل طوسی رحمه اللّه در کتاب غیبت (2)، هر دو به سند معتبر از مفضّل بن عمر روایت نموده اند که گفت: شنیدم حضرت صادق می فرماید: به درستی که برای صاحب این امر، دو غیبت است: یکی از آن دو طول می کشد تا این که بعضی از ایشان می گویند او مرده. بعضی می گویند کشته شده و بعضی می گویند رفته است تا آن که جز افراد اندکی از اصحابش بر امامت او ثابت نمی مانند و احدی از فرزندان او و نه غیر او بر موضع اش مطّلع نمی شود، جز کسی که به او فرمان دهد. چه در این خبر شریف، فرزندانی برای آن سرور اثبات شده است.

دوّم؛ شیخ طوسی و جماعتی به اسانید متعدّد از یعقوب بن یوسف ضرّاب اصفهانی روایت کرده اند که او در سال دویست و هشتاد و یک به حجّ رفت و در مکّه در سوق اللّیل در خانه ای منزل کرد که به خانه خدیجه معروف بود، آن جا پیرزنی بود که میان خواصّ شیعه و امام عصر- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- واسطه بود و قصّه ای طولانی دارد.

در آخر آن مذکور است: حضرت، دفتری برای او فرستادند که در آن مکتوب و صلواتی بر حضرت رسول و سایر ائمّه و بر خود آن جناب- صلوات اللّه علیهم- بود و امر فرمودند: هرگاه خواستی بر ایشان صلوات بفرستی، به این نحو صلوات بفرست و آن طولانی است. در موضعی از آن، در ضمن صلوات بر وجود مقدّس خود امام عصر و ناموس دهر مذکور است: «اللّهم اعطه فی نفسه و ذرّیّته و شیعته و رعیّته و خاصّته و عامّته و عدوّه و جمیع اهل الدّنیا ما تقرّبه عینه ...»، الخ.(3)

فقره دیگری در آخر این صلوات است که از آن هم، اولاد برای آن بزرگوار اکتشاف می شود و چون ظاهر آن خالی از اشکال نیست، لذا ما آن را ذیل بساط پنجم در

ص: 235


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 172- 171.
2- الغیبة، شیخ طوسی، صص 162- 161.
3- همان، ص 279- 277.

عبقریّه ای که برای حلّ اشکال از بعضی از روایات متعلّق به آن سرور و ظهور او منعقد است؛ ذکر نموده، اشکال آن را جواب داده و شبهه آن را رفع می نماییم.

سوّم؛ سیّد بن طاوس در جمال الاسبوع (1)، زیارت مخصوص امام زمان را که باید روز جمعه خواند، نقل فرموده و در یک جای از آن چنین است: صلی اللّه علیک و علی آل بیتک الطّیبین الطّاهرین و در جای دیگر از آن آمده: صلوات اللّه علیک و علی آل بیتک هذا یوم الجمعه و در آخر آن مذکور است: صلوات اللّه علیک و علی آل بیتک الطّاهرین.

چهارم؛ در آخر کتاب مزار بحار از مجموع الدّعوات، شیخ تلعکبری، صلوات و سلامی طولانی برای حضرت رسول خدا و هریک از ائمّه هدی نقل فرموده و بعد از ذکر صلوات و سلام بر حضرت حجّت فرموده: صلوات و سلام بر ولات عهد حجّت علیه السّلام و بر پیشوایان از فرزندان او و عبارتش این است: السّلام علی ولاة عهده و الأئمّة من ولده. و پس از آن، دعای مفصّلی درباره ایشان فرموده است.(2)

اشکال این را که چگونه برای حضرتش، ولات عهد می باشد و چگونه اولاد آن بزرگوار، امامان اند، در عبقریّه مذکور از بساط مزبور عنوان نموده و جواب آن را بیان خواهیم نمود.

پنجم؛ سیّد بن طاوس و غیره، زیارتی برای حضرت ولیّ عصر ذکر نموده اند که یکی از فقرات دعای بعد از نماز آن زیارت این است: «اللّهمّ اعطه فی نفسه و ذرّیّته و شیعته و رعیّته و خاصّته و عامّته و جمیع اهل الدّنیا ما تقرّبه عینه و تسرّ به نفسه (3)».

ششم؛ شیخ کفعمی در مصباح خود نقل کرده: زوجه امام زمان، یکی از دخترهای ابی لهب است.

ص: 236


1- جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، صص 42- 41.
2- ر. ک: مصباح المتهجد، ص 411؛ جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، صص 310- 309؛ بحار الانوار، ج 92، ص 332 و ج 99، ص 115.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 280.

هفتم؛ سیّد بن طاوس رحمه اللّه در عمل شهر رمضان از اقبال الاعمال (1)، دعایی را از ابی قرّه نقل فرموده که باید آن را در جمیع اوقات زمان غیبت و حضور امام عصر برای حفظ وجود مبارک آن بزرگوار خواند، یکی از فقرات آن این است: و تجعله و ذرّیّته من الائمّة الوارثین.

هشتم؛ شیخ طوسی به سند معتبر خبری را از حضرت صادق علیه السّلام نقل فرموده که در آن بعضی از وصایای حضرت رسول خدا در شب وفاتش به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است، از جمله فقرات آن این است که آن جناب فرمود: و چون اجل قائم علیه السّلام فرارسد، این وصیّت را به فرزند خود، اوّل مهدیّین بدهد.(2)

نهم؛ شیخ کفعمی در مصباح (3) خود فرموده: یونس بن عبد الرحمن از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده که آن جناب به دعا نمودن از برای حضرت صاحب الامر به این دعا امر فرمود: اللّهم ادفع عن ولیّک ...، الخ و در آخر آن ذکر فرموده: اللّهمّ صلّ علی ولاة عهده و الأئمّة من بعده ...، الخ.

دهم؛ در مزار(4) محمد بن المشهدی، مروی است که حضرت صادق علیه السّلام به ابی بصیر فرمود: گویا نزول قائم علیه السّلام را در مسجد سهله با اهل و عیالش می بینم ...، الخ.

یازدهم؛ علّامه مجلسی رحمه اللّه در مجلّد صلوة بحار الأنوار، در اعمال صبح روز جمعه از یکی از اصول قدما، دعای طولانی نقل کرده که باید آن را بعد از نماز فجر خواند و در آن جا از فقرات دعا برای حضرت حجّت این است: «اللّهمّ کن لولیّک فی خلقک ولیّا و حافظا و قائدا و ناصرا حتّی تسکنه ارضک طوعا و تمتّعه منها طولا و تجعله و ذرّیّته فیها الأئمّة الوارثین الدّعاء».(5)

دوازدهم؛ قصّه جزیره خضرا و بحر ابیض است که بزرگان علمای امامیّه؛ مثل

ص: 237


1- اقبال الاعمال، ج 1، ص 191.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 151؛ ر. ک: مختصر بصائر الدرجات، ص 40؛ بحار الانوار، ج 36، ص 261.
3- المصباح، ص 550- 568.
4- المزار، ص 134.
5- بحار الانوار، ج 86، ص 340.

علّامه مجلسی رحمه اللّه و غیره (1)، آن را در کتب معتبره ای از اخبار نقل نموده و در سیاق آن، آن ها را قرار داده اند. هم چنین قضیّه مجلس عون الدّین یحیی بن هبیره وزیر است که آن را سیّد سند جزایری در انوار(2) و استادنا المحدّث النوری رحمه اللّه در نجم ثاقب (3) و غیر این دو بزرگوار در غیر این دو کتاب نقل نموده اند و ما نیز آن ها را در بساط چهارم از این کتاب نقل خواهیم کرد که در این دو، قصّه بلاد حضرت قائم و ولات آن ها بأشخاصهم و اسمائهم ذکر شده اند که همگی از اولاد صلبی خود آن بزرگوار است اگر چه در این مورد دوازدهم، شبهه ای وارد است که از دفع آن لابدّیم.

[چرا بلاد آن جناب قابل رؤیت نیست]

دفع شبهة و رفع کلفة بدان بسا هست در وجود بلادی که در این دو قصّه اسم برده شده اند، شبهه نمایند به این که سیّاحان و دریانوردان عیسویان و غیر ایشان، سال هاست که با استعداد تامّ و تمام، مشغول سیر و سیاحت و تشخیص طول و عرض برّ و بحرند و مکرّر تا قطب شمالی رفته اند و از طرف شرق و غرب، تمام دوره زمین را طی کرده اند و تا حال، بر چنین جزایر و بلادی واقف نشده اند و به حسب عادت نشود با عبور بر بیشتر درجات طولی و عرضی، این بلاد عظیم را ندیده باشند.

[پاسخ به شبهه]

جواب شبهه این است: شبهه کننده اگر وجود صانع مختار حکیم قادر را منکر است؛ اوّلا باید صانع برای او اثبات شود و به ذات مقدّس او اقرار و اعتراف نماید، چرا که جواب دادن به او، پیش از اثبات آن وجود مقدّس- جلّت عظمته- صورت نگیرد و اگر به وجود صانع مختار حکیم قادر، موقن و معتقد است که آن چه خواهد، می تواند

ص: 238


1- کفایة المهتدی[ گزیده]، ص 318 ذیل حدیث چهلم.
2- الانوار النعمانیة، ج 2، ص 65- 59.
3- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 597.

انجام دهد و آن چه را از مجرای عادت بیرون و بشر از آوردن مثل آن عاجز بوده، بدون توسّط احدی به دست انبیا و اوصیا و اولیا علیهم السّلام مکرّر کرده است، پس او را به مواردی تذکّر می دهیم که در عدم مرئی بودن از رقم و سنخ این دو قصّه است، چنان که بلاد، در این دو قصّه مرئی نیستند تا رفع استبعاد و دفع شبهه او بشود.

[موارد نادیدنی از آثار]

مورد اوّل؛ ارم ذات العماد است که مراد بهشت شدّاد معروف در السنه و افواه و همان است که جمله ای از محدّثین، مفسّرین و مورّخین عامّه و خاصّه، قصّه آن را که در قرآن مجید و فرقان حمید، ذکر شده، نقل نموده اند و این که از انظار خلایق مخفی بوده و خواهد بود و با آن که در صحرای یمن واقع است، و جز یک نفر در عهد معاویه کسی آن را ندیده.

مورد دوّم؛ سدّ ذی القرنین است که آن هم در قرآن مجید، در سوره کهف ذکر شده که ذو القرنین، آن را برای جلوگیری از فساد یأجوج و مأجوج بنا نموده. نیز کیفیّت آن در کتب اخبار و تفاسیر و تواریخ فریقین، به تفصیل مذکور است و با آن که در حدود ارمنیّه و باب الابواب است، کسی تا به حال او را ندیده و به مکانش پی نبرده است؛ مگر به طفیل صاحب معجزه ای چنان که در معجزات حضرت امیر علیه السّلام است.

مورد سوّم؛ کهف اصحاب کهف است که آن و کیفیّتش و اصحابی که در آن غنوده اند، در قرآن حمید ذکر شده، ایضا در کتب تواریخ و تفاسیر و اخبار عامّه و خاصّه مذکور است و با آن که نظر به آن چه از کتب مذکور استفاده می شود که در حدود رود ارس است، مع هذا، کسی تاکنون بر آن و ساکنینش واقف نشده، مگر توسّط کسی که از جانب خداوند منّان صاحب معجزه بوده است، چنان که در معجزات حضرت امیر علیه السّلام مذکور است.

مورد چهارم؛ بلد خود حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- است، چنان چه علّامه مجلسی رحمه اللّه در مجلّد سماء و العالم، جامع بحار از کتاب قسمت اقالیم ارض و بلاد آن،

ص: 239

که از تألیفات یکی از علمای اهل سنّت است، نقل فرموده که او گفته:

بلد مهدی علیه السّلام، شهری نیکو و محکم است که مهدی فاطمی آن را بنا کرده و برای آن قلعه ای قرار داده که درهای آن از آهن و آهن هر دری، بیش از صد قنطار است و چون آن را بنا نمود و محکم کرد، گفت: الآن بر فاطمیّین ایمن شدم با آن که سیّاحان روی زمین، به هیچ وجه اسمی از آن شهر بر زبان نرانده اند.

مورد پنجم؛ مدینة النحاس، شهری است که از مس بنا شده و ما کیفیّت بنای آن و رفتن موسی بن نصر عبدی تا حدود آن در زمانی که عامل عبد الملک بن مروان در مغرب زمین بود و راه نیافتنش به آن را در اواخر جلد اوّل از کتاب عناوین الجمعات فی شرح دعاء السّمات، نقل نموده ایم و سیّد سند جزایری در انوار و استادنا المحدّث النوری- نور اللّه مرقده- در ذیل حکایت سی و هفتم از باب هفتم نجم ثاقب (1)، مفصّلا کیفیّت آن را نقل نموده اند. ما نیز در بساط چهارم این کتاب آن را نقل خواهیم نمود.

مورد ششم؛ دو شهر جابلسا و جابلقا و شهرهای دیگر از توابع آن هاست که در طرف مشرق و مغرب واقع شده اند به کیفیّتی که در صبیحه نوزدهم این عبقریّه بیان گردید.

مورد هفتم؛ بلد امّتی از قوم موسی است که حضرت رسالت پناه، در لیله معراج، بعد از مراجعت از آسمان ها به آن جا تشریف فرما شد، به شرحی که ایضا در صبیحه مذکور، سمت تحریر یافت. چه این دو مورد را هم تاکنون احدی به طریق متعارف ندیده که از اعجاز خارج باشد. با آن که به صریح اخبار خاصیّه در اوّل و اخبار عامیّه، بلکه خاصیّه، ایضا در دوّم آن ها موجود و از نظرها مفقودند.

[مواضع مخفی بودن پیامبر و ائمه از انظار]

این ناچیز گوید: این ها مواردی از امکنه بودند که به محض قدرت باری تعالی به لحاظ حکم و مصالحی که در اختفای آن هاست، از انظار خلایق مخفی هستند و امّا

ص: 240


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 619.

موارد دیگر که از طریق اعجاز شخص یا مکان از انظار غایب شده و یا نمودار گردیده، فوق حدّ احصا و خارج از حیّز استقصا است، چنان که این مدّعی بر مراجعین به کتب معاجز و مناقب حضرت سیّد المرسلین و اولاد طاهرین آن بزرگوار، کالنّور علی الطّور است. و ما از باب تیمّن و تبرّک به چند موضع از آن ها اشاره می نماییم.

موضع اوّل؛ مفسّرین عامّه و خاصّه، ذیل آیه مبارکه وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً(1)؛ ای پیغمبر چون تو قرآن را بخوانی، ما میان تو و آنان که به آخرت ایمان نمی آورند، پرده پوشیده ای می گردانیم از چشم مردم یا به چیزی دیگر با پرده ای که صفتش آن است که پوشنده باشد. چنین آورده اند که این آیه شریفه در حقّ ابو سفیان با همراهانش نازل شد که نضر بن حارث، ابو جهل و امّ جمیل، زوجه ابو لهب بودند که خداوند، پیغمبر خود را آن گاه که قرآن می خواند، از چشم ایشان پوشاند، پس نزد حضرت می آمدند، از او می گذشتند و آن بزرگوار را نمی دیدند.

موضع دوّم؛ قطب راوندی در خرایج (2) روایت نموده: حضرت رسالت پناه در مقابل حجر الاسود نماز می خواند و کعبه و بیت المقدّس را استقبال می نمود؛ یعنی در آن اوقاتی که مأمور بود به سمت بیت المقدّس نماز بخواند، پس آن حضرت دیده نمی شد تا آن که از نماز فارغ می گردید.

موضع سوّم؛ نیز در آن کتاب است که روزی ابو بکر، نزد آن حضرت نشسته بود که امّ جمیل، خواهر ابو سفیان آمد و می خواست به آن جناب آزاری رساند. ابو بکر عرض کرد: از این مکان کناره فرمایید!

حضرت فرمود: او مرا نمی بیند.

سپس آمد و نزد آن حضرت ایستاد، گفت: آیا محمد را دیدی؟

گفت: نه. آن گاه برگشت (3). ابن شهر آشوب و دیگران، حکایات بسیاری از این قبیل

ص: 241


1- سوره اسراء، آیه 45.
2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 87.
3- همان، ج 2، ص 775.

در باب معجزات آن حضرت و ائمّه طاهرین علیهم السّلام نقل کرده اند که از حدّ تواتر بیرون است.

پس از امکان بودن شخصی در میان جمعی، ایستاده یا نشسته و مشغول قرائت یا ذکر و تسبیح و تحمید و یا مشغول نماز که همه آن ها و دیگران را از عابری سبیل ببیند و کسی او را نبیند؛ چه استبعاد دارد که چنین بلاد عظیمی در براری یا بحار باشد و خداوند، چشم همه مردم را از آن ها محجوب نماید و اگر عبورشان بدان جا افتد، جز صحرای قفر و دریای شگرف، چیزی به نظرشان نیاید و شاید خداوند متعال به قدرت کامله خود، آن بلاد را از مکانی به مکان دیگر سیر دهد.

چنان چه موضع چهارم از این قبیل است که در شب غار، چون اضطراب ابی بکر زیاد شد و قلبش از مواعظ و نصایح حضرت رسول مطمئن نشد، حضرت پای مبارک را بر پشت غار زدند. دری باز شد و دریا و سفینه ای ظاهر گردید.

سپس فرمود: اگر کفّار داخل غار شدند، از این در بیرون رفته، به این کشتی نشسته و از دست ایشان خلاص می شویم. آن گاه ابو بکر مطمئنّ القلب و آسوده خاطر گردید.

اغلب ارباب سیر و تواریخ و اخبار متعرّض این کیفیّت اند، از این قسم معجزات نیز بسیار است که در شهر و خانه، دریا ظاهر کردند، بلکه در کشتی نشستند و خواصّ موالیان خود را در نظایر این بلاد موجود در دنیا سیر دادند.

موضع پنجم؛ بنابر آن چه در نجم ثاقب (1) نقل فرموده، از خصایص وجود مبارک امام زمان و حجّت عصر- عجّل اللّه فرجه الشریف- این است که آن حضرت با خواصّ خود در هر زمین بی آب و علفی که منزل فرمایند و مرکب همایونش در آن جا مستقرّ گردد، فورا گیاه بروید و آب جاری شود و چون از آن جا حرکت کنند، به حال اوّل برگردد.

ص: 242


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 480.
[خلاصه کلام]

خلاصة للکلام و فذلکة للمقام بدان چنان چه اصل آن وجود مبارک و طول عمر شریف و محجوب بودنش از انظار اغیار از آیات عجیبه پروردگار است، هم چنین آن چه منسوب و متعلّق و از لوازم سلطنت حقّه الهیّه خفیّه آن جناب، از خدم، حشم، مقرّ، مستقرّ و غیر این ها باشد، همه از آیات عجیبه باشند که عقل، آن را جایز داند و خبردهنده به آن ها راهی برای تکذیب نداند. پس استبعاد آن ها جز از ضعف ایمان نباشد.

[کلام نافع]

کلام کثیر النّفع فی تنافی مع الدّفع بدان برای آن دوازده مورد از ادعیه، زیارات، اخبار و قصص اخبار که همگی بر بودن اهل بیت و ذرّیّه و اولاد برای حضرت حجّة بن الحسن العسکری- سلام اللّه علیهما- دلالت صریحه داشتند؛ ظاهرا خبری به نظر نرسیده که منافی و معارض با آن ها باشد، جز خبری که شیخ ثقه جلیل، فضل بن شاذان، آن را در غیبت (1) خود نقل فرموده است.

هم چنین شیخ الطائفه آن را در غیبت خود ذکر فرموده که به سند صحیح از حسن بن علی خرّاز، روایت است که گفت: ابن ابی حمزه بطاینی به مجلس حضرت رضا علیه السّلام درآمد و به حضرت گفت: تو امامی؟

حضرت فرمود: بلی، من امامم.

گفت: من از جدّت، جعفر بن محمد علیهما السّلام شنیدم که می گفت: امام نمی باشد مگر آن که برای او فرزند می باشد.

امام فرمود: ای شیخ! آیا فراموش کرده ای یا خود را فراموش کار می نمایی؟ جدّم چنین نگفت، بلکه جدّم فرمود: امام نمی باشد، الّا آن که برای او فرزند می باشد، مگر

ص: 243


1- کفایة المهتدی[ گزیده]، ص 317.

آن امامی که حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام بر او بیرون خواهد آمد و در زمان او رجعت خواهد نمود، به درستی که برای او فرزندی نخواهد بود.

ابن ابی حمزه، چون این سخن را از آن حضرت شنید، گفت: راست گفتی، فدایت شوم! از جدّت چنین شنیدم که بیان فرمودی.

در نجم ثاقب در توجیه این خبر چنین فرموده: ظاهر آن است که، مراد حضرت از نبودن فرزند برای قائم علیه السّلام، فرزندی که امام باشد، نمی باشد، بلکه؛ یعنی آن جناب، خاتم الاوصیاست و فرزند امام ندارد یا آن گاه که حسین بن علی علیهما السّلام رجعت خواهد کرد، او فرزند ندارد، بنابراین با اخبار مذکور منافات ندارد.

این ناچیز گوید: توجیه اوّل، اقرب به صواب است، زیرا برای او شاهدی از قول اخیار هست، چنان که شیخ طوسی رحمه اللّه در غیبت خود فرموده:

امّا کسی که گفته برای خلف، ولد است و ائمّه سیزده نفرند؛ قولش فاسد است به واسطه دلیلی که ما بر دوازده نفر بودن آن بزرگواران اقامه نموده ایم. پس طرح نمودن این قول واجب است.

ایضا در نجم ثاقب (1) است که سیّد محمد حسینی، ملقّب به میر لوحی، تلمیذ محقّق داماد رحمه اللّه، بعد از ذکر این خبر حسن بن علی خرّاز در کتاب کفایة المهتدی (2) گفته:

کمترین خبر معتبر مدنیة الشیعه و جزیره اخضر و بحر ابیض را که در آن مذکور است حضرت صاحب الزمان علیه السّلام چند فرزند دارد، با این حدیث صحیح در کتاب ریاض المؤمنین توفیق نموده، هرکه می خواهد بر آن اطّلاع یابد، به کتاب مذکور رجوع نماید و چون کتاب ریاض المؤمنین در دست نیست، توفیق آن مرحوم، میان این حدیث صحیح و خبر مدنیة الشیعه و جزیره خضراء معلوم نشد، ظاهرا به همان نحوی باشد که استادنا المحدّث، توفیق میان آن ها را در نجم ثاقب بیان فرمود.

ص: 244


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 478.
2- کفایة المهتدی[ گزیده]، ص 318، ذیل حدیث چهلم.

[شبهه سی ام: آیا ائمه پیشین درگذشته اند؟] 32 صبیحة

اشاره

بدان شبهه سی ام مخالفین در ساحت امامت حضرت امام زمان و خلیفة الرحمن علیه السّلام نظیر شبهه کلاب ممطوره؛ یعنی واقفیّه است که گفته اند: می تواند موسی بن جعفر، امام غایب باشد و وفات نیافته باشد و کسانی که به وفات او شهادت داده باشند، امر بر ایشان مشتبه شده باشد؛ چنان چه بر قوم مسیح مشتبه شد، به صریح قرآن که فرموده: و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبّه لهم؛ مردم دیدند که او را کشتند و به دار زدند ولی در حقیقت، چنین نبود.

لذا باکی نیست این قبیل اشتباه در قتل ائمّه روافض هم گفته شود. بنابراین امامت، حیات و غیبت امام زمان شما طایفه اثنا عشریّه که ابن الحسن العسکری باشد، ثابت نمی شود مگر وقتی که احتمال قتل بعضی از ائمّه سابقه، به خصوص، والد ماجد آن بزرگوار سدّ شود؛ یعنی معلوم گردد خود حضرت بوده که مقتول شده، نه شبیه او.

[جواب شبهه]

جواب این شبهه: آن چه از مقتولی و مسمومی بر سایر ائمّه دین واقع شد، مثل واقعه عیسی بن مریم نیست؛ زیرا یهود واقعه قتل و صلب عیسی بن مریم را ادّعا کردند و جناب اقدس اله- جلّت عظمته- ایشان را تکذیب فرمود و در تشبّه و تمثّل خبری از خداوند یا از رسول خداوند برای ائمّه امامیّه نرسیده، چگونه؟! حال این که رسول خدا از قتل امیر المؤمنین و اختضاب لحیه مبارکه ایشان به خون سرشان خبر دادند و بعد از اخبار حضرت رسول از این امر، خود حضرت علوی علیه السّلام نیز از این، خبر دادند و بعد از ایشان، ائمّه طاهرین هم، خبر دادند که ایشان شهید گردیدند.

هم چنین رسول خدا بارها خبر قتل جناب حسن و حسین را از جبرییل دادند که یکی به زهر جفا و دیگری به شمشیر اشقیا، شهید می شوند. خود نیز، علاوه بر نقلش از جبرییل به این امر خبر داد و بعد از ایشان، اولاد طیّبین آن سرور خلفا عن سلف، از این

ص: 245

معنی خبر دادند، نیز هرچه از مقتولی و مسمومی بر هریک از آن بزرگواران واقع شد، خود حضرت خبر داد و یا امام های بعد از او خبر دادند.

بنابراین خبردهندگان از موت ائمّه طاهرین، پیغمبر و امیر المؤمنین و ائمّه طاهرین، واحدا بعد واحد می باشند و خبردهندگان به قتل عیسی بن مریم، یهودیان می باشند و کذب و دروغ بر مخبرین به موت ائمّه و سادات بریّه، غیرجایز و نارواست، زیرا ایشان معصوم اند و طاهر الذّیل از ارجاس که یکی از آن ها کذب است، به خلاف نسبت کذب به مخبرین به قتل عیسی بن مریم می باشند، چه ایشان یهودیان اند و کذب آن ها جایز، بلکه شایع است. شیخنا الصدوق رحمه اللّه این شبهه را با جوابش در کمال الدین (1) نقل فرموده است.

[شبهه حنظله شامی]

تنویر فی تنظیر بدان شبهه حنظلة بن سعد شامی نظیر شبهه واقفیّه در فوت حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام است که او حضرت حسین را مقتول نمی داند و معتقد است آن جناب، مانند عیسی بن مریم به آسمان عروج فرموده. اخبار بسیاری در طعن او و کسانی که به این اعتقاد معتقداند، از ائمّه اطهار، عزّ صدور یافته است.

این ناچیز در این وجیزه مختصر به نقل یک خبر از آن ها، اقتصار می نمایم، در العیون در ذیل خبری که سندش به هروی منتهی می شود، مذکور است: هروی خدمت حضرت رضا علیه السّلام عرض کرد: یا بن رسول اللّه! گروهی در سواد کوفه باشند که به زعمشان، حسین بن علی علیهما السّلام را مقتول ندانند. این شبهه از اوّل بر حنظلة بن سعد شامی وارد آمد، او چنان دانست که حسین بن علی، مانند عیسی بن مریم به آسمان عروج فرمود و به آیه مبارکه وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا(2) احتجاج

ص: 246


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 83- 82.
2- سوره نساء، آیه 141.

می کرد؛ پس بنی امیّه که کفره بودند، چگونه توانستند بر حضرت حسین غلبه کنند؟

حضرت رضا علیه السّلام به او فرمود: «کذبوا علیهم غضب اللّه و لعنته و کفروا بتکذیبهم النّبیّ فی اخباره بانّ الحسین بن علی سیقتل و اللّه لقد قتل الحسین و قتل من کان خیرا من الحسین امیر المؤمنین و الحسن بن علیّ و ما منّا الّا مقتول و أنا و اللّه لمقتول بالسّم باغتیال من یغتالنی أعرف ذلک بعهد معهود إلیّ من رسول اللّه اخبره جبرئیل عن ربّ العالمین».

«امّا قول اللّه عزّ و جلّ وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا(1)، فانّه یقول و لن یجعل اللّه علی مؤمن حجّة و لقد اخبر اللّه عزّ و جلّ من کفّار قتلوا النّبیّین بغیر الحقّ و مع قتلهم ایّاهم لم یجعل اللّه لهم علی انبیائه سبیلا من طریق الحجّة».

می فرماید: خدا لعن کند و بر این جماعت غضب فرماید که به این دروغ که بر پیغمبر بستند، کافر شدند؛ در اخبار آن که فرمود: زود باشد که حسین بن علی کشته شود. به خدا سوگند! حسین کشته شد و کسانی که بهتر از حسین بودند، کشته شدند، آن ها امیر المؤمنین و حسن بن علی هستند که هر دو تن کشته شدند و ما که ائمّه هستیم، همگی مقتول شویم و به خدا قسم! مرا نیز غیلة با سمّ مقتول کنند و من از این امر آگاهم، چه این امر، عهدی از رسول خدا به سوی من است و جبرییل آن را از جانب ربّ جلیل خبر آورده.(2)

امّا مفادّ آیه مبارکه که خداوند، طریق غلبه کافران را بر مؤمنان روا نمی دارد؛ این است که کافر نمی تواند بر مؤمن، اقامه حجّت کند، چراکه باطل نمی تواند بر حقّ حجّت داشته باشد. مگرنه آن است که خداوند خبر می دهد کافران، پیغمبران را به غیر حقّ بکشند و با غلبه و قتل ایشان، باز از جانب پیغمبران اقامه حجّت بر ایشان بود و خداوند متعال در طریق حجّت و برهان ایشان را بر پیغمبران غالب نگردانید، کما این که معلوم است.

ص: 247


1- سوره نساء، آیه 141.
2- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 222.

[شبهه سی و یکم: مهدی همان عیسی است] 33 صبیحة

اشاره

بدان شبهه سی و یکم مخالفین، در ساحت امامت حضرت ولیّ عصر همان است که در صبیحه اختلاف معتقدات عامّه، درباره مهدی موعود؛ یعنی صبیحه چهارم از عبقریّه دوّم این بساط ذکر گردید از این که آن وجود مقدّس، عبارت از عیسی است که در آخر الزمان از آسمان نازل خواهد شد. چنان چه در آن جا اشاره شد، دلیل ایشان بر این مدّعی، حدیثی است که ابن ماجه در سنن و حاکم در مستدرک و شافعی که یکی از ائمّه اربعه ایشان است، از حسن بصری روایت نموده اند و او از انس بن مالک از حضرت رسول روایت نموده که فرمود: «لا یزداد الأمر الّا شدّة و لا الدنیا الّا ادبارا و لا النّاس الّا شحّا و لا تقوم السّاعة الّا علی شرار الخلق و لا مهدیّ الّا عیسی بن مریم».(1)

[جواب شبهه]

این خبر با اخباری معارض است که مهدی موعود را در حجّة بن الحسن العسکری تعیین می نماید.

جواب، اوّلا؛ علمای فنّ حدیث شما این حدیث را از منکرات و مجعولات شمرده اند. در ینابیع المودّه (2)، بعد از ذکر این خبر گفته حاکم در مستدرک گفته است:

من این خبر را از روی تعجّب ایراد کردم، نه از راه احتجاج.

بیهقی گفته: محمد بن خالد به این خبر متفرّد است و حاکم در مستدرک گفته:

محمد بن خالد، مجهول و نسّایی به این تصریح کرده که او منکر است.

پس از آن صاحب ینابیع گفته: وضع این حدیث از محمّد بن خالد، از چند وجه ظاهر است:

ص: 248


1- النوادر، ص 126؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1341؛ مستدرک الحاکم؛ ج 4، ص 441؛ مسند الشهاب، ج 2، ص 68.
2- ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، صص 265- 264.

وجه اوّل؛ اگر این حدیث صحیح می بود، لازمه اش این بود که باید ظلم و فسادی که در زمان یزید بن معاویه و حجّاج بن یوسف بوده، به اضعاف مضاعف، زیادتر و بیشتر باشد و باید در این ازمنه متأخّره هیچ خیر و صلاحی در عالم باقی نمانده باشد، حال آن که چنین نیست، زیرا الحمد للّه، بعد از آن دو ملعون در زمان عمر بن عبد العزیز و خلفای بنی عبّاس، تاکنون خیر و صلاح باقی و برقرار است.

وجه دوّم؛ خبر مهدی پیش از بعثت نبیّ صلّی اللّه علیه و اله در میان عرب معروف نبوده تا آن بزرگوار آن را به قول خودش ردّ نماید؛ بنابر گفته آن که می گوید: لا مهدیّ الّا عیسی بن مریم، از فرمایشات آن بزرگوار است.

وجه سوّم؛ آیات کثیره ای از قرآن مجید برای خدای تعالی اشاراتی به سوی حضرت مهدی- عجل اللّه تعالی فرجه- است و از این جهت پیغمبر، امّت خود را به این بشارت عظمی بشارت داده است.

محمد بن یوسف گنجی در کتاب کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب (1)، گفته: مدار حدیث لا مهدیّ الّا عیسی بن مریم، بر محمد بن خالد جندی است که مؤذّن جند بوده. شافعی در حقّ او گفته: در او تساهل در نقل حدیث بوده و علمای حدیث، اتّفاق کرده اند که خبر قبول نشود. هرگاه راوی آن به تساهل در روایت معروف باشد و اخبار در خصوص مهدی از حضرت مصطفی به حدّ تواتر رسیده که او زمین را پر از عدل نماید، عیسی در زمان او نازل شود، در نماز به او اقتدا کند و آن حضرت، عیسی را در کشتن دجّال در باب لدّ در زمین فلسطین مساعدت نماید.

ثانیا؛ بر فرض صحّت این خبر از اخبار احاد است که لا یفید علما و لا عملا، پس چگونه با اخبار متواتره ای مقاومت می نماید که مجموع آن ها بر این دلالت دارد که مهدی از این امّت و از فرزندان رسول خدا و ذرّیّه فاطمه زهراست؟!

ثالثا؛ این خبر، مخالف اتّفاق، بلکه اجماع امّت محمد صلّی اللّه علیه و اله می باشد، حتّی مخالف ضرورت دین اسلام است، زیرا بودن مهدی موعود از عترت طاهره رسول خدا،

ص: 249


1- ر. ک: البیان فی اخبار صاحب الزمان، ص 126.

ضروری دین مبین و آیین متین اسلام است، کما هو الواضح.

نیز از این جهت که مضمون آن، خلاف ضرورت اسلامی است، خود علمای اهل سنّت، در صدد توجیه آن برآمده و بنابر آن چه در اسرار الفاتحه ملّا معین الدین هروی است، تأویلاتی چند برای آن ذکر نموده اند.

تأویل اوّل؛ مراد از این نفی در حدیث، نفی مطلق نیست، بلکه مراد، نفی فضیلت است؛ یعنی هیچ مهدی، چون عیسی علیه السّلام در فضل نیست؛ مثل لا فتی الّا علی لا سیف الّا ذو الفقار.

تأویل دوّم؛ چون عیسی از آسمان فرود آید و شریعت خود را منسوخ ببیند، امّت را به شریعت محمدی دلالت کند و بر سبیل خلفای محمدی عمل نماید، حال آن که خلفا، هیچ یک پیغمبر نبوده اند و طغرای منشور آن حضرت به توقیع نبوّت موشّح باشد، لاجرم در شأن عالی نشان او فرمود: لا مهدیّ الّا عیسی بن مریم؛ یعنی هیچ مهدی از هادیان امّت من، چون عیسی نیست که وی به خلاف خلفای دیگر من بر مسند نبوّت مستند است.

تأویل سوّم؛ گفته اند: لفظ مهدی، منسوب به مهد است و آن اشاره به تکلّم حضرت در مهد می باشد که و یکلّم النّاس فی المهد، عبارت از آن است؛ یعنی هیچ کس چون عیسی در مهد سخن نگفت که به شهادت و توحید و اثبات نبوّت خود تکلّم نمود.

تأویل چهارم؛ در شرح مقاصد آورده: مهدی، اسم مفعول و جار و مجرور و متعلّق به محذوف است که تقدیر وی چنین شود: لا مهدیّ إلی قتل دجّال الّا عیسی بن مریم.

[شبهه سی و دوم: حکیمه تنها شاهد میلاد] 34 صبیحة

اشاره

بدان شبهه سی و دوّم مخالفین، در ساحت امامت حضرت بقیّة اللّه الحجّة بن

ص: 250

الحسن العسکری- عجّل اللّه فرجه الشریف- این است که می گویند: عجب است از طایفه شیعه اثنا عشریّه که به امامت کسی قایل اند که ولادت و وجود او را به شهادت زنی ثابت می کنند و مراد ایشان از آن زن، حضرت حکیمه خاتون- سلام اللّه علیها- دختر حضرت جواد علیه السّلام است.

[جواب شبهه]

جواب این شبهه: اوّلا؛ بنابر آن چه از تتبّع در اخبار و آثار ظاهر می شود؛ زنانی که از کیفیّت تولّد حضرت بقیّة اللّه باخبر بوده اند؛ چهار نفرند و منحصر نمودن اطّلاع از تولّد آن بزرگوار به یک زن، ناشی از عدم تتّبع در اخبار امامیّه است، چنان چه لازمه تعصّب شبهه کننده و هم کیشان او است.

اوّل؛ جناب حکیمه خاتون، دختر حضرت جواد الأئمّه که دختر امام، خواهر امام و عمّه امام است و جلالت قدر و نبالت شأن آن مخدّره عظمی، از حوصله تحریر و تقریر خارج است.

دوّم؛ جاریه ای که ابو علی خیزرانی، برای امام حسن عسکری علیه السّلام هدیه فرستاده بود، چنان که صدوق در کمال الدین (1) روایت نموده است.

سوّم؛ عجوزی که همسایه حضرت عسکری بوده، به تفصیلی که شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب غیبت (2) از حنظلة بن زکریّا از احمد بن بلال بن داود کاتب، حکایت فرموده؛ در آن حکایت است که حضرت عسکری او را به کتمان از تولّد آن مولود امر نمود و این، دلیل است بر این که آن مولود، حضرت مهدی موعود بوده است.

چهارم؛ ماریه، خادمه حضرت عسکری علیه السّلام بلی! سلسله اکثر روایاتی که بیان کیفیّت ولادت با سعادت را ضمانت دارند، به حضرت حکیمه خاتون می رسد که پس از مرتبه معصومین، در طهارت، تقوا، راستی گفتار، درستی کردار، عبادت، زهادت و

ص: 251


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 431.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 242- 240.

جمله مراتب کمالیّه، مقامی منیع و مکانی رفیع داشته و روایات آن مخدّره از چند امام همام، در کتب امامیّه ثبت و ضبط است.

مخصوصا شب ولادت حضرت حجّت علیه السّلام امام حسن عسکری علیه السّلام آن عقیله عاقله را نگاه داشت و بنا به روایتی، احضار فرمود تا ولادت با سعادت مهدی موعود را معاینه نموده، در موقع خود، خواصّ شیعه را بیاگاهاند، بلکه او را به این معنی امر فرمود.

چنان چه در روایت شیخ طوسی (1) است که جناب حکیمه خاتون گفت: سه روز بعد از ولادت فرزند برادرزاده ام، بدان جا رفتم، هرچه تجسّس کردم، اثری از آن مولود نیافتم و نامی از وی نشنیدم و خوش نداشتم پرسش کنم، چون خدمت امام عسکری علیه السّلام شرفیاب شدم، خود حضرت ابتدا به سخن کرده، فرمود:

یا عمّه! فی کنف اللّه و حرزه و ستره و غیبة حتّی یأذن اللّه له فإذا غیّب اللّه شخصی و توفّانی و رأیت شیعتی قد اختلفوا فاخبر الثّقات منهم و لیکن عندک و عندهم مکتوما فانّ ولیّ اللّه یغیّبه اللّه و یحجبه عن عباده؛ ای عمّه! آن مولود، در کنف حمایت خدا و جایگاه حفاظت او است و آفتاب جمالش زیر پرده غیبت الهی نهفته است. چون خدا، مرا از دنیا برد و دیدی شیعیان من راه اختلاف سپردند، آنانی که محلّ وثوق اند، آگاه کن! این امر، باید نزد تو و ایشان مکتوم باشد، چراکه مشیّت الهی بر آن تعلّق یافته که ولیّ خود را غایب و از دیده بندگانش، محجوب فرماید.

ثانیا؛ آن که اگر می گویند: ما امامیّه در وجود، حیات و اصل ولادت حضرت حجّت بن الحسن- ارواحنا فداه- به شهادت یک زن، تمسّک جسته ایم؛ دروغی پیدا و فریه ای هویدا است، زیرا بر احدی پوشیده نیست که امامیّه اثنا عشریّه، وجود، حیات، امامت، مهدویّت و قائمیّت حضرت حجّة بن الحسن را از روی دو مأخذ و دو اساس محکم رزین، ثابت و مبرهن داشته اند.

اوّل؛ شهادت جمعی کثیر و جمّی غفیر از قرابات، خواصّ خدم، خانواده، ثقات و

ص: 252


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 237- 234.

معتمدین اصحاب امام حسن عسکری علیه السّلام بر ولادت امام عصر و مشاهده او به رأی العین، در حال زندگانی آن حضرت و پس از ارتحالش در زمان غیبت صغرا؛ چنان چه در کتب مؤلّفه در غیبت و حالات آن حجّت کردگار، وضوح این مدّعی، کالشّمس فی رائعة النّهار است.

دوّم؛ اخبار متواتره صادره از خاتم انبیا و ائمّه هدی- صلوات اللّه علیهم اجمعین- که ایضا در آن کتب، ثبت و ضبط شده اند که اگر بنا شود وجود، حیات، غیبت و مهدویّت فرزند صلبی حضرت عسکری به مثل آن اخبار از کثرت عدد، وضوح دلالت و محفوف بودنشان به قرائن قطعیّه ثابت نشود، پس هیچ امری در عالم ثابت نخواهد شد و هیچ ملّتی، نتواند وجود پیغمبر خود را ثابت کند.

لذا اگر یک نفر هم بر ولادت باسعادتش شهادت نمی داد و هیچ کس هم طلعت مبارکش را زیارت نمی کرد، کسانی که حضرت محمد بن عبد اللّه و عترت طاهره او را السنه صادقه الهی دانسته اند و ساحت وجود آن ذات مقدّس را منزّه و مبرّا از شوایب کذب، مین، فریه و شین می دانند؛ اگر از روی انصاف به اخبار صادره از منابع عصمت و بشارات وارده از ینابیع طهارت درنگرند و امعان نظر نمایند، بر وجود و حیات آن یکتا گوهر بحر وجود و یگانه فریده خزینه حضرت ملک معبود، اذعان قطعی خواهند نمود تا چه رسد که آن اخبار با معاینه گروهی از بزرگان دین و مشاهده کثیری از مؤمنات و مؤمنین آن ولیّ حضرت ربّ العالمین مطابق و آن آثار با احساس و مشاهده آنان، هم دوش و قرین آمده است.

اگر مقصودشان این است که ما چگونگی ولادت و کیفیّت آن را به شهادت یک زن مستند می نماییم؛ آری! چنین است که می گویند؛ چون بر کیفیّت ولادت آن حضرت و سایر ذوات مقدّسه از آبای کرامش، بلکه دوستان ایشان نیز جز چند نفر زن، شهادت نداشته و ندارند و ما طایفه امامیّه به این مطلب افتخار می نماییم و کسانی که این معنی را وسیله طعن بر امامیّه قرار داده اند، هنیئا لهم و لوالدیهم که مردان بسیار و ذکور بی شمار، کیفیّت ولادت آنان را معاینه و دیدار می نمایند.

ص: 253

[شبهه عجیب گلپایگانی]

تذنیب فی امر عجیب عجب تر از شبهه مخالفین، شبهه سخیفه گلپایگانی، مروّج کبش بابیّه است که رأسا وجود حکیمه خاتون را انکار نموده و منکر وجود آن مخدّره در دنیا بوده است؛ چنان که در صفحه پنجاه و نهم کتاب بحر العرفان خود گفته: و این که تولّد حضرت صاحب الامر را از حکیمه، دختر امام محمد تقی نقل می کنند، از قراری که صاحب جنّات الخلود می نویسد، چنان مفهوم می شود که امام جواد، دختری حکیمه نام نداشته، زیرا می نویسد آن امام عالی مقام؛ یعنی امام محمد تقی، به قولی دو پسر و پنج دختر و به قول اصحّ، دو پسر و دو دختر داشت. پسران؛ علی بن محمد، ملقّب به نقی که امام دهم شیعیان است و دیگری موسی و دختران؛ فاطمه و دیگری امامه، انتهی.

[پاسخ به گلپایگانی]

جواب این شبهه سخیفه به چند وجه است:

وجه اوّل؛ عبارت صاحب جنّات بر نفی وجود آن مخدّره دلالت ندارد، بلکه بر اثبات صراحت دارد، زیرا او به ذکر اسم دختران اکتفا نموده و حکیمه از القاب است، چنان که در بساط دوّم این کتاب، لقب بودن آن از بعضی محقّقین مذکور افتاد. بلی اگر می نوشت امام جواد هیچ دختر نداشته، آن وقت تمسّک گلپایگانی به عبارت او برای اثبات مدّعایش، به موقع بود.

وجه دوّم؛ بر فرض این که صاحب جنّات الخلود، متعرّض دختری برای حضرت جواد نمی شد، باز هم، مدّعای گلپایگانی ثابت نمی شد، زیرا عدم تعرّض او، بر عدم وجود دلالت نداشت.

وجه سوّم؛ انکار وجود حکیمه خاتون از طرف گلپایگانی برای اعتقاد هیچ عاقلی مدرک نخواهد شد، زیرا کسی با آن همه اخبار متکاثره متواتره که وجود حضرت حجّة بن الحسن- ارواحنا له الفداء- را انکار کند؛ شبهاتش از قبیل شبهات سوفسطائیّه

ص: 254

است که منکر محسوسات شده و در وجود آن ها، ابدای شبهات می نمایند. بدیهی است این گونه شکوک وهمی و شبهات خیالی، محلّ اعتنای خردمندان نبوده و نیست.

وجه چهارم؛ این گلپایگانی را چه شده که عبارت جنّات الخلود را مدرک نفی وجود حکیمه خاتون قرار می دهد، حال آن که بر اثبات آن دلالت دارد. لکن اخبار متواتره که بیش از هزارتا، یا به اعتباری، خارج از حیّز عدّ و حصر است و همگی به نحو صراحت، بر وجود، حیات و غیبت ولیّ عصر؛ اعنی حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام دلالت دارند؛ مأخذ و مدرک و دلیل بر وجود آن حجّت الهی برای شیعه اثنا عشریّه نمی داند، سبحانک هذا قول زور و ادّعاء منکور!

وجه پنجم؛ در روایت بزرگان علما و اعاظم محدّثین، روایات کثیره ای از آن مخدّره وجود دارد که برای اثبات وجودش کافی و از جهت بودنش، قوی ترین آیت است، بلکه فقط عبارات مرحوم آیت اللّه علّامه بحر العلوم- قدّس اللّه نفسه الزکیه- در اثبات وجودش کافی است که در ترجمه آن مخدّره و شریک در لقبش می باشد که حکیمه خاتون دختر حضرت امام همام، موسی بن جعفر- سلام اللّه علیهما- است؛ چنان چه در بساط دوّم مذکور ذکر شده که در وجه اوّل اشاره شد، کما هو الواضح.

[شبهه سی و سوم: عدم وجوب لطف در مصالح اخروی] 35 صبیحة

اشاره

بدان شبهه سی و سوّم مخالفین، این است: شما وجود امام و وجوب نصب او را از الطاف الهیّه برای مصالح امور دینی دانسته اید، حال آن که نصب آن در شریعت فقط به جهت مصالح دنیوی است و برای مصالح امور دنیوی لطف واجب نیست.

[جواب شبهه]

جواب این شبهه همان است که شیخ طوسی فرموده: کسی که نصب امام را برای مصالح دنیوی می داند، قولش فاسد است، زیرا در این صورت، امامت امام واجب

ص: 255

نمی شود، حال آن که میان مخالفین، خلافی در این نیست که نصب امام در حال اختیار بر امّت واجب است.(1)

علاوه بر این، چیزهایی که امام به آن ها قیام می فرماید؛ مانند جهاد، تولیت امراء و قضات، قسمت اموال غنیمت و استیفای حدود و قصاصات، تماما از امور دینی اند که ترک هیچ یک از آن ها جایز نیست و اگر نصب او برای مصالح امور دنیوی باشد، هیچ یک از این ها واجب نمی شدند، لذا به این دلیل قول شبهه کننده باطل گردید.

[شبهه سی و چهارم: لطف جایگزین لطف] 36 صبیحة

اشاره

بدان شبهه سی و چهارم مخالفین، درباره آن جان جهان و امام عالمیان، این است که شما امامیّه می گویید: اصل وجود امام، لطف و تصرّف او در امور، لطفی دیگر است و چرا نشاید خداوند، لطف دیگری را قائم مقام امام بگرداند که از آن لطف دیگر همان آثاری حاصل شود که بر وجود امام و نصب او مترتّب است. بنابراین وجود امام غایبی که شما امامیّه می گویید، ثابت نخواهد شد.

[جواب شبهه]

جواب شبهه، بنابر تقریر شیخ الطائفه- عطّر اللّه مرقده الشّریف- این است که اگر چنین باشد که خصم می گوید؛ اوّلا: نصب امام در هیچ حالی واجب نمی شود، بلکه این از قبیل تخییر میان نصب امام و لطف دیگر می شود، چنان که در واجبات تخییریّه گفته می شود، حال آن که ما یقین داریم به این که نصب امام تنها به وجوب عینی واجب است و این، از قبیل واجب تخییری نیست. پس فساد این قول هم، واضح گردید.

ثانیا: بر قایل آن نقض می شود به این که اگر کافر، تحصیل معرفت نکند، باید خدای تعالی چیزی را برای او قائم مقام معرفت گرداند، بنابراین در هیچ حالی معرفة اللّه بر

ص: 256


1- بحار الانوار، ج 51، ص 172.

کافر واجب نخواهد بود.

ثالثا: فایده اجتناب نمودن از ظلم و قبایح در وقت حصول معرفة اللّه، امری دنیوی است و معرفة اللّه هم، برای امر دنیوی واجب نخواهد بود، لذا لازمه اش این است که وجوب معرفت، از جمیع کفّار ساقط گردد و این امری مسلّم البطلان است.

رابعا: اگر خصم بگوید به خلاف وجوب نصب امام برای معرفة اللّه بدلی نیست که در عوض آن قرار داده شود و به جای آن قائم گردد، تا آن که وجوبش ساقط گردد؛ در جواب می گوییم: برای امام علیه السّلام هم بدلی نیست که قائم مقام آن گردد، پس چگونه می شود لطف دیگر، از وجود آن بزرگوار و وجوب نصب او عوض و بدل گردد؟!

[شبهه سی و پنجم: امام در زمین یا آسمان؟] 37 صبیحة

اشاره

بدان شبهه سی و پنجم مخالفین، درباره حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر- عجّل اللّه فرجه- این است:

بر فرض تسلیم این که اصل وجود او لطف باشد- چنان که شما طایفه امامیّه می گویید- از کجا معلوم آن جناب در زمین باشد و چه فرقی است بین این که او در زمین موجود باشد، طوری که احدی او را نبیند و به او نرسد و بین این که شخص شریفش موجود، و لکن در آسمان باشد؟ حال آن که اعتقاد شما امامیّه این است که او زنده و موجود و در روی زمین، مستقرّ و مکین می باشد.

[جواب شبهه]

جواب شبهه، بنابر تقریر شیخ طوسی رحمه اللّه بر دو وجه است:

وجه اوّل؛ جواب نقضی است، به این بیان که ما همین سؤال را در خصوص حضرت پیغمبر از ایشان می نماییم و می گوییم: فرق بین غیبت آن بزرگوار در قضیّه غار ثور و بودنش در آن جا و بین بودنش در آسمان چیست؟

ص: 257

هرچه ایشان در آن مقام، جواب گویند، همان بعینه جواب ما در این مقام می باشد.

اگر آن ها فرق بین بودن پیغمبر در غار و در آسمان را به این نهج بگذارند که پیغمبر از همه غایب نگردید، بلکه از دشمنان پنهان شد، و لکن مهدی موعود از همه پنهان گردیده، گوییم: این فرق، بر این مبتنی است که قطع حاصل شود امام زمان مثل پنهانی اش از دشمنان از همه دوستان خود پنهان گردیده؛ حال آن که برای ما امامیّه، قطع حاصل است که حضرت از تمام دوستان خود غایب نیست و ای بسا محبّین و شیعیان کاملین آن بزرگوار که به حضور مبارکش تشرّف یافته اند، چنان که قضایای کیفیّات تشرّف آن ها در زبر و دفاتر خاصّه، بلکه عامّه، کالنّور علی الطّور معروف و مشهور است.

به علاوه، همین احتمال که بعضی از ایشان، آن جناب را می بینند، در این مقام برای ما کافی است و مجرّد این احتمال، بدون قیل و قال و سفسطه در کلام، در فارق بودن میان این دو مقام بس است.

وجه دوّم؛ جواب حلّی است، به این بیان که اگر مهدی موعود طوری در آسمان موجود است که همه اخبار زمین را می داند، پس آسمان نسبت به او مانند زمین است.

اعتقاد ما امامیّه نیز، همین است که اگر امام در شرق عالم باشد، بر اخبار واقع در غرب واقف است و اگر در زمین باشد، بر اخبار واقع در آسمان واقف است و اگر هنگامی که در آسمان است، اخبار زمین بر او مخفی باشد، لیاقت امامت را ندارد و وجود و عدمش یکسان است و فرض بودنش در آسمان و ندانستن اخبار زمین فرضی بی معنی است، کما لا یخفی.

[شبهه سی و ششم: مخفی بودن ولادت] 38 صبیحة

اشاره

بدان شبهه سی و ششم مخالفین در اصل ولادت آن بزرگوار این است که می گویند:

مخفی بودن ولادت مهدی موعود، از جمله خوارق عادات است، زیرا عادتا محال

ص: 258

است ولادت مولودی با چنین حسب و نسب و شأن و منصب در پس پرده خفا باشد.

[جواب شبهه]

جواب شبهه این است که آن، جز استبعاد، چیز دیگری نیست. علاوه براین، سیّد علم الهدی در جواب این شبهه چنین تقریر فرموده:

مخفی بودن ولادت صاحب الزمان از جمله خوارق عادات نیست؛ چنان که خصم، مدّعی آن است، چراکه سلاطین امثال این را در زمان گذشته کرده اند، همان طور که علمای فرس و کسانی که اخبار ارباب دول را روایت می کنند؛ قصّه های مشهوری از قبیل این ذکر کرده اند؛ مانند قصّه ولادت کیخسرو که مادرش تا وقتی که او را زایید، حملش را پنهان داشت. مادرش، دختر پسر افراسیاب، پادشاه ترکستان بود و جدّش کیکاوس، اراده کشتن وی نمود. آن گاه مادرش حمل و ولادت او را مخفی نمود و قصّه اش در کتب تواریخ، مسطور و در السنه و افواه، مشهور است و مورّخ طبری که اثبت تاریخ نویسان است، آن را ذکر نموده.

نیز مثل قصّه ابراهیم خلیل که قرآن مجید به آن ناطق است که مادرش او را مخفی زایید و در غار پنهان نمود تا به حدّ بلوغ رسید. هم چنین است، قصّه کلیم اللّه که مادرش از جهت خوف فرعون، او را مخفی زایید، در تابوت گذاشت و به دریا انداخت، این حکایت مشهور و قرآن کریم به آن ناطق و گویاست.

بناء علی هذا، قصّه صاحب الزمان با این ها یکی می باشد. پس چگونه گفته می شود قصّه تولّد او بیرون از عادات است؟! حال آن که کسانی از مردم هستند که از کنیزی پسری برایشان متولّد می شود، پس زمانی ولادت او را از زنش پنهان می دارد تا این که وقت وفاتش می رسد، آن گاه اقرار می کند این پسر من است.

هم چنین کسی هست که پسر خود را پنهان می دارد از خوف این که دیگران از راه طمع در میراث وی، او را بکشند و به امثال این ها عادت جاری گردیده. بنابراین مثل این ها سزاوار نیست در خصوص صاحب الزمان استبعاد شود، حال آن که این را بسیار

ص: 259

شنیده و دیده ایم و کلام را به ذکر آن ها طول نمی دهیم، زیرا آن از عادات آشکار است.

نیز بسیاری را یافته ایم که نسب ایشان، زمان طویلی بعد از وفات پدرانشان به شهادت شهودی ثابت گردیده که از راه خوف از زن و اهل، ایشان را در خفیّه شاهد گرفته بودند.

هم چنین بسیاری را یافته ایم که دو نفر عادل بعد از وفاتشان شهادت داده اند آن شخص، زنی را به عقد صحیح، زن خود نموده و بعد از شهادت گرفتن ایشان، مولودی از او متولّد شده، طوری که به حسب عادت بودن آن مولود از او ممکن بوده. پس به حسب شرع، مولود به او ملحق می شود.

خبر ولادت پسر امام حسن عسکری علیه السّلام به جهات چندی که زیاده اند از جهاتی وارد گردید که سایر انساب عرفا و شرعا به آن ها ثابت می شود، لذا جز عناد و تعصّب دغدغه ای در ولادت آن بزرگوار و حجّت کردگار نیست.

[گفتار شیخ طوسی]

بیان قدّوسی عن شیخنا الطّوسی شیخ الطایفه در این مقام و دفع این شبهه خام، چنین فرموده: در نفی ولادت اولاد، صحیح نیست در مقامی از مقامات، ادّعای قطع از کسی صادر شود و برای احدی ممکن نیست در خصوص کسی که ولدی از او ظاهر نشده؛ ادّعا نماید که من بالقطع می دانم او ولدی ندارد. بلی، می تواند از راه ظنّ بگوید: اگر ولدی داشت، هرآینه ظاهر می شد ولی نه از راه علم و یقین، زیرا گاه، داعی عقلا می شود به جهت اغراض مختلفه که اولاد را کتمان نمایند؛ چنان که در قدیم پاره ای از ملوک؛ مانند اکاسره و پادشاهان عجم بودند که به واسطه خوف از آسیب، خود را پنهان می داشتند.

حکایات ایشان در کتب تواریخ و در میان مردم، مشهور است، حال آن که میان خلایق، کسی پیدا می شود که از کنیز یا از زنی که در خفیّه او را تزویج نموده، ولدی متولّد می شود و او از ترس زن دیگر یا اولاد خود، آن را مخفی و انکار می نماید و این در

ص: 260

عادت، کثیر الوقوع است.

نیز شخصی پیدا می شود که اهل شرف و منزلت است با زنی ارذل تزویج نماید و ولدی از او متولّد شود، پس آن شخص به جهت این که لحوق آن ولد را به خود مکروه می دارد، او را انکار می کند و بعضی هستند که این گونه ولد را انکار می کنند و چیزی از مال خودشان به او می دهند. هم چنین میان خلق، کسی هست که به حسب رتبه و شرف، اراذل اهل زمان است ولی پنهانی زن صاحب شرافت و نجابتی را تزویج می نماید و ولدی از او متولّد می شود، هرچند مرد، او را ناخوش نمی دارد و لکن به جهت خوف از اقربای زن، او را مخفی می دارد و امثال این ها بسیارند.

بنابراین نفی ولادت، در همه حال ممکن نیست. بلی، اگر امثال این احتمالات در میان نباشد و دانسته شود مانع از اظهار ولادت موجود نیست، آن گاه می توان نفی آن را ادّعا کرد.

اگر مخالف بگوید: علم ما به این که رسول خدا پسری نداشته که بعد از وفات حضرت زنده باشد؛ مثل علم ماست به این که حضرت حسن عسکری پسری نداشته که بعد از وفاتش زنده باشد؛ بدون تفاوت دو مقام.

جوابش این است که علم شما و ما به این که پیغمبر پسری نداشته که بعد از وفاتش زنده باشد، از این راه است که آن جناب، رسول خدا و معصوم از هر خطا بود و هرگاه برای او پسری می بود، اظهار می نمود، زیرا در اظهار آن، خوفی در حقّش نبود. علاوه بر این، اجماع امّت منعقد است که بعد از وفات آن جناب، پسری نماند ولی مثل این علم را نمی توان در خصوص پسر حضرت عسکری، ادّعا کرد، زیرا امام حسن عسکری، در حکم محبوس بود و از ائمّه طاهرین منتشر شده بود که امام ثانی عشر، قائم است و دولت های باطل را زایل خواهد کرد، پس آن حضرت ترسید خلفای جور بر او مطّلع شوند و به او آسیبی برسانند، لهذا حضرت، ولادت آن بزرگوار را مخفی داشت و از این راه در ولادت او برای مخالف، شبهه واقع گردید.

ص: 261

[شبهه سی و هفتم: قول جعفر کذّاب] 39 صبیحة

اشاره

بدان شبهه سی و هفتم مخالفین، درباره آن ذات اقدس و وجود مقدّس؛ اعنی حضرت صاحب الزمان و خلیفة الرحمن، ایضا در ولادت او است به این تقریب که جعفر، فرزند امام علی النقی، شهادت امامیّه را که در حال حیات، پسری برای امام حسن عسکری متولّد شد، انکار نمود و وجود او را بعد از وفات حضرت نفی کرد، میراث آن جناب را ضبط نمود.

او سلطان عصر را واداشت که کنیزان حضرت را از حمل استبرا نمایند تا ولد او را واضح نماید. او خون شیعیانی را مباح نمود که مدّعی وجود خلف برای حضرت عسکری بودند و به مفادّ اهل البیت ادری بما فی البیت؛ قول جعفر که برادر امام حسن عسکری است، در نفی ولد آن بزرگوار، حجّت است.

[پاسخ به شبهه]

جواب: قول جعفری که به لسان معصومین، به کذّاب ملقّب شده، در مقابل معتقد ما امامیّه، مورث شبهه نخواهد شد که مخلصین امام زمان و معتقدین امامت آن جان جهان، به آن اعتماد نمایند، زیرا همه اهل اسلام، به عدم عصمت جعفر متّفق اند، لذا انکار حقّ و ادّعای باطل از جانب او ممکن، بلکه خطا بر او جایز و صدور غلط از او، غیرممتنع است، حال آن که قرآن مجید، ناطق است به این که اولاد یعقوب با برادر خودشان، یوسف چه کردند، او را به چاه انداختند و به قیمت ارزان فروختند در حالی که از اولاد انبیا بودند.

بلکه به اعتقاد بعضی مخالفین، خود ایشان هم، انبیا بودند، پس وقتی چنین خطای عظیمی از ایشان صادر شود، چرا مثل آن از جعفر از راه طمع در مال دنیا، صادر نشود.

احدی جز از راه مکابره و عناد این جواب را انکار نمی کند.

ص: 262

[شبهه سی و هشتم: وصیت به مادر] 40 صبیحة

اشاره

بدان شبهه سی و هشتم مخالفین، درباره آن حضرت، ایضا در ولادت او است به این تقریب که چگونه می شود امام حسن عسکری فرزندی قابل امامت داشته باشد، ولی در مرض موت و وقت وفاتش در خصوص موقوفات و صدقات خود به مادرش وصیّت نماید که نامش حدیث و کنیه اش امّ الحسن است؟! و هرگاه پسری داشت، هر آینه در وصیّتش او را ذکر می نمود.

[پاسخ به شبهه]

جواب: غرض حضرت عسکری علیه السّلام از این عمل، پنهان داشتن ولادت آن سرور و پوشیدن حال آن بزرگوار از خلیفه وقت و سلطان زمان خود بوده و اتمام این غرض، به عدم ذکر آن حضرت در وصیّت خود بوده است، هرگاه آن جناب را در وصیّت خود ذکر می نمود و وصیّت خود را به او اسناد می داد، هرآینه نقض غرض آن حضرت می شد.

این که آن بزرگوار اعیان در خانه خلیفه و شهود دار القضا را بر وصیّت خود شاهد گرفت، دو منظور داشته؛ یکی این که موقوفات و صدقاتش از ضیاع و تلف محفوظ بماند، دیگر آن که به حسب ظاهر، به خلیفه و اتباعش فهمانید که او پسری ندارد تا امر فرزند دلبندش مستور بماند و هرکه گمان نماید حکایت وصیّت حضرت عسکری به نهج مستور، دلیل بر بطلان ادّعای امامیّه در خصوص ولادت پسر امام حسن عسکری است، هرآینه از معرفت عادات دور خواهد شد.

حال آن که حضرت صادق نظیر این، وصیّت نمود و اسناد وصیّت خود را به پنج نفر داد؛ اوّل آن ها، ابی جعفر منصور بود، زیرا او سلطان زمان بود و بعد قاضی وقت، ربیع که حاجب او بود، کنیزی که امّ ولد خود آن حضرت بود و حمیده بربریّه نام داشت و پسرش موسی علیه السّلام که ایشان را با او شریک فرمود و به قصد پنهان داشتن امامت و حفظ

ص: 263

نفس وی، او را تنها وصیّ خود ننمود و کسی را از سایر اولادش با حضرت کاظم ذکر نکرد، زیرا اگر ذکر می کرد، هرآینه، او، وصیّت را برای خود حجّت و برهان می نمود و مدّعی امامت می شد.

اگر امام موسی در میان اولادش مشهور و مکانت اش ظاهر نبود و نسب و فضلش اشتهار نمی داشت، بلکه مخفی و مستور می بود، هرآینه حضرت صادق علیه السّلام او را هم، در وصیّت خود ذکر نمی کرد؛ چنان که امام حسن عسکری علیه السّلام به واسطه عدم اشتهار فرزندش، در زمان فوت و به جهت حفظ نفس آن بزرگوار او را در وصیّت خود ذکر نفرمود و هذا واضح عند من له ادنی الأنصاف.

[شبهه سی و نهم: بازگشت اموات] 41 صبیحة

اشاره

بدان شبهه سی و نهم مخالفین در ساحت قدس امامت حضرت بقیّة اللّه، این است که می گویند: نظر به مفادّ اخباری که شما طایفه شیعه اثنا عشریّه از طرق خود روایت نموده اید، معتقدید هنگام ظهور مهدی موعود، جماعتی از اموات مؤمنین و کفّار زنده می شوند و با آن جناب می باشند.

چنان که عبارت سیّد مرتضی، از بزرگان علمای شما، در جواب از مسایل رازیّه اش این است که بدان آن چه شیعه امامیّه به آن معتقد است، این است که خدای تعالی در وقت ظهور امام زمان؛ یعنی مهدی موعود، قومی از شیعیان آن حضرت را که پیش تر وفات یافته اند، به دنیا برمی گرداند تا به ثواب یاری کردن حضرت و مشاهده دولت او، فایز شوند، نیز قومی از دشمنان آن حضرت را به دنیا برمی گرداند تا از ایشان انتقام گیرد و دوستانش از مشاهده ظهور حقّ و بلندی کلمه حق لذّت برند.

در نجم ثاقب این را یکی از خصایص مهدی موعود شمرده و فرموده است: بیست و یکم؛ یعنی از خصایص آن حضرت، بودن جمعی از مردگان در رکاب آن جناب است.

چنان که شیخ مفید، در ارشاد روایت نموده: بیست و هفت نفر از قوم موسی، هفت

ص: 264

نفر اصحاب کهف، یوشع بن نون، سلمان، ابو دجّانه انصاری، مقداد و مالک اشتر از انصار آن جناب خواهند بود و در بلاد حکّام خواهند شد.

این سخن مستبعد است که مردگان، دوباره به دنیا برگردند، چگونه می شود دیگر بار، در این نشئه دنیوی رجوع نموده، تعیّش نمایند، بخورند و بیآشامند، زن اختیار کنند و در خانه ها سکنا نمایند؟

[جواب شبهه]

جواب شبهه این است:

اوّلا؛ اتّکال به این شبهه واهی، انکار قادر مطلق بودن خداوند متعال است، چراکه برای هیچ عاقلی شبهه ای نیست که این امر از مقدورات الهی است و به مفادّ انّ اللّه علی کلّ شی ء قدیر در آن زمان بر ارجاع مردگانی چند، قادر و تواناست و این امر در حدّ ذاتش ممتنع نیست که محلّ قدرت واقع نشود و قابلیّت مقدوریّت را نداشته باشد.

ثانیا؛ اتّکال به آن موجب ردّ و انکار قرآن مجید است که به رجوع عزیر پیغمبر در دنیا و گذشتن چندین سال و رجوع اصحاب کهف به دنیا ناطق است. هم چنین واقعه ای است که خداوند، در بیان حال جماعتی می فرماید: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ (1) آیا آنان که از دیار خود بیرون رفتند و از خوف مردن هزارها بودند ندیدی؟ پس خدا به ایشان فرمود:

بمیرید، سپس ایشان را زنده گردانید.

[گفتار شیخ صدوق]

شیخ صدوق در رساله اعتقادات فرموده: ایشان هفتاد هزار خانوار بوده اند و هر سال، بر ایشان طاعون واقع می گردید، اغنیای ایشان فرار می کردند و غالبا سالم می ماندند، فقرای آن ها می ماندند و اکثرا می مردند.

ص: 265


1- سوره بقره، آیه 243.

اتّفاقا سالی بر خروج از شهر اتّفاق کرده، در کنار دریایی فرود آمدند، چون بارهای خود را بر زمین گذاشتند، فی الفور همگی بمردند. ارمیا که از پیغمبران بنی اسراییل بود، بر ایشان گذشت و عرض کرد: خداوندا! اگر ایشان را زنده گردانی، بلادت را آبادان کنند، عبادتت را برپا دارند و بندگانت از ایشان زاییده شوند.

خداوند به دعای آن جناب ایشان را زنده گردانید. آن ها خوردند و آشامیدند، گردیدند و در مساکن سکنا نمودند و زاییدند، تا آن که به اجل های مقرّر خود مردند.

هم چنین هفتاد نفری که با موسی به طور رفتند و مردند، به صریح آیه مبارکه ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (1) زنده شدند و از طور برگشتند، خوردند و آشامیدند، زن اختیار کردند و فرزند نمودند. بنابراین بعد از ثبوت امکان رجعت و وقوع آن در امم سابق، چه استبعاد دارد که در این امّت مرحوم هم، واقع بشود.

[دلیل محکمتر]

استدراک ارفع من سماک بلکه گفته می شود به اعتقاد خود مخالف، باید واقع شود، زیرا خود ایشان اخباری روایت نموده اند که مضمون آن ها این است: هرچیزی که در امم سابقه واقع شده باشد، باید در این امّت نیز، مثل آن واقع شود؛ حذو النّعل بالنعل و القذّة بالقذّة و رجعت چنان که دانستی در امم سابقه واقع شده است، پس باید در این امّت هم واقع گردد.

ثالثا؛ استبعاد رجوع جمعی از مردگان هنگام ظهور آن جان جهان، مناقض است با آن چه خود مخالفین، در کتبشان از جماعتی از مسلمانان ایراد نموده اند که پاره ای از ایشان قبل از دفن و پاره ای دیگر بعد از دفن، زنده شده، به دنیا برگشتند، سخن گفتند، خبرها نقل کردند و بعد از آن، باز مردند.

ص: 266


1- سوره بقره، آیه 56.
[داستان بازگشت مرده]

چنان چه شیخ طوسی- عطّر الله مرقده- به این مطلب اشاره فرموده که از این جمله، قصّه ای است که حاکم نیشابوری آن را در تاریخ خود، در حدیث حسّام بن عبد الرحمن که او از پدرش و او از جدّش، قاضی نیشابور، روایت کرده که گفت: مردی به مجلس من درآمد. آن گاه کسی به من گفت: حکایت عجیبی نزد این مرد است.

گفتم: ای مرد! آن حکایت چیست؟

گفت: من مردی نبّاش بودم و برای بردن کفن اموات قبرهای آن ها را می شکافتم.

روزی زنی وفات یافت. من رفتم که در تشییع جنازه، قبر او را بشناسم و با نمازگزاران بر جنازه او نماز گزارم. چون شب رسید، رفتم قبر وی را شکافتم، دست دراز کردم که کفن وی را درآورم، آن گاه آن زن با تعجّب گفت: سبحان اللّه! مردی از اهل بهشت، کفن زنی از اهل بهشت را می کند. سپس آن زن گفت: آیا ندانستی، تو از جمله آنان بودی که بر من نماز کردند؟ همانا خدای تعالی آنان که بر من نماز خواندند، بخشید.

شیخ طوسی بعد از نقل این حکایت می فرماید: وقتی که چنین قصّه ای را از نبّاش قبور نقل کرده اند و در کتاب های خود نوشته اند، چرا علمای اهل بیت علیهم السّلام را مثل نبّاشی ندانسته و روایت ایشان را قبول نمی کنند؟! پس به کدام سبب از روایات ایشان نفرت می نمایند؟ رتبه این زن که مذکور شد، پست تر از آنانی است که برای کارهای بزرگ به دنیا رجوع می کنند، پس چرا این زن رجوع کرد و ایشان رجوع نخواهند کرد؟! در حالی که رجعتی که علمای ما و اهل بیت علیهم السّلام و شیعیان به آن معتقدند، از جمله آیات پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و معجزات آن سرور خواهد بود و به کدام سبب، رتبه و منزلت آن حضرت از رتبه موسی و عیسی و دانیال، پست تر می باشد؟! حال آن که خداوند جلّ جلاله، بسیاری از مردگان را به دست ایشان زنده گردانید.

[داستان ذوا الموتین]

این ناچیز گوید: از این جمله قصّه ای در فارس نامه ناصری است که به زکیّ

ص: 267

شیرازی ذوا الموتین گویند، نام شریفش، شیخ عبد اللّه، پسر ابو تراب، پسر بهرام، پسر زکیّ، پسر عبد اللّه است. او از فحول فضلای اوان و عدول علمای زمان خود بود. قاضی ناصر الدین بیضاوی و قطب الدین علّامه شیرازی در خدمت او تحصیل فضایل نموده اند.

در کتاب رسالة الابرار فی أخبار الاخیار آمده وی معلّم و استاد فضلای آن زمان بود. قاضی بیضاوی از کرامات او نقل نموده که وی بعد از مردن، زنده شد و به مسایل علمای مصر جواب داد و ثانیا وفات یافت. از این روی به او ذوا الموتین گفتند. این واقعه در سال سبع و سبعین و ستّ مائة، اتّفاق افتاده و العهدة علی الرّاوی، انتهی. بدیهی است که او از علمای عامّه بوده است.

رفع شبهة و دفع کلفة

اگر برای کسی در امر رجعت، خلجان حاصل شود که رجعت با تکلیف منافات دارد، چراکه در آن وقت موجب اضطرار و الجای مکلّف به طاعت و امتثال او است.

جوابش همان است که سیّد علم الهدی در مسایل رازیّه فرموده و ما بیان نموده ایم که رجعت با تکلیف منافات ندارد. اموراتی که داعی انسان به سوی طاعت یا معصیت می شود، در روز رجعت و هنگام آن هم، مثل الآن میان دواعی طاعت و معصیّت متردّدند؛ یعنی گاه داعی طاعت و گاه داعی معصیت در انسان مرجوع الی الدّنیا پیدا می شود، نه این که تنها داعی طاعت در او حاصل شود، تا این که گفته شود: بنابراین، تکلیف در آن وقت صحیح نیست.

بنابراین هیچ گمان کننده ای، گمان نکند تکلیف نمودن به آنان که به دنیا برگردانیده می شوند، باطل است و ما ذکر کرده ایم چنان که تکلیف نمودن با ظهور معجزات باهره و آیات قاهره صحیح است، هم چنین با وجود رجعت نیز، تکلیف صحیح است، زیرا در همه آن ها؛ یعنی در ظهور معجزات و آیات و وقوع رجعت، امری نیست که انسان را بر فعل واجب و ترک قبیح ملجأ و مضطرّ نماید، این که گفته شود: با وجود آن ها

ص: 268

تکلیف نمودن صحیح نیست، بلکه در همه این ها، انسان مابین اطاعت و مخالفت مختار است.

[حقیقت رجعت]

تذییل جلیل لردّ تأویل علیل در مسایل رازیّه علم الهدی- قدّس اللّه روحه- سؤال شده حقیقت رجعت چیست؟

زیرا پاره ای از طایفه امامیّه اعتقاد دارند به این که رجعت ائمّه عبارت از رجوع دولت ایشان در زمان قائم علیه السّلام می باشد بی آن که ابدان مبارکه آن ها به دنیا رجوع نماید. سیّد مرحوم بعد از این که معنی رجعت را به این بیان ذکر فرموده، گفته: امّا کسانی از اصحاب ما که رجعت را بر این معنی تأویل کرده اند که رجعت، رجوع دولت و امر و نهی ائمّه به دنیاست بی آن که اشخاص ایشان رجوع نمایند و مردگان زنده شوند، بدین نهج است که چون جماعتی از شیعه از اثبات رجعت، بیان امکان آن و منافی نبودن آن با تکلیف عاجز گشتند، بنابراین گذاشتند که اخبار وارده در خصوص رجعت را بدین نسق تأویل نمایند.

این تأویل علیل و غیر صحیح است، زیرا رجعت فقط با ظواهر این اخبار ثابت نگشته تا از این گونه تأویلات به آن ها راه یابد و چگونه چیزی ثابت می شود که بر صحّت آن به اخبار احادی قطع داریم که افاده قطع و یقین نمی کند، بلکه اعتماد ما در اثبات رجعت، اجماع امامیّه است که بر معنی رجعت قائم می باشد و آن معنی این است که خدای تعالی هنگام قیام قائم، پاره مردگان را از دوستان آل محمد و از دشمنان ایشان- به طریقی که بیان نمودیم- زنده می گرداند. پس به چیزی که قطع و یقین به آن حاصل است، چگونه تأویل راه می یابد؟

بنابراین معلوم شد معنی رجعت میان چند چیز محتمل نیست تا قابل تأویل باشد!

این ناچیز گوید: چگونه می شود رجعت قابل تأویل باشد؟! حال آن که بنابر نقل علّامه مجلسی قدّس سرّه دویست آیه از آیات مبارکه قرآن و پانصد خبر از اخبار صحیحه و

ص: 269

معتبره ای که ثقات اثبات آن ها را در مسفورات خود نقل فرموده و ثبت و ضبط نموده اند، بر آن دلالت دارد، پس انکار آن جز قول زور نیست و من لم یجعل اللّه له نورا فماله من نور. و ما ان شاء اللّه در بساط پنجم مسأله رجعت را بما لا مزید علیه فی البیان، ذکر خواهیم نمود.

[شبهه چهلم: لزوم بازگشت کافران] 42 صبیحة

اشاره

بدان شبهه چهلم مخالفین در ساحت امامت و مهدویّت حضرت امام عصر و ناموس دهر- عجّل اللّه فرجه الشریف- این است که بنابر اعتقاد شما طایفه امامیّه اثنا عشریّه که معتقدید هنگام ظهور آن جناب، طایفه ای از دوستان و دشمنان که مرده اند و ما حض الایمان و ما حض الکفر می باشند، به دنیا رجوع می نمایند؛ لازم می آید یزید، شمر، عبد الرحمن مرادی و امثال این ها به دنیا برگردند و بعد از مشاهده آیات و علامات عذاب اخروی توبه کنند و مستحقّ مدح و ثواب شوند، نه لعن و عذاب و اگر قطع به توبه ایشان معلوم نباشد، لا اقل، محتمل، جایز الوقوع و ممکن التحقق که هست و این با جزم به خلود آن ها در جهنّم و عذاب ایشان- چنان که اعتقاد شما امامیّه می باشد- منافات دارد.

[جواب شبهه]

به چند وجه از این شبهه جواب داده شده است.

وجه اوّل؛ به دلایل قطعیّه بر ما امامیّه ثابت و محقّق شده که این جماعت و امثال ایشان در عذاب و عقوبت مخلّد می باشند و لازم آن، این است که از آن ها عملی که به واسطه آن، مستحقّ عفو و رحمت الهی باشند؛ چه در زندگانی ایشان پیش از مردن و چه در زندگانی ایشان بعد از مردن و رجعتشان به دنیا صادر نگردد و آن ها موفّق به اتیان عمل صالح نشوند، چنان چه علی ما هو المشهور یزید موفّق به اتیان نماز غفیله

ص: 270

نگردید که عقیله بنی هاشم، حضرت زینب به او تعلیم داده بودند.

وجه دوّم؛ مشاهده آیات و علامات عذاب اخروی، توبه و ندامت را در زمان رجعت لازم ندارد، چنان که مشاهده شده نزدیکان سلطان با آن که به سبب مخالفت و خیانت، مورد سیاست و عقوبت می شوند، مع ذلک باز بعد از عقوبت، به همان خیانت عود می نمایند.

از این جهت است که باری تعالی در حقّ اهل عذاب که می گویند: رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ (1)؛ خداوندا مرا برگردان تا عمل صالحی که ترک کردم، به جا بیاورم؛ می فرماید: کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها؛ این حرفی باشد که از روی دروغ گوید، چه اگر برگردد، عمل صالح نکند.

هم چنین درباره آنان که می گویند: یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا(2)؛ فرموده: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (3)؛ اگر تمنّای ایشان را برآوریم و ایشان را به دنیا برگردانیم، هرآینه ایشان به کارهایی برگردند که از آن ها ممنوع بودند و هرآینه ایشان در این کلام خود دروغگویان اند که گفتند: اگر برمی گشتیم، آیات پروردگار خود را تکذیب نمی کردیم ...، الخ.

بالجمله، اخبار خدا و رسول صلّی اللّه علیه و اله از عذاب ابدی و اذن دادن در طعن و لعن بر ایشان، از عدم ندامت و توبه ایشان در زمان رجعت آن ها به دنیا کشف می کند.

وجه سوّم؛ اگرچه آن ها توبه و انابه نمایند، ما قبول توبه و ندامت ایشان را در زمان رجعت منع می کنیم، نه از آن جهت که دار رجعت، مانند قیامت دار تکلیف نیست، تا لازم آید طاعت و جهاد مؤمنین، الجایی و اضطراری باشد و بدین واسطه آنان بی اجر و خالی از ثواب باشند، بلکه از این جهت که چون برگرداندن این اشخاص برای عقوبت و انتقام و عذاب باشد، لذا زمان رجعت برای ایشان، دار جزای اعمال باشد نه دار تکلیف و قبول توبه، و الّا با غرض رجعت ایشان منافی خواهد بود که آن اکرام و

العبقری الحسان ؛ ج 3 ؛ ص272

ص: 271


1- سوره مؤمنون، آیه 100- 99.
2- سوره انعام، آیه 27.
3- سوره انعام، آیه 28.

تشفّی قلوب اهل ایمان و اهانت و رغم انوف اهل عناد و نفاق است. پس التزام به عدم قبول توبه کفّار و منافقین، در زمان رجعت ایشان، مانعی ندارد.

تنویر فی تنظیر

حال توبه ایشان در آن زمان، حال توبه فرعون بی عون است، چنان که توبه آن ملعون که در وقت غرق شدن گفت: قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ قبول نشد و خداوند به او فرمود: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ؛(1) آیا الآن ایمان آوردی، حال آن که پیش از این، معصیت کار و از جمله مفسدین بودی.

هم چنین توبه کفّار و منافقین که با این دو وصف از دنیا بیرون رفته و در زمان ظهور مهدی موعود به دنیا رجوع می نمایند، قبول نیست. جواب های این شبهه مذکور از شیخ مفید- نوّر اللّه مرقده الشریف- نقل شده است.

جواب سوّم؛ جواب بسیار متینی است، چراکه به این آیه شریفه مؤیّد است:

یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً(2)؛ روزی که بعضی از آیات پروردگار تو بیاید، ایمان نفسی که قبل از آن ایمان نیاورده باشد، فایده ای نکند، بلکه بعضی، این را به زمان رجعت تأویل نموده اند.

چنان که شیخ مفید در ارشاد فرموده:

هنگام ظهور مضمون این آیه هویدا شود و چون قائم ظهور کند، توبه مخالفین و منافقین را قبول نکند و شاید مراد از ایشان کسانی باشند که برای انتقام کشیدن از ایشان رجعت کرده اند، نه آنان که اهل آن عصرند و نمرده اند، زیرا قبول توبه آن ها به مقتضای قواعد، اظهر است.

وجه چهارم؛ بعضی دیگر در جواب این شبهه گفته اند: اگر ابدیّت خلود و عذاب

ص: 272


1- سوره یونس، آیات، 91- 90.
2- سوره انعام، آیه 158.

کفّار و منافقین که پیش از ظهور حضرت مهدی موعود، در حال کفر و نفاق مرده اند؛ قطعی باشد- چنان که طایفه شیعه اثنا عشریّه می گویند- پس این از عدم توبه منفکّ نشود، چنان که در یکی از جواب های منسوب به شیخ مفید گفته شد و یا بر فرض وقوع توبه از ایشان، از عدم قبولی آن منفّک نشود، چنان که در جواب دیگر شیخ مذکور است، زیرا اجتماع قطع و عدم قطع به شی ء نشاید و اگر قطعی نباشد؛ چنان که مخالفین می گویند، ابدیّت خلود و عذاب ایشان قطعی نیست و همان طور که طایفه شیعه درباره وحشی، قاتل حمزه سیّد الشّهدا علیه السّلام و حرّ بن یزید ریاحی از اصحاب امام حسین می گویند که توبه ایشان قبول شد، با آن که وحشی حضرت حمزه را کشت و حرّ، راه را بر امام زمان خودش، حضرت امام حسین علیه السّلام گرفت.

پس این با قول رجعت منافات ندارد. به هرحال این شبهه واهی که نسبت به رجعت در زمان ظهور حضرت بقیة اللّه نموده اند، مندفع است و با این هذیانات نباید و نشاید، اموری که به قطع و یقین در شریعت مقدّسه اسلامی ثابت شده، انکار نمود، ثبّتنا اللّه بالقول الثّابت فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة ان شاء اللّه.

این ناچیز گوید:

علاوه بر آیات و اخبار و اجماع شیعه بر رجعت، حکم عقل هم بر آن شاهد است، زیرا غرض از رجعت، مکافات مظلوم است به این که قلب او با عذاب و مجازات ظالم تشفّی یابد و جزا در دار عمل، بینی دنیا، اوفق و اقرب و انسب از دار آخرت باشد و تأثیر آن در تشفّی قلب مظلوم، بیشتر است، پس ادلّه اربعه بر ثبوت رجعت، قائم است و اللّه العاصم.

تنبیه للنّبیه

بدان طایفه مستحدثه بابیّه و بهائیّه در ایراد بعضی از این چهل شبهه که در این عبقریّه ذکر شد؛ با طایفه عامّه شریک و سهیم اند. این طایفه نیز، بعضی از این ایرادات و شکوک را بر مهدویّت حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر نموده اند، چنان چه این

ص: 273

مطلب بر ناظرین در کتب ایشان ظاهر و آشکار است و جواب این طایفه در ایرادی که باهم دیگر موافقت دارند، همان جوابی است که از طایفه عامّه وارد شده، فتبصّر و لا تتحیّر و اللّه الهادی عباده إلی الحقّ و الصّواب و إلی جناب قدسه المرجع و المآب.

ص: 274

عبقریّه چهارم [غیبت حجّت های الهی]

اشاره

بدان چون در صبیحه دهم از عبقریّه سوّم این بساط، اشکال مخالفین بر غیبت امام دوازدهمین از ائمّه پیروان دین مبین و طول آن در این مدّت متمادی از اعوام و سنین ذکر شد و در آن جا جواب های کافی از این اشکال نقل گردید که منشأ آن اشکال، جز استبعاد و ایرادش به غیر از وجهه عناد نیست؛ لذا در این عبقریّه دفعا للأستبعاد و الاستغراب و جریا علی ممشی أصحابنا الأطیاب فی ذکر غیبات حجج اللّه الملک الوهّاب فی کتبهم المؤلّفه فی غیبة من ینتظره الشّیخ و الشاب، غیبت جماعتی از انبیا و مرسلین و طایفه ای از اوصیای آن دریافتگان قرب حضرت ربّ العالمین را نقل می نماییم تا مادّه استبعاد از این سنّت ربّ العباد حسم شود و معلوم گردد سنّت غیبت حجّت الهی در هر زمان با سایر سنن الهی قرین می باشد و هی سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا(1) و در این عبقریّه چند صبیحه می باشد.

[غیبت حضرت آدم] 1 صبیحة

باید دانست اوّلین حجّت الهی که غیبت برای او حاصل شده، حضرت آدم صفی اللّه علی نبیّنا و اله و علیه السّلام است، چنان چه شیخ صدوق در کمال الدین (2) می فرماید:

در قول باری تعالی که فرموده: وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً(3)

ص: 275


1- سوره فتح، آیه 23.
2- کمال الدین و تمام النعمة، صص 13- 12.
3- سوره بقره، آیه 30.

از وجوه کثیری، حجّت و برهان بر غیبت امام عصر- عجّل اللّه فرجه الشریف- است.

اوّل غیبت پیش از وجود، ابلغ غیبت هاست. چراکه ملایکه پیش از این خطاب، خلیفه ای را مشاهده ننموده بودند و در خبر است که خداوند این مقاله را هفت صد سال قبل از خلقت آدم به ایشان بیان فرمود، ملایکه در این مدّت از مقاله باری تعالی اطاعت و انقیاد نموده و به خلافت آدم اذعان داشته اند.

اگر کسی منکر این خبر شود یا آن که وقت و اعوام وارد در آن را که هفت صد سال است، انکار بنماید، چاره ای برای او نیست، جز این که به غیبت آدم از ایشان قایل شود و لو این که یک ساعت باشد و همان یک ساعت از غیبت که وقت خلقت آدم و غیبتش از ملایکه بوده، از فی الجمله حکمتی تعدّی نمی نماید؛ یعنی در یک ساعت از غیبتش حکمتی و در دو ساعت از غیبتش دو حکمت بوده و هکذا.

پس هرچه وقت زیاد شود، اجر و ثواب هم زیاد می شود. لذا خبری که وارد شده صحیح است، انّ فیه تأیید الحکمه و تبلیغ الحجّة.

امّا ما نیز خلفای بسیاری را مشاهده نموده ایم که به هریک از آن ها قرآن ناطق و اخبار متواتره وارد است، به نحوی که گویا آن ها را دیده ایم. بنابراین غیبت آدم از ملایکه ابلغ از غیبت امام عصر از ماست، زیرا آدم غیر موجود از ملایکه غایب بوده، در حالی که امام عصر- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- موجود و غایب از ماست.

دوّم؛ غیبت آدم از ملایکه من قبل اللّه بوده و غیبتی که برای امام عصر ما اتّفاق افتاده از جانب دشمنان خداست. پس هرگاه در غیبتی که از جانب خدا باشد، اذعان و تصدیق به آن منیب برای ملایکه عبادت باشد؛ به غیبتی که از جانب دشمنان خداست چه گمان برده می شود و خداوند درباره مصدّقین به آن منیب، چه اجر و ثواب ها عنایت فرماید؟

سپس کیفیّت سجده ملایکه برای آدم و مخالفت نمودن ابلیس را بیان نمود، تا این که می فرماید: مثل کسی که در زمان غیبت امام غایب به او ایمان آورده، مثل ملایکه است که در سجده نمودن به آدم از خداوند اطاعت نمودند و مثل منکرین آن

ص: 276

حضرت، مثل شیطان در امتناعش از سجود بر آن بزرگوار است، چنان چه بر این مضمون از حضرت صادق علیه السّلام روایت وارد شده است، انتهی.

هرکس این روایت و سایر بیانات شیخ مذکور را بخواهد به کتاب کمال الدین مراجعه نماید.

[غیبت ادریس] 2 صبیحة

اشاره

دوّمین حجّت الهی که غیبت برای ایشان حاصل شده، حضرت ادریس است، چنان چه در کمال الدین (1) است که ادریس از شیعیان خود غیبت نمود، تا آن که قوت از ایشان منقطع گردید، و نیکان ایشان را کشتند و بازماندگان را ترسانیدند، آن گاه او ظاهر شد و ایشان را به ولادت یک نفر از فرزندان خود که نوح بود، وعده فرج داد.

پس از آن بر آسمان بالا رفت، شیعیانش منتظر فرج ماندند و برای ولادت و نبوّت نوح انتظارها کشیدند، تا آن که بعد از قرون بسیار و شداید بی حدّ و شمار که از اشرار قوم به ایشان رسید، نوح به وجود آمده، قوم را دعوت نمود و خداوند به ظهور او شدّت را از مؤمنین رفع فرمود.

خبر نفیس فی غیبة ادریس

شیخ صدوق در کتاب مذکور(2) به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام روایت نموده که فرمود: در ابتدای پیغمبری ادریس پادشاه جبّاری بود. روزی به عزم سیر سوار شد.

پس به زمین سبز خوش آینده ای گذشت که ملک یکی از رافضیان بود؛ یعنی یکی از مؤمنان خالص که دین باطل را ترک کرده، از اهل آن بیزاری می کردند. او از آن زمین خوشش آمد و از وزیران خود پرسید: این زمین کیست؟

ص: 277


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 127.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 133- 127.

گفتند: زمین بنده ای از بندگان پادشاه است که فلان رافضی می باشد. پادشاه او را طلبید و زمین را از او خواست. او گفت: عیال من به این زمین محتاج تر از تو هستند.

پادشاه گفت: آن را به من بفروش، من قیمت آن را می دهم.

گفت: نمی بخشم و نمی فروشم، ذکر این زمین را ترک کن!

پادشاه در غضب شد، متغیّر گردید و غمناک و متفکّر به اهل خود برگشت و او زنی از ازارقه داشت که او را بسیار دوست می داشت و در کارها دایما با او مشورت می کرد. چون در مجلس خود قرار گرفت، زن را طلبید تا با او مشورت کند. زن وقتی او را در نهایت غضب دید، از او پرسید: ای پادشاه! چه داهیه بر تو عارض شده که چنین غضب از روی تو ظاهر گردیده است؟

پادشاه قصّه زمین را برای او نقل کرد و آن چه او به صاحب زمین گفته و او جواب داده بود، به زن بازگفت.

زن گفت: ای پادشاه! کسی غم می خورد و به غضب می آید که بر تغیّر و انتقام قدرت نداشته باشد، اگر نمی خواهی که او را بی حجّتی به قتل رسانی، من در باب کشتن او تدبیری می کنم که زمین او به دست تو درآید و در این باب برای تو نزد اهل مملکت خود عذری بوده باشد.

پادشاه گفت: آن تدبیر چیست؟

زن گفت: جماعتی از ازارقه که اصحاب من اند نزد او می فرستم تا او را بیاورند و نزد تو شهادت دهند که او از دینت بیزاری جسته، آن گاه برای تو جایز می شود که او را بکشی و زمین اش را بگیری.

پادشاه گفت: پس این کار را بکن. آن زن اصحابی از ازارقه داشت که بر دین آن زن بودند و کشتن مؤمنان رافضی را حلال می دانستند. او آن جماعت را طلبید و ایشان نزد پادشاه شهادت دادند که آن رافضی از دین پادشاه بیزار شده، پادشاه به این سبب او را کشت و زمینش را گرفت.

حق تعالی در این وقت به خاطر آن مؤمن بر ایشان غضب فرمود و به ادریس علیه السّلام

ص: 278

وحی کرد: نزد آن جبّار برو و به او بگو راضی شدی به این که بنده مرا بی سبب کشتی، زمین او را برای خود گرفتی و عیالش را محتاج و گرسنه گذاشتی؟!

به عزّت خود سوگند می خورم که در قیامت برای او از تو، انتقام کشم و در دنیا پادشاهی را از تو سلب کنم، شهر تو را خراب و عزّتت را به مذلّت بدل کنم و گوشت زنت را به خورد سگان بدهم. ای امتحان کرده شده آیا حلم من! تو را مغرور کرد؟

حضرت ادریس علیه السّلام وقتی بر پادشاه داخل شد که در مجلس نشسته بود و اصحابش دور او نشسته بودند. حضرت گفت: ای جبّار! من رسول خدایم به سوی تو و او رسالت را تماما ادا کرد.

آن جبّار گفت: ای ادریس! از مجلس من بیرون رو که از دست من جان به در نخواهی برد. او زنش را طلبید و رسالت ادریس را برای او نقل کرد. زن گفت: از رسالت خدای ادریس مترس! من کسی را می فرستم که ادریس را بکشد و رسالت خدای او و پیغامش باطل شود.

پادشاه گفت: پس چنین کن!

ادریس اصحابی از مؤمنان رافضی داشت که در مجلس او جمع می شدند، به او انس می گرفتند و ادریس به ایشان انس می گرفت. پس ادریس ایشان را خبر داد به آن چه خدا به او وحی کرد و رسالتی که به آن جبّار رسانید. ایشان بر ادریس و اصحاب او ترسیدند که او را بکشند.

آن زن چهل نفر از ازارقه را فرستاد که ادریس را بکشند، چون به محلّی آمدند که ادریس با اصحاب خود در آن جا می نشست، او را نیافتند و برگشتند. اصحاب ادریس علیه السّلام که یافتند ایشان به قصد کشتن او آمده بودند، متفرّق شدند و ادریس را یافتند و به او گفتند: ای ادریس! در حذر باش که این جبّار اراده کشتن تو را دارد و امروز چهل تن از ازارقه را برای کشتن تو فرستاده بود، پس از این شهر بیرون رو!

همان روز ادریس با جماعتی از اصحاب خود از آن شهر بیرون رفت و چون سحر شد، مناجات نمود و گفت: پروردگارا! مرا به سوی جبّاری فرستادی، رسالت تو را به او

ص: 279

رساندم، او مرا به کشتن تهدید کرد و اکنون اگر مرا بیابد، در مقام کشتن من است.

خدا به او وحی کرد: از شهر او بیرون رو و کناری باش، مرا با او بگذار که به عزّتم قسم امر خود را در او جاری گردانم و گفته و رسالت تو را در حقّ او راست گردانم.

ادریس گفت: پروردگارا! حاجتی دارم.

حق تعالی فرمود: سؤال کن تا عطا کنم.

ادریس گفت: سؤال می کنم که بر اهل این شهر و حوالی و نواحی آن باران نباری، تا من سؤال کنم که بباری.

خداوند فرمود: ای ادریس علیه السّلام! شهرتان خراب می شود و اهلش به گرسنگی و مشقّت مبتلا می شوند.

ادریس گفت: هرچند چنین شود من این مسألت را از جناب قدست می نمایم.

خداوند فرمود: آن چه سؤال کردی به تو عطا کردم و بر ایشان باران نمی فرستم تا از من سؤال کنی و من از همه کس به وفا نمودن عهد خود سزاوارترم.

پس ادریس اصحاب خود را خبر داد به آن چه از خدا از منع باران بر ایشان سؤال کرد و آن چه خدا به سوی او وحی کرد و گفت: ای گروه مؤمنان از این شهر بیرون روید و به شهرهای دیگر بروید!

بیرون رفتند و تعداد آن ها بیست نفر بود. آن گاه در شهرها پراکنده شدند و خبر ادریس در شهرها شایع شد که از خدا چنین سؤال کرده. ادریس به سوی غاری رفت که در کوه بلندی بود و در آن جا پنهان شد، روزها روزه می داشت و حق تعالی ملکی را موکّل او گردانید که هر شام نزد او طعام می آورد. حق تعالی پادشاهی آن جبّار را سلب کرد، او را کشت، شهرش را خراب کرد و به سبب غضب کردن برای آن مؤمن، گوشت زنش را به خورد سگان داد.

در آن شهر جبّار معصیّت کننده دیگری پیدا شد و بعد از بیرون رفتن ادریس، بیست سال ماندند که یک قطره باران بر ایشان نبارید، آن گروه به مشقّت افتادند و حالشان بد شد و از شهرهای دور آذوقه می آوردند. چون کار بر ایشان بسیار تنگ شد،

ص: 280

به یکدیگر گفتند: سبب این بلا که بر ما نازل شده این است که ادریس از خدا خواسته تا او سؤال نکند، از آسمان باران نبارد، او از ما پنهان شده و جایش را نمی دانیم، خدا از او به ما رحیم تر است.

پس رأی همه بر این قرار گرفت که به سوی خدا، توبه و تضرّع و استغاثه نمایند و سؤال کنند بر شهر ایشان و حوالی آن باران ببارد. پلاس ها پوشیدند، بر روی خاکستر ایستادند، بر سر خود خاک ریختند و به توبه و استغفار و گریه به سوی خدا بازگشتند و تضرّع نمودند تا این که خدا به سوی ادریس علیه السّلام وحی کرد: ای ادریس! اهل شهر تو به سوی من به توبه، گریه، استغفار، ناله و تضرّع صدا بلند کرده اند و منم خداوند رحمن و رحیم، توبه را قبول می کنم و از گناه عفو می نمایم، بر ایشان رحم کردم و مرا از ایشان اجابت کردن در سؤال باران مانع نشد، مگر آن چه تو سؤال کرده بودی که بر ایشان باران نبارم تا آن که از من سؤال کنی. پس ای ادریس از من سؤال کن تا بر ایشان باران بفرستم!

ادریس علیه السّلام گفت: خداوندا! سؤال نمی کنم.

حق تعالی فرمود: ای ادریس سؤال کن!

گفت: خداوندا! سؤال نمی کنم.

آن گاه خدا به ملکی که مأمور بود هرشب طعام ادریس را ببرد، وحی فرمود: طعام را از ادریس حبس کن و برای او مبر!

چون شام شد، طعام ادریس نرسید. ادریس محزون و گرسنه شد و صبر کرد، روز دوّم نیز طعامش نرسید و گرسنگی و اندوهش زیاد شد، چون شب سوّم طعامش نرسید، مشقّت و گرسنگی و اندوه او عظیم و صبرش کم شد و مناجات کرد: پروردگارا! پیش از آن که جانم را بگیری، روزی را از من بازداشتی؟

خدا به او وحی کرد: ای ادریس! از آن که سه شبانه روز طعام تو را حبس کردم، به جزع آمدی ولی از گرسنگی و مشقّت اهل شهر خود در مدّت بیست سال جزع نمی کنی و پروا نداری. از تو سؤال کردم ایشان در مشقّت اند، من بر آن ها رحم کرده ام، سؤال کن

ص: 281

تا بر ایشان باران ببارم، سؤال نکردی و به سؤال کردن بر ایشان بخل کردی، لذا گرسنگی را به تو چشاندم و حال صبرت کم و جزعت ظاهر شد، پس از این غار پایین رو و برای خود طلب معاش بکن که تو را به خود گذاشتم تا چاره روزی خود کنی و آن را طلب نمایی.

ادریس از جای خود فرود آمد که برای رفع گرسنگی طلب خوردنی کند، نزدیک شهر که رسید، دید از یکی از خانه ها دودی بالا می رود. به سوی آن خانه رفت و داخل شد. دید پیر زالی دو نان را تنک کرده و بر آتش انداخته، گفت: ای زن! به من طعام بده که از گرسنگی بی طاقت شده ام.

زن گفت: ای بنده خدا! نفرین ادریس برای ما زیادتی نگذاشته تا به دیگری بخورانیم و سوگند یاد کرد که به چیزی غیر از این دو گرده نان مالک نیستم. گفت: برو و از غیر مردم این شهر، طلب معاش کن!

ادریس گفت: آن قدر به من طعام بده که با آن جان خود را نگاه دارم و در پایم قوّت رفتار به هم رسد تا به طلب معاش بروم.

زن گفت: این دو گرده نان است، یکی برای من و دیگری برای پسرم است، اگر قوت خود را به تو دهم، می میرم و اگر قوت پسرم را به تو دهم، او می میرد و در این جا زیادتی نیست که به تو بدهم.

ادریس گفت: پسر تو خرد است و نیم قرص برای زندگی او کافی است و برای من نیم قرص کافی می باشد که با آن زنده بمانم، من و او هر دو می توانیم به یک گرده نان اکتفا کنیم.

زن گرده نان خود را خورد و گرده دیگر را میان ادریس و پسرش قسمت کرد. چون پسر دید از گرده نان او می خورد، اضطراب کرد تا آن که مرد.

مادرش گفت: ای بنده خدا فرزند مرا کشتی؟!

ادریس گفت: جزع مکن! من او را به اذن خداوند زنده می گردانم. ادریس دو بازوی طفل را به دو دست خود گرفت و گفت: ای روحی که به اذن خدا از بدن این پسر بیرون

ص: 282

رفته ای، به اذن خدا به سوی بدن او برگرد! منم ادریس پیغمبر.

روح طفل به اذن خدا به سوی او برگشت. زن چون سخن ادریس را شنید و دید پسرش بعد از مردن، زنده شد، گفت: گواهی می دهم که تو ادریس پیغمبری، بیرون آمد و به صدای بلند در میان شهر فریاد کرد: شما را به فرج بشارت باد که ادریس به شهر شما درآمده است!

ادریس رفت و بر موضعی نشست که اوّل شهر آن جبّار در آن جا و آن بر بالای تلّی بود.

گروهی از اهل شهر گرد او جمع شدند و گفتند: ای ادریس! آیا در این بیست سال که ما در تعب و مشقّت و گرسنگی بودیم، بر ما رحم نکردی؟! پس دعا کن خدا بر ما باران بباراند.

ادریس گفت: دعا نمی کنم تا پادشاه جبّار و جمیع اهل شهر شما پیاده و با پاهای برهنه بیایند و از من سؤال کنند تا دعا کنم.

وقتی جبّار این سخن را شنید، چهل نفر را فرستاد که ادریس را نزد او حاضر گردانند. به نزد او آمدند، گفتند: جبّار ما را فرستاده که تو را نزد او بریم. آن گاه ادریس بر ایشان نفرین کرد و همگی مردند.

چون این خبر به جبّار رسید، پانصد نفر فرستاد که او را بیاورند. آن ها آمدند و گفتند: ما آمده ایم تو را نزد جبّار بریم.

ادریس گفت: به سوی آن چهل نفر نظر کنید که چگونه مرده اند، اگر برنگردید، شما را نیز چنین کنم.

گفتند: ای ادریس در این بیست سال ما را به گرسنگی کشتی و الحال بر مرگ ما نفرین می کنی؟! آیا تو رحم نداری؟

ادریس گفت: من نزد جبّار نمی آیم و دعای باران نمی کنم تا جبّار شما با جمیع اهل شهر پیاده و پابرهنه نزد من بیایند.

آن گروه به سوی آن جبّار برگشتند و سخن ادریس را به او نقل کردند و از او التماس

ص: 283

کردند که با اهل شهر پیاده و پابرهنه نزد ادریس برود. پس به این حالت آمدند و با خضوع و شکستگی نزد ادریس ایستادند و استدعا کردند، او دعا کند تا خدا بر ایشان باران بباراند.

پس قبول کرد و از خدا طلبید که بر آن شهر و نواحی آن باران بفرستد. آن گاه ابری بر بالای سرشان بلند و رعد و برق از آن ظاهر شد و در همان ساعت بر ایشان بارید. به حدّی که گمان کردند غرق خواهند شد و زود خود را به خانه هایشان رساندند.

دفع اشکال و رفع اعضال

علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از نقل این خبر در حیات القلوب می فرماید: مترجم گوید:

چون دلایل عصمت انبیا گذشت، باید امر کردن حق تعالی به ادریس برای دعای باران بر سبیل حتم و وجوب نباشد، بلکه باید بر سبیل تخییر و استحباب بوده باشد.

نیز غرض آن حضرت از تأخیر دعا و طلبیدن قوم بر سبیل تذلّل، برای طلب رفعت دنیوی و انتقام کشیدن برای غضب نفسانی نبود، بلکه به جهت غضب مقرّبان درگاه الهی بر ارباب معاصی برای خداست و بسا باشد که ایشان از شدّت محبّت الهی بر متمرّدان اوامر و نواهی حق تعالی، زیادتر از جناب مقدّس الهی غضب کنند، زیرا وسعت رحمت و عظمت حلم الهی را ندارند و مشاهده مخالفت پروردگار را تاب نمی آورند، با این که این ها عین شفقت و مهربانی نسبت به آن قوم بود که متنبّه شوند و دیگر در مقام طغیان و فساد درنیایند و مستحقّ عقوبت خدا نشوند.(1)

[غیبت حضرت نوح] 3 صبیحة

سوّمین حجّت الهی که طایفه ای از مردم در زمان غیبت او به ظهور و وجود او متمنّی و مترصّد انتظار فرج خود بودند؛ حضرت نوح علیه السّلام است، چرا که فرزندان شیث،

ص: 284


1- بحار الانوار، ج 11، ص 276- 271.

از فرزندان قابیل در شدّت و سختی بودند و فرج خود را به وجود و ظهور نوح انتظار داشتند. چون آن حضرت مبعوث شد، فرزندان شیث به او ایمان آوردند و فرزندان قابیل او را انکار کرده، به آن حضرت عداوت ورزیدند.

در بحار(1) به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: وقتی نوح قوم خود را دعوت کرد، فرزندان شیث چون شنیدند نوح آن چه را از علم در دست ایشان بود، تصدیق نمود، او را تصدیق کردند؛ ولی فرزندان قابیل او را تکذیب نمودند و گفتند: آن چه تو می گویی ما در پدران گذشته خود نشنیده ایم و گفتند: آیا به تو ایمان بیاوریم، درحالی که نازل ترین ها از تو پیروی کرده اند و مرادشان فرزندان شیث بود.

در حیات القلوب است که سیّد بن طاوس از محمد بن جریر طبری روایت کرده که حق تعالی نوح را به پیغمبری گرامی داشت، برای آن که بسیار طاعت الهی و برای بندگی خدا از خلق عزلت می کرد.

قامتش به ذراع اهل زمان خود سیصد و شصت ذراع و لباسش از پشم بود، ولی پیش از او لباس حضرت ادریس از مو بود. او در کوه ها تعیّش می نمود و از گیاه زمین می خورد. چهارصد و شصت سال از عمرش گذشته بود که جبرییل پیغمبری را برای او آورد و به او گفت: چرا از خلق کناره گرفته ای؟

گفت: زیرا قوم من خدا را نمی شناسند.

جبرییل گفت: با ایشان جهاد کن!

نوح گفت: من طاقت مقاومت ایشان را ندارم و اگر بفهمند، بر دین ایشان نیستم، هرآینه مرا بکشند(2) ...، إلی آخر النقل.

این ناچیز گوید: بدیهی است که نوح در آن وقت به واسطه ایمان به خدا و بر طریقه حقّه الهی بودنش، بر قوم خود حجّت بوده، اگرچه مبعوث شدنش به نبوّت، از غیاب از قوم و عزلتش مؤخّر بوده باشد، چنان چه در نقل مزبور است و همین مقدار

ص: 285


1- بحار الانوار، ج 11، ص 323؛ تفسیر مجمع البیان، ج 4، ص 281؛ قصص الانبیا، ص 85.
2- سعد السعود، ص 239.

در مقام رفع استبعاد از غیبت حجّت برای ما کافی است و اللّه الملهم. هرکس تمام این نقل را بخواهد، به بحار الانوار و حیات القلوب مراجعه نماید.

ایضا در حیات القلوب از حضرت صادق روایت نموده: چون حق تعالی پیغمبری نوح را ظاهر گردانید و شیعیانی که از کافران آزار می کشیدند، یقین کردند فرجشان نزدیک شده، بلای ایشان شدیدتر و افترای بر آن ها بزرگتر شد تا آن که کار به نهایت شدّت و سختی منتهی شد و به حدّی رسید که به زدن های عظیم قصد نوح کردند طوری که گاه آن حضرت سه روز بی هوش می افتاد، از گوشش خون جاری می شد و باز به هوش می آمد.

این زمانی بود که سی صد سال از پیغمبری او گذشته بود و باز در اثنای این حال، شب و روز ایشان را به سوی خدا دعوت می کرد، آن ها می گریختند و او پنهانی دعوت می کرد، اجابت نمی کردند، آشکارا دعوت می کرد، پشت می کردند.

بعد از سی صد سال خواست بر ایشان نفرین کند و بعد از نماز صبح برای این نشست، آن گاه سه ملک از آسمان هفتم فرود آمدند و گفتند: ای پیغمبر خدا! ما حاجتی به سوی تو داریم.

نوح گفت: کدام است؟

گفتند: التماس می کنیم نفرین کردن بر قوم خود را تأخیر اندازی که این اوّلین غضب و عذابی است که بر زمین نازل می شود.

نوح گفت: سیصد سال نفرین را تأخیر انداختم. آن گاه به سوی قوم خود برگشت و ایشان را دعوت نمود، چنان چه می کرد و آن ها در مقام آزار او درآمدند، چنان چه می کردند، تا آن که سیصد سال دیگر گذشت و از ایمان آوردن ایشان ناامید شد، لذا وقت چاشت نشست که بر ایشان نفرین کند، ناگاه گروهی از آسمان ششم فرود آمدند، سلام کردند و گفتند: بامداد از آسمان ششم بیرون آمدیم، چاشت به تو رسیدیم. آن گاه مثل ملایکه آسمان هفتم از نوح سؤال کردند و نوح باز سیصد سال نفرین قوم را تأخیر انداخت، به سوی آن ها برگشت و مشغول دعوت شد.

ص: 286

این ناچیز گوید: ظاهر این است آن جا که نوح به جهت نفرین نمودن بر قومش از آن ها غایب شده بود، این برگشتن نوح به سوی قوم خود، مثل برگشتن مذکور در قضیه آن سه ملک باشد و در جواز غیبت حجّت از میان خلق، فرقی بین مدّت قلیل و کثیر نیست، چنان چه در صبیحه اوّل از کلام صدوق- علیه الرحمه- دانسته شد و همین قدر در جواز غیبت حجّت الهی از خلق و وقوع آن کافی است.

بالجمله می فرماید: دعوت او بر قوم جز گریختن ایشان از دعوت را زیاد نکرد تا آن که سیصد سال دیگر گذشت و نهصد سال تمام شد. شیعیان نزد او آمدند و شکایت کردند که دعا کن خدا از آزار ایشان به ما فرجی ببخشد!

نوح، اجابت نمود، نماز خواند و دعا کرد. پس جبرییل فرود آمد و گفت: حق تعالی دعای تو را در حقّ آن ها مستجاب کرد. به شیعیان بگو خرما بخورند، هسته آن را بکارند و رعایت کنند تا آن درختان میوه بدهند، چون آن ها به میوه برسند، من به ایشان فرج دهم.

نوح خدا را حمد و بر او ثنا کرد و این خبر را به شیعیان رساند، آن ها شاد شدند، چنان کردند و انتظار بردند تا آن درختان میوه دادند. سپس میوه را نزد نوح بردند و طلب وفا به وعده کردند.

نوح دعا کرد و حق تعالی فرستاد که به ایشان بگو این خرما را نیز بخورند و هسته اش را بکارند، چون به میوه آید، من به ایشان فرج دهم. ثلث شیعیان گمان کردند وعده ایشان خلاف شد، لذا از دین برگشتند و دو ثلث بر دین باقی ماندند، آن ها خرماها را خوردند و هسته ها را کشتند، چون رسید، میوه آن ها را نزد نوح آوردند و سؤال کردند که وعده را به عمل آورد.

نوح از خدا سؤال کرد و باز وحی رسید: این خرماها را بخورند و هسته های آن را بکارند. آن گاه ثلث دیگر از دین برگشتند و یک ثلث باقی مانده، اطاعت کردند، هسته خرماها را کاشتند تا آن که به میوه آمدند، میوه را نزد نوح آوردند و گفتند: جز اندکی از ما نماند، می ترسیم اگر در فرج تأخیر شود، همه از دین برگردیم.

ص: 287

حضرت نوح نماز و مناجات کرد و گفت: پروردگارا! از اصحاب من همین گروه مانده، می ترسم اگر فرج به ایشان نرسد، این ها نیز هلاک شوند.

وحی رسید: دعای تو را مستجاب کردم. پس کشتی بساز!

میان مستجاب شدن دعا و طوفان پنجاه سال فاصله شد.(1)

علّامه مجلسی رحمه اللّه در حیات القلوب بعد از این که این خبر و اخبار دیگری را ذکر کرده که با این خبر در امتحان قوم نوح و تأخیر فرج برای ایشان مطابق اند؛ فرموده:

برای کسی که تدبّر نماید، از این احادیث حکمت ها برای غیبت حضرت صاحب الامر و تأخیر ظهور آن حضرت- عجّل اللّه فرجه الشریف- ظاهر می شود.

[غیبت حضرت هود] 4 صبیحة

چهارمین حجّت الهی که غیبت برای او حاصل شد، به همان معنی که صدوق- علیه الرحمه- در کیفیّت غیبت حضرت آدم بیان فرمود و مردم فرج خود را به وجود و ظهور او انتظار می کشیدند، حضرت هود است.

چنان چه در بحار و حیات القلوب از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده: چون هنگام وفات حضرت نوح فرارسید، شیعیان خود و تابعان حقّ را طلبید و گفت: بدانید بعد از من غیبتی خواهد بود که در آن غیبت پیشوایان باطل و پادشاهان جابر غالب خواهند شد و حق تعالی آن شدّت را به قائم از فرزندان من از شما رفع خواهد کرد که نام او هود است و برای او هیأت نیکو، اخلاق پسندیده، سکینه و وقار خواهد بود و در صورت و خلق به من شبیه خواهد بود، او که ظاهر شود، خدا دشمنان شما را به وسیله باد، هلاک گرداند.

شیعیان پیوسته قدوم هود را انتظار می کشیدند، تا آن که مدّت بر ایشان طولانی شد و دل های بسیاری از ایشان قساوت به هم رسانید، آن گاه هنگامی که ایشان ناامید شده

ص: 288


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 134- 133؛ بحار الانوار، ج 11، ص 326.

بودند و بلایشان عظیم شده بود، خدا هود را ظاهر گردانید، پس خدا دشمنان ایشان را به باد عقیم هلاک کرد که در قرآن یاد فرموده، پس از آن باز غیبتی به هم رسید و طاغیان غالب شدند، تا حضرت صالح ظاهر شد.(1)

[غیبت حضرت صالح] 5 صبیحة

پنجمین: حجّت الهی که غیبت برایش حاصل شده و خلایق فرج و رفاهیّت خود را به ظهور او انتظار می کشیدند؛ حضرت صالح است.

چنان چه شیخ صدوق در کمال الدین (2) به اسناد خود از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: صالح نبیّ، زمانی از قوم خود غایب گردید. روزی که غایب گردید، بدنش زیبا، محاسنش بسیار، شکمش راست و لاغر، موی هر دو عارضش کم و مستوی القامه بود، وقتی به سوی قوم رجوع نمود، او را نشناختند و در آن حال سه گروه شدند. گروهی او را انکار می کردند که او صالح نیست و گروهی در او شکّ می نمودند که آیا صالح است یا صالح نه و گروهی اهل یقین بودند.

هنگام مراجعت به شکّاکین ابتدا نمود و فرمود: من صالحم، آن ها او را تکذیب نمودند، دشنام دادند و گفتند: خدا از تو بیزار شود، صالح در صورت تو نبود.

بعد از آن نزد فرقه منکرین آمد. ایشان هم سخن او را قبول ننمودند و او را نفرت کردند.

سپس نزد فرقه سوّمین آمد که اهل یقین بودند و به ایشان فرمود: من صالح ام. گفتند:

به ما خبر ده که به وسیله آن خبر در این که صالح می باشی، شکّ نکنیم؛ زیرا ما در این شکّ نداریم که خدای تعالی به هر صورتی که بخواهد، انسان را به آن صورت می گرداند.

ص: 289


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 135؛ بحار الانوار، ج 11، ص 363؛ تفسیر الصافی، ج 2، ص 210.
2- کمال الدین و تمام النعمة، صص 137- 136.

فرمود: من همان صالحم که از سنگ برای شما ناقه آوردم.

گفتند: راست گفتی؟ مطلب ما از پرسیدن همین بود. پس نشانه های آن را بگو!

فرمود: «لها شرب و لکم شرب یوم معلوم»؛ آب را بین خودتان و ناقه تقسیم نموده بودید. نصیبی بر آن و نصیبی برای خودتان در روز معین قرار داده بودید.

آن گاه گفتند: به نبوّت و آن چه آورده ای، ایمان آوردیم.

در این مقام خدای تعالی می فرماید: أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ (1)؛ به درستی که صالح فرستاده ای از جانب خدای خود است و اهل یقین قوم او گفتند: إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (2)؛ به چیزهایی که او به آن ها فرستاده شد، ایمان آوردیم.

آن گاه منکرین و شکّاکین به ایشان گفتند: إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (3)؛ ما به چیزی که شما به آن ایمان آورده اید، کفران می کنیم.

راوی عرض کرد: آیا در میان قوم صالح در این روز، یعنی در روز غیبت او از قوم، عالمی بود؟

فرمود: خدا عادل تر از آن است که زمین را بی عالم بگذارد. چون صالح ظاهر شد، عالمان بودند و نزد او جمع شدند و مثل علی و قائم علیهما السّلام در این امّت، مثل صالح است که هردو در آخر الزمان ظاهر خواهند شد و در ظاهر شدن ایشان، مردم سه فرقه اند و بعد از ظاهر شدن، بعضی انکار و بعضی اقرار خواهند کرد.

[غیبت حضرت ابراهیم (علیه السلام)] 6 صبیحة

ششمین حجّت الهی که غیبت، بلکه غیبات عدیده برای او حاصل شده، حضرت ابراهیم است، چنان چه در کمال الدین (4) است که غیبت حضرت ابراهیم علیه السّلام، شبیه

ص: 290


1- سوره اعراف، آیه 75.
2- سوره اعراف، آیه 75.
3- سوره اعراف، آیه 76.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 141- 137.

غیبت قائم علیه السّلام است، بلکه غیبت ابراهیم عجیب تر از غیبت قائم است، زیرا خداوند اثر ابراهیم را درحالی که در شکم مادرش بود، غایب فرمود و کسی ندانست او حامله است و بعد از ولادتش هم، امر آن جناب و ولادت او را مخفی داشت تا وقتی که بلغ الکتاب اجله؛ یعنی تا آن زمانی که خداوند، ظهور او را مقدّر فرموده بود.

اوّلین غیبت آن حضرت بعد از ولادتش همان است که حضرت صادق علیه السّلام در روایت صحیحه ای خبر داده که آن را در کمال الدین نقل فرموده و مضمون آن این است که آن حضرت فرمود: پدر ابراهیم، منجّم نمرود بن کنعان بود و نمرود بی رأی او کاری نمی کرد. شبی از شب ها در ستارگان نظر کرد. صبح که شد به نمرود گفت: دیشب امر عجیبی دیدم.

نمرود گفت: چه دیدی؟

گفت: دیدم فرزندی در زمین ما به هم رسد که هلاک ما به دست او باشد و مادرش در اندک زمان دیگر به او حامله شود.

نمرود از این امر تعجّب کرد و گفت: آیا زنان به او حامله شده اند؟

گفت: نه! او در علم نجوم یافته بود که او را به آتش بسوزاند، ولی نیافته بود که خدا او را نجات خواهد داد.

پس نمرود امر کرد مردان را از زنان جدا کنند، مردان از شهر بیرون روند و زنان در شهر باشند. همان شب پدر ابراهیم با زوجه خود مجامعت کرد و نطفه ابراهیم بسته شد. آن گاه گمان برد، همین فرزند خواهد بود، لذا زنان قابله را طلبید که هرچه در شکم بود، می دانستند و به مادر ابراهیم نظر کردند.

حق تعالی آن چه در رحم او بود، بر پشت چسبانید طوری که آن زنان نیافتند و گفتند: ما در شکم این زن، چیزی نمی بینیم.

چون ابراهیم متولّد شد، پدرش خواست او را به نزد نمرود برد. زنش گفت: پسر خود را نزد نمرود مبر که او را بکشد، بگذار من او را به یکی از این غارها ببرم و بیندازم، تا اجلش برسد و بمیرد و تو پسر خود را نکشته باشی.

ص: 291

گفت: ببر! سپس مادر ابراهیم او را به غاری برد، شیر داد، بر در غار سنگی گذاشت و برگشت.

حق تعالی روزی و غذای او را در انگشت مهین خودش مقرّر فرمود که انگشت خود را می مکید و از آن شیر به هم می رسید و می خورد. او در یک روز به قدری نشو و نما می کرد که اطفال دیگر در یک هفته کنند و در هفته آن قدر نموّ می کرد که اطفال دیگر در یک ماه نموّ می کردند و در ماه آن قدر نموّ می کرد که اطفال دیگر یک سال نموّ می کردند.

مدّت ها بر این گذشت. روزی مادر او به پدرش گفت: مرا رخصت ده که به سوی غار بروم و ببینم چه بر سر فرزندم آمده.

پدر او را رخصت داد. چون مادر داخل غار شد، دید ابراهیم زنده است و دیده هایش مانند دو چراغ روشنی می دهد. او را گرفت، بر سینه خود چسبانید، شیر داد و برگشت. پدرش احوال ابراهیم را پرسید.

مادرش گفت: او را در خاک پنهان کردم و برگشتم. پس از آن، پیوسته چنین بود که گاهی به بهانه کاری از پدر ابراهیم غایب می شد، خود را به ابراهیم می رساند و شیر می داد. چون ابراهیم به حرکت آمد، روزی مادرش رفت، به او شیر داد، وقتی مادرش خواست برگردد، جامه اش را گرفت.

مادر گفت: چیست؟

گفت: مرا با خود ببر!

گفت: باش تا از پدرت رخصت گیرم.

بنابراین حضرت ابراهیم پیوسته شخص خود را در آن غیبت مخفی می داشت و امر خود را کتمان می کرد، تا آن که ظاهر شد و علانیه، دین خود را ظاهر کرد و خدا قدرت خود را در حقّ او ظاهر گردانید.

بنابر آن چه شیخ صدوق در کمال الدین فرموده، دوّمین غیبت حضرت ابراهیم وقتی بود که نمرود او را از مملکت خود اخراج نمود. خداوند از غیبت او به این آیه

ص: 292

مبارکه اشاره فرمود که ابراهیم در وقت حکم نمودن نمرود به اخراجش، گفت:

وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسی أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا.(1)

کیفیّت غیبت آن جناب بنابر آن چه در بحار(2) به سند معتبر از حضرت صادق روایت نموده، بدین نحو است که آن حضرت فرمود: محلّ ولادت ابراهیم کوثاریا از محال کوفه بوده است. پدرش اهل آن جا بود و مادر او و مادر لوط، یعنی ساره و ورقه هر دو خواهر و دخترهای لاحج بودند، لاحج پیغمبر انذارکننده بود، امّا رسول نبود.

ابراهیم در اوایل طفولیّت بر فطرتی بود که حق تعالی همه را بر آن خلق کرده، تا آن که خدا او را به دین خود هدایت نمود و برگزید. ابراهیم تزویج کرد و ساره، دختر خاله اش را به عقد خود درآورد. ساره گلّه بسیار، زمین های گشاده و حال نیکو داشت.

او جمیع اموال خود را به حضرت ابراهیم بخشید. حضرت ابراهیم سعی کرد و آن اموال را به اصلاح آورد، گلّه و زراعتش بسیار شد به حدّی که در زمین کوثاریا کسی حالش بهتر از او نبود.

وقتی ابراهیم بت های نمرود را شکست، نمرود امر کرد او را در بند کشند و حظیره ای سازند، سپس حظیره را پر از هیزم کردند، هیزم ها را آتش زدند و ابراهیم را در آتش انداختند، تا او را بسوزاند و خود دور شدند تا شعله آتش فرونشست. آن گاه بر حظیره مشرف شدند که حال ابراهیم را مشاهده نمایند، ناگاه دیدند ابراهیم از بند رها شده و به سلامت در میان آتش نشسته است.

چون این خبر را به نمرود دادند، امر کرد ابراهیم را از بلاد او بیرون کنند و نگذارند گلّه ها و مال هایش را با خود ببرد. سپس ابراهیم بر ایشان حجّت گرفت و گفت: اگر گلّه و مال مرا می گیرید، عمری که در تحصیل آن ها صرف کرده ام، به من پس دهید.

آن گاه مخاصمه را نزد قاضی نمرود بردند و به روایت علی بن ابراهیم نام آن قاضی، سندوم بود. نزد سندوم رفتند و مباشرین نمرود گفتند: این مرد در مذهب مخالف

ص: 293


1- سوره مریم، آیه 48.
2- بحار الانوار، ج 12، ص 47- 44.

پادشاه ماست و آن چه با خود دارد در بلاد پادشاه کسب کرده و ما نمی گذاریم چیزی از این ها بیرون ببرد.

سندوم گفت: راست می گویند از آن چه در دست تو است، دست بردار!

ابراهیم گفت: اگر به حقّ حکم نکنی، همین ساعت خواهی مرد.

سندوم گفت: حکم حق کدام است؟

ابراهیم گفت: به ایشان بگو عمری که در کسب کردن این ها صرف کرده ام، به من برگردانند تا من این ها را به ایشان بدهم.

سندوم گفت: بلی! شما عمرش را به او برگردانید تا او این ها را پس بدهد.

آن ها دست از او برداشتند و چون این قصّه را به نمرود نقل کردند، حکم کرد:

ابراهیم را از بلاد او بیرون کنند و اموالش را به او بدهند و گفت: اگر او در بلاد شما بماند، دینتان را فاسد می کند و به خداهای شما ضرر می رساند. پس ابراهیم و لوط را از بلاد خود به جانب شام بیرون کردند و ابراهیم با لوط و ساره بیرون رفتند.

ابراهیم گفت: انّی ذاهب إلی ربّی سیهدین؛ به سوی پروردگار خود می روم؛ یعنی به جانب بیت المقدّس، به زودی مرا هدایت خواهد کرد. ابراهیم گلّه و اموال خود را برداشت، تابوتی ساخت، ساره را آن جا گذاشت و از نهایت غیرتی که برای ساره داشت، بر آن تابوت قفل زد و رفت، تا آن که از ملک نمرود به در رفت و داخل ملک شخصی از قبط شد که به او اعزازه می گفتند.

آن گاه به یکی از عشّارین او گذشت. عشّار آمد که عشور اموال ابراهیم را بگیرد.

نوبت که به تابوت رسید، عشّار گفت: تابوت را بگشا تا عشور آن چه در آن هست، آن را بگیریم.

ابراهیم گفت: آن چه در این تابوت است، هرچه می خواهی از طلا و نقره حساب کن و عشرش را از من بگیر ولی تابوت را مگشا!

گفت: تا نگشایم، نمی شود. عشّار به جبر، تابوت را گشود. چون ساره را با حسن و جمالی که داشت، مشاهده کرد، از ابراهیم پرسید: این زن چه نسبتی با تو دارد؟

ص: 294

گفت: حرمت من و دختر خاله من است.

گفت: چرا او را در تابوت پنهان کرده ای؟

ابراهیم گفت: به خاطر غیرت بر او که کسی او را نبیند.

عشّار گفت: نمی گذارم از این جا حرکت کنی تا آن که حال این زن و حال تو را به پادشاه عرض کنم.

پس رسولی به سوی پادشاه فرستاد و حقیقت حال را عرض کرد. پادشاه جمعی را فرستاد که تابوت را ببرند.

ابراهیم به ایشان گفت: من از تابوت جدا نمی شوم، مگر آن که جان از بدنم جدا شود. چون این خبر را به پادشاه رساندند، فرستاد که ابراهیم را با تابوت نزد او حاضر سازند. وقتی ابراهیم و تابوت و جمیع اموال او را نزد پادشاه بردند، پادشاه به ابراهیم گفت: تابوت را بگشا!

ابراهیم گفت: ای پادشاه! حرمت من و دختر خاله من در این تابوت است، جمیع اموال خود را می دهم که این تابوت را نگشایی.

پادشاه به جبر تابوت را گشود و با مشاهده حسن و جمال ساره نتوانست خود را ضبط کند؛ به جانب ساره دست دراز کرد.

ابراهیم از او رو گردانید و گفت: خداوندا! دست او را از حرمت و دختر خاله من حبس کن! سپس دست پادشاه خشک شد و نتوانست به سوی خود برگرداند.

پادشاه به ابراهیم گفت: خدای تو چنین کرد؟

ابراهیم گفت: بلی! خدای من صاحب غیرت است و حرام را دشمن می دارد و چون اراده حرام کردی، میان تو و اراده ات مانع شد.

پادشاه گفت: از خدای خود بطلب که دست مرا به سویم برگرداند، دیگر متعرّض حرمت تو نمی شوم.

ابراهیم گفت: پروردگارا! دستش را به او برگردان تا دیگر متعرّض حرمت من نگردد.

ص: 295

خدا دستش را به او برگردانید و باز چون نظرش به ساره افتاد، نتوانست خود را ضبط، به سوی ساره دست دراز کرد.

ابراهیم باز از غیرت رو گردانید و دعا کرد، دست پادشاه خشک شد و به ساره نرسید.

پادشاه گفت: پروردگار تو بسیار صاحب غیرت است و تو بسیار غیوری.

از خدای خود سؤال کن که دست مرا به سویم برگرداند که اگر دعای تو را مستجاب کند، دیگر این کار نخواهم کرد.

ابراهیم گفت: سؤال می کنم به شرط آن که اگر باز چنین کاری کردی، از من سؤال نکنی که برایت دعا کنم.

پادشاه گفت: بلی!

ابراهیم گفت: خداوندا اگر راست می گوید، دستش را به او برگردان! دستش به او برگشت و پادشاه چون این حال را مشاهده کرد، مهابتی از حضرت ابراهیم در دلش افتاد، بسیار آن حضرت را تعظیم و تکریم کرد و گفت: تو ایمنی از آن که متعرّض حرمت تو یا متعرّض چیزی از اموال تو شوم. پس هرجا که می خواهی برو! و لیکن به سوی تو حاجتی دارم.

ابراهیم گفت: آن حاجت چیست؟

گفت: می خواهم به من رخصت دهی که کنیزک جمیله خوشروی عاقل دانایم را به ساره ببخشم تا به او خدمت کند. ابراهیم رخصت داد و او هاجر، مادر اسماعیل را به ساره بخشید. آن گاه ابراهیم با اهل و اموال خود روانه شد که برود. پادشاه او را مشایعت کرد و برای تعظیم ابراهیم و مهابت او پشت سرش راه می رفت.

سپس خدا به ابراهیم وحی کرد: بایست و پیش پادشاه جبّاری که تسلّط یافته، راه مرو! او را مقدّم دار، از عقب او برو و او را تعظیم کن که مسلّط است و از پادشاهی در زمین ناچار است یا نیکوکار یا بدکار!

ابراهیم ایستاد و به پادشاه گفت: پیش برو! خدای من در این ساعت به من وحی کرد

ص: 296

که تو را تعظیم کنم، مقدّم دارم و برای اجلال تو از عقب تو راه روم.

پادشاه گفت: خدای تو چنین به تو وحی کرد؟!

ابراهیم گفت: بلی!

پادشاه گفت: شهادت می دهم که خدای تو صاحب رفق، مدارا، کرم و بردباری است، مرا در دین خود راغب گردانیدی.

پادشاه با ابراهیم وداع کرد و ابراهیم روانه شد تا در اعلای شامات فرود آمد و لوط را در ادنای شامات گذاشت. چون فرزند به هم رسانیدن ابراهیم دیر شد، به ساره گفت:

اگر می خواهی هاجر را به من بفروش! شاید خدا فرزندی به من کرامت نماید که خلف ما باشد، لذا هاجر را از ساره خرید، با او مقاربت کرد و اسماعیل به وجود آمد.

این ناچیز گوید: در صورتی که غیبت ابراهیم علیه السّلام از نمرود و نمرودیان جایز باشد که در آن وقت، حضرتش حجّت خدا بر ایشان بود و چنین غیبتی به حکم ربّ الارباب از آن جناب واقع گردد؛ پس چه استبعاد است در غیبت حجّت عصر ما از میان مردمان و به عمری که مستبعد آن جز اشخاص جاهل و نادان کسی نیست، فتبصّر!

بنابر آن چه صدوق رحمه اللّه در کمال الدین (1) فرموده، سوّمین غیبت حضرت خلیل الرحمن وقتی بود که آن جناب به جهت این که از مخلوقات الهی عبرت گیرد، به تنهایی در بلاد سیر می فرمود.

چنان چه در همان کتاب، بحار الانوار(2) و غیر این ها(3) از کتب معتبره اخبار، به سندهای صحیح و معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت نموده اند که فرمود:

روزی ابراهیم بیرون رفت و در شهرها می گشت که از مخلوقات خدا عبرت گیرد، به بیابانی گذشت. ناگاه شخصی دید که ایستاده و نماز می کند، صدایش به آسمان بلند شده و جامه هایش از مو است.

ابراهیم نزد او ایستاد و از نمازش تعجّب نمود. سپس نشست و انتظار کشید تا او از

ص: 297


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 141- 140.
2- بحار الانوار، ج 12، صص 81- 80.
3- تفسیر ابی همزة الثمالی، صص 224- 223.

نماز فارغ شود. چون بسیار به طول انجامید، او را به دست خود حرکت داد و گفت: من به سوی تو حاجتی دارم، نماز را سبک کن! او نماز را سبک کرد و با ابراهیم نشست.

ابراهیم از او پرسید: برای چه کسی نماز می کردی؟

گفت: برای خدای ابراهیم.

گفت: خدا کیست؟

گفت: آن که تو و من را خلق کرده است.

ابراهیم گفت: از طریق تو خوشم آمد، دوست دارم برای خدا با تو برادری کنم. بگو منزلت کجاست تا هرگاه خواستم تو را ملاقات و زیارت کنم، بتوانم.

گفت: تو نمی توانی به آن جا بیایی، زیرا در میان دریایی هست که نمی توانی از آن جا عبور کنی.

ابراهیم گفت: تو چگونه می روی؟

گفت: من بر روی آب می روم.

ابراهیم گفت: شاید آن کس که آب را برای تو مسخّر کرده، برای من نیز مسخّر گرداند. برخیز برویم و امشب در یک وثاق باشیم. چون نزد آب رسیدند، آن مرد بسم اللّه گفت و بر روی آب، روان شد. ابراهیم نیز، بسم اللّه گفت و بر روی آب، روان شد و آن مرد تعجّب کرد. به منزل آن مرد که رسیدند، ابراهیم پرسید: تعیّش تو از کجاست؟

گفت: میوه این درخت را جمع و در تمام سال به آن معاش می کنم.

ابراهیم گفت: کدام روز از همه روزها عظیم تر است؟

عابد گفت: روزی که خدا خلایق را بر کرده های ایشان جزا می دهد.

ابراهیم گفت: بیا دست به دعا برداریم و دعا کنیم خدا ما را از شرّ آن روز نگاه دارد.

در روایت دیگر است که ابراهیم گفت: یا تو دعا کن و من آمین بگویم یا من دعا کنم و تو آمین بگو!

عابد گفت: برای چه دعا کنیم؟

ابراهیم گفت: از برای مؤمنان گناهکار.

ص: 298

عابد گفت: نه!

ابراهیم گفت: چرا؟

عابد گفت: برای این که سه سال است که دعا می کنم ولی هنوز مستجاب نشده، تا آن مستجاب نشود، از خدا شرم می کنم، حاجتی بطلبم.

ابراهیم گفت: هرگاه خدا بنده ای را دوست می دارد، دعایش را حبس می کند تا او مناجات کند و از او سؤال و طلب کند و هرگاه بنده ای را دشمن می دارد، زود دعایش را مستجاب می کند یا در دلش ناامیدی می افکند که دیگر دعا نکند. سپس ابراهیم پرسید:

چه مطلبی است که در این مدّت از خدا طلبیده ای؟

عابد گفت: روزی در جای نماز خود، نماز می کردم، ناگاه طفلی در نهایت حسن و جمال بر من گذشت که نور از جبین اش ساطع و از قفا کاکلی انداخته بود، چند گاو می چرانید که گویا بر آن ها روغن مالیده بودند و چند گوسفند در نهایت فربهی و خوش آیندگی همراه داشت. من از آن چه دیدم بسیار خوشم آمد و گفتم: ای کودک زیبا! این گاوها و گوسفندها از کیست؟

گفت: از من است.

گفتم: تو کیستی؟

گفت: من اسماعیل، پسر ابراهیم، خلیل خدا هستم. پس دعا کردم و از خدا سؤال کردم خلیل خود را به من بنماید.

ابراهیم گفت: من ابراهیم خلیل الرحمن ام و آن طفل پسر من است.

عابد گفت: الحمد للّه ربّ العالمین که دعای مرا مستجاب کرد. سپس آن شخص هر دو جانب صورت ابراهیم را بوسید، دست در گردن او آورد و گفت: الحال دعا کن تا بر دعای تو آمین بگویم. آن گاه ابراهیم برای مؤمنین و مؤمنات از آن روز تا روز قیامت دعا کرد به آن که خدا گناهان ایشان را بیامرزد و از ایشان راضی شود و عابد بر دعای ابراهیم آمین گفت.

سپس امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: دعای ابراهیم تا روز قیامت، کافل و شامل حال

ص: 299

گناهکاران شیعیان ما هست.

در بعضی از روایات وارد است که نام آن عابد ماریا و او پسر اوس بود و شش صد و شصت سال عمر کرد، عبارات حیات القلوب در ترجمه این خبر مرغوب تمام شد.

[غیبت حضرت اسماعیل (علیه السلام)] 7 صبیحة

اشاره

هفتمین حجّت الهی که غیبت برای او حاصل شده، حضرت اسماعیل ذبیح اللّه است.

چنان چه در بحار الانوار(1) و حیات القلوب به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود: حق تعالی به ابراهیم امر کرد که حجّ کند و اسماعیل را با خود به حجّ ببرد و او را در حرم ساکن گرداند. پس هر دو بر شتر سرخی به حجّ رفتند و کسی غیر از جبرییل همراه ایشان نبود. وقتی به حرم رسیدند، جبرییل گفت: ای ابراهیم با اسماعیل فرود آیید و پیش از داخل شدن حرم غسل بکنید!

سپس فرود آمدند، غسل کردند و جبرییل به ایشان نمود که چگونه برای احرام مهیّا شوند و ایشان چنین کردند و به ایشان امر کرد که به تلبیه حجّ بلند صدا کنند و آن چهار تلبیّه را بگویند که پیغمبران می گفته اند.

آن گاه ایشان را به باب الصفا آورد، از شتر فرود آمدند، جبرییل میان ایشان ایستاد، رو به سوی کعبه کرد و اللّه اکبر گفت، ایشان نیز گفتند. سپس الحمد للّه گفت، خدا را به بزرگی یاد و بر خدا ثنا کرد و ایشان مثل آن چه او کرد، کردند. جبرییل روانه شد، ایشان نیز با حمد و ثنا و تعظیم حق تعالی روانه شدند، تا ایشان را نزد حجر الأسود آورد و امر کرد به آن ها بر حجر دست بمالند و آن را ببوسند. هفت شوط ایشان را طواف فرمود، در موضع مقام ابراهیم ایشان را بازداشت و امر کرد دو رکعت نماز کنند.

ص: 300


1- بحار الانوار، ج 12، ص 97- 93؛ علل الشرایع، ج 2، ص 589- 586.

پس از آن جمیع مناسک حجّ را به ایشان نمود و به آن ها امر کرد به جا آورند. چون از همه اعمال فارغ شدند، به ابراهیم امر کرد برگردد؛ اسماعیل در مکّه تنها ماند و کسی با او نبود.

سال آینده خدا به ابراهیم امر کرد به حجّ برود و خانه کعبه را بنا کند، عرب پیش تر به حجّ می رفتند، امّا خانه خراب شده و اثری چند از آن مانده بود، لکن پی هایش معروف و معلوم بود. عرب که از حجّ برگشتند، اسماعیل سنگ ها را جمع کرد و میان کعبه انداخت و چون خدا امر کرد خانه را بنا کنند، ابراهیم آمد و گفت: ای فرزند! خدا به ما امر کرده کعبه را بنا کنیم.

وقتی خاک ها و سنگ ها را برداشتند و به اساس اصل رساندند، زمین کعبه سنگ سرخ بود، آن گاه خدا وحی کرد که بنای کعبه را بر این سنگ بگذارد و چهار ملک بر او فرستاد که سنگ ها را برای او جمع کنند. ابراهیم و اسماعیل سنگ می گذاشتند و ملایکه به ایشان سنگ می دادند تا آن که دوازده ذراع بلند شد، سپس دو درگاه برای او گشودند که از یک در داخل شوند و از در دیگر بیرون روند، برای آن عتبه ای گذاشتند و بر درهایش حلقه های آهن آویختند و کعبه عریان بود.

وقتی مردم به مکّه وارد شدند، اسماعیل زنی از قبیله حمیر را دید، از او خوشش آمد و به گمان آن که شوهر ندارد از خدا سؤال کرد که او را برای تزویج او میسّر گرداند و آن زن در واقع شوهر داشت، لذا خدا مرگ را بر شوهرش مقدّر کرد و چون شوهرش مرد، آن زن از حزن بر فوت شوهرش در مکّه ماند. خدا حزن او را به صبر مبدّل گردانید و خواستن اسماعیل را میسّر ساخت، او زنی بسیار موافق و دانا بود.

ابراهیم به حجّ آمد و اسماعیل به جانب طایف رفته بود که برای اهل خود آذوقه بیاورد. آن زن، مرد پیر گردآلودی یعنی ابراهیم مشاهده کرد.

ابراهیم از او پرسید: احوال شما چگونه است؟

گفت: حال ما بسیار خوب است. از احوال اسماعیل سؤال کرد، او اسماعیل را مدح کرد و گفت: حال او خوش است. سپس پرسید: تو از کدام قبیله ای؟

ص: 301

زن گفت: از قبیله حمیر.

ابراهیم برگشت و اسماعیل را ندید. نامه ای نوشت، به آن زن داد و گفت: شوهرت که آمد، این نامه را به او بده! چون اسماعیل برگشت و نامه را خواند، پرسید: می دانی آن مرد چه کسی بود؟

گفت: او را بسیار نیکو و شبیه به تو یافتم.

اسماعیل گفت: او پدر من بود.

گفت: یا سواتاه از او.

اسماعیل گفت: چرا مگر نظر او بر چیزی از بدن تو افتاد؟

گفت: نه! و لکن می ترسم که در خدمت به او تقصیر کرده باشم.

زن عاقله به اسماعیل گفت: آیا بر این دو درگاه، دو پرده، یکی از این جانب و یکی از آن جانب بیاویزیم؟

گفت: بلی! پس دو پرده ساختند که طول آن ها دوازده ذراع بود و بر آن درها آویختند. زن از پرده ها خوشش آمد و گفت: آیا برای کعبه، جامه نبافیم تا همه کعبه را بپوشانیم چون این سنگ ها بدنماست.

اسماعیل گفت: بلی! به سرعت متوجّه شد و پشم بسیاری میان قبیله خود فرستاد که آن ها را برایش بریسند، از آن روز این سنّت در میان زنان به هم رسید که در این باب از یکدیگر مدد طلبند. آن زن به سرعت کار می کرد و از قبیله و آشنایان یاری می طلبید و از هر طرفی که فارغ می شد، می آویخت. چون موسم حجّ شد، جامه یک طرف تمام نشد، به اسماعیل گفت: چه کنیم جامه این جانب تمام نشده، آن گاه برای آن طرف جامه ای از برگ خرما ترتیب داد و آویخت.

با فرارسیدن موسم حجّ اعراب بسیار آمدند بر وجهی که پیش تر نمی آمدند و امری چند مشاهده کردند که خوششان آمد و گفتند: سزاوار است برای عمارت کننده این خانه هدیه بیاوریم. از آن روز هدیه برای کعبه مقرّر شد، هر قبیله ای از قبایل عرب از زر و چیزهای دیگر برای خانه هدیه آوردند، تا آن که مال بسیاری جمع شد و آن

ص: 302

حصف خرما را برداشتند، جامه کعبه را تمام کردند و دور کعبه آویختند.

هم چنین کعبه سقف نداشت، اسماعیل مانند این ستون ها که می بینید، از چوب ستون ها گذاشت و سقف آن را با چوب ها و جریده ها درست کرد و بر آن گل مالید.

سال دیگر که اعراب آمدند و داخل کعبه شدند، دیدند عمارت کعبه زیاد شده، گفتند:

سزاوار است هدیه را برای عمارت کننده خانه زیاد کنیم. لذا سال آینده هدیه بسیار آوردند و اسماعیل ندانست آن هدایا را چه کند.

پس حق تعالی به او وحی نمود: این ها را بکش و حاجیان را اطعام کن! اسماعیل از کمی آب به ابراهیم شکایت کرد. آن گاه خدا به ابراهیم وحی نمود: چاهی بکن که آب خوردن حاجیان از آن چاه باشد.

جبرییل نازل شد و چاه زمزم را برای ایشان حفر نمود تا آبش ظاهر شد و جبرییل گفت: ای ابراهیم فرود آی! ابراهیم ته چاه رفت، جبرییل گفت: ای ابراهیم به چهار جانب چاه کلنگ بزن و بسم اللّه بگو!

او بر زاویه ای کلنگ زد که در جانب کعبه بود و بسم اللّه گفت. پس چشمه ای جاری شد. هم چنین بر هر جانب که کلنگ زد و بسم اللّه گفت، چشمه ای جاری شد.

جبرییل گفت: ای ابراهیم از این آب بیاشام و دعا کن خدا در این آب به فرزندان تو برکت دهد! پس جبرییل و ابراهیم از چاه بیرون آمدند، جبرییل گفت: ای ابراهیم از این آب بر سر و بدن خود بریز و دور کعبه طواف کن! این آبی است که خدا به فرزند تو، اسماعیل عطا کرده است.

آن گاه ابراهیم برگشت و اسماعیل تا بیرون حرم او را مشایعت کرد، ابراهیم رفت و اسماعیل به حرم برگشت.

خدا از آن زن حمیریّه فرزندی روزی اسماعیل کرد و تا آن وقت از او فرزندی به هم نرسیده بود، اسماعیل بعد از آن زن، چهار زن به عقد خود درآورد و خدا از هرکدام چهار پسر به او عطا کرد.

در عرض موسم، ابراهیم به عالم بقا ارتحال نمود و اسماعیل بر آن اطّلاع نیافت، تا

ص: 303

آن که ایّام موسم رسید و اسماعیل مهیّای ملاقات پدر گردید. جبرییل نازل شد و اسماعیل را به فوت پدر تعزیت گفت و گفت: ای اسماعیل در مرگ پدرت چیزی مگو که خدا را به خشم آورد، ابراهیم بنده ای از بندگان خدا بود، خدا او را به جوار رحمت خود خواند و او اجابت کرد و بعد به او را خبر داد به پدرش ملحق خواهد شد.

اسماعیل فرزند کوچکی داشت که او را دوست می داشت و می خواست بعد از او خلافت و نبوّت از او باشد.

پس خدا او را نخواست و فرزند دیگر را برای وصایت و خلافت او تعیین فرمود، چون وفات اسماعیل نزدیک شد، آن فرزند را که خدا تعیین کرده بود، طلبیده، به او وصیّت کرد و گفت: ای فرزند! چون مرگ تو فرارسد، چنان کن که من کردم و بی آن که خدا تعیین کند، کسی را برای خلافت خود تعیین مکن! همیشه چنین مقرّر است که هیچ امامی از دنیا نمی رود مگر آن که خدا به او خبر می دهد چه کسی را وصیّ خود گرداند. این روایت کثیرة الفوائد و وفیرة للوائد به اتمام رسید.

تجدید مقال فی وجه الاستدلال

بدان موضع دلالت این روایت شریف بر غیبت حضرت اسماعیل همان فقره غایب شدن آن جناب از مکّه و رفتنش به طائف برای آوردن آذوقه است که پدرش هنگام تشرّف به آن بلده مبارکه او را نمی بیند، چراکه غیبت او، نظیر غیبت پدرش، ابراهیم می باشد که برای سیاحت در بلاد و عبرت از مخلوقات ربّ العباد بیرون می رفت و شیخ صدوق رحمه اللّه در کمال الدین آن را غیبت سوّم آن جناب- خلّت مآب- به شمار آورده.

اگر گفته شود: غیبت اسماعیل چندان آمدی نداشته، زیرا از مکّه تا طائف سه مرحله است که تقریبا مسافت مابین، شانزده فرسخ می باشد؛ در جواب او می گوییم:

بعد از این که غیبت حضرت رسول را از مکّه و رفتنش به غار ثور- که در جنب مکّه است- از غیبات حجج به شمار آورند، چنان چه در کتب غیبت ثبت و ضبط است؛

ص: 304

پس به طریق اولی باید غیبت اسماعیل را از مکّه و رفتنش به طایف را از اجلی غیبات حجج محسوب داشت و بدیهی است در غیبت حجّت فرقی میان آمد قلیل و کثیر و مدّت کم و زیاد نیست.

اگر گفته شود: در آن وقت قومی در مکّه نبوده تا اسماعیل حجّت الهی بر آن ها باشد؛ جوابش این است که قبیله جرهم که عددی به مثابه انجم داشتند از وقت شیرخوارگی جناب اسماعیل به واسطه زمزم که در مکّه ظاهر شده بود، در آن جا سکنا داشتند، چنان چه روایت صادقی شاهدی قوی بر این مدّعی است و خدا عالم است از آن وقت تا وقت رفتن اسماعیل به طایف چندین سال گذشته باشد و عدد آن قبیله و سایر قبایل که به مرور اعوام و شهور در مکّه جمع شده بودند، به چه مقدار رسیده باشد! لابدّ برای این جماعت انبوه حجّتی الهی در کار و مهمل نگذاشتن آن ها از سنن پروردگار است.

اگر گفته شود: با حیات داشتن حضرت خلیل، حجّت الهی بودن اسماعیل معلوم نیست؛ جوابش این است که در حجّت بودن اسماعیل در آن هنگام مناقشه ای نیست، مگر از روی جهالت یا تجهیل، چراکه اوّلا؛ نایب بودن اسماعیل از جانب حضرت خلیل علیه السّلام در حجّت بودنش بر ساکنین آن بلد حرام کفایت می کند.

ثانیا؛ ضمن همین روایت مذکور در عنوان است که هنگام عمارت کعبه، اعراب هدایای زیادی آوردند و اسماعیل، ندانست آن ها را چه کند، سپس حق تعالی به او وحی نمود: این ها را بکش و حاجیان را اطعام کن! بدیهی است عنوان وحی از جانب ملک علّام، مخصوص انبیا و رسل است، علیهم الصلوة و السلام.

ثالثا؛ به تصریح جماعتی از مورّخین خاصّه و عامّه که از جمله ایشان، احمد بن یوسف فرمانی عامّی است در تاریخ اخبار الدول، چهار نفر در زمان حیات حضرت ابراهیم به منصب نبوّت و حجّت بودن از جانب حضرت ربّ العزّة، مشرّف و مستعدّ بوده اند که یکی از آن ها، حضرت اسماعیل بوده است.

عبارت آن مورّخ همام به نقل از کتاب مشیر الغرام این است: انّه لم یمت ابراهیم

ص: 305

حتّی بعث اسحق إلی أرض الشّام و یعقوب إلی أرض کنعان و اسمعیل إلی جرهم و لوط إلی سدوم و کانوا انبیاء علی عهد ابراهیم علیه السّلام، انتهی و لعمری انّ من لم یعدّ هذه الغیبة من اسمعیل من غیبات الحجج، فهو ممّن یعرّف نفسه بانحراف السّلیقه و اعوجاج المنهج.

[غیبت حضرت لوط] 8 صبیحة

اشاره

هشتمین حجّت الهی که غیبت برای او حاصل شده، حضرت لوط علیه السّلام است؛ چنان چه از اخبار الدول نقل شد.

ضمن روایت صحیحه ای در بحار(1) و حیات القلوب، از حضرت باقر علیه السّلام منقول است: لوط و ابراهیم، دو پیغمبر مرسل بودند که مردم را از عذاب می ترسانیدند، حضرت لوط در زمان حضرت ابراهیم پیغمبر مرسل و از حجج الهی به شمار می آمده و در زمان نبوّتش دو غیبت برای او حاصل شده که یکی را مورّخین و بیان دیگری را مفسّرین و محدّثین متعرّض اند.

کلام مربوط به غیبت لوط

امّا غیبت اوّل آن جناب که مورّخین ذکر نموده اند، بنابر مرقومات صاحب ناسخ التواریخ، بدین کیفیّت است: لوط بن هاران برادرزاده خلیل الرحمن است، زیرا پیش از این گفته شد تارخ بن ناحور سه فرزند به نام های ابراهیم و ناحور و هاران داشت.

همانا لوط، فرزند هاران و مادرش، ورقه بنت لاحج بود که او را از پیغمبران نامرسل دانند. آن جناب از بطن مادر، ختنه کرده به وجود آمد. پس از رشد و بلوغ، در خدمت عمّ بزرگوار خود از بابل هجرت گزید، همه جا ملازم حضرت خلیل بود تا به زمین حبرون آمد و مقیم گشت. از کثرت مواشی و حواشی، جای بر ایشان تنگ بود.

ص: 306


1- بحار الانوار، ج 2، ص 148؛ علل الشرایع، ج 2، ص 549.

ابراهیم فرمود: ای لوط! اینک زمین خدا را فسحت وسعت بسیار باشد، به صواب نزدیک است که از حبرون حرکت کرده به بلاد مؤتفکات، سکون نمایی و مردم را به خدا دعوت فرمایی. مؤتفکات را که به مکذّبات، ترجمه کرده اند؛ عبارت از پنج شهر از نواحی اردن از مملکت شام است که نام آن امصار چنین می باشد:

اوّل؛ سدوم که نام ملک آن برع بوده.

دوّم؛ ادمه که پادشاهش برسع نام داشت.

سوّم؛ ادمه و نام پادشاه آن را سناب می گفتند.

چهارم؛ صبوییم و ملکش را سمیبر می خواندند.

پنجم؛ بلع که آن را صغر نیز می نامیدند. از هرکدام از این شهرها، صد هزار مرد دلاور بیرون می آمد که درخور میدان جنگ بود.

علی الجمله، لوط به فرمان ابراهیم بدان ملک وارد شد، مقیم گشت و دختری از قبایل آن مملکت را با خود کابین بست، به سرای آورد و مردم را به سوی خدا فرا خواند. پس از چندی، کدار لا عمر که ملک عیلام، امر أفل سلطان سفار، اریوک، ملک الاسار و ثدعال، پادشاه طوایف برّی را با خود متّفق کرده بر سر مؤتفکات آمد. ملوک مؤتفکات نیز ساز سپاه داده، به اتّفاق بیرون شدند، در ظاهر مؤتفکات در وادی سدیم که قریب به شهر سدوم است، مصاف بزرگی رخ داد و جمعی عظیم به هلاکت رسیدند.

عاقبت الامر، ملوک مؤتفکات از آن مقاتلت و مبارزت توانایی نیاورده، شکست خوردند، لشکریان کدار لاعمر پی هزیمت شدگان تاخته و هم آهنگ وارد سدوم و عموره شدند و هرچه یافتند به نهب و غارت بردند. حضرت لوط علیه السّلام که ساکن سدوم بود، اسیر و دستگیر شد و اموالش بهره تاخت و تاراج گردید. تنی چند از خدّام لوط که از آن ورطه خلاصی یافته بودند، این خبر را برای خلیل آوردند.

حضرت چون از گرفتاری برادرزاده اش آگاهی یافت، فورا سیصد و هجده تن از خدّام و خانه زادان خویش را برنشانده، از پی ایشان بشتافت و شبانگاه، بدان سپاه بزرگ رسید و حرب عظیمی بپیوست، آن گروه انبوه را شکست داد و تا به حوبه که

ص: 307

سمت چپ دمشق واقع است، هزیمتیان را تعاقب کرد، آن گاه اسرای سدوم و عموره و هرچه را برده بودند، بازستد. پس برع، پادشاه سدوم را با برادرزاده خویش مراجعت فرمود. چون این معنی معلوم شد با صنادید قوم، برای استقبال ابراهیم بیرون آمد، بر آن حضرت پوزش و نیایش به جای آورد و معروض داشت: این مردمان که از قید اسر و سبی رها کرده ای، با من گذار و آن اسباب و اموالی که باز پس گرفتی، پیشکش تو باشد.

ابراهیم فرمود: من از این اموال، یک رشته و یک دوال نعلین برنگیرم که جز به نزد خدا دست خود بلند نکرده ام. آن گاه لوط را به سرای خود گذاشت، با پادشاه سدوم وداع کرد و به حبرون آمد.

این ناچیز گوید: غیبت لوط در این اسارت، نظیر غیبت حضرت ابراهیم است که برای عبرت گرفتن از مخلوقات ربّ العباد در بلاد سیر کرد و مکرّر گفته شد که در غیبت حجّت، فرقی میان طویل و قصیر از نظر مدّت نیست، کما صرّح بذلک مثل الطوسی، الصدوق و غیرهما من المهرة الحذوق.

خبر مضبوط فی غیبة لوط

امّا بنابر آن چه علی بن ابراهیم قمی در تفسیر(1) خود متعرّض شده غیبت دوّم آن بزرگوار بر این وجه است: بعد از این که ابراهیم و ساره و لوط از مملکت نمرود بیرون آمده، با عشّار ملاقات نمودند و بالاخره، عشّار آن ها را نزد سلطان برد و به کیفیّتی که سابقا مذکور شد، سلطان هاجر را به او داد؛ پس ابراهیم، ساره و هاجر را برداشت و با لوط در بادیه ای بر سر راه مردم فرود آمدند که به یمن و شام و اطراف عالم می رفتند.

هرکس از آن راه عبور می کرد، او را به اسلام دعوت می نمود.

خبر او در عالم، شهرت کرده بود که پادشاه او را در آتش انداخت، ولی نسوخت؛ مردم به او می گفتند: با پادشاه مخالفت مکن! پادشاه هرکه را با او مخالفت کند، می کشد. ابراهیم هرکه را بر او می گذشت، ضیافت می کرد. میان ابراهیم و شهرهای

ص: 308


1- تفسیر القمی، ج 1، ص 335- 330.

معمور که درختان و زراعت و نعمت بسیار داشتند، هفت فرسخ فاصله بود، آن شهرها، بر سر راه قوافل بود و هرکس از این شهرها می گذشت، از میوه ها و زراعت های ایشان می خورد، لذا آن ها از این حال به جزع آمدند و خواستند برای دفع این چاره ای کنند.

روزی شیطان به صورت مرد پیری نزد ایشان آمد و گفت: می خواهید شما را بر امری دلالت کنم که اگر آن را به عمل آورید، هیچ کس به شهرهایتان وارد نشود؟

گفتند: آن امر چیست؟

گفت: هرکس به شهر شما وارد شد، در دبر او جماع کنید و رخت هایش را از او بگیرید. سپس شیطان به صورت پسر ساده خوشرویی نزد ایشان آمد و با آن ها درآویخت تا این عمل قبیح را با او کردند؛ چنان چه ایشان را امر کرده بود.

ایشان از این عمل لذّت یافتند و از آن پس مردان با مردان مشغول لواط شدند و از زنان خود مستغنی گشتند و زنان با زنان مشغول مساحقه شدند و از مردان مستغنی گشتند. مردم از این حال به ابراهیم شکایت کردند. ابراهیم، لوط را به سوی ایشان فرستاد که آن ها را از عقوبت خدا حذر فرماید و از عذاب حق تعالی بترساند.

چون نظر ایشان به لوط افتاد، گفتند: تو کیستی؟

گفت: من پسر خاله ابراهیم خلیلم که نمرود او را به آتش انداخت ولی او نسوخت و خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانید و او در نزدیکی شما می باشد؛ از خدا بترسید و این عمل شنیع را ترک کنید که اگر ترک نکنید، خدا شما را هلاک خواهد کرد. آن ها جرأت نکردند به آن حضرت اذیّتی برسانند و از او خایف شدند و هرکس بر ایشان می گذشت که نسبت به او اراده بدی می کردند، حضرت لوط او را از دستشان خلاص می کرد.

لوط از ایشان زنی را به نکاح خود درآورد و از آن زن چند دختر به هم رسانید.

لوط مدّت بسیاری در میان ایشان ماند ولی آن ها از او قبول نکردند و گفتند: ای لوط! اگر دست از نصیحت ما برنداری، هرآینه تو را سنگسار و از این شهر بیرون می کنیم.

ص: 309

آن گاه لوط بر ایشان نفرین کرد. روزی ابراهیم نشسته بود و در موضعی که در آن جا می بود، جمعی را ضیافت کرده بود، مهمانان رفته بودند و چیزی نزد او نمانده بود. ناگاه دید چهار نفر نزد او ایستادند که به مردم شبیه نبودند و گفتند: سلاما.

ابراهیم گفت: سلام. سپس ابراهیم نزد ساره آمد و گفت: چند مهمان نزد من آمده اند که شبیه مردم نیستند.

ساره گفت: جز گوساله ای نزد ما نیست. پس آن را کشت، بریان کرد و نزد ایشان آورد؛ چنان چه حق تعالی می فرماید: به تحقیق رسولان ما برای بشارت به سوی ابراهیم آمدند، سلام گفتند و او سلام گفت. درنگ نکرد و گوساله بریان را آورد.

ابراهیم چون دید دست ایشان به آن نمی رسد، آن ها را انکار کرد و از ایشان در خود خوفی احساس کرد، ساره با جماعتی از زنان آمد و گفت: چرا از خوردن طعام خلیل خدا امتناع می کنید؟

به ابراهیم گفتند: مترس! ما رسولان خداییم، به سوی قوم لوط فرستاده شده ایم که آن ها را عذاب کنیم. آن گاه ساره ترسید و حایض شد، بعد از این که سال ها بود از پیری، حیضش برطرف شده بود. خدا می فرماید: پس ساره را به اسحاق و بعد از اسحاق به یعقوب بشارت دادیم که اسحاق به هم خواهد رسید.

ساره دست بر رو زد و گفت: یا ویلتا! آیا من خواهم زایید، در حالی که من پیر زالم و شوهرم مرد پیر است؛ به درستی که این امر عجیبی است.

جبرییل به او گفت: آیا از امر خدا تعجّب می کنی، رحمت خدا و برکت های او بر شما باد یا بر شماست ای اهل بیت! به درستی که او مستحقّ حمد و صاحب مجد و بزرگواری است. پس ترس از ابراهیم برطرف شد و بشارت و ولادت اسحاق به او رسید و به مبالغه در التماس برای رفع عذاب از قوم لوط شروع کرد و به جبرییل گفت: به چه چیز فرستاده شده ای؟

گفت: به هلاک کردن قوم لوط.

ابراهیم گفت: لوط در میان ایشان است، چگونه آن ها را هلاک می کنید؟

ص: 310

جبرییل گفت: ما بهتر می دانیم، که در آن جاست؛ او و اهلش را نجات می دهیم مگر زنش را که او از باقی ماندگان در عذاب خواهد بود.

ابراهیم گفت: یا جبرییل! اگر در آن شهر، صد مرد مؤمن باشد، ایشان را هلاک خواهید کرد؟

جبرییل گفت: نه.

ابراهیم گفت: اگر پنجاه نفر باشد؟

گفت: نه.

ابراهیم گفت: اگر دو نفر باشد؟

گفت: نه.

ابراهیم گفت: اگر یک نفر باشد؟

گفت: نه؛ چنان چه خدا فرمود: در آن شهر به غیر خانه ای از مسلمانان نیافتیم.

ابراهیم گفت: ای جبرییل! در باب ایشان به سوی پروردگار خود مراجعت کن!

سپس خدا مانند چشم برهم زدن به سوی ابراهیم وحی کرد: ای ابراهیم! از شفاعت ایشان اعراض کن؛ همانا امر پروردگار تو آمده است، به درستی که عذابی به سوی ایشان خواهد آمد که ردّ نمی شود.

آن گاه ملایکه از نزد ابراهیم بیرون رفتند، نزد لوط آمدند و در وقتی پیش او ایستادند که زراعت خود را آب می داد. لوط به ایشان گفت: شما کیستید؟

آن ها گفتند: ما مسافران و ابنای سبیلیم، امشب ما را ضیافت نما! لوط گفت: ای قوم! اهل این شهر؛ بد گروهی هستند که با مردان جماع می کنند و مال هایشان را می گیرند.

گفتند: دیر وقت شده و نمی توانیم جایی برویم، امشب ما را ضیافت کن!

سپس لوط نزد زنش آمد که او از آن قوم بود و گفت: امشب چند مهمان بر من وارد شده، قوم خود را از آمدن ایشان خبر مکن تا هر گناهی که تا به حال کرده ای از تو عفو کنم.

ص: 311

زنش گفت: چنین باشد. علامت میان زن و قومش، آن بود که هرگاه در روز مهمانی نزد لوط بود، بالای خانه دود می کرد و اگر در شب بود، آتش می افروخت.

وقتی جبرییل و ملایکه که با او بودند، داخل خانه لوط شدند، زنش بر بام دوید و آتشی افروخت. اهل شهر از هر ناحیه به سوی خانه حضرت لوط دویدند و چون به در خانه رسیدند، گفتند: ای لوط! آیا تو را نهی نکردیم که مهمان به خانه نیاوری؟ و خواستند به مهمانان فضیحت برسانند.

لوط گفت: این ها دختران من اند، ایشان برای شما پاکیزه ترند. از خدا بترسید و مرا در برابر مهمانانم خوار مگردانید! آیا یک مرد از شما نیست که به رشد و صلاح مایل باشد؟

مروی است: مراد لوط از دختران خود، زن های قوم بود، زیرا هر پیغمبری، پدر امّت خود است و ایشان را به حلال می خواند نه به حرام، لذا گفت: زن های شما برایتان پاکیزه ترند.

گفتند: می دانی در دختران تو برای ما حقّی نیست و می دانی ما چه می خواهیم.

چون از ایشان ناامید شد، گفت: کاش مرا به شما قوّتی می بود یا به رکن شدید پناه می بردم.

به سند معتبر از حضرت صادق منقول است: حق تعالی بعد از لوط، پیغمبری نفرستاد مگر آن که در میان قوم و قبیله اش عزیز بود و در میانشان عشیره داشت. در حدیث معتبر دیگر فرمود: مراد لوط از قوّت، قائم آل محمد- عجل اللّه تعالی فرجه- و از رکن شدید، سی صد و سیزده تن اصحاب آن حضرت بود.

پس جبرییل گفت: کاش لوط می دانست چه قوّتی با او هست!

لوط گفت: شما کیستید؟

جبرییل گفت: من جبرییل ام.

لوط گفت: به چه مأمور شده ای؟

گفت: به هلاک ایشان.

ص: 312

لوط گفت: در این ساعت بکنید!

جبرییل گفت: موعد آن ها صبح است، آیا صبح نزدیک نیست؟ ناگاه در را شکستند و داخل خانه شدند. جبرییل بال خود را بر چشم ایشان زد و آن ها را کور کرد؛ چنان چه حق تعالی فرموده: به تحقیق مراوده کردند و از لوط مهمانان او را برای عمل قبیح طلبیدند، پس دیده های ایشان را کور کردیم و چون این حال را مشاهده کردند، دانستند عذاب بر ایشان نازل شد.

جبرییل به لوط گفت: چون پاره ای از شب برود، اهل خود را بردار و از میان ایشان بیرون رو! احدی از شما، به عقب نگاه نکند مگر زن تو که آن چه به آن ها می رسد، به او خواهد رسید.

مرد عالمی در میان قوم لوط بود، گفت: ای قوم! به سوی شما عذابی آمد که لوط وعده می کرد، پس او را حراست کنید و مگذارید از میان شما برود که تا او در میان شماست، عذاب به سویتان نمی آید. بنابراین دور خانه لوط جمع شدند و او را حراست می کردند.

جبرییل گفت: ای لوط! از میان ایشان بیرون رو.

گفت: چگونه بیرون روم، حال آن که اطراف خانه من جمع شده اند. پس عمودی از نور پیش روی او گذاشت و گفت: دنبال این عمود بروید و هیچ یک به عقب نگاه نکنید.

آن گاه از زیر زمین، از آن شهر بیرون رفتند، زنش به عقب نگاه کرد، حق تعالی سنگی بر او فرستاد و او را کشت.

صبح که طالع شد، هریک از آن چهار ملک، به طرفی از شهر رفتند، آن شهر را از طبقه هفتم زمین کندند و به هوا بالا بردند به حدّی که اهل آسمان، صدای سگ ها و خروس های ایشان را شنیدند، سپس شهر را بر آن ها برگرداندند و خدا سنگ هایی از سجّیل بر ایشان بارید؛ یعنی از گل سخت شده، از آسمان اوّل یا از جهنّم بر روی یکدیگر چیده شده و یا پیاپی و منقّط و رنگارنگ.

این ناچیز گوید: آن وقت که لوط و اولادش از میان قوم بیرون رفتند، بالقطع و

ص: 313

الیقین او حجّت خدا بر ایشان بود و مع ذلک در اوایل شب از آن ها غایب گردید و هنگام طلوع صبح عذاب بر ایشان نازل گردید. بنابراین در آن چند ساعت، غیبت حجّت به عمل آمد و مکرّر گفته شد در غیبت حجّت الهی از خلق، فرقی میان زمان اندک و بسیار نیست، پس چنان چه در زمان اندک جایز و واقع است، در زمان بسیار هم، مانعی برای آن نیست.

و هو المدّعی ایقاظ للخاطی بکیفیّة موت اللاطی

در بحار(1) به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است: هیچ بنده ای از دنیا بیرون نمی رود که عمل قوم لوط را حلال شمارد مگر آن که خدا سنگی از آن سنگ ها بر جگر او می زند که مرگش در آن است و لیکن خلق آن را نمی بینند.

تذییل جلیل فی نسبة اللوط مع الخلیل

در حیات القلوب آمده: مشهور میان مفسّرین آن است که حضرت لوط، پسر برادر حضرت ابراهیم بود و لوط، پسر هاران، پسر تارخ بود و بعضی گفته اند: پسر خاله حضرت ابراهیم بود و بنابر قول اخیر ساره، خواهر لوط بود و این اقوی است.(2)

[غیبت حضرت یعقوب] 9 صبیحة

نهمین حجّت الهی که غیبت برای او حاصل شده، حضرت یعقوب علیه السّلام است. بنابر آن چه در کتب معتبره سیر و تواریخ؛ مثل اخبار الدول (3)، ناسخ التواریخ، حبیب السیر(4) و غیر این ها مذکور شده، کیفیّت آن بر این وجه است: چون حضرت

ص: 314


1- بحار الانوار، ج 12، ص 160.
2- همان، ص 143.
3- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 100- 96.
4- تاریخ حبیب السیر، ج 1، صص 59- 58.

اسحاق در زمان حیات ابراهیم بر کنعانیان مبعوث شد، بدان سرزمین شتافت و به لوازم امر نبوّت قیام نموده، رفقا بنت ناخور بن تارخ را که دختر عمّش بود، در حباله نکاح درآورد و از او دو پسر، به یک شکم و به نام های عیص و یعقوب برای اسحاق متولّد شد.

اسحاق در کبر سن از مشاهده اشیا به چشم سر محروم گشت و دو فرزند او به حدّ رشد و بلوغ رسیدند. در حبیب السیر آمده: نزد کبار اصحاب به صحّت پیوسته که اسحاق، عیص را از یعقوب بیشتر دوست می داشت و رفقا که مادر آن ها بود، محبّتش به یعقوب بیشتر بود.

روزی در آن اوقات که اسحاق به دیده ظاهر چیزی نمی دید، به عیص گفت: بزغاله کوهی صید و بریان کن، به نزد من برسان تا دعا کنم ایزد تعالی انبیا را از صلب تو بیرون آورد، سپس عیص، به جانب صیدگاه توجّه نمود، رفقا یعقوب را از حدیث اسحاق آگاه گردانید و گفت: مناسب است تو در این امر سبقت جویی تا دعای مذکور در شأن تو صدور یابد.

یعقوب، فی الحال یک بزغاله فربه بریان کرده در نزد پدر آورد. بوی بریان به مشام اسحاق رسید، پرسید: این چیست؟

رفقا جواب داد: بریانی است که از پسر خود طلب نموده بودی.

اسحاق بعد از اکل آن، زبان به سؤال گشوده، گفت: خدایا! برکت نبوّت را نصیب اولاد این فرزندم گردان که به اطعام من قیام نمود و تیر دعا به هدف اجابت رسید. به روایتی هفتاد هزار نفر از نسل یعقوب به شرف نبوّت مشرّف شدند.

به ثبوت پیوسته که مقارن این دعا، عیص، شکاری بریان پیش پدر آورد و گفت:

آن چه مطلوب تو بود، آوردم. اسحاق دانست که در این باب، خدیعتی روی نموده، لاجرم جواب داد: آن دعا درباره یعقوب، به اجابت واقع شد، امّا دعا می کنم پادشاه علی الاطلاق، ذرّیّه تو را بسیار گرداند و از نسل تو ملوک ذوی الاقتدار ظاهر سازد و به شرحی که در کتب مذکوره است، بر این موجب هم واقع گردید.

ص: 315

القصّه، چون دعای اوّل، درباره یعقوب واقع شد، عیص از آن معنی برآشفته، قصد ایذا و اضرار برادر نمود و یعقوب همواره از او متوهّم بود. بعد از فوت اسحاق؛ چنان چه در حبیب السیر است، از این هراس بی قیاس متوهّم شده، شبی از کنعان بیرون آمد و به وفدان که مسکن خالش، لیان نام بود، شتافت و دختر لیان را که راحیل نام داشت، خواستگاری نمود.

لیان جواب داد: اگر مدّت هفت سال خدمت کنی دختر خود را به تو دهم. یعقوب به موجب فرموده عمل نمود، بعد از انقضای مدّت مذکور، لیان، لیا دختر بزرگترش را به نکاح یعقوب درآورد. چون حال بر یعقوب ظاهر شد، زبان تشنیع و سرزنش بر خاله خود گشاده، گفت: بعد از ارتکاب چندین مشقّت مرا فریب دادی.

لیان گفت: وقتی دختر کلانتر در خانه باشد، چگونه خرد را به شوهر دهند. اگر خاطرت به راحیل متعلّق است، هفت سال دیگر خدمت کن تا او را نیز به تو دهم.

یعقوب به موجب فرموده عمل کرد، شرط شبانی به جای آورد و راحیل را نیز بخواست، لیان دو کنیزک؛ یکی مسمّاه به فلهه و دیگری به زلفه داشت که به خانه یعقوب فرستاد.

از لیا، شش پسر، از راحیل، یوسف و بنیامین، از فلهه، دو پسر و از زلفه، دو پسر برای یعقوب به وجود آمد که در مجموع دوازده پسرند و اسباط در کلام اللّه مجید، عبارت از این دوازده پسر یعقوب است. در شریعت ایشان، جمع بین الأختین حرّتین کانتا أو امتین، جایز بوده؛ کما فی القرآن و لا تجمعوا بین الأختین الّا ما قد سلف کما فی الدّر المسلوک للشّیخ احمد بن الحسن الحرّ العاملی أخی صاحب الوسائل و چنان چه لیا و راحیل دو خواهر بودند، فلهه و زلفه نیز دو خواهر بودند.

بالجمله، چون اسراییل به موجب حبّ الوطن من الأیمان، خواست به کنعان مراجعت نماید، لیان گفت: یک سال دیگر این جا باش تا اغنام خود را دو قسم سازم، یک قسم را نامزد تو گردانم و هر برّه نر که در این سال از گوسفندان به وجود آید، به تو بخشم.

ص: 316

یعقوب این ملتمس را اجابت فرمود. به عنایت الهی، هر برّه ای که آن سال از آن رمه تولّد نمود، نر بود. لیان از مشاهده این حال در تعجّب افتاد و به یعقوب گفت:

یک سال دیگر توقّف نما! امسال هر میشی که از آن برّه مادّه به وجود آید، برای تو باشد. اسراییل این سخن را به سمع رضا جواب داد و در آن سال از تمامی گوسفندان او، برّه های مادّه به وجود آمد.

سپس یعقوب، با عیال، اطفال، اغنام و اموال به جانب کنعان روان شد. چون نظر عیص به برادر افتاد، بی هوش شد و پس از لحظه ای به خود آمد، هر دو برادر به دیدار یکدیگر اظهار استبشار نمودند، آن گاه عیص طریق سلوک مسافرت اختیار نموده، به دیار روم رفت.

این ناچیز گوید: آن چه مرقوم افتاد، با آن چه در حبیب السیر ذکر شده، مطابق است و اگر کسی طالب تفصیل باشد، به جلد هبوط از ناسخ التواریخ مراجعه نماید.

دلیل بر مدّعای ما که جواز غیبت حجّت الهی است، غایب شدن حضرت یعقوب از کنعانیان است که بعد از وفات حضرت اسحاق از خوف برادرش عیص صورت می گیرد، زیرا در آن وقت، حضرت یعقوب بر کنعانیان حجّت بود، بلکه حجّت بودن او بر آن قوم، در زمان حیات جدّش ابراهیم بوده، بنابر آن چه در آخر صبیحه هفتم این عبقریّه از اخبار الدول نقل شد؛ چنان چه در آن جا آمده: لم یمت ابراهیم حتّی بعث اسحق إلی أرض الشام و یعقوب إلی کنعان ...، الخ.

مدّت این غیبت، قریب به شانزده الی هفده سال بوده و در جواز غیبت برای حجّت، فرقی میان قلیل و کثیر از نظر مدّت نیست، کما لا یخفی علی اولی النّهی.

[غیبت حضرت یوسف] 10 صبیحة

اشاره

دهمین حجّت الهی که غیبت برای ایشان حاصل شده، جناب یوسف صدّیق علیه السّلام است که بنابر اقلّ روایات، مدّت غیبتش بیست سال بوده؛ چنان چه ذیل روایت باقری

ص: 317

است که علّامه مجلسی رحمه اللّه آن را در حیات القلوب، در کیفیّت ملاقات یعقوب با یوسف و رسیدن ایشان به همدیگر نقل فرموده، چراکه در آخر آن روایت است:

یوسف در این بیست سال، روغن نمی مالید، سرمه نمی کشید، خود را خوشبو نمی کرد، نمی خندید و نزدیک زنان نمی رفت، تا خدا شمل یعقوب را جمع کرد و یعقوب و یوسف و برادران را به یکدیگر رساند.(1)

علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از نقل این روایت فرموده: ظاهر این حدیث و بسیاری از احادیث دیگر آن است که، مدّت مفارقت یوسف از یعقوب، بیست سال بوده که مفسّران و مورّخان در آن اختلاف کرده اند، بعضی گفته اند: میان خواب دیدن یوسف و اجتماع او با پدرش، هشتاد سال بود، بعضی گفته اند: هفتاد سال، بعضی، چهل سال و بعضی هجده سال گفته اند.(2)

از حسن بصری روایت کرده اند: وقتی که یوسف را به چاه انداختند، هفده ساله بود، هشتاد سال در بندگی و زندان و پادشاهی ماند و بعد از رسیدن به پدر و خویشان، بیست و سه سال زندگانی کرد، بنابراین مجموع عمر آن حضرت صد و بیست سال بود، از بعضی روایات شیعه نیز مفهوم می شود مدّت مفارقت، بیش از بیست سال بوده است، انتهی.

چون کیفیّت غیبت آن حضرت، زبانزد عالم و عامی و گوشزد دانی و عالی است، لذا روما للاختصار، مطالعه آن را به اسفار کبار حواله می نماییم.

خبر کتبه بالنّور علی خدّ الحور حقیق فی تشبیه غیبة الحجة بغیبة الصّدیق

شیخ صدوق در کمال الدین (3) به سند معتبر از حضرت صادق روایت نموده که فرمود: چه استبعاد می کنند مخالفان این امّت که در غایب شدن قائم آل محمد از مردم به خنازیر شبیه اند؛ به درستی که برادران یوسف، اولاد پیغمبران بودند، با یوسف سودا

ص: 318


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 141.
2- ر. ک: تاریخ الطبری، ج 1، ص 255؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 509.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 341.

و معامله کردند و سخن گفتند و با آن که برادران او بودند ولی او را نشناختند، تا آن که یوسف اظهار نمود من یوسفم؛ پس چرا این امّت ملعون انکار می نمایند که خدا در وقتی از اوقات، بتواند حجّت خود را از مردم پنهان کند.

به تحقیق یوسف علیه السّلام پادشاه مصر بود و میان او و پدرش، هجده روز فاصله بود، اگر خدا می خواست یوسف مکان خود را به یعقوب بشناساند؛ قادر بود. و اللّه! یعقوب و فرزندانش بعد از بشارت، در طول نه روز از راه بادیه به مصر رفتند، پس چرا این امّت انکار می کنند که حق تعالی آن چه را نسبت به یوسف کرد، نسبت به حجّت خود، نیز بکند که در بازارهای مردم راه رود و بر بساط آن ها قدم گذارد ولی ایشان او را نشناسند تا وقتی که خدا رخصت دهد خود را به ایشان بشناساند؛ چنان چه به یوسف رخصت داد، هنگامی که به برادران خود گفت: آیا می دانید با یوسف چه کردید؟

آن گاه گفتند: آیا تو یوسفی؟

[غیبت حضرت شعیب] 11 صبیحة

اشاره

یازدهمین حجّت الهی که برای ایشان غیبت حاصل شده، حضرت شعیب علیه السّلام است که دو مرتبه از میان قوم خود که اهل مدین بوده، غیبت کرده است.

مرتبه اوّل؛ آن است که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از آن خبر داده؛ چنان چه در حیات القلوب علّامه مجلسی است که از حضرت امیر علیه السّلام منقول است: شعیب، قوم خود را به سوی خدا خواند تا آن که پیر و استخوان هایش باریک شد. پس مدّتی از ایشان غایب گردید و به قدرت الهی، جوان به سوی ایشان برگشت و آن ها را به سوی خدا خواند. ایشان گفتند: وقتی پیر بودی، سخن تو را باور نداشتیم؛ امروز که جوانی چگونه باور داریم؟

مرتبه دوّم؛ وقتی بود که سلطان زمان او که کلمن نام داشت، آن حضرت و کسانی که به او ایمان آورده بودند، از شهر بیرون کرد، چنان چه نمرود، ابراهیم را اخراج

ص: 319

نمود که یکی از غیبات او به شمار رفته، بنابر آن چه در کتاب مذکور از ابن بابویه و قطب راوندی و ایشان از ابن عبّاس و وهب بن منّبه نقل نموده اند، کیفیّت آن چنین است: شعیب و ایّوب و بلعم بن باعور از فرزندان گروهی بودند که در روزی که ابراهیم از آتش نمرود، نجات یافت، به او ایمان آوردند و با او به شام هجرت کردند، سپس دختران لوط را به ایشان تزویج کرد، هر پیغمبری که پیش از فرزندان یعقوب و بعد از ابراهیم بود، از نسل این جماعت بودند و حق تعالی، شعیب را به پیغمبری بر اهل مدین فرستاد و آن ها از قبیله شعیب نبودند و پادشاه جبّاری بر ایشان حاکم بود که هیچ یک از پادشاهان عصر او، تاب مقاومت با او را نداشتند.

آن گروه هرگاه برای دیگری وزن می کردند، با کفر به خدا و تکذیب پیغمبر خدا وزن را کم می کردند و برای خود تمام می گرفتند و پادشاه، ایشان را به حبس کردن طعام و کم کردن کیل امر می کرد.

شعیب علیه السّلام هرچه ایشان را موعظه کرد، سودی نبخشید تا آن که پادشاه، شعیب و آن ها که به او ایمان آورده بودند، از شهر بیرون کرد. آن گاه خدا، گرما و ابر سوزنده ای بر ایشان فرستاد که آن ها را بریان کرد، نه روز در آن عذاب ماندند و آب به مرتبه ای گرم شد که نمی توانستند بیاشامند، لذا به سوی بیشه ای رفتند که نزدیک ایشان بود.

سپس خدا ابر سیاهی بر ایشان بلند کرد، چون همه در سایه آن ابر جمع شدند، آتشی از آن ابر، بر ایشان فرستاد که همه را سوزاند و احدی از ایشان نجات نیافت. هرگاه شعیب نزد رسول خدا مذکور می شد، می فرمود: او در روز قیامت خطیب پیغمبران خواهد بود، چون قوم شعیب هلاک شدند، شعیب با جمعی که به او ایمان آورده بودند، به مکّه رفتند و در آن جا ماندند تا به رحمت الهی واصل شدند.

در روایت دیگر که صحیح تر است، آمده: شعیب از مکّه به مدین برگشت و در آن جا اقامت نمود تا آن که موسی نزد او رفت.

ص: 320

جوهرة خریده و عقد مسلوک فی انّ کلمات اباجاد اسامی للملوک.

در ناسخ التواریخ است که ملوک و فرمان گذاران قوم شعیب، مسمّا به ابی جاد، هوّاز، حطّی، کلمن، سعفص و قریشات بودند. ابی جاد، در مکّه و اراضی حجاز، حکومت می فرمود، هوّاز و حطّی بلاد وجّ، که ارض طائف است تا زمین نجد را در تصرّف داشتند و کلمن و سعفص و قریشات در مدین، رایت استقلال می افراشتند. بر این جمله، کلمن، والی و ملک بزرگ بود و چون در ظاهر مدین، درختانی به انبوه پیوسته بودند، ایشان را اصحاب ایکه نیز می نامیدند.

در اخبار الدول آورده: چون کلمن که سلطان اعظم مدین و معاصر با شعیب بود در یوم الظله با قوم شعیب هلاک شد، خواهر او این مرثیه را گریه کنان انشا کرد:

کلمن قد هدّ رکنی هلکه وسط المحلّه***سیّد القوم اتاه الحتف نار وسط ظلّه

جعلت نارا علیهم دارهم کلمضمحلّة

ایضا منتصر بن منذر مدنی، چند شعر، در مرثیه این ملوک انشا کرده که هم چنین آن ها را در کتاب مذکور، ذکر نموده و آن ها این است:

ملوک بنی حطّی و سعفص ذی النّدی***و هوّز ارباب البنیّة(1) و الحجر

هم ملکوا ارض الحجاز باوجه***کمثل شعاع الشمس أو صورة البدر

و هم قطنوا البیت الحرام و رتّبوا***قصورا و سادوا بالمکارم و الفخر

هرکه بیش از این، طالب حالات این ملوک باشد، به کتب سیر و تواریخ رجوع نماید.

[غیبت حضرت موسی] 12 صبیحة

اشاره

دوازدهمین حجّت الهی که برای ایشان غیبت حاصل شده، حضرت موسی بن عمران علیه السّلام است. آن جناب از کسانی بود که مدّت کثیری قبل از به دنیا آمدنش، به

ص: 321


1- علی وزن فعلیه، اسم کعبه است.

ظهور او و وعده فرج به وجود او بشارت داده شده بود؛ چنان چه درباره حضرت قائم موعود هم، چنین است.

در ناسخ التواریخ آمده: چون هنگام ارتحال یوسف صدّیق فرارسید، برادران را گرد خود جمع کرد و گفت: ای فرزندان اسراییل! من پدر خویش را در خواب دیدم که می گفت: بشتاب، بشتاب که مشتاق لقای توام؛ تا سه روز دیگر، در کنار من فرود می آیی.

اینک به نزدیک پدران درگذشته می روم و شما را آگاهی می دهم که از این پس، فراعنه جبّار ستمکار پدید آیند، بنی اسراییل را بندگان خویش شمارند و ایشان را به کارهای صعب و ناهموار بدارند. علامت آشکار شدن آن جبّاران، آن است که دیگر خروس در خانواده من خروش نکند، چون آن ایّام درگذرد، پیغمبری از اولاد لیوی ظاهر شود که وی را موسی نامند، او دولت اشرار را به نهایت کند و باز خروس به خروش آید.

آن گاه موسی، بنی اسراییل را از مصر بیرون برد، صندوق نعش مرا از نیل برداشته، به مقبره پدرانم برساند. شما اولاد خویش را بطنا بعد بطن وصیّت کنید که فرمان برداری آن حضرت را فرونگذارند.

این ناچیز گوید: ظاهر عبارت ناسخ، آن است که مراد یوسف از خروس که گفت:

دیگر خروس در خانواده من خروش نکند، نوع خروس است، و لکن در اخبار الدول است که مراد از آن، خروس خود آن جناب است که عمر او پانصد سال بوده؛ به قدر عمر یکی از کرکس های لقمان عاری که در عبقریّه دیگر، مذکور خواهد شد.

عبارت آن در این مقام چنین است: و کان لیوسف دیک و کان عمره خمس مأئة سنة، فقال لهم یوسف: یستقیم امرکم مادام هذا الدیک یصرخ فیکم، فحین یولد هذا الجبّار و المراد به فرعون اللّعین یسکت و لا یصرخ مدّة ولایته فإذا اذن اللّه بمولد هذا النّبیّ عاد الدّیک إلی صراخه، فذلک علامة انقضاء مدة ذلک الجبّار و ظهور نبیّ اللّه موسی فی الأرض فما زالوا یراعون الحال إلی أن ظهر المال.

ص: 322

حدیث فیضه عمیم فی کیفیّة غیبة الکلیم

شیخ صدوق- علیه الرحمه و الرضوان- در کمال الدین (1) کیفیّت غیبت آن جناب را به اسناد خود از حضرت زین العابدین علیه السّلام از جدّش رسول خدا، چنین نقل فرموده:

چون هنگام وفات یوسف شد، اهل بیت و شیعیان خود را جمع کرد و حمد و ثنای حق تعالی را ادا نمود. سپس ایشان را به شدّتی خبر داد که به آن ها خواهد رسید و این که مردانشان را خواهند کشت، شکم زنان آبستن را خواهند درید و اطفال را ذبح خواهند کرد، تا خدا حقّ را در قائم از فرزندان لاوی، پسر یعقوب ظاهر گرداند، او مردی گندم گون و بلندبالا خواهد بود و صفات او را برای ایشان وصف کرد.

بنی اسراییل به این وصیّت متمسّک شدند، آن گاه شدّت بر ایشان روی داد. انبیا و اوصیا به مدّت چهارصد سال از میان ایشان غایب شدند، ایشان در این مدّت، منتظر قیام قائم بودند، تا آن که به ایشان بشارت رسید؛ موسی متولّد شد و علامت های ظهور آن حضرت را دیدند، بلیّه بر ایشان، بسیار شدید شد و چوب و سنگ بر ایشان بار کردند.

آن گاه عالمی را طلب کردند که به احادیث او مطمئن می شدند و از خبرهای او راحت می یافتند و او از ایشان پنهان شد. مراسله ها به سوی او کردند که ما با این شدّت، از حدیث تو استراحت می یافتیم.

او به ایشان وعده کرد و به سوی بعضی از صحراها بیرون رفتند. با آن ها نشست، حدیث قائم و صفات او را برایشان نقل می کرد و به ایشان بشارت می داد که خروج او نزدیک شده، آن شب مهتابی بود و آن ها در این سخن بودند که ناگاه حضرت موسی، مانند آفتاب بر ایشان طالع شد، آن وقت، حضرت در ابتدای سنّ جوانی بود، به بهانه طلب نزهت و سیر از خانه فرعون بیرون آمده، از لشکر و حشم خود جدا شده بود.

تنها نزد ایشان آمد درحالی که بر استری سوار و طیلسان خزّی پوشیده بود.

چون عالم، نظرش بر او افتاد، با صفاتی که شنیده بود، آن حضرت را شناخت،

ص: 323


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 147- 145.

برجست، بر پاهای او افتاد، بوسید و گفت: خداوندی را حمد می کنم که مرا نمیراند، تا تو را به من نمود.

شیعیان حاضر با مشاهده این حال، دانستند او قائم موعود ایشان است؛ همه بر زمین افتادند و سجده شکر الهی به جا آوردند. پس بیش از این سخن نگفت که امید دارم خدا فرج شما را نزدیک گرداند. از ایشان غایب شد، به شهر مدین رفت و نزد شعیب ماند.

غیبت دوّم از غیبت اولی بر ایشان شدیدتر و پنجاه سال مقدّر شده بود، بلا برایشان سخت تر و عالم از میانشان پنهان شد؛ به نزد او فرستادند که ما در پنهان بودن تو صبر نداریم، لذا آن عالم به بعضی از صحراها رفت، ایشان را طلبید، تسلّی فرمود، دل خوش کرد و به ایشان اعلام فرمود که حق تعالی به سوی او وحی کرده بعد از چهل سال، به آن ها فرج خواهد بخشید.

همه گفتند: الحمد للّه.

آن گاه حق تعالی به سوی او وحی نمود: به ایشان بگو من برای الحمد للّه که ایشان گفتند، مدّت را سی سال گرداندم.

همه گفتند: هر نعمتی از خداست.

پس خدا وحی نمود: به ایشان بگو مدّت را بیست سال گرداندم.

گفتند: خیر را به غیر از خدا نمی آورد.

خدا وحی کرد: به ایشان بگو مدّت را ده سال گرداندم.

گفتند: بدی را به غیر از خدا دور نمی گرداند.

خدا وحی کرد: به ایشان بگو از جای خود حرکت نکنید که در فرج ایشان رخصت دادم. در این سخن بودند که ناگاه خورشید جمال موسی از افق غیبت برایشان طالع گردید و بر درازگوشی سوار بود. آن عالم خواست چند امر را به ایشان بشناساند که به آن ها در معرفت موسی متبصّر و بینا گردند. موسی نزد ایشان آمد، ایستاد و بر ایشان سلام کرد.

ص: 324

عالم پرسید: چه نام داری؟

گفت: موسی.

پرسید: پسر کیستی؟

گفت: پسر عمران.

@@@

العبقری الحسان ؛ ج 3 ؛ ص325

ت: عمران پسر کیست؟

گفت: پسر قاهث، پسر لاوی، پسر یعقوب.

گفت: برای چه آمده ای؟

گفت: برای پیغمبری از جانب خدا. پس عالم برخاست و دستش را بوسید. موسی پیاده شد، در میان ایشان نشست، ایشان را تسلّی داد، ایشان را به چند امر از جانب خدا مأمور گردانید و فرمود: متفرّق شوید. از آن وقت تا فرج یافتن ایشان به واسطه غرق شدن فرعون، چهل سال بود.

تنبیه للنبیه

بدان اگر آن موسی که با خضر نبی ملاقات نموده- چنان که قصّه آن ها در قرآن مجید و فرقان حمید مذکور است- همین موسی بن عمران باشد؛ این نیز یکی از غیبت های آن جناب به شمار می آید، چراکه بنابر تصریح صاحب ناسخ، مدّت مصاحبت ایشان در مجمع البحرین که ملتقای بحر روم و فارس است، هجده روز بوده و بدیهی است در این مدّت از قوم خود که در اراضی شامات بودند، غایب گردیده.

اگر آن موسی بن میشا یا منسی بوده که فرزندزاده یوسف و دویست سال قبل از حضرت موسی بن عمران بوده- چنان که در اخبار الدول است- پس این هم یکی از غیبت های حجج الهی محسوب می شود، زیرا آن جناب پیغمبر خدا بوده.

در ناسخ التواریخ است که موسی بن منسی بن یوسف علیه السّلام از انبیای عظام و ظهورش قبل از موسی بن عمران بود و آن موسی که با خضر ملاقات فرموده، او بوده، چون موسی بن عمران اعلم از خضر بود، این سخن برحسب عقیده مورّخین است. علی الجمله

ص: 325

موسی بن منسی در مصر بود ...، الخ.

در اخبار الدول (1) آمده: «موسی بن میشا بن یوسف الصّدیق علیه السّلام غیر موسی بن عمران و ذلک لما توفی یعقوب و یوسف بقی الأمر إلی الاسباط فکثروا و نموا و ظهر منهم ملوک و غیر و السّنن و افسدوا فی الأرض و فشی فیهم السّحر و الکهانه فبعث اللّه إلیهم موسی بن میشا یدعوا إلی عبادة اللّه و اداء امره و اقامة سنّته و ذلک قبل مولد موسی بن عمران بمأتی سنه، فاطاعه قوم و عصاه آخرون و زعم اهل التوریة، انّه صاحب الخضر و العامّه من العلماء انّ صاحب الخضر موسی بن عمران فلبث فی بنی اسرائیل ما شاء اللّه أن یقیم، ثمّ مات علی ما ذکره اصحاب التّواریخ».

بالجمله، اگر این موسی با خضر ملاقی باشد، پس غیبتش از مصر تا مجمع البحرین بوده و هذا الواضح عند ذی العینین.

[غیبت حضرت خضر] 13 صبیحة

سیزدهمین حجّت الهی که برای ایشان غیبت حاصل شده است، حضرت خضر است که از انبیای مرسل بوده.

چنان چه در حیات القلوب به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: خضر، پیغمبر مرسل بود. خدا او را به سوی قومی مبعوث گردانید و ایشان را به یگانه پرستی خدا و اقرار به پیغمبران و کتاب های خدا دعوت کرد، الخبر.

غیبت آن بزرگوار وقتی بود که تحت رقیّت، مردی از بنی اسراییل واقع شده بود، کیفیّت آن بنابر نقل شیخ دیلمی در کتاب اعلام الدین (2) از ابو امامه از حضرت رسول چنین است که روزی آن جناب به اصحاب خود فرمود: می خواهید شما را از خضر خبر دهم؟

ص: 326


1- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 110.
2- اعلام الدین، صص 351- 350.

اصحاب عرض کردند: بلی، یا رسول اللّه!

حضرت فرمودند: وقتی حضرت خضر در یکی از بازارهای بنی اسراییل راه می رفت، ناگاه نظر مرد مسکینی بر او افتاده، گفت: چیزی به من صدقه بده! خدا برکت به تو بدهد.

خضر گفت: به خدا ایمان دارم و آن چه او مقدّر فرموده، واقع خواهد شد؛ من چیزی ندارم که به تو دهم.

آن مرد مسکین گفت: به وجه خدا قسم چیزی به من عنایت فرما! من در صورت تو آثار خیر می بینم و امید نیکی در تو دارم.

خضر فرمود: به خدا ایمان دارم، تو با قسم خوردن به امری عظیم از من سؤال نمودی، ولی چیزی نزد من نیست که تو را رعایت کنم جز این که مرا به بندگی گیری و به بازار برده، بفروشی.

مسکین گفت: آیا ممکن است این امر واقع شود؟

خضر فرمود: من حق را برای تو می گویم؛ به درستی که تو با قسم خوردن به امر عظیمی از من سؤال نمودی؛ مرا به وجه خدای عزّ و جلّ سؤال نمودی و بدان تو را ناامید نمی نمایم و چاره ای نیست جز این که مرا مثل بندگان بفروشی.

آن گاه مسکین، خضر را به بازار برده، چهارصد درهم فروخت. خضر مدّتی نزد آن مرد خریدار بود و آن مرد در این مدّت خدمتی به خضر رجوع ننمود، تا آن که خضر به او گفت: مرا برای فرمانبری خریده ای، چرا به من خدمت رجوع نمی نمایی؟

مرد خریدار گفت: به جهت این که تو پیرمرد می باشی و می ترسم انجام خدمت بر تو دشوار باشد.

خضر فرمود: انجام خدمت بر من بی مشقّت است.

خریدار گفت: الحال که خدمت بر تو مشقّت ندارد، برخیز و این سنگ ها را از این مکان به آن مکان بریز! خضر طرف یک ساعت آن سنگ ها را به آن جا که گفته بود، کشانید.

ص: 327

مرد به او گفت: احسنت و اجملت! کاری کردی که از طاقت مردم بیرون بود.

آن گاه سفری برای آن مرد اتّفاق افتاد و خضر را بر اهل و عیال خود جانشین و خلیفه و امین قرار داد، به سفر رفت و به او امر نمود خاکی را گل کرده، خشت بزند تا مراجعت نماید و آن خشت ها را برای دیوار و بنایی می خواست که خراب شده بود. خضر خاک ها را خشت نموده و بنا را استوار کرد.

چون مرد از سفر مراجعت نمود و بنا را استوار دید، به خضر عرض کرد: تو را به وجه خدا قسم می دهم که حسب و نسب و کیفیّت حال خود را برای من بازگویی.

خضر گفت: تو مرا به امری قسم دادی که وجه اللّه عزّ و جلّ است، حال آن که قسم به وجه اللّه مرا به غلامی و بندگی دچار کرد، و لکن به واسطه احترام این قسم به تو خبر می دهم که من کیستم. بدان من همان خضرم که نام او را شنیده ای. مردی فقیر از من چیزی خواست و من چیزی نداشتم که به او بدهم، او به وجه اللّه قسم یاد نمود که چیزی به او بدهم. چون چیزی نداشتم، خود را بنده او قرار دادم و او را از رقبه خود متمکّن نمودم، او هم مرا آورده، به تو فروخت.

به تو خبر دهم که هرکس سؤال کند و به وجه اللّه عزّ و جلّ بگوید و مسؤول گوینده این حرف را با تمکّن و قدرت، محروم نماید؛ روز قیامت در موقف محکمه عدل الهی می ایستد در حالی که برای صورت او، نه پوست، نه گوشت و نه خون باشد، بلکه همان استخوان به تنهایی در صورتش باشد.

آن مرد چون خضر را شناخت، گفت: تو را به زحمت انداختم، حال آن که به تو معرفت نداشتم.

خضر فرمود: حرجی بر تو نیست و کاری نیکو کردی.

مرد گفت: پدر و مادرم فدایت باد! من تو را بر اهل و مال خودم حاکم نمایم تا آن چه مرضیّ خدای تعالی است، در آن ها معمول بداری یا آن که تو را واگذارم که راه خود را گرفته، بروی و از قید بندگی آزاد گردی؟

خضر فرمود: اگر مرا به حال خود بداری که خدا را عبادت کنم، بهتر است. سپس

ص: 328

خضر دنبال کار خود رفته، گفت: الحمد للّه الّذی اوقفنی بالعبودیّه فانجانی منها؛ حمد و ثنا برای آن خدایی است که مرا در بندگی قرار داد، سپس از بندگی نجات داد.

[غیبت اسماعیل صادق الوعد] 14 صبیحة

چهاردهمین حجّت الهی که غیبت برای ایشان حاصل شده، حضرت اسماعیل صادق الوعد است.

در ناسخ آمده: آن جناب، پسر حزقیل پیغمبر است که نبوزردان، سپهسار بختنّصر، چون بقایای آل یهود را اسیر کرده، از بیت المقدّس به سوی بابل فرستاد؛ حزقیل پدر اسماعیل نیز از آن جمله بود، امّا جمعی از آل یهود بعد از خرابی بیت المقدّس پراکنده شدند و به اطراف گریختند، اسماعیل علیه السّلام از آن جمله بود که به مکّه معظّمه افتاد، در آن جا به پیغمبری مبعوث شد و در میان مردم زیست؛ چنان که در قرآن مجید است:

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا(1).

در بحار(2) و حیات القلوب به سند معتبر از حضرت صادق روایت شده که فرمود:

اسماعیل، پیغمبر خدا، شخصی را در صلاح وعده کرد که موضعی در حوالی مکّه است و برای انتظار وعده او، یک سال در آن جا ماند. در آن مدّت، اهل مکّه آن حضرت را طلب می کردند و نمی دانستند کجاست، تا آن که شخصی به آن حضرت رسید، گفت: ای پیغمبر خدا! ما بعد از تو ضعیف و هلاک شدیم، چرا از ما کناره گرفتی؟

حضرت فرمود: فلان مرد از اهل طایف با من وعده کرده که از این جا حرکت نکنم تا او بیاید. اهل مکّه تا این کیفیّت را شنیدند، نزد مرد طایفی رفتند و گفتند: ای دشمن خدا! با پیغمبر خدا وعده کرده، خلف وعده نموده ای و یک سال او را به تعب انداخته ای؟!

ص: 329


1- سوره مریم، آیه 54.
2- بحار الانوار، ج 13، ص 390.

آن مرد خدمت حضرت شتافت، زبان به معذرت گشود و گفت: ای پیغمبر خدا! و اللّه وعده را فراموش کردم.

حضرت فرمود: و اللّه اگر نمی آمدی، در هیمن موضع می ماندم تا بمیرم و از این جا مبعوث شوم. لهذا حق تعالی فرموده است: وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ.

این ناچیز گوید: صراحت این خبر شریف در غایب بودن آن جناب به مدّت یک سال با این که از جانب پروردگار بر اهل مکّه از قوم خودش حجّت بوده؛ کالنور علی الطور است، کما لا یخفی علی اولی النّهی.

[غیبت حضرت الیاس] 15 صبیحة

اشاره

پانزدهمین حجّت الهی که برای ایشان غیبت حاصل شده، حضرت الیاس است؛ چنان که شیخ صدوق بنابر نقل علّامه مجلسی رحمه اللّه در حیات القلوب (1)، به اسناد خود از ابن عبّاس روایت نموده: حضرت یوشع بن نون بعد از حضرت موسی، بنی اسراییل را در شام جا داد و بلاد شام را میان ایشان قسمت کرد؛ یک سبط ایشان را به زمین بعلبک فرستاد و او سبطی بود که الیاس پیغمبر از او بود.

حق تعالی الیاس را برایشان مبعوث گردانید و در آن وقت، پادشاهی آن جا بود که ایشان را به پرستیدن بتی گمراه کرده بود که آن را بعل می گفتند؛ چنان چه حق تعالی می فرماید: وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (2)؛ به درستی که الیاس از پیغمبران فرستاده شده بود، إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (3)؛ وقتی که به قوم خود گفت: آیا از عذاب خدا نمی پرهیزید؟ أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِینَ (4)؛ آیا می خوانید بعل را و

ص: 330


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 13، ص 397- 393.
2- سوره صافات، آیه 123.
3- سوره صافات، آیه 124.
4- سوره صافات، آیه 125.

می پرستید و عبادت بهترین آفرینندگان را ترک می کنید، اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (1)؛ خداوند عالمیان که پروردگار شما و پروردگار پدران گذشته شماست، فَکَذَّبُوهُ؛ پس الیاس را تکذیب کردند و سخن او را باور نداشتند.

آن پادشاه، زن فاجره ای داشت. هرگاه خودش غایب می شد، زن را جانشین می کرد که در مردم حکم کند. آن ملعونه نویسنده مؤمن دانایی داشت که سی صد مؤمن را از کشتن آن ملعونه خلاص کرد. در روی زمین زنی زناکارتر از او نبود، هفت پادشاه از پادشاهان بنی اسراییل، آن زن را نکاح کرده بودند و از آن ها نود فرزند، به هم رسانیده بود. پادشاه، همسایه صالحی از بنی اسراییل داشت، آن مرد پهلوی قصر پادشاه باغی داشت که معیشت او در حاصل باغ منحصر بود و پادشاه، آن مرد را گرامی می داشت.

یک مرتبه که پادشاه سفر رفت، آن زن فرصت را غنیمت شمرد، آن بنده صالح را کشت و باغ او را از اهل و فرزندانش غصب نمود. حق تعالی به این سبب برایشان غضب کرد. چون شوهرش آمد، خبر مرد صالح را نقل کرد. پادشاه گفت: خوب نکردی.

آن گاه حق تعالی الیاس را برایشان مبعوث گرداند که ایشان را به عبادت الهی دعوت نماید. آن ها او را تکذیب و دور کردند، به او اهانت رساندند و او را به کشتن ترساندند. الیاس بر اذیّت ایشان صبر نمود و باز ایشان را به سوی خدا دعوت کرد. هر چه بیشتر ایشان را دعوت و نصیحت کرد، طغیان و فسادشان زیادتر شد.

سپس حق تعالی به ذات مقدّس خود سوگند یاد کرد که اگر توبه نکنند، پادشاه و زن زانیه او را هلاک کند. الیاس این رسالت را به ایشان رساند، غضب آن ها بر الیاس زیادتر شد و قصد کشتن و تعذیب او کردند. الیاس گریخت و به صعب ترین کوه ها پناه برد، هفت سال از گیاه زمین و میوه درخت، تعیّش و حق تعالی مکان او را از ایشان مخفی کرده.

این ناچیز گوید: این مورد استدلال ما از این خبر شریف منیف بر جواز و حصول غیبت حجّت الهی است، فتنبّه.

ص: 331


1- سوره صافات، آیه 126.

پس از آن پسر پادشاه بیمار و مرض صعبی بر او عارض شد که از او ناامید شدند، او عزیزترین فرزندان نزد پادشاه بود. سپس نزد عبادت کنندگان بت رفتند که ایشان را نزد بت شفاعت کنند تا فرزند پادشاه را شفا بدهد، امّا فایده نبخشید.

آن گاه جمعی را به زیر کوهی فرستادند که گمان داشتند الیاس آن جاست. فریاد و استغاثه کردند که حضرت به زیر آید و برای پسر پادشاه دعا کند. الیاس از کوه پایین آمد و گفت: حق تعالی مرا به سوی شما، پادشاه و سایر اهل شهر فرستاده است، پس رسالت پروردگار خود را بشنوید، حق تعالی می فرماید: به سوی پادشاه برگردید و بگویید: منم خداوندی که به جز من خداوندی نیست. منم پروردگار بنی اسراییل که ایشان را آفریده ام و روزی می دهم، می میرانم و زنده می گردانم، نفع و ضرر به دست من است و تو شفای پسر خود را از غیر من طلب می کنی!؟

چون به سوی پادشاه برگشتند و قصّه را برای او نقل کردند، در خشم شد و گفت: او را که دیدید، بگیرید، ببندید و برای من بیاورید که او دشمن من است.

گفتند: چون او را دیدیم، ترسی از او در دل ما افتاد که نتوانستیم او را بگیریم.

بنابراین پادشاه پنجاه نفر از اقویا و شجاعان لشکر خود را طلبید و گفت: بروید و اوّل اظهار کنید ما به تو ایمان آورده ایم، تا نزد شما بیاید. بعد او را بگیرید و نزد من بیاورید.

آن پنجاه نفر از کوه بالا رفتند، به اطراف متفرّق شدند و به آواز بلند ندا می کردند:

ای پیغمبر خدا! بر ما ظاهر شو که به تو ایمان آوردیم.

در آن وقت الیاس در بیابان بود. چون صدای ایشان را شنید، به طمع افتاد که شاید ایمان بیاورند و گفت: خداوندا! اگر ایشان در آن چه می گویند، صادق اند، مرا رخصت فرما که نزدشان بروم و اگر دروغ می گویند؛ شرّ ایشان را از من کفایت کن و آتشی بفرست که آن ها را بسوزاند. هنوز دعای الیاس تمام نشده بود که آتشی نازل شد و همه را سوزاند.

وقتی خبر به پادشاه رسید، خشم او زیادتر شد، کاتب زن خود را که مؤمن بود، طلبید، جمعی را با او همراه کرد و گفت: الحال وقت آن شده که به الیاس ایمان بیاوریم

ص: 332

و توبه کنیم. تو برو الیاس را بیاور که به آن چه موجب رضای پروردگار است، ما را امر و نهی کند و به قومش امر کرد بت پرستی را ترک کنند.

کاتب و آن جماعت از کوه بالا رفتند، کاتب، الیاس را ندا کرد، الیاس صدای او را شناخت. حق تعالی به او وحی فرستاد: نزد برادر شایسته خود برو، بر او سلام و با او مصافحه کن.

الیاس نزد کاتب مؤمن آمد، کاتب قصّه پادشاه را برایش نقل کرد و گفت: می ترسم اگر بروم و تو را نبرم، مرا بکشد.

آن گاه حق تعالی به الیاس وحی نمود: آن چه پادشاه به تو پیغام کرده، حیله و مکر است، می خواهد بر تو دست بیابد و تو را بکشد، به آن مؤمن بگو از او نترسد من پسر او را می میرانم تا او به تعزیه مشغول شود و به آن مؤمن ضرری نرساند.

چون کاتب با آن جماعت نزد پادشاه برگشتند، درد فرزندش عظیم تر شده و مرگ، گلوی او را گرفته بود، لذا به ایشان نپرداخت و الیاس به سلامت به جای خود برگشت.

بعد از مدّتی که جزع پادشاه تسکین یافت، از کاتب سؤال کرد. او گفت: من الیاس را نیافتم.

الیاس از کوه فرود آمد و یک سال نزد مادر یونس بن متّی پنهان شد و یونس متولّد شده بود. باز به کوه برگشت و در جای خود قرار گرفت. اندک زمانی که از برگشتن الیاس گذشت، مادر یونس او را از شیر گرفت و او فوت شد. مصیبت زن عظیم شد، در طلب الیاس از کوه بالا رفت و گشت تا الیاس را یافت، قصّه پسر خود را به او نقل کرد و گفت: خدا به من الهام کرد که بیایم و تو را در درگاه او شفیع گردانم که پسر مرا زنده کند، او را به همان حال گذاشته، دفن نکرده ام و مردنش را مخفی داشتم.

الیاس پرسید: چند روز است پسرت مرده؟ گفت: هفت روز.

الیاس هفت روز دیگر آمد تا به خانه یونس رسید. دست به دعا برداشت و در دعا مبالغه کرد تا حق تعالی به قدرت کامله خود، یونس را زنده کرد و الیاس به جای خود برگشت.

ص: 333

وقتی یونس چهل ساله شد، بر قوم خود مبعوث گردید و چون الیاس از خانه یونس برگشت، هفت سال دیگر گذشت؛ حق تعالی به او وحی فرستاد: آن چه خواهی، از من سؤال کن تا به تو عطا کنم.

الیاس گفت: می خواهم مرا بمیرانی و به پدران خود ملحق گردانی که به خاطر تو از بنی اسراییل ملال به هم رسانده ام و ایشان را دشمن می دارم.

حق تعالی به او وحی فرستاد: ای الیاس! این زمان، وقت آن نیست که زمین و اهلش را از تو خالی کنم، امروز قوام زمین به تو است، باید در هر زمان خلیفه ای از من در زمین باشد، و لکن سؤال دیگر کن تا عطا کنم.

الیاس گفت: پس از آن ها که به خاطر تو با من دشمنی می کنند، انتقام مرا بگیر و جز به شفاعت من هفت سال برایشان باران مفرست!

قحط و گرسنگی بر بنی اسراییل زور آورد و مرگ میان آن ها بسیار شد. دانستند که از نفرین الیاس است، لذا به استغاثه نزد او آمدند و گفتند: ما مطیع توایم، آن چه می فرمایی، بفرما!

الیاس از کوه فرود آمد، شاگرد او، یسع همراهش بود و نزد پادشاه آمد. پادشاه به او گفت: بنی اسراییل را به قحط فانی کردی.

الیاس گفت: هرکه آن ها را گمراه کرد، ایشان را کشت.

پادشاه گفت: دعا کن خدا برایشان باران ببارد.

شب که شد، الیاس به مناجات ایستاد و دعا کرد، به یسع گفت: به اطراف آسمان نظر کن!

یسع گفت: ابری می بینم که بلند می شود.

الیاس گفت: تو را بشارت باد که باران می آید! بگو خود و متاع های خود را از غرق شدن حفظ کنند. آن گاه باران عظیم بارید، گیاه ها رویید و قحط از ایشان برطرف شد.

مدّتی الیاس میان ایشان ماند و آن ها به صلاح و نیکی بودند. ولی باز به طغیان و فساد برگشتند، حقّ الیاس را انکار کردند و از اطاعت او، تمرّد نمودند. سپس خدا

ص: 334

دشمنی را بر ایشان مسلّط کرد که ناگاه بر سرشان آمد تا بر آن ها مستولی شد؛ آن پادشاه و زنش را کشت و در باغ آن مرد صالح- که زن پادشاه او را کشته بود- انداخت.

بعد از آن الیاس، یسع را وصیّ خود گرداند، خدا به الیاس پر داد و لباس نور بر او پوشاند و او را به آسمان بالا برد. الیاس از میان هوا عبای خود را برای یسع انداخت و حق تعالی یسع را پیغمبر بنی اسراییل گرداند، به سوی او وحی فرستاد و او را تقویت نمود، بنی اسراییل او را تعظیم می نمودند و به سیرت حسنه او هدایت می یافتند.

اعلام للناس باختلاف فی الیاس

در حیات القلوب است که شیخ طبرسی- رضی اللّه عنه- فرموده: علما در الیاس خلاف کرده اند؛ بعضی گفته اند: او ادریس و بعضی گفته اند: از پیغمبران بنی اسراییل، از نسل هارون پسر عمران است، پسر عمّ یسع و پدرش پسر پسر فخاص، پسر غیر از پسر هارون، پسر عمران بوده است و مشهور همین است و گفته اند: بعد از حزقیل، او مبعوث شد و بعد از آن که به آسمان رفت، یسع پیغمبر شد.

بعضی گفته اند: الیاس در صحراها و خضر در جزیره های دریاها، گمشدگان را هدایت و ضعیفان را اعانت می کنند و هر روز عرفه یکدیگر را در عرفات می بینند.

بعضی گفته اند: الیاس، ذو الکفل و بعضی گفته اند: خضر و الیاس، یکی است و گفته اند: یسع، پسر اخطوب است و او را ابن العجوز می گفته اند.

[غیبت حضرت سلیمان] 16 صبیحة

شانزدهمین حجّت الهی که برای ایشان غیبت حاصل شده، حضرت سلیمان حشمت اللّه است.

چنان چه در بحار(1) و حیات القلوب، به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت

ص: 335


1- بحار الانوار، ج 13، ص 448- 445؛ ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 158- 156.

نموده: چون حق تعالی به سوی داود وحی فرستاد که سلیمان را خلیفه خود گرداند؛ بنی اسراییل به فریاد آمدند و گفتند: خردسالی را بر ما خلیفه می کند، با این که بزرگ تر از او در میان ما هست.

داود سرکرده های اسباط و اکابر بنی اسراییل را طلبید و گفت: آن چه شما در باب خلافت سلیمان گفتید، به من رسید. شما عصاهای خود را بیاورید و هریک، نام خود را بر عصا بنویسید و شب آن ها را با عصای سلیمان در خانه ای می گذاریم و صبح بیرون می آوریم؛ عصای هرکه سبز شده و میوه داده باشد، او به خلافت الهی سزاوارتر خواهد بود.

چنین کردند، عصاها را در خانه ای گذاشتند، در خانه را بستند و سرکرده های قبایل بنی اسراییل، آن خانه را حراست کردند. چون داود نماز بامداد را با ایشان به جا آورد، در را گشود و عصاها را بیرون آورد. بنی اسراییل چون دیدند از میان عصاها، عصای سلیمان برگ برآورده و میوه داده است، به خلافت او راضی شدند.

سپس حضرت داود، در حضور بنی اسراییل علم آن حضرت را امتحان نمود و پرسید: ای فرزند! چه چیز خنک تر و راحت بخش تر است؟

سلیمان فرمود: این که خدا مردم را عفو کند و بعضی جرم بعضی دیگر را عفو کنند.

آن گاه پرسید: ای فرزند! چه چیز شیرین تر است؟

فرمود: محبّت و دوستی و رحمت خدا که در میان بندگانش است.

داود خندید، شاد گردید و به بنی اسراییل گفت: این بعد از من خلیفه شماست.

بعد از آن، سلیمان امر خود را مخفی داشت، زنی خواست و مدّتی از شیعیان خود پنهان شد. روزی زنش به او گفت: پدر و مادرم فدایت باد! چه بسیار خصلت های تو کامل و بوی تو خوش است و در تو خصلتی نمی بینم که از آن کراهت داشته باشم، مگر آن که خرج تو با پدر من است، اگر به بازار بروی و متعرّض روزی خدا شوی، امید دارم خدا تو را ناامید برنگرداند.

سلیمان گفت: و اللّه من از کارهای دنیا کاری نکرده ام و نمی دانم. آن روز به بازار

ص: 336

رفت، تمام روز گشت، ولی چیزی نیافت. شب نزد زن خود برگشت و گفت: امروز چیزی نیافتم.

زن گفت: ان شاء اللّه فردا خواهی یافت. روز سوّم به ساحل دریا رفت، ناگاه دید مردی ماهی شکار می کند. به او گفت: راضی می شوی من تو را در شکار کردن مدد کنم و به من مزدی بدهی؟

صیّاد گفت: بلی!

سلیمان صیّاد را در شکار ماهی مدد کرد، فارغ که شدند، صیّاد دو ماهی به آن حضرت مزد داد. سلیمان ماهی را گرفت و خدا را حمد کرد. شکم یکی از آن ها را که شکافت، میان آن انگشتری یافت. انگشتر را گرفت، در جامه خود بست، خدا را شکر و ماهی ها را پاکیزه کرد و به خانه آورد. زن بسیار شاد شد و گفت: می خواهم پدر و مادرم را بطلبی تا بدانند تو کسب کردی.

ایشان را طلبید و از آن ماهی تناول کردند، آن گاه سلیمان به ایشان گفت: آیا مرا می شناسید؟

گفتند: نه، و اللّه تو را نمی شناسیم، امّا بهتر از تو کسی را ندیده ایم.

پس انگشتری که در شکم ماهی یافته بود، بیرون آورد و در دست کرد. همان ساعت، مرغان و جنّیان همه بر او گرد آمدند، باد به فرمان او شد و پادشاهی اش ظاهر گردید. زن و پدر و مادر او را برداشت و به بلاد اصطخر آورد، شیعیان او از اطراف عالم نزدش جمع شدند و از شدّت هایی که در غیبت آن حضرت، بر ایشان روی داده بود، شاد گردیدند و فرج یافتند.

او مدّتی پادشاهی کرد، تا هنگام وفاتش فرارسید آن گاه آصف پسر برخیا را به امر الهی وصیّ خود گردانید. شیعیان پیوسته نزد آصف می آمدند و مسایل دین خود را از او اخذ می نمودند. سپس خدا آصف را به غیبت طولانی از میان ایشان غایب گردانید و باز بر شیعیان ظاهر شد، مدّتی در میان ایشان ماند و بعد از ایشان وداع کرد.

گفتند: دیگر تو را کجا ببینیم؟

ص: 337

فرمود: نزد صراط، در قیامت.

از ایشان غایب گردید و به سبب غایب شدن او، بلیّه بر بنی اسراییل سخت و بختنّصر بر ایشان مستولی شد و نسبت به ایشان، آن چه کرد که کرد.

این ناچیز گوید: این روایت شریف، متکفّل بیان غیبت دو حجّت است؛ یکی سلیمان که پیغمبر است و دیگری آصف بن برخیا که وصیّ آن سرور می باشد.

نیز در همان دو کتاب از امالی شیخ طوسی به سند معتبر از حضرت صادق روایت است: چون پادشاهی سلیمان از او برطرف شد، از میان قوم خود بیرون رفت و مهمان مرد بزرگی شد، آن مرد، آن حضرت را ضیافت نیکو کرد، احسان بسیار نمود و تعظیم و توقیر بسیار فرمود؛ به سبب فضایل و کمالات و عباداتی که از آن حضرت مشاهده کرده بود. سپس دختر خود را به حضرت تزویج نمود.

روزی دختر به آن حضرت گفت: چه بسیار اخلاق تو نیکو و خصلت های تو کامل است و در تو خصلت بدی نمی بینم مگر آن که در خرج پدر منی.

لذا سلیمان به ساحل دریا آمد و صیّادی را بر شکار ماهی اعانت کرد و صیّاد ماهی ای به او داد که از شکم آن ماهی، انگشتر پادشاهی خود را یافت.

بدان علّامه مجلسی رحمه اللّه این اخبار را که شیطانی انگشتر سلیمان را در مدّت چهل روز تصرّف می کند و به صورت حضرت درمی آید و در اموال و عیال آن سرور، حکمرانی می کند را در هر دو کتاب نقل نموده، ردّ فرموده و بعد از آن در توجیه این دو خبر چنین مرقوم داشته:

امّا آن دو حدیث اوّل که ابن بابویه و شیخ طوسی روایت کرده اند، چون ذکر استیلای شیطان در آن ها نیست، ممکن است حق تعالی برای این که قوم سلیمان را امتحانی فرموده باشد یا آن حضرت را بر فعل مکروهی تأدیبی نموده باشد؛ مدّتی پادشاهی ظاهری آن حضرت را سلب نموده و از میان قوم خود غایب کرده باشد و باز او را به امر خود به سوی قوم خود برگردانده باشد؛ چنان چه گذشت بسیاری از پیغمبران، از قوم خود غایب شدند و باز به سوی ایشان برگشتند و آن انگشتر سبب

ص: 338

پادشاهی نباشد، بلکه علامت عود پادشاهی ظاهری و امر به برگشتن به سوی قوم خود بوده باشد؛ و اللّه تعالی یعلم.(1)

این ناچیز در کتاب القمر الاقمر فی علائم ظهور حجّة المنتظر که بساط پنجم از این سفر جلیل، موسوم به العبقریّ الحسان فی احوال مولینا صاحب الزمان است، بسیاری از مواریث انبیا را توضیح و تشریح می نمایم که الآن نزد آن حضرت است و هنگام ظهور، آن ها را اظهار می دارد که از جمله آن ها انگشتر سلیمان است؛ لذا در این مقام به همین مقدار اقتصار نمودم.

[غیبت حضرت دانیال] 17 صبیحة

هفدهمین حجّت الهی که برای ایشان غیبت حاصل شده، حضرت دانیال پیغمبر است.

چنان که در بحار و حیات القلوب، به سند معتبر از حضرت صادق روایت نموده:

چون وفات سلیمان فرارسید، به آصف پسر برخیا وصیّت نمود و به امر الهی او را خلیفه خود گردانید. پس شیعیان پیوسته خدمت آصف می آمدند و مسایل دین خود را از او اخذ می نمودند. آصف مدّتی طولانی از ایشان غایب و سپس ظاهر شد، مدّتی در میان قوم خود ماند و بعد با ایشان وداع کرد.

شیعیان گفتند: ما دیگر تو را کجا ببینیم؟

گفت: در صراط، آن گاه از ایشان غایب و بعد از غیبت او بلیّه بر بنی اسراییل شدید شد، بختنّصر بر ایشان مسلّط شد، هرکه را می یافت، می کشت و هرکه می گریخت، پی او می فرستاد و فرزندانشان را اسیر می کرد. او چهار نفر از فرزندان یهود را از میان اسیران برای خود انتخاب کرد که یکی از آن ها دانیال علیه السّلام بود و از فرزندان هارون، عزیر را انتخاب کرد و ایشان اطفال خردسال بودند. آن ها در دست او اسیر ماندند و

ص: 339


1- بحار الانوار، ج 13، ص 448؛ کمال الدین و تمام النعمة، صص 158- 157.

بنی اسراییل در عذاب و مذلّت و شدّت بودند و دانیال که حجّت خدا بر ایشان بود، نود سال در دست بختنّصر اسیر ماند.

چون بختنّصر، فضیلت دانیال را دانست و شنید بنی اسراییل منتظر بیرون رفتن او هستند و در ظاهر شدن او و به دست او امید فرج دارند، امر کرد او را در چاه عظیم گشاده ای حبس کردند و شیری را آن جا گذاشتند که او را هلاک کند و امر کرد کسی به او طعام ندهد.

شیر نزدیک آن حضرت نرفت و حق تعالی، خوردنی و آشامیدنی او را به دست پیغمبری از پیغمبران بنی اسراییل برای او می فرستاد. دانیال، روزها روزه می داشت و شب با آن طعام افطار می کرد. بلیّه و آزار بر شیعیان او شدید شد و به جهت طول مدّت غیبت آن حضرت اکثر قوم او که انتظار ظهورش را می بردند، در دین شکّ کردند.

وقتی بلیّه و امتحان دانیال و قوم او به نهایت رسید، بختنّصر در خواب دید ملایکه، فوج فوج از آسمان به زمین می آمدند و بر سر چاهی که دانیال در آن جا محبوس بود، می رفتند، بر او سلام می کردند و او را به فرج بشارت می دادند.

صبح که شد، از کرده خود پشیمان گردید، امر کرد آن حضرت را از چاه بیرون آوردند و از او معذرت طلبید، امور مملکت و پادشاهی خود را به او واگذار کرد، آن حضرت را فرمان فرمای ملک خود گردانید و حکم کردن میان مردم را به او تفویض نمود. آن ها که از خوف بختنّصر پنهان شده بود، ظاهر شدند، گردن امید کشیدند، به سوی دانیال جمع شدند و به فرج یقین کردند. پس اندک زمانی که بر این وتیره گذشت، حضرت دانیال به رحمت ایزدی واصل و امر نبوّت و خلافت بعد از او، به حضرت عزیر منتهی شد، شیعیان بر او گرد آمدند، به او انس می گرفتند و مسایل دین خود را از او فرامی گرفتند. سپس حق تعالی او را صد سال از ایشان پنهان کرد. و بار دیگر بر ایشان مبعوث گرداند، حجّت های خدا بعد از او غایب شدند و بلیّه بر بنی اسراییل عظیم شد تا آن که حضرت یحیی ظاهر شد.

ص: 340

[غیبت حضرت عزیر] 18 صبیحة

اشاره

هجدهمین حجّت الهی که غیبت برای ایشان حاصل شده، حضرت عزیر پیغمبر است.

چنان چه در بحار(1) و حیات القلوب، به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده: بعد از دانیال چون خلافت و ریاست بنی اسراییل به عزیر رسید، شیعیان به سوی با او انس می گرفتند و مسایل دین خود را اخذ می نمودند. عزیر صد سال از ایشان غایب و باز بر ایشان مبعوث شد و حجّت های خدا که بعد از او بودند، غایب شدند و امر بنی اسراییل بسیار شدید شد تا آن که یحیی متولّد گردید. چون هفت سال از عمر او گذشت، در میان بنی اسراییل ظاهر شد، رسالت الهی را تبلیغ نمود، خطبه بلیغ خواند، حمد و ثنای حق تعالی به جا و عقوبت های الهی را به یاد ایشان آورد و به آن ها خبر داد محنت های صالحان به خاطر گناهان بنی اسراییل و بدی های اعمال ایشان و عاقبت نیکو برای پرهیزگاران است و به ایشان که فرج شما بعد از بیست سال و کسری خواهد بود که حضرت مسیح عیسی علیه السّلام است در میان شما قیام به امر نبوّت نماید.

حدیث فی المتانة کالوعیر بثیث لبیان غیبة العزیر

حدیث فی المتانة کالوعیر(2) بثیث لبیان غیبة العزیر

در حیات القلوب است که به سند معتبر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله منقول است:

بختنّصر صد و هشتاد و هفت سال پادشاهی کرد و چون چهل و هفت سال از پادشاهی او گذشت، حق تعالی حضرت عزیر را به شهرهایی مبعوث گردانید که اهل آن ها را هلاک و بعد از آن زنده کرده بود، ایشان از شهرها متفرّق شدند، از ترس مرگ گریختند و در جوار و همسایگی عزیر قرار گرفتند. آن ها مؤمن بودند، عزیر نزدشان تردّد می کرد، سخن شان را می شنید، به سبب ایمان، دوستشان داشت و با ایشان در ایمان

ص: 341


1- بحار الانوار، ج 13، صص 449- 448.
2- فی المجمع حائر و وعیر بضمّ الواو و فتح العین، جبلان بالمدینة، الاول من جانب مسجد الشجرة و الثانی جبل احد.

برادری می کرد.

عزیر یک روز از ایشان غایب شد و نزدشان نیامد، روز دیگر که نزد آن ها آمد، دید همه مرده اند. بر مرگ ایشان اندوهناک شد و گفت: خدا کی این جسدهای مرده را زنده خواهد کرد؟! و چون یکباره همه را مرده دید، این سخن را از روی تعجّب گفت:

خدا در همان ساعت او را قبض روح نمود و صد سال بر آن حال ماندند، بعد از صد سال، حق تعالی حضرت عزیر و آن جماعت را زنده کرد که صد هزار مرد جنگی بودند، بعد از آن بختنّصر بر ایشان مسلّط شد، همه را کشت و یکی از ایشان بیرون نرفت (1) ...، الی آخر الحدیث.

ایضا در آن کتاب است که به سندهای معتبر منقول است: ابن کواد به حضرت امیر المؤمنین عرض کرد: از تو نقل می کنند که گفتی فرزندی بوده که از پدرش بزرگ تر بوده است؛ عقل من این را قبول نمی کند.

حضرت فرمود: وقتی عزیر از خانه بیرون رفت، زنش حامله بود و در همان ماه زایید؛ آن وقت، عزیر پنجاه ساله بود که خدا او را قبض روح نمود، چون بعد از صد سال زنده شد، خدا او را به همان هیأت زنده گردانید که مرده بود، او وقتی به خانه خود برگشت، پنجاه سال و پسرش صد سال داشت، حتّی فرزندان پسرش نیز از او بزرگ تر بودند.

نیز در همان کتاب به سند معتبر منقول است: هشام بن عبد الملک، امام محمد باقر را به شام برد، اعلم علمای نصارا که در شام بود، چند سؤال از آن حضرت نمود و چون جواب شنید، مسلمان شد.

از جمله سؤال های او آن بود که مرا از مردی خبر ده که با زن خود نزدیکی کرد و زن به دو پسر حامله شد، هر دو در یک ساعت متولّد شدند، در یک ساعت مردند و در یک ساعت، در یک قبر مدفون شدند ولی یکی صد و پنجاه سال و دیگری پنجاه سال داشت؟

ص: 342


1- بحار الانوار، ج 14، ص 372؛ کمال الدین و تمام النعمة، صص 226- 225.

حضرت فرمود: این دو برادر، عزیر و عرزه بودند که در یک ساعت متولّد شدند و چون سی سال از عمرشان گذشت، حق تعالی صد سال عزیر را میراند و چون او را زنده کرد، بیست سال دیگر با عزره زندگانی کرد و هر دو در یک ساعت به رحمت ایزدی واصل شدند، مدّت زندگانی عزیر، پنجاه سال و مدّت زندگانی عرزه، صد و پنجاه سال بود.(1)

[غیبت ارمیای پیغمبر] 19 صبیحة

نوزدهمین حجّت الهی که غیبت برای او حاصل شده، حضرت ارمیای پیغمبر است، چراکه قوم آن بزرگوار مدّتی او را در زندان حبس کردند، راه آمد و شد خلایق را به سوی او مسدود نمودند و او را از دعوت کردن خلایق منع نمودند.

چنان چه در بحار(2) و حیات القلوب است که وهب بن منبّه روایت کرده: چون بنی اسراییل به فساد عود کردند، حضرت ارمیا به ایشان خبر داد بختنّصر، مهیّای جنگ شماست؛ خدا بر شما غضب کرده و می فرماید: اگر توبه کنید، به سبب صلاح پدرانتان بر شما رحم خواهم کرد و می فرماید: هرگز دیده اید کسی معصیت من کند و به معصیت من سعادت یابد؟! یا دانسته اید کسی از من اطاعت کند و به اطاعت من بدبخت و بدحال شود؟!

امّا علما و عباد شما بندگان مرا خدمتکار خود گردانده اند و به غیر کتاب من میانشان حکم می کنند، تا آن که یادم را از خاطر ایشان بیرون کرده اند.

امّا پادشاهان و امرای شما به سبب نعمت من طاغی شده اند و دنیا ایشان را مغرور کرده است.

امّا قاریان تورات و فقیهان شما همه منقاد پادشاهان شده اند و با ایشان بر بدعت ها

ص: 343


1- بحار الانوار، ج 10، ص 151- 149 و ج 14، ص 378.
2- بحار الانوار، ج 14، ص 366- 364؛ قصص الانبیا، ص 226- 223.

بیعت و در معصیت من از ایشان اطاعت می کنند و امّا فرزندان ایشان در ضلالت و گمراهی فرومی روند و من با همه این احوال، لباس عافیت خود را بر آن ها پوشاندم.

پس سوگند می خورم که عزّت ایشان را به خواری و ایمنی ایشان را به ترس بدل کنم، اگر مرا دعا کنند، اجابت نگردانم و اگر بگریند، بر آن ها رحم نکنم.

چون پیغمبر رسالت خدا را به ایشان رساند، او را تکذیب کردند و گفتند: افترای بزرگی بر خدا بستی و دعوی می کنی خدا مسجدهای خود را از عبادت معطّل خواهد کرد، لذا ارمیا را گرفتند، در بند کردند و به زندان افکندند.

آن گاه بختنّصر به بلاد ایشان لشکر کشید و هفت ماه آن ها را محاصره کرد، تا آن که فضله و بول خود را می خوردند و می آشامیدند و چون بر ایشان مسلّط شد، به روش جبّاران کشت، بردار کشید، سوزانید، بینی و زبان برید، دندان کند و زنان را به رسوایی اسیر کرد. آن ها به بختنّصر گفتند: مردی در میان ما بود که از آن چه الحال بر ما وارد شده، خبر می داد؛ ما او را متّهم کردیم و به زندان افکندیم. بختنّصر امر کرد حضرت ارمیا را از زندان بیرون آوردند و پرسید: تو ایشان را از آن چه بر آن ها واقع شد، حذر می فرمودی؟

گفت: بلی! من این واقعه را می دانستم و خدا مرا برای این رسالت به سوی ایشان فرستاد.

بختنّصر گفت: تو را زدند و تکذیب کردند؟

ارمیا گفت: بلی!

بختنّصر گفت: قومی که پیغمبر خود را بزنند و رسالت پروردگار خود را تکذیب کنند، بد گروهی اند، اگر می خواهی با من باش، تا تو را گرامی دارم و اگر می خواهی در بلاد خود بمان، تا تو را امان دهم.

ارمیا گفت: از روزی که خدا مرا آفریده، پیوسته در امان هستم و از امان او بیرون نمی روم، اگر بنی اسراییل نیز از امان خدا بیرون نمی رفتند، از تو نمی ترسیدند. پس ارمیا در جای خود در زمین ایلیا ماند. در آن زمان آن شهر خراب و بعضی از آن، منهدم

ص: 344

شده بود. چون بقیّه بنی اسراییل شنیدند، در اطراف ارمیا جمع شدند و گفتند: تو را شناختیم که پیغمبر ما هستی، ما را نصیحت کن. پس به ایشان امر کرد که با او باشند.

گفتند: به پادشاه مصر پناه می بریم و از او امان می طلبیم.

ارمیا فرمود: امان خدا بهترین امان هاست، از امان خدا به در مروید و به امان دیگری داخل مشوید!

آن ها ارمیا را گذاشتند، به مصر رفتند و از پادشاه مصر امان طلبیدند و او امانشان داد. بختنصّر که این را شنید، به پادشاه مصر فرستاد که ایشان را مقیّد کرده، به سوی من بفرست و اگر نفرستی، مهیّای جنگ با من باش.

ارمیا با شنیدن این خبر بر آن ها رحم کرد و به مصر رفت که ایشان را از شرّ بختنّصر نجات دهد. داخل مصر شد و به بنی اسراییل گفت: خدا به من وحی نموده که بختنّصر را بر این پادشاه غالب خواهد گرداند و علامتش آن است که جای تخت بختنّصر را که بعد از فتح مصر بر آن خواهد نشست، به من نموده است، سپس چهار سنگ در موضع تخت او دفن کرد.

بختنّصر لشکر آورد، مصر را فتح کرد، بر ایشان ظفر یافت و اسیرشان کرد، چون متوجّه قسمت غنیمت ها شد و خواست بعضی از اسیران را بکشد و بعضی را آزاد کند؛ ارمیا را در میان آن ها دید و به او گفت: من تو را گرامی داشتم، چرا به میان دشمنان من آمده ای؟

فرمود: من آمده بودم که به ایشان خبر دهم تو غالب خواهی شد و آن ها را از سطوت تو بترسانم؛ وقتی هنوز در بابل بودی، جای تخت تو را به آن ها نشان دادم و در زیر هر پایه ای از پایه های تخت، سنگی دفن کردم و ایشان می دیدند.

آن گاه بختنّصر فرمود که تختش را بردارند و زمین را بکنند. چون سنگ ها ظاهر شد، صدق قول ارمیا را دانست و گفت: من برای آن که تو را تکذیب کردند و سخنت را باور نداشتند، ایشان را می کشم. پس آن ها را کشت و به زمین بابل برگشت.

ارمیا مدّتی در مصر ماند. سپس خدا به او وحی نمود: به شهر ایلیا برگرد! چون

ص: 345

نزدیک بیت المقدّس رسید و خرابی آن شهر را دید، گفت: خدایا چه کسی این شهر را آباد خواهد کرد؟ او در ناحیه شهر فرود آمد و خوابید.

آن گاه خدا روح او را قبض نمود و مکانش را بر خلق مخفی گرداند و صد سال در آن مکان ماند. خدا به ارمیا وعده داده بود که بیت المقدّس را آباد خواهد کرد، هفتاد سال که از فوت او گذشت، حق تعالی در عمارت ایلیا رخصت فرمود و ملکی را به سوی پادشاهی از پادشاهان فارس فرستاد که او را کوشک نوشک می گفتند، ملک گفت:

خدا به تو امر می فرماید که با خزانه و تهیّه و لشکر خود به ایلیا بروی و آن را معمور گردانی!

پس با آلات عمارت به ایلیا آمد و در عرض سی سال، عمارت آن را تمام کرد. آن گاه خدا ارمیا را زنده گرداند؛ چنان چه در قرآن بیان فرموده است.

[غیبت حضرت یونس] 20 صبیحة

اشاره

بیستمین حجّت الهی که غیبت برای ایشان حاصل شده، حضرت یونس بن متّی است.

چنان چه در بحار الانوار(1) و حیات القلوب آمده که به سند معتبر منقول است:

امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: در بعضی از کتاب های امیر المؤمنین دیدم که حضرت رسول از جبرییل خبر داد که خدا زمانی یونس بن متّی را بر قوم او مبعوث گردانید که سی سال از عمرش گذشته بود.

او مردی بسیار تندخو بود، چندان حوصله و صبر نداشت، مدارای او نسبت به قومش کم بود، تاب حمل بارهای گران پیغمبری را نداشت و به برداشتن بار نبوّت تن نمی داد و آن را درمی افکند؛ چنان چه شتر جوان از برداشتن بار امتناع می نماید.

سی و سه سال در میان قوم خود ماند و ایشان را به ایمان به خدا، تصدیق به پیغمبری

ص: 346


1- بحار الانوار، ج 14، ص 398- 392.

و متابعت خود فراخواند. پس به او ایمان نیاوردند و از قومش جز دو مرد که اسم یکی روبیل و اسم دیگری تنوخا بود، کسی از او متابعت نکرد.

روبیل از خانه آباده علم و پیغمبری و حکمت بود و پیش از آن که یونس به پیغمبری مبعوث گردد با او مصاحبت قدیم داشت و تنوخا، مرد ضعیف العقل عابد زاهدی بود که سعی و مبالغه بسیار در بندگی خدا می کرد، و لکن خالی از علم و حکمت بود.

روبیل، گوسفند می چرانید و با آن معاش می کرد و تنوخا، هیزم بر سر خود می گرفت، به شهر می آورد، می فروخت و از کسب خود می خورد. منزلت روبیل به جهت علم و حکمت و صحبت قدیم، او نزد یونس عظیم تر از منزلت تنوخا بود.

یونس چون دید قومش اجابت نمی نمایند و به او ایمان نمی آورند، دلتنگ شد و در نفس خود کمی صبر و جزع یافت، پس این حال را به پروردگار خود شکایت کرد و در میان شکایت ها گفت: پروردگارا! هنگامی که سی ساله بودم، مرا بر قوم خود مبعوث گرداندی و سی و سه سال، میان ایشان ماندم و به ایمان به تو و تصدیق به رسالات خود فراخواندم و آن ها را از عذاب و غضب تو ترساندم، پس مرا تکذیب کردند، به من ایمان نیاوردند و پیغمبری مرا انکار کردند و به رسالت های من استخفاف نمودند، مرا تهدید و وعید می کنند و می ترسم مرا بکشند؛ عذاب خود را بر ایشان بفرست که این ها گروهی هستند که ایمان نمی آورند.

آن گاه حق تعالی به سوی او وحی فرستاد که در میان ایشان، زنان حامله و اطفال نابالغ و مردان پیر و زنان ضعیف و ضعیفان کم عقل هستند، ای یونس! من خداوند حکم کننده عادلم، رحمت من بر غضبم پیشی گرفته و خردان را به گناه بزرگان قوم تو عذاب نمی کنم.

ایشان در شهرهای من بندگان، آفریده ها، خلق کرده ها و روزی خوار من اند، می خواهم با ایشان تأنّی و رفق و مدارا نمایم و انتظار می کشم که شاید توبه کنند و تو را بر ایشان مبعوث گردانده ام که حافظ و نگاهبانشان باشی و به سبب خویشاوندی که با

ص: 347

ایشان داری، نسبت به آن ها مهربانی کنی، برای رأفت پیغمبری با ایشان تأنّی و مدارا و به سبب بردباری رسالت بر بدی های ایشان صبر کنی و برای ایشان، مانند طبیب مداوا کننده دانایی نسبت به بیمار باشی.

پس تو تندی کردی و با دل ایشان به مدارا نساختی و به طریقه پیغمبران و شفقت های ایشان، با این گروه سلوک نکردی، اکنون که صبرت کم و خلقت تنگ شده، بی تأمّل بر ایشان عذاب می طلبی! بنده من، نوح، صبرش بر قوم خود زیادتر از تو بود، صحبتش با ایشان، نیکوتر و تأنّی و صبرش بیشتر و عذرش تمام بود.

سپس من به خاطر او غضب کردم در وقتی که او به خاطر من غضب کرد و هنگامی که مرا خواند، دعایش را مستجاب کردم.

یونس گفت: پروردگارا! من بر ایشان غضب نکردم مگر برای آن که از تو مخالفت می کنند و بر آن ها نفرین نکردم مگر زمانی که معصیت تو کردند؛ به عزّت تو سوگند می خورم که هرگز بر این ها مهربان نخواهم شد و نصیحت مشفقانه نخواهم کرد. پس بعد از آن که ایشان در این مدّت به تو کافر شدند و مرا تکذیب و پیغمبریم را انکار نمودند عذاب خود را بر آن ها بفرست که هرگز ایمان نمی آورند.

حق تعالی فرمود: ای یونس! این ها بیش از صد هزار نفر از خلق من اند، شهرهای من را آباد می کنند و بندگان من از ایشان به هم می رسند و من برای آن چه پیوسته از احوال ایشان در علمم بوده است، دوست دارم با ایشان تأنّی و مدارا کنم. احوال تو و تقدیر و تدبیر من، غیر از علم و تقدیر تو است، تو پیغمبر مرسلی و من پروردگار حکیم و علیم به احوال ایشان هستم.

ای یونس! این در علم های غیبی که نزد من هست، باطن و مخفی است و کسی منتهای آن را نمی داند، علم تو نظر به ظاهر احوال ایشان است و از باطن و آخر کار ایشان خبری نیست.

ای یونس! من دعای تو را مستجاب کردم و بر ایشان عذاب خواهم فرستاد، ولی مستجاب شدن دعای تو، باعث زیادت بهره تو از ثواب من نخواهد بود و برای درجه

ص: 348

قرب و منزلت تو، نیکو نخواهد بود. عذاب من روز چهارشنبه میان ماه شوال و بعد از طلوع آفتاب بر ایشان نازل خواهد شد، پس به آن ها اعلام کن که چنین خواهد شد.

یونس بسیار شاد گردید و دلگیر نشد و ندانست عاقبت این، چه خواهد بود. سپس نزد تنوخای عابد آمد و به او خبر داد که فلان روز عذاب خدا بر قوم من نازل خواهد شد؛ بیا برویم و به ایشان خبر دهیم که در فلان روز، عذاب نازل خواهد شد.

تنوخا گفت: چرا ایشان را خبر می کنی؟ آن ها را در کفر و معصیت خود بگذار تا بی خبر عذاب بر ایشان نازل شود.

یونس گفت: نزد روبیل می رویم و با او مشورت می کنیم، زیرا او مرد عالم دانایی است و از خانه آباده پیغمبران است. وقتی نزد او رفتند، یونس گفت: ای روبیل! خدا مرا خبر داده که چهارشنبه میان ماه شوال، بعد از طلوع آفتاب بر قوم من عذاب خواهد فرستاد؛ الحال چه مصلحت می دانی، بروم و ایشان را خبر کنم؟!

روبیل گفت: به سوی پروردگار خود مراجعت نما و مانند شفاعت پیغمبر بردبار و رسول صاحب کرم بزرگوار از آن ها شفاعت نما و سؤال کن که عذاب را از ایشان بگرداند، زیرا خدا از عذابشان بی نیاز است و نرمی و مدارای با بندگان خود را دوست می دارد، این برای تو نافع تر است و سبب زیادت قرب و منزلت تو در درگاه او می گردد و شاید روزی قوم تو بعد از کفر و انکار ایمان بیاورند، پس صبر کن و تأنّی و مدارا نما!

تنوخا گفت: ای روبیل، وای بر تو! این مصلحتی بود که برای یونس دیدی که بعد از آن که به خدا کافر شدند، پیغمبری او را انکار و از خانه های خود بیرون کردند و خواستند او را سنگسار کنند؛ از ایشان شفاعت نماید!

روبیل به تنوخا گفت: ساکت باش! تو مرد عابدی هستی و علمی نداری. باز متوجّه یونس شد و گفت: بگو اگر خدا عذاب بفرستد آیا همه را هلاک خواهد کرد؟

یونس گفت: بلی! و من از خدا چنین طلبیدم، هیچ رحمم نمی آید که بروم و شفاعت ایشان را بکنم تا عذاب را برگرداند.

روبیل گفت: ای یونس! شاید وقتی که عذاب بر ایشان نازل شود و آثار عذاب را

ص: 349

مشاهده نمایند، به سوی خدا توبه و استغفار کنند و خدا بر ایشان رحم کند! زیرا او ارحم الراحمین است و بعد از آن که خبر دهی در فلان روز، عذاب بر شما نازل می شود؛ ممکن است عذاب را از ایشان برگرداند و پس از آن تو را دروغگو دانند.

تنوخا گفت: ای روبیل! وای بر تو سخن عظیم بدی از تو صادر شد، پیغمبر مرسل به تو خبر می دهد که خدا وحی کرده بر ایشان عذاب نازل می شود و تو این سخن را می گویی؟! پس قول خدا را ردّ و در گفته خدا و رسول او شکّ کردی، برو که عملت حبط شد.

روبیل گفت: ای تنوخا! رأی تو ضعیف است، پس باز به یونس رو کرد و گفت:

هرگاه بر قوم تو عذاب نازل شود، همه هلاک گردند و شهرهایشان خراب شود؛ آیا چنین نیست که خدا نام تو را از دیوان پیغمبران محو خواهد کرد، رسالت تو برطرف خواهد شد و مانند بعضی از مردمان ضعیف خواهی بود و صد هزار نفر به دست تو هلاک خواهند شد.

یونس وصیّت و نصیحت روبیل را قبول نفرمود و با تنوخا از شهر دور شدند. سپس یونس برگشت و به قوم خود خبر داد که خدا، روز چهارشنبه میان ماه شوال، بعد از طلوع آفتاب، عذاب خواهد فرستاد، قوم، قول او را ردّ و او را تکذیب کردند و به عنف و اهانت او را از شهر خود بیرون کردند.

یونس و تنوخا از شهر دور شدند و منتظر بودند عذاب نازل شود ولی روبیل میان قوم خود ماند. اوّل ماه شوّال که شد، روبیل از کوه مرتفعی بالا رفت و به آواز بلند، قوم خود را ندا کرد و گفت: من روبیل! مشفق و مهربان بر شما هستم، اینک ماه شوّال داخل شد و یونس پیغمبر و رسول پروردگارتان، به شما خبر داد که خدا به او وحی کرده چهارشنبه وسط این ماه، بعد از طلوع آفتاب بر شما عذاب نازل خواهد شد و خدا وعده خود را با رسولانش خلاف نمی کند. پس فکر کنید که چه خواهید کرد؟

سخن او ایشان را به ترس آورد، به نزول عذاب یقین کردند، به جانب روبیل دویدند و گفتند: ای روبیل! تو چه مصلحت برای ما می دانی؛ زیرا تو مرد دانا و حکیم

ص: 350

هستی و پیوسته تو را چنین می دانستیم که نسبت به ما مشفق و مهربان بودی و شنیدیم نزد یونس بسیار از ما شفاعت کردی؛ آن چه رأی تو است، بفرما تا عمل کنیم.

روبیل گفت: رأی من آن است که چون صبح روز چهارشنبه میان ماه شوّال طالع گردد، زنان و اطفال شیرخواره و غیرشیرخواره را از یکدیگر جدا کنید، زنان را در دامنه کوه بازدارید، اطفال را میان درّه ها و راه های سیلاب بیندازید و اطفال حیوانات را از مادران جدا کنید، همه این ها باید پیش از طلوع آفتاب باشد.

وقتی دیدید باد زردی از جانب مشرق می آید، خرد و بزرگ، همه به گریه و ناله و استغاثه صدا بلند کنید و به سوی خدا تضرّع، توبه و استغفار نماید، سرها را به جانب آسمان بلند کنید و بگویید: بارالها! بر خود ستم کردیم و پیغمبر تو را تکذیب نمودیم و از گناهان خود به سوی تو توبه می کنیم؛ اگر ما را نیامرزی و بر ما رحم نکنی، هرآینه از زیانکاران خواهیم بود، پس توبه ما را قبول و بر ما رحم کن، ای رحم کننده ترین رحم کنندگان! و از گریه و ناله و تضرّع ملال به هم نرسانید تا آفتاب غروب کند یا بیشتر که عذاب از شما برطرف شود.

رأی همه بر آن چه روبیل امر کرد، متّفق شد. با فرارسیدن روز موعود، روبیل از شهر بیرون و به موضعی رفت که صدای قوم را می شنید و اگر عذاب نازل می شد، می دید. صبح که طالع شد، به آن چه روبیل فرموده بود، عمل کردند، با طلوع آفتاب، باد زرد تیره بسیار تندی وزید که صدای عظیمی داشت. وقتی باد را دیدند، همه یکباره صدا به گریه، ناله، تضرّع و استغاثه بلند کردند و استغفار نمودند، اطفال، برای طلب مادران خود می گریستند، اولاد حیوانات، برای طلب شیر مادران ناله و حیوانات، برای آب و علف فریاد می کردند.

یونس و تنوخا، صدای ایشان را می شنیدند و نفرین می کردند که خدا عذاب را بر ایشان غلیظتر گرداند، روبیل، نیز صدای ایشان را می شنید، عذاب را می دید و دعا می کرد تا خدا عذاب را بگرداند.

چون اوّل وقت ظهر شد، درهای آسمان گشوده و غضب پروردگار بر ایشان ساکن

ص: 351

شد، خداوند بخشنده مهربان بر ایشان رحم کرد و دعایشان را مستجاب و توبه ایشان را قبول کرد، گناهشان را بخشید و به اسرافیل وحی نمود که به سوی قوم یونس برو! ایشان، ناله و تضرّع، توبه و استغفار نمودند، من بر آن ها رحم و توبه شان را قبول کردم، من خداوند بسیار قبول کننده توبه ها و مهربان بر بندگان خود هستم و توبه بنده ای را که از گناهان خود پشیمان گردد، زود قبول می نمایم.

یونس، بنده و رسولم، از من سؤال کرد بر قومش عذاب بفرستم، فرستادم و من از همه کس به وفا کردن به وعده سزاوارترم، به وعده وفا نمودم و عذاب فرستادم ولی یونس از من شرط نگرفت که ایشان را هلاک کنم، بلکه گفت: بر ایشان عذاب بفرست.

پس به زمین برو و عذاب مرا که بر ایشان نازل شده، بگردان!

اسرافیل گفت: پروردگارا! عذاب تو به دوش های ایشان رسیده و نزدیک است ایشان را هلاک نماید و تا من برسم، ایشان را هلاک کرده است.

حق تعالی فرمود: من ملایکه را امر کرده ام که عذاب را بر بالای سر ایشان باز دارند و نازل نگردانند تا امر من به آن ها برسد. ای اسرافیل! برو و عذاب را از ایشان به سوی کوه هایی بگردان که در ناحیه مجاری چشمه ها و سیل هاست و به این عذاب، کوه های بلندی که بر کوه های دیگر سرکشی می کنند، ذلیل و نرم گردان تا آهن شوند.

اسرافیل نازل شد، بال خود را گشود، عذاب را گرداند و بر کوه هایی زد که خدا فرموده بود و آن کوه هایی است که در ناحیه موصل است. آن کوه ها، همه تا روز قیامت آهن شدند، قوم یونس چون دیدند عذاب برگشت، از کوه ها پایین آمدند، به خانه های خود برگشتند، زنان و فرزندان و اموال خود را برگرداندند و حمد خدا بجا آوردند.

روز پنج شنبه یونس و تنوخا، صدای ایشان را نشنیدند، لذا جزم کردند که عذاب نازل شده و ایشان را هلاک کرده است. پس وقت طلوع آفتاب به کنار شهر آمدند تا ببینند چه بلایی بر آن ها نازل شده و هلاکشان کرده است. دیدند هیزم کشان و شبانان می آیند و اهل شهر به حال خود هستند.

ص: 352

یونس به تنوخا گفت: آن چه به من وحی رسیده بود، تخلّف شده، قوم، مرا دروغگو خواهند دانست و دیگر عزّتی نزد ایشان نخواهم داشت. یونس از همان جا غضبناک به ناحیه دریا گریخت، به نحوی که کسی او را نشناسد و در حذر بود از آن که احدی از قوم او را ببیند و به او کذّاب گوید.

امّا تنوخا به شهر برگشت و روبیل به او گفت: تنوخا! کدام رأی صواب تر و به متابعت سزاوارتر بود، رأی من یا رأی تو؟

تنوخا گفت: بلکه رأی تو صواب تر بود و آن چه تو به آن اشاره کردی، رأی علما و حکما بود. من پیوسته گمان می کردم بهتر از تو هستم، چون زهد و عبادت من بیش از تو بود، تا آن که به سبب زیادت علم تو، فضلت بر من ظاهر شد و آن چه خدا از حکمت با تقوا به تو عطا فرموده، بهتر از زهد و عبادت بدون علم کامل است. سپس با یکدیگر مصاحبت کردند و در میان قوم خود بودند.

یونس روز پنج شنبه متوجّه ساحل دریا شد، هفت روز رفت تا به دریا رسید و هفت روز در شکم ماهی بود، چون از شکم ماهی بیرون آمد، هفت روز در بیابان، زیر درخت کدو بود و هفت روز دیگر برگشت تا به قوم خود رسید به او ایمان آوردند و تصدیقش کردند و از او متابعت نمودند.

این ناچیز گوید: به کرّات ذیل بیان غیبات حجج حضرت خالق البریّات معروض افتاد که میان امکان و وقوع غیبت حجّت، فرقی در طول امد و قصیری مدّت نیست، فتبصّر و لا تفتر.

استدلال لبقاء من ینتظره الانفس بما قال اللّه تعالی فی قضیّة یونس

یکی از ثقات، بنابر نقل یکی از صلحای معاصرین فرموده: سیّدی از علمای تبریز که در نجف اشرف بود، فرمود: در مسجد سهله، بعد از زیارت مقام حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه الشریف- در قلبم افتاد اگر سنّی مذهبی بگوید که در خصوص سنّ مبارک حضرت صاحب الزمان و دوام و بقای آن جناب تا این اوقات و اوان در کتاب

ص: 353

آسمانی خود، یعنی قرآن چه دارید و چه آیه ای بر طول عمر و وجود و بقای آن حضرت دلالت دارد؛ چه بگویم؟ هرچه در جواب این سؤال فکر کردم، چیزی به ذهنم نیامد و به همین حال خوابم برد.

در عالم رؤیا دیدم، در مسجد کوفه هستم و پرده ای کشیده شد که عقب آن، حضرت حجّت تشریف داشتند. شخصی آمد و دو نفر را برد که حضرت را زیارت کنند تا این که نوبت به من رسید، همین که پرده را بلند کردم و چشم حضرت به من افتاد، بدون تأمّل فرمود: «و انّ یونس لمن المرسلین اذ ابق إلی الفلک المشحون فساهم فکان من المدحضین فالتقمه الحوت و هو ملیم فلو لا انّه کان من المسبّحین للبث فی بطنه الی یوم یبعثون».

بیدار که شدم، دیدم اشکال به کلّی رفع گردید و سؤال طایفه عامّه که بر قلبم القا شده بود، جواب داده شد، زیرا خدایی که می توانست یونس را تا روز قیامت در صورت عدم تسبیح او، بدون طعام و شراب و هواخوری در شکم ماهی و ماهی را نیز زنده بدارد؛ می تواند حضرت حجّت را تا وقت ظهورش در روی زمین زنده و باقی بدارد که هنگام ظهور به چندین مرحله، بلکه به چندین هزار سال از قیامت کم تر است؛ چنان چه اخبار طول مدّت رجعت بر آن دلالت می کند.

[غیبت عمران پدر حضرت مریم] 21 صبیحة

اشاره

بیست و یکمین حجّت الهی که غیبت برای ایشان حاصل شده، حضرت عمران بن ماتان، پدر حضرت مریم است.

در اخبار الدول (1) است که زکریّا و عمران به دو خواهر متزوّج بودند که یکی در حباله نکاح زکریّا و دیگری در حباله عمران بود و او عمران بن ماتان است که پدر حضرت مریم می باشد و عمران، پدر حضرت موسی کلیم اللّه نیست؛ زیرا فاصله میان

ص: 354


1- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 202.

عمران پدر موسی و عمران پدر مریم، هزار و هشت صد سال بوده است.

بالجمله در حیات القلوب است که به سند صحیح روایت شده: از امام محمد باقر علیه السّلام پرسیدند: آیا عمران پیغمبر بود؟

فرمود: بلی، پیغمبر مرسل به سوی قوم خود بود. حنّه زن عمران و حنّانه زن زکریّا، خواهر بودند. از حنّه برای عمران، مریم و از حنّانه برای زکریّا، یحیی و از مریم، عیسی به هم رسید. عیسی، پسر دختر خاله یحیی و یحیی پسر خاله مریم بود و خاله مادر، به منزله خاله است، لذا به همین سبب، عیسی و یحیی را خاله زاده یکدیگر می گفتند.(1)

حدیث غیبة عمران و هو من الاحادیث الحسان

ایضا در کتاب مذکور از امام رضا علیه السّلام روایت نموده که از ایشان پرسیدند: آیا می شود پیغمبران خبری بدهند و خلاف آن به عمل آید؟

فرمود: بلی! در زمان موسی خدا به بنی اسراییل فرمود: به ارض مقدّسه داخل شوید که خدا بر شما مقدّر کرده و نوشته است. آن ها داخل نشدند ولی فرزندان فرزندان ایشان داخل شدند و عمران گفت: خدا مرا وعده داده که امسال و در این ماه، پسری به من عطا فرماید که پیغمبر باشد، آن گاه غایب شد، زن او مریم را زایید و زکریّا او را محافظت نمود.

طایفه ای گفتند: پیغمبر خدا، راست گفته و طایفه ای گفتند: دروغ گفت، چون عیسی از مریم متولّد شد، طایفه ای که عمران را تصدیق کرده بودند، گفتند: این است که خدا به عمران وعده کرده بود.

ایضا در همان کتاب است که به سندهای صحیح و حسن، از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است: حق تعالی به عمران وحی نمود: به تو پسر مبارکی خواهم بخشید که کور را روشن کند، پیس را شفا بخشد و مرده را به امر خدا زنده کند و او را به سوی بنی اسراییل به رسالت خواهم فرستاد. آن گاه عمران به حنّه، زن خود بشارت داد که

ص: 355


1- بحار الانوار، ج 14، ص 202.

حق تعالی چنین وحی فرستاده است.

چون حنّه به مریم حامله شد، گمان داشت همان پسری است که عمران به او بشارت داده بود. پس گفت: پروردگارا! نذر کردم این فرزند را که در شکم من است، محرّر گردانم. وقتی دختر زایید، گفت: پروردگارا! من دختر زاییدم، دختر مانند پسر نیست و نمی تواند پیغمبر شود و چون خدا عیسی را به مریم بخشید، بشارتی که خدا به عمران داده بود، به ظهور آمد.

بنابراین اگر ما در باب یکی از اهل بیت، خبری بدهیم و در باب او به عمل نیاید، در فرزند یا فرزند فرزند او به عمل خواهد آمد(1).

[غیبت دو رسول انطاکیه] 22 صبیحة

بیست و دوّم و بیست و سوّمین حجّت الهی که غیبت برای ایشان حاصل شده، دو نفر رسولی هستند که بر اهل انطاکیّه مبعوث شدند و سلطان ایشان، مدّت مدیدی آن ها را در بتخانه حبس نمود.

چنان چه در تفسیر علی بن ابراهیم قمی (2) و سایر تفاسیر دیگر به سند حسن و معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام روایت نموده اند که در تفسیر آیات وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (3)، چنین فرموده: خدا دو نفر را به سوی اهل انطاکیّه مبعوث گرداند، پس به گفتن چند امر مبادرت کردند که ایشان منکر آن ها بودند، لذا بر ایشان خشونت و غلظت کردند و در بتخانه خود حبس نمودند، تا آن که حق تعالی، رسول سوّمی را فرستاد، داخل شهر شد و گفت: راه در خانه پادشاه را به من بنمایید.

چون به خانه پادشاه رسید، گفت: مردی هستم که در بیابانی عبادت می کردم و

ص: 356


1- بحار الانوار، ج 14، ص 20؛ الکافی، ج 1، ص 535.
2- تفسیر القمی، ج 2، صص 214- 213؛ تفسیر القرآن الکریم لابی حمزة الثمالی، ص 282- 280.
3- سوره یس، آیه 13.

می خواهم خدای پادشاه را بپرستم. پادشاه با شنیدن سخن او گفت: او را به بتخانه ببرید تا خدای ما را بپرستد. یک سال با دو پیغمبر سابق در بتخانه ماندند و خدا را عبادت کردند.

وقتی به آن دو رسول رسید، گفت: به این نحو می خواهید جمعی را با خشونت و درشتی از دینی به دینی برگردانید؟! چرا رفق و مدارا نکردید؟! سپس به ایشان گفت:

شما اقرار مکنید که مرا می شناسید و بعد او را به مجلس پادشاه بردند. پادشاه گفت:

شنیده ام خدای مرا می پرستیدی! پس تو در دین برادر منی و رعایت تو بر من لازم است؛ هر حاجتی داری از من بطلب.

گفت: ای پادشاه! من حاجتی ندارم و لکن دو شخص را در بتخانه دیدم، آن ها کیستند؟

پادشاه گفت: این ها آمده بودند دین مرا باطل گردانند و مرا به سوی عبادت خدای آسمانی دعوت می کردند.

گفت: ای پادشاه! خوب است مباحثه نیکویی با ایشان بکنیم، اگر حقّ با ایشان باشد، ما از آن ها متابعت کنیم و اگر حقّ با ما باشد، آن ها به دین ما درآیند و آن چه برای ماست، برای ایشان باشد.

پادشاه کسی را فرستاد و ایشان را طلبید. سپس مصاحب به آن ها گفت: برای چه به این شهر آمده اید؟

گفتند: آمده ایم پادشاه را به عبادت خداوندی بخوانیم که آسمان ها و زمین را آفریده، او آن چه بخواهد، در رحم ها خلق می کند و به هر نحو که بخواهد، صورت می بخشد، او درخت ها را رویانیده و میوه ها را آفریده و او باران را از آسمان می فرستد.

آن گاه به ایشان گفت: اگر کوری را حاضر گردانیم، خدای شما که ما را به عبادت او می خوانید، قادر هست او را بینا کند.

گفتند: اگر ما دعا کنیم و اگر بخواهد، چنین می کند.

ص: 357

گفت: ای پادشاه! بگو نابینایی را بیاورند که هرگز چیزی ندیده باشد. چون او را حاضر کردند، به آن دو رسول گفت: اگر راست می گویید، خدای خود را بخوانید تا این کور را روشن کند!

آن ها برخاستند، هریک دو رکعت نماز خواندند و دعا کردند؛ همان ساعت چشم او گشوده شد و به آسمان نظر کرد.

گفت: ای پادشاه! بفرما کور دیگری بیاورند. تا آوردند، به سجده رفت و دعا کرد، سر که برداشت، آن کور نیز بینا شد.

آن گاه به پادشاه گفت: اگر آن ها یک حجّت آوردند، ما نیز یک حجّت در برابر آن آوردیم. اکنون بفرما شخصی را بیاورند که زمین گیر شده باشد و نتواند حرکت کند.

چون حاضر کردند، به ایشان گفت: دعا کنید تا خدایتان این بیمار را شفا دهد. باز نماز کردند و دعا کردند، خدا او را شفا داد، برخاست و روان شد.

گفت: پادشاه! بفرما زمین گیر دیگری بیاورند، تا آوردند، به سجده رفت و دعا کرد، او هم شفا یافت.

سپس گفت: ای پادشاه! آنان دو حجّت آوردند، ما نیز دو حجّت؛ امّا یک چیز مانده است که اگر ایشان بکنند، من به دین آن ها داخل می شوم، گفت: ای پادشاه! شنیده ام پسری داشتی که مرده، اگر خدای آن ها او را زنده کند، من در دین ایشان داخل می شوم.

پادشاه گفت: اگر او را زنده کنند، من نیز به دین آن ها داخل می شوم.

آن گاه به ایشان گفت: یک چیز مانده؛ پسر پادشاه مرده، اگر دعا می کنید خدای شما او را زنده کند، ما به دین تان داخل می شویم.

ایشان به سجده رفتند و سجده طولانی کردند، سر برداشتند و به پادشاه گفتند:

جمعی را بر سر قبر پسرت بفرست، ان شاء اللّه از قبر بیرون آمده است. مردم به سوی قبر دویدند، دیدند پسر پادشاه از قبر بیرون آمده و خاک از سر خود می افشاند.

او را به نزد پادشاه آوردند، پادشاه او را شناخت و پرسید: ای فرزند! چه حال داری؟

ص: 358

گفت: من مرده بودم، دیدم دو نفر نزد پروردگار من در سجده اند و سؤال می کنند خدا مرا زنده گرداند، خدا به دعای ایشان مرا زنده کرد.

پادشاه گفت: اگر ایشان را ببینی، می شناسی؟

گفت: بلی!

پادشاه مردم را به صحرا برد و پسر خود را بازداشت، یک یک مردم را از پیش او می گذرانید و می پرسید: این از آن هاست؟

می گفت: نه، تا آن که بعد از جماعت بسیاری، یکی از آن دو رسول را آوردند، پسر گفت: این یکی از آن هاست، باز بعد از جماعت بسیاری که گذرانیدند، هریک را می دید، به سوی او اشاره می کرد، می گفت: نه، تا این که رسول دیگر را گذرانیدند، گفت: این یکی دیگر است.

رسول سوّم گفت: من به خدای شما ایمان آوردم و دانستم آن چه شما آورده اید، حقّ است. پادشاه نیز گفت: من هم به خدای شما ایمان آوردم و اهل مملکت او، همه ایمان آوردند.

این ناچیز گوید: در اخبار دیگر این قضیّه است که آن رسولان از جانب حضرت عیسی بودند و این با مدّعای ما منافات ندارد، زیرا مبعوث از جانب حجّت خدا؛ یعنی عیسی علیه السّلام، مبعوث از جانب خدا و به اذن و اجازه او است، جلّت عظمته کما لا یخفی علی اولی النّهی. در اسامی این رسولان اختلاف است بعضی گفته اند: دو رسول اوّل، صادق و صدوق بودند و سوّمی، سلوم بود، و بعضی گفته اند: آن دو رسول، یوحنّا و شمعون بودند و سوّمی، بولس بود و بعضی گفته اند: رسول سوّم، شمعون بود.

[غیبت حضرت عیسی] 23 صبیحة

اشاره

بیست و چهارمین حجّت الهی که برای ایشان غیبت حاصل شده، حضرت عیسی- علی نبیّنا و اله و علیه السلام- است.

ص: 359

در حیات القلوب، به سند صحیح روایت نموده: شخصی از حضرت باقر علیه السّلام پرسید:

آیا حضرت عیسی که در گهواره سخن گفت، حجّت خدا بر اهل زمان خود بود؟

فرمود: در آن وقت، پیغمبر و حجّت خدا بود، امّا مرسل نبود، مگر نشنیده ای که عیسی علیه السّلام در گهواره گفت: من بنده خدایم، خدا به من کتاب داده و مرا پیغمبر گردانده؟

راوی پرسید: پس آن وقت که در گهواره بود، حجّت خدا بر زکریّا نیز بود؟

فرمود: در آن حال، آیتی برای مردم و رحمت خدا برای مریم بود که سخن گفت و پاکی مریم را از گمان های بد مردم ظاهر گردانید، او بر هرکسی که سخنش را شنید، پیغمبر و حجّت خدا بود. عیسی پس از آن خاموش شد و تا دو سال سخن نگفت که در آن دو سال زکریّا حجّت خدا بر مردم بود.

سپس زکریّا به رحمت خدا پیوست و پسرش یحیی هنگامی که کودک و کوچک بود، کتاب و حکمت را از او به میراث برد، نشنیده ای که خدا فرموده: گفتیم: ای یحیی! کتاب را به قوّت و حکمت بگیر و در کودکی نبوّت را به او دادیم.

چون عیسی هفت ساله شد، دعوی پیغمبری، رسالت و وحی الهی به او می رسید. آن گاه عیسی بر یحیی و بر همه مردم حجّت الهی شد و از روزی که خدا آدم را آفرید تا انقراض عالم، زمین بدون حجّت خدا بر مردم باقی نمی ماند.

به سند صحیح منقول است که صفوان به حضرت رضا عرض کرد: خدا به ما روزی را ننماید که تو نباشی، اگر چنین شود، چه کسی امام خواهد بود؟

حضرت به امام محمد تقی علیه السّلام اشاره فرمود که نزد پدر خود ایستاده بود، صفوان گفت: او سه سال دارد.

فرمود: چه ضرر دارد، عیسی وقتی سه ساله بود، به حجّت پیغمبری قیام نمود.(1)

در حدیث دیگر که صحیح السند است، فرمود: خدا به عیسی حجّت را بر مردم تمام کرد؛ وقتی که دو ساله بود.

بالجمله برای آن حضرت اخفائات عدیده و غیبات کثیره بوده است؛ چنان که در

ص: 360


1- بحار الانوار، ج 14، صص 256- 255؛ الکافی، ج 1، صص 383- 382.

حیات القلوب است که ابن بابویه رحمه اللّه روایت کرده: حضرت مسیح چندین غیبت از قوم خود اختیار نمود، در زمین سیاحت می کرد و می گردید ولی قوم و شیعیان او نمی دانستند کجاست ...، تا آخر روایت که ما بعد از این آن را بالتمام نقل خواهیم نمود.

از جمله غیبت های او، غیبت در وقت ولادتش بوده؛ چنان که در حیات القلوب است که به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که چون عیسی علیه السّلام متولّد شد، حق تعالی او را مخفی و شخصش را از مردم غایب گرداند؛ زیرا هنگامی که مریم به او حامله شد، به مکان بسیار دور عزلت نمود.

چنان که حق تعالی فرموده: زکریّا و خاله اش از پی او آمدند، وقتی به او رسیدند عیسی متولّد شده بود و مریم در آن حال، از خجلت آروزی مرگ می کرد، پس خدا زبان عیسی را به عذر او گشود و حجّت او را اظهار نمود.

از جمله غیبت های آن بزرگوار، غایب شدنش از میان قوم خود و از اراضی شامات بوده که ایشان به مصر تشریف بردند و مدّت دوازده سال آن جا اقامت داشتند؛ چنان که مورّخان و مفسّران بر وقوع این غیبت از آن حضرت، هم قول و هم زبان اند، نیز وقوع این غیبت حضرت ذیل موثّقه حسن بن فضّال از حضرت رضا علیه السّلام نمایان و برملاست.

در بحار الانوار(1) به سند موثّق از حسن بن فضّال روایت نموده که گفت: از حضرت رضا علیه السّلام پرسیدم: چرا به اصحاب عیسی حواریّان می گویند؟

فرمود: مردم می گویند برای این به ایشان حواری می گویند که گازران بودند و جامه ها را با شستن از چرک، پاک و سفید می کردند، نیز از خبز حوار؛ یعنی نان سفید خالص مشتق است، ولی ما اهل بیت می گوییم: برای آن، به ایشان حواریّان می گفتند که خود و دیگران را به موعظه و نصیحت از چرک گناهان و اخلاق زشت پاک می کردند.

سپس پرسیدم: چرا به اتباع آن حضرت نصارا می گویند؟

فرمود: اصل ایشان از شهری از بلاد شام است که به آن ناصره می گویند و مریم و

ص: 361


1- بحار الانوار، ج 14، صص 273- 272.

عیسی، بعد از برگشتن از مصر در آن جا فرود آمدند.

علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از نقل این موثّقه در حیات القلوب فرموده: مؤلّف گوید:

آن چه در این حدیث وارد شده، اشاره است به آن چه مورّخان و مفسّران نقل کرده اند که هیردوس، پادشاه شام چون خبر ولادت عیسی و ظهور معجزات آن حضرت را شنید و چون در نجوم دیده بودند که کسی خواهد آمد و دین های ایشان را برهم خواهد زد، قتل آن حضرت را اراده کرد.

آن گاه حق تعالی نزد یوسف نجّار که پسر عمّ مریم بود و از او و عیسی محافظت و ایشان را خدمت می نمود؛ ملکی فرستاد که او، مریم و عیسی را به مصر ببرد و چون هیردوس بمیرد، به بلاد خود برگردند، لذا یوسف ایشان را به مصر برد.

اکثر مفسّران ربوه را که در آیه ای وارد است، به شهر مصر و معین را به نیل مصر تفسیر کرده اند و گفته اند: دوازده سال در مصر ماندند و معجزات عظیمی در آن جا از حضرت ظاهر شد، هیردوس که مرد، خدا وحی کرد: به بلاد شام برگردند؛ برگشتند و عیسی در ناصره نزول اجلال فرمود و در آن جا رسالت الهی را تبلیغ نمود.

این ناچیز گوید: از جمله معجزاتی که در اوقات توقّف آن سرور در مصر ظاهر گردید؛ آن است که علّامه مجلسی رحمه اللّه در حیات القلوب نقل فرموده و در بعضی کتب مذکور است: مریم به مصر وارد شد درحالی که عیسی طفل بود او به خانه دهقانی فرود آمد و آن دهقان فقرا و مساکین بسیاری به خانه می آورد. روزی مالی از او گم شد و مساکین را در این باب متّهم گرداند.

حضرت مریم بسیار از این آزرده شد. وقتی عیسی در آن خردسالی، اندوه مادر را مشاهده نمود، فرمود: ای مادر! می خواهی بگویم چه کسی مال دهقان را برده است؟

گفت: بلی.

فرمود: آن کور و زمین گیر باهم شریک شدند و این مال را دزدیدند. کور، زمین گیر را و زمین گیر، مال را برداشت. چون به کور تکلیف کردند زمین گیر را بردار، گفت:

نمی توانم.

ص: 362

عیسی فرمود: چگونه دیشب وقت دزدیدن مال، می توانستی او را برداری ولی امروز نمی توانی او را برداری؟! سپس هر دو اعتراف کردند و دیگران از تهمت، نجات یافتند.

روز دیگر، جمعی از مهمانان به خانه دهقان وارد شدند و در خانه او برای ایشان آب نمانده بود، دهقان به این سبب اندوهناک شد. عیسی با مشاهده آن حال به حجره ای رفت که سبوهای خالی را آن جا گذاشته بود؛ دست با برکت خود را بر دهان سبوها مالید همه پر آب شدند و در آن وقت، دوازده سال داشت.

از جمله غیبت های آن بزرگوار، اوقات اختفا و خروج او از میان قوم خود بوده، به جهت این که در بلاد، سیاحت و در اخلاق عباد نظر کند و از آن ها از قدرت مالک یوم التناد عبرت بگیرد، چنان چه از جمله شریعت های این هادی الی الرشاد سیاحت است و چون ذکر آن ها، مشتمل بر موعظه و برای نیّام به نوم غفلت، موقظه است، لذا این عجاله را به بیان ده مورد از آن موارد زینت داده و هریک از آن ها را به لفظ سیاحت عیسویّه، عنوانی نهاده ایم.

1- سیاحت عیسویّه

در بحار به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که فرمود: از خدا بترسید و بر یکدیگر حسد مبرید؛ به درستی که از جمله شریعت های عیسی، سیاحت و گشتن در زمین بود.

عیسی در یکی از سیاحت های خود بیرون رفت و مرد کوتاهی از اصحابش همراه او بود و از حضرت جدا نمی شد. چون به دریا رسیدند، عیسی به یقین درست بسم اللّه گفت و بر روی آب روان شد. آن مرد نیز به یقین درست بسم اللّه گفت، پا بر آب گذاشت، از پی عیسی روان شد و به عیسی رسید. سپس عجبی در نفس او به هم رسید و به خود گفت؛ اینک با عیسی روح اللّه به روی آب راه می روم، پس او چه فضیلت و زیادتی بر من دارد؟

ص: 363

تا این معنی در خاطرش خطور کرد، همان ساعت به آب فرورفت. آن گاه به حضرت عیسی استغاثه نمود تا دستش را گرفت و از آب بیرون آورد. حضرت پرسید:

ای کوتاه! چه در خاطر تو آمد که این بلیّه بر سرت آمد؟ آن چه در خاطر گذرانده بود، به عیسی عرض کرد.

عیسی گفت: نفس خود را جایی گذاشتی که خدا تو را در آن جا نگذاشته و دعوی مرتبه ای کردی که زیادتر از مرتبه تو است، به این سبب، خدا تو را دشمن داشت، از آن چه که گفتی و در خاطر گذراندی، به سوی خدا توبه کن. توبه کرد و به حالتی که داشت، برگشت.

بنابراین از خدا بترسید و بر یکدیگر حسد مبرید(1).

2- سیاحت عیسویّه

ایضا در آن کتاب، به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود:

روزی عیسی در سیاحت خود به شهری رسید که اهلش مرده بودند و استخوان هایشان در خانه ها و بر سر راه ها افتاده بود، با مشاهده این حال، فرمود: این ها به عذاب الهی هلاک شده اند، زیرا اگر به مرگ خود مرده بودند، یکدیگر را دفن می کردند.

اصحاب عیسی عرض کردند: می خواهیم قصّه ایشان را بدانیم که به چه سبب هلاک شده اند؟

حق تعالی به عیسی وحی نمود: ای روح اللّه! ایشان را ندا کن تا جواب گویند.

حضرت عیسی فرمود: ای اهل شهر! یکی از آن ها گفت: لبّیک ای روح اللّه!

فرمود: حال شما چیست و قصّه شما چه بود؟

گفت: صبح در عافیت بودیم و شب، خود را در هاویه دیدیم.

عیسی پرسید: هاویه چیست؟

گفت: چند دریا از آتش است که در آن دریاها، کوه هایی از آتش هست.

ص: 364


1- ر. ک: وسائل الشیعه، ج 11، ص 292،( پاورقی شماره 3).

عیسی فرمود: چه عملی شما را به این حال انداخت؟

گفت: محبّت دنیا و عبادت طاغوت؛ یعنی اطاعت اهل باطل.

فرمود: محبّت دنیای شما به چه مرتبه رسیده بود؟

گفت: مانند محبّت طفل به مادرش که هرگاه به او رو می آورد، شاد و هرگاه پشت می کند، محزون می شود.

فرمود: عبادت طاغوت شما به چه مرتبه رسیده بود؟

گفت: هر امر باطلی که ما را به آن مأمور می ساختند، اطاعت می کردیم.

فرمود: چرا از میان ایشان، تو با من سخن گفتی؟

گفت: زیرا در دهان ایشان لجام های آتش کرده اند و چند ملکی در نهایت غلظت و شدّت موکّل ایشانند. من در میانشان بودم ولی از ایشان نبودم. چون عذاب بر ایشان نازل شد، مرا نیز فراگرفت؛ من در کنار جهنّم به مویی آویخته ام و می ترسم در جهنّم بیفتم.

سپس عیسی به اصحاب خود فرمود: در خوابیدن بر روی مزبله ها و خوردن نان جو با سلامتی دین، خیر بسیاری است.(1)

3- سیاحت عیسویّه

ایضا در بحار(2) به سند معتبر از حضرت رسول، روایت است که فرمود: برادرم عیسی وارد شهری شد که در آن جا مرد و زنی با یکدیگر منازعه و فریاد می کردند.

عیسی پرسید: چه شده؟

مرد گفت: ای پیغمبر خدا! این، زن من و زنی نیک و صالحه است، امّا من او را دوست نمی دارم و می خواهم از او جدا شوم.

عیسی فرمود: به همه حال، سببش را بگو که چرا دوستش نداری؟

ص: 365


1- بحار الانوار، ج 70، صص 102- 101؛ ثواب الاعمال، ص 254.
2- بحار الانوار، ج 14، ص 320.

گفت: بی آن که پیر شده باشد، رویش کهنه شده و طراوتی ندارد.

عیسی به آن زن فرمود: می خواهی طراوت روی تو برگردد؟

گفت: بلی!

فرمود: چون چیزی می خوری، کمتر از قدر سیری بخور، زیرا طعام که در سینه بسیار شد، می جوشد و روی را کهنه می کند. زن به فرموده عیسی عمل کرد، طراوت صورتش عود نمود و محبوب شوهرش گردید.

4- سیاحت عیسویّه

در همان روایت است که آن حضرت به شهر دیگر رسید، اهل آن شهر شکایت کردند که در میوه های ما کرم به هم رسیده و میوه های ما را فاسد می کند.

فرمود: سببش آن است که وقتی درخت را می کارید، اوّل خاک می ریزید و بعد از آن آب می دهید، بلکه اوّل به ریشه درخت آب بریزید. چون چنین کردند، کرم از میوه هاشان برطرف شد.(1)

5- سیاحت عیسویّه

نیز در همان روایت است که از آن جا گذشت و به شهر دیگری وارد شد؛ دید روهای اهل آن شهر، زرد و چشم هایشان کبود است. چون از این حال به او شکایت کردند، فرمود: سببش این است که گوشت را نشسته می پزید و می خورید، روح هیچ جانوری از بدنش مفارقت نمی کند مگر آن که جنابتی در آن به هم رسد تا آن را نشوید، جنابت از آن برطرف نمی شود. پس از آن، گوشت را شستند و مرض هایشان به صحّت مبدل شد.(2)

ص: 366


1- بحار الانوار، ج 14، ص 321.
2- همان.
6- سیاحت عیسویّه

و نیز در آن روایت است که از آن جا گذشت و وارد شهر دیگری شد که دندان هایشان ریخته و روهایشان باد کرده بود. از این حال به حضرت شکایت کردند، فرمود: چون می خوابید، دهان های خود را برهم می گذارید، باد در سینه شما می جوشد تا به دهانتان می رسد و چون راه بیرون رفتن ندارد، بیخ دندان ها را فاسد و روهایتان را متغیّر می کند.

چون عادت کردند وقت خوابیدن دهان ها را بگشایند، حالشان به صلاح آمد و بهبودی برایشان حاصل شد.(1)

7- سیاحت عیسویّه

در حیات القلوب آمده که در بعضی از کتب، مذکور است: روزی عیسی با جمعی از حواریّان همراه بود و به جهت هدایت خلق، در زمین می گشت و سیاحت می نمود که هرکه را قابل هدایت یابد، از ورطه ضلالت نجات بخشد و جواهر قابلیّات و استعدادات که در طینات افراد بشر، کامن است، به فراست نبوّت ادراک نموده، بر تیشه مواعظ هدایت پیشه، استخراج نماید.

در اثنای سیاحت، به شهری رسیدند و نزدیک آن شهر، گنجی ظاهر شد، پاهای خواهش حواریّان در طمع گنج رایگان فرورفته، عرض کردند: به ما رخصت فرما این گنج را حیازت کنیم که در این بیابان ضایع نشود.

عیسی فرمود: این گنج را جز مشقّت و رنج، ثمره ای نیست، من گنج بی رنجی در این شهر گمان دارم، می روم تا شاید او را بیرون آورم، شما این جا باشید تا من برگردم.

گفتند: یا روح اللّه! این بد شهری است و هر غریبی که وارد این شهر می شود، می کشند.

عیسی فرمود: کسی را می کشند که در دنیای آن ها طمع نماید، من با دنیای ایشان

ص: 367


1- بحار الانوار، ج 14، ص 321.

کاری ندارم.

حضرت عیسی داخل آن شهر شد، در کوچه هایش می گشت و به نظر فراست بر دیوار خانه ها می نگریست، ناگاه نظر انورش بر خانه خرابی افتاد که از همه خانه ها پست تر و بی رونق تر بود.

گفت: گنج در ویرانه می باشد و اگر کسی در این شهر قابل هدایت هست، باید در این خانه باشد. پس در زد. پیر زالی بیرون آمد و پرسید: کیستی؟

فرمود: من مرد غریبم و به این شهر وارد شده ام، آخر روز شده، می خواهم امشب، مرا پناه دهید که در کاشانه شما به سر برم.

زن گفت: پادشاه حکم فرموده غریب را در خانه خود راه ندهیم، امّا به حسب سیمایی که در تو مشاهده می کنم، مهمانی نیستی که نتوان دست ردّ بر جبینت گذاشت.

هنگامی که سلطان خورشید انور، در کاشانه مغرب سر بر بستر نهاد و آن مهر سپهر نبوّت، خورشیدوار بر ویرانه آن عجوزه تابید؛ کلبه حقیر آن سعادت قرین رشک فرمای، گلستان جنان گردید و از در و دیوار خانه تار آن محنت آثار، مانند سینه عارفان، اشعه انوار دمید.

آن خانه، برای مرد خارکشی بود که دار فانی را وداع کرده بود. آن پیر زال، زوجه او بود، فرزند یتیمی از او مانده بود، آن فرزند، به شغل پدر مشغول بود و به قلیلی که تحصیل می نمود، معاش می کردند. در این وقت، پسر از صحرا مراجعت نمود. مادرش گفت: امشب مهمان غریبی وارد خانه ما شده، آن چه آوردی، نزد او ببر و در خدمتش، تقصیر منما!

پسر، نان خشکی که تحصیل نموده بود، خدمت آن حضرت برد و ایشان تناول نمود، آن گاه مکالمه را با او آغاز نمود و از جواهر کلمات آبدار بر کوامن اسرار آن درّ یتیم مطّلع گردید. پس به فراست نبوّت، او را در غایت فتوّت، حیا، استعداد و قابلیّت یافت؛ امّا اندوهی عظیم و شغلی گران در خاطر او استنباط نمود؛ چندان که بیشتر از درد نهانی او استفسار کرد و او در اخفای حال کثیر الاختلال خود مبالغه نمود.

ص: 368

پسر برخاست نزد مادر خود رفت و گفت: این مهمان در استکشاف احوال من بسیار مبالغه می نماید و متعهّد می شود بعد از وضوح حال، حسب المقدور، در اصلاح آن اختلال، سعی نماید؛ چه می فرمایی، آیا راز خود را به او بگویم؟

مادرش گفت: آن چه من از جبین انور او استنباط کردم، او قابل سپردن هر راز نهان و قادر بر حلّ عقده های اهل جهان هست، راز خود را از او پنهان مدار و در حلّ هر اشکال، دست از دامن او برمدار!

پسر نزد حضرت عیسی آمد و عرض کرد: پدر من، مرد خارکشی بود، چون سرای فانی را وداع نمود، من از او ماندم و مادرم مرا به شغل پدر مأمور گرداند؛ پادشاه ما دختری در نهایت حسن، جمال، عقل و کمال دارد و تعلّقش به او بسیار است، ملوک اطراف، همه آن دختر را از او طلبیده اند، قبول نکرده که به ایشان تزویج نماید و آن دختر قصر رفیعی دارد که پیوسته آن جا می باشد.

روزی من از قصر او گذشتم، نظرم بر او افتاد و از عشقش بی تاب شدم و تا حال این درد پنهان را به غیر مادرم برای دیگری اظهار نکرده ام. آن اندوهی که از خاطرم استنباط فرمودی، همین اندوه است و نمی توانم این را به کسی اظهار کنم.

حضرت عیسی فرمود: می خواهی آن دختر را برایت بگیرم؟

گفت: این امری محال است؛ از بزرگی مثل تو عجیب می دانم که با این حال که در من مشاهده می نمایی، با من استهزا و سخریّه کنی؟

حضرت فرمود: من هرگز به احدی استهزا نکرده ام و سخریّه، کار جاهلان است.

اگر بر امری قادر نباشم، آن را به تو اظهار نمی کنم. اگر بخواهی، چنان می کنم که فردا شب، دختر در آغوش تو باشد.

پسر نزد مادر خود رفت و سخنان حضرت را نقل کرد. مادرش گفت: آن چه می گوید عمل می کند؛ دست از دامن او برمدار!

سپس حضرت عیسی متوجّه عبادت خود گردید. پسر در آرزوی معشوقه خود تا صبح در فراش خود غلطید. صبح که شد، حضرت او را طلبید و گفت: در خانه پادشاه

ص: 369

بروید، وقتی امرا و وزرای او آمدند که داخل مجلس شوند، به ایشان عرض کن من به پادشاه حاجتی دارم، اگر از حاجت تو سؤال کردند، بگو آمده ام دختر پادشاه را برای خود خواستگاری نمایم و هرچه واقع شد، زود برای من خبر بیاور!

پسر در خانه پادشاه رفت و به آن چه حضرت فرموده بود، عمل کرد. امرا از سخن او بسیار متعجّب شدند. چون به مجلس پادشاه رفتند، بر سبیل سخریّه، این سخن را مذکور ساختند. پادشاه از استماع این سخن، بسیار خندید و پسر را به مجلس خود طلبید، چون نظرش بر او افتاد، با آن جامه های کهنه، انوار بزرگی و نجابت ذاتی در جبین او مشاهده نمود، چنان که با او سخن گفت و حرفی که بر جنون و خفّت عقل او دلالت کند، نشنید.

آن گاه متعجّب شد و بر سبیل امتحان گفت: اگر بر کابین دختر من قادر هستی، به تو می دهم، کابین دختر من، آن است که یک خوان از یاقوت آبدار بیاوری، که هر دانه اش کمتر از صد مثقال نباشد.

گفت: مرا مهلت دهید تا برایتان خبر بیاورم. پس نزد عیسی برگشت و آن چه گذشته بود، عرض کرد.

عیسی فرمود: چه سهل است، آن چه طلبیده! سپس حضرت، خوانی طلبید، پسر را به خرابه برد و دعا کرد تمام کلوخ و سنگ خرابه، یاقوت آبدار شد؛ فرمود: خوان را پر کن و برای او ببر!

پسر خوان را به مجلس پادشاه آورد و جامه از روی خوان برداشت؛ از شعاع آن جواهر، دیده های حاضران خیره گشت و همه از احوال پسر، متحیّر شدند.

پادشاه به جهت مزید امتحان گفت: یک خوان کم است، ده خوان می خواهم که هر خوانی از یک نوع جواهر باشد. پسر نزد عیسی برگشت؛ حضرت چند خوان دیگر از انواع جواهر طلبید که دیده کسی، مثل آن را ندیده بود، آن ها را پر کرد و با آن پسر فرستاد. چون خوان ها را به مجلس پادشاه برد، حیرتشان زیادتر شد.

آن گاه پادشاه پسر را به خلوت طلبید و گفت: این ها نباید از تو باشد، تو جرأت

ص: 370

اقدام بر چنین امری و قدرت ابدای چنین غرایبی را نداری؛ بگو این ها از جانب کیست؟

پسر، تمامی احوال را برای پادشاه نقل کرد، پادشاه گفت: آن که می گویی، جز عیسی بن مریم نیست. او را بطلب تا دختر مرا به تو تزویج نماید. حضرت عیسی رفت و دختر پادشاه را به عقد او درآورد. پادشاه، جامه های فاخری برای پسر حاضر کرد، او را به حمّام فرستاد و به انواع زیورها محلّی گرداند. آن شب، پسر را به قصر خود برد و دختر خود را تسلیم او نمود.

صبح روز دیگر پادشاه، پسر را طلبید، سؤال هایی از او نمود و او را در نهایت مرتبه فطانت و زیرکی یافت. پادشاه که غیر آن دختر فرزندی نداشت، پسر را ولیعهد خود گرداند و جمیع امرا و اعیان ملک خود را طلبید تا با او بیعت کنند، سپس او را بر تخت پادشاهی خود نشاند. شب بعد، عارضه ای عارض پادشاه شد و به دار بقا رحلت نمود.

پسر بر تخت سلطنت متمکّن شد، جمیع خزاین، دفاین و ذخایر پادشاه را تصرّف نمود و کافه امرا، وزرا، سپاهیان، اعالی، اشراف و اعیان از او اطاعت کردند. حضرت عیسی این چند روز در خانه آن پیر زال به سر می برد.

روز چهارم، آن مربّع نشین فلک چهارم، مانند سلطان انجم، اراده غروب از آن بلده نمود و به پایتخت پسر خارکش آمد تا با او وداع نماید. چون نزدیک او رسید، خارکش از تخت عزّت فرود آمده، مانند خار در دامن آن گل دسته گلستان نبوّت چسبید و گفت: ای حکیم دانا و ای هادی رهنما! آن قدر بر این ضعیف بینوا حقّ داری که اگر تمام عصر دنیا زنده بمانم و تو را خدمت کنم، نمی توانم از عهده عشری از اعشار آن برآیم، و لکن شبهه ای در دلم عارض شده که از دیشب تا صبح در این خیال به سر بردم و اگر این عقده دل من را حلّ نکنی، از هیچ یک از اسباب عیش که برایم مهیّا کردی، منتفع نخواهم شد.

حضرت عیسی فرمود: آن خیال چیست؟ که به جهت آن در جمعیّت خاطر تو اختلال راه یافته؟

پسر گفت: عقده خاطرم آن است که تو که قادری در سه روز مرا از حضیض

ص: 371

خارکشی به اوج جهان بخشی برسانی و از خاک مذلّت برگرفته، بر تخت رفعت بنشانی، چرا خود به جامه های کهنه قناعت کرده ای؟! نه خادمی داری، نه مرکبی، نه یاری و نه محبوبی؟!

عیسی فرمود: زیادتر از مطلوب برایت حاصل گردید، دیگر تو را با من چه کار است؟

پسر گفت: ای بزرگوار نیکوکردار! اگر توجّه نکنی و این عقده را از دلم نگشایی، هیچ به من احسان نکردی و من از هیچ یک از این ها منتفع نخواهم شد.

حضرت عیسی فرمود: ای فرزند! این لذّت فانی دنیا در نظر کسی اعتبار دارد که از لذّت باقی عقبی خبر ندارد و پادشاهی ظاهری را کسی اختیار می کند که لذّت پادشاهی معنوی را نیافته باشد. همان شخصی که چند روز قبل بر این تخت نشسته و به اعتبارات فانی مغرور شده بود، اکنون زیر خاک است و در خاطر کسی خطور نمی کند و برای عبرت همین بس است. دولتی که به مذلّت منتهی شود و لذّتی که به مشقّت مبدّل گردد، به چه کار آید، دوستان حق از قرب وصال جناب مقدّس یزدانی لذّت ها برند و با حصول معارف ربّانی و فیضان حقایق سبحانی است که این لذّات قدری ندارند.

چون جناب عیسی امثال این سخنان را به گوش آن درّ یتیم کشید، او بار دیگر بر دامن حضرت چسبید و گفت: فهمیدم آن چه فرمودی و یافتم آن چه بیان کردی؛ آن عقده را از دلم برداشتی، امّا عقده ای بزرگ تر و محکم تر از آن در دلم گذاشتی.

عیسی گفت: آن کدام است؟

گفت: گره تازه آن است که گمان ندارم تو در آشنایی با کسی خیانت کنی و آن چه حقّ نصیحت و نیکوخواهی او باشد، به عمل نیاوری؛ تو سایه مرحمت بر سر ما افکندی و بی خبر به خانه ما آمدی، سزاوار نیست امری را که اصیل و باقی است، برای من ضنّت نمایی و در مقام نفع رساندن، به من امر فانی ناچیز را عطا کنی و مرا از آن پادشاهی ابدی و لذّت حقیقی، محروم گردانی.

عیسی فرمود: می خواستم تو را امتحان کنم و ببینم قابل آن مراتب عالیه هستی و

ص: 372

بعد از ادراک این لذّات فانی، برای لذّات باقی این ها را ترک خواهی کرد یا نه؟ اکنون اگر ترک کنی، ثواب تو عظیم تر و حجّتی خواهی بود بر آن ها که زخارف باطل دنیا را مانع تحصیل سعادات کامله آخرت می دانند.

آن سعادتمند، دست زد و جامه های زیبا و زیورهای گران بها را انداخت، دست از پادشاهی صوری برداشت و در راه سلطنت معنوی و تحصیل آن قدم یقین گذاشت.

حضرت عیسی او را نزد حواریّان آورد و فرمود: آن گنج که من گمان داشتم، این درّ یتیم بود که در سه روز، او را از خارکشی به پادشاهی رساندم، او بر همه پشت پا زد و در راه متابعت من قدم نهاد، امّا بعد از سال ها پیروی من، به این گنج پر رنج فریفته شدید و دست از دامن من برداشتید.

گفته اند: آن فرزند عجوز که حضرت عیسی بعد از مردن، او را زنده کرد، همین جوان بود که از اکابر دین شد و جماعت بسیاری به برکت او، به راه حقّ هدایت یافتند.

8- سیاحت عیسویّه

در حبیب السیر(1) آمده: نقل است چون عیسی مدّت دو سال به هدایت بنی اسراییل پرداخت و غیر از حواریّون، کسی متابعت آن جناب را پیشنهاد همّت خود نساخت؛ به اتّفاق مریم قدم در طریق مسافرت نهادند و اکثر اوقات فرخنده ساعات را به سیاحت گذراندند.

در روضة الصفا مسطور است: در اثنای راه، یکی از کفّار یهودی، مرافقت روح اللّه را اختیار کرد. عیسی به او گفت: اگر می خواهی در این طریق همراه ما بیایی، باید توشه ما و تو مشترک باشد. یهودی به قبول این سخن زبان گشاد، حال آن که او دو رغیف و مسیحا یک رغیف داشت. وقتی این برای یهودی معلوم گردید، یک نان را به کار برد، صباح، عیسی به یهودی گفت: طعام خود را بیاور، یک رغیف را ظاهر کرد.

عیسی فرمود: تو دو نان داشتی، آن یکی چه شد؟

ص: 373


1- تاریخ حبیب السیر، ج 1، صص 145- 144.

گفت: همین بیش، نداشتم. مسیح خاموش گشته، به اتّفاق مسافت طیّ نمودند، تا به موضعی رسیدند که شخصی چند گوسفند می چرانید.

عیسی گفت: یا صاحب الغنم! یک گوسفند، ما را ضیافت کن!

این سخن در دل راعی اثر کرد و گفت: به رفیق خود بگو گوسفندی بگیرد و بکشد.

یهودی به اشاره عیسی، گوسفندی کشته، بریان ساخت، مسیحا در وقت اکل، فرمود:

نباید استخوان های گوسفند را بشکنید. چون از آن طعام سیر خوردند، عیسی استخوان های گوسفند را در پوستش جمع کرده، بر آن عصا زد و فرمود: قم باذن اللّه، گوسفند فی الفور زنده شد و برخاست.

مسیحا به راعی گفت: گوسفند خود را بگیر! راعی تعجّب نمود که این چگونه ممکن است؟! آن گاه عیسی از یهود پرسید: تو دو گرده همراه داشتی، آن یکی چه شد؟

یهودی سوگند خورد که یک رغیف بیش نداشتم، عیسی زبان در کام کشید و از آن منزل روان شدند. در اثنای راه به شخصی رسیدند که به چراندن چند گاو، اشتغال داشت. عیسی از آن شخص، گوساله ای ستانده، آن را بریان ساخت و خوردند، باز عیسی آن گوساله را زنده گرداند و درباره رغیف مفقود از یهود پرسید؛ باز همان جواب شنید.

بعد از آن به شهری رسیده، هرکدام به گوشه ای رفتند. به حسب اتّفاق، در آن ایّام، مرض صعب العلاجی به والی آن بلده روی نموده بود که اطبّا از معالجه آن عاجز گشته، به سیاست رسیده بودند. یهود از این واقف شده، عصایی به سان عیسی به دست آورد، به قصر ملک رفت و به خدّام درگاه سلطنت گفت: من این بیمار را شفا می بخشم و اگر مرده باشد، زنده می گردانم.

او را به سر بالین پادشاه بردند، یهود به تقلید عیسی چند عصا بر پای پادشاه زد که قم باذن اللّه و اتّفاقا ملک در حال، جان بداد. یهود را گرفتند که سرنگون از دار بیاویزند:

عیسی بر کیفیّت واقعه اطّلاع یافت و بدان موضع رسید، دید آن قوم، قصد قتل یهود را دارند. به ارکان دولت ملک گفت: اگر غرض شما حیات پادشاه است، یار مرا بگذارید!

ص: 374

ایشان جواب دادند: اگر به اهتمام تو، فرمان فرمای ما حیات مجدّد یابد، او را رها می کنیم. مسیحا این معنی را از حضرت ذو الجلال و الاکرام مسألت نموده، ملک زنده شد.

ملا زمان دست از یهود بازداشتند، او به ملازمت عیسی شتافت و گفت: حقّی بر ذمّه من ثابت کردی که مدّت العمر از خدمت تو مفارقت ننمایم.

روح اللّه فرمود: تو را بدان خدایی سوگند می دهم که بعد از آن که گوسفند و گوساله ای را کشته و بریان کردیم و خوردیم، آن ها را زنده گرداند و بدان کسی که ملک را حیات بخشید و تو را از دار فروگرفت؛ بگو اوّل که با من مرافقت نمودی، چند گرده همراه داشتی؟

یهود سوگند خورد که بیش از یک نان نداشتم.

عیسی خاموش گشته، به راه افتادند و برحسب اتّفاق به جایی رسیدند که در زیر زمین گنجی می نمود و تا آن غایت، کسی از آن اطّلاع نیافته بود. یهود به عرض جناب نبوی رساند که مناسب است این اموال را تصرّف نماییم.

عیسی فرمود: چنان مقدّر است که جمعی بر سر این گنج هلاک شوند. یهود چون مجال مخالفت نداشت، در ملازمت آن جناب روان شد. بعد از غیبت ایشان، چهار شخص بر سر آن گنج رسیدند، دو نفر از ایشان، جهت آوردن طعام و شراب و تهیه اسباب نقل گنج به شهر رفتند؛ آن دو نفر که توقّف نمودند، باهم مخمّر کردند که هرگاه یاران رفته بازآیند، ایشان را به قتل رسانیم و اموال را مناصفه قسمت نماییم، آن دو شخص نیز، به همین خیال، زهر قاتل در طعامی تعبیه کردند و بر سر گنج، پیش یاران خود آوردند.

آن گاه دو نفری که بر سر گنج بودند، تیغ ها کشیده، آن هر دو را به زخم تیغ هلاک کردند و بعد طعام را پیش آوردند، سیر از آن خوردند و مردند.

این کیفیّت بر ضمیر منیر عیسوی پرتو انداخته، با یهودی بر سر گنج رفته، مال را سه قسمت نمودند. حضرت نبوی، یک بخش به خود، بخشی به یهودی و بخشی را به کسی

ص: 375

که رغیف مفقود را خورده، منسوب گردانید.

یهودی گفت: یا روح اللّه! اگر صاحب رغیف مفقود را به تو نشان دهم، حصّه ای به او خواهی داد؟

گفت: بلی!

یهودی گفت: یا روح اللّه! آن رغیف را من خوردم؛ مال را به من ارزانی دار!

روح اللّه گفت: تمامی اموال را برگیر که نصیب تو از دنیا همین است.

آن بی سعادت، گنج را تصرّف نمود و رفت، چون اندکی قطع مسافت نمود، زمین شکافته، به امر ایزد تعالی او را با آن چه داشت، در خود فرو برد.

9- سیاحت عیسویّه

در تاریخ اخبار الدول (1) آمده: وقتی حضرت عیسی در سیاحات خود به دیری رسید که در آن، جماعتی از کوران و نابینایان بودند. حضرت سؤال نمود: ایشان چه کسانی هستند؟

گفتند: این ها قومی هستند که ایشان را برای قضاوت و حکم نمودن در میان مردم طلب نمودند و آن ها چشم هایشان را به انگشتان خود نابینا ساختند.

حضرت پرسید: چه چیز شما را بر این عمل واداشت که چشمان خود را کور نمودید؟

عرض کردند: از عاقبت قضا و حکم بین الناس، اندیشیدیم و با خود کردیم آن چه می بینی.

حضرت عیسی فرمود: شما علما و حکمای اخیارید. سپس فرمود: صورت های خود را به دست هایتان مسح کنید و بگویید: بسم اللّه. تا چنین کردند، همگی به اذن اللّه صاحب بصر و بینا گردیدند.

ص: 376


1- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 219.
10- سیاحت عیسویّه

در بحار(1) است که روزی عیسی در سیاحات خود به جماعتی گذشت که از روی شادی و طرب، فریاد می کردند. پرسید: این جماعت را چه شده؟

گفتند: دختر فلان با پسر فلان، امشب زفاف می کنند.

فرمود: امروز شادی می کنند، ولی فردا گریه و نوحه خواهند کرد.

شخصی پرسید: چرا یا رسول اللّه؟!

فرمود: چون این دختر، امشب خواهد مرد. آن ها که به حضرت ایمان آورده بودند، گفتند: فرموده خدا و رسول راست است. منافقان در خانه آن زن رفته، حال او را معلوم کردند؛ اهل خانه گفتند: زنده است. آن گاه خدمت حضرت آمدند و گفتند: یا روح اللّه! زنی که دیروز خبر دادی خواهد مرد، نمرده.

عیسی فرمود: خدا آن چه می خواهد، می کند؛ بیایید به خانه او برویم. به در خانه او رسیدند، در زدند؛ شوهر دختر بیرون آمد. عیسی فرمود: رخصت بطلب که می خواهیم بیاییم و از زنت سؤالی کنیم.

آن جوان رفت و به زن خود گفت: حضرت عیسی با جماعتی آمده اند و می خواهند با تو سخن بگویند. دختر، جامه ای به سر خود کشید، عیسی داخل شد و از او پرسید:

دیشب چه کار کردی؟

گفت: کاری نکردم، مگر کاری که پیش تر می کردم؛ هر شب جمعه، سایلی نزد ما می آمد و آن قدر به او می دادم که تا هفته دیگر قوت او بود؛ چون در این شب آمد، من مشغول بودم و اهل من نیز مشغول زفاف من بودند و هرچه صدا زد، کسی به او جواب نگفت، من به نحوی برخاستم که کسی مرا نشناخت، رفتم و مثل هر شب جمعه چیزی به او دادم.

حضرت عیسی فرمود: از روی فرش خود دور شو، فرش او را برچید؛ ناگاه زیر فراش او افعی ظاهر شد، مانند ساق درخت خرما که دم خود را به دهان گرفته بود،

ص: 377


1- بحار الانوار، ج 4، ص 94.

حضرت فرمود: به خاطر تصدّقی که دیشب کردی، خدا این بلا را از تو دفع کرد و اجلت را به تأخیر انداخت.

معجزة قویّة و سیاحة عیسویّة

بدان یکی از سیاحات حضرت عیسی، عبور آن بزرگوار با یک نفر از اصحاب خود به نام رغیب بر کوه نهاوند بوده، رغیب از آن بزرگوار خواهش می کند در آن کوه بماند، از انظار غایب شود و تا وقت ظهور حضرت مهدی- عجّل اللّه فرجه الشریف- و نزول حضرت عیسی از آسمان زنده بماند. این معجزه در صبیحه هشتم از عبقریّه سوّم این بساط، سمت تحریر یافت، فتنبّه.

ذیلة مستقصویّة فی غیبة عیسویّه

بدان به شرحی که گذشت چنان که پیش از آن که یهود عیسی را دار بکشند، غیبت هایی برای او بوده؛ هم چنین بعد از دار کشیدن آن جناب برایش غیبت حاصل شده.

چنان چه در جلد عیسی از ناسخ التواریخ، شرح دار کشیدن و مقبور نمودن آن سرور را از انجیل متّی نقل نموده، تا این جا که گفته: القصّه، یوسف نامی از شاگردان عیسی، نزد پیلاطس- که او شهنگی شهر را از جانب هر دوش ملک داشت و عیسی را به دار کشیده بود- رفته، جسد آن حضرت را از وی طلب نمود و او جسد عیسی را به یوسف بخشید.

او پیکر مبارک را در پاره کتان پاکی پیچیده، در قبری گذاشت که از سنگ کرده بود و سنگی بزرگ بر آن قبر نصب کرد، مریم مجدلیّه و مریم مادر یعقوب بر سر آن قبر آمده، رحل اقامت انداختند.

چون دو روز گذشت، خدّام بیت اللّه نزد پیلاطس آمده، گفتند: یاد داریم آن گمراه می گفت بعد از سه روز از قبر بیرون خواهم آمد؛ فرمان بده تا پاسبانان از آن قبر

ص: 378

حراست کنند، مبادا شاگردانش شبانه، او را بدزدند، صبحگاه بر صدق کلام عیسی حجّت آورند و مردم را گمراه سازند.

پیلاطس گفت: شما خود دیده بان بگمارید. آن جماعت، جمعی را از پی این مهم بازداشتند.

بعد از روز سبت، در بامداد یک شنبه، مریم مجدلیّه و مریم مادر یعقوب، دیدند زلزله عظیمی واقع شد، فرشته خدا از آسمان نازل گشت و آن سنگ را از قبر برداشت، نگاهبانان از هیبت مدهوش گشتند. سپس آن فرشته به زنان گفت: بیم نکنید، شما در جستجوی عیسی مصلوب می باشید، پس بروید و به شاگردانش اعلام کنید عیسی علیه السّلام، پیش از شما وارد جلیل خواهد شد و شما او را در جلیل خواهید یافت.

العبقری الحسان ؛ ج 3 ؛ ص379

شان از جای جنبیده، قدری مسافت طیّ کردند، ناگاه به عیسی برخوردند، بر وی سلام کردند، پیش شدند و پاهایش را ببوسیدند.

حضرت به ایشان فرمود: هراسناک مباشید، شتابان بروید و به شاگردان من آگهی دهید به اراضی جلیل روند که آن جا را خواهند یافت.

در این وقت، چون دیدبانان به خود آمدند، به بیت المقدّس مراجعت کرده، خدّام بیت اللّه را از آن حال آگهی دادند، آن جماعت با یکدیگر مشورت کرده، عاقبة الامر مبلغی از زر و سیم به دیدبانان دادند و به ایشان آموختند به مردم بگویند ما در خواب بودیم، حواریّون آمده، جسد عیسی را دزدیدند.

امّا از آن سوی، مریم مجدلیّه و مریم مادر یعقوب، پیام عیسی را به حواریّون رساندند، خاطر آن جماعت شاد شده، مانند برق و باد به جلیل آمدند و بدان کوه که عیسی اشاره کرده بود، رفتند، ناگاه، جمال مبارک آن حضرت را بدیدند، بعضی از کمال حیرت در شکّ بودند که آیا این شخص عیسای ناصری است؟

بالجمله، همگی پیش آمده، پیشانی بر خاک نهادند و به آن جناب سجده نمودند.

عیسی علیه السّلام نیز چند قدمی پیش گذاشته، با ایشان سخن آغاز کرد و فرمود: آگاه باشید! تمامی قدرت در آسمان و زمین به من عطا شده؛ شما هم اکنون باید مردم را به دین من

ص: 379

دعوت کنید و غسل تعمید دهید که من تا انقضای جهان با شما خواهم بود، کسانی که از شما متابعت کنند و آیین مرا گیرند، بر کافران غلبه خواهند کرد و خدا به ایشان نصرت خواهد داد؛ وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ(1).

نیز شما را آگهی بخشم که از پس آن که من بر آسمان شوم، کسانی که به من ایمان آورده باشند، هفتاد و دو فرقه خواهند شد و از این جمله یک طایفه بر طریق حق می باشند؛ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ (2).

دیگران گمراه خواهند گشت و طایفه ای که راه حق دارند، آنان اند که به محمد عربی صلّی اللّه علیه و اله ایمان آوردند، من نیز آن گاه که قائم آل محمد علیه السّلام ظهور کند، از آسمان فرود خواهم آمد و به او ایمان خواهم داشت و جمیع یهود و نصارا نیستند، جز اینکه از من متابعت خواهند کرد و دین، یکی خواهد گشت.

وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ (3)؛ خدای می فرماید: از اهل کتاب، یعنی از یهود و نصارا نیستند، جز این که قبل از وفات عیسی به او ایمان آورند؛ زیرا به ما خبر داده اند عیسی علیه السّلام در آخر الزمان، چهل سال در زمین زیست خواهد فرمود، فرزندان خواهد یافت و آن گاه وفات خواهد نمود.

نیز در همان کتاب در باب ظهور حواریّون می گوید: تا چهل روز بعد از رفع عیسی، حواریّون خدمت آن حضرت می رسیدند و وصیّت او را اصغا می فرمودند، روز چهلم عیسی به ایشان فرمود: از بیت المقدّس دور نشوید، همانا به خبرهایی که من به شما آورده ام، آگهی خواهید یافت و خواهید دید، آن گاه از پیش روی ایشان به سوی آسمان صعود فرمود، ناگاه ابری پدید آمد، آن حضرت را فروگرفت و پنهان ساخت.

در آن هنگام، دو مرد سفیدپوش نزد حواریّون حاضر شدند و گفتند: ای مردان جلیل! چرا به آسمان نگرانید؟ همین عیسی که از پیش روی شما به آسمان رفت؛ در آخر زمان بازخواهد آمد.

ص: 380


1- سوره آل عمران، آیه 55.
2- سوره مائده، آیه 66.
3- سوره نساء، آیه 159.

پس حواریّون ناچار از کوه زیتون پایین آمده، یک روز راه پیمودند، به بیت المقدّس درآمده، به خانه رفتند و در وثاقی جای گرفتند ...، تا آخر حال حواریّون که آن جا مفصّلا ذکر شده است.

در حبیب السیر(1) و تاریخ اخبار الدول (2)، از کتب معتبره بسیاری نقل نموده اند: شش روز بعد از به دار کشیدن عیسی، آفریننده افلاک و انجم، عیسی را در شب هفتم به زمین فروفرستاد، او با یحیی بن زکریّا، مریم و بعضی از حواریّون ملاقات فرمود، تا هر یک از حواریّون جهت دعوت جهانیان به طرفی از اطراف ولایات روند و فرقه انام را به قبول احکام انجیل ترغیب نمایند، باز عیسی به آسمان مراجعت فرمود.

[غیبت حضرت ختمی مرتبت] 24 صبیحة

اشاره

بیست و پنجمین حجّت الهی که غیبت برای ایشان حاصل شده، جناب خاتم النبیّین و سیّد المرسلین، حضرت محمد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و اله است. غیبت های کثیره و اختفائات وفیره برای آن بزرگوار است، ما به ذکر چهار غیبت، این عجاله را زینت می نماییم.

غیبت اوّل آن سرور، همان اختفای دعوت و امر رسالت خود، از عموم مردم بوده که مدّت این غیبت سه سال بود؛ چنان چه در معارج النبوّه و حبیب السیر(3) و غیر آن ها از کتب سیر و تواریخ است که حضرت رسالت مدّت سه سال در اوایل بعثت، مردم را نهانی به وحدانیّت جناب جلال سبحانی دعوت می فرمود.

چون آیه با هدایه فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ (4)

ص: 381


1- تاریخ حبیب السیر، ج 1، ص 147.
2- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 220.
3- تاریخ حبیب السیر، ج 1، صص 310- 309.
4- سوره حجر، آیه 94.

وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (1) نازل شد، سیّد المرسلین دعوت و انذار خویشان نزدیک را، پیشنهاد همّت عالی نهمت، گردانید.

از حضرت امیر المؤمنین علی علیه السّلام منقول است: چون آیه مذکور نزول نمود؛ حضرت رسول مرا به ترتیب طعامی امر فرمود. من بعد از تهیّه اسباب ضیافت، چهل نفر از اقربای حضرت را طلبیدم، ابو طالب، حمزه، عبّاس و ابو لهب از آن جمله بودند.

وقتی طعام حاضر کردم، سیّد الانام مقداری از گوشت را به دست مبارک خود گرفته، تناول نمود و تتمّه را در حوالی طبق نهاده، فرمود: خذوا باسم اللّه. همه از آن طعام خوردند و سیر شدند، به آن خدایی که جان علی در قبضه قدرت او است، هرکدام از ایشان آن مقدار طعام که میسّر شده بود، تناول کردند، هم چنین از قدح شیری که به هم رسانده بودم، مجموع سیر گشتند.

بعد از اکل و شرب، پیش از آن که حضرت رسالت تکلّم نماید، ابو لهب به قوم روی آورده، گفت: آن کس که صاحب شماست، برخوردار مباد! یعنی محمد که ساحر است و به پیغمبر گفت: قریش طاقت مقاومت با جمیع قبایل عرب را ندارد، مناسب آن است که بنی هاشم تو را حبس کنند تا هرگز چهره عیش و نشاط نبینی، این صورت بر ما آسان تر از آن است که با مجموع اقوام عرب، مقابله و مقاتله نماییم، هیچ کس با عشیرت خود این بدی نیندیشیده که تو می اندیشی.

گفتگوی ابی لهب بر ضمیر منیر سیّد عرب گران آمده، هیچ نگفت و قوم متفرّق شدند. حضرت امیر علیه السّلام می فرماید: نوبتی دیگر سیّد البشر فرمود: ای علی! این- یعنی ابو لهب- در تکلّم، سبقت گرفت و سخنش آن بود که شنیدی و بار دیگر فرمود: طعامی آماده ساز!

من به موجب فرموده، عمل نمودم، چون اقربای حضرت حاضر شدند و از اکل و شرب فارغ گشتند، پیغمبر بعد از ادای ثنای آفریدگار فرمود: به خدا سوگند! اگر به همه خلق دروغ گویم، به شما نخواهم گفت. به آن خدایی که معبودی جز او نیست؛ من

ص: 382


1- سوره شعرا، آیه 214.

رسول خداوند به سوی کافّه خلایق هستم، و اللّه شما می میرید، هم چنان که به خواب می روید و برانگیخته می شوید، هم چنان که بیدار می گردید، هرآینه بدان چه عمل نمایید، محاسب شوید، جزای نیکی، احسان و سزای بدی، نیران خواهد بود.

امیر المؤمنین علی علیه السّلام فرماید: چون سخن رسول خدا بدین جا رسید، گفتم: یا رسول اللّه! من که به سال از همه ایشان خردترم، تو را تصدیق نمودم، به تو گرویدم، در خدمت تو به جان بکوشم و خاک قدمت را به کحل الجواهر نفروشم.

سیّد عالم، مرا نوازش نمود و گفت: این برادر و وصیّ من است؛ سخنش را بشنوید و تجاوز از فرموده او جایز مدارید!

قوم، این سخن بشنیدند، برخاستند و خنده زنان به ابو طالب گفتند: دیدی محمد، پسرت را بر تو مهتری داد و تو را مطیع اوامر او گردانید.

غیبت دوّم حضرت، تحصّن آن بزرگوار از خوف کفّار به مدّت سه سال در شعب ابو طالب و مخفی بودن آن بدر تمام به مثابه هلال بود.

مختصر این داستان مفصّل، بنابر نقل از تاریخ حبیب السیر(1) و به اتّفاق اکثر اهل سیر بدین وجه است:

در سال ششم بعثت خیر البشر، حمزه، عمّ آن حضرت، در سلک اهل اسلام انتظام یافت و در همین سال عمر بن الخطّاب هم، دعوت آن رسالت مآب را قبول نمود.

کفّار قریش که دیدند اعلام اسلام روزبه روز، رو به ارتفاع و رایات کفر و ظلام، میل به انهدام دارد؛ مضطرب گشته، ابو جهل بن هشام، شیبه، عتبه، نضر بن الحارث، عاص بن وائل، عقبة بن ابی معیط و جمعی از غلظای مشرکین، به قتل سیّد المرسلین کمر بسته، نزد ابو طالب رفتند و گفتند: چون محمد، ملّت محدث به میان آورده و پیوسته اوقاتش را به طعن و سبّ الهه ما مصروف می دارد، وظیفه تو آن است که او را به ما تسلیم نمایی تا به قتل رسانیم و الّا به یقین می دانی که در مقام حرب و قتال با تو خواهیم بود.

ص: 383


1- تاریخ حبیب السیر، ج 1، ص 315- 313.

پس از رفتن آن ها، ابو طالب آن حضرت را طلبید و آن چه از قوم شنیده بود، به عرض او رساند و گفت: مناسب است زبان از تقریر عیوب این گروه شریر کشیده داری تا مهمّ به استعمال سیف و سنان منتهی نگردد.

حضرت رسول از شنیدن این سخنان چنین گمان برد که برای ابو طالب فتوری در امر حمایت و رعایت آن حضرت پیدا شده؛ فرمود: ای عمّ! آن چه من می گویم و می کنم به فرمان خداوند است، سرزنش مشرکان بدکیش و تخویف و تهدید بیگانه و خویش، مرا از این امر بازندارد. اگر تو، به ترتیب و تمشیت مهمّ من قیام نمایی، برایت بهتر خواهد بود، و الّا نصرت آسمانی و عنایت سبحانی در کار من کافی خواهد بود.

آن گاه حضرت برخاست که از مجلس بیرون رود. وقتی رقّتی از استماع کلام خیر الانام، به ابو طالب دست داد و گفت: ای برادرزاده! به کاری که مأمور گشتی، قیام و به سرانجام مهمّی که تو را فرموده اند، رجوع نمای که تا زنده باشم، کسی از اعدا نتواند نگاهی به تو کند.

سپس ابو طالب، بنی هاشم و بنی عبد المطلّب را حاضر ساخته، در باب محافظت حضرت رسالت از شرّ اصحاب ضلالت استمداد نمود. غیر ابو لهب، تمام اهالی آن دو قبیله قبول کردند؛ مؤمنان به جهت احراز مثوبت و کافران بنابر تعصّب و حمیّت، کمر موافقت بر میان بستند. ابو طالب، در محرّم سال هفتم بعثت به اتّفاق آن جماعت، حضرت را به شعبی درآورد که به او منسوب بود.

کفّار قریش وقتی جدّ ابو طالب را در حفظ و حمایت رسول مشاهده کردند، شیشه مروّت و رعایت صله رحم را به سنگ شقاوت بشکسته، با یکدیگر عهد و پیمان بستند طریقه مناکحه و متابعت و مخالطت با بنی هاشم و بنی عبد المطلب مرعی ندارند و تا توانند، نگذارند منفعتی عایدشان شود، بلکه در جهت ایصال مضرّت، سلوک نمایند، لذا در این باب عهدنامه ای نوشته، از در خانه کعبه آویختند.

لاجرم کار بر اهل اسلام به غایت دشوار شد، زیرا هرگاه یکی از ایشان برای سرانجام مهمّی از شعب بیرون می آمد، کفّار ایذای بسیار به او می رساندند و اگرچه در

ص: 384

موسم حجّ به حسب ظاهر، متوجّه اضرار ایشان نمی شدند، امّا نمی گذاشتند کسی از اهل قافله یا مقیمان بازار مکّه، طعامی بفروشند، ولید بن مغیره و ابو جهل بن هشام بیشتر از سایرین در آزار اهل اسلام می کوشیدند.

ابو طالب در آن اوقات، اطراف شعب را استوار کرده، در محافظت سیّد ابرار، بسیار اهتمام می نمود و شب و روز مراقب احوال آن آفتاب عالم افروز بود. نزدیک سه سال که بر این منوال بگذشت، زمان مشقّت به نهایت، متقارب گشت، آن گاه قادر متعال ارضه ای بر آن وثیقه قاطعه گماشت که هر حرف، غیر نام حق عزّ اسمه را بخورد و به روایتی، عکس آن است که اسامی ایزدی را خورده و سایر کلمات را گذاشته است.

ایضا هشام بن عمر بن حارث العارمی، زهر بن ابی امیّه مخزومی، مطعم بن عدّی بن نوفل بن عبد مناف، ابو البختریّ بن هشام و زمعة بن اسود بن المطلّب بن عبد العزّی، با وجود کفر، بر حال اهل اسلام ترحّم نموده، شبی باهم اتّفاق کردند صحیفه را پاره کنند، صباح روز دیگر در مجمع قریش، اظهار نقض آن عهد نمودند.

ابو جهل و بعضی دیگر از کفره ظلام به قدم منازعت پیش آمدند، در آن اثنا، ابو طالب به مجلس درآمد و بر وجهی که از حضرت خیر البریّه شنوده بود، کیفیّت استیلای ارضه را بر آن وثیقه تقریر فرمود و گفت: اگر آن چه محمد در این باب گفته موافق واقع باشد، شما از این معاهده درگذرید، و الّا من برادرزاده ام را به شما می سپارم، تا آن چه مدّعی داشته باشید، درباره او به تقدیم رسانید.

قریش این سخن را مستحسن شمردند، صحیفه را باز کردند، به همان موجبی که به زبان وحی بر رسول خدا بیان شده بود، واقع بود؛ از این جهت، انفعال تمام به حال قریشیان راه یافت ولی ابو جهل هم چنان در طریق عناد سلوک می نمود.

آن گاه پنج نفری که اسامی شان مسطور شد، آن کاغذ کهنه را پاره کردند، سلاح پوشیده، به شعب رفتند و حضرت رسالت مآب و اصحاب و احبابش را از آن جا بیرون آوردند، تا در ضمان صحّت و عافیت به منازل خویش، نزول اجلال فرمودند، این واقعه در سال دهم بعثت روی داد.

ص: 385

این ناچیز گوید: شعب، به کسر شین و سکون عین، درّه ای است که در کوه باشد؛ چنان چه در کنز اللّغه آمده و در مجمع البحرین (1) است که الشعب بالکسر الطریق فی الجبل و الجمع شعاب ککتاب و شعب ابی طالب بمکّه مولد النبی، از این عبارت چنین استفاده می شود که مولد حضرت ختمی مرتبت در آن درّه با یمن و برکت واقع گردیده؛ چنان چه سایر ارباب سیر و تواریخ در کتب عالیة الشمارع خود به این قول، هم داستان و با صاحب مجمع البحرین همزبان اند.

غیبت سوّم آن ماحی ظلم و جور، هجرت آن سرور از مکّه به غار ثور است.

تفصیل این اجمال بنابر منقولات ارباب کمال؛ مثل معین الدّین هروی در معارج النبوّه، قاضی عبد الحقّ دهلوی در مدارج الفتوّت، غیاث الدین بن الشّهیر بخواند، امیر در حبیب السیر(2)، لسان الملک مستوفی در ناسخ التواریخ (3)، علّامه مجلسی رحمه اللّه در حیات القلوب، حاج ملّا محمد حسن القزوینی الحائری الشیرازی در ریاض الشهاده (4) و غیر این بزرگواران در غیر این کتب چنین است: رسول خدا بعد از بعثت در مراسم حجّ و عمره، خود را بر اشراف قبایل عرضه، ایشان را به اسلام دعوت کرده و لوازم نبوّت را به جای آورد.

سال یازدهم بعثت، شش نفر از متوطّنان مدینه در عقبه، منظور نظر خیر البشر گشته، حضرت، ایشان را به قبول دین اسلام ترغیب نمود و چند آیه ای از قرآن به گوش جانشان رسانید. مدنیان در آن اوان به کرّات از یهودیان شنیده بودند، ظهور پیغمبر آخر الزمان نزدیک است، با خود گفتند: و اللّه این پیغمبری است که جهودان، ما را از بعثت او خبر می دهند؛ انسب آن است که به وی ایمان آوریم تا از مدنیان کس دیگری بر ما سبقت نگیرد.

آن گاه زبان به کلمه توحید گویا گردانیدند و چون آن شش نفر از سفر مراجعت

ص: 386


1- مجمع البحرین، ج 2، ص 513.
2- تاریخ حبیب السیر، ج 1، ص 323- 320.
3- ناسخ التواریخ حضرت رسول، ج 1، ص 19- 9.
4- ریاض الشهادة، ج 1، صص 50- 49.

نموده به مدینه رسیدند، خبر بعثت آن بزرگوار را میان مدنیان انتشار دادند؛ ذکر حضرت در آن بلده، اشتهار یافت و انوار ایمان و اسلام بر احوال بسیاری از ساکنان آن دیار شتافت.

سال دوازدهم بعثت، دوازده نفر از ایشان به مکّه شتافتند، در عقبه به عزّ ملازمت حضرت رسالت، معزّز شدند و با حضرت بیعت نمودند که در حال عسر و یسر و زمان نشاط و اندوه، از فرموده خدا و رسول او درنگذرند، اهل سیر به این بیعت، بیعت عقبه اولی می گویند. این جماعت هنگام مراجعت، به فرموده حضرت رسالت، مصعب بن عمیر را همراه خویش به مدینه برده، به ارشاد اهالی آن جا پرداختند، اکثر قبیله اوس و خزرج به اظهار اسلام مبادرت نمودند.

سال سیزدهم بعثت، جمع کثیری از مدینه به حریم حرم شتافتند، از آن جمله، هفتاد مرد و به روایتی هفتاد مرد و سه زن در شب دوّم از لیالی ایّام تشریق، در بیعت عقبه به ملازمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله رسیدند و چون قواعد این بیعت که مورّخان آن را بیعت ثانیه گویند، استحکام تمام یافت و حضرت رسالت از امر این بیعت باز پرداخت؛ شیطان- علیه اللّعنه- بر سر عقبه آمده، فریاد برآورد: ای اهل منی! بدانید مردم یثرب با محمد بیعت و بر حرب شما اتّفاق نمودند.

روز دیگر قریشیان به میان قافله مدنیان رفته، گفتند: ای قوم اوس و ای قوم خزرج! ما شنیدیم شما به مخالفت ما با محمد بیعت کرده اید. بعضی از مشرکین یثرب که از آن مهم، خبر نداشتند، سوگند خوردند که این خبر غیر واقع است، پس خاطر قریشیان اطمینان یافت و چون انصار به مدینه بازگشتند، حقیقت این حال بر قریشیان ظاهر شد.

لاجرم بیش از پیش در ایذا و اضرار اتباع احمد مختار، مبالغه نمودند. خیر البشر به اصحاب اجازه هجرت داد، اکثر ایشان به مدینه شتافتند و از تشویش قریش نجات یافتند، و اللّه العالم.

ص: 387

فی ذهاب النّبی المختار من مکّه و غیبته فی الغار

وقتی مشرکان قریش مشاهده نمودند برای اهل اسلام مأمنی مانند مدینه پیدا شد، گمان بردند حضرت نبوی بدان صوب هجرت خواهد فرمود؛ لذا در دار الندوه مجتمع گشته، در دفع خیر البریّه قرعه مشورت به میان انداختند، شیطان به صورت پیری نجدی صائب التّدبیر خود را به مجمع رساند، قریشیان از وی پرسیدند: تو کیستی؟

جواب داد: من اهل نجدم، موجب جمعیّت شما را دانسته ام تا در باب مهمّی که پیش گرفته اید، لوازم امداد به تقدیم رسانم.

آن گاه قریش قال و قیل را آغاز نمودند، شخصی بر حبس آن جناب رأی داد و دیگری بر اخراج آن سرور تدبیر کرد. پیر نجدی در باب تخطئه این دو تدبیر دلایلی گفت و در ابطال آن ها کوشید، ابو جهل بن هشام گفت: انسب و اولی چنان می نماید که از هر قبیله ای، چند نفر بر سر محمد روند و یکباره بر او تیغ کشیدند تا خون او در قبایل پراکنده شود؛ چون بنی عبد مناف قوّت مقاومت با تمام قبایل را ندارند. لا علاج به دیه راضی گردند، پیر نجدی این رأی را تحسین نموده، خاطرها بر آن قرار یافت و قوم قریش متفرّق شدند.

همان لحظه جبرییل نازل شده، آیه وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ (1) را بر سیّد المرسلین خواند و پیغام ربّ العالمین را رساند که شب، در مقام معهود به استراحت نپردازد و متوجّه مدینه گردد.

چون لباس روزگار، بسان قلوب کفّار اشرار، سیاه و تاریک شد، رؤسای قریش طبق قرار با فوجی دیگر از کفّار به قصد قتل سیّد ابرار توجّه نمودند. حضرت خیر الأنام علی علیه السّلام را طلبیده، از کیفیّت حادثه آگاه گردانید و فرمود: امشب برد سبز مرا بپوش، در خوابگاه من تکیه کن و دل قوی دار که مکروهی به تو نخواهد رسید!

علیّ مرتضی به موجب فرموده عمل نمود، برد را بر دوش کشید و بر خوابگاه آن

ص: 388


1- سوره انفال، آیه 30.

حضرت آرامید. وقتی مشرکان بر در خانه رسول جمع شدند، به استصواب ابو لهب، صلاح در آن دانستند که چون حضرت بیرون آید، به اتمام آن مهمّ پردازند، تا به بنی هاشم و بنی عبد المطلب معلوم شود قبایل عرب به هیأت اجتماعی بر آن منکر اقدام نموده اند.

امّا سیّد عالم، چون علی علیه السّلام را قائم مقام خود گردانید، از حجره بیرون رفته، قرائت سوره یس را آغاز کرد، مشتی خاک برداشته، بر سر آن بادیه پیمایان ضلالت پاشید، بر سر هرکسی از آن خاک رسید، در غزوه بدر به درک واصل شد. خیر البشر، خاک بر فرق نامبارک مشرکان پاشید و از آنان گذشت.

پس از لحظه ای ابلیس لعین به صورت انسان به معرکه آمده، پرسید: سبب این جمعیّت چیست؟

گفتند: منتظریم محمد بیرون آید.

شیطان سوگند بر زبان آورد که محمد از خانه بیرون شده، بر شما عبور نمود و خاک بر مفارق شما ریخت. چون بر سر خود دست نهادند، فرق هایشان را پر از غبار ادیار یافتند، از شکاف در احتیاط کرده، علی علیه السّلام را دیدند، اینک محمد در مضجع خود خفته و برد خود را پوشیده.

آن گاه به عزم دستبرد، پای در خانه نهادند، امیر المؤمنین علی علیه السّلام برخاست. از علی مرتضی پرسیدند: محمد کجاست؟

جواب داد: شما که شب را در طلب او به روز رسانیده اید، می دانید کجاست.

اهل ضلالت در عین خجالت، ساعتی شاه ولایت را محبوس گردانیده، بالاخره به اشاره ابو لهب، دست از آن جناب بازداشتند و به جستجوی رسول خدا مشغول شدند.

از عایشه منقول است که گفت: روزی به وقت استوا که حرارت مفرط بر هوا استیلا داشت، صاحب مقام محمود به خلاف معهود به خانه ما آمد و به پدرم گفت:

مرا به هجرت مأمور گردانیده اند.

ابو بکر گفت: یا رسول اللّه! باهم باشیم؟

ص: 389

حضرت فرمود: بلی!

ابو بکر از شادی بگریست و عرض کرد: از این دو شتر که در پروار بسته ام، یکی را اختیار فرمای!

پیغمبر فرمود: شتری که مال من نباشد، سوار نمی شوم.

عرض کرد: مال توست.

فرمود: به بهایی که خریده ای، می گیرم، آن گاه هشت صد درهم به ابو بکر تسلیم فرمود. نام آن شتر قصوی بود و در زمان خلافت ابو بکر مرد. و به روایتی آن شتر جدعا نام داشت.

بالجمله آن گاه سفره ای حاضر کرده، گوسفندی پخته، در سفره نهادند، اسماء، خواهر عایشه، کمربند خویش را دو نیم کرده، نیمی بر سفره بست و نیمی را بند متاره ساخت، از این روی به اسماء ذات النطاقین ملقّب گشت.

سپس به عبد اللّه بن ابو بکر فرمودند: روز در میان قریش باشد و شبانگاه خبر کفّار را برای آن ها بیاورد. به عامر بن فهیره که آزاد کرده ابو بکر بود، حکم دادند هرشب شیر برای آشامیدن ایشان به غار ثور آورد و دلیلی از قبیله بنی دیل که نامش عبد اللّه بن اریقط بود، به اجرت گرفتند، امان دادند، شتران را به او سپردند و فرمودند: بعد از سه شبانه روز شتران را در غار حاضر کند.

عرجون وفیرة الشماریخ مقطوع عن ناسخ التواریخ

بدان آن چه از اوّل غیبت سوّم حضرت ختمی مرتبت تا این مقام نگاشتیم، منقولات صاحب تاریخ حبیب السیر و مختصر از مطوّل مسطور در آن دفتر مطابق بود.

در ناسخ (1) در کتاب حالات حضرت رسول بعد از ذکر این قضایا به طریق منقول، هجرت آن حضرت را چنین تحریر و کیفیّت این غیبت آن سرور را چنین تسطیر کرده:

ص: 390


1- ناسخ التواریخ حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله، ج 1، ص 22- 19.

بالجمله، روز پنج شنبه غرّه شهر ربیع الاوّل سال سیزدهم بعثت که شش هزار و دویست و شانزده سال شمسی از هبوط آدم صفی علیه السّلام گذشته بود، پیغمبر و ابو بکر از روزنه بام خانه بیرون شدند و راه غار ثور پیش گرفتند، نعلین از پای درآورده، با سر انگشتان خود مسافت طیّ کردند، تا نشان پایشان بر زمین نماند، پای مبارک پیغمبر از این زحمت جراحت یافت و بدین سختی به غار ثور رفتند.

وحشت و دهشتی عظیم ابو بکر را فراگرفت و از اضطراب بی تاب گشت، رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود: یا ابا بکر! لا تحزن انّ اللّه معنا؛ در این وقت خداوند، درخت مغیلانی بر در غار برویاند و به روایتی، درختی را که در برابر غار پدیدار بود، رسول خدا آن را پیش خواند، درخت زمین را شکافت، بشتافت، بر در غار آمده، بایستاد، در حال، کبوتران وحشی بر شاخ آن آشیانه بستند و بیضه نهادند، عنکبوتان بر اطراف غار، کارگاه راست کرده، پرده های ضخیم تنیدند.

از آن سوی، قریش که پیغمبر را در سرا نیافتند، بهر فحص به هر سوی شتافتند، نخست در خانه ابو بکر آمدند. اسماء ذات النطاقین از خانه بیرون آمد که مقصودشان را بداند.

ابو جهل گفت: پدرت کجاست؟

گفت: نمی دانم.

طپانچه ای سخت به روی او زد که گوشواره اش بیفتاد. از آن جا بگذشت و گفت تا اطراف مکّه ندا کنند، هرکس محمد را بیاورد یا به او دلالت کند، صد شتر به او مژده دهیم. ابو گرز خزاعی را که مردی قایف بود، حاضر کردند، او نقش قدم هرکس را خوب می شناخت، نیز صنادید قریش سلاح جنگ در بر کرده، به دنبال پیغمبر رهسپار شدند و ابو گرز، نقش قدم پیغمبر را بنمود و گفت: این به نقش قدم ابراهیم خلیل علیه السّلام شبیه می باشد که در یکی از احجار حرم رسم است و نقش دیگر را گفت: این قدم ابو قحافه یا از آن پسر او، ابو بکر است. بدین گونه تا در غار رفتند، ابو گرز گفت:

مطلوب شما از این غار تجاوز نکرده است.

ص: 391

ابو بکر تا سخن او را شنید، سخت آشفته گشت و بر غلق و اضطرابش افزوده شد.

رسول خدا فرمود: چنین اضطراب مکن! ما ظنّک باثنین اللّه ثالثهما ولی ابو بکر به هیچ گونه آسوده نمی گشت.

خدای در قرآن مجید بدین اشاره کرده، می فرماید: إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا؛ اگر پیغمبر را یاری نمی کنید، پس خدا او را یاری داده است؛ هنگامی که کافران او را بیرون کردند درحالی که دوّمین دو کس بود، در وقتی که هر دو در غار بودند و آن حضرت به رفیق خود می گفت: مترس خدا با ماست. فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها؛ پس خدا سکینه خود را بر او فرستاد و او را با لشکر فرشتگان یاری کرد.

وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا(1)؛ وعید دادن و بیم کردن، کافران را پست کرد، وعده و سخن حقّ، بلند و غالب است.

رسول خدا چون اضطراب ابو بکر را نگریست، فرمود: ای ابو بکر! به کران غار نظاره کن؛ چون نظر کرد، دریایی نگریست و سفینه ای در کنار آن حاضر دید. آن گاه لختی بیاسود و با خود اندیشید اگر دشمنان به غار آیند، در کشتی خواهد رفت و بر آب دریا عبور خواهد کرد.

امّا چون کفّار به غار نزدیک شدند، کبوتران پریدند و پرده عنکبوتان بدیدند، گفتند: باید در این غار رفت و فحصی کرد.

امیّة بن خلف گفت: پیش از میلاد محمد، عنکبوت بدین جا رسیده و تار تنیده؛ ناچار مراجعت کردند.

در خبر است که کبوتران مکّه از نسل آن دو کبوترند که از برکت آن ها هنوز در حرم مکّه به ایمنی طیران می نمایند و در شأن عنکبوت آمد که لشکری از لشکرهای خداست، و مردمان را از کشتن آن ها نهی کرده و مانع شده اند.

ص: 392


1- سوره توبه، آیه 40.
اشارة إلی اختلاف الفریقین فی خصوصیّات هذه الغیبة المسلّمة فی البین

بدان در خصوصیّات این غیبت حضرت رسول مختار که از مسلّمات عامّه و خاصّه است، اختلافات بسیار و متنافیات بی شمار در نقل این دو طایفه واقع گردیده؛ چنان چه در ناسخ التواریخ (1) بعد از نقل آن چه از او نقل کردیم، فرموده: معلوم است راقم الحروف در تاریخ پیغمبر، بیشتر خبر اهل سنّت را می نگارد که سنّی و شیعی در آن اتّفاق دارند و اگر سخنی برخلاف عقیده علمای امامیّه اثنا عشریّه به میان آید، آن را بازمی نماید. همانا هجرت پیغمبر تا بدین جا که نگاشته شد، موافق احادیث سنّی و شیعی است و اهل سنّت با آن فضایل و آیات که در شأن علی علیه السّلام بیان شد و نیز آن مباهات که خدا به سبب علی علیه السّلام با فرشتگان فرمود؛ اتّفاق دارند.

این ناچیز گوید: مراد از آیات آیه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ(2) و مراد از مباهات خبر، مواخات باری تعالی میان جبراییل و میکاییل است که عمر یکی را زیادتر از دیگری قرار داده است که در سابق بر این نقل، مفصّل این ها را در آن کتاب ذکر نموده و ما روما للاختصار و اتّکالا علی الاشتهار به نقل آن ها نپرداختیم.

بالجمله، پس از آن می فرماید: امّا علمای شیعه در بعضی از این سخنان روایت دیگری دارند و می گویند: شب هجرت که پیغمبر از خانه خویش بیرون آمد، به سرای خواهر علی علیه السّلام، امّ هانی رفت و صبحگاه روانه غار ثور شد، ابو بکر به اتّفاق هند بن ابی هاله در راه به حضرت دچار شدند، پیغمبر از بیم آن که ابو بکر به میان مردم شود، این خبر را به ایشان دهد و فتنه انگیزد، او را نزد خود بداشت و هند را بازفرستاد و این که ابو بکر از اضطراب بازنمی نشست و هرچه پیغمبر به او اطمینان می داد، مفید نمی افتاد، بر عدم ایمان و ضعف یقین او حمل و به آن آیه که خدا بهر پیغمبر سکینه فرستاد؛ برهان کنند که ابو بکر ایمان نداشت وگرنه باید با پیغمبر در سکینه شریک

ص: 393


1- ناسخ التواریخ حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله، ج 1، ص 22.
2- سوره بقره، آیه 207.

باشد؛ چه در امثال این کارها خدا آیه سکینه فرستاده، مؤمنین را با پیغمبر خویش شریک فرموده.

هم چنین گویند: ابو بکر به هیچ گونه آسوده نشد تا آن که پیغمبر پای مبارک را به یک سوی غار دراز کرد و از آن جا دری به دریا گشوده و کشتی حاضر گشت. سپس فرمود: ای ابو بکر! اگر کفّار از در غار آیند، ما از این در به کشتی درآمده، به دریا می رویم، آن گاه ابو بکر به ناچار ساکت شد.

نیز گویند: علی علیه السّلام در آن سه روز برای ایشان طعام می برد و روز سوّم برای ایشان و دلیلشان سه شتر حاضر کرد تا از غار کوچ کردند.

این ناچیز گوید: در بیان این غیبت، همین اندازه از کلام کافی است، هرکس طالب تفصیل باشد، به کتب مبسوطه تواریخ و سیر مراجعه نماید. در توضیح و تشریح این غیبت، اختفا و بودنش از دلایل محکم بر جواز غیبت امام عصر و حجّت خدا، رجوع به صبیحه بیست و پنجم از عبقریّه سوّم این بساط لازم و ملاحظه مندرجات آن در تأیید و تشیید مذکورات این مقام، متحتّم است. و اللّه الهادی و ولیّ الأیادی.

استنباط قندی من الفاضل الهندی

سیّد جلیل سیّد اسد اللّه بن سیّد علیرضا الحسینی المازندرانی در حاشیه کتاب خلاصة العقاید خود فرموده: مجتهد الزّمان مولینا بهاء الدین محمد اصفهانی، مشهور به فاضل هندی در رساله چهار آینه، از آیه غار بر کفر اوّلی استدلال نموده است. ما بعد از ذکر آیه و ترجمه آن، مجملی از خیال او را می نویسیم.

قال اللّه تعالی: إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا(1)

ترجمه؛ حق تعالی در مقام ترغیب به اطاعت پیغمبر و مجاهده نمودن در رکاب آن حضرت می فرماید: اگر او را نصرت و یاری نکنید، حق تعالی او را نصرت داد،

ص: 394


1- سوره توبه، آیه 40.

زمانی که، جماعتی که کافر شده بودند، او را از مکّه بیرون کردند دوّم آن دو تا بود؛ یعنی آن حضرت با اوّلی بود در وقتی که آن دو تا در غار بودند، هنگامی که پیغمبر به صاحب خود که اوّلی است، گفت: محزون مباش خدا با ماست.

وجه استدلال

آن که در لغت عرب نصرت به معنی غلبه است و بالاتّفاق پیغمبر از کفّار گریخته، پنهان به غار تشریف بردند و غلبه آن حضرت نسبت به کفّار عمل نیامد، بلکه از شرّ ایشان نجات یافت و موافق قواعد عربیّه إذ یقول بدل از هما و اذ هما بدل اذ أخرجه است و ذکر بدل مشعر به عدم اراده مبدّل است.

لذا ماحصل کلام این منزله می شود؛ فقد نصره اللّه إذ یقول الصاحب و نصرت، چنان که گفتیم غلبه بر عدوّ است و غلبه آن حضرت بر اوّلی در غار حاصل شد، چون او اراده داشت به هر نحوی کفّار را اخبار نماید. چنان که تفصیلش به طریق خاصّه وارد شده و حق تعالی آن حضرت را بر او نصرت داده، او را منع نمود و عدوّ پیغمبر، کافر است، بنابراین کفر او رسید.

این مجمل سخن ایشان بود و من می گویم: اگر بالفرض استدلال تمام نشود، همین که احتمال این معنی در آیه مبارکه می رود، چگونه مخالفین از این آیه بر خلافت او استدلال می کنند؟! انتهی.

غیبت چهارم آن رسول قویم المنهاج، اختفای او از این نشئه و رفتنش به معراج است و این عظیم ترین غیبت آن بزرگوار، بلکه بالاترین غیبت از غیبت های سایر حجج پروردگار است، زیرا تمام آن غیبت ها، اختفا از صقعی از این نشئه دنیا و ظهور در صقعی دیگر از همین عاریت سرا بوده ولی این غیبت، اختفا از نشئه دنیا و عالم شهود و ظهور در عالم غیب و عند الربّ المعبود است، کما لا یخفی علی ارباب النهی.

مجمل آن بنابر نقل اصحاب تفاسیر و اخبار و ارباب تواریخ و آثار و از جمله

ص: 395

صاحب تاریخ حبیب السیر(1) در کتاب مجمع العبر، بدین گونه می باشد: شبی آن برگزیده سبحان در سرای امّ هانی غنوده بود و بر مصلّای خود، کار خواب راست می کرد، ناگاه جبرییل درآمد و عرض کرد: یا محمد! برخیز و بیرون شو! چنان که گفته شد، براقی از نور با او بود.

نیم شبی پیک الهی ز دور***آمد و آورد براقی ز نور

براق، مرکبی بود از استر خردتر و از درازگوش بزرگتر، رویش مثابه روی آدمی، گوش هایش مانند گوش فیل، یالش مثال یال اسب، گردن و دم مانند گردن و دم شتر، سینه اش چون سینه استر و قوایمش به قولی مثل قوایم گاو و به روایتی مثل قوایم شتر، سم های او مانند سم گاو و سینه او در رنگ، شبیه یک قطعه یاقوت احمر بوده است، پشتش مماثل درّه بیضا که از غایت صفا می درخشید و دو پر بر ران داشت که ساق را می پوشانید و زینی از زین های مراکب بهشتی بر او نهاده و آن مرکب به مثابه ای تیز رفتار بود که تا آن جا که چشم کار می کرد، به یک گام می خرامید.

سپس جبرییل عرض کرد: یا رسول اللّه! بر این مرکب سوار شو! سیّد عالم، لا جرم پای مبارک در رکاب مبارک انتساب آورده و به مرافقت جبراییل و میکاییل و جمعی دیگر از اشراف فرشتگان، متوجّه مسجد اقصی گشت و بعد از وصول ارواح، مشاهیر انبیا را آن جا حاضر یافت، به اشاره جبرییل، براق، پیغمبر عالی مقام را به موضع صخره بیت المقدّس برد، پیغمبر در آن جا نردبانی حاضر دید که یک پایه او از یاقوت سرخ، یکی از زمرّد سبز، یکی از طلا و یکی از نقره بود.

پس وز آن جا رسول فلک احتشام***برآمد بر این چرخ فیروزه فام

چون به آسمان اوّل رسید، جبرییل آن حضرت را به باب الحفظ رساند که یکی از ابواب سپهر دنیاست و طلب فتح الباب نمود، فرشته ای اسماعیل نام که با دوازده هزار فرشته بر آن در موکّل بود، پرسید: کیست؟

جبرییل گفت: منم جبرییل!

ص: 396


1- تاریخ حبیب السیر، ج 1، ص 320- 318.

باز سؤال کرد کیست؟

گفت: محمد- علیه الصلوة و السلام-.

اسماعیل گفت: او را طلبیده اند؟

روح الامین گفت: آری!

آن گاه در را بگشود و گفت: مرحبا به فنعم المجی ء جاء! حضرت رسول به این دستور و با مرافقت جبرییل، طبقات سماوات را در نوشته، غرایب و عجایب بسیار ملاحظه فرمود.

آدم را در آسمان اوّل، یحیی و عیسی را در آسمان دوّم، یوسف را در آسمان سوّم، ادریس را در آسمان چهارم، هارون را در آسمان پنجم، موسی را در آسمان ششم و ابراهیم را در آسمان هفتم دیده، به هریک از انبیای عالی شأن، مراسم تحیّت تقدیم کرد و پس از طیّ طبقات سماوات، عجایب و غرایب بی نهایت ملاحظه فرموده، به سدرة المنتهی رسید و آن درختی است که میوه اش در بزرگی، بزرگ و برگش مانند گوش فیل و غاشیه اش از نور خداوند جلیل می باشد و چند فرشته در حوالی آن شجره بودند که غیر از علّام الغیوب، کسی عدد آن را نمی داند و مقام جبرییل در میان آن درخت است.

از حضرت نبوی منقول است که فرمود: در اصل سدرة المنتهی چهار نهر دیدم؛ دو نهر ظاهر و دو نهر مخفی، آن را از جبرییل پرسیدم؛ جواب داد: دو نهر باطن، داخل آن ها و در بهشت است و دو نهر ظاهر، نیل و فرات است.

به ثبوت پیوسته که در نواحی سدرة المنتهی، سه ظرف به نظر انور خیر البشر درآوردند؛ یکی پر از عسل، دیگری از شیر و سوّمی از خمر، خیر البشر به شیر میل فرمود و آن را بیاشامید.

جبرییل گفت: نیکو کردی، فطرت را گرفتی؛ یعنی دین اسلام را فراگرفتی، تو و امّت تو بر آن خواهند بود، اگر خمر را می آشامیدی، امّت تو گمراه می شدند و اگر به عسل میل می نمودی، حلاوت دنیای دنی، ایشان را فریفته می ساخت.

ص: 397

به روایت اکثر علمای امامیّه و جمعی کثیر از راویان روشن ضمیر و سعیه، خیر البریّه در آن شب به بهشت برین خرامید، عجایب و غرایب جنّات و منازل درجات بهشتیان را ملاحظه فرمود و از میوه اشجار ریاض خلد آثار، تناول نمود.

هم چنین رسول عرب در آن شب بر درکات دوزخ و کیفیّت عذاب و عقاب کفره و اهل عصیان اطّلاع یافت و چون حضرت مصطفی به مرافقت امین ایزد تعالی از سدرة المنتهی درگذشت، جبرییل آن حضرت را بر خود مقدّم داشت و از عقب ایشان روان شد تا این که به حجابی رسیدند، آن گاه فرشته ای از ورای حجاب، دست بیرون آورد، آن حضرت را برداشت و جبرییل بازایستاد.

چنان گرم در تیه قربت براند***که در سدره، جبرییل از او باز بماند

بعد از آن، خاتم انبیا قطع مسافت نموده، هفتاد حجاب طیّ فرمود و براق نیز، ساکن شد، رفرفی سبز ظاهر گشت که نورش بر نور آفتاب غالب بود، رسول صلّی اللّه علیه و اله بر رفرف سوار گردیده، پس از قطع مراحل به پای عرش رسید و به اصناف الطاف الهی فایز گردید.

آن شب، کریم عطابخش، بی واسطه خواتیم سوره بقره را بر خیر الوری عنایت فرموده و در شبانه روز پنجاه وقت نماز بر امّت بلند مرتبت اش امر فرمود.

آن گاه رسول، مفتخر و سرافراز بازگشت؛ چون در آسمان ششم به موسی رسید، موسی گفت: به چه چیز مأمور گشتی؟

آن حضرت جواب داد: در شبانه روز، پنجاه وقت نماز بر امّتم واجب شد.

موسی گفت: امّت تو قدرت و استطاعت پنجاه وقت نماز ندارند، من بیش تر از تو از مردم تجربه کرده ام؛ مراجعت نما و تخفیف طلب کن!

سیّد عالم، بازگشته، از حق تعالی طلب تخفیف نمود، حق تعالی ده وقت نماز وضع فرمود. چون رسول به موسی رسید، کلیم اللّه دوباره حضرت را جهت تخفیف امر، باز گردانیده، ده وقت دیگر تخفیف فرمود و هم چنین موسی- صلوات اللّه علیه- حضرت را بازمی گردانید تا به پنج وقت امر شد؛ باز موسی گفت: بازگرد و طلب تخفیف نما!

ص: 398

آن حضرت فرمود: به امر پروردگار خود راضی شدم و حیا می نمایم باز به جهت تخفیف به سوی او برگردم. سپس گرم رو از منزل اسری به بسیط زمین مراجعت فرمود و هنوز جامه خوابش گرم بود.

در روضة الاحباب مروی است: رفتن و بازآمدن حضرت رسول به معراج، در عرض سه ساعت از شب وقوع یافت ...، الخ.

لطیفة شریفه

یکی از لطایف غیبت های پیغمبر اکرم و رسول خاتم این است که دو غیبت اوّل آن بزرگوار، هریک به مدّت سه سال، غیبت سوّم او سه روز و غیبت چهارمش سه ساعت بوده است.

بالجمله، در فردای آن شب که آن بزرگوار معراج خود را با دلایل و قراین مقرون به صدق، بیان نمود، گروهی حضرتش را تصدیق نمودند و گروهی به واسطه تکذیب آن حضرت بر انکار و کفر خود افزودند. این بیان مجملی از قضیّه معراج و ذکر مختصری از این حکایت ذات الابتهاج بود، طالب تفصیل این کیفیّت جلیل چاره ای جز مراجعه به اسفار فصیله ندارد.

[غیبت های اوصیا] 25 صبیحة

بدان این بیست و پنج مورد از موارد غیبات حجج الهی که از اوّل این عبقریّه تا به این جا ذکر شدند، از مواردی هستند که مخالفین ما نیز، حجّیّت ایشان را از جانب حضرت ربّ العزّة تصدیق نموده و آن ها را به وصف نبوّت و رسالت در زبر و دفاتر خود ستوده اند و آن چه ما در باب غیبت های ایشان از کتب اخبار و زبر سیر و آثار نقل نمودیم، ایشان نیز، نقل نموده اند و تصدیق دارند، لذا نقل آن ها مخصوص ما طایفه امامیّه اثنا عشریّه نیست.

ص: 399

امّا موارد غیبت های اوصیا لا تعدّ و لا تحصی است و ما من باب الاختصار به نقل پنج خبر از اخبار آن ها اقتصار می نماییم.

1- از جمله علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(1) از صدوق- علیه الرحمه- روایت نموده:

حضرت مسیح چندین غیبت از قوم خود اختیار کرد، در زمین سیاحت می کرد و می گردید ولی قوم او و شیعیانش نمی دانستند کجاست، آن گاه ظاهر شد و شمعون بن حمون را وصی گردانید.

چون شمعون به رحمت الهی واصل شد؛ حجّت های بعد از او غایب گردیدند، طلب کردن جبّاران شدید و بلیّه بر مؤمنان عظیم شد، دین خدا مندرس و حقوق ضایع گشت، واجبات و سنّت های خدا از میان مردم برطرف گردید، مردم در مذهب پراکنده شدند، هریک به جانبی رفتند و امر دین بر اکثرشان، مشتبه گشت. این غیبت، دویست و پنجاه سال طول کشید.

2- از جمله، در حیات القلوب به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: بعد از عیسی، مردم دویست و پنجاه سال، حجّت و امام ظاهری نداشتند و حجّت ایشان غایب بود.(2)

3- از جمله، در حدیث صحیح دیگر از آن حضرت مروی است: میان عیسی و محمد، پانصد سال فاصله بود که در دویست و پنجاه سال آن پیغمبر و امام ظاهری نبود.

راوی پرسید: پس چه می کردند؟

فرمود: آن ها که مؤمن بودند، به دین عیسی متمسّک بودند و به آن عمل می کردند و فرمود: زمین هرگز از پیغمبر یا امام خالی نمی باشد، و لکن گاهی ظاهر و گاه پنهان اند.(3)

4- از جمله، در حیات القلوب از ابن بابویه به سند خود از ابو رافع روایت کرده:

ص: 400


1- بحار الانوار، ج 14، صص 347- 346؛ کمال الدین و تمام النعمة، صص 161- 160.
2- بحار الانوار، ج 14، ص 347؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 161.
3- همان.

جبرییل کتابی برای حضرت رسالت پناه آورد که احوال جمیع پیغمبران و پادشاهان گذشته در آن بود. سپس حضرت رسول فرمود: جبرییل احوال ایشان را به طور مجمل نقل فرمود.

از جمله در آن روایت است؛ چون اشخ بن اشجان که به او کنیس می گفتند، پادشاه شد؛ دویست و شصت و شش سال پادشاهی کرد. سال پنجاه و یکم پادشاهی او، حضرت عیسی به آسمان رفت و شمعون بن حمون الصّفا را خلیفه خود گردانید، شمعون که به رحمت ایزدی واصل شد، حضرت یحیی بن زکریّا به پیغمبری مبعوث گشت، در آن وقت، اردشیر، پسر اشکان پادشاه شد و چهارده سال و ده ماه پادشاهی کرد، سال هشتم پادشاهی او، یهودیان حضرت یحیی را شهید کردند و یحیی فرزند شمعون را وصیّ خود گردانید.

بعد از اردشیر، شاپور پسر او پادشاه شد و سی سال پادشاهی کرد تا خدا او را کشت و در آن زمان علم و نور و تفصیل حکمت و احکام خدا در فرزندان یعقوب، پسر شمعون بود و حواریّان اصحاب عیسی از ایشان می بودند.

آن گاه بختنّصر پادشاه شد و مدّت پادشاهی او صد و هفت سال طول کشید، او هفتاد هزار نفر را بر خون یحیی کشت، بیت المقدّس را خراب کرد و یهود در شهرها پراکنده شدند، چون چهل و هفت سال از پادشاهی او گذشت، خدا، عزیر را بر اهل آن شهرها که از ترس مرگ گریخته بودند، به پیغمبری فرستاد و عزیر را با آن ها میراند و بعد از صد سال، همه را زنده گردانید، ایشان صد هزار نفر بودند و باز همه به دست بختنّصر کشته شدند.

بعد از بختنّصر، مهرویه، پسر او پادشاه شد، شانزده سال و بیست و شش روز پادشاهی کرد، دانیال را گرفت و به چاه انداخت و برای اصحاب او نقب ها کند، در آن نقب ها آتش افروخت و ایشان را در آتش افکند. ایشان اصحاب اخدوداند که خدا در قرآن فرموده است.

چون حق تعالی خواست دانیال را قبض روح نماید، به او امر فرمود نور و حکمت

ص: 401

خدا را به مکیخا پسر خود بسپارد و او را خلیفه خود گرداند؛ در آن زمان، هرمز پادشاه شد و سی و سه سال و سه ماه و چهار روز پادشاهی کرد، بعد از او بهرام، بیست و شش سال پادشاهی کرد و در این مدّت، مکیخا پسر دانیال و اصحاب او از مؤمنان و شیعیان تصدیق کننده حافظ بین و شریعت خدا بودند، امّا در آن زمان نمی توانستند ایمان را ظاهر کنند و قادر نبودند سخن حقّی را علانیه بگویند.

بعد از بهرام، بهرام پسر او هفت سال پادشاهی کرد و در زمان او، پیغمبران منقطع شدند و فترت به هم رسید، باز مکیخا ولیّ امر امامت و وصایت بود و اصحاب مؤمنش با او بودند. چون ارتحال او به دار بقا نزدیک شد، حق تعالی در خواب به او وحی نمود تا نور و حکمت خدا را به انشو پسر خود بسپارد و او را وصیّ خود گرداند.

فترت میان عیسی و محمد، چهارصد و هشتاد سال بود و در آن روز فرزندان انشو دوستان خدا در زمین بودند که یکی بعد از دیگری وصیّ و پیشوا می شدند و خداوند جبّار هرکه را می خواست، وحی می نمود.

بعد از بهرام، شاپور پسر هرمز بود، او دو سال پادشاهی کرد و اوّلین کسی بود که تاج ساخت و بر سر گذاشت و باز در آن زمان انشو وصیّ بود، بعد از شاپور، اردشیر برادر او، دو سال پادشاهی کرد و در آن هنگام بود که خداوند اصحاب کهف و رقیم را زنده کرد و در آن وقت، وسیحا، پسر انشو خلیفه خدا بود، بعد از اردشیر، شاپور پسر او بود که پنجاه سال پادشاهی کرد و باز در آن هنگام، وسیحا حافظ دین خدا بود.

بعد از شاپور، یزدجرد پسر او، بیست و یک سال و شصت و نه روز پادشاهی کرد که وسیحا خلیفه خدا در زمین بود، زمانی که خدا خواست وسیحا را به رحمت خود ببرد، در خواب به او وحی کرد علم و نور و تفصیل حکمت ها و احکام خدا را به نسطورس، پسر خود بسپارد و او را وصیّ گرداند.

بعد از یزدجرد، بهرام گور بیست و شش سال و سه ماه و هجده روز پادشاهی کرد، باز نسطورس خلیفه خدا در زمین بود و در آن زمان مؤمنان با او می بودند، هنگامی که حق تعالی اراده انتقال نسطورس را به جوار رحمت خود نمود، در خواب به او وحی

ص: 402

نمود علم و نور و حکمت و کتاب های او را به مرعیدا بسپارد، بعد از فیروز، فلاس چهار سال پادشاهی کرد و باز مرعیدا خلیفه خدا بود.

بعد از فلاس، برادر او قباد چهل و سه سال پادشاهی کرد و بعد از قباد، جاماسف برادر او، شصت و شش سال یا چهل و شش سال با زیادت هشت ماه پادشاهی کرد و باز مرعیدا و اصحاب و شیعیان او حافظ دین و شریعت الهی بودند، زمانی که حق تعالی خواست مرعیدا را به عالم قدس رحلت فرماید، در خواب به او وحی نمود نور خدا و حکمت او را به بحیرای راهب تسلیم نماید و او را خلیفه خود گرداند، بعد از کسری، هرمز، پسر او پادشاه شد و سلطنتش سی و هشت سال طول کشید که در آن زمان، بحیرا و اصحاب مؤمن و شیعیان تصدیق کننده او حافظ دین خدا بودند.

بعد از هرمز، کسری که به او پرویز می گفتند، پادشاه شد و باز بحیرا، خلیفه خدا بود، تا آن که چون غیبت حجّت های خدا به طول انجامید و وحی الهی منقطع شد، به نعمت های خدا استخفاف کردند، مستوجب غضب خدا شدند و دین خدا مندرس شد، ترک نماز کردند، قیامت نزدیک و افتراق مذاهب بسیار شد، مردم به حیرت، ظلمت، جهالت، دین های مختلف، امور پراکنده و راه های مشتبه مبتلا شدند و قرن ها از زمان پیغمبران گذشت، بعضی بر طریقه پیغمبران خود ماندند ولی آخر ایشان، نعمت خدا را به کفران و طاعتش را به ظلم و عدوان بدل کردند.

آن گاه خدا محمد را برای پیغمبری و رسالت خود برگزید، در عالم سابق خود، از همه قبیله ها او را از شجره مشرّفه طیّبه اختیار کرد، این سلسله را محلّ پاکان و معدن برگزیدگان خود گرداند و او را به پیغمبری مخصوص گردانید.

خداوند او را به رسالت برگزید و به دین او، حقّ را ظاهر گردانید تا میان بندگان او به حق، حکم و با دشمنان خداوند عالمیان محاربه کند، علم جمیع پیغمبران و اوصیای گذشته را برای آن حضرت جمع و زیادتر از آن ها، قرآن را به زبانی عربی به او عطا کرد؛ ظاهرکننده ای که باطل نه از پیش رو و نه از پشت سر به سوی آن راه ندارد و از

ص: 403

جانب خداوند حکیم حمید فرستاده شده و در آن خبر گذشته ها و علم آیندگان را بیان فرمود.(1)

از جمله، در ضمن حدیث طولانی که صدوق- علیه الرّحمه- آن را در کمال الدین (2) از حضرت صادق علیه السّلام درباره ذکر وقوع غیبت به اوصیا و حجج، بعد از مضیّ موسی از دنیا تا زمان حضرت مسیح روایت نموده که ما بسیاری از فقرات آن را به مناسبت مقام، در غیبات حجج علیهم السّلام نقل نموده ایم؛ چنین است:

بعد از موسی، یوشع پیشوا و مقتدای بنی اسراییل بود و به امور ایشان قیام می نمود، او بر مشقّت ها و آزارهایی که از پادشاهان جور می رسید، صبر کرد، در زمان او سه پادشاه از ایشان هلاک شدند. بعد از آن، امر یوشع قوی و در امر و نهی مستقل شد.

سپس دو نفر از منافقان قوم موسی، صفرا دختر شعیب را که زن موسی بود، فریب دادند، با خود برداشتند و با صدهزار نفر بر یوشع خروج کردند، امّا یوشع بر ایشان غالب شد. جماعتی بسیار از آن ها کشته شدند و بقیّه گریختند، به اذن خدا، صفرا، دختر شعیب اسیر شد.

یوشع به او گفت: در دنیا از تو عفو کردم تا در قیامت، پیغمبر خدا، موسی را ملاقات کنم و از آن چه از تو و قوم تو کشیدم و دیدم، به او شکایت کنم.

صفرا گفت: واویلاه! و اللّه اگر بهشت را بر من مباح کند که داخل شوم، هرآینه شرم خواهم کرد که آن جا پیغمبر خدا را ببینم، حال آن که پرده او را دریدم و بعد از او بر وصیّ اش خروج کردم.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در حیات القلوب، ذیل این ترجمه می فرماید: مؤلّف گوید:

ملاحظه کن و تأمّل نما! چگونه احوال این امّت با احوال امّت های گذشته موافق است.

چنان چه پیغمبر به اتّفاق عامّه و خاصّه خبر داده: آن چه در بنی اسراییل واقع شد، در این امّت واقع خواهد شد؛ مانند دو تای نعل و مانند پرهای تیر که باهم موافق اند.

ص: 404


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 228- 224؛ بحار الانوار، ج 14، ص 520- 515.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 153.

هم چنان که یوشع، مغلوب سه پادشاه کافر بود؛ امیر المؤمنین علیه السّلام مغلوب سه منافق گردید. بعد از آن که سه منافق به جهنّم رفتند، در خلافت مستقل گردید و پس از آن، دو منافق این امّت، یعنی طلحه و زبیر با حمیرا، زن پیغمبر، بر او خروج کردند؛ چنان چه دو منافق آن امّت با صفرا، زن موسی، بر وصیّ موسی خروج کردند و همان طور که آن ها منهزم شدند و صفرا اسیر شد و یوشع در دنیا از او انتقام نکشید، هم چنین امیر المؤمنین چون بر ایشان غالب گشت، عایشه را اسیر کرد، او را گرامی داشت و انتقامش را به روز جزا انداخت.

این ناچیز گوید: میان این دو زن فرق است؛ چرا که صفورا از کرده خود پشیمان شد، و لکن آن زن پشیمان نشد.

آن گاه حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چون حضرت یوشع به دار بقا رحلت فرمود، اوصیا، امامان و پیشوایانی که بعد از آن حضرت بودند، در مدّت چهارصد سال که از زمان یوشع تا زمان داود بود، از جبّاران زمان خود خائف، ترسان و مخفی بودند و در این مدّت، پانزده نفر از امامان بودند که قومشان مخفی به سوی ایشان می آمدند و مسایل دین خود را از ایشان اخذ می کردند و چون امر به آخر آن ها منتهی شد، مدّتی از قوم خود پنهان گردید و بعد از آن ظاهر شد و به ایشان بشارت داد جناب داود مبعوث خواهد شد، شما را از شرّ جبّاران نجات خواهد داد، زمین را از لوث وجود جالوت و لشکر او پاک خواهد کرد و فرج شما از همه شدّت ها به ظهور او خواهد بود، بنابراین ایشان پیوسته منتظر ظهور آن حضرت بودند.(1)

این ناچیز گوید: حضرت صادق علیه السّلام کیفیّت ظهور داود و کشتن جالوت توسّط داود را به نحوی که در کتب احادیث، اخبار، سیر و آثار است؛ در آن حدیث بیان فرموده و بعد از آن، کیفیّت غیبت سلیمان و وصیّ او آصف بن برخیا را ذکر نموده، به نحوی که در صبیحه شانزدهم این عبقریّه، در بیان غیبت حضرت حشمت اللّه ذکر شد و پس از این ها، غیبت دانیال، عزیز و عیسی را بیان فرموده، به نحوی که در غیبات

ص: 405


1- بحار الانوار، ج 13، ص 449- 445؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 159- 153.

ایشان مسطور افتاد تا آن که فرموده:

چون مسیح به آسمان رفت، شمعون، وصیّ آن حضرت و شیعیان او از ترس جبّاران پنهان شدند، تا آن که به جزیره ای از جزایر دریا رفتند و مدّت ها در آن جا ماندند؛ حق تعالی در آن جزیره برای ایشان چشمه های آب شیرین جاری گرداند، از همه میوه ها برای ایشان رویاند و چهارپایان و انعام آفرید، ماهی را فرستاد که به آن عمد می گفتند که گوشت و استخوان نداشت و پوست و خون بود و به آن ماهی امر کرد بر روی آب آمد و به مگس های عسل وحی نمود، که بر پشت ماهی سوار شدند، ماهی، مگس ها را تا آن جزیره آورد، مگس ها پرواز کردند، بر درختان جزیره نشستند، خانه ساختند و عسل در جزیره برای ایشان بسیار شد.

اخبار مسیح در این احوال به ایشان می رسید و چون شمعون درگذشت، حجّت های بعد از او غایب شدند، طلب جبّاران شدید شد و بلا و مصیبت مؤمنان عظیم گردید، دین مندرس شد، فرایض و سنن، مردند، مردم به راست و چپ رفتند و کسی از کسی شناخته نمی شد. بنابراین غیبت، دویست و پنجاه سال طول کشید.

[غیبت های رؤسای ملل] 26 صبیحة

اشاره

بدان غیبت سائس قوم و رییس ملّتی در برهه ای از زمان، از قوم و ملّت خود به لحاظ حکم و مصالحی است که در آن غیبت دانسته شده، پس مخصوص انبیا، مرسلین و اوصیای منتجبین ایشان است، بلکه هر سائس و رییسی، اعمّ از آن که ریاست او به عنوان حجّت بودن از جانب پروردگار و یا به نحو قهر و غلبه بر اهل روزگار باشد؛ همین که غیبت او مشتمل بر مصلحت بوده، عادت بر این قرار گرفته که مدّتی از قوم و مرئوسین خود غیبت اختیار فرماید و ای بسا سلاطین نامدار و فرمان فرمایان روزگار که مدّتی به لحاظ مصالحی، دست از سلطنت خود کشیده، در آن مدّت، طرق و شوارع غیبت را در نور دیده اند.

ص: 406

چنان چه شیخنا الطّوسی- قدّس اللّه روحه القدوسی- بعد از این که غیبات انبیا را در کتاب غیبت خود ذکر نموده، فرموده: وقتی این حکایات، مشهور و ثابت گردید، پس چگونه می توان غیبت صاحب الزمان را انکار نمود، مگر آن که طرف مقابل ما دهری مذهب باشد، همه این ها را محال بداند و انکار کند که ما در این حال، در خصوص غیبت با او گفتگو نمی کنیم، بلکه به اصل توحید و به این که غیبات حجج ممکن و مقدورند، نقل کلام می نماییم و در خصوص غیبت با کسی می توان محاوره کرد که به اسلام اقرار داشته باشد.

امثال حکایات مذکور در غیبات حجج بسیارند. اصحاب سیر و تواریخ، از ملوک فرس نقل نموده اند که ایشان مدّتی، برای مصلحتی از اصحاب خودشان غایب گردیده اند، طوری که خبر ایشان به اصحابشان نمی رسید و بعد از آن نزد اصحاب خود برگشته و ظاهر گردیده اند، هرچند قرآن به این ها ناطق نیست، لکن در تواریخ مذکور است.

حکمای هند و روم هم، چنین اند که چند دفعه، غیبت نمودند، طوری که احوال غیبت ایشان، خارج از عادات گردید و ما آن ها را ذکر نمی کنیم، زیرا مخالف ما بسا آن ها را انکار نماید؛ چنان که اخبار را انکار می کند.

این ناچیز گوید: اگرچه مؤلّفین کتب غیبت، به واسطه عدم اهمیّت، از این نحو غیبات، در مسفورات با برکات خود نقل نکرده اند، و لکن این حقیر تتمیما للفائده و تعمیما للعائده و تأکیدا لدفع الأستبعاد عن غیبة من ینتظره العباد، به نقل پنج مورد از این غیبت ها اکتفا می نمایم.

1- غیبت سلطانیّه

در تاریخ حبیب السیر(1)، در ضمن بیان حالات شاپور ذو الاکتاف چنین آمده:

ارباب اخبار آورده اند ذو الاکتاف در ایّام جهان داری به کرّات با قیاصره روم محاربات

ص: 407


1- تاریخ السیر، ج 1، صص 331- 330.

و منازعاتی کرد.

شاپور نوبتی جهت تجسّس در لباس درویشان به قسطنطنیّه شتافته، در روز طوبی به مجلس قیصر حاضر گشت؛ اتّفاقا به هنگام کشیدن طعام، طبقی را که مصوّر به صورت شاپور بود، پیش یکی از نزدیکان قیصر نهادند. هنگام چیز خوردن، چشم آن شخص به شاپور افتاد، چهره او را مشابه صورت آن طبق دید، این معنی را به عرض قیصر رساند و به گرفتن شاپور مأمور شد.

فی الحال او را گرفته، پای سریر آورد. پادشاه ایران بعد از وعید و تهدید، کیفیّت راستی را بر زبان راند. قیصر فرمود تا شاپور را همراه نوکران گردانند و به روایتی او را در جلوی دوانید تا هنگامی که قیصر به محاصره قلعه جند از ولایت خوزستان مشغول بود، در شب عیدی که محافظان شاپور از شراب انگور مست افتاده بودند؛ وارث ملک عجم، فرصت غنیمت شمرده، خود را به جمعی از اسیران عجم رساند و فرمود: چرمی را که بر بدن او چسبیده بود، به روغن گرم نرم کردند.

شاپور مانند آفتاب از کسوف خلاص شده، به دروازه جند شتافت، نام خود را گفت و طالب فتح الباب گشت. مردم شهر وقتی آواز شاپور را شنیدند، از روی خوشحالی در را باز کردند و طنطنه کوس شادی به اوج طربخانه ناهید رساندند.

شاپور ذو الاکتاف لشکریان را نوازش نموده، همه نزد او جمع شدند. روز دیگر بر قیصر تافت؛ جنود روم به تمام، انهزام یافت و پادشاه آن مرز و بوم اسیر شد. شاپور او را مقیّد ساخت و فرمان داد از روم، اسباب عمارت و استادان بنّا و مزدوران توانا آوردند و خرابی رومیان در ایران را اصلاح کردند. اهل آن جا در معموری ولایت شاپور کوشیدند و آن ممالک به دستور سابق آباد شد.

قیصر مدّت ده سال محبوس بود و بعد از آن، رخصت انصراف واقع شد و به روایتی، پی هر دو پای قیصر را بریده، او را بر حماری نشانده، به وطنش فرستاد.

ص: 408

2- غیبت سلطانیّه

صاحب ناسخ التّواریخ (1) در حالات بهرام گور چنین آورده: چون بهرام، زمام امور مملکت را به دست راست روشن، وزیر خود داد و مشغول لهو و لعب گردید، وزیر از بهر پادشاه بدسگالیدن گرفت، بر خراج مملکت بیفزود و از مرسوم لشکریان بکاست تا حصن ملک را ثلمه بزرگ و خللی عظیم پدید آمد.

وزیر ترسید روزی بهرام از آن سور و سرور به خود آید و او را به خاطر کارها بازخواست و عقوبت کند، لذا پنهانی رسل و رسایل نزد خاقان چین فرستاد و آشفتگی امور دولت ایران را به او فهماند، او را به تسخیر ایران زمین ترغیب نمود، او با لشکری انبوه که دویست و پنجاه هزار مرد جنگی بودند از رود جیحون عبور نموده، وارد مملکت خراسان شد؛ دست به تاخت و تاراج زد و چون مقرّبان بهرام، از این کیفیّت به او خبر می دادند، می گفت: گشایش امور از جانب خدای قاهر قادر است و کوشش بندگان به چیزی نیرزد؛ بنابراین اعداد هیچ کار نمی کرد. به خاطر قوّاد سپاه رسید که در دماغ بهرام، خللی پیدا شده و اگرنه، از مصاف دشمن بیمناک شده بود.

بالجمله، چند روزی که گذشت، ملک الملوک ایران، چاشتگاهی بر تخت شده، اکابر عجم را جمع کرد و به ایشان گفت: هم اکنون به شما آگاهی می دهم اگر زمانی از شما غایب شوم، واجب است از خدمت خویش غایب نباشید و دست از نظم و نسق ملک برندارید وگرنه چون بازآیم، شما را عقوبتی کنم که هرگز پدرم، یزگرداییم نکرده باشد.

سپس برادرش نرسی را به جای خویش نصب کرد و گفت: آهنگ زیارت آتشکده تبریز دارم، آن گاه هفت تن از پادشاه زادگان عجم را ملازم رکاب ساخت و سیصد تن از رجال ابطال را برگزید که هریک در روز جنگ، با صولت پلنگ و سورت نهنگ بودند و از دار الملک مداین، بیرون شده، راه آذربایجان پیش گرفت و سپهسالاران رهام، فرمان گذار ری، فیروزان، حاکم گیلان، داوبرزین، حکمران زابلستان و قارن،

ص: 409


1- ناسخ التواریخ حضرت عیسی علیه السّلام، ج 2، ص 175- 172.

کستهم، مهرفیروز، مهربرزین، فرهاد، فیروزبهرام، و خرّاد از ملازمت او خویشتن داری نکردند.

بزرگان عجم بعد از سفر کردن بهرام گفتند: همانا پادشاه نیروی جنگ با خاقان چین را نداشت، لاجرم راه فرار پیش گرفت و اگر با خاقان، طریق عقیده نسپریم، زود باشد که این مملکت پی سپر ستور او گردد، لذا مردی همای نام را رسول کرده، به حضرت خاقان فرستادند، اظهار عقیدت و چاکری نمودند و مکشوف داشتند اگر خاقان، مملکتید، ایران را به معرض هلاک و دمار درنیاورد، خراج مملکت را به سوی او فرستند.

چون خاقان، این خبر را بدانست، از در رفق و مدارا وارد شد، به مرو آمده، سرا پرده خویش بر پای کرد و بزرگان ایران را طلب داشت تا به سوی او خراج برند و در کار سلطنت قراری گذارند و سخت شاد بود از این که بهرام از سلطنت بگریخت و مملکت بی زحمت به دست او شد.

امّا بهرام از آن سوی، به آذربایجان آمد، از آن جا هزار سوار دلاور برگزید، از راه و بیراه، خود را به گرگان زمین رساند و از آن جا چند تن جاسوس بتاخت، لشکرگاه خاقان را شناخت و در نیم شبی تاریک، با تیغ های آخته، خویشتن را بدان لشکرگاه زد؛ مردم او بانگ کردند: بهرام بهرام!

از لشکر چین، هرکه را یافتند، کشتند، لشکرگاه خاقان آشفته، مردم از خواب و خمار برخاستند، تیغ درهم نهادند، از یکدیگر بسی کشتند، اموال و اثقال خویش را گذاشته، فرار می کردند. بهرام از میانه به سراپرده خاقان درآمد، ایدی، سلطان چین را به دست کرده، سر از تنش برگرفت و به زبان تازی، این شعرها را گفت:

اقول له لمّا قنصت جموعه***کانّک لم تسمع بصولات بهرام

فانّی حام ملک فارس کلّها***و ما خیر ملک لا یکون له حام

یعنی برای خاقان می گویم، وقتی او و مردمش را ذلیل و زبون آوردم که گویا از حمل های بهرام بی خبر بود و نمی دانست ملک عجم در پناه او است.

ص: 410

بالجمله، چون خاقان را کشت و مردم او گریختند، او به دنبال لشکریان بتاخت، سی صد تن از اشراف چین را اسیر کرد، هر زر و مال، خیمه و خرگاه که همراهشان بود، متصرّف گردید، آن ها را با خود به دار الملک مداین آورد و بر آتشکده ها موقوف داشت؛ بدین شکرانه، سه سال خراج رعیّت را که یک صد و چهل کرور، دینار زر خالص بود، از آن ها برگرفت، دست بذل و احسان گشود و خزاین اندوخته را بر مردم پراکنده ساخت. طوری که دانایان حضرت بیم کردند مبادا گنج اندوخته پراکنده و دولت ایران ضعیف گردد، لذا این معنی را به عرض پادشاه رساندند، بهرام فرمود:

سلطنت را با مردم و مردم را با مال توان داشت؛ مالی که آزادگان را گرفتار احبال مهر نکند، جز رمّال نخواهد بود.

از پس این وقایع، راست روشن را از وزارت خلع کرده، کیفر بداد و مهر نرسی را که از اکابر فارس بود و نسب به اسفندیار بن گشتاسب می برد؛ به وزارت نصب کرد، او مردی بزرگوار بود و حصافتی بسزا داشت، از بس بنده داشت، در میان عجمان، به هزار بنده ملقّب بود.

3- غیبت سلطانیّه

ایضا در حالات بهرام گور(1) نگاشته: چون مهرنرسی را وزیر خویش کرد، او را در خدمت برادرش، نرسی بازداشت و گفت: آرزوی من است که به ملک هندوستان روم، آن اراضی را نیک بنگرم و پادشاهی ایشان را بدانم، بنابراین مملکت را با وزیر و برادر واگذاشت و پوشیده از دار الملک بیرون رفت، با اسب و سلاح خویش و یکی دو تن از بندگان محرم، طیّ مسافت کرده، به مملکت هندوستان و به شهر قنّوج وارد شد.

روزها به صیدگاه می رفت و خاطر خویش را به نخجیر کردن مشغول می داشت؛ هندیان از آداب تیر انداختن و اسب تاختن او خیره بودند. در آن ایّام چنان اتّفاق افتاد که فیلی بزرگ جثّه، دیوانه گشت، گاه گاهی از بیشه بیرون می تاخت، به کنار آبادی ها

ص: 411


1- ناسخ التواریخ حضرت عیسی، ج 2، ص 178- 175.

و کرانه طرق و شوارع می آمده و مردم را پایمال می ساخت.

این خبر، مکشوف خاطر باسدیو نام، سلطان وقت هندوستان گشت، او چند نفر فرستاد که آن را دفع کنند ولی هیچ کس بر آن فیروز نگشت. چون خبر به بهرام رسید، گفت: من از پی دفع این فیل خواهم شتافت و یک تنه با آن رزم خواهم کرد، مردم هند از این سخن تعجّب کردند و صورت حال را به عرض باسدیو رساندند که مردی ایرانی، تمام بالا و نیکو روی که در فنّ تیراندازی و اسب تازی، دستی تمام دارد؛ تصمیم عزم داده که با این فیل دیوانه رزم دهد و آن را دفع کند.

باسدیو به یکی از خویشان خود فرمود: با آن مرد ایرانی به بیشه فیل برو، جنگ او را با فیل معاینه کن و برای من خبر بیاور تا اگر به مردانگی آن را دفع کرد، به وی جزای خیر دهم. آن مرد با بهرام، به بیشه فیل آمد و از درختی بلند بالا رفت، دید بهرام میان بیشه رفت، به نزدیک فیل آمد و بر آن بانگ زد؛ فیل دیوانه، غضب کرده، به جنگ آمد، بهرام، خدنگی به زه کرده، به سوی او انداخت که در پیشانی اش جا گرفت. سپس دوید، با هر دو دست، خرطوم او را گرفته، فروکشید؛ طوری که فیل به زانو درآمد.

آن گاه تیغ برکشید و بر گردنش فرود آورد؛ چنان که سر از تنش بیفتاد.

پس از آن سر و خرطوم فیل را برگرفته، بر گردن نهاده، از بیشه بیرون شتافت و بر خاک راه افکند، هرکه آن را می دید، از مردی بهرام در عجب می رفت.

وقتی خبر به عرض باسدیو رسید، بهرام را طلب کرد و او را جوانی تمام خلقت و با قوّت یافت؛ چنان که هیچ گاه انباز او ندیده بود. گفت: چه کسی هستی و از کجا بدین جا آمدی؟

بهرام گفت: من از مردم ایرانم، ملازم حضرت بهرام گور بودم که او از من رنجید، من هم از بیم جان، بدین ملک شتافتم تا در پناه پادشاه هندوستان آسوده روز گذارم.

باسدیو او را بزرگ داشت و خواسته فراوان بدو عطا کرد، او را به رتبه منادمت برکشید و ملازمت حضرت فرمود، هر روز هنری تازه در کار رزم و بزم از وی معاینه کرد.

ص: 412

در این وقت، به او خبر دادند میوندی نام، خاقان چین، با لشکری افزون از حوصله حساب از کنار هندوستان سر بر کرده و به تسخیر این ملک چشم انداخته. باسدیو بسیار ترسید و بدان شد که برای مصالحه و مداهنه، کسی نزد خاقان بفرستد و او را به انفاذ تحف و هدایا و اظهار فروتنی و تواضع بازگرداند.

بهرام گفت: هرگز بدین ضعف و انکسار، رضا مده و با خاقان اعداد کارزار کن! من این جنگ را از بهر تو به پایان می برم.

باسدیو، این کار به عهده بهرام گذاشت، او سپاه هند را ساز داده و به اتّفاق باسدیو به استقبال جنگ میوندی رفت، چون هر دو لشکر با یکدیگر برابر و میمنه و میسره آراسته گشت؛ نخست بهرام اسب برجهاند و به میدان آمد، از یمین و شمال بتاخت، با هر خدنگی همی فیلی می افکند و با هر شمشیری مردی می کشت.

هندیان چون این را دیدند، دل قوی کرده، به جنگ درآمدند و مردانه کوشیدند. در آن مقاتله جمعی کثیر به دست بهرام کشته شد، سپاه چین شکست خورد، خاقان بگریخت. باسدیو، مظفّر به دار الملک بازگشت و وثوقی دیگر در حقّ بهرام کرد، دختر خود، سپتینو را به شرط زنی بدو داد و خواست او را ولیعهد خویش کند و بزرگان هند را بر این سخن گواه گیرد.

بهرام در این وقت، خویشتن را آشکار کرد و گفت: ای ملک هند! آگاه باش که من بهرام گور، ملک الملوک ایرانم و من حاجتی به ولایت عهدی تو ندارم، فقط می خواستم این مملکت را بدانم و پادشاهی تو را آزمایش کنم؛ هم اکنون به مملکت خویش می روم و در پادشاهی تو طمع نبسته ام، جز این که هر شهر و بلده ای که قریب به اراضی مملکت من است، خاصّ من دانی و همه ساله خراج آن را به حضرت فرستی تا دولت ایران بلندنام شود.

ملک هند این جمله را پذیرفت و بهرام پس از دو سال، با دختر باسدیو و خواسته فراوان، به دار الملک خویش بازگشت و خوش بنشست.

ص: 413

4- غیبت سلطانیّه

در زینة المجالس است که در قدیم الایام در کنبایت که از اعمال گجرات است، جمعی از مسلمانان متوطّن شده، مسجدی و مناره ای ساخته بودند، کفّار هند به سببی با مسلمانان جنگ کردند، آن مسجد را سوزاندند، مناره را خراب کردند و هشتاد مرد مسلمان را شهید ساختند. خطیب علی نام که واعظ و خطیب مسلمانان بود، گریخته، تظلّم به درگاه رای برد- در اصطلاح اهل هندوستان، به سلطان رای گویند-.

ارکان دولت، به جهت موافقت مذهب، جانب کافران را گرفته، سخن او را بر رأی عرض نکردند. خطیب، عقب درختی بر سر راه رای، پنهان شده؛ چون رای به آن جا رسید، بیرون آمد، او را سوگند داد که فیلش را بازدارد و به سخنان او گوش دهد. رای ایستاد، خطیب، صورت حال را در قصیده ای که به زبان هندی پرداخته بود، برای او خواند.

رای او را به خواصّ خویش سپرد، به قصر آمد و به وزیر گفت: می خواهم سه روز از حرم سرا بیرون نیایم؛ باید امور ملک را مضبوط داری. چون شب درآمد، رای بر جمّازه ای نشست و در یک شبانه روز، چهل فرسخ طیّ کرده، از هزاوله به کنبایت رفت، آن گاه در لباس سوداگران به بازار آمد و قضیّه مذکور را از مردم استفسار نمود، از هرکه پرسید، جواب داد که بر مسلمانان ظلم کرده اند و بی گناه، ایشان را به قتل رسانده اند.

رای مطهره ای از آب دریا پر کرده، با خود برداشته، بازگشت و شب روز سوّم، به هزاوله رسید، روز دیگر بار داد، ارکان دولت را حاضر ساخت و فرمود خطیبی که تظلّم نموده، بیاورند؛ خطیب را حاضر ساختند، چون سخن تمام کرد، جماعت کفّار خواستند بهانه کنند و سخن او را باطل سازند که رای به آبدار خود گفت: مطهّره مرا به این جماعت بده تا آب بخورند. هرکه از آن آب چشید، دانست آب دریاست.

آن گاه رای گفت: چون اختلاف دین و ملّت در میان بود، من به کسی اعتماد نکردم، لذا خواستم خودم این قضیّه را تحقیق کنم، به نفس خود رفتم و معلوم کردم بر

ص: 414

مسلمانان ظلم کرده اند و نباید در فرمان فرمایی و مملکت من که در ظلّ امان من هستند، چنین حیفی بر جماعتی واقع شود و امر کرد دو نفر از سرداران هر صنفی از اصناف کفّار، مثل برهمنان، پارسایان، مهان، واله، سوده و مغان را سیاست کردند و یک تنگه زر به خطیب داد تا مسجد و مناره را عمارت کند.

5- غیبت سلطانیّه

در تاریخ حبیب السیر(1) آمده: چون گشتاسب، ملّت باطل زردشت را شعار روزگار خود ساخت و در هر بلده ای از بلدان قلمروی خود طرح آتشکده ای انداخت، زردشت به او گفت: پادشاهی را که متقلّد قلّاده دین باشد، نباید به حاکمی خراج دهد که سالک مسالک غوایت باشد.

در آن اوان، میان سلطان ترکستان که ارجانب نام داشت و گشتاسب، قواعد مصالحه استحکام یافته بود که هر سال چیزی از ایران به توران خراج می بردند و چون زردشت، گشتاسب را از ادای مال مقرّر، منع کرد، کیفیّت حال به سمع ارجانب رسید؛ با عساکر نصرت شعار، لشکر بسیار و عدّت بی شمار، به جانب ایران روان گشت، گشتاسب نیز، جنود نامعدود فراهم آورده، به ترکستان رو نهاد و به پسر خود اسفندیار گفت: اگر به حسن اهتمام تو، ارجاسب منهزم شود، زمام امور سلطنت را در قبضه اختیار تو نهم.

بعد از حرب و ضرب، آثار تسلّط اسفندیار ظاهر شده، ارجاسب منهزم گردید، پسر و برادرانش کشته شدند و گشتاسب با فتح و فیروزی، به مقرّ خود برگشت. سپس اسفندیار را به فتح ارمنیّه گسیل داشت، بدگویان نزد گشتاسب، در غیاب او شاهزاده را صاحب داعیّه سلطنت به خرج دادند.

آن گاه در مراجعتش از ارمنیّه، به امر پدر در قلعه گردکوه محبوس گردید، چون حبس اسفندیار به سمع ارجانب رسید، فرصت غنیمت شمرده، به بلخ لشکر کشید و

ص: 415


1- تاریخ السیر، ج 1، ص 206- 202.

لهراسب والی آن جا را کشت، دختران گشتاسب را اسیر کرده، به ترکستان فرستاد.

گشتاسب بعد از محاربه با ارجاسب و انهزام وی، در قلعه ای متحصّن شد و برادر خود، جاماسب را به قلعه گردکوه فرستاد تا اسفندیار را از حبس بیرون آورد و به سلطنت وعده داده، التماس شرّ ارجاسب نماید. بعد از آن که جاماسب به قلعه رسید و از ادای رسالت فارغ گشت، اسفندیار بندهای خود را به زور بازو از هم بگسلانیده، از قلعه بیرون آمد و لشکر ارجاسب را به ضرب تیغ و سنان، منهزم ساخت.

پس از وقوع فتح ارجاسب، گشتاسب به اسفندیار گفت: منصب پادشاهی حقّ تو است و لکن عار عظیم است که تو فرمانروا باشی و خواهرانت در دست دشمنان اسیر بمانند. از استماع این سخن، عرق حمیّت اسفندیار به حرکت آمده، از سپاه ایران دوازده هزار سوار و دوازده هزار پیاده حرکت داده، با برادر خود، بشوتن نام، به عزم انتقام ارجاسب و نجات اسیران، قدم در راه نهاد.

در بسیاری از نسخ مسطور است که اسفندیار در آن سفر به موضعی رسید که از آن جا تا رویین دز، دار الملک ارجاسب، سه راه بود؛ وصول به آن بلده از یک طریق که آبادانی بود، شش ماه، از راه دیگر که آب و علف کمتر بود، یک ماه و از راه سوّم که آن را هفت خوان گویند، یک هفته طول می کشید؛ امّا در این راه، موانع غریبه؛ مثل شیران درّنده، جادوان فریبنده و برف و باران فراوان بود، العهدة علی الراوی.

القصّه، اسفندیار، سپاه را با بشوتن از راه دوّم فرستاد و خود با فوجی از دلیران، از راه هفت خوان روان شد و به برادر و لشکریان مقرّر فرمود: چون به مقصد رسیدید، در موضع معیّن قرار گیرید و شبی که در قلعه آتش بسیار دیدید، جنگ دراندازید.

القصّه، وقتی اسفندیار به آن موضع رسید، در شهر آوازه انداخت که تاجری با متاع بسیار آمده، لذا ارجاسب، بازرگان را طلب داشته، شاهزاده به ملازمت ارجاسب شتافت و جوهرهای قیمتی به نظر ارجاسب کشید، ارجاسب از او بسیار ممنون شده، به مرتبه تقرّبش جا داد.

از آن جانب، بشوتن با لشکریان ایران به موضع معهود رسیده، منتظر آتش موعود

ص: 416

بودند که کی برافروزد. اسفندیار به بهانه طبخ، آتش بسیار برافروخت و این حال بر بشوتن ظاهر گشت، طبل ها فروکوفتند، نای ها در دمیدند و به جانب قلعه رویین دز خرامیدند، آشوبی تمام در شهر افتاد و سپاهیان به عزم جنگ، شروع به بیرون رفتن کردند. اسفندیار، فرصت غنیمت شمرده، تیغ کین از نیام انتقام کشید و بنیاد شین و شور و بزن و بگیر درانداخت.

اسفندیار از این جانب و بشوتن از آن جانب تیغ می زدند، تا آن که شاهزاده شجاعت شعار، خواهران را به دست آورده، مخالفان را نیست و نابود کرد، حکومت آن جا را به یکی از احفاد اغریزث داد و خود را به ملازمت گشتاسب رساند.

این ناچیز گوید: بالاخره گشتاسب به عهد وفا ننموده، نیرنگی اندیشید که اسفندیار به دست رستم کشته شد؛ چنان چه در تواریخ آمده است.

ص: 417

جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه : نهاوندی علی اکبر، 1238 - 1329.

عنوان و نام پدیدآور : العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان / مولف علی اکبر نهاوندی ؛ تحقیق و تصحیح صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی.

مشخصات نشر : قم مسجد مقدس جمکران 1388 - .

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : 50000 ریال : دوره ، چاپ دوم : 978-964-973-102-5 ؛ 42000 ریال (ج.1)‮ ؛ : ج. 1 ، چاپ دوم 978-964-973-103-2 : ؛ ج. 2 ، چاپ دوم 978-964-973-104-9 ؛ 42000 ریال (چ.2)‮ ؛ ج. 3 ، چاپ دوم 978-964-973-105-6 : ؛ 42000 ریال (ج.3) ؛ 42000 ریال (ج. 4 ؛ ج. 4 ، چاپ دوم 978-964-973-106-3 : ؛ ج. 5 ، چاپ دوم 978-964-973-107-0 : ؛ 420000 ریال (ج.5)‮ ؛ 42000 ریال (ج. 6 ؛ 42000 ریال (ج. 7 ؛ ج. 6 ، چاپ دوم : 978-964-973-108-7 ؛ 42000 ریال : ج. 7 978-964-973-109-4 : ؛ 420000 ریال (ج.8)

یادداشت : ج. 4، 6 و 8 (بخش دوم٬ چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج.1 و 2 (چاپ اول: بهار 1386)‮

یادداشت : ج.3، 5 و 7 (بخش اول، چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج. 1 - 8 ( چاپ دوم ).

مندرجات : ج. 2 . بساط دوم.- ج. 3 . بساط سوم ، بخش اول.- ج. 4 . بساط سوم ، بخش دوم.- ج. 5 . بساط چهارم ، بخش اول.- ج. 6 . بساط چهارم ، بخش دوم.- ج. 7 . بساط پنجم ، بخش اول.- ج. 8 . بساط پنجم ، بخش دوم

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم 255ق -

شناسه افزوده : برزگر، صادق 1352 - مصحح

شناسه افزوده : احمدی قمی حسین 1341 - مصحح

رده بندی کنگره : BP224/4 /ن93ع2 1388

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 1143517

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

ص: 19

ص: 20

ص: 21

ص: 22

ص: 23

ص: 24

ص: 25

ص: 26

ص: 27

ص: 28

ص: 29

ص: 30

ص: 31

ص: 32

ص: 33

ص: 34

ص: 35

ص: 36

ص: 37

ص: 38

ص: 39

ص: 40

ص: 41

ص: 42

ص: 43

ص: 44

ص: 45

ص: 46

ص: 47

ص: 48

ص: 49

ص: 50

ص: 51

ص: 52

ص: 53

ص: 54

ص: 55

ص: 56

ص: 57

ص: 58

ص: 59

ص: 60

ص: 61

ص: 62

ص: 63

ص: 64

ص: 65

ص: 66

ص: 67

ص: 68

ص: 69

ص: 70

ص: 71

ص: 72

ص: 73

ص: 74

ص: 75

ص: 76

ص: 77

ص: 78

ص: 79

ص: 80

ص: 81

ص: 82

ص: 83

ص: 84

ص: 85

ص: 86

ص: 87

ص: 88

ص: 89

ص: 90

ص: 91

ص: 92

ص: 93

ص: 94

ص: 95

ص: 96

ص: 97

ص: 98

ص: 99

ص: 100

ص: 101

ص: 102

ص: 103

ص: 104

ص: 105

ص: 106

ص: 107

ص: 108

ص: 109

ص: 110

ص: 111

ص: 112

ص: 113

ص: 114

ص: 115

ص: 116

ص: 117

ص: 118

ص: 119

ص: 120

ص: 121

ص: 122

ص: 123

ص: 124

ص: 125

ص: 126

ص: 127

ص: 128

ص: 129

ص: 130

ص: 131

ص: 132

ص: 133

ص: 134

ص: 135

ص: 136

ص: 137

ص: 138

ص: 139

ص: 140

ص: 141

ص: 142

ص: 143

ص: 144

ص: 145

ص: 146

ص: 147

ص: 148

ص: 149

ص: 150

ص: 151

ص: 152

ص: 153

ص: 154

ص: 155

ص: 156

ص: 157

ص: 158

ص: 159

ص: 160

ص: 161

ص: 162

ص: 163

ص: 164

ص: 165

ص: 166

ص: 167

ص: 168

ص: 169

ص: 170

ص: 171

ص: 172

ص: 173

ص: 174

ص: 175

ص: 176

ص: 177

ص: 178

ص: 179

ص: 180

ص: 181

ص: 182

ص: 183

ص: 184

ص: 185

ص: 186

ص: 187

ص: 188

ص: 189

ص: 190

ص: 191

ص: 192

ص: 193

ص: 194

ص: 195

ص: 196

ص: 197

ص: 198

ص: 199

ص: 200

ص: 201

ص: 202

ص: 203

ص: 204

ص: 205

ص: 206

ص: 207

ص: 208

ص: 209

ص: 210

ص: 211

ص: 212

ص: 213

ص: 214

ص: 215

ص: 216

ص: 217

ص: 218

ص: 219

ص: 220

ص: 221

ص: 222

ص: 223

ص: 224

ص: 225

ص: 226

ص: 227

ص: 228

ص: 229

ص: 230

ص: 231

ص: 232

ص: 233

ص: 234

ص: 235

ص: 236

ص: 237

ص: 238

ص: 239

ص: 240

ص: 241

ص: 242

ص: 243

ص: 244

ص: 245

ص: 246

ص: 247

ص: 248

ص: 249

ص: 250

ص: 251

ص: 252

ص: 253

ص: 254

ص: 255

ص: 256

ص: 257

ص: 258

ص: 259

ص: 260

ص: 261

ص: 262

ص: 263

ص: 264

ص: 265

ص: 266

ص: 267

ص: 268

ص: 269

ص: 270

ص: 271

ص: 272

ص: 273

ص: 274

ص: 275

ص: 276

ص: 277

ص: 278

ص: 279

ص: 280

ص: 281

ص: 282

ص: 283

ص: 284

ص: 285

ص: 286

ص: 287

ص: 288

ص: 289

ص: 290

ص: 291

ص: 292

ص: 293

ص: 294

ص: 295

ص: 296

ص: 297

ص: 298

ص: 299

ص: 300

ص: 301

ص: 302

ص: 303

ص: 304

ص: 305

ص: 306

ص: 307

ص: 308

ص: 309

ص: 310

ص: 311

ص: 312

ص: 313

ص: 314

ص: 315

ص: 316

ص: 317

ص: 318

ص: 319

ص: 320

ص: 321

ص: 322

ص: 323

ص: 324

ص: 325

ص: 326

ص: 327

ص: 328

ص: 329

ص: 330

ص: 331

ص: 332

ص: 333

ص: 334

ص: 335

ص: 336

ص: 337

ص: 338

ص: 339

ص: 340

ص: 341

ص: 342

ص: 343

ص: 344

ص: 345

ص: 346

ص: 347

ص: 348

ص: 349

ص: 350

ص: 351

ص: 352

ص: 353

ص: 354

ص: 355

ص: 356

ص: 357

ص: 358

ص: 359

ص: 360

ص: 361

ص: 362

ص: 363

ص: 364

ص: 365

ص: 366

ص: 367

ص: 368

ص: 369

ص: 370

ص: 371

ص: 372

ص: 373

ص: 374

ص: 375

ص: 376

ص: 377

ص: 378

ص: 379

ص: 380

ص: 381

ص: 382

ص: 383

ص: 384

ص: 385

ص: 386

ص: 387

ص: 388

ص: 389

ص: 390

ص: 391

ص: 392

ص: 393

ص: 394

ص: 395

ص: 396

ص: 397

ص: 398

ص: 399

ص: 400

ص: 401

ص: 402

ص: 403

ص: 404

ص: 405

ص: 406

ص: 407

ص: 408

ص: 409

ص: 410

ص: 411

ص: 412

ص: 413

ص: 414

ص: 415

ص: 416

ص: 417

ص: 418

جلد چهارم

(بساط سوم «بخش دوم»)

عبقریّه پنجم [احوالات معمّرین]

اشاره

در ذکر اشخاصی است که در این دار مجاز، صاحب عمر دراز گردیده، به صفت طول عمر، از متعارف مردم تمایز گزیده اند، غرض از ذکر آن ها با قلّت فایده مترتّبه بر آن، دو چیز است:

یکی؛ رفع استبعاد از طول عمر امام عصر و ناموس دهر که یکی از شبهات عامّه بر مهدویّت آن حضرت است؛ چنان چه در صبیحه پنجم از عبقریّه سوّم این بساط، سمت تحریر یافت.

دیگری؛ برای تبعیّت نمودن از اصحابی که مؤلّفین کتب غیبت آن جناب هستند، تا گفته نشود این کتاب، عاری از پاره فوایدی است که ایشان در این باب ذکر نموده اند. در این عبقریّه چند صبیحة می باشد:

[یکصد و بیست سال] 1 صبیحة

اشاره

بدان در این باب امتیازی که این کتاب با سایر کتب اصحاب دارد، این است که تمام مؤلّفین کتب غیبت از قدما و متأخّرین، اخبار معمّرین را غیر منظّم و بدون ترتیب ذکر کرده اند؛ مثلا معمّر صد و پنجاه ساله را پس از معمّر هزار ساله ذکر نموده اند و هکذا و چون پیدا کردن معمّر مخصوصی از میان آن ها خالی از اتعاب نبود، لذا این ناچیز برای ذکر آن ها طبقاتی قرار داده، در هر طبقه، عمر مخصوصی ذکر نمودم تا اسهل تناولا و احسن سیاقا باشد.

ص: 419

باید دانست بنابر تصریح سیّد جلیل مرتضی، در کتاب غرر و درر از عرب، کسی را معمّر نمی شمارد، مگر این که صد و بیست سال یا بیش از آن عمر نموده باشد ...، الخ.

فبناء علی هذا، ما ابتدای طبقات را بر صد و بیست سال قرار داده، هر صد سال به صد سال را طبقه دیگری قرار می دهیم.

فنقول:

طبقه اوّل معمّرین کسانی بوده اند که عمرشان از صد و بیست الی دویست سال بوده و آن ها جماعت کثیره ای هستند. چنان چه در عصر ما نیز، بسیاری دیده شده اند که عمرشان از صد و بیست سال تجاوز نموده؛ از جمله جدّ این ناچیز که مکرّرا از والد مرحوم خودم که یک صد و هفده سال عمر داشت، می شنیدم که می فرمود: والدم یک صد و بیست و شش سال عمر نمود.

از جمله مشهدی ابو القاسم قصّاب نهاوندی بود که یک صد و سی و شش سال عمر نمود، چنان چه در صبیحه هفتم عبقریّه سوّم، فی الجمله حالاتش مذکور افتاد و بالجمله اهل این طبقه بر چند قسم اند:

قسم اوّل؛ کسانی هستند که عمرشان به یک صد و بیست سال تحدید شده و این ها چند نفرند:

اوّل ایشان که صاحبان کتب غیبت مذکور داشته اند، نابغه جعدی است؛ چنان چه در جلد سیزدهم بحار است که از جمله معمّرین، نابغه جعدی و نامش قیس بن عبد اللّه بن عامر بن عدس بن ربیعة بن عامر بن صعصعه است که کنیه اش ابو لیلی بوده.

ابو حاتم سجستانی روایت کرده نابغه جعدی، پیش از نابغه زبیانی بوده (1)، دلیل بر این، قول خود نابغه جعدی است که در این اشعار گفته:

تذکّرت و الذّکری یهیج علی الهوی***و من حاجة المحزون أن یتذکّرا

ندامای عند المنذر بن محرّق***أری الیوم منهم غامر الأرض مقفر

ص: 420


1- المجموع فی شرع المهذب، ج 5، ص 457.

کهول و شبّان کانّ وجوههم***دنانیر ممّا شیف فی الأرض قیصرا

ایّام گذشته را به یاد آوردم، درحالی که یاد آن ها محبّت مرا به هیجان می آورد و چیزی که در خزانه خاطر محزون است، احتیاج دارد به این که مصاحبان و ندیمان من یاد آورده شوند که نزد منذر بن محرّق بودند. امروز زمین را از ایشان خالی می بینم.

پاره ای از ایشان پیر و پاره ای دیگر جوان بودند. روی های ایشان در صافی و روشنایی مانند اشرفی طلا بود که در ممالک قیصر، صفا و جلا به آن داده شده است.

این کلام بر این دلالت دارد که نابغه جعدی با منذر بن محرّق معاصر بوده و از خارج معلوم است که نابغه زبیانی با نعمان بن منذر بن محرّق نبوده و گفته شده سی سال بر نابغه جعدی گذشت که در آن مدّت هرگز سخن نگفت و بعد از آن به شعر تکلّم نمود، او در سنّ صد و بیست سالگی در اصفهان وفات کرد. این ابیات را نیز او گفته:

فمن یک سائلا عنّی فانّی***من الفتیان ایّام الخناق

مضت مائة لعام ولّدت فیه***و عشر بعد ذاک و حجّتان

فابقی الدّهر و الأیّام منّی***کما ابقی من السّیف الیمانی

یغلّل و هو مأثور جرازا***إذا اجتمعت بقائمة الیدان

هرکه از احوال من پرسد، بداند من از جوانان ایّام خناق هستم و آن ایّامی میان عرب بود که ناخوشی در بینی و حلقومشان به هیجان آمد. صد سال از ولادتم گذشته و ده سال با دو سال دیگر بر آن علاوه گردیده که همه آن صد و دوازده سال باشد، روزگار هر چند مرا پیر نمود، لکن از قوّت و توانایی من باقی گذاشت؛ چنان که از شمشیر یمنی زنگ گرفته، بقیّه جوهرش را باقی می گذارد که اگر داروی صیقل بر آن ریخته و زنگش زدوده شود، هر آینه جوهرش ظاهر شود؛ درحالی که اگر دست ها با قائمه آن جمع شود- یعنی از قبضه اش بگیرند و به کارش برند- برنده است.

نیز در خصوص طول عمر خود گفته:

لبست اناسا فافنیتهم***و افنیت بعد اناس اناسا

ثلاثة اهلیز افنیتهم***و کان الاله هو المستناسا

ص: 421

با جماعتی مخالطه نمودم و ایشان را فانی گرداندم و بعد از جماعتی، جماعت دیگر را فانی نمودم؛ پس سه طایفه را منقرض کردم، عوض ایشان را باید از خدای تعالی درخواست کرد؛ زیرا او کسی است که عوض هرچیز تلف شده، از او خواسته می شود.(1)

دوّم ایشان دوید بن زید بن لیث حمیری است؛ چنان چه در بحار است که ابو حاتم گفته: دوید بن زید به صد و بیست سال رسید و او از جمله معمّرین بوده و عرب، هم کسی را معمّر نمی شمارد، مگر این که صد و بیست سال یا بیش از آن عمر نموده باشد.(2)

درّ نضید فی وصایا دوید

بدان دوید مذکور، وصایای چندی به پسران خود نموده که بنابر نقل جلد سیزدهم بحار(3) چنین است: هنگام وفات به پسرانش گفت: بر شما وصیّت می کنم که به گریه کردن بدترین مردم ترحّم نکنید و از لغزش ایشان نگذرید، لجام های اسب ها را کوتاه و نیزه ها را طولانی کنید، از سمت راست و چپ، دشمن را با آن نیزه ها بزنید و گوش های ایشان را ببرید، اگر اراده نمایید که یکدیگر را از حوایج منع کنید، باید پیش از برآوردن آن ها منع کنید، زیرا ممانعت بعد از برآوردن آن ها، عار است و بدانید مرد عاجز می شود، و لکن پیرامون حیله نمی گردد و رسیدن به مطلب، به یاری بخت است، نه با تعب و مشقّت.

در کارها زیرکی و چابکی نمایید و به بالای همدیگر نریزید. مرد باید بمیرد ولی دنائت و ذلّت را قبول نکند، بر چیزی که از شما فوت شده، اندوه نخورید؛ هر چند فوتش بر شما گران باشد، بر کسی که از نزد شما می کوچد و جدا می شود، مهربانی نکنید؛ هرچند به قربش الفت داشته باشید، و طمع نکنید تا چرکین نشوید

ص: 422


1- امالی المرتضی، ج 1، صص 191- 190؛ بحار الانوار، ج 51، ص 283.
2- امالی المرتضی، ج 1، ص 170؛ بحار الانوار، ج 51، صص 266- 265.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 266.

و در مقابل دشمن، سستی نورزید تا شما را نرم و ملایم نداند، بلکه باید شما را سخت و درشت حساب کند.

وصیّت مرا یاد گیرید و عمل کنید تا مثل بدی که مشهور است بر شما وارد نگردد که انّ الموصّین بنی سهوان؛ کسانی هستند که به آن ها وصیّت کرده می شود، ولی ایشان از آن سهو نموده، اعراض می کنند.

وقتی وفات کردم، قبر مرا فراخ کنید و وسعت زمین را از من مضایقه ننمایید، اگر چه این باعث استراحت من نیست، لکن دلم از ترس و تزلزل آرام می گیرد. بعد از آن که این ها را گفت، وفات یافت. پسرش ابو بکر بن دوید گفته: این چند بیت را نیز، او سروده:

الیوم یدنی لدوید بیته***یا ربّ ذهب خالص حویته

و ربّ قرن بطل اردیته***و ربّ غیل حسن لویته

و معصم مخضّب طویته***لو کان للدّهر بلی ابلیته

او کان قرنی واحدا کفیته

در این روز که روز وفات است، خانه قبر دوید بر او نزدیک شده، طلاهای بسیاری جمع و شجاعان روزگار را هلاک کردم، بسیار ساعد فربه و زیبا را در میدان کشتی گیری پیچیدم و دست های خضاب کرده شده را پس گرداندم. اگر پوسیدگی روزگار ممکن بود، هر آینه آن را می پوساندم و اگر طرف مقابل من در میدان آن ها، یکی می شد، هر آینه برای او بس بودم.

نیز این را از او روایت کرده اند که گفته:

القی علی الدّهر رجلا و یدا***و الدّهر ما اصلح یوما افسدا

یفسد ما اصلحه الیوم غدا

روزگار دست و پای مرا قطع نمود؛ یعنی قوّه بدنم را از من گرفت، حال آن که روزگار در روزی که امری را فاسد و ضایع کرده، اصلاح نمی کند، لکن اگر امروز امری را اصلاح نماید، فردا لا محاله آن را فاسد خواهد گرداند.

ص: 423

سوّم ایشان ارطاة بن دشهبة المزنی است، او نیز بنابر آن چه در کمال الدین (1)، بحار(2) و غیرهماست، صد و بیست سال عمر نموده و کنیه اش ابو ولید بوده است. وقتی عبد الملک به او گفت باز قوّه شعر گفتن در تو هست، گفت: الحال شرب و طرب و غضب نمی کنم و شعر گفتن هم جز با وجود یکی از این ها برایم میسّر نمی شود، ولی با این وجود می گویم:

رایت المرء یأکله اللّیالی***کأکل الأرض ساقطة الحدید

و ما یبقی المنیّة حین تأتی***علی نفس بن آدم من مزید

و اعلم انّها ستکرّ حتّی***توفّق نذرها بابی الولید

خلاصه معنی آن که شب ها را چنین دیدم که مرد را می خورند؛ یعنی فانی می کنند مثل زمین که ریزه های آهن را می خورد. وقتی مرگ، بنی آدم را هلاک می کند، دیگر چیزی در او باقی نمی گذارد و می دانم آن به زودی زود، روی خواهد آورد، تا به نذر خود که در خصوص ابی ولید کرده، وفا نماید، یعنی او را هلاک کند.

آن گاه عبد الملک از مضمون بیت آخری ترسید، زیرا کنیه او هم ابی ولید بود. ارطاة گفت: از ابی ولید، نفس خود را اراده نمودم، زیرا کنیه من هم ابی ولید است.

چهارم، شریح قاضی است؛ چنان چه در بحار آمده: او صد و بیست سال عمر نمود، تا این که در دعوای حجّاج بن یوسف کشته شد. او در بیان حال کبر سنّ و ضعف خود این ابیات را گفته:

اصبحت ذا بثّ اقاسی الکبرا***قد عشت بین المشرکین اعصرا

ثمّة ادرکت النّبیّ المنذرا***و بعده صدّیق و عمرا

و یوم مهران و یوم تسترا***و الجمع صفیّنهم و النّهرا

هیهات ما اطول هذا عمرا

صاحب اندوه و غم گردیدم و متحمّل پیری می شوم؛ به درستی که مدّت بسیاری

ص: 424


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 558.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 239.

میان مشرکان زندگانی کردم، پس از آن پیغمبر را دریافتم و بعد از آن حضرت، ابو بکر و عمر، جنگ روز مهران، دعوای روز تستر، جنگ صفّین و دعوای نهروان را درک نمودم.(1)

پنجم، عدّی بن حاتم طایی است، چنان که در بحار(2) است او نیز، یک صد و بیست سال عمر نموده است.

ششم، حضرت موسی است؛ که بنابر نقل اخبار الدول،(3) آن جناب صد و بیست سال در دنیا زیسته است.

هفتم، یوشع است که بنابر نقل مزبور، صد و بیست سال عمر داشته.

هشتم، جناب سلیمان است که او هم بنابر همان نقل، صد و بیست سال در دنیا زندگی نمود.

نهم، ایساد است که بعد از طوفان از ملوک جبابره در مصر بوده و آخر الامر به واسطه کثرت ظلم و جورش به رعیّت، ساقی او در شراب، زهر داخل نموده، او را مسموم نمود. بنابر نقل کتاب مزبور، صد و بیست سال عمر نمود.

دهم، حضرت هارون است که بنابر نقل از ناسخ التواریخ،(4) عمر شریف ایشان صد و بیست و سه سال بوده.

[یکصد و سی سال] 2 صبیحة

قسم دوّم از طبقه اوّل، کسانی هستند که عمرشان به یک صد و سی سال رسیده.

از ایشان فروة بن ثعلبه سلولی است؛ چنان که در کمال الدین (5) آمده: فروة بن ثعلبه

ص: 425


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 559- 558؛ بحار الانوار، ج 51، ص 239.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 238.
3- ر. ک: مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 195.
4- همان.
5- کمال الدین و تمام النعمة، ص 575؛ بحار الانوار، ج 51، ص 252.

بن نفایة السلولی، صد و سی سال در ایّام جاهلیّت عمر نمود، پس از آن، اسلام را دریافت و در آن دین داخل گردید.

از ایشان، قهاث بن لیوی بن یعقوب نبی است که بنابر نقل صاحب ناسخ التواریخ،(1) عمر او در این دار فانی صد و سی سال بوده.

حضرت اسماعیل ذبیح اللّه از ایشان است، چنان که در اخبار الدول (2) است که از دعله بنت مضاض که زوجه اسماعیل بود، دوازده پسر و یک دختر برای او متولّد شد و آن حضرت، مدّت یک صد و سی و هفت سال در دار دنیا زندگانی نمود و قبرش در میانه حجر است که به اسم او معروف شده و آن را حجر اسماعیل می گویند، وقتی عبد اللّه زبیر اساس کعبه را برای عمارت آن حفر می کرد، صندوق مرمری نمودار شد که رنگ آن سبز بود. آن گاه از عالمین به اخبار، سؤال نمود، آن ها گفتند: آن قبر اسماعیل و مادرش هاجر است.

در مرآة الزمان و غیره است که اسماعیل از گرمی مکّه به خداوند شکایت نمود، پس خداوند به ملکی امر فرمود دری از درهای بهشت را به سمت مکّه باز کند و تا روز قیامت از آن در، باد بهشت به مکّه می وزد.

از ایشان، لیوی بن یعقوب نبی است که بنابر نقل صاحب ناسخ، صد و سی و هفت سال عمر نموده و عمران پدر حضرت موسی از ایشان است که بنابر نقل مزبور یک صد و سی و هفت سال عمر کرده است.

[یکصد و چهل سال] 3 صبیحة

اشاره

قسم سوّم از طبقه اوّل، کسانی اند که عمرشان به یک صد و چهل سال رسیده.

از ایشان لبید بن ربیعة الجعفری است؛ چنان که در بحار(3) است که او صد و چهل

ص: 426


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 575؛ بحار الانوار، ج 51، ص 252.
2- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 93.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 247- 245؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 567- 565.

سال عمر نمود، زمان اسلام را دریافت و اسلام آورد. وقتی به سنّ هفتاد سالگی رسیده، این ابیات را گفته:

کأنّی و قد جاوزت سبعین حجّة***جعلت بها عن منکبّی ردائیا

گویا درحالی که از حدّ هفتاد سالگی گذشتم، به سبب آن ردای خود را از دوشم برداشتم، زیرا دأب در این سنّ این است.

وقتی به هفتاد و هفت سالگی رسید، گفت:

بائت تشکّی الیّ النّفس مجهشة***و قد حملتک سبعا بعد سبعین

فان تزاد ثلاثا تبلغ املا***و فی الثّلاث وفاء للثّمانین

اعضای من به اضطراب و اندوه، به نفسم شکایت نمودند که هفت سال بعد از هفتاد سال است که حامل تو شده ایم و اگر سه سال بر آن هفت و هفتاد سال علاوه شود، آن گاه به آرزو و آمال خود می رسی و با آن سه سال، هشتاد سال تمام می شود.

وقتی عمرش به نود سال رسید، گفت:

کأنّی و قد جاوزت تسعین حجّة***خلعت بها عنّی عذار لشامی

رمتنی بنات الدّهر من حیث لا أری***فکیف بمن یرمی و لیس یرامی

فلو انّنی أرمی بنبل رأیتها***و لکن نی ارمی بغیر سهام

حاصل معنی آن که گویا حال که از نودسالگی تجاوز نمودم، اطراف دهن بند خود را باز کرده ام؛ چنان که در آن سن این عادت بوده و یا کنایه است از این که همه چیز را فراموش کرده، در وقت سؤال از چیزی نمی دانم، می گویم: دختران روزگار تیر عشق و محبّت را از جایی بر من انداختند که نمی دانم، پس چگونه می باشد حال کسی که بر او انداخته شود، حال آن که اندازنده را نمی بیند. اگر تیر بر من انداخته می شد، هر آینه آن را می دیدیم، لکن انداخته می شوم، نه با تیرها.

هنگامی که به سنّ صد و ده سالگی رسید، گفت:

و لیس فی مائة قد عاشها رجل***و فی التّکامل عشر بعدها عمر

صد و ده سال که مرد در آن به عیش و زندگانی نموده، عمر بسیار نیست.

ص: 427

وقتی به سنّ صد و بیست سالگی رسید، گفت:

قد عشت دهر اقبل مجری داحس***لو کان فی النّفس الّلجوج خلود

روزگاری پیشتر از دویدن داحس در میدان، من تعیّش و زندگی نمودم، داحس، نام اسب قیس بن زهیر بن کعب بوده، کاش نفس لجوجم در دنیا دایم و مخلّد می شد!

کلام مجانس فی حکایة مجری الدّاحس

حکایت دویدن اسب داحس نام، چنان است که حذیفه و قیس از بیست نفر شتر در دوانیدن اسبان، گرو بستند و مسافت دوانیدن اسب ها را به قدر صد غلوة سهم، تعیین نمودند و زمانی را که در آن خامی اسب ها گرفته شود، چهل شب قرار دادند و ابتدای دوانیدن را هم از ذات الأجناد که محلّ معیّنی است، قرارداد کردند.

آن گاه قیس دو اسب به دویدن گذاشت که نام یکی داحس و دیگری غبرا بود و حذیفه دو تا گذاشت؛ یکی خطار نام و دیگری خفّا. آن گاه بنی فزاره که دو طایفه بودند در بین مسافت چند نفر را کمین گذاشته، غبرا را که از همه اسب ها پیش تر بود، زدند و برگرداندند. بدین سبب، مابین عبس و ریبان محاربه واقع شد و تا چهل سال، ممتدّ گردید.(1)

بالجمله، چون لبید به سن صد و چهل سالگی رسید، گفت:

و لقد سئمت من الحیوة و طولها***و سؤال هذا النّاس کیف لبید

غلب الرّجال فکان غیر مغلّب***دهر طویل دائم ممدود

یوم اذا یأتی علی و لیلة***و کلاهما بعد المضیّ یعود

به درستی که از طول حیات و از پرسیدن مردم که حال لبید چگونه است، به تنگ آمدم. روزگار طولانی بر مردم غالب و مسلّط گردید ولی خودش هیچ مغلوب نمی شود، آن روزگار غالب غیر مغلوب، عبارت از همین روز و شب است که بر من می آیند و می گذرند، باز هر دو بعد از گذشتن عود می کنند.

ص: 428


1- الامالی، سید مرتضی، ج 1، ص 149.
درّ نضید فی ضیافة لبید

چون حالت احتضار لبید رسید، به پسرش گفت: وقتی روح از بدنم بیرون رفت، بدن مرا رو به قبله کن و آن را به وسیله پیراهنم بپوشان و وفات مرا به کسی اعلام مکن تا گریه و شیون نکنند. بعد از آن، جفنه را- آن ظرف بزرگی که در آن طعام می گذاشتم و ضیافت می کردم- بردار، در آن طعام بگذار، به مسجد ببر و نزد کسانی که به ضیافت من می آمدند، بگذار. وقتی پیش نماز، سلام نماز را داد، جفنه را پیش روی ایشان بگذار تا بخورند و چون از خوردن فارغ شدند، به آن ها بگو بر جنازه برادر خود لبید حاضر شوید، زیرا خدا روح او را از بدنش قبض نمود.(1)

نقل بقول أخری فی ضیافته بکیفیة أخری

بدان مهمانی لبید بن ربیعه را به طریق دیگری هم نقل نموده اند، چنان چه سیّد علم الهدی در غرر و درر و علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار به آن اشاره کرده اند و آن، این است:

لبید بر نفس خود چنین لازم کرده بود که در وقت وزیدن باد شمال، اشتری نحر می کرد، می پخت، آن جفنه مذکور را پر از گوشت می کرد و به مهمان ها می داد.

وقتی ولید بن عقبه بن ابی معیط والی کوفه گردید، بر خلایق خطبه خواند، حمد و ثنای الهی به جای آورد، بر پیغمبر صلوات فرستاد و بعد از آن به حضّار خطاب نموده، گفت: حال لبید بن ربیعه جعفری و مروّت و شرافت وی را دانسته اید که بر خود لازم نمود هر وقت باد شمال وزد، شتری نحر کند و با آن مهمانی نماید؛ پس در عوض مروّتش به او اعانت کنید.

بعد از آن از منبر فرود آمده، پنج رأس شتر با چند بیت نزد وی فرستاد و آن ابیات این است:

اری الجزّار یشحذ شفرتیه***اذا هبّت ریاح بنی عقیل

طویل الباع ابلج جعفریّ***کریم الجدّ کالسّیف الصّقیل

ص: 429


1- بحار الانوار، ج 51، ص 246.

و فی ابن الجعفریّ بما لدیه***علی العلّات و المال القلیل

وقتی بادهای ابی عقیل- کنیه لبید بن ربیعه است- می وزد، شترکشی را می بینم که کاردهای خود را تیز می کند و در مقام جود و سخاوت، یدی طولانی و رویی گشاده دارد و نسبش به جعفر می رسد، از جهت جدّ یا از حیثیّت نجابت، نجیب است؛ مانند شمشیری صیقل دار، هرچه از مال دنیا نزد او است، به برادران پدری خود می بخشد و این در کرم و عطای وی مبالغه است، زیرا انسان نسبت به برادران پدری، کم میل می باشد، با این وجود، لبید هرچه از مال دنیا داشت، به ایشان می بخشید.

مذکور شده شترهای فرستاده شده از طرف ولید بن عقبه بیست رأس بود. وقتی آن شتران و ابیات ولید را نزد لبید آوردند، گفت: پروردگار عالم، امیر را جزای خیر دهد، او می داند من شعر نمی گویم، بناء علی هذا جواب این اشعار را از من توقّع نمی کند، لکن دخترش را صدا زد و گفت: نزد من بیا! دخترش که پنج ساله بود و یا این که طول قامتش پنج وجب بود، نزد او آمد، به او گفت: دخترکم! جواب اشعار امیر را تو بگو!

دختر گفت: بلی، می گویم. سپس انشا نموده، گفت:

اذا هبّت ریاح ابی عقیل***دعونا عند هبّتها الولید

طویل الباع ابلج عیسمیّا***اعان علی مروّته لبیدا

بامثال الهضاب کانّ رکبا***علیها من بنی حام قعودا

ابا وهب جزاک اللّه خیرا***نحرناها و اطعمنا التشریدا

فعد انّ الکریم له معاد***و عهدی یابن اروی أن یعودا

هر وقت بادهای ابی عقیل می وزد، ولید را می خوانیم تا اشتری به لبید دهد؛ او آن را نحر کند و با آن ضیافت نماید. ولید در مقام جود، سخاوتی طولانی و رویی گشاده دارد و نسبتش به ذو عیسم می رسد که سلطان یمن است، او با مروّت خود و با چند نفر اشتری لبید را اعانت و یاری نموده که گویا حام بن نوح بر آن ها سوار شده؛ یعنی در بلندی و بزرگی جثّه، مانند کوه هایی هستند که اولاد حام بن نوح- زنجیان- آن جا سکنا دارند. یا ابا وهب! خدا تو را جزای خیر دهد! ما آن اشتران را نحر کردیم، گوشت

ص: 430

آن ها را پخته، با نان، ترید نمودیم و به دیگران خورانیدیم، بعد از این هم به دادن این گونه عطایا عود کن، زیرا صاحب کرم در عطیّه دادن عود می کند و عهد و پیمان من از او این است که عطای تو به ما عود نماید.

آن گاه لبید گفت: دخترم! اگر از عطیّه سؤال نمی کردی، به درستی که جواب خوبی گفته بودی.

دخترش گفت: در مقام سؤال از ملوک، حیا نمی شود.

لبید گفت: تو در این مقام از من داناتری.!(1)

از ایشان حضرت شعیب پیغمبر است که بنابر نقل از تاریخ اخبار الدول، آن جناب یک صد و چهل سال (2) در این عاریت سرا استمرار و بقا نموده و از ایشان مضاد بن جنابة بن مراره است که از طایفه بنی یربوع بن حنظله بوده، زیرا او هم بنابر نقل شیخ صدوق در کمال الدین، یک صد و چهل سال در این دنیای پر قیل و قال زندگی نموده.(3)

از ایشان، شیخ شامی است که سیّد رضی برادر سیّد مرتضی او را دیده و به صحبتش رسیده. چنان که در بحار(4) و کنز کراجکی است که به خطّ شریف ابی الحسن محمد بن حسین موسوی نوشته ای یافتیم که برای تقاویمی که جمع نموده بود، تعلیقه ای نوشته و تاریخ آن را روز یک شنبه پانزدهم محرّم سال سیصد و هشتاد و یکم هجری تعیین نموده بود؛ آن نوشته بدین مضمون بود: حال شیخی را که در بلد شام می بود، به من نقل کردند و گفتند: عمر او صد و چهل سال است. من از بغداد سوار شدم و نزد وی رفتم، او را برداشتم و به نزدیکی خانه ام آوردم که در محلّه کرخ بغداد بود، او مرد عجیبی بود، امام حسن عسکری را دیده بود و اوصاف ایشان را بیان می کرد و عجایب دیگری غیر از دیدن حضرت عسکری مشاهده نموده بود که برای ما نقل کرد.

ص: 431


1- بحار الانوار، ج 51، ص 248.
2- در مستدرک سفینة البحار 243 سال ذکر شده؛ ر. ک: مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 193.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 575؛ بحار الانوار، ج 51، ص 252.
4- بحار الانوار، ج 51، ص 291.

از ایشان باحور است که به نقل علّامه کراجکی در کنز الفوائد(1) از تورات، عمر او صد و چهل و شش سال بوده، او یکی از انبیا وگرنه یکی از اوصیاست.

از ایشان جناب یعقوب پیغمبر است؛ چنان که در تاریخ اخبار الدول (2) آمده: آن جناب، یک صد و چهل و هفت سال در دنیا زندگانی نموده، در ناسخ التّواریخ (3) نیز، همین مقدار عمر را برای ایشان معیّن نموده اند و از ایشان، عیص بن اسحاق، برادر حضرت یعقوب است، چرا که در ناسخ نیز، عمر او را یک صد و چهل و هفت سال معیّن فرموده است.

یاقوت قیمته للفصّ رخیص فی وجه تسمیة یعقوب و عیص

در اخبار الدول است که چون حضرت اسحاق، شصت ساله شد، زوجه او رفقا بنت تنویل در بطن واحد به دو پسر حامله گردید؛ هنگام وضع حمل که خواست آن ها را بزاید، دو پسر در بطن او به نزاع درآمدند و یعقوب خواست پیش از عیص به دنیا بیاید. عیص به او گفت: به خدا قسم! اگر پیش از من بیرون بیایی، هر آینه در شکم مادر، متعرّض او می شوم تا او را به قتل می رسانم، بنابراین یعقوب به واسطه مراعات حال مادر و کرامة لها عقب ماند و اوّل عیص متولّد شد. عیص را به این جهت عیص گویند که عصیان نمود و یعقوب را به این جهت یعقوب گویند، که از عقب عیص متولّد شد.

یعقوب در بطن ام، بزرگتر از عیص بود، اگرچه عیص پیش از او به دنیا آمد و اللّه العالم.

[یکصد و پنجاه سال] 4 صبیحة

قسم چهارم از طبقه اوّل معمّرین کسانی اند که عمرشان به یک صد و پنجاه سال رسیده.

ص: 432


1- کنز الفوائد، ص 245؛ بحار الانوار، ج 51، ص 292.
2- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 100؛ مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 193.
3- ر. ک: مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 193.

بنابر نقل کمال الدین (1) و بحار، ابو زبید نصرانی از ایشان است که نامش منذر بن حرمله طایی می باشد؛ زیرا بنابر تصریح در آن دو کتاب مستطاب، او به مدّت یک صد و پنجاه سال در دنیا از عمر خود کامیاب شده و به نقل مزبور، ابو طمحان قیسی از ایشان بوده که عمرش به یک صد و پنجاه سال منتهی شد.

از ایشان عاد بن شدّاد، یربوعی است که یک صد و پنجاه سال عمر داشته؛ چنان چه علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(2) نقل فرموده و از ایشان بحر بن حارث بن امر القیس کلبی است؛ چنان که کراجکی در کنز الفوائد(3) نقل نموده: او یک صد و پنجاه سال عمر نمود، اسلام را درک کرد ولی مسلمان نشد و این اشعار از او است:

من عاش خمسین علما قبلها مائة***من السّنین واضحی بعد ینتظر

و صار فی البیت مثل الحلس منطرحا***لا یستشار و لا یعطی و لا یذر

ملّ المعاش و ملّ الأقربون به***طول الحیات و شرّ العیشة الکبر

[یکصد و شصت سال] 5 صبیحة

قسم پنجم از طبقه اوّل معمّرین کسانی اند که عمرشان به صد و شصت سال رسیده.

به نقل سیّد در غرر و درر،(4) حارث بن کعب بن عمرو بن دعلة بن خالد بن مالک بن ادد مذجحی از ایشان است، مذجح مادر مالک است و اولاد مالک به او نسبت داده می شوند. از این جهت او را مذجح می نامند که او بالای تلّی کوچک متولّد شد که به آن مذجح می گفتند و نامش مدله است.

دختر ذی مهجتان ابو حاتم سجستانی گفته: حارث بن کعب در حالت احتضار،

ص: 433


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 555.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 248.
3- کنز الفوائد، ص 254.
4- ر. ک: امالی المرتضی، ج 1، ص 167؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 122؛ بحار الانوار، ج 51، ص 262.

پسران خود را جمع نمود و گفت: عمر من صد و شصت سال شده و تا حال با کسی که عهد و پیمان شکن باشد، مصافحه ننموده ام، با فاجر و فاسق دوستی نورزیده ام، به دختر عمّ و زن پسرم مایل نشده ام، با زنان زانیه برای عمل قبیح خلوت نکرده ام و سرّ خود را به هیچ یک از دوستانم اظهار ننموده ام.

به درستی که من در دین حضرت شعیب هستم و غیر از من و اسد بن خزیمه و تمیم بن حر، احدی از عرب در آن طریقه نیست، وصیّت مرا یاد گیرید و در شریعت و طریقت من بمیرید؛ به تقوای خدای خود ملازمت کنید تا به همه امور و مهمّات شما کفایت و کارها و اعمال شما را اصلاح کند و از معصیت و نافرمانی خدای تعالی بپرهیزید تا هلاک نشوید!

پسران من! متّفق شوید تا تابع و مطیع دیگران نشوید؛ به درستی که مردن در حالت قوّت و عزّت بهتر از زندگی در حال عجز و ذلّت است. هرچه شدنی است، می شود و عاقبت هر اجتماع، پراکندگی است. روزگار دو حال دارد؛ یکی وسعت عیش و دیگری ابتلا، روز دو قسم است: روز شادی و روز گریه و خلایق دو صنف اند: پاره ای به نفع تو و پاره ای به ضرر تو.

از زنان آنان را تزویج کنید که با شما کفو و همتایند، در مقام استعمال عطریّات، آب استعمال کنید و از عقد نمودن زنان احمق اجتناب کنید، زیرا اولاد آن ها احمق می باشند. وقتی قوم با همدیگر مخالفت کردند، برای کسی که قطع قرابت کند، استراحت نیست؛ آن گاه دشمنان بر ایشان دست یابند و آفت جمعیّت، اختلاف سخنان ایشان است. احسان نمودن به دشمنان، صاحب احسان را از بدی ایشان نگاه می دارد و اگر در عوض بدی، مکافات بد بدهی؛ تو نیز از جمله بدکاران باشی، کار بد کردن باعث زوال نعمت و قطع رحم نمودن موجب همّ و غم می گردد، هتک حرمت، نعمت را زایل کند و نتیجه عقوق والدین، بی چیزی و فقدان اعوان و خرابی بلدان است.

بدانید نصیحت باعث افتضاح و رسوایی است؛ چون اگر نصیحت کننده به کسی نصیحت نماید و او قبول نکند، هر آینه ناصح نزد او مفتضح می شود، زیرا ما فی الضمیر

ص: 434

خود را به او اظهار نمود و او بر سریره امرش مطّلع گردید. حسد و عداوت ورزیدن بر دیگران، مانع از حصول منافع است، مداومت بر خطا، بلا را نتیجه می دهد و بدرفتاری، اسباب و طرق منافع را قطع می کند.

بعد از این نصایح کافی و مواعظ شافی گفت:

اکلت شبابی و افنیته***و انصبت بعد دهور دهورا

ثلاثة اهلین صاحبتهم***فبادوا و اصبحت شیخا کبیرا

قلیل الطّعام عسیر القیام***و قد ترک الدّهر خطوی قصیرا

ابیت اراعی نجوم السّماء***اقلّب امری ظهورا بطونا

جوانی خود را به سر آوردم و فانی گرداندم و بعد از روزگاران، روزگار چندی را به سر بردم. با سه اهل؛ یعنی سه طایفه مصاحب بودم که ایشان هلاک شدند، من پیرمردی گردیدم و کم خوراک شدم و نیز کسی که از جا برخاست برای او مشکل است، به درستی که روزگار از شدّت پیری کام مرا کوتاه گرداند، شب ها نمی خوابم، چشم بر ستارگان می دوزم و در عاقبت کار خود تفکّر می کنم.(1)

از ایشان حبیب بن مالک است که خواستار معجزه شقّ القمر از حضرت خاتم النبیّین شد؛ چنان چه تفصیل آن در اواخر جلد دوّم از کتاب اوّل ناسخ التواریخ (2) که به جلد عیسی معروف است، مذکور می باشد.

این ناچیز در این مقام مختصر آن را تبرّکا به ذکر معجزه سیّد الانام ذکر می نمایم و آن چنین است: وقتی حضرت رسول خدا به رسالت مبعوث شد و کفّار قریش را به کلمه توحید دعوت فرمود، ابو جهل با آن جناب از در معادات بیرون آمده و نتوانست کاری کند. روزی با ابو بکر که آن وقت در دین داخل شده بود، ملاقات کرد و گفت: زود است که با جماعتی از قریش، حبیب بن مالک را- که همه اقوام عرب او را مکانتی بزرگ می نهادند- بطلبیم تا با محمد مناظره کند و چون به واسطه علوم و حکمتی که

ص: 435


1- امالی المرتضی، ج 1، صص 168- 167؛ الغیبة، شیخ طوسی، صص 123- 122؛ بحار الانوار، ج 51، صص 263- 262.
2- ناسخ التواریخ حضرت عیسی، ج 3، ص 508- 500.

دارا و داناست، بر محمد غلبه نمود، چهره او و مردمانش را مشک و غالیه اندود کنم و روی محمد و اصحابش را به سیاهی و خاکستر انباشته سازم.

ابو بکر این کیفیّت را به حضرت رسول عرض کرد؛ جبرییل فی الفور به صورت اصلی خود که هزار بال، هزار سر، هزار دهان و هزار زبان داشت، نازل شده، بر سر حضرتش ایستاده، با هریک از زبان هایش گفت: السّلام علیک یا رسول اللّه! سپس گفت: خدایت سلام می رساند و می فرماید: بیم مکن که به دست تو معجزه ای برای حبیب بن مالک آشکار کنم که بر ملوک جهان فخر کنی.

دیگر آن که حبیب دختری دارد که سمع و بصر و دست و پای او به جای نیست و آن دختر را با ابن عبّاس، مردی از عرب، عقد بسته؛ او از حال دختر خبر ندارد، همه وقت طلب زفاف می کند و حبیب مماطله می نماید. او قصدش این است که دختر را به مکّه آورد و شفایش را به طواف کعبه و شرب از زمزم خواستار شود و در نیّت گرفته، شفای او را از تو طلب نماید، لذا شفای او را هم عهده دار شو!

بالجمله، ابو جهل و قریش به حبیب پیغام داده، از او در آمدن به مکّه دعوت نمودند. حبیب نیز میان اقوام عرب، اعلان حجّ داد، سپس چهل هزار مرد و نیز دخترش به همراهی حبیب وارد مکّه شدند. بعد از ملاقات با حضرت نبوی و استماع دعوی نبوّتش عرضه داشت: پیغمبران همه معجزه داشتند؛ اگر تو پیغمبری، باید معجزه ای داشته باشی تا مردم تو را به پیغمبری بپذیرند.

حضرت فرمود: ای حبیب! هرچه می خواهی، بخواه!

عرض کرد: می خواهم از خدای خویش بخواهی شبی تاریک بر ما درآورد، چنان که نور چراغ از تیرگی دیده نشود؛ آن گاه تو بر کوه ابو قبیس روی و قمر را آن هنگام که بدر تمام باشد، ندا کنی؛ آن به سوی کعبه بدود، هفت نوبت طواف کند و پیش روی کعبه سجده نماید. آن گاه نزدیک کوه آید و با تو سخن گوید؛ طوری که همه بفهمند و از دور و نزدیک بشنوند. سپس در جیب تو رود و نصف شود، یک نصف از آستین راست تو و نصف دیگر از آستین چپ تو بیرون آید؛ یکی به سوی مشرق و

ص: 436

دیگری به سوی مغرب برود، آن گاه هر دو به شتاب مراجعت کنند، به هم پیوسته، صورت قمر ایجاد گردد و در جای خود، در آسمان قرار گیرد. اگر چنین نمودی، دانم که تو رسول خدایی.

الحاصل، وقتی این معجزه به طریق مذکور از آن سرور ظاهر شد؛ روز دیگر آن سرور به منزل حبیب تشریف آورده، فرمود: بگو: لا اله الّا اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه.

عرض کرد: من این سخن نگویم، جز آن که پیمانی برایم کنی.

آن جناب تبسّم نموده، گفت: همانا شفای دختر خود را می خواهی که دست و پا و چشم و گوش ندارد.

حبیب گفت: چه کسی تو را از این راز آگاهی داد، حال آن که من هیچ کس را آگاه نکرده ام.

حضرت فرمود: خدای من! پس ردای خود را که از موی گوسفند فدای اسماعیل بود، بر بالای آن دختر انداخته، دعا فرمود؛ دختر تندرست شده، اعضای نیکو بیافت، به سخن آمد و گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله.

آن گاه ابو جهل و تمام کفّار قریش خجل و منفعل و مردمان در عجب شدند و حبیب با گروه انبوه ایمان آورد. او در این هنگام، یک صد و شصت سال از مدّت زندگانی خود را تمام نموده بود.

از ایشان اماتاة بن قیس بن حرملة بن سنان کندی است که بنابر نقل بحار، یک صد و شصت سال عمر نمود.

[یکصد و هفتاد سال] 6 صبیحة

قسم ششم از طبقه اوّل معمّرین کسانی اند که عمرشان به صد و هفتاد سال رسید.

از ایشان، عمیر بن هاجر بن عبد العزّی بن قیس خزاعی است که بنابر روایت

ص: 437

کمال الدین (1) صد و هفتاد سال عمر نموده و این ابیات را او گفته:

بیت:

بلیت و افنانی الزّمان و اصبحت***هنیدة قد ابقیت من بعده عشرا

و اصبحت مثل الفرخ لا أنا میّت***فابکی و لاخیّ فاصدر لی امرا

و قد عشت دهرا ما تجنّ عشیرتی***لها میّتا حتی تخطّ له قبرا

به سبب طول عمر، کهنه و پوسیده گردیدم، روزگار، مرا فانی گرداند و عمر من صد سال گردید؛ چنان شد که ده سال بعد از آن هم خواهش نمودم. از کثرت ناتوانی و پیری، مانند جوجه مرغی شدم؛ نه مرده ام که بر من بگریند و نه زنده ام که برای خود کارسازی نمایم، در روزگاری زندگی کردم که قبیله من مرده ای را که در حال حیات برای خود قبر مهیّا نکرده، دفن نمی کردند، چنان که پیش از ایّام جاهلیّت، عادت و دأب چنین بوده. این کلام اشاره است به این که او پیش از ایّام جاهلیّت بوده است.

از ایشان، صاب بن ایساد است که یکی از ملوک بعد از طوفان در مملکت مصر بوده. در اخبار الدول است که او مردم را به عدل و انصاف وعده می داد، در عهد خود آینه ای ساخت که تمام اراضی مصر در آن دیده می شد و بتی ساخت که هرکس امر مشکلی برایش عارض می شد، نزد او رفته، علاجش را از آن صنم می شنید، عمر او یک صد و هفتاد سال بود.

[یکصد و هشتاد سال] 7 صبیحة

قسم هفتم از طبقه اوّل معمّرین کسانی اند که عمرشان به یک صد و هشتاد سال رسیده.

از ایشان، نابغه جعدی است. در بحار(2) از کلبی نسّابه روایت نموده: نابغه جعدی،

ص: 438


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 557.
2- بحار الانوار، ج 51، صص 284- 283.

صد و هشتاد سال عمر نمود و اسلام را دریافت، این چند بیت نیز به او اسناد داده شده:

قالت امامة کم عمرّت زمانة***و ذبحت من عتر(1) علی الأوثان

و لقد شهدت عکاظ قبل محلّها***فیها اعدّکو امل الفتیان

و المنذر بن محرّق فی ملکه***و شهدت یوم هجاین النّعمان

و عمرت حتّی جاء احمد بالهدی***و قوارعا تتلی من القرآن

و لبست بالأسلام ثوبا واسعا***من سیب لا حرم و لا منّان

امامه از من پرسید: چه قدر عمر نمودی و در قربانی بت ها چند گوسفند سر بریدی؟

در جوابش گفتم: در عکاظ- که نام سوقی در نواحی مکّه بوده در موسم حجّ و در ایّام جاهلیّت، اعراب هر سال، یک ماه، آن جا جمع می شدند، باهم دادوستد و معامله می کردند، اشعار می خواندند و فخریه می کردند؛ وقتی دولت اسلام ظهور نمود، آن جا منهدم گردید- و در روز هجاین نعمان حاضر بودم و زندگی کردم، تا این که احمد مختار به هدایت و رهنمایی خلایق مبعوث گردید، آیات زجرکننده ای از قرآن تلاوت کرده شد و از عطای کسی که نه در وقت سؤال محروم کننده و نه در وقت عطا منّت گذارنده است، لباس فراخی از اسلام پوشیدم.

نیز هم چنین در خصوص طول عمر خود گفته:

المرء یهوی أن یعیش و طول عمر***ما بضرّه یغنی بشاشته

و یبقی بعد حلو العیش مرّه***و تتابع الأیام حتی لا یری شیئا یسرّه

کم شامت بی ان هلکت و قائل للّه درّه

مرد دوست دارد به طرزی زندگی کند که طول عمر، به او ضرر نرساند. آن گاه می بیند بعد از هر عیشی، شادی و سرور او برفت و تلخی آن باقی ماند، روزها از پی یکدیگر می آیند به طرزی که او در پنهان، چیزی را نمی بیند که شاد و خرّمش نماید.

اگر هلاک شوم، بسیارند که بر هلاکتم شادی کنند و بسیارند که مرا مدح و ثنا گویند.

حکایت شده نابغه جعدی فخر می کرد و می گفت: خدمت رسول خدا مشرّف

ص: 439


1- العتیره: شاة کان العرب یذبحونها لإلهتهم فی شهر رجب؛ جمع: عتائر. المنجد.[ مرحوم مؤلّف].

گردیدم و این بیت را انشا نمودم:

بلغنا السّماء مجدنا وجدودنا***و إنّا لنرجوا فوق ذلک مظهرا

از جهت بزرگی و نیکبختی خود، به آسمان رسیدیم و با وجود این، باز امید داریم به مرتبه بالاتر از این برسیم.

آن گاه حضرت فرمود: یا ابا لیلی! مرتبه بالاتر از این چیست؟

عرض کردم: یا رسول اللّه! بهشت است.

فرمود: بلی، ان شاء اللّه! بعد از آن نیز برای حضرت انشا نمودم:

فلا خیر فی حلم إذا لم یکن له***بوادر عمی صفوه أن یکدّرا

و لا خیر فی جهل إذا لم یکن له***حلیم اذا ما اورد الأمر اصدرا

در حلم، خیر نیست زمانی که حلیم پاره ای از چیزها را نداشته باشد تا مبادرت و پیشی نماید؛ برای این که صفای آن را از کدر غضب نگاه بدارند و در جهل و درشتی خیری نیست وقتی که صاحب حلمی نزد جاهل نباشد؛ برای این که هر وقت آن جاهل کار بدی را اراده نماید، آن حلیم، او را از آن کار منع نموده و باز دارد.

آن گاه حضرت فرمود: خدا دهان تو را نشکند و بعضی روایت کرده اند که گفت:

حضرت فرمود: دهانت شکسته نشود. گفته شده نابغه تا صد و بیست سال که عمر نمود، هیچ یک از دندان هایش نیفتاد.

در روایت دیگر مذکور است: مردی گفته او را در هشتاد سالگی دیدم؛ درحالی که دندان هایش از کثرت صفا و لطافت، روشنایی داشتند و هر وقت یکی از دندان های ثنایای وی می افتاد، یکی دیگر به جای آن می رویید و او از جهت دندان بهترین خلایق بود و این جز از اثر دعای حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله نبود.(1)

سیّد مرتضی در غرر و درر، برای قول نابغه که در جواب سؤال پیغمبر که فرمود:

مرتبه بالاتر از این چیست و او عرض کرد: بهشت است؛ نظایری ذکر نموده. علّامه مجلسی رحمه اللّه هم در جلد سیزدهم بحار آن ها را از آن کتاب نقل فرمود و چون خارج از

ص: 440


1- بحار الانوار، ج 51، ص 284.

مقصود بود و به این مقام مربوط نبود، از ذکر آن ها اعراض نمودیم. کسی که طالب آن ها باشد، به آن دو کتاب رجوع کند.

از ایشان، صبرة بن سعد بن سهم القرشی است؛ چنان چه شیخ صدوق در کمال الدین (1) فرموده: او صد و هشتاد سال عمر کرد، دولت اسلام را درک نمود و به موت فجأة، از دنیا درگذشت و بعد از درک دولت اسلام درنگ ننمود.

از ایشان، حضرت اسحاق (2) پیغمبر است که رسولی با قدر و منزلت بوده و معجزات و خوارق عادات بسیاری از او به ظهور رسیده؛ چنان که در اخبار الدول است که مردی از کفّار، وقتی از او خواست جلود یابسه ای که در موضعی افتاده بود؛ نفخ نماید تا زنده شوند؛ پس به دعای آن حضرت، تمام آن ها زنده شدند. سپس آن کافر خواستار شد هم چنان پوست خشکیده گردند. چون به اعجاز آن حضرت به صورت اولیّه برگشتند، آن ها را پر از ریگ نموده و احیای آن ها را از آن حضرت خواست؛ آن گاه همگی زنده شدند.

در ناسخ است که آن جناب، مردی تمام قدّ و سیاه چشم بود و گونه ای مایل به سبزی داشت، در کبر سنّ، چشمش را از بینش و بصر، بهره چندانی نماند و به صلاح سجیّه و شفقت فطری، معروف بود. چون از سرای فانی به جنان جاودانی رخت بست، حضرت یعقوب به تجهیز و تکفینش پرداخته؛ جسد مبارکش را در شهر اربع مدفون ساخت که حبرون عبارت از آن است و اکنون آن مزرعه به قدس خلیل مشهور است. مدّت زندگانیش در جهان فانی، یک صد و هشتاد سال بود و در اخبار الدول نیز، همین مقدار است.

ص: 441


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 565؛ بحار الانوار، ج 51، ص 245.
2- ر. ک: سفینة البحار، ج 5، ص 193.

[یکصد و نود سال] 8 صبیحة

اشاره

قسم هشتم از طبقه اوّل، اشخاصی اند که عمرشان به یک صد و نود سال رسیده. از ایشان، سیف بن ریاح است که به ابی اکثم بن صیفی مکنّا می باشد؛ چنان چه در کمال الدین،(1) عمر او را از بعضی به همین مقدار تحدید فرموده؛ او زمان اسلام را دریافته، و لکن در اسلامش، خلاف است؛ اکثر ارباب تواریخ و سیر برآنند که اسلام اختیار ننمود. او در خصوص طول عمر خود انشا نموده:

شعر:

و ان امرء قد عاش تسعین حجّة***إلی مائة لم یسأم العیش جاهل

خلت مائتان غیر ستّ و اربع***و ذلک من عدّ اللّیالی قلائل

هر آینه هرکه از نود تا صد سال زندگی کند و از زندگانی به تنگ نیاید؛ جاهل است. صد و نود سال بر من گذشته، اگر شب ها را از آن بیرون کنند و به شمار نیاورند، زمان قلیلی باقی می ماند.

محمد بن سلمه گفته: اکثم سوار شده، آمد که خدمت رسول خدا مشرّف شود، یکی از پسرانش او را درحالی که تشنه بود، در بین راه به قتل رساند.

بعد از آن شنیدم این آیه در شأن او نازل شد:

وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ (2)؛ هرکه از خانه اش درآید، به سوی خدا و رسول او برود و بعد از آن، مرگ، او را دریابد، هر آینه اجرش بر خدا خواهد بود.

عرب در حکمت و دانایی کسی را بر او مقدّم نمی دانست؛ چنان که روایت نموده اند: او وقتی خبر بعثت رسول خدا را شنید، پسرش را با لشکری نزد آن حضرت

ص: 442


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 575- 570؛ بحار الانوار، ج 51، ص 252- 248.
2- سوره نساء، آیه 100.

فرستاد و گفت: ای پسر! چند پند به تو می دهم؛ از وقت رفتن تا زمان برگشتن نزد من، به آن ها عمل بکن!

کلام منظّم فی نصایح الأکثم

سپس گفت: ای پسر! نصیب خود را از ماه رجب از دست مده؛ یعنی آن، از شهور حرام است؛ حرمت آن را ترک مکن و آن را به ارتکاب افعال قبیح ضایع مگردان! هنگام ورود در قومی نزد عزیزترین ایشان فرود آی؛ با بزرگشان عهد و پیمان ببند و از آشنایی ذلیل آن ها بپرهیز، زیرا او نفس خود را ذلیل کرده؛ اگر او خودش را عزیز می داشت، هر آینه قومش نیز او را عزیز می داشتند.

به درستی که من این مرد؛ یعنی محمد صلّی اللّه علیه و آله را با اصل و نسبش شناخته ام؛ او از خانواده قریش است که بزرگترین مردم عرب اند، این مرد، یا صاحب نفس قوی است که خروج کرده و اراده سلطنت دارد، فلذا او را تعظیم کن، پیشش بایست و جز به امر و اشاره او ننشین که وقتی چنین کردی، شرّش از تو دفع می شود و نفعش به تو می رسد و یا این مرد، پیغمبر است که باز احترامش بر تو واجب است، زیرا پروردگار عالم، کسی را که به انبیا بدی نماید، دوست ندارد.

او- جلّ شأنه- کار لغو و باطل نمی کند تا از آن کار حیا نماید و هرکه را می داند، برگزیده خود می گرداند، در افعال خود خطا ندارد تا عتاب دیگران بر او وارد گردد، بلکه کارهایش را هرطور که می خواهد، می کند. اگر آن مرد پیغمبر باشد، هر آینه همه امورش را موافق اصلاح و صواب می یابی، اخبارش را صادق می دانی و به زودی او را پیش نفس خود و پروردگار خودش متواضع و فروتن می یابی.

آن گاه نسبت به او ذلّت و فروتنی کن و سوای آن چه به تو گفتم، موقوف بدار، زیرا تو فرستاده منی و اگر فرستاده از پیش خود کاری کند یا چیزی بگوید، از سفارت کسی که او را فرستاده، بیرون می رود، وقتی آن مرد تو را نزد من بازمی گرداند، هرچه به تو می سپارد، حفظ کن و از یاد مبر، زیرا اگر فراموش کنی، هر آینه بر من واجب می شود

ص: 443

رسول دیگری غیر از تو بفرستم.

فی مکتوب الأکثم فی حضور الرسول المکرّم

اکثم بعد از این نصایح به پسر خود، مکتوبی حضور حضرت نبوی نوشت و به پسرش داد که خدمت حضرت برساند، مضمون آن مکتوب چنین بود: پروردگارا! این مکتوب را با نام تو آغاز می کنم. این مکتوب از بنده ای به بنده دیگر است. پاره ای خبرها در خصوص ادّعای نبوّت و رسالت از جانب تو به ما می رسد، نمی دانم اصل دارد یا نه! اگر علمی به تو رسیده، ما را نیز به خزانه علم خود شریک گردان! و السلام.

فی جواب المکتوب عن النبیّ المحبوب

پس از این که پسر اکثم حضور باهر النور حضرت رسول شرفیاب شده، نامه او را به حضرت داد و ایشان از مضمون آن مطّلع گردید؛ در جوابش بدین نهج نوشت:

من محمّد رسول اللّه إلی اکثم بن صیفی احمد اللّه الیک، إنّ اللّه تعالی أمرنی أن أقول لا اله إلّا اللّه، أقولها و أمر النّاس بها و الخلق خلق اللّه و الأمر کلّه للّه خلقهم و أماتهم و هو ینشرهم و إلیه المصیر. أدّبتکم باداب المرسلین و لتسئلنّ عن النّباء العظیم و لتعلمنّ نباه بعد حین.

این نامه از رسول خدا به سوی اکثم بن صیفی است؛ خدا را حمد می کنم درحالی که دلم به تو میل دارد؛ به درستی که خدای تعالی مرا مأمور فرمود لا اله الّا للّه بگویم، من می گویم و خلایق را به گفتن آن امر می کنم. همه خلق خدایند و همه کارها برای او است؛ او ایشان را خلق می کند و برگشتن آن ها به سوی او است. شما را به آداب پیغمبران تأدیب نمودم، هرآینه بعد از این، از خبر بزرگ سؤال کرده خواهید شد و بعد از زمانی خبر آن ها را که گفتم، خواهید دانست.

آن گاه نامه را به پسر اکثم داده، او را به جانب قبیله اش گسیل نمود. پسر چون وارد شد، مکتوب رسول خدا را به اکثم داد.

ص: 444

اکثم پرسید: چه دیدی؟

گفت: آن جناب را دیدم که خلایق را به اخلاق پسندیده امر و از اوصاف ذمیمه نهی می کرد.

تذییل نفعه عمیم فی مواعظ الأکثم لبنی تمیم

پس از این که اکثم از مضمون درر مشحون نامه حضرت رسول باخبر گردید، قبیله بنی تمیم را نزد خود جمع نمود و گفت: یا بنی تمیم! کسی را که سفاهت و خفّت عقل دارد نزد من حاضر نکنید، زیرا او به مقتضای سفاهت سخن می گوید و هرکه از او بشنود، در حالش شبهه واقع شود، هر انسانی نزد خود، رأی و اعتقادی دارد، رأی و اعتقاد سفیه سست است؛ هرچند بدنش با قوّت باشد و در کسی که عقل ندارد، خیری نیست.

ای طایفه بنی تمیم! من به کبر سنّ رسیده ام و ذلّت پیری مرا دریافته است، اگر چیز خوبی از من دیدید، آن را قبول کنید و اگر چیزی از من دیدید و آن را از منکرات شمردید، به من بگویید تا طریقه حق را پیش گیرم. به درستی که پسرم آمده و آن مرد،- یعنی رسول خدا- را دیده که خلق را به اخلاق پسندیده امر و از اخلاق ذمیمه، نهی و به این دعوت می کرده که تنها پروردگار عالم عبادت شود، ربقه اطاعت بت ها، از گردن ها کنده گردد، سوگند یاد نمودن به آتش، ترک شود و ذکر می کرده او فرستاده خداست و پیشتر از او پیغمبرانی چند بوده اند که کتاب داشته اند. من او را پیغمبر می دانم که خلایق را به اطاعت و عبادت خدای تعالی امر می کند.

سزاوارترین خلایق به اعانت محمد و به یاری نمودن در کارها، شما هستید. اگر طریقه ای که خلایق را به آن دعوت می کند، حقّ باشد، برای شما در آن نفعی هست و اگر باطل باشد، باز شما سزاوارترید که عیبش را بپوشانید و دست تعدّی دیگران را از او کوتاه کنید. پیش تر از این، عالمی از علمای نصارا در بلده نجران، از صفات او خبر می داد و قبل از او سفیان بن مجاشع نیز، صفات او را اخبار می نمود و نام پسر خود را هم محمد گذاشت.

ص: 445

آنان که میان شما ارباب ادراک اند، دانسته اند در چیزی که این مرد به آن دعوت و امر می کند، فضیلت و زیادتی است، پس در اطاعت او پیش قدم باشید و از او متابعت کنید که باعث شرافت و بزرگی شماست، پیش از آن که شما را به اجبار و اکراه ببرند، با طوع و رغبت نزد او بروید، زیرا این امر سست و خوار نیست و محلّ صعودی نمی گذارد مگر این که به آن صعود می کند. همانا اگر چیزی که این مرد به سوی آن دعوت می کند، دین نباشد، هر آینه در مقام اخلاق، امری نیکو است.

در این باب از من اطاعت کنید و به آن چه می گویم، تابع شوید! من این اراده را دارم که عزّتی برای شما حاصل کنم که هرگز زایل نشود. به درستی که جمعیّت شما از سایر اعراب بیشتر و بلاد شما از بلاد ایشان وسیع تر است، امر این مرد را به نحوی می بینم که هیچ ذلیلی نیست که از او تبعیّت کند مگر آن که عزّت می یابد و هیچ عزیزی نیست که تبعیّت او را ترک کند مگر آن که ذلیل می شود، لذا با عزّت خود از او تبعیّت نمایید تا بر عزّت، عزّت بیفزایید. در عزّت و بزرگی احدی مثل شما نباشد، زیرا هر که در این مقام پیش قدم و اوّل باشد، او همه فضایل را جمع می کند و برای دیگری باقی نمی گذارد.

این امر، امری عمیق است که هرکس به آن سبقت گیرد، او بانی آن خواهد بود و هر کس بعد از او تبعیّت نماید، هرآینه در کار خود به او اقتدا کرده است. صاحب عزم باشید، زیرا عزم در هرامر، باعث قوّت و تردّد و احتیاط، موجب عجز است.

آن گاه مالک بن نویر گفت: این شیخ ما خرف گردید!

اکثم گفت: وای بر شخص اندوهگین از سخنان کسی که دلش از غم و اندوه خالی است؛ یعنی به جهت این امر که شما را به آن دعوت می کنم، غمّ و همّ بسیار دارم، ولی شما از آن فارغ هستید.

وای بر من از دست شما! من شما را ساکت می بینم و آفت موعظه اعراض از آن است. وای بر تو ای مالک! به درستی که تو هلاک و گمراه خواهی شد؛ همانا وقتی حقّ قیام نمود، کسانی که پیش تر عزیز بودند، ذلیل می شوند و آنان که ذلیل بودند، عزّت

ص: 446

می یابند؛ حذر کن تا به فرقه اوّل ملحق نشوی. الحال که برای خود سبقت گرفتید و به امر من تابع نشدید، اشتر مرا بیاورید تا سوار شوم؛ آن گاه پسران و پسران برادرش هم با او سوار گردیدند و پس از آن گفت: حیف بر شما! اگر من این امر را دریابم و از شما فوت شود.

مکتوب من الأکثم بن الصیفی فی جواب احواله بکلام نصفیّ

مکتوب من الأکثم بن الصیفی فی جواب احواله بکلام نصفیّ (1)

آن وقت خالوهای او که در آن قبیله بودند، به او نوشتند: قاعده و دستور العملی به ما بده تا در زندگانی دنیا به آن رفتار نماییم.

او در جواب نوشت: بعد از حمد خدا و ثنای الهی، شما را به تقوای خدا و صله رحم وصیّت می کنم، زیرا آن ها مانند درخت محکمی هستند که بیخ آن محکم و شاخه هایش در روییدن است، شما را از معصیّت الهی و قطع ارحام نهی می کنم، زیرا آن ها به منزله درختی هستند که بیخ آن محکم نمی شود و هرگز شاخی از آن نمی روید و بپرهیزید از عقد نمودن زنانی که احمق اند، زیرا مواصله ایشان خبیث و اولاد آن ها ضایع است.

محبّت و عزیز داشتن اشتران را بر خود لازم دانید، زیرا آن ها برای اعراب، مانند حصار می باشند که ایشان را از تعب و مشقّت محافظت می کنند و گردن های آن ها را مگر در مقام ضرورت پست نکنید؛ یعنی آن ها را ذلیل نگردانید، زیرا مهر زنان نجیبه می باشند، خون بها قرار داده می شوند و شیرشان برای کبیر، تحفه و برای صغیر، غذاست؛ اگر اشتر را در آسیا بار کردن تکلیف نمایید، قبول می کند و کسی که مقدار آن ها را بشناسد، هرگز هلاک نمی شود.

گدایی و بی چیزی به نبودن عقل است، مرد صاحب صلاح و دارای تقوا، بی مال نماند. بسا مردی هست که از صد نفر بهتر است و بسا یک طایفه هست که نزد من دوست تر از دو طایفه است. هرکه بر زمانه غیظ کند و در آن شکایت نماید، هرآینه

ص: 447


1- النصف بکسر النون الإسم من الإنصاف. مجمع.[ مرحوم مؤلّف].

خصلت به او غیظ دارد و زمانه بر آن طولانی گردد و هرکس به قسمت راضی شود، هر آینه زندگانی وی خوب گردد.

آفت تدبیر، تبعیّت خواهش و تحصیل آداب حسنه به عادت کردن است و با آن ها احتیاج به کسی با دوستی و محبّت بهتر از بی احتیاجی با بغض و عداوت است. از اموال دنیا هرچه به تو رسیدنی است، می رسد؛ هرچند در طلب آن ضعیف و قاصر باشی و آن چه به ضرر تو است، نمی توانی از خود رفع کنی. گمان بد کردن شرافت را برمی دارد و حسد دردی بی دواست.

شادی کردن کسی در مصیبت دیگران، باعث رسیدن مثل آن مصیبت بر او است. هر که به قومی نیکویی کند، در عوض آن خوبی ببیند و ندامت و پشیمانی، ملازم سفاهت است، ستون عقل، حلم و در صبر، جایگاه کارها را فراهم نمودن است، بهترین کارها از حیث عاقبت، عفو است و حسن عهد و پیمان، دوستی را باقی گذارنده تر است. هرکس روزی دوست را زیارت و روزی ترک کند، هرآینه دوستی ایشان زیادتر می شود.

وصیّة الأکثم حین الوفات، مقالة حاویة للعظات

چون حالت احتضار اکثم بن صیفی را فرارسید، پسران خود را جمع نمود و به ایشان گفت: به درستی که روزگاری طولانی بر من گذشته، می خواهم پیش از وفاتم شما را توشه دهم؛ شما را به تقوا و صله رحم وصیّت می کنم. احسان و نیکوکاری را بر خود لازم دارید، زیرا آن، سبب زیادتی عوان و انصار و مانند درختی است که بیخ و شاخش هرگز مضمحل نمی شود، شما را از معصیّت خدا و قطع نمودن ارحام نهی می کنم، زیرا آن ها به منزله درختی هستند که بیخش ثابت نمی شود و شاخش نمی روید.

زبان های خود را نگاه دارید، زیرا سخنان بد باعث هلاکت شماست به درستی که گفتن سخن، دوستی برای من باقی نگذاشت؛ یعنی از سخنان حق، دوستانم همه رنجیدند و دشمن شدند. اشتران را اعزاز نمایید، زیرا صداق زنان نجیبه و خون بهای کشته ها هستند.

ص: 448

از عقد نمودن زنانی که احمق اند، بپرهیزید؛ زیرا عقد ایشان خبیث و اولادشان ضایع است. میانه روی در سفر، اسب را از خستگی نگاه می دارد. هرکس بر چیزی که از او فوت شده، اندوه نخورد، هرآینه بدنش از تلف محفوظ می ماند و هرکس به چیزی که دوست دارد قناعت نماید، هرآینه شاد و خوشحال می شود.

در همه حال اقدام نمودن به امور باید پیش از حصول ندامت به فوت آن ها باشد.

نزد من بودن در اوّل هرکار، بهتر از این است که در آخر آن باشم. هرکه رتبه خود را بشناسد، هرگز هلاک نمی شود. کسی که تو را وعظ و نصیحت می کند، اگر به موعظه اش عامل شود، هرگز هلاک نمی گردد. وای بر عالمی که از شرّ جاهل، مطمئن و خاطر جمع باشد.

زوال نشانه های راه ها، موجب وحشت در آن هاست، چنان که نایابی علما و راه نمایان، مابین خلایق باعث وحشت است. در ابتدای هرامر، وقوع اشتباه ممکن است، لکن وقتی گذشت، هرآینه زیرک و احمق، هردو آن را می شناسند. شدّت نشاط در هرحال، مذموم است خصوصا در حال وسعت و توانگری که حماقت است. قرب منزلت نزد خالق یا خلق در طلب شرافت و رفعت است.

بر سر امری جزیی در غضب نشوید، زیرا موجب غضب بسیار می شود. به چیزهایی که از آن سؤال کرده نشدید، جواب ندهید و به چیزهایی که خندیدنی نیست، نخندید. در خانه و عمارت با همدیگر برابر باشید و با یکدیگر بغض و عداوت نورزید. نزدیکی به همدیگر موجب حسد و عداوت است، پس اگر یک جا اجتماع نمایید، زود از هم جدا شوید.

در دوستی باید بعضی از شما از بعضی دیگر تمیز داشته باشد. بر قرابت و خویشی همدیگر اعتماد نکنید که باعث جدایی و قطع الفت است، زیرا خویش تو کسی است که دلش به تو نزدیک باشد. اموال خود را حفظ و اصلاح کنید، زیرا اصلاح آن ها در دست شماست، کسی از شما بر مال برادرش اعتماد نکند، که احتیاجش با مال او رفع می شود، زیرا هرکه چنین کند، به منزله کسی است که با دست آب را بگیرد و از جریان نگاه

ص: 449

دارد که این هم محال است.

هرکه نزد اهلش اظهار بی احتیاجی کند، عزیز بدارید و چرخ رشته کشی از حیث بازیچه چه خوب مشغله ای برای زنان است و چاره کسی که او را چاره نیست، صبر است.(1)

از ایشان نصر بن دهمان بن سلیمان بن اشجع بن زید بن عطفان است؛ چنان چه صدوق در کمال الدین (2) و علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(3) فرموده اند: او صد و نود سال عمر نمود، تا این که دندان هایش افتاد، خرافت عقل بر وی مستولی شد و موی سرش سفید گردید، آن گاه امری بر قوم او مشکل گردید و به رأی و تدبیرش احتیاج به هم رسانیدند. بنابراین از خدای تعالی مسألت نمودند تا عقل و جوانی او عود نمود و موی سرش سیاه گردید.

سلمه بن خریش یا عبّاس بن مرداس سلمی در خصوص وی گفته:

لنصر بن دهمان الهنیدة عاشها***و تسعین حولا ثم قوما فانصاتا

و عاد سواد الرّاس بعد بیاضه***و عاوده شرح الشباب الّذی فاتاه

و راجع عقلا بعد مافات عقله***و لکنّه من بعد هذا کلّه ماتا

خلاصه مضمون این است: نصر بن دهمان صد و نود سال عمر نمود و قامتش بعد از آن که خم شده بود، راست گردید. سیاهی سرش بعد از سفیدی و جوانی اش بعد از پیری عود نمود و عقلش بعد از آن که زایل شده بود، برگشت، لکن با وجود همه این ها باز اجل او را دریافت، هو الحیّ الّذی لا یموت.

[دویست الی سیصد سال] 9 صبیحة

اشاره

بدان طبقه دوّم معمّرین کسانی اند که زوال عمرشان در این دار فنا از دویست الی

ص: 450


1- بحار الانوار، ج 51، ص 252- 248؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 575- 570.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 555.
3- بحار الانوار، ج 51 ص 237.

سیصد سال ثبت و ضبط شده و چون برای تمام عقود عشرات این طبقه مثل سایر طبقات آتیه به ترتیب معمّری ولو این که یک نفر باشد؛ ضبط ننموده اند، لذا این ناچیز اهل این طبقه و سایر طبقات آتیه را به ترتیب عقود عشراتی که میان هرصد سال است، با مراعات الاقدم فالاقدم ذکر نموده، دیگر برای اهالی آن ها تقسیماتی قرار ندادیم؛ چنان چه در طبقه اوّل به واسطه ضبط معمّر در تمام عقود عشرات آن، قرار داده شده؛ پس می گوییم معمّرین این طبقه نیز بسیار و عددشان بی شمار است.

از ایشان سیف بن وهب بن جذیمه طایی است؛ چنان که در کمال الدین (1) و بحار(2) است که او دویست سال عمر نموده و در این باب گفته:

الا انّنی کاهب ذاهب***فلا تحسبوا انّی کاذب

لبست شبابی فافنیته***و ادرکنی القدر الغالب

و خصم دفعت و مولی نفعت***حقیق یتوب له ثائب

آگاه شوید من مانند جاموس (3) پیر، وفات کردنی هستم و گمان نکنید سخن من دروغ است، زیرا لباس جوانی را پوشیدم و فانی کردم، قضای الهی که بر همه چیز غلبه کننده است، مرا دریافته. دشمنان را دفع کردم و به دوستان نفع رساندم و سزاوار است عوض این ها به من نفع و ثواب برسد.

از ایشان ثعلبة بن کعب بن عبد الأشهل است که بنابر نقل صدوق در کمال الدین (4) و علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(5) دویست سال عمر نموده و این ابیات را گفته:

لقد صاحب اقواما فامسوا***خفانا لا یجاب لهم دعاء

مضوا قصد السّبیل و خلّفونی***فطال علیّ بعدهم الثواء

و اصبحت الغداة رهین شی ء***و اخلفنی من الموت الرجاء

ص: 451


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 558- 557.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 239.
3- جاموس: گاومیش؛ لغتنامه دهخدا.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 556.
5- بحار الانوار، ج 51، ص 238.

خلاصه مضمون ابیات این است: به درستی که با پاره ای اقوام مصاحبت داشتم، زمانی نگذشت که به مرگ مفاجات هلاک گردیدند و دعایی که در خصوص طول عمرشان کرده شده بود، به هدف اجابت مقرون نیفتاد، پس ایشان به راه خود رفتند؛ یعنی وفات یافتند و مرا گذاشتند، آن گاه زندگانی من بعد از ایشان طول کشید و در گرو چیزی ماندم که به آن احتیاج دارم و امید مرگی که داشتم، خلف گردید.

از ایشان ابو طمحان قینی است که نامش حنظلة بن شرقی و اصلش از اولاد کنانة بن قین بوده؛ چنان چه در هردو کتاب که سابقا ذکر شد، از ابو حاتم نقل نموده اند که گفته است: ابو طمحان دویست سال عمر نموده و در خصوص طول عمر خود گفته:

حنتنی حانیات الدّهرحتّی***کانّی خاتل یدنوا لصید

قصیر الخطو یحسب من رأنی***و لست مقیّدا انّی بقید

حوادث روزگار، قامت مرا خم نمود، به نحوی که مانند کسی شدم که در کمین گاه شکار، قامت خود را خم کرده، گام های خود را کوتاه و خرد برمی دارد و به سوی صید می رود و یا مانند کسی گردیدم که هنگام راه رفتن، گام های خود را نزدیک به هم می گذارد و هرکه می بیند، خیال می کند به زنجیرم کشیده اند، حال آن که به زنجیر کشیده نشده ام.

نیز ابو حاتم گفته: یونس بن حبیب گفته: خودم این دو شعر را از ابو طمحان شنیدم؛ چنان چه این را نیز از او شنیدم که انشا نمود:

و انّی من القوم الّذین هم هم***إذا مات منهم میّت قام صاحبه

نجوم السّماء کلّما غاب کوکب***بدی کوکب تاوی إلیه کواکبه

اضائت لهم احسابهم و وجوههم***دجی الّلیل حتّی نظّم الجزع ثاقبه

و ما زال منهم حیث کان مسوّد***تسیر المنایا حیث سارت کتائبه

من از کسانی هستم که ایشان ایشان اند؛ یعنی همیشه جلالت، قدر، مرتبه و بزرگی دارند، زیرا اگر بزرگی از ایشان وفات یابد، یکی دیگر از ایشان که مانند او است، در جایش قرار می گیرد. ایشان مانند ستارگان آسمان اند که هروقت ستاره ای از آن ها

ص: 452

غایب شود، ستاره ای دیگر ظاهرمی شود، درحالی که ستارگان؛ یعنی اعوان و انصارش در اطراف او جمع می شوند، آن گاه روی ها و حسب های ایشان، همگی از نور آن ستاره روشنایی اخذ می کنند. تاریکی شب تار، تا وقتی است که ستاره ثاقب آن، سایر ستاره ها را اطراف خود جمع نماید و همیشه از آن قوم، مرد بزرگ و جلیل القدر هست که به هرجا لشکر آورد، مرگ ها برای هلاک نمودن دشمنانش با آن لشکر می روند.

بدان برای مضمون دو شعر اوّل از این چهار شعر که از ابو طمحان نقل شد، نظیرهایی از اشعار شعر است که سیّد در غرر و درر و علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار آن ها را نقل نموده اند، ما نیز تعمیما للعائده و تتمیما للفائده، آن ها را ذکر می نماییم.

فنقول تنویرات فی تنظیرات

نظیر اوّل؛ قول اوس بن حجر است که گفته:

إذا مقرم منّا ذراحدّنا به***تخمّط فینا ناب اخر مقرم

هروقت دندان بزرگ اشتری از اشتران ما بیفتد که به جهت توالد و تناسل نگاه داشته می شود و به آن اشتر فحله می گویند؛ آن گاه دندان شتر دیگری از اشتران ما در روییدن به جوشش می آید؛ یعنی هروقت بزرگی از ما فوت شود، آن گاه بزرگ دیگری از ما به جای وی می نشیند.

نظیر دوّم؛ آن قول طفیل غنوی است که گفته:

کواکب دجن کلّما انقض کوکب***بدی و انجلت عنه الدّجنّة کوکب

ایشان در هنگام تاریکی مانند ستارگان هستند که هروقت ستاره ای از آن ها غروب کند، ستاره ای که ابر آن را پوشانده بود، ظاهرگردد.

نظیر سوّم؛ آن قول خزیمی است که گفته:

إذا قمر منّا تفوّر أو خبا***بدا قمر لی جانب الأفق یلمع

هروقت ماهی از ما غروب کند یا پنهان گردد، آن گاه ماه دیگر ظاهرگردد، در

ص: 453

حالی که در سمت افق روشن می شود.

نظیر چهارم؛ مضمون این بیت است که شاعری گفته:

خلافة اهل الأرض فینا وراثة***إذا مات منّا سیّد قام صاحبه

در خاندان ما خلافت و سلطنت بر اهل زمین به منزله میراث است، هروقت بزرگی از ما وفات نماید، بزرگی دیگر از ما در جای او جای می گیرد.

نظیر پنجم؛ قول شاعر دیگری است که گفته:

إذا سیّد منّا مضی بسبیله***أقام عمود الملک آخر سیّد

هرگاه بزرگی از ما وفات کند، بزرگ دیگر ستون سلطنت را برپا می دارد.

ایضا باید دانست شعرای دیگر شبیه به مضمون دو شعر آخر ابو طمحان، اشعاری گفته و سروده اند که ذکر آن ها خالی از لطافت نیست؛ فلذا ما نیز آن ها را ذکر می کنیم.

شبیهات وجیهات

شبیه اوّل؛ برای قول ابو طمحان که گفته: اضائت لهم احسابهم و وجوهم، قول مزاحم عقیلی است که گفته:

وجوه لو انّ المدلجین اغتشوا بها***صدعن الدّجی حتّی تری اللّیل ینجلی

روی های ایشان به مثابه ای است که اگر آنان که شب ها راه می روند، با آن ها همراه شوند، هرآینه نور ایشان تاریکی شب را پراکنده می کند؛ به نحوی که بالمرّه شب زایل می گردد.

شبیه دوّم؛ قول حجیّة بن مضرب سعیدی است که گفته:

اضائت لهم احسابهم فتضائکا***لنورهم الشمس المضیئة و البدر

قدر و مرتبه آن طایفه به سبب جلادت و هنری که در ایشان است، به حدّی روشنایی و اشتهار به هم رسانده که آفتاب نورانی و ماه شب چهارده هردو در مقابل نور آن ها خوار گردیدند.

شبیه سوّم؛ قول محمد بن یحیی صولی است که گفته:

ص: 454

من البیض الوجوه بنی سنان***لو انّک تستضیی ء بهم اضاؤا

هم حلوا من الشرف المعلّی***و من کرم العشیرة حیث شاؤا

ممدوح من از طایفه بنی سنان است که روی های سفید دارند. اگر بخواهی به سبب ایشان روشن شوی، هرآینه روشن می کنند و در هر مرتبه ای از مراتب شرافت بلند و نجابت قبیله که خواستند، قرار گرفتند.

استکمال البیان لأحوال ابی طمحان

از اشعاری که به ابی طمحان نسبت داده اند، این شعر است که گفته:

اذا شاء راعیها استقی من وقیعة***کعین العذاب صفوه لم یکدّر

اگر شبان آن گوسفندان بخواهد، هر آینه آن ها را از وقیعه سیراب می کند که مانند چشمه آب، گوارا و صاف است که هرگز ناصاف نمی شود و وقیعه، چاهی در روی سنگ است که برای غسل کردن و آب خوردن در آن جا فرود می آمدند و به آبی که از میان این گونه سنگ درآید و در میان سنگی دیگر فرود رود، وقیعه می گویند. سیّد مرتضی قول ذو الرّمه را بر این شاهد آورده که گفته:

و قلنا سقاطا من حدیث کانّه***جنا النحل ممزوجا بماء الوقایع

ما پاره ای سخنان سقط شده از حکایتی ذکر نمودیم که مانند چیده زنبور یا پنهان شده در زنبور است، درحالی که با آب وقیعه ها مخلوط شده باشد که عبارت از عسل باشد؛ یعنی آن حکایت ها در لطافت و شیرینی، مانند عسل بود، آبی که بر روی سنگ جاری می شود، آب خشرج گویند و آبی که روی سنگریزه و ریگ جاری باشد، آب مفاصل می گویند. کلام ابی ذویب بر این شاهد و گواه است که گفته:

مطا قیل ابکار حدیث نتاجها***تشاب بماء مثل ماء المفاصل

بدن اشتران جوان تازه زاییده، به آب گل آلودی که مانند آب مفاصل است، چرک می شود. نیز این شعر را به ابی طمحان نسبت داده اند که گفته:

فلو انّ السّماء دنت لمجد***و مکرمة دنت لهم السّماء

ص: 455

اگر از شأن آسمان این می شد که نسبت به بزرگی و نجابت کسی فروتنی نماید، هر آینه نسبت به ایشان هم می کرد و از اشعار نیز این شعر است:

إذا کان فی صدر ابن عمک احثة***فلا تستشرها سوف یبدوا دفینها

وقتی در سینه پسر عمّت حقد و حسد و عداوت تو شد، به او تعرّض مکن؛ زیرا باعث زیادت عداوتش نسبت به تو می گردد، چرا که به زودی دفینه عداوتش را ظاهر می سازد و از اشعار او به نقل از ابی محلم سعدی این است که گفته:

بنیّ إذا ما سامک الذلّ قاهرّ***عزیز فبعض الذلّ اتقی و احرز

و لا نجم عن بعض الامور تعزّزا***فقد یورث الذلّ الطویل التعزّز

پسرک من! اگر صاحب قهر و غلبه ای، تو را بر ذلّت تکلیف نماید، آن گاه بعضی ذلّت ها را که نسبت به ما بقی، بیشتر حفظت می کند، اختیار کن و از مباشرت و ارتکاب پاره ای از کارها از راه عزّت پرهیز مکن، زیرا اظهار عزّت، باعث ذلّتی طولانی می شود. بعضی این دو شعر را به عبد اللّه بن معاویه جعفری نسبت داده اند؛ چنان چه آن ها را به ابی طمحان نسبت داده اند و از اشعاری که به ابی طمحان نسبت داده اند، این دو بیت است:

یا ربّ مظلمة یوما لطئت بها***تمضی علی إذا ما غاب انصاری

ای بسا ظلم و ستم بسیار که در شدّت و حدّت به من رسید و از گرانی آن ها به زمین چسبیدم؛ یعنی مانند خاک، خوار و ذلیل گردیدم. این ستم ها زمانی بر من می گذشت که یاورانم از من غایب بودند. وقتی مدّت غیبتشان به سر رسید و نزد من حاضر شدند؛ برای تلافی آن ها از جای برجستم، مانند جستن شیری که همیشه در خوابگاهش قرار گرفته و به شکار کردن عادت داشته.(1)

از ایشان حضرت خلیل الرحمن است؛ چنان چه در اخبار الدول (2) آمده: آن جناب دویست سال عمر نمود و قبر شریفش در قریه حبرون است که زر خرید خود

ص: 456


1- بحار الانوار، ج 51، ص 280- 278.
2- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 81؛ در مستدرک سفینة البحار، سن آن حضرت بین 185- 175 سال ذکر شده است؛ ر. ک: مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 192.

حضرت بود؛ چنان چه قبر ساره، زوجه ایشان نیز آن جاست. در ناسخ، عمر حضرت صد و هشتاد سال نوشته شده.

از ایشان درید بن صمة الجسمی است؛ چنان چه در بحار(1) آمده: او دویست سال عمر نمود، زمان دولت اسلام را دریافت ولی اسلام قبول نکرد و او از کسانی بود که مشرکان مکّه را کشیده، به دعوای حنین آورد و در مقدّمة الجیش ایشان، به محاربه پیغمبر حاضر گردید، در آن روز کشته شد و در سقر مقرّ گرفت.

لقمان حکیم از ایشان می باشد. چون بنابر نقل صاحب ناسخ، عمر ایشان مدّت دویست سال بوده و قبرش در ایلّه است.

از ایشان ثوب بن صداق عبدی است؛ چنان که در کمال الدین (2) و بحار(3) است که او دویست سال در این دار پر از انتقال زندگی کرد.

از ایشان ثعلبة بن کعب را نوشته اند و گفته اند دویست سال عمر کرد.

از ایشان نابغه جعدی است؛ چنان که در بحار(4) از ابی حاتم نقل نموده: نابغه جعدی دویست سال عمر نمود و ما شرذمه ای از حالات او را در قسم اوّل از طبقه اوّل بیان نمودیم و از ایشان اوس بن ربیعة بن کعب بن امیّه است که بنابر نقل صدوق،(5) دویست و چهارده سال عمر نمود و در خصوص حال خود این ابیات را گفت:

لقد عمّرت حتی ملّ اهلی***ثوای عندهم و سئمت عمری

و حقّ لمن اتی مائتان عام***علیه و اربع من بعد عشر

یملّ من الثواء و صبح نیل***یغادیه و لیل بعد یسری

فابلی شلوتی و ترکت سلوی***و باح بما اجنّ ضمیر صدری

عمرم طویل شد؛ به حدّی که اهلم از بودنم به تنگ آمده اند و خودم هم از زندگی

ص: 457


1- بحار الانوار، ج 51، ص 289.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 556.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 338.
4- همان، ص 283.
5- کمال الدین و تمام النعمة، ص 555؛ کنز الفوائد، ص 253؛ بحار الانوار، ج 51، ص 237.

خسته شده ام و بر کسی که دویست و چهارده سال عمر نموده، سزاوار است از زندگانی و گردش شبانه روز به تنگ آید. طول عمر، عصای مرا پوسیده کرد. صبر را از خود دور نمودم و انقطاع صبرم چیزهایی که سینه ام پنهان بود، ظاهر گرداند.

[احوالات زهیر بن جناب] 10 صبیحة

اشاره

بدان آن چه در صبیحه سابق از معمّرین طبقه دوّم ذکر شد، کسانی بودند که عمرشان را به دویست و بیست سال ذکر نموده اند و از ایشان زهیر بن جناب بن هبل حمیری است.

چنان که در غرر و درر و بحار(1) است که ابو حاتم گفته: زهیر بن جناب، دویست و بیست سال عمر و دویست مرتبه جنگ کرد و میان قومش بزرگ و مطاع بود.

همچنین گفته اند: ده خصلت نیکو در او جمع شده بود که در احدی از اهل زمانش جمع نشده بودند. سیّد قوم خود، شریف ایشان، خطیب و شاعر آن ها بود، از جهت بلندی مرتبه، در خانه سلاطین فرود می آمد، با ایشان رفت و آمد می نمود و مهمانشان می شد. طبیب قوم خود بود و طبّ در آن زمان شرافت داشت، مدیر و سواره آن ها بود، او در میان قوم خود، خانه ای و از آن ها اعوان و انصار بسیار داشت.

سطیر فی وصایا زهیر

از جمله وصایای زهیر به پسران خود این بوده که گفته: من سنّم بسیار گشته، روزگارها دیده و تجربه ها حاصل نموده ام، پس آن چه می گویم، یاد بگیرید؛ هنگام روی دادن مصائب، از ضعیف شدن حذر کنید؛ یعنی دل های خود را قوی بدارید و بپرهیزید از این که در وقت نزول حوادث، کار را به یکدیگر واگذارید، زیرا این،

ص: 458


1- بحار الانوار، ج 51، ص 270- 267؛ ر. ک: الغیبة، شیخ طوسی، ص 120؛ کنز الفوائد، ص 251؛ امالی المرتضی، ج 1، ص 176- 173.

باعث همّ و غم، موجب شماتت دشمن و گمان بد بردن به خداست.

حذر کنید از این که در حوادث، پاره ای افتراها بگویید، از آن ها خاطر جمع و مطمئن شده، بر آن ها سخریّه و استهزا نمایید، چون هیچ قومی، بر آن ها سخریّه نکرده، مگر آن که مبتلا گردیدند لکن منتظر نزول آن ها باشید، زیرا انسان در دار دنیا، به منزله نشان تیر است که تیرانداز آن حوادث، از هر طرف و نوبه به نوبه به آن می اندازند، بعضی از تیرها را به آن نمی رساند و بعضی دیگر را از آن می گذراند و از بعضی به جانب راست یا چپ آن واقع می شود؛ آخر الامر ناچار است از این که یکی از آن ها به آن برخورد.

سیّد در غرر و درر، بعد از ذکر این کلام زهیر، فرموده: معنی قول زهیر بن جناب که انسان در دار دنیا، مانند نشانه تیر است ...، تا آخر؛ به خاطر ابن رومی رسیده و او آن را در چند بیت درج کرده و در آن ابیات حسن بسیار به کار برده و آن ابیات این است:

کفی بسراج الشّیب فی الرأس هادیا***لمن قد اضلّته المنایا لیالیا

امن بعد ابداء المشیب مقاتلی***لرامی المنایا تحسبینی راجیا

غد الدّهر یرمینی فتدبوا سهامه***لشخصی اخلق أن یعین سوادیا

و کان کرامی اللّیل یرمی و لا یری***فلمّا اضاء الشّیب شخصی رمانیا

سفیدی موها به سبب پیری، به منزله چراغی است که مرگ ها را به سوی کسی رهنمایی می کند که او را گم کرده بودند. آیا گمان می کنی بعد از آن که پیری ظاهر نمود، من امید نجات از مرگ را دارم به وسیله تیرانداز مرگ ها- که اگر به اعضا صدمه برسد- انسان زود می میرد. روزگار به من تیر انداخت و تیرهایش به بدنم نزدیک شدند، حال آن که سزاوار بود آن ها بر بدنم برسند و آن به منزله تیرانداز در شب بود که می انداخت درحالی که مرا نمی دید، زیرا جوان بودم، موهایم از سیاهی مانند شب ظلمانی بود و مویم سفید نبود که تیرانداز را به سویم رهنمایی کند. وقتی سفیدی پیری، بدنم را روشن نمود، آن گاه تیر روزگار، بر من خورد.

ص: 459

ایقظک یا نومان بعدم وفاء النّسوان

ایقظک یا نومان (1) بعدم وفاء النّسوان

در غرر است که روزی زهیر پاره ای سخنان را از یکی از زنان خود استماع نمود که سزاوار نیست زنان، آن ها را نزد شوهران بگویند، پس زهیر او را از گفتن آن سخنان نهی نمود. زن به او گفت: ساکت باش! و الّا تو را با این عمود می زنم و به خدا سوگند یاد می کنم که تو را چنین نمی دیدم که چیزی بشنوی و آن را بفهمی. زهیر در آن حال، این چند بیت را انشا نمود:

ألا یا لقوم لا اری النّجم طالعا***و لا الشمس الّا حاجبی بیمینی

مغرّبتی (2) عند القضاء بعمودها***تکون نکیری أن اقول ذرینی

امینا علی سرّ النّساء و ربّما***اکون علی الأسرار غیر امین

فللموت خیر من تکون نکیری***مع الظّعن لا یاتی المحلّ لحین

ای قوم! از حال من آگاه شوید؛ ستاره را در حال طلوع و هم چنین آفتاب را نمی بینم، مگر درحالی که به دست راست ابروی خود را از پیش چشمم برمی دارم، زنم با عمود پشت سرم ایستاده و مرا منع می کند از این که به او بگویم مرا بگذار تا بر سرّ زنان، امین شوم؛ یعنی هرچه می خواهند، نزد من بگویند، زیرا از کثرت پیری، ثقل سامعه به هم رسانده ام و هرچه بگویند، نخواهم شنید و کم می شود که بر اسرار، امین نباشم. مرگ برای من بهتر از این است که با زنان در کجاوه بنشینم و سفر کنم، زمان مرگ من طول کشیده و نمی رسد.

ایضا در غرر است که زهیر بن جناب، در عهد کلیب وائل بوده، در میان عرب، کسی دلاورتر از او نبود، کسی مثل او نزد ملوک تقرّب نداشته و به جهت حسن تدبیرش به او کاهن می گفتند، اهل قبایل جز بر سر وی و بر سر زراح بن ربیعه جمع نمی شدند؛ یعنی به جهت طلب رأی و اصلاح امور. این ابیات از اشعار او است:

ص: 460


1- یقال یا نومان أی یا کثیر النوم و هو خاص بالنداء ...، الخ.[ مرحوم مؤلّف].
2- یقال مغرّبة الرجل وطنّه و حنّته کلّ ذلک امرأته. بحار. منه.[ مرحوم مؤلّف].

ابنیّ ان اهلک فقد اورثتکم مجدا بنیّته***و ترکتکم ابناء سادات زنادکم و ربّه

من کلّ ما نال الفتی قد نلته الّا التحیّه***و لقد نحلت الباذل الکرماء لیس لهاولیّه

و خطبت خطبته حازم غیر الضعیف و لا العبیّه***و الموت خیر للفتی فلیهلکن و به بقیّة

من ان یری الشیخ البجال قد یهادی بالعشیّه

ای پسران من! اگر مرگ مرا دریافت، اندوهگین نشوید و از عاقبت کار خود نترسید، زیرا برای شما بزرگی یا بنای محکمی را میراث گذاشته ام. شما را در حالی می گذارم که بزرگ زاده می باشید و به مطالب خود رسیده اید.

به هرچه جوان در مدّت عمرش به آن ها می رسد، رسیدم مگر دوام عمر و بقا در دنیا یا مگر سلطنت و امارت که برایم میسّر نشد. شتر بزرگ کوهان را بار کردم؛ در حالی که جلّ نداشت.

خطبه خواندم، مانند خطبه خواندن کسی که آن را محکم می کند و در سخن گفتن ضعیف و عاجز نمی شود. مرگ برای جوان بهتر از این است که شیخ عظیم را در حالی ببیند که از کثرت ضعف و ناتوانی، در وقت شبانگاه به مردم تکیه نموده، راه می رود.

پس آن جوان بمیرد، درحالی که از قوّت و توانایی بقیّه ای در او هست.

نیز از اشعار زهیر بن جناب این دو بیت است:

لیت شعری و الدّهر ذو حدثان***ایّ حین منیّتی تلقانی

اسبات علی الفراش جفات***ام بکفی مفجّع جرّان

کاش می دانستم کدام وقت، مرگ با من ملاقات می کند! حال آن که روزگار حادثه ای بسیار دارد. آیا ملاقات آن وقتی است که میان رختخواب از حرکت بمانم و ضعیف شوم یا مرگم در دست اندوهگین و سوخته دلی است که خویش او را کشته باشم و او از من قصاص نماید؟

ص: 461

سیّد مرتضی فرموده: زهیر شعر ذیل را در سنّ دویست سالگی گفته:

لقد عمّرت حتّی لا ابالی***احتفی فی صباح مساء

و حقّ لمن مائتان عاما***علیه أن یملّ من الثّواء

بسیار عمر نمودم؛ به حدّی که باک ندارم از این که مرگ صبحگاه مرا دریابد یا شبانگاه، برای کسی که دویست سال عمر نماید، سزاوار است که از زندگی تنگ آمده، خسته گردد. نیز این دو بیت از زهیر بن جناب در همان کتاب است:

إذا ما شئت أن تسلی خلیلا***فاکثر دونه عدد اللّیالی

فما سلّی حبیبک مثل نائی***و لا بلّی جدیدک کابتذال

وقتی اراده نمودی دوست خود را تسلّی دهی، آن گاه آمدن را نزد او در شب ها بسیار مکن! چیزی مثل دوری نیست که دوست تو را تسلیت دهد و چیزی نیست که تازه تو را کهنه نماید؛ یعنی آبروی تو را ببرد، مثل ابتذال. خلاصه آن که رفت و آمد بسیار نزد دوست، هرچند باعث تسلّی خاطر او می شود، امّا موجب ذلّت و اهانت تو می گردد.

از ایشان ضبیرة بن سعید بن سعد بن سهم بن عمرو است؛ چنان چه در غیبت طوسی (1) و بحار(2) است که او دویست و بیست سال عمر نمود و هرگز پیر نگردید، زمان اسلام را دریافت ولی از آن روی برتافت.

ابو حاتم دریاشی از عتبی و او از پدرش روایت نموده: ضبیره سهمی درحالی که دویست و بیست سال عمر داشت، وفات نمود و با این سنّ زیاد، موهایش سیاه و دندان هایش درست بود. پسر عمّش، قیس بن عدی در مرثیه او گفته:

و من یأمن الحدثان بعد ضبیرة السّهمی ماتا***سبقت منّیته المشیب و کان منیّته افتلاتا

فتزوّدوا و الّا تهلکوا من عند اهلکم خفاتا

ص: 462


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 116.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 289.

هرکس بعد از وفات ضبیره سهمی، از حوادث روزگار ایمن باشد، لا محاله خواهد مرد، زیرا مرگ به سبب هجوم آوردن حوادث نیست؛ چنان که مرگ ضبیره بر پیری وی پیشی نمود و ناگهان او را دریافت. پس وقتی حال را بدین منوال دیدید، توشه راهی برای خود بردارید و اگر برندارید، ناگهان هلاک می شوید؛ طوری که خویشان و سایر اهلتان، بر هلاکت شما مطّلع نمی شوند.

از ایشان حضرت ایّوب پیغمبر است؛ چنان که در اخبار الدول (1) است که گفته شده: عمر آن بزرگوار در این سرای عاریت دویست و بیست سال بود. اگرچه بعضی هفتاد و سه و بعضی نود و پنج سال هم گفته اند و قبر آن بزرگوار در محلّ ابتلای او است که آن ارض بثینه و حولان است که از توابع دمشق و جابیه می باشد. در ناسخ، عمر آن بزرگوار را دویست و بیست و شش سال تعیین نموده است.

از ایشان الأقوة بن مالک اودی است که بنابر نقل شیخ کراجکی در کنزل الفوائد،(2) دویست و سی سال در دنیا تعیّش نموده و برای او وصیّتی برای قوم خود است؛ چنان که او قصیده مشهوری دارد.

از ایشان؛ یعنی از اهل این طبقه ثانیه، مرقع بن ضبع است؛ چنان که در بحار(3) و کمال الدین (4) است که مرقع بن ضبع از جمله معمّرین بود که دویست و چهل سال عمر کرد، زمان اسلام را درک نمود و لکن اسلام نیاورد.

از ایشان معدی کرب حمیری است که از آل ذی رعین بوده؛ چنان که در بحار(5) است که او دویست و پنجاه سال عمر نمود و در غرر و درر است که ابن سلام گفته: معدی کرب درحالی که عمرش طولانی شده بود، این دو بیت را گفت:

ارانی انّما افنیت یوما***اتانی بعده یوم جدید

ص: 463


1- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 115.
2- کنز الفوائد، ص 251.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 241.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 561.
5- بحار الانوار، ج 51، ص 277؛ امالی المرتضی، ج 1، ص 183.

یعود ضیائه فی کل فجر***و یأبی لی شبابی أن یعود

خود را چنان می بینم که چون هر روز را به سر می برم، روز تازه ای بعد از آن مرا درمی یابد. روشنی آن در هرصبحگاه، عود می کند، لکن جوانی من ابا دارد از این که به من عود نماید.

از ایشان محضق بن غسّان بن ظالم زبیدی است که بنابر نقل صدوق،(1) دویست و پنجاه و شش سال عمر نمود و در بحار(2) است که او در خصوص طول عمر خود این ابیات را گفته:

الا یا سلم انّی لست منکم***و لکنّی امرءا قوتی سغوب

دعانی الداعیات فقلت هیّا***فقالا کل من یدعی یجیب

ألا یا سلم اعیانی قیاهی***و اعیتنی المکاسب و الرّکوب

وصرت ردئیة فی البیت کلّا***تأذّی بی الأباعد و القریب

کذاک الدّهر و الایّام حزن***لها فی کلّ سائمة نصیب

ای طایفه بنی سلمه! به درستی که من از شما نیستم، و لکن مردی هستم که قوت و خوراکم گرسنگی است یا این که قومم متفرّق و پراکنده شده است. خواهش هایم، مرا به پاره ای لذّات خواند. من به آن ها گفتم: آماده باشید که به امر شما اطاعت دارم.

ایشان گفتند: هرکه خوانده شود، اجابت می کند.

ای طایفه سلمه! آگاه باشید که ایستادن در یک جا، مرا عاجز نمود، سوار شدن و تجارت کردن هم ناتوانم نمود، در خانه ضایع گردیدم و فاسد شدم و در بخش خودم، تنها همین نیست، بلکه خویشان و بیگانگان هم از من متأذّی گردیدند. در هر روزگاری خیانت هست یا در هرروزگاری حزن و اندوه هست و من از هرکسی که استراحت و لذّت دارد، نصیبی دارم؛ یعنی روزگار لا محاله به کسی که در لذّت و نعمت است، صدمه می زند و به او اندوهی می رساند.

ص: 464


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 568- 567.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 247.

از ایشان ارغو نامی است که شیخ کراجکی از تورات نقل نموده که او دویست و شصت سال عمر داشته.(1)

از ایشان صیفی بن ریاح است که پدر ابو اکثم صیفی است؛ چنان چه شیخ طوسی رحمه اللّه (2) نقل نموده: او دویست و هفتاد سال عمر نمود؛ طوری که عقلش کامل و درست بود، او کسی است که به ذی حلم مشهور می باشد و متلمّس شاعر این شعر را درباره او گفته:

لذی الحلم قبل الیوم ما تقرع العصا***و ما علّم الأنسان الّا لیعلما

پیشتر از این برای صیفی بن ریاح که به ذی حلم مشهور است، نرمی و ملایمتی بوده، انسان چیزی را یاد نمی گیرد مگر آن که دیگری را تعلیم بدهد.

ارجاع فیه انجاع

بدان صحیفة المتلمّس از امثال معروف بین العرب است، این ناچیز ضرب المثل آن را در جوهره چهل و هشتم از جنّة ثانیه کتاب جنّتان مدهامّتان ذکر نموده ام که به طبع رسیده؛ هرکس طالب باشد، به آن کتاب رجوع کند.

صفایح ریفی فی نصائح الصّیفی

صفایح ریفی (3) فی نصائح الصّیفی

شیخ صدوق در کمال الدین (4) روایت کرده: از نصایح صیفی این است که گفته: تو در هرحال بر برادرت تسلّط داری مگر در حال قتال وقتی که او اسلحه خود را برداشت؛ آن گاه تو بر او تسلّط نداری و در آن حال، ناصح وی شمشیر است، ترک فخریّه کردن برای تو بهتر است. اذیّت، ظلم و عدوان، زودترین هلاک کننده و از حدّ اعتدال گذشتن، بدترین نصرت و یاری است.

تنگی اخلاق سبب درد و اندوه و کثرت عتاب، نوعی اذیّت است، زمین را با عصا

ص: 465


1- کنز الفوائد، ص 245؛ بحار الانوار، ج 51، ص 292.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 116؛ بحار الانوار، ج 51، ص 247.
3- الریف: ارض فیها زرع و خصب و منه ریف مصدر المشهور. المنجد.[ مرحوم مؤلّف]
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 570.

بکوب؛ یعنی غافل را به تنبیه جزئی آگاه نما، بر او اذیّت مکن و او را رسوا منما؛ یعنی با او طریقه ملایمت پیش گیر! انسان چیزی را یاد نمی گیرد مگر آن که به دیگری تعلیم نماید.

از ایشان حضرت صالح پیغمبر است؛ چنان که در ناسخ است که حضرت صالح، تمام قامت و عریض الصدر بود، به فصاحت زبان و ملاحت بیان، معروف و به ضخامت جثّه و محاسن کشیده، موصوف بود، موی سیاه و رخساری سرخ و سفید داشت، پیوسته پای برهنه می گشت و نشر مواعظ می کرد؛ در سرای فانی، مقام و مسکنی نپرداخت تا در آن آسوده شود، به شریعت هود علیه السّلام، مردم را دعوت می کرد و چون از ملزومات نبوّت فراغت جست، به وسیله تجارت، کسب معیشت فرمود، مدّت زندگانی اش در این سرای پر ملال دویست و هشتاد سال بود و مدفن مبارکش در بیت اللّه الحرام، میان رکن و مقام است.

[سیصد الی چهارصد سال] 11 صبیحة

اشاره

بدان طبقه سوّم معمّرین که اسامی آنان در کتب غیبت ثبت، و بحاری حالاتشان در آن ها ضبط است، کسانی اند که سنین عمرشان در این سرای بی دوام از سیصد الی چهارصد سال بوده، اهل این طبقه نیز جمّی غفیر و جمعی کثیر هستند.

از ایشان ارمیای نبی است که پیغمبری با شأن و رفعت و با بختنّصر معاصر بوده، معجزات بسیار و خوارق عادات بی شمار از آن جناب ظاهر شده.

از جمله، آن وقت که آل یهود را از رفتن به مصر منع نمود و گفت بختنّصر عقب شما به مصر خواهد آمد و شما را در آن جا قتل و غارت خواهد نمود که ایشان نپذیرفتند و او را هم، با خود به مصر بردند؛ ناگاه به ارمیا خطاب شد: چهار سنگ را بگیر و در برابر آن خانه ای که معیّن فرماییم، مدفون ساز و به آل یهود بگو: بختنّصر تا این جا خواهد آمد، آل یهود را در معرض سبی و قتل درخواهد آورد و تخت او را در

ص: 466

این زمین منصوب کنند؛ چنان که چهار قائمه آن تخت، بر بالای این چهار سنگ خواهد بود که من در زمین پنهان داشته ام.

چون یهود در مصر به ارض طغناس فرود شدند، ارمیا به آن چه وحی شده بود، عمل کرد تا آن که بختنّصر از عقب آن ها به مصر رفته، بر فرعون مصر غلبه نمود و آل یهود را سبی و قتل نمود. سپس از ارمیا مؤاخذه نمود که چرا با همه احسان های من به تو، با آل یهود همدست شدی؟

ارمیا او را از غلبه اش به مصر خبر داد و آن سنگ ها را شاهد صدق خود قرار داد و از قضا در آن وقت تخت بختنّصر بر زبر آن ها بود. وقتی تحقیق نمود و صدق گفته ارمیا بر او ظاهر شد، او را معزّز و مکرّم بداشت. بنابر نقل اخبار الدول آن حضرت سیصد سال در این عارت سرا عمر نمود.

از ایشان ذو الأصبع عدوانی است (1) که نامش مژبان بن محرث بن حارث بن ربیعة بن وهب بن ثعلبة بن طرب بن عمرو بن عتاب بن یشکر بن عدوان است و نام عدوان هم، حارث بن عمرو بن قیس بن مضرّ است، از این جهت حارث را عدوان نامیدند که او بر برادرش فهم نام، تعدّی نمود و او را کشت و بعضی گفته اند: چشم هایش را بیرون آورد.

بنابر نقل سیّد مرتضی از ابو حاتم، در غرر و درر، ذو الأصبع سیصد سال عمر نموده.

بعضی نامش را محرث بن حرثان و بعضی حرثان بن حارثه ضبط نموده اند، کنیه او ابو عدوان و لقبش ذو الأصبع است، در وجه تلقّبش به این لقب گفته اند: ماری انگشت او را گزیده، شل گردید و به جهت شل شدن انگشتش، او را به ذی الأصبع ملقّب ساختند، او از جمله حکّام عرب بوده، حافظ گفته دندان های ثنایای او افتاده بود و این چند بیت را از او روایت کرده:

لا یبعدن عهد الشّباب و لا***لذّاته و نباته النّضر

لولا اولئک ما حفلت متی***عولیت فی حرجی إلی قبری

هزئت اثیلة ان رأت هرمی***و ان انحنی لتقادم ظهری

ص: 467


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 567؛ الامالی، سید مرتضی، ج 1، ص 176.

جوانی، لذّات و نباتات تر و تازه آن از من دور نشود و اگر این ها نبودند، هرآینه در آن حال، اثیله- که زوجه یا محبوبه او بوده- پیری و خم شدن پشت مرا به سبب طول عمر، مشاهده کرده، به استهزا و سخریّه آغاز خواهد نمود ...، الی آخر.

فکاهة من جنسها احلی و انفع فی حکایة عن بنات ذی الأصبع

در غرر است که ذی الأصبع چهار دختر داشت که هیچ کدام شوهر کرده نبودند، پس ذو الأصبع شوهر کردن را به ایشان عرضه داشت، آن ها ابا و امتناع نمودند و گفتند: نزد ما خدمت کردن تو از همه چیز بهتر است.

بعد از آن، روزی ذو الأصبع از مکانی به آن ها نگاه می کرد که ایشان او را نمی دیدند، آن گاه دختران گفتند: خوب است هریک از ما چند بیت بگوید و آن چه از امر شوهر کردن در دل دارد، در آن ابیات درج نماید. آن گاه بزرگ آن دختران، انشا نموده، گفت:

ألا هل اراها لیلة و ضجیعها***اعثم کنصل السّیف غبر المهنّد

علیم بادوأ النساء و اصله***إذا ما انتهی من سرّ اهلی و محتدی

آیا شبی را می بینم که در آن شب کسی هم خوابه ام است که سر و بینی اش بلند باشد یا شأن و مقامش از ارتکاب رذایل امور بلند باشد و خودش در گذراندن کارها مانند شمشیر هندی باشد و یا آن که عین شمشیر هندی و خود آن باشد، ببینم که به دردهای زنان؛ یعنی به حاجت های آن ها دانا و بیناست و اصل و نسبش وقتی نسبت داده می شود، از نجیب ترین اصل من است؛ یعنی با من قرابت و خویشی دارد.

آن گاه خواهرانش به او گفتند: معلوم می شود تو کسی را می خواهی که از خویشان است و او را شناخته و در نظر گرفته ای.

بعد از آن دوّمین ایشان گفت:

ألا لیت زوجی من اناس اولی عدی***حدیث الشّباب طیّب الثوب و العطر

لصوق باکباد النّساء کانّه***خلیفة جانّ لا ینام علی وتر

آرزو دارم که شوهر من از قبیله ای باشد که دشمن داشته باشند، زیرا مرد بی دشمن

ص: 468

ارذل ناس و بیکاره ترین آن هاست، او جوانی تازه باشد و لباس پاکیزه داشته باشد، هنگام هم خوابی با زنان، مانند مار به ایشان بپیچد؛ طوری که بالای فرش نخوابد، بلکه از شدّت محبّت، در آغوش زن قرار گیرد، بعضی در جای علی و تر علی هجر روایت کرده اند؛ یعنی محبّتش نسبت به زنان، باید به مرتبه ای شدّت داشته باشد که در حال هجرت از ایشان، خوابش نبرد.

آن گاه خواهرانش به او گفتند: تو کسی را می خواهی که از خویشان نیست.

بعد از آن سوّمین ایشان گفت:

ألا لیته یکسی الحجال ندّیه***له جفثه تشفی بها المعز و الجزر

له حکمات الدّهر من غیر کبرة***تشین فلا فلان و لا ضرع غمر

آرزو دارم شوهر من کسی باشد که مجلس بیاراید و ظرفی که در ضیافت و مهمانی به کار می برند، پر از گوشت بزغاله و شتر نماید و بدون این که به کبر سنّ رسیده باشد، تجربه های روزگار برای او حاصل شده باشد. پس او نه پیرمرد فانی باشد و نه جوان عاجز بی تجربه.

آن گاه خواهرانش به او گفتند: تو مرد نجیب و بزرگ می خواهی. بعد از آن به چهارمین گفتند: تو هم چیزی بگو؛ چنان که ما گفتیم.

گفت: من چیزی نمی گویم.

گفتند: ای دشمن خدا! آن چه در دل های ما بود، دانستی و آن چه در دل توست، ما را اعلام نمی کنی؟

گفت: این قدر بدانید که شوهری از چوب بهتر از این است که زن بی شوهر باشد، این سخن میان خلایق از امثال گردیده.

ذی الأصبع هرچهارتای ایشان را شوهر داد؛ یک سال نزد دختر بزرگ خود آمد و گفت: دخترم! شوهر خود را چگونه می بینی؟

گفت: بهترین شوهر است که حلیله خود را عزیز می دارد و حاجت حاجتمندان را برآورده می کند.

ص: 469

سپس پرسید: مال شما چگونه مالی است؟

گفت: بهترین مال است که شتر می باشد؛ کم کم شیر آن ها را می آشامیم، گوشت آن ها را می خوریم و بر آن ها سوار می شویم.

ذی الأصبع گفت: دخترم! شوهر تو کریم و مالت بسیار است.

آن گاه نزد دوّمی آمد و گفت: شوهرت چگونه است؟

گفت: بهترین شوهر است که اهل خود را عزیز می دارد، به ایشان نفع می دهد و احسانی را که می کند، فراموش می نماید.

گفت: مال شما چگونه مالی است؟

گفت: ماده گاو است که به در خانه ما الفت دارند، از چراگاه بدون زحمت می آیند، ظرف را پر از شیر و خیک را پر از روغن می کنند و با زنان زن هستند.

پدر به او گفت: تو نزد شوهرت محبوب، نیک بخت و خوشحال شده ای.

بعد از آن نزد سوّمی آمد و گفت: دخترم! شوهرت چگونه است؟

گفت: نه سخی به حدّ اسراف و نه بخیل در مرتبه لئامت است.

گفت: مال شما از چه صنفی است؟

گفت: چند رأس بزغاله است.

گفت: چند عدد است؟

گفت: هنگام ولادت آن ها، برای نان خورش ما کفایت می کند.

آن گاه پدرش به او گفت: این بسیار نیست، بلکه به قدر کفایت است.

بعد از آن نزد چهارمی که دختر کوچکش بود، آمد و گفت: دخترم! شوهرت چگونه است؟

گفت: بدترین شوهر است که نفس خود را عزیز و زنش را خوار و خفیف می دارد.

گفت: مال شما چگونه مالی است؟

گفت: بدترین اموال!

گفت: از کدام صنف است؟

ص: 470

گفت: چند گوسفندان است که بزرگ شکم اند و سیر نمی شوند، تشنه اند که هرگز سیراب نمی گردند و گوش های کر دارند که صدا نمی شوند؛ اگر هنگام گذشتن از پل یکی از آن ها لغزش خورده، میان آب بیفتد، ما بقی هم از آن تبعیّت کرده، خود را میان آب می اندازند.

آن گاه پدرش گفت: من به مردی می مانم که متاعش، متبعّض شده باشد؛ یعنی بعضی از آن تلف شده و بعضی مانده باشد، وجه شباهت او به چنین مردی از این جهت است که بعضی از دخترانش خوش گذران و بعضی دیگر، بدگذران بوده اند.

قضیّة فی ثمر الاطّلاع رضیّة للنقل و الاستماع

ایضا در غرر و درر به اسناد خود از سعید بن خالد جدیلی روایت کرده که گفت:

وقتی عبد الملک بن مروان بعد از کشتن مصعب بن زبیر به کوفه آمد، مردم را خواند تا هرکس حصّه خود را غنیمت ببرد، آن گاه ما نیز نزد وی رفتیم، او گفت: این جماعت چه کسانی هستند؟

گفتیم: طایفه جدیله.

گفت: عدوان را می گویید؟

گفتیم: بلی!

سپس به این ابیات متمثّل گردید:

غدیر الحیّ من عدوان کانوا حیّة الأرض***بغیّ بعضهم بعضا فلم یرعوا علی البعض

و منهم کانت السّادات و الموفون بالفرض***و منهم حکم یقضی فلا ینقض ما یقضی

و منهم من یحیل النّاس بالسّنة و الفرض

غدیر حیّ از قبیله عدوان مانند مار زمین بودند؛ بعضی از ایشان بر بعضی دیگر ظلم و تعدّی می نمودند، پس او را مراعات نکرد، از قبیله عدوان، بزرگانی از آنها

ص: 471

وفاکنندگانی به عهد و پیمان است، از ایشان حکم کننده ای هست که حکم می کند و حکمش شکسته نمی شود و از آن ها کسی است که مردم را به واجبات و سنن حواله می کند. بعد از آن، عبد الملک بر مرد بزرگ و نامداری که از ما بود و ما او را جلو انداخته بودیم، خطاب نموده، گفت: کدام یک از شما این اشعار را گفته؟

العبقری الحسان ؛ ج 4 ؛ ص472

گفت: نمی دانم. من از پشت سر آن مرد جواب دادم: ذو الأصبع این ها را گفته.

او مرا گذاشت، به آن مرد بزرگ متوجّه گردید و گفت: نام ذو الأصبع چه بود؟

گفت: نمی دانم. باز من از پشت سرش جواب دادم: نامش مژبان بوده.

او باز مرا گذاشت، به آن مرد بزرگ متوجّه گردیده، گفت: چرا به ذی الأصبع ملقّب گردید؟

گفت: نمی دانم. باز من از پشت سرش گفتم: انگشت او را مار گزیده، شل گردید؛ از این جهت بدین لقب ملقّب گردید و به روایت دیگر ...، باز مرا ترک نموده، از او پرسید: ذو الأصبع از کدام طایفه شما بوده؟

گفت: نمی دانم، من از پشت سرش گفتم: از طایفه بنی ناج که شاعر در خصوص ایشان گفته:

و امّا بنی ناج فلا تذکرنّهم***و لا تتبعن عینیک من کان هالکا

إذا قلت معروفا لأصلح بینهم***یقول و هیب لا اسالم ذالکا

فاضحی کظهر العود جبّ سنامه***یدبّ إلی الأعداء احدب بارکا

نام طایفه بنی ناج را نبرید و از آن ها اعراض کنید، از ایشان التفات نکنید به کسی که کشته می شود، زیرا هروقت برای این که ما بین ایشان را اصلاح نمایم، سخنان صلح آمیز می گفتم؛ آن گاه وهیب که یکی از آن ها بود، می گفت: سخنان ذلّت آمیز تو را بر خود لازم نمی کنیم؛ یعنی اگر سخن تو را قبول نمایم، ذلیل خواهم شد.

زمانی نگذشت که پشت وهیب مانند اشتر مسنّی گردید که کوهانش بلند شد و مرغان برای خوردن گوشتش اطراف او می گشتند؛ درحالی که در جایگاهش خوابانده شده باشد؛ یعنی بعد از زمان کمی، وهیب در معرکه قتال کشته شد و مانند اشتر مسنّ،

ص: 472

میان میدان افتاد.

سیّد در غرر فرموده: بعضی به من چنین روایت کرده اند که این ابیات را ذو الأصبع انشا نموده، سپس عبد الملک به آن مرد که بزرگ و مقدّم بر ما بود، گفت: حصّه ای که به تو غنیمت داده ام چه قدر است؟

گفت: هفت صد درهم، بعد از آن به من رو کرده، متوجّه شد و گفت: عطایی که به تو کرده ام چقدر است؟

گفتم: چهار صد درهم. آن گاه به کسی از منسوبان خود گفت: یابن الزغیزغه! سیصد درهم، از حصّه آن مرد، کم نما و بر حصّه این بیفزا!

سعید بن خالد گوید: از آن جا برگشتیم؛ درحالی که عطای من هفت صد درهم و عطای مرد بزرگ ما، چهار صد درهم بود.

این ناچیز گوید: این نبوده مگر به واسطه اطّلاع و علمی که سعید از تواریخ و انساب داشته.

ابیات لذی الأصبع قابلات لئن تسمع

ایضا در غرر است که از ابیات مشهوره ذو الأصبع این دو بیت است:

اکاشر ذا الضّعن المبیّن منهم***و اضحک حتّی یبدو النّاب اجمع

و اهدنه بالقول هدنا و لو یری***سریرة ما اخفی لبات یفزّع

پیش روی کسی که از آن طایفه با من عداوت و حسد دارد، تبسّم می کنم و می خندم؛ به حدّی که دندان بزرگم ظاهر می شود؛ یعنی به شدت می خندم و سخنان نرم و اصلاح نما به او می گویم و اگر بر باطن امر من مطّلع گردد که از او مخفی و پنهان داشته ام، هر آینه از بیم و اضطراب نمی خوابد، زیرا بعد از اطّلاع بر باطن من، تدبیری را که نیّات از آن متغیّر می شود، می داند و تدبیری که من برای هلاکت او نموده ام، محکم است و هرگز خطا نخواهد شد. ایضا در آن جاست که این دو بیت نیز از اشعار ذو الأصبع است:

ص: 473

إذا ما الدهر جرّ علی اناس***شرا شره اناخ باخرینا

فقل للشّامتین بنا افیقوا***سیلقی الشّامتون کما لقینا

وقتی روزگار، سنگینی های خود را بر پشت اهل قبیله ای داد؛ یعنی ایشان را به حوادث مبتلا گرداند؛ همه خلایق را در آن ابتلا یکسان می کند. پس به شماتت کنندگان ما بگو به هوش بیایید؛ یعنی از خواب غفلت بیدار شوید، چرا که به زودی حوادث روزگار به شماتت کنندگان ما هم می رسد؛ چنان که به ما رسید. نیز این دو بیت از اشعار ذو الأصبع است:

ذهب الّذین إذا راونی مقبلا***هشّوا إلی و رهّبوا بالمقبل

و هم الّذین إذا حملت حمالة***و لقیتهم فکانّنی لم احمل

کسانی که هنگام رفتن نزد ایشان، شاد و خوشحال می شدند و به من مرحبا می گفتند، همه منقرض گردیدند، ایشان چنان بودند که هر وقت ضرر یا دیه ای متحمّل می شدم و ایشان را ملاقات می کردم، گویا خود را چنان می دیدم که اصلا ضرری بر من نرسیده، زیرا صله و عطیّه ای از آن ها به من می رسید که آن ضرر را تلافی می نمود و یا به جهت حسن سلوک و رفتاری که با من می نمودند، همه غرامت ها را فراموش می کردم.

نیز از جمله اشعار او این اشعار معروفه است:

لی ابن عمّ علی ما کان من خلق***مخالفان فاقلیه و یقلینی

ازری بنا انّنا شالت نعامتنا***فخالنی دونه أو خلته دونی

لام ابن عمّک لا افضلت فی نسب عنّی***و لا أنت دیّانی فتخزبنی

انّی لعمرک ما یأبی بذی غلق***عن الصّدیق و لا خیر بممنون

ص: 474

و لا لسانی علی الأرنی بمنطلق***بالفاحشات و لا اقضی علی الهون

ماذا علّی و إن کنتم ذوی رحمی***أن لا احبّکم أن لم تحبّونی

یا عمرو ان لا تدع شمتی و منقصتی***اضربک حیث تقول الهامة اسقونی

و أنتم معشر زید علی مأة***فاجمعوا امرکم طرّا فکیدونی

لا یخرج القسر منی غیر ما بیته***و لا الین لمن لا یبتغی لین

من پسر عمّی دارم که به سبب طبیعت های بدش، باهم مخالفت داریم، من او را دشمن می دارم، مصیبتی که از او دچار من شده این است که از همدیگر تغرّب و دوری کردیم. او مرا جدا از خود خیال کرد و من او را جدا از خود خیال کردم، مر خدا را بر پسر عمّ تو باد که من باشم. تو از جهت نسب بر من فضیلتی نداری، بر من حاکم و قادر و قاهر نیستی که ذلیلم نمایی و تو قرض خواه از من نمی باشی که به واسطه مطالبه مال قرضی خود، مرا رسوا نمایی.

به جان تو سوگند یاد می کنم، هر آینه به سبب کسی که سینه تنگ و خلق بدی دارد، از دوست خود ابا و امتناع ندارم، در نفع رساندن منّت نمی گذارم، زبانم بر فرومایگان دشنام نمی دهد و از خوار شدن هم، چشم نمی پوشم؛ یعنی اگر کسی مرا خوار کند، از او نمی گذرم. این که اگر شما مرا دوست ندارید، من هم شما را دوست ندارم؛ چه ضرری بر من دارد، هرچند صاحب رحم و خویش من هستید.

ای عمرو! اگر دشنام دادن و بدگویی نمودن را نسبت به من ترک نکنی، هرآینه به طرزی بر سرت ضربت می زنم که تشنه شوی و آب خواهی. شما جماعتی هستید که از صد نفر بیشترید؛ اسباب خود را مهیّا کنید و با من بجنگید. قهرو درشتی کردن با من،

ص: 475

جز ابا و امتناع بر من نمی افزاید؛ با کسی که طالب نرمی من نیست، نرمی و ملایمت نمی کنم.(1)

و از ایشان بنابر نقل از کمال الدین (2) و بحار،(3) ثریة بن عبد اللّه جعفی است که سی صد سال عمر نمود، نزد عمر بن الخطاب در مدینه آمد و گفت: مکانی را که در آن هستید طوری دیدم که آب و درختی در آن نبود و پاره ای از طوایف را یافتم که مانند شهادت شما، یعنی لا اله الّا اللّه، شهادت می گفتند.

حکایة حسنا فی حسن تبعّد النّساء

هنگام رفتنش نزد عمر، پسرش همراه او بود، از غایت ضعف و ناتوانی بر پدرش تکیه کرده، راه می رفت و از شدّت پیری خرف شده بود. عمر به او گفت: یا ثریه! پسر تو خرف شده، حال آن که هنوز بقیّه ای از عقل در تو باقی است.

ثریه گفت: سببش این است که من تا هفتاد سالگی زن نگرفته، کنیز تزویج نکردم.

بعد از آن با زن عفیفه ای تزویج نمودم که وقت خوشحالی من طوری رفتار می کرد که شادی من زیادتر می شد و در وقت غیظ و غضب، مرا به حسن سلوکش شاد و خوشحال می نمود؛ ولی پسرم، زنی بی حیا، بی عقل و بی عفّت تزویج نمود که هروقت او را خوشحال می دید، کاری می کرد که باعث همّ و غمّ او می شد و وقتی او را مغموم و مهموم می دید، طوری رفتار می کرد که باعث هلاکت او می گردید.

از ایشان کعب بن رداد بن هلال بن کعب است که بنابر نقل کنز الفوائد کراجکی،(4) سی صد سال در این دار پر ملال زندگی نمود و درباره ملالت خود از طول حیات، این اشعار را سروده:

لقد ملّنی الأدنی و ابغض رؤیتی***و انبأنی الّا یحّب کلامی

ص: 476


1- امالی المرتضی، ج 1، ص 183- 176؛ بحار الانوار، ج 51، ص 276- 270.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 561.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 241.
4- کنز الفوائد، ص 253.

علی الراحتین مرّة و علی العصا***اکون ملیّا ما اقلّ عظامی

فیا لیتنی قد سخت فی الأرض قامة***و لیت طعامی کان فیه حمامی

بنابر نقل مزبور عوف بن کنانه کلبی از ایشان است که سیصد سال عمر نمود و در کمال الدین (1) است که وقتی به حالت احتضار رسید، پسران خود را جمع کرده، وصیّتی به ایشان نمود و گفت: وصیّت مرا یاد گیرید، زیرا اگر آن را یاد گیرید بعد از من بر قوم خود رییس و بزرگ می شوید.

سپس گفت: طریقه تقوا پیش گیرید، خیانت را از خود دور کنید، درندگان را از خوابگاهشان پراکنده نکنید، بدی های خلایق را اظهار ننمایید که باعث سلامتی و اصلاح امور شماست و دست سؤال نزد ایشان باز نکنید تا به ایشان کل نشوید، سلوک را بر خود لازم دارید، مگر از حقّی که آن را بپسندید. خلایق را دوست بدارید تا سینه ها از شما صاف باشد، ایشان را از منافع محروم نگردانید تا از شما شکایت نکنند، میان خود و ایشان پرده بگذارید که دل های شما را نرم گرداند و آن ها مجالست بسیار نکنید که باعث خفّت و خواری تان گردد، وقتی امر مشکلی بر شما روی داد، طریقه صبر و تحمّل را پیشنهاد خاطر کنید و متحمّل حوادث روزگار باشید، زیرا ذکر خیر با همّ و غمّ، بهتر از ذکر بد با سرور و شادی است.

نفوس خود را برای کسی مهیّا به ذلیل شدن سازید که برایتان ذلیل شده.

نزدیک ترین خواهش ها دوستی است؛ یعنی اگر با کسی که از او خواهشی دارید، دوستی بورزید، به خواهش خود خواهید رسید و دورترین نسبت ها دشمنی است. وفا را بر خود لازم گردانید و از شکستن عهد و پیمان روی برگردانید که باعث امنیّت طایفه شماست. حسب خود را به سبب ترک دروغ زنده کنید، زیرا دروغ آفت بزرگی و مروّت است، شدّت قناعت خود را بر خلایق معلوم نکنید که موجب خواری و گمنامی شماست.

از غربت حذر کنید، زیرا در آن ذلّت است، زنان نجیب خودتان را عقد نبندید مگر

ص: 477


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 570- 568؛ بحار الانوار، ج 51، صص 242- 241.

با کسانی که مثل و هم کفو شما هستند. نفوس خود را به اموری وادارید که موجب شرافت و رفعت اند. جمال زنان، شما را از نجابتشان نفریبد، زیرا تزویج زنان نجیب به سبب شرافت است. نسبت به طایفه خود فروتنی کنید و بر ایشان ستم و تعدّی ننمایید تا به اخلاق نفیس نایل شوید و در خصوص چیزی که بر آن اجماع کرده اند، با ایشان مخالفت نکنید، زیرا مخالفت، موجب عیب مرد مطاع است.

از غیر طایفه خود دور شوید و اهل خانه خود را از خانه متوحّش نگردانید، زیرا باعث گمنامی و رفتن برکت و نیز موجب اضمحلال حقوق ایشان است. سخن چینی را از میان خودتان ترک نمایید تا هنگام حدوث و نزول بلیّات به همدیگر یاری کنید و بر خصم غالب آیید. از طلب منفعت حذر کنید مگر از جایی که آفتی به شما نرسد.

همسایه را به نعمت خانه خود اکرام کنید و حقّ مهمان را بر نفوس خود مقدّم دارید. با سفیهان، طریقه حلم را پیش گیرید تا حزن و اندوه شما کم گردد. از جدا شدن بپرهیزید، زیرا آن، ذلّت شماست.

در مقام بذل و بخشش نفوس خود را زیادتر از طاقت تکلیف نکنید، مگر در حال اضطرار، زیرا آن، ذلّت شماست و نیز اگر به قدر وسعت بذل کنید، خلایق شما را معذور می دارند و ملامت نمی کنند و باز قدرت بخشش در شما باقی می ماند، این گونه داد و دهش بهتر از این است که اسراف کنید و همه چیزهایی که در دست دارید، یک مرتبه بذل نمایید و بعد از آن محتاج گردید که مردم چیز کمی به شما اعانت نمایند و از کمی آن عذر بخواهند. سخن شما در همه امور یکی باشد تا عزیز شوید و دم شمشیرتان تیز گردد.

پیش غیر اهل کرم و جود، آبروی خود را نریزید و اهل دنائت و لئامت را به داد و دهش تکلیف نکنید که در آن تقصیر می کنند. بر همدیگر رشک و حسد نبرید که باعث هلاکت شما می شود. از بخل اجتناب نمایید، زیرا دردی شدید است. به ادب، سخا و دوستی اهل فضل و حیا خانه های شرافت و رفعت را برای خود بنا کنید و دل های مردم را به داد و دهش با خودتان دوست کنید.

ص: 478

اهل فضل و هنر را تعظیم نمایید و از اهل تجربه یاد گیرید. از احسان جزئی ابا نکنید، زیرا آن هم ثوابی و لو اندک دارد. مردم را حقیر نشمارید، چون مردی مرد به دو چیز کوچک او است؛ یا به ذکاء عقل و قلب او است و یا به زبان که از آن به ما فی الضمیر تعبیر می نماید، یعنی مردی به ذکاوت و سخنوری است.

وقتی از حادثه ای ترسیدید، درنگ و تدبّر نمایید و در دفع آن تعجیل نکنید. با محبّت و مودّت به سلاطین، نزد ایشان قرب و منزلت حاصل کنید، زیرا ایشان هرکس را بخواهند پست کنند، پست می شود و هرکس را بخواهند بلند کنند، بلند می شود. در کارهای خود اظهار شجاعت نمایید تا چشم های مردم به شما نگاه کند. در وفا به عهد و پیمان تواضع و فروتنی کنید؛ بزرگتان باید شما را دوست بدارد.

بعد از بیان وصایا این دو بیت را انشا کرد:

و ما کلّ ذی لبّ بمؤتیک نصحه***و لا کلّ موف نصحه بلبیب

و لکن إذا ما استجمعا عند واحد***فحقّ له من طاعة بنصیب

آن که صاحب عقل و ادراک است، تو را نصیحت نمی کند، آن که تو را نصیحت می کند، صاحب عقل و ادراک نیست؛ اگر هردوی این ها در کسی جمع شود، بر شنونده سزاوار است از او اطاعت نماید.

از ایشان عبید بن الأبرص است؛ چنان که در کمال الدین (1) روایت نموده او سی صد سال عمر نمود و گفت:

فنیت و افنانی الزمان و اصبحت***لدائی بنو نعش و زهرالفراقد

فانی شدم و زمانه مرا فانی گرداند، اقران من به تابوت گذاشته شدند و مانند چچک (2) های ذرّه صغرا گردیدند؛ یعنی همه زیر خاک پنهان شدند.

نعمان بن منذر در یوم بؤس خود او را هلاک نمود.

از ایشان شقّ کاهن است که سی صد سال عمر نموده؛ چنان که شیخ صدوق در

ص: 479


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 558.
2- چچک: خال های صورت.

کمال الدین (1) فرموده: احمد بن عیسی ابو بشیر عقیلی، او از ابی حاتم، او از ابو قبیصه، او از ابن کلبی و او از پدرش به ما خبر داد که گفت: از مشایخ طایفه بجیله که به بزرگی و خوش صورتی ایشان کسی را ندیده بودم، شنیدم که می گفتند: شقّ کاهن سی صد سال زندگانی نمود؛ وقتی به حال احتضار رسید، قوم او نزدش جمع شدند و گفتند: به ما وصیّتی کن تا اگر زمانی روزگار تو را مفقود گرداند، بدانیم به چه نهج رفتار کنیم.

او کلماتی گفت که ترجمه اش این است: به یکدیگر بچسبید و از هم جدا نشوید، به یکدیگر پشت نکنید، صله ارحام کنید و عهد و پیمان را مراعات نمایید! تعظیم اهل حکمت و کرم را به جا آورید، احترام پیران را نگاه دارید و لئیمان را ذلیل کنید. در مقامی که باید سخن صحیح گفت، از گفتن لغو و هذیان بپرهیزید و احسان خود را با منّت ضایع نکنید. وقتی بر دشمن دست یافتید، او را عفو کنید!

وقتی باهم مخالفت کردید یا عاجز گشتید؛ مصالحه نمایید. اگر شما را حیله دادند، در عوض آن، خوبی و احسان نمایید. سخن پیران خود را بشنوید و قول کسانی را قبول کنید که در اواخر عداوت، شما را به اصلاح می خوانند، زیرا رسیدن به غایت ندامت، جراحتی است که اصلاحش طول داشته. از قدح و طعن در نسب ها حذر کنید و عیوب همدیگر را جستجو منمایید!

دختران نجیب خود را به کسانی که با شما برابر و کفو نیستند، تزویج نکنید، زیرا آن عیبی گران و فسادی رسواکننده است. طریق ملایمت و نرمی پیش گیرید و از شیوه سختی و درشتی دور شوید، چون درشتی باعث پشیمانی در عاقبت کارها می شود و لباس های عیوب را بر مردم می پوشاند؛ صبر نافذترین مؤاخذه ها و قناعت بهترین مال هاست.

خلایق، اتباع طمع، ارباب حرص و بارکش جزع هستند. سبب روح ذلّت این است که یاری همدیگر را ترک کنید و همیشه با چشم های خوابیده نگاه نمایید؛ مادامی که ایشان به اخذ اموال شما امیدوارند و خوفشان در دل های شماست.

ص: 480


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 551.

بعد از این نصایح گفت: یا لها نصیحة ذلت عن عذبة فصیحة إن کان وعائها وکیعا و معدنها منیعا؛ این ها که به شما گفتم، نصیحت و موعظه ای است که از لسان و منطق فصیح صادر شده، اگر دل های کسانی که آن ها را می شنوند محکم باشد، هرآینه تأثیر خواهد کرد.

از ایشان ردائة بن کعب بن اذهل بن قیس نخعی است که بنابر روایت کمال الدین،(1) سیصد سال عمر نمود، این ابیات از او است:

لم یبق یأخذیه من لدائی***ابو بنین لا و لا بنات

و لا عقیم غیر ذی سبات***الا یعدّ الیوم فی الأموات

هل مشتر ابیعه حیاتی

همه همسالان من کسانی که اولاد داشتند و بی اولاد بودند، مردند مگر کسی که برای مردن از حسّ و حرکت افتاده- مراد او شخص خودش است-. آگاه شوید! او در این روز از جمله مردگان است. آیا خریداری پیدا می شود که زندگانیم را به او بفروشم؟

از ایشان جعفر بن قبط است که بنابر روایت صدوق، در سیصد سالگی از سرای فانی به دار جاودانی شتافت.(2)

از ایشان عامر بن طرب عدوانی است که او هم سی صد سال عمر نمود بنابر روایت صدوق در کمال الدین (3) و ناسخ (4) است که عامر بن طرب کسی است که ذو الأصبع عدوانی این اشعار را در حقّ او انشا نمود:

غدیر الحیّ من عدوان کانوا حیّة الأرض ...،

تا آخر اشعار که ذیل احوال ذو الأصبع آن ها را ذکر نمودیم. جمیع عرب در هرامر معظّم، عامر مزبور را بر خود حکم می دانستند و از حکمش برنمی تافتند، او هرگز در

ص: 481


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 557- 556.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 567؛ بحار الانوار، ج 51، ص 247.
3- همان.
4- ناسخ التواریخ حضرت عیسی، ج 2، ص 131.

هیچ حکمی فرو نماند جز این که روزی طفلی خنثی نزدش آوردند و گفتند: از میراث پدر نصیبی باید به این طفل داد؛ اکنون بفرما وی را از جمله زنان شمریم یا مردان.

عامر متحیّر بماند و در حلّ این عقده مهلت طلبید و به سرای خویش رفت، هنگام خفتن به جامه خواب رفت، از این پهلو به آن پهلو می شد و در کار طفل خنثی، اندیشه می کرد. عامر، کنیزکی سخیل نام داشت که شبانی گوسفندانش با او بود. وقتی دید مولایش از خواب رمیده، دانست رنجی به او رسیده؛ سؤال کرد: چه شده که بدین غلق افتاده ای؟

عامر گفت: تو را نرسد در کاری که فرومانده ام، سخن بگویی.

سخیل در این معنی ابرام کرد تا عامر حدیث خویش را گفت. سخیل در جواب عرض کرد: این کار صعبی نیست. حکم کن تا او بول کند؛ اگر چون زنان بول کرد، با او حکم زنان روا دار وگرنه مرد خواهد بود. عامر این سخن را پسندید و سخیل را تحسین کرد و صبحگاه میان جماعت بدان گونه حکم نمود.

از ایشان زهیر بن جناب است که شرح حال او سابقا سمت تحریر یافت، چون او نیز بنابر روایت کمال الدین (1) سی صد سال عمر داشت.

از ایشان کهلان بن سباست که یکی از ملوک یمن می باشد؛ چنان که در ناسخ آمده:

او بعد از برادرش حمیر، قدوه قوم و قبیله گشت. بیشتر اهالی یمن امر و نهی او را گردن می نهادند و صلاح و صوابش را مایه نجاح و نجات می شمردند. او سی صد سال بدین منوال کار کرد و پس از آن به سرای جاوید، علم افراشت.

[بیش از سیصد سال] 12 صبیحة

اشاره

بدان از اهل طبقه سوّم اشخاصی اند که سنین عمرشان از سی صد تجاوز نموده و به چهارصد سال نرسیده.

ص: 482


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 560.

از ایشان عمرو بن ربیعة بن کعب (1) است که به مستوغر ملقّب است، چرا که او بنابر نقل سیّد در غرر، سی صد و بیست سال عمر نمود، اسلام را در زمان اسلام، دریافت یا نزدیک بود دریابد. ابن سلام گفته: او از قدما بود و زمانی طولانی عمر نمود تا این که گفت:

و لقد سئمت من الحیات و طولها***و عمرت من عدد السّنین مأینا

مائة أتت من بعدها مائتان لی***و ازددت من عدد الشّهور سنینا

هل ما بقی الّا کما قد فاتنا***یوم یکرّ و لیلة یحدونا

از طول زندگانی، ملول شده، به تنگ آمدم؛ از سال ها چند سالی عمر نمودم، صد سال و بعد از آن، دویست سال دیگر بر من گذشت و چند سال بعد از این سیصد سال زیاد نمودم. آن چه از عمرم باقی مانده، مانند آن است که گذشته، روزی است که رو می آورد و شبی است که مانند شتران بر ما نغمه حدی می خواند و ما را به جانب قبرها می راند. نیز از او است که گفته:

إذا ما المرء صمّ لا یکلّم***و اودی سمعه الّا ندایا

و لاعب بالعشیّ بنی بنیه***کفعل الهرّ تحترش العظایا

یلاعبهم و ودّوا لو سقوه***من الذّیقان مترعه ملایا

فلا ذاق النّعیم و لا شرابا***و لا یشفی من المرض الشفایا(2)

وقتی مرد از زیادی سنّ کر گردید، از سخن گفتن با او اعراض می شود و گوشش جز صداهای بلند از شنیدن باز می ماند و از کثرت خرافت و قلّت عقل به کودکان انس می گیرد و شبانگاه با پسران پسرانش بازی می کند؛ مثل گربه که هنگام شکار جانوری که مانند وزغه است، بازی می کند. ایشان دوست دارند کاسه های پر از سمّ به او بخورانند و آرزو می کنند هرگز چیزی از خوردنی و آشامیدنی نچشد و از مرض صحّت نیابد.

ص: 483


1- ر. ک: الامالی، سید مرتضی، ج 1، ص 170؛ بحار الانوار، ج 51، ص 264.
2- امالی المرتضی، ج 1، ص 170؛ بحار الانوار، ج 51، ص 264.
کلام غیرمستنکر فی وجه تلقّبه بمستوغر

بدان عمرو بن ربیعه مذکور، به مستوغر ملقّب است و بنابر آن چه که در غرر و درر نقل فرموده، وجه ملقّب شدن او، این بیت است که او گفته:

و هو ینشّ الماء فی الرّبلات منها***نشیش الرضف فی اللّبن الوغیر

او آب را میان گوشت های آن ها می جوشانید؛ مانند جوشانیدن سنگ گرم و داغ شده در میان شیر و غیر، عرب شیر و غیر به شیری اطلاق می کنند، که سنگ را بسیار گرم کرده، میان شیر می اندازند تا گرم و داغش کنند، بعد در وقت شدّت حرارت هوا آن را می خورند تا از صدمه حرارت هوا سالم بمانند. چون عمرو در این شعر، لفظ و غیر را ذکر نموده به مستوغر ملقّب گردیده.

از ایشان اکثم صیفی است که بنابر روایت طوسی در کتاب غیبت،(1) عمر او سی صد و سی سال بوده، ما مجاری حالات اکثم را در قسم هشتم از طبقه اوّل معمّرین به طریق مستوفی ذکر نمودیم.

از ایشان عبید بن شرید جرهمی است که بنابر نقل شیخ صدوق رحمه اللّه در کمال الدین (2) سی صد و پنجاه سال زندگانی کرده؛ چنان چه در آن کتاب است که ابو سعید عبد اللّه بن محمد بن عبد الوهّاب شجری به ما خبر داد و گفت: در کتاب برادرم ابو الحسن و به خطّ او نوشته ای دیدم که ذکر نموده:

از بعضی اهل علم شنیدم عبید بن شرید جرهمی که معروف و مشهور است، سی صد و پنجاه سال عمر نمود، رسول خدا را دریافت و بعد از وفات آن حضرت زنده بود تا وقتی که در ایّام سلطنت معاویه، نزد او آمد. معاویه گفت: یا عبید! از چیزهایی که دیدی و شنیدی به من خبر ده، چه اشخاصی دیدی و روزگار را چگونه به نظر آوردی؟

عبید گفت: روزگار است که از آن شبی را به شب دیگر و روزی را به روز دیگر شبیه دیدم؛ متولّد شدنی، متولّد می شود و مردنی، می میرد. اهل زمانه ای را ندیدم مگر

ص: 484


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 115.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 549- 547.

آن که زمان خود را مذمّت می کردند و کسی را دیدم که هزار سال بیشتر از من عمر کرده بود؛ او از کسی به من خبر داد که دو هزار سال بیشتر از او عمر نموده بود.

فی ثمرة الاحسان و لو کان بالنسبة إلی الجانّ

امّا آن چه شنیده ام این است: پادشاهی از پادشاهان حمیر به من خبر داد یکی از سلاطین نابغه که نامش دو سرح و در ابتدای جوانی به سلطنت رسیده بود؛ با اهل مملکت خود حسن سلوک و سیرت داشت و نسبت به ایشان سخی و مطاع بود، هفت صد سال بر ایشان سلطنت نمود و اکثر اوقات با خاصّان خود به عزم شکار و تفرّج بیرون می رفت.

روزی در بعضی از جای های متفرّج راه می رفت و می گشت، ناگاه دو مار به نظرش آمد که یکی سفید و دیگری سیاه بود و باهم می جنگیدند؛ مار سیاه به مار سفید غلبه کرد و نزدیک بود آن را بکشد، آن گاه پادشاه امر فرمود مار سیاه را کشتند و مار سفید را برداشته، آمدند تا به چشمه آبی رسیدند که میان آن درخت بود. سپس امر کرد قدری آب بر آن مار پاشیدند و قدری هم به او خوراندند تا این که به حال آمد. بعد آن را رها کردند و آن در رفت.

پادشاه آن روز را در شکارگاه به سر برد. وقتی شب شد و به منزل خود برگشت، بر تخت خود نشست؛ جایی که دربان و غیر او به آن جا راه نداشتند، ناگاه دید جوانی با جمال نیکو و لباس های فاخر جلوی تخت ایستاده و به او سلام کرد. پادشاه در غضب شد و گفت: تو کیستی و چه کسی به تو اذن داده به جایی داخل شوی که دربان و غیر او به آن راهی ندارند؟

جوان گفت: پادشاه تشویش مکن! به درستی که من از بنی نوع انسان نیستم، بلکه از طایفه جنّم، آمده ام تا عوض خوبی که به من فرمودی، به تو بدهم.

پادشاه گفت: خوبی من چه بوده؟

گفت: من همان مار سفیدم که امروز زنده ام کردی، آن مار سیاه را کشتی و مرا از

ص: 485

شرّ او خلاص نمودی. آن مار سیاه غلام ما بود که چند نفر از اهل بیت ما را کشته بود و هر وقت یکی از ما را تنها می دید، می کشت. تو دشمن مرا کشتی و مرا احیا کردی؛ آمده ام مزد احسان تو را بدهم و بعد از آن گفت: ما جنّ هستیم؛ به فتح جیم نه جنّ به کسر جیم.

پادشاه گفت: فرق این دو چیست؟

راوی گوید: حکایت در این جا قطع گردید، زیرا برادرم تمام آن را ننوشته بود.

این ناچیز گوید: محتمل است گفته آن جوان به پادشاه این عبارت بوده که ما جانّ هستیم نه جنّ، زیرا جانّ، اسم، برای مار سفیدی است که چشمانش سیاه می باشد و اذیّتی نمی رساند و اللّه العالم.

از ایشان عبد المسیح بن بقیله غسّانی است (1) که بنابر نقل سیّد در غرر، سی صد و پنجاه سال عمر نموده و نسب او چنین است: هو عبد المسیح بن قیس بن جبان بن بقیله.

بعضی نام بقیله را ثعلبه و بعضی حارث گفته اند. سرّ ملقّب شدن او به بقیله این است: او روزی دو لباس سبز پوشیده، میان قوم خود درآمد. قوم چون دیدند او در میان لباس های سبز است و آن ها او را فراگرفته اند؛ گفتند: تو به بقیله می مانی؛ یعنی به علف سبز شباهت داری.

کلینی، ابو مخنف و غیر ایشان گفته اند: او سی صد و پنجاه سال عمر نمود، زمان اسلام را دریافت ولی اسلام نیاورد و در مذهب نصارا ماند، نیز نقل کرده اند: حیره شهری قدیمی در پشت کوفه بود که نعمان بن منذر آن جا می نشست و اهل او هم در آن حال محصور بودند، وقتی خالد بن ولید به عزم تسخیر بلد حیره، با لشکر در اطراف آن فرود آمد؛ به ایشان پیغام داد: مردی از دانشمندان و بزرگان خود را نزد من روانه نمایید.

ایشان عبد المسیح بن بقیله را فرستادند. وقتی نزد خالد رسید، گفت: انعم صباحا

ص: 486


1- ر. ک: الامالی، سید مرتضی، ج 1، ص 188؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 118؛ بحار الانوار، ج 51، ص 280.

ایّها الملک؛ ای پادشاه! وقت صبح، با نعمت و لذّت باشی!

خالد گفت: خدای تعالی مرا از تحیّت تو بی نیاز گردانید و لکن ای شیخ! بگو ابتدای آمدنت از کجاست؟

گفت: از صلب پدرم.

گفت: از کجا بیرون آمدی؟

گفت: از رحم مادرم.

گفت: بر چه چیزی؟

گفت: بر زمین.

گفت: در چه چیزی؟

گفت: در لباس های خود.

گفت: آیا تعقّل می کنی؟

گفت: بلی، سوگند یاد می کنم؛ هر آینه می بندم.

گفت: پسر چندی تو؟

گفت: پسر یک مرد.

آن گاه خالد گفت: تا حال مانند امروز ندیده بودم؛ هرچه از او می پرسم، کلام مرا برخلاف مرادم حمل می کند و جوابی که مطلوب من نیست، می گوید.

او گفت: به تو خبر ندادم، مگر از چیزی که پرسیدی، هرچه می خواهی، بپرس! خالد گفت: شما عربید یا نبط؟

گفت: عربیم، در صورت نبط آمده ایم و نبطیم، در صورت عرب ظاهر شده ایم.

خالد گفت: با من دعوا خواهید کرد یا مصالحه؟

گفت: مصالحه.

گفت: پس این حصارها برای چیست؟

گفت: آن ها را برای این ساخته ایم که اگر سفیه و بی عقلی بر ما هجوم آورد، خود را در آن ها نگاه داریم؛ تا مرد عاقلی بیاید و او را از این عمل بد نهی کند.

ص: 487

گفت: چند سال از عمرت گذشته؟

گفت: سی صد و پنجاه سال.

گفت: در این مدّت چه ها دیده ای؟

گفت: دیده ام کشتی های دریا، در این سیلگاه به سوی ما آیند و از اهل حیره، زن را می دیدم که بر سر زنبیل گذاشته، بیشتر از یک گرده نان، توشه برنداشته؛ از آن جا با آن توشه تا شام می رفت؛ یعنی آن بلده به مثابه ای بزرگ بود که به نزدیکی شام، متّصل بوده و الحال خراب گردیده، دأب و عادت پروردگار، در مادّه بلاد و عباد بدین نهج است.

راوی گوید: با او سمّی بود که کف دستش می گرداند، خالد گفت: در کف دست تو چیست؟

گفت: سمّ.

گفت: آن را چه می کنی؟

گفت: اگر با اهل بلد من موافقت و سلوک خوش کردی؛ به خدا حمد می کنم و اگر غیر این نمودی، به ذلّت و خواری ایشان راضی نمی شوم؛ این سمّ را می خورم و از مشقّت زندگی راحت می شوم، حال آن که جز اندک زمانی از عمر من باقی نمانده.

خالد گفت: سمّ را به من بده. آن را گرفت و گفت: بسم اللّه و باللّه ربّ الأرض و السّماء الذی لا یضرّ مع اسمه شی ء، بعد سمّ را خورد، غشی او را گرفت، زمان طویلی چانه خود را به سینه خود بنهاد و پس از آن، عرقی نموده، به هوش آمد؛ گویا از قید رها گردیده.

آن گاه ابن بقیله به سوی قومش برگشت و گفت: از نزد شیطانی پیش شما آمده ام که سمّ را خورد و ضرری به او نرسید. با این جماعت کاری بکنید تا شرّشان را از خود دور نمایید. به گفته او اطاعت نموده، به صد هزار درهم با ایشان مصالحه نمودند. در آن حال ابن بقیله انشا نموده، گفت:

ابعد المنذرین اری سواما***یروح بالخورنق و السّدیر

تحاماه فوارس کل قوم***مخافة ضیغم عالی الزّئیر

ص: 488

و صرنا بعد هلک ابی قبیس***کمثل الشّاة فی الیوم المطیر

تقسّمنا القبایل من معدّ***علانیة کایسار الجزور

نودّی الخرج بعد خراج کسری***و خرج من قریظة و النّضیر

کذاک الدّهر دولته سجال***فیوم من مسائة أو سرور

آیا بعد از وفات منذر بن محرّق و نعمان بن منذر، چهارپایان را می بینم که برای چریدن به سمت خورنق و سدیر بروند، خورنق قصری در نزدیکی کوفه است که نعمان بن منذر اکبر آن را بنا نمود و سدیر نام جویی است، بعضی گفته اند: آن هم نام قصری است؛ یعنی بعد از وفات ایشان، خورنق و سدیر به مثابه ای خراب شدند که مأوای شیر و سایر درندگان گردیدند و از بیم آن ها، چهارپایان به آن سمت راه ندارند؛ چنان که ظاهر معنی بیت ثانی بر این شاهد است و آن این است:

سواره های هر قوم از بیم صدای شیر و پلنگ از سمت خورنق و سدیر می پرهیزند، بعد از هلاکت ابی قبیس در عاجزی و بی دست و پایی، مانند گوسفندان روز باران شدیم، قبیله هایی که او معدّ بن عدنان اند و پدر همه عرب است، ما را مانند اشتر قهّاری که در ایّام جاهلیّت میان عرب مشهور بوده، میان خودشان قسمت کردند و بعد از آن که انوشیروان کسرا و طایفه قریظه و نضیر از یهودان خیبر از ما خراج می گرفتند و قسمت می کردند، خراج دیگر هم می دهیم، عادت روزگار چنین است؛ یعنی دولت آن، روزی بر نفع انسان و روزی بر ضررش است و روزی از آن روز شادی و روز دیگر بد حالی است. گفته می شود: وقتی عبد المسیح قصر خود را در بلده حیره بنا نمود که به بنی بقیله معروف است؛ گفت:

لقد بنیت للحدثان حصنا***لو انّ المرء ینفعه الحصون

طویل الراس اقعس مشمّخرا***لأنواع الرّیاح به حنین

به درستی که به جهت حوادث روزگار، قلعه ای بنا نمودم؛ اگر هنگام محاربه حصارها مرد را نفع دهند، آن چه بنا کردم، بلند بود، سینه و پشت خود را به سمت بادها کرده، به آن می وزند.

ص: 489

از جمله ابیاتی که از عبد المسیح بن بقیله روایت کرده اند، این دو بیت است:

و النّاس ابناء علّات فمن علموا***ان قد اقلّ فمجفور و محفور

و هم بنون لامّ ان راو نشبا***فذاک بالغیب محفوظ و محفور

خلایق با یکدیگر برادران پدری اند و مادرانشان از هم جدا هستند؛ یعنی به هم محبّت و مودّت ندارند؛ اگر ببینند کسی مالش کم شده، او را حقیر شمرده، از او جدایی می ورزند و اگر ببینند کسی اموال و اراضی دارد، با وی برادر مادری می شوند؛ یعنی به او محبّت می ورزند، در غیابش با او عهد و پیمان می بندند و او را از چیزهای بد محافظت می کنند. این مضمون به قول اوس بن حجر شبیه است:

بنی امّ ذی المال الکثیر یرونه***و ان کان عبدا سیّد الأمر جحفلا

و هم لقلیل المال اولاد علّة***و ان کان محضا فی العمومة مخولا

کسی که مال بسیار دارد، مردم پسران مادری او هستند؛ یعنی هرچند غلام باشد، دوستش می دارند و او را سیّد و عظیم قوم می دانند و نسبت به کسی که مال کمی دارد، برادران پدری اند؛ یعنی؛ هرچند عموها و خالوهای خالص داشته باشد، به او محبّت ندارند. چنین مذکور شده: یکی از مشایخ اهل حیره رفت که بیرون شهر، دیری بنا کند؛ وقتی محلّ بنا را می کند و در کندن تلاش می نمود، ناگاه جایی مانند خانه پیدا شد، داخل گردید، مردی در سر تختی از شیشه به نظرش آمد که بالای سرش کتابی بدین مضمون بود: من عبد المسیح بن بقیله ام.

حلبت الدّهر اشطره حیوتی***و نلت من المنی بلغ المزید

و کافحت الأمور و کافحتنی***و لم احفل بمعضله کئود

و کدت انال من شرف الثریّا***و لکن لا سبیل إلی الخلود

روزگار را مانند اشتر دوشیدم و نصف زندگی خود را در آن صرف نمودم، از آرزوها به زیادتی معیشت رسیدم، با کارها روبه رو شدم و آن ها مانند روبرو شدن در مقام قتال با من روبرو شدند؛ با این وجود از امور مشکل مشقّت آمیز، باک ننمودم و

ص: 490

نزدیک بود در بلندی مرتبه به ثریّا برسم، لکن به مخلّد بودن در دنیا راهی نیست.(1)

از ایشان ربیع بن ضبع فزاری است که بنابر نقل شیخنا الصدوق- علیه الرحمه- عمر او به سیصد و هشتاد سال رسیده.

شیخ جلیل مذکور در کتاب کمال الدین (2) روایت نموده: احمد بن یحیی مکتب دار به ما خبر داد؛ و گفت: احمد بن محمد ورّاق به ما خبر داد و گفت: محمد بن حسن بن درید ازدی عمّانی همه اخبار و کتاب های خود را که تصنیف نموده بود، به ما خبر داد، میان آن اخبار دیدم که ذکر نموده بود:

وقتی خلایق نزد عبد الملک بن مروان می آمدند، ربیع بن ضبع فزاری هم که از جمله معمّرین روزگار بود، در میان ایشان آمد و پسر پسرش وهب بن عبد اللّه بن ربیع که پیری فانی بود، با او بود؛ درحالی که ابروهای او بر روی چشم هایش افتاده بود، آن ها را بالا زده و با دستمال بسته بود، وقتی دربان او را دید، اذن دخول داد؛ چون داخل گردید، با عصا راه می رفت و قامت خود را با تکیه به عصا راست می کرد و ریشش تا زانوهایش بود.

راوی گوید: وقتی عبد الملک او را به این حال دید، دلش رقّت کرده، به او اذن جلوس داده، گفت: بنشین!

وهب گفت: چگونه بنشیند کسی که جدّش دم در ایستاده؟

عبد الملک گفت: تو از اولاد ربیع بن ضبع هستی؟

گفت: آری، من وهب بن عبد اللّه بن ربیعم.

عبد الملک به دربان گفت: برو ربیع را بیاور! بیرون رفت و چون ربیع را نمی شناخت، فریاد کرد: ربیع کجاست؟

ربیع گفت: من ربیعم؛ برخاست، با سرعت نزد عبد الملک آمد و سلام کرد.

عبد الملک بعد از ردّ جواب گفت: به جان پدران خود سوگند یاد می کنم هر آینه

ص: 491


1- امالی المرتضی، ج 1، ص 190- 188؛ بحار الانوار، ج 51، ص 282- 280.
2- کمال الدین و تمام النعمة، صص 550- 549.

این پیرمرد از نواده خود جوان تر است. و سپس گفت: یا ربیع! از چیزهایی که در عمر خود دیده ای، به ما خبر ده!

او گفت: من کسی هستم که این دو بیت را گفته:

ها أنا ذا اهل الخلود و قد***ادرک عمری و مولدی حجرا

امّا امرء القیس قد سمعت به***هیهات هیهات طال ذا عمری

حاصل معنی: آگاه شوید! من کسی هستم که طول عمر و زندگانی را آرزو می کردم، حال آن که عمر و مولد من حجر را درک کرد که پدر امرء القیس شاعر معروف بود، به درستی که امرء القیس را شنیده ای؟ یعنی از زمان وی تا حال، زمان طویلی گذشته. دور است که طول عمر را آرزو نمایم، زیرا این عمر طولانی است!

عبد الملک گفت: این شعرها را زمانی که طفل بودم، برایم نقل کرده اند.

ربیع گفت: این بیت را هم من گفته ام:

إذا عاش الفتی مأتین عاما***فقد ذهب اللّذاذة و الغناء

هرکه دویست سال عمر کند، ادراک لذّت و مالداری از او زایل شود.

عبد الملک گفت: این بیت را هم در طفولیّت برایم نقل کرده اند. بعد به او گفت: ای ربیع! تو بخت نیکو و حظّ عظیم داری؛ سنّ خود را به من بگو.

ربیع گفت: دویست سال در ایّام فترت بین حضرت عیسی علیه السّلام و حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله، صد و بیست سال در جاهلیّت و شصت سال در اسلام عمر نمودم.

عبد الملک گفت: حال جوانانی از قریش را به من خبر ده که نامشان یکی است- که مقصودش عبادله بود-.

ربیع گفت: حال هرکدام را می خواهی بپرس!

عبد الملک گفت: از عبد اللّه بن عبّاس به من خبر ده!

گفت: او صاحب علم و حلم و عطا بود و ظرفی که در آن طعام ضیافت می داد، بزرگ و کلفت بود؛ یعنی هنگام مهمانی طعام فراوان می داد.

گفت: از عبد اللّه بن عمر به من خبر ده!

ص: 492

گفت: او صاحب علم و حلم و احسان بود، غیظ فرو می برد و از ظلم دوری می کرد.

سپس گفت: از عبد اللّه بن جعفر به من خبر ده!

گفت: مانند ریحانه ای خوشبو بود، ملایمت و نرمی داشت و بر مسلمانان کم ضرر می رساند.

بعد گفت: از عبد اللّه بن زبیر خبر ده!

گفت: مانند کوه سختی بود که سنگ های سخت از آن فرو ریزند.

آن گاه عبد الملک گفت: للّه درّک یا ربیع! چطور بر احوالشان اطّلاع یافته ای؟

ربیع گفت: با ایشان همسایگی کردم و آن ها را بسیار امتحان نمودم.

سیّد نیز در غرر فرموده: از جمله معمّرین، ربیع بن ضبع فزاری است و چنین گفته می شود که تا زمان بنی امیّه مانده بود، ذکر کرده اند بر مجلس عبد الملک بن مروان داخل شد؛ سپس آن چه از کمال الدین نقل شد، نقل فرموده. و لکن در روایت سیّد افزوده شده که عبد الملک به او گفت: بختی که لغزش نمی خورد، عطایی که با سرعت به تو می رسد و ظرف بزرگ و کلفتی که در آن طعام ضیافت بگذاری؛ تو را خوشحال نموده.

انتقاد به اعتماد

سپس سیّد فرموده: اگر این خبر صحّت داشته باشد، باید سؤال عبد الملک در ایّام معاویه باشد، نه در زمان خلافت خودش، زیرا در این خبر چنین است که ربیع گفت:

شصت سال در اسلام عمر نمودم، حال آن که اوّل خلافت عبد الملک سال شصت و پنج هجری بوده؛ بنابراین اگر این خبر به درجه صحّت برسد، باید بدین نهج باشد که ذکر کردیم، نیز روایت شده ربیع، ایّام معاویه را دریافت؛ لذا سؤال عبد الملک در آن ایّام اتّفاق افتاده.

ص: 493

ازهار ربیع فی اشعار الرّبیع

در غرر است که وقتی دویست سال از عمر ربیع گذشت، این اشعار را انشا نمود:

الا ابلغ بنیّ بنی ربیع***فاشرار البنین لکم فداء

بانّی قد کبرت و دقّ عظمی***فلا تشغلکم عنّی النساء

و ان کنّائنی لنساء صدق***و ما الی بنیّ و لا نساؤا

إذا کان الشّتاء فادفئونی***فان الشّیخ یهدمه الشّتاء

إذا ما حین یذهب کل مرّ***فسر بال خفیف أو رداء

إذا عاش الفتی ماتین عاما***فقد ذهب الّلذاذة و الفتاء

به پسران من گویید: پسران بد فدای شما باد! من به کبر سنّ و پیری رسیده ام و استخوانم نازک و سست گردیده، شما به زنان خود مشغول نگردید تا از من غافل شوید؛ به درستی که همسرهای زنان، راستگو و وفادارند، هم چنین پسرانم به من تقصیر و بدی نکرده اند. وقتی موسم زمستان فرارسد؛ به من لباس بپوشانید؛ زیرا زمستان، پیر را منهدم گرداند، وقتی همه سرماها رفتند؛ پیراهن سبک یا ردایی برایم کفایت می کند. زمانی که مرد، دویست سال عمر نمود؛ ادراک لذّت و جوانی از او زایل گردد.

وقتی به سنّ دویست و چهل سالگی رسید، به این ابیات مترنّم گردید:

اصبح عنی الشّباب قد خسرا***ان بان عنّی فقدنوا عصرا

و دّعنا قبل ان نودّعه***لمّا قضی من جماعتنا وطرا

ها انا ذا أمل الخلود***و قد ادرک سنّی و مولدی حجرا

ابا امرء القیس هل سمعت به***هیهات هیهات طال ذا عمرا

اصبحت لا احمل السلاح و لا***املک رأس البعیر ان نفرا

و الذّئب اخشاه ان مررت به***وحدی و اخشی الرّیاح و المطرا

و بعد ما قوّة انوء بها***اصبحت شیخا اعالج الکبرا

لباس جوانی از تنم کنده شد و اگر جوانی از من جدا گردید، باکی نیست، زیرا

ص: 494

روزگارها با من بود، وقتی حاجت خود را از ما به جا آورد، آن گاه پیش از آن که ما با او وداع کنیم، او با ما وداع نمود. آگاه شوید! من کسی هستم که آرزو می کنم همیشه در دنیا بمانم، حال آن که سنّ ولادت من، حجر را دریافته که پدر امرء القیس بود؛ آیا این گونه طول عمر را شنیده ای؟ دور است که آن را شنیده باشی، زیرا این عمر بسیار طولانی است، از کثرت سنّ و شدّت ناتوانی، قدرت برداشتن اسباب جنگ را ندارم، اگر شتر بخواهد بگریزد، نمی توانم سرش را نگاه دارم، اگر به تنهایی دچار گرگ شوم، می ترسم و از باد و باران هم بیم دارم و بعد از آن که قوّتی داشتم که با آن از جای برمی خواستم و حرکت می کردم، پیر فرتوتی شدم که به تعب و مشقّت کبر سنّ مشغول گردیدم.

از ایشان عمرو بن تمیم بن مر بن اد بن طانجة بن الیاس بن مضر است که شاپور ذو الاکتاف را نصیحت نموده، از کشتن و سوراخ کردن کتف اعراب بازداشته؛ چنان که در اخبار الدول (1) و ناسخ و غیر این ها از کتب سیر و تواریخ آمده: چون هرمز، پدر شاپور دنیا را وداع گفت، شاپور در رحم مادر بود و بنابر وصیّت او که اگر این حمل پسر باشد، بعد از من، او ولیعهد و سلطان است؛ وقتی شاپور متولّد گردید، او را به سلطنت رساندند.

در صباوت او طوایف اعراب اطراف مملکت ایران، دستبردها زدند و قتل و غارت ها نمودند، وضع بدین منوال بود تا آن که شاپور به حدّ رشد رسید و تصمیم به کینه جویی از اعراب گرفت؛ از حدود بحرین و قطیف، شروع به کشتن اعراب نمود تا به زمین یثرب رسید، چون خاطرش از این گونه کشتن ملول شد، فرمود هرکه از مردم عرب به دست افتد، کتف های او را سوراخ کنند و ریسمانی از آن دربرند، پس چنین کردند و اعراب از این روی او را ذو الاکتاف لقب کردند.

از قضا هزیمت شدگان قبیله بنی تمیم در کرانه بیابانی از آن زمین، نشیمن داشتند، ناگاه خبر رسید لشکر شاپور به این سو نزدیک شده. آن ها از بیم جان، زن و فرزند خود

ص: 495


1- اخبار الدول و آثار الاول، ج 3، ص 146- 143.

را برداشته، خواستند به جانبی بگریزند و عمرو بن تمیم را هم با خود ببرند.

عمرو گفت: مرا زحمت سفر ندهید، من تا ذو الاکتاف را نبینم از این جا برنخیزم؛ اگر مرا بکشد، بر من صعب نیست، زیرا تاکنون سی صد سال در جهان زیسته ام و اگر نکشد، راه سلامت از بهر شما پدید آورم.

بنی تمیم او را گذاشتند و رفتند. روز دیگر، عبور شاپور بدان جا افتاد، یکی از سپاهیان، عمرو را دید، گرفت و نزد شاپور آورد. شاپور چون آثار پیری در عمرو دید، گفت: از کجایی و چرا این جا مانده ای؟

عمرو گفت: شاهنشاه! چنان که مشاهده فرمایی سی صد سال از عمرم گذشته؛ از این روی هیچ باکی از مرگ ندارم، اینک خود را فدای قبیله ام کرده، مانده ام تا اگر خواهی، مرا بکشی وگرنه سخنم را که از در صدق و اندرز است، اصغا فرمایی و دست از کشتن بازداری.

شاپور گفت: سخنت را بگو تا آن را بسنجیم؛ اگر بر حقّ باشد، از سخن حقّ روی بر نخواهم تافت.

عمرو گفت: نسخت بگو سبب این همه خونریزی چیست؟

شاپور گفت: هنگامی که جماعت اعراب مرا بسته قماط و خفته مهد یافتند، عظمت دولت ایران را پاس نداشته، از جمیع حدود، بدان مملکت، نهب و غارت انداختند، پس در آیین سلطنت واجب بود تا کیفری بسزا به ایشان دهم.

عمرو گفت: ای ملک! آن هنگام حوزه مملکت از امر و نهی تو معطّل بود، اگر آن ها جسارتی کردند، خسارتی عظیم بردند؛ اکنون دست از خونریزی بردار که بیش از این از مروّت دور است.

شاپور گفت: حقّ مطلب این است که این همه مبالغه در قتل عرب، از این جهت است که ستاره شناسان به من خبر داده اند روزی عرب بر عجم غلبه کند و آن مملکت یکباره تحت فرمان این قوم درآید.

عمرو گفت: ای شاهنشاه! اگر این حکم از روی ظنّ و گمان است به واسطه گمان،

ص: 496

نتوان این همه خون ریخت و اگر از روی معاینه و یقین باشد، واجب تر است که دست از این خونریزی برداری تا هنگامی که جماعت عرب بر عجم غلبه جویند، رأفت و رحمت تو را به یاد آورند و به مردم عجم کمتر زحمت دهند.

چون سخن بدین جا رسید، شاپور سر به زیر افکند، سخن او را نیک، اندیشه کرد و با صواب مقرون دانست. سپس سر برآورد، عمرو را تحسین کرد و گفت: مرا از در صدق پند و اندرز دادی و من به پاداش سخنان تو این قوم را امان دادم، نیز فرمود ندا در دهند تا لشکریان به هیچ کس از مردم عرب زحمت نرسانند، آن گاه بنی تغلب را خطّ امان فرستاد، در اراضی بحرین، سکون فرمود، بنی بکر بن وائل و بنی حنظله را در بصره و اهواز جای داد، بنی تمیم و قبایل عبد القیس را به سواحل عمّان و اراضی یمن فرستاد، بعضی از قبایل بنی بکر را به سوی کرمان کوچ داده، در آن جا سکنا فرمود، نیز گروهی از بنی تغلب را در تهامه، نشیمن داد و همه این ها از برکت زبان عمرو بن تمیم به پایان آمد. عمرو مذکور پس از این واقعه، هشتاد سال دیگر در دنیا بزیست که مجموع عمر او سی صد و هشتاد سال شد.

[چهارصد الی پانصد سال] 13 صبیحة

بدان طبقه چهارم معمّرین کسانی اند که سنین عمرشان در این سرای بابلا پیچیده به چهارصد الی پانصد سال رسیده، هم چنین اهل این طبقه، اعدادی کثیر و افرادی بثیراند.

از ایشان عمرو بن حممة الدوسی است که بنابر نقل شیخ طوسی در کتاب غیبت (1) و علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار،(2) چهارصد سال عمر نموده و گوینده این ابیات است:

کبرت و طال العمر حتّی کانّنی***سلیم افاع لیله غیر مودع

ص: 497


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 117.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 289.

فما الموت افنانی و لکن تتابعت***علیّ سنون من مصیف و مربع

ثلاث مائة قد مررن کواملا***و ها أنا ذا قد ارتجی منه اربع

در کبر سنّ و طول عمر به حدّی رسیده ام که گویا گزیده ماران افعی هستم، در شبی که شایسته ودیعه داری نیست. پس مردن نیست که مرا فانی ساخت؛ بلکه سال های عقب همدیگر از جایگاه بهار و تابستان بر من گذشتند و مرا فانی ساختند؛ تا به حال سیصد سال کامل عمر نموده ام و الحال امید اتمام چهارصد سال را دارم.

در کنز الفوائد علّامه کراجکی (1) است که از معمّرین، عمرو بن حممة الدوسی است که چهارصد سال در دنیا زندگی نمود. ابوارق گفت: ریاشی از عمرو بن بکیر از هیثم بن عدی از مجالد از شعبی ما را حدیث نمود و گفت: در قبّه زمزم نزد ابن عبّاس بودیم؛ درحالی که برای مردم فتوا می گفت. سپس مردی از میان برخاست و گفت: به تحقیق برای کسانی که طالب فتوا بودند، فتوا بیان کردی؛ آیا اهل شعر هم هستی؟

ابن عبّاس گفت: بگو!

آن مرد گفت: در این شعر

لذی الحلم قبل الیوم ما یقرع العصا***و ما علّم الأنسان الّا لیعلما

معنی قول شعر چیست؟

ابن عبّاس گفت: این شعر درباره عمرو بن حممة الدوسی است که سی صد سال میان عرب قضاوت نمود و به تحقیق ششمین یا هفتمین پسر از پسران خود را دید؛ چون او را بر قضاوت الزام نموده، اثبات آن را از او خواهش نمودند، گفت: قلب من پاره ای از من است، در شبانه روز چندین مرتبه متغیّر و پریشان می شود و اوّل روز بهترین وقتی است که از حیث استقامت قلب می باشم؛ پس هرگاه دیدید قلبم پریشان شده و از استقامت بیرون رفته، به عصا بزنید تا قلبم به استقامت برگردد؛ بنابراین هر وقت تغییر حالی از او می دیدند، به عصا می زدند، پس فهم و ادراکش به او رجوع می کرد و متلّمس شاعر این شعر را در این خصوص گفته است.

ص: 498


1- کنز الفوائد، ص 250.

از ایشان حارث بن مضاض جرهمی است که بنابر نقل شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب غیبت،(1) او نیز چهارصد سال عمر نموده، این دو بیت را از او نقل کرده اند:

کان لم یکن بین الحجون الی الصّفا***انیس و لم یسمر بمکّة سامر

بلی نحن کنّا اهلها فابادنا***صروف اللّیالی و الجدور المواثر

گویا بین کوه حجون مکّه تا کوه صفا، انیسی نشده و نبود و هنگام شب، هم صحبتی در مکّه با ما صحبت نداشت؛ بلی ما اهل مکّه بودیم، ناگاه حوادث شب ها و بخت های برگشته و لغزش خورده، ما را هلاک نمود.

از ایشان الیسع بن خطوب است که یکی از انبیای بنی اسراییل و از شاگردان الیاس نبی بوده، چون بنابر نقل صاحب اخبار الدول،(2) چهارصد و دو سال عمر داشته و دارای معجزات بسیار بوده؛ چنان که در ناسخ آمده: یکی از معجزاتش این بود که وقتی هداد، ملک آرام، عزم کرد با یهورام، ملک بنی اسراییل، مصاف دهد، جمعی را به کمین بازداشت تا چون مردم یهورام از آن جا عبور کنند، اسیر و دستگیرشان کنند، الیسع این خبر را به یهورام داد و سپاهش را از عبور آن کمین گاه منع فرمود. ملک آرام چون به مقصود نپیوست، مردم خویش را طلب کرده، فرمود: در میان ما کیست که از اندیشه ما به پادشاه آل اسراییل آگهی می دهد؟ عرض کردند: در میان ما هیچ کس خیانت نکند، بلکه پیغمبری میان بنی اسراییل است که هرراز پوشیده، بر وی عیان است و عند الحاجة یهورام را آگهی دهد. ملک آرام جمعی را برانگیخت تا حضرت را دستگیر نموده، به قتل رسانند، در این وقت الیسع در قریه دوثان سکون داشت. نیمه شبی لشکر ملک آرام گرد دوثان را گرفتند؛ بامداد، یکی از خدّام آن جناب، صورت حال را به عرض ایشان رساند. آن جناب فرمود: بیم مدار که لشکر ما از ایشان افزون است و دعا کرد تا حجب از پیش چشم آن خادم برخاست؛ دید لشکری بیش از حدّ حساب برای حضرت الیسع فراهم و گرد ایشان حصاری از آتش افروخته، معیّن است.

ص: 499


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 90117.
2- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 155.

علی الجمله

الیسع دعا کرد تا آن جماعت، آفت شب کوری گرفتند؛ یعنی چشم ها صحیح بود و لکن بینایی نداشتند. سپس ایشان را برداشته، به شومرون، محلّ اقامت ملک آل اسراییل، آمد و دعا کرد تا دوباره بینا شدند و خود را در شومرون گرفتار یافتند.

ملک آل اسراییل عرض کرد: اگر اجازه دهی، ایشان را به قتل آورم؟

آن جناب فرمود: ایشان را به نیروی کمند و شمشیر اسیر نکردی که اینک مقتول سازی. آن گاه الیسع فرمان داد آن جمع را مائده کشیده، خورش دادند و به جایگاه خویش روانه نمودند، از آن پس آن جماعت هرگز به جنگ آل اسراییل بیرون نرفتند.

از ایشان دوید بن زید بن نهد است که شرذمه ای از احوال او در قسم اوّل طبقه اوّل از معمّرین ذکر شد چراکه بنابر نقل از غرر سیّد علم الهدی، او چهارصد و پنجاه و شش سال عمر نموده.(1)

از ایشان جناب هود پیغمبر است که چهارصد و شصت و چهار سال در این دار فانی زندگانی داشته؛ چنان که در ناسخ آمده: چون قوم عاد به فرمان یزدان پاک بهره دمار و هلاک شدند و منزل و مقامشان، عرضه انمحا و انهدام شد؛ حضرت هود با چهار هزار تن از مؤمنین از آن مهلکه به سلامت بیرون آمدند و در ناحیه حضرموت اقامت جستند، آن جا بنیان مساکن و اماکن نهادند و بقیّه عمر به عبادت یزدان بی چون مواظبت فرمودند، حضرت هود پس از چهارصد و شصت و چهار سال زندگانی در جهان فانی، به جنان جاودانی خرامید.

گویند: بر غاری از جبل حضرموت، گنبدی عالی برآورده، تختی از سنگ رخام پیراسته، جسد مبارکش را بر آن نهاده اند، لوحی از زیر آن تخت منصوب فرموده، بر آن، مکتوب نموده اند:

ص: 500


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 561؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 121؛ بحار الانوار، ج 51، ص 265.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم العلیّ الاعلی أنا هود النّبی و رسول ربّ الأرض و السماء إلی الملاء من عاد فدعوتهم الی الأیمان و خلع الأصنام و الأوثان فعصونی فاهلکتهم الرّیح العقیم فاصبحوا کالرمیم.

آن جناب مردی تمام قد و بسیار موی و در شمایل مشابه آدم بود و چون شریعت نوح، شریعت داشت. به روایتی مدفن آن جناب در ارض مکّه، میان دار الندوه و باب بنی سهم است.

در اخبار الدول (1) آمده: یکی از معجزات هود این بود که قومش به او گفتند از خدا مسألت کند پشم و کرک گوسفندان آن ها را ابریشم نماید. پس هود دعا کرد و باری تعالی اجابت فرمود و عظم جثّه قوم عاد که آن جناب بر آن ها مبعوث بود، ضرب المثل بین العباد است؛ چنان که حبوب و فواکه آنان هم، با چنین جثّه و در عظمت بدین اجسام مناسبت داشته اند.

در همان کتاب است که وقتی یکی از اهل حضرموت، کوزه ای از زیر زمین یافت؛ دید در آن خوشه ای از گندم است که حجم آن را پر ساخته. چون خوشه را وزن کردند، به سنگ مکّه یک من و هریک از دانه های آن خوشه به قدر تخم مرغی بود.

از ایشان شالخ است که کراجکی در کنز از تورات نقل نموده: او چهارصد و نود و سه سال عمر داشته.

از ایشان ارفخشاء است که بنابر نقل از کتاب مذکور، چهارصد و نود و هشت سال در دنیا زندگانی کرد.(2)

ص: 501


1- کنز الفوائد، ص 245.
2- همان.

[پانصد الی ششصد سال] 14 صبیحة

اشاره

طبقه پنجم معمّرین اشخاصی اند که سنّشان در این سرای عبرت، پانصد الی شش صد سال است و آن ها اشخاصی متکاثره و افرادی متظافره می باشند.

از ایشان جلهمة بن ادد بن زید بن یشحب بن عریب بن زید بن کهلان بن یعرب است، به جلهمه طیّ گویند و طایفه طیّ، تماما به او نسبت داده می شوند؛ چراکه بنابر نقل غیبت طوسی رحمه اللّه (1) او پانصد سال در این سرای پرملال زندگانی نموده.

از ایشان یحابن بن مالک بن ادد، پسر برادر جلهمه سابق الذکر است، چون بنابر نقل مزبور، او نیز پانصد سال در این دار فانی عمر کرد. میان جلهمه و پسر برادرش، یحابن بن مالک بر سر چراگاه منازعه شد؛ جلهمه از هلاکت عشیره خود ترسید، از محلّ توقّف خود کوچ و منازل را طیّ نمود و از این جهت، طیّ نامیده شد، او صاحب اوجا و سلمی است که دو کوه برای قبیله طیّ اند.(2)

از ایشان ذو القرنین است؛ چنان که در ناسخ آمده: چون ذو القرنین از کار سدّ و زیارت بیت الحرام و بنیان مقدونیّه فراغت یافت، زوایه عزلت را از چهار دولت نعم البدل دانسته، به دولة الجندل آمد و به عبادت حقّ عزّ و جلّ، روزگار می گذاشت؛ با این که بیشتر مردم، غاشیه طاعت او بر دوش می داشتند و عدد جنودش از ریگ بیابان فزون بود.

قوت خویش و نفقه عیال خود را به حرفه زنبیل بافتن، می یافت، مردی متواضع و جهاددوست بود، چهره سرخ و سفید، قامتی به اندازه و سری بس بزرگ داشت و گیسوان سیاه از آن فرومی گذاشت؛ پانصد سال زندگانی یافت، چهل سال، جهان بانی کرد و از دومة الجندل به سرای جاویدانی شتافت، جماعتی مدفن شریفش را جبال تهامّه و گروهی نفس مکّه دانسته اند.

ص: 502


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 124.
2- همان.

از ایشان مریم مادر حضرت عیسی است. علّامه مجلسی رحمه اللّه در حیات القلوب فرموده: قطب راوندی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده: حضرت مریم پانصد سال پیش از ولادت عیسی فرج خود را از حرام محافظت نمود و بعد از این که کیفیّت قرعه زدن برای کفالت آن حضرت را بیان می کند، فرموده: و به غیر از زکریّا کسی نزد او نمی رفت، او پانصد سال بعد از پدر خود- عمران- زندگی کرد.

این ناچیز گوید: خداوند عالم است که او هنگام فوت عمران، سنّش چقدر بوده، پس از این روایت ظاهر می شود او بیش از پانصد سال زندگی نموده؛ اگرچه علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از نقل این روایت می فرماید: این مدّت طویل در عمر شریف آن حضرت بسیار غریب و مخالف ظواهر سایر اخبار و آثار است و اللّه العالم.

از ایشان لقمان عادی کبیر است که بنابر نقل صدوق در کمال الدین (1)، پانصد و شصت سال زندگی کرده که به قدر مدّت زندگانی هفت نسر بوده؛ چون عمر هرنسری هشتاد سال است.

اصل حکایت آن است که او از جمله اولاد عاد بود که او را با جماعتی برای استسقای باران به مکّه معظّمه فرستادند- بنابر کیفیّتی که شاید بعد از این به آن اشاره شود- پس از خبر شدن از هلاکت قوم عاد، او مخیّر گردید بین مدّت عمر هفت رأس گاو گندم گون در کوه سختی که باران به آن نرسد؛ به نحوی که بعد از مردن یکی از آن ها، دیگری به جای آن گذاشته شود و بین مدّت عمر هفت مرغ نسر، به طریق مذکور.

لقمان شقّ دوّم را اختیار نمود، پس جوجه مرغ نسر را می گرفت و در کوهی می گذاشت که در دامنه آن ساکن بود و هرقدر آن مرغ عمر داشت، آن جا زندگی می کرد؛ وقتی آن مرغ می مرد، دیگری را می گرفت، به جای آن می گذاشت تا آن که شش مرغ به کیفیّت مذکور هلاک شدند، چون نوبت به مرغ هفتم رسید- که لبد نام داشت- عمرش از ما بقی مرغان طولانی تر گشت.

آن گاه لقمان در خصوص آن مرغ گفت: طال الأبد علی لبد؛ عمر لبد طولانی

ص: 503


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 559.

گردید، از آن وقت این مثل میان اهل روزگار یادگار است.

در ناسخ التواریخ آمده: چون لقمان بچّه کرکس هفتم را گرفت، برادرزاده اش نزد او آمد و گفت: ای عمّ! از مدّت تو جز عمر این فرخ نمانده.

لقمان گفت: هذا لبد؛ کنایه از این که این دهر است و به نهایت نرسد، چون به لبد، دهر گویند؛ پس عرب گفتند: طالت الأبد علی لبد و این سخن میان عرب مثل شد. از قضا نسر سابع، هزار و پانصد سال عمر یافت، روزی لقمان آن مرغ را به روی افتاده دید؛ بر آن بانگ زد تا آن را برانگیزاند؛ مفید نشد. نزدیک شد، آن را برانگیخت، امّا نتوانست بایستد، تا آن که افتاد و مرد، در آن حین لقمان هم جان سپرد.

دهاء فظیع و زناء شنیع

هم چنین در ناسخ است که گویند: لقمان عادی خواهری داشت که شوهرش ضعیف پیکر بود، خواهر نزد ضجیع برادر آمد و گفت: شوهرم ضعیف اندام است، سخت باک دارم فرزندی ضعیف چون او آورم؛ شبی فراش برادر را به من عاریت گذار تا با او درآمیزم و به فرزندی نیکو بار گیرم.

زن لقمان این سخن را پذیرفت، شبی که لقمان را مست یافت، او را به جای خود در بستر خواباند، خواهر لقمان از برادر خود به لقیم حامله شد که در میان عرب به مردی مشتهر است. نمرة تولب چند شعری در این معنی انشا کرد که مصرع اوّل آن اشعار این است: لقیم بن لقمان من اخته ...، الی اخره؛ وقتی شب دیگر نوبت به خواهر افتاد که با شوهر خود بخوابد، چون شربت نوشینی که شب دوشین چشیده بود، نیافت، گفت: هذا حرّ معروف؛ این همان فرج است که شناخته شده، این سخن نیز میان عرب مثل شد.

از ایشان حام بن نوح است که پانصد و شصت سال در این دار فانی زندگانی کرده، در اخبار الدول (1) است که حام، مردی سفید اندام و خوش صورت بود، خداوند به واسطه نفرین نوح، آب پشت او را تغییر داده، رنگ او و ذرّیّه اش را سیاه فرمود؛ چنان که شرح

ص: 504


1- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 65.

آن در حالات سام خواهد آمد و دعا فرمود اولاد او بنده اولاد سام باشند. او در ساحل دریا مسکن نمود و خداوند، ذرّیّه اش را بسیار فرمود و ایشان طایفه سودان اند، حام در این سرای بی اعتبار و خانه بی ثبات و قرار مدّت پانصد و شصت سال زندگانی نمود، انتهی و اللّه العالم.

[ششصد الی هفتصد سال] 15 صبیحة

اشاره

طبقه ششم معمّرین، اشخاصی اند که سنّشان در این دار پر رنج و ملال از شش صد الی هفت صد سال بوده، ایشان نیز گروهی انبوه و جمعیّتی باشکوه اند.

از ایشان قسّ بن ساعدة بن عمر و الأیادی است که اسقف نجران، خطیب عرب و شاعر ایشان بوده و در بلاغت به او مثل زده می شود، زیرا بنابر نقل صدوق- علیه الرحمه- در کمال الدین (1)، شش صد سال عمر نموده، این دو بیت از او است:

هل الغیث یعطی الأمر عند نزوله***بحال مسیئی فی الأمور و محسن

و من قد تولّی و هو قد فات ذاهب***فهل ینفعینی لیتنی و لعلّنی

باران هنگام فرود آمدن، برکت خود را به نیکوکاران و بدکاران، هردو عطا نمی کند، بلکه عطای آن نسبت به نیکوکاران است و کسی که اجل او را درمی یابد؛ گفتن کاش او نمی مرد! فایده ای برایش ندارد.

تنویر فی تنظیر

لبید شاعر هم قریب به مضمون بیت ثانی قسّ بن ساعده، این بیت را گفته:

و اخلف قسّا لیتنی و لو اننّی***و اعیی علی لقمان حکم التدبّر

چیزی که بعد از مردن قسّ بن ساعده برجای ماند، این بود که گفتند: کاش او نمی مرد، حال این که تدبیر و چاره مرگ، لقمان را با آن حکمتش عاجز نمود.

ص: 505


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 575؛ بحار الانوار، ج 51، ص 252.
عبارات ذات فائدة و افادات لإبن ساعدة

بطرس بستانی در کتاب محیط المحیط، چنین آورده: اوّل کسی که بالای بلندی برآمده و خطبه خوانده، قسّ بن ساعده است و هم او است که در اوّل کلام خود ...، امّا بعد گفت: و اوّل کسی است که بر عصا یا بر شمشیر تکیه کرده، خطبه خواند، او اوّل کسی است که در مکتوب خود، من فلان الی فلان نوشته، اوّل کسی است که بدون دلایل علمی و براهین قطعی به بعث و نشور، اقرار و به انبعاث اهل قبور، اذعان نمود و اوّل کسی است که در وقت محاکمه گفت: البیّنة علی المدّعی و الیمین علی من انکر.

محمد فرید وجدی مصری معاصر در دایرة المعارف از اغانی ابو الفرج اصفهانی نقل نموده: وقتی جماعتی از طایفه ایاد خدمت حضرت پیغمبر شرفیاب شدند، حضرت فرمود: قسّ بن ساعده چه شد؟

عرض کردند: یا رسول اللّه! وفات یافت.

حضرت فرمود: گویا به سوی او نظر می کنم؛ درحالی که در بازار عکاظ، بر شتری خاکستری رنگ سوار است و به کلامی تکلّم می کند که در آن حلاوتی بود و خود را نمی یابم که آن کلام را حفظ کرده باشم.

مردی از آن طایفه عرض کرد: من آن کلام را حفظ دارم.

حضرت فرمود: چگونه آن را از قسّ شنیدی.

عرض کرد: شنیدم که می گفت: ایّها النّاس اسمعوا و عوا من عاش مات و من مات فات و کلّ ما هو آت ات لیل داج و سماء ذات ابراج، بحار تزخر، نجوم تزهر وضوء و ظلام، برّ و اثام، مطعم و مشرب، ملبس و مرکب ما لی اری النّاس یذهبون و لا یرجعون ارضوا بالمقام، فاقاموا ام ترکوا فناموا و اله قسّ بن ساعده ما علی وجه الأرض دین افضل من دین قد اظلّکم أو انّه فطوبی لمن ادرکه فاتبعه و ویل لمن خالفه، ثمّ انشاء یقول:

فی الذّاهبین الاوّلیین من القرون لنا بصائر***لما رایت مواردا للموت لیس لها مصادر

ص: 506

و رأیت قومی نحوها یمضی الأصاغر و الأکابر***ایقنت انّی لا محالة حیث صار القوم صائر

تمسّک للنّسک

مردی دیگر عرض کرد: یا رسول اللّه! هرآینه من چیز عجیبی از قسّ مشاهده نمودم.

حضرت فرمود: از او چه دیدی؟

عرض کرد: وقتی در کوهی که آن را کوه سمعان گویند، سیر می کردم و روز بسیار گرمی بود، ناگاه قسّ بن ساعده را دیدم که در سایه درختی نشسته و نزد او چشمه آبی بود که درندگان بسیاری جهت خوردن آب به آن جا آمده بودند؛ هروقت درنده ای که قوی تر بود، بر سر چشمه می آمد تا آب بخورد، قسّ به دست خود او را دور می کرد و می گفت: بگذار آن که پیش از تو آمده، آب بیاشامد.

من از مشاهده این حالت، خائف شدم. قسّ ملتفت من شده، گفت: مترس! ناگاه دیدم دو قبر در کنار آن درخت و مسجدی میان آن دو قبر است، پرسیدم: این دو قبر چیست؟

گفت: قبر دو برادر من می باشد که از دنیا رفته و این جا دفن شده اند، میان قبرشان، مسجدی بنا نموده، در آن خدای تعالی را عبادت می نمایم تا به آن ها ملحق گردم، سپس ایّام زندگی آنان را یاد نموده، گریست و این اشعار را انشا کرد:

خلیلیّ هیّا طالما قد رقدتما***اجدّا کمالا تقضیان کراکما

الم تعلما انّی بسمعان مفرد***و ما لی فیه من حبیب سواکما

اقیم علی قبریکما لست بارحا***طوال اللّیالی أو یجیب صداکما

کانّکما و الموت اقرب غایة***بجسمی فی قبریکما قد اتاکما

فلو جعلت نفس لنفس وقایة***لجدت بنفسی أن تکون فداکما

سپس حضرت فرمودند: خداوند قسّ را رحمت فرماید؛ امیدوارم روز قیامت او در حالی مبعوث شود که امّت واحده باشد. در ناسخ التواریخ آمده: چون هنگام مرگ قسّ

ص: 507

فرارسید، اولادش را گرد خود جمع کرده، بدین سخنان، پند و اندرز می کرد: انّ الالمعیّ تکفیه البقله و ترویه المذقة؛ گیاه اندک، مرد دانا را سیر و آب اندک او را سیراب می کند و گوید: من ظلمک وجد من یظلمه؛ کسی که به تو ظلم کند، کسی را می یابد که به او ظلم کند.

نیز گوید: متی عدلت علی نفسک عدل علیک من فوقک؛ هرجا عدل کنی، کسی که زیردست تو است، بر تو رحم کند. إذا نهیت عن شی ء فابدء بنفسک؛ نخست خود را از کار ناشایست، باز دار، آن گاه مردم را. و لا تجمع ما لا تأکل و ما لا تحتاج إلیه و إذا ادّخرت فلا یکونن کنزک الّا فعلک؛ زیاده از کار، معاش مجوی و جز عمل صالح ذخیره مگذار!

هم چنین گوید: کن عفّ العیله مشترک الغنا تسّد قومک؛ فقر خویش پوشیده دار و صابر باش! چون غنا یافتی، از بذل مال دریغ مدار تا سیّد و بزرگ قوم خود باشی. و لا تشاورنّ مشغولا و إن کان حازما و لا جائعا و إن کان فهما و لا مذعورا و إن کان ناصحا و لا تضعّن فی عنقک طوقا لا یمکنک نزعه الّا بشقّ نفسک؛ با کسی که مشغول کاری است، شور مکن، اگرچه عاقل باشد و با گرسنه اگرچه دانا باشد و با مرد ترسیده اگرچه خیراندیش باشد و کاری بر گردن مگیر که با زحمت تمام، نتوانی از گردن بیندازی.

إذا خاصمت فاعدل و إذا قلت فاقتصد؛ وقتی میان دو نفر حکومت می کنی، عدل کن و چون سخن می گویی، بر طریق استقامت و میانه روی باش! لا تستود عن احدا دینک و إن قربت قرابته فانّک إذا فعلت ذلک لم تزل وجلا و کان المستودع بالخیار فی الوفاء و العهد و کنت عبدا له ما بقیت فان جنی علیک کنت اولی بذلک و إن کان و فی کان الممدوح دونک (1)؛ ادای کاری که بر تو است، به دست دیگری ودیعت مکن تا اگر وفا کند، ممدوح باشد و اگر مسامحت فرماید، مذموم باشی.

از ایشان ربیع بن ربیعة بن مازن است که از جمله کهنه و به سطیح مشهور است. در

ص: 508


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 169- 166.

ناسخ التواریخ آمده: ربیع مذکور، جسدی بر پشت افتاده بود و سر و گردن و جوارح نداشت، بلکه صورت او در سینه اش واقع بود و بر جلوس قدرت نداشت؛ مگر گاهی که غضب شدید بر او مستولی می شد، ابدا نمی توانست بایستد و چون همیشه مانند سطحی از گوشت، بر قفا افتاده بود، سطیح لقب یافت و پیوسته در ارض جابیه سکونت داشت. وقتی ملوک خواستند از او خبر گیرند، او را در جامه ای پیچیده، به مجلس حاضر می ساختند، مشکش را جنبش می دادند تا تنبیه یابد، آن گاه به جواب و سؤال اقدام می فرمود و از اخبار آینده آگاهی می داد.

این ناچیز گوید: یکی از موارد اخبار او از آینده، بشارت ظهور حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر است که به ذاجدن داد؛ چنان که کیفیّت آن را در بساط اوّل این کتاب؛ ضمن اخبار کهنه به ظهور موفور السرور آن سرور ذکر نمودیم و از دیگر موارد اخبار او از آینده، بشارت دادنش در قضیّه کسری انوشیروان، به ظهور و بعثت حضرت خاتم النّبیین صلّی اللّه علیه و آله است و ما کیفیّت آن را تعمیما للعائده و تتمیما للفائده ذکر می نماییم.

در کتاب مذکور است: چون سی و نه سال از سلطنت باشکوه نوشیروان گذشت، اردشیر که مؤبد مؤبدان بود، در خواب دید، اشتران عرب با اشتران بزرگ عجم، پراکنده شدند؛ او این خواب را به حضرت نوشیروان عرضه داشت.

خود کسری هم، در خواب دید چهارده کنگره ایوانش به زیر افتاد، سخت از این خواب بترسید، چون سه روز از این واقعه گذشت، کنگره های ایوان به زیر افتاد و بی ثقلی و حملی طاق ایوان از میان شکست؛ طوری که آن شکستگی پیداست و آن شب، ولادت رسول قریشی صلّی اللّه علیه و آله بود.

بالجمله، از پس این حادثه خبر رسید دریاچه ساوه خشکید و آتشکده فارس خاموش شد و تا آن زمان، هزار سال بود که فروغ داشت؛ لاجرم نوشیروان هراسناک شد و گفت: کاری بزرگ پیش آمده؛ جمیع مؤبدان، ساحران، کاهنان و منجّمان را جمع کرد، صورت خواب و کسر ایوان را بنمود و قصّه آتشکده فارس و دریاچه ساوه را مکشوف داشت، نیز در آن ایّام از جوشش آب در اودیه سماوه خبر آورده بودند؛ خبر

ص: 509

داد و گفت: شما در این کار چه می بینید؟

گفتند: بدان می ماند که کسی از عرب، بیرون آید، بر عجم استیلا کند و در دین عجمان رخنه افکند؛ اکنون مردی از عرب، باید که اخبار و کتب ایشان را بداند و این راز آشکار کند. آن زمان عمرو بن هند از طرف کسری فرمان گذار حیره بود؛ نامه ای بدو فرستاد که مردی دانا از جماعت عرب، به سوی ما فرست تا از اخبار ایشان چیزی بپرسیم.

چون این حکم به عمرو رسید، عبد المسیح بن بقیله را- که این ناچیز، حالاتش را ضمن اشخاص طبقه سوّم معمّرین ذکر نمودم- نزد نوشیروان فرستاد؛ عبد المسیح که آمد، ملک عجم، صورت حال بدو باز نمود، عبد المسیح در پاسخ عاجز آمد و عرض کرد: در بلاد شام، مردی است که سطیح نام دارد و خال من است؛ اگر فرمان بود، نزد او روم و این راز را مکشوف سازم.

کسری به او اجازه داد. عبد المسیح شتافت، پست و بلند زمین را در نوشته؛ میان شام و یمن، به بالین سطیح رسید. وقتی او را در سکرات و غمرات موت یافت، به او سلام کرد ولی جواب نشنید، پس فریاد کشید و گفت:

اصمّ ام یسمع غطریف الیمن***ام فاز فازلّم به شاؤا العنن

یا فاصل الخطّة اعیت من و من***و کاشف الکربة فی الوجه الغضن

اتاک شیخ الحیّ من ال ستن***و امّه من ال ذئب بن حجن

ازرق ضخم النّاب صرّار الاذن***ابیض فضفاض الرداء و البدن

رسول قیل العجم کسری للوسن***لا یرهب الرعد و لا ریب الزّمن

تجوب فی الأرض علنداه شحن***ترفعنی طورا و تهوی بی و جن

حتّی اتی عاری الجیاجی و القطن***تلفّه بالریح بوغاء الدمن

خلاصه سخن عبد المسیح آن است که گوید: سیّد یمن کر است یا می شنود و یا مرده و مرگ او را برده است؟ و باز خطاب می کند: ای تمیزگذارنده شهر و کاشف غم، جماعت کثیری از حکمای حضرت کسری از وقوع حادثه عاجز شده اند، از این روی،

ص: 510

شیخ قبیله که از مادر و پدر نسبت به ستن و حجن می رساند؛ یعنی از خویشان تو است؛ به سویت آمده، او ازرق چشم بزرگ دندان گوش پهنی است که جثّه سفید و بزرگ دارد، زیرا ردا و زره اش وسیع است، از رعد و برق و ریب و مکر زمانه نمی ترسد، فرستاده پادشاه عجم است تا خوابش را مکشوف سازد و شتر قوی جثّه او، پستی و بلندی زمین را در ظلمت قطع می کند؛ گویی ریگ های نرم و غبار ارض او را در باد پیچیده اند.

چون این سخنان به گوش سطیح رسید، چشم گشود و فرمود: عبد المسیح علی جمل یسیح إلی سطیح و قد اوفی علی الضّریح بعثک ملک بنی ساسان لأرتجاس الأیوان و خمود النّیران و رؤیا المؤبدان رأی ابلا صعابا تقود خیلا عرابا قد قطعت الدجله و انتشرت فی بلادها؛ عبد المسیح سوار بر شتری به سوی سطیح، طیّ مسافت می کند، همانا نزدیک مرگ او رسید، سپس خطاب می کند پادشاه ساسان تو را برای بانگ شکستن ایوان، فرونشستن آتشکده و خواب مؤبد مؤبدان فرستاد، همانا او در خواب دید شترهای صعب شدید مردم عرب را از دجله گذرانیده، در بلاد عجم پراکنده ساختند.

بار دیگر گفت: یا عبد المسیح إذا کثرت التلاوة و بعث صاحب الهراوة و فاض وادی السماوة و غاضت بحیرة ساوه و خمدت نار فارس لم تکن بابل للفرس مقاما و لا الشام لسطیح شاما یملک منهم ملوک و ملکات علی عدد الشرفات ثمّ تکون هنات و هنات و کل ما هوات ات؛ ای عبد المسیح! وقتی خواندن قرآن مجید بسیار شود، صاحب عصا که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله باشد، ظاهر و رودخانه سماوه روان شود، دریاچه ساوه فرورود و آتشکده فارس بابل فرونشیند، مسکن عجم و شام، مقام سطیح نخواهد بود و به عدد کنگره هایی که از ایوان فروریخت، زن و مرد سلطنت می کنند؛ بعد شداید امور پدیدار شود و کارآمدنی بیاید، این بگفت و در حال، جان بداد.

پس از مرگ او، عبد المسیح بر شتر خویش برآمده، این شعرها را گفت:

شمّر فانّک ماض العزم شمّیر***لا یفز عنّک تفریق و تغییر

ص: 511

ان یمس ملک بنی ساسان افرطهم***فانّ ذا لدّهر اطوار دهاریر

و ربّما کان قد اضحوا بمنزلة***تهاب صولتهم الأسد المهاصیر

منهم اخوا الصّرح بهرام و اخوته***و هرمزان و سابور و سابور

و النّاس اولاد علّات فمن علموا***ان قد اقل فمحقور و مهجور

و هم بنی الأمّ امّا ان راو نشبا***فذاک بالغیب محفوظ و منصور

و الخیر و الشرّ مقرونان فی قرن***و الخیر متّبع و الشر محذور

خطاب به خودش می کند و می گوید: چالاک باش، زیرا تو سریع العزم، چالاک و از هرحادثه و تغییری بی باکی. اگر پادشاهی بنی ساسان نهایت شود و سلطنت از ایشان درگذرد؛ عجب نباشد، از قدیم کار دهر، گوناگون رفته است، مردم بسیاری بوده اند، شیرهای دلیر از ایشان بیم می کردند و حال گذشته اند. همانا بهرام گور و چندین هرمز و شاپور از آل ساسان بود که روزگارشان به کران رسید. این مردمان از یک پدر و چند مادر باهم برادرند؛ امّا هرکه فقیر شد، او را حقیر گیرند و هرجا سامانی یافتند، به صاحب ثروتش نصرت دهند. خیر و شر از پی یکدیگر و هردو از واردات جهان اند؛ امّا خیر را نیکو دارند و از شرّ بپرهیزند.

مع القصّه، عبد المسیح بن بقیله، با شتاب برق و باد، مسافت طیّ نمود، نزد حضرت کسری آمد و صورت حال بازگفت. انوشیروان فرمود: تا آن زمان که چهارده تن از اولاد ما سلطنت کنند، روزگار درازی خواهد بود، از پس او گو؛ هرچه خواهی باش و از این آگاهی نداشت که مدّت آن ها اندک خواهد بود؛ چنان که واقف بر تواریخ و سیر می داند.(1)

این ناچیز گوید: شقّ کاهن که حالاتش ضمن اشخاص طبقه سوّم معمّرین ذکر شد، پسر خاله سطیح است؛ چنان که در ناسخ آمده. شقّ از این روی، این نام را یافت که یک نیمه آدمی بود؛ چون یک پا و یک دست و یک چشم نداشت، هردوی آن ها در یک

ص: 512


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 196- 161؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 513- 510؛ دلائل النبوة، ص 136- 134.

ساعت متولّد شدند و در آن ساعت طریقة الخیر که زنی از کهنه مهره بود، ایشان را بخواست، آب دهانش را در دهان ایشان افکند و گفت: این دو پسر در فنّ کهانت، قائم مقام و نایب من اند؛ این را گفت و جان بداد.

آن ها در فنّ کهانت، به درجه کمال ارتقا نمودند و همان طور که در یک ساعت متولّد شدند، در یک ساعت هم جهان را وداع گفتند و جسدشان را در زمین جحفه دفن کردند که قریب بر ابوغ، از منازل بین مکّه و مدینه است و اکنون آب دریا آن را فرا گرفته، مدّت زندگانی ایشان شش صد سال بود.

این ناچیز گوید: بنابراین، شقّ کاهن که ما آن را از اشخاص معمّرین طبقه سوّم مذکور داشتیم، یکی از افراد معمّرین طبقه ششم است، کما لا یخفی.

از ایشان سام بن نوح علیهما السّلام است که مادرش، عموریه بنت براحیل بن ادریس نبی است و قاطبه محدّثین؛ مانند اجلّه مورّخین، او را از جمله انبیا شمرند. آن جناب، ولی عهد و قائم مقام حضرت نوح بود، وسط اقالیم که معموره آفاق است، اقامت می فرمود و اولاد و احفاد آن جناب بسیاری داشت؛ ارفخشد که ابو الانبیا و کیومرث که ابو الملوک است، از فرزندان او می باشند.

هنگام طوفان نوح، یک صد سال از عمر مبارکش گذشته بود و بنابر نقل صاحب ناسخ از تاریخ تورات، آن بزرگوار شش صد سال در این سرای غدّار، زندگانی کرد.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در حیات القلوب به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده:

نوح بعد از فرود آمدن از کشتی، پانصد سال زنده بود. سپس جبرییل نزد او آمد و گفت:

ای نوح! پیغمبری تو منقضی و ایّام عمرت تمام شد؛ نام بزرگ خدا، میراث علم و آثار علم پیغمبری که با تو است، به پسرت، سام بده، که من، میان مردن یک پیغمبر و مبعوث شدن پیغمبر دیگر زمین را نمی گذارم مگر آن که در آن عالمی باشد که به وسیله او طاعت من دانسته و باعث نجات مردم شود و هرگز زمین را بی حجّت و کسی که مردم را به سوی من بخواند و به امر من دانا باشد، نخواهم گذاشت؛ به درستی که من حکم کرده و مقدّر گردانیده ام برای هرگروهی، هدایت کننده ای قرار دهم که به وسیله

ص: 513

او سعادتمندان را هدایت کنم و حجّت من بر اشقیا تمام شود.

آن گاه نوح، اسم اعظم، میراث علم و آثار علم پیغمبری را به سام داد و نزد حام و یافث علمی نبود که به آن منتفع شوند. نوح به ایشان بشارت داد بعد از او، هود علیه السّلام مبعوث خواهد شد و به ایشان امر کرد که متابعت کنند و هرسال، یکبار وصیّت نامه را بگشایند، در آن نظر کنند و آن روز، عید ایشان باشد؛ چنان که آدم نیز به آن ها امر کرده بود. پس ظلم و جبر در فرزندان حام و یافث ظاهر شد، فرزندان سام به آن چه از علم نزد ایشان بود، پنهان شدند و بعد از نوح، دولت حام و یافث بر سام جاری و مسلّط شدند، الحدیث.

زهوق فی نتیجة العقوق

زهوق (1) فی نتیجة العقوق

نیز در آن کتاب، از امام علی النقی علیه السّلام روایت نموده که فرمود: عمر نوح، دو هزار و پانصد سال بود. روزی در کشتی خواب بود، بادی وزید و عورتش را گشود، حام و یافث خندیدند، سام، ایشان را زجر و از خندیدن نهی کرد، هرچه باد می گشود، سام می پوشانید و هرچه سام می پوشانید، حام و یافث می گشودند. نوح که بیدار شد، دید ایشان می خندند. از سبب آن پرسید؛ سام آن چه گذشته بود، نقل کرد.

نوح دست دعا به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! آب پشت حام را تغییر ده که از او جز سیاهان به هم نرسد، نیز آب پشت یافث را تغییر ده! خدا آب پشت ایشان را تغییر داد.

سپس نوح به حام و یافث گفت: حق تعالی فرزندان شما را تا روز قیامت غلامان و خدمتکاران فرزندان سام گردانید، زیرا او به من نیکی کرد و شما عاق شدید؛ علامت عقوق شما پیوسته در فرزندانتان و علامت نیکوکاری در فرزندان سام، ظاهر خواهد بود، مادام که دنیا باقی باشد، جمیع سیاهان هرجا که باشند، از فرزندان حام و جمیع ترک، صقالبه، یأجوج، مأجوج و جنّ از فرزندان یافث اند.

ص: 514


1- الزهق: الهلاک. منه.[ مرحوم مؤلّف].
مدح للکافور بقول زور

بدان کافور اخشیدی غلامی سیاه و خادمی از خدّام محمد بن طغج بوده که به اخشید مشهور است، اخشید، متبنّی شاعر را بر پسر خود ابو القاسم انوجور، اتابک قرار داد و او کما ینبغی مملکت مصریّه را رتق و فتق می نمود. متبنّی در مدح کافور اخشیدی چنین گفته:

و من قوم سام لو رأک لنسله***فدی ابن اخی نسلی و نفسی و مالیا

این، قول زور و مدحی است که از طریق انصاف دور است، چراکه معنی این است:

ای کافور! اگر سام بن نوح تو را می دید، هرآینه می گفت: حام فدای پسر برادرم باد که نسل من، نفس من و مال من ابو العبید است؛ زیرا چنان که ذکر شد، ممدوح؛ یعنی کافور، غلام سیاهی است که مملوک اخشید بوده و از اولاد حام است، پس صادق آید که او برادرزاده سام باشد و آن چه ذکر شد، با منقولات صاحب کتاب محیط المحیط مطابق است.

از ایشان رستم بن زال است که معروف به شجاعت باشد و از نوابغ با شهامت، معدود می شود، چون بنابر نقل صاحب ناسخ التواریخ، مدّت زندگانی او در این جهان بر باد بنیان، شش صد سال بوده و چون کیفیّت قتل او خالی از عبرت نیست؛ لذا این ناچیز جهت تنبیه برادران عزیز آن را در این مقام مذکور می دارم.

نقل حیلة و قتل غیله

در ناسخ آمده: از کنیزکی نوازنده، پسری برای زال به وجود آمد که شغاد نام داشت، چون به حدّ رشد و تمیز رسید، زال دختر حاکم کابل را برایش عقد بست و او را به کابل گسیل ساخت تا با ضجیع خویش، هم بستر شود و آن جا سکونت کند. فرمان گذار کابل از وقوف شغاد در آن بلد به غایت شاد شد و اندیشید رستم دستان از خراجی که همه ساله از آن اراضی طلب می فرمود، به مرسوم برادر خواهد گذاشت و سال ها با خصب

ص: 515

نعمت خواهد زیست، ولی این خیال رنگ نبست؛ چون هنگام طلب باج و اخذ خراج که رسید، عمّال رستم زر و سیمی که مقرّر بود؛ بر قانون همه ساله دریافت نمودند.

این معنی، صفای خاطر حاکم کابل را مکدّر ساخت و نزد داماد خود شغاد، شکایت آورد، شغاد از این سخن شرمگین و خشمناک شد که برادر حرام را چنین محقّر دارد و به او گفت: من به کیفر این گناه، روزگار رستم را تباه خواهم کرد. او در قتل پسر دستان با حاکم کابل هم دست و هم داستان شد و چنان رأی زد که در شکارگاهی که به یک سوی کابل بود، چند چاه عمیق حفر کردند و میان آن ها، از تیغ، تیر، سنان و دیگر چیزهای برّنده نصب نمودند و سر آن آبار(1) را به خار و خس پوشاندند، تا چون رستم را از بدان جا عبور دهند، در چاه بیفتد و این کارها از مردم پوشیده داشتند.

آن گاه بزمی آراسته برای بزرگان کابل فراهم کردند و باده گساریدن گرفتند، چون چند پیمانه ای بگشت و سورت باده در دماغ ها اثر کرد، شغاد سر برداشت و گفت:

امروز در همه جهان، حسب و نسب ستوده برای من است، پدری چون زال و برادری چون رستم جنگ آورده دارم، خود نیز در میدان نبرد، کسی را مرد نشمرم.

حاکم کابل برآشفت و به او گفت: چندین گزافه مگو و یاوه مسرا! تو هیچ فخر لایقی نداری و این سخنان مفید نیفتد؛ این که زال و رستم را یاد کنی و با نسبت ایشان شاد باشی به تو هیچ محلّی ننهد و مکانتی ندهد، بلکه آن ها تو را برادر و پسرت نخوانند و از خود ندانند؛ مگر این ها عمّال رستم نیستند که اینکه در شهر خراج اخذ می کنند و از بهر تو، یک فلس از آن باج فرونگذارند!

از این مناظرات، کار به مبارات کشید، شغاد برآشفت، از پیش پدرزن برخاسته، از مجلس بیرون آمد، در حال، بر اسب خود نشسته، به سیستان آمد و پیش رستم دستان شکایت آورد، نزد حضرت او، در چشم آب بگردانید و معروض داشت: حاکم کابل، مرا در انجمن بزرگان خوار کرد، ناسزا گفت و از پیش خود براند.

رستم به او گفت: آزرده مباش! حاکم کابل چه کسی باشد که چنین جسارت کند؟

ص: 516


1- آبار: گودال.

من از او کینه بخواهم و به او کیفری بسزا دهم. این را گفت و سپاهی لایق فرمود تا برنشستند و با زواره، با ساز و برگ تمام، آهنگ کابل کرد، چند منزلی که راه پیمود، نامه ای به زاری و ضراعت از حاکم کابل رسید، شغاد، نامه را نزد برادر نهاد، زبان به شفاعت برگشود و گفت: فرمانگذار کابل از کرده، پشیمان شده، از آن چه رفته، استغفار نموده و اینک جهان پهلوان را در کابل به ضیافت طلب فرموده؛ اگر برادر مسؤول او را با اجابت مقرون دارد، بر فخر و عزّت من بیفزاید و مرا در دیده مردم کابل گرامی فرماید.

رستم برحسب مدّعای شغاد، سپاه خویش را رخصت انصراف فرمود و با زواره و شغاد و معدودی از لشکریان به کابل عزیمت کرد. حاکم کابل چند منزل به استقبال رستم بیرون شتافت، وقتی رسید، جبین بر خاک بسود، لختی در رکاب رستم پیاده دوید و رسم پوزش و نیایش به پای برد.

رستم عذرش را پذیرفت و جرمش معفوّ داشت، با او وارد کابل گشت و چند روزی در سرایش ماند. صبحگاهی، حاکم کابل به رستم عرض کرد: در این نواحی شکارگاهی است که نخجیر فراوان به دست شود؛ اگر جهان پهلوان میل صید افکندن داشته باشد، بدان جانب سفری مبارک باشد.

دل رستم در هوای شکارگاه جنبید، در آن روز سوار شده به نخجیرگاه بتاخت، حاکم کابل او را از تنگنایی عبور داد که چاه کرده بود، ناگاه رستم در چاه عمیق افتاد و زواره نیز در قتلگاهی دیگر فرود آمد، آلات حدیدی که در بن چاه نصب کرده بودند، از اندام رخش و رستم گذر کرد. آن گاه جهان پهلوان دیده فراز کرد و در کنار حفره شغاد را دید، به او گفت: چه بسیار بد کردی که به قتل من اقدام نمودی. از این پس نامی از دودمان سام نماند و خانمان نریمان به باد رود.

شغاد گفت: تو مرا میان بزرگان کابل خوار و از آن اراضی، خراج اخذ نمودی؛ من نیز کیفر کردم.

رستم گفت: اکنون من از جهان، شدنی باشم و در این بیابان کسی با من نماند، تیر و

ص: 517

کمان مرا با دستم راست کن تا اگر جانوران درّنده، قصد من کردند، مادام که جان در بدن دارم، آسیبی به من نرسد.

شغاد، قدم پیش نهاد، تیری با کمان راست کرده، به دست رستم داد. تهمتن چون تیر و کمان را گرفت، قصد شغاد کرد، او از بیم گریخت و در پس درخت چنار کهن سالی، خود را مخفی کرد. رستم تیر را به سوی درخت گشاد داد؛ طوری که شغاد را با درخت درهم دوخت، خود نیز پس از زمانی جان داد.

ملک کابل دست از آستین برآورد و اندک مردمی که ملازم رکاب رستم بودند، مقتول ساخت. یکی دو تن از آن جمع فرار کرده؛ این خبر چون برق و باد به سیستان آوردند و بانگ شیون از شبستان زال برخاست. زال و اهل او گریبان چاک دادند و لشکری و رعیّت خاک بر سر پراکندند. از آن میان فرامرز بدون توانی لشکری فراهم کرده به جانب کابل شتافت کرد، نخست به شکارگاه رفت، جسد رستم و زواره را از چاه برآورد، در تابوت گذاشته، سر آن را استوار کرد، به سیستان آورده، به خاک سپرد و رسم تعزیت و سوگواری به پای برد.

بار دیگر با سپاهی بزرگ، به سوی کابل ترک تاز کرد. حاکم کابل ناچار لشکری برآورده، در برابر فرامرز صف کشید و جنگ بپیوست؛ دیرزمانی برنیامد که سپاه کابل شکست خوردند و حاکم کابل با صد تن از اقوامش دستگیر شدند، فرامرز او را برداشته به همان شکارگاه آورد و از پشت او پوست و پی برکشید، او را به همان عصب در چاه آویخت و آویخته بگذاشت تا جان داد، نیز آتشی بزرگ فراهم کرده، خویشان و فرزندانش را در آتش بسوزاند. آن گاه فرمان داد جسد شغاد را هم با آن درخت پاک سوزاندند، از آن جا کوچ داده، به سیستان آمد و یک سال سوگواری کرد، مدّت زندگانی رستم، شش صد سال بوده و اللّه الباقی.

این ناچیز گوید: زواره که به مکر حاکم کابل با رستم هلاک شد، برادر رستم است؛ چنان که فرامرز نام پسر رستم است.

از ایشان؛ از اشخاص طبقه ششم معمّرین، ابو هبل بن عبد اللّه بن کنانه است؛ چراکه

ص: 518

بنابر نقل صاحب بحار الانوار(1)، ناسخ التواریخ و غیرهما، شش صد سال در این دار پر ملال عمر یافته.

از ایشان فرعون زمان موسی است، چون بنابر نقل تاریخ اخبار الدول و آثار الأول (2)، عمر آن بدسگال، شش صد و بیست سال بوده. او مردی کوتاه قامت، بلند ریش و اعرج بود لکن در سلطنت خود با مردم نیکی می نمود، تا سه قرن سلطنت بنی اسراییل را داشت و اهل آن قرون را مقبور و رهین خاک گور نمود.

در زمان او مملکت مصر که به افریقیّه منتهی می شد، چنان معمور بود که بعد از وقت کشتن خضرویّات و غلّات، یک نفر از قوّاد او با مقداری از گندم در صعید اعلی و یک نفر در صعید اسفل می رفت، آن ها به دقّت تفحّص و زمین ها را ملاحظه می کردند؛ اگر می دیدند قطعه زمینی زراعت نشده، از آن گندم ها در آن می کاشتند، نام عامل آن جا را به فرعون انهاء نموده، فرعون به قتل و اخذ مال او امر می کرد و بدین واسطه آن زمان بر روی کره ارض، به آبادی مملکت مصر نبود.

نهرهایی که خداوند در قرآن مجید می فرماید و فرعون به داشتن آن ها فخریّه می کرد و می گفت: أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی (3)؛ هفت خلیج بودند: 1- خلیج اسکندریّه 2- خلیج دمیاط 3- خلیج مردوس 4- خلیج منف 5- خلیج فیوم 6- خلیج بنها 7- خلیج سخا و میان هرخلیج تا خلیج دیگر، تماما قری، بساتین و مزارع بود.

گویند: وقتی مأمون به مصر سفر نمود و چشمش بر اراضی و انهار آن افتاد، گفت:

قبح اللّه! فرعون که گفت: أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ(4)؛ اگر مملکت عراق را می دید، چه می گفت؟

سعید که حاضر خدمت مأمون بود، گفت: یا امیر المؤمنین! این سخن را مگو، چرا

ص: 519


1- بحار الانوار، ج 51، ص 240.
2- اخبار الدول و آثار الاول، ج 3، صص 230- 229.
3- سوره زخرف، آیه 51.
4- سوره زخرف، آیه 51.

که خدای تعالی درباره این مملکت فرموده: وَ دَمَّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ (1) پس گمان و ظنّ تو به چیزی است که با وجود آن که خداوند عالم آن را تدبیر فرموده، این بقیّه آن است.

بالجمله، مدّت سلطنت این ملعون، چهارصد سال و مدّت عمرش شش صد و بیست سال بود.

از ایشان ماریا پسر اوس است، او عابدی است که حضرت ابراهیم در غیبت سوّمش با او ملاقات کرد؛ چنان که کیفیّت آن در غیبت سوّم حضرت خلیل به نحو مستوفی ذکر شد که در صبیحه ششم از عبقریّه چهارم این بساط است، چون بنابر نقل علّامه مجلسی رحمه اللّه در حیات القلوب، ماریا شش صد و شصت سال عمر کرده است؛ فارجع و اللّه العالم.

[هفتصد الی هشتصد سال] 16 صبیحة

اشاره

طبقه هفتم معمّرین، کسانی اند که سنّشان در این زال بدفعال از هفت صد الی هشت صد سال بوده.

از ایشان مصرایم بن بیصر بن حام بن نوح است، او اوّل کسی است که بعد از طوفان در مملکت مصر سلطنت نموده و دخترزاده اقلیمون کاهن است؛ چنان که در اخبار الدول (2) آمده: اقلیمون که از مؤمنین به نوح و جالسین در کشتی او بود، بعد طوفان از آن حضرت مسألت نمود رفعت و قدر و منزله ای برای او قرار دهد که پس از گذشتن از دنیا، او را به آن منزلت یاد نمایند، نیز خواست نوح او را با اهل و ولد خود، خلط کند.

پس نوح، دختر او را برای پسر پسر خود، بیصر بن حام، تزویج نمود. از آن دختر، فرزندی برای بیصر به وجود آمد که نامش را مصرایم گذاشت.

ص: 520


1- سوره اعراف، آیه 137.
2- اخبار الدول و آثار الاول، ج 3، صص 210- 209.

وقتی نوح اراضی را میان اولاد خود قسمت فرمود، اقلیمون عرض کرد: یا نبیّ اللّه! پسرم را با من همراه کن تا او را به زمین خود ببرم و بر بلدم سکنا دهم و آن، بلده مصر بود؛ کنوز خود را بر او ظاهر و او را بر کتب و علوم خود واقف سازم.

نوح، مصرایم را با جماعتی از بستگان خود و به صحابت اقلیمون به مصر فرستاد؛ مصرایم آن وقت جوانی مرفّه بود، چون به مصر نزدیک شدند، اقلیمون عریشی از شاخه های درخت برای مصرایم ترتیب داده، بالای آن را از گیاه زمین پوشاند و او را زیر آن جای داد تا آن که مدینه درسان به معنی باب الجنّه را بنا نمود.

مردی ماهر نزد اقلیمون بود که مقیطام نام داشت و عالم به کیمیا و طلسمات بود.

اقلیمون به او امر نمود قبّه ای بر بالای ستون هایی از مس مذهّب برای آن ها ترتیب دهد که بلندی ستون های آن، صد ذراع و بر آن قبّه، آینه ای از فلزّات مختلف قرار دهد که قطر آن پنج وجب باشد؛ هرگاه لشکری قصد ایشان می کرد آینه را مقابل لشکر قرار داده، در آن عملی می کردند که شعاعی از آن پیدا شده، آن چه بر او می تافت، می سوزاند.

آن قبّه و آینه به همین منوال بود تا آن که باد شدیدی وزید، آن قبّه را خراب و عمل آینه را باطل نمود. گویند: اسکندر، مناره اسکندریّه را شبیه به آن ساخت، مصرایم، مؤمن به خدا و مصدّق به خاتم الانبیا بود و بعد از واقعه طوفان، هفت صد سال عمر نمود؛ درحالی که هیچ گونه همّ و غمّ، درد و الم، پیری و هرمی بر او عارض نشد.

از ایشان ریّان بن دومغ است؛ چنان چه در قضیّه هرمان ذکر شده او در زمان حضرت یوسف صدّیق عزیز مصر بوده و عمرش در این سرای پرملال، به هفت صد سال منتهی گردیده.

از ایشان گرشاسب است که از ملوک کیانیان ایران بوده. در ناسخ التواریخ آمده:

چون گرشاسب از کار مغولستان و چین فراغت یافت، از حضرت فریدون رخصت جست و به سیستان آمد، چندی بیاسود تا آن که یک صد سال از زمان سلطنت فریدون گذشت و وصیّت جلالتش آویزه گوش ملوک ارض گشت. در این هنگام، گرشاسب

ص: 521

نامه ای به حاکم طنجه نگاشت که در عهد سلطنت ضحّاک گنجی نزد پدران شما به امانت سپرده ام و در صدق این مقال، محضری موشّح به خاتم قضات و بزرگان طنجه و ایران در دست دارم؛ روا باشد آن سپرده را نزد من فرستی که اینک بدان حاجت افتاده.

وقتی نامه گرشاسب به فرمان گذار طنجه رسید، از دادن گنج مضایقه نموده، در جواب گرشاسب نوشت: تو می گویی دویست سال پیش، گنجی به پدران تو سپرده ام؛ اکنون من چهل ساله ام، چه دانم چه بوده که گرفته و به کجا نهفته؟

با رسیدن این خبر به گرشاسب، او ناچار ساز سپاه دیده، به سوی طنجه رهسپار شد. والی طنجه نیز سپاهی فراهم کرده، متوز نامی که سخت بی باک و کینه توز بود، سپهسالار ساخته، از طنجه بیرون آمد، در برابر گرشاسب، صف کشید و جنگی صعب بپیوست.

چون زمانی تیغ و سنان درهم نهادند، متوز در جنگ کشته شد و والی طنجه راه فرار پیش گرفت، سواران جرّار به دنبالش شتافته، زود او را یافتند و دست بسته نزد گرشاسب آوردند. گرشاسب، ودیعت خویش طلب فرمود و او هم چنان منکر بود، جهان پهلوان در غضب شده، گفت او را در عقاب عقابین بکشند؛ باشد که به نیروی زحمت، راز را بازگوید.

والی طنجه در شکنجه مرد، ولی نام گنج را نبرد. سپس گرشاسب شهر او را گرفته، وارد خانه اش شد و فرمود آن خانه را خراب و کاوش نمودند تا دفینه را یافتند و نزد او آوردند. آن گاه یکی از خویشان والی طنجه را به حکومت آن بلد مأمور کرده، مراجعت نمود، یک بار دیگر خدمت فریدون رسیده، چند روزی ماند و از آن جا به سیستان آمد؛ روزگارش به نهایت رسیده، به سرای جاویدان رخت کشید. مقرّر است در سفر طنجه، پنج سال روز شمرد و تمام عمرش در سرای فانی، هفت صد و پنج سال بود.

از ایشان ملک بن متوشلخ بن ادریس پیغمبر است که پدر نوح شیخ المرسلین

ص: 522

می باشد، چراکه بنابر مختار، صاحب اخبار الدول (1)، عمر شریفش در این جهان فانی هفت صد سال بوده، اگرچه در ناسخ و حبیب السیر، عمر او را هفت صد و هشتاد سال تعیین نموده اند.

در حبیب السیر(2) آمده: بعد از رفع ادریس، پسرش متوشلخ به ریاست بنی آدم پرداخت و مدّت سی صد و هفت سال عمر یافته؛ چون به جهان جاودانی شتافت، ولدش ملک که زمره ای به ملائک تعبیر کرده اند و فرقه ای نامش را لامخ گفته اند؛ قائم مقام پدر شد و هفت صد و هشتاد سال عمر کرد؛ و اللّه العالم.

از ایشان حضرت حشمت اللّه، سلیمان بن داود است که شرقا و غربا بر تمام زمین سلطنت داشت؛ چنان که در مجمع البحرین (3) است: بق ملک الدنیا، مؤمنان و کافران المؤمنان سلیمان بن داود و ذو القرنین و الکافران هما نمرود و بختنّصر.

در حبیب السیر آمده: سلیمان بعد از وصول به سلطنت، فرمان داد تختی برای او ترتیب دادند؛ شیاطین، دو صورت شیر ساخته بودند که تخت سلیمان بر پشت آن شیران موضوع بود و طلسمی کرده بودند که هرگاه سلیمان قصد صعود بر تخت می کرد، آن دو شیر، دست ها برداشته، به هم متّصل می ساختند تا سلیمان پای مبارک بر آن می نهاد و بالا می رفت، پس از فوت سلیمان، یکی از ملوک هوس کرد بر زبر آن تخت نشیند؛ یکی از آن دو شیر، چنان دست بر پای ملک زد که پایش شکست.

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف

روایت است سلیمان، هرروز از طلوع آفتاب تا هنگام زوال، در مجلس حکم می نشست و بعد به ایوان مراجعت می کرد؛ با وجود این همه عظمت و حشمت، زنبیل می بافت و از آن ممرّ وجه معاش به هم می رساند، با آن که هرروز در مطبخ او هفت صد من آرد برای نان می پختند، خودش با نان جو گذران می کرد.

ص: 523


1- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 59.
2- تاریخ حبیب السیر، ج 1، ص 26.
3- مجمع البحرین، ج 3، ص 495.

ارباب سیر و تواریخ مدّت عمر آن جناب را به اختلاف ذکر نموده اند؛ چنان که در اخبار الدول است که مدّت عمرش پنجاه و دو سال و گفته شده صد و بیست سال است، در ناسخ التواریخ، عمر آن حضرت پنجاه و یک سال معیّن شده، و لکن در کمال الدین (1) شیخ صدوق- علیه الرّحمة و الغفران- عمر حضرت سلیمان و زندگانی او را به نقل از حضرت امیر مؤمنان و او از پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله، هفت صد و دوازده سال دانسته، چون به اسناد خود، روایتی که مشتمل بر مقدار عمر بسیاری از انبیاست از آن حضرت نقل کرده، در آخر آن روایت است: «عاش سلیمان بن داود سبع مائة و اثنی عشر سنه».

[هشتصد الی نهصد سال] 17 صبیحة

اشاره

طبقه هشتم معمّرین کسانی اند که مدّت زندگانی شان در این دار زوال، از هشت صد تا نهصد سال بوده.

از ایشان عمرو بن عامر مزیقیاست که نسبش به حمیر منتهی شود؛ چنان که به تابعه یمن و ملوک غسّانی که از اولاد این عمرو می باشند و قبایل قضاعه، همدان و بعضی دیگر از اقوام عرب، به حمیر بن سبا بن یشحب بن یعزب بن قحطان نسب می رسانند.

بالجمله، عمرو، حکومت ارض سبا و مأرب را داشت و نزد حضرت ذوجیشان، پادشاه یمن، انقیاد و فروتنی می نمود و مطیع و منقاد فرمان او بود، بنابر نقل از کمال الدین (2)، غرر و درر سیّد مرتضی، ناسخ التواریخ و دیگر کتب معتبر، او هشت صد سال در دنیا عمر کرد، از این جمله، چهارصد سال حکومت سبا و مأرب را داشت و به نوبت ملازم خدمت ملوک یمن بود تا آن که وقت خرابی سدّ مأرب از

ص: 524


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 524.
2- همان، ص 560.

آن جا کوچ داده، برکنار چشمه ای به نام غسّان در اراضی شام فرود آمد، قبیله اش به اسم آن آب و چشمه معروف شدند و رفته رفته اولاد و احفادش زمانی بادوام بر اراضی شام سلطنت نمودند.

بیان مسدّد فی بناء دال السّد

این ناچیز گوید: شرح حال عمرو بن عامر، چون مبتنی بر بیان سدّ مأرب و خرابی بنیان آن و جلاء عمرو از مأرب به حدود شام بود؛ لذا تلذیذا للنظار الکرام در این مقام اشاره ای اجمالی به آن ها می نماییم.

همانا وقتی لقمان بن عادیا که به لقمان اکبر معروف است- به شرحی که ضمن بیان طبقه پنجم معمّرین مرقوم افتاد- در مکّه معظّمه طول عمر خود را از خداوند خواستار شد و دعایش مستجاب گردید؛ ساحت مأرب را که از نواحی یمن است، برای مسکن خود اختیار نمود و آن جا را زمینی یافت که نیک شایسته و لایق حراثت و زراعت بود، لکن هرچه مردم در کار حرث و ذرع اقدام می کردند، وقت و بی وقت به سیلان امطار و جریان آن ها سیلی درهم افتاده، حرث و ذرع را هدم و محو می ساخت.

لقمان در جایی مناسب برای دفع سیل سدّی بنا کرد که یک فرسنگ در یک فرسنگ آبگیر داشت و بر دو طرف سدّ که مجرای آب می ایستد، سی ثقبه مستدیر مرتّب فرمود- که روزن هریک از ثقب ها یک ذراع در یک ذراع بود- تا آب با هر روزن که مساوی شد، روزن را برگشوده، کار زراعت را بسزا کفایت فرمایند.

بدین واسطه خلقی عظیم از اولاد سبا در مأرب فراهم و شهر سباآباد گشت، طوری که از دو سوی شهر مأرب، درختستانی برآوردند که مردم ده روز در سایه اشجار عبور می کردند، ولی روی خورشید را نمی دیدند؛ کما قال اللّه تعالی: لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتانِ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ (1).

هم چنان در اراضی سبا، چندان دیه و قریه پدید آمد که مردم مأرب چون به شام

ص: 525


1- سوره سباء، آیه 15.

سفر می کردند، ناهار در قریه ای می شکستند و شامگاه در قریه ای می غنودند؛ چنان که خدای تعالی فرماید: وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بارَکْنا فِیها قُریً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ (1).

و این همه به واسطه سدّی بود که لقمان بسته بود، امّا اغنیا قدر این نعمت ندانستند، طغیان و ناسپاسی آغاز نمودند و گفتند: میان ما و مساکین این بلد، هیچ فرقی نیست؛ چراکه در معابر و منازل یکسانیم و هردو بی زحمت وارد قریه ای شویم و نزل مهنّا یابیم؛ نیکو آن است که این همه آبادی در معابر نباشد تا اسباب حشمت و شوکت اغنیا آشکار شود و فقرا نیز مقدار خویش را بدانند؛ فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ (2).

کفران نعمت، آن جماعت را به ذلّت انداخت؛ آن وقت فرمان گذار مأرب از جانب کلکیکرب، پادشاه یمن، عمرو بن عامر مزیقیا بود. روزی عمران و طریفة الخیر که در فنّ کهانت دستی تمام داشتند، خدمت عمرو آمدند و عرض کردند: به علم کهانت و فراست دانسته ایم، این شهر ویران خواهد گشت، زیرا در این بلد که از لطافت هوا هرگز هو امّ الأرض یافت نشده، کسی قمّل و پشه ندیده و غوک روی آبگیرهای آن پدید نیامده؛ اکنون جانورانی مشاهده می شود که بر وبال اختر این شهر دلیلی روشن است.

آن گاه عمرو بن عامر را برداشته تا سر سدّ آمدند، عمرو در آبگیر نظر انداخت، جانوری مشاهده کرد که صورت موش و جثّه خنزیر داشت و با چنگال خارا شکاف، سنگ از بنیان آن سدّ برآورده، سینه از آن در می گذرانید و با پاهای خود به یک سو می افکند؛ چنان که پنجاه تن مرد زورآزما نمی توانست یکی از آن سنگ ها را حمل و نقل کند. چون عمرو این حادثه را دید، دانست شهر مأرب عنقریب انهدام پذیرد و اراضی سبا ویران شود، از طریفة الخیر سؤال کرد: چه روزی این سدّ برخیزد و شهر ویران گردد؟

ص: 526


1- سوره سباء، آیه 18.
2- سوره سباء، آیه 19.

عرض کرد: از امروز تا هفت سال دیگر این بنیان خراب خواهد شد؛ امّا نمی توانم آن روز و زمان معیّن را معلوم کنم. پس عمرو دانست بلایی از آسمان نازل می شود که به حیله و حصافت، نتوان آن را بازداشت؛ لذا باید حیله ای برمی انگیخت و با ثروت و مکنت خود از این سرزمین می گریخت.

ذیلة لألتذاذ الناظر فی حیلة لعمرو بن العامر

عمرو آن راز را از مردم پوشاند، فرزند خود، مالک را حاضر کرده، گفت: پسرم! آگاه باش این شهر ویران و خانه، قریه، مزارع و مراتعی که داریم، عرضه انمحا و انهدام خواهد شد؛ اکنون چاره آن است که بزرگان مأرب را جمع کرده، میان ایشان با تو مجادله کنم و تو هم با من درآویزی و پاس حشمتم نداری، آن گاه من این واقعه را دست آویز کرده، املاک خود را در معرض بیع آورم.

سخن بر این نهادند، عمرو، بزرگان مأرب را به رسم ضیافت دعوت کرد، وقتی مردم جمع شدند، با مالک سخن به خشونت انداخت و او را میان انجمن خوار ساخت.

مالک نیز برآشفت و به پدر بد گفت، عاقبة الأمر کار به مضاربه رسید و پسر و پدر با سنگ و مشت یکدیگر را کوفتند.

بعد از این گیر و دار، عمرو سوگند یاد کرد با وجود مالک، در آن شهر نخواهد زیست و به فروختن خانه، اثاث البیت، املاک، مزارع و اموال مشغول گشت؛ چون آن جمله را فروخت و بهایش را گرفت، عمران کاهن از سیل عرم به مردم خبر داد و گفت: دیگر زیستن در این شهر حرام است، هرطایفه را به طرفی کوچ دهید.

به مدلول فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ (1) جمیع اهل مأرب پراکنده شدند، قبیله اوس و خزرج به ارض مدینه شتافتند، وداعة بن عمرو و اهلش به زمین شعب و ارض همدان گریختند، هم چنین قضاعه به زمین مکّه و اسد به بحرین رفت، انمار به یثرب و جذام به تهامه آمد، قبیله ازد به عمّان گریخت و «تفرّقوا أیدی سبا»

ص: 527


1- سوره سباء، آیه 19.

میان عرب مثل شد؛ عمرو بن عامر مزیقیا با مردم خود به اراضی شام شتافت و بر سر چشمه ای به نام غسّان- چنان که در سابق مذکور شد- فرود آمد و چندان بر سراب غسّان وطن داشت که فرزندانش فزونی یافته، بر آن اراضی غلبه کردند و به درجه سلطنت رسیدند.

بالجمله، چون قبایل ساکنین شهر مأرب متفرّق شدند، هنگام بلا و خرابی بلد فرا رسید؛ چنان که حق جلّ و علا فرماید: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ (1)، سدّ از بن برآمد، سیلاب عظیمی برخاست و از مأرب و آن همه خانه و باغ و بستان نشانی نگذاشت؛ هرمال که از طوایف مانده بود، محو و هرجاندار که به جا مانده بود، نابود شد؛ ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ(2).

کلام فی الحلاوة کالزلابیا فی وجه تلقّب العمرو بمزیقیا

کلام فی الحلاوة کالزلابیا(3) فی وجه تلقّب العمرو بمزیقیا

در ناسخ، کمال الدین (4) و غیر این هاست که به عمرو مذکور لقب مزیقیا داده بودند و این بدان واسطه بود که چون جامه ای نزد او می آوردند و می پوشید، اندکی گریبان آن را پاره می کرد و این کنایه از آن بود که بار دیگر آن جامه پوشیده نشود، بلکه بخشیده شود؛ پس چون مزق به معنی پاره کردن جامه است، او را مزیقیا خواندند.

شیخ طوسی بعد از این که در کتاب غیبت (5) عمر او را هشت صد سال نوشته، فرموده: نامیدن او به مزیقیا از این جهت است که مزیقیا مأخوذ از مزق و به معنی پراکندگی است، در عهد او هم، طایفه اش پراکنده گردیده، به اطراف زمین رفتند.

این ناچیز گوید: می توان برای وجهی که شیخ فرموده به قوله تعالی: فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ (6) استیناس جست که درباره اهل سبا نازل شده است.

ص: 528


1- سوره سباء، آیه 16.
2- سوره سباء، آیه 17.
3- الزلابیه، حلواء کما فی المجمع فی محیط المحیط، هی بالفارسیّه زلیبیا.[ مرحوم مؤلّف].
4- کمال الدین و تمام النّعمة، ص 560.
5- الغیبة، شیخ طوسی، ص 124.
6- سوره سباء، آیه 19.

از ایشان طهمورث دیوبند(1) است، بعضی او را پسرزاده هوشنگ دانند که از فرط جلادت و وفور شهامت، به دیوبند اشتهار یافته، نیز رنباوند از القاب طهمورث باشد که به معنی تمام صلاح است.

وی بر اکثر اقالیم سبعه سمت پادشاهی داشت و بر اغلب سکّان ربع مسکون، آمر و ناهی بود. بنابر نقل صاحب ناسخ، هزار و چهارصد و هشتاد تن از عفاریت را عرضه هلاک و دمار ساخت، خون پدرش را از ایشان بازجست و بقیه را در دایره اطاعت و انقیاد انداخت. در زمان او قحطی عظیم حادث گشت و غلایی غریب روی داد؛ او فرمود اغنیا همه روزه طعام چاشتگاه خود را به فقرا بخشش کردند تا آن که بلا برخاست و ضیق معیشت به خصب نعمت بدل گشت، از آن روز سنّت صوم میان مردم آشکار شد.

او با تشحیذ ذکاوت به مرغان شکاری صید آموخت، از کرم قزّ ابریشم اندوخت، بر کتاب خطّ فارسی نوشت و بر دوّاب حمل اثقال نمود؛ بنای قندهار، مرو، آمل، طبرستان، ساری و اصفهان به حضرتش منسوب است، مدّت ملکش سی سال بود و هشت صد سال در جهان فانی زندگانی کرد.

از ایشان قینان بن انوش بن شیث بن آدم صفی اللّه است که بنابر نقل حبیب السیر بعد از فوت پدر به موجب وصیّت، متعهّد ریاست بنی آدم شد. معنی قینان به عربی، مستولی و به قول صاحب، گزیده است؛ او عمارت شهر بابل را آغاز کرد. به اتّفاق محمد بن جریر طبری و حافظ ابرو، مدّت عمر او هشت صد و چهل سال بود؛ اگرچه ابن جوزی در کتاب اعمار الاعیان عمر او را نهصد و ده سال (2) معیّن فرموده.

از ایشان حضرت ادریس پیغمبر است که به واسطه تدریس حکمت و مواظبت بر آن واجد این لقب شد، زیرا نام مبارکش خنوخ است، نیز آن جناب را المثلّث النعمه و المثلّث بالحکمه خوانند، زیرا با نبوّت، سلطنت و حکمت داشته، هم چنین او را

ص: 529


1- ر. ک: مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 190.
2- ر. ک: کنز الفوائد، ص 245 و در جلد 11 بحار الانوار 920 سال فرموده: ر. ک: بحار الانوار، ج 11، ص 248.

اوریای ثالث خوانند و هرمس نیز گویند.

در ناسخ است که او خنوخ بن بارد بن مهلاییل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم علیه السّلام است و مولد شریفش ارض منف از دیار مصر می باشد. در بامداد زندگانی نزد اغا ثاذیمون سمت تلمّذی و شاگردی داشته، اغاثاذیمون لفظا مرادف نیکبخت و غرض از او شیث باشد؛ او از انبیایی است که میان مردم مصر و یونان بعثت یافت و به او، اوریای ثانی گویند.

علی الجمله، چون دویست سال از وفات آدم گذشت، حضرت ادریس بر طوایف انام مبعوث گشت، مردم را به هفتاد و دو لغت دعوت فرمود، گرد جهان بسیار برآمد و خلق را به سوی حقّ فراخواند. روزگاری در مسجد سهله واقع در شهر کوفه با سلطنت و نبوّت اقامت نمود و خیاطت فرمود؛ او اوّل کسی است که با سوزن، جامه دوخت و با قلم، نگاشتن آموخت و سی صحیفه بر او نازل شد، نیز تدریس علم نجوم از فضایل آن جناب است.

گویند صد شهر مرغوب در جهان بنیان فرمود، اغلب خلق در روزگارش اطاعت کردند و چنان که در کتب اخبار، تفاسیر، سیر و تواریخ آمده، عروج آن حضرت به سماوات گوشزد هربرنا و پیر است. پس از هشت صد و شصت و پنج سال مدار، در عالم پر ملال بود.(1)

از ایشان مهلاییل بن قینان است که به اشاره والد بزرگوار خود، متصدّی امر امارت گشت، در زمین بابل قرار گرفت و به بنای شهر سوس قیام نمود. مهلاییل مرادف ممدوح است. به روایت ابن جوزی در کتاب اعمار الاعیان و بنابر نقل صاحب حبیب السیر، آن بزرگوار هشت صد و نود و پنج سال عمر یافت.(2)

ص: 530


1- در کتاب فتح الباری عمر ایشان 950 سال ذکر شده: ر. ک: فتح الباری، ج 6، ص 264؛ تاریخ طبری 960 سال ذکر می کند. ر. ک: تاریخ الطبری، ج 1، ص 115.
2- ر. ک: مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 189.

[نهصد الی هزار سال] 18 صبیحة

طبقه نهم معمّرین کسانی اند که عمرشان از نهصد الی هزار سال بوده و آن ها اشخاص کثیره و افراد بثیره ای می باشند.

از ایشان شدّاد بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح است که از سلاطین عادیان و با هود پیغمبر معاصر بوده، او بر اکثر معموره عالم، حکمرانی داشت و پادشاهی زبردست و خسروی قوی حال بود؛ هود نزدش حاضر می شدی، دولت توحیدش دلالت می کرد و مظلّه ضلالت می جست. روزی به هود معروض داشت: اگر به دین تو درآیم و عبادت یزدان آغاز کنم چه جزا یابم؟

هود فرمود: پس از ایمان به ملک منّان، چون از جهان وداع کنی، روضه جنان یابی و شطری از خضادت خیر المأوی، نضارت طوبی، شرفات و قصور و شرافت حور سخن راند.

شدّاد که صنیع عجب و عناد بود، گفت: من در بسیط زمین چنین بهشتی طراز کنم و از خلد برین بی نیاز باشم. پس رسولی نزد برادرزاده خود، ضحّاک بن علوان گسیل فرمود که در آن زمان بر ملک جمشید استیلا داشت، تا از لعل بیگانی، یاقوت رمّانی، دراری آبدار، لئالی شاهوار، طبله عنبر شهبا، نافه مشک مطرّا، طرّه سپّم دهدهی و بدره زر شش سری چندان که در مخزن و معدن یافت شود، انفاذ حضرت دارد.

هکذا طوعا و کرها از اطراف و اکناف عالم محجوبه خزاین و محفوفه دفاین را در پیشگاه حضور به معرض ظهور آورد؛ آن گاه فرمود تا موضعی دلارام در نواحی شام اختیار کردند، آن عمارت را مشتمل بر دوازده هزار کنگره برآورده، جدرانش را به زر خالص و سیم خام برافراختند و سقف قصور را به ستون های بلور، معلّق ساختند، صفحات زر ناب را به جواهر خوشاب، مرصّع نموده بر بام و در مرتّب نمودند، در بن انهار به جای ریگ، جواهر آبدار ریختند، در زمین به جای خاک، زعفران و عنبر بیختند، اشجار را از زر مجوّف برآوردند و در آن ها مشک و عنبر تعبیه کردند، در

ص: 531

روی زمین، هرجا زهره جبینی و هاروت آیینی بود، آورده، در غرف و قصور به جای غلمان و حور جای دادند تا مصداق إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ* الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ(1) گشت.

چون خبر انجام آن به شدّاد بد فرجام رسید، با سپاهی گران از حضرموت متوجّه نمونه جنان شد، هنوز طریق مقصد نپیموده و به مقصود نرسیده، آوازی مهیب از طرف آسمان گوشزد او و همراهان گشت، همه در نیمه راه مردند و به مطلوب نرسیدند، آن عمارت نیز از دیده ها ناپدید گشت.

گویند در زمان معاویة بن ابی سفیان، شخصی در طلب شتر گم شده اش می رفت، ناگاه بدان جا رسید و بهشت دنیا را دید؛ هرچه در درختان آن اهتمام فرمود، نتوانست تصرّف کند، قدری جواهر از بن جوی ها برداشت، خدمت معاویه بازآمد و صورت حال بگذاشت؛ بار دیگر هرچه در طلب آن شتافتند، راه به مقصود نیافتند.

گویند مدّت ملک شدّاد- علیه اللّعنة و العذاب-، سی صد سال بود، این چیزی بود که صاحب ناسخ در احوال شدّاد نوشته و در اخبار الدول (2) است که مدّت ملک او نهصد سال بوده و بنابراین نقل، قدر متیقّن آن است که نهصد سال عمر داشته و اللّه العالم، بلکه در کمال الدین (3) به این تصریح فرموده و گفته: و عمّر شدّاد تسع مائة سنة، فارجع.

العبقری الحسان ؛ ج 4 ؛ ص532

ایشان حضرت شیث بن آدم علیهما السّلام (4) است که خداوند پنج سال بعد از قتل هابیل او را به حضرت آدم کرم فرمود. لفظ شیث، سریانی و به معنی هبة اللّه است. آن جناب را اوریای ثانی خوانند؛ چون در لغت سریانی، اوریا به معنی معلّم است و بعد از آدم او اوّل کسی است که به تعلیم معضلات حکمت و تنبیه ضروریّات شریعت پرداخت و

ص: 532


1- سوره فجر، آیه 8- 7.
2- اخبار الدول و آثار الاول، ج 3، ص 238.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 555- 552.
4- مدینة المعاجز، ج 2، ص 351؛ بحار الانوار، ج 22، ص 235؛ تفسیر القمی، ج 2، ص 27. عمر حضرت را در این کتابها هزار و چهل سال ذکر کرده اند. و در تاریخ مدینة دمشق عمر آن حضرت را 912 سال ذکر کرده است؛ ر. ک: تاریخ مدینة دمشق، ج 22، ص 281.

پنجاه صحیفه و به روایتی بیست و نه صحیفه چون اکسیر، غیره، القای ریاضی، هیأت، محتوا بر حکمت الهی و صنایع نامتناهی بر او نازل شد.

در زمان او مردم دو گروه شدند؛ بعضی طریق متابعت او پیمودند و برخی از اولاد قابیل مطاوعت نمودند.

بعد از این که در ناسخ این جمله را در حالات وی نگاشته، گفته: آن حضرت روز شنبه در ماه آب، رخصت حسن المآب یافت و از دار بلوا به جنّت مأوا شتافت. از بطن حوّا، بی همال بزاد، یعنی به جهت احترام حمل نور محمدی، توأم نداشت؛ چون همیشه حوّا به یک پسر و یک دختر حامله شده، آن ها را وضع می نمود. بیست دختر و نوزده پسر از بطن او متولّد گردید و نهصد و دوازده سال بزیست.(1)

او اوّل وصیّ انبیا و از اولاد آدم اوّل کسی است که عذارش به محاسن مشکین، مشک آیین گشت، حضرت انوش که پسر آن بزرگوار است، بدن پدر را در جوار پدر و مادر، یعنی آدم و حوّا، در غار ابو قبیس مدفون ساخت.(2)

از ایشان متّوشلخ پسر حضرت ادریس و جدّ حضرت نوح است. در ناسخ (3) آمده:

بعد از رفع ادریس، ولد ارشدش متّوشلخ، تأسیس ریاست کرد و نهصد و نوزده سال در دار دنیا زیست فرمود.

از ایشان مهلاییل بن قینان است که در طبقه هشتم ذکر شد چون بنابر نقل صاحب ناسخ التواریخ، نهصد و بیست و شش سال داشته.(4)

از ایشان حضرت آدم علیه السّلام است؛ چنان چه در ناسخ آمده: وفات آدم روز جمعه هشتم نیسان، مطابق یازدهم محرّم بوده؛ آن جناب در خاک مکّه بدرود عالم گفت، حضرت شیث به تعلیم روح الأمین، به کفن و دفن آدم علیه السّلام قیام و به نماز بر وی اقدام فرمود.

ص: 533


1- ر. ک: تاریخ مدینة دمشق، ج 22، ص 281.
2- همان.
3- ر. ک: بحار الانوار، ج 11، ص 248؛ در آن جا 960 سال ذکر فرموده است.
4- در تاریخ یعقوبی و طبری 895 سال آمده؛ ر. ک: تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 7.

گویند ثلث آخر شب جمعه بیست و هفتم رمضان بود که صحف آسمانی مشتمل بر تسخیر جنّ و شیاطین، رموز حکمت طبیعی، نفع و ضرر ادویه و حساب و هندسه بر آن حضرت نازل شد؛ عدد آن صحف را بیست و یک و بعضی چهل دانسته اند، از مأثر آن جناب، خرقه دهقنه، رشتن، بافتن و حدید از معدن بیرون آوردن است. بیست پسر و نوزده دختر از صلب شریفش به وجود آمد و عدد اولاد و احفادش در حیات مبارک، به چهل هزار نفر رسید، گندم گون اصلع و امرد بود و موی مجعّد داشت؛ طول قامتش را شصت ذراع گفته اند و نهصد و سی سال در دنیا اقامت داشت؛ بدان وجه او را آدم خواندند که از ادیم زمین خلق شد.

از ایشان عدیم است که بعد از طوفان نوح از ملوک مصر به شمار می رود و طبق مرقومات صاحب اخبار الدول (1)، جبّار بی باکی بوده، او اوّل کسی است که سنّت سیئه دار کشیدن و به حلق آویختن را احداث نمود؛ چراکه زن و مردی در زمان او زنا نمودند؛ پس به دار کشیدن آن ها امر نمود.

بعضی از قبط عقیده دارند او بعد از خود، دوازده هزار اعجوبت در مملکت مصر یادگار گذاشت که از جمله مناره ای بر بالای صنمی است که به سوی مشرق متوجّه است و دو دست خود را گشاده دارد؛ گویا از ورود چیزی منع می نماید و این طلسمی است که برای منع از ورود دواب و رمّال باشد که از حدود خود تجاوز ننمایند؛ گویند آن مناره تا این زمان باقی است و اگر آن نبود، هرآینه آب شور از دریای شرقی بر اراضی مصر غلبه می نمود، مدّت زندگانی او نهصد و سی سال بوده است.

از ایشان حضرت حوّا است. در همان کتاب (2) است که یک سال پس از وفات آدم، حوّا درگذشت و در غار ابو قبیس، جنب مضجع شریف آدم مدفون گشت، بنابراین مدّت اقامت حوّا در دنیا، نهصد و سی و یک سال می شود، آن مخدّره سی و پنج ذراع طول قامت داشت؛ و بدان جهت او را حوّا نامیده اند که از استخوان دنده چپ حیّ؛

ص: 534


1- اخبار الدول و آثار الاول، ج 3، ص 211.
2- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، صص 52- 51.

یعنی زنده خلق شد که مقصود حضرت آدم باشد.

از ایشان انوش پسر حضرت شیث هبة اللّه است که بنابر نقل حبیب السیر(1)، اولاد ارشد شیث بوده و به روایتی مادرش حوری بود که ایزد تعالی، بی واسطه ابوین او را آفریده و به شیث ارزانی داشته بود، وقتی شیث شش صد و پنجاه ساله بود، انوش متولّد شد و معنی انوش، صادق است. او پس از فوت پدر، به موجب وصیّت، قائم مقام پدر گشته، به سرداری و مهتری طوایف انام پرداخت.

در تاریخ جعفری مذکور است: اوّل کسی که صدقه داد و به تصدّق امر نمود، انوش بود، به اتّفاق حمد اللّه مستوفی و مؤلّف تاریخ بنا کتی، انوش نخستین کسی است که درخت خرما نشاند. به زعم ابن جوزی در اعمار الاعیان، مدّت حیاتش نهصد و پنجاه سال و به روایت احبار یهود و نصارا، نهصد و شصت و پنج سال بوده.

از ایشان حضرت نوح پیغمبر است؛ چنان که در ناسخ آمده: چون حضرت نوح علیه السّلام نهصد و پنجاه سال در جهان فانی زندگی کرد، همای هوش مبارکش از سرای فریب و نیرنگ به شوامخ دوام و درنگ برآمد.

گویند مردی بزرگ خشم، فراخ چشم؛ به طول قامت و بلندی محاسن، معروف و به ساق های باریک و ران های سطبر موصوف بود. جسد مبارک حضرت آدم علیه السّلام را هنگام طوفان بر سفینه سوار کرده، بعد از آن داهیه هایله در ارض نجف اشرف مدفون ساخت، مدفن آن جناب نیز در آن روضه شریفه است علیه السّلام.

از ایشان برد بن مهلاییل است. برد، به بای موحّده و یای منقوطه به دو نقطه تحتانیّه هم وارد گشته. بعضی نامش را بارد گفته اند، به هرتقدیر در حبیب السیر است که معنی این اسم، ضابط می باشد؛ چنان چه در درج الدرر در سلک بیان منتظم گشته، برد به موجب وصیّت پدر، مهلاییل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم علیه السّلام، میان اولاد ابو البشر حاکم شد.

به اعتقاد صاحب تاریخ جعفری، او جوی ها را از رودخانه ها بیرون آورد و

ص: 535


1- تاریخ حبیب السیر، ج 1، ص 23.

خوردن گوشت مرغ و ماهی را اختراع فرمود. خدای تعالی به او چهل پسر بخشید، او کوچکترین اولاد خود که به خنوخ موسوم بود؛ از زنش به نام آشوت تولّد نمود و ولیعهد خود گردانید. به روایتی که ابن جوزی در اعمار الاعیان بیان کرده، مدّت حیات او نهصد و شصت و هفت سال بود.(1)

[هزار الی دو هزار سال] 19 صبیحة

طبقه دهم معمّرین کسانی اند که عمرشان در این دار فنا و زوال، به یک الی دو هزار سال رسیده.

از ایشان کیومرث بن سام بن نوح علیه السّلام است. در ناسخ التواریخ، بعد از این که به فصلی مشبع، مملکت ایران را ستوده و حدود و مساحت و خراج آن را در قدیم الایّام بیان نموده، گفته: اوّل کسی که در این مملکت بر چار بالش سلطنت نشست و تشیید قوانین حکومت فرمود، کیومرث بن سام بن نوح علیه السّلام بود و به اتّفاق مورّخین، اوّل شخصی است که بعد از طوفان، قانون جهانگیری نهاد او بود. لفظ کیومرث در لغت سریانی، به معنی زنده گویاست. جناب غوث الأنام و ظهیر الاسلام، قاید دین و دولت، الحاج میرزا آقاسی- خلّد اللّه اقباله و اجلاله- حین نگارش این قصّه فرمودند سنگی از روزگار باستان دیده شد که خطّی بر آن رسم بود؛ چون این نام را معلوم کردیم، کیومرث نگارش کرده بودند که به معنی پادشاه زمین می باشد؛ زیرا کی به معنی پادشاه است و به مرز، زمین گویند. در حاشیه ناسخ در این مقام چنین آمده: بعضی از علمای لغت گویند کیومرث با تای دو نقطه فوقانی است، چون ثای مثلّثه در فارسی نباشد.

و بالجمله، آن جناب شش پسر داشت، اکبر و ارشد پسران، سیامک بود. روزی از پدر پیوسته، پرسید: نیکوترین صفات بشر کدام است؟

کیومرث فرمود: کم آزاری و عبادت حضرت باری.

ص: 536


1- ر. ک: تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 11؛ در این کتاب سنّ آن حضرت 962 سال ذکر شده است.

سیامک متذکّر شده، از خلق تجرّد و تفرّد گزیده، در جبل دماوند مقامی مرتّب داشته، به طاعت خداوند مشغول شد؛ کیومرث گاهی به معبد او رفته، از دیدنش خرسند می شد. روزی که باز عزیمت دیدار فرزند داشت، در راه جغدی دید که چند بار آواز موحشی کرد؛ آن را به فال بد گرفت و چون به مسکن سیامک شتافت، او را کشته یافت. لاجرم جغد را مشؤوم شمرده، بر فرزند جزع و فزع نمود، نعش او را در چاهی فرو گذاشت که در آن کوه بود و آتشی بر سر آن افروخت. مجوس عقیده دارند تا کنون روزی پانزده مرتبه از آن چاه زبانه آتش سر می کشد.

علی الجمله، کیومرث در خواب، حقیقت حال دیوانی که سیامک را با ضرب سنگ کشته بودند، دانست و از پی ایشان به دیار مشرق توجّه فرمود. در راه، خروس سفیدی دید که ماکیانی به دنبال داشت و ماری قصد ماکیان می کرد. خروس، خروش برمی آورد و با مار نبرد می کرد. کیومرث مار را کشت و دیدن خروس را به فال نیک گرفت و از آن پس چون بر قتله سیامک دست یافت، یافتن آن مرغ را میمون دانست.

گویند قاتلین سیامک را اسیر و دستگیر کرد، جمعی را کشت و برخی را به کارهای صعب وا داشت. آن گاه هوشنگ، ولد ارشد سیامک را به ولایت عهدی گماشت، در حیات خود، او را کفیل امور جمهور ساخت و خود به عزلت و عبادت پرداخت. در خبر است که کیومرث هزار سال عمر یافت و سی سال حکم راند. شهر اصطخر، دماوند و بلخ از مستحدثات او است.

از ایشان جمشید است که به زعم زمره ای از ارباب تواریخ، پسر صلبی طهمورث بوده، فرقه ای او را برادر طهمورث و طایفه ای برادرزاده طهمورث دانند. در حبیب السیر آمده: لفظ جمشید، مرکّب از اسم و لقب است، زیرا نام او جم و معنی شید، نیّر(1) است و چون روی او روشن بود، به این لقب ملقّب گردید.

در زمان شهریاری او، همه عالم به کمال معموری و آبادانی رسید؛ چنان چه به روایتی مدّت سیصد سال هیچ آفریده ای در قلمرو او به مرض مبتلا نگردید، به زعم

ص: 537


1- نیّر: نورافشان.

طایفه ای از مورّخین، جمشید، اوّل کسی است که علم طبّ را استنباط و به وضع حمّام اشاره نمود و نخستین کسی است که در کوه و صحرا جادّه ها و شوارع ساخت.

به روایت مشهور، او شراب انگور را پیدا کرد و گفته اند او تیر و کمان را یافت، جمعی گمان برده اند ترتیب پیرایه، از زر، سیم، لعل و فیروزه، از نتایج طبیعت جمشید است. به قول طبری، هفت صد سال و به عقیده بعضی، شش صد و هفده سال در جادّه خداپرستی راسخ بود، آن گاه با تسویلات شیطانی، دعوی خدایی نمود و بدان واسطه در احوالش اختلال راه یافت. ضحّاک تازی بر سرش لشکر آورد؛ جمشید از مقاومت عاجز شده، فرار بر قرار اختیار نمود. به قول اکثر مورّخان مدّت ملک و سلطنتش، هفت صد سال و زمان حیاتش هزار سال بود.

از ایشان ضحّاک تازی است که خواهرزاده جمشید و برادرزاده شدّاد بن عاد بود.

به او بیورسب گویند و وجه تسمیه اش از این جهت است که پیش از پادشاهی، ده هزار اسب داشته، به زبان دری بیور بر وزن زیور، به معنی ده هزار باشد و به این اعتبار او را بدین نام می خوانده اند. نام اصلی او، بیور بر وزن صبور است؛ چنان چه در برهان قاطع می باشد، نیز به او آک می گویند، زیرا آک به معنی عیب و آفت است و چون او به ده عیب مزیّن بوده، او به ده آک گفته اند، عربان این لفظ را تعریب نموده، ضحّاک گفتند.

عیوب او این است: کراهت چهره، قصر قامت، قلّت حیا، کثرت اکل، بسیاری ظلم، بدی زبان، شتاب در مهمّات، جهالت و ابلهی.

بالجمله، در ناسخ آمده: چون به حدّ رشد رسید و روزگار اقبال جمشیدی درهم پیچید، به فرمان شدّاد بن عاد با لشکری افزون از حوصله احصا و عداد، زمین بابل را در هم نوردیده؛ چون قضای آسمانی در ناحیه اصطخر نازل شد و جمشید را قهر کرده؛ به جایش نشست و به اندک مدّتی در تمام ملک جمشید استیلا یافت.

چون هفت صد سال در حوزه ایران، لوای حکومت افراشت، سلمه ای از منکبینش سر برآورد و وجعی درگرفت که به هیچ مرهمی جز مغز سر آدمی ساکن نمی گشت؛ چه بسیار مردم بی گناهی که نشان نوبت و قرعه شدند و مغزشان مرهم سلمه گردید!

ص: 538

هرچند پدرش علوان که عجمان او را مرداس خوانند و از ملوک حمیر بود؛ پایه اقبالش بدان جا کشید که خواهر جمشید را در سلک ازدواج اندراج داد که همال خورشید بود، او مردی حق شناس بود، و ضحّاک را از ارتکاب ظلم و اجحاف منع فرمود؛ مفید نیفتاد تا آن که ضحّاک به تعلیم استاد خویش که ساحر و کافر بود، پدر را از میان برداشت و یکباره بر لوازم جور و اعتساف خاطر گماشت.

گویند هرروز دو مرد به خان سالار او می سپردند تا از مغزشان مرهم درست کرده، تسکین وجع سلمه را آماده کند؛ خان سالار بر آن جوانان رحم نموده، مغز سر یک تن را با مغز سر گوسفند توأم کرده، از آن مرهم آماده می کرد، یک تن دیگر را رها نموده، به او وصیّت می کرد خود را از مردم مخفی دارد تا زمان معلوم و اجل محتوم فرا رسد. گویند طایفه اکراد از احفاد آن طبقه اند.

علی الجمله، چون جور ضحّاک به نهایت رسید و مردم بی گناه بسیاری در مداوای او تباه شدند، از کاوه آهنگر اصفهانی که خون دو پسرش بر این کار هدر شد و با جفای پادشاه جابر، صابر بود؛ پسر دیگری طلب داشتند تا هلاکش کرده، مرهم سلمه مشومه مرتّب دارند.

کانون خاطر کاوه چون کوره حدّادان برتافته، برآشفت و به ضحّاک دشنام گفت، پوست پاره ای که دفع گزند شراره را در میان بسته داشت، بر سر چوبی کرده، برافراشت، از جور ضحّاک فریاد برآورد و سخت نالید. مردم که از تراکم اجحاف و تصادم اعتساف به ستوه بودند، گرد او جمع شدند. در آن زمان، مخیّم ضحّاک دامن دماوند و اطراف طبرستان بود.

کاوه از اصفهان ساز سپاه کرده، چون شیر گزند یافته، به زمین وی شتافت، فریدون بن اتقیان را که مادرش فرانک، در زاویه خمول به شیر گاو می پرورد، برآورد و به سلطنت نصب کرد، از آن جا متوجّه دماوند شده، حربی سهمناک با ضحّاک نمود، او را دستگیر کرده، دست بربست و در جبل دماوند دست فرسود، قید و بند ساخت و پس از چندی، جهان را از لوث وجودش پاک کرد.

ص: 539

مثله کردن و بردار کشیدن از اختراعات او است؛ مدّت ملکش هزار سال بود و طایفه ای از اهل اخبار گفته اند: آن کافر ناپاک، هزار سال پادشاهی کرد.(1)

در حبیب السیر است که به قول طبری عمر ضحّاک، هزار سال بود و در غیبت طوسی (2) عمر آن ناپاک هزار و دویست سال ذکر شده.

از ایشان یوشالفرس بن کالب بن یوفنّاست که بنابر نقل صاحب اخبار الدول، در حسن و جمال بسیار شبیه حضرت یوسف بوده، طوری که مردم مفتون حسن او شده، همه وقت برای تماشای او جمعیّت می نمودند و چون بر نفس خود از فتنه ترسید، از خداوند مسألت کرد صورتش را تغییر دهد بدون آن که در حواسّش خللی راه یابد.

پس آبله بیرون آورد و صورتش مجدّر شد. آن جناب هزار سال میان بنی اسراییل زندگی کرد و پس از آن، خداوند او را به جوار قدس خود برد.

از ایشان عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح علیه السّلام است. در ناسخ آمده: او به پرستش قمر اقدام می کرد و با اولاد و احفاد در بلاد احقاف توطّن می نمود؛ آن اراضی از کنار عمّان تا حدود یمن و حضرموت است.

گویند عاد، هزار زن گرفت و در حیات خویش چهار هزار تن از صلب خود بدید که هریک به اندازه نخیلی بودند؛ هزار و دویست سال زندگانی یافت و در نیمه عمر خود، ولد و ولد ولد تا پشت دهم را ملاقات نمود. اولاد ارشد و اکبرش شدید بود که میان جماعت، رایت سلطنت افراخت و عدلی شامل و بذلی شافی داشت؛ چنان که شخصی را در مملکتش به قضاوت منصوب کرد و مرسومی برایش مقرّر داشت. او یک سال در محکمه قضا بنشست ولی کار احدی به او نیفتاد، زیرا در تمام مملکت، دو نفر باهم به منازعه برنخاستند.

قاضی خدمت شدید آمد و معروض داشت: این مرسوم بر من روا نیست، چون در این مدّت، قضاوتی نکرده ام.

ص: 540


1- ر. ک: مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 191.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 123.

شدید گفت: در هرحال، این مبلغ از تو دریغ نگردد، زیرا به وظیفه خود عمل نموده ای. دیگر بار قاضی بر مسند قضاوت آمد، این مرتبه دو تن نزدش حاضر شدند؛ یکی معروض داشت: من از این مرد خانه ای خریده و در آن گنجی یافته ام، هرچه به او می گویم گنج خویش را بردار؛ من از تو خانه خریده ام نه گنج، نمی پذیرد.

دیگری گفت: من خانه را با هرچه در آن بوده، فروخته ام؛ گنج نیز از آن خریدار است. سخن به درازا کشید و هیچ یک گنج را قبول نمی کردند. بالاخره قاضی مطّلع شد یکی از آن دو نفر دختر و دیگری پسری دارد، پس حکم کرد دختر را به زنی به پسر دادند و گنج را به ایشان تفویض نمودند. با این عدل و منصفه و رفاه خلق در مملکت، شدید در کفر و ضلالت مرد.

در اواخر زمان او، هود علیه السّلام نزد او رفته، هرچه به راه راست دعوت نمود، مفید نیفتاد، مدّت ملکش سیصد سال بود.

از آن ها حضرت نوح پیغمبر است که بسیاری از افاضل اعتقاد دارند اسم آن جناب ساکن یا ساکت بوده و به جهت اشتغال به نوحه و گریه، به نوح ملقّب گردیده.

در روضة الصفا مسطور است: بر این تقدیر لازم می آید نوح از نوحه مشتق باشد، حال آن که ارباب عربی اتّفاق دارند نوح عجمی و نوحه عربی است و نمی تواند کلمه عجمی را از عربی اشتقاق نمود مگر آن که به عربیّت نوح قایل شوند و این معنی خلاف ظاهر است.

به قول بعضی از ارباب اخبار، آن جناب به هدایت و ارشاد کافه عباد مبعوث گشت و عموم طوفان که تمام جهان را فراگرفت، مؤیّد این قول است. زمره ای معتقدند رسالت حضرت نوح به اهل بابل و توابع آن اختصاص داشته و ظاهر آیه وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ*(1)؛ این مذهب را تأیید می نماید. آن حضرت معجزات بسیار و خوارق عادات بی شماری داشته است.

از جمله، معجزه خود آن جناب است که با آن طول عمر، تا وقت مردن در هیچ

ص: 541


1- سوره هود، آیه 25؛ سوره مؤمنون، آیه 23؛ سوره عنکبوت، آیه 14.

یک از قوای بدنی اش منقصتی راه نیافته بود؛ چنان که در اخبار الدول است.

از جمله، آن است که بنابر نقل از کتاب مذکور قومش از او طلب کردند، کوهی از کوه های فارس به راه افتد و تا عرفات برود؛ حضرت به یکی از جبال فارس امر فرمود تا عرفات رفت.

از جمله، آن است که بنابر نقل مذکور چون از کشتی بیرون آمدند، نزد خود و اصحابش قوتی وجود نداشت، آن حضرت از زمین ریگ برداشته، تناول فرمود و به اصحاب خود هم از آن ریگ ها خورانید؛ آن ریگ ها در دهان ایشان، از عسل شیرین تر بود.

از جمله، درختی کاشت، فی الفور بار برآورد و از آن تناول نمودند. بعد از این که از تورات نقل نموده عمر آن جناب نهصد و پنجاه سال بوده- چنان چه ما نیز ضمن طبقه نهم همین مقدار که مختار صاحب ناسخ است، نقل نمودیم- گفته: وهب بن منبّه عمر آن حضرت را هزار سال دانسته و شدّاد گفته: عمر نوح، هزار و چهارصد و هشتاد سال بوده.

در حبیب السیر از متون الاخبار نقل نموده: تولّد آن جناب در زمان حضرت آدم، در هزار سال اوّل آفرینش وقوع یافت و در هزار سال ثانی، وقتی چهارصد و پنجاه ساله بود، مبعوث شد، نهصد و پنجاه سال به دعوت اشتغال نمود و پنجاه سال بعد از هلاکت قوم از عالم انتقال فرمود، بنابراین تقدیر عمر حضرت نوح هزار و چهارصد و پنجاه سال بوده و اللّه العالم.

از ایشان پادشاهی است که مهرجان را احداث نمود؛ چنان که در غیبت شیخ طوسی (1) است که اهل فرس در باب طول اعمار گمان کرده اند در زمان پیشین، جماعتی از پادشاهان ایشان بوده اند که عمرهای طولانی داشته اند تا آن که می فرماید: می گویند پادشاهی که مهرجان را احداث نمود، هزار و پانصد سال عمر کرد.

ص: 542


1- الغیبة؛ شیخ طوسی، ص 123.

این ناچیز گوید: مهرجان، نام روز شانزدهم هرماه باشد(1) که ماه هفتم از سال شمسی است و در وجه تسمیه آن گفته اند: فارسیان پادشاهی ظالم به نام مهر در نیمه ماه به درک رفت؛ به این سبب آن روز را مهرگان نام نهادند و معنی آن، مردن پادشاه ظالم باشد.

از ایشان بختنّصر است؛ چنان چه در اخبار الدول، بعد از این که کیفیّت خرابی بیت المقدّس، قتل بنی اسراییل، اسیر شدن شان را به دست آن ملعون و مراجعت نمودن او به بابل، مقرّ سلطنتی اش را نوشته؛ گفته: آن خبیث، بعد از مراجعت مسخ شد؛ اوّل به صورت شیر، بعد از آن به صورت نسر و سپس به صورت گاو درآمد و تا هفت سال مسخ بود، عمر او تا هنگام مسخ، هزار و پانصد سال و پنجاه روز بود و به انضمام آن هفت سال، عمر نحسش، هزار و پانصد و هفت سال و پنجاه روز بوده.(2)

از ایشان ذو القرنین اکبر است که به روایت مشهور بین جمهور، اسم شریفش اسکندر است و در وجه تسمیّه او به ذی القرنین اختلاف می باشد:

1- بعضی گفته اند: ذو القرنین چون دو طرف دنیا؛ یعنی مشرق و مغرب را طواف نمود، به این لقب ملقّب گردید.

2- برخی عقیده دارند او ابا و امّا کریم الطرفین بود، لذا ذو القرنینش گفتند.

3- صاحب متون الاخبار آورده: چون دو صفحه سر آن جناب از صفر یا از نحاس یا از حدید و یا از طلا بود؛ به این اسم موسوم گشت.

4- مذهب زمره ای است که او را دو ضفیره گفته اند؛ یعنی دو گیسوی بافته.

5- در تفسیر مدارک از حضرت امیر علیه السّلام چنین نقل شده: «انّه لیس بملک و لا نبیّ و لکن کان عبدا صالحا ضرب علی قرنه الأیمن فی طاعة اللّه فمات ثم بعثه اللّه فضرب علی قرنه الأیسر فمات فبعثه اللّه فسمیّه ذو القرنین».(3)

ص: 543


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 56، ص 141. در بحار وجه تسمیّه دیگری برای آن ذکر کرده اند.
2- ر. ک: لسان العرب، ج 13، ص 332؛ تاج العروس، ج 9، ص 307.
3- شرح اصول کافی، ج 6، ص 62؛ بحار الانوار، ج 12، ص 210؛ الدرر المنثور، ج 4، ص 241؛ علل الشرایع، ج 1، ص 39.

ایضا صاحب متون الاخبار نقل نموده: «انّه کان نبیّا فبعثه اللّه إلی قوم فکذّبوه و ضربوه علی قرنی رأسه فقتلوه فاحیاه اللّه تعالی فسمّیه ذو القرنین»؛ بنابراین دو حدیث، در نبوّت ذو القرنین نیز اختلاف است.

در روضة الصفا(1) ست که او با وجود استقلال در سلطنت و بسط مملکت، زنبیل بافی می کرد و قوت خود و عیالش را از آن ممّر به دست می آورد، به روایتی زمان سلطنتش چهل سال بود. در اعمار الاعیان (2) ابن جوزی مذکور است: آن جناب هزار و شش صد سال عمر کرد و در حیات الحیوان نیز همین مقدار را از کتاب محاضر نقل نموده.

از ایشان دیّان بن دومغ پدر عزیز مصر است؛ چنان که در کیفیّت بنای هرمان مصر از کمال الدین (3) نقل شد ابو عبد اللّه قدینی گفت: عمر او هزار و هفت صد سال بوده است.

[دو هزار تا سه هزار سال] 20 صبیحة

طبقه یازدهم معمّرین کسانی اند که عمرشان در این سرای پر ابتلا، از دو تا سه هزار سال انتها یافته.

از ایشان حضرت نوح علیه السّلام است؛ چنان چه در طبقه ششم، ضمن بیان حالات سام بن نوح، روایتی از امام علی النقی علیه السّلام از حیات القلوب علّامه مجلسی رحمه اللّه نقل شد که آن حضرت فرمود: عمر نوح، دو هزار و پانصد سال بود.

ایضا در آن کتاب است که به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است:

حضرت نوح دو هزار و پانصد سال زندگی کرد؛ هشت صد و پنجاه سال پیش از مبعوث شدن، هزار و پنجاه سال کم، در میان قوم خود، ایشان را به سوی خدا فرا می خواند،

ص: 544


1- تاریخ روضة الصفا، ج 1، ص 66- 61.
2- اعمار الاعیان، ص 128.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 563؛ بحار الانوار، ج 51، ص 244.

دویست سال مشغول ساختن کشتی بود و پانصد سال پس از فرود از کشتی و خشک شدن آب از زمین؛ شهرها بنا کرد و فرزندان خود را در آن ها ساکن گرداند. چون دو هزار و پانصد سال تمام شد، ملک الموت نزد او آمد و او در آفتاب نشسته بود، گفت:

السلام علیک! نوح سربرآورد، سلام کرد و گفت: برای چه آمده ای؟

ملک موت گفت: آمده ام روحت را قبض کنم.

گفت: می گذاری از آفتاب به سایه روم؟

گفت: بلی!

نوح به سایه منتقل شد و گفت: ای ملک موت! آن چه از عمر دنیا بر من گذشته، مثل این آمدن از آفتاب به سایه بود؛ آن چه تو را فرموده اند به جا آور! آن گاه ملک موت روح مقدّس آن سرور را قبض نمود.(1)

این ناچیز گوید: بعد از این اخبار و خبر معتبری از حضرت صادق علیه السّلام که فرموده:

نوح بعد از فرود آمدن از کشتی، پانصد سال زنده بود و پس از این حدیث معتبر که فرمود: عمر هریک از قوم نوح سی صد سال بود و بعد از حدیث دیگری که فرمود: عمر نوح دو هزار و چهارصد و پنجاه سال بود؛ بالجمله علّامه مذکور در کتاب مزبور می فرماید:

مؤلّف گوید: احادیث گذشته، همه موافق یکدیگر و محلّ اعتمادند و در این حدیث، یعنی حدیث آخری، شاید بعضی از عمر آن حضرت را که متوجّه امور نبوده، از اوّل یا آخر حساب نکرده باشند؛ بعضی از ارباب تاریخ، عمر آن حضرت را هزار سال، بعضی هزار و چهارصد و پنجاه سال، بعضی هزار و صد و هفتاد سال و بعضی هزار و سی صد سال گفته اند و این اقوال که برخلاف احادیث معتبر است، همه فاسد می باشد. مراد آن مرحوم از احادیث معتبر، احادیثی است که در آن ها عمر آن جناب به دو هزار و پانصد سال تحدید شده است؛ و اللّه العالم.

ص: 545


1- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 523؛ روضة الواعظین، ص 445؛ بحار الانوار، ج 11، ص 285.

[سه هزار الی چهار هزار سال] 21 صبیحة

اشاره

طبقه دوازدهم معمّرین کسانی اند که عمرشان در این دار فنا و زوال از سه تا چهار هزار سال بوده.

از ایشان ذو القرنین است که عامّه اهل کتاب، عمر آن جناب را به سه هزار سال تحدید نموده اند؛ چنان که در حبیب السیر است: و اهل الکتاب یقولون عاش أی ذو القرنین، ثلاثة الاف سنة.

رجوع زین إلی وجوه تسمیة ذی القرنین

این ناچیز گوید: ما در طبقه دهم ضمن بیان مدّت عمر ذی القرنین پنج وجه تسمیه برای مسمّا شدنش به این اسم بیان نمودیم، در این جا نیز، تتمیما للفائده و تتمیما للعائده به هفت وجه دیگر اشاره می نماییم و این ها را به حسب شماره و تعداد، دنباله آن وجوه قرار می دهیم که جمعا دوازده وجه می شود:

6- بعضی گفتند: او را به این جهت ذو القرنین نامیده اند که در زمان حیاتش دو قرن از مردم منقرض شدند و از این عاریت سرا به دار بقا ارتحال نمودند.

7- برخی گفتند: چون بر سر آن جناب دو قرن، به مثابه دو شاخ برآمده بود، او را ذو القرنین گفتند.

8- زمره ای فرمودند: چون خداوند تبارک و تعالی نور و ظلمت را مسخّر او گردانیده بود؛ طوری که هرگاه سیر می کرد، نوری پیشاپیش او نمودار شده، او را راهنمایی می نمود و ظلمت و تاریکی از پشت سر، آن جناب را به جانب آن نور سوق می داد.

9- طایفه ای گفتند: چون دلیر و شجاع بود، به این لقب ملقّب گردید؛ چنان چه انسان شجاع را قرن گویند، چرا که اقران خود را قطع می نماید.

10- جماعتی گفتند: چون در خواب دید بر فلک برآمده، به دو دست، دو قرن

ص: 546

شمس، یعنی دو طرف قرص آفتاب را گرفته، از این جهت او را ذو القرنین نامیدند.

11- شرذمه ای گفتند: چون او در سیاحت خود داخل نور و ظلمت گردید، به ذو القرنین معروف شد.

12- پاره ای از اهل فضل گفتند: چون در تاج سلطنتی که برای خود ترتیب داده بود، دو قرن داشت، به این اسم مشهور گردید.

از ایشان دومغ پدر ریّان بانی هرمان مصر است؛ به شرحی که ضمن بیان اشخاص طبقه سوّم ذکر شد؛ چرا که صدوق- علیه الرحمه- در کمال الدین (1) از ابو عبد اللّه مدینی نقل نموده: دومغ، سه هزار سال در این دار فنا و زوال زندگانی کرد.

تجدید بیان فی بانی الهرمان

بدان در روایت کمال الدین اگرچه بانی هرمان را ریّان بن دومغ ذکر فرموده و لکن عقیده صاحب ناسخ التواریخ (2) آن است که بانی آن ها حضرت ادریس پیغمبر است؛ چنان چه در همان کتاب مرقوم داشته: بنای هرمان در سال وفات انوش بوده که هزار و دویست و سی سال بعد از هبوط آدم علیه السّلام است.

پس از آن نوشته: حضرت ادریس، نبوّت و سلطنت را توأم داشت و اغلب خلق روی زمین، داغ طاعت بر جبین داشتند. او چون به علم نبوّت دانست طوفان نوح، جهان را ویران می کند و اثری از معلّم و متعلّم و کتب علمی باقی نمی ماند، فرمود تا در طرف غربی مصر، هرمان را بنا نهادند و از علوم طبّ و نجوم و غیره، در آن ثبت کردند تا از طغیان طوفان مصون ماند.

آن دو بنای عظیم، مربّع و مخروط الشکل، مشتمل بر چهار مثلث است که مسافت هرضلع با ضلع دیگر، چهارصد ذراع و ارتفاع هریک نیز، چهارصد ذراع می باشد؛ آن بنا را در شش ماه به پایان آورد و فرمود بر آن نوشتند: «قل لمن یاتی بعدنا یهدمها فی

ص: 547


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 563.
2- ر. ک: بحار الانوار، ج 57، ص 237.

ستمائة عام و قد بنیتها فی ستّة اشهر و الهدم ایسر من البنیان».

بعد از طوفان، بعضی فراعنه مصر برای دخمه و مقبره خود از آن گونه اهرام برآوردند؛ چنان که در ارض مصر هجده هرم بنیان شد. یوسف صدّیق در قحط سالی مصر، در بعضی از آن اهرام، گندم منبّر فرموده بودند؛ لکن هیچ کس ابنیه ای به قطر و ارتفاع و استحکام هرمان ادریس برنیاورد.

بعضی در قدمت آن گفته اند: بنی الهرمان و النسر فی السرطان؛ از این قرار، تاریخ بنای آن بیش از دوازده هزار سال می شود، چون اکنون نسر طایر اواخر جدی است و هر برجی کمتر از دو هزار سال قطع نخواهد شد ولی حقیقت این سخن را با صحّت مقرون ندانسته اند و اللّه اعلم بحقیقة الحال، انتهی.

از ایشان عناق، دختر حضرت آدم و مادر عوج است که در اشتهار، کالنار علی المنار است؛ چنان چه کیفیّت حال او در کافی (1)، ناسخ، معارج النبوّه و غیره آمده. در کتاب سوّم است که عناق در بزرگی و عظم جثّه، به مثابه ای بود که هرجا می نشست، یک جریب زمین را احاطه می نمود، طول هرانگشت او سه گز و عرض آن دو گز بود و در هرانگشت، دو ناخن داشت؛ مثل دو داس به غایت تیز.

با وجود آن که دختر آدم علیه السّلام بود، اوّل کسی که در عالم دادوستد بنیاد فسق و فجور و فساد نهاد، او بود. یعنی زانیه بود و از شئامت آن معامله، به غضب الهی جلّ و علا مبتلا شد تا حق تعالی مارانی مثل پیلان، گرگانی بر هیأت شتران و کرکسانی برابر خران بر وی فرستاد، تا این که او را کشتند و خوردند.

در کتاب الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب

در کتاب الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب (2)

که تألیف یکی از علمای معاصر و مجاور در کربلای معلّاست و تازه به طبع رسیده؛ عمر عناق را بیش از سه هزار سال نقل نموده و فرموده: و عمرها ازید من ثلاثة الاف سنة.

ص: 548


1- الکافی، ج 1، ص 327 و ج 8، صص 68- 67.
2- الزام الناصب فی اثبات حجة الغائب، ج 1، ص 5338.

از ایشان عوج است که مادرش عناق، دختر حضرت آدم و پدرش بنابر نقل صاحب قاموس (1)، عوق بر وزن نوح می باشد؛ چنان که در همان کتاب است: عوق کنوح و الدّعوج الطّویل و من قال عوج بن عنق فقد اخطاء.

در ناسخ آمده: طول قامتش بیست و سه هزار و سی صد و سی ذراع بود؛ هنگام طغیان طوفان خدمت نوح را درک و درخواست کرد به کشتی رود، آن جناب اجابت نفرمود؛ همانا طوفان از زانوی او برنگذشت، سه هزار سال در دنیا بزیست تا به دست موسی نیست گشت.

در مجمع البحرین (2) از قصص الانبیای راوندی نقل نموده: عوج بن عناق، جبّار و دشمن اسلام و خداوند قهّار بود و در جسم و خلقت برای او بسطه ای بود، به نحوی که در قعر دریا دست فرو می برد، ماهی می گرفت، بر شعله آفتاب نگاه داشته، بریان می کرد و قوت خود می ساخت، عمر او سه هزار و شش صد سال و تا زمان حضرت موسی زنده بود؛ سپس به دست آن حضرت کشته شد و به درک واصل گردید.

در معارج النبوّه نیز به نقل از عرایس ثعلبی عمر او را سه هزار و شش صد سال نوشته.

تنبیه للمتمرّد اللجوج علی حکمة امتداد عمر عوج

بدان در حکمت ابقای عوج و خلاص او از طوفان، با آن که هیچ جنبنده ای جز با توسّل به کشتی حضرت نوح علیه السّلام از آن نجات نیافت؛ بعضی از بزرگان چنین فرموده اند:

با آن که در زمان آدم متولّد شده، در زمان چندین پیغمبر بوده تا به زمان موسی رسیده، حکمت در گذاشتن وی، این بود که امم بعدی را از قصّه طوفان و غرابت و صناعت آن واقعه آگاه گرداند.

بعضی دیگر در حکمت آن گفته اند: چون او فی الجمله نوح را در ساختن کشتی

ص: 549


1- القاموس المحیط، ج 3، ص 270.
2- مجمع البحرین، ج 3، ص 271؛ قصص الانبیاء، ص 75.

معاونت و مدد کرد؛ لذا در مقابل آن، با وجود شرک و کفرش، از عذاب غرق نجات یافت و بدین عمر طویل، مکافات دید.

اشارة عرفانیّة و بشارة وجدانیّة

آن بعض، پس از ذکر این حکمت گفته اند: در این جا نکته ای است و آن این است که کافری که نوح را در ساختن کشتی معاونت می نماید، از عذاب این جهان نجات می یابد، بندگانی که حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله را در دین معاونت نموده؛ وَ تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی (1) و شریعت او را با عمل به احکام و تعلیم آن به نادانان، معاونت نموده باشند؛ اگر از عذاب آن جهان نجات یابند، چه عجب باشد.

بالجمله، بنابر آن چه در بعضی از تفاسیر معتبر و کتاب خلاصة الأخبار است، معاونت عوج در ساختن کشتی نوح بدین کیفیّت بوده که هنگام وحی به حضرت نوح درباره ساختن کشتی، جبرییل از مورد بهشتی، شاخه ای بیاورد و به نوح عرض کرد: این را در زمین فرو بر! چون بنشاند، در مدّت چهل سال درختی گردید که بلندی آن هزار و دویست و پهنای او سیصد ذرع شد. آن گاه جبرییل آمد و گفت: حق تعالی می فرماید:

کشتی را بساز!

نوح فرمود: یا جبراییل چگونه کشتی بسازم؟

گفت: این درخت را بیفکن و تخته کن تا من تو را تعلیم دهم. نوح درخت را برید و تخته کرد؛ تخته اوّل که جدا شد، نام آدم بر آن نوشته بود، بر تخته دوّم، نام شیث مرقوم بود، بر تخته سوّم، نام خود نوح بود و هم چنین تا صد و بیست و چهار هزار تخته که جدا کرد، بر هریک، اسمی از اسمای انبیا نقش بسته بود و بر تخته آخر، نام حضرت خاتم الانبیا نوشته بود. جبرییل می گفت و نوح تخته ها را به هم وصل می کرد و میخ می زد، تا آن که تخته ها تمام شد و برای پوشش کشتی، دوازده تخته دیگر احتیاج بود.

جبرییل گفت: یا نوح! کسی را بفرست تا درختی که میان رود نیل افتاده، بیاورد.

ص: 550


1- سوره مائده، آیه 2.

نوح به فرزندان خود گفت، هیچ یک اجابت نکردند. جبرییل گفت: به عوج بگو آن درخت را بیاورد و بگو تو را از طعام سیر می نمایم. چنین آورده اند که عوج در تمام عمر خود، غذای سیر نخورده و در هیچ خانه ای نگنجیده بود.

عوج به امر نوح رفته، آن درخت را آورد. نوح سه قرص نان جو پیش او نهاد؛ عوج خندید و گفت: ای نوح! اگر من روزی دو هزار من، نان و طعام بخورم، سیر نمی شوم.

نوح به او فرمود: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم بگو و بخور تا سیر شوی.

عوج بسم اللّه گفت و به خوردن مشغول شد؛ چون دو قرص و نیم از نان های جوین خورد، به قدرت خدای تعالی و به برکت بسم اللّه سیر شد.

سپس نوح از آن درخت، دوازده تخته جدا کرد، بر تخته اوّل، نام نامی حضرت امیر و حضرت فاطمه علیها السّلام نوشته بود، بر تخته دوّم، نام امام حسن علیه السّلام و هم چنین بر هرتخته نام یکی از ائمّه هدات مهدییّن و بر تخته دوازدهم، نام امام مهدی- عجّل اللّه فرجه الشریف- ثبت بود. نوح گفت: جبرییل! این دوازده تن پیغمبرند؟

گفت: نه، این ها اهل بیت مصطفی هستند که پیغمبر آخر الزمان باشد، آن گاه جبرییل به نوح عرض کرد: چنان که این کشتی، بی این دوازده تخته تمام نگردید، دین اسلام که دین محمد است، بدون این دوازده تن تمام نگردد؛ یعنی بعد از حضرت خاتم النبیین، اقرار به امامت و خلافت ایشان، رکن اعظم دین است و اگر کسی همه آن ها یا یکی از آن ها را انکار کند و به امامت و ولایت او قایل و معتقد نباشد؛ و لو این که به وحدانیّت باری تعالی و خاتمیّت حضرت محمد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله اقرار داشته باشد، دیانتش ناتمام و اسلامش ناقص و خام است.

این ناچیز در کتاب راحة الروح (1) که در شرح حدیث مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح است در وجه هفدهم از وجوه تشبیه اهل بیت طاهرین به کشتی نوح شیخ المرسلین، دوازده وجه برای انحصار عدد ائمّه معصومین به دوازده نفر ذکر نموده ام، طالب آن ها به آن کتاب که به طبع رسیده، رجوع کند.

ص: 551


1- راحة الروح، ص 481- 476.
تهدید للکفّار العلوج بکیفیة هلاکة العوج

بدان در کتب تواریخ و سیر کیفیّت هلاکت عوج به دست حضرت موسی علیه السّلام را بدین نحو بیان نموده اند: چون موسی به محاربه عمالقه بیرون رفت و لشکری مرتّب کرد که یک فرسخ دور عرصه او بود، عوج نیز سنگی به آن مقدار برید، بر سر گرفته، آورد تا بر سر قوم موسی علیه السّلام و لشکریانش فرود آورد و تمامی آن ها را یکباره هلاک کند.

حق تعالی هدهدی فرستاد تا با منقار خود، آن سنگ را سوراخ کرد و مثل طوق در گردن عوج افتاد و به واسطه سنگینی آن از پای درآمد؛ چنان که در مجمع البیان است، حضرت موسی علیه السّلام قدّ ده گز و عصای او نیز ده گز بود، حضرت ده گز دیگر برجست و سنان عصایش را به پاشنه پای عوج رساند، زخم کاری بر او افتاد و با آن زخم به هلاکت رسید؛ سپس لشکر موسی مجتمع گشتند، حرب ها کشیدند و به جدّ بسیار، سر آن نابکار را از تن جدا کردند.

گویند: استخوان پایش را در دریای نیل پل ساختند و تا مدّتی، مرور مردم بر آن پل بود.

از ایشان لقمان عادی کبیر است که در صبیحه چهاردهم، ضمن بیان اشخاص طبقه پنجم معمّرین، از کمال الدین (1) صدوق نقل شد او به مقدار عمر هفت نسر پانصد و شصت سال داشت؛ بنابر آن که بقای هرنسر بیش از هشتاد سال نباشد. امّا بنابر مختار علمای عارف به احوال و اعمار حیوانات و طیور که عمر هرنسر را به پانصد سال تحدید نموده اند، پس عمر لقمان، سه هزار و پانصد سال بوده؛

چنان که شیخنا الصدوق در موضع دیگر از کمال الدین فرموده: او سه هزار و پانصد سال عمر نمود و اعثمی در خصوص وی گفته:

لنفسک إذ تختار سبعة انسر***إذا ما مضی نسر خلدت إلی نسر

فعمّر حتّی خال انّ نسوره***خلود و هل یبقی النفوس علی الدهر

ص: 552


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 559؛ الفصول العشرة، ص 94؛ کنز الفوائد، ص 248.

و قال لادنا هنّ اذحلّ ریشه***هلکت و اهلکت بن عاد فما تدری (1)

ای لقمان! برای خود هفت مرغ کرکس اختیار نمودی، طوری که هروقت یکی از آن ها می میرد، تو تا مردن کرکس دیگر باقی می ماندی. پس لقمان به حدّی معمّر شد که گمان کرد کرکس های او در دنیا مخلّد خواهد بود، حال این که هیچ نفسی در دنیا باقی نخواهد ماند. وقتی همه پرهای آخرین آن ها افتاد، گفت: هلاک گشتی و پسر عاد را هم هلاک کردی.

بلکه در اخبار الدّول (2)، عمر او را سه هزار و هشت صد سال معیّن نموده؛ چنان که در ترجمه او فرموده: «لقمان بن عاد صاحب النسور و هو بقیّة العاد الأولی بعثه عاد مع الوفد إلی الحرم یستسقون فدعوا و سئل هو البقاء و اختار عمر سبعة انسر کلّما هلک نسر اخذ مکانه آخر یاخذ النّسر و هو فرخ فیربیّه إلی أن یموت و قد اختلف النّاس فی عمر النسر و عامّتهم علی انّه یعیش خمس مائة سنة فعلی هذا انّ لقمان عاش ثلاثة الاف و خمس مائة سنة و لم یبلغ هذا العمر من بنی آدم أحد غیره و غیر عوج بن عناق و قیل انّه عاش ثلاثة ألاف و ثمان مائة سنة لانّه کان له قبل أن یأخذ النسور ثلث مائة سنة من العمر و اللّه تعالی اعلم».

تذییل لبشاره اهل الایمان فی علة امتداد عمر لقمان

بدان این ناچیز، چون در صبیحه چهاردهم این عبقریّه وعده نمودم بعد از این، کیفیّت رفتن لقمان به حرم مکّه برای استسقا و علّت استجابت دعای او را برای طول عمر بیان نمایم؛ لذا در این مقام مناسب فرجام، ایفاء للوعد، آن را نقل می نمایم.

در ناسخ آمده: پس از آن که حضرت هود علیه السّلام به کسوت نبوّت متحلّی گشت، میان قوم عاد بنیان دعوت نهاد و هرچه؛ أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ (3)

ص: 553


1- کنز الفوائد، ص 248؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 114.
2- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 187.
3- سوره اعراف، آیه 68.

ابلاغ کرد، جز إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبِینَ (1) جواب نشنید و چون از اصلاح حال آن قوم عنود مأیوس و ملول شد، به حکم قادر قاهر، آن قاطنین احقاف را هدف سهام نفرین قرار داد که از دهنا و یبرین تا یمن و حضرموت، مصدر اغتساف بودند؛ نخست آب باران که آیت رحمت یزدان است، منقطع شد، هفت سال به بلای قحط و غلا مبتلا گشتند و مع ذلک نصایح هود را اصغا نمی نمودند.

چون کار ایشان صعب و سخت افتاد، لقمان الاکبر را که هنگام دعوت هود، به ربّ ودود ایمان آورد و از بیم قوم بدکیش، ایمان خویش را مخفی می کرد به همراه مرثد بن عفیر، قیل بن غفر، لقیم بن هزال، جهلة بن عفیری و جمعی دیگر از بزرگان قوم را برای دعای استسقا روانه مکه معظّمه نمودند. در آن وقت، اولاد عملیق بن لاوذ بن سام بن نوح در مکّه اقامت داشتند.

رؤسای قوم عاد وارد مکّه شدند، در آن زمان، امارت عمالقه با معاویة بن بکر بود که از جانب مادر با عادیان خویشاوند بود. به واسطه این قرابت بزرگان عاد، به خانه معاویة بن بکر نازل شده، اقامت کردند. او مایحتاج آن ها را از شراب مروق و نزل مهنّا مهیّا ساخته، دقیقه ای از مهمان نوازی فرونگذاشت! بزرگان عاد، چون از بلای قحط و تنگی رسته، به بساط ناز و نعمت پیوسته بودند، تعب یاران و طلب باران را فراموش کرده، در لهو و لعب کوشیدند.

معاویه با خود اندیشید، اگر ایشان را از این غفلت آگاه سازم، دور نباشد که مهمان نوازی را بر من گران دانند، لذا چند شعر با مضمون بیچارگی و درماندگی عادیان، موزون نموده، به دو کنیزک مغنیّه خود بیاموخت که به ایشان جرادتان می گفتند، آن ها هنگامی که بزرگان عاد، در نشاط مستی و شور شراب بودند، اشعار را انشاد فرمودند.

ناگاه به خاطرشان آمد، یک ماه است در خانه معاویه به طعام و طرب پرداخته، تعب یاران و طلب باران را فراموش کرده اند، بنابر نقل حبیب السیر، از مجلس عشرت

ص: 554


1- سوره اعراف، آیه 66.

برخاسته، لقمان و مرثد به اظهار ایمان خود مبادرت نمودند، قیل و هم کیشان نیز، چند شتر و گوسفند قربانی کرده، به لوازم استسقا پرداختند.

مقارن دعای ایشان، سه قطعه ابر سرخ و سفید و سیاه در آسمان هویدا گشت و هاتفی آواز داد: ای قیل! یکی از قطعات سحاب را اختیار کن! قیل، ابر سیاه را اختیار کرد، صدایی به گوش او رسید: عجب خاکستر مهلکی به قوم خود فرستادی، یکی از ایشان را زنده نخواهد گذاشت؛ چنان چه زنده هم نگذاشت!

به تفصیلی که در کتب تفاسیر و سیر آمده، در تاریخ طبری (1) مسطور است: مرثد بن سعد و لقمان بن عاد که مؤمن به هود بودند، چون از این حال واقف شدند، از غیب آوازی شنیدند که هریک از شما حاجتتان را طلب نمایید تا با سعاف مقرون شود.

مرثد گفت: خدایا! آن قدر به من گندم عنایت کن که تا زنده باشم، کفایت کند و لقمان گفت: خدایا! به من عمر هفت کرکس کرامت فرما! دعای هردو مستجاب شد، چون مرثد در مکّه مقیم شد و منعم حقیقی، ابواب رزق به روی او مفتوح داشت، لقمان هم به زمین مأرب رفت، بنای سدّ نمود- چنان چه در صبیحه هفدهم، ضمن ذکر حال عمرو بن عامر مزیقیا مسطور شد- و به مراقبت کرکس اقدام کرد؛ چنان چه در صبیحه چهاردهم ذکر گردید.

[معمّرین دیگر] 22 صبیحة

اشاره

معمّرینی که ضمن این دوازده طبقه، حال و مدّت عمرشان بیان گردید، کسانی بودند که در کتب غیبت، تواریخ، سیر و تراجمه، مدّت عمر آنان منضبط و اوّل و آخر زندگانی ایشان در سلک تحدید و تعیین منخرط بود.

در میان معمّرین کسانی هستند که به واسطه عدم انضباط اوّل عمر یا آخر عمر و یا هردوی این ها و مدّت حیاتشان تعیین و تحدید نشده، لکن از قرائن خارجی، مثل شغل،

ص: 555


1- تاریخ طبری، ج 1، صص 223- 222.

عمل، امارت، سلطنت، زمان و غیر این ها که تحدید شده اند، فهمیده می شود دارای عمر بسیار و از جمله معمّرین روزگارند. این طایفه نیز، افراد بسیار و اشخاص بی شمار می باشند. ما در این مقام و مضمار به ذکر بیست نفر از ایشان اکتفا می نماییم.

[حضرت خضر]

اوّل: حضرت خضر است که با ذو القرنین معاصر می باشد و ظهور و غلبه اش بر مصر، سه هزار و چهارصد و پنجاه و هفت سال بعد از هبوط آدم بوده است. چنان که در ناسخ است. به اتّفاق فریقین شیعه و اهل سنّت و جماعت، بلکه سایر ارباب ملل و نحل، آن جناب تاکنون زنده، باقی و در قید حیات است و زنده خواهد ماند تا در صور بدمند و همه زندگان بمیرند؛ چنان چه در بحار از امام رضا علیه السّلام منقول است:

خضر از آب حیات خورد و زنده خواهد ماند تا در صور بدمند و همه زندگان بمیرند. او نزد ما می آید و بر ما سلام می کند، ما صدایش را می شنویم ولی او را نمی بینیم، هرجا نام او مذکور شود، حاضر می گردد و هرکه یادش کند، بر او سلام کند؛ هرموسم حجّ در مکّه حاضر می شود، حجّ می گزارد، در عرفات، وقوف می کند و برای دعای مؤمنان آمین می گوید. وقتی قائم آل محمد از مردم غایب گردد، زود باشد که حق تعالی خضر را مونس آن حضرت گرداند و در تنهایی رفیق ایشان باشد.(1)

در اخبار الدول (2) از مسعودی، نقل نموده: «انّ هذا الخضر ابن خالة الإسکندر و کان علی مقدّمة عسکر ذی القرنین الأکبر الّذی کان فی ایّام ابراهیم و بلغ معه نهر الحیات فشرب منه و هو لا یعلم به فخلّد و هو حیّ إلی الأن و إلی یوم ینفخ فی الصور، فهو نبیّ معمّر محجوب عن الأبصار و روی محمّد بن المتوکّل انّ الخضر من اولاد فارس و الیاس من بنی اسرائیل و هما حیّان یلتقیان فی کلّ عام بالموسم و اکلهما الکرفس فالیاس فی البرّ و الخضر فی البحر».

ص: 556


1- بحار الانوار، ج 13، ص 299؛ ج 52، ص 152.
2- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 122.
درّ نضنید فی فضل التوحید

بدان اخبار راجع به احوال حضرت خضر، بسیار و آثار متعلّق به آن جناب بی شمار است؛ چنان که این امر بر مراجعین به اسفار کبار، بسی واضح، آشکار و کوضوح النار علی المنار است و ما از جمله به نقل خبری اقتصار می نماییم که هم حاوی به حال و کیفیّت مال آن بی همال، هم هادی مردمان به سوی ثمره و فایده کتمان سرّ و عدم افشای آن وهم، حاکی از فضل توحید و اهل آن نزد خداوند مجید است.

در تفسیر قمی (1) از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده: چون رسول خدا را به معراج بردند، در راه بوی خوشی؛ مانند بوی مشک شنید، از جبرییل سؤال کرد: این چه بویی است؟

گفت: این بو از خانه ای بیرون می آید که در آن قومی را به سبب بندگی خدا عذاب کردند تا هلاک شدند. سپس جبرییل گفت: خضر از اولاد پادشاهان و به خدا ایمان آورده بود، در حجره ای از خانه پدرش خلوت گزیده و خدا را عبادت می کرد.

پدرش فرزندی جز او نداشت؛ مردم به او گفتند: تو غیر از خضر فرزندی نداری، زنی برایش تزویج کن، شاید خدا فرزندی به او روزی کند که پادشاهی در او و فرزندانش بماند؛ آن گاه دختر باکره ای برای او تزویج کرد؛ چون او را نزد خضر آوردند، متوجّه اش نشد و با او نزدیکی نکرد. روز دیگر به او گفت: امر مرا پنهان دار! اگر پدرم از تو پرسید آن چه از مردان به زنان واقع می شود، نسبت به تو واقع شد؛ بگو بلی! چون پدرش از آن زن پرسید؛ موافق فرموده خضر عمل کرد و گفت: بلی!

مردم به پادشاه گفتند: این زن دروغ گوید؛ به زنان بفرما او را ملاحظه کنند که بکارتش باقی است یا زایل شده. وقتی زنان او را ملاحظه کردند، دیدند بر حال خود باقی است. به پادشاه گفتند: دو نفر بی وقوف را به یکدیگر داده ای که هیچ یک چنین کاری نکرده اند و نمی دانند چه باید کرد؛ زنی را به عقد او درآور که شوهر کرده باشد و باکره نباشد، تا این کار را به او تعلیم دهد. چنین کرد، چون زن را نزد خضر آوردند؛

ص: 557


1- تفسیر القمی، ج 2، ص 44- 42.

خضر به او نیز التماس کرد امر او را از پدرش مخفی دارد؛ او قبول کرد.

پادشاه از آن زن سؤال کرد؛ گفت: پسر تو زن است؛ هرگز دیده ای زن از زن حامله شود؟

پادشاه بر خضر غضب کرد و فرمود او را داخل حجره ای کردند و در آن را به گل و سنگ برآوردند. روز دیگر، شفقت پدری او به حرکت آمد؛ فرمود در را بگشایند؛ چون در را گشودند، خضر را در حجره نیافتند. حق تعالی به او قوّتی کرامت کرد که به هرصورتی بخواهد، مصوّر شود و بتواند از نظر مردم، پنهان گردد تا آن که بالأخره با ذو القرنین همراه شده، سپهسالار لشکر او شد و از شهر پدر بیرون آمد.

زمانی دو مرد از همان بلد برای تجارت بیرون آمده، به کشتی سوار شدند؛ کشتی آنان تباه شد و خود به جزیره ای افتادند؛ خضر را دیدند که ایستاده و نماز می کند؛ از نماز که فارغ شد، ایشان را طلبید و از احوالشان سؤال کرد.

چون احوال خود را نقل کردند، گفت: اگر امروز شما را به شهر خود برسانم و داخل خانه های خود شوید، آیا خبر مرا از اهل شهر کتمان خواهید کرد؟

گفتند: بلی! یکی از آن ها نیّت کرد به عهد وفا کند و خبر خضر را نقل نکند، ولی دیگری در خاطر گذرانید چون به شهر برسد، خبر خضر را برای پدرش نقل کند.

سپس خضر ابری را طلبید و گفت: این دو مرد را بردار و به خانه هایشان برسان! ابر، آنان را برداشت و همان روز، به شهر خود رساند؛ آن گاه یکی به عهد خود وفا و کتمان نمود ولی دیگری نزد پادشاه، یعنی پدر خضر رفته، خبر او را نقل کرد.

پادشاه گفت: چه کسی گواهی می دهد تو راست می گویی؟

گفت: فلان تاجر که رفیقم بود. پادشاه او را طلبید؛ او انکار کرد و گفت: من از این واقعه خبر ندارم و این مرد را نمی شناسم. مرد اوّلی گفت: ای پادشاه! لشکری همراهم کن؛ تا به آن جزیره بروم و خضر را بیاورم، این مرد را هم حبس کن تا دروغش را ظاهر گردانم.

پادشاه، لشکری همراهش کرد و آن مرد را نگاه داشت. چون آن مرد لشکر را به آن

ص: 558

جزیره برد، خضر را نیافت و برگشت، پادشاه هم آن مرد را رها کرد. سپس اهل آن شهر، بسیار گناه کردند تا حق تعالی ایشان را هلاک و شهرشان را سرنگون کرد، همه هلاک شدند، الّا زن و مردی که خبر خضر را از پدرش پنهان کرده بودند و هرکدام از یک جانب شهر بیرون رفتند.

چون آن مرد و زن به هم رسیدند، هریک قصّه خود را برای دیگری نقل کردند و گفتند: ما نجات نیافتیم، مگر برای آن که خبر خضر را پنهان کردیم؛ پس هردو به پروردگار خضر ایمان آوردند، مرد، زن را به عقد خود درآورد و هردو به مملکت پادشاه دیگری رفتند.

زن به خانه آن پادشاه راه یافت و مشّاطگی دختر پادشاه می کرد، روزی در اثنای مشّاطگی، شانه از دستش افتاد و گفت: لا حول و لا قوّة الّا باللّه. دختر که این کلمه را شنید، گفت: این چه سخنی بود؟

گفت: همانا من خدایی دارم که همه امور به حول و قوّه او جاری می شود.

دختر گفت: تو خدایی غیر از پدر من داری؟

گفت: بلی! آن، خدای تو و پدرت نیز هست. دختر نزد پدر رفت و سخن زن را برای او نقل کرد، پادشاه زن را طلبید و از او سؤال کرد؛ زن از گفته خود ابا نکرد. پادشاه پرسید: چه کسی با تو در این دین شریک است؟

گفت: شوهر و فرزندانم. پادشاه فرستاد همه را احاطه کردند و تکلیف کرد از یگانه پرستی خدا برگردند؛ ایشان ابا کردند، آن گاه امر کرد دیگی حاضر و پر از آب کردند و بسیار جوشاندند، ایشان را در آن دیگ انداخت و گفت خانه را بر سرشان خراب کردند. سپس جبرییل گفت: بوی خوشی که استشمام می کنی، از خانه ای است که در آن اهل توحید الهی را هلاک کردند.

بیان نضرّ لبقاء الخضر

بدان علّت بقای خضر در دار دنیا تا وقت دمیدن صور به امر حق تعالی، خوردن آب

ص: 559

حیات و فرو رفتن او در چشمه آن آب با برکات است و بنابر آن چه در بحار(1) از امام محمد باقر علیه السّلام روایت نموده، کیفیّت آن چنین است: چون ذو القرنین شنید در دنیا چشمه ای هست که هرکه از آب آن چشمه بخورد تا دمیدن صور زنده می ماند، در طلب آن چشمه روانه شد. خضر، سپهسالار لشکر او بود و او را از جمیع لشکر خود، بیشتر دوست می داشت.

آن ها رفتند تا به جایی رسیدند که سی صد و شصت چشمه بود، ذو القرنین سی صد و شصت نفر از اصحاب خود را طلبید که خضر یکی از آن ها بود، به هریک، ماهی نمک سودی داد و گفت: هریک ماهی خود را در چشمه ای بشویید و دیگری در چشمه او نشوید و ماهیان را برای من بیاورید.

خضر چون ماهی خود را به چشمه فرو برد، زنده و از دست او رها شد و به میان آب رفت؛ آن جناب جامه اش را انداخت و برای طلب ماهی، خود را در آب افکند، و مکرّر سرش را در آب فرو برد و از آن خورد؛ ماهی به دستش نیامد و بیرون آمد. وقتی نزد ذو القرنین برگشتند، ماهی ها را جمع کرد و گفت: یکی کم است، تفحّص کنید نزد کیست؟

گفتند: خضر، ماهی خود را نیاورده؛ خضر را طلبید و از او سؤال کرد، خضر قصّه ماهی را نقل کرد.

ذو القرنین پرسید: تو چه کردی؟

گفت: از پی آن ماهی به آب فرو رفتم ولی آن را نیافته، بیرون آمدم.

پرسید: از آب خوردی؟

گفت: بلی! هرچه ذو القرنین طلب کرد، آن چشمه را نیافت. سپس به خضر گفت:

تو برای آن چشمه خلق شده بودی و آن برای تو مقدّر شده بود.

ص: 560


1- بحار الانوار، ج 12، ص 180- 178؛ تفسیر القمی، ج 2، صص 42- 41.
اعلان لارباب التنعم و الغضر بسرّ آخر لبقاء الخضر

بدان استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده الشریف- در نجم ثاقب (1)، هنگام ذکر اسامی بعضی از معمّرین، به جهت رفع استبعاد عوام عامّه از طول عمر حضرت بقیّة اللّه الحجة بن الحسن العسکری- صلوات اللّه علیهما- می فرماید: از ایشان حضرت خضر پیغمبر است که احدی از اهل اسلام در وجود و بقای آن جناب از چند هزار سال پیش تاکنون شکّ ندارد.

در کتب اهل سنّت، در احوال مشایخ و عرفایشان مکرّر نقل شده فلانی در فلان محلّ با جناب خضر ملاقات کرد و از او تلقّی نمود و علم آموخت؛ چنان چه محیی الدین در باب بیست و پنجم فتوحات گفته: شیخ ابو العبّاس عرینی، با من سخن گفت و من قبول نمی کردم؛ چون از او جدا شدم، شخصی را دیدم که می گفت در فلان سخن، شیخ ابو العبّاس را مسلّم دار! فورا نزد شیخ برگشتم؛ گفت: تا خضر با تو نگوید، سخنم را قبول نمی کنی! نظیر این در کتب اهل سنّت بسیار است.

این ناچیز گوید: از جمله، چیزی است که ذیل ترجمه صاحب تفسیر تبصیر الرحمن که شیخ علی مهایمی از مضافات بمبئی است، نوشته شده که: «و هو من مشاهیر العلماء و مقاماته و کراماته اجلّ من أن تحصی لا سیّما انّه کان مشرّفا بتعلیم سیّدنا الخضر علیه السّلام معلّم حضرت سیّدنا موسی کلیم اللّه».

ولادت شیخ مزبور سال هفت صد و هفتاد و شش و وفاتش سال هشت صد و سی و پنج بوده و سال هاست که تفسیرش در مطبعه بولاق مصر، به طبع رسیده.

بالجمله، در نجم ثاقب (2) فرموده: و امّا آن چه میبدی از عبد الرزاق کاشی نقل کرده که در اصطلاحات گفته: خضر کنایه از بسط و الیاس کنایه از قبض است و این که خضر، از زمان موسی تا این عهد باقی باشد یا روحانی ای که به صورت او متمثّل شود برای آن که خواسته اش را ارشاد نماید؛ نزد من محقّق نیست و به خلاف ضرورت آن

ص: 561


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 800.
2- همان، ص 801.

نزد مسلمین است.

شیخ صدوق به سند معتبر، خبری طولانی از جناب صادق علیه السّلام نقل کرده که آخر آن فرمود: حق تعالی عمر حضرت خضر را طولانی نکرد، برای آن که پیغمبری بعد از او اظهار نماید و نه برای آن که کتابی بر او نازل گرداند؛ دین و شریعتی بیاورد و ناسخ شریعت پیش از خود باشد و نه برای پیشوایی که اقتدا به او لازم باشد و و نه برای اطاعتی که بر او فرض گردانیده باشد، بلکه در علم سابق حق تعالی بود که عمر حضرت قائم علیه السّلام در غیبت، طولانی خواهد بود و دانست گروهی از خلق، طول عمرش را انکار خواهند کرد؛ لذا عمر بنده صالح خود، خضر را طولانی گرداند تا بر معاندین حجّت باشد.(1)

کلام من العلّامة الکراجکی تفسیر ثالث لبقاء هذا لنّبی

بدان علّامه کراجکی در کنز الفوائد(2)، در مقام ذکر معمّرین فرموده: یکی از معمّرین، خضر است که بقای او تا آخر الزمان متّصل است و از جمله آن چه از خبر او رسیده، این است: چون وقت رحلت آدم فرارسید، فرزندان خود را جمع نمود و فرمود: پسران من! به درستی که خدای تعالی عذابی را بر اهل زمین نازل می کند، هرآینه جسد من در بیابان با شما باشد، چون در وادیی فرود آمدید، مرا بفرستید و در شام دفن نمایید.

جسد آن حضرت با ایشان بود تا آن که خداوند نوح را مبعوث فرمود و جسد او را گرفت، خداوند طوفان را بر زمین فرستاد و زمانی زمین را غرق کرد. جناب نوح در زمین بابل فرود آمد و به سه پسر خود؛ سام و یافث و حام وصیّت نمود جسد را به مکانی ببرند که به ایشان امر کرد در آن جا دفن کنند.

آن ها گفتند: زمین موحش است، انیسی در آن نیست و راه را نمی دانیم؛ صبر کن زمین مأمون شود، مردم زیاد شوند، بلاد مأنوس و خشک شود. آن گاه به ایشان فرمود:

ص: 562


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 357- 352.
2- کنز الفوائد، ص 248.

آدم دعا کرد خدای تعالی عمر کسی که او را دفن می کند تا روز قیامت طولانی کند.

جسد آدم هم چنان بود تا آن که خضر متولّی دفن او شد، خداوند وعده اش را انجاز فرمود و تا آن جا که خواسته، او را زنده می دارد. این حدیثی است که مشایخ دین و ثقات مسلمین آن را روایت کرده اند؛

[حضرت الیاس]

دوّم: حضرت الیاس نبی است که آن جناب، مثل حضرت خضر تا زمان ظهور حضرت صاحب الامر زنده و در زمین است؛ چنان که در روایت محمد بن متوکّل که ضمن بیان حالات خضر از اخبار الدول (1) نقل شد؛ به این امر تصریح گردیده.

در تفسیر امام عسکری علیه السّلام (2) است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به زید بن ارقم گفت: اگر می خواهی خدا تو را از غرق شدن، سوختن و لقمه در گلو گرفتن ایمن گرداند، دو روز صبح این دعا را بخوان: «بسم اللّه ما شاء اللّه لا یصرّف السوء الّا اللّه، بسم اللّه ما شاء اللّه لا یسوق الخیر الّا اللّه، بسم اللّه ما شاء اللّه ما یکون من نعمة فمن اللّه، بسم اللّه ما شاء اللّه لا حول و لا قوة الّا باللّه العلی العظیم، بسم اللّه ما شاء اللّه و صلّی اللّه علی محمد و اله الطیّبین».

به درستی که هرکس سه مرتبه بعد از صبح، این دعا را بخواند تا شام از سوختن، غرق شدن و لقمه در گلو گره شدن ایمن گردد و هرکه بعد از شام سه مرتبه بگوید، باز تا صبح از این بلاها ایمن باشد. خضر و الیاس هرموسم حجّ یکدیگر را ملاقات می کنند و چون از هم جدا می شوند، این کلامات را می خوانند.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در حیات القلوب، بعد از نقل این حدیث و حدیثی طولانی که مشتمل بر سؤالات الیاس از امام محمد باقر علیه السّلام و جواب آن بزرگوار است؛ می فرماید:

مؤلّف گوید: از این حدیث و حدیث سابق معلوم می شود حضرت الیاس، مانند

ص: 563


1- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 122.
2- تفسیر الامام العسکری، ص 19؛ بحار الانوار، ج 39، صص 25- 24.

حضرت خضر در زمین و تا زمان حضرت صاحب الأمر زنده است.

آن چه شیخ محمد بن شهر آشوب از طرق عامّه روایت کرده، مؤیّد این معنی است که روزی حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله از قلّه کوهی صدایی شنید که شخصی می گفت: خداوندا! مرا از امّت مرحومه آمرزیده شده بگردان؛ یعنی امّت پیغمبر آخر الزمان.

حضرت از کوه بالا رفت؛ مرد سفیدمویی دید که قامتش سی صد زراع بود، چون مرد حضرت را مشاهده کرد، برخاست، دست در گردن آن حضرت آورد و گفت: من سالی یک مرتبه چیزی می خورم و الان وقت طعام خوردن من است، ناگاه از آسمان خوانی فرود آمد که انواع طعام ها در آن بود، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله با او از آن طعام ها تناول نمود، او الیاس پیغمبر بود.

این ناچیز گوید: ابو العبّاس احمد بن یوسف قرمانی در تاریخ اخبار الدول، این روایت را با فی الجمله اختلافی از مستدرک حاکم نیشابوری نقل کرده است.

ملاقات بعض الناس و مقالاته مع الالیاس

ثعلبی در کتاب عرایس التیجان به اسناد خود از مردی عسقلانی روایت کرده که در اردن راه می رفت و آن اسم یکی از شهرهای شام است که زمین طایف از آن جا برداشته شده و آن وقت وسط روز بود، پس مردی را دید و گفت: یا عبد اللّه! تو کیستی؟

با من تکلّم نکرد، باز گفتم: ای عبد اللّه! تو کیستی؟

گفت: من الیاسم؛ در بدنم رعشه افتاد، گفتم: بخوان خدای را که این رعشه را از من بردارد تا حدیث تو را بفهمم و از تو درک کنم، به هشت دعا برایم دعا کرد؛ یا برّ یا رحیم یا حنّان یا منّان یا حیّ یا قیّوم و دو دعا به سریانیه که آن را نفهمیدم؛ پس خداوند رعشه را از من برداشت. سپس خود را میان دو کتف من گذاشت و سردی با لذّت آن را میان دو پستان خود یافتم و گفتم: امروز به تو وحی می شود؟

گفت: از روزی که محمد صلّی اللّه علیه و آله به رسالت مبعوث شد، به من وحی نمی شود.

گفتم: پس چند نفر از پیمبران زنده اند؟

ص: 564

گفت: چهار نفر؛ دو تا در زمین و دو تا در آسمان، عیسی و ادریس در آسمان، الیاس و خضر در زمین.

گفتم: ابدال چند نفرند؟

گفت: شصت نفر؛ پنجاه نفر، نزدیک عریش مصرند تا شاطی فرات، دو مرد در مصیصه، یک مرد در عسقلان و هفت نفر در سایر بلاد است، هروقت خداوند یکی از ایشان را ببرد، دیگری را می آورد؛ به سبب آنان، بلا از مردم دفع و باران بر ایشان باریده می شود.

گفتم: پس خضر کجاست؟

گفت: در جزایر دریا.

گفتم: آیا او را ملاقات می کنی؟

گفت: آری!

گفتم: کجا؟

گفت: در موسم.

گفتم: کار شما با یکدیگر چیست؟

گفت: او از موی من می گیرد و من از موی او. آن مرد گفت: این حکایت وقتی بود که میان مروان حکم و اهل شام، قتال بود؛ پس گفتم: در حقّ مروان حکم چه می گویید؟

گفت: با او چه می کنی؛ مردی جبّار سرکش بر خدای عزّ و جلّ است؛ قاتل و مقتول و شاهد، همه در آتش جهنّم اند.

گفتم: من حاضر شدم و لکن نیزه ای نزدم، تیری نینداختم، شمشیری به کار نبردم و از آن مقام خدا را استغفار می کنم که هرگز به مثل آن برنگردم.

گفت: احسنت چنین باش!

من و او نشسته بودیم؛ ناگاه دو قرص نان پیش روی او گذاشته شد که از برف سفیدتر بودند، من و او یک قرص و پاره ای از دیگری را خوردیم و باقی برداشته شد. ولی کسی که آن را گذاشت و برداشت، ندیدیم. او ناقه ای داشت که در وادی اردن می چرید؛ پس

ص: 565

سر خود را به سوی آن بلند کرد و آن را بخواند.

ناقه آمد و پیش روی او خوابید، سپس بر آن سوار شد.

گفتم: می خواهم با تو مصاحبت کنم.

گفت: تو قدرتی که با من مصاحبت کنی، نداری.

گفتم: من زوجه و عیالی ندارم.

گفت: تزویج کن و بترس از چهار زن؛ بترس از ناشزه و مختلعت و ملاعنه و از زنان هرکه را خواهی، مبارئت و تزویج کن!

گفتم: من ملاقات تو را دوست دارم؛

گفت: هرگاه مرا دیدی، پس مرا دیدی؛ یعنی: برای دیدن من وقت و مکانی معیّن نیست، آن گاه گفت: می خواهم ماه رمضان در بیت المقدّس اعتکاف کنم، سپس درختی میان من و او حایل شد. به خدا قسم ندانستم چگونه رفت!(1)

الزام للعامّه ببیانات تامّة

بعد از نقل این خبر در نجم ثاقب (2) می فرماید: این را با عدم اطمینان به صدق او نقل کردم تا بی انصافی اهل سنّت معلوم شود که این رقم اخبار را نقل می نمایند، مستبعد نمی شمرند و بر راوی آن طعنی نمی زنند، با آن که آن چه ما از بقا، اختفا، اغاثه، سیر در براری و بحار و غیر آن در حقّ امام عصر علیه السّلام دعوی کنیم؛ ایشان در حقّ خضر و الیاس گویند، آن ها را غریب و مستبعد دانند، نفی حکمت نمایند و گاهی از آن جناب به امام معدوم تعبیر کنند، نعوذ باللّه من الخذلان و الشقاء.

[حضرت عیسی]

سوّم: حضرت عیسی است که به اتّفاق مخالف و مؤالف زنده و موجود و در آسمان

ص: 566


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 13، ص 403- 401.
2- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 812- 809.

از فیض ربّ ودود مرزوق است تا آن که هنگام ظهور حضرت صاحب الزمان علیه السّلام از آسمان به زمین هبوط می نماید، پس با ولیّ حضرت کردگار بیعت می نماید و در لیل و نهار با او ملازم می باشد.

این ناچیز در صبیحه پنجم از عبقریّه دوّم این بساط، در جواب شبهه پنجم عامّه بر مهدویّت حضرت ولیّ عصر که استبعاد طول عمر آن جناب است؛ اثبات وجود و حیات حضرت عیسی علیه السّلام، آمدنش به زمین هنگام ظهور ولیّ عصر و از تابعین حضرت بودنش را به بیانی اوفی و تبیانی مستوفی ذکر نموده ام، فلذا در این مضمار به همین مقدار اقتصار شد.

[رغیب از اصحاب عیسی]

چهارم: رغیب است که از اصحاب حضرت عیسی علیه السّلام بوده و با او سیاحت می نموده، تا آن که به کوه نهاوند رسیده اند؛ سپس آن حضرت به واسطه حسن خدمت او فرموده باشد؛ از من حاجتی بخواه!

عرض کرده: از خداوند بخواه مرا تا وقتی زنده بدارد که تو از آسمان فرود می آیی و قدمی برنمی داری، مگر آن که ذرّیّه پیغمبر آخر الزمان علیه السّلام با تو خواهد بود، او زمین را پر از عدل می نماید؛ بعد از آن که از ظلم و جور پر شده است؛ چنان که خود به تمام این ها تصریح فرموده ایی.

حضرت عیسی علیه السّلام دست او را گرفته، فرمود: در این کوه ساکن باش که خداوند تو را از چشم خلق روزگار مخفی می دارد تا آن که لشکری از امّت محمد به این مکان می رسند ...، الی آخر حکایت که ما آن را ضمن شبهه هشتم مخالفین بر مهدویّت حضرت غوث الاسلام و غیاث المسلمین، در صبیحه هشتم از عبقریّه دوّم این بساط به تفصیل تمام ذکر نمودیم.

ص: 567

[سلمان فارسی]

پنجم: سلمان فارسی محمدی- رضی اللّه عنه- است در نجم ثاقب است که سیّد مرتضی در شافی می فرماید: اصحاب اخیار، روایت کرده اند او سی صد و پنجاه سال زندگانی کرد و بعضی گفتند: بلکه بیش از چهارصد سال و گفته شده او عیسی علیه السّلام را درک کرده.(1)

این ناچیز گوید: در عوالم العلوم، روایتی بر این مضمون و مفهوم نقل نموده که انّه أی سلمان لقی عیسی بن مریم. شیخ طوسی در کتاب غیبت (2) فرموده: اصحاب اخبار روایت کردند او عیسی بن مریم را ملاقات کرده و تا زمان پیغمبر ما باقی ماند و خبر او مشهور است، بنابراین مدّت زندگانی او از پانصد سال می گذرد.

حضینی روایت کرده: چون سلمان، مسلمان شد، مسلمین او را تهنیت می گفتند؛ پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: آیا سلمان را به اسلام تهنیت می گویید، حال آن که او چهارصد و پنجاه سال پیش بنی اسراییل را به سوی خدا و رسولش می خواند!

در خبر دیگر به زوجات خود فرمودند: سلمان، عین ناظره من است و گمان نکنید او مثل مردانی است که می بینید؛ به درستی که سلمان چهارصد و پنجاه سال پیش از آن که مبعوث شوم به سوی خداوند و من می خواند. هرکس بیش از این در حالات او بخواهد به کتب مفصّل اصحاب و لا سیّما کتاب مستطاب نفس الرحمن رجوع کند که برای ذکر احوال سلمان ممحّض است.

[دجّال]

ششم: دجّال بدسگال است که از زمان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله، بلکه بنابر روایت جسّاسه، مدّت ها پیش از تولّد آن سرور بوده و تاکنون و الی وقت ظهور خیریّت، مقرون حضرت بقیّة اللّه علیه السّلام زنده و باقی و با حبس و شکنجه الهی متلاقی است.

ما چون اخبار و آثار راجعه به این نابکار را در کتاب القمر الاقمر فی علائم ظهور

ص: 568


1- ر. ک: الغیبة، شیخ طوسی، ص 113.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 113.

الحجّة المنتظر که بساط پنجم این سفر جلیل، العبقریّ الحسان است به نحو اوفی و طریقی مستوفی بیان کرده ایم، لذا در این مضمار من باب الاختصار و الفرار من التکرار، به نقل آن چه در نجم ثاقب است، اقتصار می نماییم.

در کتاب مزبور، ضمن بیان معمّرین می فرماید: لعین کافر، دجّال مشهور بین علمای اهل سنّت، همان ابن صیّاد است که پیغمبر او را دید و عمر قسم خورد که تو دجّالی! چنان چه صاحب کشف المخفی فی مناقب المهدی، تصریح کرده و لکن محدّث معروف، گنجی شافعی، در باب بیست و پنجم کتاب بیان در اخبار صاحب الزمان علیه السّلام (1) این را از اغلاط محدّثین شمرده، آن چه خود اختیار کرده، مطابق حدیثی است که اتّفاق علما بر صحّت آن را دعوی نموده و آن خبری است که مسندا در آن جا از عامر بن شراحیل شعبی روایت نموده که شعبه ای از همدان است که او از فاطمه دختر قیس، خواهر ضحّاک بن قیس سؤال کرد و او از اوّلین مهاجرات بود، سپس به او گفت:

مرا از حدیثی خبر ده که آن را از رسول خدا شنیده باشی و به احدی غیر آن جناب مستند نکنی.

گفت: اگر بخواهم، هرآینه خواهم کرد.

گفت: آری، مرا خبر ده!

گفت: من به پسر مغیره شوهر کرده بودم و در آن روز او از نیکان جوانان قریش بود، پس در اوّل جهاد با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله کشته شد، چون بیوه شدم، عبد الرحمن بن عوف و چند نفر دیگر از اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مرا خواستگاری کردند، رسول خدا نیز مرا برای مولای خود، اسامة بن زید خواستگاری کرد و من شنیده بودم که آن جناب فرموده: کسی که مرا دوست دارد، پس اسامه را دوست داشته باشد.

وقتی رسول خدا مرا خطبه کرد، گفتم: امر من به دست تو است، مرا به هرکسی می خواهی تزویج کن! سپس فرمود: نزد امّ شریک انتقال کن، او زنی غنی از طایفه انصار بود، و در راه خدا بسیار انفاق می کرد و مهمان ها نزد او فرود می آمد.

ص: 569


1- ر. ک 6 دلائل النبوة، ص 69- 67؛ المعجم الکبیر، ج 24، ص 391- 389.

گفتم: به زودی خواهم کرد.

فرمود: نکن! امّ شریک، مهمان بسیار دارد و من کراهت دارم معجر تو بیفتد، جامه از ساق های تو کشف شود و قوم از تو چیزهایی ببینند که تو را خوش نیاید و لکن به پسر عمّت، عبد اللّه بن عمرو بن امّ مکتوم نقل کن، او مردی از بنی فهر قریش و از بطنی است که فاطمه از آن بطن می باشد؛ پس به سوی او منتقل شدم.

چون عدّه ام منقضی شد، ندای منادی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را شنیدم که ندا می کرد: نماز به جماعت؛ یعنی: امروز همه برای نماز جمع شوید؛ به مسجد رفتم و با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نماز کردم. بعد از نماز رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر منبر نشست و می خندید، سپس فرمود: هر کس در جای نماز خود بنشیند، آیا می دانید شما را برای چه جمع کردم؟

گفتند: خدا و رسول او داناترند.

فرمود: به خدا قسم! شما را برای ترغیب و ترسانیدن جمع نکردم و لکن شما را جمع کردم، زیرا تمیم مردی نصرانی بود، آمد بیعت کرد، ایمان آورد و به من از حدیثی خبر داد که با آن چه من شما را خبر دادم، موافق بود، مرا از مسیخ دجّال خبر داد که با سی نفر مرد از لخم و جذام در کشتی سوار شد؛ موج آن ها را یک ماه در دریا چرخ می داد، تا این که نزدیک مغرب به ساحل جزیره ای رسیدند و داخل جزیره شدند.

سپس حیوانی پرمو دیدند و از بسیاری مو پس و پیش آن را نشناختند؛ به او گفتند:

وای بر تو! کیستی؟

گفت: من جسّاسه ام.

گفتند: جسّاسه چیست؟

گفت: ای قوم! نزد مردی در دیر بروید، زیرا او بسیار شائق به خبر دادن شماست.

گفت: چون نام مردی را برای ما برد، از او ترسیدیم که مبادا شیطان باشد! آن گاه گفت:

من شتابان رفتم تا داخل دیر شدم، در آن انسانی را دیدیم که در خلقت، اعظم از انسانی بود که دیده بودیم، در قید سختی بود؛ دست های او را به گردنش جمع کرده بودند و از زانو تا کعبش را به آهن بسته بودند.

ص: 570

گفتیم: وای بر تو! کیستی؟

گفت: شما بر خبر من قادر شدید؛ پس به من خبر دهید شما کیستید؟

گفتیم: ما مردمانی از عربیم که در کشتی سوار شدیم و با وقت اضطراب دریا مصادف شد؛ موج با ما بازی کرد و ما را به ساحل جزیره تو رساند؛ آن گاه داخل جزیره شدیم، حیوان پرمویی دیدیم که از بسیاری مو پیش و پس او معلوم نبود، به او گفتیم: وای بر تو! تو کیستی؟ گفت: من جسّاسه ام؛ گفتیم: جسّاسه چیست؟ گفت: نزد این مرد در دیر بروید که بسیار مشتاق خبر دادن به شماست، ما شتابان نزد تو آمدیم، از او ترسیدیم و ایمن نیستیم که او شیطانی باشد.

گفت: مرا از نخل بیابان خبر دهید که ثمر می دهد.

گفتیم: از چه امر آن خبر می گیری؟

گفت: از نخل آن سؤال می کنم، آیا ثمر می دهد؟

گفتیم: آری!

گفت: آگاه باشید نزدیک است که ثمر ندهد!

گفت: مرا از دریاچه طبریّه خبر دهید.

گفتیم: از چه امر او می پرسی؟

گفت: آیا در آن آب هست؟

گفتیم: آبش بسیار است.

گفت: آگاه باشید زود است که آب آن برود؛ سپس گفت: از چشمه زعر، به من خبر دهید!

گفتیم: از چه امر آن خبر می گیری؟

گفت: آیا در چشمه آب هست؟ آیا اهل او به آب آن چشمه زرع می کنند.

گفتیم: آری، آب آن چشمه بسیار است و اهلش از آن زرع می کنند.

گفت: مرا از نبیّ امّیین خبر دهید که چه کرده؟

گفتیم: او از مکّه مهاجرت کرده و در یثرب فرود آمده.

ص: 571

گفت: آیا عرب با او مقاتله کردند؟

گفتیم: آری!

گفت: با ایشان چگونه رفتار کرد؟ پس به او خبر دادیم آن جناب بر عرب های نزدیکش غالب شد و آن ها از او اطاعت کردند؛ گفت: چنین است.

گفتند: آری!

گفت: آگاه باشید این خبر برای آن ها بود که از او اطاعت کنند و من از خود به شما خبر دهم، من مسیخ دجّالم، به درستی که زود است مرا اذن خروج دهند؛ آن گاه خروج و در زمین سیر می کنم؛ قریه ای نمی ماند، مگر آن که چهل شب در آن جا نزول می کنم؛ غیر از مکّه و مدینه که هردوی آن ها بر من حرام است، هرزمان اراده کنم به یکی از آن ها داخل شوم ملکی با شمشیر برهنه پیش روی من بیرون می آید و مرا از آن برگرداند، به درستی که بر هرنقبی از آن دو بلد، ملایکه ای است که آن ها را حفظ می کنند.

راوی گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله با چیزی که در دستش بود، بر منبر زد و فرمود: این طیّبه است، این طیّبه است، این طیّبه؛ یعنی مدینه، آیا من شما را از این خبر نداده بودم؟

مردم گفتند: آری!

فرمود: حدیث تمیم مرا به شگفت آورد، زیرا با آن چه من به شما خبر داده بودم، موافق بود؛ یعنی از امر دجّال و از مکّه و مدینه. آگاه باشید! همانا آن بدسگال در دریای شام یا در دریای یمن است؛ نه، بلکه از قبل مشرق، نه از خود مشرق است؛ آن گاه به دست خود اشاره فرمود و گفت: این را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله حفظ کردم.

بغوی در مصباح خود این خبر را با حذف اوّل آن از فاطمه علیها السّلام نقل کرده و آن را از صحاح شمرده، در اخبار حسان نیز در حدیث تمیم داری از فاطمه علیها السّلام نقل کرده که گفت: ناگاه زنی را دیدیم که موهای خود را می کشید؛ گفتم: تو کیستی؟

گفت: من جسّاسه ام، به این قصر برو! به آن جا رفتم، ناگاه مردی را دیدم که موهای خود را می کشید، به سلسله و غلها بسته بود و میان آسمان و زمین برمی جست.

ص: 572

گفتم: تو کیستی؟ گفت: من دجّالم. مسلم خبر اوّل را در صحیح خود نقل نموده است، انتهی.(1)

فی ان بقاء هذا الکافر العلج اغرب من بقاء من بظهوره الفرج

در نجم ثاقب (2)، بعد از نقل این خبر فرموده: بر هیچ منصفی پوشیده نیست که از آن تاریخ تا ظهور حضرت مهدی علیه السّلام، بقای دجّال از چند جهت غریب تر از بقای خود آن جناب است.

اوّل؛ آن که زنده بودن شخصی مغلول با آن سختی در جزیره ای که کسی نشانی از آن ندارد و بر حال آن مطّلع نیست و او نیز، متمکّن از جلب نفع یا دفع ضرری نمی باشد؛ اعجب از بقای شخصی مختار، سایر در امصار، متمکّن از اسباب مدد حیات و قادر بر دفع هرمضارّ است.

دوّم؛ آن که عمر او به حسب این خبر و سایر اخبار، بیش از عمر آن جناب است، بلکه ظاهر این خبر دلالت می کند مدّت ها پیش از ظهور ختمی مآب بوده.

سوّم؛ آن که دجّال، کافر مشرک، حتّی مدّعی ربوبیّت و مضلّ عباد بوده، بلکه در بسیاری از اخبار فریقین آمده هیچ پیغمبری نیامد، مگر آن که امّت خود را از فتنه دجّال ترساند، بنابراین ابقا و روزی دادن به چنین شخصی از غیر طرق متعارف، به مراتب اغرب از بقای شخصی است که همه پیغمبرها به وجود او بشارت دادند و منتظر ظهور آن جناب بودند که دنیا را از عدل و داد پر کند، بیخ وبن کفر، شرک و نفاق را براندازد و خلق را به سوی اقرار به وحدانیّت خداوند عزّ و جلّ بکشاند که برای هیچ پیغمبری و وصیّی میسّر نشده.

البتّه بر فرض صحّت نسبت اهل سنّت به امامیّه که آن جناب در سرداب سرّ من رأی مستقرّ است، او به تغذیه از خزانه غیب سزاوارتر می باشد؛ چنان که گنجی شافعی

ص: 573


1- ر. ک: سنن ابی داود، ج 2، ص 319؛ الآحاد و المثانی، ج 6، صص 6- 5؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 196.
2- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 809- 803.

تصریح نموده. اگرچه با همه انصافش به جهت بی اطّلاعی بر کتب امامیّه، در تسلیم نسبت مذکور گول سلف خود را خورده.

این ناچیز اگرچه در صبیحه هفتم از عبقریّه سوّم این بساط که در ردّ شبهه هفتم مخالفین بر مهدویّت آن حضرت است؛ جهات اغربیّت امر دجّال را از امر آن ولیّ حضرت ذو الجلال ذکر نموده ام، لکن چون ذکر آن ها در این مقام، متمّم مرام و ملائم با کلام بود، به تکرار آن ها اقدام نمودم. نعم هو المسک ما کررته یتضوّع.

بلکه چنان که گنجی شافعی گفته، می توان گفت بقای دجّال، به تبعیّت بقای آن حضرت و وجود آن نابکار، متفرّع بر وجود آن ولیّ کردگار است، چگونه بقای فرع بدون بقای اصل و بقای تابع بدون بقای متبوع روا باشد؛ چنان چه ضمن جواب از شبهه پنجم اهل خلاف که در صبیحه پنجم از عبقریّه سوّم این بساط است، این دعوی را به طریق مستوفی اثبات نموده ایم، فارجع.

[بابارتن هندی]

هفتم: ابو الرضا بابارتن بن کربال بن رتن ترمذی هندی است که شش صد به بالا از عمرش گذشته؛ در قاموس (1) گفته: بعضی گویند: او از صحابه نیست، چون مدّعی رؤیت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و استماع حدیث از آن سرور بود و او کذّاب است، بعد از سنه شش صد هجرت در هند ظاهر و مدّعی شد از صحابه است و بعضی او را تصدیق کردند، احادیثی روایت کرده که ما آن ها را از اصحاب اصحاب او شنیدیم.

در نجم ثاقب (2) از سیّد فاضل متبحّر جلیل، سیّد علیخان مدنی در کتاب سلوة الغریب و اسوة الاریب، نقل کرده: ایشان از جزء هشتم تذکره صلاح الدین صفدی نقل فرموده که گفته: از خطّ فاضل علاء الدین علی بن مظفّر کندی، چیزی نقل کردم که صورت آن این بود: روز یک شنبه، پانزدهم ذی الحجّة الحرام سنه هفت صد و یازده

ص: 574


1- القاموس المحیط، ج 2، ص 226.
2- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 825- 817.

قاضی اجلّ عالم، جلال الدین ابو عبد اللّه محمد بن سلیمان بن ابراهیم کاتب در دار السعاده محروسه دمشق از لفظ خود برای ما حدیث کرد و گفت: در عشر آخر جمادی الاولی سال هفت صد و یک شریف قاضی القضاة نور الدین ابو الحسن علی بن شریف شمس الدّین ابی عبد اللّه محمد بن حسین حسینی اثری حنفی در قاهره از لفظ خود به ما خبر داد و گفت: جدّم حسین بن محمد به من خبر داد و گفت:

من در زمان صبی که هفده یا هجده سال داشتم با پدرم محمد و عمویم عمر برای تجارتی از خراسان به طرف هند سفر کردم. اوایل هند، به مزرعه ای از مزارع هند رسیدیم؛ قافله به طرف آن مزرعه میل کرد و آن جا فرود آمد، ناگاه شورش قافله بلند شد، از سبب آن سؤال کردیم؛ گفتند: این مزرعه شیخ رتن است و این، اسم او به هندی است، مردم آن را معرّب کردند و او را عمر نامیدند، چون خارج از عادت، عمر کرد.

وقتی بیرون مزرعه فرود آمدیم در پیشگاه آن، درخت بزرگی دیدیم که بر خلق عظیمی سایه انداخته، جماعت بسیاری از اهل آن مزرعه زیر آن بود، اهل قافله به طرف درخت رفتند، ما هم با ایشان بودیم؛ چون اهل مزرعه را دیدیم، بر ایشان سلام کردیم و آن ها بر ما سلام کردند. بین شاخه های آن درخت زنبیل بزرگی را معلّق دیدیم و از حال آن پرسیدیم.

گفتند: این زنبیلی است که شیخ رتن در میان آن است، او دو مرتبه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را دیده و آن حضرت شش مرتبه برای او به طول عمر دعا کرده؛ سپس از اهل مزرعه خواستیم شیخ را فرود آوردند تا کلامش را بشنویم که چگونه پیغمبر را دیده و از آن جناب چه روایت می کند.

آن گاه مرد پیری از اهل مزرعه نزد زنبیل شیخ آمد و آن را که به چرخی بسته بود، فرود آورد. دیدیم زنبیل پر از پنبه و آن شیخ در وسط آن است. سپس سر زنبیل را باز کرد، شیخی را مانند یک جوجه دیدیم؛ رویش را باز کرد، دهان خود را بر گوش او گذاشت و گفت: یا جدّه! ایشان قومی هستند که از خراسان آمده اند و میان ایشان شرفا از اولاد پیغمبر است؛ از تو سؤال می کنند پیغمبر را کجا دیده ای و به تو چه فرمود؟

ص: 575

در این حال، شیخ آه سردی کشید و با آوازی، مانند آواز مگس عسل و به زبان فارسی به سخن آمد، ما می شنیدیم ولی سخنش را نمی فهمیدیم، گفت: در ایّام جوانی با پدرم به جهت تجارتی به سوی بلاد حجاز سفر کرد، در زمانی که باران درّه ها را پر کرده بود به درّه ای از درّه های مکّه رسیدیم، آن گاه جوانی گندم گون، ملیح و با شمایل نیکو دیدم که شترانی را در آن درّه ها می چرانید، سیل میان او و شترانش حایل شده بود و چون سیل شدّت داشت، او خایف بود سیل فروگیرد.

حالش را دانستم، نزدش آمدم و بدون سابقه معرفتی به حالش او را به دوش خود برداشتم، در سیل داخل شده، عبور کردم و به نزد شترانش آوردم، چون او را نزد شترانش گذاشتم، به من نظر کرد و به عربی فرمود: بارک اللّه فی عمرک بارک اللّه فی عمرک بارک اللّه فی عمرک.

او را گذاشتیم، دنبال شغل خود رفتیم، داخل مکّه شدیم، امر تجارت را به انجام رساندیم و به وطن خود برگشتیم. مدّتی که گذشت و ما در این مزرعه خود نشسته بودیم، در شبی مهتابی دیدیم قرص ماه در وسط آسمان دو نیمه شد؛ نیمی در مشرق و نیمی در مغرب غروب کرد و به قدر یک ساعت، شب تاریک شد. آن گاه نیمی از آن از مشرق و نیمی از مغرب طلوع کرد تا آن که به حالت اوّل در وسط آسمان به یکدیگر رسیدند.

به غایت از این امر متعجّب شدیم و سببش را ندانستیم و از متردّدین مستفسر شدیم، به ما خبر دادند مردی هاشمی در مکّه ظاهر و مدّعی شده که رسول خدا به سوی اهل عالم است؛ اهل مکّه مانند معجزه سایر پیغمبران از او معجزاتی خواستند، از او خواستند به ماه امر کند در وسط آسمان دو نیمه شود و نیمی از آن در مغرب و نیمی در مشرق غروب کند، آن گاه به همان نحوی که بود، برگردد؛ پس با قدرت الهی برای ایشان چنان کرد.

وقتی این را از مسافرین شنیدم مشتاق شدم او را ببینم؛ تجارتی تهیّه کردم و سفر نمودم تا آن که داخل مکّه شدم و از آن شخص معهود سؤال کردم، مرا به موضع او

ص: 576

دلالت کردند، به منزل او رفتم و اذن خواستم، رخصت داد، داخل شدم.

او را دیدم که صدر منزل نشسته، از رخسار و محاسنش نور می درخشد و اوصافی که در سفر اوّل دیده بودم؛ او را نشناختم. چون بر او سلام کردم، به سوی من نظر و تبسّم نمود، مرا شناخت و فرمود: علیک السلام! نزدیک من بیا!

طبقی از رطب پیش روی او بود، جماعتی از اصحاب؛ مانند ستارگان حول او بودند و او را توقیر و تعظیم می کردند. از مهابتش به جای خود ایستادم، سپس فرمود: نزدیک بیا و بخور که موافقت از مروّت زندقه است.

پیش رفتم، نشستم و با ایشان رطب خوردم، سوای آن چه به دست خود خوردم؛ آن حضرت با دست مبارک خود شش رطب به من داد؛ آن گاه به سوی من نظر کرد، تبسّم نمود و فرمود: مرا نشناختی؟

گفتم: گویا می شناسم و لکن محقّق نکردم.

فرمود: آیا در فلان سال مرا برنداشتی و از سیل نگذراندی، وقتی که سیل میان من و شترانم حایل شده بود؛ در این حال ایشان را به آن علامت شناختم و عرض کردم: بلی، یا رسول اللّه! یا صبیح الوجه!

آن گاه فرمود: دست خود را به سوی من دراز کن؛ دست راست خود را به سوی آن جناب دراز کردم، سپس با دست راست خود با من مصافحه کرد و فرمود: بگو: اشهد انّ لا اله الّا اللّه و أشهد انّ محمّدا رسول اللّه.

آن را به نحوی که تعلیم فرمود، گفتم و دلم به این خرسند شد، وقتی خواستم از نزدش برخیزم، به من فرمود: بارک اللّه فی عمرک بارک اللّه فی عمرک بارک اللّه فی عمرک؛ از او وداع کردم و به ملاقات آن حضرت و اسلام خود خشنود بودم، خداوند دعای پیغمبرش را مستجاب کرد و به هردعایی، صد سال به عمر من برکت داد، امروز این عمر من است که از شش صد گذشته و به هردعوتی صد سال زیاد شد. جمیع کسانی که در این مزرعه اند، اولاد اولاد اولاد من اند و خدای تعالی به برکت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله ابواب خیر را بر من و بر ایشان مفتوح فرمود.

ص: 577

فیما قاله الصلاح الصفدی لاعتبار هذا النقل الفندی

فیما قاله الصلاح الصفدی لاعتبار هذا النقل الفندی (1)

ایضا در نجم ثاقب (2) است که صفدی بعد از ذکر این حکایت گفته: گویا می بینم بعضی که بر حدیث این معمّر واقف می شوند، در طول عمر او تا این حدّ شکّ و در صدق او تردّد می کنند، آن گاه سبب شکّ او را از تجربه و کلام طبیعیّین ذکر کرده.

سپس آن را به کلام ابو معشر، ابو ریحان و غیر ایشان از منجّمین رد کرده و گفته:

بقای رتن که این عمر از او حکایت شده، معجزه ای برای رسول خداست، به تحقیق پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله برای جماعتی از اصحاب خود، به کثرت ولد و طول عمر دعا کرد تا آن که گفته: پس تازگی ندارد برای او شش مرتبه دعا کند که شش صد سال زندگی کند؛ با امکان این امر، غایت ما فی الباب آن که ما ندیدیم احدی به این حدّ رسیده باشد و عدم دلیل بر عدم مدلول دلالت نمی کند.

محمد بن عبد الرحمن بن علی زمرّدی حنفی گفته: قاضی معین الدین عبد الحسن بن القاضی جلال الدین عبد اللّه بن هشام، از حدیث سابق، به نحو سماع بر او به من خبر داد و گفت: در پانزدهم جمادی الأخرة سنه هفت صد و سی و هفت به سند مذکور مرا به ابن قاضی القضاة مذکور، خبر داد. آن گاه از ذهبی نقل کرده: او این دعوی را تکذیب کرده و مستندی ذکر ننموده.

نیز در مجلّد اوّل کشکول شیخ از رضی الدین علی لالای غزنوی نقل کرده: شیخ مذکور سنه شش صد و چهل و دو وفات و از آخر ثلث اخیر نفحات نقل کرده: این شیخ؛ یعنی علی غزنوی به هند مسافرت کرد و با ابو الرضا رتن مصاحبت نمود، رتن شانه ای به او داد که اعتقاد داشت شانه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است و برای شانه شرحی ذکر نمود که مناسب مقام نیست، علی لالای (3) مذکور برادر حکیم سنایی شاعر مشهور است.

بعضی در دوائر العلوم گفته اند: ابو الرضا رتن بن ابی نصر معمّر هندی از صحابه بود

ص: 578


1- فند: فند أی کذب فی الرأی أو القول. المنجد.[ مرحوم مؤلّف].
2- نجم ثاقب در احوال امام غایب علیه السّلام، ج 2، ص 821.
3- در نفحات چنین آورد که علی بن سعید بن عبد الجلیل اللالا الغزنوی؛ این شیخ سعید که پدر شیخ علی لالاء است پسر عمّ حکیم سنایی است. منه.[ مرحوم مؤلّف].

و برای او کتبی است؛ سوّم جمادی الأولی سنه شش صد و چهل و دو وفات کرد، شیخ فاضل ابن ابی جمهور احسایی در اوّل کتاب غوالی اللئالی (1) به اسانید خود از علّامه جمال الدین حسن بن یوسف بن المطهّر روایت کرده که فرمود: از مولای ما شرف الدین اسحاق بن محمود یمانی، قاضی در قم، از خال خود، مولانا عماد الدین محمد بن فتحان شیخ صدر الدین ساوه ای روایت کردم که گفت:

بر شیخ بابارتن داخل شدم و ابروان او از پیری بر چشمانش افتاده بود، آن ها را از چشم هایش بالا نبرد؛ به من نظر نمود و گفت:

این دو چشم را می بینی! بسیار شده که به روی مبارک رسول خدا نظر کرده، به تحقیق روز حفر خندق آن جناب را دیدم که با مردم خاک را به دوش خود برمی داشت و شنیدم که در آن روز می فرمود: اللّهم انّی اسئلک عیشة هنیئة و میتة سویّة و مرّدا غیر مخن و لا فاضح.

عالم ربّانی مولانا محمد صالح مازندرانی، در شرح اصول کافی (2) فرموده: من دیدم به خطّ علّامه حلّی که در چهاردهم ماه رجب سنه هفت صد و هفت آن را به دست خود نوشته بود که از مولانا شرف الملّة و الدّین روایت کردم ...، تا آخر آن چه از غوالی نقل کردیم.

ظاهر آن است که مثل ایشان تا مطمئن نبودند، چنین خبر عجیبی را به حسب سند نقل نمی کردند، پس معلوم شد تضعیف شیخ بهایی و تکذیب او مستندی جز کلام ذهبی، صاحب رساله کسر وثن بابارتن ندارد و گویا مستندی غیر از استبعاد نداشته باشد. و اللّه العالم.

ص: 579


1- عوالی اللئالی العزیز فی الاحادیث الدینیة، ج 1، صص 29- 28.
2- شرح اصول الکافی، ج 2، ص 312.
[ذکر بعضی اعاجیب]

عراقیب فی اعاجیب الأوّل

بدان معاصر جلیل، جناب حاج شیخ علی یزدی حایری، در کتاب الزام الناصب (1)، بعد از نقل قضیّه بابارتن می فرماید: چون قصّه شقّ القمر در ترجمه شیخ بابارتن ذکر شد؛ ضرر ندارد بعضی اخبار شقّ القمر نقل شود، پس از مولوی، محمد صاحب حبشی نقل نموده که در کتاب تصدیق المسیح در جواب پادری که از شقّ القمر سؤال کرده، گفته: صاحب سوانح الحرمین نقل کرده که مردی از کفّار هند که بت عبادت می کرد و در شهر دهار که متّصل به دریای چنبل و از صوبه مالون است، بزرگ و صاحب اقتدار بود؛ در شهر و دیار خود نشسته، ناگاه دید ماه دو نیمه شد، دو نیمه از یکدیگر جدا و بعد از ساعتی، مثل بار اوّل به همدیگر متّصل شدند.

این کیفیّت را از علمای مذهب خود سؤال نمود؛ آن ها گفتند: در کتب ما مذکور است پیغمبری میان عرب ظاهر می شود و معجزه او شقّ القمر است. آن گاه مردی امین که در امور عظیم محلّ اعتمادش بود به یثرب فرستاد تا استکشاف حال کند، چون از حقیقت امر آگاهی یافت، به حضرت رسول ایمان آورد آن جناب نام او را عبد اللّه گذاشت، در آن صوبه، مزار این مرد معروف و مشهور است.

الثانی

ایضا در الزام الناصب (2) از کتاب تصدیق المسیح نقل نموده: از مقاله یازدهم تاریخ فرشته نقل کرده: در مملکت ملیبار، شخصی یهودی بود که نسبش به سامری می رسید که در زمان حضرت موسی عبادت گوساله را ابداع نمود؛ او در آن شب، شقّ قمر و دو

ص: 580


1- الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج 1، ص 358.
2- همان، ص 359.

نیم شدن آن را به چشم خود دیده، از این واقعه عجیب تعجّب نمود، لذا این واقعه را از جماعتی از معتمدین استعلام نمود.

وقتی بر او معلوم شد این از اعجاز پیغمبر آخر الزمان بوده، به سمت حجاز مسافرت نمود، خدمت آن حضرت مشرّف شد و ایمان آورد، هنگام مراجعت چون به شهر ظفار رسید، لبّیک حق را اجابت گفته، از دنیا درگذشت و او را همان جا دفن نمودند، قبر او آن جا معلوم و مزار عامی برای واردین از هرمرز و بوم است.

الثالث

در نفحات (1) جامی، ذیل ترجمه شیخ رضی الدین علی لالا، چنین آورده: شیخ رضی الدین علی لالا با صحبت دار رسول خدا، ابو الرضا رتن پسر نصر صحبت داشت؛ پس شانه ای از شانه های رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله را به او داد، شیخ علاء الدوله آن شانه را در خرقه ای پیچیده، خرقه را در کاغذی نهاد و به خطّ خود روی آن نوشت: این از شانه های رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است که از صحبت دار رسول خدا به این ضعیف رسیده- یعنی به واسطه- نیز این خرقه به واسطه از ابی الرضا به این ضعیف رسید و علاء الدوله هم به خطّ خود نوشته: چنین گویند آن امانت از جانب رسول خدا برای علی لالا بوده.

[سربایک پادشاه هند]

هشتم: سربایک پادشاه هند است. صدوق- علیه الرحمة- در کمال الدین (2) از علی بن عبد اللّه اسواری و او از مکّی بن احمد روایت کرده که گفت: در خانه یحیی بن منصور از اسحاق بن ابراهیم طوسی که نود و هفت سال از عمرش گذشته بود، شنیدم، می گفت:

در شهر صوح، سربایک پادشاه هند را دیدم و از او پرسیدم: چه قدر از عمرت گذشته؟

گفت: نهصد و بیست و پنج سال.

ص: 581


1- نفحات الانس من حضرات القدس، ص 439- 437.
2- کمال الدین و تمام النعمة، صص 643- 642.

دیدم مسلمان است. گفت: رسول خدا ده نفر از اصحاب که از جمله ایشان حذیفة بن یمان، عمرو بن عاص، اسامة بن زید، ابو موسی اشعری، صهعب رومی، سقینه و غیر ایشان بودند، نزد من فرستاد، مرا به اسلام دعوت نمودند؛ من قبول کردم، اسلام آوردم و کتاب پیغمبر را قبول نمودم.

آن گاه به او گفتم: با این ضعف و بی حالی، چگونه نماز می گزاری؟

گفت: به هرنحو که مقدور باشد، زیرا خدا فرموده: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ (1)؛ کسانی که خدا را ذکر می کنند درحالی که ایستاده اند، نشسته اند یا دراز کشیده اند.

گفتم: از کدام طعام می خوری؟

گفت: آبگوشت و کندنا.

باز پرسیدم: آیا از تو چیزی دفع می شود؛ یعنی در حال تخلّی؟

گفت: هرهفته، یک دفعه چیز کمی از من درمی آید. از کیفیّت دندانش پرسیدم؛ گفت: تا به حال بیست مرتبه افتاده، باز درآمده.

در طویله او حیوانی را از فیل بزرگ تر دیدم که آن را زنده فیل می گفتند. به او گفتم:

با این حیوان چه کار می کنی؟

گفت: لباس های خدمتکاران مرا به آن بار می کنند و نزد رختشوی می برند.

طولا و عرضا وسعت همه ممالکش، شانزده سال راه بود و طول شهری که خودش در آن بود، پنجاه در پنجاه فرسخ راه بود، بر هردر آن، صد و بیست هزار لشکر بود، اگر در دری از این درها فتنه ای واقع می شد، لشکر همان در دعوی می کردند و از لشکر سایر درها استمداد نمی نمودند و او خودش وسط شهر ساکن بود.

از او شنیدم که می گفت: به مغرب زمین رفتم، به رمل عالج رسیدم و به قوم موسی دچار گردیدم، دیدم پشت بام هایشان در بلندی و پستی باهم برابرند و خرمن طعامشان خارج از قریه است؛ به قدر قوّت از آن برمی داشتند و ما بقی را همان جا

ص: 582


1- سوره آل عمران، آیه 191.

می گذاشتند، قبرهای آن ها میان خانه هایشان بود و باغاتشان در دو فرسخی قریه و شهر بود، زن و مرد پیر میانشان نبود، مرض و علّتی در آن ها ندیدم، آنان علیل و مریض نمی شدند تا وقتی که می مردند.

هرکس اراده خرید چیزی می نمود، به بازار می رفت، متاعی را وزن می کرد و می برد؛ بی آن که صاحبش حاضر باشد، هنگام نماز، همه حاضر شده، نماز می کردند و برمی گشتند و در میان ایشان جز ذکر خدا و نماز و مرگ، خصومت و سخن ناخوشی نمی گذشت.

این ناچیز گوید: خداوند متعال، عالم است که سربایک بعد از آن نهصد و بیست و پنج سال چه قدر دیگر در دنیا زندگی کرده، امّا استادنا المحدّث النوری با این که در نجم ثاقب، جلّ اشخاص معمّرین که آن ها را در کتب غیبت اسم برده اند، بلکه می توان گفت کلّ آن ها را به طریق اختصار ذکر نموده، سربایک هندی را به هیچ وجه متعرّض نشده، می توان گفت وجه عدم تعرّض ایشان سهو و نسیان و غفلتی بوده که لازمه طبیعت انسانی اند یا عدم اعتنا و اعتماد به اصل این قضیّه؛ چون در چیزهایی است که قارع آذان و مانع از اعتقاد به جنانند و اللّه العالم.

[شیخی صاحب حدیث]

نهم: شیخ صاحب حدیث در فضیلت سور ذات قلاقل است؛ چنان که در بحار(1) و نجم ثاقب (2) از عالم جلیل، سیّد علی بن عبد الحمید نیلی نقل فرموده: ایشان در کتاب انوار المضیه خود از جدّش روایت نموده: او به اسناد خود از رییس ابو الحسن کاتب بصری که از ادبا بود، روایت نموده، گفت: سال سیصد و نود و سه که چند سالی در بریّه خشکی شده بود، آسمان خیر خود را فرستاد، باران به اطراف بصره مخصوص شد و این خبر به گوش عرب ها رسید، پس با اختلاف لغات و مباینت مکان هایشان از اطراف

ص: 583


1- بحار الانوار، ج 51، ص 260- 258.
2- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 816- 813.

بعیده و بلاد نائیه به آن جا رو آوردند.

سپس به جهت اطّلاع بر احوال و لغاتشان با جماعتی از نویسندگان و وجوه تجّار بیرون رفتم و جستجو می کردیم که بسا شود، در نزدیکی از ایشان فایده به دست آوریم، پس خانه ای عالی؛- یعنی از پشم- به نظر ما آمد، به آن جا رفتیم، در گوشه آن، شیخی دیدم که نشسته و ابروان بر چشم هایش افتاده بود و جماعتی از بندگان و اصحاب او اطرافش بودند. بر او سلام کردیم؛ جواب سلام داد و نیکو ملاقات کرد.

مردی از ما به من اشاره نمود و به او گفت: این سیّد، ناظر در معامله راه است، یعنی شغل سلطانی دارد و از فصحا و اولاد عرب است، هم چنین احدی از این جماعت نیست، مگر آن که نسبت به قبیله ای می برد و به سداد و فصاحتی مخصوص است، او بیرون آمد و ما با او بیرون آمدیم، تا این که بر شما وارد شدیم و فایده تازه ای از شما جویا هستیم، چون تو را دیدیم، امیدوار شدیم، به جهت علوّ سنّ هرچه طالبیم، نزد تو باشد.

شیخ گفت: و اللّه ای برادرزادگان من! خداوند شما را تحیّت کند؛ به درستی که از آن چه طالبید دنیا مرا شاغل شده؛ اگر فایده می خواهید از پدرم طلب کنید و این خانه او است، به خیمه بزرگی در مقابل خود اشاره نمود.

گفتیم: نظر کردن به پدر مثل این شیخ پرفایده است، باید در تحصیل آن تعجیل نمود، لذا قصد آن خانه کردیم؛ در جایی از آن، شیخی را دیدیم که به پهلو افتاده، اطرافش خدمتکاران بیشتری از شیخ اوّلی بود و از آثار سنّ، بر او چیزی دیدیم که جایز بود پدر آن شیخ باشد.

نزدیک رفتیم و بر او سلام کردیم؛ نیکو ردّ سلام کرد و در جواب اکرام نمود. سپس آن چه به پسرش گفته بودیم و آن چه او در جواب ما گفته بود به او گفتیم و این که او ما را به سوی تو دلالت کرد، ما نیز به قصد تو حرکت کردیم.

گفت: ای برادرزادگان من، حیّاکم اللّه! آن چه شما از پسرم خواستید و او را شاغل شده، همان چیز، مرا از این گونه مطالب مشغول کرده و لکن اگر فایده می خواهید، نزد

ص: 584

والد من است و این خانه او است و آن گاه به خیمه ای عالی در مکانی مرتفع از آن جا اشاره نمود.

گفتیم: مشاهده این شیخ فانی، برای فایده کافی است، اگر بعد از آن فایده ای باشد، آن ربحی است که محسوب نمی نماییم. بنابراین آن خیمه را قصد نمودیم، پس غلامان و کنیزان بسیاری حول آن یافتیم، وقتی ما را دیدند، به سویمان شتافتند، به سلام بر ما ابتدا نمودند و گفتند: حیّاکم اللّه! چه می جویید؟

گفتیم: می خواهیم سلام بر سیّدتان نماییم و به برکت شما طلب فایده ای را از او می نماییم.

گفتند: همه فواید نزد سیّد ماست، کسی از ایشان داخل شد که اذن بگیرد، سپس با اذن برای ما بیرون آمد.

داخل شدیم، در صدر خیمه سریری دیدیم که از دو طرف، بر آن بالش هایی و بر اوّل آن، ناز بالشی بود، بر آن نازبالش، سر شیخی بود که کهنه شده و موهایش رفته بود، بر روی نازبالش ها چادری در دو طرف سریر بود که او را می پوشاند و سنگینی آن بر او نبود.

به آواز بلند سلام کردیم؛ نیکو جواب داد. یکی از ما آن چه فرزند فرزندانش گفته بود، به او گفت و او را آگاه کرد که ما را به سوی پدرش ارشاد نمود و او مثل آن چه پسرش گفته بود، مکالمه کرد، او ما را به سوی تو دلالت و به گرفتن فایده از تو مسرور نمود.

آن گاه شیخ، چشمان خود را باز کرد که در سرش فرو رفته بود و به خدمتگزاران خود گفت: مرا بنشانید، پیوسته دست های آن ها برای مدارا به جانب او می رفت تا این که نشست و با چادری که بر بالش ها افتاده بود، خود را پوشاند و گفت: ای برادرزادگان من! هرآینه شما را به چیزی حدیث کنم که آن را از من حفظ کنید و به چیزی فایده برید که در آن برای من ثواب باشد:

برای پدر من اولاد نمی ماند و دوست داشت عقبی برای او بماند، من در پیری او

ص: 585

متولّد شدم، پس به من خرسند و به وجودم مبتهج گردید، آن گاه وفات کرد و من هفت ساله بودم؛ بعد از او عمّ من مرا کفالت کرد، او نیز در خوف بر من، مثل پدرم بود.

روزی مرا با خود، نزد رسول خدا داخل کرد، گفت: یا رسول اللّه! این برادرزاده من است، پدرش فوت شده، من متکفّل تربیت او هستم و از مردنش می ترسم، به من عوذه ای بیاموز که به آن عوذه او را تعویذ کنم تا به برکت آن سالم بماند.

آن جناب فرمود: کجایی تو از ذات القلاقل؟

گفتم: یا رسول اللّه! ذات القلاقل چیست؟

فرمود: این که او را تعویذ کنی؛ بخوان بر او سوره جحد: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ* لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (1) ...، تا آخر سوره، سوره اخلاص قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ* اللَّهُ الصَّمَدُ(2) ...، تا آخر سوره، سوره فلق: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (3) ...، تا آخر سوره و سوره ناس: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (4) ...، تا آخر سوره و من تا امروز هر بامداد به آن تعویذ می کنم، به مصیبت فرزند و مال گرفتار و مریض و فقیر نشدم و سنّم به این جا رسیده که می بینید؛ پس محافظت کنید و بسیار به آن ها تعویذ نمایید. این را شنیدم و از نزد او برگشتیم.

[عبد اللّه یمنی]

دهم: عبد اللّه یمنی است؛ چنان که در عوالی اللئالی (5) از ابن فهد از علی بن عبد الحمید نیلی از یحیی بن نجل کوفی از صالح بن عبد اللّه یمنی روایت کرده که صالح به کوفه آمده بود و یحیی گوید: سال هفت صد و سی و چهار او را در کوفه دیدم، او از پدر خود عبد اللّه روایت می نمود که از معمّرین بوده و سلمان فارسی را درک کرده

ص: 586


1- سوره کافرون، آیه 1- 2.
2- سوره اخلاص، آیه 1- 2.
3- سوره فلق، آیه 1.
4- سوره ناس، آیه 1.
5- عوالی اللئالی، ص 27.

و هم عبد اللّه مزبور از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت کرده که فرمود: دوستی دنیا، سرّ هر خطا و سرّ عبادت، حسن ظنّ به خداوند است.

[معمّر مغربی]

یازدهم: علی بن عثمان معروف به معمّر مغربی است. شیخ صدوق در کتاب کمال الدین (1) گفته: عبد اللّه بن محمد بن عبد الوهّاب شجری از محمد بن مسلم رقّی و علی بن حسن بن حنکاء لائکی به ما خبر داد؛ ایشان گفته اند: سال صد و نه هجری در مکّه معظّمه با جماعتی از اصحاب حدیث، مردی از اهل مغرب را دیدیم که در موسم حجّ آن ها بودند. نزد او رفتیم، دیدیم موی های سر و ریش او سیاه است؛ گویا خیکی کهنه است. جماعتی از اولاد و اولاد اولاد و مشایخ اهل بلدش نزد او بودند.

ایشان گفتند: ما اهل دورترین شهرهای مغربیم که نزدیک باهره علیاست. این مشایخ شهادت دادند که از پدران خود شنیده اند که آن ها از ابا و اجداد خود حکایت نموده اند که این شیخ را دیده اند که به ابی الدنیای معمّر، معروف و نامش علی بن عثمان بن خطّاب بن مرّة بن مؤیّد است، او خودش گفت: من همدانی هستم و اصلم از صعید یمن است.

به او گفتیم: آیا علی بن ابی طالب را دیده ای؟

او چشم های خود را باز کرد؛ درحالی که ابروهای او، چشمانش را پوشانده بود، گفت: با این چشم ها آن حضرت را دیده ام؛ من خدمتکارش بودم و در دعوای صفّین در خدمت آن حضرت بودم، جراحتی که بر سرم رسیده، از صدمه اسب او است، اثر جراحت را در ابروی راستش به ما نشان داد. جماعت مشایخ و اولاد او که نزدش بودند، به طول عمر او شهادت دادند و گفتند: از وقتی متولّد شده ایم، او را بدین حال دیده ایم؛ هم چنین احوال او را از ابا و اجداد خود، به این نهج شنیده ایم.

بعد، سر سخن باز کرده، قصّه او و سبب طول عمرش را پرسیدیم. او را با عقل و

ص: 587


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 541- 538.

ادراک یافتیم، هرچه به او می گفتیم، می فهمید و با عقل و ادراک به آن جواب می داد.

سپس نقل نمود: پدرم به کتاب های گذشتگان نظر کرده، آن ها را خوانده بود و در آن کتب، ذکر نهر آب حیوان را به نظر درآورده بود و این که در ظلمات است و هرکه از آن بیاشامد، عمرش طولانی گردد.

آن گاه کثرت حرص او را بر این واداشت که به ظلمات رود؛ توشه ای برداشت، بار کرد و مرا هم با خود برد، دو نفر شتر نه ساله که قوّتشان بیشتر است، چند نفر شتر شیردار و چند مشک آب برداشت، من در آن وقت، در حدّ سیزده سالگی بودم.

پس رفتیم تا به ظلمات رسیدیم و از آن جا به قدر شش شبانه روز راه رفتیم؛ راه رفتنمان در روز بود، زیرا در آن روشنایی کمی بود، بین کوه ها و بیابان ها منزل نمودیم، پدرم در کتاب ها دیده بود که مجرای آب حیوان در این مکان است. چند روز آن جا ماندیم تا آبی که برای شتران برداشته بودیم، تمام شد و اگر شتران شیر نمی دادند، هر آینه از تشنگی تلف می شدیم.

العبقری الحسان ؛ ج 4 ؛ ص588

رم در آن سرزمین پی آب حیوان می گشت و به ما امر می کرد آتش روشن کنیم تا هنگام مراجعت، راه را پیدا کند. پنج روز در بقعه ماندیم، پدرم پی نهر می گشت و پیدا نمی کرد. بعد از آن که مأیوس گردید، از بیم تلف شدن به مراجعت درخواست کردم.

زیرا آب و توشه تمام شده بود، خدمتکاران هم از خوف تلف شدن برای مراجعت به پدرم اصرار نمودند.

در این اثنا، روزی برای حاجتی از منزل برخاستم و به قدر انداختن یک تیر از آن جا دور شدم، ناگاه به جویباری رسیدم که رنگش سفید، طعمش لذیذ و شیرین، نه بسیار بزرگ و نه بسیار کوچک بود و با ملایمت و همواری جاری بود. نزدیک رفتم، با دست خود، دو یا سه دفعه از آن، برداشتم و خوردم؛ شیرین و سرد و لذیذ بود.

به سرعت برگشتم و به خدمتکاران مژده دادم که من آب حیوان را پیدا کردم.

ایشان همه مشک ها را برداشتند که پر کنند. در آن حال، از کثرت سرور ندانستم که پدرم در طلب نهر است. ما رفتیم؛ ساعتی گشتیم ولی آن را نیافتیم. خدمتکاران مرا

ص: 588

تکذیب کردند. وقتی به منزل برگشتیم و پدر هم برگشت، قصّه را به او گفتم؛ او گفت:

این همه زحمت و مشقّت برای این آب بود، خدا آن را روزی من نکرد و نصیب تو گرداند؛ بعد از این، عمر تو به حدّی طولانی گردد که از زندگی به تنگ آیی.

سپس به وطن خود برگشتیم، چند سالی بعد از این مقدّمه پدرم وفات کرد. وقتی به نزدیک سی سالگی رسیدم، خبر وفات پیغمبر و خلیفه اوّل و ثانی به ما رسید، آن گاه آخر ایّام خلافت عثمان، به عزم حجّ رفتم و در میان اصحاب پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله دلم به علی بن ابی طالب علیه السّلام مایل گردید؛ آن جا ماندم، به او خدمت کردم و در دعواها با او حاضر شدم. این جراحت در دعوای صفّین از اسب علی به من رسید، در خدمت آن حضرت بودم تا وقتی که به دار البقا تشریف بردند.

بعد از آن، اولاد و حرم های او اصرار نمودند در خدمتشان بمانم، قبول نکردم و به وطن خود برگشتم، در ایّام خلافت بنی مروان به عزم حجّ رفتم، باز به اهل بلد خود برگشتم، از آن وقت سفر نکردم، مگر این که خبر طول عمر من به سلاطین بلاد مغرب رسید؛ ایشان احضارم می کردند تا مرا ببینند و از سبب طول عمر و چیزهایی که دیده ام، سؤال کنند. آرزو داشتم و خواهش می کردم بار دیگر به حجّ روم تا این که اولاد و انصارم، مرا برداشتند و به این مکان آوردند.

راوی گوید: آن شیخ ذکر نمود: دندان هایم دو یا سه مرتبه افتاده، باز بیرون آمده اند، سپس خواهش کردیم چیزهایی که از امیر المؤمنین علیه السّلام شنیده، به ما خبر دهد. گفت:

وقتی در خدمت آن حضرت بودم، حرص و همّت در طلب علم نداشتم، صحابه در خدمت او بسیار بودند و من از کثرت میل و محبّت به او، به امری جز خدمت به او مشغول نشدم. بسیاری از علمای مغرب و مصر و حجاز آن چه از آن حضرت شنیده ام و به یاد دارم، از من شنیده اند امّا همه آن ها منقرض و فانی شده اند و اولاد و اهل بلدم آن را نوشته اند.

آن گاه نسخه ای آوردند؛ شیخ آن را گرفت و از روی خطّ آن می خواند: ابو الحسن علی بن عثمان بن خطّاب بن مرّة بن مؤیّد همدانی، معروف به ابی الدنیای معمّر مغربی

ص: 589

- رضی اللّه عنه- به ما خبر داد که علی بن ابی طالب علیه السّلام به ما خبر داد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: هرکه اهل یمن را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هرکه ایشان را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته.

ابو الدنیای معمّر به ما خبر داد؛ علی بن ابی طالب به من خبر داد و گفت که رسول خدا فرمود: هرکس دل شکسته ای را اعانت نماید، خدای تعالی ده حسنه برای او می نویسد، ده سیّئه او را محو می کند و ده درجه، مرتبه اش را بلند می گرداند.

پس از آن علی گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: هرکس در حاجت برادر مسلم خود سعی کند که صلاح او و رضای خدا در آن باشد؛ گویا هزار سال خدا را عبادت کرده و یک طرفة العین بر او معصیت ننموده.

ابو الدنیای معمّر مغربی به ما خبر داد که از علی بن ابی طالب علیه السّلام شنیدم، می فرمود: گرسنگی شدیدی بر پیغمبر خدا حاصل شد؛ درحالی که در منزل فاطمه بود، آن گاه به من فرمود: یا علی! خوان را نزد من آر! نزدیک خوان رفتم، دیدم در آن نان و گوشت بریان شده هست.

ابو الدنیای معمّر به ما خبر داد که از علی بن ابی طالب شنیدم، می فرمود: در دعواهای خیبر، بیست و پنج زخم برداشتم، نزد رسول خدا آمدم، وقتی حالم را چنان دید، گریست و از اشک چشمش به جراحاتم مالید؛ همان ساعت خوب گردیدم.

ابو الدنیای معمّر به ما خبر داد که علی بن ابی طالب علیه السّلام به ما خبر داد و گفت:

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: هرکس سوره قل هو اللّه احد را بخواند، به منزله این است که ثلث قرآن را خوانده، هرکس دو بار بخواند، مانند این است که دو ثلث قرآن را خوانده و هرکس سه بار بخواند، مثل این است که تمام قرآن را خوانده است.

ابو الدنیا به ما خبر داد که از علی بن ابی طالب علیه السّلام شنیدم که می گفت: رسول خدا فرمود: وقتی گوسفند می چراندم، سر راه گرگی دیدم، به آن گفتم: این جا چه می کنی؟

گفت: تو این جا چه می کنی؟

گفتم: گوسفند می چرانم.

ص: 590

گفت: این راهت؛ بگذر! من گوسفندها را راندم، وقتی گرگ به وسط گلّه رسید، ناگاه دیدم یک گوسفند را گرفت و کشت. من برگشتم، پی گرگ رفتم، سرش را بریدم، در دست خود نگه داشتم و به راندن گوسفندان شروع کردم؛ قدری که راه رفتم، ناگاه جبرییل و میکاییل و ملک الموت را دیدم، مرا که دیدند، گفتند: این محمد است؛ خدا برکات خود را به او نازل می گرداند.

آن گاه مرا برداشتند، خواباندند و با چاقویی که داشتند، شکمم را پاره کردند؛ قلبم را از جای درآوردند و داخل شکم مرا با آب سردی شستند که در شیشه همراهشان بود، تا این که از خون پاک گردید. پس از آن، قلب مرا در جای خود گذاشتند و دست هایشان را بر شکم من کشیدند، به اذن خدای تعالی، جراحت شکمم ملتئم گردید و هرگز درد جراحت را ادراک نکردم.

سپس فرمود: از آن جا نزد دایه ام، حلیمه آمدم، از من پرسید: گوسفندان کجایند؟

من ماجرا را نقل نمودم؛ گفت: به زودی در بهشت، مرتبه بلندی برای تو خواهد بود.

ابو سعید عبد اللّه بن محمد بن عبد الوهّاب به ما خبر داد: ابو بکر محمد بن فتح مرکنی و ابو الحسن علی بن حسن لایکی ذکر نمودند: وقتی خبر ابو الدنیا به والی مکّه رسید، به او متعرّض گشته، گفت: باید تو را به بغداد، نزد مقتدر ببرم و اگر نبرم، خوف مؤاخذه دارم.

چون ضعف پیری داشت، حجّاج از والی خواستند او را معاف دارد، والی خواهش ایشان را اجابت کرد و از بردن ابو الدنیا گذشت.

ابو سعید گوید: اگر آن سال در موسم حجّ بودم، ابو الدنیا را می دیدم، زیرا خبر او در بلاد شایع شد و اهل مصر، شام، بغداد و سایر بلاد که آن سال در موسم حجّ بودند، این احادیث را از او شنیدند و نوشتند.

ص: 591

حدیث آخر فی فصّة هذا المعمّر

نیز از ابو محمد حسن بن محمد بن یحیی الحسینی روایت کرده: سال سی صد و سیزده هجری به عزم حجّ رفتم و در آن سال، نصر قشوری، مصاحب مقتدر باللّه با عبد الرحمن بن حمران ابو الهیجا حجّ کردند. ماه ذی قعده، به مدینه رسول داخل شدم و به قافله مصر برخوردم. در آن قافله ابو بکر محمد بن علی ماورایی را با مردی دیدم.

مذکور شد این مرد، رسول خدا را دیده، وقتی مردم این را شنیدند، برای مصافحه بر سر او ریختند. نزدیک بود از کثرت ازدحام، هلاک شود. عمّ من ابو القاسم طاهر بن یحیی، به غلامان خود امر کرد که مردم را دور کنند و او را به خانه ابو سهل لطفی برند که عمّم آن جا منزل کرده بود، پس از بردن، به مردم اذن دخول دادند.

پنج نفر از اولاد اولاد آن مرد با او بودند، از آن ها پیرمردی بین هشتاد و نود و یکی در سنّ هفتاد بود، دو نفر دیگر در سنّ پنجاه و شصت بودند. آن مرد سنّ هفده نفر از اولاد اولاد خود را گفت و خودش سی چهل ساله می نمود، ریش و سرش سیاه، بدنش لاغر، قدّش میانه، موی عارضش کم و به کوتاهی نزدیک تر بود.

ابو محمد علوی گفت: این مرد مغربی به ما خبر داد که نامش علی بن عثمان بن مرّة بن مؤیّد است. همه اخبار را از لفظ او شنیده و نوشته ایم؛ وقت گرسنگی موی لب زیرینش سفید و وقتی سیر می شد، سیاه می گردید.

ابو محمد علوی گفت: این اخبار را اشراف مدینه، حجاز، بغداد و غیر ایشان نقل نمی کردند، من از خوف تکذیب مردم از آن ها به کسی خبر نمی دادم، این امور را در مدینه شنیدم، در مکّه هم، در خانه مشهور به مکتوبه که خانه علی بن عیسی جرّاح است، در خانه سنوی، خانه مادرانی و خانه ابو الهیجا شنیدم و نیز از او در منی شنیدم، نیز بعد از مراجعت از حجّ، در مکّه در خانه مادرانی که در نزدیکی باب صفاست، شنیدم که قشوری اراده کرده او را با اولادش به بغداد، نزد مقتدر باللّه ببرد.

فقهای مکّه گفتند: ما در اخبار دیده ایم چون معمّر مغربی داخل مدینة السلام، یعنی بغداد شود، فتنه واقع گردد، بغداد خراب و سلطنت زایل شود.

ص: 592

قشوری چون این را شنید، از اراده خود برگشت و چون احوال آن مرد را از اهل مغرب و مصر پرسیدیم، گفتند: همیشه نام او و نام بلده اش، طبخه را از پدران و مشایخ خود می شنیدیم، از او پاره ای احادیث برای ما نقل کردند و ما آن ها را در این کتاب ذکر کردیم.

ابو محمد علوی گوید: این شیخ، یعنی علی بن عثمان مغربی، ابتدای بیرون آمدن خود از بلدش، حضرموت را به ما خبر داد که پدر و عمّم به اراده حجّ و زیارت بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله درآمدند و مرا هم با خود بردند.

از حضرموت که بیرون رفتیم و چند منزل پیمودیم؛ راه را گم کرده، سه شبانه روز از راه دور افتادیم، ناگاه در میان کوه های ریگ واقع شدیم که آن ها را رمل عالج می گویند و به صحرای ارم متّصل است؛ متحیّرانه در آن بیابان می گشتیم؛ اتّفاقا اثر پای درازی به نظرمان آمد، آن اثر را گرفته رفتیم؛ به بیابانی رسیده، دو نفر را دیدیم که بر سر چاه یا چشمه ای نشسته بودند؛ چون ما را دیدند، یکی از ایشان برخاست، از آن چشمه یا چاه ظرفی آب کرده، به استقبال ما شتافت، آب را به پدرم داد، او نخورد و گفت: امشب بر سر این چاه منزل کرده، وقت افطار با آن افطار خواهیم کرد.

سپس آب را نزد عمّم برد، او هم، چنین جواب داد و نخورد. آن گاه آب را به من داد و گفت: بگیر و بخور! آب را گرفته، آشامیدم.

آن مرد گفت: بر تو گوارا باد! خیلی زود به شرف حضور حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام فایز شوی؛ این واقعه را به او خبر ده و بگو خضر و الیاس بر تو سلام رساندند، بدان عمرت به قدری طولانی خواهد شد که مهدی و عیسی بن مریم را ملاقات نمایی؛ وقتی ایشان را دیدی، سلام ما را به آن ها برسان! بعد پرسید: این دو نفر چه نسبتی با تو دارند؟

گفتم: او، پدر و دیگری عمّ من است.

گفتند: عمّت می میرد و به مکّه نمی رسد، تو و پدرت به مکّه می رسید، سپس پدرت می میرد و رسول خدا را نخواهید دید، زیرا اجل ایشان نزدیک شده، ولی عمر تو

ص: 593

طولانی شود.

این را گفتند و از نظر غایب گردیدند، هرچه نگاه کردیم، کسی را ندیدیم. ندانستیم به زمین فرو رفتند یا به آسمان عروج کردند. اثری از ایشان نماند و دیگر آن آب را هم ندیدیم. تعجب کرده، روانه شدیم تا به نجران رسیدیم. عمّم آن جا مریض شده، وفات کرد.

با پدرم به حجّ رفتیم، حجّ را به جا آورده، به مدینه رفتیم، پدرم آن جا وفات کرد و در خصوص من به علی بن ابی طالب وصیّت نمود. آن حضرت مرا نزد خود نگه داشت.

در ایّام خلافت ابو بکر، عمر، عثمان و خود آن بزرگوار بودم، تا آن که ابن ملجم حضرت را شهید نمود.

چون صحابه عثمان بن عفّان را محاصره کردند، مرا خواست، مکتوبی با شتر تندرو به من داد و گفت: این شتر را سوار شو و این مکتوب را زود به علی بن ابی طالب برسان!

آن وقت حضرت در جایی که ینبع گویند، بر سر اموال و اراضی خود بود. مکتوب را گرفته، سوار شتر شدم و به جایی رسیدم که به آن جدار ابی عبایه گویند؛ آواز قرائت قرآن شنیدم، دیدم آن حضرت از ینبع تشریف می آورد و این آیه را می خواند:

أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ (1)، مرا که دید، فرمود: یا ابا الدنیا! چه خبر داری؟

واقعه را عرض کردم؛ مکتوب را گرفته، خواند، این بیت در آن بود:

فان کنت مأکولا فکن أنت أکلی***و الّا فادرکنی و لمّا امزّق

اگر من خوردنی هستم، تو خورنده ام باش و اگر نیستم، پیش از آن که پاره پاره شوم، مرا دریاب!

با عجله به مدینه آمدیم، وقتی وارد شدیم، عثمان کشته شده بود. حضرت به باغ بنی نجّار وارد شد، چون مردم مطّلع شدند، نزد او شتافتند، پاره ای از مردم پیش از ورودش بنای بیعت با طلحة بن عبد اللّه را داشتند، پس مانند گلّه ای که گرگ بر آن

ص: 594


1- سوره مؤمنون، آیه 115.

حمله کند، بر سر حضرت ریختند، اوّل طلحه بعد زبیر و سپس سایر مهاجر و انصار بیعت کردند و من در خدمت آن سرور بودم.

در غزوه جمل و صفّین با او بودم و در میان دو صف در طرف آن حضرت ایستاده بودم، تازیانه از دستش افتاد، خواستم آن را بردارم و به ایشان بدهم که اسب حضرت سرش را بلند کرد و آهنی که در دهنه اش بود، به سر من خورد و این اثر بر من حادث شد، وقتی حضرت آن را دید، قدری از آب دهان خود بر آن مالید و مقداری خاک بر آن گذاشت؛ به خدا قسم! دیگر دردی در آن ندیدم و از جراحت آن، بیش از اثری که دیدی، باقی نماند و در خدمت او بودم تا شهید شد.

پس از آن در خدمت امام حسن علیه السّلام، در ساباط مداین بودم که به ایشان ضربت زدند و به مدینه تشریف بردند. در خدمت او و امام حسین علیه السّلام بودم که جعده بنت اشعث بن قیس کندی، به مکر پنهان معاویه او را مسموم نموده، وفات کرد.

بعد از او با امام حسن علیه السّلام بیرون آمدم تا آن که حضرت به کربلا رسید و شهید شد.

سپس از خوف بنی امیّه فرار کرده، به مغرب زمین رفتم و ظهور مهدی و عیسی علیهما السّلام را انتظار می کشم.

ابو محمد علوی گوید: امر غریبی در خانه عمّم، طاهربن یحیی از این شیخ دیده شده و آن، این بود که موهای لب زیرینش سیاه بود، سپس سرخ و بعد از آن سفید شد، چون این را دیدیم، از روی تعجّب به او نگریستیم.

شیخ ملتفت گردید، گفت: از چه تعجّب می کنید؛ من وقتی گرسنه شوم، این موها سفید گردد و چون سیر شوم، باز به سیاهی خود برگردد. عمّم چون این را شنید، از خانه خود طعام خواست؛ سه خوانچه طعام از خانه بیرون آوردند. یکی را نزد شیخ گذاشتند و من هم از کسانی بودم که در آن خوان با او شرکت نمودم، دو خوان دیگر را وسط مجلس گذاردند و حضّار را بر آن خواندند.

عمّم جانب راست شیخ نشسته، می خورد و نزد شیخ طعام می گذاشت، او مانند جوانان تناول می کرد و من به موهای زیر لب او نگاه می کردم، به تدریج سیاه می شد تا

ص: 595

آن که به سیاهی اوّل برگشت و دیدم از غذا خوردن دست کشید.

سپس گفت: علی بن ابی طالب علیه السّلام به من خبر داد: هرکس اهل یمن را دوست دارد، مرا دوست داشته و هرکس ایشان را دشمن دارد، مرا دشمن داشته است.(1)

من الأسناد القصار لنقل الأخبار

در انوار النعمانیّه (2)، بعد از نقل این دو روایت از شیخ صدوق، از اوثق مشایخ خود، سیّد هاشم احسایی روایت نموده که او روایت کرد: در شیراز، در مدرسه امیر محمد، از شیخ عادل ثقه ورع خود، شیخ محمد حرفوشی- اعلی اللّه مقامهم- شنیده، گفت:

روزی به مسجدی از مساجد شام داخل شدم که مسجدی کهنه و مهجور بود، در آن مسجد مردی را با هیأت منکر دیدم و به مطالعه کتب حدیث مشغول شدم.

آن مرد نزد من آمد، از حالاتم پرسید و گفت: حدیث را از چه کسی اخذ می نمایی؟

به او جواب دادم و از حالات او و مشایخش پرسیدم؛ او را اهل علم و حدیث دیدم، آن گاه گفت: من معمّر ابی الدنیا هستم، علم را از علی بن ابی طالب و ائمّه طاهرین اخذ کرده، فنون علوم را از ارباب آن ها دریافت نموده و کتاب ها را از مصنّفین آن ها شنیده ام.

من در خصوص کتب احادیث، اصول، کتب عربی و غیر آن استجازه کردم، به من اجازه داد و پاره ای حدیث در آن مسجد نزد او خواندم.

بعد از آن، سیّد جزایری می گوید: به این جهت بود که شیخ ما، یعنی سیّد هاشم احسایی به من می فرمود: فرزند سند من به محمد بن ثلاث، یعنی شیخ محمد بن یعقوب کلینی ثقة الاسلام، شیخ محمد بن بابویه صدوق قمی، شیخ محمد بن حسن طوسی، شیخ الطایفه و غیر ایشان از ارباب کتب قصیر است، زیرا از حرفوشی از معمّر ابی الدنیا از علی بن ابی طالب علیه السّلام و هم چنین از باقر علیه السّلام و صادق علیه السّلام و سایر ائمّه طاهرین علیهم السّلام

ص: 596


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 547- 544.
2- الانوار النعمانیة، ج 2، ص 7.

روایت می کنم.

روایت من از کتب اخبار؛ مثل کافی، من لا یحضر، تهذیب، استبصار و غیر آن هم، چنین است و به تو هم اجازه دادم از من روایت کنی، ما نیز کتب اربعه را به این طریق از مصنّفین آن ها روایت می کنیم.

شمع فی جمع

در دار السلام عراقی بعد از نقل این دو حدیث در قصّه چنین فرموده: از روایت دوّم ظاهر می شود که معمّر ابی الدنیا خدمت همه ائمّه را درک کرده و اهل علم و حدیث بوده؛ چنان که از روایت سابق ظاهر می شود غیر از امیر المؤمنین علیه السّلام و حسنین علیهما السّلام امامان دیگری را ندیده و سبب طول عمرش آبی است که از دست خضر و الیاس نوشیده و از روایت اوّل ظاهر است خود بر سر آب رفته، غیر از امیر المؤمنین علیه السّلام، زمان ائمّه دیگر را درک نکرده و اهل علم و حدیث هم نبوده.

جمع میان روایات ممکن است به این که دو بار آب حیوان را نوشیده یا یکی از آن دو، آب حیوان نبوده و یا در زمان امیر المؤمنین علیه السّلام چون اوایل عمرش بوده، قدر علم را ندانسته، در طلب آن حریص نبوده و بعد در مقام طلب برآمده و این که در دو روایت سابق سایر ائمّه را ذکر نکرده، از باب تقیّه و کتمان مذهب خود بوده که عامّه او را از مذهب خود خارج ندانند و شاید او هم حالت سیاحتی داشته باشد که با لباس سیّاحان بروجه تستّر برای طلب علم و معاشرت علما و بزرگان سیر نماید و اللّه العالم.

نقل عروسیّ فی نقل الطوسی

بدان شیخ الطایفه در مجالس خود، قصّه معمّر مغربی که ابو بکر عثمان بن خطّاب بن عبد اللّه بن عوام است، ماه رمضان سال سیصد و هفتاد و شش به این کیفیّت از ابراهیم بن حسن جمهور از ابو بکر مفید جرجرانی روایت کرده که گفت:

سنه سیصد و ده با ابی بکر مذکور در مصر مجتمع شدم؛ در حالی که مردم بر او

ص: 597

ازدحام کرده بودند تا آن که او را به بام خانه بزرگی بردند که در آن بود، به مکّه رفتم و پیوسته او را متابعت می کردم؛ پانزده حدیث از او نوشتم، او برایم ذکر کرد که در خلافت ابی بکر متولّد شده و گفت: چون زمان امیر المؤمنین علیه السّلام شد، به قصد ملاقات آن جناب با پدرم سفر کردیم. نزدیک کوفه به غایت تشنه و مشرف به هلاکت شدیم.

پدرم شیخ کبیری بود، به او گفتم: بنشین تا در این صحرا سیر کنم؛ شاید آب یا کسی را پیدا کنم که مرا بر آب دلالت نماید و یا آب بارانی بیابم. در مقام تفحّص برآمدم، چندان از او دور نشده بودم که آبی نمایان شد. نزدیک رفتم، دیدم چاهی شبیه حوض بزرگ با وادی ای است. جامه خود را کندم، در آن غسل کرده، آشامیدم تا سیر شدم، گفتم: می روم پدرم را می آورم.

نزد او آمدم و گفتم: برخیز! خدای تعالی به ما فرج عنایت فرمود، آب نزدیک ماست. برخاست، چیزی ندیدیم و آبی مشاهده نکردیم، او نشست و من با او نشستم، پیوسته مضطرب بود تا مرد و به زحمت او را دفن کردم.

نزد امیر المؤمنین آمدم و آن جناب را در حالی ملاقات کردم که مشغول حرکت به طرف صفّین بودند. آن جناب را حاضر کرده، رکابش را گرفته بودند. افتادم که رکابش را ببوسم، رویم را خراشید و زخم کرد. ابو بکر مفید گفت: اثر آن زخم را در صورت او دیدم که واضح بود.

گفت: آن جناب حالم را سؤال نمود، من قصّه خود، پدرم و چشمه را نقل کردم.

حضرت فرمود: آن چشمه ای است که احدی از آن نخورده، مگر آن که عمر طولانی کند، مژده باد تو را که عمرت دراز می شود و بعد از آشامیدن، دیگر آن را نمی یابی، آن گاه مرا عمره نام نهاد.

ابو بکر مفید گفت: آن گاه مرا از مولای ما امیر المؤمنین علیه السّلام به احادیثی حدیث کرد که آن ها را جمع کردم و غیر من کسی آن ها را از او جمع نکرده و جماعتی از مشایخ طنجه، بلد او با او بودند.

سپس از حال او سؤال کردم، ذکر نمودند او از بلد ایشان است و از طول عمر او خبر

ص: 598

می دادند، پدران و اجداد ایشان نیز، به مثل این و اجتماع او با امیر المؤمنین علیه السّلام خبر دادند، او سنه سی صد و هفده وفات کرد.(1)

رشادة إلی زیادة

در نجم ثاقب (2) بعد از نقل این خبر فرموده: محتمل است عبارت اخیر، جزء خبر نباشد. زیرا علّامه کراجکی، تلمیذ شیخ مفید در کنز الفوائد(3) می فرماید: آن چه روایت شده، میان بسیاری از خصوم؛ یعنی اهل سنّت شایع است و از حال معمّر ابی الدنیا معروف به اشجع از عهد امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام تا حال باقی است و در زمین مغرب، در بلدی مقیم است که به آن طنجه می گویند و مردم او را در این دیار دیدند که عبور کرده و متوجّه حجّ و زیارت شده بود.

روایت ایشان از او، قصّه و حدیث او، احادیثی که از او از امیر المؤمنین علیه السّلام شنیدند و روایت شیعه این است که او باقی می ماند تا این که صاحب الزمان- عجلّ اللّه تعالی فرجه الشریف- ظاهر شود، حال معمّر دیگر مشرفی و وجود او در شهر ارض مشرق که به آن سهرورد می گویند هم، چنین است.

جماعتی دیدم که او را دیدند و حدیثش را برایم نقل کردند و این که او نیز، خادم امیر المؤمنین علی علیه السّلام بود، شیعه می گویند که هردوی این ها هنگام ظهور امام مهدی- علیه و علی آبائه السلام- مجتمع خواهند شد، بنابراین ذیل این خبر که او وفات کرد، بی اصل است و کراجکی که ساکن مصر بود، از مفید جرجرانی و امثال او، به او اعرف است، انتهی.

این ناچیز گوید: حکم به زیادت آخر خبر شیخ طوسی رحمه اللّه که بیان تاریخ فوت معمّر می باشد، مبتنی بر این است که معمّر مغربی شخصا همان معمّری باشد که در دو خبر صدوق نقل شد و در خبر شیخ کراجکی که بعد از این نقل می شود، حکایت او

ص: 599


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 51، صص 261- 260.
2- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 827- 825.
3- کنز الفوائد، ص 262.

مفصّلا ذکر شده؛ چنان چه مختار استادنا المحدّث النوری- اعلی اللّه مقامه الشریف- در کتاب نجم ثاقب هم، همین است که این چهار خبر، از حال یک نفر حکایت می نماید، امّا بنابر مختار، معمّر در خبر شیخ طوسی رحمه اللّه غیر از معمّر در دو روایت صدوق و روایت کراجکی است، چنان که بیاید؛ لذا حکم به زیاده بودن آخر خبر شیخ که بیان تاریخ فوت آن معمّر است، خالی از تأمّل نیست. فتأمّل.

حفل ملایکی فی نقل الکراجکی

بدان علّامه کراجکی در کنز الفوائد(1)، قصّه معمّر مغربی را به این نحو نقل فرموده:

شریف ابو القاسم میمون بن حمزه حسینی به ما خبر داد و گفت: معمّر مغربی را دیدم که سنه سی صد و ده نزد شریف ابی عبد اللّه محمد بن اسماعیل آورده بودند و او را با کسانی که همراهش بودند، در خانه شریف داخل کردند، ایشان پنج نفر بودند، در خانه را بستند، مردم ازدحام کردند و در رساندن خود به او حرص داشتند.

من به جهت کثرت ازدحام، نتوانستم داخل شوم. بعضی از غلامان شریف ابی عبد اللّه محمد بن اسماعیل را دیدم که قنبر و فرج بودند؛ به ایشان فهماندم مایلم او را مشاهده کنم. به من گفتند: برگرد و به در حمّام برو؛ به نحوی که کسی تو را نبیند، آن گاه در را سرّا برایم باز کردند و من داخل شدم. در را بستند، داخل مسلخ حمّام شدم، دیدم آن را برای شیخ فرش کرده اند. اندکی نشستم، ناگاه دیدم داخل شد و او مردی لاغر اندام، میانه قد، سبک موی، گندم گون و مایل به کوتاهی بود که چندان معلوم نبود، به نظر چهل ساله می آمد و در صدغ او اثری بود؛ گویا ضربتی خورده، چون با چند نفری که همراهش بودند، در جای خود مستقرّ شد؛ خواست جامه خود را بکند.

گفتم: این ضربه چیست؟

گفت: روز نهروان خواستم تازیانه را به مولای خود امیر المؤمنین علیه السّلام بدهم که اسب سرش را حرکت داد و لجام به سر من خورد، آن آهن داشت و سرم را شکست.

ص: 600


1- کنز الفوائد، ص 266- 262.

گفتم: قدیم در این بلد داخل شده بودی؟

گفت: آری، موضع جامع سفلانی شما، جای فروختن سبزی و چاهی در آن بود.

گفتم: این ها اصحاب تواند؟

گفت: نه، فرزند و فرزندزادگان من اند. آن گاه داخل حمّام شد، نشستم تا بیرون آمد و جامه اش را پوشید، دیدم موی زیر لبش سفید شده، به او گفتم: آن جا رنگی بود؟

گفت: نه، وقتی گرسنه می شوم، سفید و چون سیر می شوم، سیاه می گردد.

گفتم: داخل خانه شو تا طعام بخوری، سپس از در داخل شد.

آن گاه از ابو محمد علوی مذکور در روایت صدوق به نحو مذکور در آن روایت نقل کرده، جز در اصل قصّه که گفت؛ ابو محمد گفت: در خانه عمّم طاهربن یحیی از شیخ شنیدم که برای مردم حدیث می کرد و می گفت: من و پدرم و عمویم به قصد ورود بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از بلدمان بیرون آمدیم و در قافله پیاده بودیم، پس واماندیم، تشنگی بر ما سخت شد، آب نداشتیم و ضعف پدر و عمویم زیاد شد. ایشان را جنب درختی نشاندم و رفتم برای ایشان آبی بیابم.

چشمه نیکویی دیدم که در آن آبی صاف و در غایت سردی و پاکیزگی بود. آشامیدم تا سیر شدم. آن گاه برخاستم، نزد پدر و عمّم آمدم که ایشان را نزد آن چشمه ببرم.

دیدم یکی از آن ها مرده، او را به حال خود گذاشتم، دیگری را برداشته، در طلب چشمه آمدم؛ هرچه کوشش کردم، آن را ندیدم و موضعش را نشناختم، سپس تشنگی او هم زیاد شد و مرد. در امر او سعی کردم تا او را دفن نمودم و نزد دیگری آمدم، او را نیز دفن کردم و تنها آمدم تا به راه رسیدم، به مردم قافله ملحق و در روزی داخل مدینه شدم که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وفات کرده بود و مردم از دفن آن حضرت مراجعت کرده بودند.

آن عظیم ترین حسرتی بود که در دلم ماند، امیر المؤمنین علیه السّلام مرا دید و من خبر خود را برای آن جناب نقل کردم؛ سپس مرا با خود گرفت ...، تا آخر آن چه به روایت شیخ صدوق گذشت.

آن گاه کراجکی فرموده: قاضی ابو الحسن اسد بن ابراهیم سلمی حرّانی و ابو عبد اللّه،

ص: 601

عبد اللّه بن حسین بن محمد صیرفی بغدادی به من خبر دادند و گفتند: ابو بکر محمد بن محمد، معروف به مفید جرجرانی، به نحو قرائت بر او ما را خبر داد و صیرفی گفت: از او شنیدم که سنه سیصد و شصت و پنج املا کرد و گفت: از علی بن عثمان بن خطّاب بن عبد اللّه بن عوام بلوی از اهل مدینه مغرب به من خبر داد که به او مزید می گویند و به ابن ابی الدنیا اشجّ معمّر معروف است که گفت: شنیدم علی بن ابی طالب علیه السّلام می فرمود: شنیدم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرمود: کلمه حقّ، گم شده مؤمن است؛ هرکجا آن را یافت، آن حقّ است و دوازده خبر دیگر به همین سند نقل کرد.

آن گاه فرمود: ابو بکر معروف به مفید گفت: من اثر شکستگی را در صورت او دیدم، او گفت: من امیر المؤمنین علیه السّلام را از قصّه و حدیث خود در سفر و مردن پدر و عمّم و چشمه ای که تنها از آن نوشیدم، خبر کردم.

حضرت فرمود: این چشمه ای است که احدی از آن نمی نوشد، مگر آن که عمر را طولانی می کند، بشارت باد تو را که عمر می کنی و بعد از آشامیدن آن را نمی یابی.

کراجکی فرمود: احادیثی که آن ها را از اشجّ ابو محمد حسن بن محمد حسینی روایت نموده و ابو بکر محمد بن محمد جرجرانی آن ها را روایت نکرد؛ این است که شریف ابو محمد فرمود: علی بن عثمان اشجّ به ما خبر داد، آن گاه خبر مدح یمن و یک خبر شریف دیگر نقل کرد، روایت شیخ کراجکی تمام شد و مطالب ایشان مطابق ترجمه ای است که در نجم ثاقب از آن ها نموده است.

فی انّ المعمّر المغربی هل هو واحد او متعدّد بنیّ

بدان استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- بعد از این که اوّلا خبر شیخ طوسی رحمه اللّه درباره معمّرین مغربی، ثانیا دو خبر شیخ صدوق، و خبر شیخ کراجکی را ثالثا در نجم ثاقب (1) نقل فرموده، گفته: که مؤلّف گوید: غرض از این تطویل، دفع توهّم تعدّد این مغربی با آن مغربی است که از مجالس شیخ نقل کردیم؛ اگرچه به حسب

ص: 602


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، صص 839- 838.

بادی، متعدّد می نماید، ما نیز دو عنوان کردیم.

بلکه محدّث جلیل، سیّد عبد اللّه، سبط محدّث جزایری در اجازه کبیره خود فرموده:

امّا آن چه شیخ در مجالس خود از ابی بکر جرجرانی نقل کرده که سنه سیصد و هفده معمّر مقیم در بلده طنجه وفات کرد؛ با چیزی منافات ندارد، زیرا به جهت مغایرت نام ها و احوالات منقوله از ایشان، ظاهر آن است که یکی از آن دو، غیر دیگری است، انتهی.(1)

بعد از نقل قصّه معمّر مغربی این عبارت را به روایت شیخ کراجکی فرموده، سپس استاد مزبور می فرماید: و لکن حقّ، اتّحاد این دو نفر است، امّا در تغایر اسم، دانستی کراجکی اسم او را از همان مفید جرجرانی، علی بن عثمان بن خطّاب نقل کرده، پس معلوم می شود از مجالس شیخ، علی از اوّل نسب افتاده و در چنین حکایت هایی اختلاف در بعضی اجداد بسیار است.

اگر اختلاف قصّه، سبب تعدّد شود، باید چهار نفر باشند، غرض این که با اتّحاد در اسم خود و پدر و بلد که مغرب و شاید مزیده از توابع طنجه باشد، خوردن آب حیات، شکستگی سر از اسب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در جنگ صفّین یا نهروان، قرب عصر ملاقات او، مردن پدر در راه و غیر آن نمی توان احتمال تعدّد داد و از علّامه کراجکی، قطع بر اتّحاد معلوم می شود؛ چنان چه از کلام منقول ایشان ظاهر است، نیز خبر وفات را از جرجرانی نقل نکرده و معلوم می شود آن هم از اشتباه جرجرانی یا روات مجالس شیخ است، ان شاء اللّه تعالی آن چه گفتیم، بر متأمّل پوشیده نیست. هم چنین جرجرانی در کلام سیّد اشتباه شده و صواب، جرجرانی است؛ چنان چه در محلّ خود ضبط شده. انتهی کلامه، رفع فی الخلد مقامه.

این ناچیز گوید: در کلام این خبر علّام از جهاتی نقض و ابرام است؛ چنان چه بر متأمّل بصیر و ناقد خبیر، مخفی و مستور نیست. ما تأدّبا از تمام آن ها چشم پوشیده،

ص: 603


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 280.

به اثبات تعدّد معمّر مغربی اکتفا می کنیم که آب حیات نوشیده و عرضه می داریم:

با وجود اصرار استادنا المرحوم در وحدت مصداق چهار خبر وارد در قضیّه معمّر مغربی، حقّ حقیق به تصدیق، آن است که آن ها متعدّدند، چون اگر آن مرحوم، در خبر اوّل شیخ صدوق رحمه اللّه در باب این قضیّه، اعمال نظر می نمود و می دید در آن ذکر شده:

معمّر مزبور گفت: وقتی سی ساله شدم، خبر وفات پیغمبر و مردن دو خلیفه بعد از او به ما رسید ...، الخ.

هم چنین اگر به دقّت نظر می دید در خبر کراجکی مذکور است: معمّر مزبور گفت: من و پدرم و عمویم به قصد ورود بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از بلدمان بیرون آمدیم تا آن که می گوید: روزی داخل مدینه شدم که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وفات کرده بود و مردم از دفن آن حضرت مراجعت کرده بودند ...، الخ.

هم چنین اگر از ذیل خبر دوّم وارد درباره حبّابه و البیّه غفلت نمی کرد که صدوق- علیه الرحمه- او را از جمله معمّرین به شمار آورده و به فاصله چند سطر به سیاق حدیث معمّر ابو الدنیا مانده؛ آن خبر را در کمال الدین (1) نقل فرموده که ذیل آن خبر است: «و مخالفونا یصدّقون انّ أبا الدنیا المعروف بمعمّر المغربی و اسمه علیّ بن عثمان بن خطّاب بن مرّة مزید لمّا قبض النّبیّ کان له قریبا من ثلثین سنه و انّه خدم امیر المؤمنین علیه السّلام ...»، الخ.

هم چنین اگر به تأمّل تامّ و تمام در صدر خبر مروی از مجالس شیخ طوسی رحمه اللّه ملاحظه می فرمود که در آن مذکور است: آن معمّر، خودش برای مفید جرجرانی گفته: من در خلافت ابو بکر متولّد شده ام ...، الخ. نیز غوررسی می فرمود: در خبر شیخ نوشیدن آب حیات معمّر، در حوالی کوفه و در اخبار صدوق رحمه اللّه و کراجکی، در ارض ظلمات یا اراضی حضرموت بوده.

بالجمله، اگر استادنا المرحوم در این جهات از اختلافات میان این اخبار، به نظر عمقی، نه سطحی ملاحظه می فرمود، هرآینه قاطع می شد، معمّر مغربی شخص واحد

ص: 604


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 537.

و فرد فاردی نبوده؛ چنان چه سبط سیّد جزایری فرموده و خود آن مرحوم هم در نجم ثاقب برای آن، دو عنوان بیان نموده.

نیز کسی که در خبر شیخ طوسی ذکر شده، غیر آن است که در روایات صدوق و کراجکی می باشد و معلوم شدن قطع به اتّحاد از شیخ کراجکی؛ چنان چه استادنا المرحوم فرموده، نظر به روایت خود و روایات صدوق است که از آن سه روایت با تکلّفاتی که استادنا المرحوم به بعضی از آن ها اشاره فرمود، می توان وحدت مصداق را احتمال داد و امّا با لحاظ خبر شیخ هم معلوم نیست، بلکه مقطوع العدم است که همین قطع از کلام کراجکی ظاهر باشد و مع ذلک کلّه فاللّه العالم علی الوحدة و التّعدد و العاصم عباده عن الجرئة و التجلّد.

[معمّر مشرقی]

دوازدهم: معمّر مشرقی است؛ چنان که شیخ کراجکی در کنز الفوائد(1)، بعد از نقل قضیّه معمّر مغربی که به ابی الدنیا معروف است، می فرماید: در طول عمر، حال معمّر دیگری که به او معمّر مشرقی گویند. هم، چنین است. او در شهری از اراضی مشرق زمین است، ما جماعتی را دیدیم که او را دیده، حکایتش را نقل نمودند و این که او نیز، خادم امیر المؤمنین علیه السّلام بوده.

طایفه شیعه می گویند: معمّر مغربی و مشرقی، هنگام ظهور حضرت حجّت بن الحسن- عجّل اللّه فرجه الشریف- همدیگر را ملاقات کنند.

در کنز فرموده: او مردی مقیم در بلاد عجم از زمین جبل است. مذکور می شود او امیر المؤمنین علی علیه السّلام را دیده و مردم در سنین و اعوام متمادی او را به این وصف می شناسند و آن مرد می گوید: آن چه به معمّر مغربی رسیده به او هم رسیده است؛ از شجّه ای که در صورت او است و این که او با حضرت امیر علیه السّلام مصاحبت نموده و خادم آن جناب بوده و جماعتی که مختلفة المذاهب به حدیث بودند، از حال او به من و

ص: 605


1- کنز الفوائد، صص 267- 266.

این که او را دیده و کلامش را به لسان خودش شنیده اند.

از جمله اشخاصی که او را دیده اند، ابو العبّاس احمد بن نوح بن محمد حنبلی شافعی است؛ چنان که سال چهارصد و یازده هجری در شهر رمله مرا حدیث نمود و گفت:

سال چهارصد و پنج برای تفقّه و معرفت احکام فقهی متوجّه ارض عراق بودم، از شهری از اعمال جبلستان عبور کردم که نامش مهرورد و نزدیک شهر زنجان بود، به من گفتند: در این شهر پیرمردی است که امیر المؤمنین علیه السّلام را دیده؛ اگر نزد او بروی و او را ببینی، هرآینه این، فایده عظیمه ای برای تو است.

احمد بن نوح گفت: سپس بر او داخل شدیم، دیدیم در خانه خود مشغول بافتن نوار است. او پیرمرد لاغری بود که ریش مدوّر بزرگ و پسر کوچکی داشت که چند سال قبل از ملاقات ما به دنیا آمده بود. به او گفتند: این ها جماعتی از اهل علم اند که به سمت عراق آمده اند و دوست دارند کیفیّت ملاقات شیخ را با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بشنوند.

گفت: بلی، سبب ملاقات من با آن حضرت این بود که من در موضعی ایستاده بودم، ناگاه دیدم، مردی اسب سوار بر من گذشت، سرم را بلند کردم، آن سوار بر سر و صورتم دست مالید و در حقّم دعا فرمود. وقتی از پیش من عبور کرد و مقداری دور شد، به من گفتند: این سوار، علی بن ابی طالب علیه السّلام است.

آن گاه من عقب حضرت دویدم تا به خدمتش رسیدم و ایشان را ملازمت نمودم.

آن پیرمرد گفت: در ارض تکریت و موضعی از عراق با آن حضرت بودم که به آن جا تلّ فلان می گویند و گفت: نزد آن جناب بودم و حضرت او را خدمت می نمودم تا این که از دنیا رفت و بعد از آن، اولاد آن بزرگوار را خدمت می کردم.

احمد بن نوح برایم نقل کرد: جماعتی از اهل بلد او را دیدم که او را در گفته هایش تصدیق می کردند و می گفتند: ما از پدران خود شنیده ایم که ایشان حال این مرد و وصف او به این صفت را از اجداد ما نقل می کردند. معمّر مشرقی در اهواز اقامت داشت، سپس به واسطه اذیّت طایفه دیالمه از آن جا منتقل شد، به سهرورد منتقل شد و

ص: 606

در آن جا اقامت نمود. نیز، جماعتی از اهل سهرورد مرا به حدیث او خبر دادند، او را به اوصاف مذکور، وصف نموده، گفتند: مشغول بافتن زنّار است. ترجمه کلام شیخ کراجکی در کنز الفواید تمام شد و مراد از نوار و زنّار، ظاهرا کمربند است که در میان می بندند.

[حبابه والبیّه]

سیزدهم: حبّابه والبیّه است؛ چنان که شیخ صدوق- علیه الرحمه- در کمال الدین (1)، او را از جمله معمّرین به شمار آورده. شیخ مزبور، به سند خود از حبّابه والبیّه روایت کرده: گفت: امیر المؤمنین علیه السّلام را در شرطة الخمیس دیدم و با آن بزرگوار، تازیانه ای بود که با آن فروشندگان جری، مارماهی، زمیر و طافی را می زد و به آن ها می فرمود: ای فروشندگان مسوخ بنی اسراییل و لشکر بنی مروان!

فرات بن احنف از جای برخاسته، عرض کرد: یا امیر المؤمنین! لشکر بنی مروان چه کسانی هستند؟

حضرت فرمودند: آن ها طوایفی هستند که ریش ها را تراشیده و سبیل های خود را تاب می دهند.

حبّابه گوید: من ندیده ام تکلّم کننده ای از حیثیّت تکلّم کردن، بهتر از آن جناب باشد. پس به دنبال حضرت روان شدم تا آن که تشریف فرما شده، در فضاگاه مسجد نشست. آن گاه عرض کردم: یا امیر المؤمنین! خداوند شما را رحمت فرماید! دلالت بر امامت چیست؟

حضرت فرمودند: این سنگ ریزه را به من ده، به سنگ ریزه ای اشاره فرمودند. من آن را به حضرت دادم. سپس آن جناب، خاتم شریف خود را بر آن سنگریزه گذاشت و آن را مهر فرمود؛ مثل مهری که بر خمیر زده شود و فرمود: ای حبّابه! هرگاه مدّعی، ادّعای امامت نماید و قادر باشد سنگ را به خاتم خود نقش نماید، بدان او امام

ص: 607


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 537- 536.

مفترض الطاعه است و چیزی که امام اراده فرماید، از او مفقود نمی شود.

حبّابه گوید: من از خدمت آن بزرگوار مرخّص شدم تا آن که حضرت از دنیا رفت.

آن گاه خدمت امام حسن علیه السّلام مشرّف شدم؛ درحالی که دیدم در جای امیر المؤمنین علیه السّلام نشسته بود و مردم مسایل حلال و حرام را از آن جناب سؤال می نمودند؛ به من فرمود: ای حبّابه والبیّه!

عرض کردم: بلی، ای آقای من!

فرمود: آن چه با تو هست، بیاور!

حبّابه گوید: سنگ ریزه را به او دادم. خاتم خود را بر آن نهاد؛ به همان نحوی که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نمود و خاتم مبارکش، مثل نقش بستن خاتم امیر علیه السّلام بر آن سنگ، نقش بست.

حبّابه گوید: بعد از رحلت امام حسن علیه السّلام، خدمت امام حسین علیه السّلام مشرّف شدم، آن حضرت در مسجد رسول خدا تشریف داشتند، نزدیکم آمده، به من ترحیب گفته، فرمود: به درستی که در دلالت دلیلی است بر آن چه تو می خواهی؛ آیا دلالت امامت را می خواهی؟

عرض نمودم: بلی، ای آقای من!

فرمود: آن چه با خود داری، بیاور! آن سنگ ریزه را به حضرت دادم، آن جناب، خاتم شریف خود را بر آن نهاده، نقش بست.

حبّابه گوید: بعد از شهادت حضرت حسین علیه السّلام، خدمت علی بن الحسین علیه السّلام مشرّف شدم؛ درحالی که پیری و کبر سنّ، مرا دریافته بود، از ضعیفی عاجز شده بودم و یک صد و سیزده سال از عمرم گذشته بود، آن بزرگوار را دیدم که مشغول نماز و در رکوع و سجود بود و من به واسطه اشتغال حضرت به عبادت از نمایان کردن دلالت امامت مأیوس شدم و خواستم از نزدش بروم.

آن گاه به انگشت سبّابه، به من اشاره نمود و جوانی ام عود کرد. عرض کردم: ای آقای من! چه قدر از دنیا گذشته و چه قدر از آن باقی مانده؟

ص: 608

فرمود: امّا آن چه از آن گذشته، بلی؛ یعنی علم به آن برای ما هست و امّا آن چه از آن باقی است، نه؛ یعنی علم به آن برای ما نیست.

بنابر تفسیری که علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار از این دو فقره فرموده؛ حبّابه گوید:

حضرت به من فرمود: آن چه که با تو هست، بیاور!

سنگ ریزه را به آن جناب دادم؛ خاتم شریف را بر آن زده، نقش بست. پس از رحلت علی بن الحسین علیه السّلام، خدمت حضرت ابی جعفر علیه السّلام مشرّف شدم، آن بزرگوار هم، خاتم شریفش را بر آن سنگ زده، نقش بست. بعد از رحلت آن سرور، خدمت حضرت ابی عبد اللّه جعفر بن محمد شرفیاب شدم، ایشان نیز سنگ را به خاتم شریف خود، طبع فرمود. پس از رحلت آن حضرت، خدمت حضرت ابو الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام مشرّف شدم، آن حضرت هم، سنگ را خاتم زده و خاتم شریفش بر آن نقش بست و بعد از رحلت آن سرور، خدمت حضرت رضا علیه السّلام مشرّف شدم، ایشان نیز سنگ را برایم مهر فرمود.

راوی گوید: بنابر آن چه عبد اللّه بن همام به روایت صدوق در کمال الدین یا محمد بن هشام به روایت ثقة الاسلام در کافی (1) ذکر نموده؛ حبّابه بعد از تشرّف خدمت حضرت رضا علیه السّلام، یک ماه زنده بود و پس از آن، به رحمت ایزدی پیوست.

[عمرو بن لحی]

چهاردهم: عمرو بن لحی است؛ چنان که در بحار(2) آمده: شیخ طوسی در کتاب غیبت (3)، او را از جمله معمّرین عرب به شمار آورده و فرموده: او بنابر قول علمای خزاعه، ربیعة بن حارثة بن عمرو مزیقیاست و در محاربه خزاعه و جرهم، رییس خزاعه بوده و او کسی است که در ایّام جاهلیّت سنّت و دأب سائبه و وصیله و حام را میان کفّار و بت پرستان احداث نمود.

ص: 609


1- الکافی، ج 1، صص 347- 346.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 291.
3- الغیبة، شیخ طوسی، صص 125- 124.
کلام لا یخلوا عن الأرتباط فی المقام

فی تفسیر البحیره و السّائبة و الوصیلة و الحام در تفسیر منهج است که آورده اند: عمرو بن لحی، هفت قبیله بزرگ از قبایل عرب را به دین جاهلیّت دعوت کرد که یکی از آن ها قریش بودند؛ از دین اسماعیل منصرف ساخته، بر بت پرستی ترغیب نمود و نصب اوثان و تعیین بحایر و سوائب، از او بود.(1)

اصحّ روایات در این باب آن است که وقتی ناقه ای، پنج بطن می زایید، اگر بطن آخرش مذکّر بود، گوش آن را می شکافتند و از سواری، دوشیدن، بار کردن و بریدن موی او منع می کردند، آن را از هیچ آب و علف دور نمی کردند و به آن بحیره می گفتند.

اگر شخصی بیمار یا مسافری داشت، به جهت شفای آن بیمار و قدوم آن مسافر می گفتند: ناقتی هذه سائبه، سپس آن ناقه را سر می دادند و در همه چیز حکم بحیره داشت و به آن سائبه می گفتند.

در معنی بحیره و سائبه از ابن عبّاس چنین روایت کرده اند: چون شتری پنج بطن می زایید، در بطن پنجم نگاه می کردند، اگر نر بود، می کشتند و زنان و مردان نمی خوردند، امّا اگر ماده بود، پس گوش آن را می شکافتند و رهایش می کردند، به رکوب و شیر و موی از او انتفاع نمی گرفتند، غیر از مردان، بر آن بار نمی نهادند و بر زنان حرام بود، چون می مرد، گوشتش را نمی خوردند و به آن بحیره می گفتند.

سائبه آن که شخصی شتری از مال خود جدا می کرد و به یکی از سدنه کعبه می داد تا آن را نگاه دارد و رهگذرانی که فرو می مانند، بر آن بنشینند و گوشت و شیرش را جز ابناء السبیل نمی خوردند.

چون گوسفندی هفت بطن می زایید، بطن هشتم آن را ملاحظه می کردند؛ اگر انثی بود، می گفتند از آن ماست و در میانه رمه سرمی دادند، اگر ذکر بود، می گفتند از آن خدایان ماست و آن را ذبح می کردند و اگر نر و مادّه بود، نر را نمی کشتند و آن را برای مادّه می گذاشتند و می گفتند: وصلت اخاها؛ یعنی انثی به برادر خود پیوست و برادر،

ص: 610


1- بحار الانوار، ج 9، ص 84.

حکم آن را گرفت، آن را وصیله می خواندند و زنان، شیرش را نمی خوردند، بلکه مخصوص مردان بود، به آن جاری مجرای سائبه می گفتند و به فحلی که ده سال ناقه را آبستن می ساخت، می گفتند: حمی ظهره، پشت خود را حمایت کرد؛ دیگر بر آن سوار نمی شدند، آن را از هیچ آب و گیاه منع نمی کردند و به آن حامر می گفتند.

از زمان عمرو بن لحی تا زمان حضرت رسالت، اهل قبایل سبع بر این آیین بودند تا آن حضرت مبعوث شده و به نصّ قرآن، این آیین را باطل نمود که ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ(1) الأیه.(2)

بالجمله، شیخ طوسی رحمه اللّه می فرماید: عمرو بن لحی کسی بود که بت هبل و منات را از شام به مکّه آورد و آن ها را برای عبادت تعیین کرد! هبل را به خذیمة بن مدرکه تسلیم کرد، از این جهت به آن هبل خذیمه می گفتند و به بالای کوه ابو قبیس رفت و منات را در مشلل گذاشت و نرد را او آورد که از آلات قمار است و اوّل کسی بود که نرد را به حجاز و مکّه آورد و صبح و شام در خانه کعبه با آن بازی می کردند.

از رسول خدا روایت شده آن حضرت فرمود: شب معراج، مرا به سمت آتش بالا بردند، آن گاه عمرو بن لحی را دیدم که مردی کوتاه قد و رنگش سرخ مایل به کبودی است و ساق های پایش را در میان آتش می کشید.

گفتم: این کیست؟

گفتم: این کیست؟

گفته شد: عمرو بن لحی است و او در پاره ای از امورات کعبه مباشر می شد، تا وقتی که هلاک گردید؛ چنان که قبیله جرهم پیش از او مباشر می شدند.(3)

این ناچیز گوید: شمردن عمرو بن لحی از جمله اشخاصی که مدّت عمرشان معیّن و معلوم نیست؛ بنابر نقل علّامه مجلسی در بحار است؛ چنان که ذکر شد و امّا بنابر فرمایش شیخ طوسی در غیبت خود، عمر او سی صد و چهل و پنج سال بوده، فارجع.

ص: 611


1- سوره مائده، آیه 103.
2- ر. ک: جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 7، صص 121- 120.
3- الغیبة، شیخ طوسی، صص 125- 124.
[نردوول کابلی]

پانزدهم: نردوول نامی است که در حدود بلده کابل سکونت دارد؛ چنان که عالم جلیل معاصر، الحاج شیخ علی الیزدی الحایری در کتاب الزام النّاصب فی اثبات الامام الغائب (1) نقل نموده:

از جماعتی شنیدم از جمله معمّرین مرد نردوول نام و در غاری از کوه های حوالی کابل است که از بلاد افاغنه می باشد.

من کشف نقاب و رفع حجاب از این امر عجاب را اراده کردم و از کسی که برای او علم سیاحت و تواریخ بود، استفسار نمودم سایغ و شراب از شیخ و شاب، رعیّت، ارباب، مردم پست و انجاب، ضبّاط و نوّاب، همه آن ها به من خبر دادند؛ به نحوی که از اخبار ایشان، مجال شکّ و ارتیاب برایم باقی نماند؛ به این که هشت یا نه منزل به کابل مانده، کفّاری هستند که به سیاه جامه معروف اند، اهل کابل از آن ها بنده و کنیز می گیرند، خوراکشان، گوشت بز و پوشش آن ها پوست بز است، نکاح ارحام را حرام می دانند و تمام اهل آن جا از اولاد نردوول و از نتایج او هستند و خود نردوول در غاری از کوه های آن بلد است.

این نردوول در عصر امیر المؤمنین علیه السّلام و در غزوه ای در لشکر مخالف آن حضرت بوده، ضربتی از آن بزرگوار بر سر او وارد گردیده و از آن وقت تا به حال، هروقت جراحت سرش نزدیک بهبودی می رسد، از غار بیرون می آید، ناگاه طیری در آسمان صدا و جراحت سر او عود می کند، داخل غار می شود و همیشه به این بلا مبتلاست.

در شبانه روز مأکول او، دو بز است که به یکی ناهار می شکند و به دیگری تعشّی می نماید، این دو بز را اهل آن بلد به او می دهند، چون همه آن ها نتایج او هستند و او جدّ تمامشان است.

یکی از سیّاحین برایم حکایت نمود و گفت: بر در غاری که در آن مسکن دارد، رفتم

ص: 612


1- الزام الناصب فی اثبات حجة الغائب، ج 1، ص 359.

تا او را به رأی العین مشاهده کنم، از حالاتش با خبر گردم و ببینم چگونه آدمی است.

چون بر در غار رسیدم، دیدم به طریق قرفصا میان غار نشسته؛ به این نحو که زانوهایش را بلند نموده؛ طوری که محاذی سینه اش بودند و سرش با دو زانویش محاذی بود، او همیشه در آن غار است و طوری خوردن و خوابیدن و قضای حاجتش، تماما در آن جاست. ترجمه عبارات معاصر مزبور در کتاب مذکور تمام شد و العهدة فی هذا النّقل العجیب علیه فاللّه یرحمه و یحسن إلیه.

شانزدهم: خثعم بن عوف بن جزیمه است که در کمال الدین (1) روایت نموده که او روزگار طویلی عمر نمود و گفت:

حتّی متی خثعم فی الأحیاء***لیس بذی اید و لا غناء

هیهات ما للموت من وراء

حاصل معنی: تاکی خثعم زنده خواهد ماند؛ درحالی که قوّت و توانی برای او نیست، همانا زندگیش دایمی نخواهد بود، زیرا مرگ علاج و چاره ای ندارد.

[عوام بن منذر]

هفدهم: عوام بن منذر است؛ چنان که در کمال الدین (2) آمده: عوام بن منذر بن زید بن قیس بن حارثة بن لام، روزگاری طولانی در ایّام جاهلیّت عمر نمود تا آن که ایّام خلافت عمر بن عبد العزیز را دریافت، او را نزد وی آوردند؛ درحالی که استخوان های چنبره گردنش از غایت لاغری نمایان و موی ابروهایش ریخته بود، آن گاه به او گفتند: در روزگار چه دیده ای؟

او این دو بیت را انشا نمود:

فو اللّه ما ادری أو ادرکت امّة***علی عهد ذی القرنین ام کنت اقدما

متی یخلعوا منّی القمیص تبیّنا***جناحیّ لم یکسین لحما و لا دما

ص: 613


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 556.
2- همان، ص 557.

به خدا سوگند یاد می کنم! نمی دانم در عصر اسکندر ذو القرنین قدم به عرصه وجود گذاشته ام یا پیش تر از آن هم بوده ام؟ هروقت از تنم پیراهن درآورند، آن گاه از شدّت ضعف و لاغری، در بدنم نه گوشت ظاهر می شود، نه خون.

[مسجاج بن سباع]

هجدهم: مسجاج بن سباع است؛ در همان کتاب روایت نموده: مردی از بنی ضبّه که به او مسجاج بن سباع گویند، روزگاری طولانی عمر نموده و این بیت ها را گفته:

لقد طوّفت فی الأفاق حتّی***بلیت و قد بی ان ابید

و افنانی و لا یفنی نهار***و لیل کلّما یمضی یعود

و شهر مستهلّ بعد شهر***و حول بعده حول جدید

اطراف زمین را گشتم تا این که کهنه و پوسیده شدم و این که هلاک شوم، مرا کفایت می کند، شبانه روز و ماه و سال مرا فانی گرداند ولی خود آن ها اصلا فانی نمی شوند.(1)

[صبرة بن سعد قرشی]

نوزدهم: صبرة بن سعد بن سهم القرشی است؛ چنان که در ناسخ، او را در عداد معمّرین به شمار آورده و گفته: او تا زمان اسلام بزیست و بی ایمان به مرگ فجاء از جهان درگذشت و لکن ما در صبیحه هفتم این عبقریّه، از کمال الدین نقل نمودیم که عمر او یک صد و هشتاد سال بوده (2). و اللّه العالم.

ص: 614


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 559.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 565؛ بحار الانوار، ج 51، ص 245.
[یعرب بن قحطان]

بیستم:

یعرب بن قحطان است که شیخ طوسی در کتاب غیبت (1)، او را از جمله معمّرین عرب به شمار آورده و فرموده: نام او ربیعه است و اوّل کسی بود که به زبان عربی سخن گفت، زیرا اوّل زبانی که آدم و اولادش بدان تکلّم می فرمودند، سریانی بود. هم چنین حضرت هود به زبان دیگری تکلّم فرمود و نامش عابر بود، آن زبان را به نام او منسوب داشته، عبری گفتند.

چنان که گفته اند، یعرب بن قحطان بن عابر، پسرزاده هود، اوّل من تکلّم بالعربیّه است، او به یمن وارد شده، استیلا یافت و تبابعه یمن از نسل اویند و لکن به اعتقاد جمعی از مورّخین، اسماعیل بن خلیل الرحمن اوّل کسی بود که به عربی تکلّم نمود.

جمع میان این دو قول ممکن است به این که اوّل کسی که از اهل یمن به عربی تکلّم نمود، یعرب بن قحطان و اوّل کسی که در مکّه به عربی تکلّم نمود، اسماعیل بود.

ابو الحسن نسّابه اصفهانی در کتاب قرع و شجر، مدّت سلطنت یعرب را دویست سال ضبط نموده و اللّه العالم بحقائق الامور.

[سلاطین معمّر] 23 صبیحة

اشاره

بدان ارباب سیر و تواریخ در کتب عالیة الشمارنج خود، اشخاص کثیر و افراد وفیری از امرا و سلاطین را که مدّت عمر و مقدار زندگانیشان در این عاریت سرا نزد آن ها معلوم و محقّق نگردیده و لکن طول سلطنت و امارت شان معلوم و مقدار زمان خلافت و ریاست آنان، محقّق و منظوم است؛ در سلک بیان و منصّه تبیان درآورده اند و چون بالملازمة، طول مدّت شغل آن ها بر طول عمر و معمّر بودن صاحبان آن دلالت دارد، لذا این ناچیز، تتمیما للفائده و تعمیما للعائده و اتماما للحجّة، لرفع الأستبعاد

ص: 615


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 124.

العامّة و العوام من طول عمر من بوجوده دارت الأزمنة و الأعوام، در این مضمار و مقام به نقل چهل نفر از ایشان اکتفا می نمایم:

1- منوچهر است که در ناسخ، مدّت ملک او را صد و بیست سال نوشته.(1)

2- لهراسب که در همان کتاب، مدّت ملک او را صد و بیست سال ضبط کرده.(2)

3- گشتاسب که مدّت سلطنتش، یک صد و بیست سال بوده.(3)

4- حارث رایش، از تبابعه یمن که مدّت ملکش، صد و بیست سال بوده است.

5- شمر بن افریقش، ایضا از تبابعه که زمان امارتش، صد و بیست سال است.

6- ابو کرب اسعد بن مالک که تبّع اوسط است، مدّت شاهی اش یک صد و بیست سال بوده است.

7- اینال باوقوی خان، از جمله سلاطین ترک که مدّت حکمرانی اش صد و بیست سال بوده است.

8- کیکاوس کیانی که مدّت حکمرانی اش صد و پنجاه سال بوده است.

9- العبد بن ابرهة، ملقّب به ذی الأذعار و از تبابعه یمن که مدّت سلطنتش صد و پنجاه سال دوام یافت.

10- تبّع الأقربن شمر بن ارعش، از تبابعه که صد و شصت و سه سال حکمرانی داشت.

11- افریقش بن ابرهة، ایضا از تبابعه که مدّت پادشاهی اش صد و شصت و چهار سال بود.

12- ریّان در مصر، بعد از ذو القرنین، صد و هشتاد و دو سال سلطنت داشت.

13- ابرهة بن حارث تبّعی در یمن، صد و هشتاد و سه سال حکومت نمود.

14- مدّت حکمرانی زیراه در مملکت مصر، صد و نود و هفت سال طول کشید.

15- یعرب بن قحطان، بیستمین شخص از اشخاص مذکور در صبیحه سابق که

ص: 616


1- ر. ک: تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 158.
2- همان.
3- در تاریخ یعقوبی 112 سال ذکر شده است.

ابو الحسن نسّابه اصفهانی، مدّت حکمرانی اش را دویست سال گفته است.

16- کیشوراج، از سلاطین هند که مدّت حکمرانی اش دویست سال بوده است.

17- عایر بن ارم از سلاطین و ملوک ثمود که مدّت سلطنتش دویست سال بود.

18- غیروز، از سلاطین چین که بنابر نقل صاحب اخبار الدول مدّت سلطنتش دویست سال بوده.

19- حارث بن مضاض، از سلاطین جرهم در مملکت حجاز بوده که بنابر نقل مزبور مدّت حکم رانی اش دویست سال است.

20- سنان بن علوان، از سلاطین طبقه اوّل ملوک مصر که بنابر نقل صاحب ناسخ، مدّت حکمرانی اش دویست و سی و چهار سال بوده.

21- سورج، از سلاطین هند که بنابر نقل ناسخ، مدّت دویست و پنجاه سال حکمرانی داشته.

22- غزوان، از سلاطین چین که بنابر نقل بعضی از ارباب تواریخ و سیر، دویست و پنجاه سال سلطنت نموده و بنابر نقل اخبار الدول، این مقدار، مدّت عمر او بوده.

23- بوزبربس، از فراعنه مصر که بنابر نقل ناسخ، مدّت سلطنتش دویست و پنجاه و سه سال است.

24- فرسون او نیز، از فراعنه است که بنابر نقل اخبار الدول دویست و شصت سال حکمرانی داشته.

25- شدید بن عاد، از ملوک عادیّه که بنابر نقل مزبور، مدّت حکمرانی اش سی صد سال به طول انجامیده.

26- کهلان بن سبا که از تبابعه یمن به شمار آید، بنابر نقل اخبار الدول، مدّت ملکش قریب به سیصد سال بوده.

27- نسطرصاس، از سلاطین چین که بنابر نقل مذکور، مدّت سلطنتش سی صد سال است.

28- اتریب، از ملوک مصر که بنابر نقل سابق، بعد از طوفان نوح، مدّت

ص: 617

حکمرانی اش در آن مملکت، سیصد سال بوده.

29- کلیکرب، از جمله تبابعه یمن که بنابر نقل ناسخ، مدّت سی صد و بیست و سه سال در آن مملکت، حکمرانی داشته.

30- برهمن اکبر که مقدّم طایفه براهمه است، بنابر نقل اخبار الدول مدّت سی صد و شصت سال حکمرانی داشته.

31- نی نیاس، از سلاطین کلدانی که بنابر نقل ناسخ، مدّت ملک و سلطنتش چهار صد سال بوده.

32- کشن، از سلاطین هند که بنابر نقل مزبور، مدّت سلطنت و حکمرانی اش در انصوبه چهارصد سال بوده.

33- عبد شمس بن یشخب بن یعرب بن قحطان که ملقّب به سبا و مذکور در قرآن است: فی قوله تعالی لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ (1)، آیه ...؛ الخ و قومش را به او نسبت می دهند، بنابر نقل اخبار الدول، مدّت سلطنتش چهارصد سال بوده.

34- عینان، از سلاطین چین که بنابر نقل بعضی چهارصد سال سلطنت داشته و بنابر نقل اخبار الدول، این مقدار، مدّت عمر او بوده.

35- قبطیم و فرزندش قفطریم که هردو از فراعنه مصرند، بنابر نقل مذکور هر یک، چهارصد و هشتاد سال سلطنت داشته اند.

36- حمیر بن سبا، از تبابعه که بنابر نقل مزبور، پانصد سال حکمرانی داشته، هم چنین هوشنگ بن کیومرث را به پانصد سال سلطنت، وصف نموده اند.

37- فیروزوایی، از ملوک هند که پانصد و سی و هفت سال سلطنت داشته؛ چنان که پدر حضرت ادریس بعد از رفع او به آسمان، همین مقدار در دنیا عمر نموده؛ اگرچه در ناسخ، پانصد و سی و پنج سال مرقوم داشته.

38- مهاراج، از ملوک هند که در ناسخ مدّت سلطنتش را هفت صد سال نوشته.

39- مناوش، از فراعنه مصر که در اخبار الدول سلطنت وی را هشت صد سال

ص: 618


1- سوره سبا، آیه 19.

مرقوم داشته.

40- اراوی بن شلیم یا اروی بن شلم است که در روایت کمال الدین وارد شده هزار سال سلطنت نموده و ما مسکا للختام، در آخر این صبیحه آن روایت را نقل می کنیم.

[روایت کمال الدین]

در کمال الدین (1)، ضمن حدیثی طولانی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده: داود نبی بیرون آمده، زبور قرائت می کرد، تا آن که به کوهی رسید که در آن غاری و در آن غار، حزقیل پیغمبر بود. چون حزقیل صدای کوه ها و جانوران را شنید، دانست داود می آید، چون هروقت داود، زبور می خواند، تمام آن ها با او هم صدا می شدند. سپس گفت: این پیغمبر گناهکار است.

وقتی داود به آن جا رسید، گفت: حزقیل! مرا رخصت می دهی نزد تو آیم؟

گفت: نه، زیرا تو گناهکاری. گریه داود زیاده شد. خدای تعالی به حزقیل وحی فرمود: داود را به خطایش سرزنش مکن و از من عافیت بطلب، اگر تو را به خود بگذارم، تو نیز، گناه خواهی کرد.

آن گاه حزقیل برخاسته، دست داود را گرفت و به سوی خود برد. داود فرمود:

حزقیل! هرگز قصد گناه کرده ای؟

گفت: نه!

پرسید: هرگز عجبی از عبادت برایت حاصل شده؟

گفت: نه.

پرسید: هرگز به دنیا میل کرده ای که از شهوات و لذّاتش چیزی اختیار کنی؟

گفت: بلی! گاه چنین امری به دلم می آید.

گفت: هرگاه چنین امری بر تو عارض می گردد، چگونه آن را علاج می کنی؟

حزقیل گفت: داخل رخنه این کوه می شوم و از آن چه در آن هست، عبرت می گیرم.

ص: 619


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 524- 523.

داود داخل آن رخنه شد، دید تختی از آهن گذاشته و بر روی آن، کلّه کهنه و استخوان های پوسیده، ریخته؛ در آن جالوحی دید که در آن نوشته بود: منم اراوی پسر شلیم، هزار سال پادشاهی کردم، بکارت هزار دختر را بردم و آخر کارم این شد که خاک نهالی (1) من و سنگ، بالش زیر سر من شد و مارها و کرم ها، همسایگان و مصاحبانم شدند؛ هرکس مرا بر این حال ببیند، فریب دنیا را نخورد ...، تا آخر حدیث.

[گفتار شیخ صدوق و سیّد مرتضی] 24 صبیحة

اشاره

بدان چون شیخ صدوق در کمال الدین، سیّد مرتضی در غرر و درر، کراجکی در کنز و شیخ طوسی در کتاب غیبت، بعد از ذکر بعضی از معمّرین، الزاماتی در رفع استبعاد از طول عمر من ینتظره الخاصّ و العامّ، بر طایفه عامّه و عامّه عوام بیان فرموده اند؛ لذا این ناچیز خوش داشتم به ترجمه بیانات این بزرگواران، کتاب خود را زینت دهم و با ذکر آن ها برادران ایمانی را در ردّ مخالفین، با بصیرت سازم. و من اللّه التوفیق.

[نقل کمال الدین]

عنوان معبوق (2) فی بیان الصدوق در کمال الدین (3)، ذیل خبر تشریف بردن حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در مدینه به منزل دجّال و مکالمات حضرت با آن لعین بدسگال می فرماید: اهل عناد و انکار، مثل این خبر را تصدیق می کنند و آن را در خصوص دجّال، غیبت او، باقی بودنش در این مدّت طولانی و خروجش در آخر الزمان روایت می کنند ولی امر قائم را با وجود اخباری که در این مدّت طولانی از رسول خدا و ائمّه علیهم السّلام در خصوص بیان نام، نشان، نسب و غیبت آن حضرت وارد گردیده؛ تصدیق نمی کنند و معتقد نمی شوند مدّت مدیدی

ص: 620


1- زیرانداز، دوشک.
2- العبق: الراحة الطیّبة الزکیّه: مجمع، منه.[ مرحوم مؤلّف].
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 532- 528.

غایب می شود بعد، ظهور می کند و زمین را پر از عدل می گرداند؛ چنان چه از ظلم و جور پر شده.

و غرض شان از این انکار، خاموش کردن نور خدا و بطلان امر ولیّ او است و خدای تعالی جز از تمام گرداندن نور خود ابا دارد، هرچند مشرکان آن را ناخوش بدارند و اکثرا احتجاج آن ها در مقام دفع حجّت و انکار وجود شریفش این است که می گویند:

احادیثی که در شأن قائم علیه السّلام نقل می کنید، برای ما روایت نشده و ما آن ها را ندانسته ایم.

چنان چه مانند این سخن را کسانی چون ملحدان و براهمه هند و یهود و نصارا می گویند که نبوّت پیغمبر ما را انکار می کنند؛ یعنی می گویند: معجزات و براهینی که از پیغمبر خود نقل می کنید، نزد ما به درجه صحّت و ثبوت نرسیده، آن ها را نمی دانیم و از این جهت به بطلان نبوّت او معتقد شدیم.

شیخ صدوق می فرماید: بناء علی هذا، اگر گفته اهل سنّت در خصوص قائم برای ما لازم آید، هرآینه گفته این طوایف، یعنی ملحدان، براهمه هند و غیر ایشان، در خصوص نبوّت رسول خدا برای آن ها لازم می آید، حال آن که این طوایف بیشتر از اهل سنّت اند، اهل سنّت نیز در مقام استدلال می گویند: این که در زمان ما کسی بیشتر از عمرهای اهل این زمان عمر نماید، با مقتضای عقل ما موافق نیست؛ درحالی که بنا به اعتقاد شما، عمر صاحبتان، یعنی قائم علیه السّلام، از عمرهای اهل این زمان تجاوز کرده است.

در جواب ایشان می گوییم: شما تصدیق می کنید که جایز است دجّال در ایّام غیبتش، بیشتر از عمرهای اهل این زمان عمر نماید، لکن آن را در خصوص قائم، با وجود اخباری که در این خصوص روایت شده تصدیق نمی کنید، و از جمله، اخباری است که در این کتاب ذکر نموده ایم و با وجود خبر صحیحی که از رسول خدا نقل شده که آن حضرت فرمود: هرچه در امّت های گذشته بود، مثل آن در امّت من، طابق النعل بالنعل واقع می شود؛ در گذشته برخی از انبیا و اولیا عمرهای طولانی داشتند؛ چنان چه نوح دو هزار و پانصد سال عمر نمود و قرآن مجید ناطق است به

ص: 621

این که نهصد و پنجاه سال میان قوم خود مکث کرد، حال آن که در حدیثی که ذکر کرده ایم، مروی است: در قائم سنّتی از نوح هست و آن طول عمر می باشد، پس چگونه امر قائم علیه السّلام و طول عمرش را انکار می کنند و لکن امثال آن را از اموری اذعان می نمایند که موافق مقتضای عقول نیست.

بلکه بر ایشان لازم است به این ها اقرار کنند، زیرا این ها از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت شده، هم چنین بر ایشان لازم است، به قائم اقرار کنند، زیرا کیفیّت آن حضرت هم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت شده و مقتضای کدام عقل است که ممکن بداند اصحاب کهف سی صد و نه سال در غار مکث نمایند و این را جز از طریق سمع، یعنی از راه دلیل نقلی، تصدیق نکرده اند؛ پس چرا وجود، طول عمر، غیبت و ظهور قائم علیه السّلام را از راه سمع صادق نمی دانند؟

چگونه اخباری که از وهب بن منبّه و کعب الاحبار وارد می شود و در خصوص چیزهایی است که ممتنع اند و هیچ یک از آن ها در قول رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله صحیح نیست، تصدیق می کنند ولی اخباری که در خصوص قائم، غیبت او، زمان ظهور آن حضرت بعد از شکّ اکثر خلایق در خصوص وی و بازگشت از اعتقاد درباره او از رسول خدا و ائمّه علیهم السّلام وارد گردیده، تصدیق نمی کنند؛ چنان چه اخبار صحیحه از ائمّه علیهم السّلام به این مطلب ناطق است و انکار این دلیل جز از راه مکابره و در مقام دفع حقّ نیست.

چگونه به این قایل نمی شوند که وقتی در زمانه چیزی که در خصوصش، احتمال طول عمر داده شود، دیده نشد، هرآینه واجب گردید؛ سنّت و طریقه اوّلین در زمینه طول عمر در مشهورترین جنس های این زمان جاری شود و جنسی مشهورتر از جنس قائم نیست، زیرا آن حضرت در مشرق و مغرب، در السنه کسانی که به او اقرار دارند و کسانی که او را انکار می کنند، مذکور است.

وقتی با وجود روایات صحیحه ای که از رسول خدا وارد شده، وقوع غیبت برای قائم- به قول مخالفین- بی اصل و دروغ گردید، لازم می آید العیاذ باللّه نبوّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هم، دروغ و باطل شود، زیرا آن حضرت از غیبت خبر داده و آن هم، بنابر

ص: 622

گمان مخالفان واقع نشده و وقتی معاذ اللّه کذب آن حضرت در خصوص یک خبر ثابت گردید، لازم می آید پیغمبر نباشد.

چگونه خبر آن حضرت را در خصوص عمّار تصدیق می کنند که حضرت فرمود:

طایفه ظالمان او را می کشند یا در خصوص امیر المؤمنین علیه السّلام که ریش مبارک او با خون سرش خضاب می گردد یا در خصوص امام حسن علیه السّلام که با زهر کشته می شود و یا درباره امام حسین علیه السّلام که با شمشیر به درجه شهادت می رسد، ولی خبر آن حضرت را در خصوص قائم، غیبت او، بیان نام و نسب وی تصدیق نمی کنند، آن حضرت در همه سخنانش راستگو است.

ایمان بنده صحیح نمی شود، مگر این که از کرده، گفته و حکم پیغمبر دلتنگ نشود، در همه امور تسلیم نسبت حضرت باشد و در افعال و اقوال آن بزرگوار، شکّ نکند. این معنی اسلام است؛ زیرا اسلام به معنی تسلیم و انقیاد است و هرکس دین دیگری غیر از اسلام بطلبد، هرگز از او قبول نخواهد شد و در آخرت از جمله زیانکاران خواهد گردید.

عجب ترین عجایب این است که مخالفان روایت کرده اند: عیسی بن مریم از زمین کربلا می گذشت، دید چند آهو آن جا جمع شده اند، وقتی حضرت عیسی را دیدند، گریه کنان به سوی او دویدند، حضرت نشست، حواریّین هم نشستند. سپس گریه و زاری کرد، حواریّون نیز گریستند و لکن ندانستند سبب نشستن او چیست. آن گاه عرض کردند: یا روح اللّه! چه چیز تو را می گریاند؟

فرمود: می دانید این جا کدام زمین است؟

عرض کردند: نه.

فرمود: این زمینی است که در آن فرزند پیغمبر آخر الزمان، احمد مختار و نور دیده طاهره بتول، فاطمه زهرا علیها السّلام که شبیه مادر من است، کشته خواهد شد و همین جا مدفون خواهد گردید، خاک این زمین از مشک پاکیزه تر است، زیرا تربت آن شهید است و طینت انبیا و اولاد ایشان این گونه می باشد. این آهوان به من می گویند: ما

ص: 623

از سر شوق، به تربت پسر پیغمبر آخر الزمان در این سرزمین چرا می کنیم و آن ها گمان می کردند در آن سرزمین در امان می باشند. سپس دست خود را به پشکل های آن آهوان زد، آن ها را بویید و گفت: پروردگارا! این ها را پنهان بدار تا پدر این شهید آن ها را ببوید و صبر و تسلّی بیابد.

مخالفان گویند: آن ها تا ایّام امیر المؤمنین علیه السّلام باقی ماندند تا آن که آن حضرت در غزوه صفّین به زمین کربلا گذر نمود؛ چنان که بعد بیان روایت مفصّلی در این خصوص در کمال الدین (1) نقل نموده که گریه نمود و دیگران را هم گریاند که از جمله آن ها ابن عبّاس بود، قدری از آن پشکل ها به او داد و فرمود: یابن عبّاس! هروقت دیدی این پشکل ها تبدیل به خون شدند، بدان حسین مرا کشتند.

حضرت عیسی علیه السّلام این قصّه را در آن جا خبر داد و ایشان تصدیق می کنند پشکل های آهوان، بیش از پانصد سال باقی ماند؛ طوری که باد و باران و مرور سال ها و ماه ها، آن ها را تغییر نداد، ولی به این که قائم باقی می ماند تا وقتی که با شمشیر خروج می کند و دشمنان خدا را هلاک می گرداند، تصدیق نمی کنند؛ با وجود اخباری از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و ائمّه علیهم السّلام که در بیان نام، نسب، غیبت آن حضرت در مدّت مدید، جاری شدن سنّت و شیوه اوّلین در خصوص طول عمر آن حضرت وارد گردیده، مکابره مخالفان در این باب، جز از راه عناد و انکار حقّ نیست.

نیز پیش از نقل حدیث حبّابه و البیّه که آن را در صبیحه بیست و دوّم این عبقریّه ذکر نمودیم، می فرماید: به تحقیق جماعتی روایت نموده اند: حبّابه و البیّه زمان حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را درک نمود و به خدمت حضرتش مشرّف شد، هم چنین بعد از آن سرور، تا حضرت رضا علیه السّلام خدمت امامان را درک کرد، پس طول عمر او را انکار نمی کنند. و چگونه طول عمر حضرت حجّت را انکار می کنند؟!

بعد از نقل آن حدیث می فرماید: هرگاه جایز باشد خداوند جوانی حبّابه و البیّه را عودت دهد، حال آن که در آن وقت، عمرش به یک صد و سیزده سال رسیده بود و تا

ص: 624


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 532.

زمان حضرت رضا علیه السّلام باقی بماند و نه ماه بعد از رحلت آن حضرت وفات کند و طول عمرش جز به دعای حضرت زین العابدین علیه السّلام نبود.

پس چگونه جایز نباشد خداوند وجود مقدّس امام منتظر را به حالت جوانیش باقی بدارد، پیری را از او رفع نماید و حضرت را نگاه دارد تا این که خروج کند و زمین را پر از عدل و داد نماید، بعد از آن که از ظلم و جور پر شده باشد؛ با وجود اخبار صحیحه ای که در این خصوص از حضرت رسول و ائمّه طاهرین علیهم السّلام درباره آن بزرگوار وارد شد.

نیز پیش از نقل خبر معمّر مغربی که آن را در صبیحه مذکور نقل نمودیم، می فرماید: مخالفین ما تصدیق می کنند سنّ معمّر مغربی، مکنّا به ابی الدنیا و مسمّا به علی بن عثمان بن خطّاب بن مرّة بن مزید، هنگام گذشتن حضرت رسول از این سرای بی اعتبار، قریب به سی سال بوده و تصدیق می کنند او خادم امیر المومنین علیه السّلام بوده، سلاطین و ملوک او را نزد خود احضار می نموده، از علّت طول عمر او، سؤال و از آن چه مشاهده کرده بود، استخبار می کردند.

او به ایشان خبر می داد که از آب حیوان نوشیده. و به این جهت عمرش طولانی شده و این که تا زمان مقتدر باللّه عبّاسی متیقّن الحیات بوده و تا الان مردنش معلوم نشده.

تمام این ها که گفتیم، در حقّ این معمّر تصدیق دارند و انکار نمی ورزند، حال آن که امر قائم علیه السّلام را به جهت طول عمرش انکار می کنند.

هم چنین بعد از نقل خبر شقّ کاهن که آن را در صبیحه یازدهم این عبقریّه ذکر نمودیم، می فرماید: مخالفان ما امثال این حکایات را نقل می کنند و می گویند نهصد سال عمر کرد، صفت بهشت او چنین و چنان است، او بر روی زمین می باشد و از نظرها غایب گردیده، همه این ها را تصدیق می کنند لکن قائم آل محمد را منکر می شوند و اخباری که در خصوص آن حضرت وارد شده، تکذیب می کنند؛ انکارا للحقّ و عنادا لأهل الحق.

سپس خبر عبد اللّه بن قلابه را نقل کرده که در زمان معاویه، بهشت شدّاد بر

ص: 625

او نمایان شد و بعد از نقل آن فرموده: هرگاه جایز باشد در روی زمین بهشتی پنهان از نظر ناظرین باشد، کسی به سوی آن و مکانش راه نیابد و همه این ها از راه اخبار بر ایشان معلوم شده باشد، پس چگونه از راه اخبار، بودن حضرت قائم را در غیبت قبول نمی نمایند.

هرگاه جایز است شدّاد نهصد سال عمر کرده باشد، چگونه جایز نیست قائم به همان مقدار یا زیاده بر آن، عمر داشته باشد، حال آن که خبری که درباره بهشت شدّاد و غیبتش از انظار و در خصوص طول عمر خودش تصدیق می کنند از ابن ابی وائل روایت شده و اخبار وارده در وجود قائم، طول عمر آن بزرگوار و غایب بودنش از انظار، از نبیّ مختار و ائمّه اطهار، روایت شده، بنابراین تصدیق آن خبر و تکذیب این اخبار جز از راه عناد، مکابره، انکار حق و مجادله نیست.

نیز بعد از ذکر جماعتی از معمّرین که از جمله قسّ بن ساعده ایادی است و ما حالاتش را در صبیحه پانزدهم این عبقریّه ذکر نمودیم، می فرماید: اخباری که در خصوص معمّرین ذکر کردم، مخالفین ما هم، آن ها را از طریق محمد بن سائب کلبی، محمد بن اسحاق بن بشّار، عوانة بن حکم، عیسی بن زید بن داب و هیثم بن عدیّ طایی روایت کرده اند، با وجود این ها از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هم روایت شده که فرمودند:

چیزهایی که در امّت های گذشته بود، مثل آن ها طابق النعل بالنعل در این امّت می باشد، این گونه طول عمر، درباره کسانی که ذکرشان گذشته و در خصوص غیبت های انبیا و اولیا که در زمان سابق اتّفاق افتاده؛ نزد ما به درجه صحّت رسیده، پس چگونه وجود قائم را به سبب غیبت و طول عمرش انکار می کنند، با این که اخبار در این باب از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و ائمّه علیهم السّلام روایت گردیده و آن ها همان اخباری بودند که آن ها را با اسانید در این کتاب ذکر کردیم. نیز بعد از نقل قضیّه سربایک، ملک هند که آن را در صبیحه بیست و دوّم این عبقریّه ذکر نمودیم، می فرماید: وقتی مخالفین ما با چنین طول عمری در حقّ سربایک، پادشاه هند اعتقاد نمودند، سزاوار است، مثل آن را در خصوص حجّت خدا؛ اعنی امام الزمان و خلیفة الرحمن، محال و ممتنع ندانند.

ص: 626

هم چنین در کمال الدین (1)، بعد از نقل این خبر سجّادی که ذیل ابواب معمّرین است، از آن حضرت روایت نموده که فرمودند: در قائم ما اهل بیت، سنّت هایی از انبیا علیهم السّلام، سنّتی از نوح علیه السّلام، سنّتی از ابراهیم علیه السّلام، سنّتی از موسی علیه السّلام، سنّتی از عیسی علیه السّلام، سنّتی از ایّوب علیه السّلام و سنّتی از محمد صلّی اللّه علیه و آله! امّا از نوح علیه السّلام، طول عمر و از ابراهیم علیه السّلام، مخفی بودن ولادت و عزلت از مردمان است، از موسی علیه السّلام، خوف و از عیسی علیه السّلام، اختلاف مردم در موت و حیات او است، از ایّوب علیه السّلام، فرج بعد از بلا و امّا از محمد صلّی اللّه علیه و آله، خروج آن حضرت با شمشیر است.

بالجمله، بعد از نقل این روایت می فرماید: هرگاه طول عمر برای اشخاصی که زمان آن ها بر زمان ما مقدّم بوده و خبری که سنّت به این طول عمر، در قائم علیه السّلام- دوازدهمی از ائمّه علیه السّلام- جاری است؛ صحیح باشد، جایز نیست مگر اعتقاد به این که آن بزرگوار هرقدر در غیبت خود باقی بماند، جز آن سرور قائم نمی باشد و غیر او قائم موعودی نیست، اگر از دنیا مگر یک روز نماند، هرآینه خداوند آن روز را طولانی می کند، تا آن که حضرت ظهور و خروج نماید؛ آن گاه زمین را پر از عدل و داد کند، بعد از این که مملوّ از ظلم و جور شده باشد، چنان که اخبار متواتری از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و ائمّه علیهم السّلام بر این مضمون وارد شده.

اسلام برای ما نیکو نمی باشد مگر این که به آن چه از آن بزرگواران وارد شده و به صحّت رسیده، تسلیم شویم.

[نقل غرر و درر]

عنوان مرتضی فی بیان المرتضی سیّد مرتضی- قدس اللّه روحه الشریف- بعد از ذکر جماعتی از معمّرین که آن ها را در این عبقریّه ذکر نمودیم، فرموده: کسی را می رسد که بگوید ذکر حکایات اشخاص طویل الاعمار چگونه در مقام اثبات وجود قائم و طول عمر آن جناب صحیح

ص: 627


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 322 و 577.

می باشد؟! حال آن که بسیاری از عامّه، این ها را انکار نموده، محال می دانند و می گویند: قدرت بر آن ها تعلّق نمی گیرد.

پاره ای از ایشان یک درجه از انکار خود تنزّل نموده، می گویند: هرچند این گونه طول عمر تحت قدرت و امکان هست، لکن قطع داریم خارج موجود نشده، زیرا وجود آن، خارق عادت است و وقتی دلیل محکم قائم گردید که خرق عادت جز هنگام جدا نمودن حق از باطل و ثابت کردن صدق ادّعای پیغمبری از پیغمبران نمی شود؛ آن گاه فهمیده می شود همه حکایاتی که درباره صاحبان عمرهای طولانی روایت شده، ساخته و باطل است و سزاوار جواب نیست.

در جواب این سؤال گفته می شود: فساد قول کسی که طول عمرها را به نهج مذکور، محال دانسته و آن را از تحت قدرت و امکان بیرون کرده، ظاهر است، زیرا اگر بداند حقیقت عمر چیست و مقتضی طول، قصر، بلندی و کوتاهی آن، کدام امر است، آن وقت می داند طول و امتداد آن امری ممکن است؛ چنان که ما دانستیم.

پس می گوییم: حقیقت عمر، دوام و استمرار صاحب حیاتی است که حیات و عدم حیات نسبت به او جایز و ممکن باشد و اگر خواستی، بگویی: حقیقت عمر، عبارت است از استمرار حیات صاحب حیات، به جهت صاحب حیات بودن او در اوّل امر و ابتدای وجود.

این که ما استمرار را در عمر شرط می کنیم، به این واسطه می باشد که بعید است کسی که بیش از یک آن حیات ندارد، به صاحب عمر، وصف کرده شود، بلکه ناچاریم نوعی استمرار و امتداد؛ هرچند قلیل، در حقیقت عمر اعتبار نماییم و شرط کردیم استمرار باید در مادّه کسی باشد که عدم حیات، مانند حیات نسبت به او جایز و ممکن باشد یا آن که استمرار آن به سبب متّصف بودن صاحب حیات از اوّل امر به آن باشد.

داخل کردن شقّ ثانی از تردید در شرط از این جهت است که اگر این را داخل شرط نکنیم، هرآینه لازم می آید خدای تعالی با عمر متّصف نگردد؛ هرچند حیّ بودنش استمرار دارد، زیرا در شقّ اوّل گفتیم باید عدم حیات نسبت به صاحب حیات،

ص: 628

جایز و ممکن باشد و آن، نسبت به خدای تعالی محال است.

پس از تمهید این مقدّمات، دانستیم: فعل حیات و ایجاد آن ها منحصر به خدای تعالی است و در میان چیزهایی که حیات به آن ها محتاج است، پاره ای چیزها؛ مانند بنیه صاحب حیات، رطوبت بدن و غیر این ها هست که ایجاد آن ها منحصر به خدای تعالی است و جز تحت قدرت او- جلّت قدرته- تحت قدرت احدی داخل نمی شوند.

بنابراین وقتی خداوند عالم، حیات و چیزهایی که حیات به آن ها محتاج است؛ مثل بنیه و غیر آن را ایجاد نمود؛ در حقّ آن ها هم، بقا و استمرار جایز و ممکن است، پس فنا و انتفای آن ها موقوف بر این است که ضدّ آن ها در محلّشان عارض گردد و این در صورتی است که بگوییم برای حیات ضدّی هست، حال آن که قول قوی آن است که برای حیات ضدّی نیست و جماعت بسیاری قایل شده اند حیات در فنا به عروض ضدّش محتاج نیست.

اگر در نفس الامر هم، ضدّی برای حیات باشد، باز در این باب به مقصد ما اخلال نمی کند، زیرا اگر خدای تعالی ضدّ آن و ضدّ چیزهایی که حیات به آن ها محتاج است، ایجاد ننماید و بنیه صاحب حیات را هم، درهم نشکند، هرآینه حیاتش ممتدّ و مستمر گردد و اگر فرض کنیم استمرار و امتداد از شأن حیات نیست، باز مقصود ما که امکان طول عمر است، صحیح می باشد، زیرا خدای تعالی قادر است آنا فآنا حیات و هم چنین چیزهایی که حیات به آن ها احتیاج دارد، باقی بدارد، بلکه ایجاد فرماید و بنابراین حیات، آن ذو حیات، ممتدّ و مستمرّ گردد.

آن چه به سبب طول زمان و کبر سنّ؛ مانند پیری عارض گردد و درهم شکستن بنیه انسان، از چیزهایی نیست که لزوم داشته باشد، این قدر هست که خدای تعالی عادت را بر این جاری گردانده که هنگام درازی عمر، انسان را پیر و ضعیف البنیه گرداند و به هیچ وجه از وجوه زمان ایجاب و تأثیری در این باب نیست و خداوند عالم هم، قادر است چیزی ایجاد نکند که عادت را بر آن جاری گردانده، پس وقتی این

ص: 629

مقدّمات ثابت گردید، هرآینه ثابت می شود طول عمر امری ممکن و غیر محال است.

کسی که طول عمر را محال می داند، به این جهت است که اعتقاد نموده استمرار حیات ذی حیات واجب است از طبیعت و قوّت او ناشی گردد و برای آن ها هم نسبت به مادّه هرکسی حدّ و غایتی هست که از آن حدّ نمی گذرند و وقتی به آن حدّ رسیدند، منقطع می گردند و محال است دایم و مستمرّ باشند.

چنین انسانی اگر دست از این اعتقاد خطا برمی داشت و طول عمر را به فاعل مختار و صاحب تصرّف نسبت می داد، هرآینه طول عمر را محال نمی دانست.

کلام در این که طول عمر، داخل عادات یا خارج از آن هاست، بدین نهج است: در این شکّی نیست که وقتی عمرها زیادتر از قدر عادت گردیدند؛ به حدّی که خارق عادت شدند، آن گاه عادت بر این جاری است که قدرهای آن ها به هم نزدیک باشد؛ الّا این که ثابت گردیده عادات به حسب اختلاف ازمنه و امکنه مختلف می شود.

این ناچیز گوید: امّا به حسب ازمنه؛ مثل عمر قوم عاد که در آن زمان عادت بر این جاری شده بود که هریک از آن ها سی صد سال عمر داشته باشند؛ چنان چه در ناسخ و سایر کتب سیر و تواریخ است و امّا به حسب امکنه؛ مثل عمر اهل سند که قطری مجاور با مملکت هند است؛ چنان که شیخ کراجکی در کتاب برهان علی طول عمر صاحب الزمان که آن را داخل در کتاب کنز الفواید خود نقل نموده، چنین فرموده:

به تحقیق از جماعتی شنیدم بلاد سند از جمله بلادی است که عمرها در آن طولانی می شود، من در ماه جمادی الاخر سال چهارصد و دوازده در بلده رمله، شریفی از اهل سند را دیدم که به ابی القاسم عیسی بن علی العمریّ معروف و از اولاد عمر بن علی بن ابی طالب علیه السّلام بود.

از آن چه درباره طول عمر اهل سند شنیده بودم، از ایشان سؤال نمودم. فرمودند:

صحیح است و چنین ذکر کرد: پیری و شکستگی میانشان کم است، نیز نقل نمود: در بلاد سند، مرد شریف عمری میان ما هست، او امیری از امرای سند است که وقتی من از او مفارقت نمودم، یک صد و شصت سال از عمرش گذشته بود؛ آن شریف، عبّاس بن

ص: 630

علی بن عمر بن احمد بن حمزة بن جعفر بن محمد بن عبد اللّه بن محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب علیه السّلام است.

شیخ مذکور، بعد از نقل این، فرموده: نیست که عاقل در این که عادات به ید قدرت خداوند متعال است و صحیح است او- سبحانه- آن ها را به تدریج تغییر دهد؛ شکّ کند.

بالجمله، سیّد می فرماید: ثابت گردیده عادات به حسب اختلاف ازمنه و امکنه مختلف می شوند، بنابراین لازم است در عادات، نسبت آن ها که در مکان و زمانشان عادت دارند و غیر ایشان را مراعات نماییم؛ مثلا می گوییم عادت فلان قبیله در فلان مکان و فلان زمان چنین و چنان است.

از طرفی ممتنع نیست چیزی که عادت بر آن جاری شده، بر سبیل تدریح، قلّت به هم رساند؛ به حدّی که عادت منقلب شود و حدوث امری که عادت بر آن جاری شده بود، در آن حال، خارق عادت گردد و بین علما، خلافی در این نیست.

هم چنین ممتنع نیست امر خارق عادت، کثرت به هم رساند؛ به حدّی که حدوثش در آن حال، خارق عادت نباشد.

این ناچیز گوید: برای تصدیق فرمایش علم الهدی، رجوع به مثالی که سیّد بن طاوس رحمه اللّه در محجّه برای عبور کننده از روی آب بیان فرموده، کافی است؛ چنان که آن را در صبیحه پنجم از عبقریّه سوّم این بساط ذکر نمودیم.

سپس سیّد فرموده: در شقّ دوّم میان علما خلاف است، وقتی این مقدّمات صحیح گردید، آن گاه می گوییم: این که عادت در زمان پیشین به طول و امتداد عمرها جاری شده و بعد از آن بر سبیل تدریج، قلّت و کوتاهی به هم رسانده باشد؛ ممتنع نیست، به نحوی که الحال عادت ما به خلاف آن جاری گردد و این گونه طول عمرها، با توجّه به عادت ما خارق عادت به نظر آیند. این که مذکور گردید، دلیلی اجماعی است که در مقام اثبات مدّعای ما کافی می باشد.

ص: 631

[گفتار شیخ طوسی]

عنوان قدّوسی فی بیان الطّوسی شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب غیبت (1) می فرماید: اگر گفته شود: طول عمر صاحب الزمان با بقای کمال عقل، قوّت و جوانی او؛ چنان که ادّعا می کنند امری خارق عادت است، زیرا به اعتقاد شما عمر آن جناب الان که سال چهارصد و چهل و هفت است، صد و نود و یک سال می باشد. زیرا بنابر قول شما ولادتش سال دویست و پنجاه و شش واقع شده و عادت به این جاری نشده که احدی در این مدّت باقی باشد؛ چگونه عادت در خصوص او شکسته می شود، حال آن که جز به دست انبیا نمی شکند.

می گوییم: جواب این شبهه به دو طریق است؛ یکی آن که ما قبول نداریم بقای آن حضرت در این مدّت، خارق همه عادات باشد؛ بلکه در زمان گذشته، عادت به امثال این نحو از طول عمر جاری گشته و ما بعضی از آن ها مانند قصّه خضر، اصحاب کهف و غیره را ذکر کردیم.

سپس طولانی بودن عمر نوح و سلمان را ذکر نموده و بعد فرموده: هم چنین اخبار معمّرین عرب و عجم، معروف و در کتب تواریخ، مذکور است و اصحاب حدیث روایت کرده اند: دجّال موجود است، در عصر پیغمبر بوده و تا وقتی که خروج می کند، باقی است. در صورتی که بقا، به جهت مصلحتی برای دشمن خدا ممکن گردید، چگونه مثل آن در خصوص ولیّ خدا جایز نیست، لذا انکار این از روی عناد است.

آن گاه شیخ مرحوم شروع به نقل اخبار معمّرین نموده، جماعت کثیری که ما آن ها را بدون استثنای احدی در این عبقریّه ذکر کرده ایم، نقل نموده و بعد از نقل آن ها فرموده: اگر مخالف ما در این مقام، طول عمر را محال می داند؛ مانند منجّمین و اصحاب طبایع، پس در اصل، گفتگوی ما با ایشان، این است که عالم مصنوع و برای آن صانعی می باشد که عادت را به کوتاهی و طول عمرها جاری گردانده و بر طولانی و فانی نمودن عمرها قادر است، وقتی این را معیّن نمودیم، گفتگو آسان می شود.

ص: 632


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 126- 112.

اگر مخالف ما به امکان طول عمر تسلیم می شود ولی می گوید: این از عادات بیرون است، می گوییم: این خارج از همه عادات نیست، اگر گویند: از عادات ما خارج است، می گوییم: این ضرری به ما ندارد، اگر گفته شود: خرق عادت منحصر به زمان انبیاست، می گوییم: در این خصوص با شما منازعه می کنیم، چون به اعتقاد ما امامیّه خرق عادت از انبیا، ائمّه و صالحین صادر می شود، منحصر به انبیا نیست و بسیاری از اصحاب حدیث، معتزله و حشویّه آن را تجویز کرده اند؛ لکن ایشان اسم خرق عادتی که از ائمّه و صالحین صادر می شود، کرامت گذاشته اند، نه معجزه و این اختلاف در عبارت است، نه در معنی.

تا آن که فرموده: آن چه مخالف ذکر کرده که با امتداد زمان و کثرت سنّ، پیری و تناقض بنیه بر انسان، عارض می شود؛ صحیح نیست، زیرا میان کثرت سنّ و عروض این ها ملازمه ای نیست، بلکه خدای تعالی عادت را بر این جاری نموده و قادر است چیزی که عادت را بر آن جاری کرده، نکند و واقع نسازد، وقتی این ها ثابت شد، محقّق می شود طول عمر، ممکن و غیر محال است، حال آن که پیش تر در خصوص جماعتی گفتیم با وجود طول عمر و کثرت سنّ، در بنیه ایشان تغییری واقع نشده، چگونه این را انکار می کند کسی که اقرار دارد خدای متعال همیشه مؤمنین را با صفت جوانی در بهشت نگاه می دارد؟!

بلی ممکن است کسی که انکار می کند طول عمر و عدم تناقض بنیه، مستند به باری تعالی نیست، بلکه مستند به طبیعت و تأثیر کواکب است، در جواز طول عمر، پیری و تناقض بنیه انسان هنگام کثرت سن نزاع نماید.

به تحقیق دلیل بر بطلان قول آنان که این ها را مستند به طبیعت و تأثیر کواکب می دانند، به اتّفاق و اجماع ما طایفه اثنا عشریّه و کسانی از اهل شرع که در این مسأله مخالف با ما هستند، دلالت نموده است؛ یعنی تمام اهل شرع، بر بطلان قول ایشان اتّفاق دارند، پس از هرجهت، شبهه طول عمر آن حضرت ساقط گردید. و للّه الحمد.

ص: 633

[گفتار کراجکی]

عنوان سبایکی فی بیان الکراجکی شیخ کراجکی در کتاب البرهان علی طول عمر صاحب الزمان که آن را در کتاب کنز الفوائد(1) خود داخل کرده، پیش از ذکر اخبار معمّرین- که ما همه آن ها را در این عبقریّه ذکر نمودیم- چیزی می فرماید که محصّل مضمون آن این است: دیدم جماعتی از مخالفین در انکار وجود حضرت صاحب الزمان- صلوات اللّه علیه- بر آن چه تاریخ ولادت آن حضرت تا امروز اقتضا دارد، اعتماد نموده، گفته اند:

اگر چنان که شما طایفه امامیّه می گویید، تولّد آن جناب سال دویست و پنجاه و پنج باشد؛ پس آن حضرت تا امسال که سنه چهارصد و بیست و هفت است، دویست و هفتاد و دو سال از عمرش گذشته، حال آن که می بینم عمرها از صد و بیست سال تجاوز نمی کند، دلیل بر بطلان آن، چیزی است که ما از وجود حضرت قائم- عجلّ اللّه تعالی فرجه الشریف- به آن معتقدیم و در ایراد کلامی سؤال نمودی که استدلال آن ها را منهدم سازد، شبهاتشان را باطل نماید، اصلی در دست تو باشد که به وسیله آن در ردّ آن ها متمسّک گردی و مستند تو باشد و من تو را در آن چه سؤال کردی، اجابت نمودم و تو را به ادلّه ای می رسانم که در ردّ آن ها طلب نمودی.

بدان هرگاه در جعل الهی، وجود و نصب امام لازم باشد- چنان که در واقع چنین است- و به ادلّه واضح هم ثابت شده باشد، امامت مختصّ به ائمّه اثنا عشر است- چنان چه ثابت شده- پس چاره ای از قول به طول عمر حضرت بقیّة اللّه نیست، چرا که بنابر اصول شیعه، زمان نباید خالی از امام باشد. به تحقیق آبای آن جناب از دنیا رفته اند و جز آن سرور کسی که مستحقّ امامت باشد، باقی نمانده.

بنابراین اگر عمر او از فوت پدرش، حضرت عسکری تا وقتی که خداوند او را ظاهر فرماید، ممتد نباشد؛ لازم می آید زمان خالی از امام باشد، این دلیل برای کسی است که به شریعت و امامت اقرار داشته باشد.

ص: 634


1- کنز الفوائد، ص 248- 243.

امّا کسی که به شریعت آن بزرگوار اقرار ندارد؛ یعنی مقرّ به اسلام نیست، صلاحیّت ندارد در طول عمر آن جناب با تو تکلّم نماید و امّا کسی که به شریعت او اقرار ندارد و منکر جواز تراخی و امتداد اعمار است؛ قرآن خصم او می باشد و او را به اخباری که متضمّن طول عمر نوح است، ردّ می نماید؛ قال اللّه تعالی: فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عاماً(1) جز برهان، طریقی برای تجاوز و انصراف از ظاهر قرآن نیست، به تحقیق همه مسلمین بر بقای خضر پیغمبر اجماع نموده اند، پس به هیچ حالی از احوال راهی برای دفع این اجماع نیست.

اگر خصم تو بگوید: نوح و خضر پیغمبراند و جایز است طول عمر آن ها از راه اعجاز و اکرام باشد و اعجاز و اکرام جز برای انبیا صحیح نیست.

به او بگو: آن چه از بقای شیطان از عهد آدم، بلکه پیش از آن تا الآن، بلکه تا وقت معلوم بر آن اتّفاق است؛ قول تو را فاسد می کند؛ چنان که قرآن به آن ناطق است، حال آن که طول بقای او معجزه ای و اکرامی از جانب خدا در حقّ او نیست؛ پس هرگاه دشمن و دوست خدا، در عمر طولانی شریک شدند، معلوم می شود سبب طول و امتداد عمر آن ها، از راه اعجاز نیست، بلکه مصلحتی است که جز خدا آن را نمی داند.

اگر خصم، شیطان و بقای او را انکار نماید؛ هرآینه از ظاهر شریعت خارج شده و اجماع امّت را دفع نموده است و اگر شیطان و بقای او را تأویل کند و چون در قرآن است، آن را ردّ ننماید؛ آن گاه از او دلیل بر صحّت تأویل، مطالبه می شود.

اگر با خصم، مماشات نموده، از او قبول نمایی طول عمر، معجز و اکرامی برای معمّر است و بر او به ابلیس و بقای او نقض ننمایی، باز می توانی به این نحو به او جواب دهی که در احتجاج و جواز ظهور معجز و اکرام به چیزی که نبی از سایر مردم تمیز داده شود، حکم امام نزد ما طایفه شیعه اثنا عشریّه، مثل حکم نبی است، بنابراین مستنکر نیست که خداوند، عمر امام زمان- عجلّ اللّه تعالی فرجه الشریف- را بر سبیل اعجاز و اکرام برای آن برگزیده آنام طولانی گرداند.

ص: 635


1- سوره عنکبوت، آیه 14.

بدان ایّدک اللّه که مخالفین تو در جواز امتداد اعمار از کسانی که اقرار به اسلام دارند، در انکار امتداد و طول عمر جز به کلام های مستعار با تو تکلّم نمی کنند. بعضی از ایشان، از لسان فلاسفه تنطّق می کنند و می گویند: طول عمر از جمله چیزهایی است که مستحیل در عقول است و بر عدم جواز آن، دلیل ثابت شده است.

بعضی از آن ها از لسان منجّمین تنطّق می کنند و می گویند: کواکب بیش از صد و بیست سال به احدی عطا نمی نمایند و برای ایشان هذیانی طولانی در اثبات این مدّعی است.

بعضی از ایشان به لسان اطبّا و اصحاب طبایع، سخن رانده، گفته اند: عمر طبیعی، صد و بیست سال است؛ انسان زنده چون به این حدّ رسید، به اعلی درجه ای از آن چه ممکن است طباغ در آن صحیح و سالم باشند، رسیده، لذا پس بعد از رسیدن به منتهای درجه سلامت چیزی مگر ضدّ سلامت نیست.

در دست هیچ یک از این مدّعیان جز مجرّد دعوی، عصبیّت و هوای نفس نیست، هرگاه گفته های ایشان به حجّت های واضح ردّ شود، همه این طوایف به سوی مشاهد و معتاد رجوع می کنند و می گویند: ما ندیده ایم احدی زیادتر از صد و بیست سال عمر کند و راهی برای اثبات آن چه ندیده ایم، نداریم، عادت در عمر انسانی بر همین صد و بیست سال جاری شده و عادت صحیح تر دلیلی بر اثبات مدّعی است.

جمیع این طوایف به این گفته های خود از حکم ملّت خارج و با آن چه امّت بر آن اتّفاق نموده اند، مخالف اند، نیز با آن چه در شرایع متقدّم ثابت شده، مخالف اند؛ چرا که تمامی ملل، بر جواز امتداد و طولانی شدن اعمار متّفق اند.

به تحقیق تورات متضمّن اخبار طول عمر است؛ به نحوی که میان اهل تورات، نزاعی در آن ها نیست، سپس مدّت اعمار جماعتی از انبیا و اوصیا را بیان فرموده که ما همه آن ها را در طبقات متقدّم ذکر نموده ایم، تا آن که می فرماید: تورات متضمّن بیان طول عمر اشخاصی است که ذکر شدند و طوایف یهود و نصارا در طول عمر آن ها هیچ اختلافی ندارند، شریعت اسلام نیز، متضمّن نظیر این است و احدی از علمای مسلمین

ص: 636

را نیافته ایم که در جواز امتداد اعمار، مخالف یا به بطلان آن معتقد باشد، هرگاه مستدلّ بر عدم جواز، امعان نظر کند، جواز آن را در حکم عقل می داند و می یابد.

بلی! اخبار و استدلال همدیگر را در قومی که قریب به زمان ما عمر طولانی نموده اند، یاری کرده اند و زود است که جماعتی از ایشان را برای تأکید بیان، ذکر نمایم و بعد از آن نیست که اهل بصیرت و عرفان با ما در جواز امتداد اعمار منازعه نماید.

اگر گوینده ای بگوید: زمان قدیم، عمرها طولانی بوده و لکن عصرا بعد عصر کوتاه شده، تا آن که رسیده به آن چه مشاهده می کنیم؛ یعنی تا صد و بیست سال و امروز از این مقدار تجاوز نمی کند.

در جوابش گفته می شود: عاقل می داند زمان مدخلیّت و تأثیری در عمرها ندارد و می داند زیاد و کم آن ها فعل قادر مختار است که آن ها را به حسب مصالح عالم تغییر می دهد و ما منکر نیستیم در این وقت عادت اللّه بر مقدار متقاربه ای از اعمار واقع شده که با مقدار اعمار ارباب ازمنه سابق مخالف است و لکن این، طول عمر بعضی را از جانب قادر مختاری که معطی اعمار است، محال نمی نماید.

امّا کسانی که مخالف ما هستند و کلام فلاسفه؛ یعنی محال عقلی بودن طول عمر را عاریه ذکر کرده اند؛ در علم به عدم جواز طول عمر و محال عقلی بودن آن، به بداهت و ضرورتی که عقلا در آن با ایشان شریک باشند، اتّکال ننموده اند و چون ضرورت و بداهتی نیست، باید بر مدّعای خود حجّت عقلی اقامه کنند و جز اتبّاع هوا و رجوع به مشاهد و محسوس حجّتی ندارند، حال آن که متابعت هوا، گمراه کننده انسان و انکار آن چه مشاهد و محسوس نیست، لغزش دهنده او است و مشرک و موحّد و ملحدی نیست؛ مگر این که آن چه دیده نمی شود، اثبات می کند و به آن چه مشاهده نمی گردد، اقرار دارد و علم و اقرار خود را فقط مقصور و ممحّض در مشاهدات نمی نماید.

پس موحّد به وجود صانع، ملایکه و طول عمر آن ها اقرار دارد، با آن که آن ها را ندیده و ملحد به وجود جواهر بسیط اقرار دارد که رؤیت آن ها غیر جایز است، نیز، به وجود عقل و نفس کلّی مدّعی است، حال آن که آن ها را ندیده و هرطایفه به وجود

ص: 637

اشیایی اقرار دارند که آن ها را ندیده اند، پس کسی که گمان می کند غیر از محسوسات و مشاهدات، ثابت نیستند؛ به مذهب خود، بر نفسش، ایراد و الزام وارد آورده، این اشخاص در عمر تکلّم می نمایند، درحالی که حقیقت عمر را نمی دانند، چون حقیقت عمر، اتّصال بودن زنده محدود الحیات، زنده و باقی است، این اتّصال موکول به دوام حیات و حیات، فعل خداوند متعال است، بنابراین از او- جلّ شأنه- محال نیست حیات را ادامه دهد، آن چه جایز است، این که خداوند به او عمر طولانی دهد و جایز است مثل آن را در دوام صحّت و قوّت، عدم ضعف و هرم به او بنماید، سپس در انکار طول عمر به ردّ منجّمین متعرّض شده که ما به جهت مناسبت با چیزی که بعد از آن نقل می کنیم، آن را در آخر کلام ذکر می نماییم.

تا آن که فرموده: امّا اشخاصی که در انکار طول عمر، به کلام اطبّا و اصحاب طبایع اعتماد نموده اند و گفته اند منتهای عمر طبیعی، صد و بیست سال است؛ در مدّعای خود، به حجّتی اعتماد و به شبهه ای، تشبّث ننموده اند و جز مجرّد دعوی، چیزی در دست ندارند.

بطلان مقاله ایشان به این نحو بر تو معلوم می شود: طبایع از جمله اعراض اند، اعراض فی الحقیقه فاعل فعلی نیستند، فاعل، خداوند قادر مختار است، طبایع نیز از افعال خدا هستند و خداوند است که آن ها را در ترکیب انسان قرار داده، هرگاه جایز و ممکن باشد باری تعالی آن ها را مدّتی و لو صد و بیست سال صحیح و معتدل قرار دهد؛ چنان که خصم، امتداد عمر را تا این مقدار تصدیق دارد، پس خداوند قادر است آن ها را در اضعاف از این مدّت صحیح و معتدل قرار دهد و بدین واسطه، عمر صاحب آن طباع طولانی گردد و این، نزد هیچ صاحب بصیرت و عرفانی استحاله عقلیّه ای ندارد.

امّا کسانی که در انکار طول عمر، به عادات اتّکال نموده، می گویند: عادت بر طول آن جاری نیست، ایشان نیز، حجّتی در دست ندارند، زیرا عادات به اختلاف اوقات، اشخاص و امکنه مختلف می شود. سپس کیفیّت طول عمر اهالی صقع سند را به شرحی که سابقا ذکر شد، نقل فرموده و با توجّه به قواعد نجومی در ردّ منکرین طول عمر،

ص: 638

چنین فرموده: امّا کسانی که در انکار طول اعمار، کلمات منجّمین را عاریت نموده اند؛ اعتمادشان در این مدّعی، بر ظنون و اوهام است، عقلا می دانند که اصول و قواعد منجّمین در احکام، به نظر و دلیل ثابت نشده، بلکه به تجارب ثابت شده و وجود اختلاف در آن ها در بی اعتباری شان کافی است.

در کتاب یکی از علمای ایشان، معروف به کتاب ابن بابا، حکایتی را از معلّم اوّل و استاد افضل ایشان یافتم که در احکام، اعتمادشان به او و استنادشان به کلام او است، آن عالم، به ما شاء اللّه معروف است که آن حکایت بزرگترین حجّت در ردّ قول ایشان، در مسأله جواز طول عمر است و آن این است:

ما شاء اللّه مذکور گفته: باب اعظم از هیلاج که بر عمر بسیار دلالت دارد، این است که مولود، در مثلّثه ثاء مثلّثه بوده باشد و طالع مولود، بیوت، یکی از دو کوکب علویّین باشد که آن ها زحل و مشتری می باشند و صاحب طالع، کدخداه باشد، پس اگر ولادت مولود در شب و هیلاج قمر بود باشد، اگر فوق شمس در برج مؤنّث و اگر مولود، در روز و شمس در برج ذکر بوده باشد.

در این هنگام، بر بقای مولود به اذن اللّه دلالت دارد تا این که قران از مثلّثه ای به سوی مثلّثه دیگر متحوّل بشود و این دویست و چهل سال می شود.

امّا در زمن اوّل؛ به درستی که مثل این دلالت بوده که بر بقای مولود دلالت می کرده تا این که قران، به مکان خود عود کند و این، بعد از نهصد و پنجاه سال است.

پس در کلام عالم خودشان، ما شاء اللّه نام چه می گویند. به تحقیق با تخصیص دادنش در دلالت زمن اوّل به نهصد و پنجاه سال، واضح نموده مرادش از دویست و چهل سال، این زمان است. این گفته او شاهدی برای ماست بر معاندینی که حقّ واضح البرهان را منکرند.

بعد از ذکر اخبار معمّرین، می فرماید: این جمله ای از معمّرین بودند که ذکر شدند و این مختصری است از آن چه اصحاب اثر و علمای مصنّفین در خصوص طول عمر ذکر کرده اند و هرگاه جایز باشد خداوند جماعتی از خلق خود، از انبیا و اولیا و مشرکین را

ص: 639

معمّر فرماید و عمر آنان را با صحّت اجسام و بجا ماندن عقل و رأی شان دراز نماید؛ پس چه انکاری از طول عمر صاحب الزمان هست؟! حال آن که او حجّت خدای تعالی بر بندگان، خاتم اوصیا از ذرّیّه رسول خدا و موعود به بقاست تا این که هلاکت جمیع اعدای دین به دست آن جناب واقع شود و تمام دین، برای خدای تعالی گردد.

[گفتار نجم ثاقب]

عنوان طهوریّ فی بیان النوری بدان استادنا المحدّث النوری- قدّس اللّه نفسه الزکیّه- بعد از نقل جمله وافری از معمّرین در نجم ثاقب (1)، چنین فرموده: توضیح جواب اشکال؛ یعنی اشکال بر طول عمر ولیّ خداوند متعال آن که استبعاد طول عمر حضرت مهدی- صلوات اللّه علیه- از این چند جهت خالی نیست:

اوّل؛ استحاله عقلی که هرگز صاحب عقلی آن را دعوی نکرده و اصحاب شرایع در امکان آن سخن ندارند و اگر دعوی شود، وقوع طول عمر در امم سالفه- چنان چه در کتب یهود و نصارا، موجود است- و در این امّت، به اتّفاق مسلمین، در رفع آن کافی است.

دوّم؛ حدیث معروف مروی از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله که فرمود: عمرهای امّت من، میان شصت و هفتاد است و آن محمول بر اغلب است و الّا کذب آن جناب لازم آید، العیاذ باللّه. مؤیّد این حمل، آن که در بعضی از نسخ این حدیث آمده: اکثر عمرهای امّت من، از این جهت ما بین شصت و هفتاد به عشره میشومه معروف شده و این که منتهای عمر در این ازمنه، از صد و بیست سال نمی گذرد، جز استقرار و مشاهده مستندی ندارد.

سوّم؛ قاعده طبیعی، به نحوی که اطبّا می گویند: سنّ کمال تا چهل سال و سنّ نقصان و ضعف، دو مقابل این؛ یعنی هشتاد سال است و مجموع صد و بیست سال می شود. در

ص: 640


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 843- 839.

توجیه آن دو وجه، اعتباری ذکر کرده اند؛ یکی از جهت مادّه و دیگری از جهت غایت.

امّا از جهت مادّه آن که در سنّ شیخوخه، یابس است؛ لذا صورت را امساک و حفظ می کند.

امّا از جهت غایت آن که طبیعت به سوی افضل مبادرت می کند که بقای عمر باشد، او را حفظ و فساد را از انقص دور می کند و آن، رطوبت غریزیّه باقی مانده در سنّ شیخوخه است، از این جهت، سنّ نقصان، مضاعف سنّ کمال شده. این دو وجه برای اثبات مدّعای مذکور وافی نیست؛ چنان چه از شرح قطب شیرازی بر کلیّات قانون، تصریح به ضعف این دلیل، نقل شده.

امّا آن چه ذکر و برای آن، حجّت اقامه کرده اند که این حیات نهایتی دارد و چاره ای از نوشیدن شربت اجل نیست؛ برای تحدید عمر در مقدار معیّن و تعیین سنّ در اندازه معلوم وافی نیست، حاصل آن برهان، حتمیّت مرگ است و کسی منکر آن نمی باشد و در کلام خداوند: کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ (1)؛ بی نیازی از آن برهان مزعوم است.

چهارم؛ قواعد اصحاب نجوم؛ بنابر طریقه آنان که جز نفوس فلکی، مؤثّری در عالم ندانند یا آن ها را در تأثیر مستقل شمارند و تمام کون و فساد، تغییر و تبدیل عالم را به آن ها نسبت دهند؛ قوام این عالم به آفتاب و عطیّه کبرای او، در سنّ صد و بیست سال است.

جواب: نزد ارباب نجوم جایز است به عطیّه آفتاب، اسباب دیگری منضمّ شود که آن عطیّه را اضعاف کند.

توضیح این اجمال: ایشان در این مقام دو اصطلاح هیلاج و کدخداه را دارند، این دو در صورت زایجه طالع مولود، دلیل عمر باشد که از روی آن، به زیاد و کمی عمر حکم کنند. یکی از آن دو متعلّق به جسم و دیگری به جان می باشد و در تعیین آن خلاف است.

در بعضی از رسایل ایشان چنین است که دلیل عمر بر دو نوع است: یکی دلیل جسم

ص: 641


1- سوره آل عمران، آیه 185.

که آن را هیلاج خوانند، دوّم دلیل جان که آن را کدخداه نامند. این دو برای اسباب عمر به منزله هیولی و صورت اند و لکن معروف، عکس این است که هیلاج در صورت، طالع دلایلی است که بر نفس مولود و کدخدا بر بدن مولود دلالت می کند، نزد ایشان کثرت هیلاج بر طول عمر و کثرت کدخدا بر خوشی زندگانی دلالت می کند.

نزد ایشان، هیلاج پنج چیز است: آفتاب، ماه، سهم السعاده، جزء مقدّم از اجتماع یا استقبال و درجه طالع و کدخداه کوکب صاحب خطّی است که به هیلاج ناظر باشد، بعضی از ایشان در کدخدایی ات، استیلا بر موضع هیلاج را شرط کردند و بعضی در این مقام، نظر برجی را کافی دانسته اند، شاید نظر به درجه اقوی باشد و اگر آفتاب یا ماه در شرف خود باشند، به کدخدایی ات سزاوارترند.

قطب الدین اشکوری در محبوب القلوب گفته: صلاحیّت هیلاجی به کسوف، خسوف، محاق و تحت الشعاع باطل گردد، کدخداخ، صاحب خطّی در موضع هیلاج و ناظر به او باشد و اگر به درجه ای نباشد، به برجیّت جایز است؛ به شرط آن که در حدّ اتّصال یا با او مساوی باشد که موضع تناظر در درجات مطالع یا در طول نهار است.

اگر کدخداه، آفتاب کمتر از شش درجه نباشد، کدخدایی را نشاید چرا که در حدّ احتراق است. هرکدخداه سه عطیّه دارد: یکی کبرا؛ اگر کدخداه در درجه وتد باشد، دوّم وسطا؛ اگر بر مرکز مایل باشد، سوّم صغرا؛ اگر بر مرکز زایل باشد.

چون این مقدّمه معلوم شد، پس جایز است در طالع کثرت هیلاجات و کدخداها اتّفاق بیفتد که همه آن ها در اوتاد، طالع و به آن بیوتات ناظر باشند، به نظر تثلیث و تسدیس، نظر سعادت داشته باشند و نحوسات از آن ها ساقط شده باشد، در این حال برای صاحب طالع، به طول عمر و تأخیر اجل حکم نموده اند تا این که یکی از معمّرین سابق شود.

فاضل مذکور از ابو ریحان بیرونی نقل کرده که در کتاب خود، مسمّا به آثار الباقیه عن القرون الخالیه گفته: بعضی از حشویّه، آن چه از طول اعمار وصف نمودیم و خاصّه آن چه پس از زمان ابراهیم علیه السّلام ذکر شده؛ انکار کرده اند و جز این نیست که

ص: 642

ایشان در این سخن به چیزی اعتماد نمودند که از اصحاب احکام از اکثر عطیّه های کواکب در موالید گرفتند؛ به این نحو که در آفتاب هیلاجی و کدخداییّتی بوده باشد؛ یعنی در بیت خود یا در شرف خود، در وتد، ربع و مرکز موافق بوده باشد؛ سپس سنین کبرای خود را که صد و بیست سال است، عطا می کند، ماه بیست و پنج سال، عطارد بیست سال، زهره هشتاد سال و مشتری دوازده سال بر آن می افزاید و این، سال های صغرای هریک از این هاست، زیرا زیادی آن بیشتر از این نیست.

هرگاه نظر موافقت و نخستین از او ساقط شود که چیزی از آن کم نکنند، رأس در برج با او و از حدود کسوفیّت دور باشد؛ ربع عطیّه خود را که سی سال است بر آن بیفزاید، بنابراین جمع این ها، دویست و بیست و پنج سال شود و گفته اند این اقصای عمر است که انسان به آن می رسد.

آن گاه استاد ابو ریحان بر ایشان ردّ کرده و از ما شاء اللّه مصری حکایت کرده که در اوّل کتاب موالید خود گفته: ممکن است انسان به سال قران اوسط زندگانی کند؛ اگر ولادت هنگام تحویل قران از مثلّثه به سوی مثلّثه ای اتّفاق بیفتد، طالع یکی از دو خانه زحل یا مشتری باشد، هیلاج آفتاب در روز و هیلاج ماه در شب باشد، در غایت قوّت و ممکن است، اگر مثل این هنگام تحویل قران، به سوی حمل و مثلّثات او اتّفاق بیفتد و دلالات، به نحوی باشد که ذکر نمودیم، مولود سال های قران اعظم که به تقریب نهصد و شصت سال است، بماند تا این که قران به سوی موضع خود برگردد.

نیز از ابی سعید بن شاذان حکایت کرده که در کتاب مذاکرات خود با ابی معشر در اسرار ذکر کرده: مولد پسر ملک سراندیب را نزد ابی معشر فرستادند و طالع او جوزا، زحل در سرطان و آفتاب در جدی بود، سپس ابی معشر حکم کرد او دور زحل اوسط زندگی می کند و گفت: برای اهل آن اقلیم به طول اعمار حکم شده و صاحب ایشان زحل است. آن گاه ابو معشر گفت: به من رسیده هرگاه انسانی از ایشان بمیرد؛ پیش از آن که به دور اوسط زحل برسد، از سرعت موت او تعجّب می کنند.

ابوریحان گفته: این اقاویل بر اعتراف منجّمین به امکان وجود این عمرها

ص: 643

دلالت کرد.

شیخ کراجکی در کنز الفوائد(1)، از ما شاء اللّه مصری که معلّم و مقدّم و استاد مفضّل این طایفه است، قریب به عبارت سابق را نقل کرده که نظر به هیلاج ممکن است عمر مولود به نهصد و پنجاه سال برسد.

سیّد جلیل علی بن طاوس در کتاب فرج الهموم (2) فرموده: بعضی از اصحاب ما ذکر کرده اند: در کتاب اوصیا که آن کتاب متعمدی است و حسن بن جعفر صیمری آن را روایت کرده، مؤلّف آن، علی بن محمد بن زیاد صیمری است و برای او مکاتباتی به سوی حضرت هادی و عسکری علیهما السّلام است که آن دو بزرگوار به او جواب دادند و او ثقه معتمد علیه است؛ پس گفت: ابو جعفر قمی، برادرزاده احمد بن اسحاق بن مصقله به من خبر داد: در قم، منجّمی یهودی، موصوف به حذاقت در حساب بود، احمد بن اسحاق او را حاضر نمود و گفت: فلان وقت مولودی متولّد شد، طالع او را بگیر و میلادش را عمل آور.

طالع را گرفت، در آن نظر کرد، عمل خود را به جای آورد و به احمد بن اسحاق گفت: ستاره ها را نمی بینم بر آن چه حساب آن را معلوم می کند، دلالت می کند که این مولود برای تو باشد، این مولود جز پیغمبر یا وصیّ پیغمبر نمی باشد، به درستی که نظر دلالت می کند او دنیا را از مشرق تا مغرب، برّ، بحر، کوه و صحرای آن را مالک می شود تا آن که بر روی زمین، احدی نمی ماند مگر آن که به دین او متدیّن و به ولایت او قایل شود.

شیخ جلیل زین الدین علی بن یونس عاملی در صراط المستقیم (3)، از علمای منجّمین نقل فرموده: دور آفتاب، هزار و چهارصد و پنجاه و یک سال و آن، عمر عوج بن عناق است که از عهد نوح تا جناب موسی زندگی کرد. دور اعظم ماه، شش صد و پنجاه و دو سال و آن، عمر شعیب است که به سوی پنج امّت مبعوث شد. دور اعظم

ص: 644


1- کنز الفوائد، صص 247- 246.
2- فرج الهموم فی تاریخ علماء النجوم، صص 37- 36.
3- الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 245.

زحل، دویست و پنجاه سال است و گفته اند آن، عمر سامری از بنی اسراییل است. دور اعظم مشتری، چهارصد و بیست و چهار سال است و گفته اند آن، عمر سلمان فارسی بود. دور اعظم زهره، هزار و چهارصد و پنجاه و یک سال است و گفته اند آن، عمر جناب نوح علیه السّلام بود. دور اعظم عطارد، چهارصد و هشتاد سال است و گفته اند آن، عمر فرعون بود.

در یونان مثل بطلیموس و در فرس مثل ضحّاک، هزار سال و چیزی کمتر یا بیشتر عمر کردند. از سام حکایت کرده اند که گفت: هرگاه از هزار سمکه هفت صد سال بگذرد، عدل در بابل ظاهر می شود، نیز مثل این را از سابور بابلی نقل کردند.

خواجه ملّا نصر اللّه کابلی متعصّب عنید در مطلب چهاردهم مقصد چهاردهم کتاب صواق که ردّ بر امامیّه و مملوّ از اکاذیب و مزخرفات است، گفته: در میلاد آن حضرت اختلاف کرده اند. جمعی گفته اند: صبح شب برائت متولّد شد؛ یعنی: نیمه شعبان سنه دویست و پنجاه و پنج، بعد از گذشتن چند ماه از قران اصغر چهارم از قران اکبر، واقع در قوس و طالع، درجه بیست و پنجم سرطان بود، زحل در دقیقه دوّم سرطان و مشتری نیز در آن جا راجع بود، مرّیخ در دقیقه سی و چهارم از درجه بیستم جوزا و آفتاب در دقیقه بیست و هشتم از درجه چهارم اسد بود، زهره در دقیقه بیست و نهم جوزا و عطارد در دقیقه سیزدهم از درجه چهارم اسد بود، ماه در دقیقه سیزدهم از درجه بیست و نهم دلو و رأس در دقیقه سیزدهم از درجه بیست و هشتم میزان بود.

جمعی گفتند: صبح بیست و سوّم شعبان سنه مذکور متولّد شد، طالع در دقیقه سی و هفتم از درجه بیست و پنجم سرطان و آفتاب در دقیقه بیست و هشتم از درجه دهم اسد بود، عطارد در دقیقه سی و هشتم از درجه بیست و یکم اسد و زحل در دقیقه هجدهم از درجه هشتم عقرب بود.

هم چنین مشتری و ماه در دقیقه سیزدهم از درجه سی ام دلو و مرّیخ در دقیقه سی و چهارم از درجه بیستم حمل و زهره در دقیقه هفدهم از درجه بیست و پنجم جوزا بود.

ص: 645

این اختلافات، نصّ است بر این که آن چه گمان کردند؛ یعنی امامیّه، بدون ریبه افتراست، انتهی.

قبل از نقل این کلمات گفته: امّا آن چه اهل نجوم؛ مثل ابو معشر بلخی، ابو ریحان بیرونی، ما شاء اللّه مصری، ابن شاذان، مسیحی و منجّمین دیگر ذکر کرده اند که اگر میلادی از موالید، هنگام تحویل قران اکبر اتّفاق بیفتد و طالع یکی از آن دو خانه، خانه زحل یا خانه مشتری باشد، هیلاج آفتاب در روز و ماه در شب، خمسه متحیّره قوی الحال و در اوتاد و ناظر به هیلاج یا کدخداه باشند به نظر مودّت، ممکن است مولود به مدّت سال قران اکبر، تقریبا نهصد و هشتاد سال شمسی تعیّش کند و اگر اسباب فلکیّه بر غیر این دلالت کند؛ جایز است کمتر یا بیشتر از این تعیّش کند؛ اگر این سخنان صحیح باشد؛ یعنی نفعی ندارد، زیرا ولادت (م ح م د) بن الحسن در یکی از قرانات چهارگانه اعظم، اکبر، اوسط و اصغر نبود؛ چنان چه در کتب موالید ائمّه علیهم السّلام؛ مثل کتاب اعلام الوری و غیره مذکور است، پس گفته و اختلاف کرده اند تا آخر آن چه گذشت.

تاکنون در کتب موالید ائمّه علیهم السّلام خصوصا اعلام الوری، بلکه در کتب غیبت، صورت طالع ولادت آن حضرت دیده نشده، نمی دانم این کابلی از کجا برداشته و به علاوه آن را به جمعی و به نحو دیگر به جمع دیگری داده؛ به نحوی که ناظر گمان می کند این مرد، متتبّع خبیر است.

ظاهر آن است که از مجعولات خود او باشد که مبنای آن کتاب بر آن است و بر فرض صحّت، ضرر به جایی ندارد، زیرا به زعم ایشان مقصود از نقل کلمات این طایفه، وجود اسباب سماوی و اوضاع نجومی برای طول عمر است، حسب آن چه بر آن ها مطّلع شدند؛ وجود بسیاری از آن ها که بر آن مطّلع نشدند، محتمل است و هرگز نمی توانند در آن چه دانستند، دعوی انحصار کنند.

[گفتار نهایی]

این ناچیز گوید: بحمد اللّه العزیز از ذکر معمّرین مذکور در این عبقریّه که

ص: 646

عددشان تالی تلو انجم است، طول عمر امام غایب از انظار، کالشمس فی رائعة النهار، آشکار گردید؛ به نحوی که مستبعد آن، معدود از سفها و مجانین و مستغرب آن، محسوب از معاندین ضالّین است، زیرا این گونه مناقشات، از عدم معرفت امام کشف می نماید و صاحب خود را از اهل جاهلیّت بودن، معرّفی تامّ می کند، چراکه اوّلا: بدن امام ممتاز از سایر ابدان بشری خواهد بود؛ چنان چه اخبار وارده در انعقاد نطفه شریف و نشو و نمایش در حالت صباوت، شاهد بر مدّعی است، پس تصرّف زمان برای بدن او مثل سایر مردمان نخواهد بود.

بلکه بدن او مثل وجود شریفش، برخلاف متعارف و عادت خلق شده؛ چنان چه بنا به مفادّ اخبار صحیحه متکاثر، بلکه متواتر، بلی و اندراسی، بعد از موت برای او نخواهد بود و ابد الدهر باقی است. هرامام، قوّت چهل مرد شجاع را داراست؛ همان طور که درباره جدّش خاتم الانبیا ثابت است، پس به حکم وراثت برای امام هم، ثابت خواهد بود.

ثانیا: وقتی بقای مدّت طولانی برخلاف عادت بشری، برحسب مصلحت الهی شد؛ البتّه خداوند او را حفظ و از تصرّفات زمان، محفوظ می فرماید، اخبار ظهور آن جناب، به سنّ شابّ و جوان عظیم ترین برهان بر این مدّعی است.

ثالثا: وقتی در بدن عنصری که مرکّب از عناصر اربعه است؛ هیچ یک از اجزا بر دیگری غلبه نکند و هیچ کدام بر دیگری نسنجد، لابدّ دوامی طولانی برای مزاج خواهد بود؛ مثل بقای آسمان ها و ستاره ها، بنابر آن که آن ها مرکّب از مصقایی از عناصر اربعه باشند؛ چنان چه بعضی از فحول از ارباب معقول فرموده اند.

در حدیث علوی است: «خلق الأنسان ذا نفس ناطقة ان زکیّها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر اوائل عللها و من اعتدل مزاجه و فارقت الأضداد فقد شارک السبع الشداد».(1) بدیهی است که خلقت امام بر وجه اعتدال حقیقی واقع گردیده،

ص: 647


1- ینابیع المودة لذوی القربی، ج 1، ص 211؛ الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 1، ص 223؛ بحار الانوار، ج 40، ص 165.

پس استغراب و استبعادی از طول بقای آن بزرگوار نمی باشد.

رابعا: بدن امام در نهایت صفا و جلی خلق شده، به نحوی که می توان از او به روح مجسّد تعبیر نمود؛ چنان که بسیاری اوقات از بدن طاهر آن بزرگوار، آثار روحیّه بروز نموده، از جمله در طرفة العین، تمام عوالم امکانی را سیر می فرماید و در ماء، مانند هوا سیر می کند؛ لابدّ چنین بدنی، برخلاف متعارف هم، دوام می کند، بلکه اگر بر رفتن امامی از دنیا و آمدن امامی بعد از آن، مانع خارجی و مصلحت الهی نبود، همانا دوامش ابدی می نمود.

از جمله معراج خاتم به سما و بردن قنداقه حضرت حسین علیه السّلام و حضرت حجّت- عجلّ اللّه تعالی فرجه الشریف- به آسمان ها و مهمانی جناب امیر یک شب، در چهل جا، هریک از این موارد که به اخبار صحیحه متکاثر ثابت شده، رافع استبعاد و قالع استعجاب خواهد بود و لعمری انّ هذا من الظهور کالنور علی الطور و من لم یجعل اللّه له نورا فما له من نور.

[گفتار دانشمندان عصر حاضر]

تصدیق عن بعض الحذاق من دکاترة الأروب، بانّ طول العمر زائدا عن العادة ممکن مدئوب بدان چون بعضی از معاصرین به مسلک فرنگی ها متمایل و مخصوصا به گفتار دانشمندان ایشان معتقدند، لذا خوش داشتم آخر این عبقریّة، برای رفع استبعاد از طول عمر حضرت بقیه اللّه الحجّة بن الحسن- عجّل اللّه فرجه الشریف و ارواحنا له الفداء- کلمات بعضی از دکترهای مهره فرنگی را نقل کنم که تصریح نموده اند طول عمر بیش از میزان معهود و متعارف که در انسان صد و بیست سال است، از جمله ممکنات، بلکه در زمره عادیّات می باشد.

بهترین مقاله، مقاله المقتطف است که جزء سوّم از مجلّد پنجاه و نهم و از صفحه

ص: 648

238 تا 240 آن در این خصوص است، چون آن جا عنوان نموده: آیا انسان در دنیا مخلّد می ماند، حیات و موت چیست؟ آیا مردن بر هرزنده ای مقدّر شده؟

پس از آن می نویسد: هرحبّه از گندم، جسمی زنده است، به تحقیق قرارگاه آن حبّه در خوشه ای بوده، آن خوشه از حبّه دیگر گندم و آن حبّه از خوشه ای دیگر روییده شده و هلمّ جرّا بتسلسل، بنابراین استقصای تاریخ وجود گندم تا شش هزار سال و بیشتر سهل می شود. به تحقیق دانه های گندم، میان آثار مصری و آشوری قدیم یافت شده که این خود دلیل است بر این که مصری ها و آشوریان آن را کشته، از مستغلّات خود دانسته و نان خود را از آرد آن قرار می دادند و گندمی که الآن موجود است، از لا شی ء خلقت نشده، بلکه او از گندم قدیم متسلسل است، پس گندم کنونی، جزیی از حیّ، آن دیگری هم، جزیی از حیّ و آن دیگری هم جزیی از حیّ است و هم چنین تا برسد به شش هفت هزار سال پیش بلکه برسد به صدها هزار سال.

دانه های گندم با این که خشکیده اند و حرکت و نموّی ندارند، زنده اند؛ مثل سایر زندگان و جز به نداشتن کمی از آب، منقصتی از سایر زندگان ندارند. بنابراین زندگی گندم از چند هزار سال تاکنون متّصل است و این حکم، بر تمام نباتاتی که صاحب تخم و بذر و ثمرند، جاری است.

حیوان از این قاعده خارج نیست، بلکه حال آن، حال نباتات است، چراکه هریک از حشرات، ماهی ها، طیور، وحوش و جنبنده ها، حتّی انسانی که سیّد مخلوقات است، جزء کوچکی از والدین خود می باشد، سپس نشو و نموّ کرده؛ چنان که والدین او نشو و نموّ کرده اند، این جزء کوچک در بزرگی و کبر جثّه، مثل پدر و مادر خود گردیده و والدین او نیز، جزیی از والدین خود بوده اند و هلمّ جرّا.

انسانی که نسل او مخلّف از او است، نسلش جزیی از او می باشد که زنده است؛ چنان که تخم، جزیی از درخت است و در این جزء زنده، میکروب هایی در نهایت کوچکی است، مثل میکروب هایی که اعضای والدین او، از آن ها متکوّن شده؛ پس اعضای انسان به غذایی که او تناول می کند، متکوّن می شود.

ص: 649

هسته خرما، درخت خرمایی می گردد که صاحب ریشه، تنه، شاخه، برگ و ثمر است. سایر نباتات را بر این قیاس کن! کذلک بیضه های حشرات، ماهیان، طیور، وحوش و سایر جنبنده ها حتّی انسان را بر این قیاس کن! این ها تماما از امور معروفی است که هیچ دو نفری در آن خلاف ننموده اند و لکن درخت بنفسه، گاهی هزار یا دو هزار سال عمر می نماید، امّا انسان زیادتر از هفتاد یا هشتاد سال عمر می کند و نادر عمرش به صد سال می رسد. نتیجه این که میکروب هایی که برای به جا گذاشتن نسل، معدّه اند، زنده می مانند و نموّ می کنند؛ چنان که مشروح افتاد و لکن سایر اجزای جسم می میرند.

به تحقیق قرن ها گذشته که مردم راه نجات از مردن را طلب می کنند یا در ازدیاد عمر حیله می نمایند، به خصوص در این عصر که عصر مقاومت امراض و آفات، به دوا و حفظ کردن است، مع ذلک علی التحقیق ثابت نشده عمر کسی به صد و بیست سال رسیده باشد.

استدراک ارفع من سماک

ایضا بعد از ذکر این جمله، در مقتطف چنین مرقوم داشته: لکن علمایی که به علمشان وثوق هست، می گویند: تمام النسجه رییسه جسم حیوان، تا مدّتی محدود قابل دوام و بقاست، ایضا می گویند: ممکن است وقتی عارضه ای به انسان برنخورد که ریسمان حیاتش را قطع کند، هزاران سال زنده بماند.

قول ایشان، نه مجرّد ظنّ و تخمین، بلکه نتیجه عملیّاتی است که به امتحان تأیید شده. به تحقیق یکی از جرّاحین به قطع جزیی از جسم حیوان و زنده نگه داشتن آن جزء به سال هایی متمکّن شد که از سال هایی که عمر طبیعی آن حیوان که این جزء از آن قطع شده بوده، زیادتر بود؛ یعنی حیات این جزء به غذایی مرتبط گردیده که جرّاح، آن را برای این مهیّا می کرده که آن غذا، اصل جسم حیوان را بعد از گذشت سال ها نگاه می داشته؛ پس در امکان گردید این که تا امدی بعید آن حیوان، بلکه آن جزء مبان از آن

ص: 650

زنده بماند؛ مادامی که غذای لازم، موفور باشد و در اوقات تغذیه اش به او برسد.

این جرّاح دکتر الکسس کارل است که از مشتغلین در معهد راکفلر بوده که در نیویورک است، به تحقیق آن چه را گفته شد در قطعه ای از جنین دجاجه و مرغ امتحان نموده؛ قطعه میانه، درحالی که بیش از هشت سال زنده و نامی بود.

ایضا این دکتر و غیر او قطعه هایی از اعضای جسم انسان از اعصاب، عضلات، قلب، پوست و کلّیه را امتحان کرده اند؛ قطعه هایی از اعضای انسان بوده اند که مادامی که غذای لازم به آن ها می رساندند، زنده و نموّکننده باقی می ماندند.

حتّی استاد دیمتد برل، از اساتید جامعه جونس هبکنس، گفته: به تحقیق ثابت شده خلود و بقای همه اعضا و اجزای خلویّه رییسه که در جسم انسان است؛ عملا، تجربة و بالقوّه، امری ممکن یا مرجّح به ترجیح تامّ است.

این قول از این استاد در غایت صرافت و اهمیّت است، بر آن چه از تحرّس علمی در او است؛ ظاهر آن است که اوّل کسی که این امتحان را در اعضای رییسه جسم حیوان نموده، دکتر جاک لوب است که ایشان نیز از مشتغلین در معهد راکفلر بوده، چراکه او تولید ضفادع و قورباغه ها(1) را از تخم آن ها، وقتی به حدّ لقاح نرسیده، امتحان کرده و دیده بعضی از تخم ها زمانی طولانی زنده می ماند و بعضی از آن ها سریعا می میرد.

سپس این مطلب او را به این کشانده که اجزایی از جسم قورباغه را امتحان کند؛ آن گاه بعد از جدا نمودن بعضی از اجزای آن، از باقی داشتن آن جزء در زمانی طولانی متمکّن شده.

دکتر ورن لویس ثابت نموده وزن او که در امتحانش معینه بوده که گذاشتن اجزای خلویّه از جسم جنین طایر میان جسم سیّال ملحی ممکن است؛ پس آن اجزای زنده و حیّ باقی بمانند و هرگاه سایل ملیحی به آن اضافه شود، قدر قلیلی از بعض موادّ اولیّه، آن اجزای نامیّه و متکاثره قرار داده می شوند و این تجربه متوالیا به عمل آمده؛ پس ظاهر شد اجزای خلویّه از هرحیوانی که باشد، ممکن است در سایلی که غذای اجزا در

ص: 651


1- اصل: قوربقه ها.

آن است؛ زنده بمانند و نموّ کنند، و لکن در این هنگام ثابت نشده چه چیز موت آن ها را هرگاه به حدّ شیخوخة رسند، نفی می کند.

العبقری الحسان ؛ ج 4 ؛ ص652

تر کارل مزبور، بعد از این تجارب اثبات نموده این اجزای خلویّه پیر نمی شوند؛ چنان که حیوانی که اجزا از آن قطع شده، پیر می شود، بلکه اجزا زنده می مانند؛ زیادتر از آن چه خود حیوان عادتا زنده می ماند.

به تحقیق این دکتر تجارب مذکور را ماه ینابر از سال هزار و نهصد و دوازده میلادی شروع نموده و عقبات بسیار دشواری را در راه این تجربه طی کرده، تا آن که خود و همراهانش بر آن غالب شده اند و برای او ثابت شده:

اولا؛ این اجزای خلویّه زنده می مانند؛ مادامی که عارضه ای عارض نشود و آن ها را بمیراند، عوارض حیات آن ها، قلّت غذای مناسب یا دخول بعضی از میکروب ها در آن هاست.

ثانیا؛ این اجزای خلویّه مباینه از حیّ، فقط زنده و حیّ باقی نمی مانند، بلکه نموّ می نمایند و بزرگ می شوند؛ همان طور که اگر در جسم حیوانی که از آن جدا شده اند، باقی می ماندند.

ثالثا؛ قیاس نموّ و تکاثر، ازدیاد آن ها و دانستن ارتباطشان به غذایی که برای آن ها تهیّه می شود، ممکن است.

رابعا؛ تأثیری از زمان در آن ها نیست، یعنی آن ها به مرور دهور پیر نمی شوند و ضعیف نمی گردند، بلکه با وجود گذشتن مدّت مدید و آماد بعید، کمترین اثر پیری در آن ها ظاهر نمی شود، بلکه آن ها چنان که مثلا در سال سابق زیاد شده و نموّ نموده اند؛ در سال لاحق نیز به همان نحواند. ظواهر تجارب و عملیّات تماما بر این دلالت می کند که آن اجزا زنده و نموّکننده باقی می مانند؛ مادامی که بحث کنندگان از حال آن ها، بر مراقبت و مواظبت آن ها صبر نمایند و غذایی که کافی و مناسب باشد، به آن ها تقدیم کنند.

اگر گفته شود: بعد از این که حال چنین است، پس چرا انسان می میرد و برای

ص: 652

چیست که سال های عمر او را محدود می بینم، غالبا بیشتر از هفتاد هشتاد سال زنده نمی ماند و نادر است عمرش به صد سال برسد؟!

جوابش این است که اعضای جسم حیوان و انسان، بسیار و با بسیاری مختلف اند، مع ذلک همگی به ارتباطی سخت و محکم به همدیگر مرتبط هستند؛ طوری که زندگی بعضی از آن ها بر زندگی بعضی دیگر متوقّف است، بنابراین هرگاه بعضی از آن اعضا ضعیف شد و به سببی از اسباب مرد؛ باقی اعضا هم به واسطه شدّت ارتباط می میرند.

ملاحظه فتک و سرعت تأثیر امراض میکروبی، شاهدی قوی بر مدّعی است؛ زیرا وقتی میکروب در یک عضو تأثیر کرد و آن را میرانید، سایر اعضا هم به جهت شدّت ارتباط به آن جزء می میرند، نهایت چیزی که الآن از تجارب مذکور این اساتید و دکترها ثابت شد، این است: انسان به جهت آن که فرضا هفتاد، هشتاد، صد و یا صد و بیست سال، عمر نموده، نمی میرد، بلکه مردن او مسبّب از حدوث بعضی عوارض در بعضی از اعضای آن و تلف نمودن آن عضو است، پس به واسطه شدّت ارتباط بعضی از اعضا به بعضی دیگر، عضو مرده باقی اعضا را می میراند و موت بر او واقع می شود.

هرگاه قوّه علّیّه، استطاعت پیدا کند این عوارض را زایل نماید یا مانع از فعل آن ها شود، مانعی باقی نمی ماند که استمرار حیات و پاینده بودن انسان و حیوان را به چند صد سال در دنیا منع نماید؛ چنان که بعضی اشجار، چندصد سال پاینده و برقرار می مانند.

امیدی نیست که انسان منتظر باشد علوم طبّی و وسایل صحّی به این درجه برسند که عوارض متلف اعضای حیوان و انسان را زایل نمایند یا مانع از فعل آن ها گردند، و لکن امید است قوّت این علوم به درجه ای برسد که به واسطه آن، عمر دو سه چندان و بیشتر از عمر متوسّط گردد، ترجمه مقاله منقوله از مقتطف تمام شد.

این ناچیز گوید: این بحث لطیف، حاکم به این است که ممکن است انسان به واسطه حفظ صحّت و عدم عروض عارضی که متلف عضوی از اعضاست؛ بیش از

ص: 653

عمرش طبیعی زنده بماند، مقصود ما نیز، اثبات همین امکان از قول این دکترها و اساتید است؛ چراکه علاوه بر امکان، به واسطه تجارب، وقوع خارجی هم پیدا کرده.

بنابراین بعد از امکان عمر و زیادی آن از میزان طبیعی و وقوعش چنان که در حال معمّرین مشروح شد؛ استبعاد از طول عمر حضرت بقیّة اللّه علیه السّلام، ناشی از عناد و حاکی از از لداد است، فتبصّر و استقم!

ختامة قصری فی معمّر عصری

در سالنامه پارس سنه 1311، در صفحه صدم چنین مذکور می باشد:

«مرد چینی که 252 سال دارد، این شخص موسوم به لیچینگ یون، داخل در 252 سالگی است. قریب یک قرن قبل موی سر و ریش او سفید شده، اشتهای کامل دارد و مثل مردان دوره شباب محکم و با ثبات راه می رود. لی اهل کالیرن واقع در جنوب سه جوان است.

سال 17 سلطنت، امپراطور، کانگ سی، پادشاه دوّم خانواده چینگ متولّد شد، این شخص در جوانی دوافروش بود و اغلب برای تهیّه نباتات طبّی به کوه های سه جوان و ایالات مجاور آن از قبیل یونان و کیچ وا می رفت. 23 زن عمر خود را در خانه او به سر برده اند، خانم فعلی او متجاوز از شصت سال دارد. وقتی این شخص به قرن اوّل عمرش رسید، اولیای امر تقاضا کردند جشنی برای عمر 100 ساله او گرفته شود، هم چنین این تقاضا در 200 سالگی عمر او تجدید شد.

بهار 1928 مسیحی، ژنرال ایکسن وی را به والن تین احضار کرد و به افتخار او ضیافتی داد. وقتی از سنّ او سؤال شد، اتّفاقات متجاوز از یک قرن گذشته را بیان کرد. او مردی با شانه های دراز و گوش های بزرگ است. نقل از روزنامه پوپل چاپ شانگ های سنه 1929.

ص: 654

عبقریّه ششم [شبهات طایفه غیر اثنی عشریه]

اشاره

در ذکر شبهات طوایف شیعه غیر اثنا عشریّه در مهدویّت حضرت حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام، قایل شدن هرطایفه به مهدویّت شخصی خاصّ و ردّ آن هاست و در آن چند صبیحه می باشد.

[سبائیه] 1 صبیحة

بدان ما در صبیحه اوّل از عبقریّه دوّم این بساط، در مقام اختلاف در تعیین شخص شریف و هیکل منیف حضرت مهدی موعود علیه السّلام، چندین قول از طوایف شیعه غیراثنا عشریّه را به طریق اجمال ذکر نمودیم و اکنون درصدد بیان تفصیلی آن اقوال و غیر آن ها، ذکر شبهات صاحبان آن اقوال در مهدویّت حضرت بقیة اللّه و ردّ آن ها می باشیم، بنابراین می گوییم:

اوّلین طایفه از شیعه غیراثنا عشریّه که در مهدویّت حضرت بقیة اللّه شبهه نموده اند، سبائیّه اند که طایفه ای از غلات شیعه می باشند و در اعتقاد به الوهیّت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام تابع عبد اللّه بن سبا هستند؛ چنان که آن ملعون به حضرتش عرضه داشت: انت الاله حقّا، سپس حضرت او را به مداین اخراج نمود.

گفته اند: آن لعین در کیش یهود بوده و تظاهرش بر اسلام به جهت فساد در دین بوده است. چنان که در ملل و نحل (1) شهرستانی، غیبت شیخنا الطوسی رحمه اللّه و غیر این ها از

ص: 655


1- الملل و النحل، ج 1، ص 155.

کتب معتبر آمده که این کافر و اتباعش قایلند: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام زنده است و کشته نشده، در آن بزرگوار جزء الهی است و بدین واسطه جایز نیست بر آن جناب مستولی گردند، رعد، صوت آن سرور است؛ همان طور که برق سوط آن آقای قنبر است، آن جناب به آسمان صعود فرموده، زود است بر زمین نازل شود و آن را پر از عدل و داد گرداند، بعد از این که از ظلم و جور پر شده باشد، آن حضرت، مهدی موعود علیه السّلام آخر الزمان است.

جواب این شبهه بر چند وجه است:

وجه اوّل: انقراض و معدومیّت آن ها در ردّشان کفایت می کند، چون بحمد اللّه و المنّه از این طایفه خبیث، ساکن دار و نافخ نار باقی نیست، اگر قول ایشان رایحه ای از حقّانیت می داشت، هرآینه یک نفر پیدا می شد که قایل به آن باشد و اذ لیس فلیس قولهم بحقّ، بلکه قول آن ها تابع اشخاص شان بوده و بعد از این که به سقر مقرّ گرفتند، اقوالشان کالهباء المنثور، معدوم و مهجور گردید.

وجه دوّم: ورود اخبار کثیر متواتر که تعداد ائمّه بعد از حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله در دوازده نفر تعیین و تحدید شده و آن ها تماما در اصول معتبر عامّه و خاصّه ثبت و ضبط می باشد؛ در ردّ قول آن ها کافی است، کما لا یخفی.

وجه سوّم: علم به قتل آن بزرگوار که اشهر از قتل تمام مقتولین روزگار است، در مردود بودن قول ایشان غنی و کفایت است، شبهه نمودن در موت و قتل آن سرور، مؤدّی به شکّ و شبهه ای در موت حضرت خیر البشر و اصحاب کبار آن برگزیده داور می باشد و شبهه کننده، خارج از زمره بشر و داخل در زمره گاو، خر، اسب و استر است، چراکه خبر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به آن جناب که «یا علی! انّک تقتل و تخضب لحیتک من رأسک»؛(1) گوشزد تمام مسلمانان در کتب و دفاتر آنان ثبت و ضبط است و وصیّت نامه آن بزرگوار از اشتهار و استظهار کالشمس فی رائعة النهار، در اصول

ص: 656


1- کتاب سلیم بن قیس، ص 166؛ الاحتجاج، ج 1، ص 229؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 46؛ بحار الانوار، ج 29، ص 462؛ ج 40، ص 1 و ...

معتبر، هویدا و آشکار است.

روی الشیخ الجلیل الطوسی رحمه اللّه «فی غیبته (1) باسناد عن جابر عن ابی جعفر علیه السّلام قال: هذه وصیّة امیر المؤمنین إلی الحسن علیه السّلام و هی نسخة کتاب سلیم بن قیس الهلالی دفعها إلی ابان و قرئها علیه قال أبان و قرئتها علی علی بن الحسین فقال صدق سلیم رحمه اللّه قال سلیم: فشهدت وصیّة امیر المؤمنین حین أوصی إلی ابنه الحسن و أشهد علی وصیّته الحسین و محمّد و جمیع ولده و رؤساء شیعته و اهلبیته و قال:

یا بنیّ امرنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله انّ أوصی إلیک و أن ادفع إلیک کتبی و سلاحی، ثمّ اقبل إلیه فقال: یا بنیّ أنت ولیّ الأمر و ولیّ الدم فإن عفوت فلک و إن قتلت فضربة مکان ضربة و لا تأثم ثمّ ذکر الوصیّة إلی آخرها، فلمّا فرغ من وصیّته، قال: حفظکم اللّه و حفظ فیکم نبیّکم استودعکم اللّه و اقرء علیکم السلام و رحمة اللّه، ثمّ لم یزل یقول لا اله الّا اللّه حتّی قبض لیلة أحدی و عشرین من شهر رمضان، لیلة الجمعة، سنة اربعین من الهجرة».

شیخ جلیل مزبور، بعد از ذکر تاریخ فوت آن سرور فرموده: و هو الأظهر و قبل از این تاریخ نقل فرموده: قبض لیلة ثلث و عشرین و کان ضربة لیلة احدی و عشرین.

در ردّ این شبهه واهی به همین اندازه قلم فرسایی در این مقام کافی است.

[کیسانیّه] 2 صبیحة

اشاره

بدان دوّمین طایفه از شیعه غیراثنا عشریّه که در مهدویّت آن بزرگوار شبهه نموده اند، طایفه کیسانیّه است؛ چنان چه معتقد ایشان در صبیحه دوّم از عبقریّه اوّل این بساط، به طریق مستوفی نقل شد، چراکه آنان به امامت محمد بن الحنفیه، قایل و به غیبت و مهدویّت آن جناب معتقدند و برای اثبات مدّعای خود به شبهات واهی متمسّک گردیده اند.

ص: 657


1- الغیبة، شیخ طوسی، صص 195- 194.

شبهه اوّل: آن جناب، در جنگ بصره صاحب رایت پدرش علی بود؛ چنان که خود امیر المؤمنین علیه السّلام صاحب رایت و لوای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود و چون بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پدرش امام بود، پس آن جناب هم باید بعد از پدرش امام باشد.

جواب: اگر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله همیشه لوا را به آن بزرگوار تفویض می کرد و از دادنش به آن جناب تخطّی نمی کرد؛ آن وقت صورتی برای این استدلال بود و لکن از اخبار، سیر و تواریخ، کالشمس فی رائعة النهار آشکار است که حضرت نبوی، لوای خود را به غیر جناب علوی هم تفویض فرموده و لازمه استدلال و شبهه ایشان این است که همه آن ها بعد از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله امام باشند، حال آن که احدی تاکنون عن علم و عقیدة به این حرف متفوّه نشده است.

شبهه دوّم: جناب مرتضوی درباره محمد مزبور فرموده: أنت ابنی حقّا و این دلیل بر امامت او است.

جواب: حقیقت بنوّت، دلالت بر امامت ندارد؛ زیرا خلافی نیست که آن بزرگوار غیر از محمد بن الحنفیّه اولاد ذکور بسیاری داشته و منصب امامت برای هیچ یک غیر از حضرت حسنین علیهما السّلام ثابت نشده، بنابراین حقیقت بنوّت مستلزم امامت نیست، کما هو الواضح و فرمایش آن حضرت درباره او، بر شجاعت و نجدت او دلالت دارد، نه بر امامتش.

ایضا اگر اطلاق بنوّت بر امامت او دلالت داشته باشد، لازمه اش این است که حضرت حسنین علیهما السّلام نبیّ باشند، چون حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله درباره ایشان فرموده:

هذان ابنای، بنابر آن چه در صراط المستقیم بیاضی است، حضرت امیر علیه السّلام نیز در جنگ جمل، بعد از این که محمد بن الحنفیّه را مدح کرد و در وجه آن دو بزرگوار انکساری دید، به ایشان فرمود: أنتما ابنا رسول اللّه، حال اگر اطلاق بنوّت، مقتضی امامت باشد، باید اطلاق آن درباره آن دو بزرگوار از جانب رسول مختار و حیدر کرّار، مقتضی رسالت و نبوّت آن دو بزرگوار باشد و احدی تاکنون این را نگفته است.

شبهه سوّم: آن حضرت در جنگ مزبور، به او خطاب نموده، فرمود:

ص: 658

اطعن بها طعن ابیک محمد***لا خیر فی الحرب إذا لم توقد

مثل طعن امام، جز از امام صادر نشود؛ این دلیل بر امامت ابن الحنفیّه است.

جواب: بر فرض تسلیم صدور این فرمایش از حضرت علوی شکّی نیست که مراد از آن مشابهت در طعن است، نه اثبات مقام امامت برای او. آن بزرگوار کثیرا مّا اصحاب خود را به کیفیّات حروب تعلیم می داد و واقف می گرداند، چنان چه به ایشان می فرمود: غضّوا الأبصار و عضّوا علی النواجد. بدیهی است تعلیم آداب حروب به کسی، بر امامت آن شخص دلالت ندارد و الّا باید تمام مبارزین در رکاب ظفر انتسابش، امام باشند و هذا من الشناعة بمکان و من البشاعة فوق التقریر و البیان.

شبهه چهارم: آن جناب، مختار را مبعوث نمود تا مردم را به امامت او دعوت کند؛ اگر وی امام نبود، در این امر به مختار اجازه نمی داد.

جواب: این افترا بر آن جناب است، بلکه از سیر، تواریخ و اخبار معلوم می شود که چون این خبر از مختار به حضرت رسید، آن را انکار کرد و از گفته اش تبرّی نمود.

شبهه پنجم: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرموده: لا تنقضی الأیّام حتّی یبعث اللّه رجلا من اهل بیتی اسمه اسمی و اسم ابیه اسم ابی فیملأها قسطا، کما ملئت جورا؛ یکی از اسمای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام عبد اللّه است؛ چنان که خود آن حضرت فرموده اند:

أنا عبد اللّه و اخو رسول اللّه، پس تعریف حضرت نبوی درباره جناب ابن الحنفیّه، صادق آید، چون اسم خودش محمد و اسم پدرش به تقریبی که ذکر شد، عبد اللّه است، از این جهت او مهدی موعود است که زمین را پر از عدل و داد نماید، بعد از این که از ظلم و جور پر شده باشد.(1)

جواب: بعد از این که به مقتضای اخبار متواتره عند الفریقین، انطباق این فرمایش بر حضرت حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام، دیگر وقعی برای این شبهه نماند، چنان چه این مطلب به طریق مستوفی در صبیحه پنجم از عبقریّه اوّل این بساط، سمت تحریر یافت.

ص: 659


1- ر. ک: الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، صص 267- 266.
ذیلة مهانیّة للذلّة الکیسانیّه

بعد از این که شبهات کیسانیّه را به صورت دلیل بر اثبات مدّعای خود از امامت ابن الحنفیّه، مهدویّت او و انکار مهدویّت حضرت حجّة بن الحسن- عجّل اللّه فرجه الشریف- اقامه نموده بودند، با جواب های آن ها به طریق تفصیل دانسته شد؛ مدّعای ایشان، علاوه بر آن چه در جواب از شبهات و استدلالات ایشان گفته شد، مردود است زیرا:

1- اگر محمد بن الحنفیّه امام و عصمتش قطعی بود، هرآینه واجب بود در خصوص امامتش نصّ صریح وارد شود، زیرا شرط عمده در امام، عصمت است؛ چنان که در محلّ خود مبرهن شده، عصمت هم جز به نصّ معلوم نمی شود، خود این طایفه نیز در این باب، مدّعی نصّ صریح نیستند، بلکه به امور ضعیف تمسّک کرده اند که به واسطه آن ها به ایشان شبهه وارد شده، همان طور که دانسته شد.

2- شیعه اثنا عشریّه در اصول معتبر خود ثبت و ضبط نموده اند میان او و حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام در خصوص امامت گفتگویی شد و حجر الاسود را حکم قرار دادند؛ آن گاه حجر به امامت حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام حکم نمود، این معجزه ای از جناب علی بن الحسین علیهما السّلام بود که به محمد بن الحنفیّه نشان داد، پس محمد امر را به آن حضرت مسلّم داشت و گفتگو را قطع نمود.

3- شیعه اثنا عشریّه اخبار متواتره ای از جدّ بزرگوار و آبای تاجدار حضرت غایب از ابصار- اعنی العالم بالسر و العلن الحجّة بن الحسن علیهما السّلام روایت می نمایند که آن جناب مهدی موعود علیه السّلام و برگزیده خلّاق ودود است و این، بدون دغدغه و رکود نافی امامت و مهدویّت ابن الحنفیّه است.

4- در تحدید عدد ائمّه به هشت و چهار، اخبار متواتره ای از طرق عامّه و خاصّه از حضرت رسول مختار وارد شده، هرکس به امامت این دوازده نور پاک، قایل و معتقد است، به وفات محمد بن الحنفیّه و رسیدن امامت و خلافت الهی از هریک از آنان به

ص: 660

دیگری، تا آن که به صاحب الزمان قایل و معتقد است، رسیده باشد.(1)

5- پس از آن که در صبیحه چهارم از عبقریّه اوّل این بساط به دلالت اخبار متواتر و محفوف به قراین قطعی که از حضرت رسول و آبای طاهرین آن بزرگوار وارد شده؛ ثابت نمودیم جناب مهدی موعود علیه السّلام از جمله فرزندان امام حسین علیه السّلام است. قول کیسانیّه، باطل و مذهبشان عاطل می گردد، کما هو البدیهیّ عند العالم و الجاهل.

[مغیریه] 3 صبیحة

اشاره

بدان سوّمین طایفه از شیعه غیراثناعشریّه که در مهدویّت آن جان جهان و امام عالمیان شبهه نموده اند، مغیریّه اند که اصحاب مغیرة بن سعید الجلی می باشند. آن ملعون از غلامان خالد بن عبد اللّه قسری به شمار می آمد و بعد از فوت امام محمد باقر به امامت و مهدویّت محمد بن عبد اللّه بن حسن بن حسن بن علی ابن ابی طالب قایل شد، چراکه ایشان می گویند: محمد مذکور، نمرده و در کوهی که آن را علمیّه می نامند، زنده و مقیم است و آن کوهی است بزرگ در طریق مکّه، در حدّ حاجز، از طرف چپ کسی که از مدینه به مکّه می رود، او آن جا هست تا خروج کند.

بنابر نقل زائدة بن ابی الرقاد باهلی مستند آن ها در این دعوی، خبر نبوی است که در مقام معرّفی حضرت مهدی موعود علیه السّلام، من حیث الأسم فرموده: اسمه اسمی و اسمه ابیه اسم ابی. گفته اند: این تعریف اسمی بر محمد بن عبد اللّه مذکور منطبق می گردد؛ پس او مهدی موعود علیه السّلام است.(2)

جواب مستند ایشان: در صبیحه پنجم از عبقریّه اوّل این بساط، بمالا مزید علیه ثابت نمودیم زایده مزبور «و اسم ابیه اسم ابی» را زیاد نموده و جزء خبر نیست و بر فرض جزء خبر بودن آن، توجیهاتی برایش ذکر نموده ایم که یکسره تمسّک آنان را به

ص: 661


1- الغیبة، شیخ طوسی، صص 19- 18؛ بحار الانوار، ج 42، ص 83- 81.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 230- 229؛ بحار الانوار، ج 51، ص 42.

این جزء، عاطل و باطل می نماید، مراجعه به صبیحه مزبور از تکرار کفایت می کند.

علاوه بر این، در ردّ این طایفه و بطلان قولشان این کفایت می کند که محمد مزبور در مدینه خروج کرده و بنابر نقل ارباب سیر و تواریخ همان جا هم کشته شده.

نویرة فی معتقدات المغیره

بدان مغیرة بن سعید اعتقاد داشت بعد از امام محمد باقر علیه السّلام محمد بن عبد اللّه بن حسن امام است و بعد از آن که محمد مزبور را در مدینه به قتل رساندند، گفت: من امام بعد از او هستم.

بنابر آن چه در تبصرة العوام (1) علم الهدی رازی و ملل و نحل (2) شهرستانی است؛ پس از آن مدّعی نبوّت شد، او به تجسیم معتقد بود و می گفت: معبود، به صورت مردی از نور است، تاجی از نور بر سر دارد، دارای اعضا و جوارح و دلش منبع حکمت است و حروف هجاییّه، مثال اعضای او می باشد.

چون خدا خواست خلق را بیافریند، اسم اعظم بخواند، سپس طیران نمود، تا آن که تاجی بر سرش واقع شد و این، مراد از قوله تعالی: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی (3) است، بعد از آن از اعمال عباد مطّلع گردید که بر کف های دست خود نوشته بود و از معاصی عباد که بر کف دست چپش نوشته بود، غضبناک شده، عرق نمود؛ از عرق او، دو دریا جمع شد؛ یکی آب شیرین و دیگری آب شور داشت، آن که آبش شیرین بود، نورانی می نمود و آن که آبش شور بود، ظلمانی مشهود می گشت.

آن گاه بر دریای نورانی سرکشیده، سایه خود را مشاهده نمود، عین سایه خود را از دریا بیرون کشیده، آفتاب و ماه را از آن خلق کرد، بعد از خلقت آفتاب و ماه، زیادت ظلّ خود را فانی نمود و گفت: سزاوار نیست غیر از من خدایی باشد، سپس تمام خلایق را از آن دو دریا خلق فرمود، مؤمنین را از دریای نورانی و کفّار را از دریای ظلمانی،

ص: 662


1- تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام، ص 170.
2- الملل و النحل، ج 1، ص 157.
3- سوره اعلی، آیه 1.

اوّل چیزی که پیش از ظلال همه مخلوقات خلق فرمود، ظلّ محمد صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام بود.

پس بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشت، امانت را حمل نمایند و آن این است که علی بن ابی طالب علیه السّلام را از امامت منع کنند؛ همه از این معنی ابا و امتناع ورزیدند؛ آن گاه آن را بر انسان عرضه داشت، پس دوّمی به اوّلی امر نمود، متحمّل منع علی از امامت شود و ضامن شد در این امر به اوّلی اعانت کند، به شرط این که اوّلی بعد از خودش خلافت را به او تفویض کند؛ اوّلی این معنی را قبول نمود و هردوی آن ها به نحو تظاهر بر منع آن حضرت از امامت اقدام کردند و این مراد از قوله تعالی: وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا(1) است.

بعد از قتل آن ملعون، اصحابش مختلف شدند؛ بعضی به مهدویّت خود آن ملعون قایل شده، منتظر رجعتش به دنیا بودند و بعضی بر امامت و مهدویّت محمد بن عبد اللّه بن الحسن باقی ماندند؛ چنان چه خود مغیره هم، همین اعتقاد را داشت و منتظر رجعت او گردید.

مغیره در حیات خود به اصحابش می گفت: منتظر محمد بن عبد اللّه الحسن باشید، زیرا او در حالی رجوع می کند که جبرییل و میکاییل در میان رکن و مقام با او بیعت می نمایند. قوی ترین دلیل بر بطلان قول این طایفه، انقراض آن هاست، کما هو الواضح کالشمس.

[ناووسیه] 4 صبیحة

بدان چهارمین طایفه از شیعه غیراثناعشریّه که در مهدویّت امام زمان و خلیفة الرحمن، العالم بالسرّ و العلن، الحجّة بن الحسن- عجّل اللّه فرجه الشریف- شبهه نموده اند؛ طایفه ناووسیّه اند که رییس شان، مردی ناووس نام و از شیعیان صادق آل خیر الانام بوده یا آن که مردی از اهل قریه ناووسا بوده و بعد از آن حضرتش، امرش به

ص: 663


1- سوره احزاب، آیه 72.

ضلالت و اغوا منجر شده؛ چون قایل شده حضرت صادق علیه السّلام نمرده و نمی میرد، تا آن که ظاهر شود و امر خود را اظهار بدارد، او مهدی قائم علیه السّلام است؛ چنان چه در مجمع البحرین است و در صراط المستقیم (1) بیاضی چنین آمده: ناووسیّه اعتقاد دارند امام جعفر صادق علیه السّلام نمرده، بلکه از انظار غایب گردیده.

این طایفه از آن جناب نقل کرده اند که فرموده: لو رأیتم رأسی یدهده علیکم من الجبل لا تصدّقوا فانّ صاحبکم صاحب السّیف و من اخبرکم انّه غسّلنی و کفّننی و دفّننی فلا تصدّقوه فإنّی صاحبکم؛ اگر ببینید سر من از طرف کوه به سمت شما غلطانیده می شود؛ تصدیق ننمایید، چراکه صاحب شما صاحب شمشیر است و کسی که به شما خبر دهد مرا غسل داده، کفن پوشانده و در قبرم کرده؛ تصدیق نکنید، چه به درستی که من صاحب شما هستم.

در ردّ این طایفه و ابطال قولشان، کفایت است که:

اوّلا؛ ایشان در بدو امر منقرض شده اند؛ به نحوی که کسی ترجمه درستی از رییس آن ها ننموده و این، قوی ترین دلیل بر بطلان معتقد ایشان است.

ثانیا؛ آن چه ایشان از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده اند، در هیچ اصلی از اصول امامیّه اثناعشریّه دیده نشده و چه بسا این افترایی بر جناب صادق علیه السّلام باشد تا بتوانند امر خود را میان جهّال رواج دهند و قضیّه لو کان لبان، گوشزد تمام مردمان، حتّی نسوان و صبیان است.

ثالثا؛ بنابر آن چه شیخ طوسی رحمه اللّه فرموده ما به موت جعفر بن محمد یقین داریم؛ چنان که موت پدر و جدّش و قتل علی علیهم السّلام را بالقطع و الیقین می دانیم، پس اگر در موت جعفر بن محمد خلاف جایز باشد، در همه این ها هم جایز خواهد بود، علاوه بر این که این، به قول غلات و مفوّضه منجر می شود که منکر قتل علی و حسین اند، بطلان آن اظهر من الشمس و ابین من الأمس است و از قبیل شبهات سوفسطاییه است که در امر بدیهی شبهه می نمایند، لذا به چنین شبهه ای اعتنا نیست.

ص: 664


1- صراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ص 271؛ بحار الانوار، ج 37، ص 9.

رابعا؛ وصیّت فرمودن حضرت صادق علیه السّلام هنگام رحلت از دنیا، به طریق صحّت پیوسته و راه احتمال عدم موت ایشان را بالکلّیه بسته، چنان چه در غیبت طوسی (1)، به اسناد خود از سالمه، مولاة حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که گفت: هنگام وفات آن حضرت، نزدش بودم که غشوه او را در ربود و پس از افاقه فرمود: به حسن بن علی بن الحسین و هو الأفطس، هفتاد دینار، فلانی را، این قدر و فلانی را آن قدر عطا کنید.

سالمه گوید: من به حضرت عرض کردم: آیا به مردی عطا می فرمایی که با شفره بر شما حمله نمود و می خواست شما را به قتل برساند؟

حضرت فرمود: می خواهی من از جمله اشخاصی نباشم که خداوند، آیه وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (2) را درباره آن ها نازل فرموده! بلی ای سالمه! به درستی که خدای تعالی بهشت را خلق فرموده، سپس آن و بوی آن را طیّب گردانیده، به درستی که بوی بهشت از مسافت دو هزار سال راه، استشمام می شود و عاق والدین و قطع کننده رحم بوی آن را نمی یابد.

ایضا در کتاب مذکور، به اسناد خود از ابو ایّوب خوزی روایت نموده که گفت: در دل شب، ابو جعفر منصور مرا خواست، بر او داخل شدم، درحالی که بر کرسی نشسته، مقابل آن، چراغی گذاشته. مکتوبی را در دست داشت و بر آن نگاه می انداخت، وقتی به او سلام کردم، آن مکتوب را به جانب من انداخت، مشغول گریه شد و گفت: این مکتوب محمد بن سلیمان است- او در مدینه منوّره عامل منصور بود- به ما خبر داده جعفر بن محمد از دنیا درگذشت؛ فانّا للّه و انّا إلیه راجعون. بعد از این که سه مرتبه کلمه استرجاع را گفت، چنین به زبان آورد: این مثل جعفر، سپس به من امر نمود، بنویس.

چون علی الرسم عنوان مکتوب را نوشتم، گفت: به محمد بن سلیمان بنویس اگر جعفر بن محمد، مرد معیّنی را وصیّ خود کرده، او را طلبیده، گردن بزن!

ص: 665


1- الغیبة، شیخ طوسی، صص 198- 197.
2- سوره رعد، آیه 21.

آن گاه نامه را به مدینه فرستاد، محمد در جوابش نوشته بود: آن بزرگوار در امور وصایای خود، پنج نفر را دخالت داده؛ یکی از آن ها خود خلیفه، ابو جعفر منصور است، دیگری منم، سوّمی و چهارمی، دو پسر خود عبد اللّه و موسی بن جعفر و پنجمی، حمیده است که یکی از امّ ولدهای آن جناب و مادر حضرت موسی علیها السّلام می باشد. چنان چه در جنّات الخلود مرحوم مدرّس امامی خاتون آبادی آمده: مادر حضرت موسی، جاریه ای از جواری ولایت بربر بود که به او حمیده بربریّه می گفتند و به قولی از مردم اندلس، نامش فاطمه و کنیه اش امّ اسحاق بود، اوّلی اصحّ است، زنی صاحب جمال و کمال و دیانت بود که حضرت صادق علیه السّلام او را نیز با امام موسی علیه السّلام وصیّ خود نموده بود.

در باب وصایا چند، مروی است؛ منصور خلیفه، عبد اللّه، پسر خود و محمد بن سلیمان را نیز برای مصلحت، در آن وصیّت داخل نموده بود و این از معجزات آن حضرت است، زیرا منصور خلیفه بعد از فوت آن حضرت گفت: اگر تنها به موسی وصیّت کرده باشد، او را گردن بزنند و چون دید او را هم در وصایایش داخل نموده، غضبش تسکین یافت.

بنابر روایت اولی که از غیبت طوسی نقل شد، وقتی منصور بر اوصیای آن حضرت واقف شد، گفت: راهی برای کشتن این اشخاص نیست.(1) همین قدر در بطلان قول و سخافت عقیده ناووسیّه کافی است.

[اسماعیلیّه] 5 صبیحة

اشاره

بدان پنجمین طایفه از شیعه غیراثناعشریّه که در مهدویّت حضرت مهدی موعود و آن برگزیده حضرت ودود شبهه نموده اند، طایفه اسماعیلیّه هستند و ایشان دو فرقه اند:

ص: 666


1- الکافی، ج 1، ص 31؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 197.

1- خالصه که منکر فوت اسماعیل، پسر حضرت صادق علیه السّلام شده، بعد از حضرت صادق علیه السّلام او را امام حیّ و مهدی قائم می دانند.

2- مبارکه، ایشان می گویند: بعد از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله، هفت امام بیشتر نیست؛ امیر المؤمنین علیه السّلام امام و پیغمبر است، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد و محمد بن اسماعیل بن جعفر که امام عالم، پیغمبر و مهدی است.

آن ها می گویند: معنی قائم این است که او به رسالت و شریعت تازه مبعوث می شود و به وسیله آن شریعت، محمد صلّی اللّه علیه و آله را نسخ می کند؛ این همان است که استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده الشریف- در نجم ثاقب (1) از معتقدات این طایفه نقل فرموده است.

در بستان السیاحه آمده: بنابر آن چه که در کتب اسماعیلیان دیده، از بزرگان آن قوم شنیده و در تألیفات مردمان بی غرض، مشاهده گردیده، خلاصه اعتقاد اسماعیلیّه این است که ایشان می گویند: به اخبار متواتره معلوم شده، که حضرت صادق علیه السّلام به امامت اسماعیل نصّ فرمود و تا مادر اسماعیل در حیات بود، بر او هیچ زن و جاریه ای نگرفت؛ همان طور که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله با خدیجه و حضرت امیر با فاطمه چنان کرد.

مردم در وفات اسماعیل اختلاف نمودند؛ بعضی گویند: در زمان حیات امام جعفر صادق علیه السّلام وفات یافت و فایده نصّ، انتقال امامت از حضرت صادق علیه السّلام به اولاد اسماعیل است؛ چنان چه حضرت موسی علیه السّلام به هارون نصّ فرمود، هارون در زمان موسی درگذشت و خلافت به اولاد هارون منتقل گشت. نصّ به قهقری بازنمی گردد و بدا محال است.

امام جعفر علیه السّلام بی اذن ملک علّام و بی اسناد آبای گرامیش، یکی از اولاد عظام را تعیین ننماید و جهل و نادانی، سهو و غفلت، امام را نشاید، هرکس امام علیه السّلام را خطاکار و غفلت شعار داند، شقی است و بر کلمات واهی او اعتباری نیست. در این که حضرت

ص: 667


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 1، صص 272- 271.

صادق علیه السّلام بر اسماعیل، نصّ فرمودند، شکّ و شبهه ای نیست و فرقه اثنا عشریّه نیز بر این قایل اند.

بعضی گویند: اسماعیل فوت نکرد و لکن فوت او را به جهت تقیّه اظهار کرد تا مخالفان او را نیابند و بر قتلش نشتابند، امام جعفر علیه السّلام بر فوت او، محضری نوشت.

منقول است به منصور، خلیفه عبّاسی رساندند که اسماعیل را در بصره دیده اند و بیماری به دعایش شفا یافت. منصور از حضرت صادق علیه السّلام استفسار نمود، امام همان محضر را که خطّ عامل منصور نیز در آن بود، برایش فرستاد.

بنابراین بعد از حضرت صادق علیه السّلام امامت به اسماعیل رسید و بعد از اسماعیل، محمد بن اسماعیل، امام باشد، امامت به اسماعیل ختم شده و پس از او، ائمّه مستور و راعیان ظاهرند و عالم از امام ظاهر یا مستور، خالی نباشد. چون امام ظاهر شود، حجّتش نیز ظاهر گردد و مدار احکام، به ائمّه هفت گانه است؛ مانند ایّام هفته، سماوات سبعه، کواکب هفت گانه و طبقات زمین.

بعد از این که در کتاب مذکور، فصلی مشبع در اصول و فروع اعتقادات این طایفه می نویسد، چنین می نگارد: گویند: هرپیغمبری ولیعهدی دارد که در حال حیات، باب شهرستان علم او است و تمام دور او با هفت امام منقضی گردد، نخستین آدم با آن صفات و شرایط بود و بعد از وفاتش قائم مقام و ولیعهد او شیث بود و تمامت دور به هفت امام، منقضی گشت.

بعد از دور آدم، حضرت نوح و شریعت او، ناسخ شریعت آدم بود، دور او نیز به هفت امام، تمام شد و وصیّ او سام بود. پس از آن، حضرت ابراهیم و شریعت او، ناسخ شریعت نوح و وصیّ او اسماعیل بود، دور او بگذشت و به هفت امام تمام شد.

بعد از آن، حضرت موسی بود، شریعت او، شریعت ابراهیم را نسخ فرمود و وصیّ او هارون بود، در حین حیات موسی رحلت نمود و وصی، یوشع بن نون بود، دور او به هفت امام تمام شد. پس از آن، حضرت عیسی علیه السّلام پدید آمد و به وجود او، شریعت موسی منسوخ شد، وصیّ او شمعون بود و دور او با هفت امام به انجام رسید.

ص: 668

سپس خاتم انبیا محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله مبعوث گشت و شریعت عیسی درگذشت، وصیّ او علی بن ابی طالب علیه السّلام، حسن، حسین، زین العابدین، محمد الباقر، جعفر الصادق و امام هفتم، اسماعیل بن امام جعفر صادق بود و دور مهدی به او تمام شد.

این ناچیز گوید: این بود خلاصه آن چه در باب مهدویّت اسماعیل و پسر او محمد، از این طایفه نقل شده، هرکس بیش از این، طالب فهمیدن کفریات و الحادات ایشان باشد، به کتاب مزبور، ملل و نحل، دایرة المعارف محمد فرید و جدی مصری و غیره رجوع نماید.

در ردّ این طایفه کفایت می کند؛

اولا؛ اشتهار ایشان در میان ارباب ملل و نحل به ملاحده؛ چراکه جزئیّات و کلّیات امور دیانت اسلامی را اصولا و فروعا، تأویل نموده، اصل و حقیقت آن ها را انکار دارند؛ چنان که بنابر نقل صاحب کتاب صراط المستقیم، ایشان به واسطه اعتقادات ردّیه ای که دارند، از ملّت حقیقیّه حقّیه اسلامیّه خارج اند؛ چنان که می گویند: برای ظاهری، باطنی است و خداوند، توسّط کلمه کن، عالم امر و خلق را ایجاد فرموده که این محتاج دانستن خدا به واسطه و آلت در افعالش است.

هم چنین گفته اند: عالم امر و خلق، از اوج کمال به حضیض نقصان، نزول و از حضیض نقصان، به اوج کمال، صعود می کند و همیشه چنین اند؛ این، مقتضای قدیم بودن کلمه کن است و لازمه آن، قدم و ابدیّت عالم است، زیرا اگر کن حادث است؛ مثلش به آن سبقت گرفته، پس یا دور لازم آید یا تسلسل.

ایضا مخاطب به کلمه کن که صیغه امر حاضر است یا موجود است که خطاب کن به او عبث است یا معدوم که خطاب کن نسبت به او که معدوم می باشد، قبیح و نارواست.

هم چنین می گویند: علم به خدا بدون امام حاصل نمی شود، در این گفته، دور بیّن و ظاهر است، چون همان طور که علم به خدا بدون امام حاصل نمی شود؛ هم چنین علم به امام بدون خدا حاصل نمی شود.

ص: 669

ایضا گفته اند: امام، مظهر عقل و حاکم در عالم باطن است و نبی، مظهر نفس و حاکم در عالم ظاهر است، پس با این گفته امامت را بر نبوّت تفضیل داده اند؛ زیرا امامت را مظهر اشرف؛ یعنی عقل قرار داده اند و آن را حاکم در باطن دانسته اند، لذا از این کلام، خروج طایفه خبیثه اسماعیلیّه از دین اسلام ظاهر گردید، ترجمه عبارت صراط المستقیم تمام شد.

در بستان السیاحه است که این طایفه می گویند: وضو، عبارت از پذیرفتن آیین از امام و تیمّم عبارت از پذیرفتن آیین از مأذون در غیبت امام است، نماز، عبارت از رسول به دلیل قوله تعالی: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ(1) و احتلام، عبارت از افشای سرّ نزد ایشان، به غیر قصد هدایت کسی است؛ غسل، تجدید عهد؛ زکات، تزکیه نفس به معرفت دین؛ صوم، عبارت از محافظت اسرار امام و زنا، عبارت از افشای اسرار دین است. نماز جماعت، عبارت از متابعت امام و زکات، کنایه از آن است که خمس اموال را به امام دهند؛ کعبه، پیغمبر؛ باب، علی و صفا و مروه و میقات، وصیّ انبیاست؛ تلبیه، عبارت از اجابت مدعوّ و هفت طواف، خانه مولاست؛ بهشت، عبارت از راحت ابدان از تکالیف و دوزخ، عبارت از زحمت و مشقّت ابدان به تکالیف است و قیامت، عبارت از مرگ کسی است که مرده؛ من مات فقد قامت قیامته.

طایفه ای که اصولا و فروعا دارای چنین معتقداتی باشد، قطعا نزد شیعه و سنّی، خارج از دین قویم اسلام و ملحد و مبدع در شریعت سیّد انام است و قول آنان بدون دغدغه و کلام، قابل توجّه و اصغا نیست.

ثانیا؛ بر فرض مماشات و گوش دادن به کلمات آن ها، ادلّه ای که برای اثبات مدّعای خود به آن ها متمسّک شده اند، اوهن از بیت عنکبوت است، زیرا دلیل اوّل ایشان، ادّعای تواتر اخبار بر تنصیص حضرت صادق علیه السّلام، بر امامت فرزندش اسماعیل است که این فریه بیّنه و کذبی صریح می باشد؛ چون احدی نصّی از حضرت صادق علیه السّلام روایت

ص: 670


1- سوره عنکبوت، آیه 45.

ننموده که بر امامت فرزندش اسماعیل دلالت داشته باشد. بلی، چند روایت در تجلیل او از حضرت ثبت شده ولی متواتر فرض کردن آن ها و سپس حمل نمودن بر نصّ بر امامتش جز عصبیّت و حبّ عقیده نیست.

دلیل دوّم: اسماعیل، اکبر اولاد ذکور حضرت صادق علیه السّلام است و واجب است امام، بر امامت اولاد اکبر خود نصّ نماید.

جواب: اکبریّت، نه موجب امامت است، نه موجب نبوّت، بلکه این ها موهبتی الهی هستند که بهبهما لمن یشاء صغیرا کان، کیحیی و عیسی، أم کبیرا و اگر مماشاتا لهم این را مسلّم بداریم، در صورتی است که ولد اکبر، بعد از فوت پدر، زنده باشد، در حالی که اسماعیل در حیات حضرت صادق علیه السّلام درگذشت؛ پس نصّ بر امامت او از جانب باری تعالی یا از جانب پدرش، عبث و سفه، بلکه کذب محض است، زیرا گفته شد احدی آن را روایت ننموده است ...، الی آخر.

دلیل سوّم: مردن اسماعیل پیش از پدرش، باعث ابطال امامتش نمی گردد؛ چنان چه موت هارون پیش از حضرت موسی، باعث ابطال خلافت او، حتّی نزد شما طایفه اثنا عشریّه نیست.

جواب: علاوه بر آن که این، مبتنی بر ثبوت نصّ بر امامت اسماعیل است و نصّی موجود نیست؛ کلام در خلیفه ای است که بعد از مردن امام یا پیغمبر، وصیّ آن ها باشد. وقتی موسی درگذشت، اگر وصیّ برای مردم نبوده، پس نستجیر باللّه، به مردن جاهلیّت مرده، حال آن که چنین نیست، بلکه بعد از موتش، یوشع بن نون را وصیّ خود قرار داد، هم، چنین حضرت صادق علیه السّلام بعد از موت اسماعیل و هنگام مردن خودش، حضرت موسی علیه السّلام را وصیّ خود قرار داد.

دلیل چهارم: بنابر آن چه در کتاب صراط المستقیم بیاضی است، در امامت او به فرموده پدرش حضرت صادق علیه السّلام احتجاج نموده اند که درباره او فرموده: ما بد اللّه فی شی ء کما بدأ فی اسماعیل.(1)

ص: 671


1- الامامة و التبصرة، ص 15؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 601؛ توحید، ص 336؛ الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، صص 273- 272 و ...

جواب: بنابر آن چه در کتاب مذکور فرموده، هیچ وقت درباره امامت «بدا» از باری تعالی صادر نمی شود، چراکه از ائمّه طاهرین وارد شده: مهما بد اللّه فی شی ء فلا یبدأ فی نقل نبیّ عن نبوّته و لا امام عن امامته و لا مؤمن قد اخذ اللّه عهده بالأیمان عن ایمانه. به صریح این فرمایش هدایت فرسایش، اگر خداوند به کسی منصب امامت، نبوّت و یا موهبت ایمان کرامت فرمود، او را از این منصب و موهبت معزول نفرماید.

بنابراین بدایی که حضرت صادق علیه السّلام درباره اسماعیل فرموده، نه بدا در امامت، بلکه در قتل او است، چون از آن حضرت روایت شده که نوشته بود: قتل بر فرزندم اسماعیل، دو مرتبه بود و من هرمرتبه از خداوند مسألت نمودم تا آن که قتل را از او برداشت و او را عفو فرمود؛ فما بد اله شی ء، کما بد اله فی اسماعیل.(1)

دلیل پنجم: چون مدار اشیای عظیم از آسمان و زمین، کواکب سیّاره، ایّام هفته، بحار و انهار، اندام آدمی و دوزخ، هفت است، پس مدار احکام هم، بر وجود هفت امام مبتنی است که بنابر عقیده بعضی از ایشان، هفتمی اسماعیل و بنابر عقیده بعضی دیگر، هفتم محمد بن اسماعیل است که دور مهدویّت به او ختم می شود.

جواب: علاوه بر این که نشاید به امور اعتباری مدّعایی را اثبات نمود، خاصّه زمانی که آن مدّعی، ریاست عامّه، زعامت تامّه و ولایت مطلقه الهیّه باشد که آن برای شخصی خاصّ و انسانی مخصوص، منصب امامت است؛ این دلیل اعتباری با متواترات از اخبار وارده از طرق پیروان چهار یار و شیعیان حیدر کرّار معارض است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در آن ها عدد ائمّه بعد از خود را به دوازده تحدید و تعیین فرموده است.

هم چنین تعیین مهدویّت به اسماعیل یا به پسر او، محمد با اخبار متواتره وارده از طرق اثنا عشریّه، بلکه از طرق عامّه نیز منافی است که در آن ها مهدی موعود، حضرت

ص: 672


1- الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، صص 273- 272.

حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام است؛ چنان که آن اخبار در اصول معتبر، ثبت و ضبط شده اند.

دلیل ششم: چنان که سابقا از نقل صاحب بستان السیاحه به آن اشاره شده، این است که ایشان می گویند اسماعیل فوت نکرد، و لکن حضرت صادق علیه السّلام به جهت تقیّه فوت او را اظهار کرد تا مخالفان او را نیابند و بر قتلش نشتابند.

جواب: این دعوی، علاوه بر این که با قول طایفه دیگری از این گروه مخالف است که به وفات اسماعیل و انتقال امامت از او به فرزندش محمد معتقدند، با نقل تمام ارباب تواریخ و سیر و علمای اهل حدیث و خبر نیز مخالف می باشد، به این که آن ممجّد، وفات و در بقیع غرقد مدفون شد.

شاهد حقّانی عن المجلسی الثانی

در جلد یازدهم بحار(1) است که اسماعیل، بزرگترین فرزند ذکور حضرت صادق علیه السّلام بود، حضرت او را بسیار دوست می داشت و زیاد به او شفقت می نمود؛ به حدّی که بسیاری از شیعیان معتقد بودند بعد از پدر، او جانشین خواهد بود؛ لکن در حیات آن حضرت، در عریض وفات یافت. جنازه او را به دوش کشیدند و نزد پدرش حضرت صادق علیه السّلام به مدینه آوردند. او را در بقیع دفن کردند، حضرت، در تشییع جنازه اسماعیل، پابرهنه و بدون ردا رفتند و امر فرمودند جنازه او را مکرّر به زمین گذاردند و برداشتند، هرمرتبه، صورت او را باز می کردند، می دیدند، می بوسیدند و به مردم می فرمودند ببینید!

قصد حضرت این بود که وفات او را برای کسانی که مظنّه امامتش را داشتند، آشکار سازند که شبهه و تشکیکی در فوت او برای ایشان نماند؛ چنان چه اغلبشان از آن اعتقاد فاسد برگشتند و بر آن نماندند، مگر قلیلی از بیگانگان و مردم اطراف که به غیبت و حیات او معتقد شدند.

ص: 673


1- بحار الانوار، ج 47، ص 241.

پس از آن، فرق اسماعیلیّه را ذکر نموده، تا آن که روایت نموده: هنگام وفات او، حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام پیراهن خود را چاک و امام صادق علیه السّلام، او را تسلّی داد و فرمود: یا بنیّ! قد بدا اللّه فی شأنک؛ یعنی چون امامت در ولد اکبر است، نظر به نصّ ائمّه، اسماعیل، ولد بزرگتر و محبّت حضرت هم، نسبت به او زیادتر بود، نیز او افضل و اعلم و اصلح بود و مردم یقین داشتند امام بعد از آن حضرت، او خواهد بود.

لهذا از مردن اسماعیل در حیات پدر، خلاف آن چه نزد مردم ظاهر بود، ظاهر شد و آن که تقدیر الهی، برخلاف این معتقد بوده و این معنی بدا درباره موسی بن جعفر علیه السّلام از جانب خداوند می باشد و این از معانی صحیحه است که اطلاق بدا بر آن، نسبت به ساحت قدس الهی ممکن و جایز است، نه محال؛ و بدا چنان که از این طایفه نقل شد، محال است.

دلیل هفتم همان است که نقل نموده اند بعد از فوت جناب اسماعیل به منصور خلیفه خبر دادند که او را در بصره دیده اند که به دعایش، بیماری شفا یافت.

جواب: بر فرض صحّت این نقل، حال آن که دون صحّته خرط القتاد، ممکن است آن که در بصره دیده اند، همان شیطانی بوده که اسماعیل در حال حیات به آن مبتلا شده بود، چرا که آن ملعون، مشکّل به شکل اسماعیل و مصوّر به صورت او می گردید؛ چنان که در جلد یازدهم بحار(1) از کمال الدین (2) صدوق نقل نموده و او به اسناد خود از ولید بن صبیح روایت کرده که گفت: مردی نزد من آمد و گفت: زود بیا تا پسر آن مرد، یعنی حضرت صادق علیه السّلام را به تو نشان دهم.

ولید گوید: با او رفتم، مرا بر گروهی وارد نمود که مشغول شرب خمر بودند و جناب اسماعیل، فرزند امام صادق علیه السّلام میان ایشان بود، با کمال غم و اندوه از آن جا به مسجد الحرام رفتم، چون داخل مسجد شدم، دیدم اسماعیل خود را به پرده کعبه نزدیک حجر الاسود یا نه در حجر اسماعیل چسبانده و گریه می کند به نحوی که پرده

ص: 674


1- بحار الانوار، ج 47، ص 247.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 70.

کعبه از اشک چشم او تر شده، به سرعت خود را به مجلسی که شرب خمر می نمودند، رساندم، باز دیدم اسماعیل میان آن قوم است، با عجله خود را به مسجد الحرام رسانده، دیدم اسماعیل هم چنان خود را به پرده کعبه چسبانده و مشغول گریه است، طوری که پرده کعبه از اشک چشمش، تر شده.

حضور حضرت صادق علیه السّلام شرفیاب گردیده، این کیفیّت را به حضرت عرضه داشتم. حضرت فرمود: هرآینه پسرم اسماعیل به شیطانی مبتلا شده که به صورت او متمثّل می شود.

این ناچیز گوید: بدیهی است شغل شیطان، ارائه فحشا و منکر و اشاعه آن هاست.

فبناء علی هذا ممکن است دیدن اسماعیل در بصره بعد از وفاتش راست باشد به این که شیطان به صورت آن جناب ممثّل و مصوّر شده باشد و شفای بیمار به دعای آن شیطان هم، محض گمراهی معتقدین به امامت او و راسخ شدنشان در آن عقیده باشد؛ چنان چه بسیاری اوقات از این قبیل اضلالات از شیطان و اتباع او نسبت به مردم صادر شده و می شود.

قضیّه ابو محمد خفّاف که آن را در بساط دوّم، ضمن بیان خصیصه علامت پشت مبارک حضرت ولیّ عصر علیه السّلام نقل نمودیم که مثل مهر نبوّت پشت مبارک جدّش رسول خداست؛ یکی از موارد اضلالات او است، فارجع و تبصّر و لا تغتّر.

از بطلان امامت و مهدویّت اسماعیل، بطلان امامت و مهدویّت فرزندش محمد ثابت شد، چراکه امامت و مهدویّت او متفرّع بر ثبوت این ها برای پدرش بود و چون آن باطل است، متفرّع بر باطل هم، باطل است.

[واقفیه] 6 صبیحة

اشاره

بدان ششمین طایفه از شیعه غیر اثنا عشریّه که در مهدویّت امام زمان، حضرت حجّة بن الحسن- عجّل اللّه فرجه الشریف- شبهه نموده اند، طایفه واقفیّه است که

ص: 675

می گویند: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام، قائم و مهدی موعود است، ایشان دو گروه اند:

گروهی به وفات آن جناب معترف اند و می گویند: زنده می شود و عالم را مسخّر می کند، گروهی می گویند: آن حضرت میان روز از حبس سندی بن شاهک بیرون آمد و احدی او را ندید، اصحاب هارون بر مردم مشتبه نمودند مرده، حال آن که نمرده و غایب شده.

مستند این طایفه، اخبار ضعیفی است که ابو محمد علی بن احمد علوی موسوی آن ها را در کتاب خود که در نصرت مذهب واقفیّه نوشته، ایراد نموده، شیخنا الجلیل الطوسی- قدّس سرّه القدّوسی- آن ها را در کتاب غیبت (1) خود، نقل فرموده و متعرّض جواب آن ها شده. این ناچیز، عمده و زبده آن اخبار را با ردود شیخ جلیل مزبور به ترجمه فارسی در این عجاله نقل می نمایم.

خبر اوّل موسوی مزبور گوید: محمد بن بشیر مرا حدیث کرد، او از حسن بن سماعه، او از ابان بن عثمان و او از فضیل بن یسار که گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که فرمود: لا ینسجنی و القائم اب؛ مرا با قائم، پدری نیافته است، این دلیل است بر این که حضرت موسی علیه السّلام که بعد از آن بزرگوار، امام بوده، قائم است.

جواب: اوّلا؛ این خبر، واحد است و به واسطه آن نشاید اخبار متواتر معلومی که مفید قطع و یقین بر مهدویّت و قائمیّت حضرت حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام می باشند، طرح نمود، کما هو الحق المحقّق فی محلّه.

ثانیا؛ مراد از این کلام یا این است که آن حضرت فرموده: میان من و قائم، پدری نیست یا آن که از آن اراده فرموده که من و قائم را، پدری تولید ننموده. اگر مراد، معنی اوّل باشد، در آن تصریحی به قائمیّت حضرت موسی علیه السّلام نیست و چه چنان محتمل است مراد آن حضرت باشد، محتمل است مراد، پسر دیگر آن جناب باشد که عبد اللّه افطح است و فطحیّه او را امام می دانند، طایفه فطحیّه نیز می توانند با این خبر بر امامت عبد اللّه استدلال کنند.

ص: 676


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 46- 42.

پس این احتمال با احتمال شما که مراد، حضرت موسی علیه السّلام می باشد، معارض است، فاذا جاء الأحتمال بطل الأستدلال، بنابراین به این خبر قائمیّت حضرت موسی ثابت نشود.

ثالثا؛ مراد از قائم در این گونه اخبار، امام لاحقی است که بعد از امام سابق، به امر امامت قیام می نماید، نه قائم معهود و مهدی موعود؛ کما لا یخفی.

رابعا؛ بنابر معنی اوّل محتمل است فرمایش حضرت در ردّ طایفه اسماعیلیّه صادر شده باشد که محمد بن اسماعیل را بعد از فوت پدرش اسماعیل، امام و قائم می دانستند و مراد از قائم، قیام کننده بعد از آن حضرت به امر امامت باشد که حضرت موسی علیه السّلام است.

بر این تقدیر معنی کلام آن بزرگوار، این است که میان من و کسی که بعد از من امام است، پدری واسطه نیست و این برخلاف معتقد این طایفه از اسماعیلیّه است، چون میان امام ایشان که محمد بن اسماعیل است، با آن حضرت، پدری که اسماعیل باشد، واسطه است.

خامسا؛ اگر مراد، معنی دوّم آن کلام باشد، امامت برادران دیگر حضرت موسی علیه السّلام را نفی می نماید و ما هم بر این قایلیم، زیرا بعد از آن حضرت، جناب امام موسی علیه السّلام قائم به امر امامت است.

خبر دوّم: ایضا علوی موسوی از علی بن خلف انماطی، او از عبد اللّه بن وضّاح و او از یزید صایغ روایت کرده که گفت: وقتی ابو الحسن موسی علیه السّلام متولّد شد، حلیه ای از نقره ترتیب داده، آن را برای آن مولود مسعود هدیه قرار دادم؛ چون آن را خدمت حضرت صادق علیه السّلام بردم، حضرت به من فرمود: ای یزید! به خدا قسم! این حلیه را برای قائم آل محمد هدیه آورده ای!(1)

جواب: این خبر، با آن که خبر واحد است، رجال آن نیز معروف نیستند و اگر سندش را مسلّم بداریم، می گوییم: مراد از قائم آل محمد، امامی است که بعد از آن

ص: 677


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 44.

سرور به امر امامت قیام می کند و آن جز حضرت ابو الحسن موسی الکاظم علیه السّلام نیست.

خبر سوّم: ایضا موسوی مزبور از احمد بن حسن میثمی، او از پدرش حسن و او از ابی سعید مداینی روایت نموده که گفت: از حضرت ابا جعفر علیه السّلام شنیدم که فرمود: به درستی که باری تعالی بنی اسراییل را به وجود موسی بن عمران از فرعون خلاصی داد، به درستی که خداوند این امّت را از فرعون این امّت به هم نام موسی علیه السّلام خلاص می فرماید.(1)

جواب: با این که این خبر از اخبار احاد است که لا یسمن و لا یغنی من جوع، در مقام استدلال می گوییم: مراد از این، خلاصی امّت به آن وجود شریف است به این که خداوند، امّت را بر امامت آن بزرگوار دلالت نمود و حقّانیّت او را آشکار کرد، به خلاف آن چه واقفیّه از اعتقاد فاسد کاسد به سوی آن رفته اند.

خبر چهارم: ایضا موسوی مزبور از حنّان بن سدیر، روایت کرده که گفت: پدرم با عبد اللّه بن سلیمان صیرفی، ابو المراهف و سالم الاشلّ نشسته بود، پس عبد اللّه بن سلیمان به پدرم گفت: یا ابا الفضل! فهمیدی پسری برای حضرت صادق علیه السّلام متولّد شده و آن جناب او را موسی نام نهاده؟

سالم چون این خبر را شنید، گفت: این راست است؟

عبد اللّه گفت: بلی، این خبری حق و صدق است.

سالم گفت: به خدا قسم، هرآینه صدق این خبر نزد من بهتر از این است که با پانصد دینار زر سرخ نزد اهل خود برگردم، حال آن که به پنج درهم محتاج می باشم که آن را نفقه خود و عیالم قرار دهم.

عبد اللّه بن سلیمان به سالم گفت: چرا این گونه به حق و صدق بودن این خبر محبّت داری؟

سالم گفت: در حدیث به من رسیده؛ همانا خدای تعالی سیره قائم آل محمد را بر موسی بن عمران عرضه داشت، موسی عرض کرد: خدایا! این صاحب سیره را از

ص: 678


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 45.

بنی اسراییل قرار ده! خطاب آمد: برای مسألت تو راهی نیست. سپس موسی عرض کرد:

بار خدایا! مرا از یاوران او قرار ده! باز خطاب آمد: برای مسؤول تو راهی نیست، تا آن که عرض کرد: بار خدایا! صاحب این سیره را هم نام من قرار ده! خطاب آمد: هم نام تو قرار می دهیم.

طریق استدلال ایشان به این خبر، این است که حضرت موسی علیه السّلام که هم نام موسی بن عمران است، صاحب سیره قائمیّه می باشد، پس او قائم موعود است.(1)

جواب: این خبر و حدیثی نیست که بتوان به آن تمسّک نمود، چراکه سالم خودش می گوید: بلغنی فی الحدیث کذا و اسناد آن را بیان نکرده و چنین نیست که هرچیزی از اخبار به او رسیده باشد، حقّ و صحیح و صدق باشد.

علاوه بر این به تحقیق گفتیم کسی که بعد از امام ماضی به امر امامت قیام می نماید، قائم نامیده شده و او را از سیره، مثل سیره امام اوّل؛ یعنی امام سابق لازم می شود، به عبارت اخری هرامامی که بعد از مردن امام دیگر به امر امامت قیام نماید، موسوم به قائم است و سیره ائمّه- صلوات اللّه علیهم اجمعین- هم، سیره واحده است، لذا از منقول سالم، نمی توان بر مهدویّت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام استدلال نمود، کما هو الواضح.

خبر پنجم: ایضا موسوی مزبور از بحر بن زیاد طحّان، او از محمد بن مروان و او از حضرت ابی جعفر علیه السّلام، روایت نمود: مردی از حضرت سؤال نمود: قربانت گردم! به درستی که ایشان روایت می کنند حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در منبر کوفه فرموده: اگر از عمر دنیا مگر یک روز نماند، هرآینه خدای تعالی، آن روز را طولانی می کند تا مردی از من مبعوث فرماید که زمین را پر از عدل و داد نماید، بعد از آن که از ظلم و جور پر شده باشد.(2)

حضرت ابو جعفر فرمودند: بلی؛ یعنی این کلام جدّم امیر المؤمنین علیه السّلام در منبر کوفه است.

ص: 679


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 45.
2- همان، ص 46.

سپس آن مرد به حضرت عرضه کرد: شما آن مرد هستید؟

حضرت فرمودند: نه، آن مرد با فالق البحر هم نام است که مراد حضرت موسی بن عمران است.

جواب: علاوه بر آن که آن از اخبار احاد است که مفید علم و عمل نیستند، معنی خبر این است که برای هم نام موسی بن عمران است که اگر متمکّن بشود، زمین را پر از عدل و داد نماید، حضرت ابو جعفر، این را از خود نفی نمود و فرمود: من آن مرد از اولاد علی نیستم که زمین را پر از عدل و داد نمایم. هرآینه آن به جهت خوف از خلیفه وقت بوده، نه آن که آن جناب خواسته استحقاق امامت را از خود نفی کند، کما هو الواضح.

ذنابة علی الواقفة کشعلة النّار و خطابة فی الجواب الحقّ عن هذه الاخبار

بدان طایفه واقفیّه برای اثبات مدّعای خود از مهدویّت و قائمیّت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام، اخباری دارند که عمده و زبده آن ها این پنج خبر است که دانستی بر مدّعای ایشان دلالت ندارد و چون نقل همه آن اخبار، تضییع وقت بود؛ مناسب دانستم جوابی که شیخ جلیل طوسی برای تمام آن ها بیان فرموده، در این مقام نقل نموده، به آن اکتفا نمایم، پس می گویم: شیخ مزبور، در کتاب مذکور، در پنج مقام متعرّض جواب به اخباری گردیده که مستند این طایفه در مدّعای خود است.

مقام اوّل؛ بعد از نقل اخبار بسیاری است که در فوت حضرت موسی وارد شده، چون بعد از ذکر آن ها می فرماید: اخبار در فوت آن جناب، بیش از آن است که احصا شود، آن ها درحالی که معروف و مشهور می باشند، در کتب امامیّه موجودند و کسی که آن ها را اراده کند، بر آن ها وقوف پیدا می کند. اخباری که در فوت آن بزرگوار نقل شد، ان شاء اللّه در این جا کافی است.

پس از آن فرموده: اگر گفته شود: چگونه شما طایفه اثنا عشریّه بر اخباری که در فوت آن بزرگوار، نقل نموده اید، تعویل می نمایید و مدّعی علم به موت حضرت موسی

ص: 680

هستید، حال آن که طایفه واقفیّه اخبار کثیری روایت می کنند که مضمونشان این است که آن حضرت نمرده و قائم مشار الیه است، آن اخبار در کتب ایشان و کتب اصحاب شما موجود است، چگونه میان اخبار خود، از موت آن جناب و اخبار آنان از حیات آن سرور جمع می نمایید و با این کیفیّت، چگونه ادّعا می کنید به موت آن جناب علم دارید؟

می گوییم: ما اخبار متضمّن موت آن حضرت را از باب استظهار و تبرّع ذکر نموده ایم، نه از باب این که در علم به موت آن حضرت، به آن ها محتاج باشیم، چراکه علم به موت آن جناب؛ مثل علم به موت آبای طاهرین آن بزرگوار، حاصل است و شکّی در آن نیست.

مشکک در موت آن حضرت، مثل مشکک در موت آن بزرگواران و مثل مشکک در موت هرکسی است که به موتش علم داریم؛ یعنی تشکیک او لغو و بی فایده، بلکه ناشی از خرافت و سفسطه است، زیرا موت آن بزرگوار به حدّی مشهور گردید که موت پدرانش به آن نحو مشهور نگردید، چون هنگام موت آن جناب، شهود و قضات را حاضر و در جسر بغداد ندا کردند: این همان است که طایفه رافضی معتقد بودند، زنده است و نخواهد مرد، الان او مرده.

خلاف در امری که این گونه اشتهار به هم رساند، بی معنی است و ما که اخبار متضمّن موت آن حضرت را نقل نموده ایم نه از باب استناد به آن ها در موت آن جناب، بلکه از باب تأکید و تثبیت علم به موت او است که از غیر طریق اخبار برای ما حاصل شده؛ چنان که در مواردی اخبار بسیاری را نقل می نماییم که از طریق عقل، شرع، ظاهر قرآن، اجماع و غیره به آن ها علم پیدا کرده ایم، پس نقل اخبار در این گونه موارد برای تأکید و تثبیت آن امر است.

امّا آن چه واقفیّه برای اثبات مدّعای خود نقل نموده اند، همه اخبار احادی هستند که معتضدی از حجّت و برهان ندارند و ادّعای علم به صحّت آن ها ممکن نیست، با این وصف، راویان آن ها مطعون علیهم، غیر موثوق بقولهم و غیر معتنی،

ص: 681

بروایتهم هستند. بعد از تمام عیوبی ذکر شد؛ می گوییم نقل همه آن اخبار به طریق مناوله است.(1)

این ناچیز گوید: مناوله این است که صاحب کتاب واصل آن را به غیر بدهد و بگوید: اخبار این را شنیده ام یا این کتاب از اصل، از مسموعات من است و بر همین قول اقتصار نماید و به کسی که آن را به او می دهد، نگوید اخبرتک.

مشهور میان علما، عدم جواز روایت و عدم عمل بر اخبار کتاب واصل است؛ چنان چه شیخنا البهایی- نور اللّه مرقده الشریف- در وجیزه رجالیّه خود، به این تصریح فرموده، بنابر تصریح خرّیط هذه الصناعه شیخنا الجلیل الطوسی- عطّر اللّه مرقده الشریف- اخبار واقفیّه از این قبیل است.

مقام دوّم؛ شیخ مزبور در کتاب مذکور بعد از نقل اخباری که به زعم طایفه واقفیّه، دلالت بر مهدویّت حضرت موسی علیه السّلام دارند و ما پنج خبر از آن ها را ذکر نمودیم؛ متعرّض جواب به آن ها گردیده، می فرماید: از طرایف امور این است که به وسیله حکایات اقوامی که شناخته شده نیستند، به طعن بر قومی که در دین و علم و ورع اجلّا می باشند، توسّل جسته شود پس به این قناعت کرده نشود تا حکایات چنین اشخاصی را دلیل بر فساد مذهبی قرار دهند و مراد آن مرحوم، مذهب حقّه اثنا عشریّه در امامت و مهدویّت و قائمیّت حضرت حجّة بن الحسن علیهما السّلام است.

پس از آن فرموده: به درستی که این، عصبیّتی ظاهر و زورگویی عظیم و بزرگی است و اگرنه این بود که مردی که منسوب علم و برایش صیت و اشتهار و آوازه است و از وجوه مخالفین ماست که مراد علوی موسوی است؛ این اخبار را نقل نموده، ایراد کرده، متعلّق به آن ها شده و در مقام اثبات مذهب، به آن ها متشبّث گردیده؛ هرآینه ایراد و نقل آن اخبار نیکو نبود. زیرا تمام آن اخبار، اخبار ضعیفی است که آن ها را کسانی روایت نموده اند که به قولشان وثوق نیست؛ بنابراین ادلّ دلیل بر بطلان آن اخبار، این است که خود قایل و مورد آن ها، به آن ها وثوق ندارد، اگر صعوبت کلام بر متمسّک به

ص: 682


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 43- 41.

اخبار در غیبت، بعد از تسلیم شدنش به اصول و قواعد نبود و اگر ضیق امر بر متمسّک و عجزش از اعتراض بر او نبود؛ هرآینه به این خرافات ملتجی نمی شد، چراکه متمسّک به این اخبار خودش به بطلان تمام آن ها اعتقاد دارد.(1)

مقام سوّم؛ شیخنا الطوسی- قدّس سرّه القدوسی- در کتاب غیبت (2)، متعرّض جواب به اخبار مستند واقفیّه گردیده؛ بعد از نقل اخباری که در آن ها سبب و علّت حدوث مذهب وقف و این که جهت احداث این مذهب، چه بوده بیان شده، از جمله این که ثقات اثبات، روایت نموده اند:

چون ایّام حبس حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام طول کشید و وکلای آن حضرت، خصوصا علی بن ابی حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی الرواسی، مال بسیاری در ظرف آن مدّت نزدشان جمع شده بود و در آن اموال طمع کردند و جمعی چون حمزة بن بزیع، ابو سعید مکّاری و کرام خثعمی را از همان اموال تطمیع نموده، به ایشان نیز دادند و با خود متّفق ساختند.

چنان چه یونس بن عبد الرحمن که ثقه و جلیل القدر است، نقل کرده: نزد زیاد بن مروان، هفتاد هزار اشرفی و نزد علی بن ابی حمزه، سی هزار اشرفی و پنج کنیز بود. بعد از وفات آن حضرت، جناب علی بن موسی الرضا علیه السّلام، حسب الوصیّه ایشان، وصیّ، امام و مقدّم در امور بود، نزد ایشان فرستاد و اموال را مطالبه نمود، ایشان به طمع خام، در جیفه دنیا افتاده، وفات آن حضرت را انکار و ادّعا کردند، غایب شده؛ قائم آل محمد است و تو وصیّ او نیستی، این ها باعث مذهب وقف شدند.

بالجمله؛ شیخ جلیل طوسی رحمه اللّه، بعد از نقل اخباری که مضمون آن ها قریب به آن چه ذکر شده است؛ می فرماید: هرگاه اصل مذهب واقفیّه و مؤسس آن، امثال این اشخاص بوده باشد که خائن و طامع در دنیا و بی شرافت و لا ابالی در دیانت بوده اند؛ پس چگونه به روایاتی که ایشان روایت نموده اند، وثوق و اطمینان حاصل می شود یا

ص: 683


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 63.
2- همان، صص 64- 63.

چگونه رکون و اطمینان و تعویل بر مروّیات ایشان، حاصل می شود.

انتباه فی دفع اشتباه

اگر در ذهن کسی در این مقام شبهه ای عارض شود یا در خاطرش خطوری خلجان نماید که چگونه حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام اموال کثیر را جمع فرموده و این ازراء در منصب امامت است؛ جوابش آن است که صدوق رحمه اللّه فرموده: بنابر نقل صاحب مجمع البحرین (1)، آن جناب فرموده: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام، از اشخاصی نبوده که مال دنیا را جمع نماید و لکن چون آن حضرت در وقت هارون الرشید واقع شده و اغلب اوقات در حبس آن بی دین بود و مع ذلک، دشمنان آن حضرت نیز زیاد بودند، پس آن بزرگوار به این جهات بر تفریق اموال جمع شده، قادر نبود؛ مگر بر اشخاصی اندک که در کتمان سرّ به ایشان اطمینان داشت؛ فلذا این اموال بی واسطه نیافتن مصرف جمع شده بود.

علاوه بر این، آن اموال از فقرا نبود که جمع آن موجب ازراء در مقام امامت باشد، بلکه آن ها اموال شخصی خود آن بزرگوار بوده که موالیان حضرت به حضور باهر النور آن بزرگوار ایصال می کردند و چون آن حضرت به حسب ظاهر، متمکّن از اخذ آن ها نبود، از این جهت اخذ آن ها را بر عهده وکلای خود قرار داده بود و هذا الاخزازة فیه عند العارفین بمقام الامامة.

مقام چهارم که شیخنا المزبور،- البسه اللّه من حلل النور- متعرّض جواب به اخبار مستند واقفیّه گردیده؛ بعد از نقل اخباری است که در مذمّت و طعن بر روات واقفیّه وارد شده که این ملعون ها به طمع دنیا، چنین انکاری کردند و ایشان را کلاب ممطوره؛ یعنی سگ های باران رسیده می نامیدند، امّا کلاب بودنشان شاید به جهت احداث مذهب وقف و انکار اموال حضرت موسی علیه السّلام و امامت حضرت رضا علیه السّلام

ص: 684


1- مجمع البحرین، ج 4، ص 537؛ علل الشرایع، ج 1، ص 236؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 104؛ بحار الانوار، ج 48، صص 253- 252.

است و امّا باران رسیدگی شان، شاید به جهت عقیده آن ها به امامت حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام و ائمّه بعد از آن حضرت تا حضرت رضا علیه السّلام باشد.

بنابر آن چه در بحار(1) است؛ از جمله آن اخبار، خبری است که پسر ابو سعید مکّاری خدمت امام رضا علیه السّلام رفت و عرض کرد: در خانه خود را باز نموده، نشسته، به مردم فتوا می دهی، درحالی که پدرت چنین نمی کرد.

حضرت رضا علیه السّلام فرمود: از هارون ضرری به من نمی رسد، خدای تعالی روشنی دلت را ببرد، تو را کور باطن سازد و به خانواده ات فقر بیندازد؛ مگر نمی دانی خدا به مریم وحی فرمود: در شکم تو پیغمبری هست، پس مریم عیسی را زایید، عیسی از مریم و مریم از عیسی است؛ من نیز از پدرم می باشم و پدرم از من است.

گفت: می خواهم از تو مسأله ای بپرسم.

حضرت فرمود: با من که دوستی نداری و از رعیّت من نیستی، از چه می پرسی؟

بپرس!

گفت: کسی در حالت احتضار وصیّت کرده مملوک قدیم او آزاد باشد و ممالیک بسیاری دارد؛ چه باید کرد؟

فرمود: وای بر تو! مگر قرآن نخوانده ای، وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ (2)؛ آن چه پیش از شش ماه مالک بوده، آزاد است و آن چه بعد از شش ماه می باشد، آزاد نیست. سپس بیرون آمد و چنان چه آن حضرت دعا کرده بود، فقر و بلیّه ای بر او عارض گردید که برای خلق، عبرت واقع شد.

هم چنین علی بن ابی حمزه بطاینی ملعون همین بحث را با آن جناب کرد که کسی از پدرانت ادّعا نکرد.

فرمود: بلی، به خدا قسم! بهترین پدرانم که رسول خداست، چهل نفر از خویشانش را جمع کرد و فرمود: من رسول خدا می باشم. کسی که از همه بیشتر او را انکار و

ص: 685


1- بحار الانوار، ج 5، ص 167.
2- سوره یس، آیه 39.

تکذیب نمود، عمویش ابو لهب بود. پیغمبر فرمود: اگر خدشه ای به من برسد، من پیغمبر شما نیستم و دروغ گفته ام؛ من هم می گویم: اگر خدشه به من رسید، من امام نیستم و این، اوّلین علامتی است که برای امامت خود ظاهر کرده ام.

علی بن ابی حمزه گفت: از پدرانت به ما رسیده امام را امام باید غسل و کفن کند و غیر امام نمی کند، وقتی پدرت را تجهیز می کردند، تو کجا بودی؟

فرمود: ای بدبخت! حسین بن علی علیه السّلام امام بود یا نه؟

گفت: بلی، امام بود.

گفت: چه کسی متوجّه دفن او شد؟

گفت: علی بن الحسین علیهما السّلام.

حضرت فرمود: او در دست عبید اللّه بن زیاد اسیر و محبوس بود.

گفت: چنان رفت که او را ندیدند، پدر را دفن کرد و برگشت.

فرمود: اگر علی بن الحسین علیه السّلام با وجود حبس و اسیری، توانست در خفیّه برود و پدر خود را تجهیز نماید، من نمی توانستم به بغداد بروم و پدرم را تجهیز نمایم، حال آن که نه محبوس بودم، نه اسیر!

بالجمله، شیخ جلیل طوسی، بعد از نقل عدّه ای از اخبار ناصّه در طعن و مذمّت رؤسای واقفیّه، می فرماید: طعن ها بر این طایفه بیش از آن است که شمرده شوند و ما کتاب را به ذکر آن ها طول نمی دهیم، پس چگونه وثوق به روایات این طایفه حاصل می شود، حال آن که این احوال ایشان از مکابره با حضرت رضا علیه السّلام و انکار امامت آن سرور و اقوال سلف صالح است که طعن و لعن و مذمّت درباره آن هاست و اگر نبود معاندت کسی که به این اخبار متمسّک است که آن ها را ایشان نقل نموده اند، هرآینه سزاوار نبود به کسی که آن اخبار را ذکر می کند، گوش داده شود؛ زیرا به تحقیق نصوصی که بر امامت حضرت رضا علیه السّلام بعد از فوت پدرش دلالت دارد؛ بیان نموده ایم، در اثبات امامت آن سرور و ابطال قول این طایفه کافی است.(1)

ص: 686


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 71.

مقام پنجم که شیخ جلیل مزبور، متعرّض ردّ قول این طایفه شده صریحا مستلزم ردّ اخبار آن هاست که مدرک قول ایشان و ضمنا در مورد بیان فساد اقوال غیراثنا عشریّه از امامیّه است؛ چنان که در بیان فساد قول این طایفه فرموده: امّا واقفه، اشخاصی اند که بر موسی بن جعفر علیه السّلام توقّف نمودند و گفتند: او مهدی موعود است.

به تحقیق اقوال ایشان را به چیزی فاسد نموده ایم که از موت و اشتهار امر در موت حضرت موسی علیه السّلام و ثبوت امامت فرزندش حضرت رضا علیه السّلام دلالت کرده شده ایم و برای کسی که منصف باشد، در این کفایت است.(1)

این ناچیز، شبهه دیگر این طایفه را که به طریق استدلال، بر نفی ولد از امام حسن عسکری علیه السّلام ذکر و مخالفین هم تبعا لهذه الطائفه آن را بیان کرده، عنوان نموده اند، در صبیحه سی و دوّم از عبقریّه سوّم این بساط که در بیان شبهه سی ام مخالفین است، متعرّض شده ام، تکرار آن در این مقام خالی از فایده است، بدان جا رجوع شود.

[محمدیّه] 7 صبیحة

اشاره

بدان هفتمین طایفه از شیعه غیر اثنا عشریّه که در مهدویّت حضرت بقیّة اللّه الحجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام شبهه نموده اند؛ محمدیّه است. آن چه مشهور و در دفاتر و زبر مذکور است، این است که این طایفه کسانی اند که بعد از حضرت هادی علیه السّلام، پسرش سیّد جلیل، سیّد محمد را امام می دانند که در حیات آن حضرت وفات یافت، در هشت فرسنگی سامرّا نزدیک قریه بلد دفن شد و مزارش در آن جا مشهور و معروف و کالنور علی الطور است.

آن ها می گویند: او نمرده، زنده و مهدی قائم است و این مطابق چیزی است که شیخنا الطوسی در غیبت (2) و استادنا المحدث النوری- نوّر اللّه مرقده الشریف- در

ص: 687


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 198.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 198؛ بحار الانوار، ج 53، ص 211.

نجم ثاقب (1) ذکر فرموده اند.

و لکن آن چه از کتاب مستطاب صراط المستقیم (2) شیخ جلیل زین الدین ابو محمد علی بن محمد بیاضی استفاده می شود، این است که محمدیّه دو طایفه اند:

یک طایفه کسانی اند که می گویند: امام رضا علیه السّلام به پسرش محمد وصیّت فرمود و او در حیات پدر درگذشت، پس موتش را انکار نموده، گفته اند او مهدی است. از این کلام ظاهر می شود حضرت رضا علیه السّلام غیر از امام محمد تقی علیه السّلام پسری به نام محمد داشته که در حال حیات آن بزرگوار درگذشته است.

طایفه دیگر، محمدیّه معروف است که محمد فرزند امام علی النقی علیه السّلام را امام و حضرت هادی را امام و مهدی موعود می دانند، بهتر است عبارت شیخ جلیل مذکور را در این مقام ذکر نماییم. «قال فی الکتاب المذکور: و امّا القائلون بامامة الرضا فاختلفوا فشذوذ منهم رجعوا عن امامته إلی الوقف علی موسی تشارکوا الواقفیّه فی الأبطال السالف و آخرون مثلهم قالوا انّ الرضا أوصی بها إلی احمد بن موسی و اعتلّ الفریقان بصغر الجواد و لم یتفطّنوا انّ اللّه خصّ الانبیاء و الاولیاء بالأحلام قبل الأحتلام، فقال عیسی فی مهده: و جعلنی نبیّا و قال اللّه فی یحیی و اتیناه الحکم صبیّا و دعی النبی إلی الاسلام علیّا و لم یدع غیره صبیّا و انّی بالسّبطین إلی البهال و لم یباهل بغیرهما من الأطفال و اخرون منهم قالوا: أوصی إلی ابنه محمد و قد کان مات فی حیات ابیه فانکروا موته و قالوا: هو المهدی».

تا آن که می فرماید: «و امّا القائلون بامامة الهادی فافترقوا فمنهم من قال انّه حیّ و الأکثرون قطعوا بموته و اختلفوا فشدت منهم طائفة بالقول بامامة ابنه جعفر و اخری قالت بامامة ابنه محمد و انّه بعث بعد موته بمواثیق الإمامة مع غلام له یقال له نفیس إلی اخیه جعفر، فدفعها إلیه و کان جعفر الامام بعد اخیه، انتهی موضع الحاجة»

ص: 688


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 272.
2- الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ص 277- 275.

و کیف کان؟ در فساد قول فرقه اولی که محمد بن الرضا را که در زمان آن حضرت از دنیا گذشته، مهدی موعود می دانند، همین کفایت می کند که علمای انساب و فضلای اطیاب، غیر از محمد بن علی الجواد فرزندی به نام محمد را برای آن امام همام نام نبرده و ثبت ننموده اند؛ چنان چه در بحار به نقل از کشف الغمه (1) آمده: «قال محمد بن طلحة: اما اولاده أی الرّضا سلام اللّه علیه فکانوا ستّة! خمسة ذکور و بنت واحده و اسماء اولاده: محمد القانع الحسن، جعفر، ابراهیم، الحسین (2) و عایشه و من دلائل الحمیری عن حنّان بن سدیر قال: قلت لعلّی بن موسی الرّضا؛ أیکون امام لیس له عقب. فقال ابو الحسن: اما انّه لا یولد لی الّا واحد و لکن اللّه ینشئی ذریّة کثیره. قال ابو خذاش: سمعت هذا الحدیث منذ ثلثین سنة و قال ابن الخشّاب: ولد له خمس بنین و ابنة واحده اسماء بنیه محمد الامام ابو جعفر الثانی، ابو محمد الحسن، جعفر، ابراهیم، الحسن و عایشه فقط».

در اعلام الوری و مناقب است: کان الرّضا من الولد ابنه ابو جعفر محمد بن علیّ الجواد لا غیر و در ارشاد مفید است: کان له ولدان أحدهما محمد و الأخر موسی، لم یترک غیرهما فی کتاب الدر مضی الرّضا و لم یترک ولدا الّا ابا جعفر محمد بن علی علیهما السّلام و کان سنّه یوم وفات ابیه، سبع سنین و اشهر.

در جنّات الخلود است که به قولی نسل حضرت رضا علیه السّلام به یک پسر منحصر بود که او امام محمد تقی علیه السّلام است، به قولی سه و به قولی شش پسر داشت، امّا به قول اصحّ، پنج پسر و یک دختر داشت، بدین تفصیل: محمد قانع، مراد از او، حضرت جواد علیه السّلام است، زیرا قانع از القاب آن بزرگوار است؛ چنان چه در بحار ضمن القاب آن بزرگوار این را نقل فرموده؛ حسن مکنّی به ابی محمد جعفر، ابراهیم، حسین و عایشه.

بالجمله، ضبط نشدن چنین فرزندی برای آن بزرگوار در ردّ این فرقه کافی است و

ص: 689


1- کشف الغمه، ج 3، ص 60 و 95.
2- خ ل: الحسن.

اگر کسی احتمال دهد بنابر نقل جنّات الخلود که گفته و به قولی شش پسر، شاید محمد پسر ششم باشد که او را اسم نبرده اند یا احتمال دهد شاید مراد از آن، حسن فرزند آن سرور است که به ابی محمد مکنّی بوده، لفظ اب را از او اسقاط نموده، آن را اسم آن جناب قرار داده باشند؛

جوابش آن است محتمل نقل اعلام الوری و مناقب و کتاب الدر در ردّ قول به امامت و مهدویّت هریک از این دو کفایت می کند؛ زیرا آن ها فرزند آن جناب را به حضرت جواد علیه السّلام منحصر نموده اند و اگر نگوییم از اوّل فرزند ذکور آن حضرت به حضرت جواد علیه السّلام منحصر بوده- چنان چه ظاهر کلام ایشان است- در حال رحلتش از دنیا که قطعا چنین بوده و به قول شیخ مفید، به غیر آن سرور و موسی، اولاد ذکوری مخلّف نگذاشته، بنابراین فوت هریک از آن دو محتمل در زمان حضرتش قطعی است و اگر احتمال داده شود فرزند ششم که در جنّات الخلود اسم او را ذکر نکرده، همان موسی باشد که شیخ مفید فرموده، باز در ردّ این طایفه کافی است، چون ایشان قطعا موسی را امام و مهدی نمی دانند.

در فساد قول فرقه ثانیه که حضرت هادی علیه السّلام را مهدی موعود می دانند، فوت او مثل اشتهار و معروفیّت ستاره سهی کفایت می کند و عجب است از شهرستانی عاری از لباس انسانی که در ملل و نحل خود، قبر شریف آن حضرت را در بلده قم نوشته و در آن کتاب تخم بی اطّلاعی و عدم خلوص خود را به ائمّه شیعه کشته است.

در فساد قول فرقه ثالثه که جناب سیّد محمد بن علی الهادی را امام و مهدی موعود می دانند، فرموده شیخنا الطوسی در کتاب غیبت (1) کفایت می کند، چون در آن کتاب آمده: قول طایفه محمّدیه که به امامت پسر امام علی النقی علیه السّلام قایل اند و می گویند نمرده، باطل است؛ زیرا ادلّه و براهینی برای امامت برادرش، امام حسن عسکری علیه السّلام اقامه نمودیم، حال آن که محمد در زمان پدرش، آشکارا وفات یافت؛ چنان که پدر و جدّش وفات نمودند، انکار این مردن ها به منزله انکار بدیهی است.

ص: 690


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 198.

در موضع دیگر آن کتاب می فرماید: محمد، پسر امام علی النقی علیه السّلام، در حال حیات آن حضرت وفات نمود؛ طوری که فوتش بر اکثر مردم ظاهر گردید؛ اخبار در این باب، در مرتبه ظهور و اشتهار است و هرکس وفاتش را انکار کند، مانند کسانی است که وفات پدران او، مثل علی و حسین را انکار کرده اند.(1)

بالجمله، فوت جناب سیّد محمد مزبور در زمان حیات پدر بزرگوارش، حضرت هادی، نزد هرحاضر و بادی اظهر من الشمس و ابین من الأمس است.

کلام عن صاحب ریاض الشهادة فی تجلیل هذا السیّد ابن السادة

العالم الجلیل و المولی النبیل، مرحوم مغفرت لزوم، حاج محمد حسن قزوینی که از اجلّه تلامذه مرحوم آقای بهبهانی و معروف به مجتهد اصولی نزد هرعالی و هردانی است، در ریاض الشهادة فرموده: سیّد محمد که کنیه اش ابو جعفر است، بسیار جلیل القدر و فاضل بود، حضرت هادی او را بسیار دوست می داشت و به حسب سنّ، اکبر از امام حسن عسکری علیه السّلام بود، به این جهت شیعیان معتقد بودند او بعد از پدر بزرگوار خود امام است، تا آن که در حیات پدرش به جوار رحمت الهی رفت، برادرش امام حسن، بسیار جزع و بی تابی نمود، گریبان خود را به جهت او چاک داد و همراه جنازه او پابرهنه راه رفت.

پدر بزرگوارش او را تسلّی داد و فرمود: یا بنی! قد بدا اللّه فی شأنک؛ یعنی با مردن برادرت بدای الهی و تقدیر حتمی او در تو ظاهر شد؛ چنان چه در مردن اسماعیل، پسر صادق علیه السّلام نسبت به موسی بن جعفر علیهما السّلام ظاهر شد. الحال قبر سیّد محمد بین سامره و بغداد، نزدیک شطّ دجله، محلّ عبور سفینه، معروف است، کرامات بسیار از او ظاهر می شود، اعراب و بدویّین، بی نهایت به او اعتقاد دارند و از قسم خوردن دروغ به او احتراز می کنند.

ص: 691


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 82.
خبر فی وفات هذا السید العابد ظاهره مخالف للاصول و القواعد

شیخ مفید، در ارشاد(1) و شیخ طوسی در غیبت (2) خود از ابو هاشم جعفری روایت نموده اند که گفت: هنگام وفات فرزند حضرت هادی علیه السّلام، یعنی ابو جعفر، خدمت آن حضرت بودم، پیش از آن چنان می دانستم که او جانشین آن حضرت است، همچنین اشارات و دلایلی از پدر بزرگوارش، ظاهر می شد که بر آن دلالت می کرد؛ چون متوفّی گردید، در دل خود گفتم: این هم مثل اسماعیل پسر امام جعفر صادق علیه السّلام و موسی بن جعفر علیهما السّلام شد. ناگاه حضرت هادی علیه السّلام نگاهی فرمود و گفت: بلی، ای ابو هاشم! در ابو جعفر بدا برای خدا واقع شد و به جای او ابو محمد را قرار داد، چنان چه در اسماعیل نیز چنین شد، بلی همان طور است که به خاطرت رسیده، هرچند مبطلان را خوش نیاید، بعد از من ابو محمد خلف و جانشین من است، آن چه به آن احتیاج داشته باشید، نزد او است و آلات امامت با او است، و حمد خداوند را سزاست.

بدان اوایل این خبر شریف اگرچه نصّ بر وفات جناب سیّد محمد- رضوان اللّه علیه- است و از این جهت شیخ طوسی آن را در کتاب غیبت خود از اخبار ناصّه بر وفات آن جناب قرار داده، و لکن اواخر آن به حسب ظاهر، با اصول و قواعد مذهبی مخالف و با اخبار متواتر از طرق امامیّه منافی است، چراکه مشتمل بر بدایی است که امامیّه آن را در ساحت قدس الهی روا ندارند و آن، اوّلا نصّ بر امامت اسماعیل و سیّد محمد مزبور و پس از آن، حاصل شدن بدا برای خداوند در نصّ بر امامت حضرت موسی و حضرت عسکری علیهما السّلام است.

ثانیا چنین بدایی بر خداوند عالم به عواقب امور، روا نیست، آن چه از بدا جایز و اطلاقش در ساحت قدس ربوبیّت روا می باشد، ظهور امری از جانب خداست که امر سابق بر آن، برای غیر خداوند متعال ظاهر نبوده؛ اگرچه آن امر، قبل از ظهورش نزد مردم، در علم خدا و لوح محفوظ به همان عیانی و نمایانی بعد از ظهورش بوده است،

ص: 692


1- الارشاد، ج 2، صص 319- 318؛ الکافی، ج 1، ص 327.
2- الغیبة، شیخ طوسی، صص 83- 82.

و چون ظاهر این خبر با اخبار متواتر و دلیل عقل و اعتبار منافی است؛ لذا شیخ جلیل، طوسی رحمه اللّه آن را بر بدا به معنی دوّم حمل نموده که در ساحت قدس ربوبیّت جایز و رواست و در کتاب غیبت (1) فرموده:

«و امّا ما تضمّنه الخبر من قوله بدا للّه فیه معناه بدا من اللّه فیه و هکذا بقول فی جمیع ما یروی من انّه بدا للّه فی اسمعیل معناه انّ بدا من اللّه فانّ النّاس کانوا یظنّون فی اسمعیل بن جعفر، انّه الإمام بعد ابیه فلمّا مات علموا بطلان ذلک و تحقّقوا امامة موسی علیه السّلام و هکذا کانوا یظنّون امامة محمّد بن علی بعد ابیه، فلمّا مات فی حیوة ابیه علموا بطلان ما ظنّوه، انتهی».

در موضع دیگر آن کتاب نیز این خبر را نقل نموده و در بیان آن چنین فرموده:

«قال محمّد بن الحسن ما تضمّن الخبر من قوله بدا للّه فی محمّد، کما بدا له فی اسمعیل، معناه ظهر من اللّه و امره فی اخیه الحسن ما ازال الریب و الشک فی امامته فانّ جماعة من الشیعة کانوا یظنّون انّ الأمر فی محمّد من حیث کان الأکبر، کما کان یظنّ جماعة انّ الأمر فی اسمعیل بن جعفر دون موسی، فلمّا مات محمد ظهر من امر اللّه فیه و انّه لم ینصبه اماما کما ظهر فی اسمعیل مثل ذلک، لانّه کان نصّ علیه ثمّ بدا له فی النّص علی غیره، فانّ ذلک لا یجوز علی اللّه تعالی العالم بالعواقب»(2).

بالجمله اگرچه حمل بدا در این خبر بر معنی صحیح بدا فی حدّ نفسه جایز و ممکن است، لکن با تصریحاتی در آن خبر منافی است که بر بودن بدا به معنی اوّل که در ساحت قدس الهی غیر صحیح و نارواست، دلالت دارند؛ انسب، آن است که اصل خبر را در این جا نقل نماییم- اگرچه سابقا به ترجمه نقل شده- تا تنافی این حمل با تصریحاتی که در آن است، هویدا گردد.

«قال الشیخ الجلیل الطوسی فی غیبته (3): و امّا موت محمد فی حیوة ابیه، فقد رواه سعد بن عبد اللّه الاشعری، قال: حدّثنی ابو هاشم داود بن القاسم الجعفری

ص: 693


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 83.
2- الغیبة، شیخ طوسی، صص 202- 201.
3- همان، ص 200.

قال: کنت عند ابی الحسن علیه السّلام وقت وفات ابنه ابی جعفر و قد کان اشار إلیه و دلّ علیه فانّی لا فکّر فی نفسی و أقول هذه قضیّة ابی ابراهیم و قضیّة اسماعیل، فاقبل علی ابو الحسن علیه السّلام فقال: نعم یا ابا هاشم! بدا للّه تعالی فی ابی جعفر و صیّر مکانه ابا محمّد، کما بدا للّه فی اسمعیل بعد ما دلّ علیه ابو عبد اللّه علیه السّلام و نصبه و هو کما حدّثت نفسک و إن کره المبطلون ابو محمّد ابنی الخلف من بعدی عنده ما تحتاجون إلیه و معه الة الامامة و الحمد للّه، انتهی».

وجه منافات این است که قول ابو هاشم جعفری؛ و قد کان اشار إلیه و دلّ علیه، قول حضرت هادی علیه السّلام؛ بدا للّه تعالی فی ابی جعفر و صیّر مکانه ابا محمد و قول آن سرور که درباره اسماعیل فرموده: بعد ما دلّ علیه ابو عبد اللّه و نصبه تماما صراحت در بدای ناروا دارند.

پس طرح این خبر و آن چه در دلالت داشتن بر نصّ و نصب اسماعیل و محمد و پس از آن، واقع شدن بدا مثل او است، درباره آن ها اولی و انسب است؛ اگر تأویل و توجیه آن ها ممکن نباشد؛ با این که صدور این گونه بیانات از حضرت صادق و حضرت هادی علیهما السّلام بر وفق معتقد روات و اصحاب خود، مثل ابو هاشم جعفری و غیره بوده، چون بسا ایشان به اجتهادات خود از خبر الإمامه لا تکون الّا فی الأکبر(1) و امثال آن، مثل قول حضرت هادی؛ عهدی إلی الأکبر من ولدی (2) چنین فهمیده باشند که مراد آن بزرگواران، مطلق ولد اکبر است؛ لذا این را نصّ، اشاره و دلالت بر نصب اسماعیل و سیّد محمد بر امامت دانسته اند، حال آن که مراد ایشان، اکبر حین الوفاة است که هنگام فوت حضرت هادی علیه السّلام، حضرت ابو محمد الحسن العسکری بوده و آن بزرگواران هم بر وفق معتقد آنان، کلام رانده اند.

از این گونه اشتباهات و اجتهادات برای اصحاب و روات فهمیده شده؛ چنان چه معتقد طایفه فطحیّه که به امامت عبد اللّه افطح قایل اند،- نه به امامت حضرت

ص: 694


1- الفصول المختارة، ص 306؛ فتح الابواب، ص 290؛ الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 274.
2- الکافی، ج 1، ص 326؛ الارشاد، ج 2، ص 316؛ بحار الانوار، ج 50، ص 244.

موسی علیه السّلام- از همین قسم اشتباه است، زیرا ایشان، نصّی صریح بر امامت عبد اللّه اقامه ننموده اند، بلکه حدیث الأمامة لا تکون الّا فی الأکبر را اخذ کرده و به امامت عبد اللّه قایل شده اند که حین موت حضرت صادق اکبر اولاد ذکور ایشان بوده است.

اگرچه این طایفه متنبّه قید حین الموت در ولد اکبر شده اند، و لکن از قید ما لم یکن به عاهة غفلت ورزیده اند؛ یعنی امامت در اولاد اکبر امام است؛ در صورتی که او عیب بدنی و عاهت جسدی نداشته باشد، حال آن که عبد اللّه، افطح بود، افطح به کسی گویند که عریض الرأس یا عریض الرجلین باشد، بدیهی است انسان سرپهن یا پاپهن، صاحب عاهت است چون در معنی حدیث لم یزل الامام مبرّا عن العاهات گفته اند:

أی هو مستوی الخلقة من غیر تشویه.

[عسکریه] 8 صبیحة

اشاره

بدان هشتمین طایفه از شیعه غیراثنا عشریّه که در مهدویّت حضرت ناموس دهر و امام عصر الحجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام شبهه نموده اند، طایفه عسکریّه اند که امام حسن عسکری را امام غایب قائم و مهدی موعود می دانند، ایشان دو فرقه اند:

فرقه اوّل: کسانی که معتقدند آن جناب نمرده، زنده و غایب است و مهدی موعودی که اسمش در لسان سیّد مختار و ائمّه اطهار ساری و جاری است، همان شخص شریف و هیکل منیف است.

فرقه دوّم: اشخاصی که معتقدند، آن حضرت فوت کرده و لکن بعد از مردنش، زنده شود؛ چنان چه در غیبت طوسی است یا زنده شده و در قید حیات آمده؛ چنان چه در صراط المستقیم است، او امام زمان، حجّت وقت و مهدی موعود غایب از انظار است تا آن که خداوند، ظهورش را اراده فرماید.

اخبار متواتری که مؤیّد علم ما به موت آن سرورند- مثل علم ما به موت آبای گرامی و اجداد عظامش- و به معارض بودن دعوی ایشان، با آن چه واقفیّه و کیسانیّه از

ص: 695

مهدویّت و زنده و غایب بودن حضرت کاظم علیه السّلام و محمد بن الحنفیّه معتقدند؛ در فساد قول و معتقد فرقه اوّل کفایت می کند. این که شبهه در موت آن سرور؛ مثل شبهه در بدیهیّات و انکار مدفن شریفش در سامرّا از انکار ضروریّات است.

از جمله اخباری که بر فوت آن جناب دلالت دارد، خبر شیخ جلیل طوسی در کتاب غیبت (1) است که گفته: خبری که سعد بن عبد اللّه اشعری روایت کرده، بر صحّت وفات حسن بن علی العسکری دلالت می کند، گفت: در حدیثی طولانی- که ما آن را مختصر نموده ایم- از احمد بن عبید اللّه بن خاقان، عامل سلطان در قم، شنیدم که گفت:

وقتی حضرت عسکری علیه السّلام بیمار شد، خلیفه نزد پدرم فرستاد که بیمار شده، زود بیا! پدرم در نهایت استعجال به دار الخلافه روانه شد و با پنج نفر از خدمتکارهای ثقات و خواصّ خلیفه که یکی از آن ها نحریر بود، برگشت. آنان مأمور شدند ملازم خانه آن جناب باشند، هرصبح و شام اطبّا را حاضر سازند و متعهّد احوال او شوند.

دو روز بعد، خبر رسید که بسیار ضعف و نقاهت دارد و بی حال است. پدرم سوار شد، به خانه آن حضرت رفت، قدغن نمود اطبّا از آن جا نروند، نیز به قاضی القضاة امر کرد تا ده نفر معتمد و موثق ملازم خانه آن جناب نماید.

به همین نسبت، آن جا بودند؛ چند روز از ماه ربیع الأوّل سال دویست و شصت گذشته، حضرت عسکری وفات یافت، روز وفات حضرت، سامرّا مثل روز قیامت شده بود و همه خلق در گریه و ناله بودند، خلیفه افراد بسیاری فرستاد که خانه آن جناب و کسان او را تفتیش و حجره های خانه اش را مهر کنند. بیشتر از اولاد آن جناب تفحّص می کردند، چند زن آوردند که مظنّه حمل در ایشان بود و آن ها را با چند زن برای تشخیص احوالشان داخل حجره ای کردند و نحریر خادم را با یارانش، بر آن حجره موکّل ساختند.

بعد از فراغت این ها، بازارها را بستند، پدرم، تمام بنی هاشم، سرکردگان، نویسندگان و سایر مردم در تشییع جنازه حضرت حاضر شدند، چون از غسل و کفنش

ص: 696


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 220- 218.

فارغ شدند، سلطان، ابو عیسی بن متوکّل را فرستاد، تا بر او نماز بخواند.

جنازه را برای نماز گذاردند، ابو عیسی روی جنازه را باز کرد و به بنی هاشم از علویّین و عباسیّین و همه سرکردگان، نویسندگان، قضات، فقها و کلّ معارف و اعیان گفت: ایّها الناس! این حسن بن علی بن محمد بن الرضاست که به خودی خود، در رختخواب وفات یافته و جمعی از ثقات و خواصّ امیر المؤمنین از قبیل فلان و فلان، از اطبّا فلان و فلان و از قضات فلان و فلان در بیماری او حاضر بوده اند.

سپس روی او را پوشانید، نماز خواند و پنج تکبیر گفت، آن گاه امر کرد حضرت را از فضای خانه که به جهت نماز گذارده بودند، بردارند و به حجره ای ببرند که پدرش، علی بن محمد آن جا مدفون است و پهلوی او دفنش کنند. ترجمه خبری که شیخ طوسی در غیبت نقل فرموده به اتمام رسید، این از جمله اخبار طویل است که در بحار و دیگر کتب نقل شده.

انشاء مقال و جواب عال عمّا اورد علی الخبر من الاشکال

بدان یکی از شرّاح احادیث، بر ظاهر این خبر اشکالی گرفته، گفته: این خبر از حیث مشتمل بودن بر وفات امام حسن عسکری علیه السّلام با اخبار معتبر دیگر در این خصوص موافق است و به همین ملاحظه، شیخ مرحوم در کتاب غیبت، آن را در عداد اخبار دالّ بر وفات حضرت عسکری علیه السّلام نقل فرموده، امّا از حیث مشتمل بودن بر نماز گزاردن ابی عیسی بن متوکّل، بر جنازه آن جناب، شاذّ است و شایسته اعتماد نیست و در طریق او، احمد بن عبید اللّه بن خاقان است که از عمّال خلفای عبّاسیه بوده.

هم چنین با اخبار کثیر شهیر معتبری معارض است که دلالت دارند جعفر بن علی که به جعفر کذّاب مشهور و برادر آن حضرت بود، برای نماز گزاردن، بر جنازه آن بزرگوار مقدّم شد؛ سپس حضرت حجّة بن الحسن علیهما السّلام از خانه بیرون تشریف آورده، ردای جعفر را گرفته، کشیدند و فرمودند: تنّح یا عمّ! و او را به تأخّر امر فرمود؛ آن گاه جعفر، مؤخّر شده، آن حضرت بر جعفر مقدّم گردید و بر جنازه پدر بزرگوارش، نماز

ص: 697

خواند، کلام این بعض تمام شد.

این ناچیز گوید: این اشکال سیّال است؛ چون این اشکال بر نماز خواندن مأمون بر جنازه حضرت رضا علیه السّلام و بر نماز خواندن سندی بن شاهک بر جنازه حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام- چنان که صدوق رحمه اللّه در عیون الاخبار(1) و کمال الدین،(2) نقل نموده- وارد است؛ با این که این خبر، خبر عیون و کمال الدین با اشتهاری که میان شیعیان اخیار، کالشمس فی رائعة النهار است، معارض اند و آن، این است که جز امام، بر جنازه امام نماز نمی خواند.

جواب تحقیقی از این معارضه این است که در واقع و نفس الأمر، امام لا حق، متکفّل نماز بر جنازه امام سابق است؛ اگرچه به حسب ظاهر، متغلّبی تغلّب کند و متصدّی نماز او گردد؛ چنان چه حضرت رضا علیه السّلام همین جواب را در باب غسل امام به هرثمه تلقین نمود که در مقابل سؤال مأمون بگوید.

در حدیث هرثمة بن اعین که شیخ صدوق در عیون (3)، نقل فرموده؛ چنین آمده:

حضرت رضا علیه السّلام به او فرمود: مأمون در عمارت بلندی می نشیند که بر موضع غسل من مشرف باشد و تماشا کند، تو به هیچ وجه، متعرّض مشو! خواهی دید بر یک گوشه خانه خیمه سفیدی زده می شود؛ وقتی چنان دیدی، نعش مرا با رخت هایی که پوشیده ام و با فرشی که روی آن هستم، وسط خیمه بگذار، خود عقب خیمه بایست و همراهانت اندکی پست تر از تو بایستند؛ زینهار! میان خیمه نگاه مکنید که کور خواهید شد. آن وقت مأمون به تو گوید: آیا شما شیعیان گمان نمی کنید امام را جز امام غسل نمی دهد، الآن چه کسی علی بن موسی علیه السّلام را غسل می دهد، حال آن که پسرش در مدینه می باشد و ما در طوس می باشیم؟!

چون این سخن را بگوید، در جوابش بگو: ما عقیده داریم امام را جز امام غسل ندهد ولی اگر متغلّبی تعدّی کند و ظاهر امام را غسل دهد، به علّت تعدّی او؛ امامت آن

ص: 698


1- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 92.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 38.
3- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 233- 231.

امام و امامت امام بعد هم که در غسل دادن پدرش مغلوب و مقهور شده، باطل نمی شود؛ اگر علی بن موسی مدینه بود، ظاهرا پسرش محمد بن علی، او را ظاهر و برهنه غسل می داد، لکن حال که او را به خراسان آورده اند، پسرش او را مخفی غسل خواهد داد ...، تا آخر خبر.

علاوه بر این ها می توان گفت: این اشکال از اوّل وارد نیست تا به تجشّم در جواب محتاج باشد، چون در صورتی اشکال وارد است که در خصوص نماز امام بر جنازه امام و بودن آن از خصایص امامت، روایتی وارد شده باشد و بر متتبّع در اخبار، بسی آشکار است که چنین روایتی در کتب معتبر و اصول معتمد، دیده نشده و در مقام، جز اشتهار بین عوام نیست و ربّ مشهور لا اصل له، گوشزد هرخاصّ و عام است.

مؤیّد این مطلب، آن است که مأمون از فضلای خلفا، از هرثمه از غسل دادن امامی بر امام دیگر سؤال نمود و اصلا از نماز و سایر امور تجهیزی آن تکلّمی نکرد، چون می دانست که ورود روایت از خانواده عصمت و طهارت، در خصوص غسل دادن یک امام بر امام دیگر است؛ چنان که روایت هرثمه یکی از اخبار باب است.

از جمله، خبر مفضّل است که آن را در بحار(1) نقل فرموده که مفضّل گفت:

خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: فدایت شوم! چه کسی حضرت فاطمه علیها السّلام را غسل داد؟

حضرت فرمودند: امیر المؤمنین علیه السّلام.

مفضّل گوید: این قول را عظیم شمردم. حضرت ملتفت شده، فرمود: گویا از آن چه به تو خبر دادم؛ حوصله ات تنگ شد؟

گفتم: بلی فدایت شوم!

فرمودند: حوصله ات تنگ نشود، زیرا آن مخدّره، صدّیقه بود و صدّیقه را مگر صدّیق غسل ندهد! آیا ندانسته ای مریم را مگر عیسی علیه السّلام غسل نداد.

از جمله، خبری است که آن را در عوالم از حضرت صادق علیه السّلام نقل نموده که آن

ص: 699


1- بحار الانوار، ج 14، ص 197 و ج 27، ص 291 و ج 43، ص 206.

بزرگوار فرمود: از جمله چیزهایی که پدر بزرگوارم به من وصیّت نمود، این بود که فرمود: پسرم! وقتی من از دنیا رفتم، نباید کسی غیر از تو مرا غسل دهد، چراکه امام را مگر امام غسل نمی دهد.

از جمله، خبری است که ایضا آن را در عوالم از احمد بن عمر الخلّال یا غیر او از حضرت رضا علیه السّلام نقل نموده، زیرا راوی می گوید: خدمت آن سرور عرض کردم:

مخالفین، با ما محاجّه می کنند و می گویند: امام را مگر امام غسل نمی دهد، پس حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام را چه کسی غسل داد؟

راوی گوید: حضرت رضا علیه السّلام چون این کلام را شنید، فرمود: آن ها چه می دانند، چه کسی او را غسل داد؟ سپس فرمود: تو در جواب آن ها چه گفتی؟

گفتم: قربانت گردم! من در جواب ایشان گفتم: اگر مولایم بفرماید آن بزرگوار را پروردگارم زیر عرش غسل داده، به تحقیق راست گفته.

حضرت فرمودند: چنین مگو!

راوی گوید: عرض کردم: پس چگونه بگویم؟

فرمود: بگو؛ به درستی که من حضرت رضا علیه السّلام می باشم و آن بزرگوار را غسل دادم.

راوی گوید: پس به صراحت به ایشان می گویم شما پدرت را غسل داده ای.

بالجمله، خبری که دلالت کند نماز بر جنازه امام سابق، از وظایف امام لاحق است، موجود نیست؛ چنان که در باب غسل آن موجود است. اشکال مزبور، در صورتی وارد است که چنین خبری موجود باشد و مراد از وظیفه نبودنش، آن است که از خصایص امامت نیست و الّا از باب احقّ الناس بالمیّت اولاهم بمیراثه فعلا و اقربهم إلیه من الرحم التی تجرّه إلیها؛ البتّه نماز بر جنازه امام سابق، به حسب قواعد شرعی، لدی الأمکان و به حسب ظاهر از وظایف امام لاحق است و تمسّک برای الحاق غیر غسل از سایر امور تجهیزی بر غسل و آن ها را نیز به تنقیح مناط یا به عدم قول به فصل از خصایص و وظایف خاصّه امامت دانستن، چنان است که می بینی.

این که حضرت بقیة اللّه عمّ خود، جعفر را دور می کند و بر جنازه پدر بزرگوارش

ص: 700

نماز می خواند، از باب قاعده احقّ الناس بالمیّت اولاهم بمیراثه و از باب اظهار داشتن خود بر مردم بوده است تا گمان نکنند حضرت عسکری علیه السّلام، بلا عقب از دنیا رفته کما لا یخفی.

مع ذلک کلّه؛ معتقد آن است که امور تجهیزی امام سابق از غسل، کفن، نماز و دفن، به حسب واقع و فی نفس الامر بر عهده امام لا حق است و لا غیر و ان لم یساعدنا علیه الدلیل الظّاهری الفقاهتی فانّه تساعدنا الشّامة الا یمانیّة الولایتی.

در فساد قول و معتقد فرقه دوّم که می گویند امام حسن عسکری علیه السّلام، بعد از وفاتش زنده شد و یا زنده خواهد شد و او است، مهدی موعود، همین کفایت می کند که وفات آن سرور، مثل وفات سایر آبای گرامش محقّق و معلوم گردیده؛ به نحوی که خود خصم هم، بر آن اقرار و اعتراف دارد.

بنابراین علم به حیات آن سرور نیز، باید به مثابه علم به موتش باشد و دلیلی که بر مدّعای خود اقامه نموده اند، مفید ادنی ظنّی نیست چه رسد به این که مفید علم، قطع و یقین به حیاتش باشد، زیرا دلیل ایشان، این روایت است که خود آن ها روایت کرده اند:

انّ القائم هو الّذی یقوم بعد الموت؛(1) قائم کسی است که بعد از مردن قیام می نماید.

جواب آن، این است:

اوّلا؛ صحت این خبر، معلوم نیست، زیرا خودشان آن را ثبت و روایت نموده اند و به معصومی هم استنادش نداده اند.

ثانیا؛ به قرینه اخبار دیگری که در موت ذکر قائم وارد شده، محتمل، بلکه مراد آن است که قائم کسی است که بعد از مردنش ذکر او زنده می شود؛ یعنی بعد از فراموشی و غفلت از ذکرش در مدّتی طولانی، به نحوی که نسیا منسیّا شود، اسمش زنده و بر السنه و افواه ساری و جاری می گردد.

ثالثا؛ محتمل است مراد از موت، موت شخص باشد، نه موت ذکر و اسم، لکن موت امام سابق و مراد از قائم، قائم به امر امامت باشد؛ نه قائم معهود و مهدی موعود.

ص: 701


1- الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 276.

بنابراین احتمال معنی خبر این است که قائم به امر امامت کسی است که بعد از موت امام سابق، قیام می کند و بنابراین احتمال، به هیچ وجه برای اثبات مدّعای ایشان، یعنی حیات حضرت عسکری علیه السّلام بعد از موتش، رایحه قابلیّت استدلال به آن نمی رود.

رابعا؛ بنابر صحّت استدلال ایشان به این خبر برای اثبات مدّعای خود، لازمه اش آن است که بعد از وفات حضرت عسکری علیه السّلام تا وقتی که خداوند او را زنده گرداند؛ و لو به فاصله بسیار اندک، زمین خالی از حجّت بماند، زیرا میان زمان قلیل و کثیر تفاوتی نیست، چراکه لو جاز خلوّ الأرض عن الحجة آنا، لجاز دهرا؛ حال آن که علمای اعلام و فضلای ارباب کلام به ادلّه عقلی و نقلی متواتر، فساد جایز بودن خلوّ ارض از حجّت را ثابت نموده اند؛ اگرچه یک آن و لحظه باشد.

از جمله ادلّه نقلی، قول شریف حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است که در اصول معتبر و کتب معتمد، روایت کرده اند که فرموده: اللّهم انّک لا تخلوا الأرض بغیر حجّة امّا ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا؛(1) بار پروردگارا! به درستی که تو زمین را خالی از حجّت نخواهی گذاشت که او یا ظاهر و مشهور است یا ترسان و مستور.

خامسا؛ اخبار متواتره از طرق فریقین بر دوازده نفر بودن ائمّه در ردّ قول و معتقد ایشان از مهدویّت حضرت عسکری علیه السّلام کفایت می کند، چراکه بنابر معتقد آن ها، امام حسن علیه السّلام امام یازدهم است.

جواب صائب عن النجم الثاقب

بدان کلام استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- در نجم ثاقب (2)، ناظر به چیزهایی است که این ناچیز در بیان فساد قول و معتقد این طایفه، به طریق تفصیل ذکر نمودم، چون در آن کتاب مستطاب بعد از عنوان قول و معتقد این طایفه در مقام جواب به قول ایشان، فرموده:

ص: 702


1- بحار الانوار، ج 51، ص 211.
2- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 1، ص 273.

مستند این جماعت یا خبر ضعیفی است که خود در نقل آن منفردند یا خبر معتبری است که ابدا بر مقصودشان دلالت ندارد یا بی شاهد و برهان، تأویلی در اخبار معتبره است؛ و یا حدس و تخمینی است که از وهم و گمان تجاوز نکند، چگونه عاقلی روا دارد چنین مطلب بزرگ و منصب عظیمی را برای شخصی ثابت کند که زمام دین، جان، عرض و مال همه عباد به دست او است و نیز بتواند به خبری ضعیف و مستندی سخیف از عهده حفظ، حراست، تکمیل و قوّت آن برآید؛ هرچند معارض و منافی برای آن نباشد، انتهی.

[گفتار مرحوم کاشانی]

تتمیم نفعه عمیم بدان چون معاصر مرحوم الواصل الی رحمة اللّه الملک السبحانی، الاخوند المولی حبیب اللّه الکاشانی در کتاب عقاید الایمان که در شرح دعای عدیله معروف است، ذیل فقره ثمّ الخلف الصالح المنتظر به فساد مذهب فرق باطله اشاره فرموده که درباره شخصی خاصّ یا به نحو عموم مدّعی مهدویّت اند که از دوّمی به مهدویّت نوعیّه تعبیر می شود؛ لذا خوش داشتم تتمیما للفائده، تعمیما للعائده، تزیینا للکتاب و تلذیذا لأولی الألباب مرقومات آن مرحوم را این جا درج نمایم.

پس می گوییم: در کتاب مزبور ذیل فقره مذکوره فرموده: این فقره به بطلان و فساد بیست فرقه باطل اشاره دارد.

فرقه اولی

کسانی که می گفتند: امام حسن عسکری علیه السّلام فرزنددار نشد و اگر شد وفات کرد، لذا بعد از آن حضرت، امامت از زمین مرتفع گردید و دیگر از آل محمد حجّتی جز کتاب خدا و سنّت خاتم الانبیا باقی نماند؛ زیرا چون خلق، نعمت وجود حجّت را شکر و حرمتش را رعایت نکردند، حق بر آن ها غضب فرمود و این نعمت را از آن ها گرفت.

ص: 703

از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: خدا زمین را از حجّتی خالی نمی گذارد مگر آن که بر اهل دنیا غضب کند، مخفی نیست که در این حدیث بر فرض صحّت سندش، مراد از حجّت، حجّت ظاهر است، نه مطلق حجّت، زیرا عقل و نقل متواتر، بر این دلالت دارد که اگر طرفة العینی حجّت از زمین برداشته شود؛ زمین اهل خود را فرو می برد.

ایضا اخبار متواتره بر این است که حضرت عسکری علیه السّلام فرزندی دارد که الحال غایب و زنده است، پس چگونه گفته می شود او فرزندی نداشت. ایضا معلوم است ظاهر کتاب و سنّت به جمیع احکام و شرایع وفا نمی کند و برای آن دو مبیّنی لازم است.

ایضا اگر حجّت مرتفع باشد، حدیث لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض دروغ خواهد بود، حال آن که مسلّم بین الفریقین است.

ایضا همه ادیان، متّفق اند که آخر الزمان باید قائمی که مروّج دین است، بیاید.

فرقه ثانیه

کسانی که می گویند: فرزند امام حسن عسکری علیه السّلام وفات کرد، و لکن بعد از مردن، زنده شد و چون بعد از مردن ایستاد، او را قائم نامیدند، مخفی نیست که در هیچ خبری به وفات این بزرگوار اشاره نشده، بلکه در اخبار بسیاری بر معتقد به وفاتش انکار شده و ایضا لازم می آید در آن زمان که متوفّی بوده، زمین از حجّت خالی باشد.

فرقه ثالثه؛ قایل اند در حال حیات امام یازدهم، فرزندی برایش متولّد نشد، چون وفات کرد، بعد از هشت ماه، آن حضرت متولّد شد. فساد این مذهب، به وجوه مذکور معلوم می شود.

فرقه رابعه

قایل اند امام دوازدهم هنگام وفات پدرش، در شکم بود، هنوز در شکم است، آخر الزمان متولّد خواهد شد. بطلان این مدّعی اظهر من الشمس است.

ص: 704

فرقه خامسه

جماعتی از صوفیّه اند که امامت را نوعی می دانند و می گویند: خصوص شخصی، مدخلیّتی در قائمیّت ندارد و انتساب ظاهری به پیغمبر، شرط این مطلب نیست، بلکه هرمرتاض کاملی که صفات پسندیده و اخلاق حمیده دارد، در هرعصری که ظاهر شود، همان قائم و واجب الاطاعه است.

پس به هردوری ولییی قائم است***تا قیامت آزمایش دایم است

هرکه را خویش نکو باشد، برست***هرکسی کو شیشه ای یابد، شکست

پس امام حیّ قائم آن ولی ست***خواه از نسل عمر، خواه از علی ست

مهدی هادی وی است ای نیک خو***هم نهان و هم نشسته پیش رو

اخبار متواتره بر انحصار ائمّه در دوازده تن و این که دوازدهمی، همان قائم آل محمد است؛ این مذهب را ردّ می نماید.

فرقه سادسه

جماعتی از صوفیّه اند که می گویند: قائم موعود همان کاملی است که در رأس الف می آید؛ چنان که در رأس هرماه، مروّج می آید.

به هرالفی، الف قدّی برآید***الف قدّم که در الف آمدستم

می گویند: روز خدایی، هزار سال است که انّ یوما عند ربّک کالف سنة ممّا تعدّون؛ او در هرهزار سال، کاملی را پدید می آورد و برای هدایت خلق، تربیت می نماید که کل یوم هو فی شأن

ای اخی هرقرن از بهر حیات***جوهری سر بر زند، بهر ثبات

هرزمان وقتی امیری دیگر است***مستی هرشی ز خمری دیگر است

تابش خورشید هرروز، ای جوان***حسن تو همراه دارد بی گمان

که مکرّر نیست فعل کردگار***گرچه یک رو می نماید کار و بار

گوش جان پیش آر و مقصودم شنو***مسکن خود باز جو، هرسو مدو

ص: 705

بعضی بر این مدّعی استدلال کرده اند که در حدیث آمده: چون عمر حضرت قائم علیه السّلام به هزار سال رسد، ظاهر خواهد شد، مخفی نیست که برای این حدیث، سندی دیده نشده و مع ذلک با اخباری که وقت معیّن برای ظهور قائم علیه السّلام را تکذیب کرده اند، منافی است.

فرقه سابعه

نیز جماعتی از صوفیّه اند که می گویند: قائم موعود علیه السّلام باید از عجم برخیزد، نه از عرب؛ پس نباید فرزند صلبی امام حسن عسکری علیه السّلام و از نرجس خاتون متولّد شده باشد.

قطب الدین بن محیی الدین بن محمود الخرقانی الکوشکناری که صاحب مکاتیب است، به همین عقیده بوده، بلکه از بعضی کلماتش چنان فهمیده می شود که خود را قائم موعود می داند و در بعضی از مکاتیبش می گوید:

نزد اهل بصیرت این معنی محقّق است که از خصایص محمد که به وسیله آن از دیگر انبیا ممتاز می شود، آن است که هرنبی یک قیام بیش تر ندارد و آن، قیام دنیوی است؛ چون روح طاهر ایشان به برزخ منتقل شد، مقام ایشان در جلال خدا، تا روز قیامت مقام استغراق است الّا محمد که برای او دو قیام است.

یکی قیام دنیوی که میان آن حضرت و سایر انبیا مشترک است و یکی قیام برزخی که خاصّ آن حضرت می باشد و دلیل بر ثبوت آن، ردّ سلام است. عن عروة بن الزبیر انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال: ما من مسلم یسلّم علیّ الّا ردّ اللّه إلی روحی حتّی اردّ علیه السّلام؛(1) جز آن که سلام دو تاست؛ سلام احد و سلام احاد و این، سلامی است که احاد امّت کنند و به سبب آن فراخور حال ایشان ردّ شود و سلام احد، حقیقت سلام است که غیر یک نفر از امّت ها بر آن حضرت نکند و آن ولیّ آخر الزمان علیه السّلام است.

ص: 706


1- المعجم الاوسط، ج 9، ص 130؛ کشف الخفاء، ج 2، ص 194؛ الاغانة، ص 45؛ الدر المنثور، ج 1، ص 237.

چون او سلامی که حقیقت سلام است بر حقیقت محمدیّه و معدن سلام کند؛ روح طاهر آن حضرت به او مردود گردد ردّی کلّی و السلام، هو التحیّه و به جواب سلامش ایستادگی فرماید، جوابی که تمام حقایق اسلام که مشتقّ از سلام است همراه آن بر دلش فرود آید و مبشّر اسلام، مستمدّ از سلام محمد، نزد ولیّ آخر الزمان قیام نماید، از خدای آید: أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ (1) و ولیّ آخر الزمان از محمد آید:

و یتلوه شاهد منه.

وقتی محمد میان موسویّه و مهدویّه واقع است؛ چون ثانی محمد ذکر کرد، سابق او ذکر کرد و گفت: وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً(2) و اگر قائم آخر الزمان از روایات متداول و اسانید متناول احکام فرا می گرفت، سبیل او سبیل دیگر مجتهد آن امّت بود؛ گاه صواب و گاه خطا، او استحقاق آن را نداشت که امّت بر او جمع شوند و یقفوا اثری لا یخطی در حقّ ایشان راست نیامد، و لکن او به طریق الهام از روحانیّت محمد تلقّی نماید؛ چنان که صحابه از صورت ظاهر آن حضرت تلقّی می کردند و همان طور که بعث صوری دنیوی آن حضرت برای صحابه بود که اوّل امّت اند، بعث برزخی آن حضرت که سیّد لا حقین است، برای افاضه بر صورت قائم موعود است که ولیّ آخر بالکسر نیست و أخرین بالفتح اشاره به ایشان است.

چون آیه وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ (3) نازل شد، صحابه پرسیدند:

یا رسول اللّه ایشان کیستند؟!

حضرت جواب نفرمود، تا سه بار پرسیدند.

بعد دست بر سلمان نهاد و فرمود:

«لو کان الایمان عند الثریا لناله رجال أو رجل من هولاء»؛(4) اشاره به کسی است

ص: 707


1- سوره هود، آیه 17.
2- سوره هود، آیه 17.
3- سوره جمعه، آیه 3.
4- حاشیه رد المختار، ج 1، ص 57؛ فضائل الصحابة، ص 52؛ مسند احمد، ج 2، ص 309، ص 417؛ صحیح بخاری، ج 6، ص 63؛ صحیح مسلم، ج 7، صص 192- 191 و ...

که حامل بعث برزخی محمدی و متلقّی افاضات الهامیّه روحانیّه او باشد. از این جا معلوم می شود آن فرد از عجم خواهد بود، چون محمد رسول عرب و عجم است و بعث صوری دنیوی آن حضرت اوّلا برای عرب بود که هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا(1) و بر عجم منسحب شد، برای حفظ تعدیل بعث روحانی برزخی آن حضرت سزاوار است؛ ثانیا برای عجم باشد و منسحب شود.

هم چنین از احادیث فهمیده می شود بعث آخر الزمان در عجم باشد و هرمعنی که هنگام وجود آن نزدیک شود، طوالع آن نمود کند و تباشیر و لوایح آن ظاهر گردد؛ مانند صبح که پیش از طلوع آفتاب بدمد، تا زمانی که آن معنی تماما در میان آید، اوّل و آخر آن به هم درآمیزد و جماعتی از امّت آخره محمدیّه که بر اقامه اخوانیّت الهی پیمان بسته و خواسته اند امّت را به آخر آن رسانند، اوّل و آخر دایره را به هم بپیوندند، در مائه تاسعه به تحدید موعود و اندراج در طایفه طاهرین علی الحق ایستادگی نمایند و مصداق وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (2) گردند؛ باید به وفای آن پیمان، خود را به مقتضای همّتشان رسانند و خردمندی و جوانمردی خود را به خدای مؤمنان بنمایند ...، الی آخر ما ذکره.

مخفی نیست که این مذهب نیز، خلاف مقتضای اخبار متواتره است که در آن ها تصریح شده قائم آل محمد، فرزند صلبی امام حسن عسکری علیه السّلام، از ذرّیه رسول صلّی اللّه علیه و آله و سمّی آن حضرت خواهد بود؛ پس چگونه می شود او عجم باشد؟

هم چنین حدیث لو کان الأیمان فی الثریا(3) دلالتی بر این مدّعی ندارد و از این جا بطلان دعوی مقام مهدویّت از طرف محمود نامی از صوفیّه معلوم شد که در سنه ثمان مائة بوده و در کتاب خود می گوید:

آن چنان که اوّل محمد عربی آمده ام، آخر محمود عجمی بیایم تا به واسطه دو زبان که برای اهل جنّت است، اهل جنّت گردم و مرا هم چنان که اوّل امّی آمدم، آخر عامی

ص: 708


1- سوره جمعه، آیه 2.
2- سوره اعراف، آیه 181.
3- مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 7؛ تفسیر الصافی، ج 5، ص 173.

باید بیاید تا به کل شی ء شامل آیم و مرا آن چنان که اوّل شرع نموده ام، آخر حقیقت باید نمود تا به اوّل و آخر، کامل آیم.

فرقه ثامنه

جماعتی از جهّال اند که این عصرها پیدا شده، به بابیّه معروف شده و معتقد هستند که قائم آل محمد ظاهر شده است.

او پسر مرد بزّازی از اهل شیراز بود، مهملاتی برهم بافته، نه لفظش درست است و نه معنی دارد و آن را بهتر از قرآن دانسته، ما علی حدّه در ردّ این فرقه کتابی مسمّا به رجوم الشیاطین فی ردّ الملاعین نوشته ایم؛ اگرچه نطاق بیان از احاطه به مفاسد این مذهب و ضلالت این فرقه ضالّه قاصر است.

نامحرمان بسازید با جاهلی و پستی***ای کوته آستینان! تا کی دراز دستی

با خارجی نگویید حرف خروج قائم***تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی

قدر امام بشناس، ورنه جهان سرآید***ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

گر شیعه ای تو خوش باش با ضعف و ناتوانی***بیماری اندر این غم خوشتر ز تندرستی

در غیبت امامت اجر عمل زیاد است***پس صبر کن تو ای فیض بر حالتی که هستی

فرقه تاسعه

کسانی که قایل شدند قائم غایب حیّ، همان محمد بن علی علیه السّلام، برادر امام حسن عسکری علیه السّلام بود. مردن او در حیات پدر، در ردّ این فرقه کافی است.

ص: 709

فرقه عاشره

کسانی که به امامت جعفر، معروف به کذّاب قایل شدند، او نیز برادر امام عسکری علیه السّلام بود. اعمال شنیعه ای که از او معروف است که، در ردّش کافی است و حدیث یا عمّ! تأخّر فانّا احقّ بالصلوة علی ابی (1) مشهور است.

فرقه یازدهم

کسانی که می گفتند: علی بن الحسن العسکری علیه السّلام بعد از پدرش امام است، اکنون زنده و غایب و او است که آخر الزمان ظاهر خواهد شد و زمین را پر از عدل خواهد کرد و حدیث یواطی اسمه اسمی (2) در ردّ این مذهب کافی است.

فرقه دوازدهم

کسانی که گمان کردند حضرت عسکری علیه السّلام نمرده و قائمی است که آخر الزمان ظاهر می شود.

فرقه سیزدهم

متوقّفه اند، آن ها می گفتند: در امامت امام حسن عسکری علیه السّلام شکّی نداریم و لکن نمی دانیم بعد از او امام کیست؛ آیا جعفر برادر او یا غیر او است؟ بنابراین به امامت احدی قایل نمی شویم، تا دلیلی بر امامت کسی معلوم شود.

فرقه چهاردهم

واقفیّه اند که قایل اند مهدی علیه السّلام، همان موسی بن جعفر علیهما السّلام است، این ها دو

ص: 710


1- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 476- 473؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1104- 1102؛ مدینة المعاجز، ج 7، صص 614- 613.
2- ر. ک: العمدة، ص 433؛ المستدرک، ج 4، ص 464؛ المعجم الکبیر، ج 10، ص 133؛ کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج 3، ص 235.

فرقه اند؛ بعضی گمان می کنند آن حضرت نمرده و نخواهد مرد تا ظاهر شود و زمین را پر از عدل و داد نماید؛ چنان که از ظلم پر شده باشد و بعضی گمان می کنند مرده، و لکن آخر الزمان به وصف قائمیّت موعود زنده خواهد شد.

این فرقه نیز در سایر امامانی که قائم مقام او شده اند، اختلاف کرده اند. بعضی بر این باورند که آن ها امام نبودند، و لکن از جانب آن حضرت امرا و فرمان فرما بودند، بعضی گفتند: آن ها گمراه و خاطی، بلکه کافر بودند و بعضی در موت و حیات آن حضرت متوقّف شدند که به آن ها ممطوریّه گویند. بالجمله، این فرقه به حدیث رابعهم قائمهم استدلال کرده اند و این حدیث نمی تواند با احادیث متواتره معارض شود.

فرقه پانزدهم؛ ناووسیّه اند؛ آن ها قایل شدند امام جعفر صادق علیه السّلام نمرده و نخواهد مرد، تا آن که آخر الزمان ظاهر شود و او قائم موعود است، تواتر اخبار موت آن حضرت این مذهب را ردّ می کند.

فرقه شانزدهم

کسانی که قایل اند محمد بن الحنفیّه زنده، در جبل رضوی پنهان و از جانب حقّ نزد او عسل و آب است و آخر الزمان به وصف قائمیّت ظاهر خواهد شد، بعضی می گویند:

او مرده، و لکن زنده خواهد شد.

فرقه هفدهم

کسانی که می گویند: عبد اللّه، پسر محمد بن الحنفیّه زنده و غایب است و آخر الزمان ظاهر خواهد شد.

ص: 711

فرقه هجدهم

اسماعیلیّه اند که می گویند: اسماعیل پسر حضرت صادق علیه السّلام، قائم آل محمد است و باید آخر الزمان ظاهر شود.

فرقه نوزدهم

کسانی که پسر همین اسماعیل را مهدی موعود دانستند.

فرقه بیستم

جماعتی از اهل سنّت اند که می گویند: قائم موعود، همان عیسی بن مریم است، این مذهب نصار است که معتقدند او آخر الزمان ظاهر می شود، با لشکر ابلیس مقاتله می کند و دجّال را می کشد؛ چنان که یهود گمان دارند مهدی موعود از اولاد اسحاق و نامش یاشع است که زمان حضرت داود علیه السّلام غایب شد و او کشنده دجّال است.

بالجمله، دلیل این فرقه، حدیث لا مهدیّ الّا عیسی بن مریم (1) است، این حدیث، ضعیف و قابل تأویل است؛ پس با اخبار متواتره مروی به طرق شیعه و سنّی معارض نیست که در آن ها تصریح شده قائم موعود از اولاد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و نامش نام او است؛ در زمان او عیسی به زمین، نزول خواهد کرد و از اتباع او خواهد بود.

این ناچیز گوید: این معتقدات غیر شیعه اثنا عشریّه در مهدویّت اشخاص خاصّه غیر از قائم معهود و مهدی موعود، حجّة بن الحسن العسکری- عجّل اللّه فرجه الشریف- بود؛ نیز دلایل هریک از طوایف برای اثبات مدّعای خود و جواب آن ها که در این هشت صبیحه بیان گردید و الحمد للّه تعالی علی ایضاح الحجّة و افصاح المحجّة.

ص: 712


1- ر. ک: کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج 3، ص 285؛ بحار الانوار، ج 51، ص 93.

[رفع شبهه عدم انقراض اسماعیلیّه] 9 صبیحة

اشاره

بدان چنان چه در صبیحه پنجم این عبقریّه مشروحا ذکر شد، طایفه اسماعیلیّه به واسطه فساد عقاید اصولیّه و فروعیّه شان، خروج موضوعی از طوایف مسلمین دارند، پس عدم انقراض آن ها، به دلیل عامّی که شیخنا الجلیل الطوسی رحمه اللّه برای فساد معتقدات طوایف غیر اثنا عشریّه اقامه فرموده، ضرری نرساند.

آن مرحوم در کتاب غیبت (1) فرموده: ادلّ دلیل بر فساد و بطلان معتقدات این طوایف، عموما انقراض آن ها است، زیرا در زمان ما، بلکه در زمان طویلی پیش تر از این، کسی به اعتقاد آن ها قایل نشده و اگر طرق آنان حقّ بود، هرآینه انقراضشان جایز نمی شد.

پس از آن فرموده:

اگر گویند: چگونه انقراض ایشان معلوم می شود، حال آن که جایز است در بلاد بعید، جزایر دریاها و اطراف زمین، جماعتی باشند که به این اقوال قایل شوند؛ چنان که جایز است کسی در اطراف زمین یافت شود که به مذهب حسن بصری که می گوید مرتکب گناه کبیره منافق است، قایل شود، بنابراین ادّعای انقراض این فرق ممکن نیست؛ بلی، اگر عدد علما، محصور و مسلمین، قلیل بودند، آن گاه علم به انقراض ایشان ممکن بود، امّا در صورتی که اسلام منتشر و علما کثیر باشند، این علم از کجا حاصل می شود؟

در جواب آن ها می گوییم:

این سخن به این مؤدّی می شود که علم به اجماع امّت برای هیچ کس حاصل نشود، زیرا در مسأله ای که ادّعای اجماع نمایند، می گوییم: احتمال دارد کسی در اطراف زمین به خلاف این قول قایل شده باشد.

ص: 713


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 23- 18.

نیز از کلام ایشان لازم می آید احتمال داده شود کسی در اطراف زمین باشد که قایل شود تگرگ خوردن روزه را باطل نمی کند و خوردن تا طلوع آفتاب جایز است، زیرا قول اوّل، مذهب ابی طلحه انصاری و دوّمی مذهب حذیفه و اعمش است، کلام در مسایل کثیر فقهی هم، چنین است که پیش تر از این بین صحابه و تابعین ایشان خلافی بود، بعد از آن خلاف، برداشته شده، اجماعی گشتند؛ در آن ها هم می گوییم: احتمال دارد کسی در اطراف زمین به خلاف این قول قایل شود؛ همان طور که در عصر صحابه خلافی بوده.

فبناء علی هذا، در هیچ مسأله ای که پیش تر خلافی بوده و الحال اجماعی شده، اعتماد و وثوقی باقی نمی ماند. این شبهه دلیل کسانی است که می گویند: شناختن اجماع و رسیدن به آن ممکن نیست. بعد از همه این ها می گوییم: طایفه انصار، طلب خلافت و مهاجرین ایشان را منع کردند، سپس بنا به مذهب اهل سنّت، انصار به قول مهاجرین رجوع نمودند و با آن ها یکی شدند.

بنابراین اگر کسی بگوید: عقد بیعت امامت برای انصار جایز است، زیرا مسأله امامت از قبل بین انصار و مهاجرین اختلافی بوده؛ هرچند الحال اجماعی شده و احتمال دارد کسی در اطراف زمین پیدا شود که به امامت انصار قایل شود؛ آن وقت جواب اهل سنّت از این اشکال چه می باشد؟! هرجوابی که ایشان به این اشکال بدهند، ما همان را در خصوص انقراض طوایف غیر اثنا عشریّه می گوییم.

اگر به ما ایراد نمایند: حجّت بودن اجماع نزد شما طایفه امامیّه اثنا عشریّه از این راه است که معصوم داخل اجماع است، از کجا می دانید قول او داخل اقوال امّت است؟

می گوییم: وقتی معصوم از جمله علمای امّت شد، لا محاله قولش داخل اقوال ایشان می شود، زیرا اگر قول امّت خطا باشد، بر او واجب است آن ها را از خطا بازدارد و وقتی بازنمی دارد، معلوم می شود آن جناب هم به قول امّت قایل است؛ هرچند او را بعینه و شخصه نشناسیم. بنابراین وقتی در خصوص مسأله ای اقوال امّت را دیدیم و بعضی از علما را در آن مخالف یافتیم، اگر شخص آن بعض و مکان ولادت و نشو و نمای

ص: 714

او را شناختیم، به قولش اعتماد نمی کنیم، زیرا می دانیم او امام نیست، لذا مسأله از این جهت اجماعی نمی شود ولی اگر نسبش را ندانستیم، مسأله اجماعی می شود.

ما اقوال علمای امّت را دیدیم و کسی را قایل به مذهب کیسانیّه و واقفیّه نیافتیم و اگر فرضا یکی دو نفر پیدا شوند که به مذهب آن ها قایل باشند به قولشان اعتماد نمی کنیم، زیرا مولد و نسب آنان را می شناسیم، پس اقوال مابقی معتبر می شود، زیرا قطع داریم معصوم میان ایشان است، فلذا این شبهه به سبب این تحقیق ساقط گردید و للّه الحمد.

اخطار فیه اعتذار

این ناچیز گوید: شیخنا الجلیل الطوسی- قدّس سره القدوسی- این دلیل را ذیل بیان مذهب کیسانیّه و برای فساد معتقد ایشان بیان فرموده، و لکن چون عمومیّت آن برای فساد کلیّه مذاهب غیر طایفه اثنا عشریّه، نمایان و منضم نمودن ردّ واقفیّه بر ردّ کیسانیّه در آخر کلامش مشهود می باشد و این خود دلیل بر عمومیّت این استدلال در ردّ طوایف خارج از ایمان است، لذا ما آن را با فی الجمله تصرّفی در مقام انشا و بیان فرمایشات آن مرحوم دلیل عامّ در ردّ آنان قرار دادیم؛ و اللّه الملهم للحجّة علی تدمیر اهل البغی و العدوان.

[نظر صائب امامیّه] 10 صبیحة

اشاره

بعد از این که فساد مذاهب و معتقدات غیر طایفه اثنا عشریّه و بطلان قول هریک به مهدویّت شخصی خاص معلوم گردید؛ باید دانست مذهب طایفه جلیل شیعه اثنا عشریّه که به امامت حضرت حجّة بن الحسن- صلوات اللّه علیهما- بعد از پدرش قایل شده اند، اتّفاقی بود و بر این اجماع داشتند که آن حضرت، مهدی مبشّر، موعود به نصر و ظفر و در قید حیات است؛ از بدن مبارک قطع علاقه نفرموده، به حیات دنیوی زنده و

ص: 715

در همین عالم غایب و پنهان است تا وقتی که خدای عزّ و جلّ در ظهورش رخصت داده، ظاهر شود و داد مظلومین را از ظالمین بگیرد.

بنای مذهب این طایفه جلیل از زمان وفات حضرت عسکری علیه السّلام تا قریب این اعصار، یعنی بین دویست و سی صد بعد از گذشتن هزار سال از هجرت سیّد مختار بر این بوده؛ بنابر نقل سیّد جلیل و عالم نبیل، مستغرق بحار رحمت ایزدی، الآقا المیر سیّد علی المدرس الیزدی در کتاب الهام الحجّة(1) خود که از عرفای مشایخ ضالّه، چنین منتشر ساخت: امام زمان- اعنی حجّة بن الحسن علیه السّلام- از این عالم، غایب و به عالم دیگر منتقل شده، این عالم در طول آن عالم و نسبتش به آن عالم، مثل نسبت ظلّ به شاخص است. نهایتا هرگاه بخواهد در اقالیم سبعه داخل شود، صورتی از صور اهل اقالیم را می پوشد.

این سخن برای صاحبان اغراض فاسد در قیام به دعوی ریاست کلّیه و امامت عامّه فتح بابی شد، نظر به این که هرکس قایل است زمین از امام خالی نمی شود، باید برای او جسد عنصری قایل گردد که به واسطه آن، در این عالم زیست نماید؛ چنان که آیه مبارکه وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ (2) بر این دلالت دارد و بنابر روایت تفسیر امام علیه السّلام کلام جناب ختمی مآب صلّی اللّه علیه و آله در محاجّه با عبد اللّه بن ابی امیّه مخزومی، متنبّه بر مأخذ آن است.

آن جناب به او فرمود: «و امّا قولک لی و لو کنت نبیّا لکان معک ملک یصدّقک و نشاهده بل لو اراد اللّه أن یبعث إلینا نبیّا لکان انّما یبعث ملکا لا بشرا مثلنا، فالملک لا تشاهده حواسّکم لانّه من جنس هذا الهواء الاعیان منه و لو شاهدتموه بأن یزاد فی قوی ابصارکم لقلتم لیس هذا ملکا، بل هذا بشر لانّه انّما کان یظهر لکم بصورة البشر الّذی الفتموه، لتفهموا عنه مقالته و تعرفوا خطابه و مراده إلی اخر الخبر الشریف.»(3)

ص: 716


1- الهام الحجة، صص 513- 512.
2- سوره انعام، آیه 9.
3- الاحتجاج، ج 1، ص 30؛ تفسیر الامام العسکری علیه السّلام، ص 505؛ بحار الانوار، ج 9، ص 273.
[معتقدات بابیه]

بناء علی هذا، آنان که سخن شیخ عارف ضالّ را قبول کرده، حضرت حجّة اللّه را غایب دانستند، معتقد شدند جسد عنصریی که حضرت در سنه ولادت دارا شده و با آن در این عالم ظهور فرموده، در زمان غیبت انداخته و به آن عالم رفته، به این واسطه در دایره عنصریّه آن حضرت سعه داده، به سخن هربی سروپایی که ادّعای سرتاپا نموده، گوش دادند و امرشان به این جا کشید که پسر فلان شیرازی را قائم به حق و ولیّ مطلق خدا دانستند، انتهی کلامه.

این ناچیز گوید:

از این بیان، مأخذ و منشأ حدوث مذهب بابیّه آشکار گردید و از قاطبه شیعه حقّه اثنا عشریّه رفع حیرت شد که چگونه کسی که پدرش میرزا رضا نام بزّاز شیرازی و مادرش خدیجه نام است و خود را منتحل به مذهب امامیّه اثنا عشریّه می داند؛ ادّعا کند مهدی موعود و قائم معهود است، حال آن که آن جناب باسمه، رسمه، حسبه و نسبه مشخّص است که نام نامیش (م ح م د)، فرزند نهم از صلب حضرت حسین بن علی بن ابی طالب علیهما السّلام، پدرش امام حسن عسکری علیه السّلام، یازدهمین ائمّه اثنا عشر و مادرش نرجس خاتون است و با این نسب و مزایا و خصوصیّات از اشتهار میان طایفه اثنا عشریّه، کالشمس فی رائعة النهار است.

پس چنین ادّعایی از چنین کسی صورت نپذیرد، الّا به تلقّی قول این شیخ ضالّ که امام عصر از این عالم غایب گردیده، به عالم دیگر منتقل شده و هرگاه بخواهد در اقالیم سبعه داخل شود، صورتی از صور اهل اقالیم را می پوشد، نیز مدّعی شدن به این که امام، صورت او را پوشیده و گفتن این که اینک من امامم که ظاهر شده ام.

این قول باطل و اعتقاد سخیف به چند وجه مردود است:

العبقری الحسان ؛ ج 4 ؛ ص717

[ردّ اقوال بابیه]

وجه اوّل: این قول با ضروری مذهب، قول حقّ و اعتقاد صحیح قاطبه شیعه حقّه

ص: 717

اثنا عشریّه مخالف است، متجاوز از هزار سال است که فحول علما و دانشمندان، بزرگان اهل دیانت و زیرکان، فضلا عن النساء و الصبیان، به واسطه پیروی از دلیل و برهان، برخلاف آن قایل اند که امام عصر علیه السّلام، فرزند امام حسن عسکری علیه السّلام است و با همین بدن عنصری حین التولد در قید حیات، در این عالم، غایب از انظار و سایر در بلدان و امصار است و خلایق آن حضرت را به وصف ظهور و خروج نشناسند، مگر وقتی که اراده باری تعالی بر آن تعلّق بگیرد.

بنابراین قایل این قول با کمال شین و شنیعت، شقّ کننده عصای فرقه اثنا عشریّه ای از شیعه و با مذهب حقّه ایشان مخالف است.

وجه دوّم: این قول و اعتقاد از کلام آن شیخ خارج از رشاد فهمیده نمی شود. ای کاش مرد شیرازی معروف با پیروان موصوف به خذلان و مخازی اش در اطراف کلام مقتدای خود، نظر تامّی می کردند تا چنین اعتقادی به او نمی بستند و چنین فتح بابی نمی نمودند!

بهتر است کلام مقتدای ایشان در این مقام، تذکار گردد تا تغلّب این مرد و پیروانش در دسیسه قرار دادن آن کلام برای ریاست خود آشکار گردد و بدانند هرچند آن شیخ به گفته آنان تصریح نموده هرگاه امام علیه السّلام که به آن عالم رفته، بخواهد به این عالم داخل شود، لباس این عالم را می پوشد و صورتی از صور یکی از اهل اقالیم را بر خود می اندازد؛ و لکن در این لباس و صورت، به ظهور آن جناب قایل نشده است.

او معتقد است هرچند به جسد عنصری دیده شود، نمی توان او را به قائمیّت شناخت، بلکه ظهور او به وصف قائمیّت، منوط به ترقّی خلق و موکول به ترفّع و رساندن خودشان به آن عالم است، نه آن که شناختن آن حضرت به وصف قائمیّت، موکول به تنزّل حضرت در این عالم و منوط به پوشیدن صورتی از صور اهل اقالیم سبعه باشد؛ چنان که این مرد و پیروانش می گویند.

کلام آن شیخ، نشان دهنده این است که حضرت در عالم حاضر، بر اهل آن، ظاهر و به احوالشان ناظر است و کلام او ناظر بر این نیست که آن حضرت متولّد و ظاهر شود،

ص: 718

یا آن که هنگام توجّهش به این عالم، صورت یکی از اهل این عالم را بپوشد.

کلام آن شیخ؛ چنان که در الهام الحجّه (1) نقل کرده و خود این ناچیز در رساله رشتیّه اش دیده ام، این است: «امّا امر ظهوره- عجّل اللّه فرجه- و بیان زمانه و مکانه فاعلم انّ الدنیا هذه قد خاف فیها من الأعداء، فلمّا فرّمن هذه المسمّاة بالدنیا انتقل إلی الأولی و الخلق یسیرون إلیها لکنّه علیه السّلام سریع السّیر، فقطع المسافة فی لحظة و النّاس یسیرون إلی الاولی یسیر بهم التّقدیر سیر السّفینة براکبها فی هذا النهر الراکد الّذی هو الزمان و کان طرفا الزمان اوّله و آخره لطیفین کلطافة الأجسام الواقعة فیها و لطافة تلک الأمکنه و وسطها کثیف ککثافة اجسامه و امکنة فإذا وصلوا إلیه قام بالأمر و ظهر الدین کلّه، فالأیّام ثلاثة قال اللّه تعالی: و ذکّرهم بایّام اللّه، فالیوم الاوّل هو الدنیا و الیوم الثانی هو الأولی و هو یوم قیامه و رجعته مع آبائه علیهم السّلام و شیعتهم و الیوم الثّالث یوم القیامة الکبری و فی الزّیارة الجامعه و حجج اللّه علی اهل الدّنیا و الأخره و الأولی فذلک الزّمان الطف و اهله الطف و امکنتهم الطف حتّی انّه فی آخره یکون لطافة زمانه بقدر لطافة هذا الزمان سبعین مرّة و هذا معنی ما اردنا من انّه علیه السّلام فی هور قلیا و انه فی الاقلیم الثامن ...»، الخ.

دلالت این عبارت بر صحّت آن چه به او نسبت دادیم، بسی واضح و آشکار است؛ او معتقد است امام عصر علیه السّلام به جسد عنصری حین التولد خود در عالم هورقلیا و اقلیم ثامن است، خلایق باید با ترقیّات و تکمیل استعدادات، خود را به آن عالم برسانند، نه آن که با تنزّل آن بزرگوار به این عالم، خلایق به او می رسند، معنی ظهور آن سرور، ظاهر شدن او بر اهل این عالم در وقتی است که خودشان با ترقّی به آن عالم برسانند، این طور نیست که حضرت صورتی از صور اهل عالم را بپوشد و ظاهر شود؛ همان طور که این مرد شیرازی و پیروانش اعتقاد دارند.

علاوه براین به هیچ وجه کلام شیخ بر قول و معتقد این ها دلالت ندارد و نسبت دادن این قول و اعتقاد سخیف به شیخ و مقتدای خود، جز محض اظهار ریاست باطله

ص: 719


1- الهام الحجة، ص 514.

زایله داثره نیست، لذا مرد شیرازی در اوّل امر، مدّعی بابیّت برای امام زمان علیه السّلام شد، سپس، ادّعای مهدویّت نمود و بعد از برهه ای از زمان، ادّعای نبوّت و بالاخره ادّعای الوهیّت کرد؛ چنان که بزرگان در کتبی که در ردّ او و اتباعش نوشته اند، به دعاوی او تصریح نموده اند، آن ها را از کلماتش به منصّه ظهور و بروز درآورده اند.

بلکه کلام این شیخ در رساله حیوة النفس، صریح است بر این که آن بزرگوار، جسد عنصری خود را که مستلزم موت است القا نفرموده، چنان که گفته: «و یجب أن یعتقد انّ القائم المنتظر حیّ موجود امّا عندنا فلاجماع الفرقه المحقّة علی انّه حیّ موجود إلی أن یملاء اللّه به الأرض قسطا و عدلا، کما ملئت ظلما و جورا و هو ابن الحسن العسکری القائم المفتقد و اجماعهم تبعا لاجماع ائمّتهم اهل البیت حجّة لانّ اللّه اذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا، فیکون قولهم حجّة لا یقولون الّا الحقّ و اما اجماع شیعتهم، فهو حجّة لکشفه عن قول امامهم المعصوم ...»، الخ.

بلی، او می گوید: جسد آن بزرگوار تلطیف شده، به آن عالم رفته و در رفتن خلایق به سوی آن بزرگوار نیز، باید به این طریقه و وتیره قایل شد.

وجه سوّم: اصل این قول و اعتقاد که امام عصر علیه السّلام به نحو طفره و به خاطر خوف از اعادی از عالم تحت کره قمر به عالم دیگر که عالم مثال و هور قلیاست، تشریف برده، اگرچه به تلطیف همین بدن عنصری و وانگذاشتن آن باشد؛ همان طور که از کلمات شیخ و مقتدای این طایفه فهمیدی، عاطل و باطل و از درجه اعتبار، بلکه اصغا به آن، هابط و ساقط است، چراکه بر فرض تسلیم که سبب غیبت آن بزرگوار، خوف از اعادی باشد، لازم نیست حضرت بدین واسطه از این عالم به عالم دیگر برود؛ بلکه در مندوحه و چاره از آن کافی است حضرت در این عالم و تحت کره قمر باشد ولی مردم او را بشخصه و عینه نشناسند.

مفادّ اخبار کثیره نیز همین طور است که آن حضرت در مجالس و محافل خلایق وارد می شود، بر بالای فرش های ایشان می نشیند ولی مردم او را نمی شناسند، بنابراین لابدّیّت رفتن آن بزرگوار از این عالم به آن عالم، قول زور و دعوی منکره ای است.

ص: 720

اگر بخواهد لابدّیّت تشریف بردن حضرت با جسد عنصریش را از این عالم به عالم هور قلیا و در آن جا بودنش را از این راه ثابت کند که چون جسد عنصری آن بزرگوار از مکوّنات تحت این فلک قمر است و برای مکوّن تحت آن، این قدر قابلیّت ثبات و بقا نیست؛ پس آن بزرگوار حفظا لجسده العنصری و دفعا عن کونه معرضا للزّوال و الموت و الفنا به طریق طفره خود را به آن عالم کشانده، چنان که مثل این را در مسأله معاد می گوید که معاد، همان بدن هور قلیایی است که قابل ثبات و دوام می باشد، چون آن از مکوّنات تحت فلک قمر و برای این بدن عنصری معادی نیست، زیرا مرکّب از عناصر اربعه است و بعد از موت، هرعنصری به اصل خود ملحق می شود؛ این مدّعا بر ناظرین کتب و رسایل او پوشیده نیست.

جواب: این دعوی، علاوه بر آن که با صریح قرآن، مخالف و با اخبار وارده در حالات معمّران منافی است، به طلا از فلزّات مکوّنه تحت فلک قمر، منقوض است، مع ذلک، به تصدیق تمام ارباب کیمیا و صنّاع صیاغت، هرچند با سوهان ریز ریز شود و هرقدر در خاک بماند، برای او فنا و انعدامی نیست.

سابقا از صاحب کتاب بستان السیاحه نقل شد که می گوید: انکار وجود آن حضرت، در حقیقت انکار قدرت باری تعالی است. منّت خدای را که برای حقیر، چون آفتاب روشن است که کیمیاگر اگر از اجزای متفرّقه، اکسیری می سازد، بر نقره طرح می کند و آن را طلای احمر می گرداند، حال آن که نقره در اندک زمانی می پوسد و نابود می شود، برعکس، طلا چند هزار سال به یک منوال می ماند و نابود نمی شود، پس اگر ولیّ خدا و امام عصر، مانند آن کیمیاگر از اکسیر التفات خویش، بدن خود را هم رنگ روح گرداند و باقی و دایم سازد، بعید نخواهد بود، انتهی.

وجه چهارم: این قول سخیف و اعتقاد کثیف، با اخبار وارده بر غیبت مهدی علیه السّلام منافی است که کتب و دفاتر فریقین را پر نموده و زبر و صحف آنان را مملوّ ساخته.

آن ها را قریب به دویست سال پیش از وقوع آن، از حضرت رسول مختار و ائمّه اطهار علیه السّلام روایت کرده، تا زمان وقوع این بلیّه کبرا و این محنت عظمی به امثال خود

ص: 721

نقل نموده اند. این اخبار، بیشتر از آن است که به حصر گنجد و به عدّ و شماره درآید.

برای دلالت آن ها بر ردّ مدّعای بیشتر مرد شیرازی و اتباعش، گذشته از فهم مخاطبین که واضح ترین دلیل است، چند طریق وجود دارد:

اوّل؛ هرکس اندک شعوری داشته باشد با نظر در این اخبار برایش معلوم می شود برای حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام با عنوان غیبت از مردم میان ائمّه اثنا عشر، اختصاصی است و عنوان ظهور برای او عنوان رجعت است و اگر مراد از غیبت، انتقال از این عالم به عالم دیگر باشد، این معنی به آن سرور اختصاص ندارد، بلکه این معنی در سایر ائمّه هدی نیز جاری است؛ علاوه بر این که در این صورت، ظهور آن حضرت با عنوان رجعتش هیچ فرقی نخواهد داشت.

دوّم؛ هرکس فی الجمله انس و الفتی به مجاورات و مکالمات داشته باشد، می داند لفظ غیبت وقتی در محاورات اطلاق می شود، در پوشیدن بدن خود از چشم مردم ظاهر است، نه ترک علاقه از جسم و رفتن روح از بدن و چون نزد متحاورین معلوم است تا قرینه ای که صارف لفظ از معنی ظاهر آن نباشد با لفظ نیاید و مقارن او ذکر نشود، باید آن لفظ را بر همان معنی ظاهری حمل کرد؛ پس حمل غیبت بر معنی ظاهری آن، که پوشیدن بدن از انظار خلق است، لازم و اراده این معنی از آن، جزمی و قطعی خواهد بود.

سوّم؛ ضمایم دالّ بر معنی مطلوب از غیبت که پوشیدن بدن از خلق است یا انضمامش به اخبار دالّ بر غیبت آن جناب، در ردّ مدّعای این مرد و پیروانش کفایت می کند، از آن ضمایم، اخباری است که در تعلّل غیبت آن جناب به خوف از قتل، وارد شده، این اخبار از غایت اشتهار، کالنار علی المنار و از کثرت و زیادت، کقطر الأمطار است.

بدیهی است قتل، جز بر بدن عنصری دنیاوی که در حال حیات، مرکب روح است، وارد نمی شود و با انضمام به اخباری که آن حضرت در زمان غیبت دیده می شود و شناخته نمی گردد؛ مثل روایت سدیر صیرفی و غیره و با انضمام به اخباری که بر

ص: 722

مذمّت و نکوهش کسانی که می گویند: موت، قائم را درک کرده؛ مثل دو روایت مفضّل بن عمر و روایت ابی الجارود و غیره دلالت صریح دارد که همگی در کتب معتبر؛ مثل بحار و غیره ثبت و ضبطاند.

بالجمله، در اخبار غیبت آن حضرت، با انضمام آن ها به اخبار متفرّقه مصرّحه به حیات دنیویه آن جناب، از قبیل آن چه ذکر شد و غیر آن از جمله تشبیه غیبت آن جناب به غیبت موسی و عیسی و سایر انبیا در ردّ این اعتقاد فاسد کفایت می کند.

وجه پنجم؛ اکثر اخبار غیبت، دالّ بر لزوم تمسّک به امامت و ولایت حضرت حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام است و در آن ها تصریح شده امام زمان علیه السّلام، بشخصه الخاص و جثّة المخصوصه، آن حضرت است و این مطلب با انتقال آن حضرت از این عالم، منافی است، چون بنابراین زمین خالی از حجّت خواهد بود و این، خلاف ضرورت مذهب طایفه شیعه اثنا عشریّه است کما هو البدیهی الواضح.

عقد معقود لفذلکة الردود

بدان مقتضای اجماع شیعه اثنا عشریّه بر امامت حضرت مهدی موعود علیه السّلام و حجّت معهود که حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام است و هم چنین مقتضای اخبار متواتره نزد فریقین، از انحصار عدد ائمّه به دوازده، هم چنین مقتضای اخبار متواتره وارد بر قائمیّت دوازدهمی ایشان و نیز مقتضای اخبار متواتره وارده در غایب بودن آن جناب، این است که حضرت در این اوقات، غایب از انظار و بر خفا و غیبت خود باقی است و هنوز ظاهر نشده، چراکه مقتضای ادلّه ای که ذکر شد، ولایت شخصیّه آن جناب است بدون آن که روح آن حضرت به هیکل دیگری تعلّق گیرد.

با این ملاحظه، کسی که نسب او معلوم و پدر و مادرش معیّن بود و در قریب به این اعصار علم شین و شنار را از شیراز برافراشت و خود را قائم معهود موعود انگاشت؛ قولش مردود و اعتقادش مطرود است، آن حضرت بر غیبت و استتار، باقی و نزد اهل

ص: 723

روزگار مرجوّ الظهور است؛ اللّهم عجّل فرجه و ظهوره و ارزقنا الاستضأئة من نوره.

اعجوبة فیها اضحوکة

بدان بعضی از پیروان این مرد شیرازی، انتصارا له برای صحّت دعوای او به این تمسّک نموده اند که صدق امامت بر امام ثانی عشر، به اعتبار این که نفس قدسیّه آن جناب؛ محلّ تجلّی نور دوازدهم از انوار عالیه محتجبه به نفوس مقدّسه است و موضوع له اسم آن جناب، مثل اسامی سایر ائمّه بالاصاله، همان انوار متجلیّه بر نفوس قدسیّه است و صدق اسامی با آن که موضوع له آن ها، همان انوار بر این نفوس است، به اعتبار مظهریّت آن ها برای آن انوار، بالعرض است و این با اخباری که در انحصار عدد ائمّه به دوازده وارد شده، نافی نیست؛ چراکه انحصار حقیقت، راجع به آن انوار است، نه راجع به نفوس و اشخاصی که آن انوار در آن ها جلوه نموده اند.

بنابراین مرد شیرازی، مجلای نور دوازدهم است، خواه او را (م ح م د)، خواه علی محمد بخوان، چون در موضوع له که همان نور دوازدهم است، تصرّفی نشده و اختلاف اسامی، لازمه اختلاف در موضوع له نیست.

جواب این انتصار:

اوّلا؛ اسامی شریف ائمّه طاهرین علیهم السّلام بر وتیره و طریقه سایر اسامی مردم، برای نفوس شریف و اشخاص منیف ایشان موضوع است که به آن اعتبار، عنوان بشریّه، صادق و متعلّق به بدن است، اعمّ از آن که در آن برای بدن حظّی قایل باشیم یا نه.

دلیل بر این، با آن که محتاج به استدلال نیست، این است که بی شک، این اسامی از قبیل اسمایی نیست که مدلول و موضوع له آن ها مخفی باشد، بلکه غرض از وضع آن ها این است که به آن مسمیّات، آن ها را بشناسند، مثل سایر اسامی که مردم برای اولادهای خود می گذارند و به نصب علامت برای ایشان، به اعتبار مزید حاجت به تعریف و تبیینشان اهتمام می ورزند.

ص: 724

فبناء علی هذا، انواری که این نفوس، مظاهرشان می باشند- علی فرض الثبوت و التحقّق للمظهریّه- نمی توانند به وصف خفای آن ها و با فرض عدم خفا در مدلول این اسامی، موضوع له اسامی بزرگان دین و ائمّه راشدین باشند.

بالجمله، فرقی بین اسامی شریف این بزرگواران و اعلام شخصیّه مردم نیست و همان طور که آبا در تعریف اولاد خود، اسامی وضع می کنند و با آن اسامی اولاد خود را معرّفی می نمایند؛ نسبت به اسامی شریف انبیا و مرسلین و ائمّه طاهرین علیهم السّلام هم، چنین است و چنان که این گونه احتمالات در آن ها راه ندارد؛ هم چنین در این مقام برای آن ها مجالی نباشد؛ پس واضح شد اسامی آن بزرگواران به لحاظ تعلّق آن ها بجثّتهم المخصوصة العنصریّة المتولّدة فی الدنیا برای آن انوار قدسیّه موضوع اند.

ثانیا؛ اگر مراد از اسمای شریفه مبارکه انوار کلیّه باشد و مدالیل آن ها، حقیقت نفوس شخصیّه آن بزرگواران نباشد، پس باید اخبار مفصّله وارده در امامت ائمّه اثنا عشر باسمائهم و اشخاصهم در اثبات امامت اشخاص ائمّه علیهم السّلام، جز به دلیل دیگر کافی نباشد، مثل این که وارد شود امیر المؤمنین علیه السّلام مظهر نور اوّل، امام حسن علیه السّلام مظهر نور دوّم و هکذا و قول به عدم کفایت آن اخبار به تنهایی در اثبات امامت آن بزرگواران- مگر به انضمام مذکور- قولی مخالف با وتیره تمام عقلا و ارباب محاورات و کلامی منکور است.

ثالثا؛ این قول و معتقد با تنصیص هریک از ائمّه بر امامت دیگری مخالفت صریح دارد، چون بنابر گفته این انتصارکننده، باید آن اخبار هم جز به ضمیمه چیز دیگری از دلایل در تنصیص و تعیین کافی نباشند، فساد این مطلب، اظهر من الشمس و أبین من الأمس است، کما لا یخفی علی اولی النهی.

دفع وخم و رفع وهم

اگر کسی گمان کند که قول و عقیده این مرد شیرازی، ناشی از اعتقاد او به مذهب تناسخیّه است که می گویند: ارواح بشری، همیشه در اجساد، سایرند و از جسدی به

ص: 725

جسد دیگر منتقل می شوند، پس او نستجیر باللّه و نعوذ به؛ روح حضرت بقیّة اللّه علیه السّلام را در بدن خود سایر می دانست و لذا این دعوی باطل را اظهار داشت؛ بداند این دعوی اوّلا؛ مبتنی بر اثبات موت حضرت بقیة اللّه علیه السّلام می باشد و با ضرورت مذهب اثنا عشریّه و طایفه معظّمه از عامّه مخالف است که به حیات و غیبت آن بزرگوار تصریح نموده اند؛ چنان که در قسم سوّم و چهارم، اعتقاد مخالفین درباره وجود مسعود آن حضرت در صبیحه چهارم از عبقریّه دوّم این بساط ذکر شد.

ثانیا: بطلان این مذهب، در مواضع عدیده از کتاب خدا، به اخبار ائمّه هدی علیهم السّلام و به منافات آن با حکم عقل مستقلّ، ثابت و اجماع همه فرق ملّت اسلامی بر کفر معتقد آن، محقّق است.

از جمله مواردی که در کتاب خدا به بطلان این مذهب تصریح شده، قول سبحانه حکایة عن الکافرین ارجعنا نعمل صالحا رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً(1) است که این را در معرض محال بودن رجوع کفّار به سوی دنیا فرمود؛ چنان که ایشان را به قول أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ(2) ملزم ساخته؛ چه می فرماید: آیا به شما عمری ندادیم که کافی باشد برای این که در کسی متذکّر شود که تذکّر را اراده می کردند و از رسولان، کسانی بر شما آمدند که به این حال انذارتان فرمودند.

از جمله اخباری که بر کفر این طایفه دلالت دارد، خبری است که در عیون اخبار الرضا(3) از حسن بن الجهم، روایت نموده که گفت: مأمون به امام رضا علیه السّلام عرض کرد: یا ابا الحسن! در حقّ قایلین به تناسخ چه می فرمایید؟

حضرت فرمود: کسی که به تناسخ قایل باشد، به خدای عظیم کافر و تکذیب کننده بهشت و دوزخ است.

ایضا در آن کتاب به سند خود از حسین بن خالد روایت نموده، حضرت رضا علیه السّلام،

ص: 726


1- سوره مؤمنون، آیه 100.
2- سوره فاطر، آیه 37.
3- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 218- 216.

فرمود: کسی که به تناسخ قایل باشد، کافر است.(1)

امّا بیان اجمالی منافی بودن این مذهب با حکم عقل مستقلّ این است: چنان که در حکم عقل، انصاف گرفتن از ظالم برای مظلوم، لازم و متحتمّ است، هم چنین لازم و متحتّم است که به نحوی داد مظلوم را از ظالم بگیرند که مسرّت و فرحی به مظلوم روی دهد تا غم و اندوه رسیده از ظالم را تلافی کند.

این گونه داد گرفتن مبتنی بر این است که هنگام سیاست ظالم و عقوبت کشیدن از مظلوم، به حال او نگران باشد تا تشفّی قلبی برایش حاصل شود و چون از مسلّمات اصحاب تناسخ، بودن معاد در همین نشأه کون و فساد است، مکافات اعمال به ردّ در هیاکل شریف و خسیس است و نیکی حال از کسی که مرّه اولی بدحال بوده و بالعکس؛ پس لازمه اعتقاد ایشان این است که نشأه به همین نشأه دنیا که دار خلط و مزج است، منحصر باشد و اگر تلافی ظالم واقع شود، بر وجهی صورت می گیرد که تشفّی قلب برای مظلوم حاصل نشود، چراکه معلوم است بعد از ظهور ظالم و مظلوم در هیکل دیگری که ورای هیکل اوّل آن هاست، هیچ کدام به حال هم معرفتی ندارند؛ از زمان های گذشته، غافل و از اعمال صادر در آن ها ذاهل اند. لذا اگر بر ظالم، همّی وارد و المی واقع گردد، مظلوم نمی داند این تلافی ستمی است که به او کرده.

بالجمله، بنابر مذهب تناسخ و انحصار نشأه به نشأه دنیاوی- چنان که این انحصار در نزد ایشان از مسلمیّات است- عدم تدارک ظلم ظالم لازم می آید بر وجهیی که عقل مستقلّ، حاکم به تدارک است، کما هو الواضح.

اگر حکم مستقلّ عقل را بر فساد این مذهب خواهی، چنین تقریر کن: هرکس دارای فهم سلیم و عقل مستقیم باشد، می داند این تخلیط تفصیلی در پی دارد، برای این زرع، احصادی در کار و برای هرآزمایشی، آسایشی است؛ البته آن چه در کمون باشد، باید به حدّ ظهور رسد و آن چه در حدّ قوّه است، باید به مقام فعلیّت درآید و البته باید در پی این نشأه، نشأه ای باشد که خوب از بد و خبیث از طیّب، آشکار گردد.

ص: 727


1- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 218.

امّا در بیان اجماع بر بطلان این مذهب سخیف و اعتقاد کثیف، آن چه ابن حزم ظاهری در کتاب فرق و مقالات خود موسوم به کتاب الفصل و الملل و الاهواء و النحل، ذکر نموده و دعوی کرده، کافی است.

این ناچیز در نقل عبارت او تعمّد نمودم؛ چراکه ابن حزم، خودش به جنایت کفر و تضلیل، از بلاد اخراج شده و آخر الامر در بادیه از دنیا رفته؛ چنان که ابن خلّکان متعرّض است، پس همین که ناقل اجماع بر فساد و بطلان او چنین شخصی باشد در شناعت و فساد این مذهب بس است و چه قدر مثل معهود ویل لمن کفّره نمرود، مناسب مقام است.

بالجمله، بعد از این که ابن حزم در کتاب مزبور، مذهب ارباب تناسخ را عنوان می کند و فصلی مشبع از عقاید آن ها می نگارد، می نویسد؛ «امّا الفرقة المرتسمة منهم باسم الإسلام فیکفی من الرّد علیهم اجماع جمیع اهل الأسلام علی تکفیرهم و علی انّ من قال بقولهم فانّه علی غیر الاسلام و انّ النبی صلّی اللّه علیه و آله أتی بغیر هذا و بما المسلمون مجمعون علیه من انّ الجزاء لا یقع الّا بعد فراق الأجساد للأرواح بالنکر أو التنعّم قبل یوم القیمه، ثم بالجنّة أو بالنار فی موقف الحشر فقط إذ جمعت اجسادها مع ارواحها الّتی کانت فیها، انتهی».

سدّ راسخ و هدّ للتّناسخ

بدان مبنای مذهب تناسخیّه، تعلّق عرضی نفس به بدن است؛ مثل تعلّق صاحب خانه به خانه و تعلّق صانع به آلات صنع خود و این مبنی فی حدّ ذاته باطل است، چرا از جمله ادلّه عقلی بر بطلان این مذهب، آن است که وجدان حاکم است تعلّق نفس به بدن، تعلّق اتّحادی طبیعی می باشد.

آیا نمی بینی اگر چیزی بر خانه و اهلش زنند، جز به نحو مجاز نمی گویند بر صاحب خانه زده اند و در او تأثیری نمی کند، هم چنین افعال اهل خانه را نمی توان به او نسبت داد و انفعالات آن ها را نمی توان انفعال نفس صاحب خانه شمرد؛ مثلا اگر عیال او که

ص: 728

به تدبیر اهل خانه قائم است، سیر شود، او سیر نشده، اگر گرسنه شود، صاحب خانه گرسنه نشده، اگر سالم باشد، او سالم نباشد، اگر مریض باشد، او مریض نباشد، اگر بد کند، او بد نکرده و اگر خوب کند، او خوب نکرده و سایر چیزها بر این قیاس است و لکن اگر بر بدن صاحب خانه زنند، حقیقتا او را زده اند، اگر راحتی بر بدن او وارد شود، بر نفس او وارد شده و اگر زحمتی به بدن او رسد، حقیقتا بر نفس او رسیده و هکذا.

بالجمله؛ علاوه بر فساد این مبنی، در بطلان مذهب ایشان گفته می شود در این مقام یکی از سه وجه زیر وجود دارد:

اوّل؛ بدن، مادّه نفس و نفس در بدن بالقوّه و الامکان باشد، منافات این وجه با مذهب تناسخ، بسی واضح است، چراکه لازمه این وجه حدوث نفس به حدوث بدن است و مبنای تناسخ که تردّد نفوس در ابدان می باشد بر تحصّل نفس پیش از تعلّق به بدن است.

دوّم؛ نفس، مادّه بدن باشد؛ شناعت این احتمال هم ظاهر است، زیرا بنابراین احتمال، صورت که جهت فعلیّت است، نسبت به مادّه که جهت قابلیّت است اولی به وجود می شود و شکّی نیست که نفس، اتمّ وجودا از بدن می باشد و چگونه چنین نباشد، حال آن که او محیط است و بدن محاط، او فرمانده است و بدن فرمان بردار، او مجتمع است و بدن منتشر او، دارای جنبه وحدت است و بدن دارای جنبه کثرت.

سوّم؛ از دو نسبتی که ذکر شد، هیچ کدام میان نفس و بدن نیست، لازم این احتمال، آن است که وجود هریک مستقلّ و بالفعل باشد، در این صورت تعلّق نفس به بدن به تعلّق اتّحادی طبیعی، معقول نخواهد بود، حال آن که گفته شد تعلّق نفس به بدن، تعلّق اتحادی طبیعی است؛ چنان که وجدان بر آن حاکم است.

عبارات تواسخیّه فی مقالات التناسخیّه

بدان از اوّل بنای این ناچیز بر نقل مقالات طایفه خبیث تناسخیّه نبود، چراکه

ص: 729

عمر، اشرف و اعلی و مداد و قرطاس، اغلی از این است که به نقل ترّهات آنان مصروف گردد و لکن ثانی الحال، به ملاحظه ارشاد و تنبیه برادران ایمانی بر توالی فاسد این مذهب کاسد، خیال در نقل شطری از مزخرفاتشان قوّت گرفت و چون از میان ناقلین آن ها، مرحوم سیّد مرتضی رازی، ملقّب به علم الهدی در کتاب تبصرة العوام خود، مزایا و خصوصیّاتی را از مذهب آن ها نقل نموده و الزاماتی بر ایشان فرموده که کلمات دیگر ناقلین، فاقد آن هاست، فلذا در این مقام و مضمار به نقل عبارات آن بزرگوار اکتفا و اقتصار می کنیم.

در باب دوازدهم آن کتاب که در مقالات ارباب تناسخ است، می فرماید: بدان جمله فلاسفه، مجوس، نصارا و صابیان بر تناسخ گویند و در فرق اسلام، بیش تر در اعتقاد تناسخی بوده است.

امّا فلاسفه گویند: نسخ چهار نوع است؛ نسخ، مسخ، فسخ و رسخ؛ نسخ در اجسام آدمیان، مسخ در بهایم، سباع، طیور و انواع حیوانات، فسخ در انواع دواب، حشرات زمین و آب؛ مثل کژدم و غیر آن و رسخ در انواع اشجار و نبات بود. گویند: این اصناف چهارگانه را به قدر و مراتبشان مسخ کنند و همیشه از جسدی به جسدی دیگر می گردند.

گویند: عالم دوّار است، جز این عالم، سرای دیگری نیست و حشر و نشر، قیامت و صراط، میزان و حساب، بهشت و دوزخ، همه محال است. گویند: قیامت عبارت از بیرون آمدن روح از بدن و رفتن به بدن دیگر است؛ اگر خیر کرده باشد، به بدن خیر و اگر شرّ کرده باشد، به بدن شریر می رود. در اجساد برای آنان راحتی و لذّت، عذاب و مشقّت باشد؛ هرروح که به جسد ایشان شد، در راحتی و لذّت و هرروح که در اجساد بد شد، مثل کلاب و خنازیر معذّب بود.

آخر مسخ شان در کرمکی کوچک بود، به قدری که به سوراخ سوزنی رود و گویند:

معنی آیه وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ(1) این است، چون

ص: 730


1- سوره اعراف، آیه 40.

بدین حدّ رسید، از این کرم کوچک که در طبرستان به آن رکنا گویند، مفارقت کرده، یکی به جسد آدمی نقل می کند و ابدا چنین نقل می کند، گویند: این معنی عبارت از بهشت و دوزخ و معاد است.

گویند: قوله تعالی کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها(1) این معنی را دارد و قوله تعالی فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ (2)؛ معنایش این است که در هر صورتی که بخواهد، تو را بنشاند؛ اگر بخواهد به آدمی و اگر بخواهد به سگ و خوک و غیر آن نقل کند.

گویند: قوله تعالی وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها(3) و قوله تعالی وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ (4) از آن بدن می خواهد و هرچه روی زمین می رود، در دور اوّل مثل شما آدم بوده اند و گویند: قوله تعالی وَ نُنْشِئَکُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ (5) می خواهد شما در دور خود ندانید که روح به کدام کالبد نقل می کند؛ کالبد آدمی یا حیوانات، انتهی.

احمد حابط و فضل حدثی، در تناسخ غلوّ کرده، گویند: هررنج و بلایی که به اطفال و بهایم رسد، از آن است که در دور اوّل گناه کرده باشند و در این دور جزا یابند و گویند: هرچه ذبحش مباح است، از آن جهت است که در دور اوّل، قتّال و خون ریز بوده و هرچه گوشتش حرام است، به خاطر آن است که در دور اوّل خون او ریخته باشد و گویند: شهوات استر برای آن بریده شد که در دور اوّل زانیه بوده و اگر شهوت نبریده باشد، او را حلقه دراندازند تا به مقصود نرسد.

گویند: تیس از آن رو با مادر، خواهر، دختر، خاله و عمّه خود جفت شود که در دور اوّل زنا نکرده.

ص: 731


1- سوره نساء، آیه 56.
2- سوره انفطار، آیه 8.
3- سوره هود، آیه 6.
4- سوره انعام، آیه 38.
5- سوره واقعه، آیه 61.

پس لازم است کسی را که بر ایشان ظلم می کند، ملامت نکنند، چون این جزای آن است که در دور اوّل کرده و اگر کسی ایشان را بکشد، دلیل است بر این که آن ها در دور اوّل، خون ناحق کرده باشند، لذا قصاص لازم نیست، هم چنین اگر با زن و فرزند ایشان فساد کنند، چیزی بر فسادکننده لازم نیاید. بطلان این طایفه بسیار است.

بعضی گویند: هرکس در دور اوّل زن بوده، در دور دوّم مرد شود و بالعکس تا مناکحتی که در دور اوّل به ایشان شده، در دور دوّم به قدر آن استیفا شود، اگر وطی او به حلال بوده، این دور هم، حلال و اگر به حرام بوده، این دور نیز، به حرام باشد.

در مدّت ادوار این قوم، خلاف است؛ بعضی گویند: ده هزار سال و برخی گویند:

هزار سال، جمعی گویند: ارواح در جسدها گردد تا پاک شود، آن گاه به آسمان روند و با ملایکه باشند و به آن ها طیّاریّه می گویند، نیز قومی از ایشان گویند: خدای تعالی هفت آدم، یکی بعد از دیگری بیافرید؛ آدم اوّل، پنجاه هزار سال احیاء و امواتا با نسل خود در زمین مقام کرد، سپس قیامت برخاست، اهل خیر به آسمان رفتند و اهل شرّ به طبقه دوّم زمین فرو رفتند و معنی بهشت و دوزخ این است.

شش آدم دیگر هم بر این منوال بودند، اهل خیر که به آسمان روند، ملایکه شوند و خدا را عبادت کنند و اهل شرّ از زمینی به زمین دیگر فرو روند تا به زمین هفتم رسند و در آن جا مور، جغد، خنافس و امثال آن شوند. اهل تناسخ، خرافات بسیاری دارند، انتهی.

در ملل و نحل (1) شهرستانی آمده: تناسخیّه به انتقال ارواح از بدن شخصی به بدن شخص دیگر قایل اند و می گویند: آن چه انسان از راحتی و تعب می یابد، بر چیزی مرتّب است که آن را پیش تر در بدن دیگر به جای آورده و آن چه در بدن دوّم می بیند، مکافات و جزای آن است که در بدن اوّل به جای آورده، انسان همیشه میان دو امر است؛ یا در مقام فعل و عمل با انتظار جزای آن است، یا در مقام مکافات و مجازات عملی که قبلا آن را انجام داده. نقل همین مقدار از ترّهات ایشان کافی است.

ص: 732


1- املل و النحل، ص 234- 233.

[گفتاری از بشارة الظهور] 11 صبیحة

اشاره

بدان راعی در این عجاله، بنای دنباله گیری ذکر مزخرفات طایفه بابیّه و جواب به آن ها را ندارد، چون اولا: مذهبی که اساس و اصل آن چنان استدلالاتی باشد که در صبیحه سابقه شنیدی، معلوم است فروع و مبتنیات آن، چه نحوه استحکامی دارند؛ پس باید از سستی مبنا به سستی بنا و از کجی اصل دیوار به کجی دیوار تا به آخر پی برد.

خشت اوّل چون نهد معمار کج***تا ثریا می رود دیوار کج

ثانیا: در کتب و صحایفی که علمای اعلام اثنا عشریّه و امنای احکام حضرت خیر البریّه در ردّ خرافات این طایفه غویّه، تصنیف و تألیف فرموده اند، بی نیازی از این رویّه است و لکن برای تفریح خاطر دوستان در این بوستان، در سیر ایشان آن چه را محدّث ماهر و متتبّع باهر، مرحوم آقا شیخ جلال الدین شیرازی- حشره اللّه مع النبی التهامی الحجازی- در خاتمه کتاب بشارة الظهور- که الحق در جمع اخبار دالّ بر اثبات حضرت مهدی موعود علیه السّلام، سفری مسفور است- از ابو الفضل گلپایگانی در اثبات مهدویّت مرد شیرازی، نقل کرده و آن را به عبارات رائع و بیانات فایق خود مردود فرموده، نقل می نمایم تا برادران ایمانی، مبلّغ علم اوّل دانشمند این طایفه را بدانند و همیشه مقدار غوایت یا جهالت و نادانی او را نصب العین بدارند.

شیخ مزبور در آخر کتاب مذکور، می فرماید: ما در این کتاب مختصر، قریب پانصد نصّ و خبر معتبر از مأخذ معتمد، روایت کرده ایم که همه در مهدویّت حضرت حجّة بن الحسن علیهما السّلام هم زبان اند، حال آن که اسباب استقصا برای این بی مقدار، فراهم نبوده و نیست، کتابخانه مؤیّد، مسدّد و معاضدی نداشته و ندارد و خدای توانا، داناست که چه اندازه اخبار و نصوص در کتاب ها موجود است که در دست من نیست و چه بسیار کتاب هایی که بر نصوص کثیری مشتمل بوده، به کلّی مفقود و معدوم شده و اثری از آن ها نیست؛ چنان که بر متتبّع در تراجم علما و بصیر بر مؤلّفات آنان آشکار است.

بنابراین آیا باوجوداین اخبار کثیره، احادیث وفیره و نصوص متواتره، کسی که

ص: 733

حضرت ختمی مرتبت و اهل بیت او را صادق المقال می داند، می تواند از این نصوص که هریک برهانی منصوص است، اعراض کند و به مهدویّت و قائمیّت غیر حضرت حجّة بن الحسن- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- معتقد شود؟!

پس از وضوح این مطلب، اندکی در مرتبه جهالت یا ضلالت، غوایت، بی انصافی و بی حیایی ابو الجحد گلپایگانی نظر کن که بزرگ ترین دلیلی که از آیات قرآن بر مهدویّت میرزا علی محمد مخبّط شیرازی اقامه کرده، این آیه مبارکه از سوره حدید است: فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ (1).

استدلال ابو الجحد به این آیه، به مناسبت آن است که لفظ باب در آن آمده که در فارسی به معنی در می باشد و چون علی محمد خود را باب می خوانده، پس مراد خدا علی محمد است.

شما را به خدا قسم! ببینید این طایفه تا چه درجه عاجز و بیچاره اند که از شدّت بیچارگی به صرف لفظ باب در قرآن قناعت کرده اند؛ اگرچه باب جهنّم باشد.

آری! خداوند حقّ را بر لسان این گمراه جاری فرموده، چون هرمبدع گمراه کننده، دری از درهای جهنّم است؛ چنان که هرمرشد هدایت کننده، دری از درهای بهشت می باشد.

بزرگ ترین دلیل او از اخبار و احادیث، این خبر است: «لو کان العلم فی الثریّا لناولته ایدی رجال من اهل الفارس»،(2) اگر علم در ثریّا باشد، هرآینه دست های مردانی از مردمان فارس، آن را فراگیرد، نیز خبر «إذا سمعتم بالمهدی فاتوه و بایعوه»؛(3) هرگاه شنیدید مهدی ظاهر شده، نزد او بیایید و با او بیعت کنید.

از همه بامزه تر، استدلال او به شعر خواجه حافظ است؛ بعد از استدلالاتش به حدیث لو کان العلم فی الثریّا گفته: بعضی از ارباب حقایق و دقایق و صاحبان صفای باطن هم، خبر داده اند تولّد قائم موعود، در ملک فارس واقع می شود، از جمله صاحب

ص: 734


1- سوره حدید، آیه 13.
2- الاحتجاج، ج 1، ص 150.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 84.

این شعر است:

شیراز پرغوغا شود***شکّر لبی پیدا شود

ترسم که آشوب لبش***بر هم زند بغداد را

از همه مضحک تر آن است که پس از استدلال به شعر مزبور گفته: اگرچه نسبت این شعر به خواجه است و لکن این شعر در دیوان های چاپی نیست، شاید چون دیده اند بر ثبوت این امر دلالت دارد، آن را از کتاب خواجه بیرون کرده باشند و شاید شعر از دیگری باشد.

الحق اگر شیعه اثنا عشریّه این شعر را از دیوان خواجه بیرون نمی کردند، برای این برهان قاطع جوابی نداشتند، لذا به عالم دیانت، خیانت کرده، این شعر را سرقت نموده اند.

باللّه المدرک المهلک

اگر می شنیدیم کسی برای اثبات امری به این نحو سخنان استدلال کرده، هرگز باور نمی کردیم و جزء حکایات مجعول و داستان افسانه سرایان می شمردیم. اینک می بینیم با نهایت وقاحت و جرأت کتاب می نویسند و به این قسم لاطائلات، استدلال می کنند، بدیهی است مصدر این گونه خرافات، جهل و سفاهت است، چراکه لطیفه علم و عقل، مانع از تفوّه به این کلمات رکیک و تمسّک به این ادلّه سخیف است.

چون دلیل و برهان مهدویّت باب، مکشوف خاطر خردمندان افتاد، گوییم: یا ابا الجحد! قائم موهوم، میرزا علی محمد شیرازی است یا آن وجود مقدّس؟ اگر اوّلی باشد که تو از بیچارگی و واماندگی به شعر موهوم خواجه حافظ شیرازی، آیه فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ(1)، حدیث «لو کان العلم فی الثریّا «و خبر» إذا سمعتم بالمهدی» و امثال ذلک بر قائمیّتش استدلال می کنی و اگر دوّمی قائم باشد، این عبد بی بضاعت که احقر و اجهل منتظرین او است، با عدم مساعدت اسباب و نداشتن کتب احادیث و

ص: 735


1- سوره حدید، آیه 13.

اخبار، قریب پانصد نصّ قاطع و خبر معتبر جلیّ الدلاله در این کتاب مختصر روایت نموده که فعلا در کتاب هایی که از آن ها اخذ و روایت شده، موجود و مسطور است.

یا ابا الجحد! مثل «به لبلبو(1) نمی توان مکّه رفت»، میان اهل فارس معروف است؛ بنده هم با کمال ادب خدمت شما عرض می کنم به شعر شاعر، آیه و خبر بی ربط به مدّعی، نمی توان مذهب اثبات نمود. اگر شخصی مثل شما پیدا شود که چیزی را شرط چیزی نداند، دلالت الفاظ را تابع وضع واضع نشناسد، اراده هرمعنی را از هرلفظ جایز بداند و این گونه بر اثبات مذهب تصنّعی خود، دلیل اقامه نماید؛ جز فصاحت و رسوایی سودی از این سودا نخواهد دید، جز میوه ملامت از این نخل نخواهد چید، جز نام زشت از این کشت برندارد و جز شنعت از این زحمت بهره نیابد.

مردمان ضلالت پیشه و بدعت اندیشه زیادی در دنیا آمدند و برای فریفتن عوام کالانعام و تحصیل جاه و مال به پیمودن راه ضلال شتافتند و چه بسیار رطب و یابس درهم بافتند، لکن جز لعنت ابدیّه، عقوبت سرمدیّه، نام نکوهیده و فرومایگی نزد دانشمندان، چیز دیگری نیافتند. کجاست مانی نقّاش، مزدک قلّاش، مسیلمه کذّاب، طلحیه اسدی طرّار، سجاح بن نجّاح عیّار، بیان بی سمعان نهدی، حارث شامی، محمد بن بشیر، علی بن حسکة، مغیرة بن سعید شقّی، محمد بن حسن سولّعی غیر متّقی، ابن هلالی، بلالی، شلمغانی، حسن صبّاح و امثال این اشخاص بی صلاح و فلاح از اهل بدعت و ضلالت؟!

فاضحوا رمیما فی التراب و اصبحت***مجالس منهم عطّلت و مقاصر

بلی، فرقی که در میان است، این است که مردمان ضلالت پیشه در قرون خالیه و اعصار ماضیه، گذشته از دانش و عقل، اهل فهم و فضل بودند، هرچند راه باطل می پیمودند، قواعد عقلی و قوانین وضعی را عاطل نمی شمردند، الفاظ را از قید اعراب آزاد نکردند و معانی را تابع ارادات شخصیّه ندانستند؛ عامّ و خاصّ مطلق، مقیّد مجمل و مفصّل و نصّ و ظاهر را از یکدیگر امتیاز می دادند و هرزه گویی را مایه عیب و عار و

ص: 736


1- چغندر پخته، ر. ک: لغتنامه دهخدا.

ژاژخوایی را اقامه شین و شنار می دانستند.

امّا در این عصر و اوان بحمد اللّه المنان، مردمان ضلالت بنیان، فهم و فضل که ندارند، سهل است وجودشان نیز از حیله عقل و دانش که ممیّز زشت و زیبا و حسن و قبح اشیا می باشد، عاری و تهی است؛ لذا هرچه خواهند، بدون اندیشه می گویند و هرچه بر قلمشان آید، می نویسند. عبارات رکیک مغلوط را وحی آسمانی و الفاظ سخیف نامربوط را کلام ربّانی خوانند. بدیهی است اگر در کسی عقال عقل و قوّه شاعره باشد در کتاب خود که عنوان عقل و فضلش است، به شعر شاعر استدلال نکند و آن را نصّ قاطع قرار ندهد، زیرا هرکس اندک شعوری داشته باشد، می داند:

اوّلا؛ شعر مزبور به هیچ وجه دلالتی بر ظهور قائم ندارد.

ثانیا؛ بر تولّد او در فارس دلالت ندارد.

ثالثا؛ بر فرض که دلالت داشته باشد، گوینده آن معلوم نیست.

رابعا؛ بر فرض که گوینده آن معلوم باشد، کلام فلان شاعر چه حجّتی دارد. تمام ادلّه رییس و مرؤوس این طایفه ضالّه از همین قبیل است و من از تصدّی ذکر و جواب آن ها بسی ننگ و عار دارم، انتهی.

ای برادران ایمانی ای شیعیان اثنا عشری! ای مسلمانان! ای خردمندان عالم! ای دانشمندان بنی آدم! شما را به خدای دانای توانای بی همتا سوگند می دهم؛ ببینید چگونه این فرقه سفیه از حقّ محض صریح؛ اعنی مهدویّت حضرت حجّة بن الحسن العسکری- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- با آن ادلّه قطعیّه و نصوص صحیحه صریحه متواتره، اعراض کرده، به واسطه شکوک شیطانی و شبهات وهمی نفسانی که ما نمونه آن را این جا ذکر کردیم؛ راه ضلالت و غوایت پیموده اند و لیس هذا باوّل قارورة کسرت فی الاسلام. بعد از واقعه گوساله و سامری، وقوع این امور به هیچ وجه موجب حیرت و تعجّب نیست.

کمال جلوه طاووس را از این چه زیان***که ابلهی بگزیند غراب بر طاووس

عبارات صاحب بشارة الظهور- البسه اللّه فی الجنان من حل النور- تمام شد.

ص: 737

این ناچیز گوید: حال این طایفه بعینه مانند حال آن مرد اسراییلی است که مولوی در مثنوی ذکر نموده که حضرت موسی هرچه او را به دین خود دعوت فرمود، قبول نکرد، تا آن حضرت به میقات پروردگار رفت و قومش گوساله پرست شدند. بعد از مراجعت ملتفت شد آن اسراییلی نیز، عابد گوساله شده، پس او را عتاب کرد و فرمود:

تو آن همه معجزات و خوارق عادات از من دیدی، مع ذلک در پذیرفتنم به پیغمبری، اندیشه ها نمودی و به گمان خود، فطانت و متانت ورزیدی؛ اندیشه های تو بد پیشه چه شد که باصدای گاو بر الوهیّت آن، یک دل و یک جهت شدی.

آن توهّمات را سیلاب برد***زیرکی بارد تو را و خواب برد

بر خدایی گاو چون یکدل شدی***وز همه اندیشه ها عاطل شدی

پیش گاوی سجده کردی از خری***گشت عقلت صید سحر سامری

گاو می شاید خدایی را بلاف***در رسولیّم تو چون کردی خلاف؟

باطلان را چه خوش آید؟ باطلی!***عاطلان را چه رباید؟ عاطلی

ذرّه ذرّه کاندرین ارض و سماست***جنس خود را هم چو کاه و کهرباست

بر کلابی گر جعل راغب بود***آن دلیل ناکلابی می بود

بلی؛ خردمندان ایّام ماضیّه و دانشمندان قرون خالیّه، این معنی را به خوبی در این شعر بیان فرموده اند:

گاو را باور کنند اندر خدایی عامیان***نوح را باور ندارند از پی پیغمبری

تعسّف غریب و تعصّب عجیب

از این مرد گلپایگانی عجب است که در صفحه صد و سه کتاب موسوم به بحر العرفان، مطبوع غیر معلوم التاریخ و المطبعه، برای مهدویّت آن مرد شیرازی به حدیث «إذا سمعتم بالمهدی فاتوه و بایعوه» استدلال نموده، به تقریب این که در این حدیث که در عوالم و در ثالث و ثلثین از کتب آن است که رسول اللّه فرموده: هرگاه از مهدی شنیدید، به سویش آمده، با او بیعت کنید و دیگر نفرموده چنین و چنان باشد یا

ص: 738

فلان علامت، فلان خارق عادت و معجزه ظاهر فرماید، انتهی.

اوّلا؛ رسول خدا نفرموده: إذا سمعتم مهدیّا، نیز نفرموده: إذا سمعتم متمهدیا و نفرموده: إذا سمعتم من یدّعی المهدویّة فاتوه و بایعوه، بلکه فرموده: إذا سمعتم بالمهدی، هرکس اندکی به زبان عرب آشنا باشد، می داند این الف و لام عهد است و نمی تواند الف و لام جنس و طبیعت یا الف و لام استغراق باشد، چراکه مراد به مهدی طبیعت کلیه جنسیّه یا نوعیّه نیست که نفس آن طبیعت یا تمام افرادش باشد، زیرا مفهوم مهدویّت هرچند کلّیت دارد، خودش با ما طایفه حقّه اثنا عشریّه اتّفاق دارد که معنون به این عنوان و مصداق این کلّی، جز فردی خاص و شخصی مخصوص نباشد، بنابراین معیّن است که الف و لام آن برای عهد است و آن جایی استعمال می شود که به سوی شخص خاصّ معیّن و معهود میان متکلّم و مخاطب اشاره باشد؛ خواه معهودیّت به سابقه ذکر باشد یا به سابقه ذهن.

مثلا اگر شخصی بخواهد به غلام خود امر کند: وقتی فلان تاجر معیّن آمد، او را اکرام نما؛ زمانی جایز است بگوید: إذا جائک التاجر، فاکرمه که آن تاجر میان او و غلامش معهود و معلوم و معیّن باشد و الّا اگر تاجر، فرد غیر معهودی را اراده نماید، بر حسب قواعد محاورات و اهل لسان خطا کرده، پس معنی کلام حضرت خاتم انبیا، مطابق قواعد محاورات و موافق تکلّمات اهل لسان عربیّه این است که هرگاه بشنوید مهدی معلوم معیّن که نزد شما معرّفی شده و از پیش، نام، نسب، صفات و حالاتش را گفته ام، ظهور نموده؛ نزد او رفته، با حضرتش بیعت کنید.

مگر آن که این مرد گلپایگانی بگوید: باب ضلالت مآب مذکور، به حروف و کلمات، نظر عنایت انداخته، آن ها را از قید اسارت اعراب و بنا و مطلق قواعد اهل لسان و ارباب محاورات، آزاد ساخته که در این هنگام او را در گفته اش تصدیق می کنیم و لکن می گوییم: ای بیچاره! و از شهرستان علم و دانش، آواره! باب این کار را کرده، نه حضرت ختمی مآب، آن بزرگوار بیش از هزار و سی صد و پنجاه سال قبل، این فرمایش را فرموده که هنوز کلمات و حروف، مشمول چنین عنایت و الطاف بی نهایتی از باب

ص: 739

نشده بوده اند.

ثانیا می گوییم: بر فرض این که رسول خدا در این خبر نفرموده باشد مهدی چنین و چنان است، حال آن که معهودیّت حاوی بیان تمام صفات، حالات و علامات است؛ آیا خبر در باب مهدی، منحصر به همین خبر است؟ آیا در خصوص تعیین مهدی موعود، خبر دیگری از آن حضرت روایت نشده؟

اگر آن اخبار را ندیده اید، خوب بود شما- گلپایگانی- که اوّل دانشمند این طایفه و مانند مانی هستید، در همان مذهبی که نخست داشتید، به تقلید اکتفا نکرده، خود را به مقام تحقیق می رساندید، سپس اگر بطلان آن بر شما معلوم می شد، عدول می کردید و اگر آن اخبار و احادیث متواتره قطعی را دیده، خوانده و فهمیده اید، چرا حقّ را از روی تعمّد، انکار کرده و در نهایت جدّ و جهد در باطل اصرار می ورزید.

عجب است که این مرد گلپایگانی قریب دو هزار خبر، بلکه زیادتر که همه در نهایت صحّت و اعتبار و هریک بر مهدویّت و قائمیّت فرزند ارجمند حضرت عسکری علیه السّلام لسان فصیح، ناطق صریح و شاهد صحیح اند، زیر پا گذاشته و برای اثبات مهدویّت آن مرد شیرازی به خبر إذا سمعتم بالمهدی تمسّک نموده به خیال این که در آن، تصریحی به مهدویّت حضرت حجّت بن الحسن علیه السّلام نیست، لذا می تواند مغلطه نماید و آن را بر مرد شیرازی متمهدی کاذب، منطبق سازد، غافل از این که مطابق مثل معروف «کلّ الصید فی جوف الفراء» تمام خصوصیّات، حالات و صفات آن برگزیده خالق البریّات، از الف و لام عهد، معلوم و مشهور و خدشه کنند در این استفاده از زمره جاحدین عنود است.

بلی، وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ(1) و لو تلیت علیه آیات الفرقان و التوریة و الانجیل و الزبور.

ص: 740


1- سوره نور، آیه 40.

[گفتاری از کتاب الهام الحجة] 12 صبیحة

اشاره

بدان این ناچیز، محض تثبیت عقاید برادران ایمانی بر قائمیّت و مهدویّت حجّت ربّانی؛ اعنی (م ح م د) بن الحسن العسکری- علیهما صلوات اللّه الملک العلی-، مناسب دیدم عبقریه ششم این بساط را به تقریر اجماع و نبودن مخالفی بر امامت، مهدویّت و قائمیّت آن بزرگوار از زمان فوت حضرت عسکری علیه السّلام تا این اعصار از طایفه حقّه شیعه اثنا عشریّه، به بیان صاحب کتاب الهام الحجّة(1) حشره اللّه مع اجداده الا دلّاء علی المحجّه خاتمه دهم.

فنقول: سیّد جلیل می فرماید: اجماعی بودن مسأله بقای حضرت حجّة بن الحسن علیهما السّلام از زمان فوت امام حسن عسکری علیه السّلام، مهدویّت، قائمیّت و غایب بودن آن بزرگوار از انظار اهل روزگار تا این ازمنه و اعصار نزد شیعیان ائمّه هشت و چهار- علیهم صلوات اللّه الملک الغفار چنان نیست که به خواص، اختصاص داشته باشد، بلکه شامل خواص و عوام و علم به آن برای عالم و جاهل حاصل است و در اعتقاد به این که بنای مذهب بر این و به این مطلب است، خلط و آمیزش با امامیّه کافی می باشد؛ بدون آن که نظری در کار داشته یا به توسّط مقدّمات نیاز باشد، بلکه آنان که اذهان شان به علوم، مرتاض نشده، مانند زنان و امثال ایشان به ضرورت، ثبوت آن را دانسته و می دانند.

نهایتا در این اوقات، به واسطه پاره ای شبهات، موانعی در بعض نفوس روی داده که علم ضروری از ایشان مسلوب شده.

طریقه رفع آن این است که میل به رجال و حبّ غلبه به جدال را کنار نهاده، به انصاف نظر کند و خبر مهدویّت فعلیّه آن جناب را با سایر اخبار ضروریّه بسنجد که داعی به تکذیب آن ها پیدا نشده، نفوس نسبت به آن ها بر فطرت خود باقی است و شبهه ای در آن ها، برای ایشان روی نداده، چون در مسح بر خفّین و تحلیل متعه، شبهه

ص: 741


1- الهام الحجة، ص 518- 515.

راه یافته، بلکه نظر به چیزهایی که به بداهت از طریقه اهل بیت علیهم السّلام ثابت است؛ اگر این خبر را مثل آن اخبار دید یا در ظهور، اشتهار و انتشار، فوق آن اخبار دانست، با جان خود خصم نکند، به حجّت متمسّک شده، شبهه را ترک کند.

هم چنین ببیند علمای امامیّه اثنا عشریّه از زمان غیبت صغرا تا سنه هزار و دویست و شصت هجری که قریب به هزار سال است، چگونه بر مذهب بقای حیات دنیوی حضرت حجّة بن الحسن العسکری- صلوات اللّه علیهما- ایستادگی و در مقام محاجّه با عامّه چقدر از اخبار معمّرین را ثبت و ضبط کرده اند و با کمال تخالفی که در مسایل میانشان بوده، در این مسأله اصلا و ابدا اختلاف نکرده اند.

به ملاحظه این اتّفاق عظیم و به ضمیمه آن چه به طریق بداهت از ایشان معلوم است، از رسوخ آن ها در تمسّک به اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السّلام برای نفوس مستقیم به حدس صایب، قطع حاصل می شود که امامیّه این اصل و مذهب را از امامان خود، تلقّی و اخذ کرده اند، نیز برایش معلوم می شود اجماع امامیّه بر این اصل و مذهب به تبعیّت اهل بیت علیهم السّلام است، چراکه شبهات عقلی در این مطلب راه ندارد و مشتبه شدن نقل بر همه ایشان که هیچ یک بر آن اشتباه، وقوف پیدا نکند، به حسب عادت محال است.

الحاصل، چنان که از اتّفاق طایفه عظیمی که بنای ایشان بر تقلید عالمی و عدم تجاوز از فرموده او است؛ معلوم می شود که مذهب آن عالم، با آن چه آن طایفه بر آن اتّفاق نموده اند، موافق است؛ پس هم چنین از اتّفاق طایفه امامیّه اثنا عشریّه با بنای ایشان بر متابعت اهل بیت علیهم السّلام منکشف می شود که مذهب ائمّه ایشان با متّفق علیه در میان آن ها موافق است؛ از مهدویّت، قائمیّت، حیات، غیبت و ظاهر شدن امام عصر و ناموس دهر هروقت که خدا بخواهد، با علایم حتمیّه ای که برای ظهور آن بزرگوار بیان فرموده اند.

اگر به جهت رسوخ شبهه، به همین قدر در رکون به اجماع، بلکه ضرورت و سکون به آن قانع و مطمئن نشدی، بیانی دیگر برای حقّیت این مطلب از طریق اجماع آوریم

ص: 742

- و باللّه التوفیق- و آن این است که اگر خدای تعالی نسبت به اعمال و عقاید عباد، رضا و غضبی داشته باشد، البته بر آن دلالت می فرماید و اگر در تحصیل علم به مرضّی و مغضوب خود، عباد را استقلال نفرموده- چنان که نفرموده- البته بعضی را به طریق وحی تعلیم فرموده، متابعت او را بر دیگران لازم ساخته و در صورت تعذّر تلقّی از او، واسطه ای در کار است که حامل اخبار و ناقل آثار او باشد و باین واسطه، نباید مخفی باشد بر وجهی که کسی راه به سویش نبرد و دعویش را نشنود، زیرا چنین خفایی با دلیل بودنش برای اهتدا منافات دارد، از این جاست که ما به انقراض بسیاری از طوایف، به بطلان ایشان حکم می کنیم.

بعد از تمهید این مقدّمه واضح، عرض می شود مسلّما و ضرورتا بعد از امام حسن عسکری علیه السّلام تکلیف از خلق برداشته نشده و مردم در حکم بهایم نشدند، البته میان تکالیف، یک نوع تکلیف هست که جز به توقیف نمی توان به آن رسید، تولّی امام از آن جمله است که عقل هرچند در معرفت آن بر وجه کلّی مستقل است و لکن در معرفت آن بر وجه جزیی استقلال ندارد.

بناء علی هذا گفته می شود: به اقرار خصم، آنان که از اصل منکر امامت حضرت حجّة بن الحسن اند، حامل لوای علم امامت، بلکه در سایر تکالیف هم، قابل وساطت نیستند و قبول احکام از ایشان روا نیست و میان معترفین به امامت حضرت حجّت، دعوتی جز به نام نامی آن حضرت نبوده و همه معترفین به امامت آن سرور، بدون خلاف ائمّه را در اثنا عشر منحصر می دانستند و می دانند و اعتراف به بقا و حیات آن جناب را در این عالم، لازم، بلکه صحّت سایر اعمال را بر آن موقوف می دانستند و می دانند. اگر این دعوت را باطل دانیم، لازم آید قرن ها بر مکلّفین گذشته باشد که راهی به معرفت تکلیف خود نداشته باشند و دعوت حقّی در زمین ظاهر نباشد، فساد این اظهر من الشمس و ابین من الامس است.

ص: 743

حکایة للتنبه کفایة

در کتاب مذکور است حکایت غریبی در یزد اتّفاق افتاده که از آن معلوم می شود چه کسی این حیله را به مرد شیرازی تعلیم داد و فی نقلها عبرة لاولی الابصار.

از جماعت کثیری به نقل از مرحوم آخوند ملّا صادق سریزدی مسموع شد و استاد معظّم، عالم و فاضل کامل و عارف زاهد محقّق، سیّد سند المشرّف بیت اللّه الحرام و زیارت جدّه خیر الأنام، الحاج میرزا سیّد حسین وامق آدام افضاله از آن جمله است که بعد از استماع شفاهی به خطّ مبارک برای این حقیر مرقوم فرمودند: بعبارتهم الشریفه نقل می شود: سنه 1270 هجری حکایت ظریفی از مرحوم آخوند ملّا صادق سریزدی که اسمش موافق مسمّا بود، استماع شد و چون تفصیل آن در نظرم نیست، آن چه در خاطر مانده، ذکر می شود و آن این است:

زمانی که در دار العباده یزد به تحصیل علوم مشغول بودم، مزاجم اختلال و اشتهایم نقصان یافت، همّ و غمّم بسیار شد به حدّی که از ابنای جنس متوحّش گردیده، عزلت می نمودم، کار به جایی رسید که توقّف در بلده میسّر نبود، ناچار به قریه سریزد رفتم، آن جا هم از معاشرت مردم دلتنگ شده، روزها در قبرستان خارج قریه به تنهایی به سر می بردم.

روزی ندایی شنیدم که به اسم مرا صدا می زد؛ هرچه به جهات نظر و دقّت کردم، کسی را نیافته، مکرّر ندا می شنیدم، متفکّر و متحیّر ایستاده، گفتم: ای صاحب صدا! من تو را نمی بینم؛ کیستی و مطلب تو چیست؟

جواب داد: من ملک موت و به قبض روح تو مأمورم، به هیأت محتضر بخواب تا روحت را قبض نمایم. به فرموده عمل نمودم، پای به قبله خوابیدم و دامن خود را بر رویم افکندم. طول کشید؛ گفتم: چه شد، چرا به امر خود مشغول نمی شوی؟

جواب داد: الحال موت تو به تأخیر افتاد تا به خانه بروی، جمعی از عدول را طلبیده، وصیّت نمایی، حال برخیز و برو!

می گوید: برخاستم، به خانه رفتم، وصیّت نمودم، به اطاق خلوتی رفتم، خوابیدم و

ص: 744

بسم اللّه گفتم.

جواب داد: «بدا» حاصل شد و موت تو به تأخیر افتاد، چون باید به مقامات عالیه فایز شوی و ترقّیات کلّیه برایت حاصل شود. چند روز همه گونه صحبتی باهم می کردیم، او مکرّر مرا تسلّی می داد و می گفت: مردم درباره تو پریشانی حواس، اختلال مشاعر و جنون گمان می کنند، ولی تو اندیشه مکن که عن قریب صاحب مقامات خواهی شد، تا آن که شبی احساس نمودم چیزی به پایم خورد؛ مثل آن که سر پایی به کسی بزنند، صدایی به گوشم رسید که برخیز و تهجّد به جای آور، قبل از آن بر بام خانه برو و اذان بلند بگو!

موافق آن چه گفته بود، عمل کردم. بعد از اتمام اذان به من گفت: به فلانی و فلانی که به خانه ات می آیند و اعتراض می کنند، اعتنا مکن! باید ترقّی کلّی کنی. طولی نکشید همان اشخاص آمدند و اعتراض نمودند که این اذان با شریعت مخالف بود، یکی از آن ها اصرار داشت. به من گفت: به او تعرّض کن و بگو تو که در خلوت، مرتکب چنین معصیت و عمل خلاف شرع می شوی، مرا از عبادت منع می کنی؟

آخوند می گوید: به محض گفتن این سخن، دیدم در حال آن شخص، قلق و اضطرابی حاصل و به نهایت خجل شد؛ طوری که سر به زیر افکند و دیگر سخن نگفت.

بالجمله، بر این منوال گذشت؛ مدّتی هرروز و هرشب صدا می شنیدم، مرا امر و نهی می نمود و اخبار غریب به من می داد، از آن جمله، روزی شهرت یافت شخصی که به سفر تبریز رفته بود، فوت شده؛ به من گفت: این خبر اصلی ندارد، او زنده است، چند روز دیگر کاغذش می آید و مطالبش چنین و چنان است. بعد از چند روز همان طور شد.

دیگر آن که انتشار یافت شریعت مدار آخوند ملّا محمد تقی عقدایی به رحمت خدا رفته؛ به من گفت: این خبر کذب و او زنده است و از مرضی که دارند، سالم می شوند. چند روز بعد همان طور شد.

آخوند مذکور می گوید: زمانی در هوا هیولایی در نهایت نزدیکی مشاهده

ص: 745

می کردم؛ گویا تمثال هوایی و صورت و نقش بر هوا بود، در نهایت لطافت با من مکالمه می نمود و مرا امر و نهی و به این طور ترغیب می کرد که عمل به این ها موجب رسیدن به مقامات عالیه است. اندک اندک تجرّدم به جایی رسید که به نظرم می آمد جمیع بلاد، اقالیم و خلایق را می بینم و همه افلاک را مشاهده می کنم که در حرکتند و مردم به تبعیّت آن ها موافقت دارند. گاهی می دیدم یکی در حرکت توقّف می کند، فی الفور می افتاد و می مرد و مکرّر از فوت هرکسی خبر می دادم، بعدا خبر می رسید و موافق بود تا آن که وقتی به من امر کرد کسی را از بالای بام به زیر اندازم؛ ترسیدم و عمل نکردم، بار دیگر به من گفت: امام غایب در مکّه ظهور کرده، باید حضور ایشان بروی؛ اگر بخواهی تو را بر ابر سوار می نمایم و اگر خواستی، صلوات بخوان و بر هوا راه رو!

گفتم: هرچه تو بهتر دانی. گفت: بر بام برو، صلوات فرست و بر هوا برو!

رفتم و صلوات خواندم تا لب بام آمدم، امّا ترسیدم و ایستادم.

گفت: چرا نمی روی؟ گفتم: می ترسم به زمین افتم.

گفت: مترس، برو! قبول نکردم. مدّتی معارضه کردیم تا این که به کلّی مأیوس شد و گفت: تو بایست تا به مقامات عالیه برسی، در فلان امر و فلان امر هم ترسیدی، مخالفت کردی و به بخت خود پا زدی؛ من از نزد تو پیش میرزا علی محمد شیرازی می روم که قابلیّت دارد. آخوند می گوید: دیگر آن صورت را ندیدم، از اهل خانه خواهش کردم تا گوشتی را بریان نموده، قدری استشمام و قلیلی تناول کردم؛ خورده خورده مزاجم به اعتدال آمد و ملتفت شدم مرا به چه کارهای خلاف شرعی امر می کرده و من در آن حال ملتفت نبوده ام؛ شکر الهی را به جای آوردم. بعد از چندی خبر میرزا علی محمد منتشر شد، دانستم چه شد و او بر باطل است، سابقا اسمش را نشنیده بودم، مگر از صورتی که مشاهده می نمودم.(1)

این ناچیز در کتاب راحة الروح که به طبع رسیده، در وجه دهم از وجوه تشبیه اهل بیت به کشتی نوح، نقل نموده ام، مراجعه شود که بسیار مناسب این مقام است.

ص: 746


1- الهام الحجة، ص 607- 603.

عبقریه هفتم [توضیح بعضی اخبار مشکله]

اشاره

در ذکر بعضی از اخبار مشکل و مجمل که با امام زمان- عجّل اللّه فرجه- در زمان غیبتش تعلّق و ارتباط دارند و بیان حلّ اشکال و رفع اجمال از آن هاست و در آن چند صبیحه می باشد.

[روایت اصبغ از امیر المؤمنین (علیه السلام)] 1 صبیحة

در غیبت (1) طوسی رحمه اللّه به اسناد خود از اصبغ بن نبّاته روایت نموده: وقتی حضور باهر النور جناب امیر المؤمنین علیه السّلام شرفیاب شدم، دیدم آن حضرت در ارض نکت می نمود؛ مثل کسی که متفکّر است.

عرض کردم؛ چه شده، شما را متفکّر می بینم که در زمین نکت می نمایی؛ آیا به واسطه رغبتی است که به زمین پیدا کرده اید؟

حضرت فرمود: نه، و اللّه من هیچ وقت به زمین و دنیا رغبت نداشته ام، بلکه تفکّرم فی مولود یکون من ظهر الحادی عشر من ولدی؛ در مولودی است که از پشت اولاد یازدهم من می باشد، او مهدی است و خداوند به واسطه وجود شریف او زمین را از عدل و داد پر می نماید؛ چنان که از ظلم و جور پر شده باشد. برای او حیرت و غیبتی است که اقوامی در آن گمراه می شوند و اقوامی دیگر در آن هدایت می یابند.

اصبغ گوید: عرض کردم: مولای من! حیرت و غیبت آن سرور چه مدّت می باشد؟

ص: 747


1- الغیبة، شیخ طوسی، صص 166- 165.

فرمود: شش روز، شش ماه و یا شش سال.

عرض کردم: آیا این امر شدنی است؟

فرمودند: بلی، چنان که او مخلوق است، ای اصبغ! این امر از کجا برای تو است؟

کسانی که به این امر نایل می شوند، خیار امّت می باشند که با ابرار این عزّت، مصادف و معاصر می شوند.

گفتم: پس از آن چه خواهد شد؟

فرمود: خداوند آن چه را می خواهد، می نماید؛ چراکه بداآت، ارادات، غایات و نهایات برای او سبحانه است.

بدان در نظر ظاهر، این خبر شریف خالی از اشکال نیست؛ چون حضرت امیر علیه السّلام فرمودند: تفکّرم در مولودی است که از پشت اولاد یازدهم من می باشد، حال آن که حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- از پشت اولاد نهمی آن بزرگوار است.

جواب: اشکال در صورتی است که لفظ من در عبارت من ولدی، برای حادی عشر بیانیّه باشد، و لکن اگر من تبعیضیّه باشد، اصلا و ابدا این اشکال، به خبر شریف توجّه پیدا نمی کند و معنی کلام آن سرور، به این صورت می شود: امام حادی عشر، بعض از اولاد من است.

به عبارت اخری لفظ من ولدی برای مولود صفت است، نه آن که متعلّق به حادی عشر باشد و معنی آن چنین است: مولود من ولدی من ظهر الحادی عشر من الائمّه، فافهم. نیز این خبر شریف دلیل بر نفی بودن مهدی موعود از اولاد عبّاس بن عبد المطلّب می شود؛ چنان که سابقا یکی از اختلافات نسبی آن سرور، این بوده.

[روایت محمد بن معلّی] 2 صبیحة

بدان در بحار(1) از جامع شریف کافی نقل نموده: ولد الصاحب للنصف من شعبان

ص: 748


1- الکافی، ج 1، ص 514؛ بحار الانوار، ج 51، ص 4؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 430.

سنة خمس و خمسین و مأتین؛ حضرت بقیّة اللّه در نیمه ماه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج متولّد شده و از کمال الدین (1) به اسنادش از معلّی بن محمد نقل فرموده:

خرج عن ابی محمّد علیه السّلام حین قتل الزّبیری هذا جزاء من افتری علی اللّه تبارک و تعالی فی اولیائه زعم انّه یقتلنی و لیس لی عقب فکیف رای قدرة اللّه عزّ و جل و ولد له علیه السّلام ولد سمّاه (م ح م د) سنة ستّ و خمسین و مأتین.

نیز در بیان خود فرموده: بسا ممکن است میان روایتی که تولّد حجّت علیه السّلام در سال پنجاه و شش بعد از دویست است با روایتی که تولّد آن جناب در سال پنجاه و پنج بعد از دویست است، جمع شود؛ به این صورت که سنة و خمسین و مأتین که در این روایت است، اگر ظرف و متعلّق به خرج باشد؛ یعنی توقیع رفیع آن حضرت در این سال خارج شد و اگر متعلّق به قتل باشد؛ یعنی قتل زبیری در این سال واقع شد، در این دو صورت، روایت به هیچ نحو ناظر به سال ولادت حضرت نیست و روایت خمس و خمسین، بلا معارض می شود.

هم چنین ممکن است مراد از خمس و خمسین، سال شمسی و از ستّ و خمسین، سال قمری باشد، انتهی.

این ناچیز گوید: صورت دوّم ایشان برای جمع میان این دو خبر به حسب ظاهر وجهی ندارد، زیرا تفاوت میان سال شمسی و قمری در مدّت دویست و پنجاه و پنج سال، قریب به هشت سال است نه یک سال که آن مرحوم فرموده، کما هو الواضح.

بعض از فضلا، در جمع میان این دو روایت چنین فرموده: اخبار در تعیین ماه ولادت آن بزرگوار مختلف است؛ در بعضی اخبار، نیمه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج و در بعضی، نیمه ماه رمضان همان سال است، در این خبر کمال الدین که ظاهرا سال ولادت دویست و پنجاه و شش تعیین شده، اسمی از ماه ولادت برده نشده، پس ممکن است در آن، ماه ولادت، رمضان قرار داده شود، لذا با اخبار دیگر که در آن ها ماه ولادت، رمضان است، موافق می شود، بنابراین ستّ و خمسین بر این حمل شود که اوّل

ص: 749


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 430.

سال، ماه رمضان است؛ چنان که در بعضی اخبار وارده شده، اوّل سال، ماه رمضان است، نه اوّل محرم و خمس و خمسون که در خبر دیگر است، بر این حمل شود که اوّل سال، محرم است.

به عبارت اخری ستّ و خمسین به اعتبار این که اوّل سال، ماه رمضان و خمس و ستّین به اعتبار این که اوّل سال، ماه محرم است.

پس از آن فرموده: این وجه جمع اگرچه بعید است، لیکن بعیدتر از آن چه علّامه مجلسی رحمه اللّه در وجه جمع میان آن ها فرموده، نیست؛ به خصوص وجه دوّم آن مرحوم که حمل بر سال شمسی و قمری باشد، چراکه اصلا و ابدا وجهی از صحّت ندارد.

[نام های مختلف نرجس خاتون] 3 صبیحة

بدان در غیبت طوسی (1) آمده: نام مبارک مادر حجّت عصر، ریحانه است؛ نرجس نیز گفته می شود و یقال لها: صیقل و یقال لها: سوسن الّا انّه قیل بسبب الحمل صقیل.

بدان در ضبط اسم آخر آن مخدّره نسخ کتب، مثل نسخ اخبار مختلف است، چون در بعضی از آن ها صیقل به تقدیم یاء مثنّاة تحتانیّه بر قاف و در بعضی به تقدیم قاف بر یا ضبط شده است.

در بحار(2) فرموده: آن مخدّره به صیقل مسمّا شده، به جهت آن چه او را فرو گرفته بود؛ یعنی به واسطه حامل بودن نور دهنده که وجود مبارک امام عصر علیه السّلام است، یقال:

صقل السّیف أی جلّاه و بعید نیست که صقیل مصحّف از جمال باشد. انتهی.

دو احتمال دیگر در این جاست:

یکی آن که اوّل، صقیل نامیده شده باشد، ولی پس از آن که به کسی که با سیف

ص: 750


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 393؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 432.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 15.

خروج می کند، حامل شد- بلکه خود حضرت، سیف اللّه المسلول است- صیقل خوانده شده، زیرا جلاء سیف اللّه، یعنی حجّت منتظر از آن مخدّره ظاهر شد.

دیگر آن که از اوّل صقیل و صیقل هردو بر آن مخدّره اطلاق می شده و چون به واسطه حمل حضرت بقیّة اللّه، جلا سیف اللّه از او ظهور یافت، اطلاق اسم صقیل بر او غالب شد.

[روایت طول مدّت غیبت] 4 صبیحة

شیخ صدوق در کمال الدین (1) ذیل باب ما روی عن علی بن الحسین علیه السّلام بالقائم علیه السّلام در جمله حدیثی از آن حضرت روایت نموده که فرمود: انّ للقائم منّا غیبتین أحدهما اطول من الاخری امّا الاولی فستّة ایّام و ستّة اشهر و ستّ سنین و امّا الاخری، فیطول امدها حتی یرجع عن هذ الأمر اکثر من یقول به، الحدیث.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بیان، این چنین فرموده: شاید اختلافی که در غیبت اولی است، به اختلاف احوال آن حجّت کردگار در این غیبت اشاره باشد، به این معنی که تا شش روز بعد از ولادت، جز خاصّ الخاص از اهالی آن سرور بر ولادتش مطّلع نشده اند. سپس بعد از گذشتن شش ماه، غیر ایشان نیز از خواصّ اصحاب و شیعیان بر آن مطّلع شده اند و پس از گذشتن شش سال که هنگام وفات والد ماجدش می باشد، امر آن بزرگوار برای بیشتر خلایق ظاهر شده باشد.

ممکن است این اختلاف به این لحاظ باشد که تا شش روز بعد از امامت آن بزرگوار، احدی بر خبر آن مطّلع نشده باشد و پس از مضیّ شش ماه، امر امامت آن سرور، مشهور و مشتهر گردیده و بعد از مضیّ شش سال از امامتش، امر آن بزرگوار ظاهر شده و امر سفرا از جانب سنی الجوانبش انتشار یافته باشد.

اظهر آن است که این اختلاف اشاره باشد به زمان های مختلفی که برای غیبت آن

ص: 751


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 323.

سرور مقدّر شده و به این که زمان غیبت آن بزرگوار، قابل برای بدا است.(1) سپس احتمال اخیر را به خبر علوی که به روایت اصبغ بن نبّاته در صبیحه اولی از این عبقریّه نقل شد، تأیید نموده است.

[روایت علی بن یقطین] 5 صبیحة

شیخ طوسی رحمه اللّه به اسناد خود از علی بن یقطین روایت نموده که گفت: حضرت ابی الحسن علیه السّلام به من فرمود: یا علی! مدّت امامت امامان شیعه دویست سال است که آن ها را تربیت و حالشان را اصلاح می کنند، به این که آن ها را به تعجیل فرج و نزدیکی ظهور حقّ، امیدوار می سازند.

یقطین که از اتباع بنی عبّاس بود، به پسرش علی که از خاصّان امام موسی علیه السّلام بود، گفت: چرا وعده ای که رسول خدا در خصوص سلطنت ما، یعنی بنی عبّاس نموده بود، به وقوع پیوست، ولی وعده ای که در خصوص ظهور دولت ائمّه شما کرده بود، واقع نگردید؟

علی گفت: وعده ما و شما از یک مصدر است؛ یعنی از رسول خدا صادر شده، جز این که وعده شما زودتر به ظهور رسید و چنان که وعده شده بود، به وقوع پیوست ولی امر ما هنوز واقع نشده. پس ما خود را به آرزومندی و امیدواری نگه می داریم.

اگر به ما گفته می شد این امر تا دویست یا سی صد سال واقع نخواهد شد، هرآینه دل ها قساوت پیدا می کرد و اکثر مسلمانان از اسلام برمی گشتند، لکن ائمّه ما گفتند ظهور دولت ما نزدیک است و به زودی واقع خواهد شد تا قلوب شیعیان را تألیف نمایند؛ یعنی دل های آن ها را به دست آورند و آنان را از قساوت و ارتداد، نگاه دارند.(2)

ص: 752


1- بحار الانوار، ج 51، صص 135- 134.
2- الغیبة، شیخ طوسی، صص 342- 341.

این ناچیز گوید: علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار فرموده: قول حضرت موسی علیه السّلام که فرمود: مدّت امامت امامان شیعه، دویست سال است که آن ها را تربیت می نمایند ...، الخ؛ تحدید مدّت تربیت شیعیان به دویست سال از سوی آن بزرگوار، مبنی بر چیزی است که نزد منجّمین و محاسبین مقرّر است؛ از اتمام کسور اگر بیشتر از نصف باشد و اسقاط آن ها اگر کمتر از آن باشند.

گفتن این، بدین واسطه است که اگر صدور این خبر در اواخر حیات حضرت کاظم باشد، مدّت به نقصی فاحش، ناقص تر از دویست سال می باشد، زیرا وفات آن بزرگوار سال صد و هشتاد و سه بوده؛ فکیف إذا کان قبل ذلک، پس بنابراین مبنی، ذکر دویست سال به جهت این است که مائه مکسوره صحیح محسوب شود، چراکه از نصف تجاوز شده. این چنین در تحدید این مدّت، خطور در بال نموده است.

وجه دیگری برای این تحدید بر من ظاهر شده و آن این است که ابتدا دویست سال از اوّل بعثت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله مأخوذ شود، چون از آن زمان با اخبار به ائمّه علیهم السّلام و مدّت ظهور و خفای ایشان شروع شده، پس بر بعضی از تقادیر قریب به دویست سال می باشد و اگر در عشر اخیر از مائه ثانیه فی الجمله کسری باشد، می توان آن را به قاعده سالفه محسوب داشت.

وجه سوّم این است که مراد به تربیت شیعیان، اعمّ از زمان سابق بر حضرت موسی علیه السّلام باشد و مؤیّد آن، اتیان فعل به صیغه مضارع است که مشمول زمان استقبال هم می باشد، در این صورت ابتدای دویست سال از اوّل هجرت است و به زمان ظهور امر و ولایت عهدی حضرت رضا علیه السّلام و سکّه زدن بر دراهم و دنانیر به اسم آن جناب منتهی می شود چون آن در سال دویست هجری بوده.

وجه چهارم این است که مثل وجه سوّم، تربیت اعمّ از زمان سابق و لاحق باشد و لکن ابتدای تربیت، بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام باشد، زیرا شهادت آن بزرگوار، طامّة الکبری بوده و از آن وقت شیعیان محتاج تربیت شدند که نلغزند و از دین بیرون نروند و انتهای آن، اوّل امامت حضرت صاحب الزمان علیه السّلام باشد. بنابراین وجه، بدون

ص: 753

کم و زیاده مدّت دویست سال تمام می شود.

توقیت نمودن تربیت و تمنیه به این مدّت از این جهت است که شیعیان بعد از این مدّت امامی که ایشان را تربیت و تمنیه نماید، نمی بینند. نیز آن ها بعد از علم به وجود مهدی علیه السّلام، رجاشان قوی و مترقّب ظهور آن بزرگوار می گردند و دیگر محتاج تمنیه نباشند، شاید این از بهترین وجوهی که در بال خطور نموده، باشد و اللّه تعالی اعلم بحقیقة الحال.

[روایت طول مدّت بلا] 6 صبیحة

در بحار(1) از غیبت (2) طوسی به اسناد خود از ابو حمزه ثمالی نقل فرموده که روایت کرده: خدمت امام محمد باقر علیه السّلام عرض کردم: علی علیه السّلام فرمود: تا هفتاد سال شدّت و بلا هست و می فرمود: بعد از بلا، وسعت و استراحت است، هفتاد سال گذشت، ولی ما وسعت و استراحتی ندیدیم.

حضرت فرمود: خدای تعالی این امر را در هفتاد سال قرار داد. وقتی امام حسین علیه السّلام کشته شد، غضب الهی بر اهل زمین شدّت گرفت، پس صد و چهل سال آن را تأخیر انداخت؛ ما آن را به شما خبر دادیم، شما آن را فاش کردید و پرده پنهانی را از رویش برداشتید؛ طوری که مشهور شد. آن گاه خداوند عالم به این جهت، آن را از این وقت تأخیر انداخت و بعد از این دیگر خدای تعالی، وقتی در خصوص آن امر به ما خبر نداده؛ یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ (3).

ابو حمزه گوید: این حدیث را خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم، فرمود:

صحیح است، به همین نهج که نقل کردی، واقع شد.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بیان این خبر فرموده: گفته شده سبعون به خروج امام

ص: 754


1- بحار الانوار، ج 42، ص 223؛ ج 52، ص 105.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 428.
3- سوره رعد، آیه 39.

حسین علیه السّلام و مائة و اربعون به خروج امام رضا علیه السّلام به سمت خراسان اشاره دارد، ولی این با تواریخ مشهور درست نمی شود، چون سال شهادت امام حسین علیه السّلام شصت و یک هجری است، نه صد و چهل.

آن چه به خاطر خطور می کند این است که ممکن است ابتدای تاریخ از بعثت و ابتدای اراده فرمودن حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام، خروج و مبادی آن، چند سال پیش از فوت معاویه بوده باشد، زیرا اهل کوفه در آن اوقات به حضرت نامه می نوشتند و آن جناب را به خروج و طلب حقّ خود دعوت می کردند.

صد و چهل هم، به خروج زید بن علی بن الحسین اشاره دارد، چراکه حضرت، سال صد و بیست و دو هجری خروج کرد و هرگاه سنین مأتین، بعثت و هجرت نبوی را به صد و بیست و دو منضّم نمایی، قریب به صد و چهل سال مذکور در خبر می شود.

نیز ممکن است صد و چهل به انقراض دولت بنی امیّه با ضعف ایشان و استیلای ابو مسلم بر مملکت خراسان اشاره باشد، چه او مکتوباتی به حضرت صادق علیه السّلام نوشته، آن جناب را به خروج دعوت نمود، حضرت از مدّعای او پذیرایی نفرمود و دعوتش را قبول نکرد.

خروج ابو مسلم، سال صد و بیست و هشت هجری بوده، اگر در خبر ابتدای تاریخ مذکور از اوّل بعثت مأخوذ شود، با صد و چهل تطابق پیدا می کند و بنابراین که ابتدای تاریخ در خبر، اوّل هجرت باشد، ممکن است هفتاد سال در آن، اشاره به استیلای مختار باشد، زیرا او سال شصت و هفت هجری مقتول شد و صد و چهل سال اشاره به ظهور امر حضرت صادق علیه السّلام و منتشر شدن شیعیانش در آفاق باشد، با این که تصحیح بدا- چنان که از خبر ظاهر است- به قرینه آیه مبارکه یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ(1) احتیاجی به این تکلّفات ندارد.

ص: 755


1- سوره رعد، آیه 39.

[روایت لبید مخزومی] 7 صبیحة

در جلد سیزدهم بحار(1) آمده: محمد بن مسعود عیّاشی، در تفسیر خود از لبید مخزومی روایت نموده که گفت: حضرت ابی جعفر فرمود: یا ابا لبید! به درستی که دوازده نفر از بنی عبّاس به سلطنت می رسند؛ چهار نفرشان، بعد از هشتمی کشته می شوند و نصیب یکی از آن هشت نفر، در گلو است که او را گلوگیر کرده، می کشد.

ایشان طایفه ای هستند که عمرشان کوتاه، مدّت سلطنتشان کم و شیوه و سیرتشان خبیث است، فاسق کوچکی از آنان ملقّب به هادی، ناطق و غاوی است.

یا ابا لبید! بدان در هریک از حروف مقطّعه قرآن، علم بسیاری هست؛ همانا خدای تعالی الم* ذلِکَ الْکِتابُ (2) را نازل نمود، آن گاه محمد صلّی اللّه علیه و آله قیام کرد، تا این که نور و کلمه اش ظاهر و ثابت شد و روزی که متولّد گردید، شش هزار و صد و سه سال از ابتدای خلقت آدم گذشته بود.

سپس فرمود: وقتی حروف مقطّعه قرآن را بدون تکرار بشماری، این معنی از آن ها واضح است و عدد حرفی از آن حروف نمی گذرد مگر این که زمان گذشتن آن مردی از بنی هاشم به سلطنت قیام می کند. بعد از آن ابتدای خروج حسین علیه السّلام الم اللّه بود، وقتی مدّتی که به خروج آن حضرت متعلّق بود، سر رسید؛ در مدّت المص، قائم اولاد عبّاسی قیام کرد و هنگام گذشتن آن در مدّت الر، قائم ما قیام خواهد نمود. پس این گفته مرا بفهم، به قوّه حافظه خود بسپار و از دیگران پنهان دار!

علّامه مجلسی بعد از نقل این خبر، فرموده: در حلّ این خبر که از جمله مشکلات اخبار و پنهان کرده شده اسرار است، چیزی که به خاطر می رسد، این است که آن حضرت بیان نمود: حروف مقطّعه ای که در اوایل سوره های قرآن است، اشاره به اوقات ظهور سلطنت جماعتی از اهل حقّ و جماعتی از اهل باطل دارد.

ص: 756


1- بحار الانوار، ج 52، ص 109- 106.
2- سوره بقره، آیه 1- 2.

آن حضرت ولادت رسول خدا را از نام های این حروف که به زبر و بیّنه بسط داده شوند، استخراج فرمود؛ چنان که هنگام قرائت به آن ها تلفّظ کرده می شوند، لکن به حذف اوایل سوره هایی که مکرّرند؛ مثل این که الم را به عدد نشماری و مکرّر آن را در پنج سوره به حساب نیاوری، زیرا الم در اوّل شش سوره واقع شده؛

الم* ذلِکَ الْکِتابُ، الم اللَّهُ، الم* أَ حَسِبَ النَّاسُ، الم* غُلِبَتِ الرُّومُ، الم* تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ، الم تَنْزِیلُ.

لذا یکی از این ها را می شماری و مابقی را چون که مکرّرند، می اندازی؛ وقتی حروف مقطّعه اوایل سوره ها را بدین نهج شمردی؛ صد و سه حرف می شود که این با تاریخ ولادت حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله موافق است، چون بعد از تمام شدن شش هزار سال از ابتدای خلقت آدم علیه السّلام، ولادت با سعادتش صد و سه سال پس از آن اتّفاق افتاد، بنابر این مبدأ، تاریخ ولادتش از آخر این شش هزار سال قرار داده می شود.

پس قول آن حضرت که فرمود: وقتی حروف مقطّعه قرآن را بدون تکرار بشماری، این معنی از آن ها واضح و آشکار است؛ به این معنی اشاره دارد که تقریر نمودم. بعد از آن، بیان فرمود: اوایل هرکدام از این سوره ها، اشاره به ظهور دولتی از بنی هاشم است که آن دولت هنگام گذشتن آن مدّتی که از حروف اوّل آن سوره فهمیده می شود، ظاهر خواهد شد.

الم که در سوره بقره است، به ظهور دولت رسول خدا اشاره دارد، زیرا اوّلین دولتی که در طایفه بنی هاشم ظاهر شد، دولت عبد المطّلب بود، پس آن، مبدأ تاریخ است. از وقت ظهور دولت او تا ظهور دولت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله که وقت بعثتش باشد، قریب به هفتاد و یک سال است و این عدد، عدد الم می باشد، لذا الم اشاره به این است.

بعد از این به ترتیب قرآن، الم سوره آل عمران می باشد که به خروج حسین بن علی اشاره دارد، چون خروج آن حضرت اواخر سال شصتم هجرت و بعثت رسول خدا سیزده سال پیش از هجرت به وقوع پیوست، لکن شیوع یافتن امر نبوّتش دو سال بعد از ابتدای بعثت است و مبدأ این تاریخ، بعد از آن دو سال اعتبار کرده می شود، بنابراین از

ص: 757

آن وقت تا خروج جناب سیّد الشهدا علیه السّلام، هفتاد و یک سال است که موافق عدد الم می باشد؛ چنان که ذکر گردید.

پس از آن به ترتیب قرآن، المص است که دولت بنی عبّاس، هنگام انقضای آن مدّت ظاهر شد، لکن به سخن این اشکال وارد است که بروز و ظهور دولت آن ها و ابتدای بیعت مردم با ایشان، سال صد و سی و دو هجری واقع شد، حال آن که در آن وقت صد و چهل و پنج سال از بعثت گذشته بود، پس آن چه در خبر است، با این موافق نیست، زیرا عدد المص، صد و شصت و یک و مبدأ آن هم، مبدأ الم است که بعثت باشد. بنابراین باید ظهور دولت ایشان صد و شصت و یک سال بعد از بعثت، اتّفاق افتاده باشد، در حالی که چنین نیست.

خلاصی از این اشکال به چند وجه ممکن است:

اوّل: آن که مبدأ این تاریخ، یعنی تاریخ المص، غیر مبدأ الم باشد، مثل این که مبدأ آن از ولادت رسول خدا گرفته شود، زیرا ابتدای داعیه بنی عبّاس، سال صد هجری و ظهور بعضی از امور ایشان سال صد و هفتم یا هشتم در خراسان به وقوع رسید، بنابراین از ولادت حضرت تا این زمان، صد و شصت و یک سال می شود که تمام عدد المص است.

دوّم: مراد از قیام قائم بنی عبّاس، به استقلال رسیدن دولت آن ها باشد که در اواخر زمان سلطنت منصور بود و این مدّت اگر چه مبدأ آن را از بعثت بگیریم، باز با عدد المص مطابق می شود.

سوّم: این حساب، مبنی بر حساب ابجد قدیم باشد که به مغاربه منسوب است، چون در آن حساب، ترتیب ابجدشان چنین است: ابجد، هوّز حطّی، کلمن، صعفص، قرست، تخّذ، ظغش، صاد در حساب آنان، شصت محسوب می شود، بنابراین عدد المص، صد و سی و یک است و بعد از این در کتاب القرآن تصریح به این خواهد آمد که حساب المص در حدیث رحمة بن صدقه، مبنی بر حساب ابجد قدیم است که همین ابجد مغاربه باشد.

ص: 758

پس تاریخ آن با تاریخ الم موافق می شود؛ یعنی مبدأ هردو یکی است، زیرا صد و هفده سال بعد از هجرت، مبدأ و دعوت آن ها در خراسان ظاهر گردید و سرانجام دستگیر و بعضی هم کشته شدند. از بعثت تا هجرت هم، تخمینا سیزده سال است، وقتی این را به آن مقدار بیفزایی، حدودا صد و سی سال تمام می شود.

ظهور دعوت ایشان سال صد و سی و یک بوده که عدد المص است و احتمال دارد مبدأ این تاریخ، زمان نزول همین آیه باشد، بنابراین اگر چنان که مشهور است، نزول آن در مکّه معظّمه باشد. آن وقت می گوییم: محتمل است نزول آن، چند سال پیش از هجرت اتّفاق افتاده باشد و بنابراین فرض، مدّتی که بین نزول آیه، ظهور دعوت و بیعت آنان در خراسان است به عدد المص نزدیک می شود و اگر محلّ نزول آیه، مدینه منوّره باشد، گوییم: ممکن است نزول آن زمانی باشد که از آن وقت تا بیعت ایشان نیز، با عدد مذکور مطابق شود و اگر به تحقیقی در کتاب القرآن درباره خبر رحمة بن صدقه کرده ایم، رجوع کنی، هرآینه برایت ظاهر می شود وجه سوّم، اظهر وجوه مذکور و با خبر رحمة بن صدقه هم مؤیّد است؛ یعنی این حساب، مبنی بر حساب ابجد قدیم است.

بنابراین حضرت باقر علیه السّلام صاد را در این حدیث شصت حساب نموده، لکن نسخه نویسان آن را تغییر داده، نود نوشته اند و چنین تغییر و تبدیلی زیاد از نسخه نویسان صادر می شود، زیرا ندانسته اند خبر مبنی به حساب ابجد قدیم است، پس گمان کرده اند شصت غلط است، چون با حساب ابجد جدید متداول میان ایشان مطابق نیست، لذا آن را تغییر داده، نود نوشته اند.

مراد از مدّت خروج امام حسین علیه السّلام در این حدیث، مدّتی است که به خروج آن حضرت تعلّق دارد، بنابراین از وقت شهادت آن حضرت تا خروج بنی عبّاس، همه از توابع و لواحق خروج آن حضرت حساب می شود؛ چنان که خداوند عالم در این مدّت، انتقام او را از بنی امیّه گرفت، حتّی همه ایشان را فانی و مستأصل گرداند.

معنی قول امام باقر علیه السّلام که فرموده: قائم ما هنگام انقضای مدّت المص و در مدّت الر

ص: 759

قیام می کند، به چند وجه محتمل است:

اوّل؛ این خبر از جمله اخباری است که تحقّق مضمون آن ها به حصول شرطی از شرایط موقوف است که آن شرط حاصل نشده و به جهت عدم حصول آن در مضمون خبر، بدا واقع گردیده و متحقّق نشده؛ چنان که اخبار این باب بر این وجه دلالت دارد.

دوّم؛ الم، تصحیف المر است؛ یعنی آن حضرت المر فرموده ولی نسخه نویسان به غلط، الر نوشته اند، مبدأ این تاریخ را مانند المر وقتی قرار دهیم که به بعثت نزدیک است و مراد از قیام قائم هم، قیام او به امر امامت پنهانی باشد، زیرا آن حضرت بعد از فوت پدرش، سال دویست و شصت هجری به امامت رسید و اگر یازده سال پیش از هجرت را به آن اضافه کنی، با عدد المر مطابق می شود.

سوّم مراد از الف لام را، مجموع عدد هرپنج الف لام رای قرآن است که هزار و صد و پنجاه و پنج می شود و این وجه را تأیید می کند که آن حضرت هنگام ذکر الم، به سبب مکرّر بودنش بعد آن را که لفظ اللّه باشد هم، ذکر نمود تا سوره ای که مقصودش بود، ظاهر شود.

این که مراد از آن، یک الم است به خلاف المر که همه آن ها مراد بود، از این جهت آن را مطلق گذاشت؛ یعنی بعد آن را ذکر نکرد، نیز چیزی که بعد از این در خبر امام حسن عسکری علیه السّلام خواهد آمد، این وجه را تأیید می کند.

چهارم؛ مراد از انقضای مدّت الر، انقضای مدّت حروف مقطّعه ای است که ابتدای آن ها الر باشد، یعنی که غرض از گرفتن آن ها از الر این است که عدد المص، تنها با عدد الم از مجموع حروف مقطّعه قرآن اسقاط می شود. بنابر فرض اوّل عدد همه آن ها هزار و شش صد و نود و شش و بنابر فرض ثانی، هزار و شش صد و بیست و پنج و به حساب مغاربه بر فرض اوّل، دو هزار و صد و نود و چهار می شود.

وجه چهارم به قاعده کلیّه ای که آن حضرت فرمود، انسب است و آن قاعده این بود که هنگام انقضای مدّت حرفی از حروف مقطّعه، دولتی از بنی هاشم ظاهر می شود، زیرا دولت قائم علیه السّلام، آخر همه دولت هاست، پس مناسب این است که ظهور او هنگام

ص: 760

انقضای مدّت همه حروف مقطّعه باشد که هریک از آن ها به دولتی متعلّق است، لکن این وجه از ظاهر لفظ حدیث، دور است و ما هم به آن راضی نمی شویم، زیرا بنابراین فرض، ظهور آن حضرت بسیار طول می کشد و ما طاقت آن را نداریم، خداوند واهب العطایا فرجش را تعجیل فرماید!

تحقیقات در حلّ این خبر مشکل و شرح آن، از ذهن و قریحه خود و به فضل خدا به عرصه ظهور رسید، فخذ ما أتیتک و کن من الشاکرین!

[روایت ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام)] 8 صبیحة

در جلد سیزدهم بحار(1) از جامع شریف کافی به اسنادش به ابی بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: به درستی که خداوند متعال به عمران وحی فرمود:

همانا من فرزند ذکر سویّ مبارکی به تو می بخشم که اکمه و ابرص را ابرأ نماید و مرده ها را به اذن اللّه احیا فرماید و او را پیغمبر و رسول به جانب بنی اسراییل قرار می دهم.

عمران بشارت الهی را برای حنّه، زوجه خود که مادر مریم علیها السّلام است، بیان نمود.

وقتی حنّه حامله شد، پیش خود گمان کرد آن فرزند، همان است که خداوند فرموده، چون وضع حمل کرد و دید دختر است، عرض کرد: رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثی وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثی (2)، چراکه دختر شایسته پیغمبری نیست. خداوند فرمود: وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ، تا آن که خداوند عیسی را به مریم عطا نمود و کسی که خدا عمران را به وجود او، وعده و بشارت داده بود، عیسی بود، بنابراین هرگاه ما درباره مردی از اهل بیت خودمان چیزی گفتیم، در پسر و پسر او یافت شود، آن را انکار نکنید.

ص: 761


1- بحار الانوار، ج 52، ص 121- 119.
2- سوره آل عمران، آیه 36.

علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از ذکر این حدیث فرموده: حاصل این حدیث و امثال آن این است که گاه مصالح عظیم انبیا و اوصیا علیهم السّلام را بر این می دارد که در بعضی امور، بر سبیل مجاز و توریه تکلّم فرمایند و امور بدائیّه را به نحوی بیان کنند که در لوح محو و اثبات، مسطور شده؛ سپس برای مردم خلاف آن چه از فرمایشات ایشان فهمیده اند ظاهر شود، پس واجب است کلام آن بزرگواران را بر کذب حمل نکنند و بدانند مراد، غیر چیزی است که ایشان از ظاهر فهمیده اند؛ از این که ایشان معنی مجازی آن کلام را اراده فرموده اند یا مشروط به شرطی واقع شود که هنوز محقّق و موجود نشده است.

از جمله این موارد، زمان قیام قائم علیه السّلام و تعیین وقت ظهور او از میان ایشان علیهم السّلام است تا شیعیان مأیوس نشوند و خود را به توقّع نزدیکی فرج از ظلم ظالمین تسلّی بدهند. بسا می فرمایند: فلان که یکی از ائمّه باشد، قائم است و مراد ایشان، قیام او به امر امامت باشد؛ چنان که فرموده اند: کلّنا قائمون بامر اللّه.

بسا هست که شیعه از لفظ قائم، قائم به امر جهاد و خروج به سیف را می فهمد یا مرادشان این است که او قائم است؛ اگر خداوند او را به قیام اذن بدهد یا او قائم است، اگر شیعیان به صبر و کتمان سرّ و طاعت امامی که بر ایشان واجب است، عمل نمایند و یا چنان که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ولد من، قائم است و مراد آن حضرت، هفتمی از اولاد او است، نه ولد بلاواسطه اش.

پس حضرت صادق علیه السّلام به قضیّه عمران و ولد بخشیدن باری تعالی به او تمثیل فرمود که مراد، ولد ولد بود ولی حنّه چنین فهمید که آن، ولد بلاواسطه است، بنابراین مراد به قول آن سرور که در این حدیث فرمود: هرگاه درباره مردی از اهل بیت خودمان چیزی گفتیم؛ این است که هرگاه به حسب فهم مردم یا به حسب ظاهر لفظ گفتیم یا این که حقیقت چیزی را گفتیم و لکن آن در متن واقع به امری مشروط بوده که هنوز محقّق نشده، سپس در آن بدا واقع گردد و آن چیز در فرزند کسی که آن را درباره او گفته ایم، واقع شود، پس آن را انکار نکنید.

بنابراین آن چه درباره عیسی علیه السّلام فرمود، بر سبیل تنظیر است؛ اگرچه بین آن

ص: 762

جناب و مقام، مطابقت تامّه نباشد، با این که امر عیسی علیه السّلام هم به همین نهج بوده، چون اوّل، تقدیر ولد ذکر سویّ از جانب باری تعالی، بلاواسطه برای عمران و حنّه بوده و خداوند هم به همان خبر داده، سپس در آن بدا واقع شد، و در ولد ولد گردید.

برای مثل مضرب آن، وجه دیگری محتمل است و آن این است که مراد در هردوی آن ها به نحو دیگری معنی مجازی باشد، به این که در مثل ولد ذکر سویّ بر مریم اطلاق شده باشد به این واسطه که او سبب وجود عیسی بوده؛ اطلاقا لاسم المسبّب علی السّبب.

هم چنین در مضرب، قائم بر کسی که ولو به واسطه قائم از صلبش به وجود می آید، اطلاق شده باشد یا از باب اطلاق اسم المسبّب علی السبب و یا از باب اطلاق اسم جزء بر کل؛ اگرچه جزئیّه هم جزئیّه مجازیّه باشد، کما فی المقام و اللّه یعلم مرادهم علیهم السّلام.

[روایت بحار از امیر المؤمنین (علیه السلام)] 9 صبیحة

در بحار(1) و غیبت نعمانی (2) و طوسی از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که آن حضرت فرمود: شما مانند زنبور عسل در میان مرغان باشید، هیچ مرغی نیست مگر این که زنبور را ضعیف و حقیر می شمارد، اگر آن ها بدانند در شکم زنبور چه برکتی است، هرگز آن را ضعیف نمی شمارند. با زبان ها و بدن های خود با خلایق، خلطه و آشنایی کنید، لکن با دل ها و کردار از ایشان دوری بورزید.

به خدایی که روحم در قبضه قدرت او است، سوگند یاد می کنم؛ هرآینه چیزی که دوست می دارید، یعنی ظهور صاحب این امر را نخواهید دید تا وقتی که بعضی از شما به روی بعضی دیگر تف بیندازند و بعضی هم بعضی دیگر را دروغگو بنامند و تا وقتی که از شما ...، یا این که فرمود: از شیعه من به قدر سرمه در چشم و نمک در طعام باقی

ص: 763


1- بحار الانوار، ج 52، ص 116.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 210- 209.

نماند؛ یعنی همه از دین برگردند و جز قلیلی در اعتقاد خود باقی نمانند.

مثلی در این باب، برای شما می گویم: مردی قدری گندم داشته باشد، آن را از غش و زوان و غیره پاک کند، میان خانه اش بگذارد و زمانی آن جا بماند، بعد برود و ببیند شپش میان گندم افتاده؛ آن را بیرون آورد، پاک کند، برگرداند، در جایش بگذارد و تا مدّتی بدین نهج عمل کند تا قدر قلیلی از بقیّه خرمن که شپش به آن ضرری رسانده، باقی بماند، حال شما هم، چنین است، از یکدیگر تمیز یافته، جدا کرده می شوید، تا از شما جز تعداد کمی که فتنه به آن ها ضرر نرسانده، باقی بماند.

این ناچیز گوید: قول آن حضرت که فرمود: شما مانند زنبور عسل باشید ...، الخ، امر فرمودن ایشان به تقیّه است؛ یعنی اعتقادات خود را در دل پنهان دارید و به دشمنان اظهار مکنید؛ چنان که اگر زنبور عسل چیزی که در شکم دارد، ظاهر کند، مرغان به تمنّای بیرون آوردن عسل از شکمشان، همه آن ها را فانی می کنند و زنبوری باقی نمی گذارند.

[روایت حضرت عسکری (علیه السلام)] 10 صبیحة

اشاره

حسن بن سلیمان حلّی، شاگرد شهید اوّل رحمه اللّه، در کتاب محتضر فرموده، روایت شده:

به خطّ شریف امام حسن عسکری علیه السّلام حدیثی یافت شد که ظاهرش این است: با قدم های نبوّت و رسالت به مراتب بلند حقیقت قدم گذاشتیم، تا این که فرموده: به زودی بعد از چشیدن عذاب آتش نیران چشمه های آب حیوان برای شیعیان ظاهر می شود؛ یعنی زمانی که از سال ها به قدر عدد الم و طه و طسین ها بگذرد و بعد از ابتلا به شداید ایّام غیبت که مانند آتش نیران است؛ لذایذ فرج به ظهور قائم ما که به منزله چشمه های آب حیوان است، بر ایشان میسّر خواهد شد.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در جلد سیزدهم بحار(1) در بیان این خبر شریف چنین فرموده:

ص: 764


1- بحار الانوار، ج 52، ص 121.

احتمال دارد مراد از الم، جمیع الم ها و المص و المر باشد؛ زیرا عدد همه این ها با طه و طسین ها به هزار و صد و پنجاه و نه می رسد و این به وجه سوّم که اظهر همه وجود بود، نزدیک است که آن را در خصوص توجیه خبر ابی لبید ذکر نمودیم و این که این جا ذکر کردیم، آن را تأیید می کند؛ چنان که آن جا به این تأیید اشاره نمودیم؛ یعنی گفتیم این وجه، وجهی را که بعد از این در مورد خبر حضرت عسکری علیه السّلام بیان خواهیم کرد، تأیید می کند.

بعد از این ها فرموده: بر فرض صحّت اخباری که توقیت یا تعیین وقت ظهور نمودن از آن ها فهمیده می شود، با توقیتی که در سایر اخبار از آن نهی شده منافات ندارد زیرا مراد از آن ها نهی در توقیتی است که به طریق بتّ و جزم باشد، نه توقیتی که در آن بدا احتمال رود؛ چنان که در اخبار گذشته به این معنی تصریح گردیده، پس بین آن ها منافاتی نیست یا این که اخبار نهی به غیر امام تخصیص داده شود؛ یعنی توقیت در حقّ غیر امام جایز نباشد.

وجه آخری، با بعضی از اخبار که دلالت دارد تعیین وقت ظهور برای امام هم جایز نیست، منافات دارد، لذا وجه اوّل اظهر است و غرض ما از ذکر این وجوه، اظهار احتمالی است که با زمانی که در مورد ظهور ذکر کردیم، منافی نباشد، بنابر این اگر آن زمان بگذرد و العیاذ باللّه فرج ظاهر نشود و از آن زمان تخلّف کند، هرآینه آن تخلّف به بدفهمی ما مستند خواهد بود؛ یعنی اخبار توقیت به وجوه کثیر احتمال داشتند و مراد از آن وجوه در نفس الامر، یکی بوده ولی ما خطا کرده، آن را نفهمیده ایم.

با این وجود می گوییم: احتمال بدا و وقوع آن در جمیع محتملات اخبار توقیت هست؛ یعنی به هراحتمالی که وقت ظهور تعیین شود و ظهور از آن وقت به تأخیر افتد، می توان گفت: بدا واقع شد و از این جهت به تأخیر افتاد؛ چنان که در حدیث ابن یقطین و ثمالی و غیره به وقوع بدا اشاره شد. پس، از وساوس شیاطین انس و جنّ، بر حذر باش و به خداوند عالم توکّل کن؛ یعنی اگر ظهور فرج از آن زمان به تأخیر افتاد و

ص: 765

شیاطین انس و جنّ بر تو وسوسه کردند که اگر قائم موجود بود، هرآینه ظاهر می شد، آن وقت به مسأله بدا ملتفت شده، فریبشان را مخور!

اعلان النداء بتبیان البداء

بدان این ناچیز اگرچه در کتاب رشحة النّدی فی مسألة البدا، معنی بدا و تحقیقاتی که از علمای اسلامیّه در آن شده؛ بما لا مزید علیه، ضمن سی مجلس مرتّب منبری ذکر کرده ام، و لکن چون در اخبار غیبت و وقت ظهور حجّة عصر- عجل اللّه فرجه الشریف- بسیار به آن اشاره شده، خوش داشتم مختصرا معنی آن را در این مقام به لسان فارسی بیان کنیم تا برادران فارسی زبان که از فهم کلمات عربی جاهل اند، آن را بدانند و چنان که در ترجمه کلام علّامه مجلسی رحمه اللّه ذکر شد، به آن ملتفت شده و از تأخیر زمان ظهور و فرج که بعضی از اخبار بر آن دلالت دارد، متزلزل نشوند و فریب وسوسه شیاطین انس و جن را نخورند. بنابراین می گوییم: بهترین بیانات در کشف معنی بدا، همان بیانی است که شیخنا الطوسی- قدّس سرّه القدّوسی- در کتاب عدّة الاصول (1) خود تحقیق نموده، در آن کتاب آمده:

امّا البدا فحقیقته فی اللغة الظهور

امّا بدا، حقیقت آن در لغت عرب به معنی ظهور می باشد و از این جهت است که گفته می شود: بدا لنا سور المدینه و بدا لنا وجه الرّای؛ حصار بند شهر و جهت و علّت رأی برای ما ظاهر شد و خداوند عالم فرموده: وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا(2)؛ بدی های آن چه کرده بودند، بر ایشان ظاهر شد و فرمود: وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا(3)؛ بدی های آن چه کسب کرده بودند ظاهر شد.

لفظ بدا در تمام این ها، به معنی ظهور است و گاه بدا در علم به چیزی، بعد از آن که

ص: 766


1- عدة الاصول، ج 3، ص 29.
2- سوره جاثیه، آیه 33.
3- سوره زمر، آیه 48.

علم به آن حاصل نبوده و در ظنّ به چیزی، بعد از آن که ظنّ به آن حاصل نبوده، استعمال می شود.

امّا هرگاه این لفظ به سوی باری تعالی اضافه و نسبت داده شود، بعضی از اطلاقات آن در ساحت قدس باری جایز است و بعضی از آن ها جایز نیست؛ امّا اطلاقاتی بر باری تعالی جایز است، این است که «بدا» بعینه چیزی را افاده کند که نسخ افاده می کند و آن، رفع حکم ثابت به دلیل و موقّت بودن حکم اوّل در وقت جعلش به زمانی معیّن باشد.

بنابراین اطلاق بدا در چنین صورتی که مفاد آن، مفاد نسخ است، به نحوی از توسّع است و اخبار وارده از صادقین که متضمّن اضافه بدا به سوی باری هستند، بنابراین اطلاق است؛ نه بر اطلاقی که در ساحت قدس باری سزاوار نیست و آن، حصول علم به چیزی است که پیش از آن، علم به آن حاصل نبوده.

وجه اطلاق بدا به معنی اوّل که مفادّش، مفادّ نسخ بر باری تعالی بود و جهت تشبیه، این است که چون آن چه بر نسخ دلالت می کند، ظاهر می نماید و به وسیله آن چیزی برای مکلّفین ظاهر می شود که پیش از آن ظاهر نبوده و به آن علمی برایشان حاصل می شود که از پیش حاصل نبوده، از این جهت، لفظ بدا در آن اطلاق شده است.

ترجمه کلمات آن مرحوم تمام شد.

این ناچیز گوید: ماحصل فرمایشات شیخ مرحوم، این است که بدا در تکوینیّات نسبت به باری تعالی، بعینه نسخ در تشریعیّات است؛ چنان که از محقّق داماد نقل شده و نسبت به مخلوق، علم به شی بعد إن لم یکن، یا ظنّ بشی ء بعد إن لم یکن است که همان ظهور بعد از خفا می باشد، و لکن تحقیق این است که بدا، غیر از نسخ است، چون آن چه حکم نسخ شده، حکم ثابت معیّن و آن چه در آن بداست، حکم موقوف معلّق است.

اگر خواستی، چنین تعبیر کن: نسخ، رفع ثابت به «را» و بدا دفع ثبوت به «دال» است؛

ص: 767

چنان که بنابر آن چه در جامع کافی (1) است، این فرق از فرموده حضرت باقر علیه السّلام ظاهر می شود.

قال علیه السّلام: «من الأمور، امور موقوفه عند اللّه یقدّم منها ما یشاء و یؤخّر منها ما یشاء و هذا هو المعنی المراد عند الامامیّه من القول بالبدا، فافهم و استقم».

[حضرت امام باقر از حضرت رسول] 11 صبیحة

اشاره

در بصایر الدرجات (2) به اسناد خود از امام باقر علیه السّلام روایت نموده که فرمود: روزی رسول خدا درحالی که جماعتی از اصحاب خدمتش بودند، به درگاه الهی عرض کرد:

پروردگارا! برادرانم را به من برسان و باز این را به درگاه الهی عرض نمود.

آن حال، اصحاب عرض کردند: یا رسول اللّه! ما برادران تو نیستیم؟

فرمودند: نه! شما اصحاب من هستید، برادران من جماعتی هستند که در آخر الزمان می باشند، آن ها به من ایمان می آورند درحالی که مرا ندیده اند؛ به درستی که خدای تعالی پیش از آن که آنان را از پشت های پدران و بچّه دان های مادران بیرون آورد، به نام های خود و نام های پدرانشان به من شناساند، هرآینه باقی بودن هریک از ایشان بر دین خود، شدیدتر و دشوارتر از خرط قتاد در شب تار است یا هرکدام از آن ها که در بر دین خود باشد؛ مانند کسی است که اخگر درخت غضا را در دستش نگاه دارد، ایشان مانند چراغ های شب تارند، خداوند عالم همه آن ها را از فتنه های تیره و تار نجات می دهد.

این ناچیز گوید: در ترجمه جلد سیزدهم بحار(3) است که مترجم گوید: درخت غضا بنابر آن چه نقل شده، درختی است که آتش آن به غایت تیز می شود که از شدّت

ص: 768


1- الکافی، ج 1، ص 147؛ ر. ک: المحاسن، ج 1، ص 243؛ الفصول المهمة فی اصول الائمة، ج 1، ص 221.
2- بصائر الدرجات، ص 104.
3- بحار الانوار، ج 59، ص 219.

گرمی و تیزی تا چهل روز خاموش نمی باشد، پس به دست گرفتن اخگر به سبب تیزی اش، به غایت دشوار است، از این جهت، رسول خدا باقی بودن برادران خود را در دین، به آن تشبیه کرد.

فی المجمع الغضا بالقصر شجر ذو شوک و خشبة من اصلب الخشب و لذا یکون فی فحمه صلابة و کذا فی غیره من کتب اللغة.

[روایت فضل بن یسار] 12 صبیحة

در کافی (1) به اسناد خود از فضیل بن یسار، از امام باقر علیه السّلام روایت نموده، خدمت آن حضرت عرض کردم: آیا این امر وقت معیّنی دارد؟ فرمود: وقت قراردهندگان، دروغگویانند، به درستی که موسی به عزم مناجات با پروردگار خود بیرون رفت و با قوم خود سی روز وعده گذاشت. وقتی خداوند عالم ده روز بر آن افزود، قومش گفتند:

موسی با ما خلف وعده نمود، سپس اساس گوساله پرستی را بنا کردند، بنابراین ما هروقت از امور آینده خبری به شما دادیم و آن با گفته ما مطابق آمد، بگویید: خدای تعالی راست فرموده، تا دوبار به شما اجر و ثواب داده شود.

این ناچیز گوید: یکی از شرّاح احادیث، در بیان این حدیث گفته: محتمل است دو اجری که در این حدیث شریف فرموده، در عوض تصدیق قول خدا در هردو صورت مطابقت و عدم آن باشد و محتمل است آن دو اجر، به صورت عدم تطابق متعلّق باشد که یکی از آن دو، اجر در مقابل تصدیق قول خدا و دیگری در عوض یأس و نومیدی که قلب ایشان را فراگرفته باشد، زیرا چنین چشم داشت، داشتند که فرموده امام، با آن چه آن ها می دانستند، مطابق شود و وقتی مطابق نشد، مأیوس و نومید می گردند و به جهت این حرمان و مأیوسی، مستحقّ اجر و ثوابی می باشند که ورای اجر تصدیق قول خداوند است، و اللّه یعلم.

ص: 769


1- الکافی، ج 1، ص 369.

[روایت مرگ موعود و حیات مجدّد] 13 صبیحة

شیخ الطایفه قدس سرّه در غیبت (1) خود فرموده: تعدادی از اخبار، متضمّن این است که صاحب زمان می میرد و بعد زنده می شود؛ مثل حدیثی که فضل بن شاذان از موسی بن سعدان، او از عبد اللّه قاسم و او از ابی سعید خراسانی روایت کرده که گفت: خدمت امام صادق علیه السّلام عرض کردم: چرا قائم را قائم می نامند؟

فرمود: چون بعد از آن که می میرد، به امر بزرگی قیام می کند.

هم چنین از ابی بصیر از امام باقر علیه السّلام روایت نموده که فرمود: مثل امر ما، مثل صاحب حمار در کتاب است، در کتاب که خدای تعالی او را صد سال بمیراند و سپس زنده گرداند.

نیز به اسناد خود از مؤذّن مسجد احمر، روایت کرده، گفت: از امام صادق علیه السّلام پرسیدم: آیا در کتاب خدا مثلی برای امر قائم هست؟

فرمود: آری، آیه صاحب حمار است؛ فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ (2)؛ خدای تعالی صاحب حمار را صد سال بمیراند و پس از آن زنده کرد، هم چنین از فضل بن شاذان به اسنادش از امام صادق علیه السّلام روایت نموده، فرمود: به درستی که وقتی قائم قیام می کند، خلایق می گویند از کجا قیام نمود، حال آن که خیلی وقت است استخوان هایش پوسیده.

این ناچیز گوید: شیخ مزبور بعد از نقل این اخبار فرموده: پس همه این اخبار بر این دلالت دارند که قائم می میرد و بعد زنده می شود. اولی و اقرب در تأویل آن ها این است که مراد از موت قائم، موت ذکر او است؛ یعنی خلایق از ذکر او خاموش می گردند و نامش از خاطر آن ها فراموش می شود.

تأویل دیگر این است که بیشتر خلق معتقد می شوند استخوان هایش پوسیده، سپس

ص: 770


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 422.
2- سوره بقره، آیه 259.

خدای تعالی او را ظاهر می گرداند؛ چنان که صاحب حمار را بعد از موت حقیقی ظاهر کرد.

چنین وجهی در تأویل این اخبار، دور نیست، علاوه بر این، اخبار آحادند و افاده علم نمی کنند، پس به سبب آن ها از اعتقادی که عقول بر آن دلالت کرده، اعتبار صحیح ما را به سوی آن کشیده و به اخبار متواتره مذکور قوّت پذیرفته، نمی توان از آن عدول کرد، بلکه لازم است در این اخبار توقّف نماییم و به اعتقادی که برایمان معلوم شده، تمسّک جوییم، حال آن که تأویل آن ها بر فرض این است که ما صحّت آن را قبول کنیم؛ چنان که در تأویل نظایر آن ها، دأب و عادت بدین نهج و اثبات صحّت آن ها دونه خرط القتاد است.

[روایت حضرت رسول] 14 صبیحة

در کفایة الطالب (1)، کشف الغمّه (2) و بحار(3) از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله روایت نموده اند که فرمود: هرگز قومی که من در اوّل آن هستم، عیسی آخرش و مهدی وسطش است، هلاک نمی شود. در کفایة الطالب آمده: معنی قول آن حضرت که فرمود: آخر ایشان عیسی است، این نیست که عیسی بن مریم بعد از مهدی می ماند، زیرا این احتمال از چند وجه جایز نیست:

وجه اوّل: قول آن حضرت است که در حیات و زندگی بعد از مهدی خیری نیست.

وجه دوّم: مهدی امام آخر زمان است و در هیچ روایتی بعد از او امامی ذکر نشده، لکن این ممکن نیست؛ زیرا اگر بگویند عیسی بعد از او امام امّت می شود، مردم بی امام می مانند؛ می گوییم: این جایز نیست، زیرا در حدیث تصریح گردیده، در حیات و زندگی بعد از مهدی خیری نیست، پس چگونه می شود عیسی میان قومی باشد ولی در

ص: 771


1- ر. ک: البیان فی اخبار صاحب الزمان، صص 128- 127.
2- کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 3، ص 275.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 85.

آن ها خیری نباشد.

نیز جایز نیست گفته شود که عیسی نایب مهدی است، زیرا نیابت سزاوار شأن او نیست و جایز نیست به اصالت به امور امّت مشغول شود، چون عوام به توهّم افتند که ملّت محمدیّه، به ملّت عیسویّه انتقال یافته و این هم، کفر است.

پس ناگزیر حدیث را به معنی صحیح تأویل می کنیم و آن این است که من اوّلین داعی به ملّت اسلام هستم، مهدی، داعی اوسط و مسیح، آخرین داعی است. احتمال دارد معنی حدیث این باشد: مهدی، اوسط امّت است؛ یعنی بهترین آن ها و امام ایشان است، بعد از او، عیسی نازل می شود، مهدی را تصدیق و یاری می کند و صحّت چیزی که او ادّعا می فرماید، به امّت بیان می کند، بنابراین حضرت مسیح، آخرین مصدّق می شود.

در کشف الغمّه (1) بعد از نقل آن چه از کفایة الطالب نقل نمودیم، گفته: آن چه در تأویل این حدیث ذکر شد، موهم این است که مهدی علیه السّلام بهتر از علی علیه السّلام و خیر باشد ولی کسی به این قول قایل نشده. چیزی که در معنی این حدیث به نظر می آید این است که پیغمبر، اوّلین داعی به اسلام است و مهدی چون در ملّت پیغمبر و تابع او است، داعی اوسط به اسلام و عیسی، به جهت این که صاحب مذهب دیگر است، آخرین داعی می باشد، زیرا در آخر زمان، به غیر شریعت خود که شریعت اسلام است، داعی خواهد شد و اللّه تعالی یعلم.

[روایت نعمانی از امام صادق (علیه السلام)] 15 صبیحة

شیخ نعمانی در غیبت (2) خود از امام صادق علیه السّلام روایت نموده، حضرت فرمود: به اموال خود، برّ و احسان و صله ارحام کنید! سوگند به خدایی که دانه را رویانده و

ص: 772


1- کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 286.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 151- 150.

انسان را خلق کرده، هرآینه روزی خواهد آمد که برای درهم و دینار خود، محلّی پیدا نکنید؛ یعنی هنگام ظهور قائم، محلّ صرف نخواهید یافت، زیرا آن وقت، همه خلایق از فضل خدا و ولیّ او مستغنی خواهند شد.

راوی عرض کرد: کی چنین خواهد شد؟

فرمود: وقتی امام خود را نبینید، مفقود کنید و به این حال بمانید، تا آن حضرت، مانند آفتاب طلوع نماید، لذا هرجا که باشید، از شکّ و ریب، درباره ما حذر و شکوک را از نفوس خود دور کنید؛ من شما را ترساندم، پس حذر کنید! از خدای تعالی برای شما توفیق و ارشاد مسألت می نمایم.

علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از نقل، این روایت در جلد سیزدهم بحار(1) فرموده: از کلام نعمانی و آن چه در ظاهر به نظر من می رسد، معلوم می شود او در این تفسیر خطا نموده، زیرا آن حضرت درصدد وصف زمان غیبت بود، نه زمان ظهور؛ چنان که از آخر روایت واضح است. معنی روایت در نظر من این است که همه خلایق در زمان غیبت، خایف می شوند، پس برای به امانت سپردن درهم و دینار، امینی پیدا نخواهید کرد.

[روایت غریم] 16 صبیحة

در کمال الدین (2) به اسناد خود از اسحاق بن یعقوب روایت نموده که گفت: از شیخ عمری شنیدم، می گفت: با مردی از اهل عراق مصاحبت نمودم، نزد وی مالی برای غریم علیه السّلام بود؛ او آن مال را فرستاد، آن گاه پس گردانیده و به او گفته شد: مال پسر عمّ خود را که چهارصد درهم است، از این اموال بیرون کن!

آن مرد مبهوت شده، تعجّب نمود و به حساب اموال خود نظر کرد. زمین زراعتی

ص: 773


1- بحار الانوار، ج 51، صص 147- 146.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 486.

که مال پسر عمّش بود، در دست او بود، پاره ای از آن زمین را به پسر عمّش ردّ نموده، پاره ای را نگاه داشته بود. وقتی محاسبه کرد، دید حاصل زمین پسر عمّش چهارصد درهم است؛ چنان که آن حضرت فرموده بود، لذا آن مقدار را بیرون کرد و مابقی را فرستاد، آن گاه مقبول گردید.

این ناچیز گوید: در قاموس اللغة آمده: الغریم، المدیون و الدّاین، ضدّ انتهی. در بحار فرموده: غریم، کنایه از حضرت بقیّة اللّه است که از باب تقیّه به آن جناب می گفتند.

محتمل است به معنی مدیون باشد، به مشابهت این که وقتی کسی دین بسیار داشته باشد، خود را از مردم مخفی می کند و چون آن حضرت از مردم مخفی شده به او غریم می گفتند و یا به واسطه آن که مردم، آن جناب را برای گرفتن علوم و شرایع از ایشان مطالبه می نمودند و آن بزرگوار به واسطه تقیّه از آن ها می گریخت، پس آن بزرگوار، مدیون مستتر به حقّ بود، نیز محتمل است به معنی دائن باشد که در این صورت، معنی آن واضح است، چراکه اموال آن جناب در دست های مردم و ذمّ های آن ها بسیار است.

[روایت حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)] 17 صبیحة

صاحب کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیه السّلام،(1) در باب سیزدهم ابوابی که در حالات حضرت مهدی- عجّل اللّه فرجه الشریف- قرار داده، گفته: این باب در ذکر کنیه و شباهت خلقی آن جناب به پیغمبر است، سپس به اسناد خود از حذیفه روایت نموده، گفت: رسول خدا فرمود: هرگاه غیر از یک روز از دنیا باقی نماند، هرآینه خدا، مردی را مبعوث می گرداند که نامش، نام من و خلق او، خلق من است.

بعد از نقل این روایت گفته: این، حدیث حسن است که ما به آن روزی داده شدیم و معنی قول آن حضرت که فرمود: خلق او، خلق من است؛ بهترین کنایه برای انتقام

ص: 774


1- ر. ک: البیان فی اخبار صاحب الزمان، ص 129.

کشیدن مهدی از کفّار برای دین خدا است؛ چنان که پیغمبر می کرد، حال آن که خداوند، درباره این بزرگوار فرموده: وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ (1).

در کشف الغمّه (2) این روایت را با معنی آن که صاحب کفایة الطالب گفته، نقل کرده، سپس فرموده: بنده فقیر، علی بن عیسی- عفی اللّه عنه- گوید: العجب! قول صاحب کفایه است که گفت: خلق او خلق من است، از بهترین کنایات برای انتقام کشیدن مهدی از کفّار برای دین خدا است، چگونه خلق را به انتقام کشیدن از کفّار منحصر نمود و از کجا این تحجیر و توقیف را دانست؟ چراکه آن بی معنی است، زیرا مهدی در جمیع اخلاق پیغمبر با او شریک است؛ مانند کرم، شرف، علم، حلم، شجاعت و خلق های دیگری که در صدر کتاب برای آن حضرت شمرده ام. از این عجیب تر این است که آیه وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ (3) را دلیل بر این انحصار قرار داده، و لقد اجاد علیّ بن عیسی فیما افاد و اللّه الهادی عباده الی سبیل الرّشاد.

[روایت محمد حنفیه] 18 صبیحة

گنجی شافعی در کتاب البیان فی اخبار صاحب الزمان،(4) به اسناد خود از محمد بن الحنفیّه و او از پدرش امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده که فرمود: رسول خدا فرموده:

«المهدیّ منّا اهل البیت یصلحه اللّه فی لیلة»؛ خداوند مهدی اهل بیت ما را در یک شب اصلاح می فرماید.

این ناچیز گوید: مراد از این خبر، این نیست که نستجیر باللّه و نعوذ به آن بزرگوار تا آن شبی که خداوند او را اصلاح می فرماید، برای امر امامت و ریاست صلاحیّت ندارد؛ چنان که مثل این قول از بحر العلوم هندی در فهم کلام ابن العربی نقل شد؛

ص: 775


1- سوره قلم، آیه 4.
2- کشف الغمة فی معرفة الائمه، ج 3، ص 287.
3- سوره قلم، آیه 4.
4- البیان فی اخبار صاحب الزمان، ص 100.

بلکه چنان که از اخبار دیگر ظاهر می شود، مراد از آن، این است که وقتی برای ظهور آن سرور نیست و هرگاه خداوند ظهور آن بزرگوار را اراده فرماید، بدون مقدّمه اسباب دولت و سلطنت او را در همان شبی که حضرت فردای آن ظاهر می شود، فراهم می نماید، فافهم و استقم.

[روایت حضرت فاطمه (علیها السلام)] 19 صبیحة

ایضا در کتاب البیان،(1) ضمن حدیثی آمده: حضرت صدّیقه طاهره در مرض موت، نزد آن سرور حاضر می شود، گریه می کند و پیغمبر سبب گریه را سؤال می نماید، حضرت صدّیقه عرض می کند: بعد از رحلت تو از ضایع شدنم می ترسم؛ آن بزرگوار خاتون را به بستگان او از پدر، شوهر، جعفر طیّار و دو سبط آن مخدّره تسلّی می دهد و آن حدیث چنین است: یا فاطمه! و الّذی بعثنی بالحق انّ منهما مهدیّ هذه الأمة.

بدان نسخ در کلمه «منهما» مختلف است؛ در بعضی از آن ها به همین نحو است که ذکر شد و در بعضی، انّ منّا، به من و نون متکلّم مع الغیر ضبط شده، به هردو تقدیر خزازتی در حدیث مزبور نیست، امّا بنابر ضبط کلمه منّا که واضح است و اخبار دیگری هم بر این مضمون وارد شده که مهدی از ما اهلبیت است و امّا بنابر ضبط کلمه منهما که ضمیر، به حسن و حسین علیهما السّلام راجع باشد و پیش از این فقره ذکر شده، به این جهت است که مادر امام محمد باقر علیه السّلام دختر امام حسن مجتبی علیهما السّلام است، پس امام باقر علیه السّلام و ائمّه ای که بعد از آن سرورند، از نسل امام حسن و امام حسین علیهما السّلام می باشند و بدیهی است مهدی علیه السّلام هم یکی از آن بزرگواران است.

ص: 776


1- البیان فی اخبار صاحب الزمان، صص 120- 119.

[روایت شیخ طوسی از امام صادق (علیه السلام)] 20 صبیحة

در غیبت (1) شیخنا الطوسی، به اسنادش از امام صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود:

به درستی که ولیّ خدا؛ یعنی حضرت مهدی علیه السّلام صد و بیست سال، به اندازه عمر ابراهیم خلیل عمر می نماید و در صورت جوان موفّق سی ساله ظاهر می شود.

علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از نقل این روایت، در بحار،(2) فرموده: شاید مراد از این که عمر آن جناب، عمر حضرت ابراهیم می باشد، مدّت سلطنت و ملک و زمان ریاست ظاهری و نفوذ کلمه آن حضرت باشد یا عمر شریف آن بزرگوار از جمله اموری باشد که بدا در آن راه یافته، نیز سابقا از ایشان نقل شد که در تفسیر جوان موفّق، فرموده:

مراد از موفّق، متوافق الاعضا و معتدل الخلقه است یا مراد از آن، متوسّط در شباب و کنایه از آن است که حضرت در انتهای شباب می باشد که انسان در چنین سنّی برای تحصیل کمال موفق می شود.

این ناچیز گوید: در کتب لغویّه جدیدة التألیف، مثل تاج العروس (3) سیّد مرتضی زبیدی- که شرح بر قاموس است-، المنجد، اقرب الموارد و غیره، موفّق را به رشید تفسیر کرده اند. یقال فلان موفّق، أی: رشید، انتهی.

[ارتداد محمد بن مظفر] 21 صبیحة

در غیبت طوسی رحمه اللّه (4) آمده: از اشخاصی که در زمان غیبت صغرا به دروغ، ادّعای بابیّه و سفیر بودن از جانب حضرت مهدی- عجّل اللّه فرجه الشریف- نمود، ابو دلف کاتب به نام محمد بن مظفّر است. این ملعون در اوّل امر خود، اعتقاد مخمسّه داشت

ص: 777


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 420.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 287.
3- تاج العروس، ج 7، ص 91.
4- الغیبة، شیخ طوسی، ص 412.

پس از آن غالی شده، ملحد گردید.

این ناچیز گوید: بنابر آن چه علّامه بهبهانی الاغا محمد باقر، در تعلیقه اش بر کتاب رجال مرحوم میرزا محمد استرآبادی، مشهور به رجال کبیر فرموده: مخمسّه طایفه ای از غلات اند که می گویند: این پنج نفر که سلمان، ابو ذر، مقداد، عمّار و عمر بن امیّة الضمری می باشند، به مصالح عالم از جانب حضرت ربّ الارباب و مالک الملوک موکّل اند.

[ارتداد شلمخانی] 22 صبیحة

ایضا در آن کتاب (1) آمده: یکی از مدّعیان کاذب سفارت آن حضرت در غیبت صغرا، محمد بن علی شلمغانی معروف به ابن غراقر است که اوّل به حلول روح حضرت رسول به جسد ابا جعفر محمد بن عثمان، از نوّاب اربعه حضرت حجّت و به حلول روح امیر المؤمنین علیه السّلام به بدن شیخ ابی القاسم حسین بن روح، نایب دیگر قایل گردیده است.

آن ملعون خواست این عقیده را در قلوب شیعیان رسوخ دهد تا آن را برای ادّعای حلول باری در بدن او وسیله قرار دهند؛ چنان که حلّاج این ادّعا را نمود. آن گاه به دست شیخ ابو القاسم مذکور، توقیعی از حضرت حجّت بیرون آمد که آن ملعون، لعن و از او تبرّی شود، نیز از کسانی که به گفته او راضی شده، با وی سخن گفته اند و از کسانی که بعد از شناختن این توقیع، به گفته او راضی شوند، از او متابعت کنند و در دوستی اش باقی باشند، دوری جسته شود.

از جمله اعتقادات فاسد شلمغانی ملعون که در غیبت طوسی ذکر شده، این است که آن لعین، اعتقاد داشت کسی که با ولیّ، ضدّ و طرف مقابل باشد، ممدوح و پسندیده است، زیرا ولیّ نمی تواند فضل خود را اظهار کند، مگر این که ضدّش در خصوص او

ص: 778


1- الغیبة، شیخ طوسی، صص 407- 406.

طعن بزند و به او عیب نسبت دهد؛ چون طعن زدن ضدّ، شنوندگان را بر این وامی دارد که فضیلت ولیّ را جستجو نمایند و به این سبب فضایل ولی ظاهر می شود. پس ضدّ، افضل از ولی است، زیرا اظهار فضل ولی جز به وسیله ضدّ او ممکن نیست.

این طریقه و مذهب را از زمان آدم اوّل تا آدم هفتم جاری کرده اند، چون ایشان به هفت عالم و هفت آدم قایل اند و از آدم هفتم، به موسی و فرعون، محمد و علی با ابی بکر و معاویه، تنزّل نموده اند؛ یعنی فرعون را از موسی، ابو بکر را از محمد و علی و معاویه را از علی افضل دانسته اند و در خصوص خود ضدّ، اختلاف کرده اند.

جماعتی بر این رفته اند که ولیّ ضدّ را نصب می کند و خودش ضدّ را وامی دارد با او معارضه کند؛ چنان که جماعتی از اهل ظاهر گفته اند: علی بن ابی طالب- صلوات اللّه علیه- خودش ابو بکر را در این مقام نصب کرد.

بعضی دیگر گفته اند: چنین نیست، بلکه ضدّ قدیم است و همیشه با ولیّ بوده، نیز گفته اند: مراد از قائمی که اهل ظاهر گفته اند از اولاد یازدهم است و قیام خواهد نمود، ابلیس است؛ زیرا خدای می فرماید: فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ* إِلَّا إِبْلِیسَ*(1)؛ همه ملایکه جز شیطان به آدم سجده نمودند.

سپس خداوند عزّت، گفته شیطان را حکایت می فرماید: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ (2)؛ هرآینه در راه راست شریعت و دین تو می نشینم تا بندگانت را فریب داده، گمراه کنم.

پس این آیه به زعم باطل ایشان بر این دلالت دارد که ابلیس، وقتی به سجده مأمور گردید، قائم یعنی ایستاده بود و پس از آن گفت: در راه راست تو می نشینم ...، تا آخر آیه.

بنابراین قائمی که اهل ظاهر قایل اند، ابلیس است. اشعاری از ایشان که ضدّ ممدوح است، در غیبت طوسی و جلد سیزدهم بحار نقل شده، هرکس طالب باشد، به آن ها رجوع کند.

ص: 779


1- سوره حجر، آیه 30- 31؛ سوره ص، آیه 73- 74
2- سوره اعراف، آیه 16.

[روایت امام رضا درباره ابن ابی حمزه] 23 صبیحة

شیخ الطایفه قدس سرّه در غیبت (1) خود به اسنادش از احمد بن عمر روایت نموده که گفت:

از امام رضا علیه السّلام شنیدم که درباره ابن ابی حمزه می گفت: آیا او نیست که روایت می کرد سر مهدی به هدیه سوی عیسی بن موسی، صاحب سفیانی، فرستاده می شود، او نیست که می گفت: حضرت ابا ابراهیم یعنی موسی بن جعفر علیه السّلام هشت ماه بعد از فوتش به دنیا برمی گردد؛ آیا کذب او برای خلایق ظاهر نشد؟

این ناچیز گوید: مراد از مهدی در این روایت، محمد بن منصور، خلیفه عبّاسی است که سال صد و پنجاه و هشت، از طرف پدرش ولی عهد و متصدّی امور خلافت شد، ولی جدّش سفّاح، عقد خلافت را اوّل برای برادر خودش، عبد اللّه منصور بست و او را به خلافت معرّفی کرد، امّا منصور هنگام موت خود، پسرش محمد را ولی عهد ساخت و عیسی بن موسی را مجبور کرد خود را از ولی عهدی خلع نماید، سپس مهدی خلافت و ولی عهدی را برای پسرش موسی که ملقّب به هادی است و بعد، آن را برای پسر دیگرش، هارون الرشید قرار داد.

این مجملی است از خبر مهدی و عیسی بن موسی که در این روایت ذکر شده اند و مقصود امام رضا علیه السّلام طعن بر علی بن ابی حمزه، از رؤسای واقفیّه و تکذیب آن ملعون است که روایت کرد مهدی یعنی محمد بن منصور کشته می شود و سرش را برای عیسی بن موسی هدیه می برند، حال آن که چنین امری واقع نشد و دروغ او آشکار گردید.

[روایت جابر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)] 24 صبیحة

اشاره

در کتاب لمعات النور فی بشارات الظهور که از تألیفات یکی از فضلای معاصر

ص: 780


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 69.

است، از کمال الدین (1) نقل نموده که جابر انصاری گفت: رسول خدا فرمود: مهدی از فرزندان من، نام او، نام من و کنیه او، کنیه من و خلقا و خلقا یعنی در صورت و سیرت شبیه ترین مردم به من است، الخبر.

پس، از ذکر این خبر و اخبار دیگر، به شباهت داشتن حضرت قائم به حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در خلق و در خلق تصریح شده؛ در خبر دیگری آمده: آن حضرت، یشبهه فی الخلق بفتح الخاء لا فی الخلق بضمّه؛ حضرت قائم در صورت به رسول خدا شباهت دارد ولی در سیرت شبیه آن حضرت نیست.(2)

آن چه در جمع میان این اخبار به نظر این قاصر رسیده، این است که رسول خدا کفّار و مشرکین و اهل کتاب را به اسلام دعوت می فرمود و در این دعوت به قیام با سیف مأمور بود؛ چنان که فرمود: أنا نبیّ السّیف (3) و در میان ائمّه هدی، کسی که مثل رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مأمور به دعوت به اسلام است، فقط وجود مبارک حضرت قائم می باشد، چون سایر ائمّه علیهم السّلام آشکار یا پنهان به ایمان دعوت می فرمودند، نه اسلام، زیرا حضرت بقیّة اللّه پس از اندراس کلمه لا اله الا اللّه و انطماس رسوم اسلام ظاهر می شود؛ چنان که خبر متّفق علیه بین عامّه و خاصّه که «بدأ الأسلام غریبا و سیعود غریبا، فطوبی للغرباء»(4) به این معنی ناطق و اخبار «إذا قام القائم یستانف الأسلام جدیدا»(5) به این مقام ناظر است.

هم چنین حضرت قائم در انجام این دعوت به قیام با سیف و ضرب شمشیر و جهاد با کفّار و مشرکین و اهل کتاب مأمور است؛ همان طور که در اخباری فرمودند، قائم نامیدن آن حضرت برای این است که به سیف قیام می فرماید و در بعضی اخبار که شباهت و سیرت آنان برای آن حضرت اثبات شده، فرمودند: در او، سنّت، سیرت و

ص: 781


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 286.
2- ر. ک: ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 259؛ العمدة، ص 437؛ الطرائف، ص 177.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 200.
4- مسند احمد، ج 4، ص 73؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 90؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1320.
5- شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، ج 3، ص 563؛ الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 131؛ بحار الانوار، ج 52، ص 353.

شباهتی به خاتم انبیاست و او قیام به شمشیر می باشد.

خلاصه حضرت قائم، در رأفت، رحمت، عطا، جود، عبادت، زهادت، شجاعت، وقار، هیبت و دعوت به اسلام با نیروی شمشیر و مجاهدت، مانند حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می باشد ولی در بعضی خصوصیّات با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله متفاوت است، چون حضرت رسول مأمور به مدارا بود و اگر کسی از روی نفاق، اظهار اسلام می نمود؛ به مفادّ وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً(1) می پذیرفت، مدارای آن حضرت به حدّی بود که می گفتند: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گوش است، هرکس هرچه می گوید، گوش می دهد و خدای فرمود: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ (2).

هم چنین رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله اهل کتاب را میان قبول اسلام، دادن جزیه و یا حربه مخیّر می فرمود، ولی سیرت حضرت قائم چنین نیست؛ چون آن حضرت با منافقین، همان معامله را می فرماید که با کفّار می کند تا به مفادّ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ (3) و کریمه یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً(4) دین و عبادت خاصّ و خالص برای خدا باشد و وعده الهی انجام پذیرد، لکن برحسب اخبار بسیار، حضرت قائم حکم جزیه را برمی دارد و کفّار را میان قبول اسلام و قتل مخیّر می فرماید.

نیز حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به صریح «انّما اقضی بینکم بالأیمان و البیّنات» در مقام قضاوت از روی بیّنه و یمین، حکم می فرمود ولی حضرت قائم، به علم خود حکم می فرماید، پس اخباری که شباهت سیرت آن جناب را با سیرت رسول خدای نفی می نماید، ناظر به عدم شباهت در بعضی از جزئیّات و خصوصیّات است.

ایماض فی دفع اعتراض

مبادا آن جا گفته شد حضرت قائم، ایمان اهل نفاق و جزیه اهل کتاب را

ص: 782


1- سوره نسا، آیه 94.
2- سوره توبه، آیه 61.
3- سوره انفال، آیه 39.
4- سوره نور، آیه 55.

نمی پذیرد؛ توهّم نسخ حکم شریعت شود، چراکه نسخ، جز در صورت تأخّر زمانی تشریع حکم لاحق از حکم سابق تحقّق نیابد؛ مثلا امروز ربا، حرام و فردا مباح گردد، امّا اگر هردو حکم در زمان واحد تشریع شود؛ مثل این که صاحب شریعت بگوید:

امروز ربا حرام و فردا مباح است، این نسخ نیست، بلکه بیان زمان حکم است.

مقام ما هم از این قبیل است، چون صاحب شریعت خودش گوید: اسلام منافق، قبول جزیه از اهل کتاب و حکم به ایمان و بیّنات تا زمان ظهور قائم است، بعد از ظهور او، من حکم دیگری تشریع کرده ام، فافهم و تبصّر. این مطلب در جواب شبهه بیست و پنجم مخالفین، مفصّلا ذکر شده است، فارجع و طالع ...، الخ.

[روایت شیخ طوسی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)] 25 صبیحة

در غیبت طوسی رحمه اللّه،(1) در جمله حدیثی از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت نموده که فرمود: ان اللّه اختار من الناس الأنبیاء و اختار من الأنبیاء الرّسل و اختارنی من الرّسل و اختار منّی علیّا و اختار من علیّ الحسن و الحسین و اختار من الحسین، الأوصیاء، تاسعهم قائمهم و هو ظاهرهم و باطنهم.

بدان کلمه «و هو ظاهرهم و باطنهم» در شأن امام غایب از انظار، در السنه ناطقه الهیّه ائمّه اطهار، تکرار شده و آن چه در معنی آن از علمای اعلام رسیده، سه امر است:

اوّل؛ علّامه مجلسی رحمه اللّه فرموده: مقصود از ظهور، غلبه، استیلا و استعلا بر اعادی و جمله کفّار و مشرکین و غرض از بطون غیبت، اختفا و استتار از انظار می باشد، چون میان حجج الهی و ائمّه راشدین، فقط ذات مقدّس حضرت حجّة بن الحسن- ارواحنا له الفداء- حاوی این دو صفت و جامع این دو خصلت است.

دوّم؛ یکی از فضلا فرموده: مراد از ظهور، ظهور برحسب حجّت و برهان و مقصود از بطون، احتجاب از دیده مردم می باشد و اختصاص این امر به حضرت

ص: 783


1- الغیبة، شیخ طوسی، صص 143- 142.

صاحب الزمان علیه السّلام، بر خردمندان و دشمنان باهر و هویداست، زیرا آن قدر که در شؤون آن وجود مبارک از مصادر وحی سبحانی در مظاهر الهام ربّانی نصّ به منصه ظهور و مرتبه بروز رسیده، در حقّ هیچ یک از ائمّه طاهرین، ظاهر و آشکار نگردیده؛ چنان که کتب مدوّنه و صحف مبوّبه از عامّه و خاصّه، موجود و برای ما شاهد مقصود است.

پس او فی الحقیقه، مظهر دو اسم الظاهر و الباطن خدای تعالی است؛ «ظاهر، جلّی علی العقول بالأثار و البرهان و باطن، خفیّ عن الحواس و المدارک الضعیفة و العیون الخفّاشیه من کلّ انس و جانّ».

سوّم؛ بعض دیگری گفته: ظهور و بطون کنایه از کلّ، تمام حقیقت و جوهر ذات می باشد؛ چنان که شایع است، می گویند: قلبت الأمر ظهره و بطنه أی کلّه و حقیقته و معنی چنین خواهد بود: حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه-، کلّ ائمّه، تمام حقیقت و صفوه و جوهره ایشان است و به حقیقت چنین می باشد، چون آن حجّت بالغه الهی که خاتم الحجج، اغمر اللجج، اظهر المنهج و ابهر الفلج است؛ او جامع جمیع کمالات انبیا و مرسلین، حاوی تمام فضایل اوصیای مرضییّن و سلاله ای از سلاله و صفوت از صفوت است.

نتیجه بعث رسل و انزال کتب که اعلای کلمه توحید و انجاز وعد یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً(1) می باشد، به آن وجود مبارک ظاهر و هویدا شود و ثمره شجره دعوت تمام انبیا و رسل که قلع اساس کفر و طغیان و قطع موادّ شرک و عدوان است، به ظهور آن نور مقدّس باهر و هویدا آید؛ «فهو ارواحنا فداه و انفسنا وقاه کلّ الکلّ و تمام الکلّ و جوهر الکلّ و صفوة الکلّ».

نیز کلام حضرت ملک علّام در لوح صدّیقه کبرا فاطمه زهرا علیها السّلام بدین معنی اشاره دارد که در آن جا می فرماید: «علیه کمال موسی و بهاء عیسی و صبر ایّوب»(2) و

ص: 784


1- سوره نور، آیه 55.
2- الکافی، ج 1، ص 528؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 50؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 310؛ الاحتجاج، ج 1، ص 86.

بنابر روایت مفضّل از مبیّن الحقایق، فرمایش خود آن حضرت در روز طلوع طلعت غرّا و ظهور چهره انور عالم آرا، مبیّن این معیّت عظمی است؛ جعفر الصادق علیه السّلام قال: و سیّدنا القائم، مسند ظهره إلی الکعبه و یقول: یا معشر الخلایق الا و من أراد أن ینظر إلی آدم و شیث فها أنا آدم و شیث إلی قوله الا و من أراد أن ینظر إلی الائمّة من ولد الحسین فها أنا ذا ...،(1) الخ و عبارت توسّلیه استاد البشر و العقل الحادی عشر، محقّق قدّوسی نصیر الدّین طوسی رحمه اللّه: اللهمّ صلّ و سلّم و زد و بارک علی صاحب الدّعوة النبوّیة و الصّولة الحیدریّه و العصمة الفاطمیّة و الحلم الحسنیه و الشجاعة الحسینیّة مصرّح بدین مظهریّت کبراست.

[روایت دیگری از رسول اعظم (صلی الله علیه و آله)] 26 صبیحة

العبقری الحسان ؛ ج 4 ؛ ص785

غیبت (2) شیخ طوسی رحمه اللّه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت نموده که فرمود: انّی واحد عشر من ولدی و أنت یا علی! رز الأرض؛ أعنی أوتادها و جبالها بنا أوقد اللّه الأرض أن تسیح باهلها فإذا ذهب الأثنی عشر من ولدی ساخت الأرض باهلها و لم ینظروا؛ یا علی! به درستی که من، تو و یازده نفر از فرزندان من، میخ ها و کوه های زمین باشیم، خدای تعالی زمین را از این که اهلش را فرو برد، نگاه داشته، هرگاه دوازده نفر از فرزندان من بروند، زمین اهلش را فرو برد و دیگر مهلت داده نشوند.

بدان رز به تقدیم راء مهمله بر زاء معجمه؛ به معنی ثابت داشتن شی ء است. یقال:

رز الشی ء و الشیئی أی اثبته و رزه که آهنی است که قفل را داخل آن می کنند، از همین معنی مأخوذ است و علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(3) فرمود: در بعضی نسخ، معجمه بر مهمله مقدّم است، آن گاه گفته که ابن اثیر جزری گوید: در حدیث ابو ذر علی را به این نحو توصیف نموده: انّه لعالم الأرض و زرّها الّذی تسکن إلیه أی قوامها و اصله

ص: 785


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 184.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 139.
3- بحار الانوار، ج 36، ص 259.

من زرّ القلب و هو عظم صغیر یکون قوام القلب به و اخرج الهروی، هذا الحدیث عن سلمان، انتهی.

[روایت کافی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)] 27 صبیحة

کلینی در کافی (1) از رسول خدا روایت نموده که فرمود: انّی و اثنی عشر من ولدی و أنت یا علی! رز الأرض ...، إلی آخر ما ذکر بروایت الشیخ فی الغیبة.

بدان خبر کافی و خبر مذکور در صبیحه سابق که از غیبت شیخ طوسی نقل شد، در متن متّحدند جز این که در مرویّ شیخ، انّی و احد عشر من ولدی و در خبر کافی، اثنی عشر من ولدی است.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بیان این خبر کافی که فرموده: اثنی عشر من ولدی، حال آن که یازده امام از ولد آن سرورند، دو توجیه دارد:

اوّل؛ صدّیقه طاهره علیها السّلام نیز مقصود باشد و با آن مخدّره دوازده نفر شوند.

دوّم؛ اطلاق ولد بر امیر المؤمنین علیه السّلام از باب تغلیب و عطف أنت به جهت تأکید و تشریف، از قبیل عطف و ذکر خاصّ بعد از عام باشد؛ مانند عطف جبرییل و میکاییل بر ملایکه در آیه مبارکه: مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ (2).(3)

این ناچیز گوید: اگر این خبر از نصوص بر امامت ائمّه اثنا عشر نباشد، بلا شبهه مقصود رسول خدا، دوازده اولاد فاطمه زهرا علیها السّلام و یازده امام که از ذریّه فاطمه اند، می باشد، بنابراین هیچ اشکالی در خبر نخواهد بود و اگر از نصوص امامت باشد، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را نیز شامل می شود، یا از باب تغلیب؛ چنان که علّامه مجلسی رحمه اللّه فرموده و یا از باب تعمیم در ولادت که اعمّ از ولادت روحانی و جسمانی

ص: 786


1- الکافی، ج 1، ص 534.
2- سوره بقره، آیه 98.
3- بحار الانوار، ج 36، ص 260.

باشد، پس عطف «و أنت یا علی» از قبیل عطف خاصّ بر عام است؛

با این که محتمل است اصل خبر کافی، مثل خبر طوسی رحمه اللّه «و احد عشر من ولدی» بوده و تبدیل لفظ احد به اثنا، از اشتباه یا تصرّف نسّاخ ناشی شده باشد، زیرا اثنا عشریّت ائمّه، مرکوز اذهان شیعه اثنا عشریّه است و چون در خبر لفظ احد عشر یافته، حمل بر غلط کرده و اثنا عشر نوشته.

قرینه ای بر قوّت احتمال مزبور این است که روایت شیخ طوسی در تمام الفاظ جز در همین یک کلمه با خبر کافی موافقت دارند. علّامه مجلسی مثل این احتمال را در خبر ابی لبید مخزومی در لفظ تسعون و ستّون داده است.

نیز مانند همین تبدیل در خبر وفات صدّیقه که خمس و سبعین یوما، بعد از رحلت پدرش مشهور شده؛ خمس و تسعین یوما احتمال داده شده که با روایت معتبره موافق است، عجیب است که در این مقام، این احتمال به خاطر شریف علّامه مجلسی نرسیده یا آن که رسیده ولی متعرّض آن نشده اند و اللّه الأعلم.

[روایت صدوق از امام حسین (علیه السلام)] 28 صبیحة

صدوق رحمه اللّه در کمال الدین (1) از حضرت حسین بن علی علیهما السّلام روایت نموده که فرمود:

من و برادرم، بر جدّم رسول خدا داخل شدیم، حضرت مرا بر زانوی چپ و برادرم را بر زانوی راست نشانده؛ ما را می بوسید. سپس فرمود: بأبی أنتما من امامین سبطیین! اختارکما اللّه منّی و من ابیکما و من امّکما و اختار من صلبک، یا حسین تسعة ائمّة تاسعهم قائمهم و کلّهم فی الفضل و المنزله سواء عند اللّه تعالی؛ پدرم فدای شما دو امام و دو سبط باد! که خداوند شما را از من و پدر و مادرتان اختیار فرموده، ای حسین! از صلب تو، نه امام اختیار نموده که نهمی آن ها قائم ایشان است و همه آنان در فضل و منزلت، نزد خدای تعالی برابرند.

ص: 787


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 269.

علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از ذکر این خبر می فرماید: ظاهر آن است که ضمیر جمع، راجع به تسعه می باشد، پس فضل امیر المؤمنین علیه السّلام و حسنین علیهما السّلام را بر سایر ائمّه منافات ندارد؛ چنان که از بعض اخبار ظاهر می شود.(1)

یکی از فضلا، بعد از ذکر فرمایش مجلسی رحمه اللّه فرموده: بلی، ارجاع ضمیر به تسعه، اشکال افضلیّت ائمّه ثلثه را دفع می کند، لکن در بعضی اخبار، به افضلیت حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه- تصریح شده، پس این اشکال به حال خود باقی خواهد بود، لذا ما در این مقام، مقالی داریم که علی ایّ حال به وسیله آن، دفع تعارض و رفع اشکال می شود؛ خواه ضمیر، راجع به تسعه و خواه راجع به کلّ باشد.

سپس فرموده: بدان چنان که نسبت حضرت واجب الوجود- جلّ سلطانه- به جمیع سلسله ممکنات من الدرّة و الذرّه، العقل و الهیولی، الأمر و الخلق، متساوی است؛ الرّحمن علی العرش استوی قال الصادق علیه السّلام استوی علی کلّ شی ء فلیس شی ء اقرب إلیه من شی ء و فی روایة اخری استوی فی کلّ شی فلیس شی ء اقرب إلیه من شی ء لم یبعد منه بعید و لم یقرب منه قریب استوی فی کلّ شی ء؛ هم چنین ممکنات نسبت به ساحت قدس واجبی من حیث الامکان و المخلوقیّة و المربوبیّة علی السواء هستند، ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت و تفاوت و تفاضل میان مراتب ممکنات از اضافه و نسبت آن ها به یکدیگر است؛ فإذا نسب بعض إلی بعض، فبعض جبروتیّ و بعض ملکوتیّ و بعض ناسوتیّ، بعض جماد و بعض نبات و بعض حیوان و بعض انسان.

کذلک، نفوس طیّبه و ذوات قدسیّه حجج الهی، چون به حضرت ربوبیّت- تعالی شانه- اضافه شوند از حیث نبوّت و رسالت و امامت منبعث از صقع ربوبی، همه متساوی و در درجه واحده و مرتبه فارده اند؛ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ (2).

هرگاه بعضی به بعض دیگر اضافه شوند، در این مقام تفاوت و تفاضل پدید می آید؛

ص: 788


1- بحار الانوار، ج 36، ص 255.
2- سوره بقره، آیه 285.

بعضی نبیّ، بعضی رسول و بعضی اولو العزم باشند؛ علی تفاوت شئونهم؛ و اختلاف مراتبهم و بعضی خاتم، کنبیّنا محمّد، تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ (1).

اگر در نفس اخبار صادره از معادن عصمت تدبّر شود، آن چه عرض شد، معلوم و مفهوم گردد، زیرا در اخبار تفاضلی نسبت ایشان به یکدیگر داده شده؛ چنان که درباره امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده اند: «ابوهما خیر منهما یا افضل منهما»(2) و در حقّ حضرت صاحب الزمان- ارواحنا فداه- فرموده اند: «تاسعهم قائمهم و هو افضلهم»،(3) لکن در اخبار استوایی، مساوات را به حضرت حقّ و عندیّة واجب الوجود مطلق نسبت داده اند؛ چنان که در همین خبر فرموده: سواء عند اللّه تعالی، پس با آن چه بیان شد، به کلّی تنافی بین بعض آیات و تعارض میان این دو قسم اخبار، مندفع و مرتفع خواهد شد.

ما در خصوص مراتب ائمّه هدی علیهم السّلام نسبت به یکدیگر، به افضلیّت امام غایب منتظر و خاتم الائمّة الاثنی عشر- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- بر کلّ ائمّه عقیده داریم و آن وجود مسعود مبارک را بعد از جدّ امجدش، عقل کلّ و خاتم رسل- صلوات اللّه علیه و آله- اوّلین شخص عالم امکان و نخستین تعیّن نشأه کن فکان می دانیم.

اگر حضرت قادر سبحان مرا توفیق بخشد، در کتابی جداگانه به اثبات این مدّعی خواهم پرداخت و دعوی خود را به براهین ساطع و ادلّه قاطع، روشن خواهم ساخت، انتهی کلامه بعین عبارته.

این ناچیز گوید: در مختار این فاضل، تامّل نما که جای تأمّل است.

ص: 789


1- سوره بقره، آیه 253.
2- الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 1، ص 210؛ بحار الانوار، ج 39، ص 90.
3- دلائل الامامة، ص 453؛ الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 67؛ مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 10.

[روایت امام باقر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)] 29 صبیحة

در بحار(1) از مناقب (2) نقل نموده: از امام باقر علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: من اهلبیتی اثنا عشر نقیبا محدّثون مفهّمون منهم القائم بالحقّ یملاء الأرض عدلا، کما ملئت ظلما و جورا؛ از اهل بیت من، دوازده نقیب می باشد که حدیث کرده و فهمانیده شده اند؛ از جمله آن ها، قائم به حقّ است که زمین را پر از عدل کند؛ چنان که از ظلم و جور پر شده باشد.

بدان مراد از محدّث و مفهّم به صیغه مفعول، حدیث کرده شده و فهمانیده شده کلّ معارف الهی و جمیع احکام و نوامیس ربّانی است، حتّی الأرش فی الخدش، چون خداوند، عزّت تمام علوم و معارف را به رسول خدا تعلیم و تفهیم فرمود که علّمنی شدید القوی و رسول خدا، آن ها را به امیر المؤمنین علیه السّلام تعلیم و تفهیم فرمود که علّمنی رسول اللّه الف باب من العلم، ینفتح من کلّ باب الف باب (3) و هکذا إلی خاتم الأوصیاء الحجة بن الحسن- ارواحنا فداه-.

[روایت جابر انصاری] 30 صبیحة

در کفایة الاثر(4) از جابر انصاری روایت نموده: چون آیه تطهیر نازل شد و پیغمبر، علی و فاطمه و حسنین علیهما السّلام را نزد خود خواند و گفت: اللّهم هولاء اهل بیتی فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا؛ جابر گوید: من عرض کردم: یا رسول اللّه! هرآینه خدا این عترت و ذرّیّه طاهره مبارکه را به بردن پلیدی از ایشان، نیک گرامی داشته.

ص: 790


1- بحار الانوار، ج 36، ص 371.
2- مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 258.
3- الخصال، ص 572؛ نوادر المعجزات، ص 131؛ دلائل الامامة، ص 235؛ شرح الاخبار، ج 2، ص 308.
4- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 66.

حضرت فرمود: یا جابر! لانّهم عترتی من لحمی و دمی فاخی سیّد الاوصیاء و ابنای خیر الاسباط و ابنتی سیّدة النّسوان و منّا المهدیّ. قلت: یا رسول اللّه! و من المهدی؟ قال: تسعة من صلب الحسین ائمّة ابرار و التاسع قائمهم، یملأ الأرض قسطا و عدلا یقاتل علی التأویل، کما قاتلت علی التنزیل.

فرمود: ای جابر! این عنایت الهی برای ایشان، از این حجّت است که آنان عترت من و از گوشت و خون من اند؛ برادرم، سیّد اوصیا، دو پسرم، بهترین اسباط، دخترم، سیّده زنان و مهدی از ماست.

عرض کردم: مهدی کیست؟

فرمود: نه نفر از صلب حسین، امامان نیکو باشند و نهمی، قائم ایشان است که زمین را پر از عدل و داد کند و بر تأویل قتال فرماید؛ چنان که من بر تنزیل قتال کردم.

بدان چنان که در روایت کفایت الأثر است، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله این کلمه را درباره علی هم فرموده؛ مخاطبا بجنابه تقاتل علی التأویل، کما قاتلت علی تنزیله.

امیر المؤمنین علیه السّلام هم کلمه مبارکه اخیره را در فرمایشات خود فرموده که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بر تنزیل مقاتله می فرمود و من بر تأویل مقاتله می نمایم. معنی آن در این حدیث شریف نبوی که جابر روایت کرده، این است: حضرت بقیّة اللّه با کسانی جنگ کند که در ظاهر، دعوی اسلام نمایند و خود را اهل قرآن بدانند، ولی لبّ و حقیقت اسلام و قرآن را که وجود مبارک امام است، تصدیق نکنند؛ چون ناکثین و قاسطین و مارقین در عصر امیر المؤمنین علیه السّلام با وی جنگ کنند؛ چنان که رسول خدای صلّی اللّه علیه و آله با کفّار و مشرکین که منکر نزول قرآن بودند، جنگ فرمود، انتهی.

[روایت ابو حمزه ثمالی] 31 صبیحة

صدوق در کمال الدین (1) به اسناد خود از ابو حمزه ثمالی روایت نموده، حضرت

ص: 791


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 323.

علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود: آیه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ (1) در شأن ما نازل شده و آیه وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ (2) در حقّ ما فرود آمده و امامت تا روز قیامت در فرزندان حسین بن علی بن ابی طالب است؛ به درستی که برای قائم ما دو غیبت است که یکی از آن دو، درازتر از دیگری است، نخستین غیبت، شش روز و شش ماه و شش سال می باشد و امّا زمان دوّمین غیبت، به طول انجامد، تا آن که اکثر قایلین به این امر از آن برگردند، پس بر آن ثابت نماند، مگر کسی که یقین قوی و معرفت صحیح داشته باشد، در سینه خود، تنگی، یعنی انکار از حکم ما نیابد و بر فرمان ما اهل بیت تسلیم شود.

بعض از شرّاح احادیث ذیل این خبر شریف، فرموده: بدان دو غیبتی که در این خبر است، غیبت صغرا و کبرا که در السنه و افواه علما، بلکه مطلق شیعه اثنا عشریّه دایر می باشد، نیست. چراکه آن، فقط اصطلاحی از علما و ارباب حدیث است که ازمنه نصب نوّاب خاصّه و سفرای مرضیّه را غیبت صغرا و از بدو انسداد باب، نیابت خاصّه را غیبت کبرا گویند؛ هرچند همین معنی را می توان از مطاوی پاره ای از اخبار استفاده نکرد و لکن در اخبار و آثار، بر این اصطلاح تصریحی نیست.

بلی مضمون بعض اخبار که از جمله همین خبر می باشد، این است که برای حضرت قائم- ارواحنا فداه- دو غیبت است یکی زمانش کوتاه و دیگری بس دراز است، چون در این خبر، زمان غیبت کوتاه آن جناب، شش روز و شش ماه و شش سال تحدید شده، پس مقصود، برهه ای از زمان غیبت است که نسبت به سایر زمان ها، نوعی اختصاص و امتیاز دارد و از سیاق خبر، تقدّم زمان این غیبت بر زمان غیبت طولی نیز، استفاده می شود، لذا ابتدای این غیبت، زمان ولادت یا زمان امامت آن حضرت است و بلا شبهه، هریک از این دو زمان یک قسم امتیازی نسبت به سایر زمان ها داشته، زیرا غیبت آن حضرت در بدایت ولادت تا اوایل امامت، یک نحو غیبت و از اوایل امامت

ص: 792


1- سوره انفال، آیه 75.
2- سوره زخرف، آیه 28.

تا زمان استقرار امر نیابت خاصّه، نحو دیگری بوده است.

این خبر، قرینه است بر این که لفظ ستّة ایّام أو ستّة اشهر أو ستّة سنین در روایت اصبغ بن نباتّه (1) از امیر المؤمنین علیه السّلام برای تردید نیست، بلکه برای جمع و به معنی واو است و لفظ حیرت در آن خبر، قرینه است بر این که مراد از غیبت در هردو خبر، همان اوایل امامت است که امر غیبت و حیرت، به واسطه شدّت طلب و تحرّی معتمد و معتضد عبّاسی در نهایت شدّت و سختی بوده است.

این، آن چیزی است که در معنی دو خبر در نظر فقیر، اظهر است و آن چه علّامه مجلسی رحمه اللّه اظهر دانسته؛ چنان که در صبیحه چهارم این عبقریّه ذکر شده، در نظر فقیر، غیر ظاهر است و اللّه العالم.

[روایت کفایة الاثر از کمیت] 32 صبیحة

در کفایة الاثر(2) ذیل روایت کمیت شاعر و شرفیابی او خدمت سراسر سعادت حضرت باقر علیه السّلام آمده: او ابیات خود را که درباره آن بزرگوار و آبای اطهارش انشا نموده، می خواند که از جمله آن ها این شعر است:

متی یقوم الحقّ فیکم متی***یقوم مهدیّکم الثّانی

سپس امام باقر علیه السّلام به او می فرماید: قائم، امام نهم از صلب حسین است، پس از آن، آن سرور تعداد اسامی مقدّس تمام ائمّه اثنا عشر را برای او بیان می کند، آن گاه کمیت سؤال کرد: متی یخرج یابن رسول اللّه؟ حضرت در جوابش فرمود: لقد سئل رسول اللّه عن ذلک، فقال: انّما مثله، کمثل الساعة لا تاتیکم الّا بغتة؛ کمیت عرض کرد: چه زمانی خروج فرماید؟ حضرت فرمود: زمان خروج قائم از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پرسش شد؛ فرمود: مثل او، مثل قیامت است که ناگهانی می آید.

ص: 793


1- الکافی، ج 1، ص 338، بحار الانوار، ج 51، ص 135.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 249.

بدان مراد از ناگهانی آمدن، معلوم نبودن وقت معیّن برای آن، بر غیر خدا و انحصار علم آن به ذات مقدّس حضرت علّام الغیوب است؛ چنان چه فرماید: قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی (1) پس مقصود، علامت نداشتن و نبودن علامت برای خروج آن سرور نیست؛ چنان که گلپایگانی مروّج طریقه بابیّه توهّم کرده و این توهّم باطل را مبنای فتح باب تأویل علامات ظهور حضرت قائم- ارواحنا فداه- قرار داده، به خیال این که ناگهانی آمدن با علامت داشتن منافات دارد.

وجه بطلان این توهّم آن است که خدای تعالی در همان آیه از ناگهانی آمدن قیامت خبر می دهد، بلافاصله به علامت داشتن قیامت تصریح می فرماید؛ به قوله عزّ اسمه: فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها(2)، چراکه اشراط جمع شرط، به فتح اوّل و دوّم و به معنی علامت است و اخبار معتبری که در بیان اشراط ساعت وارد شده، بسیار است، از جمله خبر سلمان، معروف و مفصّل است که مفسّرینی، مثل مرحوم فیض در تفسیر صافی و دیگران در دیگر تفاسیر، آن را ذیل این آیه ذکر کرده اند. پس ظاهر گردید در مقام عدم توقیت قیام قائم و تنظیر آن به قیامت و استدلال به آیه لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً(3)؛ به هیچ وجه، دلالتی بر نبودن علامت ظاهر برای خروج آن حضرت نیست، بلکه دانستی در نفس آیه مبارکه و اخبار متکاثره، بلکه متواتره، برخلاف توهّم متوهّم مزبور، تصریح شده است.

[روایت ابی حمزه از امام باقر (علیه السلام)] 33 صبیحة

اشاره

در کمال الدین (4) و اثبات الوصیّه و غیرهما(5) از ابو حمزه ثمالی از حضرت

ص: 794


1- سوره اعراف، آیه 187.
2- سوره محمد، آیه 18.
3- سوره اعراف، آیه 187.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 220.
5- الارشاد، ج 2، ص 245؛ الاستنصار، ص 17؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 140.

باقر علیه السّلام روایت شده، فرمود: به درستی که خدای عزّ و جلّ محمد را به سوی جنّ و انس فرستاد و بعد از وی، دوازده وصی قرار داد که بعضی از آن ها درگذشته و بعضی باقی مانده اند و در هروصیّ، صفتی از صفات کمال ظهور کند، اوصیایی که بعد از محمدند، بر منوال اوصیای عیسی باشند، اوصیای عیسی، دوازده نفر بودند و کان امیر المؤمنین علیه السّلام علی سنّة المسیح؛ امیر المؤمنین علیه السّلام بر سنّت و صفت مسیح بود.

بدان مراد از بر سنّت مسیح بودن امیر، وقوع اختلاف درباره آن حضرت است که برخی او را خدا، عدّه ای حجّت خدا و بعضی خلیفه چهارم دانستند و گروهی از خوارج و نواصب- لعنهم اللّه- العیاذ باللّه سخنان دیگر درباره اش گفتند؛ چنان که درباره مسیح، اختلاف عظیم واقع شد که او را هم، برخی خدا دانستند و آیه لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ*(1) اشاره به آن هاست، گروهی او را پسر خدا گفتند که آیه وَ قالَتِ النَّصاری الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ (2) به آن گروه نظر دارد، جمعی او را یکی از سه خدا شمردند که آیه لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ(3) مبیّن عقیده آن هاست و یهود عنود- خذلهم اللّه- عقیده دیگری درباره او داشتند و کلام دیگری می سرودند؛ آیه وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلًا إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (4) ناظر به همین مقام است.

کشف خفاء و رفع غطاء

با این که این خبر از اخبار مناسبی که باید در این عبقریّه مذکور گردد، نیست؛ غرض از ایراد آن، این است که ایراد کرده اند که در این خبر تصریح شده امیر المؤمنین علیه السّلام بر سنّت مسیح است، حال آن که در بعض اخباری که در چگونگی حالات حضرت حجّت علیه السّلام وارد شده، تصریح فرموده اند در حضرت حجّت

ص: 795


1- سوره مائده، آیه 17 و 72.
2- سوره توبه، آیه 30.
3- سوره مائده، آیه 73.
4- سوره زخرف، آیه 57.

- عجّل اللّه فرجه- سنّتی از موسی علیه السّلام، سنّتی از عیسی مسیح علیه السّلام، سنّتی از یوسف علیه السّلام و سنّتی از نوح علیه السّلام و خضر علیه السّلام و خاتم انبیا صلّی اللّه علیه و آله است؛ پس چگونه می توان بین این دو خبر جمع کرد؛ لذا غرض از نقل آن در این مقام، دفع این ایراد بود.

به این بیان که اوّلا اثبات شی نفی ماعدا نکند، ثانیا حیثیّات، مختلف است، چون شباهت امیر المؤمنین علیه السّلام به مسیح از جهاتی است که ذکر شد و شباهت حضرت قائم به مسیح از جهت دیگر است و آن، وقوع اختلاف در قتل و صلب عیسی و عدم وقوع قتل و صلب است، چراکه نظیر همین اختلاف در حضرت قائم واقع شده که بعضی گفتند: متولّد نشده و برخی بر این باور رفتند که متولّد شد و از دنیا رفت؛ چنان که سابقا این قول از علاء الدوله سمنانی صوفی معاند، نقل شد و در دوره متأخّر، ابو الفضل گلپایگانی مروّج کیس بابیّه از او تبعیّت کرد.

جماعت شیعه اثنا عشریّه عقیده دارند آن حضرت، متولّد، حیّ و غایب است تا خدا به ظهورش اذن دهد و حضرت صادق علیه السّلام در خبر مفصّل مفضّل بن عمر به این نحو از شباهت تصریح فرموده که از جمع دیگر هم روایت شده؛ پس منافات ندارد از میان ائمّه طاهرین هم، امیر المؤمنین علیه السّلام به مسیح شباهت داشته باشد و هم حضرت بقیّة اللّه، کما لا یخفی.

[روایت ابن شیرویه دیلمی] 34 صبیحة

در کتاب فردوس ابن شیرویه دیلمی است که از حضرت رسول روایت شده، فرمود:

المهدی، طاوس اهل الجنّة ...،(1) الخ.

بدان اگر بخواهند چیزی را به کمال جمال و نهایت حسن و زیبایی بستایند، به طاوس تشبیه نمایند، پس معنی این خبر شریف این است که حضرت مهدی علیه السّلام نیکوترین و زیباترین اهل بهشت می باشد.

ص: 796


1- بحار الانوار، ج 51، ص 91، 105؛ کشف الغمة، ج 3، ص 282.

ممکن است نکته این تشبیه این باشد: چنان که طاوس دارای تمام الوان است که در نوع طیور خلقت گردیده و موجب کمال و جمال صورت آن ها شده، هم چنین حضرت مهدی علیه السّلام که خاتم همه حجّت های الهی است، جامع جمیع صفات کمالیّه سلسله جلیله انبیا و اوصیاست و آن چه را آن خوبان دارند، آن یگانه گوهر بحر وجود و یکتا مظهر صفات جلال و جمال حضرت ملک معبود، به تنهایی داراست، حدیث من اراد أن ینظر إلی آدم ...، الخ شاهد بر دعوی و قول شاعر

لیس من اللّه بمستنکر***ان یجمع العالم فی واحد

مصدّق مدّعی است.

[روایت مفضل از امام صادق (علیه السلام)] 35 صبیحة

در کمال الدین (1) از مفضّل بن عمر، روایت شده که گفت: بر آقای خود، حضرت جعفر بن محمد داخل شدم و عرض کردم: سیّد من! استدعا دارم خلف بعد خود را به من خبر دهی.

فقال لی: یا مفضّل! الأمام من بعدی ابنی موسی و الخلف المأمول المنتظر (م ح م د) ابن الحسن بن علیّ بن محمد بن علیّ بن موسی؛ فرمود: ای مفضّل! امام بعد از من، پسرم موسی و خلفی که مامون و منتظر است، (م ح م د) پسر حسن، پسر علی، پسر محمد، پسر علی، پسر موسی می باشد.

بعض از فضلا ذیل این خبر چنین فرموده: خلف در لغت به معنی مطلق جانشین است و لکن در لسان مبارک ائمّه علیهم السّلام از القاب خاصّه حضرت حجّة بن الحسن- ارواحنا فداه- است؛ لذا چون مفضّل از خلف سؤال کرد، حضرت مبیّن الحقایق، جواب مفضّل را مفصّل فرموده و خلف را به نحو اتمّ و اکمل برای او معرّفی فرمود و تفکیک میان «الأمام من بعدی» با قول آن سرور

ص: 797


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 334.

«و الخلف المأمول ...، الخ» قوی ترین حجّت بر آن چه ذکر شد، می باشد، کما لا یخفی علی اولی النّهی.

[روایات مجمل، مطلق و ...] 36 صبیحة

بدان اخبار و آثار راجع به حضرت حجّت- عجل اللّه فرجه- برحسب اطلاق و تقیید و اجمال و تبیین مراتب مختلف دارند؛ بعضی من جمیع الوجوه اطلاق و اجمال دارند، برخی از حیثیّتی مطلق و محمل و از حیثیّت دیگر، مفید و مبیّن باشند و این اختلاف برحسب اختلاف مقامات و مقتضیّات و اختلاف سؤال، سائل، مسؤول عنه و حیثیّت سؤال می باشد؛ مثلا حدیث شریف «المهدیّ طاوس الجنّة»(1) و نظایر آن از همه جهت، اطلاق و اجمال دارند و هیچ لسان ندارند که مهدی کیست، نامش چیست، از کدام امّت، معدود و در چه قبیله ای محسوب است و حدیث شریف «یکون من امّتی المهدی انقصر عمره فسبع سنین و الا فثمان و الّا فتسع یتنعّم امّتی فی زمانه نعیما لم یتنعّموا مثله قطّ البر و الفاجر یرسل السماء علیهم مدارا و لا تدّخر الأرض شیئا من نباتها»(2) بیان می کند که مهدی از امّت حضرت رسالت پناه می باشد و این ردّ بر کسانی است که درباره عیسی بن مریم توهّم مهدویّت نموده اند.

این خبر و امثال آن، به واسطه تقیید به امّت، غیر امّت را خارج می کند، ولی نسبت به خود امّت اطلاق دارند، چون می شود از عترت رسول خاتم صلّی اللّه علیه و آله باشد و می شود، نباشد، پس خبر «تملاء الأرض ظلما و جورا، فیقوم رجل من عترتی فیملأها قسطا و عدلا یملک سبعا و تسعا»(3) و اشباه این خبر که لفظ عترت با اهل بیت یا ذرّیّه دارد، غیر عترت و ذرّیّه را از این دولت بیرون می کند و چون این صنف از اخبار نسبت

ص: 798


1- الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 241؛ کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج 3، ص 282؛ بحار الانوار، ج 51، ص 91.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 78.
3- کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج 3، ص 267؛ بحار الانوار، ج 51، ص 78.

به عترت اطهار، اطلاق دارد، لذا صنف دیگر که یکی از آن ها خبر «یا فاطمه! المهدیّ من ولدک»(1) است، غیر فرزندان فاطمه زهرا علیها السّلام را از این نعمت عظمی، بی نصیب نماید و چون این دسته از آثار، شامل همه فرزندان حضرت بتول می باشد، پس اخبار کثیره معتبر و نصوص وفیره معتمد این موهبت کبرا را مخصوص ذرّیّه حضرت حسین قرار می دهد؛ مثل آن چه در خبر حذیفه است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله خطبه خواند و آن چه پدید خواهد آمد، در خطبه خود بیان فرمود. آن گاه فرمود: اگر از دنیا، جز یک روز باقی نماند، هرآینه خدای عزّ و جلّ آن روز را طولانی کند تا مردی از فرزندان من را برانگیزاند که نامش نام من است.

سپس سلمان برخاست و گفت: ای رسول خدا! آن مرد از کدام فرزند تو خواهد بود؟

فرمود: «من ولدی هذا و ضرب بیده علی الحسین علیه السّلام»؛ از این فرزندم است و دست مبارک خود بر حضرت حسین گذاشت.(2)

این چند خبر از اربعین حافظ ابو نعیم نقل شد، و لکن اخبار بسیاری به مضمون هر یک از آن ها مأثور و در کتب عامّه، فضلا عن الخاصه، مضبوط و مسطور است و چون این قبیل اخبار نسبت به اولاد اطهار حضرت حسین علیه السّلام نیز اطلاق دارد، هرآینه باید برای اثبات مدّعای امامیّه اخبار دیگری باشد تا مصداق این عنوان را در شخص شخیص حجّة بن الحسن العسکری معیّن نماید، مطلقات را مقیّد و مجملات را مبیّن دارد و به قاعده عقلانی مقرّر در اصول یک خبر صحیح و معتبر، چندین خبر مطلق را مقیّد و مجمل را مبیّن دارد و عالم را تخصیص دهد.

اگر یک خبر صحیح و معتبر در مهدویّت و قائمیّت حضرت (م ح م د) بن الحسن العسکری وارد باشد، برای تقیید، تبیین و تعیین این مصداق و انحصار آن بس است؛ چه رسد که بیش از هزار خبر در تعیین این مصداق که در آن ها به اسم او و اسم پدرش

ص: 799


1- بحار الانوار، ج 51، ص 80- 78.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 80- 78.

تصریح شده و در کتب فریقین شیعی و سنّی، ثبت و ضبط است؛ مثل اخبار معراجیّه و غیر آن که در تمام آن ها به ابن الحسن العسکری بودن آن بزرگوار، تصریح شده است، فارجع إلیها و تبصّر و تدبّر و بالأباطیل فلا تغتّر!

[حکایت خرایج] 37 صبیحة

اشاره

در بحار(1) است که در خرایج (2) آمده: از حسن مسترّق ضریر روایت شده که او گفته: روزی خدمت حسن بن عبد اللّه بن حمدان ناصر الدّوله بودم، در آن اثنا، در خصوص ناحیه مقدّسه باهم گفتگو کردیم؛ بعد از آن، من همیشه ناحیه را قدح می کردم و عیب به آن نسبت می دادم، تا این که روزی عمویم حسین به آن مجلس حاضر گردید؛ آن گاه بنا به عادت سابق در این خصوص سخن گفتم.

عمویم در آن حال گفت: ای پسر! من هم پیش تر از این به گفته تو قایل بودم تا این که به حکومت شهر قم منصوب شدم؛ درحالی که نظم امورات آن جا بر سلطان، مشکل گردیده بود؛ طوری که هرکس از جانب سلطان به آن جا می رفت، اهل آن بلد با او محاربه می کردند.

خلاصه لشکری به من داده شد و به سمت قم بیرون رفتم. وقتی به ناحیه طرز رسیدیم، به عزم شکار بیرون رفتم؛ در اثنا، شکاری از پیش من در رفت؛ آن گاه پی آن افتاده، آن را بسیار دواندیم، تا این که به درّه ای که مجرای سیل بود، رسید؛ هرقدر آن جا راه رفتم، به جایی منتهی نشد، بلکه وسیع تر می شد. به این حال بودم که ناگاه سواری پیش من آمد، اسبی سفید و عمّامه سبز مایل به سیاهی که از خز بود، در سر داشت و در پاهایش، چکمه ای سرخ بود؛ به من گفت: یا حسین! نه به کنیه مرا ذکر نمود و نه به لقب امیر، ملقّبم ساخت، بلکه تنها به نامم مرا خطاب نمود.

ص: 800


1- بحار الانوار، ج 52، ص 58- 56.
2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 475- 472.

گفتم: چه مطلب داری؟

گفت: چرا به ناحیه مقدّسه، عیب نسبت می دهی و چرا خمس اموالت را به اصحابم، ردّ نمی کنی؟

من که مرد باوقار شجاعی بودم و از هیچ چیز نمی ترسیدم، از هیبت و صلابت او ترسیدم و گفتم: سیّد من! هرچه امرم فرمایی، عمل می کنم.

گفت: وقتی به آن جا که لشکر می بری، رسیدی و آن را به جنگ و محاربه تصرّف نمودی، خمس هرمالی که آن جا فراهم آوردی، به اهل استحقاق برسان!

گفتم: شنیدم و اطاعت کردم.

گفت: بگذر؛ درحالی که با هدایت هستی. بعد از آن لجام اسب را برگرداند و برگشت؛ طوری که نفهمیدم از کدام راه رفت. به یمین و یسارم نگاه کردم؛ او را ندیدم، بیم من بیشتر شد؛ برگشتم، به سوی لشکرم آمدم و آن قصّه را فراموش نمودم.

وقتی به شهر قم رسیدم، با آن ها اراده جنگ داشتم، ناگاه اهل قم نزد من آمدند و گفتند: به سبب مخالفت و ناسازگاری حکّام سابق با ما، اساس محاربه برپا نموده با ایشان می جنگیدیم؛ حالا که تو آمدی، مخالفتی میان ما و تو نیست؛ داخل شهر شو و به امور مملکت بپرداز!

زمانی آن جا مکث کردم و اموالی بسیار، بیش از آن چه چشم داشتم بود، فراهم نمودم، کسانی بر من حسد برده، از من نزد سلطان سعایت و سخن چینی کردند، تا این که معزول شدم و به بغداد برگشتم، ابتدا به خانه سلطان رو نموده، نزد وی رفتم و سلام کردم؛ بعد به منزل خود برگشتم و مردم به دیدنم آمدند؛ محمد بن عثمان عمری هم در میان ایشان بود؛ داخل مجلس گردید و مردم را زیر پاکنان، نزدیک من آمد؛ به حدّی که بر متکّای من تکیه کرد، از حرکتش غیظ نمودم. او به نشستن خود طول داد؛ طوری که مردم می آمدند و می رفتند ولی او بیرون نمی رفت، از کثرت مکثش، غیظم بیشتر می شد. وقتی مجلس تمام شد و از تردّد مردم خالی ماند، به من نزدیک شد و گفت: میان من و تو سرّی است؛ آن را بشنو!

ص: 801

گفتم: بگو!

گفت: صاحب اسب سفید که در درّه با تو ملاقات نمود، می گوید ما به وعده ای که به او کرده بودیم، وفا نمودیم؛ یعنی به او وعده کردیم شهر قم را بدون جنگ و محاربه تسخیر خواهد کرد و اموال بسیار در آن جا فراهم خواهد آورد؛ چنان که گفته بودیم، برایش حاصل شد. آن گاه آن قصّه یادم افتاده، ترسیدم و گفتم: شنیدم و اطاعت کردم.

از جای برخاستم، دستش را گرفتم و داخل خزینه نمودم. او شروع کرد و خمس اموال خزینه را بیرون می آورد، حتی خمس چیزی از آن اموال که فراموش نموده بودم هم، درآورد و پس از آن برگشت. بعد از این قصّه، در مورد آن حضرت شک نکردم و امر بر من محقّق گشت.

راوی گوید: وقتی این قصّه را از عموی خود شنیدم، شکّی که به دلم عارض شده بود، زایل گردید.

[گفتاری از نجم ثاقب]

کشف خافیة عن معنی الناحیة بدان استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- در نجم ثاقب (1) فرموده: مراد از ناحیه، درست معلوم نشده و ندیدم احدی در کلام خود متعرّض آن شود، جز شیخ ابراهیم کفعمی رحمه اللّه که در حاشیه مصباح در فصل سی و ششم گفته: ناحیه، هرمکانی است که صاحب الامر علیه السّلام در غیبت صغرا در آن جا بوده و وکلا نزد آن جناب تردّد می کردند.

او مستندی ذکر نکرده، ولی می توان از بعضی اخبار استفاده کرد؛ چنان که علی بن حسین مسعودی در کتاب اثبات الوصیّه (2) روایت کرده: ابو محمد امام حسن عسکری به والده خود امر فرمود، سنه دویست و پنجاه و نه حجّ کند، سپس از آن چه در سنه

ص: 802


1- نجم ثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 662.
2- اثبات الوصیة، صص 256- 255.

شصت به آن جناب خواهد رسید، به او خبر داد و حضرت صاحب علیه السّلام را حاضر و به او وصیّت کرد و اسم اعظم و مواریث و سلاح را به آن جناب تسلیم نمود و مادر ابی محمد علیه السّلام با حضرت صاحب علیه السّلام به سوی مکّه بیرون رفت.

ابو علی احمد بن محمد بن مطهّر متولّی آن چه وکیل به آن احتیاج داشت، بود و چون به بعضی منازل رسیدند، اعراب به قافله برخوردند و از شدّت خوف و کمی آب به آن ها خبر دادند، سپس اکثر مردم، جز کسانی که در ناحیه بودند، برگشتند، پس ایشان گذشتند و سالم ماندند. روایت شده، امر به رفتن بر ایشان رسید، و لکن علمای رجال تصریح کردند صاحب ناحیه بر امام حسن عسکری علیه السّلام، بلکه بر امام علی النقی علیهما السّلام نیز اطلاق می شود.

این ناچیز گوید: فاضل امامی خاتون آبادی در جنّات الخلود فرموده: یکی از القاب شریف آن بزرگوار، ناحیه است که در ایّام تقیّه، گاهی آن حضرت را به این لقب می خواندند.

[روایت بحار از مفضل بن عمر] 38 صبیحة

در بحار(1) از کمال الدین،(2) به اسناد خود از مفضّل بن عمر روایت نموده که «قال الصّادق علیه السّلام: کانّی انظر إلی القائم علی منبر الکوفه و حوله اصحابه ثلث مائة و ثلثة عشر رجلا عدّة اهل بدروهم اصحاب الألویة و هم حکّام اللّه فی ارضه علی خلقه حتّی یستخرج من قبائه کتابا مختوما بخاتم من ذهب عهد معهود من رسول اللّه، فیحفلون عنه اجفال الغنم، فلا یبقی منهم الّا الوزیر و احد عشر نقیبا، کما بقوا مع موسی بن عمران، فیجولون فی الأرض فلا یجدون عنه مذهبا، فیرجعون إلیه و اللّه انّی اعرف الکلام الّذی یقوله لهم فیکفرون به».

ص: 803


1- بحار الانوار، ج 52، ص 326.
2- کمال الدین و تمام النعمة، صص 673- 672.

حضرت صادق علیه السّلام فرمود: گویا قائم را بر منبر کوفه می بینم اصحاب سی صد و سیزده گانه به عدد اصحاب بدر و گرد او باشند. آن ها صاحبان لوا و حکّام خدا در زمین بر خلق اند، قائم کاغذی ممهور به مهری از طلا از قبای خود بیرون آورد که عهدی معهود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است، آن گاه مثل گوسفند از گرد او فرار کنند و جز وزیر و یازده نقیب باقی نماند؛ چنان که با موسی بن عمران ماندند، سپس زمین را بگردند، مفرّی نبینند و برگردند. و اللّه! من آن کلمه را که برای ایشان می فرماید و به آن کافر می شوند، می دانم.

این ناچیز گوید: بعض از شرّاح احادیث در توضیح و شرح این خبر چنین گفته:

آن چه به خاطرم می رسد، این است که مراد از فرار کردن نقبا، دهشت و وحشت ایشان از عمل به مقتضای آن حرف و جولان کردن ایشان در زمین، تفرقه قلب و حواس ایشان باشد، امّا کفر ایشان، کفر انکار نیست، چراکه با رؤیت آن علامات قبل و بعد از ظهور، نیز با رؤیت همه آن علامات و آیات بیّنات از وقت ظهور تا آمدن به کوفه و جلالت شأن خود ایشان که بطی الارض به مکّه روند و بر ابر سوار شوند، چگونه کفر انکار از ایشان سرزند و ایشان حکّام خدا بر خلق باشند؟!

بلکه مقصود از کفر، کفر تردّد خاطر باشد، چون در حال تردّد فی الجمله، ترک به عمل آید و ترک را کفر گویند؛ چنان که خدا فرماید: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ (1)؛ به بعض کتاب عمل می کنید و به بعضی نمی کنید؛ چنان که فرمود: مردم جز سه نفر بعد از پیغمبر مرتدّ شدند، عمّار و جمع کثیری از بزرگان را جزء مرتدّین شمردند، درحالی که ارتداد ایشان، تردّدشان بود؛ سپس در همه زمین به قلب جولان کنند و تفکّر در امر خود نمایند یا مراد از ارض، ارض علم و قرآن باشد؛ همان طور که در بعضی تفاسیر آیات آمده، لذا در شؤون ادلّه و علوم، جولان زنند، مفرّی نبینند و تسلیم شوند. غیر از این معنی مشکل است با قواعد کلّیه ای که از ائمّه علیهم السّلام

ص: 804


1- سوره بقره، آیه 85.

رسیده، منطبق شود. خلاصه، مراد از آن کلام، علم باطن است، در اشعار مروی از علی بن الحسین علیه السّلام آمده که فرمودند:

و ربّ جوهر علم لو ابوح به***لقیل لی أنت ممّن یعبد الوثنا

و لا استحلّ رجال مسلمون دمی***یرون اقبح ما یأتونه حسنا

لقد تقدّم فی هذا ابو حسن***إلی الحسین و وصیّ قبله الحسنا(1)

چه بسیار جوهر علمی که اگر بروز دهم، گویند تو بت پرستی، خونم را حلال دانسته، نیکو شمرند، حال آن که حضرت امیر این امر را به حسن و حسین وصیّت کرده و سپرده و همین امر در سینه سلمان بود؛ چنان که حضرت باقر علیه السّلام به شخصی فرمودند:

آن حدیث را روایت می کنی که مردم روایت می کنند، که حضرت امیر علیه السّلام درباره سلمان فرمود: علم اوّل و علم آخر را یافته است.

راوی عرض کرد: بلی!

فرمودند: می دانی از این سخن چه قصد کرده؟

عرض کرد: یعنی علم بنی اسراییل و علم نبی.

فرمود: چنین نیست، بلکه علم نبی و علم علی و امر نبی و امر علی علیهما السّلام و برای این فرمود: اگر ابو ذر آن چه در قلب سلمان است، بداند هرآینه او را بکشد یا تکفیر کند.

ظاهرا مراد از وزیر، حضرت عیسی و از جمله یازده نقیب، سلمان و امثال او باشد.

[روایت خدّامنا شرار خلق اللّه] 39 صبیحة

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(2) از کتاب الغیبة(3) نقل نموده: در بعضی اخبار چنین ذکر شده که ائمّه علیهم السّلام فرمودند: خدّامنا و قوّامنا، شرار خلق اللّه؛ خدمتکاران و کسانی که به خدمتکاری ما قیام و اقدام نمایند، بدترین مخلوقات خدایند.

ص: 805


1- تاریخ بغداد، ج 12، ص 487.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 434.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 345.

این حدیث بر عموم خود باقی نیست؛ یعنی چنین نیست که همه خدمتکاران ایشان را شامل شود، بلکه این را در خصوص کسانی فرموده اند که در احکام دینی، تغییر و تبدیل نموده، نسبت به ائمّه علیهم السّلام خیانتی کرده باشند، حال آن که محمد بن عبد اللّه بن جعفر حمیری از پدرش، او از محمد بن صالح همدانی روایت کرده، او گفته: خدمت صاحب الزمان علیه السّلام نوشتم اهل خانه من، مرا به حدیثی که از پدران گرامی تو روایت شده، اذیّت و سرزنش می کنند که ایشان فرموده اند: خدّامنا و قوّامنا، شرار خلق اللّه.

در جواب نوشت: شما را خیر باد! آیا کلام خدای تعالی را نخوانده اید که می فرماید: وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بارَکْنا فِیها قُریً ظاهِرَةً(1)؛ بین خلایق و قریه هایی که برکت خود را به آن ها نازل کرده ایم، قریه های ظاهر قرار دادیم، سپس فرمود: به خدا سوگند! آن قریه ها که خدا برکت خود را به آن ها نازل کرده، ما هستیم و قریه های ظاهر شما هستید.

[توقیع شریف] 40 صبیحة

در احتجاج (2) در توقیعی که در جواب مکتوب اسحاق بن یعقوب از حضرت بقیّة اللّه علیه السّلام صادر شده، فرموده: امّا آن چه سؤال نموده ای؛ ارشدک اللّه و ثبّتک اللّه از امر منکرین امامت ما که از اهل بیت ما و پسر عموهای ما هستند، بدان به درستی که بین خداوند عزّ و جلّ و احدی قرابت و خویشی نیست و کسی که مرا انکار کند، از من نیست و سبیل او، سبیل پسر نوح و سبیل عمویم جعفر و اولاد او در انکار امامت؛ مثل سبیل برادران یوسف است.

ص: 806


1- سوره سباء، آیه 18.
2- الاحتجاج، ج 2، ص 282.

[احوال جعفر کذّاب]

استکشاف بلا استنکاف بدان این ناچیز فرق میان منکرین از اهل بیت نبوّت و خانواده امامت بر سبیل پسر نوح و جعفر بر سبیل برادران یوسف را از این توقیع شریف استکشاف نموده ام که بالاخره یعقوب برای برادران یوسف استغفار نمود و یوسف از آن ها درگذشت؛ ولی پسر نوح از مغرقین و هالکین گردید؛ این است که- و العلم عند اللّه و عند امنائه-(1) به مقتضای اخبار بسیاری جعفر خفیف العقل بود؛ چنان که در بحار ضمن روایت سعد بن عبد اللّه از احمد بن عبید اللّه، عامل خراج ضیاع و عقار قم، روایت نموده: در آن حین که احمد بن عبید اللّه، امام حسن عسکری علیه السّلام را توصیف می کرد؛ کسی پرسید: با برادرش جعفر چگونه بود؟

احمد گفت: جعفر کیست که کسی نام او را ببرد یا نامش را به نام حسن بن علی علیهما السّلام، مقرون نماید؛ جعفر مردی فاسق، متجاهر به فسق و فجور، شراب خوار، از بدترین مردمان، خفیف العقل و مرتکب انواع ملاهی و مناهی است، تا آن که ذیل آن روایت، احمد مذکور می گوید: جعفر نزد پدرم عبید اللّه آمد و گفت: مرتبه و منصب برادرم را به من واگذار تا هرسال بیست هزار اشرفی به تو بدهم.

پدرم گفت: ای احمق! سلطان شمشیر خود را کشید و خواست به ضرب شمشیر و تازیانه کسانی که به امامت پدر و برادرت اعتقاد دارند، از عقیده خود برگردانند؛ نتوانست و این آرزو برایش میسّر نشد، هرچه در این باب تدبیر و سعی کرد تا ایشان را از مرتبه ای که خدا به ایشان داده بود، زایل گرداند؛ برایش ممکن نشد. اگر شیعیان پدر و برادرت، تو را امام دانند، چه احتیاجی به سلطان یا غیر سلطان داری که تو را به مرتبه ایشان برسانند، حال آن که تمنّای ایشان آن است که آن مرتبه جز برای خود سلطان در خارج وجود نداشته باشد، اگر آن منزله و مرتبه را نزد شیعیان نداری، به پول دادن و زور و امداد سلطان برایت میسّر نخواهد شد.

ص: 807


1- بحار الانوار، ج 50، ص 328- 325.

پدرم از خواهش کردن او فهمید او دیوانه و کم عقل است و امر کرد دیگر او را نزدش راه ندهند. غیر این، اخبار دیگری هم وجود دارد و از بدیهیّات است که مثوبات و عقوبات کثرتا و قلّتا منوط به کثرت و قلّت عقل است.

در بحار، بابی برای این که ثواب عبادت به اندازه عقل است، عنوان فرموده و ضمن آن، روایت عابد کثیر العبادی ذکر شده که در جزیره عبادت می کرد، ملکی ثواب او را در جنب عبادتش کم دیده، از باری تعالی اذن خواسته، نزد او رفت و گفت: عجب مکان خوبی برای عبادت اختیار کردی؛ سبزه زار و با طراوات است.

عابد گفت: بلی، چنین است ولی حیف که خدا خری ندارد که این جا بفرستد و از این علف ها بخورد تا ضایع نشوند. نقل شده آن ملک بالاخره دانست قلّت ثواب او به واسطه کمی عقلش است.

هم چنین در مقام عقوبات و تفاوت آن ها شدتا و ضعفا به واسطه تفاوت مراتب عقول، تفاوت عقوبت مرتدّه با مرتدّ کفایت می کند که اوّلی توبه او اجماعا قبول است و ثانی مگر بینه و بین اللّه قبول نیست، اولی تا سه مرتبه و ثانی، یک مرتبه از او استتابه می شود و بعد از عدم توبه، در اوّلی، حکم حبس و تضییق در مأکل و مشرب و در دوّمی، حکم قتل است و هم چنین در بسیاری از احکام که حکم زن و مرد در آن ها مختلف شده و این اختلاف به این معلّل گردیده که زن ها ناقص العقل اند و درباره آن ها رفق و رحمت از جانب شریعت ملحوظ شده است.

بناء علی هذا شاید این تفاوت در توقیع شریف، به لحاظ خفّت عقل جعفر باشد و ذکر پسرهایش با او در توقیع، با آن چه ذکر شد، منافی نیست، زیرا مشهور است نوعا خفّت عقل پدر بالوراثه، دامن گیر اولاد هم می شود؛ چنان که خود احقر در بلده نهاوند که مسقط الرأس من است، حاجی فیض اللّه نامی را دیدم که خفیف العقل بود و چهار پسر داشت که همه آن ها خفیف العقل بودند و از والد مرحوم مکرّر می شنیدم که می فرمود: پدر حاجی فیض اللّه مزبور هم، مثل پسر و نبیره هایش خفیف العقل بود و العلم عند اللّه.

ص: 808

تأیید فیه تسدید

از یکی از بزرگان علمای دار الخلافه طهر ان مسموعم شد که بین شصت و هفتاد، پس از هزار و دویست سال بعد از هجرت که بعضی از مبدعین در شرع مبین ظاهر شده و کتابی نوشته که اسم او در سوره الرحمن است، کتاب او را نزد علمای دار الخلافه بردم، هریک از آن ها بعد از ملاحظه کلمات کفریّه او، تصریحا نوشتند: صاحب این کتاب کافر است.

سپس آن کتاب را نزد عالم جلیل آقا محمود بن آقا محمد علی بن وحید بهبهانی آوردند، چون کلمات کفریّه مندرج در آن کتاب را ملاحظه فرمود و از خارج هم مسبوق بود که نویسنده آن کتاب، مدّت زمانی در هوای گرم عربستان و بعضی از بنادر ایران، با سر برهنه به جهت تسخیر شمس، مقابل تابش آفتاب ایستاده و از این جهت، احتمال جنون و اختلال عقل در او می رفت؛ چنین نوشت: صاحب این کتاب و گوینده این کلمات، اگر مختل العقل نباشد، کافر است؛ بعد از این که عالمی این معنی را ملاحظه نموده باشد، چگونه ولیّ عصر و حجّت خدا آن را ملاحظه نمی نماید؟!

قد تمّ البساط الثالث من الکتاب المستطاب الموسوم بالعبقریّ الحسان فی احوال مولینا صاحب الزمان علیه صلوات اللّه الملک المنّان علی ید مؤلّفه العبد المذنب الأحقر ابن محمّد حسین النهاوندی علی اکبر آمنهما اللّه من فزع یوم المحشر و حشرهما مع ساداتهما الأربع عشر فی العید السعید المولود السابع من شهر ربیع الاوّل من شهور أربع و أربعین ثلاث مائة بعد الألف من هجرة من له العزّ و الشّرف فی المشهد المقدّس الرضویّه علی مشرفة الألف الثناء و التّحیّه و لقد منّ اللّه علیّ بکتابة هذا الکتاب الشریف و أنا العبد المذنب المحتاج الی رحمة ربّه الغنی ابن الشیخ محمّد حسین محمّد علی الخراسانی الحائری المسکن و المدفن سنة 1363.

ص: 809

جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه : نهاوندی علی اکبر، 1238 - 1329.

عنوان و نام پدیدآور : العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان / مولف علی اکبر نهاوندی ؛ تحقیق و تصحیح صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی.

مشخصات نشر : قم مسجد مقدس جمکران 1388 - .

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : 50000 ریال : دوره ، چاپ دوم : 978-964-973-102-5 ؛ 42000 ریال (ج.1)‮ ؛ : ج. 1 ، چاپ دوم 978-964-973-103-2 : ؛ ج. 2 ، چاپ دوم 978-964-973-104-9 ؛ 42000 ریال (چ.2)‮ ؛ ج. 3 ، چاپ دوم 978-964-973-105-6 : ؛ 42000 ریال (ج.3) ؛ 42000 ریال (ج. 4 ؛ ج. 4 ، چاپ دوم 978-964-973-106-3 : ؛ ج. 5 ، چاپ دوم 978-964-973-107-0 : ؛ 420000 ریال (ج.5)‮ ؛ 42000 ریال (ج. 6 ؛ 42000 ریال (ج. 7 ؛ ج. 6 ، چاپ دوم : 978-964-973-108-7 ؛ 42000 ریال : ج. 7 978-964-973-109-4 : ؛ 420000 ریال (ج.8)

یادداشت : ج. 4، 6 و 8 (بخش دوم٬ چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج.1 و 2 (چاپ اول: بهار 1386)‮

یادداشت : ج.3، 5 و 7 (بخش اول، چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج. 1 - 8 ( چاپ دوم ).

مندرجات : ج. 2 . بساط دوم.- ج. 3 . بساط سوم ، بخش اول.- ج. 4 . بساط سوم ، بخش دوم.- ج. 5 . بساط چهارم ، بخش اول.- ج. 6 . بساط چهارم ، بخش دوم.- ج. 7 . بساط پنجم ، بخش اول.- ج. 8 . بساط پنجم ، بخش دوم

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم 255ق -

شناسه افزوده : برزگر، صادق 1352 - مصحح

شناسه افزوده : احمدی قمی حسین 1341 - مصحح

رده بندی کنگره : BP224/4 /ن93ع2 1388

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 1143517

ص: 1

اشاره

ص: 2

بساط چهارم

بخش اول

مولف: علامه کبیر حضرت آیت الله حاج آقا شیخ علی اکبر نهاوندی قدس سره

تحقیق و تصحیح: صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی

ص: 3

ص: 4

[دیباچه ]

هذا هو الیاقوت الاحمر فیمن رای الحجّة المنتظر و هو البساط الرابع من الکتاب المستطاب الموسوم بالعبقری الحسان فی احوال مولینا صاحب الزمان- علیه صلوات اللّه- الملک السبحان تألیف العلیم النّحریر و العلّامة الکبیر ملا ذالفقهاء الاعاظم و مفخر العلماء الافاخم بحر العلوم المتلاطم زین المجتهدین محیی مراسم شریعة المرسلین حجة الاسلام و محجة المسلمین العقل الحادی عشر الّذی هو للعلم محورایة اللّه الملک الاکبر الاغاالحاج الشیخ علی اکبر النهاوندی اصلا و المشاهد المقدس الرضوی موطنا مد ظله العالی فی سنه 1363

ص: 5

ص: 6

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الملک الأکبر الّذی هو خالق الجنّ و البشر و فالق الإصباح من سمحة السحر و السلام علی محمّد و آله المیامین الغور و لا سیّما علی الغائب المنتظر الّذی هو فیما بینهم کالیاقوت الأحمر بین صنوف الجوهر و لعنة اللّه علی اعدائهم من الآن الی قیام المحشر.

امّا بعد؛ متعطّش زلال رحمت خداوندی، علی اکبر بن حسین نهاوندی- أصلح اللّه له احوال داریه و أذاقه حلاوة نشأتیه- چنین گوید: این بساط چهارم از کتاب مستطاب موسوم به العبقریّ الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان است و به لحاظ درخشندگی مشهود از کسانی که از حین تولّد میمونش تا زماننا هذا، حضور باهر النّور آن حجّت مستور از انظار شرفیاب گردیده اند؛ به الیاقوت الأحمر فی من رأی الحجّة المنتظر، ملقّب گردیده، چرا که بسط این بساط ممحّض برای ذکر آن هاست، در آن، چند عبقریّه و در هر عبقریّه، چند یاقوته می باشد.

ص: 7

ص: 8

عبقریّه اوّل [تشرّف یافتگان در زمان حضرت عسکری (علیه السلام)]

اشاره

در بیان کسانی است که از حین تولّد آن نور پاک تا هنگام رحلت حضرت عسکری علیه السّلام از این مغاک، آن جان جهان و امام عالمیان را دیده، یا بر وجود شریفش واقف گردیده اند و آنان افراد بسیار و اعداد بی شمارند، ما از جمله به ذکر بعضی از معاریف آن ها، تحت عنوان چند یاقوته اکتفا می کنیم.

[حکیمه خاتون ] 1 یاقوتة

بدان حکیمه خاتون، خواهر امام علی النقی علیه السّلام و عمّه امام حسن عسکری علیها السّلام از جمله کسانی است که در هنگام تولّد، آن سرور را دیده است. ما اگرچه کیفیّت ولادت آن بزرگوار، دیدن حکیمه خاتون او را در آن حین و مکالمات و گزارشات آن مخدّره با حضرت عسکری علیها السّلام را به روایت صدوق در مسکه اوّل از عبقریّه دوّم بساط دوّم ذکر نموده ایم، این جا هم، تعمیما للعائدة و تتمیما للفائده، کیفیّت ولادت آن سرور و دیدن حکیمه در آن حین، آن نور ابهر را به روایت شیخنا الطوسی- قدس اللّه نفسه القدّوسی- نقل می نماییم.

شیخ مزبور در کتاب الغیبة(1) از ابن ابی جیّد، وی از ابن ولید، او از صفّار، او از عبد اللّه مطهّری و او از حکیمه روایت کرده که گفته: حضرت عسکری شب نیمه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج، مرا طلبید و سفارش نمود امشب پیش ما افطار کن، به

ص: 9


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 237- 234.

زودی خدای تعالی تو را به سبب وجود ولیّ و حجّت خود مسرور خواهد کرد که بعد از من، خلیفه من است.

حکیمه گوید: بدین مژده، به دلم سرور داخل شد، لباس های خود را پوشیده، خدمت آن حضرت رفتم. دیدم در صحن خانه نشسته و کنیزان او اطرافش ایستاده اند.

گفتم: فدایت شوم؛ خلف تو از کدام زن متولّد خواهد شد؟

فرمود: از سوسن.

با دقّت به جاریه ها نظر کردم، غیر از سوسن در هیچ کدام، اثر حمل نیافتم.

حکیمه گوید: وقتی که نماز مغرب و عشا را ادا نمودم، خوان آورده، افطار کردم.

من و سوسن در یک خانه بیتوته کردیم. قدری خوابیدم، سپس بیدار شدم و در امر ولی اللّه متفکّر بودم، آن گاه پیش از وقتی که سایر شب ها بر می خاستم، بپاخواستم نماز شب را ادا کردم و به نماز وتر رسیدم، ناگاه سوسن به اضطراب برخاست، وضو گرفته، به نماز شب مشغول شد و به نماز وتر رسید، آن وقت به خاطرم گذشت که فجر طلوع کرده، برخاستم، دیدم فجر اوّل طلوع نموده، در آن حال در خصوص وعده امام حسن عسکری علیه السّلام شکّی در دلم طاری گشت.

حضرت از حجره خود مرا ندا کرد و فرمود: شکّ مکن؛ گویا امر نزدیک شده.

حکیمه گوید: من به سبب آن چه از خاطرم گذشت، از امام حسن عسکری علیه السّلام حیا کردم و در حالی که خجل بودم، به خانه برگشتم. ناگاه دیدم سوسن نماز را قطع کرد و با اضطراب بیرون آمد. بر در خانه به او رسیدم و گفتم: پدرم و مادرم فدایت باد! آیا در خود چیزی می یابی؟

گفت: بلی! در خود امر شدیدی می بینم.

گفتم: ان شاء اللّه ضرری بر تو نیست. بالینی میان خانه گذاشتم، او را بر آن نشاندم و در جایی نشستم که قابله ها در وقت ولادت می نشینند. پس دست مرا گرفت و با شدّت تمام زور زد، بعد از آن ناله کرد و شهادت گفت، در آن حال به زیر او نگاه کردم، ناگاه دیدم ولیّ اللّه به سجده افتاده، شانه های او را گرفتم و در کنار خود نشاندم، پاک و

ص: 10

پاکیزه اش دیدم.

امام حسن عسکری علیه السّلام ندا کرد: یا عمّه! پسرم را نزد من آر!

او را نزد آن حضرت بردم، او را از من گرفت، زبان خود را بیرون آورد و به چشم های او مالید، آن وقت چشم هایش را بازنمود، بعد از آن، زبانش را در دهان او کرد، سپس، به گوشش اذان گفت، آن گاه، او را در کف دست چپ خود نشاند، ولیّ اللّه در دست حضرت نشست، حضرت بر سر او دست کشید و فرمود: پسرم! به قدرت خدا سخن بگو.

آن گاه ولیّ اللّه فرمود: اعوذ باللّه من الشیطان الرّجیم؛ سپس فرمود:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ* وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (1) و بر پیغمبر، امیر المؤمنین و سایر ائمّه تا پدرش، واحد بعد واحد صلوات فرستاد.

امام حسن عسکری علیه السّلام او را به من داد و فرمود: یا عمّه! او را نزد مادرش ببر تا محزون نشود و بداند وعده خدا حق است، لکن، بیشتر مردم نمی دانند.

پس در حالی که فجر ثانی طلوع کرده بود، او را به مادرش دادم؛ سپس فریضه را ادا کرده، تا طلوع شمس، مشغول تعقیب شدم، آن گاه، آن حضرت را وداع کرده، به منزل خود رفتم. بعد از سه روز، اشتیاق ولیّ اللّه مرا به آن جا کشاند، به حجره سوسن ابتدا کردم، اثری ندیدم و ذکری نشنیدم و خوش نداشتم بپرسم، پس خدمت امام حسن عسکری علیه السّلام داخل شدم ولی حیا مانع گردید از احوال آن جناب تفحّص نمایم.

حضرت مبادرت نموده، فرمود: یا عمّه! ولیّ اللّه در کنف حفظ و امان خداست، وقتی دیدی خدا شخص مرا غایب نمود و مرگ، مرا دریافت؛ مردم اختلاف خواهند کرد، آن وقت به ثقات ایشان خبر ده و لکن امر ولیّ اللّه نزد تو و ایشان، مکتوم و مخفی بماند؛ به درستی که خدا تا وقتی که جبرییل اسب ولیّ اللّه را به پیش او بکشد، او را

ص: 11


1- سوره قصص، آیه 5- 6.

غایب خواهد کرد و از دیده ها محجوب خواهد داشت.

شیخ طوسی در کتاب غیبت (1) از احمد بن علی، او از محمد بن علی بن سمیع بن بنان، او از محمد بن علی بن الداری، او از احمد بن محمد، او از احمد بن عبد اللّه، او از احمد بن روح اهوازی، او از محمد بن ابراهیم و او از حکیمه مثل معنی حدیث اوّل را روایت کرده، مگر این که در این حدیث ذکر نموده که حکیمه گفت: نیمه رمضان سال دویست و پنجاه و پنج هجری امام حسن عسکری علیه السّلام کسی را نزد من فرستاد.

من گفتم: یابن رسول اللّه! مادر ولیّ اللّه کیست؟

گفت: نرجس، چون روز سوّم ولادت شد، اشتیاقم به ولیّ اللّه اشتداد یافت، نزد ایشان آمدم، به حجره ای ابتدا کردم که جاریه ای آن جا بود، ناگاه دیدم جاریه در مجلس و مقام زن نفاس دار، نشسته، لباس های زرد پوشیده و با دستمالی سرش را بسته؛ سلام کردم، به یک سمت خانه نگاه کردم، گهواره ای دیدم که با پارچه سبز پوشیده شده، به سمت گهواره رفتم و پارچه را برداشتم؛ ناگاه ولیّ اللّه را دیدم که بر روی دستش خوابیده و دست های مبارکش از قنداقه بیرون است. سپس چشم هایش را گشود و خندید و با دو انگشت، با من حرف زد. او را برداشتم که ببوسم، بوی خوشی از او به مشامم رسید که مثل آن را نبوییده بودم.

در آن حال امام حسن عسکری علیه السّلام مرا صدا نمود که پسرم را نزد من آر! پس او را گرفت و فرمود: ای فرزند! سخن بگو! راوی، حدیث را، چنان که سابقا ذکر شد، به آخر رساند.

حکیمه گوید: من آن مولود را از حضرت گرفتم، در حالی که امام می فرمود: پسرم! تو را به کسی ودیعه سپردم که مادر موسی به او ودیعه سپرد، در امان و حفظ و جوار خدا باش! سپس فرمود: او را به مادرش ده، خبر این مولود را مخفی بدار و به احدی اظهار مکن تا وقتش برسد. او را به مادرش دادم و از ایشان وداع کردم ...، حدیث را تا آخر به نهج مسطور، ذکر نموده.

ص: 12


1- الغیبة، ص 238.

شیخ طوسی در کتاب غیبت (1) از احمد بن علی، او از حنظلة بن زکریّا روایت کرده که گفت: ثقه ای از محمد بن علی بن بلال، او از حکیمه مثل حدیث مذکور را به من خبر داد.

در روایت دیگر مذکور است که جماعتی از شیوخ نقل کردند حکیمه، به این حدیث خبر داده و گفته: ولادت آن حضرت در نیمه شعبان بوده و مادرش نرجس است.

حکیمه حدیث را تا این جا ذکر کرد که من ناگاه حرکت سیّد خود را دیدم و امام حسن عسکری علیه السّلام صدا می کرد و می گفت: پسرم را نزد من آر!

پرده را برداشتم، ناگاه دیدم سیّد من بر روی مساجد سبعه خود به سجده افتاده و بر ذراع راستش نوشته شده: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً(2)؛ او را به سینه چسبانیدم، دیدم پاک و پاکیزه است. بعد او را میان لفّافه گذاشته، نزد امام حسن عسکری علیه السّلام بردم، حدیث را تا این جا ذکر کرده اند که آن مولود گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه و انّ علیّا امیر المؤمنین حقّا؛ پس از آن اوصیا را یک یک شمرد، تا به خود رسید و به دوستان خود به فتح و فرج دعا کرد.

حکیمه گوید: بعد از آن میان من و آن مولود، چیزی مانند حجاب واقع گردید، دیگر او را ندیدم. به امام حسن عسکری علیه السّلام عرض کردم: ای سیّد من! مولایم کجاست؟

حضرت فرمود: کسی او را برد که از من و تو به او احقّ و اولی است. حدیث را تا آخر ذکر کرده اند، علاوه بر روایات سابق، در این روایت مذکور است که حکیمه گوید: چهل روز بعد از ولادت، داخل خانه امام حسن عسکری علیه السّلام شدم. ناگاه دیدم آن حضرت در صحن خانه راه می رود، از او وجیه تر و جمیل تر و زبانی فصیح تر از زبان وی مشاهده ننموده بودم، آن گاه امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود: این مولودی است که نزد خدا عزیز است.

ص: 13


1- الغیبة، ص 239- 238.
2- سوره اسراء، آیه 81.

عرض کردم: ای سیّد من! نشو و نمای او را در چهل روز زیاد می بینم.

حضرت تبسّم نمود و فرمود: یا عمّه! آیا ندانسته ای ما جماعت ائمّه، نشو و نمای یک ساله دیگران را در یک روز می کنیم.

سپس برخاستم، سر او را بوسیدم و به منزل خود برگشتم، بعد از چندی، باز رفتم؛ آن مولود را ندیدم و از امام حسن عسکری علیه السّلام پرسیدم.

فرمود: او را نزد کسی ودیعه گذاشتیم که مادر موسی، نزد او ودیعه گذاشت.

[پیرزن قابله ] 2 یاقوتة

از جمله کسانی که آن سرور را حین ولادت دیده اند، پیرزن قابله است.

چنان که شیخ طوسی در کتاب مذکور(1) از احمد بن علی، از محمد بن علی، وی از حنظلة بن زکریّا روایت کرده، او گفته: احمد بن بلال بن داود کاتب که از جمله اهل سنّت و عامیان و نواصب اهل بیت بوده، اظهار نصب عداوت می کرد و کتمان نمی نمود، با من دوست بود و به مقتضای طبع اهل عراق، با من اظهار مودّت می کرد؛ هر وقت مرا ملاقات می کرد، می گفت: نزد من خبری هست که تو را شاد می کند ولی آن را به تو اظهار نمی کنم.

من از او تغافل می کردم تا این که یک جا با او جمع شدم و از او استخبار نمودم.

گفت: خانه ما در سرّ من رای مقابل خانه امام حسن عسکری علیه السّلام بود. سپس از سرّ من رای، زمان طویلی غایب شدم و به سمت قزوین رفتم. بعد از آن به سرّ من رای مراجعت کردم و از اهل و اقارب که هنگام رفتن، آن جا گذاشته بودم، به جز پیرزنی که مرا تربیت کرده بود، کسی را ندیدم و با او دختری بود که عفّت و مستورگی را به مقتضای خلقتش داشت و زن هایی که با ما دوستی داشتند، در خانه پیرزن بودند، من چندروز پیش ایشان بودم و بعد عزم رفتن کردم.

ص: 14


1- الغیبة، ص 242- 240.

پیرزن گفت: چطور در برگشتن تعجیل داری، حال آن که خیلی وقت است غیبت کرده بودی، پیش ما بمان، تا به سبب تو شاد شویم.

پس از راه استهزا به مقام، به او گفتم: اراده کربلا دارم، مردم برای نیمه شعبان یا روز عرفه آن جا می روند.

گفت: ای پسر! تو را به امان خدا می سپارم، از این که برخود، گوارا بدانی، این گونه سخن ها برانی؛ به درستی که من تو را به چیزی خبر می دهم که در سال بعد از رفتن تو دیده ام.

شبی در همین خانه، نزدیک به دهلیز با دخترم خوابیده بودم، من، بین خواب و بیداری بودم؛ ناگاه مردی خوش رو و خوشبو با لباس های پاکیزه، داخل خانه گردید و گفت: یا فلانه! در همین ساعت کسی می آید و تو را نزد همسایه می طلبد، مترس و از رفتن ابا مکن!

ترسیدم، دخترم را صدا کردم و به او گفتم: آیا کسی به خانه داخل شد؟

گفت: نه.

من نام خدا را بردم و خوابیدم. دوباره آن مرد آمد؛ چنان که گفته بود، باز گفت.

ترسیدم و دخترم را صدا کردم.

او گفت: کسی به خانه نیامده، خدا را یاد کن!

سپس، باز نام خدا را خواندم و خوابیدم.

دفعه سوّم، باز همان مرد آمد و گفت: یا فلانه! کسی آمد که تو را می طلبد و در را می کوبد، با او برو!

دقّ الباب را شنیدم، پشت در ایستادم و گفتم: کیستی؟

گفت: در را بگشا و مترس!

کلام او را شناختم و در را گشودم. خادمی دیدم که با او چادری هست.

خادم گفت: بعضی همسایه به تو احتیاج دارند. چادر را سر کردم، او مرا داخل خانه ای نمود که نمی شناختم، ناگاه دیدم میان خانه پرده های طولانی کشیده اند و

ص: 15

مردی در یک سمت پرده نشسته.

خادم پرده را از یک سر بلند کرد. داخل شدم، زنی را دیدم که زحمت ولادت او را گرفته و زنی که در پس وپشت او نشسته، گویا قابله بود.

آن زن گفت: در این کار به ما اعانت می کنی؟

سپس با چیزهایی که در مثل این کار، به کار می آید، معالجه کردم. اندکی گذشت، پسری متولّد شد. او را به روی دست خود برداشته، صدا کردم: پسر! پسر! سر از پرده بیرون نمودم که آن مرد را بشارت دهم.

کسی گفت: صدا و صیحه مکن! روی خود را به سمت پسر برگرداندم، او را در دست خود ندیدم.

آن زن گفت: صدا مکن! آن گاه خادم دست مرا گرفت و چادر برسرم کرد. مرا از آن خانه بیرون کرده، به خانه ام برد، کیسه ای به من داد و گفت: چیزی را که دیدی، به کسی اظهار مکن!

داخل خانه شدم و بر سر رختخواب خود رفتم، در حالی که دخترم در خواب بود.

او را بیدار نموده از او پرسیدم: از رفتن و برگشتن من خبردار شدی؟

گفت: نه.

کیسه را باز کردم، ده دینار در آن بود. جز الان این ماجرا را به کسی نگفتم، چون به این کلام متکلّم شدی و در مقام استهزا برآمدی؛ به سبب ترسانیدن تو، این ماجرا را نقل کردم؛ به درستی که این قوم؛ یعنی حضرات ائمّه علیهم السّلام نزد خدا بزرگی و مرتبه بلندی دارند، هرچه ادّعا می کنند، حقّ است. من از سخنان پیرزن عجبم آمد و او را به سخریّه و استهزا کشیدم.

وقت ماجرا را از او پرسیدم، گفت: نمی دانم، جز این که می دانم، سال دویست و پنجاه و چهارم یا پنجم غایب شدم و سال دویست و هشتاد و یک به سرّ من رأی رجوع نمودم، حکایت پیرزن را شنیدم، آن زمان، ایّام وزارت عبد اللّه بن سلیمان بود.

حنظله گوید: ابو الفرج المظفّر بن احمد را طلبیدم و با او این خبر را شنیدم.

ص: 16

[جاریه ابو علی خیزرانی ] 3 یاقوتة

از کسانی که هنگام ولادت آن سرور را دیده، جاریه ابو علی قیروانی یا خیزرانی است؛ چنان که به هردو نحو، در کتب ضبط شده است.

شیخ صدوق در کمال الدین (1) از ماجیلویه، او از محمد عطّار، از ابو علی قیروانی، او از جاریه ای که به رسم هدیه خدمت امام حسن عسکری علیه السّلام فرستاده بود، روایت نمود.

او گفته: من در ولادت صاحب حاضر بودم و نام مادرش صقیل بود. وقتی امام حسن عسکری علیه السّلام به او خبر داد که بعد از وفات او، بر عیال وی چه خواهد گذشت، از آن حضرت خواهش کرد دعا نماید خدای تعالی مرگ او را پیش از وفات آن حضرت گرداند. پس دعای آن حضرت به هدف اجابت مقرون شده، در ایّام حیات آن حضرت، وفات نمود و بر لوح قبرش نوشته بودند: این قبر مادر محمد است.

ابو علی گوید: من از این جاریه شنیدم، می گفت: زمانی که سیّد من متولّد شد، نوری از وی ساطع و ظاهر شد و به افق آسمان رسید و مرغان سفیدی دیدم که از آسمان می آمدند، بال های خود را بر سروروی و سایر جسد وی می مالیدند و بعد از آن می پریدند. این قضیّه را به امام حسن عسکری علیه السّلام خبر دادم، او خندید و فرمود: ایشان ملایکه آسمان بودند، نازل می شدند که متبرّک شوند و ایشان هنگام ظهورش یاوران وی هستند.

[ماریه ] 4 یاقوتة

نسیم و ماریه از جمله کسانی هستند که آن حضرت را هنگام ولادت دیده اند.

ص: 17


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 431.

چنان که شیخ صدوق در کمال الدین (1) از ماجیلویه و عطّار در یک جا، ایشان از محمد عطّار، او از حسین بن علی نیشابوری، او از ابراهیم بن محمد بن عبد اللّه بن موسی بن جعفر علیهما السّلام، او از شادی و او از نسیم و ماریه روایت کرده: وقتی صاحب الزمان علیه السّلام از مادرش متولّد شد، بر روی زانوهایش افتاد، در حالی که انگشت شهادت را به آسمان بلند کرده بود، بعد از آن عطسه کرده، فرمود: الحمد للّه ربّ العالمین و صلی اللّه علی محمّد و اله؛ ظالمان گمان کرده اند حجّت خدا باطل شده، اگر به ما اذن سخن می گفت، هر آینه شک ها زایل می شد.

[نسیم خادم ] 5 یاقوتة

اشاره

نسیم خادم از جمله کسانی است که یک شب بعد از ولادت، آن بزرگوار را دیده.

چنان که صدوق از ابراهیم بن محمد و او از نسیم، خادم امام حسن عسکری علیه السّلام روایت کرده: یک شب بعد از ولادت صاحب الزمان خدمتش داخل شدم و در حضور آن جناب عطسه ای کردم.

فرمود: «یرحمک اللّه»!

پس بدین سبب شاد شدم. حضرت فرمود: آیا در این عطسه به تو مژده دهم؟

عرض کردم: آری!

فرمود: آن عطسه تا سه روز تو را از مرگ امان دهد.

در غیبت طوسی این کیفیّت را از نسیم خادم، در ده شب بعد از ولادت روایت نموده است.

ص: 18


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 430.
[کنیزی به نام غزال ]

تنویر فی تنظیر بدان نظیر نسیم خادم، که یک شب بعد از ولادت حضرت را می بیند؛ مطّلع شدن کنیزی غزال نام یا زلال نام به ولادت آن سرور، در شب بعد از ولادتش است؛ چنان که در بحار(1) از کمال الدین (2) از محمد بن عیسی بن احمد زرجی روایت کرده که گفت:

در سرّ من رأی در مسجد مشهور به مسجد زبید، جوانی دیدم که خود مذکور کرد از بنی هاشم از اولاد موسی بن عیسی است و آن مرد در وقت مکالمه با من، کنیزی را آواز داد: غزال! یا آن که، زلال بیا! پس کنیزی پیر در آمد.

به او گفت: حدیث میل و مولود را برای این آقا نقل کن!

گفت: آری ما کودکی داشتیم که مریض شد، بی بی من گفت: به خانه امام حسن عسکری علیه السّلام برو و به حکیمه عرض کن اگر نزد شما چیزی باشد که از آن برای این کودک استشفا بشود، عطا فرمایید. من به خدمت حکیمه رفته، واقعه را عرض کردم.

حکیمه به کسان خود گفت: آن میل را بیاورید که دیشب با آن در چشم مولود، سرمه کشیدیم. آن را آورده، به من دادند و من نزد بی بی خود آوردم.

بی بی آن میل را به چشم کودک مریض کشید و خداوند از برکت آن میل، کودک را عافیت بخشید، مدّتی آن میل در خانه ما بود و با آن برای مرضای خود، استشفا می جستیم، تا آن که بعد از زمانی از خانه ما مفقود گردید.

[نصر خادم ] 6 یاقوتة

نصر خادم از جمله کسانی است که آن سرور را در زمان حیات حضرت عسکری علیه السّلام در گهواره دیده و در خرایج (3) به اسناد خود، از ظریف روایت کرده؛ نصر

ص: 19


1- بحار الانوار، ج 5، ص 248- 247.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 518- 517.
3- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 458.

خادم گفت: وقتی صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- در گهواره بود، بر او داخل شدم، آن بزرگوار به من نگریست و فرمود: مرا می شناسی؟

گفتم: آری، تو آقا و پسر آقای من هستی.

فرمود: از این سؤال نکردم.

عرض کردم: پس مقصود از این کلام را بیان فرما.

فرمود: من خاتم اوصیا هستم و خداوند به وسیله من از اهل من و شیعیان من دفع بلا کند.

در کمال الدین (1) به سند خود از محمد بن حسن کرخی روایت نموده؛ گفت: از ابا هارون که مردی صالح از امامیّه بود، شنیدم که گفت: صاحب الزمان را دیدم و روی او مانند ماه شب چهارده بود و در ناف مبارک او مویی مانند خطّی کشیده بود. جامه را از روی او برداشتم، او را ختنه کرده یافتم، در این باب از حضرت عسکری پرسیدم.

فرمود: این طور متولّد شده و ما هم این طور متولّد گردیدیم، لکن به جهت متابعت سنّت، تیغی در اطراف آن خواهیم گردانید.

[سعد بن عبد اللّه اشعری ] 7 یاقوتة

از ایشان سعد بن عبد اللّه اشعری است؛ چنان که ابن بابویه (2) و محمد بن جریر طبری و دیگران (3) به اسانید معتبره خود، از سعد بن عبد اللّه بن خلف قمی روایت کرده اند که سعد گفت: من مردی بودم که به جمیع کتب مشتمله بر علوم غامضه و دقایق آن ها دانا بودم و در حلّ مشکلات علوم اهتمام می نمودم و در مذهب امامیّه، اثبات فضایل ائمّه، اهانت اهل خلاف و سنّت، قدح در ائمّه ایشان و ذکر مثالب و قبایح و مطاعن آن ها بسیار متعصّب بودم؛ طوری که ایشان را به خشم می آوردم.

ص: 20


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 434.
2- همان، ص 464- 454.
3- ر. ک: مونیة المعاجز، ج 8، ص 52- 45؛ بحار الانوار، ج 52، ص 87- 78.

تا آن که روزی به شخصی از نواصب مبتلا شدم که در عصر خود در مخاصمه و مجادله و مناظره و طول کلام و ثبات بر باطل عدیل و نظیر نداشت.

او به من گفت: یا سعد! وای بر تو و بر اصحاب تو، شما گروه رافضه، بر مهاجر و انصار طعن می زنید و ولایت و امانت ایشان را نزد پیغمبر انکار می کنید، با وجود این که از جمله ایشان، یکی صدّیق است که در سبقت اسلام فوق همه صحابه باشد.

آیا ندیدی، رسول صلّی اللّه علیه و اله او را با خود به غار برد؟ و این نبود مگر به جهت آن که می دانست بعد از خودش، او خلیفه می باشد و امر تأویل را به او واگذار خواهد نمود، جلوی امر امامت را بعد از خود، به دست او خواهد داد، خلل امور را به او سدّ خواهد فرمود، به وسیله او باید حدود را اقامه نمود و تمشیت لشکر اسلام و فتح بلاد کفر به دست او خواهد شد.

پس چنان که رسول صلّی اللّه علیه و اله بر نبوّت خود ترسید، بر خلافت صدّیق هم ترسید که مبادا کشته شود و امر خلافت ضایع گردد، و الّا کسی که می خواهد از خوف دشمن مخفی شود، محتاج نیست کسی را با خود بردارد، بلکه باید کسی را با خود نبرد، چون تنهایی و عدم اطّلاع بر حال او، بهتر باشد، پس صدّیق را با خود نبرد، مگر به همان جهت که ذکر شد.

امّا به این جهت علی را در جای خود خوابانید، که می دانست اگر کشته شود، چندان ضرری به دین وارد نشود، زیرا به جهت جنگ ها و سرداری لشکرها، ممکن بود دیگری را در جای او نصب کند.

سعد گوید: چون این را شنیدم، در این باب چندین جواب به او گفتم و بر همه آن جواب ها بر من ردّ و نقض نمود.

بعد از آن مرد ناصبی گفت: یا سعد! کلام دیگر را بشنو، مثل این کلام که جمیع حجّت و آیات جماعت رافضیه را باطل کند. آیا شما طایفه روافض، گمان ندارید، صدّیق که از جمیع شکوک بریّ می باشد و فاروق که حفظ بیضه اسلام کرده، منافق بوده اند و بدون اعتقاد، اظهار اسلام کرده اند؟

ص: 21

گفتم: آری.

گفت: بگو اسلام ایشان، آیا از روی میل و رغبت بود یا به سبب خوف و کراهت؟

سعد می گوید: من در جواب حیله کردم، به جهت آن که ترسیدم مرا الزام نماید، زیرا اگر بگویم اسلامشان از روی طوع و میل بوده، گوید: پس چرا ایشان را منافق دانید؟ چون کسی که از روی طوع و رغبت ایمان آورد، خصوصا وقتی اسلام قوّتی نداشته باشد و خوف از کسی نباشد، بلکه ترس از کسانی باشد که ایمان نیاورده اند؛ جز مؤمن واقعی نباشد و اگر گویم از روی خوف و کره بود، خواهد گفت: اسلام آن وقت قوّت و شمشیر و لشکری نداشت که خوف باشد، بلکه اهل کفر، غالب بودند و اهل ایمان از ایشان ترسان و هراسان بودند.

سعد گوید: لاعلاج، خود را به راه دیگری زدم، لکن اندرونم از غضب پر گردید و نزدیک بود جگرم از شدّت غصّه پاره شود. پس طوماری برداشتم و در آن چهل و چند مسأله از مشکلات مسایل نوشتم و برای جواب آن ها ندیدم کسی در اهل بلد خود بهتر از احمد بن اسحاق، صاحب حضرت عسکری علیه السّلام باشد. ناچار به طلب او رفتم، وقتی که او به عزم شرف یابی، خدمت مولای من حضرت عسکری علیه السّلام در سرّ من رای، از قم بیرون رفته بود، پس عقب او روانه شدم، تا آن که در بعض منازل به او رسیدم.

چون مصافحه کردیم، فرمود: ان شاء اللّه امر خیری باعث ملحق شدن شده باشد.

من سؤال مسایل را ذکر نمودم.

گفت: روا باشد اگر به این یک چیز اکتفا نماییم؛ یعنی دانستن جواب این مسایل اکتفا نماییم، حال آن که من عزم دریافت صحبت مولای خود کرده ام و می خواهم از مشکلات تنزیل و معضلات تأویل از او سؤال کنم و عزم دریافت خدمت او بر تو باد، زیرا او را مانند دریایی خواهی دید که عجایب و غرایب او تمام نگردد و او، امام ما باشد.

سعد گوید: من هم عازم سرّ من رأی شده، رفتیم تا آن که وارد آن جا شدیم.

به در خانه عسکری علیه السّلام رفته، اذن خواسته، بعد از اذن، داخل گردیدیم در حالی که

ص: 22

احمد بن اسحاق، انبانی بر شانه خود داشت که کسایی طبری بر بالای آن انداخته بود و در آن انبان یک صد و شصت کیسه از دینار و درهم بود و بر هر کیسه ای از آن ها نام صاحبش مکتوب بود.

سعد گوید: چون نظرم بر جمال باکمال حضرت عسکری علیه السّلام افتاد، نور روی او، ما را فراگرفت، او را جز به ماه شب چهارده تشبیه نکردم، بر زانوی مبارک او پسری مانند مشتری در خلقت و منظر بود و بر سر مبارک آن پسر، میان دو حلقه مو فرقی بود مانند الفی که در میان دو واو واقع شود و پیش روی مولای ما اناری از طلا بود، که به سبب نقش های بدیع که در آن بود و میان دانه های جواهری که بر آن سوار کرده بودند می درخشید و بعضی از بزرگان بصره آن انار را به آن بزرگوار هدیه داده بودند و در دست آن حضرت قلمی بود که چیزی می نوشت، وقتی اراده نوشتن می نمود، آن کودک، چنان که عادت اطفال می باشد، انگشتان آن حضرت را می گرفت و مانع از نوشتن آن حضرت می گردید، لهذا حضرت انار را می گردانید و او را مشغول می نمود تا مانع نگردد.

ما بر آن جناب سلام کردیم، در جواب ملاطفت فرمود و به نشستن اشاره نمود تا از نوشتن فارغ گردید.

احمد بن اسحاق انبان را از زیر کسا بیرون آورده، پیش روی حضرت گذاشت.

حضرت به کودک متوجّه گردیده، فرمود: ای فرزند! مهر هدیه های شیعیان و موالیان خود را از این کیسه ها بردار.

کودک عرض کرد: ای مولای من! آیا جایز است دست خود را به سوی هدیه های نجس و مال های بد دراز کنم که حلال آن به حرام داخل شده؟

حضرت فرمود: یا احمد بن اسحاق! آن چه در انبان است، بیرون آور تا فرزندم حلال آن را از حرام آن جدا کند.

کیسه اوّل را که احمد بن اسحاق بیرون آورد، طفل فرمود: این مال پسر فلان باشد که در فلان محلّه قم ساکن است و در آن شصت و دو دینار می باشد. از قیمت حجره ای

ص: 23

که آن را فروخته و از پدرش به او ارث رسیده بود، چهل و پنج دینار و از قیمت نه جامه ای که فروخته بود، چهارده دینار و سه دینار آن از کرایه دکّان های او می باشد.

حضرت فرمود: ای فرزند! راست گفتی، به این مرد بنما حرام این ها کدام است.

طفل به احمد گفت: آن دیناری را که سکّه ری در آن باشد و تاریخ آن فلان سال و نقش یک طرف آن محو شده است و آن تکّه طلا را که بریده اند و وزن آن ربع دینار است؛ جویا شو! سبب حرمت آن، این است که صاحب این دینارها در سال فلان و ماه فلان به وزن یک من و چهار یک کلافه به مرد جولایی از همسایگان خود داد که او برایش کرباس کند، دزد آن را برد و جولا، واقعه را به او گفت و آن مرد، جولا را تکذیب و در عوض آن، یک من و نیم کلاف باریک تر از او غرامت کرد، از آن، جامه بافت و آن دینار و آن پارچه قراضه از بابت قیمت آن جامه باشد.

چون احمد آن کیسه را گشود، رقعه ای به نام آن مرد از میان دینارها بیرون آمد و آن دینار و قراضه را چنان یافت که آن طفل خردسال بزرگ مقال فرموده بود، بعد از آن احمد کیسه دیگری بیرون آورد.

طفل فرمود: این مال فلان پسر فلان باشد که در فلان محلّه قم سکنا دارد و در آن پنجاه دینار می باشد که بر ما جایز نیست به آن دست زنیم.

گفت: چرا؟

فرمود: زیرا، آن از بابت قیمت گندمی باشد که صاحب آن بر زارع های خود، در تقسیم تعدّی نموده، به این که قسمت خود را به کیل تمام گرفته و حقّ آن ها را به کیل ناقص داده.

حضرت عسکری علیه السّلام فرمود: ای فرزند! راست گفتی یا احمد! تمام آن را برداشته، به صاحبش ردّ کن، زیرا ما به آن حاجتی نداریم.

بعد از آن از احمد خواست جامه عجوز را بیرون آورد.

گفت: آن جامه را میان سارق خود گذاشته بودم، فراموش شده در منزل مانده، برخاست آن جامه را بیاورد. چون بیرون رفت، حضرت عسکری علیه السّلام متوجّه من شده،

ص: 24

فرمود: مسایل خود را چه کردی؟

عرض کردم: ای مولای من! بر حالت خود مانده.

فرمود: هرچه از آن مسایل خواسته باشی، از نور دیده ام سؤال کن و به آن طفل اشاره نمود.

من به آن طفل عرض کردم: یا مولانا و ابن مولانا! برای ما از شما روایت شده، رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله طلاق زن های خود را به دست امیر المؤمنین قرار داد، به آن سبب آن جناب در روز جمل نزد عایشه فرستاد که هرگاه از این فتنه بازنگردی، تو را طلاق می دهم، حال آن که طلاق زنان پیغمبر به وفات او واقع گردید.

طفل فرمود: طلاق چه چیز می باشد؟

عرض کردم: رها کردن.

فرمود: اگر وفات پیغمبر، آن ها را رها نمود، چرا بر شوهران حرام بودند و تزویج به غیر، برایشان جایز نبود؟

عرض کردم: چون خدا آن ها را بر دیگران حرام کرد.

فرمود: چگونه؟ حال آن که راه آن ها را گشود.

عرض کردم: ای مولای من! مرا خبر ده به معنی طلاقی که پیغمبر آن را به امیر المؤمنین واگذار نمود.

فرمود: خدای عزّ و جلّ شأن زن های پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله را بزرگ گرداند به این که آن ها به شرف مادری مؤمنین سرافراز باشند. سپس پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله فرمود: یا ابا الحسن! این شرافت، مادامی که بر طاعت خدا باقی مانند، باقی باشد و هریک که بعد از من، به سبب خروج بر تو، بر خدا عاصی شد، او را از میان زنان من رها کن، به آن که از شرافت مادری مؤمنین ساقط نما!

این ناچیز گوید: گویا مراد آن باشد که طلاق در این جا به معنی رها کردن از قید مادری است، نه از قید زوجیّت پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و الّا نکاح او بعد از طلاق جایز بود و این خلاف اجماع مسلمین باشد.

ص: 25

سعد گوید: عرض کردم مرا از فاحشه مبیّنه خبر ده که هرگاه زن مطلّقه در ایّام عدّه مرتکب آن شود، برای زوج جایز باشد او را از خانه خود بیرون کند.

فرمود: مراد از آن، در آیه شریفه، مساحقه باشد، نه زنا، زیرا اگر زنا دهد و اقامه حدّ بر او نمایند، مانع از شوهر کردن او نشود و اگر مساحقه نماید، او را سنگسار کنند و سنگسار رسوایی باشد و خدا هرکس را رسوا نمود، از خود دور کرده و دیگری نرسد که به او نزدیکی کند.

گفتم: یابن رسول اللّه! مرا از قول رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله خبر ده که به موسی فرمود:

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً (1)؛ زیرا فقهای دو طایفه، گمان دارند آن نعلین از پوست حیوان مرده بوده که خدا به کندن آن امر فرموده.

فرمود: کسی که این را گفته، بر موسی افترا بسته و او را در نبوّت خود جاهل شمرده، زیرا از دو امر خالی نیست، یا نماز موسی در آن جایز بوده یا نه، اگر جایز بوده، پوشیدن آن هم در بقعه مبارکه جایز باشد، چون خدا آن بقعه را مبارکه فرموده، مقدّسه و مطهّره نفرموده و اگر هم مقدّسه و مطهّره باشد، از نماز، مقدّس و مطهّرتر نباشد و اگر نماز موسی، در آن جایز نبوده، لازم آید موسی، حلال را از حرام جدا نکرده باشد و آن را که نماز در آن جایز باشد، از آن چه نماز در آن جایز نباشد، ندانسته و این کفر باشد.

عرض کردم: ای مولای من! از تأویل آن مرا خبر ده!

فرمود: چون موسی در وادی مقدّس با خدا مناجات نمود، عرض کرد: من محبّت خود را برای تو خالص کرده ام و دل خود را از ماسوای تو پاک نموده ام، حال آن که موسی به اهل خود محبّت شدیدی داشت.

پس خدا فرمود: اگر می خواهی محبّت تو برای ما خالص شود و دلت از میل به ما سوای من شسته شود، نعلین خود را بیرون کن و محبّت اهلت را از دل بکن.

عرض کردم: یابن رسول اللّه! از تأویل کهیعص مرا خبر ده.

ص: 26


1- سوره طه، آیه 12.

فرمود: این حروف، اخبار غیبی بوده باشد که خداوند بنده خود زکریّا را به آن مطّلع نموده، بعد از آن واقعه را به محمد صلّی اللّه علیه و اله نقل کرد، زیرا زکریّا از خداوند سؤال کرد اسماء خمسة النجبا را به او تعلیم دهد.

سپس جبرییل بر او نزول کرده، نام های شریف ایشان را به او تعلیم نمود. چون زکریّا نام محمد و علی و فاطمه و حسن را ذکر می نمود، غصّه اش زایل و مسرور می شد و چون نام حسین را ذکر می کرد، گریه گلویش را تنگ می کرد، اشکش جاری و مهموم می گشت، تا آن که یک روز عرض کرد: خداوندا! چه باعث گردیده که من هرگاه ذکر نام چهار نفر از این بزرگواران کنم، خاطرم تسلّی یابد و غصّه ام زایل گردد ولی چون نام حسین برم، اشکم جاری و غصّه ام افزون گردد؟

آن گاه خدا او را از قصّه حسین علیه السّلام خبر داد و فرمود: کهیعص، «کاف» اشاره به کربلا باشد و «ها» به هلاکت عترت طاهره، «یا» اشاره به یزید که بر حسین علیه السّلام ظلم نمود، «عین» اشاره به عطش او و «صاد» صبر او باشد.

وقتی زکریّا این را شنید، محزون گردید و تا سه روز از محراب خود مفارقت ننمود و مردم را از دخول بر خود منع نمود، گریه و زاری و ناله می کرد و می گفت: خدایا! بهترین خلق خود را به اندوه فرزند او مبتلا می نمایی؟ آیا این مصیبت را بر او نازل می گردانی؟ آیا علی و فاطمه را لباس این مصیبت می پوشانی؟ آیا این بلا را در خانه ایشان نازل می گردانی؟

بعد از آن گفت: خداوندا! به من فرزندی عطا کن که در پیری، چشمم به دیدن او روشن گردد و او را برای من وارثی قرار ده که نزد من مانند حسین باشد، به آن گونه که چون عطا کنی، مرا شیفته محبّت او گردانی، سپس مرا به مصیبت و اندوه او نشانی؛ چنان که حبیب خود، محمد را به اندوه فرزندش حسین مبتلا گردانی، پس خدا دعای او را مستجاب نموده، یحیی را به او عطا فرمود و باعث اندوه او گردانید و حمل یحیی مثل حمل حسین شش ماه بود و برای این واقعه، قصّه طولانی باشد.

سعد گوید، عرض کردم: ای مولای من! مرا از علّتی خبر ده که مانع شود، از آن که

ص: 27

مردم برای خود امام اختیار نمایند.

طفل فرمود: امام مفسد اختیار کنند یا امام مصلح؟

عرض کردم: بلکه امام مصلح.

فرمود: با آن که مردم ندانند آن چیزی را که در خاطر دیگری از صلاح یا فساد خطور نماید، آیا ممکن باشد کسی را به گمان صلاح، اختیار کنند و در واقع مفسد باشد و مردم در اختیار خود خطا کرده باشند؟

گفتم: آری!

گفت: علّت همین باشد که بر تو به دلیل و عقل وارد کردم، تو هم آن را قبول کن.

یا سعد! مرا از رسولانی خبر ده که خدا آن ها را برگزیده، علم خود را بر ایشان نازل نموده و ایشان را به وحی و عصمت مؤیّد کرده، زیرا مانند موسی و عیسی به آن ها علامت هدایت نموده؛ آیا با وفور عقل و کمال علم ایشان جایز باشد، هرگاه اختیار نمایند، خطا کنند به آن که منافق را مؤمن گمان کنند؟

گفتم: نه.

فرمود: چگونه، حال آن که موسی هفتاد مرد از اعیان قوم و وجوه لشکر خود را برای میقات خدا اختیار نمود از کسانی که در ایمان و اخلاص آن ها، شکّ نداشت با وجود آن که منافق بودند؛ چنان که خدا فرموده: وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا(1)؛ تا آن جا که فرموده: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ(2)؛

پس بعد از آن که مثل موسی در اختیار خود خطا کند و منافق را موافق پندارد، دانسته شود اختیار برای غیر عالم به ما فی الضمیر نشاید و در حقّ خداوندی منحصر باشد که جمیع ما فی الصدور و الضمائر را می داند و مهاجر و انصار در این باب دخلی ندارد.

ص: 28


1- سوره اعراف، آیه 155.
2- سوره بقره، آیه 55.

سعد گوید: بعد از آن، کودک فرمود: یا سعد! آن وقت که خصم تو دعوی آن نمود که پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله مختار این امّت را با خود در غار بیرون نبرد، مگر به جهت آن که می دانست امر تأویل و تنزیل و جلوی امّت خود را به او واگذار و بلاد کفر را به سبب او فتح خواهد نمود، پس چنان که بر نبوّت خود ترسید، بر خلافت او هم ترسید، و الّا به تنهایی به جهت فرار و پنهان بودن، بهتر بود و علی را در فراش خود خوابانید، به جهت آن که اگر کشته شود، می توان کارهای او را به دیگری واگذار نمود؛ چرا تو دعوی او را به این نقض نکردی که به او بگویی: آیا پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله نفرمود: خلافت تا مدّت سی سال خواهد بود. پس قرار آن را بر عمر آن چهار نفر موقوف نمود که به گمان شما خلفای راشدون می باشند، پس خصم تو در قبول این قول ناچار بود، لذا به او می گفتی:

آیا بعد از آن که پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله می دانست خلافت بعد از او با ابا بکر، سپس با عمر و بعد از او با عثمان باشد، هم چنین می دانست بعد از او با علی باشد، باز خصم تو در قبول این نیز ناچار بود. بعد از آن به او می گفتی، پس بر پیغمبر واجب بود جمیع این چهار نفر را با خود به غار برد و بر ایشان بترسد، هم چنان که بر خود و ابو بکر ترسید و به سبب تخصیص ابو بکر به این کرامت این ها را اهانت نکند.

چون خصم تو گفت: مرا از صدّیق و فاروق خبر ده که آیا طوعا اسلام آوردند یا کرها؟ چرا نگفتی: لا طوعا و لا کرها، بلکه طمعا اسلام آوردند. زیرا ایشان با علمای یهود و نصارا می نشستند و از آن چه در تورات و غیر آن بود، از ایشان سؤال می نمودند.

از کتاب هایی که از وقایع آینده و از قصّه محمد صلّی اللّه علیه و اله و عواقب امر او در آن ها بود و یهود گفته بودند، محمد بر عرب مسلّط گردد؛ چنان که بختنّصر بر بنی اسراییل مسلّط شد، لکن او در دعوی نبوّت کاذب باشد؛ پس به این سبب نزد آن بزرگوار آمده، برای آن که بعد از استیلای او هریک والی شهری شوند؛ اظهار اسلام کردند.

چون به این آرزو نرسیدند نفاق انداخته، با گروهی از منافقین مواطات کردند که او را در عقبه بکشند و خداوند کید و مکر ایشان را از او دفع نمود؛ چنان که طلحه و زبیر به این گمان با علی علیه السّلام بیعت کردند و چون از آرزوی خود مأیوس شدند، بیعت او را

ص: 29

شکسته، بر او خروج نمودند و خدا هردو را در مصرع امثال ایشان انداخت.

سعد گوید: چون کلام به این جا رسید، مولای ما، حضرت عسکری علیه السّلام برای نماز برخاست، من هم به طلب احمد بن اسحاق بیرون آمدم و در حالی که گریان بود، او را ملاقات کردم، از سبب گریه اش پرسیدم.

گفت: آن جامه عجوز را که رفتم به امر مولایم بیاورم نیافتم.

گفتم: باک مدار، برو واقعه را عرض کن پس داخل شده، خندان و صلوات گویان برگشت.

گفتم: چه خبر داری؟

گفت: جامه گم شده را زیر پای مولای خود مفروش دیدم، سپس حمد خداوند کرده، چند روزی در خدمت مولای خود حضرت عسکری علیه السّلام آمدوشد می کردیم و دیگر آن طفل را نزد آن جناب ندیدیم.

[کامل بن ابراهیم مدنی ] 8 یاقوتة

از جمله آن ها کامل بن ابراهیم مدنی است؛ چنان که شیخ طوسی در کتاب غیبت (1) مسندا از ابو نعیم محمد بن احمد انصاری روایت کرده: گروهی از مفوّضه و مقصّره، کامل بن ابراهیم مدنی را نزد عسکری علیه السّلام برای سؤال از اموری فرستادند.

کامل گوید: در اثنای راه با خود گفتم از آن حضرت سؤال کنم آیا کسانی که غیر آن چه من شناخته ام را شناخته اند و غیر آن چه من می گویم را می گویند؛- یعنی اثناعشری- داخل بهشت می شوند.

چون برآن حضرت داخل شدم، دیدم لباس های نرم دربر کرده، در نفس خود گفتم:

ولیّ اللّه و حجّت او جامه های نرم می پوشند، دیگران را از پوشیدن آن ها منع می کنند و به مواسات برادران امر می نمایند. دیدم آن حضرت تبسّم نمود و آستین خود را بالا زد،

ص: 30


1- الغیبة، ص 248- 246.

دیدم لباس پشم سیاه زبری بر تن دارد.

سپس فرمود: این را برای خدا و آن را برای تو پوشیده ام.

من سلام کرده، در نزد دری نشستم که بر آن پرده زده بودند. ناگاه باد آن پرده را برداشته، چشمم به کودکی مانند ماه شب چهارده به سنّ چهار سال یا مثل آن، افتاد. که فرمود: یا کامل بن ابراهیم!

چون او را دیدم، اندامم بلرزید، ملهم شده، عرض کردم: لبّیک یا سیّدی!

فرمود: نزد ولیّ و حجّت و باب خدا آمده ای که سؤال نمایی آیا داخل بهشت می شود، غیر کسانی که شناخته اند، آن چه تو شناخته ای و می گویند آن چه تو می گویی؟

گفتم: آری به خدا قسم!

فرمود: اگر چنین باشد، کسانی که داخل بهشت شوند قلیل باشند، و اللّه گروهی که به ایشان حقّیه گویند، داخل بهشت شوند.

گفتم: آقای من! ایشان چه کسانی هستند؟

فرمود: ایشان گروهی باشند که به سبب محبّتی که به علی علیه السّلام دارند، قسم به حقّ او می خورند، حال آن که نمی دانند فضل و حقّ او چیست. بعد از آن ساکت گردید. سپس فرمود: آمده ای از ولیّ خدا از مقاله مفوّضه بپرسی، ایشان دروغ می گویند؛ یعنی در باب اعتقادی که در حقّ ما جماعت ائمّه دارند که خداوند همه کارهای خود را از خلق کردن و روزی دادن و غیرذلک به ما واگذار فرموده، بلکه قلوب ما ظرف مشیّت خدا باشد؛ پس هرگاه چیزی را بخواهد، ما هم آن چیز را بخواهیم؛ زیرا خدا می گوید: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ (1)؛

راوی گوید: بعد از این کلام، آن پرده به حالت خود برگردید و هرقدر خواستم آن را بردارم و بار دیگر آن کودک را مشاهده کنم، نتوانستم.

آن گاه حضرت عسکری علیه السّلام تبسّم کرده، متوجّه من شده، فرمودند: یا کامل! دیگر چرا نشسته ای؛ به درستی که حجّت بعد از من، تو را به حاجت تو خبر داد.

ص: 31


1- سوره تکویر، آیه 30.

من برخاسته، بیرون رفتم و بعد از آن، دیگر آن کودک را ندیدم.

ابو نعیم گوید: من برای تحقیق این خبر، کامل را دیدم و همین تفصیل را از او شنیدم.

شیخ ابو جعفر محمد بن جریر طبری هم در کتاب خود این خبر را به سند خود از کامل روایت کرده است.

[یعقوب بن منفوس ] 9 یاقوتة

از ایشان یعقوب بن منفوس باشد؛ چنان که در تبصرة الولی از قاسم بن ابراهیم اشتر روایت کرده، یعقوب بن منفوس گفت: بر مولای خود حضرت عسکری علیه السّلام داخل شدم، در حالی که آن بزرگوار نشسته بود و بر جانب راست او خانه ای بود که بر آن پرده ای آویخته بودند.

عرض کردم: ای آقای من! بعد از تو صاحب این امر کیست؟

حضرت فرمود: آن پرده را بردار! چون پرده را برداشتم، پسری که سنّ او ده، هشت یا مثل آن بود، با جبین گشاده و روی و چشمانی درخشنده و در خدّ راست او خالی نمایان و در سر او حلقه ای گیسو بود، بیرون آمد و بر ران آن حضرت نشست.

آن جناب به من فرمود: این صاحب شماست. بعد از آن برخاست و به آن طفل فرمود: ای فرزند! تا روز وقت معلوم داخل شو! بعد از آن فرمود: یا یعقوب! در خانه من نظر کن. پس من داخل شدم و کسی را در آن ندیدم.(1)

[عبد اللّه یسوری ] 10 یاقوتة

یکی از ایشان عبد اللّه سیوری است که ایضا در آن کتاب از او روایت نموده که گفت:

به بستان بنی هاشم رفتم، پسرهایی را دیدم که در آن جا میان غدیر، بازی می کردند و

ص: 32


1- ر. ک بحار الانوار، ج 52، ص 25؛ ینابیع المورة لغوی القربی، ج 3، ص 325.

کودکی در کنار آن غدیر دیدم که بر مصلّایی نشسته، آستین خود را بر دهان گرفته بود.

پرسیدم این کودک کیست؟

گفتند: (م ح م د) بن الحسن بن علی علیهم السّلام است و آن سرور را به صورت پدر بزرگوارش دیدم، یعنی صورتا شبیه پدرش بود.(1)

[مردی از اهل فارس ] 11 یاقوتة

از ایشان مرد فارسی است؛ چنان که در مدینة المفاخر بحرانی از شیخ کلینی به سند خود از ضوء بن علی عجلی روایت کرده که گفت: مردی از اهل فارس به نام فلان، گفت: به سامرّه آمده، بر در خانه عسکری ملازم شدم.

آن حضرت مرا خواند، بر او داخل شدم و سلام کردم.

فرمود: به چه کار آمده ای؟

عرض کردم: به عزم ملازمت خدمت شما.

فرمود: ملازم باب شو! و کار دربانی را به من واگذاشت و من با خدّام آن جناب در خانه بودم و ضروریّات را از بازار خریده، می آوردم و هروقت مردمان دیگر در خانه بودند، بدون اذن داخل خانه می گردیدم.

یک روز بر آن حضرت داخل شدم و او در خانه مردانه بود، آواز حرکتی در خانه شنیدم؛ او به من گفت: توقّف کن، داخل مشو! پس نه، توانستم داخل و نه خارج شوم.

سپس کنیزی بیرون آمد و با او چیزی بود که او را پوشانده بود.

بعد از آن، حضرت مرا صدا کرد: داخل شو!

من داخل شدم و آن کنیز را آواز کرده، برگشت.

به او فرمود: آن که با خود داری، ظاهر کن!

کنیز، پسری خوشرو را ظاهر کرد و شکم او را نمود. دیدم از گلو تا ناف آن کودک

ص: 33


1- ر. ک: ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 330.

مویی سبز و نه سیاه روییده بود.

حضرت به من فرمود: این صاحب شما می باشد. سپس به کنیز فرمود او را بردارد، دیگر او را ندیدم تا آن که حضرت وفات نمود.(1)

[احمد بن اسحاق ] 12 یاقوتة

احمد بن اسحاق از جمله کسانی است که آن سرور را در زمان حیات حضرت عسکری علیه السّلام دیده است.

چنان که در الزام الناصب (2) از بحار(3)، از او روایت نموده که گفت: خدمت ابی محمد الحسن بن علی العسکری علیه السّلام مشرّف شدم، در حالی که اراده داشتم از حضرتش، از خلف بعد از او سؤال کنم.

پس آن حضرت ابتدا به من فرمود: یا احمد بن اسحاق! به درستی که خداوند تبارک و تعالی، از روزی که آدم را خلق فرموده تاکنون، زمین را خالی از حجّت نگذاشته و نیز آن را از حجّت تا روز قیامت خالی نخواهد گذاشت؛ چرا که به واسطه حجّت بلا از اهل زمین دفع می شود و به واسطه او زمین، برکاتش را می رویاند.

احمد بن اسحاق گوید: من گفتم: ای پسر رسول خدا! امام و خلیفه بعد از شما کیست؟

چون آن سرور این را شنید، از جا برخاسته، داخل حجره ای شد، چیزی نگذشت بیرون آمد در حالی که بر روی شانه مبارکش پسری بود که صورتش چون ماه شب چهارده بود و به نظرم آمد از پسرهایی است که عمر آن ها سه سال باشد.

حضرت عسکری علیه السّلام فرمودند: ای احمد بن اسحاق! اگر تو نزد خداوند و حجج او گرامی نبودی، همانا این پسرم را به تو نشان نمی دادم. به درستی که این پسر، هم نام و

ص: 34


1- ر. ک: الکافی، ج 1، ص 329؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 436؛ الغیبة، ص 233.
2- الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج 1، ص 404- 403.
3- بحار الانوار، ج 52، ص 24- 23؛ ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 385- 384.

هم کنیّه با پیغمبر خداست و آن چنان کسی است که زمین را از قسط و عدل پر می کند، بعد از این که از ظلم و جور پر شده باشد.

یا احمد بن اسحاق! بدان: مثل این پسر من، در این امّت، مثل خضر است و مثل او، مثل ذو القرنین است. به خدا قسم هر آینه این فرزند من غیبت می نماید، غیبتی را که در او از هلاک نجات نمی یابد، مگر کسی که خدا، او را بر قول به امامت او ثابت بدارد و او را برای دعا نمودن به تعجیل فرج او توفیق داده باشد.

احمد بن اسحاق گوید: سپس من به حضرت عسکری علیه السّلام عرض کردم: آیا علامتی هست که قلب من به آن مطمئن گردد که این، خلف شما و حجّت بر خلق، بعد از رحلت شماست؟ چون این را عرض کردم، فی الفور طفل به زبان عربی فصیح فرمود:

منم بقیّة اللّه در زمین خدا و انتقام کشنده از دشمنان او. پس ای احمد بن اسحاق، اثر را بعد از رؤیت عین طلب منما!

احمد بن اسحاق گوید: از خدمت حضرت عسکری علیه السّلام بیرون آمدم در حالی که خوشحال و فرحناک بودم. چون فردا شد، خدمت حضرتش مشرّف شده، عرض کردم:

ای پسر رسول خدا! به تحقیق خوشحالی من عظیم گردید به آن چه که انعام فرمودی از ارایه دادن به من خلف بعد از خود را، پس چیست سنّت جاریه ای که آن سرور، از خضر و ذو القرنین، دارا هست؟

آن بزرگوار فرمود: آن، طول غیبت او است.

عرض کردم: یابن رسول اللّه! آیا غیبت او طولانی خواهد شد؟

فرمود: بلی، قسم به پروردگار من، طوری غیبت او طول کشد که بیشتر معتقدین به این امر و قایلین به آن برگردند، پس باقی نماند، مگر کسی که خداوند از او به ولایت ما عهد گرفته باشد و در قلب او ایمان را نوشته کرده باشد و او را به روحی از خود مؤیّد ساخته باشد. یا احمد بن اسحاق! این امری از امر خدا و سرّی از سرّ خدا و غیبی از غیب خداست؛ فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (1).

ص: 35


1- سوره اعراف، آیه 144.

[اسماعیل بن علی نوبختی ] 13 یاقوتة

از ایشان اسماعیل بن علی نوبختی است؛ چنان که شیخ طوسی از او روایت کرده که گفت: به خدمت امام حسن عسکری علیه السّلام رفتم، در مرضی که، از آن مرض به عالم قدس ارتحال نمود و نزد آن حضرت نشستم. در آن حال به عقید خادم فرمود: برایم آب مصطکی بیاور! پس مادر حضرت صاحب- عجّل اللّه تعالی فرجه- قدح را آورده، به دست آن حضرت داد، چون خواست بیاشامد، دست مبارکش بلرزید و قدح به دندان هایش خورد، قدح بر زمین نهاد.

به عقید فرمود: داخل این خانه شو و آن کودک را که در سجده است، نزد من آور!

عقید گفت: چون داخل خانه شدم، کودکی را دیدم که در سجده است و انگشتان سبّابه را به سوی آسمان بلند کرده، سلام کردم، نماز را سبک کرد، جواب سلام گفت و از نماز فارغ شد. گفتم: آقای من، شما را امر می کند، نزد او آیید. سپس مادر آن حضرت آمد و دست او را گرفت و نزد پدر آورد، وقتی داخل شد، بر پدر سلام کرد. آن طفل بزرگوار رنگش درخشان، موهایش پیچیده و دندان هایش گشاده بود، زمانی که نظر پدر بزرگوارش بر او افتاد، گریست و فرمود: ای سیّد اهل بیت خود! آب را به من ده که من به سوی پروردگار خود می روم.

آن طفل قدح آب مصطکی را برداشته و لب های خود را به دعایی حرکت و آن را به دست حضرت داد. چون حضرت آب را بیاشامید، فرمود: مرا آماده نماز گردانید! آن گاه دستمالی در دامان آن حضرت انداختند؛ حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه- پدر را وضو داد و سروپای او را مسح نمود، سپس آن حضرت به او نگریست و فرمود: ای فرزند گرامی! تویی صاحب الزمان، تویی مهدی، تو در زمین حجّت خدایی، تو فرزند و وصیّ منی و از من متولّد شده و تویی (م ح م د) و تویی پسر حسن و تو فرزند حضرت رسولی و تو خاتم امامان طاهر و پاکیزه ای و رسول خدا به تو امّت را بشارت داد و نام و کنیّه تو را بیان کرد و این عهدی است از پدر و پدران پدر من،

ص: 36

که به من رسیده است. این را گفت و در همان ساعت روح اطهرش به روضات جنان بشتافت.(1)

[عثمان بن سعید و دیگران ] 14 یاقوتة

از جمله کسانی که آن حضرت را در زمان حضرت عسکری علیه السّلام زیارت کرده اند، چهل نفر شیعه اند که از جمله آن ها، عثمان بن سعید است؛

چنان که شیخ صدوق گفته: جعفر بن محمد بن مالک فزاری بزّاز در حدیث طولانی از جماعتی از شیعه که از جمله ایشان، علی بن هلال و محمد بن معاویة بن حکیم و حسن بن ایّوب بن نوح بودند، روایت کرده که همه ایشان گفته اند: در مجلس امام حسن عسکری علیه السّلام جمع شده بودیم، برای این که از آن حضرت بپرسیم حجّت بعد از او کیست؟ در مجلس آن حضرت چهل نفر مرد نشسته بودند، در آن حال عثمان بن سعید عمری برخاست و به آن حضرت عرض کرد: یابن رسول اللّه! می خواهم از تو امری را سؤال کنم که تو از آن نسبت به من داناتری.

فرمود: یا عثمان! بنشین!

در آن حال حضرت از جای خود غضبناک برخاست که بیرون رود و فرمود:

احدی از شما بیرون نرود!

کسی از ما بیرون نرفت تا این که بعد از ساعتی، آن حضرت عثمان را صدا زد؛ عثمان سراپا ایستاد.

حضرت فرمود: آیا به شما از چیزی خبر دهم که برای آن آمده اید؟

گفتند: آری! یابن رسول اللّه! فرمود: شما آمده اید، برای این که از حجّت بعد از من بپرسید.

گفتند: آری! برای همین آمده ایم.

ص: 37


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 273- 272.

ناگاه طفلی به ما نمود؛ گویا پاره ماه بود و شبیه ترین مردم به امام حسن عسکری علیه السّلام بود.

فرمود: این بعد از من امام شماست و خلیفه من بر شماست، او را اطاعت کنید و بعد از من متفرّق و پراکنده نشوید که در خصوص دین خود به هلاکت می رسید. آگاه شوید بعد از این روز، دیگر این مولود را نخواهید دید، تا وقتی که مدّتی از عمر او بگذرد، پس عثمان هرچه می گوید، قبول کنید، او خلیفه امام شماست و در حدیث دیگر است که امر با او است، انتهی.(1)

[جعفر کذّاب ] 15 یاقوتة

اشاره

از جمله آنان جعفر کذّاب است که دو مرتبه که بنابر بعضی از اخبار، یک مرتبه آن زمان حضرت عسکری علیه السّلام بود.

چنان که در کتاب الغیبه (2) به سند او از قنبری که از اولاد قنبر کبیر، غلام امام رضا علیه السّلام می باشد، روایت کرده: در میان من و کسی ذکر جعفر رفت، او را دشنام داد.

گفتم: غیر از جعفر، امامی هست؟ آیا غیر او را دیده ای؟

گفت: من ندیده ام و لکن غیر از من کسی او را دیده.

گفتم: آن که او را دیده کیست؟

گفت: او جعفر است که او را دوبار دیده و او در این باب حکایتی دارد.

این ناچیز گوید: یک دفعه اش بنابر بعضی از اخبار، زمان حضرت عسکری علیه السّلام بوده و شاید مراد از دفعه دیگرش، حکایت منقوله ای از ابو الادیان باشد که آن حضرت عبایش را گرفت، او را کشید و از نماز کردن بر جنازه پدر خود مانع شد و در جای او ایستاد و اقامه نماز نمود؛ چنان که ذکر خواهد شد.

ص: 38


1- ر. ک: الغیبة، شیخ طوسی، ص 358؛ بحار الانوار، ج 51، ص 347- 346.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 248.
خبر عجاب فی حال جعفر الکذّاب

بدان، حسین بن حمدان در هدایه (1) و در کتاب دیگر خود روایت کرده از محمد بن عبد الحمید بزّاز و ابی الحسن محمد بن یحیی و محمد بن میمون خراسانی و حسن بن مسعود فزاری که جمیعا نقل کردند و من از ایشان سؤال کرده بودم در مشهد سیّد ما ابو عبد اللّه الحسین علیه السّلام، در کربلا و به آن چه از امر او گذشت، پیش از غیبت سیّد ما ابو الحسن و ابو محمد صاحب عسکر علیهما السّلام و بعد از غیبت سیّد ما ابو محمد علیه السّلام و آن چه ادّعا نمود و آن چه در حقّ او ادّعا کردند.

پس همه آن ها خبر دادند از جمله اخبار او، آن که سیّد ما ابو الحسن علی بن محمد هادی علیهما السّلام به ایشان می فرمود: از پسر من جعفر اجتناب کنید؛ زیرا او از من به منزله کنعان (2) از نوح است که خداوند عزّ و جلّ در حقّ او فرمود: اذ قال نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی (3)؛ خداوند فرمود: قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ (4)؛

به درستی که ابو محمد علیه السّلام بعد از ابو الحسن علیه السّلام می فرمود: خدای را، خدای را حذر کنید که برادرم جعفر، بر سرّ شما مطّلع شود؛ پس قسم به خدا که مثل من و او نیست، مگر مثل قابیل و هابیل، دو پسر آدم، که قابیل بر هابیل حسد ورزید، بر آن چه خداوند به او از فضل خود عطا فرمود، پس او را کشت و اگر جعفر را قتل من ممکن شود، هر آینه خواهد کشت و لکن خداوند، بر امر خود غالب است.

آن چه از حال جعفر معهود داریم، هر وقت وارد خانه آن حضرت می شدیم، اهل بلد عسکر و حواشی و مردان و زنان، به ما از جعفر شکایت می کردند و می گفتند او جامه های رنگین زنانه می پوشد، برای او تار و طنبور می زنند، شرب خمر می کند و درهم و دینار و خلعت به اهل خانه بذل می کند که این اعمال را بر او کتمان کنند، پس

ص: 39


1- الهدایة الکبری، ص 383- 381.
2- اصل: نمرود.
3- سوره هود آیه 45.
4- سوره هود، آیه 46.

آن ها را از او می گیرند و کتمان نمی کنند و شیعه بعد از ابو محمد علیه السّلام بیشتر از او کناره گرفتند، سلام را بر او ترک کردند و گفتند: میان ما و او تقیّه نیست که متحمّل آن شویم و اگر ما او را ملاقات کنیم و بر او سلام کنیم و داخل خانه او شویم و او را ذکر کنیم، مردم در حقّ او گمراه می شوند و آن چه ما کردیم، می کنند. پس از اهل نار خواهیم شد!

جعفر شب وفات حضرت ابی محمد علیه السّلام خزینه ها را مهر کرد و به منزل خود رفت. چون صبح شد، به خانه آن جناب آمد که آن چه بر آن مهر زده بود، حمل کند.

وقتی مهرها را باز کرد، داخل شد و نظر کرد، در خزاین و خانه، جز مقدار اندکی باقی نمانده بود، آن گاه جماعتی از خدمتکاران و کنیزان را زد.

گفتند: ما را مزن، به خداوند سوگند! دیدیم این متاع ها و ذخیره ها برداشته و بر شترانی بار می شد که در شارع بودند و ما قدرت حرکت و سخن گفتن نداشتیم، تا آن که شتران به راه افتادند و رفتند و درها بسته شد، به نحوی که بود. پس جعفر به ولوله افتاد و از حسرت آن چه از خانه بیرون برده شد، سر خود را می کوفت و به خوردن آن چه داشت مشغول شد. می فروخت و می خورد، تا آن که برای او به قدر قوت یک روز نماند و او بیست و چهار پسر و دختر و کنیزان مادر اولاد و حشم و خدم و غلامان چند داشت، پس فقر او به جایی رسید که جدّه علیها السّلام؛ یعنی جدّه ابی محمد علیهما السّلام امر فرمود از مال آن معظّمه، آرد و گوشت برای او مجری دارند و جو و کاه برای دوّاب او و کسوت برای اولاد و مادران آن ها و حشم و خدم و غلامان او و مخارج ایشان.

[والده ماجده آن جناب ] 16 یاقوتة

از جمله کسانی که آن حضرت را در زمان حیات حضرت عسکری علیه السّلام دیده، والده ماجده او است.

بنابر مفادّ اخبار کثیره متظافره، حمل مادرش نرجس، مثل حمل مادر موسی بن عمران مخفی بود، اما خفای حمل مادر موسی به جهت خوف از فرعونیان و دست

ص: 40

یافتن به آن جناب و کشتن او بوده؛ چنان که خفای حمل مادر حضرت بقیّة اللّه عج اللّه هم از خوف خلفای بنی عبّاس بوده؛ چرا که از آثار نبویّه و اخبار ائمّه برایشان معلوم شده بود مهدی منتظر از صلب حضرت عسکری علیه السّلام و رحم نرجس خاتون و زود است تولّد یابد، ظاهر شود و زمین را پر از عدل وداد نماید، پس از آن که مملوّ از جور و ظلم باشد و از بنی امیّه و بنی عبّاس که اعدای آل محمدند انتقام کشد.

چون خلفای عباسیّه آن را دانسته بودند، درصدد اطفای آن نور خدا برآمده و در زمان حضرت عسکری علیه السّلام مفتّش ها بر بیت الشرف گماشته بودند و از حمل و تولّد آن بزرگوار تفتیش می نمودند.

تا آن که آن سرور، عالم را به قدوم شریف خود، منوّر فرمود و چندگاهی از تولّدش گذشته، که بنابر روایت صاحب کتاب نوحة الاحزان- که از تألیفات عالم جلیل محمد یوسف دهخوارقانی که آن را در زمان شاه عبّاس صفوی ثانی تألیف فرموده، چنان چه معاصر مرحوم، در کتاب الزام الناصب (1) فرموده- روزی مادر آن سرور در صحن خانه نشسته، حضرت بقیّة اللّه- عجل اللّه فرجه- را در دامن گرفته بود، ناگاه آن مخدّره احساس فرمود؛ الان زن های قابله وارد صحن خانه می شوند، آن بزرگوار را دیده، همراه خود می برند. آن مخدّره از اضطرابی که داشت، حضرت را میان چاه آبی که در صحن خانه بود انداخت.

پس از آن، زنان قابله وارد صحن خانه شده، صدای طفلی شنیده، تفتیش نمودند، چون حمل و طفلی در آن جا ندیدند، در حالی که خائبه و خاسره بودند، برگشتند.

چون خانه خالی از اغیار شد، حضرت نرجس خاتون بالای چاه آب آمده تا ببیند چه بر نور چشمش وارد گردیده؟

چون آمد، دید آب چاه، خودبه خود بالا آمد، تا آن که آب به لب چاه رسید و دید که میوه قلبش روی آب، صحیح و سالم؛ مثل ماه شب چهارده است و قماطی که برآن بسته شده است، اصلا و ابدا تر نشده است. پس شکر و حمد خدای را به جای آورد.

ص: 41


1- الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج 1، ص 406- 405.

ناگاه آواز هاتفی را شنید: ای نرجس! این فرزند را در چاه بینداز، تا چهل روز در آن جا باشد و هرگاه بخواهی او را شیر بدهی، ما او را به تو می رسانیم. در آن چهل روز، هروقت مادر محترمه اش اراده می کرد میوه دلش را شیر بدهد، بالای آن چاه می آمد، آب آن چاه تا لب آن بالا آمده، پس نرجس خاتون علیها السّلام بدون زحمت دست خود را دراز نموده، فرزند دلبندش را از روی آب گرفته، شیر می داد و دوباره بر روی آب می نهاد و در آن چهل روز که میان چاه بود، حال بر این منوال بود، انتهی.

[معتمد عباسی ] 17 یاقوتة

اشاره

از جمله کسانی که آن جان جهان و امام عالمیان را در زمان حیات حضرت عسکری علیه السّلام دیده، معتمد عبّاسی خلیفه و خواصّ او است.

چنان که در الزام الناصب (1) از صاحب نوحة الاحزان و او به سند خود از علی بن مهزیار که خادم حضرت عسکری علیه السّلام بوده، نقل نموده: من از جمله خدمتگزاران حضرت بقیّة اللّه- عجل اللّه تعالی فرجه- بودم، به امر والد ماجدش آن حضرت را از سرداب بیرون می آوردم، خدمت پدر بزرگوارش می بردم و بعد از ملاقات، باز او را بر دوش گرفته، به سرداب می بردم.

روزی برحسب معمول، آن حضرت را از سرداب بیرون آورده، خدمت پدر بزرگوارش آوردم؛ حضرت او را بر دامنش نشانید، صورتش را بوسیده، با او به لغتی تکلّم فرمود که من آن را ندانستم؛ حضرت بقیّة اللّه هم پدر را به همان لغت جواب می داد.

پس پدر بزرگوارش امر فرمود: او را به سرداب برگردانم، چون حضرتش را به سرداب برده و برگشتم، اشخاص بسیاری از خواصّ معتمد عبّاسی نزد حضرت عسکری علیه السّلام هستند و به حضرتش عرضه می دارند خلیفه به شما سلام می رساند و

ص: 42


1- الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج 1، ص 408- 406.

عرض می کند به ما خبر رسیده خداوند حضرت را مولود ذکوری کرامت فرموده و او بزرگ شده، پس چرا ما را به این، خبر ندادی که در خوشحالی شما شریک باشیم و اکنون چاره ای از این نیست، باید آن مولود را به سوی ما بفرستی، چرا که ما مشتاق ملاقات او هستیم.

علی بن مهزیار گوید: من چون این پیغام خلیفه را از ایشان شنیدم، بسیار مضطرب شدم.

حضرت عسکری علیه السّلام به من فرمود: فرزندم، حجّت خدا را نزد خلیفه ببر. من از شنیدن این کلام از امام، اضطرابم زیادتر و تحیّرم بیشتر گردید، زیرا یقین می دانستم خلیفه، درصدد قتل حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- است.

لذا در رفتن به سرداب و آوردن آن حضرت تعلّل می کردم و به حضرت عسکری علیه السّلام نگاه می نمودم. دیدم حضرت به روی من تبسّم نمود و فرمود: مترس! برو حجّة اللّه علیه السّلام را نزد خلیفه ببر!

هیبت امام مرا فراگرفته، وارد سرداب مقدّس شدم، دیدم صورت سیّد و مولای من مثل آفتاب، درخشان است و من هیچ وقت آن سرور را به آن حسن و جمال ندیده بودم و آن خال سیاهی که در خدّ ایمن داشت، مثل کوکب درّی می درخشید.

پس آن سرور را بر دوش سوار نموده و از سرداب بیرون آمدم، سپس تمام سامرّه تا عنان سما از نور صورت مبارکش، روشن و منوّر گردید، زن ها و مردها در شوارع و طرق اجتماع نموده، بر بالای بام ها برآمده، جمال بی همالش را نظاره می نمودند و چنان ازدحامی شد که راه رفتن بر من دشوار شد، پس اعوان خلیفه، مردم را از اطراف من دور می کردند، تا آن که مرا وارد دار الاماره کردند.

در این اثنا حجاب برداشته شد، پرده بالا رفت و ما داخل مجلس خلیفه شدیم.

چون چشم خلیفه و جالسین محضرش برآن طلعت غرّا افتاد، هیبت آن سرور بر آن ها کارگر شده، رنگ صورت هریک از ایشان تغییر یافت، حواس های آنان پریشان شده، زبان های ایشان بند گردیده، به نحوی که قادر بر تکلّم و حرکت از جای خود

ص: 43

نبودند، من هم ایستاده و آن نور ساطع، همان طور بر کتف من سوار بود.

پس از برهه ای از زمان، وزیر معتمد برخاسته، با خلیفه، بنای مشورت و نجوا را گذاشت. من دانستم صحبت قتل آن سرور است، پس از خیال مقتول شدن آن جناب خوف بر غلبه نمود.

در این اثنا خلیفه به سیّافین و شمشیردارها اشاره نمود که این طفل را بکشید! سپس هرکدام از آن ها خواستند شمشیر خود را از غلاف بیرون کشند، دیدند از غلاف بیرون نمی آید.

وزیر چون این کیفیّت را دید؛ گفت: همانا این از سحر بنی هاشم است، این شمشیرها را سحر نموده اند که از غلاف بیرون نیایند و گمان دارم که سحر آن ها به شمشیرهایی که هنوز به کار نیفتاده و در خزانه خلیفه اند، اثری نکرده باشد.

پس امر نمود، شمشیرهای مضبوط در خزانه معتمد را آوردند و هرچه کردند یکی از آن ها از غلاف بیرون بیاید، ممکن نشد.

سپس کاردها و تیغ هایی آوردند، آن ها نیز به هیچ نحو از دسته ها و غلاف های خود باز نشده، بیرون نیامدند. آن گاه معتمد حسب دستور وزیر از سعادت دور، امر کرد چند شیر درّنده از برکة السباع و به اصطلاح اهل این زمان، از باغ وحش بیرون آورده، در آن مجلس حاضر نمایند، شیربانان رفته، سه شیر را حاضر نمودند.

علی بن مهزیار خادم گوید: به همان نحوی که سیّد و مولای من بر کتفم قرار داشت، خلیفه به من امر نمود او را نزد آن شیرها بیندازم، من مضطرب الحال و مشوّش البال با خود گفتم من چنین کاری نکنم، اگرچه بند از بندم جدا کنند، چون این امر در قلبم خطور کرد، حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- دهان مبارک را به فراز گوش من آورده، آهسته فرمود: لا تخف و القنی؛ مترس و مرا نزد شیران انداز!

سپس آن بزرگوار را بلا تأمّل نزد شیران انداختم، ناگاه دیدم حیوان ها دست ها را بلند نموده، سیّد و مولای مرا بر دست های خود گرفته، آهسته به زمین گذاشتند و عقب عقب رفتند، در حالی که باادب و احترام به مثابه ای بودند که گویا بندگان اند که نزد

ص: 44

مولای خود ایستاده اند.

یکی از شیرها به زبان فصیح، به سخن درآمده و به وحدانیّت باری تعالی، رسالت حضرت نبیّ مصطفی، به امامت علی مرتضی، زکی مجتبی، شهید به کربلا و به امامت سایر ائمّه هدی تا به امامت آن حضرت شهادت داد.

پس عرض کرد: یابن رسول اللّه! من شکوا و تظلّمی دارم، آیا اذنم می دهی شکوای خود را عرضه بدارم؟

حضرت او را اذن داد.

عرض کرد: من شیری پیرم و این دو شیر مصاحب من، جوانند، چون طعمه نزد ما می آورند، این ها مراعات مرا نمی نمایند، زودتر از من طعمه را خورده، مرا گرسنه می گذارند.

حضرت فرمود: مکافات این ها این است که آنان مثل تو پیر و تو مثل ایشان جوان گردی.

چون آن سرور این کلام را فرمود، فی الفور آن شیر پیر، جوان و آن دو شیر جوان، پیر شدند. زمانی که حاضرین محضر خلیفه، این معجزات و خوارق عادات را از آن، جان جهان و امام عالمیان مشاهده نمودند، تماما بی اختیار تکبیر گفتند.

معتمد ترسید، خواصّش نیز بسیار خوفناک گردیدند و رنگ های آنان پریده شد، امر کرد من آن سرور را نزد پدر بزرگوارش حضرت عسکری علیه السّلام برگردانم.

چون حضرت را نزد پدر آوردم و ماجرا را خدمتش عرضه داشتم، حضرت عسکری علیه السّلام مسرور و خوشحال شده، امر فرمود، میوه دلش را به سرداب برگردانم، من هم امتثال نموده، حضرت را به سرداب بردم، انتهی.

[دیدن اطرافیان خلیفه ]

تنویر فی تنظیر بدان: نظیر دیدن معتمد و خواصّ او، حضرت را و آسیب نرسانیدن به او، دیدن

ص: 45

لشکریان همین معتمد، آن بزرگوار را و آسیب نرسانیدن ایشان به اوست، نهایت فرق این است معتمد و خواصّش در حین دیدن، آن بزرگوار را شناخته اند و این دیدن در زمان حیات حضرت عسکری علیه السّلام بوده ولی لشکریان او، آن سرور را در هنگام دیدن نشناخته اند و این دیدن بعد از وفات حضرت عسکری علیه السّلام بوده و بدین واسطه می توان این کیفیّت رؤیت لشکریان را در عداد یواقیت عبقریّه سوّم این بساط هم قرار داد و این روایت لشکریان آن حضرت را.

بنابر آن چه مجلسی از کتاب خرایج (1) نقل کرده، در آن روایت نموده: بعد از آن که معتضد رشیق، مصاحب مادرایی را با دو نفر دیگر مأمور نمود که در خانه عسکری علیه السّلام بروند و هرکس را در آن خانه بیابند، سر ببرند، رفتند و آن حضرت را دیدند، ولی ظفر نیافته، برگشتند به خلیفه خبر دادند.

چنان که مذکور شده، بعد از آن خلیفه، لشکر بسیاری به سرّ من رای فرستاد، چون آن لشکر داخل خانه آن حضرت شدند و اطراف خانه را احاطه کردند، آواز تلاوت قرآنی از سرداب شنیدند، در آن حال مردم دانستند حضرت در سرداب تشریف دارد، جمعیّت کردند و اطراف خانه و سرداب را گرفتند که بیرون نرود و بزرگ لشکر منتظر بود، جمیع لشکر داخل خانه شوند تا امر به گرفتن آن حضرت کند و او را دستگیر نمایند.

ناگاه حضرت از سرداب بیرون آمد، طوری که جمیع لشکر او را دیدند، از میان ایشان گذشت و از پیش روی آن بزرگ عبور کرد و رفت تا آن که از نظر غایب گردید، بعد از آن، بزرگ امر کرد به سرداب فرود آیند و او را بگیرند.

گفتند: مگر آن که می گویی، او نبود که از سرداب بیرون آمد و از پیش روی تو رفت و در باب او امری نکردی.

گفت: من او را ندیدم، لکن شما که او را دیدید، چرا گذاشتید، برود.

گفتند: ما گمان داشتیم او را می بینی و مصلحت، در گرفتن نمی دانی، لهذا امر به

ص: 46


1- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 460.

گرفتن نفرمایی و هرگاه ما بدون امر تو، او را بگیریم، مؤاخذه فرمایی، از این جهت متعرّض او نشدیم، تا آن که رفت.

[علت خفای حمل ]

تذییل فی المقام دخیل بدان بعضی از معاصرین در علّت خفای حمل، خفای ولادت و خفای وجود حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- کلامی منسق النظام دارند، خوش داشتم آن را در این مقام به منصه تحریر و ارقام درآورم، گفته است، می گویند: از امام حسن عسکری علیه السّلام اولادی نمانده بود، بلکه بعضی گفتند: آن وجود مبارک عقیم بود، او را اولاد نشد. چگونه این اخبار به ولد او منطبق گردیده یا این که غیر از حکیمه خاتون، کسی نقل ولد او را نکرده و کسی هم او را ندیده؟

پس در جواب فرموده: به بداهت عقلی، عقل را در این گونه امور و تصرّفات و ارتباطات نخواهد بود، طریق فساد این دعوی منحصر به نقل خواهد شد، از اخبار صحیحه مستفیضه مقبوله، نزد طایفه محقّه، به ولد آن حضرت تصریح گردیده.

صحیفه فاطمیّه علیها السّلام در بیان کیفیّت احوال ائمّه که از نسل او هستند، بر نام خاتم الاوصیا صراحت دارند و هم چنین صراحت دارند، او فرزند امام حسن عسکری علیه السّلام خواهد بود.

حکایت حضرت خلیل در رؤیت سماوات و آثار آن جا بر نام حضرت تصریح شده که از سلسله مرتبه فاطمیّه علیها السّلام می باشد و از نسل بلا واسطه حضرت عسکری علیه السّلام است.

حکایت حدیث میثاق از امام محمد باقر علیه السّلام واضح می شود، خاتم الاوصیا فرزند امام حسن عسکری علیه السّلام و از نسل فاطمیّه می باشد.

اخبار دالّه بالکنایه که بر آن وجود مبارک منطبق می شود و می رساند از اولاد حضرت عسکری علیه السّلام است؛ أکثر من ان تحصی است.

ص: 47

مثل روایت مرویّه از ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام که می فرماید: نهم از اولاد من ولیّ امر است.

از حضرت صادق- صلوات اللّه علیه- منقول است سادس از اولاد من متولّی امر است، بر این منوال از هریک از ائمّه علیهم السّلام بروز و ظهور یافته که انطباق قهری، به آن وجود مبارک گردیده و او را به ولد حضرت عسکری علیه السّلام مخصوص می کند. در هر حال از تراکم اخبار و آثار ائمّه اطهار، منقوله از اشخاص و اولی الاعتبار که از مجموع من حیث المجموع، استفاده یقین و قطع می شود که خاتم الاوصیا فرزند بلا واسطه حضرت عسکری علیه السّلام می باشد.

از ترتّب سلسله ائمّه علیهم السّلام یقین به وفات حضرت عسکری علیه السّلام و با ضمیمه عدم خلّو ارض از حجّت، اگرچه به قدر ساعت، بلکه به مقدار دقیقه ای، کشف یقینی می شود که خاتم الاوصیا ولد تنی و جزمی آن وجود است و قول به عقم آن حضرت، از درجه اعتبار ساقط است.

علاوه بر آن از اشخاصی متعدّده ولد آن حضرت، نقل گردیده و اشخاص کثیره ای آن وجود مسعود را مشاهده کردند و چنان چه در کتب مبسوطه مذکور شده؛ حضرت عسکری علیه السّلام را دیدند که او را مرارا در نظر ثقات جلوه داده و به مشاهده در آورده.

بلی! برای آن وجود، خفای حمل و ولادت و وجود بوده و این امور از یقینیّات مذهب و بدیهیّات اوّلیّه محسوب شده، برای احدی دغدغه و تشویش نمانده، لکن هر کدام از این امور برای مصلحت و نکته بوده.

از جمله، نکته این امور در آن وجود، همان نکته است که باعث تحقّق این امور درباره حضرت موسی علیه السّلام گردیده؛ یعنی به جهت خوف از اعدا و فراعنه هر زمان، این احوالات ثلاثه از حضرت، مخفی و مستور شده؛ چنان که از اخبار ائمّه علیه السّلام همین مطلب استفاده گردیده که وقتی از ایشان علّت خفای حمل، ولادت و وجود آن حضرت سؤال شده، فرموده اند: بدیهی است، سلاطین قاهره، در مقام مدافعه باشند، نسبت به اشخاصی که محقّق و معلوم شود وجود ایشان، موجب زوال سلطنت آن ها

ص: 48

خواهد شد.

علّت خفای ولادت، حمل و حیات حضرت خلیل و موسی علیهما السّلام برای همین نکته بوده، کهنه و سحره خبر دادند در این روزها مولودی می آید که مفنی سلطنت شما خواهد بود، لذا سلطان قاهر آن دوره، در صراط مدافعه شده، این نحو ایذا و اذیّت را بر آن وجودات وارد آورد؛ وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (1)؛ در خصوص خاتم الاوصیا امر او، اکدّ و اشدّ از ایشان بودند، زیرا علاوه بر اخبار سحره و کهنه در هر عصر و دوره، تمام انبیا و اولیا، بشارت همچو وجود قاهر را دادند که بر تمام ربع مسکون، قدرت کامله پیدا خواهد کرد، سلطنت تمام سلاطین را بر هم خواهد زد، سلطنت عالم را منحصر به خود خواهد نمود، حقیقت و باطن احکام انسان کامل واقعی را که حضرت محمد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و اله باشد مودوعه نزد او بوده، بروز و ظهور خواهد داد و تمام مردم را به دین واحد خواهد نمود؛ یعنی عند اللّه ادیان متعدّد نبوده چنان چه اشاره شد، مقتضیّات وقت متعدّد نموده، ناسخ و منسوخ پیدا شده، اطوارات به هم رسانیده در دوره انبیا اولو العزم، حتّی خاتم انبیا، ادیان به رشته ظاهریّه بوده، استعدادات خلق، مقتضی ظهور باطن نبوده، اوصیای حضرت خاتم انبیا، غیر از خاتم الاوصیا، همه به رشته ظاهر حرکت نمودند، باطن احکام پیغمبر را اظهار نکردند. آن وجود مبارک در جلوه باطن احکام حرکت دارد؛ چنان که حضرت عیسی می فرماید: نحن نأتی بالتّنزیل؛ یعنی بالظّاهر و سیّئاتی فارقلیط فی آخر الزمان بالتأویل؛ بالباطن، تمام خلایق را به قبول دین جدّ خود مقهور و مغلوب می کند.

از این جهت است خلقا به تمام جهت و منطقا به تمام حیثیّت، شبیه جدّ خود، خاتم الانبیا گردیده، حتّی بعضی اشتباه نموده، جلوه او را جلوه محمدی قرار داده، منتهی به اسم احمدی سماوی که طلوع به باطن باشد، نموده؛ مانند اسم محمد ارضی که طلوع به ظاهر کرده، مکمّل ظاهر شده.

منشأ اشتباه، شباهت تامّه شده که در اخبار توصیف گردیده. در صورتی که احکام

ص: 49


1- سوره توبه، آیه 32.

او، همان احکام محمدی می باشد که باطن او ظاهر شده، این اطّلاعات احوالات، همچو مولود از انبیا و اولیا رسیده، در کتب سماوی و تاریخی مذکور شده، ائمّه هم وجود او را بشارت می دادند، قلوب خود را در توارد همّ وغمّ به وجود او مطمئن می ساختند. سلاطین بنی عبّاس باخبر بودند، در مقام قتل او برآمدند و چون می دانستند همچو وجودی از نسل فاطمه علیه السّلام آن هم در صلب یازدهم از ذرّیّه او، به وجود خواهد آمد، مصمّم قتل او بودند و بیش از اهتمام فراعنه و نمارده اهتمام داشتند، لذا حمل و ولادت او مستور بود.

حضرت عسکری علیه السّلام حال او را به غیر از مطمئنین بالایمان، افشا ننمود، از این جهت عمّه خود حکیمه خاتون را نگهداری نموده، به او فرمود به وجود مولود از حضرت نرجس خاتون؛ چنان ستر حمل پیدا کرده تا نزدیک ولادت معلوم نشده، حکیمه خاتون از وضع حمل او مطّلع نگردید، خدمه حضرت هم مطّلع نشدند، بنی عبّاس در فحص آن وجود مبارک بودند، از آن جایی که از آن حضرت اولادی نیافتند، چندان اهمیّت ندادند و به تمام قوا مواظبت ننمودند، چون حضرت عسکری را عقیم فهمیدند.

مع ذلک بیش از ترقّب فراعنه و نمارده به درجات متعدّد مراقب حال او بودند؛ لذا اسباب ستر او بیش از خلیل و موسی علیهما السّلام شده، برای آن که پدران ایشان، معروف به عقیم نشدند، فقط حالات ایشان، حملا و وضعا و حیاتا مخفی بوده.

این وجود مبارک علاوه بر خفای جهات ثلثه، پدرش به عقیمی شهرت کرده، از این اشارات واضح شده که برای امام حسن علیه السّلام ولدی بود که خاتم الاوصیا شده.

تمام انبیا و اولیا و ائمّه هدی علیهم السّلام وجود او را از آن پدر بشارت داده، وعده ایشان دروغ نبوده، قول به عدم ولد و عقم حضرت، محض غلط واقع شده و محلّ رؤیت جماعتی از شیعه گردیده، حضرت عسکری علیه السّلام به بعضی از شیعیان نشان داده، در صورتی که آن وجود مبارک به ظاهر طفل بوده، مع ذلک مشکلات شیعیان خاصّه را حلّ می نموده؛ غایة الامر وجود او برای همان محذوراتی که اشاره شده؛ عمومیّت پیدا

ص: 50

نکرده، به علاوه، عادم النظیر هم نبوده، برای حضرت خلیل علیه السّلام و حضرت موسی علیه السّلام هم اتّفاق افتاده،

این وجود مبارک را بعض از شیعیان به نصّ امام مشاهده کردند، امّا آن دو وجود را کسی اطّلاع پیدا نکرده تا ظهور و طلوع نمودند. عجب این است که آن ها مورد قبول واقع شدند ولی در این وجود مبارک، به پدرش نسبت عقم دادند؛ اعاذنا اللّه من شرّ شیاطین الأنس.

ملخص مقام

آن که توجّه تکالیف که مدار امتحان و امتیاز بندگان خداوند است، به دور مدار استعدادات گذشت، در امّت پیغمبر آخر الزمان استعدادات خلق زیاد گردیده، عقول ایشان کامل شده، احکام ظاهریّه که در حقّ امم سابقه، ناقص بوده، در حقّ ایشان کامل گردیده، پیغمبر ایشان خاتم پیغمبران شده، مدار امتحان احکام ظاهریّه در حقّشان، موجود و محقّق شده.

پس امّت پیغمبر خاتم در منتهی درجه کمال و استعداد بودند، عقولشان از قصور بیرون آمدند، لذا در معرض امتحان اکدّ واقع شدند که آن امتحان، در قوّت امم سالفه نبوده، هرگاه به ایشان همچو تکلیف توجّه می نمود، تکلیف ما لا یطاق می شدند، از این رو این امّت، افضل الامم محسوب اند.

بعد از این که امم سابقه به غیبت امتحان شدند، امتحان این امّت به غیبت، باید از جهات عدیده اقوی از سلف باشد، برای آن که استعداد ایشان اکمل است، لذا غیبت این امّت، به خلاف غیبات امم سابقه اطول شده.

علاوه، در تولّد غایب این امّت، اشکال شده که والد او عقیم بوده، در امم سابقه، همچو احتمالی در حقّ غایب ایشان نمی رفته.

حاکی و ناقل ولادت غایب این امّت، به یک زن منتهی شده که در اشکال، اکدّ از سابق است. در غایب امم سابقه، این احتمال وجود نداشته، هریک از این امور

ص: 51

بی حکمت نبود، حکمت تمام، راجع است به این که استعدادات این امّت به درجه کمال رسید، عقول ایشان رفعت و ارتقا پیدا کرده، مقام امتحان ایشان سخت تر شده، امتیاز سعید از شقّی در میان این امّت به امر مشکل قرار داده شده، چه کم عاقلی که از این امتحان بگذرد، لغزش نیارد و خود را هلاک نکند؛

هرکه در این بزم مقرّب تر است جام بلا بیشترش می دهند

جهت افضلیّت این امّت، برای اشدیّت امتحان ایشان است، بدیهی است؛ افضل الأعمال احمزها و معروف است هرکه بامش بیش برفش بیشتر؛ چون استعدادات ایشان اقوی و عقول ایشان به تجربه احری گردید، لذا به امر مشکل، مکلّف گردیدند، به امر معظم، ممتحن شدند که نزد عقول ناقصه از این امر مشکل تر تصویر نمی شود.

غالب ارباب عقول ناقصه از میدان بیرون می روند، در شکوک و شبهات وارد می شوند. بعضی منکر ولادت می گردند، به نقل حضرت حکیمه خاتون اعتبار نمی کنند، بر این التفات ندارند که غیر از حکیمه خاتون دیگران هم ولادت را نقل کرده اند، به علاوه، اشخاص صحیحه موثّقه متعدّده رؤیت را نقل فرمودند، چگونه اشتباه می شود، مع ذلک کلّه، حصر نقل ولادت از حکیمه خاتون برای اهمیّت امتحان بر این امّت بوده، از آن جایی که معرفت این امّت بیشتر، عقول ایشان کامل تر و امتحانشان سخت تر است، تکلیف ایشان مشکل تر خواهد بود؛ چنان چه تکالیف خاتم الانبیا که اوّل عارف موجودات است، مشکل تر از تمام تکلیفات بود و خصایص و واجباتی که در حقّ او جعل شد، در حقّ غیر او مرتفع شد.

بعضی که پدر او را عقیم قرار دادند، به هیچ وجه در مصالح تفکّر ندارند که هر یک از این امور، برای مصلحتی بوده؛ چنان که ذکر شده و بعضی که در بقا و حیات او اشکال می کنند، التفات ندارند که مراد از خاتم الاوصیا بودنش این است که قطعا وصیّی غیر از او نیست و نبیّی هم بعد از او نخواهد شد. برای او حیات نبود، زمین خالی از حجّت می شد، تبّا خلّو ارض از حجّت، مخالف مذهب اثنا عشری و مسلک جعفری خواهد بود و برای این مقام، بیانی است، ان شاء اللّه توضیح خواهیم داد، انتهی.

ص: 52

عبقریّه دوّم [تشرّف در زمان غیبت صغری ]

اشاره

در بیان کسانی که بعد از وفات حضرت عسکری علیه السّلام آن جان جهان و امام عالمیان را در غیبت صغرا دیده و در حین دیدن، آن بزرگوار را شناخته اند، ایشان جمعی بسیار و عددی بی شمارند که ما از جمله، به ذکر چند نفر از آن ها در ضمن چند یاقوته، اکتفا می نماییم و منه التوفیق.

[ابو الادیان خادم ] 1 یاقوتة

از جمله آنان ابو الادیان خادم است؛ چنان که صدوق (1) و دیگران (2) روایت کرده اند؛ گفت: من به حسن بن علی بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السّلام خدمت می کردم و نامه های او را به شهرها می بردم و بر او داخل شدم در حالی که وفات او واقع شد و مکتوبی به من داده، فرمود: این را به مداین ببر و بدان، سفر تو پانزده روز طول خواهد کشید، روز پانزدهم وارد سرّ من رای خواهی شد و مرا در مغتسل خواهی دید که غسّال مشغول غسل من باشد.

ابو الادیان گوید: چون این را شنیدم، عرض کردم: ای مولای من! پس قائم بعد از تو، چه کسی خواهد بود؟

فرمود: کسی که جواب نامه ها را از تو مطالبه کند، قائم بعد از من باشد.

ص: 53


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 476- 474.
2- الثاقب فی المناقب، ص 608- 607؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1101؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 614- 611.

عرض کردم: زیادتر بفرمایید.

گفت: کسی که بر من نماز کند، قائم بعد از من باشد.

گفتم: زیادتر بفرمایید.

گفت: کسی که خبر دهد، در همیان چه باشد، قائم بعد از من است.

پس هیبت آن جناب مانع شد، از آن که از ما فی الهمیان سؤال کنم، مکاتیب را برداشته، به سوی مداین روانه شده، جواب آن ها را گرفتم، روز پانزدهم وارد سرّ من رای شدم؛ چنان که فرموده بود، پس آواز گریه زنان گریه کننده را از خانه آن بزرگوار شنیدم و آن حضرت را در مغتسل دیدم. سپس جعفر بن علی برادر آن حضرت را دیدم که بر در خانه آن جناب نشسته و جماعت شیعه در اطراف او هستند؛ بعضی او را به مصیبت تعزیت و برخی به خلافت تهنیت می گویند. چون این دیدم، در نفس خود گفتم اگر این امام باشد، پس امام بر خلاف شده، زیرا او را می شناختم که شراب می خورد و قمار می باخت و طنبور می نواخت، لکن به حکم ضرورت من هم پیش رفته، به او تعزیت و تهنیت گفتم ولی او در باب نامه ها چیزی به من نگفت.

سپس عقید خادم بیرون آمده، به جعفر گفت: ای آقای من! اینک برادرت را کفن کرده اند، برای نماز بر او برخیز.

جعفر بن علی با شیعیان برخاسته، در جلوی ایشان، سمان و حسن بن علی که معروف به سلمه بود و از جانب معتمد خلیفه آمده بودند، همگی داخل خانه شدند، دیدیم آن حضرت را کفن کرده، در تابوت گذاشته اند، پس جعفر بن علی برای نماز پیش ایستاد، چون اراده تکبیر گفتن نمود، دیدیم کودکی با روی گندم گون، مویی مجعّد و دندانی گشاده بیرون آمد، عبای جعفر را گرفته، کشید و فرمود: یا عمّ! برو! زیرا من به نماز بر پدرم، اولی می باشم.

پس جعفر با روی غضبناک، رفته، آن کودک ایستاد و اقامه نماز نمود سپس آن حضرت را در جانب قبر پدر بزرگوارش، حضرت هادی علیه السّلام دفن کردند.

آن کودک متوجّه من شده، فرمود: یا بصری! جواب نامه هایی که نزد تو است، بده!

ص: 54

من جواب ها را تسلیم کرده، با خود گفتم: این دو علامت از علاماتی است که حضرت عسکری علیه السّلام فرمود و علامت همیان باقی است. پس از خروج از خانه به نزد جعفر رفتیم؛ او اندوهناک بود.

حاجز وشّاء به او گفت: یا سیّدی! این کودک که بود که بر او، اقامه حجّت نماییم؟

جعفر گفت: و اللّه من او را هیچ وقت ندیده بودم و او را نشناختم.

در این اثنا که نشسته بودیم، جمعی از اهل قم آمدند و از حضرت عسکری علیه السّلام سؤال کردند و خبر وفات او را شنیدند، پس از خلیفه آن جناب پرسیدند. مردم به جعفر اشاره نمودند، آن قوم نزد جعفر رفته، سلام کرده، تعزیت و تهنیت گفتند. سپس گفتند:

با ما مال و مکاتیبی باشد، بفرمایید: آن مکتوب ها از چه کسانی است و قدر مال ها چیست؟

جعفر چون این شنید، از جای برخاست، جامه های خود را از یکدیگر پاشید و گفت: مردم از ما علم به غیب می خواهند.

ناگاه دیدیم خادمی از خانه حضرت عسکری علیه السّلام بیرون آمد و گفت: با شما مکتوب فلان و فلان و همیانی می باشد که در آن، فلان مبلغ، دینار باشد و ده دینار، از جمله آن ها مطّلی است.

آن قوم مکاتیب و مال را به خادم دادند و گفتند: آن که تو را فرستاده، او امام است، نه غیر او.

جعفر چون این دید، نزد معتمد خلیفه رفت و این امر را به او اظهار نمود. پس معتمد غلامان خود را فرستاده، صیقل کنیز را گرفتند و آن کودک را از او مطالبه کردند، او انکار نمود و به جهت اخفای امر کودک، ادّعای حمل نمود، لهذا او را به ابن ابی الشارب که قاضی بود، سپردند، در اثنای این امر عبید اللّه بن یحیی بن حاقان به مرگ مفاجات مرد و صاحب زنج در بصره خروج کرد؛ اشتغال به این امر، باعث غفلت از امر کنیز گردید و او از دست ایشان فرار کرد.

ص: 55

[ازدی ] 2 یاقوتة

از جمله آنان ازدی است؛ چنان که صدوق (1) به سند خود، از او روایت کرده؛ گفت:

من به طواف مشغول بودم، شش دور رفته، اراده دور هفتم را داشتم، ناگاه چشمم به حلقه ای از مردم افتاد که در طرف راست کعبه بودند و جوانی خوشرو و خوشبو با مهابت تمام، نزدیک ایشان ایستاده، تکلّم می فرماید، طوری که احسن از کلام او و اعذب از منطق او ندیده بودم.

نزدیک رفتم که با او تکلّم کنم، ازدحام خلق، مانع از نزدیکی به او گردید. از مردی پرسیدم: این جوان کیست؟

گفت: این پسر رسول خداست که سالی یک دفعه برای خواصّ خود ظاهر می شود و حدیث می گوید.

چون این شنیدم، خود را به او رسانده، عرض کردم: ای آقای من! برای طلب ارشاد خدمت تو آمده ام، می خواهم مرا ارشاد نمایی. چون این را شنید، دست مبارک کشید و از سنگ ریزه های مسجد چیزی برداشت و بر دست من گذاشت، چون بر آن ها گشودم، آن حصاة را در دست خود تکّه طلایی دیدم، چون این امر عجیب را مشاهده کردم، روانه گردیدم.

ناگاه دیدم، آن بزرگوار عقب من آمد، به من برخورد و فرمود: حجّت بر تو ثابت و حقّ برایت ظاهر گردید و کوری از چشم تو زایل شد، آیا مرا شناختی؟

عرض کردم: نشناختم، فدایت شوم!

فرمود: منم مهدی، منم قائم زمان، منم که زمین را از عدل پر خواهم کرد؛ چنان که از جور پر شده باشد؛ به درستی که زمین از حجّت خالی نخواهد بود و خدا مردم را در فترت و سستی نمی گذارد، پس فرمود: آن چه دیدی، نزد تو امانت می باشد، به برادران خود از اهل ایمان حدیث کن، انتهی.

ص: 56


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 445- 444.

[زهری ] 3 یاقوتة

از جمله آنان زهری است؛ چنان که شیخین طوسی (1) و طبرسی رحمه اللّه (2) از او روایت کرده اند؛ گفت: من مالی جزیل و سیمی بلیغ در دریافت فیض خدمت حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه- نمودم و فایز نشدم تا آن که به خدمت محمد بن عثمان عمری رفتم و مدّتی او را خدمت کردم، روزی التماس کردم: مرا خدمت آن حضرت برساند، ابا نمود. چون تضرّع بسیار کردم، گفت: فردا اوّل روز بیا. چون نزد او رفتم، دیدم شخصی آمد و جوانی خوشرو و خوشبو که هیأت تجّار با او همراه است و متاعی در آستین خود دارد. پس عمری به آن جوان اشاره کرد این است آن که می خواهی.

من به خدمت او رفتم و آن چه خواستم سؤال کردم و جواب شنیدم.

پس به خانه ای رسید که معروف نبود و اعتنایی به آن نداشتم. خواست داخل آن خانه شود، عمروی گفت: اگر سؤالی داری بکن که دیگر او را نخواهی دید. وقتی رفتم سؤال کنم، گوش نداد، داخل خانه شد و فرمود: ملعون است، ملعون است کسی که نماز مغرب را تأخیر اندازد تا آن که ستاره در آسمان بسیار شود و ملعون است، ملعون است کسی که نماز صبح را به تأخیر اندازد، تا ستاره ها برطرف شود.

[جماعتی از قم و جبال ] 4 یاقوتة

از جمله آنان جماعتی از اهل قم و جبال اند؛ چنان که در ثاقب المناقب (3) از سنان موصلی روایت شده بعد از وفات حضرت عسکری علیه السّلام جماعتی از اهل قم و بلاد جبال که اموال نزد ایشان بود و از وفات حضرت عسکری علیه السّلام خبری نداشتند، وارد سامرّه شدند، چون از وفات آن حضرت مطّلع گردیدند، از وصیّ او پرسیدند؛ جعفر را به او

ص: 57


1- الغیبة، ص 271.
2- الاحتجاج، ج 2، ص 298- 297.
3- الثاقب فی المناقب، ص 611- 608.

نمودند و گفتند: برای تنزّه بیرون رفته، بر کشتی سوار شده و با خود مغنّی برده که شرب خمر نماید و عشرت کند، چون این شنیدند، گفتند: این که گویید صفت امام نباشد، این اموال را باید برگردانیم و به اربابش ردّ نماییم.

ابو العبّاس محمد بن جعفر حمیری قمی که با ایشان بود، گفت: باید توقّف نمود تا این مرد بیاید، ببینیم چه حجّت دارد.

ماندند تا جعفر برگشت؛ همه نزد او رفته، بر او سلام کرده، واقعه را گفتند.

گفت: اموال را نزد من آورید.

گفتند: ردّ این اموال طریقی دارد، زیرا آن ها را شیعیان متفرّقه داده اند و هریک از ایشان مال خود را هرقدر بوده، در کیسه ای گذاشته، مهر کرده اند و عادت ما این بوده هروقت که مثل این مال را آورده ایم، مولای ما فرموده که جمله مال فلان و مال فلان و فلان و کیسه فلان و فلان باشد و در آن فلان دینار باشد و ما چون نام را مطابق مهر و مال را موافق وصف می دیدیم، می دادیم.

جعفر گفت: بر برادر من دروغ می گویید، این علم غیب باشد و غیر از خدا را نشاید، مال را تسلیم من نمایید.

چون آن جماعت این را شنیدند، متفکّر گردیدند و در جواب گفتند: ما اجیر ارباب اموال و مأمور ایشان هستیم که آن ها را تسلیم مولای خود امام حسن علیه السّلام یا کسی که وصف مال نماید کنیم، تو باید وصف کنی و اخذ نمایی یا آن که به اربابش برمی گردانیم.

وقتی این را شنید، نزد خلیفه رفت، خلیفه آن جماعت را احضار کرد و امر به ردّ مال به جعفر نمود.

جماعت گفتند:- اصلح اللّه الخلیفه- ما وکیل دیگران هستیم و از جانب ایشان مأذون نیستیم که این اموال را به کسی دهیم مگر با وصف و علامت؛ چنان که با ابو محمد علیه السّلام این نوع عادت بوده و مکرّر بر آن بزرگوار وارد شده ایم و این طور معامله شده و شرح معامله کردند و گفتند: اگر این مرد هم، چنان گوید که برادرش می گفت،

ص: 58

می توانیم بدهیم، و الّا باید به اربابش برسانیم.

جعفر گفت: یا امیر المؤمنین! این قوم بر برادرم دروغ می گویند و غیب را غیر خدا نشاید.

خلیفه گفت: این جماعت رسول اند؛ و ما علی الرّسول الّا البلاغ؛ فرستاده غیر از اطاعت چاره ای ندارد.

جعفر چون این را شنید، مبهوت ماند و جوابی نیافت.

آن قوم گفتند: یا امیر المؤمنین! بر ما منّت گذار و کسی را بگمار که ما را تا خروج از این بلد، معاونت نماید.

خلیفه بر ایشان نقیبی گماشت که تا خروج از بلد، از فتنه جعفر بیاسودند.

چون آن قوم از بلد خارج شدند، غلام خوشرویی را که خادم می نمود، ملاقات نمودند، بر ایشان آواز داد: یا فلان! و یا فلان! و هم چنین تا آخر ایشان و پدر ایشان را نام برد و گفت: مولای خود را اجابت نمایید.

قوم گفتند: مولای ما تو هستی؟

گفت: معاذ اللّه، من بنده او هستم، به نزد او آیید!

آن جماعت گفتند: با او روانه شدیم تا آن که وارد خانه حضرت عسکری علیه السّلام گردیدیم؛ ناگاه حضرت قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- مولای خود، فرزند مولای خود را دیدیم که بر کرسی، مانند هلال ماه نشسته و جامه سبز پوشیده؛ بر او سلام کردیم و جواب از او شنیدیم.

سپس فرمود: جمله مال فلان باشد و فلان فلان مال با خود آرد. جمیع اموال را وصف نمود و جمیع ثیاب و حیوانات سواری و حالات ما را بفرمود. چون آن دیدیم سجده شکر نمودیم، روی آن حضرت را بوسیدیم، مسایل خود را پرسیدیم، جواب شنیدیم و اموال را به سوی او منتقل نمودیم.

پس از آن امر فرمود: دیگر مالی به سامرّه نقل نکنیم و در بغداد مردی معیّن فرمود که اموال به او ردّ شود و توقیعات به دست او بیرون آید؛ و به ابو العبّاس محمد بن جعفر

ص: 59

حمیری کفن و کافور دادند و فرمودند: خدا اجر تو را در نفس خودت بزرگ کند، پس از خدمت آن حضرت منصرف شدیم.

چون ابو العبّاس به گردنه همدان رسید، تب کرد و وفات یافت و ما بعد از آن، اموال را به بغداد حمل کرده به وکلا می رساندیم و توقیع دریافت می کردیم.

[ابو الوجنا] 5 یاقوتة

از جمله آنان ابو الوجنا، جدّ ابو الحسن بن وجناست؛ چنان که صدوق (1) به سند خود از ابو الحسن بن وجنا روایت کرده؛ گفت: پدرم از پدرش روایت کرده، که من در خانه حسن بن علی اخیر علیهما السّلام بودم؛ ناگاه سواران خلیفه که جعفر کذّاب در میان ایشان بود، داخل شدند و مشغول چاپیدن و غارت کردن آن چه در خانه بود، شدند، من بر مولای خود حضرت قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- ترسیدم و همّ و اندیشه نداشتم، مگر در باب آن بزرگوار که مبادا از ایشان صدمه ای به وجود مقدّس او وارد شود. ناگاه آن بزرگوار را دیدم که روبه روی آن جماعت از خانه بیرون آمد و به در خانه تشریف آوردند، من به او نظر می کردم در حالی که آن حضرت در سنّ شش سالگی بود و هیچ یک از آن جماعت، او را ندیدند و ملتفت او نگشتند، تا آن که از نظر من غایب گردید.

[محمد بن عبد اللّه قمی ] 6 یاقوتة

از جمله آنان محمد بن عبد اللّه قمی است که در کتاب الغیبت (2) از محمد بن خلف روایت کرده؛ گفت: در منزل عبّاسیّه، دو منزلی فسطاط مصر در مسجدی در حوالی مصر فرود آمدیم که آن را عمرو بن عاص بنا کرده بود و الآن خراب است و در آن جا

ص: 60


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 476- 473.
2- الغیبة، ص 457- 454.

منزل کردیم، غلامان هریک برای کاری بیرون رفتند و جز یک غلام عجمی کسی نزد من نماند.

در آن حال شیخی را در کنج مسجد دیدم که مشغول اوراد و طاعت است. من نماز ظهر را در اوّل وقت کرده، غذا طلبیدم و آن شیخ را هم بر طعام خود خواندم، اجابت نمود.

پس از صرف غذا از حالش پرسیدم، گفت: من محمد بن عبد اللّه نام دارم و اهل قم هستم و الان سی سال است برای طلب حق در شهرها و کنار دریاها سیاحت می کنم و تخمینا بیست سال برای تتبّع اخبار و آثار مجاور بودم.

سال دویست و نود و سه هجری طواف کرده، بعد از طواف دو رکعت نماز در مقام ابراهیم گزارده، خوابم برد. ناگاه آواز خواندن دعایی که تا آن وقت مانند آن نشنیده بودم، شنیدم، از خواب بیدار شدم. جوان گندم گون، خوشرو و خوش قامتی دیدم که مثل او ندیده بودم. چون از دعا فارغ شد، دو رکعت نماز کرده، برای سعی صفا و مروه بیرون رفت، من هم در خروج و عمل، او را متابعت کردم، در اثنای عمل به دلم افتاد او مولای ما حضرت صاحب الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- است. وقتی از عمل فارغ شد، راه بعض درّه آن کوه را گرفت و روانه گردید، من هم عقب او روانه شدم.

ناگاه مردی سیاه، راه را بر من گرفت و چنان بر من صیحه زد که مانند آن نشنیده بودم و گفت: خدا تو را سلامت دارد، چه می خواهی؟ من به غایت ترسیدم و ایستادم و آن جوان را نگریستم تا آن که از نظر من غایب گردید و من در آن جا متحیّر ماندم تا آن که بعد از زمانی طویل با حسرت و ندامت برگشتم، در حالی که خود را ملامت می کردم چرا کلام آن سیاه را شنیدم و عقب آن جوان نرفتم.

بعد از آن با خداوند خلوت کرده، پیغمبر و ائمّه علیهم السّلام را شفیع نمودم که سعی مرا ضایع نگرداند و چیزی را برایم ظاهر کند که دلم به آن آرام گیرد، خاطرم تسلّی یابد و بصیرتم زیاد گردد، تا آن که دو سال بعد از این، به زیارت قبر پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله فایز شدم، اتّفاقا روزی بین قبر مطهّر و منبر نشسته بودم، خوابم برد. ناگاه دیدم کسی مرا جنبانید،

ص: 61

از خواب بیدار شده، دیدم همان مرد سیاه است، به من گفت: حالت چگونه است؟

گفتم: خدا را حمد و تو را ذمّ می کنم.

گفت: مذمّت مکن من به آن چه کردم و به تو گفتم، مأمور بودم و تو هم در آن وقت خیر بسیار یافتی، در مقابل آن که دیدی، خدا را شکر کن که رنج تو ضایع نشده؛ بعد از آن نام بعض از برادران دینی مرا برد و حال او را بپرسید. گفتم: در برقه است. سپس نام دیگری را برد که با من رفیق بود، در عبادت جدّ و جهد می نمود و در دیانت با بصیرت بود و از حالش پرسید.

گفتم: در اسکندریّه می باشد. بعد جمع دیگر را ذکر نمود و یک یک را جواب گفتم.

بعد از آن پرسید: فغفور چه کار دارد؟

گفتم: او را نمی شناسم.

گفت: او از اهل روم است و خدا او را هدایت کرده، برای یاری کردن، از قسطنطنیّه خروج کند. پس از آن نام دیگری را ذکر نمود.

گفتم: او را نمی شناسم.

گفت: او مردی از یاران مولای من است، نزد اصحاب خود برو و بگو امیدواریم خداوند در یاری ضعفا و انتقام از ظالمین، اذن و رخصت دهد.

العبقری الحسان ؛ ج 5 ؛ ص62

س از من مفارقت نمود، گویا چیزی غیر از قبایح اعمال ما، مانع از فرج نباشد، بر تو باد که طاعت و بندگی را کار و شعار خود نمایی.

راوی گوید: از حالت آن شیخ خوشم آمد، خزینه دار خود را امر کردم پنجاه دینار بیاورد، سپس، از آن شیخ، خواهش کردم، آن را قبول کند. چون این را دید، گفت: ای برادر! خداوند بر من حرام کرده از تو چیزی قبول کنم که به آن حاجت ندارم.

از او پرسیدم: آیا غیر از من دیگری از اصحاب سلطان، این خبر را از تو شنیده است؟

گفت: آری! برادرت احمد بن حسین همدانی که در آذربایجان از نعمت خود ممنوع گردید، از من شنید و به آرزوی آن که مثل این را ببیند حجّ کرد و بعد از حجّ به

ص: 62

دست کرنویة بن مهرویه شربت مرگ نوشید.

راوی گوید: بعد از آن از او مفارقت کردم و به اهل خود برگشتیم؛ حجّ کردم، به مدینه آمده، مردی را به نام طاهر که از اولاد حسین اصغر بود، ملاقات کردم؛ برای آن که شنیده بودم او در امر صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه- خبری دارد، او را ملازمت نمودم تا آن که انسی حاصل شد و به حسن اعتقاد من، وثوق و اطمینان نمود.

پس از آن، او را به آبای گرامی اش قسم دادم اگر تو در این باب خبری داری، از من پنهان مکن!

در جواب من چیزی گفت که حاصل آن این بود: غرایب و عجایب را نمی بینید، مگر کسی که آن ها را پنهان دارد و در آن کتاب است که مؤلّف گوید:

هرکه را اسرار حق آموختندمهر کردند و دهانش دوختند

مجنون عامری گفته:

یقولون خبّرنا و أنت امینهاو ما أنا أن خبّرتهم بامین

کسی که اسرار را فاش کند، اطّلاع بر اسرار را نشاید؛ یعنی اگر شایسته این سرّ باشم، آن را افشا نکنم.

راوی گوید: چون این را شنیدم، مأیوس شده، با او وداع نموده، برگشتم.

[غانم هندی ] 7 یاقوتة

از جمله آنان غانم هندی است؛ چنان که شیخ طوسی به سند خود از محمد بن محمد عادی روایت کرده که ابو سعید غانم هندی گفت: من در شهری از شهرهای هند بودم که به کشمیر معروف است و اصحابی داشتم که چهل نفر بودند و بر کرسی هایی که در طرف راست ملک گذاشته بود، می نشستند و همه ایشان، کتب اربعه را- که تورات و انجیل و زبور و صحف ابراهیم می باشد- قرائت می نمودند و در میان مردم حکم می کردیم و مسایل دین را به ایشان تعلیم و به امر حلال و حرام فتوا می دادیم و ملک و

ص: 63

رعیّت به ما رجوع می نمودند.

یک روز در باب سیّد انبیا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، مذاکره اتّفاق افتاد؛ گفتیم: امر پیغمبری که ذکر او در کتاب ها شده، بر ما مخفی می باشد و بر ما واجب است از او فحص کنیم و آثار او را طلب نماییم، رأی تمام ایشان، بر این قرار گرفت که من برای فحص و طلب خارج شوم و سیاحت کنم.

سپس من با مال بسیار بیرون آمدم و دوازده ماه سیر نمودم، تا آن که نزدیک شهر کابل شدم و به طایفه ای از ترکمان در اثنای راه برخوردم، آن ها مال مرا گرفتند و جراحات شدید بر من وارد آوردند. من به کابل وارد شده، ملک کابل از حال من مطّلع شد، مرا روانه بلخ کرد که در آن، زمان داود بن عبّاس بن ابی الاسود والی بود.

به او خبر رسید من از ولایت هند به طلب دین بیرون آمده ام و در این باب با فقها و اصحاب کلام مناظره کرده ام و زبان فارسیان آموخته ام. کسی را فرستاده، مرا در مجلس خود احضار کرد و فقها را حاضر ساخته، با من مناظره نمودند و من ایشان را خبر دادم که از ولایت هند بیرون آمده ام، به طلب پیغمبری که در کتب خود ذکر او را دیده ام.

گفتند: نام او چه باشد؟

گفتم: نام او محمد است.

گفتند: این پیغمبر ما باشد. از شریعت او سؤال کردم و مرا اعلام نمودند.

گفتم: می دانم محمد پیغمبر است، لکن نمی دانم این که شما می گویید همان است یا نه، مکان او را به من بنمایید تا آن که بروم و از علامت او که نزد من باشد، جویا شوم.

اگر او را همان پیغمبر یافتم، به او ایمان آورم.

گفتند: او وفات کرده.

گفتم: وصیّ و خلیفه او کیست؟

گفتند: ابو بکر.

گفتم: این کنیه باشد، نام او را بگویید.

ص: 64

گفتند: عبد اللّه بن عثمان و او را به قریش نسبت دادند.

گفتم: نسب پیغمبرتان، محمد صلّی اللّه علیه و اله را ذکر نمایید.

نسب او را هم بیان کردند.

گفتم: آن پیغمبری که من طلب می نمایم، این شخص نباشد، زیرا خلیفه او، برادر او در دین و پسر عمّ او در نسب است و شوهر دختر او در نسب و پدر اولاد او باشد و برای آن پیغمبر اولادی غیر از اولاد او در روی زمین خلیفه او نباشد.

چون این شنیدند، بر من شوریدند و گفتند: ایّها الامیر! این مرد از شرک خارج شده، در کفر داخل گردیده و خونش حلال باشد.

من گفتم: ای جماعت! من خود دینی دارم و از آن دست بر ندارم تا آن که بهتری به دست آرم و من صفت این مرد را در کتب پیغمبران چنین یافتم و از ولایت و عزّت و دولت خود بیرون نیامدم، مگر به طلب او و این که شما مطابق با این اوصاف، ذکر نمودید، آن پیغمبر موعود نباشد، دست از من بردارید.

والی چون این دید، حسین بن اسکیب را که از اصحاب امام حسن عسکری علیه السّلام بود، طلبید و به او گفت: با این مرد هندی مناظره کن!

حسین گفت: اصلح اللّه الامیر؛ اینک فقها و علما در محضر تو هستند و از من اعرف و ابصرند.

گفت: نه، بلکه با او مناظره کن، طوری که من می گویم و با او خلوت و ملاطفت نما! حسین مرا به خلوت برده، با من مدارا نمود و گفت: آن کس که تو خواهی، این محمد که این جماعت ذکر نمودند، همان شخص باشد، لکن در باب وصیّ و خلیفه او خطا کردند، زیرا این پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلّب علیه السّلام و وصیّ و خلیفه او، علی بن ابی طالب بن عبد المطلّب باشد و او زوج فاطمه بنت محمد است و پدر حسن و حسین دو سبط محمد صلّی اللّه علیه و اله است.

غانم گوید: چون این شنیدم، گفتم: اللّه اکبر؛ این همان است که من می خواهم، پس نزد داود بن عبّاس آمدم و گفتم: ایّها الامیر! کسی را که می خواستم، یافتم و اشهد ان لا

ص: 65

اله الّا اللّه و ان محمدا رسول اللّه.

داود به من احسان و اکرام نمود، متوجّه حسین شده، گفت: مراقب حال او شو!

سپس من با حسین رفته، به او انس گرفتم و مسایل دین خود را از او آموختم، مرا در باب نماز و روزه و سایر فرایض دانا گردانید، تا آن که روزی به او گفتم: ما در کتب خود دیده ایم که این محمد صلّی اللّه علیه و اله خاتم پیغمبران باشد و بعد از او، دیگر پیغمبری نیست و این که امر بعد از او با وصیّ، وارث و خلیفه بعد از او باشد؛ پس از آن با وصیّ بعد از وصیّ و این امر در اعقاب او باقی باشد و زایل نگردد تا آن که دنیا منقضی گردد.

پس بگو وصیّ وصیّ محمد صلّی اللّه علیه و اله که باشد؟

گفت: حسن، پس از او حسین باشد و بعد از او پسران او، بعد از آن ایشان را ذکر نمود تا آن که به صاحب الزمان منتهی گردید. بعد از آن به من خبر داد از آن چه واقع گردیده، پس برای من همّی نماند، مگر آن که در طلب ناحیه برآیم.

سال دویست و شصت و چهار غانم به شهر قم آمده و با اهل قم و طایفه امامیّه بود، تا آن که با بعض ایشان به سوی بغداد روانه شد و با او رفیقی از اهل سند بود که با او در اوّل امر، هم مذهب بود.

راوی گوید؛ غانم گفت: بعض اخلاق آن رفیق مرا ناپسند افتاد؛ لهذا از او مفارقت نمودم و بیرون رفتم تا داخل سرّ من رای شدم و از آن جا به سوی عبّاسیه؛ یعنی مسجد بنی عبّاسیّه رفتم که حالا مخروبه و به خلفا معروف می باشد که سابقا دار الحکومت بوده، در آن جا آماده نماز شده، نماز گزاردم و متفکّر ماندم در آن باب که قصد داشتم و در مقام طلب آن بودم، ناگاه دیدم کسی نزد من آمده، گفت: فلان تویی و مرا به آن نام که در هند داشتم بخواند.

گفتم: آری.

گفت: مولای خود را اجابت کن!

چون این شنیدم، با او روانه شدم. او در میان کوچه ها می رفت و من او را دنبال می کردم تا وارد خانه و بستانی شد، سپس داخل شده، مولای خود را دیدم که نشسته و

ص: 66

به سوی من توجّه کرده، به زبان هندی فرمود: مرحبا یا فلان! حال تو چگونه است و چگونه فلان و فلان و فلان را گذاشتی؟ تمام چهل نفر اصحاب مرا نام برد و از هریک از ایشان، جداگانه پرسش فرمود.

پس مرا به وقایع گذشته خود خبر داد و تمام این سخنان را به زبان اهل هند فرمود.

بعد از آن گفت: می خواهی با اهل قم به حجّ بروی.

عرض کردم: آری، ای مولای من!

فرمود: با ایشان مرو، امسال توقّف کن و در سال آینده برو!

سپس یک کیسه که نزد آن بزرگوار بود، برداشته، به سوی من انداخت و فرمود: این را در نفقه خود صرف کن و در بغداد و بر فلان داخل مشو و او را بر چیزی مطّلع مکن و نام او را ذکر فرمود.

راوی گوید: بعد از آن غانم برگشت و به حجّ نرفت. پس از آن قاصدها آمدند و خبر آوردند که حاجیان در آن سال از عقبه برگشته اند و سبب منع آن حضرت دانسته شد، غانم به خراسان مراجعت کرده، سال آینده حجّ نمود و برای ما هدیه فرستاد و برگشت، به خراسان رفته، توقّف نمود، تا آن که وفات کرد(1)، رحمة اللّه.

[عیسی بن مهدی جوهری ] 8 یاقوتة

از جمله آنان عیسی بن مهدی جوهری است؛ چنان که بحرانی (2) از هدایه حسین بن همدان به اسناد او از عیسی بن مهدی مذکور روایت کرده؛ گفت: سال دویست و شصت و هشت به قصد حجّ بیرون رفتم و اراده مدینه داشتم، زیرا خبر ظهور صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- را شنیده بودم. بین راه مریض شدم، وقتی که از فید خارج شدم، میل بسیاری به خوردن ماهی و خرما مرا عارض شد؛ تا آن که وارد مدینه

ص: 67


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 439- 437.
2- مدینة المعاجز، ج 8، ص 134- 131.

شدم و برادران خود را ملاقات کردم و مرا به ظهور آن حضرت به صاریا بشارت دادند.

پس به صاریا رفتم، چون به وادی نزدیک شدم، چند بز مادّه دیدم که داخل قصر می گردیدند، پس توقّف کرده، منتظر فرج بودم، نماز عشایین را ادا کردم و مشغول دعا و تضرّع و سؤال شدم؛ ناگاه بدر خادم را دیدم که صدا می کند: یا عیسی بن مهدی جوهری! داخل شو!

چون این شنیدم، تکبیر و تهلیل گویان با حمد و ثنای خداوند به سوی قصر روانه شدم؛ وقتی به صحن قصر وارد شدم، دیدم مائده ای که نصب کرده اند، خادم مرا برآن خوان و مائده نشاند و گفت: مولای من فرموده: هرچیز که در ناخوشی خود مایل بودی؛ آن وقت که از فید خارج شدی، از این خوان بخور!

چون این شنیدم، با خود گفتم: این حجّت و برهان که مرا از امر گذشته ای در ضمیر خبر دادند، در ثبوت امر آن بزرگوار مرا کافی باشد. بعد از آن با خود گفتم چگونه بخورم، حال آن که هنوز مولای خود را ندیده ام.

ناگاه شنیدم مولای من فرمود: یا عیسی! از طعام بخور که مرا بر جای طعام خواهی دید. چون به مائده نگاه کردم، دیدم در آن، ماهی تازه پخته هست که هنوز از جوش نیفتاده و خرمایی به یک طرف آن گذاشته اند که شبیه خرمای بلد خودمان بود و در ظرف خرما لبن گذاشته شده؛ با خود اندیشه کردم که من مریض هستم، چگونه از این ماهی و خرما و لبن بخورم.

ناگاه مولایم بر من صیحه زد: در امر ما شک نمایی، آیا تو ضارّ و نافع خود را بهتر از ما می دانی؟

وقتی این را شنیدم، گریستم، استغفار نمودم و از جمیع آن ها خوردم و دست برده از هرچیز بر می داشتم، موضع دست خود را در آن نمی دیدم؛ گویا از آن چیزی بر نداشته ام و آن را از جمیع آن چه در دنیا خورده بودم، لذیذتر می دیدم، پس آن قدر خوردم که از بسیاری آن حیا کردم.

ص: 68

آن گاه مولایم صدا داد: یا عیسی! حیا مکن و بخور، زیرا از طعام بهشت است و دست مخلوق به آن نرسیده.

خوردم و هرقدر می خوردم، سیر نمی گردیدم. آن گاه عرض کردم: ای مولای من! دیگر مرا کفایت کرد.

سپس فرمود: به نزد من بیا. با خود گفتم: چگونه با دست آلوده به خدمت او روم در حالی که هنوز دست خود را نشسته ام.

فرمود: یا عیسی! دست خود را از چه می خواهی بشویی؟ این غذا را آلودگی نباشد.

دست خود را بوییدم، دیدم از مشک و کافور خوشبوتر است. نزد آن بزرگوار رفتم، دیدم نوری ظاهر شده، طوری که چشمم را خیره نمود؛ رهبت بر من عارض شد و گمان کردم عقل از من رفت.

آن بزرگوار ملاطفت کرده، فرمود: یا عیسی! ممکن بود شما مرا زیارت ننمایید، اگر آن تکذیب کنندگان نبودند که می گویند، او کجا و چه زمان باشد، چه وقت متولّد شد، چه کسی او را دیده، چه چیز از او به سوی شما بیرون آمده، به چه چیز شما را خبر داده و چه معجزه برای شما آورده؛ یعنی به سبب این که آن ها این سخنان را می گویند، ما بعضی اوقات خود را به بعضی از شما می نماییم تا از این سخنان، شکّی بر شما عارض نشود، و الّا حکم و تقدیر خدا بر آن جاری شده تا زمان معلوم کسی ما را نبیند.

بعد فرمودند: و اللّه مردم امیر المؤمنین را رفض و با او جنگ کردند و کید نمودند تا او را کشتند و با پدران من چنین کردند، ایشان را تصدیق نکردند و به ایشان نسبت ساحران و کاهنان و خدمت جنّ دادند؛ یعنی این امور درباره من تازگی ندارد. سپس فرمود: یا عیسی! اولیای ما را به آن چه دیدی خبر ده و مبادا دشمنان ما را به این امور اخبار نمایی. عرض کردم: ای مولای من! دعا کن خدا مرا ثابت دارد.

فرمود: اگر خدا تو را ثابت نمی داشت، مرا نمی دیدی، پس با این حجّت و برهان که ملاحظه کردی به اصلاح و رشد برو! من بیرون آمدم در حالی که به دریافت این نعمت عظما بسیار شکر و حمد خدا نمودم و الحمد للّه.

ص: 69

[حسن بن وجنا] 9 یاقوتة

از جمله آنان ابو محمد حسن بن وجناست؛ چنان که بحرانی از کتاب ثاقب المناقب (1) از او روایت کرده؛ گفت: در حجّه پنجاه و چهارم خود، در زیر میزاب بعد از نماز عتمه در سجده بودم و دعا و تضرّع می نمودم که کسی مرا حرکت داد و گفت: یا حسن بن وجنا برخیز!

چون سر برداشتم، دیدم کنیزکی زرد و لاغر به سنّ چهل یا بیشتر بود، چون روانه گردید، من نیز از عقب او، بدون آن که سؤالی نمایم، روانه شدم تا آن که به دار خدیجه رسید که در آن دار بیتی بود که در آن وسط حایط بود و نردبان ساجی داشت که به سوی آن بالا می رفت، سپس کنیز بالا رفت و صدایی آمد: یا حسن بالا بیا! من بالا رفتم و نزد در ایستادم.

صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- فرمود: یا حسن! بر من نترسیدی، و اللّه وقتی اتّفاق نیفتاد که حجّ کردی، مگر این که من در آن حجّ با تو بودم.

چون این شنیدم مرا غشیه شدیدی عارض شد و به رو افتادم. پس به خود آمدم و برخاستم.

فرمود: یا حسن! در مدینه ملازم دار جعفر بن محمد علیهما السّلام شو و در باب مأکول و ملبوس و مشروب خود، از عمل و طاعت سست مشو! آن گاه دفتری که در آن دعای فرج و صلوات بر آن حضرت بود، عطا فرمود و گفت: این دعا را بخوان و این طور بر من صلوات بفرست و این را به غیر اولیای من مده؛ زیرا خدا توفیق خواهد داد.

حسن گوید: عرض کردم: ای مولای من! بعد از این تو را نمی بینم.

فرمود: یا حسن! هروقت خدا خواهد می بینی. من از حجّ خود برگشته و ملازم دار جعفر علیه السّلام شدم و جز برای وضو، خواب یا افطار خارج و داخل نمی شدم.

چون برای افطار داخل می شدم، می دیدم کاسه ای گذارده شده، هر غذایی که در روز

ص: 70


1- الثاقب فی المناقب، ص 613- 612.

به آن مایل بودم، در آن موجود کرده، نانی بر بالای آن گذاشته اند؛ به قدر کفایت می خوردم و جامه زمستانی و تابستانی هم در وقت خود می رسید، برایم آب می آوردند، گرفته، میان خانه می پاشیدم، طعام می آوردند، چون به آن حاجت نبود، گرفته، صدقه می دادم به جهت آن که کسی بر امرم اطّلاع نیابد، انتهی.

[ابو سعید کابلی ] 10 یاقوتة

اشاره

از جمله آنان ابو سعید کابلی است؛ چنان که ابن بابویه از محمد بن شاذان روایت کرده، در نیشابور از او شنیدم که گفت: من شنیدم ابو سعید در انجیل، صحّت دین اسلام را دیده، به سوی آن هدایت شده، از کابل برای تحقیق امر آن، خارج گردیده و به آن رسیده، لهذا آرزوی دیدن او را داشتم، تا آن که او را ملاقات نمودم و از خبر او پرسیدم.

ذکر نمود: من بسیار در طلب دریافت خدمت صاحب الامر کوشیدم، تا وارد مدینه گردیده، مدّتی آن جا اقامت نمودم و در این باب با هرکس مذاکره می کردم، مرا زجر می نمود؛ تا آن که شیخی از بنی هاشم را که یحیی بن محمد عریضی نام داشت، ملاقات نمودم.

او گفت: کسی که او را طلب می نمایی در صریا می باشد، باید به صریا بروی. چون این شنیدم، به سوی صریا رفتم و بر دهلیزی که در آن آب پاشی کرده بودند، وارد شدم.

خود را به دکّانی که در آن جا بود، انداختم، ناگاه غلام سیاهی بیرون آمده، مرا زجر کرد، براند و گفت: از این مکان برخیز! هرقدر اصرار کرد، ابا نمودم و گفتم: نمی روم و الحاح کردم. وقتی این را دید، داخل خانه گردید و بیرون آمد و گفت: داخل شو!

چون داخل گردیدم، مولای خود را دیدم که وسط خانه نشسته است، وقتی نظرش بر من افتاد، مرا به آن نامی خواند که جز اهل من در کابل کسی آن را نمی دانست.

عرض کردم: خرجی من به پایان رسیده در حالی که این گونه نبود و از آن باقی

ص: 71

مانده بود. زمانی که این را شنید، فرمود: تمام نشده، لکن به سبب این دروغی که گفتی، خواهد رفت و به من نفقه عطا فرمودند و برگشتم. پس، آن که خود داشتم، رفت و آن چه آن بزرگوار به من عطا کرده بود، بماند. بار دیگر در سال دوّم به صریا رفتم، آن دار را خالی یافتم و کسی را در آن ندیدم.(1)

[ابو علی بن احمد محمودی ]

ختامة مسکیة از ایشان ابو علی بن احمد محمودی می باشد که ابو جعفر محمد بن جریر طبری (2) به سند خود از او روایت کرده؛ گفت: بیست و چند حجّ نمودم که در جمیع آن ها به جامه های کعبه می چسبیدم، بر حطیم و مقام ابراهیم می ایستادم، به حجر الاسود می چسبیدم و دعا می کردم و بیشتر دعای من آن بود که به شرف ملاقات مولای خود صاحب الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- فایز شوم، تا آن که در یکی از آن سال ها در مکّه در مکانی به جهت خریدن چیزی ایستاده بودم و با من غلامی بود، مشربه ای در دست داشت. من مشربه را از دست غلام خود گرفته، به جهت قیمت آن چیز، پولی به آن غلام دادم، او مشغول معامله شد و من به انتظار گذشتن معامله ایستاده بودم، ناگاه کسی دامن عبای مرا کشید، چون متوجّه او شدم، مردی را دیدم که از مهابتش لرزیدم.

از من پرسید: این مشربه را می فروشی؟ از غایت مهابت نتوانستم به آن جواب دهم، سپس از نظرم غایب شد؛ گمان کردم مولای من باشد، زیرا یک روز در باب صفا به مکّه نماز می کردم، پس سجده نموده، آرنجم را بر سینه خود گذاشته بودم، ناگاه دیدم شخصی به پای خود مرا حرکت داد، سر برداشتم.

فرمود: آرنج خود را از سینه بردار! چون چشم گشودم، همین شخص را دیدم که در باب مشربه از من سؤال نمود و مهابت او، مرا لرزانید.

ص: 72


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 440.
2- دلائل الامامة، ص 539- 537.

بر امید و یقین خود بودم تا مدّت دیگر حجّ کردم و در موقف، دعا نمودم، تا آن که روزی در ظهر کعبه نشسته بودم، یمان بن فتح بن دینار و محمد بن قاسم علوی و علان کنانی با من بودند و با یکدیگر حدیث می کردیم، ناگاه مردی را دیدم که طواف می کرد و من اشاره کردم که او را نگاه کنند و خود برخاستم که او را متابعت کنم. او طواف نمود و به حجر رسید، دید سایلی بر حجر ایستاده و مردم را به خدای عزّ و جلّ قسم می دهد که به او عطایی نمایند؛ چون آن مرد نظرش به سایل افتاد، خم گردیده، از زمین چیزی ربود و به آن سایل عطا فرمود.

من نزد سایل رفتم و از آن چیز پرسیدم، از اظهار آن امتناع نمود، من به او دیناری دادم و گفتم: دست خود را باز کن تا ببینم در آن چیست.

چون گشود، چیزی در آن بود که بیست دینار آن را مقدّر نمودم و در دل یقین کردم که آن مرد مولای من بود، به مجلس خود برگشتم و چشم خود را به جانب اهل طواف گشودم، آن مرد از طواف خود فارغ شد و به سوی ما میل نمود.

وقتی او را دیدیم، رهبت شدیدی بر ما عارض و چشم هایمان خیره شد، بی خود به تعظیم او برخاستیم، پس آمده، نزد ما نشست.

ما به او عرض کردیم: شما از کدام قوم می باشید؟

فرمود: از عرب.

عرض کردیم: از کدام عرب؟

فرمود: از بنی هاشم.

بعد از آن فرمود: ان شاء اللّه بر شما پنهان نخواهد ماند، آیا می دانید زین العابدین علیه السّلام هنگام فراغ از نماز خود در سجده شکر چه می گفت؟

عرض کردیم: نه!

فرمود: می گفت: یا کریم مسکینک بفنائک یا کریم فقیرک زائرک حقیرک ببابک یا کریم. این را فرمود و از نزد ما رفت و ما در فکر و مذاکره امر او، فرود شدیم و تحقیق نکردیم، فردا باز او را در طواف دیدیم و چشم ها به جانب او گشودیم، از طواف که

ص: 73

فارغ شد، باز به سوی ما آمد و نزد ما نشست، انس گرفت و حدیث کرد.

سپس فرمود: آیا می دانید زین العابدین در دعای عقب نماز چه می گفت؟

گفتیم: نه، ما را تعلیم فرما!

فرمود؛ او می گفت: اللّهم انّی اسئلک باسمک الّذی به تقوم السّماء و الأرض و باسمک الّذی به تجمع بین المتفرّق و به تفرّق بین المجتمع و باسمک الّذی به تفرّق بین الحقّ و الباطل و باسمک الّذی تعلم به کیل البحار و عدد الرّمال و وزن الجبال ان تفعل بی کذا و کذا. این را فرمود و رفت.

ما به عرفات رفتیم و دعا کردیم، سپس از عرفات کوچ کرده به مشعر و مزدلفه رفتیم و در آن جا بیتوته نمودیم. رسول خدا را در خواب دیدم که به سوی من نگریست و فرمود: آیا به حاجت خود رسیدی!

ص: 74

عبقریّه سوّم [تشرّف در غیبت صغری ]

اشاره

در بیان کسانی است که در غیبت صغرا بعد از وفات حضرت عسکری علیه السّلام شرفیاب حضور با هر النّور حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- گردیده و در حین دیدن، آن بزرگوار را نشناخته اند و بعد از قراین، یقین به تشرّف حاصل نموده اند، آنان جمعی کثیر و عددی بثیرند(1) و ما از جمله به ذکر چند نفر از آن ها ضمن چند یاقوته اکتفا می نماییم.

[مردی از مداین ] 1 یاقوتة

یکی از ایشان مرد مداینی است که شیخ کلینی (2) به سند خود از احمد بن راشد روایت کرده که مردی از اهل مداین گفت: من با رفیق خود به حج و به موقف رفتیم، در حال وقوف، جوانی را دیدم که نشسته و ازار و ردایی پوشیده و بر پاهایش نعلین زردی بود؛ ازار و ردای او را به صد و پنجاه دینار قیمت کردیم و اثر سفر در او مشاهده ننمودیم.

سایلی نزد ما آمده، او را ردّ کردیم؛ سایل نزد جوان رفته، از او سؤال کرد: جوان از روی زمین چیزی برداشته به او داد. سایل او را دعای بسیار نمود و در دعا طول داد.

سپس جوان برخاسته، از نظر ما غایب شد.

ص: 75


1- بسیار.
2- الکافی، ج 1، ص 332.

نزد سایل رفتیم و از او جویا شدیم که وای بر تو، مگر آن جوان به تو چه داد که این گونه دعا کردی؟ سایل تکّه طلای دردانه داری به ما نمود، آن را وزن کردیم بیست مثقال بود.

چون این دیدم، به رفیق خود گفتم: مولای ما نزد ما بود و او را نشناختیم؛ به طلب او رفتیم و تمام موقف را گشتیم و او را ندیدیم، از کسانی که در اطراف او از اهل مکّه و مدینه بودند، از او سؤال کردیم. گفتند: جوانی علوی است که هرسال پیاده به حج می آید، انتهی.

[ابراهیم بن محمد بن احمد انصاری ] 2 یاقوتة

از ایشان ابراهیم بن محمد بن احمد انصاری باشد که از شیخ طبری رحمه اللّه (1) به سند خود، از محمد بن جعفر بن عبد اللّه از ابراهیم بن محمد بن احمد انصاری روایت شده که گفت: من نزد مستجار به مکّه حاضر بودم و جماعتی قریب به سی نفر طواف می کردند، میان ایشان غیر از محمد بن قاسم علوی کسی از اهل اخلاص نبود و آن روز، ششم ذی الحجّه بود.

ناگاه بر ما، جوانی از طواف خارج شد که بر او دو ثواب احرام و در دست او دو نعل عربی بود، چون او را دیدیم، از مهابت او برخاستیم و کسی از ما باقی نماند، مگر آن که برخاست و بر او سلام کرد.

پس آن جوان به طریق انبساط نشست و ما در حول او نشستیم، سپس متوجّه راست و چپ گردید و فرمود: آیا می دانید ابو عبد اللّه علیه السّلام در دعای الحاح چه می گفت؟

گفتیم: چه می گفت؟

فرمود: می گفت: اللّهمّ انّی اسئلک باسمک الّذی تقوم به السّماء و به تقوم الأرض و به تفرق بین الحقّ و الباطل و به تجمع بین المتفرّق و به تفرّق بین

ص: 76


1- دلائل الامامة، ص 545- 542.

المجتمع و قد احصیت به عدد الرّمال وزنه الجبال و کیل البحار ان تصلّی علی محمّد و آل محمّد و ان تعجّل لی من امری فرجا.

پس برخاست و داخل طواف شد، ما هم به سبب برخاستن او برخاستیم و ما را از ذکر امر و پرسش حال او غافل کرد، تا آن که فردا همان وقت شد، باز از طواف به سوی ما خارج شد، به تعظیم او برخاستیم و با انبساط نشست و به راست و چپ نظر کرد، سپس فرمود: می دانید: امیر المؤمنین علیه السّلام بعد از نماز فریضه چه می گفت؟

گفتیم: نه.

فرمود؛ می گفت: الیک رفعت الأصوات و لک عنت الوجوه و لک خضعت الرقّاب و الیک فی الأعمال یا خیر من سئل و أجود من أعطی یا صادق یا بارئ یا من لا یخلف المیعاد یا من امر بالدّعاء و وعد الاجابة یا من قال ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ (1).

یا من قال وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (2).

و یا من قال یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (3).

به راست و چپ خود نظر کرد و گفت: می دانید امیر المؤمنین علیه السّلام در سجده شکر چه گفت؟

می فرمود: «یا من لا یزیده الحاح الملحّین الّا کرما و جودا یا من لا یزیده کثرة الدعاء الّا سعة و عطاء یا من تنفذ خزائنه یا من له خزائن السموات و الأرض یا من له ما دقّ و جلّ لا یمنعک ابائنی من احسانک ان تفعل بی الّذی أنت اهله فأنت اهل الجود و الکرم و التجاوز یا ربّ یا اللّه لا تفعل بی الّذی أنا اهله فانّی اهل العقوبه و لا حجّة لی و لا عذر لی عندک ابوء الیک بذنوبی کلّها کی تعفو عنّی و أنت

ص: 77


1- سوره غافر، آیه 60.
2- سوره بقره، آیه 186.
3- سوره زمر، آیه 53.

اعلم بها منّی و ابوء لک بکلّ ذنب و کلّ خطیئة احتملتها فی کلّ سیّئه عملتها ربّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم انّک أنت الأعزّ الأکرم».

آن گاه برخاسته، داخل طواف گردید و ما هم به قیام او قائم شدیم، روز سوّم باز در همان وقت آمد، ما هم مانند سابق برای استقبال او برخاستیم. این دفعه بالای زمین نشستند و به یمین و یسار نظر کردند و گفتند: علی بن الحسین علیهما السّلام در همین مکان و اشاره به دست خود به جانب حجر زیر میزاب کرد در سجود خود می گفت: عبیدک بفنائک مسکینک بفنائک سائلک بفنائک یسئلک ما لا یقدر علیه غیرک.

سپس به یمین و یسار نظر کرد، به سوی محمد بن قاسم متوجّه شد و فرمود: یا محمد بن القاسم! أنت علی خیر ان شاء اللّه؛ تو بر خیر و خوبی هستی.

راوی گوید: او بر اعتقاد پاک اثنا عشری بود؛ این گفت و داخل طواف شد و کسی از حاضرین نماند، مگر آن که این دعا را حفظ نمود. پس با یکدیگر گفتیم: آیا کسی این جوان را شناخت؟

محمد بن قاسم گفت: ای جماعت! و اللّه این جوان امام و صاحب زمان شما باشد.

گفتیم: از کجا می گویی؟

گفت: من هفت سال می شود که دعا می کنم و از خدا می خواهم صاحب الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- را بر من به وجه عیان بنماید، در عشای عرفه بودم، ناگاه همین جوان را بعینه دیدم که دعایی می خواند، نزد او رفتم و از او پرسیدم: از چه قوم باشی؟

فرمود: از مردم.

گفتم: از کدام مردم، از عرب یا موالی؟

فرمود: از عرب و اشراف ایشان.

گفتم: اشراف چه کسانی هستند؟

فرمود: بنی هاشم.

گفتم: از کدام هاشم؟

فرمود: اعلاها ذروة و اسناها؛

ص: 78

گفتم: چه کسانی باشند.

فرمود: من فلق الهام و أطعم الطعام و صلّی باللّیل و النّاس.

به نام دانستم علوی باشد، بعد از نظر من غایب شد و ندانستم کجا رفت. از مردمی که در اطراف من بودند، پرسیدم: این جوان علوی را می شناسید؟

گفتند: آری، هرسال با ما حجّ می کند.

گفتم: سبحان اللّه، و اللّه در او اثر سفر پیدا نباشد. آن گاه به سوی مزدلفه رفتم، در حالی که از مفارقت او مغموم و محزون بودم. چون خوابیدم، سیّد انبیا را در خواب دیدم، فرمود: یا محمد! مطلوب خود را دیدی؟

عرض کردم: ای آقای من! کدام مطلوب را می فرمایی؟ فرمود: آن که دیشب در وقت عشا دیدی، امام زمانت بود.

بعد از آن محمد بن قاسم گفت: من این واقعه و خواب را فراموش کردم و جز در همین وقت متذکّر آن نشدم.

این ناچیز گوید: نظیر این واقعه در ختامه عبقریّه دوّم از ابو علی محمد بن احمد بن محمودی گذشت و ممکن است محمودی هم داخل این جماعت بوده که امام بر ایشان وارد شده و تفاوتی که بین دو روایت باشد از باب خطای راوی در نقل باشد؛ چنان که ممکن است واقعه متعدّد باشد و العلم عند اللّه.

[یعقوب بن یوسف اصفهانی ] 3 یاقوتة

اشاره

از ایشان یعقوب بن یوسف اصفهانی باشد که شیخ طبری (1) از خطّ ابو عبد اللّه حسین بن غضایری، او از ابو الحسن علی بن عبد اللّه کاشانی که او روایت کرده؛ گفت:

سال دویست و هشتاد و هشت حسین بن محمد بعد از مراجعت از اصفهان گفت که یعقوب بن یوسف حکایت کرد: من سال دویست و هشتاد و یک با گروهی از اهل

ص: 79


1- دلائل الامامة، ص 551- 545.

اصفهان که در مذهب اهل خلاف بودند به حجّ رفتم، در ورود به مکّه، بعض رفقا پیش رفته، خانه ای که در زقاق سوق اللیل واقع بود و آن را دار خدیجه می گفتند و به دار الرضا معروف بود، کرایه کردند.

در آن خانه پیرزنی گندم گون بود، چون وارد خانه شدیم، از آن عجوزه پرسیدم:

چرا به این خانه دار الرضا گویند و تو چه ربط و مناسبتی به این خانه داری؟

گفت: این خانه مال امام رضا علیه السّلام بوده، من هم از کنیزان این خانواده می باشم و حضرت عسکری علیه السّلام را خدمت کرده ام و آن جناب مرا در این جا منزل داده است.

وقتی این را شنیدم، با او انس گرفتم و این امر را از رفیقان خود که مخالف مذهب بودند، پنهان کردم و هروقت شب طواف بر می گشتم، با ایشان در رواق خانه می خوابیدم و در را می بستم و سنگ بزرگی بود، آن را پشت در قرار می دادم.

شب ها در رواق خانه روشنی چراغ شبیه به روشنی مشعل می دیدم و می دیدم در خانه گشوده می شود، بدون آن که از اهل خانه کسی آن را باز کند و می دیدم مردی می آمد میان قامت، گندم گون، مایل به زردی که بر روی او اثر سجود بود، پیراهن و ازار نازکی پوشیده و در پایش نعل بود و به صور مختلف او را می دیدم و بر غرفه که منزل عجوز بود، بالا می رفت.

آن عجوز به من می گفت: در این غرفه دختری دارم، نمی گذارم کسی بالا آید و من آن روشنی را که در رواق خانه بود، وقتی که آن مرد از پلّه غرفه بالا می رفت، می دیدم.

چون داخل غرفه می شد، آن روشنی را در غرفه می دیدم، بدون آن که چراغی بعینه دیده شود، رفقا هم این واقعه را می دیدند و گمان داشتند این مرد آن عجوز را صیغه کرده و به جهت آن رفت وآمد می کند و می گفتند: این جماعت، علویّه اند و متعه را حلال می دانند و جایز نمی دانیم، می دیدیم آن مرد از خانه خارج می شود و داخل می گردد و آن سنگ در جای خود می باشد و در خانه، در خروج و دخول آن مرد، گشوده و بسته می شود و کسی که آن را بگشاید و ببندد، دیده نمی شود، با آن که ما به سبب خوف بر متاع و اسباب خود، مراقب باب بودیم، آن سنگ را پشت آن و در را

ص: 80

بسته می دیدم.

چون این امور را مشاهده کردم، دلم کنده شد و هیبت این امور در دلم جا کرد، با آن عجوز در مقام ملاطفت بر آمدم، شاید بر امر آن مرد مطّلع گردم، به عجوز گفتم: ای فلانه! من از تو سؤالی دارم و می خواهم آن را وقتی که این جماعت حاضر نباشند، جویا شوم و از تو التماس دارم وقتی مرا تنها بینی از غرفه پایین آیی تا بگویم.

وقتی زن این را شنید، گفت: من هم خواستم به تو چیزی بگویم و حضور همراهان تو مانع شد.

گفتم: آن چیز چه بود؟

گفت: به تو می گوید- نام کسی را ذکر نکرد- با آن جماعت که با تو بودند و رفیق و شریک تو می باشند، جور مشو، در امورشان مداخله مکن، با ایشان مدارا کن و از آن ها در حذر باش، زیرا ایشان اعدای تو باشند.

گفتم: که می گوید؟

گفت: من می گویم.

پس مهابت مانع شد و نتوانستم دوباره در این باب از او سؤال کنم.

گفتم: کدام جماعت را می گویی و گمان کردم همراهان مرا می گوید که به حجّ آمده اند.

گفت: نه این ها را نمی گویم، بلکه آن شرکایی را می گویم که در بلد داری و در خانه با تو بودند؛ میان من و آن جماعت که ذکر کرد در باب دین، منازعه واقع گردیده بود، لهذا از من نزد حاکم سعایت (1) و شکایت کرده بودند و به این سبب من فرار کردم.

چون عجوز به طریق سرّ این گفت، با خود گفتم: در باب غایب از او می پرسم.

به او گفتم: تو را به خدا قسم می دهم، او را به چشم خود دیده ای؟

گفت: برادر! من او را به چشم خود ندیدم؟ من بیرون رفتم و خواهر من حامله بود، من خاله او هستم و حضرت عسکری علیه السّلام مرا به این بشارت داد که من او را در آخر

ص: 81


1- سخن چینی.

عمر خود می بینم و گفت: او را خدمت نمایی؛ چنان که مرا خدمت کردی و من سال هاست که در مصر می باشم و الان به سبب مکتوب و نفقه ای آمده ام که مرد خراسانی که عربی نمی داند، برای من فرستاده و آن سی دینار باشد و مرا امر کرده بود امسال حجّ کنم، من هم آمده ام به امید آن که او را ببینم.

زمانی که این را گفت در دلم افتاد که باید آن مرد که می آید و می رود خود آن حضرت باشد. پس ده عدد درهم که به نام حضرت رضا علیه السّلام سکّه داشت و با خود برداشته بودم که در مقام حضرت ابراهیم علیه السّلام بیندازم، زیرا نذر کرده بودم و نیّت داشتم که چنین کنم؛ به آن عجوز دادم و با خود گفتم: به اولاد فاطمه دادن افضل از آن باشد که در مقام انداخته شود و ثواب آن بیشتر باشد و گفتم: این ها را به کسی از اولاد فاطمه بده که مستحق باشد و در دلم افتاد این مرد همان است که نیّت کرده بودم و عجوز این دراهم را به او خواهد داد.

دراهم را گرفته، بالا رفت و بعد از ساعتی پایین آمد و گفت: می گوید ما را در این دراهم حقّی نیست، بلکه این ها را در همان مکانی که نیّت کرده بودی، بینداز، لکن این دراهم رضویّه را به ما بده، عوض آن ها را بگیر و در همان مکان بینداز که نیّت کرده ای.

من چنان که فرموده بود، عمل نمودم و با من نسخه توقیع بود که برای قاسم بن علا به آذربایجان بیرون آمده بود؛ به آن عجوز گفتم: این توقیع را به کسی عرض کن که توقیعات غایب را دیده و می شناسد.

گفت: آن را به من ده و من گمان کردم، می تواند بخواند و نسخه را به او دادم، گرفت و گفت: این جا نمی توانم بخوانم و با خود بالا برد، سپس پایین آمد و گفت: صحیح است.

بعد گفت: به تو می گوید: وقتی بر پیغمبر خود صلوات می فرستی، چه می گویی؟

گفتم که می گویم: اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و بارک علی محمّد و آل محمّد و ارحم محمّدا و آل محمّد بافضل ما صلّیت و بارکت و ترحّمت علی ابراهیم و آل ابراهیم انّک حمید مجید.

گفت: نه، وقتی بر ایشان صلوات می فرستی، در صلوات خود نام ایشان را ذکر کن.

ص: 82

گفتم: چنان کنم.

پس رفت و فرود آمد، دفتر کوچکی با او بود، گفت: می گوید: هروقت صلوات بر پیغمبرت می فرستی، پس بر او و بر اوصیای او صلوات بفرست؛ چنان که در این دفتر می باشد. سپس دفتر را گرفته، نسخه نمودیم و عمل کردیم.

راوی گوید: من آن مرد را شب ها می دیدم از غرفه به زیر می آمد و آن نور را چنان که دیده بودم با او بود و از خانه بیرون می رفت و من در عقب او از خانه بیرون می رفتم، آن نور را می دیدم، لکن خود او را نمی دیدم، تا آن که داخل مسجد می شد و می دیدم جماعتی از مردمان بلاد کثیر با جامه های کهنه به در آن خانه می آمدند و نوشته جات به آن عجوزه می دادند، عجوز هم به آن ها نوشته جات می داد، با عجوز مکالمه می نمودند و من نمی دانستم در چه باب سخن دارند و جمعی از ایشان را در مراجعت در اثنای راه تا ورود به بغداد می دیدم و نسخه آن دفتر که بیرون آمد، این است که برای برادرانم نوشته می شود مولای خود را در مداومت به آن شاد کنند و مؤلّف را در حال حیات و ممات به طلب رحمت و مغفرت یاد نمایند؛ ان شاء اللّه.

[رقعه صلوات ]

«اللّهمّ صلّ علی محمّد سیّد المرسلین و خاتم النبیین و حجّة ربّ العالمین المستجب فی المیثاق المصطفی فی الظلال المطهّر من کلّ آفة البری من کلّ عیب الموکل للنجّاه المرتجی للشّفاعه المفوّض الیه فی دین اللّه.

اللّهمّ شرف بنیانه و عظم برهانه و افلح حجّته و ارفع درجه و ضوّء نوره و بیّض وجهه و اعطه الفضل و الفضیله و الوسیله و الدّرجه الرفیعه و ابعثه مقاما یغبطه به الاوّلون و الآخرون.

و صلّ علی امیر المؤمنین و وارث المرسلین و حجّة ربّ العالمین و قائد الفرّ المحجّلین و سیّد المؤمنین و صلّ علی الحسن بن علی امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجّة ربّ العالمین و صلّ علی الحسین بن علی امام المؤمنین و وارث

ص: 83

المرسلین و حجّة ربّ العالمین و صلّ علی علی بن الحسین امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجّة ربّ العالمین و صلّ علی محمّد بن علی امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجّة ربّ العالمین و صلّ علی جعفر بن محمّد امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجّة ربّ العالمین و صلّ علی موسی بن جعفر امام المومنین و وارث المرسلین و حجّة ربّ العالمین و صلّ علی علی بن موسی امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجّة ربّ العالمین و صلّ علی محمّد بن علی امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجّة ربّ العالمین و صلّی علی علی بن محمّد امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجّة ربّ العالمین و صلّ علی الحسن بن علی امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجّة ربّ العالمین و صلّ علی الخلف الهادی المهدی امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجّة ربّ العالمین.

اللّهم صلّ علی محمّد و علی اهل بیته الهادین الائمّة العلماء و الصّادقین و الاوصیاء للمرضیّین دعائم دینک و ارکان توحیدک و ترجمه وحیک و حجّتک علی خلقک و خلفائک فی ارضک الّذین اخترتهم لنفسک و اصطفیتهم علی عبیدک و ارتضیتهم لدینک و خصصتهم بمعرفتک خلّفتهم بکرامتک و غشیتهم برحمتک و غذیتهم بحکمتک و البستهم من نورک و ربّیتهم بنعمتک و رفعتهم فی ملکوتک خصصتهم بملائکتک و شرفتهم بنبیّک».

اللّهم صلّ علی محمّد و علیهم صلوة دائمة کثیره طیّبه لا یحیط بها الا انت و لا یسعها الا علمک و لا یحصیها احد غیرک و صلّ علی ولیک المحیی سنتک القائم بامرک الدّاعی الیک و الدّلیل علیک و حجّتک و خلیفتک فی ارضک و شاهدک علی عبادک اعزز نصره و مدّ فی عمره و زیّن الارض بطول بقائه.

اللّهم اکفه بغی الحاسدین و اعذه من شر الکائدین و ازجر عنه اراده الظالمین و خلصه من ایدی الجبارین.

اللّهمّ اره فی ذرّیته و شیعته و خاصّته و عامّته و عدّوه و جمیع اهل الدّنیا ما تقرّبه عینه و تستر به نفسه و بلّغه افضل امله فی الدّنیا و الاخرة انّک علی کل

ص: 84

شئ قدیر.

اللّهمّ جدد به ما محیّ من دینک و احی به ما یدلّ من کتابک اظهر به ما غیّر من حکمتک حتّی یعود دینک علی یدیه غضّا جدیدا خالصا مخلصا لا شکّ فیه و لا شبهة معه و لا باطل عنده و لا بدعة.

اللّهمّ نوّر بنوره کلّ ظلمه و هدّ برکنه کلّ بدعة و اهدم بقوّته کل ضلال و اقصم به کلّ جبّار و اخمد بسیفه کلّ نار و اهلک بعدله کلّ جائر و اجر حکمه علی کلّ حکم و اذلّ بسلطانه کلّ سلطان.

اللّهمّ اذلّ من ناواه و اهلک من عاده و امکر بمن کاده و استأصل من جحد حقّه و استهزء بامره و سعی فی اطفاء نوره و اراد اخماد ذکره.

اللّهمّ صلّ علی محمّد المصطفی و علی علی المرتضی و علی فاطمه الزهراء و علی الحسن الرضا و علی الحسین الصّفیّ و علی جمیع الاوصیاء مصابیح الدجی و اعلام الهدی و سناد التّقی و العروة الوثقی و الحبل المتین و الصراط المستقیم و صلّ علی ولیک و علی ولاة الائمّه من ولده القائمین بامره و مدّ فی اعمارهم و زد فی اجالهم و بلّغهم امالهم».

[مردی از اولاد عباس ] 4 یاقوتة

از ایشان مردی از اولاد عبّاس است که در بحار(1) از کتاب الغیبت (2) به سند آن از احمد بن عبد اللّه هاشمی روایت کرده که مردی از اولاد عبّاس گفت: من روز وفات عسکری علیه السّلام در سامرّه بودم و در خانه آن حضرت حاضر شدم تا جنازه آن جناب را آوردند و برای نماز در جایی گذاشتند، ما سی نفر بودیم یک سمت نشسته، منتظر بودیم کسی بیاید و بر او نماز کند.

ص: 85


1- بحار الانوار، ج 52، ص 6- 5.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 259.

ناگاه جوان عشّاری؛ یعنی ده سال سنّ یا ده وجب قامت، پابرهنه، ردا بر سر کشیده، با مهابت و صلابتی از خانه بیرون آمد؛ با آن که او را ندیده بودیم و نمی شناختیم، برای تعظیم او برخاستیم، بر ما مقدّم ایستاد، بر جنازه آن حضرت اقامه نماز نمود و ما پشت سر او ایستاده، با او نماز گذاشتیم. بعد از فراغ از نماز باز به همان خانه برگشت و دیگر کسی از ما او را ندید. ابو عبد اللّه همدانی گفته: در شهر مراغه، ابراهیم بن محمد تبریزی را ملاقات کردم و این واقعه را بدون نقصان نقل کردم.

[نسیم ملازم خلیفه عباسی ] 5 یاقوتة

از ایشان نسیم، ملازم خلیفه عبّاسی است که در همان کتاب از جماعتی، مسندا از علی بن قیس، از بعض بزرگان عراق روایت کرده که نسیم را در سرّ من رأی دیدم، درب خانه امام حسن عسکری علیه السّلام را شکسته، ناگاه جوانی تبرزن به دست بیرون آمد. به او گفت: در خانه من چه کار می کنی؟ نسیم گفت: جعفر گمان کرده بود، امام حسن عسکری علیه السّلام وفات نمود و ولدی بعد از خود باقی نگذاشت. اگر این خانه، خانه تو است من بر می گردم؛ پس از خانه بیرون رفت.

راوی علی بن قیس گوید: غلامی از خدمتکاران آن خانه نزد ما آمد، این خبر را از او پرسیدم؛ گفت: کدام شخص این خبر را به تو داد؟

گفتم: بعض بزرگان عراق.

گفت: هیچ خبر بر مردم پنهان نمی ماند.(1)

این ناچیز گوید: این ها که در عبقریّه سابقه و این عبقریّة، حکایات تشرّف آن ها خدمت آن امام با تجلیل به نحو تطویل تفصیل در این غیبت صغرا بعد از وفات حضرت عسکری علیه السّلام ذکر شد، کسانی بودند که ما بعد از این حکایات آن ها را به مناسبت وقت، نقل نمی نماییم، و الّا بیاید در تضاعیف یواقیت مندرج در عبقریّه های

ص: 86


1- الکافی، ج 1، ص 331؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 267؛ بحار الانوار، ج 52، ص 13.

این بساط، به مناسبت مقام تشرّف عددی بسیار، خدمت آن امام همام در این غیبت که دلالت بر وجود ذی جودش (1) می نمایند؛ کالنّور فی الظلام؛ چنان که بر مراجع آشکارا گردد؛ کما این که در عبقریّه چهارم بیاید حکایات تشرّف قریب به چهارصد نفر در این غیبت، خدمت باسعادتش به نحو اختصار و اجمال که دلالت آن ها بر وجود شریفش که دلالة الاعلام فی اعلی الجبال است، فانتظره.

ص: 87


1- صاحب کرامت.

ص: 88

عبقریّه چهارم [نواب اربعه ]

اشاره

در حالات نوّاب اربعه حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- در غیبت صغرا، اخباری که در فضیلت آن ها وارد شده، معجزاتی که برای تصدیق آن ها از ایشان نمودار شده، بیان سفرای صادقه دیگر آن سرور و ذکر کسانی که در آن غیبت، از روی کذب و افترا مدّعی سفارت و بابیّت آن جناب بوده اند و در این عبقریّه سه مسند، در هر مسندی؛ چند یاقوته است.

ص: 89

ص: 90

مسند اوّل در بیان حالات نوّاب خاصّه اربعه آن بزرگوار است.

اشاره

بدان: وکلای معروف و سفرای مشهور از قراری که ناقلین اخبار و اساطین اخیار؛ مانند شیخ صدوق، شیخ کلینی، شیخ مفید، علم الهدی، شیخ طوسی و غیر ایشان از معتبرین قدمای شیعه و متأخّرین ایشان، بلکه جمعی از عامّه ذکر نموده اند چهار نفر بوده اند و هفتاد و اندکی که زمان غیبت صغرا بوده اند، ملجأ و ملاذ(1) ظاهری شیعه بوده اند، طایفه شیعه بر سفارت (2) و بابیّت آن ها اقرار و اعتراف داشته اند و کرامات و خوارق عادات کثیری از ایشان دیده اند، طوری که بر صدق و حقیقت آن ها قطع نموده اند و هریک را به نصّ خاص، منصوب از جانب آن بزرگوار می دانند، ما مجاری احوال این چهار نفر را ضمن چهار یاقوته به منصّه عیان، اظهار می داریم.

عیش رغید فی احوال عثمان بن سعید رحمه اللّه [عثمان بن سعید] 1 یاقوتة

اوّلی از ایشان عثمان بن سعید اسدی است که مکنّا به ابو عمرو ملقّب به عمروی است.

در بحار(3) از شیخ صدوق روایت نموده: امام علی النقی و امام حسن عسکری علیهما السّلام او را منصوب نمودند، او شیخی ثقه است، کنیّه اش ابو عمرو و نامش عثمان بن سعید

ص: 91


1- پناهگاه.
2- رسالت پیغمبری.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 344.

عمروی است و از طایفه اسدی بود، مناسب بود اسدی نامیده شود، لکن او را عمروی نامیدند.

آن به سبب چیزی است که ابو نصر هبة اللّه بن محمد بن احمد کاتب، پسر دختر ابی جعفر عمروی آن را روایت کرده؛ او گفته: ابو عمرو از طایفه اسدی بوده است، لکن به جدّش جعفر بن عمروی منصوب گردید، بنابراین عمری گفته شد و جماعتی از شیعه ذکر نموده اند که امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود: در یک مرد، این دو نام که ابن عثمان و ابو عمر باشد، جمع نمی شود و امر فرمود: کنیّه او را که ابو عمر باشد، برهم زنند.

بنابراین عمروی گفته شده.

نیز به او عسکری گویند، زیرا از اهل قریه عسکر سرّ من رای بوده و به او سمّان هم می گفتند؛ یعنی روغن فروش، چون برای مخفی داشتن امر سفارت به سبب تقیّه، روغن فروشی می کرد و آن چنان بود که شیعیان، اموالی را که برای امام حسن عسکری علیه السّلام می آوردند، به ابی عمر تسلیم می کردند تا او به امام حسن عسکری علیه السّلام برساند، او آن ها را از راه ترس و تقیّه توی خیک روغن گذاشته، به خانه امام حسن عسکری علیه السّلام می رساند.

ایضا در بحار(1) به اسناد خود از احمد بن اسحاق قمی روایت نموده که او گفته:

روزی از روزها خدمت امام علی النقی علیه السّلام مشرّف گردیدم و گفتم: ای آقای من! من گاه در این جا حاضر و گاه غایب می شوم و رسیدن من به خدمتت در همه اوقات میسّر و مقدور نمی شود، پس سخن چه کسی را قبول کنیم و به امر که اطاعت نماییم؟

حضرت فرمود: این ابو عمرو، مردی ثقه و امین است، هرچه به شما بگوید از من می گوید و آن چه به شما می رساند، از جانب من می رساند.

وقتی امام علی النقی علیه السّلام به دار السرور رحلت فرمودند، روزی خدمت امام حسن عسکری علیه السّلام رسیدم، به او عرض کردم مثل سخنی که به خدمت پدرش عرض کرده بودم.

ص: 92


1- بحار الانوار، ج 51، ص 345- 344.

در جوابم فرمود: این ابو عمر مرد ثقه و امین است، هم ثقه امام گذشته بود و هم ثقه من در حال حیات و بعد از وفات است؛ هرچه به شما گوید، از جانب من گوید و آن چیزی را که به شما می رساند، از جانب من می رساند.

ابو محمد هارون از ابی علی که گفت: ابو العبّاس حمیری گفت: خیلی وقت ها این حدیث را با هم دیگر ذکر می کردیم و جلالت و بلندی قدر و منزلت ابو عمرو را برای یکدیگر وصف می نمودیم.

ایضا در بحار به اسناد خود از احمد بن اسحاق بن سعد قمی روایت نموده؛ او گفته:

یک سال، بعد از وفات امام حسن عسکری علیه السّلام به عزم حجّ بیرون رفتم، به منزل احمد بن اسحاق در بغداد داخل گردیدم، ابو عمرو را نزد وی دیدم و گفتم: این شیخ؛ یعنی احمد بن اسحاق که در نزد ما ثقه و پسندیده شده است، در خصوص تو چنان و چنان به ما خبر داد و حدیث گذشته را که در خصوص شرافت و جلالت قدر وی بود، نقل کردم و گفتم: تو الان کسی هستی که در راستگویی تو شکّی نیست، به حقّ خدا و حقّ دو امامی که به تو وثوق به هم رسانیده اند، از تو می پرسم: آیا پسر امام حسن عسکری علیه السّلام، صاحب الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- را دیده ای یا نه؟

در این حال گریست، پس گفت: سؤال تو را جواب می دهم، به شرطی که مادامی که من زنده ام آن را به کسی بروز ندهی.

گفتم: آری، قبول دارم.

گفت: به درستی که آن حضرت را دیدم، در حالی که گردنش از سایر گردن ها کلفت تر و زیباتر بود.

گفتم: نامش چیست؟

گفت: از ذکر نامش نهی کرده شده اید.

ایضا در بحار(1) به اسناد خود از محمد بن اسماعیل و علی بن عبد اللّه حسنیان روایت نموده؛ گفت: در سرّ من رأی خدمت امام حسن عسکری علیه السّلام داخل شدم، در

ص: 93


1- بحار الانوار، ج 51، ص 345.

حالی که جماعتی از دوستان و شیعیانش در خدمت آن جناب بودند، ناگاه خادمش که بدر نام داشت، داخل گردید و عرض کرد: ای سیّد من! دم در، جماعتی پژمرده و غبارآلوده ایستاده اند.

وقتی حضرت این را شنید به حضّار مجلس فرمود: آن جماعت چند نفر از شیعیان ما هستند که در شهر یمن سکنا دارند.

این چند فقره، پاره ای از حدیث طولانی است که دو راوی آن را ذکر کرده تا به این فقره رسیدند که امام حسن عسکری علیه السّلام به بدر خادم فرمود: برو عثمان بن سعید عمروی را نزد من بیاور!

غلام درنگ ننمود، مگر اندکی تا این که عثمان را حاضر نمود، در آن حال امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود: یا عثمان! تو وکیل من و امین مال خدایی، برو از این چند نفر اهل یمن، اموالی را که آورده اند، قبض کن. پس حدیث را تا این جا ذکر کرده اند؛ ما همگی در آن حال گفتیم: ای سیّد ما! به خدا سوگند یاد می کنیم، هر آینه، عثمان از برگزیدگان شیعه تو است؛ به درستی که علمی که ما را به مرتبه و منزلت او، نزد تو است، زیاد نمودی؛ همانا در خصوص مال خدا، او وکیل و معتمد تو است.

حضرت فرمود: آری، شاهد باشید که عثمان بن سعید عمروی وکیل من و محمد پسرش، وکیل پسرم مهدی است.

ایضا در بحار(1) از شخصی، او از هبة اللّه بن محمد بن احمد کاتب، پسر دختر ابی جعفر عمری از مشایخ خود روایت نموده: وقتی امام حسن عسکری علیه السّلام وفات نمود، عثمان بن سعید به غسل دادن آن حضرت حاضر گردید و به جمیع امورات او در کفن کردن، حنوط نمودن و در قبر گذاشتن مباشر گردید، در حالی که به این ها مأمور بود، زیرا در ظاهر، او مباشر بود، ما هم به ظاهر حال، حکم می کنیم در نفس الامر هم مباشر بوده و دفع انکار آن، مگر به دفع حقایق اشیا در ظاهر آن ها ممکن نیست؛ یعنی اگر کسی بگوید: عثمان در حقیقت و نفس الامر مباشر آن امور نبوده، بلکه ظاهرا

ص: 94


1- بحار الانوار، ج 51، ص 346.

مباشر بوده، در آن حال ملزم شود حقایق اشیا در ظواهر آن ها موجود نیست و این بالضروره باطل است.

توقیعات صاحب الامر در خصوص امر، نهی، سؤال و جواب از چیزهایی که به آن ها محتاج می شدند توسط عثمان بن سعید و پسرش ابی جعفر محمد بن عثمان به سوی شیعیان او و خاصّان پدرش بیرون و به خطّ امام حسن عسکری علیه السّلام در می آمد و همیشه شیعیان به عدالت این دو نفر اعتقاد داشتند تا این که عثمان بن سعید وفات نمود.

پسرش ابو جعفر به امورات تجهیز وی قیام و اقدام کرد، بعد از آن همه امورات با او گردید و شیعیان به عدالت، وثاقت و امانت وی اتّفاق داشتند، زیرا نصّی از امام علیه السّلام در خصوص امانت و عدالت او و امر خلایق به رجوع نمودن به او، در حال حیات امام حسن عسکری علیه السّلام و بعد از وفات او، در حال حیات پدرش عثمان، وارد گردید و در عبقریّه اوّل از این بساط گذشت. از جمله کسانی که در زمان حضرت عسکری علیه السّلام امام عصر- عجّل اللّه فرجه- و ناموس دهر را دیده اند، همین عثمان بن سعید است، فارجع؛ چنان که در یاقوته چهاردهم از عبقریّه دهم از او کرامتی درباره پارچه گم شده، ذکر شده است.

ایضا در بحار(1) است در کتاب کمال الدین (2) از پدرش، او از سعد، او از اسحاق بن یعقوب روایت کرده، او گفته: از شیخ عمروی شنیدم که می گفت: با مردی از اهل عراق مصاحبت نمودم، نزد وی مالی برای غرایم بود، او آن مال را فرستاد، آن گاه برگردانده و به او گفته شد: مال پسر عمّ خود را که چهارصد درهم است، از میان این اموال بیرون کن. مرد مبهوت شده، تعجّب نمود و به حساب اموال خود نظر کرد. در دست وی زمین زراعتی برای پسر عمویش بود. پاره ای از زمین را به او رد نموده، پاره ای را نگاه داشته بود. وقتی محاسبه را تمام نمود، دید حاصل زمین پسر عمویش چهارصد درهم است؛

ص: 95


1- بحار الانوار، ج 51، ص 326.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 486.

چنان که حضرت فرموده بود. پس آن مقدار از مال را بیرون کرد و مابقی آن را فرستاده، مقبول گردید.

ایضا در بحار(1) است که ابو نصر هبة اللّه بن محمد گفته: قبر عثمان بن سعید در سمت غربی بغداد، در شارع میدان، در اوّل مکان در نزدیکی دروازه مشهور به دروازه حبله در مسجد، مشهود است، دروازه در سمت راست کسی که داخل مسجد شود، واقع است و قبر در خود قبله مسجد واقع گردیده.

سپس شیخ صدوق گفته: قبر او را در همان موضع دیدم که ابو نصر ذکر نموده بود، روی قبر دیواری و در آن دیوار، محراب مسجد بنا شده بود و از یک سمت محراب، دری بود که به محلّ قبر که در خانه تنگ و تاریک بود، باز می شد. ما آن جا داخل می شدیم و آشکارا آن را زیارت می کردیم و کیفیّت آن از وقتی که داخل بغداد گردیدیم، یعنی سال چهارصد و هشتم هجری تا وقتی که چهارصد و چهل از هجرت گذشته، بدین نهج بود.

بعد از آن رییس ابی منصور محمد بن فرج آن دیوار را خراب کرد، قبر را بیرون در گذاشت، با این که بالای آن صندوق ساخت و آن زیر سقفی بود، هرکس می خواست داخل می شد و آن را زیارت می نمود؛ همسایگان محلّه به زیارت آن تبرّک می ورزیدند و می گفتند: او مردی صالح است و بسا می گفتند: او پسر دایه امام حسین علیه السّلام است و حقیقت حال را نمی دانستند و آن تا این وقت که سال چهارصد و چهل و هفت است، بدان منوالی است که پیش تر بود.

نفس الرّحمن فی احوال محمّد بن عثمان [محمد بن عثمان ] 2 یاقوتة

دوّمی از ایشان ابو جعفر محمد بن عثمان بود که بعد از وفات پدر بزرگوارش به

ص: 96


1- بحار الانوار، ج 51، ص 347.

منصب سفارت به نصّ (1) حضرت عسکری علیه السّلام بر وثاقت و امانت و دیانت او و به نصّ پدرش از جانب حضرت حجّة- عجّل اللّه فرجه- سرافراز گردید، به علاوه توقیعات متعدّد که بر جلالت شأن و رفعت مکان و سفارت و نیابت او دلالت می کرد؛ بعد از وفات والد ماجدش به جهت خود او و طایفه شیعه از ناحیه مقدّسه بیرون آمد که از جمله آن ها این بود که مجلسی رحمه اللّه و غیره روایت کرده اند و مضمون آن این است: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ (2).

امر خدا را تسلیم می کنیم و به قضای او راضی شده ایم، پدر تو با سعادت زندگی کرد و حمید و پسندیده مرد. خدا او را بیامرزد و به موالی و اولیای او ملحق نماید، زیرا همیشه در امر ایشان، اهتمام داشت، نزدیکی به ایشان را طلب می کرد و به خدا و ائمّه هدی تقرّب می نمود. خدا روی او را نورانی و لغزش هایش را عفو نماید و حق تعالی ثواب تو را در مصیبت او عظیم کند و صبر نیکو کرامت فرماید؛ مصیبت او به تو و به ما هردو رسیده و مفارقت او، تو و نیز ما را به وحشت انداخته، پس خدا او را در بازگشت به آخرت شاد گرداند! از جمله کمال سعادت او آن است که حق تعالی فرزندی مثل تو عطا فرموده که بعد از او جانشین و قائم مقام او به امر او باشی و بر او ترحّم نمایی و من می گویم: الحمد للّه، نفوس به مکان تو و آن چه خدا نزد تو مقرّر گردانیده، راضی هستند، خدا تو را تقویت کند، یاری و اعانت نماید، توفیق دهد و حافظ و ناصر و معین تو باشد.(3)

علاوه بر خروج توقیعات رفیع بر سفارت او، اجماع شیعه بر عدالت و دیانت او منعقد گردیده؛ چنان که مجلسی رحمه اللّه و غیر او نقل کرده اند، پیوسته شیعیان در امور خود به او رجوع می نمودند، کرامات و خوارق عادات به دست او جاری شده و کتاب ها در فقه تصنیف نموده؛ مشتمل بر آن چه از حضرت عسکری علیه السّلام و حضرت حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- و والد ماجد خود شنیده است.

ص: 97


1- روایت صریح.
2- سوره بقره، آیه 156.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 349.

در بحار(1): به اسناد خود از اسحاق بن یعقوب روایت نمود که او گفته: از محمد بن عثمان عمری خواهش نمودم برای من مکتوبی را خدمت صاحب- عجّل اللّه تعالی فرجه- برساند که پاره ای از مسایل مشکله در آن پرسیده بودم، ناگاه توقیعی به خطّ صاحب- عجّل اللّه تعالی فرجه- درآمد که محمد بن عثمان عمری، خداوند از او و از پدرش خشنود گردد، معتمد من و مکتوب وی، مکتوب من است.

در کتاب خرایج (2) مثل این را از کلینی روایت نموده و نیز در بحار(3) است که شیخ در کتاب الغیبت (4) از ابو العبّاس گفته: هبة اللّه بن محمد پسر دختر امّ کلثوم، دختر ابی جعفر عمری از مشایخ خود به من خبر داد که ایشان گفته اند: شیعیان به عدالت عثمان بن سعید اتّفاق داشتند، او را پسرش، ابو جعفر محمد بن عثمان غسل داد و به امر تجهیزش قیام نمود و همه امورات به او منتقل گردید، جماعت شیعه به عدالت، وثاقت و امانتش اتّفاق داشتند، زیرا در خصوص امانت و وثاقت او نصّی وارد شده بود و مردم در حال حیات امام حسن عسکری علیه السّلام و هم بعد از وفاتش، در حال حیات پدرش، عثمان بن سعید مأمور شده بودند در امورات دینی به او رجوع کنند، در عدالتش بین شیعه نه خلافی و نه در امانتش شکّی بود. توقیعات در خصوص کارها در مدّت حیاتش به خطّی که در زمان پدرش به دست او بیرون می شد، برای شیعه در می آمد و شیعیان در مورد این امر، غیر از او را نمی شناختند و به احدی جز او رجوع نمی کردند. دلایل بسیار از او نقل و معجزات امام به دست وی ظاهر شد و خبر دادن وی در خصوص پاره ای امورات از امام علیه السّلام به شیعه، اعتقاد ایشان را نسبت به او افزود، آن امورات در نزد شیعه مشهور است. ما پیش تر پاره ای از آن ها را ذکر نمودیم، دوباره ذکر آن ها موجب تطویل است؛ آن چه ذکر نمودیم، برای صاحب انصاف کافی است.

ابن نوح گفته: ابو نصر هبة اللّه پسر دختر امّ کلثوم، دختر ابی جعفر عمری به من خبر

ص: 98


1- بحار الانوار، ج 51، ص 350.
2- الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1113.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 351- 350.
4- الغیبة، شیخ طوسی، ص 363- 362.

داد: ابی جعفر محمد بن عثمان عمری چند جلد کتاب داشت که در فقه تصنیف کرده بود، همه آن ها را از امام حسن عسکری علیه السّلام و صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه- و از پدرش که او هم از امام حسن عسکری علیه السّلام و امام علی النقی علیه السّلام اخذ نموده بود، شنیده بود؛ در میان آن ها کتاب هایی بود که نشان آن ها کتب اشربه بود.

امّ کلثوم بزرگ، دختر ابی جعفر رضی اللّه عنه ذکر نموده که آن ها به حسین بن روح رسیدند، وقتی که ابی جعفر به او وصیّت نمود و در دست حسین بن روح بودند. ابو نصر گوید:

چنان به خاطرم می رسد که امّ کلثوم گفت: این کتاب ها بعد از آن به ابی الحسن سمّری منتقل گردیدند؛ ابو جعفر بن بابویه از محمد بن عثمان عمری روایت نموده؛ او گفته: به خدا سوگند یاد می کنم، هر آینه صاحب این امر هر سال به موسم حجّ حاضر می شود، خلایق را می بیند و می شناسد، ایشان هم او را می بینند، لکن نمی شناسند.

هم چنین در بحار(1): از شیخ به اسنادش از علی بن صدقه قمی روایت نموده؛ او گفت: به محمد بن عثمان عمری گفتم که او در باب نام بردن آن حضرت خواهش نماید. توقیعی آمد که به کسانی که از نام آن حضرت می پرسند، هرکس از پرسیدن نامش سکوت نماید، جزای وی، بهشت است و هرکس در این خصوص سخن گوید، جزای او جهنّم است؛ زیرا وقتی بر نام وی مطّلع شوند، آن را شهرت می دهند و اگر بر مکانش واقف شوند، آن را به مردم می نمایند.

نیز شیخ طبرسی در کتاب احتجاج (2) از ابی الحسین اسدی روایت کرده که از شیخ ابو جعفر محمد بن عثمان عمری- قدّس روحه- ابتدا و بدون سؤال توقیعی به این مضمون بر من وارد شد: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ، لعنت خدا و ملایکه بر کسی که درهمی از مال ما را بر خود حلال نماید.

ابو الحسین اسدی گوید: چون این دیدم، در دلم گذشت این در حق کسی باشد که از مال ناحیه، درهمی را بر خود حلال داند، نه آن که درهمی را از آن بخورد، بدون

ص: 99


1- بحار الانوار، ج 51، ص 351.
2- الاحتجاج، ج 2، ص 300.

آن که آن را حلال داند و با خود گفتم: هرکس حرامی را حلال کند چنین باشد، پس در این باب حضرت حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- چه فضیلتی بر دیگران دارد. قسم به حقّ آن کسی که محمد را بشیر و نذیر مبعوث کرده، بار دیگر در توقیع شریف نظر کردم، دیدم که به آن چه در خاطرم گذشت، منقلب شده، که لعنت خدا و ملایکه و جمیع مردم بر کسی که درهمی از مال ما را بر وجه حرام بخورد؛ یعنی بدون اذن ما و در یاقوته چهارم و بیست و دوّم از عبقریّه دهم ذکر دو معجزه که از جانب حضرت حجّت از او صادر شده بیاید، فارجع.

در بحار(1) است که ابن نوح گوید: ابو نصر هبة اللّه بن محمد به من خبر داد و گفت:

علی بن جنید قمی، از ابو الحسن علی بن احمد دلّال قمی به من خبر داد و گفت: روزی به منزل ابو جعفر محمد بن عثمان داخل گردیدم برای این که بر او سلام کنم. لوحی پیش وی دیدم که نقّاش بر آن نقش می کشد و آیاتی از قرآن در آن و نام های ائمّه علیهم السّلام را در کتاب های آن می نویسد، در آن حال گفتم: ای سیّد من! این لوح چیست؟

گفت: برای قبر من است که در این جا می باشد و من روی آن گذاشته می شوم یا گفت: بر آن تکیه داده می شوم و چنان به خاطرم می رسد که او گفت: هرروز به آن قبر فرود می آیم و جزوی از قرآن در آن جا می خوانم، سپس بیرون می آیم.

ابو علی گوید: گمان می کنم که ابو الحسن گفت: ابی جعفر لوح را از دست من گرفت و آن قبر را به من نشان داد.

راوی گوید: بعد از آن گفت: من در فلان سال، فلان ماه و فلان روز وفات خواهم نمود و در این قبر مدفون خواهم شد و این لوح هم با من می باشد.

راوی گوید: وقتی از نزد وی بیرون آمدم، گفته های او را نوشته، ضبط نمودم، همیشه منتظر وقتی بودم که در مورد وفاتش قرار داده بود. بعد از مدّتی بیمار گردید و در همان وقت که گفته بود، وفات نمود و در آن قبر مدفون گردید.

ابو نصر هبة اللّه گفته: این حدیث را از غیر ابی علی هم شنیدم و امّ کلثوم دختر

ص: 100


1- بحار الانوار، ج 51، ص 352- 351.

ابی جعفر هم آن را به من نقل نمود.

جماعتی از ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین به من خبر دادند، او گفته: محمد بن علی بن اسود قمی به من خبر داد که ابی جعفر عمری برای خود قبر کند و آن را با چند پارچه تخته درست نمود. در آن حال از او پرسیدم؛ گفت: برای خلایق اسبابی هست.

بعد از آن، بار دیگر آن را پرسیدم. گفت: مأمور شده ام که برای مرگ مهیّا شوم. دو ماه بعد از این گفتگو، به رحمت ایزدی پیوست.

در کتاب کمال الدین از محمد بن علی مثل این را روایت نموده و در کتاب الغیبت (1) ذکر نموده که ابو نصر هبة اللّه گفت: دیدم ابی غالب زراری به خطّ خود نوشته ابی جعفر محمد بن عثمان عمری آخر ماه جمادی الاوّل سال سی صد و پنج هجری وفات نمود.

ابو نصر هبة اللّه محمد بن احمد ذکر نموده که ابی جعفر در سال سی صد و چهار هجرت وفات یافت و او تخمینا پنجاه سال در امر وکالت و سفارت دخیل بود، مردم اموالی نزد او می آوردند و توقیعاتی برای ایشان بیرون می آمد به خطّی که در زمان امام حسن عسکری علیه السّلام در می آمد. همه آن ها در خصوص امور و مهمّات دینی و دنیوی و در خصوص پاره ای مسایل بود که از ابی جعفر می پرسیدند، جواب های عجیب در آن ها بیرون می آمد. ابو نصر هبة اللّه گفته: قبر ابی جعفر محمد بن عثمان نزد قبر مادرش، سر راه کوفه، در موضعی که خانه اش در آن جا بوده قرار دارد، الحال آن جا در وسط صحراست.

ص: 101


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 366.
بیان مشرق کاالیوح فی احوال حسین بن روح [حسین بن روح نوبختی ] 3 یاقوتة

سوّم ایشان شیخ جلیل حسین بن روح نوبختی است؛ در بحار(1) است چون نزدیک وفات محمد بن عثمان شد، حضرت صاحب الامر- ارواحنا له الفداء- او را امر فرمود ابو القاسم حسین بن روح را قائم مقام خود کند، با آن که جعفر بن محمد بن متیل، نهایت اختصاص را به محمد بن عثمان داشت و اکثر کارهای حضرت حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- را به او رجوع می داد و اکثر مردم گمان کردند او را نایب و وصیّ خود خواهد نمود.

جعفر گفت: من هنگام احتضار محمد بن عثمان بر بالین او نشسته بودم، با او سخن می گفتم و سؤال ها می نمودم و حسین بن روح کنار پاهای او نشسته بود. محمد متوجّه من شد و گفت: حضرت حجّت به من فرموده حسین را وصیّ و نایب خود گردانم، من برخاستم، دست حسین بن روح را گرفتم، او را بر جای خود نشاندم و خودم رفتم نزدیک پاهای او نشستم، بعد از آن جعفر در خدمتکاری حسین روزگار می گذرانید و به خدمات او قیام داشت.

در بحار(2) است که شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب الغیبت (3) فرموده: حسین بن ابراهیم قمی از ابو العبّاس احمد بن علی بن نوح که او از ابو علی احمد بن جعفر بن سفیان بزوفری به من خبر داد، گفت: ابو عبد اللّه جعفر بن محمد مداینی معروف به ابن قرداد در مقابر قریش که قصبه کاظمین علیهما السّلام است، به من خبر داد و گفت: هروقت اموالی نزد شیخ ابی جعفر محمد بن عثمان عمری می بردم، عادت من این بود که چیزی را به او می گفتم که احدی مثل آن را به او نگفته بود که فلان مقدار این مال، برای آن امام است، او می گفت: آری، بگذار باشد. بعد از آن دوباره می گفتم: تو هم می گویی این مال برای امام

ص: 102


1- بحار الانوار، ج 51، ص 354.
2- همان، ص 353- 352.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 368- 367.

است. می گفت: آری، آن گاه آن مال را از من می گرفت.

آخرین دیدن من وقتی بود که چهارصد دینار نزد من بود، به عادت سابق در خصوص آن مال نیز به او گفتم. او گفت: این ها را نزد حسین بن روح ببر. من خودداری نموده، گفتم: تو آن ها را به رسم سابق قبض بکن! سخن مرا ناخوش داشته، قبول ننموده، گفت: برخیز! خدا تو را عافیت دهد، آن ها را به حسین بن روح تسلیم کن! وقتی نشانه غضب در وی دیدم، بیرون رفته، بر چهارپای خود سوار شدم.

وقتی قدری راه رفتم، مانند صاحب شکّ و تردید برگشتم و در خانه ابی قسم حسین بن روح ایستادم، در آن حال خدمتکارش بیرون آمد و گفت: کیستی؟

گفتم: من فلانم، برایم اذن بگیر تا داخل شوم! آن گاه دوباره پرسید: کیستی؟ در حالی که سخن و برگشتن مرا به آن جا ناخوش می داشت، گفتم: برو برای من از آقای خود اذن حاصل کن، زیرا باید او را ببینم. در آن حال داخل خانه گردید و مراجعت مرا به او خبر داد، در حالی که به اندرون خانه نزد زن ها رفته بود، ناگاه بیرون آمد و روی سریری نشست، طوری که پای هایش در زمین بود و به آن ها کفش عربی پوشیده بود که نصف حسن و زیبایی از آن کفش و از پای هایش رفته بود.

در آن حال گفت: چه چیز تو را جری نمود که نزد من برگردی و امرم را اطاعت کنی؟

گفتم: جرأتم وفا ننمود به گفته تو عمل نمایم.

سپس در حالی که غضبناک بود، گفت: برخیز! خدای تعالی تو را سلامت بدارد؛ به درستی که ابی قسم حسین بن روح را در حال خود گذاشته ام و او را در منصب خود، منصوب نموده ام.

گفتم: آیا به امر امام علیه السّلام نصب نموده ای؟

گفت: چنان که به تو می گویم برخیز، خدا تو را سلامت بدارد!

پس در آن حال کاری جز رفتن نزد ابی قسم میسّرم نشد، پس برخاستم نزد ابی قسم بن روح آمده، دیدم در خانه تنگی نشسته، ماجرا را به او خبر دادم. آن گاه شاد گردید و

ص: 103

شکر خدا را به جا آورد، آن مال را تسلیم نمودم و بعد از آن اموالی که به دستم می رسید، نزد او می بردم.

راوی گوید: در ایّام حیات جعفر بن محمد قولویه از ابی الحسن علی بن بلال بن معاویه مهلبی شنیدم که او از ابی قسم جعفر بن محمد قمی می گفت: از جعفر بن احمد بن متیل قمی شنیدم که می گفت: در بغداد ده نفر بودند که از جانب محمد بن عثمان ابو جعفر عمری برخی تصرّفات می کردند، از جمله ایشان ابی قسم حسین بن روح بود و خصوصیّت همه ایشان نسبت به ابی جعفر عمری بیشتر از ابی قسم بن روح بود. ابی قسم این گونه خصوصیّت نداشت که ایشان داشتند؛ چنان که اگر حاجتی برایش روی می داد، یکی از ایشان وساطت او را نزد ابی جعفر می کرد. لکن وقتی وفات ابی جعفر رسید، اختیار امور در دست وی گردید و وصیّت ابی جعفر به او شد.

راوی گوید: مشایخ ما گفته اند ما شکّ نداشتیم اگر حادثه ای برای ابی جعفر رو دهد؛ یعنی وفات نماید، جز جعفر بن احمد بن متیل یا پدرش در جای او نمی نشیند؛ زیرا خصوصیّت او را نسبت به ابی جعفر بیشتر و او را بسیار در منزل وی دیده بودیم.(1)

حتّی نقل شده ابی جعفر اواخر عمرش نمی خورد، جز طعامی که در منزل جعفر بن احمد بن متیل یا در منزل پدر او درست کرده می شد و این به سبب امری بود که برای او واقع شده بود، طعام وی همان بود که در منزل جعفر و پدر او می خورد و اصحاب شکّ داشتند در این که اگر حادثه به ابی جعفر وارد شود؛ یعنی مرگ او را دریابد، هر آینه در خصوص وکالت، غیر از جعفر بن احمد به کسی وصیّت نمی کند، زیرا بیش از دیگران با او خصوصیّت و دوستی داشت.

وقتی زمان وفاتش فرارسید، اختیار وکالت و امور آن به ابی قسم منتقل گردید؛ در آن حال همه ایشان وکالت او را قبول نموده، انکار نکردند و هم چنان که ابی جعفر را یاری می کردند با او نیز بودند. جعفر بن احمد بن متیل هم از جمله کسان ابی قسم بود،

ص: 104


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 369.

نزد او در پاره ای از امور تصرّف می نمود؛ چنان که پیش ابی جعفر عمری می کرد، تا وقتی که ابی جعفر وفات نمود. بنابراین هرکسی که بر ابی قسم طعن نماید، هر آینه به منزله این است که بر ابی جعفر و قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- طعن نموده است.

در بحار(1) از کتاب الغیبت نقل فرموده که جماعتی از ابی جعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه، به ما خبر دادند، او گفت: ابو جعفر محمد بن علی اسود به ما خبر داد، او گفت: اموالی که از بابت موقوفات حاصل می شد، بر می داشتم، نزد ابی جعفر محمد بن عثمان عمری می بردم و او آن ها را از من می گرفت. دو یا سه سال پیش از وفاتش، روزی قدری مال نزد وی بردم، به من امر نمود آن ها را به ابی قسم بن روح تسلیم نمایم، من به امر او اطاعت نموده، آن ها را به ابی قسم تسلیم کردم و در مقابل آن مال، قبض رسیدی از او مطالبه نمودم. آن گاه ابی قسم به ابی جعفر شکایت نمود که از من قبض رسیدی مطالبه می نماید؛ ابی جعفر به من امر کرد از او قبض رسیدی مطالبه ننمایم و گفت: هرچه به ابی قسم برسد، به من رسیده است. بعد از آن هرچه از اموال نزد او می بردم، قبض رسیدی مطالبه نمی نمودم.

در بحار(2) از آن کتاب است که حسین بن ابراهیم از ابن نوح، او از ابی نصر هبة اللّه بن محمد به من خبر داد که او گفته: خالویم ابو ابراهیم جعفر بن احمد نوبختی به من خبر داد؛ او گفته: پدرم احمد بن ابراهیم و عمّم ابو جعفر عبد اللّه بن ابراهیم و جماعتی از اهل ما، یعنی طایفه بنی نوبخت به من خبر دادند: وقتی بیماری ابی جعفر عمری به شدّت انجامید؛ جماعتی از بزرگان شیعه که ابو علی بن همام، ابو عبد اللّه بن محمد کاتب، ابو عبد اللّه باقطانی، ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی، ابو عبد اللّه بن وجنا و غیر ایشان با سند جمع شدند، نزد ابی جعفر آمدند و به او گفتند: اگر حادثه مرگ برایت اتّفاق افتد، چه کسی در جای تو می باشد؟

گفت: ابی قسم بن روح بن ابی بحر نوبختی قائم مقام من است و بین شما و صاحب

ص: 105


1- بحار الانوار، ج 51، ص 354.
2- همان، ص 356- 355.

- عجّل اللّه تعالی فرجه- واسطه و ایلچی و وکیل، ثقه و امین آن حضرت است. در کارهایتان به او رجوع و در مهمّات خود به او اعتقاد کنید. مأمور شده بودم این را به شما برسانم و رساندم.

در بحار(1) از کتاب الغیبت (2) از هبة اللّه بن محمد بن بنت امّ کلثوم، دختر ابی جعفر عمری روایت کرده، گفته: امّ کلثوم دختر ابی جعفر به من خبر داد و گفت: ابی قسم حسین بن روح سال ها وکیل پدرم بود، املاک او را نظارت می کرد و اسرار وی را به رؤسا و بزرگان شیعه می رساند و با پدرم به حدّی خصوصیّت داشت که پدرم هرچه میان خود و کنیزانش می گذشت به او نقل می کرد، زیرا او پیش پدرم تقرّب داشت و به او مأنوس بود و هر ماه پدرم سی دینار به رسم استمرار می داد، علاوه بر آن چه از وزرا و بزرگان شیعه؛ مانند طایفه آل فرات به او می رسید، چون نزد ایشان بلندمرتبه و جلالت قدری داشت.

جلالت شأن او به دل های شیعه رسوخ کرده بود، زیرا ایشان خصوصیّت پدرم را به او نسبت دانسته بودند، پدرم نزد ایشان او را توثیق و تعدیل کرده، فضل و دینداری و صلاحیّت او را به امر وکالت اظهار نموده بود، پس در حال حیات پدرم اسباب وکالت برایش مهیّا شده، وصیّت در باب وکالت به نصّ امام علیه السّلام به او منتهی گردید، بنابراین در خصوص وکالتش اختلاف واقع نشده، احدی در این باب شکّی ننمود، مگر کسی که از اوّل امر به حال پدرم جاهل بود، با وجود این احدی را از شیعه نمی دانم که در این باب شکّی داشته باشد.

راوی گوید: این حدیث را از بسیاری از طایفه بنی نوبخت؛ مانند ابی الحسین بن کبیر و غیر او شنیدم.

در بحار(3) از آن کتاب است که جماعتی از ابی عبّاس به ما خبر دادند که او گفته:

اوّلین توقیع او را که به دست ابی قسم بیرون آمده بود به خطّ محمد بن نفیس در کتابی

ص: 106


1- بحار الانوار، ج 51، ص 317- 316.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 373- 372.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 359.

دیدم که آن را در اهواز نوشته بود و نسخه ای از آن، این است: نعرفه عرّفه اللّه الخیر کلّه و رضوانه و اسعده بالتّوفیق وقفنا علی کتابه و ثقتنا بما هو علیه و انّه عندنا بالمنزلة و المحلّ الذین یسرّ انه زاد اللّه فی احسانه الیه انّه ولی قدیر و الحمد للّه لا شریک له و صلّی اللّه علی رسوله محمّد و آله و سلّم تسلیما کثیرا.

حاصل مضمون فقرات بلاغت آیات، این است: ما او یعنی ابی قسم را می شناسیم، خداوند عالم، طریقه همه خیر و رضای خود را به او بشناساند و او را به توفیق خود یاری نماید، بر مکتوب او مطّلع گردیدم، به امانت و دینداری وی وثوق داریم و او نزد ما مکان و منزلت بلندی دارد که به سبب آن منزلت، خوشحال و شادان است و خداوند عالم، احسان خود را در مادّه وی بیفزاید؛ به درستی که او صاحب همه نعمت هاست و بر همه چیز قدرت دارد. حمد خدای را باد که شریک ندارد و خداوند عالم صلات و سلام بر محمد صلّی اللّه علیه و اله و آل او بفرستد. بعد از آن، محمد بن نفیس نوشته بود:

این رقعه روز یک شنبه، شش شب از ماه شعبان گذشته بود که سال سی صد و پنج هجری واقع شد.

شیخ طوسی رحمه اللّه (1) و دیگران (2) روایت کرده اند: علی بن بابویه عریضه ای خدمت حضرت صاحب الامر علیه السّلام نوشت که آن حضرت توسّط حسین بن روح از خداوند عالم این را مسألت کند که چند پسر به او عطا فرماید و ایشان را فقها و اهل علم گرداند، چرا که دختر عموی خود را که محمد بن بابویه باشد، تزویج نموده بود و اولادی از او نداشت. شیخ ابو القاسم این را از حضرت حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- مسألت نمود؛ جواب رسید از این زن مولودی برای تو نخواهد شد، لکن به زودی به کنیزکی دیلمیّه مالک می شوی و از او دو پسر برایت متولّد می شود که هردو صاحب علم و فقه باشند.

ابن نوح گوید: ابو عبد اللّه بن سوره به من خبر داد که ابو الحسن بن بابویه سه پسر داشت؛ از آن ها محمد و حسین فقیه بودند و در حفظ احادیث مهارت داشتند، ایشان

ص: 107


1- الغیبة، ص 308- 307.
2- معانی الاخبار، ص 84؛ بحار الانوار، ج 51، ص 325- 324.

خبرها را حفظ و ضبط می کردند و دیگران از اهل قم قدرت بر آن نداشتند، ایشان برادری به نام حسن داشتند که به حسب سن، میانه ایشان بود، به عبادت و زهد مشغول شد و از خلطه و معاشرت خلایق دوری می کرد، لکن فقیه نبود.

ابن سوره گوید: وقتی که ابو جعفر و ابو عبد اللّه پسران علی بن حسین چیزی روایت می کردند، خلایق از حافظه ایشان تعجّب می کردند و به آن ها می گفتند: حافظه و فضل و هنر شما به سبب دعای امام است. این حکایت میان اهل حدیث به حدّ شهرت و استفاضه رسیده بود.

در بحار(1) از آن کتاب است که ابن نوح گفته: از ابی عبد اللّه بن سوره قمی شنیدم، می گفت: با مردی سرور نام که عابد و متعهد بود، در اهواز ملاقات کردیم، لکن نسب وی را فراموش نمودم، از او شنیدم، می گفت: من گنگ بودم و قدرت سخن گفتن نداشتم؛ پدر و عمویم مرا در ایّام بچّگی که سیزده یا چهارده سال داشتم برداشتند و نزد شیخ ابو القاسم حسین بن روح بردند و از او خواهش کردند به حضرت التماس نماید خداوند عالم زبان مرا بگشاید. او چنین جواب داد: شما مأمور گشتید به حایر امام حسین علیه السّلام بروید.

سرور گوید: من و پدرم به کربلای معلّا رفتیم، غسل نموده و زیارت کردیم. آن گاه پدر و عمویم مرا صدا نمودند: یا سرور! در آن حال به زبان فصیح گفتم: لبیک.

ایشان گفتند: تو را خیر باد، آیا سخن گفتی؟!

گفتم: آری!

ابو عبد اللّه بن سوره گوید: سرور مردی بود که صدای بلند داشت.

قطب راوندی در خرایج (2) از ابو غالب زراری روایت کرده که گفت: در کوفه با زنی از طایفه هلالی تزویج کردم که خرّاز بودند، آن زن موافق میل من افتاد و در دلم جا کرد، اتّفاقا میان من و آن زن اختلافی واقع شد که باعث گردید آن زن از خانه من

ص: 108


1- بحار الانوار، ج 51، ص 325.
2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 480- 479.

بیرون رود، اراده طلاق کند و از من امتناع نماید و عشیره او معتبر و باغیرت بودند، لذا از این جهت دلتنگ شدم و به جهت تقلیل حزن و اندوه خود با شیخی از اهل آن اراده سفر بغداد نمودم. سپس داخل بغداد شده، حقّ واجب زیارت را ادا کردیم. پس از آن متوجّه خانه شیخ ابو القاسم حسین بن روح شدم، او در آن زمان از سلطان ترسان و مستور بود، چون داخل شدیم و سلام کردیم، فرمود: اگر حاجتی داری، نام خود را در این جا ذکر کن. آن گاه کاغذی را نزد من انداخت که پیش او بود و من نام خود و پدرم را در آن نوشتم. قدری نشستیم، بعد برخاسته، او را وداع کرده، به عزم زیارت روانه سرّ من رأی شدیم و بعد از زیارت، به بغداد مراجعت کرده، بار دیگر خدمت شیخ ابو القاسم شرفیاب شدیم، چون وارد شدیم، آن کاغذ که نام خود را بر آن نوشته بودم، بیرون آورد و آن را پیچید بر اموری که در آن نوشته بود تا به موضع نام من رسید، آن را به من نشان داد، ملاحظه کردم، دیدم زیر نام من، به قلم ریز این مضمون را نوشته بود:

امّا زراری در باب زوج و زوجه، خداوند به زودی میان آن ها اصلاح خواهد فرمود.

راوی گوید: هنگام نوشتن نام خود خواستم در باب اصلاح امر زوجه خود التماس دعا نمایم، لکن آن را ذکر نکردم و به نوشتن نام خود اقتصار نمودم و جواب همان طوری که می خواستم و در خاطر داشتم، بیرون آمد، بدون آن که ذکر نمایم.

آن گاه شیخ را وداع نموده، روانه کوفه شدیم. روز ورود یا فردای آن، برادر زن های من آمدند، بر من سلام کردند و در باب خلافی که در مورد زوجه ام با من داشتند، عذر خواه شدند و زوجه هم با حسن حال نزد من و خانه من آمد و بعد از آن دیگر سخن سردی میان من و او اتّفاق نیفتاد و با وجود طول زمان مصاحبت، بدون اذن من از خانه بیرون نرفت، تا وقتی که از دنیا رفت.

شیخ صدوق در کمال الدین (1) گفته: ابو القاسم نزد شیعه و سنّی دانشمندترین مردم بود و با تقیّه رفتار می نمود؛ چنان چه ابو نصر هبة اللّه بن محمد روایت کرده؛ گفته:

ابو عبد اللّه بن غالب و ابو الحسن بن ابی طیّب گفتند: ما دانشمندتر از شیخ ابو القاسم

ص: 109


1- در کمال الدین یافت نشد.

حسین بن روح ندیدیم.

او نزد سیّد و مقتدر خلیفه، مرتبه بلندی داشت و اهل سنّت او را تعظیم می کردند، روزی او را در خانه ابن یسار دیدم، او به جهت تقیّه، اکثر اوقات آن جا بود، در آن جا دو نفر با هم مجادله نمودند؛ یکی از آن ها گفت: بعد از رسول خدا افضل همه خلایق ابو بکر است، بعد از آن عمر، بعد از عمر، علی علیه السّلام است، دیگری گفت: علی علیه السّلام از عمر افضل است. گفتگو بین ایشان بسیار شد.

در آن حال ابو القاسم گفت: آن چه صحابه بر آن اجماع دارند، این است که ابو بکر از همه مقدّم است، بعد از او فاروق، بعد از او عثمان ذو النّورین و بعد از او علی علیه السّلام که وصیّ پیغمبر است و اصحاب حدیث هم بر آن هستند و آن چه به اعتقاد ما صحیح است، همین است. همه حضّار مجلس از گفته او تعجّب نمودند.

کسانی که از اهل سنّت در آن جا حضور داشتند، او را بر بالای سر خودشان گذاشتند، به او دعا نمودند و کسانی که به او نسبت رافضی بودن می دادند، نکوهش و مذمّت کردند. از شنیدن این سخن خنده ام گرفت، لکن خود را از خندیدن نگاه می داشتم و آستین خود را به دهان می طپاندم، زیرا می ترسیدم بخندم و رسوا شوم. در آن هنگام از مجلس بلند شدم و رفتم. ابو القاسم به من نگاهی کرد، فهمید. وقتی در منزل خود نشستم، دیدم کسی دم در آمد، باسرعت بیرون رفتم. ابی القاسم حسین بن روح را دیدم که سوار استری شده، پیش از آن که به منزل خود رود، از آن مجلس برخاسته، به منزل ما آمده است.

وقتی مرا دید، گفت: ای بنده خدا! خدا تو را قوّت دهد، چرا خندیدی، می خواستی مرا رسوا گردانی؟ آیا آن چه من گفتم در اعتقاد تو حقّ نبود؟

گفتم: در اعتقاد من هم، چنین است.

گفت: ای شیخ! از خدا بپرهیز؛ به درستی که تو را حلال نمی کنم، اگر این سخن را از من بزرگ و گران بشماری.

عرض کردم: ای سیّد من! آیا می شود مردی صاحب امام و وکیل او باشد، این گونه

ص: 110

سخن بگوید و از سخنش تعجّب نکنند و نخندند؟

گفت: به حیات تو سوگند یاد می کنم، اگر به مثل این سخن برگردی؛ یعنی آن را دفعه دیگر بگویی، از تو جدایی خواهم ورزید، در آن حال مرا وداع نموده، برگشت.

ابو نصر هبة اللّه گفت: ابو الحسن بن زکریّای نوبختی به ما خبر داد و گفت: به شیخ ابو القاسم رساندند که دربان تو به معاویه لعن و دشنام داده، آن گاه ابو القاسم امر نمود او را راندند و از خدمت معزول نمودند. او مدّتی طولانی بدین منوال ماند، التماس می کردند دوباره او را به خدمتگزاری قبول نماید، به خدا سوگند یاد می کرد، او را به خدمتکاری خود برنگرداند؛ بعد از آن بعضی از کسان ابی القاسم، او را برای خدمتگزاری خود قبول نمودند و همه این ها از روی تقیّه بود.

ابو نصر هبة اللّه گفته: ابو احمد بن درانویه ابرص که خانه اش در دروازه قراطیس بود، به من خبر داد و گفت: من با برادران و دوستانم به منزل شیخ ابو القاسم وارد می شدیم و با وی معامله می کردیم.

راوی گوید: رفیقان من به او چیزی می فروختند. در آن حال فرضا ما ده نفر بودیم، نه نفر ما چنان بود که ابو القاسم را مستوجب لعن می دانستیم ولی یک نفر از آن ده نفر در این باب شکّ می کرد. وقتی با او سخن می گفتیم و صحبت می داشتیم، دل های نه نفر ما به او مایل می شد و به حالی از نزد وی بیرون می رفتیم که به محبّتش به درگاه الهی تقرّب می جستیم و از آن ده نفر یک نفر در محبّت او توقّف و تردّد می کرد.

پس وقت رفتن به نزد او دل های ما با عداوتش و وقت برگشتن با محبّتش پر بود، زیرا در فضایل صحابه پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله به ما احادیثی نقل می نمود که برخی از آن ها به ما روایت شده و برخی روایت نشده بود. آن ها را از او می شنیدیم و می نوشتیم؛ حسن سلوک و رفتار وی بدین نهج بود.(1)

در بحار(2) از آن کتاب الغیبت (3) است که ابن نوح گفته: از جماعتی از اصحاب ما

ص: 111


1- ر. ک: الغیبة، ص 386- 384؛ بحار الانوار، ج 51، ص 357- 356.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 359.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 390.

در شهر مصر شنیدم، ذکر می کردند که به ابی سهل نوبختی گفته شد: چگونه امر وکالت به شیخ ابو القاسم بن روح منتقل گردید و به تو منتقل نگردید؟

گفت: ایشان؛ یعنی ائمّه علیهم السّلام داناتراند؛ هرچه ایشان پسند نمایند، آن بهتر است. من مردی هستم که با دشمنان دین؛ یعنی اهل سنّت ملاقات می کنم و بر سر دین و مذهب با ایشان مناظره و مجادله می کنم، اگر من وکیل می شدم و مکان آن حضرت را می شناختم- چنان که ابی القاسم می شناسد- و در مقام مجادله در جواب حجّت و دلیل معطّل می ماندم، هر آینه گمان دارم در آن حال مکان حضرت را به دیگران نشان می دادم ولی ابی القاسم اگر حجّت اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- در زیر دامنش باشد و بدن او را هم با مقراض ببرند، دامن خود را از روی او بر نمی دارد و او را به مردم نشان نمی دهد.

از جمله سؤالات از حسین بن روح این است که ابو الحسن ایادی از آن جناب پرسید: چرا متعه کردن با کره مکروه گردید؟

گفت: جناب پیغمبر فرمود: حیا از ایمان و شروط میان تو و او است، وقتی او را با شرایط متعه واداشتی که از او لذّت ببری، هر آینه از حیا بیرون رفتی و ایمان از او زایل گردد.

آن گاه ابو الحسن از او پرسید: بنابراین اگر کسی چنین کاری را بکند، زنا کرده؟

فرمود: نه.

از جمله سؤالات از او، خبری است که در علل الشرایع (1) از محمد بن اسحاق طالقانی مروی است که می گوید: خدمت شیخ ابو القاسم حسین بن روح- قدّس اللّه روحه- حاضر بودم، علی بن عیسی القصری با جماعتی نیز حاضر بودند.

مردی برخاست و گفت: یا ابا القاسم! مرا مسألتی است.

فرمود: بگو.

عرض کرد: حسین بن علی علیهما السّلام دوست خدا بود.

ص: 112


1- علل الشرایع، ج 1، ص 243- 242.

فرمود: بی شک حبیب اللّه است.

عرض کرد: آیا قاتل حسین علیه السّلام دشمن خداست؟

فرمود: بی شکّ عدوّ اللّه است.

گفت: آیا جایز است خداوند دشمن خود را بر دوست خود مسلّط فرماید؟

فرمود: گوش دار تا بگویم! همانا خداوند به شهادت عیان، مردم را مخاطب نساخت و مشافهت با ایشان سخن نکرد، بلکه پیغمبران را از جنس ایشان، صنف ایشان و مانند ایشان برانگیخت و بر آن ها فرستاد تا با یکدیگر طعام خورند و با ایشان مجالس و معاشر باشند؛ سپس مردم با پیغمبران گفتند: شما یک تن از امثال ما هستید، این تشریع و امر و نهی چیست؟ ما از شما چیزی نپذیریم و فرمان نبریم، جز این که امری از شما ظاهر شود که ما از مثل آن عاجز باشیم تا بدانیم شما مخصوص هستید و بدان چه می خواهید، توانایی دارید.

لاجرم خداوند آیات و معجزات چندی به دست ایشان نهاد که مردمان از ذکر امثال آن ها عاجز شدند؛ مانند طوفان که بعد از انذار و اعذار، طاغیان و متمرّدان را غرقه ساخت و دیگر آتش نمرود را، برد و سلام کرد، به دست صالح علیه السّلام، از سنگ ناقه بیرون کرد و از پستانش شیر جریان یافت، به دست موسی علیه السّلام بحر را شکافت و سنگی را منبع دوازده چشمه ساخت و عصای او را اژدها فرمود، چون نوبت به عیسی علیه السّلام افتاد، اکمه (1) و ابرص را شفا داد و مردگان را از گور برانگیخت و زندگانی باز داد و از آن چه مردمان می خوردند و ذخیره می گذاردند، آگهی داد و به دست محمد صلّی اللّه علیه و اله قمر دو نیمه شد و جانوران چهارپا مانند شتر و گرگ و غیر این ها با او سخن کردند، چون مردم از آوردن امثال این معجزات، عاجز شدند، ایمان آوردند و از آن طرف، خداوند عزّ و جلّ این پیغمبران را با آن آیات و معجزات، گاهی غالب و گاهی مغلوب، گاهی قاهر و گاهی مقهور ساخت.

اگر همواره غالب و قاهر بودند و به دست اختبار و امتحان مبتلا و ممتحن

ص: 113


1- کور مادرزاد.

نمی شدند، مردمان ایشان را به خدایی می ستودند و پرستش می کردند، فضل صبوری و شکیبایی انبیا در بلا و محن به میزان اختبار(1) رفت و خداوند این پیغمبران را در همه حال چون مردم داشت. در ابتلا و امتحان مانند مردم رنج شدید و آزار دیدند، لکن وقت بلیّه و مصایب صابر بودند و هنگام غلبه شاکر و در همه احوال خاشع و خاضع بودند و متجبّر و متکبّر نبودند و زیستند برای آن که مردم بدانند این پیغمبران هم یزدان و آفریننده ای دارند که او را ستایش می کنند، پس مردمان هم او را ستایش کرده، پیغمبران را اطاعت نمایند و ایشان را حجّت خدا در زمین دانند و آن کس که از حدّ ایشان تجاوز کند و ایشان را به ربوبیّت و الوهیّت بستاید تا با ایشان مخالفت و معاندت آغاز کرده، انکار کنند آن چه را که از جانب خدا آورده اند، هلاک شود؛ لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ(2).

محمد بن ابراهیم بن اسحاق می گوید: چون حسین بن روح- قدس اللّه روحه- این کلام را فرمود، من رفتم و بامداد دیگر عزیمت کردم که در خدمت او حاضر شوم و بپرسم این کلمات و بیانات شافیه از اوست یا از امام علیه السّلام به او افاضه شده؛ همین که در محضرش حاضر شدم هنوز مکنون خواطر خود را مکشوف نداشته بودم؛

فرمود: ای محمد بن ابراهیم! لئن اخّر من السّماء و تخطفنی الطّیرا و تهوی بی الرّیح فی مکان سحیق احبّ الیّ من ان اقول فی دین اللّه تعالی برائی و من عند نفسی بل ذلک من الاصل و مسموع من الحجّة صلوات اللّه علیه؛ اگر از آسمان در افتم، عقاب و پرنده ای مرا برباید یا باد سختی عاصف مرا در پیچد و در بیابانی بی آب و علف درافکند، نزد من محبوب تر از آن است که در دین خدا سخن برای خود گفته باشم و از خود بیان کرده باشم، این جمله از مبدأ فیض و از قائم آل محمد- صلوات اللّه علیه- مسموع است.

از جمله روایات کثیرة الفایده از او روایتی است که آن را شیخ طوسی در غیبت (3)

ص: 114


1- آن میزان که خبر داشتند.
2- سوره انفال، آیه 42.
3- الغیبة، ص 387.

خود در ضمن احوال شیخ جلیل نایب سوّم امام زمان- عجّل اللّه فرجه- می فرماید: من از او اخبار بسیاری روایت کردم.

از جمله روایتی است که حسین بن عبید اللّه از ابی عبد اللّه حسین بن علی بزوفری رحمه اللّه که به ما خبر داد و گفت: اصحاب ما در تفویض و غیر آن اختلاف کردند، پس به سوی ابی طالب بن بلال در حال استقامتش رفتم و اختلاف را به آن رساندم.

گفت: به من مهلتی ده! چند روزی به او مهلت دادم. آن گاه نزد او رفتم، برایم حدیثی بیرون آورد، از حسین بن روح به سند خود از جناب صادق علیه السّلام که فرمود:

هرگاه خدای تعالی چیزی را اراده کند، آن را بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله عرضه می دارد، سپس بر امیر المؤمنین علیه السّلام و بر هریک از امامان تا به صاحب الزمان علیه السّلام منتهی شود، آن گاه به سوی دنیا بیرون می آید و چون ملایکه خواهند عملی را بالا برند، بر صاحب الزمان عرضه می دارند؛ آن گاه بر هریک، تا آن که بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله عرضه می شود، سپس بر خداوند عرضه می شود، پس هرچه از جانب خداوند فرود آید، بر دست های ایشان است و آن چه به سوی خداوند عروج کند، بر دست های ایشان است و به قدر چشم بر هم زدنی از خدای عزّ و جلّ بی نیاز نشدند.

پس اگر نیم شبی، لقمه نانی به دست مسکینی داده شود، به عرض جمیع ایشان خواهد رسید و سبب سرورشان خواهد شد، دعا و طلب آمرزش خواهند نمود. ما در عبقریّه دهم هفت کرامت و خرق عادت از حسین بن روح نقل نموده ایم، به آن جا رجوع شود.

در کتاب الغیبت است که حسین بن ابراهیم از ابی عبّاس احمد بن علی بن نوح، او از ابی نصر هبة اللّه بن محمد کاتب، پسر دختر امّ کلثوم، دختر ابی جعفر عمری، او گفته:

قبر ابی القاسم حسین بن روح در محلّه نوبخت بغداد در نزدیکی دروازه است که خانه علی بن نوبختی در نزدیکی آن دروازه بود، از آن جا به سمت تلّ و دروازه دیگر پل شوک گذشته می شود.

ص: 115

راوی گوید: ابی نصر به من گفت: ابی القاسم حسین بن روح ماه شعبان سال سی صد و بیست و شش هجری وفات نمود.

صحنة حلواء سکرّی فی احوال علی بن محمّد السمرّی [علی بن محمد سمرّی ] 4 یاقوتة

چهارمی از ایشان، شیخ جلیل علی بن محمد سمرّی است که مکنّا به ابی الحسن می باشد و سمّر چنان که در معجم البلدان یاقوت حموی است به فتحتین و تشدید میم، موضعی در یمامه است که در آن نخل فراوان است و سمّر به کسر سین و فتح میم مشدّد، گفته.

گمان می کنم این لفظ نبطی باشد نه عربی؛ بلدی است از اعمال کسکر و الحال در اعمال بصره داخل شده و میان بصره و واسط واقع است.

این ناچیز گوید: در خاطر دارم که سمعانی در انساب، این لفظ را که نام آن بلده است، سمّر به ضمّ سین ضبط نموده و گفته: سمّر کسکّر، نام بلدی میان واسط و بصره است.

بالجمله شیخ ابو القاسم حسین بن روح هنگام وفات خود به امر صاحب ناحیه مقدّسه، او را وصیّ و قائم مقام خود نمود، بعد از وفات حسین مزبور، امر سفارت و نیابت به او تعلّق گرفت و شیعه به او رجوع نمودند، تقریبا سه سال به این منصب جلیل سرافراز بود، به توجّه آن حجّت غایب از انظار، کرامات و خوارق عاداتی از این بزرگوار آشکار گردیده است.

از جمله خبر دادن فوت علی بن حسین بن بابویه قمی در بغداد است از روز وفاتش در قم؛ چنان که شیخ طوسی در کتاب الغیبت (1) گفته: جماعتی به ما خبر دادند از ابی عبد اللّه حسین بن علی بن بابویه به ما خبر دادند که او گفت: جماعتی از اهل قم به من

ص: 116


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 396.

خبر دادند که از جمله ایشان علی بن احمد بن عمران صفّار و حسین بن احمد بن ادریس بودند.

ایشان گفتند: سالی که علی بن حسین بن بابویه به رحمت ایزدی پیوست، ما در بغداد بودیم و خدمت ابو الحسن علی بن محمد سمّری مشرّف می شدیم، او همیشه احوال علی بن حسین بن بابویه را از ما می پرسید و ما می گفتیم: مکتوب به ما رسیده او در حال حیات است و حالش به، تا آن که در روز وفات او نیز احوال وی را از ما پرسید، ما هم چنان که پیش تر گفته بودیم، گفتیم. آن گاه به ما گفت: اجر شما در خصوص مصیبت وفات علی بن حسین علیه السّلام بر خدا باد! به درستی که در این ساعت به رحمت ایزدی پیوست.

ایشان گفتند: ما تاریخ آن ساعت، آن روز و آن ماه را نوشتیم، هفده یا هجده روز بعد، خبر رسید او در همان ساعتی که شیخ ابو الحسن سمرّی- قدّس اللّه روحه- فرموده بود، رحلت نموده است.

این ناچیز گوید: روز وفات علی بن حسین بابویه بنابر آن چه در بحار(1) نقل فرموده، نیمه شعبان سال سی صد و بیست و نه بوده، شیعیان آن سال را به سال فرو پاشیدن ستارگان، موسوم نموده اند، زیرا در آن سال اکثر علما و محدّثین اخبار به دیار باقی ارتحال نمودند که از ایشان ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی رحمه اللّه صاحب کتاب کافی است.

در بحار(2) از غیبت طوسی رحمه اللّه (3) روایت نموده: جماعتی به ما خبر دادند از ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه، او گفته ابو محمد حسن بن مکتب به من خبر داد و گفت: سالی که شیخ ابو الحسن علی بن محمد سمرّی وفات یافت، من در بغداد بودم. چند روز پیش از وفاتش نزد وی حاضر شدم، ناگاه توقیعی درآورد و به مردم نشان داد، نسخه آن بدین نهج بود؛

ص: 117


1- بحار الانوار، ج 51، ص 360.
2- همان، ص 361.
3- الغیبة، ص 395.

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم یا علیّ بن محمّد السمرّی اعظم اللّه اجر اخوانک فیک فانّک میّت بین ستّة ایّام فاجمع امرک و لا توص الی أحد فیقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغیبة التّامة فلا ظهور الّا بعد اذن اللّه تعالی ذکره و ذلک بعد اذن اللّه تعالی ذکره و ذلک بعد طول الأمد و قسوة القلوب و امتلاء الأرض جورا و سیئاتی من شیعتی من یدعی المشاهدة الّا فمن یدعی المشاهدة قبل خروج السّفیانی و الصّیحة فهو کذّاب مفتر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلیّ العظیم».

ای علی بن محمد سمرّی! خداوند عالم برادران دینی تو را در مصیبت وفات تو اجر عظیم کرامت فرماید؛ به درستی که در اثنای این شش روز وفات خواهی یافت، پس در کار خود آماده باش! در خصوص وکالت به احدی وصیّت مکن که بعد از وفات تو در جایت بنشیند، زیرا غیبت کبرا واقع گردید و من ظهور نخواهم کرد، مگر به اذن خدای تعالی و این ظهور بعد از آن است که مدّت غیبت طول کشد و دل ها را قساوت فراگیرد و زمین با جور و ستم پر گردد، به زودی از شیعیان من کسانی می آیند که ادّعای دیدن من می نمایند؛ آگاه باشید هرکس پیش از خروج سفیانی و رسیدن صیحه از آسمان، ادّعای دیدن من نماید، کذّاب و افتراگو است.

راوی گوید: نسخه او را نوشتیم و از نزد وی بیرون رفتیم. وقتی روز ششم رسید نزد او رفتیم، دیدیم در حالت احتضار است، آن گاه به او گفته شد: وصیّ بعد از تو کیست؟

گفت: خدا امری دارد که باید آن را به اتمام برساند، این را گفت و وفات یافت.

این، سخن آخر او بود که از او شنیده گردید و ما در یاقوته سی و ششم عبقریّه هشتم مکتوبی از او در معنی خبر علمنا ثلاثة ...، الخ، با جواب حضرت حجّت از آن نقل نموده ایم، مراجعه شود.

در بحار(1) از آن کتاب است که حسین بن ابراهیم از ابی العبّاس بن نوح، او از ابی نصر هبّة اللّه بن محمد بن کاتب به من خبر داد قبر ابی الحسن سمرّی- قدّس اللّه روحه- در

ص: 118


1- بحار الانوار، ج 51، ص 362؛ الغیبة، ص 396.

سر راه مشهور به شارع خلنجی (1) که از فضا و میدان باب محوّل است که در نزدیکی سواحل نهر عتاب است و چنان مذکور نمود که وفات وی سال سی صد و بیست و نه هجری بود، انتهی.

ص: 119


1- نوعی چوب.

ص: 120

مسند دوّم [کارکنان خاصه نواب اربعه ]

اشاره

بدان هریک از این سفرا و نوّاب اربعه، کارکنان و مقرّبان دیگری داشته که بعض امور را به آن ها رجوع می دادند؛ چنان که سابقا گذشت که جعفر بن متیل گفته: در بغداد ده نفر بوده اند که از جانب محمد بن عثمان ابو جعفر عمری تصرّفاتی می کردند.

از جمله ایشان حسین بن روح بوده و تقرّب همه ایشان به ابی جعفر بیشتر از او بوده، خصوصا خود جعفر بن متیل که بسیاری از کارها به او رجوع می شده؛ طوری که شیعیان گمان کردند امر سفارت به او واگذار خواهد شد، تا آن که امر را به حسین بن روح رجوع نمود و هم چنین در بلاد دیگر هم کسانی بوده اند که از جانب وکلا و صاحب ناحیه وکیل بوده اند و در امور تصرّف می نموده اند.

چنان که شیخ طوسی در کتاب غیبت فرموده: در زمان سفرای پسندیده، برخی ثقات و معتمدّین بودند که توقیعات از سفرا به ایشان می رسید و بالجمله چون ایشان جمعی بسیار و عددی بی شمارند و ذکر تمام آنان موجب اطناب و کثرت حجم کتاب است، لذا به ذکر چند نفر از آن ها ضمن چند یاقوته اقتصار گردید.

[محمد بن احمد] 1 یاقوتة

یکی از ایشان محمد بن احمد است؛ چنان که در کافی (1) از حسن بن حسن علوی روایت کرده، او گفته: مردی از جمله ندیمان روز نیکوکاری با کسی دیگر، نزد او بود.

ص: 121


1- الکافی، ج 1، ص 525.

مرد ندیم گفت: اموال او؛ یعنی صاحب الامر در این روز داده می شود و او وکلایی دارد، آن گاه نام همه ایشان را که در نواحی بودند، ذکر کردند و این خبر به عبید اللّه بن سلیمان وزیر رسید. او قصد کرد وکلا را بگیرد، پادشاه گفت: این مرد را تفحّص و جستجو نمایید، زیرا این امر، امر مهّم و دشواری است. عبید اللّه بن سلیمان گفت: وکلا را می گیرم.

سلطان گفت: بگیرید، لکن به جماعتی قدری مال بدهید و نزد وکلا بفرستید، هر کدام از ایشان آن اموال را قبض کند، او را بگیرند. در این حال توقیعی بدین مضمون بیرون آمد که: نزد همه وکلا بروید و بگویید چیزی از اموال قبول نکنند و از آن ابا و امتناع نمایند و ادعای بی خبری کنند.

آن گاه مردی به یکی از وکلا که محمد بن احمد نام داشت، حیله نموده، پنهانی پاره ای از اموال را نزد او آورد، با وی خلوت نمود و گفت: نزد من مالی هست، می خواهم آن را برسانم.

محمد گفت: غلط فکر کرده ای، من در این باب چیزی نمی دانم، هرچه به طریق ملاطفت به محمد گفت، او خود را به نادانی می زد. در این باب جاسوس بسیار نزد وکلا فرستادند ولی ایشان به سبب توقیعی که به ایشان رسیده بود، از این معنی ابا و امتناع نمودند.

[محمد بن علی ] 2 یاقوتة

یکی از ایشان محمد بن علی است، از کتاب الغیبت (1) است که از ابی غالب زراری روایت کرده، او گفته؛ از کوفه آمدم در حالی که جوان بودم و قدم های خود را در راه رفتن مانند راندن اشتر می راندم، مردی از برادران دینی با من بود که نامش از خاطر ابی عبد اللّه فراموش شده، از این جهت آن را در روایت ذکر نکرده اند و به لفظ مرد تعبیر

ص: 122


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 302.

نموده اند و این وقتی بود که شیخ ابو القاسم بن روح پنهان گردیده، ابی جعفر محمد بن علی، مشهور به شلمغانی را در جای خود نصب نموده بود. در آن وقت او در مذهب شیعه استقامت داشت و هنوز کفر و الحادی که از او ظاهر گردید، ظاهر نشده بود، مردم نزد وی می آمدند و با او ملاقات می کردند، چون او مصاحب شیخ ابو القاسم بن روح بود؛ در حاجت ها و کارهای مردم میان شیخ ابو القاسم و ایشان واسطه بود.

در آن حال رفیق من گفت: به ملاقات ابی جعفر رغبت داری تا با او عهد و پیمان ببندی، زیرا این روزها او بر این طایفه منصوب است، من از او خواهش دارم که به ناحیه مقدّسه دعایی در حقّ من بنویسید و استدعا نماید.

گفتم: آری، رغبت دارم. آن گاه به مجلس وی رفتیم و گروهی از اصحابمان را نزد وی دیدیم، بر او سلام کردیم و نشستیم.

در آن حال ابی جعفر به رفیق من متوجّه گردیده، از او پرسید: این جوان کیست که با تو است؟

گفت: مردی از آل زرارة بن عین است. سپس به من متوجّه شد و گفت: تو از فرزندان کدام شخص زراره ای هستی؟

گفتم: ای سیّد من! از اولاد بکر بن اعین که برادر زراره هستم.

گفت: ایشان اهل خاندان بزرگ و در این امر بلند پایه اند.

در آن حال رفیقم به او گفت: ای سیّد! ما در خصوص دعا از تو خواهش داریم مکتوبی بنویسی.

گفت: آری، می نویسم.

وقتی این را شنیدم به خاطرم رسید من هم مثل این را خواهش نمایم و در دلم چیزی بود که به احدی اظهار نکرده بودم و آن، این بود که مادر پسرم ابی العبّاس با من بسیار مخالفت و بدرفتاری داشت و با وجود این بدرفتاری محبّتش در دلم بسیار بود.

پیش خود گفتم از او در خصوص این خواهش، دعا می کنم ولی آن را بیان نمی کنم؛ این قدر می گویم که در خصوص امری که مرا آزار می دهد التماس دعا دارم. سپس گفتم:

ص: 123

خدای تعالی بقای سیّد ما را طولانی گرداند، من از تو حاجتی را مسألت می کنم.

گفت: آن حاجت چیست؟

گفتم: در خصوص امری که برایم مشکل گردیده، خواستار دعای گشایش هستم.

کاغذی طلبید و حاجت آن مرد را در آن نوشت که زراری در خصوص امری که بر او مهم گردیده، التماس دعا دارد، بعد رقعه را پیچیده، برخاست، ما هم برخاستیم و برگشتیم.

چند روزی که از آن ماجرا گذشت، نزد او رفتیم.

گفت: می خواهی نزد ابی جعفر برویم تا بپرسیم جواب مطالب خود را که به او گفتیم، چگونه درآمد. آن گاه با او رفتم و به مجلس وی داخل شدیم.

چون نزد او نشستیم، رقعه ای درآورد، دیدم مطالب بسیاری در آن نوشته و مابین سطر، جواب آن جوان نوشته شده. سپس به رفیق من متوجّه شده، جواب مسأله او را برایش خواند، بعد متوجّه من گردید، خواند در خصوص سؤال زراری خداوند عالم، حال شوهر و زن را اصلاح نمود.

راوی گوید: این ماجرا بر من بزرگ آمد، از آن جا برخاستیم و برگشتیم.

رفیقم به من گفت: جواب این امر به تو رسید.

گفتم: از آن تعجّب می کنم.

گفت: چرا تعجّب می کنی؟

گفتم: چون آن امر سرّی بود که غیر از خدای تعالی و من کسی آن را نمی دانست، او از آن سرّ به من خبر داد.

گفت: آیا در امر ناحیه مقدّسه، شکّ می کنی؟ از آن سرّ به من خبر ده تا ببینم چه بوده است. آن را به او خبر دادم. بعد از آن، قضای الهی چنان نمود که به کوفه برگشتیم و به خانه خود داخل شدیم، پیش تر، مادر ابی العبّاس مرا ناخوش می داشت، او در خانه خود بود، در آن حال به منزل من آمد و از من عذر خواست، مرا دلجویی نمود، طریقت موافقت با من پیش گرفت و مخالفت را ترک نمود تا این که مرگ ما را از هم جدا نمود.

ص: 124

[محمد بن احمد رجوجی ] 3 یاقوتة

از ایشان محمد بن احمد رجوجی است؛ چنان که از این روایت دیگر از نقل این قصّه ابو غالب معلوم می شود، ایضا شیخ در کتاب الغیبت (1) فرموده: در بغداد ابو الفرج محمد بن مظفّر روز یک شنبه پنجم ذی قعده سال سی صد و پنجاه و شش هجری، در منزل ابی غالب که در بازارچه ابی غالب بود، این حدیث را از خود او شنیده و نوشته.

او گفته: کنیز امّ ولد خود را تزویج نمودم؛ او اوّلین زنی بود که تزویج کردم، من در آن زمان جوان بودم و سنّم کمتر از بیست سال بود، در منزل پدرش به او زفاف نمودم، چند سال در منزل پدرش ماند و من سعی و تلاش می نمودم که او را به منزل خود بیاورم، ولی ایشان به او امتناع می کردند، در این مدّت از من آبستن شد، دختری آورد، مدّتی زندگی کرد و بعد از آن مرد.

من نه در ولادتش حاضر بودم و نه در وفاتش و به جهت کدورت و نفاقی که بین من و ایشان بود آن دختر را از زمان ولادت تا وقت وفاتش هرگز رؤیت نکردم.

پس از آن با ایشان صلح نمودم به این طریق که او را به منزل من بفرستند، پس به منزل ایشان رفتم که او را به منزل خود بیاورم، آن گاه مرا از آوردنش ممانعت کردند و چنین اتّفاق افتاد که او در آن وقت آبستن گردید، سپس از ایشان خواهش نمودم بنابر صلحی که کرده بودیم او را به منزل من بفرستند، ولی قبول ننمودند. از این جهت دوباره فتنه و عداوت میان ما برپا گردید. وقتی غایب بودم، دختری زایید، تا دو سال با همدیگر کینه جویی و عداوت روزگار گذراندیم.

بعد از آن داخل بغداد شدیم، در این وقت بزرگ شیعه و ملجا ایشان در کوفه ابی جعفر محمد بن احمد رجوجی بود، او نسبت به من به منزله پدر یا عمو بود، در منزل وی فرود آمدیم و از فتنه هایی که بین من و زنم و خویشانش اتّفاق افتاده بود به او شکایت نمودم.

ص: 125


1- الغیبة، ص 307- 304.

گفت: رقعه ای بنویس و در آن التماس دعا بکن!

العبقری الحسان ؛ ج 5 ؛ ص126

عه ای نوشتم و در آن احوال خود، خصومت ایشان با من و ابای ایشان از فرستادن زنم به منزلم را ذکر کردم و آن را با ابی جعفر نزد محمد بن علی بردیم.

او در این امر میان ما و حسین بن روح هم واسطه بود و هم از جمله وکلا، آن را به او تسلیم نمودیم و خواهش کردیم آن را برساند.

آن را از من گرفت، جوابش چند روز به تأخیر افتاد، پس از آن با او ملاقات کردم و گفتم: تأخیر جواب آن، مرا بدحال کرد.

گفت: دلگیر مباش، زیرا تأخیر جواب نزد من دوست داشتنی تر است؛ چون نفع تو در آن هست و به من اشاره نمود که زود درآمدن جواب از جهت حسین بن روح و تأخیرش از جهت صاحب- عجّل اللّه تعالی فرجه- است، لذا از نزد او برگشتیم.

مدّتی گذشت و من نشمردم چند روز است، این قدر دانستم که زمان قلیلی بود، روزی ابی جعفر مرا نزد خود طلبید، دیدم رقعه ای درآورد و گفت: این جواب رقعه تو است، اگر می خواهی از آن نسخه بردار و خود آن را به من پس بده.

آن را خواندم، نوشته شده: خداوند عالم، حال زن و شوهر را اصلاح نمود و مخالفت را از میان ایشان برداشت. نسخه ای از روی آن برداشتم، اصل رقعه را به او پس دادم و داخل کوفه گردیدم. سپس خداوند نفس آن زن را مطیع من گردانید و سال های متمادی نزد من ماند و از من چند پسر زایید. نسبت به وی بدی های بسیار کردم و با او برخی رفتارها نمودم که زنان به آن ها صبر و تحمّل نمی کنند، با وجود این میان من و او و خویشانش، هرگز سخن مخالفت و عداوت واقع نشد، تا آن که زمانه ما را از هم جدا کرد.

نقل نموده اند ابی غالب گفت: پیش تر از این واقعه، رقعه ای نوشتم و در آن خواهش کردم اراضی من قبول کرده شود. در آن وقت مقصودم از این، تقرّب به خدا نبود، بلکه خواهش نفسم، این بود که با طایفه نوبخت آمیزش کنم و با ایشان به لذّت های دنیویّه مشغول شوم. جواب آن به من نرسید، در این خصوص اصرار نمودم.

ص: 126

به من نوشته شد: کسی را که به او وثوق داری، اختیار کن و اراضی را به اسم وی بنویس، زیرا بعد از مدّتی به آن ها محتاج خواهی شد، لذا آن ها را به اسم ابو القاسم موسی بن حسن رجوجی پسر برادر ابی جعفر نوشتم، چون به دیانت و مالداری و ثقه بودن او وثوق داشتم.

چند روزی از آن نگذشت که اعراب مرا اسیر کردند و اراضی را گذاشته، همه را غارت نمودند و به قدر هزار دینار از غلّات و چهارپایان و اسباب مرا بردند و خودم مدّتی در اسیری ایشان ماندم، تا آن که خود را به صد دینار و هزار و پانصد درهم از ایشان خریدم و به جهت اجرت پیک هایی که به اطراف فرستادم، پانصد درهم علاوه بر آن ها متضرّر شدم، از آن جا خلاص گشته و درآمدم، به فروختن اراضی محتاج گردیدم و فروختم، این قصّه ابو غالب ضمن حالات حسین بن روح به نحو دیگری مرقوم شده، فارجع.

[محمد بن جعفر اسدی ] 4 یاقوتة

در کتاب الغیبت (1) آمده: از ایشان ابو الحسین محمد بن جعفر اسدی بوده، ابو الحسین بن ابی جنید قمی از محمد بن حسن بن ولید از محمد بن یحیی عطّار، او از محمد بن احمد بن یحیی، او از صالح بن ابی صالح به ما خبر داده، او گفته: سال دویست و نود هجری بود که یکی خواهش کرد تا مال امام علیه السّلام را از او قبض نمایم، من ابا نمودم، لکن در خصوص دانستن رأی آن حضرت در این باب رقعه نوشتم.

جواب آمد در شهر ری محمد بن جعفر عربی هست، اموال را به او بدهند، زیرا از جمله ثقات و معتمدین ماست.

محمد بن یعقوب کلینی از احمد بن یوسف شاسی روایت کرده، او گفته: محمد بن حسین کاتب مروزی به من گفت: دویست دینار نزد حاجز وشّا فرستادیم، در خصوص

ص: 127


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 417- 415.

آن رقعه هم خدمت غریم (1) نوشتیم. جواب آمد: دویست دینار به ما رسید و هزار دینار در ذمّه تو داشتیم و دویست دینار از آن نزد حاجز فرستادی؛ بعد از این اگر خواستی با کسی معامله نمایی؛ یعنی اموال به او تسلیم بکنی، به ابو الحسین اسدی که در شهر ری می باشد، تسلیم کن!

راوی گوید: دو سه روز بعد از این قضیّه خبر وفات حاجز رسید، آن گاه وی را به محمد بن حسن کاتب خبر دادم؛ از شنیدن این خبر اندوهگین گردید.

گفتم: غمگین مباش، زیرا در توقیع وی، دلیل برای تو آمد؛ یکی خبر دادن آن حضرت که مقدار مالی که نزد تو است هزار دینار است و دوّم این که تو را به معامله ابو الحسین اسدی امر کرد، زیرا وفات او را دانسته بود، از این جهت تو را به معامله با او مأمور نمود.

به این اسناد از ابی جعفر محمد بن علی بن نوبخت روایت شده، او گفته: عزم حجّ کرده، اسباب سفر را مهیّا نمودم، در آن حال توقیعی بدین مضمون آمد که ما این سفر را ناخوش می داریم. وقتی این را دیدم، دلتنگ و غمگین شدم و در جواب نوشتم: شنیدم و اطاعت نمودم و سفر را موقوف داشتم، لکن به سبب بازماندنم از حجّ غمگین شدم.

جواب آمد: دلتنگ نباشید، زیرا سال آینده حجّ خواهی کرد.

وقتی سال آینده رسید، اذن طلبیدم. جواب آمد مأذونی. باز نوشتم: با محمد بن عبّاس رفیق راه و هم محمل شدم؛ چون به امانت و دیانت وی وثوق دارم. جواب آمد:

چه خوب هم کجاوه ای است. اسدی، اگر او آمد، دیگری را بر او ترجیح نده.

او گوید: اسدی آمد و با وی هم کجاوه شدیم.

محمد بن یعقوب از علی بن محمد، او از محمد بن شاذان نیشابوری روایت کرده، او گفته: از پانصد درهم، بیست درهم کمتر نزد من فراهم آمد و من دوست نداشتم این مقدار کمتر از پانصد درهم باشد، لذا از مال خود بیست درهم وزن کرده، به این، اضافه نموده، آن را نزد اسدی، وکیل ناحیه روانه نمودم و کیفیّت زیادت را برایش ننوشتم.

ص: 128


1- از القاب صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه-

جواب چنین آمد: پانصد درهمی که بیست درهم آن مال تو بود به ما رسید. اسدی در ماه ربیع الاخر سال سی صد و دوازده هجری به ظاهر عدالت به طوری که تغییر احوال در او دیده نشده و کسی هم قدح و ذمّ در حقّ او نکرده، وفات نمود و در ذیل یاقوته بیست و دوّم از عبقریّه دهم از این بساط که مربوط به قصّه اذکوتکین است، چیزی است که دلالت بر شأن و بزرگی رتبه اسدی می نماید؛ فارجع.

[مادر امام حسن عسکری (علیه السلام)] 5 یاقوتة

بنابر نقلی که از حکیمه خاتون دختر امام محمد تقی علیه السّلام می باشد، یکی از ایشان مادر امام حسن عسکری علیه السّلام می باشد، چنان که در کتاب کمال الدین (1) از محمد بن حسین بن شاذویه، او از محمد حمیری، او از پدرش، که او از محمد بن جعفر، او از احمد بن ابراهیم روایت کرده، او گفته: سال دویست و شصت و دو نزد حکیمه دختر امام محمد تقی علیه السّلام خواهر امام علی النقی علیه السّلام رفتم، از پس پرده با وی سخن گفتم و از دین و طریقه او پرسیدم، در آن حال نام آنان که به امامتشان معتقد بود، برایم ذکر کرد.

سپس گفت: یکی از ائمّه من حجّة بن الحسن بن علی علیهما السّلام است و نام او را ذکر نمود.

آن گاه گفتم: خدا مرا فدایت گرداند! حجّة بن الحسن علیهما السّلام را دیده ای که به من خبر می دهی یا خبرش به تو رسیده.

گفت: از امام حسن عسکری علیه السّلام در خصوص حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- مکتوبی به مادر او نوشته بود، وقتی مکتوب را دیدم، از مادرش پرسیدم: آن مولود که بود؟

گفت: پنهان است.

راوی گوید: وقتی این سخن را از حکیمه خاتون شنیدم، به او گفتم: بنابر پنهانی بودن وی، شیعیان هنگام ضرورت به چه کسی پناه می بردند و کدام شخص برای ایشان

ص: 129


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 507.

مشکلات را حلّ و شبهات را رفع می کند؟

گفت: جدّه حجّت که مادر امام حسن عسکری علیه السّلام است، شیعیان باید نزد وی بروند و مشکلات خود را به دست وی حل نمایند.

آن گاه به او گفتم: امام حسن عسکری علیه السّلام در این که وصیّت را به زن نمود و شیعیان را به او سپرد؛ از چه کسی پیروی کرده است؟

گفت: از حسین بن علی علیهما السّلام، زیرا او در ظاهر به زینب خواهرش، دختر علی علیه السّلام وصیّت نمود و آن چنان بود که حلّ مسایل و هرچه که از علوم و مسایل از امام زین العابدین علیه السّلام بروز می کرد، همه آن ها برای پنهان داشتن امر امام زین العابدین علیه السّلام به زینب علیها السّلام نسبت داده می شد، مادر امام حسن عسکری علیه السّلام نسبت به قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- هم، چنین است.

سپس گفت: شما اصحاب اخبارید، آیا به شما روایت نشده میراث امام نهم از اولاد حسین بن علی علیهما السّلام در حال حیاتش قسمت کرده می شود؟ انتهی.

از ایشان ابراهیم بن محمد همدانی است؛ چنان که کشّی به اسناد خود از ابو محمد دینوری روایت کرده، گفت: من با احمد بن ابی عبد اللّه در عسکر بودیم، مردی از جانب حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- بر ما وارد شد و فرمود غایب: علیل ثقه است و مراد از آن ابو هاشم جعفری است؛ گویا هنگام صدور آن توقیع، مریض بوده، ایّوب بن نوح، ابراهیم بن محمد همدانی، احمد بن حمزه و احمد بن اسحاق ثقات هستند.(1)

از ایشان اسحاق بن اسماعیل نیشابوری است؛ چنان که در منهج المقال (2) آمده: او از جمله ثقاتی است که توقیعات بر آن ها از جانب کسانی وارد می شده که از جانب حضرت حجّة بن الحسن- عجّل اللّه فرجه الشریف- برای سفارت منصوب بوده اند، در توقیعی که حضرت عسکری علیه السّلام به ابراهیم بن عبده نگاشته، اسحاق را مدح نموده و او

ص: 130


1- وسائل الشیعه، ج 30، ص 236؛ اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 831.
2- ر. ک: منتهی المقال فی احوال الرجال، ج 2، ص 14.

را دعا فرموده است.

از ایشان حاجز بن یزید است؛ چنان که در تنقیح المقال از ربیع الشیعه نقل فرموده: حاجز بن یزید از وکلای ناحیه است.

در ارشاد مفید(1) از علی بن محمد از حسن بن عبد الحمید روایت نموده، گفت: من در امر حاجز شکّ نمودم که او از جانب ناحیه مقدّسه وکیل است یا نه؟ پس چیزی از مال امام علیه السّلام را جمع نموده، به سامرّه رفتم. آن گاه توقیعی بیرون آمد که از ما شکوه نیست درباره کسی که به امر ما قائم مقام ما باشد. پس آن چه با تو است به حاجز بن یزید ردّ نما. در حالات محمد بن جعفر ابو الحسین اسدی رازی گذشت آن چه بر جلالت شأن و بزرگی رتبه حاجز و وکیل بودنش از جانب آن بزرگوار دلالت می نماید.

[ثائر باللّه بن مهدی حسینی جبلی ] 6 یاقوتة

یکی از ایشان ثائر باللّه بن مهدی بن ثائر باللّه حسینی جبلی است؛ چنان که در بحار(2) از ابی الحسن علی بن محمد بن علی بن ابی القاسم العلوی الشعرانی روایت نموده: ثائر باللّه عالم صالحی است و امام عصر را مشاهده نموده و از آن سرور روایاتی نقل می کند و از ابو الفرج مظفر بن علی بن الحسین الحمدانی نقل نموده که گفته است:

ثائر باللّه ثقه عین، از سفرای صاحب الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- و شیخ مفید را درک کرده است و در مجلس درس سیّد مرتضی علم الهدی و شیخ طوسی- اعلی اللّه مقامهما- نشسته است.

از ایشان جعفر بن حمدان حضینی است؛ چنان که صدوق رحمه اللّه به نقل از محمد بن ابی عبد اللّه اسدی کوفی، او را از جمله کسانی شمرده که حضور باهر النّور حضرت

ص: 131


1- الارشاد، ج 2، ص 361.
2- بحار الانوار، ج 102، ص 245.

بقیّة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- را شرفیابی نموده، در آن آستان ملایک پاسبان، از جمله مقرّبان و آشنایان بوده و دلیل بر این مدّعی، این است که ملازم او می شود و مأمور بوده که علی بن مهزیار یا ابراهیم بن علی مهزیار را در کوه های طایف خدمت آن وجود سراسر سعادت، حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- برساند، چون بعد از ملاقات با ابن مهزیار، پرسید: کجایی هستی؟

گفت: اهل عراقم.

ملازم پرسید: کدام عراق؟

ابن مهزیار گفت: اهل اهوازم.

ملازم گفت: مرحبا به لقای تو! آیا در اهواز جعفر بن حمدان حضینی را می شناسی؟

ابن مهزیار گفت: بلی او دعوت حقّ را اجابت نموده، به سرای آخرت شتافت.

ملازم گفت: رحمت خدا بر او باد! چقدر شب های او طولانی، تبتّل (1) او زیاد و اشک چشمش بسیار بود.(2)

از ایشان حفص بن عمر معروف به عمری است که وکیل ابو محمد الحسن العسکری بوده؛ چنان چه در رجال کشّی ضمن توقیعی طولانی که از جانب آن حضرت به ابراهیم بن عبده وارد شده، چنین است. از بلده خارج نشوی تا عمری را ملاقات نمایی که خداوند به سبب رضای من، از او راضی باشد، او تو را بشناسد، تو نیز او را بشناسی، پس آن چه از مال ما نزد تو است، به او تسلیم نمایی، چرا که او طاهر امین و عفیف نزدیک از ما و به سوی ماست. هرچه از نواحی به سوی ما حمل می شود، در آخر به او بر می گردد تا او آن را به ما برساند.

از ایشان حسن بن فضل یمانی است که توقیعات توسط سفرا به او صادر و دستورها به او داده می شده؛ چنان که در یاقوته هجدهم عبقریّه دهم برای رفتن او به حجّ بیت

ص: 132


1- انفصال از دنیا و گرویدن به حق.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 445.

اللّه الحرام به ابی جعفر عمری و ابن وجنا دستور رسیده، فارجع. در مقدّم یاقوته چهاردهم عبقریّه دهم است که خطّ آن بزرگوار را دیده، مراجعه شود.

[حسن بن قاسم بن العلا] 7 یاقوتة

یکی از ایشان حسن بن قاسم بن العلا است؛ چنان که ضمن توقیعی که نزدیک به مردن قاسم از ناحیه مقدّسه برای او صادر شده و به اخبار آن بزرگوار چشم های کور او بینا شده؛ ما آن را در یاقوته سی و هشتم عبقریّه هشتم این بساط ذکر نموده ایم.

چنین است که قاسم مذکور بعد از بینا شدن به حسن پسرش روآورد، گفت:

خداوند تعالی تو را به مرتبه ای خواهد رساند، آن را به چه طریق قبول می کنی؟

حسن گفت: با شکر خدا قبول می کنم.

قاسم گفت: شرط نایل شدن به آن مرتبه این است که از شرب خمر بازگشت نمایی.

حسن گفت: ای پدر! به حقّ کسی که تو او را ذکر می کنی، سوگند یاد می کنم، هر آینه از شرب خمر و کارهای بدی که تو آن ها را نمی دانی برگشتم.

در آن حال قاسم دست ها را بالا برده و گفت: پروردگارا! اطاعت خود را بر حسن الهام نما و او را از معصیت و نافرمانی خود بازدار و تا سه مرتبه این دعا را در حقّ وی نمود. سپس کاغذی طلبید و وصیّت خود را در آن نوشت و نیز اراضی که در دست داشت، برای حضرت صاحب الامر بود که پدرانش به آن حضرت وقف کرده بودند.

از جمله وصیّت های او به حسن این بود پسرم! اگر به امر وکالت صاحب الامر علیه السّلام اهل و سزاوار شدی، ممرّ معیشت خود را از نصف اراضی من که مشهور به قرجیده است، قرار داده، چون مابقی آن ملک، برای مولای من صاحب الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- است و اگر برای وکالت آن سرور در تو اهلیّت پیدا نشد، خیر خود را از مصادر و مواردی طلب نما که خداوند آن ها را قبول دارد.

حسن وصیّت پدر را به همان نحو که گفته بود قبول کرد، بعد از مدّت کمی تعزیه

ص: 133

نامه ای از حضرت بقیّة اللّه برای حسن صادر شده که او را در فوت پدرش قاسم تسلیت داده و در آخر آن، درباره حسن به این عبارت دعا مرقوم نموده؛ الهمک اللّه طاعته و جنّبک معصیته. این همان دعایی است که پدر او قاسم بن العلا درباره اش نمود و در آخر مکتوب آمده بود: جعلنا اباک اماما لک و فقاله لک مثالا.(1)

از ایشان حسن بن نظر است که صوت مبارکش را شنیده؛ چنان که در یاقوته پنجم و هفتم از عبقریّه هشتم این بساط آمده: حسن بن نظر در قضیه ای طولانی اموالی که برای امام علیه السّلام بود با حمّال ها نزد آن سرور برد و صوت مبارکش را شنید، فارجع.

از ایشان حسن بن وجناست، اگرچه طایفه رجالیّین اسمی از او نبرده اند، لکن از کتاب غیبت شیخ طوسی و خرایج و جرایح راوندی، جلالت شأن و نبالت رتبه او ظاهر می شود و این که او حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه الشریف- را مشاهده نموده است، ما در یاقوته هفدهم از عبقریّه دهم این بساط تشرّف او را خدمت یکی از ملازمین آن حضرت و این که از رفع اختلال شهرش به او خبر می دهد و نیز مکتوبی از اهلش به او می دهد، در این خصوص ذکر نموده ایم، مراجعه شود؛ چنان که در یاقوته نهم از عبقریّه دوّم این بساط شرفیابی او را در غیبت صغرا خدمت آن بزرگوار نقل کرده ایم، فارجع.

از ایشان داود بن القاسم بن اسحاق بن عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب است که به ابی هاشم جعفری معروف است، او از حضرت رضا علیه السّلام تا حضرت حجّة- عجّل اللّه فرجه- را درک نموده و نزد این بزرگواران مرتبه منیعه و درجه رفیعه داشته و از ربیع الشیعه سیّد بن طاوس رحمه اللّه نقل شده است که فرموده: «انّ فی زمان الغیبة الصغری کانت فیه سفراء موجودین و ابواب معروفین لا یختلف الامامیّة القائلون بامامة الحسن بن علی علیهما السّلام فیهم فمنهم ابو هاشم داود بن القاسم الجعفری».

در رجال (2) شیخ طوسی آمده: داود بن القاسم الجعفری از جمله کسانی بوده که نزد

ص: 134


1- مدینة المعاجز، ج 8، ص 148؛ الثاقب فی المناقب، ص 593- 592.
2- الفهرست، شیخ طوسی، ص 124.

امرا و حکّام مقدّم بوده، مؤیّد این کلام این است که در مقاتل الطّالبین گفته: چون سر یحیی بن عمر بن یحیی بن حسین بن زید را به بغداد نزد ذو الیمینین، والی وقت بغداد، آوردند، مردم نزد ذو الیمینین اجتماع نموده، او را تهنیت می دادند.

از جمله داود بن قاسم جعفری که مردی صاحب لسان بود و از مکابره نمودن با کبرا و اصحاب سلطان باک نداشت، وارد شد.

به ذو الیمینین گفت: ایّها الامیر! آمده ام تو را به چیزی تهنیت دهم که اگر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله زنده بود به آن تعزیه داده می شد و آن، قتل یحیی است.

ذو الیمینین به او جواب نداد، فقط برادران و زن هایی از حرم خود را از بغداد به سمت خراسان فرستاد و گفت: این حالت که من یکی از اهل بیت رسالت را کشته ام، هیچ وقت در خانه قومی داخل نمی شود، مگر آن که نعمت و دولت از آن خانه زایل می شود. بنابر این برادران و زنان او مهیّای خروج از بغداد به جانب خراسان شدند.

از ایشان صالح بن ابی صالح است؛ چنان که شیخ در کتاب الغیبت (1) به اسناد خود از محمد بن احمد بن یحیی و او از صالح بن ابی صالح روایت نموده که گفت: سال دویست و نود بعضی از مردم در گرفتن چیزی از مال امام از من سؤال نمودند. من از گرفتن آن امتناع نمودم، تا آن که به آن حجّت پروردگار، امام غایب از انظار مکتوبی نوشتم و از رأی مبارک ایشان در این مورد استفسار کردم.

جواب آمد: محمد بن جعفر عربی در ری سکنا دارد، آن مال را به او بدهند، چرا که او از ثقات ما می باشد. از این روایت معلوم می شود چنان که محمد بن جعفر عربی از وکلا بوده؛ هم چنین صالح بن ابی صالح نیز از ایشان است.

از ایشان علی بن سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیر بن اعین است که به ابی الحسن مکنّا می باشد؛ چنان که در رجال نجاشی آمده: برای ابو الحسن مزبور به صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه- اتّصالی است و توقیعاتی از آن حضرت به سوی او خارج شده و نزد اصحاب ما منزله رفیعه ای برای او بوده و ورع و ثقه ای بوده است که بر او در چیزی

ص: 135


1- الغیبة، ص 415.

طعن زده نشده است.

از ایشان علی بن شبل بن اسد است؛ چنان که شیخ ابو علی او را در رجال خود به عنوان علی بن شبل بن اسد الوکیل ستوده (1) و اگرچه در تقیح المقال فرموده: وصف او به وکیل، منحصر به شیخ ابو علی است و در کلام غیر ایشان، توصیف او را به وکیل واقف نشدم؛ فتحرّر.

از ایشان علی بن محمد بن صالح بن محمد همدانی است؛ چنان که در تنقیح المقال است که حضرت بقیّة اللّه الحجّة المنتظر- ارواحنا له الفدا- بعد از فوت پدرش محمد بن صالح همدانی دهقان، او را وکیل نمود.

از ایشان عیسی بن جعفر بن عاصم عاصمی است؛ چنان که صدوق رحمه اللّه در کمال الدین فرموده: این عاصمی از جمله کسانی است که بر معجزات حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه- واقف شده، آن بزرگوار را رؤیت فرموده و از جانب آن سرور در کوفه وکیل بوده است.

از ایشان قاسم بن محمد بن علی بن ابراهیم بن محمد همدانی است؛ چنان که در رجال نجاشی (2) است که ابو العبّاس احمد بن علی بن نوح به ما خبر داد و گفت: ما را ابو القاسم جعفر بن محمد حدیث کرد و گفت: ما را قاسم بن محمد بن علی بن ابراهیم بن محمد، وکیل ناحیه و پدر او وکیل ناحیه و جدّش علی، وکیل ناحیه و جدّ پدرش، ابراهیم بن محمد، وکیل ناحیه حدیث کرد و گفت: احمد بن نوح که در وقت قاسم به همدان بود و علی بن بسطام بن علی و عزیز بن زهیر با او بود و او یکی از طایفه بنی کشمرد بود، سه تای ایشان در یک موضع به همدان وکیل بودند که در این امر به سوی ابو محمد حسن بن هارون بن عمران همدانی رجوع می کردند و از رأی او و هم چنین از رأی پدر او ابو عبد اللّه بن هارون امور راجع به وکالت خود را صادر می نمودند، ابو عبد اللّه و پسر او محمد هردو از وکلای ناحیه مقدّسه بودند.

ص: 136


1- الامالی، ص 14؛ رجال النجاشی، ص 19؛ منتهی المقال فی احوال الرجال، ج 5، ص 24.
2- رجال النجاشی، ص 344.
[محمد بن ابراهیم بن محمد همدانی ] 8 یاقوتة

یکی از ایشان محمد بن ابراهیم بن محمد همدانی است؛ چنان که کشیّ در رجال خود از محمد بن سعید بن یزید ابو الحسن روایت نموده و او از محمد بن جعفر بن ابراهیم همدانی که این ابراهیم وکیل ناحیه مقدّسه بوده و چهل حجّ به جای آورده؛ از محمد مزبور روایت نموده که گفته: دختری از محمد بن ابراهیم بن محمد به حدّ بلوغ و رشد رسیده و در نهایت جمال و کمال بود، جماعتی از بزرگان و اجلّه مردم از او خواستگاری کردند.

محمد از این که او را به احدی تزویج نماید، ابا و امتناع ورزید. آن گاه محمد دختر را با خود همراه نموده، به حجّ بیت اللّه الحرام مشرّف شدند و در رفتن به مدینه منوّره خدمت حضرت ابی الحسن علیه السّلام مشرّف شده، هیأت و کمال دختر خود را خدمت آن سرور وصف نمود و عرض کرد: من او را برای خدمت حضرت نگاه داشته ام.

حضرت فرمود: من او را قبول نمودم، او را همراه خود به حجّ برده و بعد از فراغ از حجّ، از راه مدینه مراجعت نما و او را در حرم سرای من درآور.

چون محمد با دخترش از مناسک حجّ فارغ شده و به مدینه آمدند، آن دختر هنگام ورود به مدینه از دنیا درگذشت. وقتی محمد این خبر را به حضرت ابی الحسن علیه السّلام داد، حضرت فرمود: ای پسر ابراهیم! دختر تو در بهشت زوجه من است.

از ایشان محمد بن ابراهیم مهزیار است؛ چنان که شیخ صدوق در کمال الدین از محمد بن جعفر بن محمد بن عون روایت نموده که گفته: محمد بن ابراهیم مهزیار از وکلایی است که بر معجزه حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- واقف شده و حضرتش را دیده اند، ما در یاقوته دوازدهم از عبقریّه هشتم این بساط، حکایتی از ابن محمد بن ابراهیم مهزیار در دیدن رسولی با رقعه ای که از جانب حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- نزد او آمده و درباره اموالی که نزد پدرش از آن سرور مانده بود و او به محمد وصیّت نموده که آن ها را به آن جناب برساند نقل نموده ایم، مراجعه

ص: 137

شود. چنان که در یاقوته نهم از عبقریّه دهم این بساط، کیفیّت دیدن او زنی از ملازمات آن سرور را نقل کرده ایم، رجوع شود.

از ایشان محمد بن احمد بن جنید است که به ابی علی، مکنّا و به کاتب اسکافی، ملقّب است؛ چنان که در خلاصه علّامه آمده: «محمّد بن احمد بن الجنید ابو علی ثقه جلیل القدر صنّف فاکثر قیل انّه کان عنده مال للصّاحب علیه السّلام و سیف ایضا و انّه اوصی به إلی جاریته فهلک ذلک».(1) در ایضاح آن چه را علّامه در کلام خود به گوینده ای مجهول نسبت داده، بدون نسبت ذکر نموده و بعد از عنوان او گفته: «وجه فی اصحابنا ثقة جلیل القدر صنف فاکثر کان عنده مال للصّاحب علیه السّلام و سیف و اوصی به إلی جاریه فهلک». در تنقیح المقال در وکیل بودن او مناقشه نموده به این که مجرّد بودن مال و سیف برای حضرت حجّت نزد او بر این که آن بزرگوار آن ها را نزد او امانت نهاده، دلالت ندارد تا آن که بر وکالتش از آن سرور دلالت نماید.

شاید آن ها یکی از اموالی بوده اند که باید برای آن بزرگوار به سوی نایب عامّ آن حضرت جلب شود؛ یعنی سهم امام مرسوم، متداول در زمان غیبت بوده و بزرگان این قضیّه را از ابن جنید مذکور به جهت این نقل کرده اند که خواسته اند بفهمانند او صرف مال امام و حقوق آن حضرت را جایز نمی دانسته، بلکه رأی او این بوده که باید آن را حفظ و در وقت مردن باید به آن وصیّت نمود و نزد شخصی امین سپرد.

از ایشان محمد بن شاذان بن نعیم است؛ چنان که در تنقیح المقال است که حائری فرموده: او به خلاف محمد بن احمد بن شاذان از وکلای ناحیه مقدّسه است، چرا که از وکلای حضرت عسکری علیه السّلام است، فارجع و تحرّر.

از ایشان محمد بن اسحاق قمی است؛ چنان که وحید بهبهانی در حاشیه رجال میرزا از صدوق و او از محمد بن جعفر بن عون اسدی روایت نموده: یکی از وکلای صاحب الزمان- ارواحنا له الفداء- که آن حضرت را دیده و بر معجزه آن سرور واقف شده، محمد بن اسحاق از اهل قم است.

ص: 138


1- جامع الرواة، ج 2، ص 59.
[محمد بن صالح همدانی ] 9 یاقوتة

یکی از ایشان محمد بن صالح بن محمد همدانی است. در کمال الدین (1) آمده: «فی الصحیح عن محمد بن صالح هذا قال: کتبت إلی صاحب الزمان انّ اهلبیتی یؤذوننی و یفزعونی بالحدیث الذّی روی عن ابائک علیهم السّلام انّهم قالوا علیه السّلام خدّامنا و قوّامنا شرار خلق اللّه و یحکم اما تقرؤن ما قال اللّه عزّ و جلّ و جعلنا بینهم و بین القری الّتی بارکنا قری ظاهرة و نحن و اللّه القری الّتی بارک اللّه فیها و أنتم القری الظاهرة».

چون این حدیث دلالت صریح بر وکالت او دارد و ما در صبیحه چهلم از عبقریّه هفتم بساط سوّم، ترجمه این حدیث را بیان نموده ایم، مراجعه شود؛ چنان که در یاقوته چهل و پنجم از عبقریّه هشتم این بساط، قضیّه ای از محمد بن صالح همدانی ذکر نموده ایم که ایضا بر وکالت او از حضرت بقیّة اللّه دلالت صریح دارد، فارجع الیها.

از ایشان ابو جعفر محمد بن علی الاسود است؛ چنان که سیّد جلیل سیّد صدر الدین فرموده: بنابر آن چه در تنقیح المقال نقل نموده که مقتضای آن چه در ترجمه علی بن حسین بن بابویه است، این است که محمد بن علی الاسود از نوّاب زمان غیبت است و در تنقیح بعد از نقل این کلام فرموده: تو می دانی در ترجمه علی بن حسین بن بابویه چیزی که بر نیابت او دلالت داشته باشد، نیست. بلکه او از مقرّبین نزد حسین بن روح بود که نایب چهارم آن حضرت است.

چنان که نجاشی (2) نقل نموده: علی بن حسین بن موسی بن بابویه با حسین بن روح اجتماع نموده، از مسایل سؤال کرده و پس از آن به دست محمد بن علی بن جعفر اسود کتاب و رقعه ای خدمت حسین بن روح ارسال داشته، در آن کتاب از حسین بن روح درخواست نمود که آن رقعه را خدمت حضرت بقیة اللّه برساند، نهایت چیزی که بر این دلالت دارد، آن است که محمد بن علی بن جعفر اسود در ایصال مکتوب علی بن

ص: 139


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 483.
2- رجال النجاشی، ص 261.

بابویه به سوی حسین بن روح واسطه بوده و آن چه از این ثابت می شود، حسن حال محمد بن علی اسود است، نه نیابت او از حضرت بقیة اللّه.

این ناچیز گوید: محتمل است، قویا نایب بودن او به واسطه ای؛ یعنی از جانب حسین بن روح، خود یکی از طرق نیابت باشد، فتبصّر و لا تغفل.

[محمد بن حفص عمری ] 10 یاقوتة
اشاره

یکی از ایشان محمد بن حفص بن عمر معروف به عمری است؛ چنان که در رجال کشّی آمده: امّا ابو جعفر محمد بن حفص بن عمر، او پسر عمری و وکیل ناحیه بوده و امر وکالت در زمان او بر ایشان دور می زده است.

از ایشان محمد بن علی بن مهزیار است؛ چنان که از ربیع الشیعه سیّد بن طاوس در تنقیح المقال نقل نموده: از سفرا و ابواب معروفینی که طایفه امامیّه که- قایل به امامت حضرت عسکری علیه السّلام هستند- در سفارت و بابیّت آن ها اختلاف ننموده اند، محمد بن علی بن مهزیار است و در احتجاج در توقیعی است: و امّا محمد بن علی بن مهزیار اهوازی، خداوند قلب او را اصلاح فرماید و شکّ را از او زایل بنماید.

از ایشان هارون بن عمران همدانی است؛ چنان که در رجال نجاشی (1) است: او وکیل ناحیه، بلکه رییس وکلا بوده، چرا که از احمد بن نوح روایت نموده که گفته:

زمان بودن قاسم در همدان، ابو علی بسطام بن علی، العزیز بن زهیر و هو احد بنی کشمرد با او بودند و این سه نفر در آن جا وکیل ناحیه بودند که در این وکالت به سوی ابی محمد حسن بن هارون بن عمران همدانی رجوع می نمودند و از رأی او امور را صادر می کردند و پیش از حسن بن هارون به پدر او هارون بن عمران رجوع می نمودند و از رأی او امور راجع به وکالت خود را از ناحیه مقدّسه صادر می نمودند، ابو عبد اللّه هارون و پسر او ابو محمد الحسن وکیل ناحیه مقدّسه بودند.

ص: 140


1- رجال النجاشی، ص 344.

بالجمله در غیبت صغرا، سفرا و نوّابی داشت که مردم عرایض خود را به آن ها می دادند، مسایل خود را می پرسیدند و به خطّ شریف آن جناب جواب بیرون می آمد، خمس و نذوراتی که می بردند، ایشان می گرفتند، خدمت آن حضرت عرض می کردند و به اذن او به فقرا و سادات می رساندند و جمع کثیری از ایشان، هر سال موظّف بودند.

بر دست و زبان سفرا معجزات عظیم ظاهر می شد و مردم به یقین می دانستند ایشان از جانب آن حضرت منصوب اند؛ چنان که مقدار مال را می گفتند و نام فرستنده مال را می بردند، آن چه در راه بر ایشان گذشته بود، خبر می دادند و موت و بیماری و سایر احوال آینده آنان را می فرمودند و به همان نحو واقع می گردید و انواع معجزات از ایشان به ظهور می آمد، انتهی.

تذکیر فی معنی السّفیر

بدان لفظ سفیر، مشتقّ از سفر به معنی کشف غطا(1) و پرده برداشتن از روی امر است و از این جاست که مصلح میان دو طایفه و دو نفر را سفیر نامیده اند، چرا که مستکشف امر قلبی دو طرف است برای آن که میان آن ها را صلح دهد و آن چه در نظر دقیق جلوه گر می شود این است که رسول اعمّ از سفیر است، زیرا اطلاق سفیر در موردی است که امکان وصول به سوی مرسل و فرستنده ممکن نباشد؛ مثل باری تعالی یا وصول به آن متعسّر(2) باشد؛ چنان که نسبت به حجّت منتظر و نوع سلاطین چنین است که سفیر را بر نایب و فرستاده ایشان اطلاق می نمایند و از این جهت است که بر سایر ائمّه و حضرت رسول، سفیر و نوّاب و وکیل اطلاق نمی نمایند. زیرا وصول به آن بزرگواران برای نوع مردم، چندان متعسّر نبوده، خذ هذه الدقیقة و اغتنمها، انتهی.

ص: 141


1- پرده، پوشش.
2- دشوار.
[تشرّف یافتگان دیگر]

هذه لا حفلة کبری ممّن وقف علیه علیه السّلام فی الغیبة الصغری بدان که الواصل الی رحمة اللّه الملک الغافر المعاصر المرحوم الحاج شیخ محمد باقر، نزیل بلده بیرجند و زمیل الطاف خداوند در رساله بغیّة الطالب خود، فصلی منعقد نموده و در آن جماعتی کثیر و افرادی بثیر را به طریق اجمال ذکر کرده و نام برده که در غیبت صغرا، یا بیننده شخص شخیص حضرت بقیة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- بوده یا از آن بزرگوار به معجزه و خرق عادتی واقف گردیده و یا به هردوی این موهبت سرافراز و به رؤیت آن بزرگوار و وقوف به معجزه اش، مخصّص و ممتاز شده اند و چون ذکر آنان برای نام بردگان در عبقریّه اوّل از این بساط تا آخر این عبقریّه چهارم، کالفذلکة(1) و فهرست مانند است، لذا خوش داشتم آن فصل را مختصر نموده و از آن، آن چه با این مقام مناسب است، نقل نمایم.

در رساله مذکوره فرموده:

فصل، بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ، در ذکر کسانی که بر تولّد آن حضرت- عجّل اللّه فرجه- از امام حسن عسکری علیه السّلام و نرجس خاتون اطّلاع یافتند و جمال عدیم المثال آن نور پاک و باعث ایجاد افلاک- ارواحنا فداه و علیه و علی ابائه الطاهرین الصّلواة و التحیّات ما شاء اللّه- را مشاهده نمودند یا بر معجزات آن سرور، در غیبت صغرا مطّلع شدند.

آنان جماعتی می باشند که عددشان بیش از تواتر قطعی است؛ چنان که ان شاء اللّه تعالی ظاهر گردد تا این اضافه شود به سایر ادلّه قطعیّه بر تولّد آن جناب و وجود و بقای او در این مدّت طولانی تا وقتی که ظاهر شود، بعد از آن که کفر و ظلم در زمین شایع شود و دو ثلث مردم از دین منحرف شوند و زمین را پر از عدل وداد فرماید و ریشه انواع کفر و فسوق و ظلم را برکند، آن ها به کثرت در کتب غیبت و تفاسیر و اخبار عامّه و خاصّه، مفصّلا و مشروحا بیان شده است.

ص: 142


1- پایان، فهرست پایانی.

به این فصل استطرادا(1) کذب و بطلان حرفی که رؤسای بابیّه میان تابعین خود از عوام کمتر از چهار پایان انداخته اند و در کتب مجعوله دروغین خود ذکر کرده اند؛ مثل زندیق جرفادقانی در فرائد و گفته اند شیعه به قول یک زنی و خادمی می گویند واضح و روشن می گردد که امام حسن عسکری علیه السّلام فرزند داشته.

می گوییم: از ایشان حکیمه خاتون به کاف است؛ چنان که در فواید رجالیّه (2) بحر العلوم و غیره می باشد، عمّه مکرّمه امام حسن عسکری علیه السّلام که به اخبار و اسانید متواتره، از آن مخدّره جلیله نبیله صاحبه اسرار امامان اطهار علیه السّلام حضور او در تولد نور آفریدگار- صلوات اللّه علیه و علی آبائه المعصومین الابرار- ثابت است و بعضی که آن معظّمه محترمه را در اولاد حضرت جواد علیه السّلام ذکر نکرده اند؛ برای آن است که لفظ حکیمه را لقب یکی از بنات مذکور دانسته اند، نیز حکیمه اسم دختر امام موسی علیه السّلام هم می باشد که در ولادت حضرت جواد علیه السّلام حاضر بود و وصف می کند که در آن حین، چراغ خاموش و به نور مولود، خانه روشن گردید، بعد هم طشت طلایی و چراغی روشن، در آن پیدا شد.

دیگر والده معظّمه آن جناب است که ممدوحه امام می باشد. دختر قیصر روم و منتهی به شمعون الصّفا وصیّ روح اللّه است؛ چنان که تفصیل حال خود را برای بشر بن سلیمان نخاس که از اولاد ابی ایّوب انصاری است، نقل کرد و این در غیبت شیخ طوسی، کمال الدین (3) صدوق، دلایل (4) طبری، غیبت (5) محمد بن عبد اللّه، بحار الانوار(6) و کتب بسیار به سند معتبر مسطور است و جلالت او از آن که از موالی و معتمدین دو امام بود، ظاهر است، امام علی هادی علیه السّلام به او فرمود: «أنتم ثقاتنا اهل البیت و انّی مزکیک و مشرّفک بفضیلة تسبق بها سائر الشّیعه».

ص: 143


1- از مطلب دور افتادن.
2- الفوائد الرجالیه، ج 2، ص 316- 315.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 418.
4- دلائل الامامة، ص 491- 490.
5- ر. ک: الغیبة، شیخ طوسی، ص 208.
6- بحار الانوار، ج 51، ص 6.

دیگر بشر مذکور است که از قول پدر عالی مقدار آن زبده ابرار، بر ولادت حجّت منتظر- عجّل اللّه تعالی فرجه- اطّلاع یافت.

دیگر عثمان بن سعید عمروی منسوب به عمرو بن حریث صرفی کوفی اسدی شیعی و گاهی بدون واو نویسند؛ چنان که در کتب هیأت و نجوم، کروی را کری نویسند و به عمری بضم العین مشتبه شود، لهذا علما به فتح العین ضبط کنند، او شیخی جلیل عالی القدر نزد عامّه و خاصّه بود و از یازده سالگی در خدمت امام علی الهادی علیه السّلام بود و به شرف وکالت امام حسن عسکری علیه السّلام و صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه- فایز گردید و از اوّلین سفرا و نوّاب حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه- می باشد که سؤالات و ملتمسّات شیعه را به آن حضرت می رساند و جواب می گرفت.

دیگر پسر او ابو جعفر بن محمد عثمان است که دوّمین سفیر بود و چون در جمادی الاولی سنه خمس و ثلاث مائه بیمار شد، جماعتی از وجوه شیعه؛ مانند علی بن همام، ابو عبد اللّه محمد الکاتب، ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی و غیر ایشان به او گفتند:

اگر وفات تو برسد، چه کسی به جایت منسوب خواهد بود؟

به ابی القاسم حسین بن روح نوبختی اشاره نمود و گفت: این وکیل و امین و ثقه صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه- است و بین شما و او سفیر خواهد بود، در مهمّات خود به او اعتماد کنید که به نصب او مأمور شده ام، من تبلیغ رسالت نمودم و حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام تنصیص (1) فرمود بر آن که این محمد، وکیل پسر من، مهدی است؛

چنان چه در غیبت شیخ طوسی آمده و مشتمل است بر اعجاز از پدر او عثمان که وکالت و امانت او به نصّ حضرت هادی علیه السّلام و ابی محمد و غرایبی که شیعه از او می دیدند، محقّق بود، نیز بر او تنصیص نمود، اخبار این مقام از کثرت و صحّت سند به حدّی است که قابل انکار نیست و ذکر آن در کتب اصحاب؛ مثل کافی، احتجاج، کتب غیبت، بحار، عوالم العلوم و کتب رجالیّه، بی نیاز از تحریر در این مختصر است.

ص: 144


1- ظاهر، آشکار.

در روایت کافی (1) در باب اسماء کسانی که امام عصر را دیده اند به سند صحیح، بسیار عالی مرقوم است: عبد اللّه بن جعفر حمیری که از اجلّا و ثقات امام حسن عسکری علیه السّلام است، از عمری سؤال نمود تو خلف را بعد از ابی محمد دیده ای؟ عمری گفت: بلی، به خدا که دیده ام؛ و با اشاره دستان خود هیبت آن حضرت را نشان داد.

دیگر ابی القاسم حسین بن روح نوبختی است که بعد از آن که ابو جعفر عمروی بعد از پنجاه سال نیابت وفات یافت، او را به نصّ و امر قائم، وکیل حجّت و قائم مقام خود گرداند. شیعه گمان می کردند بعد از او با جعفر بن احمد بن متّیل قمی به فتح المیم و تشدید التا، من متله زعزعه و حرکه، وکیل و سفیر خواهد بود، یا پدرش برای زیادتی اختصاص.

حتّی ابو جعفر در آخر عمر خود جز در منزل یکی از آن دو، غذایی تناول نمی کرد، و لکن اختیار بر ابی القاسم آمد و همه اکابر شیعه قبول کردند. ابن متیل نیز قبول نمود و او نزد سر ابی جعفر و ابی القاسم نزد پای او نشسته بود، چون گفت مأمور شده ام ابی القاسم را نصب کنم، برخاست و به جای ابی القاسم نزد پای ابی جعفر نشست و او را به جای خود نشاند، مکرّر در حضور رؤسای شیعه آن را می گفت و چند سال، قبل از فوت خود، به تسلیم اموال امام علیه السّلام به او امر می فرمود و هر ماه سی تومان برای مخارج به او می داد، علاوه بر آن چه وزرا و بزرگان شیعه؛ مثل آل فرات و غیر ایشان به او می دادند(2)، شیخ طوسی و دیگران اخبار صحیحه ای در جلالت ابی القاسم بن روح نزد عامّه و خاصّه و اتّفاق شیعه بر وکالت و سفارت او و ظهور معجزات بر ید او مرقوم داشته اند و شیعه اخبار بسیاری در مسایل حلال و حرام از او اخذ کردند. وفات او شعبان سنه ستّ و عشرین و ثلث مائه بود.

دیگر ابو الحسن علی بن محمد سمرّی بفتح المیم است، علّامه حلّی رحمه اللّه در ایضاح الشتباه (3) بضم المیم، ضبط فرموده. سمّر موضعی در یمامه است و ابی القاسم بن روح

ص: 145


1- الکافی، ج 1، ص 330- 329.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 370- 369.
3- ایضاح الاشتباه، ص 221.

او را وکیل و سفیر از جانب امام حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- معیّن نمود، شیعه قبول کردند ولی بودند کسانی که جز بعد از ظهور معجزات و اخبارات به ید او قبول نکردند، چون موقع وفات ابو الحسن رسید و از وکیل و نایب بعد از او، سؤال کردند توقیعی به این مضمون بیرون آورد: شش روز دیگر می میری، به احدی وصیّت مکن که بعد از تو قائم مقام تو باشد؛ زیرا غیبت تامّه رسید.(1)

دیگر جماعتی از وکلا که در زمان وکلای اربعه متقدّمه در جزئیّات مداخله داشتند، چنان که سیّد بن طاوس در ربیع الشیعه فرموده و در کتب غیبت (2) ذکر شده اند، ابو هاشم داود بن القاسم الجعفری، محمد بن علی بن بلال، عمر الاهوازی، ابو محمد الوجنانی، ابراهیم بن مهزیار و پسر او محمد از ایشان هستند؛ نیز از ایشان است حاجز بن یزید که او بر معجزه حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- اطّلاع یافت و محمد بن جعفر اسدی که ربیع الاخر سال سی صد و دوازده وفات یافت و احمد بن اسحاق، ابراهیم بن محمد الهمدانی، احمد بن حمزه بن الیسع، غایب لیل که اسمش، علی بن جعفر است و وکیل ابی محمد العسکری بود، ایّوب بن نوح که رسولی از حجّت به توثیق این جماعت خبر داد- کما فی غیبة الشیخ و کتاب الکشّی- عطّار احمد بن محمد بن یحیی و عاصمی عیسی بن جعفر بن عاصم که او را بر تشیع سی صد تازیانه زدند و در دجله افکندند، علی بن ابراهیم بن محمد همدانی متقدّم و پسر او، قاسم بن علی، ابو علی بسطام بن علی و عزیز بن زهیر؛ این سه نفر هم زمان در همدان وکیل ناحیه بودند و از برای پسر او ابی محمد حسن بن هارون عمل می کردند.

امّا مذمومین از اهل اطّلاع بر حجّت که اوّل به آن حضرت قایل شدند و بر طریق شیعه بودند، بلکه بعضی از وکلا بودند و بعد فاسد شدند و ادعای بابیّت کردند و به لعن ایشان توقیع صادر شد و شیعه از ایشان تبرّی جستند و چنان که شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب غیبت (3) فرموده: «ذکر المذمومین الّذین ادعوا البابیّة لعنهم اللّه اوّلهم

ص: 146


1- الثاقب فی المناقب، ص 604- 603.
2- ر. ک: بحار الانوار، ج 51، ص 365؛ طرانف المقال، ج 2، ص 326.
3- الغیبة، ص 397.

المعروف بالشّر»؛ یعنی ...، تا به آخر که حال ایشان و توقیعات را مرقوم داشته؛ اوّل آنان، ابو محمد حسن شریعی است که از اصحاب عسکریین علیه السّلام بود و چون ادّعای بابیّت حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- نمود، از ناحیه مقدّسه، توقیع به لعن او صادر گردیده و پس از آن، کفر و الحاد از او ظاهر شد.

شیخ طوسی که لسان قدمای اصحاب و شیخ الطّایفه المحقّه می باشد و در همه علوم دین برای شیعه کتاب نوشته؛ چنان که در تاریخ ابن اثیر شافعی شامی و ملل و نحل عبد الکریم شهرستانی، او را از مصنّفین شیعه امامیّه نوشته اند و مقبول خاصّ و عام است و جمع کثیری از عامّه در مجلس درس او اجازت دارد و توقیعاتی از حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- برای او آمده که دو تا از آن ها در کتاب احتجاج و لؤلؤ بحرینی و کتب دیگر مذکور است و باقی از میان رفته.

خلاصه شیخ در کتاب غیبت (1) می فرماید: درباره مدّعیان بابیّت به کذب، این جماعت کلا در اوّل امر، خود بر امام دروغ می بندند، ادّعای وکالت از امام می کنند، ضعفای شیعه را به این قول به دوستی خود می خوانند و چون ترقّی کردند و بعضی از ضعفا و جهّال شیعه را با این قول به دوستی، تابع خود کردند، مذهب حلّاجیّه را ظاهر می سازند؛ یعنی تناسخی می شوند، خود را مظهر اللّه، بعضی از مریدین خود را مظهر نبی، برخی را مظهر ولی و عده ای از نساء را مظهر زهرا علیها السّلام می دانند و می گویند: روح آن مقدّسه در این ها حلول کرده؛ چنان که در کتب اخبار و تواریخ و مذاهب مشروح است.

دیگر محمد بن نصیر النمیری که از اصحاب امام حسن عسکری علیه السّلام بود و بعد از وفات آن حضرت به جای محمد بن عثمان که نایب و باب بود، ادّعای وکالت و بابیّت کرد، شیعیان از کذب و الحاد او آگاه شدند و از او تبرّی جستند، من بعد به تناسخ و ربوبیّت امام علی الهادی علیه السّلام قایل شد و می گفت: من پیغمبر اویم و از جانب او نبیّ ام، محرّمات را حلال کرد و نکاح بعضی رجال را با بعضی دیگر تجویز کرد، خود نیز

ص: 147


1- الغیبة، ص 397.

ملوط واقع می شد و می گفت: این نیز از تواضع است.(1)

دیگر احمد بن هلال کوفی است که توقیع به لعن او و برائت از او به ید ابی القاسم ابن روح صادر گردید.(2)

دیگر حسین بن منصور حلّاج است که اوّل ادّعا کرد باب صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه- است ولی بعد کفریّات و الحادیّاتی از او ظاهر شد که در کتب تواریخ و ملل شایع است.(3)

دیگر محمد بن علی بن ابی الغراقر شلمغانی است، شلمغان از واسط(4) است که حجّاج بنا کرد؛ چنان که یاقوت حموی در معجم البلدان گوید: شلمغان بفتح اوّله و سکون ثانیه، ثمّ میم مفتوحه و غین معجمه و آخره نون، ناحیة من نواحی واسط الحجّاج و گوید: ابی الغراقر از آن هاست که ادّعا کرد لاهوت در او حلول کرد و ابن مقله محمد بن علی، وزیر مقتدر در ذی القعده سال سی صد و بیست و دو او را با ابراهیم بن محمد، صاحب کتاب تشبیهات که او را اله می دانست.

بازداشت نمود و حکایت لطیفی در باب شلمغانی آورد، این ملعون، اوّل نزد شیعه وجیه و مقبول بود و کتبی دارد، شیخ ابی القاسم بن روح، منزلت و جاهی برای او ظاهر می نمود، تا آن که کذب او، حدیث باطل روایت کردن و بستن آن بر ابن روح، کفریّات او از تناسخ، انتقال روح پیغمبر به محمد بن عثمان عمری، روح امیر المؤمنین علیه السّلام به ابی القاسم بن روح و روح فاطمه زهرا علیها السّلام به دختر محمد بن عثمان، امّ کلثوم- تا این را وسیله سازد و ادّعا کند مظهر ربّ است و خدای تعالی در او حلول کرده- بر ابن روح ظاهر شد.

بنابراین لعن و برائت او را بر شیعه ظاهر کرد، بعد از حجّت- عجّل اللّه فرجه- در لعن و برائت از او توقیع بیرون آمد و میان شیعه رسوا و کشته شد.

ص: 148


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 398.
2- همان، ص 399.
3- همان، ص 402- 401.
4- یکی از شهرهای عراق.

دیگر از کسانی که بر تولّد حجّت منتظر- عجّل اللّه تعالی فرجه- و بر اعجاز آن سرور اطّلاع یافتند، شیخ جلیل فقیه، ابو الحسن علی بن الحسین بن موسی ابن بابویه قمی، والد شیخ صدوق رحمه اللّه که در سال وفات علی بن محمد سمری در قم وفات یافت و سمرّی در آن وقت از وفات او در بغداد خبر داد؛ چنان که در کمال الدین (1) و غیبت (2) شیخ مسطور است، سمّری در نیمه شعبان سنه سی صد و بیست و هشت وفات یافت، نیز وفات محمد بن یعقوب کلینی رحمه اللّه و جمع دیگری از علما در آن سال واقع شد و آن را سال تناثر نجوم می گویند، زیرا در آن سال، دیده شد شهاب های بسیاری از آسمان می ریزد و آن را به موت علما تفسیر کردند. سیّد متبحّر سمّی در روضات از تاریخ اخبار البشر که از کتب عامّه است، آورده: نیز موت جمعی از علمای عامّه؛ مثل احمد بن عبدویه، ابو سعید اصطخری، شیخ شافعیّه، ابن مقله، ابی بکر انباری، شیخ علوم ادبیّه و ابی الحسن مزنی در آن واقع شد.

امّا آن چه در کشکول شیخ بهایی است که سال سی صد و ده که قرامطه، مکّه معظّمه را قتل و غارت کردند، علی بن الحسین بابویه را در حال طواف کشتند؛ قطعا با علی بن الحسین دیگری که مورّخین نوشته اند، اشتباه شده است و در کمال الدین فرموده: مرقد والد من در قم است و احقر، مکرّر به زیارت بقعه معروفه او در قبرستان قم که مدفن جمعی از فقها و اصحاب ائمّه است، مشرّف شدم. صدوق در کمال الدین، عماد الدین ابن حمزه طوسی صاحب وسیله و مراسم در کتاب ثاقب المناقب (3)، شیخ در غیبت (4) و دیگران از محمد بن علی اسود و جماعتی دیگر از اهل قم روایت کرده اند که علی بن الحسین والد صدوق، به ابی القاسم بن روح نوشت، از حجّت سؤال کند که از خداوند عزّ و جلّ بخواهند اولادی از فقها، به او عطا فرماید.

جواب آمد: از این زن- که دختر عمّ او بود- اولادی نخواهد بود، لکن زود باشد که

ص: 149


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 503.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 394.
3- الثاقب فی المناقب، ص 614.
4- الغیبة، شیخ طوسی، ص 321- 320.

کنیزی را از دیلمیّه مالک شود و از او دو ولد فقیه برای او باشد. لذا محمد و حسین از او تولّد یافتند که دو فقیه ماهر بودند و ولد دیگر او حسن نام داشت، او زاهد و عابد بود و با مردم خلطه و معاشرت نمی کرد.

شیخ طوسی از برادر کوچک تر صدوق، ابی عبد اللّه الحسین روایت کرده که گفت:

وقتی سنّ من کمتر از بیست سال بود در مجلس تدریس نشستم و گاهی ابو جعفر محمد بن علی اسود در مجلس من حاضر می شد، وقتی سرعت جواب دادن مرا در حلال و حرام می دید، تعجّب می کرد و می گفت: تعجّب ندارد، زیرا تو، به دعای امام تولّد یافتی.

دیگر صدوق محمد بن علی بن بابویه است که قریب به سی صد کتاب تصنیف کرده که یکی از آن ها من لا یحضره الفقیه از کتب اربعه است و غیر از کافی، در اعتبار نظیر ندارد، علّامه بحر العلوم رحمه اللّه در فواید رجالیّه (1) فرموده: «و احادیثه معدودة فی الصّحاح من غیر خلاف و لا توقف من احد، حتّی انّ الفاضل المحقّق الشیخ حسن ابن الشهید الثانی مع ما علم من طریقة فی تصحیح الأخبار یعدّ حدیثه من الصحیح عنده و عند الکلّ»؛ انتهی.

دیگر حسین، برادر صدوق است که از پدر و برادر خود روایت می کند و کتابی برای صاحب ابن عباد نوشت و کتب دیگر هم دارد، در خلاصه علّامه است که حسین، کثیر الروایت می باشد، از جماعتی و از پدر و برادر خود روایت می کند و شیخ نجاشی توسّط ابن غضایری از او روایت می کند.

دیگر حسن، برادر صدوق بود که از عباد و زهّاد و اهل عزلت از ناس بود.

دیگر محمد بن علی اسود قمی بود که در دعای حجّت واسطه بود و به درس حسین بن علی بن بابویه حاضر می شد و وجوهات شیعه به نوّاب حجّت می رساند؛ چنان که در کمال الدین است و صدوق در ذکر او، ترضیه می گوید.

دیگر محمد بن یعقوب کلینی است که نزد عامّه و خاصّه اوثق ناس بود و کتاب

ص: 150


1- الفوائد الرجالیه، ص 299.

شریف کافی را در مدّت بیست سال در شهری که چهار نایب امام علیه السّلام بودند، نوشت و از راه معجزات به ید نوّاب و غیر آن ها، بر تولّد آن حضرت اطّلاع یافت، در کافی، بابی عقد کرده در ذکر کسانی که قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را دیده اند و شیخ حرّ در آخر هدایة الامة از بعضی حکایت کرده که کلینی رحمه اللّه به شرف لقای آن حضرت فایز شده است.

حسین بن عبد اللّه بن محمد الطیّبی- به کسر الطاء- که حافظ سیوطی او را علّامه مشهور در معقول و عربیّت و معانی و بیان گفته، او در سنه هفت صد و چهل و سه بود و در حدیث و درایت، مهارت تمامی داشت، استاد ولی اللّه تبریزی، شارح مشکات که دارای ثروت زیادی بود؛ کما فی بغیة الوعاة و ذکره الحافظ؛ ایضا ابن حجر، کلینی را از فقهای مائه ثالثه و مجدّد مذهب شیعه دانسته، بعد از آن که امام علی بن موسی الرضا علیهما السّلام را در مائه ثانیه گفته و کلام او این است؛

و فی الثالثة من اولی الامر المتقدر باللّه و من الفقهاء ابو العبّاس سریج الشافعی و ابو جعفر الطّحاوی الحنفی و ابن الحلال الحنبلی و ابو جعفر الرازی الامامی و من المتکلّمین ابو الحسن الاشعری و من القرّاء ابو بکر احمد بن موسی بن مجاهد و من المحدّثین ابو عبد الرّحمن النائی.

در مائه اربعه از اولی الامر قادر باللّه، از فقها، ابو حامد اسفراینی الشافعی و سیّد مرتضی اخی الرضی الشاعر الامامی و از متکلّمین، ابو بکر الباقلانی را شمرده و ابن حجر در کتاب تبصیر(1) گوید: «الکلین بالضّم و امالة اللّام ثمّ یاء ساکنه ثمّ نون ابو جعفر محمد بن یعقوب الکلینی من رؤساء فضلا الشیعه فی ایّام المقتدر و هو منسوب إلی کلین قریة بالعراق و قال الجرزی فی جامع الأصول ابو جعفر محمد بن یعقوب الرّازی الأمام علی مذهب اهل البیت عالم فی مذهبهم کبیر فاضل عندهم مشهور و له ذکر فیما کانوا علی رأس المائة الثالثه».

شیخ مفید رحمه اللّه در شرح عقاید صدوق رحمه اللّه فرموده: «و قد ذکر الکلینی فی کتاب

ص: 151


1- تبصیر المنتبه بتحریر المشتبه، ج 3، ص 1219.

الکافی و هو اجلّ کتب الشیعة و اکثرها فائدة حدیث یونس بن یعقوب مع ابی عبد اللّه علیه السّلام حسین ورد شامی بمناظرته فذکر کونه فی الکافی دلیل صحّته».(1)

سیّد بن طاوس رحمه اللّه در کشف المحجّة گفته: کافی را زمانی نوشت که به تحقیق منقولات و تصدیق مصنّفات خود دسترسی داشت، مصنّفات او در زمان وکلای مهدی- عجّل اللّه تعالی فرجه- بود.

احقر گوید: از قراین، اطمینان حاصل است که کافی به نظر مهدی علیه السّلام رسیده و مجلسی رحمه اللّه در شرح کافی این را بعید ندانسته و این به مراتب اقوی از ظنون رجالیّه است، لهذا آن را حجّت می دانم، مگر معارض اقوی داشته باشد و قطع ملّا خلیل قزوینی نیز به عرض آن بر حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- مؤیّد است. سیّد هاشم بحرینی در روضة العارفین آورده: پادشاه بغداد قبر او را شکافت و او را با طفلی که در کنارش بود، تازه یافت، پس بنایی بر قبر او ساخت. ابو غالب زراری، در رساله ای که تمام آن در کشکول شیخ یوسف بحرینی مسطور است، کافی را از کتبی شمرده که صحّت آن را دانسته است.

دیگر اسحاق بن یعقوب است که کلینی و جماعتی از او؛ مثل ابن قولویه و ابو غالب زراری روایت کرده اند و او روایت کرد از محمد بن عثمان عمری سؤال کرد که کتابی از او در خصوص مسایلی به قائم رسانید و جواب آمد، و در آخر آن؛ «السّلام علیک یا اسحاق بن یعقوب و علی من اتّبع الهدی».(2)

میرزا محمد در رجال وسیط، علوّ رتبه او را معتقد است و بعض علمای رجال فرموده: «کل اسحاق ثقه أو موثوق کابن عماد الّا اثنان محمّد بن احمد و البصری فانّ الاوّل وضّاع الحدیث و الثّانی من اصحاب الغلوّ فی حقّ الائمة الأطهار علیهم السّلام اقول هو من اصحاب الجواد علیه السّلام و فی المنظومه ثمّ ابن یعقوب له التوقیع منه استفید انّه الرّفیع».

ص: 152


1- تصحیح اعتقادات الامامیه، ص 70.
2- بحار الانوار، ج 53، ص 182- 180.

دیگر حسن بن خفیف پدر او، در کافی در باب مولد صاحب از او، از پدرش روایت کرده: قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- خدمی را به مدینه رسول صلّی اللّه علیه و اله فرستاد و دو نفر را برای خدمت ایشان، همراه فرمود و به خفیف، توقیع فرمود: با ایشان خارج شود. یکی از آن دو نفر در کوفه شرب خمر کرد و هنوز از کوفه بیرون نرفته بودند که کتابی از آن حضرت آمد که شارب مسکر را برگردانید و او را از خدمت عزل فرمود.(1)

دیگر حسن بن فضل بن یزید الیمانی که از جمله مشایخ کلینی است و او و پدر او، قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را دیده اند؛ چنان که در کمال الدین (2) روایت کرده و نیز به سند صحیح روایت کرده که گفت: به سرّ من رأی وارد شدم، پس کسرای به سوی من بیرون آمد که در آن دنانیر بود و دو جامه آن را ردّ کردم و بعد پشیمان شدم. سپس به سوی رسول بیرون آمد، تو خطا کردی که به او نگفتی ما این را برای برکت و حرمت به موالی خود می دهیم و گاهی آن را از ما سؤال می کنند و به آن تبرّکی می جویند و به سوی من بیرون آمد که در ردّ آن به ما خطا کردی و چون نادم شدی و استغفار کردی، خدای عزّ و جلّ تو را می آمرزد و چون نیّت کردی که آن را در طریق خود خرج نکنی، آن را به تو ردّ نکردیم، امّا دو جامه را به تو ردّ کردیم تا در آن احرام بندی، دو مسأله نوشتم و خواستم مسأله سوّم را بنویسم ولی آن را ترک کردم، پس جواب هرسه مسأله آمد و ده معجزه و دلالت بر امامت در آن سال مشاهده کردم، کلینی نیز آن را در باب مولد قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- از حسن، بی واسطه روایت کرده است.

دیگر حسین بن الحسن العلوی در کافی، در مواضعی از او بی واسطه روایت دارد و شیخ طوسی روایت کرده که در سرّ من رأی بر ابی محمد علیه السّلام وارد شدم و آن حضرت را به ولادت سیّدنا صاحب الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- تهنیت گفتم.(3)

دیگر حسین بن علی العلوی، در کافی، از او معجزه قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را بی واسطه روایت کرده است.

ص: 153


1- بحار الانوار، ج 51، ص 310.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 391- 390.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 230.

دیگر سعد بن عبد اللّه بن ابی خلق اشعری قمی مکنّا به ابی القاسم شیخ جلیل واسع الاخبار، کثیر التصانیف من مشایخ الکلینی و او امام حسن عسکری علیه السّلام و ولد او، صاحب را ملاقات نمود(1) و حکایت آن، مشهور و در کمال الدین و غیبت شیخ، مسطور است و در سال سی صد؛ یک سال قبل یا بعد وفات یافت.

دیگر عبد اللّه بن جعفر الحمیری در خلاصة الاقوال و جز آن، از کتب رجالیّه است که شیخ قمیّین و وجه ایشان بود(2)، مسایل او از حجّت منتظر- عجّل اللّه تعالی فرجه- به توسّط محمد بن عثمان العمری به سندهای صحیحه در کتب مضبوط است، زمانی که کلینی مشغول تصنیف کافی بود، از قم به کوفه وارد شد.

دیگر ابو محمد قاسم بن العلا از اهل آذربایجان که شیخ عظیم جلیلی از وکلای قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- فی ربیع الشیعة و المنظومة است (3)، به لقای آن حضرت فایز شده، بر معجزه آن جناب اطّلاع یافته و بعض دیگر را هم اطّلاع داد و هدایت یافتند؛ چنان که صدوق، شیخ، قطب راوندی و دیگران روایت کرده اند، نیز امامین عسکریّین علیهما السّلام را ملاقات نموده است.

دیگر علی بن محمد بن ابراهیم الرازی الکلینی مکنّا به ابی الحسن، المعروف به علان به فتح العین و تشدید اللام. شیخ الکلینی و خاله در رجال نجاشی گوید: ثقة عین له کتاب اخبار القائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- و فرموده: علان در راه مکّه کشته شد، از صاحب- عجّل اللّه تعالی فرجه- اذن حجّ گرفت، توقیع شد امسال توقف کن، او مخالفت کرد و کشته شد.(4)

دیگر محمد بن محمد بن عصام الکلینی و اوثقه و جلیل است، صدوق به ترضیه از او و او از کلینی روایت می کند که قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را ملاقات کرده؛

ص: 154


1- ر. ک: وسائل الشیعه، ج 19، ص 362،( پاورقی شماره 130)؛ الاستبصار، ج 4، ص 325،( پاورقی شماره 1).
2- ر. ک: وسائل الشیعه، ج 20، ص 234؛ الفصول العشرق، ص 14؛ رجال النجاشی، 219.
3- ر. ک: وسائل الشیعه، ج 30، ص 449؛ جامع الرواة، ج 2، ص 19.
4- بحار الانوار، ج 54، ص 74،( پاورقی شماره 1)؛ رجال النجاشی، ص 261- 260.

چنان که در کمال الدین و کتب بسیار است.

دیگر حمدان قلانسی فقیه است و به ابی جعفر قلانسی و حمدان النّهدی معروف است، در کافی (1) از او روایت کرده، به عمروی گفت: ابو محمد وفات نمود. عمری گفت: چنین است لکن برای شما کسی را گذاشت که گردن او چنین است و به دست خود اشاره کرد.

دیگر ابو علی بن مطهّر در کافی (2) به سند خود از او روایت کرده که قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را دیده و قامت آن جناب را وصف کرد.

دیگر ابن عبده نیشابوری در کافی روایت کرده: آن جناب را در صفا ملاقات نمود و کتاب مناسک ابراهیم را گرفت و او را به اشیایی حدیث فرمود؛ شیخ کشّی از بعض ثقات، صاحب تحف العقول و بحار الانوار و دیگران روایت کرده اند: حضرت ابو محمد علیه السّلام توقیع فرمود: کتابی بر ابراهیم بن عبده وارد شد که او را در آن جا وکیل کردم حقّ مرا از موالی من بگیرد؛ به خطّ من است، او را در بلد ایشان به حقّ غیرباطل اقامت داشتم.

پس باید از خداوند بترسند، حقّ ترسیدن و باید از حقوق من بیرون روند و حقوق مرا به او دفع کنند. سپس برای او تجویز کردم آن چه عمل کند؛ خدای تعالی در آن به او توفیق دهد و بر او به سلامتی از تقصیر به رحمت خود منّت گزارد.(3)

دیگر خادم ابراهیم مرقوم که قبض قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را بر مناسک دید و به آن خبر داد.(4)

دیگر ابو عبد اللّه محمد بن صالح همدانی و او وکیل ابی محمد علیه السّلام و قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- بود؛ چنان که در ربیع الشیعه و اعلام الوری است، صدوق رحمه اللّه فرموده: از

ص: 155


1- الکافی، ج 1، ص 329.
2- همان، ص 331.
3- ر. ک: نقد الرجال، ج 1، ص 69؛ اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 848.
4- الکافی، ج 1، ص 331؛ الارشاد، ج 2، ص 352؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 268؛ بحار الانوار، ج 52، ص 13.

وکلای قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- که آن حضرت را دیدند و بر معجزه او مطّلع شدند، محمد بن صالح از اهل همدان است و در کافی (1) روایت کرده: او، قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را نزد حجر الاسود دید و از آن حضرت شنید چون دفع و تجاذب مردم را بر تقلیل حجر الاسود دید، فرمود: به این امر نشده اند؛ یعنی در حین ازدحام باید به اشاره اکتفا نمایند.

دیگر ابراهیم بن ادریس و او در اصحاب امام علی هادی علیه السّلام شمرده شده است.(2) پسر او، ابو علی که شیخ فقیه کثیر الحدیث و ثقه و استاد کلینی می باشد. از او روایت کند که قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را بعد از وفات ابی محمد دیدم و دو دست و سر آن جناب را بوسه زدم.(3)

دیگر محمد بن صالح قنبری، صدوق و کلینی از او روایت کرده اند: با بعض منکرین قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- و قائلین به امامت جعفر کذّاب، مباحثه کرد و گفت:

جعفر، خود دو مرتبه قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را دیده است.(4)

دیگر ابو محمد حسن بن الوجنا، صدوق و دیگران او را از کسانی شمرده اند که به خدمت قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- رسید و بر معجزه آن حضرت اطّلاع یافت و در کافی (5) از او روایت کرده، گفت: کسی که قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را دید، به من خبر داد که ده روز پیش از حادثه از دار خود بیرون آمد و می فرمود: «اللّهمّ انّک تعلم انّها من احبّ البقاع لو لا الطّرد».

دیگر آن کسی که ابن الوجنا از او خبر داد، کما عرفت.

دیگر سیما از خدّام سلطان که دید آن حضرت با تبرزین بیرون آمد، وقتی که در سرای او را شکستند، برای آن که مال را به جعفر کذّاب بدهند و فرمود: «بسمأ ما

ص: 156


1- الکافی، ج 1، ص 331.
2- نقد الرجال، ج 1، ص 54.
3- ر. ک: وسائل الشیعه، ج 12، ص 235؛ الارشاد، ج 2، ص 353؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 268؛ بحار الانوار، ج 52، ص 14.
4- ر. ک: بحار الانوار، ج 52، ص 60؛ الکافی، ج 1، ص 331؛ الارشاد، ج 2، ص 353.
5- الکافی، ج 1، ص 331.

تصنع فی داری»؛ سیما گفت: جعفر گمان کرده برای ابی محمد علیه السّلام اولاد نیست، هرگاه دار از تو است، بر می گردم و در غیبت طوسی به جای سیما، نسیم دارد.(1)

دیگر عمرو اهوازی، در کافی (2) از او روایت کرده: ابو محمد علیه السّلام قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را به من نمود و فرمود: «هذا صاحبکم».

دیگر ابو نصر ظریف خادم، در کافی (3) روایت است که قائم را دید و در کشف الغمّه (4) از او روایت کرده که آن حضرت را در گهواره دید و فرمود: برای من صندل احمر بیاور، چون آوردم، فرمود: آیا مرا می شناسی؟

عرض کردم: تویی سیّد و مولای من و فرزند مولای من.

فرمود: این را از تو سؤال نمی کنم. من خاتم اوصیا هستم و خدای تعالی به واسطه من بلا را از شیعه و اهل من رفع می فرماید. در کمال الدین نیز آن را آورده است.

دیگر دو نفر از اهل مداین، در کافی (5) روایت است که در موقف مشاهده کردند ازار و ردایی بر او بود که به صد و پنجاه دینار قیمت کردند و در پای آن سرور نعلین زردی بود و به سایلی ریگی از زمین مرحمت فرمود که قدر آن بیست مثقال بود و طلا شد. بعد آن حضرت را ندیدند.

دیگر علی بن الحسین الیمانی، در کافی (6) و کمال الدین معجزاتی است که بر آن اطّلاع یافت.

دیگر حسن بن عبد الحمید، در کافی (7) از او روایت است که گفت: در امر حاجز شکّ کردم، پس آن چه داشتم، برداشتم و به عسکر بردم، توقیع بیرون آمد: «لیس فینا شکّ و لا فیمن یقوم مقامنا بامرنا ردّ ما معک الی حاجز بن یزید».

ص: 157


1- ر. ک: الغیبة، شیخ طوسی، ص 267؛ الکافی، ج 1، ص 332؛ بحار الانوار، ج 52، ص 13.
2- الکافی، ج 1، ص 328 و نیز ر. ک: روضة الواعظین، ص 262؛ الارشاد، ج 2، ص 353.
3- الکافی، ج 1، ص 332.
4- کشف الغمة، ج 3، ص 302؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 246؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 458.
5- الکافی، ج 1، ص 332.
6- همان، ص 520؛ الارشاد، ج 2، ص 359- 358؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 82.
7- الکافی، ج 1، ص 521؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 247؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 86.

دیگر بدر، غلام احمد بن الحسن و احمد بن الحسن در کافی (1) و غیره (2) مسطور است که بر اعجاز آن حضرت مطّلع شدند و به امامت او قایل شدند.

دیگر کسی که به علّان کلینی خبر داد معجزاتی از قائم مشاهده کرده از خبر به موت ولد او و این که اولاد دیگری به او عطا شود و اسم آن ها را احمد و جعفر بگذارد و غیر ذلک و چنان شد.

دیگر ابو محمد حسن بن عیسی عریضی، در کافی (3) از او روایت است که مردی از اهل مصر، بعد از وفات ابی محمد علیه السّلام مالی برای صاحب- عجّل اللّه تعالی فرجه- به مکّه آورد و کسی را به سرّ من رأی فرستاد که از ولد ابی محمد علیه السّلام تحقیق کند.

آن کس نزد جعفر کذّاب رفت و در او علایم امامت را ندید. سپس به سرای ابی محمد علیه السّلام رفت، کسی بیرون آمد و او را به موت صاحب او و وصیّت او خبر داد و چنین بود. شیخ مفید رحمه اللّه در ارشاد با جمله ای از آن چه گذشت روایت کرده و فرموده:

اخبار این باب، یعنی کسانی که قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را دیدند و بر معجزات آن حضرت مطّلع شدند بسیار است و اگر بخواهیم همه را بنویسیم، کتاب، کبیر الحجم می شود، این مقدار در اثبات مقصد کافی است، انتهی.

دیگر محمد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر است، کلینی (4) و شیخ مفید(5) و دیگران (6) از او توسط علّان کلینی روایت کرده اند از او شنید و گفت: پسر امام حسن بن علی بن محمد علیهم السّلام را بین دو مسجد دیدم، در حالی که غلامی بود و مراد از بین المسجدین، میان مکّه و مدینه یا مسجد اعظم کوفه و مسجد سهله است.

دیگر مردی از اهل آبه که مالی حمل کرد و شمشیری هم با او بود. آن را در آبه

ص: 158


1- الکافی، ج 1، ص 522.
2- الهدایة الکبری، ص 369؛ الارشاد، ج 2، ص 363؛ الغیبة، ص 283- 282؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 464.
3- الکافی، ج 1، ص 523؛ الارشاد، ج 2، ص 365- 364؛ بحار الانوار، ج 51، ص 299.
4- الکافی، ج 1، ص 330.
5- الارشاد، ج 2، ص 351.
6- الغیبة، شیخ طوسی، ص 268؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 240؛ بحار الانوار، ج 52، ص 13.

فراموش کرد، سپس بیرون آمد که شمشیری هم با تو بود، آن را در آبه فراموش کردی (1) و در معجم البلدان (2) گوید: آبه از قرای ساوه است.

دیگر محمد بن علی بن شاذان نیشابوری است. علی بن محمد قمی گفت: از او شنیدیم که گفت: نزد من پانصد درهم به نقیصه بیست درهم بود، آن بیست درهم را از خود اضافه کردم و به اسدی دادم. جواب آمد: پانصد درهمی که بیست درهمش مال تو بود، رسید.(3)

مخفی نماند که محمد بن علی بن شاذان از مشایخ، اجازت و استاد نجاشی است، در رجال (4) خود از او بسیار روایت می کند و گاهی به شاذانی و گاهی به ابی عبد اللّه قزوینی تعبیر می فرماید.

دیگر حسین بن محمد اشعری شیخ کلینی است، او بر معجزه قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- اطّلاع یافت و آن را حکایت کرد.(5)

دیگر ابن العجمی، ثلث مال خود را برای قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- نذر کرد و پیش از اخراج ثلث، مقداری از مال خود را به پسر خود، ابی المقدام بخشید و کسی بر آن مطّلع نبود. پس از فرستادن، توقیع آمد: «أین المال الذّی عزلته لابی المقدام»؛ چرا ثلث آن مال را نفرستادی؛(6) کما فهمّة المجلسی رحمه اللّه فی شرحه.

دیگر ابو عقیل عیسی بن نصر که گفت: علی بن زیاد صیمری به ناحیه نوشت و کفنی خواست. جواب آمد: در سنه ثمانین؛ یعنی از عمر او یا بعد از مائتین به آن محتاج خواهی شد، در آن وقت چند روزی قبل از فوت او، برایش کفنی فرستادند.(7) صیمر

ص: 159


1- ر. ک: الکافی، ج 1، ص 523؛ الارشاد، ج 2، ص 365؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 90.
2- معجم البلدان، ج 1، ص 50.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 509؛ الارشاد، ج 2، ص 365؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 417- 416.
4- رجال النجاشی، ص 328؛ اختیار معرفة الرجال، ج 1، ص 197.
5- الکافی، ج 1، ص 514؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 231.
6- الکافی، ج 1، ص 524؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 93.
7- الکافی، ج 1، ص 524؛ الارشاد، ج 2، ص 366؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 284.

محلّه ای در بصره است و در معجم البلدان (1) گفته: صیمره در بصره، در دهان نهر معقل است، قرای بسیار به این اسم دارد و قومی از اهل فضل و علم و دین، به این موضع منسوب می باشد.

دیگر علی بن زیاد صیمری، ثقه و جلیل و از اصحاب عسکریین علیهما السّلام است.(2)

دیگر علی بن محمد بن اسماعیل المحمّدی ابو الحسن جمال السّادة، او فاضل و ثقه و از سفرای قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- است؛ چنان که در فهرست منتجب الدین (3) و منتهی المقال (4) است.

دیگر محمد بن هارون بن عمران الهمدانی علّان کلینی که خالو و استاد کلینی است؛ از او شنید، گفت: پانصد دینار برای ناحیه بر من بود و من دکّاکینی را به پانصد و سی دینار خریده بودم امّا در قلب خود همان پانصد دینار را برای ناحیه قرار دادم و به زبان نیاوردم. به محمد بن جعفر اسدی توقیع آمد که دکّاکین را به پانصد دینار از محمد بن هارون قبض کن که از او طلبکاریم.(5)

دیگر عبد اللّه بن سلیمان وزیر که قبض بر وکلای قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را اراده کرد و قبل از آن از ناحیه بیرون آمد که هیچ یک از وکلا در آن سال چیزی از کسی قبول نکنند. پس دسیسین (6) سلطان پیش هریک وجه بردند، در هیچ یک از نواحی قبول نکردند، این امر را انکار کردند و سالم ماندند.(7)

دیگر، سه نفری که معتضد عبّاسی، ابو العبّاس احمد بن موفّق بن متوکّل در خفیّه فرستاد که به سرای قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- وارد شوند و سر کسی را که در آن

ص: 160


1- معجم البلدان، ج 3، ص 439.
2- حلیة الابرار، ج 2، ص 449؛ بحار الانوار، ج 51، ص 23.
3- فهرست منتجب الدین، ص 78؛ ر. ک: نقد الرجال، ج 3، ص 292، آمل الامل، ج 2، ص 199، بحار الانوار، ج 102، ص 245.
4- منتهی المقال فی احوال الرجال، ج 5، ص 51.
5- الکافی، ج 1، ص 524؛ الارشاد، ج 2، ص 367؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 472؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 94.
6- دسیسه کاران.
7- الکافی، ج 1، ص 525؛ بحار الانوار، ج 51، ص 310.

خانه ببینند، از تن جدا کنند، ایشان قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را در خانه بزرگی، بالای حصیری بر روی بحری از آب مشاهده کردند که نماز می خواند و خواستند غرق شوند. برگشتند و به معتضد خبر دادند. او قسم یاد کرد اگر این را به کسی بگویند، ایشان را بکشد.

دیگر شخص معتضد از قول معتمدین او چنان که دانستی.

دیگر زن قابله که به روایت شیخ طوسی در خواب به او نمودند که اجابت کند، بعد کسی آمد، سر او را پوشید و او را برد و بعد از آن که قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- در کف او بود، مفقود شد و ده دینار به او دادند و سر او را پوشیده، او را برگرداندند.

دیگر نسیم خادم و ماریه خادمه، صدوق به سند صحیح از آن دو روایت کرده که صاحب الزمان- ارواحنا فداه- از شکم مادر بر دو زانو ساقط شد و انگشت سبابه را به آسمان بلند کرد؛ سپس عطسه کرد و فرمود: الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله. آن گاه فرمود: ظالمین گمان کردند که حجّت خدا باطل گردد، اگر در تکلّم اذن داده شویم، شکّ مردمان در امر ما زایل گردد.(1)

دیگر یعقوب بن یوسف ضرّاب و عجوزی که در دار خدیجه، معروف به دار الرّضا می بود که می دیدند آن حضرت از در بسته داخل می شود و سرا از نور آن حضرت روشن می شود و به یعقوب خبر دادند که دشمنان او هلاک شدند و دراهم رضویّه را از او گرفتند و در عوض دراهم دیگر به او دادند و نسخه صلوات بر ائمّه علیهم السّلام را توسّط عجوز به او مرحمت فرمودند.(2)

دیگر حسین بن محمد بصری؛ صدوق از او روایت کرده: از حضرت ابی محمد علیه السّلام، بیرون آمد؛ هذا جزاء من افتری علی اللّه تعالی فی اولیائه؛ گمان می کرد مرا می کشد و برای من عقب نیست؛ پس قدرت خدای تبارک و تعالی را چگونه دید و در سال

ص: 161


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 430.
2- ر. ک: الغیبة، شیخ طوسی، ص 277- 273؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 462- 461؛ جمال الاسبوع، ص 304- 301.

دویست و پنجاه و شش برای آن حضرت فرزندی متولّد شد و او را (م ح م د) نامید.(1)

دیگر اسحاق بن روح بصری؛ گفت: چون قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- متولّد شد، ابو محمد عمری امر فرمود: ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت بخرد و قربة الی اللّه تعالی؛ بر بنی هاشم متفرّق کند و به فلان عدد گوسفند عقیقه کند.(2)

دیگر جاریه ابی محمد علیه السّلام که در ولادت قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- حاضر بود و نور ساطع را وصف کرد و طیور سفیدی که از آسمان نازل می شدند و خود را به آن مولود می مالیدند و چون به ابا محمد علیه السّلام خبر دادیم؛ خندید و فرمود: آنان ملایکه می باشند که برای تبرّکی نازل می شوند و هنگام خروجش، اعوان او خواهند بود.

دیگر ابو هارون مردی از اصحاب ما، به روایت صدوق گفت: صاحب را دیدم و صورت او مثل ماه بدر می درخشید و بر سر آن سرور، مو را به صورت خطّی دیدم و ختنه کرده بود. چون به ابی محمد علیه السّلام عرض کردم، فرمود: چنین متولّد شد و تولّد ما امامان چنین است؛ لکن برای سنّت بر آن تیغ مرور می دهیم.(3)

دیگر معاویة بن حکیم و محمد بن ایّوب بن نوح که هردو جلیل و فقیه از اصحاب عسکریّین می باشند. گفتند: ما چهل نفر بودیم که حضرت ابو محمد علیه السّلام، صاحب- عجّل اللّه تعالی فرجه- را به ما نشان داد و فرمود: امام شما بعد از من این است، در دین خود هلاک نشوید؛ از امروز به بعد او را نخواهید دید. آن گاه ابو محمد علیه السّلام بعد از چند روز وفات نمود و محمد بن عثمان عمری نیز این را حکایت کرد.(4)

دیگر یعقوب بن منفوس؛ صدوق به سند معتبر از او روایت نموده، گفت: از امام حسن عسکری علیه السّلام سؤال کردم که بعد از شما صاحب این امر کیست؟

فرمود: پرده را بالا کن! چون ستر را بالا کردم، غلامی بیرون آمد که ده یا هشت

ص: 162


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 430.
2- ر. ک: مستدرک الوسائل، ج 15، ص 134.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 434.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 435؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 611؛ کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج 3، ص 335.

ساله یا مانند آن می نمود و آن جناب را وصف کرد. پس بر ران ابی محمد علیه السّلام نشست و فرمود: صاحب شما این است. سپس فرمود: ای فرزند داخل شو تا وقت معلوم! نظر می کردم که قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- داخل خانه شد و ابو محمد علیه السّلام فرمود: یا یعقوب! نظر کن در خانه کیست. داخل خانه شدم ولی کسی را ندیدم.(1) شیخ طوسی در کتاب رجال (2)، یعقوب را از اصحاب امامین عسکریین علیهما السّلام شمرده است.

دیگر عبد اللّه بن السوری؛ صدوق به سند خود از او روایت کرده: به شرف لقای قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- فایز شدم، شبیه پدر بزرگوارش بود.(3)

دیگر ازدی، صدوق به سندش از او روایت کرده: قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را در یمین کعبه دیدم؛ بسیار خوش صورت و خوشبو بود و با هیبت تر و خوش کلام تر از او ندیده بودم. از او دلیل بر امامت خواستم؛ سنگریزه ای برداشت و به من داد؛ چون نظر کردم، به ظرفی از طلا تبدیل شده بود؛ سپس فرمود: حجّت بر تو تمام شد؛ آیا مرا می شناسی؟ من مهدی و قائم زمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- هستم، زمین را از عدل پر خواهم گردانید؛ چنان که از ظلم پر شده باشد و زمین از حجّت خالی نمی شود و مردم در فترت، باقی نمی مانند و این امانت است؛ جز به برادران خود از اهل حقّ کسی را خبر مده!(4)

دیگر ابو نعیم انصاری و ابو جعفر محمد بن علی عبدی که گفتند: در مستجار، خدمت آن حضرت رسیدیم و ما سی نفر بودیم، ادعیه به ما تعلیم داد و غایب شد.

ابو نعیم گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را در خواب دیدم و فرمود: کسی که در عشا دیدی، صاحب زمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- تو بود.

ص: 163


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 407؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 608؛ کشف الغمة فی معرفة الائمه، ج 3، ص 335؛ بحار الانوار، ج 52، ص 25.
2- ر. ک: نقد الرجال، ج 5، ص 99.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 441؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 959؛ بحار الانوار، ج 52، ص 40.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 444؛ شیخ طوسی، ص 254- 253؛ الثاقب فی المناقب، ص 614- 613؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 141.

دیگر ابو الادیان بود که نامه های امام حسن عسکری علیه السّلام را به اطراف می برد و جواب می آورد، قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- جواب ها را از او مطالبه نمود و به دینارهایی که در همیان بود خبر داد و اوصاف آن را بیان فرمود.(1)

دیگر ابو غانم خادم؛ گفت: ولدی برای امام حسن عسکری علیه السّلام، متولّد شد و او را (م ح م د) نامید، روز سوّم او را به اصحاب خود نشان داد و فرمود: «هذا صاحبکم من بعدی و خلیفتی علیکم و هو القائم الّذی تمتدّ علیه الاعناق بالانتظار فإذا امتلات الأرض جورا و ظلما یخرج فیملأها قسطا و عدلا».(2)

دیگر مردی از اهل فارس که ضوا بن علی العجلی، او را اسم برد و راوی اسمش را فراموش کرده، گفت: یک دفعه قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را بر دوش جاریه او دیدم و دیگر ندیدم.(3)

دیگر کامل بن ابراهیم، قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را در سنّ چهار یا مثل آن ملاقات کرد و او را به مسأله ای که در خاطر داشت و مسأله دیگر خبر داد. فرمود: ابو محمد علیه السّلام که خبر داد حجّت بعد از من به حاجت تو، تو را خبر داد و دیگر آن حضرت را ندید؛ رواه فی الغیبه (4) و کمال الدین و الطبری (5) فی مسند فاطمه علیها السّلام.

دیگر محمد بن شاذان کابلی؛ چنان که سیّد ثقه متبحّر، هاشم بحرینی، در کتاب تبصرة الولی، از او روایت کرده: قائم را در صریا ملاقات نمود که قریه ای نزدیک مدینه منوّره است که وسط دار نشسته، او را به اسم او خواند و آن اسم را جز اهلش در کابل کسی نمی دانست و او را به اشیایی از غیبه خبر داد و به او نفقه داد.

دیگر حاجی همدانی.

ص: 164


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 476- 475؛ الثاقب فی المناقب، ج 608- 607؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 612- 611.
2- ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 323.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 436؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 233؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 958- 957؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 71- 70.
4- الغیبة، شیخ طوسی، ص 247- 246.
5- دلائل الامامة، ص 506- 505.

دیگر ابو علی محمد بن احمد محمودی؛ چنان که ابو جعفر محمد بن جریر طبری در مسند فاطمه علیها السّلام روایت کرده، مسندا از او که گفت: بیش از بیست حجّ پیاده به جای آوردم و در همه آن ها دعا می کردم به ملاقات قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- فایز شوم؛ وقتی در مکّه مشغول خریدن مشربه بودم کسی از عقب مرا کشید، با من صحبت کرد و از نظرم غایب شد، فهمیدم مولای من بود. روزی در باب صفا نماز می خواندم و در سجده، دست خود را به خود چسبانیده بودم، کسی مرا به پای خود حرکت داد و فرمود: چنین مکن، آرنج خود را از سینه جدا کن! چون چشم گشودم، دیدم مولای من است و از نظرم غایب شد، سال آخر هم آن حضرت را نزد خانه کعبه دیدم و جمعی او را مشاهده کردند.(1)

دیگر علی بن ابراهیم بن مهزیار، آن جناب را در جبال طایف دید و معجزاتی مشاهده کرد و آن حضرت فرمود: شما مال ها را زیاد و بر ضعفای مؤمنین تکبّر و قطع رحم کردید، الآن چه عذری دارید.

او گفت: التوبه التوبه الاقالة الاقالة.

سپس قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- فرمود: اگر استغفار بعضی از شما برای بعضی نبود، هر آینه هلاک می شدید و هرکس بر روی زمین است، غیر از خواصّ شیعه که افعال ایشان با اقوالشان موافق است، حدیث طولانی است و در کمال الدین و مسند فاطمه- سلام اللّه علیها- و سایر کتب مشروح است.(2)

دیگر ابراهیم بن مهزیار از اصحاب حضرت جواد علیه السّلام و امام علی الهادی علیه السّلام و از سفرای مجمع علیه است و روایت او، قریب به روایت پسرش که گذشت؛ لکن اختلافاتی دارد که ظاهر در تعدّد است، و اللّه العالم.(3)

دیگر پسر دیگر ابراهیم بن مهزیار، محمد است که ابراهیم مال غایب را به او

ص: 165


1- دلائل الامامة، ص 539- 537؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 115- 112.
2- ر. ک: دلائل الامامة، ص 542- 539؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 119- 115.
3- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 466.

تسلیم کرد که به علامت (1) امامت برساند و حفص بن عمرو معروف به عمری، آن مال را به علامت طلب کرد، صدوق و دیگران، محمد را از کسانی شمرده اند که قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را ملاقات کرد.(2)

دیگر محمد بن احمد بن خلف طبری از او روایت کرده، در مقام ابراهیم علیه السّلام قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را ملاقات کرد و در سال دویست و شصت و سه، معجزاتی دید.

دیگر یوسف بن احمد جعفری، آن حضرت را در سنه سی صد و نه، به روایت شیخ در سی صد و شش (3) و به روایت قطب راوندی در خرایج (4) در راه شام دید که با سه نفر دیگر در محمل بودند و قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- به او خبر داد نماز صبح از او فوت شد، معجزه دیگری خواست؛ پس محمل با کسانی که در آن بودند، به هوا رفت.

دیگر حسن بن عبد اللّه تمیمی، آن حضرت را در حایر دید، همراه او روانه کوفه شد و از آن حضرت معجزاتی دید.(5)

دیگر عقید خادم در محضر اسماعیل حاضر بود و شنید آن چه گذشت.

دیگر جعفر بن محمد بن عمرو و علی بن احمد که بر اذن دخول دار، با اعجاز اطّلاع یافتند.

دیگر محمد بن یوسف شاسی، دلایلی از قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- دید(6)، شاس از ماوراء النهر است که علمای زیاد داشته؛ کما فی معجم البلدان.(7)

ص: 166


1- کسی که علائم امامت در اوست.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 466؛ وسائل الشیعه، ج 19، ص 322؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 112؛ خلاصة الاقوال، ص 51.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 258- 257.
4- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 467- 466؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 141- 140؛ بحار الانوار، ج 52، ص 5.
5- الغیبة، شیخ طوسی، ص 270- 269؛ بحار الانوار، ج 52، ص 15- 14.
6- الکافی، ج 1، ص 519؛ الارشاد، ج 2، ص 357؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 695؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 246.
7- معجم البلدان، ج 2، ص 359.

دیگر محمد بن حسین، دو معجزه از قائم دید.

دیگر مردی از اهل استرآباد، شیخ در غیبت روایت کرده: خادمی نزد او آمد و گفت: در پارچه سبزی سی صد دینار داری و یکی از آن ها شامی است با انگشتری که آن را فراموش کردی، پس آن را تسلیم کرد.(1)

دیگر مسرور طبّاخ که در مدینه ابی جعفر درمانده شده بود و کسی از حالش خبر نداشت، قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- دوازده دینار به او رساند.(2)

دیگر ابو سلیمان محمودی؛ کما فی الخرائج.(3)

دیگر ابو الرّجای مصری از صلحا بود، قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- او را به اسم او خواند و فرمود: یا نصر بن عبد ربّه.(4)

دیگر احمد بن روح، حکایت او مشروحا در بحار الانوار(5) و خرایج (6) است.

دیگر محمد بن ابی عبد اللّه سیاری؛ شیخ مفید در کتاب ارشاد(7) روایت کرده:

اشیایی به ناحیه داد، در آن خلخالی از طلا بود، باقی اشیا قبول و خلخال رد شد. چون آن را شکست، میان آن، آهن و برنج و مس بود، طلای آن را فرستاد، قبول شد.

دیگر جنید قاتل فارس بن حاتم بن ماهویه، به امر امام حسن عسکری علیه السّلام از صاحب- عجّل اللّه تعالی فرجه- به وکالت وکلای امام حسن علیه السّلام توقیع آمد و به وکالت او نیامد، معلوم شد سبب، آن بود که در آن ایّام وفات می کند.(8)

دیگر حسن بن محمد اشعری ثقه و عین که به این معجزه شهادت داد.(9)

ص: 167


1- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 696؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 168؛ بحار الانوار، ج 51، ص 294.
2- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 697؛ بحار الانوار، ج 51، ص 295.
3- ر. ک: بحار الانوار، ج 50، ص 269.
4- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 699؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 213؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 169.
5- بحار الانوار، ج 51، ص 341- 340.
6- الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1127- 1126.
7- الارشاد، ج 2، ص 356؛ بحار الانوار، ج 51، ص 297.
8- الکافی، ج 1، ص 524؛ بحار الانوار، ج 51، ص 299.
9- کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 254.

دیگر محمد بن جعفر بن قطان قمی، وکیل جلیل ثقه، او معجزات بسیار دید و نزد امام حسن علیه السّلام نیز ثقه و معتمد بود.

دیگر ابو الحسن مادرایی که تفصیل معجزه مشاهد او در بحار، از کتاب نجوم ابن طاوس مسطور است.

دیگر ابو الحسن بن بغل کاتب در شب جمعه به روضه کاظمین علیه السّلام پناه برد و قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را دید که او را از سرّش آگاه نمود و دعای فرج را به او تعلیم داد، وزیر که بر او غضب داشت به او مهربانی کرد و گفت: صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه- به خواب من آمد و مرا به کل امر جمیل امر فرمود، ابو جعفر کلیددار گفت: بسیاری از شب ها از در بسته داخل روضه می شود، او مولای ما، صاحب الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- است.

دیگر وزیر مذکور ابن صالحان و ابو جعفر کلیددار است، چنان چه قبلا گذشت.

دیگر مردی از ریض حمید مکتوبی نوشت و در باب حمل زوجه او قبل از چهار ماه دعا خواست. جواب آمد مرأه حامله به زودی پسر آورد و چنین شد.

دیگر ابو عبد اللّه بلخی، کما فی رجال الکشی.(1)

دیگر احمد بن محمد بن العلوی، کما فی مهج الدعوات.

دیگر مردی از اهل ری، او به تفحّص امام بیرون رفت، تا آن که در مسجد کوفه در این امر فکر می نمود و سنگریزه ها را به دست خود حرکت می داد، پس در آن میان سنگریزه ای دید که به اصل خلقت، بر آن محمد نوشته شده بود؛ چنان که در کمال الدین است.

دیگر ابو عبد اللّه محمد بن احمد صفوانی، تلمیذ کلینی و شیخ تلعکبری می باشد، او بسیار عظیم و جلیل است، در مسأله امامت با قاضی عامی مباهله کرد و دست آن قاضی، سیاه و متورّم شد، روز دیگر به سقر واصل گردید و اشراف عامّه و والی بر آن

ص: 168


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 442؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 960؛ بحار الانوار، ج 52، ص 42.

مطّلع شدند، بعد از آن به صفوانی زیاد احترام می کردند، او معجزاتی را که قاسم بن العلا دید و بر آن اطّلاع یافته، حکایت کرده؛ چنان که سیّد بن طاوس در کتاب نجوم، آن را از کتاب قدیمی که در زمان وکلا نوشته شده، روایت کرده است.

دیگر عبد الرّحمن بن محمد ناصبی که بر قضیه قاسم بن العلا و بینا شدن چشم او، در زمانی که قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- خبر داده بود و سایر امور غیبی اطّلاع یافت و به وجود و امامت آن حضرت معتقد شد و آن خبر میان شیعه و سنّی اشتهار یافت، قاضی با جمعی آمدند و قاسم را بعد از سال ها که نابینا دیده بودند، بینا یافتند و بر موت او اطّلاع یافتند، وقتی که قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- خبر داده بود، تفصیل آن در خرایج و بحار و کتب بسیار است.

دیگر حسن بن القاسم بن العلا، بعد از فوت پدر تعزیه نامه ای برای او آمد و توقیع یافته بود که دعای پدرت در حقّ تو مستجاب شد و به توبه از شرب خمر توفیق یافتی و او را به جای پدر برای وکالت نصب فرمود.

دیگر ابو الحسن بن کثیر نوبختی با جمع کثیری از بنی نوبخت و غیر آنان که اطّلاع یافتند و روایت کردند، چون در زمان معتضد تقیّه و فحص شدید شده بود، از قم مال بسیاری بدون نوشته برای ابی جعفر عمری آوردند؛ میان آن مال، پارچه ای بود و حامل مال آن را فراموش کرد. ابو جعفر گفت: فلانی پارچه ای به فلان علامت به تو داد، آن را نیاوردی و آن، میان فلان عدل از دو عدل پنبه می باشد که در فلان کاروان سرایی به فلانی فروختی. حامل رفت و آن پارچه را از آن عدل پنبه بیرون آورد.

دیگر ابو الحسین محمد بن عبید اللّه علوی از مشایخ زیدیه، رسول صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه- را دید و معجزات بسیار از او مشاهده نمود.

دیگر ابو بکر محمد بن ابی ورام از مشایخ حشویّه.

دیگر خواهرزاده ابو بکر بن نخالی عطّار از مشایخ صوفیه، گفت: در شهر اسکندریّه خدمت قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- رسیدم.

دیگر رفیق ابو غالب زراری که با ابی غالب، به معجزات بسیار از آن حضرت بر

ص: 169

دست ابی جعفر عمری اطّلاع یافت و ابی غالب احمد بن محمد بن محمد بن سلیمان، شیخ عصابه، استاد شیخ مفید، ابن غضایری، تلعکبری، ابن عبدون و امثال ایشان از اجلّای فقها، اسم آن رفیق را فراموش کرده اند.

دیگر ابو القاسم موسی بن الحسن الزجوجی، پسر برادر ابی جعفر، بر ردّ کالا توسط قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- اطّلاع یافت و اخبار قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- به آن که محمد بن علی سفیر به فروختن ضیاع خود محتاج خواهد شد و بعد، گروهی از اعراب اسباب او را غارت و او را اسیر کردند و خرید خود را به هزار و پانصد درهم و صد دینار و پانصد درهم دیگر برای فرستادن قاصد به اطراف، متضرّر شد.

دیگر ابو محمد حسن بن علی بن اسماعیل جرجانی.

دیگر ابو عبد اللّه بزوفری.

دیگر شیخ صیانة اللّه، این سه، بر اخبار قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- مطّلع شدند از حال ولدی که پدرش او را انکار می نمود، در حدود سال سی صد و هفده- نویسنده و جواب دهنده از حجّت، ابو عبد اللّه بزوفری حسین بن علی بن سفیان، ثقه جلیل. شیخ فقهای عصر خود بود و از این روایت ظاهر است که از سفرا بود و بزوفر به فتحتین و سکون واو و فتح الفا، قریه کبیره ای نزدیک واسط و بغداد بر نهر موقفی در غربی دجله است، کذا فی معجم البلدان.

دیگر مردی از اهل عراق مالی فرستاد و گفته شد حقّ پسر عمّت را که چهارصد درهم است را از آن بیرون کن؛ چنان که به سند صحیح از عمروی روایت است.

دیگر ابو عبد اللّه بن جنید؛ چنان که به سند صحیح در کمال الدین و خرایج روایت شد.

دیگر مردی از اهل بلخ، هزار دینار به ذمّه او برای ناحیه تعلّق گرفت و دویست دینار فرستاد. جواب آمد: حقّ ما هزار دینار بود؛ با معجزه دیگری که اخبار به موت حاجز بود.

دیگر مردی از اهل بلخ، پنج دینار نزد حاجز فرستاد و اسم خود را تغییر داد، قبض

ص: 170

به اسم و نسب او با دعای خیر در حقّ او آمد.

دیگر مردی از اهل بلخ به انگشت خود حاجتش را نوشت، بدون آن که جواب توقیع و حاجتش روا شد، خبر دادند این مال بالای صندوقی بود، دزد داخل خانه شد و همه مال ها را برد غیر از این وجه.

دیگر علی بن محمد شمشاطی، بر اخبار غیبت اطّلاع یافت.

دیگر ابی القاسم بن ابی الحابس، معجزاتی دید.

دیگر محمد بن محمد فقری.

دیگر محمد بن یزدادی.

دیگر محمد بن سعید.

دیگر محمد بن کشمرد؛ کما فی الخرایج.

دیگر ابو علی نیلی.

دیگر حسین بن اسماعیل کندی.

دیگر ابی القاسم بن ابی جیش.

دیگر زنی از اهل آبه، مالی نزد ابن روح برد و از او معجزه دید.

دیگر حسن بن محمد بن قطاة صیدلانی، وکیل موقوفات در واسط.

دیگر محمد بن علی بن متّیل به فتح المیم و تشدید التا؛ کما فی ایضاع الاشتباه؛ پارچه کفن با کافور و اجرت قبرکن به او داده شد که برای محمد بن عبد اللّه عامری به واسط ببرد که به وفات او اخبار فرمود.

دیگر ابو الحسن علی بن احمد عقیقی است، سال دویست و نود و هشت، ابی القاسم بن روح، دستمالی به او داد و گفت: هروقت غمی به تو رسید، این دستمال را بر روی خود بکش، تا زایل شود، زیرا این دستمال مولای تو است، معجزات دیگری نیز دید که آن در باب بیستم از مجلّد سیزدهم بحار مسطور است.

دیگر مرد بزّاز قمی که شریک مرجی داشت، جامه مشترکی را به اذن شریک فرستاد، آن جامه، دو نیمه شد، نیمه مرجی را پس داد و توقیع آمد به

ص: 171

مال مرجی محتاج نیستم.

دیگر اسحاق بن حامد که بر این قضیه اطّلاع یافت؛ مثل شریک مرجی.

دیگر ابو العبّاس احمد بن خضر، کما فی کمال الدین و غیبة الطوسی.

دیگر احمد بن الحسن الصیّرفی.

دیگر حسین بن علی القمی معروف به ابی علی که گفت: نزد حسین بن روح بودم، زنی مالی آورد. حسین فرمود: برو و آن چه داری در دجله انداز و نزد من بیا. آن زن حقّه ای که در آن اشیای نفیس بود، در دجله انداخت، چون نزد حسین برگشت، حقّه را نزد او دید.

دیگر شخصی از بنی هاشم و کنیز و اهل او؛ چنان که از محمد بن علی زرجی روایت است که از آن مرد و کنیز او شنیدم که کنیز را به خانه حکیمه خاتون فرستادیم، برای چیزی که شفای مولود مادران باشد، میلی به ما داد و فرمود: این میل مولود دیشب است، چشم های اطفال را به وسیله آن مداوا می نمودیم، سپس آن را گم کردیم.

دیگر زن صاحبه حقّه، کما تقدّم.

دیگر ابو نصر هبة اللّه بن محمد نواده ابو جعفر عمری.

دیگر عتاب از اولاد عتاب ابن اسید بر ولادت قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- اطّلاع یافت.

دیگر علی بن احمد بن عمران و حسین بن احمد بن ادریس با جماعتی از اهل قم که خبر فوت علی بن بابویه را در یوم فوتش از سمرّی شنیدند.

دیگر ابن رهومته.

دیگر علی بن ابراهیم فدکی خدمت قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- رسید و معجزه ای دید.

دیگر مردی از بزرگان اهل عراق.

دیگر ابو الطیّب احمد بن محمد بن بطة، قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را دید و به او اذن دخول در خانه دادند و این دلیل بر آن بود که او از شیعیان خالص الاعتقاد است.

ص: 172

دیگر محمد بن عبد الحمید بزّاز، ابو الحسن محمد بن یحیی، محمد بن میمون خراسانی و حسن بن مسعود فزاری، جمیعا از امام حسن عسکری علیه السّلام روایت کردند که در مجالس، از برادرش جعفر مذمّت می فرمود و از امام علی الهادی علیه السّلام شنید که فرمود: جعفر نسبت به من به منزله نمرود است برای نوح و مثل او، مثل قابیل است، اگر بتواند مرا می کشد، مثل زنان جامه های رنگین می پوشد و برای او ساز و طنبور می زنند و شرب خمر می کند.

روایت کردند: شب وفات ابی محمد علیه السّلام جعفر خزانه ها و درها را مهر کرد، چون می خواست متاع ها را حمل کند، درها را بر حال خود مهر کرده یافت و قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- مال ها را حمل فرمود، مگر قلیلی را که گذاشت و کسی بر منع و حرکت و تکلّم قدرت نداشت، کنیزان و غلامان بسیار این معجزه را دیدند و به آن خبر دادند.

دیگر یهود منجّم که احمد بن اسحاق از او سؤال کرد و بعد از نظر کردن در طالع گفت: این مولود، مالک شرق و غرب می شود و عالم را پر از عدل می کند.

دیگر احمد بن اسحاق رازی و بسامی- به ضمّ البا و السّین المهمله- رازی، وکیل ناحیه بودند.

دیگر ابو غانم هندی، روایت او در کافی مفصّل است.

دیگر حفص بن عمر معروف به عمری، وکیل ناحیه.

دیگر جعفر بن محمد بن مالک ثقه، کما فی خرایج اعاجیب؛ ولادت قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را ذکر نمود.

دیگر ابراهیم بن دعلجی، دعلج موضعی در خلف باب کوفه است و دعالجه منسوب به آن می باشد، مالی از قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- به پسر فاسق خود داد و دید قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- بر او اعتراض نمود و با تازیانه به چشم او اشاره فرمود، و آن چشم، کور شد.

دیگر علی بن عبد الغفّار عمری رسالتی از صاحب- عجّل اللّه تعالی فرجه- به او رساند و قبول کرد.

ص: 173

دیگر محمد بن علی بن ابی جعفر از نسل عبّاس بن علی علیه السّلام به قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- و والده قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- اتّصال داشت. بعد از وفات امام حسن علیه السّلام در خانه او پنهان بود.

دیگر ابو حامد مراغی، صاحب ناحیه در حقّ او دعا فرمود.

دیگر علی بن احمد بن طنین بر معجزه صاحب اطّلاع یافت.

دیگر شیخ مفید رحمه اللّه، سه توقیع برایش آمد؛ چنان که در فضل فقهای غیبت صغرا بیاید. ان شاء اللّه تعالی.

دیگر علی بن سلیمان بن الحسن بن الجهم بن بکیر بن اعین اتّصال به صاحب- عجّل اللّه تعالی فرجه- داشت.

دیگر علی بن الریّان بن الصّلت، از ابی الحسن علیه السّلام ثالث نسخه دارد و وکیل بود کما فی صه.

دیگر مظفّر بن علی بن الحسین الحمدانی از سفرای غیبت است.

دیگر قاسم بن محمد از وکلای ناحیه است.

دیگر ابن برینه اخبار وکلا را دیده و کتاب نموده است.

حفلة اخری بالرؤیة اخری.

بدان استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- نیز اشخاصی بسیار و افراد بی شماری را در نجم ثاقب ذکر کرده که در زمان غیبت صغرا بر آن نور خدا واقف یا به شرف لقا مشرّف گردیده اند و چون میان نقل ایشان با آن چه از بغیة الطالب به لسان علمی منقول افتاد، عموم و خصوص من وجه است؛ یعنی بسا اشخاصی را که هردو در نقل آن ها متّفق اند و بعضی را صاحب بغیة متعرّض است که در نجم ثاقب متعرّض آنان نشده؛ چنان که بعضی را در نجم ثاقب متعرّض شده که صاحب بغیة الطالب متعرّض ایشان نگردیده، لذا خوش داشتم تعمیما للعائده و تتمیا للفائده عبارت آن خبر علّام را برای این مقصد، کالمسک فی الختام قرار دهم.

ص: 174

در نجم ثاقب (1) در این مقام فرموده است:

اوّلا به ذکر خبری که صدوق در کمال الدین (2) در ضبط اسامی آن ها نقل کرده و پس از آن، آن چه به نظر رسیده، زیاده بر آن ملحق کنیم. شیخ مذکور در کتاب مزبور از محمد بن ابی عبد اللّه کوفی روایت کرده که او ذکر کرده عدد کسانی که به او رسیده از آن ها که بر معجزات قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- واقف شدند و آن جناب را دیدند. از وکلای بغداد، عمروی، پسر او، حاجز، بلالی و عطّار، از کوفه عاصمی، از اهواز محمد بن ابراهیم بن مهزیار و از اهل قم احمد بن اسحاق.

این ناچیز گوید: ما در یاقوته بیست و چهارم از عبقریّه هشتم این بساط فی الجمله شرحی از حال احمد بن اسحاق مذکور، این که یکی از وکلای ناحیه مقدّسه بوده و کیفیّت وفات و مکان دفنش را مشروحا مرقوم داشته ایم، مراجعه شود که بسیار مناسب با مقام است، از اهل همدان، محمد بن صالح، از اهل ری، بسّامی و اسدی؛ یعنی خود محمد بن ابی عبد اللّه کوفی راوی، از آذربایجان، قاسم بن علا، از اهل نیشابور، محمد بن شاذان بغیمی، از غیر وکلا، از اهل بغداد ابو القاسم بن ابی حابس، ابو عبد اللّه کندی، ابو عبد اللّه جنیدی، هارون فرّاز، نیلی نبیل، ابو القاسم بن دبیس رییس، ابو عبد اللّه بن فروخ، مسرور طبّاخ، غلام ابی الحسن علیه السّلام، احمد، محمد، دو پسر حسن، اسحاق کاتب از بنی نوبخت، صاحب پوستین و صاحب کیسه مهر کرده، از اهل همدان، محمد بن کشمرد، جعفر بن حمدان و محمد بن هارون بن عمران، از دینور، حسن بن هارون، احمد پسر برادر او و ابو الحسن، از اصفهان، پسر بادشاله، از صیمره، زیدان، از قم، حسن بن نضر، محمد بن محمد علی، علی بن محمد بن اسحاق، پدر او، حسن بن یعقوب، از اهل ری، قاسم بن موسی، پدر و پسر او، ابو محمد بن هارون، صاحب حصاة، علی بن محمد، محمد بن محمد کلینی و ابو جعفر رفا، از اهل قزوین، مرداس و علی بن احمد، از اهل قابس، دو مرد و آن شهری است در مغرب مابین طرابلس و مغلقس (3)، از شهر

ص: 175


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 446.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 443- 442.
3- در حاشیه کتاب این قسمت نوشته شده بود.

زور، ابن الخال، از فارس، مجروح، از مرو، صاحب هزار اشرفی، صاحب مال، صاحب رقعه بیضا و ابو ثابت، از نیشابور، محمد بن شعیب بن صالح، از یمن، فضل بن یزید، حسن پسر او، جعفری، ابن الأعجمی و شمشاطی، از مصر، صاحب دو مولود، صاحب مال و رمنه و ابو رجا، از نصیبین، ابو محمد بن الوجنا و از اهل اهواز، خصیبی حصین.

مؤلّف گوید: بنابر معروف، مراد از عمری ابو عمرو عثمان بن سعید عمری اسدی عسکری سمّان است؛ یعنی در روغن تجارت می کرد که وکیل حضرت عسکری علیه السّلام و نایب اوّل حجّت- عجّل اللّه فرجه- بود و پسرش ابو جعفر محمد بن عثمان عمری است. از رجال کشیّ و رجال شیخ طوسی ظاهر می شود مراد از عمری، وکیل حفص بن عمرو است که به جمال معروف بود و پسر او، محمد است و احتمال این که این دو شخص غیر از آن دو شخص باشند، بعید است و نیز احتمال غلط در نسخ آن دو کتاب، بعید و تحقیق حال در علم رجال است، ظاهر این است که علّت آن که او دو باب معظّم دیگر را ذکر کرده، درک نکردن زمان ایشان توسط او است، چون اسدی مذکور کسی است که احمد بن محمد بن عیسی از او روایت می کند.

بالجمله غیر آن چه در آن خبر شریف مذکور است، شیخ ابو القاسم حسین بن روح نوبختی تمیمی، ابی الحسن علی بن محمد سمرّی، حکیمه دختر ابی جعفر، امام محمد تقی علیه السّلام، نسیم خادم ابی محمد علیه السّلام، ابو نصر طریف خادم آن حضرت، کامل بن ابراهیم مدنی، بدر خادم، عجوزه قابله مربیّه احمد بن بلال بن داود کاتب عامی، ماریّه خادمه آن حضرت، جاریه ابو علی خیزرانی، ابو غانم خادم آن حضرت، جمعی از اصحاب، ابو هارون، معاویة بن حکیم، محمد بن ایوب بن نوح، عمر اهوازی، مرد فارسی، محمد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر علیه السّلام، ابو علی بن مطهّر، ابراهیم بن عبده نیشابوری، خادمه او، رشیق مبادرایی با دو نفر، ابی عبد اللّه بن صالح، ابو علی احمد بن ابراهیم بن ادریس، جعفر بن علی الهادی علیه السّلام، مردی از جلاوزه، ابو الحسن محمد بن محمد بن خلف، یعقوب بن منفوس، ابو سعید غانم هندی، محمد بن شاذان کابلی، عبد اللّه سوری، حاجی همدانی، سعد بن عبد اللّه قمی اشعری، ابراهیم بن محمد بن فارس نیشابوری و

ص: 176

علی بن ابراهیم بن مهزیار؛ چنان که شیخ صدوق نقل کرده، و لکن به گمان حقیر اشتباهی در اسم شده، حکایت علی را گاه به او و گاه به ابراهیم نسبت می دهند؛ دو واقعه نقل می کنند ولی ظاهرا یک واقعه باشد و اللّه العالم.

ابو نعیم انصاری زیدی برندی، سلیمان بن ابی نعیم، ابو علی محمد بن احمد محمودی، علان کلینی، ابو الهیثم دستیاری انباری، ابو جعفر احول همدانی، محمد بن ابی القاسم علوی عقیقی با جماعتی، حدود سی نفر در مسجد الحرام، جدّ ابی الحسن بن وجنا، ابو الادیان خادم حضرت عسکری علیه السّلام، ابو الحسن محمد بن جعفر حمیری، جماعتی از اهل قم، ابراهیم بن محمد بن احمد انصاری، محمد بن عبد اللّه قمی، یوسف بن احمد جعفری، احمد بن عبد اللّه هاشمی عبّاسی، ابراهیم بن محمد تبریزی با سی و نه نفر، حسن بن عبد اللّه تمیمی رندی، زهری، ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی، عقید سیاه نوبی، خادم حضرت هادی علیه السّلام، مربّی حضرت عسکری علیه السّلام، یعقوب بن یوسف ضرّاب غسانی یا اصفهانی، راوی صلوات کبیر، عجوزه خادمه حضرت عسکری علیه السّلام که در مکّه منزل داشت، محمد بن حسن بن عبد الحمید، بدر بایزید، غلام احمد بن حسن مادرانی، ابی الحسن عمری، برادر محمد بن عثمان نایب دوّم، عبد اللّه سفیانی و ابو الحسن حسنی، محمد بن عبّاس قصری، ابو الحسن علی بن حسن یمانی، دو مرد مصری که هریک، برای حمل دعا خواسته بودند، سرورانه عابد متهجّد اهوازی، امّ کلثوم دختر ابی جعفر محمد بن عثمان عمروی، رسول قمی، سنان موصلی، احمد بن حسن بن احمد کاتب، حسین بن علی بن محمد معروف به ابن بغدادی، محمد حسن صیرفی، مرد بزّاز قمی، جعفر بن احمد، حسن بن وطاة صیدلانی وکیل وقف در واسط، احمد بن ابی روح، ابی الحسن خضر بن محمد، ابی جعفر محمد بن احمد، ضعیفه دینوری، حسن بن حسین الانبارآبادی، مرد استرآبادی، محمد بن حصین، کاتب مروی، شخص مداینی با رفیقش، علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، والد شیخ صدوق، ابو محمد دعلجی، ابو غالب احمد بن محمد بن سلیمان زراری، حسین بن حمدان ناصر الدوله، احمد بن سوره، محمد بن حسن بن عبید اللّه تمیمی، ابی ظاهر علی بن یحیی الزراری، احمد بن ابراهیم

ص: 177

بن مخلّد، محمد بن علی الاسود، اودی، عفیف، حامل حرم حضرت از مدینه به سامرّه، ابو محمد ثمالی، محمد بن احمد، مردی که در عکبر به او توقیع رسید، علیان، حسن بن جعفر قزوینی، مرد فاینمی، ابی القاسم جلیسی، نصر بن صباح، احمد بن محمد سرّاج دینوری ابو العبّاس ملقّب به استاد و شاید احمد برادرزاده حسن بن هارون باشد که در خبر اسدی گذشت، محمد بن احمد بن جعفر القطان وکیل، حسین بن محمد اشعری، محمد بن جعفر وکیل، مرد آبی، ابی طالب خادم مرد مصری، مرداس بن علی، مردی از اهل ربض حمید، ابو الحسن بن کثیر نوبختی، محمد بن علش شلمغانی، رفیق ابی غالب زراری، ابن رییس، هارون بن موسی بن الفرات، محمد بن یزداد، ابو علی نیلی، جعفر بن عمر، ابراهیم بن محمد بن الفرج الزجحی، ابو محمد سروی، غزال یا زلال کنیز موسی بن عیسی هاشمی، ضعیفه صاحب حقّه، ابو الحسن احمد بن محمد بن جابر بلاذری از علمای اهل سنّت، صاحب تاریخ الاشراف، ابو الطیّب احمد بن محمد بن بطه، احمد بن حسن بن ابی صالح خجندی و پسر خواهر ابی بکر بن نخالی عطّار صوفی که در اسکندریّه خدمت آن حضرت رسید.

در تاریخ قم (1) از محمد بن علی ماجیلویه به سند صحیح از محمد بن عثمان عمری روایت کرده که گفت: روزی از روزها ابو محمد حسن بن علی علیه السّلام پسر خود (م ح م د) مهدی- عجّل اللّه تعالی فرجه- را بر ما عرضه کرد و او را به ما نشان داد، ما چهل نفر بودیم که در منزل او سرا کردیم. ابو محمد حسن عسکری علیه السّلام به ما گفت: این فرزند، پس از من امام و پیشوای شماست از قبل من و خلیفه شماست، او را فرمان برید، پس از من پراکنده می شوید، به راه متفرّق مروید که هلاک می شوید، به حقیقت از امروز به بعد شما دیگر (م ح م د) را نخواهید دید.

محمد بن عثمان گفت: چون ما از نزد حضرت ابی محمد حسن عسکری علیه السّلام بیرون آمدیم، بسی نگذشت، که امام از دار دنیا به دار بقا رحلت کرد، از این جهان، نهان و در آن جهان، عیان گشت.

ص: 178


1- تاریخ قم، ص 205.

این اشخاص جماعتی هستند که آن حضرت را مشاهده نمودند یا بر معجزه آن جناب واقف شدند، بعضی به هردو فیض رسیدند و شاید بیشتر ایشان از صنف دوّم باشند، بحمد اللّه قضایا و حکایات ایشان به اسانید مختلفه در کتب اصحاب موجود و شایع است؛ چنان که هیچ منصفی که از حال صاحبان آن کتب مطّلع باشد و مقام تقوا، فضل، و ثاقت و احتیاط ایشان را به دست آورده باشد، بلکه جمله ای از ایشان که نزد اهل سنّت به صدق و دیانت و علم معروف اند؛ در حصول تواتر معنوی، صدور معجزه ای از آن جناب و عدم جواز احتمال کذب جمیع آن وقایع شکّ نکند، هرچند در هریک از آن ها این احتمال برود؛ چنان که به همین نحو معجزه ای از هریک از آبای طاهرین آن جناب ثابت شده؛ انتهی.

ص: 179

ص: 180

مسند سوّم [مدّعیان بابیّت و سفارت ]

اشاره

در بیان حالات کسانی که در غیبت صغرا و اوایل غیبت کبرا به کذب، میان طایفه شیعه و مولای ایشان حضرت صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- ادّعای سفارت و بابیّت نمودند، آنان نیز اشخاص بسیار و افراد بی شماری اند که صاحبان کتب غیبت و مؤلّفین زبر رجالیّه و تواریخ تمام آن ها را عنوان و به منصه ظهور و عیان در آورده اند، ما از جمله به ذکر چند نفر از معروفین آن ها ضمن چند یاقوته، اکتفا می نماییم.

[ابو محمد حسن شریعی ] 1 یاقوتة

بدان یکی از ایشان حسن نام، معروف به شریعی است که کنیه اش ابو محمد بوده، خود هارون راوی گفته: گمان دارم نامش حسن باشد، از جمله اصحاب امام علی النقی علیه السّلام بود و بعد از آن بزرگوار، از اصحاب امام حسن عسکری علیه السّلام بوده، او اوّلین کسی بود که مقامی را ادّعا کرد که خدا برایش قرار نداده بود، زیرا شایسته آن نبود، او ادّعای وکالت حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- را نمود، بعد بر خدا و حجّت های او دروغ بست و به ایشان اموری را نسبت داد که لایق ایشان نبود و از آن ها برئ بودند.

شیعیان از او کناره گیری کردند، او را لعن و تبرّی نمودند و توقیع رفیع از ناحیه مقدّسه در لعن او و امر به تبرّی از او بیرون آمد.

هارون بن موسی گفته: سپس، کفر و الحاد از او بروز نمود و گفته: همه مدّعیان وکالت و سفارت و نیابت، چنین بودند که از روی دروغ ادّعای نیابت و وکالت

ص: 181

می نمودند و به این سبب مردمان ضعیف العقل را دور خود جمع و بعد از آن ترقّی کرده، به قول و اعتقاد طایفه حلّاجیّه قایل شدند؛ چنان که این گونه اعتقاد از ابو جعفر شلمغانی و امثال وی مشهور گردید(1) و اللّه العالم بالحقیقة.

[محمد بن نصیر نمیری ] 2 یاقوتة

دوّم از ایشان محمد بن نصیر معروف به نمیری بوده، مجلسی- علیه الرحمه- در کتاب بحار(2) از شیخ طوسی در کتاب غیبت (3)، از ابن نوح، از ابن نصر هبة اللّه بن محمد نقل کرده که گفته: محمد بن نصیر، از اصحاب امام حسن عسکری علیه السّلام بود و بعد از وفات آن حضرت، ادّعای مرتبه و مقام ابی جعفر محمد بن عثمان را نمود و گفت: من صاحب و نایب امام زمان و مانند باب به سوی او هستم، خداوند به خاطر کفر و نادانی که از او بروز کرد و سبب لعنت نمودن ابو جعفر به او و تبرّی نمودن از او، او را مفتضح و رسوا گردانید، بعد از شریعی، او مدّعی این امر بود.

ابو طالب انباری گفته: وقتی از ابن نصیر ظاهر شد، آن چه ظاهر گردید، ابو جعفر او را لعن کرد و از او تبرّی جست. چون این خبر به او رسید، به گمان این که از ابو جعفر دلجویی کند و عذر خواهد، به خانه او رفت، امّا ابو جعفر اذن دخولش نداد و او نومید گشت. سعد بن عبد اللّه گفته: محمد بن نصیر نمیری ادّعا می کرد من پیغمبرم و امام علی النقی علیه السّلام مرا به پیغمبری فرستاده، او قایل به مذهب اهل تناسخ بود، در حقّ امام علی النقی علیه السّلام غلوّ کرده و به خدایی و ربوبیّت او قایل بود و می گفت: مواقعه با محرمان جایز و وطیّ مردان با یکدیگر حلال است و این دو فایده دارد، لذّت فاعل و ذلّت و تواضع مفعول و هیچ یک از این دو، در شرع خدا حرام نبوده و نیست.

محمد بن موسی بن حسن بن فرات او را اعانت می کرد و برای ترتیب اسباب او در

ص: 182


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 367؛ بحار الانوار، ج 51، ص 367.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 368- 367.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 399؛ الاحتجاج، ج 2، ص 292- 291.

این باب، اجازه داده بود و این اعمال را از محمد بن نصیر، ابو زکریّا یحیی بن عبد اللّه هم به من خبر داد و گفت: دیدم غلامی در پشت او به این فعل قبیح، مشغول است. بعد از آن، او را ملاقات نموده، در این باب ملامت کردم.

گفت: این لذّت، باعث رفع تکبّر و موجب تواضع و ذلّت نسبت به خداست و هردو جایز می باشد.

سعد گفته: در موت ابی نصیر وقتی در زبانش سستی ظاهر شده بود، از او پرسیدند، بعد از تو این امر با که باشد؟

با زبان گنگ، در جواب گفت: با احمد و معلوم نشد، احمد کدام است. لهذا اتباع او سه طایفه شدند که از احمد، پسر احمد خواسته و فرقه ای گفتند: مراد، احمد بن محمد بن موسی بن فرات است و طایفه ای گفتند: احمد بن ابی الحسین بن بشیر بن یزید را اراده کرده، به دلیل این اختلافات متفرّق شدند.

[احمد بن هلال کرخی ] 3 یاقوتة

سوّمی از ایشان احمد بن هلال کرخی بود. مجلسی- علیه الرحمه- در کتاب بحار(1) از ابی علی همام نقل کرده: احمد بن هلال از اصحاب امام حسن عسکری علیه السّلام بود و شیعیان نظر به فرموده آن حضرت، به وکالت ابن جعفر محمد بن عثمان در حال حیات آن بزرگوار، بعد از وفات آن حضرت، به احمد بن هلال گفتند: چرا وکالت ابی جعفر محمد بن عثمان را تأیید نمی کنی، حال آن که امام واجب الاذعان، به صراحت بر وکالت و نیابت او نصّ فرمود؟

گفت: از آن حضرت، بر وکالت او سخنی نشنیده ام، و الّا تسلیم می کردم؛ چنان که وکالت پدرش عثمان بن سعید را اقرار دارم. اگر بدانم، ابو جعفر وکیل صاحب الزمان

ص: 183


1- بحار الانوار، ج 51، ص 368؛ الاحتجاج، ج 2، ص 292، الغیبة، شیخ طوسی، ص 400- 399؛ خلاصة الاقوال، ص 433.

- عجّل اللّه تعالی فرجه- است، از او اطاعت می کنم و جسارت روا ندارم.

گفتند: اگر تو نشنیده ای، دیگران شنیده اند.

جواب داد: شنیدن دیگران برای ایشان حجّت باشد و به کار من نیاید، من در باب او توقّف دارم. چون این بدیدند، از او رمیدند و بر او لعن و تبرّی نمودند. سپس توقیع رفیع به دست حسین بن روح، مشتمل بر لعن جماعتی بیرون آمد که او از جمله ایشان بود.

[ابو ظاهر محمد بن علی ] 4 یاقوتة

العبقری الحسان ؛ ج 5 ؛ ص184

ارمی از ایشان ابو ظاهر محمد بن علی بن بلال است؛ چنان که مجلسی رحمه اللّه در بحار(1) می گوید: قصّه او با ابی جعفر محمد بن عثمان مشهور، امتناع او از ردّ اموالی که از امام نزد او بود، به دعوای وکالت و بابیّت خود، تا آن که توقیع رفیع بر لعن او از ناحیه مقدّسه خارج شد و شیعه از او تبرّی جستند در کتب اصحاب، مسطور و از طرق ایشان مأثور است.

ابو غالب زراری از ابی الحسن محمد بن یحیی معاذی حکایت کرده که گفته: مردی از اصحاب ما بعد از آن که از ابو ظاهر بن بلال جدا شده بود، خود را به او بست و بار دیگر از او مفارقت کرد.

سببش را از او پرسیدم، گفت: روزی من و برادرش، ابو طیّب و ابن خزر و جمعی دیگر، نزد او نشسته بودیم؛ ناگاه غلامش داخل شد و گفت: ابو جعفر عمری در باب ایستاده است. حضّار چون این را شنیدند، مضطرب شدند و آمدن او را ناخوش داشتند، لکن لاعلاج، اذن دخول دادند، ابو جعفر داخل شد، همگی از مهابت او برخاسته، تواضع کردند و او را بر صدر نشاندند و بعد از آن که در جای خود قرار گرفتند، ابو ظاهر پیش روی او نشست.

ابو جعفر گفت: ای ابو ظاهر! تو را به خدا قسم می دهم، آیا صاحب الزمان به تو

ص: 184


1- بحار الانوار، ج 51، ص 370- 369.

نفرموده که تسلیم کن اموالی را که نزد تو است.

ابو ظاهر گفت: آری، امر فرمود.

چون ابو جعفر این اقرار را گرفت، دیگر سخن نگفت، برخاست و از آن مجلس مفارقت کرد. حضّار از مشاهده این حال و استماع این مقال، متحیّر و مبهوت شدند، بعد از آن که به حال خود آمدند، ابو طیّب برادر ابو ظاهر از او پرسید: تو صاحب الزمان علیه السّلام را کجا دیدی که تو را به ردّ اموال امر فرمود؟

گفت: روزی ابو جعفر مرا داخل خانه خود کرد، ناگاه دیدم آن حضرت از بالای خانه او پایین آمد، به من توجّه کرد و فرمود: اموالی که نزد تو است، به ابو جعفر برگردان!

برادرش گفت: از کجا فهمیدی که او صاحب الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- بود.

گفت: وقتی او را دیدم، رعب و هیبتی از او در دلم مشاهده کردم که بر خود لرزیدم و دانستم که او صاحب الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- است.

سپس آن مرد گفت: سبب جدایی من این بود.

[منصور حلّاج ] 5 یاقوتة
اشاره

پنجمی از ایشان حسین بن منصور حلّاج بود. مجلسی رحمه اللّه (1) از شیخ طوسی رحمه اللّه (2) از حسین بن ابراهیم از ابو العبّاس احمد بن علی بن نوح نقل کرده که او از ابو نصر هبة اللّه بن محمد کاتب، پسر دختر امّ کلثوم دختر ابی جعفر عمری نقل کرده که گفته: وقتی خدا خواست که امر حلّاج را ظاهر کند و او را خوار و رسوا سازد، به خاطر او داد که می تواند ابو سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی را مانند دیگران گول بزند و با حیله، او را به دام آورد، لذا نزد او فرستاد، او را دعوت کرد و خورده خورده در تسخیر او تدبیر

ص: 185


1- بحار الانوار، ج 51، ص 371- 369.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 403- 401.

نمود و او را مانند دیگران نادان و گول خورده خود گمان کرده بود، این خیال و اراده از این جهت بود که ابو سهل نزد مردم مرتبه ای بلند داشت و به علم و ادب و عقل و دانش، معروف و مشهور بود، به این ملاحظه، مراسلات عدیده ای به او نوشت و در آن ها اظهار دعوی وکالت از جانب حجّت- عجّل اللّه فرجه- کرد، رفته رفته به او نوشت من از آن جناب مأمورم تو را دعوت کنم و برای اذعان تو حجّت و برهان آورم تا دلت قوّت گیرد و شکّ از تو زایل گردد.

ابو سهل به او پیغام داد: من در این باب امری جزیی و کاری بسیار آسان از تو خواهش دارم و آن این است که من میلی مفرط و محبّتی بی پایان به کنیزان دارم و پیری و سفیدی ریش، مانع از تمکین کنیزان باشد، لذا هر جمعه پنهان از ایشان، محتاج به خضان و کتمان آنم و این زحمتی گران بر من باشد، زیرا با اطّلاع آن ها نزدیکی من به دوری، و وصال من، به هجران مبدّل شود؛ توقّع دارم به رفع این زحمت برایشان منّت گذارید و بر من احسان نمایید، اگر این مرحمت عنایت شود، در قلبم اطمینان و بر لسانم اقرار به تصدیق آن واقع گردد و مردم را به اطاعت ایشان دعوت نمایم.

حلّاج وقتی این کلام را شنید، از او رمید و مأیوس شد و دانست در این گمان، خطا کرده و در این اظهار رسوا گردیده؛ دیگر جواب او را نداد و نزد وی رسولی نفرستاد، بعد از آن، ابو سهل این واقعه را نقل مجالس و آلت استهزا و سخریّه نزد اکابر و اصاغر نمود، او را رسوا کرد، بطلان و کذب ادّعا و افترای او را ظاهر فرمود و شیعیان را از دام او ربود.

شیخ طوسی رحمه اللّه فرموده: جماعتی از ابی عبد اللّه حسین بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه به من خبر دادند که پسر حلّاج به شهر قم آمده، در باب خود مکتوبی به ابی الحسن نوشته و در آن، او و اهل قم را به اطاعت خود دعوت کرده و خود را فرستاده و وکیل امام علیه السّلام دانسته بود.

راوی گوید: چون این مکتوب به دست پدرم افتاد، آن را پاره کرد و به کسی که آن را آورده بود، گفت: چه چیز تو را به این جهالت انداخته؟

ص: 186

آن مرد گفت: او ما را به سوی خود خوانده، چرا مکتوبش را پاره کردی؟

پدرم وقتی این را بشنید، او را استهزا نموده، به او خندید. سپس از جای خود برخاست و با اصحاب و غلامان به دکّان خود رفت، چون وارد گذرگاه شد که در آن دکّان داشت، جمیع اهل آن مکان به تعظیمش برخاستند، مگر یک نفر که اعتنایی نکرد و پدرم هم او را نشناخت.

وقتی پدرم در جای خود نشست و دوات و دفتر خود را به شیوه تجّار درآورد، متوجّه بعض حضار شده، تعریف آن شخص مجهول را خواست و پرسید: این کیست؟

مرد حالات آن شخص بازگفت.

چون آن شخص این سؤال و جواب شنید، برآشفت و گفت: با آن که من حضور دارم، حالم را از دیگران پرسی؟

پدرم گفت: چون تو را بزرگ شمردم، حالت را از دیگران خواستم.

گفت: رقعه مرا پاره می کنی و حال، من می بینم و مشاهده می کنم.

پدرم فرمود: آن رقعه تو بود، این را گفت، به بعضی از غلامان خود متوجّه شده، گفت: پا و گردن این دشمن خدا و رسول را بگیر و بیرون انداز!

این را که شنید، خودش برخاست و بیرون دوید یا غلامان پا و گردن آن دشمن خدا و رسول را گرفته، بیرون کشیدند، پدرم به او گفت: لعنت خدا بر تو باد! ادّعای کرامت و اعجاز می کنی! بعد از آن، دگر کسی او را در شهر قم ندید.

در آن کتاب است که مؤلّف گوید: این پسر، فرزند آن پدر است و چون از فروعات آن بود، ششم این جماعت او را معدود ننمود و استیفای ذکر حال پدر، در ثبوت فضاحت امر پسر کافی بود، پس مخفی نماند که این مرد، از بزرگان طایفه صوفیّه و ارکان، بلکه رییس و سرحلقه ایشان است و او را از ارباب یقین و پیشوای واصلین می دانند، زیرا به عبارت؛ بینی و بینک اینسی تزاحمنی فارفع بفضلک ایسییّ من البین مباهات نمود، بلکه به زعم ایشان، این دعا در حقّ او مستجاب شده، از این جهت که کلمه لیس فی جبّتی الّا اللّه سرود، حتیّ از آن بالاتر رفته سبحانی سبحانی ما

ص: 187

اعظم شأنی و اعلی مکانی گفت؛ بلکه از آن هم ترقّی کرده؛ أنا من اهوی و من اهوی أنا از او بروز نمود، حتّی به این هم اکتفا نکرده، صریحا أنا الحق گفت و خود را به خدایی ستود.

لذا شیخ محمود شبستری در کتاب خود گلشن راز در مقام اعتذار از این گفتار برآمده، می گوید:

روا باشد، انا الحق از درختی چرا نبود روا از نیک بختی

یعنی روا دانند درخت زیتون با آن که از جنس نباتات باشد، در طور سینا «یا موسی لا تخف انّی أنا اللّه» گوید ولی روا ندانند حلّاج که از نیک بختان و مقرّبان باشد، أنا الحقّ گوید، غافل از آن که در طور، خدا این صدا را در هوا خلق فرمود و خود حلّاج قایل أنا الحق بود.

به هرحال قاضی نور اللّه شوشتری، معروف به شیعه تراش، در کتاب خود، مجالس المؤمنین (1) در تفصیل حال حلّاج، چنین نوشته: البحر الموّاج حسین بن منصور الحلّاج قدّس سرّه سرور اهل اطلاق، سرمست جام اذواق، حلّاج اسرار و کشّاف استار بود.

سمعانی در کتاب انساب آورده: مولد او، بیضای فارس است و در دار المؤمنین شوشتر نشو و نما فرموده، دو سال در آن جا به تلمّذ سهل بن عبد اللّه اشتغال نمود. آن گاه در سنّ هجده سالگی از آن جا به بغداد رفته و با صوفیه آمیزش نموده، مدّتی در صحبت با جنید و ابو الحسین نوری به سر برده، باز به شوشتر آمده، کدخدا شد.

بعد از مدّتی با جمعی از فقرا به بغداد رفت، از آن جا به مکّه و از مکّه به بغداد مراجعت نمود، به زیارت جنید رفت و از او مسألت پرسید، او جواب نفرمود و به او گفت: تو در این مسأله مدّعی هستی، حسین از این مسأله آزرده شد، به شوشتر آمد و قریب یک سال اقامت کرد، در این مرتبه، برای او وقعی در قلوب پیدا شد، لهذا محسود ابنای زمان گردید، سپس مدّت پنج سال از شوشتر غایب شد و به خراسان و

ص: 188


1- مجالس المؤمنین، ج 2، ص 39- 36.

ماوراء النهر، از آن جا به سیستان و از آن جا به فارس رفت و به نصیحت خلق و دعوت ایشان به سوی پروردگار شروع نمود، تصانیف کرد و به عبد اللّه زاهد معروف شد. از فارس به اهواز رفت و فرزند خود، احمد را از شوشتر به اهواز طلبید و در مقام اظهار، اشراف قلب و کرامات شده، از اسرار مردم و ضمایر ایشان خبر می داد، بنابراین او را حلّاج الاسرار نامیدند، تا آن که به حلّاج ملقّب شد، بعد از آن به بصره آمد و مدّت کوتاهی ماند، سپس دوباره به مکّه رفت و جمعی با او همراه شدند، ابو یعقوب نهرجوری با او ملاقات کرد و در مقام انکار او برآمد.

آن گاه به بصره مراجعت کرد و یک ماه ماند، باز به اهواز آمد، از اهواز به بغداد و باز از بغداد به مکّه رفت، پس از این سفر به بلاد شرک، مانند چین و هند و ترکستان برآمد و خانه و عقار به هم رساند.

جمعی از علمای ظاهر مانند محمد بن داود و امثال او، بر او متغیّر شدند و خلیفه را بر او متغیّر نمودند، تا آن که حامد بن عبّاس که وزیر بود، قاضی بغداد، ابو عمر محمد بن یوسف را با علمای دیگر احضار کرد، علمای بی دیانت به مجرّد امر وزیر به اباحه خون حسین، محضر نوشتند و مضمون را به عرض خلیفه رساندند، بعد از دو روز حکم شد او را هزار تازیانه بزنند؛ اگر بمیرد فبها، و الّا سر از بدنش جدا کنند.

سپس او را بر سر پل بغداد بردند و هزار تازیانه زدند. حسین در هیچ مرتبه آه نکشید و مدام احد، احد می گفت، آن گاه دستش و بعد از آن، پاهایش را بریدند، بعد، سرش را جدا کردند، سپس او را صلب نمودند و سوزاندند و آخرین کلمه ای که به آن تکلّم نمود، این بود: «حبّ الواحد افراد الواحد له». از ابو اسحاق رازی نقل نمود: وقتی او را صلب می نمودند، نزدیک او ایستاده بودم، شنیدم می گفت: «الهی اصبحت فی دار الرغایب افظر إلی العجائب الهی انّک تتودّ إلی من یؤذیک فکیف من یؤذی فیک».

ص: 189

سرّاج وهّاج لکشف حیل الحلّاج

بدان بنابر آن چه خطیب در تاریخ بغداد نقل نموده، حلّاج از مهره سحره بوده و علم سحر را در هنر آموخته است؛ چنان که احمد بن حاسب از پدرش نقل کرده:

معتضد عبّاسی مرا برای تمشیت بعضی امور به هند فرستاد. در کشتی با مردی خوش صحبت و نیکوعشرت ملاقات نمودم، چون از کشتی بیرون آمدیم، به او گفتم: تو برای چه کاری آمده ای؟

گفت: برای آن که سحر بیاموزم و موسوم به حسین بن منصورم و به واسطه آن خلق را به سوی خدا بخوانم. کنار شطّ، کراخی دیدیم که مرد پیری در آن نشسته بود؛ حلّاج از او سؤال کرد: آیا در این جا کسی پیدا می شود که سحر بداند؟

آن شیخ تا این حرف را شنید، کبّه ای از ریسمان را بیرون آورده، سر ریسمان را به دست حلّاج داد و آن کبّه ریسمان را به آسمان انداخت، ناگاه آن کبّه ریسمان، طاقه ای بافته شد؛ آن شیخ حرکت نموده، در هوا بلند شد، تا آن که بر آن طاقه نشسته، با هم روی زمین آمدند.

آن گاه به حلّاج گفت: مثل این را می خواهی؟ بعد من از حلّاج جدا شده، به دنبال انجام شغل خود رفتم.

از جمله حیله هایی که نقل نموده، آن است که با مردی از مرتدین، مواضعه نموده، او را به بلاد جبل فرستاد، آن مرد، مدّتی در آن بلاد به زهد و عبادت به سر برد، تا آن که مردم مفتون او شدند. در این بین، اظهار کوری نمود؛ طوری که دیگری دستش را می گرفت و می گرداند، سپس مقعد و زمین گیر شد. گفت: مفلوج شده ام.

مدّتی بدین منوال بر آن مرید بدسگال گذشت، تا آن که روزی اظهار داشت: دیشب در خواب به من گفتند که شفای چشم و فلج تو به دست یکی از اولیاست که عن قریب وارد این شهر می شود، باید جستجو نموده و او را پیدا کنی. در این اثنا که مدّت مواضعه تمام شد، حلّاج به این بلد آمد و در مسجدی مشغول عبادت شد. چون جستجو کردند، غریب تازه واردی غیر از او نیافتند. پس مرد مزمن و کور را نزد او برده، دستی بر سر و

ص: 190

صورت و پاهای او کشیده، آن مرید، فی الفور حرکت کرده، اظهار داشت که شفا یافتم.

آن گاه مردم بر سر حلّاج تزاحم نمودند، او خود را از میان مردم بیرون انداخته، در مکانی پنهان شد.

چند وقتی که گذشت، آن کور و شل مصنوعی ساختگی که از حلّاج شفا گرفته بود به مردم گفت: من اراده دارم به سر حدّات و ثغور اسلام روم تا به شکرانه خدا که چشم و پایم را به من داده، در راه خدا با اعدا جهاد و از مسلمانان دفاع نمایم. مردم چون دیدند به این عزم می رود، هریک قربة إلی اللّه وجهی به او دادند که خودش غزا و دفاع کند و به هرکس صلاح داند، بدهد، لذا چندین مبلغ از صد دینار و هزارها درهم به او دادند، آن مرد آن ها را برداشت و رفت که دفاع کند در راه به حلّاج ملحق شده، آن ها را قسمت کردند.

از جمله آن حیله ها، آن است که از مردی منجّم نقل می نماید: خبر حلّاج به من رسید که اظهار عجایب و دعوی معجزه می کند، پس به طریقی مریدین نزد او رفته، با او خصوصیّت نامه ای پیدا نمودم و این وقتی بود که در بلاد جبل بود. من روزی امتحانا به او گفتم: ماهی تازه از آب گرفته اشتها دارم.

گفت: همین جا بنشین تا برایت حاضر کنم. سپس برخاسته، داخل حجره شد و گفت: در این جا خدا را می خوانم تا چنین ماهی این برایت عطا کند. داخل حجره شد، در را بست و بعد از چند دقیقه از حجره بیرون آمد، در حالی که پاهایش تا ساق، تر و گل آلوده شده بود، ماهی تازه در دستش که هنوز اضطراب داشت.

گفتم: این چیست؟

گفت: در حجره خدا را خواندم، او به من امر نمود به شطّ روم برایت ماهی بیاورم، به شطّ اهواز رفته، این ماهی را گرفتم و این گل که در پای من می بینی، از آن شطّ است، حال می گویی این حیله است؟

گفتم: مرا واگذار که به حجره ای که رفتی، بروم. اگر حیله برایم کشف نشد، به تو برمی گردم.

ص: 191

گفت: چنین باشد.

داخل آن حجره شدم، دیدم ازارهای دیوار آن، از چوب ساج است و هیچ علامت حیله در آن نیست، لذا از گفته خود پشیمان شدم چرا که اگر حیله باشد و من آن را کشف کنم، ایمن از قتل نیستم و اگر آن را کشف نکنم، باید او را بر ادّعایش تصدیق نمایم.

در این اثنا دیدم موضعی از ازارها فارغ است و چیزی به جای آن، گذاشته، چون آن را برداشتم، درب کوچکی نمایان شد که راه تاریکی عقب آن بود، داخل آن راه شدم، چند قدمی که رفتم وارد باغ بسیار بزرگی شدم که در آن انواع اشجار و اثمار از صیفی و شتایی، دارای میوه های وقت و غیروقت بود، نیز برکه بزرگی در آن باغ بود که مملوّ از ماهی های کوچک و بزرگ بود. میان برکه رفته، یکی از آن هارا صید نموده، بیرون آمدم، در حالی که پایم مثل حلّاج تا موضع ساق، تر و گل آلوده شده بود. آن گاه حیله نموده، از داخل حجره فریاد نزدم، این جا حیله ندیدم و به تو ایمان و تصدیق آوردم.

حلّاج در حجره را باز کرد و من دوان دوان روبه گریز نهادم. چون دید او را گول زده، حیله اش را نمایان کرده ام، گفت: به خدا قسم اگر بخواهم تو را می کشم، مبادا تا من زنده ام، آن حیله را اظهار کنی. پس، از خوف قتل خود و او به دست یکی از مریدین اش تا بعد از قتلش کتمان کردم.

بعضی از حیله های حلّاج ملعون مستند به تسخیر جنّ بوده؛ چنان که جماعتی همین را درباره او گفته اند و خودش نیز به این اعتراف نموده، بنابر آن چه خطیب در تاریخ مذکور، از طاهر بن عبد اللّه تستری نقل نموده، گفت: من در اظهار خوارق عادات از حلّاج در تعجّب بودم، آن هارا بر سحر حمل نموده، مدّتی دنبال علم سحر و حیل را گرفتم تا بلکه بر خوارق آن مطّلع شوم، ثمری نبخشید، تا آن که روزی بر حلّاج داخل شده، سلام نموده، ساعتی نشستم، سپس به من رو نموده، گفت: ای طاهر! خود را به زحمت مینداز، چراکه، آن چه تو می بینی و مردم از عجایب و غرایب افعال من می گویند، از فعل اشخاص یعنی جنّیان است نه آن که آن ها از فعل من باشند.

ص: 192

از جمله مواردی که توسّط جنّ اظهار امر غریب نموده، قضیّه ای است که آن را در تاریخ مذکور از ابو یعقوب مهرجودی نقل نموده: یکی از اسفار مکّه جماعت کثیری با حلّاج بود، من با مشایخ مکّه قرار گذاشتیم از این جماعت مهمانداری کنیم. روزی نزدیک غروب نزد حلّاج رفته، گفتم: وقت افطار نزدیک است.

گفت: بلی، امشب باید من و مشایخ بالای کوه ابو قبیس افطار نماییم. پس به آن جا رفته، افطار کردیم.

در این اثنا حلّاج گفت: چه خوب بود اگر در این جا شیرینی بود.

گفتم: در خانه که خرما بود.

گفت: بلی، ولی من حلوای گرم تازه می خواهم که به آتش پخته شده باشد. این را گفت و از میان جمعیّت بیرون آمد، لحظه ای گذشت، بازگشت، در حالی که جامی از حلوای تازه در دست داشت، آن را بر زمین نهاده، گفت: بسم اللّه، بخورید.

مشایخ شروع به خوردن نمودند و من پیش خود می گفتم این از آن صنعت هایی است که عمرو بن عثمان به او تعلیم می دهد و آن، تسخیر جنّ است.

ابو یعقوب گوید: من قطعه ای از آن حلوا را برداشته، از کوه پایین آمده، آن حلوا را میان حلوافروشان نشان دادم که شاید آن را از یکی از آن ها خریده باشد. همه گفتند:

این حلوا از مخصوصات زبیدی هاست، میان حاج زبیدی رفته، حلوا را نشان دادم.

گفتند: این حلوا از زبید است و لکن مخصوص آن جاست و قابل نقل نیست، چون در نقل، ضایع می شود.

من جام را به یکی از رفقای زبیدی خود داده، گفتم: حلوا که معلوم شد از زبید است، این جام را همراه خود به زبید ببرد و از حلوافروشان آن جا سؤال کن جامی به این نشان و وصف برای کیست؟

چون به زبید رفته، تفتیش کرد، معلوم شد آن جام سال یکی از حلوافروشان آن جاست. ابو یعقوب گوید: بعد از این واقعه یقینم شد حلّاج تسخیر جنّ و مخدوم اجنّه است و اغلب اوقات غرایبی که صادر می شود، به یاری جنّیان است، انتهی.

ص: 193

بالجمله کلام و اکثر ناقلان آثار ناظر در آن است که حسین بن منصور به جهت افراط در مقام دعوی محبّت و داد و یگانگی و اتّحاد، در آن راه سر نهاد. مولانا قطب الدین انصاری صورت تقصیر و عذر حسین بن منصور را در دعوی مذکور به وجهی وجیه در کتاب مکاتیب ذکر نموده و گفته: چون محبّت و یگانگی روی داد، انبساطی اقتضا کند، انبساط به طرح حشمت نماید و ادب فرو گذاشت و این مضمون باشد و رعب که ضدّ حبّ است، از آن جهت که حبّ از مشاهده جمال خیزد و رعب از استیلای جلال باید به او ضمّ کرد، تا انبساط مذموم را دفع کند و اعتدال مطلوب حاصل شود.

از این جاست که مشایخ گفته اند: هرکس خدا را به محبّت تنها پرستد، زندیقی ملحد باشد و هرکس خدا را به خوف تنها پرستد، حشوی جاهد باشد و هرکس خدا را به مجموع خوف و حبّ پرستد، محقّقی موحد باشد؛ کما قال سبحانه تعالی: یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً(1)؛

و چون که غلبه حکم محبّت، اثر رعب از حسین بن منصور زایل کرد، در بساط انبساط، دعوی یگانگی آغاز کرد، لاجرم به سرش آمد آن چه گفتیم.

در آداب عشرت با ملوک گفته اند هرچند، ملک شخص را به خود نزدیک تر کند، باید او احتشام ملک را زیادتر دارد، و الّا از عین ملک ساقط گردد؛ چنان که هرگز برنخیزد، اهل خدا، ملوک عالم اند و به چنین رعایتی احق اند و ملک الملوک احق و احق است.

صاحب حبیب السّیر(2) آورده: سبب کشتن حسین، آن شد که چند سطر به خطّ او به این مضمون به دست آمد: هرکس آرزوی خانه حق پیدا کند و زاد و راحله ای نداشته باشد؛ اگر میسّر گردد، در سرای خود، مربعی بسازد، آن را از نجاسات نگاه دارد و هیچ کس را بدان جا نیاورد، در ایّام حجّ آن خانه را طواف کرده؛ چنان که معهود است،

ص: 194


1- سوره سجده، آیه 16.
2- تاریخ جیب السیر، ج 2، ص 292- 291.

مناسک زیارت بیت اللّه را به جا آورد، بعد، سی نفر یتیم را بدان جا برده، نیک تر طعامی که دسترس داشته باشد، آنان را ضیافت کند، به نفس خویش، دست هایشان را بشوید، به هرکدامشان پیراهنی بپوشاند و هفت درهم ببخشد، این عمل، قائم مقام حجّ باشد. چون حامد وزیر، آن نوشته را دید، فرمود تا علما و فقها و قضات را حاضر کردند، سپس آن صحیفه را برایشان خواند.

قاضی از حلّاج پرسید: این کلمات را از کجا نوشته ای.

حلّاج جواب داد: از اخلاص- که مصنّف حسن بصری است- و به روایتی گفت: از کتابی که مؤلّف آن ابو عمرو بن عثمان است، نوشته ام.

ابو عمرو قاضی گفت: ای کشتنی! ما آن کتاب را دیده ایم، این سخن آن جا نیست.

وقتی حامد این مقال را شنید، گفت: این کلام که گفتی، بنویس!

قاضی اوّل اهمال نمود.

حامد گفت: اگر کشتنی نبود، چرا زبانت به آن تنطّق نمود؟

قاضی نتوانست با وزیر مخالفت کند؛ لاجرم به اباحه خون حسین، فتوا نوشت، سایر علما هم متابعت کردند و نعم ما قیل.

تا قلم در دست غدّاری بودلاجرم منصور در داری بود

بعد از این کلام، قاضی شوشتری (1) می گوید: مخفی نماند که علمای شیعه، حسین بن منصور را شیعی مذهب می دانند، امّا به واسطه غلوّ و مانند آن که از او صادر شده، او را در مذمومین نوشته اند؛ چنان که علّامه حلّی در آخر کتاب، خلاصه ای از شیخ طوسی نقل نموده، در آن مقام از فحوای کلام او نیز ظاهر می شود که حسین مدّعی رؤیت و نیابت صاحب الامر علیه السّلام بوده است.

در حاشیه نسخه قدیم از کتاب انساب سمعانی به نظر حقیر رسیده که در کتاب معتبر سنجری که در زمان شمس المعالی تألیف شده، مذکور است: حسین بن منصور، مردم را به امام مهدی، صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- دعوت می کرد و به مردم

ص: 195


1- مجالس المؤمنین، ج 2، ص 38.

می گفت: عن قریب از طالقان دیلم، بیرون خواهد آمد.

بنابر این او را گرفته، به بغداد بردند و مؤاخذه نمودند، از این جا معلوم می شود گناه حسین بن منصور، منتسب به مذهب شیعه امامیّه بوده و بر اعتقاد به وجود مهدی اهل البیت و دعوت مردم به نصرت آن حضرت و شوراندن مردم، بر خلفای عبّاسی بوده و کفر و زندقه را بهانه ساخته اند، لذا بر وجهی که در کتاب انساب مسطور است، شبلی، ابن عطای بغدادی، محمد بن خفیف شیرازی و ابراهیم بن محمد نصرآبادی نیشابوری، حال او را تصحیح و اقوال او تدوین نموده اند و در وصف او، عالم ربّانی فرموده اند.

در روضة الصّفا(1) مسطور است: آن چه بعض مورخان گفته که شیخ جنید نوشت «حلّاج به حسب ظاهر کشتنی است» خلاف واقع می نماید، زیرا خواجه محمد پارسا و بسیاری از علما، اخبار نموده اند شیخ جنید نوزده سال پیش از قتل حسین بن منصور فوت شد. از کلام صاحب انساب نیز فهمیده شد وزیر خلیفه، قاضی و اهل فتوا را در حکم به اباحه قتل او مجبور ساخت، و الّا مقرّر است آن چه از این طایفه، در اوقات سکر و هنگام افشاندن گرد امکان، از قول و فصل مستانه واقع می شود، محقّقان علمای شریعت، در توجیه آن می کوشند و بر آن پرده عفو و اغماض می پوشند.

بپوش دامن عفوی به ذلّت من مست که ابروی محبّان به این قدر نرود

کلام قاضی شوشتری تمام شد.

در آن کتاب است که مؤلّف گوید: این که قاضی در کلام خود گفت: و الّا مقرّر است ...، تا آخر کلام؛ مقصودش این است که صوفیّه وقتی گرد امکان از خود افشاندند؛ یعنی عوارض امکانی را از خود سلب نمودند و در ایشان جز محض واجب چیزی باقی نماند؛ چنان که طایفه وحدت وجودی گویند یا مراد از آن، این است که مست جام وحدت گشتند و در حالت محو واقع شدند و در کفر گفتن و انا الحقّ سرودن، نزد محقّقین علمای شریعت معذورند.

پر واضح است که دامن اهل شریعت، از این تهمت مبرّا می باشد که قایل به وحدت

ص: 196


1- تاریخ روضة الصفا، ج 3، ص 506- 503.

وجود را تصدیق کنند یا کفر و زندقه را در حقّ شخص مکلّف توجیه نمایند؛ و الّا مرتدّ و کافر در عالم نیاید و به ظاهر کلام، حکم به ارتداد یا کفر کسی شایسته نباشد.

باری، امّا کلام اساطین مذهب؛ مانند مجلسی، علّامه حلّی، شیخ طوسی و غیر ایشان، بلکه از عبارت کتاب خرایج (1) که در باب شلمغانی که مدّعی بابیّت شد و توقیع رفیع که بعد از این ان شاء اللّه بیاید و در لعن او بیرون آمد، چنین ظاهر می شود که حسین بن منصور مذکور هم، مورد توقیع لعن بوده، زیرا بعد از ذکر احمد بن هلال کرخی و خروج توقیع لعن در حقّ او- چنان که سابقا ذکر گردید- می گوید: نیز احوال ابی طاهر محمد بن علی بن بلال و حسین بن منصور حلّاج و محمد بن علی شلمغانی که سوّمی به ابن ابی غداقر مشهور است و در خصوص لعن برایشان، توقیعی به دست شیخ ابو القاسم حسین بن روح بیرون آمد و نسخه اش این است، بعد از آن، توقیعی که بعد از این در ذکر شلمغانی مذکور خواهد شد، نقل نموده، آن توقیع، مشتمل است بر امر حسین بن روح بر اعلام شیعه بر کفر شلمغانی، ارتداد و لعن او و تبرّی از او، تا آن که می فرماید: به شیعیان اعلام کن ما از شلمغانی در تقیّه و حذر هستیم؛ چنان که از کسانی که پیش از او از نظیرهای او بوده اند؛ مانند شریعی، نمیری، هلالی، بلالی و غیر ایشان در تقیّه و حذر بودیم ...، تا آخر توقیع. در آن ذکر حلّاج صریحا شده، لکن می شود صاحب خرایج، او را از لفظ غیر، فهمیده باشد، زیرا نظیر این اشخاص که در توقیع ذکر شده، کسانی باشند که دعوی وکالت کرده اند و دانسته اند حلّاج از آن ها بوده، بلکه شیخ وکیل حسین بن روح قدّس سرّه در خبر امّ کلثوم که در خصوص لعن بر شلمغانی می آید، صریحا حلّاج را لعن کرده و لعن بر شلمغانی را معلّل نموده به این که این مرد می خواهد بعد از این، به قول حلّاج- لعنه اللّه- قایل شود و بگوید خدا در من حلول کرده؛ چنان که نصارا در خصوص عیسی گفتند، همین قدر برای طالب حقّ کافی باشد، بلکه مقدّس اردبیلی رحمه اللّه در کتاب حدیقة الشیعة(2) در مقام بیان ذکر توقیعات می فرماید: توقیعات آن حضرت

ص: 197


1- الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1122.
2- حدیقة الشیعه، ج 2، ص 972.

که به خواصّ خود نوشته، در کتب معتبر مذکور است، از آن جمله توقیعی است که به لعن حسین بن منصور حلّاج بیرون آمده و نسخه آن در کتاب قرب الاسناد علی بن الحسین مسطور و این در وجود توقیع در آن کتاب صریح است.

امّا این که سبب قتل حلّاج را منتسب به شیعه شمرده، دور نیست، زیرا ادّعای بابیّت، هرچند بر وجه دروغ باشد، سبب انتساب به زعم مخالف و باعث خوف و فتنه می شود، لکن گناه او منحصر به این نبوده، بلکه ادّعای بابیّت و اعتقاد حلول و وحدت، عمده گناه اوست، امّا توجیه قطب الدین انصاری، با آن که آن قدح ملیح است، توجیه ثمری ندارد، زیرا توجیه اعتبار، ظاهر کلام را ساقط نمی کند، و الّا نصاری هم در قول انّ اللّه ثالث ثلثة و یهود در قول عزیز بن اللّه، ملعون و مردود نمی شدند.

به علاوه این توجیه با آن چه از کلام سیّد مرتضی بن داعی حسینی در کتاب تبصره نقل شده، معارض است که حسین بن منصور حلّاج، ساحر و در سحر ماهر بوده، شاگرد عبد اللّه بن کوفی بوده که او شاگرد ابو خالد کابلی و ابو خالد شاگرد زرقاء یمامه بوده، زرقاء سحر را از سجاعه آموخته و سجاعه در زمان مسیلمه کذّاب دعوای نبوّت کرده؛ حلّاج دو نام داشته؛ حسین بن منصور و محمود بن احمد فارسی و از او خرق عادت بسیار ذکر شده.

بلی، از کتاب وفیات الاعیان (1) ابن خلّکان نقل شده: مردم در امر منصور اختلاف کرده اند، بعضی در تعظیم او مبالغه و برخی او را تکفیر می کنند، او گفته: در کتاب مشکوة الانوار تألیف ابو حامد غزالی، فصلی طویل در ذکر حالات او دیدم و دیدم از الفاظی که از او صادر شده، اعتذار جسته؛ مانند قول او که أنا الحقّ و ما فی الجبّة الّا اللّه گفته و کلماتی مانند این ها که گوش از شنیدن آن ها امتناع دارد و همه این ها را بر محمل های خوب حمل نموده، گفته: این ها از فرط محبّت و شدّت وجد بوده؛ مثل قول قایل که گفته:

أنا من اهوی و من اهوی أنانحن روحان حللنا بدنا

ص: 198


1- وفیات الاعیان و ابناء ابناء الزمان، ج 2، ص 141- 140.

جدّ او از اهل بیضای فارس و محبوس بوده، او سال دویست و نود و نه، مردم را دعوت کرد به این که خود او، خدا می باشد و قایل بر این بود که لاهوت در اشراف مردم حلول می نماید و احوالش طولانی باشد، چون او را برای قتل بیرون آوردند، این شعر را خواند:

طلبت المستقرّ به کلّ ارض فلم ارلی به ارض مستقرّا

اطعت مطامعی فاستبعدتنی و لو انّی قفت لکنت حرّا

بعد از آن، بعضی از اشعار منسوب به او را ذکر کرده و آن این است:

متی سهرت عینی لغیرک او بکت فلا بلغت ما امّلت و تمّنت

و إذا ضمرت نفسی سواک فلارعت ریاض المنی من و جنیتک و جنة

سپس گفته: سبب آن که به او حلّاج گویند، آن است که بر دکّان مردی حلّاج وارد شد، از او کاری خواست و گفت: تو دنبال کار من برو و من در عوض آن، حلّاجی می کنم. وقتی آن مرد برفت و برگشت، همه پنبه های دکّان را زده دید. بعضی گویند:

سبب این نام، آن بود که در اوّل، اسرار و ضمایر را کشف کرد. کلام ابو حامد غزالی و ابن خلّکان تمام شد.

در آن کتاب است که مؤلّف گوید: کاش در عوض کرامت زدن پنبه حلّاج که به این لقب مشهور شد، ریش سفید ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی را سیاه می کرد که رسوا نمی گشت و دعوت مردم را به این که خدا می باشد، تصدیق می نمود. در جواب کسی که خود بگوید فلانی در فلان سال، مردم را به خدایی خود دعوت نمود، بعد از آن او را مدح کند یا در قدح او توقّف نماید؛ چه باید گفت؟ باری ما مانند این داعی را تکفیر کنیم و باک نداریم، عن قریب کلام در حال ابو حامد و نظایر او در ذکر احوال صوفیّه ان شاء اللّه کلام خواهد آمد و در آن کلام احوال حلّاج بیش از این، ظاهر خواهد شد.

ص: 199

[شلمغانی ] 6 یاقوتة

ششمی از ایشان، ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی معروف به ابن ابی غداقر بود که سال سی صد و بیست و سه ادّعای بابیّت نمود و صریحا از ناحیه مقدّسه توقیع های رفیع بر قدح او، شریعی، نمیری، هلالی و بلالی به دست حسین بن روح به روایت کتاب غیبت (1)، خرایج و غیر آن از کتب اصحاب بیرون آمده است.

به روایت خرایج نسخه آن به این مضمون است که به حسین بن روح می فرماید: اطال اللّه بقاک و عرّفک الخیر کلّه و ختم به عملک، یعنی؛ کسانی را که به دین آن ها وقوف و بر نیّت شان اطمینان داری، بشناسان، ما ادام اللّه سعاداتهم؛ محمد بن علی، معروف به شلمغانی- عجّل اللّه له النقمه و لا امهله- از اسلام مرتدّ گردیده، جدا شده، در دین خدا ملحد گشته و چیزی را ادّعا نموده که به سبب آن بر خالق جلّ و تعالی کافر شده، «و افتری کذبا و زورا و قال بهتانا و اثما عظیما، کذب العادلون باللّه و ضلّوا ضلالا بعیدا و خسروا خسرانا مبینا»؛ به درستی که ما به سوی خدا و رسول او و آل رسول صلّی اللّه علیه و اله از شلمغانی بیزار شدیم و او را لعنت کردیم، لعنت های خدا، پشت سر یکدیگر، در ظاهر و باطن ما، در سرّ و جهر، در هروقت و در هرحال بر او باد! و بر کسی که او را مشایعت و متابعت نماید و این سخن ما به او برسد و بعد از شنیدن این سخن بر دوستی او باقی ماند و کسان مذکور را اعلام کن؛ تولّاکم اللّه؛ که ما از شلمغانی در تقیّه و حذر هستیم؛ مثل آن تقیّه و حذری که از پیشینیان او داشتیم و از امثال او مانند شریعی، نمیری، هلالی، بلالی و غیر ایشان و مع ذلک عادت خدا؛ جلّ ثناؤه، پیش از این و بعد از این نزد ما نیکو بوده، به او وثوق داریم و از او استعانت می کنیم، او در همه امور برای ما کافی است و خوب وکیلی است، مضمون توقیع تمام شد.

ص: 200


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 411- 410؛ الاحتجاج، ج 2، ص 291- 290؛ بحار الانوار، ج 51، ص 377- 376.

شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب غیبت (1) گفته: حسین بن ابراهیم به من خبر داد از احمد بن علی بن نوح، او از ابی نصر هبة اللّه بن محمد بن احمد کاتب، به پسر دختر امّ کلثوم، دختر ابی جعفر عمری که او گفت: امّ کلثوم کبرا، دختر ابی جعفر عمری به من خبر داد که ابو جعفر غداقر، نزد طایفه بنی بسطام، محترم و با آبرو بود، به سبب آن که شیخ ابو القاسم به او احترام می کرد، در زمان ارتداد، کذب و کفری که داشت به شیخ ابو القاسم مستند می نمود، به این سبب مردم به اعتقاد، حقیقت آن ها را اخذ می کردند، تا آن که باطن امرش بر شیخ ابو القاسم ظاهر شده، او را انکار نمود و طایفه بنی بسطام و دیگران را از اخذ کفریّات او منع و به لعن و تبرّی از او امر فرمود.

ایشان نپذیرفتند و در حسن اعتقاد خود، نسبت به او باقی ماندند، سبب نپذیرفتن، آن بود که شلمغانی به ایشان می گفت: عقایدی که من به شما خبر می دهم، از اسراری است که جز ملک مقرّب، نبیّ مرسل و مؤمنی که دلش به نور ایمان امتحان شده باشد، کسی متحمّل آن نشود، لذا شیخ ابو القاسم در کتمان آن ها، از من عهد و پیمان گرفته بود و چون افشا کرده، مرا می راند.

چون این حیله به شیخ ابو القاسم رسید، مکتوبی در خصوص لعن بر او و تبرّی از او و از کسانی که با او بیعت کرده و بر دوستی او باقی مانده اند، به طایفه بنی بسطام نوشت.

وقتی مکتوب به ایشان رسید و به او نشان دادند، افسرده و دلتنگ شد، بار دیگر حیله کرد و گفت: از این سخن، باطن آن مراد است که لعن به معنی دور کردن است و مراد شیخ، این جا دوری از آتش جهنّم است، حالا مقام و رتبه خود را نزد شیخ ابو القاسم دانستم، این را گفت و به سجده شکر رفت، سپس برای تأکید ادّعای خود، سر برداشت و گفت: این امر را پنهان کنید و به کسی بروز ندهید.

امّ کلثوم کبرا، دختر شیخ ابو القاسم بن روح گفته: روزی منزل مادر ابی جعفر بسطام رفتم، چون مرا دید، استقبال کرد، در تعظیم من تعدّی نموده، بر زمین افتاده، پاهای مرا بوسید، این کار را بر او انکار کردم و گفتم: ای خاتون! این کار روا نباشد، چرا چنین کنی

ص: 201


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 408- 403؛ بحار الانوار، ج 51، ص 375- 371.

و خود را به پای من اندازی؟

آن گاه بگریست و گفت: چگونه نکنم، حال آن که تو سیّده من، فاطمه زهرا- سلام اللّه علیها- هستی.

وقتی این کلام را شنیدم، بر خود لرزیدم و گفتم: ای خاتون! چرا این سخن را می گویی؟

گفت: زیرا شیخ ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی، به ما سرّی گفته است.

گفتم: آن سرّ چیست؟

گفت: بر کتمان آن، از من عهد و پیمان گرفته.

گفتم: بگو، من آن را به دیگری نگویم و در ضمیر خود شیخ ابو القاسم را استثنا کردم.

چون مطمئن شد، گفت: شیخ ابو جعفر گفته: روح رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به بدن ابو جعفر محمد بن عثمان و روح امیر المؤمنین علیه السّلام به بدن شیخ ابو القاسم حسین بن روح و روح فاطمه زهرا به بدن ام کلثوم انتقال یافته، پس چگونه تو را چنین تعظیم نکنم؟

گفتم: ساکت شو! این سخن دروغ است.

گفت: من سرّ بزرگی داشتم که بر کتمان آن از من عهد و پیمان گرفته شده بود، اگر مرا به افشای آن امر نمی فرمودی، آن را نمی گفتم، لکن چه کنم که اطاعت تو واجب است و از خدا مسألت می کنم مرا در این باب عذاب نکند.

ام کلثوم گوید: مراجعت کردم و این واقعه را به شیخ ابو القاسم بن روح خبر دادم، شیخ به او وثوق داشت و خبر مرا هم باور می نمود، فرمود: دخترم! بپرهیز از این که نزد آن زن روی. اگر رسولی نزد تو فرستد یا رقعه ای نویسد، به آن اعتنا مکن، زیرا این سخن کفر و زندقه است، آن مرد ملعون، این عقیده کفر را در دل های این جماعت راسخ و محکم کرده برای آن که اگر بعد از این به ایشان بگوید خداوند با من یکی شده- چنان که نصارا در خصوص حضرت عیسی علیه السّلام گفته اند- باور نمایند، این مرد می خواهد به قول حلّاج- لعنه اللّه- قایل شود.

بعد از شنیدن این سخن از پدرم از بنی بسطام جدایی ورزیدم، راه آمدوشد را از

ص: 202

ایشان بریدم، عذرشان را نپذیرفتم و دیگر با مادرشان آمیزش ننمودم. این واقعه میان طایفه بنی نوبخت شایع گردید و کسی نماند، مگر این که شیخ ابو القاسم مکتوبی در خصوص لعن بر شلمغانی و بیزاری از او و از کسانی که به سخن او راضی شوند و با او سخن گویند، به او نوشت، هم چنین پس از آن از حضرت صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- توقیع رفیعی بیرون آمد در خصوص لعن او، بیزاری از او و از کسانی که بعد از دانستن آن توقیع به گفته او راضی شوند، از او متابعت کنند و در دوستی او باقی بمانند، بیرون آمد.

بعد از ذکر این حدیث، شیخ طوسی می گوید: او حکایت غریب و امور عجیبی دارد که ما این کتاب را از ذکر آن ها پاک می گردانیم، ابن نوح و دیگران آن ها را ذکر نموده اند. سبب کشته شدنش این بود که وقتی حسین بن روح در مورد او اظهار لعن نمود، امرش مشهور و خباثت باطنش دانسته شد، شیعیان از او کناره گیری کردند و دیگر راه حیله برای او باقی نماند.

اتّفاقا در مجلسی که بزرگان شیعه در آن جمع بودند، او حاضر بود و ملاحظه نمود که همه از او کناره می گیرند، او را لعن می نمایند و آن را به امر شیخ ابو القاسم مستند می نمایند.

گفت: مرا در یک جا با شیخ ابو القاسم جمع نمایید تا دست یکدیگر را بگیریم؛ اگر در آن حال آتشی از آسمان آمد و او را سوزاند، فبها و الّا حق با او باشد. چون این سخن در خانه ابن مقله گفته شد، خبر به راضی رسید و راضی فرستاد، او را گرفتند، بردند و کشتند و شیعیان را از دام او رهاندند.

ابو الحسن محمد بن احمد بن داود گفته: محمد بن شلمغانی معروف به ابی غداقر- لعنه اللّه- اعتقاد داشت کسی که با ولی، ضدّ و طرف مقابل است، ممدوح و پسندیده است، زیرا ولی نمی تواند فضل خود را اظهار کند، مگر این که ضدّ در خصوص او طعن زند و عیب جوید؛ چون شنوندگان طعن او را، بر این وامی دارد که فضایل وی را جستجو نمایند و بیابند، پس ظهور فضایل ولی موقوف بر وجود ضدّ او باشد، بنابر این

ص: 203

ضدّ از ولی افضل باشد و این طریقه را از آدم اوّل تا آدم هفتم- چون هفت عالم و هفت آدم قایل اند- جاری کرده اند و از آدم هفتم علیه السّلام به موسی علیه السّلام و فرعون و از محمد صلّی اللّه علیه و اله و علی علیه السّلام به ابو بکر و معاویه تنزّل نموده اند؛ یعنی فرعون را از موسی علیه السّلام، ابو بکر را از محمد صلّی اللّه علیه و اله و معاویه را از علی علیه السّلام افضل دانسته اند و در خصوص نصب ضدّ، اختلاف کرده اند.

بعضی از ایشان گفته اند: ولی ضدّ را نصب می کند و خودش او را وامی دارد که با او معارضه کند؛ چنان که جمعی از اهل ظاهر گفته اند: علی ابو بکر را در این مقام نصب کرد و برخی دیگر گفته اند: ضدّ، قدیم است و همیشه با ولی بوده، نیز گفته اند: مراد از قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- که اهل ظاهر می گویند از اولاد امام یازدهم است و قیام خواهد نمود، ابلیس است، زیرا خدا می فرماید: فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ* إِلَّا إِبْلِیسَ (1)؛ همه ملایکه جز ابلیس آدم را سجده کردند، سپس کلام ابلیس را نقل می کند که گفت: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ (2)؛ در راه راست شریعت و دین تو می نشینم برای این که بندگانت را گمراه کنم. بنابراین پیش از آن، ابلیس قائم بوده؛ یعنی سرپا ایستاده بود که گفته در راه دین تو می نشینم، پس قائم او باشد و شاعر ایشان در این باب اشعاری گفته که مضمون این مزخرفات می باشد.

صفوانی گفته: از ابی علی بن همام شنیدم گفت: از محمد بن علی غداقری شلمغانی شنیدم که می گفت: حق، یکی است، مگر این که در پیراهن های مختلف ظهور کند، روزی در پیراهن سفید، روزی در پیراهن قرمز و روزی در پیراهن کبود ظهور کند؛ یعنی خدا یکی است و به صور مختلف درآید. این اوّلین کلامی بود که از او شنیدم و او را انکار کردم، زیرا این مذهب اهل حلول است.

جماعتی از ابو محمد هارون بن موسی و او از علی بن محمد بن همام به ما خبر دادند: شیخ ابو القاسم بن روح، شلمغانی را در هیچ امری نصب نکرد و کسی که گفته: او

ص: 204


1- سوره حجر، آیه 30- 31.
2- سوره اعراف، آیه 16.

از جانب شیخ در بعضی امور منصوب بوده، غلط کرده، بلکه او فقیهی از فقهای ما بود و چون کفر و زندقه از او بروز کرد، توقیعی در حقّ او در خصوص لعن و تبرّی از او و تابعین اش به دست شیخ ابو القاسم بیرون آمد.

هارون بن موسی گفته: ابو علی نسخه توقیع را برداشت و کسی از مشایخ را نگذاشت، مگر آن که بر او خواند. بعد از آن، نسخه کرده به شهرها فرستاد تا آن که این واقعه، میان شیعه اشتهار یافت و همه بر لعن و تبرّی از او اتّفاق نمودند، این در سال سی صد و بیست هجری واقع شد.

[ابو بکر بغدادی ] 7 یاقوتة

هفتمی از ایشان ابو بکر بغدادی، پسر برادر شیخ ابو جعفر محمد بن عثمان عمری بوده است.

به مقتضای جمله ای از اخبار و آثار، بعد از علی بن محمد سمّری ادّعای این مقام نموده است که به اتّفاق اصحاب، اوّل زمان غیبت کبرا بوده و باب سفارت و وکالت مسدود شده و چنان که از توقیع رفیع دانسته شد مدّعی این مقام بر خدا و رسول و امام خود، کاذب و مفتری می باشد.

شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب غیبت (1) از ابو محمد هارون بن موسی از ابی القاسم حسین بن عبد الرّحیم ایزاء روایت کرده، او گفته: روزی پدرم عبد الرّحیم، مرا در خصوص امری که میان من و ابی جعفر محمد بن عثمان عمری بود، نزد او فرستاد. به مجلس وی حاضر شدم، در حالی که در آن مجلس، جماعتی بودند که در چیزی از اخبار ائمّه اطهار، گفتگو می کردند. ناگاه ابو بکر بغدادی آمد، تا ابو جعفر او را دید، به حضّار گفت:

گفتگو را موقوف دارید شخصی که می آید، از اصحاب شما نیست.

چنین حکایت شده که ابو بکر بغدادی از جانب یزیدی در بصره وکیل بود،

ص: 205


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 414؛ بحار الانوار، ج 51، ص 379.

مدّت مدیدی در خدمت وی ماند، مال بسیاری به دست آورده، نزد یزیدی برد.

یزیدی او را گرفت، سخت مؤاخذه اش کرد و چنان بر سرش زد که چشم هایش آب آورد و با کوری مرد.

ابن عیّاش گفته: وقتی بمرد، روزی با ابو دلف یک جا جمع شدیم و در مورد ابو بکر بغدادی گفتگو نمودیم.

او گفت: آیا می دانی فضیلت و زیادتی شیخ؛ یعنی ابو بکر بغدادی بر ابو القاسم حسین بن روح و دیگران از چه جهت بوده؟

گفتم: نه.

گفت: از این جهت است که ابو جعفر محمد بن عثمان در مقام وصیّت، نام ابی بکر را بر نام او مقدّم داشت.

وقتی این را شنیدم، گفتم: بنابراین باید منصور دوانیقی از ابو الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام افضل باشد، زیرا صادق علیه السّلام در وصیّت خود، نام منصور را بر نام وی، مقدّم داشت.

ابو دلف گفت: در خصوص شیخ، تعصّب و به او دشمنی می کنی.

گفتم: همه ابا بکر بغدادی را دشمن می دارند و به او تعصّب می ورزند.

گفتگوی ما با او به جایی انجامید که نزدیک بود گریبان یکدیگر را بگیریم و حال ابو بکر بغدادی در قلّت علم و شرافت مشهورتر از این ها است و دیوانگی او، زیادتر از این است که شمرده شود و کتاب را با این چیزها پر نمی کنیم.

از شیخ ابی عبد اللّه محمد بن نعمان روایت کرده: ابو الحسن علی بن بلال مهلبی به من خبر داد از ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه شنیدم می گفت: خداوند عالم، ابو دلف را حفظ نکند، ما او را ملحد می دانستیم. بعد از آن، دیوانه شد و به زنجیرش کشیدند، سپس به تفویضی قایل شد و ما هرگز با وی ارتباط و خلطه نداشتیم.

هروقت در مجمع مردم حاضر می گشت، بر او استخفاف و اهانت می نمودند و شیعیان جز زمان اندکی با او آشنایی نداشتند، جماعت شیعه از او و از کسانی که به او

ص: 206

معتقد بودند و در خصوص او امر را بر دیگران مشتبه می نمودند- مانند ابو بکر بغدادی- تبرّی نمودند.

ما سخنانی که او ادّعا می کرد به او پیغام کردیم، او آن ها را انکار نموده، سوگند یاد کرد که این گونه اعتقاد ندارم. سوگندش را باور و گفته اش را قبول تا آن که به بغداد آمده، به ابی دلف میل نمود و از طایفه شیعه رو گرداند، در وقت مردن هم به او وصیّت کرد. بنابراین در این که او با ابو دلف هم مذهب بوده شک نکردیم، آن گاه بر او لعنت و از او تبرّی نمودیم، زیرا ما اعتقاد داشتیم هرکس بعد از سمّری ادّعای نیابت نماید، کافر است و تلبیس کنند، گمراه و گمراه کننده و باللّه التوفیق.(1)

در آن کتاب است که مؤلّف گوید: چنین سخنی از مثل این شیخ جلیل، بر این دلالت کند که ابو دلف علاوه بر سایر عقاید باطله اش، مدّعی نیابت و بابیّت بوده. زیرا چون ابو بکر را با او هم مذهب دانسته، پس او را مدّعی بابیّت گفته، چون گفته سبب لعن او آن است که هرکس بعد از سمرّی ادّعای نیابت نماید، کافر است. پس به مقتضای این خبر و اخبار دیگری که ذکر شد، ابو بکر بغدادی نیز در اوایل غیبت کبرا ادّعای بابیّت کرده و پیش از ابی دلف مرده؛ اگرچه در این ادّعا به ظاهر تابع او بوده، لذا او را اوّل مدّعی این مقام شمردیم، از این کلام و سایر اخبار ظاهر شد.

[ابو دلف ] 8 یاقوتة

هشتمی از ایشان ابو دلف مذکور بوده که بعد از ابو بکر بغدادی، ادّعای وکالت و بابیّت نموده؛ یعنی بعد از مردن او، کسی که مدّعی این مقام بوده، او است، اگرچه در اوّل دعوی با ابو بکر معاصر بوده است.

شیخ طوسی در کتاب غیبت (2) از ابو نصر هبة اللّه بن محمد بن احمد کاتب، پسر

ص: 207


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 412.
2- همان، ص 414.

دختر امّ کلثوم روایت کرده که گفته: ابو دلف در اوّل امرش، وجوهات خمس را جمع آوری می کرد، زیرا او شاگرد طایفه کرخیان و تربیت یافته ایشان بود و آن ها وجوهات خمس را جمع آوری می کردند، احدی از شیعه در این باب شکّ ندارد، خود ابی دلف هم به این قایل بود و اقرار و اعتراف می نمود، وی می گفته: شیخ صالح مرا از مذهب ابی جعفر کرخی به مذهب صحیح؛ یعنی مذهب ابی بکر بغدادی برگرداند.

دیوانگی های ابو دلف و حکایات فساد ادبش بیش از این است که تذییل فی المقام دخیل شمرده شود، بهتر آن که ذکرش را طول ندهیم، انتهی.

[طوایف مدّعی نیابت ]

اشاره

بدان الراقی فی درجات الجنان الی اعلی المراقی المرحوم المبرور و المولی محمود العراقی در کتاب دار السلام خود بعد از این که مدّعیان نیابت کاذبه در غیبت صغرا و اوایل غیبت کبرا را عنوان نموده، بیانات خود را به ذکر سه طایفه مذیّل کرده که آنان نیز تصریحا یا تلویحا مدّعی نیابت خاصّه، از ولیّ عصر- عجّل اللّه تعالی فرجه- در غیبت کبرا هستند.

ایشان، طایفه شیخیّه، بابیّه و صوفیّه اند، کلمات آن ها را در این خصوص نقل فرموده و مدّعای آن ها را به دلیل و برهان باطل نموده، لذا این ناچیز خوش داشتم که بیانات آن مرحوم را به عیون عباراته تعمیما للعائده و تتمیما للفائده و ایقاظا للأنام و ارشاد اللعوام در حیّز تحریر و ارقام در آوردم، پس می گویم در کتاب مزبور فرموده:

[شیخیّه ]

امّا طایفه اوّل که شیخیّه اند و کثیرا از ایشان به رکنیّه تعبیر می شود، مراد از ایشان کسانی هستند که خود را رکن چهارم دین، معرفت خود را، از اصول دین و منکر خود را کافر و بی دین می دانند و از آن به رکن رابع تعبیر می کنند و می گویند: اصول دین

ص: 208

چهارتاست؛ خدا، رسول، امام و رکن.

پس معرفت رکن، مانند معرفت امام و خدا و رسول بر عامّه مکلّفین واجب است و با انکار آن مانند انکار سه اصل دیگر شخص از دین خارج می شود؛ بلکه صریح کلام، بعض آن است که انکار رکن از انکار بقیّه بدتر باشد و بنابر آن چه از مجامع کلمات مقتصدین این طایفه مستفاد می شود، مراد از این رکن کسی است که به منزله سفرا در زمان غیبت صغرا و مدّعی این مقام و مدّعی سفارت و وکالت و بابیّت امام در غیبت کبرا باشد و از این جهت است که طایفه ای از این جماعت، از این شخص به باب تعبیر نموده اند و دیگران چون این تعبیر را بدبو و قریب به انکار دیدند، به این عبارت، تعبیر از آن را تغییر داده، به رکن رابع، بدل نمودند، بلکه بعضی در جواب سؤال عوام از حقیقت این رکن و مراد از آن یا در محافل عام، فرارا عن الانکار از آن به مجتهد تعبیر می نمایند؛ غافل از آن که کلمات دیگر ایشان که در کتاب های خود نوشته اند و در محافل اهل سرّ خود می گویند، با آن منافی می باشد و غافل از آن که معرفت مجتهد را برای معرفت احکام دیگران هم واجب می دانند و اختصاص به ایشان ندارد که آن را از خصایص خود می شمارند و باز غافل از آن که معرفت مجتهد از اصول دین نباشد که منکر آن، کافر باشد، حال آن که ایشان منکر رکن را کافر می دانند و بعضی از این رکن به نیابت خاصّ تعبیر می نمایند، به ملاحظه این که امام به نصّ خاصّ منصوب شده و امام، او را بخصوصه نایب و وکیل کرده؛ مانند وکلا در زمان غیبت صغرا، نه مانند مجتهدین در زمان غیبت کبرا که امام زمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- بر وجه عموم در مکاتبت اسحاق بن یعقوب- چنان که گذشت- در حقّ ایشان می فرماید: «امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا فانّهم حجّتی علیکم و انا حجّة اللّه علیهم»؛ در اموری که برای شما حادث می شود و در آن ها به امام علیه السّلام محتاج می شوید، چون دستتان به من نمی رسد، در آن امور به راویان اخبار ما رجوع نمایید، زیرا ایشان حجّت من بر شما باشند و من حجّت خدا برایشان هستم ...، تا آخر حدیث.

شاهد بر این مطلب که ایشان این رکن را منصوب خاصّ از جانب امام علیه السّلام می دانند.

ص: 209

کلام سیّد رشتی است که در جواب بعضی سؤالات از حالات شیخ احسایی که به زعم ایشان اوّل این ارکان است و کلام خان کرمانی در هدایة الطالبین در همین مادّه است که می گوید: شیخ مذکور، شبی، پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله را در خواب دیدند که به ایشان فرمودند:

باید بروی و علم خود را که ما به تو التفات فرموده ایم، میان خلق آشکار کنی؛ مذاهب باطل شیوع گرفته، باید آن باطل ها را براندازی! چون بیدار شد، بسیار غمگین گردید که باید بر معاشرت اراذل صبر نمایند.

با خود خیال کرد که به امیر المؤمنین علیه السّلام متوسّل می شوم، این خدمت را از عهده من بر می دارند و مرا به ریاضت وا می گذارند. بعد از توسّل به آن بزرگوار، در خواب به او فرمودند: از آن چه برادرم فرموده اند، گریزی نیست، هم چنین به هریک از ائمّه ملتجی شدند تا به صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- همین جواب فرمودند که باید امر پیغمبر انفاذ شود و به مهر همه ائمّه علیهم السّلام اجازه به او عطا شد که امرت ممضی و حکمت نافذ است، برو و امر را به مردم برسان. این بود که آن بزرگوار صدمه منافقین را بر خود هموار کرده و در مقام اظهار برآمدند.

خان کرمانی بعد از ذکر این کلام که مطابق با کلام سیّد رشتی است، می گوید: پس از آن که شیخ بزرگوار دار فانی را وداع نمودند، معاندین پنداشتند نور خدا خاموش شد، تا آن که دیدند، نور خدا روزبه روز در تزاید است، باز حاملی برای آن علم لدنّی پیدا شد. باز به مقتضای؛ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ (1)؛ عنان اذیّت را به جانب سیّد جلیل مصروف نمودند ...، تا آخر آن چه در این مقام می گوید و این سیّد را هم بعد از آن شیخ، رکن رابع می دانند؛ چنان که مذکور شود و ظاهر این کلام آن است که ایشان هم بالخصوص از جانب پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و ائمّه علیهم السّلام و صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- و شیخ مذکور منصوب بوده، بلکه در کلمات بسیاری، خود به آن تصریح نموده است.

از جمله عبارت عریضه است که در عرض اعتقادات خود به ایشان نوشته و آن این است که بعد از ذکر ارکان اربعه که خدا، رسول، امام و رکن هستند، از آن به نقیب تعبیر

ص: 210


1- سوره انعام، آیه 28.

می کنند و اعتقاد خود را در مقام هریک بیان می نمایند! چنان که حقیر آن عریضه را به تمامه در کتاب کفایة الراشدین نقل کرده ام که آن کتاب را در جواب هدایة الطالبین ایشان نوشته ام؛ می گوید: از جمله مطالب، آن که اعتقاد من این است که هرکس بمیرد و سابق بر خود را نشناسد، و آن بابی که جاری می شود، همه فیض هایی که قوام شخص به آن می باشد، چه ایجادی و چه شرعی باشد را نشناسد، پس توحید و نبوّت و امامت را نشناخته و کسی که نشناسد میان او و ائمّه علیه السّلام از شهرهای ظاهر کسی هست، موحّد و ملّی و شیعی و موالی نیست؛ اگرچه در ظاهر شرع به آن نامیده می شود، لکن در حقیقت؛ یعنی وقتی در قبر گذاشته و در برزخ بیدار شود و در قیامت به این نام ها برخیزد و نام برده نشود، بلکه در جمله نماز گزارندگان، زکات دهندگان، روزی دارندگان، حجّ کنندگان و جهاد روندگان هم محسوب نخواهد بود؛ وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً(1)؛ و اعمال را جز با ولایت او و اقرار به فضایلش؛ یعنی ارکان و قبول از عالمین علوم و راویان اخبار ایشان نجات دهنده نمی دانم، مگر آن که جاهل باشد؛ یعنی به این باب اقرار داشته باشد، لکن شخص او را نشناسد که در این حال از جمله مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ (2)؛ خواهد بود و اگر نعوذ باللّه منکر باشد، حال او مانند حال مبغضین علی علیه السّلام در عصر پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله می باشد؛

إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْکافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً(3).

دلیل این مطلب آن است که همه فیض، خیر، نور، کمال و مدد طیّب بر همان مردی جاری می شود که بر او مقدّم است و باب او به سوی خداست و باب خدا به سوی اوست و او، فوّاره قدر می باشد.

پس هرکس به سوی او متوجّه گردد و از او استمداد نماید به این که به او اقرار نماید و محبّت او را داشته باشد، سعید و فایز خواهد بود و کسی که به او توجّه نکند، از او امداد ننماید و پشت به او کند، شقی و خاسر خواهد بود «کائنا ما کان و بالغا ما

ص: 211


1- سوره فرقان، آیه 23.
2- سوره توبه، آیه 106.
3- سوره نساء، آیه 140.

بلغ»، قرشی باشد یا حبشی، من بنده اثیم، محمد کریم از تمام دنیا به طرف تو منقطع شده ام، بندها را قطع نموده ام، به ریسمان اعتصام تو که بریدن و جدا شدن ندارد، چنگ زده ام، برای تو زن و دختران خود را ترک کرده ام و مانند آنان شده ام که شاعر در حقّ ایشان گفته:

مشرّدون نفوا عن عقر دارهم کانّهم قد جنوا ما لیس یغتفر

به جهت تو، از درها رانده می شویم، مخذول و مطرود و کشته می شویم و دشمنی کرده و مأخوذ می گردیم و صبر می کنیم، آیا با همه این ها بی التفاتی روا باشد، حال آن که شما همه این ها را می دانید و تمامی این ها به محضر شما می شود.

قصد ندارم به شما منّت گذارم، بلکه خود منّت دارم، لکن می خواهم به ذکر نعمت هایتان، شما را با خود بر سر التفات آورده باشم، پس اگر با این همه منع فرمایید، به عدل خود معامله فرموده اید و اگر قبول شود، به فضل خود قبول فرموده اید؛ به درستی که من اعتقاد خود را در حقّ شما و عمل و خدمت خود را به شما عرض می کنم، اگر ردّ نمایید، به خاطر سوء قابلیّت من می باشد و اگر قبول فرمایید، به حسن جود خود قبول فرموده اید. وای بر من، اگر ردّ نمایید، بعد از آن که من اعتراف دارم هرکس این امر را نشناسد، گمراه باشد.

اعتقادی که در حقّ شما دارم، این است که شیخ احمد، قطب زمان خود بود به جهت تصریح پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله در حقّ او که تو قطب هستی و معلوم است عقل، وسط کلّ اعضا می باشد، پس عقل، قطب می باشد و از قراری که در عرایض سابق، عرض شده بود آن بزرگوار، عقل ظاهر و عارف به او عاقل بود، زیرا «العقل ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان»؛ لذا شیخ بزرگوار کسی بود که به وسیله او عبادت رحمان و کسب جنان می شد، چون او عقل بود و از قول خود آن بزرگوار که فرمود: در طول به چیزی رسیده ام که سلمان به آن رسیده، و لکن علم او در عرض بیشتر از علم من است و نمی دانم این کلام را در اوّل امر خود فرمودند یا در آخر امر خود و دانستیم سلمان هم در آخرین درجه ایمان بوده که مافوق نداشته، بلکه به جهت حدیث «لو علم ابو ذر ما

ص: 212

فی قلب سلمان لکفّره»؛ با وجود کمال ایمان ابو ذر، دانسته ایم شیخ بزرگوار قطب عقول؛ یعنی قطب نقبا و وجه ایشان و ارکان و برزخ میان ظاهر ارکان و باطن عقول بوده؛ چنان که سلمان چنین بوده، پس به مقامی بوده که هیچ شیعه ای به آن نمی رسد.

ایضا دانسته ایم هر نایبی باید در حدّ منوب عنه خود و از روح و نور و طینت واحد باشد، مانند پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و ائمّه علیه السّلام، «اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد کلّنا محمّد»؛ لکن وقتی نیابت مطلقه باشد نه نیابت در امری خاصّ؛ مانند اخذی و عطایی و غیر هما و نیز از رویای صادقه شما دانسته ایم که شیخ امجد فرموده: می خواهم تو را با خود مساوی نمایم؛ چنان که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله با علی علیه السّلام کرد. پس کرد آن چه فرمود و فرمود: «اللّهمّ و آل من والاه و عاد من عاداه».

از جملگی کلام خود شما در بیداری این است که شیخ امجد به فرزند خود شیخ علی فرمود: علی گمان می کند بعد از من امرم به او رجوع می نماید و او برپادارنده امر من می باشد، نه، بلکه به فلانی رجوع می نماید و شما را نام برد و آن امری است که با آن بزرگوار بوده که امر نقابت و قطبیّت بوده باشد و خود دیدم بعد از او امر به شما برگشت، زیرا غیر از شما کسی ناطق به علم او نبود و اگرچه ناطقون بسیارند، لکن نطق آن ها کجا و نطق شما کجا و قطعا غیر از شما کسی از شیخ استفاده نکرد و هرکس از علوم او فراگرفت، بعد از او از شما فراگرفت؛ پس شما به نصّ جلی ایشان، نایبشان می باشید و چون نایب در حدّ منوب عنه باشد، لذا آن کسی می باشد که رحمان به او عبادت کرده و جنان به او کسب می شود، پس تویی؛ «باب اللّه و سبیل اللّه الّذی لا یؤتی الّا منک»؛ چنان که در خواب خود از شما شنیدم و الی الآن سه سال، بلکه بیشتر است که تو را وقت دعا و نماز پیش روی خود قرار می دهم و در جلوی حاجات و ارادات خود در همه حالات و امور مقدّم می دارم؛ «و فی الدعاء اللّهم انّی اتوجّه إلیک بمحمّد و آل محمّد و اقدمهم بین یدی صلواتی و اتقرّب بهم الیک».

در حدیث است که بگو «اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد» و نگو اهل بیت محمد تا شیعه داخل شود و در فقه رضوی آمده وقتی می خواهی ابتدا به نماز نمایی،

ص: 213

یکی از ائمّه را پیش خود قرار بده، من در جمیع حالات، تو را پیش روی خود قرار می دهم، عبادت می کنم و به آن تفصیل که ذکر کردم، عمل می کنم و اعتقاد دارم کسی که این طور نماز نکند، به قبله نماز نکرده، بلکه به قبله و مبدأ و فوّاره قدر خود پشت نموده، فیض به او نمی رسد و او تاریک می باشد.

دانسته ام حقیّت جمیع علوم و نقطه علم، معرفت شیخ وقت و اصل و حقیقت و روح عمل، حبّ شیخ است، زیرا کسی که شیخ را شناخت، خدا، رسول، امام، اسما و صفات ایشان را شناخت و کسی که او را دوست دارد، عمل حقیقی را ادا کرده، در حدیث آمده: «هل الأیمان الّا الحبّ و البغض و حبّ علیّ حسنته لا تضرّ معها سیّئة و من احبّه عمل بما یرضیه و اجتنبت ما یسخطه» پس هرکس این دو را ندارد، نه علم دارد و نه عمل و اعتقادم این است که مراد از ربّ در آیه شریفه وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ (1) همین شیخ است، تا آن که می گوید: شما را زحمت زیاد نمی دهم.

بحملا ما فی الدّیار سواه لابس مغفرو هو الحمی و الحیّ و الفلوات

هذا اعتقادی فیک قدا بدیته فلینقل الواشون أو ظیتمعوا

و لکن به تو اظهار کردم و از غیر تو پنهان داشته ام، مگر یک نفر از اصدقای خود و دو نفر دیگر که صوفی بودند و این امر را، جز به اطّلاع ایشان از این اعتقاد قبول نمی کردند، پس عنان را برای آن ها سست کردم، فی الجمله قبول کردند و داخل شدند و از غیر این سه نفر مخفی داشته ام و چون گفتن آن به شما هم واجب بود، عرض شد.

از جمله مطالب آن که؛ با این امر عظیمی که به آن اعتقاد دارم و به آن عمل می نمایم، در نفس خود ترقّی و صفایی نمی بینم و شیطان از من دست بر نمی دارد، در سینه و دل من اذیّت و وسوسه می کند و مرا از سلوک باز می دارد، اگر دو روزی واگذارد، ایّامی را نمی گذارد؛ اگرچه می دانم به من ضرر نمی رساند، لکن گاه از شدّت اذیّت نزدیک است جانم بیرون رود و سبب این نیست مگر آن که سلوک و عمل من، بدون اذن و نصّ از شما واقع می شود.

ص: 214


1- سوره اعراف، آیه 205.

تا آن که می گوید: پس امیدم از شما این است که مرا معالجه فرمایید و از حزب خود گردانید، زیرا من به سوی شما منقطع می باشم و اسیر شمایم.

الهی لئن خیّبتنی أو طردتنی فمن ذالّذی ارجوا و من ذا الشّفع

ای خدای من! اگر مرا محروم نمایی یا برانی، به که امیدوار شوم و چه کسی را شفیع خود قرار دهم. به سوی طایفه زیدیّه، جبریّه یا قدریّه بروم یا آنان که به وحدت وجود قایل اند و به مذهب نصارا رفته اند یا آنان که به مذهب یهود رفته اند و می گویند: یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ(1)؛ یعنی دست خدا بسته است یا آن که به رأی و استحسان عمل می نمایند و به مذهب سفیان رفته اند و یا به جانب صوفیّه روم.

ای آقای من! من مریض محتاجم، بر در خانه تو آمده ام، جناب تو را قصد نموده ام و به باب تو پناه آورده ام، اگر عاصی باشم، کاظم تویی و اگر لئیم باشم، کریم تویی؛ «عفوک عفوک اللّهم الیک المشتکی و أنت المستعان و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلیّ العظیم».

از جمله مطالبی که عرض شد، این است که بسیاری از اهل بلد ما از من اراده ترقّی و تصفیه و تکمیل دارند و من به هریک جواب سربسته می دهم، تا چه زمان با ایشان در طفره باشم، چگونه محتاج، محتاج را غنی کند، با آن که از من به علوم خیالی قناعت ندارند، بلکه از من توقّع علم سلوک و مقامات کشف دارند و این مقام برای من کجاست، با آن که ضعیف تر از ایشانم! بیشتر اصحاب ما صوفیّه بوده اند که من از طریقه صوفیّه به این طریقه صرفشان نموده ام، آنان در طریقه خود بعضی چیزها می دیده اند، می ترسم اگر در این طریقه ترقّی نفسانی نبینند، برگردند و متحیّر بمانند، زیرا طالب علوم رسمی و قال نبودند، حال را دوست می داشتند و شوق سلوک و مجاهدت و مشاهده داشته اند.

درباره ایشان به چه امر می نمایند، من هم به آن چه ایشان به آن حاجت دارند، محتاجم، زیرا در این علوم فایده ندیده ام. تا آن که می گوید: از تو دانسته ام سلوک جز

ص: 215


1- سوره مائده، آیه 64.

به شیخ مغیث و رفیق سالک فایده ندارد و من برادری که با او سالک شوم، ندارم و تو هم به فریادم نمی رسی و اللّه از دیار و خانه خود بیرون شده، سرگردان مانده ام، یاوری ندارم، پس ای خدای من! فریادرس من تویی. دوستان به یکدیگر رسیدند و طالبان به مقصود خود واصل شدند، تو هم به ما شربتی بنوشان که غم ما را زایل نماید و به راه راست برساند. نمی دانم وقتی مرا در گذاشتند، از مسأله وجود و ماهیّت یا از هیولی و صورت یا از ایمان، یقین، حبّ خدا، حبّ رسول، حبّ امام و شیخ و عمل صالح سؤال کنند، با این علوم چه می کنم، با آن که شیطان مرا به بندهای خود بسته، در این علوم فایده نمی بینم؛

لو کان فی العلم من غیر التقی شرفالکان اشرف کل النّاس ابلیس

پس ای کسی که ما را از دیار خود بیرون آورده ای و در بیابان ها سرگردان کرده ای، به سایه تو پناه آورده ایم، به من رحم کن! ای آن که در کشتی نوح ساکن بودی، این پاره ای از وصف حالات من است؛ اگر رحم کنی، به فضل و کرم خود کرده ای و اگر خذلان نمایی، به استحقاق من شده؛

الهی عبدک العاصی اتاکامقرّا بالذّنوب و قد دعاکا

تا آن که می گوید:

از جمله مطالبی که عرض آن واجب است، این است که خدا بر پیغمبر خود فرمود:

إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ (1)؛ هر نفسی مرگ را خواهد چشید.

پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله از این عالم رحلت کرد، امامان و شیعیان رفتند و این امر، لا بدّ خواهد شد.

پس اگر حادثه ای برای تو رخ دهد، ولیّ امر تو بعد از تو چه کسی خواهد بود، به درستی که من اعتقاد دارم هرکس شیخ زمان را نشناخته، امام را نشناخته؛ «مات میتة الجاهلیّة» و لا بدّ هر شیخی باید نایب خود را معیّن کند یا خود آن شیخ بعد از آن که صدق او معلوم شود، اظهار نماید، خدا بر ما منّت گذاشته که تو را به سبب آثار

ص: 216


1- سوره زمر، آیه 30.

شناخته ایم، طوری که اگر بعد از پیغمبر ما پیغمبری جایز بود و تو ادّعا می نمودی، از تو طلب معجزه نمی کردیم، بلکه و اللّه با این حال هم اگر ادّعای نبوّت، بلکه اعظم و اعظم نمایی، قبول و بدون معجزه تصدیق می کنم؛ چنان که سابقا نوشتم؛ زیرا خدا صدق تو را ظاهر و امر تو را اصلاح کرده، پس از تو امیدوارم به نایب خود و شخصی که بعد از شما خواهد بود، نصّ بفرمایید؛ ان شاء اللّه مانند مردگان زمان جاهلیّت نباشم و به فضل وجود تو، عارف به ربّ و خدای خود بوده باشم؛ «و اسئلک بجاه شیخک و وجه اللّه الأکرم عندک أن لا تخیّبنی و أنا عبدک» و مرا به کتمان اکرام می نمایی، آن را فاش نمی نمایم و منتظر امر و نهی تو هستم، این حاجت من است، پس دعای مرا مستجاب فرما؛ «فانّک واسع کریم و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلیّ العظیم و صلّی اللّه علی محمّد و اله الطّاهرین و النقباء الأکرمین و النّجباء الفاضلین کتبه عبدک الاثیم محمّد کریم راجیا للجواب و إلی اللّه المآب و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته».

آن چه مقصود بود از مضمون عریضه خان کرمانی در بیان مراد از رکن رابع و شخص آن تمام شد و معلوم شد مراد ایشان از آن، کسی باشد که منصوب بالخصوص از جانب امام و در جمیع امور ایجاب و شرعی نایب او باشد؛ همان طور که امام را می دانند و می گویند جمیع کارهای خدا به دست امام جاری می شود، از این جهت امیر المؤمنین علیه السّلام را ید اللّه گویند و مراد او که گفت: به کجا بروم، به سوی آن ها که به مقاله یهود رفته اند و می گویند: یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ(1)؛ تعریض بر کسانی بود که این مقاله را ندارند که دست های امیر المؤمنین باز و به کارهای خدا دراز است، خلق می کند و روزی می دهد و این کلام را از استاد و خدای خود سیّد رشتی اخذ کرده که به این آیه بر این مطلب استدلال می کند و مراد او از شیخ و نقیب هم که گفته رکن را خواسته، زیرا در اوّل از آن به باب تعبیر می کردند؛ چنان که در زمان غیبت صغرا و اوایل کبرا چنین بود و مراد طایفه بابیّه هم همین بوده، بعد به نایب، نقیب، قطب، شیخ و رکن تعبیر کردند و دانسته شد جمیع فیوضات الهی را از خدا به رسول، از رسول به امام، از امام به

ص: 217


1- سوره مائده، آیه 64.

رکن و از رکن بر سایر خلق جاری می دانند، زیرا دیدی که از او به فوّاره قدر، باب فیض و غیر آن تعبیر نمود، بلکه او را به ضمایر و سرایر و جمیع ما فی الکون، عالم می دانند.

چون دیدی به سیّد رشتی خطاب کرد تو کارهای مرا می بینی و حاضر بودی، بلکه او را خدا می دانند؛ چنان که دیدی مکرّر او را خدا خطاب نمود، الهی الهی سرود و او را به صفات خدایی ستود و بلا حول و لا قوّة الّا باللّه در حقّ او غنود و سبب این، مطلبی است که سابق بر این در مطالب همین عریضه می گوید و محصّل آن این است که عابد و معبود باید در صقع واحد و با یکدیگر مناسب باشند و چون پیغمبر با خدا مناسبت دارد، او معبود پیغمبر است، نه سایر خلق و چون امام با پیغمبر مناسبت دارد، پیغمبر معبود امام است و هم چنین امام معبود، رکن و رکن، معبود سایر خلق است.

پس هر عابدی باید به معبود خود توجّه کند و الّا عبادت نکرده. پس هر معبودی، خدای عابد خود باشد، زیرا جمیع فیوضات وجودی و شرعی از او به او می رسد، پس شکر او واجب است. چون او منعم و عبادتش لازم باشد، چرا که او خداست.

این است که گفت: الی الحال بیش از سه سال است که تو را عبادت می کنم و در عبادت سابق خود می گوید، این مطلب با این که خدای پیغمبر را هم، خدای همه بخوانیم و معبود همه بدانیم، منافات ندارد؛ چنان که کعبه، قبله اهل مسجد الحرام، مسجد، قبله اهل مکّه، مکّه، قبله اهل حرم و حرم، قبله اهل عالم می باشد، مع ذلک کعبه را قبله اهل عالم می گویند، زیرا عبادت و توجّه ایشان به سمت حرم، توجّه و عبادت به سمت کعبه هم باشد و دانسته شد شیخ احسایی را که از جانب امام رکن رابع دانست؛ بالخصوص منصوب دانست، زیرا گفت: پیغمبر و ائمّه علیهم السّلام به او گفتند: برو علم خود را ظاهر کن و باطل را بردار! هم چنین سیّد رشتی را از جانب شیخ منصوب دانست، لذا از او خواهش کرد که رکن رابع بعد از خود را تعیین کند و اگر حاجت به تعیین نبود، چرا این قدر اصرار می نمود و دانسته شد منکر این رکن را کافر می دانند؛ چنان که مکرّر به آن تصریح نمود و خواست او را تعیین کند که بر میته جاهلیّت نمیرد، بلکه از کلامش که به سیّد رشتی خطاب کرد که ای کسی که در کشتی

ص: 218

نوح بوده ای، آشکار شد، این رکن با همه پیغمبران بوده، زیرا مراد از این کشتی نوح، اهل بیت پیغمبر نیست که فرمود: «مثل اهل بیتی، کمثل سفینة نوح»، چون در آن سفینه، همه شیعیان هستند و اختصاص به رکن ندارد، هم چنین از کلام ایشان در عریضه، شخص رکن هم دانسته شد که اوّل ایشان شیخ احسایی و دوّم ایشان سیّد رشتی بوده؛ چنان که در رساله هدایة الصبیان که به جهت تمرین کودکان نوشته اند که بر عقاید باطل پدران و مادران خود که این رکن را نشناختند و بر میته جاهلیّت مردند، نشو و نما ننمایند، نوشته اند، می گوید: بدانید خدا در زمان غیبت امام، باز مردم را بی حاکم نمی گذارد، زمین را بی پادشاه نگذارده و نخواهد گذارد.

پس باید در هر عصری کسی را میان خلق بگذارد تا آن که می گوید: آن جماعت که حاکم خدایند، در میان خلق دو گروهاند؛ به یک گروه نقبا می گویند، ایشان صاحبان حکم و سلطنت می باشند و به اذن خدا هیچ چیز از فرمان ایشان بیرون نیست و صاحبان تصرّف در ملکاند و ایشان پیشکاران امام می باشند، به گروه دیگر نجبا می گویند، ایشان صاحبان حکم و سلطنت نیستند، لکن صاحبان علوم ائمّه علیه السلام اند و این دو گروه، در دنیا و آخرت پیشوایان خلق می باشند؛ در دنیا حکّام و معلّمان و در آخرت وزرا می باشند، مؤمنان بر دست ایشان نجات می یابند و کافران هلاک می شوند و ایشان را به بهشت و هرکس را صلاح دانند، به جهنّم می برند، باید دانست امر این رکن، از دین سابق بر این زمان، از جور ظالمین مخفی بود، لکن علم ایشان به قدر تمام شدن حجّت خدا در میان بود تا در این زمان ها که خداوند عالم، در اظهار این امر مصلحت دانست و اوّل ظاهر شدن امر این رکن، یعنی رکن چهارم به واسطه جناب شیخ احمد، پسر شیخ زین الدین احسایی بود.

پس آن بزرگوار به حول و قوّه خداوند، امر این رکن را در عالم اظهار و حجّت خدا را اتمام کرد- جزاء اللّه عن الاسلام خیر جزاء المحسنین- و بعد از آن ظاهرکننده امر، جناب سیّد کاظم، پسر سیّد قاسم رشتی- اجل اللّه شأنه و انار برهانه- بود؛ این دو بزرگوار به حول و قوّه خداوند، احکام دین را در همه عالم پهن کردند به طوری که

ص: 219

شهری نماند، مگر آن که علم و معرفت ایشان به آن جا رسید و بندگان به واسطه این دو بزرگوار آزمایش شدند، هرکس حکم و علم ایشان را قبول کرد، نجات یافت و هرکس قبول نکرد، گمراه شد، باید دانست خداوند عالم بعد از ایشان، زمین را خالی نگذارده و تا ظهور امام خالی نخواهد گذاشت و دوستی ایشان و پیروان شان و دشمنی با دشمنان ایشان واجب است، هرکس دشمنی ایشان را بورزد، ناصب و از دین خدا خارج شده، کافر و دشمنی کافر، واجب است.

هکذا هرکس با دوستان ایشان عداوت کند و بداند ایشان هم، تاج این دو بزرگوارند، آن هم ناصب و کافر شده است.

تمام شد و از این کلام معلوم گردید مراد از رکن کسی است که منکر او، کافر است.

و او را نقیب هم می گویند؛ چنان که در کلام سابق، بر او شیخ و باب هم اطلاق کرده و دانسته شد شخص آن هم، شیخ احمد احسایی و سیّد رشتی بوده و بعد از ایشان هم، خان کرمانی است. اگرچه ادب کرده و نام خود را نبرده، لکن گفته: زمین خالی نمی ماند و معرفت او را هم واجب دانسته و اتباع هم، به رکنیّت ایشان اعتقاد دارند و به سوی ایشان نماز می گزارند؛ دانسته می شود خود ایشان، ثالث شیخین باشند و در این تعمیه و الغاز از شیخ و رکن خود، سیّد رشتی متابعت نموده، زیرا او هم در رساله حجّة البالغه در مقام بیان این رکن، بعد از آن که برای او ذکر صفایی می نماید که آن صفات را منحصر در ذات خود می داند و بعد به این شعر متمثّل می شود.

خلیلیّ قطّاع الفیافی الی الحمی کثیر و امّا الواصلون قلیل

می گوید: وقتی آن چه ذکر نمودیم، در شخصی یافتی، بدان هم چون کسی، باب امام و مرجع خواص و عوام است تا آن که می گوید:

به تحقیق حقیقت حال را ذکر کردم و بیش از این تصریح نمی کنم و نمی توانم تصریح کنم و اگر اشتباهی باقی بماند، برای شخص زیرک عاقل نمی ماند و بیش از این نتوان گفت.

إذ لیس کلّما یعلم یقال و لا کل ما یقال حان وقته

ص: 220

و لا کلّما حان وقته حضر اهله

اگر پیش از این زمان بود، این کلام را نمی گفتم و به آن تکلّم نمی کردم و اظهار مقصود نمی کردم و لکن، لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ (1) پس در زمان حیرت و غیبت به کسی چنگ زنید که دارای این علامات مذکور باشد.

اگر نایب عام امام را می خواهید؛ یعنی کسی که در همه امور، نیابت امام را داشته باشد و اگر در خصوص مسایل فقهی نایب او را می خواهید، به کسی رجوع کنید که دارای شرایط اجتهاد باشد.

تمام شد و از این کلام معلوم گردید بر رکن هم اطلاق نایب عام می نمایند، زیرا به اعتقاد ایشان در همه امور شرعی و ایجادی نایب امام است، نه در خصوص علم فقه؛ چنان که دانسته شد خان کرمانی از نایب عام به نقیب و از نایب خاصّ به نجیب تعبیر کرد و معلوم گردید که مراد سیّد رشتی هم از این نایب عام، رکن رابع باشد که خود ایشان است؛ همان طور که خان کرمانی به آن تصریح نمود، پس منظور خان هم خود ایشان باشد و سیّد رشتی در این مقام، اگرچه زیاده بر این که رکن نایب امام است در همه امور نگفته و حکم منکر آن را بیان نکرده؛ لکن در مقام دیگر از رساله حجّة البالغه بعد از ذکر مقدّمات چند می گوید: انکار باب، انکار امام، انکار امام، انکار پیغمبر، انکار پیغمبر، انکار خدا و انکار خدا کفر است و منکر باب، من حیث کونه بابا، خارج از مذهب اسلام و علی الدّوام مخلّد در آتش جهنّم است، تا آن که می گوید:

منکر این باب خلودا سرمدیا در جهنّم مخلّد است، بلکه خان کرمانی در کتاب ارشاد العوام خود می گوید: انکار پیغمبر باعث کفر می شود و بدتر از انکار خدا باشد و انکار امام کفر و بدتر از انکار پیغمبر و انکار این رکن بدتر از انکار امام است و باعث کفر باشد.

پس ای عزیز! به صراحت این کلمات نظر کن و گول این مخور که خان کرمانی در هدایة الطالبین می گوید: مراد ما از رکن رابع، مجتهد است و در محافل عام هم، خود یا

ص: 221


1- سوره رعد، آیه 38.

اتباع ایشان به این معتذر می شوند، زیرا حقیر، خداوند را شاهد می گیرم در این باب غرضی غیر از ادای تکلیف و ارشاد بندگان خدا ندارم و مانند بعضی، از روی تعصّب سخن نمی گویم و اجتماع بندگان خدا را بر کلمه حقّ، بر اعتبارات دنیوی مقدّم می دارم و از ذکر این کلمات، بلکه تألیف این کتاب، غرضی غیر از اعلان کلمه اسلام ندارم.

لذا پاره ای از کلمات این طایفه را برای تو ذکر و مأخذ آن ها را هم بیان کردم که خود رجوع نمایی و ببینی دروغ و افترا برایشان نگفته ام. لباب اعتقادات این طایفه را در کتاب کفایة الراشدین که جواب کتاب هدایة الطالبین خان کرمانی است ذکر کرده ام، هرکس خواهد، رجوع نماید.

خلاصه این مطالب این است که این طایفه، معراج و معاد را با جسد هور قلیایی می دانند و می گویند: آن جسد از عنصر فوق فلک خلق شده و داخل در این جسد عنصری است که از زیر افلاک و عنصر اربعه خلق شده؛ مانند داخل بودن کره در ماست و روغن در شیر و بر آن جسد، مرض و نقصان و زیاده عارض نشود. بنابر مقاله کسانی که روح را مجسّم می دانند، نه مجرّد عند التأمّل، محصّل این کلام، همان روح انسانی است.

پس مرجع این مذهب، به مذهب کسانی است که معراج و معاد را روحانی دانند و این خلاف ضرورت دینیّه و نصوص کتابی باشد که در جواب سؤال ابراهیم علیه السّلام که عرض کرد: رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی (1)؛ خدایا به من بنما در قیامت چگونه مرده ها را زنده می کنی؟ فرمود: فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ(2)، تا آخر آیه؛ یعنی چهار مرغ مختلف را بگیر، همه را در هاون داخل کن، بکوب و چهار قسمت کن و هر قسمتی را در کوهی بینداز، بعد مرغ ها را بخوان، تا اعضای آن ها، خورده خورده بیایند و درست شوند.

هم چنین در جواب عزیر علیه السّلام که گذرش بر مردگان قریه افتاد و از روی تعجّب

ص: 222


1- سوره بقره، آیه 260.
2- سوره بقره، آیه 260.

گفت: أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها(1)؛ خدا از کجا این ها را بعد از مردن زنده کند؛ و او تا صد سال در مرگ به سر می برد و الاغش را پوساند، سپس او را زنده کرد و فرمود:

درنگ تو در خواب یا مردن چقدر شد؟ گفت: یک یا چند روز. فرمود: بلکه صد سال باشد؛ پس به الاغ خود نظر کن، ببین چگونه استخوان های پوسیده آن را درست می کنیم و گوشت می پوشانیم.

هم چنین در جواب کفّار قریش که گفتند: مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ (2)؛ چه کسی استخوان های پوسیده را زنده کند؟ فرمود: قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ(3)؛ در جواب آن ها بگو استخوان ها را کسی زنده کند که روز اوّل آن ها را درست کرده.

بالجمله در جواب هیچ یک از این ها نفرمود که حشر با جسد هور قلیایی باشد، نپوسد و عیب نکند، هم چنین این طایفه جمیع کارهای خدا را، از خلق کردن و رزق دادن و غیر آن به مباشرت امام می دانند و امام را علّت فاعلی خلق، بلکه علّت مادّی و صوری و غایی می دانند؛ چنان که در کفایة الراشدین کلمات ایشان نقل شده است و از عبارات گذشته در این کتاب هم دانسته شد که جمیع امور را راجع به امام می دانند، شیخ احسایی در شرح الزیاره و سیّد رشتی در حجّة البالغه به این تصریح دارند. بلکه معلوم شد که این کلام را در حقّ رکن رابع هم می گویند، زیرا باید نایب عام که رکن باشد از سنخ منسوب عنه، بلکه خدای زیردستان در همه صفات خدایی او باشد.

[بابیه ]

امّا طایفه دوّم که بابیّه اند؛ بر عامّه خلق آشکار شده که سیّد علی محمد شیرازی معروف به باب که طایفه بابیّه منسوب به او می باشند و از تلامذه سیّد رشتی بود.

بعد از وفات ایشان، این مقام را ادّعا کرد و در تاریخ هزار و دویست و شصت و یک

ص: 223


1- سوره بقره، آیه 259.
2- سوره یس، آیه 78.
3- سوره یس، آیه 79.

طلوع نمود و جمعی از شاگردان سیّد رشتی بعد از وفات او یک اربعین به امید رجعت، بر سر قبر او معتکف بودند. بعد از آن که از رجعت ایشان مأیوس شدند، به سمت شیراز عنان رهانیدند، تا آن که خروج کرده، فتنه نیریز را به سرداری سیّد یحیی، پسر سیّد جعفر کشفی برپا کردند.

بعد از آن فتنه مازندران و قلعه طبرسی را به سرداری ملّا حسین بشرویی و غیر او مشتعل نمودند. سپس فتنه زنجان را به سرداری ملّا محمد علی زنجانی برافروختند و در این فتنه ها سبب قتل خلق کثیری شدند و مردمان بزرگ را کشتند تا آن که تقریبا در تاریخ شصت و نه او را به دار کشیدند، هنوز اثر آن فتنه خاموش نشده است.

بالجمله تفصیل این وقایع در این دفتر نشاید، جواب این کلمات و اعتقادات بر کسی پوشیده نماند، ضرورت دین و مذهب در دفع هریک کفایت کند و اگر این امور در ذهن عقلا داخل می شد و خلاف ضروری عوام و نسوان نبود، خود ایشان آن ها را کتمان نمی نمودند و این قدر در ترک اظهار، اصرار نمی کردند.

مجمل جواب از کلام در رکن رابع و باب این است که عمده دلیل بر وجود این رکن از قراری که در کتاب ارشاد ذکر می کند، این است که امام غایب، مثل پیغمبر مرده باشد و اگر پیغمبر مرده، در اتمام حجّت کافی نباشد و وجود امام، واجب باشد، هکذا امام غایب کافی نباشد و وجود این رکن، لازم باشد.

جواب این کلام این است که دلیل بر وجوب وجود این رکن، یا عقل است از قاعده وجوب لطف و غیر آن از ادلّه امامت و وجوب اتمام حجّت، یا شرع است. اگر عقل باشد، پس در جمیع زمان غیبت وجود او را اقتضا کند. چرا از اوّل زمان غیبت کبرا تا زمان شیخ احسایی نبود؛ چنان که در رساله هدایة الصبیان و غیر آن به آن اعتراف کرد و چرا بعد از آن که سیّد رشتی یا خان کرمانی دار فانی را وداع نمودند، دیگر کسی این ادّعا را نکرد و خود را ظاهر ننمود و خداوند خلاف این حکمت کرد و دنباله ایشان را قطع فرمود و این که گفت: سابق بر شیخ احسایی، این رکن ظاهر نبود، لکن علوم ایشان میان مردم بود؛ اگر همین قدر کافی بود، چرا شیخ ظهور نمود؟ با این که اگر این دلیل

ص: 224

تمام باشد، اقتضا می کند که خود رکن ظاهر شود، پس وجود علم کافی نخواهد بود، زیرا رکن غایب هم، حکم امام غایب را دارد و در این حال ظهور رکن خامسی واجب شود و با ظهور آن، وجود رکن رابع، عبث و مهمل خواهد بود. به علاوه مبنای این کلام- چنان که در مقدّمه کتاب گذشت- بر آن است که مخالفین گفته اند: وجود امام غایب، عبث و مهمل باشد.

بنابراین قایل به این مقاله، از مذهب شیعه خارج و برخلاف مذهب باشد و جواب این شبهه، سابقا ذکر شد و اگر دلیل آن شرع باشد، پس از صریح توقیع رفیع که به دست شیخ جلیل، علی بن محمد سمرّی به اتّفاق شیعه بیرون آمد، معلوم شد مدّعی بابیّت بعد از او تا زمان خروج سفیانی و ظهور و صیحه آسمانی دروغگو و افتراگوینده باشد.

به مقتضای این توقیع رفیع، به این مکلّفیم که مدّعی این مقام را در مثل این زمان، تکذیب کنیم و افتراگوینده دانیم، بلکه از لعن و سبّ و تبرّی از او هم باک نداشته باشیم، حال به هر اسم و لقبی خود را بخواند و بداند، زیرا حکم بر معنی وارد است و اختلاف الفاظ دخلی در آن ندارد. با معتقد این مقام، کلام داریم و کاری به اشخاص خاصّی هم نداریم؛ مادامی که ابراز این اعتقاد در حقّ او نشود و بیش از این، طول کلام لازم نباشد؛

قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِ (1)؛ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ(2)؛ و لا حول و لا قوة الّا باللّه العلیّ العظیم».

[صوفیه ]

امّا طایفه سوّم که صوفیه اند؛ اگرچه ادّعای بابیّت امام را ندارند و دعوای وکالت و سفارت نمی نمایند و به زمان غیبت کبرا، بلکه غیبت صغرا هم اختصاص ندارند، بلکه در زمان ظهور و حضور ائمّه علیهم السّلام هم بوده اند، لکن از این جهت که خود را در مقابل امام انداخته اند و برخلاف مذهب و طریقت امام علیه السّلام بوده و می باشند، بر وجه دروغ

ص: 225


1- سوره بقره، آیه 256.
2- سوره کهف، آیه 29.

با مدّعیان وکالت شریک شده اند. لذا به جهت ارشاد عوام و استخلاص ایشان از این دام، اشاره اجمالی در باب ایشان لازم آمد.

پس می گویم: «و من اللّه الاستعانه» که پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و اله در وصیّت ابوذر رحمه اللّه می فرماید: «یا اباذر! یکون فی آخر الزمان قوم یلبسون للصّوف فی صیفهم و شتائهم یرون انّ لهم الفضل بذلک علی غیرهم اولئک یلعنهم ملائکة السموات و الارض، یا ابا ذر! الا اخبرک باهل الجنّة قلت: بلی یا رسول اللّه! قال: کلّ اشعث اغبر ذی صمرین لا یعتابه و اقسم علی اللّه لا برّ».

یعنی ای ابو ذر! در آخر زمان جماعتی خواهند بود که در زمستان و تابستان لباس پشم پوشند و گمان کنند به سبب پشم پوشیدن، فضل و زیادتی بر دیگران دارند، ملایکه آسمان ها و زمین این گروه را لعنت می کنند.

ای ابو ذر! آیا تو را به اهل بهشت خبر دهم؟

ابو ذر گفت، گفتم: بلی یا رسول اللّه!

فرمود: هر ژولیده مو و گردآلوده ای که دو جامه کهنه پوشیده باشد، مردم او را حقیر شمارند و به شأن او اعتنا نکنند و اگر در امری خدا را قسم دهد، البتّه خدا قسمش را قبول فرماید و حاجتش را ردّ ننماید.(1)

علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از ذکر این فقره از وصیّت مذکور، در کتاب عین الحیوة می فرماید: بدان چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله به وحی الهی بر جمیع علوم آینده و رموز غیبی مطّلع بودند و قبل از این فقره وصیّت، تواضع و شکستگی و پشم پوشی را مدح فرمودند و می دانستند بعد از آن حضرت، جمعی از اصحاب بدعت و ضلالت بیایند که در این لباس مردم را به تذویر و مکر فریب دهند، لذا به آن متّصل فرمودند که جماعتی به هم خواهد رسید که علامتشان این است که به چنین لباسی ممتاز خواهند بود، آن گروه ملعونانند تا مردم فریبشان را نخورند و غیر از فرقه ضالّه مبتدعه صوفیّه کس

ص: 226


1- ر. ک، الامالی، شیخ طوسی، ص 539؛ مکارم الاخلاق، شیخ طبرسی، ص 471؛ بحار الانوار، ج 74، ص 91.

دیگری این علامت را ندارد.

این از معجزات عظیم حضرت رسالت پناه است که از وجود آنان خبر داده اند و در مذمّت ایشان، سخن را مقرون به اعجاز فرموده اند که در حقیقت برای کسی شبهه ای در این کلام معجز نظام نماند و هرکس با وجود این آیه بیّنه، انکار نماید، به لعنت خدا و نفرین رسول گرفتار شود و آن چه آن حضرت از پشم پوشی فرموده اند، منشأ لعن آن ها نیست، بلکه آن جناب به وحی الهی می دانسته اند که ایشان شرع آن حضرت را باطل خواهند کرد و در عقاید به کفر و زندقه قایل خواهند شد و در اعمال ترک عبادات الهی به مخترعات بدعت های خود عمل نموده، مردم را از عبادت باز خواهند داشت، لذا ایشان را لعنت فرموده و این هیأت و لباس را برایشان، علامتی بیان فرموده که به وسیله آن شناخته شوند.

ای عزیز اگر عصابه عصبیّت از دیده بصیرت برداری و به چشم انصاف نظر نمایی، همین فقره که در همین حدیث شریف وارد است، در ظهور بطلان طریقه این طایفه مبتدعه صوفیّه برای تو کافی باشد. با قطع نظر از احادیث بسیاری که از ائمّه اطهار علیهم السّلام وارد شده و صریحا و ضمنا بر بطلان اعمال و اطوار و قدح و ذمّ اکابر و مشایخ ایشان دلالت نماید و از آن که اکثر قدما و متأخّرین علمای شیعه- رضوان اللّه علیهم- ایشان را مذمّت کرده اند و بسیاری از آن ها بر ردّ ایشان کتاب نوشته اند؛ مانند علی بن بابویه که بعد از هزار سال، مردمان بزرگ جسد پاکش را در زمین ری مشاهده کردند و آن را تازه و بدون نقص دیدند، او به حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه- نامه می نوشته و جواب ها به او می رسید، مانند فرزند سعادتمندش، صدوق محمد بن علی بن بابویه و رییس محدّثین شیعه که به دعای صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- متولّد شده و در آن دعا او را ولد خیر نامیده، مانند شیخ مفید که عماد و ستون مذهب شیعه بوده و اکثر محدّثین و فضلای نامدار؛ مثل سیّد مرتضی علم الهدی و شیخ طوسی و غیرهما از شاگردان او بوده اند و از او استفاده نمودند.

حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- در توقیع رفیع، او را مدح و برادر خطاب

ص: 227

نمودند. او کتابی مبسوط بر ردّ این طایفه مرقوم نموده و مانند شیخ طوسی که شیخ طایفه شیعه و بزرگ ایشان بوده و اکثر احادیث شیعه به او منسوب است، مانند علّامه حلّی که در علم و فضل مشهور آفاق بوده، مانند شیخ علی در کتاب مطاعن مجرمیّه و فرزند او شیخ حسن در کتاب عمدة الاثقال و شیخ عالی قدر، جعفر بن محمد دوریستی در کتاب اعتقاد، ابن حمزه در چند کتاب و علم الهدی سیّد مرتضی در چند کتاب، زبدة العلما و المتورّعین مولانا احمد اردبیلی در کتاب حدیقة الشیعه، علّامه مجلسی در رساله اعتقادات خود و جمله از کتب فارسی و عربی و غیر ایشان از فضلای شیعه- شکر اللّه مساعیهم الجمیله- بالجمله ذکر سخنان این علمای عالی شأن و اخباری که در این باب روایت کرده اند، باعث طول کلام، خارج از وضع کتاب و محتاج به کتابی علی حدّه می باشد.

علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از ذکر جمله ای از این کلمات می فرماید: ای عزیز! اگر به روز جزا اعتقاد داری، امروز حجّت خود را درست کن که فردا چون از تو حجّت طلبند، جواب شافی و عذر کافی داشته باشی.

نمی دانم بعد از ورود احادیث صحیحه از اهل بیت رسالت و شهادت، این بزرگواران از علمای شیعه و امّت بر بطلان این طریقه و ضلالت این طایفه در متابعت ایشان در محضر خداوند سبحان چگونه عذرخواهی نماید؟ آیا خواهی گفت که از حسن بصری متابعت کردم که چند خبر در لعن او وارد شده. آیا از سفیان ثوری متابعت کرده ای که با امام تو، حضرت صادق علیه السّلام دشمنی می کرد و پیوسته معارض آن حضرت بود؛ چنان که ان شاء اللّه بعض حالاتش را خواهی شنید؟ آیا متابعت از غزالی را عذر خود، خواهی نمود که به یقین ناصبی بوده و در کتاب های خود گوید: به همان معنی که مرتضی علی علیه السّلام امام است، من هم امامم و گوید: هرکس یزید را لعنت کند، گناهکار است. او در لعن و ردّ شیعه کتاب ها نوشته؛ مثل کتاب المنقذ من الضلال و غیر آن. یا متابعت برادرش، احمد غزالی را حجّت خواهی کرد که می گوید: شیطان از اکابر اولیاست و یا ملّای روم را شفیع خواهی کرد که می گوید: امیر المؤمنین علیه السّلام ابن ملجم را

ص: 228

شفاعت خواهد کرد و به بهشت خواهد برد و به او فرمود: تو گناهی نکرده ای، چنین مقدّر شده بود و تو در آن عمل مجبور بودی و به او فرمود:

غم مخور جانا شفیع تو منم مالک روحم نه مملوک تنم

و می گوید:

چون که بی رنگی اسیر رنگ شدموسی با موسی در جنگ شد

چون به بی رنگی رسی کان داشتی موسی و فرعون دارند آشتی

بلکه در هیچ صفحه ای از صفحات مثنوی نیست، مگر آن که اشعار به جبر یا وحدت وجود یا سقوط عبادت و یا غیر آن از اعتقادات فاسد دارد؛ چنان که پیروان او را قبول و در میان ایشان معروف و مشهور است و ساز و نی و دف را عبادت دانند.

یا آن که به محیی الدین اعرابی پناه بری که می گوید: جمعی از اولیاء اللّه هستند که رافضیان را به صورت خوک می بینند و می گوید: به معراج که رفتم، مرتبه علی را پست تر از مرتبه ابو بکر و عثمان دیدم؛ چون برگشتم، به علی گفتم: در دنیا دعوی می کردی من از آن ها بهترم، الحال مرتبه تو را دیدم که از همه پست تری.

بالجمله او و غیر او از این هذیانات بسیار دارند که ذکر آن ها به طول انجامد و اگر از دعواهای بلند ایشان فریب می خوری، آخر فکر کن شاید برای حبّ دنیا، این ها را بر خود بندند، اگر می خواهی او را امتحان کنی که در این دعوی من اسرار غیبی را می دانم و همه چیز بر من منکشف شده و هر شب ده بار به عرش می روم، راست می گوید یا دروغ؛ یک مسأله از شکیّات نماز یا یک مسأله از مشکلات میراث و غیر آن یا یک حدیث مشکل از او بپرس تا بیان کند.

کسی که مسایل واجب نماز بر او کشف نشود، چگونه اسرار داند؛ چنان که در خبر صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است علامت دروغگو آن است که تو را به خبرهای آسمان و زمین و مشرق و مغرب خبر می دهد و چون از حلال و حرام خدا از او بپرسی، نداند؛ آخر این مردی که دعوی می کند مسأله غامض وحدت وجود را که عقول از فهم آن قاصراند فهمیده ام، چرا اگر پنجاه بار مسأله سهلی را به او القا کنی،

ص: 229

نفهمد و کسانی که دقایق معانی را می فهمند، چرا چیزی که او فهمیده، نمی فهمند و هرگاه خودش معترف شود کشف با کفر جمع می شود و کفّار هند صاحب کشف اند.

پس بر فرضی که کشف ایشان واقعی باشد و دروغ نگویند از کجا بر خوبی ایشان دلالت کند؟

بالجمله ادلّه و اخبار بر ردّ این طایفه بسیار است.

شیخ طبرسی در کتاب احتجاج (1) روایت کرده: حسن بصری در بصره وضو می گرفت که امیر المؤمنین علیه السّلام بر او گذشت و فرمود: ای حسن! وضو را کامل به جا آور!

حسن گفت: یا امیر المؤمنین! دیروز جماعتی را کشتی که شهادتین می گفتند و وضو را کامل می ساختند.

آن حضرت فرمود: چرا ایشان را یاری نکردی؟

گفت: و اللّه! روز اوّل غسل کردم، بر خود حنوط پاشیدم، سلاح پوشیدم و هیچ شکّ نداشتم که تخلّف ورزیدن از عایشه- علیها اللّعنه- کفر است. در عرض راه کسی به من ندا کرد هرکه می کشد و هرکه کشته می شود به جهنّم می رود، من ترسان از این امر برگشتم و در خانه نشستم، روز دوّم باز به مدد عایشه مهیّا و روانه شدم و در راه، همان ندا را شنیدم و برگشتم.

حضرت علیه السّلام فرمود: راست گفتی، دانستی آن منادی که بود؟

گفت: نه.

فرمود: برادرت شیطان بود و به تو راست گفت که قاتل و مقتول لشکر عایشه- علیها اللّعنه- در جهنّم باشند.

در حدیث دیگر روایت کرده: آن حضرت علیه السّلام به حسن فرمود: برای هر امّتی سامری باشد و تو سامری این امّت هستی که مردم را از جهاد منع کنی و چند قصّه طولانی در مناظره حسن با حضرت سجاد علیه السّلام و حضرت باقر علیه السّلام نقل کرده که بر

ص: 230


1- الاحتجاج، ج 1، ص 250.

شقاوت او دلالت کند.

در حدیث معتبر از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده: اگر حسن بخواهد به جانب راست رود، و اگر بخواهد به جانب چپ رود، به جز نزد اهل بیت علیه السّلام علم یافت نشود.

بالجمله یکی از بزرگان این طایفه که اخبار و اذکار و اعمال خود را به او منسوب سازند، همین حسن بصری است که حالات او را فی الجمله دانستی. از دیگر اکابر ایشان، عباد بصری باشد که در باب جهاد و غیر آن با علی بن الحسین علیه السّلام معارضه نمود و بر آن حضرت طعن و ردّ کرد.

ثقة الاسلام در کتاب کافی (1) روایت کرده: روزی عباد بصری خدمت حضرت صادق علیه السّلام آمد، وقتی که آن حضرت غذا می خوردند و بر دست تکیه کرده بودند، عباد گفت: پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله این نوع غذا خوردن نهی کرده، بعد از چند مرتبه که این هرزه را گفت، آن حضرت فرمود: و اللّه پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله هرگز این نوع غذا خوردن را منع نفرموده است.

ایضا به سند صحیح روایت کرده: حضرت صادق علیه السّلام به عباد بن کثیر بصری صوفی، خطاب فرمود: ای عباد! به این مغرور شده ای که شکم و فرج خود را از حرام نگاه داشته ای؛ به درستی که حق تعالی در کتاب خود می فرماید: ای گروه مومنان! از خدا بپرهیزید و قول سدید بگویید؛ یعنی به اعتقاد درست قایل شوید تا خدا اعمال شما را اصلاح کند. ای عباد! بدان تا به حقّ قایل نشوی و ایمان نیاوری، خدا عمل تو را قبول نکند و این روایت بر عباد تعریض باشد که ایمان و اعتقاد درست نداشته؛ اگرچه در عبادات می کوشیده.(2)

شیخ طبرسی رحمه اللّه در کتاب احتجاج (3) از ثابت بنایی روایت کرده، گفت: من با جماعتی از عبّاد بصره، مثل ایّوب سجستانی، صالح مزنی، عتبه، حبیب فارسی، مالک بن دینار، ابو صالح اعمی، جعفر بن سلیمان، رابعة و سعدانه به حجّ رفته بودیم. چون

ص: 231


1- الکافی، ج 6، ص 271.
2- همان، ج 8، ص 107.
3- الاحتجاج، ج 2، ص 48- 47.

داخل مکّه معظّمه شدیم، آب بسیار بر اهل مکّه تنگ شده بود و از تشنگی به فریاد آمده بودند، به ما پناه آوردند که برایشان دعا کنیم. ما نزد کعبه معظّمه آمده، مشغول دعا شدیم، هرچه تضرّع کردیم، اثری ندیدیم. ناگاه جوان محزون و گریانی پیدا شد و چند شوط طواف کرد. سپس رو به ما کرد و یک یک ما را نام برد.

گفتیم: لبّیک!

گفت: آیا میان شما کسی نبود که خدا او را دوست دارد و دعایش را مستجاب کند؟

گفتیم: ای جوان! دعا از ما و استجابت آن از خداست.

گفت: از کعبه دور شوید که اگر میان شما کسی بود که خدا دوستش می داشت، حتما دعایش را مستجاب می کرد. چون دور شدیم، نزد کعبه به سجده افتاد و گفت: ای سیّد و آقای من! تو را قسم می دهم به محبّتی که به من داری اهل مکّه را آب بده. هنوز سخن آن جوان تمام نشده بود که ابری پدید آمد و مانند دهنه های مشک از ابر، آب جاری شد.

از اهل مکّه پرسیدیم: این جوان که بود؟

گفتند: جناب علی بن الحسین زین العابدین علیه السّلام بود.

دیگر اکابر ایشان طاوس یمانی بوده، مناظرات و مخاصمات او با امام محمد باقر علیه السّلام در کتب اخبار بسیار است و از اکابر دیگر ایشان، سفیان ثوری و ابراهیم ادهم باشد.

ابن شهر آشوب (1) روایت کرده: چون حضرت صادق علیه السّلام در زمان منصور دوانیقی به کوفه آمدند. پس از زمانی اذن مراجعت به مدینه حاصل شد و مردم به مشایعت آن حضرت بیرون آمدند، از جمله ایشان سفیان ثوری و ابراهیم ادهم بودند که با جماعت، پیش آن حضرت می رفتند. اتّفاقا شیری بر سر راه ظاهر شد. ابراهیم ادهم گفت: باشید تا حضرت صادق علیه السّلام بیاید، ببینیم با این شیر چه می کند؟ چون آن حضرت رسید، نزدیک شیر رفته، گوش او را گرفت و از راه، دور گرداند. سپس رو به جماعت کرده، فرمودند: اگر مردم خدا را اطاعت می کردند؛ چنان که اطاعت او باشد، هرآینه

ص: 232


1- مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 367.

می توانستند بر این شیر غلبه کنند.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة(1) نقل کرده: جماعتی از متصوّفه در خراسان نزد حضرت رضا علیه السّلام آمدند و به آن حضرت گفتند: امیر المؤمنین، یعنی مأمون- علیه اللّعنه- در امر خلافت که در دست او بود، فکر نمود و شما اهل بیت را به آن شایسته تر از دیگران دید و از میان اهل بیت تو را برگزید، امامت شایسته کسی است که طعام غیر لذیذ خورد، جامه زبر پوشد، سوار بر الاغ شود و به عیادت بیماران رود.

آن حضرت فرمود: یوسف علیه السّلام پیغمبر بود، قباهای دیبای مطرّز به طلا می پوشید، بر تکیه گاه آل فرعون تکیه می کرد و میان مردم حکم می نمود. چیزی که از امام مطلوب است، قسط و عدالت است که چون سخن گوید، راست گوید، چون حکم کند، عدالت کند و چون وعده کند، وفا نماید. خدا این لباس های نفیس و خوراک های لذیذ را حرام نفرموده است، سپس این آیه را تلاوت فرمود: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ (2).

از دیگر اکابر ایشان حسین بن منصور حلّاج بود که حالات او در عداد سفرای کاذبین ذکر شده است.

دانسته شد حسین بن روح که از جمله سفرای کبیر بود، او را لعن نمود. صاحب خرایج گفته: توقیعی رفیع بر لعن او بیرون آمد. مجلسی رحمه اللّه از شیخ طبرسی در کتاب احتجاج، روایت کرده: فرمان صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- بر دست جناب حسین بن روح به لعن جماعتی ظاهر شد که یکی از ایشان حسین بن منصور حلّاج بوده است.

ای عزیز به دیده انصاف نظر نما و به فکر صحیح تأمّل کن و ببین که گروهی پیوسته معارض امامان تو بوده اند و به دام تزویر، بندگان خدا را از جادّه هدایت ربوده و به وادی ضلالت انداخته اند و اخبار بسیاری در مذمّت ایشان وارد شده و لعن کرده اند. با آن که اطّلاع ایشان به احوال آن ها بیشتر از من و تو و فهم و بصیرت ایشان

ص: 233


1- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 35- 34.
2- سوره اعراف، آیه 32.

در معرفت احکام الهی و عقاید زیادتر بوده؛ با این حال اگر بر طریقه ایشان سالک شوی و با اهل بیت عصمت و طهارت مخالفت نمایی، خوددانی، زیرا گناه تو را بر دیگری نخواهند نوشت؛ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری *(1).

بسا باشد که گول آن خوری که بعضی از قاصرین شیعه در مقام موعظه و نصیحت، نام این ها را به خوبی برده یا برای ایشان، کرامات و مقاماتی ذکر نموده اند و یا آن که بعض از ایشان را مثل ابراهیم ادهم یا غیر او را در عداد شیعه ذکر نموده که این غلط باشد و شاید منشأ این شبه آن باشد که این جماعت نزد اهل سنّت ممدوح بوده اند، ایشان را در کتب خود نجبا ذکر نموده اند و اکثر بلاد شیعه در اعصار سابق، سنّی بوده اند و بعد از اختیار مذهب شیعه، کما کان ذکر خیر این جماعت در کتاب و زبان ایشان باقی مانده است.

به هرحال پیروان و تابعین این طایفه، الی الان میان سنّی و شیعه بوده و هستند و به دام های شیطانی، صیّادی و شیّادی می نمایند.

گاه عبادات مخترعه تعلیم می کنند، گاه ذکر جلی و خفی می دهند، گاه مردم را به ریاضت غیر شرعی و ترک حیوانیّات و سایر لذایذ دعوت می نمایند و طریقه سیر و سلوک به ایشان تلقین می کنند، مردم جاهل عوام هم از ایشان قبول می نمایند، حتّی بسیاری هم که در لباس اهل علم اند، فریب ایشان می خورند، غافل از این که اعمال، طاعات، اذکار و اوراد را باید از خدا و رسول صلّی اللّه علیه و اله یا از کسانی که از جانب رسول نایب اند- که ائمّه طاهرین، باشند- تلقی نمود، زیرا رسول صلّی اللّه علیه و اله در حق ایشان فرمود:

«مثل اهل بیتی، کمثل سفینة نوح من تمسّک بهم نجی و من تخلّف عنهم هلک»؛ مثل اهل بیت من، مثل کشتی نوح باشد؛ هرکس به ایشان چنگ زد، نجات یافت و هرکس از ایشان تخلّف ورزید، هلاک شد.

حضرت صاحب الامر- صلوات اللّه و سلامه علیه- در توقیع رفیع خود که برای دستور العمل شیعیان در زمان غیبت است، نوشت:

ص: 234


1- سوره انعام، آیه 164؛ سوره اسراء، آیه 15.

«امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواه احادیثنا فانّهم حجّتی علیکم»؛ یعنی در امر خود به علمای اخیار و ناقلین اخبار ما رجوع نمایید، زیرا آن ها حجّت من بر شما می باشند، پس باید امور شرعی را از خدا و رسول و ائمّه صلّی اللّه علیه و اله و راویان اخبار ایشان که علمای ربّانی باشند، اخذ نمود و الّا بدعت و ضلالت باشد و تابع گوینده آن، هلاک شود. پس گرد عملی که اصلش با کیفیّت و یا عدد آن، از غیر ایشان اخذ شده باشد مرو که بدعت و حرام است و برای حرام در امر و کاری، تأثیر نیست. آیا ندانسته ای خلیفه دوّم، در نماز دست بالای دست گذاشتن را، چون به خضوع و خشوع مناسب دیده، مستحب کرده و آمّین گفتن بعد از حمد را، چون دعاست، در نماز مندوب شمرده و امامان تو آن نماز را باطل دانسته اند. پس گیرم فلان ذکر مستحب باشد، امّا گفتن آن به آن عدد یا به آن کیفیّت و یا در وقتی که پیر مرشد گفته: چون از خدا و رسول و امام نرسیده، بدعت و حرام باشد.

هکذا خدا گوشت، سایر اجزای حیوانات، لذایذ، پوشیدن لباس های فاخر، زن گرفتن، جماع کردن، معاشرت با خلق، سر تراشیدن، نوره کشیدن، شارب زدن، استعمال عطریّات، ریش گذاشتن و غیر این ها را بر تو حلال کرده، لذا ترک این ها را دین و آیین خود قرار دادن و اسباب تقرّب به خدا دانستن، بدعت و حرام باشد و فاعل آن، مبتدع و از اهل ضلالت است و تابع او در هلاکت باشد و کسانی که دعاهای موضوع که در اخبار وارد نشده برای عوام و نسوان، بلکه خواص می نویسند و آن ها را بااثر می دانند و به ازای آن ها نیازها از مردم می گیرند، داخل در این طایفه باشند، غافل از آن که این بدعت حرام و اخذ اجرت و نیاز به ازای آن هم حرام است.

پس ای عزیز! کاری کن که اعتقادت رسول علیه السّلام و امام، طاعت، عبادت و ذکر و دعایت (1)، موافق گفته خدا و پیغمبر و امامت واقع گردد، تابع کسی شو که خدا و رسول و امام گفته و مرید کسی باش که ایشان او را ستوده اند. این کرامت های بی اصل را باور مکن و این مردمان شیطان صفت را که هنوز مسایل ضروری نماز و روزه خود را

ص: 235


1- خواهش، دعا.

ندانسته اند، مراد و پیشوای خود قرار مده!

شعر:

من آن چه شرط بلاغ است با تو می گویم تو خواه از سخنم پندگیر و خواه ملال

این ناچیز گوید: شناعت اقوال و فضاحت اعمال طایفه صوفیه، بیش از عدّ و احصا و خارج از حد استقصاست، اگر زیادتر از این بخواهی، به رساله فوائد الکوفیّه فی مکائد الصوفیّه این حقیر رجوع کن.

گر تو را هست ذوق گل چیدن رو! تماشای آن گلستان کن

ص: 236

عبقریّه پنجم [تشرّف یافتگان در غیبت کبری ]

اشاره

در حکایات کسانی است که در غیبت کبرا در بیداری، حضور باهر النّور امام عصر و ناموس الدهر شرفیاب گردیده اند و در حین التشرّف آن بزرگوار را بشخصه و عین ایشان دیده اند و هنگام دیدن، آن قلب عالم امکان و امام عالمیان را شناخته اند، در این عبقریّه، چند یاقوته است.

[ابن هشام ] 1 یاقوتة

در این باب است که ابن هشام حضرت را در غیبت کبرا دیده و آن بزرگوار را هنگام تشرّف شناخته است.

علّامه مجلسی در بحار الانوار(1) از کتاب خرایج (2) راوندی و او به اسنادش از ابی القاسم جعفر بن محمد قولویه روایت کرده که گفت: سال سی صد و سی و هفت هجری که اوایل غیبت کبرا بود، سالی که قرامطه، حجر الاسود را از بلاد هجر به سوی بیت اللّه الحرام برگردانده بودند، به عزم زیارت بیت اللّه وارد بغداد شدم و عمده مقصد من، دیدن کسی بود که حجر الاسود را به جایش نصب می کند، زیرا در کتاب ها دیده بودم که آن را از جایش کنده، بیرون برند و پس از آوردن، حجّت زمان و ولیّ رحمان، آن را در جایش نصب می کند؛ چنان که در زمان حجّاج از جایش کنده شد و

ص: 237


1- بحار الانوار، ج 52، ص 58.
2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 478- 475؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 156- 154.

هرکس خواست آن حجر را برجای خود نصب کند، نتوانست، تا آن که امام زین العابدین، سیّد الساجدین علیه السّلام به دست مبارک، حجر الاسود را بر جای خود قرار داد.

و لیکن در بغداد بیماری سختی بر من عارض شد، طوری که از مرگ ترسیدم و از آن مقصدی که داشتم، ناامید شدم، پس مردی که به ابن هشام مشهور بود را از جانب خود نایب کردم و رقعه ای سر به مهر، به او سپردم، در آن رقعه از مدّت عمر خود سؤال نموده بودم و این که در این بیماری، مرگ برایم اتّفاق می افتد یا نه و به او گفتم: عمده مطلب من آن است که این رقعه را به کسی برسانی که حجر الاسود را بر جای خود نصب می کند و جواب آن را از او بگیری که من تو را برای همین مطلب می فرستم.

راوی گوید: ابن هشام گفت: چون به مکّه معظّمه وارد شدم و خواستند حجر را در جای خود نصب نمایند، مبلغی به خدّام دادم تا به دیدن کسی که حجر الاسود را بر جای خود قرار می دهد، قادر شوم.

پس چند نفر از ایشان را نزد خود نگاه داشتم، تا مرا از ازدحام خلایق حفظ و اذیّت ایشان را از من دفع نمایند. در آن وقت هرکس می خواست حجر الاسود را بر جایش نصب نماید، حجر اضطراب داشت و بر جای خود قرار نمی گرفت. در آن حال جوانی گندمگون و خوشرو، پیدا شد، او حجر را بر جای خود گذاشت، قرار گرفت؛ گویا اصلا و ابدا از جای خود زایل نشده بود.

از مشاهده این حال، صدای خلایق به تکبیر بلند گردید. بعد از نصب حجر الاسود از در مسجد الحرام بیرون رفت، در آن حال من نیز از عقب او روانه شدم. مردم را از پیش روی خود به یمین و یسار پراکنده می ساختم و راه باز می نمودم، طوری که مردم در حقّ من، گمان سفاهت و خفّت عقل کردند و برایم راه باز نمودند. من از آن جوان چشم بر نمی داشتم، تا آن که از میان مردم به کناری رفت، من با سرعت تمام می رفتم و آن جوان به تأنّی راه می رفت، با وجود این به او نمی رسیدم تا به جایی رسید که جز من کسی نبود تا او را ببیند، توقّف نمود و به من فرمود: چیزی را که با تو است، بیاور! رقعه

ص: 238

را به او دادم، بدون آن که آن را بگشاید و نگاه کند، فرمود: به صاحب رقعه بگو: او را در این بیماری مرگ نیست، بعد از سی سال دیگر مرگ او را در خواهد یافت.

آن گاه به قسمی گریه بر من مستولی شد که بر حرکت قادر نبودم، مرا به آن حال گذاشت و رفت، تا از نظرم غایب شد.

ابو القاسم بن قولویه می فرماید: ابن هشام بعد از مراجعت از حجّ، مرا از این واقعه خبر داد. راوی گوید: چون سی سال از این واقعه گذشت و سال سی ام شد، ابن قولویه مریض شد. در مقام تهیّه کار خود برآمد، وصیّت نامه خود را نوشت، کفن خود را آماده و محلّ قبرش را معیّن کرد. به او گفتند: چرا خایفی، امید داریم خداوند تفضّل کرده، عافیت دهد؟

گفت: این همان سالی است که خبر مرگ مرا در آن داده اند. در همان مرض و همان سال فوت کرده و به جوار رحمت الهی واصل گردید.

این ناچیز گوید: بعضی از مؤلّفین کتب غیبت، این روایت و قضیّه را در باب کسانی که در غیبت کبرا، حضور امام عصر- عجّل اللّه فرجه- شرفیاب شده و او را در حین دیدن، شناخته اند، درج کرده اند و ابن هشام را از آن اشخاص محسوب نموده اند و ما هم جریا علی منوالهم و اقتفاء لاقوالهم آن را در این عبقریّه ذکر کردیم و ظاهر هم همین است که از مصادیق این باب باشد؛ خصوصا با تصریح مقدّس اردبیلی در حدیقة الشیعه به این مطلب، زیرا «القول ما قالت حذام».

امّا در غیبت کبرا بودنش بدان دلیل است که سال ولادت آن بزرگوار، دویست و پنجاه و شش هجری بوده که مطابق با جمل، لفظ نور است و از آن زمان تا زمان غیبت کبرا و اوّل آن که سال وفات علی بن محمد سمّری می باشد، هفتاد و چهار سال است، چون وفات آن در سال سی صد و سی واقع شده و ارباب تألیف واقعه ابن هشام را در سال سی صد و سی و هفت نقل کرده اند.

بنابراین وقوع این واقعه بعد از هفت سال از بدو غیبت کبراست، و امّا این که هنگام تشرّف، آن حضرت را می شناسد، با آن که ابن هشام مذکور وقت دیدن آن حضرت

ص: 239

گفت: جوانی گندمگون خوشروی را دیدم؛ شاید جهتش آن باشد که از مثل ابن قولویه رحمه اللّه بعید است که کسی را نایب خود قرار دهد که به مزایا و خصوصیّات دینی خود واقف نباشد و از خصوصیّات دینی، نصب حجر الاسود از طرف امام و معصوم است. پس به احتمال قوی آن حضرت را شناخته، ولی چون زمان شدّت تقیّه بوده به جوان گندمگون تعبیر نموده است و اللّه العالم.

[اسماعیل بن حسن هرقلی ] 2 یاقوتة

در این باب است که اسماعیل بن حسن هرقلی حضرت را در غیبت کبرا می بیند و در حین تشرّف، آن بزرگوار را می شناسد.

عالم فاضل علی بن عیسی اربلی در کشف الغمّه (1) می فرماید: جماعتی از ثقات برادرانم به من خبر دادند: در بلاد حلّه؛ شخصی بود که به او اسماعیل بن حسن هرقلی می گفتند. او اهل قریه ای بود که به آن هرقل می گویند. در زمان من وفات کرد و من او را ندیدم، ولی پسر او شمس الدین، برایم حکایت کرد، گفت: پدرم برایم حکایت کرد در وقت جوانی از ران چپ او چیزی به مقدار قبضه آدمی بیرون آمد که به آن توئه می گویند، در هر فصل بهار می ترکید و از آن خون و چرک می رفت، این الم، او را از هر شغلی باز می داشت؛ به حلّه آمد و به خدمت رضی الدین علی بن طاوس رفت و از این کوفت، شکوه نمود. سیّد، جرّاحان حلّه را حاضر نموده، آن را دیدند، همه گفتند: این توئه بر بالای رگ اکحل برآمده و علاج جز بریدن ندارد و اگر آن را ببریم، شاید رگ اکحل بریده شود و اگر آن رگ بریده شد، اسماعیل زنده نمی ماند و چون این بریدن خطر عظیم دارد، مرتکب آن نمی شویم.

سیّد به اسماعیل فرمود: من به بغداد می روم، باش تا تو را همراه خود ببرم و به اطبّا و جرّاحان بغداد نشان دهم؛ شاید وقوف ایشان بیشتر باشد و بتوانند علاج کنند. پس به

ص: 240


1- کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج 3، ص 300- 296.

بغداد رفتند و سیّد اطبّا را طلبید. آن ها نیز جمیعا همین تشخیص را دادند و از معالجه او مأیوس شدند.

اسماعیل گوید: آن گاه علی بن طاوس به من فرمود: در شریعت برای تو وسعت است که با این لباس ها نماز به جای آوری، لکن در محافظت خود از خون، سعی داشته باش.

عرض کردم: حال که تا بغداد آمده ام، بهتر است به زیارت عسکریّین در سرّ من رأی مشرّف شوم و از آن جا به خانه خود برگردم.

چون علی بن طاوس این سخن را از من شنید، پسندید. لباس ها و خرجی راه که همراه داشتم، به او سپردم و روانه شدم. وقتی به سرّ من رأی رسیدم، داخل حرم عسکریّین شدم و زیارت کردم، بعد به سرداب مقدّس مشرّف شدم، به خداوند عالم استغاثه نمودم و حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- را شفیع خود ساختم، قدری از شب را در آن جا به سر بردم و تا روز پنج شنبه آن جا ماندم، در آن روز به دجله رفته، غسل کردم و به جهت زیارت، لباس پاکیزه پوشیدم و ابریقی که همراه داشتم پر از آب کرده، برگشتم تا بر در حصار شهر سامرّه رسیدم.

ناگاه دیدم چهار نفر سوار از حصار بیرون آمدند، گمان کردم از شرفا و بزرگان اعراب اند که صاحبان گوسفندانی هستند که در آن حوالی بودند. چون به آن ها نزدیک شدم، دیدم دو نفرشان جوان و یکی پیرمرد است که نقاب انداخته، یکی دیگر بسیار مجلّل و صاحب فرجیّه بود،- فرجیّه لباس مخصوصی است که آن زمان روی لباس ها می پوشیدند- و زیر آن، شمشیری حمایل کرده بود، آن سوارها نیز شمشیر حمایل داشتند. آن پیرمرد نقاب دار، نیزه ای در دست داشت و در سمت راست راه ایستاده بود، آن دو جوان در سمت چپ و صاحب فرجیّه در وسط راه ایستاده بود، بر من سلام کردند، جواب سلامشان را دادم. آن گاه صاحب فرجیّه به من فرمود: فردا نزد اهل و عیال خود خواهی رفت؟

عرض کردم: بلی.

فرمود: بیا آن چیزی را که تو را به درد و الم می آورد، ببینم و من کراهت داشتم از

ص: 241

آن که دست به من بمالد، زیرا تازه از آب بیرون آمده بودم و پیراهنم هنوز تر بود. با این احوال اطاعت کرده، نزدیک رفتم. چون نزد او رفتم، آن سوار صاحب فرجیّه خم شد، دوش مرا گرفت، به سمت پایین ملاحظه کرد، دست خود را بر ران من، روی زخم گذاشت و فشار داد که درد آمد، بعد راست شده، بر روی اسب نشست.

آن پیرمرد گفت: ای اسماعیل! رستگار شدی!

گفتم: ما و شما همه رستگاریم، ان شاء اللّه. از این که پیرمرد اسم مرا می دانست، تعجّب کردم.

بعد پیرمرد گفت: این بزرگوار امام عصر تو است.

آن گاه پیش او رفتم و پاهای مبارکش را بوسیدم، اسب خود را راند، من نیز در رکابش رفتم، فرمود: برگرد!

عرض کردم: هرگز از خدمت جنابت جدا نشوم.

فرمود: مصلحت در آن است که برگردی.

عرض کردم: از شما جدا نمی شوم.

پیرمرد گفت: ای اسماعیل! آیا شرم نداری که امام زمانت- عجّل اللّه فرجه- دو مرتبه به تو فرمود که برگرد و تو از فرمان او مخالفت می کنی؟

پس از این سخن، ممنوع شده، ایستادم، آن حضرت چند گامی دور شد، به من توجّه فرمود و گفت: وقتی به بغداد رسیدی، ابو جعفر خلیفه که اسم او مستنصر است، تو را می طلبد. وقتی که نزدش حاضر شدی و به تو چیزی داد، قبول نکن و به پسر ما که علی بن طاوس است، بگو در خصوص تو مکتوبی به علی بن عوض بنویسد، من هم به او می سپارم هرچه می خواهی، به تو بدهد.

سپس با اصحاب خود رفتند تا از نظرم غایب شدند و من در آن حال از جدایی ایشان تأسّف می خوردم، ساعتی متحیّر ماندم و بر زمین نشستم، سپس به عسکریّین مراجعت نمودم، خدّام بر سر من جمع شدند و مرا متغیّر الاحوال دیدند، به من گفتند:

آیا چیزی اتّفاق افتاده یا کسی با تو جنگ و نزاعی کرده؟

ص: 242

گفتم: نه، سوارهایی که بر در حصار بودند، شناختید؟

گفتند: آن ها شرفا و صاحبان گوسفندان اند.

گفتم: چنین نیست، امام عصر- عجّل اللّه فرجه- بود.

گفتند: آن مرد پیر یا صاحب فرجیّه؟

گفتم: صاحب فرجیّه.

گفتند: آیا آن جراحت را به او نشان دادی؟

گفتم: آن بزرگوار به دست مبارکش آن را گرفت و فشار داد، طوری که درد آمد، در آن حال پای خود را بیرون آوردم که آن موضع را به ایشان نشان دهم، دیدم اثری از آن جراحت باقی نیست. از کثرت تحیّر و دهشت، شکّ کردم که آیا آن توئه در کدام پای من بود؟ آن پا را نیز بیرون آوردم، اثری از آن ندیدم. چون این مطلب را مشاهده کردند، خلایق بر سرم هجوم آوردند، لباسم را قطعه قطعه کردند و به جهت تبرّک بردند، طوری بر سرم ازدحام کردند که نزدیک بود پایمال شوم.

در آن حال خدّام مرا داخل خزانه کردند، ناظر مشهد شریف، داخل خزانه شد و مرا دید. سؤال کرد: چند وقت است از بغداد بیرون آمدی؟ گفتم: یک هفته است. او نیز رفت و من در آن شب در مشهد شریف به سر بردم و بعد از ادای فریضه صبح، وداع نموده، بیرون آمدم و اهل آن جا مرا مشایعت کردند.

روانه شدم و شب در منزلی که بین راه بود به سر بردم و صبح روانه بغداد شدم. وقتی به پل قدیم رسیدم، دیدم مردم ازدحام و جمعیّت کرده اند، هرکه از آن جا می گذرد از نام و نسب او سؤال می نمایند، تا آن که من رسیدم، از من نیز سؤال کردند و من نام و نسب خود را بیان کردم. ناگاه بر من هجوم آوردند و لباس های مرا پاره پاره و بسیار مرا خسته کردند. ضابط آن محل، مکتوبی در این باب به بغداد نوشت، مرا از آن جا برداشته به بغداد بردند. مردم آن جا نیز بر سرم ازدحام نمودند و لباس هایم را بردند.

نزدیک بود از کثرت ازدحام خلایق هلاک شوم.

وزیر خلیفه که از اهل قم و از شیعیان بود، ابن طاوس را طلبید که این حکایت را از

ص: 243

او استفسار کند.

چون ابن طاوس بین راه مرا دید، اصحاب او مردم را از سر من متفرّق کردند و به من فرمود: آیا این حکایت را از تو نقل می کنند؟

گفتم: آری! از مرکبش فرود آمد و ران مرا برهنه نمود و اثری از آن جراحت ندید.

افتاد و مدهوش شد. چون به هوش آمد، دست مرا گرفت و گریه کنان نزد وزیر برد و گفت: این برادر من و عزیز خلایق نزد من است.

وزیر از قصّه ام پرسید، برایش حکایت کردم.

در آن حال اطبّایی که جراحت مرا دیده بودند، احضار نمود و گفت: جراحت این مرد را معالجه و مداوا کنند.

گفتند: جز بریدن با آهن، معالجه دیگری ندارد و اگر بریده شود، می میرد.

وزیر گفت: اگر بریده شود و نمیرد، چه مدّت چاق می شود.

گفتند: دو ماه طول خواهد کشید، لکن در جای او گودی می افتد و آن محل، مو در نمی آورد.

وزیر گفت: کی جراحت او را دیده اید؟

گفتند: ده روز قبل.

وزیر ران او را که در آن جراحت بود، بیرون نمود، دیدند مانند ران دیگر او صحیح و سالم است و هیچ اثری در آن نیست.

یکی از اطبّا فریاد برآورد: این کار، کار عیسی بن مریم است.

وزیر گفت: وقتی کار شما نشد، ما می دانیم، که کار کیست؟ بعد، وزیر او را نزد مستنصر خلیفه برد.

خلیفه کیفیّت را از او پرسید.

او چنان که گذشته بود، نقل کرد.

آن گاه خلیفه امر کرد هزار دینار برای او آوردند و گفت: این مبلغ را نفقه خود کن!

اسماعیل گفت: جرأت ندارم حبّه ای از آن بردارم.

ص: 244

خلیفه گفت: از چه کسی می ترسی؟

گفت: از کسی که این معامله را با من نمود، زیرا به من فرمود: از ابی جعفر چیزی قبول نکن!

آن گاه خلیفه گریست و مکدّر شد. پس از او چیزی قبول ننموده، بیرون آمد.

صاحب کشف الغمّه بعد از ذکر این حکایت گفته: از اتّفاقات حسنه، آن که روزی من این حکایت را برای جمعی نقل می کردم، چون تمام شد، دانستم یکی از آن جمع، شمس الدین محمد پسر اسماعیل مذکور است و من نمی شناختم. از این اتّفاق تعجّب نموده، گفتم: تو ران پدر را در وقت زخم دیده بودی؟

گفت: آن وقت کوچک بودم، ولی در حال صحّت دیده بودم، مو از آن جا برآمد بود و اثری از آن زخم نبود و پدرم هر سال یک بار به بغداد می آمد، به سامرّه می رفت، مدّت ها در آن جا به سر می برد، می گریست و تأسّف می خورد، به آرزوی آن که مرتبه دیگر، شاید حضرت را ببیند، در آن جا می گشت، هرچه سعی کرد، آن دولت نصیبش نشد، چهل بار دیگر به زیارت سامرّه شتافت و شرف آن زیارت را دریافت، ولی در حسرت دیدن صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- از دنیا رفت.

این ناچیز گوید: اشاره به سه امر در این مقام لازم است.

امر اوّل: چنان که این حکایت از حیث این که اسماعیل مذکور امام عصر را می بیند و آن بزرگوار را هنگام تشرّف نمی شناسد؛ مناسب این باب است. هم چنین از حیثی که سیّد جلیل علی بن طاوس به شرف پیغام امام و توسّط اسماعیل مشرّف می شود، مناسب عبقریّه دهم است؛ کما این که از حیث متوسّل شدن اسماعیل در سرداب مقدّس به حضرت حجّت و اثر دیدن او بعد از توسّل، مناسب عبقریّه یازدهم است، فتنبه.

امر دوّم: شمس الدین محمد، پسر اسماعیل مذکور یکی از علمای عاملین و کبرای کاملین بوده است؛ چنان که مرحوم شیخ حرّ عاملی در کتاب امل الآمل می فرماید:

شیخ محمد بن اسماعیل بن حسن بن ابی الحسین بن علی الهرقلی فاضل عالم، از تلامذه

ص: 245

علّامه حلی بود و من کتاب مختلف علّامه را به خطّ او دیدم و از آن کتاب ظاهر می شود که آن را در زمان خود مرحوم علّامه، نوشته است و این که آن کتاب را نزد علّامه یا پسرش؛ یعنی فخر المحقّقین خوانده است، انتهی.

شیخنا العلامة النوری- زاد اللّه فی انوار تربته- در کتاب نجم الثاقب (1) فرموده:

حقیر بر دو نسخه از شرایع واقف شدم که هردو به خطّ شیخ محمد مذکور بود، یکی در یک مجلّد و نزد محقّق اوّل و ثانی خوانده شده و اجازه به خطّ هردو بزرگوار در آن موجود و حال در بلد کاظمین نزد جناب عالم جلیل و سیّد نبیل، سیّد محمد آل سیّد حیدر- دام تأییده- است و صورت آخر مجلّد اوّل، آن چنین است: «فرغ من کتابته العبد الفقیر الی رحمة اللّه تعالی محمد بن اسماعیل بن حسن بن ابی الحسن بن علی الهرقلی غفر اللّه لی و لوالدیّ و للمؤمنین و المؤمنات آخر نهار الخمیس الخامس عشر شهر رمضان سنة سبع سنین و ستّمائه حامدا مصلیّا مستغفرا و الحمد للّه ربّ العالمین و حسبنا اللّه و نعم الوکیل».

صورت خطّ محقّق در محازی آن این است: «انهاه ایدّه اللّه قرائة و بحثا و تحقیقا فی مجالس آخرها الأربعاء ثامن عشر ذی الحجّة من سنة احدی و سبعین و ستمّائه بحضرت مولینا و سیّدنا امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام؛ کتبه جعفر بن سعید».

اجازه محقّق ثانی در ظهر مجلّد اوّل برای شیخ شرف الدین قاسم بن الحاجی الشهیر به ابن غدافه در سال نهصد و سی و سه و در آخر مجلّد اوّل و ثانی نیز، خطّ ایشان موجود است و نسخه دیگر از مواهب الهی در دو جلد نزد حقیر است و در نزد محقّق ثانی، ابن فهد، شیخ یحیی مفتی کرکی و غیر ایشان خوانده شده و خطوط تمامی در آن موجود و اکثر حواشی آن به خطّ ابن فهد است، انتهی.

امر سوّم: آن که برای این معجزه که نسبت به اسماعیل بن حسن هرقلی واقع شده، دو نظیر است:

نظیر اوّل: این که حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه- فی الارضین، پای میرزا

ص: 246


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 490.

محمد سعید نایینی را بعد از توسّل به آن بزرگوار شفا می دهد؛ بنابر خوابی که برادر میرزای مزبور، جناب عالم فاضل صالح ورع، تقی آمیرزا حسین نایینی دیده بود؛ چنان که کیفیّت آن خواب را در یاقوته سیزدهم، عبقریّه نهم ذکر کرده ایم و آن حکایت از حیث توسّل مذکور، مناسب باب یازدهم است، فتبصّر و ارجع.

نظیر دوّم: این که حضرت ثامن الائمّه و ضامن الامّة، علی بن موسی الرضا- روحی و روح ابائی لتراب مرقده الفدا- در عالم واقعه، پای عالم جلیل و زاهد بی بدیل، آمیرزا احمد علی هندی، مجاور حایر حسینی- علی مشرّفه السلام- را شفا می دهد. کیفیّت این واقعه بنابر آن چه عالم ماهر و متتبّع با هر، شیخ عبد النّبی قزوینی که مجاز از جانب سیّد بحر العلوم بوده و سیّد مذکور هم از او مجاز بوده است.

در کتاب تیمّم أمل الأمل شیخ حرّ عاملی که بحر العلوم مذکور، ثنای بلیغی درباره آن کتاب فرموده، این است که در باب الف گفته: آمیرزا احمد علی هندی، عالم مقدّس و صالح منزّهی بود، بیشتر از پنجاه سال در کربلای معلّا مجاورت داشت و بالاخره در آن ارض اقدس، مجاورت حقیقیّه اختیار نمود و او خواب های عجیبی دارد و ما در مقام، به ذکر یکی از آن ها اکتفا می نماییم و آن این است که بعضی از برادران دینی از او حکایت نمودند که گفته بود: زمانی، دملی بالای زانوی من حادث شده بود که مرا بسیار اذیّت کرد، هرچه به اطبّا مراجعه نمودم، در علاج آن فایده ای واقع نشد، تا آن که بالاخره اذعان نمودند که آن قرحه علاج ناپذیر است، پس پدرم با آن که کامل تر از اطبّای هند بود، در اطراف هند فرستاده، جمعی از اطبّا را حاضر نمود و هر کدام از آن ها که آن قرحه را دیدند، به عجز از طبابت آن اعتراف نمودند، تا آن که طبیبی فرنگی و حاذق آورده، آن قرحه را دید.

پس میلی میان او فرو برده، بیرون آورد، آن را ملاحظه کرد و گفت: کسی غیر از عیسی بن مریم علیه السّلام نمی تواند این قرحه را علاج کند و زخم آن به فلان پرده سرایت می کند و وقتی به آن جا برسد، تو را هلاک می کند؛ امروز یا فردا به آن پرده می رسد.

میرزای مذکور می گوید: چون این مطلب را از طبیب شنیدم، بسیار مضطرب شدم،

ص: 247

به این حال بودم تا شب شد.

خوابیدم، در عالم واقعه دیدم حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام روبه روی من تشریف می آورد، در حالی که نور از صورت مبارکشان لمعه لمعه به آسمان بالا می رود.

پس فریاد نمود و فرمود: احمد علی به سوی من بیا!

عرض کردم: ای مولای من! می دانی من مریضم و قادر برآمدن نیستم.

آن بزرگوار به این عرض من اعتنایی ننموده، دوباره فرمود: به سوی من بیا!

من امر آن حضرت را امتثال نموده، خود را به حضور مبارکش رساندم.

آن بزرگوار به دست مبارک، زانوی مرا که قرحه داشت، مسح کرد.

عرض کردم: یا مولای! بسیار شایق زیارت قبرت می باشم.

حضرت فرمودند: ان شاء اللّه.

از خواب بیدار شدم، چون زانوی خود را ملاحظه نمودم، اثری از آن زخم و قرحه ندیدم و جرأت نداشتم این امر را برای کسی که به عالم حال من بود، اظهار نمایم، زیرا آن ها این امر را قبول نمی کردند، تا آن که شفای من منتشر شد و به سلطان هند رسید. او مرا احضار نمود و بعد از مطّلع شدن از کیفیّت خواب من، مرا اعزاز و اکرام کرده، برایم وظیفه و مقرّری تعیین نمود که هر ساله به من می رسد.

راوی گوید: آن مقرّری در اوقات مجاورتش در کربلای معلّا هم به او می رسید.

[مردی صالح از امامیه ] 3 یاقوتة

اشاره

در این باب است که مردی صالح، آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند و حین تشرّف آن بزرگوار را می شناسد.

علّامه نوری معاصر، در نجم ثاقب از کفایة المهتدی (1) سیّد محمد حسینی و او از

ص: 248


1- کفایة المهتدی [ گزیده ]، حدیث سی و هشتم، ص 185.

کتاب غیبت حسن بن حمزة العلوی الطبری المرعشی نقل نموده، فرمود: مردی صالح از اصحاب ما امامیّه، به من حدیث کرد و گفت: سالی به اراده حجّ بیرون رفتم، در آن سال، گرما شدّت تمام داشت و سموم بسیار بود، از قافله منقطع شدم و راه را گم کردم، از غایت تشنگی از پای درآمدم، بر زمین افتادم و مشرّف به مرگ شدم.

شیهه اسبی به گوشم رسید، چون چشم گشودم، جوانی خوشرو و خوشبو را سوار بر اسبی شهبا دیدم، آن جوان آبی به من داد، آشامیدم، از برف خنک تر و از عسل شیرین تر بود و مرا از هلاک شدن رهانید.

گفتم: ای سیّد من! تو کیستی که این مرحمت را درباره من فرمودی؟

گفت: منم حجّت خدا بر بندگان خدا و بقیّة اللّه در زمین او، من کسی هستم که زمین را از عدل وداد پر خواهم کرد؛ آن چنان که از ظلم و جور پر شده باشد، من فرزند حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی ابی طالب علیهم السّلام هستم، بعد از آن فرمود: چشم هایت را بپوش! پوشیدم.

فرمود: بگشا! گشودم. خود را پیش روی قافله دیدم. سپس آن حضرت از نظرم غایب شد.

تنبیه رجالی

بدان حسن بن حمزة بن علی بن عبد اللّه بن محمد بن الحسن بن الحسین بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام به تصریح ابن شهر آشوب در کتاب معالم العلما(1) از اجلّای فقهای طایفه شیعه و از علمای مائه رابعه است، کتاب غیبت او از کتب معتبره بوده و شیخ طوسی- علی ما نقل عنه- فرموده: او فاضل ادیب، عارف فقیه، زاهد ورع و صاحب محاسن بسیار بوده است.(2)

ص: 249


1- معالم العلماء، ص 72.
2- ر. ک: الفهرست، شیخ طوسی، ص 104.

[سید عطوه حسنی ] 4 یاقوتة

در این باب است که سیّد عطوه علوی حسنی حضرت را در غیبت کبرا می بیند و آن بزرگوار را هنگام تشرّف می شناسد.

عالم فاضل المعیّ علی بن عیسی اربلی صاحب کتاب کشف الغمّه (1) در کتاب مذکور می فرماید: سیّد باقی بن عطوه علوی حسنی برای من حکایت کرد که پدرم، عطوی زیدی مذهب بود، او مرضی داشت که اطبّا از علاجش عاجز بودند، او از ما پسران آزرده بود و میل ما به مذهب امامیّه را منکر بود و مکرّر می گفت: من تا صاحب شما، مهدی علیه السّلام نیاید و مرا از این مرض نجات ندهد، شما را تصدیق نمی کنم و به مذهبتان قایل نمی شوم. اتّفاقا شبی در وقت نماز خفتن، ما همه یک جا جمع بودیم، فریاد پدر را شنیدیم که می گفت: بشتابید!

به تندی نزدش رفتیم، گفت: بدوید! صاحب خود را دریابید که همین الان از پیش من رفت، ما هرچند دویدیم، کسی را ندیدیم، برگشته، پرسیدیم: که بود؟

گفت: شخصی نزدم آمد و گفت: یا عطوه!

گفتم: تو کیستی؟

گفت: من صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- و امام پسران توأم، آمده ام تو را شفا دهم. بعد از آن دست دراز کرد و بر موضع الم من دست مالید، چون به خود نگاه کردم اثری از آن کوفت ندیدم.

مدّت های مدیدی زنده بود و با قوّت و توانایی زندگی کرد و من از غیر پسران او، از جمعی کثیری نیز این قصّه را پرسیدم، همه بی زیاد و کم به همین طریق نقل کردند.

ص: 250


1- کشف الغمه فی معرفة الائمة، ج 3، ص 301- 300.

[محمد بن ابی الرواد رواسی ] 5 یاقوتة

در این باب است که محمد بن ابی الرّواد رواسی حضرت را در غیبت کبرا می بیند و آن بزرگوار را در حین تشرّف می شناسد.

سیّد جلیل و عالم متهجّد نبیل، علی بن طاوس در کتاب اقبال الأعمال (1) از محمد بن ابی الروّاد رواسی نقل فرمود که او ذکر نمود: روزی از روزهای ماه رجب، با محمد بن جعفر دهّان به سوی مسجد سهله بیرون رفت، محمد به او گفت: ما را به مسجد صعصعه ببر که مسجد مبارکی است، امیر المؤمنین علیه السّلام در آن جا نماز کرده و حجج علیهم السّلام قدم های شریف خود را در آن جا گذاشته اند.

العبقری الحسان ؛ ج 5 ؛ ص251

س به سوی آن مسجد میل کردیم. بین نمازگزاردن بودیم که دیدیم مردی از شتر خود فرود آمد و زیر سایه ها زانوی او را عقال کرد، آن گاه داخل شد، دو رکعت نماز کرد و آن دو رکعت را طول داد، پس از آن دست های خود را بلند کرد و گفت: «اللّهم یا ذا المنن السّابغه ...»، تا آخر آن دعا که در کتب ادعیه در اعمال ماه رجب در آن مسجد، معروف است. آن گاه برخاست و نزد شتر خود رفت و بر آن سوار شد.

ابن جعفر دهّان به من گفت: آیا برنخیزیم و نزد او نرویم؟ سؤال کنیم که او کیست؟

برخاستیم و نزد او رفتیم. به او گفتیم: تو را به خداوند قسم می دهیم که تو کیستی؟

فرمود: شما را به خداوند قسم می دهم که مرا چه کسی پنداشتید؟

ابن جعفر دهّان گفت: تو را خضر گمان کردم.

به من فرمود: تو هم این گونه گمان کردی؟

گفتم: گمان کردم تو خضری.

فرمود: و اللّه من کسی هستم که خضر به دیدن او محتاج است؛ برگردید که امام زمان شما منم.

این ناچیز گوید: در یاقوته اوّل از عبقریّه ششم قضیّه ای بیاید که قریب به این

ص: 251


1- اقبال الاعمال، ج 3، ص 212.

قضیّه است، ولی صاحبان آن قضیّه، امام را حین دیدن نشناخته اند، به آن جا مراجعه شود.

[غازی صفّینی ] 6 یاقوتة

در این باب است که غازی صفّینی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند و حین تشرّف، ایشان را می شناسد.

علّامه مجلسی در غیبت بحار الانوار از خطّ بعض اصحاب نقل فرموده که گفت:

روزی نزد پدرم حاضر شدم. مردی را نزد وی دیدم که با او مکالمه و محادثه می نمود؛ ناگاه در اثنای کلام، خواب بر او غالب گردید بلغزید، عمّامه از سرش بیفتاد و اثر زخم منکری بر سرش ظاهر گردید.

چون این بدیدم، از آن جراحت منکر، از او پرسیدم.

گفت: این اثر از ضربه غزوه صفّین است.

حاضرین تعجّب نموده، به او گفتند: وقوع غزوه صفّین قدیم است و عمر تو اقتضای ادراک آن زمان را نمی کند، چگونه می شود؟

گفت: آری! لکن روزی به سوی مصر سفر کردم، در اثنای راه، مردی از طایفه غرّه با من رفیق شد و در انحای مکالمات، ذکر غزوه صفّین به میان آمد.

آن مرد گفت: اگر در غزوه صفّین می بودم، هر آینه شمشیر خود را از خون علی علیه السّلام و اصحابش سیراب می کردم.

من هم گفتم: اگر من حاضر بودم، هر آینه شمشیر خود را از خون معاویه و یارانش رنگین می کردم.

آن مرد گفت: علی و معاویه و یاران ایشان که الان نیستند؛ ولی بیا من و تو که از یاران ایشانیم، داد خود را از یکدیگر بستانیم و روح ایشان را از خود راضی نماییم. این را گفت و شمشیر از نیام برآورد، من هم شمشیر از غلاف کشیدم و به سوی او دویدم، با

ص: 252

یکدیگر درآویختیم، مقاتل شدیدی واقع شد، ناگاه آن مردود بدتر از یهود، ضربتی بر فرق من نواخت که افتادم، از حال برفتم و دیگر ندانستم چه شد.

تا آن که دیدم مردی با تیر نیزه خود مرا حرکت می دهد و بیدار می نماید، چون چشم گشودم، سواری را در بالین خود دیدم که از اسبش فرود آمد و بر جراحت و زخم من دست کشید، گویا دارویی برء الساعة بود که فورا بهبودی بخشید و آن جراحت مندمل گردید. سپس فرمود: اندکی توقّف نما و مکث کن تا من بیایم. بر اسب خود سوار شده، از نظرم غایب گردید، زمانی نکشید که مراجعت نمود، سر مردی که بر من ضربه زده بود، بریده، در دست داشت، اسب او و مرا و اسباب من و او را بر بالای آن ها گذاشته و هردو را یدک کرده، با خود آورد و فرمود: این، سر دشمن تو است. چون یاری ما کردی، ما هم تو را یاری نمودیم. وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ (1)؛ هر آینه خدای تعالی کسی را یاری کند که خدا را یاری می کند. چون این بدیدم، مسرور شدم و عرض کردم:

مولای من! تو کیستی؟ فرمود: من (م ح م د) بن الحسن؛ یعنی صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- هستم.

سپس فرمود: اگر از این زخم، از تو بپرسند، بگو آن را در جنگ صفّین برداشتم؛ این بفرمود و از نظرم غایب شد.

[خواهرزاده ابو بکر نخالی ] 7 یاقوتة

در این باب است که خواهرزاده ابو بکر نخالی حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

عالم جلیل و معاصر نبیل عراقی در دار السلام از جمعی از ارباب تصانیف، نقل کرده که آن ها از ابو بکر تمامی نقل نموده اند که گفت: چند سال قبل از این، خواهرزاده ابو بکر نخالی عطّار که صوفی بود، نزد من آمد.

ص: 253


1- سوره حج، آیه 40.

از او پرسیدم: کجا بودی؟

گفت: مدّت هفده سال است که سیاحت می کنم.

گفتم: از عجایب روزگار چه دیده ای؟

گفت: مدّتی در اسکندریّه بودم، در آن جا کاروان سرایی بود که غریبان منزل می کردند، بر در آن کاروان سرا مسجدی بود که مردی در آن مسجد امامت و نماز جماعت می کرد و قریب آن مسجد، بالاخانه ای بود که در آن جا جوانی منزل داشت.

هرگاه نماز جماعت برپا می شد، آن جوان پایین می آمد و با آن جماعت نماز می کرد و بعد از فراغ از نماز، بدون توقّف به آن بالاخانه می رفت و با کسی تکلّم نمی کرد.

من از حالت و نظافت آن جوان، خوشم آمد، نزد او رفتم و از او خواستم که با او باشم و او را خدمت کنم، قبول کرد. چند وقت نزد او بودم، او را خدمت می کردم، از اطوار و اعمال او استفاضه و از گفتارش استفاده می نمودم، تا آن که روزی از نام و نسبش پرسیدم.

گفت: منم صاحب حق و صاحب امر.

گفتم: چرا خروج نمی کنی؟

گفت: وقت آن نشده است.

مدّتی خدمت آن بزرگوار بودم، تا آن که روزی فرمود: برای من سفری پیش آمده.

عرض کردم: مرا هم مأذون فرما تا در خدمتت باشم.

اجابت فرمود؛ با او بیرون رفتم. در اثنای راه عرض کردم: ای مولای من! زمان خروج و ظهور شما چه وقت است؟

فرمود: علاماتی دارد که بعضی از آن ها کثرت هرج و مرج میان مردم باشد و وقوع فتنه ای شدید بر خلق باشد، وقتی چنین شود، به مسجد الحرام آیم و منادی ندا کند: این، مهدی موعود است، آن گاه مردم بعد از آن که مأیوس شده باشند، میان رکن و مقام با من بیعت کنند. در خدمت آن حضرت رفتیم تا به ساحل دریایی رسیدیم، آن حضرت اراده نمود که بر روی آب راه رود.

ص: 254

گفتم: ای مولای من! از آب می ترسم.

فرمود: وای بر تو! با آن که من با تو هستم، ترس داری؟

عرض کردم: چنین است، لکن واهمه بر من غالب گشته.

چون آن بزرگوار این کلام را شنید، به روی آب برآمد و از نظرم غایب گردید، دیگر آن بزرگوار عالی مقدار را ندیدم.

[علامه حلّی ] 8 یاقوتة

اشاره

در این باب است که معروف در جمیع آفاق و منعوت به لسان جمیع، علّامه علی الاطلاق قبلة العلما الراسخین، الشیخ جمال الدین حسن بن یوسف بن مطهّر حلّی، حضرت را در غیبت کبرا می بیند و آن بزرگوار را در حین تشرّف، می شناسد.

معاصر مذکور در کتاب مزبور از کتاب قصص العلمای (1) فاضل تنکابی، او از فاضل لاهیجی المولی صفر علی، او از استاد خود السیّد السند، آقا سیّد محمد صاحب مفاتیح الاصول و مناهل الفقه، ابن آقا سیّد علی صاحب ریاض و جناب سیّد معظّم له از خطّ خود مرحوم علّامه در حواشی بعض کتبش نقل کرده: مرحوم علّامه یک شب جمعه تنها به زیارت قبر مولای خود ابی عبد اللّه الحسین می رفت، بر درازگوشی سوار بود و تازیانه ای برای راندن درازگوش در دست داشت. اتّفاقا در اثنای راه، شخصی پیاده به زیّ اعراب بر او برخورد و با او در راه رفتن رفاقت و همراهی کرد، در اثنای راه رفتن، فتح باب مسأله و مکالمه نمود و از مکالمات او به مقتضای المرء مخبّو تحت لسانه.

زبان در دهان خردمند چیست کلید در گنج صاحب هنر

چه در بسته باشد چه داند کسی که گوهرفروش است یا پیله ور

علّامه قدّس سرّه دانست، مردی عالم و خبیر بلکه کم مانند و نظیر است؛ پس در مقام اختیار او به سؤال از بعضی مشکلات پرداخت، دید او حلّال مشکلات و معضلات و

ص: 255


1- قصص العلماء، ص 465.

مفتاح مغلقات است، لذا مسایلی که بر خود مشکل دیده بود، سؤال نمود و جواب فرمود و دانست او وحید عصر و فرید دهر است، زیرا علّامه کسی را چون خود ندیده بود و خود هم در آن مسایل متحیّر بود، تا آن که در اثنای سؤال، مسأله ای میان آمد که آن شخص به خلاف علّامه در آن فتوا داد.

علّامه انکار کرده، گفت: این فتوا برخلاف اصل و قاعده است و دلیل و خبری نداریم که مستند آن شود و بر اصل و قاعده و مخصّص آن ها وارد گردد.

آن جناب فرمود: دلیل بر این حکم حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب خود نوشته است.

علّامه گفت: چنین حدیثی در تهذیب نیست و در خاطر ندارم که دیده باشم، شیخ مذکور یا غیر او، آن را ذکر کرده باشند.

آن مرد گفت: آن نسخه کتاب تهذیب که خود داری، فلان مقدار از اوّل آن، ورق بشمار در فلان صفحه و فلان سطر آن باشد.

با خود گفت: شاید شخصی که در رکاب من می آید، کسی باشد که فلک دوّار در دوران، بر دوره او افتخار می کند و ملک رکاب دار اوست، پس برای استظهار و استخبار از او استفسار نمود، در حالی که از غایت تفکّر و تحیّر، تازیانه را از دستم بر زمین افتاد که آیا در مثل این زمان که غیبت کبرا در آن واقع شده، درک شرف ملاقات صاحب الزمان علیه السّلام امکان دارد.

آن شخص چون این شنید به سوی زمین خم شد، تازیانه را برداشت و با دست خود، در کف با کفایت علّامه گذاشت و در جواب فرمود: چگونه نمی توان دید، حال آن که الحال دست او میان دست تو می باشد؟

علّامه چون این را شنید، بی خود خود را به اراده بوسیدنی آن جناب از بالای درازگوش بر پاهای آن قدوه احباب انداخت و از غایت شوق، از خود برفت و بی هوش شد، چون به هوش آمد، کسی را ندید، لذا افسرده و ملول گشت و بعد از آن که به خانه خود رجوع فرمود و کتاب تهذیب خود را ملاحظه نمود؛ آن حدیث را در همان

ص: 256

موضع که آن بزرگوار فرموده بود، در همان صفحه مشاهده کرد. پس در حاشیه تهذیب خود در همان مقام، به خطّ خود نوشت: این حدیثی است که مولای من صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- مرا به آن خبر داد که در فلان ورق و فلان صفحه و فلان سطر این کتاب است.

فاضل معاصر مذکور از ملّا صفر علی مزبور نقل می کند که او گفت: استاد من، سیّد مسطور فرمود: من همان کتاب را دیدم و در حاشیه آن کتاب به خطّ علّامه، مضمون مذکور را مشاهده کردم.

این ناچیز گوید: که «ما تعمیما للفائده، تزیینا للکتاب و تلذیذا لاولی الالباب» این حکایت شریف را به سه تذییل که مشتمل بر سه کرامت اند، مذیّل می نماییم.

تذییل اوّل: تشیید مذهب شیعه در زمان الجایتو سلطان محمد خدابنده، به رأی صایب و نظر تاقب علّامه مرحوم گردید و اگر جز همین، فضل و فضیلت نداشته باشد، در جلالت قدر او کفایت می کند، حال آن که دو مرتبه هم حضور باهر النّور امام عصر- عجّل اللّه فرجه- شرفیاب گردیده که یک مرتبه آن همین بود که کیفیّتش مذکور شد و مرتبه دیگرش که شرفیاب شده و در حین دیدن، آن حضرت را نشناخته؛ کیفیّتش در یاقوته بیست و یکم عبقریّه ششم ذکر می شود.

امّا شرح تشیید و تأیید مذهب شیعه و نمودنش در زمان سلطان مذکور، بنابر آن چه مجلسی اوّل رحمه اللّه در شرح من لا یحضره الفقیه از بعض، بلکه از جماعتی از اصحاب نقل نموده، این است که شاه خدا بنده، روزی بر زوجه اش غضب نموده، گفت:

انت طالق ثلاثا و چون سلطان، حنفی مذهب بود و این طلاق به مذهب او صحیح واقع شده بود، پشیمان شد، علمای مذاهب اربعه را حاضر ساخته، از آن ها در رجوع به زوجه خود استفتا نمود.

همه گفتند: آن زن بر تو حرام شد و حلیّتش موقوف به محلّل است.

سلطان گفت: چه شده که شما در همه مسایل اختلاف و اقاویل مختلف دارید، ولی در این مسأله تماما متّفق الکلمة هستید.

ص: 257

گفتند: در این مسأله میان ائمّه اربعه خلافی نیست.

وزیر او گفت: در حلّه عالمی از مسلمانان است، او این طلاق را باطل می داند.

سلطان خدابنده، مکتوبی به علّامه نوشت و او را در سلطانیّه قزوین حاضر نمود.

علمای مذاهب اربعه گفتند: مذهب او باطل است و رافضیان عقل درستی ندارند، در شأن سلطان نیست دنبال شخصی بفرستد که خفیف العقل است.

سلطان گفت: تا حاضر نشود، حالش معلوم نگردد.

چون آیت اللّه مرحوم علّامه، وارد سلطانیّه شد، سلطان تمام علمای عامّه را جمع کرد، تمام ائمّه مذاهب اربعه پیش از ورود علّامه در مجلس سلطان وارد شده، هریک برحسب مرتبه و شأن بر جای خود قرار گرفتند.

علّامه داخل شده، کفش های خود را در دست گرفته، گفت: السّلام علیکم، رفت تا نزد سلطان و در حریم او نشست.

علمای عامّه به سلطان گفتند: عرض نکردیم رافضیان ضعفاء العقول اند.

سلطان فرمود: از او علّت کارهایی را که نمود سؤال نمایید.

علمای عامّه گفتند: چرا وقت ورود به مجلس، سلطان را سجده نکردی و ادب را ترک نمودی؟

علّامه فرمودند: مگر رسول خدا سلطان نبود؟ چرا مردم آن بزرگوار را سجده نمی نمودند. میان طوایف مسلمانان خلافی نیست که سجده برای غیر خدا جایز نیست، مع ذلک باری تعالی در قرآن مجید فرموده: فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلی أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَکَةً(1).

به او عرض کردند: چرا در حریم سلطان نشستی؟

گفت: چون در مجلس جای خالی نبود که من بنشینم، مگر آن جا، لذا در حریم سلطان نشستم.

گفتند: چرا کفش خود را همراه برده، در جلو و پیش روی سلطان گذاشتی؟

ص: 258


1- سوره نور، آیه 61.

این فعل از هیچ عاقل و از هیچ انسانی ناشی نمی شود.

علّامه فرمودند: ترسیدم طایفه حنفیّه کفش مرا سرقت نمایند؛ چنان که رییس آن ها، ابو حنیفه، کفش های پیغمبر را دزدید.

طایفه حنفیه همه گفتند: حاشا و کلّا که این کار از ابو حنیفه واقع شده باشد، زیرا هنوز ابو حنیفه در زمان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله متولّد نشده بود، بلکه تولّدش قریب صد سال از رحلت پیغمبر گذشته بود.

علّامه فرمودند: فراموش کرده ام، بلکه شافعی سرقت نمود.

شافعیّه صداها را بلند نموده، گفتند: تولّد شافعی در روز وفات ابو حنیفه بوده و نشو و نمای او تقریبا دویست سال بعد از فوت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله بوده است.

علّامه فرمودند: شاید مالک این کار را کرده باشد؟

طایفه مالکیّه هم منکر شدند.

فرمود: شاید احمد بن حنبل، سارق بوده است؟

پس حنبلیان منکر این قضیّه شدند و تمام علمای عامیّه اقرار نمودند که احدی از ائمّه اربعه آن ها، در زمان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله حیات نداشته است.

سپس علّامه به جانب سلطان متوجّه شده، فرمود: سلطان دانست خود این ها اقرار کردند که أئمّه آن ها در زمان حیات حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله نبوده اند، پس یکی از بدعت هایشان این است که این چهار نفر را از میان مجتهدین خود انتخاب و به گفته آن ها عمل می نمایند و اگر مجتهدی اعلم و افقه و اتقی از این چهار نفر باشد، ولی فتوایش با فتاوی آن ها مخالف باشد، به عقول آن عمل نمی نمایند.

سپس سلطان از تمامی علمای مذاهب اربعه سؤال کرد و اقرار و اعتراف گرفت که ائمّه اربعه در زمان حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و اصحابش، وجود نداشته اند.

علّامه فرمودند: امّا ما رافضیان و طایفه شیعه، تابع امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام می باشیم که آن حضرت نفس رسول خدا، برادر، پسر عمّ، داماد و وصیّ او است که در زمان آن بزرگوار بوده و از وجود شریف آن بزرگوار تلقّی احکام نموده

ص: 259

است، علی ایّ حال، این طلاقی که سلطان واقع ساخته، باطل است، چرا که شرایط صحّت آن محقّق نبوده، زیرا از جمله آن شرایط، حضور عدلین است، آیا سلطان این طلاق را به محضر دو شاهد عادل که به طلاق شهادت دهند، واقع ساخته؟

سلطان گفت: نه.

علّامه فرمودند: زوجه شما بر شما حلال و از تحت حباله شما بیرون نرفته است.

سپس شروع کرد به مباحثه نمودن با علمای مذاهب اربعه و تمامی آن ها را ملزم و مجاب نمود.

سلطان مذکور مذهب تشیّع را اختیار نموده و در تمامی بلاد ایران و قلمرو مملکت خود اعلان داد که به اسم ائمّه اثنا عشر خطبه بخوانند و به اسم سامی آن بزرگواران سکّه بر زر بزنند و در کتایب مساجد و مشاهد، اسامی مبارکه آن ها را نقش نمایند.(1)

مجلسی اوّل که ناقل این قضیّه است، فرموده: در اصفهان چند موضع از بناهای زمان شاه خدابنده است که اسامی ائمّه اثنا عشر بر کتایب آن ها نقش و ثبت است.

از جمله مسجد جامع قدیم است که در سه موضع آن، اسامی آن بزرگواران ثبت شده است.

از جمله معبد پیر مکران در لنجان است.

از جمله معبد شیخ نور الدین نطنزی از عرفاست.

از جمله منا و دار السیاده است که غازان خان برادر شاه خدابنده آن را احداث نموده و خود سلطان مزبور، آن را تمام کرده است.

اشاره سیّد جلیل و متتبّع معاصر نبیل در روضات الجنّات (2) بعد از ذکر این قضیه و نقل آن از شرح فقیه گفته:

و لنعم ما قیل علی اثر هذا التفّصیل انّه و لم یکن للعلّامة قدّس سرّه الّا هذه المنقبه لفاق بها علی جمیع العلماء فخرا و علا قدرا و ذکرا فکیف و مناقبه لا تحصی و اثره

ص: 260


1- قواعد الاحکام، ج 1، ص 112- 109؛ مختلف الشیعه، ج 1، ص 111- 109؛ ارشاد الذهان، ج 1، ص 132- 130.
2- روضات الجنّات فی احوال العلماء و السماوات، ج 3، ص 40.

لا یدخله الحصر و استقاصا قلت و هذه الید العظمی و المنّة الکبری الّتی له علی اهل الحقّ ممّا لم ینکره أحد من المخالفین و الموافقین حتّی انّ فی بعض تواریخ العامّه رأیت التعبیر عن هذه الحکایة بهذه الصورة و من سوانح سنة سبع و تسع مأئة.

اظهار خدابنده شعار التشیّع باضلال ابن المطهّر و أنت خبیر بانّ هذا الکلام المنطوق صدر من ایّ قلب محروق.

طریفة

از جمله مناسبات مقام، کلامی زیبنده از سلطان خدابنده، در علّت مقرون بودن ذکر آل اطهار با نبی خاتم است، هنگام صلوات بر آن رسول مختار.

فاضل متتبّع و کامل متصنّع، محمد بن محمود آملی المازندرانی در کتاب نفایس الفنون نقل نموده: روزی سلطان الجایتو محمد خدابنده با جمعی از فضلا مثل ابن مطهّر حلّی؛ یعنی مرحوم علّامه و قاضی القضاة عبید الملک و غیرهما در مسجد جامع سلطانیّه نشسته بودند، این ضعیف هم حاضر بودم؛ واعظ بالای منبر رفته، در فضیلت صلوات کلمات می راند.

سلطان پرسید: چرا با هیچ یک از انبیا، آل او را در صلوات ذکر نکنند ولی در صلوات با محمد، آلش را ذکر کنند؟

واعظ فرو ماند.

سلطان فرمود: در جواب این سخن دو وجه به خاطرم می آید، اگر پسندیده باشد، از شما انصاف بستانم و اگر نه غرامت بکشم.

وجه اوّل آن است که چون دشمنان او را ابتر خواندند، ایزد تعالی ابتریّت را به ایشان نسبت داد؛ یعنی نسل ایشان، منقطع شود، نیز اگر باز بماند، هیچ کس ایشان را نشناسد، به خلاف نسل پیغمبر که روزبه روز زیاد شود، هرگز ذکر پیغمبر، بی ذکر ایشان نباشد.

ص: 261

وجه دوّم آن که ادیان انبیای پیشین در معرض نسخ، زوال، تبدّل و انتقال بود و امضای احکام آن علی الدوام بر وارث و غیره لازم نبود، به خلاف دین محمد صلّی اللّه علیه و اله که تا آخر الزمان تغییر دول و تقلّب دوران در آن صورت تغییر نمی بست و بر متابعان او لازم است آن را از خاندان او اخذ کنند؛ چنان که فرمود: «انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا ابدا»؛ لا جرم در صلوات، ذکر ایشان به ذکر او مقرون شد.

چون سلطان این تقریر را فرمود: فضلا جمیعا زبان به تحسین و ثنا گشودند و از حسن تقریر و ذکای او تعجّب نمودند.

تتمیم فیه تخجیل لمعاند ذمیم

سیّد جلیل، قاضی نور اللّه شهید در کتاب مجالس المؤمنین (1) نقل فرموده: روزی علّامه حلّی رحمه اللّه در مجلس سلطان محمد خدابنده به مناظره مخالفان اشتغال نمود و بعد از اتمام مطلب خود، به رسم شکرگزاری خطبه ای مشتمل بر حمد الهی و صلوات بر حضرت رسالت پناهی و آل ولایت جاهی او ادا کرد و چنان که در مذهب امامیّه جایز است، بر آل به صورت انفرادی صلوات فرستاد.

سیّدی موصلی که سنّی متعصّبی بود، گفت: چه دلیلی بر جواز توجیه صلوات بر غیر انبیا داری؟

علّامه در جواب فرمود: دلیل، این آیه کریمه است: الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ* أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ(2).

آن ناسیّد از غایت لجاج و عناد و اقاره عقوق ابا و اجداد گفت: چه مصیبتی بر علی بن ابی طالب و اولاد او رسیده است؟

علّامه مصایب مشهور اهل بیت را به ظهور واگذاشته، جهت زیادت انفعال او

ص: 262


1- مجالس المؤمنین، ج 1، ص 572.
2- سوره بقره، آیه 157- 156.

فرمودند: چه مصیبتی از این بدتر باشد که فرزندی مانند تو برای ایشان به هم رسیده که بعضی از منافقان را به ایشان تفضیل می دهی و گروهی از جهّال را برایشان رجحان می نهی.

حاضران از قوت بدیهیّه علّامه تعجّب نمودند و بر ناسیّد مذکور خندیدند و بعض از شعرا چنین انشا نموده:

إذا لعلویّ تابع ناصبیّابمذهبه فما هو من ابیه

و کان الکلب خیر امنه حقّالانّ الکلب فیه طبع ابیه

تذییل دوّم: از حکایت مذکور تجلیلی جلیل و توقیری جزیل از جانب سنّی الجوانب امام عصر- عجّل اللّه فرجه- نسبت به شیخ الطایفه و کتاب تهذیب او مستفاد می شود؛ چنان که از ناحیه مقدّسه امیر المؤمنین علیه السّلام هم نسبت به آن بزرگوار و کتاب نهایه اش در عالم رویا، احترامی لایق و تصدیقی خالی از عایق صدور یافته. کیفیّت آن بنابر آن چه عالم جلیل معاصر و سیّد نبیل ذی الفضل الباهر، آقا سیّد محمد باقر خوانساری- افاض اللّه علی تربته من فیضه الجاری- آن را در کتاب روضات الجنّات ذکر نموده، این است که سه نفر از اجلّای علما که حمدانی قزوینی و عبد الجبار بن عبد اللّه مقرّی رازی و حسن بن بابویه مشهور به حکا باشند، در خصوص نهایه شیخ طوسی رحمه اللّه تکلّم نموده، هریک بر آن کتاب و مسایل آن از حیث ترتیب و زیادتی قصور و خلل، طعنی زدند، این امر در زمان حیات شیخ مذکور بود، زمانی که در نجف اشرف سکنا و مجاورت داشت.

آن سه نفر فقیه هم به زیارت امیر المؤمنین علیه السّلام مشرّف شدند و به طعن کتاب نهایه شیخ زبان گشودند؛ سپس با خود معاهده نمودند سه روز، روزه بدارند، شب جمعه غسل نموده، به حرم مطهّر امیر المؤمنین علیه السّلام رفته، مشغول عبادت و نماز کردند و از آن بزرگوار مسألت نمایند که امر آن کتاب و صحّت و سقم آن بر آن ها مکشوف گردد.

چنین نمودند و هر سه در همان شب جمعه در عالم رویا حضور امیر المؤمنین علیه السّلام

ص: 263

شرفیاب شدند، آن جناب به آن ها فرمود: در فقه اهل بیت، کتابی مثل نهایه شیخ طوسی تصنیف نشده، اعتماد بر او و اقتدا و رجوع به او سزاوار است، زیرا مصنّفش نیّت خود را در این تصنیف خالصا لوجه اللّه قرار داده، پس در صحّت آن شک ننمایید؛ چه از احکام و روایاتی که در آن ذکر شده و عمل خود را طبق آن کتاب قرار بدهید و به مضمون مسایل مندرج در آن کتاب فتوا بدهید، چون آن کتاب، فقیه را از حیث خوبی ترتیب و جودت تهذیب از سایر کتب بی نیاز می کند و بر مسایل صحیح مشتمل است.

پس آن بزرگوار از مؤلّف و مؤلّف بما لا مزید علیه تعریف نمود.

چون از خواب بیدار شدند، به همدیگر گفتند درباره صحّت کتاب نهایه خوابی دیده ایم. پس رأی آن ها بر این قرار گرفت که هریک خواب خود را علی حدّه بنویسند و با آن چه دیگران در خواب دیده اند، موازنه کنند. بعد از نوشتن و موازنه نمودن، معلوم شد همه به یک قسم خواب دیده اند، اظهار سرور نموده، به زیارت شیخ مرحوم رفتند.

چون بر آن بزرگوار وارد شدند، ابتدا فرمود: آیا آن چه من درباره کتاب نهایه می گفتم، برای شما کفایت نکرد تا آن که تعریف آن کتاب را از لفظ امیر المؤمنین علیه السّلام در عالم واقعه شنیدید؟ سپس خواب آن ها را بلا زیاده و نقصیه بیان فرمود. این مطلب باعث شد علمای شیعه در اعصار متمادی، به فتاوی شیخ در کتاب مذکور عمل نمایند، حتّی بعض از علما ذکر فرموده: تا هشتاد سال بعد از شیخ مرحوم، مجتهدی میان طایفه شیعه نبود که از قبل نفس خود در احکام فتوا دهد و فتاوی کتاب نهایه را ملاحظه نکند، بلکه در این مدّت، محض اعتنا و اعتماد بر فتاوی مندرج در آن، عمل آن ها بر طبق نهایه شیخ بود.

تذییل سوّم: چون اسم شریف سیّد سند، آقا سیّد علی صاحب ریاض در سند این حکایت مذکور شد، خواستم اداء لبعض حقوقه، کتاب خود را به ذکر یکی از کرامات آن مرحوم زینت دهم و آن این است که سیّد معاصر مذکور در کتاب روضات مزبور در ترجمه آن مرحوم ذکر فرموده: در قتل عام طایفه وهّابیه در کربلای معلّا که سال

ص: 264

هزار و دویست و شانزده واقع شد، سیّد مرحوم چون می دانست آن ملعون ها قصد خانه او را می نمایند، اهل بیت خود را از منزل بیرون فرستاد و جز خودش و طفل رضیعی (1) که او را نبرده بودند، کسی در منزلش نمانده بود.

در این اثنا جمعی از آن طایفه ملعون به بیت الشرف آن مرحوم داخل شدند.

آن مرحوم لا علاج شده، طفل رضیع را در بغل گرفت و در صندوق خانه و مخدعی که سبد بزرگ و هیزم زیادی در آن جا بود، داخل شده، خود را با آن طفل زیر آن سبد پنهان کرد.

آن لعین ها همه جای خانه را جستجو کردند اثری از سیّد ندیدند تا به آن مخدع رسیدند؛ گویا خداوند آن سبد را از نظر آن ها مخفی داشت. گمان کردند سیّد میان هیزم ها پنهان شده، یک یک هیزم ها را برداشتند و بر بالای سبدی که سیّد با آن طفل رضیع زیر آن بودند گذاشتند، چون دیدند سیّد میان هیزم ها نیست، آن ها را به همان حالت گذاشته، از خانه بیرون آمدند و عقب کار خود رفتند.

چون مدّتی گذشت و سیّد از رفتن آن ها مطمئن شد، از زیر سبد حرکت نموده، هیزم ها از بالای او به زمین ریخت، با آن طفل رضیع بیرون آمد، از بلیّه عظمی و داهیه دهیا نجات یافت، خدا را شاکر و نعمای او را ذاکر شد، از جمله خاموش نمودن آن طفل رضیع هنگام وارد شدن آن ملعون ها بود که عادتا نباید خاموش شود، بلی!

شعر؛

گر نگهدار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد

[مقدّس اردبیلی ] 9 یاقوتة

اشاره

در این بابت است که عالم جلیل و روسفید کننده اهل اردبیل، ملّا احمد معروف به مقدّس اردبیلی، حضرت را در غیبت کبرا می بیند و حین تشرّف آن بزرگوار را

ص: 265


1- شیرخواره.

می شناسد.

در بسیاری از کتب معتبره، مثل بحار الانوار(1) و انوار النعمانیّه (2) و غیر هماف (3) ذکر شده: سیّد میر علّام تفرشی که از افاضل تلامذه مقدّس مذکور است، می گوید: شبی در صحن مقدّس امیر المؤمنین علیه السّلام گردش می کردم، در حالی که بسیاری از شب گذشته بود. ناگاه دیدم شخصی به سمت روضه مقدّسه می آید، من نیز سمت او رفتم. چون نزدیک شدم، دیدم استاد ما ملّا احمد اردبیلی است. خود را از او پنهان داشتم، تا آن که به نزدیکی در روضه مبارکه رسید، حال آن که در روضه بسته بود، پس گشوده و مقدّس داخل روضه شد؛ گویا با کسی تکلّم می کرد، بعد بیرون آمد و در روضه بسته شد، من از عقب او روانه شدم، طوری که مرا نمی دید، از نجف اشرف بیرون آمد و به سمت کوفه متوجّه شد، داخل مسجد کوفه گردید و در محرابی که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام شربت شهادت نوشیده بود، قرار گرفت. با شخصی در مسأله ای صحبت کردند و زمان طویلی درنگ نمود.

سپس، از مسجد بیرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد.

من نیز از عقب او می رفتم، نزدیک مسجد حنّانه رسیدیم، مرا سرفه گرفت و نتوانستم خودداری کنم.

چون صدای سرفه مرا شنید، متوجّه من شد و فرمود: آیا تو میر علّامی؟

عرض کردم: بلی!

فرمود: این جا چه کار داری؟

گفتم: از وقتی داخل روضه مقدّسه شدید تا حال، با شما بودم. تو را به حقّ صاحب این قبر قسم می دهم هر آینه ماجرایی که امشب برایت اتّفاق افتاد، از اوّل تا آخر به من خبر بده!

گفت: به شرطی خبر می دهم که مادامی که زنده ام، آن را به کسی نگویی.

ص: 266


1- بحار الانوار، ج 52، ص 175- 174.
2- الانوار النعمانیه، ج 2، ص 303.
3- رسالتان فی الخراج، ص 5- 4؛ مجمع الفائدة، ج 1، ص 37- 36.

در این باب با او عهد و میثاق نمودم.

مطمئن که شد، فرمود: بعضی از مسایل بر من مشکل شد، در آن ها درمانده و در فکر بودم. ناگاه بر دلم افتاد که خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام می روم و آن ها را از او می پرسم؛ وقتی به روضه مقدّسه رسیدم، در به روی من گشوده شد؛ چنان که مشاهده نمودی.

داخل شدم و به درگاه الهی تضرّع نمودم، برای این که آن حضرت جواب مسایل مرا بفرماید. در آن حال از قبر مطهّر صدایی شنیدم که به مسجد کوفه برو و آن ها را از قائم- عجّل اللّه فرجه- بپرس، زیرا او امام زمان تو است. پس نزد محراب آمدم، آن ها را از حضرت حجّة- عجّل اللّه فرجه- سؤال نموده، جواب شنیدم و الحال بر می گردم.

این ناچیز گوید: در این مقام اشاره به سه امر لازم است.

[احوال مقدّس اردبیلی ]
اشاره

امر اوّل: مقدّس اردبیلی که صاحب این حکایت است، حالش میان علما، بلکه عوام طایفه امامیّه در علم، فضل، تصنیف، تألیف، زهد، ورع، مقامات و کرامات عالیه اظهر من الشّمس و ابین من الأمس است.

و ما تزئینا للکتاب، تلذیذا لأولی الألباب و اداء لبعض حقوق ذلک الجناب به ذکر کرامتی از آن بزرگوار اکتفا می نمایم که بعض از سلاله اطیاب آن را ذکر نموده است.

سیّد جلیل جزایری در انوار النعمانیه (1) نقل فرموده: از جمله زهد و ورع مقدّس مذکور، این بود که در سال گرانی، طعامی که در خانه داشت با فقرا قسمت می کرد و زیاده بر قسمت یکی از ایشان، برای عیال خود نمی گذاشت.

اتّفاقا در یکی از سال های گرانی همین کار را کرد.

پس زوجه اش در این خصوص با او معاوضه کرد و گفت: در چنین سالی اولاد خود

ص: 267


1- الانوار النعمانیه، ج 2، ص 302.

را محتاج به گدایی نمودی.

چون این بدید از خانه بیرون آمده، به اراده اعتکاف و رفع دلتنگی، به سوی مسجد کوفه روانه شد.

چون روز سوّم شد، مردی در خانه آمد و چند حیوان با خود همراه داشت که بر بعضی گندم پاک کرده و بر بعضی آرد نرم، بار کرده بود و گفت: صاحب خانه این ها را برای شما فرستاده و خود در مسجد کوفه اعتکاف نموده، آن ها را تسلیم نمود و رفت.

وقتی مقدّس برگشت، زوجه اش به او گفت: آن چه با اعرابی فرستاده بودی، رسید و آرد و گندم خیلی خوبی بود.

مقدّس دانست آن روزی، از جانب خداوند عالم بوده، پس شکران نعمت را به جای آورد.

زهد

از موارد زهد آن مرحوم این بود که چون از منزل خود بیرون می رفت، عمّامه بزرگی می بست برای آن که هرگاه مردی از او عمّامه خواهد یا زنی از او توقّع مقنعه کند، پاره کند و به او بدهد، بسیار اتّفاق می افتاد که در مراجعت، عمّامه بر سر نداشت یا مقدار کمی از آن باقی مانده بود- رحمة اللّه علیه-.

ورع

از جمله ورع های آن مرحوم این بود که در نجف اشرف برای زیارت کاظمییّن و عسکریّین حیوان کرایه می کرد و می رفت، در مراجعت، شیعیان بغداد نوشته جات به اهل نجف می نوشتند و به آن مرحوم می دادند به جهت اجابت ایشان برساند، آن ها را می گرفت، ولی پیاده می رفت و سوار حیوان نمی شد. چون از او سؤال می کردند، می فرمود: صاحب حیوان اذن نداده این نوشته جات را بر آن بار کنم.

ص: 268

تقوی

از جمله تقوای آن مرحوم این بود که الاغی داشت و هنگام تشرّفش به کربلا و کاظمین و عسکریّین نصف راه را بر او سوار می شد و نصف دیگر را پیاده می رفت و هیچ وقت آن را نمی زد که در راه رفتن سرعت کند، از چریدن منع نمی نمود و بین راه هر وقت آن حیوان اراده علف خوردن داشت، آن را ممانعت نمی نمود.

تا آن که شاه عبّاس مسجد عظیم اصفهان را بنا نموده، به اتمام رساند و به تصویب علمای اصفهان، مقدّس مذکور برای امامت آن انتخاب شد.

سپس سلطان، شیخ بهاء الدین عاملی را با جمعی از اعیان و اشراف به نجف اشرف فرستاد که مقدّس را راضی نموده به اصفهان بیاوردند.

چون شیخ با آن جماعت وارد نجف اشرف شدند و مطلب را به مقدّس عرضه داشتند، استنکاف نموده، قبول نفرمود، بعد از مذاکرات بسیار راضی شده، با آن ها به سمت اصفهان بیرون آمد، قدری که از نجف دور شدند، الاغ آن مرحوم در رفتن کندی کرد.

شیخ بهایی فرمود: الاغت را بران تا تندتر برود.

مقدّس فرمود: الاغ را نباید زد که تند برود، بلکه باید او را به حال خود گذاشت تا هر قسم که بخواهد برود.

قدری دیگر که راه رفتند، از الاغ پیاده شد.

از سبب پیاده شدنش پرسیدند.

فرمود: باید مراعات این حیوان را کرد، تا قدری علف بخورد و مشغول چرانیدن الاغ شد.

در این اثنا شیخ بهایی با تازیانه ای که در دست داشت، آن الاغ را زد که تند برود.

مقدّس از این عمل شیخ مکدّر شده، او را عتاب نموده، فرمود: شما از علمای عجم و مرجع دیانت مردم آن جا هستید. وقتی در حضور من که صاحب الاغم، الاغ مرا بزنی

ص: 269

و خدا را عصیان نمایی، پس حال اشراف و اعیان عجم چگونه باشد؟ از آن جا به نجف اشرف مراجعت فرمود و با شیخ بهایی و اشراف اصفهان همراهی نکرد.

مکاتبة

مقصّری در نزد شاه عبّاس اوّل از اصفهان گریخته، به نجف اشرف مشرّف شد و بعد از زیارت و توسّل به امیر المؤمنین علیه السّلام خدمت مقدّس اردبیلی مذکور رفته، از او رقعه سفارشی التماس نمود که به شاه عبّاس سفارش و توصیه او را بنویسد که از تقصیرش درگذرد.

رقعه ای به این مضمون به شاه عبّاس نوشت؛ بانی ملک عاریت، عبّاس بداند، اگر چه این مرد اوّل ظالم بود، ولی اکنون مظلوم می نماید، چنان چه از تقصیرش بگذری، شاید حق سبحانه و تعالی از پاره ای از تقصیرات تو بگذرد. کتبه بنده شاه ولایت احمد الاردبیلی.

مقصّر، نامه را برداشته، به اصفهان مراجعت نمود و به شاه عبّاس رساند.

چون از مضمون آن مطّلع شد، او را بخشیده، خلقه داد و در جواب مولای مذکور نوشت، عبّاس به عرض می رساند: خدماتی که فرموده بودید به جان، منّت داشته به تقدیم رساند. امید که این محبّ را از دعای خیر فراموش نکنند. کتبه کلب آستانه علی، عبّاس.

مباحثة

در لئالی الاخبار و قصص العلما(1) و غیرهما مسطور است: شبی مقدّس مذکور، حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله را خواب دید که حضرت موسی بن عمران علیه السّلام هم در جنب آن بزرگوار نشسته است.

موسی علیه السّلام از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله سؤال نمود: این مرد کیست؟ و به سوی مقدّس

ص: 270


1- قصص العلماء، ص 447.

مرحوم اشاره نمود.

حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله فرمودند: از خود او سؤال کن که کیستی؟

چون موسی علیه السّلام از او سؤال نمود: کیستی؟

عرض کرد: من احمد بن محمد بن فلان الاردبیلی، ساکن نجف اشرف در فلان محلّه و فلان خانه هستم.

حضرت موسی علیه السّلام فرمود: من از اسم تو سؤال کردم، این همه تفصیل در جواب برای چیست؟

مقدّس مرحوم عرض کرد: مگر باری تعالی غیر از این از تو سؤال نمود که وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسی (1)، پس شما چرا در جواب عرض کردی هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلی غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْری (2) و تفصیل در جواب دادی.

موسی چون این جواب را از او شنید، به جانب حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله متوجّه شده، عرض کرد: «صدّقت یا رسول اللّه»؛ راست فرموده ای که علماء امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل.

این ناچیز گوید: ما را در کتاب لمعات الانوار فی حلّ مشکلات الایات و الاخبار در صحّت این حدیث و بیان مراد از آن، کلامی آبدار است، هرکس بخواهد از مشرع تحقیقات آن سیراب شود، به آن کتاب رجوع نماید.

کرامة

ایضا در دو کتاب مذکور است: شبی برای وضوی نماز شب، دلو آب را در چاهی که در صحن مبارک نجف اشرف بود، داخل نمود تا آب بکشد. وقتی دلو را بالا کشید، دید تمام آن مملوّ از دینار و درهم است. دلو را در چاه انداخت و عرض کرد: الهی! احمد از تو آب می خواهد، نه طلا و نقره.

ص: 271


1- سوره طه، آیه 17.
2- سوره طه، آیه 18.
علّة

در لئالی الاخبار که از تألیفات منیفه جناب عالم عامل و مهذّب صفی کامل المستغرق فی بحار- رحمه اللّه السبحانی- مرحوم آقا شیخ عبد النّبی مجتهد تویسرکانی است، مذکور است: اوثق مشایخ من، عالم جلیل ملّا محسن تویسرکانی می فرمودند:

علّت وصول مقدّس مذکور به این مقام عالی این بود که در ابتدای تحصیل، بسیار پریشان حال و در حجره، منفردا مشغول تحصیل علوم شرعی بود.

یکی از طلّاب الحاح نمود که او را هم منزل و شریک خود قرار دهد و مقدّس این مطلب را قبول نمی فرمود، تا آن که به اصرار زیاد راضی شد که آن شخص طالب علم را با خود شریک منزل قرار دهد، ولی به شرط آن که او، کسی را از حالاتش خبردار ننماید.

مدّتی گذشت و چیزی از مال دنیا به آن ها نرسید، هرچه داشتند، تمام شد و قادر بر قوتی که سدّ رمق آن ها را بنماید، نبودند، تا آن که اثر انکسار و ضعف حال برای شریک منزلش پیدا شد.

یکی از آشنایانش بر او گذشته، از حالش مطّلع شد که بسیار ضعیف و ناتوان گردیده، از علّت آن سؤال کرد و در اظهار حال اصرار نمود.

آن شخص نظر به معاهده ای که با مقدّس مرحوم کرده بود، اظهار ننمود، ولی بعد از قسم های بسیار، او را از فقر خود و جناب مقدّس خبردار کرد. آن شخص رفته، قدری طعام و مبلغی، نزد آن طلبه حاضر کرد و گفت: این حقّ تو و رفیقت است.

آن طلبه کیفیّت را به مقدّس عرض نمود، مقدّس فرمود: نقض عهد نمودی و از قرارداد و معاهده تجاوز کردی، دیگر شرکت من و تو در این منزل ممکن نیست و این وجه نقد و طعام چون رزقی الهی است، نصفش برای من و نصفی برای تو باشد.

از آن وقت در منزل تفریق نمودند، از قضا در همان شب برای مقدّس مرحوم احتلامی روی داد و به حمّام رفتن و غسل نمودن محتاج شد. سحر به در حمّام رفته،

ص: 272

دید در بسته است. به حمّامی فرمود: در را باز نما!

گفت: هنوز وقت در گشودن نیست، بیش از اجرت معمول و متداول به حمّامی داد.

حمّامی قبول ننمود، مقدّس نقدی که در آن روز به او رسیده بود، به حمّامی داد، او در را باز نموده، مقدّس مرحوم غسل کرده، مشغول تهجّد و نماز شب شد.

لذا آن چه خداوند از کرامات و مقامات عالیه به او عنایت فرمود، به واسطه عملی بود که در آن شب از او ناشی و صادر شد.

این ناچیز گوید: احقر هم در اوقات تحصیلم در بلده دار السّرور بروجرد این کیفیّت را از یکی از سادات مشایخ خود شنیدم که ایشان هم از آخوند ملّا محسن مرحوم نقل می کردند.

[وجه تسمیه اردبیل ]

تذییل نفعه جلیل فی وجه تسمیة اردبیل در ناسخ التواریخ آمده: روزی کیخسرو بن سیاوش که بانی اوّل شهر اردبیل است به شکار رفته، به زمینی سبز و خرّم رسید که گیاه زیاد داشت و پیرمردی بسیار ضعیف و نحیف و سالخورده، گلّه گوسفندی را در آن جا می چراند.

پس کیخسرو از آن مکان بسیار خوشش آمد و درصدد افتاد شهری در آن جا بنا کند.

سپس از پیرمرد سؤال کرد: آیا می توان این جا شهری بنا نمود؟

آن مرد گفت: اگر ممکن باشد من در این سنّ پیری و سالخوردگی مستوفی قابلی گردم، هر آینه ممکن است که این جا شهری گردد. اشاره به این که محال است این جا بلد و شهر گردد.

کیخسرو آن پیرمرد را به مستوفی خود سپرد و گفت: باید در وقت اندکی، او را در علم استیفا، استادی کامل بنمایی.

در مدّت قلیلی آن پیرمرد از جمله مستوفیان قابل، بلکه اوّل دبیر گردید.

کیخسرو او را طلبیده، گفت: الحال که تو از مستوفیان قابل گردیدی، سپس ممکن

ص: 273

است آن مکان هم شهری نیکو گردد. سپس حکم نمود در آن جا شهری بنا کردند و از آن پیرمرد سؤال کرد، نامت چیست؟

گفت: اردبیل.

پس اسم آن مرد را بالای آن شهر گذاشته، او را به اردبیل مسمّا نمود.

[احوال میر علّام و مسجد حنانه ]
اشاره

امر دوّم: سیّد سند و رکن معتمد عالم قمقام و فاضل مسمّا به میر علّام که ناقل حکایت مذکور است، از تلامذه و افاضل حوزه مرحوم مقدّس بوده است؛ چنان که فاضل نحریر میرزا عبد اللّه اصفهانی در ریاض العلما ذکر نموده: سیّد امیر علّام عالم فاضل جلیل معروفی است و مثل اسم خود علّامه و از افاضل تلامذه مولا احمد اردبیلی بود و در اصناف علوم فواید و افادات و تعلیقاتی بر کتب دارد، از مولای مزبور هنگام وفاتش سؤال کردند بعد از وفات او به کدام یک از تلامذه او رجوع کنند و اخذ علوم نمایند؛ فرمود: در شرعیّات به میر علّام و در عقلیّات به آمیر فیض اللّه.

شیخ ابو علی رجالیّ مازندرانی حایری، تلمیذ استاد اکبر علّامه بهبهانی از استاد خود در حاشیه رجالش نقل نموده: آقا میر علّام مذکور، جدّ سیّد سند، سیّد میرزا است که از اجلّای قاطنین نجف اشرف بود و از علمایی است که سال هزار و صد و هشتاد و شش در طاعون عام حادث در بغداد و نواحی آن وفات کرد.

امر سوّم: مسجد حنّانه که امیر علّام، ناقل حکایت را نزد آن سرفه گرفت، از جمله مساجد معروف است که نزدیک حصار نجف اشرف واقع است.

ملاذ المحدّثین شیخنا العلّامه النوری- زاد اللّه فی انوار تربته- در کتاب تحیّة الزایر فرموده: بدان نزدیک ارض مقدّس نجف اشرف از طرف شرق، تقریبا به فاصله سه هزار ذراع، مکانی است که از قدیم در آن بنایی بود؛ گویا شبیه به میل که به آن قائم می گفتند و علم هم می نامیدند، وجه نامیده شدن آن بنا به این اسم معلوم نشده، محتمل است نشانه فرسخ بوده، چون از آن جا تا شهر کوفه همین مقدار مسافت دارد،

ص: 274

وقتی جنازه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را در شب حرکت دادند که در تربت پاک نجف دفن شود؛ عبور به آن بنا افتاد و به جهت تعظیم و احترام، آن حضرت چون رکوع کنندگان کج شد، پس آن را حنّانه نامیدند و گاهی قائم مایل می گویند و این یک جهت شرافت آن است.

[اسطن حنانه ]

نظیره این ناچیز گوید: نظیر مسجد حنّانه اسطن حنّانه است که در مسجد پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله بوده، کیفیّت آن اجمالا این است که چون حضرت رسول به مدینه تشریف آوردند، قطعه زمینی برای دو طفل یتیم بود که مردم آن جا شتر می خواباندند.

حضرت آن زمین را خرید و مسجدی بنا نمود، آن جناب و اصحابش کار می کردند، تا مسجد به انجام رسید، سقف آن را به جذوع نخل پوشیدند و از جذوع نخل ده ستون برای او قرار دادند. روزها وقتی حضرت از نماز فارغ می شد به ستونی که در جنب محراب بود، تکیه می داد؛ پشت به قبله و رو به مردم می نشست، با اصحاب تکلّم می فرمود و موعظه می نمود.

چون جمعیّت خلق بیشتر شد، شکایت کردند ما صورت مبارک پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله را نمی بینیم.

آن جناب بعد از نماز بر می خواست و ایستاده موعظه می فرمود، بر آن ستون تکیه می کرد و خطبه می خواند، گاه طول می کشید و آن بزرگوار خسته می شد، هوا هم گرم بود و آن حضرت به زحمت می افتاد.

عبّاس عموی پیغمبر غلامی داشت که نام او صباح بود، اذن گرفت، و منبری برای پیغمبر ساخت، به روایتی اسم او میمون بود و به روایت دیگری که شارح صنمی قریش نقل نموده، نامش باقوم بود- بالباء الوحده و القاف المضمومه و الواو الساکنه و المیم- و گفته: آن نام مردی است که در جاهلیّت، کعبه را برای قریش بنا نمود، او هم بنّا بود و

ص: 275

هم نجّار، و او منبری برای پیغمبر ساخت. امّا بنابه روایتی که علّامه مجلسی رحمه اللّه ذکر فرموده، آن است که وقتی که عمرو بن عبدود کشته شد و دین از تیغ امیر المؤمنین علیه السّلام رواج گرفت.

زنی عرض کرد: پسر من نجّار است، اذن بدهید برای شما منبری بسازد که روزها هنگام خواندن خطبه، بالای منبر بروید تا به مشقّت و زحمت نیفتید و مردم از مشاهده روی مبارک شما بهره مند شوند.

چون اذن گرفت، به پسرش یمینا گفت: ای پسر! منبری برای پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله بساز که این شرافت تا روز قیامت در خانواده ما باقی باشد.

آن پسر از حضرت پرسید؛ چند پلّه و چند درجه باشد؟

حضرت فرمود: او را سه پله قرار بده.

سپس منبری سه پله ساخت و خدمت آن سرور آورد.

حضرت او را تحسین فرمود. عرض او یک ذرع، ارتفاع آن از زمین دو ذرع و ارتفاع هر درجه و پله دو وجب بود.

چون پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله از نماز فارغ شد، برخاسته بالای منبر رفت، ستونی که جناب رسول صلّی اللّه علیه و اله روزهای قبل، بر آن تکیه می داد؛ مثل مادّه شیری که بچّه اش را گم کرده باشد، به ناله درآمد.

اسطن (1) حنّانه از هجر رسول ناله می زد هم چو ارباب عقول

طوری که اهل مسجد از ناله او متأثّر شدند. حضرت آمد و او را در بغل گرفت مانند کسی که او را تسلّی می دهند، بر او دست می کشید و سبب ناله اش را می پرسید.

عرض کرد: روزها به من تکیه می دادی، من از فراق شما ناله می کنم.

حضرت فرمود: اگر بخواهی دعا می کنم سبز و خرّم گردی و میوه به بار آوری و اگر بخواهی دعا می کنم تا از درختان بهشت باشی که تا صالحان و اولیا از میوه تو تناول کنند.

ص: 276


1- ستون.

آن ستون، آخرت را اختیار کرد.

در معارج النبوّه است که گوید: در آن حین که حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و اله آن ستون را در برگرفته بود، می فرمود: بلی انجام دادم بلی انجام دادم.

از آن سرور پرسیدند، آن حضرت فرمود: این ستون اختیار کرد که آن را در بهشت غرس نمایم، آن ستون گفت: مرا در بهشت بنشان تا اولیا از میوه من تناول نمایند و هرگز نپوسم، من هم می گفتم: «نعم فعلت قد فعلت».

آن گاه حضرت به منبر رفت، روبه مردم آورد، گفت: آن را میان دنیا و آخرت مخیّر ساختم، او آخرت را اختیار کرد، اگر تسکینش نمی دادم تا قیامت از مفارقت من می نالید.

موعظتان

اوّل: انسان نباید با مقام شرافت و کرامتش که وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ (1) در شأن او است، از نبات پست همّت تر و دون مایه تر باشد؛ آن ستون با مقام نباتیّت اش هنگام مخیّر کردنش بین دنیا و آخرت، آخرت را اختیار نمود و به دنیای دنیّه زایله داثره، اعتنایی نکرد، پس انسان هم با مقام انسانیّتش به طریق اولی باید از دنیا، اعراض و از لذایذ و مشتهیّات اش اغماض کند و روی خود را به دار جنان و بهشت جاویدان منعطف نماید.

دوم: هنگامی که چوب پاره ای از شوق و فراق رسول خدا ناله کند، سزاوارتر است تا انسان که خود را جزء امّت آن بزرگوار می داند مشتاق لقای آن بزرگوار باشد؛ روایتی است که آن ستون را دفن کردند؛ چنان که روایتی است که ابیّ بن کعب آن را به خانه خود برد و نزد او بود تا موریانه آن را خورد.

ص: 277


1- سوره اسراء، آیه 70.
موحشة

ایضا در معارج النبوّه است که آورده اند: معاویة بن ابی سفیان به مروان که از قبل او در مدینه حاکم بود، نوشت: هرطور که می توانی منبر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله را برای ما به شام بفرست.

مروان فرمود تا منبر را از موضع اش برکندند. یکباره مدینه ظلمانی و جهان تاریک شد و به روایتی آفتاب گرفت، به حدّی که در آسمان شراره پیدا شد و فتنه ای عظیم میان مردم پدید آمد.

مروان چون آن حال را دید، از خانه بیرون آمد، خطبه خواند و گفت: برداشتن منبر از محلّ فرمان معاویه بود. سپس درودگری طلبیده، شش درجه دیگر از پایین به منبر بیفزود و گفت: مردم بسیار شده اند، خواستم تا همه خطیب را ببینند و سخن اش را بشنوند. گویند: بر همان حال بود، اگر قصوری پدید می آمد، بر همان منوال می کردند تا در تاریخ اربع و خمسین، در مدینه آتش افتاده، منبر نیز بسوخت.

[مسجد حنانه ] رجوع الی ماسبق

دلیل دیگر شرافت مسجد حنّانه آن است که چون سر مبارک حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام را از کربلا به کوفه می بردند، شب در آن موضع گذاشتند، از این جهت نماز و دعا و زیارت در آن جا مقرّر شده، عامّه زوّار به جهت نادانی و آگاه نکردن دانایان، از فیض این محلّ، محروم می شوند و به جهت قلّت تردّد و ندانستن بزرگی و مقام این محلّ شریف، مهجور و متروک و خراب مانده، حال آن که منزل اوّل سر مطهّر حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام بود که از بدن مبارک جدا شده، تنها و غریب در آن جا شب را به سر برده بود، بلکه شیخ فقها در کتاب حجّ جواهر الکلام بعد از ذکر نماز در این مقام، احتمال داده آن جا مدفن سر مبارک باشد؛ یعنی بعضی از اجزای شریف، و به مصیبت عظیم اشاره کرده که قلم حقیر بر نوشتن آن جرأت ندارد، مؤیّد

ص: 278

این احتمال است، آن چه محمد بن المشهدی در مزار(1) خود گفته: «زیاره آخری له صلوات اللّه علیه یزار بها فی کلّ یوم و فی کلّ شهر و یزار بها ایضا عند القائم الغریّ فقد جاء فی الأثر انّ رأس الحسین علیه السّلام هناک ...»، الخ؛ زیارت دیگری برای آن حضرت است که در هرروز و هر ماه به آن زیارت می شود، نیز آن حضرت را در قائم که در نجف است زیارت کنند.

به تحقیق در خبر رسیده: سر مبارک امام حسین علیه السّلام آن جاست و ظاهر این خبر، دفن در آن جاست، اگرچه در بحار احتمال داده در اصل نسخه وضع «هناک» بوده؛ چنان که گذشت که در آن جا گذاشتند.

به هرحال اگر این محل با این شرافت، در هر بلاد بعید بود، دوستان و موالیان که از شوق و محبّت هر ساله چه بسیار دراهم و دینار حالا که در راه آن حضرت صرف می کنند، به قدر مقدور در تعظیم و تبجیل (2) این محل می کوشیدند و در بنا و عمارات، زینت آن و عبادت در آن، کوشش خود را صرف می نمودند.

خانه ای در پشت مسجد کوفه است که آن را به حضرت امیر علیه السّلام نسبت می دهند، تا حال در هیچ کتابی دیده نشده، عالمی نگفته و سندی هرچند بسیار ضعیف، برای این نسبت ذکر نشده است، با این حال بازارش رواج یافته، جزء مناسک زوّار است و هرچند، گاهی بی خردان در کیفیّت صرف، وجوه بریّه در آن صرف کنند و این محلّ عظیم القدر نه مطاف زوّار، نه مورد صرف وجوه بریّه و نه معبد طالبین خیر است.

قبور بسیاری از جبابره در قرب همین مسجد شریف با بناهای عالیه و قباب رفیعه و شموع معلّقه است و این مسجد چنین خراب و ویران و بی خادم است که گویا تاکنون در شب، روشنایی چراغ را در خود ندیده، تا روز جزا، نزد مالک یوم الدین چه شکایت ها کند و از مصدر آن حضرت جبّار منتقم، چه حکم درآید. کلام شیخنا العلّامه النوری- اعلی اللّه مقامه و زاد فی دار الخلد اکرامه و انعامه- تمام شد.

ص: 279


1- المزار، ص 517؛ بحار الانوار، ج 98، ص 256.
2- بزرگ داشتن.

این ناچیز گوید: عجیب تر از آن چه ذکر شد، صرف نمودن مبالغی خطیر در بنا و تعمیر قصور عالیه ای است که در باغات سهله واقع شده اند و خراب گذاشتن این مسجد شریف است. در صرف وجوه برای تعمیر خانه پشت مسجد کوفه و قبور واقع در وادی السلام که علّامه در کلام خود به آن ها اشاره فرمود، می توان در آن ها وجهه خدایی تصوّر نمود- اگرچه به اعتقاد صرف کننده وجه باشد- ولی صرف وجه در بنای قصور مذکور، اصلا و ابدا وجهه دیانتی در آن ها تصوّر نشود، بلکه چیزی جز تضییع مال، تشهّی نفس بدسگال و متابعت اهل ضلال- عصمنا اللّه و ایّاکم من خسران المأل- نیست. مسجد مذکور اعمال کثیری دارد که در کتب ادعیّه و مزارات، خصوصا در کتاب مزار شیخنا العلّامة النوری مذکور است، هرکس بخواهد به آن ها رجوع کند، انتهی.

[علامه بحر العلوم ] 10 یاقوتة

در این باب است که سیّد سند و رکن معتمد: نایب الامام و ملاذ الانام من الخاصّ و العام، آقا سیّد مهدی طباطبایی ملقّب به بحر العلوم، حضرت را در غیبت کبرا می بیند و آن بزرگوار را در حین تشرّف می شناسد.

علّامه نوری- نوّر اللّه مرقده- در نجم الثاقب (1) از عالم ربّانی و مویّد آسمانی، آخوند ملّا زین العابدین سلماسی رحمه اللّه نقل نموده که فرمود: با جناب سیّد بحر العلوم در حرم عسکریّین نماز کردیم.

چون اراده کرد که بعد از تشهّد رکعت دوّم برخیزد، حالتی بر او عارض شد که اندکی توقّف کرد، آن گاه برخاست.

وقتی از نماز فارغ شد، همه ما تعجّب کردیم و جهت آن توقّف را ندانستیم و کسی جرأت نمی کرد، سؤال کند. به منزل برگشتیم و خوان طعام حاضر شد، یکی از سادات

ص: 280


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 728.

حاضر در مجلس به من اشاره کرد که سرّ توقّف را از آن جناب سؤال کنیم.

گفتم: نه، تو از ما نزدیک تری.

سپس جناب سیّد ملتفت من شده، گفت: در چه گفتگو می کنید؟

من نزد ایشان جسارتم از همه زیادتر بود.

گفتم: ایشان می خواهند سرّ حالتی که در نماز بر شما عارض شده بود را بفهمند.

فرمود: به درستی که حجّت- عجّل اللّه فرجه- به جهت سلام کردن بر پدر بزرگوارش داخل روضه شد، لذا از مشاهده جمال انور آن حضرت، آن حالت به من دست داد، تا آن که از روضه بیرون رفتند.

[علامه بحر العلوم ] 11 یاقوتة

اشاره

ایضا در این باب است که سیّد معظّم له حضرت را در غیبت کبرا می بیند و آن حضرت را هنگام تشرّف می شناسد.

نیز در کتاب مذکور از مولای مزبور نقل نموده: روزی جناب بحر العلوم- طاب ثراه- وارد حرم امیر المؤمنین علیه السّلام شد و به این بیت ترنّم کرد: چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن، از سیّد سبب خواندن این بیت را سؤال کردم.

فرمود: چون وارد حرم امیر المؤمنین علیه السّلام شدم، حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- را دیدم که در بالای سر، به آواز بلند قرآن تلاوت می فرمود. چون صدای آن بزرگوار را شنیدم، آن بیت را خواندم، وقتی وارد حرم شدم، قرائت را ترک نمودند و از حرم بیرون رفتند.

این ناچیز گوید: سیّد مرحوم مذکور، به کرات حضور باهر النور امام عصر- عجّل اللّه فرجه- شرفیاب شده و آن بزرگوار را حین تشرّف نشناخته، ما کیفیّت آن را در یاقوته بیست و دوّم عبقریّه ششم ذکر نموده ایم، مراجعه شود.

ص: 281

[کرامات علامه بحر العلوم ]

تذییل ساطع النور فیه بعض کرامات السیّد المذکور بدان محیی آداب و رسوم، سیّد بحر العلوم- اعلی اللّه مقامه- آیتی از آیات کردگار و عین علمای روزگار، نادره دهر دوّار و اعجوبه چرخ کج مدار بوده، زیرا معقولش مثل شیخ رییس و منقولش مانند محقّق اوّل، بلکه افضل است، بدون شایبه تلبیس در علم تفسیر؛ گویا همان اسلاف اشراف که قرآن بر ایشان نازل شده، در علم رجال و حدیث، لا یدانیه عالم و لا فاضل، در نسب، خورشید فلک سیادت و سعادت و نقاوت و در حسب، بدر تمام زهادت و تقاوت و کرامت می باشد.

کرامت اوّل

از جمله کرامات آن بزرگوار به نقل صاحب کتاب قصص العلما(1) و غیره؛ آن که والد مرحوم آن جناب، در شب ولادتش خوابید، در عالم واقعه دید که امام رضا- علیه و علی آبائه و ابنائه الاف التحیّة و الثناء- شمعی به محمد بن اسماعیل بن بزیع داده و آن را در بالای خانه والد ماجد بحر العلوم روشن کرده، آن شمع روشنایی غریبی داد، همان شب در همان خانه، بحر العلوم تولّد یافت.

کرامت دوم

ایضا در کتاب (2) مذکور است که شبی بحر العلوم فرمود: اشتهای شام خوردن ندارم، پس از آن فرمود تا غذای بسیار در ظرفی ریختند، آن را برداشت و در کوچه های نجف گشت. به در خانه ای رسید که صاحب خانه تازه عروسی کرده بود، آن شب او با عروس گرسنه بودند و چیزی نداشتند. بحر العلوم دقّ الباب نمود، داماد بیرون آمد، سیّد فرمود: الآن من هم بسیار گرسنه ام، پس غذا را

ص: 282


1- قصص العلماء، ص 211.
2- همان، ص 214.

سه قسمت نمود، یک قسمت را برای عروس داد و دو قسمت را سیّد با داماد صرف کردند.

کرامت سوم

ایضا در کتاب مذکور(1) آمده: زمانی آن بزرگوار در مسجد کوفه بودند. روزی آن بزرگوار به ملازمان و اصحاب فرمودند تا طعامی تدارک ببیند که الان فلان مقدار سوار، می رسند و ایشان گرسنه اند. ایشان به حسب فرموده اش طعامی تدارک نمودند، ناگاه همان عدد که فرموده بود، بی کم وبیش وارد شدند، از خوان احسان آن بزرگوار متنعّم و متلذّذ شدند و رفتند.

کرامت چهارم

ایضا در کتاب مذکور(2) از سیّد سند و رکن معتمد، سیّد جواد عاملی صاحب کتاب مفتاح الکرامة در شرح قواعد علّامه، از تلامذه سیّد بحر العلوم و شیخ صاحب جواهر الکلام در بدایت امر، زمانی که نزد سیّد جواد مذکور، تلمّذ نموده؛ نقل کرد که گفت:

شبی دیدم استاد بحر العلوم در صحن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را باز کرده، به سمت حرم آن حضرت روانه شد و مرا ندید، من نیز دنبال او رفتم. در رواق با این که مقفّل بود، برایش گشوده شد، از آن جا گذشت به جانب حرم روانه شد و در حرم باز شد.

آن گاه بر جدّش سلام کرد و جواب سلام از مرقد منوّر برآمد، من ترسیدم و برگشتم.

کرامت پنجم

ایضا در کتاب مذکور(3) از سیّد مزبور نقل نموده: شبی استادم بحر العلوم، از دروازه شهر نجف بیرون رفت، من نیز عقب او روان شدم تا داخل مسجد کوفه شدیم.

ص: 283


1- قصص العلماء، ص 217.
2- همان، ص 216.
3- همان، ص 217.

دیدم آن جناب به مقام حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- رفت و زمانی با امام، گفتگویی داشت. از آن جمله مسأله ای از آن جناب پرسید. آن جناب فرمودند: در احکام شرعی به ادلّه ظاهره، مأمور می باشید و مکلّف شما همان چیزی است که از آن ادلّه استفاده کرده اید و به احکام واقعی مأمور نیستید.

کرامت ششم

شیخنا العلّامة النوری- نور اللّه مرقده- در کتاب دار السلام از مصباح المتهجّدین و صاحب العدل و الدیانة و الدین، آقا سیّد محمد هندی، از اوثق ائمّه جماعت در حرم امیر المؤمنین علیه السّلام بود. او از شیخ محمد خزعلی که مردی زاهد و عالم و باورع بود و او از سیّد سند عماد، آقا سیّد جواد عاملی نقل نموده: در شبی وقتی سفره طعام گسترده بود، سیّد جواد مذکور نشسته بود که غذا تناول نماید، ناگاه صدای دقّ الباب شنیده، دانست خادم سیّد بحر العلوم است، فی الفور آمد و در را باز کرد.

آن خادم عرضه داشت: سیّد در سر خوان طعام نشسته، می خواهد غذا تناول کند، منتظر شماست.

پس سیّد جواد مرحوم باعجله حضور سیّد بحر العلوم شرفیاب شد، چون نظر بحر العلوم به او افتاد، فرمود: آیا از خدا نمی ترسی؟ آیا از خدا حیا نمی نمایی؟

سیّد عرض کرد: مگر چه حادثه ای روی داده؟

فرمود: مردی از برادران دینی تو، امروز هفت روز است که از بقّالی خرمای زاهدی نسیه کرده و جهت قوت خود و عیالش آورده و در این هفت روز، غیر از خرمای زاهدی چیزی نخورده اند، نه نان گندم و نه برنج، امروز هم که رفته قدری خرمای زاهدی برای قوتش نسیه کند، بقّال به او گفته قرض تو به این مبلغ رسیده، او حیا کرده، دست خالی به منزل برگشته و امشب بی شام و بی غذاست، آن وقت تو در نعمت هستی و می خواهی امشب غذا تناول نمایی، حال آن که آن، فلان شخص است که با تو مراوده دارد و تو او را می شناسی.

ص: 284

سیّد جواد عرض کرد: به خدا قسم من از حال او خبر نداشتم که به این قسم از فقر و نیازمندی مبتلا است.

بحر العلوم فرمودند: اگر از حال او خبر داشتی و می خواستی امشب غذا تناول بفرمایی، هر آینه یهودی یا کافر بودی، غضب من بر تو به واسطه آن است که چرا نباید از حال برادرانت خبردار باشی؟

سپس فرمودند: این سینی طعام را خادم تا در خانه آن مرد؛ با تو می آورد، آن را از خادم گرفته به اندرون خانه ببر و به آن مؤمن بگو، میل داشتم امشب با تو هم غذا شوم، و بگو این صرّه و کیسه را- که در آن پول سفید است- بگیر و حین نشستن در منزل زیر فرش او بگذار و سینی که در آن طعام است همان جا گذاشته، بیرون بیا، تا تو نیایی و خبر ندهی آن مؤمن غذا خورد و سیر شد، من امشب غذا نمی خورم.

سیّد جواد به فرموده بحر العلوم مرحوم عمل نموده، چون وارد منزل آن مؤمن شد و خوان طعام را نزد او گذاشت و نظر آن مرد بر آن طعام ملوکانه افتاد، به سیّد جواد عرض کرد: این طعام شما نیست، عرب نمی تواند چنین طعامی ترتیب دهد، من از این غذا تناول نمی کنم تا از امر آن، مرا خبر دهی. سیّد جواد هرچه اصرار به نگفتن نمود، مثمر نشد، تا آن که قضیّه را برای آن مؤمن نقل نمود.

آن مرد قسم خورد کسی از همسایگان از حال ما مطّلع نبوده، چه رسد به کسانی که از ما دور هستند و این سیّد چیزی عجیب است. علّامه مذکور بعد از ذکر این کرامت فرموده: سیّد محمد، ناقل این کرامت، آن را از ثقه دیگر، غیر از شیخ محمد خزعلی نقل نمود و فرمود: آن ثقه گفت: اسم مؤمنی که سیّد برای او طعام فرستاد، شیخ محمد نجم عاملی بود و در کیسه ای که سیّد فرستاده بود، شصت شوشی بود- هر شوشی قدری از دو قران عجمی زیادتر است-. هم چنین ثقه جلیل، آقا علی رضا اصفهانی از مرحوم آقا خوند ملّا زین العابدین سلماسی که از بطانه و خواصّ سیّد بحر العلوم مرحوم بود- رحمة اللّه علیهم اجمعین و حشرهم اللّه و ایانا مع محمد و آله الطیبین- این کرامت را نقل نموده.

ص: 285

کرامت هفتم

ایضا در کتاب مذکور از سیّد مزبور نقل فرموده: سیّد بحر العلوم به مرض خفقان مبتلا بود و در تابستان بااین مرض به عزم تشرّف به یکی از زیارات مخصوصه حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام در روزی بسیار گرم از نجف اشرف بیرون آمد.

مردم تعجّب کردند که با این مرض و گرمی هوا، چگونه سفر برای او جایز است، از جمله همسفرهای او، شیخ حسین نجف، از اعیان علمای عصر سیّد بود.

پس چون بر مرکوب های خود سوار شده، به راه افتادند، ابری در هوا پیدا شده، بر آن ها سایه افکند و نسیم خنکی وزیدن گرفت، هوا به قسمی سرد و خنک بود که گویا در سرداب هستند و آن ابر هم چنان بر آن ها سایه افکنده بود، تا آن که نزدیک خان شور رسیدند.

در آن جا کسی از آشنایان شیخ حسین نجف پدیدار شد، شیخ مرحوم از سیّد بحر العلوم تخلّف نمود، ایستاد و با آن شخص احوال پرسی و مکالمه نمود.

آن ابر بر سر سیّد سایه افکند تا سیّد وارد کاروان سرا شد و چون حرارت آفتاب بر شیخ حسین مزبور تابید، حالتش متغیّر شده، از مرکوب خود به زمین افتاده، به واسطه کبر سن یا ضعف بنیه اش بیهوش شد. او را برداشته، به کاروان سرا نزد مرحوم بحر العلوم رساندند.

بعد از این که به هوش آمد، عرض کرد: «سیّدنا لم لم تدرکنا الرّحمة»؛ چرا رحمت ما را فرانگرفت؟

سیّد فرمودند: «لم تخلّفتم عنها»؛ چرا از رحمت تخلّف نمودید؟ در این جواب توریه ای لطیف است.

نظیره

بدان: نظیر این کرامت، کرامتی است که از شخصی تائب ظاهر شده؛ چنان که در

ص: 286

کتاب مستطاب کافی (1) از ابی حمزه ثمالی و او از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام روایت نموده: مردی با اهل و عیالش در کشتی نشسته بود، کشتی شکست و تمامی آن ها غرق شدند، مگر زن آن مرد که بر تخت پاره ای چسبید و به واسطه آن، از غرق شدن نجات یافت و در جزیره ای که در کنار آن دریا بود، فرود آمد. در آن جزیره مردی قاطع الطریق و دزد، مسکن داشت که محرّمی از محرّمات الهی نبود که آن را مرتکب نشده باشد.

ناگاه دید زنی بالای سر او ایستاده است.

از آن زن سؤال کرد: از طایفه انس و بشر هستی یا از طایفه جن.

گفت: از جنس بشرم.

چون دانست از جنس خود او است، فی الفور از جای برخاسته، آن زن را به زمین خواباند و اراده کرد با او زنا کند.

چون زن آن چنان دید، بدنش به لرزه درآمد.

آن مرد از او سؤال نمود: خوف تو از چیست؟

زن به سوی آسمان اشاره نموده، گفت: از این؛ یعنی از خدا می ترسم.

مرد گفت: آیا سابقا این گونه، عمل کرده ای؟

گفت: به خدا قسم نه.

مرد گفت: تو با این که هیچ وقت دور این عمل نگشته ای و من تو را به اکراه و جبر بر این وادار نموده ام، از خدا می ترسی؛ من چگونه نترسم. به خدا قسم من نسبت به تو احقّ و اولی به ترس از خدا هستم، چرا که همه معاصی از من صادر شده، پس از روی سینه زن برخاسته، او را محافظت نموده، به منزل اهلش رساند، مراجعت نمود و از کرده های خود نادم و پشیمان شد.

در حین مراجعت با راهبی که از آن راه عبور می نمود، رفیق شد. حرارت آفتاب بر آن ها تابیده، گرمی هوا آن ها را به ستوه آورده، اذیّت رساند.

ص: 287


1- الکافی، ج 2، ص 70- 69؛ بحار الانوار، ج 14، ص 508- 507؛ قصص الانبیاء، ص 530- 529.

راهب به آن مرد گفت: تو دعا نما- بلکه خداوند به برکت دعای تو قطعه ابری بفرستد که بر سر ما سایه افکند و ما را از اذیّت این حرارت نجات دهد.

مرد گفت: من حسنه ای به خود گمان ندارم که به واسطه صدور آن از من، نزد باری تعالی جسارت نموده، چنین دعایی بنمایم.

راهب گفت: من دعا می کنم، تو آمین بگو! سپس آن راهب دعا نموده و آن مرد آمین گفت.

پس لمحه ای نگذشت که قطعه ابری بر سر آن ها سایه افکند و از حرارت آفتاب و تابش آن خلاص شدند، همین طور می آمدند، تا آن که به دو راه رسیدند که یکی مقصد آن راهب و دیگری مقصد آن مرد بود.

چون از هم جدا شدند و هریک به مقصود خود رفتند، آن قطعه ابر از سر راهب تخلّف نموده، بالای سر آن مرد آمده، بر او سایه افکن شد.

راهب وقتی چنان دید، فریاد نمود: معلوم شد تو از من بهتری و دعا برای تو مستجاب شد نه برای من، پس قصّه خود را بیان کن که از چه عمل به این مقام و مرتبه رسیده ای؟

مرد کیفیّت آن زن را برای راهب نقل نمود، راهب گفت: این اثر، از خاصیّت ترک آن عمل شنیع است.

موعظة

ای عزیز برادر! الدنیا مزرعة الاخرة، امری که در دنیا سایبان شود و از حرارت آفتاب که در آسمان چهارم و پشتش در طرف دنیاست، محافظت نماید، البتّه در آخرت هم که به اندازه یک نی مسافت بالای سر و رویش به سمت محشر است، انسان را از حرارت آن، نگاه می دارد.

ص: 288

کرامت هشتم

ایضا در کتاب مذکور از سیّد سند و رکن معتمد، آقا سیّد علی سبط بحر العلوم مذکور نقل فرموده و ایشان از عالم ربّانی و مؤیّد آسمانی، مرحوم آخوند ملّا زین العابدین سلماسی حکایت نموده اند که فرمود: چون مرض بحر العلوم شدید شد و آن مرضی بود که در آن وفات یافت، فرمود: من بسیار دوست دارم شیخ حسین نجفی که کثرت زهد و عبادت و تقوای او ضرب المثل است، بر جنازه من نماز بخواند. لکن جز عالم ربّانی، آقا میرزا مهدی شهرستانی کسی بر جنازه من نماز نمی خواند، میرزای مذکور صداقتی تامّه با بحر العلوم داشت.

من و کسانی که در خدمت بحر العلوم بودیم، از شنیدن این فرمایش تعجّب نمودیم، چون در آن وقت، شهرستانی مذکور در کربلای معلّا بود.

روح بحر العلوم بعد از این فرمایش به زمانی قلیل، به آشیان قدس پرواز نمود.

ما مشغول تجهیز او شدیم، در حالی که از میرزای شهرستانی و ورود ایشان در نجف اشرف اصلا خبری نبود.

مولای سلماسی مذکور فرماید: من متحیّر ماندم، زیرا در مدّت مصاحبت با آن مرحوم، هرگز کلامی غیرمحقّق و خبری غیرمطابق از ایشان نشنیده بودم و فکر می کردم اخبار آن مرحوم چگونه در این مورد تخلّف نمود.

چون او را غسل داده، کفن نمودیم و وارد صحن مقدّسش کردیم که بر او نماز گزارده، طوافش داده، دفن نماییم، مرحوم، شیخ جعفر نجفی و شیخ حسین مذکور هم در تشییع جنازه حاضر بودند؛ ناگاه مردمی که در صحن مطهّر ایستاده بودند، کوچه دادند و از دری که روبه سمت مشرق است، سیّد شهرستانی مذکور- البسه اللّه من حلل النور- وارد شد و لباس سفر و آثار تعب طریق بر او بود.

چون نزدیک جنازه مرحوم بحر العلوم رسید، نظر به اسباب تقدّمی که در وجود ایشان جمع بود. مشایخ و علما او را برای نماز بر سیّد مقدّم داشتند.

میرزای شهرستانی مذکور بر آن بزرگوار نماز خوانده، ما هم اقتدا نموده، نماز

ص: 289

خواندیم؛ «مسرور الخاطر من شرح الصّدر شاکرا للّه تعالی با زالة الرّیب عن قلوبنا».

بعد از نماز، میرزای مذکور فرمود: من برای نماز ظهر در کربلای معلّا در مسجد حاضر شدم، بعد از نماز و ادای آن، به جماعت به سمت منزل می رفتم که در بین راه مکتوبی از یکی از اهل نجف اشرف به من رسید، در آن مکتوب مرقوم بود: مردم از حیات سیّد بحر العلوم مأیوس شده اند و او مشرف به موت است. من هم باعجله بر قاطر سوار شده، فی الفور از کربلا بیرون آمدم و وقتی وارد نجف شدم که جنازه میان صحن مطهّر امیر المؤمنین علیه السّلام گذاشته شده بود.(1)

کرامت نهم

ایضا در کتاب مذکور از سیّد معتمد، آقا سیّد علی سبط مرحوم بحر العلوم، او از والد ماجدش، عالم ارشد و کامل مؤیّد، آقا سیّد رضا ولد سیّد بحر العلوم نقل نموده: در اوقاتی که با والد علّامه در مکّه معظّمه مشرّف بودیم، والد برای طلّاب مکّه معظّمه مذاهب اربعه و از هر مذهبی مباحثه می نمود، هرروزه جمعی به جهت استفاضه در محضر مبارکش حاضر می شدند و کار به جایی کشیده بود که غالب اوقات، منزل از اهل خلاف خالی نبود، والد مرحوم دو حجره ترتیب داده بود؛ یکی برای ورود و خروج که آن منزل حاجب و مانعی نداشت و دیگری حجره ای خلوت بود که برای ادای فرایض و اقامه سنن بر وفق مذاهب شیعه قرار داده بود، چرا که در آن مکان شریف، به اشدّ مراعات، مراعات تقیّه می نمود، به نحوی که اهل هریک از مذاهب اربعه، سیّد را بر مذهب خود می دانست تا آن که روزی اتّفاق افتاد که نماز صبح را در حجره ای که برای عموم مردم ترتیب داده بود، بدون مراعات تقیّه، به جای آورد که از جمله گذاشتن مهری از تربت سیّد الشهدا علیه السّلام و سجده نمودن بر آن بود، ما هم از او متابعت نموده، مهر گذاشتیم و نماز صبح را ادا کردیم.

ص: 290


1- ر. ک: خاتمه المستدرک، ج 2، ص 110.

بلافاصله بعد از نماز، جماعتی از ذوذنب ها داخل حجره شدند و ما را به آن حالت که مهر تربت در سجده گاه خود گذاشته بودیم، دیدند، ما هم از پوشاندن مهرها و برداشتن سر از روی آن ها متمکّن نشدیم. مدّتی نشستیم قضای حاجت آن ها شده و بیرون رفتند، من از کشف سرّ و شیوع امر تشیّع ما، با آن که دقیقه ای در مقام تقیّه فروگذار نکرده بودیم، بسیار دلتنگ و آزرده خاطر شدم، بعد معلوم شد در طول مدّت جلوس در آن حجره، گویا خداوند عالم، پرده ای در پیش چشم آن ها قرار داده بود که اصلا و ابدا مهرها را ندیده بودند ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ(1).

کرامت دهم

ایضا در کتاب مذکور به سند مسطور از ولد سیّد مرحوم آقای آقا سیّد رضا نقل فرموده: بعد از مدّتی از مجاورت در مکّه معظّمه، روزی از منزل بیرون آمدم، ناگاه دیدم جماعتی از معتبرین طلّاب از اهل خلاف، در منزل ایستاده اند، چون چشمشان به من افتاد، همگی دویده، آمدند دست و پای مرا بوسیده و نهایت توقیر و احترام نسبت به من به جای آوردند، به نحوی که مثل آن توقیر از آن ها برای امثال من معهود نبود.

من از آن کیفیّت تعجّب کرده، از سبب آن استفسار نمودم.

گفتند: ما درباره والد معظّم شما گمان بد برده بودیم و او را در مذهب تسنّن متّهم می دانستیم، به هر قسم از امتحانات که ممکن بود، او را امتحان نمودیم، حالش بر ما معلوم نشد، تا آن که رأی ما بر این تعلّق گرفت که در موارد خفیّه او را به سنن جعفریّه امتحان کنیم، می دانستیم که آن عالم جلیل، آداب مأثوره در مذهب خود را خصوصا در خلوات و اوقات صلوات ترک نمی نماید، لذا دیوار همسایه که مقابل شباک حجره والد شما بود، سوراخ نموده، در شب گذشته که شب جمعه بود، قرائت او را استماع نمودیم و با خود گفتیم اگر او مذهب جعفری دارد، همانا در این شب قرائت سوره

ص: 291


1- سوره جمعه، آیه 4.

جمعه را در نماز مغرب و عشای خود ترک نمی کند.

چون گوش فرا دادیم، شنیدیم سوره ای غیر از سوره جمعه در آن نمازها قرائت نمود. پس دانستیم در غفلت و جهالت بوده ایم و آن بزرگوار از اهل سنّت و جماعت است. آن گاه خداوند را حمد نمودیم بر این که او، هم مذهب ماست و از سوء ظنّی که نسبت به او برده بودیم، استغفار نمودیم.

آقای آقا سیّد رضا می فرماید: من خدمت آقای والد مشرّف شده، کیفیّت را به عرض او رساندم.

فرمود: سبحان اللّه؛ اکنون سرّ حالت که شب گذشته در نماز بر من روی داد، برایم معلوم شد، زیرا که هنگامی از قرائت حمد فارغ شدم، عزم را جزم نمودم تا سوره جمعه را قرائت کنم، پس در قلبم القا شد این سوره را نخوانم و سوره دیگری قرائت کنم، گمان کردم این القا از جانب شیطان است، پس دوباره بر خواندن سوره جمعه عزم نمودم، چون خواستم شروع به خواندن نمایم، باز برایم تردید حاصل شد به نحوی که گمان کردم اگر آن سوره را بخوانم، نمازم صحیح نیست، چون در خواندن آن بسیار متردّد و متزلزل بودم، لذا از خواندن سوره جمعه منصرف شده، سوره دیگری خواندم، الحال معلوم شد آن تردید از جانب رحمان بوده نه از وساوس شیطان.

کرامت یازدهم

ایضا در کتاب مذکور از سیّد معتمد، آقا سیّد محمد هندی، او از ثقه ثقه شیخ باقر بن شیخ هادی- که به مقدّمات و علم قرائت و بعض از قواعد علم جفر عالم بود و دارای ملکه اجتهاد مطلق هم بود، لکن به واسطه عدم تهیّه اسباب و مبتلا به کثرت عیال و تحصیل معاش آن ها، استخراج و استنباط احکام را متارکه کرده بود- و او از عالم عادل متّقی، جناب آقا شیخ تقی ملّا کتاب، که از جمله تلامذه مرحوم سیّد بحر العلوم بود، نقل نموده: مرحوم بحر العلوم کنیزی داشت که مباشر خدمات آن مرحوم بود.

روزی آن کنیز مفقود شد و سیّد، اشخاصی را در طلب و تجسّس او فرستاد، او را

ص: 292

نیافتند، آن مرحوم در آن روز بسیار مغموم بود، من عصر آن روز خدمتش مشرّف شدم و او را مهموم یافتم، ناگاه دیدم صورت آن مرحوم برافروخته شد و فرمود: کنیز را پیدا کرده، همراه می آورند و الان در فلان ساباط هستند و به من فرمود: آن ها را استقبال نما! چون بیرون آمدم، کنیز و پیداکنندگان او را در همان ساباط که سیّد خبر داده بود، دیدم. پیش از ورود آن ها، خدمت سیّد مشرّف شده، عرض کردم: جناب، شما از کجا دانستید کنیز را پیدا نموده اند؟

آن بزرگوار دست بر ریش مبارک خود گرفته، فرمود: «اتستکثر علی هذه الشّیبه هذه الجزئیّه»؛ آیا دانستن این امر جزیی، بر این ریش و صاحب آن زیاد است؛ یعنی فهمیدن این گونه امور، مطلبی نیست.

کرامت دوازدهم

ایضا در کتاب مذکور به سند مسطور روایت نموده: وقتی سیّد مرحوم به کربلا مشرّف می شد و همراه با او جمعی کثیر از علما از بطانه و خواصّ او بودند که از جمله آن ها جناب آقا شیخ تقی ملّا کتاب مرقوم بود که میان قافله سیّد و اتباع او بودند، مردی بود که به زیّ و لباس اهل عراق نبود و همیشه از قافله کناره می گرفت.

سیّد مرحوم به او اشاره نموده، نزدیک آمد. آن مرحوم احوال بسیاری از مردها و زن ها و اطفال، را از او پرسید قریب به چهل نفر را احوال پرسی کرد و آن مرد همه را به نحو استبشار و فرحناکی جواب می داد.

از سیّد مرحوم سؤال نمودیم: این مرد اهل کدام دیار است؟

فرمود: اهل یمن است.

عرض کردیم: شما کی به یمن تشریف برده اید که این جماعت را که از اهالی آن جاست، می شناسید.

فرمود: سبحان اللّه، اگر از وجب وجب زمین از من سؤال نمایی، هر آینه تو را به آن خبر می دهم.

ص: 293

[الهامات سید بحر العلوم ]

الهام الهی

در قصص العلماست (1) که مرحوم بحر العلوم، مدّت دو سال در مکّه معظّمه مجاور بود، در آن جا تقیّه و برای عامّه امامت می نمود، شب ها مدرّسین، میان مسجد الحرام فانوس می گذاشتند و تا چهار ساعت تدریس می کردند، آن بزرگوار مادامی که آن جا بود، کتب عامّه را برایشان تدریس می کرد و تا هفت ساعت درس می گفت.

مذهب عامّه آن است که در جواب سلام، تخالف صیغه سلام و جواب را شرط می دانند؛ یعنی اگر بگوید؛ سلام علیک، در جواب لازم است بگوید؛ و علیک السّلام و نمی تواند بگوید؛ سلام علیک، لکن در مذهب امامیّه هردو وجه جایز است. روزی یکی از عامّه بر سیّد وارد شد و گفت: سلام علیک. سیّد از مذهب عامّه غفلت نموده، فرمود: سلام علیک، بلافاصله ملتفت مذهب ایشان شد و با این که تقیّه می نمود، گفت:

تسالمنا؛ یعنی بر یکدیگر سلام کردیم؛ تو بر من سلام کردی و من بر تو سلام کردم، آن شخص گفت: علیک السلام، سیّد هم گفت: علیک السلام.

الهام آخر

ایضا در کتاب مذکور است: چون در بعضی از مقامات در نزد عامّه اسم علی بردن، محلّ اتهام به تشیّع است، روزی یکی از عامّه به مجلس آن جناب وارد شده، آن بزرگوار از روی تواضع از مجلس خود برخاست و از روی غفلت گفت: یا علی و زود ملتفت شد خبط کرده، بلافاصله گفت: یا عظیم! یعنی مقصود من اسم خدا بود، نه اسم امیر المؤمنین علی علیه السّلام.

ص: 294


1- قصص العلماء، ص 212.
حکایة للسیّد العلّامة فیها هدایة لعالم من العامّة

ایضا در کتاب مذکور(1) است: از حکایات غریب، این که در مکّه، امام جمعه ای ازهد مردم و اشهر بود، روزهای جمعه می آمده، نماز جمعه را اقامه می کرد و می رفت، میان راه با احدی تکلّم نمی کرد، به جای دیگر هم نمی رفت و از مسلمین و مشاهیر علمای آن بلد بود.

روزی بحر العلوم به مسجد رفته، عقب او نماز گزارد، سپس همراه او به خانه اش رفته، دید کتابخانه ای دارد که مملوّ از کتب علمیّه است. سیّد از او پرسید: در کتابخانه شما چه کتاب هایی است؟

گفت: وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ (2)؛ هرچه نفس به آن اشتها دارد و چشم از آن لذّت می برد، در این جاست و مقصودش آن بود که همه کتاب ها در کتابخانه من است.

بحر العلوم در مقام نقض همین سخن برآمده، چند کتاب از کتب عامّه را اسم برده، گفت: این ها در کتابخانه شما موجود است؟

آن شخص گفت: این کتب این جا نیست.

بحر العلوم فرمود: ابو حنیفه کتابی در رجال تألیف کرده، آیا آن کتاب این جا وجود دارد؟

آن شخص گفت: آن را ندارم، لکن آن کتاب به نظرم رسیده، آن را دیده ام.

بحر العلوم فرمود: در آن کتاب در وصف جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام گفته: من نزد او تلمّذ می نمودم و هرروز مسقطات او نسبت به من هفتاد مسأله بود. سپس بحر العلوم خود در مقام تعجّب برآمد که جعفر بن محمد علیه السّلام چه قدر علم داشته که عالم متبحّری مثل ابو حنیفه که وحید اعصار بود، روزی هفتاد مسأله از او اخذ می نمود و جعفر بن محمد علیه السّلام تلامذه بسیاری داشت که اکثرا فاضل و عالم بودند و در

ص: 295


1- قصص العلماء، ص 213.
2- سوره زخرف، آیه 71.

خدمت او استفاده و تلمّذ می نمودند، مسقطات جعفر بن محمد علیه السّلام به هریک از آن ها چه قدر بوده؟ و مثبتات او که به کسی تعلیم نمی کرد و خود می دانست و لا غیر چقدر بوده؟ جعفر بن محمد علیه السّلام چگونه است که مانند ابو حنیفه این قدر او را توصیف و تعظیم نموده.

امام جمعه استماع می کرد و ساکت بود، سپس بحر العلوم از جای خود برخاست که به خانه اش معاودت نماید، امام جمعه نیز با سیّد برخاست و آن جناب را تا به در خانه او مشایعت کرد.

بحر العلوم به او تکلیف کرد که شما به اندرون خانه ما نزول فرموده، زمانی استراحت نمایید.

امام جمعه گفت: نمی نشینم، مقصود آن بود که محلّ خانه تو را بدانم.

پس از مراجعت تقریبا یک سال از آن تاریخ گذشت، روزی امام جمعه سیّد را نزد خود احضار نمود، سیّد به منزل امام جمعه تشریف فرما شده، دید، امام جمعه در فراش افتاده و محتضر است. او منزل خود را خلوت کرده، به سیّد عرضه کرد: از روزی که از جعفر بن محمد علیه السّلام توصیف نمودی، شیعه شده ام، لکن تقیّه می نمودم و کسی از احوال من اطّلاع ندارد، اکنون که روز آخر من است، تو را وصیّ خود ساختم، مرا به مذهب شیعه تغسیل و تکفین و نماز و تدفین کن. این بگفت و روحش به آشیان قدس پرواز نمود، سیّد بحر العلوم او را غسل داده، بر وفق مذهب شیعه کفن و نماز و تدفین داد.

کشف لبعض الأخبار مؤیّد واقع فی زمان حیوة السیّد

علّامه نوری- نوّر اللّه تربته- در کتاب دار السّلام از عالم عادل متّقی، مرحوم آقا شیخ تقی ملّا کتاب نقل نموده، گفت: روزی در مجلس درس سیّد بحر العلوم بودیم، ناگاه مردی از اهل عجم وارد مجلس شده، به سیّد عرضه داشت: امری غریب مشاهده نموده ام، مرا اذن بفرما آن را برای جناب شما نقل نمایم.

ص: 296

سیّد مرحوم مباحثه را قطع نموده، فرمود: بگو!

آن مرد عرض کرد: ما جماعتی زوّار هستیم که از بلد خود به قصد زیارت عتبات عالیات بیرون آمده ایم، میان ما چند نفر پیاده بود و میان پیادگان، مردی صالح بود که بر ادای نماز شب مواظبت داشت و به اشتیاق تمام محض درک زیارت تمام راه را پیاده می آمد و من در راه عمدا نزدیک او سیر می نمودم و راه می رفتم.

چون از کربلا به قصد زیارت نجف اشرف بیرون آمده به خوان شور رسیدیم، آن مرد صحیح و سالم بود، میان کاروانسرا روی خود را به سمت نجف اشرف نموده، عرض کرد: یا امیر المؤمنین! من جز به قصد رسیدن به تربت مبارک شما و تبرّک جستن به ضریح و زیارت شما به این سفر نیامده ام و الآن معذرت خواهان روبه سوی دار بقا می نمایم و موت میان من و اراده ام حایل شد.

سپس پاهای خود را به جانب قبله کشیده، چشم های خود را به هم گذاشته، جان به جان آفرین تسلیم کرد. ما جنازه او را همراه آورده، میان ایوان، بیرون دروازه نجف اشرف که نزدیک دربان دروازه است گذاشته و وارد شهر شدیم که بعد از تعیین منزل و گذاشتن اسباب های خود در آن جا، مراجعت نموده، او را کفن و دفن کنیم.

من به رفقا زیاد اصرار کردم که برای امور تجهیز و تدفین او عجله نمایند.

چون هرکدام منزلی مناسب حال خود گرفتیم و اسباب های خود را در آن جا گذاشتیم، من پیش تر و جلوتر از رفقا سدر و کافور و کفن گرفته، به سمت دروازه آمدم، دیدم آن جنازه در ایوان نیست.

از دربان سؤال نمودم جنازه چه شد؟

گفت: رفقای تو او را به غسّال خانه بردند.

به تعجیل به غسّال خانه آمدم، دیدم جمعی غیر از رفقای من مشغول غسل دادن جنازه هستند و سدر و کافور و کفن هم همراه خود دارند.

بعد از فراغ از غسل، او را کفن نمودند و بر او نماز گزاردند، من هم میان صف آن ها ایستاده، بر آن جنازه نماز خواندم.

ص: 297

چون تکبیر پنجم را گفتیم، نگاه کردم، آن جنازه و احدی از مباشرین امور او را ندیدم و تابه حال هم ندانستم چه شدند و کجا رفتند.

مرحوم سیّد بحر العلوم بعد از شنیدن این واقعه فرمود: این قسم از امور بسیار واقع شده، بسیار هم واقع می شود و الان هم بسا می شود که واقع گردد.

ختم کلام فیه ذکر منام

در قصص العلما(1) از مؤیّد آسمانی و عالم ربّانی، صاحب نفس قدسی، آقاخوند ملّا زین العابدین سلماسی نقل نموده: وقتی میرزای قمی رحمه اللّه به زیارت ائمّه عراق علیه السّلام مشرّف شد، بعد از زیارت و تشرّفش، خدمت بحر العلوم عرضه داشت: یکی از خفایای اسرار را برایم نقل فرما تا از آن ملتذّ شوم.

سیّد در مقام اخفا و انکار برآمد که من اسراری ندارم.

میرزا اصرار بسیار کرد.

بحر العلوم فرمود: در ایّام گذشته، در عالم واقعه در خواب دیدم خدمت صدّیقه کبرا حضرت فاطمه علیها السّلام مشرّف شدم. جدّه بزرگوارم کاسه ای آش به من خورانید که هرگز آشی بدان صفت نخورده بودم، بسیار لذیذ بود و هرگز ندیده بودم، تا آن که بعد از مدّتی به زیارت خراسان مشرّف شدم، در نیشابور میزبان آش آورد، به نظرم همان آشی آمد که در خواب خورده بودم و به آن شباهت داشت. از میزبان پرسیدم: نام این آش چیست؟

گفت: در این بلد به آن، آش فاطمه می گویند. مجملا پس از خوردن آش در خواب، جدّه ام فاطمه به من فرمود: آیا می خواهی به زیارت جدّت مشرّف شوی؟

عرض کردم: بلی، نهایت آمالم همین است. صدّیقه کبرا مرا برداشته، داخل خانه ای شد، من بر در خانه ایستادم، دیدم حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله در صدر خانه و امیر المؤمنین علیه السّلام دم در نشسته است. من سلام کردم، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله فرمود:

ص: 298


1- قصص العلماء، ص 215.

بنشین! با خود خیال کردم هرجا بنشینم بالاتر از مکان امیر المؤمنین علیه السّلام می شود؛ زیرا آن جناب دم در نشسته است.

به خیالم رسید باید کنج خانه نشست، برای این که اگر از صدر مجلس، خطّی مستوی تا دم در و خطّ دیگر از صدر تا کنج خانه بکشند، خطّی که به کنج می رود بلندتر از آن خطّی است که به دم در می رود، پس دم در بالاتر از کنج خواهد بود، لذا جایی که امیر المؤمنین علیه السّلام نشسته، بالاتر و نزدیک تر به پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و خطّی که به کنج رفته به پیغمبر پست تر و دورتر است.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله چون چنان دید، تبسّم فرمود و گفت: ای فرزند! خیال تو صواب بود. پس از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله چند سؤال کردم و جواب شنیدم.

مرحوم میرزای قمی رحمه اللّه پرسید: آن سؤال و جواب چه بود؟

بحر العلوم فرمود: آن ها را ابراز و اظهار نخواهم کرد و هرچه میرزای قمی رحمه اللّه در ابراز اصرار نمود، آن جناب به اخفا و انکار افزود. رحمة اللّه علیهما و علی مشایخنا الماضین و وفّقنا لأقتفاء آثار علمائنا الغابرین و الإقتدا بأعمال سلفنا الصّالحین بحقّ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین.

[سید باقر قزوینی ] 12 یاقوتة

در این باب است که سیّد سند و رکن معتمد، فخر الاوایل و الاواخر، آقای آقا سیّد باقر قزوینی، حضرت را در غیبت کبرا می بیند و حین تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

علّامه نوری در نجم الثاقب (1) از سیّد سند و خبر معتمد، آقای آقا سیّد محمد هندی، او از جناب بحر الزّاخر آقا شیخ باقر و او از سیّد جلیل آقا سیّد جعفر، پسر آقای آقا سیّد باقر مذکور، نقل نموده، گفت: با والدم به مسجد سهله می رفتم، چون نزدیک مسجد رسیدم، به او گفتم: از مردم می شنوم هرکس چهل شب چهارشنبه به مسجد

ص: 299


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 744.

سهله بیاید، لا بد مهدی علیه السّلام را می بیند، ولی می بینم اصلی ندارد.

پس غضبناک ملتفت من شد و گفت: چرا اصل ندارد، چون تو ندیدی؟ آیا هرچه تو ندیدی، اصل ندارد؟ بسیار مرا عتاب کرد، طوری که از گفته خویش پشیمان شدم.

داخل مسجد شدیم، مسجد از مردم خالی بود.

چون در وسط ایستاد که دو رکعت برای استجاره نماز کند، شخصی از طرف مقام حجّت علیه السّلام متوجّه او شد و به والد مرور نمود.

بر او سلام کرد و با او مصافحه (1) نمود.

سپس سیّد والدم به من ملتفت شد و گفت: این کیست؟

گفتم: آیا او مهدی علیه السّلام است؟

فرمود: پس کیست؟

من در طلب آن جناب دویدم و در مسجد و در خارج آن، احدی را ندیدم.

این ناچیز گوید: آقای آقا سیّد باقر مذکور، دفعه دیگر حضور باهر النّور امام عصر- عجّل اللّه فرجه- شرفیاب شده و آن بزرگوار را در حین تشرّف نشناخته، ما کیفیّت آن را در یاقوته نوزدهم از عبقریّه ششم، با تذییل آن حکایت به ذکر بعضی از کرامات آن سیّد بزرگوار عالی مقدار ذکر نموده ایم، مراجعه شود.

[شیخ ابراهیم قطیفی ] 13 یاقوتة

در این باب است که عالم محقّق خبیر شیخ ابراهیم قطیفی، حضرت را در غیبت کبرا می بیند و حین تشرّف آن بزرگوار را می شناسد.

عالم جلیل و محدّث نبیل شیخ یوسف بحرینی در لؤلؤة که ضمن احوال شیخ ابراهیم مذکور- البسه اللّه حلل النّور- در اجازه دو برادرزاده خود نوشته نقل کرده:

حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- در صورت مردی که شیخ ابراهیم او را می شناخت بر

ص: 300


1- دست دادن.

او داخل شد و سؤال نمود: یا شیخ کدام آیه از آیات قرآن در مواعظ اعظم است؟

شیخ عرض کرد: آیه إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا أَ فَمَنْ یُلْقی فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ(1).

فرمود: ای شیخ! راست گفتی. آن گاه از نزد او بیرون رفت. سپس شیخ از اهل بیت خود سؤال کرد فلانی یعنی امام عصر بیرون رفت.

گفتند: ما ندیدیم کسی را که داخل یا خارج شده باشد.

[شیخ مرتضی انصاری ] 14 یاقوتة

اشاره

در این باب است که استادنا الاعظم و شیخنا الأفخم و سنادنا الاکرم المسغرق فی بحار رحمة اللّه الملک الباری الشیخ مرتضی بن محمد امین الانصاری حضرت را در غیبت کبرا می بیند و هنگام تشرّف آن بزرگوار را می شناسد.

معاصر عراقی در دار السلام بعد از آن که شیخ مذکور را به اوصاف منقوله موصوف و به عطوفت مذکوره از ساحت قدس باری تعالی معطوف نموده، گفته: اجمال این واقعه آن است که برادر اعزّ ایمانی و معاصر فاضل کامل ربّانی، آقا میرزا حسن آشتیانی- زیّد توفیقه- که از جمله افاضل تلامذه شیخ استاد است نقل کرد: زمانی با جماعتی از طلّاب در خدمت شیخ استاد، به حرم محترم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مشرّف شدیم، اتّفاقا در اثنای عبور، بعد از دخول صحن مطهّر، شخصی بر شیخ استاد سلام کرد و برای مصافحه و بوسیدن دست شیخ پیش آمد، یکی از همراهان برای تعریف آن شخص به شیخ عرض کرد: این شخص فلان نام دارد، در جفر یا رمل ماهر است و ضمیر هم می گوید.

شیخ استاد چون این شنید، متبسّم گردید و به جهت امتحان شخص متبحر فرمود:

من ضمیری اخذ کردم، اگر ضمیر می دانی، مرا خبر بده که در خاطر چه چیز گرفتم.

ص: 301


1- سوره فصلت، آیه 40.

آن شخص بعد از تأمّل عرض کرد: تو در ضمیر خود گرفته ای آیا حضرت صاحب الأمر- عجّل اللّه تعالی فرجه- را دیده ام یا نه.

شیخ چون این شنید، حالت متعجّب در او ظاهر گردید، اگرچه صریح، تصدیق نفرمود.

آن شخص عرض کرد: ضمیر شیخ این نبود که گفتم؟

شیخ ساکت شده، جواب نفرمود.

آن شخص در استعلام و استظهار ابرام و اصرار نمود.

شیخ در مقام اقرار فرمود: خوب بگو ببینم دیده ام یا نه.

عرض کرد: آری، دو دفعه خدمت آن حضرت شرفیاب شده ای؛ یک دفعه در سرداب مطهّر و یک دفعه در جای دیگر.

شیخ چون این کلام را از وی شنید، مانند کسی که نخواهد امر بیش از آن ظاهر گردد، روانه گردید.

مؤلّف کتاب دار السلام بعد از ذکر این واقعه فرموده: مقامات و کراماتی که در حقّ این بزرگوار؛ یعنی شیخ استاد قدّس سرّه دیده و شنیده شده؛ چنان که در خاتمه کتاب در فصل منامات و کرامات ان شاء اللّه به بعض آن ها اشاره خواهد شد؛ باعث قطع بر این که آن بزرگوار واجد این مقام و فایز این اکرام گردیده، می شود؛ اگر نگوییم در بسیاری از امور مهم عملش از رأی منیر و اذن خاصّ آن حضرت صادر بوده است.

[کرامات شیخ مرتضی انصاری ]
اشاره

عنایات الباری فی کرامات شیخ مرتضی الانصاری بدان برای شیخ مرحوم مذکور- البسه اللّه فی الجنّة لباس النّور- کراماتی در افواه و السنه مشهور و در زبر و دفاتر موثّقین از تلامذه او مزبور است، از جمله در این مقام تلذیذا للانام به ذکر چند کرامت از آن ها اکتفا می نماید.

ص: 302

کرامت اوّل

معاصر مزبور در کتاب مذکور از شیخ جلیل و عالم نبیل، شیخ طه، دخترزاده شیخ حسین نجفی، معروف به ابن النجف که در نجف اشرف بعد از وفات خالوی خود، شیخ جواد بن شیخ حسین مذکور، امام جماعت مسجد هندی است و او از شخصی از همسایگان خود که در محلّه حویش از محلّات نجف اشرف ساکن است، نقل نموده که گفت: روزی شخصی از رفقا و آشنایان نزد من آمد و گفت: چندی است امر معاش بر من سخت گشته و فایده درستی به دست نیامده، اگر تو مرا همراهی کنی، در این باب فکری کرده، تدبیری به خاطرم رسیده است.

گفتم: آن چه چیز است؟ بگو اگر مصلحت در آن باشد با تو همراه شوم.

گفت: امشب به خانه شیخ مرتضی برویم و هرچه بیابیم، بیاوریم، زیرا در این اوقات پول بسیاری نزد او آورده اند.

العبقری الحسان ؛ ج 5 ؛ ص303

ن این سخن شنیدم، انکار کردم و او را از آن عمل منع نمودم. ممتنع نشد و اصرار خود را بر انکار من افزود، بالاخره قرار شد با یکدیگر برویم، من در حیاط خارج توقّف کنم، او به داخل رود و آن چه خواهد، بردارد و بیاید و با یکدیگر خارج شویم، طوری که من دخلی در مباشرت نداشته باشم.

پس با یکدیگر تقسیم نماییم.

بعد از گذشتن پاسی از شب که چشمها عادتا در خواب بودند، روانه شده، به تدبیری وارد دالان بیرونی خانه شدیم، در دالان ماندیم، رفیق من داخل اندرون گردید و پس از زمانی پریشان حال و مضطرب برگشت و چنان دو دست خود را دندان می گرفت که نزدیک بود خون از آن ها جاری شود.

پرسیدم: چه شده؟

گفت: همانا امر عجیبی مشاهده کردم که اگر خود مشاهده نکنی، مرا تصدیق ننمایی.

گفتم: آن چه بود؟

ص: 303

گفت: چون داخل حیاط خارج گردیدم و از پلّه بام بالا رفتم که خود را از سطح بام خارج، به سطح بام داخل انداخته، از آن جا پایین روم و غرض خود را حاصل کنم، عکس و سایه شاخصی دیدم که از بام اندرون بر مهتابی پشت بام بیرونی افتاده بود، لذا سرم را بالا کردم ببینم خود شاخص بر بام اندرون چیست؟ ناگاه شیری مهیب دیدم که بر لب بام اندرون ایستاده، سر خود را به سمت پایین کشیده و انتظار دارد چون برآیم، مرا به چنگال خود برباید، هرچه نزدیک تر می رفتم، شدّت و غضبش زیادتر می شد.

هرچه تأمّل کردم در خصوص آن تدبیری کنم، علاج ندیدم، به ناچار برگشتم.

راوی گوید: چون این سخن از او شنیدم، با خود گفتم که شیر دلیر این وقت شب در میان ولایت، در بام بلند اندرون از کجا آمده؟ شاید این مرد از کار خود نادم شده، عذرجویی می کند یا خوف بر او غالب گشته و قوّه واهمه این صورت را در نظرش آورده است.

به او گفتم: شاید توهّم بوده و صورت شیر را تجسّم کرده باشی؟

گفت: گفتم که تا خود نبینی باور نمی کنی، آن جا ایستاده، بیا و خود مشاهده کن!

او روانه شد، من به دنبال او رفتم تا آن که بر بام اطاق بیرون برآمدیم. چون به بام اندرون که به بام بیرون، متّصل و بر آن مسلّط بود، نظر انداختم، شیری مهیب بر لب بام دیدم که از مهابت آن بدنم لرزید، گویا برای دفع ما آن جا ایستاده بود، چون ما را دید، غرّش نمود و بر بام بیرون مشرف گردید، اگر نزدیک تر می رفتیم از غایت خشم بر ما، خود را از بام بلند داخل، بر پشت بام خارج می انداخت. چون این امر عجیب را دیدیم، آن را از کرامات آن مرد بزرگ دانستیم و تائب و نادم برگشتیم.

کرامت دوم

ایضا در کتاب مذکور است: فاضل مدّقق و عالم محقّق، حاجی میرزا حبیب اللّه رشتی- سلّمه اللّه- که از اکابر تلامذه شیخ مرحوم است و امروز مصلّی و منبر تدریس شیخ در نجف اشرف، مفوّض به آن بزرگوار است. نقل نموده از پسر مرحوم حاجی

ص: 304

سیّد علی شوشتری که از اولاد سیّد نعمة اللّه جزایری، از مجاورین نجف اشرف، و در ورع و زهد و تقوا، سلمان عصر و مقداد دهر خود بود، با شیخ مرحوم کمال معاشرت و آمیزش داشت، او بر جنازه شیخ مرحوم، نماز اقامه کرد و بعد از وفات شیخ، تقریبا تا یک سال که زنده بود، امور خلق راجع به او بود، بر اعتکاف مسجد کوفه و سهله بسیار مواظبت می نمود و مردم در حقّ او چنان گمان می کردند که او خدمت امام عصر- عجّل اللّه فرجه- شرفیاب می شود و به کرامات معروف بود.

بالجمله میرزای مذکور از پسر این سیّد روایت کرده، که می گفت: در عشره هفتم از مائه ثالثه بعد از هزار هجری، وبایی در نجف واقع گردید، در اواسط شب، ناخوشی وبا، بر سیّد مذکور عارض شد و چون حال او را بسیار پریشان دیدیم و ضعف پیری و عبادت هم در او زیاده بر آن بود، از خوف آن که مبادا تا صبح نماند و شیخ از عدم اعلام مؤاخذه نماید، فانوس را برای اعلام شیخ روشن کردیم.

چون سیّد ملتفت شد، فرمود: چه خیال دارید؟

عرض کردیم: اراده داریم شیخ را باخبر کنیم.

گفت: نیازی به آن نیست، شیخ حالا تشریف می آورد، چراغ را خاموش کنید و بنشینید.

چون فانوس را خاموش کرده، نشستیم. لمحه ای نگذشته که آواز حلقه در بلند شد.

سیّد فرمود: شیخ است، در را بگشایید.

چون در را گشودیم، شیخ را با ملّا رحمه اللّه و ملازمش پشت در دیدیم.

شیخ فرمود: حاج سیّد علی چگونه است؟

عرض کردیم: حالا که مبتلا شده، ان شاء اللّه خدا رحم کند.

فرمود: ان شاء اللّه باکی نیست و داخل شد. چون سیّد را مشوّش و مضطرب دید، فرمود: مضطرب مشو! ان شاء اللّه خوب می شوی.

سیّد عرض کرد: از کجا می گویی؟ فرمود: من از خدا خواسته ام که تو بعد از من زنده بمانی و بر جنازه من نماز بخوانی.

ص: 305

عرض کرد: چرا این را خواستی؟

فرمود: حالا که شده، پس نشست، قدری سؤال و جواب و مطایبه کردند و شیخ برخاست و رفت، فردای آن روز، شیخ بعد از درس، در منبر فرمود: می گویند حاجی سیّد علی ناخوش است، هرکس از که می خواهد طلّاب به عیادت او می رود، همراه من بیاید. سپس از منبر پایین آمد و با جمعی از طلّاب به خانه سیّد رفت.

معاصر مزبور فرموده: حقیر هم در آن مجلس بودم و این سخن را هم از شیخ شنیدم، لکن کاری لازم، مانع از همراهی با ایشان شد.

بالجمله راوی گوید: چون وارد گردید مانند کسی که خبر ندارد، پرسش حال فرمود. خواستم که عرض کنم شیخنا! شما که دیشب خود تشریف آوردید و دیدید.

ناگاه دیدم سیّد انگشت به دندان گزید و اشاره کرد. دانستم بر ابراز آن رضا ندارد، سکوت کردم، بعد، سیّد عافیت یافت و بر جنازه شیخ نماز کرد، اعلی اللّه مقامهما.

کرامت سوم

بعضی از ثقات علمای مجاورین کربلا و غیره نقل نموده اند و در پشت کتاب صلوة محقّق انصاری به باسمه ثبت شده، از جانب شیخ عبد الرّحیم تستری که از تلامذه مرحوم شیخ مرتضی انصاری مزبور بوده که گفت: در حرم مطهّر سیّد الشهدا علیه السّلام بودم که مرد و زنی از اعراب بادیه، وارد حرم مطهّر شدند و با خود طفلی داشتند که مفلوج بود، به آن حضرت توسّل جستنه، زیارت نموده، بیرون رفتند.

من بعد از زیارت و نماز به حرم حضرت ابو الفضل علیه السّلام مشرّف شدم، دیدم آن مرد و زن طفل علیل خود را آن جا آورده، می گویند: دخیلک یابن امیر المؤمنین، و به پشت ضریح مقدّس رفتند، لکن طفل را روبه روی ضریح مقدّس حضرت عبّاس گذاشتند و قادر بر حرکت نبود.

در نماز بودم که شفا یافته، حرکت کرد و به اطراف نگاه کرد، پدر و مادر خود را ندید، از حرم بیرون رفت، بعد والدین اش، به او ملحق شدند بدون آن که آن را امر

ص: 306

عجیبی شمارند.

من چون حاجتی داشتم که همیشه در مشاهد مشرّفه عرض می کردم و اجابت نمی دیدم؛ در این هنگام حوصله تنگی کرده، به مقام جسارت برآمده، عرض کردم:

یا ابا الفضل! تا زمانی که اعراب بادیه، نزد شما عزیزتر و بیشتر از ما طلّاب علوم دینی حرمت دارند، دیگر من خدمت شما نمی مانم و به اعراب ملحق می شوم. باز به خود آمده، ملتفت شدم که اعراب از ضعف ایمانشان است که دعایشان زود اجابت می شود و عذرخواهی کردم.

پس از مراجعت به نجف اشرف، هنگام ورود من، خادم مرحوم آقا شیخ مرتضی مرا ملاقات کرد و گفت: اجب استادک!

چون به خدمت ایشان رسیدم، فرمود: دو حاجت داری؛ یکی آن که در قرب صحن مقدّس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منزلی خریداری نمایی و دوّم به مکّه مشرّف شوی، وجهی به من عطا فرمود که در آن صرف کنم و فرمود: تا من هستم به کسی اظهار مکن!

من ابتدا از آن وجه، فروض خود را ادا کردم و ما بقی آن را صرف خرید و سفر حجّ نمودم، این است آن چه بعضی از علمای موثّق نقل نموده اند و مکرّر در کربلا از خود آن شیخ شنیده اند.

کرامت چهارم

واقعه ای است که شیخ جلیل و ثقه نبیل، شیخ محمد حسین کاظمی نجفی که الآن در نجف اشرف، قدوه فقهای عروب و صاحب حوزه درس و امام جماعت است آن را حکایت کرد و آن این است که گفت: اوایل وفات شیخ محمد حسن، صاحب کتاب جواهر و انتقال ریاست عامّه به شیخ جلیل، شیخ مرتضی بود که من بعد از نماز عشا داخل حرم می شدم، پشت به در و رو به ضریح مطهّر، تکیه به دیوار برای زیارت می ایستادم و وقوف را طول می دادم، غالبا دخول و خروج شب شیخ، با وقوف من مقارن می شد.

ص: 307

اتّفاقا یک شب جناب شیخ در حال وقوف، به من برخورد و آهسته، کیسه پولی در دست من گذاشت و بر وجه نجوا فرمود: نصف این را خودت خرج کن و نصف دیگر را بین شاگردانت تقسیم کن! این سخن را فرمود و رفت، من هم بعد از آن به خانه رفتم، مقدار آن را معلوم کرده، دیدم تمام آن با دینی که در آن اوقات داشتم، مطابق بود.

با خود خیال کردم تمام آن را به مصارف دین معجّل خود رسانم و بعد مقدار نصف آن را به تدریج برای شاگردان کارسازی کنم. این خیال را کردم، لکن تا شب آینده، کاری نکردم و این خیال را به کسی نگفتم.

تا آن که بعد از نماز عشا باز داخل حرم شده، در مکان سابق ایستاده بودم؛ شیخ مذکور به طریق عبور برخورد، سر خود را نزدیک گوش من آورد و فرمود: نه شیخنا، شما از این مال، قسمت شاگردها را بدهید، من باز به خود شما می دهم. این را فرمود و رفت. من دانستم از ضمیر من اطّلاع یافته، از آن اراده برگشتم، مقام و جلالت آن شیخ بزرگوار را فهمیدم.

کرامت پنجم

امری است که وقوع آن در زمان حیات خود شیخ مذکور، معروف و مشهور گردید و به درجه ظهور و بهور رسید و آن این است که در یکی از سنوات عشره سابعه از مائه ثالثه بعد از هزار هجری، شیخ مذکور برای بعض زیارات مخصوصه- گویا زیارت عرفه بود- به کربلا رفت، حقیر آن وقت به کربلا نرفتم، چون شیخ مراجعت کردند، اشتهار یافت که واقعه تازه ای وقوع یافته. در مقام تحقیق برآمدم، جمعی از طلّاب ذکر کردند: شخصی عرب از اهل سماوات که قریه ای در کنار فرات، بین بصره و کوفه است به کربلا آمده بود، در میان حرم مطهّر خدمت جناب شیخ رسید و بعد از سلام و بوسیدن دست او عرض کرد: باللّه علیک انت الشیخ مرتضی؛ تو را به خدا قسم! شیخ مرتضی تویی؟

شیخ فرمود: آری.

ص: 308

عرض کرد: علّمنی عقائد الشّیعة؛ اعتقادات شیعه را به من تعلیم ده!

شیخ فرمود: تو کیستی، اهل کجا هستی و چه باعث شده که خواهان اعتقادات شیعه ای و آن را از من می طلبی؟

عرض کرد: من اهل سماوات هستم، خواهری دارم که در یکی از قبایل عرب که سه منزل دورتر از سماوات است، ساکن می باشد؛ من به دیدن خواهرم رفته بودم، چون برگشتم، در اثنای راه به شیری عظیم و مهیب مبتلا شدم که به من برخورد، از مهابت آن، اسب من از رفتار بماند و راه علاج و تدبیر من بسته شد و به غیر از توسّل به بزرگان دین تدبیری نماند، پس به ابو بکر متوسّل شده، «یا صدیق» گفتم، اثری ندیدم، دست به دامن عمر شده، «یا فاروق» گفتم، ثمری نچیدم، سپس به عثمان چسبیده، یا «ذالنّورین» گفتم و جوابی نشنیدم، آن گاه به علی بن ابی طالب علیه السّلام دخیل شده، گفتم: «یا اخ الرسول و زوج البتول یا أبا السّبطین ادرکنی و لا تهلکنی».

ناگاه سواری نقاب دار نزد خود حاضر دیدم، چون شیر، سوار را دید، سر خود را به پای اسب او مالید و رفت، آن سوار در جلوی من روانه گشت و من هم عقب او روانه شدم، اسب او آرام می رفت و اسب من می دوید، ولی باز به آن نمی رسید، تا آن که آن سوار به سوی من متوجّه شد و گفت: دیگر از شیر ضرری به تو نخواهد رسید و راه هم همین است که می روی، برو فی امان اللّه.

گفتم: فدایت شوم! بفرما تو خود کیستی که مرا از این ورطه رهانیدی؟

فرمود: همانم که او را خواندی منم: اخ الرّسول و زوج البتول و ابو السّبطین علیّ بن ابیطالب علیه السّلام.

عرض کردم: فدایت شوم، مرا به راه نجات هدایت فرما!

فرمود: اعتقادات خود را درست کن!

عرض کردم: کدام اعتقادات درست است؟

فرمود: اعتقادات شیعه.

عرض کردم: مرا تعلیم ده!

ص: 309

فرمود: برو از شیخ مرتضی بیاموز!

عرض کردم: او را نمی شناسم.

فرمود: ساکن نجف است و این شمایل را که در شما می بینم، ذکر نمود.

عرض کردم: چون به نجف می روم، او را می بینم؟

فرمود: چون به نجف روی، او را نبینی، زیرا او به کربلا به زیارت حسین علیه السّلام رفته باشد، لکن در کربلا او را خواهی دید. این را بفرمود و از نظر برفت. من به سماوات آمده، از آن جا به نجف آمدم و تو را ندیدم، امروز وارد کربلا شدم و الحمد للّه که به خدمتت رسیدم، مرا به اعتقادات شیعه دلالت فرما!

شیخ فرمود: امّا اصل اعتقادات شیعه آن است که امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام را خلیفه بلافصل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله می دانند، بعد از او فرزندش حسن علیه السّلام، بعد از آن فرزندش حسین علیه السّلام، صاحب این ضریح و قبّه و بارگاه و هم چنین تا امام و خلیفه دوازدهم، که امام عصر- عجّل اللّه فرجه- و غایب از انظار را امام می دانند. اگر شخص همین قدر را اقرار و اعتقاد نماید، شیعه می شود و دیگر زاید بر اعتقادات صحیح مسلمین، چیزی نیست، در اعمال هم تکلیف تو همان است که از نماز، روزه، خمس، زکات، حجّ و غیر آن می کنی.

عرض کرد: مرا به بعض شیعیان بسپار که بعض ضروریّات احکام را بیاموزم.

شیخ او را به ثقه عادل، آخوند ملّا مؤمن متعبّد طهرانی یا شخص دیگری سپرد و توصیه فرمود: اموری را که منافی تقیّه است، بر او اظهار ننماید، انتهی.

[مؤمنه ای از آمل ] 15 یاقوتة

در این باب است که مؤمنه ای از آمل- که از محلّات مازندران است- آن بزرگوار را می بیند و حین تشرّف آن سرور را می شناسد.

معاصر عراقی در دار السلام فرموده: روز پنج شنبه چهاردهم ربیع الثانی سال هزار

ص: 310

و سی صد هجری، شخصی از افاضل احباب که موصوف و مقرون به صلاح و مزیّن به آداب فلاح بود، مؤلّف را به شرف قدوم خود فایز نمود و در اثنای مکالمات سخن، به این مقامات کشید و قصّه بعض از اشخاص مذکورین، ذکر شد.

آن شخص، ذکر نمود: اگرچه اهل عصر از راه قصور مقام، بنابر مسارعت، تکذیب این نوع کلام را دارند، لکن وقوع این امور گاه گاهی به موجب حکمت برای بعضی مشاهد الظهور است، هرچند محض آن باشد که ذکر آن بزرگوار از میان نرود.

از جمله من مادر کامل صالحی داشتم که از غایت صلاح و تقوا میان اهالی آن ولاء معروفه بود و اهل آن ولایت از زن و مرد، نظر به حسن ظنّ شان، در مهمّات و امور خود به او رجوع می نمودند و در حاجات و شفای مرضی و سایر مهمّات از او طلب دعا می کردند و فایده می بردند. نظیر این وقایع از او در آن سالها میان مردم معروف بود، من هم مکرّر از او پرسیدم، تفصیل را شنیدم و خود هم به صدق وقوع آن واقعه قاطع هستم، زیرا صدق و صلاح او طوری نبود که هرکس آن را بداند، احتمال خلاف در اقوال او بدهد. او مذکور داشت: وقوع آن واقعه پس از آن بود که بسیار شوق شرف یابی خدمت آن بزرگوار بر من عارض شد و مطالبی در ضمیر خود داشتم که دلم می خواست از آن حضرت بخواهم. آن شخص واقعه را تا آخر از والده خود نقل کرد.

حقیر از ایشان خواستم: این واقعه را خود به خطّ خود بنویسد و بفرستد که در این کتاب درج شود. قبول نمود، لکن به شرط آن که از نام او افصاح نشود، پس رفت و صورت این خطّ را روانه نمود.

آن بعینها این است: زنی صالح، معروف به تقوا و طهارت ذیل، از اهل آمل مازندران گفت: عصر پنج شنبه به زیارت اهل قبور در مصلّی که مکانی معروف در آمل است، رفتم، بالای قبر برادرم نشستم و بسیار گریستم که ضعف بر من مستولی و عالم به نظرم تاریک شد.

برخاستم و متوجّه زیارت امامزاده جلیل القدر، امامزاده ابراهیم شدم. ناگاه در اثنای راه، کنار رودخانه ای که در آن جا هست، از طرف آسمان و اطراف هوا، انواری را

ص: 311

به الوان مختلف؛ مثل زرد و کبود و زنجاری و سایر الوان، مشاهده کردم که در مکانی، مانند امواج، صعود و نزول می نماید، قدری پیش رفتم، دیگر آن نور را ندیدم و لکن مردی را دیدم که در آن مکان نماز می کند و در سجده می باشد، با خود گفتم باید این مرد از بزرگان دین باشد و من حکما باید او را بشناسم، پیش از آن که مفارقت کنم.

پیش رفتم و ایستادم تا از نماز فارغ شد. بر او سلام کردم

پس جواب داد.

عرض کردم: شما کیستید؟ متوجّه من نشد. الحاح و اصرار نمودم.

فرمود: تو را چه کار، به تو دخلی ندارد، من غریبم.

او را قسم دادم. بعد از آن که قسم بسیار شد و به عترت اطهار رسید.

فرمود: من عبد الحمیدم.

عرض کردم: برای چه کاری تشریف به این جا آورده اید؟

فرمود: به زیارت خضر.

عرض کردم: خضر کجا هستند؟

فرمود: قبرش آن جاست و به سمت بقعه ای اشاره کرد که نزدیک آن جا بود و به قدمگاه خضر نبی معروف است و در شب های چهارشنبه، شمع بسیار آن جا روشن می نمایند.

عرض کردم: می گویند خضر هنوز زنده است.

فرمود: این خضر آن خضر نیست، این خضر پسر عموی ما و امامزاده است.

با خود خیال کردم این مرد بزرگ و غریب خوبی است، او را راضی کرده، به خانه می برم تا مهمان باشد. دیدم از جای خود برخاست که تشریف ببرد و لب های او به دعایی متحرّک بود، گویا بر من الهام شد این حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- است، چون می دانستم آن حضرت بر گونه مبارک خالی دارد و دندان پیش او گشاده است، برای امتحان و تصدیق آن خطور و گمان، به صورت انورش نظر کردم.

دیدم دست راست را حایل صورت کرده، عرض کردم: از شما نشانه ای می خواهم.

ص: 312

فی الحال دست مبارک را کنار برده، تبسّم فرمودند. هردو علامت را مشاهده کردم، خال و دندان را چنان دیدم که شنیده بودم. یقینم حاصل شد که همان بزرگوار است.

مضطرب شدم و گمان کردم آن حضرت ظهور فرموده، عرض کردم: قربانت گردم، کسی از ظهور شما مطّلع شد؟

فرمود: هنوز وقت آن نرسیده، روانه گردید. از غایت دهشت و اضطراب گویا دست و پا و سایر اعضایم از کار بازماندند، ندانستم چه بگویم و چه حاجتی بخواهم، این قدر شد که عرض کردم: فدایت شوم! اذن دهید پای مبارکتان را ببوسم. پس پای مبارکش را از کفش بیرون آورده، بوسیدم؛ گویا کف پای مبارکش هموار بود و مانند پاهای متعارف پست و بلند نبود. به راه افتادند، هرقدر تأمّل کردم، به خاطر دهشت خود و تنگی وقت، چیزی از حوایجم به خاطرم نیامد، جز آن که عرض کردم: آقا! آرزو دارم که خدا به من پنج اولاد بدهد که آن ها را به اسامی پنج تن آل عبا نام گذارم، بین راه دست های مبارک خود را به دعا بلند کرد و فرمود: ان شاء اللّه، دیگر هرچه سخن گفتم و التماس نمودم، اعتنایی نفرمودند، تا آن که داخل بقعه مذکور شدند و مرا مهابت او و دهشت مانع شد که داخل بقعه شوم، گویا راه مرا بستند و خوف بر من مستولی گردید، بسیار می لرزیدم و می ترسیدم. تنها بر در بقعه که بیش از یک در نداشت، ایستادم تا شاید بیرون آیند، طول کشید و بیرون نیامدند.

اتّفاقا در آن اثنا، زنی را دیدم که می خواهد به آن قبرستان برود، او را نزد خود خواندم و خواستم در دخول بقعه با من همراه شود. اجابت نموده، داخل شدیم. کسی را ندیدیم و از بیرون و درون هرقدر نظر کردیم، اثری ندیدیم؛ با آن که آن بقعه غیر از بابی که من ایستاده بودم، مدخل و مخرجی نداشت. از مشاهده این غرایب حالم دگرگون گردید و نزدیک بود حالت غشی عارض شود، لذا مرا به خانه رساندند.

در همان ماه به برکت دعای آن حضرت به محمد حامله شدم. بعد به علی، سپس به فاطمه و بعد به حسن، پس از چندی حسن فوت شد. بسیار دلتنگ شده، الحاح و استغاثه کردم، تا آن که بار دیگر حسن را به علاوه حسین به یک حمل، حامله شدم،

ص: 313

پس از آن عبّاس هم، اضافه شد.

این بیان آن واقعه بود از قراری که مکرّر از آن زن صالح شنیدم و چون به قراین صدق مقرون بود از صلاح و تقوا و استجابت دعا در باب اولاد با اخبار به این واقعه قبل از ولادت آن ها به دیگران و موافقت آن اخبار با ولادت آن ها، به آن جازم و قاطع گردیدم و العلم عند اللّه. این واقعه در سال هزار و دویست و هشتاد و چهار یا پنج هجری واقع گردید، انتهی.

[ملّا ابو القاسم قندهاری ] 16 یاقوتة

در این باب است که فاضل جلیل آخوند ملّا ابو القاسم قندهاری آن بزرگوار را می بیند و هنگام تشرّف آن سرور را می شناسد.

چنان که معاصر مزبور در کتاب مذکور نقل فرموده: روزی شخصی از فضلا در ذکر اشخاصی که در غیبت کبرا به این کرامت عظمی فایز شده اند، سخن به میان آورد، آن فاضل مذکور داشت جناب قندهاری هم در این باب حکایتی دارد.

حقیر چون طالب درج این مطالب بودم، فرستاده، صورت این واقعه را به خطّ خود آن جناب درخواست کردم و جواب را این طور دریافت نمودم که فرمایش جنابش اطاعت کرده، می گویم: در تاریخ هزار و دویست و شصت و شش هجری در شهر قندهار خدمت ملّا عبد الرحیم، پسر مرحوم ملّا حبیب اللّه افغان، کتاب فارسی هیأت و تجرید می خواندم.

عصر جمعه به دیدن او رفتم، در پشت بام شبستان بیرونی او، جمعیّتی از علما و قضاة و خوانین افغان نشسته بودند و در صدر مجلس، پشت به قبله و روبه مشرق، جناب ملّا غلام محمد قاضی القضاة و سردار محمد علم خان، پسر سردار رحمدلخان و یک نفر عالم عرب مصری و جمع دیگری از علما نشسته بودند. این بنده و یک نفر شیعه دیگر، عطّار باشی سردار مذکور، پسرهای مرحوم ملّا حبیب اللّه، پشت به شمال

ص: 314

نشسته بودیم، پسر قاضی القضاة و مفتی ها برعکس این نشسته بودند. جمعی از خوانین هم روبه قبله و پشت به مشرق که پایین مجلس بود، نشسته بودند. سخن در ذمّ و نکوهش مذهب شیعه تا این جا کشید که قاضی القضاة گفت: یکی از خرافات شیعه آن است که می گویند: حضرت محمد مهدی علیه السّلام پسر حضرت عسکری علیه السّلام در سامرّا و در تاریخ دویست و پنجاه و پنج هجری متولّد شده و در سال دویست و شصت هجری، در سرداب خانه خودش غایب شده، تا این هنگام زنده و نظام عالم بسته به وجود او است.

همه اهل مجلس در سرزنش و ناسزا گفتن به عقاید شیعه، هم زبان شدند، الّا عالم مصری که پیش تر و بیشتر از همه کس شیعه را نکوهش می کرد، در این وقت خاموش بود، تا آن که سخن قاضی القضاة به پایان رسید.

گفت: در فلان سنه در جامع طولون، در درس حدیث حاضر می شدم، فلان فقیه حدیث می گفت، سخن به شمایل حضرت مهدی- عجّل اللّه فرجه- رسید، قیل وقال برخاست و آشوب به پا شد. یک دفعه مردم ساکت شدند، زیرا دیدند جوانی به همان شمایل ایستاده و کسی قدرت نگاه کردن به او را نداشت.

چون سخن عالم مصری به این جا رسید، خاموش شد. بنده دیدم اهل مجلس همه ساکت شدند، نظرها به زمین افتاد و عرق از جبین ها جاری شد. از مشاهده این حالت حیرت کردم، ناگاه دیدم جوانی روبه قبله میان در مجلس نشسته، به مجرّد دیدن، حالم دگرگون شد. توانایی دیدن رخسار فرّخش نماند، زبان گویا نداشتم، بنده هم مانند آن ها شدم، حدود ربع ساعت همه به این حالت بودیم.

آهسته آهسته به خود آمدیم. هرکس زودتر به هوش آمد پیش تر برخاست، تا آن که همه به تدریج و تفریق، بی تحیّت و درود به لفظ «سلام علیکم» که رسم اهل آن جاست، رفتند، بنده آن شب تا صبح، جفت شادی و اندوه بودم؛ شادی برای آن که دیدارش نمودم و اندوه به جهت آن که نتوانستم بار دیگر بر آن جمال مبارک نظر کنم و شمایل میمونش را درست فراگیرم. فردای آن روز برای درس رفتم.

جناب ملّا عبد الرحیم مرا در کتابخانه خواست، دوبه دو نشستیم. گفت: دیروز

ص: 315

دیدی چه شد؟ حضرت قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و اله تشریف آوردند و چنان تصرّفی به اهل مجلس نمودند که نتوانستند ببینند و سخن بگویند، عرق ریختند، بی تحیّت سلام علیک، در هم پریشان شدند.

بنده به دو جهت این واقعه را انکار کردم؛ یکی از ترس، تقیّه کردم، دیگر آن که یقین کنم آن چه دیدم، محض خیال نبود.

گفتم: من کسی را ندیدم و از اهل مجلس هم، چنین حالتی که گفتی ندانستم و نفهمیدم.

گفت: امر روشن تر از آن است که تو انکار کنی. بسیاری از مردم دیشب و امروز به من نوشتند و برخی آمدند مشافهتا گفتند. باری روز دیگر عطّارباشی را دیدم، گفت:

چشم ما از این کرامت روشن باد! سردار محمد علم خان هم از دین خود سست شده، نزدیک است که او را شیعه کنم.

بعد از چند روز در راهی به پسر قاضی القضاة برخوردم، گفت: پدرم تو را می خواهد.

هرقدر عذر آوردم که نروم، نپذیرفت.

ناچار با او خدمت قاضی القضاة رسیدم؛ جمعی از مفتی ها، عالم مصری و غیره هم در محضر او حاضر بودند، بعد از تحیّت و درود، قاضی القضاة چگونگی آن مجلس را از من پرسید. گفتم: من جز خموشی اهل مجلس و بدون خداحافظی متفرّق شدن آن ها از یکدیگر، چیزی ندیدم و ندانستم.

اهل مجلس به قاضی القضاة عرض کردند: این مرد دروغ می گوید، چگونه می شود در یک مجلس و در روز روشن همه حاضرین ببینند و او نبیند.

قاضی القضاة گفت: چون طالب علم است دروغ نمی گوید، شاید آن حضرت خود را به نظر منکرین جلوه گر ساخته باشد تا سبب رفع انکار شود و چون مردم فارسی زبان این بلد، پدرانشان شیعه بوده و از عقاید شیعه، همین اعتقاد به وجود امام عصر- عجّل اللّه فرجه- برای آن ها باقی مانده، لهذا ندیده؛ اهل مجلس طوعا یا کرها سخن

ص: 316

قاضی القضاة را تصدیق کرده و برخی تحسین نمودند. این تمام حکایت بود و من اللّه التوفیق و الهدایة.

صورت خطّ جناب تمام شد، فاضل سابق الذکر هم این مضمون را بلاواسطه از او روایت کرد و جناب میرزا محمد حسین ساوجی هم که از فضلای تلامذه مؤلّف است و او را به طلب این خط فرستاده بودم، تصدیق این مکتوب را از او نقل کرد.

[شیخ علی حلّاوی ] 17 یاقوتة

اشاره

در این باب است که جناب مستطاب عالم عامل، قدوة الأقران و الأماثل، آقای آقا شیخ علی حلّاوی آن بزرگوار را در غیبت کبرا می بیند و حین تشرّف می شناسد.

سیّد العلماء العاملین و سند الفقهاء الراشدین، حجّة الاسلام آقای آقا سیّد علی اکبر خویی- دامت برکاته- که از جمله معاصرین و از زمره مجاورین مشهد رضوی عرش قرین است مرا حدیث کرد: وقتی از نجف اشرف به جهت انجام مطلبی که در نظر بود به محلّه سیفیّه رفتم، در اثنای عبور از بازار آن بلد، نظرم به قبّه مسجد مانندی افتاد که بر سر درب آن زیارت مختصری از حضرت صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- و خلیفة الرحمان نوشته بود و آن نوشته این بود: «هذا مقام صاحب الزمان».

مردمان آن سامان از دور و نزدیک در آن مکان جنّت نشان، به زیارت می رفته، به ساحت قدس باری دعا، تضرّع، زاری و توسّل می جستند.

از اهالی حلّه وجه تسمیه آن مقام به مقام صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- را سؤال نمودم، متّفق الکلمه گفتند: این مکان، خانه یکی از اهل علم این جاست که به آقا شیخ علی موسوم بود و مردی بسیار زاهد، عابد، متّقی و همیشه اوقات منتظر ظهور حضرت مهدی علیه السّلام بوده و همیشه مشغول خطاب و عتاب با آن جناب است که این غیبت شما در این ازمنه و اعصار موقعیّتی ندارد، چرا که مخلصین جنابت در اقطار و امصار به اندازه برگ درختان و قطرات باران است و در همین بلده بیش از هزار نفرند،

ص: 317

پس چرا ظهور نمی کنی تا دنیا را پر از قسط و عدل نمایی؟

تا آن که وقتی اتّفاق افتاد که به بیابانی رفته، همین عتاب و خطاب ها را به آن بزرگوار می نمود، ناگاه دید عربی بدوی نزد او حاضر شده، به ایشان فرمود: جناب شیخ! به چه کسی این همه عتاب و خطاب می نمایی؟

عرض کرد: خطابم به حجّت وقت و امام زمان- عجّل اللّه فرجه- است که مخلصین صمیمی ای در این عصر دارد که فقط بیش از هزار نفر آن ها در حلّه است و با ظلم و جوری که عالم را فراگرفته، چرا ظهور نمی کند؟

آن مرد عرب فرمود: یا شیخ! من صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- هستم، با من این همه خطاب و عتاب مکن! مطلب چنین نیست که تو فهمیدی، اگر سی صد و سیزده نفر اصحاب من موجود بودند، هر آینه ظاهر می شدم و در بلد حلّه که می گویی متجاوز از هزار نفر مخلص واقعی دارم، جز تو و فلان شخص قصّاب، کسی که اخلاص بر کیش من نیست. اگر می خواهی که واقع امر بر تو مکشوف شود، برو و در شب جمعه، مخلصین مرا که می شناسی دعوت کن و در صحن حیاط خود، برای ایشان مجلسی آماده نما و فلان قصّاب را هم دعوت کن، دو بزغاله بر بام خانه ات بگذار و در پشت بام خود منتظر ورود من باش، تا من حاضر شده، واقع امر را به تو بفهمانم و تو را ملتفت کنم که اشتباه نموده ای. چون این مکالمات را با آقا شیخ علی به پایان رساند از نظرش غایب شد.

شیخ مذکور با کمال فرح و سرور به حلّه برگشته، ماجرا را به آن مرد قصّاب گفت و به تصویب یکدیگر از میان هزار نفر و متجاوز که همه آن ها را از اخیار و ابرار و منتظران حقیقی غایب از انظار می دانستند، چهل نفر را انتخاب نمودند و شیخ مزبور از آن ها دعوت نمود که شب جمعه به منزل او بیایند تا به شرف لقای امام عصر- عجّل اللّه فرجه- مشرّف شوند، چون شب موعود رسید، مرد قصاب با آن چهل نفر در صحن حیاط خانه شیخ علی اجتماع نمودند و همه با طهارت و مواجه قبله، مشغول ذکر و صلوات و دعا و منتظر من الیه الالتجاء بودند.

ص: 318

شیخ مزبور طبق دستور آن سرور، از قبل دو بزغاله بالای پشت بام برده بود، چون برهه ای از شب گذشت، دیدند نور عظیم درخشانی در جوّ هوا ظاهر شد که تمام آفاق را پر کرده و بسیار از آفتاب و ماه درخشنده تر است. آن نور به سمت خانه شیخ متوجّه گردیده، آمد تا بر بالای پشت بام خانه شیخ قرار گرفت. قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد و آن مرد قصّاب را برای رفتن به پشت بام خواند، قصّاب حسب الامر به پشت بام رفت، بعد از لمحه ای آن سرور به او امر فرمود: یکی از دو بزغاله را نزدیک ناودان بام برده، سر ببرد، طوری که خون آن تماما از ناودان، میان صحن خانه ریخته شود.

قصّاب به فرموده آن بزرگوار عمل نمود. چون آن چهل نفر خون ها را دیدند ظنّ قوی پیدا کردند که آن بزرگوار سر قصّاب را از بدن جدا نموده و این خون او است که از ناودان جاری شده، سپس صدایی از پشت بام بلند شده، شیخ علی صاحب خانه را امر فرمود به سطح بام بالا رود.

شیخ علی بالای پشت بام رفت؛ دید مرد قصّاب صحیح و سالم بالای پشت بام است، یکی از دو بزغاله را سر بریده و خونی که از ناودان به صحن خانه ریخته، خون بزغاله است. آن بزرگوار به مرد قصّاب امر فرمود بزغاله دیگر را به همان کیفیّت ذبح کند.

قصّاب هم حسب الامر بزغاله دیگر را نزدیک ناودان برده، ذبح کرد.

چون خون آن میان صحن خانه ریخت، چهل نفری که در صحن خانه بودند، قاطع شدند که آن سرور شیخ علی مزبور را نیز به قتل رسانده و عن قریب نوبت به هریک از آن ها خواهد رسید، لذا همه از صحن خانه شیخ مزبور بیرون آمده، رو به فرار نهادند، سپس آن بزرگوار به شیخ علی فرمود: الحال به صحن خانه برو و به این جماعت بگو به بام آمده، مرا دیدار نمایند.

وقتی شیخ به صحن خانه آمد، احدی از آن چهل نفر را ندید، به بام مراجعت کرده، فرار آن جماعت را به عرض آن سرور رساند.

آن بزرگوار فرمود: یا شیخ! دیگر این قدر با من عتاب و خطاب مکن، این بلد حلّه

ص: 319

بود که می گفتی متجاوز از هزار نفر از مخلصین ما آن جاست؛ چه شد که از میان آن منتخبین کسی جز تو و این مرد قصّاب نماند، جای های دیگر را هم به همین نحو قیاس کن! این را فرمود و از نظر شیخ و مرد قصّاب ناپدید شد.

آن گاه شیخ، آن بقعه را مرمّت نموده، به مقام صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- موسوم نمود و از آن وقت تاکنون آن مقام شریف مطاف انام و مزار خاصّ و عام است.

[مقامات مربوط به حضرت ]

اشارات فیها بشارات اوّل

بدان از جمله کسانی که در این مقام شریف منسوب به حضرت که در حلّه است توسّل جسته و اثر دیده اند، مادر عثمان و دیگری نجم الدین جعفر بن زهدری است که ما قضیّه توسّل آن ها را در یاقوته هشتم و نهم از عبقریّه یازدهم این بساط نقل نموده ایم، مراجعه شود.

دوم

آن که از جمله کسانی که در مقام منسوب به حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه- که در وادی السلام نجف اشرف است، توسّل جسته اند، اثر ظاهری دیده اند؛ یکی مفلوج کاشانی است که ما حکایت آن را در یاقوته سوّم از عبقریّه ششم این بساط نقل نموده ایم و دیگری زنی از اهل عامّه به نام ملکه است که ما حکایت آن را در یاقوته سوّم از عبقریّه نهم این بساط نقل نموده ایم، مراجعه شود.

سوم

از جمله کسانی که آن بزرگوار را در مقام مهدی- عجّل اللّه تعالی فرجه- دیده که

ص: 320

در مسجد سهله در سمت قبله مکان نمازگزاران است، مرد سبزی فروش نجفی است؛ چنان که ما حکایت آن را در یاقوته چهاردهم از عبقریّه هفتم این بساط نقل نموده ایم، مراجعه شود.

چهارم

در نعمانیّه که بلدی از عراق عرب و مابین واسط و بغداد است، مقامی به حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه- منسوب است.

از جمله کسانی که در آن مقام به شرف لقای آن سرور مشرّف شده، شیخ ابن جواد یا ابن ابی الجواد نعمانی است؛ چنان که استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- در نجم ثاقب (1) فرموده: عالم افاضل متبحّر نقّاد، میرزا عبد اللّه اصفهانی معروف به افندی در جلد پنجم کتاب ریاض العلما و حیاض الفضلا در احوالات شیخ ابن جواد نعمانی گفته:

او از کسانی است که قائم- عجّل اللّه فرجه- را دیده است و از آن جناب روایت نموده:

به خطّ شیخ زین الدین علی بن الحسن بن محمد خازن حایری تلمیذ شهید منقولی دیدم که به تحقیق ابن ابی الجواد نعمانی مولای ما مهدی علیه السّلام را دیده است.

پس بر او عرض کرد: ای مولای من! برای تو در نعمانیّه مقامی است و هم چنین در حلّه مقامی است؛ کدام وقت در هریک از آن ها تشریف دارید؟

به او فرمود: شب سه شنبه و روز سه شنبه در نعمانیّه و روز جمعه و شب جمعه در حلّه می باشم، لکن اهل حلّه در مقام من، به آداب رفتار نمی کنند و مردی نیست که در مقام من به ادب داخل شود، ادب کند و بر من و ائمّه علیهم السّلام سلام کند و بر من و ایشان دوازده مرتبه صلوات فرستد، آن گاه دو رکعت نماز با دو سوره به جای آورد و در آن دو رکعت با خدای تعالی مناجات کند، مگر آن که خدای تعالی آن چه می خواهد به او عطا فرماید.

ص: 321


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 559- 558؛ ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 271- 270.

گفتم: ای مولای من، این مناجات را به من تعلیم فرما!

فرمود: «اللّهمّ قد اخذ التأدیب منّی حتّی مسنّی الضرّ و أنت ارحم الرّاحمین و إن کان ما اقترفته من الذّنوب استحقّ به اضعاف اضعاف ما ادّبتنی به و أنت حلیم ذو اناة تعفو عن کثیر حتّی یسبق عفوک و رحمتک عذابک». سه مرتبه این دعا را بر من تکرار فرمود تا فهمیدم؛ یعنی آن را حفظ نمودم.

مؤلّف گوید: نعمانیّه بلدی از عراق، بین واسط و بغداد است و ظاهرا شیخ جلیل ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن ابراهیم بن جعفر کاتب، شهیر به نعمانی معروف به ابن ابی زینب تلمیذ شیخ کلینی رحمه اللّه و صاحب تفسیر مختصر که در آیات است و کتاب غیبت که از کتب مشروح مفصّل معتبر است، از اهل آن بلد باشد؛ چنان که شیخ مفید در ارشاد، اشاره فرموده و مخفی نماند که در جمله ای از اماکن، محلّ مخصوصی معروف به مقام آن جناب است؛ مثل وادی السلام، مسجد سهله، حلّه، خارج قم و غیر آن.

ظاهر آن است که کسی در آن مواضع به شرف حضور مشرّف یا از آن جناب معجزه ای در آن جا ظاهر شده و از این جهت در اماکن شریفه متبرّکه داخل شده و آن جا محلّ انس و تردّد ملایکه و قلّت شیاطین است و این خود یکی از اسباب قریب اجابت دعا و قبول عبادات است و در بعضی از اخبار آمده که برای خداوند مکان هایی است که دوست دارد در آن جا عبادت شود. امثال این اماکن؛ چون مساجد، مشاهد ائمّه علیهم السّلام، مقابر امامزادگان و صلحا و ابرار در اطراف بلاد، از الطاف غیبیه الهیّه است برای بندگان درمانده، مضطرّ، مریض، مقروض، مظلوم، هراسان، محتاج و نظایر ایشان از صاحبان هموم مفرّق قلوب و مشتّت خاطر و مخلّ حواس که به آن جا پناه برند، تضرّع نمایند، به وسیله صاحب آن مقام از خداوند مسألت کنند، دوای درد خود را بخواهند، شفا طلبند و دفع شرّ اشرار کنند، بسیار شده که به سرعت، اجابت مقرون شده، با مرض رفتند و با عافیت برگشتند، مظلوم رفتند و مغبوط برگشتند، باحال پریشان رفتند و آسوده خاطر مراجعت نمودند.

ص: 322

البتّه هرچه در آداب و احترام آن جا بکوشند، بیشتر در آن جا خیر بینند و محتمل است همه آن مواضع در جمله آن خانه ها داخل باشد چرا که خدای تعالی امر فرموده باید مقام آن ها بلند باشد، نام خدای تعالی در آن جا مذکور شود و از کسانی که بامداد و پسین در آن جا تسبیح حق تعالی گویند، مدح فرمود، این مقام بیش از این گنجایش شرح ندارد.

[شیخ حسن عراقی ] 18 یاقوتة

در این باب است که شیخ حسن عراقی آن بزرگوار را در غیبت کبرا می بیند و هنگام تشرّف می شناسد.

استادنا المحدّث النوری در نجم ثاقب فرموده: شیخ عبد الوهّاب بن احمد بن علی الشعرانی در کتاب لواقح الانوار فی طبقات السادات الاخیار که در آخر کتاب، آن را لواقح الانوار القدسیّه فی مناقب العلما و الصوفیّه نام نهاده، گفته: از جمله ایشان شیخ صالح، عابد زاهد، صاحب کشف صحیح و حال عظیم، شیخ حسن عراقی است که در بالای تپّه و مشرف بر برکه رطلی مدفون است و او قریب صد و سی سال در مصر زندگانی کرد.

یک دفعه من بر سیّدم، ابو العبّاس حریثی داخل شدم، گفت: شما را به حدیثی خبر دهم که به وسیله مرا از حینی که جوان بودم تا این وقت امر مرا بشناسید.

گفتیم: آری.

گفت: من جوان امردی بودم که در شام عبا می بافتم و بر نفس خود مسرف بودم؛ یعنی مشغول معصیّت بودم. روزی در جامع بنی امیّه داخل شدم، دیدم شخصی بر کرسی نشسته و در امر مهدی علیه السّلام و خروج او سخن می گوید. دلم از محبّت او سیراب شد و به دعا کردن در سجود خود مشغول شدم که خدای تعالی میان من و او جمع کند.

درنگ کردم و قریب یک سال دعا می نمودم. پس بعد از مغرب در جامع بودم که

ص: 323

ناگاه شخصی بر من داخل شد که بر او عمّامه ای مثل عمّامه عجم ها و جبّه ای از پشم شتر بود.

دست خود را بر کتف من زد و فرمود: در اجتماع با من چه حاجتی داری؟

به او گفتم: تو کیستی؟

فرمود: منم مهدی.

دست او را بوسیدم و گفتم: با من به خانه بیا.

اجابت کرد و فرمود: برای من مکانی را خالی کن که در آن جا احدی غیر تو بر من داخل نشود.

سپس برای او مکانی را خالی کردم. هفت روز نزد من درنگ کرد و ذکر را به من تلقین نمود و به من امر کرد که یک روز، روزه گیرم و یک روز افطار کنم و این که هر شب پانصد رکعت نماز کنم و پهلوی خود را برای خواب به زمین نگذارم، مگر آن که بر من غلبه کند.

آن گاه طالب شد که بیرون رود و به من فرمود: ای حسن! بعد از من با احدی مجتمع نشو و تو را کفایت می کند آن چه از جانب من برای تو حاصل شد، پس آن جا نیست، الّا آن چه از من به تو رسیده، لذا منّت احدی را بدون فایده متحمّل نشو.

گفتم: سمعا و طاعتا. سپس بیرون رفتم که او را وداع کنم.

در عتبه (1) درب مرا نگاه داشت و گفت: از همین جا. چندین سال به همین حالت ماندم.

آن گاه شعرانی بعد از ذکر حکایت سیحات حسن عراقی، گفته که او گفت: من از مهدی علیه السّلام عمرش را سؤال نمودم.

فرمود: ای فرزندم! عمر من الان شش صد و بیست سال است و از آن سال تا حال صد سال از عمر من گذشته، پس این مطلب را به سیّد خودم، علی خواص گفتم، او را در عمر مهدی علیه السّلام موافقت کرد، نیز شیخ عبد الوهّاب شعرانی در مبحث شصت و پنجم

ص: 324


1- چهارچوب درب.

کتاب یواقیت و جواهر، بعد از کلماتی در بیان عقاید که در باب چهارم گذشت، گفته:

پس عمر او؛ یعنی مهدی علیه السّلام تا این وقت که سنه نهصد و پنجاه و هشت است، هفت صد و شش سال می باشد.

[محمد علی نساج دزفولی ] 19 یاقوتة

در این باب است که زاهد متّقی و ناسک منزوی، آقا مشهدی محمد علی نسّاج دزفولی، آن بزرگوار را در غیبت کبرا می بیند و حضرت را حین تشرّف می شناسد.

به خطّ جناب مستطاب عمدة العلما الأعلام و ثقة المسلمین و الاسلام، آقای آقا میرزا محمد باقر اصفهانی خواهرزاده مرحوم حجّة الاسلام آقای حاج آقا منیر الدین البروجردی الاصفهانی- نوّر اللّه مرقده- دیدم بنابر آن چه برای درج در این کتاب مستطاب برای این احقر مکتوب داشته و جناب ایشان از سیّد سند، اجّل أعظم فقیه و علّامه محقّق، وجیه علم الأعلام بحر القمقام الثقة العدل الزکی، آقای حاج میرزا محمد تقی- طاب ثراه- نقل فرموده اند و جناب ایشان هم از ثقه معتمد جلیل صالح، حاجی خواجه طاهر شوشتری، از تجّار مهم که فعلا هم در اصفهان در قید حیات می باشند، از شخص تاجر ثقه معتمد حاج محمد علی نام نقل فرموده اند که گفت:

روزی میان بازار بودم، شخصی تاجر، حاج محمد حسین نام به من رسید و سؤال کرد:

اهل کجایید؟

گفتم: اهل دزفول. چون این را شنید، با من به مصافحه و معانقه و اظهار محبّت پرداخت و گفت: امشب برای غذا منزل من بیایید. من قدری خوف کردم که بلا سابقه منزل او بروم و تأمّل نمودم. این مطلب را از حال من دریافت و گفت: اگر خوف دارید، کسی را با خود بیاورید، مانعی ندارد. من وعده دادم و او نشانی خانه را داد.

شب که رفتم، دیدم تشریفات و تدارک زیاد به جا آورده، به من گفت: سبب اظهار محبّت من به شما به این کیفیّت، آن است که من از دزفول شما فیض عظیمی برده ام؛

ص: 325

چون شنیدم شما از اهل آنجایید، خواستم قدری تلافی آن را برای شما کرده باشم و آن فیض، این است که من تموّل زیاد دارم ولی هیچ اولاد نداشتم، به این سبب محزون بودم و غصّه داشتم، تا آن که به کربلا و نجف مشرّف شدم. آن جا از اهل علم سؤال کردم:

برای حاجت مهم چه توسّلی این جا مؤثّر است؟

گفتند: شب چهارشنبه، عمل در مسجد سهله از مجرّبات است که موجب توجّه امام عصر علیه السّلام می شود. مدّتی شب های چهارشنبه آن جا می رفتم و عمل آن جا را به نحوی که تعلیم کردند، به جا می آوردم، تا آن که شبی در خواب، کسی به من فرمود:

جواب مقصد تو پیش مشهدی محمد علی نسّاج در شهر دزفول است و من تا آن روز اسم دزفول را نشنیده بودم. از بعضی نام و راه آن را پرسیدم، سپس به آن جا مسافرت کردم، چون نزدیک صبح رسیدم، به نوکر خود گفتم: من می خواهم کسی را در این شهر پیدا کنم، تو در منزل بمان، اگر هم دیر کردم در جستجوی من بیرون میا تا خودم بیایم.

تا عصر در هر کوچه و محلّه ای رفتم و مشهدی محمد علی نسّاج را جستجو کردم، کسی او را نمی شناخت، آخر الامر به کوچه ای رسیدم، از کسی پرسیدم، گفت؛ سر این کوچه دکّان او است.

وقتی رسیدم، دیدم دکّان بسیار کوچکی دارد، نشسته بود؛ به مجرّد آن که مرا دید، گفت: حاج محمد حسین! سلام علیک! خداوند چند اولاد پسر به تو مرحمت می کند و عدد آن ها را هم گفت و به همان عدد هم اولاد پیدا کردم. من بسیار متعجّب شدم که بلا سابقه مرا شناخت و مقصد مرا گفت.

درب دکّان او نشستم، دانست که غذا نخورده ام. یک سینی چوبی با کاسه ای چوبی آورد که در آن قدری ماست با دو نان جو بود. چون خوردم و نماز خواندم، اظهار کردم که من امشب مهمان می باشم. گفت: حاجی! منزل من همین جا است و هیچ روانداز ندارم. گفتم: من به همین عبای خود اکتفا می کنم. پس اجازه داد. چون شب شد، دیدم اوّل مغرب اذان گفت و نماز مغرب و عشا را خواند و بعد از آن همان سینی و کاسه را آورد با ماست و چهار دانه نان جو و بعد از صرف غذا خوابید. من هم خوابیدم تا اوّل

ص: 326

اذان فجر. برخاست و اذان گفت و نماز خواند و نشست سر کار خود.

پس من پرسیدم که شما مرا و اسم و مقصد مرا از کجا دانستی؟

گفت: حاجی به مقصد خود رسیدی، دیگر چه کار داری؟ من اصرار کردم. پس به من گفت: می بینی این خانه عالی را از دور، منزل یکی از اعیان لرهاست. هر سال پنج شش ماه می آید این جا و چند سرباز با او است. در میان آن ها سربازی لاغراندام بود، پیش من آمد و گفت: تو در امر نان خود چه می کنی؟

گفتم: اوّل سال به قدر روزی چهار دانه نان جو که لازم دارم می خرم و آرد می کنم و از آن، هرروز می دهم طبخ می کنند.

گفت: ممکن است من هم پول بدهم همان قدر هم برای من تهیّه کنی. قبول کردم و او هرروز می آمد چهار دانه نان جو می گرفت از من، تا آن که یک روز ظهر دیدم نیامد. قدری طول کشید، رفتم از رفقای او پرسیدم. گفتند: امروز کسالت پیدا کرده و در مسجد خوابیده. من رفتم در آن مسجد، او را دیدم و احوالش را پرسیدم، گفت: من امروز تا فلان ساعت از دنیا می روم و کفن من در فلان جا است؛ تو در دکّان مواظب باش. شب هرکس آمد تو را طلبید، او را اطاعت کن و هرچه از جو پیش تو ماند، برای خود بردار. پس من آمدم در دکّان، چند ساعتی که از شب گذشت. کسی آمد و مرا صدا زد. من برخاستم و با او تا در مسجد آمدم، او از دنیا رفته بود.

امر فرمود: او را با کفن برداشتیم، آوردیم بیرون شهر نزدیک چشمه آبی. دستور دادند تا از غسل و کفن و دفن او فارغ شدیم، ایشان رفتند. من هم برگشتم درب دکّان خود، بدون آن که سؤالی از ایشان بنمایم. پس تقریبا یک ماه گذشت، یک شب دیدم کسی مرا صدا می زند. در را گشودم، فرمود: تو را طلبیده اند. من برخاستم و با ایشان تا بیرون شهر آمدم، در صحرای وسیعی، دیدم جمع بسیاری از آقایان نشسته اند دور یکدیگر و آن موقع شب صحرا روشن و مصفّا بود که به وصف نمی آید. پس آن آقایی که میان آن ها از همه محترم تر بود، به من فرمودند که می خواهم تو را به جای آن سرباز نصب کنم، برای حقّ آن خدمتی که در امر تهیّه نان او به او کردی. من چون ملتفت واقع

ص: 327

مطلب نبودم، عرض کردم: من کجا از عهده سربازی بر می آیم و این چه کاری است، خیلی ترقّی کند منصب سلطانی پیدا می کند.

فرمود: امر چنان نیست که تو گمان کردی.

شخصی که با ایشان آمده بود، فرمود: این بزرگوار حضرت صاحب الامر- صلوات اللّه علیه- می باشند.

آن گاه عرض کردم: سمعا و طاعتا.

فرمودند: تو را به جای او گماشتم، به جای خود باش! هر موقع فرمانی به تو دادیم انجام دهی. من برگشتم، یکی از فرمان ها این پیغام بود که در امر اولاد به تو دادم و السّلام.

[جعفر نعل بند اصفهانی ] 20 یاقوتة

در این باب است که جناب دیانت مآب تقواایاب، استاد جعفر نعل بند اصفهانی، آن جناب را در غیبت کبرا می بیند و هنگام تشرّف حضرت را می شناسد.

ایضا به خطّ آقای معظّم له در قضیّه سابق دیدم و برای این حقیر نقل فرمودند: در ارض اقدس خراسان، روز یک شنبه، هفتم ماه شعبان از سنه هزار و سی صد و شصت هجری، مولای معظّم مسدّد و سیّد اجلّ سند، سیّد العلما الأعلام سلیل السادات الفخام العظام، التقی الزکی النقی، آقای حاج میرزا محمد علی گلستانه اصفهانی موطنا و خراسانی مسکنا- دامت برکاته العالیه- فرمودند: عموی من- فردوس و ساده- سیّد سند صالح آقای آقا سیّد محمد علی- طاب ثراه- برای من نقل فرمودند: زمان ما در اصفهان شخصی جعفر نام، نعل بند بود، او صحبت هایی می کرد که موجب طعن و ردّ مردم بر او شده بود، مثل آن که به طیّ الأرض به کربلا رسید یا مردم را به صورت های مختلف دیدن و یا درک شرف خدمت حضرت صاحب الامر- صلوات اللّه علیه- را نمودن و برحسب بدحرفی مردم، او هم آن صحبت ها را ترک نمود، تا آن که روزی

ص: 328

برای زیارت مقبره متبرّکه تخت فولاد می رفتم؛ بین راه دیدم جعفر نعل بند هم می رود.

نزدیک او رفتم، گفتم: میل داری در راه با هم باشیم.

گفت: چه ضرر دارد، با هم صحبت می کنیم، زحمت راه را هم نمی فهمیم.

قدری با هم صحبت کردیم، سپس پرسیدم: این صحبت ها که از تو نقل می کنند چیست؟ صحّت دارد یا نه؟

گفت: آقا از این مطلب بگذرید.

اصرار کردم و گفتم: من که بی غرضم، مانعی ندارد بگویی.

گفت: آقا شرح حال من آن است که از پول کسب نعل بندی خود، بیست و پنج سفر کربلا مشرّف شدم و همه را برای روز عرفه می رفتم، در سفر بیست و پنجم در بین راه، شخصی یزدی با من رفیق شد.

چند منزل که رفتیم، مریض شد و کم کم مرض او شدّت کرد، سپس به یک منزلی رسیدیم که خوفناک بود و به این سبب دو روز قافله را در کاروانسرا نگاه داشتند تا قافله های دیگر برسد و جمعیّت زیادتر شوند، آن گاه حال او زیاد سخت شد و به موت مشرّف گردید.

روز سوّم که قافله خواست حرکت کند، در امر رفیق مریض خود متحیّر ماندم که چگونه او را به این حال، تنها بگذارم و مسؤول خدا شوم و چگونه بمانم و زیارت عرفه که بیست و چهار سال برای درک آن جدّیت تمام داشتم، از من فوت شود.

آخر الامر بعد از فکر بسیار، بنایم بر رفتن شد، مقارن حرکت قافله پیش او رفتم و گفتم: من می روم و دعا می کنم، خداوند تو را هم شفا مرحمت می فرماید.

چون این را شنید، اشکش ریخت و گفت: من یک ساعت دیگر می میرم، صبر کن و چون مردم، خرجین و اسباب و الاغ من همه مال تو باشد. مرا با همین الاغ به کرمانشاه برسان و از آن جا هم به هر نحو که راحت باشد مرا به کربلا برسان!

وقتی این حرف را زد و گریه او را دیدم، دلم به حال او رقّت کرد و از جا کنده شد،

ص: 329

ماندم و قافله رفت. قدری که گذشت، مرد.

او را بر الاغ بستم و حرکت کردم. چون از کاروانسرا بیرون رفتم، دیدم قافله پیدا نیست، ولی گرد و غبار آن ها را از دور می دیدم. تا یک فرسخ راه رفتم، به هر نحوی میّت را بر الاغ می بستم، قدری که می رفتم می افتاد و هیچ قرار نمی گرفت، مع ذلک خوف تنهایی بر من غلبه کرد، آخر دیدم نمی توانم او را ببرم و حالم زیاد پریشان شد.

ایستادم، به جانب حضرت سیّد الشهدا- صلوات اللّه علیه- توجّه کردم و با چشم گریان عرض کردم: آقا! آخر من با این زایر شما چه کنم. اگر او را در این بیابان بگذارم که مسؤول خدا و شما هستم و اگر بخواهم او را بیاورم که نمی توانم و درمانده شده ام.

در این حال دیدم چهار نفر سوار پیدا شدند، سوار بزرگ تری که میان آن ها بود؛ فرمود: جعفر با زایر ما چه می کنی.

عرض کردم: آقا چه کنم در کار او درمانده ام.

سه نفر دیگر پیاده شدند، یک نفر آن ها نیزه ای در دست داشت، نیزه را در گودال آبی که خشک شده بود، فرو برد، آب جوشید و گودال پر شد، سپس میّت را غسل دادند، بزرگ تر آن ها ایستاد و با ما بر او نماز خواند، آن گاه او را محکم بر الاغ بستند و ناپدید شدند.

من روبه راه آوردم و می رفتم، یک بار دیدم از قافله ای گذشتم که پیش از ما حرکت کرده بودند؛ پیش افتادم، تا آن که دیدم به قافله ای رسیدم که آن ها هم پیش از آن قافله حرکت کرده بودند.

طولی نکشید دیدم به پل سفید نزدیک کربلا رسیدم و در تعجّب و حیرت بودم که این چه واقعه ای است، سپس او را بردم و در وادی ایمن دفن کردم.

تقریبا بعد از بیست روز دیگر، قافله ما رسیدند، هریک از اهل قافله می پرسیدند تو کی و چگونه آمدی؟

من برای بعضی به اجمال و برای بعضی به شرح می گفتم و آن ها تعجّب می کردند تا روز عرفه شد، من به حرم مطهّر رفتم و مردم را به صورت حیوانات مختلف از قبیل

ص: 330

گرگ، خوک، میمون و غیره ها و جمعی را هم به صورت انسان می دیدم.

پس از شدّت وحشت زدگی برگشتم. تا قبل از ظهر رفتم، باز به همان حالت می دیدم و برگشتم، بعد از ظهر باز رفتم، همان طور مشاهده کردم، فردا که رفتم، همه را به همان صورت انسان دیدم.

بعد از این سفر چند سفر دیگر مشرّف شدم، باز روز عرفه مردم را به صورت حیوانات مختلف و در غیر آن روز به همان صورت انسان می دیدم، به این سبب تصمیم گرفتم دیگر برای عرفه مشرّف نشوم و چون این امور و وقایع را برای مردم نقل می کردم، طعن و بدگویی می کردند و می گفتند: برای یک سفر زیارت رفتن، چه ادّعاها می کند و لذا من به کلّی نقل این وقایع را ترک کردم تا آن که شبی با عیالم مشغول غذا خوردن بودم، دیدم صدای در بلند شد.

رفتم و در را باز کردم، دیدم شخصی می فرمایند: حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- تو را طلبیده است.

به همراه ایشان تا در مسجد جمعه رفتم، دیدم منبر بسیار بلندی در صفّه ای بود و آن حضرت- صلوات اللّه علیه- بالای منبر تشریف داشتند؛ آن صفّه هم مملوّ از جمعیّت بود و آن ها در لباس عامّه مانند شوشتری ها بودند.

من متفکّر شدم از میان این جمعیّت، چگونه می توانم خدمت ایشان برسم.

پس به من توجّه فرمودند و صدا زدند: جعفر بیا! من تا مقابل منبر رفتم.

فرمودند: چرا آن چه در راه کربلا دیدی، برای مردم نقل نمی کنی.

عرض کردم: آقا! من نقل می کردم، از بس مردم بدگویی کردند نقل آن ها را ترک کردم.

فرمود: تو کاری به حرف مردم نداشته باش، نقل کن آن چه دیدی، نقل کن تا مردم بفهمند که ما چه نظر مرحمت و لطفی با زایر جدّم حضرت سیّد الشهدا- صلوات اللّه علیه- داریم.

ص: 331

[تشرّف یافتگان دیگر]

تذنیب کالتّذهیب بدان که در این عبقریّه، کسانی که در غیبت کبرا خدمت سراسر سعادت حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر مشرّف شده اند و آن سرور را در حین تشرّف شناخته اند، کیفیّت تشرّف و نحوه ملاقات ایشان به نحو تفصیل ذکر شده و بسا در کلمات اخیار و کتب علمای ابرار دیده می شود، اشخاصی نام برده شده که خدمت آن بزرگوار در این غیبت مشرّف شده و در حین تشرّف، حضرتش را شناخته اند امّا کیفیّت تشرّف و نحوه ملاقات ایشان به نحو تفصیل ذکر نشده، بلکه فقط مرقوم داشته اند که فلانی به نحو اجمال خدمت آن بزرگوار مشرّف شده، پس خوش داشتم در دنباله اشخاص اولیّه تعمیما للعائده و تتمیما للفائده، بعضی از این اشخاص را نیز نام برده باشم، لذا عرضه می دارم.

1- از جمله آن ها کسی است که سیّد محمد موسوی معروف به میرلوحی در اربعین خود که آن را کفایة المهتدی نام نهاده، ذکر کرده: تنها میان من و خداست که دردمندی را می شناسم که مکرّر آن حضرت را دیده و زمانی به مرضی مهلک گرفتار بود و آن حضرت او را شفای کامل کرامت فرمود.

2- از جمله جمال الصالحین سیّد بن طاوس- قدّس اللّه سره- در رساله مواسعه و مضایقه می فرماید: از کسی که اسم او را نمی برم، شنیدم که مواصلتی میان او و مولای ما مهدی- صلوات اللّه علیه- بود که اگر ذکر آن روا بود، هر آینه چند جزء می شد که بر وجود مقدّس آن جناب، حیات و معجزه او دلالت دارد.(1)

3- از جمله سیّد معظم مذکور- طاب ثراه- در کتاب فرج الهموم فی معرفة نهج الحلال و الحرام من النجوم فرموده: به تحقیق در زمان خود جماعتی را درک کردم که ذکر می کردند: مهدی- صلوات اللّه علیه- را مشاهده نمودند و در میان ایشان کسانی بودند که از جانب آن حضرت حامل رقعه ها و عرایض ها شده بودند که بر آن جناب

ص: 332


1- فوائد المدینة، ص 91.

عرض شده بود و ذیل آن قضیّه کسی است که در خواب و بیداری خدمتش مشرّف شده و در یاقوته بیست و یکم عبقریّه نهم ذکر شده است.(1)

4- از جمله سیّد اجل علی بن طاوس در کتاب فرج الهموم می فرماید: از این جمله است خبری که برای من معلوم شده، از کسی که راستی او برایم در آن چه آن را ذکر می کنم محقّق شده، گفت: از مولای خود مهدی علیه السّلام مسألت کرده بودم که مرا رخصت دهد از کسانی باشم که به صحبت و خدمت آن جناب در زمان غیبتش مشرّف اند و به کسانی از بندگان و خاصّانش اقتدا کرده باشم که آن جناب را خدمت می کنند و بر این مقصود خود، احدی از عباد را مطّلع نکرده بودم.

پس نزد من حاضر شد ابن رشید ابو العبّاس واسطی که سابقا ذکر شد روز پنج شنبه بیست و نهم رجب المرجّب سنه شش صد و سی و پنج نزد من حاضر شد و به من گفت:

ابتدا از نفس خود، به تو می گویند ما جز مهربانی با تو قصدی نداریم. پس اگر نفس خود را بر صبر کردن توصیه کنی، مراد حاصل می شود.

به او گفتم: این سخن را از جانب که می گویی؟

گفت: از جانب مولای ما مهدی- صلوات اللّه علیه-.(2)

از جمله ایضا سیّد عظیم الشأن بنابر نقل نجم ثاقب در کتاب جمال الأسبوع (3) از شخصی روایت کرده که او حضرت صاحب الزمان علیه السّلام را مشاهده نمود که امیر المؤمنین علیه السّلام را زیارت می کرد و این مشاهده، روز یک شنبه که روز امیر المؤمنین علیه السّلام است، در بیداری بود نه در خواب؛ «السّلام علی الشّجرة النبویّة و الدّوحة الهاشمیّة المضیئعة المثمرة بالنبوّة المونقة بالأمامة السّلام علیک و علی ضجیعیک آدم علیه السّلام و نوح علیه السّلام السّلام علیک و علی اهل بیتک الطیّبین الطّاهرین السّلام علیک و علی الملائکة المحدقین بک و الحافّین بقبرک یا مولای یا امیر المؤمنین علیه السّلام هذا یوم الأحد و هو یومک و باسمک و أنا ضیفک فیه و جارک

ص: 333


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 52، ص 54.
2- همان.
3- جمال الاسبوع بعمل المشروع، ص 38.

فأضفنی یا مولای و أجرنی فانّک کریم تحبّ الضّیافه و مأمور بالاجاره فافعل ما رغبت إلیک فیه و رجوته منک بمنزلتک و آل بیتک عند اللّه و منزلته عندکم و بحقّ ابن عمّک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و علیکم اجمعین».

در آن کتاب است که مؤلّف گوید: نسبت ایّام هفته به حجج طاهرین- صلوات اللّه علیهم- به حسب اعمال و اورادی که باید نزد ایشان به آن ها متوسّل شد، به جهت رسیدن به منافع داخلی و خارجی دنیوی و اخروی و دفع بلاهای آسمانی و زمینی و سرور شیاطین انسی و جنّی مختلف رسیده است.

امّا در زیارات و توسّل به سلام و ثناگویی و مدحت به نحوی است که سیّد بن طاوس در کتاب جمال الاسبوع ذکر نموده: شنبه منسوب به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است، یک شنبه به امیر المؤمنین علیه السّلام، دوشنبه به امام حسن و سیّد الشهدا علیهما السّلام، سه شنبه به حضرت سجّاد و امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم السّلام، چهارشنبه به حضرت کاظم، امام رضا، امام محمد تقی و امام علی النقی علیهم السّلام، پنج شنبه به امام حسن عسکری علیه السّلام و روز جمعه به امام عصر و ناموس دهر، صاحب الزمان- صلوات اللّه علیه- منسوب و به اسم او است و آن، روزی است که در آن ظاهر خواهد شد. برای هرروز زیارتی ذکر نموده و در هریک از آن ها به این مطلب اشاره شده که امروز، روز شماست و من در این روز، میهمان شمایم و به شما پناه آوردم، مرا ضیافت کنید و پناه دهید. این ترتیب با دو روایت مطابق است که هردو از امام علی النقی علیه السّلام روایت شده؛ یکی را شیخ صدوق از صقر بن ابی دلف و دیگری را قطب راوندی از ابی سلمان بن ارومه نقل نموده.

در خبر اوّل، صقر می گوید: به آن جناب گفتم: ای سیّد من! حدیثی است که از پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله روایت کرده شده و معنی آن را نمی دانم؟

فرمود: آن حدیث کدام است؟

گفتم: با روزها دشمنی مکنید که با شما دشمنی خواهند کرد.

فرمود: آری روزها ماییم. مادامی که آسمان ها و زمین برپاست، شنبه اسم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است و به همان نسق ذکر نمود تا آن که فرمود: جمعه پسر پسر من است که

ص: 334

اهل حقّ به سوی او جمع می شوند، معنی روزها این است، در دنیا با ایشان دشمنی نکنید که در آخرت با شما دشمنی می کنند.(1)

در خبر دوّم بعد از سؤال از حدیث مذکور، در جواب فرمود: آری، روزها ماییم؛ به درستی که برای حدیث رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله تأویل است. امّا شنبه، رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله ...،(2) تا آخر. از این خبر معلوم می شود کنایه بودن اسامی ایّام هفته از آن نام های مبارک منافات ندارد که ظاهر آن نیز مراد باشد که تفأل بد کردن به روزی، تطیّر و دشنام دادن به آن، برای تأثیر بد آن باشد؛ چنان که علّامه مجلسی رحمه اللّه احتمال داده و آن بعید است، چون خود، مکرّر بعضی از این ایّام را مذمّت می فرمودند یا دشمنی کردن با روز عمل بد کردن و معصیت نمودن در آن است، پس او دشمنی خواهد کرد به این که روز قیامت بر آن عمل بد شهادت دهد.

در دعای صباح صحیفه کامله (3) است: «و هذا یوم حادث جدید و هو علینا شاهد عتید أن احسّنا و دّعنا بحمد و ان اسائنا فارقنا بذّم»، اگرچه شارحین صحیفه در این عبارت، تأویلات بعید کرده اند که ذکر آن مناسب نیست و مخفی نماند که در این دو خبر ذکری از صدیقه طاهره علیها السّلام نشده، لکن ابن طاوس رحمه اللّه بعد از زیارت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در یک شنبه زیارتی برای آن معظّمه ذکر نموده و محتمل است که از خبری دیگر استفاده فرموده و ما ان شاء اللّه؛ زیارت حضرت حجّت علیه السّلام در روز جمعه را در باب یازدهم ذکر می کنیم.

امّا در توسّل به حضرت رسول و ائمّه- صلوات اللّه علیهم- به وسیله نماز، بردن هدیه نماز نزد ایشان- صلوات اللّه علیهم اجمعین- به روایت شیخ طوسی- رحمة اللّه علیه- در مصباح (4) تقسیم آن به حسب ایّام هفته چنین است که از روز جمعه شروع می کند و هشت رکعت نماز می خواند؛ چهار رکعت برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و چهار

ص: 335


1- معانی الاخبار، ص 124- 123.
2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 413- 412.
3- صحیفه سجادیه، ذیل دعای ششم.
4- مصباح المتهجر، ص 322

رکعت برای فاطمه زهرا علیهما السّلام هدیه می کند.

شنبه، چهار رکعت برای امیر المؤمنین علیه السّلام.

یک شنبه، چهار رکعت برای حضرت مجتبی علیه السّلام.

دوشنبه، چهار رکعت برای حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام.

سه شنبه، چهار رکعت برای حضرت سجّاد علیه السّلام.

چهارشنبه، چهار رکعت برای حضرت باقر علیه السّلام.

پنج شنبه، چهار رکعت برای حضرت صادق علیه السّلام.

جمعه، هشت رکعت؛ چهار رکعت برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و چهار رکعت برای حضرت صدیقه طاهره علیها السّلام.

شنبه دیگر، چهار رکعت برای امام رضا علیه السّلام و به همین ترتیب تا روز پنج شنبه چهار رکعت برای حضرت حجّت علیه السّلام، این از اعمال نفیس است.

در خبر دیگر که در آن ذکر این نماز هدیه شده، فرمودند: کسی که نماز خود را، چه فریضه چه نافله برای رسول خدا، امیر المؤمنین و اوصیا بعد از او- صلوات اللّه علیهم- قرار دهد، خداوند ثواب نمازش را اضعاف مضاعفه، مضاعف می کند تا نفس قطع شود و پیش از آن که روح از بدنش مفارقت کند، به او می گویند: ای فلان! دلت خوش و چشمت روشن باد به آن چه خدای تعالی برای تو مهیّا کرده است و برای تو گوارا باد آن چه را به آن رسیدی. بهتر است که در این نمازها، تسبیح رکوع و سجود را سه مرتبه بگوید و پس از آن بگوید: «و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین» و بعد از هردو رکعت بگوید: «اللّهمّ أنت السّلام و منک السّلام و إلیک یعود السّلام حیّنا ربّنا منک بالسّلام اللّهم انّ هذه الرّکعات هدّیة منّی إلی فلان بن فلان» و به جای فلان بن فلان، نام آن حجّت را ببرد که هدیه برای او است؛ «فصلّ علی محمّد و آل محمّد و بلّغه ایّاها و اعطنی افضل املی و رجائی فیک و فی رسولک صلواتک علیه و آله و فیه»؛ آن گاه هرچه را خواستی، دعا کن!

مخفی نماند برای ایّام ماه نیز تقسیمی منسوب به ایشان است که در هرروز باید

ص: 336

خوانده شود و تسبیحی که به آن حجّت مختصّ است که آن روز، منسوب به او است و سیّد فضل اللّه راوندی در کتاب دعوات (1) آن تسبیح ها را نقل کرده، تسبیح حضرت حجّة علیه السّلام از روز هجدهم ماه است تا آخر ماه و آن این است: «سبحان اللّه عدد خلقه سبحان اللّه رضا نفسه سبحان اللّه مداد کلماته سبحان زنة عرشه و الحمد للّه مثل ذلک».

6- از جمله آیت اللّه علّامه حلّی رحمه اللّه در کتاب منهاج الصّلاح می فرماید: نوع دیگری از استخاره است که آن را از والد فقیه خود، سدید الدین یوسف بن علی بن المطهّر از سیّد رضی الدین محمد آوی حسینی رحمه اللّه از صاحب الامر علیه السّلام روایت کردم و آن چنین است که فاتحة الکتاب را ده مرتبه بخواند، اقلّ آن سه مرتبه و پست تر از آن یک مرتبه آن گاه ده مرتبه انّا انزلناه و سپس سه مرتبه این دعا را بخواند:

«اللّهمّ انّی استخیرک لعلمک بعواقب الأمور و استشیرک بحسن ظنّی بک فی المأمول و المحذور اللّهمّ ان کان الأمر الفلانیّ قد نبطت بالبرکة اعجازه و بوادیه و خفّت بالکرامة ایّامه و لیالیه فخرلی فیه خیرة تردّ شموسه ذلولا و تقعّص ایّامه سرور اللّهمّ امّا امر فأتمر و امّا نهی فانتهی اللّهمّ انّی استخیرک برحمتک خبرة فی عافیة»؛

آن گاه یک قبضه از قطعه تسبیح بردارد و حاجت خود را از خاطر بگذارند و بیرون بیاورد، اگر عدد آن قطعه جفت باشد، آن افعل است؛ یعنی بکن و اگر فرد باشد، لا تفعل است؛ یعنی نکن یا به عکس؛ یعنی این علامت خوبی و بدی، بسته به قرارداد استخاره کننده است (2) و شیخ شهید اوّل در ذکری (3) فرموده: یکی از اقسام استخاره، استخاره به عدد است و این قسم در عصرهای گذشته، پیش از زمان سیّد کبیر، عابد رضیّ الدین محمد آوی حسینی، مجاور مشهد مقدّس غروی- رضی اللّه تعالی عنه- مشهور نبود و من روایت می کنم یا در روایت این استخاره از او و سایر مرویّات، از

ص: 337


1- الدعوات، ص 94.
2- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 271 و ج 88، ص 248.
3- الذکری، ص 253.

مشایخ خود، از شیخ کبیر فاضل جمال الدین بن المطهّر از والدش، از سیّد رضی، از صاحب الامر علیه السّلام اذن دارم.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در رساله مفاتیح الغیب فرموده: والد مرحوم فقیر از شیخ عظیم الشأن جلیل القدر، شیخ بهاء الدین محمد- علیهما الرحمه و الرضوان و الغفران- نقل می فرمود: ما دست به دست از مشایخ خود شنیده ایم که در طریق استخاره تسبیح، از حضرت صاحب الامر- صلوات اللّه علیه- روایت می کردند که سه مرتبه بر محمد و آل محمد صلوات بفرستند، تسبیح را بگیرند و دوتادوتا بشمارند، اگر تک می ماند، خوب و اگر جفت می ماند، بد است و والد مبرور مغفور رحمه اللّه اکثر اوقات در اموری که در آن استعجالی داشتند، به این روش استخاره می کردند.

7- از جمله شیخ محدّث جلیل و عالم نبیل، منتجب الدین علی بن عبید اللّه بن حسن بن حسین بن حسن بن حسین- رحمة اللّه علیهم اجمعین- صاحب اربعین معروف در کتاب منتخب که در ذکر علمای متأخّر، از عهد شیخ طوسی- رضوان اللّه علیه- تا عصر خود است، فرموده: ثائر باللّه بن مهدی بن ثائر باللّه حسنی جیلی زیدی بود و او مدّعی امامت طایفه زیدیّه شد، در شهر جیلان خروج کرد، آن گاه مستبصر شد و مذهب طایفه امامیّه را اختیار نمود و روایت احادیث برای اوست و مدّعی بود او حضرت صاحب الامر- صلوات اللّه علیه- را مشاهده کرده و از آن جناب نیز روایت می کرد.(1)

8- از جمله آن ها نیز در آن کتاب شریف فرموده: شیخ ثقه ابو المظفّر.

در بعضی نسخ ابو الفرج علی بن حسین حمدانی ثقه است، شاخص و محلّ نظر طایفه امامیّه در مذهب بود و او از سفرای حضرت بقیّة اللّه صاحب الامر علیه السّلام است، شیخ مفید ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن نعمان حارثی بغدادی رحمه اللّه را درک نمود و به مجلس درس جناب سیّد مرتضی- رضوان اللّه علیه- و شیخ موفّق، ابی جعفر طوسی نشست، بر شیخ مفید رحمهم اللّه قرائت کرد ولی بر آن دو بزرگوار قرائت ننمود. والدم مرا از والد خود و از تألیفات او خبر داد، یعنی به این طریق اجازه دارم روایات و کتب او را

ص: 338


1- الفهریست منتجب الدین، ص 45- 44؛ ر. ک: بحار الانوار، ج 52، ص 77.

روایت نمایم و نقل کنم.

کتاب الغیبه، السنه، الزاهد فی الاخبار، المنهاج و کتاب الفرایض، از آن هاست، ظاهر آن است که مراد او از نشستن شیخ مذکور در مجلس درس سیّد و شیخ، نیابت کردن او از ایشان در تدریس و تعلیم بود، نه استفاده؛ چنان که از کلام اخیر معلوم می شود و اللّه العالم.

9- از جمله نیز در آن جاست که جناب ابو الحسن علی بن محمد بن ابی القاسم العلوی الشهرانی، رحمه اللّه عالم صالحی است و او حضرت بقیة اللّه صاحب الامر- صلوات اللّه علیه و علی آبائه- را مشاهده نمود و از آن جناب احادیثی روایت می کند.(1)

10- از جمله آیت اللّه علّامه حلّی در کتاب ایضاح الاشتباه (2) فرموده: به خطّ صفی الدین بن محمد یافتم که فرمود:

برهان الدین قزوینی- وفقّه اللّه تعالی- مرا خبر داد که فرمود: شنیدم سیّد فضل اللّه راوندی می فرماید: امیری وارد شد که به او عکبر می گفتند، یکی از ما گفت: او عکبر بفتح عین است.

سیّد فرمود: چنین نگویید، بلکه عکبر- بضمّ عین و با است- و شیخ اصحاب ما، هارون بن موسی التلعکبری- بضمّ عین و با- هم، چنین است و فرمود: در قریه ای از قرای همدان که به آن ورشید می گویند، اولاد این عکبر هستند که اسکندر بن دربیس بن عکبر از ایشان است، او از امرای صالحین و از کسانی بود که چند دفعه خدمت حضرت قائم- صلوات اللّه علیه- شرفیاب شد، نیز از سیّد فضل اللّه نقل کرد: عکبر، ماوی، دبیان و دربیس در عراق، امرای شیعه بودند و وجوه ایشان و متقدّم ایشان و از کسانی که خنصر؛ یعنی انگشت کوچک بر او عقد می شد، اسکندری است که پیش تر ذکر شد، انتهی.

ص: 339


1- ر. ک: الفهرست منتجب الدین، ص 78.
2- الایضاح الاشتباه، ص 315.

مراد از عقد خنصر بر او، مقام بزرگی و جلالت قدر او نزد خلق است که هرگاه بخواهند بزرگان را بشمارند، به او ابتدا کنند؛ چون رسم است که مردم در مقام شمردن با انگشتان، پا انگشت کوچک شروع کنند و آن را اوّلا عقد کنند، عالم جلیل نبیل، شیخ منتجب الدین در رجال خود فرموده: امیر زاهد، صارم الدین اسکند بن دربیس بن عکبر و رشیدی خرقانی، از اولاد مالک بن حارث اشتر نخعی رحمهم اللّه صالح و ورع و ثقه است.

نیز در آن جا فرموده: امرای زهّاد، تاج الدین محمود، بهاء الدین مسعود و شمس الدین محمد، فرزندان امیر زاهد صارم الدین اسکندر بن دربیس فقهای صلحایاند و آن سه نفر که در ایضاح نقل کرده، از اعیان علما و بزرگان فقها و صاحب تصانیف معروفه اند.

11- از جمله سیّد جلیل مقدّم، سیّد فضل اللّه راوندی در کتاب دعوات (1) از بعضی از صالحین نقل کرده که او گفت: زمانی، برخاستن برای نماز بر من صعب شده بود و این امر مرا محزون کرده بود؛ پس حضرت صاحب الزمان- صلوات اللّه علیه- را در خواب دیدم، به من فرمود: بر تو باد به آب کاسنی! به درستی که خداوند این کار را بر تو آسان می کند. آن شخص گفت: من بسیار آب کاسنی خوردم؛ برخاستن برای نماز بر من سهل شد.

12- از جمله محدّث جلیل شیخ حرّ عاملی در کتاب اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات (2) فرموده: به تحقیق جماعتی از ثقات اصحاب، به من خبر دادند که صاحب الامر علیه السّلام را در بیداری دیدند و از آن جناب معجزاتی متعدّد مشاهده نمودند، ایشان را به مغیّباتی خبر داد و برای ایشان دعا کرد، دعاهایی که مستجاب شده بود و ایشان را از خطرهای مهلک نجات داد.

13- از جمله عالم بصیر ربّانی و فاضل خبیر صمدانی، حاجی ملّا رضای همدانی

ص: 340


1- الدعوات، ص 156.
2- اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج 3، ص 713- 712.

در مفتاح اوّل از باب سوّم کتاب مفتاح النبوّه، ضمن کلام خود که حضرت حجّت علیه السّلام گاهی نفس مقدّس خود را برای بعضی از خواصّ شیعه ظاهر می فرماید، گفته: آن جناب علیه السّلام پنجاه سال قبل از این، نفس شریف خود را برای یکی از علمای متّقین ظاهر نمود، او ملّا عبد الرحیم دماوندی است که برای احدی سخن در صلاح و سدادش نیست، این عالم جلیل در کتاب خود نوشته: شبی آن جناب را در خانه خود دیدم، آن شب به غایت تاریک بود، طوری که چشمم چیزی را نمی دید آن جناب طرف قبله ایستاده بود، از روی مبارکش نور می درخشید، به نحوی که من نقش قالی را با آن نور می دیدم.(1)

ص: 341


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 306.

ص: 342

عبقریّه ششم [تشرّف یافتگان در غیبت کبری ]

اشاره

در حکایات کسانی است که در غیبت کبرا در بیداری، حضور باهر النور امام عصر- عجّل اللّه فرجه- شرفیاب شده اند و آن بزرگوار را بشخصه و جثّته دیده اند، ولی حین دیدن نشناخته اند و بعد از انقضای شرفیابی به واسطه دیدن معجزه ای از آن حضرت یا قراین واضح لایح جزم پیدا کرده اند کسی که با او ملاقات نموده و به حضورش مشرّف گردیده اند، امام عصر و ناموس دهر بوده است و در این عبقریّه، چند یاقوته می باشد.

[علی بن محمد شوشتری ] 1 یاقوتة

در این باب است که علی بن محمد بن عبد الرّحمن شوشتری حضرت را در غیبت کبرا می بیند و آن بزرگوار را حین تشرّف نمی شناسد.

علّامه مجلسی در بحار الانوار(1) از شیخ مفید، شیخ شهید و صاحب مزار کبیر(2) و آن ها به اسانید خودشان از علی بن محمد بن عبد الرحمن شوشتری روایت نموده اند که گفت: میان قبیله بنی رواس رفتم، بعض برادران دینی مذکور داشتند ماه رجب و ایّام طاعت و عبادت است و مناسب است به مسجد صعصعة بن صوحان برویم، زیرا آن مسجد از اماکنی است که ائمّه علیهم السّلام ما آن جا نماز کرده اند و زیارت این اماکن در این اوقات مستحب است، پس با ایشان به مسجد مذکور رفتیم.

ص: 343


1- بحار الانوار، ج 52، ص 67- 66.
2- المزار، محمد بن المشهدی، ص 144- 143.

در باب مسجد، اشتری زانو بسته و پالان دار دیدیم که خوابیده، چون داخل مسجد شدیم مردی را دیدیم مانند ماه، لباس حجازی پوشیده و چیزی عمّامه ای مانند در سر داشت، نشسته بود و این دعا را می خواند: «اللّهم یا ذالمنن السّابغه ...»، الخ، که آن را در کتب ادعیه در اعمال مسجد مذکور ذکر نموده اند، سپس من و رفیقم هردو، آن دعا را حفظ نمودیم، بعد از آن، سجده طولانی به جای آورد، برخاست، اشتر خود را سوار شد و رفت.

رفیقم گفت: این مرد خضر بود. وای بر ما که با او سخن نگفتیم، گویا مهر بر دهانمان زده بودند که مبهوت شدیم و ملتفت نگردیدیم.

آن گاه بیرون آمده، بر ابن ابی روّاد رواسی برخوردیم.

پرسید: از کجا می آیید؟

گفتیم: از مسجد صعصعه و واقعه را برای او نقل کردیم.

گفت: این مرد هردو روز یا سه روز یک بار به این مسجد می آید و با کسی سخن نمی گوید.

گفتم: او کیست؟

گفت: به گمان شما او کیست؟

گفتیم: ما گمان کردیم که او خضر است.

گفت: به خدا قسم یاد می کنم هر آینه او صاحب الزمان علیه السّلام بود.

مؤلّف گوید: علّت این که ابن ابی روّاد رواسی بر بودن آن شخص شریف، حضرت امام عصر علیه السّلام قسم یاد کرد؛ تصریح فرمودن خود آن بزرگوار برای او در همان مسجد است که من امام زمان علیه السّلام هستم؛ چنان که ما کیفیّت ملاقات و تشرّف او را خدمت آن بزرگوار در یاقوته پنجم، عبقریّه پنجم ذکر نموده ایم، مراجعه شود.

ص: 344

[مرد بدوی ] 2 یاقوتة

در این باب است که مردی بدوی حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف، حضرت را نمی شناسد.

ایضا در بحار(1) از سیّد علی بن محمد بن جعفر بن طاوس حسنی، در کتاب ربیع الالباب نقل نموده که حسن بن محمد بن قاسم گفت: من با مردی از ناحیه کوفه رفیق شدم که اسم آن ناحیه عمار و از قریه های کوفه بود، پس در راه از امر حضرت قائم علیه السّلام ذکر کردیم.

آن مرد به من گفت: ای حسن! به حدیث عجیبی را ذکر کنم.

گفتم: بگو!

گفت: قافله ای از قبیله طیّ در کوفه نزد ما آمدند که آذوقه بخرند، در میانشان مرد خوشرویی بود که رییس قوم بود؛ من به مردی گفتم: از خانه علوی ترازو بیاور!

آن مرد بدوی گفت: این جا نزد شما علوی هست؟

گفتم: سبحان اللّه! بسیاری از اهل کوفه، علوی اند.

بدوی گفت: علوی! و اللّه آن است که ما او را در بیابان بعض بلاد گذاشتیم.

گفتم: خبر او چگونه بود؟

گفت: به قدر سی صد سوار یا کمتر برای غارت اموال بیرون رفتیم که هرکس را که یافتیم بکشیم و مالی بگیریم، مالی به دست نیاوردیم و تا سه روز گرسنه ماندیم، از شدّت گرسنگی بعض از ما به بعض دیگر گفت: بیایید به این اسبان قرعه بیندازیم، به اسب هرکه قرعه بیرون آمد، آن اسب را بکشیم و گوشت آن را بخوریم تا از گرسنگی هلاک نشویم، چون قرعه انداختیم، به نام اسب من بیرون آمد، به ایشان نسبت اشتباه دادم.

قرعه دیگر زدیم، باز به اسم او شد، راضی نشدم تا سه مرتبه چنین کردند و در هر

ص: 345


1- بحار الانوار، ج 51، ص 77- 75.

سه مرتبه به نام اسب من بیرون آمد، آن اسب نزد من هزار اشرفی قیمت داشت و پیش من از پسرم بهتر بود. به ایشان گفتم: اراده دارید اسب مرا بکشید، پس مهلت دهید یک مرتبه دیگر بر آن سوار شوم و قدری بدوانم تا آرزوی سواری آن در دلم نماند.

ایشان راضی شدند، من سوار شدم و آن را دوانیدم تا این که به قدر یک فرسخ از ایشان دور شدم.

سپس کنیزی را دیدم که در حوالی تلّی، هیزم بر می چیند.

گفتم: ای کنیز تو کیستی و اهل تو کیست؟

گفت: من از آن مردی علوی هستم که در این وادی است. آن گاه از من گذشت.

سپس دستمال خود را بر سر نیزه کردم و نیزه را به جانب رفیقان خود بلند کردم که به ایشان اعلام کنم که بیایند، چون آمدند، به ایشان گفتم: شما را بشارت باد! به آبادی رسیدیم. چون قدری رفتیم، خیمه ای وسط آن وادی دیدیم.

جوانی نیکوصورت بیرون آمد که بهترین مردم و گیسوانش تا سرّه آویخته بود و با روی خندان سلام کرد.

به او گفتیم: ای بزرگ عرب! ما تشنه ایم.

پس کنیزک را صدا کرد که آب بیاورد. کنیزک با دو قدح آب بیرون آمد، آن جوان یک قدح را از او گرفت و دست خود را میان آن گذاشت و به ما داد، قدح دیگر را نیز از او گرفت، چنین کرد و به ما داد، همه ما از آن دو قدح آشامیدیم و سیراب شدیم و چیزی از آن دو قدح کم نشد، سیراب که شدیم، گفتیم: ای بزرگ عرب! ما گرسنه ایم.

خود به خیمه برگشت و سفره ای بیرون آورد که در آن خوردنی بود، دودست خود را بر آن گذاشت و برداشت و فرمود: ده نفر، ده نفر بر سر سفره بنشینید. و اللّه همه ما از آن سفره خوردیم، آن سفره هیچ تغییر نیافت و کم نشد.

بعد از خوردن، گفتیم: فلان راه را به ما نشان بده! فرمود: این راه شماست و به نشانی اشاره نمود. چون از او دور شدیم، بعضی از ما به بعضی دیگر گفت: ما برای مال بیرون آمده ایم، اکنون که مال گیرمان آمده، کجا می رویم؟

ص: 346

بعضی از ما از این خیال نهی و بعضی امر می کرد، تا آن که همه متّفق القول شدیم که به سوی او برگردیم.

چون ما را دید به سوی او برگشتیم، کمر خود را بست، شمشیرش را حمایل کرد، نیزه خود را گرفت و بر اسب اشهبی سوار شد، برابر ما آمد و فرمود: نفس های خبیثه شما چه خیال فاسد کرده که مرا غارت کنید؟

گفتیم: همان خیال است که گفتی و سخن قبیحی به او ردّ کردیم.

نعره ای بر ما زد که همه از او ترسیدیم، گریختیم و دور شدیم. سپس خطّی بر زمین کشیده، فرمود: قسم به حقّ جدّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله احدی از شما از این خط عبور نمی کند، مگر آن که گردنش را می زنم.

و اللّه از ترس او برگشتیم، او علوی است و مثل دیگران نیست.

[مرد مفلوج کاشانی ] 3 یاقوتة

در این باب است که مرد کاشانی مفلوج آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند، آن حضرت او را شفا می دهد، ولی حین تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

ایضا در بحار(1) فرموده: جماعتی از اهل نجف به من خبر دادند، مردی از اهل کاشان به نجف آمد و عازم حجّ بیت اللّه بود، پس در نجف به مرض شدیدی علیل شد، تا آن که پاهایش خشک شد و قدرت بر رفتار نداشت، رفقایش، او را در نجف نزدیکی از صلحا گذاشته بودند، آن صالح در صحن مقدّس حجره ای داشت، او هرروز در را به روی آن مریض می بست و برای تماشا و برچیدن سنگ در به صحرا می رفت.

یک روز مریض به مرد صالح گفت: دلم تنگ شده و از این مکان متوحّش شدم.

امروز مرا با خود بیرون ببر و در جایی بینداز، آن گاه هرطرف که خواستی برو. پس گفت: آن مرد راضی شده، مرا با خود بیرون برد. بیرون ولایت، مقامی بود که در خارج

ص: 347


1- بحار الانوار، ج 52، ص 177- 176.

نجف اشرف به آن، مقام حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه- می گفتند. مرا آن جا نشاند، جامه خود را در حوضی که آن جا بود شست و بالای درختی، انداخت و به صحرا رفت. من در آن مکان تنها ماندم و فکر می کردم آخر امرم به کجا منتهی می شود.

دیدم جوان خوشروی گندم گونی داخل صحن شد، بر من سلام کرد و به حجره ای که در آن مقام بود، رفت و در محراب آن چند رکعت نماز باخضوع و خشوع به جای آورد که من هرگز نماز به آن خوبی ندیده بودم، چون از نماز فارغ شد، نزد من آمد و از احوالم سؤال کرد.

گفتم: به بلایی مبتلا شده ام که سینه ام از آن تنگ شده، نه خدا مرا عافیت می دهد که سالم گردم و نه مرا از دنیا می برد تا خلاص شوم.

آن مرد فرمود: محزون مباش، زود است که حق تعالی هردو را به تو عطا کند. سپس از آن مکان گذشت، چون بیرون رفت، دیدم آن جامه از بالای درخت بر زمین افتاد، من از جای برخاستم، آن جامه را گرفتم، شستم و بر درخت انداختم. بعد از آن، با خود فکر کردم و گفتم: من که نمی توانستم از جای برخیزم، اکنون چه طور شد که برخاستم و راه رفتم، وقتی در خود نظر کردم، هیچ گونه درد و مرضی در خویش ندیدم، پس دانستم آن مرد حضرت قائم علیه السّلام بود که حق تعالی به برکت آن بزرگوار و اعجاز او، به من عافیت بخشیده، از صحن آن مقام بیرون رفتم و در صحرا نظر کردم، کسی را ندیدم، بسیار نادم و پشیمان شدم که چرا آن حضرت را نشناختم.

آن گاه صاحب حجره رفیقم آمد، از من سؤال کرد و متحیّر گردید، آن چه گذشته بود به او خبر دادم، او نیز بسیار متحسّر شد که ملاقات آن بزرگوار برایش میسّر نشد.

سپس با او به حجره رفتم و سالم بود، تا آن که صاحبان و رفیقان آمدند و چند روز با ایشان بود، پس از آن مریض شد، فوت کرد، در صحن مقدّس دفن شد و صحّت دو چیزی که حضرت قائم علیه السّلام به او خبر داده بود، ظاهر شد که یکی عافیت از مرض و دیگری مردن بود.

ص: 348

[میرزا محمد استرآبادی ] 4 یاقوتة

در این باب است که مرحوم میرزا محمد استرآبادی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی هنگام تشرّف، آن بزرگوار را نمی شناسد.

ایضا در بحار(1) فرموده: جماعتی مرا از سیّد سند فاضل، میرزا محمد استرآبادی- طیّب رمسه- خبر دادند که گفت: شبی بیت اللّه را طواف می کردم، ناگاه جوان نیکورویی را دیدم که مشغول طواف بود، نزدیک من که رسید، یک طاقه گل سرخ به من داد و آن وقت موسم گل نبود، من آن گل را گرفتم، بوییدم و گفتم: ای سیّد من! از کجاست؟

گفت: از خرابات برایم آوردند، آن گاه از نظرم غایب شد و من او را ندیدم.

این ناچیز گوید: شیخ اجلّ اکمل، شیخ علی بن عالم نحریر، شیخ محمد بن محقّق مدقّق، شیخ حسن صاحب معالم ابن عالم ربّانی شهید ثانی رحمهم اللّه در کتاب درّ المنثور در ضمن احوال والد خود شیخ محمد، صاحب شرح استبصار و غیره که در حیات و ممات، مجاور مکّه معظّمه بود، نقل کرده: مرا خبر داد زوجه او، دختر سیّد محمد بن ابی الحسن و مادر اولاد او که چون آن مرحوم وفات کرد، در طول آن شب نزد او تلاوت قرآن می شنیدند و از چیزهایی که مشهور است، این است که او طواف می کرد، پس مردی آمد و گلی از گل های زمستان به او عطا نمود که نه در آن بلاد بود، نه در آن زمان و نه موسم آن بود، پس به او گفت: این را از کجا آوردی؟

گفت: این از خرابات است. آن گاه اراده کرد او را ببیند، پس از این سؤال، او را ندید.

[مرد بغدادی ] 5 یاقوتة

در این باب است که مردی بغدادی، آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی حین

ص: 349


1- بحار الانوار، ج 3، ص 297.

تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

معاصر نوری در نجم الثاقب (1) از عالم فاضل متّقی، میرزا محمد تقی بن میرزا کاظم بن میرزا عزیز اللّه بن المولی محمد تقی مجلسی رحمهم اللّه نواده دختری علّامه مجلسی که ملقّب به الماسی است، در رساله بهجت الاولیاء فرموده، چنان که تلمیذ آن مرحوم فاضل بصیر المعیّ، سیّد محمد باقر بن سیّد محمد شریف حسینی اصفهانی در کتاب نور العیون از او نقل کرده که گفت: بعضی از برادران برای من نقل کردند: مرد صالحی از بغداد که سال هزار و صد و سی و شش هجری هنوز در حیات بوده، گفته: روانه سفری بودیم و در آن سفر بر کشتی سوار شده، روی آب حرکت می کردیم. اتّفاقا کشتی ما شکست و آن چه در آن بود، غرق شد، من به تخته ای چسبیده بودم و در موج دریا حرکت می کردم، بعد از مدّتی خود را در ساحل جزیره ای دیدم و در اطراف جزیره گردش نمودم، بعد از ناامیدی از زندگی به صحرایی رسیدم و در برابر خود کوهی دیدم، چون نزدیک آن رسیدم، دیدم اطراف آن کوه، دریا و یک طرفش صحراست، بوی عطر میوه ها به مشامم رسید و باعث انبساط و زیادتی شوقم گردید، قدری از آن کوه بالا رفتم، اواسط آن کوه به موضعی رسیدم که تقریبا بیست ذرع یا بیشتر، سنگ صاف املسی بود و مطلقا دست و پا کردن در آن ها ممکن نبود، در آن حال، حیران و متفکّر بودم که ناگاه مار بسیار بزرگی که از چنارهای بسیار قوی بزرگتر بود، با سرعت تمام متوجّه من گردیده، می آمد. من گریزان شدم و به حق تعالی استغاثه کردم: پروردگارا! چنان که مرا از غرق نجات بخشیدی، از این بلیّه نیز خلاصی کرامت فرما!

در آن اثنا دیدم جانوری به قدر خرگوش از بالای کوه به سوی ما دوید و باسرعت تمام از دم مار بالا رفت و وقتی سر مار به پایین آن موضع رسید و دمش بر بالای آن موضع بود، به مغز سر آن مار رسیده، نیشی به قدر انگشتی از دهان بیرون آورده، بر سر آن مار فرو کرد، باز برآورد، ثانیا فرو کرد و از راهی که آمده بود، برگشت و رفت، مار

ص: 350


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 635- 634؛ ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 261- 259

دیگر از جای خود حرکت نکرد و در همان موضع به همان کیفیّت مرد.

چون هوا به غایت گرمی و حرارت بود، به فاصله اندک زمانی، عفونت عظیمی به هم رسید که نزدیک بود هلاک شوم، پس زرداب و کثافت بسیاری از آن، به سوی دریا جاری گردید، تا آن که اجزای او از هم پاشید و به غیر از استخوان چیزی باقی نماند.

چون نزدیک رفتم، دیدم جمیع استخوان های او، مانند نردبانی بر زمین محکم گردیده و می توان از آن بالا رفت و با خود فکر کردم اگر این جا بمانم، از گرسنگی می میرم. پس بر جناب اقدس الهی توکّل نموده، پا بر آن استخوان ها نهاده از کوه بالا رفتم و از آن ها رو به قلّه کوه آوردم.

در برابر، باغی در نهایت سبزی، خرّمی، طراوت، خضارت و معموری دیدم، رفتم و داخل باغ شدم، دیدم اشجار میوه بسیار در آن ها روییده و عمارت بسیار عالی مشتمل بر بیوتات و غرفه های بسیار وسط آن بنا شده بود، من قدری از آن میوه ها خوردم، در بعضی از آن غرفه ها پنهان گشته، باغ را تفرّج می کردم. بعد از زمانی، دیدم چند سوار از دامن کوه و صحرا پیدا شدند و داخل باغ گشتند، یکی از آن ها بر دیگران مقدّم بود و در نهایت مهابت و جلالت می رفت، سپس پیاده شدند و اسب های خود را سر دادند، بزرگ ایشان، صدر مجلس قرار گرفت و دیگران نیز در کمال ادب در خدمتش نشستند، بعد از مدّتی سفره چیده، چاشت حاضر کردند.

آن بزرگ به ایشان فرمود: میهمانی در فلان غرفه داریم، باید او را برای چاشت طلب نمود.

پس طلبم آمدند، من ترسیدم و گفتم: مرا معاف دارید.

عرض مرا به آن بزرگ رساندند، فرمود: چاشت او را همان جا ببرید تا تناول نماید، از خوردن چاشت که فارغ شدیم، مرا طلبید و گزارش احوال مرا پرسید، وقتی قصّه مرا شنید، فرمود: می خواهی به اهل خود برگردی؟

گفتم: بلی!

شب به یکی از آن جماعت فرمود که این مرد را به اهل خودش برسان. سپس با آن

ص: 351

شخص بیرون آمدیم، چون اندکی راه رفتیم، گفت: نظر کن، این حصار بغداد است.

وقتی نظر کردم، حصار بغداد را دیدم و دیگر آن مرد را ندیدم. در آن وقت ملتفت شدم و دانستم خدمت مولای خود رسیدم و از بی طالعی خود، از چنین شرفی محروم گردیدم، باکمال حسرت و ندامت داخل شهر و خانه خود شدم.

این ناچیز گوید: ما قضیّه قریب به این کیفیّت را در یاقوته یازدهم از عبقریّه هفتم که در مکاشفات است، ذکر نموده ایم و اللّه العالم علی التعدّد و الاتّحاد. صاحب نور العین در کتاب مذکور در حالات استاد خود چنین فرموده: او؛ یعنی مرحوم میرزا محمد تقی، عالم فاضل با ورع دینداری بوده که در آن وقت در فتاوی و زهد از دنیا و کثرت عبادت، بکاء(1) کوی سبقت از همگنان می ربوده، در فقه و حدیث، مرجع طلبه اهل زمان خود بوده و روزهای جمعه به التماس بسیاری از فضلا و اعیان به احتیاط قدم رنجه می فرموده.

این حقیر بسیاری از احادیث و رجال را در نزد آن حمیده خصال، خوانده و گذرانیده، و نیز قدری فروع فقه و غیره خوانده و مستفید گردیده ام، الحقّ بیش از پدر مهربان به این حقیر اظهار توجّه می نمود، اوّل اجازات در فقه و احادیث و ادعیه از آن بزرگوار صادر بود و سال هزار و صد و پنجاه و نه به جوار رحمت جناب اقدس الهی پیوست، انتهی.

در نجم الثاقب (2) آمده: به این جهت او را الماسی می گویند که پدرش میرزا کاظم متموّل و با ثروت بود و الماسی به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هدیه و در جای دو انگشت نصب کرد که قیمت آن پنج هزار تومان بود، از این جهت به الماسی معروف شد.

ص: 352


1- گریه و زاری.
2- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 634.

[مردی از بحرین ] 6 یاقوتة

در این باب است که مردی بحرینی است آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی آن بزرگوار را هنگام تشرّف نمی شناسد.

ایضا سیّد محمد باقر در کتاب نور العیون از جانب میرزا محمد تقی الماسی روایت کرده که در رساله بهجة الاولیاء فرموده: ثقه صالحی از اهل علم، از سادات شولستان، از مرد ثقه ای به من خبر داده که او گفت: در این سال ها اتّفاق افتاد تا با جماعتی از اهل بحرین، به نوبت بر ضیافت جمعی از مؤمنین عازم شدند، پس مهمانی کردند، تا آن که نوبت به یکی از ایشان رسید که چیزی نزد او نبود، لذا به جهت آن مغموم و حزن و اندوهش زیاد شد. اتّفاقا او شبی به صحرا بیرون رفت، شخصی را دید که به سویش می آمد و گفت: نزد فلان تاجر برو و بگو: محمد بن الحسن علیه السّلام می گوید: دوازده اشرفی را که برای ما نذر کرده بودی به من بده. سپس آن اشرفی ها را بگیر و در مهمانی خود خرج کن.

آن مرد نزد آن تاجر رفت و آن رسالت را از جانب آن شخص به او رساند.

آن تاجر به او گفت: محمد بن الحسن علیهما السّلام به نفس خود این را به تو گفت.

بحرینی گفت: آری!

تاجر گفت: او را شناختی؟

گفت: نه.

گفت: او صاحب الزمان علیه السّلام بود و این اشرفی ها را برای آن جناب نذر کرده بودم.

آن گاه بحرینی را اکرام کرد و آن مبلغ را به او داد، التماس دعا کرد و از او خواهش نمود چون آن جناب نذر مرا قبول کرد، نصفی از آن اشرفی ها را به من بدهی؛ من عوض آن را به تو می دهم. بحرینی آمد و آن مبلغ را در آن مصرف خرج کرد. شخص ثقه به من گفت: من این حکایت را از طریق واسطه از بحرینی شنیدم.(1)

ص: 353


1- بحار الانوار، ج 53، ص 261.

[خادم مسجد کوفه ] 7 یاقوتة

در این باب است که صالح متّقی، شیخ محمد طاهر نجفی، خادم مسجد کوفه، حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

معاصر نوری- نوّر اللّه مرقده- در نجم الثاقب (1) صالح متّقی، شیخ محمد طاهر نجفی خادم مسجد کوفه نقل نمود که گفت: من از به علمای نجف اشرف که به کوفه می آمدند و خدمت می کردم و گاهی چیزی از ایشان می آموختم؛ وردی یاد گرفتم، دوازده سال، شب جمعه در یکی از حجرات مسجد نشسته، آن ورد را می خواندم و به ترتیب به حضرت رسول و آل طاهرین او- صلوات اللّه علیهم اجمعین- متوسّل می شدم تا به امام عصر علیه السّلام نوبت رسید. شبی به عادت، مشغول ورد خود بودم که ناگاه شخصی بر من داخل شد و فرمود: چه خبر است ولول ولول بر لب؛ هر دعایی حجابی دارد، بگذار حجاب برخاسته شود و همه با هم مستجاب گردد، سپس به طرف صحن مسلم بیرون رفت، من هم بیرون آمدم ولی کسی را ندیدم، انتهی.

[محمد بن ابی القاسم حاسمی ] 8 یاقوتة

اشاره

در این باب است که محمد بن ابی القاسم حاسمی حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی هنگام تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

عالم فاضل خبیر، میرزا عبد اللّه اصفهانی، شاگرد علّامه مجلسی رحمه اللّه در فصل ثانی از خاتمه قسم اوّل کتاب ریاض العلما(2) فرموده: شیخ ابو القاسم بن محمد بن ابی القاسم حاسمی، فاضل عالم کامل معروف به حاسمی و از بزرگان مشایخ اصحاب ماست، ظاهر آن است که او از قدمای اصحاب می باشد و آقا میر سیّد حسین عاملی معروف به

ص: 354


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 680.
2- ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، ج 5، ص 506- 504.

مجتهد، معاصر سلطان شاه عبّاس صفوی فرموده: در اواخر رساله خود که در احوال اهل خلاف در دنیا و آخرت، در مقام ذکر بعضی از مناظرات واقع میان شیعه و اهل سنّت به این عبارت تألیف کرده که دوّم از آن ها حکایت غریبی است که در بلده طیّبه همدان، میان شیعه اثنا عشری و شخصی سنّی واقع شده که آن را در کتاب قدیمی دیدم و محتمل است حسب عادت، تاریخ کتابت، سی صد سال قبل از این باشد، در آن کتاب به این نحو مسطور بود: مصادفت و مصافحت قدیمی، مشارکت در اموال و مخالطت در اکثر احوال و سفرها میان بعضی از علمای شیعه اثنا عشریّه واقع شد، اسم او، ابو القاسم محمد بن ابی القاسم حاسمی و یکی از علمای اهل سنّت که اسم او، رفیع الدین حسین است و هریک از این دو مذهب و عقیده خود را بر دیگری مخفی نمی کردند و بر طریق هزل، ابو القاسم رفیع الدین را ناصبی می خواند و رفیع الدین، ابو القاسم را به رفض نسبت می داد و در این مصاحبت، میان ایشان مباحثه ای در مذهب واقع نمی شد.

تا آن که در مسجد بلده همدان که به آن مسجد عتیق می گفتند، میان ایشان صحبت اتّفاق افتاد و رفیع الدین در اثنای مکالمه، فلان و فلانی را بر امیر المؤمنین علیه السّلام تفضیل داد، ابو القاسم رفیع الدین را ردّ کرد و علی علیه السّلام را بر فلان و فلان تفضیل داد، ابو القاسم برای مذهب خود به آیات و احادیث بسیاری استدلال کرد و مقامات و کرامات و معجزات بسیاری ذکر نمود که از آن جناب صادر شده بود و رفیع الدین قضیّه را بر او عکس نمود و برای تفضیل ابی بکر بر علی علیه السّلام به مخالطت و مصاحبت او در غار و مخاطب شدن او به صدّیق اکبر در میان مهاجرین و انصار استدلال کرد و گفت: ابو بکر میان مهاجر و انصار به مصاهرت و خلافت و امامت مخصوص بود، رفیع الدین نیز گفت: دو حدیث از پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله است که در شأن ابی بکر صادر شده؛ یکی آن که تو به منزله پیراهن منی ...، الخ و دوّم آن که بعد از من از دو نفر؛ یعنی ابو بکر و عمر پیروی کنید.

ابو القاسم حاسمی بعد از شنیدن این مقال از رفیع الدین گفت: به چه وجه و سبب ابو بکر را بر سیّد اوصیا، سند اولیا، حامل لوا، امام انس و جنّ و قسیم دوزخ و جنّت

ص: 355

تفضیل می دهی؟ حال آن که تو می دانی آن جناب صدیق اکبر و فاروق از هر، برادر رسول خداست صلّی اللّه علیه و اله و زوج بتول علیه السّلام است، نیز می دانی وقت فرار رسول خدا از ظلمه و فجره کفّار به سوی غار، آن جناب بر فراش آن حضرت خوابید و با آن حضرت در حالت عسر و فقر مشارکت نمود و رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود: جز باب آن جناب، درهای صحابه را از مسجد سدّ فرمود. در اوّل اسلام برای شکستن بت ها، علی علیه السّلام را بر کتف شریف خود گذاشت و حق- جلّ و علاه- در ملأ اعلی فاطمه را به علی علیه السّلام تزویج فرمود، او با عمرو بن عبدود مقاتله نمود و خیبر را فتح کرد و به قدر برهم زدن چشم به خدای تعالی شرک نیاورد به خلاف آن سه.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله علی علیه السّلام را به چهار پیغمبر تشبیه نمود؛ آن جا که فرمود: هرکه خواهد به آدم علیه السّلام در علمش نظر کند، به نوح در حلمش، به موسی در شدّتش و به عیسی در زهدش، پس به علی بن ابی طالب نظر کند. با وجود این همه فضایل و کمالات ظاهره باهره و باقرابتی که با رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله داشت و با برگرداندن آفتاب برای او، چگونه تفضیل ابی بکر بر علی علیه السّلام جایز است؟

چون رفیع الدین این مقاله را از ابو القاسم استماع نمود که علی علیه السّلام را بر ابی بکر تفضیل می دهد، پایه خصوصیّتش با ابو القاسم منهدم شد. بعد از گفتگویی چند، رفیع الدین به ابی القاسم گفت: هر مردی به مسجد بیاید، و به هرچه از مذهب من یا مذهب تو حکم کند، اطاعت می کنیم و چون عقیده اهل همدان بر ابی القاسم مکشوف بود؛ یعنی می دانست آنان همه از اهل سنّت اند، لذا از شرطی که میان او و رفیع الدین واقع شد، خایف بود، لکن به جهت کثرت مجادله و مباحثه، شرط مذکور را قبول نمود و با کراهت راضی شد.

بعد از قرار شرط مذکور، جوانی وارد شد که از رخسارش آثار جلالت و نجابت پیدا بود، و احوالش نشان می داد که از سفر می آید، داخل مسجد شد، گردشی کرد و بعد از آن نزد ایشان آمد. رفیع الدین در کمال سرعت و اضطراب از جای برخاست و بعد از سلام به آن جوان سؤال کرد و امری را که میان او و ابو القاسم مقرّر شده بود، عرض نمود

ص: 356

و در اظهار عقیده خود برای آن جوان بسیار مبالغه نمود، قسم موکّد خورد و او را قسم داد عقیده خود را بر همان نحوی ظاهر نماید که در واقع دارد. آن جوان بدون توقّف این دو شعر را فرمود:

متی اقل مولای افضل منهمااکن للّذی فضّلته متنقّصا

ألم تر انّ السّیف یزری بحدّه مقالک هذا السّیف أحدی من العصا

چون جوان از خواندن این دو بیت فارغ شد، ابو القاسم و رفیع الدین از فصاحت و بلاغت او در تحیّر ماندند.

برخاستند که از حال آن جوان تفتیش نمایند که از نظر ایشان غایب شد و اثری از او ظاهر نشد. رفیع الدین چون این امر غریب عجیب را مشاهده نمود، مذهب باطل خود را ترک کرد و به مذهب حقّ اثنا عشری معتقد گشت.

اصحاب ریاض العلماء، پس از نقل این قصّه از کتاب مذکور، فرمودند: ظاهرا آن جوان حضرت قائم علیه السّلام بوده، مؤیّد این کلام چیزی است که در یکی از فصول خاتمه به آن اشاره خواهیم نمود و امّا دو بیت مذکور، با تقریر و زیادتی به این نحوی که در کتب علما موجود است:

یقولون لی فضّل علیّا علیهم قلت اقول التبّر اعلی من الحصا

إذا أنا فضّلت الامام علیهم اکن بالّذی فضّلته متنقّصا

ألم تر انّ السّیف یزری بحدّه مقالة هذا السیف اعلی من العصا

در ریاض فرموده اند: بیت، مادّه این ابیات است؛ یعنی منشی آن، آن ها را از این حکایت اخذ نموده است ...، الخ.

نظیره

بدان: استحقاق خلافت بلافصل امیر المؤمنین علیه السّلام از رسول مختار صلّی اللّه علیه و اله قابل ردّ و انکار نیست، بلکه آن، کالشّمس فی رائعة النهار واضح و آشکار است، چرا که بر مجانین واضح و لایح است، فضلا عن العقلا.

ص: 357

فاضل نراقی در خزائن نقل فرموده: در بغداد میان شخصی شیعی و مردی سنّی مشاجره شد در این که خلیفه بلافصل پیغمبر، ابو بکر است یا امیر المؤمنین علی علیه السّلام.

پس قرار دادند هرکسی را که اوّل ملاقات کنند از او بپرسند، او هرکس را تعیین نماید، تصدیق کنند.

قدری که راه رفتند، دیوانه ای نمودار شد، چون نزدیک رسید، از او سؤال کردند:

خلیفه بلافصل حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله، علی علیه السّلام است یا ابا بکر؟

آن دیوانه گفت: محاکمه خود را نزد آفتاب ببرید و هنگام طلوع شمس از او بپرسید: بعد از این که غروب نموده بودی، برای چه کسی رجوع کردی؟ اگر گفت: برای علی رجوع نمودم، پس آن بزرگوار خلیفه بلافصل است و اگر گفت: برای ابو بکر طلوع و رجوع کردم، پس او خلیفه بلافصل است، فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ(1)؛ انتهی.

این ناچیز گوید: ما ذیل روایت بیست و یکم عنوان اوّل از باب دوّم کتاب خزینة الجواهر، تنظیراتی برای حکایت دیوانه ذکر نموده ایم، هرکه می خواهد از دیدن آن ها محفوظ شود، به آن کتاب رجوع نماید.

[شهید ثانی ] 9 یاقوتة

در این باب است که شهید ثانی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

معاصر نوری در نجم ثاقب (2) از رساله بغیة المرید شیخ فاضل جلیل، محمد بن علی بن حسین عودی که تلمیذ شهید ثانی بوده و آن رساله را در کشف احوال استاد خود، شهید مرحوم نوشته؛ گفته: ضمن سفر شهید از دمشق تا مصر، برای او در آن راه، الطاف الهی و کرامات جلی اتّفاق افتاد که بعض از آن ها را برای ما حکایت نموده.

ص: 358


1- سوره بقره، آیه 258.
2- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 706.

یکی از آن ها کرامتی است که شب چهارشنبه دهم ماه ربیع الاوّل سال نه صد و شش ما را به آن خبر داد که او در منزلگاه رمله بود، تنها به مسجدی رفت که به جامع ابیض معروف است، به منظور زیارت کردن ابنایی که در غار آن جاست، پس دید در قفل است و احدی داخل مسجد نیست، دست خود را بر قفل گذاشت و کشید، در باز شد، سپس به داخل غار رفت و به نماز و دعا مشغول شد و اقبال به سوی خداوند برای او روی داد به حدّی که انتقال قافله و رفتن ایشان را فراموش کرد، آن گاه مدّتی نشست و داخل شهر شد.

پس از آن به سوی مکان قافله رفت، دید آن ها رفته اند و احدی از ایشان نمانده، در امر خویش متحیّر و در ملحق شدن به ایشان با عجز از پیاده رفتن، متفکّر ماند، اسباب او را نیز با هودج بی قبّه ای که داشت، همراه برده بودند.

پس تنها در پی ایشان رفت تا آن که از پیادگی خسته شد، به آن ها نرسید و از دور نیز ایشان را ندید.

در این حال که در تنگی و مشقّت افتاده بود، ناگاه دید مردی که روبه او کرده، به او ملحق شد و بر استری سوار بود، چون به او رسید، فرمود: در عقب من سوار شو و او را به ردیف خود سوار کرد و چون برق گذشت. اندکی نکشید که او را به قافله ملحق کرد، از استر به زیر آورد و به او فرمود: نزد رفقای خود برو! او داخل قافله شد.

شهید فرمود: بین راه تجسّس کردم که او را ببینم، پس اصلا او را ندیدم و قبل از آن نیز، ندیده بودم.(1)

[مرد دلّاک ] 10 یاقوتة

در این باب است که مردی دلّاک آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی آن بزرگوار را در حین تشرّف نمی شناسد.

ص: 359


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 297- 296.

معاصر نوری در نجم الثاقب (1) از سیّد سند و عالم عامل، قدوة الأتقیا و زین الصلحا، سیّد محمد بن العالم، سیّد هاشم نجفی معروف به هندی، او از ذخر الاواخر آقا شیخ باقر نجفی و او از شخص صادقی روایت کرده که او دلّاک بود و پدر پیری داشت که در خدمتگزاریش تقصیر نمی کرد، حتّی خود، در مستراح برای او آب حاضر می کرد و منتظر او می ایستاد که بیرون آید و به مکانش برساند و همیشه مواظب خدمت او بود، مگر در شب چهارشنبه که به مسجد سهله می رفت، آن گاه رفتن به مسجد را ترک نمود.

پس سبب ترک کردن و نرفتن به مسجد را از او پرسیدم.

گفت: چهل شب چهارشنبه به آن جا رفتم، امّا شب چهارشنبه اخری جز نزدیک مغرب، رفتن برایم میسّر نشد.

تنها رفتم، شب شد و من می رفتم، ثلث راه باقی ماند و شب مهتابی بود. شخص اعرابی را دیدم که بر اسبی سوار است و روبه من می آید، در نفس خود گفتم: زود است که مرا برهنه کند.

چون به من رسید، به زبان عربی بدوی با من سخن گفت و از مقصدم پرسید.

گفتم: مسجد سهله.

فرمود: چیزی از خوردنی با تو هست؟

گفتم: نه.

فرمود: دستت را در جیب خود داخل کن.

گفتم: چیزی در آن نیست. باز آن سخن را به تندی تکرار فرمود.

دست خود را در جیبم کردم، در آن مقداری کشمش یافتم که برای طفل خود خریده بودم و فراموش کرده بودم که به او بدهم و در جیبم مانده بود.

آن گاه تا سه مرتبه به من فرمود: «اوصیک بالعود و بالعود»؛- به زبان عرب بدوی،

ص: 360


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 743- 742؛ ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 246- 245.

پدر پیر را عود می گویند- یعنی تو را به پدر پیرت وصیّت می کنم، آن گاه از نظرم غایب شد. پس دانستم او مهدی علیه السّلام بود و این که آن جناب به مفارقت من از پدرم، حتّی در شب چهارشنبه راضی نیست. لذا دیگر به مسجد نرفتم، یکی از علمای معروفین نجف اشرف نیز این حکایت را برایم نقل کرد.

[سید محمد هندی ] 11 یاقوتة

در این باب است که سیّد محمد هندی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند و حین تشرّف آن بزرگوار را می شناسد.

ایضا در کتاب مذکور از سیّد سابق الذکر روایت کرده، گفت: در روایتی دیدم که بر این دلالت داشت: اگر می خواهی شب قدر را بشناسی، هر شب ماه مبارک، صد مرتبه سوره مبارکه حم دخان را بخوان! تا شب بیست و سوّم از حفظ می خواندم، پس از افطار به حرم امیر المؤمنین علیه السّلام رفتم، مکانی نیافتم که در آن مستقرّ شوم؛ چون آن شب به جهت کثرت ازدحام مردم در جهت پیش رو، پشت به قبله، زیر چهل چراغ جایی نبود، مربّع نشستم، روبه قبر منوّر کرده، مشغول خواندن حم شدم.

در این اثنا بودم که مرد عربی را دیدم که در پهلوی من مربّع به قامت معتدل نشسته و رنگش گندم گون و چشم ها، بینی و رخسار نیکویی داشت و مانند شیوخ اعراب به غایت مهابت داشت، و لیکن جوان بود و به خاطر ندارم محاسن خفیفی داشت یا نه و به گمانم داشت. در نفس خود می گفتم؛ چه شده این بدوی این جا آمده و چنین نشسته؛ چون نشستن عجمی؟ چه حالتی در حرم دارد و منزل او در این شب کجاست؟ آیا از شیوخ خزاعل است که کلیددار یا غیر او، او را ضیافت کردند و من مطّلع نشده ام، آن گاه در نفسم گفتم؛ شاید او مهدی علیه السّلام باشد، به صورتش نگاه می کردم، او از طرف راست و چپ ملتفت زوّار بود، نه به سرعتی که منافی وقار باشد.

در نفس خود گفتم؛ از او سؤال می کنم منزلش کجاست یا از خودش که کیست؟

ص: 361

چون این اراده را کردم، قلبم به شدّتی منقبض شد که مرا رنجاند، گمان کردم رویم از آن درد زرد شد و درد، در دلم بود، تا آن که در نفس خود گفتم؛ خداوندا! من از او سؤال نمی کنم، دلم را به حال خود گذار و از این درد نجاتم ده که من از مقصدی که داشتم، اعراض کردم.

سپس قلبم ساکن شد، باز برگشتم و در امر او تفکّر می کردم، دوباره عزم کردم از او سؤال کنم و مستفسر شوم و گفتم چه ضرری دارد.

چون این قصد را کردم، دوباره دلم به درد آمد و به همان درد بودم تا از آن عزم منصرف شدم و عهد کردم، دیگر چیزی از او نپرسم. دلم ساکن شد و مشغول قرائت به زبان و نظر کردن در رخسار و جمال و هیأت او و تفکّر در امر او بودم، تا آن که شوق، مرا واداشت و عزم کردم مرتبه سوّم از حالش جویا شوم.

دلم به شدّت درد آمد و مرا آزار داد، صادقانه بر ترک سؤال عازم شدم و بدون آن که از او بپرسم، راهی برای شناختش معیّن نمودم و آن این بود که از او مفارقت نکنم و هرجا می رود با او باشم تا اگر از متعارف مردم است منزلش معلوم شود و اگر امام علیه السّلام است، از نظرم غایب شود، او به همان هیأت نشستن را طول داد و میان من و او فاصله نبود، بلکه گویا جامه من به جامه او چسبیده بود؛ خواستم وقت را بدانم به جهت ازدحام صدای ساعات حرم را نمی شنیدم.

شخصی پیش روی من بود و ساعت داشت. پس گامی برداشتم که از او بپرسم، به جهت کثرت مزاحمت و کثرت خلق از من دور شد. به سرعت به جای خود برگشتم؛ گویا یک پا را از جای خود برنداشته بودم که آن شخص را ندیدم و نیافتم، از حرکت خود پشیمان شدم و نفس خود را ملامت کردم.(1)

ص: 362


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 248- 246.

[سید باقر اصفهانی ] 12 یاقوتة

در این باب است که سیّد جلیل آقا سیّد باقر اصفهانی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

عالم جلیل و معاصر نبیل، عراقی در کتاب دار السلام از سیّد ثقه جلیل و فاضل عادل نبیل، آقا سیّد باقر اصفهانی که از افاضل حوزه درس شیخ انصاری، شیخ مرتضی- اعلی اللّه مقامه- بوده، حکایت کرده: روزی در نجف اشرف در مجلسی، از حالات امام عصر- عجّل اللّه فرجه- و ذکر اشخاصی که به شرف حضور فایز شده اند؛ سخن رفت.

در اثنای کلام سیّد مذکور، ذکر کرد: وقتی شب چهارشنبه را چنان که عادت مجاورین است به مسجد سهله رفته، بیتوته به جا آوردم، روز را هم در مسجد ماندم به اراده آن که عصر را به مسجد کوفه بروم، شب پنج شنبه را در آن جا بیتوته کرده و روز آن را به نجف برگردم؛ اتّفاقا ذخیره ای که برداشته بودم، تمام شده و بسیار گرسنه بودم و در آن اوقات، مسجد سهله مخروبه بود و مجاورین و خانواری در آن ساکن نبود و چون مردم بدون ذخیره آن جا نمی رفتند و توقّف نمی کردند، نان فروش هم آن جا نمی آمد؛ با وجود گرسنگی توقّف کردم و در صفّه وسط مسجد، مشغول نماز شدم، در اثنای نماز، مردی را در لباس اهل سیاحت دیدم که بر آن صفّه برآمد، نزدیک من نشست و سفره نانی که در دست داشت، پهن نمود؛ چون چشمم بر آن نان افتاد، با خود گفتم؛ کاش این مرد پولی از من قبول می کرد و مرا بر این سفره می خواند.

ناگاه دیدم آن مرد به سوی من نگریست و تکلیف به خوردن کرد. من هم حیا کرده، ابا نمودم. بعد از اصرار او و انکار من، اجابت کرده، نزد او رفتم و به قدر اشتها خوردم.

سپس سفره را برداشت و به سوی حجره ای از حجرات مسجد که برابر من بود متوجّه شده، داخل آن حجره گردید و من به عقب او چشم دوختم و آن حجره را از نظر نینداختم تا آن که زمانی گذشت و بیرون نیامد و من از مشاهده آن واقعه، متفکّر بودم

ص: 363

که آیا آن از باب حسن اتّفاق بود یا آن مرد بر ضمیر من اطّلاع یافت؟

بالاخره با خود گفتم؛ می روم و از او تحقیق حال می نمایم، چون برخاسته، داخل حجره شدم، اثری از آن مرد ندیدم؛ با آن که آن حجره مدخل و مخرج دیگری نداشت، پس ملتفت شدم آن شخص بر ضمیرم مطّلع بود که انکار نمود و گمان کردم که آن بزرگوار بود و کس دیگری نبود، و اللّه العالم.

[کتابفروشی بهبهانی ] 13 یاقوتة

در این باب است که ثقه عدل، حاجی علی محمد کتاب فروش بهبهانی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی هنگام تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

ایضا معاصر عراقی در دار السلام فرموده: فاضل عادل، آن امجد زبدة السادات، آقا سیّد محمد بن سیّد احمد بن سیّد نصر اللّه بروجردی، در این ایّام از زیارت امام هشتم برگشته و روانه نجف اشرف بود و در ایّام وقوف دار الخلافه در منزل حقیر بود.

اتّفاقا در اثنای صحبت، ذکر صاحب غیبت علیه السّلام به میان آمد، او هم این واقعه را ذکر نمود. حقیر از او خواستم آن را بنویسد تا اصل عبارت او نقل شود. اصل عبارت این است: روزی در حجره ای از حجرات صحن مقدّس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام، حاج ملّا علی محمد بزرگ که مرتبه تقوا و تقدّس او بر اهل نجف اشرف مخفی نیست و احتیاج به تزکیه و توثیق ندارد، برای حقیر، سیّد محمد نقل کرد: وقتی به مرض تب لازم، مبتلا شدم و آن به طول انجامید، آخر، کار به جایی رسید که قوای من ضعیف شد و طبیبم که سیّد الفقهاء و المجتهدین آقای حاج سیّد علی شوشتری که شغل و علم ایشان طبابت نبود و غیر از شیخ مرحوم، دیگری را معالجه نمی نمود، از من مأیوس شد، لکن به جهت تسلّی خاطرم، دواهای جزیی به من می داد، تا کی عمر من تمام شود.

اتّفاقا روزی یکی از رفقا نزد من آمد و گفت: برخیز به وادی السلام برویم، به او گفتم: می بینی که قدرت بر حرکت ندارم، چگونه می توانم به وادی السلام بیایم؟

ص: 364

اصرار کرد، تا آن که مرا روانه نموده، رفتیم و به وادی السلام رسیدیم. ناگاه مقابل خود، مردی را با لباس عرب و با مهابت و جلالت مشاهده کردم که ظاهر شد و به من رو آورد، چون به من رسید، دست های خود را دراز نموده، فرمود: بگیر!

من باادب تمام دست برآورده، گرفتم. دیدم به قدر پشت ناخن، قدری از نان که به خاطر حرارت زیاد مانند ورق از آن جدا شده بود را به من داد و از نظرم رفت. من قدری راه رفته، آن را بوسیده، بر دهان خود گذاشته، خوردم. چون آن نان به درون من رسید، دل مرده من زنده و خفگی و دلتنگی و شکستگی از من زایل شد، زندگی تازه ای به من بخشید، حزن و اندوه از من زایل و فرج بی اندازه بر من عارض گردید و هیچ شک نکردم در این که آن شخص، قبله مقصود و ولی معبود بود.

مسرور و شادمان به منزل خود برگشتم و آن روز و آن شب، دیگر در خود اثری از آن مرض ندیدم.

چون صبح برآمد، به عادت سابق، نزد سیّد جلیل جناب حاج سیّد علی رفته، دست خود را به او دادم؛ چون دستم را گرفت و نبضم را دید، تبسّم کرد، به رویم خندید و فرمود: چه کار کردی؟(1)

العبقری الحسان ؛ ج 5 ؛ ص365

ض کردم: کاری نکردم.

فرمود: راست بگو و از من پنهان مکن! وقتی مبالغه و اصرار فرمود، واقعه را عرض کردم. فرمود: دانستم که نفس عیسای آل محمد علیهم السّلام به تو رسیده، جانم را خلاص کن برخیز، دیگر نیاز به طبابت نداری، زیرا مرض از تن تو رفت و سالم شدی، الحمد للّه.

راوی گوید: دیگر شخصی که در وادی السلام دیدم و آن نان را به من داد، ندیدم، مگر یک روز در حرم مطهّر امیر المؤمنین علیه السّلام که چشمم به جمال نورانی او منوّر شد، بی تابانه نزد او رفتم که خدمت حضرتش شرفیاب شوم، از نظرم غایب شد و او را ندیدم.

ص: 365


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

[ملا قاسم رشتی تهرانی ] 14 یاقوتة

در این باب است که آقا خوند ملّا قاسم رشتی طهرانی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف آن حضرت را نمی شناسد.

معاصر عراقی در کتاب مذکور فرموده: روزی در خانه دوست صمیمی، شریف خان قزوینی- زید عمره- سخن در ذکر بعض اشخاصی که مانند این اعصار، محضر آن بزرگوار شرفیاب شده اند، به میان آمد؛ او ذکر نمود: مؤیّد به تأییدات سبحان، آخوند ملّا قاسم رشتی طهرانی نیز در این خصوص واقعه ای دارد و آن واقعه را نقل کرد.

چون واقعه را قابل ضبط دیدم، در مقام تحقیق سند برآمدم که خود این را از او شنیدی یا به واسطه نقل می کنی؟

گفت: نه بلکه از واسطه ثقه ای با ضبط، ذکاوت، حفظ و فطانت، جناب میرزا حسن شوکت شنیدم که از ملّا قاسم مذکور درخواست کرده، بعد از مدّتی، پاکتی مختوم رساندند که در طهران نوشته بود و مهر سر پاکت، مهر خود آقای آقا میرزا حسن و خطّ پاکت، خطّ خودشان است.

جناب مستطاب عالی در کمال اطمینان بدانند آن چه در این پاکت نوشته شده، از دو لب مرحوم مغفور ملّا قاسم آقا میرزا حسن شنیده و نوشته اند. اگر بخواهند نقل کلام بفرمایند، مطمئن باشند، از بندگان عالی در شب زنده داری ها التماس دعا دارم.

سپس پاکت را گشودم، صورت خط، این بود: مرحوم ملّا قاسم رشتی- طاب ثراه- می فرمودند: در زمان خاقان، مرحوم مغفور مبرور، فتحعلی شاه قاجار برای اصلاح میان جنّت مکانان، حاجی محمد ابراهیم کلباسی و آقا میر محمد مهدی، بر سر مسجد حکیم به مناسبت دوستی قدیمی با مرحوم حاجی، مأمور اصفهان شدم و در ورود به شهر، با دو سه مجلس ملاقات با هردو و تبلیغ پیغام های تهدیدآمیز پادشاهی، نزاع بین آن دو بزرگوار به صلح انجامید و کدورت به صفا کشید.

من هم منزلم خانه حاجی بود، در ایّام هفته غیر از پنج شنبه، تفرّج کنان از شهر به

ص: 366

قبرستان تخته فولاد که ارض متبرّکی است، بیرون رفتم، چون در آن دیار، غریب بودم، نمی دانستم جز شب جمعه که مردم به زیارت اهل قبور آن جا می روند، ازدحام تمام است، همه چیز یافت و سایر ایّام خلوت است و گاه گاه جز زارع یا مسافر دیگری آن جا عبور نمی کند و دیگر کسی نیست و چیزی یافت نمی شود. میان خیابان که روان بودم. آرزوی قلیان کردم. نوکری که همراهم بود، گفت: اگر این خیال داشتید، باید می گفتید تا برداشته شود، سایر اوقات غیر از شب جمعه چون مردم آن جا نمی آیند و جمع نمی شوند، قلیان فروش ها هم نمی آیند.

گفتم: برای قلیان از زیارت مراقد بزرگان که در این قبرستان اند، صرف نظر نخواهم کرد و به تکیه ای رفتم که قبر مرحوم میر محمد باقر داماد- اعلی اللّه مقامه- در آن جا است. از در داخل شدم- قبر هم همان جاست- ایستادم و مشغول خواندن سوره فاتحه شدم.

دیدم یکی در زاویه حیاط تکیه، نشسته؛ اگرچه تاج و بوق و پوستی نداشت، لکن شبیه درویش ها بود، به من خطاب کرد و گفت: ملّا قاسم! چرا وقتی وارد این جا شدی، به سنّت پیغمبر- ارواح العالمین له الفداء- سلام نکردی؟

از این حرف خجل شدم و عذر آوردم که چون دور بودم، خواستم نزدیک شوم، آن وقت سلام کنم.

فرمودند: نه، شما ملّاها ادب ندارید.

هیبتی عظیم از آن شخص بر دلم نشست، پیش رفته، سلام کردم.

جواب داده، پدر و مادرم را اسم بردند که فلان و فلان بودند و فرمود: چون ولد ذکور از آن ها نمی ماند، پدرت نذر کرده بود که خداوند به او ولد ذکوری عنایت فرماید که اهل حدیث و خبر شود؛ خدا تو را به او کرامت فرمود، او هم به نذر خود وفا کرد.

عرض کردم: بلی، این تفصیل را شنیدم.

ص: 367

سپس گفتند: حالا میل به قلیان داری؟ در این چندتایی (1) من قلیان است. بیرون آر و بساز! من هم همراه تو می کشم.

خواستم نوکرم را بخوانم و ساختن قلیان را به او رجوع دهم، به محض خطور این خیال فرمودند: نه، خودت بساز! عرض کردم: چشم. در چندتایی دست فرو بردم، قلیانی بود. آب تازه ریخته، درآوردم و تنباکو و زغال مو و سنگ و چقماق به قدر همان یک دفعه ساختن، ساختم. خودم کشیدم، به ایشان هم دادم.

پس از یک دور، باز تعاطی فرمودند آتش قلیان را بریز و در چندتایی بگذار! اطاعت کردم.

فرمودند: چند روز است وارد این مکان شده ام، از اهل این شهر خوشم نمی آید، لذا میل نکردم وارد شهر شوم؛ اکنون اراده مازندران کرده ام که به دیدن دوستی در آن جا بروم، به من گفتند: در این قبرستان چند نبی مدفون هستند که کسی نمی داند، بیا آن ها را با من زیارت کن، برخاسته چندتایی را به دست گرفته، روانه شدیم.

به جایی رسیدیم، فرمودند: این جا قبور آن انبیاست، و زیارتی خواندند که آن عبارات را در کتب ندیده بودم، من هم همراهی کردم.

از آن قبور دور شدند و فرمودند: عازم مازندران شده ام، از من چیزی به یادگار بخواه!

زاد المسافرین خواستم.

فرمودند: نمی آموزم.

اصرار کردم.

گفتند: تا هستی، روزی مقدّر است، روزی ات می رسد.

گفتم: چه می شود که از دربدری روزی ما نرسد؟

فرمودند: دنیا این قدر قابل نیست.

عرض کردم: این استدعا، برای دنیا دوستی نیست.

ص: 368


1- چیزی شبیه کوله پشتی که چند لایه دارد.

فرمودند: پس چرا چیزهای منتخب دنیا خواستی؟

باز استدعای خود را تکرار کردم.

فرمودند: دو دعا می آموزم؛ یکی مخصوص خودت و یکی این که نفعش عام باشد که اگر مؤمنی در بلیّه ای افتد، بخواند و مجرّب است، هردو دعا را قرائت فرمودند.

عرض کردم: افسوس که قلمدان با خود ندارم و نمی توانم حفظ کرد.

فرمودند: من قلمدان دارم، از چندتایی درآور!

در چندتایی دست کردم، نه قلیانی بود و نه لوازم ساختن قلیان؛ فقط قلمدانی با یک قلم و یک دوات و یک قطعه کاغذ به قدر نوشتن آن دعاها بود، متأمّل و متعجّب شدم.

به تندی به من فرمودند: زودباش! مرا معطّل مکن می خواهم بروم.

من هم به اضطراب سربه زیر افکنده، مهیّای نوشتن شدم. اوّل دعای مخصوص را املا کردند و من نوشتم. چون به دعای دیگر رسیدند و خواندند: «یا محمّد صلّی اللّه علیه و اله یا علی علیه السّلام یا فاطمة علیها السّلام یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی»؛ قدری صبر کردم.

فرمودند: این عبارت را غلط می دانی؟

عرض کردم: بلی، چون خطاب به چهار نفر است، می بایست فعل بعد از آن ها جمع گفته شود.

فرمودند: این جا خطا گفتی، ناظم کل، حضرت صاحب الامر علیه السّلام است و غیر در ملک او تصرّفی ندارد، محمد صلّی اللّه علیه و اله و علی علیه السّلام و فاطمه علیها السّلام را به شفاعت نزد آن بزرگوار می خواهیم و به تنهایی از او استمداد می کنیم.

دیدم جواب متینی است، نوشتم. همین که تمام شده؛ سربلند کردم به هرطرف نگریستم، ایشان را ندیدم. از نوکرم پرسیدم، او هیچ ندیده بود.

با آن حالتی که مثل آن در من پیدا نشده بود، به شهر و خانه حاجی محمد ابراهیم آمدم، در کتابخانه بودند.

فرمودند: مگر آخوند تب کرده است.

گفتم: نه، واقعه ای بر من گذشته، نشستم و برای ایشان حکایت کردم.

ص: 369

ایشان گفتند: آقای بیدآبادی، آقا محمد این دعا را به من آموخته اند و در پشت کتاب دعا نوشته ام. برخاسته، کتاب مزبور را آوردند؛ «ادرکونی و لا تهلکونی» حک کرده بودند، هردو فعل را مفرد نوشتند. دیگر این واقعه را با کسی در میان نگذاشتم.

چند روز دیگر هم عازم طهران شدم و در رفتن چون از مرحوم حاجی سیّد محمد تقی پشت مشهدی در کاشان دیدن نکرده بودم، خواستم در برگشتن تلافی کنم. عصر پنج شنبه بود، پشت مشهد رفتم و از ایشان دیدن کردم، مجلس روضه خوانی داشتند؛ به من هم تکلیف کردند بالای منبر برو و حدیثی بخوان. اجابت نمودم. نزدیک غروب آفتاب شد، خواستم به منزل بروم، نگاهم داشتند و بودیم تا وقت خواب شد. معلوم شد جناب سیّد هم در بیرونی می خوابند.

فرمود بستری برای آخوند به همان اطاق خوابگاه من بیاورند، آوردند، هردو به جامه خواب رفتیم و دراز شدیم.

بعد از خوابیدن و لمحه ای آرمیدن، جناب سیّد فرمود: آخوند! اگر اصرار کرده بودی، از زاد المسافرین هم محروم نمی ماندی.

از شنیدن این سخن برخاستم و عرض کردم: بلی!

فرمودند: بخواب! من با آن شخص دوستم، اگر تا زنده ام این سخن را از من بازگو نمایی تو را عفو نخواهم کرد. تا آن وقت هنوز مرحوم حاجی ملّا احمد نراقی، شأن و شهرتی پیدا نکرده، امر سیّد مخفی بود؛ پس از آن که فاضل نراقی به روی کار آمد و میانشان مشاجره شد، هردو به طهران احضار شدند و آمدند. من به دیدن سیّد مذکور رفتم، چون مرا دیدند به من فرمودند: نه، هنوز نگفته ای؛ مادامی که جناب سیّد رحمهم اللّه زنده بود، آن راز را به کسی ابراز نکردم، پس معاصر مرقوم بعد از ذکر این واقعه گفته است.

این ناچیز گوید: ظاهر این است که آن بزرگوار خود آن حضرت بوده، نه از اوتاد یا ابدال؛ چنان که بعضی گمان کرده اند، شاهد بر این، قول آن بزرگوار است که فرمود:

اگر مرا در سهله دیدی به تو می آموزم، زیرا آن بزرگوار غالبا در آن مسجد دیده شده و

ص: 370

هرکس اراده شرفیابی خدمت آن حضرت می نماید، یک اربعین؛ یعنی چهل شب چهارشنبه در آن مسجد بیتوته می کند و می بیند، طوری که در وقت دیدن هم می داند که خود آن جناب است یا آن که بعد از مفارقت، عالم و قاطع می گردد؛ چنان که مکرّر برای اخیار اتّفاق افتاده و واقعه ملّا عبد الحمید قزوینی که در یاقوته بیست و یکم عبقریّه هفتم ذکر شده، بر این امر دلالت می کند.

این طریقه، نزد ساکنین و مجاورین نجف اشرف، معهود و معروف است و عادت جاریه اخیار بر این، جاری و استقرار دارد و شاید مراد آن بزرگوار هم از این کلام، این بود که این سرّ بزرگ را که ودیعه ارباب اسرار است، به این سهولت و آسانی و بدون تعب و زحمت آموختن، شایسته نیست؛ زیرا فایده ای که بدون زحمت به دست می آید به آسانی هم می رود، به خلاف آن که به زحمت تحصیل شده که مقدار آن در انظار، مانع از آن است که به غیر اصحاب کار و ارباب اسرار عطا شود.

پس لا بدّ، ریاضت بیتوته مسجد سهله، اهلیّت این سرّ را می خواهد و مراد آن حضرت از این عبارت، افاده این مطلب باشد که من همان بزرگوارم که او را در مسجد سهله می جویند و می یابند تا آن که امر مشتبه نماند و نگویند که او از مرتاضین یا از ابدال بود، از بیان مرحوم حاجی سیّد محمد تقی هم بوی این مطلب می آید، زیرا کتمان رؤیت ابدال را باعثی به نظر نمی آید، بلکه ایضا از آن هم مانعی نداشت. امّا آخوند ملّا قاسم مزبور، از معاریف و ثقات قوم است و حقیر هم او را در سال شصت و نه بعد از هزار و دویست هجری در طهران ملاقات نمودم، از ائمّه جماعت دار الخلافه بود و در مسجد پای منار در محلّه عودلاجان و راسته بازار شمیران که جنب مدرسه میرزا صالح واقع است، نماز می خواند، گاهی هم بر منبر موعظه و روضه، ذکر احادیث می نمود و حقیر اگرچه جناب حاج سیّد محمد تقی پشت مشهدی را ملاقات نکرده بودم، لکن به علاوه علم در ورع، تقوا، طاعت و عبادت، معروف و مشهور بود، انتهی.

راقم الحروف و الورقات گوید: سیّد جلیل معاصر مرحوم آقا میرزا باقر

ص: 371

خوانساری در کتاب روضات الجنّات (1) در ترجمه سیّد مذکور کلامی دارد، خوش داشتم آن را تزیینا للکتاب بعین عباراته نقل نمایم: «قال السیّد الفاضل الأوحدی و النّور المحمّدی الاقا میر سیّد محمّد تقی بن السیّد عبد الحیّ الحسینی العلویّ الکاشی الپشت مشهدی نسبته إلی پشت مشهد کاشان الّتی هی من جملة محلّاتها المشهوره خلف مشهدها المقدّس المشهور المنسوب إلی بعض اولاد محمّد بن علی الباقر- صلوات اللّه علیهما- و قیل إلی أحد من ابناء موسی بن جعفر بن الکاظم اسمه حبیب و کان من أعاظم علماء زماننا و افاضل فقهاء اواننا محقّقا مدقّقا متتبّعا اصولیّا ماهرا عالما عارفا جلیلا متکلّما نبیلا قراء علی جمع من افاضل وقته المعروفین و مال فی هذه الأواخر الی مشرب العرفاء و له تصانیف فی الفقه و الأصول و غیرهما منها رسالة فی حجیة المظّنه کثیرة التّحقیق و رأیت صورة اجازة له من الفاضل المحدّث السیّد عبد اللّه الکاظمی المشتهر بشبّر و کان بینه و بین مولانا النّراقی المرحوم مناقضات و منافرات فی بعض امور الرّیاسات و السّیاسات و ان صارا بعد الممات و عروج روحیهما المقدّسین الی ریاض الجنّات مصداقین لکلام ربّ العالمین فی کتابه المبین». وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (2).

[سید مهدی قزوینی ] 15 یاقوتة

در این باب است که عالم عامل کامل فاضل، سیّد جلیل نبیل، آقا سیّد مهدی قزوینی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

ایضا معاصر عراقی در دار السلام از ثقه عدل، آقا علی رضا اصفهانی همشیره زاده مرحوم حاجی کلباسی و او از سیّد جلیل مذکور روایت نموده که فرمود: سالی برای

ص: 372


1- روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، ج 1، ص 332.
2- سوره حجر، آیه 47.

زیارت فطریّه وارد کربلا شدم و در شب سی ام که احتمال عید در آن بود، قبل از دخول شب، قریب به غروب وقتی که مظانّ رؤیت هلال ناقص در آن نبود، در حرم مطهّر و در بالای سر بودم.

شخصی از من سؤال کرد: امشب، شب زیارت است؟ مقصود سایل آن بود که آیا امشب شب عید و ماه ناقص است، تا اعمال و زیارت شب عید را به جا آورد یا شب آخر ماه رمضان است.

در جواب گفتم: احتمال شب عید در امشب هست، لکن ثبوت آن معلوم نیست.

ناگاه دیدم شخصی بزرگ با مهابت و جلالت مشاهده و به زیّ بزرگان عرب، نزد من ایستاده، با دو نفر دیگر که در هیبت و جلالت از ابنای عصر ممتاز بودند، آن شخص به زبان فصیح که در اهل عصر معهود نبود، در جواب سایل فرمود: «نعم، هذه اللّیلة لیلة الزّیارة»؛ آری، شب عید و زیارت است.

چون این کلام را از او شنیدم که بدون تزلزل و تردید، اخبار و اعلام فرمود؛ به او گفتم: مستند این اخبار تقویم و قول منجّم است یا راه دیگری برای آن داری. دیدم اعتنای درستی به من ننمود، مگر همین قدر که فرمود: «اقول لک هذه اللیلة لیلة الزّیارة». این را گفت و با آن دو نفر دیگر به سوی باب حرم توجّه کرد.

چون از من جدا شدند، گویا بی خود بودم و به خود آمدم و با خود گفتم؛ این هیأت و جلالت و مهابت در این نوع معهود نیست و این نوع مکالمه و اخبار غیر از بزرگان دین و اهل اسرار را نباید و نشاید، لذا با تعجیل تمام ایشان را تعاقب و دنبال کردم، بیرون آمدم ولی ایشان را ندیدم.

سپس از خدّامی که بر باب بودند، پرسیدم: این سه نفر که به فلان لباس و فلان صفت بیرون آمدند، کجا رفتند؟

گفتند: چنین اشخاصی که می گویی، ندیدیم. با وجود آن که عادتا نمی شود کسی از زوّار، خصوصا آن که جهت امتیازی داشته باشد، داخل صحن، ایوان، رواق یا حرم شود و خدّام او را نبینند، بلکه آن ها غالبا می دانند اهل کجا و چه کاره اند، حتّی از منازل هر

ص: 373

یک اطّلاع دارند، بلکه پیش از ورود اشراف، برایشان مطّلع می شوند و می دانند چه وقت و کجا وارد می شوند؛ چنان که هرکس بر عادت خدّام اطّلاع تام دارد، می داند، به علاوه زمانی نگذشت که ایشان بروند، از در بیرون رفته، از خدّامی که در رواق و بین البابین بودند، پرسیدم و همان جواب را شنیدم و هم چنین به ایوان و کفشکن رفتم، ولی اثری دیده نشد، با آن که هریک از زوّار، لاعلاج باید از محضر کفشدار بگذرند، باز برگشتم، رواق و حجرات را گردش نمودم و از سکنه و ملازمین آن ها از قرّا و خدّام و غیره پرسیدم؛ خبری نشنیدم.

پس از آن، اواخر آن شب و روز آن هم، دانسته شد شب، شب عید و زیارت بوده، از مشاهده این امور و تصدیق قبلی، حازم شدم به غیر از آن بزرگوار غایب از انظار- عجّل اللّه فرجه- کس دیگری نبوده است.

[سید مهدی قزوینی ] 16 یاقوتة

ایضا در این باب است که سیّد جلیل مذکور آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی هنگام تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

شیخ معاصر علّامه نوری در کتاب دار السلام و نجم الثاقب (1) از خط سیّد سند آقا میرزا صالح، ولد الصدق مرحوم آقا سیّد مهدی مرحوم و به امضای برادر ایشان، خلف دیگر سیّد مرحوم مرقوم عالم نحریر و صاحب فضل منیر، سیّد امجد جناب سیّد محمد که در آخر مکتوب و خطّ اخوی خود نوشته بوده که این سه کرامت را خود از والد مرحوم مبرور- عطر اللّه مرقده- شنیدم. نقل نموده:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

بعضی از صلحای ابرار از اهل حلّه به من خبر داد و گفت: صبحی به قصد خانه شما برای زیارت سیّد- اعلی اللّه مقامه- از خانه خود بیرون آمدم، در راه به مقام معروف

ص: 374


1- نجم الثاقب، ج 2، ص 765- 764.

به قبر سیّد محمد- ذی الدمعه- مرورم افتاد. پس نزدیک شباک (1) بودم که از بیرون شخصی را دیدم که منظر نیکویی داشت، صورت مبارکش درخشان و به قرائت فاتحه الکتاب مشغول بود.

پس تأمّل کردم، دیدم در شمایل عربی است و از اهل حلّه نیست. در نفس خود دیدم این مرد غریب است، به صاحب این قبر اعتنا کرده، ایستاده و فاتحه می خواند و ما اهل بلد، از او می گذریم و فاتحه نمی خوانیم. ایستادم و فاتحه و توحید را خواندم.

چون فارغ شدم، سلام کردم.

او جواب سلام داد و فرمود: ای علی! تو به زیارت سیّد مهدی می روی؟

گفتم: آری.

فرمود: من نیز با تو هستم.

چون قدری راه رفتیم به من فرمود: ای علی! بر آن چه در این سال بر تو وارد شده از خسران و رفتن مال، غمگین مباش، زیرا تو مردی هستی که خدای تعالی حجّ را بر تو واجب کرده بود و امّا مال، عرضی است که زایل می شود، می آید و می رود. در این سال خسرانی به من رسیده بود که احدی بر آن مطّلع نشده بود؛ از ترس شهرت شکست کار که موجب تضییع تجّار است. در نفس خود غمگین شدم و گفتم: سبحان اللّه؛ شکست من شایع شده، تا آن جا که به اجانب رسیده لکن در جواب او گفتم: «الحمد للّه علی کلّ حال».

سپس فرمود: آن چه از مالت رفته، به زودی به سوی تو برخواهد گشت، بعد از مدّتی، به حال اوّل خود بر می گردی و دیون خود را ادا می کنی.

من ساکت شدم و در کلام او تفکّر می کردم تا آن که به در خانه شما رسیدیم.

من ایستادم، او هم ایستاد.

گفتم: ای مولای من! داخل شو که من از اهل خانه ام.

فرمود: تو داخل شو که «أنا صاحب الدّار» منم صاحب خانه- و صاحب الدار از

ص: 375


1- پنجره.

القاب آن حضرت است- پس، از داخل شدن امتناع کردم. پس دست مرا گرفت و در پیش روی خود داخل خانه کرد. چون داخل مسجد شدیم، جماعت طلبه را دیدیم که نشسته اند و منتظر بیرون آمدن سیّد- قدس اللّه روحه- از داخل به جهت تدریس هستند. جای نشستن او خالی بود و کسی به جهت احترام در آن جا ننشسته بود و در آن موضع کتابی گذاشته بود، آن شخص رفت و در آن محلّ نشست.

آن گاه آن کتاب را برگرفت و باز کرد، آن کتاب شرایع، تألیف محقّق بود، سپس چند جزو مسوّده از میان اوراق کتاب بیرون آورد که به خطّ سیّد بود، خط سیّد در غایت درایت بود و هرکسی، نمی توانست آن را بخواند؛ شروع به خواندن آن نمود و به طلبه فرمود: آیا در این فروع تعجّب نمی کنید؛ این جزوه ها از اجزای کتاب مواهب الافهام سیّد بود که در شرح شرایع الاسلام است و آن در فنّ خود کتاب عجیبی است، جز شش مجلّد، از اوّل طهارت تا احکام اموات از آن بیرون نیامد.

والد- اعلی اللّه مقامه و درجته- نقل کرد: چون از اندرون خانه بیرون آمدم، آن مرد را دیدم که در جای من نشسته، چون مرا دید، برخاست و از آن موضع کناره کرد، او را در نشستن در آن مکان ملزم نمودم و دیدم او مردی خوش منظر، زیباچهره و در زیّ غریب است؛ چون نشستیم، با خوشرویی و بشاشت به جانب او روی کردم، که از حالش سؤال کنم، حیا کردم بپرسم او کیست و وطنش کجاست؟ بحث را شروع نمودم.

در مسأله ای که ما در آن تکلّم و بحث می کردیم، او به کلامی تکلّم می کرد که مانند مروارید غلطان بود، او بی نهایت مرا مبهوت کرد.

یکی از طلّاب گفت: ساکت شو، تو را به این سخنان چه کار! تبسّم کرد و ساکت شد.

چون بحث منقضی شد، به او گفتم: از کجا به حلّه آمده اید؟

فرمود: از بلد سلیمانیّه.

گفتم: کی بیرون آمدید؟

فرمود: روز گذشته بیرون آمدم و بیرون نیامدم مگر آن گاه که نجیب پاشا در سلیمانیّه داخل شد؛ آن جا را فتح کرد و با شمشیر و قهر گرفت و احمد پاشا پابانی را که

ص: 376

در آن جا سرکشی می کرد، گرفت و به جای او عبد اللّه پاشا، برادرش را نشاند، احمد پاشا از طاعت دولت عثمانیّه سر پیچیده و خود در سلیمانیّه مدّعی سلطنت شده بود.

والد مرحوم قدّس سرّه گفت: من در خبر او متفکّر ماندم و این که این فتح و خبر، به حکّام حلّه نرسیده. در خاطرم نگذشت از او بپرسم که چگونه گفت به حلّه رسیدم و دیروز از سلیمانیّه بیرون آمدم، در حالی که میان حلّه و سلیمانیّه برای سوار تندرو بیش از ده روز راه است.

آن گاه آن شخص به بعضی خدّام خانه امر فرمود: برایش آب بیاورد. خادم ظرف را گرفت که از حبّ آب بردارد، او را صدا کرد که چنین مکن، زیرا در ظرف حیوان مرده ای است.

سپس در آن نظر کرد، دید چلپاسه ای در آن مرده، ظرف دیگری گرفت و نزد او آب آورد، چون آب را آشامید، برای رفتن برخاست. من به جهت برخاستن او برخاستم، آن گاه مرا وداع کرد و بیرون رفت. چون از خانه بیرون رفت، به آن جماعت گفتم:

چرا خبر او را در فتح سلیمانیّه انکار نکردید؟

ایشان گفتند: تو چرا انکار نکردی؟ پس حاجی علی سابق الذکر، به آن چه در راه واقع شده بود به من خبر داد.

جماعت اهل مجلس نیز خبر دادند به آن چه پیش از بیرون آمدن من از خواندنش در آن مسوّده و تعجّب کردن از فروع که در آن، واقع شده بود.

والد فرمود: من گفتم او را جستجو کنید و گمان نمی کنم او را بیابید، و اللّه او صاحب الامر- روحی فداه- بود. آن جماعت در طلب آن جناب متفرّق شدند، پس عین و اثری از او نیافتند؛ گویا به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو شد. فرمود: پس تاریخ آن روز را ضبط کردیم که از فتح سلیمانیّه در آن خبر داده بود. ده روز بعد خبر بشارت فتح، به حلّه رسید، حکّام اعلان نمودند و به انداختن توپ حکم کردند، چنان که رسم است که در خبر فتوحات می کنند.(1)

ص: 377


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 285- 282.

معاصر مرقوم بعد از ذکر این واقعه فرموده؛

مولّف گوید: حسب موجود نزد حقیر از کتب انساب، آن است که اسم ذی الدمعه، حسین و نیز پسر زید شهید، پسر حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام به ذی العبره ملقّب بود و کنیّه اش، ابو عاتقه است و برای آن به او ذی الدمعه می گفتند که در نماز شب، بسیار می گریست، حضرت صادق علیه السّلام او را تربیت فرمود و علم وافری به او عنایت نمود، او زاهد و عابد بود و در سنه صد و بیست و پنج وفات کرد و مهدی خلیفه عبّاسی دختر او را گرفت، او اعقاب بسیاری دارد و جناب سیّد به آن چه مرقوم داشتند، اعرف اند.

[سید مهدی قزوینی ] 17 یاقوتة

ایضا در این باب است که سیّد جلیل مذکور آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی آن بزرگوار را حین تشرّف نمی شناسد.

نیز به سند و شرح مذکور علّامه مرقوم از ولد آن مرحوم نقل نموده که فرمود: والد به من خبر داد و گفت: من بیرون رفتن به سوی جزیره را که در جنوب حلّه بین دجله و فرات است به جهت ارشاد و هدایت عشیره های بنی زبید به سوی مذهب حقّ ملازمت داشتم و همه ایشان در مذهب اهل سنّت بودند و به برکت هدایت والد قدّس سرّه همه به سوی مذهب امامیّه- ایدهم اللّه- برگشتند و تاکنون به همان نحو باقی اند و ایشان بیش از ده هزار نفرند.

فرمود: در جزیره مزاری معروف به قبر حمزه پسر حضرت کاظم علیه السّلام است، مردم او را زیارت و برایش کرامات بسیار نقل می کنند، حول آن، قریه ای است که تقریبا مشتمل بر صد خانه و خانوار است. پس من به جزیره می رفتم، از آن جا عبور می کردم و او را زیارت نمی کردم، چون به صحّت به من رسیده بود که حمزه پسر موسی بن جعفر علیهما السّلام با عبد العظیم حسنی در ری مدفون است.

یک دفعه به حسب عادت بیرون رفتم و نزد اهل آن قریه مهمان بودم، پس اهل

ص: 378

قریه از من مستدعی شدند که مرقد مزبور را زیارت کنم، من امتناع کردم و به ایشان گفتم: من مزاری را که نمی شناسم زیارت نمی کنم و به جهت اعراض من از زیارت آن مزار، رغبت مردم به آن جا کم شد، آن گاه از نزد ایشان حرکت کردم و شب را در مزیدیّه نزد بعضی از سادات آن جا ماندم.

چون وقت سحر شد، برای نافله شب برخاستم و برای نماز مهیّا شدم. وقتی نافله شب را به جای آوردم، به هیأت تعقیب به انتظار طلوع فجر نشستم.

ناگاه سیّدی بر من داخل شد که او را به صلاح و تقوا می شناختم و از سادات آن قریه بود. سلام کرد و نشست.

آن گاه گفت: مولانا! دیروز مهمان اهل قریه حمزه شدی و او را زیارت نکردی.

گفتم: آری.

گفت: چرا؟

گفتم: زیرا من آن را که نمی شناسم، زیارت نمی کنم و حمزه پسر حضرت کاظم علیه السّلام در ری مدفون است.

گفت: «ربّ مشهور لا اصل له»؛ بسا چیزهایی که شهرت کرده و اصلی ندارد و آن قبر حمزه پسر موسی کاظم علیه السّلام نیست؛ هرچند مشهور شده، بلکه آن قبر ابی یعلی حمزه بن قاسم العلوی است که عبّاسی و از علمای اجازه و اهل حدیث است. اهل رجال او را در کتب خود ذکر و به علم و ورع ثنا کردند.

در نفس خود گفتم؛ این از عوام سادات است و از اهل اطّلاع بر علم رجال و حدیث نیست. شاید این کلام را از بعضی از علما اخذ نموده؛ آن گاه به جهت مراقبت طلوع فجر برخاستم، آن سیّد برخاست و رفت و من غفلت کردم تا از او سؤال کنم این کلام را از که می گویی و اخذ کرده ای؟

چون فجر طالع شده بود، من به نماز مشغول شدم. نماز خواندم و برای تعقیب نشستم تا آفتاب طلوع کرد، جمله ای از کتب رجال با من بود. در آن ها نظر کردم، دیدم حال بدان منوال است که ذکر نمود. اهل قریه به دیدن من آمدند و در ایشان آن سیّد بود.

ص: 379

گفتم: پیش از فجر نزد من آمدی و از قبر حمزه که او ابو یعلی حمزة بن قاسم علوی است، مرا خبر دادی؛ تو آن را از کجا گفتی و از چه کسی اخذ نمودی؟

گفت: و اللّه من پیش از فجر نزد تو نیامده بودم و پیش از این ساعت تو را ندیدم، من شب گذشته بیرون قریه بیتوته کرده بودم- در جایی که نام آن را برد- قدوم تو را شنیدم و امروز به جهت زیارت تو آمدم.

به اهل آن قریه گفتم: الآن لازم شد به جهت زیارت حمزه برگردم، شکّ ندارم شخصی که دیدم، صاحب الامر علیه السّلام بود. آن گاه من و جمیع اهل آن قریه به جهت زیارت او سوار شدیم، از آن وقت این مزار بالمرتبه ظاهر شد و شایع گردید که نسوان و رجال به جهت زیارت آن از مکان های دور به آن جا می آیند.

این ناچیز گوید: شیخ نجاشی در باب حاء از کتاب رجال (1) خود فرمود: حمزة بن قاسم بن علی بن حمزة بن حسین بن عبید اللّه بن عبّاس بن علی بن ابی طالب علیه السّلام ابو یعلی، ثقه جلیل القدر و از اصحاب ماست، او احادیث بسیار روایت نموده است و کتابی دارد در حال کسانی که از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده اند(2)، از مردان و از کلمات علما و طبقات اجازات چنین معلوم می شود که از علمای غیبت صغرا و معاصر با والد صدوق علی بن بابویه است و اللّه العالم.

[سید مهدی قزوینی ] 18 یاقوتة

اشاره

ایضا در این باب است که سیّد جلیل مذکور آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی هنگام تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

نیز علّامه مرقوم به سند و شرح مذکور از ولد آن مرحوم نقل نموده، معاصر مذکور هم مشافهتا این واقعه را از سیّد مرحوم شنیده که فرمود: روز چهاردهم ماه شعبان از

ص: 380


1- رجال النجاشی، ص 140.
2- ر. ک: بحار الانوار، ج 48، ص 315.

حلّه به قصد زیارت ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام بیرون آمدم.

در نیمه شب، به شطّ هندیّه رسیدم و آن شعبه ای از نهر فرات است که از زیر مسیّب جدا می شود و به کوفه می رود و قصبه معتبره ای برکنار این شطّ است که به آن طویریج می گویند و در راه حلّه واقع شده و به کربلا می رود و به جانب غربی آن رفتیم، ناگاه زوّاری دیدیم که از حلّه و اطراف آن رفته بودند و زوّاری که از نجف اشرف و حوالی آن وارد شده بودند، جمیعا در خانه های بنی طرف از عشایر هندیّه محصور بودند و برای ایشان به سوی کربلا راهی نبود؛ زیرا عنیزه در راه فرود آمده بودند و راه متردّدین را از عبور و مرور قطع کردند و نمی گذاشتند احدی از کربلا بیرون آید و نه کسی به آن جا داخل شود، مگر آن که او را نهب و غارت می کردند.

فرمود: من نزد عربی فرود آمدم، نماز ظهر و عصر را به جای آوردم و نشستم و منتظر بودم که امر زوّار چه خواهد شد، آسمان ابر داشت و باران کم کم می آمد، در این حال که نشسته بودیم، دیدیم تمام زوّار از خانه ها بیرون آمدند و به سمت کربلا متوجّه شدند، به شخصی که با من بود، گفتم: برو و سؤال کن که چه خبر است؟

بیرون رفت و برگشت و به من گفت: عشیره بنی طرف با اسلحه ناریّه بیرون آمدند و متعهّد شدند زوّار را به کربلا برسانند، هرچند، کار به محاربه با عنیزه بکشد.

چون این کلام را شنیدم، به آنان که با من بودند، گفتیم: این کلام صحت ندارد، زیرا بنی طرف را قابلیّتی نیست که با عنیزه مقابله کنند و گمان می کنم این کیدی از ایشان به جهت بیرون کردن زوّار از خانه های خود است، چون باید مهمانداری کنند ماندن زوّار نزد ایشان برایشان سنگین شده. در این حال بودیم که زوّار به سوی خانه های آن ها برگشتند. معلوم شد حقیقت حال همان است که من گفتم.

زوّار در خانه ها داخل شدند، در سایه خانه ها نشستند و آسمان را هم ابر گرفت، پس مرا به حال ایشان، رقّتی سخت گرفت و انکسار عظیمی برایم حاصل شد. سپس به سوی خداوند تبارک و تعالی به دعا و توسّل به پیغمبر و آل او- صلوات اللّه علیهم- متوجّه شدم و از او اعانت زوّار را از بلایی که به آن مبتلا شدند، طلب کردم. در این

ص: 381

حال بودیم که سواری دیدیم بر اسب نیکویی مانند آهو می آید و من مثل آن ندیده بودم در دست او نیزه درازی است، او آستین ها را بالا زده، اسب را می دوانید، تا آن که نزد خانه ای ایستاد که من آن جا بودم و آن خانه ای از مو بود که اطراف آن را بالا زده بودند؛ سلام کرد و ما جواب سلام او را دادیم.

آن گاه فرمود: یا مولانا! و اسم مرا برد، کسانی مرا فرستادند که بر تو سلام می فرستند و آنان کنج محمد آغا و صفر آغا، دو صاحب منصبان عساکر عثمانیّه اند و می گویند: هر آینه زوّار بیایند که ما عنیزه را از راه طرد کردیم و با عساکر خود، پشت سلیمانیّه بر سر جادّه منتظر زوّاریم.

به او گفتم: تو تا پشت سلیمانیّه با ما هستی.

گفت: آری! ساعت را از بغل بیرون آوردم، دیدم تقریبا دو ساعت و نیم به روز مانده است.

گفتم تا اسب مرا حاضر کردند. آن عرب بدوی که ما در منزلش بودیم به من چسبید و گفت: ای مولانا! نفس خود و این زوّار را به خطر مینداز! امشب را نزد ما باشید تا امر مبیّن شود.

به او گفتم: به جهت ادراک زیارت مخصوصه، چاره ای جز سوار شدن نیست.

چون زوّار دیدند ما سوار شدیم، پیاده و سواره در عقب ما حرکت کردند. پس به راه افتادیم و آن سوار مذکور مانند شیر بیشه، جلوی ما بود و ما پشت سر او می رفتیم تا به پشت سلیمانیّه رسیدیم. سوار، بر آن جا بالا رفت، ما نیز از او متابعت کردیم. آن گاه پایین رفت و ما تا بالای پشته ای رفتیم. پس نظر کردیم، اثری از آن سوار ندیدیم؛ گویا به آسمان، بالا یا به زمین فرو رفت، نه رییس عسکری دیدیم و نه عسکری.

به کسانی که با من بودند، گفتم: آیا شکّ دارید که او صاحب الامر علیه السّلام بودند؟

گفتند: نه، و اللّه، وقتی آن جناب از پیش روی ما می رفت، من تأمّل زیادی در او کردم گویا پیش از این او را دیده ام، لکن به خاطرم نیامد کی او را دیده ام، چون از ما جدا شد، متذکّر شدم، او شخصی بود که در حلّه به منزل من آمده و مرا به واقعه سلیمانیّه خبر

ص: 382

داده بود و امّا عشیره عنیزه، پس از ایشان اثری در منزل هایشان ندیدم و احدی را ندیدیم که از ایشان سؤال کنیم، جز آن که غبار شدیدی دیدیم که وسط بیابان بلند شده بود، پس وارد کربلا شدیم و به سرعت اسبان ما را می بردند. به دروازه شهر رسیدیم و دیدیم عسکر بالای قلعه ایستاده اند، به ما گفتند: از کجا آمدید و چگونه رسیدید؟

آن گاه به سوی زوّار و سواد آن ها نظر کردند و گفتند: سبحان اللّه، این صحرا از زوّار پر شده، پس عنیزه به کجا رفتند. به ایشان گفتم: به بلد بنشینید و معاش خود را بگیرید، «و لمکّة ربّ یرعاها»؛ و برای مکّه پروردگاری است که آن را حفظ و حراست کند.

این مضمون کلام عبد المطلّب است که چون نزد ابرهه، ملک حبشه رفت، برای پس گرفتن شتران خود که لشکر ابرهه برده بودند، گفت.

ملک گفت: چرا خلاصی کعبه را از من نخواستی که برگردم؟

فرمود: من ربّ شتران خودم می باشم و لمکّة ...، الخ.

آن گاه داخل بلد شدیم، کنج آغا را دیدیم که بر تختی نزدیک دروازه نشسته، سپس سلام کردم، در مقابل من برخاست.

به او گفتم: تو را همین فخر بس که در آن زیان مذکور شدی.

گفت: قصّه چیست؟

برای او نقل کردم. گفت: ای آقای من! من از کجا دانستم تو به زیارت آمدی تا قاصد نزد تو فرستم، من و عسکرم، پانزده روز است در این بلد محصوریم و از خوف عنیزه قدرت بیرون آمدن نداریم، از من پرسید: عنیزه کجا رفتند؟

گفتم: نمی دانم جز آن که غبار شدیدی، وسط بیابان دیدیم که گویا غبار کوچ کردن آن ها باشد. پس از آن، ساعت را بیرون آوردم، دیدم یک ساعت و نیم به روز مانده و تمام زمان سیر ما، در یک ساعت واقع شد. بین منزل های بنی طرف تا کربلا سه فرسخ است، لذا شب را در کربلا به سر بردیم.

صبح که شد از عنیزه سؤال کردیم، بعضی از فلاحین که در بساتین کربلا بودند خبر دادند که آن ها در منزل ها و خیمه های خود بودند که ناگاه سواری برایشان ظاهر شد

ص: 383

که بر اسب نیکو و فربهی سوار و بر دستش نیزه درازی بود، به آواز بلند برایشان صیحه ای زد: ای معاشر عنیزه! به تحقیق مرگ حاضری فرا رسید، عساکر دولت عثمانیّه با سوارها و پیاده ها رو به شما کرده اند و اینک در عقب من می آیند، کوچ کنید، گمان ندارم که از ایشان نجات یابید.

خداوند خوف و مذلّت را برایشان مسلّط فرمود، حتّی به جهت تعجیل در حرکت، بعضی از اسباب خود را جا می گذاشتند. ساعتی نکشید که تمام ایشان کوچ کردند و رو به بیابان آوردند.

به او گفتم: اوصاف آن سوار را برایم نقل کن! وقتی اوصاف او را نقل نمود، دیدم بعینه همان سواری است که با ما بود. و الحمد للّه ربّ العالمین و الصلوة علی محمّد و آله الطاهرین.(1)

[شرح حال سید مهدی قزوینی ]

کلام تزئینی فی ترجمة آقا سیّد مهدی القزوینی معاصر عراقی در دار السلام بعد از ذکر هشت نفر از کسانی که در غیبت کبرا به حضور باهر النور امام عصر علیه السّلام مشرّف شده و آن بزرگوار را حین تشرّف نشناخته اند، فرموده: نهمین، از این طایفه، عالم عامل کامل فاضل، سیّد جلیل نبیل، آقا سیّد مهدی قزوینی نجفی حلّی می باشد که از اجلّه سادات قزوینی است که ابا و اجداد او، از قزوین به نجف اشرف هجرت کرده و از اعزّه و اشراف علمای نجف بوده اند، خود او از نجف به حلّه هجرت کرده و الحال ریاست شرعی حلّه و توابع آن، با او است، در بسیاری از علوم، بلکه در جمیع علوم شرعی از فقه، اصول، حدیث و تفسیر، صاحب ید طولی و تصانیف جیّده می باشد و الآن که سال هزار و سی صد هجری است، در نجف اشرف می باشند.

چون در سن، به شیخوخیّت رسیده اند و شاید بین نود و صد باشند، با آن که جمیع

ص: 384


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 290- 288.

حواسّ ایشان سالم و از همه آن ها متمتّع می باشند. شرح این واقعه این است که آقا علی رضای اصفهانی- رحمة اللّه- که مردی فاضل و عالم و از جمله اخیار مجاورین بود و سیّد مذکور در سال هزار و دویست و نود و سه هجری در نجف اشرف بود و حقیر هم در آن جا بودم، ذکر نمود: نزد سیّد مذکور بودم و به او عرض کردم: الحمد للّه جلّ کمالات علمی و عملی را دارید و در مواظبت طاعات، عبادات، اذکار و ریاضات شرعی، منفرد عصر خود می باشید، با وجود این نباید شرفیاب ملاقات امام عصر خود نشده باشید؛ اگر این فیض را دریافته اید، دوست دارم بر من منّت گذاشته، تفصیل آن را ذکر نمایید.

فرمود: امّا ملاقات، طوری که در وقت دیدن، شناخته باشم، اتّفاق نیفتاده، لکن تا حال سه واقعه اتّفاق افتاده که بعد از وقوع هریک از آن ها، علم عادی به آن حاصل شده، سپس یاقوته شانزدهم و هجدهم را نقل نموده که ما آن ها را از خطّ ولد سیّد مرحوم، آقا میرزا صالح توسّط نجم ثاقب نقل نمودیم.

پس از آن یاقوته پانزدهم را نقل نموده که ما آن را از خود کتاب دار السلام نقل کردیم و بعد از ذکر آن ها گفته: عالم جلیل و ثقه نبیل آخوند ملّا نظر علی طالقانی از فاضل ادیب میرزا محمد همدانی مجاور قبر کاظمین از آقا سیّد مهدی مذکور روایت کرد گفت: در مسجد براثا که بین بغداد و کاظمین و مکانی معروف است، موضع خاصّی را به من خبر دادند که در آن گنجی بود، لذا شب دو نفر را با آلت حفر به آن مکان برده، آن جا را حفر کردیم. دخمه ای ظاهر شد، میان دخمه، صورت قبری دیدیم که سنگی بر آن گذاشته بود، چون آن سنگ را برداشتیم، دیدیم شخصی صحیح الاعضاء آن جا خوابیده. ترسیدیم و آن سنگ را مانند اوّل آن در موضع خود گذاشته، آن دخمه را مسدود کرده، به منزل خود برگشتیم.

نظیره

این ناچیز گوید: نظیر این واقعه چیزی است که سیّد جلیل معاصر آن را در کتاب

ص: 385

روضات الجنّات از یکی از سادات ثقات اهل علم جبل عامل، نقل نموده که گفته: در این نزدیکی ها یکی از زارعین آن دیار، زمین را شیار می نمود، نوک آهنی که با آن زمین را شیار می کنند به سنگی گرفته، آن را از جای خود حرکت داده، برداشت، آن گاه تابوت سنگی نمایان شد و شخصی میان آن تابوت بود. فی الفور از جای خود حرکت نموده، گفت: هل قامت القیامه؟ دوباره میان تابوت افتاد. زارع از دیدن آن کیفیّت هراسان شده به آبادانی آمده، واقعه را نقل نمود. چون با آن مکان رفتند و آن تابوت را ملاحظه کردند، دیدند بر تابوت منقور و کنده شده: «هذا قبر ابراهیم بن علیّ الکفعمی» معلوم شد آن قبر صاحب کتاب مصباح کفعمی است که از کتب معتبره ادعیه می باشد.

رجوع إلی ما سبق

معاصر نوری- نوّر اللّه مرقده- در نجم ثاقب (1) بعد از ذکر حکایات مذکور، گفته:

این کرامات و مقامات از سیّد مرحوم بعید نبود، چون او علم و عمل را از عمّ اجلّ خود، جناب آقا سیّد باقر قزوینی صاحب اسرار خال خود جناب بحر العلوم- اعلی اللّه مقامهم- میراث داشت، عمّ اکرمش او را تأدیب نمود، تربیت فرمود و بر خفایا و اسرار مطّلع ساخت تا به آن مقام رسید که افهام و افکار به حول آن نرسد و دارای فضایل و مناقب شد، به مقداری که از علمای ابرار در غیر او جمع نشد.

اوّل: آن مرحوم بعد از هجرت از نجف اشرف به حلّه و مستقر شدن در آن جا، به هدایت مردم و اظهار حقّ و ازهاق باطل شروع نمودند؛ آن گاه به برکت دعوت آن جناب از داخل و خارج حلّه، بیش از صد هزار نفر از اعراب، شیعه مخلص اثنا عشری شدند و شفاها به حقیر فرمودند: چون به حلّه رفتم، دیدم که شیعیان آن جا، از علایم امامیّه و شعار شیعه، تنها بردن اموات خود به نجف اشرف را می دانند و از سایر احکام و آثار، عاری و بری، حتّی از اعداء اللّه تبرّی اند. و به سبب هدایت او، همه از صلحا و

ص: 386


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 777- 776.

ابرار شدند و این فضیلت بزرگ از خصایص اوست.

دوم: کمالات نفسانی و صفات انسانی که در آن جناب از صبر، تقوا، رضا، تحمّل و مشقّت عبادت، سکون نفس و دوام اشتغال به ذکر خدای تعالی بود و هرگز در خانه خود از اهل و اولاد و خدمتگزاران چیزی از حوایج؛ مانند غذا در نهار و شام، قهوه و چای و قلیان در وقت خود با عادت به آن ها با آن تمکّن و ثروت و سلطنت ظاهر و عبید و اماء نمی طلبید. و اگر آن ها خود مواظب نبودند و مراقبت نمی نمودند و هر چیزی را در محلّش نمی رسانیدند؛ بسا بود که شب و روز او بگذرد بدون آن که چیزی از آن ها تناول نماید و اجابت دعوت می کرد و در ولیمه ها و مهمانی ها حاضر می شد، لکن به همراه کتبی برمی داشت و در گوشه مجلس مشغول تألیف خود بود و از صحبت های مجلس، خبری نداشت، مگر آن که مسأله ای می پرسیدند، جواب و می گفت.

دیدن آن مرحوم در ماه رمضان که از هزار رکعت در تمام ماه، حسب قسمت به او می رسد، می خواند، به خانه می آمد، افطار می کرد و به مسجد بر می گشت. به همان نحو نماز عشا را می خواند، به خانه می آمد و مردم جمع می شدند، اوّل قاری حسن الصوتی با لحن قرآنی، آیاتی از قرآن که به موعظه، زجر، تهدید و تخویف تعلّق داشت را تلاوت می کرد، به نحوی می خواند که قلوب قاسیه را نرم و چشم های خشکیده را تر می کرد. آن گاه دیگری به همان نسق، خطبه ای از نهج البلاغه می خواند. آن گاه یکی دیگر مصایب ابی عبد اللّه علیه السّلام را قرائت می کرد، آن گاه یکی از صلحا مشغول خواندن ادعیه ماه مبارک می شد و دیگران نیز تا وقت خوردن سحر، متابعت می کردند. پس هر یک به منزل خود می رفتند.

بالجمله در مراقبت و مواظبت اوقات تمام نوافل، سنن و قرائت با آن که به غایت پیری رسیده بود؛ در عصر خود آیت و حجّتی بود، در سفر حجّ ذهابا و ایابا با آن مرحوم بودم و در مسجد غدیر و جحفه با ایشان نماز کردم، دوازدهم ربیع الأول سنه هزار و سی صد هجری در مراجعت، پنج فرسخ مانده به سماوه تقریبا داعی حقّ را

ص: 387

لبیک گفت و در نجف اشرف در جنب مرقد عمّ اکرم خود، مدفون شد، بر قبرش قبّه عالیه بنا کردند. حین وفاتش در حضور جمع کثیری از مؤالف و مخالف، قوّت ایمان، طمأنینه، اقبال و صدق یقین آن مرحوم ظاهر شد، مقامی که همه متعجّب شدند و کرامت باهره ای که بر همه معلوم گردید.

سوم: تصانیف رائقه بسیاری در فقه، اصول، توحید، امامت، کلام و غیر آن ها که یکی از آن ها کتابی در اثبات بودن شیعه، همان فرقه ناجیه است که از کتب نفیسه می باشد، طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ (1).

[سید باقر قزوینی ] 19 یاقوتة

اشاره

در این باب است که سیّد سند و رکن معتمد صاحب المقامات المنیعه و الکرامات البدیعه، آقا سیّد باقر قزوینی حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف ایشان را نمی شناسد.

علّامه نوری در نجم ثاقب (2) نقل فرموده: مشافهتا و مکاتبتا سیّد الفقهاء و سناد العلماء العالم الربّانی و المؤیّد به الطاف الخفیّه، جناب سیّد مهدی قزوینی ساکن در حلّه سیفیّه، صاحب مقامات عالیه و تصانیف شایعه- اعلی اللّه مقامه- مرا خبر داد و گفت: والد روحانی و عمّ جسمانی من، مرحوم مبرور علّامه فهّامه به من خبر داد؛ صاحب کرامات و اخبار به بعضی از مغیّبات، سیّد محمد باقر نجل مرحوم سیّد احمد حسینی قزوینی که در ایّام طاعون شدیدی که در ارض عراق از مشاهد مشرّفه و غیر آن در سال هزار و صد و هشتاد و شش عارض شد و هرکس که در مشهد غروی بود از علمای معروفین و غیر ایشان، حتّی علّامه طباطبایی و محقّق صاحب کشف الغطاء نیز فرار کردند، بعد از آن که نفرات بسیاری از ایشان وفات کردند و جز معدودی از اهل

ص: 388


1- سوره رعد، آیه 29.
2- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 762- 761.

نجف باقی نماند که سیّد مرحوم یکی از ایشان بود.

سیّد می فرمود: من روز در صحن می نشستم و در صحن و غیر آن احدی از اهل علم نبود، مگر یک نفر معمّم از مجاورین عجم که در این ایّام مقابل من می نشست. شخص معظّم متجلّی را در بعض از کوچه های نجف اشرف ملاقات کردم و پیش از آن او را ندیده بودم و بعد از آن نیز ندیدم، با آن که اهل نجف در آن روزها محصور بودند و احدی از بیرون، داخل بلد نمی شد، چون مرا دید، ابتدائا فرمود: بعد از زمانی علم توحید روزی تو خواهد شد. سیّد معظّم رحمه اللّه برای من نقل کرد و نیز به خطّ خود نوشت:

شبی عمّ اکرمش بعد از بشارت، دو ملک را در خواب دید که بر او نازل شدند و در دست یکی از آن دو، چند لوح است که در آن چیزی نوشته و در دست دیگری میزانی است، آن ها مشغول شدند و در هر کفّه میزان، لوحی می گذاشتند و با هم موازنه می کردند. آن گاه دو لوح متقابل را بر من عرضه می داشتند و من آن ها را می خواندم و هکذا تا آخر الواح.

پس دیدم ایشان عقیده هریک از اصحاب پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و اصحاب ائمّه علیه السّلام را با عقیده یکی از علمای امامیّه از سلمان و ابی ذر تا آخر نوّاب اربعه و از کلینی، صدوقین، شیخ مفید، سیّد مرتضی و شیخ طوسی تا خال علّامه او، سیّد بحر العلوم، جناب سیّد مهدی طباطبایی و بعد ایشان از علما، مقابله می کنند.

سیّد فرمود: در این خواب بر عقاید جمیع امامیّه از صحابه و اصحاب ائمّه علیهما السّلام و بقیّه علمای امامیّه مطّلع شدم و بر اسراری از علوم احاطه نمودم که اگر عمر من، عمر نوح علیه السّلام بود و این قسم معرفت را طلب می کردم، به عشری از معشار آن احاطه نمی کردم و این علم و معرفت بعد از آن شد که ملکی که میزان در دستش بود، به ملکی که الواح در دستش بود، گفت: الواح را بر فلان عرضه دار، زیرا ما به عرضه داشتن الواح بر او مأموریم.

در حالی صبح کردم که در معرفت، علّامه زمان خود بودم، چون از خواب برخاستم، فریضه را به جای آوردم و از تعقیب نماز صبح فارغ شدم، ناگاه صدای

ص: 389

کوبیدن در را شنیدم؛ کنیزک بیرون رفت و با خود کاغذی آورد که برادر دینی من، شیخ عبد الحسین اعثم فرستاده بود و در آن، ابیاتی نوشته بود که مرا به آن مدح کرده بود.

سپس دیدم بر لسانش در شعر، تفسیر منام بر نحو اجمال جاری شده بود که خدایش الهام کرده بود و یکی از ابیات مدیحه این است:

نرجو سعادة فالی الی سعادة فالک بک اختتام مأل قد افتتحن بخالک

به تحقیق مرا به عقیده جماعتی از اصحاب پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله خبر داد که با بعضی از علمای امامیّه متقابل بودند و از جمله آن ها عقیده خال علّامه من، بحر العلوم- رحمة اللّه- در مقابل عقیده بعضی از اصحاب پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله بود که از خواصّ آن جناب بودند و عقیده پاره ای از علما که بر سیّد می افزودند یا از او ناقص بودند؛ امّا این امور از اسراری است که اظهار آن برای هرکسی به جهت عدم تحمّل خلق، آن را ممکن نیست، با آن که آن مرحوم از من عهد گرفته که آن را برای احدی اظهار نکنم و این خواب، نتیجه کلام آن عایل بود که قراین شهادت می داد او مهدی منتظر علیه السّلام است.(1)

این ناچیز گوید: علّامه معاصر نوری- نور اللّه مرقده- بعد از ذکر این حکایت فرموده: این سیّد عظیم الشأن و جلیل القدر و از اعیان علمای امامیّه و صاحب کرامات جلیّه و قبّه عالیه مقابل قبّه شیخ الفقها صاحب جواهر الکلام در نجف اشرف و جناب سیّد مهدی قزوینی- اعلی اللّه مقامه- برای من نقل کرد: دو سال قبل از آمدن طاعون عام در عراق، در مشاهد در سال هزار و دویست و چهل و شش ما را به آمدن طاعون خبر داد و برای هریک از ما که از نزدیکان او بودیم دعا نوشت و می فرمود: آخرین کسی که به طاعون خواهد مرد، من خواهم بود و بعد از من رفع می شود و نقل می کرد: حضرت امیر در خواب به او خبر داده و این کلام را فرمود: و بک یختم یا ولدی.

در آن طاعون به اسلام و اسلامیان خدمتی کرد که عقول متحیّر می ماند، متکفّل تجهیز جمیع اموات بلد و خارج آن بود که بیش از چهل هزار بودند، خود بر همه نماز می کرد و کم و زیاد برای سی، بیست نفر یک نماز می کرد و یک روز بر هزار نفر، یک

ص: 390


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 283- 280.

نماز کرد، ما شرح این خدمت و جمله ای از کرامات و مقامات او را در جلد اوّل کتاب دار السلام نقل کرده ایم. مقام اخلاصش چنان بود که احتیاط می کرد از این که کسی دستش را ببوسد و مردم مراتب آمدن او به حرم مطهّر بودند و در آن جا به حالی می شد که چون دستش را می بوسیدند، ملتفت نمی شد؛ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ(1).(2)

این ناچیز گوید: این سیّد جلیل مرتبه دیگر حضور باهر النور امام عصر- عجّل اللّه فرجه- شرفیاب شده، حین تشرّف آن حضرت را شناخته است. ما آن واقعه را در یاقوته دوازدهم از عبقریه پنجم ذکر نموده ایم، مراجعه شود.

[احوالات سید باقر قزوینی ]

تذییل ساطع النّور فی بعض کرامات السیّد المذکور از جمله کرامات سیّد مذکور، بنابر آن چه علّامه نوری در مجلّد اوّل دار السلام از سیّد سند و رکن معتمد، آقای آقا سیّد مهدی، برادرزاده آن مرحوم روایت نموده، آن است که فرموده: وقتی با جماعتی از صلحا و اخیار در کشتی نشسته بودند و از کربلا به نجف اشرف مراجعت می نمودند، در بین راه باد شدیدی وزیدن گرفت و کشتی به تلاطم آمد؛ اهل کشتی مضطرب شدند و از جمله مردی جبون (3) و خایف، میان کشتی بود که از دیگران زیادتر می ترسید، پس حالش متغیّر شده، گاهی گریه می کرد و گاهی با خواندن بعضی از اشعار مدیحه به حضرت ابی الائمّه علیه السّلام متوسّل می شد و در تمام این حالات، سیّد مذکور مثل کوه عظیم بدون اضطراب خاطر نشسته بود.

چون شدّت اضطراب آن مرد را دید، فرمود: یا فلان! چرا مضطرب شده ای، تمام بادها و رعدها و برق ها منقاد و مطیع امر خداوند قاهراند. آن گاه گوشه عبای خود را به دست گرفته، به سوی باد اشاره کرد مثل آن که پشّه می راند و به باد فرمود تا به جای خود قرار گیرد، فی الفور باد ساکن شده، به نحوی که کشتی از حرکت بازماند.

ص: 391


1- سوره جمعه، آیه 4.
2- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 763.
3- ترسو.

از جمله آن ها به سند مذکور آن است که دو سال پیش از آمدن وبای عام در عراق که سال هزار و دویست و چهل و شش هجری بوده، دعای جنّة الاسماء را که برای حفظ از وبا بسیار نافع است، به جانب آقا سیّد مهدی مرقوم داده و این از جمله مغیّباتی است که آن مرحوم فعلا به آن خبر داده است.

از جمله در کتاب مذکور از سیّد ثقه صالح صفی، سیّد مرتضی نجفی که در سفر و حضر از مصاحبین و ملازمین سیّد مذکور بوده در سال های عدیده، روایت کرده که گفت: در مشهد کاظمین بودم که سیّد مرحوم آقا سیّد باقر از سفر زیارت علی بن موسی الرضا- علیه الاف التحیّة و الثناء- برگشته بود، خدمت او مشرّف شده، فرمودند: اراده دارم قبر ابی عبد اللّه سلمان فارسی را زیارت کنم.

تو برای خود و هم نامت، سیّد مرتضی که آن هم از ملازمین سیّد مرحوم بود، راحله و مرکوبی کرایه نما، وعده ما و شما فردا در فلان مکان. چون روز دیگر در آن مکان جمع شدیم، آن جناب را بر اسبی زین دار سوار دیدیم که اصلا از لوازم سفر چیزی بالای او نبود و من نمی دانستم ایشان به اطمینان من که لوازم سفر برداشته ام، اسباب سفر همراه نیاورده اند.

وقتی به مداین نزد قبر سلمان مشرّف شدیم، منزلی در ایوان متّصل به مقبره آن بزرگوار گرفته، مشغول گستردن فرش ها شدیم، سیّد مرحوم داخل مقبره شده، زیارت نموده، نماز زیارت به جای آورده، بیرون آمد، سپس به من فرمود: منزل کجاست؟

عرض کردم: این جا و به مکانی اشاره کردم که فرش گسترده شده بود.

فرمود: چراغ کجاست؟ من متذکّر شدم چراغ نیاورده ام.

فرمودند: قهوه کجاست؟ حاضر است یا نه؟

آن جناب میل مفرطی به قهوه داشت، پس ملتفت شدم ایشان در حمل لوازم سفر به من اتّکال نموده اند. من سرم را به زیر انداخته، خجالت کشیدم.

چون حال مرا دید، سر خود را به جانب مقبره نمود، سلمان فارسی رضی اللّه عنه را مخاطب ساخته، فرمود: یا سلمان! تو خادم اهل بیتی ای که به جود و کرم معروف و به

ص: 392

مهمان نوازی موصوف اند، من هم یکی از اولاد ایشانم که از زیارت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیهما السّلام برگشته، اراده زیارت قبر امیر المؤمنین علیه السّلام را دارم، به خدا قسم اگر امشب قهوه برایم نفرستادی، شکوه تو را به امیر المؤمنین علیه السّلام می کنم و عرض می نمایم:

من مهمان سلمان شدم ولی او از من مهمانداری نکرد.

در این مکالمه بود که خادم مقبره سلمان با یک شمعدان و پنج یا شش شمع گچی فرنگی آمد و گفت: این ها را به جهت مصرف زوّار آورده اند و هیچ کس از زوّار اولی از جناب سیّد نیست؛ این ها را سوزانیده، اگر چیزی باقی ماند، آن وقت به مصرف دیگران می رسد.

سپس سیّد مرحوم فرمودند: این شمع ها را بگیرید که جناب سلمان آن ها را فرستاده، چون چراغ روشن نموده، نشستیم، دوباره همان کلام اوّل را با سلمان خطاب کرده، ادعا فرمود؛ هنوز فرمایش او تمام نشده بود که مردی از بیرون داخل شد.

وقتی سیّد مرحوم را دید، آن جناب را شناخت. پس ایستاده، گفت: من حکایتی غریب دارم.

سیّد فرمودند: آیا نزد تو قهوه یافت می شود؟

فرمود: بلی.

فرمود: برو بیاور، آن وقت حکایت خود را بیان نما!

آن شخص رفته، جعبه بزرگی آورد که قریب یک صاع قهوه با آلات و ادوات طنجش و قدری نان خشک کوچک در آن بود که آن ها را با شکر ترتیب داده بودند.

سیّد مرحوم فرمودند: ما از سلمان قهوه تنها خواستیم ایشان بیش از آن به ما عنایت فرمود.

آن مرد گفت: من صاحب کشتی هستم و متاع تجّار را از بصره به بغداد حمل می کنیم، امشب باد موافقی وزیدن گرفت و کشتی من به سرعت می آمد. چون مقابل قبر سلمان رسید از میان شطّ ایستاد، گویا جمعی او را گرفته و مانع از حرکت او هستند، پس هرچه در راه افتادن آن تدبیر نمودیم، فایده نبخشید، گویا در این اثنا کسی

ص: 393

به من گفت: ای شقی! مدّتی گذشته و تو قبر سلمان را زیارت نکرده ای با آن که در آمدن و رفتن از کنار این قبر می گذری. پس من کشتی را به همان حالت گذاشته، به زیارت قبر سلمان آمدم و هرچه فکر کردم سرّ این کیفیّت و قضیّه را ندانستم.

ما سرّ آن را بیان نمودیم که باید قهوه به جانب سیّد برسد. بعد از صرف قهوه، سیّد به من فرمودند: اسباب قهوه را تو تا میان کشتی همراه برده که این عمل هم اکرام آن مرد باشد و هم کمکی از آن. چون همراه او اسباب قهوه خوری را در میان کشتی بردم و او و جماعت اهل کشتی در کشتی نشستند، دوباره کشتی به حرکت آمد و به سرعت تمام راه افتاد، حال آن که تا آن وقت، ملّاحان درصدد حرکت دادن آن بودند و نمی توانستند. پس همه اهل کشتی از این امر تعجّب نمودند. این از کرامات سیّد مرحوم و ابی عبد اللّه سلمان فارسی- رحمة اللّه علیها- است.

از جمله در کتاب مذکور از سیّد مرتضی مزبور حکایت نموده که گفت: با مرحوم سیّد مذکور آقا سیّد باقر به زیارت یکی از صلحا رفتیم؛ مجلس منقضی شد، خواستیم متفرّق شویم و از منزل آن مرد صالح بیرون بیاییم، آن مرد به سیّد عرض کرد: امروز برای ما نان تازه پخته اند، میل دارم جناب شما قدری از آن را با همراهان میل بفرمایید.

سیّد قبول کرد، چون سفره گسترده شد، یک لقمه از آن نان برداشته، تناول نمود و دیگر دست به آن نان نکشید و تناول ننمود.

صاحب منزل از سبب تناول ننمودن سؤال کرد.

سیّد فرمودند: این نان را زن حایض پخته و خمیر کرده است.

آن مرد تعجّب نمود، از سر سفره برخاسته، بیرون رفت و از مباشر طبخ آن نان تفتیش نمود، امر چنان بود که آن مرحوم فرموده بود. سپس نان دیگری آورد و آن مرحوم به قدر کفایت از آن تناول نمود؛ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ(1).

ص: 394


1- سوره جمعه، آیه 4.

[سید محمد فرزند سید عباس ] 20 یاقوتة

در این باب است که سیّد صالح تقی مرحوم، سیّد محمد پسر جناب سیّد عبّاس حضرت را در غیبت کبرا می بیند و هنگام تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

علّامه نوری در نجم ثاقب (1) فرموده: سیّد محمد مذکور پسر سیّد عبّاس است که حال زنده و در قریه جبّ شیث از قرای جبل عامل ساکن است، او از بنی اعمام جناب سیّد نبیل و عالم متبحّر جلیل، سیّد صدر الدین عاملی اصفهانی، صهر شیخ فقهای عصره، شیخ جعفر نجفی- اعلی اللّه مقامها- است.

این ناچیز گوید: جناب سیّد صدر الدین مذکور، والد حجّة الاسلام و المسلمین و رییس الملّة و الدین المؤیّد بتأییدات الملک الجلیل سیدنا المعظّم آقا سیّد اسماعیل صدر اصفهانی است که در زمان تألیف این رساله در قید حیات، در کربلای معلّا مجاور و مرجوع الیه و مقلّد کلّ بادی و حاضراند، «متّع اللّه المسلمین بطول بقائه و یرحم اللّه عبدا قال آمینا».

بالجمله، سیّد محمد مذکور به واسطه تعدّی حکّام جور که خواستند او را در نظام عسکریّه داخل کنند، با بی بضاعتی از وطن متواری شده، به نحوی که در روز بیرون آمدن از جبل عامل جز یک قمری که عشر قران است، چیزی نداشت و هرگز سؤال نکرد و مدّتی سیاحت کرد و در ایّام سیاحت در بیداری و خواب عجایب بسیار دیده بود.

بالاخره در نجف اشرف مجاور شده، در صحن مقدّس از حجرات فوقانی سمت قبلی منزلی گرفت و در نهایت پریشانی می گذرانید و جز دو سه نفر کسی بر حالش مطّلع نبود، تا آن که مرحوم شد و از وقت بیرون آمدن از وطن تا زمان فوت، پنج سال طول کشید، با حقیر مراوده داشت، بسیار عفیف، باحیا و قانع بود، در ایّام تعزیه داری حاضر می شد و گاهی از کتب ادعیّه عاریه می گرفت، بسیاری از اوقات، بیش از چند

ص: 395


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 497.

دانه خرما و آب چاه صحن شریف بر چیزی متمکّن نبود، لذا به جهت وسعت رزق، مواظبت تامّی در ادعیه مأثوره داشت؛ گویا کمتر ذکر و دعایی بود که از او فوت شد و غالب شب و روز مشغول بود.

روزی مشغول نوشتن عریضه ای خدمت حضرت حجّت علیه السّلام شد و بنا گذاشت چهل روز به این طریق مواظبت کند که قبل از طلوع آفتاب همه روزه مقارن با باز شدن دروازه کوچک شهر که به سمت دریا، روبه طرف راست و قریب به چند میدان است، دور از قلعه بیرون رود که احدی او را نبیند؛ آن گاه عریضه را در گل گذاشته، به یکی از نوّاب حضرت بسپارد و در آب اندازد؛ تا سی و هشت یا نه روز چنین کرد.

فرمود: روزی از محلّ انداختن رقاع بر می گشتم، سر را به زیر انداخته و خلقم بسیار تنگ بود که ملتفت شدم. گویا کسی از عقب با لباس عربی و چفیه و عقال به من ملحق شد و سلام کرد، من با حال افسرده جواب مختصری دادم و به جانب او توجّه نکردم، چون میل سخن گفتن با کسی نداشتم.

قدری از راه را با من موافقت کرد و من به همان حالت اوّل بودم، سپس به لهجه اهل جبل عامل فرمود: سیّد محمد چه مطلبی داری؛ امروز سی و هشت روز یا نه روز است که قبل از طلوع آفتاب بیرون می آیی، تا فلان مکان از دریا می روی و عریضه در آب می اندازی، گمان می کنی امام از حاجتت مطّلع نیست؟

سیّد محمد گفت: من تعجّب کردم که احدی بر شغل من خصوصا این مقدار از ایّام را مطّلع نبود و کسی مرا در کنار دریا نمی دید و کسی از اهل جبل عامل در این جا نیست که من او را نشناسم، خصوصا با چفیه و عقال که در جبل عامل مرسوم نیست، لذا احتمال نعمت بزرگ و نیل مقصود و تشرّف به حضور غایب مستور امام عصر- ارواحنا له الفداء- را دادم و چون در جبل عامل شنیده بودم دست مبارک آن حضرت چنان نرم است که هیچ دستی آن گونه نیست، با خود گفتم؛ دو دست مبارکش را پیش آورد، مصافحه می کنم، اگر این مرحله را احساس نمودم، به لوازم تشرّف به حضور

ص: 396

مبارک عمل می نمایم، به همان حالت دو دست خود را پیش بردم، آن جناب نیز دو دست مبارکش را پیش آورد، مصافحه کردم، نرمی و لطافت زیادی یافتم، به حصول نعمت عظمی و موهبت کبرا یقین کردم. سپس روی خود را برگرداندم و خواستم دست مبارکش را ببوسم، کسی را ندیدم.

این ناچیز گوید: در مقدّمه که در بیان اوصاف آن حضرت است، تحقیق این صفت گذشت. به آن جا رجوع شود.

[علامه حلّی ] 21 یاقوتة

در این باب است که آیت اللّه علّامه حلّی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی آن بزرگوار را حین تشرّف نمی شناسد.

سیّد متتبّع شهید سعید قاضی نور اللّه الشوشتری- نور اللّه مرقده- در کتاب مجالس المؤمنین (1)، ضمن ترجمه علّامه مرحوم فرموده: از جمله مراتب عالی که جناب شیخ به آن امتیاز دارد، آن است که بر السنه اهل ایمان اشتهار یافته که یکی از علمای اهل سنّت که در بعضی فنون علمی استاد جناب شیخ بود، در ردّ مذهب شیعه امامیّه کتابی نوشته بود، در مجالس و محافل آن را برای مردم می خواند و ایشان را اضلال می نمود و از بیم آن که مبادا کسی از علمای شیعه آن را ردّ نماید، به کسی نمی داد که بنویسد و جناب شیخ همیشه حیله ای می انگیخت که آن را به دست آورد و ردّ نماید.

لاجرم علاقه استاد و شاگردی را وسیله التماس عاریه کتاب مذکور کرده، چون آن شخص نخواست یک بار دست ردّ بر سینه التماس او نهد، گفت: سوگند یاد کرده ام این کتاب را بیش از یک شب پیش کسی نگذارم. جناب شیخ نیز آن قدر را غنیمت دانسته.

کتاب را گرفت و به خانه برد که در آن شب به قدر امکان از آن جا نقل نماید، وقتی به

ص: 397


1- مجالس المؤمنین، ج 1، ص 573.

کتاب مشغول شد و نصفی از شب گذشت، خواب بر جناب شیخ غلبه کرد، حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه- پیدا شده، به شیخ گفتند: کتاب را به من واگذار و خود بخواب! چون شیخ از خواب بیدار شد، آن نسخه از کرامت صاحب الامر علیه السّلام تمام شده بود.

این ناچیز گوید: ظاهر این حکایت، آن است که علّامه آن حضرت را می بیند و آن بزرگوار را حین دیدن نمی شناسد که آن، حضرت حجّت است و این اگرچه در حقّ مثل این عالم جلیل بعدی ندارد، چون احیای شریعت و اعلای مذهب شیعه از جانب سنّی الجوانب این بزرگوار در زمان شاه خدا بنده شد که به الجایتو سلطان محمد مسمّی بود؛ چنان که شرفیابی آن جناب را با دیدن و شناختن حضرت، در عبقریّه پنجم در یاقوته هشتم با تذییل آن به ذکر مباحثه او با علمای مذاهب اربعه عامّه در مجلس سلطان مذکور ذکر نموده ایم، لکن فاضل تنکابنی در کتاب قصص العلما، این واقعه را به این نحو ذکر کرده که علّامه قدّس سرّه آن کتاب را توسّط یکی از شاگردان خود که نزد آن عالم مخالف درس می خواند، یک شب به عنوان عاریه به دست آورد و مشغول کتابت آن شد، چون نصف شب گذشت، بی جهت علّامه را خواب برد و قلم از دستش بیفتاد، وقتی صبح شد و واقعه را چنین دید، مهموم گردید. پس از آن ملاحظه کرد که کسی تمام آن کتاب را استنساخ کرده و در آخر آن نسخه نوشته: کتبه (م ح م د) بن الحسن العسکری صاحب الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- لذا دانست آن حضرت تشریف آورده و آن نسخه را به خطّ سامی خود تمام کرده است.

علّامه معاصر نوری بعد از ذکر آن چه از قاضی- نوّر اللّه- ذکر شد، گفته:

این حکایت را در کشکول فاضل المعیّ علی بن ابراهیم مازندرانی، معاصر علّامه مجلسی به نحو دیگری دیدم و آن چنان است که آن جناب از بعضی از افاضل کتابی خواست که نسخه کند، او از دادن ابا کرد و آن، کتاب بزرگی بود، تا آن که به او داد به شرط آن که یک شب بیشتر نزد او نماند و استنساخ آن کتاب، جز در یک سال یا بیشتر نمی شد. علّامه آن را به منزل آورد و در آن شب به نوشتن

ص: 398

آن شروع کرد.

چند صفحه ای که نوشت، ملالت پیدا کرد، آن گاه دید مردی به صفت اهل حجاز از در داخل شد و گفت: ای شیخ! تو این اوراق را برای من مسطر بکش، من می نویسم.

شیخ برای او مسطر می کشید و آن شخص می نوشت، از سرعت کتابت، مسطر به او نمی رسید، صبح که بانگ خروس برآمد، کتاب بالتّمام به اتمام رسیده بود، بعضی گفتند: شیخ خسته شد و خوابید، وقتی بیدار شد، کتاب را نوشته دید و اللّه اعلم.

[علامه بحر العلوم ] 22 یاقوتة

اشاره

در این باب است که سیّد سند و رکن معتمد نائب الامام و ملاذ الانام من الخواص و العوام، آقای آقا سیّد مهدی طباطبایی ملقّب به بحر العلوم آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

علّامه نوری در نجم ثاقب (1) فرموده: عالم کامل و زاهد عامل و عارف بصیر، برادر ایمانی و صدّیق روحانی، آقا علی رضا اصفهانی- طاب اللّه ثراه- خلف عالم جلیل، حاجی ملّا محمد نایینی همشیره زاده فخر العلماء الزاهدین حاجی محمد ابراهیم کلباسی رحمه اللّه که در صفات نفسانی و کمالات انسانی از خوف و رجا، محبّت، صبر، رضا، شوق و اعراض از دنیا بی نظیر بود، به ما خبر داد و گفت: عالم جلیل، آقا خوند ملّا زین العابدین سلماسی به ما خبر داد و گفت: روزی در مجلس درس آیت اللّه سیّد سند و عالم مسدّد، فخر الشیعه علّامه طباطبایی بحر العلوم قدّس سرّه در نجف اشرف نشسته بودیم که عالم محقّق جناب میرزا ابو القاسم قمی صاحب کتاب قوانین به جهت زیارت بر او داخل شد، در همان سال از عجم به جهت زیارت ائمّه عراق علیهم السّلام و طواف بیت اللّه الحرام مراجعت کرده بود، پس کسانی که در مجلس و به جهت استفاده حاضر شده بودند متفرّق شدند و ایشان بیش از صد نفر بودند و من با سه نفر از خاصّان

ص: 399


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 726- 725.

اصحاب او که در اعلا درجه صلاح، سداد، ورع و اجتهاد بودند، ماندم.

محقّق مذکور متوجّه سیّد شد و گفت: شما فایز شدید و مرتبه ولادت روحانی و جسمانی و قرب مکان ظاهری و باطنی را دریافت نمودید، پس از آن نعمت های غیر متناهی که به دست آوردید چیزی به ما تصدّق نمایید.

سیّد بدون تأمّل فرمود: من شب گذشته یا دو شب قبل- تردید از راوی است- برای ادای نافله شب در مسجد کوفه رفته بودم، با عزم به رجوع در اوّل صبح به نجف اشرف که امر مباحثه و مذاکره معطّل نماند و چندین سال عادت آن مرحوم چنین بود، چون از مسجد بیرون آمدم، در دلم شوق برای رفتن به مسجد سهله افتاد، لذا از ترس نرسیدن به نجف اشرف پیش از صبح و فوت شدن امر مباحثه در آن روز، خیال خود را از آن منصرف کردم، لکن شوق پیوسته زیاد می شد و قلبم میل می کرد؛ در حالی که متردّد بودم، ناگاه بادی وزید و غباری برخاست و مرا به آن سمت حرکت داد، اندکی نگذشت که مرا بر در مسجد سهله انداخت.

داخل مسجد شدم، دیدم خالی از زوّار است و متردّدین جز شخصی جلیل که کلماتی که قلب را منقلب و چشم را گریان می کند به مناجات با قاضی الحاجات مشغول است. حالم متغیّر، دلم از جا کنده، زانوهایم مرتعش و اشکم از شنیدن آن کلمات جاری شد که هرگز به گوشم نرسیده و چشمم ندیده بود از آن چه از ادعیه مأثوره به من رسیده بود و دانستم مناجات کننده آن کلمات را انشا می کند، نه آن که از محفوظات خود می خواند.

پس در مکان خود ایستادم و به آن کلمات گوش فراداشتم و از آن ها متلذّذ بودم، تا آن که از مناجات فارغ شد. سپس ملتفت من شد و به زبان فارسی به من فرمود: مهدی بیا! چند گامی پیش رفتم و ایستادم. امر فرمود که پیش روم. اندکی رفتم و توقّف نمودم.

باز به پیش رفتن امر نمود و فرمود: ادب در امتثال است، سپس پیش رفتم تا به آن جا که دست آن جناب به من و دست من به آن جناب می رسید و به کلمه مولی سلماسی تکلّم فرمود.

ص: 400

گفت: چون کلام سیّد رحمهم اللّه به این جا رسید، یک دفعه از این رشته سخن اعراض نمود و شروع کرد به جواب دادن محقّق مذکور از سؤالی که قبل از این از جناب سیّد کرده بود، از سرّ و جهت قلّت تصانیف با آن طول باع و سعه اطّلاع که در علوم داشتند؛ پس وجوهی بیان فرمود. جناب میرزا دوباره از آن کلام خفّی سؤال کرد. سیّد به دست اشاره فرمود آن از اسرار مکتوم است.(1)

این ناچیز گوید: ظاهر از تعبیر نمودن سیّد مرحوم از آن بزرگوار به شخصی جلیل آن است که، حین دیدن، آن حضرت را نشناخته و لذا ما او را در این باب ذکر نمودیم؛ اگرچه می توان گفت: ممکن است آن حضرت را شناخته باشد؛ چنان که در یاقوته دهم بعد از آن از عبقریه پنجم گذشت و در یاقوته دوازدهم از عبقریه هفتم و یاقوته پنجم از عبقریّه هشتم بیاید که آن جناب آن حضرت را دیده و شناخته و شاید سرّ عدم تصریح به اسم آن حضرت از باب عدم افشا سرّ مکتوم باشد؛ چنان که آخر آن حکایت هم بر آن دلالت دارد.

[احوال میرزای قمی ]

هدایة للمهتدی الی کرامة میرزا القمّی بدان جناب ذخر الشیعه و فخر الشریعه، مولانا میرزا ابو القاسم رحمه اللّه جبلانی الاصل و قمی الجوار بوده و در عهد خاقان مغفور فتحعلی شاه قاجار، ریاست امامیّه، به این بزرگوار منتهی شده است، هرکس بخواهد سزاوار است حال او را دانسته باشد، اگر از خواصّ است به باب قاف از کتاب روضات الجنّات معاصر مرحوم آقای آقا سیّد محمد باقر خوانساری الاصل و اصفهانی المسکن- نوّر اللّه مرقده- رجوع نماید و اگر از عوام است به کتاب قصص العلما فاضل تنکابنی رحمه اللّه رجوع کند.

ما در این مقام به ذکر کرامتی از آن بزرگوار اکتفا می نماییم که خود مؤلّف حقیر، آن را از سادات ثقات اهل علم بلده طیّبه قم- صانها اللّه عن التزلزل و التلاطم- شنیده،

ص: 401


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 236- 235.

هم چنین آن را در کتاب مستطاب دار السلام معاصر عراقی دیده و آن این است که بعد از وفات میرزای مذکور، شخصی از اهل شیروانات را در بلد مبارک قم دیدند که در صفّه معروف به شیخان که میان مقبره بزرگ قم واقع و مدفن جمعی از مشایخ سابقین و لاحقین و محلّ قبر میرزای مذکور است، ملازمت دارد و مانند خدّام در آن بقعه معمول می دارد، بدون آن که کسی به او مزدی دهد یا او را بر آن کار بگمارد و چون این عمل را خلاف رسم معروف دیدند، سبب این گونه خدمت را از او پرسیدند؛ مذکور داشت: من مردی از اهل شیروان و در آن ولایت سرآمد بعض همگنان و از جمله اعزّه و اعیان بودم، خود را مستطیع دیده، به اراده حج بیت اللّه لباس سفر پوشیده، خارج شدم و پس از وصول به موسم و اقامه مراسم از راه دریا برگشتم.

اتّفاقا روزی برای قضای حاجت بر لب کشتی رفته، چون نشسته و خم گردیدم، بند همیان از میانم بریده شد، همیان به دریا افتاده و آه سرد از دل پردرد برکشیدم، از آن قطع امید کرده، حیران به منزل خود برگشتم و جمله آلات و اسبابی که داشتم، سرمایه مایحتاج خود کردم تا آن که وارد نجف اشرف شده، در این خصوص به کس بی کسان و پناه درماندگان دخیل شدم.

شبی آن جناب را خواب دیدم، فرمود: غم مخور! به شهر قم برو و همیان خود را از میرزا ابو القاسم عالم قمی رحمه اللّه بخواه که آن را به تو می رساند.

از خواب برخاسته، این کار را از عجایب روزگار دیدم. با خود گفتم؛ همیان در دریای عمّان رفته و امیر مؤمنان علیه السّلام مرا در شهر قم به آن دلالت می کند. سپس گفتم: من این مزارهای مطهّر را زیارت کرده، به زیارت قبر حضرت معصومه علیها السّلام هم می روم و در این خصوص به جناب میرزای مذکور هم اظهار می کنم، شاید در این کار علاجی فرماید.

سپس به قم آمده، بعد از زیارت قبر حضرت معصومه علیها السّلام به خانه جناب میرزای مذکور رفتم. اتّفاقا وقت خواب قیلوله بود و آن جناب در بیرون خانه تشریف نداشت.

به شخصی از ملازمان آن دربار گفتم: به او بگویید که مردی غریب از راه دور آمده، به

ص: 402

جناب میرزا عرض حاجتی دارم.

گفت: حالا در خواب است، برو و وقت عصر بیا!

گفتم: عرض مختصری دارم.

از روی تعرّض گفت: برو باب اندرون را بزن!

من جسارت کرده، نزد باب رفته، حلقه را حرکت دادم؛ دیدم آوازی بلند شد که فلانی تأمّل کن تا من بیایم و نام مرا ذکر نمود. من تعجّب کردم. به زودی تشریف آورد، همیان را به همان شکل از زیر دامن خود درآورد، به من داد و فرمود: تا زنده ام، راضی نیستم کسی از این واقعه خبردار شود. بردار و به وطن خود برو! من هم دست آن جناب را بوسیده، وداع کردم و فردای آن روز به سوی وطن روانه شدم، چون وارد وطن خود شدم مواصلت عشیره و ارحام و قیام به رسومات ورود از دید و بازدید، تمشیت لوازم و ضروریّات و تدارک مافات این واقعه را از نظرم برد، تا آن که چندی گذشته، فی الجمله فارغ البال و آسوده خاطر گردیدم.

اتّفاقا روزی با عیال خود نشسته بودم، از وقایع گذشته و گزارشات آن سفر صحبت به میان آمد، ملتفت این واقعه شدم و تفصیل آن را برای زوجه خود ذکر نمودم.

چون زوجه ام این واقعه را شنید، بسیار تعجّب نمود و گفت: تو همچو کسی را دیدی، به همین قدر قانع گشته، از ملازمت خدمت و صحبت او پا کشیدی؟

گفتم: پس باید چه کار کرده باشم؟

گفت: باید در خدمت همچو بزرگی بود تا آن زمان که جان به جان آفرین تسلیم نمود و در جوار او مدفون گردید.

گفتم: آن حالت شوق ملازمت بازماندگان، مانع من از این حال شد، حال هم که گذشت و از این نعمت بزرگ دست بریده شدیم.

گفت: نه، و اللّه وقت نگذشته و تدارک آن هم کمال سهولت را دارد، زیرا شهر قم از بلاد معموره متبرّکه و درک خدمت همچو بزرگی هم، سرآمد عامّه خیرات است.

برخیز! هرچیز که داریم نقد کن تا آن را با خود برداشته، مایه معاش نماییم و دو روزه

ص: 403

عمر را به مجاورت قبر مطهّر حضرت معصومه علیها السّلام و در خدمت این مرد بزرگ صرف کنیم.

من این رأی را صوابی دانسته، به زودی، دار و مال و ملک خود را فروخته، نقد نمودم و با زوجه خود به سوی این ولایت، بار مسافرت بستم و چون وارد شدم، دانسته شد که جناب میرزا دار فنا را وداع کرده و به دار بقا رحلت فرموده، لذا از زمان ورود تا الان ملازمت قبر شریف او را اختیار کرده و تا جان در بدن دارم از این مکان دست برنمی دارم، بلکه آن را مایه افتخار خود می دانم و می شمارم.

راوی قضیّه نقل معاصر مذکور که نتیجه عالم ربّانی حاج ملّا محمد، معروف به کزاف سبحانی است که اسم شریف ایشان حاج آقا حسین و از علمای معروف در آن بلد مقدّس بود، تا دو سال قبل از تألیف این کتاب هم در قید حیات بودند، بعد مرحوم شده، چنین فرموده: آن مرد ابقعه را ملازمت نموده تا آن زمان که ودیعه جان را تسلیم کرد و در آن مکان مدفون شد.

[برادر کلیددار روضه عسکریه ] 23 یاقوتة

در این باب است که سیّد شاهر، برادر سیّد حسین، کلیددار روضه مقدّسه عسکریّه آن بزرگوار را در آن روضه منوّره در غیبت کبرا می بیند ولی آن حضرت را حین تشرّف، نمی شناسد.

استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده الشریف- در دار السلام از ثقه عدل امین، آقا محمد، متصدّی شموع روضه مزبور حکایت نموده: سیّد شاهر مزبور، کثیرا ما در خدمت برادرش سیّد حسین نیابت می نمود که منصب کلیدداری مخصوص او بود و سیّد شاهر مذکور گفت: شبی در حرم شریف به نیابت برادرم سیّد حسین مشغول خدمت بودم، تا آن که تمام اشخاصی که در حرم مطهّر بودند، بیرون رفته، احدی در آن مکان شریف باقی نماند، من اراده کردم درهای حرم را ببندم و یکی از درها را هم

ص: 404

بستم؛ ناگاه سیّد جلیل نبیلی را دیدم که در نهایت سکینه و وقار و با قلبی جامع و بدنی خاشع، در حرم مطهّر داخل شد؛ مقابل ضریح مقدّس ایستاد. من با خود گفتم؛ او می بیند من اراده دارم درهای حرم را ببندم، لا بدّ زیارت خود را مختصر می کند. سپس کتابی که در دست داشت، گشود و شروع به خواندن زیارت جامعه کبیره با ترتیل و اطمینان نمود، در خلال خواندن هریک از فقرات آن زیارت، مثل گریه کردن شخص واله و حیران گریه می کرد. من نزدیک او رفته، از او سؤال نمودم، زیارتش را تخفیف دهد و در خروج تعجیل نماید. اصلا به من التفات نکرد.

آن گاه قدری نشسته، خلقم تنگ شد. دوباره برخاستم و از او خواهش نمودم در زیارتش تخفیف دهد، این مرتبه عباراتی خشن به او گفتم. باز به من التفات نکرده، تا آن که دفعه سوّم از او التماس تخفیف در زیارت و توقّف نمودم، کتابی که در دست داشت از او گرفته، او را فحّاشی نمودم. باز آن سیّد جلیل متعرّض من نشده، حال تأنّی و گریه و حضور قلب را از دست نداد، چون کتاب را از دستش گرفتم، دیدم چشم هایم چیزی نمی بیند.

جدّ و جهد کردم بلکه چشم هایم چیزی ببیند. دیدم فی الواقع کور شده ام. با این حال خود را به نزدیک دری که نبسته بودم، کشانیدم، دو طرف در را به دو دست گرفته، منتظر بیرون آمدن او شدم؛ چون زیارتش را پیش روی مبارک تمام کرد، به پشت ضریح مقدّس متوجّه شده، سیّده تقیّه نرجس خاتون و رضیّه مرضیّه حکیمه خاتون را زیارت نمود و من کلام او را می شنیدم. وقتی نزدیک در رسید و خواست بیرون رود، دامنش را گرفته، تضرّع و زاری نموده، آن بزرگوار را قسم دادم از تقصیرم درگذرد و چشم های مرا به حالت اولیّه برگرداند. کتابش را از من گرفت و گویا به چشم های من اشاره نمود. سپس چشم های من به حالت اولیّه برگشت و همه چیز را دیدم مثل این که هیچ نابینا نشده ام و بعد از دیدن این کیفیّت، آن بزرگوار از نظرم غایب شد و هرقدر در رواق و صحن تجسّس نمودم، احدی را ندیدم، انتهی.

ص: 405

[ملا فتح علی سلطان آبادی ] 24 یاقوتة

در این باب است که والد جناب مستطاب عالم عامل، رأس العارفین و قائد السالکین الی اسرار شریعة سیّد المرسلین جمال الزاهدین و ضیاء المسترشدین صاحب الکرامات الشریفه و المقامات المنیفه، آخوند ملّا فتحعلی سلطان آبادی- طیّب اللّه رمسه- آن بزرگوار را در غیبت کبرا می بیند و آن بزرگوار را حین تشرّف نمی شناسد.

ایضا استادنا المزبور در کتاب مذکور از آخوند معظم له و ایشان از والد مرحومش که از صلحای متّقین بوده، نقل فرموده: وقتی والد مرحوم با جمعی از زوّار به کربلای معلّا مشرّف شده، منزلی که سکنا نموده بودند، دور از حرم مطهّر بود، از عادت آن مرحوم این بود که در حرم مطهّر می ماند، تا آن که یکی از همراهان او می آمد و او را به منزل می برد.

اتّفاقا شبی، همراهان هریک به اعتماد دیگری که شاید او والد را با خود از حرم می آورد سر وقت والد نرفته بودند؛ ایشان تا وقت بستن در حرم آن جا مشرّف بوده، پس از آن بیرون آمده، در صحن متحیّر و سرگردان بود؛ ناگاه دید مردی به زیّ اعراب نزدش حاضر شد، به اسم او را ندا فرموده، گفت: ای فلان! دوست داری تو را به منزلت برسانم؟

سپس دست مرا گرفته، از صحن بیرون آورد. با خود گفتم: من مردی غریب هستم و این عرب را نمی شناسم و مقداری وجه نقد با من هست، نمی دانم این عرب مرا به کجا می برد.

در این فکر بودم که ناگاه دیدم عرب ایستاد و فرمود: این منزل تو است، حال آن که از صحن مقدّس تا آن جا چند قدمی بیشتر نیامده بودیم. گویا منزل ما متّصل به صحن بود. بعد رفقا و همراهان مرا، به اسم ها و اسم بلدهایشان ندا کرد. رفقایم با عجله از منزل بیرون آمده، در را گشودند، فی الفور گفتم: مردی که با من است را ملاحظه کنید

ص: 406

و نگاه دارید. رفقایم کسی را ندیده، در طرق و شوارع و سکان متفرّق شده، از او تجسّس نمودند، ابدا اثری از او نیافتند؛ انتهی.

[میر سید علی سدهی اصفهانی ] 25 یاقوتة

در این باب است که مرحوم مغفرت لزوم، سیّد العلماء الاعلام و سند الفقهاء الکرام الواصل الی رحمة اللّه الملک السبحان الحاج آقا میر سیّد علی السدهی الاصفهانی آن بزرگوار را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف نمی شناسد.

دیدم به خطّ جناب مستطاب حجّة الاسلام آقای حاج شیخ مهدی اصفهانی، اخوی زاده مرحوم آیت اللّه آقای آقا نجفی اصفهانی- اعلی اللّه مقامه- که عالم نبیل، ثقه جلیل، عابد زاهد، مجاهد، حاج میر سیّد علی سدهی- اعلی اللّه مقامه- شفاها فرمود:

در مسافرت بودم، به مشهد مقدّس رضوی علیه السّلام می رفتم و دعا می نمودم محضر امام عصر- ارواحنا فداه- شرفیاب شوم.

وقتی صدای هاتف غیبی به گوشم رسید که وعده تشرّف را به لیلة التسمیه فرمودند و در مراجعت در منزل خاتون آباد مریض بودم، احساس نمودم شخصی به عیادتم آمده، مدّتی صحبت فرمود، از سخنش لذّت می بردم، از حالم پرسید و وعده شفا داد.

پس از رفتنش سراغ گرفتم، گفتند: کسی این جا نیامد. باز صدای غیبی را شنیدم که فرمود: مگر لیلة التسمیه وعده ملاقات نبود.

[سید جواد خراسانی اصفهانی ] 26 یاقوتة

در این باب است که سیّد سند و رکن معتمد آقای آقا سیّد جواد بن سیّد محمد رضا بن سیّد یوسف خراسانی اصفهانی آن بزرگوار را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف آن سرور را نمی شناسد.

ص: 407

ایضا به خطّ حجّة الاسلام آقای حاج شیخ مهدی سابق الذکر دیدم که از کتابی که مرحوم آقای آقا سیّد جواد مزبور تألیف فرموده، نقل نموده و درباره مؤلّف آن فرموده: آن مرحوم اوثق ائمّه جماعت اصفهان بود و مقاماتی عالی داشت؛ «و ما اظلّت الخضراء علی اصدق لهجة منه» که در آن کتاب نوشته اند خیال غصب نمودن صالح آباد را داشتند، آن جا مال من و دیگران بود، بعضی را برای تصرّف فرستادند و مذاکرات نتیجه ای نداد. حضور مقدّس امام علیه السّلام عریضه نوشتم، در رودخانه انداختم به تخت فولاد رفتم و در خرابه ای مشغول دعای ندبه با تضرّع شدم؛ مکرّر می گفتم: «هل إلیک یابن احمد سبیل فتلقی».

ناگاه صدای سم اسبی شنیدم، دیدم عربی سوار اسب ابلقی است، روبه قبله می رفت، نگاهی به من کرد و غایب شد. از این مشاهده قلبم راحت و اطمینان به اصلاح پیدا شد.

یک شب بعد، امر به خوبی اصلاح شد و در خواب مکرّرا حضرت را می دیدم، به همین شمایل بود.

[ملا هاشم سدهی اصفهانی ] 27 یاقوتة

در این باب است که مرحوم زاهد متّقی و عابد مهتدی، حاج ملّا هاشم سدهی الاصفهانی آن بزرگوار را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف نمی شناسد.

بدان: این ناچیز نوعا عریضه ای به علمای ابرار اصفهان نوشته، از ایشان درخواست نمودم که هرکدام از ایشان قضیّه ای راجع به رؤیت امام عصر- عجّل اللّه فرجه- که از ثقات اثبات مستحضر باشند، برای این ناچیز به خطّ خود مرقوم داشته، تا در این کتاب آن را درج نمایم، لذا جناب مستطاب عمدة العلماء الاطیاب و زبدة المحصلین و الطلّاب، آقای شیخ حیدر علی صلواتی، مرقومه ای به عنوان احقر نگاشته که صورت آن این است: السّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته.

پس از مراسم عبودیّت و اظهار ارادتمندی در جواب مرقوم شریف که به وسیله

ص: 408

ملّا حسین فرستاده بودید، در موضوع اشخاصی که در خواب یا بیداری خدمت حضرت بقیّة اللّه- روحی فداه- شرفیاب شده اند، به عرض می رساند، تراب اقدام محصّلین و مدرّسین مدرسه جدّه بزرگ اصفهان، شیخ حیدر علی صلواتی جدّ ابی داعی، معروف به حاج ملّا هاشم صلواتی سدهی الاصل و للمسکن که تقریبا صد و ده سال از عمرشان گذشته، در سنه هزار و سی صد و سی و هشت از دنیا رفته و به زهد و تقوا و کرامات عدیده معروف بودند و الآن بعضی اهالی محل هستند که با ایشان معاصر بوده و کاملا شرح حال ایشان را مستحضر هستند و ممکن است از زوّار سدهی اصفهانی که شرفیاب می شوند، تحقیق بفرمایید.

من جمله از قصّه هایی که خود بنده مکرّر از ایشان شنیدم آن است که در یکی از سفرهایی که به حجّ مشرّف می شدند، شب از قافله عقب مانده، طوری که نتوانستند خود را به قافله برسانند و در بیابانی که خود ایشان اسم آن وادی را می گفتند- و بنده فراموش کرده ام- گم می شود، اگرچه صدای زنگ قافله را می شنیدند ولی قدرت نداشتند خود را برسانند، راه مفقود می شود و گرفتار خارهای مغیلان می گردند طوری که لباس ها و کفش هایشان پاره و در اثر خار مغیلان، دست و پایشان مجروح می شود، به قسمی که قدرت بر حرکت نداشته، با هزار زحمت در کنار بوته خاری دست از حیات شسته، بر زمین می نشیند و از بس خون از پاها آمده، دو قلم پا از خستگی و بسیاری خون چسبیده، حالت خشکیدگی پیدا می کند و چون معتاد به اذکار و اوراد بود، مشغول خواندن دعای غریق و سایر ادعیّه می شوند تا نزدیک اذان که ماه با نور کمی طالع و اندک روشنایی در بیابان ظاهر می شود، در آن حال صدای سم اسب بلند می شود، گمان می کنند یکی از عرب های بدوی به قصد قتل و أسر و سرقت بازماندگان آمده، از خوف خاموش می شوند و در سایه آن خاربن روی زانوها خفته، خود را از سوار مخفی می پنداشتند که سوار به بالینشان می رسد و به زبان عربی می فرماید:

حاجی، قم!

ایشان از ترس جواب نمی گویند: با سرنیزه بر کف پایشان نهاده، به زبان عجمی

ص: 409

می فرمایند: هاشم برخیز!

چون سر بلند می کنند، سلام می کنند، جواب می شنوند.

می فرمایند: چرا خوابیده ای و چه ذکری می گفتی؟

ایشان ماوقع را کاملا شرح می دهد.

آن سوار می فرمایند: حال برخیز تا برویم.

می گویند: مولانا! من مانده ام و پاهایم به قدری از خارها جراحت یافته که قدرت بر حرکت ندارم.

می فرمایند: باکی نیست و زخم هایت هم خوب شده.

سپس حرکت عنیفی می کند و یکی دو قدم پای برهنه برمی دارد.

می فرمایند: بیا ردیف من سوار شو! چون اسب بلند و زمین هم هموار بود، اظهار عجز می کند، می فرماید: پا بر روی رکاب و پای من بگذار و سوار شو! پا بر رکاب می گذارد و دستش را می گیرند. گفتند: از لمس دستشان لذّتی حاصل شد که آلام گذشته را فراموش کردم و از عبایشان رایحه عطری استشمام نمودم که دلم زنده شد، چون بیشتر صحبتشان از خصوصیّات راه و حالات بعضی مسافرین بود، گمان کردم از حاجیان ایرانی است که با من رفیق سفر بوده، در این حال آثار طلوع فجر ظاهر شد، فرمودند: این چراغ را مقابلت مشاهده کن! این جا منزل حاجیان و رفقای شماست.

اسم صاحب قهوه خانه را هم گفتند و فرمودند نزدیک قهوه خانه آبی هست، دست و پایت را بشوی، جامه ات را بکن، نمازت را بخوان و همین جا باش تا همراهانت را ببینی.

گفتند: چون پیاده شدم، دست بر زانوهایم گرفتم ببینم آثار خستگی و جراحت باقی است یا حالم بهتر شده؛ از سوار غافل شدم، چون متذکّر شدم، اثری از آثار سوار ندیدم. به قهوه خانه آمدم و صاحب او را به اسم خواندم.

آن مرد متعجّب شد. شرح ماوقع را گفتم، متأثّر شده، بسیار گریست و خدمت ها کرد.

ص: 410

عصر فردا قافله حجّاج به این منزل رسید، جامه ام را که کندم، خون بسیاری داشت.

لکن زخمی باقی نمانده بود، فقط جای جراحت ها؛ مثل زخم خوب شده، پوست سفیدی داشت، چون حاجیان و رفقا رسیدند، از حیات من بسیار تعجّب کردند و گفتند: ما یقین کردیم در این بیابان ها ماندی و به دست عرب های حربی کشته شدی.

چون از قهوه چی قصّه رسیدن ما در روز گذشته را شنیدند؛ توجّه شان به حضرت بقیّة اللّه- روحی له الفداء- بسیار شد، انتهی.

[ملا هاشم صلواتی ] 28 یاقوتة

ایضا در این باب است که حاج ملّا هاشم صلواتی مزبور در قصّه سابق دفعه دیگر آن بزرگوار را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف آن حضرت را نمی شناسد.

مدرّس مزبور مرقوم داشته حاجی جدّ رحمه اللّه فرمودند: سفر دیگری که به حجّ مشرّف می شدم، در بوشهر برای اخذ چتّی (1) به دفتر صاحب کشتی رفتم. چون وقت، ضیق شده و مسافر بسیار بود، در آن موقع همین یک کشتی حاضر برای حمل حجّاج بود، عدّه مسافرین تکمیل، بلکه اضافه از ظرفیّت کشتی بود. وقت مراجعه ما چتّی ها تمام شده، به ما نفروختند و اصرارمان اثری نبخشید. با حالت یأس ما، رفقا در بلم ها نشسته، جانب کشتی حرکت کردیم، نردبان ها نصب شد و حاجی ها به نوبه خود به کشتی بالا رفتند.

من هم بالا رفتم که در کشتی بنشینم. چون چتّی نداشتم، نگهبان و بازرس از سر نردبان مرا به زجر و منع فرود آورد، با دل شکسته و حال پریشان گفتم: اگر نگذارید به کشتی بروم، خود را در آب می افکنم. بازرس ها اعتنایی نکردند؛ عدّه ای از همراهانی که در راه با هم رفیق بودیم و سابقه حالم را می دانستند، ناظر آن امور بودند ولی دستشان از چاره کوتاه بود، من دیوانه وار گفتم: خدایا به امید تو می آیم، خود را در آب

ص: 411


1- برگه عبور.

افکندم و دیگر نفهمیدم چه مقدار آب از سرم گذشت، از خود بی خود شدم؛ یک وقت به هوش آمدم، دیدم لباس هایم تر است و بر روی شن های آبناکی افتاده ام، سیّد جوانی در زیّ اعراب فصیح، ملیح، معطّر و خوشبو با کمال ملاطفت بازوهایم را مالش می داد، شرح ماوقع و افتادن در آب را پرسید، همه را کمّا و کیفا به عرض رساندم.

فرمود: مأیوس مباش! ما تو را به کشتی می نشانیم و به مقصود می رسانیم و مهمان پذیر برایت معیّن می کنیم؛ چون ما در این کشتی سهمی داریم، برخیز، این طناب را بگیر و بالا رو! دیدم پهلوی دیوار کشتی است و طنابی آویزان است، دست بر طناب زدم، آن سیّد زیر بازویم را گرفت، چون بالا رفتم، دیدم هنوز کسی از مسافرین در کشتی جاگیر نشده، گردش کردم عرشه را پسندیدم. نشستم و خوابم برد.

بیدار که شدم، دیدم به قدری جمعیّت در کشتی نشسته که مجال حرکت نیست.

شاهزاده ای از مردم شیراز پهلویم نشسته بود، پرسید: از کجا به کشتی آمدی؟ شما همان کس نیستید که در آب افتادید و هرچه ملّاحان گشتند، شما را نیافتند.

گفتم: آری و قصّه نجات خود را گفتم.

بسیار گریست و بر حالم غبطه خورد و گفت: تا همراهیم، شما مهمان من هستید، در این حال پاسبان جهت بازرسی جوازها آمد و یک یک چتّی ها را معاینه کرد، او به عبد اللّه کافر معروف بود.

شاهزاده گفت: برخیزید و این صندوق من که خالی است مخفی شوید تا بگذرد.

گفتم: البتّه جواز من از شما قوی تر است، هرگز مخفی نمی شوم، در این حال رسیدند و چتّی مطالبه کردند. دست تهی گشودم که صاحب کشتی به من چیزی نداد. خواستند به عنف مرا از عرشه جدا کنند. پرخاشگر شدم که شما مرا از راه منع کردید، شریک کشتی مرا از بی راه به این جا رساند. های وهو بسیار شد، مردم از اطراف به صدا آمدند که این همان شوریده ای است که او را از نردبان افکندید، خود را در آب افکند و ملّاحان او را نیافتند.

وقتی عبد اللّه از قضیّه آگاه شد و قسمتی از قضیّه هم مشاهد خودش بود از ما گذشت.

ص: 412

بعد از مدّتی صاحب کشتی و کاپیتان ها نزد ما آمدند، عذرخواهی کردند و خواستند از ما ضیافت کنند، مخصوصا یکی از صاحبان کشتی که مردی مسلمان بود گفته که حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه تعالی فرجه- در این کشتی سهمی دارد و این حکایت مقرون به صدق می باشد، ولی شاهزاده مصاحب مانع شد و گفت که هادی نجات دهنده قبلا دستور ضیافت را به من فرموده، انصافا شرط پذیرایی را کما هو حقّه به جای آورد و هیچ جا کوتاهی نکرد تا برگشتیم، در شیراز نیز محبّت را از حدّ گذرانید، خدایش جزای خیر دهاد! انتهی.

شرح حال حاجی مرقوم، قصّه در آتش رفتن و نسوختن او و بعضی کرامات دیگر که در اثر ریاضات شرعی و تقوا از ایشان دیده شده؛ چنان چه بندگان عالی بخواهند مستحضر یا از پیرمردهای زوّار سدهی مستفسر شوند، ممکن است وقت دیگر خود بنده به عرض برسانم.

[حیدر علی مدرّس اصفهانی ] 29 یاقوتة

در این باب است که جناب مستطاب زبدة الاطیاب آقای آقا شیخ حیدر علی مدرّس اصفهانی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف نمی شناسد.

ایضا مدرّس مزبور مرقوم داشته: یکی از مواقعی که خود این حقیر در حضور باهر النورش مشرّف شدم و آن مولا را نشناختم، در سنه ای است که اصفهان بسیار سرد شد و قریب پنجاه روز آفتاب دیده نشد، علی الدوام برف می آمد و برودت هوا چنان مؤثّر بود که نهرهای جاری یخ بسته بود، آن روز بنده در مدرسه باقریّه- درب کوشک- حجره داشتم، حجره حقیر روی نهر واقع بود و مقابل حجره، مثل کوه، برف و یخ جمع و از کثرت برف و شدّت برودت، راه تردّد از دهات به شهر قطع شده بود و طلّاب دهاتی، فوق العاده در مضیقه و سختی بودند. روزی پدر بنده با کمال عسرت به شهر آمدند که بنده را نزد خودشان در سده ببرند تا وسایل آسایش بهتر فراهم باشد.

ص: 413

اتّفاقا برودت و بارش بیشتر و مانع از رفتن شد و خاکه و ذغال هم جهت اشخاص بی تهیّه، طاقت فرسا، بلکه غیرمقدور بود.

از قضا نیمه شبی نفت چراغ تمام و کرسی هم سرد شد و مدرسه از طلّاب خالی بود، حتّی خادم هم اوّل شب درب مدرسه را بسته، به خانه اش رفته بود؛ فقط در سمت دیگر مدرسه یک طلبه در حجره اش خوابیده بود. آن موقع پدر بنده بنای تغیّر و تشدّد گذاشت که تا چه اندازه ما و خود را به زحمت و مشقّت انداخته ای، فعلا که اساس درس و مباحثه غیرمرتّب است، چرا در مدرسه ماندی و به منزل نیامدی تا ما و خود را به این سختی دچار نکنی.

بنده غیر از سکوت و در دل با خدا گفتن هیچ چاره ای نداشتم، ولی از شدّت سرما خواب از چشم ما رفته و تقریبا شب از نیمه گذشته بود، ناگاه صدای درب مدرسه بلند شد، کسی محکم در را می کوبید، اعتنایی نکردیم. باز به شدّت در زد، ما از جواب خودداری نمودیم به خیال این که اگر از زیر لحاف و پوستین بیرون بیاییم، دیگر گرم نمی شویم، مرتبه دیگر چنان در را کوبیدند که تمام مدرسه به جنبش آمد. این بار خود را مجبور در اجابت دیده، بنده برخاستم، وقتی در حجره را باز کردم، دیدم به قدری برف آمده که از لب ازاره ایوان قریب یک وجب بالاتر است. پا را که در برف می گذاشتیم تا زانو یا بالاتر فرومی رفت، به هر زحمتی بود خود را به دهلیز مدرسه رسانده، گفتم: این وقت شب کیستی؟ کسی در مدرسه نیست. به اسم و هویّت، بنده را صدا زدند و فرمودند: شما را می خواهم.

بدنم به لرزه درآمد، پیش خود گفتم؛ این وقت شب، مهمان آشنا و شناختن مرا از پشت در کاملا اسباب خجلت فراهم شد، در فکر بودم عذری بتراشم، شاید رفع مزاحمت و خجالت بشود، گفتم: خادم در را بسته، به خانه رفته و من نمی توانم بگشایم.

گفتند: بیا از سوراخ بالای در این چاقو را بگیر و از فلان محل باز کن!

فوق العاده تعجّب کردم، چون غیر دو سه نفر از اهل مدرسه کسی این رمز را

ص: 414

نمی دانست. خلاصه چاقو را گرفته، در را گشودم، درب مدرسه روشن بود؛ اگرچه اوّل شب، چراغ برق جلوی مدرسه روشن بود، ولی آن وقت خاموش بود، لکن حقیر متذکّر نبودم.

غرض، شخصی را در زیّ شوفرها دیدم کلاه تیماجی گوشه دار بر سر و عینک مانندی، جلوی چشم داشت، شال پشمی بر گردن و سینه بسته و جلیقه تریاکی رنگی که داخل آن پشمی بود، پوشیده، دست کش چرمی در دست داشت و پاها را با مچ پیچ، محکم بسته بود، سلام کردم و ایشان به احسن ردّ سلام فرمودند، ولی بنده در آن دقت داشتم که از صوت و صدا، او را بشناسم که کدام یک از آشنایان ماست که از تمام خصوصیّات حال ما و مدرسه بااطّلاع می باشند، آن گاه دستشان را پیش آورده، دیدم از بند انگشت تا آخر دست، پول های رواج تازه سکّه، همه دو قرانی چیده، بر دست بنده گذاردند، چاقویشان را گرفتند و فرمودند: فردا صبح برای شما خاکه می آورند، اعتقادتان باید بیش از این ها باشد و به پدرتان بگویید این قدر قرقر مکن، ما بی صاحب نیستیم. بنده این جا مسرور شده، تعارف را گرم گرفتم که بفرمایید، ابویام تقصیر ندارند، چون وسایل همه مختل بود، حتّی نفت چراغ.

فرمودند: آن شمع گچی که در رفه صندوقخانه است، روشن کنید.

دو مرتبه عرض کردم: آقا این چه پولی است.

فرمودند: مال شماست، خرج کنید، در رفتن تعجیل داشتند و تا بنده با ایشان حرف می زدم، الم سرما را درک نمی کردم.

خواستم در را ببندم، متذکّر امری شدم، در را گشودم که از نام شریفش بپرسم، دیدم آن روشنایی جزئی هم که دیده می شد، به تاریکی مبدّل شده، متنبّه شدم. از آثار قدم های شریفش تفحّص کردم که اگر یک نفر این همه وقت پشت در، روی این برف ها ایستاده باشد، باید آثار قدمش در برف ظاهر باشد، کانّه برف ها مهر و آثار قدم و آمد و شدی نبود. چون رفتنم طول کشید، ابوی متوحّش از در حجره مرا صدا می زدند: بیا هر که می خواهد باشد. خلاصه بنده از دیدنش مأیوس شدم، بار دیگر در را بسته، به

ص: 415

حجره آمدم. دیدم تشدّد ابوی از پیش بیشتر شد که در این هوای سرد که زبان با لب و دهان یخ می کند، با کی حرف می زدی؟

اتّفاقا همین طور هم بود، در رفه ای که فرمودند، دست بردم شمع گچی دیدم که دو سال قبل آن جا نهاده بودم و به کلّی از نظرم رفته بود، آوردم، روشن کردم، پول ها را روی کرسی ریختم و قصّه را به ابوی گفتم. آن وقت حالی به من دست داد که شرحش گفتنی نیست و گمان می کردی از آن حال و حرارت شمع، برودت هوا را حس نمی کردیم، به همین حال بودیم که صبح شد. ابوی جهت تحقیق پشت در مدرسه رفتند، جای پای من بود ولی اثری از جای پای آن حضرت نبود.

هنوز مشغول تعقیب نماز صبح بودیم که یکی از دوستان مقداری زغال و خاکه جهت طلّاب مدرسه فرستاد که تا پایان آن سردی و زمستان کافی بود، انتهی.

[تاجر اصفهانی ] 30 یاقوتة

در این باب است که یکی از تجّار اصفهانی آن بزرگوار را در غیبت کبرا می بیند ولی آن سرور را در حین تشرّف نمی شناسد.

به خطّ عالم جلیل معاصر ثقة الاسلام آقای آقا میرزا باقر اصفهانی صهر مرحوم حجّة الاسلام آقای حاج آقا منیر الدین اصفهانی دیدم که نقل فرمود: در سنه هزار و سی صد و پنجاه و نه هجری، سیّد جلیل ثقه معتمد، عالم کامل امجد، سیّد العلماء الاعلام فخر الفقهاء العظام، البدر البهیّ و قرّة کلّ عین آقای حاجی میرزا محمد حسین امام جماعت و ریاست در مسجد سیّد در محلّه بیدآباد اصفهان- ادام اللّه افاضاته العالیه فی طول الأزمان- از سلسله جلیله علّیه عالیه، فردوس مقام، حجّة الاسلام علی الأطلاق فی کلّ الأفاق البحر الزاخر، الحاج سیّد محمد باقر- طاب ثراه- فرمودند: ثقه صالح و شیخ جلیل عالم افاضل حاج ملّا حسین از احباب موثّقین من، برایم نقل کرد که اگر جز ایشان چنین واقعه ای را برایم نقل می کرد موجب اعتماد من نمی شد.

ص: 416

از سیّد اجلّ افقه أعظم سند الفقهاء الأبرار و سیّد العلماء السادة الاطهار الدّرّ الفاخر مولانا الحاج میرزا محمد باقر- طاب ثراه- الشهیر به چهار سوقی از محلّات اصفهان، صاحب کتاب مستطاب روضات الجنّات در رجال و احوال علمای اعلام که در مقام اشتهار و تشریف، غنی از توصیف و تعریف است و قبر شریف ایشان در اصفهان در مقبره عظیمه جلیله تخت فولاد که گنجینه عجیبه غریبه ای از قبور و ارواح طیّبه اولیای ابرار و علمای اخیار- قدّس اللّه تعالی اسرارهم و ارواحهم- است و به مسجد أعظم آن جا مشهور و به مسجد مصلّا، متّصل است، فعلا مدفن ایشان از تکایای عظیمه مهمّه آن مقبره شریفه شده که مشتمل بر مسجد مخصوص و حجرات مهمّ و مرجع کلّی برای دفن عمومی اهل ایمان برای تیمّن به قرب مدفن ایشان و استفادات کلّیه از زیارت آن مقام شریف می باشد.

قبل از آن که آن مقام شریف مدفن ایشان شود، بیابانی بود که اصلا محلّ توجّهی برای دفن اموات در آن جا نبود، آقای ناقل معظّم الیه فرمودند: آن شیخ عالم صالح تقی با این عالم اجلّ مصاحبت و مؤانست تامّه داشتند، نقل کردند که ایشان در حال حیات خود، تأکید اکید و توصیه ای بر وجه تشدید می فرمودند که بعد از فوت، مرا در این زمین و بیابان دفن کنید.

من از سبب آن پرسیدم.

فرمودند: سببش این است که این جا مدفن یکی از اولیای مکرّمین الهی شده و شرح آن را چنین فرمودند: حاجی تاجری از آشنایان من که از جهت شدّت حسن احوال و صلاحش با او مصاحب و مؤانست تامّه داشتم، حتّی مرسوم من نبود که امر توصیه در اموال احدی را متصدّی و عهده دار انجام آن شوم، لکن برحسب کمال حسن و صلاح او، امر توصیه او را هم در عهده قبول کرده بودم، او برایم نقل کرد: بعد از مراجعت از سفر حجّ خود که من از اصفهان حواله پولی برای مصارف سفر خود نزد کسی در نجف اشرف داشتم و در موقع تشرّف آن جا، چون برای وصول آن پول رفتم، تا وقت مغرب طول کشید؛ چون برگشتم، قافله ای که بنا بود با آن به مکّه مشرّفه حرکت کنم و رفقا و

ص: 417

اسباب من هم در آن قافله بود، از نجف بیرون رفته بود.

وقتی عقب آن قافله رفتم، دروازه نجف را بسته بودند، من هرچه اصرار و الحاح و التماس کردم که مستحفظ، در را باز کند، قبول نکرد. ناچار عقب دروازه ماندم تا صبح شد و در را باز کردند، من بیرون رفتم، تا وقت ظهر راه رفتم و هیچ اثری از قافله نیافتم و ترسیدم که اگر تنها بروم هلاک شوم، لذا دو مرتبه روبه نجف برگشتم تا شاید با قافله دیگر حرکت کنم. چون به دروازه نجف رسیدم، شب شد، باز در بسته شده بود، ناچار عقب دروازه ماندم تا نزدیک فجر شد.

سپس شخصی به هیأت و لباس کشیکچی های اصفهان با لباس نمدی پیدا شد که مرسوم لباس آن هاست، با تندی به من گفت: چرا شما عجم ها نماز شب نمی خوانید؟ از دیشب تا حال این جا بودی می خواستی نماز شب را بخوانی و الحال برخیز بیا! عقبش روانه شدم تا مرا در مقامی خدمت آقای بزرگواری برد.

چون رسیدم، به آن شخص فرمودند: او را به مکّه برسان و دیگر ناپدید شدند. آن شخص ساعت معیّنی را در مکانی معیّن با من وعده کرد که آن جا حاضر شوم. در آن وقت حاضر شدم، فرمود: در راه رفتن پای خود را در جای پای من بگذار!

من به همان نحو عمل کردم، طولی نکشید تقریبا ده قدم یا قدری بیشتر که حرکت کردیم؛ خود را در مکّه دیدیم و آثار مکّه را مشاهده کردم. وقتی آن شخص خواست از من مفارقت فرماید، عرض کردم: استدعا می کنم مرحمت را به اتمام رسانید به آن که در مراجعت از مکّه هم در مصاحبت شما باشم.

فرمود: قبول می کنم به شرط آن که مقصد من را انجام دهی. قبول کردم. سپس مقامی را وعده فرمود که بعد از فراغ اعمال حجّ آن جا باشم.

پس از فراغ، آن جا حاضر شدم و به همان نحو مرا به نجف مراجعت دادند. در موقع مفارقت پرسیدم: آن مقصد چیست؟

فرمود: در اصفهان می گویم. بعد از آمدن به اصفهان پیش من آمدند، دیدم از همان کشیکچی های اصفهانی می باشند. فرمود: مقصد آن است که من در فلان روز و فلان

ص: 418

ساعت از دنیا می روم، تو آن وقت بیا و مرا دفن کن، آن گاه مکان دفن خود را در این مقام معیّن فرمود.

در همان وقت معیّن که به منزل او رفتم، دیدم از دنیا رفته، برحسب دستور ایشان دفنش کردم.

سپس آن آقای معظّم الیه فرمودند: چون آن حاجی تاجر به این شرح ذکر کرد که این زمین محلّ دفن آن ولی الهی به دست خود او شد، من هم می خواهم در جوار ایشان دفن شوم، انتهی.

[تاجر دیگری از اصفهان ] 31 یاقوتة

اشاره

در این باب است که تاجر دیگری از اهل اصفهان آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی آن سرور را در حین تشرّف نمی شناسد.

ایضا به خطّ جناب آقای میرزای مزبور در یاقوته سابق دیدم که نقل فرمود: آقای جلیل سیّد ثقه صالح، تقی نقی، سیّد محمد تقی- دامت برکاته و توفیقاته- که در اصفهان واعظ و اهل منبرند، از مرحوم مغفور فخر الفقهاء الکرام، قدوة العلماء العظام آقای حاج آقا جمال الدین- طاب ثراه- فرزند ارجمند مرحوم مغفور حضرت حجّة الاسلام و المسلمین آقای حاجی شیخ محمد باقر- طاب ثراه- امام جماعت و ریاست عامّه در زمان خود در مسجد شاه اصفهان فرمودند: من برای نماز ظهر در مسجد شیخ لطف اللّه که در میدان شاه اصفهان واقع است می آمدم، نزدیک مسجد دیدم جنازه ای را می برند و چند نفر حمّال و کشیکچی همراه او هستند و شخص حاجی تاجری از مهمّین تجّار هم که از آشنایانم بود، عقب آن جنازه بود، به شدّت گریه می کرد و اشک می ریخت.

من بسیار متعجّب شدم از آن که اگر این میّت از بستگان بسیار نزدیک این حاجی تاجر است که این طور برایش گریه می کند؛ پس چرا به این نحو مختصر و به وجه

ص: 419

موهونیّت او را می برند و اگر با او بستگی ندارد؛ چرا این طور برایش جزع و گریه می کند، تا آن که نزدیک من رسید، پیش آمد و گفت: آقا به تشییع جنازه اولیای حق نمی آیید. من از شنیدن این کلام از رفتن به مسجد و جماعت منصرف شدم و همراه آن جنازه تا سرچشمه یا قلعه در اصفهان رفتم که سابقا غسّال خانه مهمّ این بلد بود. چون آن جا رسیدم، از دوری راه و پیاده بودن، زیاد خسته شده بودم، در آن حالت در نفس خود ملالت زیادی پیدا کردم که چه جهت داشت، نماز اوّل وقت و جماعت را ترک کردم و محض این کلمه حرف حاجی، تحمّل این خستگی را به خود وارد آوردم، به حال افسردگی در این فکر نشسته بودم که حاجی پیشم آمد و گفت: شما از من نپرسیدید این جنازه از کیست؟

گفتم: بگو!

گفت: می دانید که امسال من به حجّ مشرّف شدم. در مسافرتم چون نزدیک کربلا رسیدیم، ظرفی که تمامی پول و مخارج سفر من با باقی اسباب سفر و حوایج من در آن بود، دزد برد و در کربلا هم هیچ آشنایی نداشتم که از او پول قرض کنم. پس در تصوّر آن که با دارایی من، رسیدنم تا این جا و به کلّی از حجّ ممنوع شده باشم، بی اندازه متألّم و غمناک و افسرده حال بودم و در غصّه و فکر بودم که چه کنم، تا آن که شب به مسجد کوفه روانه شدم.

بین راه تنها و از غم و غصّه سربه زیر بودم که دیدم سواری با کمال هیبت و به اوصافی که در وجود مبارک حضرت صاحب الامر- صلوات الله علیه- توصیف شده، در برابرم پیدا شدند.

سپس ایستادند و فرمودند: چرا این طور افسرده حالی؟

عرض کردم: مسافرم، خستگی سفر دارم.

فرمودند: اگر سببی غیر از این دارد بگو، از اصرار ایشان شرح حالم را عرض کردم.

در این حال صدا زدند: هالو! ناگهان دیدم شخصی به لباس کشیکچی ها با لباس نمدی پیدا شد و ما هم در اصفهان در بازار نزدیک حجره، کشیکچی داشتیم که اسمش

ص: 420

هالو بود، وقتی آن شخص حاضر شد، خوب نگاه کردم، دیدم همان هالوی در اصفهان است. سپس به او فرمودند: اسباب دزد برده اش را به او برسان، او را مکّه ببر و برگردان و خود ناپدید شدند.

آن شخص به من گفت: در ساعت معیّنی از شب و جای معیّنی بیا تا اسباب هایت را به تو برسانم. چون آن جا حاضر شدیم، او هم حاضر شد و آن ظرفی که پول و اسباب من در آن بود، به دست من داد و فرمود: قفل آن را بگشا و درست ببین تمام است، دیدم هیچ چیز از آن ها ناقص نیست، آن گاه فرمود: برو اسباب خود را به کسی بسپار و فلان وقت و فلان جا حاضر باش تا تو را به مکّه برسانم. من همان موقع حاضر شدم، او هم حاضر شد. فرمود: عقب من روانه شو!

همراه او روانه شدم. قدر کمی که رفتیم، دیدم در مکّه ام. سپس فرمود: بعد از اعمال حجّ فلان مقام حاضر شو تا تو را برگردانم و به رفقای خود بگو با شخصی از راه نزدیک تر آمدم که ملتفت نشوند، آن شخص در رفتن و برگشتن به بعضی صحبت ها به طور ملایمت با من حرف می زد، لکن هروقت می خواستم بپرسم، شما هالوی در اصفهان ما نیستید: هیبت او مانع از این سؤال می شد. بعد از فراغ از اعمال در آن مقام معیّن حاضر شدیم و مرا به همان نحو اوّل به کربلا برگرداند، در آن موقع فرمود: از من حقّ محبّت بر تو ثابت شد؟

گفتم: بلی.

فرمود: مطلبی دارم، موقعی که خواستم در عوض انجام بده و رفت، تا آن که به اصفهان آمدم و برای رفت وآمد مردم نشستم.

همان روز اوّل دیدم هالو وارد شد، خواستم برای او برخیزم و برحسب آن مقام که از او دیدم، احترام و تجلیل کنم، به اظهار نکردن مطلب اشاره فرمود، در قهوه خانه پیش خادم ها رفت و مانند همان متوسّطین و کشیکچی ها، آن جا قلیان کشید، چایی خورد و بعد چون خواست برود، نزد من آمد و آهسته فرمود: آن مطلب که گفتم این است که در فلان روز دو ساعت مانده به ظهر از دنیا می روم، هشت تومان پول با کفنم

ص: 421

در صندوق در منزلم در بازار است، آن جا بیا و مرا دفن کن، امروز که رفتم، او از دنیا رفته بود و کشیکچی ها جمع شده بودند، پس در صندوق او به همان نحو که گفته بود، هشت تومان پول با کفن او برداشتیم و حال برای دفنش آمده ایم، آن وقت حاجی گفت:

آقا! الحال چنین کسی از اولیاء اللّه نیست و فوت او، گریه و تأسّف ندارد.

[چند حکایت ]

دفع استعجاب و رفع استغراب بدان نباید محلّ نظر بودن این دو بازار خواب را برای حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر عجیب شمرد و بودن ایشان و امثال آنان را صاحب چنین مقامی منیع و مرتبه ای رفیع غریب دانست، زیرا چه بسا اخیاری که به لباس اشرار دیده شده و چه بسیار اشخاص کامل الایمانی که به زیّ اهل دیوان، نمایان گردیده اند، ما در این مقام برای دفع استعجاب و رفع استغراب از دارا بودن این دو نفر، چنین مقامی را به نقل سه مورد اکتفا می نماییم که صورت، لباس، زیّ و عمل آن ها در انظار، زشت و موهون و فی الواقع آن ها از بندگان خاصّ بی چون حضرت بوده اند.

مورد اوّل: سیّد جلیل جزایری در انوار النعمانیّه (1) فرموده: برای من نقل کردند که جماعتی از مؤمنین اهل عراق به جهت تجارت و انجاح مرام خود قصد شام نمودند، پس در بعضی از سراهای شام داخل شدند و منزل نمودند. شبی در سحر به جهت رفتن به حمّام یا به مسجد بیرون آمدند، غلامان عسس (2) ایشان را گرفته، نزد او آوردند و اتّفاقا در آن اوقات دزدهای زیادی در شام پیدا شده بود، چون آن ها را پیش روی عسس نگاه داشتند و گفتند این ها دزدند، آن شخص سر خود بالا نمود در حالی که غضبناک و عظیم الهیبت و لباسی رومی پوشیده بود، از آن ها در خصوص بلد سؤال نمود، گفتند: ما اهل عراق هستیم. پس دانست که آن ها از شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام می باشند.

ص: 422


1- الانوار النعمانیه، ج 2، ص 173.
2- داروغه.

گفت: این ها دزد رافضی مذهب اند و قسم یاد نمود آن ها را به انواع سیاسات اذیّت و آزار رساند. سپس حکم نمود آن ها را به منزل او ببرند تا خودش به منزل رفته، ایشان را به قتل رساند، غلامان، ایشان را به منزل آن عسس بردند و حبس نمودند.

صبح که نزدیک شد، عسس به منزل خود آمد و آن مؤمنین به قتل خود یقین نمودند. پس امر نمود غلامان و اعوان او متفرّق شدند، در خانه را بسته، بعضی از خدّام منزل او، لباس سفیدی برایش حاضر ساخته، آن لباس رومی را از تن بیرون درآورد، لباس های سفید را در تن نمود و مصلّایی برای او در بالای زمین گستردند که میان آن مهر، تسبیح قرآن و صحیفه ای بود.

به وفق مذهب شیعه وضو ساخت و در بالای مصلّا در کمال تضرّع مشغول به نماز گردید.

چون از تعقیبات فارغ شد، به احضار آن مؤمنین امر نمود و به ایشان گفت: خوف منمایید من هم مثل شما شیعی مذهب می باشم و املاک زیاد دارم که غلّه آن ها از مخارج و مصارف من زیادتر است و اصلا و ابدا به این منصب احتیاج ندارم، مع ذلک هر سال مبلغی خطیر به سلطان داده، این منصب را برای خود مقرّر می نمایم و این فعل نیست، مگر به جهت خوف بر امثال شما شیعیان که مبادا بر یکی از شما ضرری وارد گردد، چرا که عسسانی که پیش از من متصدّی این عمل بودند، شیعیان را که می یافتند به انواع و اقسام بلاها مبتلا می نمودند، پس امور آن ها را تمشیت داده، مخفیانه ایشان را از شام به عراق روانه کرد- رحمه اللّه علیه و علی امثاله-

مورد دوم: در جامع النورین واعظ سبزواری و بعضی دیگر از مجامیع معتبر است که پوریای ولی مردی پهلوان بود که بر زانویش آینه بسته بود و آن کنایه از این بود که این پهلوان تابه حال از کسی زمین نخورده و الّا این آینه ها که در سر تنگه بسته، شکسته می شد. وقتی به اصفهان آمد، با تمام پهلوان های آن جا کشتی گرفت و تمام آن ها را به زمین زد؛ گفت: همه پهلوان ها باید بازوی مرا مهر کنند؛ چنان که در میان این طایفه مرسوم است، همگی بازوی او را مهر نمودند، مگر پهلوان پای تخت سلطنتی

ص: 423

که گفت: من با او کشتی می گیرم؛ اگر او مرا به زمین زد، آن وقت بازویش را مهر می کنم.

در روز جمعه در میدان عتیق اصفهان قرار گذاشتند با یکدیگر کشتی بگیرند و از جانب سلطان، در روز موعود مردم را برای حضور در آن جا اعلام نمودند.

چون شب جمعه رسید، دید پیرزنی ظرفی از حلوا در دست دارد، به مردم می دهد و می گوید: مرا حاجتی است، دعا کنید حاجتم برآورده شود. چون به در حجره پوریا(1) رسید که یکی از حجرات آن میدان بود، قدری از آن حلوا را به پوریا داده و از او در انجام حاجت خود التماس دعا نمود، پوریا که دلش به حال او سوخت، پرسید:

چه حاجتی داری؟

پیرزن گفت: پسر من، پهلوان پای تخت سلطان است و ما جمعی بیچاره هستیم که کفالتمان با او است و او از مواجبی که از سلطان دارد، معاش ما را متعهّد است؛ قرار شده فردا با پهلوانی که تازه به این شهر آمده و تمام پهلوان ها را به زمین زده، مصارعت کند و کشتی بگیرد، اگر از دست او بر زمین خورد و مغلوب گردد، مواجب او قطع و نان ماها تماما بریده می شود، لذا من این حلوا را پخته، به مردم می دهم که دعا کنند پسرم مغلوب نشد.

روز جمعه که شد، سلطان با تمام امرا و ارکان و سایر مردم در میدان عتیق اصفهان برای تماشای آن پهلوان جمع شدند. دو پهلوان برهنه شده، لباس مصارعت بر تن استوار کرده، به وسط میدان آمدند. چون دست به هم دادند؛ چنان که مرسوم آن هاست که در اوّل مصارعت به همدیگر دست می دهند؛ پوریا دید این پهلوان، لقمه ای زیر دست برای اوست، نزد او وقعی ندارد و همان نحو که ایستاده، می تواند او را به زمین زند و احتیاج نیست در زمین زدن او خود را زجر دهد، لکن در آن حال، حالت پیرزن به خاطرش آمد، با خود گفت: پوریا! تو تمام پهلوان ها را زمین زده ای، این پهلوان هم که زمین خورده تو هست، اگر امروز این پهلوان را بر زمین بزنی با آه آن پیرزن چه خواهی کرد؟ خدا را خوش نیاید که باعث قطع نان جماعتی گردی. اگر مردی، خودت

ص: 424


1- اصل: پوریار.

را در این جا به زمین بزن، به مصارعه شروع نمودند، در این اثنا خودش را به زمین انداخت و آن پهلوان پایه تخت به دو کنده زانو، روی سینه اش نشست، گویند به واسطه این عمل، در آن حال، حالت مکاشفه برایش حاصل و یکی از اولیای حقّ شد، انتهی.

مورد سوم: ایضا در همان کتاب است که در زمان منوچهر(1) خان کرجی معتمد الدوله که در اصفهان حکومت داشت، جوانی ارمنی از ارامنه جلفای اصفهان، پنج حلقه انگشتری که قیمت های گزاف داشتند، خریده، روبه جانب جلفا رفت. چون به آن جا که منزل او بود رسید، دید انگشترها نیست و آن ها را گم کرده، پس خدمت منوچهر خان آمده، کیفیّت را عرض کرد و مستدعی شد جارچی جار زند که هرکس آن ها را پیدا کند و به ارمنی برساند، صاحب انگشتری ها مبلغ یک صد تومان به او خواهد داد. تا آن که روز جمعه در وقت عصر که معتمد الدوله با چند نفر از علما که برای خواندن دعای شریف سمات در محضرش حاضر شدند؛ چنان که رسم او بر این جاری شده بود، نشسته و مشغول خواندن آن دعای مبارک بودند.

در این اثنا، مردی بازارخواب و سردمدار که لباسش منحصر به یک کلیجه نمد بود و پیراهن در تن نداشت، حاضر شده، به ملازمان گفت: می خواهم خدمت خان مشرّف شوم، هرچه که گفتند الحال وقت تشرّف نیست، قبول نکرده، گفت: کار لازمی دارم. چون به خان خبر دادند، فرمود بیاید.

وارد مجمع که شد، سلام نموده، عرض کرد: من انگشتری های آن مرد را یافته و آورده ام. حاجی معتمد الدوله به او گفت: روزی چقدر به تو اجرت می دهند؟

گفت: دو عبّاسی.

معتمد الدوله فرمود: بدبخت، می توانستی این انگشتری ها را بغداد برده، به قیمت گزاف بفروشی.

آن مرد عرض کرد: من شما را مردی عارف می دانستم، اگر این انگشتری ها را به مرد ارمنی نمی دادم، روز قیامت عیسی علیه السّلام به پیغمبر ما می گفت: امّت تو مال امّت مرا در

ص: 425


1- اصل: منوّرچهر.

دنیا می خورد؛ آن وقت پیغمبر ما خجالت می کشید. من نخواستم عیسی علیه السّلام این حرف را به رسول ما بگوید. سپس انگشتری ها را به ارمنی ردّ نمودند و آن هم به وعده دادن صد تومان وفا کرد.

[آقا جمال اصفهانی ] 32 یاقوتة

در این باب است که جناب مستطاب عماد العلماء الاعلام حجّة الاسلام آقای حاج آقا جمال الدین اصفهانی- طاب ثراه- آن بزرگوار را در غیبت کبرا می بیند و آن سرور را نمی شناسد.

ایضا به خطّ جناب آقای آقا میرزا باقر مزبور دیدم که نقل فرمود: سیّد اجلّ أعظم فقیه، آقای حاج میرزا محمد تقی- طاب ثراه- از آقای حاج آقا جمال الدین مشار الیه در واقعه سابق، فرمودند: به نجف اشرف، مشرّف شدم و برای موقع تشرّف به حرم محترم، با خود عهد مؤکّد نمودم هر ساعتی استخاره کردم اگر خوب آمد و به حرم محترم مشرّف شوم و بعد از این عهد، هرچه استخاره می کردم، هر ساعت به ساعت بد می آمد. چند روز گذشت تا روز پنج شنبه شد و هرچه استخاره می کردم، بد می آمد، این امر، بی اندازه بر من ناگوار و موجب غم و غصّه گردید.

پس تمام لباس های خود را عوض کردم: لباس دیگری که تازه بود، پوشیدم، حمّام رفتم و بعد از توبه و تضرّع، غسل توبه نمودم که به همه آداب توبه رفتار کرده باشم، بعد از آن باز هم هرچه تا شب جمعه استخاره می کردم، بد می آمد. دیگر بی طاقت شدم و به جزع درآمدم، آخر الامر نزدیک رواق و حرم رفتم و استخاره کردم از بیرون حرم، طرف بالای سر مبارک بروم؛ استخاره خوب و ترک آن بد آمد.

چون آن جا رفتم، دیدم شخصی نزدیک بالاسر، در سجده است و به صدای حزین روح افزایی، این ذکر را می خواند؛ «نعم الربّ أنت و بئس العبید نحن» و تأثیر حسن این صدا و مناجات و ذکر ایشان طوری بود که حسّ و حرکت تمام اعضای من رفت و

ص: 426

زبانم هم از تکلّم بازماند، نشستم و به استماع این مناجات و ذکر حال خضوع و خشوع و گریه بر من مستولی شد. مدّت زیادی به این حال بودند، سر از سجده برداشت و رفت و من حسّ و قدرت برآن که برخیزم و با ایشان صحبتی نمایم؛ نداشتم و بعد از رفتن، رفتم دیدم در محلّ سجده روی سنگ؛ مانند باران، اشک چشم ایشان ریخته، دستمال داشتم، درآوردم، تمام اشک ها را به آن برداشتم، در خانه، طفل مریضی داشتم و حال او بسیار سخت بود. به خانه آمده، دستمال را به او مالیدم؛ شفا یافت. سپس استخاره کردم حرم بروم، خوب آمد، ساعت نزدیک چهار شب بود. به حرم رفتم و زیارت نمودم.

[آقا سید مرتضی نجفی ] 33 یاقوتة

در این باب است که سیّد سند، آقا سیّد مرتضی نجفی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی حین تشرّف آن بزرگوار را نمی شناسد.

نیز علّامه سابق الذکر در کتاب مذکور فرموده: صالح ثقه عدل مرضیّ سیّد مرتضی نجفی رحمه اللّه که از صلحای مجاورین بود و شیخ الفقها شیخ جعفر نجفی را درک کرده بود و نزد علما به صلاح و سداد معروف بود، گفت: با جماعتی در مسجد کوفه بودیم که یکی از علمای مبرّزین و مشایخ از معروفین در میان ایشان بود، مکرّر از اسم او سؤال کردم ولی نگفت، چون محلّ کشف سریره بود که مناسب او نبود، گفت چون وقت مغرب شد، برای ادای نماز، با او و با جماعت و سایرین در فکر تهیّه نماز بودیم، میان موضع تنور در وسط مسجد کوفه، اندک آبی از مجرای قناتی مخروبه بود و راه تنگی داشت که بیش از یک نفر گنجایش نداشت.

به آن جا رفتم که وضو بگیرم. چون خواستم پایین روم، دیدم شخص جلیلی بر هیأت اعراب بر لب آب نشسته و در نهایت طمأنینه و وقار وضو می سازد و من به جهت رسیدن به نماز جماعت تعجیل داشتم. پس اندکی توقّف کردم، دیدم او به همان

ص: 427

سکون و وقار نشسته، ندای اقامه صلات بلند شد.

به جهت تعجیل به او گفتم: گویا اراده نداری با شیخ نماز کنی. فرمودند: نه، زیرا او شیخ دخنی است. مرادش را ندانستم و صبر کردم تا فارغ شد و بالا آمد و رفت. سپس رفتم وضو ساختم و با شیخ نماز گزاردم.

پس از فراغ از نماز و متفرّق شدن مردم، قضیّه را برای شیخ نقل کردم. دیدم حالش دگرگون و رنگش متغیّر گردید، به فکر افتاد و به من گفت: حضرت حجّت علیه السّلام را درک کردی و نشناختی و از امری خبر داد که کسی جز خدای تعالی برآن مطّلع نبود.

بدان من امسال در رجبه که موضعی در طرف غربی دریای نجف است و از جهت اعراب بادیه و متردّدین ایشان محلّ خوف، ارزن زراعت کرده بودم. چون به نماز ایستادم، در فکر آن زرع افتادم و آن مرا از حالت نماز واداشت که حضرت از آن خبر داد و چون بیش از بیست سال قبل، این کیفیّت را شنیده ام، لذا احتمال زیاده و نقصان می رود(1)؛ نسئل اللّه العفو و العصمة من الهفوات.

[کلیددار حرم عسکریین ] 34 یاقوتة

در این باب است که حسّان، کلیددار حرم عسکریّین آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی آن بزرگوار را حین تشرّف نمی شناسد.

نیز علّامه سابق الذکر، در کتاب مذکور فرموده: عالم عامل و مهذّب کامل عدل، ثقه رضیّ میرزا اسماعیل سلماسی که اهل علم، کمال، تقوا و صلاح است و سال هاست در روضه مقدّس کاظمین، امام جماعت و مقبول خواصّ و عوام علما و اعیان است به من خبر داد و گفت: مرا خبر داد پدرم، عالم علیم، صاحب کرامات باهره و مقامات ظاهره آقا آخوند ملّا زین العابدین سلماسی که از خواصّ و صاحب اسرار علّامه طباطبایی بحر العلوم و متولّی ساختن قلعه سامره بود، با برادرم ثقه صالح فاضل میرزا

ص: 428


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 258- 257.

محمد باقر که در سنّ، اکبر از من بود، چون تحمّل این حکایت، تقریبا پنجاه سال قبل از این بود، لذا مردّد شدم، او نیز از والد اکرم- طاب ثراه- خبر داد که فرمود: از جمله کرامات باهره ائمّه طاهرین علیهم السّلام در سرّ من رأی در اواخر ماه دوازدهم یا اوایل ماه سیزدهم، آن که مردی از عجم در تابستان به زیارت عسکریّین علیهما السّلام مشرّف شد که هوا به غایت گرم بود و وقتی قصد زیارت کرد که کلیددار وسط روز در رواق بود، درهای حرم مطهّر بسته و مهیّای خوابیدن در رواق بود؛ نزدیکی شباک غربی که از رواق به صحن باز می شود. صدای حرکت پای زوّار را که شنید، در را باز کرد و خواست برای آن شخص زیارت بخواند. زائر به او گفت: این یک اشرفی را بگیر و مرا به حال خود واگذار که با توجّه و حضور قلب، زیارتی بخوانم. کلیددار قبول نکرد و گفت: قاعده را به هم نمی زنیم.

اشرفی دوّم و سوّم به او داد؛ باز قبول نکرد، چون کثرت اشرفی ها را دید، بیشتر امتناع نمود و اشرفی ها را ردّ کرد.

زائر متوجّه حرم شریف شد و با دل شکسته عرض کرد: پدر و مادرم فدای شما باد! اراده داشتم شما را با خضوع و خشوع زیارت کنم، شما بر منع کردن او مطّلع شدید.

کلیددار او را بیرون کرد و در را بست؛ به گمان آن که آن شخص به سوی او مراجعت می کند و هرچه بتواند به او می دهد، به طرف شرقی رواق متوجّه شد که از آن طرف، به طرف غربی برگردد.

وقتی به رکن اوّل رسید که از آن جا باید برای شباک منحرف شود، دید سه نفر در یک صف روبه او می آیند، الّا آن که یکی از ایشان، اندکی مقدّم است برآن که در جنب او است، هم چنین دوّمی از سوّمی و سوّمی به حسب سنّ از همه کوچک تر و در دست او قطعه نیزه ای است که در سرش پیکان دارد. کلیددار چون ایشان را دید، مبهوت ماند.

صاحب نیزه متوجّه او شد، در حالی که مملوّ از غیظ و غضب بود و چشمانش از کثرت خشم سرخ شده بود و نیزه خود را به قصد طعن زدن بر او حرکت داد و فرمود: ای ملعون پسر ملعون! مگر این شخص به زیارت تو آمده بود که او را مانع شدی؟ در این

ص: 429

حال، آن که از همه بزرگ تر بود، متوجّه او شد، با کف خویش اشاره کرد، منع نمود و فرمود: همسایه تو است، با همسایه خود مدارا کن!

صاحب نیزه امساک نمود ولی دوباره غضبش به هیجان آمد، نیزه را حرکت داد و همان سخن اوّل را اعاده کرد و باز آن که بزرگ تر بود، اشاره نمود و منع کرد، دفعه سوّم، باز آتش غضبش مشتعل شد و نیزه را حرکت داد، آن شخص به چیزی ملتفت نشد، غش کرد و بر زمین افتاد، در روز دوّم یا سوّم به هوش نیامد.

چون خویشان او آمدند؛ در رواق را که از پشت بسته بود، باز کردند، او را بی هوش افتاده دیدند و به خانه اش بردند.

پس از دو روز که به حال آمد، دید اقاربش در حولش گریه می کردند. پس آن چه میان او و آن زائر و آن سه نفر گذشته بود، برای ایشان نقل کرد و فریاد نمود مرا به آب دریابید که سوختم و هلاک شدم. سپس به ریختن آب بر او مشغول شدند و او استغاثه می کرد، تا آن که پهلویش را باز کردند و دیدند به مقدار درهمی از آن سیاه شده، او می گفت: صاحب آن قطعه مرا با نیزه خود زد.

او را برداشته، به بغداد بردند و بر اطبّا عرضه داشتند، همه از علاج عاجز ماندند.

سپس او را به بصره بردند، چون در آن جا طبیب فرنگی معروفی بود، وقتی او را برآن طبیب نشان دادند و نبض او را گرفت، متحیّر ماند، زیرا در او چیزی ندید که بر سوء مزاجش دلالت کند و در آن موضع سیاه شده ورم و مادّه ای ندید. طبیب ابتدا گفت:

گمان می کنم این شخص، به بعضی از اولیای حق تعالی سوء ادبی کرده که خداوند او را به این درد مبتلا کرده است. چون از علاج مأیوس شدند، او را به بغداد برگرداندند. سپس در بغداد یا در راه به درک واصل شد(1)- لعنة اللّه علیه-.

ص: 430


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 296- 294.

[زیارت نامه خوانی از سامرا] 35 یاقوتة

اشاره

در این باب است که زیارت نامه خوان سامره ای آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی آن بزرگوار را حین تشرّف نمی شناسد.

فاضل نراقی در کتاب خزاین خود فرموده: شیخ جلیل، شیخ محمد جعفر نجفی که از مشایخ اجازه این حقیر است، در سفری که به جهت زیارت عسکریّین و سرداب مقدّس به سرّ من رأی مشرّف می شدیم، با جناب ایشان همسفر بودیم، روزی حکایت نمود: در سرّ من رأی آشنایی داشتم که هرگاه به زیارت می رفتم، به خانه او نیز می رفتم.

وقتی آمدم، آن شخص را رنجور، سخیف، زار و مریض دیدم که مشرف به موت بود، از سبب ناخوشی او استفسار کردم و گفتم: چه شده؟

گفت: چندی قبل، قافله ای از تبریز برای زیارت به این جا مشرّف شدند و من چنان که عادت خدّام این قباب و اهل سرّ من رأی است، به ملاحظه قافله رفتم که به جهت خود مشتری گرفته، در زیارت او را استادی کرده، از او منتفع شوم. میان قافله، جوانی را در زیّ ارباب صلاح و نیکان و در نهایت صفا و طراوت با جامه های نیکو دیدم، او برخاست، کنار دجله رفت و غسلی به جا آورد، جامه های تازه پوشید و در نهایت خضوع و خشوع روانه روضه متبرّکه شد.

با خود گفتم؛ از این جوان می توان بسیار منتفع شد. دنبال او را گرفته، رفتم دیدم داخل صحن مقدّس عسکریّین شد، بر در رواق ایستاد و کتابی در دست داشت.

در غایت خضوع مشغول خواندن دعای اذن دخول شد و اشک از دو چشم او به زمین جاری بود.

من نزد او آمده، گوشه ردایش را گرفته، گفتم: می خواهم به جهت تو زیارت نامه ای بخوانم. او دست در کیسه کرد و یک اشرفی بر کف من گذاشت و اشاره کرد، برو و تو رجوعی با من نداری. من که چند روز استادی، یعنی زیارت نامه می خواندم و به ده یک این شاکر بودم، آن را گرفته، قدری راه رفتم و طمع، مرا بر آن

ص: 431

داشت که باز از او اخذ کنم. برگشتم، دیدم در غایت خضوع و گریه، مشغول خواندن دعای اذن دخول است. باز مزاحم او شده، گفتم: من باید به تو زیارت تعلیم دهم.

این دفعه نیم اشرفی به من داد و به من اشاره کرد، رجوع نکن و برو! من رفتم و با خود گفتم؛ نیکوشکاری به دست آمده، باز مراجعت کردم و او را در عین خضوع دیدم به او گفتم: کتاب را بگذار! من باید برای تو زیارت بخوانم و ردای او را کشیدم.

این دفعه نیز یک ریال به من داد و مشغول خواندن اذن دخول شد، من رفتم، باز طمع مرا بر معاودت باز داشته، مراجعت نمودم و همان مطلب را تکرار کردم.

این دفعه کتاب را زیر بغل گذاشته و حضور قلبش تمام شده، بیرون آمد. من از کرده خود پشیمان شدم، نزد او آمدم و گفتم: برگرد و به هرطور که می خواهی، زیارت نما! من با تو کاری ندارم. گریه کنان گفت: حال زیارتی برایم نماند و رفت. من خود را ملامت کردم و مراجعت نمودم.

از در خانه داخل فضا شدم، دیدم سه نفر بر لب بام خانه من، محاذی در خانه، روبروی من ایستاده اند. آن که وسط بود، جوان تر بود و کمانی در دست داشت؛ تیر در کمان نهاده، به من گفت: چرا زایر ما را از ما باز داشتی؟ و کمان را زه کشید، ناگاه سینه من سوخت و آن سه نفر غایب شدند، سوزش سینه ام اشتداد کرده، بعد از دو روز، مجروح شد، به تدریج جراحت آن پهن شد و اکنون تمام سینه مرا فراگرفته. سینه خود را گشود، دیدم مجموع سینه او پوسیده بود، دو سه روزی گذشت که آن شخص مرد.

[احوالات شیخ جعفر عرب ]

این ناچیز گوید: مضمون این حکایت و حکایت سابق بر این، در اغلب جهات، خصوصا در زمان وقوع متّحد است؛ چون عصر مولای سلماسی، ناقل حکایت سابق همان عصر و زمان شیخ جعفر عرب مرحوم بوده، زیرا هردو از ملامذه و تربیت یافتگان مرحوم سیّد بحر العلوم اند، فلذا می توان گفت هردو یک قضیه بوده؛ اگرچه احتمال دوئیّت هم می رود و اللّه العالم علی التعدّد و الأتّحاد. جلالت قدر شیخ

ص: 432

جعفر عرب مرحوم که ناقل این معجزه است، اظهر من الشمس و ابین من الامس است و ذکر کرامت باهره ای از آن مرحوم در این مقام عجب می آورد تا برای کتاب، زینت و برای اولو الالباب لذّت باشد.(1)

العبقری الحسان ؛ ج 5 ؛ ص433

کلام خال عن العتب فیه ذکر کرامة للشیخ جعفر العرب

فاضل تنکابنی در قصص العلما(2) ضمن ترجمه شیخ مذکور نقل نموده: زمانی که شیخ مذکور در لاهیجان بود، شخصی نزد او آمد و به جناب شیخ عرض کرد: عرض خلوتی است.

چون مجلس را خلوت کردند، عرض کرد: من در حباله خود دو زن دارم، روزی به صحرا رفتم و در وادی خالی از اغیار، دختری در نهایت حسن و جمال دیدم و از مشاهده او در آن بیابان هراسان و حیران گردیدم، آن دختر نزد من آمد و گفت: مترس! من دختری از طایفه جن هستم و عاشق تو گشته ام، در خانه خود برو و برای من منزلی خاص آماده کن که هر شب نزد تو می آیم و هرچه از مال دنیا بخواهی برایت می آورم، لکن به دو شرط؛ اوّل آن که، بالمرّه از زنان خود کناره کنی و با ایشان مقاربت ننمایی، دوّم آن که این سرّ را به کسی اظهار نکنی و اگر از هریک از این دو امر تخلّف کنی، تو را هلاک می کنم و اموال خود را هم می برم.

من چنان که گفته بود، کردم، از زن ها بریده ام و با او می خوابم و اموال بسیار هم آورده، لکن از مقاربت با او ضعفی بر من غالب شده که خود را نزدیک به هلاکت می بینم و از خوف هلاکت خود و بردن اموال جرأت نکردم از او جدا شوم و در استخلاص از این مهلکه به غیر از جناب شیخ، ملاذ و مرجعی ندارم. اکنون تو نایب امام زمانی، باید مرا از این مهلکه رها کنی.

شیخ بزرگوار چون این را شنید، دو رقعه نوشت، به آن مرد داد و فرمود: یکی از این ها را بر بالای اموال خود بگذار و دیگری را خود، دست گرفته، در باب آن خانه

ص: 433


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.
2- قصص العلماء، ص 244.

بنشین و چون آن دختر بیاید، بگو شیخ جعفر نجفی این رقعه را نوشته است.

آن شخص گفت: حسب الامر شیخ بزرگوار عمل کردم، چون آن دختر آمد، آن رقعه را به او نشان دادم و گفتم: شیخ جعفر نجفی این رقعه را نوشته، وقتی این سخن را شنید، به جانب من نیامد و نزد اموال روانه شد، چون آن رقعه دیگر را بر بالای اموال دید، برگشت، به من متوجّه شد و گفت: اگر شیخ بزرگوار رقعه ننوشته بود، تو را به جهت اظهار این امر هلاک می کردم و این اموال را هم می بردم، لکن از امر و فرمایش شیخ علاج و چاره ای نیست و بر مخالفت هم قادر نیستم. این را گفت و رفت و دیگر او را ندیدم ...، الخ.

ایضا در کتاب مذکور آمده: یکی از اصدقا که نزد من صالح و موثّق بود به من خبر داد: من عمویی داشتم که سال ها به درد چشم مبتلا شده بود و هرقدر به جرّاح و کحّال و طبیب رجوع نمود، فایده ای ندید، بالاخره مأیوس گردید، تا آن که شنید شیخ جعفر مذکور به ولایت لاهیجان آمده، او نایب امام است، پس نزد او روانه و چون خدمت او رسید، دستش را بوسید و حال خود را عرض کرد. شیخ بزرگوار آب دهان مبارک به چشم او انداخت و دست خود را بر آن کشید، از آن به بعد تا زنده بود دیگر درد چشم نداشت.

[زین الدین علی بن یونس عاملی ] 36 یاقوتة

اشاره

در این باب است که شیخ عظیم الشأن زین الدین علی بن یونس عاملی بیاضی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی آن بزرگوار را حین تشرّف نمی شناسد.

شیخ مذکور در کتاب صراط المستقیم الی مستحقّ التقدیم (1) فرموده: من با جماعتی که بیش از چهل نفر مرد بودند، به قصد زیارت قاسم بن موسی الکاظم علیه السّلام بیرون رفتیم و به آن جا که رسیدیم میان ما و مزار شریف او به قدر میلی بود. سواری را

ص: 434


1- الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 263.

دیدیم که پیدا شد، گمان کردیم او اراده گرفتن اموال ما را دارد، لذا پنهان کردیم آن چه را بر او می ترسیدیم. وقتی رسیدیم، آثار اسبش را دیدیم ولی او را ندیدیم. آن گاه در دو رقبه، یعنی گردنه نظر کردیم، احدی را ندیدیم، پس با مسطّح بودن زمین و حضور آفتاب از این اختفا تعجّب کردیم، بنابراین ممتنع نیست او امام عصر علیه السّلام یا یکی از ابدال باشد.

اشارتان

اوّل: شیخ جلیل علی بن یونس، ناقل این حکایت، از جمله علمای اعیان و فضلای ارکان مائه تاسعه است، صاحب تصانیف کثیر و تألیف و فیر که از جمله آن ها کتاب صراط المستقیم مذکور است که الحقّ و الانصاف کتابی به این اتقان در مسأله امامت نوشته نشده، مگر شافی سیّد مرتضی علم الهدی، بلکه به تصدیق بعضی از ارباب تصانیف از بعضی جهات، آن کتاب بر شافی ترجیح دارد و کلامی که از شیخ کفهمی در تمجید آن جناب نقل شده بر شدّت اعتنا به شأن مؤلّف او دلالت دارد، چون آن مرحوم بنابر نقل معاصر نوری در بعضی از مصنّفاتش، ضمن تعداد کتب می گوید: «و من ذلک کتاب زبدة البیان لأنسان الانسان المتنزع من مجمع البیان جمع الأمام العلّامه فرید الدّهر و وحید العصر مهبط انوار الجبروت و فاتح اسرار الملکوت خلاصة سلالة الماء و المطین جامع کمالات المتقدّمین و المتأخّرین بقیّة الحجج علی العالمین، الشّیخ زین الملّة و الحقّ و الدین، علیّ بن یونس لا اخلی الزمان من انوار شموسه و ایضاح براهینه و دروسه بمحمّد و آله الطاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین».

او مؤلّف رساله شریفه الباب المفتوح الی ما قیل فی النّفس و الرّوح است که تمام آن در مجلّد سماء و عالم بحار نقل شده.

دوم: قبر قاسم مذکور در حکایت، در هشت فرسخی حلّه است و علمای اخبار پیوسته به زیارت او مشرّف می شوند و حدیثی در السنه اهل عراق عرب، خصوصا قاطنین مشاهد مشرّفه آن، به این مضمون معروف است که حضرت ثامن الائمّه علیه السّلام

ص: 435

فرموده: هرکس بر زیارت قبر من قادر نیست، پس برادرم قاسم را زیارت کند، این احقر اگرچه بر آن حدیث مطّلع نشدم، ولی بر حدیثی اطّلاع پیدا کردم که ثقة الاسلام آن را در کتاب اصول کافی (1) نقل نموده که بر عظمت شأن و رفعت مکان آن بزرگوار دلالت می کند به درجه ای که عقل از تصوّر عاجز است، چه آن مرحوم در باب اشاره و نصّ بر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام خبری طولانی از یزید بن سلیط از حضرت کاظم علیه السّلام در راه مکّه نقل کرده و در آخر آن خبر مذکور است که آن حضرت به او فرمود: ای ابا عماره! تو را خبری می دهم. از منزلم بیرون آمدم، پس فلان پسرم؛ یعنی جناب امام رضا علیه السّلام را وصیّ قرار دادم، پسران خود را در ظاهر با او شریک کردم ولی در باطن به او وصیّت کردم، پس تنها او را اراده کردم و اگر امر به سوی من راجع بود؛ هر آینه امامت را در پسرم قاسم قرار می دادم به جهت محبّت من نسبت به او و مهربانی من بر او، لکن این امر به سوی خداوند عزّ و جلّ راجع است، آن را هرکجا که می خواهد، قرار می دهد ...، الخ.

[تعیین امام از جانب پروردگار عزّ و جل ]

ختم کلام فی تعیین الامام

بدان وصیّ انبیا و اوصیا باید از اهل خود موصّی باشد، لکن باید شخص وصی از جانب خداوند متعال تعیین شود؛ چنین نیست که هرکس را خود نبی یا وصی بخواهد، بتواند بدون اذن از باری تعالی وصیّ خود کند.

حضرت داود علیه السّلام می خواست پسر آن زن را که محبوبه او بود، ولیعهد و وصیّ خود کند؛ حق تعالی فرمود: باید سلیمان علیه السّلام وصیّ تو باشد. حضرت سلیمان علیه السّلام می خواست پسر بلقیس وصیّ او باشد، باری تعالی به عزراییل فرمود: جان آن پسر را قبض کن؛ وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ (2)؛ و به سلیمان فرمود: باید اصف بن برخیا که

ص: 436


1- الکافی، ج 1، ص 315- 313.
2- سوره ص، آیه 34.

خواهرزاده ات است، وصیّ تو باشد.

جناب موسی بن عمران می خواست برادرش هارون وصیّ او باشد، خداوند هارون را می رانید و فرمود: باید یوشع بن نون وصیّ تو باشد.

جناب رسول صلّی اللّه علیه و اله می خواست ابراهیم فرزند خودش زنده بماند و منصب خلافت و ولایت باذن اللّه به او منتقل شود، خداوند فرمود: در علم ما گذشته که باید ابراهیم در حالت صباوت و رضاعت بمیرد و باید امیر المؤمنین علیه السّلام وصیّ و خلیفه باشد و از او به اولاد طاهرین اش منتقل گردد.

جناب امام جعفر صادق علیه السّلام می خواست اسماعیل خلیفه و جانشین او باشد؛ مشیّت خداوند به آن تعلّق گرفته بود که موسی بن جعفر علیهما السّلام امام باشد، لذا جناب اسماعیل در حیات حضرت صادق علیه السّلام از دنیا رفت، در زیارت حضرت کاظم علیه السّلام است که؛ یا من بدا اللّه فی شأنه و جناب موسی علیه السّلام می خواست قاسم خلیفه و جانشین او باشد؛ چنان که مشیّت الهی تعلّق گرفته بود امام رضا علیه السّلام باید وصیّ او باشد.

از جمله روایات دالّ بر این که باید شخص وصیّ، نبیّ یا وصیّ خلیفه و امام، معلوم و معیّن من عند اللّه باشد علاوه بر روایت سابقه، روایتی است که او را در تفسیر صافی (1) از حضرت صادق علیه السّلام نقل نموده که آن حضرت فرمود: خداوند به حضرت داود وحی فرمود باید کسی را وصیّ خود قرار دهی، امّا او باید از اهل بیت خودت باشد، چرا که در علم و مشیّت من گذشته است که هر پیغمبری را که مبعوث می نمایم، باید وصیّ و جانشین او از اهل بیت آن نبی باشد و از بیگانگان نباشد.

جناب داود چند پسر داشت، از آن جمله پسری داشت که به مادر او بسیار تعلّق خاطر داشت، چون وحی الهی را به زنان خود اظهار نمود، آن زن گفت: باید پسر من خلیفه و جانشین تو باشد.

داود فرمود: من هم همین خیال را دارم، لکن در علم خداوند گذشته بود که باید سلیمان خلیفه پدر باشد. پس به داود وحی شد: در تعیین کسی برای وصایت تعجیل

ص: 437


1- التفسیر الصافی، ج 2، ص 349- 348.

مکن تا از جانب من امری به تو صادر شود، من خودم از میان اولادهایت برای تو خلیفه تعیین می نمایم. چند روز که گذشت، مقدّمه گوسفند و باغ اتّفاق افتاد؛

چنان که در قرآن مجید به آن اشاره فرمود: وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ (1) که کیفیّت آن مشهور و در اغلب تفاسیر مذکور است.

به داود خطاب رسید: پسرانت را جمع کن و حکم این قضیّه را از آن پسران سؤال نما! هرکدام از آن ها که حکم این قضیّه را گفت، درست فهمید و به قاعده حکم کرد؛ او باید وصیّ تو باشد.

داود تمام پسران خود را حاضر نموده، حکم آن واقعه را از آن ها سؤال کرد؛ هیچ کدام نتوانستند حکمی بنمایند که داود آن را بپسندد و قبول کند. سلیمان از همه پسرانش کوچکتر بود، چون آخر همه نوبت به سلیمان رسید، پرسید: چه وقت گوسفندان به باغ رفتند؟

گفتند: شب.

گفت: صاحب گوسفندان باید امسال نتاج آن گوسفندان، شیر و پشم آن ها در عوض حاصل باغش که گوسفندان او آن را تباه کرده اند، به صاحب باغ بدهد. سپس خداوند فرمود: «یا داود انّ القضاء ما قضی سلیمان» حکم همان است که سلیمان نمود.

داود به حرم سرا آمد، به مادر آن طفل که اراده داشت او را خلیفه خود کند، فرمود: «اردنا امرا و اراد اللّه غیره و لم یکن الا ما اراد اللّه فقد رضینا بامر اللّه». پس حضرت صادق علیه السّلام بعد از ذکر این کیفیّت می فرماید: «و کذلک الاوصیاء لیس لهم أن یتعدّوا بهذا الأمر فیجاوزن و صاحبه إلی غیره».

ص: 438


1- سوره انبیاء، آیه 78

[ملا محمود عراقی ] 37 یاقوتة

در این باب است که عالم جلیل و معاصر نبیل المراقی الی درجات الکمال فی اعلی المراقی المرحوم الآقا خوند الملا محمود العراقی مؤلّف کتاب لوامع الفقه و قوامع الاصول و دار السلام فیمن فاز بسلام الامام، آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی آن بزرگوار را حین تشرّف نمی شناسد. بیان این قضیه بنابر آن چه در کتاب اخیر(1) مرقوم نموده، این است که گفته: حقیر در اوایل شباب و شاید مقارن سال هزار و دویست و شصت و سه هجری بود که در بلد بروجرد در مدرسه شاهزاده مشغول تحصیل علم بودم و هوای آن بلد چون اعتدالی دارد، در ایّام عید نوروز باغات و اراضی آن سبز و خرّم می گردد و آثار زمستان از برف و برودت هوا زایل می شود، لکن دو فرسخ گذشته از شهر به سمت عراق، بلکه کمتر، آثار زمستان تا اوّل جوزا غالبا ثابت و برقرار است.

حقیر پس از دخول حمل چون هوا را معتدل دیدم و به جهت تفرقه طلّاب و رسومات عید نوروز تعطیل بود، با خود خیال کردم قبر امامزاده لازم التعظیم، سهل بن علی علیه السّلام را که در قریه معروف به آستانه واقع گردیده و از دهات کزاز از محالات عراق است و در هشت فرسخی بروجرد است، زیارت کنم. جمعی از طلّاب هم بعد از اطّلاع بر این اراده موافقت کرده، با کفش و لباسی که مناسب هوای بروجرد بود، پیاده بیرون آمدند و تا پایه گردنگاه که تقریبا در یک فرسخی شهر واقع است آمده، میان گردنگاه برف دیده شد و نظر به آن که برف در کوهستان تا ایّام تابستان هم می ماند، اعتنایی نکردیم.

چون از گردنه بالا رفتیم، صحرا را پر از برف دیدیم، لکن چون جادّه کوبیده و آفتاب هم تابیده و مسافت تا مقصود بیش از شش فرسخ نمانده بود؛ به ملاحظه این که دو فرسخ دیگر را هم در آن روز می رویم و شب را هم که شب چهارشنبه بود در بعض

ص: 439


1- دار السلام.

دهات واقع در اثنای راه می خوابیم؛ باز هم اعتنایی نکرده، روانه شدیم، مگر یک نفر از همراهان که از آن جا برگشت.

ما رفتیم، تا آن که وقت عصر به قریه ای رسیده، آن جا توقّف کرده، شب را خوابیدیم. چون صبح برخاستیم دیدیم برفی تازه افتاده، راه را بسته و جادّه را مستور کرده، لکن باوجود این چون نماز را ادا کردیم و آفتاب طلوع کرد، آماده رفتن شدیم.

صاحب منزل مطّلع شده، ممانعت نمود و گفت: جادّه ای نیست و این برف تازه همه راه ها را پر کرده است.

گفتیم: باکی نیست، زیرا هوا خوب است، دهات هم به یکدیگر اتّصال دارد و می توان راه را یافت، لذا اعتنایی نکرده، روانه شدیم.

آن روز را هم با مشقّت تمام رفته، تا آن که عصر وارد قریه ای شدیم که از آن جا تا مقصود تقریبا کمتر از دو فرسخ مسافت بود و شب را آن جا در خانه شخصی از اخیار به نام حاجی مراد خوابیدیم.

وقتی صبح برخاستیم، هوا را به غایت برودت دیدیم و برف دیگری هم بیش از برف شب گذشته باریده بود، لکن هوا دیگر ابر نداشت. چون نماز را ادا کردیم و هوا را هم صاف دیدیم، مقصود هم نزدیک بود، شب آینده هم، شب جمعه و مناسب با زیارت و عبادت بود و نیز هنگام خروج، مقصود درک زیارت این شب بود، به علاوه قریه ای دیگر میان این قریه فاصله بود و آن مزار شریف که آن قریه به بعض ارحام این حقیر تعلّق داشت و با عدم تمکّن از وصول به مقصود، توقّف در آن قریه برای صله ارحام هم ممکن بود؛ نظر به همه این مذکورات باز حرکت کرده، اراده جانب مقصود کردیم.

چون صاحب منزل بر این اراده مطّلع گردید، در مقام منع اکید برآمد و گفت: رفتن مظانّ هلاکت است و جایز نیست. گفتیم: از این جا تا قریه ارحام مسافت چندانی نمی باشد و یک گردنگاه بیشتر فاصله نیست و هوای آن طرف هم مانند این طرف نیست و در یک فرسخ مسافت هم، مظنّه هلاکت نمی باشد. بالجمله از او اصرار در

ص: 440

منع و از ما اصرار در رفتن؛ آخر الامر چون اصرار را مفید ندید، گفت: اندکی توقّف نمایید، من کاری دارم، آن را دیده، به زودی بیایم. این را گفت و رفت و در اطاق را پیش نمود.

چون او رفت، ما به یکدیگر گفتیم: مصلحت در این است که تا او نیامده، برخیزیم و برویم، زیرا اگر بیاید، باز ممانعت می نماید. سپس برخاسته، اراده خروج کردیم، امّا در را بسته دیدیم و دانستیم آن مرد مؤمن در منع ما حیله کرده است.

بعد از یأس از تأثیر منع لاعلاج، بار دیگر نشستیم. ناگاه دختری را میان ایوان آن اطاق دیدیم که کاسه ای در دست دارد و آمد از کوزه ای که در ایوان بود، آب ببرد. به آن دختر گفتیم در را بگشا. او هم غافل از حقیقت امر، در را گشود، ما به زودی بیرون آمده، روانه شدیم.

بعد از آن که از اطاق و حیاط که بر بالای تلّی واقع بود، بیرون آمده، میان صحرا افتادیم، ناگاه صاحب منزل از بالای بام که برای روفتن برف به آن جا رفته بود، چشمش به ما افتاد و فریاد برآورد: ای آقایان، عزیزان! نروید که تلف می شوید. بیچاره هرقدر اصرار کرد که حالا کجا می روید، فایده ای نکرد و اعتنایی نکردیم، چون اصرار را با فایده ندید، دوید و گفت: راه بسته و ناپیداست و شروع به ارائه طریق و دلالت راه نمود که از فلان مکان و فلان طرف بروید، بیچاره تا آن مکان که آواز می رسید، دلالت می نمود تا آن که دیگر صدا نرسید، پس سکوت کرد و ما روانه شدیم.

مسافتی از آن قریه دور افتادیم و راه را هم، چون بالمرّه مسدود بود، نیافتیم و بی خود می رفتیم. گاه بر گودال هایی که برف هموار کرده بود، واقع می شدیم و تا کمر یا سینه فرو می رفتیم و گاه می افتادیم، بدتر از همه آن بود که رشته قنات آبی هم در آن جا بود که برف و بوران اثر چاه های آن را مسدود کرده و خوف وقوع در آن چاه ها هم بود، به علاوه راه ناپیدا و برف هم غالبا از زانوها متجاوز و کفش و لباس هم مناسب حضر و هوای تابستان بود، گاهی بعضی از رفقا چنان فرو می رفتند که از خروج متمکّن نمی گردیدند، تا آن که دیگران اجتماع نمایند و او را از برف و گودال مستور زیر برف

ص: 441

بیرون کشند و با وجود این حالت چون هوا آفتاب و روشن بود، می رفتیم؛ اگرچه در هرچند قدم می افتادیم یا در برف فرو می رفتیم.

اتّفاقا ابرها به یکدیگر پیوسته، هوا تاریک شد، برف و بوران باریدن و وزیدن گرفت، سرتاپای ما را تر کرد و اعضای ما از وزیدن بادهای سرد و ریختن برف و بوران از کار بماند، لذا همگی از زندگانی خود مأیوس شده، مظنّه به تلف و هلاکت کردیم، انابه و استغفار کرده، با یکدیگر شروع به وصیّت نمودیم.

پس از فراغ از وصیّت و آمادگی برای مردن، حقیر به ایشان گفتم: نباید از فضل و کرم خداوند مأیوس شد، ما بزرگ و ملجا و ملاذی داریم که در هرحال و وقت بر اعانت و اغاثه ما قدرت دارد، بهتر است به او استغاثه کنیم و دخیل شویم.

گفتند: چه کسی است و که را گویی؟

گفتم: امام عصر و صاحب امر، حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه- را گویم.

چون این کلام را از من شنیدند، همگی به گریه درآمدند، ضجّه کشیدند و صداها را به واغوثاه و ادرکنا یا صاحب الزمان بلند نمودند، ناگاه باد ساکن، ابرها متفرّق و آفتاب ظاهر شد. وقتی این را دیدیم به غایت دلشاد و مسرور گردیدیم، لکن اطراف را به نظر آورده، از چهار طرف به غیر از تلال و جبال چیزی ندیدیم و طرف مقصود را ندانستیم و از ترس آن که اگر برویم، شاید جانب مقصود را خطا کرده، به کوهسار مبتلا شویم و طعمه سباع گردیم؛ متحیّر ماندیم.

ناگاه دیدیم شخصی پیاده از طرف مقابل بر بالای بلندی نمایان گردید و به جانب ما آمد. مسرور شده، به یکدیگر گفتیم: این بلندی بالای همان گردنگاهی است که میان منزل و مقصود، واسطه است، این پیاده هم از آن جا می آید، او به جانب ما و ما به سمت او روانه شدیم، تا آن که به یکدیگر رسیدیم. شخصی به لباس عامّه آن نواحی بود، او را از اهالی آن دهات گمان کردیم و احوال راه را از او پرسیدیم.

گفت: راه همین است که من آمدم و با دست به آن مکانی اشاره کرد که اوّل آن جا دیده شد و گفت: آن هم ابتدای گردنه است. این را گفت، از ما گذشت و رفت. ما هم از

ص: 442

محلّ عبور و جای پای او رفتیم، تا آن که به اوّل گردن گاه که آن شخص را اوّل آن جا دیدیم؛ رسیدیم، آسوده شدیم و اثر قدم او را از آن مکان به آن طرف ندیدیم، با آن که از زمان دیدن او و رسیدن ما به آن جا هوا در غایت صافی، آفتاب طالع و نمایان و برف تازه ای غیر از آن برف سابق نبود و عبور از میان گردنگاه هم بدون آن که قدم در برف جای کند، ممکن نبود و از آن بلندی تمام آن هموار، نمایان بود، نظر کردیم ولی آن شخص را میان هموار هم ندیدیم.

همگی همراهان از این فقره متعجّب شدند و هرقدر در اطراف راه نظر انداختند که شاید اثر قدمی بیابند، ندیدند، بلکه از بالای گردنگاه تا ورود به قریه ارحام که قریب به نیم فرسخ بود، همّت را بر آن گماشتیم که اثر قدمی بیابیم، نیافتیم و ندیدیم.

پس از ورود به آن قریه هم پرسیدیم: امروز در این قریه و این طرف گردنگاه برف تازه باریده است؟ گفتند: نه، از اوّل روز تا حال هوا همین طور صاف و آفتاب، نمایان بوده، جز آن که شب گذشته، برف قلیلی بارید.

پس از ملاحظه این شواهد و آن اجابت و اغاثه بعد از استغاثه، برای حقیر، بلکه برای همراهان به هیچ وجه شکّی نماند در این که آن شخص، آقا و مولای ما یا مأمور خاصّی از آن درگاه عرش اشتباه بود و اللّه العالم بحقایق الامور.

این ناچیز گوید: این حکایت از حیث متوسّل شدن به آن بزرگوار و اثر دیدن، مناسب عبقریّه یازدهم است؛ اگرچه از این حیث که معاصر مذکور و همراهانش آن وجود مقدّس را دیدند و حین تشرّف او را نشناختند، مناسب این عبقریّه است، کما لا یخفی.

[حاج ملا محمد جعفر تهرانی ] 38 یاقوتة

در این باب است که عالم جلیل و فاضل بی بدیل، عامل عادل مرحوم حاج ملّا محمد جعفر طهرانی چال میدانی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی آن بزرگوار

ص: 443

را حین تشرّف نمی شناسد.

ایضا معاصر مذکور در کتاب سابق الذکر(1) از نجل نبیل و فرزند اصیل حاجی مزبور که فاضل عادل و مروّج بلا معادل آقای آقا شیخ عیسی است که حین تألیف این کتاب در طهران در قید حیات و در محلّه چال میدان نیز متصدّی امور شرعیّات است، نقل نموده: ایشان از والد مرحوم خود حاج مذکور- اعلی اللّه درجته- نقل نمودند که فرمود: در ایّام صغارت که هنوز به مرتبه بلوغ نرسیده بودم، به تبعیّت والد ماجد خود در مدرسه دار الشفا که از مدارس معروف دار الخلافه است، مشغول تدرّس و تعلّم بودم؛ اتّفاقا روزی والد مرحوم، مرا برای آوردن آتش به بازار فرستاد، چون از در مدرسه بیرون رفتم، در فضای خارج مدرسه ازدحامی عام مشاهده کردم و در آن جا جمعی کثیر دیدم که به شکل تدویر ایستاده و نشسته بودند. سبب پرسیدم، معلوم شد شخصی ببری را که حیوانی با صولت و مهابت تر از شیر و پلنگ است در سلسله و زنجیر کرده، در آن مجمع آورده و آن ازدحام برای تماشای آن حیوان است، لکن از غایت مهابت؛ گویا کسی جرأت نظر کردن به آن حیوان را نداشت و اگر کسی اراده نزدیکی به آن می نمود، آن حیوان طوری به سوی او متوجّه می شد که اگر اطراف زنجیر به دست زنجیرداران نبود، فورا او را به دار الامان می فرستاد، از غایت مهابت آن را به جانبی داشته بودند و حلقه خلق در اطراف دیگر واقع بودند، با این حال چنان غرّش داشت که مردم از دهشت گاه به سبب مهابت او بر بالای یکدیگر می ریختند.

ناگاه در این اثنا سواری ظاهر شد که مردم از مشاهده جلالت او از مهابت آن حیوان ذهول نمودند، آن حیوان هم از مشاهده آن سوار ساکن و ساکت گردید، آن سوار میان کثرت و جمعیّت ایستاد و خود به جانب آن ببر روانه شد.

چون نزدیک آن رسید، دست ملاطفت بر سر و روی و پشت آن مالید، حیوان زبان بسته در کمال خشوع، سربه پای آن شخص نهاد و خود را مانند بچّه گربه تعلیمی به آن شخص می مالید، گویا آن شخص به آرامی و آهستگی با آن حیوان مکالمه و سؤال و

ص: 444


1- دار السلام.

جوابی می فرمود.

سپس آهسته آهسته فرمود: خدا شما را هدایت کند، این حیوان چه کرده که او را گرفته، حبس و زنجیر کرده اید؟

جماعت حاضر گویا همگی مبهوت شدند، طوری که کسی قدرت بر حرکت و مخاطبه و مکالمه نداشت و جمله ببرداران سر زنجیر را به دست گرفته، مبهوت شدند. و در اثنا احدی با آن سوار و غیر او مخاطبه و مکالمه ننمود و نزدیک به آن نشد، تا آن که آن شخص به مرکب خود عود کرده، سوار شد و رفت.

گویا مردم از خود رفته بودند و با رفتن او به خود آمدند، میان آن جمع همهمه بلند شد که این سوار چه کسی بود، از کجا آمد و کجا رفت؟ از زنجیرداران پرسیدند: او را می شناسید؟ گفتند: ما هم مانند شما او را نشناختیم و مبهوت ماندیم، گویا در وجود ما تصرّف نمود و مشاعر ما را ربود، همین قدر دانستیم که از نوع بشر نبود و الّا مثل دیگران جرأت نزدیکی به این حیوان در این حالت نمی نمود و این حیوان با او این نوع، رفتار نمی کرد.

آن گاه مردم را به این حالت گذاشته، آتشی از بازار به دست آورده، زود به مدرسه آمدم. والد ماجد از دیر شدن پرسید، واقعه را عرض کردم و بعض شمایل آن سوار را عرض نمودم، فرمود: این شخص به این صفت و حالت و رفتار که گفتی، بقیّة آل اطهار و حجّت پروردگار، صاحب الزمان علیه السّلام می باشد.

والد زود برخاسته، به خارج مدرسه آمد، آن واقعه را از آن جماعت استفسار کرد و چون به وقوع آن جازم گردید، آرزوی حضور آن حضرت نمود و می فرمود آن شخص قطعا همان بزرگوار بوده، در آن نباید شک کرد.

[ابو محمود دعلجی ] 39 یاقوتة

در این باب است که ابو محمد دعلجی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی آن

ص: 445

بزرگوار را حین تشرّف نمی شناسد.

قطب راوندی در خرایج (1) روایت کرده: ابی محمد دعلجی که از اخیار و صلحا و از جمله اخبار و آثار بود، دو پسر داشت و خودش از جمله نیکان و بزرگان اصحاب ما بود، احادیث و اخبار را شنیده و ضبط کرده بود و یکی از پسرانش که ابو الحسن نام داشت در جاده شریعت مستقیم بود، متکفّل غسل اموات می شد و باتقوا و پرهیزگار بود و پسر دیگرش اهل شقاوت و عصیان و مرتکب اعمال قبیح می شد و نافرمانی خدا می کرد. سالی ابو محمد دعلجی برای نیابت حجّ بیت اللّه الحرام برای حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- اجیر شد؛ چنان که عادت شیعیان در آن زمان بود که به جهت آن حضرت برای حجّ نایب می گرفتند و وجه اجرتی که به ابی محمد دعلجی دادند از آن وجه اجرت، قدری به آن پسری داد که خدا را نافرمانی می کرد و روانه حجّ شد، چون از مکّه مراجعت نمود، حکایت کرد من در موسم و موقف خود ایستاده بودم، ناگاه در یک سمت، جوان خوشرو و گندم گونی دیدم که مشغول دعا و تضرّع و ابتهال بود که قلبم به جهت حسن عمل و توجّه و اقبال به او مایل شد.

نزدیک او رفتم، وقتی نزدیک او شدم، مردم از موقف خود متفرّق شدند، به جانب من توجّه نموده، فرمود: ای شیخ! حیا نمی کنی؟

عرض کردم: ای سیّد من! از چه چیز حیا کنم؟

فرمود: اجرت حجّ از جانب کسی که تو می دانی به تو داده می شود و آن را به فاسق شراب خوار می دهی، نزدیک است این چشمت کور شود، پس به چشم من اشاره نمود، از آن وقت تابه حال ترسانم. ابو عبد اللّه محمد بن نعمان این قصّه را استماع کرد و گفت: چهل روز بعد از مراجعت از سفر حجّ، دملی در همان چشمش که حضرت اشاره نموده بود، درآمد و کور شد.

این ناچیز گوید: ظاهر قول دعلجی که گفت «جوانی را دیدم»، آن است که آن

ص: 446


1- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 481- 480؛ وسائل الشیعه، ج 11، ص 209- 208؛ بحار الانوار، ج 52، ص 59.

حضرت را حین دیدن نشناخته؛ چنان که در اوایل غیبت کبرا، بودن این قضیّه را هم سیّد سند و رکن معتمد و عالم عامل و مهذّب صفی، عادل مرحوم آقا سیّد اسماعیل نوری در جلد دوّم کتاب کفایة الموحّدین تصریح کرده است، فراجع.

[مردی روستایی ] 40 یاقوتة

اشاره

در این باب است که مردی قروی آن حضرت را در غیبت کبرا می بیند ولی آن بزرگوار را حین تشرّف نمی شناسد.

فاضل تنکابنی در کتاب قصص العلما(1) ضمن احوال شیخ مفید گفته: گویند کسی از دهات، خدمت شیخ رسید و سؤال کرد: زنی حامله فوت کرده و حملش زنده است، آیا باید شکم ضعیفه را شکافت و طفل را بیرون آورد یا با آن حمل او را دفن کنیم؟

شیخ فرمود: او را با همان حمل دفن کنید. آن مرد برگشت و دید سواری از پشت سر می تازد و می آید، چون نزدیک رسید، گفت: ای مرد! شیخ مفید فرموده: شکم ضعیفه را شق کنید، طفل را بیرون آورید و ضعیفه را دفن کنید. آن مرد چنین کرد.

بعد از چندی ماجرا را برای شیخ نقل کرد، شیخ فرمود: من کسی را نفرستادم، معلوم است آن کس حضرت صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- بود، الحال که در احکام شرعی خبط و خطا می نماییم، همان بهتر که دیگر فتوا نگوییم. سپس در خانه را بست و بیرون نیامد. ناگاه توقیعی از حضرت صاحب الامر علیه السّلام به سوی شیخ بیرون آمد که بر شماست که فتوا بگویید و برماست که شما را تسدید کنیم و نگذاریم در خطا واقع شوید، پس شیخ بار دیگر به مسند فتوا نشست.

ص: 447


1- قصص العلماء، ص 515.
[رفع خطا در فتوا]

تنویر فی تنظیر بدان نظیر تنبیه امام عصر و ناموس الدّهر و خطا در فتوا دادن شیخ مفید- اعلی اللّه مقامه الشریف- که در این یاقوته ذکر شد، تنبیه آن بزرگوار غایب از انظار به جناب عالم ربّانی الحاج ملّا محمد اشرفی مازندرانی در خطا در حکمی است که می خواست از آن بزرگوار صادر شود.

تفصیل این اجمال بنابر آن چه از جمعی از اهالی مازندران و از بعضی موثّقین علمای طهران شنیده ام این است که در زمان آن مرحوم، نکبت دهر یکی از ارباب ثروت آن سامان که صاحب ضیاع و عقار و قرای بسیار بوده، فراگرفت، تمام آن ها از دستش بیرون رفته، امرارمعاش آن به غلّه قریه وقفی منحصر شده بود که او به حسب ظاهر، متولّی شرعی آن بود و از حقّ التولیه آن امور، معاش خود را می گذراند، در خلال این حال یکی از ثروتمندان آن محال، مدّعی ملکیّه آن قریه شد که آن از جدّ من بوده، غصب شده و وقفیّه آن، موضوعی ندارد و چون او در آن دیار با ثروت و اقتدار بوده، لذا بر طبق دعوی خود، جماعتی از شهود را ترتیب داده، در هر محضر که طرح مرافعه می نمودند، برحسب ظاهر شرع به حقانیّت او و ملکیّت آن قریه حکم می نمودند و طرف مقابل که ظاهرا متولّی قریه وقف بود، از اجرای آن ابا و امتناع می ورزید.

چون تشاجر آن ها مدّتی طول کشید و طرفین خسته شدند، مصلحین خیراندیش در میان افتاده، هردو را ملتزم شرعی نمودند که این دعوی را در محضر عالم ربّانی مرحوم حاجی اشرفی مازندرانی طرح نمایند و هرچه آن مرحوم حکم فرمود، تسلیم نموده، اجرا کنند. بعد از طرح دعوی و اقامه شهود بر ملکیّت بر متولّی آن قریه، هویدا شد که حاجی مرحوم، عن قریب به ملکیّت آن قریه حکم خواهد داد، لذا مستأصل شده، از شدّت استیصال، خود را به مدرسه بلد اشرف رساند که شاید از دیدن طلّاب و مذاکره با آن ها فتح بابی در این خصوص برایش شود.

ص: 448

چون وارد مدرسه شد، دید طلّاب مشغول مباحثه علمی اند، آن بیچاره، مهموم و مغموم گوشه ای نشسته، سر به جیب تفکّر فرو برد. در این اثنا یکی از طلّاب آن مدرسه نزد او آمد و از سبب همّ و غمّ اش استفسار نمود. بعد از انکار او و اصرار بلیغ از آن طلبه در اظهار، کیفیّت حال و گزارشات احوال خود را برای آن طلبه، بیان و در ضمن، راه چاره ای از ایشان التماس کرد.

طالب علم فرمود: عجالت چاره کار تو این است که از شهر بیرون روی و نماز حضرت حجّت را بخوانی و بعد از نماز به آن منبع اعجاز متوسّل شوی، شاید آن بزرگوار تو را از این همّ و غمّ نجات دهد.

مرد متولّی به بیرون شهر در بیابانی خالی از مردمان رفته، بعد از اقامه نماز آن بزرگوار به آن سرور اخیار متوسّل گردید.

در آن اثنا دید مردی به هیأت رعایای آن سامان نزد او ظاهر شد و از سبب همّ و حزن و بیرون آمدن او، در آن بیابان سؤال نمود، آن مرد کیفیّت را تماما به عرض او رساند.

آن مرد قروی دهاتی فرمود: مشکلت آسان و همّ و غمّت به پایان رسید؛ به شهر مراجعت کن، خدمت جناب حاجی اشرفی شرفیاب شو و به او عرض کن؛ از جانب شخص بزرگی مأموری که به وقفیّت این قریه حکم بدهی.

آن متولّی عرض کرد: با وجود اقامه شهودی که طرف مقابل من به ملکیّت آن قریه نموده، چگونه آن جناب به وقفیّت آن حکم خواهد داد؟

فرمود: اگر آن جناب در حکم به وقفیّت آن قریه دغدغه نمودند، به ایشان عرض کن: از جانب آن شخص بزرگ، علامت و نشانه ای بر وقفیّت آن آورده ام و چون سؤال کند آن نشانه و علامت چیست، به ایشان بگو آن شخص بزرگ فرمودند ما امثال شما را تأیید و تسدید می نماییم که در حکم و فتوا خطا نکنید و نشانی بر حقّ و صدق بودن حکم جناب شما بر وقفیّت این قریه آن است که هنگام تشرّف به مکّه معظّمه، وقتی در مقام ابراهیم مشغول نماز بودی، در قنوت فلان دعا را خواندی و یک کلمه ای از آن را

ص: 449

غلط خواندی، من آهسته به گوشت گفتم این کلمه غلط است، صحیح آن چنین است و از نظرت ناپدید شدم.

چون آن مرد این مکالمات را با آن متولّی وقف، نمود، از نظر او غایب گردید و ندانست به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت.

آن متولّی خرّم و شادان در شهر مراجعت نموده، حضور مرحوم حاجی اشرفی شرفیاب گردیده؛ ماجرا را خدمت ایشان معروض داشت و از جانب سنّی الجوانب آن جناب بنا به فرموده آن، منتظر شیخ و نشان حکم به وقفیّت صادر و قطع نزاع گردید.

این ناچیز گوید: این قضیّه از حیث توسّل آن متولّی به آن جناب و اثر ظاهری دیدن، مناسب با مندرجات عبقریّه یازدهم است، کما لا یخفی.

ص: 450

جلد 6

مشخصات کتاب

سرشناسه : نهاوندی علی اکبر، 1238 - 1329.

عنوان و نام پدیدآور : العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان / مولف علی اکبر نهاوندی ؛ تحقیق و تصحیح صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی.

مشخصات نشر : قم مسجد مقدس جمکران 1388 - .

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : 50000 ریال : دوره ، چاپ دوم : 978-964-973-102-5 ؛ 42000 ریال (ج.1)‮ ؛ : ج. 1 ، چاپ دوم 978-964-973-103-2 : ؛ ج. 2 ، چاپ دوم 978-964-973-104-9 ؛ 42000 ریال (چ.2)‮ ؛ ج. 3 ، چاپ دوم 978-964-973-105-6 : ؛ 42000 ریال (ج.3) ؛ 42000 ریال (ج. 4 ؛ ج. 4 ، چاپ دوم 978-964-973-106-3 : ؛ ج. 5 ، چاپ دوم 978-964-973-107-0 : ؛ 420000 ریال (ج.5)‮ ؛ 42000 ریال (ج. 6 ؛ 42000 ریال (ج. 7 ؛ ج. 6 ، چاپ دوم : 978-964-973-108-7 ؛ 42000 ریال : ج. 7 978-964-973-109-4 : ؛ 420000 ریال (ج.8)

یادداشت : ج. 4، 6 و 8 (بخش دوم٬ چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج.1 و 2 (چاپ اول: بهار 1386)‮

یادداشت : ج.3، 5 و 7 (بخش اول، چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج. 1 - 8 ( چاپ دوم ).

مندرجات : ج. 2 . بساط دوم.- ج. 3 . بساط سوم ، بخش اول.- ج. 4 . بساط سوم ، بخش دوم.- ج. 5 . بساط چهارم ، بخش اول.- ج. 6 . بساط چهارم ، بخش دوم.- ج. 7 . بساط پنجم ، بخش اول.- ج. 8 . بساط پنجم ، بخش دوم

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم 255ق -

شناسه افزوده : برزگر، صادق 1352 - مصحح

شناسه افزوده : احمدی قمی حسین 1341 - مصحح

رده بندی کنگره : BP224/4 /ن93ع2 1388

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 1143517

ص: 452

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

ص: 19

ص: 20

ص: 21

ص: 22

ص: 23

ص: 24

ص: 25

ص: 26

ص: 27

ص: 28

ص: 29

ص: 30

ص: 31

ص: 32

ص: 33

ص: 34

ص: 35

ص: 36

ص: 37

ص: 38

ص: 39

ص: 40

ص: 41

ص: 42

ص: 43

ص: 44

ص: 45

ص: 46

ص: 47

ص: 48

ص: 49

ص: 50

ص: 51

ص: 52

ص: 53

ص: 54

ص: 55

ص: 56

ص: 57

ص: 58

ص: 59

ص: 60

ص: 61

ص: 62

ص: 63

ص: 64

ص: 65

ص: 66

ص: 67

ص: 68

ص: 69

ص: 70

ص: 71

ص: 72

ص: 73

ص: 74

ص: 75

ص: 76

ص: 77

ص: 78

ص: 79

ص: 80

ص: 81

ص: 82

ص: 83

ص: 84

ص: 85

ص: 86

ص: 87

ص: 88

ص: 89

ص: 90

ص: 91

ص: 92

ص: 93

ص: 94

ص: 95

ص: 96

ص: 97

ص: 98

ص: 99

ص: 100

ص: 101

ص: 102

ص: 103

ص: 104

ص: 105

ص: 106

ص: 107

ص: 108

ص: 109

ص: 110

ص: 111

ص: 112

ص: 113

ص: 114

ص: 115

ص: 116

ص: 117

ص: 118

ص: 119

ص: 120

ص: 121

ص: 122

ص: 123

ص: 124

ص: 125

ص: 126

ص: 127

ص: 128

ص: 129

ص: 130

ص: 131

ص: 132

ص: 133

ص: 134

ص: 135

ص: 136

ص: 137

ص: 138

ص: 139

ص: 140

ص: 141

ص: 142

ص: 143

ص: 144

ص: 145

ص: 146

ص: 147

ص: 148

ص: 149

ص: 150

ص: 151

ص: 152

ص: 153

ص: 154

ص: 155

ص: 156

ص: 157

ص: 158

ص: 159

ص: 160

ص: 161

ص: 162

ص: 163

ص: 164

ص: 165

ص: 166

ص: 167

ص: 168

ص: 169

ص: 170

ص: 171

ص: 172

ص: 173

ص: 174

ص: 175

ص: 176

ص: 177

ص: 178

ص: 179

ص: 180

ص: 181

ص: 182

ص: 183

ص: 184

ص: 185

ص: 186

ص: 187

ص: 188

ص: 189

ص: 190

ص: 191

ص: 192

ص: 193

ص: 194

ص: 195

ص: 196

ص: 197

ص: 198

ص: 199

ص: 200

ص: 201

ص: 202

ص: 203

ص: 204

ص: 205

ص: 206

ص: 207

ص: 208

ص: 209

ص: 210

ص: 211

ص: 212

ص: 213

ص: 214

ص: 215

ص: 216

ص: 217

ص: 218

ص: 219

ص: 220

ص: 221

ص: 222

ص: 223

ص: 224

ص: 225

ص: 226

ص: 227

ص: 228

ص: 229

ص: 230

ص: 231

ص: 232

ص: 233

ص: 234

ص: 235

ص: 236

ص: 237

ص: 238

ص: 239

ص: 240

ص: 241

ص: 242

ص: 243

ص: 244

ص: 245

ص: 246

ص: 247

ص: 248

ص: 249

ص: 250

ص: 251

ص: 252

ص: 253

ص: 254

ص: 255

ص: 256

ص: 257

ص: 258

ص: 259

ص: 260

ص: 261

ص: 262

ص: 263

ص: 264

ص: 265

ص: 266

ص: 267

ص: 268

ص: 269

ص: 270

ص: 271

ص: 272

ص: 273

ص: 274

ص: 275

ص: 276

ص: 277

ص: 278

ص: 279

ص: 280

ص: 281

ص: 282

ص: 283

ص: 284

ص: 285

ص: 286

ص: 287

ص: 288

ص: 289

ص: 290

ص: 291

ص: 292

ص: 293

ص: 294

ص: 295

ص: 296

ص: 297

ص: 298

ص: 299

ص: 300

ص: 301

ص: 302

ص: 303

ص: 304

ص: 305

ص: 306

ص: 307

ص: 308

ص: 309

ص: 310

ص: 311

ص: 312

ص: 313

ص: 314

ص: 315

ص: 316

ص: 317

ص: 318

ص: 319

ص: 320

ص: 321

ص: 322

ص: 323

ص: 324

ص: 325

ص: 326

ص: 327

ص: 328

ص: 329

ص: 330

ص: 331

ص: 332

ص: 333

ص: 334

ص: 335

ص: 336

ص: 337

ص: 338

ص: 339

ص: 340

ص: 341

ص: 342

ص: 343

ص: 344

ص: 345

ص: 346

ص: 347

ص: 348

ص: 349

ص: 350

ص: 351

ص: 352

ص: 353

ص: 354

ص: 355

ص: 356

ص: 357

ص: 358

ص: 359

ص: 360

ص: 361

ص: 362

ص: 363

ص: 364

ص: 365

ص: 366

ص: 367

ص: 368

ص: 369

ص: 370

ص: 371

ص: 372

ص: 373

ص: 374

ص: 375

ص: 376

ص: 377

ص: 378

ص: 379

ص: 380

ص: 381

ص: 382

ص: 383

ص: 384

ص: 385

ص: 386

ص: 387

ص: 388

ص: 389

ص: 390

ص: 391

ص: 392

ص: 393

ص: 394

ص: 395

ص: 396

ص: 397

ص: 398

ص: 399

ص: 400

ص: 401

ص: 402

ص: 403

ص: 404

ص: 405

ص: 406

ص: 407

ص: 408

ص: 409

ص: 410

ص: 411

ص: 412

ص: 413

ص: 414

ص: 415

ص: 416

ص: 417

ص: 418

ص: 419

ص: 420

ص: 421

ص: 422

ص: 423

ص: 424

ص: 425

ص: 426

ص: 427

ص: 428

ص: 429

ص: 430

ص: 431

ص: 432

ص: 433

ص: 434

ص: 435

ص: 436

ص: 437

ص: 438

ص: 439

ص: 440

ص: 441

ص: 442

ص: 443

ص: 444

ص: 445

ص: 446

ص: 447

ص: 448

ص: 449

ص: 450

عبقریّه هفتم [تشرّف به نحو خارق عادت ]

اشاره

در ذکر طایفه ای که امام عصر- عجّل اللّه فرجه- را در غیبت صغرا یا کبرا دیده اند، ولی نه به نحو متعارف، بلکه به نحوی از مکاشفه یا به طیّ الارض یا مقارنت دیدنش به این نحو به معجزه ای از آن بزرگوار؛ اعم از آن که در حین دیدن آن بزرگوار را شناخته یا نشناخته باشند و بعد معلوم شده باشد که امام بوده، در این باب چند یاقوته است.

[یکی از علمای نجف ] 1 یاقوتة

در این باب است که یکی از اهل علم نجف اشرف، آن حضرت را به نحو مکاشفه می بیند.

عالم جلیل الحبر الملّی آقا خوند ملّا علی القزوینی در کتاب معدن الاسرار نقل نموده: از موثّقین حکایت شده زمانی مقدّسین بسیار در نجف اشرف جمع شده بودند، روزی ایشان به یکدیگر گفتند: چه زمانی خواهد بود که مردم بهتر از ما باشند و نیکوتر از ما جمع شوند؟ اگر حدیث وارد شده که اگر سی صد و سیزده تن از مؤمنین به هم رسند، صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- ظهور می کند؛ راست بود، بایستی در این زمان ظهور کند، زیرا آن چه در ربع مسکون از صلحا به هم رسند و خود را به مرتبه ای رسانند که از دنیا بگذرند، دست از اوطان خود برداشته، به مجاورت ارض اقدس کربلای معلّا می آیند و هرکسی که بسیار زاهد باشد، طوری که از آب شیرین و فواکه و مانند این ها نیز گذشته باشد، دست از مجاورت کربلا برداشته، به نجف اشرف

ص: 451

مجاورت می جوید. نتیجه این مذکورات این است که صلحایی که الآن در نجف اشرف هستند، زبده صلحای ربع مسکون می باشند و صلحایی که امروز در نجف اشرف اند، بیش از سی صد و سیزده تن اند، پس اگر آن حدیث راست بود، البتّه می بایست صاحب الزمان علیه السّلام ظهور کند.

بعد از تفکّر و تعارض بسیار، بنای امر را بر این گذاشتند که از میان این همه مؤمنین، یک نفر را که از همه زاهدتر و مسلّم نزد جمیع آن ها بوده باشد، انتخاب نموده، بیرون بفرستند. سپس همه مؤمنین را جمع نموده، دو قسم کردند، قسمی را که قسم دیگر به افضلیّت ایشان اعتراف نمودند، نگاه داشتند و قسم دیگر را رها کردند و به همین منوال انتخاب نمودند تا یک نفر را انتخاب نموده، نگه داشتند که به اقرار همه افضل از تمام آن ها بود، او را با توکّل بسیار در وادی السّلام، بیرون محوّطه نجف اشرف فرستادند تا شاید این سرّ را استکشاف نماید که چرا امام زمان علیه السّلام ظهور نمی فرماید.

آن شخص عالم فاضل متّقی بیرون رفت، بعد از مدّتی به سوی رفقای خود برگشت و گفت: همین که اندکی از نجف اشرف بیرون شدم، سواد شهری به نظرم آمد، پیش رفتم تا داخل آن شهر شدم. از کسی سؤال کردم این شهر چه نام دارد؟ گفت: این شهر صاحب علیه السّلام است. سپس از او خانه آن حضرت را سؤال نمودم، با شعف و شوق تمام خود را به در خانه آن حضرت رساندم و دقّ الباب نمودم.

کسی از ملازمان حضرت بیرون آمد. گفتم: می خواهم خدمت آن حضرت شرفیاب شوم.

آن مرد رفت و برگشت و گفت: امام فرموده اند دختر باکره ای از فلان شخص که نامش فلان و رتبه اش بهمان است؛ یعنی در نام و نسب و شرف و رتبه، فوق بزرگان این شهر است به عقد تو درآورده ام، امشب به خانه آن شخص برو، توقّف نما و فردا نزد ما حاضر شو! من خانه آن شخص را پیدا کرده، به منزل او رفتم و پیغام امام را به او رساندم، او قبول نموده، برایم بنای زفاف گذاشتند، چون شب شد، عروس را به حجله گاه آوردند، همین که خواستم دستی به او برسانم، ناگاه آواز از کوس حربی به

ص: 452

گوشم رسید. پرسیدم: چه خبر است؟

گفتند: حضرت صاحب الزمان خروج می کند.

با خود گفتم؛ ایشان بروند ما نیز دنبال ایشان خواهیم رفت، در همین فکر و خیال بودم که قاصد آن حضرت رسید که بسم اللّه، ما خروج کردیم، با ما بیا تا به جهاد اعدا برویم.

گفتم: عرض مرا به آن حضرت برسانید و بگویید ایشان تشریف ببرند، من نیز از عقب ایشان خواهم آمد. قاصد رفت، زود برگشت و گفت: حضرت می فرماید: باید فورا بیایی. من گفتم: اگرچه چنین فرموده، ولی من الحال نخواهم آمد.

چون این حرف را زدم، ناگاه خود را در همان صحرای نجف اشرف دیدم که نه شبی بود، نه شهری، نه عروسی و نه اطاقی. پس دانستم عالم کشف بوده نه شهود و فهمیدم ما قوّه اطاعت آن حضرت را نداریم و امام خواهی ما به لقلق زبان است.

[شیخ محمد طاهر نجفی ] 2 یاقوتة

مکاشفه صالح متّقی، شیخ محمد طاهر نجفی است.

عالم جلیل و معاصر نبیل نوری- نوّر اللّه مرقده- در کتاب نجم الثاقب (1) از صالح متّقی، شیخ محمد طاهر نجفی که سال ها خادم مسجد کوفه است و همان جا با عیال منزل دارد، غالب اهل علم نجف اشرف که به آن جا مشرّف می شوند، او را می شناسند و تاکنون غیر از حسن و صلاح چیزی از او نقل نکرده اند و خود سال هاست که او را به همین اوصاف می شناسم، یکی از علمای متّقین که مدّت ها در آن جا معتکف است، به غایت از تقوا و دیانت او ذکر می فرمود و حال اعمی از هر دو چشم و به حال خود مبتلا و همان عالم، قضیّه ای از او نقل کرد. در سال گذشته در آن مسجد شریف از او جویا شدم، آن قضیّه را نقل کرد که هفت هشت سال قبل به جهت تردّد نکردن زوّار و

ص: 453


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 679- 677.

محاربه میان دو طایفه ذکرد و شمرت در نجف اشرف که باعث قطع تردّد اهل علم به آن جا شد، امر زندگانی بر من تلخ گردید، چون ممرّ معاش در این دو طایفه منحصر بود، با کثرت عیال خود و بعضی ایتام که تکفّل آن ها هم با من بود.

شب جمعه ای بود، هیچ قوت نداشتیم و اطفال از گرسنگی ناله می کردند. بسیار دلتنگ شدم و غالبا مشغول بعضی اوراد و ختوم در آن شب بودم که سوء حال به نهایت رسیده بود، رو به قبله، میان محلّ سفینه که معروف به جای تنور و دکّة القضاء است،

نشسته بودم و به سوی قادر متعال شکوه حال خود می نمودم و به آن حالت فقر و پریشانی اظهار رضامندی می کردم و عرض کردم: چیزی به از آن نیست که روی سیّد و مولای مرا به من بنمایی، غیر از آن چیزی نمی خواهم.

ناگاه خود را سر پا ایستاده دیدم، سجّاده سفیدی در دستم بود و دست دیگرم در دست جوان جلیل القدری که آثار هیبت و جلالت از او ظاهر بود و لباسی نفیس مایل به سیاهی در برداشت، من ظاهربین، اوّل خیال کردم که یکی از سلاطین است، لکن عمّامه ای در سر مبارک داشت و نزدیک او شخص دیگری بود که جامه ای سفید در برداشت. به سمت دکّه ای راه افتادیم که نزدیک محراب است، چون به آن جا رسیدیم، آن شخص جلیل که دستم در دستش بود، فرمود: «یا طاهر! افرش السجّادة»؛ ای طاهر! سجّاده را فرش کن.

آن ها را پهن نموده، دیدم سفید است و می درخشد، جنس آن را ندانستم و بر آن به خطّ جلّی چیزی نوشته بود، من آن را رو به قبله فرش کردم با ملاحظه انحرافی که در مسجد است.

سپس فرمود: چگونه آن را پهن کردی؟ من از هیبت آن جناب بی خود شدم و از دهشت و بی شعوری گفتم: «فرشتها بالطّول و العرض».

فرمود: این عبارت را از کجا گرفتی؟

گفتم: این کلام از زیارت است که آن قائم- عجّل اللّه فرجه- را زیارت می کنند.

به روی من تبسّم کرد و فرمود: برای تو اندکی از فهم است. سپس بر آن سجّاده

ص: 454

ایستاده، تکبیر نماز گفت، پیوسته نور و بهای او زیاد می شد و تتق می زد به نحوی که نظر بر روی مبارک آن جناب ممکن نبود و آن شخص دیگر پشت سر آن جناب ایستاد و به قدر چهار شبر متأخّر بود.

هر دو نماز کردند و من رو به روی ایشان ایستاده بودم. در دلم چیزی از امر او افتاد، فهمیدم از اشخاصی که من گمان کردم، نیست. چون از نماز فارغ شدند، دیگر آن شخص را ندیدم.

آن جناب را بر بالای کرسی مرتفعی دیدم که تقریبا چهار ذراع ارتفاع و سقف داشت و بر او نور بود، آن قدر که دیده را خیره می کرد. سپس متوجّه من شد و فرمود:

ای طاهر! مرا کدام سلطان از این سلاطین گمان کردی؟

گفتم: ای مولای من! تو سلطان سلاطینی، سیّد عالمی، تو از این ها نیستی.

فرمود: ای طاهر! به مقصود خود رسیدی، چه می خواهی؟ آیا شما را هر روز رعایت نمی کنیم؟ آیا اعمال شما بر ما عرضه نمی شود و از آن تنگی به من وعده نیکویی حال و فرج داد؟

در این حال شخصی از طرف صحن مسلم، داخل مسجد شد که او را به شخص و اسم می شناختم و او کردار زشت داشت؛ آثار غضب بر آن جناب ظاهر شد، روی مبارک به طرف او کرد، عرق هایی در جبهه اش هویدا شد و فرمود: ای فلان! کجا فرار می کنی آیا زمین و آسمان از آن ما نیست که احکام ما در آن مجری است و تو چاره ای نداری از آن که زیردست ما باشی.

آن گاه به من توجّه کرد، تبسّم نمود و فرمود: ای طاهر! به مراد خود رسیدی، دیگر چه می خواهی؟ به جهت هیبت آن جناب و حیرتی که از جلالت و عظمت او برایم روی داد، نتوانستم تکلّم کنم. این کلام را دفعه دوّم فرمود و شدّت حال من به وصف نمی آمد؛ نتوانستم جوابی گویم و از جنابش سؤالی نمایم. به قدر چشم برهم زدنی نگذشت که خود را میان مسجد تنها دیدم و کسی با من نبود، به طرف مشرق نگریستم، فجر را طالع دیدم.

ص: 455

شیخ طاهر گفت: چند سال است کور شده ام و باب بسیاری از راه معاش بر من مسدود شده که یکی از آن ها خدمت علما و طلّاب بود که به آن جا مشرّف می شوند؛ اما حسب وعده آن حضرت الحمد للّه از آن تاریخ تا حال در امر معاش، گشایش شده و هرگز به سختی و ضیق نیفتاده ام.

[حاج علی بغدادی ] 3 یاقوتة

اشاره

مکاشفه صالح زاهد تقی حاجی علی بغدادی است. علّامه مذکور در کتاب سابق (1) الذکر فرموده: در حکایات اشخاصی که در غیبت کبری به خدمت امام عصر رسیده اند که از جمله قضیّه صالح صفی متّقی حاجی علی بغدادی است که موجود است در تاریخ تألیف این کتاب وفقه اللّه و اگر نبود در این کتاب شریف، مگر این حکایت متقنه صحیحه که در آن فواید بسیار است و در این نزدیکی ها واقع شده؛ هر آینه کافی بود در شرافت و لغاست آن و شر؛ آن چنان است که در ماه رجب سال گذشته که مشغول تألیف رساله جنّة الماوی بودم، عازم نجف اشرف شدم به جهت زیارت مبعث. پس وارد کاظمین شدم و خدمت جناب عالم عامل و فقیه کامل سیّد سند و حبر معتمد آقا سیّد محمد بن العالم الاوحد، سیّد احمد بن العالم الجلیل و المتوحّد النبیل سیّد حیدر الکاظمینی- ایده اللّه- رسیدم و او از تلامذه خاتم المجتهدین و فخر الاسلام و المسلمین استاد أعظم شیخ مرتضی (اعلی اللّه مقامه) است و از اتقیای علمای آن بلده شریفه و از صلحای ائمّه جماعت صحن و حرم شریف و ملاذ طلّاب و غربا و زوّار پدر و جدّش از معروفین علما و تصانیف جدّش سیّد حیدر در اصول و فقه و غیره موجود، پس از ایشان سؤال کردم که اگر حکایت صحیحه ای در این باب دیده یا شنیده، نقل کنید؛ پس این قضیّه را نقل نمود و خود سابقا شنیده بودم و لکن ضبط اصل و سند آن نکرده بودم. پس مستدعی شدم که آن را به خطّ خود بنویسد، فرمود: مدّتی است شنیدم

ص: 456


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 585- 573.

و می ترسم در آن زیاد و کمی شود، باید او را ملاقات کنم و بپرسم، آن گاه بنویسم و لکن ملاقات او و تلقّی از او صعب است؛ چه او از زمان وقوع این قضیّه، انسش با مردم کم شده و مسکنش بغداد است. چون به زیارت مشرّف می شود به جایی نمی رود و بعد از قضا و طراز زیارت برمی گردد و گاه شود در سال یک دفعه یا دو دفعه در عبور ملاقات می شود و علاوه بنایش بر کتمان است مگر برای بعضی از خواص از کسانی که ایمن است از نشر و اذاعه آن، از خوف استهزای مخالفین مجاورین که منکرند ولادت مهدی علیه السّلام و غیبت او را، هم از خوف نسبت دادن عوام او را به فخر و تنزیه نفس. گفتم:

تا مراجعت حقیر از نجف اشرف مستدعیم که به هر قسم است او را دیده و قصّه را پرسیده که حاجت، بزرگ و وقت، تنگ است. پس از ایشان مقاتقه کردم و به قدر دو یا سه ساعت.

بعد جناب ایشان برگشت و گفت: از اعجب قضایا آن که چون به منزل خود رفتم، بدون فاصله کسی آمد که جنازه ای را از بغداد آورده اند، در صحن گذاشته اند و منتظرند بر آن نماز بخوانید.

چون رفتم و نماز خواندم، حاجی مزبور را در مشیعین دیدم، او را به گوشه ای بردم و بعد از امتناع به هر قسم بود، قضیّه را شنیدم؛ سپس خدا را بر این نعمت سنّیه شکر کردم. سپس تمام قضیّه را نوشت و در کتاب جنّة الماوی ثبت کردم.

پس از مدّتی با جمعی از علمای گرام و سادات عظام، به زیارت کاظمین علیهما السّلام مشرّف شده، از آن جا به جهت زیارت نوّاب اربعه- رضوان اللّه علیهم- به بغداد رفتیم.

پس از ادای زیارت خدمت جناب عالم عامل و سیّد فاضل آقا سیّد حسین کاظمینی، برادر جناب آقا سیّد محمد مذکور که در بغداد ساکن است رفتیم و امور شرعی شیعیان بغداد- ایّدهم اللّه- دایر مدار وجود ایشان است، مشرّف شده، مستدعی شدیم که حاجی علی مذکور را احضار نموده؛ پس از حضور از او مستدعی شدیم قضیّه را در مجلس نقل کند، ابا نمود. پس از اصرار، در غیر آن مجلس به جهت حضور جماعتی از اهل بغداد راضی شد. سپس به خلوتی رفتیم و نقل کرد.

ص: 457

فی الجمله در دو سه موضع اختلافی داشت که خود متعذّر شد که به سبب طول مدّت است و از سیمای او آثار صدق و صلاح و تقوا به نحوی لایح و هویدا بود که تمام حاضرین با تمام صداقت که در امور دینی و دنیوی دارند، به صدق واقعه قطع پیدا کردند.

حاجی مذکور- ایّده اللّه تعالی- نقل کرد: در ذمّه من، هشتاد تومان مال امام علیه السّلام جمع شد. به نجف اشرف رفتم، و بیست تومان از آن را به جناب علم الهدی شیخ مرتضی- اعلی اللّه مقامه- دادم، بیست تومان به جناب شیخ محمد حسین مجتهد کاظمینی و بیست تومان به جناب شیخ محمد حسن شروقی داد و در ذمه من بیست تومان باقی ماند که قصد داشتم در مراجعت، آن را به جناب شیخ محمد حسن کاظمینی آل یس بدهم.

چون به بغداد مراجعت کردم، خوش داشتم در ادای آن چه در ذمّه ام باقی بود تعجیل کنیم. یک روز پنج شنبه به زیارت امامین همامین کاظمین علیه السّلام مشرّف شدم و پس از آن خدمت جناب شیخ- سلمه اللّه- رفتم و قدری از آن بیست تومان را دادم و باقی را وعده کردم که بعد از فروش بعضی از اجناس به تدریج بر من حواله کنند که به اهلش برسانم و عصر آن روز بر مراجعت به بغداد عزم کردم، جناب شیخ خواهش کرد بمانم، متعذّر شدم که باید مزد عمله کارخانه شعربافی را بدهم، چون رسم چنین بود که مزد هفته را شب جمعه و عصر پنج شنبه می دادم، لذا برگشتم.

چون تقریبا ثلث راه را طی کردم، دیدم سیّدجلیلی از طرف بغداد رو به من می آید، وقتی نزدیک شدم، سلام کرد، دست های خود را برای مصافحه و معانقه گشود و فرمود: اهلا و سهلا، مرا در بغل گرفت، معانقه کردیم و هر دو یکدیگر را بوسیدیم، عمّامه سبز روشنی بر سر داشت و بر رخسار مبارکش خال سیاه بزرگی بود.

ایستاد و فرمود: حاجی علی خیر است، کجا می روی؟

گفتم: کاظمین بودم، زیارت کردم و به بغداد برمی گردم.

فرمود: امشب، شب جمعه است، برگرد!

ص: 458

گفتم: یا سیّدی! متمکّن نیستم.

فرمود: هستی، برگرد تا بر تو شهادت دهم از موالیان جدّ من امیر المؤمنین علیه السّلام و از موالیان مایی و شیخ شهادت دهد، زیرا خدای تعالی امر فرمود: دو شاهد بگیرید؛ اشاره به مطلبی بود که در خاطر داشتم که از جناب شیخ خواهش کنم نوشته ای به من دهد که من از موالیان اهل بیتم و آن را در کفن خود بگذارم.

گفتم: تو چه می دانی و چگونه شهادت می دهی؟

فرمود: کسی که حقّ او را به او می رسانند؛ چگونه رساننده را نمی شناسد.

گفتم: چه حقّ؟

فرمود: آن که به وکیلم رساندی.

گفتم: وکیل تو کیست؟

گفت: شیخ محمد حسن.

گفتم: وکیل تو است؟

فرمود: وکیل من است و به جناب آقا سیّد محمد گفته بود؛ در خاطرم خطور کرد این سیّد جلیل مرا به اسم خواند با آن که من او را نمی شناسم، به خود گفتم؛ شاید او مرا می شناسد و من او را فراموش کردم؟ باز در نفس خود گفتم؛ این سیّد از حقّ سادات چیزی از من می خواهد و من خوش دارم از مال امام چیزی به او برسانم؟ گفتم: ای سیّد من! از حقّ شما چیزی نزد من مانده بود، در امر آن به جناب شیخ محمد حسن رجوع کردم، برای این که حق شما، یعنی سادات را به اذن او ادا کنم.

در روی من تبسّمی کرد و فرمود: آری، بعضی از حقّ ما را به سوی وکلای ما در نجف اشرف رساندی.

گفتم: آن چه ادا کردم، قبول شد.

فرمود: آری، در خاطرم گذشت این سیّد می گوید. بالنسبه به علمای اعلام، بر قبض حقوق سادات وکیل اند و مرا غفلت گرفت، انتهی.

آن گاه فرمود: برگرد و جدّ مرا زیارت کن! برگشتم، دست راست او در دست چپ

ص: 459

من بود؛ به راه افتادیم، دیدم در طرف راست ما نهر آب سفید صافی، جاری است و درختان لیمو، نارنج، انار، انگور و غیر آن همه با ثمر در یک وقت، درحالی که موسم آن ها نبود و بر بالای سر ما سایه انداخته اند.

گفتم: این نهر و درخت ها چیست؟

فرمود: هرکس از موالیان ما جدّ ما و ما را زیارت کند، این ها با اوست.

پس گفتم: می خواهم سؤالی کنم.

فرمود: سؤال کن.

گفتم: شیخ عبد الرزاق مرحوم، مردی مدرّس بود، روزی نزد او رفتم، شنیدم که می گفت: کسی که در طول عمر خود روزها روزه باشد و شب ها به عبادت به سر برد و چهار حجّ و چهل عمره به جای آورد و میان صفا و مروه بمیرد و از موالیان امیر المؤمنین علیه السّلام نباشد، برای او چیزی نیست.

فرمود: آری، و اللّه برای او چیزی نیست. پس از حال یکی از خویشان خود پرسیدم که او از موالیان امیر المؤمنین علیه السّلام است؟

فرمود: آری، او و هرکه به تو متعلّق است.

سپس گفتم: سیّدنا! برای من مسأله ای است.

فرمود: بپرس. گفتم: قرّاء تعزیه حسین علیه السّلام می خوانند که سلیمان اعمش نزد شخصی آمد و از زیارت سیّد الشهداء علیه السّلام پرسید، گفت: بدعت است. پس در خواب هودجی را میان زمین و آسمان دید، پس سؤال کرد: در آن هودج کیست؟

به او گفتند: فاطمه زهرا و خدیجه کبرا علیها السّلام.

گفت: به کجا می روند؟

گفتند: به زیارت حسین علیه السّلام در امشب که شب جمعه است و دید رقعه هایی را که از هودج می ریزد و در آن مکتوب است؛ «امان من النّار لزوّار الحسین فی لیلة الجمعه امان من النّار یوم القیمه»؛ این حدیث صحیح است؟

فرمود: آری، راست و تمام است.

ص: 460

گفتم: سیّدنا! صحیح است که می گویند: هرکس که حسین علیه السّلام را در شب جمعه زیارت کند، پس برای او از آتش امان است؟

فرمود: آری و اللّه، و اشک از چشمان مبارکش جاری شد و گریست.

گفتم: سیّدنا مسأله.

فرمود: بپرس.

گفتم: سال هزار و دویست و شصت و نه حضرت رضا علیه السّلام را زیارت کردیم و در درّوف یکی از عرب های شروقیّه را که از بادیه نشینان طرف شرقی نجف اشرف اند، ملاقات کردم و او را ضیافت کردیم و از او پرسیدیم که ولایت رضا علیه السّلام چگونه است؟

گفت: بهشت است، امروز پانزده روز است که من از مال مولای خود، حضرت رضا علیه السّلام خورده ام، منکر و نکیر چه حقی دارند که در قبر نزد من بیاید درحالی که گوشت و خون من از طعام آن حضرت و در مهمان خانه آن جناب روییده و آیا مرا از منکر و نکیر خلاص می کنند؛ این صحیح است علی بن موسی الرضا علیهما السّلام می آید و او را از منکر و نکیر خلاص می کند؟

فرمود: آری و اللّه، جدّ من ضامن است.

گفتم: سیّدنا مسأله کوچکی است می خواهم بپرسم.

فرمود: بپرس.

گفتم: زیارت من، حضرت جناب قبول است؟

فرمود: قبول است ان شاء اللّه.

گفتم: سیّدنا! مسأله.

فرمود: بسم اللّه بپرس!

گفتم: حاجی محمد حسین بزّازباشی، پسر مرحوم حاجی احمد بزّازباشی، زیارتش قبول است یا نه؟ او با من رفیق و شریک در مخارج در راه مشهد الرضا علیه السلام بود.

فرمود: عبد صالح زیارتش قبول است.

ص: 461

گفتم: سیّدنا! مسألة.

فرمود: بسم اللّه.

گفتم: فلانی که از اهل بغداد و همسفر ما بود، زیارتش قبول است؟

پس ساکت شد.

گفتم: سیّدنا! مسألة.

فرمود: بسم اللّه.

گفتم: این کلمه را شنیدی یا نه؟ زیارت او قبول است یا نه؟

جوابی نداد و حاجی مذکور نقل کرد: ایشان چند نفر از اهل مترفین بغداد بودند که در این سفر پیوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص نیز مادر خود را کشته بود.

پس در راه به موضعی رسیدیم که جادّه وسیعی بود و دو طرف آن بساتین و رو به روی بلده شریفه کاظمین است و موضعی از آن جا جادّه که در طرف راست کسی است که از بغداد می آمد و آن مال بعضی از ایتام و سادات بود که حکومت به جور، آن را داخل در جادّه کرده بود و اهل تقوا و ورع سکنه این دو بلد، همیشه از راه رفتن در آن قطعه از زمین کناره می گرفتند. پس آن جناب را دیدم که در آن قطعه راه می رود.

گفتم: ای سیّد من! این موضع مال بعضی از ایتام سادات است و تصرّف در آن روا نیست.

فرمود: این موضع مال جدّ ما امیر المؤمنین علیه السّلام و ذرّیه او و اولاد ماست و برای موالیان ما تصرّف در آن حلال است و در قرب آن مکان در طرف راست، باغی است که مال شخصی به نام حاجی میرزا هادی است و از متموّلین معروفین عجم و در بغداد ساکن بود.

گفتم: سیّدنا! راست است که می گویند: زمین باغ حاجی میرزا هادی مال حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام است.

فرمود: به این چه کار داری و از جواب اعراض نمود. پس به ساقیه آب رسیدیم که از شطّ دجله برای مزارع و بساتین آن حدود می کشند و از جادّه می گذرد و آن جا به

ص: 462

سمت بلد دو راه می شود. یکی، راه سلطانی است و دیگری راه سادات و آن جناب به راه سادات میل کرد.

گفتم: بیا از این راه یعنی راه سلطانی برویم.

فرمود: نه، از همین راه خود می رویم.

پس آمدیم و چند قدمی نرفته بودیم که خود را در صحن مقدّس در نزد کفش کن دیدیم و هیچ کوچه و بازاری را ندیدیم. از طرف باب المراد داخل ایوان شدیم که از سمت شرقی و طرف پایین پاست و درب رواق مطهّر مکث نفرمود و اذن دخول نخواند و داخل شد و در حرم ایستاد.

سپس فرمود: زیارت بکن!

گفتم: من قاری نیستم.

فرمود: برای تو بخوانم.

گفتم: آری، پس فرمود: «ادخل یا اللّه السّلام علیک یا رسول اللّه السّلام علیک یا امیر المؤمنین»؛ و هم چنین بر هریک از ائمّه علیهم السّلام سلام کردند تا در سلام، به حضرت عسکری علیه السّلام رسیدند و فرمود: «السّلام علیک یا ابا محمّد الحسن العسکری».

آن گاه فرمود: امام زمان خود را می شناسی؟

گفتم: چرا نمی شناسم.

فرمود: بر امام زمان خود سلام کن.

گفتم: «السّلام علیک یا حجّة اللّه یا صاحب الزمان یابن الحسن».

پس تبسّم نمود و فرمود: «علیک السّلام و رحمه اللّه و برکاته». سپس در حرم مطهّر داخل شدیم و ضریح مقدّس را چسبیدیم و بوسیدیم. به من فرمود: زیارت کن!

گفتم: من قاری نیستم.

فرمود: برای تو زیارت بخوانم.

گفتم: آری.

فرمود: کدام زیارت را می خوانی؟

ص: 463

گفتم: هر زیارت که افضل است، مرا به آن زیارت ده!

فرمود: زیارت امین اللّه افضل است. آن گاه مشغول شدند به خواندن و فرمودند:

«السّلام علیکما یا امینی اللّه فی ارضه و حجتیّه علی عباده» الخ و چراغ های حرم را در این حال روشن کردند. پس شمع ها را دیدم که روشن است، لکن حرم به نور روشن و منوّر دیگر است؛ مانند نور آفتاب، شمع ها نیز مانند چراغی بودند که روز در آفتاب روشن کنند و مرا چنان غفلت گرفته بود که هیچ ملتفت این آیات نمی شدم، چون از زیارت فارغ شد، از سمت پایین پا، به پشت سر آمدند در طرف شرقی ایستادند و فرمودند: آیا جدّم حسین علیه السّلام را زیارت می کنی؟

گفتم: آری، زیارت می کنم. شب جمعه است، پس زیارت وارث را خواندند و مؤذّن ها از اذان مغرب فارغ شدند.

به من فرمودند: نماز کن و به جماعت ملحق شو! پس در مسجد پشت سر حرم محترم تشریف آورد و جماعت در آن جا منعقد بود و خود به انفراد ایستادند، در طرف راست امام جماعت محاذی او و من در صف اوّل داخل شدم و برایم مکانی پیدا شد.

چون فارغ شدم، او را ندیدم. از مسجد بیرون آمدم و در حرم تفحّص کردم، او را ندیدم و قصد داشتم او را ملاقات نمایم، چند قرانی پول به او بدهم و شب او را نگاه بدارم که مهمان من باشد؛ آن گاه به خاطرم آمد که این سیّد که بود و آیات و معجزات گذشته را ملتفت شدم. از انقیاد من امر او را، در مراجعت با آن شغل مهم که در بغداد داشتم و خواندن مرا به اسم، با آن که او را ندیده بودم و گفتن او موالیان ما و این که من شهادت می دهم و دیدن نهر جاری و درختان میوه دار در غیر موسم و غیر از این ها از آن چه گذشت که سبب یقین من شد برای به این که او حضرت مهدی علیه السّلام است، خصوصا در فقره اذن دخول و پرسیدن از من بعد از سلام بر حضرت عسکری علیه السّلام که امام زمان خود را می شناسی؟ چون گفتم می شناسم، فرمود: سلام کن! چون سلام کردم، تبسّم کرد و جواب داد.

ص: 464

پس در نزد کفشدار آمدم و از حال جنابش سؤال کردم.

گفت: بیرون رفت و پرسید: این سیّد رفیق تو بود؟

گفتم: بلی، پس به خانه مهماندار خود آمدم و شب را به سر بردم.

چون صبح شد، به نزد جناب شیخ محمد حسن رفتم و آن چه دیده بودم، نقل کردم.

پس دستش را بر دهان خود گذاشت و از اظهار این قصّه و افشای این سرّ نهی نمود و فرمود: خداوند تو را موفّق کند.

پس آن را مخفی می داشتم و به احدی اظهار ننمودم تا آن که یک ماه از این قضیّه گذشت. روزی در حرم مطهّر بودم، سیّد جلیلی را دیدم که نزدیک من آمد و پرسید که چه دیدی؟ و به قصّه آن روز اشاره کرد. گفتم: چیزی ندیدم. باز آن کلام را اعاده کرد و من به شدّت انکار کردم، پس از نظرم ناپدید شد.

علّامه نوری مولّف کتاب نجم الثاقب (1) گوید: حاجی علی مذکور، پسر حاجی قاسم کرادی بغدادی و از تجّار و عامی است و از هرکس از علما و سادات عظام کاظمین و بغداد که از حال او جویا شدم، او را به خیر و صلاح و صدق و امانت و مجانبت از عادات سوء اهل عصر، مدح کردند و خود در مشاهده و مکالمه با او آثار این اوصاف را در او مشاهده نمودم و پیوسته در اثنای کلام از نشناختن آن جناب تأسّف می خورد به نحوی که آثار صدق و اخلاص و محبّت در او معلوم بود؛ هنیئا له.

[دو نکته ] [یکی دلیل تعیین نمودن زیارت امین اللّه توسط آن بزرگوارو دیگری در خبری که در زیارت ابی عبدالله در شب جمعه وارد شده ]

اشارتان اوّل: بدان که دلیل تعیین نمودن زیارت امین اللّه از میان تمام زیارات توسط آن بزرگوار، شرافت و فضیلت او بر آن ها است. چنان که در ادا نمودن، آن بزرگوار کلمات مفرده اش را، مثل امین اللّه را که امینی اللّه فرمود و هکذا به جواز شرکت دادن دو امام در این زیارت شریفه اشاره دارد؛ کما لا یخفی.

ص: 465


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 582.

دوم: خبری که در زیارت ابی عبد اللّه در شب جمعه وارد شده به نحوی که از صحّت و اعتبار آن سؤال کرد، خبری است که شیخ محمد بن المشهدی در مزار کبیر(1) خود از اعمش روایت نموده که گفت: من در کوفه منزل کرده بودم و همسایه ای داشتم که بسیاری از اوقات با او می نشستم و شب جمعه ای بود.

به او گفتم: در زیارت حسین بن علی علیه السّلام چه می گویی؟

به من گفت: بدعت است و در هر بدعتی ضلالت و هر ضلالتی در آتش است.

پس من از نزدش برخاستم و از غضب پر شده بودم و گفتم: چون سحر شود، به نزد او می آیم و فضایلی از امیر المؤمنین علیه السّلام برای او نقل می کنم که چشمش گرم شود و آن کنایه از حزن و اندوه و غم است. پس نزد او رفتم و در خانه او را کوبیدم. آوازی از پشت دربرآمد که او از اوّل شب قصد زیارت کرده است. پس بشتاب بیرون رفتم و به کربلا آمدم؛ ناگاه آن شیخ را دیدم که سر به سجده گذاشته و از سجده و رکوع ملالتی نمی گیرد. پس به او گفتم؛ تو دیروز می گفتی که زیارت بدعت است و هر بدعتی، ضلالت و هر ضلالتی، در آتش و امروز آن جناب را زیارت می کنی؟ به من گفت: ای سلیمان! چون نام اعمش سلیمان بوده، مرا ملامت مکن؛ زیرا من تا امشب برای اهل بیت، امامتی ثابت نکرده بودم، پس خوابی دیدم که مرا ترساند.

گفتم: چه دیدی ای شیخ!

گفت: مردی را دیدم که نه زیاد طویل و نه زیاد کوتاه بود و قادر نیستم که حسن و بهای او را وصف نمایم و با او گروهی بودند که گرداگردش را گرفته بودند و در پیش روی او، سواری بود که اسبش، چند دم داشت، بر سر سوار تاجی بود که برای انتاج چهار رکن بود؛ در هر رکنی، جوهری بود که مسافت سه روز را روشن می کرد.

پس گفتم: این کیست؟

گفتند: محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلّب صلّی اللّه علیه و اله.

گفتم: آن دیگری کیست؟

ص: 466


1- المزاز الکبیر، ص 331- 330؛ ر. ک: بحار الانوار، ج 98، ص 58.

گفتند: وصیّ او، علی بن ابی طالب علیه السّلام، آن گاه نظر انداختم، ناگاه ناقه ای از نور دیدم که بر آن هودجی بود که میان زمین و آسمان پرواز می کرد.

پس گفتم: ناقه از کیست؟

گفتند: از آن خدیجه، دختر خویلد و فاطمه دختر محمد صلّی اللّه علیه و اله.

گفتم: آن جوان کیست؟

گفتند: حسن بن علی علیه السّلام.

آن گاه متوجّه هودج شدم، ناگاه دیدم رقعه هایی از بالا می ریزد که امان است از جانب خداوند- جلّ ذکره- برای زوّار حسین بن علی در شب جمعه. آن گاه هاتفی ما را نداکرد که آگاه باشید که ما و شیعیان ما در درجه عالیه از بهشت هستیم. ای سلیمان! و اللّه این مکان را مفارقت نمی کنم تا روح از جسدم مفارقت کند.

شیخ طریحی رحمه اللّه آخر این خبر را چنین نقل کرده که گفت: ناگاه دیدم رقعه هایی نوشته از بالا می ریزد. پس سؤال کردم: این رقعه ها چیست؟ گفت: این رقعه هایی است که در آن امان از آتش است برای زوّار حسین در شب جمعه. پس از او، رقعه ای طلب کردم. به من گفت: تو می گویی زیارت آن جناب بدعت است؛ به درستی که تو آن را نخواهی یافت تا این که حسین علیه السّلام را زیارت کنی و بر فضل و شرافت او اعتقاد کنی. پس هراسان از خواب برخاستم و در همان وقت و همان ساعت قصد زیارت سیّد خودم حسین علیه السّلام را نمودم، و از زیارت آن جناب دست نکشم تا روح از بدنم مفارقت کند.

[سید احمد رشتی ] 4 یاقوتة

اشاره

مکاشفه سیّد صالح تقی آقا سیّد احمد رشتی است.

چنان که علامه مذکور(1) در کتاب مزبور فرموده: جناب مستطاب تقی صالح، سیّد احمد بن سیّد هاشم بن سیّد حسن موسوی رشتی که شغلش تجارت و ساکن رشت است،

ص: 467


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 713- 712.

در هفده سال قبل، تقریبا به نجف اشرف مشرّف شد و با عالم ربّانی و فاضل صمدانی، آقا شیخ علی رشتی- طاب ثراه- که از شاگردان شیخ انصاری مرحوم و آقای میرزای شیرازی بود، به منزل حقیر آمدند و چون برخاستند، شیخ از صلاح و سداد سیّد مرقوم، اشاره کرد و فرمود: قضیّه عجیبی دارد و در آن وقت مجال بیان نبود.

پس از چند روزی با شیخ ملاقات کرد، فرمود: سیّد رفت و قضیّه را با جمله ای از حالات سیّد نقل کرد، از نشنیدن آن ها از خود او بسیار تاسّف خوردم؛ اگرچه مقام شیخ اجل رحمه اللّه از آن بود که اندکی خلاف در نقل ایشان برود و از آن سال تا چند ماه قبل، این مطلب در خاطر بود تا در ماه جمادی الاخره این سال، از نجف اشرف برگشته بودم، از زیارت ائمّه سامرّا مراجعت کرده، در کاظمین سیّد را ملاقات کردم که عازم عجم بود.

پس شرح حال او را چنان چه شنیده بودم، پرسیدم و همه را مطابق آن قضیّه معهوده نقل کرد و آن قضیّه چنان است که گفت:

در سال هزار و دویست و هشتاد به اراده حجّ بیت اللّه الحرام از دار المرز رشت به تبریز آمدم و در خانه حاجی صفر علی تاجر تبریزی معروف، منزل کردم.

چون قافله نبود، متحیّر ماندم، تا آن که حاجی جبّار جلودار سده اصفهانی تنها به جهت طربوزن (1) بار برداشت، از او حیوانی کرایه کردم و رفتم. چون به منزل اوّل رسیدیم، سه نفر دیگر به تحریص حاجی صفر علی به من ملحق شدند؛ یکی حاجی ملّا باقر تبریزی حجّه فروش، معروف علما بود و حاجی سیّد حسین تاجر تبریزی و حاجی علی نامی که خدمت می کردند؛ پس به اتّفاق روانه شدیم تا به ارزنة الروم رسیدیم و از آن جا عازم طربوزن شدیم و در یکی از منازل، ما بین این دو شهر، حاجی جبّار جلودار به نزد ما آمد و گفت: این منزل که فردا در پیش داریم، مخوف است؛ امشب قدری زود بار کنید که همراه قافله باشید.

چون در سایر منازل، غالبا از عقب قافله به فاصله می رفتیم، پس ما هم تخمینا دو

ص: 468


1- بندری است در شوروی سابق.

ساعت و نیم یا سه ساعت به صبح مانده، به اتّفاق حرکت کردیم. به قدر نیم تا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بودیم که هوا تاریک شد و برف شروع به باریدن گرفت، به نحوی که رفقا هرکدام سر خود را پوشانیدند و تند راندند. من نیز هرچه کردم که با آن ها بروم ممکن نشد، تا این که آن ها رفتند و من تنها ماندم. از اسب پیاده شده، در کنار راه نشستم و به غایت مضطرب بودم، چون قریب شش صد تومان برای مخارج همراه داشتم. بعد از تامّل و تفکّر، بنا را بر این گذاشتم که در همین موضع بمانم تا فجر طالع شود یا به منزلی که از آن جا بیرون آمده ایم، مراجعت کنم و از آن جا چند نفر مستحفظ به همراه برداشته، به قافله ملحق شوم.

در آن حال باغی در مقابل خود دیدم و در آن باغ، باغبانی بود که بیلی در دست داشت بر درختان می زد تا برف از آن ها بریزد؛ پس پیش آمد و به مقدار فاصله کمی ایستاد و فرمود: تو کیستی؟ عرض کردم: رفقایم رفته اند و من مانده ام. راه را نمی دانم و گم کرده ام.

به زبان فارسی فرمود؛ نافله بخوان تا راه را پیدا کنی. مشغول نافله شدم، بعد از فراغ از تهجّد باز آمد و فرمود: نرفتی؟ گفتم: و اللّه، راه را نمی دانم. فرمود: جامعه بخوان تا راه را پیدا کنی. من جامعه را از حفظ نداشتم و تاکنون هم حفظ ندارم با آن که مکرّر به زیارت عتبات مشرّف شدم؛ پس از جای برخاستم و جامعه را بالتمام از حفظ خواندم. باز نمایان شد و فرمود: نرفتی، بی اختیار گریه ام گرفت، گفتم: هستم، راه را نمی دانم. فرمود: زیارت عاشورا بخوان! من عاشورا را از حفظ نداشتم و تاکنون ندارم؛ پس برخاستم و مشغول زیارت عاشورا از حفظ شدم تا آن که تمام لعن و سلام و دعای علقمه را خواندم. باز آمد و فرمود: نرفتی؟ گفتم: نه، تا صبح هستم. فرمود: حال تو را به قافله می رسانم. پس رفت و بر الاغی سوار شد، بیل خود را به دوش گرفت وآمد و فرمود: به ردیف من بر الاغ سوار شو! سوار شدم. پس عنان اسب خود را کشیدم، تمکین نکرد و حرکت ننمود.

فرمود: جلو اسب را به من ده! دادم. بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به

ص: 469

دست راست گرفت و به راه افتاد. اسب در نهایت تمکین از او متابعت کرد. سپس دست خود را بر زانویم گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمی خوانید؟ سه مرتبه فرمود: نافله! نافله! نافله! و باز فرمود: شما چرا عاشورا را نمی خوانید؟ عاشورا! عاشورا! عاشورا! سه مرتبه. بعد فرمود: شما چرا جامعه را نمی خوانید؟ جامعه! جامعه! جامعه! و در وقت طیّ مسافت به نحو استداره سیر می نمود، یک دفعه برگشت و فرمود: آن ها رفقای شما هستند که در لب نهر آبی فرود آمده اند، مشغول وضو به جهت نماز صبح بودند.

پس از الاغ پایین آمدم که سوار اسب خود شوم، ولی نتوانستم. پس آن جناب پیاده شد و بیل را در برف فرو و مرا سوار کرد و سر اسب را به سمت رفقا برگرداند؛ من در آن حال به خیال افتادم این شخص که بود که به زبان فارسی حرف می زد و حال آن که زبانی جز ترکی و مذهبی، غالبا جز مذهب عیسوی در آن حدود نبود. چگونه به این سرعت مرا به رفقای خود رسانید؟ پس در عقب خود نظر کردم، احدی را ندیدم و از او آثاری پیدا نکردم. سپس به رفقای خود ملحق شدم.

[چند نکته ]

اشارات اوّل: فضایل و فواید نماز شب، خارج از حدّ بیان و توصیف است، برای آن که فی الجمله بر دقایق و اسرار کتاب و سنّت، اطّلاعی به هم رساند، لکن در چند خبر تأکید در بجا آوردن سه مرتبه رسیده است. شیخ کلینی (1) و صدوق (2) و شیخ برقی (3) از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که رسول خدا به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام وصایایی کردند و آن جناب را به حفظ آن ها امر نمودند و دعا کردند که خداوند اعانتش نماید. از جمله آن هاست که فرمود: بر تو باد به نماز شب! بر تو باد به نماز

ص: 470


1- الکافی، ج 8، ص 79.
2- المقنع، ص 131؛ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 188.
3- تفصیل وسایل الشیعه، ج 4، ص 91.

شب! بر تو باد به نماز شب! و نیز در کتاب فقه الرضا(1) به همین مضمون مذکور است.

الثانیة: زیارت جامعه به تصریح جماعتی از علما، احسن و اکمل زیارات است. علّامه مجلسی رحمه اللّه در مزار بحار بعد از شرح اجمالی از فقرات آن بیش از آن چه در سایر زیارات می کرده، گفته: ما اندکی کلام را در شرح این زیارت بسط دادیم، هرچند از ترس طول کشیدن حق آن را وفا ننمودیم، به جهت آن که این زیارت صحیح ترین زیارات در سند است و عموم موردش از همه بیشتر و فصیح ترین زیارات در لفظ است، بلیغ ترین زیارات در معنی و بالاترین زیارات در شأن و مقام است.(2) و والد ماجدش در شرح فقیه (3) فرموده: این زیارت احسن و اکمل زیارات است و من تا در عتبات عالیات بودم، ائمّه علیهم السّلام را زیارت نکردم، جز به این زیارت.

الثالثة: زیارت عاشورا بسیار فضل و مقام دارد و از فضل آن همین بس که از سنخ زیارات نیست که به ظاهر از انشا و املای معصومی باشد؛ هرچند که از قلوب مطهّره ایشان، چیزی جز آن چه از عالم بالا به آن جا رسید، بیرون نیاید، بلکه از سنخ احادیث قدسی است که به همین ترتیب از زیارت و امن و سلام و دعا از حضرت احدیّت- جلّت عظمت- به جبرییل و از او به خاتم النبیّین رسیده؛ چنان که به این مذکورات تصریح نموده است.

محدّث معاصر نوری ذیل مکاشفه مذکور و به حسب تجربه، مداومت به آن در چهل روز یا کمتر در قضای حاجات و نیل مقاصد و دفع اعادی بی نظیر است، لکن احسن فواید آن که از مواظبت آن به دست آمده، فایده ای است که فاضل معاصر مذکور آن در کتاب دار السلام فیما یتعلّق بالرؤیا و المنام، ذکر کرده و اجمال آن، این است که ثقه صالح متّقی، حاجی ملّا حسن یزدی که از نیکان مجاورین نجف اشرف و پیوسته مشغول عبادت و زیارت است، از ثقه امین حاجی محمد علی یزدی نقل کرد که

ص: 471


1- فقه الرضا، ص 137.
2- بحار الانوار، ج 97، ص 268 و ج 99، ص 144.
3- الانوار اللامعة فی شرح الزیارة الجامعه( عبد اللّه بشر)، ص 35.

او مرد فاضل صالحی بود و در یزد زندگی می کرد و دایما مشغول اصلاح امر آخرت بود و شب ها در مقبره ای خارج از یزد که در آن جماعتی از صلحا مدفون اند و معروف به مزار است، به سر می برد و همسایه ای داشت که در کودکی باهم بزرگ شده بودند و نزدیک معلّم می رفتند تا آن که بزرگ شد و شغل عشّاری پیش گرفت، تا آن که مرد و در همان مقبره نزدیک محلّی که آن مرد صالح بیتوته می کرد، او را دفن کردند.

پس از گذشتن کمتر از یک ماه او را در خواب دید، که در هیأت نیکویی است. به نزد او رفت و گفت: من مبدأ و منتهای کار تو و ظاهر و باطنت را می دانم و از آن ها نبودی که احتمال نیکی در باطن ایشان رود و شغل تو جز عذاب تو را مقتضی نبود، به کدام عمل به این مقام رسیدی؟

گفت: چنان است که گفتی. من از یوم وفات تا دیروز در اشدّ عذاب بودم که زوجه استاد اشرف حدّاد فوت شد و در این مکان او را دفن کردند و به موضعی اشاره کرد که قریب صد ذرع از او دور بود و در شب وفات او، جناب ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام سه مرتبه او را زیارت کرد و در مرتبه سوم به رفع عذاب از این مقبره امر کرد، پس حالت ما نیکو شد و در سعت و نعمت افتادیم.

پس متحیّرانه از خواب بیدار شده، حدّاد را نمی شناخت و محلّه او را نمی دانست.

در بازار حدّادان از او تفحّص کرد، او را پیدا نمود و پرسید: تو زوجه ای داشتی؟

گفت: آری، دیروز وفات کرد و او را در فلان مکان- و همان موضع را اسم برد-، دفن کردم.

گفت: او به زیارت ابا عبد اللّه الحسین رفته بود؟

گفت: نه.

گفت: ذکر مصایب او می کرد؟

گفت: نه.

گفت: مجلس تعزیه او را اقامه می نمود؟

گفت: نه.

ص: 472

آن گاه پرسید: چه می خواهی؟ خواب را نقل کرد.

گفت: آن زن به زیارت عاشورا مواظبت داشت.(1)

[راشد همدانی حاسب ] 5 یاقوتة

مکاشفه راشد همدانی حاسب؛ چنان که در ریاض الشّهاده و کمال الدین (2) و بحار(3) و غیره (4) مذکور است.

صدوق رحمه اللّه گوید: از شیخی از اصحاب ما که اهل حدیث و نام او احمد بن فارس ادیب بود، شنیدم که گفت: در همدان قصّه ای شنیدم و برای بعضی از دوستان خود نقل کردم، خواهش کرد آن را برای او بنویسم، پس نوشتم و آن این است که اهل همدان، همه شیعه اند و از سبب تشیّع ایشان پرسیدم، گفتند: جدّ ما که به او منسوب هستیم و به ما بنی راشد می گویند. وی به مکّه رفت و چون از حجّ فارغ شده و چند منزل رفته بود، در منزلی از منازل، از سواری خسته شده بود، قدری نیز پیاده رفت، باز خسته شده و به خود گفته بود که قدری می خوابم و خستگی می اندازم سپس با آخر قافله برمی خیزم و می روم.

پس خوابیده بود و خواب او را برده بود تا همه قافله رفته بودند و او بیدار نشده بود.

آن گاه از حرارت آفتاب برخاسته بود و کسی را ندیده بود و وحشتی عظیم به او رخ داده بود. آخر چاره ای جز توکّل بر خدا و رفتن ندیده بود. چند قدمی رفته و به سرزمینی بسیار سبزوخرّم رسیده بود که گویا تازه باران باریده بود و خاک بسیار خوبی داشت، دیده بود در وسط آن زمین، قصری نمایان است که از دور مثل شمشیری می نماید.

پس رو به آن قصر رفته و چون به در قصر رسیده بود، دو خادم سفید دیده، سلام

ص: 473


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 718- 715.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 454- 453.
3- بحار الانوار، ج 52، ص 41- 40.
4- الثاقب فی المناقب، ص 606- 605؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 184- 183.

کرده، جواب نیک به او دادند و گفتند: بنشین که خدا، خیری برای تو خواسته، یکی از آن دو نفر برخاسته، داخل قصر شده بود و بعد از دقیقه ای برگشته و گفته بود: برخیز و داخل شو!

چون داخل شد، دید قصری است که هرگز از آن بهتر ندیده، پس در یکی از آن اطاق ها که در قصر بود، خادم پرده ای از پیش در بلند کرد، دید جوانی وسط اطاق نشسته، شمشیر بسیار درازی بر بالای سر او از سقف آویخته بود، گویا سر شمشیر به سر او چسبیده بود، آن جوان مثل ماه شب چهارده بود، به جوان سلام کرده، در نهایت لطف و ملایمت جواب شنیده بود.

بعد از آن گفته بود: مرا شناختی؟ گفت: نه به خدا قسم. فرمود: منم قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و اله که در آخر الزمان به همین شمشیر خروج می کنم و زمین را مملوّ از عدالت می کنم. پس خود را بر زمین انداخته بود و صورت خود را بر خاک مالیده بود و آن حضرت فرمود: مکن! سر خود را بالا کن! تو مردم همدانی؟ گفت: بلی.

گفته بود: می خواهی به شهر خود برسی؟

گفت: بلی و ایشان را بشارت دهم به آن چه خداوند به من کرامت کرده است. به خادمی اشاره کرد، صرّه ای به من داد، چند قدمی دست مرا گرفت و با من رفت، دیدم درختان، سایه دیوار، عمارت و منار مسجدی نمایان است، خادم پرسیده بود: این جا را می شناسی؟

گفته بود: ظاهرا اسد آباد- که نزدیک شهر همدان است- باشد.

گفت: بلی، همان است. برو به سلامت!

پس رفته بود و داخل اسد آباد شده، اهل و عیال خود را جمع کرده به ایشان بشارت داده بود، آن صرّه چهل یا پنجاه اشرفی داشت و از آن اشرفی ها چیزها دیده بودند. به این جهت اهل آن ولایت همه شیعه شدند.

ص: 474

[رشیق مادرانی ] 6 یاقوتة

مکاشفه رشیق مادرانی احمد بن عبد اللّه است.

سیّد بحرینی در مدینة للعاجز(1) از غیبت شیخ طوسی (2) روایت کرده که رشیق گفت: ما سه نفر بودیم که معتضد احضارمان کرد و به ما امر نمود تا هریک بر اسبی سوار شویم و اسب دیگری پیدا کنیم؛ به طریق اختفا که دیگری با ما نباشد و چیزی با خود برنداریم، به سامرّه بشتابیم، محلّه و خانه ای را برای ما وصف نمود و گفت: چون به آن خانه رسیدید، غلامی سیاه بر در آن خانه خواهید دید. داخل خانه شوید و هر کس را در آن خانه دیدید، سرش را بریده، نزد من آورید.

ما هم چنان که مأمور بودیم، حسب الحکم داخل خانه شدیم. خانه وسیعی دیدیم، در مقابل آن، پرده ای آویخته بود که بهتر از آن ندیده بودیم؛ گویا در آن وقت دست ها از آن مرفوع گردید و در خانه کسی را ندیدیم. آن پرده را برداشتیم و خانه بزرگی دیدیم؛ گویا دریایی پر از آب بود، در آخر خانه حصیری دیدیم که بر روی آب بود، بالای آن حصیر، مردی خوش هیأت ایستاده، نماز می کرد، او ملتفت ما نشد و به اسباب ما نظر نکرد.

احمد بن عبد اللّه بر ما پیشی گرفت که داخل خانه شود، امّا در آن آب غرق شد و هر قدر اضطراب نمود که خارج شود، نتوانست، تا آن که من دست دراز کرده، بیرونش آوردم، درحالی که بیهوش شده بود و تا یک ساعت مدهوش بود، چون به خود آمد، رفیق دیگرم اراده دخول نمود، او هم مانند او گردید، من مبهوت ماندم.

سپس به صاحب خانه گفتم: المعذره إلی اللّه و إلیک؛ به خدا قسم! من ندانستم در این کار چه می باشد و به سوی چه کسی می آیم؟ من از عمل خود به سوی خدا توبه کردم.

ص: 475


1- مدینة المعاجز، ج 8، ص 67- 65.
2- الغیبة، ص 250- 248؛ بحار الانوار، ج 52، ص 52- 51.

آن مرد به هیچ وجه به کلام من اعتنایی نکرد و از حالی که داشت، به حال دیگر نشد. از مشاهده این قضیّه هایل (1)، خایف و هراسان و از آن منصرف شدیم و برگشتیم، معتضد، منتظر ما بود و به دربانان خود سپرده بود که هر وقت وارد شویم، بر او داخل گردیم.

در شب وارد گردیده، بر او داخل شدیم. ماجرا را پرسید، حکایت را نقل کردیم. به ما گفت: وای بر شما! پیش از آن که مرا ببینید، دیگری را دیدید و این واقعه را به او گفتید؟

گفتیم: نه، سپس قسم یاد کرد که هرکس از شما! این خبر را فاش کند، گردنش را بزنم، لذا ما تا موت معتضد بر افشای این امر جرأت ننمودیم.

[یوسف بن احمد بن جعفری ] 7 یاقوتة

مکاشفه یوسف بن احمد بن جعفری است.

در بحار و مدینة المعاجز(2) از راوندی (3) روایت نموده اند از یوسف مذکور که گفت: سال سی صد و شش به حج رفتم و سه سال در مکّه مجاور شدم، بعد از آن به سوی شام بیرون آمدم.

اتّفاقا در بین راه، نماز صبحم قضا گردید، از محل بیرون آمده، آماده نماز شدم.

ناگاه دیدم چهار نفر بر یک محمل سوارند، تعجّب کرده، به ایشان نگاه می کردم.

یک نفر از ایشان به من گفت: از چه تعجّب می کنی؟ دیدی نمازت قضا شد!

گفتم: از کجا دانستی؟

گفت: می خواهی صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- خود را ببینی؟

ص: 476


1- هولناک.
2- مدینة المعاجز، ج 8، ص 141- 140.
3- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 467- 466؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 258- 257؛ الثاقب فی المناقب، ص 615- 614؛ بحار الانوار، ج 52، ص 5.

گفتم: آری.

به یکی از آن چهار نفر اشاره کرد.

گفتم: برای این، دلایل و علامات لازم است.

گفت: کدام را دلیل بر صدق این کلام می خواهی؟ این که این محمل و هرکه در آن باشد به سوی آسمان بالا رود یا محمل به تنهایی بالا رود؟

گفتم: هریک از این دو امر واقع گردد، علامت باشد.

ناگاه دیدم محمل با اهلش به سوی آسمان بالا رفت، مردی که به او اشاره شد، مردی گندم گون بود که رنگ مبارکش از زردی به طلا می نمود و میان دو چشمش اثر سجده بود.

[لباسشوی کوفی ] 8 یاقوتة

مکاشفه شیخی گازر(1) از اهل کوفه است.

در بحار(2) از کتاب تنبیة الخواطر که به مجموعه ورّام معروف است، نقل نموده:

سیّد جلیل القدر، علی بن ابراهیم عریضی حسینی از علی بن علی بن نما، به من خبر داد که او گفته: حسین بن علی بن حمزه اقساسی در خانه شریف علی بن جعفر بن علی مداینی به ما خبر داد و گفت: در کوفه گازری بود که به زهد مشهور و در عداد عبّاد معدود و طالب اخبار و آثار خوب بود.

اتّفاقا روزی در مجلس خود با آن شیخ ملاقات کردیم؛ وقتی که او با پدرم صحبت می کرد، در اثنای کلام گفت: شبی در مسجد جعفی که از مساجد قدیم خارج کوفه بود، تنها خلوت کرده، عبادت می کردم.

ناگاه سه نفر داخل مسجد شدند، یکی از ایشان میان صحن مسجد نشست و دست

ص: 477


1- شوینده لباس.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 56- 55.

چپ خود را به زمین مسح نمود، آبی ظاهر شد و از آن آب، وضو گرفت.

سپس به آن دو نفر اشاره کرد، ایشان هم با آن آب، وضو گرفتند، آن گاه مقدّم شده، نماز کرد و آن دو نفر به او اقتدا نمودند. در نماز بعد از سلام، امر آب به نظرم بزرگ نمود، از یکی از آن دو نفر که طرف دست راست من نشسته بودند، پرسیدم: این مرد کیست؟

گفت: او پسر امام حسن عسکری علیه السّلام است، حضرت صاحب الامر علیه السّلام است. چون این را شنیدم، خدمت آن حضرت رسیده، دست او را بوسیدم.

عرض کردم: یابن رسول اللّه! در باب عمر بن حمزه شریف چه می فرمایید؟ آیا او بر حقّ است؟

فرمود: نه، لکن هدایت می یابد و نمی میرد تا مرا می بیند.

راوی گوید: این حدیث را طرفه و عجیب شمردیم تا آن که بعد از زمانی طویل، عمر بن حمزه وفات کرد و نشنیدیم که آن حضرت را دیده و ملاقات نموده باشد، اتّفاقا روزی آن شیخ را در مجلسی ملاقات کردم، مجدّدا آن حدیث را از او پرسیدم. بعد از ذکرش، آن را انکار نمودیم و گفتیم: مگر نگفتی آن حضرت فرمود عمر بن حمزه در آخر مرا خواهد دید، پس چرا ندید؟

گفت: تو چه می دانی ندید، شاید دید و تو ندانستی.

بعد از آن با ابو المناقب پسر عمر بن حمزه ملاقات کردم و در باب حکایت پدرش گفتگو می کردم، در اثنای ذکر وفات پدرش گفت: یک شب در آخر شب، نزد پدرم نشسته بودم؛ وقتی که پدرم مریض بود و در همان مرض مرد، آن وقت مرضش در اشتداد بود قوّتش رفته، صدایش ضعیف شده و درهای خانه بسته بود؛ ناگاه مردی نزد ما حاضر شد که از مهابت او، ترسیدیم، بر خود لرزیدیم و از دخول او، از درهای بسته متعجب گردیدیم و این حالت ما را غافل کرد از این که از کیفیت دخول او از درهای بسته سؤال کنیم. قدری نزد پدرم نشست و با او مشغول مکالمه شد، پدرم گریه می کرد.

بعد از آن برخاست و از نظر ما غایب گردید. پدرم قدری با سنگینی حرکت نمود، پس

ص: 478

به جانب من نگریست و گفت: مرا بنشانید! او را نشانیدیم، چشم هایش را باز نمود و گفت: کسی که نزد من بود، کجا رفت؟

گفتیم: از آن راه که آمده بود، رفت.

گفت: بگردید، شاید او را بیابید!

در اطراف خانه گشتیم، دیدیم درها بسته است و اصلا اثری از او نیافتیم. برگشتیم، پدرم را از درهای بسته و نیافتن او خبر دادیم.

از او پرسیدیم: او چه کسی بود؟

گفت: مولای ما، صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- بود. پس از آن، مرضش شدّت نموده، دار فانی را وداع گفت.

[علی بن مهزیار اهوازی ] 9 یاقوتة

مکاشفه علی بن مهزیار اهوازی است بنا به روایت طبرسی و غیره (1) و محمد بن ابراهیم بن مهزیار بنا به روایت شیخ طوسی و ما آن را که طبرسی و غیره نقل نموده اند، ذکر می نماییم. شیخ مذکور به اسناد خود از محمد بن حسن بن یحیی الحارثی روایت کرده که علی بن مهزیار گفت: بیست حجّ کردم به قصد آن که شاید خدمت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- برسم و میسّر نشد، تا آن که شبی در رختخواب خود خوابیده بودم، صدایی شنیدم که کسی گفت: یابن مهزیار! امسال به حجّ برو که امام خود را خواهی دید.

شادان از خواب بیدار شده، باقی شب را به عبادت، صبح کردم. علی الصباح جمعی رفیق راه یافته، به اتّفاق ایشان به عزم حجّ از خانه بیرون رفتم، وارد کوفه شدیم، بسیار تجسّس نمودیم ولی اثر و خبری نیافتیم. پس به عزم حجّ با ایشان بیرون رفتم، داخل مدینه شدم و چند روزی توقّف کردم، از حال صاحب الزمان علیه السّلام بحث و فحص کردم،

ص: 479


1- دلائل الامامة، ص 542- 539؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 118- 115.

خبری از او نیافتم و چشمم به جمال آن بزرگوار منوّر نگردید.

مغموم شده، ترسیدم آرزوی دیدن آن حضرت به دلم بماند. به سوی مکّه خارج شدم، جستجوی بسیار کردم، اثری نیافتم، حجّ و عمره خود را تا یک هفته ادا کردم و در جمیع اوقات در طلب دیدن او بودم، متفکّر بودم، ناگاه در کعبه گشوده شد، مردی را دیدم که مانند شاخ درخت، بدنش لاغر و به دو برد، محرم بود.

دلم، دیدن او راحت شد، برای تکریم نزد او رفتم و نیم خیزی کردم و به روایت دیگر او را در طواف دیدم، گفت: اهل کجایی؟

گفتم: اهل عراق.

گفت: کدام عراق؟

گفتم: اهواز.

گفت: ابن خصیب را می شناسی؟

گفتم: آری.

گفت: رحمه اللّه شب او چه بسیار طولانی بود، نوال او زیاد و اشک چشمش عزیز بود.

گفت: ابن مهزیار را می شناسی؟

گفتم: آری، منم.

گفت: حیّاک اللّه بالسّلام یا ابا الحسن! بعد با من مصافحه و معانقه نمود و گفت: یا ابا الحسن! کجاست امانتی که میان تو و امام گذشته حضرت ابو محمد علیه السّلام بود؟

گفتم: موجود است، دست در جیب خود کرده، انگشتری که بر آن محمد و علی نقش شده بود، بیرون آوردم.

چون آن را خواند، گریست. آن قدر که جامه احرامش به آب چشمانش تر شد و گفت: یا ابا محمد! خدا تو را رحمت کند. زیرا تو خوب امّت و بهترین آن ها بودی، خدا تو را به امامت شرف داده و تاج علم و معرفت بر سر تو نهاده بود، پس ما هم به سوی تو خواهیم آمد.

بعد از آن به من گفت: یا ابا الحسن چه اراده داری؟

ص: 480

گفتم: امام محجوب عالم را.

گفت: او از شما محجوب نیست، لکن پرده بد اعمال شما او را پوشانده، برخیز به منزل خود برو و آماده ملاقات من باش! آن وقت که ستاره جوزا غروب کند و ستاره آسمان درخشان گردد، آن زمان، من میان رکن و مقام ایستاده ام.

ابن مهزیار گوید: نفس من طیّب گردید و یقین کردم که خدا به من تفضّل فرموده، پس به منزل رفته، منتظر وقت بودم، تا آن که وقت رسید. بیرون آمده، بر مرکوب خود سوار شده، ناگاه آن شخص را دیدم که آواز داد: یا ابا الحسن! به سوی من آی.

من به سوی او رفتم. بر من سلام کرد و گفت: ای برادر روانه شو! و به راه افتاد، گاه سیر بیابان می نمود، گاه به کوه بالا می رفت تا به کوه طایف رسیدیم.

گفت: یا ابا الحسن! پیاده شو که باقی نماز شب را بگذاریم. پیاده شدیم و دو رکعت نماز فجر را به جای آوردیم. سپس گفت: ای برادر روانه شو! سوار شده، وادی و کوه و پست و بلند را طی نمودیم، به عقبه ای برآمدیم و به بیابانی بزرگ سفید، مانند کافور نزدیک شدیم، چشم گشودم، خیمه ای نورانی از مو دیدم و نور آن برافروخته بود.

آن مرد به من گفت: نظر کن! چه می بینی؟

گفتم: خانه ای از مو می بینم که نور آن تمام آسمان و وادی را روشن کرده است.

گفت: منتهای آرزوها در آن باشد، دیده تو روشن باد!

چون از عقبه بیرون رفتیم، گفت: پیاده شو که این جا هر صعبی ذلیل شود، چون از مرکب پایین آمدیم، گفت: مهارش را رها کن!

گفتم: آن را به که بسپارم؟

گفت: این جا حرمی باشد که جز ولیّ خدا کسی داخل در آن نگردد و از آن خارج نشود.

با او روانه شدم؛ نزدیک خیمه نورانی رسیدیم.

گفت: توقّف نما تا اذن حاصل کنم. داخل شده، بعد از زمانی قلیل بیرون آمد و گفت: خوشا به حالت که مرخّص شدی.

ص: 481

چون داخل شدم، آن بزرگوار را دیدم که بر بالای نمدی نشسته، نطع سرخی بر روی نمد انداخته، به بالشی از پوست تکیه کرده، سلام کردم؛ بهتر از سلام من جواب دادند.

رویی مانند ماه شب چهارده مشاهده کردم که از طیش و سفاهت مبرّا، نه بسیار بلند و نه کوتاه بود، اندکی به طول مایل، گشاده پیشانی با ابروهای باریک کشیده و به یکدیگر رسیده، چشم های سیاه گشاده، بینی کشیده، گونه های رو هموار و برنیامده، در نهایت حسن و جمال و بر گونه راستش خالی بود؛ مانند فتات مشکی که بر صفحه نقره افتاده باشد و موی عنبر بوی سیاهی بر سرش بود، نزدیک به نرمه گوش آویخته، از پیشانی نورانی اش نوری مانند ستاره درخشان ساطع بود با نهایت سکینه، وقار، حیا، حسن و جمال.

سپس احوال شیعیان را یک یک از من پرسیدند.

عرض کردم: ایشان در دولت بنی عبّاس در نهایت مشقّت و ذلّت و خواری عیش می نمایند.

فرمود: ان شاء اللّه روزی خواهد آمد که شما مالک ایشان باشید و ایشان در دست شما ذلیل باشند.

فرمود: پدرم از من عهد گرفته در زمین ساکن نشوم، مگر جایی که پنهان ترین و دورترین جاها باشد، تا آن که از اذیّت گمراهان مأمون باشم تا زمانی که خدا اذن ظهور دهد و به من فرمود: ای فرزند! خدا اهل بلاد و طبقات عباد را از حجّت و امام خالی نمی گذارد تا مردم از او پیروی نمایند و حجّت بر خلق تمام گردد.

ای فرزند! تو آن باشی که خدا برای اظهار حقّ و ابطال باطل و اهلاک اعدای دین و اطفای نایره مضلّین آماده کرده؛ پس به مکان های پنهان زمین ملازم باش و از بلاد ظالمین دور شو و تو در پنهانی وحشتی از وحدت نداشته باش، زیرا دل های اهل طاعت به تو مایل باشند، مانند مرغان که به سوی آشیان پرواز نمایند و ایشان گروهی باشند که به ظاهر در دست مخالفان خوار و ذلیل اند و نزد خدا گرامی، عزیز، اهل قناعت، متمسّک به اهل بیت طهارت و در احکام دین و شریعت تابع ایشان باشند، با

ص: 482

دشمنان با براهین مجادله کنند و در صبر بر تحمّل اذیّت از مخالفان مذهب و ملّت، حجّت و خاصّان خدایند، تا آن که در دار آخرت به عزّت و نعمت آسوده باشند.

ای فرزند! بر مصادر و موارد امور خود صبر کن تا خدا اسباب دولت تو را میسّر گرداند و علم های زرد و رایات سفید را مابین حطیم و زمزم را بر سر پا و بر سر تو، به جولان درآورد، فوج فوج از اهل اخلاص و مصانات نزدیک حجر الاسود به سوی تو آیند و بیعت نمایند، ایشان برای قبول دین پاک طینت اند و در رفع فتنه های مضلّین، تسلّط و قوّت بازو دارند، در آن وقت باغ های ملّت و دین بارور گردد، صبح حق، درخشان شود و خداوند به وسیله تو ظلم و طغیان را از روی زمین براندازد و بهجت امن و امان را در اطراف جهان ظاهر کند، مرغان شرایع دین، به آشیانه خود پرواز کنند و باران فتح و ظفر، بساتین ملّت را سبز و خرّم سازد.

آن بزرگوار فرمودند: باید آن چه در این مجلس دیدی، پنهان داری و به غیر اهل صدق و وفا و امانت اظهار نداری.

ابن مهزیار گوید: چند روزی در خدمت آن بزرگوار ماندم و مسایل مشکل خود را سؤال نمودم، آن گاه مرخّص شدم که به سوی اهل خود برگردم و هنگام وداع، بیش از پنجاه هزار درهم با خود داشتم، به عنوان هدیه آن ها را خدمت آن جناب بردم و در باب قبول، الحاح و اصرار کردم.

تبسّم نمودند و فرمودند: به وسیله این مال ما، استعانت دریاب و به سوی عیال مراجعت کن که راه دوری در پیش داری، در حقّ من دعای بسیار فرمودند و مراجعت نمودم، انتهی.

این ناچیز گوید: روات اخبار این کیفیّت را در کتب خود با اختلاف بسیار، هم از حیث صاحب قضیّه و هم از حیث ایجاز و اطناب ذکر نموده اند؛ چنان که فی الجمله در صدرش اشاره شد، پس ممکن است قضیّه ای واحد باشد و اختلاف اسم صاحب آن به محمد، علی یا ابراهیم، نظر به اختلاف نسبت روات باشد او را گاهی به پسر، گاهی به پدر، گاه به جدّ و یا آن که قضایای متعدّد باشند و اللّه الاعلم بحقیقة الحال.

ص: 483

[شیخ باقر کاظمی ] 10 یاقوتة

مکاشفه عالم ثقه شیخ باقر بن شیخ هادی کاظمی مجاور نجف اشرف است که روشنایی مثل جمره نار در مقام مهدی علیه السّلام در مسجد سهله دید.

علّامه نوری در نجم الثاقب (1) از سیّد عالم عامل و فاضل کامل، قدوة الاتقیاء و زین الصلحا، آقا سیّد محمد بن سیّد هاشم هندی و او از شیخ باقر مزبور حکایت کرده که گفت: زمانی در ایّام جوانی با خال خود شیخ محمد علی قاری، مصنّف سه کتاب در علم قرائت و مولّف کتاب تعزیت به مسجد سهله رفتیم، در آن زمان موحش بود و این عمارت های جدید را نداشت و قبل از آن که آن را اصلاح کنند راه میان مسجد سهله و کوفه بسیار بود.

چون در مقام مهدی علیه السّلام نماز تحیت را به جای آوردیم، خال من سبیل و کیسه تتن خود را فراموش کرد، وقتی بیرون رفتیم و به در مسجد رسیدیم، متذکّر شد، پس مرا به آن جا فرستاد، وقت عشا بود که داخل مقام شدم و کیسه و سبیل را برداشتم، دیدم جمره آتش بزرگی در وسط مقام مشتعل بود، ترسیدم و هراسان بیرون رفتم. چون خالم مرا هراسان دید، پرسید: چه شده؟

خبر جمره آتش را به او دادم. به من گفت: به مسجد کوفه می رسیم و از عبد صالح حاجی عبد اللّه می پرسیم، زیرا او بسیار به آن مقام تردّد کرده و نباید از علم به آن خالی باشد.

چون خالم از او سؤال کرد، گفت: بسیاری از اوقات جمره آتش را در خصوص مقام مهدی علیه السّلام دیدم، نه در سایر مقامات و زاویه ها.

این ناچیز گوید: اگرچه این حکایت و مکاشفه مناسب مصادیق مکاشفات منقول در این عبقریّه نبود، ولی چون فی الجمله مناسبت در نقل این گونه امور و ترتیب آن ها با همدیگر، کافی است، لذا نقل شد و حاجی عبد اللّه مذکور در قضیّه از

ص: 484


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 743- 742؛ بحار الانوار، ج 53، ص 245- 243.

جمله زهّاد و عبّاد، بلکه دارای کرامت بوده است.

چنان که شیخ باقر مذکور از شیخ مهدی زریجاوی به نقل آقا سیّد محمد هندی سابق الذکر نقل نموده که گفت: وقتی در مسجد کوفه بودم، دیدم آن عبد صالح، حاجی عبد اللّه، بعد از نصف شب عازم نجف شده تا در اوّل روز به آن جا برسد، من نیز همراه او رفتم. چون به چاهی رسیدیم که در وسط راه است، شیری دیدیم که آن جا نشسته و صحرا خالی از متردّدین است و غیر از من و او کسی نیست.

پس من ایستادم، گفت: چه شده؟

گفتم: این شیر است.

گفت: بیا و باک مدار!

گفتم: این چگونه می شود؟

اصرار کرد و من امتناع نمودم.

گفت: اگر ببینی من به او رسیدم، مقابلش ایستادم و مرا اذیّت نکرد، آن گاه خواهی رفت؟

گفتم: آری. پیش افتاد، نزدیک شیر رفت و دست خود را بر پیشانی او گذاشت. وقتی چنین دیدم، به سرعت شتافتم، با ترس و بیم از او و شیر گذشتم. او به من ملحق شد و شیر در مکان خود باقی ماند؛ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ(1)؛ اجرا لخلوص العقیدة و العبادة و الدعاء.

[مردی در کنار دریا] 11 یاقوتة

مکاشفه مردی است که منزلش کنار دریا بود.

سیّد جلیل جزایری در کتاب مقامات النجاه گفته: اوثق برادران من در شوشتر در خانه ما که قریب به مسجد اعظم است به من خبر داد و گفت: هنگامی که در دریای

ص: 485


1- سوره جمعه، آیه 4.

هند بودیم، میان کشتی نشستگان گفتگو از عجایب دریا بود.

یکی از ثقات نقل کرد: کسی که بر او اعتماد داشتم، برایم روایت نمود که منزل او در بلدی از سواحل دریا و جزیره ای میان دریا بود که میان اهل آن ساحل و آن جزیره مسافت یک روز یا کمتر و آب و هیزم و میوه ایشان از آن جزیره بود.

اتفاق افتاد که ایشان حسب عادت خود به قصد رفتن به آن جزیره بر کشتی سوار شدند و به قدر قوت یک روزه با خود برداشتند. وقتی به وسط دریا رسیدند، بادی وزید و ایشان را از مقصودی که داشتند، برگرداند و تا سه روز به همین حال باقی ماندند و به جهت کمی آب و طعام بر هلاکت مشرّف شدند.

آن گاه هوا ایشان را به یکی از جزایر دریا انداخت، سپس بیرون آمدند و داخل جزیره شدند، در آن جزیره آب های گوارا و میوه های شیرین و انواع درختان بود. یک روز آن جا ماندند، آن گاه آن چه احتیاج داشتند، حمل نمودند، بر کشتی سوار شدند و کشتی را به راه انداختند. قدری که از ساحل دور شدند، دیدند مردی از آن ها در جزیره باقی مانده، او را آواز کردند ولی بر ایشان میسّر نشد که برگردند.

آن گاه دیدند آن شخص، دسته ای از هیزم بسته، آن را زیر سینه خود گذاشته و با آن در آب دریا سیر می کند که خود را به کشتی برساند. امّا میان او و آن جماعت شب حایل شد و در دریا ماند. اهل کشتی، بعد از چند ماه به وطن و اهالی خود رسیدند؛ به اهل قریه و اهل آن مرد خبر دادند. عزای او را گرفتند. یک سال یا بیشتر به همین حال بودند، آن گاه دیدند آن مرد به نزد اهلش برگشت. به یکدیگر بشارت دادند و رفقای کشتی او جمع شدند.

قصّه خود را برایشان نقل کرد و گفت: چون میان من و شما شب حایل شد، به حال خود باقی ماندم، موج دریا مرا از جایی به جایی می برد و دو روز روی آن دسته هیزم بودم، تا آن که موج مرا به کوهی انداخت که در ساحل بود. به سنگی چسبیدم و چون بلند بود، نتوانستم از آن بالا روم. پس در آب ماندم، ناگاه افعی بسیار بزرگی دیدم که از منار، درازتر و کلفت تر بود، بر کوه برآمد و سر خود را دراز کرد که از بالای سر من از

ص: 486

دریا ماهی صید کند. من به هلاکت یقین کردم و به سوی خداوند تبارک و تعالی تضرّع نمودم. سپس دیدم عقربی از پشت افعی راه می رود، چون بالای دماغش رسید، نیش خود را فرو برد؛ گوشت او را از هم ریخت و استخوان های پشت باقی ماند و دندان های او مانند نردبان بزرگی بود که پلّه های بسیار داشت و بالا رفتن بر آن ها آسان بود. از دندان ها بالا رفتم تا داخل جزیره شدم و خدای تعالی را بر این موهبت عظیم شکر کردم. تا نزدیک عصر در آن جزیره راه می رفتم. منازل نیکویی دیدم که بنیان های مرتفعی داشت، خالی بود لکن آثار انسی در آن بود.

در موضعی از آن پنهان شدم، عصر که شد، بندگان و خدمتکارانی را دیدم که هر یک بر استری سوار بودند. فرود آمدند و فرش های نیکو گسترانیدند و در تهیّه طعام و طبخ آن شروع کردند. چون فارغ شدند، دیدم سوارهایی می آیند و جامه های سفید و سبز پوشیده اند و از رخسارهایشان نور می درخشید. فرود آمدند و طعام را نزد ایشان حاضر نمودند. سپس شروع به خوردن نمودند، آن که در هیأت، از همه نیکوتر و نورش از همه بیشتر بود، فرمود: حصّه ای از این طعام برای مردی غایب بردارید!

فارغ که شدند، مرا آواز داد؛ ای فلان پسر فلان! بیا! تعجّب کردم و نزد ایشان رفتم.

به من مرحبا گفتند، پس از آن طعام خوردم و بر من محقّق شد که آن از طعام بهشت است. چون روز شد، همه سوار شدند و به من گفتند: منتظر باش! در عصر مراجعت کردند، چند روزی با ایشان بودم.

روزی آن شخص که از همه نورانی تر بود، به من فرمود: اگر می خواهی با ما در این جزیره بمانی، در این جا بمان و اگر خواستی نزد اهل خود بروی، کسی را با تو می فرستم که تو را به بلدت برساند. از شقاوتی که داشتم، بلد خود را اختیار نمودم. شب که شد، مرکبی برایم امر فرمود و با من بنده ای از بندگان خود را فرستاد، ساعتی از شب رفتیم و من می دانستم که میان ما و اهلم، چند ماه و چند روز مسافت است. اندکی از شب نگذشت که صدای سگان را شنیدم. آن غلام به من گفت: این آواز سگان شما است.

ملتفت نشدم، مگر آن که خود را در خانه خود دیدم. سپس گفت: این خانه تو است؛

ص: 487

فرود آی! وقتی فرود آمدم، گفت: در دنیا و آخرت زیانکار شدی. آن مرد صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- بود. سپس به سوی غلام ملتفت شدم، دیگر او را ندیدم و من حال میان شما هستم و از تقصیری که کردم، پشیمانم، این حکایت من است.(1)

[ناظر سید بحر العلوم ] 12 یاقوتة

مکاشفه ناظر امور، جناب سیّد بحر العلوم است.

عالم جلیل و معاصر نبیل نوری در نجم الثاقب (2) از مرحوم آقا خوند ملّا زین العابدین سلماسی نقل نموده که ایشان از ناظر امور سیّد بحر العلوم حکایت کرده:

در ایّام مجاورت مکّه معظّمه با آن که سیّد- علیه الرحمة- در بلد، غریب و از اهل و خویشان منقطع بود، در بذل و عطا فجری القلب بود و اعتنایی به کثرت مصارف و زیاد شدن مخارج نداشت. اتّفاقا روزی چیزی نداشتیم، چگونگی حال را خدمت سیّد عرض کردم که مخارج زیاد و چیزی در دست نیست.

چیزی نفرمود، عادت سیّد بر این بود که صبح طوافی دور کعبه می کرد، به خانه می آمد و در اطاقی مختصّ به خودش می رفت. سپس ما قلیانی برایش می بردیم، آن را می کشید. آن گاه بیرون می آمد، در اطاق دیگری می نشست، تلامذه از هر مذهبی جمع می شدند و برای هر صنف به طریق مذهبش درس می گفت.

آن روز که از تنگدستی در روز گذشته شکایت کرده بودم، چون از طواف برگشت و حسب العادت قلیان را حاضر کردم؛ ناگاه کسی در را کوبید. سیّد به شدّت مضطرب شد و به من گفت: قلیان را بگیر و از این جا بیرون ببر! خود نیز به شتاب برخاست، نزدیک در رفت و در را باز کرد.

ص: 488


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 309- 307.
2- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 730- 729؛ بحار الانوار، ج 53، ص 238- 237.

شخص جلیلی به هیأت اعراب داخل شد و در اطاق سیّد نشست، سیّد در نهایت ذلّت و مسکنت و ادب، دم درب نشست و به من اشاره کرد قلیان را نزدیک نبرم.

ساعتی نشسته، باهم سخن می گفتند. آن گاه برخاست، سیّد به شتاب برخاست، در خانه را باز کرد، دستش را بوسه زد و او را بر ناقه ای که در خانه خوابانیده بود، سوار کرد، او رفت و سیّد با رنگ متغیّر، بازگشت، براتی دست من داد و گفت: این حواله ای بر مرد صرّافی است که در کوه صفا می باشد. نزد او برو، آن چه بر او حواله شده از او بگیر.

برات را گرفتم و آن را نزد همان مرد بردم. چون برات را گرفت و در آن نظر کرد، بوسید و گفت: برو چند حمّال بیاور! رفتم و چهار حمّال آوردم. به قدری که آن چهار نفر می توانستند حمل کنند، ریال فرانسه آورد و ایشان برداشتند، ریال فرانسه، پنج قرانی عجم و چیزی زیادتر است، حمّال ها آن ریال ها را به منزل آوردند.

روزی نزد آن صرّاف رفتم که از حال او مستفسر شوم و این که این حواله از چه کسی بود؛ نه صرّافی دیدم نه دکّانی. از کسی که آن جا حاضر بود، از حال صرّاف پرسیدم.

گفت: ما هرگز در این جا صرّافی ندیده بودیم و در این جا فلانی می نشیند. دانستم این از اسرار ملک علّام بود. فقیه نبیه و عالم وجیه، صاحب تصانیف رایقه و مناقب فائقه، شیخ محمد حسین کاظمینی، ساکن نجف اشرف از بعضی از ثقات از شخص مذکور مرا به این حکایت خبر داد.

[مردی تاجر] 13 یاقوتة

مکاشفه مردی تاجر است.

چنان که در کتاب مذکور علّامه معاصر مزبور از کتاب ضیاء العالمین عالم متبحّر، جلیل افضل اهل عصر خود، ابو الحسن الشریف العاملی جدّ مادری صاحب

ص: 489

جواهر الکلام که او از حافظ ابو نعیم و ابو العلای همدانی نقل نموده و هردو به سند خود از ابن عمر روایت کرده اند که گفت: رسول خدا فرمود: مهدی علیه السّلام از قریه ای بیرون می آید که به آن کرعه می گویند و بر سر او ابری است که منادی در آن ابر ندا می کند: این مهدی علیه السّلام خلیفه خداوند است، از او متابعت کنید!(1)

جماعتی از محمد بن احمد روایت کرده اند که گفت: پدرم پیوسته از کرعه سؤال می کرد و نمی دانستم کرعه کجاست.

شیخ تاجری با مال و حشمت نزد ما آمد؛ آن قریه را از او سؤال کردیم.

گفت: شما آن قریه را از کجا می شناسید؟

والدم گفت: حدیث و قضیّه آن را از کتب شنیدم. تاجر گفت: پدرم بسیار سفر می کرد؛ یک دفعه شتران خود را بارگیری کرد و با او سیر می کردیم و محلّی را در نظر داشتیم. راه را گم کردیم، تا آن که توشه ما تمام و نزدیک شد تلف شویم. سپس به قبّه ها و خیمه هایی از چرم مشرّف شدیم. به سوی ما بیرون آمدند و قصّه خود را برای ایشان حکایت کردیم. ظهر که شد، جوانی بیرون آمد که نیکوروی تر، با مهابت تر و جلیل القدرتر از او ندیده بودیم، به نحوی که از نظر کردن به سوی او سیر نمی شدیم.

نماز ظهر را با ایشان خواندیم؛ مثل اهل عراق نماز می خواند، با دست های رها شده؛ یعنی مانند اهل سنّت که دست ها را روی سینه بالای هم می گذاشتند، نبود. چون سلام نماز داد، پدرم بر او سلام کرد و برایش قصّه را حکایت نمود. چند روز آن جا ماندیم، مردمانی مانند ایشان ندیدیم و از ایشان یاوه و لغوی نشنیدیم.

آن گاه از او مسألت نمودیم تا ما را به راه برساند. شخصی را با ما فرستاد. تا چاشتگاهی با ما آمد، ناگاه دیدیم در آن موضعی هستیم که می خواستیم.

والدم از آن شخص سؤال نمود آن جوان چه کسی بود؟

گفت: او مهدی علیه السّلام محمد بن الحسن علیه السّلام بود و به موضعی که آن جناب آن جاست،

ص: 490


1- ر. ک: الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 259؛ بحار الانوار، ج 36، ص 335 و ج 51، ص 80 و 95 و ج 52، ص 380؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 68؛ معجم البلدان، ج 4، ص 452.

کرعه می گویند که از بلاد یمن می باشد، از آن طرفی که به بلاد حبشه متّصل است، ده روز راه است در بیابانی که در آن آب نیست.(1)

عالم متقدّم بعد از نقل این قصّه فرموده: بین آن چه ذکر شد، منافاتی نیست، یعنی خروج مهدی علیه السّلام از کرعه و بین آن چه ثابت شده از این که آن جناب در اوّل ظهورش از مکّه ظاهر می شود، زیرا آن جناب از موضعی بیرون می آید که در آن جا اقامت دارد، تا آن که به مکّه می آید و در آن جا امر خود را ظاهر می کند و باید دانست ذکر قریه مذکور، مخصوص به روایات اهل سنّت نیست، بلکه در احادیث خاصّه هم از آن قریه اسم برده شده است.

چنان که علّامه مجلسی در بحار الانوار از کتاب کفایة الاثر(2) ثقه جلیل علی بن محمد خزّاز نقل نموده که به اسانید متعدّد از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله روایت کرده که بعد از شمردن عدد ائمّه علیهم السّلام فرمود: آن گاه امام ایشان، از ایشان غایب می شود. بعد از کلماتی دیگر که بیان فرمود: حضرت امیر علیه السّلام عرض کرد: یا رسول اللّه! امام غایب در غیبت خود چه خواهد کرد؟

فرمود: صبر می کند تا خداوند او را در خروج اذن دهد، پس از قریه ای بیرون می آید که به آن کرعه می گویند. بر سرش عمّامه من است، درع مرا پوشیده، شمشیر و ذوالفقار مرا حمایل نموده و منادی ندا می کند این، مهدی خلیفة اللّه است. او را متابعت کنید!

گنجی شافعی نیز خبر سابق را به مثل آن چه از حافظ ابو نعیم و ابو العلای همدانی در کتاب خود ذکر شد، نقل نموده است، انتهی و اللّه العالم.

ص: 491


1- ر. ک: الصراط المستقیم الی مستحقی القدیم، ج 2، ص 261- 260.
2- کفایة الاثر فی النص فی الائمة الاثنی عشر، ج 151- 150.

[سبزی فروش اهل نجف ] 14 یاقوتة

مکاشفه مردی سبزی فروش از اهل نجف اشرف است.

در کتاب مذکور از عالم عامل و فقیه کامل، سیّد سند و حبر معتمد، آقا سیّد محمد بن العالم الاوحد، السیّد احمد بن العالم الجلیل و المتوحّد النبیل السیّد حیدر الکاظمینی که از تلامذه خاتم المجتهدین و فخر الاسلام و المسلمین، استاد أعظم، شیخ مرتضی الانصاری- اعلی اللّه مقامه- است، از اتقیای علمای آن بلد شریف بوده و از صلحای ائمّه جماعت صحن و حرم شریف، ملاذ طلّاب و غربا و زوّار، پدر و جدّش از معروفین علما و تصانیف جدّش، سیّد حیدر در اصول و فقه و غیره موجود است.

بالجمله معاصر مزبور از سیّد مذکور شفاها و کتابتا نقل نموده: زمانی که به جهت تحصیل علوم دینیه در نجف اشرف مجاور بودم و این در حدود سال هزار و دویست و هفتاد و پنج بود، از جماعتی از اهل علم و غیر ایشان، از اهل دیانت می شنیدم که مردی را ذکر می کردند که شغلش فروختن بقولات و سبزیجات بود و او مولای ما امام منتظر- صلوات اللّه علیه- را دیده است. جویا شدم شخص او را بشناسم.

او را شناختم و یافتم که مرد صالح متدیّنی است، خوش داشتم در مکان خلوتی با او مجتمع شوم و کیفیّت را از او مستفسر شوم که شرفیابی او در حضور حجّت علیه السّلام چگونه بوده است، لذا مقدّمات مودّت با او را پیش گرفتم و بسیاری از اوقات که به او می رسیدم، سلام می کردم و از بقولات و امثال آن که می فروخت، می خریدم، تا آن که میان من و او رشته مودّت پیدا شد و همه این ها به جهت شنیدن آن خبر شریف از او بود.

یک شب چهارشنبه به جهت نماز معروف به نماز استجاره، به مسجد سهله رفتم، چون به در مسجد رسیدم، شخص مذکور را دیدم که آن جا ایستاده. فرصت را غنیمت شمردم و از او خواهش کردم شب را نزد من بیتوته کند. با من بود تا این که از اعمال موظف در آن مسجد شریف فارغ شدیم و به قاعده متعارف آن زمان به مسجد اعظم

ص: 492

مسجد کوفه رفتیم.

چون در مسجد سهله به جهت نبودن این بناهای جدید و آب و خادم جای اقامت نبود؛ به آن مسجد رسیدیم، پاره ای از اعمال آن را به جای آوردیم و در منزل مستقر شدیم، خبر معهود را از او سؤال کردم و خواهش نمودم قصّه خود را به تفصیل بیان کند.

گفت: من بسیار از اهل معرفت و دیانت می شنیدم که هرکس چهل شب چهارشنبه در مسجد سهله پی در پی به نیّت دیدن امام عصر علیه السّلام؛ برای رؤیت آن جناب موفّق می شود. وقتی این مطلب مکرّر واقع شد، نفسم به انجام این کار شایق شد و ملازمت عمل استجاره را در هر شب چهارشنبه قصد کردم و شدّت گرما، سرما، باران و غیر آن مانع من از این کار نبود، تا این که قریب یک سال بر من گذشت و من ملازم عمل استجاره بودم و در مسجد کوفه به قاعده متعارف بیتوته می کردم؛ عصر سه شنبه ای به عادتی که داشتم پیاده از نجف اشرف بیرون آمدم و موسم زمستان بود، ابرها متراکم و باران کم کم می آمد.

متوجّه مسجد شدم و آمدن مردم را به آن جا حسب عادت مستمره مطمئن شدم، هنگام غروب آفتاب به مسجد رسیدم، عالم را تاریکی سخت با رعد و برق زیاد فرا گرفته بود. خوف بر من مستولی شد و از تنهایی، ترس مرا گرفت، زیرا احدی را در مسجد ندیدم، حتّی خادم مقرّری که در شب های چهارشنبه آن جا می آمد، آن شب نبود.

به غایت متوحّش شدم و در نفس خود گفتم؛ سزاوار است نماز مغرب را به جای آورم، عمل استجاره را به تعجیل بکنم و به مسجد کوفه بروم.

نفس خود را به این ساکن کردم. برخاستم و نماز مغرب را خواندم، آن گاه عمل استجاره را از نماز و دعا به جای آوردم و آن را حفظ داشتم، بین عمل استجاره ملتفت مقام شریف شدم که به مقام صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- معروف است، روشنی کاملی آن جا دیدم و قرائت نمازگزاری را از آن مکان شنیدم. نفسم مطمئن و دلم مسرور شد، کمال اطمینان پیدا کردم و گمان کردم در آن مکان شریف بعضی از زوّار

ص: 493

هستند که من بر ایشان مطّلع نشدم. با اطمینان خاطر عمل استجاره را تمام کردم.

آن گاه متوجّه مقام شریف گشتم و به آن جا داخل شدم. روشنایی عظیمی را در آن جا دیدم و چشمم به چراغ و شمعی نیفتاد لکن در تفکّر در این مطلب غافل بودم، در آن جا سیّد جلیل مهیبی دیدم که به هیأت اهل علم ایستاده، نماز می کند. دلم به سوی او مایل شد و گمان کردم او یکی از زوّار و از غرباست، چون در او تأمّل کردم، فی الجمله دانستم او از سکنه نجف اشرف نیست. سپس شروع به خواندن زیارت امام عصر علیه السّلام کردم که از وظایف مقرّر آن مقام است و نماز زیارت را خواندم. چون فارغ شدم، اراده کردم از او خواهش کنم به مسجد کوفه برویم، امّا بزرگی و هیبت او مانع شد، به خارج مقام نظر می کردم، شدّت ظلمت را می دیدم و صدای رعد و برق و باران را می شنیدم.

به روی مبارک خود، ملتفت من شد، با مهربانی و تبسّم به من فرمود: می خواهی به مسجد کوفه برویم؟

گفتم: آری، ای سیّد من! عادت ما اهل نجف چنین است که چون به عمل این مسجد مشرّف شدیم، به مسجد کوفه می رویم.

با آن جناب بیرون رفتیم، من به وجودش مسرور و به حسن صحبتش خرسند بودم، پس در روشنایی و در هوای نیک و زمین خشک، راه می رفتیم که چیزی به پا نمی چسبید و من از حال باران و تاریکی و رعد غافل بودم که آن ها را می دیدم. به در مسجد رسیدیم و آن جناب- روحی فداه- با من بود، من به جهت مصاحبت با آن جناب، در غایت سرور و امنیّت بودم، نه تاریکی داشتم و نه باران.

در بیرون مسجد را زدم، بسته بود.

خادم گفت: کیست در را می کوبد؟

گفتم: در را باز کن!

گفت: در این تاریکی و شدّت باران از کجا آمدی؟

گفتم: از مسجد سهله.

ص: 494

خادم در را باز کرد، به سوی سیّد جلیل ملتفت شدم، او را ندیدم و دنیا را در نهایت تاریکی دیدم و باران به شدّت می بارید. مشغول فریاد کردن شدم که یا سیّدنا و مولانا! بفرمایید، در باز شد. به پشت سر خود برگشتم و فریاد می کردم، اصلا از آن جناب اثری ندیدم و در آن زمان کم، سرما و باران و هوا مرا اذیّت کرد. داخل مسجد شدم و از حالت غفوه (1) بیدار گشتم؛ چنان که گویا در خواب بودم و به ملامت کردن نفس خود بر غفلتش از آن آیات ظاهر که دیده بودم، مشغول شدم و آن کرامات را متذکّر شدم از روشنایی عظیم در مقام شریف با آن که چراغی در آن جا ندیدم، اگر بیست چراغ هم آن جا بود، به آن ضیاء و روشنایی وفا نمی کرد و نامیدن سیّد جلیل مرا به اسم، با آن که او را نمی شناختم و ندیده بودم، به خاطر آوردم. وقتی در مقام به فضای مسجد نظر می کردم، تاریکی زیادی می دیدم و صدای رعد و برق و باران را می شنیدم و چون از مقام به مصاحبت آن جناب بیرون آمدم، در روشنایی راه می رفتم به نحوی که زیر پای خود را می دیدم و زمین، خشک و هوا ملایم طبع بود تا به در مسجد رسیدیم، از آن وقت که مفارقت فرمود، تاریکی هوا، سردی و باران دیدم و غیر این ها، از آن چه سبب شد یقین پیدا کنم بر این که آن جناب همان است که من عمل استجاره را به جهت مشاهده جمال او می کردم و گرما و سرما را در راه جنابش متحمّل می شدم؛ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ(2).(3)

[مرد نصرانی ] 15 یاقوتة

مکاشفه مردی از طایفه نصارا است که مهمان عون الدین یحیی بن هبیره وزیر بوده است.

چنان که سیّد جلیل جزایری در کتاب انوار النعمانیه از مولای فاضل ملقّب به رضا

ص: 495


1- حالتی بین خواب و بیداری.
2- سوره جمعه، آیه 4.
3- بحار الانوار، ج 53، ص 312- 309.

علی بن فتح اللّه کاشانی، او از شریف زاهد ابو عبد اللّه محمد بن علی بن حسین بن عبد الرحمن حسینی، او در کتابش به اسناد خود از اجلّ عالم حافظ حجّة الاسلام سعید بن احمد بن رضیّ و او از شیخ اجلّ مقری، خطیر الدین حمزة بن مسیّب بن حارث روایت نموده و او در هجدهم ماه شعبان سال پانصد و چهل و چهار هجری برای من و در خانه من حکایت کرده که در شهر بغداد می باشد و معروف به ظفریّه است، گفت:

شیخنا العالم ابو القاسم عثمان بن عبد الباقی بن احمد دمشقی در هجدهم جمادی الاخری سال پانصد و چهل و سه هجری برای من حدیث کرد و گفت: اجلّ عالم حجّت، کمال الدین احمد بن محمد بن یحیی الانباری در خانه خود که در دار السلام بغداد می باشد، در شب پنج شنبه، دهم ماه رمضان سال پانصد و چهل و سه حدیث کرد و گفت: رمضان سال مذکور، نزد وزیر عون الدین یحیی بن هبیره بر سر یک طبق بودیم؛ جماعتی نزد او بود، چون حاضرین مجلس، افطار کردند و بیشتر ایشان رفتند، ما هم اراده رفتن نمودیم.

وزیر به ما امر کرد شام را نزد او صرف کنیم، آن شب در مجلس او مردی بود که او را نمی شناختیم و پیش از آن نیاز او را ندیده بودیم، دیدیم وزیر زیاد او را اکرام می نمود و در نشستن به او نزدیکی می کرد، به کلام او گوش می داد و قول او را به خلاف سایر حضّار می شنید. ما مشغول سؤال و جواب و مذاکره علمی شدیم تا آن که غذا صرف گردید و اراده خروج کردیم.

بعض اصحاب وزیر خبر دادند که باران می بارد و مانع از رفتن است. وزیر به ما اشاره کرد شب را نزد او بمانیم. حسب الامر او توقّف کرده، باز مشغول مکالمه شدیم، سخن به ادیان و مذاهب کشید، به تکلّم در دین اسلام و مذاهب مختلف ظاهر در آن رجوع نمودیم، وزیر گفت: اقلّ طایفه در مذاهب اسلام، مذهب شیعه می باشد، در قلّت آن جماعت مبالغه نمود و گفت: الحمد للّه که اقلّ من القلیل و خوار و ذلیل اند.

در این اثنا شخصی که وزیر به او در مقام توقیر و احترام بود، به وزیر گفت: ادام اللّه بقاک! اگر رخصت باشد، در باب شیعه حکایتی کنم و آن چه به رأی العین مشاهده

ص: 496

نموده ام، به عرض رسانم، اگر صلاح نمی دانی، ساکت گردم. وزیر ساعتی متفکّر گشته، آخر به او رخصت داد.

وی اوّل خواست اظهار سازد که کثرت، دلیل حقیقت دین سنّیان و قلّت، حجّت بطلان مذهب شیعیان نمی شود، پس گفت: نشو و نمای من در مدینه باهیه بوده، آن شهر در غایت عظمت و بزرگی است و هزار و دویست ضیاع و قریه در آن حوالی می باشد و عقل از کثرت مردم آن قرا و نواحی حیران است، و لا یحصی عددهم الّا اللّه، تمام آن جمع کثیر نصرانی و بر دین عیسوی اند و در حدود باهیه مذکور، جزایر عظیم کثیره ای واقع است. همه مردم آن، نصرانی اند و در صحاری و براری جزایر مذکور که به نوبه و حبشه منتهی می شود؛ خلایق بسیار ساکن اند، همه نصرانی و از مذهب اسلام عاری هستند و هم چنین سکنه حبشه و نوبه و بربر از حدّ متجاوز و همه نصرانی اند و بر ملّت عیسوی و مسلمان در جنب کثرت ایشان، چون اهل بهشت نسبت به دوزخیان است و بعد از ادای این کلام، اراده نمود بر وزیر ظاهر سازد که اگر کثرت، دلیل حقیقت مذهب است، نصرانیان بیش از اهل سایر ملل و ادیان اند.

سپس گفت: بیست و یک سال قبل از این با پدرم به عزم تجارت از مدینه باهیه بیرون آمده، مسافرت نمودیم و به جهت حرص و شره، سفر پرخطر دریا را اختیار کردیم تا قاید تقدیر به قضای ملک قدیر، عنان کشتی ما را کشیده، به جزایر مشتمل بر انهار و اشجار رساند و در آن جا مداین عظیم و رساتیق (1) کثیری دیدیم، تعجّب کرده، از ناخدا اسامی آن جزایر را استفسار نمودیم، گفت: أنا و أنتم فی معرفتها سواء؛ من و شما در معرفت آن یکسانیم، ما هرگز به این جزایر نرسیده ایم و این نواحی را ندیده ایم.

چون نزدیک شهر اوّل رسیدیم، از کشتی بیرون آمده وارد آن شهر شدیم. شهری در غایت نزاهت و آب و هوایی در کمال لطافت و مردمی، در نهایت پاکیزگی و نظافت دیدیم.

در جهان هیچ کس ندیده چنان منزلی دل فروز و جان افزا

ص: 497


1- جمع رستاق.

عرصه خرّمش جهان افروز ساحت فرخّش جهان آرا

وقتی اسم شهر و والی را از ایشان پرسیدیم، گفتند: به این مدینه مبارکه می گویند و ملک آن را طاهر می خوانند، از تخت سلطنت و مستقر حکومت ملک مذکور، استفسار نمودیم، گفتند: در شهری است که به آن زاهره می گویند، از این جا تا به آن شهر از دریا ده روز راه و از راه برّ و صحرا بیست و پنج روز است.

گفتیم: عمّال و گماشتگان سلطان کجایند که اموال ما را دیده، عشر و خراج خود را برداشته، آن را بگیرند، شروع به معامله و مبایعه کنیم؟

گفتند: حاکم این شهر ملازم و اعوانی ندارد و مقرّر است که تجّار، خراج خود را برداشته، به خانه حاکم برند، ما را دلالت نموده، به منزل او رساندند.

چون در آمدیم، مردی را صوفی صفت، صافی ضمیر، صاحب حشمت و تدبیر و در زیّ صلحا و لباس اتقیا دیدیم، جامه ای از پشم پوشیده، عبایی در زیر انداخته، دواتی پیش خود نهاده و قلمی به دست گرفته بود، کتابی گشاده، کتابت می کرد.

از آن وضع تعجّب کرده، سلام کردیم. جواب داده، مرحبا گفت، ما را اعزاز و اکرام نموده، پرسید: از کجا آمده اید؟

صورت حال خود را تقریر نمودیم. فرمود: همه به شرف اسلام رسیده اید و توفیق تصدیق دین محمدی یافته اید؟

گفتیم: بعضی از رفقا بر دین موسی و عیسی راسخ بوده، انقیاد احکام اسلام ننموده اند.

گفت: اهل ذمّه، جزیه خود را تسلیم نموده، بروند و مسلمانان توقّف کنند تا مذهب ایشان را تحقیق و عقیده ایشان را معلوم نماییم.

پدرم جزیه خود، من و سه نفر دیگر را که نصرانی بودیم، تسلیم نمود و نه نفر یهودی هم جزیه دادند. بعد به جهت استکشاف حال مسلمانان به ایشان گفت مذهب خود را بیان کنید.

وقتی اظهار کردند و عقیده خود را باز نمودند، نقد معرفت ایشان بر محک

ص: 498

امتحان، تمام عیار نیامد؛ فرمود: انّما أنتم خوارج؛ شما در زمره اهل اسلام نبوده، در سلک خوارج، انتظام دارید و بنابر مبالغه فرمود: اموالکم تحلّ للمسلم المؤمن؛ اموال شما بر مؤمنین حلال است. سپس گفت: هرکس به رسول مجتبی و وصیّ او علی مرتضی علیه السّلام و سایر اوصیا تا صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- مولای ما ایمان ندارد، در زمره مسلمین نیست و داخل خوارج و مخالفین است.

مسلمانان که این سخن را شنیدند و به جهت عقیده فاسد، اموال خود را در معرض نهب و تلف دیدند، متألّم و حزین گردیدند، سر به جیب تفکّر برده، لحظه ای در دریای اندوه و تحیّر غوطه می خوردند و زمانی در بیابان بی پایان تأسّف و تحسّر، سرگشته می گشتند. عاقبت از والی مملکت، استدعا نمودند که حقیقت احوال ایشان را به حضرت سلطانی نوشته، آن جماعت را به زاهره فرستد تا شاید آن جا فرجی برایشان روی دهد. مسؤول ایشان به معرض قبول رسیده، حکم فرمود: به زاهره روند و این آیه را تلاوت نمود: لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ(1).

چون حال اهل اسلام را بدین منوال دیدیم، ایشان را در عین ملال گذاشتن نپسندیدیم، نزد ناخدا رفته، گفتیم مدّتی است رفیق و جلیس این جماعتیم، مروّت نیست ایشان را در این مهلکه تنها بگذاریم. التماس استیجار کشتی تو را داریم که به جهت رعایت خاطر این جماعت به زاهره رویم و ایشان را امداد و اعانت کنیم.

ناخدا قسم یاد کرد دریای زاهره را ندیده و هرگز به آن راه نرفته. ما از آن مأیوس گشته، از بعض مردم آن شهر، کشتی کرایه نموده، به اتّفاق اهل اسلام متوجّه زاهره شدیم و دوازده شبانه روز در آن دریا سرگردانی کشیدیم. صبح روز سیزدهم که طلوع نمود، ناخدا تکبیر گفت که شام محنت به پایان رسید، صبح راحت روی داد و علامات زاهره و منار و دیوار آن پیدا شد. از روی سرور و بهجت، به کمال سرعت روانه شدیم.

چاشتگاه به شهری رسیدیم که هیچ دیده، نظیر آن ندیده و هیچ گوشی نشنیده، کلمه

ص: 499


1- سوره انفال، آیه 42.

ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ (1)؛ آیه و نشانه ای درباره او بود و کلمه وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ (2)؛ از فسحت (3) ساحت او کتابتی، نسیمش غم زدا و روح افزا، هوایش فرح بخش و دلگشا و لب لذیذش بی غش و صافی و حیات بخش؛ چون آب زندگانی است.

چشم فلک ندید و نه گوش ملک شنید زین خوب تر بلاد و پسندیده تر مقرّ

این شهر دلگشا بر دریا مشرّف بود و مبنای آن بر کوهی سفید چون نقره بیضا، حصاری از جانب برّ و بحر، آن شهر را احاطه نموده، میان شهر، انهار کثیره پاکیزه ای جاری گشته و فواضل سیاه منازل و اسواق به دریا ریخته، ابتدای انهار کثیره تا انتهای آن یک فرسخ و نیم و در طعم و لذّت چون کوثر و تسنیم و در تحت آن کوه، باغ ها و بساتین بسیار و مزارع و اشجار بی شمار با میوه های لطیف خوشگوار و میان باغات و بساتین گرگ ها و گوسفندان می گشتند، باهم الفت گرفته، نمی رمیدند و اگر شخصی حیوانی را به زراعت کسی سر می داد، کناره گرفته، یک برگ از آن نمی خورد و سباع و هوام میان آن شهر جای کرده، ضرر ایشان به کسی نمی رسید.

چون از آن شهر گذشته، به مدینه مبارک زاهره رسیدیم، شهر عظیمی دیدیم، در وسعت و فراخی چون جنّت نعیم، مشتمل بر اسواق کثیره و امتعه غیر متناهیه، اسباب عیش و فراغت در آن آماده و خلایق برّ و بحر در آن می آمدند و می رفتند؛ مردم آن از روی قواعد و آداب، بهترین خلایق روی زمین و در امانت و دیانت و راستی، بی قرین بودند.

اگر کسی در بازار متاعی می خرید یا مزرعی ابتیاع می نمود، بایع متعرّض دادن آن نمی شد و به مشتری امر می نمود: یا هذا زن لنفسک، باید حقّ را برداشته، موقوف به من نداری، جمیع معاملات ایشان چنین بود، میان ایشان کلام لغو و بیهوده ای نبود و از غیبت، سفاهت، کذب و نمیمه متحرّز بودند.

ص: 500


1- سوره حجر، آیه 46.
2- سوره آل عمران، آیه 133.
3- پهنای، وسعت.

هرگاه وقت نماز در می آمد و موذّن اذان می گفت، همه مردم از مرد و زن، در نماز حاضر می شدند و بعد از وظایف طاعت و عبادت، به منازل خود مراجعت می نمودند.

چون این شهر عدیم النظیر را دیدیم و از سلوک و طرز آن تعجّب نمودیم، به ورود خدمت سلطان مأمور گشتیم. ما را به باغی آراسته درآوردند، میان گنبدی از قصب ساخته، بر دور آن، انهار عظیمی جاری گشته، سلطان در آن مکان بر مسند داوری نشسته بود، جمعی در خدمتش کمر اخلاص و متابعت بر میان بسته بودند، موذّن در آن خانه، اذان و اقامه گفت، کمتر از یک ساعت ساحت آن بستان وسیع و عرصه فسیح از مردم آن شهر پر گردید، سلطان، امامت کرده، مردم به او اقتدا نمودند، نماز جماعت گزاردند و در افعال و اقوال کمال خضوع و خشوع مرعی داشتند.

بعد از ادای نماز، سلطان عالی شأن به جانب ما دردمندان التفات نموده، فرمود:

ایشان اند که تازه بر ما رسیده، داخل شهر ما گردیده اند؟

گفتیم: بلی، یابن صاحب الأمر علیه السّلام! شنیده بودیم مردم آن شهر در حین خطاب و تحیّت به او، یابن صاحب الأمر علیه السّلام! می گویند.

حضرت سلطان ما را دلداری داده، ترحیب نمود و از سبّ ورود ما بدان جا استفسار نموده، گفت: أنتم تجّار أو ضیّاف؟؛ در سلک تجّار انتظام دارید یا داخل ضیافت و مهمانید؟

به عرض رساندیم: تاجریم و بر خوان احسان و انعام سلطان میهمان هستیم.

از مذهب و ملّت ما پرسیده، فرمود: در میان شما کدام اند که کمر اسلام بر میان جان بسته، اوامر و نواهی ایمان را منقاد گشته اند؟ کدام اند که در بیدای ضلالت مانده و به صحرای دلگشای ایمان و عرفان نرسیده اند؟

ما هریک حقیقت را معروض داشته، بر سرایر قلوب یکدیگر مطّلع گشتیم؟ آن گاه فرمود: مسلمانان فرق متکثّر و گروه متشعّب اند. شما از کدام طایفه اید؟

میان ما شخصی به مقری نام مشهور بود؛ او روزبهان بن احمد اهوازی و در مذهب و ملّت، تابع شافعی بود؛ تکلّم را آغاز کرد و عقیده خود را اظهار نمود.

ص: 501

فرمود: میان این جماعت کدام اند که در این ملّت با تو موافقت دارند؟

گفت: همه با من متفّق اند و شافعی را امام و مقتدا می دانند الّا حسّان بن غیث که مالکی است.

سلطان گفت: ای شافعی تو به اجماع قایل شدی و به قیاس عمل می کنی؟

گفت: بلی، یابن صاحب الامر!

سلطان خواست او را از تلاطم طوفان شقاوت و مخالفت نجات دهد و به ساحل سعادت هدایت رساند. فرمود: یا شافعی! آیه مباهله را خوانده ای و یاد داری؟

گفت: بلی، یابن صاحب الامر!

فرمود: کدام است؟

گفت: فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ (1).

فرمود: تو را به خدا قسم می دهم بگو که مراد پروردگار و رسول مختار، از این ابنا و نسا و انفس چه کسانی هستند؟

روزبهان خاموش شد.

سلطان فرمود: تو را به خدا قسم می دهم در سلک اصحاب کسا به غیر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و علی مرتضی علیه السّلام، فاطمه سیدة النساء علیها السّلام، حسن مجتبی علیه السّلام و حسین الشهید علیه السّلام به کربلا، کس دیگری بود؟

روزبهان گفت: لا، یابن صاحب الامر!

فرمود: لم ینزل هذه الایه الّا منهم و لا خصّ بها سواهم؛ به خدا سوگند! این آیه شریفه، در شأن عالی ایشان نازل شد و این شرف و فضیلت مخصوص ایشان است نه دیگران. سپس فرمود: یا شافعی! قسم بر تو باد! آیا حضرت سبحانی هرکس را از رجس معاصی و لوث مناهی پاک گردانیده، طهارت و عصمت او به نصّ کتاب ربّ الارباب ثابت شده، اهل ضلال می توانند به کمال او نقصی رسانند؟

ص: 502


1- سوره آل عمران، آیه 61.

گفت: لا، یابن صاحب الامر!

فرمود: باللّه علیک ما عنی بها الّا اهلها؛ به خدا سوگند! مراد حق تعالی، اصحاب کساست و اراده حق تعالی تعلّق گرفته که خطایا و سیّئات را از ایشان دور دارد تا اذیال عصمت ایشان به گرد عصیان، آلوده نگردد و از صغیره و کبیره نیز معصوم باشند. پس به فصاحت لسان و طاقت بیان، حدیثی ادا نمود که دیده ها گریان و سینه ها پر از ایمان گردید.

شافعی برخاسته و گفت: غفرا غفرا یابن صاحب الامر انسب نسبک؛ نسب عالی خود را بیان فرما و این سرگشته وادی ضلالت را هدایت نما!

سلطان به زبان حقایق، گفت: «أنا طاهر بن محمّد بن الحسن بن علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ الّذی انزل اللّه فیه وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ (1)؛ و اللّه که مراد ربّ العالمین از کلمه تامّه امام مبین، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است و امام المتّقین و سیّد الوصیّین و قاد الغرّ المحجلّین، علی بن ابی طالب، خلیفه بلا فصل خاتم النبیّین صلّی اللّه علیه و اله است و هیچ کس را نرسد که بعد از حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و اله، به غیر شاه ولایت و ماه خطّه هدایت ارتکاب امر خلافت نماید و در شأن ما کریمه ذریّه بعضها من بعض فرستاده و ما را به این مراتب عالیه اختصاص داده. سپس فرمود: یا شافعی! نحن ذرّیّة الرّسول، نحن اولوا الأمر.

روزبهان چون سخنان هدایت بیان شاهزاده عالمیان را استماع نمود، به سبب تحمّل نور معرفت و ایمان بی هوش گردید و چون به هوش باز آمد، به توفیق هدایت ربّانی ایمان آورد و گفت: الحمد للّه الّذی محسنی بالاسلام و الأیمان و نقلّنی من التّقلید إلی الیقین؛ خداوندی را حمد می کنم که دولت عرفان نصیب من نمود، خلعت ایمان به من پوشانید و از ظلمتکده تقلید به فضای فرح فزای نور ایمان رساند.

آن سرور دین و مرکز دایره یقین امر فرمود تا ما را به دار الضیافه برده، ضیافت

ص: 503


1- سوره یس، آیه 12.

نمایند و کمال اعزاز و اکرام مرعی دارند، مدّت هشت روز بر مائده احسان وجود آن شاهزاده عالمیان میهمان بودیم، همه مردم شهر در آن ایّام به دیدن ما آمدند، اظهار محبّت و مهربانی و غریب نوازی کردند.

مردم او جمله فرشته سرشت خوشدل و خوش خوی چه اهل بهشت

بعد از هشت روز از آن حضرت درخواستند که ما را ضیافت کنند و به شرف قبول مأمول ایشان به کمال شادی و بهجت به مراتب ضیافت و وظایف رعایت ما پرداخته، به مطاعم لذیذ و ملابس شهی، ما را ضیافت نمودند. عرض آن شهر پرسرور، دو ماه راه بود و سوار تندرو به کمتر از دو ماه، قطع مسافت نمی نمود، سکنه آن شهر بیان کردند که از این شهر گذشته، مدینه ای رایقه نام است و والی و حاکم آن، قاسم بن صاحب الامر است، طول و عرض آن برابر این شهر و مردم آن به حسب خلق، خلق، صلاح، سداد، رفاهیّت و فراغ بال، مانند مردم این شهر است و چون از آن شهر بگذری، به شهر دیگری مانند این شهر رسند، نام آن صافیه و سلطان آن ابراهیم بن صاحب الامر است، در حوالی آن شهر، رساتیق عظیم و ضیاع کثیر است که طول آن، دو ماه راه است و به شهری عناطیس نام منتهی می شود، حاکم آن، هاشم بن صاحب الامر و مسافت طول و عرض آن، چهار ماه راه است.

در حوالی آن، مزارع بسیار و مراتع بی شمار است، مزیّن به کثرت آن ها، خضرت اشجار، نضرت انهار و لطافت اثمار، نمونه جنّات تجری من تحتها الانهار.

می کند هر دم ندا از آسمان روح الأمین هذه جنّات عدن فادخلوها خالدین

هرکس بر سبیل عبور بدان خطّه موفور السرور رود، از دل که شهرستان بدن است، رخصت خروج نیابد.

القصّه به وزیر گفت: طول و عرض ولایات مذکور یک سال راه است و سکنه آن که نامحدوداند؛ تماما مؤمن و شیعه و قایل به تولّای خدا و رسول و ائمّه اثنا عشراند و از اعدای آن ها تبرّی می نمایند، مجموع ایشان به خضوع و خشوع، اقامه صلات نموده، ادای زکات می کنند و آن را به مصارف شرعی می رسانند، امر به معروف نموده، نهی از

ص: 504

منکر می کنند.

حکّام ایشان، اولاد صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- مدار ایشان، ترویج احکام ایمان و به حسب عدد، بیش از کافّه مردمان اند و گفتند این امصار و بلاد و کافّه خلایق و عباد نسبت به حضرت صاحب الامر و مجموع مردمان که از حدّ و حصر افزون اند؛ کمر انقیاد و ایقان و ایمان بر میان جان بسته، خود را از غلامان آن حضرت می دانند و چون مردم گمان می کردند در آن سال برگزیده ملک متعال، مدینه زاهره را به نور بهجت لزوم خود، منوّر خواهد ساخت؛ مدّتی انتظار ملازمت آن حضرت می کشیدیم، عاقبت از آن دولت ربّانی محروم مانده، روانه دیار خود شدیم.

امّا روزبهان و حسّان به جهت صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- و دیدن طلعت نورانی آن خلاصه دودمان، توقّف نمودند و در مراجعت با ما موافقت کردند.

چون این قصّه غریب که گوش هوش سامعان اخبار عجیبه، شبیه آن را نشنیده بود به اتمام رسید، عون الدین وزیر، برخاسته، به حجره خاصّه رفته، یک یک ما را طلبید و در عدم اظهار این اخبار، عهد و میثاق فرا گرفت و در عدم افشای این اسرار بسیار مبالغه و الحاح نمود و گفت: زینهار! اظهار این سرّ نکنید و این راز را پنهان دارید که دشمنان به قتل شما برنخیزند و خون شما نریزند، ما از ترس و بیم دشمنان خاندان و خوف اعادی و زراری پیغمبر آخر الزمان، جرأت اظهار این راز را ننمودیم و هرکدام که یکدیگر را ملاقات می کردیم، یکی مبادرت نموده، می گفت: أتذکّر رمضان؛ آیا ماه رمضان را به خاطر داری؟ دیگری در جواب می گفت: نعم و علیک بالأخفاء و الکتمان و لا تظهر سرّ صاحب الزمان صلوات اللّه علیه و علی آبائه الطاهرین و اولاده.(1)

این ناچیز گوید: علّامه جلیل نوری (2)- نوّر اللّه مرقده- بعد از این که این قضیّه را به عبارات کتاب اربعینی که از یکی از علما نزد او بوده و مسقوط الرأس بوده است، نقل فرموده، گفته: این قصّه را جماعتی از علما نقل کرده اند؛ بعضی به نحو مذکور و برخی به

ص: 505


1- بحار الانوار، ج 53، ص 220- 213.
2- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 472- 470.

اختصار و پاره ای به آن اشاره کرده اند؛ چنان که سیّد جلیل علی بن طاوس در اواخر کتاب جمال الأسبوع (1) گفته: روایتی به سند متّصل یافتم به این که مهدی- صلوات اللّه علیه- جماعتی از اولاد دارد که در اطراف شهرها که در دریاست، والی هستند و ایشان غایت بزرگی و صفات نیکان را دارای اند.

شیخ جلیل عظیم الشأن، شیخ زین الدین علی بن یونس العاملی البیاضی از علمای مائه تاسعه در فصل پانزدهم از باب یازدهم کتاب صراط المستقیم (2) که از کتب نفیس امامیّه است، از کمال الدین انباری قصّه مزبور را به نحو اختصار نقل فرموده و سیّد جلیل نبیل سیّد علی بن عبد الحمید نیلی صاحب تصانیف رائقه که از علمای مائه ثامنه است در کتاب السلطان المفرّج عن اهل الایمان آن را از شیخ الاجلّ الامجد الحافظ حجّة الاسلام رضی البغدادی از شیخ اجلّ خطیر الدین حمزة بن الحارث در مدینة السّلام نقل کرده تا آخر آن چه گذشت.

مدقّق اردبیلی در کتاب حدیقة الشیعه (3) نیز فرموده: حکایت غریب و روایتی عجیب که کم به گوش ها خورده و در کتاب اربعین که یکی از اکابر مصنّفین و اعاظم مجتهدین از علمای ملّت سیّد المرسلین و غلامان حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام تصنیف کرده و به نظر، این کمترین رسیده، با آن که طول دارد، با نقل آن، این اوراق مزیّن می گردد و چشم تحسین از سایر مؤمنین دارد. عالم عامل و متّقی فاضل محمد بن علی العلوی الحسینی به سندی که آن را به احمد بن محمد بن یحیی الانباری می رساند، روایت نموده که او گفت: در سال پانصد و چهل و سه در ماه مبارک رمضان ...، الخ و سیّد نعمة اللّه جزایری آن را در انوار النعمانیّه (4) از کتاب فاضل، ملقّب به رضا، علی بن فتح اللّه کاشانی نقل کرده که او گفته: شریف زاهد روایت کرده ...، الخ و با این کثرت (5)

العبقری الحسان ؛ ج 6 ؛ ص506

ص: 506


1- جمال الاسبوع، ص 31.
2- الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 264.
3- مدینة الشیعة، ص 765.
4- الانوار النعمانیة، ج 2، ص 69- 59.
5- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

ناقلین، عجب است که از نظر علّامه مجلسی محو شده و آن را در بحار(1) ذکر نفرموده است.

[علی بن فاضل مازندرانی ] 16 یاقوتة

اشاره

مکاشفه علی بن فاضل مازندرانی است که مشتمل بر قضیه جزیره خضرا و بحر ابیض است.

این حکایت اگرچه در بحار الانوار(2)و بیشتر کتب غیبت امامیّه ثبت و ضبط است و به جهت طولانی بودن آن و باعث زیاد شدن حجم کتاب احتیاجی به نقل آن نیست، مگر از باب عدم خروج از نسق.

و کتاب او را به ترجمه یکی از سلاله اطیاب که خالی از ایجاز و اطناب است، تتمیما للفائده و تعمیما للعائدة نقل می نماییم.

سیّد جلیل و معاصر نبیل متکلّم فاضل و فقیه عادل المستغرق فی بحار رحمه اللّه الملک الجلیل مرحوم حاجی سیّد اسماعیل، صاحب کتاب کفایة الموحدین فی عقاید الدین که الحق در تصحیح اعتقادات به وفق مذهب امامیّه اثنا عشریّه برای خواصّ و عوام، اوّل کتاب است، در جلد امامت آن، بعد از ذکر جمله ای از اشخاص که به نعمت عظمی و موهبت کبرا، شرف لقای امام العصر و ناموس الدهر رسیده اند و او را نشناخته اند.

بالجمله تفصیل حکایات صلحایی که به این فیض عظیم نایل گردیدند و حین تشرّف خدمت آن بزرگوار او را نشناختند و بعد از غایب شدن از انظار ایشان، ملتفت شدند؛ بسیاراند. پس بهتر است به حکایت علی بن فاضل مازندرانی اختصار نماییم که از اجلّا و ابرار علما و نیکان و از خواصّ طایفه امامیّه است و در زهد و تقوا، اوحد اهل زمان خود بوده و قصّه او بر سبیل اختصار چنان است که مجلسی- علیه الرّحمه-

ص: 507


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 220- 213.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 174- 160.

از خطّ شیخ فاضل عالم عامل یحیی بن فضل طیّبی کوفی که در سال شش صدو نود و نه هجری در مشهد منوّر حضرت سیّد الشهدا- علیه الاف التحّیه و الثناء- نقل کرده: شیخ شمس الدین و شیخ جلال الدین که هر دو از افاضل علمای حلّه و از اخیار و صلحای امامیه اند، برایم حکایت علی بن فاضل مازندرانی را نقل کردند که بحر ابیض و جزیره خضرا را مشاهده نمود و ایشان این حکایت را بلاواسطه از علی بن فاضل در سرّ من رأی استماع نمودند و برایم حکایت کردند و من بسیار مشتاق بودم این حکایت را خود علی بن فاضل استماع نمایم، لذا به قصد ملاقات او، عازم سرّ من رأی شدم.

در آن حال شنیدم از سرّ من رأی به سمت حلّه به قصد زیارت امیر المؤمنین علیه السّلام بیرون آمده. پس در حلّه منتظر او بودم. چون وارد حلّه شد، به زیارت او رفتم در خانه سیّد حسن بن علی موسوی مازندرانی که در حلّه سکنا داشت.

وقتی به شرف ملاقات او رسیدم، چون از اصدقای والد من، یحیی بن علی بود، مرا شناخت و نسبت به من اظهار ملاطفت و اکرام فرمود، جماعت بسیاری از علمای حلّه به زیارت او آمده، اطرافش نشسته بودند. من از او خواهش نمودم حکایت مشاهده نمودن بحر ابیض و جزیره خضرا را شرح نماید تا از خود او استماع کنم.

برایم حکایت کرد من در شهر دمشق نزد شیخ عبد الرحیم حنفی مذهب در علم اصول و علوم عربیّه مشغول تحصیل علم بودم و نزد شیخ زین الدین علی مغربی اندلسی مالکی به علم قرائت مشغول بودم، زیرا او در هفت قرائت بصیر و در سایر علوم نیز جلیل الشأن و در حسن خلق و ملایمت، ممتاز از دیگران بود، در مباحثه علمی لجاج و عناد نداشت و اظهار تعصّب نمی نمود و هنگام ذکر اسامی علمای امامیّه سوء ادب نداشت، به خلاف سایر مشایخ که سئیّ اللسان و سئیّ الخلق بودند، لذا تحصیل علم را نزد او منحصر نمودم و در آن حال از دمشق عزم مسافرت شهر مصر نمود.

چون میان من و او الفت تامّ و تمامی بود، از مفارقت من دلگیر بود تا آن که امر منجر شد به این که من نیز در آن سفر مصاحب او باشم. به جانب مصر، روانه شدیم و پس از ورود به مصر، نه ماه در آن جا اقامت نمودیم و به مذاکره علم مشغول بودیم،

ص: 508

فضلای مصر نزد او اجتماع نموده، از علومش بهره مند می شدند تا این که مکتوبی از اندلس برای او آمد که پدرت بیمار و در شرف موت است و تو را می طلبد، از مصر عزم اندلس کرد و با جمعی از فضلای مصر به جانب اندلس روانه شد، من هم با ایشان مرافقت کردم.

وقتی به بعضی از جزیره ها و قرای اندلس رسیدیم، بیمار شدم، طوری که قادر بر حرکت نبودم. شیخ مرا به خطیب آن قریه سپرد که به امورات من قیام نماید و اگر خوب شدم، از عقب ایشان به اندلس ملحق شوم. ایشان که رفتند و میان من و آن ها مفارقت حاصل شد، سه روز بعد خداوند به من صحّت عطا نمود.

روزی در کوچه های آن قریه سیر می کردم، ناگاه دیدم جماعتی وارد شدند که پشم و روغن و سایر متاع، ابتیاع می نمایند. از احوالات ایشان پرسیدم، گفتند این جماعت از سمتی می آیند که به سرزمین بربر نزدیک است و آن در یکی از جزایر رافضیان می باشد و از آن جا تا به آن جزایر بیست و پنج روز راه است و دو منزل آن آبادی نیست و باقی منازل قریه ها به هم اتّصال دارد.

مشتاق شدم به سمت جزایری بروم که مساکن شیعیان است و برای آن دو روز که آبادانی نبوده دابّه اجاره کردم تا خود را به آبادانی رساندم و از آن جا قریه به قریه به اختیار خود پیاده می رفتم تا آن که به جایی رسیدم که گفتند از این جا تا جزیره خضرای رافضیان سه منزل راه است. درنگ ننموده، روانه شدم؛ به جزیره ای رسیدم که در کنار دریا بود، در آن جا قلعه بسیار محکمی بنا کرده بودند و در بزرگ و برج های بلندی داشت.

پس داخل قلعه شدم و از کوچه های آن عبور می کردم، از مسجد آن جا سراغ گرفتم، به من نشان دادند. وارد مسجد شدم، دیدم مسجد جامع بزرگی است، به جهت استراحت در آن جا نشستم که از تعب و خستگی سفر، قدری آسایش نمایم. ناگاه دیدم صدای مؤذّن بلند شد و در اذان خود حیّ علی خیر العمل را نیز گفت. پس از فراغت از اذان، برای تعجیل فرج صاحب الزمان دعا نمود، در آن حال گریه بر من مستولی گردید.

ص: 509

ناگاه دیدم خلایق دسته دسته وارد مسجد شدند و بر سر چشمه آبی که در زیر درختی بود، مشغول وضو ساختن شدند. دیدم وضوی ایشان با آن چه ائمّه دین علیهم السّلام بیان فرموده اند، مطابق است؛ بسیار خوشحال شدم. آن گاه صفوف ایشان آراسته شد، دیدم مرد خوشروی خوش قامت با وقاری، میان ایشان ظاهر شد و برای نماز در محراب ایستاد و همه آن صفوف به او اقتدا کردند. دیدم نماز ایشان با آن چه ائمّه دین علیه السّلام فرموده اند، مطابق است و من به سبب مشقّت سفر، نتوانستم به ایشان اقتدا کنم و نماز گزارم.

چون از نماز فارغ شدند و مرا به آن حال دیدند، اقتدا نکردن من، برایشان گران آمد.

همه آن ها به جانب من متوجّه شدند، از احوالاتم تفحّص و از مذهبم سؤال کردند، گفتم: اهل عراقم و مذهبم اسلام است و بر وحدانیّت و رسالت، شهادتی بر لسان خود جاری کردم.

به من گفتند: این دو شهادت نفعی برایت ندارد، مگر آن که تو را در دنیا حفظ کرده، چرا شهادت دیگر را نمی گویی تا بی حساب وارد بهشت شوی؟

گفتم: آن شهادت کدام است؟

پیش نماز به من گفت: شهادت دیگر این است که امیر المؤمنین علیه السّلام، یعسوب الدین و قائد الغرّ المحجّلین، علی بن ابی طالب با یازده نفر از اولاد، اوصیا و خلفای رسول خدا هستند.

در آن حال چنان خوشحال و فرحناک شدم که تعب سفر و خستگی آن از من زایل شد و به ایشان معلوم نمودم مذهب من تشیّع است و من نیز به ولایت علی بن ابی طالب علیه السّلام و ائمّه طاهرین در قلب و لسان خود اقرار دارم.

به من زیاد مهربانی کردند و در زاویه مسجد، منزلی برایم تعیین کردند، اعزاز و اکرام بسیار به من می نمودند و پیش نماز ایشان با من چنان شد که شب و روز از من مفارقت نمی کرد.

ص: 510

از او پرسیدم: در این سرزمین زراعتی ندارید، پس قوت اهل این شهر از کجاست؟

گفت: ذخیره اهالی این جا از جزیره خضرا و بحر ابیض است که از جزایر اولاد صاحب الامر علیه السّلام می باشد.

گفتم: در سال چند دفعه می آیند؟

گفت: دو دفعه، امسال یک دفعه آمده و یک دفعه دیگر باید بیایند.

گفتم: به وقت آمدن آن ها، چه قدر مانده؟

گفت: چهار ماه.

به سبب طول مدّت آن دلتنگ شدم و همیشه برای زود آمدن کشتی ها دعا می کردم.

چهل روز که گذشت، روزی از کثرت دلتنگی به کنار دریا رفتم؛ ناگاه چیز سفیدی میان دریا به نظرم پدید آمد. از اهل بلد پرسیدم: آیا در این دریا مرغ سفید پیدا می شود؟

گفتند: نه.

سپس پرسیدند: آیا چیزی به نظر تو رسیده است؟

گفتم: بلی.

شاد شدند و گفتند: این همان کشتی هاست، ناگاه آن کشتی ها به ساحل رسیدند، هفت کشتی بود و میان آن کشتی ها، کشتی بزرگی بود و از آن کشتی، شیخ خوش روی مستوی القامه خوش لباسی بیرون آمد، داخل مسجد آن قلعه شد، وضوی کامل گرفت و فریضه ظهر و عصر را به نحو اکمل به جای آورد.

پس از فراغ نماز، متوجّه من شد، سلام کرد، نام مرا پرسید و گفت: گمان دارم نام تو علی باشد.

گفتم: بلی.

گفت: اسم پدرت فاضل است؟

گفتم: بلی، یقین کردم که او از دمشق تا مصر با من رفیق بوده، گفتم: ای شیخ! چگونه مرا شناختی؟ مگر از دمشق تا مصر با من همسفر بودی؟

گفت: به مولای خود صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- قسم که با شما نبودم!

ص: 511

گفتم: پس از کجا اسم من و پدرم را دانستی؟

گفت: بدان که پیش از این نام و نسب تو به من رسیده و باید تو را به جزیره خضرا ببرم. از شنیدن این سخن بسیار شاد شدم. آن شیخ ذخیره کشتی ها را به اهل آن جا رساند و خطّ رسید از ایشان گرفت، عزم حرکت نموده، مرا با خود برداشت، شانزده روز در دریا رفتیم.

روز شانزدهم که شد، آب سفیدی در دریا ملاحظه کردم، به آن آب نگاه می کردم و نگاه کردنم به آن آب، طول کشید.

شیخ به من گفت: چرا به این آب نگاه می کنی؟

گفتم: آن را غیر رنگ آب دریا می بینم.

گفت: این جا بحر ابیض و آن جا جزیره خضراست و این آب در اطراف آن جزیره مانند حصار، مدوّر گردیده، از هر سمت که به این جزیره بیایی، این آب را می بینی، کشتی های دشمنان هر وقت به این موضع بیاید، غرق می شود، هرچند در کمال استحکام باشند.

قدری از آن آب خوردم، آن را مانند آب فرات شیرین یافتم. بعد از آن قدری راه طیّ نموده، داخل جزیره خضرا شدیم، ناگاه شهری در کنار دریا هویدا شد که بر هفت قلعه تو در تو و مشتمل بر انواع درختان، میوه ها، رودخانه های بسیار و عمارات عالیه بود، اهل آن شهر در کمال حسن منظر و لباس های فاخر و مجلّل بودند، من از مشاهده ایشان بسیار خوشحال شدم و به خانه همان شیخ رفتم و استراحت نمودم.

بعد از آن مرا برداشته، داخل مسجد جامع شدیم و آن مسجد بزرگی بود، مردم در آن جا جمع بودند و شخص جلیل القدر عظیم الشأنی با هیبت و وقار در میان ایشان نشسته بود، مردم او را به لقب سیّد شمس الدین محمد خطاب می نمودند و قرآن، علم فقه، اصول دین و علوم عربی که از حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- اخذ می نمودند، بر او قرائت می کردند که اگر خطا و شبهه ای برایشان باشد، آن را رفع نماید.

چون نزدیک او رفتیم، در جای وسیعی نزدیک خود مرا نشاند و مکرّر از مشقّت

ص: 512

سفر پرسید و گفت: همه احوال تو پیش از این به من رسیده بود و شیخ محمد به امر من، تو را به این جا آورد. بعد از آن در زاویه مسجد منزل خوبی برای من معیّن نمود و فرمود: هر وقت خلوت و استراحت خواسته باشی، این جا منزل تو باشد، به آن منزل رفتم و تا وقت عصر استراحت نمودم.

گماشته ای آمد و گفت: از منزل جایی مرو! سیّد و اصحاب او می آیند و می خواهند با تو شام بخورند.

گفتم: سمعا و طاعتا.

سیّد با اصحاب تشریف آوردند و طعام حاضر نمودند.

چون تناول کردیم، وقت نماز مغرب و عشا شد. برخاستیم، با سیّد به مسجد رفتیم و نماز را به جماعت ادا کردیم، بعد از نماز، سیّد به منزل خود مراجعت نموده، من نیز به منزل برگشتم و هجده روز در خدمت سیّد توقّف نمودم، در جمعه اوّل، دیدم نماز جمعه را دو رکعت به قصد وجوب ادا نمود، بعد از نماز به او عرض کردم: دیدم نماز جمعه را به قصد وجوب ادا نمودید؟

فرمود: بلی، چون شرایط آن موجود بود.

خلوت که شد، عرض کردم: آیا امام حاضر بود؟

فرمود: نه، لکن من از جانب آن حضرت نایب خاص هستم.

گفتم: آیا امام را دیده ای؟

گفت: نه، بلکه پدرم صوت امام را می شنید و خود آن بزرگوار را نمی دید، جدّم هم صوت امام را می شنید و خود آن بزرگوار را می دید.

عرض کردم: چگونه است که یکی آن حضرت را می بیند و دیگری نمی بیند و از این فیض عظیم محروم می ماند؟

فرمود: خدای تعالی در میان بندگان خود به هرکه می خواهد فضل خود را عطا می فرماید؛ چنان که انبیا و اوصیا را اختیار فرمود و ایشان را بر خلق حجّت قرار داد و هرگز روی زمین از حجّت خالی نخواهد بود و برای هر حجّتی سفرایی قرار داد که

ص: 513

پاره ای از احکام را از جانب او به خلق برسانند، بعد از آن سیّد دستم را گرفت و به خارج شهر برد که باغ ها، نهرهای آب و انواع میوه ها در آن بود. با یکدیگر از باغی به باغی دیگر می رفتیم و تفرّج می کردیم.

ناگاه مرد خوشرو و خوش صورتی را دیدم که لباسش از پشم سفید بود. نزدیک ما آمد، سلام کرده، برگشت. از صورت و هیأت او تعجّب کردم.

از سیّد پرسیدم: این مرد که بود؟

گفت: این کوه بلند را می بینی؟

گفتم، بلی.

گفت: در وسط این کوه، جای خوبی است و در آن جا چشمه ای در زیر درختی هست که شاخه های بسیار دارد، در نزدیکی آن چشمه، قبّه ای از آجر ساخته شده و این مرد با رفیقی که دارد، خدمتکار این قبّه اند، هر روز جمعه، وقت صبح به آن جا می رویم و امام علیه السّلام را زیارت می کنیم، در آن جا ورقی می یابیم که در آن احکامی نوشته شده که در مقام محاکمات مؤمنین محتاج می شویم، هر حکمی که در آن ورق نوشته شده، به آن عمل می کنیم و هر حکمی که در آن نوشته نشده، خود را از آن باز می داریم، سزاوار است به آن جا بروی و امام علیه السّلام را در قبّه، زیارت نمایی.

از آن کوه بالا رفتم و قبّه را چنان یافتم که نشان داده بود و دو نفر خادم آن جا دیدم که یکی از آن ها که او را میان باغات دیده بودم، به من مرحبا گفت و دیگری مرا از آن جا مکروه داشت. آن که به من مرحبا گفت، به رفیق خود گفت: او را ناخوش مدار! که من او را در خدمت سیّد شمس الدین دیدم.

این را که شنید، او نیز به من مرحبا گفت، هر دو با من سخن گفتند و برایم نان و انگور آوردند.

از آن خوردم، از آب آن چشمه آشامیدم، وضو ساختم، دو رکعت نماز خواندم، از ایشان التماس دعا نموده، مراجعت کردم و به خانه سیّد شمس الدین رفتم، او را نیافتم.

از آن جا به منزل شیخ محمد آمدم که مصاحب راه من بود، با او مشغول صحبت شدم و

ص: 514

قصّه رفتن به کوه را برایش نقل کردم و گفتم یکی از آن دو خادم رفتن مرا به آن جا مکروه داشت.

شیخ محمد گفت: هیچ کس جز سیّد شمس الدین و امثال او مأذون نیست که به آن مکان برود. بعد از آن از اصل و نسب سیّد شمس الدین از او سؤال کردم، گفت: او از اولاد امام است، میان او و امام پنج پشت است، او نایب خاصّ امام می باشد.

بعد از آن از سیّد خواهش نمودم قرآن را نزد او قرائت نمایم و بعضی از مسایل مشکل دینی خود را از او سؤال کنم که مشکلات آن را حلّ نماید؛ خواهش مرا قبول نمود و فرمود: به قرائت قرآن ابتدانما! شروع به قرائت قرآن نمودم، اختلاف قرائت را بر او عرضه داشتم و قرّائی که اسامی شان در علم قرائت مذکور است را ذکر کردم. آن ها را انکار کرد و گفت: ما آن ها را نمی شناسیم.

بعد فصلی در کیفیّت نزول قرآن، جمع و ضبط و قرائت آن بیان فرمود و آن که همه آن ها نزد امیر المؤمنین علیه السّلام بود، و آن که امّت بعد از رسول خدا قرآنی که نزد امیر المؤمنین علیه السّلام بود، ردّ کردند و آیاتی که نزد بعضی از اصحاب بود؛ مثل ابو عبیده، عثمان، حسّان بن ثابت، سعید بن ابی وقاص، عبد الرحمان، ابی سعید خدری، معاویه و امثال ایشان که هریک سوره و آیه ای آوردند و آن ها را جمع نمودند، تمام قرآن نزد امیر المؤمنین علیه السّلام بود.

امّا این قرآن که الآن نزد مردم و در میان ماست، در صحّتش این که کلام خداست شکّ و شبهه ای نیست و این حدیث را که نقل کردم، بدین نهج از صاحب الامر علیه السّلام به من رسیده است.

بالجمله روز جمعه دوّم که شد، از نماز فارغ شدیم و سیّد در مجلس افاده خود قرار گرفت؛ صداهایی از بیرون مسجد بلند شد. از سیّد پرسیدم: این غوغا چیست؟

فرمود: هر روز جمعه که به نیمه ماه افتد، امرای لشکر ما سوار شده، منتظر فرج می باشند. برای تماشای ایشان از سیّد اذن گرفتم. مرا مرخّص فرمود، آمدم، ناگاه جمع کثیری را دیدم که مشغول تسبیح و تهلیل می باشند و از خداوند فرج صاحب الزمان

ص: 515

- عجّل اللّه فرجه- را مسألت می نمایند.

بعد از مراجعت به مسجد رفتم. سیّد فرمود: لشکر را دیدی؟

عرض کردم: بلی.

فرمود: امرای لشکر را شمردی؟

عرض کردم: نه.

فرمود: عدد ایشان سی صد نفر است؛ سیزده نفر از ایشان باقی مانده تا فرج ولیّ خود را زود گرداند؛ به درستی که او، جواد کریم است.

در آن حال از وقت ظهور حضرت سؤال کردم، فرمود: علم آن نزد خداست لکن برای ظهور آن حضرت، علاماتی است که به فرج و ظهور آن بزرگوار دلالت می نماید؛ از جمله آن ها نطق ذوالفقار است که از غلافش بیرون می آید و به زبان عربی فصیح می گوید: یا ولی اللّه! به نام خدا برخیز و دشمنان خدا را بکش!

از جمله آن ها سه صدا است. بعد عرض کردم مشایخ ما روایت کرده اند هرکس بعد از غیبت کبرا ادّعای دیدن آن حضرت بنماید، دروغ گفته، بنابراین چگونه در میان شما کسانی هستند که فیض حضور ساطع النور آن بزرگوار را ادراک می نمایند؟

فرمود: این حدیث به جهت دشمنان آن حضرت و بلاد ما، از دشمنان دور است و قدرت ندارند به این سرزمین برسند.

بعد از سؤال مسایلی چند، عرض کردم: ای سیّد من! دوست دارم در همسایگی شما باشم تا وقتی که خدای تعالی اذن فرج بدهد.

فرمود: برای مراجعت تو به سوی وطن، قبل از این حکمی به من رسیده و مخالفت از آن ممکن نیست، زیرا تو صاحب عیالی و مدّتی از ایشان دور افتاده ای.

عرض کردم: آیا مأذون هستم؛ آن چه را دیده و شنیده ام، نقل نمایم؟

فرمود: باکی نیست، برای مؤمنین نقل نما که سبب اطمینان آن ها شود، مگر فلان چیز و فلان امر که آن را تعیین نمود.

بعد از آن، از امکان رؤیت جمال مبارک حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه-

ص: 516

سؤال نمودم، فرمود: برای مؤمن مخلص ممکن است که جمال مبارک او را ببیند ولی شخص او را نشناسد.

عرض کردم: از برای من چنین اتّفاق نیفتاده است.

فرمود: برای تو دو دفعه اتّفاق افتاده لکن آن حضرت را نشناختی. دفعه اوّل، وقتی که به سرّ من رأی آمدی و آن اوّلین آمدن تو بود، از رفقای خود عقب ماندی و چون به کنار نهری رسیدی که آب نداشت، ناگاه سواری را بر اسب سفیدی دیدی، نزد تو حاضر شد و نیزه ای بلند در دست داشت و سر نیزه، سنان دمشقی بود، وقتی آن سوار را دیدی، ترسیدی لباست را از تو بگیرد. وقتی نزدیک تو رسید، فرمود: مترس و به سوی رفقای خود برو! زیر فلان درخت منتظر تو هستند، این را که گفت، آن قضیّه به خاطرم آمد.

عرض کردم: ای سیّد من! قضیّه چنین بود که فرمودی.

بعد از آن فرمود: مرتبه دیگر وقتی بود که از دمشق با شیخ اندلسی که استاد تو بود به عزم مصر بیرون آمدی، در راه از قافله عقب ماندی، دست تو از قافله کوتاه شد و بسیار خوف کردی، در آن حال سواری که پیشانی و پاهای اسب او سفید و در دستش نیزه بود، سر راه تو آمد و فرمود: مترس و به آن قریّه برو که در سمت راست تو است، امشب را نزد اهل آن قریه بخواب، مذهب خود را به ایشان بیان نما و از ایشان تقیّه مکن که اهل آن جا و اهالی که در سمت جنوبی دمشق واقع است، از مؤمنین و مخلصین و بر طریقه علی بن ابی طالب علیه السّلام و سایر ائمّه علیهم السّلام هستند.

یابن فاضل! آیا آن سوار تو را به آن چه گفتم، دلالت نکرد؟

عرض کردم: بلی، مرا به آن چه شما فرمودی، دلالت نمود، من نزد اهل آن قریه رفتم و مرا اعزاز و اکرام نمودند، از مذهب ایشان سؤال کردم، بدون تقیّه گفتند: ما بر طریقه علی بن ابی طالب علیه السّلام و ذرّیّه او هستیم.

از سبب تشیّع ایشان پرسیدم.

گفتند: وقتی عثمان، ابی ذر غفّاری را اخراج بلد کرد و به جانب شام فرستاد، معاویه او را به این صفحات روانه نمود، او ما را به دین حقّ هدایت کرد.

ص: 517

بعد از آن، عرض کردم: ای سیّد من! آیا امام همه ساله حجّ می نماید؟

فرمود: یابن فاضل! همه دنیا نزد مؤمنین یک گام است؛ چگونه می شود سیر دنیا برای کسی که وجود دنیا و بقای آن به سبب وجود او و پدران او است، مشکل باشد، آری همه ساله حجّ می کند و پدران خود را در مدینه و طوس و عراق زیارت می نماید و به سرزمین ما برمی گردد.

بعد از آن مرا، به مراجعت به عراق امر فرمود و تهیّه سفر به من عطا فرمود، مرا بر کشتی سوار کرد، از غیر راه اندلس به مکّه مراجعت کردم، از آن جا به عراق آمدم و قصد دارم مادام العمر مجاور نجف اشرف باشم. این ملخّص حکایت علی بن فاضل- علیه الرّحمه- بود.

[پاسخ چند شبهه ]

این ناچیز گوید: در این مقام اشاره به چند امر لازم است:

امر اوّل: ذکر این قضیّه در این عبقریّه با آن که به اعتباری از مصادیق عبقریّه ششم و به اعتبار دیگر، از مصادیق عبقریّه دهم است؛ همانا به لحاظ غلبه جنبه کشفیّه در آن است؛ چنان که ذکر قضیّه سابق بر این در این عبقریّه به واسطه همین ملاحظه است و الّا آن از مصادیق عبقریّه دهم است، کما لا یخفی.

امر دوّم: بعضی از کم اطّلاعان در اخبار و قصیر الذراعان در تتبّع سیر و آثار در این حکایت و حکایت سابق بر آن شبهه نموده، گفته اند: این دو حکایت در بودن زوجه و اولاد برای امام عصر علیه السّلام صریح اند، حال آن که بودن آن ها برای آن بزرگوار، غیر مرئی در اخبار و غیر مسموع از اخبار است.

جواب این شبهه؛

اوّل: آن بزرگوار چگونه این سنّت عظیم جدّ امجد خود را با آن همه تحریص و ترغیب که در نکاح و تزویج وارد شده و آن همه تخویفات که در ترک آن صادر

ص: 518

گردیده، حال آن که سزاوارترین امّت در اخذ سنّت پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله امام هر عصر است و دعوای بودن ترک تزویج از خصایص آن بزرگوار از اشیایی است که تا به حال احدی از عامّه و خاصّه در آن مورد سخنی به میان نیاورده است.

دوم: از قضایای معروف و اشیای جاری بر افواه و السنه این است که عدم الوجد أن لا یدّل علی عدم الوجود، پس مجرّد نرسیدن اثر و خبری در این خصوص، فی الواقع و فی نفس الامر بر نبودن آن دلالت ندارد.

سوم: اخبار کثیره متظافره ای در بودن عیال و اولاد، برای آن بزرگوار وارد شده و علّامه نوری به ذکر دوازده خبر از آن ها، کتاب مستطاب نجم الثاقب خود را زینت داده، ما هم آن ها را به عین عبارات آن مرحوم، با فی الجمله اختصاری در فقرات ادعیّه و زیارات آن تزئینا للکتاب و تلذیذا الاولی الالباب؛ نقل می نماییم و اللّه المعین.

خبر اوّل شیخ نعمانی تلمیذ ثقة الاسلام کلینی در کتاب غیبت (1) و شیخ طوسی در کتاب غیبت (2)ر دو به سند معتبر از مفضل بن عمر روایت کرده اند که گفت: شنیدم حضرت ابی عبد اللّه می فرماید: به درستی که برای صاحب این امر، دو غیبت است؛ یکی از آن دو، طول می کشد، تا آن که بعضی از ایشان می گویند او مرده، بعضی می گویند کشته شده و بعضی از ایشان می گویند که رفته است، به طوری که بر امامت او از اصحابش جز نفری اندک ثابت نمی ماند و بر موضع او، احدی از فرزندان او و غیر او مطّلع نمی شود مگر کسی را که به او فرمان دهد.

دوّم: شیخ طوسی (3) جماعتی به اسانید متعدّد از یعقوب بن یوسف ضراب اصفهانی روایت کرده اند که او در سال دویست و هشتاد و یک به حجّ رفت و در مکّه در سوق اللیل در خانه ای که به خانه خدیجه معروف بود، منزل کرد و در آن جا پیر زنی بود که میان خواصّ شیعه و امام عصر- عجّل اللّه فرجه- واسطه بود و قصّه ای طولانی دارد و در آخر آن مذکور است که حضرت برای او دفتری فرستادند که در آن

ص: 519


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم النعمانی، ص 173.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 61.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 280- 273؛ جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، ص 306- 301.

صلواتی بر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله و سایر ائمّه علیهم السّلام و بر آن جناب- صلوات اللّه علیهم- مکتوب بود و امر فرمودند که هرگاه خواستی بر ایشان، صلوات بفرستی، به این نحو بفرست و آن طولانی است و در موضعی از آن مذکور است. «اللّهم اعطه فی نفسه و ذرّیّته و شیعته و رعیّته و خاصّته و عامّته و عدّوه و جمیع اهل الدنیا ما تقرّبه عینه».

سوّم: در زیارت مخصوص آن جناب که روز جمعه باید خواند و سیّد رضی الدین علی بن طاوس آن را در جمال الاسبوع نقل فرموده، مذکور است: «صلّی اللّه علیک و علی آل بیتک الطّیّبین الطّاهرین» نیز در موضعی از آن است: «صلوات اللّه علیک و علی آل بیتک هذا یوم الجمعه»(1) در آخر آن فرموده: صلوات اللّه علیک و علی اهل بیتک الطّاهرین ...، الی آخر.

چهارم: در آخر کتاب مزار بحار الانوار از کتاب مجموع الدعوات هارون بن موسی التلعکبری، سلام و صلوات طولانی برای رسول خدا و هریک از ائمّه- صلوات اللّه علیهم- نقل کرده و بعد از ذکر سلام و صلوات بر آن حضرت- عجّل اللّه فرجه- فرموده: سلام و صلوات بر ولات عهد حجّت و بر پیشوایان از فرزندان او و دعا برای ایشان؛ «السّلام علی ولاة عهده و الأئمة من ولده ...، الی آخره».(2)پنجم: سیّد بن طاوس و غیره زیارتی برای آن جناب نقل کرده اند و یکی از فقرات دعای بعد از نماز آن زیارت این است: «اللّهمّ اعطه فی نفسه و ذرّیّته و شیعته و رعیّته و خاصّته و عامّته و جمیع اهل الدّنیا ما تقرّبه عینه و تسرّبه نفسه».(3)ششم: قصّه جزیره خضرا که بعد از این بیاید.

مؤلّف گوید: چون آن مرحوم این اخبار را ذیل حکایت اوّل از این دو حکایت که حکایت دوّم از باب هفتم نجم الثاقب است، نقل نموده و حکایت جزیره خضرا را بعد

ص: 520


1- جمال الأسبوع، ص 37.
2- ر. ک: مصباح المتهجد، ص 411؛ جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، ص 310- 309؛ بحار الانوار، ج 92، ص 332 و ج 99، ص 115.
3- ر. ک: الغیبة، شیخ طوسی، ص 280.

از چندین حکایت دیگر ذکر فرموده؛ لذا فرموده بعد از این بیاید.

هفتم؛ شیخ ابراهیم کفعمی در مصباح خود نقل کرده: زوجه آن حضرت یکی از دخترهای ابو لهب است.

هشتم؛ سیّد جلیل علی بن طاوس در کتاب عمل شهر رمضان، دعایی از ابن ابی قرّه روایت کرده که باید جهت حفظ وجود مبارک حضرت حجّت علیه السّلام در جمیع اوقات دهر خوانده شود و از فقرات آن دعاست: و تجعله و ذرّیّته من الأئمّة الوارثین.

نهم: شیخ طوسی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام خبری روایت کرده که در آن بعضی از وصایای رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله در شب وفات به امیر المؤمنین علیه السّلام مذکور است، از جمله فقرات آن این است که آن جناب فرمود: چون اجل قائم علیه السّلام فرا رسد، آن حضرت این وصیّت را به فرزند خود، اوّل مهدییّن بدهد ...(1)لخ.

دهم: شیخ کفعمی در مصباح (2)ود گفته: یونس بن عبد الرحمن از جناب رضا علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت برای دعای صاحب الامر علیه السّلام امر کرده به این دعا؛ اللّه ادفع عن ولیک ...، الخ.

در آخر آن ذکر کرده: صلّ علی ولاة عهده و الائمة من بعده و در حاشیه گفته: یعنی اوّل بر او صلوات بفرست، آن گاه بر ایشان صلوات بفرست، بعد از آن که بر او صلوات فرستادی و به ائمّه بعد از او، اولاد آن جناب را اراده فرموده؛ زیرا ایشان علما و اشراف اند و عالم و امام کسی است که به او اقتدا بکنند و قول او بر این دلالت می کند و الائمّة من ولده در دعایی که از مهدی علیه السّلام مروی است.

یازدهم: در مزار(3)حمد بن المشهدی مروی است که حضرت صادق علیه السّلام به ابی بصیر فرمود: گویا نزول قائم علیه السّلام را در مسجد سهله به اهل و عیالش می بینم.

دوازدهم: علّامه مجلسی در مجلّد صلوة بحار در اعمال صبح روز جمعه از یکی

ص: 521


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 151؛ ر. ک: مختصر بصائر الدرجات، ص 40؛ بحار الانوار، ج 36، ص 261.
2- المصباح، ص 550- 548.
3- المزار، ص 34.

از اصول قدما دعایی طولانی نقل کرده که باید بعد از نماز فجر خواند و از فقرات دعا برای حضرت حجّت در آن جا این است: «اللّهمّ کن لولیک فی خلقک ولیّا و حافظا و قائدا و ناصرا حتّی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه منها طولا و تجعله و ذریّته فیها الائمّة الوارثین الدعاء».(1)خبری منافی این اخبار به نظر نرسیده، مگر حدیثی که به بادی نظر، بر نبودن فرزند برای آن بزرگوار دلالت دارد؛ چنان که شیخ ثقه جلیل، فضل بن شاذان نیشابوری در غیبت خود به سند صحیح از حسن بن علی خرّاز روایت کرده، گفت: ابن ابی حمزه به مجلس حضرت امام رضا علیه السّلام آمد و به آن حضرت گفت: تو امامی؟

حضرت فرمود: بلی! من امامم.

گفت: از جدّت جعفر بن محمد علیهما السّلام شنیدم که می گفت: امام نمی باشد، مگر آن که فرزندی داشته باشد.

فرمود: ای شیخ آیا فراموش کرده ای یا خود را فراموشکار می نمایی؟ جدّم چنین نگفت؛ حجّت این نیست که جدّم فرمود، امام نمی باشد الّا آن که فرزندی داشته باشد، مگر آن امامی که حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام بر او بیرون خواهد آمد و در زمان او رجعت خواهد کرد، به درستی که او فرزند نخواهد داشت.

ابن ابی حمزه چون این سخن را از آن بزرگوار شنید، گفت: راست گفتی فدایت شوم! از جدّت چنین شنیدم که بیان فرمودی.(2)سیّد محمد حسینی ملقّب به میر لوحی، شاگرد محقّق داماد در کفایة المهتدی (3)عد از ذکر این خبر گفته: این کمترین، خبر معتبر مدینة الشیعه را با جزیره اخضر و بحر ابیض که در آن ها مذکور است حضرت صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- چند فرزند دارد؛ با این حدیث صحیح در کتاب ریاض المؤمنین توفیق نموده، هرکه بخواهد بر آن اطّلاع یابد به کتاب مذکور رجوع نماید، انتهی.

ص: 522


1- بحار الانوار، ج 86، ص 340.
2- کفایة المهتدی [ گزیده ]، ص 317.
3- کفایة المهتدی [ گزیده ]، ذیل حدیث چلهم، ص 318.

این خبر را شیخ طوسی هم در کتاب غیبت (1)ود ذکر کرده، ظاهر آن است که مراد حضرت از نبودن فرزند؛ یعنی فرزندی که امام و وصف امامت برای او باشد؛ چنان که با مذهب شیعه اثنا عشریّه موافق است، برای آن بزرگوار نیست و نمی باشد و به عبارت واضح، یعنی آن جناب خاتم الاوصیاست و فرزند امام ندارد یا آن گاه که حسین بن علی علیهما السّلام رجعت خواهد کرد، او فرزند ندارد، پس با اخبار مذکور منافاتی ندارد، و اللّه العالم.

امر سوّم: پاره ای از جهّال و بی دینان مسلمان نما از وجود چنین بلادی که در این دو حکایت ذکر شده، استبعاد نموده، بلکه آن ها را منکر شده اند، دلیل آن ها بر این استبعاد و انکار، آن است که فرنگیان سیّاح، دور کره ارض را گشته و مثل نیکی دنیا؛ یعنی دنیای تازه را پیدا کرده اند و اصلا اثری از این بلاد ندیده اند، پس اگر آن ها موجود بودند، هر آینه باید آن ها را دیده باشند.

جواب این شبهه؛

اوّل: اخبار فرنگی و مانند آن بر فرض ثبوت اخبارشان اعتباری ندارد، زیرا قول کافر و فاسق حجّت نیست. خصوصا وقتی خودش مدّعی و غرض از قولش، ابطال دین اسلام و اثبات دین نصارا باشد، با این که به اعتراف خودشان تمام کره را سیر ننموده اند، چون سیر تمام آن موقوف بر عبور از دریای یخ است که در منتهای نقطه شمال واقع شده و خودشان اعتراف دارند که نمی توان از آن دریا عبور کرد، نه در زمستان و نه در تابستان؛ در زمستان به جهت مانع بودن سرما از عبور در آن و در تابستان به جهت شکستن یخ آن دریا به واسطه حرارت و مانع بودن آن یخ ها از عبور کشتی و مرور سواره و پیاده، چه بعدی دارد که بگوییم شاید خداوند آن دریا را مثل خندق برای آن جزیره و بلاد قرار داده باشد.

دوم: بر فرض اعتبار خبر کافر و مسموع بودن قول او؛ پس خبر آن با خبر عادل؛

ص: 523


1- الغیبة، ص 224.

مثل علی بن فاضل و مانند آن معارض است و خبر این ها به سبب ایمان و عدالت مقدّم است.

سوم: مخبر به فرنگیان، نفی و مخبر به مثل علی بن فاضل و مانند آن، اثبات است، چرا که این ها خبر از دیدن خود می دهند و فرنگیان می گویند ندیده ایم، به این معنی اثبات با نفی معارضه ای ندارد، زیرا صدق هر طایفه ای ممکن است. پس می گوییم فرنگیان در دعوی ندیدن، صادق اند؛ چنان که علی بن فاضل و مانند او در دعوی دیدن.

چهارم: نظر به عموم قدرت باری تعالی، بودن آن بلاد و محجوب بودنشان از انظار خلایق استبعادی ندارد و اعجب این نیست از سدّ اسکندر و کهف اصحاب کهف و ارم شدّاد که تمام این ها به صریح قرآن روی زمین موجوداند، حال آن که کسی خبری از آن ها ندارد.

پس می گوییم کسی که خود آن بزرگوار را با اولاد و عیالش حفظ فرموده، بلاد و مساکن آن بزرگواران را هم حفظ خواهد فرمود یا به آن که از انظار دیگران مانند وجود خود آن بزرگوار و اتباعش آن ها را مستور نماید؛ چنان که به صریح آیه وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً(1)یغمبر خاتم را از انظار دشمنان مخفی می داشت؛ چون قرآن را بخوانی، ما میان تو و آنان که به آخرت ایمان نمی آورند، پرده پوشیده ای قرار می دهیم از چشم مردم یا به چیز دیگر یا پرده ای که دارای صفت پوشندگی باشد.

مفسّران خاصّه و عامّه نقل کرده اند: آیه شریفه در حقّ ابو سفیان، نضر بن حارث، ابو جهل و امّ جمیل زوجه ابی لهب نازل شده که خداوند پیغمبر خود را از چشم ایشان پوشاند، آن گاه که قرآن می خواند، نزد حضرت می آمدند، از او می گذشتند و او را نمی دیدند.

قطب راوندی در کتاب خرایج (2)وایت کرده: آن حضرت در مقابل حجر الاسود

ص: 524


1- سوره اسراء، آیه 45.
2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 87 و ج 2، ص 775.

نماز می خواند و کعبه و بیت المقدّس را استقبال می نمود، پس دیده نمی شد تا از نماز فارغ شود. نیز روایت کرده: روزی ابو بکر نزد آن حضرت نشسته بود که امّ جمیل خواهر ابی سفیان آمد و می خواست به آن جناب آزاری برساند. ابو بکر عرض کرد: یا رسول اللّه از این مکان کناره فرما!

فرمود: او مرا نمی بیند.

آمد، نزد حضرت ایستاد و به ابی بکر گفت: محمد را ندیدی؟

گفت: نه! برگشت.

ابن شهر آشوب و دیگران نیز حکایات بسیاری از این قسم در باب معجزات آن حضرت و ائمّه علیهم السّلام نقل کرده اند که از حدّ تواتر بیرون است. از امکان بودن شخصی میان جمعی ایستاده یا نشسته یا مشغول قرائت، ذکر، تسبیح و تحمید که همه اهل آن مجمع را ببیند ولی کسی او را نبیند، چه استبعاد دارد چنین بلاد عظیمی در براری یا بحار باشد، خداوند چشم همه مردم را از آن ها محجوب نماید و اگر عبورشان بدان جا افتد، جز دریای شگرف و بیابان قفر چیزی به نظرشان نیاید، شاید آن بلاد را از مکانی به مکانی سیردهد؛ چنان که طایف را از شامات سیر داده، به مکان فعلی او آورد، در غار، چون اضطراب ابی بکر زیاد و از مواعظ و نصایح و بشارت پیغمبر قلبش مطمئن نشده، حضرت پای مبارک را بر پشت غار زدند، دری باز شد و دریا و سفینه ای ظاهر گردید؛ حضرت فرمود: اگر کفّار داخل شدند از این در بیرون رفته، به این کشتی نشینیم، آن گاه آسوده شد.

از این قسم معجزات بسیار است که در شهر و خانه ها دریا ظاهر کردند؛

چنان که در حکایت ششم این باب گذشت، حضرت حجّت- صلوات اللّه علیه- دریایی برای رشیق بادرایی و رفیقانش ظاهر فرمود و شیخ صدوق و جمله ای از مفسّران خاصّه و عامّه و مورّخین، قصّه باغ ارم و قصر شدّاد را نقل کرده اند و این که از انظار خلق مخفی بود و مخفی هم خواهد ماند و جز یک نفر که عبد اللّه بن قلابه نام داشت، کسی او را ندیده بود، او در زمان معاویه عقب شتر گمشده خود می گشت،

ص: 525

برایش مکاشفه شده، آن باغ و قصر را دید و از جواهرات آن برداشت، آن در صحرای یمن واقع است.

از خصایص وجود مبارک حضرت حجّت- صلوات اللّه علیه- است که با خواصّ خود در هر زمین بی آب و علفی که منزل کرد و موکب همایون آن جا مستقر شد، فورا گیاه بروید و آب جاری شود و چون از آن جا حرکت کنند، به حال اوّل برگردد، بالجمله؛ خداوند یا آن بلاد را مثل وجود خود آن بزرگوار، از انظار مستور فرموده و یا از عبور و مرور خلق به آن بلاد مانع شده، چنان که در حکایت جزیره خضراست که حکمت در سفیدی بحر ابیض آن است که آن مانع از عبور اعدا و باعث غرق آن ها می باشد؛ یعنی نمی گذارد اعدا از آن جا عبور نموده، به آن جزایر و بلاد داخل شوند.

بعضی از علما احتمال داده اند شاید بحر ابیض همان دریای یخ باشد که از سمت عبور اهل بلد، سفید و از سمت دشمنان همیشه یا غالب اوقات، یخ باشد.

در مجلّد سماء و العالم بحار(1)ز کتاب قسمت اقالیم ارض و بلدان نقل کرده که تألیف یکی از علمای اهل سنّت است که گفته بلد مهدی نیکو است، مهدی فاطمی آن را محکم بنا کرده، برای آن قلعه ای قرار داده و برای آن ها درهایی از آهن قرار داد که آهن هر دری بیش از صد قنطار است، چون آن را بنا نمود و محکم کرد، گفت: الآن بر فاطمیّین ایمن شدم. پس چه استبعاد دارد به واسطه محکمی حصون آن بلاد یا به واسطه صارف الهی، کسی به آن شهرها دست نیابد و اطّلاع پیدا نکند.

ما برای تأیید این احتمال دو مکان را نقل می نماییم که با آن که مردم آن ها را می بینند؛ به واسطه استحکام بنا، از اطّلاع پیدا کردن از آن چه در آن هاست، عاجز و مأیوس اند.

موضع اوّل: هرمان مصر است که دو بنای بزرگ و قدیم در آن شهراند.

علّامه مجلسی در غیبت بحار(2)ز صدوق (3)ه اسناد خود از ابو القاسم محمد بن

ص: 526


1- بحار الانوار، ج 57، ص 229.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 245- 243.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 565- 562.

قاسم بصری حکایت نموده: ابو الحسن حمّادویه بن احمد بن طولون در شهر مصر خزینه هایی پیدا کرد طوری که پیشتر از او مثل آن ها برای احدی میسّر نشده بود، آن گاه او را از راه طمع پیدا نمودن گنج، به خراب کردن هرمان که دو بنای بزرگ و قدیمی در شهر مصراند، تحریص و ترغیب نمودند و سوای آن دو بنا، بناهای کوچک دیگر در مصر هستند که همه آن ها را اهرام می نامند.

آن گاه محرمان و معتمدانش به او اشاره کردند به خراب کردن آن ها اقدام ننماید، زیرا هرکس به این امر اقدام نموده، اجلش نزدیک و عمرش کوتاه شده، او استدعای ایشان را قبول نکرده، به هزار نفر فعله امر نمود که آن جا را بکنند و در آن جا را پیدا کنند. یک سال کار کردند، رنجیدند و خسته شدند. وقتی بعد از مأیوسی، عزم برگشتن و ترک عمل نمودند، راهی را مانند نقب پیدا کردند و آن راه را تا آخرش رفتند؛ ناگاه سنگ مرمری دیدند و دانستند آن سنگ همان در است که ایشان تفحّص می کردند.

آن گاه تدبیری نمودند و آن را از جایش برکندند و بیرون آوردند، ناگاه کتابتی دیدند که به خطّ یونانی در آن نوشته شده بود، حکما و علمای مصر را جمع نمودند، همگی به آن نگاه کردند، آن را ندانستند. میان ایشان مردی مشهور به ابی عبد اللّه مدینی از جمله حفّاظ و علما بود؛ او به ابی الحسن حمّادویه بن احمد گفت: در بلده حبشه عالمی را از علمای نصارا می شناسم که پیر شده و سی صد و شصت سال عمر نموده، او این خط را می داند، زمانی عزم نمود آن را به من یاد دهد، چون من بر دانستن علوم عربی حریص بودم، آن را یاد نگرفتم و آن عالم تا حال زنده است.

ابو الحسن به پادشاه حبشه نوشت آن عالم را نزد وی بفرستد؛ او در جوابش نوشت سنّ اش بسیار شده، زمانه پایمالش نموده، هوای این بلد تا حال او را نگاه داشته، اگر به هوا و اقلیم دیگر برده شود و تعب و حرکت و مشقّت سفر به او برسد، می ترسم تلف گردد، حال آن که زندگی وی باعث شرف و فرح و آرام ماست. اگر خطّی دارید که باید بخواند و آن را تفسیر نماید یا مسأله ای عارض گردیده که باید از او بپرسید، آن را بنویسید و بفرستید تا از او جواب یا صواب بشنوید.

ص: 527

آن سنگ را در کشتی کوچکی گذارده، به بلده اشوان رساندند و از آن جا به تعجیل به بلاد حبشه بردند، وقتی آن جا رسید، آن عالم آن را خواند، به زبان حبشی تفسیر نمود و بعد از آن به لغت عربیّه نقل شد. ناگاه دید در آن نوشته شده بود، من ریّان بن دومغم. وقتی این را دیدند، از ابی عبد اللّه مدینی پرسیدند: ریّان که بوده؟

گفت: عزیز پادشاه مصر است که یوسف علیه السّلام نزد او بوده. عمر عزیز هفت صد سال، عمر ریّان، پدر او هزار و هفت صد سال و عمر دومغ سه هزار سال بوده.

در آن سنگ نوشته شده بود: من ریّان بن دومغ هستم، برای دانستن منبع رود نیل از بلده خود بیرون آمدم، چهار هزار نفر هم با خود برداشتم و هشتاد سال گشتم، تا این که به ظلمات و دریای محیط رسیدم، آن گاه رود نیل را دیدم که دریای محیط را می شکافد از آن عبور می کند و به سمت مصر می آید، آن نهایتی نداشت که آن جا تمام شده باشد.

همه اصحاب من جز چهار هزار نفر هلاک شدند.

آن گاه از زوال سلطنت خود ترسیدم، به مصر مراجعت نمودم و اهرام و برابی را بنا کردم، این دو هرم را ساختم، اموال و خزاین و دفاین خود را در آن ها گذاشتم و آثار علم و حکمت خود را در آن ها پنهان نمودم که به مرور دهور نمی پوسد و خراب نمی شود.

در این باب اشعاری گفته و آن ها این است:

و ادرک علمی بعض ما هو کائن و لا علم لی بالغیب و اللّه اعلم

و اتقنت ما حاولت اتقان صنعه و احکمته و اللّه اقوی و احکم

و حاولت علم النّیل من بدء فیضه فاعجزنی و المرء بالعجز ملجم

ثمانین شاهورا قطعت مسائحا و حولی بنو حجر و حبش عرموم

إلی أن قطعت الجنّ و الأنس کلّهم و عارضنی لجّ من البحر مظلم فایقنت

أن لا منفذ بعد منزلی لذی هیبة بعدی و لا متقدّم

فابت الی ملکی و ادسیت نادیا بمصر و لا الأیّام بؤس و انعم

أنا صاحب الأهرام فی مصر کلّها و بانی برانیها بها و المقدّم

ترکت بها آثار کفیّ و حکمتی علی الدّهر لا تبلی و لا تتهدّم

ص: 528

و فیها کنوز جمّة و عجائب و للدّهر امر مرّة و تهجّم

سیفتح اقفالی و یبدی عجائبی ولیّ لربّی اخر الدّهر ینجم

باکناف بیت اللّه تبدو اموره و لا بدّ أن یعلوا و یسموا به السّم ثمان

و تسع و اثنتان و اربع و تسعون اخری من قتیل و ملجم

و من بعد هذا کرّ تسعون تسعة و تلک البرانی تستخرّ و تهدم

و تبدی کنوزی کلّها غیر انّنی أری کلّ هذا أن یفرّقها الدّم

رمزت مقالی فی ضخور قطعتها ستبقی و افنی بعدها ثم اعدم

خلاصه مضامین این ابیات بلاغت آیات، این است: علم من، بعضی چیزها را که شدنی است، دریافت نمود، من علم به غیب ندارم و خدای تعالی داناتر و اعلم از همه است و محکم نمودم هرچه را که اراده محکم نمودنش را دانستم و پروردگار از همه اشیا قوی تر و محکم تر است، عزم نمودم منبع رود نیل را بدانم، نتوانستم و عاجز شدم، مرد در حال عجز مانند اسبی است که بر سرش جلو زده باشند، هشتاد سال جامه های سیاحت را طی نمودم، درحالی که دور سرم جماعتی از ارباب عقول و لشکر، بسیار بودند.

همه بلاد جنّ و انس را گشتم و گرداب ظلمانی و دریا بر من دچار گردید، آن گاه یقین نمودم کسی از ارباب هیبت و جرأت، خواه بعد از من و خواه پیش تر از من، نتوانسته از آن جا بگذرد، پس به مملکت خود برگشته، مجلسی برای لذّت و عیش در مصر برپا کردم، روزگار گاه شدّت و گاه نعمت دارد.

من صاحب همه هرم هایی هستم که در مصراند و من بنا کننده برابی آن ها در آن جا هستم و در آثاری که از دست های من به طریق حکمت جاری شده، ودیعه ای گذاشته ام، آن ها با طول روزگار می مانند، کهنه نمی شوند و خراب نمی گردند، در آن اهرام خزینه های بسیار و چیزهای عجیب هستند، روزگار گاهی مرد را بر خلایق امیر می کند و گاه طوری می کند که ایشان بر او هجوم می کنند یا آن که روزگار امور عجیب و شدّت ها دارد، به زودی قفل های خزاین مرا وا می کند و کارهای عجیبه مرا

ص: 529

ظاهر می گرداند.

ولیّ پروردگار من که در آخر زمان ظاهر خواهد شد، امور او در اطراف کعبه بیت اللّه، ظاهر می باشد، لا محاله مرتبه او بلند و نام خدا و کلمه توحید هم به سبب او بلند می شود. در ایّام خروجش صد و سیزده طایفه از او اطاعت می کنند، باقی کشته و دستگیر می شوند. بعد از آن نود و نه طایفه از اموات رجعت می کنند، این برابی، همه افتاده و خراب می شوند، همه خزاین مرا بیرون می آورند و می دانم همه آن ها در جهاد صرف خواهد شد. سخنان خود را به طریق رمز روی سنگ پاره ها نوشتم، به زودی آن ها فانی خواهند شد و من هم بعد از آن ها معدوم خواهم گردید.

ابو الحسن حمّادویة بن احمد بعد از اطّلاع به مضامین ابیات گفت: این امری است که احدی جز قائم آل محمد- عجّل اللّه فرجه- در آن تدبیر و چاره ای ندارد. آن گاه سنگ را برگرداندند و در جای خود- چنان که سابقا بود- گذاشتند، یک سال بعد از این ماجرا، طاهر نام خادم، ابو الحسن را میان رختخوابش درحالی که مست بود، کشت. از این وقت، خبر هرم ها و خبر کسی که آن ها را بنا نموده، منتشر گردید. این که نقل کردیم، صحیح ترین چیزهاست که در خصوص رود نیل و هرم ها گفته می شود.

موضع دوّم: مدینة النحاس است که از عجایب عمارات جهان است و در مملکت اندلس و بلاد افریقیّه واقع است و دور باروی آن چنان که در کتاب زینة المجالس نقل نموده، چهار فرسنگ و بلندیش بیش از پنجاه ذرع است و دروازه ندارد. بعضی گفته اند ذو القرنین اکبر آن را ساخته و اصحّ، آن که او را دیوها به فرمان سلیمان علیه السّلام ترتیب داده اند.

مفسّران در تفسیر آیه کریمه وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ (1)ویند: از آن چشمه روی گداخته بیرون آمده و آن بارو ساخته شده و بنی آدم کمتر آن جا رسند و در عهد بنی امیّه شخصی به آن جا رسیده است.

عبد الملک بن مروان، حاکم اندلس، به موسی بن نصر فرمود به آن جا رفته، تفتیش

ص: 530


1- سوره سبا، آیه 12.

حال نماید و بنگرد که در آن حصار چه چیز است. موسی به آن جا رفته، نتوانست از میان حصار چیزی معلوم کند. مراجعت نموده، به عبد الملک پیغام داد تدبیر سلیمان دیوان را در آن شهر بند کرده و این، افغان ایشان است. نزدیک مدینة النحاس (1)حیره ای است که همواره موج می زند؛ مانند ریگی که از حرارت آتش به جوش آید و بر گردش نی بسیاررسته است.

موسی بن نصر چند نفر از غوّاصان را آن جا فرستاد، ایشان ظروفی مدوّر از مس و قلع بیرون آوردند که بر آن ظروف مهر زده بودند، چون آن ها را شکستند، از جوف بعضی، شکل سواری با سلاح از طلا بیرون آمد و از بعضی، صورت پیاده پیدا شد که می گفتند: یا نبیّ اللّه معاوذی إلیک قطّ موسی؛ دانست حضرت سلیمان دیوان را در آن جا مقیّد ساخته است.(2)در بحار الانوار(3)ز کتاب مقتضب الاثر(4)یخ مقدّم احمد بن محمد بن عیّاش به اسناد خود از شعبی روایت کرده که او گفت: به درستی که عبد الملک بن مروان مرا خواست و گفت: ای ابو عمر! همانا موسی بن نصر عبدی که عامل عبد الملک در مغرب بود، به من نوشت: به من خبر رسیده شهری از مس است که نبی اللّه سلیمان بن داود علیهما السّلام آن را بنا کرده و به جنّ امر فرموده آن را بنا کنند.

پس عفریت های جنّی در بنای آن جمع شدند و آن شهر از چشمه مسی است که خدای تعالی آن را برای سلیمان بن داود علیه السّلام نرم کرد و به من خبر رسیده که آن شهر در بیابان اندلس است، به درستی که در آن گنج هایی است که سلیمان بن داود علیه السّلام آن ها را در آن جا پنهان نموده و به تحقیق من مسافرت به سوی آن را اراده کرده ام.

دانای خبیر به من خبر داد راه مشکل است و مسافت آن، جز به استعدادی از مرکوب و توشه ای بسیار بادوری راه و صعوبت آن طی نمی شود و این که احدی در فکر

ص: 531


1- دریاچه.
2- ر. ک: معجم البلدان، ج 5، ص 82- 80.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 167- 163.
4- مقتضب الاثر فی النص علی الائم الاثنی عشر، 45- 43.

آن مدینه نیفتاد، الّا این که از رسیدن به آن جا واماند؛ مگر دارا پسر دارا، چون اسکندر به او گفت: و اللّه من زمین و همه اقالیم را طی نمودم و اهل آن جا به زیر فرمان من در آمدند و هیچ موضعی از زمین نماند، مگر آن که آن را به زیر قدم خود درآوردم، جز این زمین را از اندلس که دارا پسر دارا به آن جا رسید، به درستی که من به توجّه به سوی آن مکان سزاوارترم، تا آن که مانده نشوم از مقصدی که او به آن جا رسیده است.

اسکندر مشغول تهیّه شد و برای خروج یک سال، مهیّا شدم.

چون گمان کرد برای این سفر مستعد شده، چند نفر پیش فرستاده بود که تحقیق کنند، آن ها به او خبر دادند پیش از رسیدن به آن جا موانعی است. اسکندر از رفتن منصرف شد، عبد الملک به موسی بن نصر نامه ای نوشت و او را به استعداد امر نمود و کسی را برای عملی که داشت، به جای خود گذاشت. سپس مستعد شد و بیرون رفت، به آن جا رسید، او را دید و احوال آن جا را ذکر نمود. پس از مراجعت کیفیّت آن جا را به عبد الملک نوشت و در آخر مکتوب نوشت: چون روزها گذشت و توشه ها تمام شد، به دریاچه ای رسیدیم که اشجار داشت و آبش مشروب بود و به قلعه آن شهر رسیدیم.

در محلّی از آن قلعه کتابتی دیدیم که به عربی نوشته شده بود. چون آن را خواندم، امر کردم آن را نسخه کردند و آن کتابت این ابیات بود.

لیعلم المرء ذو العزّ المنیع و من یرجو الخلود و ما حیّ بمخلود

لو انّ خلقا ینال الخلد فی مهل لنال ذاک سلیمان بن داود

سالت له القطر عین القطر فایضة بالقطر منه عطاء غیرمردود

فقال للجنّ ابنو إلی به اثرا یبقی إلی الحشر لا یبلی و لا یؤد

فصیّرو صفاحا ثم هیل له إلی السّماء باحکام و تجوید

و افرغ القطر فوق السّور منصلتا فصار اصلب من صّماء صیخود

و بثّ کنوز الأرض قاطبة و سوف یظهر یوما غیر محدود

و صار فی بطن قعر الأرض مضطعجا مصمّدا بطوابیق الجلامید

لم یبق من بعده للملک سابقة حتّی یضمّن رمسا غیر اخدود

ص: 532

هذا لیعلم انّ الملک منقطع الّا من اللّه ذی النّعماء و الجود

حتّی إذا ولدت عدنان صاحبها من هاشم کان منها خیر مولود

و خصّه اللّه بالأیات منبعثا إلی الخلیقة منها البیض و السّود

له مقالید اهل الأرض قاطبة و الأوصیاء له اهل المقالید

هم الخلایف اثنی عشرة حججا من بعده الأوصیاء السّادة الصّید

حتّی یقوم بامر اللّه قائمهم من السّماء اذا ما باسمه نودی

چون عبد الملک آن مکتوب را خواند و طالب بن مدرک که رسول او به سوی عامل مغرب بود، به آن چه خود از این قصّه مشاهده کرده بود او را خبر داد. محمد بن شهاب زهری در نزد عبد الملک بود. به او گفت: در این امر عجیب چه می بینی؟

زهری گفت: می بینم و گمان می کنم جنّیانی موکّل بودند بر آن چه در آن مدینه است که برای آن ها حافظ باشند و به خیال هرکه خواست بالا رود، تصرّف می کنند؛ یعنی این مکتوب و ابیات از تخیّلات بوده، واقعیّتی نداشت.

عبد الملک گفت: آیا از امر آن که به اسم او از آسمان ندا می کنند، چیزی می دانی؟

گفت: ای امیر المؤمنین، خود را از این بازدار!

عبد الملک گفت: چگونه خود را از این باز دارم، حال این که این بزرگترین مقصود من است. هر آینه بگو سخت ترین چیزی که نزد تو است؛ مرا بد آید یا خوش آید.

زهری گفت: علی بن الحسین علیه السّلام به من خبر داد، این مهدی علیه السّلام از فرزندان فاطمه دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است.

عبد الملک گفت: شما هر دو دروغ گفتید و پیوسته در سخنان خود می لغزید. این مهدی، مردی از ما بنی امیّه است.

زهری گفت: امّا من آن را برای شما از علی بن الحسین علیهما السّلام روایت کردم. اگر خواستی، از او سؤال کن و بر من ملامتی نیست در آن چه برایت گفتم. اگر دروغ گفت، ضررش بر خود او است و اگر راست گفت، پاره ای از آن چه به شما وعده داده اند، به شما خواهد رسید.

ص: 533

عبد الملک گفت: من حاجتی به سؤال از پسر ابی تراب ندارم و به زهری آهسته گفت: سخن آهسته کن احدی آن را از تو نشنوند.

زهری گفت: برای تو باد بر من این معاهده؛ یعنی عهد کردم به کسی نگویم، سال های طولانی است که اندلس در دست فرنگیان می باشد و با آن همه اهتمام در اطّلاع بر اوضاع و تمکّن بر آن، خبری از این شهر ندارند و ملییّن خصوصا اهل اسلام که به برکت وجود خاتم النبیّین صلّی اللّه علیه و اله، تزکیه و تکمیل آن جناب، عباد را در مراتب توحید ذات، صفات و افعال حضرت باری و نمایاندن صنایع عجیب و آثار غریب حق جلّ و علا از همه امم اکمل و اعلم شده اند؛ راه استبعادی ندارند.

تنظیر [نظیر این دو موضع محفوظ بودن وادی طلاست که در تبّت است ]

بدان نظیر این دو موضع در محفوظ بودن آن ها و اطّلاع پیدا نکردن از آن ها، محفوظ بودن وادی طلاست که در تبّت است.

از کتاب شاهد صادق نقل شده در سمت تبّت وادی ذهب است که طلا در آن جا می روید و خداوند مورچه های بسیاری در آن وادی برای حفظ آن طلاها موکّل فرموده که هریک به بزرگی گرگی هستند. اگر کسی بخواهد برود، طلا از آن جا بیاورد، مورچه ها او را می خورند.

بعضی مردم طمّاع از جان می گذرند، به طلب طلا می روند و اسب های دونده سوار می شوند، گوسفند کشته، به ترک و ردیف خود می بندند، مورچه ها خبر می شوند؛ آن ها که به جمع طلا مشغول اند، سوار می شوند، می گریزند و کشته گوسفند را می اندازند، مورچه ها بر سر گوسفند جمع می شوند. آن اشخاص، به این حیله فرار می کنند. تبّت به کسر تا و فتح با، ولایت مشهوری از اقلیم چهارم یا پنجم است، بعضی آن را تبّت خرد خوانند و به کشمیر متّصل است، بعضی به آن تبّت کلان می گویند و آن به شرقی تبّت خرد است. گویند در آن دیار سنگی است که هر غریبی آن را ببیند چندان بخندد که هلاک شود، انتهی.

ص: 534

فی البحار(1)عن الصّادق علیه السّلام انّ اللّه و ادیا ینبت الذّهب و الفضّه کالشعیر و الحنطة و قد حماه اللّه باضعف خلقه و هو النّمل لو رامته النجاتی ما قدرت علیه»(2)رجمه اش قریب به چیزی است که از کتاب شاهد صادق نقل شد.

تأیید لما ذکر و تشیید لما سطر

معاصر عراقی در کتاب دار السلام از کتاب تذکرة الائمّه مجلسی ره نقل نموده که مکان حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه- در این زمان؛ یعنی غیبت کبرا به طریق مخالفین؛ چنان که در اکثر کتب ایشان است، قریه ای است که نام آن کرعه می باشد و به طریق دیگر، دو شهر در مشرق و مغرب است که ماورای اقالیم می باشد؛ نام یکی از آن ها جابلسا و دیگری جابلقاست و در آن جا ساکن اند.

در کتاب نزهة الناظر مسطور است: امروز مکان صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- در جزیره ای از جزایر مغرب است و آن را علمیّه خوانند و هریک از اولاد ذکور آن حضرت، طاهر و قاسم در جزیره ای از آن جزایر حاکم اند. مؤیّد این قول آن که در شام شهری است که آن را جزیره می نامند. سیّد صالحی و شیعه که از مردم آن ولایت است، به این فقیر خبر داد که ما در مکّه بودیم، شخصی را دیدیم که در بازار می گشت و زری داشت که می خواست چیزی بخرد و کسی آن زر را از او نمی گرفت.

بدو گفتم: چه حالی داری؟

گفت: چند درهم دارم و کسی آن ها را از من نمی گیرد، نمی دانم چه کنم؟

گفتم: به من بنمای! چون نگاه کردم، سکّه آن ها این بود: اللّه ربّنا و محمّد نبیّنا و المهدیّ امامنا.

پرسیدم: تو از کجایی؟

گفت: از بلاد مغرب، در میان دریای اخضر. ما پادشاهی داریم که نام او مهدی علیه السّلام

ص: 535


1- بحار الانوار، ج 14، ص 91 و ج 61، ص 240؛ تفسیر القمی، ج 2، ص 126.
2- بحار الانوار، ج 14، ص 91.

است، این سکّه به نام مبارک اوست و عمر بسیار دارد.

گفتم: این مهدی کیست و از کدام طایفه است؟

انگشت به لب گذاشت که حرف مزن! اگر تو شیعه ای، می دانی که کیست. من نه یا ده تا از آن دراهم از او بستدم و در عوض، درهم شامی دادم، وقتی به ولایت خود آوردم، هریک از دوستان به رسم تبرّک از من بردند.

مؤلّف گوید: در حکایت علی بن فاضل مازندرانی است که گفت: سکّه ایشان لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه علی ولی اللّه محمّد بن الحسن قائم بامر اللّه است، لهذا به بلاد خارج نمی رود، سیّد شمس الدین پنج درهم از آن ها را برای تبرّک به من عطا فرمود.

مجلسی می فرماید: دیگر فرنگی جدید الاسلامی که طبیب بود، می گفت: من اکثرا در جزایر دریای اخضر، سیاحت و تجارت می کردم، به حوالی اکثر جزایر که می رسیدم، به وسیله دوربین شهری عظیم و وسیع می دیدم که همه آن شهر عرب بودند، در کنار دریا آمد و شد می کردند و به هم برمی آمدند، گاه بی دوربین هم می دیدم، پیش که می رفتم، کسی را نمی دیدم و علامت شهری نبود، گاه مردی را از دور تشخیص می دادم که ریش او سیاه، سفید یا سرخ بود، چون نیک ملاحظه می کردم، اثری از او نمی دیدم.

علی بن عز الدین استر آبادی نقل می کند: سیّد علی بن دقّاق که جدّ و پدر او در کمال علم و ورع و تشیّع در ولایت عرب مشهوراند، حکایت کرد پیش از پنج سال با جماعتی در دیار شام بودم، ناگاه کشتی ایی نه به طریق کشتی های معهود پیدا شد.

وقتی نزدیک شد، با مردمی که آن جا بودند، پیش رفتیم و از احوال پرسیدیم، معلوم شد قریب یک ماه است که راه را در دریا گم کرده و به آبادانی نرسیده اند، پرسیدند شما در چه دینی هستید؟ چون معلوم گردید بر دین اسلامیم، خوشدل شدند، امّا در حذر بودند، تا آن که تحقیق کردند که بر طریق اثنا عشری هستیم، به یکبار رام شدند، با ما به کنار خشکی آمدند و ایشان را به نیکی اعتقاد مردم آن ولایت و ارزانی و

ص: 536

فراوانی نعمت ترغیب کردیم. گمان ایشان به یقین تبدیل شد که در این ولایت مخالف نمی باشد. بیرون آمدند و نماز ظهر را به جماعت گزاردند، درهم بسیار بیرون آوردند که چیزی بخرند و سکّه آن دراهم، به نام امام مهدی علیه السّلام بود.

ملعون مخالفی که میان جماعت ما بود با مخالف دیگر گفتند: این جماعت رافضی اند، اگر این دراهم را در ولایت شام در می آورند، به ایشان اذیّت بلیغ می نمایند.

آن مردمان وقتی این سخن را شنیدند تا شب نایستادند، فی الحال بر کشتی های خود سوار شده، از همان راه که آمده بودند، مراجعت نمودند. سیّد مشار الیه فرمود: هنوز پیش پدر و اقربای من چهار تنگه از آن دراهم باقی است. کلام مجلسی تمام شد.

بالجمله بعد از اعتقاد به زندگی و غیبت آن بزرگوار، استحباب تناکح و تناسل و منع از رهبانیّت و عزوبت؛ لا بد آن حضرت، عیال و اولاد می دارد و چنان که عادت اقتضا می کند کثرت آن به سبب طول عمر، باعث اختیار بلدی خاص می گردد که خالی از غیر خواصّ است تا ذکر آن حضرت چنان که مقتضای حکمت غیبت است، مستور ماند و اولاد او هم به آسودگی خاطر زندگی کنند.

پس گول این شبهات و این استبعاد و انکار وجود بلاد آن بزرگوار و اولاد او را در افسانه شهر مخور و اللّه الولی الهادی الی صراط مستقیم.

ما در صبیحه سی و یکم عبقریه سوّم از بساط سوّم که در ردّ شبهه بیست و نهم مخالفین است از ترک سنّت اکیده جدّش؛ یعنی تزویج و نکاح، آن چه را در این جا ذکر شده- مع اشیای زایده دفعا للشبه- ذکر نموده ایم. هرکس طالب باشد به آن رجوع کند.

[عطّار بصراوی ] 17 یاقوتة

اشاره

مکاشفه عطّار بصراوی است.

معاصر عراقی در کتاب دار السلام گفته: شخص فاضل و ثقه عادل، مولا محمد امین عراقی نقل نمود؛ اگرچه نسیان کردم که مستند نقل آن، چه بود و شاید به خطّ بعضی

ص: 537

اصحاب استناد کرد که شخصی صالح که در بصره، عطّاری می نمود، نقل کرد که روزی در دکّه عطّاری نشسته بودم؛ دو مرد برای خرید سدر و کافور به دکّان من وارد شدند.

چون در مکالمه و رفتار ایشان تأمّل کردم و صورت و سیرت ایشان را دیدم، آن ها را در زیّ اهل بصره ندیدم، لذا از یار و دیار ایشان پرسیدم، هر قدر ایشان بر تستّر و انکار افزودند، من بر التماس اصرار نمودم، تا آن که ایشان را به رسول مختار و آل اطهار، آن قدوه ابرار سوگند دادم. وقتی این را دیدند، اظهار نمودند ما از جمله ملازمان درگاه عرش، اشباه حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- هستیم، اجل موعود شخصی از ملازمان آن قسبه عالیه رسیده، وفات کرده بود، و صاحب آن ناحیه ما را مأمور فرموده از تو سدر و کافور بخریم، چون این را شنیدم، بر دامن شان چسبیدم و تضرّع و الحاح کردم که مرا هم با خود به آن درگاه برید.

گفتند: این کار، بسته به اذن آن بزرگوار است و چون مأذون نفرموده، ما جرأت این جسارت را نداریم.

گفتم: مرا به آن مقام برسانید و پس از آن استیذان نمایید، اگر مأذون فرمودند، شرفیاب می شوم و الّا عود می نمایم و در این قدر به غیر از اجر اجابت چیزی بر شما نباشد.

باز هم امتناع کردند، بالاخره چون تضرّع و الحاح را از حدّ گذرانیدم، ترّحم کرده، منّت گذاشته، اجابت نمودند.

با تعجیل تمام، سدر و کافور را به ایشان تسلیم کرده، دکّان را بسته، با ایشان روانه شدم، تا آن که به ساحل دریای عمان رسیدیم و ایشان بدون منّت کشتی، حباب وار بر روی آب روانه شدند و من ایستادم.

ملتفت من شدند و گفتند: مترس! خدا را به حقّ حضرت حجّت علیه السّلام قسم ده که تو را حفظ نماید، سپس بسم اللّه گفته، روانه شو!

این را که شنیدم، خدا را در حفظ خود، به حقّ حضرت حجّت علیه السّلام قسم داده، بر روی آب؛ مانند زمین خشک در عقب ایشان روانه گردیدم، تا آن که به قبّه دریا

ص: 538

رسیدیم، ناگاه ابرها به هم پیوسته، باریدن گرفت.

اتّفاقا من در حین خروج از بصره، صابونی پخته بودم و آن را برای خشک شدن در بالای بام میان آفتاب گذاشته بودم، چون باران را مشاهده کردم، به خیال صابون افتادم و خاطرم پریشان شد، ناگاه پاهایم در آب فرو رفت، به قوّه شناوری، خود را از غرق حفظ کردم، لکن از همراهان بریدم؛ ایشان ملتفت من شدند و مرا به آن حالت دیدند، به عقب برگشتند، دست مرا گرفته، از آب بیرون کشیدند و گفتند: در خصوص خطره ای که بر خاطرت عارض شد، توبه کن و تجدید قسم نما!

توبه کرده، دیگر بار خدا را در حفظ خود به حقّ حضرت حجّت علیه السّلام قسم دادم.

سپس برروی آب روانه شدم، تا آن که از دریا به ساحل رسیدیم و از ساحل، راه مقصود را بریدیم. لکن در دامنه بیابان، چادری مشاهده کردیم که مانند شجره طور نوران عرصه آن فضا را نورانی کرده؛ همراهان گفتند: تمام مقصود، در این سراپرده می باشد.

با ایشان نزد آن چادر رفتیم و نزدیک به آن درنگ نمودیم، یک نفر از ایشان برای استیذان، داخل آن چادر شد و در باب آوردن من، با آن بزرگوار سخن به میان آورد، طوری که کلام آن حضرت را شنیدم ولی به جهت حایل بودن چادر، شخص او را نمی دیدم.

کلام آن امام را از ورای حجاب و پشت پرده شنیدم که در جواب فرمود: «ردّوه فانّه رجل صابونیّ»؛ یعنی: او را به محلّ خود برگردانید یا دست ردّ به سینه او بگذارید، تمنّایش را اجابت ننمایید و او را در عدد ملازمان این عتبه ملایک، پاسبان نشمارید، زیرا او مردی صابون دوست است. این کلام اشاره به آن خطره صابون است که در قلب من خطور کرد؛ یعنی هنوز دل را از تعلّق دنیوی خالی نکرده تا محبّت محبوب در آن جا کند و شایسته مجاورت با دوستان خدا شود.

آن مرد گوید: چون این سخن را شنیدم و آن را بر طبق برهان عقلی و شرعی دیدم، دندان طمع را کندم و چشم از این آرزو پوشیدم و دانستم مادامی که آیینه دل، آلوده به

ص: 539

کدورت علایق دنیوی باشد، عکس محبوب در آن، منطبع و روی مطلوب دیده نشود؛ چه جای آن که درک خدمت و ملازمت صحبت آن حاصل گردد.

موعظه [قرب به خدا و اولیای خدا، منوط به بعد از دنیا و علایق آن است ]

بدان ای جان برادر! قرب به خدا و اولیای خدا، منوط به بعد از دنیا و علایق آن است، پس هر قدر علاقه به دنیا زیادتر، دوری از ساحت قدس الهی بیشتر و هر قدر علاقه به آن کمتر، نزدیکی به آن آستانه، زیادتر است.

در انوار النعمانیّه (1)ست که وقتی ملایکه، حضرت عیسی علیه السّلام را به آسمان چهارم بردند، خطاب رسید، او را تفتیش کنید! چون پیراهن او را که رشته مریم بود، تجسّس و تفتیش نمودند، سوزنی در آن دیدند. خطاب رسید، اگر این سوزن همراه عیسی نبود، هر آینه او را به آسمان هفتم می رساندیم، لذا او را به واسطه تعلّقی که به آن سوزن داشت از سه آسمان دیگر، محجوب داشته، در آسمان چهارم متوقّف نمودند.

در کتاب مصابیح القلوب است که آورده اند: پادشاه عالم به موسی علیه السّلام فرمود:

دوستی از دوستان ما در فلان ویرانه وفات کرده، برو و کار او را از تکفین و تدفین آماده کن! حضرت موسی بدان ویرانه رفت، دید مردی وفات کرده، خشتی زیر سر و پاره ای پلاس بر عورت خود گذاشته، موسی گریست و عرض کرد: خداوندا! دوست خود را چنین می داری پس دشمن خود را چگونه خواهی داشت؟

خطاب عزّت رسید: ای موسی! به عزّ و جلال قدرت ما! این دوستی از دوستان ماست، فردای قیامت که از قبر برخیزد، نگذارم قدم از قدم بردارد تا از عهده این خشت و پلاس بیرون نیاید.

موسی رفت و جماعتی از بنی اسراییل را حاضر کرد که کار او را بسازند. چون به آن ویرانه در آمدند، آن شخص را ندیدند. موسی عرض کرد: خداوندا! دوست تو کجا رفت؟ به آسمان بالا رفت یا سباع وی را خوردند؟

ص: 540


1- الانوار النعمانیه، ج 3، ص 99.

خطاب رسید: ای موسی! این چه گمان است که به دوستان ما می بری، دوست ما را سباع نخورد و به زمین فرو نشود؟ دوست جز نزدیک دوست به کجا رود، در آسمان نگاه کن! چون نگاه کرد، او را فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ(1)ید.

تنبیه [مناط محبّت دنیا و علاقه نداشتن کثرت مال و منال است بلکه مناط تعلّق خواطر و عقد، قلب است ]

بدان مناط محبّت دنیا و علاقه نداشتن کثرت مال و منال است، بلکه مناط تعلّق خواطر و عقد، قلب است به آن چه در او است و از ناحیه او است و برای تصدیق این امر، ملاحظه حکایت برخ آسود، برای تو کفایت می کند، چون بعد از این که آن گونه عرایض در ساحت باری نموده که موسی قصد کرد او را بزند ولی با آن گونه کلمات خشن، خداوند باران رحمتش را به واسطه استسقای او بر بنی اسراییل بارانید، مع ذلک می فرماید: بنده من عیبی دارد و آن این است که به نسیم سحر تعلّق خاطر دارد و از وزیدن آن بر بدنش خوشش می آید.

[حکایت واعظ قزوینی ]

از جمله مناسبات مقام، ذکر حکایت واعظ قزوینی با شخصی درویش است.

حکایت در السنه و افواه مشهور و در بعضی از کتب، مسطور است ملّا رفیعا که در عصر صفویّه از علمای اخیار و واعظ نامدار بوده، بسیار متموّل و با ثروت بود؛ به نحوی که میخ های اصطبل آن از نقره بوده و مع ذلک در منبر، مردم را به ترک دنیا تحریص و ترغیب می نمود؛ چنان که در کتابش ابواب الجنان هم، بیاناتی در مذمّت دنیا و ترک آن دارد.

روزی درویشی پای منبر او نشسته، مواعظش را استماع می کرد. از قضا کلامش به ذمّ دنیا و متاع آن منجر شده، از آن بسیار مذمّت نمود.

آن درویش بعد از فراغ از منبر، ملازم آن مرحوم شده تا دهلیز خانه اش رفت و

ص: 541


1- سوره قمر، آیه 55.

عرض کرد: جناب آقا! من در وفق دادن میان قول و فعل تو متحیّرم، از آن طرف، مردم را به ترک دنیا و مذمّت آن می خوانی و از این طرف، شما این همه اموال دنیا را جمع و حیازت نموده ای.

واعظ مرحوم فرمودند: آیا میل داری با تو رفیق شده، از تمام این اموال دست کشیده، سیاحت نمایم؟

درویش تعجّب نموده، عرض کرد: بلی، آن مرحوم از همان جا با درویش راه بیابان را پیش گرفتند. قدری از شهر دور شدند، به سرچشمه آبی رسیدند. چون تشنه بودند، برای آب خوردن نشستند. درویش ملتفت شد کشکول خود را در شهر گذارده و فراموش کرده آن را همراه خود بیاورد، لذا از واعظ مسألت نمود در سر آن چشمه توقّف نماید تا او به شهر رفته، کشکول خود را بیاورد.

واعظ مرحوم تبسّم نموده، فرمود: ای درویش! دیدی محبّت تو به دنیا بیشتر از من بود، چون من با تو همراهی نمودم و دل از هرچه داشتم، برداشتم و فی الواقع آن میخ طویله های نقره را به گل کوفته بودم، نه به دل؛ ولی تو دل از یک کشکول برنداشتی. پس درویش، فرمایش آن مرحوم را تصدیق نموده، از فعل و قول خود خجل و نادم شد.

[علامه سید بحر العلوم ] 18 یاقوتة

مکاشفه مرحوم سیّد بحر العلوم است.

علّامه نوری در کتاب دار السلام (1)ز شیخ صالح صفیّ شیخ احمد صد تومانی نقل نموده که او به ما گفته: به استفاضه به ما رسیده که جدّ ما مولا محمد سعید صد تومانی از تلامذه مرحوم سیّد بحر العلوم بوده، گفته: روزی در مجلس سیّد، صحبت قضایای کسانی که مهدی علیه السّلام را دیدند، به میان آمد، تا آن که جناب سیّد هم، در بین صحبت به سخن آمد و فرمود: روزی میل کردم که نماز را در مسجد سهله به جای آورم؛ وقتی که

ص: 542


1- دار السلام، ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 240.

گمان داشتم از مردم خالی است. چون به آن جا رسیدم، دیدم مسجد پر از مردم است و صدای ذکر و قرائت ایشان بلند است و معهود نبود در چنین وقتی احدی در آن جا باشد.

دیدم ایشان برای به جای آوردن نماز به جماعت، در صفوف صف کشیده اند.

پهلوی دیوار جایی که در آن جا رملی بود، ایستادم، بالای رفتم که در صفوف نظر کنم شاید مکانی پیدا کنم که در آن جا، جابگیرم. در یکی از آن صفوف، موضع یک نفر پیدا کردم به آن جا رفتم و ایستادم.

یکی از حاضرین مجلس گفت: بگو مهدی- صلوات اللّه علیه- را دیدم! سپس سیّد ساکت شد و گویا در خواب بود و بیدار شد؛ هرچه خواستند کلام را به انجام برساند، راضی نشد.

مؤلّف گوید: دیدن آن مرحوم مسجد را با آن کثرت جمیّت، به نحوی که جای یک نفر که بایستد، در آن خالی نباشد با آن که آن جمعیّت در غیر او بوده است، جز به نحو کشف نیست و لذا این حکایت را از مصادیق این عبقریّه قرار دادیم.

[جولای دزفولی ] 19 یاقوتة

مکاشفه جولای دزفولی است.

أیضا علّامه نوری در اواخر کتاب دار السلام خود از عالم جلیل و فاضل نبیل، مصباح متقیّن و زین مجاهدین، السیّد الاید السیّد محمد بن سیّد هاشم هندی، نقل نموده که فرموده: سیّد ثقه معتمد، سیّد محمد قاضی دزفول مرا حکایت نمود و او از شاگردان شیخ مرحوم خاتم المجتهدین شیخ مرتضی بود و پیش از آن نزد صاحب جواهر، تلمّذ می نمود، او در میان علمای دزفول در ریاست، حکم، قضاوت، اجرای حدود و تقریرات و گرفتن اخماس و زکات، به نحو قهر و غلبه و به مستحقّین دادن مبرّز بود، او اجازه صریحه اجتهادیه ای از صاحب جواهر نداشت، ولی به حسب ظاهر، اظهار می کرد که من از جانب صاحب جواهر مجازم و به نوعی از حیله،

ص: 543

اجازه ای از آن مرحوم در دست داشت و خودش اذعان نمود آن اجازه به نحو حیله بوده و کسی به این امر مطّلع نشده بود.

آن گاه گفت: روزی عبورم به در مسجد مهجوری از مساجد دزفول افتاد، راغب شدم نمازم را آن جابه جا آورم. چون داخل مسجد شدم، دیدم مردی از جولایان دزفول در آن جا نشسته که از یکی دو طایفه حیدری و نعمتی بود که میان آن دو طایفه خونریزی و حرب و عداوت بود.

به محض آن که چشمش به من افتاد، گفت: سیّد محمد! عبد صالح را گول زدی و از او بدون استحقاق اجازه صادر کردی و در مجلس قضاوت، امامت، حکم و فتوا جلوس نمودی، حال این که تو اهل این مناصب و مراتب نیستی؛ به درستی که عذاب تو در جهنّم هفتاد خریف است.

سپس از چیزهایی دیگر که در ضمیر خود از آن ها مطّلع بودم و کس دیگری مطّلع نبود، مرا خبر داد. دانستم او راهی به سوی واقع دارد.

پس از منشأ علم آن، به آن امور سؤال نمودم. معلوم شد یکی از رجال الغیب است که چهل نفرند و در خدمت قطب اند که مراد امام است، نزد او می آید و او را از بعض وقایع خبر می دهد.

سیّد مذکور گوید: چون از آن مسجد بیرون آمدم، به مرقد امامزاده ای که معروف آن بلد است، رفتم، گریه بسیاری آن جا نمودم و او را شفیع خود قرار دادم.

روز دیگر باز به آن مسجد رفتم، شاید آن مرد را ببینم. چون داخل مسجد شدم، آن مرد آن جا بود.

گفت: امامزاده تو را شفاعت نمود، درحالی که کسی نمی دانست که من به مزار کثیر الانوار آن رفته ام و گفت: امامزاده نزد امام آمد، تو را شفاعت نمود و بسیار درباره عفو از گناهان شما مسألت و التماس کرد، امام در همه حال ساکت بود و چیزی نمی فرمود تا آخر الامر امام به همان رفیقی که احیانا نزد من می آید، فرمود به من بگوید که من به تو بگویم: ذمّه خود را از اموالی که گرفته ای، فارغ نمایی، اگرچه گرفتن

ص: 544

آن مال برطبق واقع بوده؛ یعنی آن اموال باید از آن اشخاص گرفته شود، ولی چون تو گرفته ای، ذمّه ات مشغول شده، پس باید ذمّه خود را بری و فارغ نمایی.

هم چنین اگر برای کسانی که آن ها را حدّ و تعزیر نموده ای، خود را در مقام قصاص بیرون می آوری تا اگر خواهند تو را قصاص نمایند و اگر خواهند از تو در گذرند، پس ما هم از تو عفو نمودیم و توبه ات را قبول کردیم و الّا فلا.

من بعد از استماع این کلام تهیّه سفر زیارت عتبات را دیده، از دزفول به شوشتر(1)مدم و قریب چهارصد مکتوب به کسانی که حقّ در ذمّه من داشتند، فرستادم و در همه آن ها نوشتم که من در شوشتر اقامه نموده و حاضرم برای وفای اموالی که از شما گرفته ام، چه برای خود و چه آن ها را به فقرا داده ام که آن ها را به قدری که از مال دنیا مالکم، ادا نمایم و هم چنین برای قصاص شدن حاضرم. چون مکتوبات من به آن ها رسید و از مضامین آن ها مطّلع شدند، تماما بر حالت من رقّت نموده، گریستند و در جواب مکتوبات من، برائت و عفو از من را نوشته بودند.

آقای آقا سیّد محمد هندی مذکور گوید: از جمله چیزهایی که آقای آقا سیّد محمد دزفولی مرقوم، از آن مرد جولا به من خبر داد، آن است که گفته: رفیق من به من خبر داد برای احکام شرعیّه نزد ما، تفاصیلی است که آن ها نزد شما نیست. برای نظر به اجنیّه بدون لذّت و ریبه، حکمی و نظر کردن با لذّت برای جوانی که زن ندارد، حکمی است و برای نظر نمودن کسی که زن دارد به زن اجنیّه، حکمی دیگر و برای نظر نمودن شیخ و پیرمرد به آن حکمی است؛ الی غیر ذلک از تفاصیل متصوّر.

ایضا سیّد دزفولی گفته؛ آن مرد حایک گفت: شبی آن رفیقم که از رجال الغیب بود، نزد من آمده، گفت: امشب قطب، اراده فرموده با اصحابش به فلان شهر بروند. اگر تو هم مایل ملازمت آن بزرگوار هستی بیا برویم.

آن مرد گفت: من با آن ها روانه شدم، ناگاه دیدم زمین از زیر قدم های ما به سرعت می رود، پیچیده می شود، کوه ها و درختان نزد ما آمده، عبور می نمایند.

ص: 545


1- اصل: ششتر.

همان شب وارد شهر شدیم، دروازه آن بسته شده بود، لکن به خودی خود برای ما باز شد. سپس کرسی منصوب شد، قطب بر آن کرسی نشست و امر فرمود فلان شخص را حاضر نمایید. جمعی به طلب آن مرد روانه شدند و من هم با آن ها بودم. وقتی در خانه او رسیدیم، دق الباب نموده، به هیأت فراش دیوانی، او را شتم داده، اذیّت نموده و بین راه هم او را بسیار زدند تا او را نزد قطب رساندند، قطب نیز به ضرب او امر نمود. آن قدر او را زدند؛ گویا مرده ای بود که بر روی زمین افتاده بود. همان شب، به بعضی از مساجد آن شهر داخل شدیم، روز آن شب، میان مردم متفرّق شده، گردش و سیر می کردیم و نوعا مردم را از ضرب واقع بر آن شخص، مستبشر و فرحناک می دیدیم و گمان می کردند حاکم بلد آن شخص را اذیّت و ایذا رسانده، در همان شهر بودیم تا شب دوّم داخل شد. در آن شب باز به طیّ الارض به مقرّ خود رجوع نمودم.

سیّد مذکور گوید: این مرد حایک هیچ وقت از دزفول بیرون نیامده بود؛ چه جای رفتن به آن شهر بزرگ و دیدن او را، پس من بعضی از مقامات و کیفیّات آن شهر را از او سؤال نمودم؛ کما کان آن ها را برایم تعریف و تعیین نمود.

[سلمان جدید الاسلام ارومی ] 20 یاقوتة

مکاشفه سلمان نام جدید الاسلام ارومی است.

شرح این واقعه چنان که معاصر عراقی در کتاب دار السلام خود نقل نمود، این است: حقیر مؤلّف از صلحای سال های هزار و دویست و هفتاد و نه هجری و شاید سال هفتاد و هفت بود؛ برای زیارت مخصوص غرّه رجب، از نجف به کربلا رفتم به اراده آن که تا زیارت نیمه رجب توقّف نکنم، بلکه به نجف مراجعت کنم. اتّفاقا شخصی از آشنایان، مانع از تعجیل در عود شد و خواست تا نیمه رجب در منزل او که خانه مردی از اهالی آذربایجان بود، توقّف شود، لذا عازم بر وقوف شدم، تا آن که یک شب جماعتی از اهل آذربایجان که مجاور کربلا بودند، برای خطبه دختری که در آن

ص: 546

خانه بود و پدر و مادری نداشت و صاحب آن خانه، او را حضانت و بزرگ کرده بود؛ برای جوانی که با ایشان بود آمده بودند. در اثنای خطبه و خواستگاری اظهار نمودند که این جوان جدید الاسلام است و رعایت او لازم است. حقیر چون این کلام را شنیدم، از آن جوان پرسیدم: مگر تو در چه ملّتی بوده ای و سبب اسلام تو چیست؟

آن شخص گفت: من ترکم و زبان فارسی را نمی دانم که شرح حال خود کنم.

گفتم: من ترکی می دانم و برای کسانی که نمی دانند، ترجمه می کنم.

آن شخص ذکر کرد من از ارامنه ارومیّه بودم که در قریه ای از قرای آن ساکن بودم که الحال پدر، مادر، برادر، خواهر و سایر عشیره هم آن جا هستند و صنعت ایشان عمل نجّاری است و در کار نجّاری و آسیاسازی، امتیازی کامل داریم و نزد اهالی آن ولایت، با اعتبار و اشتهار هستیم. اتفاقا روزی میان باغی، درختی قطع کرده بودیم و با شخص دیگر قدّ آن درخت را به وسیله ارّه دو سر، تخته تخته می کردیم. آن شخص همراه برای کاری از باغ بیرون رفت و من تنها ماندم.

ناگاه شخصی را دیدم که نزد من حاضر گردید، از جلالت و مهابتی که در روی او مشاهده کردم، قهرا او را تعظیم نمودم؛ گویا خود را مقهور و مغلوب او دیدم.

دست دراز کرده، فرمود: دست خود را به من بده، چشم بپوش و چشم بگشا، تا آن که به تو بگویم، دست خود را به او دادم، چشم برهم نهادم و چیزی احساس نکردم، مگر آن که گویا باد تندی وزیدن گرفت که آواز آن را به گوش و تماس آن را به بدن احساس می کردم.

پس از زمانی اندک، مرا رها نمود و گفت: چشم خود را باز نما! چون چشم گشودم، خود را در قلّه کوهی عظیم که در بیابانی وسیع واقع گشته، در بالای سنگی بزرگ و سخت دیدم که راه عبور از اطراف آن مسدود بود و اگر سقوطی واقع می شد، می بایست از زندگانی دست کشید. دیدم آن شخص در پایین کوه رفت و از نظرم غایب گردید.

خوف و وحشت بر من غلبه کرد. خیال کردم خواب می بینم. دست خود را حرکت دادم و چشمم را مالیدم. خود را بیدار و جمیع مشاعر خود را در کار دیدم و هرچه در

ص: 547

استخلاص و مناص، حیله و علاج کردم به جایی نرسید، لاعلاج تن به مرگ دادم و متفکّر و متحیّر ایستادم.

ناگاه شخص دیگری غیر از شخص اوّل را نزد خود دیدم، ایستاده، متوجّه من گردید، نامم را برد، به زبان ترکی از حالم پرسید و گفت: الحمد للّه! رستگار شدی و با من عطوفت و مهربانی کرد. وقتی این رفتار را از او دیدم، فی الجمله متسلّی گردیدم، از او پرسیدم: این شخص که بود و چگونه رستگار شدم؟

گفت: آن شخص امام مسلمانان، مهدی- عجّل اللّه فرجه- آخر الزمان بود و تو را از میان اهل شرک برای هدایت و ارشاد برگزید و در ملّت اسلام داخلت کرد و به این جا آورد. چون این را شنیدم، ملتفت شدم و از بعضی مسلمانان شنیدم که می گفتند امام مهدی علیه السّلام صاحب الزمان و غایب است و قبل از این، از دین و رفتار مسلمانان خوشم می آمد و به ایشان میل داشتم، لکن ملامت عشیره و ارحام و اهل قبیله، مانع از اظهار آن بود.

به آن شخص گفتم: آن مرد، مهدی- عجّل اللّه فرجه- غایب بود؟

گفت؛ بلی.

گفتم: خودت کیستی؟

گفت: من یکی از ملازمان آن دربارم.

گفتم: این جا کجاست؟

گفت: این کوهی از کوه های ایروان است و از این جا تا ارومیه مسافت بسیار است.

گفتم: الحال چه باید کرد؟

گفت: اگر رستگاری دنیا و آخرت را می خواهی، اسلام را قبول کن! وقتی این را گفت، به عیان نور ایمان و محبّت آن جوان را در دل خود دیدم و پرسیدم چگونه اسلام آورم؟

گفت: بگو؛ «اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه و انّ علیا و اولاده المعصومین اوصیاء رسول اللّه و خلفائه».

ص: 548

تمام آن چه تلقین نمود، ذکر نمودم و اقرار کردم.

بعد از آن گفت: این نام که تو داری، شایسته اسلامیان نیست. نام تو سلمان باشد.

گفتم: باشد. سپس دست مرا گرفت و گفت: چشم خود را بپوش و بگشا! چون پوشیدم و گشودم، خود را در دامنه آن کوه عظیم دیدم. دست مرا رها کرد، راهی به من نمود و گفت: این راه را گرفته، تقریبا به قدر دو فرسنگ مسافت می روی، به قریه ای خواهی رسید که نام آن قریه فلان است. وارد آن قریه که شدی، خانه ملّا فلان را بپرس! نام او، نام قریه، نام اوّل خود سلمان و نام های دیگر را که حقیر بعد از این به فلان، تعبیر می نمایم، ذکر کرد و بعد زمان، سبب نسیان حقیر گردید.

گفت: چون نزد او رفتی، تو را به آن مکان که باید بروی، دلالت می کند. این را گفت و از نظرم رفت، من هم آن راه را گرفته، رفتم تا به آن قریه رسیدم.

سپس خانه آن شخص را پرسیدم و به در خانه رفته، در را کوبیدم.

شخصی بیرون آمد، چون مرا دید، گفت؛ سلمان نام داری؟

گفتم: آری!

گفت: داخل شو!

چون داخل شدم، نام برد و دستم را گرفت، پهلوی خود نشاند و با آن جماعت که در اطراف او بودند، کاری که در میان داشتند، پرداخت و رفتند.

به من توجّه نمود و تهنیّت گفت و به رستگاری بشارت داد. سپس غذا طلبید، صرف نمودیم، سه روز مرا نزد خود نگه داشت، اصول و اعتقادات شیعه و نام امامان دوازده گانه را به من تلقین نمود و امر به تقیّه فرمود.

پس از سه روز گفت: باید به فلان قریه نزد فلان شخص بروی تا تو را به مقصود برساند و از این جا تا آن مکان بیشتر از چهار فرسنگ مسافت نیست. مرا با آن شخص اوّل روانه نمود که مرا به راه مقصود دلالت کرد، تا آن که رفته، وارد آن قریه شدم، از آن شخص پرسیدم؛ بر او داخل شده، او را هم مانند شخص اوّل بر زیّ و لباس رومیان دیدم. مرا که دید، مسرور گردید، نام برد، تهنیّت گفت، ملاطفت نمود، تا سه روز مرا

ص: 549

نزد خود نگه داشت و احکام نماز و روزه و بعض ضروریّات عملی را به من آموخت و پس از سه روز مرا به شخص دیگر در قریه ای که تا آن جا بیش از این دو قریه مسافت بود، دلالت نمود.

چون به آن قریه رفتم و آن شخص را دیدم، او را هم در زیّ و لباس رومیان، بلکه اشبه از آن دو نفر به ایشان دیدم و از جانب سلطان روم، صاحب منصب و مواجب و ریاست شرعی بود و اعتبار داشت.

او هم مانند آن دو نفر نام برد، ملاطفت کرد، چندگاه نزد خود نگه داشت، ختنه کرد، اعاده تلقین عقاید و احکام نمود و به تقیّه و طریقه آن امر فرمود، تا آن که روزی به من گفت: باید به کربلا بروی.

گفتم: کربلا کجاست؟

گفت: شهری است که امام سوّم، امام حسین علیه السّلام را در آن جا شهید کرده اند و دفن شده است.

گفتم: تا آن جا چقدر راه است؟

گفت: بیش از چهل منزل.

گفتم: بدون زاد و راحله و رفیق چگونه این مسافت را بروم.

گفت: خداوند اعانت می کند.

دوازده عدد از نوع پول رومی به من داد و کسی را برای دلالت بر راه، همراه من نمود. مرا به شارعی عام رساند، برگشت و من روانه شدم.

چون از آن قریه قدری دور افتادم، در اثنای راه بر پیاده ای برخوردم که مانند من سبکبار می رفت. از مقصود و مرادم پرسید. گفتم: به کربلا می روم.

گفت: من هم تا نواحی و اطراف آن جا با تو هستم.

گفتم: قبلا این راه را رفته ای و می دانی؟

گفت: می دانم. این را که شنیدم، مسرور گردیدم و با او روانه شدم، در اثنای راه، او را بر طریقه و عمل و عقاید شیعه دیدم، لکن از باب احتیاط با او کشف راز نکردم، او

ص: 550

هم در مقام استفسار حال برنیامد، این قدر بود که از او تقیّه نمی کردم، چون در مقام عمل، او را موافق شیعه دیدم. با او تنها دو روز به طریق آسودگی و هموار، راه رفتم.

چون روز سوّم قدری راه رفتیم، نخلستانی پیدا شد و دو قبّه طلا متّصل به یکدیگر نمایان شد.

آن شخص به من گفت: این نخلستان بغداد و توابع آن است و این دو قبّه طلا حرم موسی بن جعفر علیه السّلام امام هفتم و محمد بن علی علیه السّلام امام نهم می باشد و این سواد معمور را مشهد کاظمین می گویند، از آن جا تا کربلای حسین علیه السّلام بیشتر از دو منزل مسافت نیست، البتّه برای زیارت قبر این دو امام، درنگ خواهی کرد. غالبا زوّار به کربلا می روند، بعد با ایشان خواهی رفت. این را گفت و بدون آن که سخن بگوید یا آن که بشنود، از نظرم مفارقت نمود.

من آمدم تا به شطّ دجله رسیدم، با عبره عبور کرده، وارد کاظمین شدم، دو شب و روز را مشرّف بودم و روز سوّم را برای سیاحت به بغداد رفتم و در اثنای سیر و سیاحت، عبورم به دکّان نجّاری افتاد، در آن جا نشستم، نجّار چون مرا هم پیشه خود دانست، خواست چند روزی با او کار کنم. چون کارم را دید، با من مهربان گردید و اجرت روز را مقرّر داشت.

لذا روزها در بغداد بودم و شب ها به کاظمین مراجعت می نمودم، چند روزی بر این منوال گذشت. روزی در اثنای مراجعت از بغداد، عبورم بر درویشی افتاد؛ با من همراهی نمود و باب ملاطفت گشود، تا آن که به مسجد مخروبه ای رسیدیم که بین بغداد و کاظمین واقع بود.

آن درویش گفت: منزل من در این مسجد است، امشب را در این جا بمان! چون اصرار نمود، اجابت کردم و با او به مسجد رفتم. چند نفر دیگر را هم بر زیّ او در آن مسجد دیدم. پس از آن، چند نفر دیگر هم مانند ایشان آمدند و هریک از ایشان چیزی از غذا با خود آورده بودند. بعد از نماز عشا دایره وار بر گرد یکدیگر بر آمده، آن چه داشتند، میان گذاشته، با یکدیگر خوردند. حال خوشی از طاعت و عبادت و شب

ص: 551

بیداری در ایشان مشاهده کردم که در اهل این لباس گمان نبود. در آن مکان دو روز بر ایشان مهمان بودم.

روز سوم که شد، یکی از ایشان از بیرون آمده، به من گفت: زوّار از کاظمین بیرون آمده، به کربلا می روند. تو هم با ایشان برو! من هم بیرون آمده، به زوّار ملحق شدم و به کربلا آمدم، چند روزی که صرف عبادت و زیارت کردم، با خود گفتم؛ باید حسب الحکم در این مکان مقیم باشم و صنعت نجّار به هم گذارم. باید دکّانی گرفته، مانند سایر مجاوران، امر معاد و معاش خود را مراعات کرده باشم، لذا برای اجاره دکّانی که مناسب این کار بود، نزد شیخ جلیل شیخ عبد الحسین طهرانی رفتم؛ وقتی که مشغول اصلاح و مرمّت و تعمیر صحن مطهّر بود.

وقتی از تفصیل حالم مطّلع گردید، فرمود: الحال، اصلح آن است که سرکارگری عمّال و کارکنان صحن کنی و روزی فلان قدر، اجرت بگیری تا اسباب و آلاتی که در این کار است، تدبیر نمایی. بعد از آن هرطور صلاح می دانی، بکن.

حسب الامر او، این روزها به سر کارگری عمّال صحن اشتغال دارم. بعد از آن، نام اصل خود، نام پدر، برادران و آن قریه ای که مسکن ایشان است، ذکر نمود و گفت: زن و مال و اولاد هم دارم، اکثر اهل ارومیّه ما را می شناسند و زوّار ارومیّه هر سال، لابدّ به این اماکن مقدّس می آیند، هرکس می خواهد برود و بپرسد. این جا طمع و حاجت به کسی ندارم و در صنعت خود هم طوری هستم که از عهده مخارج ده سر عیال برمی آیم، از مال و عیال خود چشم بریده ام و اراده دارم مادام العمر این جا باشم، لذا مناسب دیدم عیالی از مجاورین اختیار کنم و مانند ایشان کردار و تدبیر کار خود کرده، به زیّ مجاورین داخل شوم، تا زمانی که اجل موعود را دریابم، ان شاء اللّه هنیئا له ثم هنیئا له.

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

ص: 552

[مولا عبد الحمید قزوینی ] 21 یاقوتة

مکاشفه صالح ورع متّقی مولا عبد الحمید قزوینی است.

ایضا معاصر مذکور، در کتاب مزبور فرموده: ملّا عبد الحمید قزوینی در نجف اشرف ساکن و با حقیر مأنوس و مألوف بود. بسیاری از روزهای پنج شنبه را برای حضور در مجلس تعزیه امام حسین علیه السّلام به خانه حقیر می آمد و از اشخاصی بود که پیاده به زیارت مخصوص حسینی می رفت، بلکه سر حلقه زایرین پیاده به نجف بود که آن ها را بر راه دلالت می کرد، چون بسیار رفته بود، بلد آن راه گشته بود. در اوایل امر، خود در مدرسه ای کوچک واقع در صحن مطهّر، منزل داشت، در اواخر، تزویج کرده، به خانه رفت و چند سالی زندگانی کرد؛ گویا وفات او سال هزار و دویست و نود و چهارم هجری واقع گردید.

شرح این واقعه، این است که: حقیر چند وقت در شب های چهارشنبه به مسجد سهله می رفتم و بعد فراغ از اعمال مسجد سهله، گاه در خود سهله بیتوته می کردم و صبح به مسجد کوفه می رفتم یا به نجف مراجعت می کردم و هر وقت به مسجد سهله می رفتم، مولای مذکور را در آن جا یا در اثنای راه می دیدم که به مسجد می رود، طوری که دانسته شد او هم از جمله کسانی است که بیتوته سهله را مداومت می نماید.

اتّفاقا حقیر، شبی با دو نفر دیگر از اشراف طهران که تازه به عزم مجاورت به نجف اشرف آمده بودند و هنوز در لباس مجاورین نرفته بودند، در مسجد سهله بیتوته کردیم و صبح به مسجد کوفه رفتیم و چون هوا گرم بود، در طاق بزرگ مسجد نزدیک محراب مقتل امیر المؤمنین علیه السّلام منزل کردیم.

زمانی نگذشت، ناگاه مولای مذکور، کوزه آبی در دست و سفره نانی زیر بغل گرفته، وارد اطاق بزرگ شد، چون نظرش به همراهان حقیر افتاد که در زیّ و لباس دیوانیان بودند، به سمت دیگر میل نمود. حقیر به اصرار او را به سمت خود خواندم، نزد خود نشاندم و به او فهماندم همراهان اگرچه در زیّ و لباس بیگانه اند، لکن در باطن

ص: 553

یگانه اند. چون این را شنید، مطمئن گردید و محرمانه حدیث می کرد.

در اثنای کلام به او گفتم: گمان دارم در بیتوته مسجد سهله مداومت داری، باعث آن چه بوده و از ثمرات آن، چه دیده شده است؟

این را شنید، سکوت نمود، معلوم شد همراهان را اهل راز ندید. او را گفتم: اینان هم اهل حال اند و از این نوع مقال وحشت ندارند، بلکه خریدارند.

بعد از اطّلاع از حال ایشان، ذکر نمود: امّا باعث اوّل بر این کار، آن بود که دینی داشتم که به ظاهر اسباب از ادای آن مأیوس و به سبب آن، متفکّر و مهموم بودم، اتّفاقا یک شب مرد جلیلی را در خواب دیدم که نزدم آمد و از همّ من پرسید.

گفتم: دینی دارم که خیال آن مرا فارغ نمی گذارد. مرا به رفتن مسجد سهله امر نمود، لذا بنا را بر آن گذاشتم که چندگاه شب های چهارشنبه بروم، چندی رفتم، دیونم به اسباب غیر عادّی ادا گردید.

چون در عمل این اثر را دیدم، بر آن عازم شدم که یک اربعین به طریقه مجاورین، شب چهارشنبه به مسجد سهله بروم، شاید چنان که در آثار این عمل معروف است، به فیض شرفیابی حضرت قائم علیه السّلام فایز شوم، پس شروع به آن کردم تا آن که سی و نه شب چهارشنبه را موفّق شدم.

اتّفاقا در شب چهارشنبه چهلم، با یکی از زیارت مخصوص حسینی معارض شد طوری که هریک را قیام می نمودم، دیگری فوت می شد و عازم بر مداومت زیارت بودم، لکن بعد از تأمّل، ملاحظه کردم که یک اربعین دیگر قضا و تدارک و استیناف عمل بیتوته مشکل است، لاعلاج، بیتوته را ترجیح داده؛ شب چهارشنبه به مسجد سهله رفتم، عادت داشتم بعد از اتمام عمل مسجد، برای خواب بر بام مقامی که در کنج غربی مسجد، واقع در جهت قبله، بالا می رفتم، آخر شب برخاسته، مشغول نماز شب می شدم.

آن شب اکثر مجاورین برای زیارت مخصوص به کربلا رفته بودند، مسجد خلوت بود، معدودی هم که اوّل شب برای عمل مسجد بودند، بعد از فراغت از عمل به مسجد

ص: 554

کوفه رفتند، چون مسجد سهله در آن اوقات مخروبه بود و نان و آب در آن نبود و بعضی از خوف دستبرد اعراب بیابان، جرأت ماندن نکردند و رفتند. من چون چیزی با خود نداشتم و به قدر حاجت، آب و نان داشتم و مقصودم اتمام عمل بود؛ بعد از نماز عشایین و اتمام اعمالی که در مسجد سهله وارد است، تنها ماندم. بر بام مقام مذکور برآمدم، غذا خوردم و خوابیدم، بیشتر شب گذشت ناگاه دیدم کسی با دست خود مرا حرکت می دهد، چشم گشودم، دیدم شخصی در بالینم نشسته، مرا می جنباند.

به من گفت: شاهزاده تشریف دارد، اگر طالبی و شوق درک ملاقات او را داری، بیا شرفیاب شو! جواب دادم: به شاهزاده کاری ندارم.

چون این شنید، برخاست و رفت، با خود گفتم اوّل شب که غیر از من کسی در مسجد نبود؛ این شاهزاده کیست و چه وقت آمده؟ برخاستم، نشستم و بر صحن مسجد نظر انداختم؛ دیدم فضای مسجد روشن است و بین این مقام که من بر بام آن هستم و مقام مقابل که در سمت شمال این مسجد در زاویه غربی واقع است، جماعتی به شکل حلقه مدوّره ایستاده اند و شخص بزرگ و با مهابتی وسط حلقه ایشان ایستاده، نماز می خواند.

چون آن را دیدم، گمان کردم کسی از شاهزادگان عجم در نجف بوده و شب برای بیتوته مسجد بیرون آمده و بعد از خوابیدن من وارد شده، باز دراز کشیدم، در اثنای خوابیدن، ملتفت شدم روشنایی مسجد، بدون شمع و مشعل بود؛ این طور وقوف و عبادت با شاهزادگان چه مناسبتی دارد؟

بار دیگر نشستم و بر صحن مسجد نظر انداختم، مسجد را خلوت و تاریک دیدم، اصلا اثری از آن جماعت ندیدم.

دانستم این شاهزاده، مولا و آقای من بوده و من سعادت دریافت صحبت او را نداشتم و پشت دست خود را به دندان حسرت گزیدم، شب را صبح کرده، گریان و نالان به نجف اشرف برگشتم، از فیض زیارت حسینی بازمانده، به مقصود و مطلوب خود هم نرسیده، لکن باز از مداومت بیتوته شب چهارشنبه مسجد سهله پا نکشیدم و کما

ص: 555

فی السابق شب های چهارشنبه می رفتم، تا آن که مدّتی بر آن گذشت.

اتّفاقا یک شب بیتوته مسجد سهله را به جای آورده، بعد از طلوع صبح، نماز صبح را در مسجد ادا کرده، بین الطلوعین روانه نجف اشرف شدم، برای آن که درس صبح چهارشنبه را در نجف درک کنم، چنان که غالبا در ایّام تحصیل، چنین می کردم؛ یعنی عصر سه شنبه از نجف به مسجد سهله می رفتم، شب را می ماندم و صبح بعد از نماز به نجف می رفتم و بین الطلوعین غالبا راه مسجد سهله خلوت است، زیرا از سمت نجف، بستن دروازه مانع از خروج است و از سمت مسجد هم در آن وقت، کمتر به نجف می روند.

بالجمله در اثنای راه مردی عرب را پیاده دیدم که از عقب به من ملحق شد، پس از سلام به من گفت: ملا عبد الحمید می خواهی صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- را ببینی؟

از سؤال او و ذکر نامم تعجّب کردم. با آن که هر قدر نظر نمودم، او را نشناختم و هیچ وقت او را ندیده بودم، در جواب گفتم: مرا کجا این سعادت باشد؟

گفت: این حضرتی است که ظاهر گشته، به سوی نجف می رود؛ اگر می خواهی برو با او بیعت کن و به پشت سر اشاره نمود. چون این را شنیدم، به پشت سر متوجّه شدم، شخصی را دیدم که در زیّ بزفروشان می آید و دو رأس بز هم جلوی خود دارد.

پس از ملاحظه این، در خصوص تکلیف خود متحیّر ماندم که اگر بیعت کنم، شاید آن حضرت نباشد و اگر نکنم، شاید او باشد. با خود خیال کردم می روم و از او ودایع انبیا که نزد آن حضرت و مصدّق صدق دعوت است، سؤال می کنم. بار دیگر گفتم: چرا من این کار را کنم، این شخص به نجف می رود و پس از اظهار این دعوی علمای نجف؛ مثل شیخ مهدی، شیخ راضی، شیخ مرتضی و دیگران در مقام تحقیق برمی آیند و در طرق تحقیق، ابصر از من می باشند، پس بهتر است تا ورود نجف صبر نمایم و شتاب نکنم.

چون به این رأی جازم گردیدم، به اطراف و عقب خود نظر کردم، کسی را ندیدم و از بزها هم خبری نیافتم و مردی که همراه من و منتظر جواب و سؤال بود، پدید شد،

ص: 556

پس از آرزوی دریافت این نعمت، مأیوس گشتم و دانستم مرا بیش از آن که دیدم، برایم میسّر نمی شود، پس از آن خیال منصرف شدم.

[سید محمد علی عراقی کرهردوی ] 22 یاقوتة

مکاشفه عارف جلیل و ثقه عادل نبیل، جناب سیّد محمد علی بن الحاج سیّد عبد الرحیم عراقی کرهردوی است.

چنان که معاصر مذکور بعد از آن که این سیّد را به اوصاف منقوله، در کتاب مزبور ذکر نموده، گفته: الحق این سیّد در حسن حالت و علوّ همّت و سلوک راه معرفت و بسیاری از کمالات، سرآمد اهل این عصر و زمان و الحال ساکن دار الخلافه طهران است. اوّل روز جمعه پانزدهم ربیع الثانی سال هزار و سی صد بر مؤلّف کتاب وارد شد؛ در وقتی که مشغول نوشتن قصّه جناب قندهاری بودم.

مؤلّف گوید: ما آن قصّه را در یاقوته ای از عبقریّه پنجم نقل نموده ایم، مراجعه شود. چون خطّ جناب قندهاری را ملاحظه کرد و مضمون آن را مطّلع گردید، گفت:

من هم در این خصوص قصّه ای دارم و آن، این است که سالی که به زیارت ائمّه عراق فایز شدم و تو را هم در نجف اشرف ملاقات نمودم، در همان سفر بعد از ورود، در یک منزلی بغداد عزم همراهان بر آن شد که قبل از ورود به بغداد از راه علی آباد به سامرّه روند که پس از زیارت قبر عسکرییّن علیه السّلام به بغداد و مشهد کاظمین رجوع کنند، لذا، از اهل قریه مزبور مردی را بلدی گرفته، روانه سامرّا شدیم.

چون از علی آباد و جزّانیّه گذشتیم، عبور زوّار بر نهری پر از آب و عریض افتاد که عبور از معبر متعارف آن، مؤدّی به غرق می شد؛ چه بسا که شخصی، معبر را نداند و از غیر معبر عبور نماید یا در اثنای عبور بلغزد و در غیر معبر واقع شود.

زوّار بر آن نهر وارد شده، عبور می کردند. بین زوّار زنی بر یابویی سوار بود، در اثنای عبور، یابو از معبر لغزید یا از غیر معبر رفت و در گودالی که در آب بود، واقع شد،

ص: 557

راکبه و مرکوب در آب فرو رفتند، آن حیوان به قوّت شناوری اگرچه خود را حفظ کرده از زیر آب بیرون آمد، لکن چون بار آن از تنبلی و سرنشین به علاوه آب هایی که در تنبلی و جلّ آن و لباس راکبه بود، سنگین و آب نهر، تند و روان بود و پاهای حیوان بر زمین قرار نداشت، نتوانست خود را به شناوری نگهدارد، لذا مضطرب بود و آن ضعیفه بیچاره صدای خود را به استغاثه یا صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- یا صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- بلند نمود، چنان که رسم زوّار است که از مزوّر خود استغاثه و استعانت می نمایند و در شداید و حاجات به او دخیل می شوند.

من چون واقعه را دیدم، سواره به شتاب داخل آب شدم که شاید در این باب تدبیری کنم، سایر زوّار در تدبیر کار خود بودند و التفات یا اعتنایی به این امر نمی نمودند.

ناگاه شخصی را مشاهده کردم که جلوی من و عقب یابوی آن زن پیاده بر روی آب روان است؛ گویا بر اراضی خشک راه می رود و پاهایش در آب فرو نمی رود، بلکه اثر رطوبتی هم در پا و لباس و سایر اعضای او نبود، دست انداخته راکبه و مرکوب را گرفته به شتاب از آب کنار گذاشت، طوری که آن زن بیش از آن که خود و مرکوب را کنار دید، امر دیگری احساس نکرد و من هم بیش از این که آن شخص را روی آب دیدم که به آن زن رسید و به شتاب راکبه و مرکوب را به درازکردن دست در ربود و به ساحل گذاشت؛ ندانستم.

بعد از این واقعه هم دیگر او را ندیدم، مگر آن که در ملاحظه اوّل او را با قامت معتدل، روی نورانی، دماغ کشیده و سایر شمایل مهدویّه- علیه الاف سلام و تحیّه- دیدم، طوری که اگر در آن حال خود را قاطع به این که او همان جناب بود، نگویم و ندانم، ظانّ به ظنّ متأخم به علم می دانم و می گویم. پس از مشاهده این واقعه آن شمایل و صورت را در خاطر خود سپرده بودم و به مخاطره آن، خود را مسرور و تسلّی خاطر می نمودم، تا آن که وارد نجف اشرف شدم.

اتّفاقا روزی به زیارت قبر امیر المؤمنین علیه السّلام و داخل حرم شریف آن حضرت مشرّف بودم، در اثنای عمل زیارت، چشمم به سمت بالای سر افتاد، ناگاه دیدم همان

ص: 558

شخص بعینه بالای سر مطهّر ایستاده و مشغول سلام یا دعا بود، به جانب او شتافتم، اجتماع زوّار مانع گردید از این که خود را زود به او برسانم؛ گویا در اعضای خود هم فتوری از حرکت و سرعت مشاهده نمودم، بالاخره بعد از حرکت و وصول به بالای سر، او را ندیدم و بعد از سیر حرم، سایر اماکن، مواضع حرم شریف و ملحقات آن برای یافتن، مأیوس برگشتم.

[یکی از زوار امام رضا (ع)] 23 یاقوتة

اشاره

مکاشفه جماعتی از زوّار مشهد ثامن الائمّه، علی بن موسی الرضا علیه السّلام است که از اهل بحرین بوده اند.

ایضا، معاصر عراقی مذکور در معجزه ششم، از فصل چهارم خاتمه کتاب دار السلام مزبور، نقل نموده: معجزه ای است که در فرهنگ روز پنج شنبه یازدهم رمضان هزار و دویست و نود و هشت هجری دولت علیّه ایران ثبت و ضبط شده و صورت آن، این است: جناب میرزّا محمد علی صاحب، ناظر سابق پستخانه های ضلع کراچی که چند سال در بصره بودند و اکنون در کاظمین توطّن دارند؛ شرح این معجزه شریفه را بدین تفصیل نگاشته بودند: چند نفر از اهل بحرین با عیال خود به زیارت روضه مطهّره امام رضا علیه السّلام، به مشهد مقدّس رفته بودند و هشت ماه آن جا بودند و خرجی و زاد راه شدن بالمرّه تمام شده بود و در آن جا از هرکسی برای خرج راه و مراجعت به کاظمین، التماس قرضی و خرج راه کردند، کسی اجابت نکرد، تا آن که از عدم خرجی و بی قوتی و نبودن مایحتاج به کلّی مستأصل شده، هر روز به روضه منوّره امام رضا علیه السّلام رفته، استغاثه می کردند.

روز چهاردهم ماه رجب به وقت ظهر، شخصی نزد ایشان آمده، اظهار نمود من چند رأس قاطر دارم و چون شنیدم شما عزم رفتن به کربلا دارید، آمده ام اگر در اراده خود مصمّم و مهیّا هستید من عصر، قاطرهای خود را برای شما بیاورم.

ص: 559

ایشان گفتند: ما خرج راه نداریم.

آن شخص گفت: آن هم درست می شود.

گفتند: تو مایحتاج ما را این جا بده و در کاظمین بگیر!

گفت: هر قدر حاجت دارید، من می دهم، ایشان مسرور شدند و آن شخص رفت.

هنگام عصر قاطرهای خود را آورد، ایشان را سوار کرده، با عیال و اطفال و آلات و ادوات روانه شدند تا آن که وقت شام بر سر آبی رسیده، صاحب قاطرها گفت: شما پیاده شوید، در کنار این آب وضو گرفته، نماز کنید و غذا بخورید تا من قدری قاطرها را در این صحرا بچرانم! ایشان هم قبول کردند. پیاده شده، مشغول نماز و غذا شدند، بعد از آن هر قدر منتظر شدند، اثری از قاطرها و شخص مکاری ندیدند.

مضطرب گشته، در مقام تجسّس و تفحّص برآمدند، به هر سو روآورده و صدا برآورد ولی جوابی نشنیدند. مشوّش و برآشفته شدند و واله و سرگردان به اطراف و جوانب دویدند و کسی را ندیدند، لابدّ و لاعلاج، گریان و نالان و هراسان به سوی عیال خود برگشتند و شب تا صبح در اندیشه و فکر و تدبیر بودند. وقتی صبح برآمد و از مراجعت آن شخص مأیوس شدند، علاج کار، آن دانستند که اسباب را بر پشت خود بسته، با عیال پیاده به سوی مشهد برگردند که اقّلا بیابان مرگ نشوند، لذا با احمال و اثقال خود به مشهد روانه شدند.

قدری که راه رفتند، نخلستانی نمودار شد، از دیدن نخل در آن مکان تعجّب کردند، زیرا نخل در بلاد عجم معهود نبود، متحیّر ماندند، ناگاه مردی عرب را دیدند که در آن صحرا به طلب هیزم می رود؛ از او در خصوص نخلستان پرسیدند که این نخلستان از کجا و این قریه چه نام دارد؟

گفت: هذا مشهد الکاظم؛ این مکان، مشهد کاظمین است.

از این سخن، تعجّب و آن را مزاح گمان کردند. چون قدری رفتند، قبّه و منارها را مشاهده نمودند، آثار بلد را دیده، به صدق آن کلام جازم گردیده، دانستند این معجزه ای بوده که از مزوّر ایشان و امام غریبان، حضرت رضا- علیه و علی آبائه

ص: 560

الطاهرین و اولاده المعصومین الاف تحقیه و ثنا- ظاهر گردیده که از طوس تا به بغداد را مدّت سه ساعت پیموده اند، مسرور شده، شکرگزاری نمودند.

این ناچیز گوید: در این مقام اشاره به دو امر لازم است:

امر اوّل: این قسم از الطاف و عنایات از ائمّه معصومین- علیهم افضل الصلوة و اکمل التحیّات- نسبت به عامّة بریّات و خصوصا درباره معتقدین به امامت آن بزرگوار که بهترین اعتقادات است، غریب و عجیب نیست، علی الخصوص درباره اهل بحرین؛ چون ایشان در ولای آن بزرگواران صادقی بلامین هستند و این قسم موهبت، درباره اهل آن دیار چه بعدی دارد، حال آن که اوّل آن خاک، خاکی شریف است و تربتی منیف است.

شاهد بر مدّعی، چیزی است که سیّد جلیل معاصر در کتاب مستطاب روضات الجنّات در ترجمه شیخ حسین بن شیخ عبد الصمد والد ماجد شیخنا البهایی ذکر نموده که آن مرحوم از دیار عجم به مکّه معظّمه مشرّف شد و اراده نمود در آن مکان شریف، مجاورت اختیار کند.

شبی در خواب دید گویا قیامت برپا شده و از جانب باری تعالی امر شد زمین بحرین با آن چه در آن هست، برداشته، میان بهشت بگذارند. چون این خواب را دید، از مجاورت مکّه منصرف شده، به بحرین آمد و آن جا توقّف نمود تا به جوار ایزدی پیوست، قبر او در مصلّا که از قرای بحرین است، از معاریف قبور است که ساکنین آن اطراف از آن، تیمّن و تبرّک می جویند.

ایضا در کتاب مذکور آمده: در اوقاتی که والد شیخ بهایی در بحرین بود به شیخ بهایی نوشت اگر دنیا می خواهی، به هند برو تا دنیایت نیکو شود و اگر آخرت را می خواهی، نزد ما به بحرین بیا و اگرنه دنیا خواهی نه آخرت، در عجم توقّف نما و بیرون میا!

دوم در ساده لوحی و قلب صافی، ضرب المثل، بلکه در اتّصاف به این وصف بی بدل اند و چه فواید عظیم و عواید جسیم که بر این صفت مترتّب است.

ص: 561

سیّد جلیل جزایری در انوار و جناب صدر المتألهین در اسفار نقل نموده اند:

ساده لوحی از اهل بحرین با رفقای خود به مکّه معظّمه مشرّف شدند، بعد از ادای مناسک و بیرون آمدن از مکّه، همراهان به او گفتند: برات آزادی از آتش جهنّم گرفتی یا نه؟

گفت: مگر شما برات آزادی از جهنّم گرفتید؟

همگی به کلمه واحده گفتند: بلی.

آن مرد مراجعت نموده، زیر میزاب طلا رفته، عرض کرد: بار خدایا! برات آزادی مرا عنایت فرما! لحظه ای نگذشت که رقعه ای از میزاب به زیر افتاد و به آب طلا در آن نوشته شده بود: فلان رقّ من النّار، گویا نام آن شخص عبد المؤمن بوده است.

ما در کتاب خزینة الجواهر فی زینة المنابر چند حکایتی در ترتّب آثار عظیم بر این صفت ساده لوحی و صافی عقیده، ذکر کرده ایم، هرکس خواهد به آن کتاب رجوع کند، ولی تعمیما للعائده و تتمیما للفائده یکی از آن ها را در این مختصر نقل می نماییم.

[حکایتی از کتاب دار السلام ]

حکایة علّامه نوری در کتاب دار السلام فیما یتعلّق بالرؤیا و المنام نقل نموده: عالم جلیل و فاضل نبیل، مصباح المتّقین و زین المجاهدین، السیّد الایّد، السیّد محمد بن العالم السیّد هاشم بن میر شجاعت علی الموسوی الرضوی النجفی المعروف بالهندی که از اوثق ائمّه جماعت حرم امیر المؤمنین علیه السّلام بود برایم نقل کرد: من در ایّام طفولیّتم بسیار بله و بلید و ساده لوح بودم، ولی در نوافل و تعقیبات، کثیر الرغبه بودم. روزی کتاب مصباح شیخ کفعمی را ملاحظه و مطالعه می نمودم بر حدیثی واقف شدم که مضمونش این بود: عجب نیست از میّتی که چهل مرتبه سوره فاتحة الکتاب بر او خوانده شود و او زنده شود. با خود گفتم، از مردم عجیب است که با وجود این مطلب، اموات خود را دفن می کنند و آن ها را به واسطه خواندن سوره فاتحه زنده نمی گردانند.

ص: 562

آن گاه مگسی را گرفتم و میان حوض آب غرق نمودم و تا عصر میان آن حوض بود.

چون به موت آن قطع پیدا کردم، آن را از آب بیرون آورده، بر بالای زمین خشکی گذاشتم و شروع به خواندن سوره فاتحه نمودم و دمیدن به مگس نمودم به نیّت آن که زنده شود. چون خواندن من از سی مرتبه متجاوز شد، دیدم پاهای مگس حرکت و بال های خود را به آن ها مسح کرد، هنوز چهل دفعه تمام نشده بود که مگس پرواز کرد و به هوا پرید.

با خود گفتم: شاید این مگس نمرده بود و من به اشتباه موت او را تجربه کردم. روز دیگر مگسی گرفته، میان حوض آب فرو بردم، از صبح تا ظهر میان آب غرق بود، آن را از آب بیرون آورده، از ظهر تا عصر هم به روی زمین افتاده بود به نحوی موتش برایم قطع حاصل شد که به مردنش قسم می خوردم. سپس شروع به خواندن سوره مبارکه فاتحة الکتاب نمودم؛ هنوز چهل مرتبه تمام نشده بود که آن مگس باذن اللّه تعالی از روی زمین به هوا پرواز کرد و رفت.

هم چنین حکایت واعظ و گفتن او که هرکس بسم اللّه بگوید و از روی آب رود، غرق نشود و گفتن جوان قروی و غرق نشدنش، از مشهورات حکایات است.

مؤلّف حقیر در مشهد مقدّس رضوی در یکی از مجالس که صحبت صافی عقیده به میان آمد، حکایت منقولی از دار السلام نقل نمودم. سیّد جلیلی از ائمّه جماعت که محلّ وثوق و اعتماد بود، نقل کرد: ماهیان بسیاری در حوض منزل داشتیم که به واسطه انجماد آب حوض در زمستان، تمام آن ها مرده بودند، یکی از آن ها را نزد خود گذارده، به قصد زنده شدن آن مشغول خواندن سوره فاتحه شدم، چند بار که آن سوره مبارکه را تلاوت نمودم، ماهی به حرکت درآمد، آن را در حوض انداختم، مشغول شناگری شد.

امر دوّم: اگرچه معاصر مذکور حکایت مسطور را از معجزات حضرت ثامن الائمّه علیه السّلام دانسته؛ بنابر آن که، آن کلمات اخیر که این، معجزه ای بوده که از مزوّر ایشان و امام غریبان، حضرت رضا- علیه الالف التحیة و الثناء- ظاهر گردیده؛ از انشاآت خود آن مرحوم باشد، هم چنین صاحب قضیّه که میرزا محمد علی صاحب

ص: 563

باشد، بنابر آن که آن کلمات از انشاآت او باشد؛ چنان که ظاهر هم همین است، ولی می توان گفت: این معجزه مهدویّت است، اگرچه همه آن بزرگواران نور واحداند، لذا ما آن را ضمن این باب مکاشفات قرار دادیم و درج نمودیم؛ مؤیّد این مقال دو قرینه است:

قرینه اول: معاصر مذکور خودش ضمن قصّه ملّا قاسم رشتی طهرانی که ما در یاقوته چهارم از عبقریّه ششم نقل نمودیم، ذکر کرده: چون آن حضرت دعای عام را تعلیم داد، فرمود: بگو؛ یا محمّد یا علی یا فاطمة یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی!

ملّا قاسم گوید: قدری صبر کردم، فرمودند: این عبارت را غلط می دانی؟

عرض کردم: بلی چون خطاب به چهار نفر است، می بایست فعل بعد از آن ها جمع گفته شود.

فرمودند: خطا گفتی، این جا ناظم کل، حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- است و غیر در ملک او تصرّفی ندارد، محمد و علی و فاطمه علیهم السّلام را به شفاعت، نزد آن بزرگوار می خواهیم و از او به تنهایی استمداد می کنیم، بناء علی هذا غاثه ملهوف و اعانت مظلوم و ارشاد ضالّ، از وظایف آن بزرگوار در زمان غیبت است؛ چنان که تفصیل این مطلب در عبقریّه یازدهم این بساط مبیّن گردد، پس نجات دهنده آن بحرینی ها، جز امام زمان یا یکی از ملازمانش، کس دیگری نبوده است.

قرینه دوم: معاصر نوری- نور اللّه مرقده- نظیر همین معجزه را در نجم الثاقب ذکر نموده و آن را حکایت هشتم از باب هفتم آن کتاب قرار داده که در ذکر حکایات کسانی است که در غیبت کبرا خدمت امام زمان رسیده اند و چون مضمون آن حکایت مشتمل بر نحوی از مکاشفه و طیّ الارض است، لذا آن را در همین مقام نقل می نماییم.

ص: 564

[سید محمد جبل عاملی ] 24 یاقوتة

مکاشفه سیّد ثقه صالح سیّد محمد بن سیّد عباس جبل عاملی است.

در نجم ثاقب (1)ست که صالح صفی مبرور، سیّد محمد مذکور، نقل کرد: چون به مشهد مقدّس رضوی مشرّف شدم، با وجود فراوانی نعمت، آن جا بر من بسیار تنگ می گذشت. صبح آن روز که بنا بود زوّار از آن جا بیرون روند، چون یک قرص نان نداشتم که با آن بتوانم خود را به ایشان برسانم، مرافقت نکردم. زوّار رفتند، ظهر شد.

به حرم مطهّر مشرّف شدم، پس از ادای فرضیه، دیدم اگر خود را به زوّار نرسانم، قافله دیگری نیست و اگر به این حال بمانم، چون زمستان شود، تلف شوم. برخاستم، نزدیک ضریح رفتم، شکایت کردم، با حال افسرده بیرون رفتم و با خود گفتم؛ گرسنه بیرون می روم اگر هلاک شدم، مستریح می شوم و الّا خود را به قافله می رسانم.

پس از دروازه بیرون آمدم و از راه جویا شدم. طرفی را به من نشان دادند تا غروب راه رفتم ولی به جایی نرسیدم. فهمیدم راه را گم کرده ام. به بیابان بی پایانی رسیدم که غیر از حنظل چیزی در آن نبود. از شدّت گرسنگی و تشنگی قریب پانصد حنظل شکستم که شاید یکی از آن ها هندوانه باشد، امّا نبود.

تا هوا روشن بود، در اطراف آن صحرا می گشتم که شاید آب یا علفی پیدا کنم، تا آن که بالمرّه مأیوس شدم. تن به مرگ دادم و گریه می کردم، ناگاه مکان مرتفعی به نظرم آمد. بدانجا رفتم، چشمه آبی یافتم، تعجّب کردم که در بلندی چگونه چشمه آب است؟ شکر خداوند را به جای آورده، با خود گفتم؛ آب بیاشامم، وضو گرفته، نماز بخوانم که اگر مردم، نماز خوانده باشم. بعد از نماز عشا، هوا تاریک و تمام صحرا از جانوران و درّندگان پر شد و از اطراف، صداهای غریب از آن ها می شنیدم.

بسیاری از آن ها، چون شیر و گرگ را می شناختم و بعضی از دور، چشمانشان مانند چراغ می نمود، وحشت کردم و چون زیاده بر مردن چیزی نبود و رنج بسیار هم کشیده

ص: 565


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 504- 503.

بودم، رضا به قضا داده، خوابیدم. وقتی بیدار شدم هوا به واسطه طلوع ماه، روشن و صداها خاموش شده بود و من در نهایت ضعف و بی حالی بودم، در این حال سواری نمایان شد، با خود گفتم؛ این سوار مرا خواهد کشت، زیرا در صدد دستبردی خواهد بود، من هم چیزی ندارم، لذا خشم خواهد کرد و لامحاله زخمی بر من خواهد زد.

پس از رسیدن، سلام کرد. جواب گفتم و مطمئن شدم.

فرمود: با حالت ضعف چه می کنی؟

به حال خود اشاره کردم.

فرمود: در جنب تو سه خربزه است، چرا نمی خوری؟

من چونت فحصّ کرده بودم و از هندوانه به صورت حنظل مأیوس شده بودم؛ چه رسد به خربزه، گفتم: مرا سخریّه مکن! به حال خود واگذار!

فرمود: به عقب نگاه کن!

نظر کردم، بوته ای دیدم که سه خربزه بزرگ داشت.

فرمود: یا یکی از آن ها گرسنگی خود را رفع کن، نصف یکی را صبح بخور و نصف دیگر را با خربزه صحیح همراه خود ببر و از این راه به خطّ مستقیم روانه شو، فردا نزدیک ظهر، نصف خربزه را بخور و خربزه دیگر را صرف مکن که به کارت نخواهد آمد. نزدیک غروب به سیاه خیمه ای خواهی رسید، آن ها تو را به قافله خواهند رساند.

سپس از نظرم غایب شد.

برخاستم و یکی از خربزه ها را شکستم، بسیار لطیف و شیرین بود شاید به آن خوبی ندیده بودم، آن را خوردم، دو خربزه دیگر را برداشته، روانه شدم و طیّ مسافت می کردم تا ساعتی از روز برآمد، خربزه دیگر را شکسته، نصف آن را خوردم و نصف دیگر را هنگام ظهر که هوا به شدّت گرم بود، خوردم و با خربزه دیگر روانه شدم.

نزدیک غروب از دور خیمه ای دیدم، چون اهل خیمه از دور مرا دیدند، به سوی من دویدند، مرا به سختی و عنف گرفتند، و به سوی خیمه بردند؛ گویا توهّم کردند که من جاسوسم و چون غیر عربی نمی دانستم و آن ها جز فارسی، نمی دانستند، هرچه فریاد

ص: 566

می کردم، کسی به حرفم گوش نمی داد تا نزدیک بزرگ خیمه رفتم، او با خشم تمام گفت: راست بگو، از کجا می آیی؟ وگرنه تو را می کشم.

من به قرار حیله، فی الجمله حال خود، بیرون آمدن روز گذشته از مشهد مقدّس و گم کردن راه را ذکر کردم.

گفت: ای سیّد کاذب! این جاها که تو می گویی متنفّسی عبور نمی کند، مگر آن که تلف می شود و جانور او را می درد، به علاوه، آن قدر مسافت که تو می گویی مقدور کسی نیست که در این زمان طی کند، زیرا به طریق متعارف از این جا تا مشهد، سه منزل است و از این راه که تو می گویی، منزل ها خواهد بود، راست بگو وگرنه تو را با این شمشیر می کشم، آن گاه شمشیر خود را بر من کشید.

در این حال، خربزه از زیر عبایم نمایان شد.

گفت: این چیست؟ تفصیل را گفتم. تمام حاضرین گفتند: در این صحرا ابدا خربزه نیست، خصوصا این قسم که ما تاکنون ندیده ایم. بعضی به بعض دیگر، رجوع و به زبان خود، گفتگوی زیادی کردند؛ گویا مطمئن شدند این خرق عادت است. سپس آمدند، دست مرا بوسیدند، در صدر مجلس جای دادند، مرا معزّز و محترم داشتند، جامه های مرا برای تبرّک بردند، جامه های پاکیزه برایم آوردند و دو شب و دو روز در نهایت خوبی مهمانداری کردند، روز سوّم ده تومان به من دادند، سه نفر با من فرستادند و مرا به قافله رساندند.

[امیر اسحاق استرآبادی ] 25 یاقوتة

مکاشفه و طیّ الارض درباره سیّد فاضل صالح امیر اسحاق استرآبادی است.

چنان که علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(1)ز والد ماجد خود نقل کرده، او گفت: در زمان ما، مردی صالح و فاضل از اهل استرآباد بود. نامش میراسحاق و به درویش مکّی

ص: 567


1- بحار الانوار، ج 52، ص 176- 175.

معروف بود، زیرا بسیار حجّ می کرد و چهل حجّ پیاده کرده بود، میان مردم به آن مشهور بود که به طیّ الارض می رود، زمین از زیر پایش پیچیده می شود و مسافت بعید را به زودی می رود.

اتّفاقا در بعضی سال ها، به اصفهان آمد و بر ما وارد شد، در خانه ما منزل کرد و چند ماه توقّف نمود. آثار زهد و صلاح بسیار از او آشکار گردید. روزی از او پرسیدم:

این طیّ الارض که در حقّ تو اشتهار دارد، صحّت دارد یا از باب ربّ مشهور لا اصل له است و واقع و حقیقتی ندارد؟(1)

العبقری الحسان ؛ ج 6 ؛ ص568

ست که یک سال با جمعی از حجّاج به مکّه می رفتیم، به جایی رسیدیم که از آن مکان تا مکّه هفت منزل مسافت بود، من به سبب امری، از حجّاج پس افتادم و قافله از نظرم رفت، تنها مانده، راه را گم کردم، حیران و سرگردان و هراسان میان بیابان ماندم و چون برای راه یافتن، به اطراف و جوانب وادی بسیار دویدم، تشنگی بر من غلبه کرد. دل به مردن دادم و از زندگی مأیوس شدم، لابدّ و لاعلاج آواز استغاثه به یا ابا صالح رحمک اللّه ادرکنی و اغثنی بلند کردم؛ یعنی ای ابا صالح! خدا تو را رحمت کند، مرا دریاب و به راه دلالت کن! ناگاه از دامن بیابان، سواری نمایان گردید و بعد از لمحه ای نزد من آمد.

دیدم جوانی خوشرو و گندم گون است که بر زیّ بزرگان لباس پوشیده، بر اشتری سوار شده و مطهّره ای پر از آب در دست دارد. چون او را دیدم، بر او سلام کردم و جواب شنیدم. به من گفت: تشنه ای؟

گفتم: آری! مطهّره را به دستم داد، به قدر حاجت آشامیدم.

بعد از آن گفت: می خواهی به قافله برسی؟

گفتم: آری! پس مرا ردیف خود کرده، بر پشت شتر خود سوار نمود و به سمت مکّه متوجّه گردید، من عادت داشتم هر روز حرز یمانی می خواندم، وقتی در خود آسودگی دیدم و به خلاصی خود از آن مهلکت امیدوار شدم، شروع به خواندن آن کردم. آن جوان درباره فقرات آن حرز، مرا تغلیظ نمود و گفت: چنان نیست که می خوانی،

ص: 568


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

چنین بخوان! اندک زمانی گذشته، به سوی من نگریست و گفت: نظر کن ببین کجا هستی؟ آیا این مکان را می شناسی؟ چون خوب تأمّل و نظر کردم، خود را در ابطح دیدم.

فرمود: فرود آی! چون پیاده شدم و برگشتم، از نظر من غایب گردید و دانستم او، مولای من صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- بود. از مفارقت او پشیمان شدم و از نشناختن او در زمان ملاقات، متحسّر گشتم.

هفت روز که از این واقعه گذشت، حجّاج رسیدند و بعد از آن که از حیاتم مأیوس شده بودند و این را به طیّ الأرض مستند کردند، از این جهت به این صفت مشهور گشتم. بعد از آن علّامه مجلسی می فرماید: والدم گفت: من حرز یمانی را نزد او خوانده، تصحیح نمودم و در خصوص آن به من اجازه داد.

[حسن بن مثله جمکرانی ] 26 یاقوتة

اشاره

مکاشفه حسن بن مثله جمکرانی است.

شیخ فاضل حسن بن محمد بن حسن قمی معاصر صدوق، در تاریخ قم از کتاب مونس الحزین فی معرفة الحق و الیقین نقل کرده که از مصنّفات شیخ ابی جعفر محمد بن بابویه قمی به این عبارت است، بنابر آن چه معاصر نوری در نجم ثاقب در باب بنای مسجد جمکران از قول امام محمد مهدی- صلوات اللّه علیه- آن را نقل نموده است و سبب بنای مسجد مقدّس جمکران و عمارت آن به قول امام علیه السّلام این بوده که شیخ عفیف حسن بن مثله جمکرانی رحمه اللّه می گوید: من شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سنه ثلاث و تسعین در سرای خود خفته بودم که ناگاه جماعتی به سرایم آمدند.

نصفی از شب گذشته بود که مرا بیدار کردند و گفتند: برخیز و طلب امام محمد مهدی، صاحب الزمان- صلوات اللّه علیه- را اجابت کن که تو را می خواند!

حسن گفت: برخاستم، به هم برآمدم و آماده شدم، گفتم: بگذارید تا پیراهن بپوشم.

ص: 569

از در سرا آواز آمد: هو ما کان قمیصک؛ پیراهن برمکن که از تو نیست!

دست فرا کردم و سراویل خود را برگرفتم، آواز آمد: لیس ذلک منک فخذ سرا ویلک؛ آن سراویل که برگرفتی، از تو نیست. آن را از خود برگیر! آن را انداختم، از خود برگرفتم و طلب کلید در سرا کردم.

آواز آمد: الباب مفتوح، چون به در سرا آمدم، جماعت بزرگان را دیدم، سلام کردم. جواب دادند و ترحیب کردند. مرا تا آن جایگاه که اکنون مسجد است، بیاوردند، چون نیک نگریستم، دیدم تختی نهاده، فرشی نیکو بر آن گسترده، بالش های نیکو نهاده، جوانی سی ساله بر آن تخت، بر چار بالش تکیه کرده، پیری پیش او نشسته، کتابی در دست گرفته و بر آن جوان می خواند و بیش از شصت مرد در این زمین بر گرد او نماز می کنند. بعضی جامه های سفید و بعضی جامه های سبز داشتند و آن پیر، حضرت خضر علیه السّلام بود.

آن پیر، مرا نشاند، امام علیه السّلام مرا به نام خود خواند و گفت: برو به حسن مسلم بگو که تو چند سال است عمارت این زمین می کنی، می کاری و ما خراب می کنیم، پنج سال است زراعت می کنی و امسال بار دیگر سرگرفتی و عمارت می کنی. رخصت نیست که بار دیگر در این زمین زراعت کنی، باید هر انتفاع از این زمین برگرفته ای، ردّ کنی تا در این موضع، مسجد بنا کنند و به حسن بن مسلم بگو این، زمین شریفی است و حق تعالی این زمین را از زمین های دیگر برگزیده و شریف کرده و تو آن را زمین خود گرفتی، خدای عزّ و جلّ دو جوان از تو بازستد ولی تنبیه نشدی و اگر چنین نکنی؛ آزار وی به تو رسد، چنان که آگاه نباشی.

حسن بن مثله گفت: یا سیّدی و مولای! من باید در این سخن نشانی داشته باشم که جماعت، سخن بی نشان و حجّت نشوند و قول مرا مصدّق ندارند.

گفت: أنا مستعلم هناک علّامة؛ ما این جا علامتی بکنیم تا تصدیق قول تو باشد؛ تو برو و رسالت ما را بگذار، نزدیک سیّد ابو الحسن رو و بگو برخیزد و بیاید، آن مرد را حاضر کند و انتفاع چند ساله که گرفته، از او طلب کند، بستاند و به دیگران بدهد، تا

ص: 570

مسجد را بنا نهند و باقی وجوه را از رهق (1)ه ناحیه ردّ هال که ملک ماست، بیارد و مسجد را تمام کند و یک نیمه رهق را بر این مسجد وقف کردیم که هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد کنند، به مردم بگو رغبت به این موضع کنند، آن را عزیز دارند و چهار رکعت نماز این جا بگزارند؛

دو رکعت تحیّت مسجد، در هر رکعت یک بار الحمد و هفت بار قل هو اللّه احد و در رکوع و سجود هفت بار تسبیح بگویند و بر این نسق دو رکعت نماز امام صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- بگزارند که چون فاتحه خوانند و به إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ رسند، آن را صدبار بگویند و بعد فاتحه را تا آخر بخوانند، رکعت دوّم را نیز به همین طریق بگزارند و در رکوع و سجود هفت بار تسبیح بگویند، نماز که تمام شد، تهلیل و تسبیح فاطمه زهرا علیها السّلام بگویند و چون از تسبیح فارغ شوند، سر به سجده نهند و صدبار بر پیغمبر و آلش- صلوات اللّه علیهم- صلوات بفرستند.

این نقل از لفظ مبارک امام علیه السّلام است که فمن صلّیتها فکانّما صلّی فی البیت العتیق؛ هرکس این دو رکعت نماز را بگزارد، چنین باشد که دو رکعت نماز در کعبه گزارده باشد.

حسن بن مثله جمکرانی گفت: من چون این سخن را شنیدم، با خویشتن گفتم؛ گویا این موضعی است که تو می پنداری؛ انّما هذا المسجد للأمام صاحب الزّمان علیه السّلام و بدان جوان اشاره کردم که در چهار بالش نشسته بود.

آن جوان به من اشاره کرد که برو! آمدم. چون پاره ای راه آمدم، بار دیگر مرا باز خواندند و گفتند: بزی در گلّه جعفر کاشانی راعی است، باید آن بز را بخری! اگر مردم ده بها دهند، بخر وگرنه، تو از خاصّه خود بده، آن بز را بدین موضع بیاور، فردا شب بکش! آن گاه روز هجدهم ماه مبارک رمضان، گوشت آن بز را بر بیماران و کسی که علّتی سخت داشته باشد، انفاق کن که حق تعالی همه را شفا دهد. بز، ابلق است و موهای بسیار و هفت علامت دارد؛ سه تا برجانبی و چهار تا برجانب دیگر و مثل درهم سیاه

ص: 571


1- نواحی نزدیک کاشان.

و سفید است.

رفتم، بار دیگر مرا باز گرداند و گفت: ما هفتاد روز یا هفت روز این جاییم. اگر بر هفت روز حمل کنی، بر شب قدر دلیل کند که بیست و سوّم رمضان است و اگر بر هفتاد حمل کنی، شب بیست و پنجم ذی قعدة الحرام که روز بزرگواری است.

حسن بن مثله گفت: به خانه آمدم و همه شب در آن اندیشه بودم تا صبح شد، فریضه بگزاردم؛ نزدیک علی بن المنذر آمدم و آن احوال را با او گفتم. او با من بیامد و به آن جایگاه رفتیم که شب مرا برده بودند. گفت: باللّه، نشانی و علامتی که امام علیه السّلام مرا گفت، یکی این است که این جا زنجیرها و میخ ها ظاهر است.

نزدیک سیّد ابو الحسن الرضا شدیم، چون به در سرای وی رسیدیم، خدم و حشم وی را دیدیم که به من گفتند: سیّد ابو الحسن از سحرگاه در انتظار تو است، تو از جمکرانی؟

گفتم: بلی! رفتم، سلام کردم و خدمت کردم.

جواب نیکو داد، اعزاز کرد، مرا به تمکین نشاند و پیش از آن که من حدیث کنم، به من گفت: ای حسن بن مثله! خفته بودم که شخصی در خواب به من گفت: مردی از جمکران به نام حسن مثله، بامداد پیش تو می آید، آن چه گوید، تصدیق دار و بر قولش اعتماد کن که سخن او سخن ماست، باید قول او را رد نگردانی. از خواب بیدار شدم و تا این ساعت منتظر تو بودم.

حسن مثله احوال را به شرح به او گفت. در حال سیّد فرمود بر اسب ها زین نهادند، بیرون آوردند و سوار شدند. چون نزدیک ده رسیدند، جعفر راعی، گلّه ای بر کنار راه داشت. حسن مثله میان گله رفت و آن بز از پس همه گوسفندان پیش می آمد. حسن مثله دوید، او آن بز را برگرفت که بها به وی دهد و بز را بیاورد. جعفر راعی سوگند یاد کرد که من هرگز این بز را ندیده ام و در گلّه من نبوده الّا امروز که می بینم، هرچه می خواهم این بز را بگیرم، میسّر نمی شود و اکنون پیش شما آمد. پس چنان که سیّد فرموده بود، بز را در آن جایگاه آوردند و کشتند، سیّد ابو الحسن الرضا بدین موضع آمدند و حسن مسلم را حاضر کردند، انتفاع از او بستدند، وجوه رهق را آوردند،

ص: 572

مسجد جمکران را به چوب پوشاندند و سیّد ابو الحسن الرضا زنجیرها و میخ ها را به قم برد و در سرای خود گذاشت. همه بیماران و صاحبان علّت می رفتند و خود را در زنجیر می مالیدند؛ خدای تعالی شفای عاجل می داد و خوش می شدند و ابو الحسن محمد بن حیدر گوید: به استفاضه شنیدم که سیّد ابو الحسن الرضا در موسویان در شهر قم مدفون است و بعد از آن فرزند او دچار بیماری شد، وی در خانه شد، سرصندوق را برداشتند، ولی زنجیر و میخ ها را نیافتند. این مختصری از احوال آن موضع شریف است که شرح داده شد.(1)این ناچیز گوید: علّامه نوری بعد از ذکر این حکایت، در کتاب نجم الثاقب (2)فته: در نسخه فارسی تاریخ قم و در نسخه عربی آن که عالم جلیل آقا محمد علی کرمانشاهی، مختصر قصّه را از او نقل کرده، در حواشی رجال میرمصطفی در باب حسن قصّه را در ثلث و تسعین؛ یعنی نود و سه بعد از دویست نقل کرده و ظاهرا بر ناسخ مشتبه شده و اصل، سبعین بوده که به معنی هفتاد است، زیرا وفات شیخ صدوق پیش از نود است.

امّا دو رکعت نماز منسوب به آن حضرت- صلوات اللّه علیه- از نمازهای معروف است و جماعتی از علما آن را روایت نموده اند.

اوّل: شیخ طبرسی صاحب تفسیر مجمع البیان در کتاب کنوز النجاح (3)ز احمد بن الدربی از خدامه ابی عبد اللّه حسین بن بزوفری روایت کرده و او گفته: از ناحیه مقدّسه حضرت صاحب الزمان- صلوات اللّه علیه- بیرون آمد که هرکس به سوی حق تعالی حاجتی داشته باشد، باید بعد از نصف شب جمعه غسل کند، به جای نماز خود رود، دو رکعت نماز گزارد، در رکعت اوّل سوره حمد را بخواند و چون به إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ برسد، صد مرتبه آن را تکرار کند و بعد از آن که صد مرتبه تمام شود، تتمّه

ص: 573


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 233- 230؛ نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 458- 454.
2- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 461- 458.
3- ر. ک: مهج الدعوات، ص 295- 294.

سوره حمد را بخواند و بعد از اتمام سوره حمد، یک مرتبه قل هو اللّه احد بخواند، رکوع و دو سجده را به جای آورد و هفت مرتبه سبحان ربّی العظیم و بحمده را در رکوع بگوید و هفت مرتبه سبحان ربّی الأعلی و بحمده را در هریک از دو سجده، بگوید و بعد از آن رکعت دوّم را نیز مانند رکعت اوّل به جای آورد و بعد از تمام شدن نماز، این دعا را بخواند. به درستی که حق تعالی، حاجت او را هرگونه حاجتی که باشد، برمی آورد، مگر آن که حاجت او در قطع صله رحم باشد. دعا این است:

«اللّهمّ إن أطعتک فالمحمدة لک و إن عصیتک فالحجّة لک منک الرّوح و منک الفرج سبحان من أنعم و شکر سبحان من قدّر و غفر اللّهمّ إن کنت قد عصیتک فإنّی قد أطعتک فی أحبّ الأشیاء إلیک و هو الإیمان بک لم أتّخذ لک ولدا و لم أدع لک شریکا منّا منک به علیّ لا منّا منّی به علیک و قد عصیتک یا إلهی علی غیر وجه المکابرة و الخروج عن عبودیّتک و الجحود ربوبیّتک و لکن أطعت هوای و أزلّنی الشّیطان فلک الحجّة علیّ و البیان فإن تعذّبنی فبذنوبی غیر ظالم و إن تغفر لی و ترحمنی فإنّک جواد کریم».

بعد از آن تا نفس او وفا کند، مکرّر یا کریم یا کریم یا کریم بگوید و پس از آن بگوید: «یا آمنا من کلّ شی ء و کلّ شی ء منک خائف حذر أسألک بأمنک من کلّ شی ء و خوف کلّ شی ء منک أن تصلّی علی محمّد و آل محمّد و أن تعطینی أمانا لنفسی و أهلی و ولدی و سائر ما أنعمت به علیّ حتّی لا أخاف أحدا و لا أحذر من شی ء أبدا إنّک علی کلّ شی ء قدیر و حسبنا اللّه و نعم الوکیل یا کافی إبراهیم نمرود و یا کافی موسی فرعون أسألک أن تصلّی علی محمّد و آل محمّد و أن تکفینی شرّ فلان بن فلان»؛(1)ه جای فلان بن فلان نام شخصی را که از ضرر او می ترسد و نام پدر او را بگوید و از حق تعالی طلب کند ضرر او را رفع و کفایت کند.

به درستی که حق تعالی ضرر او را کفایت خواهد کرد ان شاء اللّه تعالی، بعد از آن به سجده رود، حاجت خود را مسألت نماید و به سوی حق تعالی تضرّع و زاری کند،

ص: 574


1- ر. ک: مهج الدعوات، ص 295- 294؛ مستدرک الوسائل، ج 6، ص 75.

همانا مرد مؤمن و زن مؤمنه ای نیست که این نماز را بگزارد و این دعا را از روی اخلاص بخواند، مگر آن که برای او درهای آسمان برای برآمدن حاجات او گشوده می شود و در همان وقت و در همان شب دعایش هرگونه حاجتی که باشد، مستجاب می گردد، و این به سبب فضل و انعام حق تعالی بر ما و بر مردمان است.

دوّم: سیّد عظیم القدر، سیّد فضل اللّه راوندی در کتاب دعوات (1)من نمازهای معصومین علیهم السّلام می گوید: نماز مهدی- صلوات اللّه و سلامه علیه- دو رکعت است؛ در هر رکعت یک مرتبه حمد، صد مرتبه إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ و بعد از نماز صد مرتبه صلوات بر پیغمبر و آل او- صلوات اللّه علیهم-.

سوّم: سیّد جلیل، علی بن طاوس در کتاب جمال الاسبوع (2)مین نماز را به نحو مذکور، به آن حضرت نسبت داده، لکن ذکر صد صلوات بعد از آن را نقل کرده، فرمود:

این دعا را عقب نماز بخواند: «اللّهمّ عظم البلاء «و برح الخفاء و انکشف الغطاء و ضاقت الأرض بما وسعت السماء و إلیک یا ربّ المشتکی و علیک المعوّل فی الشدّة و الرّخاء اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد الّذین أمرتنا بطاعتهم و عجّل اللّهمّ فرجهم بقائمهم و أظهر إعزازه یا محمّد یا علی یا علی یا محمّد اکفیانی فإنّکما کافیای یا محمّد یا علی یا علی یا محمّد انصرانی فإنّکما ناصرای یا محمّد یا علی یا علی یا محمّد احفظانی فإنّکما حافظای یا مولای یا صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- سه مرتبه الغوث ادرکنی ادرکنی الأمان سه مرتبه».

مسجد شریف جمکران تاکنون موجود، تقریبا از سمت دروازه کاشان در یک فرسخی قم واقع است.

ص: 575


1- الدعوات، ص 89.
2- جمال الأسبوع، ص 181.
فائدة [نقلی از کتاب تاریخ قم درباره جمکران ]

از تاریخ قم (1)قل شده که از برقی و غیره روایت کرده: نام قصبه قم امهان؛ یعنی منازل کبار و اشراف جمکران بوده است، چنین گفته اند که اوّلین دیه که بدین ناحیه بنا نهادند، جمکران است، جم ملک، آن را بنا کرده و اوّلین موضعی که به جمکران بنا نهادند، چشحه بود؛ یعنی چیزی اندک و گویند که صاحب جمکران چون بر عاملان و بنّایان گذر کرد، گفت: چه کار کرده اید؟

گفتند: چشحه، به زبان ایشان یعنی چیزی اندک، پس این موضع را بدین نام نهادند و بدان سبب او را ویدستان نام کردند و به جمکران جلین بن آذر نوح ازادمند، بنایی نهاد و آن قصّه ای دارد من ان شاء اللّه تعالی در باب عجم یاد می کنم.

جمکران کوهی است که مشرف بر آن است و آن را وبشویه خوانند، بر آن قلعه ای بلند و کهنه و قدیمی است و صاحبش را نمی دانند، گویند اسکندر آن را بنا کرده و آب را بر آن روانه گردانده، از برقی روایت است که سلیمان بن داود علیهما السّلام جمکران را بنا کرده و این روایت، خالی از خلافی نیست، به سبب آن که بدین ناحیت هیچ بنایی با سلیمان بن داود منسوب نیست و به او باز نمی خوانند و العلم عند اللّه.

جمکران از آن ماکین بوده و خدای عزّ و جلّ به او پسری داد که نامش جلین است.

او در جمکران کوشکی ساخت و آن هنوز باقی است، هم چنین ده محلّت و درب بنا کرد و بعد دو محلّت و درب بر آن اضافه نمود که مجموع آن دوازده باشند، در هر محلّت و دربی، آتشکده ای بود و باغی بنا نهاد و کنیزکان و بندگان خود را در آن ساکن کرد، فرزند و اعقاب ایشان، الی یومنا هذا، در آن ساکن اند و بر یکدیگر افتخار می کنند، انتهی.

امّا رهق از قرای معروف معمور قم و تا به حال معمور و آبادان است و به کاشان نزدیک تر می باشد؛ از قم تا آن جا مسافت ده فرسخ است، ولی از مضافات قم محسوب می شود.

ص: 576


1- تاریخ قم، ص 60.

[ابو سوره کوفی ] 27 یاقوتة

مکاشفه ابو سوره کوفی است.

قطب راوندی مرسلا از ابن سوره روایت نموده: پدرم از مشایخ زیدیّه در کوفه بود و حکایت کرد: روزی به سوی قبر حسین علیه السّلام روانه شدم که روز عرفه آن جا باشم، مشرّف شده، در حایر شریف توقّف نمودم، تا آن که وقت عشا رسید. نماز عشا را بجا آورده، خوابیدم و شروع به قرائت سوره حمد کردم.

ناگاه جوانی دیدم که جبّه ای در برداشت و قبل از من به قرائت، ابتدا نمود و پیش از من فارغ گردید و نزد من بود؛ نماز صبح را ادا کرده، هر دو از باب حایر بیرون آمدیم و به شاطی فرات رسیدیم. آن جوان به من گفت: می خواهی به کوفه بروی، برو!

من در طریق فرات روانه شدم و او به جانب بیابان روانه شد. پدرم ابو سوره گفت:

دیدم مفارقت او بر من سخت شد، از عقب او روان شدم، چون آن جوان این دید، به من گفت: بیا! با او روانه شدم تا به اصل حصین مسنّات رسیدیم و آن جا خوابیدیم. وقتی بیدار شدیم، خود را با آن جوان، در ارض غربی بالای کوه خندق کوفه دیدیم.

آن جوان، متوجّه من شده، گفت: گویا عیال واری و امر معاش بر تو تنگ است؛ نزد ابو طاهر زراری برو و او به حالتی به سوی تو بیرون خواهد آمد که دست هایش به خون قربانی آلوده باشد.

به او بگو: جوانی به فلان صفت و فلان صفت می گوید کیسه دینارهایی که در پایه تخت خود دفن کرده ای، به من بده که ابو سوره ام. سپس ناپدید شد و من به خانه ابو طاهر رفتم.

چون در زدم، با دست های رنگین به خون قربانی بیرون آمد و فرمایش آن جوان را به او رساندم.

گفت: شنیدم و اطاعت نمودم.

راوندی بعد از ذکر این خبر به این کیفیّت گفته: ابوذر احمد بن سوره و محمد بن

ص: 577

الحسن عبد اللّه تمیمی این خبر را، با این زیاده روایت کرده که آن مرد گفت: آن شب راه رفتیم، تا آن که خود را مقابل مسجد سهله دیدیم. آن جوان گفت: منزل من در این مکان می باشد. تو به نزد ابن زراری علی بن یحیی برو و به او بگو: مالی که در فلان موضع گذاشته ای و فلان صفت دارد، به تو بدهد.

راوی گوید: چون این را شنیدم، از آن جوان پرسیدم: تو کیستی؟

گفت: من محمد بن الحسن علیه السّلام هستم، او را نشناختم.

با یکدیگر قدری راه رفتیم، تا آن که وقت سحر به نواریس رسیدیم. دیدم آن جوان نشست و زمین را با دست خود قدری پست کرد. آبی ظاهر شده، از آن وضو گرفت و سیزده رکعت نماز به جای آورد.

او را مفارقت نموده، به خانه زراری رفتم و در را کوبیدم.

گفت: کیستی؟

گفتم: ابو سوره ام.

شنیدم که با خود گفت: ای ابا سوره! مرا با تو چه کار است؟

چون بیرون آمد، آن قصّه را برای او نقل کردم. این را که شنید، خندان گردید، با من مصافحه کرد، روی مرا بوسید و دست مرا بر روی خود مالید، بعد از آن مرا با خود به درون خانه برد، کیسه ای را زیر پایه تخت بیرون آورد و به من تسلیم نمود.

ابو سوره چون این را دید، از مذهب زیدیّه اعراض کرد و شیعه خالص شد.(1)مؤلّف گوید: این خبر علاوه بر این که مشتمل بر معجزه ای از آن بزرگوار و بر اثبات وکالت و رأی مذکور است، مشتمل بر ذکر دو نفر است که حضور مبارک آن حضرت شرفیابی حاصل کرده اند، یکی شناخته و آن وکیل مذکور است، زیرا اگر او امام را ندیده بود، امام صفات خود را برایش ذکر نمی نمود و دیگری آن وجود مقدّس را حین ملاقات نشناخته و آن ابو سوره است؛ چنان که خودش گفت: وقتی فرمود: من محمد بن الحسن علیه السّلام هستم، آن حضرت را نشناختم.

ص: 578


1- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 472- 470؛ بحار الانوار، ج 51، ص 320- 318.

[سید محمد قطیفی ] 28 یاقوتة

مکاشفه سیّد مؤیّد آقا سیّد محمد قطیفی با دو نفر دیگر است.

علّامه نوری در نجم ثاقب (1)رموده: عالم جلیل و فاضل نبیل، صالح عدل رضی که کمتر نظیر و بدیلی برای او دیده شده بود؛ حاجی ملّا محسن اصفهانی، مجاور مشهد ابی عبد اللّه علیه السّلام که در دیانت، امانت، تثبّت و انسانیّت معروف و از اوثق ائمّه جماعت آن بلد شریف بود، به من خبر داد و گفت: سیّد سند و عالم عامل مؤیّد، سیّد محمد بن سیّد مال اللّه بن سیّد معصوم قطینی رحمه اللّه به من خبر داد که وقتی قصد مسجد کوفه کردم، شب جمعه راه به آن جا مخوف و تردّد به آن جا بسیار کم بود. مگر این که با جمعیّتی همسفر می شدی و تهیّه و آذوقه و استعدادی (2)رای دزدان و قطّاع الطریق از اعراب و یک نفر از طلّاب با من بود.

داخل مسجد که شدیم، کسی را غیر از یک نفر از طلبه مشتغلین آن جا نیافتیم. در بجا آوردن آداب مسجد شروع کردیم، تا آن که نزدیک بود آفتاب غروب کند. رفتیم، در مسجد را بستیم و پشت آن، آن قدر سنگ و کلوخ و آجر ریختیم که مطمئن شدیم به حسب عادت از بیرون نمی شود آن را باز کرد.

آن گاه داخل مسجد شدیم و مشغول نماز و دعا شدیم، چون فارغ گشتیم، من و رفیقم در دکّة القضا، مقابل قبله نشستیم و آن مرد صالح، در دهلیز نزدیک به باب الفیل با صوت حزین مشغول خواندن دعای کمیل بود؛ شب صاف و نورانی از ماهتاب بود، من به طرف آسمان متوجّه بودم که ناگاه دیدم بوی خوشی در هوا پیچید و فضا را پر نمود که بهتر از بوی مشک و عنبر بود، شعاع نوری را دیدم که در خلال شعاع نور ماه، ظاهر شد؛ مانند شعله آتش و بر نور ماه غالب شد و در این حال آواز آن مؤمن که به خواندن دعا بلند بود، خاموش شد، ناگاه شخص جلیلی دیدم که از طرف در بسته، وارد

ص: 579


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 752- 751؛ ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 264- 263.
2- آمادگی.

مسجد شد؛ در لباس اهل مجاز و بر کتف شریفش سجّاده ای بود؛ چنان که تا حال عادت اهل حرمین است و در نهایت سکینه، وقار، هیبت و جلال راه می رفت و متوجّه در مسجد بود که به سمت مقبره جناب مسلم، باز می شود و برای ما چیزی از حواس باقی نماند، جز دیده که خیره شده و دل که از جا کنده شده بود، چون در سیر خود مقابل ما رسید، به ما سلام کرد.

رفیق من بالمرّه از شعور عاری و توانایی ردّ سلام بر او نمانده بود و من سعی کردم تا به زحمت، جواب سلام دادم. چون در حیاط مسلم داخل شد، حال ما به جا آمد، به خود برگشتیم و گفتیم: این شخص چه کسی بود و از کجا داخل شد؟

به جانب آن شخص رفتیم. دیدیم او جامه خود را دریده و مانند مصیبت زدگان گریه می کند. حقیقت حال را از او سؤال کردیم.

گفت: به جهت لقای امام عصر- عجّل اللّه فرجه- آمدن به این مسجد را در چهل شب جمعه مواظبت کردم و امشب، شب جمعه چهلم است، نتیجه کارم به دست نیامد، جز آن که چنان که دیدید، در این جا به خواندن دعا مشغول بودم. ناگاه دیدم آن جناب بالای سرم ایستاده، به جانب او ملتفت شدم. به من فرمود: چه می کنی یا چه می خوانی؟- تردید از فاضل متقدّم است- من متمکّن از جواب نشدم. پس چنان که مشاهده کردید، از من گذشت. به طرف در مسجد رفتیم، دیدیم به همان نحو که بسته بودیم، بسته است، با تحسّر و شکر، مراجعت کردیم.

مؤلّف گوید: علّامه مذکور، بعد از ذکر این حکایت فرموده: مکرّر از استناد وحید عصره، شیخ عبد الحسین طهرانی- اعلی اللّه مقامه- می شنیدم که از جناب سیّد محمد مذکور، مدح می کرد، ثنا می گفت، جزای خیر می داد و می گفت: او عالم متّقی و شاعر باهر و ادیب بلیغ بود و در محبّت خانواده اهل عصمت- صلوات اللّه علیهم- چنان بود که بیشتر فکر و ذکر او در ایشان و برای ایشان بود؛ مکرّر در صحن شریف، او را ملاقات می کردم.

از او در خصوص مسائل علوم ادبی سؤال می کردم. جواب می داد و برای مقصد خود

ص: 580

به بیتی از اشعاری که در مصیبت از خود یا از دیگران انشا کرده بود استشهاد می کرد سپس حالش متغیّر می شد و در ذکر مصیبت به نحو اتمّ و اکمل شروع می کرد و مجلس ادب، به مجلس حزن و کرب منقلب می شد و او صاحب قصاید رایقه بسیاری در مصیبت است که دایر در السنه قرّاء رحمه اللّه می باشد.

[شیخ حسین آل رحیم ] 29 یاقوتة

مکاشفه زاهد عابد ثقه، شیخ حسین آل رحیم است.

علّامه مذکور در کتاب مزبور(1)ز شیخ عالم فاضل، شیخ باقر کاظمی رحمهم اللّه نجل عالم عابد، شیخ هادی کاظمی معروف به آل طالب که در نجف اشرف مرد مؤمنی بود، از خانواده معروف به آل رحیم که به او شیخ حسین رحیم می گفتند، مرد مؤمنی بود و نیز عالم فاضل و عابد کامل، مصباح الاتقیا، شیخ محمد طه از آل جناب عالم جلیل و زاهد عابد بی بدیل، شیخ حسن نجفی به ما خبر داد که حال، در مسجد هندیّه نجف اشرف امام جماعت است و در تقوا و فضل و ورع، مقبول خواص و عوام است.

مؤلف گوید: جناب شیخ معظّم له از مشایخ اجازه این حقیر و داعی است، قریب چهار سال از انوار علوم آن بزرگوار استفاده می نمودم و بحری موّاج، سمایی از علوم ذات براج فلکی از فضایل مشحون، کنزی از فواضل مخزون در زهد تالی سلمان و ابی ذر و در اضائه علوم، ثالث شمس و قمر یافتم. اگر در فقه سخن می گفت، می گفتی محقّق و علّامه است، اگر در اصول فقه، کلام می راند، می گفتی: او بلا ملامت مؤسّس قواعد است، اگر در حدیث خوض می کرد، می گفتی، ثالث کلینی و صدوق است، اگر در رجال، بحر می نمود، می گفتی مثل او در بین رجالیّین، مثل ستارگان و عیوق است، اگر در علم کلام، مذاکره می نمود، می گفتی، ثالث علم الهدی و خواجه طوسی است و اگر در علم تفسیر، لب می گشود، گمان می نمودی شیخ طبرسی است، اگر در فنّ اخلاق دم

ص: 581


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 758- 754؛ بحار الانوار، ج 53، ص 243- 240.

می زد، خیال می کردی ابن مسکویه است و اگر از علم ادعیّه و احتجابات قرائت می کرد، گویی ابن طاوس و ابن قولویه است.

ملخّص کلام آن که سهام اوهام فصحای شیرین زبان، به هدف تعریف آن بزرگوار نرسد و بصایر ضمایر بلغای زیبابیان، به اسرار توصیف آن عالی مقدار راه نیابد و صورت اجازه افتاییه جنابش به حقیر نزد این بی مقدار، حاضر است و خدا را به این نعمت عظمی و موهبت کبرا، ثناخوان و شاکرم و بعد از آمدن احقر به دیار عجم، آن مسلم عرب و عجم تا حدود هزار و سی صد و بیست در قید حیات بودند و بعد از آن داعی حق تعالی را اجابت کردند و الحقّ و الانصاف که جناب معظّم له، بین علما، عشر اوّل و ثانی از مائه رابعه بعد الألف، نذیر العدیل، بل عدیم المثیل بودند- اعلی اللّه مقامه و رفع فی الخلد اعلامه-.

بالجمله شیخین جلیلین مذکورین، نقل فرمودند: شیخ حسین مزبور، مردی پاک طینت و فطرت، از مقدّسین مشتغلین و مبتلا به مرض سینه و سرفه بود که خون با اخلاط از سینه اش بیرون می آمد، با این حال، در نهایت فقر و پریشانی بود و مالک قوت روز نبود، غالب اوقات نزد اعراب بادیه نشین که در حوالی نجف اشرف- زاده اللّه الشرف فوق الشرف- ساکن اند، به جهت تحصیل قوت می رفت حتی اگر جو بود. با این مرض و فقر، دلش به زنی از اهل نجف مایل شد و هرچه او را خواستگاری می کرد، به جهت فقرش، کسان آن زن اجابت نمی کردند، لذا از این جهت نیز در همّ و غمّ شدیدی بود و چون مرض و فقر و مأیوسی از تزویج آن زن، کار را بر او سخت ساخت، بر کردن آن چه میان اهل نجف معروف است عزم کرد، و آن این بود که هر کس امر سختی او را روی دهد، چهل شب چهارشنبه، رفتن به مسجد کوفه را مواظبت کند که لامحاله حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- را به نحوی که نشناسد، ملاقات خواهد نمود و به مقصدش خواهد رسید.

مرحوم شیخ باقر نقل کرد که شیخ حسین گفت: چهل شب چهارشنبه، بر این عمل مواظبت کردم. شب چهارشنبه آخر شد، شب تاریکی از شب های زمستان بود، باد

ص: 582

تندی می وزید که با آن اندکی باران بود و من در دکّه داخل مسجد نشسته بودم و آن دکّه شرقیّه در اوّل است که در طرف چپ کسی که داخل مسجد می شود، واقع است و به جهت خونی که از سینه ام می آمد متمکّن از دخول در مسجد نبودم و چیزی نداشتم که اخلاط سینه را در آن جمع کنم و انداختن آن در مسجد نیز روا نبود و چیزی هم نداشتم که سرما را از من دفع کند، دلم تنگ، غم و اندوهم زیاد، و دنیا در چشمم تاریک شد، فکر می کردم شب ها تمام شد و این شب آخر است، نه کسی را دیدم و نه چیزی برایم ظاهر شد و این همه مشقّت و رنج عظیم بردم و چهل شب بار زحمت و خوف، بر دوش کشیدم، از نجف به مسجد کوفه آمدم و در این حال، جز یأس نتیجه ای برایم نداشت، در این کار خود متفکّر بودم و احدی در مسجد نبود، به جهت درست کردن قهوه که با خود از نجف آورده بودم، آتش روشن کرده بودم، به خوردن آن عادت داشتم و بسیار کم بود، ناگاه شخصی از سمت در اوّل مسجد، متوجّه من گردید.

چون از دور او را دیدم، مکدّر شدم و با خود گفتم؛ این اعرابی از اهالی اطراف مسجد است، نزد من آمده که قهوه بخورد، من امشب بی قهوه می مانم و در این شب تاریک، همّ و غمّم زیاد خواهد شد. در این فکر بودم که او به من رسید، بر من سلام کرد، نام مرا برد و مقابل من نشست. از این که نام مرا می دانست، تعجّب کردم و گمان کردم او از آن هایی است که در اطراف نجف اند و من گاهی برایشان وارد می شدم.

پرسیدم: از کدام طایفه عرب هستی؟

گفت: از بعض ایشانم.

اسم هریک از طوایف عرب که در اطراف نجف اند بردم.

گفت نه! از آن ها نیستم، پس مرا به غضب آورد، از روی سخریّه و استهزا گفتم:

آری! تو از طریطره ای و این لفظی بی معنی است.

از سخنم تبسّم کرد و گفت: من از هر کجا باشم، بر تو حرجی نیست، چه چیز محرّک تو شده که به این جا آمده ای؟

گفتم: سؤال کردن از این امور به تو هم نفعی ندارد.

ص: 583

گفت: به تو چه ضرر دارد که مرا خبر دهی؟

پس از حسن اخلاق و شیرینی سخن او متعجّب شدم، قلبم به او مایل شد و چنان شد که هرچه سخن می گفت، محبّتم به او زیادتر می شد. سپس از توتون برای او سبیل ساختم و به او دادم.

گفت: تو بکش، من نمی کشم. در فنجان برایش قهوه ریختم و به او دادم، گرفت و اندکی از آن خورد، آن گاه به من داد و گفت: تو آن را بخور. گرفتم و آن را خوردم و ملتفت نشدم تمام آن را نخورد و لحظه به لحظه محبّتم به او زیادتر می شد.

گفتم: ای برادر! خداوند امشب تو را برای من فرستاده که مونسم باشی. آیا با من نمی آیی که برویم و در مقبره جناب مسلم بنشینیم.

گفت: با تو می آیم. حال خبر خود را نقل کن!

گفتم: ای برادر، واقع را برایت نقل می کنم. من از آن روز که خود را شناخته ام به غایت فقیر و محتاجم و با این حال، چند سال است که از سینه ام خون می آید، علاجش را نمی دانم و عیال هم ندارم. دلم به زنی از اهل محلّه خودم در نجف اشرف مایل شده و چون چیزی در دستم نبود، گرفتنش برایم میّسر نشد، این ملّاییه مرا مغرور کردند و گفتند: برای حوایج خود به صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- متوجّه شو و چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بیتوته کن که آن جناب را خواهی دید و حاجتت را بر خواهد آورد و این آخرین شب چهارشنبه است. چیزی ندیدم و در این شب ها، این همه زحمت کشیدم، این سبب آمدنم به این جاست و حوایجم این است.

درحالی که من غافل بودم و ملتفت نبودم، گفت: سینه تو! عافیت یافت و آن زن را به زودی خواهی گرفت و امّا فقرت، به حال خود باقی است تا بمیری و من به این بیان و تفصیل ملتفت نشدم.

گفتم: به جانب مسلم نمی رویم؟

گفت: برخیز! برخاستم، در پیش روی من افتاده.

وارد زمین مسجد که شدیم، به من گفت: آیا دو رکعت نماز تحیّت مسجد نخوانیم؟

ص: 584

گفتم: می خوانیم.

پس نزدیک شاخص سنگی که میان مسجد است ایستاد و من به فاصله پشت سرش ایستادم. تکبیرة الاحرام را گفتم و مشغول خواندن فاتحه شدم، ناگاه قرائت فاتحه او را شنیدم که هرگز از احدی چنین قرائتی را نشنیده بودم. از حسن قرائتش در نفس خود گفتم؛ شاید او صاحب الزمان علیه السّلام باشد و پاره ای کلمات شنیدم که بر این دلالت می کرد.

آن گاه به سوی او نظر کردم. پس از خطور این احتمال در دل، درحالی که آن جناب در نماز بود، دیدم نور عظیمی حضرت را احاطه نمود، به نحوی که مرا از تشخیص شخص شریفش مانع شد، در این حال مشغول نماز بودم و قرائت آن جناب را می شنیدم، بدنم می لرزید و از بیم حضرت، نتوانستم نماز را قطع کنم. به هر نحو بود، نماز را تمام کردم و نور از زمین بالا می رفت. مشغول گریه و زاری و عذرخواهی شدم از سوء ادبی که با آن جناب در مسجد کرده بودم و گفتم: ای آقای من، وعده شما راست است، مرا وعده دادی که باهم به قبر مسلم برویم. در بین سخن گفتن بودم که نور متوجّه قبر مسلم شد. من نیز متابعت کردم، آن نور در قبه مسلم داخل شده، قرار گرفت و پیوسته چنین بود و من مشغول گریه و ندبه بودم، تا آن که فجر، طالع شد و آن نور عروج کرد.

صبح که شد، ملتفت به کلام آن حضرت شدم که فرمود: امّا سینه ات، شفا یافت، دیدم سینه ام صحیح است و ابدا سرفه نمی کنم و یک هفته نکشید که اسباب تزویج آن دختر فراهم آمد؛ من حیث لا احتسب و فقیریم به حال خود باقی است؛ چنان که آن جناب فرمود و الحمد للّه.

[شیخ محمد صالح بارفروش ] 30 یاقوتة

مکاشفه جناب مستطاب عالم فالح و من هو فی الاسم و الرسم صالح علم الاعلام و حجّة الاسلام، آقای آقا شیخ محمد صالح بارفروشی حائری- دامت برکاته- که جنابش از معاصرین و از جمله قاطنین در بلده سمنان و مرجع الیه اهل آن سامان است.

ص: 585

کیفیّت آن، بنابر آن چه از خطّ ایشان حرفا به حرف نقل می شود، این است. سال هزار و سی صد و بیست و پنج، در بارفروشی مازندران در محله مرادبیک نزدیک طلوع فجر، روبه قبله به هیأت محتضر خوابیده بودم، از خواب بیدار می شوم؛ به نحوی که چشمم می بیند، گوشم می شنود و ادراکات قلبی و مشاعرم، همه بیدار است، ولی بدنم خواب است، قابل هیچ گونه حرکت نیست و بر تکلّم و هیچ گونه صدایی قادر نیستم و زانوهایم را برطبق عادتی که از پدرم- قدّس سرّه- به ارث برده بودم جمع کردم.

در این حال؛ یعنی در ابتدای بیدار شدن چشم و گوش و دل، می بینم که قوسی از نور ضعیف مانند نور چراغی که فتیله اش را پایین کشیده باشند، بر تمام بدنم از سر تا پنجه پا به وسعت دو وجب یا بیشتر، چتر زده و مانند تور سفید نازک زرنگاری است که نقطه های کوچک زرّین نور، در زمینه سفیدرنگ مشبّک لطیف آن نور به فاصله های متساوی نقش بسته؛ گویی آن نقطه ها، مانند چشم حسّاس، هریک به من نگاه می کند، با من کار دارد و منتظر است و من بالحسّ و العیان به آن نگاه می کنم و وحشتی از آن ندارم، بلکه با حالت انس و سکون خاطر، آن را مشاهده می کنم و متفکّرم که این چیست، از کجاست، چه می خواهد بکند و به کجا می خواهد برود؟ و میل مفرطی دارم که آن را بگیرم و بر آن دست بکشم، هرچه می خواهم حرکت کنم و در آن دست ببرم، اصلا ممکن نیست؛ تا چند لحظه به این حالت بودم و چشمم به او بود؛ ناگاه از دیوار قبله حیاط خانه که روبه روی ایوانی بود که من در آن خوابیده بودم و آن دیوار خانه سیّد موسی نام، اهل قریه گنج افروز بود که در آن وقت مرحوم شده، دو طفل صغیر، سیّد صادق و سیّد طاهر، از او در خانه بودند.

بغتتا دیدم حضرت بقیة اللّه- ارواحنا فداه- نمودار شد، بدون آن که در تطبیق شکّ کنم، مثل آن که او را می شناختم و می شناسم؛ کمعرفتی بنفسی و می بینم عمامه سیاه ژولیده ای به وضع ایرانی، بر سر دارد و قبای سفید تابستانی در بریقه قبا باز، سینه مبارک نمودار و هیچ مویی در سینه اش ندیدم و عبای نازک سیاهی از جنس شال های

ص: 586

عبایی بر دوشش بود، او را بسیار شبیه سیّدی هندی، سیّد صاحب نام دیدم که سال ها در کربلا با من رفیق و مأنوس بود، ظاهر الصلاح و ملیح الحرکات و نامش حسین بود.

حال که این سطور را حسب الامر حجّة الاسلام آقای حاج شیخ علی اکبر نهاوندی- دام ظلّه- می نگارم، از حیات و ممات و محلّ اقامت او بی خبرم.

حضرت بقیة اللّه- عجّل اللّه فرجه- هم مانند این سیّد هندی سبزه فام و مایل به صفرت (1)ود و با این شباهت، اصلا تأمّلی در تطبیق نداشتم؛ یعنی چنین نشد که در ابتدای پیدا شدن آن جناب، لحظه ای بگذرد تا بشناسم، بلکه به مجرّد پدیدار شدن آن جناب از دیوار شناختم که حضرت است و هیچ متوجّه نبودم که حضرت، چرا از درب خانه که در سمت مغرب و به فاصله زیادی بود، وارد نشد و چگونه از دیوار قبله بی آن که بشکافد، آمد؟ می بینم آن حضرت به آهستگی سوی بنده تشریف می آورد، تا آن که نزدیک پایم که سوی قبله جمع کرده بودم؛ ایستاد، دست راست خود را به سمت سر و سینه ام دراز کرد و به زبان فارسی فرمود: بیعت کن

من با کمال شوق به تغلّای عجیبی روحا افتادم تا برخیزم و بیعت کنم و بدنم به همان حالت اوّلیّه بود، چنان به تغلّای روحی غیرقابل توصیفی افتادم که نمی دانستم سرم را بلند کنم یا دستم را دراز کنم و در روح و ادراکات خود کمال شوق و طاعت و تمکین می یافتم، در عین حال، قوس نور، بر بدنم چتر زده، به همان حالت اوّلیّه بی کم و زیاد و بدون حرکت بود؛ بالاخره از شدّت تغلّا بدنم به حرکت آمده، بیدار شد، در همین لحظه، دستم دراز شد و به دست مبارک آن حضرت که تا آن لحظه دراز کرده بودم، رسید.

طوری که هنوز لذّت تماس و ملامت دستم را با دست آن جناب- روحی فداه- در خود می یابم، در همین لحظه که دستم به دست حضرت رسید، قوس نور مذکور، فورا بر بدنم منطبق شد و فرو رفت؛ به این معنی که دراز شدن دستم به سوی آن جناب، انجام بیعت، فرو رفتن قوس نور در تنم، بیدار شدن تمام بدنم و نشستنم در بستر با دست دراز

ص: 587


1- زردی.

شده، همگی در آن واحد، صورت وقوع گرفت.

در این حال دیدم کسی نیست، آن جناب از نظرم ناپدید شده و من به هیأت جلوس، با دست دراز شده هستم. فورا متوجّه شدم که قوس نور، روح خودم بوده که مقداری از آن در حال و نام صعود نموده و عودت کرده و چون هنوز بدنم مسترخی بوده و برای قبول حلول یا انطباق روح مستعدّ نشده، بر بدن به شکل قوس که شکل طبیعی و افضل الاشکال است، احاطه کرده تا در اثر تغلّای روحی برای بیعت با ید اللّه العلیا مستعدّ قبول بقیّه روح گشت. مقام، گنجایش بیان لوازم علمی این مکاشفه را، نسبت به روح و شخص حضرت- ارواحنا فداه- ندارد.

«و الحمد للّه تعالی علی المبایعة مع الید العلیا مستیقظا لا نائما و قاعدا و قائما حمدا خالدا دائما و کانّه انشد عن لسان حالی مع مولای روحی فداه من».

قال:

ابکی الذین اذا قونی مودّتهم حتّی اذا یقظونی للهوی رقدوا

و استنهضونی فلمّا قمت منتصبا بثقل ما حملونی منهم قعدوا

و لسان حالی مع طائر روحی المرفرف علّی قول القائل:

و لقد زاد الفؤاد شجی طائر یبکی علی فننه

شفّه ما شفّنی فبکی کلّنا یبکی علی سکنه

و لم ازل بعد هذه الرؤیا و المکاشفة مترّنما بقول القائل:

کلّ بیت أنت ساکنه غیر محتاج الی السّرج

و مریض أنت عانئده قد آتاه اللّه بالفرج

وجهک المیمون حجّتنا یوم یأتی النّاس بالحجج

انتهی مکاشفة الشیخ صالح حفظه اللّه تعالی.

ص: 588

عبقریّه هشتم [وقوف یافتگان به اثری از آثار آن جناب ]

اشاره

در بیان حکایات کسانی که امام عصر- عجّل اللّه فرجه- را به شخصه و جثّته در غیبت کبرا و در غیبت صغرا ندیده اند ولی به اثری از آثار وجودی شخصی آن بزرگوار واقف شده اند که مقرون به معجزه بوده، مثل نور آن بزرگوار، کتابت آن، استماع صوت مبارکش و غیر این ها و در این عبقریّه، چند یاقوته است.

[سید بن طاوس (ره)] 1 یاقوتة

سیّد بن طاوس صوت آن بزرگوار را شنیده است.

سیّد جلیل، رضی الدین علی بن طاوس، در اواخر کتاب مهج الدعوات (1)رموده:

من در سرّ من رأی بودم که سحر، دعای قائم علیه السّلام را شنیدم. سپس دعا را حفظ کردم برای آن که آن را از زنده ها و مرده ها و ابقهم ذکر کرده بود، یا فرمود: واحیهم فی عزّنا و ملکنا، یا فرمود: سلطاننا و دولتنا.

این قصّه در شب چهارشنبه، سیزدهم ذی قعده سال شش صد و سی و هشت واقع شده بود.

ص: 589


1- مهج الدعوات، ص 296.

[سید بن طاوس (ره)] 2 یاقوتة

ایضا در این باب است که سیّد مذکور صوت او را می شنود.

در نجم الثاقب (1)ز ملحقات کتاب انیس العابدین نقل نموده که از ابن طاوس نقل شده: او در سحر در سرداب مقدّس از صاحب الامر علیه السّلام شنید که آن جناب می فرمود:

«اللّهم انّ شیعتنا خلقت من شعاع أنوارنا و بقیّة طینتنا و قد فعلوا ذنوبا کثیرة اتّکالا علی حبّنا و ولایتنا فإن کانت ذنوبهم بینک و بینهم فاصفح عنهم فقد رضینا و ما کان منها فیما بینهم فاصلح بینهم و قاصّ بها عن خمسنا و ادخلهم الجنّة فزحزحهم عن النّار و لا تجتمع بینهم و بین اعدائنا فی سخطک.»

معاصر نوری، در نسبت این قضیّه به سیّد مرحوم اشکال نموده، اگرچه در آخر کلام تصدیق فرموده، هرکس بخواهد بر کلام آن مرحوم واقف شود، به رساله جنّة الماوی یا کتاب نجم الثاقب رجوع نماید.

[خانواده حسین مدلّل ] 3 یاقوتة

پسر و عیال حسین مدلّل، نور آن جناب را دیده اند.

مجلسی مرحوم در غیبت بحار(2)ز کتاب سلطان المفرّج عن اهل الأیمان که از تألیفات رشیقه سیّد جلیل، علی بن عبد الحمید نیلی است، نقل نموده که سیّد مذکور فرموده: کسی مرا خبر داد که به او وثوق دارم و آن نزد بیشتر اهل مشهد شریف غروی- سلام اللّه تعالی علی مشرّفه- خبری مشهور است که خانه ای که من الآن در آن ساکنم، در این سال؛ یعنی سنه هفت صد و هشتاد و نه، مال مردی از اهل خیر و صلاح بوده که به او حسین مدلّل می گفتند و در جانب غربی و شمالی قبر مقدّس و آن خانه به دیوار

ص: 590


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 536؛ بحار الانوار، ج 3، ص 302.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 74- 73.

صحن مقدّس متّصل بود.

حسین صاحب ساباط، عیال و اطفالی داشت؛ وی به آزار فلج مبتلا شده بود، مدّتی گذشت که قدرت بر قیام نداشت و عیال و اطفالش هنگام حاجت، او را برمی داشتند، به سبب طول زمان مرض او، خانواده اش در شدّت و حاجت افتادند، به فقر و فاقه، مبتلا و به خلق محتاج شدند.

سال هفت صد و بیست، در نیمه شبی، پسر و عیال او بیدار شدند، دیدند از خانه و بام، نوری ساطع است؛ به نحوی که دیده را می رباید و خیره می کند.

ایشان به حسین گفتند: چه خبر است؟

گفت: امام زمان- عجّل اللّه فرجه- نزد من آمد و فرمود: ای حسین برخیز!

عرض کردم: سیّد من، می بینی که نمی توانم برخیزم.

دست مرا گرفت و برخیزاند، در حال، مرضم زایل گشت و صحیح شدم و به من فرمود: این ساباط راه من است که به این راه به زیارت جدّ خود می روم و در آن را هر شب ببند.

عرض کردم: ای مولای من، شنیدم و اطاعت کردم. پس برخاست و به زیارت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رفت و آن ساباط تا به حال به ساباط حسین مدلّل مشهور شده است، مردم برای ساباط مذکور، نذرها می کردند و به برکت حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه- به مراد خود می رسیدند.

این ناچیز گوید: این حکایت اگرچه از حیث این که حسین آن بزرگوار را دیده او را شناخته، مناسب عبقریّه پنجم است، ولی از حیث این که پسر و عیال او نور مقدّس آن جناب را دیده اند، از مصادیق این عبقریّه است، لذا این جا مذکور گردید.

[زن کور و شفای وی ] 4 یاقوتة

کشیده شدن دست مبارک آن حضرت به دیده های زنی کور و بیناشدن اوست.

ص: 591

ایضا در بحار(1)ز سیّد مذکور، نقل نموده که فرموده: شیخ الصالح العالم الخبیر الفاضل، شمس الدین محمد بن قارون ذکر کرده: مردی در قریه دقوسا، از قریه های کنار نهر فرات بزرگ ساکن بود، نام آن مرد، نجم و لقبش، اسود و او از اهل خیر و صلاح بود، او زن صالحه ای داشت که به او فاطمه می گفتند، او نیز خیّره و صالحه بود. ایشان یک پسر و یک دختر داشتند. اسم پسر، علی و اسم دختر، زینب بود.

آن مرد و زن، هر دو نابینا شدند و مدّتی بر این حال باقی ماندند؛ این قضیّه در سال هفت صد و دوازده بود؛ یک شب، زن دید دستی به روی او کشیده شد و گوینده ای گفت:

حق تعالی، کوری را از تو زایل گردانیده، برخیز! شوهر خود ابو علی را خدمت نما و در به خدمت او کوتاهی مکن!

زن گفت: چشم گشودم و خانه را پر از نور دیدم، دانستم از جانب حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه- است.

[سید مرتضی نجفی ] 5 یاقوتة

شنیدن سیّد مرتضی نجفی صوت آن حضرت را شنیده است.

علّامه نوری در کتاب نجم الثاقب (2)قل فرموده: سیّد سند و عالم معتمد محقق بصیر، سیّد علی، سبط جناب بحر العلوم- اعلی اللّه مقامه- مصنّف کتاب برهان قاطع در شرح نافع در چند جلد، از صفیّ متّقی و سیّد زکیّ، سیّد مرتضی نجفی به من خبر داد، سیّد مرتضی خواهرزاده سیّد بحر العلوم، در سفر و حضر مصاحبش بود و مواظب خدمات داخلی و خارجی او بود.

گفت: در سفر زیارت سامره با آن جناب بودم، وی حجره ای داشت که تنها در آن جا می خوابید و من حجره ای متّصل به آن حجره داشتم و شب و روز در خدمات او

ص: 592


1- بحار الانوار، ج 52، ص 75- 74.
2- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 732- 731؛ بحار الانوار، ج 53، ص 239- 238.

نهایت مواظبت را داشتم. شب ها مردم نزد آن مرحوم جمع می شدند، تا آن که پاره ای از شب می گذشت.

شبی حسب عادت خود نشست و مردم نزد او جمع شدند. دیدم گویا اجتماع را کراهت و خلوت را دوست دارد و با هرکسی سخن می گوید در آن اشاره به تعجیل کردن در رفتن از نزد او است.

مردم متفرّق شدند و جز من کسی باقی نماند؛ به من نیز امر فرمود بیرون روم. به حجره خود رفتم و در حال سیّد تفکّر می کردم، خواب از چشمم کناره گرفت. زمانی صبر کردم، آن گاه مخفیانه بیرون آمدم که از حال سیّد تفقّدی کنم. دیدم در حجره اش بسته است، از شکاف در نگاه کردم، دیدم چراغ به حال خود روشن است و کسی در حجره نیست.

داخل حجره شدم و از وضع آن دانستم امشب نخوابیده است. با پای برهنه، خود را پنهان داشتم و در طلب سیّد برآمدم. سپس در صحن شریف داخل شدم، دیدم درهای قبّه عسکریین علیهما السّلام بسته است، در اطراف خارج حرم، تفحّص کردم، اثری از او نیافتم.

در صحن سرداب داخل شدم، دیدم درهای آن باز است. آهسته از پلّه های آن پایین رفتم، به نحوی که هیچ حسّ و حرکتی برایم ظاهر نبود.

از صفّه سرداب همهمه ای شنیدم؛ گویا کسی با دیگری سخن می گوید و من کلمات را تمیز نمی دانم، سه یا چهار پلّه ماند و من در نهایت آهستگی می رفتم، ناگاه از همان مکان آواز سیّد بلند شد: سیّد مرتضی چه می کنی و چرا از حجره ات بیرون آمدی؟

چون چوب خشک در جای خود، متحیّر و ساکن باقی ماندم. پیش از جواب به رجوع عزم کردم. به خود گفتم، چگونه حالت پوشیده خواهد ماند بر کسی که تو را از غیر حواس شناخت؛ پس با معذرت و پشیمانی جوابی دادم و در خلال عذرخواهی، از پلّه ها پایین رفتم تا آن جا که صفّه را مشاهده می کردم. سیّد را دیدم که تنها مواجه قبله ایستاده و اثری از کس دیگر نیست، دانستم او با غایب ابصار- صلوات اللّه علیه- سخن می گفت.

ص: 593

این ناچیز گوید: این حکایت از حیث این که سیّد مرتضی صوت آن جناب را شنید ولی جثّه مبارک او را ندید، مناسب این باب است؛ اگرچه از حیث این که بحر العلوم آن جناب را با معرفت به آن بزرگوار در حین دیدن شناخته، مناسب عبقریّه پنجم است، فتنبه.

[نور آن جناب در سرداب مقدّس ] 6 یاقوتة

زنی نور آن حضرت را دیده است.

ایضا علّامه نوری در نجم ثاقب (1)ز ثقه عدل امین آقا محمد که بیش از چهل سال، متولّی امر شموعات حرم عسکرییّن و سرداب شریف بوده است و امین مرحوم سیّد الفقهاء و المجتهدین، مرحوم میرزای شیرازی- رفع اللّه درجته- بوده، نقل می فرماید که گفت: والده من که از صالحات معروفات بوده، گفت: روزی با اهل بیت عالم ربّانی و مؤیّد سبحانی، ملّا زین العابدین سلماسی در سرداب شریف بودم. در آن ایّام که به جهت بنای قلعه آن بلد، مجاور سرّ من رأی بود، آن روز جمعه بود و جناب آقا خوند مذکور، به خواندن دعای ندبه معروف مشغول شد؛ مثل زن مصیبت زده و محبّ فراق کشیده می گریست و ناله می کرد، ما هم در گریه و ناله با او متابعت می کردیم.

در آن حال بودیم که ناگاه بوی عطری وزیدن گرفت، در فضای سرداب منتشر، و هوا از بوی خوش پر شد، به نحوی که حالت را از جمیع ما برد. همه ساکت شدیم، قدرت سخن گفتن از ما رفت و متحیّر ماندیم تا اندک زمانی گذشت. سپس آن رایحه طیّبه مفقود شد، هوا به حالت اوّل برگشت و به ادامه قرائت دعا مشغول بودیم.

به خانه که مراجعت نمودیم، از آخوند ملّا زین العابدین از سرّ آن بوی خوش سؤال کردم. فرمود: تو را به این سؤال چه کار و از جواب من اعراض فرمود.

عالم عامل متّقی، آقا علی رضای اصفهانی- طاب ثراه- که نهایت اختصاص به

ص: 594


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 736- 735؛ بحار الانوار، ج 53، ص 270- 269.

مولای مذکور داشت، نقل کرد: روزی از آن مرحوم، از ملاقات کردن حجّت علیه السّلام سؤال کردم مثل استاد او، سیّد معظّم بحر العلوم این گمان را از او داشتم، پس همین واقعه را بدون اختلاف برایم نقل کرد.

[حاجی ملا علی تهرانی ] 7 یاقوتة

در این باب است که عالم ربّانی مرحوم حاجی ملّا علی طهرانی نور آن جناب را در سرداب مطهّر دیده است.

ایضا علّامه نوری در نجم ثاقب (1)قل فرموده: مشافهت عالم عامل فخر الواخر و ذخر الاوایل، شمس فلک زهد و تقوا و حاوی درجات سداد و هدی فقیه نبیل، شیخنا الأجلّ حاجی ملّا علی طهرانی، خلف مرحوم حاجی میرزا خلیل طبیب- اعلی اللّه مقامه- که حیّا و میّتا مجاور نجف اشرف بود. به من خبر داد؛ آن مرحوم اغلب سال ها به زیارت ائمّه سامرّا علیهم السّلام مشرّف می شد و انس غریبی به سرداب مطهّر داشت، از آن جا استمداد فیوضات می کرد، در آن جا امید رسیدن به مقامات عالیه داشت و می فرمود: هیچ وقت نشد زیارتی بکنم و کرامتی نبینم. در ایّام مجاورت حقیر به سامرّه، ده مرتبه مشرّف شدند و در منزل حقیر منزل کردند، آن چه می دیدند، پنهان می کردند و در ستر، بلکه در ستر سایر عبادات اصرار داشتند.

وقتی التماس کردم از آن کرامات چیزی بگویند، فرمودند: در شب های تاریک که مردم همه در خواب بودند و صدای حسّ و حرکتی از کسی نبود، مکرّر به سرداب مشرّف می شدم. در سرداب، پیش از دخول و پایین رفتن از پلّه ها نوری می دیدم که از سرداب غیبت بر دیوار و دهلیز اوّل می تابد و از محلّی به محلّی حرکت می کند؛ چنان که گویی شمعی در دست کسی است و از مکانی به مکانی حرکت می کند و پرتو آن نور این جا متحرّک است.

ص: 595


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 760- 759؛ بحار الانوار، ج 53، ص 257.

سپس پایین می روم و در سرداب مطهّر داخل می شوم، نه کسی را آن جا می بینم و نه چراغی.

وقتی مشرّف بودند، آثار استسقاء در ایشان پیدا شد و خیلی صدمه می زد. به سرداب مطهّر مشرّف شدند و فرمودند: امشب استشفای عوامی گرفتم، به سرداب مطهّر رفتم و در آن صفّه کوچک داخل شدم، پاهای خود را به قصد شفا در آن چاه داخل کردم که عوام به آن چاه غیبت می گویند و خود را آویزان نمودم، اندکی نکشید که مرض بالمرّه زایل شد.

آن مرحوم به مجاورت آن جا عازم شد، لکن پس از مراجعت به نجف اشرف، مانع شدند، مرض عود کرد و در آخر ماه صفر سال هزار و دویست و نود مرحوم شدند، حشره اللّه تعالی مع موالیه، ان شاء اللّه.

[اهل سامرّا] 8 یاقوتة

اشاره

در این باب است که اهل سامرّه نور دالّ بر وجود آن بزرگوار را به کرّات و دفعات دیده اند.

العالم الثقة المؤتمن مرحوم حاجی ملّا حسن قزوینی الأصل کربلایی المشاء، شیرازی الموطن که از جمله تلامذه مرحوم آقای بهبهانی بوده و به واسطه کثرت مهارتش در علم اصول فقه، در عصر خود به مجتهد اصولی شده معروف است. در آخر فصل چهارم از مجلس سی ام کتاب ریاض الشهاده (1)ه در ذکر بعضی از کسانی است که شرف فیض حضور امام عصر- عجّل اللّه فرجه- را در غیبت کبرا ادراک نموده اند؛ بعد از ذکر جمله ای از آن ها گفته: در این فصل نیز اختصار کردیم، چون اگر بخواهیم، مجموع اشخاصی را که شنیده ایم یا دیده ایم حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- را در این ظرف هزار سال دیده اند، نقل کنیم؛ می توان مجلّدات بزرگ از آن جمع کرد و

ص: 596


1- ریاض الشهادة، ج 2، ص 310- 308.

برای حصول علم و ثبوت استفاضه و شیاع همین قدر کافی است، بلکه برای منصف طالب حق، صد یک این ها نیز کفایت کند.

در عصر خود نیز مکرّر شده که آن بزرگوار را ملاقات کرده اند به طریقی که در حین ملاقات نشناخته اند؛ هرچند بعد از آن شناختند و اظهار تأسّف و ندامت نمودند که چرا نشناختیم، از آن گذشته با این که اهل سامرّه مجموعا سنّی بلکه ناصبی می باشند و از غرایب احوال ایشان این است که تا امروز کسی یاد ندارد که احدی از ایشان شیعه شده باشد، با این که خود به ظهور معجزات و کرامات اعتراف نموده اند و اگر کسی ایشان را ریزه ریزه کند که از خود زن به شیعه بدهند، راضی شدن ایشان محال است و سهل است که اگر فرضا چنین اتّفاقی بیفتد، کسان آن زن و آن زن را می کشند.

[معجزه ای از حضرت هادی (ع)]

معجزة شخص فقیری از نواحی فارس، مجاور کربلای معلّا بود و سال ها او را آن جا می دیدیم، او مرد فقیر صالحی بود و در اوقاتی که عالی جاه امارت دستگاه مرحمت و غفران پناه، احمدخان خوی به تعمیر روضه عرش درجه عسکرییّن مشرّف بود و هنوز به انجام نرسیده، وفات یافت؛ پسرش حسین خان، متکفّل اتمام این مهم گردید و آن مرد که شیخ محمد علی نام داشت، از ارض اقدس کربلا به خوی رفت و قدری که مقتضای همّت او بوده، به او احسان و نوازش نمود، وظیفه مستمرّی به جهت او قرار داد که عیال خود را برداشته، مجاور سامرّه شود و بر سر قبر مرحوم احمدخان، قرآن بخواند و به علاوه سوختی را که به جهت روشنایی روضه متبرّکه قرار داده شده بود، از سر از اموال حسین خان بردارد.

الحاصل، آن مرد مؤمن چند سال معذّب به مصاحبت بی دینان اشقیای سامرّه بود و آخر الأمر خواست دختری از آن ملاعین به حباله نکاح درآورد و گویا آن دختر را دیده و میلی رسانده بود، مدّت ها با آن فقر و بینوایی در خور حال، به امید وصال آن

ص: 597

ناستوده خصال، مبلغی خرج کرده بود، پدر آن دختر نیز عهد کرده، اذن داده بود.

چند سال بعد که پدر آن دختر مرد، مادر آن دختر و خودش، ابا و امتناع کامل نمودند. آن فقیر هر قدر به عجز و التماس و جزع کردن در دربار دیوانیان نظر به عشق و میلی که به او داشت، سعی و دوندگی کرد، به جایی نرسید.

شیخ محمد علی خود به جهت مؤلّف نقل کرد: اوّل مغرب بود و در رواق دوّم، بر سر قبر احمدخان قرآن می خواندم، تازه برخاستم نماز کنم که دیدم مادر آن دختر با او آمدند، در روضه ایستادند، ناسزا و بی ادبی بسیار به ائمّه اطهار علیهم السّلام نمودند و بعد از آن، دشنام و فحش بسیاری به من و کلّ عجم ها دادند و در آخر گفتند: حالا به علی الهادی علیه السّلام و حسن عسکری علیه السّلام خود بگو تا ما را راضی یا به بلایی مبتلا کنند که عبرت دیگران شویم.

خلاصه، بعد از بی حیایی بسیار و هرزگی بی شمار رفتند، شنیده بودم از عناد با من، آن دختر را به یکی از اهل سامرّه از منسوبان خود داده اند و در همان دو سه روز می خواهند زفاف کنند، این شماتت را نیز به من کردند و رفتند، دلم بسیار به درد آمد.

برابر ضریح مقدّس رفتم گریه بسیار کردم و عرض نمودم: من سگی هستم، بر در خانه شما آمده ام و به این آستان پناه آورده ام. من از سر این دختر، بلکه از جان خود نیز گذشتم، لکن با غیرت شما منافات دارد این سگ ها در حضور شما، این قسم بی ادبی کنند و باز شما حلم نمایید.

خلاصه کلام در همان شب، آن دختر تب کرد، خراجی در فرج او در آمد، سه روز زنده بود و پیوسته فریاد می کرد: قتلنی علی الهادی، روز سوّم به جهنّم واصل شد.

الحاصل، با این تعصّب و عناد، مجموع اهل سامرّه از کوچک و بزرگ، زن و مرد و سایر اطراف آن بلده از شیعه، سنّی، زوّار و مترددّین از عجم و عرب، شنیده ایم و از تواتر و شیاع گذشته که هر سال جناب صاحب الامر علیه السّلام علانیّه و فاش، چندین دفعه به زیارت پدران بزرگوار خود می آید، غالب آن است که در شب های بسیار تاریک که ابر، رعد، برق و بارانی هم هست در آن شدّت تاریکی، هوا مثل روز روشن می شود و از

ص: 598

زمین تا آسمان مملوّ از نور می شود، به این وضع که چوب، آهن، انگشت خود یا هرچه را در دست باشد و راست بگیرند مثل شمعی که روشن باشد، بر سر آن چوب یا انگشت، شعله ای مانند شعله چراغ به آسمان متّصل، مشاهده می شود.

چون این مقدّمه به کرّات اتّفاق افتاده، اهل سامرّه مطّلع اند و سررشته دارند، هر وقت مقدّمات مذکور را می بینند، زن ها و اطفال همین سگ های سامری، شروع به هلهله کشیدن می کنند که بین اعراب در شادی عروسی و غیر آن مصطلح است.

شخصی از علمای ثقات مقدّسین، بلکه چند نفر دیگر نقل کرده اند: ما یک دفعه در سامرّه بودیم؛ شش هفت نفر بودیم که به روضه عسکریین علیه السلام رفتیم و در دست هر یک شمعی بود، به علاوه شمع های روضه در ضریح و غیرضریح نیز روشن بود. پیش ضریح مقدّس زیارت می کردیم که یک مرتبه ارتعاش و خوفی در دل ما افتاد که صدای دندان های یکدیگر را می شنیدیم که به هم می خورد و شمع ها همه یک دفعه بدون جهت خاموش شدند، لکن هوای روضه مثل روز روشن بود، صدای هلهله زنان را شنیدیم که از خانه های خود می کشیدند و شنیده بودیم در آمدن قائم- عجّل اللّه فرجه- این علامات ظاهر می شود.

یقین کردیم آن حضرت به زیارت پدران بزرگوار آمده، خواستیم خود را برکناری و کنجی بکشیم و بایستیم؛ دیدیم زبان هایمان گنگ شده و قادر بر تکلّم نیستیم، بهت و هول و وحشت عظیمی به ما عارض شد که از شدّت لرزیدن و ارتعاش و هول نزدیک بود هلاک شویم، لذا تاب نیاوردیم و از روضه بیرون آمدیم آن شخص مقدّس قسم خورد کلیدی از آهن در جیبم بود، درآوردم و به عوض شمع در دست گرفتم، دیدم سر آن مثل مشعل چراغ، مشتعل بود.

آن گاه انگشت خود را گرفتم، به همین شکل اتّفاق افتاد. حصر و تعداد معجزاتی که در این عصر در سرداب مقدّس ظاهر شده، ممکن نیست و آن چه از دعا، عجز و تضرّع در سرداب مقدّس، برای خود مؤلّف اتّفاق افتاده، این که آن حضرت را در خواب دیدم که نوازش فرمود و وعده استجابت داد، خیلی زود، مجموع آن چه خواهش کرده بودم

ص: 599

و آن جناب در خواب وعده داده بود، متحقّق شد. یک دفعه معجزه غریبی در خصوص حفظ از دشمن و دزدان از آن بزرگوار ظاهر شد که تقریر و تفصیل آن ها باعث طول کلام و گویا ازدیاد فایده در آن مترتّب نیست، زیرا منصفی که خدا او را هدایت کرده و راه حق برایش واضح شده باشد، به این ها احتیاج ندارد، بلکه از برکت آن بزرگوار علم شهودی برای او به هم رسیده؛ لو کشف الغطا ما ازداد یقینا. اگر شبهه عصبیّت، عناد، وساوس شیطان و خذلان نفس دیده، بصیرت او را کور و از رؤیت عقل و فطنت، دور کرده باشد و در شهوات عالم حسّ و امراض نفسانی مهلک، مغمور باشد که به صد برابر این ها و اضعاف مضاعف آن نیز تأثیر نکند، بلکه موجب مزید تمسخر و ضلالت آن شود؛ چنان که کفّار هرچه بیشتر معجزات پیغمبران را مشاهده می کردند، بر لجاج و عناد می افزودند و به سحر و شعر و کهانت اسناد می دادند؛ وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ(1)الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ (2)نتهی کلامه المشتمل علی معجزة للأمام الهادی و اثر لوجود امام المهدی و موعظة و ذکری للمهتدی حشره اللّه مع سلمان المحمّدی».

[مردی از مصر] 9 یاقوتة

در این باب است که رجای مصری صوت آن بزرگوار را شنیده ولی شخص شریفش را ندیده است.

معاصر نوری در نجم ثاقب (3)ز کتاب حسین بن حمدان حضینی و او از جعفر بن محمد کوفی از رجای مصری که اسمش عبد ربّه بوده، روایت نمود و گفت: سه سال بعد از وفات حضرت ابی محمد علیه السّلام از راه مکّه بیرون آمدم. وارد مدینه شدم و به صاریا

ص: 600


1- سوره نور، آیه 40.
2- سوره اعراف، آیه 43.
3- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 10، ص 414- 413، الهدایة الکبری، ص 369.

آمدم و زیر سایه بانی نشستم که برای ابی محمد صلّی اللّه علیه و اله بود و سیّد من ابو محمد می دانست مقصودم، نزد او است.

پس در نفس خود فکر کردم اگر چیزی بود، بعد از سه سال، ظاهر می شد. سپس صدای هاتفی را شنیدم که مرا آواز داد، من صدایش را می شنیدم ولی شخص او را نمی دیدم که ای عبد ربّه پسر نصیر! به اهل مصر بگو: آیا رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را دیدید که به او ایمان آوردید؟

گفت: من اسم پدر خود را نمی دانستم، زیرا من از مصر بیرون آمدم و در آن سال طفلی صغیر بودم.

گفتم: تو صاحب الزمانی- عجّل اللّه فرجه- بعد از پدرت ابی محمد صلّی اللّه علیه و اله.

دانستم آن جناب امام بر حق و غیبت او حق است و این که او بود که مرا صدا زد، شکّ من، زایل و یقینم ثابت شد.

قطب راوندی این معجزه را مختصرا در خرایج (1)قل کرده لکن در آن جا ابو رجای مصری است و در ندا به او فرمود: ای نصر بن عبد ربّه، او گفت: من در مداین متولّد شدم، پس ابو عبد اللّه نوفلی مرا برداشت، به مصر برد و در آن جا بزرگ شدم.

[ابو الحسن عمری ] 10 یاقوتة

در این باب است که ابی الحسن عمری خطّ شریف آن بزرگوار را دیده است.

ایضا در کتاب مذکور از کتاب حضینی مزبور از ابی الحسن عمری نقل نموده که گفت: مردی از قایلین به حق، مالی را به سوی صاحب الزمان- عجل تعالی فرجه- مفصلا با نام های قومی از مؤمنین حمل نمود و میان هر دو اسم را فاصله گذاشته بود و از غیر ایشان ده اشرفی به اسم زنی که مؤمن نبود، برده بود.

جمیع مال را قبول فرمود و در هر فاصله به وصول مال آن شخص رقم نمود ولی آن

ص: 601


1- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 699.

ده اشرفی را بر آن زن برگرداند و در زیر اسم آن، مرقوم فرمود: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (1)

[ابی الحسن حسنی ] 11 یاقوتة

در این باب است که ابی الحسن حسنی خطّ شریف آن بزرگوار را دیده و شیشه ای پر از مربّای بنفشه از جانب آن حضرت به او رسیده است.

ایضا از کتاب مذکور و او از ابی الحسن حسنی روایت کرده که گفت: من بر ذمّه محمد مالی داشتم، بعضی از آن را در حیات خود به من داد و مرد، بعد از مردنش در تمام آن طمع کردم و این در سال هفتاد و یک؛ یعنی بعد از دویست بود، از آن جناب در رفتن نزد ورثه آن مرد در واسط استیذان کردم؛ مرا رخصت نداد، مهموم شدم.

چون مدّتی بر این گذشت، در اذن رفتن نزد ورثه مرقوم فرمود. آن گاه بیرون رفتم، مأیوس بودم و به خود می گفتم؛ نزدیک مردن او، به من اذن نداد و در این وقت، به من اذن داد. چون به قدم رسیدم، حقّ مرا تا به آخر دادند و گفت: به عسکر رفتم، به مرض سختی مریض شدم طوری که از خود مأیوس شدم و گمان کردم موتم رسیده، سپس از ناحیه مقدّسه شیشه ای برایم فرستادند که در آن مربّای بنفشه بود. بدون آن که از آن سؤال کنم، بی اندازه از آن را می خوردم، پس سرورم هنگام فراغتم از او بود و تمام شد آن چه در آن بود.(2)

[محمد بن مهزیار] 12 یاقوتة

در این باب است که محمد بن مهزیار خطّ شریف آن حضرت را دیده است.

ص: 602


1- سوره مائده، آیه 27.
2- همان، ص 371.

قطب راوندی در خرایج روایت کرده: بعد از وفات عسکری علیه السّلام، شک کردم که بعد از او، امام کیست و مال بسیار نزد پدرم جمع شده بود. همه را به کشتی گذاشته، رفت، من هم به جهت مشایعت با او روانه شدم، ناگاه او را تب عارض شد و به من گفت: مرا برگردان که زمان مرگ فرا رسید و در باب این مال طریق تقوا پیش گیر!

در رساندن آن مال به امام به من وصیّت نموده، وفات کرد؛ با خود گفتم ناچارا آن مال را به عراق می برم و کسی را بر آن مطّلع نمی کنم، تا آن که دلیل و شاهد بر من ظاهر شود، آن گاه تسلیم می کنم و الّا به فقرا قسمت می نمایم.

سپس اموال را به بغداد حمل و نقل نمودم، کنار شطّ خانه ای کرایه کرده، آن ها را آن جا گذاشتم و چند روزی آن جا بودم، ناگاه رسولی آمد و رقعه ای به این مضمون به من داد: یا محمد! نزد تو مالی چنان و چنان باشد و همه آن چه نزد من بود، در آن رقعه ذکر نموده بود. من تمام آن مال را به رسول تسلیم کردم و چند روز آن جا بودم طوری که سر بالا نکردم؛ یعنی به کاری مشغول نشدم و اندوهگین بودم، ناگاه توقیعی به این مضمون رسید: تو را در جای پدرت گذاشتیم، لازم است خدا را شکرگزار باشی.(1)

[محمد بن صالح ] 13 یاقوتة

در این باب است که محمد بن صالح خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

در کتاب ثاقب المناقب (2)ز محمد بن صالح روایت کرده که گفت: در باب کسی که محبوس عبد اللّه وزیر بود، به آن حضرت نوشتم و جهت استخلاص او درخواست دعا نمودم و دیگر کنیزی داشتم، اذن خواستم او را استیلا کنم؛ یعنی وطی نمایم به امید آن که از او اولادی به وجود آید. به این مضمون جواب آمد: کنیز را استیلا کن؛ هرچه

ص: 603


1- الهدایة الکبری، ص 368- 367.
2- الثاقب فی المناقب، ص 611.

خدا خواهد آن شود و خدا محبوس را خلاص خواهد کرد. کنیز را دخول کردم، طفلی زایید و خودش مرد، محبوس هم روز ورود توقیع رها شد.

[حسن بن فضیل یمانی ] 14 یاقوتة

در این باب است که حسن بن فضیل یمانی خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

ثقة الاسلام در کافی (1)ه اسناد خود از حسن بن فضیل یمانی روایت نموده، گفت:

پدرم به خطّ خود عریضه ای عرض کرد، جواب آن بیرون آمد. سپس به خطّ من عریضه ای عرض کرد، جواب آن نیز بیرون آمد، بعد از آن به خطّ مردی از فقهای اصحاب ما عریضه ای عرض کرد، جواب آن بیرون نیامد.

نظر که کردیم، معلوم شد آن مرد به مذهب قرامطه که طایفه ای از اسماعیلیّه و ملاحده می باشند، میل نموده و علّت بیرون نیامدن جواب، این بوده است.

حسن بن فضیل گوید: بعد از آن به زیارت طوس رفتم و با خود عهد کردم تا حجّتی نبینم و مقصودم حاصل نگردد، بیرون نیایم. در اثنای وقوف خوف کردم که مبادا طول وقوف، باعث فوت حجّم شود. از این جهت دلتنگ شدم، تا آن که روزی نزد محمد بن احمد از وکلای ناحیه، رفتم و با او در این باب سخن گفتم.

گفت: به فلان مسجد برو! آن جا مردی را ملاقات می کنی و تشویش ات مرتفع می شود.

من به آن مسجد رفتم، ناگاه مردی بر من داخل شد، وقتی مرا دید، خندید و گفت:

دلتنگ مشو! زیرا در امسال حجّ می کنی و با سلامتی به نزد اهل خود برمی گردی. چون این را شنیدم، مطمئن شدم و با خود گفتم؛ این مصداق همین است و الحمد للّه، یعنی این مرد باید صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- باشد. پس از آن به عسکر؛ یعنی به سامرّه رفتم، ناگاه برایم کیسه ای بیرون آمد که در آن، چند دینار و یک ثوب از قلّه قطا بود،

ص: 604


1- الکافی، ج 1، ص 521- 520.

مغموم شدم و با خود گفتم؛ جزا و لیاقت من این بود. جهالت باعث شد که آن را رد کنم؛ در این باب رقعه ای نوشتم و کیسه و رقعه را به شخص آورنده دادم.

او گرفت و رفت، اصلا با من سخنی نگفت و در این باب اشاره نکرد. چون رفت، بسیار نادم و پشیمان شدم و با خود گفتم؛ کافر شدم، زیرا بر مولای خود رد کردم. بار دیگر رقعه ای نوشتم و از فعل بد خود عذرخواهی و از کرده خود، توبه و استغفار کردم، برخاستم، از غایت ندامت کف دست های خود را به یکدیگر می مالیدم، با خود فکر می کردم و می گفتم: اگر آن دینارها را به من برگردانند، خرج نکنم و نزد پدرم ببرم تا آن چه در آن ها صلاح داند، همان کند، زیرا او در این باب، از من داناتر است.

ناگاه کسی که کیسه را آورده بود، بیامد و گفت: بد کردی و تو نمی دانی؛ بدان که عطای قلیل را برای تبرّک می دهند نه حاجت، سپس رقعه ای به من داد که در آن نوشته بود. در ردّ احسان ما خطا کردی، چون استغفار کردی، خدا تو را آمرزید، حال که عزم و اراده تو، آن شد که دینارها را به مصرف خود نرسانی و ذخیره راه نگردانی، آن ها را از تو صرف نمودیم و امّا چون ثوب را برای احرام خود حاجت داشتی، فرستادیم.

حسن بن فضیل گوید: در باب دو مقصود دیگر نوشتم و مقصود سوّمی داشتم و به گمان آن که مکروه آن حضرت بوده باشد، آن را ننوشتم. سپس جواب آن دو مقصود و مقصود سوّم هم که ننوشته بودم، بیرون آمد و الحمد للّه.

[دیدن خط مبارک آن حضرت ] 15 یاقوتة

در این باب است که شخصی خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

ایضا ثقة الاسلام در کافی (1)ه سند خود از شخصی روایت کرده که او گفت: برای مولودی که برایم متولّد شد، نوشتم و اذن خواستم او را در روز هفتم تطهیر کنم؛ یعنی ختنه نمایم و سر بتراشم. جواب آمد: نکن! روز هفتم یا هشتم آن مولود مرد.

ص: 605


1- الکافی، ج 1، ص 523- 522.

خبر فوتش را نوشتم. جواب آمد: غیر او و غیر او متولّد شود. اوّل را احمد و دیگری را جعفر نام گذار، چنان که فرموده بود، متولّد شدند. من آماده حجّ شدم، مردم را وداع کرده، اراده خروج داشتم. مکتوبی رسید که ما از این سفر کراهت داریم، تو خود دانی، امر با خود تو باشد. از این خبر به جهت فوت حجّ دلتنگ و مغموم گشتم و حسب الحکم ترک کردم. سپس مکتوبی رسید که دلتنگ و غمگین مشو. زیرا سال آینده حجّ خواهی کرد، ان شاء اللّه.

راوی گوید: چون سال آینده آمد، در باب حجّ اذن خواستم. اذن بیرون آمد.

نوشتم: من با محمد بن عبّاس عدیل هم کجاوه می شوم؛ زیرا به دیانت و صیانت او وثوق دارم.

جواب آمد: اسدی خوب رفیقی باشد. اگر او آمد، دیگری را بر او اختیار مکن! اسدی وارد شده، با او روانه گشتم؛ کما این که فرموده بود.

[مرداس بن علی ] 16 یاقوتة

در این باب است که مرداس بن علی خطّ مبارک آن جناب را دیده است.

ایضا ثقة الاسلام در کافی (1)ز حسن بن علی علوی روایت کرده: مجروح شیرازی، مالی برای ناحیه، نزد مرداس بن علی گذاشت، نزد مرداس بود و مالی دیگر از تمیم بن حنظله برای ناحیه آمد. مکتوبی به مرداس رسید که مال تمیم را با آن که شیرازی نزد تو ودیعه گذاشته بفرست.

[ابو طالب مصری ] 17 یاقوتة

در این باب است که ابو طالب مصری خطّ شریف آن حضرت را دیده است.

ص: 606


1- الکافی، ج 1، ص 523.

ایضا ثقة الاسلام در کافی (1)ز علی بن محمد از حسن بن عیسی المریضی روایت کرده: بعد از وفات حضرت عسکری علیه السّلام، مردی از اهل مصر وارد مکّه گردید و مالی از ناحیه با خود داشت. مردم به او سخنان مختلفی گفتند: بعضی گفتند عسکری وفات کرده و ولدی ندارد، باید این مال را به جعفر بدهی و بعضی گفتند: ولد دارد.

آن مرد مصری، مردی را که کنیّه او ابو طالب بود به عسکر؛ یعنی سامرّه فرستاد و مکتوبی در این باب نوشت، آن مرد نزد جعفر رفت و از او دلیل بر صدق دعوی خواست. جواب گفت: در این وقت دلیل آماده نیست. سپس به در خانه عسکری رفت و مکتوب خود را فرستاد. جواب بیرون آمد: آن مرد که تو را فرستاده مرد و در باب آن مال که با خود آورده بود، به شخصی ثقه وصیّت کرد آن را به ما برساند. آن مرد جواب خود را دانست و برگشت.

[مردی از اهل بلخ ] 18 یاقوتة

در این باب است که مردی از اهل بلخ خطّ شریف آن حضرت را دیده است.

ایضا ثقة الاسلام در کافی به اسناد خود از محمد بن شاذان بن نعیم روایت کرده:

مردی از اهل بلخ، مال و رقعه ای که در آن کتابت نبود، بلکه به انگشت خود در آن گردش داده بود، به غیر نقش برای ناحیه فرستاده بود و به آورنده آن گفته بود هرکس قصّه مال را بگوید و از رقعه جواب دهد، به او بده.

آن مرد به عسکر آمد و واقعه را به جعفر گفت.

جعفر از روی استهزا به او گفت: تو به بدا اعتقاد داری؟

گفت: آری.

گفت: برای صاحب تو، بدا حاصل شده و امر کرده این مال را به من بدهی.

آن مرد گفت: این جواب برای من حجّت نمی شود. از نزد او بیرون آمد، نزد اصحاب

ص: 607


1- الکافی، ج 1، ص 523.

ما می گشت.

ناگاه رقعه ای به سوی او بیرون آمد؛ مال را از بالای صندوقی یافته و امّا رقعه، پس در آن برای امری به گرداندن انگشت دعا خواسته، نه به کتابت، خدا آن امر را برآورد.

آن مرد مال و رقعه را تسلیم کرد و رفت.

[دیدن خط مبارک آن سرور] 19 یاقوتة

در این باب است که مردی که در دادن مالی که نزدش بود، معجزه می خواست؛ خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

سیّد بحرینی در مدینة المعاجز(1)ز کتاب ثاقب المناقب (2)قل نموده که ابو العبّاس کوفی روایت کرده: مردی با خود مالی داشت و در دادن آن دلیل می خواست.

توقیع بیرون آمد: اگر ارشاد بخواهی، به رشد برسی و اگر جویا شوی، بیابی. مولای تو می گوید: از آن مال که نزد تو باشد، هرقدر خواهی، بردار تا تو را به مقدار آن خبر دهم.

آن مرد گوید: شش دینار از جمله مال، به غیر وزن برداشتم و باقی را فرستادم.

توقیع بیرون آمد: یا فلان بن فلان! آن شش دینار که بدون وزن برداشته ای، وزن کن و بدان: وزن آن ها شش دینار و پنج دانک دینار و یک حبّه و نصف می باشد.

آن مرد گوید: وزن کردم، چنان بود که فرموده بود.

[قاسم بن علای همدانی ] 20 یاقوتة

در این باب است که قاسم بن علای همدانی خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

ص: 608


1- مدینة المعاجز، ج 8، ص 177- 176.
2- الثاقب فی المناقب، ص 600.

حضینی از ابی احمد حامد مراغی، از قاسم بن علای همدانی روایت کرده که به آن جناب نوشت و از قلّت فرزند شکایت کرد. از وقتی که نوشت تا زمانی که فرزند ذکوری به او روزی شد، نه ماه طول کشید.

آن گاه نوشت و از طول حیات آن ولد سؤال کرد. پس دعا برای نفس وارد شد و به چیزی در مورد آن فرزند جواب نداد. آن فرزند مرد، خداوند بر او منّت گذاشت و بعد از آن، دو فرزند روزی او شد.(1)

[محمد بن حسن بن عبد الحمید] 21 یاقوتة

در این باب است که محمد بن حسن بن عبد الحمید خطّ شریف آن جناب را دیده است. نیز از محمد بن حسن بن عبد الحمید روایت کرده که او در امر یکی از وکلا به نام حاجز، شک کرد. پس مالی جمع کرد و به سامرّه برد. سال شصت و پنج فرمان بیرون آمد که در دعا و در کسی که متولّی امور ماست؛ شکّی نیست آن چه با تو است به حاجز بن یزید رحمهم اللّه برگردان!(2)

[محمد بن محمد قصری ] 22 یاقوتة

در این باب است که محمد بن محمد بن عبّاس قصری خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

نیز از محمد بن محمد بن عبّاس قصری روایت کرده که گفت: سنه هفتاد و سه مکتوبی به سوی ناحیه مقدّسه نوشتم و برای حجّ درخواست دعا کردم و نزد من چیزی نبود که مرا به حجّ برساند و سلامتی مرا روزی فرماید و امر دخترانم را کفایت

ص: 609


1- الهدایة الکبری، ص 369.
2- همان.

فرماید. در تحت سؤال به دعا، برای آن چه سؤال کردم توقیع فرمودند: تو را حجّ و سلامتی روزی خواهد شد، چهار تا از دخترانم مردند و دو دختر برایم ماند.(1)

[دو مرد از مصر] 23 یاقوتة

در این باب است که دو مرد مصری سایل از دو حمل، خطّ شریف آن حضرت را دیده اند.

نیز از ابو العبّاس خالدی روایت کرده که گفت: دو مرد از برادران ما در مصر به سوی ناحیه مقدّسه نوشتند که از صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- سؤال کردند درباره دو حمل که برای ایشان بود، برای یکی از آن ها به بقا و زنده ماندن، جواب بیرون آمد و برای دیگری بیرون آمد که ای حمران! خداوند تو را اجر کرامت فرماید. پس حمل او بمرد؛ چنان که فرمود.(2)

[علی بن حسن یمانی ] 24 یاقوتة

اشاره

در این باب است که ابو الحسن علی بن حسن یمانی خطّ آن حضرت را دیده است.

نیز از ابو الحسن علی بن حسن یمانی روایت کرده که گفت: در بغداد بودم، قافله ای برای رفتن به یمن مهیّا شد. پس اراده کردم با آن ها بروم، سپس نوشتم و از صاحب الزمان علیه السّلام استیذان کردم. فرمان بیرون آمد با این قافله بیرون مرو که در بیرون رفتن با این قافله برای تو خیری نیست.

گفت: چنان که امر فرموده بود، اقامت کردم و قافله بیرون رفت. حنظله برایشان بیرون آمد، آن قافله را مباح کرد و گفت: نوشتم و در سوار شدن از کشتی از بصره،

ص: 610


1- الهدایة الکبری، ص 371.
2- همان.

رخصت خواستم. پس مرا مرخّص نفرمود و کشتی ها رفتند. از حال آن ها سؤال کردم، به من خبر دادند قبیله ای از هند که به ایشان بوارح می گویند، برایشان بیرون آمدند.

پس یکی از اهل آن کشتی ها سالم نماند. به سامرّا رفتم و وقت غروب آفتاب داخل شدم، با احدی تکلّم نکردم و خود را به کسی شناسان نکردم تا آن که به مسجدی رسیدم که مقابل خانه آن حضرت بود. گفتم؛ بعد از آن که از زیارت فارغ شدم، نماز می خوانیم، ناگاه دیدم خادمی بالای سر سیّده نرجس علیها السّلام ایستاده نزد من آمد و گفت:

برخیز!

به او گفتم: به کجا و من کیستم؟

گفت: به منزل.

گفتم: شاید تو را به سوی غیر من فرستاده باشند.

گفت: نه، مرا جز به سوی تو نفرستاده اند.

گفتم: من کیستم؟

گفت: تو علی بن حسن یمانی هستی، رسول جعفر بن ابراهیم بن حاطه به سوی ناحیه. آن گاه مرا برد و در خانه حسین بن احمد بن سارد منزل داد. دانستم چه بگویم، تا آن که جمیع آن چه محتاج بودم، برایم آورد، سه روز نشستم. آن گاه از داخل اذن زیارت خواستم، یعنی اذن زیارت عسکریّین علیهما السلام از داخل خانه و چون از شباک بیرون زیارت می کردند، رخصت دادند.

در شب زیارت کردم و مکتوبی از احمد بن اسحاق در دو حاجت رسید، آن سالی که او در حلوان وفات کرد، یکی از آن دو برآورده شد، در حاجت دوّم به او گفتند: وقتی به قم رسیدی، به سویت آن چه را که خواستی می نویسیم و حاجت این بود که از عمل استعفا کرده بود، زیرا پیر شده، نمی توانست از عهده عمل برآید. پس در حلوان وفات کرد.(1)

ص: 611


1- الهدایة الکبری، ص 372.

شیخ ابو جعفر محمد بن جریر طبری در دلایل الامامه (1)فته: احمد بن اسحاق اشعری شیخ صدوق، وکیل ابو محمد علیه السّلام بود. چون ابو محمد صلّی اللّه علیه و اله به کرامت خدای تعالی رسید، از جانب مولای ما صاحب الزمان- عجّل تعالی فرجه- بر وکالت خود مقیم بود و توقیعات آن جناب به او می رسید و اموال از جمیع نواحی که در آن جا بود، مال مولای ما به سوی او حمل می شد. پس آن ها را تسلیم می کرد، تا آن که رخصت خواست به قم برود. پس اذن رسید برود و ذکر فرمود او به قم نمی رسد و این که او مریض می شود و در راه وفات می کرد. پس در حلوان مریض شد، مرد و آن جا دفن شد و مولای ما، بعد از فوت احمد بن اسحاق اشعری مدّتی در سرّ من رأی اقامت فرمود.

پس غایب شد ...، الخ.

این ناچیز گوید: احمد بن اسحاق از بزرگان اصحاب ائمّه علیهم السّلام و در نزد ایشان صاحب مراتب عالیه و از وکلای معروفین بوده. ما کیفیّت وفات او را در خبر طولانی سعد بن عبد اللّه قمی که در یاقوته هفتم عبقریه اوّل است، ذکر نمودیم که در زمان حیات حضرت عسکری علیه السّلام بوده و حضرت، کافور خادم را با کفن برای او در حلوان فرستاد. غسل و کفن او به دست کافور یا مانند او شد، بی اطّلاع کسانی که همراه او بودند، هرکس بخواهد به آن باب رجوع کند، لکن نجاشی از بعضی تضعیف الخبر را نقل نموده است و العلم عند اللّه.

تنبیه [بدان بنابر مفاد هر دو خبر، وفات احمد بن اسحاق در حلوان واقع شده ]

بدان بنابر مفاد هر دو خبر، وفات احمد بن اسحاق در حلوان واقع شده و بنابر آن چه معاصر نوری در نجم ثاقب (2)قل فرموده، حلوان همین ذهاب معروفه است که در راه کرمانشاهان به بغداد است و قبر آن معظّم نزدیک رودخانه آن قریه به فاصله هزار قدم تقریبا از طرف جنوب است و بر آن قبر بنای محقّر خرابی می باشد و از

ص: 612


1- دلائل الامامة، ص 502.
2- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 1، ص 420.

بی همّتی و بی معرفتی اهل ثروت آن اهالی، بلکه اهل کرمانشاه و متردّدین، چنین بی نام و نشان مانده و از هزار زائر، یکی به زیارت آن بزرگوار نمی رود؛ با آن که کسی که امام علیه السّلام خادم خود را به طی الارض با کفن برای تجهیز او بفرستد و مسجد معروف قم را که به مسجد امام حسن علیه السّلام مشهور است، به امر آن جناب بنا کند و سال ها وکیل آن نواحی باشد، باید بیشتر و بهتر از این با او و قبرش رفتار کرد و باید قبرش را مزار معتبری قرار داده باشند که از برکت صاحب قبر و توسط او به فیض های الهی برسند.

[داستانی از زمان عمر]
اشاره

قضیّة من نوادر الزمان واقعة فی جبال حلوان از جمله مکاشفات مناسب با مقام، قضیّه عجیبی است که در زمان خلافت عمر بن الخطاب در کوه های حلوان اتّفاق افتاده و ملخّص آن، بنابر آن چه علّامه کراجکی، در کتاب کنز الفواید(1)کر نموده، این است که به اسناد خود از معاویة بن عضله روایت کرده که گفت: من با لشکری بودم که عمر بن الخطاب به سرداری سعد بن وقّاص برای جنگ با عجم فرستاده بود، چون به حلوان رسیدیم، اهل آن جا را متفرّق نموده، آن جا را مسخّر کردیم و در عقب گریختگان، به کوه ها برآمدیم و من هم در آن کوه ها تفحّص می کردم، تا آن که وقت نماز داخل شد.

به سرچشمه آبی آمده، از اسبم پیاده شدم، عنان اسب را به دست گرفته، وضو ساختم و مشغول اذان نماز شدم. چون اللّه اکبر گفتم، ناگاه از میان آن کوه صدایی شنیدم که گفت: کبّرت تکبیرا. از شنیدن این صدا خایف شدم، به طرف راست و چپ خود نگاه کرده، کسی را ندیدم. گفتم: اشهد ان لا اله الّا اللّه.

صدایی شنیدم: الأن حین اخلصت.

گفتم: اشهد انّ محمّدا رسول اللّه.

شنیدم که گفت: نبی بعث.

ص: 613


1- کنز الفواید، ص 60- 59؛ بحار الانوار، ج 73، ص 354- 352.

گفتم: حیّ علی الصلوة.

صدایی شنیدم: فریضة افترضت.

گفتم: حیّ علی الفلاح.

صدایی شنیدم که گفت: قد افلح من اجابها و استجاب لها.

گفتم: قد قامت الصلوة.

صدایی شنیدم که گفت: البقاء لامّة محمّد و علی رأسها تقوم الساعة.

از اذان که فارغ شدم، به صدای بلند به نحوی که صدایم میان کوه پرشده بود، گفتم:

ای صاحب صوت! از طایفه جنّی یا انس؟ ما آواز تو را شنیدیم و شخص تو را ندیدیم، برای ما ظاهر شو! آن کوه شکافته شد و شخص بلندقامتی که موی سرش سفید بود و ریش بسیار انبوهی داشت، ظاهر شد.

گفتم: خدا تو را رحمت کند! کیستی؟

گفت: من، ذریب بن ثملا و از حوارییّن عیسی بن مریم می باشم و شهادت می دهم صاحب شما، محمد بن عبد اللّه، پیغمبر خداست، او همان پیغمبری می باشد که عیسی بن مریم علیه السّلام به آمدن او بشارت داده و به تحقیق تشرّف حضور مبارک آن سرور را اراده داشتم، لکن بین من و او، فارس و کسری و اصحاب آن حایل شد، پس سر خود را در غاری که در آن کوه بود، داخل نموده، از نظرم ناپدید شد.

من بر اسب خود سوار شده، به عسکر آمدم و سعد وقّاص را که رییس لشکر بود، از این کیفیّت خبر دادم. سعد این کیفیّت را به عمر بن الخطاب به مدینه نوشت. عمر در جواب نامه نوشته بود: ای سعد! خودت برو و با آن شخص تکلّم نما!

معاویه بن عضله، گوید: سعد وقّاص سوار شده، من هم با او همراه شده، به آن کوه و در آن مکان آمدیم، غار و شکاف کوهی نماند که آن را گردش نکرده باشیم، آن شخص را پیدا نکردیم و نیافتیم. وقت نماز رسید، به دستور سابق وضو گرفته، نماز خواندم.

بعد از فراغ از نماز، با صوت بلند ندا کردم: ای صاحب صدای نیکو و صورت جمیل! ما از تو کلامی نیک شنیدیم، به ما خبر بده تو کیستی؟ چرا که به خدا، وحدانیّت او، به نبیّ

ص: 614

او و وافدین از جانب او اقرار نمودی؟

سپس دیدم کسی سر از شکاف کوه بیرون آورد، به هیأتی که ذکر شد و گفت: السّلام علیکم و رحمة اللّه. گفتم: السّلام علیک و رحمة اللّه.

تو کیستی؟ خدا تو را رحمت کند!

گفت: من ذریب بن ثملا، وصیّ بنده صالح، عیسی بن مریم علیه السّلام هستم، چون با آن بزرگوار به این مکان رسیدیم، از خداوند حیات و بقای مرا مسألت نمود تا زمانی که از آسمان نازل شود، من در این کوه قرار گرفتم و منتظر نزول او هستم، انتهی.

موضع الحاجه؛ ذیل این قضیّه علایمی برای ظهور حضرت حجت علیه السّلام و نزول حضرت عیسی ذکر شده است، شاید ما آن ها را در مقام ذکر علایم ظهور نقل نماییم.

این ناچیز گوید: عالم جلیل و سیّد نبیل معاصر، مرحوم آقا سیّد اسماعیل نوری این قضیّه را در کتاب کفایة الموحدین به نحو دیگر، از کتاب سیر الصحابة نقل نموده، خوش داشتم تزیینا للکتاب و تلذیذ الأولی الألباب آن را نیز ذکر نمایم.

در جلد امامت از کتاب مذکور از کتاب سیر الصحابه نقل نموده: فتح نهاوند- که مسقط الرأس مؤلّف حقیر است- در زمان عمر بن الخطاب به دست سعد وقّاص واقع شد و چون به نهاوند مرور نمودند، هنگام عصر به مؤذّن خود بطله، امر کرد تا اذان عصر بگوید.

وقتی مؤذّن شروع به اذان نمود و گفت: اللّه اکبر. از کوه صدایی بلند شده، گفت:

کبّرت تکبیرا. چون مؤذّن گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه. باز صدایی بلند شد که این کلمه ای است که اهل آسمان ها و زمین ها آن را می شناسند؛ وقتی مؤذّن گفت: اشهد ان محمّدا رسول اللّه، باز از آن کوه صدایی بلند شد که نبیّ امی است.

مؤذّن گفت: ما آواز تو را شنیدیم ولی شخص تو را ندیدیم، بر ما ظاهر شو!

سپس آن کوه شکافته شد و شخص بلندقامتی که موی سرش سفید بود و ریش بسیار انبوهی داشت، ظاهر شد.

مؤذّن گفت: خدا تو را رحمت کند، کیستی؟

ص: 615

گفت: من رغیبم.

مؤذّن گفت: از اصحاب کیستی؟

گفت: از اصحاب عیسی بن مریم علیه السّلام.

مؤذّن گفت: سبب مکث تو در این کوه چیست؟

گفت: در زمان سیاحت مسیح عیسی بن مریم علیه السّلام با او بدین مکان رسیدیم، آن بزرگوار را در این مکان، نیکو خدمت می نمودم. به من فرمود: اگر حاجتی داری، از من طلب نما تا از خداوند عالم برایت درخواست نمایم.

عرض کردم: بلی!

فرمود: آن حاجت چیست؟

عرض کردم: از تو شنیدم که می فرمودی: بعد از این که خداوند عالم برای شرافت، تو را به آسمان عروج داد، بعد از زمان بسیار طولانی که تو از آسمان با ملایکه نازل می شوی پیغمبری که به او بشارت دادی در آخر الزمان می آید و گفتی: تو قدمی برنمی داری مگر آن که ذریّه پیغمبر آخر الزمان با تو خواهد بود که زمین را از عدل پر می نماید، بعد از آن که از ظلم و جور پرشده است. از تو سؤال می نمایم که از خدا بخواهی مرا تا آن وقت زنده بدارد.

سپس حضرت عیسی دست مرا گرفت و فرمود: در این کوه ساکن باش که خداوند تو را از چشم خلق روزگار مخفی می دارد، تا آن که در این مکان لشکری از امّت محمد صلّی اللّه علیه و اله، می رسند و در نزدیکی تو منزل می نمایند و صدای مؤذّن آن لشکر را می شنوی.

عرض کردم: یا نبی اللّه! آن مرد مؤذّن را می شناسی؟

فرمود: همه ایشان را می شناسم و امر ایشان اعجب الامور است و فرمود: اسم آن مؤذّن بطله است و به من خبر داد از آن چه در میان اتمام این امّت و اصحاب این امّت و اصحاب این پیغمبر مبعوث و بغض و عداوت ایشان با وصیّ و اهل بیت او جاری می شود.

ص: 616

بعد از آن گفت: مؤذّن آن نبی موعود که اسمش محمد است چه شده است؟

مؤذّن گفت: دنیا را وداع فرمود و به عالم بقا رحلت نمود.

گفت: بعد از او چه کسی متولی امر امامت او شده؟

گفت: ابا بکر.

گفت: به ابی بکر بگو.

مؤذّن گفت: ابو بکر نیز وفات کرده.

گفت: چه کسی در مکان او نشسته؟

مؤذّن گفت: عمر بن الخطاب.

گفت: به عمر بگو با وصیّ محمد، فعلی را بجا آوردید که احدی از امم سابقه بدین نحو بجا نیاوردند. تباه باد حال امتی که با وصی امّت پیغمبر خود چنین مخالفت نمایند!

بعد از آن علامات چندی را از آثار ظهور حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- و نزول حضرت عیسی علیه السّلام ذکر نمود، در کوه داخل شد و کسی او را ندید. سعد بن ابی وقّاص تفصیل واقعه را به عمر نوشت و چون کتاب سعد به مدینه رسید، عمر بر بالای منبر رفت و مضمون کتاب سعد را خواند و گریه شدیدی نمود، مسلمانان نیز پس از شنیدن، گریستند.

بعد از آن، عمر گفت: به خدا قسم! بطله راست گفت و رغیب هم صدق گفته، عیسی نیز صدق فرموده، زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله مرا به این واقعه خبر داد. سپس مردی از میان جماعت برخاست و به عمر گفت: به پروردگار خود به توبه و انابه ملحق شو و حق را به اهلش برگردان!

این حدیث را عبد القادر شهرزوری و ابو سفیان دمشقی و ضیاء الدین شافعی در کتاب دلایل النبوة نقل نموده و در آخر ذکر کرده اند: چون عمر از منبر به پایین آمد که به خانه خود رود؛ در بین راه ابن عبّاس را ملاقات کرد و گفت: یا عبد اللّه! گمان تو آن باشد که صاحب تو؛ یعنی امیر المؤمنین علیه السّلام، مظلوم واقع شده؟

ص: 617

ابن عبّاس گفت: بلی، و اللّه یا عمر! حقّ او را برگردان. پس از او اعراض نمود، به سرعت روبه خانه خود رفت و ابن عبّاس مراجعت نمود.

مؤلّف گوید: این دو قضیّه اگرچه از بعضی جهات با همدیگر موافق اند، ولی از جهات کثیره مخالف اند؛ و اللّه العالم بالتعدّد و الاتّحاد.

اشارة [علت و دلیل ذکر این داستان ]

بدان مقصود از ذکر این قضیّه، نه مجرّد غرابت و فی الجمله مناسب بودن آن با مقام است، بلکه علاوه بر آن ها غرض، تنبیه بر غفلت کسانی بود که مثل خضر و الیاس و دجّال را مثلا ردّ اللخصم، از جمله معمّرین می دانند و آن ها را صاحبان عمر زیاد در کتب غیبت می شمارند، چگونه از معدود نمودن ذریب و رغیب غافل شده اند که بنابر تعدّد قضیّه دو نفراند، یا بنابر وحدت قضیّه در غداد معمّدین شخص واحدی است که به ذریب یا رغیب مسمّا می باشد. و هذا ظاهر لطالب الحق و الیقین.

[محمد بن شاذان ] 25 یاقوتة

در این باب است که محمد بن شاذان بن نعیم خطّ آن بزرگوار را دیده است.

نیز در کتاب مزبور از کتاب مذکور از محمد بن شاذان بن نعیم روایت کرده که گفت: مالی به هدیه فرستادم و شرح نکردم از جانب کیست؟

جواب آمد: رسید، چنین و چنان از مال فلان بن فلان و از مال فلان، فلان قدر.(1)

ص: 618


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 59؛ الثاقب فی المناقب، ص 599؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 176.

[احمد بن حسن کاتب ] 26 یاقوتة

در این باب است که احمد بن حسن بن احمد کاتب خطّ شریف آن جناب را دیده است.

نیز در کتاب مذکور از ابی محمد احمد بن حسن بن احمد کاتب، روایت کرده است که گفت: در مدینه بودم، ظاهر آن است که مراد، مدینة السلام بغداد باشد، به قرینه بعد که شیخ علی بن محمد سمّری در آن سال وفات کرد. پس چند روز قبل از وفات او نزدش حاضر شدم. از صاحب الامر علیه السّلام توقیعی به سوی او بیرون آمد که نسخه اش این بود:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ای علی بن محمد سمّری! خداوند، اجر تو و برادرانت را عظیم نماید! زیرا تو تا شش روز دیگر وفات خواهی کرد، امر خود را جمع کن و به احدی وصیّت مکن که بعد از وفات تو به جایت بنشیند، به درستی که غیبت عامّه واقع شد و جز به اذن خدای تعالی ظهوری نیست و این بعد از مدّت طولانی، قساوت دل ها، پریشانی مردم و پرشدن زمین از ستم خواهد شد و زود است که بیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی، هفتاد نفر از کسانی که دعوی مشاهده می کنند، می آیند و او، کاذب و مفتری است و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلیّ العظیم.

گفت: این توقیع را نسخه کردیم و از نزد او بیرون رفتیم، روز ششم که شد، نزد او برگشتیم و او در حال احتضار بود، به او گفتند: وصیّ بعد از تو کیست؟

گفت: برای خداوند امری است که آن را به آخر می رساند و وفات کرد؛ این بود آخر کلام او.(1)

ص: 619


1- الثاقب فی المناقب، ص 604- 603.

[ابی جعفر و تزویج مخفیانه ] 27 یاقوتة

در این باب است که ابی جعفر خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

نیز در کتاب مذکور از محمد بن صالح از ابی جعفر روایت کرده که گفت: در نهانی زنی را تزویج کردم. چون با او مواقعه کردم، حامله شد و دختری آورد. دلتنگ شدم، نوشتم و شکایت کردم. جواب رسید زود است از همّ او آسوده شوی. چهار سال ماند، سپس مرد. آن گاه توقیع رسید: خدای تعالی صاحب تحمّل و وقار است، شما تعجیل می کنید.(1)

[وارث میّت ] 28 یاقوتة

در این باب است که وارث میّتی خطّ مبارک آن جناب را دیده است.

علم الهدی سیّد مرتضی؛ چنان که بعضی نسبت داده اند، یا شیخ جلیل حسین بن عبد الوهّاب، معاصر سیّد مزبور؛ چنان که فاضل خبیر میرزا عبد اللّه اصفهانی در ریاض العلما تصریح کرده و شواهدی برای آن ذکر نموده، بالجمله یکی از این دو بزرگوار در کتاب عیون المعجزات (2)از حسن بن جعفر قزوینی روایت کرده که گفت: یکی از برادران بدون وصیّت وفات کرد و نزد او مالی بود که دفن کرده بود و کسی از ورثه، آن را نمی دانست، پس به ناحیه مقدّسه نوشت و از آن دفینه سؤال نمود. توقیع شریف رسید: مال در خانه در اطاق آن، در موضع فلانی و آن، فلان مقدار است. آن مکان را کندند و آن مال را بیرون آوردند.

ص: 620


1- الثاقب فی المناقب، ص 612.
2- عیون المعجزات، ص 133.

[عازم سفر سامرا] 29 یاقوتة

در این باب است که کسی که قاصد رفتن به سامرّه بود، خطّ شریف آن حضرت را در عکبر دید و مراجعت نمود.(1)صاحب ثاقب المناقب از محمد بن جعفر روایت کرده که گفت: بعضی از برادران ما به عزم عسکر؛ یعنی سرّ من رأی به جهت امری از امور بیرون رفت. گفت: وارد عکبر شدم و من در حال نماز ایستاده بودم که دیدم مردی آمد و کیسه ای مهر کرده پیش روی من گذاشت و من نماز می کردم. از نماز که فارغ شدم، مهر آن کیسه را شکستم.

دیدم در آن رقعه ای است که در آن شرح شده آن چه من برای آن بیرون آمده بودم، پس از عکبر مراجعت نمودم.

[محمد بن احمد] 30 یاقوتة

در این باب است که محمد بن احمد خطّ آن حضرت را دیده است.

نیز از محمد بن احمد روایت کرده، گفت: از بعضی از همسایگان خود شکایت کردم که از او متاذّی بودم و از شرّ او ایمن نبودم. توقیع مبارک صادر شد: به زودی از تو کفایت امر او خواهد شد. پس خدای تعالی به مردن او در روز دوّم به من منّت گذاشت.(2)

[خادم شخصی به نام عفیف ] 31 یاقوتة

در این باب است که خادم، عفیف نامی، خطّ شریف آن جناب را دیده است.

ص: 621


1- ر. ک: مدینة المعاجز، ج 8، ص 137؛ عیون المعجزات، ص 134.
2- عیون المعجزات، ص 134.

نیز از حسن بن عفیف روایت کرده، از پدرش عفیف که گفت: حرم را از مدینه به سوی ناحیه مقدّسه حمل کردیم و با آن حرم دو خادم بود. چون به کوفه رسیدیم، یکی از آن دو خادم در نهانی، مسکر خورد و ما بر آن واقف نشده بودیم. به ردّ کردن آن خادم که مسکر نوشیده بود، توقیع رسید. آن خادم را برگرداندیم و به او خدمتی رجوع نکردیم.(1)

[علی بن محمد صیمری ] 32 یاقوتة

در این باب است که علی بن محمد صیمری خطّ آن جناب را دیده است.

نیز از علی بن محمد صیمری روایت کرده که نوشت و سؤال کفنی کرد. پس آن حضرت به او نوشت: تو در سال هشتاد به او محتاج می شوی و دو جامه برایش فرستاد.

پس در سال هشتاد، یعنی بعد از دویست هجرت وفات کرد.(2)

[برید غلام احمد بن الحسن ] 33 یاقوتة

در این باب است که برید غلام احمد بن الحسن خطّ مبارک آن جناب را دیده است.

حسین بن همدان حضینی در کتاب خود به اسنادش از برید غلام احمد بن الحسن روایت کرده، گفت: وارد جبل شدم و به امامت قایل نبودم و ایشان را جمله دوست می داشتم، تا آن که یزید بن عبد اللّه مرد و او از موالی ابو محمد ازخیل اذکوتکین بود. به من وصیّت کرد اسب تازی با شمشیر و کمربندش را به صاحب الزمان علیه السّلام بدهم. پس ترسیدم اگر این کار را بکنم، اذیّتی از طرف اتباع اذ کوتکین به من برسد. پس آن اسب و

ص: 622


1- عیون المعجزات، ص 135.
2- همان.

شمشیر و کمربند را به هفت صد اشرفی بر ذمّه خود قیمت کردم که آن ها را برداشته، تسلیم اذکوتکین بکنم. پس توقیع مبارک از عراق بر من وارد شد که به سوی ما هفت صد اشرفی، قیمت اسب و شمشیر و کمربند را بفرست و من به خداوند قسم به احدی نگفته بودم، پس آن را از مال خود فرستادم.(1)مؤلّف گوید: معاصر نوری- نوّر اللّه مرقده- بعد از این که این کیفیّت را به نحو مرقوم در باب معجزات کتاب نجم الثاقب (2)ود از کتاب مذکور نقل نموده، گفته: این حکایت را کلینی (3) شیخ مفید در ارشاد(4) شیخ طوسی در غیبت (5)ه همین نحو نقل کرده اند و اسم غلام را بدر گفته اند، لکن در دلایل طبری (6) فرج الهموم (7)یّد علی بن طاوس، در خبری طولانی و نیز در جای های دیگر مختصرا نقل کرده اند که صاحب این قضیّه احمد بن الحسن بن الحسن مادرایی، آقای آن غلام است، او منشی اذکوتکین بود که از امرای ترک، از جانب بنی عبّاس، در شهر ری و یزید بن عبد اللّه از موالیان در شهرزور از بلاد جبل، استقلال داشت.

اذکوتکین بر سر ولایت او رفت، با او جنگ کرد و شهر و اموال او را به تصرّف در آورد و این مادرایی، متولّی ثبت و ضبط آن اموال بود و چون نتوانست آن اسب و شمشیر را پنهان کند، به هزار اشرفی بر ذمّه گرفت و در ری توقیع مبارک توسط ابو الحسن اسدی به او رسید.

ص: 623


1- الهدایة الکبری، ص 369.
2- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 1، ص 438.
3- الکافی، ج 1، ص 522.
4- الارشاد، ج 2، ص 363.
5- الغیبة، ص 281.
6- دلائل الامامة، ص 524- 519.
7- فرج الهموم فی تاریخ علماء النجوم، ص 244- 239.

[علی بن بابویه ] 34 یاقوتة

در این باب است که علی بن بابویه قمی خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

شیخ طوسی و دیگران روایت نموده اند که علی بن بابویه عریضه ای خدمت حضرت صاحب الامر علیه السلام نوشته و به حسین بن روح داده، در آن عریضه خواهش دعا از آن حضرت کرده بود که خداوند فرزندی به او عطاکند. توقیع رفیع بیرون آمد که برایت دعا کردیم و خدا به زودی، دو فرزند نیکو به تو کرامت فرماید.

پس از کنیزی به جهت او دو فرزند شد؛ یکی محمد که به شیخ صدوق رحمه اللّه معروف است و صاحب تصانیف بسیار که از جمله آن ها کتاب من لا یحضره الفقیه می باشد و دیگری حسین که بسیاری از فضلا و محدّثین از نسل او بوجود آمدند و شیخ صدوق رحمه اللّه مکرّر فخر می نمود که ولدت بدعوة صاحب الأمر علیه السّلام؛ من به دعای قائم علیه السّلام متولّد شده ام. استادان او را تحسین می کردند و می گفتند: سزاوار است کسی که به دعای صاحب الامر علیه السّلام متولّد شود، چنین باشد که او است.(1)

[علی بن محمد بن شاذان ] 35 یاقوتة

در این باب است که علی بن محمد بن شاذان نیشابوری خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

سیّد بحرینی در مدینة المعاجز(2)ز شیخ کلینی (3) او از علی بن محمد بن شاذان نیشابوری، روایت نموده، گفت: از مال ناحیه، پانصد درهم الّا بیست درهم نزد من جمع شد و من خوش نداشتم آن مبلغ را ناقص بفرستم و روانه نمایم، لذا از مال خود بیست درهم به آن افزوده، روانه اسدی، وکیل ناحیه نمودم و کیفیّت زیاده را برایش

ص: 624


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 308؛ ر. ک: کفایة الاثر، ص 329؛ بحار الانوار، ج 51، ص 306.
2- مدینة المعاجز، ج 8، ص 91.
3- الکافی، ج 1، ص 524.

ننوشتم. جواب آمد: پانصد درهم که بیست درهم آن از مال خودت بود، به ما واصل شد.

[علی بن محمد سمری ] 36 یاقوتة

در این باب است که علی بن محمد سمری خطّ آن جناب را دیده است.

در تفسیر علوی، آن بزرگواران، در کتاب مذکور از علی بن محمد سمری روایت نموده که به آن حضرت نوشته و از انواع علوم او سؤال کردم.

جواب بیرون آمد: علمنا ثلاثه ماض و غابر و حادث؛ امّا الماضی فمفسّر و امّا الغابر، فموقوف و امّا الحادث، فقذف فی القلوب و نقر فی الأسماع و هو أفضل علمنا و لا نبیّ بعد نبیّنا؛ علوم ما بر سه قسم می باشد؛ گذشته و آینده و حال. امّا گذشته، آن باشد که تفسیر شده، آینده، موقوف باشد و حال، آن باشد که در دل های ما واقع و در گوش های ما داخل می شود، این قسم، از دو قسم دیگر افضل باشد و پیغمبری بعد از پیغمبر ما نخواهد بود.

مؤلّف گوید: معاصر عراقی بعد از ذکر این خبر در کتاب دار السلام گفته: مراد از این کلمات، از قراری که از اخبار دیگر مستفاد می شود، این است که یک قسم از علم ما آن است که از تفسیر کتاب خدا و سنّت رسول صلّی اللّه علیه و اله دانسته ایم و قسم دوّم آن است که فعلا حاصل نشده، لکن اسبابی از خدا و رسول صلّی اللّه علیه و اله به ما رسیده؛ مانند کتاب جعفر که در اخبار وارد شده و در کتاب مشکوة النیّرین در باب مختصات امام ذکر کرده ایم و از حضرت صادق علیه السّلام روایت است که فرمودند: آن کتاب تا روز قیامت مشتمل بر علم بلایا و منایا و جمیع ما کان و ما یکون است. پس از آن به موقوف تعبیر نمودن، به جهت آن است که در وقت حاجت موقوف بر مراجعت باشد یا وقوف آن امور، موقوف بر آن باشد که بدا که به اجماع امامیّه حقّ است، در آن ها واقع نشود؛ چنان که

ص: 625

امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اگر آیه یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ (1)ه بر وقوع بدا دلالت دارد، در کتاب خدا نبود، هر آینه از جمیع ما کان و ما یکون الی یوم القیمه به شما خبر می دادم و از قسم سوّم، مراد، الهام باشد که در دل های ایشان می افتد و او از ملایکه باشد که در گوش های ایشان داخل می شود، چنان که وارد شده آواز ملایکه را می شنویم و این که فرموده بعد از پیغمبر ما پیغمبری نیست و نباشد به جهت آن است که سایل توهّم نکند که این به طریق نزول وحی می باشد، زیرا چنین نیست.

[محمد بن ابراهیم بن مهزیار] 37 یاقوتة

در این باب است که محمد بن ابراهیم بن مهزیار خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

به غیر آن روایتی که در یاقوته دوازدهم این عبقریه مذکور شد، در کتاب مذکور از محمد بن جریر طبری روایت کرده که از محمد بن ابراهیم بن مهزیار روایت نموده، گفت: وارد عراق شدم، درحالی که شک داشتم. پس به این مضمون توقیع بیرون آمد: ما دانستیم بعضی دوستان ما در امرمان شکّ کرده اند. آیا نشنیده اید که خدا فرموده: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (2)ی گروه مؤمنین! خدا و رسول و اولو الامر خود را اطاعت کنید، آیا این امر تا روز قیامت باقی نخواهد بود؟ یعنی چون اطاعت اولو الامر تا روز قیامت واجب باشد، پس باید تا روز قیامت زمین از اولی الامر خالی نماند.

آیا نمی بینید خداوند از زمان آدم تا امام گذشته، پیغمبران و اوصیا قرار داده که علم های هدایت بوده اند؟ آیا ندیده اید هر زمان که علمی رفته، علم دیگر در مقام او

ص: 626


1- سوره رعد، آیه 39.
2- سوره نساء، آیه 59.

نصب شده و هرگاه ستاره ای غروب کرده، ستاره دیگری طلوع نموده، پس چون خدا امام گذشته را قبض روح نمود، گمان کردید واسطه میان خدا و خلق منقطع گردید؛ حاشا، چنین نشده و تا روز قیامت نخواهد شد، امر خدا ظاهر می گردد؛ هرچند کراهت داشته باشد.

ای محمد بن ابراهیم! در امری که گذشت در دلت شک داخل نشود؛ به درستی که خدا زمین را از حجّت خود خالی نخواهد گذاشت. آیا شیخ، یعنی پدرت پیش از وفات خود به تو نگفت که در همین ساعت کسی را حاضر کن که دینارهایی که نزد من است، نقل نماید و چون کسی به جهت نقل آن ها نرسید و ترسید مرگ او را دریابد، به تو گفت این ها را تغییر بده و به نقدی بدل کن که سبک تر باشد.

سپس کیسه بزرگی بیرون آورد و سه کیسه دیگر نزد تو بود، کیسه ای بود که دینارهای مختلف در آن بود، پس همه آن ها را تغییر دادی، پدرت آن کیسه ها را به خاتم خود مهر نمود و به تو گفت: این ها را به خاتم خود مهر کن! اگر من ماندم، در امر این ها احقّ و اولی خواهم بود و اگر مردم، تو باید در این باب، در حقّ من و خود، تقوا پیشه نمایی؛ چنان که در باب تو از پرهیزگاری و رساندن این مال به اهلش گمان دارم.

ای محمد بن ابراهیم! خدا تو را رحمت کند! ده بیست دیناری که به جهت تغییر دادن ناقص شد، بیرون کن و باقی را تسلیم کن (1)نتهی.(2)

[قاسم بن علاء] 38 یاقوتة

در این باب است که قاسم بن علاء توقیعات عدیده ای از آن حضرت دیده و کیفیّت توقیع آخری آن بزرگوار به سوی اوست.

در کتاب مذکور، از شیخ مفید قدس سرّه از ابی عبد اللّه صفوانی روایت کرده، گفت: قاسم بن علاء را دیدم درحالی که یک صد و هفده سال از عمرش گذشته بود که هشتاد سال آن،

ص: 627


1- دلائل الامامة، ص 526.
2- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

صحیح و امین بود، عسکرییّن را ملاقات نموده و بعد از هشتاد سال، کور شده بود، هفت روز قبل از وفات خود، بینا گردیده بود.

تفصیل آن این است: او در شهروان که از بلاد آذربایجان است، ساکن بود و توقیعات صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- به دست ابو جعفر عمری و بعد از او به دست ابی القاسم بن روح به او می رسید و منقطع نمی شد تا این که به قدر دو ماه، توقیعات از او منقطع شد، قلق و تشویش او در این باب، زیاد و انتظار او شدید گشت.

راوی؛ یعنی عبد اللّه گوید: روزی در محضر او نشسته، مشغول غذا خوردن بودیم، ناگاه دربان او با شادی و خوشحال آمده، مژده پیک عراق را داد و نام کسی را ذکر نکرد.

قاسم به شکرانه مژده، سجده نمود، ناگاه دیدیم مردی میانه بالا، کوتاه قامت که آثار سفر در او ظاهر بود، جبّه ای پوشیده، نعلین در پا کرده و خرجین کوچکی بر شانه خود انداخته، وارد شد.

قاسم به جهت تعظیم او از جای خود برخاسته، دست به گردن او درآورد و با او معانقه نمود، پس خرجین را بر زمین گذاشته، آفتابه لگن خواسته، دست قاصد را شست و او را پهلوی خودنشاند، مشغول غذا خوردن شدیم. پس از آن، دست شستیم، قاصد برخاسته، مکتوبی بیرون آورد و به قاسم داد.

قاسم برخاسته، مکتوب را گرفته، بوسید و به محرّر و منشی خود، عبد اللّه بن ابی سلمه داد که بخواند. محرّر مکتوب را گشوده، قرائت نمود و گریان شد. قاسم سبب گریه را از محرّر پرسید و گفت: یا عبد اللّه! ان شاء اللّه که خیر است، مگر مولای من چه چیز نوشته اند که برایت مکروه آمد و گریان شدی؟

گفت: خبر وفات شیخ را مرقوم داشته اند که چهل روز بعد از ورود این مکتوب، وفات خواهد نمود، به این نحو که روز هفتم بعد از ورود مکتوب مریض گردد و خداوند هفت روز قبل از وفات او، چشم هایش را به او برگرداند و او را بینا نماید و این قاصد به جهت کفن شیخ، هفت ثوب با خود آورده است.

قاسم چون این را شنید، از قاصد پرسید: این مردن با سلامتی در دین واقع می شود؟

ص: 628

قاصد گفت: بلی!

قاسم مسرور شده، خندید و گفت: بعد از این عمری که کرده ام، دیگر آرزوی زندگانی ندارم. قاصد برخاسته، از خرجین خود یک ازار، یک حبره یمانیّه سرخ، یک عمّامه، دو ثوب و یک مندیل بیرون آورده، تسلیم قاسم بن علا نمود، جامه ای کهنه هم بر آن ها افزود و تمام آن ها را اخذ نمود.

در این وقت عبد الرحمن بن محمد شیری که از جمله نواصب بود و در ظاهر با قاسم اظهار دوستی و صداقت می نمود، داخل شد. چون قاسم او را ملاقات کرد، گفت: این مکتوب را بر او بخوانید؛ دوست دارم هدایت یابد.

حضّار گفتند: جماعت شیعه، طاقت مناظره با این مرد را ندارند. عبد اللّه چگونه از عهده او برآید؟ قاسم مکتوب را بیرون آورده، به عبد الرحمن داد که این را بخوان! عبد الرحمن گرفته، شروع به خواندن نمود، تا آن که به موضع اخبار، از مرگ قاسم رسید.

وقتی این را بدید، متوجّه قاسم گردید و گفت: یا ابا محمد از خدا بترس! تو مردی فاضل در دین خود می باشی و خدای می فرماید: وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ (1)سی نمی داند فردا چه کار خواهد کرد و کسی نمی داند در کدام زمین خواهد مرد و باز می فرماید: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً(2)دا غیب را می داند و بر غیب خود، دیگری را مطّلع نگرداند.

قاسم گفت: آیه را تمام بخوان! بعد از این کلام، در آخر آن می فرماید: إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ (3)دا احدی را بر غیب خود مطّلع نگرداند. مگر کسی را که رسول از او خشنود باشد و آن کس، مولای من باشد، اگر این سخن را باور نکنی، امروز را تاریخ کن تا صدق این مقال، بر تو آشکار گردد.

اگر من قبل را یا بعد از آن روز مردم، بدان که من چه کسی بوده ام و اگر همان روز

ص: 629


1- سوره لقمان، آیه 34.
2- سوره جن، آیه 26.
3- سوره جن، آیه 27.

مردم، تو در نفس خود تأمل کن و آخرت خود را ببین. عبد الرحمن چون این را شنید، آن روز را تاریخ کرد و اهل مجلس متفرّق شدند، تا آن که روز هفتم تب، عارض قاسم شد و ناخوشی او روزبه روز شدید گردید.

روزی به بالین او نشسته بودیم ناگاه از چشم او آبی که شبیه به آب گوشت بود، جاری گشت و چشم او گشوده شد طوری که چشم خود را گشوده، پسرش را دید و گفت؛ یا حسین! نزد من بیا و یا فلان بیا، ما به چشم او نظر می کردیم؛ حدقه هایش را صحیح و بی عیب دیدیم.

این خبر میان مردم شیوع یافت، جماعت بسیار از اهل سنّت آمده، او را دیدند و تعجّب کردند، این خبر به عقبة بن عبد اللّه سعودی، قاضی القضاة بغداد، رسید. سوار شده، به دیدن او آمد. سپس بر قاسم داخل شده، انگشتر خود را به دست گرفته، گفت: یا ابا محمد! این که در دست دارم، چیست؟

قاسم فرمود: انگشتری فیروزه باشد. آن را نزدیک او برد، ملاحظه نمود و گفت:

سه سطر بر آن نوشته شده که نمی توانم آن را بخوانم. در این اثنا چشم قاسم به پسر خود حسن افتاد که وسط صحن خانه بود؛ متوجّه او شده، و گفت: اللّهمّ اللّهمّ الحسن طاعتک و ضبّه عن معصیتک؛ خداوندا! حسن را به طاعت خود، مایل و به معصیّت خود بی میل کن!

بعد از آن به دست خود وصیّت نامه ای در باب مزرعه ای چند نوشت که از حضرت حجّت در دست او بود که پدرش بر آن بزرگوار وقف نموده بود. از جمله وصایای او به ولد خود، آن بود که اگر تو شایسته وکالت گردیدی؛ یعنی از جانب صاحب الامر علیه السّلام به این منصب بزرگ سرافراز شدی، باید معاش تو از نصف مزرعه من باشد که به قرحیده معروف می باشد و باقی آن، مال مولای من است. بعد از آن، مرض او باقی ماند، تا آن که روز چهلم ورود مکتوب، مقارن طلوع فجر، وفات نمود، وقتی این خبر به عبد الرّحمن رسید، سر و پای برهنه و حسرت زده، دوید و میان بازارها به واسیّداه! صیحه برآورد.

مردم چون این حالت را از او دیدند، متعجّب شدند، آن را کاری بزرگ شمرده، او

ص: 630

را ملامت نمودند.

عبد الرحمن به ایشان نعره زد ساکت شوید. چیزی که من دیده ام، شما ندیده اید.

سپس عبد الرحمن از اعتقاد باطل خود برگشت و از شیعیان خالص شد. چند روز بعد از وفات قاسم، توقیع به حسن پسر او از جانب ناحیه بیرون آمد که در آن مرقوم بود:

الهمک اللّه طاعته و جنّبک معصیته و هذا لدعا الّذی دعی به ابوک. ظاهرا مقصود از این کلام مبارک این بود که خدا دعای پدرت را در حقّ تو مستجاب فرمود و شایسته وکالت ما گرداند و تو را قائم مقام او گردانیدیم؛ حسب الوصیّه او معمول دار و امر مزارع را وا مگذار!(1)

[ابو غالب زراری ] 39 یاقوتة

در این باب است که ابو غالب زراری خطّ شریف آن حضرت را دیده است.

قطب راوندی در خرایج (2)ز ابو غالب زراری روایت نموده، گفت: در کوفه زنی از طایفه هلالی را تزویج کردم که خرّاز بودند، آن زن موافق میل من افتاد و در دلم جا کرد، اتّفاقا میان من و آن زن، کلامی واقع شد که باعث شد او از خانه من بیرون برود، اراده طلاق نماید و از من امتناع کند و عشیره او، معتبر و باغیرت بودند. از این جهت دلتنگ شدم و برای تقلیل حزن و تفریج همّ، با شیخی از اهل آن اراده سفر به بغداد نمودم.

داخل بغداد شده، حقّ واجب زیارت را ادا کردیم. از آن، متوجّه خانه شیخ ابو القاسم حسین بن روح شدم، او در آن زمان، از سلطان ترسان و مستور بود. چون داخل شدم و سلام کردم، فرمود: اگر حاجتی داری نام خود را در این جا ذکر کن! آن گاه کاغذی نزد من انداخت که نزد او بود، من نام خود و پدرم را در آن نوشتم و سپس قدری

ص: 631


1- ر. ک، الغیبة، شیخ طوسی، ص 315- 310؛ الثاقب فی المناقب، ص 593- 590؛ مدینة المعاجز، ج 8، ص 149- 145.
2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 480- 479.

نشستم، بعد از آن برخاسته، با او وداع کرده، به عزم زیارت روانه سرّ من رأی شدم، بعد از زیارت، به بغداد مراجعت کرده، بار دیگر خدمت شیخ ابو القاسم شرفیاب شدم.

چون وارد شدم، کاغذی که نام خود را در آن نوشته بودم، بیرون آورد و آن را پیچید بر اموری که در آن نوشته بود، تا آن که به موضع نام من رسید. سپس آن را به من نشان داد. ملاحظه کردم، دیدم زیر نام من، به قلم ریزی این مضمون را نوشته بود: امّا زراری در باب زوج و زوجه، خداوند به زودی میان آن ها اصلاح خواهد فرمود.

ابو غالب گوید: هنگام نوشتن نام خود، اقتصار نمودم، همان طوری که می خواستم، جواب بیرون آمد و در خاطر داشتم بدون آن که ذکر نمایم. سپس شیخ را وداع نموده، روانه کوفه شدم. در روز ورود یا فردای آن، برادرهای زن من آمدند، بر من سلام کردند و در باب خلافی که در مورد زوجه ام با من داشتند، عذرخواهی کردند، زوجه ام هم با حسن خیال، نزد من و خانه ام آمد، بعد از آن، دیگر میان من و او سخن سردی اتّفاق نیفتاد و با وجود زمان طولانی مصاحبت، بدون اذن من، از خانه بیرون نرفت، تا وقتی که مرد.

[محمد بن حصین کاتب ] 40 یاقوتة

در این باب است که محمد بن حصین کاتب، خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

ایضا قطب راوندی از محمد بن یوسف ساسی روایت کرده است، گفت: وقتی از عراق برگشتم، مردی از شهر مرو با من بود، محمد بن حصین کاتب نام داشت و مالی از غریم؛ یعنی حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- نزد او جمع شده بود، در باب آن مال از من سؤال نمود.

او را به آن دلایلی که دیده بودم، خبر دادم.

گفت: در باب این مال چه باید کرد؟

گفتم: نزد حاجز روانه کن!

ص: 632

گفت: بالاتر از حاجز، کسی هست؟

گفتم: بلی! شیخ هست.

گفت: اگر در این باب، خدا از من مؤاخذه کند، می گویم تو مرا امر کردی.

گفتم: بگو، به عهده من باشد. این را گفتم و از نزد او بیرون آمدم، چند سال بعد، او را ملاقات نمودم.

چون مرا دید، گفت: اراده خروج به سوی عراق دارم و به تو خبر می دهم که دویست دینار، نزد علی بن یعلی الفارسی و احمد بن علی کلثومی فرستادم، زیرا غریم علیه السّلام به من نوشته بود و از او التماس دعا نمودم، جواب آمد که فرستاده تو به ما رسید و ذکر کرده بود ما هزار دینار، نزد تو داشتیم؛ دویست دینار فرستادی. من در باقی مال شک داشتم و به خاطرم آوردم؛ دیدم همان طور بوده که فرموده، خدا شکّ را از دلم زایل نموده و فرموده بود: بعد از این اگر خواسته باشی مال ما را برسانی، به اسدی که در شهر ری می باشد، بده!

گفتم: امر چنان بود که مرقوم فرموده بود.

گفت: آری!

محمد بن یوسف گوید: بعد از دو یا سه روز، خبر فوت حاجز به من رسید. پس این واقعه را به او خبر دادم، غمگین شد. گفتم: غم مخور! زیرا این توقیع، بر آن دلالت می کند که هزار دینار مرسولی، قبول افتاده و امر به رجوع اسدی در باقی مال به جهت علم به وفات حاجز بوده، نه آن که تسلیم به حاجز، جایز نبوده است.(1)

[مسرور طباخ ] 41 یاقوتة

در این باب است که مسرور طباخ، خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

ایضا راوندی از مسرور طبّاخ روایت کرده، گفت: به حسن بن راشد در باب ضیق

ص: 633


1- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 696- 695.

معیشت نوشتم، رفتم و او را در خانه خود نیافتم. برگشتم و داخل مدینه ابی جعفر شده، به میدان که رسیدم، مردی به من برخورد که هیچ وقت او را ندیده بودم، دست مرا گرفت و کیسه سفیدی در آن گذاشت. نظر کردم، دیدم بر روی آن کیسه نوشته بود:

مسرور طبّاخ نیز کتابتی با آن بود که نوشته شده بود در آن کیسه، دوازده دینار می باشد.(1)

[احمد بن ابی روح ] 42 یاقوتة

در این باب است که احمد بن ابی روح، خطّ مبارک آن جناب را دیده است.

ایضا راوندی از احمد بن ابی روح روایت کرده: زنی از اهل دینور، نزد من آمد و گفت: یابن ابی روح! تو در دین و ورع از سایر اهل بلد ما اوثق می باشی، من می خواهم امانتی به تو بسپارم و آن را به گردن تو گذارم تا به اهلش برسانی و ادا نمایی.

گفتم: ان شاء اللّه خواهم کرد.

گفت: در این کیسه مهر شده، چند درم می باشد می خواهم آن را نگشایی و در آن نظر ننمایی تا آن را به کسی برسانی که تو را خبر دهد به آن چه در آن باشد، این هم گوشواره ای است که قیمتش ده دینار می شود و در آن سه دانه نصب شده که ده دینار قیمت دارد، من به صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- حاجتی دارم و می خواهم پیش از آن که من سؤال کنم، از آن خبر دهد.

گفتم: آن حاجت چه باشد؟

گفت: مادرم در عروسی من، ده دینار قرض کرده و من نمی دانم از چه کسی قرض کرده و به که باید داد، اگر تو را به آن حاجت خبر داد، این گوشواره را به او بده!

چون این را شنیدم، متحیّر شدم که در این باب اگر جعفر کذّاب خبردار شود، با او چه کنم. مال را قبول کرده، با خود به بغداد حمل نمودم. سپس نزد حاجز بن یزید و شاء

ص: 634


1- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 697.

رفتم، بر او سلام کردم و نشستم.

از حاجتم پرسید؟

گفتم: با خود مالی دارم و باید به کسی بدهم که مرا از خود آن مال و صاحب آن خبر دهد؛ اگر تو خبر دهی، به تو می دهم.

گفت: من در اخذ آن مأذون نیستم و این رقعه ای است که در این باب به من رسیده؛ آن رقعه را به من نشان داد.

چون در آن نظر کردم، دیدم این مضمون در آن مرقوم است: مال را از احمد بن ابی روح قبول نکن و آن را در سرّ من رأی نزد خودمان بفرست. وقتی آن را دیدم، گفتم: لا اله الا اللّه این همان است که من طالب بودم.

به سوی سامرّه روانه شدم و نزد خانه عسکری رفتم. خادمی نزد من آمد و گفت:

تویی احمد بن ابی روح.

گفتم: آری! رقعه ای بیرون آورده، به من داد و گفت: بخوان! چون به آن نظر کردم، به این مضمون بود:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

یابن ابی روح! عاتکه بنت دیرانی کیسه ای به تو امانت داده، که در آن هزار درم و پنجاه دینار است و با تو گوشواره ای می باشد که آن زن گمان کرده، قیمت آن ده دینار است و راست گفته به آن دو دانه ای که در آن می باشد و در آن، سه دانه مروارید است که آن ها را به ده دینار خریده و بیشتر قیمت دارد. آن ها را به خادمه ما، فلان زن تسلیم کن! زیرا به او بخشیده ایم، مال را با خود به بغداد برده، تسلیم حاجز کن و آن چیزی که به جهت مخارج سفر تا ورود به منزل به تو می دهد؛ را از او بگیر، امّا ده دیناری که آن زن گمان کرده مادرش در عروسی او قرض نموده و نمی داند به چه کسی بدهد، می داند که آن، مال کلثوم دختر احمد می باشد و چون آن زن مذهب ناصبی دارد، می خواهد به او ندهد. اگر میل دارد آن را میان برادران مؤمن خود تقسیم نماید، از ما اذن بخواهد و آن را میان ایشان قسمت کند و تو یابن ابی روح! دیگر به امامت جعفر کذّاب قایل مشو

ص: 635

و به او مایل مباش! به خانه خود برگرد که عموی تو وفات کرده و خداوند مال و زن او را نصیب تو کرده است.

ابن ابی روح گوید: چون آن مکتوب را دیده، مسرور شدم؛ گوشواره را تسلیم کرده، مال را با خود به بغداد برگردانده، نزد حاجز برده، وزن نمودم؛ در آن هزار درم و پنجاه دینار بود. سی دینار به من داد و گفت: مأمور شده ام این را به جهت مخارج راه به تو بدهم. آن را گرفته، به منزل خود آمدم. ناگاه مردی نزد من آمده، خبر داد که عمویم مرده و کسان من، مرا خواسته اند. من به وطن مراجعت کردم، دیدم عمویم مرده و سه هزار دینار و صد هزار درم از او ارث بردم.(1)مؤلّف گوید: این روایت را با فی الجمله تفاوتی در مدینة المعاجز(2)ز کتاب ثاقب المناقب (3)قل نموده و نام آن زن دینوریه را فاطمه ذکر نموده است.

[احمد بن ابی روح ] 43 یاقوتة

ایضا در این باب است که احمد بن ابی روح، خطّ مبارک آن حضرت را در خصوص امر دیگری دیده است.

نیز راوندی از احمد بن ابی روح روایت نموده، گفت: به سوی بغداد بیرون رفتم و با من مالی از ابو الحسن خضر بن محمد بود که به من امر کرده بود تا آن را به اهلش برسانم، لکن به ابی جعفر محمد بن عبد اللّه عمری ندهم، بلکه به غیر او بدهم و امر کرده بود به جهت مرضی که دارد برایش خواهش دعا کنم و از حکم و بر سؤال کنم که پوشیدن آن در نماز جایز است یا نه.

داخل بغداد شدم، نزد عمری رفتم، از گرفتن مال ابا نمود و گفت: آن را نزد ابی جعفر محمد بن احمد ببر و به او بده که به اخذ این مال مأمور است و در این باب به سوی او

ص: 636


1- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 702- 699.
2- مدینة المعاجز، ج 8، ص 173- 170.
3- الثاقب فی المناقب، ص 596- 594.

رقعه ای بیرون آمد. نزد ابی جعفر رفتم، او رقعه ای به این مضمون برایم بیرون آورد.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

به جهت مرضی که در تو می باشد، سؤال کردی. خداوند تو را عافیت دهد! وفات از تو صرف نماید و بعض حرارتی که در تو باشد از تو دفع کند و جسم تو را صحیح گرداند و سؤال کردی از کرکی که نماز در آن صحیح است، پس سمور، سنجاب، فنک و دلق بر تو و بر غیر تو حرام است و پوست حیوان حلال گوشت، هرگاه غیر آن نیابی و اگر لباسی نداری که در آن نماز کنی، جایز است در حواصل، نماز کنی و پوستین گوسفندی که در ارمنیّه، نصارا آن را بر صنم ذبح نکرده باشند، بلکه اگر برادر دینی تو ذبح کرده باشد، نماز در آن جایز است (1)این ناچیز گوید: سمور و سنجاب معروف است و فنک بر وزن حنک و عسل، حیوان صحرایی حرام گوشت است. نوعی از روباه است و دلق بر همین وزن، حیوانی کوچک مانند گربه می باشد، آن را به پارسی، دله می گویند. بعضی از بلاد مانند روس و فرنگ از پوست این حیوانات، پوستین زمستانی می دوزند.

[ابو الحسین اسدی ] 44 یاقوتة

در این باب است که ابو الحسین اسدی خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

شیخ طبرسی در احتجاج (2)ز ابی الحسین اسدی روایت کرده که از شیخ ابو جعفر محمد بن عثمان عمری قدس سرّهم بدون سؤال توقیعی به این مضمون بر من وارد شد؛

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

لعنت خدا و ملایکه بر کسی که درهمی از مال ما را بر خود حلال نماید.

ابو الحسین اسدی گوید: چون این را دیدم، در دلم گذشت که این در حقّ کسی باشد

ص: 637


1- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 703- 702.
2- الاحتجاج، ج 2، ص 300.

که از مال ناحیه درهمی را بر خود حلال داند؛ نه آن که درهمی را از آن بخورد، بدون آن که آن را حلال دارند و با خود گفتم: هرکس حرامی را حلال کند، چنین باشد، پس در این باب چه فضیلتی برای حضرت حجّت علیه السّلام بر دیگران می باشد؟

قسم به حقّ کسی که محمد صلّی اللّه علیه و اله را بشیر و نذیر مبعوث کرده، بار دیگر در توقیع شریف نظر کردم، دیدم به آن که در خاطرم گذشت که لعنت خدا و ملایکه و جمیع مردم بر کسی که درهمی از مال ما را بر وجه حرام بخورد منقلب شده؛ یعنی بدون اذن ما.

[محمد بن صالح ] 45 یاقوتة

در این باب است که محمد بن صالح خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

ثقة الاسلام در کافی (1)ز علی بن محمد از محمد بن صالح روایت نموده، گفت:

وقتی پدرم مرد و امر وکالت با من شد، برای پدرم، چند فقره حواله و برات از مال حضرت حجّت علیه السّلام بر مردم بود، پس در این باب به آن حضرت نوشتم، جواب آمد:

مطالبه کن!

من حسب الحکم از جمعی از ایشان مطالبه کردم و گرفتم و یک نفر از ایشان باقی ماند که با او چهار صد دینار برات بود، نزد او رفته، مطالبه کردم. مماطله نمود و پسرش به من استخفاف کرد و مرا سفیه شمرد. من شکایت او را به پدرش کردم.

گفت: این که چیزی نبوده، چون این را شنیدم، ریش او را مشت کردم و پایش را گرفته، او را وسط صحن خانه آوردم و بسیار بر او لگد زدم. پسر او از خانه بیرون رفت، به اهل بغداد استغاثه نمود و گفت: این مرد قمی رافضی، پدر مرا کشت. سپس اهل بغداد بر من اجتماع کردند. وقتی این را دیدم، بر اسب خود سوار شدم و گفتم: ای اهل بغداد خوب می کنید! بر ضرر مردی غریب و مظلوم به ظالم میل می نمایید، من

ص: 638


1- الکافی، ج 1، ص 522- 521.

مردی از همدان و اهل سنّت، هستم و این مرد مرا به اهل قم و اهل رفض نسبت می دهد که مال مرا بخورد و حق مرا ببرد.

اهل بغداد که این سخن را شنیدند، به سوی آن مرد هجوم آوردند و اراده کردند که داخل دکّان او شوند و غارت کنند.

صاحب برات چون این را دید، نزد من آمده، التماس کرده، به طلاق و عتاق قسم خورد که مال مرا ردّ نماید.

من آن جماعت را از دکّان او بیرون کردم و شیخ مفید بعد از این که این روایت را در ارشاد(1)قل نموده، فرموده: طایفه شیعه این مرد را برای تقیّه، همدانی خطاب می کردند و او را با این نسبت می شناختند و اللّه العالم.

[جعفر بن محمد بن عمر] 46 یاقوتة

در این باب است که جعفر بن محمد بن عمر خطّ شریف آن حضرت را دیده است.

در بحار(2)وایت کرده که شلمغانی ابو جعفر مروزی گفت: جعفر بن محمد بن عمر با جماعتی به عسکر که قریه امام علی النقی علیه السّلام و امام حسن عسکری علیه السّلام و مولد قائم علیه السّلام بوده، رفتند، ایشان ایّام امام حسن عسکری علیه السّلام را درک کرده بودند و میان ایشان علی بن احمد طنین بود، آن گاه جعفر بن محمد بن عمر، در باب اذن دخول بر مقبره مطهره برای زیارت نوشت. علی بن احمد گفت: نام مرا ننویس، من اذن نمی طلبم! نام او را ننوشت. جواب بیرون آمد: تو و آن کسی که اذن نخواست، هر دو داخل شوید، انتهی.

ص: 639


1- الارشاد، ج 2، ص 362.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 293.

[محمد بن یوسف ساسی ] 47 یاقوتة

در این باب است که محمد بن یوسف ساسی، خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

ایضا در بحار(1)ز ارشاد(2)فید و خرایج (3)ه طریق مستند از محمد بن یوسف ساسی نقل نموده، گفت: ناسوری در مقعد من درآمد، آن را به اطبّا نمودم، مال بسیار در علاج آن خرج کردم ولی علاج نشد، تا آن که رقعه ای در این باب نوشتم و التماس دعا کردم.

جواب بیرون آمد: خدا تو را لباس عافیت و صحّت بپوشاند و در دنیا و آخرت با ما گرداند. جمعه ای نگذشت که صحّت یافتم و محلّ ناسور، مانند کف دست هموار گردید، آن را به طبیبی نشان دادم، گفت: این معالجه را کسی غیر از خدا نکرده است.

[ابو العباس احمد بن خضر] 48 یاقوتة

در این باب است که ابو العبّاس احمد بن خضر بن ابی صالح، خطّ مبارک آن حضرت را دیده است.

در کتاب کمال الدین (4)ز عمّار بن حسین سروشی، روایت کرده: ابو العبّاس احمد بن خضر بن ابی صالح جحدی به من خبر داد: بعد از آن که به طلب و جستجوی امام حریص شده، از وطن خود درآمده بودم، برای این که دستور العملی برایم ظاهر گردد تا به آن طریق رفتار نمایم؛ توقیعی از صاحب الزمان علیه السّلام به من در آمد، نسخه توقیع بدین نهج بود: «من بحث فقد طلب و من طلب فقد دلّ و من دلّ فقد اشاط و من اشاط فقد اشرک»؛ هرکس مرا جستجو نماید، در پی طلب من می افتد و هرکس در پی طلب

ص: 640


1- بحار الانوار، ج 51، ص 297.
2- الارشاد، ج 2، ص 357.
3- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 695.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 59.

من بیفتد، هر آینه مرا به مردم نشان می دهد و هرکس مرا به مردم نشان داد، هر آینه باعث قتل من شود و هرکس باعث قتل من شد، هر آینه مشرک خواهد شد، در آن حال دست از جستجو برداشتم و به منزل خود برگشتم.

[علی بن بابویه ] 49 یاقوتة

در این باب است که علی بن بابویه خطّ آن جناب را در خصوص رفتن به مکّه و نرفتن او دیده است.

در بحار(1)ز کتاب غیبت از جماعتی از حسین بن علی بن بابویه قمی ره روایت کرده، گفت: جماعتی از اهل بلد ما در سال خروج قرامطه یعنی خارجیان آن سالی که ستارگان پراکنده شده بودند و ایشان در بغداد اقامه داشتند، به من خبر دادند: پدرت به شیخ ابو القاسم حسین بن روح مکتوبی نوشت و در آن مکتوب، برای حجّ رفتن، اذن سفر خواسته بود. در جواب بیرون آمد: امسال بیرون مرو! آن گاه پدرت دوباره نوشت:

حجّی که می خواهم بکنم، به سبب نذر بر من واجب شده، آیا بازماندنم از آن جایز است؟

جواب آمد: اگر در رفتن ناچاری، با قافله آخر برو! پدرم با آن قافله رفت و از قتل و غارت در امان ماند کسانی که در قافله های پیشین رفته بودند، همه کشته شدند.

[محمد بن جعفر] 50 یاقوتة

در این باب است که محمد بن جعفر خطّ مبارک آن حضرت را در خصوص قبولی دکّاکین محمد بن هارون همدانی دیده است.

ص: 641


1- بحار الانوار، ج 51، ص 293.

ایضا در بحار(1)ز کتاب غیبت نقل نموده که محمد بن هارون همدانی روایت کرده: از مال صاحب علیه السّلام، پانصد دینار در ذمّه داشتم و به سبب آن، دلتنگ بودم، پیش خود گفتم؛ چند باب دکّان دارم که پانصد و سی دینار خریده ام در عوض پانصد دیناری که باید به ناحیه صاحب علیه السّلام بدهم، واگذار می نمایم. به خدا سوگند هرگز این مطلب را به کسی نگفتم و به زبان نیاوردم، ناگاه آن حضرت به محمد بن جعفر نوشت: دکّاکین را در عوض پانصد دیناری که از ما بر ذمّه محمد بن هارون است از او بگیر!

[قاسم بن علا] 51 یاقوتة

در این باب است که قاسم بن علای وکیل خطّ آن حضرت را در خصوص طلب دعا نمودنش از آن بزرگوار برای فرزند دیده است.

در مدینة المعاجز(2)ز ثقة الاسلام کلینی، روایت نموده که قاسم بن علاء گفته: سه عریضه در باب سه حاجت، خدمت حضرت حجّت علیه السّلام نوشتم و عرض کردم: پیر شده ام و فرزندی ندارم.

در باب آن سه حاجت، جواب بیرون آمد ولی در باب فرزند، جواب نرسید. دفعه چهارم در باب فرزند نوشتم که دعا نمایند.

به این مضمون جواب بیرون آمد: خداوندا! پسری به او عطا فرما که چشم او به آن روشن گردد و این حمل را قرار بده که برایش وارث باشد.

قاسم گوید: من نمی دانستم که حملی هست، نزد کنیز خود رفته، در این باب از او سؤال نمودم. خبر داد علّت من بسته شده، بعد از زمانی، پسری متولّد شد.

ص: 642


1- بحار الانوار، ج 51، ص 294.
2- مدینة المعاجز، ج 8، ص 106.

[شیخ مفید] 52 یاقوتة

در این باب است که شیخ مفید خطّ آن حضرت را ذیل توقیعی که برای وی از جانب آن برگزیده ربّ الارباب صادر شده، دیده است؛ که اوّل آن توقیع بعد از بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

امّا بعد سلام علیک ایّها الولیّ المخلص فی الدّین ...؛ الی آخر است آن چه خود آن سرور ذیل آن توقیع به خطّ مبارک نگاشته، این است:

«هذا کتابنا إلیک انّها الأخ الولیّ و المخلص فی ودّنا الصّفی النّاصر لنا الوقی حرّسک اللّه بعینه الّتی لا تنام فاحتفظ به و لا تظهر علی خطّنا الّذی سطرناه بماله ضمّناه احدا و ادّ ما فیه إلی من تسکن إلیه و اوص جماعتهم بالعمل علیه إن شاء اللّه تعالی و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّاهرین»؛ ای برادر! این نوشته ما به سوی تو است، دوستدار و مخلص با صفای ما در مودّت و یاور با وفای ما! خداوند تو را به عین عنایت خود حراست کند که هرگز در خواب نرود! پس این نوشته را حفظ کن و کسی را بر خطّی که ما نوشته ایم؛ با آن چه در آن درج و تضمین کرده ایم، مطّلع مدار و آن چه در آن است به سوی کسی ادا کن که به او سکون نفس داشته باشی و جماعت ایشان را به عمل بر وفق آن وصیّت کن ان شاء اللّه تعالی و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین.(1)

[شیخ مفید] 53 یاقوتة

اشاره

در این باب است که ایضا شیخ سدید مفید، خطّ آن حضرت را ذیل توقیعی که برای آن سرور از ناحیه آن برگزیده خالق اکبر صادر شده، دیده است که اوّل آن توقیع بعد البسمله «سلام علیک ایّها العبد الصّالح النّاصر للحقّ الدّاعی إلیه بکلمة الصّدق» است ...، الخ. و آن چه خود آن بزرگوار ذیل آن توقیع به خطّ مبارک نگاشته، این است:

ص: 643


1- المقنعة، ص 7؛ تهذیب الاحکام، ج 1، ص 38- 37؛ المزار، شیخ مفید، ص 9.

«هذا کتابنا إلیک ایّها الولی اللّهمّ للحقّ باملائنا و خطّ ثقتنا فاخفه عن کلّ احد و اظوه و اجعل له نسخة یطلع علیها من تسکن امانته من اولیائنا شملهم اللّه برکتنا إن شاء اللّه»؛ این نوشته ما به سوی تو است ای دوستدار! الهام شده به حقّ بلند مرتفع که به املا و بیان ما و خطّ امین ماست، پس آن را از هرکس مخفی بدار و آن را درهم پیچ و برای آن نسخه ای قرار ده که بر آن کسی را مطّلع سازی که از دوستداران ما به امانت او مطمئن باشی. خداوند ایشان را به برکت ما مشمول فرماید، ان شاء اللّه و الحمد للّه و صلوات بر سیّد ما محمّد و آل طاهرین او.(1)

[نقلی از نجم ثاقب ] [در ذیل این دو توقیع ]

تنبیه للنّبیه بدان چون این دو فرمان مبارک، در اغلب کتب معتبر غیبت؛ مثل کمال الدین، بحار، عوالم، نجم ثاقب، دار السلام عراقی و غیر این ها نقل شده، لذا از ذکر آن ها روما للاختصار چشم پوشی نموده و آن چه استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده الشریف- در نجم ثاقب (2)یل این دو توقیع بعد از نقل آن ها نگاشته، نقل می نماییم و آن، این است: آن چه از ظاهر کتاب احتجاج شیخ طبرسی معلوم می شود، آن است که آن چه از جانب حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- برای شیخ مفید رسید، دو مکتوب بود که به خطّ بعضی از خواص آن جناب بود، هر مکتوب را به خطّ شریف مزیّن فرمودند و چند سطری، اظهار لطف زیادی فرمودند؛ لکن در کلمات، جمله ای از علما، تعبیر به لفظ توقیعات واقع شده که از آن ظاهر می شود توقیع بیش از دوتا بوده؛ چنان که در لؤلؤه بعد از ذکر ابیاتی که به خطّ حضرت علیه السّلام بر سر قبر شیخ دیده شد، گفته: این بعید نیست بعد از این، بیرون آمدن آن چه از آن جناب از توقیعات برای شیخ مذکور بیرون آمد، الخ و استاد اکبر، علّامه بهبهانی در تعلیقه فرموده: ذکر فی الاحتجاج

ص: 644


1- الفصول العشرة، ص 23.
2- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 671- 670.

توقیعات عن الصاحب علیه السّلام ...، الخ و هکذا و شاید اصل مکتوب و خطّ مبارک را متعدّد حساب کردند.

شیخ یوسف از عالم متبحّر، یحیی بن بطریق حلّی صاحب کتاب عمده که از علمای مائه خامسه است نقل کرده که او در رساله نهج العلوم الی نفی المعدوم گفته: حضرت صاحب علیه السّلام سه مکتوب، هر سال یکی، برای شیخ می فرستادند، بنابر قول او، یک مکتوب از میان رفته و ذکری از آن در کتب موجود نیست.

دوّم: شیخ طبرسی در اوّل کتاب احتجاج (1)فته: ما اسانید اخباری ذکر نمی کنیم که در این کتاب نقل می کنیم یا به جهت وجود اجماع بر آن؛ یعنی بر صحّت خبر، ما به جهت موافقت آن خبر با ادلّه عقلی یا به جهت اشتهار آن در سیر و کتب مخالف و مؤالف؛ یعنی در این کتاب اخباری نقل می کنیم که موافق اجماع یا دلیل عقل یا مشهور در کتب فریقین باشد و این دو مکتوب را به نحو جزم خبر می دهد که از جانب آن حضرت علیه السّلام وارد شده، نه به تردید و احتمال به این که بگوید: روایت شده یا نقل کردند حسب وعده ای که در اوّل کتاب کرده و اگر چنین هم می گفت، باز معتبر بود.

بنابراین باید اجماع بر روایت آن دو مکتوب، محقّق شده باشد یا در کتب مشهور باشد، شیخ یحیی بن بطریق حلّی در رساله مذکور فرموده: برای تزکیه و توثیق شیخ دو طریق است،

تا این که می گوید: دوّم آن چیزی است که مختصّ به شیخ می باشد و آن چیزی است که کافّه شیعه آن را روایت کرده اند و آن را تلقّی نمودند به قبول این که مولای ما صاحب الزمان- صلوات اللّه علیه و اله- سه کتاب به سوی او نوشتند و بعد از ذکر عناوین کتب، گفته: این تمام ترین مدح و تزکیه و پاکیزه ترین ثنا و ستوده به قول امام امّت و خلف ائمّه علیهم السلام است، انتهی.(2)پس به ظاهر و نصّ این دو شیخ معظّم، این دو مکتوب، در نزد اصحاب، مشهور و

ص: 645


1- الاحتجاج، ج 1، ص 10.
2- ر. ک: الفصول العشرة، ص 24.

مقبول بوده و در روایت آن، تأمّلی نفرمودند و این نشود، مگر آن که از مبلّغ و رساننده آن، علامت صدق و شاهد قاطعی دیده باشند؛ چنان که خود آن شخص حامل، نیز باید بر آیه و علامتی بر بودن آن ها از سوی آن جناب علیه السلام واقف شده باشد و بی این شواهد و آیات چگونه می شود که اصحاب آن را تلقی کنند و قبول نمایند و به جزم، آن ها را به آن جناب علیه السّلام نسبت دهند.

بحر العلوم رحمهم اللّه در رجال خود به این نکته اشاره نموده، چرا که در ترجمه شیخ مفید بعد از ذکر توقیعات مشهور که برای آن بزرگوار از ناحیه آن حجّت غائب از انظار، صادر شده، فرموده: در امر آن ها به سبب وقوعشان در غیبت کبرا و جهالت آن شخص که این توقیعات را رسانده و دعوی کردن او به مشاهده، بعد از غیبت صغرا منافی است، اشکال می رود و ممکن است دفع این اشکال به احتمال حصول علم، به سبب قراین و مشتمل بودن توقیع بر اخیار از فتنه، شورش ها، جنگ های بزرگ و اخبار از عیبی که جز خداوند و اولیای او کسی بر آن مطّلع نمی شود به این که آن را برای ایشان ظاهر نماید و این که مشاهده که ممنوع شده، این است که امام علیه السّلام را مشاهده کند و بداند او حجّت علیه السّلام است، درحالی که آن جناب را مشاهده می کند و معلوم نشده آورنده توقیع، این مطلب را دعوی نموده باشد.

[خطّ آن سرور بر قبر شیخ مفید] 54 یاقوتة

در این باب است که خطّ آن جناب بر لوح قبر شیخ مفید نوشته شده بود.

چنان که در مجالس المؤمنین است که این چند بیت به حضرت صاحب الامر علیه السّلام منسوب است که در مرثیه جناب شیخ مفید گفته و بر روی قبر او نوشته، دیده اند:

لا صوّت للنّاعی بفقدک انّه یوم علی آل الرّسول عظیم

ان کنت قد غیّبت فی جدث الّثری فالعلم و التّوحید فیک مقیم

و القائم المهدی یفرح کلّما تلیت علیه من الدّروس علوم

ص: 646

اشکال در علم به این که این ابیات از آن جناب است، مثل اشکال سابق و جواب همان جواب است ...، الی آخر.(1)

[ابو محمد ثمالی ] 55 یاقوتة

در این باب است که ابو محمد ثمالی، خطّ مبارکش را دیده است.

در عیون المعجزات (2)ز ابی محمد ثمالی روایت نموده، گفت: برای دو مقصد به ناحیه مقدّسه نوشتم و خواستم در مقصد سوّم خود بنویسم، در نفس خود گفتم؛ شاید آن جناب- صلوات اللّه علیه- این را کراهت داشته باشد. آن گاه توقیع شریف در آن دو مقصود و مقصد سوّمی که در نفس خود پنهان کردم و آن را ننوشتم، رسید.

[توقیعی درباره احمد بن عبد العزیز] 56 یاقوتة

چنان که در نجم ثاقب (3)ست، حسن بن عفیف از پدرش روایت نموده توقیعی درباره احمد بن عبد العزیز رسید که او مرتد شده، پس یازده روز بعد از وصول توقیع، ارتداد او متبیّن شد.

[حسن نضر] 57 یاقوتة

در این باب است که حسن نضر صوت مبارکش را شنیده است.

در کتاب کافی (4)ز علی بن محمد، او از سعید بن عبد اللّه روایت کرده که گفته:

ص: 647


1- ر. ک: المقنعه، ص 21، تهذیب الاحکام، ج 1، ص 42؛ المزار، شیخ مفید، ص 11.
2- عیون المعجزات، ص 135.
3- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 437، عیون المعجزات، ص 135.
4- الکافی، ج 1، ص 518- 517.

حسن بن نضر و ابی صدام با جماعتی بعد از وفات امام حسن عسکری علیه السّلام، در خصوص اموری که در دست وکلای آن حضرت بود، گفتگو نمودند و اراده کردند صاحب این امر را تفحّص نمایند.

آن گاه حسن بن نضر نزد ابی صدام آمد، گفت: امسال آن را تأخیر کن!

حسن گفت: من برای آن از خوابی که می بینم؛ مضطرب شدم؛ بنابراین ناچارم، باید بروم. سپس پاره ای اموال خود را به ناحیه مقدّسه وصیّت نمود، احمد بن یعلی بن حماد را وصیّ قرار داد و به او امر نمود چیزی از دست خود ندهد، مگر بعد از ظهورش، یعنی به دست صاحب الامر علیه السّلام.

راوی گفت؛ حسن گفت: وقتی وارد بغداد شدم، خانه ای را کرایه کردم و آن جا منزل نمودم.

در آن حال یکی از وکلا قدری پارچه و دینار آورد نزد من گذاشت.

گفتم: این ها چیست؟

گفت: چیزی است که می دانی.

بعد از آن، یکی دیگر از ایشان، مثل آن را آورد، پس از او هم، دیگری آورد، تا آن که خانه را پر کردند و بعد از این ها، احمد بن اسحاق، هرچه نزدش بود نزد من آورد، در آن حال تعجّب نموده، در خصوص این اموال متفکّر بودم.

ناگاه رقعه آن مرد رسید، و مضمونش این بود: وقتی از روز، فلان قدر گذشت، همه آن اموال را بردار و نزد من بیار!

پس من کوچ نموده، همه آن اموال را برداشتم، در راه فقیری با شصت نفر راه را می گرفتند، آن گاه بر او گذشتم، خداوند عالم مرا از شرّ ایشان، سالم گردانید، تا این که به قریه عسکر رسیدم و فرود آمدم.

در آن حال، رقعه ای رسید که هرچه با تو هست، بردار و بیار! آن گاه همه آن ها را توی سلّه دو نفر حمّال گذاشتم. وقتی به دهلیز رسیدم، غلام سیاهی را دیدم، گفت: تویی حسن بن نضر.

ص: 648

گفتم: آری!

گفت: داخل خانه شو! داخل صحن و از آن جا داخل خانه شدم و سلّه را در آن جا خالی کردم. در گوشه خانه، نان بسیاری دیدم، به هریک از حمّالان، یک گرده نان دادند و بیرونشان کردند.

ناگاه در میان خانه، پرده ای به نظرم رسید؛ از پس آن صدا شدم: یا حسن بن نضر، خدا را حمد کن، در عوض چیزی که به وسیله آن بر تو منّت گذاشت و به دل خود شک راه مده! زیرا شیطان دوست دارد تو شکّ کنی، دو پارچه کفن، از پس پرده بیرون نمود و به من گفته شد: این ها را بردار! به زودی به این ها محتاج می شوی. آن ها را گرفتم و بیرون رفتم.

سعد گفته: حسن بن نضر از آن سفر برگشت، در ماه رمضان وفات یافت و با آن دو پارچه کفن شد.

[شنیدن صوت آن بزرگوار] 58 یاقوتة

در این باب است که مردی صوت مبارکش را شنیده است. شیخ صدوق در کمال الدین (1)ز پدرش روایت نموده: عاصمی به من خبر داد مالی برای غریم، در ذمّه مردی بود؛ او در خصوص کسی که آن را برساند، تفکّر می نمود و به سبب آن دلتنگ شده بود، ناگاه درحالی که کسی را ندید، صدایی شنید، که این مال را به حاجز برسان!

[شیخ باقر بن شیخ هادی ] 59 یاقوتة

در این باب است که عالم ثقه، شیخ باقر بن شیخ هادی کاظمی، نور مبارکش را در مقام مهدی- عجّل اللّه فرجه- در مسجد سهله دیده است.

ص: 649


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 498.

استادنا المحدّث در نجم ثاقب (1)رموده: عالم عامل و فاضل کامل، قدوة الاتقیاء زین الصلحا، سیّد محمد بن العالم، سیّد هاشم بن میر شجاعت علی موسوی رضوی نجفی معروف به هندی که از اتقیای علما و ائمّه جماعت حرم امیر المؤمنین علیه السّلام است.

او در بسیاری از علوم متعارف و غریب به ما خبر داده و نقل کرد: مرد صالحی بود که به او حاج عبد اللّه واعظ می گفتند، او بسیار به مسجد سهله و مسجد کوفه تردّد می کرد و عالم ثقه، شیخ باقر بن شیخ هادی کاظمی مجاور نجف اشرف برایم نقل کرد، او در مقدّمات و علم و قرائت و بعضی از علم جفر، عالم و ملکه اجتهاد مطلق را دارا بود، لکن به جهت تحصیل امر معاش بیش از مقدار حاجت، اجتهاد نمی کرد و قاری تعزیه بود، امام جماعت از شیخ مهدی زریجاری نقل کرد، گفت: وقتی در مسجد کوفه بودم، دیدم عبد صالح، حاجی عبد اللّه بعد از نصف شب عازم نجف شده که در اوّل روز به آن جا برسد. من نیز همراه او رفتم. چون به چاهی رسیدیم که در وسط راه است، دیدیم شیری وسط راه نشسته و صحرا خالی از متردّدین، غیر از من و او بود. من ایستادم، گفت: چه شده؟

گفتم: این شیر است.

گفت: بیا، باک مدار!

گفتم: این چگونه می شود؟ سپس اصرار کرد، امتناع نمودم. گفت: اگر مرا دیدی که به او رسیدم و در مقابلش ایستادم و مرا اذیّت نکرد؛ خواهی رفت؟

گفتم: آری! پیش افتاد، نزدیک شیر رفت و دست خود را بر پیشانی او گذاشت. من چون چنین دیدم، به سرعت شتافتم و با ترس و بیم از او و از شیر گذشتم. او به من ملحق شد و شیر در مکان خود باقی ماند. شیخ باقر گفت: در ایّام جوانی با خال خود، شیخ محمد علی قاری، مصنّف سه کتاب در علم قرائت و مؤلّف کتاب تعزیه به مسجد سهله رفتیم، آن زمان موحش بود و این عمارت های جدید را نداشت و قبل از این که آن را اصلاح کنند، راه میان مسجد سهله و کوفه بسیار صعب بود، در مقام مهدی علیه السّلام نماز

ص: 650


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 743- 742؛ بحار الانوار، ج 53، ص 245- 243.

تحیّت را به جای آوردیم و خال من سبیل و کیسه توتون خود را فراموش کرد. وقتی بیرون رفتیم و به در مسجد رسیدم، متذکّر شده، مرا به آن جا فرستاد، هنگام عشا بود که داخل مقام شدم و کیسه و سبیل را گرفتم. دیدم جمره آتش بزرگی در وسط مقام مشتعل است. ترسیدم و هراسان بیرون رفتم. خالم پرسید: چه شده؟ خبر جمره آتش را به او دادم. گفت: به مسجد کوفه می رسیم و از حاجی عبد اللّه می پرسیم، زیرا او نباید از علم به آن، خالی باشد، چون سؤال کردیم، گفت: خیلی وقت ها آن جمره آتش را در خصوص مقام مهدی علیه السّلام دیده ام، نه در سایر مقامات و زاویه ها.

[سید حسن صدر کاظمینی ] 60 یاقوتة

در این باب است که مرحوم آیت اللّه آقای آقا سیّد حسن صدر کاظمینی نور مبارکش را در سرداب دیده است. بنابر آن چه جناب حجّة الاسلام، آقای حاج شیخ مهدی اصفهانی که پسر برادر آقا نجفی اصفهانی است، به خطّ خود نگاشته و برای درج در این مجموعه به سوی احقر ارسال داشته، این است و عالم جلیل، آقا سیّد، حسن کاظمینی جبل عاملی، پسر عموی آقای صدر- اعلی اللّه مقامهما- صورت و خطّ ایشان را حرفا به حرف و شفاها حکایت نمود: زمانی که در سامرّه مشغول تحصیل بودم، روزی حاج ملّا علی بن حاج میرزا خلیل قدس سرّهم وارد شد، خواهش کردم در حجره من توقّف کند ولی مرا برای تهجّد و نماز شب بیدار ننمایند. حاجی مرحوم، اوّل شب خوابید و من مشغول کار تحصیل بودم، چون خوابیدم، مرا بیدار کرد و به نماز شب امر فرمود، هرچه استعفا کردم، نپذیرفت و بعد از نماز، مرا به متابعت از خودش امر فرمود، به سمت صحن مطهّر و از آن جا به سرداب رفت و من دنبالش بودم، در وسط پلّه های سرداب مطهّر، ناگاه نوری به مقدار تنوری جلوی خود دیدم. حاجی مرحوم به عربی فرمود: تشوف؛ یعنی آیا نور را می بینی و من فهمیدم آن نور، نور امام عصر و ناموس دهر، حضرت صاحب الامر- صلوات اللّه علیه- بود.

ص: 651

ص: 652

عبقریة نهم [تشرّف در رؤیا]

اشاره

در حکایات طایفه ای که امام غایب را در عالم رؤیا و واقعه دیده اند، نه در بیداری، یا خواب آن ها به معجزه ای از آن حضرت مقرون بوده؛ در این عبقریّه، چند یاقوته است.

[ملا محمد تقی مجلسی ] 1 یاقوتة

خواب عالم قدوسی، مرحوم ملّا محمد تقی مجلسی است.

آن مرحوم در جلد چهارم شرح من لا یحضره الفقیه ضمن احوال متوکّل بن عمیر، راوی صحیفه کامله سجادیّه، ذکر نموده: من در اوایل بلوغ، طالب مرضات خداوندی و ساعی در طلب رضای او بودم و مرا از ذکر جنابش قراری نبود، تا آن که میان بیداری و خواب دیدم صاحب الزمان علیه السّلام در مسجد جامع قدیم اصفهان ایستاده؛ قریب به در طنابی- که الآن محل تحصیل من است- به آن جناب سلام کردم و قصد کردم پای مبارکش را ببوسم. نگذاشتند و مرا گرفتند. سپس دست مبارکش را بوسیدم و از آن جناب مسایلی را که بر من مشکل شده بود، پرسیدم؛ یکی از آن ها این بود که در نماز خود وسوسه داشتم و می گفتم آن ها به نحوی نیست که از من خواسته اند و من به قضا مشغول بودم و نماز شب برایم میسّر نبود.

از شیخ خود، شیخ بهایی، از حکم آن سؤال کردم. گفت: یک نماز ظهر و عصر و مغرب به قصد نماز شب به جای آور و من چنین می کردم.

ص: 653

از حجّت علیه السّلام سؤال کردم نماز شب بخوانم؟

فرمود: بخوان و مانند آن نماز مصنوعی که می کردی به جای نیاور و مسایل دیگری که از خاطرم رفته.

آن گاه گفتم: ای مولای من! برایم میسّر نمی شود که در هر وقتی، خدمت جناب شریفت برسم، پس کتابی به من عطا کن که همیشه به آن عمل کنم.

فرمود: من به جهت تو، کتابی به مولا محمد تاج عطا کردم و من در خواب او را می شناختم، فرمود: برو و آن کتاب را از او بگیر!

سپس از در مسجد که مقابل روی آن جناب بود به سمت دار بطّیخ، محلّه ای از اصفهان، بیرون رفتم.

چون به آن شخص رسیدم و مرا دید، گفت: صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- تو را نزد من فرستاده.

گفتم: آری! آن گاه کتاب کهنه ای از بغل خود بیرون آورد. وقتی آن را باز کردم؛ برایم ظاهر شد آن، کتاب دعاست، آن را بوسیدم و بر چشم خود گذاشتم، از نزد او برگشتم و به سوی صاحب- عجّل اللّه فرجه- متوجّه شدم، ناگاه بیدار شدم و آن کتاب با من نبود، پس به جهت فوت آن کتاب تا طلوع فجر گریه و ناله کردم.

چون از نماز و تعقیب فارغ شدم، در دلم چنین افتاده بود که مولانا محمد، همان شیخ بهایی است و حضرت او را تاج نامید، چون اشتهارش در میان علماست، لذا به مدرس او رفتم که در جوار مسجد جامع بود، او را دیدم که مشغول مقابله صحیفه کامله است و خواننده، سیّد صالح آقامیر ذو الفقار گلپایگانی بود. ساعتی نشستم تا از آن کار فارغ شد و ظاهرا کلام ایشان در سند صحیفه بود، لکن به جهت غمی که بر من مستولی بود، سخن او و سخن ایشان را نفهمیدم. نزد شیخ رفتم و خواب خود را به او گفتم و به جهت فوت کتاب گریه می کردم.

شیخ گفت: تو را به علوم الهی، معارف یقینی و تمام آن چه همیشه می خواهی، بشارت باد! و بیشتر صحبت من با شیخ، در تصوّف بود و او به آن مایل بود. قلبم ساکن

ص: 654

نشد و با گریه و تفکّر بیرون رفتم، در دلم افتاد به آن سمتی بروم که در خواب به آن جا رفتم. چون به محلّه دار بطّیخ رسیدم، مرد صالحی دیدم که اسمش آقا حسن و ملقّب به تاج بود. وقتی به او رسیدم، بر او سلام کردم. گفت: یا فلان! کتب و قضیّه ای نزد من است که هر طلبه ای از آن ها می گیرد، به شروط وقف عمل نمی کند و تو به آن عمل می کنی، بیا و به این کتب نظر کن و هرچه را به آن محتاجی برگیر! پس با او به کتابخانه اش رفتم. اوّلین کتابی که به من داد، همان بود که در خواب دیده بودم، شروع به گریه و ناله کردم و گفتم: مرا کفایت می کند و در خاطر ندارم خواب را برایش گفتم یا نه.

نزد شیخ آمدم و شروع کردم به مقابله با نسخه ای که جدّ پدر او از نسخه شهید نوشته بود و شهید نسخه خود را از نسخه عمید الرؤسا و ابن سکون نوشته بود و با نسخه ابن ادریس بدون واسطه یا به یک واسطه مقابله کرده بود و نسخه ای که حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- به من عطا فرمودند، از خطّ شهید نوشته شده بود و با آن نسخه نهایت موافقت را داشت؛ حتّی در نسخه هایی که در حاشیه آن نوشته شده بود، بعد از آن که از مقابله فارغ شدم، مردم نزد من شروع به مقابله کردند و به برکت عطای حجّت- عجّل اللّه فرجه- در بلاد ما صحیفه کامله ای گردید و مانند آفتاب در هر خانه، مخصوصا در اصبهان طالع شد، زیرا اکثر مردم، صحیفه های متعدّد دارند و اکثر ایشان، صلحا و اهل دعا و مستجاب الدعوه شدند و این آثار معجزه ای از حضرت صاحب علیه السّلام است و آن چه خدا به سبب صحیفه به من عطا فرمود، نمی توانم احصا کنم.(1)

[خواب سجاده چی آقای بهبهانی ] 2 یاقوتة

خواب سجّاده بردار آقای بهبهانی است.

العالم الربّانی و الفاضل الصمدانی، الحبر الملّی آقا آخوند ملّا علی قزوینی، صاحب

ص: 655


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 278- 276.

تألیفات رشیقه و تدقیقات رقیقه؛ مثل کتاب صیغ العقود که در این زمان، در میان فضلا متداول و معروف است و کتاب معدن الأسرار که میان اهل علم و منبر، مشهور است؛ در کتاب مزبور نقل نموده: توسّط ثقات از علمای اعلام از استاد الاساتید آقا محمد باقر بن محمد اکمل بهبهانی حکایت شده، فرمودند: در اوّل ورودم به کربلای معلّا، مردم را در منبر، موعظه می کردم.

روزی طی بیانات، حدیث شریفی که در خرایج راوندی است، بر لسانم جاری شد که مضمون آن این است: زیاد مگویید که چرا آن حضرت ظهور نمی کند؟ چون شما طاقت سلوک با او را ندارید، زیرا لباس او خشن و درشت و خوراک او، نان جو است، سپس گفتم: غیبت صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- از الطاف الهی است، زیرا ما قوّه اطاعت وی را نداریم. اهل مجلس به یکدیگر نگاه و شروع به نجوا کردند که این مرد راضی نیست آن حضرت ظهور کند تا مبادا ریاستش زایل شود و به حدّی میان مردم زمزمه شد که من خایف شده، با سرعت از منبر فرود آمده، به خانه رفتم و در را به روی مردمان بستم.

ساعتی بعد کسی دقّ الباب نمود. عقب در آمدم و گفتم: کیستی؟

گفت: فلانی که سجّاده بردار تو هستم. در را گشودم، او سجّاده را از همان جا به صحن خانه انداخت و گفت: ای مرتد! سجّاده خود را بردار که در این مدّت، به عبث به تو اقتدا کردیم و عبادات خود را باطلا به جای آوردیم. من سجّاده را برداشتم و آن مرد رفت، از خوف، در را محکم بستم و متحیّر نشستم.

چون پاسی از شب گذشت، دقّ الباب نمودند، من با خوف تمام، عقب در رفتم و گفتم: کیستی؟ دیدم همان سجّاده بردار است که با عذر تمام و الحاح، اظهار عجز، معذرت، ذلّ و مسکنت می نماید، قسم های مغلّظه به من می دهد که در را بگشایم و من از خوف، در را نمی گشودم، این قدر، قسم یاد کرد و عجز نمود که یقینم به صدق وی محکم شد، در را گشودم، ناگاه دیدم بر قدم های من افتاد و پاهایم را بوسه زد.

به او گفتم: ای مرد مسلمان! سجّاده آوردن اوّل و مرتد گفتنت به من چه بود و این

ص: 656

قدم بوسیدنت چیست؟

گفت: مرا ملامت مکن! از نزد شما رفتم، نماز مغرب و عشا را به جای آورده و خوابیدم، در عالم رؤیا دیدم حضرت صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- ظهور فرموده، من با شتاب، تمام خدمتش مشرّف شدم. به من فرمود: ای فلان! این عبای تو مال فلانی است و تو ندانسته آن را از دیگری گرفته ای، باید به صاحبش ردّ کنی. عبا را به صاحب اصلی اش ردّ نمودم.

سپس فرمود: قبای تو نیز از فلان شخص است و تو او را از دیگری خریده ای، باید آن را هم به صاحب اوّلی اش برگردانی، چنین امر نمود تا تمام البسه ام را به مردم دادم. پس شروع به خانه، ظروف، فروش، مواشی، عقارات من و سایر مخلّفات نمود و برای هر یکی، مالکی معیّن فرمود و آنان را به او ردّ نمود.

سپس فرمود: زنی که در حباله تو می باشد، خواهر رضاعی تو است و تو ندانسته، او را تزویج کرده ای، باید او را هم به اهلش ردّ نمایی! او را هم ردّ کردم. پسری قاسم علی نام دارم، ناگاه در آن اثنا، در آن جا پیدا شد و همین که نظر آن حضرت بر او افتاد، فرمود: این پسر نیز از همین زن پیدا شده و ولد حرام خواهد بود. این شمشیر را بردار و او را گردن بزن! آن هنگام، در غضب شدم و گفتم: به خدا قسم! تو سیّد و از ذرّیّه پیغمبر نیستی، چه رسد که صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- باشی، همین که این سخن را گفتم، از خواب بیدار شدم. دانستم قوّه اطاعت و فرمان برداری او را نداریم و صدق فرمایش جناب عالی بر من معلوم شد، از کرده خود نادم و از گفته خود، پشیمانم! مرا عفو فرما!

[زنی به نام ملکه ] 3 یاقوتة

خواب زنی ملکه نام از اهل تسنّن است که در زمان توقّف و مجاورت مؤلّف حقیر در نجف اشرف واقع شد.

کیفیّت آن به نحو اجمال این است: داعی در سال هزار و سی صد و هفده از هجرت

ص: 657

نبوی در نجف اشرف- زاد اللّه الشرف فوق الشرف- مشرّف بودم، در آن سال معجزه ای از مهدی آل، نسبت به زنی از اهل ضلال کالشّمس فی رائعة النهار، آشکار گردید و بهتر است در این باب آن چه را ترجمه نماییم که عالم جلیل و محدّث نبیل، المبرء من کلّ شین، مرحوم حاجی میرزا حسین نوری در کتاب کشف الأستار خود ذکر کرده و جواب قصیده ای است که از یکی از عامّه در انکار حیات و غیبت امام عصر، انشاد نموده، آن مرحوم همین کیفیّت خواب و معجزه را، چون خودش در آن اوقات در قید حیات و در نجف اشرف بوده، از خطّ سیّد محمد سعید افندی نقل نموده که آن سیّد، در نجف اشرف در مدرسه ای که از طرف مشرق قریب به باب وادی السلام است، مدرّس و خطیب بود این حقیر در آن اوقات، مکرّر با آن سیّد ملاقات کردم و الحق در قرائت قرآن در عصر خود، بی نظیر بود.

الحاصل: معاصر مرحوم در کتاب مزبور، نقل می نماید که سیّد مزبور که خودش از طایفه اهل تسنّن است، به سوی آن مرحوم مطلبی نگاشته و ترجمه آن این است:

فاضل رشید، سیّد محمد سعید الافندی الخطیب، حدیث کرد در آن چه به خطّ خودش نوشته بود که کرامتی برای آل رسول است، بر او و بر آلش صلوات و سلام باد که بیان آن، برای برادران ما که از اهل اسلام هستند، سزاوار است.

آن کرامت این است: زنی که اسمش ملکه، دختر عبد الرحمن و زوجه ملّا امین بود- که شوهرش معاون ما در مکتب حمیدی بود که در نجف اشرف واقع است- در شب دوّم ماه ربیع الاوّل، سال هزار و سی صد و هفده هجری و موافق با شب سه شنبه بود، که او به صداع شدیدی مبتلا شد. چون صبح نمود، روشنی از هر دو چشمش رفته و نور چشمانش گرفته شده بود، به نحوی که هیچ چیز را نمی دید، پس مرا به این کیفیّت خبر دادند، من به شوهرش، ملّا امین، گفتم: او را شبانه به روضه حضرت مرتضی علی علیه السّلام ببر و آن حضرت را پیش خداوند، شفیع قرار بده و او را بین این زن و خداوند واسطه نما؛ شاید باری تعالی به برکت آن جناب به این زن شفا کرامت فرماید.

در آن شب که شب چهارشنبه بود، مسامحه نموده، به واسطه کثرت درد و المی که

ص: 658

آن زن داشت به روضه مطهّره نرفتند. آن شب، قدری درد چشم آن زن تخفیف پیدا کرده، خوابید. در خواب دید، شوهرش ملّا امین زن دیگری که اسمش زینب است را در رفتن به زیارت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام اعانت می نماید و چون به سوی روضه منوّره می رفتند، در بین راه، گویا مسجد بزرگی دیدند که مملو و پر از جمعیّت است.

به جهت تماشاکردن آن مسجد و اشخاص، داخل مسجد شدند، گویا یک نفر از آن جمعیّت، صدا زد: یا ملکه! مترس ان شاء اللّه هر دو چشم تو شفا می یابد.

ملکه گوید؛ به او گفتم: تو کیستی؟ بارک اللّه!

آن بزرگوار فرمود: منم مهدی علیه السّلام. آن زن از خواب بیدار شد، درحالی که خوشحال و فرحناک بود.

چون صبح روز چهارشنبه، سوّم ماه مزبور شد، آن زن با زنان بسیاری از نجف اشرف بیرون رفته، در مقام مهدی- عجّل اللّه فرجه- داخل شدند که از محوّطه نجف اشرف خارج و داخل وادی السلام است.

ملکه به تنهایی در محراب آن مقام شریف وارد شده، شروع به گریه و تضرّع و زاری نمود. سپس حالت غشوه ای به او روی داد، در آن حال دو مرد جلیل را دید که یکی از آن ها بزرگ تر از دیگری و در جلو و یکی دیگر کوچک تر و عقب او بود.

مرد بزرگ تر به ملکه گفت: مترس و به خود خوف راه مده!

ملکه گفت: تو کیستی؟

فرمود: من علی بن ابی طالب علیه السّلام و این مردی که عقب من است، ولدم، مهدی- عجّل اللّه فرجه- است.

مرد بزرگ تر به زنی که آن جا ایستاده بود، امر فرمود و گفت: ای خدیجه! برخیز، دست خود را بر چشم های این مسکینه بکش و مسح نما!

آن زن برخاست و چشم های ملکه را مسح نمود. سپس آن زن از حالت غشوه به خود آمد. دید، چشم هایش نورانی تر و بیناتر از اوّل است. زن هایی که با او بودند، بالای سرش جمع شده، صداهای خود را به صلوات و تحیّات بلند نمودند، طوری که عامّه

ص: 659

اهل نجف اشرف، صداهای آن ها را از وادی السلام می شنیدند.

از جمله، مؤلّف این رساله بود، گویا الآن که قریب چهارده سال از آن قضیّه می گذرد، صدای آن ها دو گوش مرا پر کرده است. پس با همین هیأت او را وارد نجف اشرف نموده، در حرم محترم حضرت امیر علیه السّلام داخل شدند.

سیّد مزبور گوید: بحمد اللّه دو چشم آن زن نیکوتر از اوّل اند و آن چه ما ذکر کردیم برای دو بزرگواری که به آن ها اشاره کردیم، کم است، زیرا از این قسم کرامات، بلکه بزرگ تر این، از برای خدّام آن دو بزرگوار که از صلحااند به اذن و اجازه مولای جلیل شان واقع می شود، پس چگونه برای اعیان آل سیّد المرسلین ظاهر نشود، این، آن چیزی است که حقیر مدرّس و خطیب در نجف اشرف، سیّد محمد سعید- اعاث اللّه علی حبّهم امین- مطّلع شده، انتهی.

[حاجی محمد رازی ] 4 یاقوتة

خواب حاجی محمد رازی، الرّاقی فی درجات الجنان الی اعلی المراقی است.

المعاصر المرحوم آقا خوند ملّا محمود عراقی در کتاب دار السلام از ثقه جلیل، حاجی میرزا محمد رازی نقل نموده که اصل او از مشهد عبد العظیم و ساکن نجف اشرف می باشد و خانه اش از جانب جنوب به صحن مقدّس متّصل است و مواظب طاعات و زیارات و حالت انزواست.

شرح واقعه، این است: حقیر روزی در خانه حاجی مزبور بودم، اتّفاقا کلام در خصوص احوال امام عصر علیه السّلام و ذکر کسانی که به شرف ملاقات آن حضرت فایز شده اند، به میان آمد و هریک در این باب سخنی گفتیم، تا آن که حاجی مزبور در اثنای کلام ذکر کرد: من بسیار شوقمند لقای آن بزرگوار بودم و با خود می گفتم اگر من هم در عداد شیعیان آن حضرت معدود بودم، در خواب یا در بیداری به شرف ملاقات او فایز می گردیدم، پس شایسته آن نیستم و قصوری در من است و از این جهت ترس و

ص: 660

اضطراب زیاد داشتم، تا آن که به زیارت قبله هفتم و امام هشتم، حضرت رضا علیه السّلام موفّق گردیدم و پس از زیارت، به نجف اشرف مراجعت کردم.

چند روزی از آن گذشت. یک شب در خواب دیدم شخصی به من گفت: امام عصر به نجف تشریف آورده، پرسیدم: کجاست؟

گفت: در مسجد هندی که از مساجد معتبر آن بلد شریف می باشد. چون این را شنیدم، مسرور شدم و با سرعت و تعجیل تمام، به اراده زیارت و دریافت شرف حضور آن بزرگوار، به سوی آن مسجد روانه گردیدم.

داخل مسجد که شدم، آن بزرگوار را دیدم که در بیخ مسجد ایستاده و اجتماع خلق در مسجد به حدّی می باشد که راه عبور بر آن طرف را بسته اند و نمی شود نزدیک شد.

مأیوسانه ایستادم و با خود گفتم؛ مردم در همه امور پیش دستی می نمایند و دیگری را راه نمی دهند. ناگاه دیدم آن بزرگوار سرمبارک را برداشت، نظری به صفحه جماعت خلق انداخت، چشم مبارکش به من افتاد و به اشاره دست، مرا به سوی خود خواند.

وقتی جماعت آن نوع ملاطفت را دیدند، کوچه و راه دادند و من نزد آن حضرت رفتم. آن بزرگوار به من اظهار رأفت و مرحمت نمودند و فرمودند: آن وقت که از مشهد مراجعت کرده بودی و در آن بالاخانه نشسته بودی، ما به دیدن تو آمدیم، لکن نشناختی.

چون این را شنیدم، دانستم در بعض ایّام مراجعت من از مشهد که در بالاخانه بیرونی برای آمدن مردم نشسته بودم، آن بزرگوار به لباس عامّه بلد و کسانی که برای دیدن زایرین به اراده محض دریافت ثواب بدون قصدی که شناخته شوند و چشم بازدید داشته باشند، تشریف آورده اند و من او را در عداد ایشان دانسته ام و ملتفت این که آن مولای من و دیگران، بلکه آقای اهل زمین و آسمان است، نشده ام.

از این کلام منفعل گشته، از خواب بیدار شدم و به خدمت آن سرور در بیداری و خواب مسرور گشتم و به شکرانه این نعمت عظمی و این که در عداد اهل آن درگاه، معدودم، سجده شکر به جا آوردم و الحمد للّه.

ص: 661

[هم درس شیخ حرّ عاملی ] 5 یاقوتة

خواب شیخ محمد، هم درس مرحوم شیخ حرّ عاملی است.

چنان که مرحوم شیخ مزبور در کتاب اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات (1)رموده: به تحقیق جماعتی از ثقات اصحاب ما، مرا خبر دادند که ایشان صاحب الامر علیه السّلام را در بیداری دیدند و از آن جناب معجزات متعدّدی مشاهده نمودند و ایشان را به مغیّباتی خبر داد و برایشان دعا کرد، دعاهایی که مستجاب شده بود و ایشان را از خطرهای مهلک نجات داد. فرمودند: روز عیدی در بلاد خودمان، در قریه مشغرا نشسته بودیم و ما جماعتی از طلّاب علم و صلحا بودیم.

من به ایشان گفتم: کاش می دانستیم در عید آینده، کدام یک از این جماعت زنده و کدام مرده است. مردی که نام او شیخ محمد و در درس شریک ما بود، گفت: من می دانم در عید دیگر و عید دیگر و عید دیگر تا بیست و شش سال زنده ام و از او ظاهر شد که در این دعوی جازم است و مزاح نمی کند.

به او گفتم: تو علم غیب می دانی؟

گفت: نه! لکن من مهدی علیه السّلام را در خواب دیدم و به مرض سختی مریض بودم و می ترسیدم بمیرم درحالی که عمل صالحی برایم نیست که خدای عزّ و جلّ را به آن عمل ملاقات نمایم.

پس به من فرمود: مترس! زیرا خداوند تو را از این مرض شفا می دهد، بلکه تا بیست و شش سال زندگانی خواهی کرد. آن گاه به من جامی عطا فرمود که در دستش بود. نوشیدم و آن مرض از من کناره کرد و شفا حاصل شد و می دانم این کار شیطان نیست.

من چون سخن آن مرد را شنیدم، تاریخ آن را نوشتم و آن سنه هزار و چهل و نه بود، مدّتی بر آن گذشت و من سنه هزار و هفتاد و دو به سوی مشهد مقدّس انتقال کردم.

ص: 662


1- اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ص 340.

چون سال آخر شد، در دلم افتاد که مدّت گذشت، پس به آن تاریخ رجوع کردم و حساب نمودم، دیدم از آن زمان، بیست و شش سال گذشت، گفتم: سزاوار است آن مرد، مرده باشد. مدّت یک یا دو ماه نگذشت که مکتوبی از برادرم رسید، او، در آن بلاد بود و به من خبر داد آن مرد در همان سال وفات کرده است.

[شیخ حرّ عاملی ] 6 یاقوتة

خود شیخ حرّ عاملی امام را در خواب دیده است.

چنان که در کتاب مزبور(1)ست که فرمود: من در زمان کودکی که ده ساله بودم، به مرض سختی مبتلا شدم، به نحوی که اهل و اقاربم جمع شدند و گریه می کردند، برای عزاداری مهیّا شدند و یقین کردند من در آن شب خواهم مرد.

آن گاه پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و دوازده امام علیهم السّلام را دیدم و حال آن که من میان خواب و بیداری بودم. برایشان سلام کردم و با یک یک مصافحه نمودم و میان من و حضرت صادق علیه السّلام سخنی گذشت که در خاطرم نماند؛ جز آن که آن جناب در حقّ من دعا کرد، سپس بر صاحب علیه السّلام سلام کردم و با آن جناب مصافحه نمودم، گریستم و گفتم: ای مولای من! می ترسم در این مرض بمیرم و مقاصد خود را از علم و عمل به دست نیاوردم.

فرمود: مترس! زیرا تو در این مرض نخواهی مرد؛ بلکه خداوند تو را شفا می دهد و عمری طولانی خواهی کرد. آن گاه قدحی به دست من داد، از آن آشامیدم، در حال، عافیت یافتم و مرض بالکلیّه از من زایل شد، نشستم و اهل و اقاربم تعجّب کردند، بعد از چند روز ایشان را به آن چه دیده بودم، خبر کردم.

ص: 663


1- اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج 5، ص 338.

[مصطفی الحمّود] 7 یاقوتة

خواب مصطفی الحمّود سنّی است.

عالم جلیل معاصر، المبرّء من کلّ شین، مرحوم حاجی میرزا حسین نوری.

در کتاب نجم الثاقب (1)ز ثقه عدل امین آقا محمد، شمعدار حرم عسکریّین، در مدّت چهل سال و محلّ وثوق سیّد الفقها، مرحوم میرزای شیرازی، نقل نموده: مردی از اهل سنّت سامرّه که به او مصطفی الحمّود می گفتند، در ردیف خدّام بود که جز آزردن زوّار و گرفتن مال آن ها به هر حیله و مکر، شغلی ندارند و غالب اوقات در سرداب مقدّس در آن صفّه کوچک بود که پشت شباک ناصر عبّاسی است و اغلب زیارات مأثوره را حفظ بود، هرکس در آن مکان شریف داخل می شد و شروع به زیارت می کرد، آن خبیث او را از حالت زیارت و حضور قلب می انداخت و پیوسته، خواننده را به اغلاطی که غالب عوام از آن ها خالی نیستند، ملتفت می کرد.

شبی در خواب، حضرت حجّت علیه السّلام را دید که به او می فرماید: تا کی زوّار مرا می آزاری و نمی گذاری زیارت بخوانند؟ تو را چه مداخله در این کار؟ بگذار ایشان هر آن چه می خواهند بگویند پس بیدار شد درحالی که خداوند هر دو گوش او را کر نمود، پس از آن، دیگر چیزی نشنید و زوّار از او آسوده شدند، چنین بود، تا آن که به اسلاف خویش پیوست.

[بعضی از صلحا] 8 یاقوتة

خواب بعضی از صلحاست.

ایضا علّامه مزبور در کتاب مذکور(2)ز سیّد فضل اللّه راوندی در کتاب دعوات (3)

ص: 664


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 737؛ بحار الانوار، ج 53، ص 275- 274.
2- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 637.
3- الدعوات، ص 156.

از بعضی از صالحین نقل نموده که گفت: در بعضی اوقات، برخاستن برای نماز بر من صعب شده بود و این، مرا محزون کرده بود. آن گاه صاحب الزمان علیه السّلام را در خواب دیدم و فرمود: بر تو باد به آب کاسنی، به درستی که خداوند این کار را بر تو آسان می کند. آن شخص گفت: من بسیار آب کاسنی را خوردم. سپس برخاستن برای نماز بر من سهل شد.

[خواجه نصیر طوسی ] 9 یاقوتة

خواب خواجه نصیر الدین طوسی است.

چنان که معاصر عراقی در دار السلام گفته: چهارم این طایفه؛ یعنی کسانی که در خواب، حضور آن حضرت شرفیاب شده اند، خواجه نصیر الملّة و الدین سلطان الحکماء و المتکلّمین، عالم ربّانی و محقّق صمدانی، محمد بن محمد بن حسن طوسی است که اصل او از قریه جهرود ساوه بوده و ولادت با سعادت او، در یازدهم جمادی الأولی از سال پانصد و نود و هفت که روز وفات امام فخر رازی است، در شهر طوس اتّفاق افتاده که مادّه تاریخ او با آیه کریمه قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً(1)وافق آمده، ماه صفر شش صد و چهل و چهار از تألیف شرح اشارات فارغ شده و روز سه شنبه هجدهم ماه جمادی الاولی از سال شش صد و پنجاه و هفت در شهر مراغه، ابتدای بنای زیج و رصد کرده و در هجدهم ماه ذی حجّه، سال شش صد و هفتاد و دو این جهان را بدرود نموده؛ تمام عمر شریفش، هفتاد و پنج سال بوده است.

شرح این واقعه از قراری که در السنه مشهور و در جمله ای از کتب مسطور است؛ این است که آن جناب مدّت بیست سال کتابی در مناقب اهل بیت عصمت تألیف نمود و آن را، با خود به بغداد برد که به نظر خلیفه عبّاسی برساند.

اتفاقا وقتی رسید خلیفه با ابن حاجب، برای تفرّج و تماشا، میان شطّ بغداد بودند.

ص: 665


1- سوره اسراء، آیه 81.

خواجه آن کتاب را نزد خلیفه نهاد و خلیفه آن را به ابن حاجب داد، چون نظر آن ناصب به مناقب ائمّه اطهار علیهم السّلام افتاد، از شدّت بغض، آن کتاب را در آب انداخت و از روی استهزا گفت: اعجبتنی تلمّه؛ از انداختن این کتاب به آب خوشم آمد. سپس روی خود به آن جناب کرده، گفت: آقا خوند اهل کجایی؟

خواجه فرمود: اهل طوسم.

گفت: از گاوان یا از خران آن مکانی؟

خواجه فرمود: بلکه از گاوان آن مکان.

ابن حاجب گفت: شاخت کجاست؟

خواجه فرمود: شاخم را در طوس گذاشته ام. می روم می آورم. خواجه مهموم و مغموم و محروم، روی به دیار خود نهاد.

اتّفاقا شبی در خواب دید بقعه ای در مکانی واقع و در آن بقعه، مقبره ای است که بر آن مقبره، صندوقی است و بر آن صندوق، دعای سلام، معروف به دوازده امام خواجه را نوشته اند و حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- در آن مقام نشسته، سپس آن بزرگوار، آن سلام را با دعای توسّل معروف و کیفیّت ختم به خواجه تعلیم فرمود. چون از خواب بیدار شد، بعض آن را فراموش کرده بود، بار دیگر خوابید.

ثانیا همان واقعه را به عینها دید و آن جزء فراموش شده را از آن بزرگوار تلقّی کرد، بیدار شده، مجموع آن را در لوح خاطر خود ثبت دید و آن را به رشته تحریر درآورد.

پس، برای تلافی عمل خلیفه و ابن حاجب، مشغول ختم آن گردید، تا این که به اجابت، مقرون شده، آن حضرت او را بشارت داد که قضای حاجت او، به دست کودکی که به تربیت او بزرگ گردد و به تاج سلطنت فایز شود، بشارت داد و به شهر و بلد او اشاره فرمود.

خواجه به رمل، محلّه آن پادشاه را تعیین کرد و خانه او را تحقیق نمود. زنی را در آن خانه دید که دو طفل داشت، آن دو طفل را از او درخواست کرد و در کنف تربیت خود درآورد، و به فراست دانسته، پادشاه کدام یک از ایشان است و آن، هلاکوخان

ص: 666

بود، پس در تربیت او، غایت اهتمام را مرعی داشت، تا آن که به حدّ رشد رسید.

روزی به او گفت: اگر تو پادشاه شوی، عوض زحمت مرا به چه چیز می دهی؟

گفت: به آن که تو را وزیر خود کنم.

گفت: در این خصوص عهدنامه ضروری است.

گفت: چنین است و به او عهدی داد. زمانی نگذشت که هلاکوخان، حاکم خراسان را کشت، در جای او نشست و خواجه را وزیر خود کرد. پس از آن استیلا در بلاد خراسان، به سوی بلاد خارج از آن عنان کشید و شهربه شهر در حیطه تصرّف درآورد، تا آن که به بغداد شتافت و معتصم عبّاسی را که خلیفه بود، مستأصل کرد، گرفت و کشت. داد اهل آن دیار بداد و ابن حاجب، وقتی واقعه را چنان دید، در خانه شخصی پنهان شد، طشتی را پر از خون کرد، بر سر آن طشت، چیزی گذاشت، بر بالای آن چیز، فراشی پهن کرد و بر آن نشست که از دلالت رمل خواجه، مأمون ماند.

خواجه چون رمل بینداخت، ابن حاجب را در بالای دریای خون دید و حیران بماند، هرچه از او جویا شد، اثری نیافت و خبری نشنید. آخر الأمر صلاح و تدبیر چنان دید که چند گوسفند وزن کند، به اهل بغداد تقسیم نماید و بعد از زمانی به همان وزن، قبض کند و از آن جمله، گوسفندی به مهمان دار ابن حاجب داد، او در تدبیر آن که گوسفند را چگونه نگهداری کند که در وقت تسلیم تفاوتی در آن نباشد، با ابن حاجب مشورت کرد.

گفت: تدبیر آن است که بچّه گرگی به دست آوری و هر روز از صبح تا شام گوسفند را علوفه تمام داده، چون شب آید، آن گرگ را به آن بنمایی. چنان که در آن روز که گوسفند فربه گشته، با دیدن گرگ از وزنش کاسته شود و با مداومت بر این عمل، چندان که گوسفند نزد تو باشد، در آن تفاوت ظاهر نگردد.

آن مرد، این طریقه را تا روزی که گوسفند را استرداد کردند، معمول داشت. پس همه آن گوسفندها را با تفاوت دیدند مگر آن را، خواجه به فراست دانست ابن حاجب در خانه آن شخص است و این تدبیر از او می باشد، لذا فرستاد او را آوردند و در

ص: 667

محضر خواجه و هلاکو، بداشتند.

خواجه به او گفت: شاخ من، این پادشاه است که وعده آوردنش را کردم. سپس او را با خود کنار شطّ برد و به احضار کتب او امر نمود، جمیع آن ها را از تألیفات خودش و غیر آن ها، در محضر او در آب انداخت و اعجبتنی تلمّه می گفت ما مگر شافیه و کافیه و مختصر را که در صرف و نحو و اصول اند و برای مبتدی، نافع می باشند.

آن گاه فرمود ابن حاجب را، مانند گوسفندی پوست کندند و بدنش را در شطّ انداختند، ابن حاجب در آن زمان جوان بود و خط بر عارض او روییده بود.

مؤلّف گوید: مرحوم آقا محمد علی کرمانشاهی، خلف آقای بهبهانی در کتاب مقامع الفضل خود گفته: این حکایت از جمله مشهوراتی است که اصل ندارد، زیرا وفات ابن حاجب که نام او عثمان بن عمرو بن ابی بکر مالکی بوده، در اسکندریّه مصر در روز شانزدهم شوّال سال شش صد و چهل و شش واقع شده و فتح بغداد، به دست هلاکو و خواجه در سال شش صد و پنجاه و پنج بوده است.

[عالم معاصر عراقی ] 10 یاقوتة

خواب عالم معاصر عراقی، مؤلّف کتاب قوامع الاصول و لوامع الفقه و دار السلام است.

در کتاب اخیر فرموده: در سال هفتاد و سه، بعد از هزار و دویست بعد از هجرت که اوایل مجاورت و وقوف من در نجف اشرف بود و سال سوّم ورود آن ارض اقدس بود، شبی در خواب دیدم از باب قبله صحن مطهّر، داخل دالان شدم و دیدم در صحن مطهّر، ازدحام عامی است. از شخصی پرسیدم، باعث این ازدحام چیست؟

گفت: مگر نمی دانی حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- ظهور فرموده و اینک میان صحن، ایستاده، مردم با او بیعت می کنند.

چون این را شنیدم، متحیّر شدم که اگر بروم بیعت کنم، شاید آن حضرت نباشد و

ص: 668

بیعت با باطل واقع شود؛ والّا شاید آن حضرت باشد و بیعت با حق ترک شود.

با خود گفتم می روم، با او اظهار بیعت کرده، دست خود را به سوی دست او دراز می کنم، اگر امام باشد می داند من در امامتش شکّ دارم؛ دست خود را کشیده، بیعت مرا قبول نکند. پس معلوم می شود او امام است و با او بیعت می کنم و اگر امام نباشد و ضمیر مرا نداند اگر دست خود را به جهت بیعت به من دهد، آن گاه دانسته شود امام نباشد و من با او، بیعت نکنم و دست خود را بکشم.

چون این امر را در ضمیر گرفته، داخل صحن شدم، جمال عدیم المثال آن حضرت را مشاهده کردم. جازم شدم آن حضرت می باشد، از ضمیر خود غفلت کرده، دست خود را برای بیعت دراز کردم؛ چون آن بزرگوار آن را بدید، دست مبارک خود را کشید، حقیر از ملاحظه این حال، خجل و پریشان حال شدم. آن حضرت وقتی این حالت را دید، تبسّم نموده، فرمود: معلوم شد من امامم؟! سپس دست مبارک دراز کرده، اشاره به بیعت نمود، حقیر ملتفت ضمیر خود گردیده، مسرور شده، بیعت نمودم و از غایت شوق، مشغول طواف بدن انور اطهرش شدم.

ناگاه شخصی از آشنایان اخیار، از دور نمودار گشته، او را آواز کردم اینک حضرت ظهور فرموده، چون این شنید، بدون تأمّل آمده با آن بزرگوار بیعت کرده، دور او می گشت، پس در این اثنا از خواب بیدار شدم.

[خوابی دیگر از مرحوم عراقی ] 11 یاقوتة

ایضا خواب معاصر مذکور است.

در کتاب مزبور گفته، بعد از نقل خواب اوّل، برای دوّمین بار خواب دوّم بعد از این واقعه، به فاصله چند سال دیگر، در همان مکان شریف واقع شد. بعد از آن که مدّتی در نتیجه کار خود اندیشه بسیار حاصل شد، زیرا بسیاری از سابقین و لاحقین و معاصرین را ملاحظه می نمودم که اوایل امر، در زیّ اخیار بودند بعد از آن منقلب شدند و بعضی

ص: 669

از آن ها با فساد عقیده مردند. این اندیشه و خیال طوری قوّت گرفت که باعث تشویش و اضطراب بال گردید، تا آن که شبی در خواب دیدم آن بزرگوار در مسجد هندی که از مساجد معتبر نجف اشرف می باشد، تشریف دارند و آخر مسجد ایستاده اند و جمعیّت خلق، اطراف آن حضرت را احاطه دارند و حقیر در اوّل مسجد، بین البابین ایستاده ام، به انتظار آن که در وقت خروج، شرفیاب شوم.

ناگاه آن بزرگوار، به اراده خروج تشریف آورده، نزدیک که شد، حقیر خود را بر پاهای مبارک آن بزرگوار انداخته، گریان شدم و عرض کردم: فدایت شوم، عاقبت امر من چگونه خواهد شد؟

چون آن حضرت این را دید، باعطوفت و مرحمت دست مبارک خود را دراز کرده، دست مرا گرفت و با تبّسم و ملاطفه فرمودند: بی تو نمی روم و چنان فهمیدم که مراد آن است که بی تو وارد بهشت نمی شوم. وقتی این بشارت را شنیدم، از غایت سرور بیدار شدم و بعد از آن از اندیشه های سابق، آسوده خاطر شدم، الحمد للّه.

[ملامحمد حسن قزوینی ] 12 یاقوتة

خواب مرحوم حاجی ملّا محمد حسن قزوینی، صاحب ریاض الشهاده است که الحق در تاریخ احوالات معصومین اربعة عشر اوّلین کتاب است، آن مرحوم قزوینی الاصل و المولد، حائری الموقف و شیرازی الموطن بوده و از علمای عهد خاقان مغفور، فتحعلی شاه قاجار است و ترجمه او به نحو وافی در کتاب روضات الجنّات است. هرکس بخواهد به آن کتاب رجوع کند.

بالجمله در کتاب مذکور بعد از ذکر جمله ای از معجزات واقع در سرداب منسوب به آن بزرگوار، می گوید: تعداد و حصر معجزاتی که در این عصر در سرداب مقدّس ظاهر شده، ممکن نیست و آن چه برای خود مؤلّف اتّفاق افتاده این است که بعد از دعا و تضرّع در سرداب مقدّس، حضرت را در خواب دیدم که نوازشم فرمود و وعده

ص: 670

اجابت نمود و در همان زودی مجموع آن چه خواهش کرده بودم و آن جناب وعده داده بود، متحقّق گردید.

[میرزا محمد حسین نایینی ] 13 یاقوتة

خواب عالم فاضل ثقه عدل امین، میرزا محمد حسین نایینی است، چنان که عالم جلیل معاصر، حاجی نوری- زاد اللّه فی انوار تربته- در کتاب نجم الثاقب (1)رموده:

جناب عالم فاضل، صالح ورع، تقی میرزا محمد حسین نایینی اصفهانی فرزند ارجمند جناب عالم عامل و مهذّب کامل، آقا میرزا عبد الرحیم نایینی ملقّب به شیخ الاسلام به ما خبر داد: من برادری از پدر و مادر دارم، نامش میرزا محمد سعید است و الان مشغول تحصیل علوم دینی است و تقریبا در سال هزار و دویست و هشتاد و پنج، دردی در پایش ظاهر شد و پشت قدمش ورم کرد به نحوی که آن را معوج کرد، پس از راه رفتن عاجز شد.

میرزا احمد طبیب، پسر حاجی میرزا عبد الوهاب نایینی را برای معالجه آوردند، معالجه کرد، کجی پشت پا برطرف شد، ورم رفت، مادّه متفرّق شد، چند روزی گذشت، سپس مادّه بین زانو و ساق ظاهر شد، و پس از چند روز مادّه دیگری در همان پا، در رانش و مادّه ای میان کتف پیدا شد، تا آن که هریک از آن ها زخم شد و وجع شدیدی داشت.

معالجه کردند تا منفجر شدند و از آن ها چرک می آمد، قریب یک سال یا بیشتر بر این حال گذشت که مشغول معالجه این قروح بود و به انواع معالجات معالجه کرد، هیچ یک از آن ها ملتئم نشد، هر روز، بر جراحت افزوده می شد و در این مدّت طولانی، قادر نبود پا بر زمین بگذارد و او را از جایی به جایی بر دوش می کشیدند.

از جهت طول مرض، مزاجش ضعیف شد و از کثرت خون و چرک که از آن قروح

ص: 671


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 495- 492.

بیرون رفته بود، جز پوست و استخوان از او چیزی باقی نمانده بود، کار بر والد سخت شد و به هر نوع معالجه که اقدام می نمود، جز زیادی جراحت و ضعف حال و قوا و مزاج اثری نداشت، کار آن زخم ها بدان جا رسید که اگر بر روی یکی از آن دو که یکی بین زانو و ساق و دیگری در ران همان پا بود؛ دست می گذاشتند، چرک و خون از دیگری جاری می شد و در آن ایّام وبای شدیدی در نایین ظاهر شده بود؛ ما از خوف وبا به در قریه ای از قرای آن پناه برده بودیم.

سپس مطّلع شدیم جرّاح حاذقی که به او میرزا یوسف می گفتند، در قریه ای نزدیک قریه ما منزل دارد. والد، کسی نزد او فرستاد و او را برای معالجه حاضر کرد. چون مریض را بر او عرضه داشتند، ساعتی ساکت شد، تا آن که والد از نزد او بیرون رفت و من با یکی از خالوهایم که به او حاجی میرزا عبد الوهّاب می گفتند، نزد او ماندم. مدّتی با او نجوا کرد و من از فحوای آن کلمات دانستم به او خبر یأس می دهد و از من مخفی می کند که مبادا به والده بگویم، پس مضطرب شد و به جزع افتد. سپس والد برگشت.

آن جرّاح گفت: من اوّل فلان مبلغ می گیرم، آن گاه به معالجه شروع می کنم. غرض او از این سخن این بود که امتناع والد از دادن آن مبلغ، پیش از معالجه، وسیله ای برای رفتن او، پیش از اقدام در معالجه باشد. پس والد هم از دادن آن چه پیش از معالجه خواست، امتناع نمود.

او فرصت را غنیمت شمرد و به قریه خود مراجعت نمود، والد و والده دانستند این عمل جرّاح با آن حذاقت و استادی که داشت به جهت یأس و عجز او از معالجه بود.

پس از او مأیوس شدند. من خالوی دیگری در غایت تقوا و صلاح داشتم که به او میرزا ابو طالب می گفتند و در بلد، شهرت داشت که رقعه های استغاثه ایی که او به سوی امام عصر، حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- می نویسد؛ برای مردم سریع الاجابه است و زود تأثیر می کند و مردم در شداید و بلاها بسیار به او مراجعه می کردند.

والده ام از او خواهش کرد برای شفای فرزندش رقعه استغاثه بنویسید. روز جمعه نوشت، والده ام آن را گرفت، برادرم را برداشت و نزد چاهی رفت که نزدیک قریه ما

ص: 672

بود. برادرم آن رقعه را در چاه انداخت و او در بالای چاه، در دست والده معلّق بود، در این حال برای او و والده، رقّتی پیدا شد، هر دو بسیار گریستند و این در ساعت آخر روز جمعه بود. چند روزی نگذشت که من در خواب دیدم سه سوار بر اسب به هیأت و شمایلی که در واقعه اسماعیل هرقلی وارد شده، از صحرا روبه خانه می آیند.

مؤلّف گوید: ما در یاقوته دوّم عبقریّه پنجم، حکایت اسماعیل هرقلی را ذکر نموده ایم، مراجعه شود.

در آن حال، واقعه اسماعیل به خاطرم آمد، در آن روزها بر آن واقف شده بودم و تفصیل آن در نظرم بود. ملتفت شدم آن سوار مقدّم، حضرت حجّت علیه السّلام است و این که آن جناب برای شفای برادر مریض من آمده و برادرم در بستر خود در فضای خانه بر پشت خوابیده یا تکیه داده بود؛ چنان که غالبا چنین بود.

سپس حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- نزدیک آمدند و در دست مبارک نیزه ای داشتند. آن نیزه را در موضعی از بدن او گذاشت، گویا در کتف او بود و به او فرمود:

برخیز که خالویت از سفر آمده، در آن حال چنین فهمیدم که مراد آن جناب از این کلام بشارت به قدوم خالوی دیگری است که داشتم، نامش حاجی میرزا علی اکبر که سفر تجارت رفته و سفرش طول کشیده بود و به جهت طول سفر و انقلاب روزگار از قحط و غلای شدید به امر او خایف بودیم.

چون حضرت نیزه را بر کتف او گذاشت و آن سخن را فرمود، برادرم از جای خواب خود برخاست و به جهت استقبال خالوی مذکور به شتاب به سوی در خانه رفت.

از خواب بیدار شدم، دیدم فجر، طالع و هوا روشن شده و کسی به جهت نماز صبح از خواب برنخواسته، از جای خود برخاستم و پیش از آن که جامه بر تن کنم به سرعت نزد برادرم رفتم، او را از خواب بیدار کردم و به او گفتم: برخیز! حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- تو را شفا داد و دست او را گرفته، برداشتم، به پا ایستاد.

مادرم از خواب برخاست و به من صیحه زد که چرا او را بیدار کردم، چون به جهت شدّت وجع غالب شب را بیدار بود و اندک خواب، در آن حالت غنیمت بود.

ص: 673

گفتم: حجّت- عجّل اللّه فرجه-، او را شفا داده. چون او را به پا داشتم، شروع کرد به راه رفتن در فضای حجره و در آن شب چنان بود که قدرت قدم گذاشتن بر زمین نداشت و قریب به یک سال یا بیشتر، چنین بر او گذشته بود و از مکانی به مکانی او را حمل می کردند.

این حکایت در آن قریه منتشر شد و همه خویشان و آشنایان که بودند، جمع شدند او را ببینند، چون به عقل باور نداشتند و من خواب را نقل می کردم و بسیار فرحناک بودم، از این که من به بشارت شفا مبادرت کردم درحالی که او در خواب بود و چرک و خون در آن روز منقطع شد و پیش از گذشتن هفته و چند روز زخم ها ملتئم شد. بعد از آن، خالو با غنیمت و سلامت وارد شد و در این تاریخ که هزار و سی صد و سه سال بعد از هجرت است، تمام اشخاصی که نام ایشان در این حکایت برده شده، جز والده و جرّاح مذکور که داعی حقّ را لبّیک گفتند همگی در حیات اند و الحمد للّه.

این ناچیز گوید: رقعه استغاثه به سوی حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- به چند نحو روایت شده و در کتب ادعیّه متداول موجود است، لکن نسخه ای به نظر رسیده که در آن کتاب ها نیست، بلکه در مزار و بحار الانوار و کتاب دعای بحار که محلّ جمع آن هاست نیز، ذکر نشده چون نسخه آن کمیاب بود.

لذا نقل آن را در این جا لازم دیدم. فاضل متبحّر محمد بن محمد الطبیب از علمای دولت صفویّه، در کتاب انیس العابدین که علّامه مجلسی در بحار و فاضل خبیر میرزا عبد اللّه اصفهانی در صحیفه ثالثه از آن نقل می کنند، از کتاب سعادات دعای توسّل، به این عبارت برای هر مهمّی و حاجتی نقل کرده.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

«توسّلت الیک یا ابا القاسم محمّد بن الحسن بن علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب النبأ العظیم و الصراط المستقیم و عصمة اللّاجین بامّک سیّدة نساء العالمین و بابائاک الطّاهرین و بامّهاتک الطاهرات بیس و القرآن الحکیم و الجبروت العظیم و حقیقة الأیمان و نور

ص: 674

النّور و کتاب مسطور أن تکون سفیری إلی اللّه تعالی فی الحاجة لفلان او هلاک فلان بن فلان».

این رقعه را در گل پاک و در آب جاری یا در چاهی بینداز و در آن حال، بگو: یا سعید بن عثمان و یا عثمان بن سعید اوصلا قصّتی إلی صاحب الزمان- صلوات اللّه علیه-

نسخه چنین بود لکن، به ملاحظه روایات و طریقه بعضی از رقاع، باید چنین باشد:

یا عثمان بن سعید و یا محمّد بن عثمان ...، الخ و اللّه العالم.

[محمود فارسی ] 14 یاقوتة

خواب محمود فارسی است.

سیّد جلیل و عالم نبیل، بهاء الدین علی بن عبد الحمید الحسینی النجفی النیلی، معاصر شهید اوّل، در کتاب غیبت خود می فرماید: شیخ عالم کامل، قدوه مقری، حافظ محمود، حاج معتمر شمس الحقّ والدین محمد بن قارون مرا خبر داد، گفت: مرا نزد زنی دعوت کردند. نزد او رفتم و من می دانستم او زنی مؤمنه و از اهل خیر و صلاح است. پس اهلش، او را به محمود فارسی، معروف به اخی بکر تزویج کردند، به او و اقاربش بنی بکر می گفتند و اهل فارس به شدّت تسنّن و نصب و عداوت اهل ایمان مشهوراند و محمود در این باب اشدّ ایشان بود، خداوند تبارک و تعالی برای شیعه شدن به او توفیق داد، به خلاف اهل او که به مذهب خود باقی بودند.

به آن زن گفتم: عجب است، چگونه پدرت جوانمردی کرد و راضی شد که تو با این ناصبیان باشی و چه اتّفاق افتاد که شوهرت، با اهل خود مخالفت کرده، مذهب ایشان را ترک کرد.

زن گفت: ای مقری! به درستی که برای او حکایت عجیبی است که هرگاه اهل ادب آن را بشنوند، حکم می کنند آن از عجایب است.

ص: 675

گفتم آن حکایت چیست؟

گفت: از او بپرس، تو را خبر می دهد.

آن شیخ فرمود: چون نزد محمود حاضر شدیم، گفتم: ای محمود چه چیز! تو را از ملّت خود بیرون آورد و در میان شیعیان داخل کرد.

گفت: ای شیخ! چون حقّ واضح شد، آن را پیروی کردم. بدان به درستی که عادت اهل فرس چنان جاری شده که چون بشنوند قافله ای برایشان وارد می شود، بیرون می روند که آن ها را ملاقات و دیدار نمایند؛ اتّفاق افتاد که ما شنیدیم قافله بزرگی وارد می شود. من بیرون رفتم و کودکان بسیاری با من بودند، آن وقت، کودکی نزدیک بلوغ بودم، از روی نادانی کوشش کردیم، در جستجوی قافله برآمدیم، در عاقبت کار خود، اندیشه نکردیم و چنان سعی داشتیم که هرگاه کودکی از ما وا می ماند، او را بر ضعفش سرزنش می کردیم. سپس راه را گم کردیم و در وادیی افتادیم که آن را نمی شناختیم و در آن جا، آن قدر خوار و درختان انبوه درهم پیچیده بود که هرگز مانند آن ندیده بودیم.

شروع به راه رفتن کردیم تا از راه رفتن باز ماندیم و از تشنگی، زبان بر سینه ما آویزان شده بود، پس به مردن یقین کردیم و در رود افتادیم.

در این حال بودیم که ناگاه سواری را بر اسب سفیدی دیدیم، نزدیک ما فرود آمد، در آن جا فرش لطیفی پهن کرد که مثل آن ندیده بودیم و از آن، بوی عطر به مشام می رسید. ملتفت او بودیم که ناگاه سوار دیگری دیدیم که بر اسب قرمزی سوار بود، جامه سفیدی پوشیده و بر سرش عمّامه ای بود که برای آن دو طرف بود، پس بر آن فرش فرود آمد و به نماز ایستاد و رفیقش با او نماز کرد، آن گاه برای تعقیب نشست.

سپس ملتفت من شد و فرمود: ای محمود!

به صدای ضعیفی گفتم: لبیک ای آقای من!

فرمود: نزدیک من بیا!

گفتم: از شدّت عطش و خستگی قدرت ندارم.

فرمود: بر تو باکی نیست. چون این سخن را فرمود، آن گاه محسوسم شد که در تن

ص: 676

خود، روح تازه یافتم. پس با سینه به نزدیک آن جناب رفتم. دست خود را بر سینه و صورت من کشیده، تا حنک من بالا برد به حنک بالایی، چسبید و زبانم میان دهانم داخل شد و آن چه از رنج و آزار در من بود، همه برطرف شد و به حالت اوّل خود برگشتم.

سپس فرمود: برخیز و یکدانه حنظل از این حنظل ها برای من بیاور و در آن وادی حنظل بسیاری بود. حنظل بزرگی برایش آوردم، آن را دو نیمه کرد، به من داد و فرمود:

آن را بخور! آن را از آن جناب گرفتم و جرأت بر مخالفت کردن او نداشتم و نزد من چنین بود که مرا به خوردن صبر امر فرمود. چون تلخی حنظل نزد من معهود بود، وقتی از آن چشیدم، دیدم از عسل شیرین تر، از یخ سردتر و از مشک خوشبوتر است. پس سیر و سیراب شدم.

آن گاه به من فرمود: به رفیق خود بگو بیاید. او را خواندم، او به زبان شکسته ضعیفی گفت: توانایی برحرکت ندارم. به او فرمود: برخیز! بر تو باکی نیست. او نیز به سینه روبه آن جناب کرد و به خدمتش رسید. با او نیز همان کار کرد که با من کرده بود.

آن گاه از جای خود برخاست که سوار شود.

به او گفتیم: ای آقای ما! تو را به خداوند قسم می دهیم که نعمت خود را بر ما تمام کن و ما را به اهل مان برسان!

فرمود: عجله مکنید و با نیزه خود خطّی بر دور ما کشید و با رفیقش رفت. به رفیقم گفتم: از این حنظل بیار تا بخوریم. حنظلی آورد، دیدیم از همه چیز تلخ تر و بدتر بود.

آن را دور انداختیم. من به رفیقم گفتم: برخیز تا مقابل کوه بایستیم و راه را پیدا کنیم.

برخاستیم و به راه افتادیم ناگاه دیدیم دیواری در مقابل ماست.

سمت دیگر، سیر کردیم؛ دیوار دیگری دیدیم و هم چنین در هر چهار جانب ما دیوار بود، سپس نشستیم، بر حال خود گریستیم و اندکی درنگ کردیم، ناگاه وحوش بسیاری ما را احاطه کردند که جز خداوند کسی شمار آن ها را نمی دانست، هرگاه قصد می کردند به ما نزدیک شوند، آن دیوار مانع آن ها می شد و چون می رفتند، دیوار بر

ص: 677

طرف می شد، ما آن شب را آسوده و مطمئن به سر آوردیم، تا آن که صبح شد و آفتاب طلوع کرد، هوا گرم شد و تشنگی بر ما غلبه کرد.

به جزع افتادیم، ناگاه آن دو سوار پیاده شدند و کردند آن چه روز گذشته کرده بودند. چون خواستند، از ما مفارقت کنند، به آن سوار گفتیم: تو را به خداوند قسم می دهیم که ما را به اهل مان برسان!

فرمود: بشارت باد شما را که به زودی کسی نزد شما می آید و شما را به اهلتان می رساند. پس از نظر ما غایب شدند. چون آخر روز شد، دیدیم مردی از اهل فراسا آمد که سه الاغ با او بود و برای بردن هیزم می آمد.

ما را که دید، ترسید، فرار کرد و خرهای خود را گذاشت. او را آواز کردیم: ما فلانیم و تو فلان هستی.

برگشت و گفت: وای بر شما! به درستی که اهل شما عزایتان را برپا کردند.

برخیزید مرا در هیزم حاجتی نیست. برخاستیم و بر آن خرها سوار شدیم. وقتی نزدیک قریه رسیدیم، پیش از ما داخل بلد شد و اهل ما را خبر کرد، ایشان به غایت خرسند و مشعوف شدند، او را اکرام کردند و بر او خلعت پوشاندند.

چون بر اهل خانه خود داخل شدیم و از حال ما پرسیدند، آن چه را که دیده بودیم، برایشان حکایت کردیم، ما را تکذیب کردند و گفتند آن خیالاتی بوده که از جهت عطش برایتان رخ داده، آن گاه روزگار این قصّه را از یادم برد؛ چنان که گویا چیزی از آن در خاطرم نبود، تا آن که به سنّ بیست سالگی رسیدم، زن گرفتم و در سلک مکاریان درآمدم و در اهل من، در عداوت با محبّ اهل بیت و اهل ایمان سیّما زوّار ائمّه علیهم السّلام که به سرّ من رأی می رفتند، کسی سخت تر از من نبود. به آن ها حیوان کرایه می دادم، و دزدی و هر کار دیگری که از دستم بر می آمد انجام می دادم و اعتقاد داشتم این عمل از اعمالی است که مرا به سوی خداوند تبارک و تعالی نزدیک می کند. اتّفاق افتاد که مال های خود را به جماعتی از اهل حلّه کرایه دادم و ایشان از زیارت برمی گشتند و از جمله آن ها ابن السهیلی، ابن عرفه، ابن حارث، ابن الزهدری و غیر ایشان از اهل صلاح

ص: 678

بودند و به سوی بغداد رفتیم و ایشان بر عناد و عداوت من واقف بودند.

چون، در راه مرا تنها دیدند و دل هایشان از غیظ و کینه بر من پر بود، چیزی از کار قبیح نگذاشتند، مگر آن که با من کردند، من ساکت بودم و به جهت کثرت شان قدرتی بر آن ها نداشتم. وقتی وارد بغداد شدیم، آن جماعت به طرف غربی بغداد رفتند و آن جا فرود آمدند و سینه من از غیظ و حقد برایشان پر شده بود. چون رفقای من آمدند، برخاستم و نزد ایشان رفتم و بر روی خود طپانچه زدم و گریستم. گفتند: تو را چه شده و بر تو چه وارد شده؟

آن چه از آن ها بر من وارد شده بود، برایشان حکایت کردم. سپس شروع به سبّ و لعن آن جماعت کردند و گفتند: دل خوش دار که ما در راه با آن ها جمع خواهیم شد.

چون بیرون رویم، به ایشان خواهیم کرد شنیع تر از آن چه، آن ها با تو کردند. چون تاریکی شب، عالم را فرا گرفت، سعادت مرا دریافت. با خویشتن گفتم؛ آن جماعت رافضه از دین خود برنمی گردند، بلکه غیر ایشان، چون زاهد شوند به دین ایشان بر می گردند و این نیست مگر آن که حقّ با آن هاست، در اندیشه ماندم و از خداوند به حقّ نبیّ او محمد صلّی اللّه علیه و اله سؤال کردم که به من نشان دهد در این شب علامتی که به آن پی برم، به حقّی که او را بر بندگان خود واجب گردانیده.

مرا خواب برد، ناگاه بهشت را خواب دیدم که آرایش کرده اند و در آن میوه ها و درختان بزرگ به رنگ های مختلف بود و از سنخ درخت های دنیا نبود، زیرا شاخه های آن ها سرازیر و ریشه های آن ها به سمت بالا بود، چهار نهر از خمر، عسل، شیر و آب دیدم و آن نهرها جاری بود و لب آب با زمین مساوی بود به نحوی که اگر موری می خواست از آن ها بیاشامد، هر آینه می خورد و زنانی خوش سیما و شمایل و قومی را دیدم که از آن میوه ها می خوردند و از آن نهرها می آشامیدند و من قدرتی بر آن نداشتم.

هرگاه قصد می کردم از آن میوه ها بگیرم، به سمت بالا بود و از نزدیک دست من به طرف بالا می رفتند و هر زمانی که عزم می کردم، از نهرها بنوشم به زیر فرو می رفت.

ص: 679

به آن جماعت گفتم: چه شده که شما می خورید و می نوشید و من نمی توانم.

گفتند: تو هنوز نزد ما نیامدی، در این حال بودیم که ناگاه، فوجی عظیم دیدم. گفتند:

خاتون ما، فاطمه زهرا علیها السّلام است که می آید. نظر کردم، دیدم فوج هایی از ملائکه که در بهترین هیأت ها بودند از هوا به زمین فرود می آمدند و ایشان آن معظّمه را احاطه کرده بودند.

چون آن حضرت نزدیک رسید، دیدم آن سواری که ما را، از عطش نجات داد و به ما حنظل خورانید، روبه روی فاطمه علیها السّلام ایستاده، چون او را دیدم، شناختم و حکایت گذشته به خاطرم آمد و شنیدم که آن قوم می گفتند. این، محمد بن الحسن المهدی، قائم منتظر علیه السّلام است.

مردم برخاستند و بر فاطمه علیها السّلام سلام کردند. من برخاستم و گفتم: السلام علیک یا بنت رسول اللّه!

فرمود: و علیک السلام ای محمود! تو همان کسی هستی که این فرزند من تو را از عطش خلاص کرد؟

گفتم: آری، ای سیّده من!

فرمود: اگر با شیعیان داخل شوی، رستگار شدی.

گفتم: من در دین تو و دین شیعیان تو داخل شدم و به امامت گذشتگان از فرزندان تو و آن ها که باقی اند، اقرار دارم.

فرمود: تو را بشارت باد که فایز شدی!

محمود گفت: من بیدار شدم درحالی که گریه می کردم و به جهت آن چه دیده بودم، بی خود بودم. رفقای من، به جهت گریه من، به قلق افتادند و گمان کردند گریه من به جهت چیزی است که برایشان حکایت کرده بودم. گفتند: دل خوش دار، به خداوند قسم! هر آینه از رافضیان انتقام خواهیم کشید. ساکت شدم، آن ها هم ساکت شدند و صدای مؤذّن را شنیدم که آواز به اذان بلند کرده بود.

برخاستم و به جانب غربی بغداد رفتم و بر آن جماعت زوّار داخل شدم. برایشان

ص: 680

سلام کردم، گفتند: لا اهلا و لا سهلا. از نزد ما بیرون برو! خداوند در کار تو برکت ندهد. گفتم: من به سوی شما برگشتم و در دین شما داخل شدم، به من احکام دین مرا بیاموزید. از سخنم مبهوت شدند، بعض از ایشان گفتند: دروغ می گوید و بعضی دیگر گفتند: احتمال دارد راست بگوید. سبب این امر را از من پرسیدند. آن چه را دیده بودم، برایشان حکایت کردم.

گفتند: اگر تو راست می گویی، ما حال به سوی مشهد امام موسی بن جعفر علیهما السّلام می رویم، با ما بیا تا تو را در آن جا شیعه کنیم.

گفتم: سمعا و طاعتا و به بوسیدن دست و پای ایشان مشغول شدم، خورجین های ایشان را برداشتم و برایشان دعا می کردم تا به حضرت شریفه رسیدیم.

خدّام آن جا ما را استقبال کردند، میان ایشان مردی علوی بود که از همه بزرگ تر بود. سپس به زوّار سلام کردند و زوّار به ایشان گفتند: درب روضه مقدّسه را برای ما باز کنید تا سیّد و مولای خود را زیارت کنیم.

گفتند: حبّا و کرامة لکن با شما کسی است که اراده دارد شیعه شود؛ من او را در خواب دیدم که پیش روی سیّده من، فاطمه علیها السّلام ایستاده و آن مکرّمه به من فرمود: فردا مردی نزد تو خواهد آمد که اراده دارد شیعه شود. پیش از همه کس در را به روی او باز کن! و اگر او را ببینم، می شناسم.

آن جماعت از روی تعجّب به یکدیگر نظر کردند و به او گفتند: در ما تأمّل کن! پس شروع به نظر کردن به سوی هریک از ایشان کرد.

سپس گفت: اللّه اکبر. و اللّه این است آن مرد که او را دیده بودم. آن گاه دست مرا گرفت و آن جماعت گفتند: ای سیّد راست گفتی و قسمت، راست بود و این مرد راست گفت در آن چه نقل کرد، همه خرسند شدند و حمد خداوند تبارک و تعالی به جای آوردند.

پس از آن، دست مرا گرفت و در حضرت شریفه داخل کرد، طریقه تشیّع را به من آموخت و مرا شیعه کرد و من آنان را موالات کردم که باید ایشان را موالات کرد و از

ص: 681

آن ها تبرّی جستم که باید از ایشان تبرّی کرد.

چون کارم تمام شد، علوی گفت: سیّده تو، فاطمه علیها السّلام می فرماید: به زودی پاره ای از اموال دنیا به تو می رسد، به آن اعتنایی مکن که خداوند عوض آن را به زودی به تو برمی گرداند و در تنگی ها خواهی افتاد، پس به ما استغاثه کن که نجات خواهی یافت.

گفتم: سمعا و طاعتا، من اسبی داشتم که دویست اشرفی قیمت داشت. آن مرد و خداوند عوضش را به مثل آن و اضعاف به من داد، در تنگی ها افتادم. به ایشان استغاثه کردم و نجات یافتم، خداوند به برکت ایشان مرا فرج داد و من امروز دوست دارم، هر کسی که ایشان را دوست دارد و دشمن دارم هرکسی که ایشان را دشمن دارد و از برکت وجود ایشان حسن عاقبت را امیدوارم و پس از آن به بعض از شیعیان متوسّل شدم، این زن را به من تزویج نمود، من اهل خود را واگذاشتم و راضی نشدم که زنی از ایشان بگیرم.

مصنّف کتاب می فرماید: این قضیّه را سال هفت صد و هشتاد و هشت هجری برایم نقل کرد(1) الحمد للّه.

مؤلّف گوید: سیّد علی بن عبد الحمید از بزرگان علماست و از شاگردان فخر المحقّقین، پسر علّامه و استاد ابن فهد حلّی است که مؤلّف کتاب عدّة الدّاعی است و قبرش در قرب مخیّم حسینیّه و در کربلای معلّا است و علما از سیّد مذکور در کتب رجال و اجازات مدح بسیار کرده اند. عبد الحمید جدّ او است و او تصانیف جیّده رایقه بسیاری دارد و ابن زهدی مذکور در این قضیّه شیخ جمال الدین، پسر شیخ نجم الدین جعفر بن الزهدری و شیخ نجم الدین، پدر او عالم فاضل معروف و معاصر فخر المحقّقین و شارح تردّدات کتاب شرایع محقّق است که در کتب فقهی از او نقل می کنند.

صاحب ریاض العما، میرزا عبد اللّه افندی، شاگرد مرحوم علّامه مجلسی می فرماید: ابن زهدری را بعضی ضبط کرده اند با دو زای معجمه، کسر زای اوّل و فتح

ص: 682


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 208- 202.

دال و این اشهر است و بعضی بازای معجمه در اوّل و رای بی نقطه در آخر ضبط کرده اند، از آن کتاب، معلوم می شود او هم از علما بوده.

مخفی نماند از مجموع این حکایت ظاهر می شود محمود اهل عراق عرب و قصّه او در آن جا بوده، نه در بلاد فارس عجم. شاید اصل او، از فارس بوده یا مراد از فارس در این جا قریه ای از قرای عراق عرب یا اینکه اسم قریه ای باشد؛ چنان که در موضعی از آن ذکر شده، انتهی.

[سید رضی الدین آوی ] 15 یاقوتة

خواب سیّد رضی الدین آوی است.

عالم جلیل و معاصر نبیل نوری در نجم ثاقب از کتاب منهاج الصلاح علّامه حلّی در مقام شرح دعای عبرات معروف، نقل نموده؛ آن دعا، از جناب صادق جعفر بن محمد علیهما السّلام مروی است و برای این دعا، از طرف سیّد رضی الدین محمد بن محمد بن محمد اوی- قدّس اللّه روحه- حکایتی معروف است و به خطّ بعضی از فضلا در حاشیه این موضع از منهاج، این حکایت را چنین نقل کرده: از مولی السعید فخر الدین محمد، پسر شیخ اجلّ جمال الدین؛ یعنی علّامه که او از پدرش روایت نموده، از جدّش شیخ فقیه، سدید الدین یوسف از سیّد رضی الدین مذکور که او مدّتی طویل در نهایت سختی و تنگی نزد امیری از امرای سلطان جرماغون محبوس بود.

پس خلف صالح منتظر- صلوات اللّه علیه- را در خواب خود دید. گریست و گفت:

ای مولای من! مرا در خلاص شدن از این گروه ظلمه شفاعت کن!

حضرت فرمود: دعای عبرات را بخوان!

سیّد گفت: دعای عبرات کدام است؟

فرمود: آن دعا، در مصباح تو است.

سیّد گفت: ای مولای من! در مصباح من دعا نیست.

ص: 683

فرمود: در مصباح نظر کن، دعا را در آن خواهی یافت.

از خواب بیدار شده، نماز صبح خواند، مصباح را باز نموده میان اوراق آن ورقه ای دید که آن دعا در آن نوشته شده بود، چهل مرتبه آن دعا را خواند.

آن امیر دو زن داشت. یکی از آن دو عاقله و مدبّره بود و امیر بر او اعتماد داشت، پس امیر در نوبه اش نزد او آمد. به امیر گفت: یکی از اولاد امیر المؤمنین علیه السّلام را گرفتی؟

امیر گفت: چرا از این مطلب سؤال کردی؟

گفت: در خواب شخصی را دیدم و گویا نور آفتاب از رخسار او می درخشید، حلق مرا میان دو انگشت خود گرفت، آن گاه فرمود: شوهر تو را می بینم که یکی از فرزندان مرا گرفته و در طعام و شراب بر او سخت تنگ گرفته است.

من به او گفتم: ای سیّد من! تو کیستی؟ فرمود: من علی بن ابی طالبم. به او بگو، اگر او را رها نکرد، هر آینه خانه او را خراب خواهم کرد.

این منتشر شد و به سلطان رسید. گفت: مرا به این مطلب نیست، از نوّاب خود جستجو کرد و گفت: چه کسی نزد شما محبوس است؟

گفتند: شیخ علوی که به گرفتن او امر کردی.

گفت: او را رها کنید و اسبی به او بدهید که بر آن سوار شود و راه را به او دلالت کنید تا به خانه خود برود.(1)سیّد اجلّ، علی بن طاوس در آخر مهج الدعوات (2)رموده: از این جمله است دعایی که صدیق من، برادر و دوست من، محمد بن محمد آوی قاضی- ضاعف اللّه جل جلاله سعادته و شرّف خاتمته- مرا خبر داد و برای ما حدیث عجیب و غریبی نقل کرد و آن، این بود که حادثه ای برای او روی داد. پس این دعا را در اوراقی یافت که آن دعا را در آن ها میان کتب خود نگذاشته بود. پس نسخه ای از آن برداشت. چون آن نسخه را برداشت، اصلی که میان کتب خود یافته بود، مفقود شد.

ص: 684


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 222- 221.
2- مهج الدعوات، ص 342- 339.

[علوی مصری ] 16 یاقوتة

خواب علوی مصری است.

سیّد بن طاوس در کتاب مهج الدّعوات (1)ز احمد بن محمد بن علی علوی حسینی که ساکن مصر بوده، روایت کرده که او گفت: امری عظیم و همّی شدید از حاکم مصر بر من عارض شد که بر جان خود ترسیدم، زیرا از من به احمد بن طولون سعایت کرده بود، لذا از مصر به اراده حجّ بیرون رفتم و از حجاز به عراق رفته، وارد مشهد مولای خود، حسین بن علی علیهما السّلام شدم، به قبر آن بزرگوار پناه برده، از او امان طلبیدم، پانزده روز در آن مکان شریف بودم و دعا و زاری می نمودم، تا آن که وقتی در میان خواب و بیداری بودم، ناگاه مولای خود حضرت صاحب الزمان و ولیّ الرحمان علیه السّلام را دیدم که به من فرمود: امام حسین علیه السّلام به تو می فرماید: ای پسرم! آیا از فلان کس ترسیدی؟

گفتم: آری! اراده کشتن من دارد و برای همین به مولای خود پناه آورده ام که از او شکایت نمایم.

آن حضرت فرمود: چرا خدا را به دعایی که پیغمبران در شداید می خواندند و نجات می یافتند، نخواندی؟

گفتم: نمی دانم آن دعا کدام است؟

فرمود: چون شب جمعه درآید، غسل کن، نماز شب بجا آور و سجده شکر بگذار! بعد از آن این دعا را درحالی که بر سر زانو و سر انگشتان پا نشسته باشی، بخوان! آن گاه آن دعا را برایم خواند و تا پنج شب متوالی که ششم آن ها، شب جمعه بود، تشریف آورد و آن دعا را بر من خواند تا آن که آن را حفظ کردم و شب جمعه تشریف نیاورد.

من برخاسته، غسل کردم، تغییر لباس نمودم، نماز شب را به جای آورده، سجده شکر کردم، بعد از آن بر سر زانو و انگشتان پا نشسته، دعا را خواندم. چون شب شنبه شد، باز آن حضرت را در خواب دیدم، فرمود: دعایت مستجاب شد و دشمنت بعد از

ص: 685


1- مهج الدعوات، ص 280- 279.

آن که از دعا فراغت حاصل کردی، پیش روی کسی که نزد او، از تو سعایت و بدگویی نمود کشته شد.

راوی گوید: صبح که برآمد، امام حسین علیه السّلام را وداع کرده، به سوی مصر روانه شدم.

وقتی به اردن رسیدم، مردی از همسایگان مصر خود را دیدم که اهل ایمان بود. به من خبر داد که احمد بن طولون دشمن تو را گرفت و امر کرد سر او را از پشت گردنش بریدند و بدنش را به نیل انداختند و این واقعه در شب جمعه وقوع یافت. و بعد از تحقیق، دانستم که وقوع آن، مقارن زمان فراغت از دعا بوده؛ چنان که آن بزرگوار، اخبار فرموده بود.

مؤلّف گوید: سیّد بن طاوس، این قصّه را در کتاب مزبور به سند دیگر از ابو الحسن علی بن حمّاد مصری با فی الجمله اختلافی نقل نموده و آخر آن، چنین است؛ چون به بعضی از منازل رسیدم، ناگاه قاصدی از اولاد خود را دیدم که با او، خطوطی به این مضمون بود: آن مردی که تو از او فرار کردی، قومی را جمع نمود و برای ایشان سفره ای مهیّا کرد. پس خوردند، آشامیدند، متفرّق شدند و او و غلامانش در همان مکان خوابیدند، مردم صبح کردند درحالی که برای او حسّ و حرکتی نشنیدند. لحاف را از روی او برداشته، دیدند از قفا مذبوح گردیده و خونش جاری است. آن گاه سیّد دعا را نقل نمود و پس از اتمام آن، از علی بن حمّاد نقل کرده، گفت: من این دعا را از ابو الحسن علوی، علی العریضی گرفتم و شرط کرد آن را به مخالفی ندهم و آن را به کسی ندهم مگر این که مذهبش را بدانم، که آیا او از اولیای آل محمد علیهم السّلام است یا خیر. نزد من بود، من و برادرانم آن را می خواندیم، تا آن که در بصره یکی از قضات اهواز بر من وارد شد، او مخالف بود و بر من حقّ احسان داشت، در بلدش به او محتاج بودم و نزد او منزل می کردم.

سلطان او را گرفت و از او نوشته گرفت که بیست هزار درهم بدهد. برای او رقّت کردم، رحم نمودم و این دعا را به او دادم، خواند. هفته تمام نشد که سلطان ابتداء او را رها کرد و از آن نوشته، چیزی از او نگرفت و با اکرام او را به بلد خود برگرداند و من تا

ص: 686

ابّله او را مشایعت کردم و به بصره برگشتم.

چند روز که گذشت، دعا را طلب کردم، آن را نیافتم و در تمام کتب خود، تفتیش کردم، اثری از آن ندیدم، پس دعا را از ابی مختار حسینی طلب کردم، نسخه ای از آن نزد او هم بود. او نیز در کتب خود نیافت. از آن مدّت تا بیست سال دیگر در کتب خود جستجو می کردم ولی آن را نیافتم و دانستم عقوبتی است از جانب خداوند عزّ و جلّ، چون آن را به مخالف دادم. بیست سال که گذشت، آن را میان کتب خود یافتم، حال آن که چند مرتبه که احصا نشود، در آن ها تفتیش کرده بودم.

سوگند یاد کردم که آن را به کسی ندهم مگر این که به دین او وثوق پیدا کنم که از معتقدین ولایت آل محمد صلّی اللّه علیه و اله باشد و بعد از آن از او عهد بگیرم که آن را ندهد مگر به کسی که مستحق است. چون دعا طولانی و از وضع کتاب بیرون و نسخ او شایع و در بسیاری از کتب ادعیّه موجود بود، لذا از نقل آن اغماض کردیم.(1)

[مریضی از کربلا] 17 یاقوتة

خواب مریض کربلایی است.

عالم جلیل و معاصر نبیل نوری در کتاب دار السلام از شیخ ابراهیم کفعمی در کتاب بلد الامین از حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- روایت کرده: هرگاه مریض این دعا را در ظرف تازه ای با تربت امام حسین علیه السّلام بنویسد و بشوید و بیاشامد، از آن مرض عافیت یابد.(2)

العبقری الحسان ؛ ج 6 ؛ ص687

العابدین علی بن حسین الحسینی دیدم که این دعا را حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- در خواب به مردی از مجاورین حایر شریف؛ یعنی کربلای معلّا تعلیم نمود؛ بعد از آن که آن مرد مرض داشت و به آن

ص: 687


1- مهج الدعوات، ص 294- 293.
2- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 226.

حضرت از آن مرض شکایت نمود به او امر فرمود این را بنویسد، بشوید و بیآشامد، حسب الامر عمل نمود و عافیت دید، آن دعا این است:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

«بسم اللّه دواء و الحمد للّه شفاء و لا اله الّا اللّه کفاء هو الشّافی شفاء و هو الکافی کفاء اذهب البأس بربّ النّاس شفاء لا یغادر سقم و صلّی اللّه علی محمّد و آله النّجبآء.»

[شیخ علی مکّی ] 18 یاقوتة

خواب حاجی شیخ علی مکّی است.

علّامه مذکور، در کتاب مزبور(1)ز کتاب کلم الطیّب و الغیث للصیّب که از مؤلّفات سیّد جلیل، سیّد علیخان شارح صحیفه و صمدیّه است، نقل فرموده که او گفته:

به خطّ بعض اصحاب خود از سادات اجلّای صلحای ثقات دیدم که او نوشته بود: در ماه رجب سال هزار و نود و سه هجری، از اخ فی اللّه و المولی الصدوق العالم العامل، جامع الکمالات الانسیّه و الصفات القدسیّه، امیر اسماعیل بن حسین بیک بن علی بن سلیمان الجابری الانصاری- انار اللّه برهانه- شنیدم که گفت: از شیخ صالح متّقی متورّع، حاجی شیخ علی مکّی شنیدم که او گفت: به تنگی معیشت و کثرت دیون و شدّت طلبکار مبتلا شدم، به حدّی که ترسیدم، مرا بکشند یا از تنگی و غصّه بمیرم.

ناگاه دست به جیب خود کرده، دعایی در آن دیدم، بدون آن که خود گذاشته باشم یا کسی را دیده باشم که آن را در جیب من گذاشته باشد. از مشاهده آن، بسیار متعجّب و متحیّر شدم، پس در خواب مردی را در زیّ صلحا و زهّاد دیدم که به من گفت: یا فلان! دعای تو را به تو دادیم، آن را بخوان تا از تنگی و شدّت خلاص گردی، من او را نشناختم و تعجّبم زیاد گردید. دفعه دیگر حضرت حجّت علیه السّلام را در خواب دیدم که فرمود:

ص: 688


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص؛ بحار الانوار، ج 53، ص 226- 225.

دعایی که به تو عطا کردیم، بخوان و به هرکس که می خواهی، تعلیم کن.

شیخ مزبور گفته: به تحقیق چند مرتبه آن دعا را تجربه کردم. فرج را به زودی دیدم. بعد از مدّتی، آن دعا گم شد، چندی مفقود بود، من بر فوت آن تأسّف می خوردم و از بدی عمل خود استغفار می کردم. شخصی نزد من آمد و گفت: این دعا در فلان مکان از تو مفقود شده و من در خاطرم نیامد که به آن مکان رفته باشم، دعا را گرفتم و سجده شکر به جای آوردم. آن دعا این است:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم «ربّ انّی اسئلک مددا روحانیّا تقوّی به قوی الکلیّه و الجزئیّه حتّی اقهر بمبادی نفسی کلّ نفس قاهرة فتنقبض لی اشارة دقائقها انقباضا تسقط به قواها حتّی لا یبقی فی الکون ذو روح الأونار قهری قد احرقت ظهوره یا شدید یا شدید یا ذا البطش الشّدید یا قهّار اسئلک بما اودعته عزرائیل من اسمائک القهریّه فانفعلت له النّفوس بالقهر أن تودعنی هذا السّر فی هذه السّاعة حتّی السّین به کلّ صعب و اذلّل به کلّ منیع بقوّتک یا ذالقوّة المتین.» اگر ممکن شود، این دعا را در سحر سه مرتبه می خوانی، در صبح سه مرتبه و در شام هم سه مرتبه. پس هرگاه بر آن که این دعا را می خواند کار سخت شود، بعد از خواندن آن، سی دفعه بگوید:

یا رحمن یا رحیم یا ارحم الرّاحمین اسئلک اللّطف بماجرت به المقادیر، انتهی.

[میرزا محمد علی قزوینی ] 19 یاقوتة

خواب میرزا محمد علی قزوینی است.

علّامه مذکور در کتاب نجم الثاقب (1)قل کرده: عالم صالح تقی، میرزا محمد باقر سلماسی خلف صاحب مقامات عالیه و مراتب سامیه، آقا خوند ملّا زین العابدین سلماسی رحمه اللّه به من خبر داد: جناب میرزا محمد علی قزوینی مردی زاهد و عابد و ثقه بود و او به علم جفر و حروف میل مفرطی داشت و به جهت تحصیل آن، سفرها کرده،

ص: 689


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 688- 687.

به بلادها رفته و میان او و والد صداقتی بود.

در اوقاتی که مشغول عمارت و تعمیر مشهد و قلعه عسکریّین علیهما السّلام بودیم به سامرّه آمد. سپس نزد ما منزل کرد و بود، تا آن که به وطن خود، کاظمین برگشتیم و سه سال مهمان ما بود.

روزی به من گفت: سینه ام تنگ و صبرم تمام شده، حاجتی به تو و پیغامی نزد والد معظّم تو دارم.

گفتم: چیست؟

گفت: ایّامی که در سامرّه بودم، حضرت حجّت علیه السّلام را در خواب دیدم. خواستم برایم علمی کشف کند که عمر خود را در آن صرف کنم.

فرمود: آن، در نزد مصاحب تو است و به والد تو اشاره فرمود.

عرض کردم: او سرّ خود را از من می پوشاند.

فرمود: چنین نیست، از او مطالبه کن از تو منع نخواهد کرد! پس بیدار شدم و برخاستم تا به نزد او بروم. دیدم او در طرفی از صحن مقدّس رو به من می آید. چون مرا دید، پیش از آن که سخن گویم، فرمود: چرا از من نزد حضرت حجّت علیه السّلام شکایت کردی؟ کی چیزی را که در نزد من بود، از من سؤال کردی؛ که بخل کردم و به تو ندادم.

من خجل شده، سر به زیر انداختم و حال، سه سال است که ملازم و مصاحب او شده ام، نه او حرفی از این علم به من فرموده و نه من قدرت بر سؤال دارم و تا حال به احدی ابراز ننمودم که اگر می تواند این کربت را از من کشف نماید.

از صبر او تعجّب کردم، به نزد والد رفتم و آن چه شنیده بودم، گفتم و پرسیدم: از کجا دانستی که او از تو در نزد امام شکایت کرده؟

گفت: آن حضرت در خواب به من فرمود و خواب را نقل نکرد.

ص: 690

[یکی از مشایخ قم ] 20 یاقوتة

خواب یکی از مشایخ قم است.

مجلسی مرحوم در بحار(1) علّامه نوری در دار السلام از کتاب قبس المصباح تألیف شیخ صهرشتی، نقل کرده اند که او گفته: از شیخ ابی عبد اللّه حسین بن حسن بن بابویه رحمه اللّه در سال چهارصد و چهل در شهر ری شنیدم که او از عمّ خود، ابی جعفر محمد بن علی بن بابویه روایت کرد که یکی از مشایخ قمّیین من ذکر نمود: مرا امری حادث شد که دلم از آن تنگ و نمی توانستم آن را به اهل و اخوان خود اظهار کنم و از این جهت غمگین بودم، تا آن که یک وقت در خواب مردی را دیدم با روی خوب، لباس مرغوب و بویی نیکو و چنان گمان کردم که آن مرد، یکی از مشایخ قمیّین باشد که نزد ایشان درس می خواندم.

با خود گفتم تا کی این درد و غصّه را متحمّل شوم و درد دلم را به کسی نگویم، این مرد از جمله مشایخ و علمای ما باشد، باید درد خود را به او اظهار نمود، شاید در این باب نزد او علاج و تدبیری باشد، ناگاه دیدم او بر من پیش دستی گرفت و قبل از سؤال من فرمود: در این باب به سوی خدا رجوع و از صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- طلب یاری کن و او را مفزع خود قرار ده! زیرا او معین خوبی است و او عصمت اولیای مؤمنین می باشد. بعد از آن، دست راست مرا گرفت و گفت: زیارت کن و بر او سلام نما و او را سؤال کن که برای تو در حاجتت به سوی خدا شفاعت کند، پس به او گفتم: مرا تعلیم کن که چگونه بگویم؟ زیرا این اندوه، هر زیارت و دعایی که می دانستم، از خاطرم برده، چون مرد این را شنید، آه جانسوزی کشید و گفت: لا حول و لا قوّة الّا باللّه.

سپس دست خود را به سینه من کشید و گفت: باکی نیست، برخیز، تطهیر کن و دو رکعت نماز بخوان! بعد از آن زیر آسمان و رو به قبله بایست و بگو:

ص: 691


1- بحار الانوار، ج 91، ص 32- 31.

«سلام اللّه الکامل التامّ الشامل العام و صلواته الدائمه و برکاته القائمة علی حجّة اللّه و ولیّه فی ارضه و بلاده و خلیفته علی خلقه و عباده سلالة النّبوه و بقیّة العترة و الصّفوة صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- و مظهر الایمان و معلن احکام القرآن مطهّر الأرض و ناشر العدل فی الطول و العرض الحجّة القائم المهدی و الأمام المنتظر المرضی الطّاهرین الائمّة الطاهرین الوصیّ بن الأوصیاء المرضیّین الهادی المعصوم بن هذه المعصومین.

السّلام علیک یا امام المسلمین و المؤمنین السّلام علیک یا وارث علم النبیّین و مستودع حکمة الوصیّین السلام علیک یا عصمة الدین السلام علیک یا معزّ المؤمنین المستضعفین السّلام علیک یا مذّل الکافرین المتکبّرین الظالمین السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان یابن امیر المؤمنین و ابن سیّد الوصیّین و ابن فاطمة الزهراء سیّدة نساء العالمین السّلام علیک یابن الائمّة الحجج علی الخلق اجمعین السّلام علیک یا مولای سلام ولیّ مخلص لک فی الولاء اشهد انّک الامام المهدی قولا و فعلا و انّک الذّی تملاء الأرض قسطا و عدلا عجّل اللّه فرجک و قرّب زمانک و کثر انصارک و اعوانک و انجز لک وعدک و هو اصدق القائلین وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ (1)ا مولای حاجتی کذا و کذا فاشفع لی فی نجاحها».

پس هر حاجتی داری در عوض کذا و کذا ذکر کن.

راوی گوید: از خواب بیدار شدم، درحالی که به رحمت و فرج یقین نمودم. چون ملاحظه وقت کردم، دیدم زمانی وسیع از شب باقی است، پس مبادرت کرده، این زیارت را نوشتم که از خاطرم نرود، بعد از آن، تطهیر کرده، زیر آسمان رفته، دو رکعت نماز به جای آوردم، در رکعت اوّل بعد از حمد سوره إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً(2) در رکعت دوّم بعد از حمد، سوره اذا جاء نصر اللّه را خواندم؛ چنان که آن

ص: 692


1- سوره قصص، آیه 5.
2- سوره فتح، آیه 1.

مرد تعلیم و تعیین کرده بود. سپس سلام نماز را گفته، برخاستم، روبه قبله ایستادم، آن زیارت را خواندم، حاجت خود را هم ذکر کردم و به مولای خود حضرت صاحب الامر علیه السّلام استغاثه کردم.

پس از آن به سجده شکر رفتم و در دعا طول دادم آن قدر که ترسیدم وقت نماز شب فوت شود. سپس برخاستم و نماز شب را به جای آوردم، تا آن که وقت صبح داخل شده، نافله و فریضه صبح را به جا آوردم، مشغول تعقیب نماز صبح شدم و دعا کردم. به خدا قسم هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که از آن شدّت و حادثه ای که داشتم، فرج رسید و دیگر آن حادثه در باقی مانده عمر عود نکرد و احدی تا امروز بر آن حادثه مطّلع نشد و المنة اللّه و له الحمد کثیرا.

مؤلّف گوید: بعضی از علمای اعلام، دعوی تجربه در خصوص این عمل نموده و آن را از مجرّبات و مؤثّرات قطعیّه دانسته است.

[مردی از زمان ابن طاوس ] 21 یاقوتة

خواب مردی است که اذن به ذکر نام خود نداده است.

مجلسی مرحوم در بحار از کتاب نجوم سیّد بن طاوس رحمه اللّه نقل نموده که گفته: در زمان خود، جماعتی را دیدم که می گفتند: ما مهدی علیه السّلام را دیده ایم و در میان ایشان کسانی بودند که از آن حضرت پاره ای رقعه و مراسله اخذ نموده بودند که به آن حضرت عرض شده بود.

از جمله حکایات ایشان، قصّه ای است که صدق آن، بر من معلوم شد و ناقل مرا به ذکر نام خود اذن نداد و آن، این است که او گفت: از خدا خواستم او را ببینم.

در خواب دیدم که آن حضرت را در فلان وقت، مشاهده خواهم کرد. در همان وقت به مشهد کاظمین رفتم و در آن مکان شریف بودم. ناگاه صدایی شنیدم که صاحب آن صدا، امام محمد تقی علیه السّلام را زیارت می کرد و من صاحب آن صدا را از قبل

ص: 693

می شناختم ولی نمی دانستم که آن بزرگوار است. او را شناختم و نخواستم یکباره نزد وی بروم، بلکه داخل حرم شده، به سمت پایین پای موسی بن جعفر علیه السّلام ایستادم، ناگاه آن شخص که او را مهدی علیه السّلام اعتقاد کردم با یک نفر دیگر که همراه او بود، از حرم بیرون رفت و من او را دیدم و لکن مهابت و رعایت ادب مانع شد و از او چیزی نپرسیدم.

مؤلّف گوید: چون محتمل است که مریی در واقعه مذکور، خود امام بوده باشد، لذا این حکایت در این عبقریّه ثبت شد.

[منصور بن صالحان ] 22 یاقوتة

خواب منصور بن صالحان است.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار الانوار(1)ز کتاب دلایل (2)یخ ابی جعفر محمد بن جریر طبری روایت نموده، گفت: ابو جعفر محمد بن هارون بن موسی التعلکبری مرا خبر داد که او گفت: ابو الحسین بن ابی البغل کاتب مرا خبر داد و گفت: کاری را از جانب ابی منصور بن صالحان در عهده گرفتم و میان ما و او مطلبی واقع شد که باعث پنهان کردن من شد.

پس در جستجوی من درآمد. مدّتی پنهان و هراسان بودم، آن گاه قصد رفتن به مقایر قریش کردم؛ یعنی مرقد منوّر حضرت کاظم علیه السّلام را در شب جمعه زیارت کردم و عزم نمودم شب را برای دعا و مسألت در آن جا به سر آورم و آن شب، باران و باد بود.

از ابی جعفر قیّم خواهش نمودم که درهای روضه منوّره را ببندد و سعی کند آن موضع شریف، خالی باشد تا برای دعا و مسألت خلوت کنم و از دخول انسانی که از او ایمن نبودم و از ملاقات او خایف بودم ایمن باشم. چنان کرد و درها را بست، نصف شب شد

ص: 694


1- بحار الانوار، ج 51، ص 305- 304.
2- دلائل الامامة، ص 552- 551.

و باد و باران آن قدر آمد که تردّد خلق را از آن موضع قطع کرد تنها ماندم، دعا می کردم، زیارت می نمودم و نماز می خواندم.

ناگاه صدای پایی از سمت مولای خود، موسی بن جعفر علیه السّلام شنیدم و مردی را دیدم که زیارت می کند. پس بر آدم علیه السّلام و اولو العزم علیهم السّلام سلام کرد، آن گاه بر یک یک ائمّه علیهم السلام وقتی به صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- رسید نام او را ذکر نکرد. از این عمل مذکور تعجّب کردم و گفتم؛ شاید او را فراموش کرد یا نمی شناسد یا این مذهبی برای این مرد است. چون از زیارت خود فارغ شد، دو رکعت نماز خواند و به سوی مرقد مولای ما ابی جعفر علیه السّلام رو کرد.

سپس مثل آن، زیارت و سلام زیارت کرد و دو رکعت نماز خواند، من از او خایف بودم، زیرا او را نمی شناختم، دیدم جوانی کامل است، در جوانی معدود از رجال و در بدنش جامه ای سفید است و عمّامه ای دارد که آن را به طرفی از حنک گذاشته بود و ردایی بر کتف انداخته بود. گفت: ای ابو الحسن بن ابی البغل! تو از دعای فرج چه می دانی؟

گفتم: ای سیّد من! آن دعا کدام است؟

فرمود: دو رکعت نماز می گزاری و می گویی:

«یا من أظهر الجمیل و ستر القبیح یا من لم یؤاخذ بالجریرة و لم یهتک السّتر یا عظیم العفو یا حسن التّجاوز یا واسع المغفرة یا باسط الیدین بالرّحمة یا صاحب کلّ نجوی و منتهی کلّ شکوی یا مقیل العثرات یا کریم الصّفح یا عظیم المنّ یا مبتدئا بالنّعم قبل استحقاقها یا ربّاه یا ربّاه یا ربّاه ده مرتبه یا غایة رغبتاه، ده مرتبه اسئلک بحق هذه الأسماء و بحق محمّد و اله الطّاهرین علیهم السّلام الّا ما کشفت کربی و نفّست همّی و فرّجت غمّی و اصلحت حالی.»(1)بعد از این، دعا کن و هرچه را خواستی بطلب! آن گاه روی راست خود را بر زمین می گذاری و صد مرتبه در سجود خود می گویی: یا محمّد یا علی یا علی یا محمّد

ص: 695


1- مفاتیح الجنان، ج 1، ص 47.

اکفیانی فانّکما کافیای و انصرانی فانّکما ناصرای و روی چپ خود را بر زمین می گذاری و صد مرتبه می گویی: ادرکنی و آن را تکرار می کنی و می گویی: الغوث الغوث الغوث، تا این که نفس منقطع شود و سر از سجده برمی داری.

به درستی که خدای تعالی به کرم خود حاجت تو را برمی آورد ان شاء اللّه. چون به نماز و دعا مشغول شدم، بیرون رفت. وقتی فارغ شدم، نزد ابی جعفر بیرون رفتم که از حال این مرد سؤال کنم که چگونه داخل شد.

دیدم درها به حال خود بسته و مقفّل است. از این تعجّب کردم و گفتم: شاید در این جا دری باشد که من نمی دانم.

سپس خود را به ابی جعفر قیّم رساندم، او نیز از اطاق زیت؛ یعنی حجره ای که محلّ روغن چراغ روضه بود، نزد من آمد. از حال آن مرد و کیفیّت دخول او پرسیدم.

گفت: درها مقفّل است؛ چنان که می بینی، من آن ها را باز نکردم. آن گاه او را بدان قصّه خبر دادم.

گفت: این مولای ما صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- است و به تحقیق من مکرّر آن جناب را در مثل چنین شبی در وقت خالی شدن روضه مطهّره از مردم، مشاهده نمودم. پس بر آن چه از من فوت شده بود، تأسّف خوردم و نزدیک طلوع فجر بیرون رفتم و به کرخ، نام موضعی که در آن پنهان بودم رفتم. روز به چاشت نرسید که اصحاب ابن صالحان جویای ملاقات من شدند و اصدقای من از حالم سؤال می کردند و با ایشان امانی از وزیر و رقعه ای به خطّ او بود که هر خوبی در آن بود.

با امینی از اصدقای خود نزد او حاضر شدم. برخاست، به من چسبید و مرا در آغوش گرفت، به نحوی که از او معهود نبود. گفت: حالت تو، تو را به آن جا کشاند که از من به سوی صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- شکایت کنی؟

گفتم: از من دعایی بود و سؤالی از آن جناب کردم.

گفت: وای بر تو! دیشب یعنی؛ شب جمعه، مولای خود صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- را در خواب دیدم که مرا به هر نیکی با تو امر کرد و به من درباره تو درشتی

ص: 696

نمود، طوری که من از آن ترسیدم.

ابی الحسن بن ابی البغل گوید؛ گفتم: لا اله الّا اللّه شهادت می دهم که ایشان حقّ و منتهای حقّ اند.

شب گذشته مولای خود را در بیداری دیدم و به من چنین و چنان فرمود و شرح کردم آن چه را که در آن مشهد شریف صادر شد. پس از این تعجّب کرد و از او نسبت به من اموری بزرگ و نیکو در این باب صادر شد و از جانب او و به برکت مولای خود- صلوات اللّه علیه- به مقصدی رسیدم که گمان آن را نداشتم.

[محمد بن ابی اللّیث ] 23 یاقوتة

خواب ابی الحسن محمد بن ابی اللّیث است.

شیخ جلیل القدر، فضل بن حسن الطّبرسی، صاحب تفسیر مجمع البیان در کتاب کنوز النجاح خود نقل کرده: این دعا را حضرت صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- در عالم خواب به ابی الحسن محمد بن ابی اللّیث در شهر بغداد در مقابر قریش تعلیم نموده و ابی الحسن مذکور از ترس کشته شدن، به مقابر قریش گریخته و پناه برده بود، پس به برکت خواندن این دعا از کشته شدن نجات یافته و ابو الحسن مذکور گفته: آن حضرت به من تعلیم نمود که بگو:

«اللّهم عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف الغطاء و انقطع الرجاء و ضاقت الأرض و منعت السّماء و أنت المستعان و إلیک المشتکی و علیک المعول فی الشدة و الرّخاء اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد أولی الأمر الذین فرضت علینا طاعتهم و عرفتنا بذلک منزلتهم ففرّج عنا بحقّهم فرجا عاجلا قریبا کلمح البصر أو هو أقرب یا محمّد یا علی یا علی یا محمّد اکفیانی فإنّکما کافیای و انصرانی فإنّکما ناصرای یا مولانا یا صاحب الزمان الأمان

ص: 697

الأمان الأمان الغوث الغوث الغوث أدرکنی أدرکنی أدرکنی»(1)راوی گفته: امام علیه السّلام هنگام گفتن یا صاحب الزمان به سینه خود اشاره نمود.(2)این ناچیز گوید: ظاهر آن است که مراد حضرت از این اشاره این باشد که در وقت گفتن یا صاحب الزمان باید مرا قصد نمود.

[ملا زین العابدین سلماسی ] 24 یاقوتة

خواب عالم قدّوسی مرحوم آقا خوند ملّا زین العابدین سلماسی است.

محدّث جلیل و معاصر نبیل، علّامه نوری- نوّر اللّه مرقده- در کتاب دار السلام از ثقه تقی نقی، مرحوم آقا علیرضا نایینی، همشیره زاده مرحوم حاجی کرباسی، صاحب رساله علمیّه نخبه نقل نموده که فرمود: آقا خوند ملّا زین العابدین سلماسی که از خواصّ اصحاب بحر العلوم و از اصحاب سرّ آن مرحوم بود، فرمودند: چون حضرت علی بن موسی الرّضا علیهما السّلام را زیارت نمودم و به کاظمین که وطنم بود، مراجعت کردم.

وارد دار الخلافه طهران شدم و چند روز توقف نمودم، در خلال این ایّام، اصدقاء و احبّا به دیدنم آمدند.

از جمله سیّد مجبّل آقا سیّد حسن طهرانی هم به دیدنم آمد و بسیار التماس و اصرار نمود تا آن وقتی که در طهرانم در منزل ایشان باشم و من ابا و امتناع کردم، در مجالسی آمد، این مذاکره را نمود و من ابا می کردم تا در یکی از مجالس صحبت این مطلب، عالم مؤیّد نبیل الرّبانی، الحاج میرزا خلیل الطبیب الطّهرانی بر ما داخل شد. بعد از نشستن نگاه تندی به من نموده، صورتم را بسیار ملاحظه کرد، سپس به من گفت: دستت را به من بده تا نبض تو را تجربه ای کنم. چون دستم را گرفته و از نبضم باخبر گردید، گفت:

برای ناخوش شدن، استعداد غریبی در تو می بینم. پس به سیّد حسن مذکور گفت: او را

ص: 698


1- جنة الأمان، ج 1، ص 176.
2- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 275.

به حال خود واگذار که امروز یا فردا مریض می شود. بعد از ظهر آن روز حالتم تغییر کرده، به مرض شدیدی دچار شدم. چون مرض بسیار سنگین بود، خود آقامیرزا خلیل مرحوم، ملازم پرستاری من شد و شب و روز از من جدا نبود به نحوی که روزی سلطان عصر خاقان، مرحوم فتحعلی شاه کسی را فرستاده، او را احضار نمود ولی ایشان نرفت. دفعه دوّم کسی را فرستاده؛ جناب میرزای مرحوم در جواب فرمودند: من مشغول معالجه نفس زکیه قدسیّه محترمی هستم و قسم خورده ام از او مفارقت نکنم تا خداوند درباره او چه بخواهد.

مرض من ساعت به ساعت شدیدتر می شد، قریب یک ماه گذشت و از مداوای آن عاجز گشتم، آشنایان و دوستان از حیات و بهبودی من، مأیوس شدند و دو روز گذشت که من اصلا به اوقات نمازها ملتفت نمی شدم، آمیرزا، طبیب مذکور، دوایی پیش خود ترتیب داده بود که هفت جزء بود و خیال داشت اگر تا روز دیگر نمردم، آن دوا را به من بدهد.

شب که شد، بستر مرا بالای پشت بام بردند و رسم جناب میرزای طبیب این بود که اوقات پرستاری نمودن از من، شب ها سرش را بالای همان متکایی می گذاشت که سر من بالای آن بود. در آن شب هم به حسب عادت سر خود را بالای آن متکا گذارده، به خواب رفت.

من چون بعد از چندین سال مجاورت در اماکن شریفه عتبات در ارض میشوم (1)ی، متذکّر مرض تنهایی غریبی شدم، حالت انقلابی برایم حاصل شده، روبه سمت سامرّه کرده، متوجّه قبّه عسکریین شدم و عرض کردم: ای آقایان من! من در تعمیر بلد و بقعه شما بسیار زحمت کشیدم و الحال هم به زیارت جدّ شما علی بن موسی الرضا علیهما السّلام آمده ام و قصد هم این بود که به وطن خود، مشهد کاظمین مراجعت نمایم و در جوار شما باشم و الان یا ساعت دیگر است که می میرم. چگونه راضی هستید من بعد از خدمتم و بعد از آن که در آستان شما پیر شده ام در این زمین میشوم بمیرم. الحاح و

ص: 699


1- منحوس.

التماس زیادی نمودم و خواب مرا در ربود.

در خواب دیدم سه نفر سواره از سمت مشرق روبه من آمدند، یکی از آن ها بر اسب ابلقی سوار بود و از دو سوار دیگر پیش افتاده بود. برایم معلوم شد آن بزرگواران حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- پدر و جدّ او هستند. آمدند تا نزدیک من رسیدند، ولی از اسب های خود پیاده نشدند. من شکوه حال خود را به آن ها نموده و آن چه را در بیداری در وقت توجّه به سامرّا عرض کردم، در عالم خواب بیان نمودم.

به من فرمودند: جزع و اضطراب مکن! زیرا حالت خوب است و هیچ مرضی در تو نیست ولی به میرزا خلیل طبیب بگو دو جزء یا سه جزء را که اسم بردند، از دوا بیرون بیاورد و عوض آن ها فلان دوا را جزء کند، آن دوا را بیاشام که مرض تو دفع خواهد شد.

از خواب بیدار شده، دیدم گویا هیچ مرضی در من نبوده است، بعضی از ملازمین خدمت خود را آواز دادم که برایم آب بیاورید؛ من امشب هنوز نماز نخواندم. جناب آقا میرزا خلیل از صدای من بیدار شده، چون حال مرا دید، چنین گمان کرد به مرض سرسام مبتلا شده ام.

به من گفت: آیا به مرض سرسام مبتلا شده ای؟

من کیفیّت خواب را برایش نقل نمودم. چون نبض مرا گرفت، گفت: هیچ مرضی در تو نیست، تو را شفا دادند، نبضت مثل نبض آدم صحیح المزاج است و اصلا و ابدا احتیاج به خوردن دوا نداری، گمان من این است که امر نمودن آن بزرگواران به خوردن دوایی که من ترتیب داده بودم بعد از این که او را تغییر دادند و امر فرمودند اجزا را تغییر و تبدیل بنمایم، جز محض احسان به سوی من و تشکّر از خدمت من نیست و الحمد للّه.

[شیخ حرّ عاملی ] 25 یاقوتة

خواب محدّث جلیل، مرحوم شیخ حرّ عاملی صاحب کتاب وسائل الشیعه است.

ص: 700

آن مرحوم در کتاب اثبات الهدات بالنّصوص و المعجزات (1)رموده: من در اوقات مجاورتم در مشهد مقدّس رضوی در خواب دیدم مردم می گویند: حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- در مشهد وارد شده، من منزل آن بزرگوار را سؤال نموده، داخل شدم و آن حضرت در طرف غربی مشهد در باغی که در آن عمارت بود، منزل کرده بود.

حضورش شرفیاب شدم، دیدم در مکانی نشسته که در وسط آن حوضی است و در آن مجلس، قریب بیست نفر دیگر هم نشسته بودند. من هم نشسته، مشغول گفتگو و صحبت شدم. زمانی نگذشت که غذا حاضر نمودند، آن بسیار کم و وافی به آن جماعت نبود، ولی در نهایت خوبی و لذّت بود. پس همه اهل آن مجلس از آن غذا خوردیم و اصلا چیزی از آن کم نشد. وقتی از خوردن غذا فارغ شدیم، من به دقّت ملاحظه نموده، اصحاب آن بزرگوار را بیش از چهل نفر ندیدم. با خود گفتم: آقای ما با این لشکر کم ظهور فرموده! آیا سلاطین روی زمین او را اطاعت می نمایند یا نه و اگر اطاعت ننمودند و بنابر محاربه و مقاتله شد، چگونه آن بزرگوار با این لشکر قلیل بر آن ها غلبه می نماید؟

چون این خیال را کردم، آن حضرت نگاهی به من فرموده، تبسّم نمود و فرمود: به واسطه کمّی انصار من بر شیعیانم مترس، زیرا با من مردانی هستند که اگر آن ها را امر نمایم، هر آینه جمیع اعدای مرا از سلاطین و غیرهم حاضر می نمایند و گردن های ایشان را می زنند، آن گاه این آیه را تلاوت فرمود: وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ(2)من از شنیدن این بشارت بسیار خوشحال شدم. سپس حضرت برخاسته، به جهت خواب به حجره دیگر تشریف بردند، مردم متفرّق شده، از آن باغ و عمارت بیرون رفتند، من هم می خواستم بیرون بروم.

وقتی به در باغ رسیدم، قلبم به بیرون رفتن راضی نشد. همان جا نشستم و با خود می گفتم؛ ای کاش آن بزرگوار مرا به خدمتی امر می فرمود و ای کاش خلعت و نفقه ای

ص: 701


1- اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج 5، ص 339.
2- سوره مدثر، آیه 31.

به جهت تیمّن و تبرّک به من عنایت می نمود.

چون این خیال در خاطرم خطور نمود، ناگاه غلامی از جانب آن بزرگوار خلعتی سفید که از جنس کتان و پنبه بود با نفقه برایم آورد و گفت: مولایت می فرماید این خلعت و نفقه ای است که می خواستی و به زودی از جانب ما به خدمتی مأمور می شوی. آن گاه من از خواب بیدار شدم، انتهی و الحمد للّه.

[عالمی از خراسان ] 26 یاقوتة

خواب عالمی از اهل خراسان است.

عالم جلیل معاصر، آخوند ملّا محمود عراقی در کتاب دار السّلام از کتاب قصص العلماء فاضل تنکابنی و او از رساله اغلاط مشهوره سیّد بزرگوار، آقا سیّد محمد صاحب کتاب مفاتیح و مناهل نقل نموده که فرموده اند: مشهور است مجلسی رحمه اللّه را بعد از وفات در خواب دیدند و از چگونگی حالش پرسیدند، فرمود: هیچ یک از طاعات، عبادات، تألیفات و تصنیفات مرا نجات نداد مگر آن که روزی یک سیب به طفلی از یهود دادم و آن باعث نجات من شد، این قضیه اصلی ندارد و با قواعد عقلی و نقلی مناسبت ندارد و از رؤیای کاذبه است.

بعد از آن فرموده: مرد عالم خراسانی که با مجلسی اوّل آخوند ملّا محمد تقی- طاب ثراه- صداقت داشته، نقل کرده: از کربلا مراجعت می کردم، در اثنای راه خواب دیدم داخل خانه ای شدم که پیغمبر خدا و ائمه هدی- علیهم صلوات اللّه- در آن خانه تشریف داشتند و به ترتیب نشسته بودند، حضرت حجّت منتظر- عجّل اللّه فرجه- زیر دست همه آن ها نشسته بود و مرا زیر دست آن بزرگوار نشاندند.

ناگاه دیدم آخوند ملّا محمد تقی مجلسی شیشه گلابی آورده، به رسول خدا داد و عرض کرد: دعایی در حقّ این طفل می خواهم که خداوند او را مروّج دین گرداند. آن حضرت قنداقه را گرفته، در حقّ او دعا کرد.

ص: 702

سپس حضرت قنداقه را به امیر المؤمنین علیه السّلام داد و فرمود: در حقّ او دعا کن! آن حضرت هم او را گرفته، دعا کرد. سپس به امام حسن علیه السّلام داد و دعا کرد، همچنین تا نوبت به امام عصر- عجّل اللّه فرجه- رسید. آن حضرت نیز دعا کرد!

حضرت قنداقه را به من داد و فرمود: تو هم در حقّ او دعا کن! من گرفته، دعا کردم، آن گاه از خواب بیدار شدم. اتّفاقا در آن سفر عبورم به اصفهان افتاد و به جهت آشنایی و صداقت، بر آخوند ملّا محمد تقی وارد شدم و بعد از ورود، آخوند مذکور از اندرون خانه خود قنداقه طفلی را آورد به دست من داد و فرمود: این طفل، امروز متولّد شده، در حقّ او دعا کن که مروّج دین شود. من قنداقه را گرفته، دعا کردم، پس خواب به خاطرم آمد، برایشان نقل کرده، مسرور گردید.

[مؤلف دمعة الساکبه ] 27 یاقوتة

خواب عالم فاضل و ثقه عادل، صاحب المناقب و المفاخر، مرحوم حاج ملّا باقر مؤلّف کتاب دمعة الساکبه است، اگرچه کیفیّت این خواب بین سکنه نجف اشرف، از عامی و طلّاب از غایت اشتهار کالشّمس فی رائقه النهار است ولی ما در این کتاب مستطاب آن چه را عالم جلیل معاصر، مرحوم آخوند ملّا محمود عراقی در خصوص آن، در کتاب دار السلام ذکر نموده، نقل می نماییم و آن، این است که شخص صالح موفّق ربّانی، حاجی ملّا باقر بهبهانی، مردی از جمله مجاورین نجف اشرف و به زیور صلاح و تقوا آراسته بود، او وسیله معاش خود را شغل کتاب فروشی قرار داده بود، روزها در حجره کنج شرقی صحن مطهّر، متّصل به سمت قبله صحن، نشسته، کتاب معامله می نمود و مدفن او هم، حسب الوصیّه در همان مکان واقع گردید.

در بسیاری از مجالس تعزیه خامس آل عبا علیه السّلام قربة الی اللّه تیّمنا و تبرّکا، بدون غرض دنیایی و فایده نفسانی، ذکر مصایب می نمود، طوری که در آن عصر و بلد متعارف بود، از کتاب های مقتل فارسی؛ مثل روضة الشهدا و محرق القلوب و مانند

ص: 703

این ها کتابی به دست می گرفت و می خواند و چون نیّتش خالص بود، تأثیری تمام می نمود، و در عبارات عربی دستی نداشت، زیرا او سواد عربی درستی نداشت، با این حال، توفیق ربّانی چنان شامل او شد که کتابی کبیر و عربی در احوالات چهارده معصوم علیهما السّلام که بیش از یک صد هزار بیت بود، نوشت و مقبول اهل نظر و مطبوع طبع علمای معتبر گردید، طوری که در زمان حیات خود او، جمعی از کتّاب مشغول استنساخ آن کتاب، برای علمای معتبر عصر و افاضل طلّاب بودند و جزء آخر آن کتاب که در احوال حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- بود، مفصّل تر از سایر اجزای آن اتّفاق افتاد؛ به سبب اهتمامی که در جمع اخبار این باب از کتب عامّه و خاصّه داشت و گویا به اتمام نرسید.

مؤلّف گوید: این کتاب، همان کتاب دمعة السّاکبه است که فعلا مطبوع گردیده ولی با عدم استیفا در حالات امام عصر علیه السّلام، همان قسم که معاصر مرحوم مرقوم فرموده است و نظر به اخلاصی که به امام عصر- عجّل اللّه فرجه- داشت، باغی در ساحل هندیّه و در بعض نواحی مسجد سهله، احیا و غرس کرده بود و آن را به نام نامی و لقب گرامی آن بزرگوار، صاحبیّه نام نهاده بود و در آخر کار به جهت مخارج آن باغ و ضعف کسب و کثرت عیال، مدیون و پریشان حال شده بود، تا آن که وقتی، چنان اشتهار یافت که حضرت صاحب الامر علیه السّلام باغ صاحبیّه حاجی ملّا باقر را خریده و پس از زمانی، مشهور شد که آن حضرت قرض او را ادا نموده، اتّفاقا در آن اوقات، سیّد جلیل عالم عامل، حاج سیّد اسد اللّه ابن مرحوم حاج سیّد محمد باقر رشتی اصفهانی قدّس سرّهما- قدّس سرّهما- در نجف بود و حقیر چون فراغت و معاشرت با مردم نداشتم، در مقام تحقیق آن برنیامدم و در مجالس و محافل، ذکر آن واقعه، مختلف مسموع گشت، تا آن که سیّد مذکور هم از نجف به اصفهان رفتند و زمانی بر این گذشت.

اتّفاقا روزی در مسجد شیخ نعمت طریحی که از اولاد شیخ طریحی صاحب کتاب مجمع البحرین می باشد مجلس ختم و فاتحه بود و آن مسجد نزدیک خانه حقیر است و حقیر برای فاتحه آن جا رفتم و حاج ملّا باقر مذکور را آن جا دیدم، پس از ختم و

ص: 704

تفرقه مردم، مسجد خلوت شد، حقیر برای خود فراغتی دیدم، شرح واقعه را از خود حاج ملّا باقر پرسیدم، به این نهج تقریر نمود: یکی از فلّاح های باغ صاحبیّه پیرمردی یزدی و صالح است. روزها در باغ مذکور فلّاحی و باغبانی می کند و شب ها در مسجد سهله، بیتوته می نماید و من برای دینی که در اواخر عمر، حاصل شده بود، مضطرب بودم که مبادا مدیون مردم بمیرم و چون این باغ را به اسم امام عصر- عجّل اللّه فرجه- موسوم کرده و این جلد آخر کتاب را در احوال او نوشته بودم، در این باب به آن حضرت متوسّل شدم.

روزی فلّاح مذکور آمده، ذکر نمود: امروز بعد از نماز صبح در صفّه وسط صحن مسجد سهله نشسته، مشغول تعقیب نماز بودم، ناگاه شخصی نزد من آمد و گفت: حاج ملّاباقر، این باغ را نمی فروشد؟

گفتم تمام آن را نه، لکن قسمتی از آن را چون قرض دارد، می فروشد.

گفت: پس تو نصف این باغ را برای او، یک صد تومان بفروش و پول آن را از جانب او بگیر و به او برسان!

گفتم: من در این باب از او وکالتی ندارم.

گفت: بفروش و پولش را بگیر، اگر اجازه نداد، بیاور!

گفتم: لابدّ در این باب، سند و شهودی در کار است و تا خودش نباشد، صورتی ندارد.

گفت: میان من و او، سند و شهودی لازم نیست.

هرقدر اصرار کرد، قبول نکردم.

سپس گفت: من پول را به تو می دهم و تو را در خریدن وکیل می کنم. اگر فروخت، برایم بخر و الّا پول را بیاور!

با خود گفتم: پول مردم را گرفتن و بردن، هزار غایله دارد، لذا قبول نکردم و به او گفتم: من صبح ها در این مکان هستم، از او می پرسم و به تو جواب می رسانم.

چون این را شنید، برخاست و از مسجد رفت.

حاج ملّاباقر گفت: چون این واقعه را ذکر کرد، به او گفتم: چرا نفروختی؟ من که به

ص: 705

تنهایی از عهده مخارج این باغ برنمی آیم، به علاوه، قرض هم دارم و امروز هیچ کس تمام این باغ را به این قیمت نمی خرد.

گفت: تو در این باب به من اذن نداده بودی و من هم این فضولی را، مناسب خود ندیدم، حال که چنین می گویی، فردا را وعده جواب به او کردم، شاید بیاید، آن گاه به او می گویم.

گفتم: او را ببین و هر طوری بخواهد من مضایقه ندارم و تأکید کردم هرطور شده، او را بیابد و معامله را بگذراند یا با یکدیگر به نجف بیایند و به هر نحو، نزد هرکس خواست، برویم و عمل را بگذرانیم.

فردا آمد و گفت: هر قدر در صفّه مسجد انتظار کشیدم، آن شخص نیامد و او را ندیدم.

به او گفتم: او را در غیر آن روز دیده ای و می شناسی؟

گفت: ندیده و نمی شناسم.

گفتم: برو در نجف و مسجد و باغات پرسش و گردش کن، شاید او را بیابی یا بشناسی!

رفت، و آمد و گفت: از هرکس پرسیدم، از او خبری نداشت.

مأیوس شدم، بسیار متحسّر و متأسّف شدم، زیرا این امر، هم وسیله قرض من و هم باعث سبکی بار من در امر مخارج باغ بود، تا آن که پس از یأس و تحیّر و گذشتن مدّتی، یک شب در باب قرض و پریشانی حال خود فکر می کردم و آن که من از عهده مخارج باغ و عیال برنمی آیم، چگونه هر سال با این کسب ضعیف، از عهده فروعات قروض برآیم و اگر در این آخر کار مسامحه کنم، خفیف بازار و رسوای طلبکار می گردم، آن گاه با همین خیالات خواب مرا در ربود. در خواب دیدم خدمت مولای خود، حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی- شرفیاب هستم، آن بزرگوار به من توجّه کرده، فرمود: حاج ملّاباقر! پول باغ نزد حاج سیّد اسد اللّه است، برو از او بگیر!

من از خواب بیدار و مسرور شدم، لکن بعد از تأمّل، با خود گفتم؛ شاید این خواب،

ص: 706

از باب حدیث نفس و اثر خیال و فکر قبل از خواب بوده و اظهار آن به سیّد، باعث بدخیالی درباره من شود که این را از باب اسباب سازی و وسیله سؤال از او کرده ام، زیرا من در باب تصدیق این دعوی چیزی در دست ندارم.

بار دیگر گفتم؛ سیّد مرد بزرگی است و حال مرا می داند که از این نوع مردم نیستم، دیدن سیّد و حکایت خواب هم ضرری ندارد و دروغ هم که نگفته ام که نزد خدا مؤاخذه شوم. عازم بر رفتن و گفتن شدم و چون وقت صبح، بعد از نماز، وقت فراغت من رسیده بود و خانه سیّد هم در معبر خانه من، رو به صحن مطهّر و حجره کتاب فروشی بود و منزل دوزم می رفتم، لذا بعد از نماز صبح، به سوی صحن روانه شده، در اثنای عبور، به در خانه سیّد رسیدم؛ توقّف کرده، دست به حلقه در برده، آهسته حرکت دادم.

ناگاه آواز سیّد از بالا خانه مشرف به در که منزل خارج او بود، بلند شد که حاج ملّا باقر هستی؟ توقّف کن، آمدم!

وقتی این را شنیدم، با خود گفتم؛ شاید از روزنه سر کوچه مرا دید. پس زود با شب کلاه و لباس خلوت از پله پایین آمده در را گشود، کیسه پولی به دست من نهاد و گفت: کسی نداند، در را بست و رفت؛ بدون آن که سخنی بگوید.

چون کیسه را آوردم و شمردم، یک صد تومان تمام در آن بود و مادامی که سیّد مذکور زنده بود، این واقعه را به کسی نگفتم؛ اگرچه بعض اطراف و حواشی از بعض اطراف از تقسیم آن پول به ارباب طلب و از قراین دیگر، آن واقعه را خبردار شدند و به یکدیگر رساندند، تا آن که بعد از وفات سیّد، این خبر انتشار یافت.

مؤلّف گوید: معاصر مزبور بعد از ذکر این قضیّه در کتاب مذکور، کرامتی از سیّد مرقوم مرحوم، بعد از وفاتش نقل نموده که خودش بر آن واقف شده، خوش داشتم آن را برای اصفیای اخوان، ارمغان قرار دهم و این رساله را به ذکر آن زینت نمایم.

پس فرموده: من با سیّد مذکور در زمان حیاتش، معاشرت و آمیزشی نداشتم، تا آن که آب فرات را به نجف اشرف آورد و در این باب اهتمام نمود و بعد از اتمام نهر، از

ص: 707

اصفهان به اراده نجف اشرف بیرون آمده، در اثنای راه در منزل کرند وفات کرد، جنازه او را به نجف آورده، در باب قبله صحن مطهّر، مقابل مقبره شیخ استاد شیخ مرتضی الانصاری- طاب ثراه- دفن نمودند. حقیر چون هنگام دخول به صحن از آن باب عبور می کردم، به رعایت حقّ تعلیم علم برای شیخ استاد فاتحه می خواندم و هنگام خروج از صحن به رعایت حقّ تشریب آب، برای سیّد مذکور فاتحه می خواندم.

اتّفاقا روزی در امر معاش، شدّتی عارض شد و طرق تدبیر، در وقت خروج از صحن مطهّر مسدود گردید که نوبت فاتحه سیّد مذکور بود، چون نزد قبر او رسیدم، ملتفت شدم که باید کفایت این امر را به عهده سیّد گذاشت و اگر کفایت نکرد، دیگر نباید قرائت فاتحه کرد، زیرا کسی که در عالم ارواح این اندازه قدر ندارد، نباید او را به فاتحه خاصّی اختصاص داد و این واقعه، در اوایل شب بعد از خروج از حرم محترم اتّفاق افتاد.

چون عادت دخول حرم، اوّل شب بعد از نماز عشا بود و اوّل روز بعد از نماز صبح بود، این کلام را گفته، رفتم. اتّفاقا همان شب در خواب دیدم شخصی آمد، پولی آورد و گفت: این را سیّد فرستاد. روز که شد، شخصی آمد و به قدر حاجت پولی آورد و از سؤال و خواب معلوم شد که این حواله، از همان جناب بوده، حسن ظنّم، زیادتر از سابق شد و رشته فاتحه را قطع نکردم.

مؤلّف گوید: این قضیّه مؤیّد آن چه در اخبار وارد شده، از استحباب زیارت قبور علما، صلحا، زهّاد و عبّاد و استمداد از ارواح ایشان در حلّ مشکل و فتح معضل و نیل به مثوبات کثیر، فواید جلیل، آثار عظیم و نتایج فخیم است، بلکه برای خصوص اهل علم سزاوار است که زیارتشان علما و صلحا و صاحبان نفوس کامله را زیادتر از سایرین و توقّفشان در آن جاها بیشتر باشد، چرا که برای تلطیف ذهن و واضح شدن مشکلات علوم و درک فیوضات و تجلّی اشراقات، مدخلیّت تامّ دارد.

به این جهت است که وقتی خاتم الحکماء الیونانیّین، ارسطو طالیس در مدینه اسطاغی که خود، تجدید کرده بود، از دنیا رفت؛ اهل اسطاغی را جمع کردند،

ص: 708

استخوان های او را بعد از این که پوسیده شده بود، در ظرفی از مس، گذاشتند و او را در موضعی دفن کردند که به اسم خود ارسطو طالیس معروف است، آن مکان را مجمع خود قرار داده و در آن جا برای مشاورت در کارهای بزرگ و امورات جلیل جمع می شدند و هر وقت مطلبی از فنون علم و حکمت برایشان مشکل می شد، قصد آن جا می نمودند و بر سر قبرش می نشستند و ما بین خود به مناظره و مباحثه مشغول می شدند، تا آن که آن چه مشکل شده بود برایشان واضح می شد و اعتقاد داشتند آمدن به موضعی که ارسطو در آن دفن شده، بر عقل و زکاء ایشان، می افزاید و اذهان ایشان را تلطیف و پاکیزه می کند، نیز بعد مرگ ارسطو این را تعظیمی برای او می دانستند و فراق و حزن و اندوه بر آن فجیعه و مصیبت فقدان ینابیع حکمت او را باعث تأسّف می دانستند، انتهی و اللّه المعین.

[ابو الوفای شیرازی ] 28 یاقوتة

خواب ابو الوفای شیرازی محبوس ابی علی الیاس است.

مجلسی رحمه اللّه در بحار الانوار(1)ز کتاب مجموع الدعوات (2)لعکبری و در کلم الطیّب از قبس المصباح از ابی الوفای شیرازی روایت کرده اند که گفت: من در حبس ابی علی الیاس با ضیق حال اسیر بودم؛ بر من معلوم شد او قصد قتل مرا کرده، پس به سوی خداوند تبارک و تعالی شکایت کردم و مولای خود ابی محمد بن علی بن الحسین زین العابدین علیهما السّلام را شفیع قرار دادم، خواب مرا در ربود و به روایت شخصی به نام قبس، موکّلین به من گفتند: قصد بدی به تو کرده است. من مضطرب شدم و بنا کردم به مناجات کردن با خداوند به توسّل به پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و ائمّه علیهم السّلام.

شب جمعه که شد و از نماز فارغ شدم و خوابیدم، در خواب رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را

ص: 709


1- بحار الانوار، ج 91، ص 36- 32.
2- الدعوات، ص 192- 191.

دیدم که آن جناب می فرماید: به من، دخترم و دو پسرم برای چیزی از متاع دنیا متوسّل مشو. بلکه برای آخرت و آن چه را از فضل خدای تعالی آرزو داری. امّا ابو الحسن برادرم، پس او از کسی که به تو ظلم کرده، انتقام می کشد و به روایتی برای تو، از دشمنانت انتقام می کشد.

گفتم: یا رسول اللّه! آیا نبود که به فاطمه علیها السّلام ظلم کردند، پس صبر کرد، میراث تو را غصب کردند، پس صبر نمود، چگونه از کسی که به من ظلم نموده، انقام می کشد، سپس حضرت به من از روی تعجّب نظر کرد و فرمود: آن عهدی بود که به او کرده بودم و امری بود که به او امر نموده بودم و جز به پاداشتن آن برایش جایز نبود و به تحقیق حق را ادا کرد و الآن، پس وای بر کسی که موالی او را متعرّض شود. امّا علی بن الحسین، برای نجات از سلاطین و از شرور شیاطین و محمد بن علی و جعفر بن محمد علیهم السّلام، برای آخرت و به روایتی آن چه از طاعت خداوند و رضوان او بخواهی و موسی بن جعفر علیهما السّلام، از او عافیت بخواه.

امّا علی بن موسی علیهما السّلام، برای نجات و به روایتی به سبب او نزول رزق را از خدای تعالی بطلب، امّا علی بن محمد علیهما السّلام برای قضای نوافل و نیکی اخوان و آن چه از طاعت خداوند عزّ و جلّ بخواهی، امّا حسن بن علی علیهما السّلام. برای آخرت و امّا الحجّة علیه السّلام، هرگاه شمشیر به محلّ ذبح تو رسد و حضرت به دست خود به سوی حلق اشاره فرمودند. پس به او استغاثه بکن، به درستی که تو را درمی یابد، او برای هرکس که استغاثه کند، فریادرس و پناه است. بگو: یا مولای یا صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- أنا مغیث بک.

ابو الوفا گوید: در خواب فریاد کردم، یا صاحب الزمان انا مغیث بک. در این حال دیدم شخصی از آسمان فرود آمد و زیر پای او اسبی و در دست او، حربه ای از نور است.

گفتم: ای مولای من، شرّ آن که مرا اذیّت می کند، از من دفع کن.

فرمود: کار تو را انجام دادم.

چون صبح کردم، الیاس مرا خواست و گفت: به کی استغاثه کردی؟

گفتم: به آن کسی که فریادرس درماندگان است.

ص: 710

[ملا محمد صادق عراقی ] 29 یاقوتة

خواب فاضل مقدّس آخوند ملّامحمد صادق عراقی است.

چنان که علّامه نوری در دار السلام از مرحوم عالم ربّانی، جناب حاج ملّا فتحعلی عراقی نقل نموده، فرمود: فاضل مقدّس، آخوند ملّا محمد صادق عراقی در غایت سختی و پریشانی بود و به هیچ وجه برای او گشایشی نمی شد، تا آن که شبی در خواب دید در یک وادی خیمه ای بزرگ یا قبّه ای سرپاست، پرسید: این خیمه کیست؟

گفتند: این خیمه امام زمان علیه السّلام است. به تعجیل خدمت آن حضرت مشرّف گردید و سختی حال خود رابه آن سرور عرض کرد و از آن بزرگوار دعایی برای گشایش کار و رفع عسرت خویش، خواست.

آن حضرت او رابه سیّدی از اولاد خود حواله داد و به او و به خیمه او اشاره فرمود.

آخوند از خدمت آن حضرت بیرون شد و به همان خیمه ای رفت که حضرت به آن اشاره فرموده بود.

دید سیّد سند و جبر معتمد، عالم امجد مؤیّد، جناب آقا سیّد محمد سلطان آبادی در آن خیمه است، روی سجّاده نشسته، مشغول دعا خواندن است. آخوند به سیّد سلام کرده و کیفیّت را برایش گفت. سیّد برای وسعت رزق، به او دعایی تعلیم نمود.

سپس از خواب بیدار شد، درحالی که آن دعا در خاطرش بود و قصد خانه آن سیّد را کرد و پیش از این خواب، آخوند از سیّد منافر بود و به سببی که او را اظهار نمی کرد با او مراوده نداشت.

چون به خدمت سیّد رسید، او را به همان نحو که در خواب دیده بود، در مصلّای خود نشسته، مشغول ذکر و استغفار دید. سلام کرد. سیّد جواب سلامش را داده، تبسّمی نمود، مثل این که از قضیّه مطّلع باشد.

آخوند برای گشایش امر خویش، دعایی خواست. سیّد همان دعایی را که در خواب تعلیم فرموده بود به او تعلیم نمود.

ص: 711

سپس آخوند مشغول خواندن آن دعا شده، به اندک زمانی دنیا از هر طرفی به او روی آورد و از سختی و ضیق معیشت بیرون آمد. مرحوم حاج ملّا فتحعلی رحمه اللّه سیّد را مدح بلیغی می کرد، او را ملاقات کرده، زمانی هم نزد او درس خوانده بود.

امّا آن چه سیّد در خواب و بیداری به آخوند تعلیم کرده بود سه چیز است:

اوّل: در عقب نماز صبح دست به سینه گذاشته، هفتاد مرتبه یا فتّاح بگوید.

دوّم: به خواندن این دعا که در کافی است، مواظبت کند و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله آن را به مردی از صحابه که به ناخوشی و پریشانی مبتلا بود تعلیم فرمود و از برکت خواندن این دعا به اندک زمانی، ناخوشی و پریشانی از او برطرف شد.

الدعاء:

«لا حول و لا قوّة إلا باللّه توکّلت علی الحیّ الّذی لا یموت و الحمد للّه الّذی لم یتّخذ ولدا و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولیّ من الذّلّ و کبّره تکبیرا.»(1)سوّم: دعایی را بخواند که ابن فهد از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرده که هرکس در عقب نماز صبح این دعا را بخواند، حاجتش برآورده و مهمّش او کفایت شود و آن دعا این است:

الدعاء:

«بسم اللّه و صلّی اللّه علی محمّد و آله و أفوّض أمری إلی اللّه إنّ اللّه بصیر بالعباد فوقاه اللّه سیّئات ما مکروا لا إله إلا أنت سبحانک إنّی کنت من الظّالمین فاستجبنا له و نجّیناه من الغمّ و کذلک ننجی المؤمنین حسبنا اللّه و نعم الوکیل فانقلبوا بنعمة من اللّه و فضل لم یمسسهم سوء ما شاء اللّه لا حول و لا قوّة إلا باللّه ما شاء اللّه لا ما شاء النّاس ما شاء اللّه و إن کره النّاس حسبی الرّبّ من المربوبین حسبی الخالق من المخلوقین حسبی الرّازق من المرزوقین حسبی اللّه ربّ العالمین حسبی من هو حسبی حسبی من لم یزل حسبی حسبی من کان مذ کنت لم یزل

ص: 712


1- مفاتیح الجنان، ص 22.

حسبی حسبی اللّه لا إله إلا هو علیه توکّلت و هو ربّ العرش العظیم.»(1)

[شیخ ابراهیم وحشی اعمی ] 30 یاقوتة

خواب شیخ ابراهیم وحشی اعمی است که بعد از آن خواب، دیده هایش بینا گردید.

استادنا المحدّث النوری در دار السلام از کتاب جبل المتین از مولا محمد تقی حویش ملّا محمد طاهر کلیددار نقل کرد: شیخ ابراهیم وحشی از مردم رماجه، اعمی بود؛ زمستان در رماجه و تابستان در نجف اشرف بود و هر شب پیش از آن که در را باز کنند، می آمد و انتظار می کشید تا در روضه مبارکه باز شود و تا وقت بستن در، در روضه بود.

شبی با اهل بیت خود گفتگویی کرده، بی دماغ شده، دعای توسّل را خوانده، خوابید؛ در خواب دید در روضه مبارکه است و روضه روشن می باشد. گفت: هرچه نگاه کردم، شمع و چراغی نبود. دیدم ضریح مقدّس بر جای خود نیست و در جای دو انگشت مبارک دریچه ای است و روشنایی از آن بیرون می آید. آهسته آمده، دست بر صندوق گذاشته، سرم را خم کرده، نظر کردم، دیدم کرسی گذاشته، حضرت امیر علیه السّلام بر آن قرار گرفته و از نور روی مبارکش، بیرون روشن شده؛ خود را بر پای آن حضرت انداختم. دستم به دست آن حضرت رسید، سه نوبت، دست مبارکش را بر دستم مالید و به عربی فرمود: تو اجر شهدا را داری. بیدار شدم، دیدم چشم من هنوز نابیناست.

تأسّف خوردم که کاشکی دست مبارکش را بر چشم من می مالید.

شبی دیگر نیز دعای توسّل خواندم و به خواب رفتم. دیدم در صحرایی هستم و جمعی قریب به سی صد نفر می رفتند و یک نفر جلوی آن ها بود، ناگاه آن که جلو بود، ایستاد و دیگران هم ایستادند، جای نماز انداخته، مشغول به نماز شدند، من نیز خود را داخل صف کردم. چون فارغ شدند، اسبی آوردند، آن جلویی سوار شد و تند می رفت.

ص: 713


1- مفاتیح الجنان، ص 20.

من پرسیدم: این مرد کیست؟

گفتند: عقبش نماز خواندی و او را نمی شناسی!

گفتم: من حالا رسیدم، نمی دانم.

گفتند: قائم آل محمد محمد بن الحسن علیهما السّلام است، چشم خود را فراموش کرده، فریاد برآوردم: یابن رسول اللّه! من اهل بهشتم یا اهل نار، تا سه نوبت، جواب نداد.

مأیوس شده، فریاد برآوردم: به اجداد طاهرینت قسم من اهل بهشتم یا اهل نار؟

آن حضرت جلو کشید و بر من نظر کرده، تبسّم نمود، من نیز رسیدم، آن حضرت سه مرتبه بر چشم و سر من دست کشید و فرمود: اهل بهشتی.

بیدار شدم، دیدم آب بسیار غلیظی از چشمم رفته؛ چنان که محاسنم تر شده بود، با خود گفتم؛ چه معنی دارد چشم من چنان خشک شده بود که هرگز نم نمی داد، آن آب را پاک نمودم، چون سر از زیر لحاف بیرون آوردم، دیدم ستاره ای از روزنه خانه ام می نماید، برخاستم و عیال خود را بیدار کردم، دیدم چشمم بینا شده و الحمد للّه.

[گفتاری در زمینه رؤیا]

اشاره

تذییل فی المقام دخیل بدان از مطاوی مندرجات این عبقریّه و عبقریّه های سابق از این بساط، معلوم و محقّق شد که نیل به لقا و شرفیابی حضور باهر النور امام عالم و عالمیان حضرت بقیه اللّه- ارواح العالمین له الفداء- و بلوغ به این مقصود و مرام در غیبت کبرا، ممکن و میسور(1)ست، بلکه مکشوف شد می توان به وسیله علم، عمل، تقوای تامّ، معرفت، تضرّع و انابه و تهذیب نفس، از هر غلّ و غش، ریبه، شکّ و شبهه و صفات مذموم قابل تلقّی اسرار و دخول در سلک خاصّان و خواصّ آن درگاه ملایک اکتناه، شد که از کلمات علمای اعلام شواهدی برای این مدّعی ذکر گردید و مقصود از انعقاد این تذییل، ذکر اعمال و آدابی است که شاید به برکت آن ها بتوان به سعادت ملاقات و

ص: 714


1- ممکن، میّسر.

شرف حضور حضرت حجّت- صلوات اللّه علیه- رسید، شناسد یا نشناسد، در خواب یا بیداری و بردن بهره و فیضی از آن حضرت است؛ هرچند آن فیض و بهره جز زیادتی نور یقین و معرفت وجدانی به آن وجود معظّم که این خود از اهمّ مقاصد است نباشد.

نیز غرض از نگارش آن، به دست آوردن راهی است که شاید به وسیله آن در عمر خویش، نوبتی به این نعمت رسید؛ هرچند در عالم رؤیا باشد، از جمله آن آداب و اعمال عمل معهود، در عراق عرب و لا سیّما در نجف اشرف است. از مواظبت چهل شب چهارشنبه یا چهل روز چهارشنبه و یا چهل روز جمعه در رفتن به مسجد کوفه یا مسجد سهله و یا کربلا به جهت درک حضور آن جان جهان و امام عالمیان؛ چنان که معهودی این عمل نزد علما، صلحا، اخیار و ابرار سکنه آن دیار، کالنّار علی المنار، مشهور و آشکار است.

و ای بسا مردمان که به وسیله این عمل مرصوص بنیان، به شرف لقای آن حجّت ملک منّان مشرّف گردیدند؛ چنان که از مطاوی قضایای منقول در این بساط، معلوم و مبیّن شده است.

در نجم ثاقب (1)ر سرّ این عمل، فرموده: از تأمّل در قصص و حکایات گذشته معلوم می شود مداومت بر عمل نیک و عبادت مشروع و کوشش در انابه و تضرّع در مدّت چهل روز، به جهت این مقصد از اسباب قریب و وسیله های عظیم است، بلکه مواظبت بر غذا و شرابی حلال یا حرام تا چهل روز، موجب تغییر حالت و انتقال از صفتی به صفتی دیگر می شود؛ چه از نیک به بد و چه از بد به نیک و چهل مورد از اخبار و آثار را شاهد بر این دعوی و دلیل بر این مدّعی قرار داده؛ هرکس آن ها را بخواهد، به حاشیه کتاب کلمه طیّبه و یابه باب دوازدهم نجم ثاقب رجوع نماید.

در باب مزبور از کتاب مذکور، فصلی برای آن آداب و اعمال قرار داده و ما تتمیما للفائده و تعمیما للعائده آن را حرفا به حرف نقل می نماییم.

ص: 715


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 971.
[اعمال مخصوص ]

و هو هذا فصل امّا اعمال مخصوص برای حاجت مذکور، چرا که مختصّ به امام زمان علیه السّلام یا به مشارکت سایر ائمّه صلّی اللّه علیه و اله، بلکه انبیا علیهم السّلام باشد، پس چند چیز از آن ها مذکور می شود؛ اوّل: سیّد جلیل، ابن باقی در اختیار مصباح از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: هرکس بعد از هر نماز فریضه، این دعا را بخواند، به درستی که امام (م ح م د) بن الحسن- علیه و علی ابائه السلام- را در بیداری یا در خواب خواهد دید.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

«اللّهم بلغ مولینا صاحب الزمان اینما کان و حیثما کان من مشارق الأرض و مغاربها سهلها و جبلها عنّی و عن والدی و عن ولدی و اخوانی التحیّة و السّلام عدد خلق اللّه وزنة عرش اللّه و ما احصاه کتابه و احاط به علمه اللّهمّ انّی اجدّد له فی صبیحة هذا الیوم و ما عشت فیه من ایّام حیوتی عهد او عقد او بیعة له فی عنقی لا أحول عنها و لا أزول ابدا اللّهمّ اجعلنی من انصاره و نصّاره الذّابین عنه و المتثلین لا و امره و نواهیه فی ایّامه و المستشهدین بین یدیه اللّهمّ فان حال بینی و بینه الموت الّذی جعلته علی عبادک حتما مقضیّا فاخرجنی من قبری مؤتزرا کفنی شاهرا سیفی مجرّد اقناتی ملبّیا دعوة الدّاعی فی الحاضر و البادی اللّهمّ ارنی الطلعه الرشیده و الغرّة الحمیده و اکحل بصری بنظرة منّی الیه و عجّل فرجه و سهّل مخرجه اللّهمّ اشدد ازره وقو ظهره و طول عمره و اعمر اللّهمّ به بلادک و احی به عبادک فانّک قلت و قولک الحقّ ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما کسبت ایدی الناس فاظهر اللّهمّ لنا ولیّک و ابن بنت نبیّک المسمّی باسم رسولک صلواتک علیه و اله حتّی لا یظفر بشی ء من الباطل الا مزقه و یحقّ اللّه الحقّ بکلماته و یحقّقه اللّهمّ اکشف هذه الغمه عن هذه الأمّة بظهوره انّهم یرونه بعیدا و نریه قریبا و صلی اللّه علی محمّد و آله.»

مؤلف گوید: این دعا نسخ مختلف و اسانید متعدّد دارد و در بعضی زیاده دارد و

ص: 716

بعضی، جمله ای از فقرات را ندارد. و ابن طاوس روایت کرده چهل صباح آن را بخوانند، لکن در جمیع آن روایات جز در این خبر شریف این ثمر مخصوص دیده نشده، لذا در صدد آن اختلافات، برنیامدیم.

دوّم: شیخ ابراهیم کفعمی در جنّة الواقیه فرموده: در بعضی از کتب اصحاب خود دیدم که هرکس رؤیت یکی از انبیا و ائمّه علیهم السّلام یا سایر مردم و یا فرزندان خود را در خواب اراده کرده، سوره و الشّمس، انّا انزلناه، قل یا ایّها الکافرون، قل هو اللّه احد و معوّذتین را بخواند، آن گاه اخلاص، قل هو اللّه احد را صد مرتبه بخواند و بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله صد مرتبه صلوات بفرستد و بر طرف راست بخوابد. به درستی آن که را که قصد کرده، خواهد دید، إن شاء اللّه تعالی و با آن ها سخن خواهد گفت به آن چه از سؤال و جواب می خواهد و در نسخه دیگر همین را بعینه دیدم، جز آن که گفته، این را به جای آورد، هفت شب بعد از دعایی که اوّلش این است: اللّهمّ أنت الحی الّذی.

مخفی نماند که سیّد علی بن طاوس رحمه اللّه این دعا را در کتاب فلاح السایل (1)ه اسناد خود از بعضی از ائمّه علیهم السّلام روایت کرده که فرمود: هرگاه اراده کردی میّت خود را ببینی، پس با طهارت و بر طرف راست خود بخواب و تسبیح فاطمه زهرا علیها السّلام را بخوان و بگو اللّهمّ أنت الحی ...، الخ.

شیخ طوسی در مصباح (2)ود فرموده: کسی که اراده دیدن میّتی را در خواب دارد؛ هنگام خواب بگوید: «اللّهمّ أنت الحی الذّی لا یوصف و الإیمان یعرف منه منک بدات الأشیاء و إلیک تعود فما أقبل منها کنت ملجأه و منجاه و ما أدبر منها لم یکن له ملجأ و لا منجی منک إلا إلیک فأسألک بلا إله إلا أنت و أسألک ببسم اللّه الرّحمن الرّحیم و بحقّ حبیبک محمّد صلّی اللّه علیه و آله سیّد النبیّین و بحقّ علی خیر الوصیّین و بحقّ فاطمة سیّدة نساء العالمین و بحقّ الحسن و الحسین الّذین جعلتهما سیّدی شباب أهل الجنّة علیهم أجمعین السّلام أن تصلی علی محمّد و آله و أن

ص: 717


1- فلاح السائل، ص 286.
2- مصباح المتهجد، ص 122.

ترینی میتی فی الحال التی هو فیها»(1)به درستی که تو او را خواهی دید إن شاء اللّه تعالی؛ و مقتضی عموم اوّل خبر که این دعا را برای هر میّت، حتّی انبیا و ائمّه علیهم السّلام چه زنده و چه متوفّی می شود خواند. باید کسی که به این نسخه عمل می کند، آخر دعا را به آن چه مناسب مقام امام زنده و پیغمبر زنده است، تبدیل کند، بلکه ظاهر آن است که برای نبی یا امام؛ چه زنده و چه متوفّی، باید تغییر دهد.

مؤیّد این مطلب آن که در کتاب تسهیل الدّوا بعد از ذکر دعای مذکور گفته: بعض از مشایخ ما- رضوان اللّه علیهم- ذکر کرده: هرکس اراده کرده که یکی از انبیا یا ائمّه هدی علیهم السّلام را ببیند، پس دعای مذکور را بخواند تا ان تصلّی علی محمّد و آل محمّد، آن گاه بگوید: أن ترینی فلانا؛ یعنی نام آن را که خواسته، ببرد و بعد از آن، سوره و الشّمس و اللّیل، انّا انزلناه، قل یا ایّها الکافرون، قل هو اللّه احد و معوذتین را بخواند، آن گاه صد مرتبه سوره توحید را بخواند. پس هرکه را اراده کرده، خواهد دید و آن چه را که قصد کرده سؤال می کند و او جواب خواهد داد ان شاء اللّه تعالی.

سوّم: شیخ مفید در کتاب اختصاص (2)ز ابی المعزّی از حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام روایت کرده، گفت: از آن حضرت شنیدم که می فرماید: هرکس برای او حاجتی به سوی خداوند تبارک و تعالی است و اراده کرده ما را ببیند و مقام و مرتبه خود را بداند، پس سر شب غسل نماید و به ما مناجات کند. یعنی و اللّه العالم که با خدای تعالی توسّط ما مناجات کند به این که او را به حقّ ما قسم دهد و به وسیله ما به حضرت او متوسّل شود که ما را به او بنمایاند و مقام او را نزد ما به او نشان دهد.

فرمود: به درستی که او ما را خواهد دید و خداوند او را به سبب ما می آمرزد و موضع و محلّ او بر او پوشیده نمی شود و بعضی گفته اند: مراد از مناجات کردن به ما، این است که دیدن ما را همّ خود قرار دهد و دیدن و محبّت ما را ذکر نفس خود گرداند

ص: 718


1- مصباح المتهجد، ص 123.
2- الاختصاص، ص 90.

که ایشان را خواهد دید و غسل مذکور در این خبر به جهت حاجت مذکور، یکی از اغسال مستحبّ است که فقها- رضوان اللّه علیهم- ذکر فرمودند؛ چنان که علّامه طباطبایی بحر العلوم رحمه اللّه در منظومه خود می فرماید: در ضمن غایات، غسل.

و رؤیة الأمام فی المنام لدرک ما یقصد من مرام

ظاهر مقصود، بلکه مقطوع این است که نظر سیّد به همین خبر باشد؛ چنان که صاحب مواهب و غیره تصریح کردند، لکن محقّق جلیل و عالم نبیل، جناب آقا خوند ملّا زین العابدین گلپایگانی رحمه اللّه در شرح منظومه بعد از ذکر بیت مذکور، فرموده:

حدیث نبوی صلّی اللّه علیه و اله مروی در اقبال در اعمال نصف شعبان بر آن دلالت می کند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود: هرکس در شب نیمه شعبان طهارت بگیرد، پس طهارت خود را نیکو به جای آورد تا آن که فرمود: آن گاه اگر بخواهد مرا ببیند، در همان شب خواهد دید(1) این خبر چون به ظاهر به آن حضرت اختصاص دارد، لذا آن را به جهت پاره ای از اخبار در سایر ائمّه علیه السّلام جاری دانستند که ایشان به منزله آن حضرت اند.

آن چه در حقّ آن حضرت علیه السّلام جاری است پس در حقّ ایشان جاری می شود و این کلام متینی است، چه عمومات منزله، وفا می کند و این موارد را شامل شود. امّا مراد سیّد از آن بیت این خبر نیست که باید مورد آن را که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است، به تکلّف داخل کرد، چرا این که آن جناب علیه السّلام اگرچه حقیقتا امام است، امّا در السنه فقها و محدّثین، بلکه تمام متشرّعین اطلاق آن، بر حضرت رسم نشده و بنابر عموم منزله ای که فرمودند بعدی ندارد؛ ذکر چند عمل مختصر برای مقصود معهود مناسب است، بالجمله:

اوّل: سیّد علی بن طاوس در فلاح السایل (2)روایت کرده: برای دیدن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در خواب، این دعا را در وقت خوابیدن بخوان. «اللّهمّ إنّی أسألک یا

ص: 719


1- اقبال الاعمال، ج 3، ص 324- 323.
2- فلاح السائل، ج 1، ص 286.

من لطف خفی و أیادیه باسطة لا تنقضی أسألک بلطفک الخفیّ الّذی ما لطفت به لعبد إلّا کفی أن ترینی مولای أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب فی منامی.»

دوّم: در تفسیر برهان و مصباح کفعمی (1)ز کتاب خواص القرآن، منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده: هرکس بر خواندن سوره یا ایّها المزمّل مداومت کند، پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله را می بیند و آن چه را می خواهد از آن جناب سؤال می کند و خداوند عالم آن چه از خیر خواسته به او عطا می فرماید.

سوّم: شیخ کفعمی رحمه اللّه روایت کرده: هرکس صد مرتبه سوره انّا انزلناه فی لیلة القدر را هنگام زوال بخواند، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله را در خواب می بیند.

چهارم: محدّث جلیل، سیّد هبة اللّه ابن ابی محمد موسوی، معاصر علّامه در مجلّد اوّل کتاب مجموع الرایق روایت کرده: هرکس بر سوره قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِ (2)داومت کند، پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله را می بیند و آن چه می خواهد از او سؤال می کند و خداوند به او عطا می فرماید.

پنجم: نیز در آن جا مروی است: هرکس نصف شب جمعه سوره قل یا ایّها الکافرون را بخواند، آن حضرت را خواهد دید.

ششم: هفت مرتبه خواندن دعای مجیر با طهارت، وقت خواب بعد از هفت روز، روزه گرفتن.

هفتم: خواندن دعای معروف به صحیفه پنج مرتبه با طهارت که در مهج الدعوات و غیره مروی است، هر دو را شیخ کفعمی رحمه اللّه نقل فرموده است.

هشتم: کفعمی از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: هرکس بعد از صلوات زوال و پیش از ظهر، بیست و یک مرتبه سوره قدر را بخواند، نمی میرد تا این که پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله را ببیند.

نهم: نیز از خواصّ القرآن نقل کرده: هرکس در شب جمعه بعد از ادای نماز شب،

ص: 720


1- المصباح، ص 459.
2- سوره جن، آیه 1.

هزار مرتبه سوره کوثر را بخواند و هزار مرتبه بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله صلوات بفرستد، پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله را در خواب می بیند.

دهم: در بعضی از مجامیع معتبر دیدم هرکس اراده کرده که سیّد بریّات صلّی اللّه علیه و اله را در خواب بیند، بعد از نماز عشا دو رکعت نماز بکند به هر سوره ای که بخواهد، آن گاه صد مرتبه این دعا را بخواند.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

«یا نور النّور یا مدبّر الأمور بلّغ منّی روح محمّد صلّی اللّه علیه و اله و ارواح آل محمّد تحیّة و سلاما».

ادعیّه و نماز و اوراد برای این قسم حاجت بسیار است و ما بیشتر آن ها را در فصل اوّل از مجلّد ثانی کتاب دار السّلام استقصا نمودیم، آن چه نفوس قدسیّه به آن ها میل کند و دیده ها را روشن نماید، در آن کتاب شریف است، انتهی.

ص: 721

ص: 722

عبقریّه دهم [تشرّف نزد ملازمان حضرت ]

اشاره

در حکایات کسانی است که شخص شریف حضرت امام عصر- عجّل اللّه فرجه- را به هیچ نحو از انحای رؤیت مذکور در عبقریّات سابق رؤیت ننموده اند، ولی یکی از ملازمان آن بزرگوار شرفیاب شده اند، از آن ها معجزه و خارق عادت دیده که صدور مثل آن، موقوف به توجّه آن بزرگوار، و منوط به اذن از جانب آن سرور، بوده اند؛ اعم از این که این شرفیابی در غیبت صغرا واقع شده باشد یا در غیبت کبرا و در این عبقریّه، چند یاقوته می باشد.

[تشرّف زنی نزد حسین بن روح ] 1 یاقوتة

زنی خدمت حسین بن روح مشرّف می شود و به توجّه آن حضرت از او معجزه می بیند.

صدوق رحمه اللّه در کمال الدین (1)ز ابو علی روایت کرده: دیدم زنی در بغداد می پرسید:

وکیل حضرت صاحب- عجّل اللّه فرجه- کیست؟

یکی از شیعیان او را به حسین بن روح دلالت نمود، آن زن نزد حسین آمده، پرسید:

بگو: من چه چیز آورده ام تا آن را تسلیم نمایم؟

حسین گفت: آن چیز را به دجله بینداز تا بگویم چه آورده ای.

آن زن رفت و آن چه آورده بود، به دجله انداخته، نزد حسین برگردید. چون داخل

ص: 723


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 519.

شد، حسین به خادم گفت: حقّه را بیاور. چون خادم حقّه را آورد، حسین به آن زن گفت: این حقّه ای است که آورده بودی و در دجله انداختی. در این حقّه، یک زوج دست برنج طلاست، یک حلقه بزرگ در آن دو دانه منصوب می باشد، دو حلقه کوچک که دانه دارد و دو انگشتر که نگین یکی عقیق، و دیگری فیروزه است، زن وقتی این کلمات را شنید، بی هوش شد.

[تشرّف ابو علی بغدادی خدمت حسین بن روح ] 2 یاقوتة

ابو علی بغدادی خدمت حسین بن روح مشرّف می شود و ایضا به توجّه آن حضرت از او معجزه می بیند.

شیخ صدوق در کتاب مذکور، از ابو علی بغدادی روایت کرده، گفت: من در بخارا بودم. ابن خارشیر، ده شمش طلا به من داد که در بغداد به حسین بن روح دهم، در راه یک شمش آن ها مفقود شد، من یک شمش به وزن آن خریدم، به آن ها ضمیمه کرده، نزد حسین بردم. چون آن ها را گشودم، از میان آن ها به آن شمشی که خریده بودم، اشاره کرد و گفت: شمشی که به عوض گمشده، خریده ای، بردار. زیرا گمشده به ما رسید، دست دراز کرده، شمش گم شده را به من نشان داد و من آن را شناختم.(1)

[تشرّف مردی استرآبادی خدمت غلام حضرت ] 3 یاقوتة

مردی از اهل استرآباد است، خدمت غلامی از آن حضرت مشرّف می شود و به توجّه آن بزرگوار معجزه می بیند.

قطب راوندی در خرایج (2)ز مردی اهل استرآباد، روایت کرده: به عسکر؛ یعنی

ص: 724


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 518.
2- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 696.

سرّ من رأی رفتم و از مال امام علیه السّلام سی دینار با من بود که یک دینار آن، شامی بود و آن ها را در کهنه ای پیچیده بودم، به در خانه رفتم و نشستم، ناگاه غلامی از خانه بیرون آمد و گفت: چیزی که با خود آورده ای، بده!

گفتم: چیزی با خود نیاورده ام. داخل خانه شد و بیرون آمد و گفت: سی دینار با خود آورده ای و در کهنه سبزی پیچیده ای و یک دینار از آن، شامی می باشد، چون این علامت را از او شنیدم، مال را به او تسلیم نمودم.

[تشرّف جعفر بن احمد نزد محمد بن عثمان ] 4 یاقوتة

جعفر بن احمد خدمت محمد بن عثمان عمری مشرّف می شود و به توجّه آن حضرت از او معجزه می بیند.

در مدینة المعاجز(1)ز کتاب ثاقب المناقب (2)ه اسناد خود، از جعفر بن احمد روایت کرده، گفت: ابو جعفر محمد بن عثمان عمری مرا خواست و دو جامه علامت دار و یک کیسه که در آن درهم بود، به من داد و گفت: باید خودت همین وقت به سوی واسط روانه شوی، آن ها را با خود برده، به اوّل کسی که هنگام بالا رفتن از کشتی به سوی شطّ واسط تو را ملاقات کند، تسلیم نمایی.

جعفر بن احمد گوید: چون این را شنیدم، مغموم گشتم و با خود گفتم: این امر را به مثل من رجوع می کنند و مثل من، باید چنین چیزی را ببرد، لکن لاعلاج قبول کرده، روانه شدم.

چون به واسط رسیدم و از کشتی بالا رفتم، از اوّل کسی که با من ملاقات نمود حال حسن بن وطات صیدلانی، وکیل وقف واسط را سؤال کردم.

گفت: من همانم. چه گویی و چه کسی هستی؟

ص: 725


1- مدینة المعاجز، ج 8، ص 175.
2- الثاقب فی المناقب، ص 598.

گفتم: ابو جعفر عمری تو را سلام رسانده و این دو جامه و کیسه را داده که به تو بدهم.

این را که شنید، گفت: الحمد للّه! زیرا محمد بن عبد اللّه حایری در این وقت وفات کرده و من به جهت تحصیل کفن و مصارف آن بیرون آمده ام، پس ساروق را گشوده، در آن جمیع آن چه از سدر و کافور لازم بود، دیدم و در کیسه، کرایه حمّال و حفّار بود، پس تشییع جنازه کردم و برگشتم.

[تشرّف صیرفی نزد حسین بن روح ] 5 یاقوتة

محمد بن حسن صیرفی خدمت حسین بن روح مشرّف می شود و به توجّه آن حضرت از او معجزه می بیند.

ایضا در مدینة المعاجز(1)ز ثاقب المناقب (2)ز محمد بن حسن صیرفی روایت کرده، گفت: اراده حجّ نمودم و با من مالی بود که بعض آن طلا و بعض آن نقره بود. پس هرقدر شمش طلا و نقره بود، با خود برداشتم و آن مال را به من داده بودند که به حسین بن روح رسانم.

به سرخس که رسیدم، خیمه خود را در مکانی که رمل داشت، برپا کردم، آن شمش ها را بیرون آورده، رسیدگی نمودم، یک شمش از آن ها در آن مکان افتاده و زیر رمل پنهان شده بود و من ملتفت آن نشده بودم، تا آن که وارد همدان شدم. بار دیگر به جهت اهتمام در حفظ، آن ها را بیرون آورده، سرکشی کردم، دیدم یکی از آن ها که وزنش یک صد و سه مثقال یا نود و سه مثقال بود مفقود شده است.

پس به عوض آن از مال خودم شمشی به همان وزن ریخته، در جای آن گذاشتم.

چون وارد مدینة السلام؛ یعنی بغداد شدم، خدمت حسین بن روح رفته، آن ها را تسلیم

ص: 726


1- مدینة المعاجز، ج 8، ص 178- 177.
2- الثاقب فی المناقب، ص 601- 600.

کردم. دیدم دست برده، شمشی که از مال خود به عوض آن شمش مفقود شده ریخته بودم، به جانب من انداخت و گفت: این شمش مال ما نیست، شمش ما را در منزل سرخس در مکانی که بالای رمل خیمه زده، مفقود کردی، آن شمش زیر رمل مستور شده، باید به آن مکان رجوع کنی و در آن مکان منزل کنی و آن شمش را طلب نمایی، آن را زیر رمل خواهی یافت و به زودی به سوی ما برخواهی گشت، لکن دیگر مرا نخواهی دید.

محمد بن حسن صیرفی گوید: من به سرخس برگشتم، در همان مکان اوّل منزل کرده، بعد از طلب آن شمش را یافته، به بلد خود رفتم.

چون سال آینده به مدینة السلام بغداد مراجعت نمودم، آن شمش را با خود بردم، وقتی داخل بغداد شدم، شیخ ابو القاسم حسین بن روح به رحمت ایزدی واصل شده، وفات کرده بود، آن شمش را برده، تسلیم ابو الحسن محمد بن علی سمّری نمودم.

در کتاب مذکور این روایت را از صدوق به اسنادش از ابو جعفر بن محمد بن علی بن احمد روح بن عبد اللّه بن منصور بن یونس بن بزرج، صاحب صادق نقل کرده، گفت:

شنیدم از محمد بن حسن صیرفی که ساکن بلخ بود تا آخر آن چه به روایت اوّلی گذشت.

[تشرّف سرور اهواز خدمت حسین بن روح ] 6 یاقوتة

سرور اهوازی خدمت حسین بن روح مشرّف می شود و به توجّه آن حضرت از او معجزه می بیند.

ایضا در مدینة المعاجز(1)ز راوندی روایت کرده: ابو عبد اللّه بن سروه قمی از مردی اهوازی که عابد و متهجّد و موسوم به سرور بود، نقل نموده، گفت: من لال بودم به نحوی که نمی توانستم تکلّم نمایم، پدر و عمویم مرا در سن سیزده یا چهارده سالگی نزد حسین بن روح بردند و التماس کردند از حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه-

ص: 727


1- مدینة المعاجز، ج 8، ص 211.

بخواهد زبان من گشوده شود.

شیخ گفت: شما از طرف آن حضرت مأمور شده اید که به کربلا و حایر حسینی بروید.

سرور گفت: به سوی حایر بیرون رفتیم، وارد حایر شده، غسل کردیم و به زیارت قبر شریف امام حسین علیه السّلام رفتیم. بعد از زیارت، پدر و عمویم مرا آواز کردند: یا سرور! من به زبان فصیح گفتم: لبیک!

گفتند: زبانت گشوده شد؟ گفتم: آری!

ابن سروه گوید: من نسب او را فراموش کردم و سرور مردی بود که جوهر آواز نداشت، انتهی.

[تشرّف حسین بن علی قمی خدمت حسین بن روح ] 7 یاقوتة

حسین بن علی بن محمد قمی خدمت حسین بن روح مشرّف می شود و به توجّه آن حضرت از او معجزه می بیند.

در ثاقب المناقب (1)ز حسین بن علی بن محمد قمی معروف به ابی علی بغدادی، روایت نموده، گفت: در بخارا بودم، کسی که به ابن خارشیر معروف بود، ده قطعه طلا به من داد و مرا امر کرد آن ها را در بغداد به شیخ ابو القاسم حسین بن روح تسلیم کنم.

آن ها را با خود حمل کردم. چون به مغازه آمویه رسیدم، یکی از آن سبیکه ها از من مفقود شد و به آن عالم نشدم، تا آن که داخل بغداد شدم و سبیکه ها را بیرون آوردم که تسلیم آن جناب کنم، دیدم یکی از آن ها از من مفقود شده، لذا سبیکه ای به وزن آن خریدم و به آن اضافه نمودم، آن گاه در بغداد بر شیخ ابو القاسم داخل شدم و آن سبیکه ها را نزدش گذاشتم.

فرمود: این سبیکه را بگیر، آن را که گم کردی، به ما رسید و آن این است، آن گاه

ص: 728


1- الثاقب فی المناقب، ص 602- 601.

سبیکه ای بیرون آورد که در مغازه آمویه از من مفقود شده بود. در آن نظر کردم و آن را شناختم.

مؤلّف گوید: این کیفیت به روایت صدوق در یاقوتة دوّم این عبقریه ذکر شد و چون این روایت با آن فی الجمله اختلافی داشت، لذا در این مقام مذکور افتاد.

[تشرّف مردی قمی خدمت حسین بن روح ] 8 یاقوتة

مرد قمی که عامل مالی از قم بود و گم شده بود، خدمت حسین بن روح مشرّف می شود و به توجّه آن حضرت از او معجزه می بیند.

سیّد بحرینی از راوندی از امّ کلثوم بنت حسین بن روح، روایت کرده، گفت: مالی از قم به سوی پدرم بار شده بود که آن را خدمت حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- انفاذ نماید، حامل مال، آن را گم کرد و خدمت پدرم آمد که برگرد.

پدرم فرمود: نزد فلان پنبه فروش برو که آن مال را در عدل پنبه او گذاشته و فراموش کرده ای. عدلی که بر آن، فلان و فلان مکتوب است، بگشا که مال در آن می باشد، آن مرد متحیّر شد و رفت و چنان یافت که شنید.

[دعای سید بن طاوس ] 9 یاقوتة

دعای سیّد جلیل علی بن طاوس توسّط ابن رشید ابو العبّاس واسطی به توجّه آن حضرت به شرف اجابت مشرّف می شود.

سیّد مذکور در کتاب فرج الهموم می فرماید: از جمله آن ها خبری است که برای من معلوم شده، از کسی که راستی او برایم محقّق شده، در آن چه ذکر می کنم. از مولای خود، مهدی علیه السّلام مسألت کرده بودم مرا رخصت دهد از کسانی باشم که به صحبت او و خدمت آن جناب در زمان غیبتش مشرّف اند و به کسانی اقتدا کرده باشم که به آن

ص: 729

جناب خدمت می کنند و احدی را از بندگان و خاصّانش بر مقصود خود مطّلع نکرده بودم.

پس روز پنج شنبه، بیست و نهم رجب المرجّب سال شش صد و سی و پنج، ابن رشید ابو العبّاس واسطی نزد من حاضر شد- که سابقا ذکر شد- و ابتدا از نفس خود به من گفت: به تو می گویند ما جز قصد مهربانی با تو نداریم. پس اگر نفس خود را بر صبر توطین کنی، مراد حاصل می شود.

گفتم: از جانب که این سخن را می گویی؟

گفت: از جانب مولای ما مهدی- صلوات اللّه و سلامه علیه-(1)

[تشرّف خدمت یکی از ملازمان حضرت ] 10 یاقوتة

کسی خدمت ملازمی از آن حضرت علیه السّلام مشرّف می شود که مکتوبی نوشته بود در سرداب شریف بگذارد.

ایضا سیّد عظیم الشأن مذکور در کتاب مرقوم می فرماید: از این جمله حکایتی است که آن را از کسی دانسته ام که حدیث او نزد من محقّق شده و او را تصدیق کرده ام.

گفت: به سوی مولای خود، مهدی علیه السّلام مکتوبی نوشتم که متضمّن چند امر مهم بود و سؤال کردم که به قلم شریف خود از آن ها جواب دهند و مکتوب را با خود به سوی سرداب شریف در سرّ من رأی برداشتم. مکتوب را در سرداب گذاشتم، آن گاه خوف کردم، پس آن را با خود برداشتم، آن شب، شب جمعه بود، تنها در یکی از حجره های صحن مقدّس ماندم، چون نزدیک نصف شب شد، خادمی با شتاب داخل شد. گفت:

مکتوب را به من بده. یا گفت: می گویند- این شکّ از راوی است- برای تطهیر نماز نشستم و طول دادم؛ سپس بیرون آمدم نه خادمی دیدم نه مخدومی.(2)

ص: 730


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 52، ص 54.
2- همان، ص 55- 54.

[تشرّف خدمت ابی جعفر عمری ] 11 یاقوتة

امین و فرستاده ای از اهل قم خدمت ابی جعفر عمری مشرّف می شود و به توجّه حضرت از او معجزه می بیند.

در بحار(1)ز کتاب غیبت (2)یخ طوسی از حسین بن ابراهیم، او از احمد بن علی بن نوح و او از ابی نصر هبة اللّه بن محمد بن بنت امّ کلثوم دختر ابی جعفر عمری روایت کرده که او گفته: جماعتی از بنی نوبخت که یکی از ایشان ابو الحسن بن کثیر نوبختی بود، به من خبر دادند امّ کلثوم دختر ابی جعفر محمد بن عثمان عمری این حدیث را خبر داده: زمانی در شهر قم و نواحی آن، مالی نزد ابی جعفر آوردند برای آن که به صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- برساند. آن فرستاده به بغداد رسید، نزد ابی جعفر آمد، اموال را به او تسلیم نمود، او را وداع و اراده مراجعت کرد، آن گاه ابو جعفر به او گفت:

چیزی از اموالی که به تو سپرده شده بود به ما نرسیده، آن کجاست؟

مرد گفت: ای سیّد من! همه آن ها را به تو تسلیم نمودم.

ابی جعفر گفت: آری! لکن چیزی باقی مانده، برگرد آن را تفتیش نما و آن ها را که به تو داده شده، به یادت بیاور!

مرد رفت. چند روزی فکر و جستجو می کرد، چیزی به یادش نیامد و کسی از رفیقانش هم خبر نداشتن، در آن حال نزد ابی جعفر آمد و گفت: نزد من چیزی نمانده، هرچه به من تسلیم شده بود به تو سپردم.

ابو جعفر گفت: گفته می شود دو طاقه پارچه سروانی که فلان، ولد فلان به تو داد، چه طور شدند؟

آن مرد گفت: آری! ای سیّد من، به خدا سوگند آن ها را فراموش کردم، الحال نمی دانم در کجا گذاشته ام.

ص: 731


1- بحار الانوار، ج 51، ص 317- 316.
2- الغیبة، ص 295- 294.

بعد از آن، مرد رفت، همه بارهای خود را باز کرده، تفتیش نمود و از کسانی که به ایشان متاع داده بودند، خواهش نمود آن ها را تفتیش نمایند، خبری از آن ها بروز نکرد، پس نزد ابی جعفر برگشت و گفت: پارچه ها پیدا نشدند.

ابی جعفر گفت: به تو می گویند: نزد فلان پنبه فروش برو که در کاروانسرای پنبه فروشان دوتای پنبه نزد وی حمل ونقل کردی، یکی از آن ها که در آن چنین و چنان نوشته شده باز کن! آن دو پارچه در یک سمت آن است!

مرد از آن خبر متحیّر گشت و به آن مکانی که ابی جعفر گفته بود، برگشت و آن تای بار را که نشان داده بود، باز کرد. دید آن ها در یک سمت آن، میان پنبه پنهان شده اند.

آن ها را برداشته، نزد ابی جعفر آورده، به او تسلیم کرد و گفت: در وقت بستن بارها، این دو پارچه را فراموش کرده، بعد از آن در یک سمت بار گذاشتم تا محفوظ بماند. سپس آن مرد چیزی را که دیده و ابی جعفر به آن خبر داده، برای مردم نقل نمود و این امر عجیبی است که جز پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله و امام از جانب خدای تعالی که عالم غیوب و سرایر است، بر آن واقف و مطّلع نمی شود و آن مرد پیش تر از آن وقت، ابی جعفر را نمی شناخت.

[تشرّف خدمت غلام حسین بن روح ] 12 یاقوتة

علی بن احمد عقیقی خدمت غلام حسین بن روح مشرّف می شود و به توجّه امام صلّی اللّه علیه و اله و فرمایش آن حضرت معجزه ای از او می بیند.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(1)ز کمال الدین (2)دوق روایت نموده: ابو محمد حسن بن یحیی علوی، پسر برادر طاهر در بغداد در خانه خود که در سمت بازار پنبه فروشان بود، به ما خبر داد؛ گفت: ابو الحسن علی بن احمد عقیقی در سال دویست

ص: 732


1- بحار الانوار، ج 51، ص 338- 337.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 506- 505.

و نود و هشت، به نزد علی بن عیسی بن جرّاح که در آن ایّام وزارت داشت آمد برای اصلاح امورات اراضی خود آمد. مطلبش را از او خواهش نمود.

او گفت: از خویشان تو در این شهر بسیاراند اگر بنا را بر این بگذاریم که هرچه ایشان بخواهند، بدهیم، نمی توانیم از عهده آن برآییم.

آن گاه ابو الحسن گفت: من حاجت خود را از کسی می خواهم که برآوردن حاجتم در دست او است.

علی بن عیسی گفت: او کیست؟

ابو الحسن گفت: خداوند عالم، بعد از آن با غیظ و غضب از آن جا بیرون رفت.

او گوید: از نزد وی بیرون رفتم، درحالی که می گفتم: خدای تعالی صبر دهنده و تلافی کننده هر هلاک شده مصایب است.

از آن جا برگشتم، ناگاه رسولی از پیش حسین بن روح- رضی اللّه عنه- نزد من آمد و این ماجرا را به او شکایت نمودم. او رفت شکایت مرا به حسین بن روح رسانید. بعد از آن نزد من برگشت، صد درهم نقد، یک طاقه دستمالی و قدری حنوط با چند پارچه کفن نزد من آورد و گفت: مولایت به تو سلام می رساند و می گوید: هر وقت امری از امور، تو را محزون و اندوهگین گرداند، این دستمال را به روی خود بمال! زیرا آن دستمال، دستمال مولای توست و این دراهم و حنوط و کفن ها را بگیر و حاجتی هم که داری شب آینده برآورده می شود. وقتی به مصر رسیدی، ده روز پیش از تو محمد بن اسماعیل وفات می یابد. بعد از او، تو وفات می کنی، این کفن، کفن تو و این حنوط، حنوط تو می شود و این درهم ها هم بعد از وفات، برایت صرف می شود.

آن ها را گرفتم و نگه داشتم و آن رسول برگشت. بعد از آن در مشاعل- که نام موضعی است- در پشت در ایستاده بودم. ناگاه در را کوبیدند. به غلام خود- که نامش خیر بود- گفتم: یا خیر! نگاه کن ببین کیست که در را می کوبد؟

خیر گفت: غلام حمید بن محمد، کاتب پسر عمّ وزیر است، آن گاه او را نزد خود داخل نمودم.

ص: 733

او به من گفت: وزیر تو را طلبیده و آقای من، حمید می گوید: سوار شو نزد من بیا تا با هم نزد وزیر برویم.

راوی گوید: سوار شدم، درها و راه ها را گشودم و آمدم تا به سر راه ترازوداران رسیدم، ناگاه حمید بن محمد را دیدم که نشسته، انتظار مرا می کشد. وقتی مرا دید، از دستم گرفت، باهم سوار شدیم، رفتیم و به منزل وزیر داخل شدیم.

در آن حال وزیر به من گفت: یا شیخ! خداوند عالم، حاجت تو را برآورد و از من معذرت طلبید و احکامی را که در خصوص مطالب من نوشته بود، مهر شده، به من تسلیم نمود، آن ها را گرفتم و بیرون آمدم.

ابو محمد حسن بن محمد گوید: ابو الحسن علی بن احمد عقیقی در نصیبین- که نام موضعی است- این حدیث را به من خبر داد و گفت: این حنوط جز برای عمّه من، فلانه بیرون نیامد و نام وی را ذکر نکرد. بعد از آن، برای خودم هم حنوط طلبیدم، تا آن که حنوط و کفن و صد درهم آمد و حسین بن روح به من گفت: به اراضی خود مالک خواهی شد و در خصوص همین مطلب، به قائم نوشته بود.

ابو محمد بن حسن گوید: وقتی این را از ابو الحسن علی بن احمد عقیقی شنیدم، از جای خود برخاستم، سر و چشم های او را بوسیدم و گفتم: ای سیّد من، آن کفن ها و حنوط و دراهم را به من نشان بده!

آن گاه کفن ها را آورد، ناگاه میان آن ها یک طاقه پارچه یمنی مخطّط، سه طاقه از پارچه های مرو، یک عمّامه و حنوط هم میان ظرفی بود، دراهم را درآورد، شمرد و وزن نمود، به حساب شمار، صد تا و به حسب وزن، صد درهم بودند.

پس کفن ها را درآورد؛ گفتم: ای سیّد من! یکی از این درهم ها را به من ببخش تا آن را انگشتری بسازم!

گفت: این چگونه می شود، از مال خود من هرچه می خواهی بگیر!

گفتم: من از این ها می خواهم، بسیار اصرار نمودم و سر و چشم های او را بوسیدم.

سپس درهمی از آن ها به من داد، آن را به دستمال خود بستم و در آستینم گذاشتم.

ص: 734

وقتی به کاروانسرا آمدم، زنبیل خود را باز کرده، آن دستمال را بسته دیدم، لکن چیزی در آن نبود، در آن حال چیزی مانند وسواس به دلم عارض گشت، به خانه ابو الحسن علی بن احمد عقیقی رفتم و به غلامش، خیر، گفتم که می خواهم نزد شیخ داخل شوم.

مرا داخل نمود. عقیقی گفت: چه شده؟

گفتم: ای سیّد من! درهمی که به من دادی ما در دستمال نیافتم. در آن حال زنبیل خود را طلبید و آن درهم ها را بیرون آورد و شمرد. ناگاه دیدم آن ها به حسب وزن، صد درهم درآمدند و در این خصوص کسی با من نبود که او را متّهم نمایم، آن گاه از او خواهش نمودم آن یک درهم را به من برگرداند، ابا نموده، قبول نکرد.

راوی گوید: عقیقی بعد از آن، از آن جا بیرون شده، به مصر رفت و اراضی خود را چنان که وزیر حکم داده بود، اخذ نمود. ده روز پیش تر از او، محمد بن اسماعیل وفات یافت و بعد از او عقیقی به رحمت ایزدی رفت و با کفن هایی که به او داده شده بود، مکفّن گردید. مثل این در کتاب غیبت از جماعتی از صدوق روایت شده است.

[تشرّف زن آوی خدمت حسین بن روح ] 13 یاقوتة

زنی از اهل آبه، خدمت حسین بن روح مشرّف می شود و حسین بن روح، به زبان اهل آبه به توجّه آن حضرت با او تکلّم می کند.

در بحار(1)ز کمال الدین (2)ز محمد بن علی بن میتل روایت کرده، گفت: زنی زینب نام از اهل آبه و زن محمد بن عبدیل آیس بود. سی صد دینار داشت، نزد عمّ جعفر بن میتل آمد و گفت: می خواهم این مال را به دست خود به دست ابی القاسم حسین بن روح تسلیم نمایم.

راوی گوید: عمّم مرا با وی فرستاد که سخن او را به ابی القاسم ترجمه نمایم، زیرا او

ص: 735


1- بحار الانوار، ج 51، ص 336.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 504- 503.

به زبان اهل آبه سخن می گفت. وقتی نزد ابو القاسم داخل شدیم، ابو القاسم به او متوجّه شده، به زبان فصیح اهل آبه با وی سخن گفت.

زینب در جوابش گفت: حوبا خوید کواید حون القینه؛ یعنی در چه حالی و پیش تر از این، در چه حال بودی و از بچّه هایت چه خبر داری؟

راوی گوید: چون ابو القاسم را به زبان اهل آبه عارف دیدم، از ترجمه نمودن اعراض نموده، اموال را تسلیم کرده، برگشتیم.

[تشرف محمد بن اسود خدمت عمری ] 14 یاقوتة

محمد بن علی اسود خدمت عمری مشرّف می شود و عمری او را به پارچه گم شده، به توجّه آن حضرت خبر می دهد.

در کمال الدین (1)ز محمد بن علی اسود روایت نموده، گفته: یک سال زنی پارچه ای به من داد و گفت: این را نزد عمری ببر! آن را با پارچه بسیاری که داشتم، برداشتم. وقتی به بغداد رسیدم، عمری مرا امر نمود که همه آن ها را به محمد بن عبّاس قمی تسلیم نمایم. همه آن ها را سوای پارچه آن زن به او تسلیم کردم.

در آن حال عمری نزد من پیغام نمود پارچه زن را به او تسلیم کن! آن گاه به یادم آمد که زنی پارچه ای داده. آن را جستجو نموده، پیدا نکردم. عمری به من فرمود:

غمگین مباش! به زودی آن را پیدا خواهی کرد. بعد آن را پیدا کردم. سپس عمری از پارچه آن زن به من خبر داد، حال آن که عمری ثبت و صورت آن اموال را که نزد من بود، نداشت.

ص: 736


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 502.

[تشرّف ابن خلف خدمت وکیل آن حضرت ] 15 یاقوتة

ابو الحسین محمد بن محمد بن خلف، خدمت وکیل آن حضرت در سامرّه مشرّف می شود و آن وکیل چیزی را که ابو الحسین در بین راه به قلب خود گذرانیده بود که از جانب آن بزرگوار به او برسد، می دهد.

در بحار(1)ز کمال الدین (2)ز محمد بن یزداد روایت کرده: هزار دینار که از ابو جعفر بود، برداشتم درحالی که ابو الحسین محمد بن محمد بن خلف و اسحاق بن جنید با من بودند. خرجین را که اموال در آن بود، برداشت به محلّه دور بغداد، سمت قبر ابو حنیفه، برد، سه رأس الاغ کرایه نمودم. وقتی به ناطول رسیدیم، الاغ ها را پیدا نکردیم.

آن گاه به ابی الحسین گفتم: تو این خرجین را بردار و با قافله برو! تا الاغی برای اسحاق بن جنید پیدا کنم که سوار شود، زیرا او پیرمرد است و طاقت پیاده رفتن ندارد.

الاغی برای او کرایه نمودم و در نزدیکی حیر- که نام قریه ای است- در سرّ من رأی ملحق شدم، با وی گفتگو می کردم و به او می گفتم: خدای تعالی را برای این که این خرجین را برداشته ای، حمد بکن!

گفت: دوست دارم این عمل همیشه برای من باشد. بعد از آن داخل سرّ من رأی گردیدم و آن مال را به وکیل تسلیم نمودم. آن را میان ساروقی گذاشته، با غلام سیاهی فرستاد. وقت عصر که شد، ابو الحسین بقچه سبکی نزد من آورد.

وقتی صبح کردیم، ابی قسم گفت: غلامی که دستمال را برده بود، این دراهم را، نزد من آورد. بعد از آن ابی قسم به من گفت: این ها را به رسولی که بقچه را برداشته بود- که ابو الحسین باشد- بده! آن ها را از او گرفتم، وقتی از در خانه بیرون آمدیم، آن گاه ابو الحسین پیش از آن که من چیزی به او بگویم یا بداند چیزی نزد من هست، گفت:

ص: 737


1- بحار الانوار، ج 51، ص 333- 332.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 495.

وقتی در نزدیکی حیر با تو بودم، آرزو نمودم کاشکی از آن حضرت چند درهمی به من می رسید تا به آن ها تبرّک بیابم، هم چنین این آرزو را در سال اوّل که با تو در عسکر بوده ام، کرده ام.

به او گفتم: این دراهم را بگیر! به درستی که خدای تعالی آن ها را به تو کرامت فرموده و الحمد للّه ربّ العالمین.

[تشرّف ابی حابس خدمت حسین بن روح ] 16 یاقوتة

ابی قاسم بن ابی حابس، خدمت ابو القاسم بن حسن بن احمد وکیل مشرّف می شود و به توجّه آن حضرت علیه السّلام از او معجزه می بیند.

صدوق در کمال الدین (1)ز پدرش، او از سعد و او از ابو قسم بن ابی حابس، روایت نموده، گفت: من هر سال نیمه شعبان، امام حسین علیه السّلام را زیارت می کردم. سالی پیش از نیمه، به قریه عسکر وارد شدم و قصد کردم نیمه شعبان به زیارت قبر حسین علیه السّلام نروم.

وقتی ماه داخل شد، پیش خود گفتم؛ زیارتی را که همه اوقات بجا می آوردم، ترک نمی کنم.

آن گاه به عزم زیارت بیرون رفتم و پیش تر از این، هر وقت به قریه عسکر وارد می شدم؛ با رقعه یا مراسله ایشان را از آمدنم به آن جا مطّلع می ساختم، این دفعه به ابی قسم بن حسن بن احمد وکیل گفتم: ایشان را از آمدن من مطّلع مکن! زیرا که می خواهم این دفعه زیارت من خالص گردد. در آن حال دیدم ابن قسم تبسّم کنان نزد من آمد و گفت: این دو دینار نزد من فرستاده شده و گفته شده: این ها را به جلیسی بده و به او بگو هرکه در کار خدا باشد، خدای تعالی هم در کار او می شود.

او گوید: بعد از آن، در سرّ من رأی به شدّت مرض مبتلا شدم، به نحوی که از هلاکت ترسیدم و برای مرگ مهیّا شدم، ناگاه ظرفی که در آن دو ساقه بنفشه بود، نزد

ص: 738


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 493.

من فرستاده شد و به بوییدن آن ها مأمور شدم، از بو کردن آن ها فارغ نشده بودم که از بیماری صحّت یافته، به حال آمدم، الحمد للّه ربّ العالمین و سلام علی المرسلین.

[تشرّف ابو محمد وجنایی خدمت ملازم حضرت ] 17 یاقوتة

ابو محمد وجنایی خدمت شیخی از ملازمین آن حضرت مشرّف می شود.

در کمال الدین (1)رای رجای مصری از ابو محمد وجنایی روایت کرده، گفت: امور شهر ما اختلال و اضطراب به هم رساند و فتنه ها برانگیخته گردید، آن گاه عزم اقامت بغداد نموده، هفتاد روز آن جا ماندم. بعد از آن شیخی نزد من آمد و گفت: به شهر خود برگرد، در آن حال از بغداد بیرون رفتم درحالی که رفتن را ناخوش می داشتم.

وقتی به سرّ من رأی رسیدم، عزم نمودم آن جا بمانم، زیرا خبر اغتشاش و اختلال اوضاع شهر ما به من می رسید؛ با این حال اقامه را در آن جا موقوف نموده، به سمت شهر خود متوجّه گشتم. هنوز به منزل خود نرسیده بودم، ناگاه همان شیخ به من رسید و مکتوبی به من داد که اهل من نوشته بودند؛ مضمونش این بود: شهر از فتنه آرام گرفته، باید بیایی.

[تشرّف حسن بن فضل یمانی خدمت ملازم حضرت ] 18 یاقوتة

حسن بن فضل یمانی خدمت یکی از ملازمان آن حضرت علیه السّلام مشرّف می شود.

در کمال الدین (2)ز پدرش، او از سعد، او از علان و او از حسن بن فضل یمانی روایت نموده: به سبب اقامتم در بغداد در آن جا دلتنگ شدم و پیش خود گفتم:

می ترسم در این سال حجّ نکنم و به منزل خود برنگردم، آن گاه برای جواب رقعه که در

ص: 739


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 492.
2- همان، ص 490.

این خصوص نوشته بودم، نزد ابی جعفر رفتم.

او فرمود: به مسجدی برو که در فلان جاست، مردی می آید و از چیزی که به آن احتیاج داری، خبر می دهد! به آن مسجد رفتم، ناگاه مردی داخل مسجد گردید، سلام کرد، خندید و گفت: تو را مژده باد! در این سال حجّ می کنی و با صحّت و سلامت نزد اهل خود برمی گردی ان شاء اللّه.

راوی گوید: نزد ابن وجنا رفتم و از او خواهش نمودم محملی برایم کرایه و کجاوه ای برایم پیدا کند. خواهش مرا ناخوش داشت و قبول نکرد. بعد از چند روز باز او را ملاقات نمودم، به من گفت: چند روز است که عقب تو می گردم، به درستی که به من نوشته شده پیش تر از همه برای تو محملی کرایه و برایت کجاوه پیدا کنم.

[تشرّف ابن مهزیار خدمت ملازمان حضرت ] 19 یاقوتة

محمد بن ابراهیم بن مهزیار خدمت زنی که از ملازمان آن حضرت بوده است.

مشرّف می شود.

ایضا در کمال الدین (1)ز پدرش از ابن ولید، او از سعد، او از علان، او از محمد بن جبرییل، او از ابراهیم و محمد پسران فرخ و آن ها از محمد بن ابراهیم بن مهزیار روایت نموده اند که گفت: به عزم زیارت به قریه عسکر آمدم و ناحیه مقدّسه را قصد نمودم. در این اثنا زنی به من دچار گردید و گفت: آیا تو محمد بن ابراهیم هستی؟

گفتم: بلی.

گفت: برگرد! زیرا در این وقت به زیارت نخواهی رسید، برو و شب بیا، در خانه هم برایت باز می شود، بعد از آن داخل خانه شو و خانه ای که در آن چراغ است، قصد کن!

به گفته او عمل نمودم، به در خانه آمدم، دیدم در باز است، داخل خانه شدم و به خانه ای که او گفته بود، داخل شدم، وقتی با صدای بلند بین دو قبر گریه می کردم، ناگاه

ص: 740


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 487.

صدایی شنیدم که گفت: یا محمد! از خدا بپرهیز و از همه کارهای بد، توبه کن و برگرد! به درستی که بار بزرگی را به گردن گرفته ای.

این ناچیز گوید: آن بار، وکالت آن جناب در اهواز بود؛ چنان که در یاقوته دوازدهم از عبقریه هشتم گذشت به آن جا مراجعه شود.

[تشرف ابن جنید واسطی خدمت غلام حضرت ] 20 یاقوتة

ابو عبد اللّه بن جنید واسطی، خدمت مبایعه غلامی از آن حضرت مشرّف می شود.

صدوق در کمال الدین (1)ه اسناد خود از علی بن محمد رازی و او از جماعتی از اصحاب ما روایت نموده که ایشان گفته اند: صاحب علیه السّلام نزد ابی عبد اللّه بن جنید که در شهر واسط بود، غلامی فرستاد و او را به فروختن آن غلام مأمور فرمود، پس او را فروخت و وجه ثمنش را قبض نمود. وقتی دینارها را قبض و تعیین نمود، هجده قیراط و یک جبّه کم بود، لذا از مال خودش هجده قیراط و یک جبّه به آن اضافه نموده، فرستاد. یک دینار که وزنش هجده قیراط و یک جبّه بود، به او پس فرستاده شد.

[تشرّف ابن جرجانی خدمت وکیل حضرت ] 21 یاقوتة

حسن بن علی بن اسماعیل جرجانی، خدمت ابی عبد اللّه بزوفری، از وکلا مشرّف می شود و به توجّه آن حضرت صلّی اللّه علیه و اله پدر مولودی تعیین می شود.

شیخ طوسی فرموده: در سال سی صد و هفده هجری در ماه محرّم در اهواز دیدم حدیثی نوشته شده بود و آن، این بود که ابو عبد اللّه گفت: ابو محمد حسن بن علی بن اسماعیل بن جعفر بن محمد بن عبد اللّه بن محمد بن علی بن ابی طالب جرجانی، به ما خبر داد و گفت: در شهر قم بودم، ناگاه میان برادران دینی ما در خصوص مردی که بچه

ص: 741


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 486.

خود را انکار می نمود، یعنی می گفت این بچه از من نیست؛ گفتگو و مباحثه افتاد، در آن حال مردی را نزد شیخ صیانة اللّه فرستادند، درحالی که من نزد شیخ حاضر بودم، آن مرد مکتوبی در این خصوص به شیخ صیانة اللّه داد.

شیخ آن را خواند و امر نمود آن را نزد ابی عبد اللّه بزوفری- اعزه اللّه- ببرد تا جواب آن را بنویسند. پس نزد وی برد. من هم آن جا حاضر شدم.

او در جوابش فرمود: آن طفل، بچه او است، در فلان روز و فلان مکان با مادرش مواقعه نمود، به او بگو: این بچّه را محمد نام کند! سپس آن فرستاده، جواب را برداشت، نزد ایشان برد. همگی به این قول معتقد شدند و بعد از آن که مولود متولّد شد، او را محمد نامیدند.(1)علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از ذکر این روایت در بحار الانوار فرموده: از این حدیث چنین ظاهر می شود که بزوفری هم از جمله سفرا بود؛ یعنی سفارش خلایق را نزد آن حضرت می برد و کسی این را نقل ننموده، بنابراین تأویل آن به دو طریق است، یکی آن که سفارت وی توسّط سفرای معروفین بوده؛ یعنی او مطالب مردم را به ایشان می رساند و ایشان به آن حضرت عرض می کردند و دیگر آن که سفارت او، منحصر به همین قضیّه باشد.(2)

[تشرّف دینوری خدمت وکیل حضرت ] 22 یاقوتة

ابو العبّاس احمد دینوری با وکیل دیگر از جانب آن بزرگوار- سلام اللّه علیه- خدمت عمری وکیل، مشرّف می شود و به توجّه آن حضرت از آن ها معجزه می بیند.

سیّد بحرینی در کتاب مدینة المعاجز(3)ز ابو جعفر محمد بن جریر طبری و او به اسناد خود از ابی العبّاس احمد دینوری روایت نموده، گفت: از اردبیل به دینور رفته،

ص: 742


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 308.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 324.
3- مدینة المعاجز، ج 8، ص 105- 98.

اراده حجّ نمودم و مردم در باب وصیّ آن حضرت در حیرت بودند.

اهل دینور مردم را در امر من بشارت دادند، شیعیان نزد من اجتماع نمودند و گفتند: شش هزار دینار، مال امام علیه السّلام نزد ما جمع شده، خواهش داریم آن را با خود ببری و به امام برسانی!

گفتم: همه می دانید که مردم در حیرت اند، من هم در این وقت باب آن جناب را نمی شناسم.

گفتند: ما به تو وثوق و اطمینان داریم و غیر از تسلیم به تو، چاره نداریم، تو هم در باب تسلیم هرچه تکلیف خود دانی، چنان کن!

لاعلاج قبول نموده، از یک یک، کیسه کیسه قبض نموده، با خود برداشته، بیرون آمده، وارد قرمینین- که کرمانشاه است- شدم. احمد بن حسن آن جا بود.

وقتی احمد مرا دید، مسرور گردید، او هم هزار دینار با ساروقی مهر کرده از لباس که ندانستم در آن چه بود، آورده، به من داد و گفت: این را هم با خود بردار و بدون حجّت و دلیل آن ها را به کسی مده!

آن ها را هم گرفتم، وارد بغداد شدم، از ابواب ناحیه پرسیدم، گفتند: باقطانی و اسحاق احمر و ابی جعفر عمروی، هر دو دعوی بابیّت می نمایند.

اوّل امر به دیدن باقطانی رفته، او را شیخی بزرگ، با مریدهای ظاهری با اسب عربی و غلامان بسیار دیدم، داخل شده، بر او سلام کردم. با من رسوم آداب، رعایت نمود و از قدوم من مسرور شد، نزد او ماندم تا خلوت شد و مردم رفتند. از حاجتم پرسید، به او گفتم: من مردی از اهل دینور هستم و اراده حجّ دارم، مالی با خود دارم که باید به باب ناحیه برسانم.

گفت: بیاور بده!

گفتم: حجّت و دلیل می خواهم. گفت: برو فردا بیا تا به تو بنمایم و رفتم، فردا بلکه پس فردا هم رفتم و ابدا حجّتی ندیدم.

بعد از آن، به دیدن اسحاق احمر رفتم، اوضاع و غلامان و جماعت او را بیش از

ص: 743

اوّلی دیدم و با او گفتم و شنیدم آن چه با اوّلی واقع شده بود.

سپس به جانب ابو جعفر عمری رفتم. او را شیخی متواضع یافتم، لباسی سفید پوشیده، بر نمدی نشسته و در خانه کوچکی خزیده بود و مانند آن دو نفر، غلام و اسب و مرید نداشت. بر او سلام کردم، جوابم را ردّ نمود، با من بشاشت کرد و از حاجتم پرسید.

گفتم: از اهل جبل می باشم و با خود مالی دارم و می خواهم به اهلش برسانم.

گفت: اگر خواهی آن را به محلّ خود برسانی، باید به سرّ من رأی بروی و از دار ابن الرضا بپرسی و از فلان وکیل جویا شوی. آن وقت به مراد خود خواهی رسید.

چون این را شنیدم، از نزد او برخاسته، به منزل آمده، روانه سرّ من رأی گردیدم.

بعد از ورود، از دار ابن الرضا پرسیدم و خود را به آن جا رسانده، از دربان، در باب وکیل جویا شدم.

گفت: او در خانه مشغول است و عن قریب منتظر او شدم تا بیرون آمد. بر او سلام کردم، بعد از جواب، دست مرا گرفته، به اندرون خانه داخل شد، از حال و حاجتم پرسید. حالاتم را باز گفتم و گفتم: باید مالی که با خود دارم، به حجّت و دلیل به صاحبش برسانم.

گفت: چنین باشد، لکن حال غذا خورده، قدری استراحت نما تا از تعب راه آسوده شوی که وقت نماز اوّل نزدیک باشد، چون برسد، کار تو برآورم.

غذا خورده، خوابیدم و وقت نماز برخاستم. نماز کرده، به جانب شریعه روانه شده، غسل کرده، به خانه وکیل مذکور مراجعت نمودم و توقّف کردم تا آن که ربعی از شب گذشت، وکیل آمده و با خود نوشته ای به این مضمون آورد.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

احمد بن محمد دینوری به آوردن مبلغ شانزده هزار دینار در کیسه فلان و کیسه فلان و کیسه فلان، مال فلان بن فلان بن فلان المراغی به امر خود وفا کرده. هم چنین، تا آن که شمرده بود و جمیع کیسه ها و آن چه در هریک از آن ها بود و نام صاحب هر

ص: 744

یک را به اسم و لقب و بلد او ذکرکرده بود که آن چه را در قرمینین از احمد بن حسن به او رسیده، بیآورد از کیسه ای که در آن هزار دینار و ساروقی که در آن جامه ای به فلان صفت و جامه ای به فلان رنگ بود و هم چنین تا آخر جامه ها و اوصاف آن ها، بعد از آن امر شده بود تمام آن ها را به ابی جعفر عمری رسانده، حسب الامر او معمول دار!

چون این را دیدم، خداوند را شکر نمودم به جهت آن که شکّ را از دلم زایل نمود و به امام و مولایم هدایت فرمود. به منزل آمده، زود به بغداد مراجعت کرده، خدمت ابو جعفر عمری رسیدم. وقتی مرا دید و به من گفت: هنوز نرفته ای؟

گفتم: ای سیّد من! رفتم و برگشتم، در اثنای سخن بودیم که از جانب ناحیه، فرمانی به ابی جعفر رسید که در آن نوشته ای مانند نوشته من بود و در آن تفصیل اموال را ذکر و امر فرموده بود که عمری جمیع آن ها را به ابی جعفر محمد بن احمد بن جعفر قطان قمی تسلیم نماید.

چون عمری آن فرمان را خواند، برخاسته، لباس خود را پوشید و به من فرمود: این اموال را بردار تا نزد قطان برده، تسلیم نماییم، اموال را حمل کرده، به قطان رسانیده، به عزم حجّ بیرون رفتم، بعد از ادای مناسک به دینور مراجعت نمودم، مردم بلد جمع شده، فرمان وکیل را برایشان خواندم.

چون صاحب بعض کیسه ها، نام خود را در آن نامه، مذکور دید از غایت سرور افتاده، بی هوش شد. بر او اجتماع نموده، او را به خود آوردیم. به سجده شکر بیفتاد؛ بعد از آن که سر برداشت، گفت: خداوند را حمد می کنم که ما را هدایت فرمود و الآن دانستیم روی زمین از حجّت خدا خالی نخواهد بود. بدانید آن کیسه را خدا به من عطا فرمود و کسی غیر از خدا بر آن مطّلع نشده بود.

احمد دینوری گوید: پس از مدّتی از دینور بیرون آمدم و بعد از مدّتی ابو الحسن اورانی، احمد بن الحسن را ملاقات کردم، او را از این واقعه خبر دادم و آن قبض وکیل را به او نشان دادم.

گفت: سبحان اللّه، در چیزی شکّ نکنم و شکّ نیست در این که خدا زمین را از

ص: 745

حجّت خالی نگذارد.

بدان وقتی اذ کوتکین با یزید بن عبید اللّه در سهرورد جنگ کرد و به بلاد او ظفر یافت و خزاین او را به دست آورد، مردی نزد من آمد و گفت: یزید بن عبید اللّه، فلان اسب و فلان شمشیر را به جهت صاحب ناحیه مقرّر داشته است. چون این را شنیدم، خزاین یزید بن عبید اللّه را دفعه دفعه به سوی اذ کوتکین نقل نمودم و در باب اسب و شمشیر مماطله کردم، تا آن که در خزاین، چیزی باقی نماند و عزم داشتم اسب و شمشیر را به جهت مولای خود، حضرت حجّت علیه السّلام نگهدارم، تا آن که مطالبه اذ کوتکین در این باب شدید شد و از مدافعه او متمکّن نشدم. ناچار در عوض اسب و شمشیر هزار دینار بر خود قرار داده، اسب و شمشیر را تسلیم اذ کوتکین کرده، هزار دینار از مال خود وزن و تعیین کرده، به خزینه دار خود دفع کرده، به او گفتم: این دینارها در مکان مأمونی ضبط کن و اگر من محتاج شوم، بیرون نیاور که مبادا خرج شود. پس از آن زمانی گذشت، تا آن که یک روز در شهر ری در مجلس خود نشسته، تدبیر امور می کردم.

ناگاه ابو الحسن اسدی که از وکلای ناحیه بود، در ری بر من داخل شد و از عادت او، آن بود که گاه گاه نزد من می آمد و کارهای او را برمی آوردم. این دفعه نشستن خود را طول داد، از حاجتش پرسیدم، خواست اظهار حاجت در مکانی خلوت باشد.

به خازن گفتم: در خزینه مکانی خلوت معیّن کند. سپس با او داخل خزانه شدم، ناگاه از جانب ناحیه مبارکه رقعه کوچکی برایم بیرون آورد که در آن به این مضمون نوشته بود: ای احمد بن الحسن، آن هزار دینار که از مال ما از بابت اسب و شمشیر نزد توست، تسلیم اسدی کن! چون آن را دیدم، به شکر این نعمت به سجده افتادم که خداوند بر من منّت گذاشته، به مولای خود حضرت خلیفه اللّه هدایت فرمود، زیرا غیر از خدا و من کسی بر این امر اطّلاع نداشت، پس سه هزار دینار دیگر به شکرانه این نعمت افزودم و به او تسلیم نمودم که به حضرتش برساند.

مؤلّف گوید: ما کیفیّت ملاقات احمد بن الحسن را با اسدی وکیل، به روایت دیگر

ص: 746

در یاقوته سی و سوّم از عبقریه هشتم ذکر نموده ایم، مراجعه شود که با این روایت فی الجمله اختلافی دارد.

[تشرّف تاجری خدمت ملازم حضرت ] 23 یاقوتة

حاج محمد حسن تاجر خدمت پیرمردی از ملازمان آن حضرت مشرّف می شود.(1)

العبقری الحسان ؛ ج 6 ؛ ص747

ّ جناب آخوند ملّا حسین رشتی که از اخیار طلّاب و از اصدقای آن مرحوم بوده، نقل نموده: سیّد جلیل، آقا سیّد عنایت اللّه بروجردی که از طایفه بحر العلوم رحمه اللّه در رشت بود برای این خاک پای ذاکرین، نقل نمود: در سال گذشته در طهران حاج محمد محسن نامی به جهت من نقل کرد که در کاشان از شخصی طلبی داشتم، جهت وصول طلب خود به کاشان رفتم. نزدیک کاشان، به دهی رسیدم؛ شب شد و نزدیک آن ده مسجدی بود.

با خود گفتم؛ امشب در این مسجد به سر می برم و فردا می روم وارد شهر می شوم و طلب خود را وصول می نمایم. بعد از این که در آن مسجد فرود آمدم، شب و تاریک شد، خایف شدم که مبادا کسی بیاید، مرا بکشد و مال مرا غارت کند، این چه کاری بود که کردم. در این خیال بودم که از یک سمت مسجد صدایی بلند شد و مرا صدا زد، اسم پدر و ولایت مرا نام برد و گفت: خانه خدا که محلّ عبادت خاص بندگان او می باشد، امن نباشد، کجا امن می باشد؟ مترس و نزد من بیا! چون این سخن را شنیدم، نزد او رفته، سلام عرض کرده، جواب شنیدم لکن چون مسجد تاریک بود، تمیز ندادم که پیرمرد یا جوان است.

فرمودند: فلانی! به کاشان می روی که طلب خود را از فلانی وصول کنی؟

عرض کردم: آری.

فرمود: آن مرد به خانه فلان ملّا رفت و بست نشست و آن ملّا به او کمک کند و دست تو به او بند نشود و با دماغ سوختگی به اصفهان خواهی رفت و از آن جا به

ص: 747


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

طهران مراجعت خواهی کرد و در آن جا طلبی از کسی مطالبه کنی و او تو را به کسی از کوه نشینان بروجرد حواله کند و آن شخص به تو ملکی دهد که از آن ملک نفعی زیاد، عاید تو شود. پس به مشهد مقدّس می روی و مراجعت می نمایی و ان شاء اللّه باقی مانده سخن را در تبریز به تو خواهم گفت.

حاج محمد محسن مذکور گفت: هر چیزی را که گفته بود، وقوع یافت. آن شخص مدیون من، در خانه ملّایی متحصّن شد و دستم به او بند نشد. با کمال افسردگی به اصفهان رفتم و از آن جا به طهران برگشتم، طلبی از شاهزاده ای داشتم، به بعضی از کوه نشینان بروجرد حواله کرد و آن مرد ملکی به من داد و از آن ملک نفعی زیاد بردم.

به مشهد مقدّس مشرّف شده، برگشتم. به داعیه تبریز رفتم و به قدر ده روز یا بیشتر آن جا ماندم، کارهای خود را دیدم و مالی را هم دیدم که فردا صبح روانه شوم. عصری بود، چای خوردم، قلیان هم کشیدم و در خیال آن بودم که دیگر کاری یا جواب و سؤالی با کسی دارم یا نه که او را ببینم و بعد از خروج به اصلاح آن محتاج نشوم و اصلا مواعده آن شخص را در خاطر نداشتم.

ناگاه به خاطرم آمد و با خود گفتم؛ آن مرد هرچه گفته بود، چنان شد و به ظهور رسید، مگر آن که او را در تبریز ندیدم و فردا می روم. ناگاه دیدم پیرمردی داخل شد، سلام کرد، نشست، به او قلیان دادم، نکشید و فرمود: فلان! در خیال باقی مانده سخن هستی؟

عرض کردم: آری!

فرمود: باقی مانده سخن، این است: خوشا به حال اطفالی که در سده ای که می آید، از پدر و مادر متولّد می شوند. عمرشان دراز باشد و در سال اوّل مائه، نه در سال دوّم و نه در سال سوّم آن، سیّدی از سمت خراسان ظاهر خواهد شد و از برکات وجود با سعادت او، برکات ظاهر خواهد گشت و خلق روی زمین پاک مذهب می شوند، آسمان رحمتش را نازل می نماید و زمین برکت خود را بروز خواهد داد، اهل شرق و غرب دنیا آسوده شوند و همگی به یک مذهب درآیند.

ص: 748

مؤلّف گوید: معاصر مذکور، بعد از ذکر این حکایت گفته: اگرچه آقاخوند مذکور، ثقه می باشد، لکن آن دو نفر دیگر چون مجهول الحال هستند و واقعه هم غرابت دارد؛ اعتماد بر آن مشکل است. اگرچه مؤیّد، بلکه مصدّق این حکایت و روایت، منامه ای است که جناب زبدة الاطیاب العالم الربّانی المولی نظر، علی طالقانی طهرانی- اطال اللّه بقائه- آن را از کسی روایت کرد که او را به صلاح و سداد نسبت داد که او در سال گذشته مطابق تاریخ هزار و دویست و نود و نه هجری بود برای ایشان در نجف اشرف- علی مشرفها السلام- ذکر نمود که در همین سال سیّد جلیلی را در خواب دیدم و از او، از فرج آل محمد صلّی اللّه علیه و اله و زمان او و ظهور دولت حقّه پرسیدم.

جواب داد: سه یا چهار سال دیگر، زیرا این فقره مطابق اخباری است که آن مرد ذیل این حکایت بیان کرده و متحمل آن است که آن مرد خود حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- بوده باشد و منافاتی ندارد که او را در سنّ پیری دیده؛ با آن که در اخبار وارد است آن بزرگوار به صورت جوانان ظهور فرماید، چون تبدّل صورت در آن وقت ممکن و محتمل است که از رجال الغیب و کارکنان آن حضرت بوده باشد و کیف کان ذکر این واقعه در مقام، خالی از مناسبت نیست و عهده آن با راوی آن است و اللّه العالم بحقایق الامور.

[پیامی از حضرت برای ابن طاوس ] 24 یاقوتة

اشاره

سیّد جلیل، رضی الدین علی بن طاوس به شرف پیغامی از آن حضرت- عجّل اللّه فرجه- توسّط شیخ عبد المحسن نامی از اهل سواد عراق مشرّف می شود.

سیّد معظم له در رساله مواسعه و مضایقه می فرماید: من با برادر صالح خود، محمد بن محمد بن قاضی آوی- ضاعف اللّه سعادته و شرف خاتمته- روز سه شنبه هفدهم ماه جمادی الاخرة، سال شش صد و چهل و یک از حلّه به سوی مشهد مولای خود، امیر المؤمنین علیه السّلام متوجّه شدم. خدای تعالی برای ما اختیار فرمود که شب را در

ص: 749

قریه ای به سر بردیم که به آن دوره ابن سنجار می گفتند و اصحاب ما و چهارپایان ما نیز، شب آن جا بودند.

صبح چهارشنبه ماه مذکور از آن جا حرکت کردیم و ظهر روز چهارشنبه به مشهد مولای مان علی علیه السّلام رسیدیم. زیارت کردیم، شب شد و آن شب پنج شنبه، نوزدهم جمادی الاخری بود. در نفس خود اقبالی به سوی مقدّس حضرت خداوندی و حضور و خیر بسیاری دیدم. سپس علامات قبول، عنایت، رأفت و رسیدن به مأمول و مهمانی را مشاهده نمودم. برادر صالح من، محمد بن محمد بن محمد آوی- ضاعف اللّه سعادته- آن شب در خواب دید که در دست من لقمه ای است و من به او می گویم: این لقمه از دهان مولای من مهدی علیه السّلام است و قدری از آن را به او دادم. سحر آن شب، حسب تفضّلی که خدای تعالی با من داشت، نافله شب را خواندم.

صبح روز پنج شنبه، به عادتی که داشتم، داخل روضه منوّره حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام شدم. پس از فضل خداوندی، اقبال مقدّس حضرتش و مکاشفات به حدّی بر من وارد شد که نزدیک بود بر زمین بیفتم، اعضا و قدم هایم به لرزه درآمد و ارتعاش هولناکی به من دست داد. حسب عواید فضل الهی بر من و عنایتش بر این ضعیف و آن چه از احسان خود برایم نمایاند، بر هلاکت و مفارقت از خانه رنج و مشقّت مشرّف شدم. حتّی در این حال محمد بن کنیله جمّال حاضر شد، بر من سلام کرد و من قدرت بر نظر کردن به سوی او و غیر او را نداشتم و او را نشناختم؛ بلکه بعد از آن از حال او سؤال کردم. او را به من شناساندند و در این زیارت برایم مکاشفات جلیل و بشارات جمیل تجدید شد و برادر صالح من، محمد بن محمد بن محمد آوی- ضاعف اللّه سعادته- مرا به چند بشارت خبر داد که آن ها را دیده بود.

از آن جمله، دید گویا شخصی در خواب برای او خوابی نقل می کند و می گوید من دیدم گویا فلانی- یعنی من، و گویا من در آن حال حاضر بودم که این خواب را برای او نقل می کرد- سوار است و تو، یعنی برادر صالح اویی و دو سوار دیگر همگی به آسمان می رفتند.

ص: 750

گفت: به او گفتم: تو می دانی یکی از آن دو سوارها که بود؟

صاحب خواب در حال خواب گفت: نمی دانم.

سپس تو گفتی: یعنی من، که او مولایم مهدی علیه السّلام است، از نجف اشرف به جهت زیارت اوّل رجب به سمت حلّه متوجّه شدم. پس شب جمعه، هفدهم جمادی الاخره به حسب استخاره به آن جا رسیدیم.

روز جمعه، حسن بن البقلی مذکور داشت شخص صالحی که به او عبد المحسن می گویند، از اهل سواد؛ یعنی قرای عراق به حلّه آمده و ذکر می کند مولای ما مهدی- صلوات اللّه علیه- او را در ظاهر و بیداری ملاقات کرده و او را به جهت پیغامی نزد من فرستاده. قاصدی نزد او فرستادم و او محفوظ بن قرار بود. پس شب شنبه، بیست و یکم جمادی الاخره حاضر شد. با شیخ عبد المحسن خلوت کردم. شناختم که مرد صالحی است و نفس در صدق حدیث او شکّ نخواهد داشت و او از ما مستغنی است.

از حالش پرسیدم؛ ذکر کرد اصلش از حصن بشر است، از آن جا منتقل شده و به دولاب که مقابل محوله معروف به مجاهدیّه است و به دولاب ابن ابی الحسن معروف است آمده و حال آن جا مقیم است و برای او کاری در دولاب و زراعت آن جا نیست، بلکه او تاجر و شغلش خریدن غلّه و غیر آن است و ذکر کرد او از دیوان سرایر، غلّه خرید و به آن جا آمد که غلّه را قبض کند و شب را نزد طایفه معیدیّه در موضع معروف به مجرّ به سر برد.

هنگام سحر، ناخوش داشت که از آب معیدیّه استعمال کند، لذا به قصد نهر بیرون رفت و نهر در طرف شرقی آن جا بود. سپس ملتفت نشد مگر وقتی که خود را در تلّ سلام که در راه مشهد حسین علیه السّلام؛ یعنی کربلاست، در جهت غرب دید. آن شب، شب پنج شنبه نوزدهم جمادی الاخری سال شش صد و چهل و یک بود، همان شبی که گذشت؛ شرح بعضی از آن چه خداوند در آن شب و روز، نزد مولایم امیر المؤمنین علیه السّلام به من لطف کرد.

شیخ عبد المحسن گفت: به جهت بول کردن نشستم. ناگاه سواری را نزد خود دیدم

ص: 751

که من از او حسّی و از اسب او حرکت و صدایی نشنیدم، ماه طلوع کرده بود لکن هوا مه بسیاری داشت. من از هیأت آن سوار و اسبش سؤال کردم.

گفت: رنگ اسبش سرخ زیاد مایل به سیاهی و بر بدنش جامه های سفید بود و بر سر او عمّامه بود که حنک داشت و شمشیری حمایل کرده بود.

سوار به شیخ عبد المحسن گفته بود: وقت مردم چگونه است؟

عبد المحسن گفت: گمان کردم از این وقت سؤال می کند.

گفتم: دنیا را میغ و غبار گرفته است.

گفت: این را سؤال نکردم! از حال مردم پرسیدم؟

گفتم: مردم در خوبی، ارزانی و امنیّت در وطن و در مال خود هستند.

گفت: نزد ابن طاوس برو و به او چنین و چنان بگو.

برایم ذکر کرد آن چه را که آن حضرت فرموده بود، آن گاه گفت: آن جناب فرمود:

وقت نزدیک شده است.

عبد المحسن گفت: در دلم افتاد و بر نفسم معلوم شد او، مولای ما صاحب الزمان علیه السّلام است، به رو در افتادم و بی هوش شدم و به حالت بی هوشی بودم تا صبح طالع شد.

گفتم: از کجا فهمیدی آن جناب از ابن طاوس، مرا اراده کرد.

گفت: من در بنی طاوس جز تو کسی را نمی شناسم و در قلبم نمی دانستم مگر آن که از این رسالت تو را قصد کرده بود.

گفتم: از کلام آن جناب که وقت نزدیک شد، چه فهمیدی آیا قصد کرده که وفات من نزدیک شده یا ظهور آن جناب- صلوات اللّه علیه-

گفت: بلکه ظهور آن جناب علیه السّلام نزدیک شد.

گفت: من در آن روز به سمت کربلا، مشهد ابی عبد اللّه علیه السّلام متوجّه شدم و عزم کردم ملازم خانه خود شوم و خدای تعالی را عبادت کنم و پشیمان شدم که چرا از چیزهایی که می خواستم سؤال کنم، سؤال نکردم.

ص: 752

به او گفتم: آیا کسی را از این حکایات آگاهی دادی؟

گفت: آری! بعض کسانی را که از بیرون رفتنم به سمت منزل معیدیّه خبر داشتند و گمان کردند من راه را گم کردم و هلاک شدم؛ به جهت تأخیر در برگشتن من به سوی ایشان و اشتغال بر غشّی که بر من روی داد، چون در طول آن روز اثر غشّی که از خوف ملاقات آن جناب بر من عارض شده بود، می دیدند.

به او وصیّت کردم این حکایت را هرگز برای احدی نقل نکند و بعضی از چیزها را عرض کردم.

گفت: از خلق بی نیازم و مال فراوانی دارم. پس من و او برخاستیم، جامه خوابی برای او فرستادم و شب را نزد ما به سر برد در محلّی از در خانه که الآن در حلّه محلّ سکنای من است، من و او در روزنه خلوت کرده بودیم.

چون از نزد من برخاست و من به جهت آن که بخوابم از روزنه فرود آمدم، از خدای تعالی زیادی کشف این مطلب را سؤال کردم که در همین شب آن را در خواب بفهمم. پس در خواب دیدم که گویا مولای من حضرت صادق علیه السّلام، هدیه عظیمی برایم فرستاده و آن هدیه نزد من است و من قدر آن را نمی دانم. از خواب برخاستم و حمد خدای تعالی را به جای آوردم و برای نماز شب به آن روزنه بالا رفتم و آن، شب هجدهم جمادی الاخره بود.

فتح- که خادم بود- ابریق را نزد من بالا آورد. سپس دست دراز کردم و دسته ابریق را گرفتم که آب بر کف خود بریزم. آن گاه گیرنده ای دهن ابریق را گرفت، آن را برگرداند و مرا از استعمال آب به جهت وضو مانع شد. گفتم شاید آب نجس است و خداوند خواسته مرا از آن حفظ نماید، زیرا خداوند عطاهای بسیار بر من دارد که یکی از آن ها مانند این رقم است و آن را دیده بودم.

فتح را آواز دادم و گفتم: ابریق را از کجا پر کردی؟

گفت: از کنار آب جاری.

گفتم: شاید این نجس باشد، آن را برگردان، تطهّر کن و از شطّ پرنما! رفت و آب را

ص: 753

ریخت و من صدای ابریق را می شنیدم، آن را پاک کرد، از شطّ پر نمود و آن را آورد.

سپس دسته آن را گرفتم و شروع کردم از آن بر کف خود بریزم، گیرنده ای دهان ابریق را گرفت، از من برگرداند و مرا از آن مانع شد.

برگشتم و صبر کردم و به خواندن بعضی از دعوات مشغول شدم. باز به جانب ابریق معاودت کردم. به همان نحو سابق گذشت.

دانستم این قضیّه به جهت منع من از به جای آوردن نماز شب است و در خاطرم گذشت شاید خدای تعالی اراده فرموده فردا بر من حکمی و ابتلایی جاری نماید و نخواسته من امشب برای سلامتی از آن دعا کنم، پس نشستم و غیر این چیزی در قلبم خطور نمی کرد. در آن حال نشسته، خوابیدم، ناگاه دیدم مردی به من می گوید: سزاوار بود تو در پیش روی عبد المحسن که برای رسالت آمده بود، راه بروی.

بیدار شدم و در خاطرم گذشت که در احترام و اکرام او تقصیر کردم؛ به سوی حق تعالی توبه کردم و آن چه توبه کننده ای از مثل این معاصی می کند، کردم و به گرفتن وضو مشغول شدم. کسی ابریق را نگرفت و مرا به عادت خود گذاشت.

سپس وضو گرفتم و دو رکعت نماز کردم، فجر طالع شد، نافله شب را قضا کردم و فهمیدم من به ادای حقّ این رسالت وفا نکردم.

نزد شیخ عبد المحسن فرود آمدم، او را ملاقات نمودم، اکرام کردم و از خاصه مال خود، شش اشرفی و از غیر خاصّه مال خود، پانزده اشرفی از مال هایی که در آن، مثل مال خود عمل می کردم، برایش فرستادم. با او خلوت کردم، آن ها را بر او عرضه داشتم و معذرت خواستم.

از قبول کردن چیزی از آن امتناع کرد و با من گفت: اندازه صد اشرفی با من است، چیزی از آن ها را نگرفت و گفت: آن ها را به کسی بده که فقیر است و به شدّت امتناع نمود.

گفتم: رسولی مثل آن جناب- صلوات اللّه علیه- را چیز می دهند، به جهت اکرام آن که او فرستاده، نه به جهت فقر و غنای او باز از گرفتن امتناع کرد.

ص: 754

گفتم: مبارک است، تو را بر قبول آن پانزده اشرفی که از خاصه مالم نیست اکراه نمی کنم، امّا این شش اشرفی را که از خاصّه مال من است، ناچاری که بپذیری. نزدیک بود آن را قبول نکند، تا آن که او را بر قبول الزام کردم.

آن را گرفت، باز برگشت و آن را گذاشت. او را ملزم نمودم، با او نهار خوردم و پیش روی او راه رفتم؛ همان طور که در خواب به آن مأمور شده بودم و او را به کتمان، وصیّت نمودم و الحمد للّه و صلّی اللّه علی سیّد المرسلین محمد و آله الطاهرین.

از عجیب زیادتی بیان این حال، آن که من در این هفته روز دوشنبه سی ام جمادی الاخره سال شش صد و چهل و یک، با برادر صالح خود محمد بن محمد بن محمد- ضاعف اللّه سعادته- به سوی مشهد ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام متوجّه شدم. پس در سحر شب سه شنبه، اوّل رجب المبارک سنه شش صد و چهل و یک، محمد بن سوید که مقری در بغداد است حاضر شد و خودش ابتدا ذکر کرد شب شنبه، بیست و یکم جمادی الاخره در خواب دید که سابقا مذکور شد که گویا من در خانه هستم، رسولی نزد تو آمده و می گویند: او از نزد صاحب علیه السّلام است.

محمد بن سوید گفت: بعضی از جماعت گمان کردند او رسولی از جانب صاحب خانه است که برای پیغامی نزد تو آمده است.

محمد بن سوید گفت: من دانستم او از جانب صاحب علیه السّلام است.

گفت: پس محمد بن سوید دو دست خود را شست، تطهیر نمود، برخاست و نزد رسول مولای مهدی علیه السّلام رفت و نزد او مکتوبی را یافت که از جانب مولای ما مهدی علیه السّلام برای من بود و بر آن مکتوب سه مهر بود.

محمد بن سوید مقری گفت: من آن مکتوب را با دو دست، از رسول مولای خود مهدی علیه السّلام گرفتم و آن را تسلیم او نمودم و مقصود او، من و برادر صالحم بود، محمد آوی نیز حاضر بود، پس گفت: حکایت چیست؟

گفتم: او برایت نقل می کند.

پس سیّد بن طاوس رحمهم اللّه می فرماید: من متعجّب شدم از این که محمد بن سوید در

ص: 755

خواب دید، همان شب که رسول آن جناب نزد من بود و او چیزی از این مورد نداشت و الحمد للّه.(1)

اشارة [بیان علت ممنوع شدن سیّد بن طاوس رحمه اللّه از نماز شب ]

بدان که در ممنوع شدن سیّد بن طاوس رحمه اللّه از نماز شب به واسطه نگاه داشتن ابریق و میسر نشدن تجدید وضو برای او، اشاره است به تصدیق آن چه در اخبار مستفیضه معتبره از حرمان انسان از جمله عبادات به جهت عقوبت بودن او از پاره ای از گناهان وارد شده، چنان که ثقة الاسلام در کافی در عقوبت کذب حرمان در خصوص نماز شب، از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: هر آینه مرد دروغی می گوید و به سبب آن از نماز شب محروم می شود. چون از نماز شب محروم می شود به جهت آن، از روزی نیز محروم می شود(2) مراد از روزی، روزی حلال است؛ اگر مراد، اسباب زندگانی جسمانی از مأکول و مشروب و غیر آن باشد، وگرنه مراد، علوم و معارف و هدایات خاصّه است که قوام حیات روح به آن است.

ایضا آن بزرگوار در کتاب مذکور و صدوق رحمه اللّه به اسناد خود، روایت نموده اند:

شخصی خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مشرّف شده، عرضه داشت: من از نماز شب محرومم و توفیق به جای آوردن آن را ندارم.

حضرت فرمودند: تو مردی هستی که گناهانت، تو را مقیّد نموده است.

در عدة الداعی (3)بن فهد حلّی است که رسول خدا فرمود: به درستی که گاه بنده ای گناهی را مرتکب می شود. پس به سبب آن علمی را که آموخته، فراموش می کند. اخبار در این مضمار برای متّبع در سیر و آثار، کالنّار علی المنار است.

ص: 756


1- ر. ک: الفوائد المدینه، ص 90- 86.
2- ر. ک: منتهی المطلب، ج 1، ص 195؛ علل الشرایع، ج 2، ص 262؛ ثواب الاعمال، ص 42؛ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 122؛ وسائل الشیعه، ج 8، ص 160.
3- عدة الداعی و نجاح الساعی، ص 197.
نکتة رجالیّه [توضیح در مورد ابن فهد]

بدان ابن فهد برای دو نفر از اعیان علمای امامیّه کنیه است؛ یکی از آن ها صاحب کتاب عدّة الداعی مذکور و سایر مؤلّفات رشیقه است و قبرش در کربلای معلّا قرب مخیم حسینی علیه السّلام در میان بستانی است و مطاف خاصّ و عام و مزار متبرّکی برای طبقات انام است، برای حقیر مؤلّف، به کرّات، استمداد از فیوضات آن مزار کثیر البرکات میسّر و مرزوق گردیده است.

دیگری ابن فهد احسایی است؛ چنان که سیّد جلیل، خوانساری- افاض اللّه علی تربته من فیضه الساری- در کتاب روضات الجنّات فی احوال العلماء و السادات به آن تنبیه فرموده و از جمله اتّفاقات، موافق بودن این دو بحر زاخر و دو نجم زاهر در عصر و زمان است؛ چون هر دو در نصف اوّل مائه تاسعه بوده اند، اسم هر دوی آن بزرگواران احمد بوده و در نسبت، هر دو به فهد منسوب اند که جدّ ابن فهد معروف است، زیرا پدرش محمد بوده و پدر دوّم است و در استاد و شیخ اجازه، هر دو از تلامذه شیخ جلیل، احمد بن متوّج بحرانی بوده اند، الی غیر ذلک از جهات اشتراک، از جمله هر یک از آن دو بزرگوار شرحی بر ارشاد علّامه دارند و از این جهت کثیرا ما احدهما بر دیگری مشتبه می شوند، عند الأطلاق فتبصّر و لا تکن فی هذه المقامات من ذوی الأملاق.

[تشرّف شیخ زیدیه خدمت ملازم حضرت ] 25 یاقوتة

اشاره

ابو عبد اللّه محمد بن زید بن مروان، یکی از مشایخ زیدیّه، خدمت جوانی از ملازمان آن بزرگوار مشرّف می شود.

شیخ طوسی در کتاب غیبت (1)ود به اسنادش از محمد بن زید مذکور روایت نموده، گفت: مرد جوانی نزد من آمد، با دقّت تمام به روی او نگاه کردم، آن گاه همه

ص: 757


1- الغیبة، ص 301- 300.

مردم را برگرداندم و به او گفتم: تو کیستی؟

گفت: فرستاده خلف هستم به نزد بعضی از برادرانش که در بغدادند.

گفتم: آیا راحله داری؟

گفت: آری، در خانه طایفه طلحیین.

گفتم: برخیز آن را بیار! برخاست، با وی غلامی هم فرستادم. راحله را آوردند، آن روز نزد من ماند، از طعام من خورد و بسیاری از اسرار مرا خبر داد.

راوی گوید: به او گفتم: از کدام راه می روی؟

گفت: به سمت نجف ما بین می روم، از آن جا به وادی رمله و از آن جا به فسطاط می رسم، بعد از آن راحله خود را سوار شده، تا وقت غروب خدمت خلف مشرّف می شوم.

راوی گوید: وقتی صبح فردا رسید، راحله خود را سوار شد. من هم با او سوار شدم.

تا به پل صالح رسیدیم در آن حال، او تنها از خندق عبور نمود. من آن جا ایستاده، او را می دیدم، تا آن که به نجف رسید و از نظرم غایب شد.

تذنیب فی نقد عجیب [داستانی از یکی از سلاطین فرنگ ]

یکی از سلاطین فرنگ با حواشی اش، دو نفر از ملازمین و مبعوثین آن بزرگوار را می بینند.

استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- در رساله جنّة المأوی از مؤلّف کتاب نور العیون که فاضل خبیر المعی، السیّد محمد شریف حسینی اصفهانی است، نقل فرموده که گفته: سال هزار و صد و هفتاد و سه هجری به مکّه معظّمه مشرّف شده، در بین الحرمین با مرد ورع موثقی، مصاحب و رفیق شدم که اسم او حاج عبد الغفور و از تجّار تبریزی الاصل و یزدی المسکن بود.

پیش از آن تاریخ سه مرتبه حجّ نموده بود و در آن سفر اخیر که ملاقاتش با من حاصل شد، بنایش بر این بود که دو سال مجاور مکّه معظّمه گردد تا سه سال متوالی

ص: 758

فیض حجّ را درک نماید. بعد از آن سفر، در سال هزار و صد و هفتاد و شش بعد از معاودتم از زیارت حضرت ثامن الحجج- علیه الصلوة و علیه السلام- او را در یزد دیدم که بعد از سه سال از مکّه معظّمه از راه بندر صورت که از بنادر هند است، برای انجام مهمّی که داشته به آن جا رفته.

بعد از ملاقات چنین گفت: من از میر ابو طالب- که برادر آقا میرزای بزرگ است و هر دوی آن ها از جمله سادات نجبای ایران هستند که در آن بندر، توطّن را اختیار نموده اند- شنیدم که در سال گذشته مکتوبی از پادشاه فرنگ نزد رییسی که از جانب او در شهر بمبئی و نامش، جندر بود، واصل گردید.

مضمون آن مکتوب این بود: در این وقت دو نفر بر ما وارد شدند که لباس های آن ها پشمینه و یکی از آن ها مدّعی بود که هفت صد و پنجاه سال از عمرش گذشته و دیگری مدّعی بود هفت صد سال از عمرش گذشته و هر دوی آن ها می گفتند: حضرت بقیة اللّه، صاحب الزمان علیه السّلام ما را به سوی شما فرستاده تا شما را به دین محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و اله و به شریعت اسلامیّت دعوت نماییم و می گفتند: اگر دعوت ما را اجابت ننمایید و به دین ما متدیّن نگردید، بعد از هشت یا ده سال- این تردید از حاج عبد الغفور است- دریا بلاد شما را غرق خواهد کرد. به تحقیق ما به کشتن آن دو نفر امر نمودیم.

آهن و فولاد بر بدن آن ها کارگر نشد، آن ها را جلوی توپ ها و قنباره ها نگاه داشتیم آسیبی به آن ها نرسید و نسوختند. سپس دست ها و پای های آن دو نفر را بسته و آن ها را میان دریا انداختیم، صحیح و سالم از دریا بیرون آمدند.

پس پادشاه به آن رییس نوشته بود او از ارباب مذاهب اسلام، یهود، مجوس و نصارا تفحّص و جستجو کند که آیا آن ها ظهور صاحب الامر علیه السّلام را در آخر الزمان در کتب خود دیده اند یا نه؟ حاجی ناقل این قضیّه گفت: من از قسّیسی که در بندر صورت بود، صحّت این مکاتبه را که سلطان فرنگ به رییس متوقّف در شهر بمبیی نوشته بود، سؤال نمودم. آن قسّیس هم این قضیّه را به نحوی که مرقوم افتاد، مذکور داشته، این قضیّه را تصدیق نمود.

ص: 759

تنویر فی تنظیر؛ [داستانی نظیر داستان قبل ]

بدان نظیر این قضیّه که از کتاب نور العیون نقل شده، قضیه ای است که ملّا محمد محبّی دمشقی در کتاب خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر، نقل نموده: سال هزار و نود و هفت هجری نبوی، اخبار در اقطار منتشر شد که در مراکش- که یکی از شهرهای مغرب زمین است- سه نفر پیدا شده که اسم یکی از ایشان، یحیی بن یحیی است؛ او جامه ای از لیف خرما در تن دارد، میان سینه او، آیینه و بر شتری سوار است و چون خودش می گوید لا اله الّا اللّه، فی الفور شترش می گوید: محمد رسول اللّه.

آن مرد به دیوار محکم، می گوید: خراب شو! خراب می شود و بعد از خرابی می گوید: آباد و برپا شو! برپا می شود. این سه نفر از مراکش بیرون آمده، متفرّق شدند.

یکی از آن ها به شام، دیگری به مصر و دیگری به اسلامبول رفته، احیانا آن ها در شام مجتمع می شوند و مهدی- عجّل اللّه فرجه- با آن ها ملاقات می نماید، ایشان محضر و مجلّه ای از نائب قاضی بن قاضی طرابلس غرب، بر صدق گفتار و کردارشان دارند و هم چنین بر حقّانیّت و صدق خود، خطوط علما و غیر ایشان را همراه دارند که گلوله و تیر و شمشیر بر بدن آن ها کارگر نیست و چون این خبر به سلطان مرادخان عثمانی که در آن تاریخ، سلطنت و خلافت داشته، معلوم و مبیّن شده، مأمورینی در بلاد مغرب زمین و هم چنین در ممالک شام و مصر فرستاد که به مردم بفهمانند هیچ یک از این هایی که درباره این سه نفر منتشر شده، اعتبار ندارد، حال آن که خبر آن ها نزد عامه اهل بلاد به درجه ثبوت و صحّت رسیده بود.

ص: 760

عبقریه یازدهم [متوسّلین به حضرت ]

اشاره

در حکایات کسانی است که در غیبت صغرا یا کبرا در رفع نایبه و دفع داهیّه به امام عصر- عجّل اللّه فرجه- متوسّل شده اند و توسّل آن ها به دیدن اثر و فایده ای به واسطه رؤیت شخص شریف آن بزرگوار یا به رؤیت یکی از ملازمان آن درگاه ملایک اکتناه متعقّب شده و یا بدون واسطه، بلکه حصول اثر و وصول به ثمر به مجرّد توسّل و تشبّث، ذیل عنایت آن بزرگوار و بدون دیدن کسی از آن ناحیه مقدّسه بوده است.

در این عبقریّه، چند یاقوتة می باشد.

[ورّام بن ابی فراس ] 1 یاقوتة

ورّام بن ابی فراس به امام عصر- عجّل اللّه فرجه- متوسّل می شود و از توسّلش به آن بزرگوار اثر می بیند.

سیّد جلیل عظیم الشأن، علی بن طاوس- قدّس اللّه نفسه- در کتاب فرج الهموم فی معرفه نهج الحلال و الحرام من النجوم فرموده: مرا رشید ابو العبّاس بن میمون واسطی- درحالی که ما به سمت سامرّه می رفتیم- حدیث کرد و گفت: شیخ؛ یعنی جدّ من، ورّام بن ابی فراس- قدّس اللّه روحه- متوجّه شد به جهت تألّم و ملالتی که از مغازی پیدا کرده بود، از حلّه متوجّه شد و در مشهد مقدّس در مقابر قریش، دو ماه الی هفت روز، اقامت نمود، من نیز از بلد واسط به سوی سرّ من رأی متوجّه شدم و هوا به شدّت سرد بود. پس با شیخ ورّام در مشهد کاظمی مجتمع شدیم و عزم خود را در زیارت برای

ص: 761

او بیان کردم. گفت: می خواهم با تو رقعه ای بفرستم که آن را به دکمه لباس در زیر پیراهن خود ببندی. پس آن را در جامه خود بستم.

سپس فرمود: چون به قبّه شریفه، یعنی سرداب مقدّس رسیدی، اوّل شب به آن جا داخل شو و کسی نزد تو باقی نماند، وقتی خواستی بیرون بیایی تو آخرین نفر باش و رقعه را در قبّه بگذار! چون صبح به آن جا بروی و رقعه را در آن جا نبینی، به احدی چیزی مگو!

گفت: من آن چه را امر فرمود، انجام دادم. صبح رفتم، رقعه را نیافتم و به سوی اهل خود برگشتم و شیخ پیش از من به میل خود به سوی اهلش در حلّه برگشته بود.

چون در موسم زیارت آمدم و شیخ را در منزلش در حلّه ملاقات کردم، به من فرمود: آن حاجت منقضی شد.

ابو العبّاس گفت: از وقت وفات شیخ تا حال که قریب سی سال است این حدیث را قبل از تو به احدی نگفتم.

[در راه مانده ] 2 یاقوتة

شخصی منقطع از طریق، به آن بزرگوار متوسّل می شود و از این توسّلش اثر می بیند.

سیّد فاضل متبحّر، سیّد علیخان، خلف عالم جلیل، سیّد خلف بن سیّد عبد المطلب موسوی مشعشعی حویزی در کتاب خیر المقال، ضمن حکایات کسانی که در غیبت کبرا حضور باهر النور امام عصر شرفیاب شده اند، فرموده: از آن جمله است حکایتی که مردی از اهل ایمان از کسانی که من به آن ها وثوق دارم ما را به آن خبر داد که من با جماعتی از راه احسا در قافله کمی حجّ کردم، چون مراجعت کردند، مردی با ایشان بود که گاهی پیاده می رفت و گاهی سوار می شد.

در یکی از آن منازل، سیر آن قافله بیشتر از سایر منازل شد و برای آن مرد، سواری میسّر نشد، پس برای اندکی استراحت فرود آمدند، آن گاه از آن جا ارتحال کردند و آن

ص: 762

مرد از شدّت تعب و رنج بیدار نشد، آن جماعت نیز در تفحّص او برنیامدند و آن مرد خواب بود تا حرارت آفتاب او را بیدار کرد.

چون بیدار شد، کسی را ندید، پیاده به راه افتاد و به هلاکت خود یقین داشت. سپس به حضرت مهدی علیه السّلام استغاثه نمود. در آن حال بود که دید مردی در هیأت اهل بادیه و بر ناقه سوار است.

آن مرد گفت: فرمود: ای فلان! تو از قافله واماندی؟

گفتم: آری.

فرمود: آیا دوست داری تو را به رفقای تو در قافله برسانم؟

گفتم: بله و اللّه! این مطلوب من است و سوای آن چیزی نیست.

فرمود: نزدیک من بیا! ناقه خود را خواباند، مرا در ردیف خود سوار کرد و به راه افتاد.

پس چند گامی نرفتیم که به قافله رسیدیم. چون نزدیک آن ها شدیم، گفت: این ها رفقای تو هستند، آن گاه مرا گذاشت و رفت.(1)

[توسل منقطع از طریق ] 3 یاقوتة

اشاره

شیخ قاسم حویزی، منقطع از طریق به آن بزرگوار متوسّل می شود و از این توسّل اثر می بیند.

ایضا سیّد جلیل مذکور در کتاب سابق الذکر فرموده: مردی از اهل ایمان از اهل بلاد ما که به او شیخ قاسم می گویند و بسیار به حجّ می رفت، به من خبر داد و گفت:

روزی از راه رفتن خسته شدم، زیر درختی خوابیدم و خواب من طول کشید، حاجّ از من گذشتند و بسیار از من دور شدند.

بیدار که شدم، فهمیدم خوابم طول کشیده و حاجّ از من دور شده اند و نمی دانستم به

ص: 763


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 299.

کدام طرف متوجّه شوم. به سمتی متوجّه شدم و به آواز بلند فریاد می کردم: یا ابا صالح! و به آن، صاحب الامر علیه السّلام را قصد می کردم؛ چنان که ابن طاوس در کتاب امان در بیان آن چه در وقت گم شدن راه گفته می شود، ذکر کرده است.

در این حال که فریاد می کردم، ناگاه دیدم سواری در زیّ عرب های بدوی بر ناقه ای سوار است. چون مرا دید، به من فرمود: تو از حاجّ منقطع شدی!

گفتم: آری.

فرمود: عقب من سوار شو تا تو را به آن جماعت برسانم.

عقب او سوار شدم، ساعتی نکشید که به قافله رسیدیم. نزدیک که شدیم، مرا فرود آورد و فرمود: پی کار خود برو!

به او گفتم: عطش مرا اذیّت کرده.

از زیر شتر خود مشکی بیرون آورد و مرا سیراب کرد. به خداوند قسم! آبی از آن لذیذتر و گواراتر نخورده بودم، آن گاه رفتم تا در حاجّ داخل شدم و به او ملتفت شدم، پس او را ندیدم و پیش از آن و بعد از آن هم او را در بین حاجّ ندیدم، تا آن که مراجعت کردیم.(1)

تنبیه رجالی [توضیح در مورد سیّد علیخان ]

بدان این سیّد جلیل، سیّد علیخان، ناقل این دو حکایت، غیر از سیّد متبحّر سیّد علیخان، شارح صحیفه سجادیه- علی منشاها السلام- است که به ریاض السّالکین مسمّا می باشد؛ اگرچه هر دوی آن بزرگواران از ولات و معاصر بوده اند، چون این از سادات مشعشعی حویزی است و آن از سادات شیرازی الاصل، المدنی النشور و الجوار و هندی الامارة و الولایة بوده ولی در فضل و فضیلت، و سابقی میدان بوده اند.

عالم خبیر و متّتبع بصیر، آقا میرزا عبد اللّه اصفهانی تلمیذ علّامه مجلسی رحمه اللّه در ریاض العلما فرموده: اغلب تحقیقات سیّد معاصر سیّد نعمة اللّه شوشتری، معاصر

ص: 764


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 300.

مأخوذ از کتب سیّد علیخان ناقل این دو حکایت است و والد او، سیّد با شرف، مرحوم سیّد خلف هم از علمای اعیان و فضلای ارکان و صاحب تألیفات رشیقه و تصنیفات انیقه بوده. هرکس بیش از این در حالات این بزرگواران بخواهد، به مطوّلات رجوع نماید که این مختصر گنجایش ذکر بیش از آن ندارد.

[توسل ملاباقر بهبهانی ] 4 یاقوتة

صالح ورع متّقی متّبع، مرحوم حاج ملّا باقر بهبهانی مجاور نجف اشرف به آن بزرگوار متوسّل می شود و از این توسّل اثر می بیند.

آن مرحوم در کتاب دمعة الساکبه ضمن احوال حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- مرقوم داشته: از معجزات آن جناب که خودم آن را مشاهده کردم، آن است که فرزندم علی محمد که اولاد ذکورم در او منحصر بود، مریض شد، روزبه روز مرضش در تزاید بود و بر حزن و اندوه من می افزود، تا آن که مردم از برء او مأیوس شدند و به موتش یقین نمودند و علما و سادات در مظان دعا برایش طلب شفا می کردند. شب یازدهم از مرضی اش، حالش سخت، مرضش سنگین و اضطرابش زیاد شد، التهابش شدید گردید و راه چاره بر من بسته شد؛ به حضرت قائم علیه السّلام ملتجی و متوسّل شدم. با قلق و اضطراب از نزد او بیرون و بر بام خانه بالا رفتم، بی قرارانه به آن جناب متوسّل شدم و با ذلّت و مسکنت می گفتم: یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی! و خود را به خاک عجز و مذلّت مالیدم، فرود آمدم، بر او داخل شدم و پیش روی او نشستم. دیدم نفسش ساکن و حواسش بجاست و عرق او را گرفته، خدا را بر این نعمت عظمی شکر کردم.

مؤلّف گوید: حاجی مذکور، مرتبه ای در خواب حضور باهر النور امام عصر- عجّل اللّه فرجه- شرفیاب گردیده و خواب آن هم، توسّلش به اثر ظاهری حسّی متعقّب شده، ما کیفیّت آن خواب را در یاقوته بیست و هفتم از عبقریّه نهم ذکر

ص: 765

کرده ایم، مراجعه شود.

خلف با شرف آن مرحوم، حاجی علی محمد- علیه غفران اللّه الملک الاحد- از صلحای اخیار و اتقیای ابرار، از مجاورین قبر امیر المؤمنین صلّی اللّه علیه و اله و از راسخین در عقاید دین بود. مؤلّف حقیر با آن مرحوم مواخات و مصادقه داشتم، تا حدود هزار و سی صد و بیست هجری در قید حیات بودند و پس از آن، داعی حق را اجابت فرمودند، رحمة اللّه علی الوالد و الولد و اسکنهما اللّه و ابانا فی دار السّلام مع عیش رغد.

[توسل محمد مهدی تاجر به آن بزرگوار] 5 یاقوتة

زبدة الاخیار و موردنظر الغائب عن الانظار، آقا محمد مهدی تاجر به آن بزرگوار متوسّل می شود و از این توسّل اثر می بیند.

ملاذ المحدّثین و راویة مازلال الاخبار الی المتعطّشین، محدّث نوری طبرسی- قدس اللّه روحه القدسی- در کتاب نجم ثاقب (1)رموده: آقا محمد مهدی تاجر شیرازی الاصل که مولد و منشأ او در بندر ملومین از ممالک ماچین بود، بعد از ابتلا به مرض شدیدی در آن جا و عافیت از آن، گنگ و لال شد و قریب سه سال چنین بر او گذشت.

برای استشفا، قصد زیارت ائمّه عراق علیهم السّلام کرد و در جمادی الاولی سال هزار و دویست و نود و نه هجری وارد کاظمین شد و بر بعض تجّار معروفین که از اقارب او بود، ورود کرد و بیست روز آن جا ماند، پس موسم حرکت مرکب دخان به سوی سرّ من رأی شد، ارحامش او را در مرکب آوردند و به اهالی مرکب که اهل بغداد و کربلا بودند، سپردند و به جهت گنگی و عجز از اظهار مقاصد و حوایجش، خطوطی در سفارش او به بعضی از مجاورین سرّ من رأی نوشتند.

بعد از رسیدن به آن جا، روز جمعه دهم جمادی الثانی سنه مذکور، در محضر

ص: 766


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 738.

جمعی از موثّقین به سرداب مقدّس رفت و خادمی برای او زیارت می خواند، تا آن که به صفّه سرداب رفت، مدّتی بالای چاه گریه و تضرّع می کرد و با قلم، در دیوار سرداب از حاضرین و ناظرین دعا و شفای خود را طلب می نمود و می نوشت، پس از ابتهال و انابه، قفل زبانش باز شد و از ناحیه مقدّسه با زبانی فصیح و بیانی ملیح بیرون آمد.

روز شنبه همراهانش او را در محفل تدریس جناب سیّد الفقهاء العظام الاستاد الاکرم، حجّة الاسلام میرزا محمد حسن شیرازی- متعنا اللّه تعالی ببقائه- حاضر کردند و پس از صحبت مناسب آن مقام، متبرّکا سوره مبارکه حمد را با قرائت بسیار خوب خواند که همه حضّار به صحّت و حسن آن تصدیق نمودند، شب یک شنبه و دوشنبه صحن مطهّر را چراغانی کردند و شعرای عرب و عجم مضمون آن را به نظم درآوردند، بعضی از آن ها در رساله جنّة المأوی ثبت شده و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین.

[توسل یاقوت دهّان حلّی ] 6 یاقوتة

یاقوت دهّان حلّی به آن بزرگوار متوسّل می شود و از این توسّل اثر می بیند.

ایضا محدّث مذکور در کتاب سابق الذکر(1)رموده: عالم جلیل و حبر نبیل، مجمع فضایل و فواضل، شیخ علی رشتی به من خبر داد، او عالم تقی زاهدی بود که حاوی انواع علوم با بصیرت و خبرت بود و از تلامذه خاتم المحقّقین، الشیخ مرتضی- اعلی اللّه مقامه- و سیّد سند استاد اعظم- دام ظلّه- بود. چون اهل بلاد لار و نواحی آن جا از نداشتن عالمی جامع و نافذ الحکم، به آن مرحوم شکایت کردند، سیّد استاد را به آن جا فرستادند، در سفر و حضر سال ها با او مصاحبت کردم و در فضل و خلق و تقوا کمتر مانند او را دیدم، او نقل کرد: وقتی از زیارت ابی عبد اللّه علیه السّلام مراجعت کرده بودم و از راه آب فرات به سمت نجف اشرف می رفتم، پس در کشتی کوچکی که بین کربلا و

ص: 767


1- نجم الثاقب در احوال امام غایب، ج 2، ص 721- 719؛ بحار الانوار، ج 53، ص 294- 292.

طویرج بود، نشستم، اهل آن کشتی همه اهل حلّه بودند و از طویرج، راه حلّه و نجف جدا می شود.

دیدم آن جماعت مشغول لهو و لعب و مزاح اند، جز یک نفر که با ایشان بود ولی در عمل ایشان داخل نبود و آثار سکینه و وقار از او ظاهر بود، نه خنده می کرد و نه مزاح. آن جماعت بر مذهب او قدح می کردند و عیب می گرفتند، با این حال در مأکل و مشرب شریک بودند.

من بسیار متعجّب شدم و مجال سؤال نبود تا به جایی رسیدیم که به جهت کمی آب، ما را از کشتی بیرون کردند و در کنار نهر راه می رفتیم، پس با آن شخص مجتمع شدم، سبب مجانبت او را از طریقه رفقایش و قدح آن ها در مذهب را از او پرسیدم.

گفت: ایشان خویشان من از اهل سنّت اند، پدرم نیز از ایشان و مادرم از اهل ایمان بود، من نیز مثل ایشان بودم و به برکت حجّت صاحب الزمان علیه السّلام شیعه شدم.

از کیفیّت آن سؤال کردم.

گفت: اسم من یاقوت و شغلم، فروختن روغن در کنار جسر حلّه است. در سالی به جهت خریدن روغن از حلّه به اطراف و نواحی نزد بادیه نشینان از اعراب بیرون رفتم. چند منزلی دور شدم، هرچه خواستم، خریدم و با جماعتی از اهل حلّه برگشتم، در بعضی از منازل، چون فرود آمدیم، خوابیدیم. وقتی بیدار شدم، کسی را ندیدم، همه رفته بودند و راه ما در صحرای بی آب و علفی بود که درندگان بسیار داشت و در نزدیکی آن، مگر بعد از فراسخ بسیاری معموره نبود.

برخاستم، بار کردم و عقب آن ها رفتم. راه را گم کردم و در تحیّر ماندم، از سباع و عطش و دزد نیز خایف بودم. به خلفا و مشایخ استغاثه کردم، ایشان را نزد خداوند شفیع کردم و تضرّع نمودم؛ فرجی ظاهر نشد. در نفس خود گفتم؛ از مادرم می شنیدم که می گفت: ما امام زنده ای داریم که کنیه اش ابو صالح است، گمشدگان را به راه می آورد، درماندگان را به فریاد می رسد و ضعیفان را اعانت می کند، با خدا معاهده کردم که اگر مرا نجات داد، به او استغاثه می کنم و به دین مادرم درمی آیم، پس او را ندا کردم و

ص: 768

استغاثه نمودم، ناگاه دیدم کسی با من راه می رود و بر سرش عمّامه سبزی است که رنگش مانند این بود و به علف های سبزی اشاره کرد که در کنار نهر روییده بود.

آن گاه راه را به من نشان داد و امر فرمود به دین مادرش درآید و کلماتی فرمود که من؛ یعنی مؤلّف کتاب، فراموش کردم و فرمود: به زودی به قریه ای می رسی که اهل آن جا همه شیعه اند.

گفتم: یا سیّدی! تا آن قریه با من نمی آیید؟

فرمودند: نه، زیرا هزار نفر در اطراف بلاد به من استغاثه کردند، باید ایشان را نجات دهم. این حاصل کلام آن جناب بود که در خاطرم ماند، سپس از نظرم غایب شد.

هنوز اندکی نرفته بودم که به آن قریه رسیدم و مسافت تا آن جا بسیار بود، جماعت رفقا، روز بعد به آن جا رسیدند.

چون به حلّه نزد سیّد فقهای کاملین، آقا سیّد مهدی قزوینی قدس سرّه ساکن حلّه رفتم، قصّه را نقل کردم، معالم دین را از او آموختم و از او عملی را سؤال کردم که برای من وسیله شود تا بار دیگر آن جناب را ملاقات کنم.

فرمود: چهل شب جمعه ابی عبد اللّه علیه السّلام را زیارت کن. مشغول شدم و هر شب جمعه از حلّه به زیارت می رفتم، تا آن که یکی باقی ماند، روز پنج شنبه بود که از حلّه به کربلا رفتم.

به دروازه شهر که رسیدم، دیدم اعوان دیوان در نهایت سختی از واردین، تذکره مطالبه می کنند، من نه تذکره داشتم و نه قیمت آن را. متحیّر ماندم و خلق دم دروازه مزاحم یکدیگر بودند. یک دفعه خواستم خود را مختفی کرده، از ایشان بگذرم، میسّر نشد. در این حال صاحب خود، حضرت صاحب الامر علیه السّلام را دیدم که در هیأت طلّاب عجم، عمّامه سفیدی بر سر دارد و داخل بلد است. چون آن جناب را دیدم، استغاثه کردم. بیرون آمد، دست مرا گرفت و داخل دروازه کرد، کسی مرا ندید، وقتی داخل شدم، دیگر آن جناب را ندیدم.

ص: 769

[توسل ابو راجح حمّامی ] 7 یاقوتة

ابو راجح حمّامی حلّی به آن بزرگوار متوسّل می شود و از این توسّل اثر می بیند.

علّامه مجلسی- قدس اللّه نفسه القدسی- در کتاب غیبت بحار الانوار از کتاب سلطان المفرج عن اهل الایمان، تألیف عالم کامل سیّد علی بن عبد الحمید نیلی نجفی نقل کرده که او گفته: قصبه ابو راجح حمّامی که در حلّه بود در ولایات و میان اهل زمان مشهور و شایع گردیده بود، به درستی که جماعتی از اعیان اماثل و اهل صدق و افاضل آن را ذکر کرده اند که شیخ عابد زاهد محقّق، شمس الدین محمد بن قارون- سلمه اللّه تعالی- از جمله ایشان است که گفت: در حلّه حاکمی بود که به او مرجان صغیر می گفتند و او از ناصبیان بود. به او گفتند: ابو راجح پیوسته صحابه را سبّ می کند، پس آن خبیث امر کرد او را حاضر گردانند.

چون حاضر شد، امر کرد او را بزنند. آن بی دینان چندان او را زدند که به هلاکت رسید و همه بدنش را حتّی صورتش را آن قدر زدند که از شدّت آن، دندان هایش ریخت، زبانش را بیرون آوردند و او را به زنجیر آهنی بستند، بینی اش را سوراخ کردند و ریسمان از مو را داخل سوراخ بینی او کردند، سر آن ریسمان مو را به ریسمان دیگری بستند، سر آن ریسمان را به دست جماعتی از عوانان خود دارند و به ایشان امر کردند که او را با آن جراحت و آن هیأت در کوچه های حلّه بگردانند و بزنند. آن اشقیا او را بردند و آن قدر او را زدند تا بر زمین افتاد و به هلاکت رسید.

حالت او را، به حاکم لعین خبر دادند و آن خبیث به قتل او امر نمود.

حاضران گفتند: او پیرمرد است و آن قدر جراحت به او رسیده که او را خواهد کشت، احتیاجی به کشتن ندارد، خود را در خون او داخل مکن! چندان در شفاعت او مبالغه نمودند، تا آن که امر کرد او را رها کردند، روی زبان او از هم رفته و ورم کرده بود، اهلش، او را به خانه بردند و شکّ نداشتند که همان شب خواهد مرد.

صبح که شد، مردم نزد او رفتند. دیدند او ایستاده، مشغول نماز است و صحیح شده،

ص: 770

دندان های ریخته او برگشته و جراحت های او مندمل شده، اثری از جراحت های او نمانده و شکست های روی او زایل شده است.

مردم از حال او، تعجّب و از امرش سؤال کردند، گفت: من به حالی رسیدم که مرگ را معاینه دیدم و زبانی نمانده بود که از خدا سؤال کنم، به دل خود از حق تعالی سؤال و از مولای خود حضرت صاحب الامر و الزمان علیه السّلام استغاثه و طلب دادرسی نمودم، دست شریف خود را بر روی من کشیده و فرمود: بیرون رو، برای عیال خود، کار کن! به تحقیق حق تعالی به تو عافیت عطا کرده، آن گاه در این حالت که می بینید، صبح کردم.

شیخ شمس الدین محمد بن قارون، راوی حدیث گفت: به خدای تبارک و تعالی قسم می خورم این ابو راجح مردی ضعیف اندام، زرد رنگ، بد صورت و کوسج بود و من همیشه آن جا حمام می رفتم که او بود و او را بر آن حالت و شکل می دیدم که وصف کردم.

صبح روز دیگر من با آن ها بودم که بر او داخل شدند. دیدم مرد صاحب قوّت و درشت قامتی شده، ریش او بلند و رویش سرخ شده و مانند جوانی گردیده که در سنّ بیست سالگی باشد؛ به همین هیأت و جوانی بود و تغییر نیافت تا از دنیا رفت.

چون خبرش شایع شد، حاکم او را حاضر نمود. وقتی حاضر شد و حاکم لعین اثر جراحات را در او ندید و دید دندان های ریخته او برگشته، از این حال، رعبی عظیم برایش حاصل شد. او پیش از این، وقتی در مجلس خود می نشست، پشت خود را به جانب مقام حضرت علیه السّلام و پشت پلید خود را به جانب قبله و مقام آن جناب که در حلّه است می کرد. بعد از این قضیّه، روی خود را به مقام آن جناب می کرد و به اهل حلّه نیکی و مدارا می نمود. چند وقتی بعد از آن درنگ نکرد که مرد و آن معجزه باهره به این خبیث فایده ای نبخشید.(1)

ص: 771


1- بحار الانوار، ج 52، ص 71- 70.

[توسل مادر عثمان ] 8 یاقوتة

مادر عثمان غلام ابن الخطیب به آن بزرگوار متوسّل می شود و از این توسّل اثر می بیند.

نیز علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار از کتاب مذکور، نقل فرموده که شیخ شمس الدین مذکور، نقل کرده: مردی از اصحاب سلاطین که اسمش معمّر بن شمس بود و به او مذوّر می گفتند، پیوسته قریه برس را- که در نزدیکی حلّه است- اجاره می کرد و آن قریه وقف علویّین بود. او نایبی داشت که علّت آن قریه را جمع می کرد و به او ابن الخطیب می گفتند و آن ضامن، غلامی داشت که متولّی نفقات او بود و به او عثمان می گفتند.

ابن خطیب از اهل ایمان و صلاح و عثمان ضدّ او بود و ایشان پیوسته در امر دین با یکدیگر مجادله می کردند.

روزی اتّفاق افتاد که هر دوی ایشان نزد مقام ابراهیم خلیل علیه السّلام در برس- که نزدیکی تل نمرود بود- حاضر شدند؛ در آن هنگام جماعتی از رعیّت و عوام حاضر بودند. ابن خطیب به عثمان گفت: ای عثمان! الآن حق را آشکار می کنم، من نام کسانی که دوست دارم؛ یعنی علی و حسن و حسین- صلوات اللّه علیهم- را بر کف دست خود می نویسم و تو فلان و فلان و فلان را که دوست داری، بر دست خود بنویس، آن گاه دست نوشته من و تو را باهم می بندیم و بر آتش می داریم، دست هرکس سوخت، بر باطل و هرکس دست او سالم ماند؛ بر حقّ است.

عثمان این امر را انکار کرد و به این راضی نشد، رعیّت و عوام که آن جا حاضر بودند، بر عثمان طعن نمودند که اگر مذهب تو حق است، چرا به این امر راضی نمی شوی؟

مادر عثمان بر ایشان و سخنان شان مشرف بود و بر طعن رعیّت و عوام بر پسرش مطّلع گردید و در حمایت پسر خود بر ایشان لعن کرد، آن ها را تهدید نمود، ترساند و

ص: 772

در اظهار کردن دشمنی نسبت به ایشان، مبالغه کرد.

در حال چشم هایش کور شد و هیچ چیز را ندید، چون کوری را در خود دید، رفقای خود را آواز کرد. به آن غرفه بالا رفتند، دیدند چشم های او صحیح است لکن چیزی را نمی بیند. دست او را گرفتند، از غرفه فرود آوردند، به حلّه بردند. این خبر میان خویشان و همسران او شایع گردید.

اطبّا را از حلّه و بغداد برای معالجه آوردند ولی ایشان قادر نبودند، پس زنان مؤمنانی که او را می شناختند و رفقای او بودند، نزد او آمدند و گفتند: کسی که تو را کور کرد، حضرت صاحب الامر علیه السّلام است، اگر شیعه شوی، دوستی او را اختیار کنی و از دشمنان او بیزاری جویی، ما ضامن می شویم که حق تعالی تو را به برکت آن حضرت عافیت عطا کند، وگرنه خلاصی از این بلا برایت ممکن نیست. آن زن به این امر راضی شد.

شب جمعه که شد، او را برداشتند تا به قبّه ای که مقام حضرت صاحب الامر علیه السّلام در حلّه است، ببرند. او را داخل قبّه کردند و آن زنان مؤمنات بر در قبّه خوابیدند. چون پاسی از شب گذشت، آن زن با چشم های بینا به سوی ایشان بیرون آمد، او یک یک ایشان را می شناخت و رنگ جامه های هریک را به ایشان خبر می داد، آن ها همگی شاد گشتند، خدا را بر حسن عافیت حمد کردند و کیفیّت احوال را از او پرسیدند.

گفت: وقتی مرا داخل قبّه کردید و از قبّه بیرون آمدید، دیدم دستی بر دست من رسید و گفت: بیرون برو! خدای تعالی به تو عافیت داده، کوری از من رفت و دیدم قبّه پر از نور گردیده بود و مردی را میان قبّه دیدم.

گفتم: تو کیستی؟

گفت: منم محمد بن الحسن علیهما السّلام. سپس از نظرم غایب شد.

آن زنان برخاستند و به خانه های خود برگشتند، عثمان پسر او، شیعه و ایمان او و مادرش نیکو شد، این قصّه شهرت کرد و آن قبیله به وجود امام علیه السّلام یقین کردند.(1)

ص: 773


1- بحار الانوار، ج 52، ص 73- 71.

نظیر این معجزه در سال هزار و سی صد و هفده هجری در اوقات مجاورت و تشرّف حقیر به نجف اشرف اتّفاق افتاد، چون آن مورد هم زنی از اهل سنّت بود که کور شده بود، او را به مقام مهدی علیه السّلام، در وادی السلام بردند و به محض توسّل به آن بزرگوار در آن قبّه شریف، چشم هایش بینا گردید. چنان که کیفیّت آن در یاقوته سوّم از عبقریّه نهم مذکور شد.

[توسل نجم الدین زهدری ] 9 یاقوتة

نجم الدین جعفر بن ذهدری به آن بزرگوار متوسّل می شود و از این توسّل اثر می بیند.

نیز علّامه مجلسی در بحار از کتاب مذکور، نقل فرموده: در صفر سنه هفت صد و پنجاه و نه، المولی الامجد، العالم الفاضل، القدوة الکامل، المحقّق المدقّق، مجمع الفضائل و مرجع الافاضل، افتخار العلماء العاملین، کمال الملّة و الدین، عبد الرّحمن عمّانی برای من حکایت کرد و به خطّ کریم خود، نزد من نوشت که صورت آن این است: بنده به سوی رحمت حق تعالی، عبد الرّحمن بن ابراهیم قبایقی گفته: من در حلّه سیفیّه- حماها اللّه تعالی- می شنیدم که مولی الکبیر المعظّم، جمال الدین بن الشیخ الاجل الاوحد الفقیه القاری، نجم الدین جعفر بن ذهدری به آزار فلج مبتلا شده بود و قادر نبود از جا برخیزد.

جدّه پدری او بعد از وفات پدر شیخ، به انواع علاج ها معالجه نمود ولی هیچ گونه فایده ای نداد. سپس طبیبان بغداد را آوردند، آن ها نیز زمانی بسیار، معالجه کردند؛ نفع نداد، پس به جدّه او گفتند: او را تحت قبّه شریفه حضرت صاحب الامر- صلوات اللّه علیه- در حلّه، بخوابان! شاید حق تعالی او را از این بلا عافیت بخشد، بلکه حضرت صاحب الامر علیه السّلام از آن جا مرور نماید، نظر رأفتی به او فرماید و به آن سبب از این مرض رهایی یابد.

ص: 774

جدّش، او را به آن مکان شریف برد، حضرت صاحب الامر علیه السّلام او را برخیزاند و فلج را از او زایل نمود. بعد از شنیدن آن معجزه، رفاقتی میان من و او شد به نحوی که نمی توانستیم از یکدیگر جدا شویم، او خانه ای داشت که وجوه اهل حلّه و جوانان و اولاد بزرگان ایشان جمع می شدند.

این حکایت را از او پرسیدم.

گفت: من مفلوج بودم و اطبّا از معالجه مرض من عاجز شدند و برایم حکایت کرد، آن چه را که به استفاضه از قضیّه او شنیده بودم و این که حضرت حجّت صاحب الزمان علیه السّلام در آن حال که جدّه ام مرا زیر قبّه خوابانیده بود، به من فرمود:

برخیز!

عرض کردم: ای سیّد من، چند سال است که قدرت برخاستن ندارم.

فرمود: به اذن خدا برخیز و مرا به ایستادن اعانت فرمود و چون برخاستم، اثر فلج در خود ندیدم، مردم بر من هجوم آوردند و نزدیک بود مرا بکشند، رخت بدن مرا برای تبرّک پاره می کردند و با رخت های خود، مرا می پوشاندند.

به خانه خود رفتم و اثر فلج در من نمانده بود، سپس رخت های مردم را برایشان پس فرستادم. می شنیدم مکرّر این معجزه را برای مردم نقل می کرد(1)نتهی.

[توسل محمد بن عیسی بحرینی ] 10 یاقوتة

اشاره

عالم جلیل و زاهد نبیل محمد بن عیسی بحرینی به آن بزرگوار متوسّل می شود و از این توسّل اثر می بیند.

نیز علّامه مجلسی رحمه اللّه- قدّس اللّه نفسه- در غیبت بحار الانوار فرموده که جماعتی از ثقات نقل کردند: مدّتی ولایت بحرین تحت حکم فرنگ بود، فرنگیان مردی از مسلمانان را والی بحرین کردند که شاید به سبب حکومت مسلم، آن ولایت معمورتر

ص: 775


1- بحار الانوار، ج 52، ص 73.

شود و به حال آن بلاد اصلح باشد. آن حاکم از ناصبیان بود و وزیری داشت که در نصب و عداوت، از حاکم شدیدتر بود و پیوسته نسبت به اهل بحرین اظهار عداوت و دشمنی می نمود و آن به سبب دوستی ایی که اهل آن ولایت، نسبت به اهل بیت رسالت علیهم السّلام داشتند بود.

وزیر لعین، پیوسته برای کشتن و ضرر رساندن به اهل آن بلاد حیله ها و مکرها می کرد. روزی وزیر خبیث بر حاکم داخل شد و اناری در دست داشت، آن را به حاکم داد، حاکم چون در آن انار نظر کرد، دید بر آن نوشته: لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه؛ و ابو بکر و عثمان و علی خلفاء رسول اللّه.

حاکم نظر کرد، دید آن نوشته در اصل انار است و به صناعت خلق نمی ماند. از آن امر متعجّب شد و به وزیر گفت: این علامتی ظاهر است و دلیلی قوی بر ابطال مذهب رافضه است. رأی تو در باب اهل بحرین چیست؟

وزیر لعین گفت: این ها جماعتی متعصّب هستند و دلیل و براهین را انکار می نمایند، سزاوار است ایشان را حاضر کنی و این انار را به ایشان نشان دهی. اگر قبول کنند و از مذهب خود برگردند، ثواب جزیل برای تو است و اگر از برگشتن ابا نمایند و بر گمراهی خود باقی بمانند، ایشان را میان یکی از سه چیز مخیّر نما؛ یا با ذلّت جزیه بدهند یا جوابی از این دلیل بیاورند، حال آن که مفرّی ندارند و یا مردان ایشان را بکشی و زنان و اولادشان را اسیر نمایی و اموالشان را به غنیمت برداری.

حاکم رأی آن خبیث را تحسین نمود و پی علما و افاضل و اخیار ایشان فرستاد، آن ها را حاضر کرد، آن انار را به ایشان نشان داد و گفت: اگر جواب کافی در این باب نیاوردید، مردان شما را می کشم، زنان و فرزندان شما را اسیر می کنم و مال شما را به غارت برمی دارم یا آن که باید مانند کفّار با ذلّت جزیه بدهید.

آن ها وقتی این امور را شنیدند، متحیّر شدند و قادر بر جواب نبودند، صورت های ایشان متغیّر گشت و بدنشان لرزید.

بزرگان ایشان گفتند: ای امیر! سه روز به ما مهلت ده، شاید جوابی بیاوریم که تو از

ص: 776

آن راضی باشی و اگر نیاوردیم، آن چه را می خواهی، با ما بکن. تا سه روز به ایشان مهلت داد. آن ها با خوف و تحیّر از نزد او بیرون رفتند، در مجلسی جمع شدند و رأی های خود را جولان دادند، تا آن که ایشان متّفق شدند ده نفر از صلحای بحرین و زهّاد ایشان را اختیار نمایند، پس چنین کردند.

آن گاه از میان ده نفر، سه نفر را اختیار کردند و سپس به یکی از آن سه نفر گفتند که تو امشب به سوی صحرا بیرون رو، خدا را عبادت و به امام زمان حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- استغاثه کن که او امام زمان ما و حجّت خداوند عالم بر ماست، شاید راه چاره بیرون رفتن از این بلیّه عظیمه را به تو خبر دهد.

آن مرد بیرون رفت، تمام شب، خدا را از روی تضرّع عبادت کرد و گریه و تخشّع نمود، خدا را خواند و به حضرت صاحب الامر- صلوات اللّه علیه- استغاثه نمود تا صبح شد و چیزی ندید، نزد ایشان آمد و به آن ها خبر داد، شب دوّم یکی دیگر را فرستادند، او مثل رفیق اوّل دعا و تضرّع نمود ولی چیزی ندید، پس قلق و جزع ایشان زیاد شد.

سپس سوّمی را حاضر کردند، او مردی پرهیزگار و اسمش محمد بن عیسی بود، او در شب سوّم با سر و پای برهنه به صحرا رفت و آن، شبی بسیار تاریک بود، به دعا و گریه مشغول و به حق تعالی متوسّل شد که آن بلیّه را از مؤمنان بردارد و به حضرت صاحب الامر- صلوات اللّه علیه- استغاثه نمود. چون آخر شب شد، شنید مردی به او خطاب می نماید: ای محمد بن عیسی! چرا تو را به این حال می بینم و چرا به این بیابان آمدی؟

گفت: ای مرد! مرا بگذار که من برای امر عظیمی بیرون آمده ام و آن را جز برای امام خود ذکر نمی کنم و آن را شکوه نمی کنم، مگر به کسی که بر کشف آن قادر باشد.

گفت: ای محمد بن عیسی! من صاحب الامرم، حاجت خود را ذکر کن.

محمد بن عیسی گفت: اگر تو صاحب الامری، قصّه مرا می دانی و احتیاج به گفتن من نداری.

ص: 777

فرمود: بلی، راست می گویی، برای بلیّه ای بیرون آمده ای که در خصوص آن انار بر شما وارد شده و آن توعید و تخویفی که حاکم بر شما کرده است.

محمد بن عیسی گفت: چون آن کلام معجز نظام را شنیدم، متوجّه آن جانب شدم که صدا می آمد و عرض کردم: بلی، ای مولای من! تو می دانی چه چیز به ما رسیده، تو امام و ملاذ و پناه مایی و بر کشف آن بلا از ما قادر هستی.

آن جناب فرمود: ای محمد بن عیسی! به درستی که در خانه وزیر- لعنة اللّه- درخت اناری است، وقتی آن درخت بار گرفت، او از گل اناری ساخت، نصف کرد و میان هر نیمه، بعضی از آن کتابت را نوشت و انار هنوز بر روی درخت کوچک بود؛ آن انار را میان قالب گل گذاشت و آن را بست، چون آن انار میان قالب، بزرگ شد، اثر نوشته در آن ماند و چنین شد. پس اگر صباح نزد حاکم رفتید، به او بگو من جواب این بلیّه را با خود آوردم، لکن جز در خانه وزیر آن را ظاهر نمی کنم. وقتی داخل خانه وزیر شدید، هنگام دخول در جانب راست خود، غرفه ای خواهی دید به حاکم بگو جواب را جز در آن غرفه نمی گویم، وزیر زود از دخول در آن غرفه ممانعت می کند و تو مبالغه کن که به آن غرفه بالا روی و نگذار وزیر زودتر از تو و تنها داخل غرفه گردد، تو اوّل داخل غرفه شو!

در آن غرفه طاقچه ای خواهی دید که کیسه سفیدی در آن هست، آن کیسه را بگیر که در آن، قالب گلی است که آن ملعون، آن حیله را در آن کرده است، پس در حضور حاکم انار را در آن قالب بگذار تا حیله او معلوم گردد.

ای محمد بن عیسی! علامت دیگر آن است که به حاکم بگو، معجزه دیگر ما آن است که چون انار را بشکنید، به غیر از دود و خاکستر چیز دیگری در آن نخواهید یافت و بگو اگر می خواهید صدق و راستی این سخن را بدانید، به وزیر امر کنید در حضور مردم آن انار را بشکند و چون بشکند، آن خاکستر و دود بر صورت و ریش وزیر خواهد نشست.

وقتی محمد بن عیسی این سخنان اعجاز نشان را از آن امام عالی شأن و حجّت

ص: 778

خداوند عالمیان و فریادرس درماندگان شنید، بسیار شاد شد، در مقابل آن جناب زمین را بوسید و با شادی و سرور به سوی اهل خود برگشت. صبح که شد، نزد حاکم رفتند و محمد بن عیسی آن چه را امام علیه السّلام به او امر فرموده بود انجام داد و معجزاتی که آن جناب به آن ها خبر داده بود، ظاهر گردید.

حاکم متوجّه محمد بن عیسی گردید و گفت: چه کسی این امور را به تو خبر داده بود؟

گفت: امام زمان و حجّت خدا بر ما.

والی گفت: امام شما کیست؟

او از ائمّه علیهم السّلام یکی بعد از دیگری خبر داد تا به حضرت صاحب الامر- صلوات اللّه علیه- رسید.

حاکم گفت: دست دراز کن که من بر این مذهب بیعت کنم و گواهی می دهم خدایی نیست مگر خداوند یگانه، گواهی می دهم محمد صلّی اللّه علیه و اله، بنده و رسول او است و گواهی می دهم خلیفه بلافاصل بعد از آن حضرت، حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام است. آن گاه به هریک از امامان تا آخر ایشان، اقرار نمود، ایمان آورد و ایمان او، نیکو شد، به قتل وزیر امر نمود و از اهل بحرین عذرخواهی کرد. این قضیّه و قبر محمد بن عیسی نزد اهل بحرین معروف است و مردم او را زیارت می کنند(1)ن چه در بحار در کیفیّت این قضیّه نقل فرموده، تمام شد.

مؤلّف گوید: در ماه جمادی الاخر سال هزار و سی صد و بیست و هشت هجری که احقر به تشرّف آستان قدس حضرت ثامن الائمّه- روحی و ارواح ابائی لتراب تربته الفداء- عازم می شدم، از دار الخلافه طهران تا ورود به مشهد مقدّس با جماعت کثیری از اخیار و ابرار اهل بحرین همسفر بودم و از ایشان از قبر محمد بن عیسی مذکور و کیفیّت قصّه او سؤال نمودم.

پس تمام آن ها این قصّه را به نحوی که از بحار نقل شد، تصدیق نموده و اظهار

ص: 779


1- بحار الانوار، ج 52، ص 180- 178.

داشتند که قبر محمد بن عیسی نزد ایشان از جمله مزارات معروف است و به آن تبرّک می جویند؛ چنان که قبر والد شیخنا البهائی عزّ الدین الشیخ حسین بن عبد الصمد الحارثی هم از قبور معروف آن دیار است و ما علّت دفن نمودن آن مرحوم را در آن زمین جنت قرین، ذیل یاقوته بیست و سوّم از عبقریه هفتم ذکر نموده ایم، به آن جا مراجعه شود، انتهی.

[ذکر بعض جمادات منقوش ]
اشاره

تذییل جلیل بدان شیخنا العلّامه النوری- زاد اللّه فی انوار تربته- بعد از ذکر این معجزه در نجم ثاقب فرموده: گویا وزیر دیده یا شنیده بود که گاهی در دست شیعه از اقسام احجار نفیس یا غیر نفیس یافت می شود که در آن به ید صنع الهی چیزی نقش شده که بر حقیقت مذهب ایشان دلالت می کند، خواست در مقابل صنع پروردگار، نقشی پدیدار کند و حق را به باطل بپوشاند وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ (1)در مجموعه شریفی که تمام آن به خطّ شیخ شمس الدین، صاحب کرامات، محمد بن علی جباعی است که جدّ شیخ بهایی می باشد و اوّل آن سبعه ابن ابی الحدید و بعد از آن مختصر کتاب جعفریات و غیر آن مذکور است که یافت شده در عقیق سرخی مکتوب بود:

أنا درّ من السّماء نثرونی یوم تزویج والد السّبطین

کنت انقی من اللجین و لکن صبغونی بدمّ نحر الحسین

صفرة لونی ینبئک عن حزنی

و بر درّ زردی دیده شده:

لسیّد الأوصیاء ابی الحسن

و بر نگین سیاهی دیده شد:

ص: 780


1- سوره توبه، آیه 32.

لست من الحجارة بل جوهر الصّدف حال لونی لفرط حزنی علی ساکن النّجف

شیخ استاد، وحید عصر، شیخ عبد الحسین طهرانی- طاب ثراه- نقل کردند: وقتی به حلّه رفته بودند، آن جا درختی را با منشار دو قطعه کرده بودند که دیدند در باطن آن، در هر نیمه به خطّ نسخ نقش بود: لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه علی ولی اللّه.

حال در طهران نزد یکی از اعیان رجال دولت علیه ایران، الماس کوچکی به قدر یک عدس است که در باطن آن منقوش است؛ علی با یای معکوس و کلمه دیگر که احتمال می رود که یاء باشد.

محدّث نبیل سیّد نعمة اللّه شوشتری در کتاب زهر الرّبیع (1)رموده: در نهر شوشتر سنگ کوچک زردی یافتیم که حفّارها آن را از زیر زمین درآورده بودند و بر آن به رنگ همان سنگ نوشته بود:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه علی ولیّ اللّه لمّا قتل الحسین بن علیّ بن ابی طالب کتب بدمه علی ارض حصباء و سیعلم الّذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.

عالم جلیل، میر محمد حسین سبط علّامه مجلسی و امام جمعه در اصفهان نقل کرده اند: آن سنگ را به جهت سلطان مغفور، شاه سلیمان آوردند. سپس اهل صنایع از هر قسم را حاضر کرد و آن را بر همه عرضه داشت. پس از تأمّل و تدبّر همه تصدیق کردند که از صنعت بشر بیرون است و جز قادر بی چون، کسی چنین قدرتی ندارد که چنین نقشی در این سنگ ظاهر نماید.

سلطان آن سنگ را به انواع زیب و زیور از حلّی آراست و حرز بازوی خود قرار داد. مقام مقتضی اقصای این گونه مطالب نیست و الّا از آن رقم بسیار و در کتب اخبار و تواریخ متفرّق است خصوصا آن چه متعلّق به خون مبارک سیّد الشهدا علیه السّلام است که در درخت، سنگ و غیره، اثر آن ظاهر شده است.

مؤلّف گوید: این حقیر با قصور باع و قصر ذراع خود در تتبّع، مواردی از این

ص: 781


1- زهر الربیع، ج 1، ص 15.

خطوط قدرتیّه را ذیل آیه چهارم از عنوان اوّل از باب اوّل کتابنا الموسم به خزینه الجواهر ذکر نموده ام که در غیر آن کتاب، به این نحو اقصای آن موارد دیده نشده و ذکر تمامی آن ها در این مقام خارج از عنوان کلام است ولی تعمیما للعائده و تتمیما لما ذکره الشیخنا العلّامه النّوری من الفائده، به ذکر سه مورد از آن ها اکتفا می نماییم.

مورد اوّل [شیخ ابو الفتح محمد بن علی الکراجکی در کتاب مستطاب کنز الفوائد به اسناد خود از زهری روایت می نماید]

عالم ثقه نقه، شیخ ابو الفتح محمد بن علی الکراجکی در کتاب مستطاب کنز الفوائد(1)ه اسناد خود از زهری روایت می نماید که گفت: هشام بن عبد الملک مرا از حجاز به شام احضار کرد. چون رو به شام می رفتم، به زمین بلقاء رسیدم که آخر خاک حجاز و اوّل خاک شام است. کوه سیاهی به نظرم آمد که بر آن کلماتی نوشته شده بود، من آن ها را نفهمیدم، زیرا به لسان عبری نوشته شده بود.

تعجّب نمودم، از آن کوه گذشته، وارد قصبه عمّان شدم و از کسی سؤال کردم که بتواند آن چه را بر نبور و جبال و احجار منقور است؛ قرائت نماید.

مرا به پیری سالخورده راهنمایی کردند. پس من آن چه را که در آن کوه سیاه دیده بودم، برای او حکایت نمودم و از او خواهش کردم همراه من آمده، آن حروف را بخواند، او را بر راحله خود سوار نموده، نزد آن کوه رفتیم، با خود مداد و کاغذ برداشتم تا آن چه را او از آن حروف ترجمه و تفسیر نماید، بنویسم.

شیخ چون آن حروف را قرائت کرد، گفت: عجب چیزی به خطّ عبری نوشته شده.

وقتی آن ها را به لسان عرب ترجمه نمود، مضمون آن ها این بود: بسمک اللّهمّ جاء الحق من ربّک بلسان عربیّ مبین، لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه علی ولیّ اللّه صلّی اللّه علیهما.

مؤلّف گوید: در نسخه خطی که حقیر قدیم الأیّام، این کیفیّت را از آن نقل نمودم و آثار صحّت از آن ظاهر بود، کلمات منقوش همین بود که نقل شد ولی در نسخه

ص: 782


1- کنز الفوائد، ص 154- 153.

مطبوعه در تبریز و کتب، موسی بن عمران بیده را هم جزء منقوشات و متمّم آن کلمات قرار داده، بنابراین از ما نحن فیه، خارج است، کما لا یخفی.

مورد دوّم [علّامه مجلسی رحمه اللّه در جلد ششم بحار الانوار از زید بن علی از آبای گرام خود روایت نموده ]
اشاره

علّامه مجلسی رحمه اللّه در جلد ششم بحار الانوار(1)ز زید بن علی از آبای گرام خود روایت نموده: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله، خاتمی را به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام داد که بر آن محمد بن عبد اللّه نقش کند، حضرت آن را به نقّاش داده، فرمود: بر آن محمد بن عبد اللّه نقش نما! نقّاش خطا نموده، بر آن محمد رسول اللّه را نقش کرد.

چون آن را خدمت حضرت امیر علیه السّلام آورد، آن جناب دید بر آن محمد رسول اللّه نقش نموده، حضرت فرمودند: من گفتم: محمد بن عبد اللّه بر آن نقش کن، تو چرا مخالفت نمودی؟

عرض کرد: اشتباه نمودم. سپس خاتم را نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله آورده و کیفیّت را عرض نمود.

حضرت، خاتم را در دست مبارک نموده، فرمود: یا علی أنا محمّد بن عبد اللّه و أنا محمّد رسول اللّه. چون روز دیگر شد، حضرت دید خطّ دیگری، زیر آن خطّ نوشته شده که علیّ ولیّ اللّه. حضرت رسول صلی اللّه علیه و اله از این واقعه تعجّب نمود، جبرییل امین نازل شده، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله واقعه را برایش نقل کرد.

عرض کرد: یا رسول اللّه! خدا می فرماید آن چه را می خواستی، نوشتی؛ ما هم آن چه را خواستیم، نوشتیم و حسن بن حسین الشیعی السبزواری در کتاب محبوب مرغوب، الموسوم به مصابیح القلوب نقل نموده که آورده اند: حضرت رسول انگشتری خود را به سلمان داد تا لا اله الا اللّه را بر آن نقش کند. سلمان فرمود تا حکّاک، محمد رسول اللّه را به آن ضمیمه کند.

چون آن را نزد حضرت رسول آورد، خواجه عالم، سه خط دید. پرسید ای سلمان!

ص: 783


1- بحار الانوار، ج 40، ص 38- 37.

این سه خط چیست؟

سلمان گفت: یا رسول اللّه! تو فرمودی بر آن لا اله الا اللّه نقش کنند، من خواستم محمد رسول اللّه را بر آن، نقش و منضمّ نمایم.

حضرت فرمود: خط سوّم چیست؟

جبرییل نازل شده، عرض کرد: یا رسول اللّه، لا اله الا اللّه خواست تو و محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله خواست سلمان بود و خواست ما آن بود که علی ولی اللّه به آن ضمیمه شود، چون بدون ولایت علی و اولاد او هیچ طاعتی به درجه قبول نرسد.

روایة شاهدة لردّ الأعمال بلا ولایة

ایضا در کتاب مذکور از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله روایت نموده: مردی را شهید کردند، فرشتگان که بر وی موکّل بودند، گفتند: این مرد عجب شهیدی بوده که در آسمان را برای او نگشودند و فرشتگان از روحش استقبال نکردند.

حق تعالی به آن فرشتگان وحی فرستاد: نگاه کنید! چون نگاه کردند، روی هوا را پر از طاعت و مملو از خیرات وی دیدند.

آن فرشتگان که بر طاعت وی موکل بودند، گفتند: خداوندا! چرا برای اعمال این بنده در آسمان را نگشودند؟

پادشاه عالم فرمود: در آسمان را بگشایید و به آن فرشتگان فرمود: اگر می توانید این عمل ها را بردارید! هرچه خواستند بردارند، نتوانستند.

پادشاه عالم گوید: طاعت و عبادت این بنده مرکبی دارد که تا آن مرکب نباشد، به محلّ قبول نرسد و آن تولّای علی علیه السّلام و فرزندان او و تبرّا از دشمنان ایشان است. پس فرشتگان نگاه کنند، ببینند که او آن مرکب را ندارد.

گویند: خداوندا! او آن مرکب را ندارد؟

پادشاه عالم گوید: این عمل ها را بگذارید و به مقام خود باز شوید! ایشان بروند، پادشاه عالم زبانیّه بفرماید آن عمل ها را به دوزخ برند و در دوزخ اندازند، آن بنده را

ص: 784

هم به دوزخ اندازند تا بدانی هیچ طاعت و عبادتی بی ولایت علی علیه السّلام و فرزندان او مقبول نباشد.

مورد سوّم [مقدّس اردبیلی در کتاب حدیقة الشیعه از کتاب خرایج راوندی و او به اسناد خود از محمد بن سنان روایت نموده ]

مقدّس اردبیلی در کتاب حدیقة الشیعه (1)ز کتاب خرایج راوندی (2) او به اسناد خود از محمد بن سنان روایت نموده، گفت: من خدمت امام جعفر صادق علیه السّلام مشرّف شدم.

چون نشستم، خبر آوردند شخصی از مردم چین بر در است و اذن دخول می طلبد.

حضرت فرمود: او را اذن بدهید تا داخل شود. داخل شد و سلام کرد، حضرت از او سؤال کرد: مگر تو و مردم شهرت، ما را می شناسید؟

عرض کرد: بلی! ای سیّد و مولای من!

حضرت فرمود: ما را به چه چیز شناخته اید و از کجا به حال ما علم پیدا کرده اید؟

آن مرد گفت: ای فرزند رسول خدا! در شهر ما درختی است که در تمام سال روزی دوبار از آن درخت گل به هم می رسد و شکوفه می کند، بر گلی که اوّل روز می کند، نوشته می باشد:

لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه

و بر گلی که آخر روز پیدا می شود، منقوش است: علیّ ولیّ اللّه و خلیفة رسول اللّه.

علم ما از آن درخت و گل او، به حال رسول خدا، وصیّ او و فرزندانش به هم رسیده. آن جا دوستان و شیعیان شما بسیاراند و آرزوی زیارت جناب شما مرا به این جا آورده است.

ص: 785


1- حدیقه الشیعه، ج 2، ص 57.
2- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 569.

[توسل مادر اسماعیل خان نوایی ] 11 یاقوتة

مادر اسماعیل خان نوایی به آن بزرگوار متوسّل می شود و از این توسّل اثر می بیند.

عالم جلیل و معاصر نبیل عراقی در دار السلام فرموده: روز هفدهم ماه صفر سال هزار و سی صد که مقارن اشتغال مؤلّف به تألیف این کتاب است، حقیر در طهران در منزل اسماعیل خان نوایی بودم.

اتّفاقا سخن به ذکر این نوع اشخاص کشید، او مذکور داشت مرا مادری بود که در کمالات و حالات از اکثر زنان این زمان، ممتاز و در صرف اوقات خود، در طاعات و عبادات بدنی از ارتکاب معاصی و ملاهی، بی نیاز و در عداد صالحات عصر خود، کم نظیر و انباز بود و جدّه من، والده او زنی صالحه و با استطاعت مالی بود، چون به موجب تکلیف، عازم حجّ بیت اللّه شده بود، والده را هم با آن که در اوایل ایّام تکلیف او؛ یعنی ده ساله بود، از مال خود مستطیع کرده، به ملاحظه عدم تحمّل صدمه مفارقت و آن که شاید بعد از آن والده مستطیع شود و اسباب مسافرت و حجّ برایش فراهم نیاید، او را با خود برده، با سلامتی مراجعت کرده بودند.

والده حکایت کرد: پس از ورود به میقات و احرام برای عمره تمتّع و دخول مکّه معظّمه، وقت طواف تنگ شد، به طوری که اگر تأخیر می افتاد وقوف عرفه اختیاری، فوت و به اضطراری بدل می شد، لذا حجّاج در اتمام طواف و سعی میان صفا و مروه مضطرب شدند و می گفتند: کثرت ایشان در آن سال زیادتر از سنوات دیگر است.

لذا والده، من و جمعی از زنان همسفر، معلّمی برای اعمال اختیار کرده با استعجال تمام به اراده طواف و سعی بیرون رفتیم، با حالتی که گویا از غایت اضطراب، قیامت بر پا شده بود؛ چنان که خداوند در بعض احوال آن روز فرموده: تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ (1)ادر از بچه خود ذهول می نمود و والده و دیگر همراهان به خود مشغول بودند، گویا بالمرّه از من غفلت نمودند.

ص: 786


1- سوره حج، آیه 2.

در اثنای راه، ملتفت شدم با والده و یاران همراه نیستم. هرقدر دویدم و صیحه زدم، کسی از ایشان را نیافتم و ندیدم و مردم هم چون به کار خود بودند، به هیچ وجه اعتنایی به من ننمودند، ازدحام خلق هم مانع از حرکت و فحص شد و اشتراک خلق در لباس احرام، و عدم اختلاف آن، مانع از شناختن یاران بود؛ با آن که راه را نمی دانستم و کیفیّت عمل را هم بدون معلّم نیاموخته بودم و به تصوّر آن که ترک طواف در آن وقت، باعث فوت حجّ در آن سال می شود و با آن زحمت یک ساله و طیّ مسافت و مسافرت، باید تا سال دیگر بمانم یا برگردم و دوباره مراجعت نمایم؛ نزدیک بود عقل از سرم برود یا نفس در گلویم حبس شود و بمیرم.

بالاخره چون از تأثیر صیحه و گریه مأیوس شدم، خود را از معبر خلق به کناری رساندم که لااقل از صدمه عبور محفوظ بمانم، مأیوس در موضعی آرمیدم، به انوار مقدّسه و ارواح معصومین متوسّل شدم و می گفتم: یا صاحب الزمان ادرکنی! و سر بر زانوی حسرت نهادم.

ناگاه بعد از توسّل به امام عصر و سر بر زانو گذاشتن، آوازی شنیدم که کسی مرا به نام می خواند.

چون سر برداشتم، جوانی نورانی را با لباس احرام نزد خود دیدم.

فرمود: برخیز بیا و طواف کن!

گفتم: همانا از جانب والده ام آمده ای.

گفت: نه!

گفتم: چگونه بیایم من که اعمال طواف را نمی دانم و چه کسی به تنهایی و بدون والده و یاران، مرا از ازدحام حفظ می نماید؟

گفت: هر جا که می روم، با من بیا و هر عملی که می کنم، بکن! مترس و دل قوی دار! از مشاهده این حال و استماع این مقال، همّم زایل گشت و اندوهم رفت و دل و اعضایم، قوّت گرفت، برخاسته با آن جوان دوان و روان گردیدم، حالت غریبی از او مشاهده کردم، گویا به هر طرف که رو می آورد، خلق بی خود مقهور او بودند. کوچه

ص: 787

می دادند و به کنار می رفتند، طوری که من با آن جمعیّت صدمه مزاحمت ندیدم، تا آن که داخل مسجد الحرام شده، در موقف طواف رسید؛ متوجّه من شده، فرمود: نیّت طواف کن! سپس روانه شد، مردم قهرا کوچه می کردند تا به حجر الاسود رسید، حجر را بوسید و به من اشاره فرمود؛ بوسیدم.

روانه شد تا آن که به مقام اوّل رسیده، توقّف و به تجدید نیّت اشاره کرد و بار دیگر حجر الاسود را تقبیل نمود و هم چنین، تا آن که هفت شوط طواف را تمام کرد و در هر شوط و دوره ای، حجر را تقبیل کرد و مرا هم به آن امر فرمود و این سعادت برای همه کس خصوصا بدون مزاحمت میسّر نمی شود.

سپس برای نماز طواف به مقام رفت و من هم با او رفتم، پس از نماز فرمود: دیگر عمل طواف، تمام گردید، من در مقام تشکّر نعمت و مرحمت او برآمدم، چند تومان طلا با خود داشتم، بیرون آورده، با اعتذار تمام نزد او گذاشتم، اشاره فرمود: بردار! از قلّت آن عذر خواستم.

فرمود: نه برای دنیا این کار را نکردم. سپس به سمتی اشاره نمود و گفت: مادر و یاران تو آن جایند، برو و به آن ها ملحق شو! چون متوجّه آن سمت گشتم و بار دیگر به جانب او نظر کردم، او را ندیدم.

زود خود را به سمت یاران دوانیدم. ایشان را که دیدم ایستاده و در امر من نگرانند.

مادر چون مرا دید، مسرور گردید و از حالم پرسید. واقعه را بیان کردم، تعجّب کردند، خصوصا در آن که در هر دوره، حجر را تقبیل نمودم و صدمه مزاحمت ندیدم و نام خود را از آن شخص شنیدم.

پس، از شخص معلّم که با ایشان بود، پرسیدند، این شخص را در جمله معلّم ها می شناسی؟ گفت: این شخص که او گوید، از جمله این معلّم ها و آدم ها نیست، بلکه او کسی است که پس از یأس، دست امید به دامن او زده شده. همگی تحسین کردند و خود، بعد از التفات به مشخصات واقع، جازم و قاطع گردیدم که او امام زمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- بوده است و الحمد للّه علی نعمائه.

ص: 788

[توسل سید طالقانی ] 12 یاقوتة

سیّدی طالقانی به آن حضرت و آبای گرامی اش متوسّل می شود و از این توسّل اثر می بیند.

استادنا المحدّث النوری- اعلی اللّه مقامه الشریف- در کلمه طیّبه چنین آورده:

سیّدی فقیر از اهل طالقان قزوین، به جهت اصلاح حال و تحصیل معاش در زمان آبادی رشت و فراوانی زر و سیم و ترقّی ابریشم به رشت سفر کرد و چندی در آن جا ماند.

خداوند اعانت فرمود، قریب دویست اشرفی برای او جمع شد؛ به همراه خود برداشت و از راه کنار دریا عزم یشلاق نور و رسیدن خدمت علّامه عصر و وحید الدّهر، والده ماجده مؤلّف- اعلی اللّه تعالی مقامه- را که در آن زمان صیت فضل، تقوا، کرم و زهدش، اصقاع را پر کرده بود.

در بین راه، سواری از راهزنان معروف طایفه خبیثه که به ایشان عبد الملکی می گویند و غالب ایشان از غلات، دزد، بی باک و خونریزاند، به سیّد برمی خورد که تنها می رود، اظهار مهربانی کرد و از حالش پرسید، صادقانه شرح کرد. دزد، مسرور شد که بی تعب لقمه چربی به چنگ افتاد؛ از مقصد پرسید.

گفت: نور، خدمت علّامه نوری.

گفت: من نیز اراده آن جا دارم. سیّد خوشحال شد. نزدیک ظهر به بعضی از چادرنشینان کنار دریا که به جهت گرفتن ماهی در آن جا ساکن بودند، رسیدند و بر آن ها وارد شدند.

آن ها چون سیّد را با او دیدند، فهمیدند بیچاره ندانسته خود را به هلاکت انداخته، چون به حال آن خبیث معرفت داشتند، لکن جرأت اظهار نداشتند. بعد از صرف غذا، آن مرد به جهت قضای حاجت بیرون رفت. آن جماعت به سیّد گفتند: تو این شخص را می شناسی؟

گفت: در راه با من رفیق شد.

ص: 789

گفتند: این از دزدهای خونریز معروف است و ناچار تو را خواهد کشت. سیّد به گریه و لابه افتاد که مرا نجات دهید.

گفتند: ما توانایی نداریم و خود به جهت سلامتی از او هر سال در این جا مبلغی به او می دهیم، لکن این قدر می توانیم که چون او بیاید، تو به بهانه کاری بیرون روی و ما چند ساعتی او را مشغول کنیم و تا تو بتوانی از راه غیر متعارف بروی، شاید خود را به جایی برسانی یا او تو را پیدا نکند.

پس چنین کردند و گفتند: قریب به دریا جنگل است که راه در آن به آبادی، باریک، مشتبه و منحصر در یکی است که غیر اهالی آن جا کسی نمی شناسد و اگر کسی فی الجمله از آن منحرف شد، نجات از آن و از درندگان آن جا مشکل است.

سیّد خود را به جنگل رسانده، با شتاب تمام، تا غروب از غیر جادّه می رفت، آن گاه درخت عظیمی را به نظر آورد که در آن جنگل بود و چند نفر می توانستند خود را میان شاخه های آن پنهان کنند، از ترس جانوران بالا رفت و میان شاخه جا گرفت.

چون قدری گذشت، آن مرد از حال سیّد پرسید، عذری از کار یا خواب برای او کردند. اندکی صبر کرد، باز پرسید: آن ها نیز عذر آوردند. بدگمان شد، بیرون آمد، سیّد را ندید، دانست او را از دستش رها کردند. آن ها را دشنام داد، تهدید کرد، سوار شد و از پی سیّد رو به جنگل کرد و رفت.

اتّفاقا سیرش در خطّی افتاد که سیّد رفته بود. او نیز هنگام نزدیک شدن به تاریکی همان درخت را به نظر آورد و به آن جا رو کرد، پیوسته به سیّد دشنام می داد و خطاب می کرد اگر به تو رسیدم، چنین و چنان خواهم کرد.

سیّد او را از دور دید و صدای تهدید و وعید و دشنام او را شنید، از خود مأیوس شد و از ترس، جرأت نفس کشیدن نداشت. آهسته گریه می کرد و به اجداد طاهرین خود علیهم السّلام متوسّل شد.

آن خبیث پایین آمد، اسب را به کناری بست، زینش را گرفت پهلوی خود گذاشت و شمشیر و تفنگ خود را نیز در آن جا گذاشت، غذایی که همراه داشت، خورد و زیر آن

ص: 790

درخت خوابید و سیّد بیدار و مشغول تضرّع و زاری بود. چون پاسی از شب گذشت، شغالی صدا کرد و شغال های بسیاری جمع شدند، امّا همه ساکت و ساکن. یکی از آن ها چون دزدان آهسته آهسته آمد و اسلحه او را برد، پوست آن را خوردند و خودش را زیر خاک پنهان کردند، دیگری آمد، چیز دیگر را برد و او هم همان کار را کرد و لجام و زین آن را چنین کردند. وقتی از آن ها فارغ شدند، تمام آن ها به هیأت اجتماع، آهسته و آرام نزدیک آن خبیث آمدند و یک دفعه بر او ریختند؛ به نحوی که او مجال حرکت پیدا نکرد و در اندک زمانی، استخوانی خالی از پوست و گوشت از او باقی گذاشتند و رفتند، سیّد همه را می دید و شکر الهی به جا می آورد.

صبح که شد، از درخت پایین آمد، اسلحه را از زیر خاک برداشت و بر اسب سوار شد و به قریه سعادت آباد- که محلّ استقرار والد- اعلی اللّه مقامه- بود آمد و از آن جا تا شهر آمل دو فرسخ است و قصّه خود را نقل کرد و ایمان مؤمنین را افزود.

این حاصل حکایت است و چون زمان تحمّل آن طول کشیده، دور نیست که در بیان، زیاد و کمی شده که در عهده من نیست و اللّه العالم بجمیع الأمور.

این ناچیز گوید: اگرچه در این قضیّه تصریح نیست به این که این سیّد طالقانی به حضرت بقیة اللّه- عجّل اللّه فرجه الشریف- متوسّل شده، امّا دو قرینه که یکی داخلی و دیگری خارجی است، بر توسّل آن سیّد به آن بزرگوار دلالت دارند.

امّا قرینه داخلی، آن است که تصریح شده آن سیّد به اجداد طاهرین خود به صیغه جمع متوسّل گردیده و بدیهی است که یکی از آن آقایان متوسّل الیهم، آن بزرگوار است و امّا قرینه خارجی آن است که ارتکازی ذهن شیعه است که در زمان غیبت نوعا در مقام توسّل، به حجّت وقت و امام زمان خود متوسّل می گردند و او جز آن بزرگوار غایب از انظار نیست، فتنبّه و لا تغفل.

ص: 791

[توسل عباسعلی اصفهانی ] 13 یاقوتة

جناب حاج ملّا عبّاسعلی اصفهانی به آن حضرت متوسّل می شود و اثر می بیند.

جناب حجّة الاسلام، آقای حاج شیخ مهدی اصفهانی سابق الذکر به خطّ شریف خود مرقوم داشته که ثقه فاضل صدوق، عابد زاهد حاج ملّا عبّاسعلی جورتانی رحمه اللّه- جورتان از دهات اصفهان است- حکایت نمود: در مسافرت به مکّه معظّمه- زاده ها اللّه شرفا- بودم، شتران قطار بود و شتری که سوار بودم، آخر قطار بود، ناگاه از تشنگی و ضعف خوابید و بند قطار گسیخته شد.

مقداری از قافله عقب ماندم، ناگاه حربه ای بر سر و بر پیشانیم خورد، به زمین افتادم و احساس کردم بر پشت من برآمدند که سرم را از تن جدا کنند و چون زبان نداشتم در دل به حضرت بقیّة اللّه- ارواح العالمین فداه- متوسّل گشتم و گفتم: یا حجّة اللّه ادرکنی! دیدم بیابان، روشن، پشتم سبک و آن ظالم رفع شد. بی هوش شدم و همان جا افتاده بودم، فردا قبل از ظهر به سراغم آمدند و مرا بردند و چون زخم منکر برداشتم؛ دکتر گفت: هلاک می شود. وقتی به مدینه طیّبه رسیدم، با کمال ضعف تا در حرم رفتم و به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله ملتجی گشتم؛ ملتئم شد؛ با آن که نیاز به دوختن داشت.

[توسل مرد اصفهانی ] 14 یاقوتة

ایضا مردی اصفهانی به آن حضرت متوسّل می شود و اثر می بیند.

ایضا عالم جلیل و معاصر نبیل مرقوم داشته: مردی صالح و ثقه از اهل دهاقان از اتباع اصفهان شفاها گفت: نوبتی به امام زاده قیس رفته بودم و خیال رفتن به همکین داشتم. هوا سرد بود، تاریکی شب مرا گرفت و راه گم شد. گفتم؛ در این شب از سرما تلف می شوم یا گرگ مرا می درد، بیچاره شدم و به امام زمان- صلوات اللّه علیه- متوسّل گشتم و ضراعت نمودم، ناگاه هوا روشن شد، مثل این که کسی دستم را گرفت،

ص: 792

طولی نکشید که سه فرسخ طی شد، خود را در مقبره همکین دیدم و باز هوا تاریک شد، انتهی.

[توسل سید رضا اصفهانی ] 15 یاقوتة

جناب آقای آقا سیّد رضا که از موثّقین علمای اصفهان بوده به آن بزرگوار متوسّل می شود و اثر می بیند.

ایضا معاصر جلیل به خطّ شریف خود از کتاب سیّد مذکور نقل نموده؛ فرموده:

وقتی به واسطه قروض و معطّلی، به اموات متوسّل شدم و تقریبا برای دویست نفر به اسم، طلب مغفرت نمودم، بعد به امام عصر- صلوات اللّه علیه- متوسّل شدم و از فقرات دعای ندبه؛ مثل هل إلیک یابن احمد سبیل فتلقی می خواندم، دیدم اطاق به نور مخصوصی زیادتر از روشنی آفتاب روشن شد و همان روز فرج کاملی رسید.

[توسل شیخ علی یزدی حایری ] 16 یاقوتة

جناب مستطاب، حجّة الاسلام مرحوم آقای حاج شیخ علی یزدی حایری معاصر- طاب ثراه- به حضرت ولی عصر متوسّل می شود و اثر می بیند.

بنابر آن چه در کتاب الزام الناصب (1)ست که در حالات امام غایب تألیف نموده، چون در آن جا فرموده: از جمله کسانی که در غیبت کبرا به شرف لقای آن بزرگوار نایل گردیده، مؤلّف ضعیف است و کیفیّت آن، چنین می باشد: در سال معروف به غریقیّه که قریب پانصد نفر زایر که برای نایل شدن به زیارت مبعث از کربلا به نجف می رفتند، در شطّ کوفه غرق شدند، من هم با عیال و حمل اثقال با عمّ مفضال خود که نامش حاج عبد الحسین و آن که مبرّء از کلّ شین بود، از کربلای معلّا بیرون آمده، تا نزدیک سدی

ص: 793


1- الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ج 2، ص 81- 80.

که مرحوم حاج عبد الحسین شیخ العراقین به بنای آن امر نموده، رفتیم.

ناگاه هوا منقلب شده، بادهای سخت، وزیدن گرفت و عجم های هولناک حادث شد. پس ابرهای سیاه، قطعه قطعه در هوا پیدا شده، همدیگر را گرفته، متراکم و متراکب شدند، رفته رفته نم نم بارش، باریدن گرفت، تا آن که باران شدّت نمود و به تگرگ تبدیل گشت، هر دانه تگرگی که از آسمان می آمد، به اندازه نارنج کوچک و یا گردوی بزرگ بود.

امر بر ما شدید و فضای دنیا بر ما تنگ شد، بلا بر ما نازل گردید و به موت و فنا یقین نمودیم. بسیاری از مواشی و چهارپایان از آن تگرگ سخط نشان، دستخوش هلاک گردیدند، مردم از خواصّ و عوام مضطرب شدند، بعضی، از تگرگ هایی که بر صدغ آن ها وارد شده بود، هلاک شدند، برخی منتظر هلاکت بودند، بعضی مثل مجنونان و دیوانگان از این طرف به آن طرف می دویدند و عدّه ای خود را میان ثلج و وحل می انداختند، به امید آن که از مهلکه جان به در ببرند، سرما به درجه ای شدّت نمود که دست و پای همگی از سرما مثل چوب خشک شد و چهارپایان از رفتن باز ماندند.

من به عمّم، حاجی مزبور اشاره نمودم و گفتم: کاری کن که به مرکز سلیمانیّه برسیم. آن جا که ساج ها و طرّاده ها می ایستند و صاحبان آن ها را خبر کن، شاید آمده، ما را تا آن جا حمل نمایند، ما در آن ها نشسته، بلکه از هلاکت ایمن گردیم. عمویم به هر کیفیّتی که بود، خود را به مرکز سلیمانیّه رساند، در آن جا نه طرّاده و ساجه و نه طرّاده بانی دیده، خائبا و خاسرا آن جا مانده و قادر بر مراجعت نبود که خود را به ما برساند و از کیفیّت خبر دهد.

بال های مرگ بر سر ما پهن شده، موت، چنگال خود را به ما بند نمود، در این اثنا به حضرت امام منتظر و حجّت حیّ ثانی عشر علیه السّلام متوسّل شدم.

ناگاه دیدم ساجه ای میان آب ظاهر شد که ما در کنار آن ایستاده بودیم و سیّدی میان آن ساجه بود، گمان کردیم از اهالی کربلاست، به صدای بلند به فارسی ندا کرد:

ص: 794

این حاج، شیخ خودمان است، با ما تعارف و تکریم نموده، امر فرمود من و عیالات، وارد ساجه بشویم، امر آن سیّد جلیل را امتثال نموده، به هر نحوی بود، خود را با احمال، اثقال، عیال و اطفال وارد ساجه نمودیم.

سپس ساجه را رانده، ما را به قریه و جماعت متوطّن در سلیمانیّه رساند و بر زوّار گذشت، آن چه گذشت؛ یعنی حدود پانصد نفر از ایشان ره سپار طریق آخرت گردیدند، من خود بر این توسّل و استغاثه، ملتفت و متنبّه نشدم، مگر بعد از مدّت مدیدی که از این قضیّه گذشته بود، پس دانستم آن سیّد، همان بزرگوار غایب از انظار بوده، رزقنا اللّه رؤیته الکاملة فی الرّجعة.

[توسل میرزا ابراهیم شیرازی ] 17 یاقوتة

جناب مستطاب، حجّة الاسلام مرحوم آقا میرزا ابراهیم شیرازی معاصر- طاب ثراه- به آن حضرت متوسّل می شود و اثر می بیند.

چنان که استادنا المحدّث النوری- زاد اللّه فی انوار تربته- در کتاب دار السلام فرموده: عالم فاضل، مجمع فضایل، مقدّم بر اقران و اماثل، آقای آقا میرزا ابراهیم شیرازی حایری- اصلح اللّه امامه و انجح مرامه- مرا حدیث کرد و فرمود: اوقاتی که در بلد شیراز بودم، مرا حاجت های چندی روی داد که بسیار مهم بودند و به واسطه انجام آن ها فکرم در حیرت و سینه ام تنگ شده بود، یکی از آن ها توفیق زیارت کربلای معلّا و حضرت سیّد الشهدا بود و در انجام آن ها چاره ای جز توسّل به ساحت بحار کرم امام حاضر که سلام خداوندی بر او باد که مستولی بر سرایر است ندیدم.

پس حاجات خود را در عریضه حاجاتی که مرویه از سادات ولات و ائمّه هدات است، درج نموده، نزدیک غروب از بلد شیراز بیرون آمدم، درحالی که مختفی و تنها بودم و نزدیک استخری آمدم که آب زیادی در آن بود، از نوّاب اربعه معروفه، جناب حسین بن روح را صدا زده و آن چه را در روایات از ندا و سلام کردن وارد شده، عرض

ص: 795

کردم و رقعه را به او تسلیم نمودم و او را در رساندن رقعه به امام واسطه قرار دادم.

سپس عریضه را در آب استخر انداخته، هنگام غروب از دروازه دیگر وارد بلد شدم و غیر از خدای تعالی احدی بر این کار وقوف پیدا نکرد و احدی را بر این فعل اطّلاع ندادم.

صبح که شد رفتم محضر استادی که نزد او درس می خواندم، درحالی که تمام همدرس ها هم حاضر بودند، ناگاه دیدم سیّد جلیلی که به لباس خدّام حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام بود، در مجلس وارد شده، نزدیک شیخ استاد نشست، من و اهل مجلس تا آن وقت او را ندیده و نشناخته بودیم و بعد از آن مجلس هم، او را در شیراز ندیدیم.

آن سیّد به جانب من متوجّه شده، مرا به اسم یاد نموده، فرمود: یا میرزا ابراهیم، بدان: رقعه تو خدمت حضرت صاحب الزمان واصل شده و به آن بزرگوار تسلیم شد.

من از این قول ایشان مبهوت شدم ولی دیگران بر معنی کلام سیّد واقف نشدند، پس کشف این معنی را سؤال نمودند.

فرمود: من شب گذشته در خواب دیدم جماعت بسیاری در اطراف جناب سلمان محمدی جمع شده اند و رقعه های بسیاری نزد آن جناب هست و جنابش مشغول نظر نمودن به آن هاست. چون او مرا دید، به من فرمود: نزد آمیرزا ابراهیم برو و علاوه بر اسمم سایر مشخصات مرا بیان نموده و فرموده بود به او بگو: این رقعه او که در دست من است- و دست خود را بلند نمود- به حضرت حجّة- عجّل اللّه فرجه الشریف- واصل شد.

دیدم آن رقعه را مهر کرد و من در عالم رؤیا چنین دانستم که آن سرور رقعه هر کس را قبول می نماید، آن را مهر می کند و حاجت کسی را که قبول نمی نماید، اصل رقعه اش را ردّ می کند.

سپس حاضرین از صادق بودن خواب آن سیّد از من پرسیدند. قضیّه را برایشان بیان کرده، قسم یاد نمودم که احدی بر این کار مطّلع نبود.

ص: 796

حاضرین مرا به قضای حوایجم بشارت دادند و چنان شد، طولی نکشید که به زیارت کربلا موفّق شدم؛ چنان که الآن این جا هستم و سایر حوایجم هم بحمد اللّه برآورده شد، انتهی.

[توسل مشهدی علی اکبر تهرانی ] 18 یاقوتة

مشهدی علی اکبر طهرانی در مسجد جمکران قم به آن بزرگوار غایب از انظار متوسّل می شود و اثر می بیند.

در انوار المشعشعین (1)ه در تاریخ قم و از تألیفات جناب آقا شیخ محمد علی، یکی از علمای معاصرین، از آقا سیّد عبد الرحیم که خادم آن مسجد است، حکایت نموده، گفت: در سال وبایی، سنه هزار و سی صد و بیست و دو، بعد از گذشتن وبا، روزی به مسجد جمکران رفتم، دیدم مرد غریبی آن جا نشسته، احوال او را پرسیدم.

گفت: ساکن دار الخلافه طهرانم و اسمم، مشهدی علی اکبر می باشد، من در طهران از قبیل دخانیات کاسبی می کردم و خرید و فروش داشتم. آخر الامر به جهت آن که به مردم نسیه داده بودم مایه من تمام گشت؛ وبا که آمد، آن ها مردند و لذا دستم تهی گشت. به قم آمدم و اوصاف این مسجد را شنیدم، بنابراین آمدم این جا بمانم تا شاید حضرت حجّت نظری بفرماید و حاجاتم را برآورد.

سیّد عبد الرحیم نقل کرد: سه ماه این جا ماند و مشغول عبادت بود، ریاضت های بسیار از گرسنگی، عبادت نمودن و گریه کردن کشید، روزی به من گفت: قدری کارم اصلاح شده، لکن هنوز به انجام نرسیده، به کربلا می روم.

روزی که از شهر طرف مسجد جمکران می رفتم، در بین راه دیدم پیاده ای به کربلا می رود، شش ماه سفر او طول کشید، لکن بعد از شش ماه یک روزی از مسجد جمکران طرف شهر می رفتم؛ دیدم همان شخص از کربلا آمده؛ در همان موضعی که وقت

ص: 797


1- المشعشعین فی ذکر شرافة قم و القمیین، ج 1، ص 475- 473.

رفتنش او را دیده بودم. وقت آمدنش هم، در همان موضع، او را دیدم، باهم تعارف نمودیم، گفت: در کربلا معلومم شد که انجام مطلبم در مسجد جمکران داده می شود، لذا به مسجد می روم. به مسجد آمد.

ایضا در این دفعه دوّم هم، دو سه ماه ماند و مشغول ریاضت کشیدن و عبادت بود، تا آن که ششم یا پنجم ماه مبارک رمضان بود که از مسجد، طرف شهر آمد که به طهران برود، او را به خانه آوردم، شب را در منزل من ماند و گفت: حاجتم برآورده شد.

گفتم: به چه طریق برآورده شد؟

گفت: چون تو خادم مسجدی برایت نقل می کنم، حال آن که برای احدی نقل نکردم.

چنین نقل کرد:

با کسی از ده جمکران قرار کرده بودم، روزی یک گرده نان جو به من بدهد، پولش که جمع شود به او بدهم روزی رفتم، گفت: دیگر نمی دهم، من به کسی ابراز نکردم، چهار روز چیزی نداشتم بخورم، مگر آن که از علف کنار جوی می خوردم، تا آن که اسهال گرفتم، بی حال شدم و دیگر قوّت برخاستن نداشتم، مگر برای عبادت که قدری به حال می آمدم. نصف شب دیدم طرف کوه دو برادران روشن و نوری ساطع شد، به حدّی که تمام بیابان روشن گشت.

یک مرتبه کسی را پشت درب حجره دیدم؛ مثل این که در را حرکت بدهد و منزلم هم در یکی از حجرات بیرون مسجد بود، در حال ضعف برخاستم و در را باز کردم، سیّدی با جلالت قدر دیدم، سلام کردم، هیبت او مرا گرفت و نتوانستم سخنی بگویم؛ آمد، نزد من نشست و بنا به صحبت کردن نمود.

بعد از آن به من فرمود: جدّه ام، فاطمه علیها السّلام نزد پیغمبر شفیع شد که پیغمبر حاجت تو را برآورد، جدّم به من حواله نمودند؛ حضرت فرمودند: به وطنت برو که کارت خوب می شود و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده: برخیز برو! اهل و عیال تو منتظراند و بر آن ها سخت می گذرد.

ص: 798

پیش خود خیال کردم باید این بزرگوار، حضرت حجّت علیه السّلام باشد، عرض کردم: سیّد عبد الرحیم خادم این مسجد چشمش نابینا شده، شفایی به او بدهید.

فرمودند: صلاح او همان است که به این طریق باشد و به من فرمودند: بیا برویم در مسجد نماز کنیم.

با حضرت برخاستم از حجره بیرون آمدیم و نزدیک چاهی رسیدیم که نزدیک درب مسجد و پای آن عمارت است. دیدم شخصی از چاه بیرون آمد، حضرت با او تکلّماتی نمود که نفهمیدم.

بعد به صحن مسجد رفتیم. دیدم کسی از میان مسجد بیرون آمد و ظرف آبی در دستش بود. به آن حضرت داد، وضو گرفتند، به من هم فرمودند: از این آب وضو بگیر! و من هم از آن ظرف وضو گرفتم، داخل مسجد شدیم، به او عرض کردم: یابن رسول اللّه! چه وقت ظهور می کنید؟

حضرت از روی تشدّد فرمودند: تو را به این سؤال ها نمی رسد.

عرض کردم: می خواهم از یاوران شما باشم.

فرمودند: هستی، لکن تو را نمی رسد که از این گونه مطالب سؤال کنی، به یک مرتبه از نظرم غایب شدند و صدای آن حضرت را از میان چاهی که پای قدمگاه می باشد، در صفّه ای میان مسجد شنیدم که فرمودند: به وطن برو که اهل و عیالت منتظرت می باشند و اظهار داشت عیالم هم، علویّه می باشد، انتهی.

[توسل خادم مسجد جمکران ] 19 یاقوتة

جناب آقا سیّد عبد الرحیم، خادم مسجد جمکران به آن بزرگوار متوسّل می شود و اثر می بیند.

ایضا در کتاب مذکور(1)ز سیّد مزبور نقل کرده، گفت: شب جمعه بود، جمعیّت

ص: 799


1- انوار المشعشعین فی ذکر شرافة قم و القمیین، ج 1، ص 478.

زیادی به مسجد جمکران آمده بودند و من از درازگوش خود غافل شده بودم وقتی ملتفت شدم و سر وقت درازگوش خود آمدم، دیدم درازگوش باکره اش نیست و ارزش آن چهل تومان بود، مدّتی به دنبال آن بودم و اطراف شهر را می گشتم.

یکی گفت: حماری به این نشانی را از طرف کاشان می بردند. به آن صفحات فرستادم، دیدند از ما نیست. بعد از آن که دیگر مأیوس شدم، میان مسجد آمدم و عرض کردم: یا حجة اللّه!- مراد من حضرت حجّت بود- من خادم این مسجد می باشم، جزای خدمت من آن است که حمار مرا ببرند، من نابینا هستم و بر آن سوار می شدم و برای خدمت این مسجد آن را نگاه داشتم؛ حال جزای من همین است، البته باید تا جمعه دیگر طریقی بنمایی که خود حمار من به این مکان بیاید، سوار شوم و به منزل خود بروم، تا حمار من نیاید، از این مکان نخواهم رفت و مرا گریه گرفت، تا آن که روز جمعه شد و تا ظهر خبری نشد.

بعد از آن میان مسجد رفتم و باز عرض کردم: یا حجّة اللّه! روز جمعه شد و درازگوش من نیامد، طرف عصر دیدم کسی خبر داد حمار را دامادت سوار است، می آورد.

وقتی رسید، سؤال کردم از کجا پیدا کردی؟

گفت: در قبرستان بزرگ قم، شخصی ساوه ای آورده بود بفروشد تا نگاه کردم شناختم و حمار را از او گرفتم.

مرد ساوه ای گفت: یک مردی آن را به ساوه آورد و من خریدم، لکن تعجّب کردم که قیمت این حمار زیادتر می باشد، چرا به این ارزانی به من داده، من آوردم به قم بفروشم، بلکه مداخلی کرده باشم.

آخر الامر دزد را پیدا کرده، پولی که داده بود، گرفت و سیّد عبد الرحیم از برکت این مسجد و توسّلش به امام عصر- عج اللّه تعالی- به مراد خود رسید، انتهی.

ص: 800

[توسل یکی از سادات معمّر] 20 یاقوتة

اشاره

یکی از سادات معمّر از اهل علم نجف اشرف به حضرت بقیة اللّه- ارواحنا له الفداء- متوسّل می شود و اثر می بیند.

جناب مستطاب سلاله الاطیاب عمدة الفضلای شریعت مآب، آقای آقا سیّد مرتضی مرعشی تبریزی نجفی- دام شرفه- که اخوی جناب مستطاب شریعتمدار ثقة الاسلام، آقای شهاب الدین مرعشی- دامت برکاته- است که مجاور بلده مبارکه قم و در آن جا به آقا نجفی معروف است؛ در این ماه که ماه جمادی الاخر سال هزار و سی صد و شصت و یک و مطابق با وقت نوشتن این عبقریّه، به مرکّب چاپی برای طبع است، به مشهد مقدّس مشرّف شده و در حین ملاقات، قضیّه ای از حضرت مستطاب، حجّة الاسلام آقای حاج سیّد محمد خلخالی مجاور نجف اشرف- دامت برکاته- که از اوثق ائمّه جماعت آن مکان جنّت نشان و از اصدقای دیرینه این بی نام و نشان است؛ نقل فرمودند، احقر تمنّا نمودم آن را به خطّ شریف خود، مرقوم دارند، تا آن که در این موقع مناسب نگاشته اند، پس تمنّای این ناچیز به ذروه قبول افتاد و مرقومه ایشان حرفا به حرف مطابق این منقول است:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلوه علی نبیّه محمّد و علی ابن عمّه علی بن ابی طالب و علی الائمّه المعصومین حجج اللّه علی عباده و اللّعنته الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

بعد این قضیّه بنا به امتثال امر مبارک حضرت آیة اللّه فخر الشیعه و محیّی الشریعه، آقای نهاوندی- دام ظلّه العالی- تحریر می شود.

روزی از ایّام تحصیل احقر- عباد اللّه تراب اقدام اهل العلم- مرتضی الحسینی النجفی در ارض غرّی- زادها اللّه شرفا- در خدمت سیّد جلیل و عالم نبیل، زاهد متّقی، آقای آقا سیّد محمد خلخالی- دامت افاضاته- مشرّف بودم، نقل مجلس و شمع محفل

ص: 801

ما، ذکر مبارک حضرت بقیة اللّه فی الارض، یوسف گمگشته آل محمد، حجّت منتظر- صلوات اللّه علیه و علی آبائه الکرام- بود؛ پس ایشان قضیّه ای حیرت آور نقل کردند که ذکرش موجب صفای قلب و زیادی عقیده برادران دینی می شود ان شاء اللّه.

آن قضیّه این است که آقای خلخالی- معظّم له- فرمودند: سیّدی بود جلیل، صاحب ورع و تقوا و از معمّرین اهل علم نجف اشرف و حال انعزال و انزوایی داشت و بین من و ایشان رفاقت و ودادی بود. شبی آن سیّد جلیل را به منزل خود دعوت کردم تا با ایشان مؤانست کنم، ایشان هم تشریف آوردند و فردای آن شب را هم نگذاشتم بروند و تا غروب که یک شبانه روز شد، در منزل ما تشریف داشتند؛ فصل تابستان بود و هوا گرم که قهرا معطّش است و عطش بر ما غالب می شد. از مایعات مبرّده رافع عطش می آوردیم و می نوشیدیم و آن سیّد جلیل برخلاف ما هیچ اظهار عطش نمی کرد و هر چه مایعات مبرّده به ایشان عرضه می داشتیم، از روی تفنّن چیزی از آن ها به دهان می گرفت.

من عرضه داشتم؛ آقا! شما چرا در این یک شبانه روز اظهار عطش نمی نمایید؟

فرمودند: من تشنه نشدم.

من متحیّر ماندم، تا آن که ده دوازده روز بعد، با آن آقای محترم رفاقت کردم، به کوفه رفتیم و تا یک هفته باهم در منزلی بودیم و آن سیّد جلیل، هیچ تشنه نمی شد، روز آخر که خیال مراجعت به نجف اشرف داشتم، به ایشان اصرار زیادی کردم که من باید وجه عدم تشنگی شما را بدانم و اگر دوایی برای رفع عطش پیدا نموده، استعمال می نمایید، به من هم یاد بدهید که کمتر آب بخورم، در این باب زیاد اصرار کردم و ایشان از گفتن ابا می کردند.

بالاخره آن سیّد محترم فرمودند: بیا لب شطّ برویم و قدری قدم بزنیم، لب شطّ رفته، در حین قدم زدن، فرمودند: چهل شب چهارشنبه، چنان که سیره مستمره اغلبی از علما، صلحا، عبّاد و نسّاک است، به نیّت درک حضور سلطان عصر- عجّل اللّه فرجه- به مسجد شریف سهله می رفتم تا اربعین تمام شد، اثری ندیدم و مأیوس گشتم،

ص: 802

بعد از آن، با کمال یأس به صورت متفرّقه می رفتم. یک شب چهارشنبه مشرّف شدم، هنگام بیرون آمدن از مسجد، مقداری از شب گذشته، دیر شده بود و آبی که خادم مسجد برای زوّار تهیّه می نمود، تمام شده بود. بسیار تشنه بودم و شب تاریک بود، رو به مسجد کوفه گذاشتم، چون مرکبی هم پیدا نمی شد.

تاریکی شب و وحشت از دزد و راهزن از یک طرف، زحمت پیادگی و پیری از یک طرف و از شدّت تشنگی و عطش بی طاقت بودن از طرف دیگر، پس بین راه نشسته، به آن عین الحیات متوسّل شده، عرضه داشتم: یا حجّة بن الحسن ادرکنی! ناگاه دیدم عربی مقابل من ایستاده، سلام کرد و به زبان عربی مکسّر متداول نجف اشرف فرمود: من مسجد السهله نجی سیّدنا ترید تروح بالمسجد الکوفه.

با کمال بی حالی و ضعف عرض کردم: بلی!

فرمود: قم! دست مرا گرفته، از جای حرکت داد.

عرض کردم: أنا عطشان ما اقدر امشی.

فرمود: خذ هذه التّمرات! سه دانه خرما به من داد و فرمود: این ها را بخور!

من تعجّب نموده، با خود گفتم؛ با عطش چه مناسبت دارد، چرا که خوردن آن باعث زیادتی عطش می شود، نه رفع آن و موجب احتراق قلب است.

به اصرار فرمود: خذ اکل!

ترسیدم تمرّد کنم، با خود گفتم؛ هرچه امشب به سرم بیاید، خیر است.

یکی از آن خرماها را به دهان گذاشتم، دیدم بسیار معطّر است، چون فرو بردم، انبساط و انشراح قلبی به من روی داد که گفتنی نیست و فی الفور عطش و التهابم کم شد.

سپس دوّمی را خوردم، دیدم عطرش از اوّلی زیادتر و انشراح قلب و بردی و خنکی آن از اوّلی بیشتر شد، تا آن که سه دانه خرما را خوردم، دیدم عطشم بالکلیّه رفع شد و عجیب تر آن که آن خرماها هسته نداشتند، تا آن وقت و از آن وقت تاکنون، چنان خرمایی ندیده و نخورده بودم. با او به راه افتاده، چند قدمی که برداشتیم، به عربی مکسّر فرمود: هذا المسجد؛ متوجّه در مسجد شدم. دیدم مسجد شریف کوفه است،

ص: 803

ملتفت پهلویم شدم، دیدم آن مرد عرب نیست.

من از آن وقت تاکنون مثل شماها که تشنه می شوید، تشنه نشده ام و معلوم می شود آن عرب، خود آن سرور و یا یکی از ملازمین درگاه سلطنتی آن غایب از نظر بوده، کتبه العبد المذنب مرتضی الحسینی النجفی عفی عنه.

[عذر دخول بعضی از حکایات ]

تذییل فی المقام دخیل بدان استادنا المحدّث النوری- زاد اللّه فی انوار تربته- بابی در نجم ثاقب منعقد نموده، در عذر داخل نمودن بعضی از حکایات درماندگان در بیابان و غیر آن را که به سبب وجود شخصی معظّم، از آن ورطه نجات یافتند بدون این که چیزی در آن قضیّه دلالت کند بر این که نجات دهنده آن درمانده در آن قضیّه، امام عصر علیه السّلام باشد؛ چنان که اغلب قضایای مذکور در این بساط چهارم از این قبیل است و فرموده:

اوّل علمای اعلام ما- رضوان اللّه علیهم- چنین کردند؛ یعنی این نحو قضایا را در ضمن رؤیت حضرت بقیة اللّه ذکر کرده و در عداد آن آورده اند، ما نیز از ایشان متابعت کردیم.

دوم ظاهر آن است که چنین دانسته اند که اغاثه به ملهوف، اجابت مضطرّ در آن حال و صدور چنان کرامت باهره و معجزه جز از جناب مقدّس او ظاهر نشود.

پس از این، فرموده: بلکه این؛ یعنی اجابت مضطرّ از مناصب خاصّه او است و روایت ابو الوفای شیرازی (1)ا نقل فرموده که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله در آن روایت منصب هریک از ائمّه علیهم السّلام را هنگام توسّل به او و این که برای کدام حاجت باید به او متوسّل شد، بیان فرموده که ما آن روایت را در یاقوته بیست و هشتم از عبقریه نهم این بساط ذکر نموده ایم و در ذیل آن است: امّا الحجّة علیه السّلام، هرگاه شمشیر به محلّ ذبح تو رسید و حضرت به دست خود به سوی حلق اشاره فرمود، به او استغاثه بکن!

ص: 804


1- ر. ک: الدعوات، ص 192- 191؛ بحار الانوار، ج 91، ص 36- 32.

به درستی که تو را درمی یابد، فریادرس و پناه است برای هرکسی که استغاثه کند، پس بگو: یا مولای! یا صاحب الزمان! انا مستغیث بک. ذیل این فرموده: ظاهر آن است که مراد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله از آن کلام، اختصاص توسّل به امام عصر علیه السّلام در آن جا که به چنگ دشمن افتد که قصد کشتن او را نموده، نیست، بلکه کنایه است از نهایت رسیدن شدّت امور، منقطع شدن اسباب، قطع امید از مخلوق و نماندن جای صبر و شکیبایی؛ چه از بلای دینی باشد یا دنیوی و چه از شرّ دشمن انسی باشد یا جنّی؛ چنان که از دعای مزبور نیز معلوم می شود.

پس چنان که تکلیف مضطرّ وامانده و بیچاره درمانده، استغاثه به آن جناب است؛ اغاثه و فریادرسی درماندگان از مناصب الهی آن جناب خواهد بود و اگر به جهت کثرت اضطراب و اضطرار، درمانده مضطرّ از استغاثه به آن جناب به زبان مقال و دعای مأثور متمکّن نشود، به خاطر قابلیّت اغاثه آن جناب، سؤال به لسان حال و استعداد با داشتن مقام تولّا، اقرار به ولایت و امامت، انحصار دانستن مربّی و وساطت فیض الهی در آن وجود مقدّس در ظلمات تیه غیبت برای او کفایت می کند.

بنابراین معلوم شد درماندگان در حکایات سابق را، خصوصا آنان که در سفر طاعت؛ مثل حجّ و زیارت بودند، جز غوث زمان صلّی اللّه علیه و اله کسی نجات نداده است.

از جمله شواهد بر این مطلب آن که از القاب خاصّه آن حضرت، غوث است که در زیارات معتبر وارد شده و معنی آن فریادرس است. حقیقت معنی این لقب الهی که مجرّد هم نیست، محقّق نشود، تا آن که صاحب آن، دارای قوّه سامعه باشد که هرکس، هرجا و به هر لسان در مقام استغاثه برآید، بشنود، بلکه دارای علمی است که به حالات درماندگان احاطه کرده، بی استغاثه و توسّل از حالشان آگاه باشد؛ چنان که در فرمانی که برای شیخ مفید نوشتند، به این مقام تصریح فرمودند و دارای قدرت و توانایی باشد که اگر صلاح دانست، درمانده مستغیث به لسان حال یا مقال را نجات دهد و از گرداب بلا درآورد، جز کسی که دارای مقام امامت و پا در بساط ولایت گذاشته باشد، شایستگی این مقام را ندارد.

ص: 805

نیز مؤیّد این مقال است، آن چه میان جمیع عرب های حضری و اهل بادیه اشتهار دارد، از تعبیر کردن از آن ذات مقدّس به ابو صالح و در توسّلات، استغاثات، ندبه ها و شکایت ها جز به این اسم، آن حضرت را نخوانند و شعرای معروفین مکرّر در قصاید، مدایح، مراثی و ندبه ها آن جناب را به همین کنیّه ذکر می کنند و در اخبار مأخذی خاصّه برای آن به نظر نرسیده، جز خبری که احمد بن محمد بن خالد برقی در کتاب محاسن از ابو بصیر او از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: هرگاه در راه گم شدی، ندا کن یا بگو: یا صالح أو یا ابا صالح ارشدونا إلی الطریق رحمکم اللّه!

عبید بن حسین زرندی، راوی خبر، از علی بن حمزه گفت: این بلا به ما رسیده، پس به بعض از کسانی که با ما بودند امر نمودیم دور شود و ندا کند، پس دور شد و ندا کرد، آن گاه نزد ما آمد و ما را خبر داد آواز نازکی شنید که می گفته: راه طرف راست یا گفت:

سمت چپ. پس چنان که گفته بود(1)اه را یافتیم. تردید در صالح یا ابا صالح، نیز تردید در سمت راست یا چپ از راوی خبر است که سهو کرده.

چنان که سیّد علی بن طاوس در کتاب امان الاخطار(2)عد از نقل خبر از محاسن تصریح فرموده و شیخ برقی در کتاب مذکور از پدر خود محمد بن خالد برقی نقل کرده:

او در سفری با جمعی از راه کج شدند، گفت: ما این کار را کردیم. سپس راه را به ما نشان دادند. رفیق ما، یعنی آن که کناره کرد و آن دعا را خواند، صدای نازکی شنید که گفت:

راه طرف راست است.

پس به من خبر داد و آن جماعت را خبر نکرد. گفتم: طرف راست را بگیرید، شروع به رفتن طرف راست کردیم و شاید چنین فهمیدند یا به دست آوردند که صالح یا ابا صالح اسم یا کنیّه امام عصر علیه السّلام است؛ چنان که در باب دوّم گذشت بعضی اوّلی را در اسامی و دوّمی را در کنیه های آن حضرت شمردند.

نیز از حکایت شصت و نهم معلوم می شود این مطلب میان شیعه معهود بود و از گم

ص: 806


1- ر. ک: الامان من الاخطار الاسفار، ص 121؛ بحار الانوار، ج 90، ص 70.
2- الامان من الاخطار الاسفار، ص 122.

شدن راه، چاره کار را فهمیدند که در آن حال، امام و ولیّ خود را به این نام بخواند و به جهت ضعف یقین و قصور اعتقاد راوی یا اهل مجلس، مراد را بیان نفرمودند و اسامی پیغمبر و امیر المؤمنین- صلوات اللّه علیهما- به حسب طبقات آسمان، عرش، کرسی، جنّت، لوح، قلم و سایر مقامات عالیه، درکات و طبقات زمین و سایر عوالم و اصناف مخلوقات علوی و سفلی، مختلف و متعدّد است و در هرجا به اسمی مذکور و مکتوب و نزد هر طایفه ای به نامی معروف خوانده می شوند، چنان که بسیاری از آن ها در محلّ خود ثبت شده و جایز است سایر ائمّه علیهم السّلام در تمام این منقبت یا بعض آن شریک باشند.

پس معلوم شد راهنمای در بیابان و دستگیر گمشدگان ابا صالح، همان غوثک اعظم، ولیّ عصر، صاحب الزمان- صلوات اللّه علیه- است و اگر کسی شبهه کند از ملاحظه کرامات جمله خواصّ اصحاب رسول صلّی اللّه علیه و آله؛ چون سلمان و خواصّ سایر ائمّه علیهم السّلام چون میثم، اویس، جابر جعفی و نظایر ایشان و کرامات پاره ای از عبّاد و زهّاد علما و نیکان، می توان احتمال داد صدور این کرامت از ایشان نیز رواست یا صالح اسم جنّی است که به جهت ارشاد گمشده و حبس حیوان فرار کرده در بلاد سیر می کند؛ همان طور که در خصال از امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است.

در جواب می گوییم: با این احتمال نیز، بر مقصود دلالت خواهد کرد، چون غرض اصلی از ذکر آن قصص، اثبات وجود مبارک آن جناب، بودنش در میان خلق و رسیدن منافع وجودش به ایشان است و معلوم است شیعیان آن جناب را نجات ندهد جز کسی که در عقیده با ایشان شریک باشد؛ نه مخالف در مذهب و طریقه که اکثر ایشان، خون، مال و عرض آن ها را حلال می دانند، بلکه جمله ای از شافعیّه می گویند: اگر کسی وصیّت کند مال مرا به جاهل ترین مردم بدهید؛ باید به آن ها داد که منتظر قائم مهدی علیه السّلام اند. پس جز کامل در عقیده، مهذّب در اعمال و اقوال و مزکّی در اخلاق، افعال، حرکات و خطرات چنین کرامتی از کسی ظاهر نمی شود. لذا به ملاحظه باب گذشته در سلسله خواص داخل باشد که گاهی از جام وصال، شربتی نوشند.

ص: 807

پس مضطرّ مستغیث یا دیده خود آن جناب علیه السّلام را دیده یا کسی را دیده که آن کس امام را دیده و مطلوب جز این نیست.

شیخ ابراهیم کفعمی در حاشیه جنّة الواقیه (1)ر دعای امّ داود آن جا که بعد از صلوات بر اوصیا، سعدا، شهدا و ائمّه هدی علیهم السّلام می فرماید: اللّهمّ صلّ علی الأبدال و الأوتاد السیّاح و العباد و المخلصین و الزّهاد و اهل الجدّ و الأجتهاد که گفته شده زمین از قطب، چهار اوتاد، چهل ابدال، هفتاد نجیب و سی صد و شصت صالح خالی نیست، که قطب مهدی- صلوات اللّه علیه- است و اوتاد کمتر از چهار نمی شود، زیرا دنیا مانند خیمه ای و مهدی- صلوات اللّه علیه- مانند عمود است و این چهار نفر طناب های آن خیمه اند، گاه اوتاد بیشتر از چهارتا، ابدال بیشتر از چهل و نجبا بیشتر از هفتاد نجیب و سی صد و شصت صالح می شوند. ظاهر این است که خضر و الیاس از اوتاداند، پس ایشان با دایره قطب، ملاصق هستند.

امّا صفت اوتاد؛ ایشان قومی هستند که طرفة العینی از پروردگار خودشان غفلت نمی کنند و از دنیا مگر قوت روز را جمع نمی کنند و از ایشان لغزش های بد صادر نمی شود و در ایشان عصمت از سهو و نسیان شرط نیست، بلکه همان عصمت از فعل قبیح و این؛ یعنی عصمت از سهو و نسیان در قطب شرط است.

امّا ابدال: در مراقبت از ایشان پست تر هستند و گاهی از ایشان غفلت صادر می شود. پس آن را به تذکره تدارک می کنند و عمدا معصیّتی نمی کنند.

امّا نجبا: ایشان، پست تر از ابدال اند.

امّا صلحا: ایشان پرهیزگاران به عدالت موصوف اند و گاهی از ایشان معصیّت صادر می شود؛ پس آن را به استغفار و پشیمانی تدارک می کنند و خدای تعالی فرمود:

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (2)ه درستی که آنان که پرهیزگاری نمودند، چون بنده به ایشان رسد و شیطان دور قلبش

ص: 808


1- جنة الامان الواقیه و جنة الایمان الباقیه( المصباح)، ص 535- 534.
2- سوره اعراف، آیه 201.

طواف کننده باشد به این که ایشان را وسوسه کند یا رنجی به ایشان رساند که از جنس سودا و جنون باشد، آن گاه خدا را یاد کنند و نام خدای را برند، ناگهان ایشان به سبب آن تذکّر و یادآوری، بیننده باشند که یکی از چهار رکن، توبه است.

سپس شیخ کفعمی فرمود: خدای تعالی ما را از اقسام اخیر قرار دهد که ما از اقسام اولیّه نیستیم، لکن در دوست داشتن و ولایت ایشان خدای تعالی را فرمان می بریم و کسی که قومی را دوست دارد با آن ها محشور می شود و گفته شده هرگاه یکی از اوتاد چهارگانه کم شود بدل آن را از چهل نفر؛ یعنی از ابدال می گذارند، هرگاه یکی از آن چهل نفر کم شود، بدل او از هفتاد نفر گذاشته می شود، هرگاه یکی از هفتاد نفر کم شد، بدل او از سی صد و شصت نفر گذاشته می شود و هرگاه یکی از سی صد و شصت نفر کم شد، بدل او از سایر مردم گذاشته می شود. کلام شیخ مذکور تمام شد.

تاکنون در این ترتیب مذکور، خبری به نظر نرسیده، لکن شیخ مذکور در اطّلاع و تتبّع سرآمد عصر خود بود و بسیاری از کتب قدما نزد او بود که در این اعصار اثری از آن ها نیست، البتّه تا در محلّ معتبری ندیده بود، در چنین کتاب شریفی ضبط نمی کرد و قریب به آن عبارت در کتب جماعت صوفیّه سنیّه هست، امّا نه ذکری از امام عصر علیه السّلام در آن است و نه پایه ای برای کلمات ایشان است.

این ناچیز گوید: به خطّ شریف جناب مستطاب ثقة الاسلام، آقای آقا میرزا باقر داماد مرحوم آقای حاج آقا منیر الدین اصفهانی- طاب ثراه- دیدم که در کتاب بصائر الدرجات به اسناد خود از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: برای استخدام امر هریک از ما ائمّه علیهم السّلام سی صد و سیزده ملک هست و هشتاد و دو نفر هم از انس هستند که امر ما را در برّ و بحر عالم، مجری می دارند. دوازده نفر از آن ها، رؤسا می باشند و مابقی تحت امر و فرمان آن ها هستند.

بنابر صحّت و اعتبار این خبر و صدورش از آن بزرگوار به بیان مرحوم کفعمی درباره اوتاد، ابدال، نقبا و غیر این ها احتیاج نیست که استادنا المحدّث النوری از ایشان نقل نموده و آن را به این تجشّمات که یکی از آن ها بودن ناقل است؛ مثل مرحوم کفعمی

ص: 809

در عداد اخبار آورده و از مؤیّدات بیانات خود ذکر فرموده، زیرا این خبر صریح است در این که فریادرسان در بیابان و غیر آن، اگر خود حجّت خداوند منّان نباشد، لابدّ یکی از هشتاد و دو نفر از این ملازمان است.

بانی این کوخه و جانی این خوخه در بصائر(1)وید: ذیل حدیثی که بیان خلقت امام را از زمان نشو و نما و ایصال امر امامت به او از حضرت صادق علیه السّلام نقل نموده؛ چنین است که «فإذا کان الأمر یصل إلیه اعانه اللّه بثلاث مائة و ثلاثة عشر ملکا بعدد اهل بدر و کانوا معه و معهم سبعون رجلا و اثنی عشر نقیبا امّا السّبعون فیبعثهم إلی الأفاق یدعون النّاس إلی ما دعوا الیه و یجعل اللّه له فی کلّ موضع مصباحا یبصر به اعمالهم.»(2)

العبقری الحسان ؛ ج 6 ؛ ص810

ت امام عصر و ناموس دهر دعایی است که شیخ صهرشتی در قبس المصباح نقل نموده و آن دعا این است:

اللّهمّ انّی اسئلک بحق ولیّک و حجّتک صاحب الزمان الّا اعنتنی به علی جمیع اموری و کفیتنی به مؤنة کلّ مؤذ و طاغ و باغ و اعنتنی به فقد بلغ مجهودی و کفیتنی کلّ عدّو و همّ و دین ولدی و جمیع اهلی اخوانی و من بعیننی امره و خاصّتی امین یا ربّ العالمین.

استدراک لیواقیت هذه لعبقریّه و استمساک بالتوسّل بابن خیر البریّة

[نجات خانواده سید رضا دزفولی ] 21 یاقوتة

سیّد العلماء الاعلام و سند الفقهاء الکرام، حجّة الاسلام، آقای حاج میرزا علی اکبر آقاخویی معاصر و مجاور در مشهد رضوی- دامت برکاته- مرا از جناب مستطاب ثقة الاسلام، آقای آقا سیّد رضای دزفولی- دامت تأییداته- که از اوثق ائمّه جماعت نجف است، حکایت نمود که فرمود: در اوقات زیارات مخصوصه کربلا، ورود ما

ص: 810


1- بصائر الدرجات، ص 461- 146.
2- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

غالبا در خانه مخصوصی بود، در یکی از زیارات، عیال و اطفال هم همراهم بود، برای سواری خود یک رأس الاغ و برای آن ها یک جفت پالگی کرایه نمودم و با زوّار روانه کربلا شدیم. میان خانشور و خان نخیله، وقتی به پالگی عیال و اطفال ملتفت شدم، آن ها را ندیدم. مضطرب شده، مکّاری را فریاد نمودم و به او گفتم: پالگی عیالات من پیدا نیست و ظاهرا عقب مانده اند، مسافت بسیاری عقب آن ها رفته، برگشت و گفت:

آن ها قطعا با قافله ای که پیش از ما حرکت نموده اند، رفته اند؛ هرچه تفحّص نمودم، آن ها را ندیدم. بیشتر مشوّش شدم و خود را به قول مکّاری تسلیت می دادم.

بالجمله با پریشانی حال، وارد کربلا شده، روبه منزلی نهادم که غالبا وارد می شدم، چون به منزل رسیدم و دقّ الباب کردم، دیدم عیالم در را باز کرد، گفتم: از کجا از قافله جدا شدید و چه وقت این جا آمده اید؟

گفت: ما میانه خانشور و نخیله از قافله جدا شدیم.

از سبب آن سؤال نمودم، گفت: خواستم قدری غذا که در طاس کباب مسی بود، بیرون آورده، به طفل ها بدهم، از حرکت قاطر دستم لرزید و در طاس کباب به طاس کباب خورده، صدا نمود. قاطر رمید و به شتاب رو به بیابان نهاد؛ هرچه در طاس کباب به شدّت بر آن می خورد، قاطر بر دویدنش می افزود.

بالجمله خوف دوری از قافله که هرچه صدا و غوغا نمودیم، کسی به حال ما مطّلع نشد؛ خوف افتادن از پالگی و هلاکت یا شکستن اعضا، ما را بر این داشت که به ولیّ عصر- عجّل اللّه فرجه- استغاثه نموده، فریاد یا صاحب الزمان ما بلند شد. ناگاه دیدم شخصی نورانی در کمال ابهت و جلال و به زیّ اعراب آن محال، نمودار شد و فرمود: لا تخافی! لا تخافی!

چون این کلمه را فرمود، قاطری که در کمال سرعت می دوید، ایستاد و قدمی برنداشت.

نزدیک آمده، فرمود: اراده رفتن به کربلا را دارید؟

عرض کردم: بلی! آن گاه افسار قاطر را در دست گرفته، ما را از بیراهه سیر می داد.

ص: 811

در خلال سیر سؤال نمودم: شما کیستید؟

فرمود: من کسی هستم که برای فریادرسی درماندگان در امثال این بیابان معیّن شده ام.

الآن قریب یک ساعت و نیم است که وارد شده ایم و در کمال تأنّی چای هم صرف کردیم.

[توسل میرزا عبد الرزاق حائری ] 22 یاقوتة

جناب مستطاب عمدة العلماء الاعلام و زبدة الفضلاء العظام صاحب التألیفات الرشیقه و التحقیقات الدقیقه، المؤیّد بتائیدات الملک الخلاق، العالم الجلیل، الآقا المیرزا عبد الرزّاق الحائری، المنشا و الهمدانی المسکن- اطال اللّه بقائه- به آن حضرت متوسّل می شود، بنابر آن چه عینا به خطّ شریف خود ثبت می شود و اثر ظاهری می بیند.

صورت مرقومه ایشان به عیون عباراته این است:

بسم اللّه تعالی و له الحمد غرض از تحریر این کلمات، چون این خادم العلماء و الشریعة الغرّاء در این شهر، اللّه المبارک بحمد اللّه تبارک و تعالی از همدان که موطن عاصی است، به عتبه بوسی حضرت ثامن الائمّه علی بن موسی الرضا- علیه و علی آبائه الاف التحیه و الثناء- موفّق گردیدم و در مشهد مقدّس توفیق شرفیابی حضور محترم حضرت مستطاب، حجّة الاسلام آقای نهاوندی حاج شیخ علی اکبر- مد ظله العالی- را یافتم و به مناسبتی در طیّ کلام، سخن به اثر و نتیجه و فایده از توسّل مخصوصی که به حضرت حجّت عصر- روحی و ارواح العالمین له الفداء- جسته بودم، کشید، آن را معروض داشتم و فرمودند: آن را به رشته ترقیم درآورده، تقدیم حضورشان دارم.

حسب الامر، مطاع می نویسم: زوجه محترمه مرحومه حقیر، کبرا خانم- غفرها اللّه- صبیه مرضیه یکی از علمای اعلام عاملین متّقین، مرحمت و غفران مآب، آقا

ص: 812

میرزا محمد حسین- طاب ثراه- در همدان از ماه مبارک رمضان سنه هزار و سی صد و شصت و دو قمری گذشته، مریض شد و مرض او را به امراضی کشاند و در مقام استعلاج به تمامی دکترهای نامی نمره اوّل و بعض دیگر از معالجین امراض عمومی ایرانی و فرنگی و متخصّصین در امراض مخصوصه رجوع شد و ادویه مختلفه قیّمه غالیه از هر قبیل نسخه دادند که مافوق تحمّل بود؛ معمول گردید.

در خلال مدّت مرض و معالجه به داروها- که تقریبا هفت ماه طول آن بود- عمده اشتغال به ادعیه مجرّب و ختومات معتبر و انواع توسّلات به وسایل الهی از هرگونه استشفا به تربت متبرّکه حسینیّه- علیه الآف السلام و التحیّه- و حتّی به تربت قبر مطهّر که به وسیله مخصوص به دست آمده بود نیز، در میان بود و از وسایل خاصّه ای که توسّل به آن مخصوصا با حال التجاء، توجّه، تضرّع و بکا جسته شد، توسّل به ولیّ عصر، حضرت حجّة روحی له الفداء به عریضه ای به حضور حضرتشان، به دستور وارد بود و دو رکعت نماز زیر آسمان و در دو روز جمعه سلام به زیارت سلام اللّه التّام ...، تا آخر و در عین این احوال که به اجمال ذکر شد؛ مرض، بلکه امراض مرحومه و درد او در شب و روز، خصوصا در اواخر از شدّت درد کمتر دیده شده که بتواند فریاد زند و هر غذایی، حتّی نصف استکان آب جوجه میل می کرد، استفراغ می نمود.

امراض او روزبه روز در شدّت و درد سخت او، در ازدیاد بود، طوری که در اواخر به خوبی به مرگ خود حاضر شده بود و مکرّر التماس می کرد شکم مرا پاره کنید، من که هر ساعتی جان می دهم یا خوب شوم، یا بمیرم و از درد آسوده گردم. چون شکم اماس فوق العاده داشت و حتّی ارحام و دوستان هم راضی شده بودند، حال عاصی هم به نوعی بود که دوستان رقّت می کردند.

بالاخره کار به جایی رسید که این عاصی از حضرت حجّت- سلام اللّه علیه- گله مند شدم، بلکه به موجب توسّل یکی از دوستان در همان اوان به آن حضرت و رسیدن به مقصد فورا برایم نقل کرد و به مفاد قاربت نزدیک بود.

امّا از آن حضرت قهر به عمل آمده بود و جسارت می دانم بگویم، گله ام این بود: یا

ص: 813

حجّة اللّه! اگر بقای مرض این مریضه حتمی و شفایش امکان پذیر نیست؛ به عاصی طوری بفهمانید که به این سگ روسیاه اعتنای سگی نمی فرمایید.

چون حضرت آقای نهاوندی فرموده اند آن چه در این قضیّه دست داده بنویسم، ناچار این را هم می نویسم؛ چنان چه در عقاید حقّه امامیّه راسخ و برحسب ادلّه قاطعه به توسّلات قاطع نبودم، گمانم این بود که شاید خدای ناکرده، رخنه ای برایم یافت می شد. باری، به هرحال در خاتمه، در همین حال شدّت مرض و درد، شب چهارشنبه یازدهم ربیع الثانی، و در نیمه شب، این مریضه مرحومه شد. من نتوانستم در آن وقت باشم، موثّقات گفتند: خودش درحالی که قبلا زبانش از تکلّم بسته شده بود، باز شده، شهادتین گفت و گفت: ای کننده در خیبر! به فریادم برس و جان تسلیم کرد.

گریه مجال و حال نوشتن نمی دهد، عاصی از اندوه نتوانستم به غسّال خانه بروم.

بالاخره این ها گذشت، محل شاهد این جاست، در روز ختم فاتحه آن مرحومه، در مسجدی که عاصی، به جماعت نماز می خوانم و منبر می روم، معروف به مسجد محلّه حاجی سیّد بزرگواری از فامیل محترم، از تجّار دزفولی معروف اصلا از مخصوصین و شاگردان این عاصی، آقای آقامیرعظیم خلف مرحمت پناه، حاج میراسماعیل که هر کس این آقای جلیل را می شناسد به تقوا و عدالت و زهد شناسایی دارد و منکر ندارد و غالبا هم می شناسند.

این آقا در فاتحه اظهار فرمودند: دیشب- شب پنج شنبه دوازدهم ربیع الثانی- حضرت حجّت عصر- صلوات اللّه علیه- را در خواب دیده، به حضورشان شرفیاب شدم، به عین این لفظ، بدون حرفی کم یا زیاد، فرمودند: برویم تسلیت میرزا عبد الرزاق و بعد چیزهایی مرحمت نمودند که محلّ شاهد و مقصود نیست، وقتی سیّد جلیل، این خواب را برای عاصی نقل کرد، بی اختیار به سختی به سر خود زدم و از جسارتی که به آن حضرت نموده بودم خیلی خجالت کشیدم و از این که من چه قابلیتی دارم که آن حضرت به تسلیت این سگ روسیاه خود بیایند.

ص: 814

به هرحال اثر این تسلیت هم به خوبی ظاهر و نسبت اندوهم که فوق طاقت بود، کم شده، آرام شدم و به نظرم آمد به این فرمایش درباره این سگ روسیاه آستانش هم، جواب عریضه ام را دادند و هم بنده روسیاه خود را از گله، بلکه قهر بیرون آوردند و هم از حتمیّات بودن را فهمیدند که قابل تغییر نیست و هم به مقتضای انّ للأیمان درجات بر یقینم افزودند.

«بابی أنتم و امیّ ما خاب من تمسّک بکم اللّهمّ توفّنا علی ملّتک و سنّة نبیّک و آله علی معرفتهم و محبّتهم صلواتک علیهم اجمعین و عجّل فی فرج ولیّک و اجعلنا من اعوانه و انصاره کتب هذه الکلمات بیده العاصیه المحدّث الحائری عبد الرّزاق بن علیرضا بن عبد الحسین بن ابیطالب بن عبد الکریم بن محمّد یحیی بن محمّد شفیع بن رفیع الدّین محمّد صاحب ابواب الجنان المعروف للطبوع بن مولی فتح اللّه القزوینی اصلا، الأصبهانی مولدا، الحائری منشاء، الهمدانی موطنا و الموسوی نسبا من طرف الأمّ فی 14 صیام سنه 1363.»

[توسل مؤلف کتاب ] 23 یاقوتة

توسّل بنده عاصی کاتب به ساحت اقدس حضرت صاحب- عجّل اللّه فرجه- بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

در سنه هزار و سی صد و شصت و دو هجری، حقیر سراپا تقصیر، محمد علی حایری نویسنده این کتاب شریف، خلف مرحوم مغفور، شیخ محمد حسین روضه خوان بصیر، به نوشتن این کتاب مستطاب در مشهد مقدّس رضوی مشغول بودم و تقریبا دو ثلث آن را در ماه صفر الخیر نوشته بودم. خود و عیالم، طفل یک ساله و مادر و برادرم یک مرتبه همگی به مرض حسبه و به عبارت دیگر تیفوئید مبتلا شدیم، همگی در یک اطاق در بستر افتادیم و یک پیرزن پرستار ما بود.

ص: 815

بالجمله حال بنده، نهایت سخت شد و قریب الموت شدم و ابدا همّی در دنیا نداشتم، الّا این که لیلا و نهارا غصّه و همّ قلبی بنده این بود که دو ثلث این کتاب شریف را با زحمات چندی نوشته ام، حال که از دنیا بروم به امضا و به اسم دیگری تمام خواهد شد، تا این که یک روز در بحبوحه مرض و نهایت ضعف و بی هوشی که همه، از من قطع حیات کرده بودند، به ساحت اقدس فریادرس حقیقی، حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر علیه السّلام توسّلی قلبی جستم و در همان حال مرض و شدّت، عرض کردم: آقا جان، ای امام زمان! راضی مشو زحمات من در نوشتن این کتاب به اسم و امضای دیگری تمام شود.

یک مرتبه دیدم همان طوری که مرا رو به قبله خوابانیده بودند، از دری که به صحن خانه مفتوح می شود و از آن در تا صحن خانه بسی عمیق بود و راه پلّه ای نبود، سر و سینه تا ناف مبارک یک سیّد بزرگواری که چند سال قبل در مسجد گوهرشاد امامت داشتند و اسم آن آقا را نمی دانستم، ظاهر شد. به بنده نظر مشفقانه نمودند، با سر مبارک اشاره فرمودند و به طرف یمین و یسار حرکت دادند، مثل اشخاصی که به ایما و اشاره از یکدیگر استفسار حال کنند؛ یعنی چطور حالت است؟

بنده عاصی در جواب عاجز بودم، ولی دو دست خود را به این طرف و آن طرف خود باز کردم؛ یعنی همین طور که می بینید. نه ایشان حرفی زدند و نه بنده توانستم تکلّم کنم، آن گاه سر مبارک خود را دو سه مرتبه به طرف من حرکت دادند؛ مثل کسانی که با اشاره سر بگویند؛ فرمود: خوب می شوی تا سه مرتبه. فی الفور برخاستم و نشستم کسی را ندیدم.

از آن روز به بعد کسالت خود، عائله، والده و برادرم برطرف شد و بحمد اللّه و المنّه، به استکتاب بقیّه کتاب شریف موفّق شدم و من اللّه التوفیق و الشفاء و لنعم ما قال السّید جلال الدّین الحسینی:

امام عصر که فیضش رسد به خلق دمادم زیمن او است که روزی خورند اهل دو عالم

ص: 816

به نور طلعت او دیده ام چو گشت منوّر حیات تازه ببخشید و شد نکو حالم.

[توسل سید علی تبریزی ] 24 یاقوتة

سیّد جلیل و سلاله دودمان خلیل اخوی مرحوم، حجّة الاسلام سیّد علی تبریزی، الخفی الشهیر به داماد؛ به واسطه مصاهرتش به کریمه حضرت مستطاب آیة اللّه العظمی الشیخ حسن الماهقانی- طاب ثراه- متوسّل می شود و توسّط ثقات اثبات، اثر ظاهری می بیند.

نقل شده، سیّد جلیل فرموده: اوقاتی که در پرکنه هندوستان بودم، روزی در منزل نشسته بودم، ناگاه زن مجلّله ای وارد حجره من شده، بدون مقدّمه چادر خود را عقب زده و صورت خود را به من نشان داد، دیدم زنی جوان در نهایت حسن و جمال و از لاغری به مثابه خلال است.

گفت: سبب لاغری و هزال من این است که به یکی از جنّیان مبتلا شده ام که با من آمیزش می کند و مرا به این حالت رسانیده و من برای استخلاص خود چاره ای ندیدم، جز این که به جناب شما که سیّد و از دودمان پیغمبری، متوسّل شدم.

من به او دستور دادم هر وقت آن جنّی نزد تو نمایان می شود، آیة الکرسی را قرائت کن! او بدین واسطه از تو گریزان می شود.

گفت: یاد ندارم.

مدتی زحمت کشیده تا آیة الکرسی را به او تعلیم نمودم. بعد از چند روزی آمد و اظهار تشکّر کرد که به برکت این آیه مبارکه هر وقت او نمایان می شود، آن را می خوانم و از شرّ او خلاص می شوم.

چون مدّتی از این مقدّمه گذشت، روزی چیز سیاه قورباغه مانندی دیدم که به سقف اطاق مسکونی من چسبیده، اندک اندک رو به پایین می آید و شیئا فشیئا بزرگ

ص: 817

می شود تا آن که به سطح اطاق رسید، دیدم هیکلی عجیب و هیولایی غریب است و من از دیدنش به وحشت افتادم. به آواز فصیح و با تندی و خشونت به من گفت: تو به واسطه تعلیم آیة الکرسی محبوبه مرا از من جدا کردی، بالاخره تو را خواهم کشت.

من شروع به قرائت آیة الکرسی نمودم، آن هیکل عجیب کم کم کوچک شد تا به صورت اوّلیه شده، ناپدید گردید، چندین مرتبه به همین کیفیّت به سر وقت من آمده، قصد قتل من نمود و من به قرائت آیة الکرسی از شرّ او نجات یافتم، تا آن که روزی به جهت تفرّج از شهر بیرون رفتم، نزدیک آن شهر جنگلی بود.

چون به نزدیکی آن جنگل رسیدم، ناگاه اژدهای عظیم الجثّه ای از میان درختان بیرون آمده، فریاد زد: من همان جنّی هستم، الآن تو را هلاک می کنم تا ببینم کیست که تو را از چنگ من خلاصی دهد؟

این کلام را شنیدم، فی الفور ملهم شده، به فریادرس بیچارگان و نجات دهنده درماندگان، حضرت صاحب العصر و الزمان- عجّل اللّه فرجه- متوسّل شده، به او گفتم: حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- را نجات خواهد داد. تا این حرف را گفتم، جوان سیّدی را مقابل خود دیدم که عمّامه سبز مولوی مانند، در سر و طبرزینی در دست داشت. آن آقا طبرزین خود را به من داده، فرمود: این اژدها را بکش!

عرض کردم سیّدی! من از خوف و دهشت، رمقی در اعضای خود نمی یابم، چه رسد که بتوانم طبرزین به کار برم.

خود آن جناب، نزدیک رفته، به ضرب طبرزین، سر آن نابکار را در هم کوبید، به درک فرستاد و فرمود: برو که از شرّ او خلاص شدی!

از ایشان سؤال کردم: شما کیستید؟

فرمود: تو، که را خواندی و به چه کسی متوسّل شدی؟

عرض کردم: به امام عصر- عجّل اللّه فرجه- متوسّل شدم.

فرمود: من حجّت وقت و امام زمانم و از نظرم غایب شد. پس خداوند متعال را بر این نعمت عظمی بسیار شکر نمودم.

ص: 818

عبقریّه دوازدهم [جواب مدّعیان مشاهده ]

اشاره

بدان استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- در نجم ثاقب بابی در جمع بین قصص و حکایاتی که در عبقریّه های این بساط مندرج شده، منعقد نموده؛ از این که صاحبان این حکایات نوعا و غالبا امام زمان علیه السّلام را دیده اند و بین آن اخباری که در تکذیب کسی وارد شده که مدّعی مشاهده آن بزرگوار در غیبت کبرا باشد.

از جمله آن ها خبری است که شیخ صدوق در کمال الدین (1)یخ طوسی در کتاب غیبت (2) شیخ طبرسی در احتجاج (3)وایت کرده اند که توقیعی به سوی ابو الحسن سمّری بیرون آمد که ای علی بن محمد سمری بشنو! خداوند اجر برادرانت را در تو بزرگ گرداند. به درستی که تو تا شش روز دیگر فوت خواهی شد، پس امر خود را جمع کن و به احدی وصیّت مکن که بعد از وفات تو قائم مقام تو باشد. به تحقیق غیبت تامّه واقع شد.

پس مگر بعد از اذن خدای تعالی طهوری نیست و این بعد از طول زمان، قساوت قلوب و پرشدن زمین از جور است و زود است که از شیعه من کسی می آید که مدّعی مشاهده است، آگاه باشید هرکس مدّعی پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی مدّعی مشاهده شود، کذّاب و مفتری است و لا حول و لا قوه الا باللّه العلی العظیم.

نیز در چند خبر دیگر به این مطلب اشاره فرموده اند و در آن کتاب مستطاب، کما هو الحق و الصواب بنا را بر صحّت و اعتبار آن قصص و حکایات نهاده و از اخبار وارده

ص: 819


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 516.
2- الغیبة، ص 395.
3- الاحتجاج، ج 2، ص 297.

در تکذیب مدّعی مشاهده، جواب ها داده است.

این ناچیز خوش داشتم در این عبقریّه، آن جواب ها را ضمن چند یاقوته برای خلّص اخوان به منصّه ظهور و عیان درآورم، اگرچه اجمال آن ها را در صبیحه هجدهم از عبقریّه سوّم بساط سوّم نقل نموده ایم؛ فنقول.

[جواب اوّل ] 1 یاقوتة

جواب اوّل: این خبر ضعیف و غیر آن، خبر واحداند که جز ظنّی از آن حاصل نشود و مورث جزم و یقین نباشد، پس قابلیّت ندارد با وجدان قطعی معارضه کند که از مجموع آن قصص و حکایات پیدا می شود؛ هرچند از هریک آن ها پیدا نشود، بلکه جمله ای از آن ها کرامات و خارق عاداتی را دارا بود که صدور آن ها از غیر آن جناب علیه السّلام ممکن نباشد. پس چگونه اعراض از آن ها به جهت وجود خبر ضعیفی که ناقل آن؛ یعنی شیخ طوسی در همان کتاب به آن عمل نکرده؛ چنان که کلام او در این مقام بیاید، چه رسد به غیر او، علمای اعلام از قدیم تا حال، امثال این وقایع را قبول دارند، در کتب ضبط فرموده اند، به آن استدلال کرده اند، اعتنا نموده اند و از یکدیگر گرفته اند و از هر ثقه مأمونی که به صدق کلام او اطمینان داشته اند، نقل امثال آن ها را از او تصدیق کرده اند؛ همان طور که در غیر این مقام با او می کردند، انتهی.

[جواب دوم ] 2 یاقوتة

جواب دوّم: شاید مراد از این خبر، تکذیب کسانی باشد که مدّعی مشاهده با ادّعای نیابت و رساندن اخبار از جانب آن جناب- صلوات اللّه علیه- به سوی شیعه هستند؛ چنان که سفرای خاص آن حضرت این ادّعا را در غیبت صغرا داشتند. در کتاب

ص: 820

بحار الانوار(1)ین جواب از علّامه مجلسی است، کما لا یخفی.

[جواب سوم ] 3 یاقوتة

جواب سوّم: چیزی است که در قصّه جزیره خضرا معلوم می شود. گذشت که زین الدین علی بن فاضل به سیّد شمس الدین عرض کرد: ای سیّد من! ما احادیثی از مشایخ خود از صاحب الامر علیه السّلام روایت کردیم که آن حضرت فرمود: هرکس در غیبت کبرا بگوید مرا دیده به تحقیق، دروغ گفته، پس با این، چگونه در میان شما کسی هست که می گوید من آن حضرت را دیده ام؟

گفت: راست می گویی! آن حضرت این سخن را در آن زمان به سبب بسیاری دشمنان از اهل بیت خود و غیر ایشان از فراعنه زمان از خلفای بنی عباس فرموده، حتّی شیعیان در آن زمان یکدیگر را از ذکر احوال آن جناب منع می کردند، اکنون زمان طول کشیده و دشمنان از او مأیوس گردیدند؛ بلاد ما از آن ظالمان و ظلم ایشان دور است و به برکت آن جناب، دشمنان نمی توانند به ما برسند ...، الخ.

این وجه که سیّد فرمود، در اکثر بلاد اولیای آن جناب علیه السّلام جاری است.

[جواب چهارم ] 4 یاقوتة

جواب چهارم: چیزی است که علّامه طباطبایی بحر العلوم رحمهم اللّه در رجال خود، در ترجمه شیخ مفید، بعد از توقیعات مشهور که سابقا ذکر شد، به این عبارت فرموده: در امر آن ها به سبب وقوع آن ها در غیبت کبرا و جهالت شخصی که این توقیعات را رسانده و دعوی مشاهده از او اشکال می رود که بعد از غیبت صغرا منافی است و دفع این اشکال ممکن است به احتمال حصول علم به سبب دلالت قراین و مشتمل بودن

ص: 821


1- بحار الانوار، ج 52، ص 151.

توقیع بر اخبار از فتنه و شورش ها، جنگ های بزرگ و اخبار غیبی که جز خداوند و اولیای او کسی بر آن مطّلع نمی شود؛ به این که ظاهر نماید مشاهده ای که ممنوع شده این است که امام علیه السّلام را مشاهده کند و در آن حالی که آن جناب را مشاهده می کند بداند او حجّت علیه السّلام است و معلوم نشد آورنده توقیع، این مطلب را دعوی کرده باشد، انتهی؛

نیز گذشت ذکر اسباب اعتبار آن توقیعات به نحوی که به ظاهر نمودن این احتمالات محتاج نباشد و هم چنین علّامه مذکور در فواید خود در مسأله اجماع فرموده: بسا برای بعضی از حفظه اسرار از علمای ابرار علم به قول امام علیه السّلام به عینه و بر وجهی که منافی امتناع رؤیت در مدّت غیبت نباشد، حاصل شود. پس از تصریح به نسبت آن قول به امام علیه السّلام متمکّن نمی شود. پس آن قول را در صورت اجماع ابراز می کند تا میان اظهار حق و نهی از افشای مثل این سرّ جمع کرده باشد، در هر حال، شاید مراد ایشان از این کلام، وجه آینده باشد.(1)

[جواب پنجم ] 5 یاقوتة

جواب پنجم: چیزی است که باز علّامه مذکور در رجال بعد از کلام سابق فرموده که گواه است امتناع مشاهده را در شأن خواص منع شود؛ هرچند ظاهر اخبار به سبب دلالت عقل و دلالت بعضی از آثار بر آن دلالت دارد، انتهی.

شاید مراد از آثار، همان وقایع سابق است که از جمله آن ها وقایع خود ایشان بود یا خبری است که حضینی در کتاب خود و به اسناد خود از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده که فرمود: صاحب الامر علیه السّلام ظاهر می شود و برای احدی در گردن او بیعت، عهد، عقد و ذمّه ای نیست و تا وقت ظهورش از خلق پنهان می شود.

راوی عرض کرد: یا امیر المؤمنین علیه السّلام! پیش از ظهورش دیده نمی شود؟

ص: 822


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 320.

فرمود: بلکه وقت مولدش دیده می شود و براهین و دلایل او ظاهر می شود و چشم های عارفین او را به فضل اش می بینند که شاکرین کاملین اند و به کسانی را که در او شکّ دارند، بشارت می دهند.

یا مراد مثل خبری است که شیخ کلینی و نعمانی و شیخ طوسی به اسانید معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود: لابدّ است برای صاحب این امر از غیبت و لابدّ است برای او در غیبتش از عزلت و یأس و وحشتی (1)یست؛ یعنی با استیناس آن حضرت در غیبتش با سی نفر از اولیا و شیعیان خود، در عزلت از خلق وحشتی ندارد؛ چنان که شارحین احادیث از این عبارت فهمیدند و بعضی گویند: آن جناب پیوسته در سنّ سی سالگی است و صاحب این سن، هرگز وحشت نکند(2)ین معنی به غایت بعید است و ظاهر است این سی نفر که امام علیه السّلام در ایّام غیبت به ایشان انس می گیرد، باید در قرون و اعصار متبادل شوند، زیرا برای ایشان آن چه از عمر مقرّر نشده، برای سیّد ایشان مقرّر شده، پس در هر عصر باید سی نفر از خواص یافت شود که به فیض حضور فایز شوند.

نیز شیخ طوسی (3) شیخ صدوق (4) ابی جعفر محمد بن جریر طبری (5)ه سندهای معتبر قصّه علی بن ابراهیم بن مهزیار را روایت کردند و کیفیّت رفتن او را از اهواز به کوفه، از آن جا به مدینه، از آن جا به مکّه، تفحّص او از حال امام عصر علیه السّلام و رسیدن او در حال طواف خدمت جوانی که او را به همراه خود برد و نزدیک طایف در مرغزاری که رشک بهشت برین بود، به خدمت امام علیه السّلام رسید.

به روایت طبری چون به خدمت آن جوان که یکی از خواصّ، بلکه از اقارب خاص بود، رسید، آن جوان به او گفت: چه می خواهی ای ابو الحسن؟

ص: 823


1- ر. ک: الکافی، ج 1، ص 340؛ الغیبة، محمد بن ابراهیم النعمانی، ص 188؛ بحار الانوار، ج 52، ص 157.
2- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 320؛ مجمع البحرین، ص 81.
3- الغیبة، ص 264- 263.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 465.
5- دلائل الامامة، ص 540- 539.

گفت: امام محجوب از عالم را.

گفت: آن جناب از شماها محجوب نیست لکن بدی کردارهای شماها آن جناب را از شما محجوب کرده ...، الخ.

در این کلام اشاره ای است به این که اگر کسی عمل بدی نداشته باشد و کردار و گفتار خود را از قذارات معاصی و آن چه منافی سیره اصحاب آن جناب است، پاک و پاکیزه کرده باشد، برای او از رسیدن خدمت آن جناب حجابی نیست و علمای اعلام و مهره فنّ اخبار و کلام نیز، به امکان رؤیت در غیبت کبرا تصریح فرموده اند.

سیّد مرتضی در تنزیه الانبیا در جواب آن که گفته: هرگاه امام غایب باشد به نحوی که احدی از خلق به خدمت او نرسد و به او منتفع نشود؛ پس چه فرقی میان وجود و عدم اوست؛ فرموده: اوّل چیزی که در جواب می گویم، این است که ما قطع نداریم احدی خدمت امام نمی رسد و بشری او را ملاقات نمی کند، این امری است که معلوم نشده و راهی به سوی قطع به آن نیست ...، الخ.

نیز در جواب آن که گفته: هرگاه علّت پنهان شدن امام، خوف از ظالمین و تقیّه از معاندین باشد، این علّت در حقّ موالیان و شیعیان او زایل است، پس واجب است بر ایشان ظاهر شود؛ بعد از جمله ای از کلمات فرموده: ما نیز گفتیم ممتنع نیست برای بعضی از اولیای خود ظاهر شود؛ از کسانی که از طرف شان، خوف ندارد و این امری است که نمی شود به نبودن آن قطع کرد و جز این نیست که هرکسی از حال خود خبر دارد و راهی برای او به سوی فهمیدن حال غیر خود نیست و در کتاب مقنّع که مختصری در غیبت است، قریب به این مضمون را فرموده اند.

شیخ طوسی در کتاب غیبت (1)ر مقام جواب از سؤال مذکور، بعد از ذکر کلماتی چند، فرموده: آن چه سزاوار است جواب داده شود از سؤالی که مخالف آن را نقل کرده این است که ما می گوییم:

اوّل: بر پنهان بودن آن جناب از جمیع اولیای خود قطع نداریم، بلکه جایز است که

ص: 824


1- الغیبة، ص 100- 99.

برای اکثر ایشان ظاهر شود و هیچ انسانی، جز حال نفس خویش را نمی داند.

اگر برای او ظاهر شد، شبهاتش رفع شده و اگر برای او ظاهر نشده، می داند آن جناب بر او ظاهر نشده و این به جهت امری است که راجع به او می باشد؛ یعنی برای مانعی است که در او است؛ هرچند به جهت تقصیری که از طرف او است آن را مفصّلا نمی داند ...، الخ.

کلام شیخ منتجب الدین در حکایت سی و چهارم و پنجم و پنجاه و چهارم گذشت و این که او سه نفر از علما را از جمله مشاهدین و سفرای آن جناب شمرد و نیز مثل آن در حکایت پنجاه و هفتم گذشت. از علّامه و سیّد رضی الدین علی بن طاوس در چند جا از کتاب کشف المحجّة(1)ه کنایه و تصریح، دعوای این مقام را کرده و در جایی از آن فرموده: بدان ای فرزند من، محمد! خدای تعالی الهام نماید آن چه را که آن را از تو خواسته و به آن از تو خوشنود می شود که غیبت مولای ما مهدی- صلوات اللّه علیه- که مخالف و بعضی مؤالف را متحیّر نموده، از جمله ادلّه ثبوت امامت آن جناب و امامت آبای طاهرین اش- صلوات اللّه علی جدّه محمد و علیهم اجمعین- است، زیرا هرگاه بر کتب شیعه، و غیر شیعه، واقف شوی؛ مثل کتاب غیبت ابن بابویه، غیبت نعمانی، شفا و جلا و مثل کتاب ابی نعیم حافظ در اخبار مهدی، صفات او، حقیقت بیرون آمدن او و ثبوتش و کتاب هایی که در طرایف آن ها به آن ها اشاره کردیم، می یابی آن ها یا بیشتر آن ها را که پیش از ولادت آن جناب متضمّن است که او به غیبت طولانی غایب خواهد شد، تا این که از امامت او بر می گردند بعضی از کسانی که به آن قایل بودند، پس اگر این غیبت را نکند، در امامت پدران آن جناب و خودش طعنی خواهد بود.

بنابراین غیبت برای ایشان و برای آن حضرت، بر مخالفین او در اثبات امامت و صحّت غیبتش حجّت شد؛ با آن که آن جناب علیه السّلام بر نحو یقین با خدای تعالی حاضر است و جز این نیست آن که او را ملاقات نکرده، غایب شده؛ به جهت غیبت ایشان از

ص: 825


1- کشف المحجة لثمرة المهجة، ص 54- 53.

حضرت و در متابعت از او و از پروردگار عالمیان.

در جایی فرموده: اگر موافقت توفیق تو را برای کشف نمودن اسرار ادراک کردم؛ برای تو خبری از مهدی- صلوات اللّه علیه- را می شناسانم که بر تو مشتبه نشود و به وسیله این، از دلیل های عقلی و روایات مستغنی شوی.

به درستی که آن جناب- صلی اللّه علیه- بر نحو تحقیق زنده و موجود و از کشف امر خود معذور است تا آن که تدبیر خداوند رحیم شفیق او را اذن دهد؛ چنان که عادت بسیاری از انبیا و اوصیا بر این جاری شده بود.

پس این را به نحو یقین بدان و آن را عقیده و دین خود بگردان! به درستی که پدر تو آن جناب را واضح تر و روشن تر از شناختن ضیای خورشید آسمان شناخته و در جایی بعد از این که کیفیّت عرض حاجات به آن جناب را به فرزندش تعلیم می دهد، فرمود:

برای او ذکر کن که پدرت برای تو ذکر کرده، تو را به آن جناب وصیّت کرده و تو را به اذن خداوند- جلّ جلاله- بنده او گردانده و این که من تو را به آن جناب معلّق نمودم.

به درستی که جواب آن جناب- صلوات اللّه علیه- برای تو خواهد آمد و از چیزهایی که به تو می گویم، ای فرزندم محمد! خداوند- جلّ جلاله- عقل و قلب تو را از تصدیق اهل صدق و توفیق در معرفت حق، پر نماید، این که خداوند- جلّ جلاله- جواب مولای ما مهدی- صلوات اللّه علیه- را بر تو بشناساند برحسب قدرت و رحمت او است.

از آن جمله است، آن چه محمد بن یعقوب کلینی در کتاب رسایل از شخصی روایت نموده که گفت: به سوی ابی الحسن علیه السّلام نوشتم: شخصی دوست دارد با امام خود راز گوید، آن چه را که دوست دارد با پروردگار خود گوید.

گفت: آن گاه نوشت: اگر برای تو حاجتی باشد، لب های خود را حرکت ده، به درستی که جواب آن به تو می رسد.(1)

ص: 826


1- کشف المهجه لثمرة المهجة، ص 154- 153.

از آن جمله است آن چه سعید بن هبة اللّه راوندی در کتاب خرایج (1)وایت کرده که گفت: علی بن محمد علیهما السّلام به من گفت؛ هرگاه اراده کردی از مسأله ای سؤال کنی، آن را بنویس و نوشته را زیر مصلّای خود بگذار، ساعتی آن را مهلت داده، آن گاه آن را بیرون بیاور و در آن نظر نما!

گفت: پس کردم و جواب سؤالم را در آن که توقیع شده بود، یافتم. به تحقیق برای تو بر این تنبیه اقتصار کردم، برای کسی که خداوند- جلّ جلاله- عنایت خود را به او و تمام احسانش را به سوی او اراده نموده و راه به سوی امام تو باز است.

شیخ محقّق جلیل، شیخ اسد اللّه شوشتری کاظمینی در کتاب کشف القناع، ضمن اقسام اجماع غیر از اجماع مصطلح معروف، می فرماید: سوّم از آن ها این که برای یکی از سفری امام غایب- عجّل اللّه فرجه- علم به قول امام به جهت نقل کردن مثل او، برایش، در نهانی یا به سبب توقیع و مکاتبه و یا به شنیدن از خود آن جناب، شفاها حاصل شود بر وجهی که با امتناع رؤیت در زمان غیبت منافی نباشد یا آن علم، برای بعضی از جمله اسرار ایشان حاصل شود و تصریح کردن به آن چه بر آن مطّلع شده برای او ممکن نباشد و آشکارا نسبت دادن آن قول به امام علیه السّلام و اتّکال در ابراز مدّعی خود به غیر اجماع از ادلّه شرعی به جهت موجود، نه بودن آن ها.

پس در این هنگام، برای او جایز است،- اگر به اخفا مأمور نباشد یا به اظهار، مأمور باشد، نه به نحوی که فاش شود- این که آن قول را در مقام احتجاج به صورت اجماع ابراز کند؛ به جهت ترس از ضایع شدن آن قول و جمع میان امتثال امر به اظهار حقّ به قدر امکان و امتثال نهی از افشای مثل آن قول برای غیر اهلش از ابنای زمان.

امّا در حجّت بودن این اجماع برای خودش شکّی نیست؛ به جهت عملش به قول امام علیه السّلام و امّا برای غیرش، به جهت کشف اجماع او از قول امام علیه السّلام، غایت آن که او قول امام را به طریقی استکشاف نموده که ثابت نشده، بعد از حصول وصول به آن چه حجیّت اجماع بر آن معلّق بود، نقصی در این نیست و به رأی صحّت این وجه و امکان

ص: 827


1- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 419.

او، شواهدی است که بر آن دلالت می کند.

از جمله آن ها بسیاری از زیارات و آداب و اعمال معروفه است که میان امامیّه متداول شده و ظاهرا مستندی نه از اخبار ایشان و نه از کتب قدمایشان ندارد که بر آثار ائمّه علیهم السّلام و اسرار ایشان واقف هستند و اماره ای نیست که شهادت دهد منشأ آن ها اخبار مطلقه است یا وجوه اعتباری که به نظر مستحسن می آید که ایشان را بر انشا، ترتیب آن ها، اعتنا به جمع کردن و تدوین آن ها داعی شده باشد؛ چنان که در جمله ای از آن ها ظاهر است.

بلی، در ورود اخبار در بعضی از آن ها مضایقه نداریم و از جمله آن هاست آن چه والد علّامه و ابن طاوس از سیّد کبیر عابد، رضی الدین محمد بن محمد آوی روایت کردند تا آخر آن چه گذشت، از آن جمله است قصّه جزیره خضرای معروف که در بحار و تفسیر الائمّه علیهم السّلام و غیر آن مذکور است، از آن هاست چیزی که علی بن طاوس در سرداب شریف شنیده و از آن جمله است آن چه به محمد بن علی علوی حسینی تعلیم فرمود تا آخر آن چه گذشت و غیر این ها.

شاید این مطلب نیز در بسیاری از اقوال قاعده باشد که قایل آن ها معلوم نیست، پس چنین باشد که مطلّع بر قول امام علیه السّلام چون آن قول را دید، با آن چه امامیّه یا معظّم ایشان بر آن مستقرّ شده اند، مخالف است و از اظهار آن به نحوی که به او رسیده، متمکّن نیست و می ترسد حق ضایع شود و از میان برده، آن قول را یکی از اقوال امامیّه قرار می دهد و بسا خود بر آن اعتماد می کند و به جهت نبودن ادلّه ظاهره برای اثبات آن بدون تصریح به دلیل، به آن فتوا می دهد و شاید آن چه ذکر شد، دلیل باشد برای آن چه از بعضی مشایخ ما رسیده؛ از اعتبار این قسم از اقوال یا تقویت آن ها به حسب امکان، نظر به این که احتمال دهد آن قول، قول امام علیه السّلام است که آن را میان علما القا فرموده تا بر خطا جمع نشوند و جز به نحو مذکور برای القای آن در این حال، راهی نیست، انتهی.(1)

ص: 828


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 3، ص 322- 321.

مناقشاتی در این کلمات هست که محلّ ذکر آن ها نیست و به اصل مقصود؛ یعنی نسبت امکان رؤیت در غیبت کبرا به همه اقسام آن برای بعضی علمای اعلام مضرّ نیست؛ چنان که از کلمات مذکور و غیر آن ها معلوم شد که نقلش موجب تطویل است.

[جواب ششم ] 6 یاقوتة

جواب ششم: آن چه مخفی و مستور است، بر انام مکان و مستقرّ آن جناب علیه السّلام است، پس برای احدی راهی به سوی آن نیست، بشری به آن جا نمی رسد و کسی حتّی خاصّان و موالیان و فرزندان آن جناب آن را نمی داند. لذا ملاقات و مشاهده آن جناب در اماکن و مقامات منافات ندارد که پاره ای از آن ها ذکر شد و ظهور آن حضرت نزد مضطرّ مستغیث، به آن جناب ملتجی شده و از همه اسباب و والد در وادی شبهات و حیران در مهالک خلوات منقطع شده؛ چنان که گذشت اجابت ملهوف و اغاثه مضطرّ، یکی از مناصب آن جناب است،

مؤیّد این احتمال خبری در کافی است که از اسحاق بن عمّار مروی است که گفت؛ ابو عبد اللّه علیه السّلام فرمود: برای قائم علیه السّلام دو غیبت است یکی از آن ها کوتاه است و در دیگری کسی جز خاصّه ای از موالیانش مکان آن جناب را نمی داند.(1)شیخ طوسی (2) شیخ نعمانی در کتاب غیبت (3)ود به سند معتبر از مفضل بن عمر روایت کردند که او گفت: شنیدم ابو عبد اللّه علیه السّلام می فرماید: به درستی که برای صاحب این امر، دو غیبت است؛ یکی از آن ها طول می کشد، تا این که بعضی می گویند مرد، بعضی می گویند کشته شد، بعضی می گویند رفت، تا این که جز چند نفری از اصحابش کسی بر امر او باقی نمی ماند و احدی از فرزندان او بر موضع او مطلّع نمی شود، مگر آن که مشغول خدمت و متولّی امور او است.

ص: 829


1- الکافی، ج 1، ص 340.
2- الغیبة، ص 162.
3- الغیبة، محمد بن ابراهیم النعمانی، ص 171.

شیخ نعمانی از اسحاق بن عمّار روایت کرده، گفت: شنیدم ابو عبد اللّه جعفر بن محمد علیهما السّلام می فرماید: برای قائم علیه السّلام دو غیبت است؛ یکی از آن ها طولانی و دیگری کوتاه است؛ در یکی خاصّه شیعیان به مکان او عالم اند و در دیگری خاصّه موالیان او در دینش به مکان او عالم نیستند.(1)مخفی نماند که این خبر اسحاق، همان خبر اسحاق مروی در کافی است، در بعضی نسخ چنان است که ذکر کردیم و در بعضی مطابق نسخه کافی است و به هر نسخه در خبر جواب از اصل مقصود است! چه بنابر خبر کافی دلالت دارد بر آن که خاصّان از موالیانش در غیبت کبرا به مستقرّ و مکان آن جناب عالم اند، پس مؤیّد جواب پنجم باشد و بنابر بعضی نسخ نعمانی، مراد آن خواهد بود که خاصّان در آن وقت به محلّ اقامت آن حضرت عالم نیستند، پس مشاهده و رؤیت را در اماکن دیگر نفی نکند و در قصص گذشته، قصّه ای نبود که بر ملاقات احدی، آن جناب را در آن محل دلالت کند. و اللّه تعالی هو العالم.

[جوابی دیگر]

جواب متین للأصغاء قمین در دار السلام عراقی در مطلب دوّم از فصل پنجم فصول مقدّمه کتاب که در امکان رؤیت آن بزرگوار در زمان غیبت است، چنین فرموده: مراد از آن زمان، غیبت کبرا است، امّا زمان غیبت صغرا که آن، زمان ولادت تا زمان انقضای سفارت است؛ در امکان رؤیت، بلکه در وقوع آن، الی ما شاء اللّه، اشکالی نیست و بدان: منشأ اشکال در این مجال، بعضی اخبار است؛ مثل توقیع شریف که برای ابی الحسن علی بن محمد سمّری آخرین سفیر، بیرون آمد و بعد از وفاتش غیبت کبرا، واقع و باب سفارت بسته شد.

سپس توقیع شریفی که از نجم ثاقب نقل نمودیم، ذکر فرموده، تا آن که گفته: مثل

ص: 830


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم النعمانی، ص 170.

اخباری که در ذکر اسم آن است که شخص او دیده نشود و ذکر اسمش نشاید و مثل اخباری که در باب غیبت وارد شده که آن حضرت مردم را می بیند ولی مردم او را نبینند.

نیز مثل خبر مظفر علوی از حضرت رضا علیه السّلام که فرمود: خضر علیه السّلام از آب حیوان آشامید. پس او زنده باشد و نمیرد تا در صور دمیده شود، او نزد ما آید و بر ما سلام کند، ما صوت او را می شنویم ولی شخص او را نمی بینیم، او در هر جا که نامش برده شود، حاضر می شود؛ هرکس نام او را برد، بر او سلام می کند، او در موسم حجّ حاضر گردد و مناسک حجّ را به جا آورد، در عرفات بایستد و دعای مؤمنین را آمین گوید، زود باشد که خدا او را مونس قائم ما نماید و وحشت و وحدت قائم ما را به وسیله او دفع کند و مثل جمیع اخبار غیبت، زیرا معنی غیبت آن است که از جمیع نظرها غایب باشد و اگر یک نفر هم او را ببیند، صدق نکند که از همه نظرها غایب است. بعد از تأمّل، انصاف آن است که این اخبار بر عموم نفی رؤیت از جمیع مردم در جمیع اعصار دلالت نکند تا با وقوع رؤیت برای مردم در بعض اعصار منافی باشد.

امّا اجمالا؛ پس به سبب آن که شکّ و شبهه ای نیست که آن حضرت خدّام و غلامان، بلکه عیال و اولاد داشته باشد، زیرا به علاوه آن که در خبر مفضل که ان شاء اللّه بعد از این مذکور شود، تصریح شده مباشرین امور خدّام او، او را می بینند و حیات و بقای انسان، بدون آن ها متعسّر و بدون بعض دیگر، متعذّر است و مباشرت انسان در جمیع مقدّمات زندگی خود در عادت نشاید و غیبت، از این نوع کارکنان هم چنین باشد، مگر آن که مراد از غیبت این باشد که دیده شود ولی شناخته نشود، این نیز با ظاهر اخبار غیبت و نفی مشاهده و رؤیت منافی است، زیرا چنین کسی را مجهول و غیر معروف گویند؛ نه غایب و غیر مشاهد. پس با آن که آن حضرت از خدّام و غلامان و کسان خود غایب و غیر مشاهد نباشد، دلالت این اخبار بر عموم نفی رؤیت و مشاهده، تمام و بدون آن، استدلال نشود، زیرا کسی نفی رؤیت و مشاهده را از بعضی انکار نمی کند.

ص: 831

امّا تفضیلا؛ پس جواب استدلال به توقیع شریف که در این خصوص، آن عمده دلیل سیاق است، این است که آن به قرینه وقوع آن، در منع از تعیین وصیّ و قائم مقام آن است که مراد از دعوای مشاهده، در خصوص سفارت و وکالت باشد؛ یعنی زود باشد که بعض شیعیان من از جانب من ادّعای وکالت کنند و بگویند ما او را مشاهده می کنیم و امر و نهی اش را می شنویم؛ چنان که نوّاب سابقین بودند.

مؤیّد این کلام، آن است که می فرماید: مدّعی مشاهده، کذّاب و افتراگو باشد، زیرا اگرچه بر دعوای مشاهده بدون دعوای وکالت صدق کند، افترا صدق نکند، چرا که افترا آن باشد که کاری را مثل استنابه و توکیل و نحو آن، به کسی نسبت بدهی که نکرده باشد.

و بالجمله، مراد از این توقیع، دعوی مشاهده در امر سفارت باشد، چنان که جمعی بعد از وفات سمّری بر وجه کذب و افترا مدّعی بابیّت و سفارت شدند. ان شاء اللّه تعالی حالات ایشان خواهد آمد.

علّامه مجلسی رحمه اللّه نیز بعد از ذکر این توقیع، به این وجه تصریح کرده، می گوید: این خبر با اخبار رؤیت منافات ندارد.

امّا اخبار دیگر، مراد به آن ها غیبت و استتار از غالب مردم نه همه ایشان می باشد؛ همان طور که به ملایکه و جنّ غایب از انظار گویند؛ با آن که بعضی از انبیا، بعضی از ملایکه را دیده اند و بعضی از مردم برخی از جنّ را دیده و می بینند.

همچنین خضر را غایب گویند و دیده شده، به علاوه ظاهر این اخبار آن است که دیده نمی شود با آن که اخبار بسیاری بر این دلالت دارد که می بینند ولی نمی شناسند؛ مثل خبر سدیر صیرفی از حضرت صادق علیه السّلام که فرمود: برادران یوسف با آن که عقلا و اسباط و اولاد انبیا بودند، بر یوسف وارد شدند، با او مکالمه و مراوده و معامله کردند ولی او را نشناختند، تا آن که خود را به آن ها شناسانید، آن وقت او را شناختند، پس این امّت چرا انکار می کنند که خدا اراده کند، زمانی حجّت خود را از ایشان مستور کند.

یوسف، سلطان مصر بود و میان او و پدرش هجده منزل مسافت بود؛ اگر خدا

ص: 832

می خواست مکان او را بنماید، می توانست، این امّت چرا انکار می کنند که خدا با حجّت خود، همان کند که با یوسف کرد، به این که حقّ امام مظلوم شما را غصب کنند، میان مردم تردّد کند، در بازارهای ایشان راه رود و بر فرش هایشان پا گذارند ولی او را نشناسند تا وقتی که خدا اذن دهد خود را بشناساند؛ چنان که به یوسف اذن داد. مصداق این مطلب اخباری است که دلالت می کند بر این که احدی از شیعیان آن حضرت نباشد، مگر آن که او را دیده اند، لکن نشناخته اند، یا ببینند ولی نشناسند.

مؤیّد این، آن است که سیّد متّقی حاج میرزا محمد رازی مجاور نجف که ان شاء اللّه تعالی ذکر او در عداد اشخاصی که آن حضرت را دیده اند، بیاید؛ مذکور نمود: آن حضرت را در خواب دید که به او فرمود: من به دیدن تو آمدم، وقتی از مشهد رضا علیه السّلام به آن بالاخانه مراجعت کرده بودی، لکن مرا نشناختی.

به علاوه ظاهر این روایات، با اخبار صریحه ای از جماعت بسیار از ثقات اصحاب و غیرهم معارضه نمی کند؛ چنان که ان شاء اللّه بعد از این مذکور شود که خدمت آن حضرت فایز گشته اند، خواه آن که در وقت ملاقات او را شناخته باشند یا بعد از مفارقت از قراین دانسته اند او بوده و این جماعت از حدّ تواتر افزون اند.

پس لاعلاج باید از ظواهر این اخبار- اگر آن ها را در ظاهر عموم بدانیم- دست برداریم؛ چه جای آن که ظاهر نباشد؛ چنان که از تلامذه سیّد بحر العلوم رحمه اللّه که ذکر او در عداد اشخاصی که آن حضرت را دیده اند، ان شاء اللّه مذکور خواهد گردید. نقل کرده: پهلوی سیّد نشسته بودم، سیّد قلیانی نعل جیری در دست داشت و می کشید. یکی از حضّار از او پرسید: آیا در این اعصار رؤیت حضرت حجّت ممکن است؟

سیّد سر برداشت و فرمود: ظاهر بعض اخبار آن است که مدّعی مشاهده، کاذب است. بعد آن سر به زیر انداخت و آهسته فرمود: کیف و قد ضمّنی الی صدره؛ چگونه نتوان او را دید، حال آن که مرا به سینه خود چسباند.

بالجمله با تواتر اخبار ثقات مقرون به معجزات، کرامات و خوارق عادات، شبهه در امکان رؤیت، بلکه در وقوع آن، بی موقع می باشد، انتهی.

ص: 833

این ناچیز گوید: ممکن است در جمع میان این توقیع شریف و اخبار دیگر که قریب المضمون به آن است از نفی مشاهده، بیان قصص و حکایات منقول در مشاهده به این که گفته شود این توقیع و اخبار، در نفی مشاهده به ظاهر خود باقی باشند و با آن چه نزد ایشان متحقّق الوقوع است، منافات هم ندارد از صحّت تشرّف خدمت آن امام عالمیان، برای بعضی از اتقیا، صلحا و ابرار که به مجاهده نفسانی قابلیّت و استعداد لقای آن بزرگوار، برایشان حاصل شده باشد و آن مقتدای عالمیان صلاح دانسته باشد به مصالح عامّه یا خاصّه نور جمال خود را برایشان ظاهر سازد یا مصلحت بداند آن شخص را نزد خود بطلبد.

فرق است بین آن که مکلّفین من عند انفسهم مدّعی رؤیت آن نور الهی شوند و بین آن که آن حجّت خدا- صلوات اللّه علیه- مصلحت را در آن بداند که شخصی از ایشان را من عند نفسه- صلوات اللّه علیه- خدمت خود احضار کند و یا ظهور نفس مقدّسه خود را بر او مصلحت دانسته باشد.

اگرچه مدّعی مشاهده اختراعا من عند انفسهم، کاذب و مفتری است؛ چنان که ظاهر بعضی اخبار است، لکن دلیلی بر تکذیب و افترای تشرّف خدمت آن بزرگوار عالمیان، علی وجه المصلحة بارادته و طلبه، بلکه خلاف آن ثابت و محقّق است و الفرق بین المقامین یحتاج الی لطف قریخه فتدبّر.

[ایام مرتبط با حضرت ]

ختام فیضه عام بدان استغاثه، التجا و توسّل به ساحت قدس ائمّه هدی و لا سیّما، حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه- مربوط به وقت و منوط به زمانی، دون زمانی نیست، چون رعیّت مضطرّ، هر آن که به مولای با کرّ و فرّ خود ملتجی و متوسّل شود، البتّه استغاثه و التجایش با ثمر خواهد بود، مع ذلک، بسیاری از اوقات توجّه و استغاثه و عمل به مراسم عبودیّت، نسبت به ساحت قدس آن موالی، بیش از سایر اوقات مؤثّر است؛

ص: 834

چنان که چندین وقت است که به صریح اخبار، توسّل به ساحت عزّ امام غایب از انظار، در آن ها مندوب الیه و مرغوب فیه است. استادنا للمحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- در نجم ثاقب، هشت وقت از آن ها را مشروحا و مفصّلا نقل نموده است.

این ناچیز در این مختصر وجیز به اشاره ای اجمالی به هریک از آن ها اکتفا می نمایم و طریق تفصیل را به حواله به آن سفر جلیل هدایت انتما، می گشایم.

پس می گوییم:

اوّل: شب قدر که به سبب نزول روح، شب بروز، ظهور، قدر، منزلت، هیمنت، سلطنت، عظمت و جلالت امام عصر علیه السّلام است، و آن قدر ملایکه برای تقدیر امور سال عباد بر آن جناب وارد می شود که جای بر زمین تنگ شود؛ چنان که در اخبار بسیار رسیده است.

در تفسیر علی بن ابراهیم (1)ه چند سند معتبر از حضرت باقر و صادق و کاظم علیهم السّلام روایت کرده که در تفسیر آیه مبارکه فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ (2)رمودند: خداوند هر امری را از حقّ و باطل تقدیر می کند و آن چه در این سال می شود و بدا و مشیّت برای خداوند است که آن چه را بخواهد، پیش اندازد و آن چه را بخواهد از آجال، ارزاق، بلایا، اعراض و امراض، تأخیر نماید، آن چه را بخواهد در آن ها زیاد کند و آن چه را بخواهد، کم کند و آن را به رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و به امیر المؤمنین علیه السّلام می دهد و امیر المؤمنین علیه السّلام آن را به ائمّه علیهم السّلام می دهد، تا این که آن به صاحب الزمان علیه السّلام می رسد و در آن، بلا، مشیّت، تقدیم و تأخیر را شرط می کند.

دوّم: روز جمعه که از چند جهت به امام عصر علیه السّلام تعلّق دارد؛ یکی آن که ولادت با سعادت آن جناب در آن روز بوده، چنان که در باب اوّل ذکر شد.

دیگر آن که ظهور موفور السرور آن حضرت در آن روز خواهد بود و ترقّب و انتظار فرج در آن روز بیشتر از روزهای دیگر است؛ در جمله ای از اخبار به آن تصریح

ص: 835


1- تفسیر القمی، ج 2، ص 290.
2- سوره دخان، آیه 4.

شده. در زیارت مختصّه به آن جناب در روز جمعه است که «یا مولای یا صاحب الزّمان صلوات اللّه علیک و علی آل بیتک هذا یوم الجمعة و هو یومک فالمتوقّع فیه ظهورک و الفرج فیه للمؤمنین علی یدیک ...،»(1)ا آخر آن چه بیاید.

ای آقای من، ای صاحب الزمان علیه السّلام که درود خداوندی بر تو و بر اهل بیت تو باد! این، روز جمعه و روز توست که ظهور تو در آن انتظار کشیده می شود، فرج مؤمنین بر دست جناب تو است و من در آن میهمان و پناه آورده به تو هستم و تو ای آقای من! کریمی، از اولاد بزرگواران و به پناه دادن مأمور هستی، پس مرا مهمانی کن و پناه ده!

سوّم: روز عاشورا که روز سرافرازی حضرت حجّت علیه السّلام از جانب خداوند عزّ و جلّ به لقب قائم علیه السّلام است. شیخ جعفر بن محمد بن قولویه در کامل الزیاره (2)ز محمد بن حمران روایت کرده که گفت: حضرت صادق فرمود: چون امر حسین بن علی علیهما السّلام واقع شد، ملایکه به سوی خداوند عزّ و جلّ ناله و فریاد کردند و گفتند: ای پروردگار ما! با حسین برگزیده تو و پسر پیغمبر تو چنین می کنند.

فرمود: خداوند ظلّ قائم علیه السّلام را برای ایشان واداشت و فرمود: به وسیله او؛ از آن ها که بر حسین ظلم کردند، انتقام می کشم.

چهارم: از وقت زرد شدن آفتاب تا غروب آن از هر روز. بنابر تقسیم علما هر روز را از مطلع فجر تا غروب آفتاب به دوازده بخش تقسیم کردند، به نحوی که به حسب فصول، فرقی نکند و هر قسم به امامی منسوب است.

سیّد جلیل، علی بن طاوس در کتاب امان الاخطار(3)رموده: ما در کتاب مودعه فی ساعات اللیل و النهار ذکر کردیم، هر ساعتی از روز، مختصّ به یکی از ائمّه اطهار علیهم السّلام است و برای او دو دعاست؛ یکی را از خط جدّم ابی جعفر طوسی رحمه اللّه و دیگری را از خطّ ابن مقله نقل کردیم و هریک از آن امامان به مقتضای روایات برای

ص: 836


1- مفاتیح الجنان، ص 60.
2- ر. ک: الکافی، ج 1، ص 456؛ الامالی، شیخ طوسی، ص 418؛ بحار الانوار، ج 45، ص 221 و ج 51، ص 68؛ اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 74.
3- الامان من الاخطار الاسفار، ص 102- 101.

ساعت خود مثل نگاهبان و حامی هستند.

ساعت اوّل برای مولای ما، علی- صلوات اللّه علیه- است و تا دوازدهم شمردند که برای مولای ما، مهدی- صلوات اللّه علیه- است و انسان در هر ساعتی از آن ساعات دعا کند به آن چه از دعوات مخصوص او است، چه روز کامل تابستان باشد یا روز زمستان، زیرا دعاها به دوازده قسمت تقسیم می شود؛ مقدار روز به مقتضای اخبار هر چه باشد.

بنابراین حال اگر بیرون رفتن تو برای سفر در ساعتی اتّفاق افتاد که یکی از ائمّه علیهم السّلام به آن حمایت کننده اند و خداوند ایشان را سبب نجات قرار داده، پس بگو خداوندا مولای من، فلانی- صلوات اللّه علیه- را برسان و اسم آن امام را ببرد که ما بر او سلام می فرستیم و این که به سبب اقبال جناب تو بر او متوجّه می کنیم در این که نگاهبانی به او، حمایت و سلامتی و کمال سعادت ما بوده باشد و ضمان آن به امر تو بر او باشد، به هر طرف که توجّه کنیم در ساعتی که او را مثل نگاهبان در آن ساعتت گرداندی.

می گویم: هرگاه در منزلی فرود آمدی در ساعتی که مختصّ به یکی از ایشان است، آیا از آن منزل کوچ کردی، پس بر آن امام سلام کن به آن چه تو را به او نزدیک کند و به او خطاب کن در ضمانت آن چه در ساعت او حادث می شود، پس اگر خداوند نمی خواست، این را از تو دلالت نمی کرد و چون به این عمل کردی، خداوند عزّ و جلّ تو را به سوی خود هدایت می کند و حرکات و سکنات تو در سفر برای خانه آخرت عبادت و سعادت می شود، انتهی.

چون کتاب امان موضوع برای آداب سفر بود، لذا به آن چه متعلّق به اوست، اقتصار فرمود و آن چه فرموده، در هر شغل و کار دنیوی و اخروی جاری است که آدمی خواسته در آن شروع کند و هرکس طالب آن دعا باشد، به نجم ثاقب رجوع نماید.

پنجم: عصر روز دوشنبه.

ششم: عصر روز پنج شنبه که در آن دو وقت، اعمال عبّاد بر امام عصر علیه السّلام عرض می شود؛ چنان که در عصر هر امامی، بر آن جناب عرض می شد و در زمان حضرت

ص: 837

رسول صلی اللّه علیه و اله بر آن جناب. اخبار در این باب بسیار است و در غالب آن، به عصر تصریح نشده، لکن در بعضی دیگر، اشاره شده و موافق با اعتبار است.

شیخ طبرسی رحمه اللّه در تفسیر مجمع البیان (1)یل آیه شریفه وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ (2)فته: اصحاب ما روایت کردند اعمال امّت در هر دوشنبه و سه شنبه بر پیغمبر صلی اللّه علیه و اله عرض می شود، پس آن ها را می شناسند و هم چنین بر ائمّه هدی علیهم السّلام عرض می شود، پس آن ها را می شناسد و مقصود از قول خداوند؛ و المؤمنون ایشان هستند.

از غرایب آن که شیخ ابو الفتوح رازی در تفسیر خود فرموده: در اخبار آمده: هر شب دوشنبه و پنج شنبه اعمال امّت را بر رسول خدا صلی اللّه علیه و اله و بر ائمّه علیهم السّلام عرض می کنند و مراد از مؤمنان، امامان معصوم باشد.(3)هفتم: شب و روز نیمه شعبان که ولادت با سعادت آن جناب علیه السّلام در آن بوده و خداوند این نعمت عظیم را در آن به بندگانش عطا فرموده، پس سزاوار است تعظیم این شب به جهت ولادت آن حضرت نزد مسلمین بوده باشد که به حقوق امامت او معترف اند به اندازه آن چه جدّ او محمد- صلوات اللّه علیه و آله- ذکر فرمود و اهل سعادت از امّت خود را به او بشارت داده، چنان که اگر مسلمانان را ظلمت فرا می گرفت و لشکر دشمنان برایشان مشرف می شدند، نحوست گناهانشان به ایشان احاطه می کرد.

پس خدای تعالی مولودی را پدیدار می کرد که ایشان را از ذلّ عبودیّت منفک می کرد، هر دست بسته را از حقّ خود متمکّن می کرد و به هر نفسی چیزی را عطا می کرد که به جهت سابقه اعمال خود مستحقّ بود و در مغارب و مشارق برای خلایق بساطی می گسترانید که اطراف آن یکسان، الطاف آن بی پایان و اوصاف آن، نیک و پسندیده، جمیع را بر آن می نشاند؛ نشاندن والد مهربان، اولاد عزیز خود را، یا نشاندن

ص: 838


1- مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 119.
2- سوره توبه، آیه 105.
3- ر. ک: وسائل الشیعه، ج 16، ص 112.

پادشاه کریم رحیم، زیردستان خود را و بنمایاند به ایشان از مقدّمات، آیات مسرّت و نشان نیکی هایی در دار سعادت بی زوال چیزی بنمایاند که حاضر آن برای غایب از آن شهادت دهد و گردن ها و دل ها را به سوی طاعت بخشنده آن ها بکشاند.

هشتم: روز نوروز که روز ظهور و ظفر امام عصر علیه السّلام بر دجّال است؛ جمال السالکین، احمد بن فهد حلّی در مهذّب البارع فرموده: مولا السیّد المرتضی العلّامه بهاء الدین علی بن عبد الحمید نسّابه- دامت فضایله- به اسناد خود از معلّی بن خنیس از حضرت صادق علیه السّلام خبر داد که فرمود: روز نوروز، روزی است که پیغمبر صلی اللّه علیه و اله در غدیر خم برای امیر المؤمنین علیه السّلام عهد گرفت. پس به ولایت او اقرار نمودند.

خوشا به حال کسی که بر آن ثابت بماند و وای بر کسی که آن عهد را بشکند، آن روزی است که رسول خدا صلی اللّه علیه و اله علی علیه السّلام را به وادی جنّ فرستاد و از ایشان عهد و مواثیق گرفت، آن روزی است که در آن به اهل نهروان ظفر یافت و ذو الثدیّه را کشت و آن روزی است که در آن روز، قائم ما اهل البیت و ولات امر ظاهر می شود و خداوند بر دجّال ظفر می دهد. پس او را بر کناسه کوفه بردار می کشد و هیچ نوروزی نیست، مگر آن که ما در آن، فرج را انتظار می کشیم، زیرا آن روز، ایّام ماست که فرس آن را محافظت نمودند و شما؛ یعنی عرب، آن را ضایع نمودید ...، الخ.

این بود اجمال آن چه در نجم ثاقب مذکور است.

بعون اللّه و توفیقة قد تمّ تحریر هذا البساط فی الثّانی عشر من شهر شوّال المکرّم من شهور سنه 1363 بید العبد المحتاج إلی ربّه الغنی، محمّد علی.

ص: 839

جلد 7

مشخصات کتاب

سرشناسه : نهاوندی علی اکبر، 1238 - 1329.

عنوان و نام پدیدآور : العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان / مولف علی اکبر نهاوندی ؛ تحقیق و تصحیح صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی.

مشخصات نشر : قم مسجد مقدس جمکران 1388 - .

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : 50000 ریال : دوره ، چاپ دوم : 978-964-973-102-5 ؛ 42000 ریال (ج.1)‮ ؛ : ج. 1 ، چاپ دوم 978-964-973-103-2 : ؛ ج. 2 ، چاپ دوم 978-964-973-104-9 ؛ 42000 ریال (چ.2)‮ ؛ ج. 3 ، چاپ دوم 978-964-973-105-6 : ؛ 42000 ریال (ج.3) ؛ 42000 ریال (ج. 4 ؛ ج. 4 ، چاپ دوم 978-964-973-106-3 : ؛ ج. 5 ، چاپ دوم 978-964-973-107-0 : ؛ 420000 ریال (ج.5)‮ ؛ 42000 ریال (ج. 6 ؛ 42000 ریال (ج. 7 ؛ ج. 6 ، چاپ دوم : 978-964-973-108-7 ؛ 42000 ریال : ج. 7 978-964-973-109-4 : ؛ 420000 ریال (ج.8)

یادداشت : ج. 4، 6 و 8 (بخش دوم٬ چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج.1 و 2 (چاپ اول: بهار 1386)‮

یادداشت : ج.3، 5 و 7 (بخش اول، چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج. 1 - 8 ( چاپ دوم ).

مندرجات : ج. 2 . بساط دوم.- ج. 3 . بساط سوم ، بخش اول.- ج. 4 . بساط سوم ، بخش دوم.- ج. 5 . بساط چهارم ، بخش اول.- ج. 6 . بساط چهارم ، بخش دوم.- ج. 7 . بساط پنجم ، بخش اول.- ج. 8 . بساط پنجم ، بخش دوم

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم 255ق -

شناسه افزوده : برزگر، صادق 1352 - مصحح

شناسه افزوده : احمدی قمی حسین 1341 - مصحح

رده بندی کنگره : BP224/4 /ن93ع2 1388

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 1143517

ص: 1

اشاره

ص: 2

العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان

مولف علی اکبر نهاوندی

تحقیق و تصحیح صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی.

ص: 3

ص: 4

[دیباچه]

بسمه تعالی هذا هو النجم الازهر فی علائم ظهور الحجّة المنتظر و هو البساط الخامس من الکتاب المستطاب العبقریّ الحسان

ص: 5

ص: 6

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذّی خلق الأرض و السّماء و جعل النجوم فی السماء للإهتداء و الصلوة و السلام علی خاتم الأنبیاء و علی آله و اولاده المعصومین النقباء خصوصا علی آخر أوصیائه الإثنی عشر الّذی هو فی سماء دینه النّجم الأزهر و فی ارض دیانته القطب و المحور الهادی الودود و المهدی الموعود المنتظر و لعنة اللّه علی اعدائهم العاکفین علی الضرّ و الشّر من الأن إلی معاینة أوضاع یوم المحشر.

امّا بعد: متعطّش زلال رحمت خداوندی، علی اکبر بن حسین نهاوندی- اصلح اللّه له احوال داریه و اذاقه حلاوة نشاتیه- چنین گوید: این، بساط پنجم کتاب مستطاب، موسوم به العبقریّ الحسان فی احوال مولینا صاحب الزمان- علیه صلوات اللّه الملک المنّان- است و چون مندرجات در آن باعث اهتدای منتظرین به ظهور آن نور موفور السرور و موجب اعلام آنان به طلوع آن نور بی فتور است؛ مانند کواکب و نجوم آسمانی که موجب اهتدای انام در لیله ظلمانی اند، لذا به النجم الأزهر فی علائم ظهور الحجّة المنتظر ملقّب گردید و در آن چند عبقریّه و در هر عبقریّه، چند نجمه است، فبعون اللّه الملک المنعام ابدء فی المقصود و اشرع فی المرام و ارجوا منه التوفیق باحسن الکلام.

ص: 7

ص: 8

عبقریّه اوّل [غیبت حضرت، امتحان بزرگ الهی]

اشاره

در بیان اخبار وارده براین که غیبت امام زمان- عجّل اللّه فرجه الشریف- یکی از امتحان های بزرگ خدا بر بندگان است و در آن چند نجمه می باشد.

[انواع آزمایشات الهی] 1 نجمة

شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب الغیبه (1) از سیّد حمیری، او از پدرش، او از ابن یزید، او از حمّاد بن عیسی، او از ابراهیم بن عمر یمانی، او از مردی و او از ابی جعفر روایت نموده که آن حضرت فرمود: ای جماعت شیعه آل محمد صلّی اللّه علیه و آله! هرآینه مانند حرکت سرمه در چشم امتحان خواهید شد، زیرا صاحب سرمه می داند چه وقت سرمه به چشمش واقع شده، لکن نمی داند، کی زایل می شود، یکی از شما هنگام صبح خود را در جادّه شریعت ما می بیند؛ بعد از آن، در حالی شب می کند که از شریعت ما بیرون رفته است.

هم چنین در حالی شب می کند که در شریعت ماست، بعد از آن، به حالی صبح می کند که از شریعت ما بیرون رفته است.

ایضا محمد بن ابراهیم در کتاب الغیبه (2) از علی بن احمد، او از عبید اللّه بن موسی، او از علی بن اسماعیل و او از حمّاد بن عیسی، مثل این را روایت کرده که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: هرآینه مانند شیشه شکسته می شوید، شیشه اگر گداخته شود، باز به

ص: 9


1- الغیبة، صص 340- 339.
2- الغیبة، ص 193.

صورت اوّل عود می کند، لکن شما مانند شکستن کوزه سفال، شکسته می شوید و هرگز به صورت اوّل برنمی گردید. به خدا سوگند! هرآینه از یکدیگر جدا می شوید و به خدا سوگند! هرآینه غربال خواهید شد؛ چنان که زوان به غربال از گندم بیرون می شود.

ایضا محمد بن ابراهیم در کتاب الغیبه از عبد الواحد بن عبد اللّه، او از محمد بن جعفر او از ابن ابی الخطّاب، او از محمد بن سنان، او از ابی الجارود و او از جناب ابی جعفر محمد بن علی الباقر- صلوات اللّه و سلامه علیه- روایت نموده که از آن حضرت شنیدم، می فرمود: همیشه انتظار خواهید کشید، تا این که مانند بزی می شوید که ترسانیده شده باشد که اگر قصّاب برای ملاحظه فربهی و لاغری آن دست خود به هر جای بدن آن بگذارد، باک نمی کند، زیرا بز از ترس زیر دست قصّاب آرام گرفته و حرکت نمی کند؛ یعنی دشمنان از ظلم و ستم درباره شما هرچه بخواهند می کنند و شما از عجز و ذلّت زیاد نمی توانید از کرده ایشان، نمی توانید ابا و امتناع کنید. و آن وقت شما شرافتی ندارید که به سبب آن، صاحب شرافت شوید و تکیه گاهی نیست که در کارهای خود به آن تکیه و اعتماد نمایید.

ایضا عبد اللّه حمیری در کتاب قرب الاسناد(1) از ابن ابی الخطّاب و او از بزنطی روایت نموده که او گفته در خصوص خواب دیدن مسأله ای از جناب ابی عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق- صلوات اللّه و سلامه علیه- پرسیدم. آن حضرت به من جواب فرمود و بعد از آن گفت: اگر هرچه شما می خواهید، ما به شما بدهیم هرآینه برای شما بد می شود، بعد از آن سخن گفتن در خصوص صاحب این امر شروع شد.

راوی گوید که آن حضرت فرمود: شما در عراق هستید، کارهای این فرعونیان و مهلتی که به ایشان داده شده، می بینید. خودتان را از میل به آن ها نگاه دارید و تقوای الهی را بر خود لازم دارید؛ دنیا شما را فریب ندهد و به کسانی که چندروز در دار دنیا مهلت داده شده اند، فریفته مشوید؛ گویا امر به دست شما رسیده؛ یعنی قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- ظهور نموده و امر خلافت به شما رسیده است.

ص: 10


1- قرب الاسناد، ص 380.

[انواع آزمایشات الهی] 2 نجمة

شیخ صدوق در کمال الدین (1) از پدرش و ابن ولید یک جا، ایشان از جمیری، او از یقطینی، او از صالح بن محمد و او از هانی تمّار روایت نموده که صادق علیه السّلام فرمود:

صاحب این امر، غیبتی دارد، کسی که در زمان آن غیبت به دین خود چنگ بزند، مانند کسی است که به دست خود از سر درخت قتاد- آن، درخت بزرگی است که خارها دارد- مانند سوزن بگیرد و دستش را به قصد شکستن و ریختن خارهای آن، به سمت پایین بکشد، آن گاه همه خارها به دست وی فرو می روند.

این، معنی خرط القتاد است و این مثلی است که در خصوص امور مشکله گفته می شود؛ یعنی حفظ دین در زمان غیبت، مانند این دشوار است، بعد از آن، به دست مبارکش به خرط قتاد اشاره نمود، بعد از آن که فرمود: صاحب این امر غیبتی دارد که در آن وقت بنده باید تقوای الهی را بر خود لازم بدارد و به دین خود چنگ بزند.

شیخ طوسی در کتاب الغیبه (2) از سعد، او از ابن ابی الخطّاب، او از ابن بزیع، او از عبد اللّه احتم، او از حسین قلانسی، او از عبد الرّحمن بن سبّابه و او از ابی عبد اللّه روایت نموده که حضرت فرمود: حال شما چگونه می شود وقتی بی امام می مانید و از هدایت او بی بهره شوید و بعضی از شما از بعضی دیگر تبرّی نمایید؟! آن وقت از همدیگر تمیز می یابید، امتحان و غربال می شوید، در آن حال، سال ها باهم مختلف می شوند؛ یعنی قحطی به هم می رسانند یا هر سال یک نوع حادثه نازل می شود. در آن اوقات، در اوّل روزی از روزها امارتی به هم می رسد و در آخر همان روز، قتل و قحطی اتّفاق می افتد.

ایضا شیخ طوسی در کتاب الغیبه (3) از غضایری، او از بزوفری، او از احمد بن ادریس، از ابن قتیبه، او از ابن شاذان، او از ابن ابی نجران، او از محمد بن منصور و او از

ص: 11


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 347- 346.
2- الغیبة، ص 341؛ الامامة و التبصرة، صص 131- 130؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 348.
3- الغیبة، صص 336- 335.

پدرش روایت کرده؛ او گفته: جماعتی خدمت امام صادق علیه السّلام باهم سخن می گفتیم، ناگاه حضرت متوجّه ما شده، فرمود: شما چه می گویید؟ هیهات، هیهات، چنین نیست که می گویید! به خدا سوگند! هرآینه چیزی که چشم های خود را به آن دوخته اید واقع نخواهد شد تا وقتی که از همدیگر تمیز بیابید و غربال زده شوید. چنین نیست که می گویید، به خدا سوگند! هرآینه چیزی که چشم های خود را به آن دوخته اید، واقع نخواهد شد، مگر بعد از ناامیدی. چنین نیست که می گویید به خدا سوگند! هرآینه آن چه چشم های خود را به آن دوخته اید، واقع نخواهد شد، تا وقتی که شقی، شقاوتش را و سعید، سعادتش را اظهار نماید.

نیز شیخ طوسی در کتاب الغیبه (1) از احمد بن ادریس، او از ابن قتیبه، او از احمد بن شاذان و او از بزنطی روایت کرده که ابو الحسن فرمود: آگاه باشید، به خدا سوگند! هرآینه چیزی که چشم بدان دوخته اید، واقع نخواهد شد تا وقتی که از همدیگر تمیز یابید، امتحان شوید و جز جمع قلیلی، کسی از شما در اعتقاد خود باقی نماند. بعد، این آیه را تلاوت فرمود: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ (2)؛ آیا گمان می کنید به حال خود گذاشته خواهید شد و خدای تعالی، تا حال، جهادکنندگان و صبرکنندگان را از شما ندانسته و تمیز نداده؟!

[امتحان سنگین الهی] 3 نجمة

ایضا شیخ طوسی در کتاب الغیبه (3) از سعد بن عبد اللّه، او از حسین بن عیسی علوی، او از پدرش، او از جدّش، او از علی بن جعفر و او از برادرش موسی بن جعفر علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: وقتی امام پنجمین از اولاد هفتم مفقود و پنهان گردید، در

ص: 12


1- الغیبة، صص 337- 336.
2- سوره آل عمران: آیه 142.
3- الغیبة، ص 337.

خصوص دین خود به خدا پناه ببرید که کسی شما را از دین بیرون نبرد. ای پسر! به درستی که صاحب این امر، از غیبت ناچار است تا کسانی که به این امر، یعنی به ظهور قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- اعتقاد نموده اند، از اعتقاد خود برگردند. به درستی که آن غیبت، محنتی از جانب خداست که به وسیله آن بندگان خود را امتحان خواهد نمود.

در کتاب مذکور(1) از اهدی، او از سهل، او از محمد بن محمد، او از ابن ابی عمیر، او از ابی ایّوب، او از محمد بن مسلم و او از ابی بصیر روایت نموده که ایشان گفته اند از حضرت صادق علیه السّلام شنیدیم، می فرمود: این امر واقع نمی شود، تا این که دوثلث خلایق از اعتقاد خود در خصوص این امر، برگردند.

گفتیم: وقتی دوثلث ایشان از اعتقاد خود برگشتند، پس که باقی می ماند؟

فرمود: آیا راضی نمی شوید که شما میان ثلث دیگر باشید که باقی می ماند.

نیز در کتاب مذکور(2) آورده که از جابر جعفی روایت شده، او گفته: خدمت امام باقر علیه السّلام عرض کردم: فرج شما کی خواهد بود؟ فرمود: هیهات! هیهات! فرج ما نخواهد شد تا غربال زده شوید- سه دفعه این را فرمود- تا کسی که ناصاف است از غربال بیرون رود و آن که صاف است در آن باقی بماند؛ یعنی کسی که در اعتقادش صدق دارد، از امتحان درست درآید و کسی که اعتقادش ناصاف است، از امتحان درست بیرون نیاید.

محمد بن ابراهیم از علی بن احمد، او از عبد اللّه بن موسی بن محمد، او از احمد بن ابی احمد و او از ابراهیم هلیل روایت نموده؛ او گفته: خدمت ابی الحسن علیه السّلام عرض کردم: فدایت شوم! پدرم به انتظار این امر وفات نمود، من هم به این سنّ رسیده ام که می بینی، آیا بمیرم و در این باب خبری از تو نشنوم؟

فرمود: یا ابا اسحاق آیا تعجیل می کنی؟ عرض کردم: آری به خدا سوگند! هرآینه تعجیل دارم و چگونه تعجیل نکنم، حال آن که سنّم به پنجاه رسید.

فرمود: یا ابا اسحاق آگاه باش! به خدا سوگند! این امر واقع نمی شود تا وقتی که از

ص: 13


1- الغیبة، ص 339.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 339.

یکدیگر تمیز یابید، امتحان شوید و این که جز جمع قلیلی در این اعتقاد شما باقی نماند.

بعد از آن کف دست مبارکش را کوچک نمود؛ یعنی جماعتی که در این اعتقاد باقی می باشند در قلّت و کمی به قدر اینان اند.

در کتاب مذکور از علی بن احمد او از عبد اللّه بن موسی، او از محمد بن حسین و او از صفوان بن یحیی روایت نموده؛ او گفته که امام رضا علیه السّلام فرمود: به خدا سوگند! هرآینه چیزی که چشم های خود را به آن دوخته اید، واقع نمی شود تا وقتی که امتحان شوید، از همدیگر تمیز یابید و جز عده نادری از شما باقی نماند.(1)

[وای بر طغیان کاران عرب] 4 نجمة

در کتاب الغیبه (2) از علی بن حسین، او از محمد عطّار، او از محمد حسن رازی، او از محمد بن علی کوفی، او از ابن محبوب، او از ابی معزّاء، او از ابن ابی یعفور و او از ابی عبد اللّه روایت نموده که گفت: از آن حضرت شنیدم، می فرمود: وای بر طغیان کنندگان عرب از شرّی که نزدیک شده! عرض کردم: فدایت شوم! از طایفه عرب چه قدر در خدمت قائم- عجّل اللّه فرجه الشریف- می باشند؟ فرمود: جمع قلیلی!

عرض کردم: به خدا سوگند! هرآینه از ایشان کسانی که ظهور آن حضرت را وصف می کنند، بسیارند؛ پس چرا جمع قلیلی در خدمت آن حضرت می باشند؟

فرمود: خلایق ناچارند؛ باید امتحان شوند، از یکدیگر تمیز یابند و غربال شوند و جمع کثیری از غربال بیرون روند.

در کتاب مذکور از محمد بن یحیی و حسن بن محمد، ایشان از جعفر بن محمد، او از قسم بن اسماعیل انباری، او از حسن بن علی، او از ابی معزّاء و او از ابن ابی یعفور روایت نموده؛ او گفته که از ابی عبد اللّه شنیدم، می فرمود ... و مثل این حدیث را ذکر کرده است.

ص: 14


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 208؛ بحار الانوار، ج 52، ص 113.
2- همان، صص 205- 204.

در کتاب مذکور از علی بن احمد، او از ابی عبد اللّه بن موسی، او از احمد بن محمد، او از حسین بن علی بن زیاد، او از بطاینی و او از ابی بصیر روایت نموده؛ او گفته که از امام باقر علیه السّلام شنیدم، می فرمود: به خدا سوگند! هرآینه از یکدیگر تمیز می یابید و امتحان می شوید و به خدا سوگند! هرآینه غربال می شوید؛ چنان که زوان با غربال از میان گندم بیرون می شود.

ایضا در کتاب مذکور(1) از ابن عقده، او از قسم بن محمد بن حسین بن علی بن زیاد، او از بطاینی و او از ابی بصیر روایت کرده که از امام محمد باقر علیه السّلام شنیدم، می فرمود:

امری که انتظارش را می کشید، واقع نخواهد شد، تا وقتی که بعضی از شما، بعضی دیگر را تکذیب و تبرّی کند، بعضی از شما به روی یکدیگر تف بیندازد و تا وقتی که بعضی از شما، بعضی دیگر را لعنت کند.

در کتاب مذکور(2) از محمد و احمد پسران حسن، ایشان از پدرانشان، او از ثعلبه، او از ابی کهمش، او از عمران بن میثم و او از مالک بن حمزه روایت کرده که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: یا مالک بن حمزه حال تو چگونه است وقتی شیعیان به این نهج با همدیگر اختلاف نمایند و انگشتان مبارکش را از هم دیگر گذرانیده، مانند شبکه نمود و اشاره فرمود اختلاف شیعیان این گونه باشد.

عرض کردم: یا امیر المؤمنین علیه السّلام در آن خیر و خوبی نمی باشد؟

فرمود: ای مالک همه خیرها در آن زمان است. قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- قیام می کند و هفتاد مرد را که به خدا و رسول دروغ و افترا می بندند، می آورد و می کشد و بعد از آن خدای تعالی جمیع خلایق را به یک دین جمع می کند.

در بحار(3) از محمد بن عبد اللّه مطهّری روایت کرده که بعد از وفات حضرت عسکری علیه السّلام خدمت حکیمه خاتون رفتم، از حجّت و امام زمان سؤال کردم و او را از

ص: 15


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 206.
2- همان.
3- بحار الانوار، ج 51، صص 12- 11.

حیرتی که بر مردم عارض شده، خبر دادم. گفت: بنشین! چون نشستم، گفت: ای محمد! خدا زمین را خالی نمی گذارد از حجّتی که یا ناطق است و علانیه، دعوی امامت می کند و یا خاموش است و تقیّه می کند و بعد از امام حسن و امام حسین علیهما السّلام امامت در دو برادر نمی باشد و این فضیلتی است که حقّ حسین علیه السّلام را بر سایر ائمّه علیهم السّلام داده است.

این ناچیز گوید: فرمایش خاتون، اشاره به بطلان دعوی امامت جعفر کذّاب بعد از وفات حضرت عسکری است؛ کما هو الواضح. بالجمله فرمود: خدا فرزندان حسین علیه السّلام را بر فرزندان حسن زیادتی داده و ایشان را به امامت مخصوص گردانید؛ چنان که فرزندان هارون را تا روز قیامت بر فرزندان موسی زیادتی داد و این امّت را از حیرتی ناچار است که اهل بطلان به شکّ افتند و شیعیان کامل، خالص گردند تا برای مردم بعد از فرستادن پیغمبران حجّتی بر خدا نماند و این حیرت بعد از وفات حضرت عسکری علیه السّلام خواهد بود. گفتم: ای خاتون من! آیا از امام حسن عسکری علیه السّلام فرزندی مانده است؟ تبسّم کرد و گفت: اگر فرزندی نمانده باشد، پس چه کسی حجّت خدا خواهد بود. بعد از آن گفت: به تو نگفتم بعد از حسنین، امامت در دو برادر نخواهد بود تا آخر آن چه در کیفیّت ولادت حضرت بقیّة اللّه علیه السّلام نقل فرموده است.

[عدم ایمان بدون فتنه] 5 نجمة

اشاره

در کتاب الغیبه (1) از کلینی، او از جماعتی از اصحاب خود ایشان، از احمد بن محمد و او از معمّر بن خلاد روایت کرده که از ابی الحسن علیه السّلام شنیدم، می فرمود: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ (2)؛ مردم گمان دارند به حال خودشان گذاشته می شوند که بگویند به خدا ایمان آوردیم و هیچ فتنه و امتحانی در خصوص ایشان نشود؛ یعنی چنان نیست که به محض قول ایشان که ایمان آوردیم، اکتفا

ص: 16


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 204- 202؛ بحار الانوار، ج 52، صص 116- 115.
2- سوره عنکبوت: آیه 2.

شود، بلکه ایشان را به محک فتنه و امتحان می کشند.

بعد از آن فرمود: آیا می دانی فتنه چیست؟ عرض کردم: فدایت شوم! به اعتقاد ما فتنه آن است که در دین می شود. بعد از آن، فرمود: ایشان امتحان می شوند؛ چنان که طلا امتحان می شود. سپس فرمود: خالص می شوند؛ چنان که طلا خالص می شود.

در کتاب مذکور از کلینی، او از علی بن ابراهیم، او از محمد بن عیسی، او از یونس و او از سلیمان بن صالح، رفع حدیث به باقر علیه السّلام نموده است. راوی اوّل گفته، آن حضرت فرمود: از این حدیث شما یعنی ظهور قائم دل های مردم اعراض دارند. پاره ای را از آن حدیث را برایشان نقل کنید، هرکه آن را انکار نماید، او را به حال خود واگذارید، زیرا لا محاله بعد از این فتنه و امتحانی واقع خواهد شد؛ چنان امتحانی که محرمان و اهل اسرار ما از آن امتحان درست درنمی آیند، نیز کسی که یک مو را شکافته، دوتا می کند از آن امتحان درست درنمی آید؛ یعنی در وقت نظر، مانند موشکاف است، پس به مثابه ای فتنه و امتحان می شود که جز ما و شیعه ما کسی باقی نمی ماند.

[تشبیه مؤمنان به زنبور عسل]

در کتاب مذکور، از احمد بن هوزه، او از ابی هرابه باهلی، او از ابراهیم بن اسحاق نهاوندی، او از عبد اللّه حمّاد انصاری، او از صباح مزبی، او از حرث حصیر، او از نباته و او از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: شما مانند زنبور عسل در میان مرغان می باشید، هیچ مرغی نیست، مگر این که زنبور را ضعیف و حقیر می شمارد. اگر آن ها بدانند در شکم زنبور چگونه برکتی است، هرآینه آن را ضعیف نمی شمارند. با زبان ها و بدن های خود با خلایق، خلطه و آشنایی کنید، لکن با دل ها و کردارها از ایشان دوری بورزید! سوگند به خدایی که روحم در قبضه قدرت او است! هرآینه چیزی را که دوست می دارید؛ یعنی ظهور صاحب این امر را، نخواهید دید تا وقتی که بعضی از شما به روی بعضی دیگر تف بیندازد و بعضی هم بعضی دیگر را کذّاب و دروغگو بنامد و تا وقتی که از شما یا این که فرمود از شیعه من، به قدر سرمه در چشم

ص: 17

و نمک در طعام باقی نماند؛ یعنی همه از دین برگردند و جز قدر قلیلی کسی بر اعتقاد خود باقی نمی ماند. مثلی در این باب برای شما می گویم و آن این است که مردی قدری گندم داشته باشد و آن را از غش و زوان و غیره پاک و پاکیزه گرداند و در خانه بگذارد، زمانی آن جا بماند؛ بعد برود و ببیند شپش در آن افتاده، آن را بیرون آورده، پاک و پاکیزه کند. سپس برگرداند و در جایش بگذارد تا مدّتی بدین نهج کند، تا این که قدر قلیلی از بقیّه خرمن که شپش به آن ضرر نمی رساند، باقی نماند.

حال شما از یکدیگر هم، چنین است، تمیز یافته، جدا می شوید، تا این که جز جمع قلیلی از شما باقی نمی ماند که فتنه اصلا به ایشان ضرر نرسانده است.

محمد بن ابراهیم در کتاب الغیبه از ابن عقده، او از علی بن حسن تمیلی، او از محمد و احمد پسران حسن، ایشان از پدرشان، او از ثعلبة بن میمون و او از ابی کهمش و غیره روایت نموده، به طرزی که حدیث را به امیر المؤمنین علیه السّلام رفع نموده و مثل این حدیث مذکور را روایت کرده است.

علّامه مجلسی رحمه اللّه (1) گوید: قول آن حضرت که مانند زنبور عسل میان مرغان باشید، امر نمودن ایشان، بر تقیّه است؛ یعنی اعتقادات خود را در دل هایتان پنهان دارید و به دشمنان اظهار مکنید؛ چنان که زنبور اگر چیزی را که در شکم دارد ظاهر کند، هرآینه مرغان به تمنّای بیرون آوردن عسل از شکم آن ها همه آن ها را فانی می کنند.

در کتاب مذکور از عبد الواحد بن عبد اللّه، او از احمد بن محمد بن زیاد، او از محمد بن عبّاس و عیسی، ایشان از بطاینی و او از ابی بصیر روایت نموده که باقر علیه السّلام فرموده:

مثل شیعه ما نیست، مگر مثل گندمی که در انبار باشد و شپش در آن افتد، بعد از آن پاکش نموده، در جایش بگذارند. بعد از چندی، باز شپش به آن برسد، نیز پاکش کرده، به جایش بگذارند، مدّتی این گونه می کنند، تا این که از آن باقی نماند مگر قدری که شپش به آن ضرر نمی رساند. در کتاب مذکور از ابن عقده، او از جعفر بن عبد اللّه محمدی، او از نفیس، او از سمندی، او از صادق علیه السّلام و او از پدرش باقر علیه السّلام روایت کرده

ص: 18


1- بحار الانوار، ج 52، صص 117- 116.

که آن حضرت فرمود: مؤمنان امتحان خواهند شد، در آن وقت، خدای تعالی ایشان را از یکدیگر تمیز می دهد، زیرا خدا ایشان را از بلیّات و مرارت دنیا نگه نمی دارد، لکن ایشان را از کوری و شقاوت عقبی محافظت می کند. بعد از آن فرمود: حسین بن علی علیهما السّلام کشته شدگان خود را بالای یکدیگر می گذاشت، سپس می فرمود: مانند کشته شدن پیغمبران و اولاد و اتباع ایشان کشته شدیم.

[حزن امام صادق (علیه السلام)] 6 نجمة

اشاره

شیخ صدوق در کمال الدین (1) به اسناد خود از سدیر صیرفی روایت کرده، گفت: من با مفضّل بن عمر، ابو بصیر و ابان بن تغلب خدمت حضرت صادق علیه السّلام رفتیم، دیدیم آن بزرگوار بر روی خاک نشسته، لباسی بی گریبان و کوتاه آستین که آن را مسح خیبری گویند، پوشیده و مانند بچّه مرده، گریه و حزن و اندوه از وجنات احوالش، ظاهر و کاسه چشمش پر از اشک است و این فقرات را ترنّم می کرد که حاصل معنی آن ها این است: ای آقای من! غیبت تو، خواب را از من برد، رخت خواب را بر من تنگ نمود و استراحت دلم را ربود. ای آقای من! غیبت تو، مصیبت مرا به اندوه ابدی و به مصایبی کشاند که به فقدان آن، یکی بعد از دیگری از یاران من است، به اشک چشم و ناله سینه خود ملحق نمود که به سبب مصایب و بلیّات سابق اند، نظر نمی کنم مگر آن که پیش چشم من بزرگتر و شدیدتر از آن ها متمثّل می گردد؛ به علاوه مصایب و حوادثی که از جهت تو می باشد. راوی گوید: از شدّت حیرت نزدیک بود عقل از سر ما برود و دل های ما پاره شود و گمان کردیم مصیبتی بزرگ بر آن حضرت وارد شده، عرض کردیم: ای بهترین خلق! خدای تعالی چشم های تو را نگریاند! کدام حادثه اشک چشمت را جاری نموده؟ و چه چیز تو را به این حالت انداخته؟

آن حضرت آه جانسوزی کشید که دل مبارکش به درد آمد و حزنش افزون گردید.

ص: 19


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 357- 352.

سپس فرمود: بر شما خیر باد! به درستی که امروز صبح به کتاب جفر نظر کردم و آن کتابی است مشتمل بر علم مرگ ها و بلاها و علم آن چه واقع شده و تا روز قیامت می شود و خداوند آن علوم را به محمد صلّی اللّه علیه و آله و امامان بعد از او منحصر فرمود، در آن کتاب دیدم قائم ما- عجّل اللّه تعالی فرجه- متولّد و غایب می شود، غیبتش طول می کشد و عمرش طولانی می گردد و مؤمنین در آن زمان امتحان می شوند.

[طول غیبت و ارتداد]

این ناچیز گوید: ملاحظه نما چگونه امام صادق علیه السّلام به امتحان مردم در زمان غیبت آن نور الهی تصریح فرمود. سپس فرمود: به سبب طول غیبت، در دل های ایشان شک عارض می شود، بسیاری از دین، خارج می شوند و ربقه اسلام را از گردن خود خلع می نمایند، حال آن که خدا فرموده: وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ (1)؛ ربقه ولایت را به گردن هرکس لازم کرده ایم. چون آن را دیدم، بر من رقّت عارض شد.

راوی گوید: عرض کردیم: یابن رسول اللّه! ما را به ذکر بعضی چیزها که در این باب دانسته ای، اکرام کن! فرمود: خدای تعالی در خصوص قائم ما- عجّل اللّه فرجه- سه چیز خواهد کرد که آن ها را در خصوص سه نفر از انبیا کرده است؛ مولد او را مانند مولد موسی علیه السّلام، غیبت او را مانند غیبت عیسی و طول عمرش را مانند طول عمر نوح علیهما السّلام مقدّر فرمود. بعد از آن، طول عمر خضر علیه السّلام را دلیل بر طول عمر او قرار داد.

عرض کردیم: این امور را واضح فرمایید! فرمود: فرعون چون مطّلع شد که سلطنتش به دست مردی زایل خواهد گردید، به احضار کاهنان امر کرد، نام و نسب موسی علیه السّلام را به او خبر دادند و گفتند از بنی اسراییل است. سپس به شقّ بطون زنان اسراییلیان امر نمود، تا آن که بیش از بیست و کمتر از سی هزار زن را دریدند ولی کشتن موسی علیه السّلام برایش میسّر نگشت، زیرا خداوند او را حفظ نمود و چون بنی امیّه و بنی عبّاس هم دانستند زوال ایشان به دست قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- ما می باشد، با

ص: 20


1- سوره اسراء: آیه 13.

ما درافتادند و برای قطع نسل آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و قتل قائم شمشیرها کشیدند و خدا ابا دارد از این که امر خود را به اتمام نرساند، هرچند ظالمان و مشرکان کاره باشند. در خصوص عیسی علیه السّلام، یهود اتّفاق کردند که او کشته شد ولی خدا ایشان را تکذیب کرد و فرمود: وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ (1)؛ او را نکشتند و بر دار نزدند، بلکه بر ایشان مشتبه گردید. غیبت قائم- عجّل اللّه فرجه- ما نیز چنین باشد، زیرا این امّت او را انکار کنند و طایفه ای گویند هنوز متولّد نشده، بعضی گویند متولّد شد و وفات کرد.

پاره ای گویند امام یازدهم اولاد نداشت، برخی گویند ائمّه علیه السّلام، تا به سیزده و بیشتر از آن می رسد و عدّه ای گویند روح قائم در هیکل دیگری حلول کند و سخن گوید.

[طول عمر نوح (علیه السلام)]

بیان طول عمر نوح علیه السّلام این است که چون نوح علیه السّلام از خدای تعالی نزول عقوبت بر قوم خود را خواست، جبرییل هفت دانه تخمه نزد او آورد و گفت: خدای تعالی می گوید: این مردمان مخلوق و بندگان من اند، ایشان را جز بعد از تأکید دعوت و اتمام حجّت بر ایشان به صاعقه هلاک نمی کنم، پس به سوی دعوت ایشان برگرد و تو را در مقابل آن ثواب دهم، این تخم ها را هم بکار، وقتی روییدند و به حدّ کمال رسیدند و بار آوردند، فورا فرج خواهد رسید و به این خبر مؤمنان را بشارت ده! پس از زمانی طویل آن درخت ها رسیدند و بارآور گردیدند، از خداوند سؤال فرج کرد. بار دیگر خداوند امر فرمود از تخمه میوه این درختان بکارد، صبر نماید و طریقه تلاش را در دعوت امّت و اتمام حجّت بر ایشان پیش گیرد. چون این حکم تازه را به مؤمنین رساند، سی صد نفر از ایشان مرتدّ شدند و گفتند: اگر نوح علیه السّلام در دعوی خود صادق بود، خدای او، خلف وعده نمی کرد، پس از آن خداوند بار دیگر او را به کاشتن تخمه اشجار امر فرمود، هم چنین تا هفت دفعه و در هردفعه جماعت بسیاری مرتدّ شدند، تا آن که از ایشان هشتاد و هفتاد نفر باقی و برقرار ماندند.

ص: 21


1- سوره نساء: آیه 157.

آن گاه خدا وحی فرستاد که الحال، نقاب صبح نورانی که از شب ظلمانی بود، از پیش چشمت زایل گردید، زیرا حق واضح و ایمان به ارتداد آنان که طینتشان خبیث بود، از کدر صاف گشت. اگر قبل از این، کافران را هلاک می کردم و آنان را که مرتدّ شدند، از آن ها که ایمان آورده بودند، باقی می گذاشتم. هرآینه وعده سابقی که به مؤمنین قومت کرده بودم که ایشان را در زمین باقی گذارم، در دین ثابت دارم و خوف ایشان را به امن بدل کنم تا در عبادت من خالص شوند، صادق نبود و چگونه می شد اهل ارتداد را تمکین و خوف ایشان را به امن بدل کنم و ایشان را روی زمین باقی گذارم، با آن که ضعف یقین، خبث طینت و بدی باطن آن ها را می دانستم.

امام صادق علیه السّلام فرمود: حال قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- ما هم، چنین است، ایّام غیبت او طول خواهد کشید، تا آن که حقّ خالص و ایمان از کدر کذب صاف گردد، زیرا به سبب طول آن، کسانی از شیعه که خبث طینت دارند و منافق هستند، مرتدّ می شوند، تا آن که حضرت صادق علیه السّلام این آیه را تلاوت فرمود: حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا(1).

سپس فرمود: بیان حال خضر این است که طولانی نمودن خدای تعالی عمر او را، نه برای خوفی بود که به او داده شود، نه برای کتابی بود که بر او نازل گردد، نه به جهت شریعتی بود که شرایع انبیای گذشته را فسخ کند، نه برای امامت بود که دیگران به او اقتدا نمایند و نه برای عبادتی بود که خداوند بر او واجب نموده، بلکه چون در علم ازلی خدای تعالی، قدر عمر قائم و قدر غیبت او گذشته بود و می دانست مردم طول عمر قائم را انکار می کنند، لذا عمر خضر را طولانی گرداند تا به وسیله آن، بر طول عمر قائم استدلال شود و حجّت معاندین از ما منقطع گردد و خلق را بر خدا حجّتی نماند.

این ناچیز گوید: اگر در خصوص غیبت جز این حدیث شریف نبود که قبل از ولادت آن بزرگوار به زمان بسیار- مانند سایر اخبار- وارد گردیده و مشتمل بر ذکر حکمت، علّت، شبیه و نظیر است، هرآینه باز هم کافی و شافی بود.

ص: 22


1- سوره یوسف: آیه 110.

عبقریّه دوّم [منع تعیین وقت ظهور]

اشاره

در اخباری که در نهی و منع از توقیت ظهور نور موفور السرور حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر- عجّل اللّه فرجه الشریف- عزّ صدور یافته و در آن چند نجمه است.

[تعیین کنندگان وقت دروغگویانند] 1 نجمة

در کتاب الغیبه (1) آمده: از علی بن یقطین روایت شده؛ او گفته ابو الحسن علیه السّلام به من فرمود: یا علی! ائمّه علیهم السّلام شیعیان را در مدّت دویست سال، تربیت و اصلاح حال می کنند با این که ایشان را به تعجیل فرج و نزدیکی ظهور حقّ امیدوار می کنند. یقطین، از اتباع بنی عبّاس، به پسرش علی که از جمله خاصّان امام موسی علیه السّلام بود؛ گفت: چرا وعده ای که رسول خدا در خصوص سلطنت ما؛ یعنی بنی عبّاس نموده بود، به وقوع پیوست و وعده ای که در خصوص ظهور دولت ائمّه شما نموده بود، به وقوع نپیوست؟

علی به پدرش گفت: امر ما هنوز وقوع به هم نرسانده و ما خود را به آرزومندی و امیدواری نگه می داریم، اگر به ما گفته می شد این امر تا دویست یا سی صد سال واقع نخواهد شد، هرآینه دل ها قساوت به هم می رساند و اکثر مسلمانان از اسلام برمی گشتند، لکن ائمّه ما گفتند: ظهور دولت ما نزدیک است و به زودی واقع خواهد شد تا قلوب شیعیان را تألیف نمایند؛ یعنی دل های ایشان را به دست آورند و آن ها را از قساوت و ارتداد نگه دارند.

ص: 23


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 343- 341.

ایضا شیخ طوسی در کتاب الغیبه (1) از غضایری، او از بزوفری، او از علی بن محمد، او از فضل بن شاذان، او از احمد بن محمد و عیسی بن هشام، ایشان از گرام و او از فضیل، روایت نموده، او گفته از امام محمد باقر علیه السّلام پرسیدم: آیا این امر وقت معیّنی دارد؟

فرمود: وقت قراردهندگان، دروغ گفته اند؛ سه بار این کلام را فرمود.

در کتاب الغیبه (2) از فضل بن شاذان، او از حسین بن یزید صحّاف، او از منذر جوان و او از ابی عبد اللّه علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: وقت قراردهندگان، دروغ گفته اند. ما نه در زمان گذشته و نه در زمان آینده وقت قرار نمی دهیم.

در کتاب مذکور به این اسناد از عبد الرحمن کثیر روایت نموده، او گفته نزد ابی عبد اللّه علیه السّلام بودم، ناگاه مهزم اسدی خدمت آن حضرت داخل شد و عرض کرد: فدایت شوم! جماعتی از من پرسیدند این امر کی واقع خواهد شد، هرآینه بسیار طول خواهد کشید؟

فرمود: یا مهزم! وقت قراردهندگان، دروغ می گویند و شتاب کنندگان در این امر، هلاک می شوند، کسانی که در این باب در مقام تسلیم اند، نجات می یابند و عاقبت امورشان به سوی ما برمی گردد.

ایضا شیخ طوسی در کتاب الغیبه، او از فضل بن شاذان، او از ابی نجران، او از صفوان بن یحیی، او از ابی ایّوب خزفروش، او از محمد بن مسلم و او از صادق علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت به من فرمود: هرکس در خصوص این امر برای تو وقت قرار دهد، از تکذیبش باک مکن، زیرا ما در این خصوص برای احدی وقت تعیین نمی کنیم.

ایضا در کتاب مذکور از فضل بن شاذان، او از عمر بن اسلم بجلی، او از محمد بن سنان، او از ابی الجارود و او از محمد بن حنفیه- در حدیثی که ما محلّ حاجت را از آن ذکر کردیم- روایت نموده، او گفته امام فرمود: بنی فلان؛ یعنی بنی عبّاس سلطنت طولانی خواهند داشت، وقتی از سلطنت خود مطمئن و خاطرجمع شدند و گمان

ص: 24


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 426.
2- الغیبة، شیخ طوسی، صص 427- 426.

نمودند هرگز سلطنت آن ها زایل نمی شود، آن وقت ناگهان امر الهی نازل شده، دولتشان را پایمال گرداند به نوعی که شبانی؛ یعنی رییسی باقی نمی ماند که ایشان را بر سر خود جمع نماید.

این، معنی قول خدای تعالی است: حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (1)؛ ظاهر معنی این است که تا وقتی که زمین زینت خود را از گل و گیاه اخذ نمود و مزیّن گردید و اهل زمین گمان نمودند به زمین تسلّط یافتند و مزیّن نمودن آن، در دست ایشان است، آن گاه آن را مانند جایی گردانیدیم که زراعت و علف آن بریده شده باشد، طوری که گویا دیروز اصلا با این گل و گیاه رنگین نبوده؛ هم چنین آیات و علامات را برای قومی تفصیل می دهیم که در آیات ما تفکّر و تأمّل می کنند.

راوی گوید: عرض کردم: فدایت شوم! آیا این امر وقت معیّنی دارد؟

فرمود: نیست، زیرا علم خدا بر علم وقت قراردهندگان، غلبه نموده؛ چنان که خداوند عالم، به حضرت موسی علیه السّلام سی شب وعده داد که بعد از سی شب، الواح تورات را به او بدهد ولی آن را به ده شب دیگر، اتمام نمود، حال آن که موسی علیه السّلام و بنی اسراییل آن را ندانستند، وقتی سی شب گذشت، بنی اسراییل گفتند: موسی ما را فریب داد و دروغ گفت. پس گوساله پرست شدند. لکن برای آن علامتی ذکر می کنیم و آن، این است: وقتی احتیاج خلایق به وجود امام بسیار شد و بعضی از ایشان، بعضی دیگر را ناخوش داشتند، آن وقت، صبح و شام منتظر امر الهی باشید و دعا کنید.

ص: 25


1- سوره یونس: آیه 24.

[تأخیر ظهور] 2 نجمة

ایضا در کتاب الغیبه (1) از فضل بن شاذان، او از محمد بن علی، او از سعدان بن مسلم و او از ابی بصیر، روایت نموده، او گفته خدمت آن حضرت عرض کردم: آیا این امر وقت معیّنی دارد که به اشتیاق دریافتن آن، بدن های خود را راحت کنیم؟

فرمود: آری، وقت تعیین شده، لکن شما آن را فاش نمودید، بنابراین خدای تعالی مدّت دیگری بر آن وقت افزود.

در کتاب مذکور از فضل، او از حسن بن محبوب و او از ابی حمزه ثمالی، روایت نموده، او گفته خدمت امام محمد باقر علیه السّلام عرض کردم: علی علیه السّلام فرمود: تا هفتاد سال شدّت و بلا هست و می فرمود بعد از بلا، وسعت و استراحت است، حال آن که هفتاد سال گذشت و ما وسعت و راحتی ندیدیم.

حضرت فرمود: خدای تعالی این امر را در این هفتاد سال قرار داد، وقتی امام حسین علیه السّلام کشته شد، غضب الهی بر اهل زمین شدّت نمود، آن را به صد و چهل سال تأخیر نمود و ما آن را به شما خبر دادیم، شما آن را پنهان نداشته، فاش نمودید و پرده پنهانی را از روی آن برداشتید، به حدّی که مشهور گردید، از این جهت خداوند عالم، آن را از این وقت تأخیر نمود و بعد از این دیگر خدای تعالی در خصوص این امر وقتی به ما خبر نداد؛ یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ (2)؛ خدای تعالی هر چیزی را بخواهد محو کند، می کند و هرچیزی را بخواهد ثابت گرداند، می کند و حقیقت علم نزد او است.

ابی حمزه گوید: این حدیث را خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم، فرمود:

صحیح است، به همین نهج واقع شد که نقل کردی.

ص: 26


1- الغیبة، شیخ طوسی، صص 428- 427.
2- سوره رعد: آیه 39.

در کتاب الغیبة(1) از بزنطی روایت نموده، گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: فدایت شوم! اصحاب ما از شهاب و او از جدّت روایت کرده که آن حضرت فرمود: خدای تعالی ابا دارد از این که احدی را به چیزی مالک گرداند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را در مدّت بیست و سه سال به آن مالک گرداند؛ یعنی خدای تعالی امر شریعت و دعوت را بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، به کس دیگری نخواهد داد.

آن حضرت در جوابم فرمود: اگر جدّم صادق علیه السّلام آن را فرمود، هرآینه چنان می شود که فرموده.

عرض کردم: فدایت شوم! در این باب توجّه می فرمایی؟

فرمود: چه خوب است صبر نمودن و منتظر فرج بودن؛ یعنی امر شریعت و دعوت خلایق، بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به دست کس دیگری خواهد رسید، پس باید انتظار وی را کشید.

بنابراین، حدیث شهاب اصل ندارد و بعد از آن فرمود: آیا قول عبد صالح؛ یعنی قول پدرم موسی بن جعفر علیه السّلام را نشنیده ای که می فرمود: و ارتقبوا إنّی معکم رقیب (2) فانتظروا إنّی معکم من المنتظرین (3)؛ چشم به ظهور آن حضرت بدوزید! من هم با شما به آن چشم دوخته ام، منتظر فرج او باشید! به درستی که من هم با شما از انتظارکشندگان او هستم و صبر را در این باب بر خودتان لازم بدارید، زیرا رسیدن فرج در وقت یأس و ناامیدی است، کسانی که پیش از شما گذشتند، از شما صبرکننده تر بودند، حال آن که جدّم امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: به خدا سوگند! هرآینه سنّت های این امّت، با سنّت های امّت های گذشته، طابق النعل بالنعل مطابق است، ناچار است هرچیزی که میان امّت های گذشته واقع شده، میان شما هم واقع شود.

اگر شما در یک حال بودید، هرآینه در غیر سنّت و طریقه کسانی می شدید که پیش

ص: 27


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 52، صص 111- 110.
2- سوره هود، آیه 93.
3- سوره یونس، آیه 20.

از شما بودند. اگر علما؛ یعنی ائمّه اطهار علیهم السّلام کسانی را می یافتند که به ایشان علوم و اسرار بگویند و ایشان آن ها را پنهان داشته، فاش نکنند، هرآینه حکمت را برایشان بیان می کردند و علوم و اسرار را به ایشان تعلیم می دادند، لکن خدای تعالی شما را مبتلا نموده به این که اسرار را فاش نمایید و به غیر اهلش اظهار کنید، شما جماعتی هستید که ما را به دل های خود دوست دارید ولی کردارتان با این مخالف است.

به خدا سوگند! هرآینه اختلاف اصحاب یارانت با یکدیگر ساکن نمی شود، از این جهت صاحب شما غایب و پنهان خواهد شد، چه شده که به نفس های خود مالک نمی شوید و صبر نمی کنید تا خدای تعالی چیزی را که می خواهد، بیاورد؟ این امر چنان نیست که به حسب خواهش و اراده خلق بیاید، بلکه امر خدای تعالی و قضای او است و باید در آن صبر نمود و در خصوص امری تعجیل نمی کند مگر کسی که از فوت شدن آن بترسد و خدا خوفی ندارد.

به درستی که امیر المؤمنین علیه السّلام به عیادت صعصعة بن صوحان تشریف برد و به او فرمود: یا صعصعه! به سبب عیادت من، بر برادران دینی خود افتخار مکن و به نفس خود نگاه کن! چنان بدان که این امر؛ یعنی ظهور صاحب به شما رسیده، پس آرزوی ظهور وی، شما را مشغول نگرداند.

بعد از آن، امام رضا علیه السّلام نیز فرمود: به درستی که دیدی از آل یقطین و سایر فرعونیان و ظالمان چه ها درباره شما صادر گردید، اگر خدای تعالی شرّ ایشان را از صاحب شما دفع نکند و حسن تقدیر و تدبیرش درباره او و شما نباشد، هرآینه کار به جای بد می انجامد.

به خدا سوگند! هرآینه سلامتی شما و صاحب شما از خدای تعالی است. آیا برای شما پندی از ابی الحسن علیه السّلام حاصل شد؛ وقتی که هشام درباره آن حضرت کرد آن چیزی را که کرد، آن حضرت هم به ایشان گفت و خبر داد که آیا چنان می دانید که خدا هشام را در خصوص آن چه در مادّه ما کرد، بیامرزد و از سر تقصیر وی درگذرد و فرمود: اگر هرچه می خواهید به شما بدهیم، هرآینه برای شما بد می شود، لکن کسی که

ص: 28

به چیزی عالم است، به علم خود عمل می کند؛ یعنی ما می دانیم اظهار پاره ای چیزها به شما مضرّ است، آن وقت به اصرار شما گوش نمی دهیم، بلکه به علم خود عمل می کنیم.

[تکذیب تعیین کنندگان وقت] 3 نجمة

در کتاب الغیبه (1) از ابن عقده، او از علی بن حسین، او از حسن بن علی بن یوسف و محمد بن علی، ایشان از سعدان بن مسلم، او از ابی بصیر و او از ابی عبد اللّه علیه السّلام روایت کرده که خدمت آن حضرت عرض کردم: آیا این امر: یعنی ظهور قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- وقت معیّنی ندارد که به خاطر جمعی ظهورش در آن وقت، بدن های خود را راحت کنیم؟

فرمود: آری، وقت معیّن شده بود، لکن شما آن را فاش نمودید، از این جهت خداوند عالم آن امر را از آن وقت به تأخیر انداخت.

در کتاب مذکور(2) از علی بن احمد، او از عبد اللّه بن موسی عبّاسی، او از یعقوب بن یزید، او از ابن ابی عمیر، او از ابن بکیر و او از محمد بن مسلم روایت نموده، او گفته امام صادق علیه السّلام به من فرمود: یا محمد! هرکس در خصوص تعیین وقت ظهور صاحب این امر، از ما به تو خبر دهد، از تکذیب وی مترس و باک مکن، زیرا در این باب وقت تعیین نمی کنیم.

در کتاب مذکور(3) از ابن عقده، او از محمد بن فضل بن ابراهیم، سعدان بن اسحاق بن سعید و احمد بن حسن بن عبد الملک در یک جا ایشان از ابن محبوب و او از اسحاق بن عمّار روایت نموده که از امام صادق علیه السّلام شنیدم، می فرمود: وقت این امر سال صد و چهل هجری بود، لکن آن وقت به شما خبر داده شد و شما آن را فاش نمودید، از این

ص: 29


1- الغیبة، شیخ طوسی، صص 428- 427.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 289.
3- همان، صص 293- 292.

جهت خداوند عزّ و جلّ آن را از آن وقت تأخیر نموده است.

ایضا در کتاب مذکور به این اسناد از ابن محبوب و او از اسحاق بن عمّار روایت نموده که از حضرت صادق شنیدم، می فرمود: وقت این امر سال صد و چهل هجری بود، لکن آن وقت به شما خبر داده شد و شما آن را فاش نمودید، از این جهت خداوند عزّ و جلّ آن را از آن وقت تأخیر نمود.

در کتاب مذکور به این اسناد از ابن محبوب و او از اسحاق بن عمّار روایت نموده که امام صادق علیه السّلام فرمود: یا اسحاق! این امر دوبار از وقتش به تأخیر افتاده است.

در کتاب مذکور(1) از کلینی رحمه اللّه او از جماعتی از مشایخ خود، ایشان از برقی، او از پدرش، او از قسم بن محمد، او از بطاینی، او از ابی بصیر و او از صادق علیه السّلام روایت نموده که ظهور قائم علیه السّلام را از آن حضرت پرسیدم، فرمود: وقت قراردهندگان دروغ می گویند، زیرا ما اهل بیت در این باب وقت تعیین نمی کنیم. بعد از آن فرمود: خدای تعالی ابا دارد از این که خلاف نکند وقتی را که قراردهندگان تعیین می کنند.

در همین کتاب از کلینی، او از حسین بن محمد، او از معلی بن محمد، او از حسن بن علی خز فروش، او از عبد الکریم خثعمی، او از فضل بن یسار و او از امام باقر علیه السّلام روایت کرده که خدمت آن حضرت عرض کردم: آیا این امر را وقت معیّنی دارد؟

فرمود: قراردهندگان دروغ می گویند. به درستی که موسی علیه السّلام به عزم مناجات با پروردگار خود بیرون رفت و سی روز با قوم خود وعده گذاشت، وقتی خداوند عالم، ده روز بر بالای آن افزود، قومش گفتند: موسی علیه السّلام با ما خلف وعده کرد، پس کردند؛ آن چه کردند، یعنی اساس گوساله پرستی را بنا نمودند. بنابراین هروقت ما چیزی از امور آینده را به شما خبر دادیم و آن هم مطابق گفته ما درآمد؛ بگویید خدا راست فرموده و اگر چیزی را خبر دهیم و مطابق گفته ما درنیامد، باز بگویید خدای تعالی راست فرمود تا دوبار اجر و ثواب به شما داده شود.

مترجم بحار گوید: ظاهر این است که آن دو اجر در عوض تصدیق قول خداست

ص: 30


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 295- 294.

در این، دو احتمال هست که آن ها هردو به صورت ثانیه متعلّق باشند؛ یکی در مقابل تصدیق قول خدا و دیگری در عوض یأس و نومیدی ای که دل ایشان را فراگرفته، زیرا چنین چشم داشتند که گفته امام، مطابق واقع درآید، وقتی مطابق درنیامد، مأیوس و نومید گردیدند، از جهت این حرمان و مأیوسی مستحقّ ثواب شدند.

[علائم زمان ظهور] 4 نجمة

ایضا در همین کتاب از کلینی، او از حسین بن محمد، او از جعفر بن محمد، او از قسم بن اسماعیل، او از حسن بن علی بن ابراهیم، او از برادرش و او از امام صادق علیه السّلام روایت نموده که در خدمت آن حضرت سلاطین بنی فلان؛ یعنی بنی عبّاس را ذکر نمودیم. آن حضرت علیه السّلام فرمود: خلایق را هلاک ننمود؛ یعنی اعتقادشان را ضایع نکرد، مگر تعجیل ایشان در خصوص قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- و این امر، به درستی که خدای تعالی به سبب بندگان تعجیل نمی کند، زیرا این امر وقتی دارد که باید در آن وقت ظاهر شود، اگر بندگان آن وقت را دریابند، نمی توانند آن امر را یک ساعت از آن وقت، پس وپیش کنند.

ایضا در کتاب مذکور(1) از احمد بن علی، او از عبید اللّه بن موسی، او از محمد بن احمد قلانسی، او از محمد بن علی، او از ابی جمیل و او از حضرمی روایت نموده که از صادق علیه السّلام شنیدم، می فرمود: ما برای این امر، وقت قرار نمی دهیم.

در همین کتاب (2) از علی بن حسین، او از محمد بن علی، او از جبلّه، او از علی بن ابی حازم، او از ابی بصیر و او از امام صادق علیه السّلام روایت نموده که خدمت آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم! ظهور قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- کی خواهد شد؟

فرمود: یا ابا محمد! ما اهل بیت برای این امر وقت قرار نمی دهیم، حال آن که

ص: 31


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 289.
2- همان، صص 290- 289.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: وقت قراردهندگان دروغ گفته اند.

یا ابا محمد! این امر پیش از ظهورش، پنج علامت دارد:

اوّل؛ ندایی در ماه رمضان است.

دوّم؛ خروج سفیانی.

سوّم؛ خروج خراسانی.

چهارم؛ قتل نفس زکیّه.

پنجم؛ فرو بردن زمین لشکر سفیانی را در بیابان.

بعد از آن فرمود: یا ابا محمد! به درستی که پیش از ظهور این امر، از وقوع دو طاعون ناچار است؛ یکی طاعون ابیض و دیگری طاعون احمر.

عرض کردم: فدایت شوم! طاعون ابیض و احمر کدام اند؟

فرمود: طاعون ابیض نوعی مرگ است که ذی حیات را به سرعت فانی می کند و طاعون احمر شمشیر است و قائم- عجّل اللّه فرجه الشریف- خروج نمی کند تا وقتی که در شب جمعه بیست و سوّم ماه رمضان، از میان آسمان به نام وی ندا کرده شود.

عرض کردم: به چه چیز ندا می شود؟

فرمود: به نامش و به نام پدرش، بدین نهج گفته می شود که آگاه باشید! به درستی که فلان بن فلان قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله است، سخن او را بشنوید و وی را اطاعت کنید، در آن وقت ذی روحی باقی نمی ماند مگر این که این صدا را می شنود، در آن اثنا کسی که در خواب است به سمت آن صدا بیدار می شود و به صحن خانه خود بیرون می آید، دختران باکره از پس پرده عفّت درمی آیند و قائم- عجّل اللّه فرجه الشریف- به سبب آن صدا خروج می کند و آن، صدای جبرییل علیه السّلام است.

ص: 32

[بدا در زمان ظهور] 5 نجمة

حسن بن سلیمان، شاگرد شهید رحمه اللّه در کتاب مختصر(1) گفته روایت شده: به خطّ شریف امام حسن عسکری علیه السّلام حدیثی یافته شد که ظهورش این است: به قدم های نبوّت و رسالت، به مراتب بلند حقیقت قدم گذاشتیم، حدیث را سنجیده، تا این که فرموده: به زودی چشمه های آب حیوان، بعد از چشیدن عذاب آتش نیران برای شیعیان ظاهر می شود؛ یعنی بعد از ابتلای ایشان به شداید ایّام غیبت که مانند آتش نیران است؛ لذایذ فرج به ظهور قائم- عجّل اللّه فرجه الشریف- ما که به منزله چشمه های آب حیوان است، برای ایشان میسّر خواهد شد وقتی که به قدر عدد آلم و طه و طس ها از سال ها بگذرد.

علّامه مجلسی رحمه اللّه برای توجیه این حدیث، بیانی ایراد نموده و گفته: احتمال دارد مراد از الم، جمیع الم ها و المص و المر باشد، زیرا عدد همه آن ها با طه و طس ها به هزار و صد و پنجاه و نه می رسد و این توقیت؛ یعنی تعیین وقت ظهور نمودن که از این خبر و خبر ابالبید و مثل این ها فهمیده می شود، بر تقدیر صحّت آن اخبار، با این که در سایر اخبار نهی از توقیت وارد شد، منافات ندارد، زیرا مراد از آن ها نهی در توقیتی است که به طریقی باشد که بدا در آن نیست؛ چنان که در اخبار گذشته به این معنی تصریح کرد.

پس بین آن ها منافاتی نیست، با این که اخبار نهی به غیر امام تخصیص داده شود؛ یعنی جایز نبودن توقیت در حقّ غیر امام است، نه در حقّ امام. این وجه اخری با بعضی اخبار منافات دارد که آن ها دلالت دارد بر این که برای امام جایز نیست وقت ظهور را تعیین نماید.

وجه اوّل اظهر است و غرض ما از ذکر این وجوه، اظهار احتمال است و منافی آن زمان نباشد که در خصوص ظهور ذکر کردیم، بنابراین اگر آن زمان بگذرد و العیاذ باللّه

ص: 33


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 52، ص 121.

فرج ظاهر نشود و از آن زمان تخلّف کند، هرآینه آن تخلّف، به بدفهمی ما مستند خواهد شد؛ یعنی اخبار توقیت به وجوه کثیر احتمال داشتند و مراد از این وجوه، در نفس الامر یکی بوده، ما خطا نموده، آن را نفهمیدیم.

باوجوداین می گوییم: احتمال وقوع بدا در جمیع محتملّات اخبار توقیت هست؛ یعنی به هر احتمال که وقت ظهور تعیین شود و ظهور از آن وقت به تأخیر بیفتد، در آن حال می توان گفت بدا واقع گردید و از این جهت به تأخیر افتاد؛ چنان که در حدیث ابن یقطین، ثمالی و غیر ایشان به وقوع بدا اشاره شد.

پس از وساوس شیاطین انس و جان باحذر باش و به خداوند عالم توکّل کن؛ یعنی اگر ظهور فرج از آن زمان به تأخیر افتد و شیاطین انس و جنّ به تو وسوسه کند که اگر قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- موجود بود، هرآینه در آن زمان ظاهر می شد در آن جا به مسأله بدا ملتفت شده، فریب ایشان را مخور!

در تفسیر عیاشی (1) از هشام بن سالم، او از بعضی اصحاب ما و ایشان از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که معنی قول خدای تعالی أَتی أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ (2) را از آن حضرت پرسیدم.

فرمود: وقتی خدای تعالی چیزی را به پیغمبر خبر دهد و وقت آن را تعیین نماید، هرآینه قول او در این مقام أَتی أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ (3) گفته می شود؛ یعنی امر خدا رسید، تعجیل و شتاب مکن تا وقت آن برسد.

بعد از آن فرمود: وقتی خدای تعالی خبر داد فلان خبر، شدنی است، هرآینه به منزله این است که شده؛ یعنی از این جهت لفظ اتی را به صیغه ماضی فرمود که بر تحقّق وقوع دلالت دارد، حال آن که معنی در مستقبل است.

ص: 34


1- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 254.
2- سوره نحل: آیه 1.
3- سوره نحل: آیه 1.

[مصلحت تغییر وقت ظهور]

تنبیه للنّبیه بدان در نجم ثاقب بعد از ذکر خبر ابو بصیر و ابو حمزه ثمالی که ما آن ها را در نجمه دوّم این عبقریّه ذکر نمودیم؛ فرموده: شیخ طوسی گفته وجه در این اخبار این است که ممتنع نیست خدای تعالی این امر را موقت فرمود در یکی از اوقاتی که ذکر شد.

پس چون پدیدار شد آن چه پدیدار شد، مصلحت تغییر کرد و تأخیر آن تا وقتی دیگر و هم چنین در ماه بعد و وقت اوّل منقضی شد و هر وقتی جایز است به این مشروط باشد که پیدا نشود چیزی که صلاح در تأخیر آن مقتضی است تا بیاید آن وقتی که آن را تغییر نمی دهد، پس محتوم خواهد شد و بر همین تأویل می شود آن چه در تأخیر عمرها از اوقات خود و زیاد شدن آن ها هنگام دعا و صله ارحام وارد شده و آن چه در نقصان عمرها پیش از اوقات خود در وقت کردن ظلم، قطع رحم و غیر این ها روایت شده و خدای تعالی هرچند به هردو امر داناست، پس ممتنع نیست یکی از آن ها به شرطی و دیگری بدون شرطی معلوم باشد و در این جمله خلافی بین اهل عدل نیست، آن گاه جمله ای از اخبار بدا را نقل کرد.

پس از آن فرمود: و وجه در این اخبار، چیزی است که پیش تر از تغییر مصلحت در آن و اقتضای تأخیر امر تا وقت دیگر ذکر کردیم، نه ظاهر شدن امر برای خدای تعالی؛ (تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا.)

آن گاه اشکال کردند که بنابراین لازم می آید ما به چیزی از اخبار خدای تعالی مطمئن نشویم و جواب دادند بعضی اخبار در مخبرات او جایز نیست، چون قطع داریم آن، تغییر داده نمی شود؛ مثل اخبار صفات خداوند و آن چه گذشته و اخبار به این که مؤمنین را ثواب می دهد و قسمی از آن، فی نفسه به حسب تغییر مصلحت در وقت تغییر شروط آن، قابل تغییر هست و جمیع این ها را در اخباری از آینده تجویز می کنیم، مگر آن که خبر بر وجهی وارد شود که دانسته شود مضمون آن قابل تغییر نیست.

در آن حال به شدن آن قطع می کنیم و برای همین است که در بسیاری از اخبار حتم

ص: 35

را به آن مضمون منضمّ فرمودند؛ یعنی فلان امر خواهد شد و از محتومات است، پس به ما تعلیم فرمودند که آن قابل تغییر نیست و ما به آن قطع می کنیم.

این ناچیز گوید: فرموده شیخ مزبور را روایتی تأیید می نماید که خود ایشان در آن کتاب به اسناد خود از عثمان نوی نقل فرموده اند که او گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم، می فرمود: این امر در خصوص من بود؛ یعنی مشیّت الهی چنین بود که خروج کنم و زمین را پر از عدل و داد گردانم، لکن بدا واقع شد، پس خدای تعالی آن را تأخیر نمود و بعد از این هرچه می خواهد در خصوص ذرّیّه من می کند.

[چند نمونه از توقیت]

خاتمة و لتأیید ما فی العبقریّة قابلة التنقید عن بعض البریّة بدان برای تأیید آن چه در این عبقریّه از اخبار وارده نقل شده؛ در منع و ردع از توقیت تعیین زمان ظهور حضرت بقیّة اللّه- ارواحنا فداه- و از جهت تنقید و نکوهش بعضی که رجما بالغیب، وقت ظهور را تعیین می نمایند؛ چنان که یکی از وعّاظ معروف ایران حدود پنجاه سال قبل، به کرّات در بالای منبر، به پیرمردهای هشتاد، نودساله خطاب نموده، می گفت: امروز و فردا مهیّای ظهور و دیدن حضرت امام زمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- باشید، به نحوی که هر پیرمردی خیال می کرد همان سال و ماه حضرت را ملاقات خواهد نمود، تا حال، قریب پنجاه سال می گذرد و هنوز از ظهور آن بزرگوار خبری نیست.

بالجمله برای تأیید آن اخبار و تنقید این چیزی را نقل می نمایم که یکی از معاصرین در رساله جواهر القوانین نقل نموده؛ این رساله را سال هزار و سی صد و سی و یک تألیف نموده و بعضی از اخبار به جمله و عبارات و اشعار مرموز اهل عرفان و حساب و صاحبان کشف و شهود را ذکر کرده و از نوع آن ها اکتشافات نموده ظهور آن بزرگوار سال هزار و سی صد و سی و پنج الی چهل واقع خواهد شد و اکنون که سنین هجرت به هزار و سی صد و شصت و دو رسیده، اهل عالم از شرف یابی حضورش

ص: 36

محروم و با هزاران اندوه و تأسّف، منتظر ظهورش هستند. عین عبارت آن در رساله مزبور این است:

س: بفرمایید ظهور موفور السرور قطب دایره امکان، حضرت بقیّة اللّه، امام محمد مهدی- ارواحنا فداه- چه زمانی خواهد بود؟

ج: به طور یقین احدی از مؤمنین نمی داند که کدام روز یا فلان ساعت و یا فلان هفته، بلکه فلان سال ظهور خواهد فرمود و محمد و آل او علیهم السّلام به آن تصریح نفرموده، بلکه از اظهار آن کراهت داشته اند، به ملاحظاتی هم صلاح نمی باشد، همین غیبت ولی عصر- عجّل اللّه فرجه الشریف- امتحان بزرگی است که مؤمنین از منافقین و مرتدّین معلوم شوند و به مؤمنین به غیب ثواب عظیم مرحمت فرمایند که در انتظار جان جهان و حجّت حضرت رحمان بودند تا جان دادند و حکمت های دیگر هست که در این جا مناسب نیست.

س: بلی، درست می فرمایید! ولی یکی از بابیّه برای ضلالت و گمراهی مردم، به حدیث ابی لبید مخزومی متمسّک شده که از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده و به حسب عدد فواتح سور می خواهد خروج میرزا علی محمد دروغگو را درست کند، لذا خواهشمندم هرچه از اخبار در این باب تعیین یا گمان کرده اید، بیان فرمایید تا بطلان قول طایفه ضالّه مضلّه بابیّه واضح گردد، امید که برای جناب عالی اجر عظیم داشته باشد.

ج: همان حدیث امام حسن عسکری علیه السّلام برای ردّ آن ها کافی است که فرج شیعیان ایشان در سنه هزار و دویست و شصت و دو نیست که میرزا علی محمد ادّعای دروغی کرده است.

س: استدعا دارم عین عبارت حدیث را با معانی آن بیان فرمایید که قلوب دوستان آل محمد روشن گردد.

ج: در بحار(1) مسطور است: وجد بخطّ الأمام ابی محمّد الحسن العسکری علی

ص: 37


1- بحار الانوار، ج 75، ص 378.

ظهر الکتاب قد صعدنا ذوی الحقایق باقدام النبوّة و الولایة. به خطّ ابو محمد امام حسن عسکری علیه السّلام بر پشت کتاب یافت شد که رقم فرموده بودند:

به تحقیق، ما آل محمد صلّی اللّه علیه و آله، ذرّه ها و بلندی های همه حقیقت ها را به قدم های نبوّت و ولایت الهی که حق تعالی به ما عطا فرموده؛ و ذرنا سبع طرائق باعلام الفتوّة و الهدایة و بر هفت طریقه ها به علامت های فتوّت، جوانمردی، هدایت و راهنمایی خودمان بلندی جستیم، نحن لیوث الوعی و غیوث الندی؛ ما آل محمدیم! شیران میدان جنگ که بر همه فایق ایم و فریادرس همه خلایق ماییم! اشاره است به این که روزگاری خواهد آمد که همه مردم به فشار ظلم خواهند آمد که دیگر فریادرسی غیر از ما برای آن ها نباشد و ما که دارای شجاعت و علم هستیم می توانیم فریادرسی خلایق بنماییم و خواهیم نمود؛ کنایه از ظهور فرزندش امام محمد مهدی و رجعت محمد و آل محمد صلّی اللّه علیه و آله است که برگردند و به قوّه شمشیر و علم، بلاد و عباد را احیای فرمایند.

چنان که بیان فرمود: و فینا السّیف و القلم فی العلّة حل و لواء الحمد فی الأجل، حال آن که شمشیر و قلم در دار دنیا در دست ما آل محمد بوده و خواهد بود؛ یعنی کسی مگر جز شمشیر نتواند ریاست کند که به قهر و غلبه و زور، سلطنت کنند و آن ها علم ندارند یا اهل قلم که به قوّه علم و تدابیر، سلطنت کنند و مسلّما قوّه قلم بیش از شمشیر است و اهل شمشیر، همیشه به اهل قلم محتاج اند ولی اهل علم و قلم در هردوره، به اهل شمشیر محتاج نبوده اند و سلطنت کامله برای کسی است که هم، اهل شمشیر و هم، اهل قلم باشد و این منصب مخصوص انبیا و ائمّه علیهم السّلام است.

این است که فرمود: شمشیر و قلم در دار دنیا در دست ما آل محمد است و در آخرت هم، ریاست، حقّ ما آل محمد خواهد بود که لواء الحمد در دست ماست و همه انبیا و اولیا و شیعیان ما زیر لوای ما هستند؛ اسباطنا خلفاء الدّین و خلفاء الیقین و مصابیح الأمم و مفاتیح الکرم، مقام ما آل محمد فوق تصوّر هر متصوّر است، همین بس که فرزندزاده های ما، خلیفه های دین خدا و امام زادگان ما، جانشینان یقین اند که هیچ شکّی در دل آن ها نبوده، چراغ های هدایت امّت ها و کلیدهای کرم خدا هستند.

ص: 38

الآن فرزندان امام عصر و اولادزاده های آن حضرت علیه السّلام در جزیره خضرا و شهرهای آن به نیابت حضرت حجّت علیه السّلام سلطنت می کنند، شاید فرمایش حضرت عسکری راجع به اولادزاده های خود باشد که ان شاء اللّه ایشان را ملاقات خواهیم نمود یا راجع به اولادزاده های همه ائمّه علیهم السّلام باشد و بعد در مقام افتخار برآمده که تمام پیغمبران به واسطه ولایت ما آل محمد صلّی اللّه علیه و آله به مقام نبوّت و رسالت و اولو العزمی رسیده اند، لذا یکی از پیغمبران مقرّب اولو العزم را مثل می آورد تا حال سایر پیغمبران و رسل معلوم گردد که همه تابع و شیعه محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، علی، محمد، جعفر، موسی، علی، محمد، علی، حسن و محمد بن الحسن- صلوات اللّه علیهم اجمعین- می باشند؛ چنان که حق تعالی در سوره صافات می فرماید: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (1)؛ به درستی که از شیعیان علی و آل علی، ابراهیم خلیل است، زیرا با دل سالم از امراض قلبی به سوی پروردگار خود آمد، پس وقتی حضرت ابراهیم علیه السّلام با آن مقام رسالت و خلّت و امامت، شیعه امام زمان و آبای طاهرین آن حضرت باشد، سایر پیغمبران به طریق اولی.

حضرت عسکری علیه السّلام این جا فرمود: فالکلیم البس حلة الاصطفا لما عهدنا منه الوفاء؛ پس موسی کلیم، خلعت رسالت و برگزیدگی را بر خود پوشاند؛ به جهت آن چه ما آل محمد صلّی اللّه علیه و آله، در عالم نور و ذرّ از او عهد گرفتیم وفا کردن به عهد ما را؛ یعنی وفا کرد، برگزیده شد و از شیعیان ما محسوب گردید. و انّ روح القدس فی جنان الصّاغورة ذاق من حدائقنا الباکورة؛ حضرت جبرییل، روح القدس، که افضل از همه ملایکه، کرّوبین و روحانییّن است در جنّات صاغوره قدری از باغ های باکوره ما آل محمد صلّی اللّه علیه و آله را چشیده است که به این مقام جلیل رسیده و سایر ملایکه به طریق اولی مستفیض فیوضات ما هستند.

از این عبارت مختصر معلوم ساخت تمام انبیا و مرسلین و ملایکه مقرّبین مطیع امر ایشان هستند، پس باید تمام جنّ و انس امر خدا و رسول و ائمّه را اطاعت نمایند،

ص: 39


1- سوره صافات: آیه 83 و 84.

هرکس از ایشان مخالفت نماید به هلاکت ابدی و جحیم سرمدی معذّب، مؤیّد خواهد شد و از فرق های هالکه خواهد بود و هرکس متابعت و اطاعت امر ایشان نمود، از جمیع مهالک نجات یافت و به بهشت های عدن ابدی خواهد شتافت، زیرا احدی از مسلمین نمی تواند بگوید علی و اولاد علی از فرقه ناجیه نیستند، چون اگر کسی جسارتی کرد، فورا خودش کافر، مرتدّ، نجس و از بدترین فرق هالکه خواهد شد و اگر بگوید آل محمد صلّی اللّه علیه و آله از فرقه ناجیّه می باشند، لازم می آید هرکس پیروی ایشان باشد، فرقه ناجیّه باشد و نمی شود امام از فرقه ناجیّه ولی تابع او از فرقه هالکین باشد.

بنابراین ثابت شد شیعیان امام زمان و آبای طاهرین آن حضرت، فرقه ناجیّه می باشند و سایر مذاهب امّت پیغمبر از فرق هالک و جهنّمی خواهند بود؛ چنان که پیغمبر فرمود: ستفرق امّتی علی ثلاثة و سبعین فرق کلّهم فی النار الّا واحدة؛ به زودی امّت من بر هفتاد و سه فرقه خواهند شد، همه ایشان در آتش جهنّم خواهند بود، مگر یک فرقه که از جهنّم نجات یابند.

لذا حضرت عسکری علیه السّلام فرمود: شیعتنا الفئة الناجیّه و الفرقة الزاکیه صاروا النار داء وصونا و علی الظلمة البا و عونا؛ شیعیان ما آن گروه ناجیّه و فرقه پاک و پاکیزه اند که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در آن حدیث خبر داده برای ما آل محمد، ردایی گردیدند که ما را حفظ می کنند و حصاری که ما را نگاهداری می نمایند، در حضورمان ما را اعانت می نمایند و بر ظلمت غصب حقّ ما، بر ظالمان حقّ ما جمعیّت و یاران اند؛ در غیبت ما فرج ما را انتظار می کشند، جمعیّت نموده، ما را یاری نمایند.

بعد در مقام شرح ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ (1) و «یملاء اللّه الأرض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا»؛ فساد در صحرا و دریا ظاهر خواهد شد به آن چه دست های مردم اکتساب نموده و امام زمان- عجّل اللّه فرجه الشریف- زمین را از عدل و داد پر می کند، بعد از این که از ظلم و بیداد پر شده باشد، سپس می فرماید: «سینفجر لهم ینابیع الحیوان بعد لظی مجتمع النیران لتمام

ص: 40


1- سوره روم: آیه 41.

الروضه و الطواسین من السنین»؛ به زودی بعد از شعله کشیدن آتش های جمع شده چشمه های حیات و زندگانی برای شیعیان ما شکافته می شود.

در این عبارت چند نکته فهمیده می شود:

1- در زمان غیبت جمع آوری می کنند و برای یاری امام زمان- عجّل اللّه فرجه الشریف- زیاد می شوند؛ چنان که می بینم طایفه شیعه زیاد شده و می شوند و یک سرّ حرمت جهاد در زمان غیبت، همین است که در فساد عالم، جنگ نکنند؛ هرچند در سختی باشند ولی برای نصرت دین بمانند.

2- به زودی فرج اشاره می فرماید که شیعیان غصّه نخورند و مأیوس نشوند.

3- راحتی ها عقب زحمت هاست.

4- راحتی و عزّت و زندگی مخصوص شیعیان است نه دیگران.

5- چشمه های حیرت و برکت برای شیعیان جاری خواهد شد.

6- شیعه خالص، نزدیک ظهور سختی دارد، ولی کسی بر او مسلّط نخواهد شد تا بماند و سلطان خود را یاری نماید.

7- فتنه، فساد، ظلم و بیداد به اندازه ای در روی زمین زیاد شود که گویا آتش به جان مردم افتاده است.

8- شاید اشاره به اسباب جنگ حالیّه از توپ، تفنگ، فشنگ، بمب، خمپاره، دینامیت و امثال این هاست که سلاطین سال ها برای ملک گیری تهیّه دیده اند و نزدیک ظهور آن، آتش های انبارشده چنان زبانه کشد که اغلب ممالک و رعایای خود را آتش زده، می کشد و خراب کنند؛ بعد از خرابی بلاد و عباد و ظهور فساد، برای شیعیان آل محمد صلّی اللّه علیه و آله به تمام شدن و گذشتن سال های الروضة و الطواسین من السنین خوب خواهد شد. بفهم!

س: تحقیقات رشیقه و بیانات باسلیقه معلوم شد ولی مراد حضرت از عبارت آخری معلوم نشد.

ج: لا حول و لا قوّة الّا باللّه، باید دانست؛ الف و لام در الطواسین برای عهد خارجی

ص: 41

است که به «طسم و طسم و طس» سوره قصص و شعرا و نمل اشاره دارد، لذا باید الف و لام حساب نشود، امّا واو عطف و الف و لام الروضة، باید حساب شود، گویا چنین فرموده: لتمام الروضة و «طسم طسم طس» ولی من السنین بیان برای آن هاست که این عدد را از سال ها به شمار وقت فجر فرج آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و شیعیان ایشان، معلوم یا مظنون خواهد شد.

الف ل ر/ 1 30 200 و/ 6 ض/ 800 ه/ 5 و/ 6 ط/ 9 س/ 60 م/ 40 ط/ 9 س/ 60 ا ل/ 21 ر و/ 206 دویست و شش ض ه ط و س م ط س م ط س/ 5 80 15 100 69 109 جمعا هزار و سی صد و سی و پنج که تمام شد، بعد از اتمام سال هزار و سی صد و سی و شش، حضرت ظهور خواهد فرمود و در سال هزار و سی صد و سی و شش برای شیعیان وسعت و رفاهیّت و امنیّت فراهم خواهد آمد.

س: خیلی مسرور و امیدوار شدم؛ آیا مثل تاریخ بعثت یا تولّد حضرت حجّت و یا غیبت آن حضرت احتمال دیگری می رود؟

ج: این احتمالات قابل توجّه نیست، زیرا معصوم تا این اندازه ابهام و اجمال نمی فرماید و الّا برای فرمودن فایده ای متصوّر نیست، لذا احتمال اقوی است که چون سنه هزار و سی صد و سی و پنج تمام شود، کار شیعیان آل محمد صلّی اللّه علیه و آله اصلاح و خوب خواهد شد.

س: آیا دلیل دیگر که مؤیّد این حدیث و ترجمه آن باشد در نظر دارید؟

ج: همان حدیث ابا لبید که از حضرت باقر علیه السّلام روایت می کند، ما در روایت خدشه نمی کنیم ولی می گوییم بابی ها معنی حدیث را نفهمیده اند. آخر حدیث می فرماید: ثمّ کان بدو خروج الحسین بن علی علیه السّلام آلم اللّه فلمّا بلغ مدّته قام قائم ولد العبّاس عند المص و یقوم قائمنا عند انقضائها بآلمرا، فافهم ذلک و عدّو اکتمه.

شاید معنی، چنین باشد: پس اوّل خروج حسین بن علی، آلم اللّه؛ یعنی هفتاد و یک بود، یقینا مراد از آن، بعثت است نه هجرت. وقتی مدّت آن حضرت رسید، کسی از آل هاشم سلطان نشد تا قائم فرزندان عبّاس، نزد سنه المص برخاست و قائم ما آل محمد نزد منقضی شدن آن ها به المرا می ایستد.

ص: 42

حال، دو احتمال می رود، اوّل آن که اللّه را با عدد مدغم و مدغم فیه، جزء حروف فواتح سور حساب کنیم و هم چنین باء بر سر المرا، لذا چنین حساب می شود:

و با حدیث حضرت عسکری علیه السّلام مطابق می شود

ال م ا ل م ا ل ه ا ل م ص/ 71 138 161 ا ل ر ا ل ر/ 231 231 ا ل ر/ 231 ا ل ر/ 231 ا ل م ر/ 273 جمله، هزار و سی صد و سی و شش (1336) که تمام شدن هزار و سی صد و سی و پنج همین است، پس این ها را بفهم، بشمار و آن را پنهان دار!

احتمال دوّم آن که از اوّل قرآن تا المرا، هزار و دویست و شصت و هفت می شود.

هفتاد و یک سابق بر ظهور حسین را که دولت حقّه بود بر این عدد، اضافه می کنیم و چنین می شود ولی این حساب، بعد از حساب اوّل است و اقوی بودن احتمال اوّل به واسطه تطابق با حدیث اوّل می باشد و اللّه اعلم بالأمور.

س: دلیل دیگری دارید که بر مقصود دلالت کند؟

ج: در نظرم هست روایتی دیدم که مکرّرات تمام فواتح سور را بیندازند، هرچه باقی ماند، فرج امام زمان- عجل اللّه تعالی فرجه- است. به اقسام مختلف حساب کرده اند، درست نیامده، مگر به طریقی که بعد از فکر زیاد به یاد آمد، پس مراد از انداختن مکرّرات، انداختن حروف مکرّر نیست، زیرا خیلی کم می شود. بلکه مراد انداختن کلمه های مکرّر از فواتح است؛ مثلا در قرآن الم و حم و الرا مکرّر است، آن ها را می اندازیم و «طسم» اگرچه مکرّر است ولی چون جامع طس می باشد، حسابش می کنیم؛ مثل حمعسق و المص و المرا، زیرا جامع هر حم و الم و الر هستند و حروف دیگری دارند. ملتفت باش!

ل م ص ل ل م ر ل ه ی ع ص ط ه ط س م س س ص ح م ع س ق ن/ 191 271 195 14 19 70 90 278 100 50 جمله هزار و سی صد و سی و هشت این حساب هم با سابق منافات ندارد؛ نهایتا دو سال بعد از ظهور را می رساند و بعد از ظهور هم، ظهور است و شاید جهت اختلاف، سرّی دارد که درست معیّن نباشد؛ مثل این که بگوییم از سنه هزار و سی صد و سی و پنج تا سنه هزار و سی صد و سی و هشت ظهور خواهد فرمود، وقتی هم تعیین نکرده ایم که فلان ساعت

ص: 43

و روز و سال ظهور می فرماید تا مستوجب تکذیب باشیم، زیرا با این که می گویم امید دارم از سال هزار و سی صد و سی و پنج تا هزار و سی صد و سی و هشت، ظهور کند؛ اگر کسی بگوید کی ظهور می فرماید؟ می گویم: نمی دانم؛ وقتی معیّن نکرده ام.

س: دیگر چیزی دارید که بر قرب وصال محبوب دو جهان، امام زمان علیه السّلام دلالت کند؟

ج: عبارت حضرت دانیال پیغمبر بعد از آیات چندی در فصل دوازده، آیه دوازدهم و به مناسبت امام دوازدهم فرموده: خوشا به حال کسی که انتظار کشیده روزهای هزار و سی صد و سی و پنج را دریابد. ظاهرا باید مراد او ظهور حضرت حجّت علیه السّلام باشد؛ چنان که از آیات سابق آن، مستفاد می شود.

س: به به! قلبم قوّت گرفت دیگر از مقرّبان چه در نظر دارید؟

ج: معلوم می شود جنابعالی میلی به امام زمان دارید که مشتاق ظهور آن حضرت هستید، به خلاف بعضی که چون بفهمند ظهور نزدیک است، از ترس اعمال فاسد خود، بیخ گوش آن ها زرد شده، منکر شوند که خیر، فلانی مزخرف می گوید! هیچ کس وقت ظهور را نمی داند و به این زودی ها ظهور نمی کند. من یقین دارم به این زودی تشریف نخواهد آورد ولی اگر درد دین داشتند، می بایست اظهار بشاشت کنند که زودتر فرج برسد.

خلاصه، مرحوم میرزا محمد اخباری که در زمان فتحعلی شاه و از علمای مرتاضین بوده، در مفتاح الغیب در اسرار اسم محمد صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند: یخرج من اسمه عدد من أرسل من الأنبیاء و إذا ضممت عدد باطن هذا الأسم إلی ظاهر عدده کان الخارج من الجملتین وقت ظهور خاتم الأولیاء محمّد المهدی، فافهم.

س: این دو فقره خیلی مشکل است؟

ج: گوش بده! خواهی فهمید چون در علم حروف گاهی هندسه ظاهر حرف را می گیرند، گاهی باطن حرف را که زبر و بنیه حرف باشد، پس م/ 90 ح/ 9 م/ 90 م/ 90 د/ 35 جمله، سی صد و چهارده نفر پیغمبران مرسل می شود که بنابر مشهور، سی صد و

ص: 44

سیزده نفر می باشند، یکی هم خود حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله جمله سی صد و چهارده می شود و اصحاب حضرت حجّت اللّه با خود حضرت هم، به همین عدد می باشند، اللّهمّ اجعلنا منهم بحقّه و حقّ آبائه صلوات اللّه علیهم. پس معنی عبارت چنین است که از عدد اسم محمد، عدد مرسلین از پیغمبران که سی صد و چهارده نفر باشند، خارج می شود.

در این جا میم مدغم را نیز حساب کرده و هرگاه باطن عدد این اسم را به ظاهر عدد آن ضمیمه نمودی، خارج از دو جمله، وقت ظهور خاتم اولیا، حضرت امام محمد مهدی علیه السّلام می باشد.

پس بفهم که خیلی مشکل است یا مراد او این است که عدد باطن محمد (9262) را که جمله صد و پنجاه و چهار (154) می شود، به ظاهر عدد 781106 ضمیمه کنی که جمله 1184 می شود که از این دو جمله 1338 خارج خواهد گردید و ظاهر عدد مقدّم را به جهت الغاز و ابهام مؤخّر گفته و اگر گفته بود الی عدد ظاهر، زودتر منتقل می شدیم.

یا مرادش این است که میم مدغم را حساب نکرده و باقی را به طریق باطن حساب نموده که م ح م د/ 90 9 90 35 جمله 224 می شود، آن وقت این ها را به عدد ظاهر اضافه نمایی که مقدّم را مؤخّر آورده و ضمیر در عدد باید در آخر ظاهر، باشد، مثل این که عبارت الی عدد ظاهره می باشد، آن چه خارج از جمله 324 و جمله 1111 می شود 1335 که با حدیث حضرت عسکری و حضرت باقر علیهما السّلام مطابق خواهد بود.

از لطایف عبارت کان الخارج من الجملتین نیز، وقت ظهور مکشوف می افتد که من را بر الخارج مقدّم، قصد کرده باشد، معنی چنین می شود که عدد از خارج جملتین 525804 جمله 1337 می شود، اگر مقصودش هم نبوده، به خواست خدا چنین شده، به کوری چشم بابی ها که سنه 1262 به تیشه خیال، امام دروغگوی مفتری دین بری را تراشیدند و این قدر جرأت و شجاعت داشت که از دار در بیت الخلا پایین افتاد و به سقر رفت.

س: این عبارت از معصوم رسیده است؟

ص: 45

ج: نمی دانیم. دور نیست که صاحب مفتاح الغیب در کتاب خود از قول معصوم علیه السّلام نقل کرده است. و اللّه اعلم.

س: چه دلیل دیگری دارید؟

ج: همین شخص بزرگ در آخر می فرماید: به حسب ابعد احتمالات، امیدواریم ظهور الحقّ، تاریخ ظهور آن سرور باشد.

س: مطلب را واضح سازید که مرادش چیست؟

ج: چون رسم حساب حروف آن است که حرف مدغم را حساب نمی کنند، لذا بعد احتمالات، حساب مدغم است، دیگر آن که تاریخ را از هجرت حساب می کنند، لذا ابعد احتمالات، از بعثت حساب کردن است، چون ابعد احتمالات را فهمیدی، ملتفت باش! (ظ ه و ر ل ح ق ق ا ا ا ا 238) جمله 1349 می شود و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در مکّه سه سال مخفی و ده (10) سال علانیه دعوت فرمود، جمله سیزده سال، اگر خواستی بگو از بعثت واقعی تا ظهور، 1349 و اگر بخواهی با هجرت مطابق کنی 13 را از آن جمله تفریق نما، 1336 باقی می ماند. اقرب احتمالات هرگاه از بعثت حساب کنند، سه سال مخفی را به حساب نمی آورند ولی ما آوردیم تا ابعد معیّن گردد، بفهم!

س: چیز دیگری دارید که دالّ بر وقت ظهور نور خداوند غفور باشد؟

ج: در کتاب نجم الثاقب این رباعی را به بعضی از مشایخ شهود نسبت داده است:

إذا دار الزّمان علی حروف***ببسم اللّه فالمهدیّ قاما

فادوار الحروف عقیب صوم***فاقرء الفاطمیّ منّی السلاما

س: معنی آن را بفرمایید؟

ج: یعنی هرگاه زمانه بر حروف در بسم اللّه الرّحمن الرّحیم (28832936102) دور زد، فالمهدی (121) قاما؛ جمله بسمله 1755- جمله دو قلم 1076. پس دور گرداندن عدد این حروف است در عدد عقب صوم الزمان (249) جمله خواهد شد.

مرادش از 1340 این است که در دور 1340 ظهور خواهد فرمود.

دیگر از- 5- و- 6- و- 7- و- 8- ساکت می باشد، همین قدر می رساند که از

ص: 46

1340 نمی گذرد که ظهور خواهد فرمود یا بگو هرچه در قرآن است، در فاتحة الکتاب می باشد و هرچه در فاتحه است، در بسم اللّه درج می باشد، چون زمانه احکام اللّه را که در قرآن جمع است؛ برگردانده، واژگون ساخته و کسی در آخر الزمان جز به اسم اللّه عمل نمی کند؛ ولی به عکس قول او عمل می کنند.

لذا باید لفظ اللّه را چنین برگردانده، واژگون بنویسیم و هندسه آن را زیر آن بنگاریم. 35 13/ 5 ل ل خواهد شد، چون چنین انقلاب شد، حضرت مهدی علیه السّلام قیام فرماید، دوباره احکام اللّه را به جای خود برگرداند و شریعت پیغمبر را که مردم کهنه کرده اند، تازه فرماید. برگرداندن این حروف ه/ 5 ل/ 2 ل/ 3 1/ 1 عقیب سختی ها و امساک اهل حقّ است که از جمیع لذایذ صایم بودند، چون هزار و سی صد و سی و پنج بگذرد، پس بر امام زمان، فرزند فاطمه زهرا، سلام فراوان مرا برسان!

س: از کجا معلوم است مراد شاعر این مطالب بوده است؟

ج: شاید روح القدس به زبان او داده؛ چنان که به زبان حقیر داده که بتوانم شرح کنم و اللّه اعلم.

س: دیگر در سینه خود چه دارید، واقعا آن چه فرمودید، عین واقع و صدق کلام است؛ لا یبقی من الأسلام الّا اسمه و لا یبقی من القرآن الّا رسمه ظاهر شده و حدیثی که اسلام اوّل غریب بوده و الآن هم مثل اوّل، غریب است، ظاهر گشته؛ مگر صاحب اسلام بیاید و پشتوان اسلام گردد؟

ج: ان شاء اللّه در بحار از سعد الدین حموی که در تاریخ ظهور گفته، نقل می کند:

إذا بلغ الزّمان عقیب صوم***ببسم اللّه فالمهدیّ قاما

س: معنی آن را بیان فرمایید؟

ج: این شعر صاف تر از رباعی اوّل است، یا مراد از زمان، قرن است و قرن سی سال است؛ یعنی هرگاه قرن سی رسید، به عدد بسم اللّه فالمهدی قام (676431) عقیب عدد صوم به حساب زبر بیّنه، جمله 1335 می شود یا عدد الزمان، عقیب صوم با عدد بسم اللّه را جمع کرده و از بعثت واقعی به حساب زبر بیّنه، جمله 1350 می شود، سیزده

ص: 47

سال بعثت تفریق شود، 1337 باقی ماند و یا به همان طریق به واسطه انقلاب زمانه که هرروز دوری می زند، لذا عقیب امساک و سختی ها به اسم اللّه برگردانده که چنین ه/ 5 ل/ 3 ل/ 3 1/ 1 است، رسیدیم؛ ان شاء اللّه مهدی قیام خواهد فرمود؛ چنان که گذشت.

س: دیگر اشعاری در نظر دارید؟

ج: دعبل خزاعی در حضور حضرت رضا علیه السّلام در جزء قصیده خود، این شعر را خواند. حضرت فرمود: روح القدس به این کلام بر زبان تو سخن گفته.

خروج امام لا محالة خارج***یقوم علی اسم اللّه و البرکات

شاید معنی چنین باشد که خروج امام زمان، البتّه واقع می شود، بر نام اللّه قائم می شود که او را به حساب هندسه معکوس بنویسند ه/ 5 ل/ 3 ل/ 3 1/ 1 خواهد شد و با برکات الهی قائم می شود که عالم را پر از برکت خواهد فرمود.

س: دیگرچه دیده اید که به مقصود اشاره داشته باشد؟

ج: صاحب ینابیع المودّه سنّی از شیخ عبد الکریم یمانی، این اشعار را نقل می کند:

و فی یمن امن یکون لأهلها***إلی ان تری نور الهدایة مقبلا

بمیم مجید من سلالة حیدر***و من آل بیت طاهرین به من علا

یسمّی بمهدیّ من الحقّ ظاهر***بسنّة خیر الخلق یحکم اوّلا

س: استدعا دارم تاریخ و معنی را بیان فرمایید؟

ج: به نظر می رسد دو تاریخ منظور داشته: اوّل؛ میم مجید که نود می شود، اضافه به عدد من سلالة 216 حیدر 224 من آل بیت 123 طاهرین 275 جمله 1337 می شود، مجید و واو عطف حساب نیست، زیرا معلوم شود حیدر، امیر المؤمنین از اهل بیت طاهرین علیهم السّلام است. به من علا، متعلّق به مقبلا می باشد.

دوّم؛ الحق ظاهر (1106239) به ابعد احتمالات، جمله 1345 می شود، ده سالی که حضرت در مکّه دعوت علانیه فرمود، از این تفریق شود، تتمّه 1325 می شود، پس میم مجید بر تاریخ اوّل افزود و ده سال بعثت از ثانی منها و حقّ ظاهر گردید؛ یعنی در یمن برای اهل یمن امنیّت می باشد، تا این که نور هدایت را روی آورنده به کسانی ببینی

ص: 48

که بلندی و دین حق خواهند، به واسطه میم بزرگوار از سلاله حیدر از اهل بیت طاهرین پیغمبر، نام مبارک آن بزرگوار، مهدی است که از جانب حق ظاهر خواهد شد و به سنّت خیر المرسلین بهترین خلایق از اوّل تا آخر، حکم خواهد فرمود، اللّهمّ عجّل فرجه و اجعلنا من انصاره بحقه و حقّ آبائه!

س: به به! خیلی مطالب عالیه کشف و معلوم شد حرف طایفه بابیّه نامربوط و مزخرف بوده، چیز دیگری دارید که از زمان ظهور خبر دهد؟

ج: بلی صاحب ینابیع المودّه سنّی این رباعی را از شیخ عبد الرحمن بسطامی نقل می کند:

یظهر میم المجد من آل محمّد***و یظهر عدل اللّه فی النّاس اوّلا

کما قدر و بینا عن علی الرّضا***و فی کنز علم الحرف اضحی محصّلا

س: آیا از این رباعی تاریخ را می فهمی؟

ج: اوّل، یظهر جد من ال محمد (9212271115) حساب کن! جمله 1226 می شود و لام و میم حساب نمی نشود.

دوّم، عدد آل محمد و یظهر عدل اللّه (1262124) را جمع کن! جمله 1385 می شود. عدد مجد را که چهل و هفت می شود از آن جمله تفریق کن! تتمّه 1338 می شود.

سوّم؛ عدد یظهر عدل اللّه و النّاس اوّلا (1512372211255) که جمله 1255 می شود، جمع کن و عدد میم المجد را که 167 باشد از آن تفریق کن! تتمّه 1346 مطابق با بعثت ظاهری که با هجرت است، هزار و سی صد و سی و شش خواهد شد؛ یعنی میم بزرگوار از آل محمد ظهور خواهد فرمود و عدل الهی را میان مردم از اوّل تا آخر ظاهر و علانیه و آشکار خواهد ساخت، کما این که به تحقیق از سلطان سریر ارتضی، علی بن موسی الرضا- علیه الاف التحیّة و الثناء- مراد او معلوم نیست که تاریخ ظهور را روایت کرده یا خود ظهور را ولی چون ظهور آن حضرت، معلوم بوده، ظاهر این است که همین عبارت تاریخی را از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرده است. و اللّه اعلم.

ص: 49

امّا س: دیگر از این مژده ها چه داری؟

ج: ایضا در همان کتاب،(1) اشعاری از شیخ عبد الرحمن بسطامی نقل کرده:

و یخرج حرف المیم من بعد شینه***بمکة نحو البیت بالنصر قد علا

فهذا هو المهدی بالحقّ ظاهر***سیّأتی من الرّحمن للخلق مرسلا

و یملاء کلّ الأرض بالعدل رحمة***و یمحو ظّلام الشرک و الجود اوّلا

ولایته بالأمر من عند ربّه***خلیفة خیر المرسلین من عالم العلا

س: خواهش می کنم تاریخ و معنی آن ها را بیان کنید؟

ج: عدد بعد شینه بمکّة نحو البیت بالنصر (3725066726576) را جمع کن! جمله 1283 خواهد شد، حرف میم که چهل است از آن تفریق کن! تتمّه 1346، مطابق بعثت می شود، ده سال در مکّه را منها کن! تتمّه 1336 هجری خواهد شد؛ یعنی قائم الهادی 408 حجّة بن الحسن که عددش با حرف المیم مطابق است، بعد از زحمات آن حضرت در مکّه، به نصرت و یاری الهی در جانب خانه کعبه خروج خواهد فرمود.

به تحقیق بر همه اهل عالم بلندی دارد؛ پس آن مهدی است که به حقّ ظهور خواهد فرمود؛ به زودی از جانب حضرت خداوند رحمان فرستاده شده، برای خلایق؛ یعنی قرآن کامل را می آورد و تمام روی زمین را به عدالت و رحمت پر خواهد فرمود و آثار تاریکی های شرک و جور را که عالم گیر شده باشد، از اوّل خواهد فرمود. بدانید ولایت و سلطنت آن حضرت از پروردگار آن حضرت و او از جانب خداوند علیّ اعلی جانشین حضرت خیر المرسلین است.

س: از کلمات بزرگان دیگر چیزی دارید؟

ج: در کشکول، شیخ بهاء الدین قدّس سرّه رباعی فارسی را از خواجه نصیر الدین طوسی- طیب اللّه رمسه- نقل می فرماید:

در دور زحل خروج مهدی است***جرم دجل و دجّالیان است

در آخر واو واوک زاء***چون نیک نظر کنی، همان است

ص: 50


1- ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 337.

س: یعنی چه؟

ج: فارسی است خودت بفهم!

س: مشکل است.

ج: معمّا چو حل گشت، آسان شود.

بدان زحل دو معنی دارد: اوّل، زحل به تخفیف لام، اسم ستاره ای است، منجّمین می گویند بیست و نه سال و نیم و یک روز کم، دور می زند، همیشه دور زحل است، پس نظر این شخص جلیل، بر این است که عدد زحل چهل و پنج است، لهذا چهل و پنج دور که گذشت، خروج مهدی در آن دور خواهد بود و هزار و سی صد و سی و هفت سال، دو ماه و نیم از هجرت به اندازه چهل و پنج دور زحل است و قبل از اتمام این مدّت، ظهور خواهد فرمود، دلیل بر این، خروج مهدی است (529809) که جمله 1338 می شود که نزدیک این تاریخ است، نه خیلی پیش نه خیلی بعد که لوث وجود دجّال و اصحابش از صفحه روزگار منقطع خواهد شد. در آخر واو؛ یعنی سنه 1336 و اوّل زا؛ یعنی سنه 1337.

پس ان شاء اللّه بعد از 1335 و قبل از 1338 منتظر و امیدوار فرج امام زمان باشید، اگر حقیر زنده نمانم، سلام مرا به آن حضرت برسانید، پای او را از جانب من بوسه زنید و معروض دارید غلام شما محمد باقر امیدوار بود در حضور مبارک، خدمت ها کند تا در رکاب ظفر انتساب شما، جام شهادت نوشد، اگر رأی مبارک اقتضا فرماید، او و والدش را زنده و قلب آن ها را در دوستی خود محکم فرمایید و حوایج شان را برآورید، چون نیک نظر کنی، همان 1336 است.

دوّم، زحل به تشدید لام به معنی شتر سرکش می باشد، کنایه از سفیانی ملعون است که چون شتر مست به مردم حمله خواهد نمود. خروج مهدی- عجّل اللّه فرجه الشریف- در دور او خواهد شد. زحل خروج مهدی، جرم دجل و دجّالیان (105372436980975) جمله 1338 می شود که لام مدغم در زحل و یا مدغم در مهدی را حساب کنیم، واقعا از این اشعار جلالت خواجه نصیر- رضوان اللّه علیه-

ص: 51

خیلی ظاهر می شود که از زمان هلاکوخان از روی نجوم یا احادیث استخراج نموده و در یک رباعی سه تاریخ به رمز بیان فرموده که تاکنون کسی در صدد شرح آن برنیامده، مگر حقیر که لسان العلما هستم و الّا صدق لسان العلما مشکل است.

س: خیلی امیدوار شدم، دیگرچه دارید که قوّت قلوب بیشتر شود؟

ج: ایضا بزرگواری می فرماید:

در الف ثلثین دو قرآن می بینم***وز مهدی و دجّال نشان می بینم

یا ملک شود خراب یا گرد دین***سرّی است نهان و من عیان می بینم

س: یعنی چه؟

ج: الف به حساب ظاهر 111 می شود، ثلثین دو به حساب باطن که با زبر و بیّنه حساب کنیم، 112510650171501 جمله 1347 می شود از بعثت ظاهری ده سال موضوع، تتمّه 1337 یا ثلثین جمع ثلاث است، الف را با سه ثلاث بنویس! 1333 دو را هم بنویس، 1325 می شود. بعضی نسخ می بینیم سه قرآن بوده، لذا 1336 می شود و همین توجیه اولی است؛ یعنی در هزار و سی صد و سی و پنج یا شش، قرآن کواکب می بینم که به زودی خروج و ظهور خواهند نمود یا آن که عدد الف و ثلثین دو (1087) وز مهدی و دجّال (4782) جمله 1337 یا مدغم در مهدی و جیم مدغم در دجّال هم حساب شود، مطابق با رباعی اوّل او خواهد در این سنه 1337 قرآن، کوکب سعد و کوکب نحس را می بینم و از مهدی و دجّال نشانه و علامت می بینم که هردو خروج کرده اند.

س: دیگرچه دارید.

ج: در کشکول شعری شیخ بهایی- علیه الرحمة- از سلطان الغ بیک گورکانی نقل می فرماید:

بینی تو بغا ملک مغیّر گشته***در وقت غلط زیروزبرتر گشته

در سال غلیب اگر بمانی بینی***ملک و ملل و ملّت و دین برگشته

س: یعنی چه؟

ص: 52

جواب بعضی غلب نقل کند، بعضی در سال، غلّت خوانند، معلوم است هردو غلط است، بلکه به با صحیح است، ولی با یا، زیرا عدد غلط بیش از غلب است؛ پس باید غلیب باشد تا مناسب با بغا و غلط باشد که از هزار، سه ملک رو به خرابی می گذارد و در هزار، سی نه خراب تر می شود تا خرابی عالم به اندازه ای می شود که جز ظهور امام زمان- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- علاج ندارد که دوباره مملکت، ملّت ها، مذهب و دین را در سال غلیب اصلاح فرماید.

س: غلیب به حسب عدد 1042 می باشد، سال ها از آن گذشته ولی دین به حال اوّل برنگشته و امام زمان ظاهر نشده است؟

ج: در سال غلیب را حساب کن! جمله 1337 می شود و شعر خواجه نصیر الدین طوسی رحمه اللّه مطابق با اشعار خواجه- علیه الرحمة- و قریب به همین است که می فرماید:

در سال غرن ملک مکدّر گردد***در سال غرس زیروزبرتر گردد

در سال غرع اگر بمانی زنده***ملک و ملل و ملّت و دین برگردد

در سال غرف ز طوس آید 10168217591***شخصی جمله 134 برگردد و زمان و خوش تر گردد

بعضی در سال غرن به غین معجمه که 1250 مطابق با 1240 هجری، ملک مکدّر گردد و شاید اشاره به جنگ روسیه با ایران و تصرّف هفده شهر ایران توسّط روسیه باشد، در سال غرس به غین معجمه که 1260 می باشد، مطابق با 1250 هجری، ملک زیروزبرتر گردد.

شاید به جنگ انگلیس ها با ایران و جنگ بوشهر، قتل جمع کثیری از اهل هند توسّط انگلیس ها و به ناحق بردن ملک سند و بلوچستان از ایران اشاره باشد، در سال غرع به غین معجمه که 1270 باشد، مطابق با 1260 هجری، اگر زنده بمانی، ملک،

ص: 53

ملل، ملّت و دین برگردد و شاید از فتنه حضرات بابیّه، شیخیّه، قادیانیّه، بهاییّه، ازلیّه و افندیّه خبر داده که هریک به نوعی از دین برگشتند و جمعی مرتدّ شدند؛ چنان که میرزا علی محمد، پسر میرزا رضای شیرازی بزّاز، سنه 1262 ادّعای بابیّت و حاج محمد کریم خان، دعوی رکنیّت کرد و هنوز فتنه آنان باقی است، دین هریک منشعب شده، چند فرقه شدند. امثال این ها در ممالک دیگر نیز واقع شده؛ واقعا عجب پیش گویی فرموده، بعد خواسته به رمزی از ظهور حضرت حجّت خبر دهد که همه کس نفهمند و لفظی را آورده که هم به الفاظ سابق شبیه باشد و هم نباشد، لذا فرموده:

در سال غرف ز طوس آید شخصی

در سال غرف ز طوس آید شخصی (1000168215791) که جمله 1346 می شود، مطابق با سنه 1336 هجری، زمان برگردد و خوش تر شود؛ یعنی همان طور که ادیان مختلف تا آن وقت پیدا شده، زمانه برگردد و یک دین شود و بهتر و خوب تر از زمان پیش شود و عدل وداد عالم را فرا گیرد.

غرف به غین مهمله و زای معجمه است نه به غین معجمه و الّا غلط صرف است و مراد از شخصی که از طرف طوس رو به ایران آید، قطب دایره امکان، سلطان السلاطین، امام زمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- خواهد بود؛ چنان که در دار السلام از ثوبان از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله روایت کند که فرمود: چون علم های سیاه را از سمت خراسان دیدید، نزد ایشان دوید، هرچند مانند اطفال بادست وپا باشید، زیرا مهدی- عجّل اللّه تعالی فرجه- خلیفه خدا میان آن ها باشد.

ایضا به روایت ثوبان فرمود: چون از سمت مشرق، علم های سیاه با مردان آهنین دل، رسند، نزد ایشان روید، هرچند به راه رفتن با دست و پا بر بالای برف باشید و با ایشان بیعت کنید، زیرا او خلیفه خدا، حضرت مهدی- عجّل اللّه فرجه الشریف- امام زمان است.

ص: 54

فائدة مهمّة و للخاتمة تتمّه

اشاره

قال بعض العارفین انّ الحروف سرّ من اسرار اللّه تعالی و العمل بها من اشرف العلوم المخزونة و هو من العلم المکنون المخصوص به اهل القلوب الطاهرة من الأنبیاء و الأولیاء و هو الّذی یقول فیه محمد بن علی الحکیم الترمذی علم الأولیاء فافهم و لا بدّ للشارع فی علم الحروف من معرفة علم التصحیف، کتب علی علیه السّلام خراب البصرة بالرّیح؛ یعنی بالزنج.

قال الحافظ الذهبی: ما علم لتصحیف هذه الکلمة الّا بعد المأتین من الهجرة لانّ بالقرمط الزّنجی خربت البصرة و اعلم انّ اللّه تبارک و تعالی قال: و علّم آدم الأسماء کلّها؛ یعنی الحروف المحیطة بکلّ نطق و هی اثنان و ثلاثون حرفا تحوی جمیع لغات النّاطقین فی الموجودات کلّها مع اختلاف السنتهم و لغاتهم فمنها ثمانیة و عشرون عربیّة بعدد منازل القمر و منها اربعة عجمیّه و هی پ چ ژ ک.

قال جعفر الصّادق علیه السّلام: علم اللّه الأدم الأسماء بالقلم الذی فی اللوح المحفوظ و قیل انّ الحروف کانت تتشکّل لأدم فی قوالب نورانیّة عند ارادة مسمّاها و هی خاصّة اللّه التی اختصّه اللّه تعالی بها و علّمه اللّه سبعین الف باب من العلم و علّمه الف حرفة و أنزل علیه تحریم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و أنزل علیه الحروف المعجم فی أحدی و عشرین ورقة اشارة إلی انّ الدنیا سبعة ادوار أی سبعة آلاف سنة و أنزل علیه عشر صحائف و فیها الف لغة و قد بیّن اللّه فیها ثم اخبار الدنیا و ما یکون فیها فی اهل کلّ زمان و ذکّر صورهم و سیرهم مع انبیاتهم و اممهم و ملوکهم و عبیدهم و رعایاهم و ما یحدّث فی الأرض.(1)

و فی الینابیع (2) عن الشیخ محیی الدین الطایی الأندلسی فی حلّ صحیفات الجفریة قال: قد شرح کتاب ادریس تنکلو شاه البابلی و ثابت بن قرة الحرّانی و لمّا اطّلعنی اللّه علی العوالم الماضیه سئلت ادریس عن شرحیهما فقال: انّهما لا یعلما الّا

ص: 55


1- ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، صص 202- 201.
2- همان، ص 224- 221.

ظاهره و انّه إلی الأن مقفل فحلّه لی و الأمام علی ورث علم الحروف من سیّدنا محمّد صلّی اللّه علیه و آله و إلیه الأشاره بقوله أنا مدینة العلم و علی بابها، فمن أراد العلم فعلیه بالباب و قدورث علی کرم اللّه وجهه علّم الأولین و الأخرین و ما رأیت فیمن اجتمعت بهم اعلم منه.

قال ابن عبّاس: اعطی الأمام علی کرم اللّه وجهه تسعة اعشار العلم و انّه لأعلمهم بالعشر الباقی و هو اوّل من وضع مربّع مائة فی مائة فی الأسلام و قد صنّف الجفر الجامع فی اسرار الحروف و فیه ما جری للاولین و ما یجری للأخرین.

و فیه اسم اللّه الاعظم و تاج آدم و خاتم سلیمان و حجاب اصف و کانت الأئمة الراسخون من أولاده یعرفون اسرار هذا الکتاب الرّبانی و اللّباب النّورانی و هو الف و سبع مائة مصدر المعروف بالجفر الجامع و النّور اللامع و هو عبارة عن لوح القضاء و القدر، ثمّ الأمام الحسین علیه السّلام ورث علم الحروف من ابیه کرّم اللّه وجهه، ثمّ الأمام زین العابدین علیه السّلام ورث من أبیه، ثمّ الامام محمّد الباقر علیه السّلام ورث من أبیه، ثمّ الأمام جعفر الصادق علیه السّلام ورث من أبیه و هو الّذی غاص فی اعماق اعواده و استخرج درره من اصداف اسراره و حلّ معاقد رموزه و فک طلاسم کنوزه و صنّف الخافیة فی علم الجفر و جعل فی خافیة الباب الکبیر اتبث و فی الباب الکبیر ابجد إلی قرشت و نقل انّه یتکلّم بغوامض الأسرار و العلوم الحقیقیّة و هو ابن سبع سنین.

قال الأمام جعفر الصّادق علیه السّلام: علمنا غابر و مزبور و کتاب مسطور فی رقّ منشور و نکت فی القلوب و مفاتیح أسرار الغیوب و نقر فی الأسماع و لا ینفر عنه الطباع و عندنا الجفر الأبیض، الجفر الأحمر، الجفر الأکبر و الجفر الأصغر و منّا الفرس الغوّاص و الفارس القنّاص فافهم! هذا للسان الغریب و البیان العجیب قیل انّ الجفر یظهر فی آخر الزمان مع الأمام، محمّد المهدی و لا یعرف عن الحقیقة الّا هو کان الأمام علی علیه السّلام من اعلم النّاس بعلم الحروف و أسرارها و قال الأمام علی سلونی قبل أن تفقدونی، فانّ بین جنبی علوما کالبحار الزّواخر.

و اعلم انّ هذا لجفر، هو التکسیر الکبیر الّذی لیس فوقه شی ء و لم یهتد إلی

ص: 56

وضعه من لدن آدم إلی الأسلام غیر الأمام علی- کرّم اللّه وجهه- کلّ ذلک ببرکة تعلم خیر الأنام و مصباح الظلّام، محمّد افضل الصّلوة و اتمّ السّلام و لمّا کنت فی بلدة بجایة سنة عشر و ستّ مائة اجتمعت بادریس و حلّلت علیه الثّمانیة و العشرون سفرا بکمالها و اهدی إلیّ علمه علی احسن حال فهذا الّذی حملنی علی اخراج کتاب سهل الممتنع و ما سلم من الخطاء الّا المعصوم و ما منّا الّا له مقام معلوم.

انّ الأمام جعفر الصّادق علیه السّلام وضع وفقا مسدّسا علی عدد حرف الف الّذی هو کافی و کان یخرج منه علوما کالبحر الزّواخر و أن أردت حلّه علی الحقیقة فانظر فی کتاب شقّ الجیب یظهر لک سرّ ذلک و کان لسیّدی الشیخ ابو الحسن الشاذلی له فیه تصرّف غریب قال سیّدی الشّیخ ابو مدین المغربی ما رأیت شی ء الّا رأیت شکل الباء فیه و لذلک کان اوّل البسمله و هی آیة من کلّ سورة و قال: ما من رسم یرسم الّا و له خاصّیة حتّی الحیّة اذا قست علی التراب و قد اودع الأمام جعفر الصادق علیه السّلام فی السّر الأکبر من الجفر الأحمر، سرّ کبیر و لا نبیئک الأمثل امام خبیر، فإن عرفت سرّ وضعه وضعت الجفر جمیعة و ذکرت بعض هذه الأسرار فی الفتوحات المکّیّة، فلمّا أراد اللّه أن یثبّت الحجّة لأدم علی الملائکة و أراد أن یعلّمهم انّ آدم احق بالخلافة منهم لفضل علمه، فمن وصل إلی هذه الفضیلة فقد اختصّه اللّه تبارک و تعالی من بین عباده و جعله أفضل اهل زمانه و لم یهتدون إلی سرّا یقع الّا امام العلوم، باب مدینة المعصوم و حللنا نرز یسیرا فی شقّ الجیب فیما یتعلّق بالمهدی و خروجه أخرج یا امام تعطّل الأسلام انّ الّذی فرض علیک القران لرادک إلی معاد.

إذا دار الزمان علی حروف***ببسم اللّه فالمهدی قاما

و یخرج بالحطیم عقیب صوم***الا اقرئه من عندی السّلام

و عن الشّیخ الکبیر عبد الرّحمن البسطامی:

و یظهر میم المجد من آل محمّد***و یظهر عدل اللّه فی الناس اولا

کما قد روینا من علی الرّضا***و فی کنز علم الحرف اضحی محصّلا

ص: 57

و عنه ایضا:

و یخرج حرف المیم من بعد شینه***بمکّة نحو البیت بالنصر قد علا

فهذا هو المهدی بالحق ظاهرا***سیأتی من الرحمن للحقّ مرسلا

و یملأ کلّ الأرض بالعدل رحمة***و یمحو ظلام الشرک و الجور اوّلا

ولایته بالأمر من عند ربّه***خلیفة خیر الرسل من عالم العلا(1)

و عن الشیخ محی الدین فی کتابه المسمّی بعنقاء المغرب:

فعند فنا خاء الزّمان و دالها***علی فاء مدلول الکرور یقوم

مع السّبعة الأعلام و النّاس غفّل***علیهم بتدبیر الأمور حکیم

فاشخاص خمس و خمس و خمسة***علیهم تری امر الوجود یقوم

و من قال انّ الأربعین نهایة***لهم فهو قول یرتضیه کلیم

و ان شئت اخبر عن ثمان و لا تزد***طریقهم فرد إلیه قویم

فسبعتهم فی الأرض لا یجهلونها***و ثامنهم عند النّجوم لزیم (2)

و عن الشیخ صدر الدین القونوی فی شأنه و علامة ظهوره:

یقوم بامر اللّه فی الأرض ظاهرا***علی رغم شیطانین فیمحق الکفر

یؤیّد شرع المصطفی و هو ختمه***و یمتدّ من میم بأحکامها یدری

و مدّته میقات موسی و جنده***خیار الوری فی الوقت یخلو عن الحصر

علی یده محقّ اللّئام جمیعهم***بسیف قویّ المتن علّک ان تدری

حقیقة ذاک السیف و القائم الّذی***تعیّن للدّین القویم علی الأمر

لعمری هو الفرد الّذی بان سرة***بکلّ زمان فی مطاه یسری

تسمّی باسماء المراتب کلّها***خفاء و اعلانا کذاک إلی الحشر

الیس هو النّور الأتمّ حقیقة***و نقطة میم منه امدادها یجری

یفیض علی الأکوان ما قد افاضه***علیه اله العرش فی ازل الدّهر

ص: 58


1- ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 337.
2- همان، ص 38.

فما ثمّ الّا المیم لا شی ء غیره***و ذو العین من نوّابه مفرد العصر

هو الروح فاعلمه و خذ عهده إذا***بلغت إلی مدّ مدید من العمر

کانّک بالمذکور تصعد راقیا***إلی ذروة المجد الأثیل علی القدر

و ما قدره الّا الف بحکمة***إلی حدّ مرسوم الشّریعة بالأمر

بنا قال اهل الحلّ و العقد و اکتفی***بنصهم المبثوث فی صحف الزبر

فانّ تبغ میقات الظّهور فانّه***یکون بدور جامع مطلع الفجر

بشمس تمدّ الکل من ضوء نورها***و جمع دراری الأوج فیها مع البدر

و صلّ علی المختار من آل هاشم***محمّد المبعوث بالنّهی و الأمر

علیه صلوة اللّه مالاح بارق***و ما اشرقت شمس الغزالة فی الظهر

فی و آل و اصحاب اولوا الجود و التّقی***صلوة و تسلیما یدومان ما للحشر(1)

و عن ابو هلال المصری استاد محیی الدین:

إذا حکم النصاری فی الفروج***و غالوا فی البغال و فی السروج

و ذلّت دولة الاسلام طرّا***و صار الحکم فی ایدی العلوج

فقل للاعور الدجّال هذا***زمانک أن عزمت علی الخروج

و نقل ایضا، عن الشیخ محیی الدین فی العلائم:

و لا بدّ للرّوم ممّا ینزل حلبا***مدّحجین باعلام و ابواق

و الترک تحشر من نصیبین من حلب***یأتوا کرادیس فی جمع و افراق

کم من قتیل یری فی الترب منجدلا***فی رمستین بدأ کالماء مهراق

و لا تزال جیوش الترک سائرة***حتّی تحلّوا بأرض القدس عن ساق

و الترک یستنجد المصری حین تری***فی جحفل الروم غدرا بعد میثاق

و یخرج الروم فی جیش لهم جلب***إلی اللّقاء بارقال و اعناق

ص: 59


1- ینابیع المودة لذوی القربی، ج 3، ص 341.

و تخرب الشام حتّی لا انجبار لها***من روم و روس و افرنج و بطراق

و تنشر الرایة الصفراء فی حلب***من کفّ قیل یقول الحق مصداق

یا وقعة لملوک الارض اجمعها***روم و روس و افرنج و بطراق

ویل الاعاجم من ویل یحلّ بهم***من واد و حل من روس و اعناق

یأخذهم السیف من أرض الجبال فلا***یبقی ببغداد منهم فارس باق

و تملک الکرد بغداد و ساحتها***إلی خریسان من شرق لأعراق

و تشرب اتشا و السرحان مائهما***بالأمن من غیر ارجاف و افراق

و تأتی الصیحة العظمی فلا احد***ینجوا من حکمة و لا باق

و اللّه اعلم بعد ذلک ماذا یکون***و یبقی الواحد الباقی

ص: 60

عبقریّه سوّم [پاداش منتظران ظهور]

اشاره

در فضیلت و ثواب انتظار فرج و منتظر ظهور آن نور موفور السرور بودن و فوایدی که بر آن مترتّب است. ما در این عبقریّه اخباری نقل می نماییم که علّامه مجلسی رحمه اللّه در باب بیان فضیلت و ثواب انتظار فرج در چند نجمه نقل فرموده است.

[انتظار فرج بهترین اعمال] 1 نجمة

اشاره

شیخ صدوق رحمه اللّه در کتاب خصال (1) در حدیث اعمّش ذکر نموده که صادق علیه السّلام فرمود: دین ائمّه علیهم السّلام و شیوه ایشان، ورع و عفّت و صلاح است. تا به قول آن حضرت که شیوه ایشان منتظر فرج بودن به صبر کردن است.

شیخ مذکور در کتاب عیون اخبار رضا(2) به سه سند از امام رضا علیه السّلام و آن حضرت از پدرانش روایت نموده که رسول خدا فرمود: افضل اعمال امّت من، انتظار فرج به رسیدن آن از جانب خدای تعالی است.

در کتاب امالی (3) از ابن حمویه، او از محمد بن محمد بن بکیر، او از ابن مقبل، او از عبد اللّه بن شبیب، او از اسحاق بن محمد قروی، او از سعید بن مسلم، او از علی بن الحسین علیه السّلام، او از پدرش و او از علی علیه السّلام روایت نموده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: هر

ص: 61


1- الخصال، ص 479.
2- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 39.
3- الامالی، شیخ طوسی، ص 405.

کس به دادن قدر قلیلی روزی از خدای تعالی خوشنود و راضی شود، هرآینه خدا هم به عمل قلیلی از او راضی می شود و منتظر فرج بودن، عبادت است.

در کتاب خرایج از ابی حمزه ثمالی، او از ابی خالد کابلی و او از امام زین العابدین و سیّد الساجدین روایت نموده که آن حضرت فرمود: غیبت ولیّ دوازدهم خدا که وصیّ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سایر ائمّه علیهم السّلام است، بعد از رسول خدا امتداد می یابد. یا ابا خالد! به درستی که اهل زمان غیبت او که به امامتش قایل و به ظهورش شاکر و منتظرند، افضل از اهل همه زمان ها هستند، زیرا خدای تعالی از عقل و فهم و معرفت، آن قدر به ایشان عطا فرموده که زمان غیبت نزد ایشان به منزله زمان حضور، مشاهده شده و ایشان را در این زمان به منزله کسانی گردانیده که پیش روی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به شمشیر جهاد کرده اند. ایشان مخلصان حقیقی و شیعیان ما هستند که تشیّع صدق و صفا دارند و ایشان دعوت کنندگان خلایق به سوی دین خدا در پنهانی و آشکار هستند و منتظر فرج بودن، بزرگ ترین فرج است.

[نصیحت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به حجّاج]

در کتاب امالی (1) از شیخ مفید، او از ابن قولویه، او از کلینی، او از علی، او از پدرش، او از یقطینی، او از یونس، او از عمرو بن شمر و او از جابر روایت نموده؛ او گفته: بعد از آن که اعمال حجّ را تمام کرده بودیم با جماعتی خدمت حضرت باقر علیه السّلام شرفیاب شدیم، با او وداع نمودیم و خدمتش عرض کردیم: یابن رسول اللّه، وصیّت و نصیحتی به ما بفرما!

فرمود: قوی شما به ضعیف شما یاری کند، غنی شما به فقیر شما مهربانی نماید و هر یک از شما به برادر دینی خود نصیحت و خیرخواهی کند؛ چنان که برای خودش خیرخواهی می نماید، اسرار ما را پنهان دارید، خلایق را به گردن های ما سوار نکنید و به امر ما و به چیزی که از ما به شما می رسد، نگاه کنید و در آن تأمّل نمایید؛ اگر آن را با

ص: 62


1- الامالی، شیخ طوسی، صص 232- 231.

قرآن موافق یافتید، قبول کنید و اگر مخالف یافتید، بیندازید، اگر امر به شما مشتبه شد؛ یعنی ندانستید با قرآن مخالف است یا موافق، توقّف کنید و به ما رجوع نمایید تا در خصوص آن، چیزی را برای شما شرح دهیم که برای ما شرح داده شده است.

پس وقتی به وصیّت ما عمل نمودید، هرآینه از آن تجاوز نمی کنید. سپس در این حال اگر یکی از شما پیش از ظهور قائم- عجّل اللّه فرجه- وفات یابد، هرآینه به منزله شهید می باشد و هرکس قائم ما را دریابد و پیش روی وی، یکی را از دشمنان ما بکشد، هرآینه مستحقّ اجر بیست نفر شهید گردد.

شیخ صدوق رحمه اللّه در کتاب علل الشرایع (1) و کتاب جامع الاخبار(2) از مظفر علوی، او از ابن عیّاشی، او از پدرش، او از جعفر احمد، او از عمرکی بوفکی، او از حسن بن فضّال، او از مروان بن مسلم و او از ابی بصیر روایت کرده که صادق علیه السّلام فرمود: طوبی باد برای کسی که در ایّام غیبت قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- به امر ما چنگ بزند و دلش بعد از هدایت یافتن از حقّ برنگردد.

عرض کردم: فدایت شوم! طوبی چیست؟

فرمود: درختی در بهشت است که بیخش در قصر علی بن ابی طالب علیه السّلام می باشد و هیچ مؤمن نیست، مگر این که شاخی از شاخه های آن در قصر وی می باشد، این معنی قول خدای تعالی است؛ طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ (3).

ایضا شیخ صدوق در کتاب خصال (4) از اصول اربع مائة نقل نموده که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: منتظر فرج باشید و از رحمت خدا نومید مشوید، زیرا بهترین عمل ها نزد خدای تعالی، انتظار فرج است. بعد از آن فرمود: کندن کوه ها از بیخ، آسان تر از مدارا نمودن با پادشاهی است که مدّت سلطنتش طول یافته باشد.

ص: 63


1- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 358؛ بحار الانوار، ج 52، ص 123.
2- ر. ک: معانی الاخبار، ص 112.
3- سوره رعد: آیه 29.
4- الخصال، ص 616.

پس در این باب، از خدا اعانت و یاری طلبید و صبر کنید، زیرا زمین ملک خداست و از بندگان خود، کسی را که می خواهد، وارث آن می گرداند و عاقبت برای متّقیان است و پیش از رسیدن وقتش به این امر تعجیل مکنید که باعث پشیمانی می شود. این مدّت را طولانی نشمارید که موجب قساوت دل های شما گردد. هرکس به امر ما چنگ زند، هرآینه در جایگاه قدس با ما می باشد و هرکه منتظر ظهور امر ماست، مانند کسی می باشد که در راه خدا به خون خود غلطیده باشد.

[مؤمنان آخر الزمان، برادران پیامبر (صلی الله علیه و آله)] 2 نجمة

اشاره

محمد بن حسن صفّار در کتاب بصایر الدرجات (1) از ابن معروف، او از حمّاد بن عیسی، او از ابی الجارود، او از ابی بصیر و او از باقر علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در حالی که جماعتی از اصحاب در خدمتش بودند، به درگاه الهی عرض نمود: پروردگارا! برادران مرا به من برسان! دوبار این را عرض نمود.

در آن حال اصحاب عرض کردند: یا رسول اللّه! آیا ما برادران تو نیستیم؟

فرمود: نه، شما اصحاب ما هستید؛ برادران من جماعتی هستند که در آخر الزمان می باشند. ایشان هستند که به من ایمان می آورند، حال آن که مرا ندیده اند. به درستی که خدای تعالی ایشان را به نام های خود و پدرانشان، پیش از آن که از پشت های پدران و رحم های مادران بیرون آورد، به من شناسانید. هرآینه باقی بودن هریکی از ایشان، در سر دین خود شدیدتر و دشوارتر از خرط قتاد در شب تار است یا هرکسی از ایشان که در دین خود باشد، مانند کسی است که اخگر درخت غضا را در دستش نگه دارد؛ ایشان مانند چراغ های شب تار هستند و خداوند عالم، ایشان را از فتنه های تیره وتار نجات می دهد.(2)

ص: 64


1- بصائر الدرجات، ص 104.
2- بحار الانوار، ج 2، صص 124- 123.

مترجم بحار گوید: درخت غضا بنابر آن چه نقل شده، درختی است که آتشش به غایت تیز می شود و از شدّت گرمی و تیزی تا چهل روز خاموش نمی شود. پس به دست گرفتن اخگر آن به سبب تیزی، به غایت دشوار است؛ از این جهت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله باقی بودن برادران خود را بر دینشان به آن تشبیه نمود.

[متقیان، مؤمنان به غیب]

در کتاب کمال الدین (1) از ابن متوکّل، او از محمد عطّار، او از ابن عیسی، او از عمر بن عبد العزیز، او از چند نفری، ایشان از داود بن کثیر و او از صادق علیه السّلام در خصوص تأویل قول خدای تعالی هُدیً لِلْمُتَّقِینَ، الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ (2) روایت نموده که آن حضرت فرمود: مراد از متّقیان که به غیب ایمان می آرند، آنان هستند که به قیام قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- اقرار نمایند و بگویند ظهور آن حضرت حقّ است و واقع خواهد شد.

در کتاب مذکور از دقّاق، او از اسدی، او از نخعی، او از نوفلی، او از علی بن ابی حمزه و او از یحیی بن ابی قسم روایت نموده، او گفته: معنی این قول خدای عزّ و جلّ را؛ الم ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ (3) از صادق علیه السّلام پرسیدم.

فرمود: مراد از متّقیان، شیعه علی علیه السّلام است و غیب عبارت از حجّت خدا است که غایب خواهد شد. امام صادق علیه السّلام گوید: شاهد این مطلب، قول خدای تعالی است؛ وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (4)؛ می گویند ای کاش از پروردگار خود آیه ای بر او نازل می شد؛ پس به

ص: 65


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 18- 17.
2- سوره بقره: آیه 3.
3- سوره بقره: آیه 1- 3.
4- سوره یونس: آیه 20.

ایشان بگو: غیب نیست، مگر برای خدا. به ظهور او منتظر باشید؛ به درستی که من هم با شما از جمله انتظارکشندگانم.

خدای عزّ و جلّ در این آیه شریفه چنان خبر داد که آیه عبارت از غیب و مراد از غیب، حجّت خداست و مصدّق این مطلب که مراد از غیب، حجّت خداست، قول خدای عزّ و جلّ است، وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً(1)؛ پسر مریم را با مادرش بر خلایق، حجّت قرار دادیم.

در کتاب مذکور(2) از ابن عبدوس، او از ابن قتیبه، او از حمدان بن سلیمان، او از ابن بزیع، او از صالح بن عقبه، او از پدرش، او از باقر علیه السّلام و او از آبای گرامش روایت نموده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: انتظار فرج افضل از سایر عبادات است.

در کتاب مذکور(3) از محمد بن علی بن شاه، او از احمد بن محمد بن حسین، او از احمد بن خالد خالدی، او از محمد بن احمد بن صالح تمیمی، او از محمد بن حاتم قطّان، او از حمّاد بن عمرو، او از صادق علیه السّلام و او از پدرانش روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود: یا علی! بدان کسانی که یقینشان در خصوص عقاید دینی بیشتر است، قومی هستند که در آخر الزمان باشند، ایشان چنان اند که پیغمبر را نمی بینند و حجّت خدا هم از ایشان غایب می شود، باوجوداین، به محض دیدن سیاهی روی سفیدی؛ یعنی به محض دیدن آیات و احادیثی که در قرآن و کتاب ها نوشته شده، ایمان می آورند.

در کتاب مذکور(4) از همدانی، او از علی، او از پدرش، او از بسطام بن مرّه و او از عمرو بن ثابت روایت کرده، او گفته، سیّد ساجدین فرمود: هرکس در ایّام غیبت قائم علیه السّلام در ولایت و دوستی ما ثابت قدم باشد، هرآینه خدای تعالی اجر هزار نفر

ص: 66


1- سوره مومنون: آیه 50.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 287.
3- همان، ص 288.
4- همان، ص 323.

شهید به او عطا کند که مانند شهدای بدر و احد هستند.

احمد بن محمد خالد برقی در کتاب محاسن (1) از سندی و او از جدّش روایت نموده، او گفته: خدمت صادق علیه السّلام عرض کردم: در خصوص کسی که به انتظار و آرزوی این امر وفات می یابد، چه می فرمایی؟

فرمود: او به منزله کسی است که با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله زیر خیمه ای باشد که هنگام ظهور برای آن حضرت برپا می شود. این را فرمود؛ اندک زمانی سکوت نمود و بعد فرمود: او به منزله کسی است که با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله باشد.

در کتاب مذکور از ابن فضّال، او از علی بن عقبه، او از موسی نمیری و او از علی بن سبابه، روایت نموده، او گفته که صادق علیه السّلام فرمود: هرکس از شما به انتظار این امر وفات یابد، مانند کسی است که در خیمه قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- باشد.

[عبودیت و انحصار اطاعت] 3 نجمة

اشاره

در کتاب محاسن (2) از ابن فضّال، او از علی بن عقبه، او از عمر بن ابان کلینی و او از عبد الحمید واسطی روایت کرده، او گفته: خدمت باقر علیه السّلام عرض کردم: خدا کارهای تو را اصلاح فرماید! به خدا سوگند! هرآینه به سبب انتظار این امر، بازارها را ترک نمودیم و از دادوستد دست برداشتیم، به حدّی که نزدیک شد از غایت فقر و بی چیزی سایل به کف شویم.

فرمود: ای عبد الحمید! آیا چنان می بینی که کسی نفس خود را بر بندگی خدا منحصر کند و خدا فرجی به او ندهد! آری، به خدا سوگند! هرآینه پروردگار عالم به او فرج و گشایشی عطا می فرماید، خدا رحمت کند بنده ای را که نفس خود را به اطاعت و انقیاد ما منحصر نماید! خدا رحمت کند بنده ای را که امر ما را احیا کند!

ص: 67


1- المحاسن، ص 173.
2- همان.

عرض کردم: اگر پیش از دریافتن قائم علیه السّلام، وفات یابم، حال من چگونه است؟

فرمود: کسی از شما که می گوید، اگر قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- را دریابم، هرآینه او را نصرت و یاری می کنم؛ به منزله کسی است که در خدمت آن حضرت به شمشیر خود جهاد نماید و مانند کسی است که در خدمتش شهید شود و برای او دوبار شهادت اتّفاق افتاده باشد.

در کتاب کمال الدین (1) از مظفّر علوی، او از ابن عیّاشی، او از پدرش، او از جعفر بن احمد، او از عمرکی، او از ابن فضّال، او از ثعلبه، او از عمر بن ابان و او از عبد الحمید مثل این حدیث را روایت کرده است.

در این روایت چنین گفته: او به منزله کسی است که به شمشیر خود، پیش آن حضرت جهاد نماید، بلکه مانند کسی است که در خدمتش شهید شود؛ یعنی فقره ثانیه را به لفظ، ذکر نموده است.

[پاداش جهادگران]

در کتاب محاسن (2) از ابن محبوب، او از عمر بن ابی مقدام و او از مالک بن اعین روایت نموده، او گفته؛ امام صادق علیه السّلام فرمود: کسی از شما که در اثنای انتظار این امر وفات می یابد، به منزله کسی است که در راه خدا شمشیر به کار برد.

در کتاب مذکور از علی بن نعمان، او از اسحاق بن عمّار و غیر ایشان از فیض بن مختار روایت نموده، او گفته: از صادق علیه السّلام شنیدم، می فرمود: هرکس از شما به انتظار این امر وفات نماید، به منزله کسی است که با قائم علیه السّلام و در خیمه او باشد.

راوی گوید: آن حضرت اندکی ساکت شد. بعد از آن فرمود: چنین نیست که فضیلت او به این منحصر باشد، بلکه به منزله کسی است که پیش روی آن حضرت شمشیر بزند.

بعد از آن فرمود: چنین نیست بلکه به خدا سوگند! او نیست مگر مانند کسی که پیش

ص: 68


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 644.
2- المحاسن، ج 1، ص 172.

روی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شهید شده باشد.

شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب الغیبه (1) از احمد بن ادریس، او از علی بن محمد، او از فضل بن شاذان، او از ابن عمیر، او از حسین بن ابی العلا، او از ابی بصیر و او از صادق علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: وقتی سلمان رضی اللّه عنه داخل کوفه شد و به آن جا نگاه کرد، همه بلاها را که به آن جا رسیدنی بود، ذکر نمود تا این که سلطنت بنی امیّه و سلطنت کسانی را که بعد از بنی امیّه مالک خلافت گردیدند، خبر داد.

بعد از آن گفت: وقتی کار به این جا رسید، از خانه های خود بیرون نیایید تا طاهر بن طاهر که غیبت نموده و از اهل و وطن دور افتاده؛ ظهور نماید.

[دولت باطل، امام مستور] 4 نجمة

در کتاب کمال الدین (2) از مظفّر علوی، او از ابن عیّاشی و حیدر بن محمد در یک جا، ایشان از عیّاشی، او از قسم بن هاشم لؤلؤی، او از ابن محبوب، او از ابن هشام بن سالم و او از عمّار ساباطی روایت نموده، او گفته: خدمت صادق علیه السّلام عرض کردم: آیا عبادتی که در ایّام دولت باطل، به اقتدای امامی از شما که از راه تقیّه، امامتش را مخفی می دارد، انجام می شود؛ افضل است یا عبادتی که در ایّام دولت حقّ و ظهور با امام ظاهر انجام می شود؟

فرمود: یا عمّار به خدا سوگند! هرآینه تصدّق در پنهان، افضل از تصدّقی است که در آشکارا می شود، هم چنین عبادت پنهانی شما در ایّام دولت باطل به اقتدای امام مسطور به جهت خوف شما از دشمنان، افضل از عبادت کسی است که در ایّام حقّ به اقتدای تبعیّت امام ظاهر می کند و عبادتی که در ایّام دولت باطل با خوف انجام می شود، مانند عبادتی نیست که در ایّام دولت حقّ با امنیّت به عمل آورده می باشد.

ص: 69


1- الغیبة، ص 163.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 647- 645.

بدانید هریک از شما که یک نماز واجبی را در وقتش و به تنهایی بگزارد، طوری که آن را از دشمن مخفی بدارد، خدای تعالی ثواب بیست و پنج نماز واجب را برایش می نویسد و هرکس از شما یک نماز نافله به طریق مذکور بگزارد، هرآینه خداوند واهب العطایا ثواب ده نماز نافله را به او کرامت می فرماید و هرکس حسنه ای به عمل بیاورد، خداوند بیست حسنه در نامه عملش می نویسد. وقتی مؤمن، اعمال خود را نیکو به عمل می آورد و با تقیّه کردن، امام و نفس خود را محافظت کند و زبان خود را از چیزهایی که نباید بگوید نگاه دارد؛ خداوند عالم حسناتش را چندبار مضاعف می گرداند، زیرا خداوند عالم، صاحب کرم است.

راوی گوید: عرض کردم فدایت شوم! مرا به عبادت و طاعت راغب و حریص نمودی، لکن دوست دارم بدانم چگونه عبادت ما از عبادت اصحاب امام ظاهر، افضل است، حال آن که دین ما و ایشان یکی و دین خداست؟

فرمود: زیرا شما در داخل شدن دین خداوند، نماز، روزه، حجّ و سایر عبادات و اعمال خیر بر ایشان سبقت گرفتید و نیز در این که عبادت خدا را به سبب خوف از دشمن در خفیّه به عمل آوردید، از ایشان پیشی گرفتید؛ به تبعیّت امامی که امامت خود را از راه تقیّه اظهار نمی کند، در مقام اطاعت وی ایستادید و به حدّت و شدّت اهل باطل با او صبر نمودید، منتظر ظهور دولت حقّ شدید، از سلاطین ترسیدید که شما و امامتان را اذیّت کنند و بکشند، حقّ خود و امامتان را در دست ظلمه می بینید، در حالی که شما را از آن منع کردند و شما را به فقر و طلب معیشت مضطرّ گردانیدند؛ باوجود این به عبادت پروردگار خود و بیم دشمن صبر کرده اید؛ به سبب این ها خدای تعالی ثواب عمل های شما را مضاعف گردانیده، پس بر شما گوارا باد!

راوی گوید: عرض کردم فدایت شوم! پس بنا به فرموده تو، دیگر آرزو نمی کنم اصحاب قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- بشویم، زیرا عمل های ما به سبب امامت تو و اطاعت ما به تو، از اعمال دولت حقّ، افضل است.

فرمود: سبحان اللّه! آیا دوست ندارید خدای تعالی حقّ و عدل را در بلاد ظاهر

ص: 70

گرداند، حال همه خلایق را خوب کند، سخنشان را یکی کرده، ایشان را به یک دین جمع کند و میان دل های مختلف الفت بیندازد، روی زمین معصیّت خدا نشود، حدود الهی در مادّه خلایق جاری گردد، حقّ به دست اهلش برگردد و آن را اظهار کنند، تا این که چیزی از حقّ، به سبب خلق پنهان داشته نشود.

یا عمّار! آگاه باش به خدا سوگند! هرآینه کسی از شما به این حالت که در آن هستید، وفات نمی یابد مگر این که نزد خدای تعالی از بسیاری از شهدای بدر و احد افضل می باشند، پس مژده باد شما را!

[انتظار فرج، امتثال امر خدا] 5 نجمة

ایضا در کتاب مذکور(1) از مظفر علوی، او از عیّاشی، او از پدرش، او از محمد بن معروف، او از محمد بن حسین، او از جعفر بن بشیر، او از موسی بن بکر، او از محمد واسطی، او از ابی الحسن علیه السّلام و او از پدرانش روایت نموده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

افضل عمل های امّتم، منتظر بودن فرجی است که از جانب خداست.

در کتاب مذکور به این اسناد از عیّاشی، او از عمران، او از محمد بن عبد الحمید، او از محمد بن فضیل و او از رضا علیه السّلام روایت نموده که از آن حضرت پرسیدم: کی فرج برای ما حاصل خواهد شد؟

فرمود: منتظر فرج بودن، فرج من است؛ یعنی انتظار فرج کشیدن، فرج است، زیرا خدای تعالی می فرماید: فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (2)؛ منتظر فرج باشید، زیرا من هم با شما از جمله منتظرانم.

مترجم بحار گوید: خدای تعالی در آیه کریمه به انتظار فرج امر فرمود و برای بنده، انتظار فرج به قصد امتثال امر الهی، فرج است، حال آن که از اخبار گذشته فهمیده

ص: 71


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 645- 644.
2- سوره اعراف: آیه 71.

می شود انتظار فرج، افضل عبادات است و میسّر بودن افضل عبادات برای بنده، فرج است که از جانب خدا به او می رسد.

محمد بن مسعود در تفسیر خود، مثل این را از محمد بن فضیل روایت کرده، در کتاب کمال الدین به این اسناد از عیّاشی، او از خلف بن حامد، او از سهل بن زیاد و او از محمد بن حسن بزنطی روایت کرده که امام رضا علیه السّلام فرمود: صبر و انتظار فرج چه خوب است.

آیا قول خدای تعالی؛ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ (1)؛ را نشنیده ای؟ و قول او را که می فرماید: فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (2)؛ صبر را بر خود لازم بدارید، زیرا فرج جز در حال یأس و نومیدی نمی رسد، به درستی که کسانی که پیش تر، از شما گذشتند، از شما صبرکننده تر بودند.

در تفسیر عیّاشی (3) مثل این حدیث را از بزنطی نقل نموده، در کتاب کمال الدین (4) از علی بن احمد، او از اسدی، او از نخعی، او از نوفلی و او از ابراهیم کوفه ای روایت نموده، او گفته: خدمت صادق علیه السّلام مشرّف گردیدم، در خدمتش بودم، ناگاه موسی بن جعفر علیهما السّلام وارد شد و او در آن حال، طفل بود، از جا برخاستم، سرش را بوسیدم و نشستم.

امام صادق علیه السّلام فرمود: یا ابا ابراهیم! آگاه باش! به درستی که او بعد از من صاحب تو است. آگاه باش! هرآینه پاره ای قوم ها در خصوص وی هلاک می شوند؛ یعنی با وی عداوت می ورزند و پاره ای دیگر سعادت و نیک بختی می یابند. خدای تعالی بر قاتل وی لعنت کند و عذاب را بر او مضاعف گرداند.

آگاه باش! هرآینه خدای تعالی بعد از آن که پاره ای کارهای عجیب از راه حسد بر

ص: 72


1- سوره هود: آیه 93.
2- سوره اعراف: آیه 71.
3- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 159.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 647.

او گذشته می شود، از صلب وی کسی را بیرون خواهد آورد که در زمان خود بهترین اهل زمین است. پس دشمنان او را از راه حسد پیشنهاد خاطرشان نموده، در فکر تلف کردن وی می باشند و کارهای عجیبی به قصد تلف کردن او در حقّش به کار می برند، لکن خدای تعالی امر او را به حدّ کمال می رساند، هرچند مشرکان، آن را ناخوش دارند، تا آن که مهدی نام علیه السّلام را از صلب وی بیرون آورد که کامل کننده عدد دوازده امام است.

خداوند عالم کرامت خود را به ایشان مختصّ گرداند و مأوای ایشان را در عالم قدس قرار دهد و کسی که انتظار ظهور امام دوازدهم را بکشد، مانند کسی است که پیش روی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شمشیر کشیده، شرّ دشمنان را از او دفع نماید.

وقتی سخن حضرت به این جا رسید، مردی از دوستان بنی امیّه داخل مجلس شد، لذا کلام آن حضرت منقطع گردید، بعد از آن به قصد دریافتن تتمّه این کلام، پانزده بار خدمت آن حضرت رفتم، میسّر نشد.

سال آینده که رسید، خدمتش شرفیاب شدم، در حالی که نشسته بود، فرمود: یا ابراهیم! او کسی است که شیعیان خود را بعد از تنگی شدید و بلای طولانی فرج می دهد، پس طوبی باد! برای کسی که آن زمان را دریابد و بعد فرمود: یا ابا ابراهیم! این قدر که گفتیم برای تو کافی است.

ابی ابراهیم گوید: از فرموده آن حضرت، نوعی فرح و سرور برایم حاصل گردید که هیچ وقت با مثل آن فرح، از خدمت آن حضرت برنگشته بودم.

[فضیلت قوم آخر الزمان] 6 نجمة

ایضا شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب الغیبه (1) از فضل، او از اسماعیل بن مهران، او از ایمن بن محرز، او از رفاعة بن موسی، او از معاویه بن وهب و او از صادق علیه السّلام روایت کرده

ص: 73


1- الغیبة، صص 457- 456.

که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: گوارا باد! برای کسی که قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- اهل مرا دریابد، در حالی که پیش از قیامش دوست او را دوست و دشمنش را دشمن داشته و سایر ائمّه پیش از او را دوست می داشته، این گونه اشخاص، رفیقان و دوستان من هستند.

رفاعه گوید، او فرمود: گرامی ترین خلق خدا نزد من هستند.

در کتاب مذکور از فضل، او از ابن محبوب، او از عبد اللّه بن سنان و او از صادق علیه السّلام روایت نموده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: بعد از شما قومی می آیند که یک مرد از ایشان، اجر و ثواب پنجاه نفر از شما را دارد.

عرض کردند: یا رسول اللّه! ما در جنگ بدر و احد و حنین در خدمت تو بودیم و قرآن هم در خصوص ما نازل شده، پس چگونه می شود ایشان از ما بهتر باشند؟

فرمود: اگر شما به شداید و حوادثی دچار شوید که آن ها دچار خواهند شد، هرآینه مانند ایشان، صبر نخواهید کرد.

برقی در کتاب محاسن (1) از عثمان بن عیسی، او از ابی الجارود و او از قنونام، دختر رشید هجری روایت کرده؛ او گفته که به پدرم گفتم: چه بسیار است سعی و تلاش تو در بندگی و طاعت!

گفت: ای دختر! به زودی قومی بعد از ما می آیند که تفکّر و تأمّلشان در خصوص دین، افضل از سعی و تلاش کسانی است که پیش تر از ایشان بوده اند.

شیخ طوسی در کتاب الغیبه (2) از فضل، او از ابن ابی هجران، او از محمد بن سنان، او از خالد عاقولی و او در حدیث خود از صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: چرا به ظهور این امر چشم می دوزید و می شتابید؟ آیا در امن وامان نیستید و آیا مردی از شما از خانه خود بیرون نمی رود که کارهایش را بگذارد، بعد از آن برگردد و هیچ آسیبی از دشمنان به او نرسد؟ یعنی شما در امنیّت هستید، زیرا از خانه های خود(3)

العبقری الحسان ؛ ج 7 ؛ ص74

ص: 74


1- المحاسن، ج 1، ص 251.
2- الغیبة، ص 458.
3- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

بیرون می روید، حوایج خود را به جا می آورید، مراجعت می کنید و هیچ آسیبی از ایشان مانند دستگیری و کشته شدن به شما نمی رسد. اگر کسانی که پیش از شما بودند، این گونه امنیّت داشتند، هرآینه بسیار شاد می شدند؛ حال ایشان چنان بود که مردی از ایشان را می گرفتند، دست و پایش را می بریدند، در شاخه های درخت خرما به دارش می کشیدند و منشار بر سرش می گذاشتند؛ باوجود این همه مصایب، آن ها را از تقصیر و گنهکاری خود می دانستند یا باوجود همه این مصایب جز به تدارک و تلافی تقصیرات و گناهان خود متوجّه نمی شدند.

مترجم بحار گوید: ظاهر این است که مراد از کسانی که حضرت حال ایشان را حکایت می نمود، مؤمنانی هستند که در زمان بنی امیّه بودند.

بعد، این آیه را تلاوت فرمود: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ (1)؛

آیا گمان کرده اید داخل بهشت خواهید شد، حال آن که هنوز به شما نرسیده؛ مانند آن چیزی که به کسانی که پیش از شما بودند، رسید؛ ایشان شدّت و بدحالی دیدند و متزلزل و مضطرب گردیدند. این گونه مصایب هنوز به شما روی نداده، تا پیغمبر و مؤمنان بگویند نصرت و یاری خدا کی به ما خواهد رسید؟ آگاه شوید که یاری خدا نزدیک است.

[بیان انتظار فرج] 7 نجمة

شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب الغیبه (2) از فضل، او از ابن اسباط و او از حسن بن جهم روایت کرده، او گفته: از ابی الحسن پرسیدم: کی برای ما فرج خواهد شد؟

ص: 75


1- سوره بقره: آیه 214.
2- الغیبة، ص 448.

فرمود: آیا نمی دانی منتظر فرج بودن، فرج است.

عرض کردم: نمی دانم! مگر این که تو به من یاد دهی.

فرمود: آری از جمله فرج ها، انتظار فرج است.

در کتاب مذکور(1) از فضل، او از ابن فضّال و او از ثعلبة بن میمون روایت کرده، او گفته: امام خود را بشناس! زیرا اگر او را بشناسی، ضرری بر تو نخواهد رسید؛ خواه ظهور این امر پیش تر واقع شود و خواه به تأخیر افتد. هرکه امام خود را بشناسد و بعد پیش از این که این امر را دریابد، بمیرد و بعد از وفاتش، قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- خروج کند، هرآینه به او اجر می رسد؛ مانند اجر کسی که در خیمه قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- با آن حضرت باشد.

در کتاب مذکور(2) از فضل، او از ابن فضّال، او از مثنّی حنّاط، او از عبد اللّه بن عجلان و او از امام صادق علیه السّلام روایت نمود که آن حضرت فرمود: هرکس به این امر معتقد شود و بعد، پیش از قیام قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- بمیرد، هرآینه اجر و ثواب کسی به او داده شود که در خدمت آن حضرت کشته شود.

برقی در کتاب محاسن (3) از محمد بن شمعون، او از عبد اللّه بن عمرو بن اشعث، او از عبد اللّه حمّاد انصاری، او از صباح مزنی، او از حرث بن حصیره و او از حکم بن عیینه روایت نموده، او گفته: وقتی امیر المؤمنین علیه السّلام طایفه خوارج را در جنگ نهروان به قتل رساند، مردی نزد آن حضرت آمد؛ حضرت فرمود: سوگند به خدایی که دانه را می شکافد و انسان را خلق می کند! هرآینه در این مقام با ما حاضر شدند کسانی که هنوز خالق عالم آبا و اجداد ایشان را خلق ننموده است.

آن مرد گفت: چگونه حاضر می شوند با ما کسانی که هنوز خلق نشده اند؟

فرمود: آری! ایشان قومی هستند که آخر زمان می آیند، در کرده های ما با ما

ص: 76


1- الغیبة، ص 459.
2- همان، ص 460.
3- المحاسن، ج 1، ص 262.

شریک اند و نسبت به ما در مقام تسلیم اند، ایشان در کارهایی که ما می کنیم، شریکان ما هستند و این که گفتم، حق است.

در کتاب مذکور از نوفلی، او از سکونی، او از صادق علیه السّلام او از پدرانش و ایشان از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده اند که آن حضرت فرمود: افضل عبادات مؤمن، انتظار او برای رسیدن فرج از جانب خداست.

در تفسیر عیّاشی (1) از فضل ابی قرّه روایت نموده، او گفته از صادق علیه السّلام شنیدم، می فرمود: خداوند عالم به ابراهیم وحی فرمود: به زودی پسری برایت متولّد می شود، او هم، آن را به ساره خبر داد. او گفت: أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ(2)؛ آیا فرزندی می آورم در حالی که پیر شده ام. وقتی این کلام از ساره صادر شد، خداوند عالمیان به ابراهیم وحی فرمود: ساره به زودی می زاید و اولاد وی به سبب ردّ نمودن این سخن ما، چهارصد سال به عذاب و مشقّت مبتلا می شوند.

بعد از آن فرمود: وقتی عذاب و مشقّت بنی اسراییل طول کشید، چهل روز گریه و زاری کردند و به درگاه الهی استغاثه نمودند، در آن حال، خداوند عالم به موسی و هارون وحی فرمود: ایشان را از عذاب و اذیّت فرعون رهانیدم، پس خدای تعالی عذاب صد و هفتاد سال را که تتمّه چهارصد سال بود، از آن ها بازداشت.

راوی گوید: آن حضرت بعد از بیان این ها فرمود: هرگاه شما هم مانند ایشان گریه و زاری و استغاثه کنید، هرآینه خدای تعالی هم به ما فرجی عطا می فرماید و اگر چنین نکنید، هرآینه این شدّت تا به آخر مدّتش که برای آن مقدّر شده؛ ممتدّ می شود.

در تفسیر عیّاشی (3) از محمد بن مسلم، او از باقر علیه السّلام در خصوص قول خدای تعالی:

أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ(4)؛ روایت

ص: 77


1- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 154.
2- سوره هود: آیه 72.
3- همان، ج 1، ص 258.
4- سوره نساء: آیه 77.

نموده که آن حضرت فرمود: مراد از این آیه، اطاعت امام علیه السّلام است، ایشان خواهش جهاد کردند، وقتی خدای تعالی خواهش ایشان را قبول نمود، جهاد را در خدمت امام حسین علیه السّلام بر ایشان واجب کرد.

گفتند: رَبَّنا أَخِّرْنا إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ نُجِبْ دَعْوَتَکَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ (1)؛ ای پروردگارا! ما را تأخیر کن و به ما مهلت ده تا وقتی که نزدیک است، آن وقت، دعوتت را اجابت می کنیم و به پیغمبرانت تابع می شویم.

بعد از آن، حضرت فرمود: مرادشان این بود که امر جهاد تا ظهور قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- به تأخیر افتد.

[ایام ظهور و فترت در آن] 8 نجمة

شیخ مفید در کتاب مجالس از عمر بن محمد، او از عیسی بن مهران، او از ابی یشکر بلخی، او از موسی بن عبیده، او از محمد بن کعب قرطی و او از عون بن مالک روایت نموده، او گفته: روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: ای کاش برادران خود را ملاقات می نمودم! در آن حال ابو بکر و عمر عرض کردند: آیا ما برادران تو نیستیم، حال آن که به تو ایمان آورده ایم، با تو از مکّه آمدیم و به مدینه هجرت کردیم؟

فرمود: ایمان آوردید و هجرت کردید ولی ای کاش برادران خود را ملاقات می نمودیم!

وقتی این را شنیدند، باز آن سخن را گفتند.

حضرت فرمود: شما اصحاب من هستید، لکن برادرانم، بعد از شما خواهند آمد، ایشان مرا ندیده اند ولی به من ایمان می آورند، مرا دوست دارند، مرا نصرت و یاری می دهند و گفته مرا تصدیق می کنند، ای کاش به برادران خود می رسیدم!(2)

ص: 78


1- سوره ابراهیم: آیه 44.
2- ر. ک: الامالی، شیخ مفید، ص 63؛ بحار الانوار، ج 52، ص 132.

محمد بن ابراهیم در کتاب الغیبه (1) از ابن عقده، او از قسم بن محمد بن حسین بن حازم، او از عبّاس بن هشام، او از عبد اللّه بن جبله، او از علی بن حرث بن مغیره و او از پدرش، او گفته: خدمت صادق علیه السّلام عرض کردم: ایّام فترت خواهد شد که مسلمانان در آن ایّام، امام خود را نخواهند شناخت؟

فرمود: چنین گفته می شود که می گویی؛ یعنی چنین خواهد شد.

عرض کردم: آن وقت چگونه رفتار کنیم؟

فرمود: اگر این فترت واقع شود، به طریقی که در دست دارید، چنگ بزنید و با آن رفتار کنید، تا وقتی که طریقه دیگری برایتان ظاهر شود.

به این اسناد از عبد اللّه بن جبله، او از محمد بن منصور صیقل، او از پدرش منصور، او از کسی که نامش را ذکر نمود، او مثل این را از صادق علیه السّلام روایت نموده، از محمد بن همام، او از حمیری، او از محمد بن عیسی و حسین طریف در یک جا، ایشان از حمّاد بن عیسی و او از عبد اللّه بن سنان روایت نموده، او گفته: من و پدرم خدمت صادق علیه السّلام مشرّف شدیم، آن حضرت به ما فرمود: اگر در زمانی باشید که در آن زمان امامی نباشد که شما را هدایت کند و نشانه ای نباشد که دیده شود؛ حال شما در آن وقت چگونه می باشد؟ از آن حیرت نجات نمی یابد، مگر کسی که به دعای حریق دعا کند.

پدرم گفت: به خدا سوگند! هرآینه این حالت و حیرت بلاست، فدایت شوم! چگونه رفتار کنیم؟

فرمود: هرگاه این فترت وقوع به هم رساند و او؛ یعنی قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- را هم در نیافتید، هرآینه به دینی که در دست دارید، چنگ بزنید و آن را از دست ندهید تا وقتی که امر برای شما صحّت به هم رساند؛ یعنی ظهور قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- واقع شود.

به این اسناد از محمد بن عیسی و حسین بن طریف، ایشان از حرث بن مغیره نصری و او از صادق علیه السّلام روایت نموده که خدمت آن حضرت عرض کردم: به ما چنین روایت

ص: 79


1- الغیبة، صص 159- 158.

می شود که صاحب این امر مدّتی غیبت خواهد نمود، در آن وقت چگونه رفتار نماییم؟

فرمود: به طریقه ای که در دست دارید، چنگ بزنید و به آن رفتار کنید تا وقتی که امری برایتان ظاهر گردد.(1)

مترجم بحار(2) گوید: مقصود از این اخبار، آن است که در دین، تزلزل و در عمل، تحیّر واقع نشود؛ یعنی در اصول و فروع دین به آن چه از امامان خودتان به شما رسیده، چنگ بزنید، عمل را ترک نکنید و از دینی که دارید برنگردید، تا وقتی که امر وی به معجزات برای شما ظاهر گردد و کلام در این خصوص، از سعد بن عبد اللّه در باب ادلّه ای که شیخ آن ها را ذکر کرده بود، منقول شد.

محمد بن ابراهیم در کتاب الغیبه (3) به اسناد خود از ابان بن تغلب و او از ابی عبد اللّه علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: زمانی می آید که در آن سبطه ای به خلایق روی آورد به نوعی که در اثنای آن سبطه، علم، مستور و پنهان می گردد؛ چنان که ماران در سوراخ به همدیگر چسبیده، پنهان می شوند. وقتی ایشان بدین حالت می باشند، ناگاه ستاره ای بر ایشان طلوع می کند؛ یعنی قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- ظهور می نماید.

عرض کردم: سبطه چیست؟

فرمود: فترت و حیرت است.

عرض کردم: آن زمان چگونه رفتار نماییم؟

فرمود: به طریقه ای که الآن در دست دارید، رفتار کنید، تا وقتی که ستاره شما به امر خدای تعالی طلوع نماید.

به این اسناد از ابان بن تغلب و او از صادق علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود:

چگونه می شود وقتی که بین دو مسجد، سبطه واقع شود- مراد، مسجد الحرام و مسجد

ص: 80


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 159.
2- بحار الانوار، ج 52، صص 133- 132.
3- الغیبة، صص 160- 159.

مدینه است- که در آن سبطه، علم، پنهان گردد؛ چنان که مار در سوراخ خود پنهان می شود، شیعیان باهم اختلاف می کنند، بعضی از ایشان، بعضی دیگر را کذّاب می نامند و بعضی به روی بعضی دیگر تف می اندازند.

عرض کردم: در این حال خیر و خوبی نمی شود؟

فرمود: همه خیرها در آن وقت است و تا سه مرتبه این کلمه را فرمود. سپس فرمود: فرج نزدیک شده است.

[خروج سفیانی] 9 نجمة

ایضا علّامه مجلسی فرموده، در کتاب کافی از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که به ابان بن تغلب فرمود: حال تو چگونه می شود وقتی بین آن دو مسجد، کردار شدید واقع شود و به سبب آن، علم از میان خلایق مستور گردد؟ این حدیث اشاره به خروج سفیانی و استیلای ایشان به مابین مسجد الحرام و مسجد مدینه است که به سبب وقوع این فتنه، علم در میان همه خلایق پنهان می باشد، نه تنها بین آن دو مسجد چنان که از اصل این روایت که محمد بن ابراهیم در تفسیر خود نقل نموده، فهمیده می شود و تأویل اصل روایت به این معنی ممکن است.

چنان که می گوییم: مراد از این که علم میان آن دو مسجد پنهان می شود، این است که به سبب وقوع فتنه در آن مکان، علم پنهان می شود؛ یعنی نسبت به همه خلایق یا این که به سبب استیلا یافتن اهل جور و ستم به آن مکان، پنهان بودن علم در آن جا بیشتر از سایر جاها می شود و چنین نیست که تنها در آن جا پنهان می شود.

جزری در معنی این حدیث گفته: اسلام به مدینه پناه می برند و آن جا پنهان می شود؛ چنان که ماران به سوراخ خودشان پناه می برند، در آن جا به همدیگر چسبیده، پنهان می شوند.

ص: 81

در کتاب مذکور(1) از محمد بن همام، او از حمیری، او از محمد بن عیسی، او از صالح بن محمد و او از یمان تمّار روایت کرده که صادق علیه السّلام فرمود: برای صاحب این امر غیبتی خواهد شد و کسی که در آن زمان به دین خود چنگ زند، مانند کسی است که با دستش خارهای درخت قتاد را برکند. بعد، با دست خود اشاره نمود؛ یعنی خارهای درخت قتاد را چنین برکند. سپس فرمود: کدام یک از شما می تواند خار قتاد را برکند؛ بعد از اندک زمانی، سر مبارکش را به پایین انداخت و فرمود: برای صاحب این امر، غیبتی خواهد شد، در آن زمان لازم است بنده از غضب الهی بپرهیزد و به دین خود چنگ بزند.

ایضا در کتاب مذکور از کلینی، او از محمد بن یحیی و حسن بن محمد در یک جا، ایشان از جعفر بن محمد، او از حسن بن محمد صیرفی و او از صالح بن خالد روایت نموده، او گفته: خدمت امام صادق علیه السّلام نشسته بودیم، آن حضرت فرمود: صاحب این امر غیبتی دارد؛ مثل حدیث گذشته را ذکر نموده.

در کتاب مذکور از ابن عقده، او از احمد بن یوسف، او از ابن مهران، او از بطاینی، او از پدرش وهب بن حفص، او از ابی بصیر و او از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: ما ناچاریم از آذر بی جان که وقتی حال بدین منوال گردید، هیچ چیز نمی تواند مقاومت و مقابلت کند، در خانه های خود بنشینید و در جای خود آرام بگیرید. مادامی که آرام گرفته اید، زمانی که حرکت کننده ای حرکت کرد؛ یعنی قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- ظهور نمود، در آن حال به سوی او بروید؛ هرچند رفتن شما مانند رفتن طفل خردسال باشد که روی کف دستش که بر زمین گذاشته، راه می رود. به خدا سوگند! هرآینه گویا او را میان رکن و مقام چنان می بینم که خلایق با او بیعت می کنند و او بیعت را از ایشان قبول می کند، به شرطی که با ایشان با احکام قرآن تازه که بر عرب سخت و گران است، رفتار نماید.

بعد از آن فرمود: وای بر طغیان کنندگان عرب از شرّی که نزدیک شده!

ص: 82


1- الکافی، ج 1، ص 335.

مترجم بحار گوید: معنی آذر بی جان به حسب لغت معلوم است؛ چنان که مؤلّف به طریق رمز به این اشاره نمود.(1)

ایضا در کتاب مذکور از ابن عقده، او از بعضی رجالش، او از علی بن عماره، او از محمد بن سنان، او از ابی الجارود و او از امام باقر علیه السّلام روایت نموده که خدمت آن حضرت عرض کردم: نصیحتی و وصیّتی به من بفرما! فرمود: به تو وصیّت می کنم طریقه تقوا را پیش گیری و در وقت غلبه و استیلای این جماعت، در خانه خود بنشینی و بیرون نروی، حذر کن از معاشرت کسانی که از ما خارج اند، زیرا ایشان نه در حقّ اند و نه طالب آن.

بدان بنی امیّه سلطنتی خواهند داشت که خلایق قادر نمی شوند ایشان را از آن باز دارند و برای اهل حقّ دولتی ظاهر خواهد شد که خدای تعالی در وقت ظهورش آن را به هرکسی از ما اهل بیت که بخواهد، عطا می فرماید؛ هرکه از شما آن را دریابد، نزد ما بلند مرتبه می شود و اگر پیش از ظهور او را بمیراند، هرآینه در مقابل وفاتش به او خیر و اجر عطا می فرماید.

بدان هیچ طایفه ای برای رفع ظلم و عزیز گرداندن دین برنمی خیزد، مگر این که بلا و حادثه ای او را هلاک می گرداند، تا این که طایفه ای برمی خیزد که در جنگ بدر با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله حاضر بودند، ایشان چنان اند که کشته آن ها دفن نمی شود، انداخته ایشان از زمین برداشته نمی شود و به زخم خورده ایشان مداوایی نمی باشد؛ یعنی کسی که ایشان او را بکشند، دفن نمی شود، کسی که ایشان او را بیندازند، برداشته نمی شود و کسی که ایشان او را زخم دار نموده باشند، مداوا کرده نمی باشد یا مراد این است که خود این طایفه کشته نمی شوند، تا این که دفن کرده شده باشند، انداخته نمی شوند، تا این که برداشته شوند و زخم برنمی دارند، تا این که مداوا کرده شده باشند.

راوی گوید: عرض کردم: این طایفه چه کسانی هستند؟ فرمود: ملایکه اند.(2)

ص: 83


1- ر. ک: الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 194؛ بحار الانوار، ج 52، صص 136- 135.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 195- 194.

[نجات صابران ظهور] 10 نجمة

در کتاب مذکور(1) از محمد بن همام و محمد بن حسن بن محمد بن جمهور، او از پدرش، در یک جا، ایشان از حسن بن محمد بن جمهور، او از پدرش، او از سماعه، او از ابی الجارود و او از قسم بن ولید همدانی روایت نموده، او گفته امیر المؤمنین علیه السّلام در منبر فرمود:

«اذا هلک الخاطب و راغ صاحب العصر و بقیت قلوب تتقلّب من مخضب و مجدب هلک المتمنون و اضمحل المضمحلّون و بقی المؤمنون و قلیل ما یکون ثلثمائة أو یزیدون و تجاهد معهم عصابة جاهدت مع رسول اللّه یوم بدر لم تقتل و لم تمت»؛ وقتی کسی که طالب خلافت است یا خطیبی که به ناحق خطبه می خواند؛ هلاک گردید و صاحب عصر؛ یعنی قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- از خلایق اعراض نمود و به تدبیر خداوند عالم، از نظرها غایب شد و پاره ای دل ها، یعنی دل های شیعیان در حیرت و انقلاب ماند، به نوعی که پاره ای از آن ها در حق، ثابت و برقرار شدند و پاره ای دیگر به حیله و گمراهی سابق برگشتند، در آن حال کسانی که به این امر می شتابند، مدّت غیبت صاحب عصر را طولانی می شمارند و در مقام تسلیم نمی باشند؛ پیش از آن که فرج را ببینند، هلاک می شوند؛ یعنی از عقیده حقّ برمی گردند.

کسانی که در این باب در مقام صبر و تسلیم اند و در عقاید خود باقی می مانند، مؤمنان و مخلصان اند که جمع قلیلی هستند و در عدد، سی صد نفر یا بیشترند. خدای تعالی به سبب قوّت ایمان و صحّت یقین، سزاوار نموده ایشان به ولیّ او یاری کنند و با دشمنش جهاد نمایند؛ چنان که در روایت وارد شده: بعد از قوام به هم رسانیدن امر خلافتش، از جانب وی، عمّال و حکّام روی زمین خواهند شد و در ابتدای ظهور آن حضرت، طایفه ای ایشان را در جهاد و قتال یاری می کنند که در جنگ بدر در خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله جهاد نمودند، هرگز در جنگ نمردند و کشته نشدند، ایشان طایفه ای

ص: 84


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 196- 195.

از ملایکه بودند.

ایضا در کتاب مذکور(1) از ابن عقده، او از احمد بن زیک، او از علی بن صباح ضحّاک، او از جعفر بن محمد سماعه، او از سیف تمّار و او از ابی مرهف روایت نموده که امام صادق علیه السّلام فرمود: محاضیر هلاک می شوند.

عرض کردم: محاضیر چیست؟

فرمود: تعجیل کنندگان به ظهور فرج و مقرّبان نجات می یابند؛ یعنی کسانی که می گویند که فرج نزدیک است و به ظهور آن امیدوار می شوند یا آنان که به سبب تقرّب یافتن در درگاه الهی، در این مقام صبر می کنند. هرگاه حصار دولت مخالفان در روی بنایش استقرار به هم رساند؛ یعنی امور سلطنتشان قوام گرفت و محکم گردید؛ در خانه های خود بنشینید؛ یعنی به مقام طلب خلافت برای ما برنیایید، زیرا ضرر فتنه به کسی می رسد که آن را برانگیزاند و هروقت ایشان اراده اذیّت به شما می کنند، خدای تعالی ایشان را به مشغله دچار می کند و از آن چه اراده کرده اند، باز می دارد.

[هلاک شتاب کنندگان ظهور] 11 نجمة

ایضا در آن کتاب است که ابن عقده از یحیی بن زکریّا، او از یوسف بن کلیب مسعودی، او از حکم بن سلیمان، او از محمد بن کثیر و او از ابی بکر حضرمی روایت کرده، او گفت: من و ابان بن تغلب خدمت حضرت صادق علیه السّلام مشرّف شدیم. زمانی که علم های سیاه در نواحی خراسان ظاهر شده بود و خدمت آن حضرت عرض کردیم:

رأی تو در این باب چیست؟

فرمود: در خانه های خود بنشینید، هروقت دیدید ما بر سر مردی جمع شدیم، آن وقت اسباب جنگ برداشته، به سوی ما بیایید.

ایضا از محمد بن همام، او از جعفر بن محمد، او از محمد بن مالک، او از محمد بن

ص: 85


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 197- 196.

احمد، او از ابن اسباط، او از بعضی از اصحاب خود و او از صادق علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: زبان های خود را نگه دارید و از خانه های خود بیرون نروید، زیرا امر؛ یعنی خلافتی که به شما اختصاص دارد، به شما نخواهد رسید و به دیگران هم نمی رسد و همیشه طایفه زیدیّه شما را از آن امر باز خواهد داشت.(1)

ایضا از علی بن احمد، او از عبید اللّه بن موسی، او از علی بن حسان، او از عبد الرحمان بن کثیر و او از صادق علیه السّلام در خصوص قول خدای تعالی: أَتی أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ (2)؛ روایت کرده که آن حضرت فرمود: امر ما؛ یعنی ظهور قائم علیه السّلام عبارت از امر خداست که نباید در خصوص آن، تعجیل و شتاب کرد و این امر با سه لشکر قوّت می یابد؛

یکی ملایکه، دوّم مؤمنان، سوّم رعب و خوف ماست که در دل های دشمنان می باشد و خروج قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- مانند خروج رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است.

این که گفتم معنی قول خداست: کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِ (3)؛ چنان که خدایت تو را از خانه ات به حقّ و راستی بیرون آورد.(4)

ایضا در کتاب مذکور از محمد بن همام و محمد بن حسن بن محمد در یک جا، ایشان از حسن بن محمد بن جمهور، او از پدرش، او از سماعه، او از صالح بن نبط، دیگر مثنی در یک جا و ایشان از باقر علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: شتاب کنندگان در خصوص ظهور این امر هلاک می شوند؛ یعنی از دین و اعتقاد خود برمی گردند و نجات می یابند آنان که آن را نزدیک می شمارند و به ظهورش امیدوار می شوند و حصارهای مخالفان در روی بنایش ثابت و محکم گردید، یعنی امر خلافتشان قوام به هم رسانید، به درستی که بعد از گذشتن غم و اندوه، فتح عیسی

ص: 86


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 197.
2- سوره نحل: آیه 1.
3- سوره انفال: آیه 5.
4- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 198.

خواهد شد.(1)

ایضا در کتاب مذکور از ابن عقده، او از احمد بن یوسف، او از ابن مهران، او از ابن بطاینی، او از پدرش و وهب بن حفص، ایشان از ابی بصیر و او از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که روزی آن حضرت فرمود: آیا چیزی را به شما خبر دهم که خداوند عالم هیچ عملی را جز با آن قبول نمی کند؟

عرض کردم: آری، بفرما!

فرمود: آن چیز شهادت به یگانگی خداست و به این که محمد صلّی اللّه علیه و آله بنده و فرستاده او است و اقرار به اوامر و نواهی الهی و ولایت ما، تبرّی نمودن از دشمنان ما، ائمّه علیهم السّلام، تسلیم شدن نسبت به ایشان، طریقه ورع و تقوا را پیش گرفتن، در بندگی سعی و تلاش نمودن و مطمئن بودن و انتظار فرج ظهور قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- کشیدن است.

بعد از آن فرمود: برای ما دولتی است، وقتی خدا بخواهد آن را ظاهر می گرداند. هر کس دوست دارد از اصحاب قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- باشد، هرآینه باید به ظهور آن حضرت منتظر شود، در ایّام انتظارش به مقتضای ورع و تقوا رفتار نماید و به اخلاق حمیده و اوصاف پسندیده متّصف شود، اگر در این حالت مرگ او را دریابد و قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- بعد از او ظهور نماید، هرآینه به او می رسد؛ مانند اجر کسی که آن حضرت را دریافته، پس آن چه گفتیم، اخذ کنید و منتظر باشید؛ گوارا باد بر شما ای امّت مرحوم!(2)

[زمان ظهور در روایت امام باقر (علیه السلام)] 12 نجمة

اشاره

ایضا در آن کتاب از ابن عقده، او از علی بن حسن تیملی، او از ابن محبوب، او از ابی ایّوب و او از محمد بن مسلم روایت کرده که از امام باقر علیه السّلام شنیدم، فرمود: تقوای

ص: 87


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 198؛ بحار الانوار، ج 52، ص 139.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 200؛ بحار الانوار، ج 52، ص 140.

خدا را پیش گیرید و با ورع و سعی و تلاش در اطاعت، به دین حقّ اعانت کنید، هیچ چیز مانند دینداری و بندگی، در آخرت باعث غبطه نمودن و رشک بردن دیگران به یکی از شما نمی شود؛ یعنی وقتی یکی از شما رحل اقامت را به دار آخرت کشید، آن گاه در مقابل اطاعت و بندگی که در دنیا کرده، نعمتی به او داده می شود که دیگران به آن غبطه می خورند و رشک می برند.

وقتی علاقه خود را از دنیا برید و به عرصه عقبی قدم گذاشت، می بیند نعمت و کرامت و مژده بهشت از جانب خداوند کردگار، از او استقبال نموده، از عذاب خدا ایمن گردید که در دار دنیا از او می ترسید و یقین می کند دینی که او در دار دنیا به آن متدیّن بوده، حق است و کسی که با دین وی مخالفت داشت، در طریقه باطل بوده، امروز هلاک شده.

پس مژده باد به شما! باز مژده به شما! بیش از این چه می خواهید؟ آیا دشمنان خودتان را نمی بینید که بر سر معصیت خدا کشته می شوند و بعضی از ایشان، بعضی دیگر را بر سر مال دنیا می کشد و شما به این احوال نیستید، از ایشان دوری ورزیده، در گوشه خانه های خود با امن و اطمینان قرار گرفته اید، حال آن که سفیانی در گرفتن انتقام شما از دشمنانتان کفایت می کند و خروجش برای شما از علامات است؛ باوجود این که اگر فاسق خروج کند، شما بعد از خروجش یک یا دو ماه به آن حالت می مانید؛ یعنی بعد از آن، قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- ظهور می کند و در آن مدّت، از او شدّت و اذیّتی به شما شیعیان نمی رسد، حتّی جمع کثیری را به قتل می رساند ولی شما را نمی کشد.

وقتی حضرت این را فرمود، بعضی از اصحابش عرض کردند: در این حال اهل و عیال را چه کنیم؟

فرمود: مردان شما باید پنهان شوند بر زنان، زیرا حدّت و شدّت وی جز نسبت به شیعیان ما نیست و ان شاء اللّه آسیبی نیست.

گفته شد: دجّال به کدام سمت خروج می کند و آنان که از او می گریزند،

ص: 88

کجا می روند؟

فرمود: هرکه بخواهد از او بگریزد، باید به مدینه یا مکّه معظّمه یا بعضی از شهرها برود. سپس فرمود: چگونه می توانید در مدینه آرام گیرید، حال آن که لشکر این فاسق آن جا را هم قصد می کنند، لکن در مکّه قرار بگیرید و از آن جا به جای دیگر مروید زیرا محلّ جمعیّت شما آن جاست و مدّت فتنه سفیانی جز به قدر زمان آبستن بودن زن؛ یعنی نه ماه نیست و از آن مدّت ان شاء اللّه تجاوز نمی کند.(1)

در کتاب مذکور از کلینی، او از علی بن ابراهیم، او از پدرش، او از حمّاد، او از حریز و او از زراره روایت نمود که امام صادق علیه السّلام فرمود: امام خود را بشناس! زیرا اگر او را بشناسی، ضرری بر تو وارد نمی شود. خواه ظهور این امر، پیشتر واقع شود یا به تأخیر بیفتد.(2)

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)]

ایضا کلینی از حسین بن محمد، او از معلی، او از محمد بن جمهور، او از صفوان، او از محمد بن مروان و او از فضیل بن یسار روایت کرده؛ او گفت: از امام صادق علیه السّلام آیه شریفه یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ (3) را پرسیدند؛ یعنی روزی می شود که هر طایفه ای را به امام خودشان می خوانیم؛ یعنی در روز قیامت هر طایفه ای را به امام خودشان به محشر می آوریم.

فرمود: یا فضیل! امام خود را بشناس، زیرا هرگاه او را بشناسی، بر تو ضرری نمی رسد. خواه ظهور این امر، پیشتر واقع شود یا به تأخیر می افتد. هرکه امام زمان خود را بشناسد و پیش از قیام صاحب این امر وفات کند، به منزله کسی می شود که میان لشکر آن حضرت باشد چنین نیست. فرمود: بر او فضیلتش منحصر به این باشد،

ص: 89


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 301- 300؛ بحار الانوار، ج 52، صص 141- 140.
2- الکافی، ج 1، ص 271؛ الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 329؛ بحار الانوار، ج 52، ص 14.
3- سوره اسراء: آیه 71.

بلکه به منزله کسی است که زیر لوای آن حضرت باشد.(1)

محمد بن ابراهیم گفته: بعضی از اصحاب ما آخر حدیث را چنین روایت نموده اند که حضرت به منزله کسی است که پیش روی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شهید شده باشد.(2)

ایضا در کتاب مذکور از کلینی، او از علی بن محمد، او این حدیث را با بطاینی رفع نموده و او از ابی بصیر روایت کرده، او گفته: به خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: فدایت شوم! کی فرج خواهد شد؟

فرمود: ای ابو بصیر! تو از کسانی هستی که اراده تحصیل مال و جاه دنیا دارند، زیرا هرکه این امر را بشناسد؛ یعنی بداند قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله هست، غیبت نموده و بعد از مدّتی ظاهر خواهد شد و منتظر ظهور وی باشد، هرآینه این انتظار، برایش فرج است، پس باوجوداین فرج، شتاب نمودن به ظهور آن حضرت، دلیلی است بر این که آن شتاب و عجله، برای فرج دنیوی است که تحصیل مال و جاه دنیا باشد، نه برای فرج دینی، زیرا فرج دینی به انتظار فرج جاه نمی باشد.(3)

ایضا کلینی از علی بن ابراهیم، او از صالح بن سندی، او از جعفر بن بشیر و او از اسماعیل بن محمد خزاعی روایت کرده، او گفته: ابی بصیر از صادق علیه السّلام پرسید و من هم می شنیدم، گفت: چه می فرمایی؟ آیا من قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- را درمی یابم؟

فرمود: ای ابی بصیر! آیا امام خود را نشناخته ای؟

عرض کرد: آری، شناخته ام، به خدا سوگند! هرآینه امام من تویی! پس آن حضرت دست او را گرفت و فرمود: ای ابی بصیر! به خدا سوگند! هرآینه باک نداری از این که در سایه خیمه قائم احتبا کنی، مراد از احتبا این است که کسی بنشیند و بند و شمشیر را مانند کمند درویشان به پشت و ساق های خود بگذارد. پس مراد حضرت این است که

ص: 90


1- الکافی، ج 1، ص 371.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 329؛ بحار الانوار، ج 52، ص 141.
3- همان.

ای ابی بصیر! باک نداری از این که زمان ظهور قائم را درنیابی!

[شناخت امام و مرگ جاهلیت]

در کتاب مذکور ایضا از کلینی، او از جماعتی از اصحاب ما، ایشان از احمد بن محمد، او از علی بن نعمان، او از محمد بن مروان و او از فضیل بن یسار روایت کرده که از امام باقر علیه السّلام شنیدم، می فرمود: هرکه بمیرد و امام خود را نشناسد، مانند مرده ایّام جاهلیّت مرده است و هرکس بمیرد و امام خود را بشناسد، هرآینه پیش یا پس بودن این امر به او ضرر نمی رساند و هرکس بمیرد و امام خود را شناخته، هرآینه به منزله کسی است که در خیمه قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- با آن حضرت باشد.(1)

[غیبت قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- و امتحان الهی]

تذنیبات للعبقریّات الثلاثة و تنضیدات بمثل تنضید الاثاثه تذنیب اوّل که راجع به عبقریّه اوّل است، آن است که باید دانست غیبت حضرت بقیّة اللّه الحجة بن الحسن- عجل اللّه تعالی فرجه- یکی از امتحان های بزرگ الهی است. چراکه از روزی که بنای ارسال رسل و بعث انبیا شده از سنّت های باری تعالی که میان بندگان او جاری است؛ امتحان و اخبار او است، جلّ شأنه بندگان خود را به غیبت جلی از آنان، لهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بیّنة(2) و لن تجد لسنة اللّه تبدیلا و تحویلا(3).

این اختبار و امتحان نیست مگر برای آن که مراتب مردمان و حقایق آن ها میان همگنان ظاهر شود، بلکه حال او نسبت به خودش منکشف شود. بلی، چیزی که هست آن است که کثیراما حال انسان نسبت به خودش مخفی می ماند.

ص: 91


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 330.
2- سوره انفال، آیه 42.
3- سوره فاطر، آیه 43.

ایضا باید دانست شرایع الهی تماما تعلّمات و برنامه های ادبی، مادّی دنیوی، اخروی، انفرادی و اجتماعی می باشند و ازمنه این عالم مدرسه ها و معاهد علمیّه می باشند و انبیا و رسل، مبلّغ و معلّم این مدارس هستند و برای هر درس و مدرسه ای امتحاناتی لابدّ است که مناسب حال آن ها باشد و حوادثی که در این عالم کون و فساد واقع می شود، امتحانات درس هایی است که انبیا و رسل، متعهّد تبلیغ و تعلیم آن ها شده اند که غالبا به آن ها مقدار تأثیرشان در نفوس شناخته می شود، قال اللّه تعالی؛ الم* أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ (1).

هم چنین چون شریعت اسلامی؛ به قول مطلق اکمل شرایع است و چیزی از معارف در آن است که در غیر آن یافت نمی شود، پس ناچار باید در آن چیزی جاری شود که در شرایع سالفه جاری شده؛ از امتحانات و اخبارات به انواع مختلف که در آن ها واقع شده حذو النعل بالنعل و القذّة بالقذّة؛ به جهت اشتمال این شریعت کلیّه جامعه بر دروس آن شرایع به نحو اتمّ و اکمل.

از اهمّ آن چه امم سابقه به آن اختبار و امتحان شده اند، غیبت جلی از انبیا و اوصیای آن هاست. پس چاره نیست از آن که چنین غیبتی در این امّت مرحومه هم واقع شود؛ چنان که خود پیغمبر غیبت فرمود و مدّت سه سال در شعب ابیطالب و چند وقتی در غار ثور از قوم خود اعتزال نمود، بلکه غیبتی فرمود که برای هیچ یک از انبیا و اوصیا چنان غیبتی نبوده و آن، تشریف بردن آن بزرگوار به معراج است، چراکه به صریح روایات، مدّت ذهاب و ایاب آن بزرگوار به معراج، سه ساعت طول کشید و در جواز غیبت حجّت از محجوج علیهم فرقی میان طول مدّت و زیادی آن نیست.

چنان که شیخ صدوق در اول کمال الدین تصریح فرموده: غیبت آن سرور، رفتن از این نشأة به نشأة دیگر بوده، نه از صقعی به صقع دیگر از این نشأة چنان که در غیبات انبیا و اوصیا بوده، از جمله، غیبت حضرت بقیّة اللّه- عجل اللّه تعالی فرجه- است که نتیجه آن، تبیّن رشد از غیّ و مؤمن از منافق است.

ص: 92


1- سوره عنکبوت: آیه 2.

پس این غیبت عظیم ترین امتحان و اختبار برای شیعیان آن بزرگوار است؛ چنان که در روایت سدیر صیرفی و شرفیابی اش با سه نفر دیگر خدمت حضرت صادق علیه السّلام به آن تصریح شده و ما آن روایت را در نجمه ششم از عبقریّه اوّل این بساط که این تذنیب راجع به آن است، نقل نموده ایم، فارجع الیها و قل اللّهمّ قرب ظهوره و عجّل فرجه و فرجنا به.

[حکمت ترک توقیت ظهور]

تذنیب دوّم که راجع به عبقریّه دوّم می باشد، آن است که باید دانست، از اموری که در اخبار کثیر به آن تأکید شده، تعیین ننمودن وقت ظهور حضرت بقیّة اللّه است؛ چنان که شطر وافری از آن ها در عبقریّه مذکور سمت تحریر یافت که از جمله آن ها کذب الوقاتون أو کذب الموقّتون است و ممکن است گفته شود حکمت در ترک توقیت و احتمال ظهور آن بزرگوار در هر زمان، بلکه در هر سال، هر ماه، هر هفته و هرروز، چند امر است:

اوّل: چون بدا به معنی صحیح آن برای خدای تعالی ثابت است که طایفه شیعه به آن قایل اند و در تضاعیف این کتاب چندجا به آن تصریح شده، بلی، انّ اللّه المشیّة فی جمیع مقدّراته و چون بدا ثابت است؛ پس تقدیم، تأخیر، تغییر و تبدیل در مقدّرات او سبحانه جایز است و زمان ظهور آن حضرت یکی از مقدّرات باری تعالی است که بدا در آن تطرّق می یابد؛ چنان که صریح بسیاری از اخبار ما شیعه اثنا عشریّه است، پس اگر ائمّه طاهرین علیهم السّلام از برای او وقتی را تعیین می فرمودند و بدا در آن راه می یافت، نزدیک به این می شد که در صدق مخبر شکّ و ریب واقع شود و لذا آن بزرگواران فرموده اند: ما وقّتنا و لا نوّقت.

دوّم: ترک توقیت و ارجاع ظهور آن سرور به سوی اراده باری تعالی و احتمال دادن ظهور آن نور موفور السرور در امروز و فردا؛ قهرا باعث شوق و الحاح در دعای تعجیل ظهور می شود و بسا ظهور آن بزرگوار، معلّق بر دعا در تعجیل و الحاح در طلب

ص: 93

آن باشد.

سوّم: هرگاه زمان ظهور آن بزرگوار معیّن شود و لااقل، بعضی از خواصّ آن حضرت، آن وقت را بدانند؛ پس ناچار آن وقت معلوم می شود و رفته رفته خاصّ و عام مردم به آن دانا می شوند؛ به خصوص با وفور دواعی به دانستن آن و هرگاه چنین شد، اعدای آن بزرگوار در اوّلین مرحله از ظهورش آماده قتال با آن حضرت خواهند شد و عادتا قوای آن حضرت به حسب ظاهر، مثل قوای خصم او نیست؛ چنان که از اخبار هم استفاده می شود، در اوّل ظهورش به صورت شبانی با چند گوسفند ظاهر می شود و همان علّت غیبتش که خوف قتلش از اعادی است، این جا هم آشکار می شود، پس شاید حکمت عدم توقیت این باشد.

چهارم: امام هر عصری آمر، ناهی، قطب رحای مسلمین و مدار هیأت اجتماعی آن هاست و بدیهی است غیبت و فقدان امام میان جامعه، موجب وقوف حرکت آن جامعه می باشد؛ چه رسد که مدّت زمانی بگذرد و با علم آن جامعه به ظهور و رجوع آن سرور، سیّما با احتمال قریب ظهورش، آن جامعه را از حفظ خود و تدبیر در امورشان متمکّن می نماید؛ کما لا یخفی.

پنجم: ترقّب ظهور آن جان جهان در هر آن و زمان، باعث سرعت حرکت اصلاحی برای منتظرین ظهورش خواهد شد، چراکه بدیهی است وقتی انسان ورود بعضی از دوستان خود را از سفر نزدیک بداند، ناچار در تهیّه مقدّمات ورود او سرعت می نماید، خوفا از این که آن دوست ناگهانی وارد شود و این شخص هنوز به آن چه از تشریفات و تجلیلات ورود، بر او واجب است، قیام ننموده باشد و حقّ حقیق آن است که ترک توقیت با انتظار ظهور آن سرور، هرگاه این انتظار از روی واقع و صدق باشد؛ دو عامل قوی در نجاح جامعه شیعه و فلاح آن ها هستند.

ص: 94

[فواید انتظار فرج]

تذنیب سوّم که راجع به عبقریّه سوّم می باشد، آن است که باید دانست معنی انتظار، ترقّب حصول امر منتظر و تحقّق او است که آنا بعد آن و ساعتا بعد ساعت، آن امر به منصّه ظهور و بروز آید و بر لبیب خبیر، بسی واضح و هویداست.

فواید و ثمراتی که بر انتظار ظهور نور موفور السرور حضرت بقیّة اللّه- عجل اللّه تعالی فرجه- مترتّب است از امور اصلاحیّه راجع به فرد فرد منتظرین؛ فضلا از آن که امور اصلاحی هیأت اجتماعی و به خصوص جامعه شیعه اثنا عشریّه هم، منوط و مربوط به آن است، زیرا:

اوّلا: یکی از فواید انتظار فرج بنفسه و من حیث هو، این است که آن خود، ریاضت مهمّ شدید برای نفس انسانی است و مشقّت آن به درجه ای است که درباره آن گفته شده: الأنتظار اشدّ من الموت یا اشدّ من القتل و وجه مشقّت آن هم، بدیهی است، زیرا لازمه آن، مشغول ساختن قوّه فکریّه و توجّه دادن قوّه متخیّله به سوی امری است که انتظار حصول آن را دارد و این خود، مستلزم دو چیز است؛ یکی قوّه فکری قوی ممتدّ وجدانی و دیگر تمکّن انسان از جمع آن و توجّهش به سوی امر واحد. به عبارت اخری، فقط فکر و همّش متوجّه به امر منتظر باشد و بدیهی است این خود ریاضت مهمّ شدید است؛ کما لا یخفی.

ثانیا: فایده دیگر برای انتظار فرج آن است که این انتظار، مصایب و نوایب وارد بر منتظر را آسان می نماید و سنگینی آن ها را بر او سبک و خفیف می گرداند، چراکه بعد از این که دانست این دشواری ها، سختی ها، مصایب و نوایب وارد بر او، بالاخره به احسن وجه و اکمل ما یکون در معرض تدارک است؛ قهرا آن ها بر او آسان می شود؛ چنان که گفته اند: رنج راحت دان چه شد مطلب بزرگ چقدر فرق است میان مصیبتی که انسان تدارک آن را بداند و آن مصیبتی که نداند تدارک می شود یا نه؛ چه رسد که احتمال تدارک آن عن قریب و به زودی بدهد که آن حضرت ظهور فرماید و یملاء الارض قسطا و عدلا.

ص: 95

ثالثا؛ فایده دیگر برای انتظار فرج آن است که لازمه آن، دوست داشتن منتظر است که در عداد اصحاب مهدی موعود علیه السّلام، معدود گردد و آن حضرت را اعانت و نصرت نماید و لازمه این محبّت، آن است که او در اصلاح نفس خود، سعی و اخلاقش را مهذّب نماید، به کسب اخلاق حمیده، دوری جستن از اخلاق ذمیمه و به حلّیه علم و عمل، خود را محلّی بدارد تا قابلیّت تشرّف حضور باهر النور آن سرور و منشأ توجّه و خدمت بودن نزد آن جناب، برایش حاصل شود که اگر از انتظار فرج مهدی، این فایده و ثمره برای منتظر پیدا شود، فبخّ بخّ، زیرا ماورای عبّادان، قریه ای بالاتر و برتر از این، مقامی نیست.

رابعا؛ فایده دیگر برای انتظار فرج آن است که همان طوری که آن، منتظر را به سوی اصلاح نفس او، بلکه به سوی اصلاح غیراو، نیز از هیأت اجتماعی و لا سیّما الشیعیّه می کشاند، هم چنین باعث می شود منتظر، مقدّمات و معدّاتی را تهیّه نماید که موجب غلبه آن نور موفور السرور بر اعادی باشد؛ خصوصا وقتی بداند غلبه بر عدوّش به اسباب عادّی ما تحت الطبیعه است که از قبیل خرق عادت و اعجاز باشد.

آن چه ذکر نمودیم، نبذی از فواید مترتّب بر انتظار فرج آن امام عالمیان بود و اگر بخواهی بدانی انتظار فرج کاشف چه میزان از خصال حمیده و صفات پسندیده است، پس به آن چه بر تو عرضه می شود، گوش دار از جمله آن ها کاشفیّت او از کمال عقل و صحّت ادراک منتظر است، زیرا لزوم وجود امام را در هر آن و زمان می داند و نیز می داند آن مهدی موعود است؛ پس به او ایمان آورده، بدون آن که شخص شریفش را دیده باشد و این خود، کاشف از کمال عقل است، کما لا یخفی.

دوّم: آن، کاشف از دوست داشتن اقامه حقّ، عدل، اجرای احکام اللّه و حدود آن، جریان امور بر قطب و محور صحیح خودشان و رسیدن هر انسانی، بلکه هر موجودی به کمالی است که برای رسیدن به آن، خلقت شده اند.

سوّم: آن، کاشف از صدق ولا، محبّت و مودّت او به اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و ذوی القربی او، چراکه به ظهور آن سرور، دولت ذوی القربی و اهل بیت رسول بر پا

ص: 96

می شود، حقّ آنان بر خودشان برمی گردد و امر و نهی بر ید ایشان جریان پیدا می کند.

چهارم: آن، کاشف از حسن عقیده و صدق او به آن حضرت است و این که او است که زمین را پر از قسط و عدل می کند و امام عصر حاضر، آن جناب است.

پنجم: از عاطفه منتظر به جانب نوع خود و دوست داشتن اصلاح امور، انبتاء جنسش را نظر به خیرات و سعادات مترتّب بر ظهور آن جناب که راجع به کافّه موجودات است؛ کشف می کند و در اخبار وارده از ائمّه معصومین اشاره است به سوی اکثر آن چه ما از امور مهمّ مترتّب بر انتظار ظهور مهدی و خصال حمیده منکشف از آن ذکر کردیم؛ چنان که بر متتبّع در اخبار و متضلّع در آثار، کالشمس فی رائعة النهار، بسی آشکار است.

ما از جمله تو را به روایت عمّار از حضرت صادق علیه السّلام در روایت طویله حواله می نماییم که در آن ذکر شده، عبادت در دولت باطل افضل از عبارت در دولت حقّ است و ثواب و اجر در صورت اوّلی بیشتر از دوّمی است؛ چنان که ما آن را در نجمه چهارم از عبقریّه سوّم این بساط ذکر نموده ایم؛ ذیل آن آمده: عمّار عرض کرد: الحال که عبادت در دولت باطل افضل است، دیگر آرزو نمی کنیم از اصحاب قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- باشیم.

ص: 97

ص: 98

عبقریّه چهارم [وظایف مؤمنان در زمان غیبت]

اشاره

در بیان اموری که عباد در زمان غیبت امام زمان و خلیفة الرحمان به اتیان آن ها موظّف اند و چون استادنا المحدّث النوری- ضاعف اللّه فی انوار تربته- در نجم ثاقب بابی برای آن ها منعقد فرموده و ضمن آن باب، چند امر از آن ها را مرقوم نموده، لذا این ناچیز خوش داشتم مندرجات آن باب را بر سبیل اختصار در این تألیف و جازت شعار، طیّ چند نجمه ابراز و اظهار دارم.

فنقول مستمدا من واهب العقول.

[تکالیف منتظران امام عصر- عجل اللّه تعالی فرجه-] 1 نجمة

اشاره

استادنا المحدّث المزبور در باب دهم کتاب مذکور فرموده: در ذکر شمّه ای از تکالیف عباد نسبت به امام عصر- صلوات اللّه علیه- و آداب بندگی و رسوم فرمانبری آنان که به فرمان و اطاعت آن جناب، سر به زیر فرود آورده، خود را عبد طاعت و ریزه خوار خوان احسان وجود عام آن جناب دانسته و آن شخص معظّم را امام و واسطه رساندن فیوضات الهی و نعم غیر متناهی دنیوی و اخروی قرار داده اند، چراکه آن تکالیف، از آداب رسوم بندگی و لوازم احترام و توقیر، لازم آن جناب باشد که در عمل به آن، مقصدی جز این نباشد؛ هرچند برای خیرات عاجل و آجل و دخول حامل در زمره محبّین مطیعین سبب باشد یا از پیدا کردن مقدّمات وسیله به سوی آن جناب به جهت جلب منافع دنیوی و اخروی و دفع شرور ارضی و سماوی باشد که جز چنگ

ص: 99

زدن به دامان آن جناب و مسألت نمودن از آن ولیّ النعم به لسان استعداد و حال یا به زبان ضراعت و مقال راهی به آن جلب و دفع نیست و از آن ها چند چیز بیان می شود که بعضی قلبی، بعضی جوارحی، بعضی لسانی و بعضی مالی است.

اوّل: مهموم بودن برای آن جناب علیه السّلام در ایّام غیبت و مفارقت و سبب این هم متعدّد است:

اوّل: مجرّد و مستور و محجوب بودن، دست نرسیدن به دامان وصالش، روشن نگشتن دیدگان به نور جمال او یا بودنش در میان انام و اطّلاعش بر خفایای کردار عباد در اناء لیالی و ایّام، چون انسان مدّعی وصول به درجه ایمان به جنان، نه به مجرّد قول به زبان، صادق نباشد جز آن که محبّتش به موالیانش چنان باشد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده است.

چنان که شیخ صدوق در امالی،(1) شیخ طوسی در امالی (2) و ابن شیرویه در فردوس نقل کرده اند: بنده ایمان نیاورده، تا این که من نزد او از جانش محبوب تر بوده باشم و اهل من، نزد او محبوب تر از اهل او و عترت من نزد او محبوب تر از عترت او و ذات من، نزد او محبوب تر از ذات او باشند.

سپس شخصی به عبد الرحمان، راوی حدیث، گفت: تو پیوسته حدیثی می آوری که خداوند دل ها را به آن زنده می کند. شاید این مقام، اوّلین درجه ایمان باشد که محبّتش با موالیانش، مثل محبّت او با یکی از اخصّ اولاد و اقرب و اکمل ایشان، نزد او باشد و الّا عارف به خصایص ذاتی و کمالات نفسانی و نعم و احسان غیر متناهی ایشان را به عباد، کارش به حسب اندازه دانش و معرفتش به آن جا کشد که جز آن سلسله معظّمه علیهم السّلام کسی را قابل محبّت در خلق نبیند و اگر بیند به جهت انتساب و علاقه او است؛ هرچند جزیی به آن خانواده رحمت و عظمت باشد و اگر انسان واقعا جرعه ای از شربت گوارای محبّت به امام خود را چشیده، رشته قلبش حسب فطرت و ریاضت به آن

ص: 100


1- الامالی، شیخ صدوق، ص 414.
2- الامالی، شیخ طوسی، ص 416.

حضرت مقدّس، پیوسته کشیده؛ البتّه چنان به اقراقی مهموم شود که خواب را از چشم و لذّت را از طعام و شراب برد.

در خصال (1) و من لا یحضره الفقیه (2) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود:

پنج نفرند که نمی خوابند، تا آن که از آن ها محبّی را شمردند که مترقّب مفارقت حبیب خود است و چنین شخصی، البتّه اگر به مفارقت مبتلا شود، همّش بیش، قلقش بی اندازه و اضطرابش زیاد می شود و خواب راحت را بالمرّه فراموش نماید که شخص به این عظمت، جلالت، بزرگی، رأفت، احسان، عطوفت و مهربان تر از هزار پدر، حاضر و ناظر است، لکن چنان در پرده حجابی از حجاب های الهی پنهان و پوشیده است که نه دستی به دامانش رسد و نه چشمی به جمالش افتد، نه از مقرّ سلطنتش خبری و نه از محلّ اقامت و رحلتش اثری دارد، هردون و خسیسی را بیند، جز آن که سی را جز او نجوید و هر لغو و ناملایم و منکری را بشنود، جز سخنی از آن که نخواهد جز او، کسی سخن گوید.

در عیون (3) از جناب رضا علیه السّلام مروی است که ضمن خبری متعلّق به آن جناب، فرمودند: چه بسیار مؤمنه و مؤمنی که در هنگام فقدان ماء معین؛ یعنی حضرت حجّة علیه السّلام متأسّف و حیران و محزون اند و در فقرات شریف دعای ندبه معروف که در چهار عید و روز و شب جمعه باید خواند، به این مقام اشاره شده که حاصل مضمون بعضی از آن ها، بعد از ذکر پاره ای از اوصاف و مناقب آن جناب- ارواحنا فداه- این است:

کاش می دانستم تو در کجا اقامت نمودی و کدام زمین و خاک تو را برگرفته؟ به رضوی جای داری یا ذی طوی؟ بر من گران است که خلق را ببینم و تو دیده نشوی و از تو، آواز و رازی نشنوم! بر من گران است که بلا به تو، نه به من، احاطه کند و ناله و

ص: 101


1- الخصال، ص 296.
2- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 503.
3- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 10.

شکایتی از من به تو نرسد.

جانم فدای تو! غایبی که از ما کناره نداری! جانم فدای تو! دور شده ای که از ما دوری نگرفتی! جانم فدای تو که آرزوی هر مشتاق آرزومندی- از مرد و زن- که تو را به یاد آورند و ناله کنند. بر من گران است که بر تو بگریم و خلق از تو، دست کشیده باشند! بر من گران است بر تو جاری شود، آن چه بر ایشان جاری نشده!

آیا معینی هست که با او گریه و ناله را طولانی کنم؟ آیا جزع کننده ای هست که هرگاه که خلوتی شد، او را بر جزعش یاری کنم؟

آیا به چشمی خاشاکی رفته (1) که چشم من، او را بر آن حالت مساعدت کند؟ ای پسر احمد! آیا به سوی تو راهی هست که به حضورت مشرّف شوند؟ آیا روز ما از تو به فردای او متّصل می شود؛ پس محظوظ شویم و بهره بریم! کی بر چشمه سارهای سیراب کننده وارد می شویم تا سیراب شویم؟ کی از آب گوارای تو سیراب می شویم که تشنگی به طول انجامید! کی صبح و شام به خدمت خواهیم رسید؟ کی تو ما را می بینی و ما تو را می بینیم، حال آن که لوای ظفر و نصرت برافراشته شده باشد.(2)

تا آخر دعا که نمونه ای است از درد دل کسی که جامی از چشمه محبّت آن جناب نوشیده و بر سزاوار است که به امثال این کلمات، درد دلی کرده و بر آتش هجرانش، کفی از آب شور پاشیده.

دوّم: ممنوع بودن آن سلطان عظیم الشأن که جامه خلافت و سلطنت ظاهره بر تمام جهانیان جز برای آن قامت معتدل، برای احدی ندوخته اند، از رتق و فتق و اجرای احکام و حدود، ابلاغ فرامین الهی، منع تعدّی و جور، اعانت ضعیف، اغاثه مظلوم و اخذ حقوق، اظهار و اعلان حقّ و ابطال و ازهاق باطل و کار ظلم و تعدّی بر آن جناب به جایی رسیده که علاوه بر گرفتن تمام لوازم سلطنت ظاهره و تسلّط بر بلاد، عباد و اموال، از خوف و بیم ظالمین، بر اظهار نفس معظّم خود متمکّن نیست.

ص: 102


1- کنایه از بسیاری گریه است.[ مرحوم مؤلّف].
2- ر. ک: اقبال الاعمال، ج 1، صص 511- 510؛ بحار الانوار، ج 108، صص 109- 108.

در طول زمان تنها یا با بعضی از موالیان خاص، در براری و قفار سیر می کند، حقّ خود را در دست دیگران می بیند و حسب امر الهی صبر کرده، می گذرد، البتّه کسی که اندک غیرتی در فطرت است؛ داشته باشد، پیوسته محزون و غمگین و حالش چون حال فرزند سلطان عادلی خواهد بود که تمام احکامش به قانون معدلت و داد و بر رعایا مهربان باشد، پس مغلوب عدوّی شود که در گوشه ای حبسش کند و دستش را از همه چیز کوتاه شود و آن چه می کند، جز جور و تعدّی، چیزی نباشد.

در کافی (1) و تهذیب (2) و فقیه (3) مروی است که جناب باقر علیه السّلام به عبد اللّه بن ذبیان فرمود: هیچ عیدی برای مسلمین نیست، نه قربانی و نه فطر، مگر آن که خداوند برای آل محمد علیهم السّلام حزنی را تازه می کند.

راوی پرسید: چرا؟

فرمود: زیرا ایشان حقّ خود را در دست غیر خودشان می بینند.

سیّد جلیل علی بن طاوس رحمه اللّه در کشف المحجة(4) فرموده: ای فرزندم، محمد تو را، برادرت و هرکسی که بر کتاب من واقف شود، وصیّت می کنم به راستی در معامله با خداوند- جلّ جلاله- و رسول او صلّی اللّه علیه و آله و حفظ وصیّت ایشان به آن چه از ظهور مولای ما مهدی- عجّل اللّه فرجه- به آن بشارت دادند، به درستی که من قول و فعل بسیاری از مردم را در امر آن جناب، مخالف با عقیده و از چندراه یافته ام، از آن جمله:

من یافته ام اگر از کسی که به امامت او اعتقاد دارد، بنده، اسب، درهم و یا دیناری برود، خاطر و ظاهر او برای طلب چیز مفقود متعلّق می شود و در تحصیل آن غایت مجهود را بذل می نماید و ندیدم برای متأخّر بودن این محتشم عظیم الشأن از اصلاح اسلام و ایمان و قطع را بر کفّار و اهل عدوان، تعلّق خاطرش؛ مثل تعلّق خاطر به این

ص: 103


1- الکافی، ج 4، ص 170.
2- تهذیب الاحکام، ج 3، ص 289.
3- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 511.
4- کشف المحجة لثمرة المهجه، صص 149- 148.

اشیای محقّر باشد. پس کسی که به آن صفات است، چگونه اعتقاد دارد به حقّ خداوند- جلّ جلاله- و حقّ رسول او عارف است و امامت او را بر آن نحوی معتقد است که موالات زیاده از اندازه را برای شرایف معالی آن جناب دعوی می کند.

از آن جمله، کسی را یافتم که ذکر می کند که به وجوب ریاست آن جناب و ضرورت ظهور و انقاد احکام امامتش معتقد است. اگر یکی از سلاطینی که مدّعی است دشمن امام او است، به او نیکی کند و احسانش را به او تمام کند؛ خاطرش به بقای این سلطان مشار الیه، متعلّق و این تعلّق، او را از طلب مهدی علیه السّلام شاغل می شود و نیز از آن چه بر او واجب است، از تمنّی عزل آن والی که بر او انعام کرده است.

از آن جمله، کسی را یافتم که وجوب سرور را به جهت سرور آن جناب و کدور را به جهت کدورت او دعوی می کند و می گوید: اعتقاد دارم تمام آن چه در دنیا است، از مهدی- صلوات اللّه علیه- گرفته شده و آن را ملوک و سایر ناس از دست او غصب کردند و با این حال او را نمی بینم که برای این نهب و سلب متأثّر باشد، مثل تأثّر او، اگر سلطانی از او درهمی یا دیناری یا ملکی یا عقاری بگیرد؛ پس این کجا با وفا و معرفت خداوند- جلّ جلاله- و رسول او و معرفت اوصیا علیهم السّلام ...، تا آخر کلام شریف که از این رقم است.

مکرّر در اخبار، آن جناب را به غریب طرید وحید رانده مظلوم وصف فرموده اند که حقّش را منکر شده اند.

سوّم: به دست نیامدن جادّه واسع مستقیم واضح شریعت مطهّره و انحصار راه رسیدن به آن، در راه های باریک تاریک متشتّت که در هر رهگذر آن، جمعی از دزدان داخلی دین مبین، در کمین نشسته و پیوسته شکوک و شبهات در قلوب عوام، بلکه خواص داخل کرده تا آن جا که این فرقه قلیل و عصابه مهتدی امامی یکدیگر را تکذیب، تکفیر، لعن و توهین کرده و می کنند، اعدا را بر خود خیره نمودند و پیوسته، دسته دسته از دین خداوند بیرون می روند، علمای راستین از اظهار علم خود عاجز و وعده صادقین علیهم السّلام صادق شد که خواهد آمد وقتی که اگر مؤمن بخواهد دین خود را

ص: 104

نگاه دارد از نگاهداشتن جمره ای از آتش در دست مشکل تر است.

شیخ نعمانی از عمیره، دختر نفیل روایت کرده که گفت: شنیدم حسین بن علی علیهما السّلام می فرماید: آن امری که شما منتظر آنید، نخواهد شد تا این که بعضی از شما از بعضی بیزاری جوید و تعاند بعضی از شما در صورت بعضی و بعضی از شما به کفر بعضی شهادت دهد و بعضی از شما بعضی را لعن کند.

به آن جناب گفتم: در آن زمان خیری نیست؟

حسین علیه السّلام فرمود: تمام خیر در آن زمان است. قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- ما خروج می کند و همه آن ها را دفع می نماید.(1)

نیز از جناب صادق علیه السّلام به همین مضمون خبری نقل کرده (2) و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که به مالک بن ضمره فرمود: ای مالک! تو چگونه ای، آن گاه که شیعه چنین اختلاف کنند؟ و انگشتان مبارک را در یکدیگر داخل نمود.

گفتم: یا امیر المؤمنین! در آن زمان خیری نیست.

فرمود: تمام خیر در آن وقت است.

قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- ما خروج می کند، هفتاد مرد بر او مقدّم می شود که بر خدا و رسول دروغ می گویند؛ همه را می کشد، آن گاه ایشان را بر یک امر جمع می کند.(3)

نیز از جناب باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: ای شیعه آل محمد صلّی اللّه علیه و آله! هرآینه آزموده خواهید شد، آزموده شدن سرمه در چشم؛ به درستی که صاحب سرمه می داند کی در چشمش سرمه ریخته می شود و نمی داند چه وقت از چشم بیرون می رود و چنین است که مرد بر جادّه ای از امر ما صبح و شام می کند، حال آن که از آن بیرون

ص: 105


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 206- 205.
2- همان، ص 206.
3- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 206.

رفته، بر جادّه ای از امر ما شام و صبح می کند، حال آن که از آن بیرون رفته.(1)

از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: و اللّه! هرآینه شکسته خواهید شد شکستن شیشه. به درستی که هرآینه شیشه برمی گردد، پس عود می کند. و اللّه! هرآینه شکسته می شوید شکستن کوزه و کوزه چون شکست، برنمی گردد؛ چنان چه بود. به خدا قسم! بیخته خواهید شد، به خدا قسم! جدا خواهید شد و به خدا قسم! امتحان خواهید شد، تا آن که جز اندکی از شما نماند و کف مبارک را خالی کردند!(2) بر این مضمون اخبار بسیاری روایت کرده است.

شیخ صدوق در کمال الدین (3) از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود: ای گروه شیعه! گویا مثل گردش شتر گردش می کنید، چراگاه را می طلبید ولی آن را نمی یابید.

نیز از آن جناب روایت کرده که به عبد الرحمان بن سبّابه فرمود: شما در آن زمان چگونه خواهید بود که بی امام هادی و بی نشانه بمانید؛ بعضی از شما از بعضی بیزاری جوید، آن گاه امتحان می شوید و جدا و بیخته می گردید.(4)

[حزن امام صادق (علیه السلام)]

نیز از سدیر صیرفی روایت کرده که گفت: من و مفضّل بن عمر و ابو بصیر و ابان بن تغلب خدمت مولای خود، امام جعفر صادق علیه السّلام داخل شدیم و دیدیم آن حضرت بر روی خاک نشسته بود و مسح خیبری دربر داشت که آستین هایش، کوتاه و از شدّت اندوه، واله بود و مانند زنی که فرزند عزیزش مرده بود؛ مانند جگر سوخته گریه می کرد، آثار حزن و محنت در روی حق جویش، ظاهر و اشک از دیده های حق بینیش جاری بود و می گفت: ای سیّد من! غیبت تو خواب مرا برده، استراحت مرا زایل

ص: 106


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 207.
2- همان.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 304.
4- همان، ص 348.

گردانیده و سرور را از دل من ربوده است. ای سیّد من! غیبت تو مصیبت مرا، دایم و محن و نوایب را بر من پیاپی گردانید، آب دیده مرا جاری کرد، ناله و فغان و حزن را از سینه من بیرون آورد و بلاها را بر من متّصل گردانید!

سدیر گفت: چون حضرت را به آن حالت مشاهده کردیم، عقل های ما پرواز کرد، واله و حیران شدیم و نزدیک بود دل های ما از آن جزع، پاره گردد، گمان کردیم به آن حضرت زهر دادند یا بلیّه عظیمی از بلاهای دهر بر او حادث شده است.

عرض کردم: ای فرزند بهترین خلق! هرگز خدا چشم تو را گریان نگرداند. چه حادثه ای تو را گریان کرده و چه حالتی روی داده که چنین ماتمی گرفتی؟

حضرت از شدّت غصه و گریه، آه سوزناک از دل غمناک برکشید و فرمود: امروز صبح در کتاب جفر نظر کردم و آن کتابی مشتمل بر علم منایا و بلایاست، بلاهایی که بر ما می رسد، در آن جا مذکور است و علم گذشته و آینده تا روز قیامت در آن جا خدا آن علم را مخصوص محمد و ائمّه بعد از او گردانیده است؛ در آن جا هست نگاه کردم به ولادت حضرت صاحب الامر علیه السّلام، غیبت آن حضرت و طول غیبت، درازی عمر او، ابتلای مؤمنان در زمان غیبت و بسیار شدن شکّ و شبهه در دل مردم از جهت طول غیبت، مرتد شدن اکثر مردم در دین خود و بیرون کردن ریسمان اسلام از گردن خود که حق تعالی در گردن بندگان قرار داده و لذا حزن بر من غالب شد.(1)

الخبر، برای این مقام همین خبر شریف کافی است، چون اگر تحیّر و تفرّق و ابتلای شیعه در ایّام غیبت و تولّد شکوک و شبهات در قلوب ایشان، سبب گریستن حضرت صادق علیه السّلام سال ها پیش از وقوع آن و بردن خواب از چشم های مبارکش شود، پس مؤمن مبتلا به آن حادثه عظیم و غرق شده در آن گرداب بیکرانه تاریک موّاج، به گریه و زاری، ناله و بی قراری، حزن و اندوه دایمی و تضرّع به سوی حضرت باری- جلّ و علا- سزاوارتر است.

ص: 107


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 354- 352.

[دولت حق و انتظار فرج] 2 نجمة

بدان دوّمین تکلیف قلبی، انتظار فرج آل محمد صلّی اللّه علیه و آله در هرآن و ترقّب بروز و ظهور دولت قاهره و سلطنت ظاهره مهدی آل محمد علیهم السّلام، پر شدن زمین از عدل و داد و غالب شدن دین قویم بر جمیع ادیان که خدای تعالی به نبیّ اکرم صلّی اللّه علیه و آله خود خبر داد و وعده فرمود، بلکه آن را به جمیع پیمبران و امم بشارت داده که چنین روزی خواهد آمد و جز خدای تعالی، کسی را پرستش نکنند و چیزی از دین نماند که از بیم احدی در پرده ستر و حجاب بماند و بلا و شدّت از حق پرستان برود. چنان که در زیارت مهدی آل محمد علیهم السّلام است؛ السّلام علی المهدیّ الّذی وعد اللّه به الأمم ان یجمع به الکلم و یلّم به الشّعث و یملاء به الأرض عدلا و قسطا و ینجز به وعد المؤمنین؛(1) سلام بر مهدی! آن چنانی که جمیع امّت ها را به او وعده داده که به وجود او کلمه ها را جمع کند؛ یعنی اختلاف را از میان ببرد و دین یکی شود، پراکندگی ها را به او گرد آورد زمین را به وسیله او از عدل وداد پر کند و وعده فرجی که به مؤمنین داده، به سبب انفاذ فرماید؛ چنان که بیان این وظیفه به نحو وافی و طریق مستوفی در عبقریّه سابق سمت تحریر یافت.

[دعا برای امام زمان- عجل اللّه تعالی فرجه-] 3 نجمة

ایضا سوّمین تکلیف، دعا کردن است برای حفظ وجود مبارک امام عصر- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- از شرور شیاطین انس و جنّ، طلب تعجیل نصرت و ظفر و غلبه آن جناب بر کفّار و ملحدین و منافقین که این نوعی از اظهار بندگی و رضا به آن چه خدای تعالی وعده فرموده است، که چنین گوهر گران بهایی را در خزانه قدرت و رحمت خود پرورانده و بر چهره آن، حجاب عظمت و جلالت کشیده تا روزی که

ص: 108


1- المزار، شهید اوّل، ص 209؛ بحار الانوار، ج 99، ص 101.

خود مصلحت داند، آن جوهر ثمین را ظاهر و از پرتو شعاع آن، دنیا را روشن نماید و با چنان وعده منجّز حتمی در دعا، جز ادای رسم بندگی، اظهار شوق، زیادتی محبّت و ثواب و رضا به موهبت کبرای خداوندی، اثری ظاهر نباشد؛ اگرچه به غایت در دعا برای آن حضرت- صلوات اللّه علیه- در غالب اوقات تأکید و تحریص فرمودند.

سیّد جلیل، علی بن طاوس در فصل هشتم کتاب فلاح السائل (1) بعد از ذکر ترغیب در دعا برای اخوان فرموده: هرگاه این همه، فضل دعا برای برادران تو است، پس فضل دعا کردن برای سلطان تو چگونه خواهد بود که او سبب وجود تو است و تو اعتقاد داری اگر آن جناب نبود، خداوند تو و احدی از مکلّفین را در زمان او و زمان تو نمی آفرید و این که لطف وجود او- صلوات اللّه علیه- سبب است برای هرچه که تو و غیر تو درآیند و سبب است برای خیری که به آن می رسید.

پس حذر کن! آن گاه حذر کن از این که نفس خود یا احدی از خلایق را مقدّم بداری در ولا و دعا برای آن جناب علیه السّلام به غایت آن چه ممکن شود، مقدّم بداری. قلب و زبان خود را در دعایی برای این سلطان عظیم الشأن حاضر کن و حذر کن از این که اعتقاد کنی که من، این کلام را برای این گفتم که آن جناب به دعای تو محتاج است.

هیهات! اگر به این معتقد شوی، پس تو در اعتقاد و دوستی خود مریضی، بلکه این را گفتم برای این که حقّ عظیم آن جناب را بر تو و احسان بزرگ او را به تو بشناسانم و هرگاه پیش از دعا کردن برای نفس خود، برای او دعا کردی و برای آن که او نزد تو عزیز است، نزدیکتر خواهد بود به آن که خداوند- جلّ جلاله- ابواب اجابت را پیش روی تو باز نماید، زیرا ای بنده! ابواب قبول دعا را به سبب گناهان بستی. پس هرگاه برای این مولای خاص، نزد مالک احیا و اموات دعا کردی، امید است به جهت آن وجود مقدّس، خداوند ابواب اجابت را باز نماید.

پس هنگامی که در دعا کردن برای نفس خود داخل شوی و برای آن که در زمره اهل فضل او برایش دعا می کنی؛ رحمت خداوند- جلّ جلاله- تو را فرا می گیرد و کرم و

ص: 109


1- فلاح السائل، صص 45- 44.

عنایت او به تو می رسد، زیرا در دعا به حبل او چنگ زدی و نگویی من فلان و فلان را ندیدم از کسانی که ایشان را از مشایخ خود پیروی می کنی که به آن چه من می گویم، عمل کنند، و ایشان را جز غافل از مولای ما نیافتم که به سوی جنابش- صلوات اللّه علیه- اشاره کردم. پس من به تو می گویم به آن چه به تو می گویم، عمل کن، که او حقّ واضح است و کسی که مولای ما را واگذارد و غافل شود- چنان چه ذکر نمودی- آن، غلطی واضح است ...، الخ.

نیز در کتاب مضمار در عمل ماه مبارک بعد از ذکر ادعیه سحر فرموده: از وظیفه هرشب، این است که بنده در هر دعای مبرور ابتدا نماید و در هر عمل مشکور ختم کند به ذکر کسی که اعتقاد دارد او نایب خداوند- جلّ جلاله- میان بندگان او و بلاد او است، زیرا او قیّم است به آن چه این صایم به آن محتاج است از طعام و شراب خود و غیر این از مقاصد خود، از اسبابی که به حضرت نایب از جانب ربّ الارباب متعلّق است و این که این صایم برای آن جناب دعا کند به آن چه سزاوار است که مثل آن جناب را به آن دعا کنند و معتقد شود منّت برای خدا و نایب او است که چگونه او را برای این مقام اهل دانستند و رتبه او را تا به این محلّ و منزلت بلند نمودند.(1)

از این کلمات شریف معلوم می شود سبب دعا برای آن جناب؛ یکی ادای رسم بندگی و تبعیّت و وفای حقّ بزرگی و جلالت و دیگری رفع موانع قبول و اجابت و فتح ابواب لطف و عنایت است.

امّا تفصیل و شرح دعاهای مأثور مختصّ به آن جناب که بعضی از آن ها مطلق و بعضی مخصوص به زمانی است، پس مقداری از آن را در این جا ذکر می کنیم. در آن کتاب هفت دعا نقل فرموده، طالب آن ها به آن کتاب رجوع نماید.

ص: 110


1- ر. ک: اقبال الاعمال، ج 1، ص 119.

[صدقه برای وجود امام عصر- عجل اللّه تعالی فرجه-] 4 نجمة

بدان چهارمین تکلیف عباد در زمان غیبت، صدقه دادن برای حفظ وجود مبارک امام عصر علیه السّلام در هروقت است به آن چه میسّر شود و ما این مطلب را در کتاب کلمه طیّبه توضیح دادیم به این که هر صدقه ای که انسان به کسی می دهد برای هر فایده و غرضی که در نظر گرفته، یا برای نفس خود است یا برای محبوب عزیزی که نزد او گرامی است و به حسب ظاهر، اصلاح بسیاری از امور معاش و معاد او به وجود و سلامتی او متوقّف است؛ مثل معلّم ناصح، والدین، فرزند، عیال، اخوان و امثال ایشان؛ مثلا در حالت مرض یا سفر کردن یکی از ایشان به جهت صحّت و سلامتی او صدقه می دهد و خیر آن بالاخره به خود راجع می شود، چون صحّت عالم، سبب سلامتی دین او است و سلامتی فرزند، باعث قلّت یا برطرف شدن زحمت و کلفت، بقای نام نیک او و استمرار طلب مغفرت برای او است و هکذا.

و چون به برهان عقل و نقل و وجدان، هیچ نفسی عزیزتر و گرامی تر از وجود مقدّس امام عصر- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- نیست، نباید باشد، بلکه محبوب تر از نفس خویش که اگر چنین نباشد در ایمان، ضعف و نقصان و در اعتقاد او، خلل و سستی است.

به اسانید معتبر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مروی است که فرمود: احدی از شما ایمان نیاورده، تا این که من و اهل بیت من نزد او محبوب تر از جان و فرزند و تمام مردم بوده باشم (1) و چگونه چنین نباشد، حال آن که وجود، حیات، دین، عقل، صحّت، عافیت و سایر نعم ظاهری و باطنی تمام موجودات، از پرتو آن وجود مقدّس و اوصیای او- صلوات اللّه علیهم- است و چون ناموس عصر، مدار دهر، منیر آفتاب و ماه، صاحب این قصر و بارگاه، سبب آرای زمین و سیر افلاک و رونق دنیا از سمک تا سماک، حاضر در

ص: 111


1- ر. ک: الامالی، شیخ صدوق، ص 414؛ مناقب امیر المؤمنین، ج 2، ص 134؛ مشکاة الانوار، ص 153؛ بحار الانوار، ج 27، ص 76.

قلوب اخیار و غایب از مردمک اغیار، در این اعصار حضرت حجّة بن الحسن- صلوات اللّه علیهما- است و جامه صحّت و عافیت اندازه قامت موزون آن نفس مقدّس و شایسته قدّ معتدل آن ذات اقدس است، پس بر تمامی خودپرستان که تمامی اهتمامشان در حفظ و حراست و سلامتی نفس خویش است؛ چه رسد به آنان که جز آن وجود مقدّس، کسی را لایق هستی و سزاوار عافیت و تندرستی ندانند، لازم و متحتّم است که مقصود اولی و غرض اهمّ ایشان از چنگ زدن به دامان هر وسیله و سببی که برای بقای صحّت، استجلاب عافیت، قضای حاجت و دفع بلیّه مقرّر شده؛ چون دعا، تضرّع، تصدّق، توسّل سلامتی و حفظ آن وجود مقدّس باشد. از مضامین ادعیه سابق و آن چه ذکر نکردیم، شدّت اهتمام و تأکید در طلب حفظ و سلامتی آن وجود معظّم- ارواحنا فداه- از شرّ جنّ و انس، طول عمر و سایر نعم الهی دنیوی و اخروی معلوم می شود، بلکه گذشت که سال ها قبل از ولادت آن مولود مبارک، در عقب نماز و غیر آن چنین می کردند و در وسیله فرقی میان دعا و صدقه نیست.

از این جاست که سیّد جلیل، علی بن طاوس که افعال و اقوال او در امثال این مقام مقبول و متّبع، بلکه برهان و حجّت است، در کتاب کشف المحجة(1) بعد از وصایای چندی به فرزندش و امر به تمسّک و راستی در موالات آن جناب، فرموده: وقتی نماز حاجت می خوانی حوایج آن جناب را بر حوایج خود مقدّم دار و صدقه از جانب او را پیش از صدقه از جانب خود و از هرکس که نزد تو گرامی است، مقدّم قرار ده و نیز دعا کردن برای آن جناب را پیش از دعای برای خود؛ آن جناب را در هرچیز مقدّم دار که این عمل، وفا برای او است؛ یعنی وفا به عقد بیعت و عهد بندگی است که با او بستی و مقتضی اقبال او بر تو و احسان آن جناب به سوی تو است ...، الخ.

در کتاب امان الاخطار،(2) ضمن دعایی که برای صدقه دادن هنگام سفر ذکر کرده، چنین فرمود: اللّهم انّ هذه لک و منک و هی صدقة عن مولانا م ح م د عجّل اللّه فرجه

ص: 112


1- کشف المحجة لثمرة المهجه، ص 152.
2- الامان من اخطار الاسفار و الزمان، ص 39.

و صلّی علیه بین اسفاره و حرکاته و سکناته فی ساعات لیله و نهاره و صدقة عمّا بعینه امره و ما لا یعینه و ما یضمنه و ما یخلفه.

مخفی نماند رسول خدا و ائمّه طاهرین- صلوات اللّه علیهم- به جهت سلامتی و حفظ وجود مقدّس خود از شرّ ارضی، سمایی، جنّی و انسی و برای جلب منافع دنیوی و اخروی در صبح، شام، نیم شب، اوّل ماه و اوّل سفر و غیر این حالات و اوقات، صدقه می دادند و در آن اهتمام داشتند؛ چنان که اخبار آن در کلمه طیّبه استیفا شده، با علم ایشان به منایا، بلایا، اجال و سایر حوادث و هرکدام برای دیگری می دادند و در این جهت، فرقی در صدقه دادن خود برای دفع بلیّه یا دادن یکی از دعایا برای دفع آن بلیّه از آن وجود مقدّس نباشد، جز این که اوّلی تمامی شروط تأثیر صدقه داراست و تخلّف بسیاری از آن در بسیاری از صدقه دیگران ولی این از رجحان این فعل و ادای تکلیف مانع نمی شود، پس توهّم نشود که حضرت حجّت علیه السّلام مستغنی و بی نیاز، بلکه منزّه و مبرّا از صدقه رعایاست، چون این تکلیف از شؤون بندگی و ادای حقّ بزرگی و تربیت آن جناب است، لذا هرچه مقام ولی منعم، بالاتر و مرتبه رعیّت پست تر باشد، اهتمام این تکلیف و سایر آداب عبودیّت، بیشتر خواهد بود؛ چنان که بر صاحب دانش پوشیده نیست.

[احرام به نیابت امام عصر- عجل اللّه تعالی فرجه-] 5 نجمة

بدان پنجمین تکلیف عباد در زمان غیبت، حجّ کردن و حجّ دادن به نیابت امام عصر علیه السّلام است؛ چنان که قدیم میان شیعیان مرسوم بود و آن جناب تقریر فرمود.

قطب راوندی رحمه اللّه در کتاب خرایج (1) روایت کرده: ابو محمد دعلجی دو پسر داشت که یکی از آن دو صالح بود و به او ابو الحسن می گفتند و او مردگان را غسل می داد و پسر دیگر او محرّمات را مرتکب می شد. مردی از شیعیان به ابو محمد مذکور زری داد که

ص: 113


1- الخرایج و الجرائح، ج 1، صص 481- 480.

به نیابت حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- حجّ کند؛ چنان که در آن وقت عادت شیعیان چنین بود.

ابو محمد قدری از آن زر را به آن پسر فاسد داد و او را با خود برد که برای حضرت حجّ کند، وقتی از حجّ برگشت، نقل کرد که در موقف؛ یعنی عرفات، جوان گندم گون نیکو هیأتی را دیدم که مشغول تضرّع و ابتهال و دعا بود، چون نزدیک او رسیدم، به من التفات نمود و فرمود: ای شیخ! آیا حیا نمی کنی؟

گفتم: ای سیّد من! از چه چیز حیا کنم؟

فرمود: به تو حجّت حجّ می دهند برای آن کسی که می دانی و تو آن را به فاسقی می دهی که خمر می آشامد! نزدیک است که این چشم تو کور شود.

بعد از برگشتن، چهل روز نگذشت، مگر آن که در همان چشمی که به آن اشاره شد، جراحتی بیرون آمد و از آن جراحت، چشمم ضایع شد.

[تعظیم شنیدن اسم مبارک] 6 نجمة

ایضا ششمین تکلیف عباد، برخاستن برای تعظیم شنیدن اسم مبارک آن حضرت است، خصوصا اگر به اسم مبارک قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- باشد؛ چنان که سیره تمام اصناف امامیّه- کثرهم اللّه تعالی- در جمیع بلاد از عرب، عجم، ترک، هند و دیلم بر آن مستقر شده و این خود از وجود مأخذ و اصلی برای این عمل کاشف باشد؛ اگرچه تاکنون به نظر نرسیده، لکن از چندنفر از علما و اهل اطّلاع مسموع شد که ایشان خبری در این باب دیدند.

بعضی از علما نقل کردند که این مطلب را از عالم متبحّر جلیل، سیّد عبد اللّه، سبط محدّث جزایری سؤال کردند و آن مرحوم در بعضی از تصانیف خود جواب دادند خبری دیدند که مضمون آن، این است:

روزی در مجلس حضرت صادق علیه السّلام اسم مبارک آن جناب برده شد. حضرت به

ص: 114

جهت تعظیم و احترام آن برخاست و در اهل سنّت این عادت برای اسم مبارک حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله مرسوم است.

سیّد احمد مفتی شافعی مکّی معاصر در سیره خود گفته: عادت بر این جاری شده که مردم چون ذکر وصف آن جناب صلّی اللّه علیه و آله را می شنوند، به جهت تعظیم آن حضرت برمی خیزند و این برخاستن مستحسن است، چون در آن برخاستن، تعظیم پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله است و بسیاری از علمای امّت این کار را به جای آورده اند که باید به ایشان اقتدا نمود.

حلبی از علمای اهل سنّت در سیره گفته: بعضی حکایت کرده اند امام سبکی بسیاری از علمای عصر نزد او جمع شد، پس قصیده خوانی، کلامی را در مدح آن جناب صلّی اللّه علیه و آله خواند:

قلیل لمدح المصطفی الخطّ بالذهب***علی ورق من خطّ احسن من کتب

و ان تنهض الأشراف عند سماعه***قیاما صفوفا أو حیّا علی الرّکب

پس در این حال امام سبکی و جمیع کسانی که در مجلس بودند، برخاست و وجد عظیمی در آن مجلس شد، انتهی.

[تضرّع جهت حفظ ایمان] 7 نجمة

ایضا هفتمین تکلیف عباد در ظلمات ایّام غیبت، تضرّع و مسألت از خداوند تبارک و تعالی است به جهت حفظ ایمان و دین از تطرّق شبهات شیاطین و زنادقه مسلمین که زندقه و کفر خود را به لباسی از جمله کلمات حقّه پوشانیده اند، چون دانه که صیّاد در زیر دام خوش هیأت و رنگی پنهان کند و پیوسته به وسیله آن، ضعفا را صید کنند و به وسیله آن چند کلمه حقّه، اباطیل خود را در قلوب داخل کنند و چنان کار را بر اهل دیانت مشکل و مشتبه نمودند که وعده ای که صادقین علیهم السّلام دادند، راست شده.

نعمانی در غیبت (1) خود از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: به درستی که

ص: 115


1- الغیبة، ص 169.

صاحب این امر، غیبتی دارد که در آن غیبت، متمسّک به دین خود مانند کسی است که به دست خود، خار درخت خاردار را بتراشد تا هموار شود، آن گاه زمانی اندک سر مبارک را به زیر انداختند.

سپس فرمود: به درستی که صاحب این امر، غیبتی دارد. هرآینه بپرهیزد از خداوند در زمان غیبت او و هرآینه به دین خود متمسّک باشد.

از این جهت به خواندن جمله ای از دعاها امر فرمودند، جمله ای از آن ها را نقل می کنم و ما از جمله به نقل سه دعا اقتصار می نماییم.

دعای اوّل: شیخ نعمانی در غیبت (1) و کلینی در کافی (2) به اسانید متعدّد از زراره روایت کردند که گفت: شنیدم ابو عبد اللّه علیه السّلام می فرماید: به درستی که قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- پیش از آن که خروج کند، غیبتی دارد.

گفتم: برای چه؟

گفت: می ترسد و با دست خود به شکم مبارک اشاره فرمود.

آن گاه فرمود: ای زراره! او منتظر و کسی است که در ولادتش شک می شود. بعضی از مردم می گویند پدرش مرد و جانشینی نگذاشت، بعضی از ایشان می گویند حمل بود، عدّه ای می گویند غایب است و برخی می گویند: دو سال پیش از وفات پدرش متولّد شد و او منتظر است، غیر این که خداوند خواسته قلوب شیعه را امتحان کند. پس در آن زمان مبطلون به شکّ می افتند.

گفتم: فدایت شوم! اگر آن زمان را درک کردم، کدام عمل را انجام دهم؟

فرمود: ای زراره! اگر آن زمان را درک کردی، این دعا را بخوان: «اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک أن لم تعرّفنی نفسک لم اعرف نبیّک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک أن لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک اللّهمّ عرّفنی حجّتک فانّک أن لم تعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی».

ص: 116


1- الغیبة، صص 167- 166.
2- الکافی، ج 1، ص 337.

آن گاه فرمود: ای زراره! از کشته شدن جوانی در مدینه لابدّ است.

گفتم: فدایت شوم! آیا آن نیست که لشکر سفیانی او را می کشد؟

فرمود: نه، لکن لشکر بنی فلان او را می کشد که خروج می کند، تا آن که داخل مدینه می شود و مردم نمی دانند برای چه آمده، پس آن جوان را می گیرد و می کشد. چون او را به ظلم و عدوان کشت، خداوند ایشان را مهلت نمی دهد، در آن حال منتظر فرج باشید.

دعای دوّم: نیز سیّد جلیل، ابن طاوس در کتاب مهج الدعوات (1) به اسناد خود از محمد بن احمد بن ابراهیم جعفی معروف به صابونی روایت کرده که او به اسناد خود روایت کرده ضمن حدیثی که در آن، غیبت مهدی علیه السّلام ذکر شد.

راوی گفت: گفتم شیعیان تو چه کنند؟

فرمود: بر شما باد به دعا و انتظار فرج! به درستی که زود است، زود است که برای شما نشانه ظاهر شود. هرگاه برای شما ظاهر شد، خداوند تبارک و تعالی را حمد کنید و به آن چه برای شما ظاهر شده متمسّک شوید.

گفتم: چه دعا بخوانم؟

فرمود: بگو: «اللّهمّ انت عرّفتنی نفسک و عرّفتنی رسولک و عرّفتنی ملائکتک و عرّفتنی نبیّک و عرّفتنی ولاة امرک اللّهمّ لا اخذ الّا ما اعطیت و لا اوّفی الّا ما وقّیت اللّهمّ لا تغیّبنی عن منازل اولیائک و لا تزغ قلبی بعد إذ هدیتنی اللّهمّ اهدنی لولایة من افترضت طاعته».

دعای سوّم: نیز سیّد در آن جا فرموده: در خواب کسی را دیدم که به من دعایی تعلیم می نماید که برای ایّام غیبت شایسته است و الفاظ آن دعا این است: «یا من فضّل ابراهیم و آل اسرائیل علی العالمین باختیاره و اظهر فی ملکوت السموات و الأرض عزّه و اقتداره و اودع محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و اهل بیته غرایب اسراره صلّ علی محمّد و آله و اجعلنی من اعوان حجّتک علی عبادک و انصاره».(2)

ص: 117


1- مهج الدعوات، صص 333- 332.
2- همان، ص 333.

دعای چهارم: شیخ صدوق در کتاب کمال الدین (1) از عبد اللّه بن سنان روایت کرده، گفت: ابو عبد اللّه علیه السّلام فرمود: زود است که شبهه ای به شما می رسد، پس بدون نشانه و راهنما و پیشوای هدایت کننده می مانید، در آن شبهه نجات نمی یابد مگر کسی که دعای غریق را بخواند.

گفتم: دعای غریق چگونه است؟

فرمود: می گویی: یا اللّه یا رحمن یا رحیم یا مقلّب القلوب تبّت قلبی علی دینک.

گفتم: یا مقلّب القلوب و الأبصار ثبّت قلبی علی دینک. فرمود: به درستی که خداوند- عزّ و جلّ- مقلّب قلوب و ابصار است، لکن چنان که من می گویم، بگو: یا مقلّب القلوب ثبّت قلبی علی دینک.

[استمداد از صاحب الامر- عجل اللّه تعالی فرجه-] 8 نجمة

اشاره

ایضا هشتمین تکلیف عامّه رعایای حضرت صاحب الامر علیه السّلام، استمداد و استعانت و استکفا به آن جناب در هنگام شداید، اهوال، بلایا، امراض، شبهات و فتنه از اطراف، جوانب، اقارب و اجانب، راه چاره و طریق ندیدن و در تنگنای مضیق افتادن است و حلّ شبهه، رفع گریه، دفع بلیّه، سدّ خلّه و نشان دادن راه به مقصود را از آن جناب بخواهد و ایشان به آن نحوی که خود صلاح داند و تواند، به آن متوسّل مستغیث برساند؛ به حسب قدرت الهی و علوم لدنیّ ربّانی که داراست و بر حال هرکس در هر جا دانا و بر اجابت مسؤولش تواناست.

بلکه پیوسته فیضش به هرکس به اندازه قابلیّت و استعداد و مراعات صلاح نظام عباد و بلاد رسیده و می رسد و از نظر در امور رعایای خود، از مطیع، عاصی، عالم، جاهل، شریف، دنی، قوی و ضعیف غفلت نکرده و نمی کند.

خود آن جناب در توقیعی که برای شیخ مفید فرستادند، مرقوم داشتند: ما اگرچه در

ص: 118


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 352.

مکان خودمان منزل کردیم که از مساکن ظالمین دور است، برحسب آن چه به ما نمانده آن را خدای تعالی از صلاح برای ما و برای شیعه مؤمنین ما در آن مادامی که دولت دنیا برای فاسقین است، پس تحقیق که علم ما به خبرهای شما محیط است و هیچ چیز از اخبار شما از علم و معرفت ما به بلایی که به شما می رسد، غایب نمی شود.(1)

شیخ کلینی (2) و نعمانی (3) و دیگران به سندهای خود روایت کردند که امیر المؤمنین علیه السّلام در یکی از خطبه های طولانی خود فرمود: بار خدایا! لابدّ است که حجّت ها در زمین تو برایت بوده باشد، حجّتی بعد از حجّتی بر خلق تو که ایشان را به سوی دین تو هدایت کنند و علم تو را به ایشان بیاموزند تا اتباع پراکنده نشوند و این حجج، بعضی گاهی یا ظاهرند که کسی ایشان را اطاعت نمی کند یا پنهان ترسان که مترقّب زمان ظهور خود است. اگر شخص او در حال آسایش و آرای مردم در دولت باطل از ایشان غایب است، پس علم ایشان از مردم غایب نیست و آوا یا آداب ایشان در قلوب مؤمنین گسترده شده و مؤمنین به آن ها عمل کننده اند. تکذیب کنندگان به آن چه از آن وحشت دارند، انس می گیرند و مسرفین از آن ابا می کنند.

به خدا قسم! این کلامی است که بی بها کیل می شود؛ اگر کسی بود که به گوش دل خود، آن را می شنید، پس آن را می فهمید و آن را باور و پیروی می کرد و بر آن منهاج، سیر می کرد، لذا به سبب او رستگار می شد ...، الخ.

شیخ جلیل، علی بن حسین مسعودی در کتاب اثبات الوصیّه (4) از حضرت ابی محمد، امام حسن عسکری علیه السّلام روایت کرده که آن جناب فرمود: چون حضرت صاحب متولّد شد، خداوند تبارک و تعالی دو ملک را فرستاد، پس آن جناب را برداشتند و تا سرادق عرش بردند، تا این که در حضور خداوند تبارک و تعالی ایستاد.

ص: 119


1- ر. ک: الاحتجاج، ج 2، ص 323- 322.
2- الکافی، ج 1، ص 339.
3- الغیبة، ص 137.
4- اثبات الوصیه، ص 260.

خداوند به او فرمود: مرحبا! به وسیله تو عطا می کنم، به تو می آمرزم و به تو عذاب می کنم.

[روایت حسین بن روح]

شیخ طوسی در کتاب غیبت (1) به سند معتبر از ابی القاسم حسین بن روح، نایب سوّم روایت کرده، گفت: اصحاب ما در تفویض و غیر آن اختلاف کردند. پس نزد ابی طاهر بن بلال در ایّام استقامتش رفتم؛ یعنی پیش از آن که بعضی مذاهب باطل اختیار کند، پس آن اختلاف را به او فهماندم.

گفت: به من مهلت ده! چند روز به او مهلت دادم، آن گاه نزد او معاودت کردم.

حدیثی بیرون آورد به اسناد خود از حضرت صادق علیه السّلام که فرمود: هرگاه خدای تعالی امری را اراده نمود، آن را بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، آن گاه امیر المؤمنین و یک یک ائمّه علیهم السّلام عرضه می دارد، تا آن که به سوی صاحب الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- منتهی شود. آن گاه به سوی دنیا بیرون می آید و چون ملایکه اراده نمودند عملی را به سوی خداوند- عزّ و جلّ- بالا برند، بر صاحب الزمان علیه السّلام، آن گاه بر هریک از ائمّه علیهم السّلام عرض می شود، تا این که بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله عرض می شود و بعد بر خداوند- عزّ و جلّ- عرض می شود. پس هرچه از جانب خداوند فرود می آید، بر دست ایشان است و آن چه به سوی خداوند- عزّ و جلّ- بالا می رود بر دست ایشان است و به قدر به هم زدن چشمی از خداوند- عزّ و جلّ- بی نیاز نیستند.

سیّد حسین مفتی کرکی، سبط محقّق ثانی در کتاب دفع المناوات از کتاب براهین نقل کرده که او از ابی حمزه از حضرت کاظم علیه السّلام روایت نموده که گفت: شنیدم آن جناب می فرماید: ملکی نیست که خداوند او را به جهت هر امری به زمین بفرستد، مگر آن که به امام علیه السّلام ابتدا می کند. پس آن را بر آن جناب معروض می دارد، به درستی که محلّ تردّد ملایکه از جانب خداوند تبارک و تعالی، صاحب این امر است.

ص: 120


1- الغیبة، ص 387.

در باب سابق در حدیث ابو الوفای شیرازی گذشت که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به او فرمود:

چون درمانده و گرفتار شدی، به حجّت استغاثه کن که او تو را درمی یابد و برای هر کس که به او استغاثه کند، فریادرس و پناه است.

[فرمایش حضرت امیر (علیه السلام) به رمیله]

شیخ کشّی (1) و شیخ صفّار در بصائر(2) از رمیله روایت کرده اند که گفت: در زمان امیر المؤمنین علیه السّلام تب شدیدی کردم. روز جمعه در نفس خود، خفّتی یافتم و گفتم:

چیزی را بهتر از آن نمی دانم که آبی بر خود بریزم؛ یعنی غسل کنم و در عقب امیر المؤمنین علیه السّلام نماز کنم. چنین کردم و به مسجد آمدم. چون امیر المؤمنین علیه السّلام بالای منبر برآمد، تب به من معاودت نمود. چون امیر المؤمنین علیه السّلام مراجعت نمود و داخل قصر شد، با آن جناب داخل شدم، فرمود: ای رمیله! دیدم تو را که بعضی از تو و به روایتی، پس امیر المؤمنین علیه السّلام به من ملتفت شد و فرمود: ای رمیله! چه شده بود که دیدم بعضی از اعضایت در بعضی درهم می شد؟ حالت خود را برای آن جناب نقل کردم که در آن بودم و آن چه مرا در رغبت بر نماز عقب آن جناب واداشت.

فرمود: ای رمیله! مؤمنی نیست که مریض شود مگر آن که ما به جهت مرض او مریض می شویم، محزون نمی شود مگر آن که به جهت حزن او محزون می شویم، دعا نمی کند مگر آن که برایش آمین می گوییم و ساکت نمی شود مگر آن که برایش دعا می کنیم.

گفتم: یا امیر المؤمنین! فدایت شوم! این لطف و مرحمت برای کسانی است که در این قصر جناب تواند، مرا از حال کسانی خبر ده که در اطراف زمین اند!

فرمود: ای رمیله! مؤمنی در مشرق و مغرب زمین از ما غایب نیست یا نمی شود.

ص: 121


1- رجال الکشی، صص 103- 102.
2- بصائر الدرجات، صص 280- 279.

نیز شیخ صدوق،(1) صفّار،(2) شیخ مفید و دیگران به سندهای بسیار از جناب باقر و صادق علیهما السّلام روایت کرده اند که فرمودند: به درستی که خداوند زمین را نمی گذارد، مگر آن که در آن عالمی باشد که زیادت و نقصان را در زمین می داند. پس اگر مؤمنین چیزی را زیاد کردند، ایشان را برمی گرداند و به روایتی آن را می اندازد و اگر کم کردند، برای ایشان تمام می کند و اگر چنین نبود، امور ایشان بر مسلمین مختلط می شد و به روایتی حقّ از باطل شناخته نمی شد، انتهی.

[رقعه استغاثه]

رقعة للأستغاثه ترجی منها الأغاثه در تحفة الزایر مجلسی رحمه اللّه و مفاتیح النجاة سبزواری، مروی است: هرکس حاجتی داشته باشد، آن چه مذکور می شود در رقعه ای بنویسد و در یکی از قبور ائمّه علیهم السّلام بیندازد یا ببندد و مهر کند، خاک پاکی را گل سازد، آن را میان آن گذارد و در نهر یا چاه عمیق یا غدیر آبی اندازد که به حضرت صاحب الزمان- صلوات اللّه علیه- می رسد، او بنفسه متولّی برآوردن حاجت او می شود:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

«کتبت یا مولای صلوات اللّه علیک مستغیثا و شکوت ما نزل بی مستجیرا باللّه عزّ و جلّ ثمّ بک من امر قدد همنی و اشغل قلبی و اطال فکری و سلبنی بعض لبی و غیّر خطیر نعمة اللّه عندی اسلمنی عند تخیّل وروده الخلیل و تبرّء منّی عند ترائی اقباله إلی الحمیم و عجزت عن دفاعه حیلتی و خاننی فی تحمّله صبری و قوّتی فلجأت فیه إلیک و توکّلت فی المسئلة للّه جلّ ثناؤه علیه و علیک فی دفاعه عنّی علما بمکانک من اللّه ربّ العالمین ولی التّدبیر و مالک الأمور و اثقابک فی المسارعة فی الشفاعة إلیه جلّ ثناؤه فی امری متیقنا لإجابته تبارک و تعالی ایاک باعطاء

ص: 122


1- بصائر الدرجات، ص 351.
2- علل الشرایع، ج 1، صص 196- 195.

سؤلی و انت یا مولای جدیر بتحقیق ظنّی و تصدیق املی فیک فی امر کذا و کذا».

به جای کذا و کذا، حاجت خود را ذکر کند یا بنویسد.

«فیما لا طاقة لی بحمله و لا صبرلی علیه و ان کنت مستحقاله و لا ضعافه بقبیح افعالی و تفریطی فی الواجبات الّتی للّه عزّ و جلّ فاغشنی یا مولای صلوات اللّه علیک عند اللّهف و قدّم المسئلة للّه عزّ و جلّ فی امری قبل حلول التلف و شماتة الأعداء فبک بسطة النّعمة علیّ و اسئل اللّه جلّ جلاله لی نصرا عزیزا و فتحا قریبا فیه بلوع الأمال و خیر المبادی و خواتیم الأعمال و الأمن من المخارف کلّها فی کلّ حال انّه جلّ ثناؤه لما یشاء فعّال و هو حسبی و نعم الوکیل فی المبدء و المآل».

آن گاه بر بالای آن نهر یا غدیر برآید بر یکی از وکلای حضرت اعتماد نماید؛ عثمان بن سعید العمری، ولد او، محمد بن عثمان، حسین بن روح و یا علی بن محمد السمّری اعتماد کند، یکی از این جماعت را ندا کند و بگوید: «یا فلان بن فلان سلام علیک اشهد انّ وفاتک فی سبیل اللّه و انّک حیّ عند اللّه مرزوق و قد خاطبتک فی حیاتک الّتی لک عند اللّه عزّ و جلّ و هذه رقعتی و حاجتی إلی مولانا علیه السّلام فسلّمها إلیه و انت الثقة الأمین».

نوشته را در نهر، چاه یا غدیر اندازد که حاجتش برآورده می شود،(1) از این خبر شریف چنین مستفاد می شود که آن چهار شخص معظّم؛ چنان که در غیبت صغرا میان رعایا و آن جناب در عرض حوایج و رقاع و گرفتن جواب و ابلاغ توقیعات، واسطه بودند در غیبت کبرا نیز در رکاب همایون آن جناب هستند و به این منصب بزرگ مفتخر و سرافرازند.

[اجابت مضطرّ و امام زمان]

اشارة فیها بشارة بدان از آن چه ذکر کردیم، معلوم شد خوان احسان، جود، کرم، فضل و نعم امام

ص: 123


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 99، صص 235- 234؛ البلد الامین، صص 158- 157.

زمان- صلوات اللّه علیه- در هر قطری از اقطار ارض، برای هر پریشان درمانده، گمگشته وامانده، متحیّر نادان و سرگشته حیران، گسترده و باب آن باز و شارعش عام است؛ با صدق اضطرار و حاجت و عزم، با صفای طویت و اخلاص سریرت، اگر نادان است، شربت علمش بخشند، اگر گم شده است، به راهش رسانند و اگر مریض است، لباس عافیتش پوشند؛ چنان که از سیر در حکایات و قصص گذشته ظاهر می شود.

نتیجه مقصود در این مقام این که حضرت صاحب الامر- صلوات اللّه علیه- حاضر در میان عباد، ناظر بر حال رعایا، قادر بر کشف بلایا و عالم بر اسرار و خفایا؛ به جهت غیبت و ستر از مردم از منصب خلافتش عزل نشده، از لوازم و آداب ریاست الهی خود دست نکشیده و از قدرت ربّانی خویش، عجز به هم نرسانده؛ اگر بخواهد مشکلی را حلّ کند که اندر دل افتاده، بی آن که از راه دیدن و کوشش، چیزی به آن جا رساند و اگر بخواهد دلش را به آن کتاب یا عالمی که دوای دردش نزد او است، مایل و شایق کند، گاهی به او دعا تعلیم دهد و گاهی در خواب دوای مرضش را به او آموزد.

این که دیده و شنیده شده که با صدق ولا و اقرار به امامت، چه بسیار شده که ارباب اضطرار و حاجت در مقام عجز و لابه و شکایت برآمدند ولی اثر اجابت و کشف بلیّه ندیدند، علاوه بر این که این مضطرّ، غالبا موانع دعا و قبول را داراست یا از جهت اشتباه در اضطرار است که خود را مضطرّ می داند در حالی که نیست و خود را گمگشته و متحیّر می داند و راهش را به او نمانده اند مثل جاهل به احکام علمی که به عالمش ارجاع فرمود.

در توقیع مبارک آمده: در جواب مسایل اسحاق بن یعقوب مرقوم فرمود: امّا حوادثی که به شما روی دهد، پس در آن ها به راویان احادیث ما مراجعه کنید؛ به درستی که آن ها حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدا بر ایشان هستم.(1) مادامی که جاهل دستش به عالم برسد، هرچند به مهاجرت و مسافرت باشد یا به کتاب او، در

ص: 124


1- ر. ک: کفایة الاحکام، ص 83؛ المحاسن، ج 1، ص 1؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 384؛ وسائل الشیعه، ج 27، ص 140؛ الفصول العشره، ص 10؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص 291.

احکام خود مضطرّ نباشد. هم چنین عالمی که بتواند از ظواهر و نصوص کتاب و سنّت و اجماع، حلّ مشکل و رفع شبهه و تحیّر کند، عاجز درمانده نباشد، کسانی که اسباب زندگی و معاش خویش را از حدود الهی و موازین شرعی بیرون بردند و بر آن مقدار ممدوح در شرع، اقتصار و قناعت ننمودند- به جهت نداشتن بعضی از آن چه قوام تعیّش معلّق بر آن نیست- مضطرّ نباشند.

و هکذا از مواردی که آدمی خویشتن را عاجز مضطرّ بیند و پس از تأمّل صادقانه، خلاف آن ظاهر می شود و اگر در اضطرار صادق باشد، شاید صلاح او یا صلاح نظام کلّ، در اجابت او نباشد، چون به هر مضطرّی وعده اجابت ندادند.

بلی، جز خدای تعالی یا خلفایش کسی مضطرّ را اجابت نکند، نه آن که هر مضطرّ را اجابت کنند و در ایّام حضور و ظهور در مدینه، مکّه، کوفه و غیر آن، از همه اصناف مضطرّین و عاجزین از موالیان و محبّین غالبا بودند و بسیار بود که سؤال می کردند و اجابت نمی شد. چنان نبود که هر عاجز، در هرزمان، هرچه می خواست به او دهند و اضطرارش را رع نمایند، زیرا این، مورث اختلال نظام و برداشتن اجرها و ثواب های عظیم جزیل اصحاب بلا و مصایب است که بعد از مشاهده آن در روز جزا، آرزو کنند کاش گوشت بدن های ایشان را در دنیا با قیچی بریده بودند ولی خدای تعالی با آن قدرت کامل، غنای مطلق و علم محیط به ذرّات و جزییّات موجودات، با بندگان خود چنین نکرده بود.

بالجمله تکلیف رعیّت آن جناب صلّی اللّه علیه و آله در ایّام غیبت، پس از اضطرار و حاجت و دست نرسیدن به آن چه خود معیّن فرمودند و قرار دادند، برای رفع تحیّر و قضای حاجت؛ توسّل و استغاثه به آن جناب و خواستن حاجت خویش از ایشان است و این که آن جناب را عالم و قادر بر انجاح مرام بداند و معتقد باشد، البتّه در صورتی که موانع در آن نباشد، بلکه آن جناب را سبب و واسطه رسیدن هر خیر و برطرف شدن و نیامدن هر شرّ و بلایی بداند، حسب این مضامین اخبار بسیاری است که به بعضی از آن ها اشاره شد، انتهی.

ص: 125

[حضرت ولیّ عصر (عج) سبب حیات]

تذییل فیه تأویل در کمال الدین (1) و غیبت طوسی (2) از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده اند: مراد از آب جاری گوارا که در آیه شریفه إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ (3) است، وجود مقدّس ولیّ عصر- عجل اللّه تعالی فرجه- می باشد. همان طور که سبب ظاهری حیات هرچیز از انسان، حیوان، نبات، جماد، اجسام علوی و سفلی به نصّ آیه مبارکه و استمساک بعضی از اجزای بعضی را و بقای ترکیب و مزاج آن ها، آب است؛ سبب باطنی حیات هرچیز به نحو اعلی، اتمّ، اکمل و اشرف وجود امام است علیه السّلام و آفتاب بی آب نتواند چیزی را تربیت کند؛ پس به آن محتاج است و آن وجود در تربیت و تکمیل و افاضه خیر، محتاج به غیر نباشد، با عقول و نفوس و ارواح آن کند که این دو با جسمانیّات کنند.

بالجمله جز آن شخص معظّم- صلوات اللّه علیه- و آبای گرامی اش، نجات، مفزع، ملاذ و کهفی برای بندگان نیست؛ چنان که خود در زیارت وجود مقدّس که امر فرموده بخوانیم، فرمود: فلا نجاة و لا مفزع الّا انتم. بر هرکس لازم است خود را به وسیله ای، به آن جا رساند و آن وسیله همان گریه، زاری، نافله، بی قراری، او را در زیارت خواندن، تضرّع و مسألت است، بلکه عمده، بیرون آمدن از حالت و صفات و کرداری است که مکروه طبع شریف آن جناب می باشد و دانستن و اطاعت کردن محبوبات و مرضیّ او که نیست مگر آن چه مکروه و مرضیّ خداوند و رسول اکرم او صلّی اللّه علیه و آله است.

بیشتر آن ها در کتاب و سنّت، مشروح و مبیّن، بلکه جمله در مقام وضوح به حدّ ضرورت رسیده و پس از آن، برداشتن همّی از آن جناب، چون عمده غرض از بعثت آن

ص: 126


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 326- 325.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 158.
3- سوره ملک: آیه 30.

جناب، مثل سایر حجج علیهم السّلام، تکمیل دین، آموختن شرایع، برگرداندن سرکشان متمرّدان نزد مولای حقیقی خود و نمایاندن راه به گمشدگان در وادی ضلالت است که بیشتر اهتمام ایشان در آن و تحمّل همه مصایب و ناملایمات برای آن بوده است.

در تفسیر عسکری علیه السّلام (1) مروی است که حق تعالی به حضرت موسی علیه السّلام وحی کرد اگر یک نفر از کسانی که از درگاه من گریخته یا از ساحت عزّتم، گمشده باشد، به سوی من برگردانی، برای تو از صد سال عبادت بهتر است که روزها، روزه باشی و شب ها برای عبادت بر پا ایستاده باشی.

موسی گفت: آن بنده گریخته، کدام است؟

فرمود: گناهکاران و آنان که فرمان مرا نمی برند.

پرسید: گمشده کیست؟

فرمود: جاهل به امام زمانش. امامش را به او بشناساند یا کسی که بعد از شناختن امامش از او غایب باشد؛ یعنی به شریعت دین او جاهل باشد. پس شریعت و آن چه به وسیله آن پروردگار خود را عبادت کند به او بشناساند و به سبب آن به خوشنودی او برسد.

[رفع هموم شیعیان]

هرکس گناهکاری را از معصیتی نادم کند و توبه دهد، کلفتی را از آن حضرت برداشته و همّی را از جنابش برطرف نموده، هم چنین اگر منکر صانعی یا رسالتی یا امامتی را توحید یا ایمان یا اسلام آموخته، یا مسایلی را به احکام دینی تعلیم نموده، هرچند اندک باشد یا کسی را از ظلمات ریا، نفاق، شبهه، حرص، طمع، حقد، حسد، حبّ دنیا، جاه و ریاست بیرون کشیده و به نور اخلاص، یقین، زهد، قناعت، الفت، محبّت و بغض دنیا رسانده که هر جزیی از آن، رفع همّی از آن جناب

ص: 127


1- تفسیر امام العسکری، ص 342؛ ر. ک: منیة المرید فی ادب المفید، ص 16؛ الجواهر النیة فی احادیث القدسیه، ص 77؛ بحار الانوار، ج 2، ص 4.

و وسیله ای بزرگ است.

و پس از آن، برداشتن همّی از هموم موالیان و محبّین آن جناب علیه السّلام که باعث همّ خود آن جناب است؛ چنان که در خبر رمیله گذشت.

پس همّ گرسنه، تشنه، برهنه، مریض، وامانده، مقروض، مظلوم، گمشده، بی عیال، بی مسکن و یا شایق زیارت و حجّی را بردارد که سبب رفع همّ و سرور امام زمان علیه السّلام شود و نزد آن جناب وسیله ای باشد، برای قضای حوایج و انجاح مآرب خود باشد و نشر فضایل و مناقب آن جناب و آبای گرامی اش علیهم السّلام به گفتن و نوشتن و به شعر درآوردن، نظیر این هاست.

سیّد اجلّ، علی بن عبد الحمید نیلی در کتاب انوار المضیئة بعد از ذکر جمله ای از معجزات حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله گفت: من می گویم: قسم به پروردگار خودم! که در اثنای این کتاب بودم، این فضایل عظیم و این معجزات کریم را جمع می کردم که عارضه ای بر من عارض شد که با آن درد طاقت نداشتم سر خود را نگاه دارم، هرگاه سر خود را بلند می کردم، مرا می انداخت و هرگاه می ایستادم، مرا می خوابانید، دلم تنگ شد و ترسیدم از تمام کردن آن چه در صدد آن هستم، ممنوع شوم، پس ملهم شدم به این که گفتم: بار خدایا! به حقّ محمد بنده تو و پیغمبر تو صلّی اللّه علیه و آله صاحب این فضایل و به حقّ آل معصومین او، بر جمیع آن ها صلوات بفرست و از من برگردان آن چه از این مرض در من است. به حقّ خداوند عظیم! کلامم تمام نشده بود که آن عارضه بالمرّه رفت و گویا هرگز نبود، برخاستم؛ چنان که بندی از پایم برداشته شد.

سیّد بن طاوس رحمه اللّه در کشف المحجّه (1) ضمن وصیّت به فرزندش، محمد فرمود: چون خبر ولادت تو به من رسید، در مشهد حسین علیه السّلام بودم. در حضور خداوند- جلّ جلاله- برخاستم در مقام ذلّ و انکسار و شکر برای آن چه از ولادت تو از سرور و نیکی ها به من تشریف نمود، به امر خداوند- جلّ جلاله- تو را بنده مولای ما مهدی- صلوات اللّه علیه- گرداندم و تو را بر او معلّق کردم و بسیار

ص: 128


1- کشف المهجة لثمرة المهجة، صص 152- 151.

شده که هنگام نزول حادثه بر تو به آن جناب محتاج شدیم و آن جناب را در چندین مقامات، در خواب دیدم که خود قضای حوایج تو را با انعام بزرگی در حقّ من و در حقّ تو متولّی شد که وصف کردن آن نمی رسد؛ پس بوده باش در موالات آن جناب، وفا کردن برای او و تعلّق خاطر به او به قدر مراد خداوند- جلّ جلاله-، مراد رسول و آبای او و مراد آن جناب از تو- صلوات اللّه علیهم اجمعین- بوده باشد؛ انتهی.

[توسّل به صاحب الزمان (عج)]

ختمة للعبقریّة ذکریها للأهداء حریّة بدان مناسب است این عبقریّه را به ذکر یکی از توسّلات مأثوره مجرّب شیخ مقدّم ابو عبد اللّه سلیمان بن حسن صهرشتی، تلمیذ شیخ طوسی در قبس المصباح ختم کنیم؛ چنان که در بحار(1) نقل کرده: از شیخ ابو عبد اللّه حسین بن حسن بن بابویه رضی اللّه عنه در ری، سنه چهارصد و چهل شنیدم که از عمّ خود ابی جعفر محمد بن علی بن بابویه رحمه اللّه روایت می کرد که گفت: بعضی از مشایخ قمیّین به من خبر داد، اندوه سختی بر من وارد و طاقتم سست و ضعیف شد در نفسم سهل نبود که آن را برای احدی از اهل و اخوان خود افشا کنم، پس خوابیدم در حالی که چنین مغموم بودم؛ مردی را دیدم که خوش رو و با جامه ای نیکو و بوی خوش بود. گمان کردم از مشایخ قمییّن است که نزد ایشان قرائت می کردم. در نفس خود گفتم؛ تا کی رنج و مشقّت کنم و همّ و غمّ خود را برای احدی از اخوانم افشا نکنم و او شیخی از مشایخ علماست، این را برای او ذکر می کنم شاید نزد او فرجی بیابم.

او به من ابتدا کرد و فرمود: در آن چه به آن گرفتار شدی به سوی خداوند تبارک و تعالی مراجعه کن و به صاحب الزمان- صلوات اللّه علیه- استعانت بجوی و او را برای خود، مفزع بگیر، زیرا او معینی نیکو عصمت اولیای مؤمنین خود است، آن گاه دست

ص: 129


1- بحار الانوار، ج 91، ص 31.

راست مرا گرفت و گفت: او را زیارت کن، بر او سلام کن و از او سؤال نما که حاجت تو نزد خداوند برایت شفاعت کند.

به او گفتم: به من تعلیم کن که چگونه بگویم؟ به تحقیق همّی که در آن هستم، هر زیارت و دعا این را از خاطرم برد. آه سردی کشید و گفت: لا حول و لا قوّة الّا باللّه، به دست خود، سینه مرا مسح کرد و گفت: خدا کافی تو است و بر تو باکی نیست! تطهیر کن و دو رکعت نماز به جای آور! آن گاه بایست در حالی که زیر آسمان و رو به قبله باشی، بگو: «سلام اللّه الکامل التام الشامل العامّ و صلواته الدائمّة و برکاته القائمة علی حجّة اللّه و ولیّه فی ارضه و بلاده و خلیفته علی خلقه و عباده سلالة النبوّة و بقیّة العترة و الصفوة صاحب الزمان و مظهر الأیمان و معلن احکام القرآن مطهّر الأرض و ناشر العدل فی الطّول و العرض الحجّة القائم المهدی و الأمام المنتظر المرضیّ الطاهرین الائمّة الطاهرین الوصیّ بن الأوصیاء المرضیّین الهادی المعصوم بن الهداة المعصومین.

السلام علیک یا امام المسلمین و المؤمنین السلام علیک یا وارث علم النبیّین و مستودع حکمة الوصیّین السلام علیک یا عصمة الدین السلام علیک یا معزّ المؤمنین المستضعفین السلام علیک یا مذلّ الکافرین المتکبّرین الظالمین السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان یابن امیر المؤمنین و ابن فاطمة الزهراء سیّدة نساء العالمین السلام علیک یابن الائمّة الحجج علی الخلق اجمعین السلام علیک یا مولای سلام مخلص لک فی الولاء اشهد انّک الأمام المهدی قولا و فعلا و انّک الّذی تملاء الأرض قسطا و عدلا عجّل اللّه فرجک و سهّل مخرجک و قرّب زمانک و کثّر انصارک و اعوانک و انجز لک موعدک و هو اصدق القائلین و نرید ان نمنّ علی الّذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثین یا مولای حاجتی کذا و کذا فاشفع لی فی نجاحها» و به جای لفظ کذا حاجت خود را ذکر کن و بخواه آن چه می خواهی.

گفت: سپس بیدار شدم، در حالی که به روح و فرج یقین داشتم و از شب، مقداری

ص: 130

مانده بود که وسعتی داشت، پس مبادرت کردم و آن چه را به من آموخته بود، نوشتم از خوف آن که آن را فراموش کنم، آن گاه تطهیر کردم، زیر آسمان آمدم و دو رکعت نماز خواندم. در رکعت اوّل بعد از حمد چنان که برایم تعیین نموده بود إِنَّا فَتَحْنا و در رکعت دوّم بعد از حمد، إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ (1) را خواندم. چون سلام گفتم، در حالی که رو به قبله بودم و زیارت کردم.

آن گاه حاجت خود را خواستم و به مولای خود، صاحب الزمان- عجّل اللّه تعالی فرجه- استغاثه کردم، سجده شکر کردم و در آن دعا را طول دادم، تا آن که از فوت نماز شب ترسیدم. آن گاه برخاستم و نماز مقرّری خود را خواندم و به تعقیب بعد از نماز صبح مشغول شدم، در محراب خود نشستم و دعا می کردم.

قسم به خداوند! آفتاب طلوع نکرد، تا آن که فرج من، از آن چه در آن بودم، رسید و در بقیّه عمرم به من مثل آن عود نکرد و احدی از مردم ندانستند چه بود آن امری که مرا درهمّ انداخت، تا امروز و منّت خدای راست، له الحمد کثیرا.(2)

سیّد بن طاوس این زیارت را در مصباح الزایر با اختلاف جزیی و بدون تعیین سوره و شیخ کفعمی در بلد الامین (3) با سوره نقل کرده و پیش از نماز و زیارت، غسلی نیز ذکر کرده است.

[توسّل با دعای کمیل]

توسّل مخطور به دعای مأثور بدان یکی از طرق توسّل به حضرت ختمی مرتبت و آل طاهرین آن بزرگوار، خبری است که استادنا المحدّث النوری- زاد اللّه فی انوار ترتبه- آن را در کتاب دار السلام از کتاب حبل المتین که در معاجز بعد از دفن امیر المؤمنین علیه السّلام است، از بعضی از موثّقین

ص: 131


1- سوره نصر، آیه 1.
2- ر. ک: بحار الانوار، ج 91، صص 32- 31.
3- البلد الامین، ص 159- 158.

نقل فرموده که گفته:

من به حجّ بیت اللّه الحرام رفته بودم و در مکّه معظّمه محتاج شدم که مبلغ زیادی را استقراض نمایم. پس برایم میسّر نشد و بالاخره مأیوس شدم. در این خصوص با بعضی از صلحا مشورت کردم، او مرا امر نمود و به خواندن دعای کمیل معروف در شب جمعه در مکان خلوتی و خوابیدن بعد از فراغت از آن فرمود: خداوند متعال بعد از به جای آوردن این عمل، حاجت تو را دوا خواهد فرمود. به آن چه فرمود، عمل نمودم.

آن شب در خواب حضرت امیر علیه السّلام را دیدم که به من فرمود: به سیّد محمد صادق، سبط مولی الفاضل المبجل، ملّا محمد ظاهر قمی بگو: در مکّه معظّمه اقامت نما که قدر، منزلت، شرف و عزّت تو در این جا زیاد خواهد شد و بعد از این که این رسالت را به آن سیّد محترم تبلیغ نمودی حاجتت روا خواهد شد.

از خواب بیدار شده، خدمت سیّد مشرّف شده، رسالت خود را تبلیغ نمودم و چون من این بشارت را به آن جناب دادم، ایشان در خصوص استقراض آن وجه کلّی که به قرض آن محتاج بودم با بعضی از تجّار مذاکره نموده و از برکت حضرت امیر علیه السّلام مقصدوم حاصل شد و به اخذ از آن تاجر، وجه کلّی را بر سبیل استقراض نایل گردیدم.

[دعای کمیل در کلام علّامه مجلسی (ره)]

اصابة فی رفع غرابة بدان از جمله غرایب این است که علّامه مجلسی رحمه اللّه در وجیزه در ترجمه کمیل بن زیاد نخعی که راوی دعای کمیل معروف است، فرموده: او مجهول یا ممدوح است و این فرمایش آن بزرگوار، درباره کمیل از اغرب غرایب است، چراکه عدالت آن جناب، از چیزهایی است که مخدرّات در تحت حجال به آن حدیث می نمایند و به عدالت و وثاقت او مخالف و مؤالف متّفق اند.

ذهبی که از عظمای رجالیّین عامّه است، درباره او گفته: کمیل بن زیاد بن نهیک بن هیثم النخعی از علی علیه السّلام و غیر او روایت می نماید و با حضرتش در صفّین حاضر بوده؛

ص: 132

«و کان شریفا مطاعا ثقة عائدا علی تشیّعه قلیل الحدیث قتله الحجّاج».(1)

این ناچیز گوید: به سوی ذهبی عامّی نظر کن، با آن که به تشیّع کمیل اعتراف نموده که خود این، نقص عظیمی نزد عامّه است، درباره او اعتراف نموده به این که او ثقة است و اگر علّامه مجلسی رحمه اللّه از فرموده خود، چنین اعتذار نماید که توثیق کمیل را از علمای رجال شیعی مذهب، من واقف نشدم؛ جوابش این است که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام او را از جانب خود بر هیت عامل قرار داد که بلدی در کنار فرات است؛ چنان که ابن ابی الحدید(2) در شرح خود بر نهج البلاغه، به این تصریح نموده و این عظیم ترین برهان بر عدالت و وثاقت کمیل بن زیاد رحمه اللّه است؛ زیرا معقول نیست آن حضرت غیر عادل و ثقه را ضابط بر نفوس و اعراض مسلمانان مسلّط نماید و او را بر اموال و احکام شرعی و مرافعات و سیاسات ایشان ولایت دهد.

اگر از تمام این ها چشم بپوشیم، آیا توثیق امیر علیه السّلام از او، کمتر از توثیق رجالیّین است و آن بزرگوار، کمیل را از ثقات خود شمرده، بنابر روایات طویل که در کافی است که آن جناب به کاتب خود، عبید اللّه بن ابی رافع فرمود: ده نفر از ثقات مرا حاضر کن!

عبید اللّه عرض کرد: آن ها را نام ببر تا حاضر سازم.

حضرت ده نفر را نام برد که یکی از آن ها کمیل بود.(3)

ص: 133


1- تحف العقول، ص 169؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 304؛ بحار الانوار، ج 42، ص 163.
2- شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 149.
3- ر. ک: وسائل الشیعه، ج 3، ص 234؛ کشف المهجة لثمرة الحجة، ص 174؛ بحار الانوار، ج 30، ص 7.

ص: 134

عبقریّه پنجم [آیات علایم ظهور]

اشاره

در بیان نبذی از آیات کریمه که تنزیلا یا تأویلا بر علایم ظهور آن نور موفور السرور دلالت دارند و در آن چند نجمه است.

[علایم ظهور] 1 نجمة

علی بن ابراهیم در تفسیر(1) خود از ابی الجارود، او از باقر علیه السّلام در خصوص قول خدای تعالی روایت نموده: إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلی أَنْ یُنَزِّلَ آیَةً(2)؛ به درستی که خدای تعالی قادر است بر این که آیتی نازل گرداند.

آن حضرت فرمود: خدای تعالی بعد از این در آخر الزمان، آیات و علامات چندی به تو می نماید. از آن جمله دابّة الارض، دجّال، فرود آمدن عیسی علیه السّلام از آسمان و طلوع آفتاب از مغرب است.

ایضا از ابی الجارود، او از آن حضرت در خصوص قول خدای؛ قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ (3)؛ روایت نموده که مراد از عذاب، دجّال و صیحه است. معنی آیه، این است که بگو خداوند کردگار قادر است از بالای سر شما، بر شما عذاب بفرستد.

ص: 135


1- تفسیر القمی، ج 1، ص 198.
2- سوره انعام: آیه 37.
3- سوره انعام: آیه 65.

أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ (1)؛ قادر است از زیر پای شما بر شما عذاب بفرستد. آن حضرت فرمود: مراد از این عذاب، فرو بردن زمین است.

أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً؛ قادر است لباس اختلاف نمودن در خصوص دین را به شما بپوشاند.

آن حضرت فرمود: در خصوص دین با یکدیگر اختلاف نمایید و یکدیگر را قدح و ذمّ نمایید وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ (2)؛ قادر است به بعضی از شما شدّت و حدّت بعضی دیگر را بچشاند. آن حضرت فرمود: بعضی از شما، بعضی را بکشد و همه این ها میان اهل قبیله ای خواهد شد.(3)

ایضا علی بن ابراهیم در تفسیر(4) آیه شریفه حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ (5)؛ از پدرش، او از محمد بن فضیل، او از پدرش و او از امام باقر علیه السّلام روایت نموده که خدمت آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم! به ما چنین نقل شده از آل جعفر یک نفر و از بنی عبّاس دو نفر به سلطنت خواهد رسید، آیا از علم این مطلب، چیزی به تو رسیده است؟

فرمود: آل جعفر چیزی نیستند و چیزی هم در دست ایشان نخواهد شد، لکن برای بنی عبّاس سلطنتی طولانی است. در ایّام آن سلطنت، کسانی که به ایشان دورند، نسبت به خودشان و آنانی که نزدیک اند، دور حساب می کنند و سلطنتشان صعب و مشکل است و در آن اندک چیزی نیست؛ یعنی نسبت به رعیّت عدل و وفا نمی باشد، بلکه مرتکب جور و بیداد می شوند.

مدّتی بدین نحو می گذرانند تا وقتی که از مکر خدا مطمئن و از عقاب وی خاطر جمع شوند. آن وقت در اموراتشان اختلال و اغتشاش به هم می رسد، دولتشان به نوعی

ص: 136


1- سوره انعام: آیه 65.
2- سوره انعام: آیه 65.
3- تفسیر القمی، ج 1، ص 204.
4- همان، ص 311.
5- سوره یونس: آیه 24.

پایمال می شود و بزرگی میانشان نمی باشد که پراکندگان ایشان را دور سرش جمع نماید. این معنی قول خدای تعالی است.

عرض کردم: فدایت شوم! آن چه فرمودی، کی واقع خواهد شد؟

فرمود: آگاه باش! وقت معیّنی برای این امر نزد ما نیست، لکن وقتی ما چیزی را به شما خبر دادیم و آن هم، چنان که گفته بودیم تحقّق به هم رساند؛ آن وقت بگویید خدا و رسول او راست گفته اند و اگر به خلاف گفته ما درآمد، باز بگویید خدا و رسول او راست گفته اند تا دو اجر به شما داده شود. لکن زمانی که احتیاج، شدّت به هم رسانید و بعضی از خلایق بعضی دیگر را انکار نمودند، آن وقت صبح و شام منتظر ظهور این امر باشید.

عرض کردم: فدایت شوم! احتیاج را فهمیدم، لکن مراد از انکار خلایق چیست؟

فرمود: این است که مردی برای حاجتی نزد برادر دینی خود می آید؛ برادرش با وی ملاقات می کند. به غیر طریقی که پیش تر می گردد و با وی سخن می گوید به غیر سخنانی که پیش تر می گفت؛ یعنی وقتی فهمید به او احتیاج دارد و حاجت خود را اظهار نمود، هرآینه از او کناره جویی می نماید و به شأنش اعتنا نمی کند.

ایضا در تفسیر علی بن ابراهیم (1) از ابی الجارود و او از امام باقر علیه السّلام در خصوص قول خدای عزّ و جلّ: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ بَیاتاً(2)؛

یعنی شب و روز ما ذا یَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ (3) روایت نموده که آن حضرت فرمود: مراد از عذاب در این آیه، عذابی است که آخر زمان به فاسقان اهل قبله؛ یعنی اهل اسلام نازل می شود، در حالی که می گویند عذاب بر ما نازل نخواهد شد.(4)

ص: 137


1- تفسیر القمی، ج 1، ص 312.
2- سوره یونس: آیه 50.
3- سوره یونس: آیه 50.
4- همان، ج 2، ص 206.

ایضا از ابن ابی الجارود و او از امام باقر علیه السّلام در تفسیر قول خدای تعالی: وَ لَوْ تَری إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ (1) روایت نموده که آن حضرت فرمود: فزع و بیم ایشان به سبب صدایی است که از آسمان شنیده می شود؛ معنی آیه این است که اگر ایشان را ببینی در حالی که از صدایی که از آسمان می رسد؛ فزغ و اضطراب می کند، هرآینه امر شدیدی خواهی دید، پس با گریختن یا غیر آن، از عذاب الهی خلاص نخواهند شد.

در تفسیر قول خدای عزّ و جلّ: وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ (2) فرمود: زمین، ایشان را از زیر قدم هایشان فرو می برد. ظاهر معنی، این است که ایشان از مکانی گرفته می شوند که به زمین نزدیک تر است.(3)

علّامه مجلسی در بحار(4) برای این حدیث، بیانی ایراد نموده و فرموده: بیضاوی گفته: فزع و بیم ایشان هنگام مردن، در حشر و یا در روز دعوای بدر است و جواب او انداخته شده، تقدیر کلام این است: لرایت امرا فظیعا و معنی فَلا فَوْتَ این است که از عذاب خدا با گریختن و غیر آن نمی توانند رها شوند.

وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ (5)؛ یعنی ایشان را از روی زمین گرفته، زیر خاک می گذارند، با این که از موقف حساب به آتش جهنّم یا از صحرای بدر به قلیب برده می شوند. وَ أَنَّی لَهُمُ التَّناوُشُ (6)؛ یعنی آن ها کجا به سهولت و آسانی ایمان را اخذ می کنند.

صاحب کشّاف گفته: از ابن عبّاس مروی است این آیه در خصوص خسف بیدا؛ یعنی فرو بردن زمین لشکر سفیانی را نازل شده است.

شیخ امین الدین طبرسی از ابی حمزه ثمالی نقل نموده که گفته: از علی بن الحسین علیه السّلام

ص: 138


1- سوره فاطر: آیه 51.
2- سوره سبأ: آیه 51.
3- تفسیر القمی، ج 2، ص 205.
4- بحار الانوار، ج 52، ص 186.
5- سوره سبأ: آیه 51.
6- سوره سبأ: آیه 52.

و حسن بن علی علیه السّلام شنیدم، می فرمودند: مراد از قول خدای عزّ و جلّ: وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ (1)؛ لشکری است که در بیابان از زیر قدم هایشان گرفته شده، به زمین فرو می روند.

[وقایع هنگام ظهور] 2 نجمة

اشاره

شیخ شرف الدین نجفی در کتاب کنز الفواید(2) از محمد بن عیّاش، او از محمد بن حسن بن علی بن صبّاح مداینی، او از حسن بن محمد بن شعیب، او از موسی بن عمران بن یزید، او از ابی عمیر، او از ابی منصور بن یونس، او از اسماعیل بن جابر، او از ابی خالد کابلی و او از امام باقر علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- بیرون می آید، تا این که به من می رسد و آن جایی در یک منزلی مکّه است که الآن به مرّ الظهران مشهور است، در آن جا به او خبر می رسد حاکمی که در مکّه معیّن کرده بودی، کشته شد.

وقتی این خبر را می شنود، به سوی ایشان برمی گردد، دعوا می کند و بیش از این، چیزی نمی کند. بعد از آن می رود و خلایق را دعوت می کند تا به بیدا می رسد، در آن حال لشکری از جانب سفیانی بیرون آیند و خدای تعالی به زمین امر می فرماید که ایشان را از پاهایشان فرو کشد.

این، معنی قول خدای تعالی: وَ لَوْ تَری إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ (3) است؛ یعنی می گویند به قیام قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- ایمان آوردیم و آن را تصدیق کردیم. وَ قَدْ کَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ (4)؛ حال آن که پیش از این

ص: 139


1- سوره سبأ: آیه 51.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 186.
3- سوره سبأ: آیه 51- 52.
4- سوره سبأ: آیه 53.

قیام، او را انکار نموده اند. وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ(1).

[تفسیر سَأَلَ سائِلٌ]

در تفسیر علی بن ابراهیم،(2) سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ؛ عذابی را پرسید که واقع شدنی است و گفت: این عذاب بر چه کسانی واقع خواهد شد؟

خدای تعالی فرمود: بر کافران.

علی بن ابراهیم گوید: معنی آیه را از حضرت امام باقر علیه السّلام پرسیدند، فرمود: مراد از عذاب، آتشی است که از سمت مغرب بیرون می آید و ملکی از ملایکه آن را از پس می راند، تا آن که به محلّه طایفه بنی سعد بن همام می رسد، نزد مسجد ایشان می ایستد، همه خانه های بنی امیّه را با اهل و سکنه آن ها می سوزاند و هیچ خانه ای از خانه های بنی هاشم را که در آن جا به آل محمد ستم و تعدّی نموده اند و ایشان را در آن جا کشته اند؛ باقی نمی گذارد مگر این که سوخته شود. و این که گفتم مهدی- عجل اللّه تعالی فرجه- است؛ یعنی از علامات ظهور وی است یا این که هنگام ظهورش روی خواهد داد.

[بشارات تعجیل ظهور حضرت]

شیخ صدوق در کتاب کمال الدین (3) از پدرش، او از حمیری، او از احمد بن هلال، او از ابن محبوب، او از ایّوب علا در یک جا و ایشان از محمد بن مسلم روایت کرده اند که او گفته: از امام صادق علیه السّلام شنیدم، می فرمود: علامات چندی برای قیام قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- از جانب پروردگار عالم برای مؤمنان قرار داده شده است.

عرض کردم: خدای تعالی مرا فدای تو گرداند! آن ها چیستند؟

ص: 140


1- سوره سبأ: آیه 53.
2- تفسیر القمی، ج 2، ص 385.
3- کمال الدین و تمام النعمة، صص 650- 649.

فرمود: قول خدای تعالی است: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ؛ یعنی پیش از ظهور قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- شما مؤمنان را امتحان می کنیم؛ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ (1).

آن حضرت در تأویل آیه شریفه فرمود: خداوند عالم می فرماید: مؤمنان را امتحان می کنیم با ترسیدن از سلاطین بنی فلان در اواخر سلطنتشان، با گرسنگی که سبب گرانی نرخ هاست، با نقصان به هم رسانیدن اموال که به سبب کسادی تجارت هاست، با نقصان به هم رسانیدن نفوس خلایق که به سبب مرگ ناگهانی است، با ناقص شدن ثمرات که به سبب قلّت ربع و زراعت و قلّت برکت آن هاست و به تعجیل فرج. مژده ده به کسانی که به این مصایب صبر می کنند!

بعد از آن فرمود: یا محمد! این که گفتم داخل تأویل است و خداوند عزّ و جلّ می فرماید: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ (2)؛ یعنی جز خدای تعالی و کسانی که علم در دل هایشان راسخ و محکم است کسی تأویل آن را نمی داند.(3)

العبقری الحسان ؛ ج 7 ؛ ص141

بن حفص و او از ابی بصیر روایت کرده، او گفته: از امام باقر علیه السّلام در خصوص قول خدای عزّ و جلّ: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ (4)؛ شنیدم، که می فرمود: خدای تعالی این علامت را از آسمان بر ایشان نازل خواهد نمود.

عرض کردم: ایشان چه کسانی هستند؟

فرمود: بنی امیّه و اتباع ایشان.

عرض کردم: آن آیه و علامت چیست؟

فرمود: ایستادن آفتاب از ظهر تا عصر است و نمایان شدن رو و سینه مردی در جرم

ص: 141


1- سوره بقره: آیه 155.
2- سوره آل عمران: آیه 7.
3- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.
4- سوره شعرا: آیه 5.

آفتاب، در حالی که خلایق، او را با حسب و نسب می شناسند. این قضیّه در زمان سفیانی واقع می شود، در این وقت، هلاکت او و ضلالت قومش اتّفاق خواهد افتاد.

ترجمه آیه کریمه این است: اگر بخواهیم، آیت و علامتی از آسمان بر ایشان نازل می گردانیم، پس گردن های ایشان در پیش آن پست می شود؛ یعنی همه در مقابل آن، عاجز و ذلیل می مانند.

در تفسیر عیّاشی (1) از عجلان و او از ابی صالح روایت نموده، او گفته: از امام صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: شب ها و روزها نمی گذرند، تا این که منادی از آسمان ندا کند: ای اهل حقّ، از اهل باطل جدا شوید! و ای اهل باطل، از اهل حقّ سوا باشید! در این حال از یکدیگر جدا می شوند و تمیز می یابند.

راوی گوید: عرض کردم: آیا بعد از این، باز دو فرقه به هم مخلوط می شوند به نوعی که از یکدیگر جدا نباشد؟

فرمود: نه، زیرا خداوند عالمیان در کتاب کریم می فرماید: ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ (2)؛ خدای تعالی مؤمن را با حالتی که شما هستید، نمی گذارد، تا این که بد را از خوب جدا گرداند.

[روایت جابر جعفی] 3 نجمة

اشاره

ایضا از جابر جعفی و او از امام باقر علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت در تأویل آیه شریفه فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ (3)؛ می فرمود: پاره ای از طایفه ها باهم مخالفت کردند، پس وای بر کافران! از شرّ حاضر شدن روز بزرگ که روز جنگ سفیانی باشد. در جای خود بنشین و دست و پا مجنبان!

ص: 142


1- تفسیر العیاشی، ج 1، ص 207.
2- سوره آل عمران: آیه 179.
3- سوره مریم: آیه 37.

تا وقتی که آن علامت هایی که برایت ذکر می کنم، ببینی. در سالی که جفت نیست؛ مانند یکم، سوّم و پنجم. نداکننده را می بینی که در دمشق ندا می کند، دهی از دهات آن به زمین فرو می رود و قدری از مسجد آن جا خراب می شود. وقتی دیدی لشکر ترکان از دمشق گذشتند، هرآینه رو می آورند تا در جزیره ای فرود می آیند و در مکّه منزل می کنند، آن سال در همه بلاد عرب محاربه و اختلاف واقع می گردد.

در این وقت اهل شام با سه بیدق؛ بیدق اصهب، بیدق ابقع و بیدق سفیانی با طایفه بنی ذنب الحمار که به قبیله بنی ذنب الحمار، خروج می کنند و ایشان را به نوعی به قتل می رساند که هرگز مانند آن واقع نشده باشد، مردی از قبیله بنی ذنب الحمار با جمعیّت و استعداد از دمشق می رسد، پس سفیانی او را با جمعیّت اش به قتل می رساند.(1)

[روایت ابن عقده از امام باقر (علیه السلام)]

ایضا در کتاب الغیبه (2) از ابن عقده، او از محمد بن فضل، او از ابن فضّال، او از ثعلبه، او از معمّر بن یحیی، او از داود جاجی و او از امام باقر علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود آیه فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ*(3)؛ را از امیر المؤمنین علیه السّلام پرسیدند، فرمود:

منتظر مشاهده باشید.

عرض کردم: یا امیر المؤمنین! آن ها چیستند؟

فرمود: اختلافی که میان اهل شام واقع می شود، بیدق های سیاه اند که از خراسان می آیند و اضطرابی در ماه رمضان است.

یکی عرض کرد: اضطراب ماه رمضان چیست؟

فرمود: آیا قول خدای عزّ و جلّ را در قرآن مجید نشنیده اید؛ إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ

ص: 143


1- تفسیر العیاشی، ج 1، ص 64.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 251.
3- سوره مریم: آیه 37؛ سوره زخرف: آیه 65.

مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ (1)؛ هرگاه بخواهیم هرآینه از آسمان آیت و علامتی، بر ایشان نازل می گردانیم و گردن های ایشان در پیش این آیه، پست و خاضع و خاشع می شوند. آن آیت، صدایی است که از آسمان می رسد، آن چنان صدایی است که از شدّت مهابتش دختر با عفّت را از پس پرده بیرون، خوابیده را بیدار و بیدار را مضطرب گرداند.

ایضا ابن عقده از حسین، او از ابن سبّابه، او از عمران بن میثم و او از عبایة بن ربعی روایت نموده، او گفته: خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام داخل شدم در حالی که من پنجمین پنج نفر و به حسب سن از ایشان کوچک تر بودم، از آن حضرت شنیدم، می فرمود:

برادرم رسول خدا فرمود: من ختم کننده هزار پیغمبرم و تو ختم کننده هزار وصیّ هستی و به چیزهایی مکلّف شده ای که ایشان به آن ها مکلّف نشده بودند.

راوی گوید: عرض کردم: بنابر فضایلی که داری، این قوم در حقّ تو انصاف نمی کند.

فرمود: ای پسر برادرم! مطلبم آن نیست که تو می گویی، سوگند به پروردگار عالم! هزار کلمه می دانم که غیراز من و محمد کسی آن ها را نمی داند.

هرآینه مردم آیه ای در کتاب خدای تعالی می خوانند و به مفادّ آن برنمی خورند و این است: وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ (2)؛ یعنی وقتی قول بر ایشان واقع شد، دابّه ای از زمین بر ایشان بیرون آوردیم که عبارت از امیر المؤمنین علیه السّلام باشد، آن دابّه با ایشان سخن می گوید؛ به درستی که خلایق نسبت به آیات و علامات ما در مقام یقین نیستند.

بعد از آن گفت: آیا از آخر سلطنت بنی فلان به شما خبر دهم؟

عرض کردیم: آری بفرما یا امیر المؤمنین!

فرمود: آخر سلطنشان وقتی است که قومی از قریش نفس حرام را در روز حرام و در بلد حرام؛ یعنی نفس محترم را در روز محترم به قتل رسانند. ظاهر این است که

ص: 144


1- سوره شعرا: آیه 4.
2- سوره نمل: آیه 82.

مراد از نفس محترم، نفس زکیّه، روز محترم، روز جمعه و بلد محترم، مکّه معظّمه باشد.

بعد از آن فرمود: سوگند به آن خدایی که دانه را شکافته و انسان را خلق کرده هرآینه بعد از قتل نفس محترم، جز یازده شب سلطنتی برای انسان نمی باشد.

عرض کردیم: آیا این پیش از آن یا بعد از آن، امر دیگری واقع خواهد شد؟

فرمود: در ماه رمضان صیحه ای می رسد که خوابیده را بیدار می کند، بیدار را به فزع و اضطراب و دختر مستوره را از منزلش بیرون می آورد.(1)

ایضا ابن عقده، او از محمد بن فضل و سعدان بن اسحاق و احمد بن حسین بن عبد الملک و محمد بن احمد، در یک جا و ایشان از ابن محبوب محمد بن ابراهیم گفته که کلینی از علی بن ابراهیم، او از پدرش و محمد بن یحیی، ایشان از علی بن عیسی و علی بن محمد و غیر او، ایشان از سهل در یک جا او از ابن محبوب، او از عمرو بن ابی المقدام و او از جابر که گفته:

حضرت باقر علیه السّلام در تفسیر آیه شریفه یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها(2) فرمود: ای جابر! به زمین بچسب، در جای خود بنشین و دست و پایت را مجنبان! تا وقتی که آن علامت ها و نشانه ها را که الآن برایت ذکر می کنم، ببینی؛ اگر عمر تو آن ها را دریابد، اوّل آن ها اختلاف بنی عبّاس باهم است و نمی بینم که تو آن زمان را دریابی، لکن بعد از من این ها را نقل کن. نداکننده از آسمان ندا می کند، صدای فتح از سمت دمشق به شما می آید، دهی از دهات شام که جابیه نام دارد به زمین فرو می رود و طایفه ای از مسجد دمشق- که سمت دست راست است- می افتد و طایفه ای از ناحیه ترک خروج می کند و عقب آن، هرج و مرج اهل روم واقع می شود و برادران ما که از طایفه ترک اند، رو می آورند، تا این که در نهر جزیره فرود می آیند، نیز طایفه ای از اهل روم که خروج

ص: 145


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 258.
2- سوره نساء: آیه 45.

کرده، رو می آورند تا در رمله فرود می آیند.

یا جابر! آن سال در تمام سرزمین مغرب، اختلاف بسیار هست. پس اوّل سرزمین، از بلاد مغرب شام است. اهل آن جا در آن وقت باهم اختلاف می کنند و زیر سه بیدق اصهب، سفیانی و ابقع، سه گروه می شوند.

امّا بیدق سفیانی به ابقع برمی خورد و می جنگد، سفیانی او و لشکرش را به قتل می رساند و اصهب را هم می کشد. بعد از آن، مقصدش عراق می شود و لشکرش به سمت قرمیسا می گذرد، پس با اهل آن جا قتال می کند و صدهزار نفر از جبّاران و ظالمان آن جا را به قتل می رسانند. سفیانی لشکری هفتادهزار نفری را بر سر کوفه می فرستد، عدّه ای از اهل آن جا را به دار می کشند و عدّه ای را اسیر می کنند.

وقتی ایشان در این کار می باشند، ناگاه بیدق ها با سرعت تمام از جانب خراسان رو می آورند و چندنفر از اصحاب قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- با ایشان می باشند. بعد از آن، مردی از غلامان اهل کوفه با چندنفر مرد ضعیف به قصد جنگ و قتال بیرون می روند. سردار لشکر سفیانی میان حیره و کوفه او را می کشد. بعد سفیانی، لشکری به سمت مدینه می فرستد.

سپس مهدی از آن جا به سمت مکّه معظّمه فرار می کند و خبر فرارش به سردار لشکر سفیانی می رسد. او از پی آن حضرت لشکر می فرستد ولی به او نمی رسد، تا این که داخل مکّه می شود، در حالی که مانند موسی بن عمران ترسان و منتظر است و بزرگ لشکر سفیانی با لشکرش در بیدا فرود می آیند و آن نام بیابان همواری میان مکّه و مدینه است؛ در آن حال منادی از آسمان صدا می کند. ای بیدا! این قوم را هلاک گردان! آن بیابان ایشان را فرو می کشد و جز سه نفر از ایشان خلاص نمی شود که خدای تعالی روهای ایشان را به سمت پشتشان برمی گرداند، این آیه در خصوص آن ها نازل شده است.(1)

ایضا ابن عقده از احمد بن یوسف، او از ابن مهران، او از ابن بطاینی و او از ابی بصیر

ص: 146


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 282- 279.

روایت کرده، او گفته: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم از تفسیر قول خدای عزّ و جلّ:

سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ (1) پرسیدند؛ یعنی بعد از این آیات و علامات خود را در اطراف عالم و هم در نفس های ایشان به ایشان می نماییم تا به ایشان ظاهر شود او حقّ است.

آن حضرت در جواب سایل فرمود: خدا در نفس های خودشان مسخ را به ایشان بنماید؛ یعنی ایشان را از جمله مسوخات می گرداند و در اطراف عالم، نقصان و تنکیرند؛ پس قدرت خدای تعالی را هم در آفاق و هم در نفس های خود می بینند.

مراد از قول خدای تعالی: حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ (2) خروج قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- است و آن از جانب خدای عزّ و جلّ حق است، خلایق آن را خواهند دید و چاره ای از خروج نیست، باید خروج کند.(3)

[علایم پیش از ظهور] 4 نجمة

اشاره

ایضا در بحار(4) از ابن عقده، او از علی بن حسین، او از علی بن مهزیار، او از حمّاد بن عیسی، او از حسین بن بختیار و او از ابی بصیر روایت کرده، او گفته: خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: در قول خدای عزّ و جلّ: عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ(5) عذاب خزی دنیا چیست؟ فرمود: یا ابا بصیر! کدام خزی و خواری از این شدیدتر باشد که مرد در خانه و حجله خود میان برادرانش نشسته باشد، ناگاه چند نفر گریبان پاره نموده، نزد او داخل شوند، گریه کنند و از ایشان پرسیده شود این گریه برای چیست؟ ایشان بگویند: فلان شخص در همین ساعت مسخ گردید.

ص: 147


1- سوره فصلت: آیه 53.
2- سوره فصلت: آیه 53.
3- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 269.
4- بحار الانوار، ج 52، ص 241.
5- سوره فصلت: آیه 16.

راوی گوید: عرض کردم: این، پیش از قیام قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- خواهد شد یا بعد از آن؟

فرمود: پیش از آن.

ایضا محمد بن همام، او از فزاری، او از ابن ابی الخطّاب، او از حسین بن علی و او از امام صادق علیه السّلام در خصوص قول خدای تعالی: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) سؤال نمود؛ یعنی سؤال کننده از عذابی که شدنی است، روایت نموده که آن حضرت فرمود: تأویلش این است که عذابی می آید؛ یعنی آتشی که در آن ثویه که نام جایی است، واقع می شود تا به کناسه بنی اسد منتهی می شود تا این که به قبیله ثقیف می گذرد و کشته ای که آل محمد صلّی اللّه علیه و آله او را کشته اند، نمی گذارد مگر این که او را می سوزاند و این پیش از خروج قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- است.(2)

نیز از ابن عقده، او از علی بن حسین، او از محمد بن خالد احتم، او از ابن بکیر، او از ثعلبه، او از زراره، او از حمران بن اعین و او از ابی جعفر محمد بن علی در خصوص قول خدای تعالی: ثُمَّ قَضی أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ (3) روایت کرده که آن حضرت فرمود: اجلّ دو قسمت است؛ یکی اجلّ محتوم و دیگری موقوف.

حمران عرض کرد: اجلّ محتوم کدام است؟

فرمود: آن است که غیراز آن واقع نمی شود؛ یعنی تغییر در آن راه نمی یابد.

بعد از آن عرض کرد: اجلّ موقوف چیست؟

فرمود: چیزی است که خدای تعالی در آن مشیّتی دارد و اگر بخواهد آن را تبدیل می کند. حمران عرض کرد: من امیدوارم اجلّ سفیانی و خروج آن از جمله موقوفات باشد؛ یعنی تغییر یابد و واقع نشود.

ص: 148


1- سوره معارج: آیه 1.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 243.
3- سوره انعام: آیه 2.

فرمود: چنین نیست که می گویی، به خدا سوگند! هرآینه از جمله محتومات است.(1)

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)]

ایضا از ابن عقده، او از علی بن حسن تیملی، او از عمرو بن عثمان، او از ابن محبوب و او از عبد اللّه بن سنان روایت کرده، او گفته: خدمت امام صادق علیه السّلام بودم، از مردی همدانی شنیدم، گفت: جماعت اهل سنّت ما را سرزنش می کنند و می گویند: شما چنان گمان دارید که نداکننده ای از آسمان به نام صاحب این امر، ندا خواهد کرد؟

وقتی آن مرد این سخن را گفت، صادق علیه السّلام تکیه کرده بود؛ در آن حال برخاست و نشست.

بعد از آن فرمود: این سخن را که خواهم گفت، از زبان من نقل نکنید، بلکه از زبان پدرم روایت نمایید و اگر از زبان پدرم نقل کنید، در این باب بر شما حرجی نیست. پس شهادت می دهم بر این که از پدرم شنیدم، می فرمود: به خدا سوگند! هرآینه این امر در کتاب خدای تعالی آشکار است؛ چنان که می فرماید: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ (2)؛ اگر بخواهیم آیتی از آسمان بر ایشان نازل می گردانیم، پس گردن های همه خلایق به آن آیت، خضوع و فروتنی می نمایند.

آن حضرت فرمود: در این روز، کسی روی زمین نمی ماند مگر این که آیت، در پیش خضوع و فروتنی می کند. وقتی آن روز شد و اهل زمین این صدا را از آسمان شنیدند، ایمان می آورند. آن صدا این است: آگاه شوید! به درستی که حقّ با علی علیه السّلام و شیعیان او است. وقتی فردای آن روز شد، ابلیس- لعنة اللّه علیه- به هوا بلند می شود به حدّی که از نظرهای اهل زمین پنهان می شود و بعد ندا می کند:

آگاه شوید! به درستی که حقّ با عثمان بن عفّان و شیعه او است، زیرا با ظلم و ستم کشته شد، پس از او خونخواهی کنید.

ص: 149


1- بحار الانوار، ج 52، ص 249.
2- سوره شعرا: آیه 4.

در آن حال خداوند عالم مؤمنان را بر سر قول حقّ و اعتقاد صحیح، ثابت قدم می گرداند و آن ندای اولی است. در این روز کسانی که در دل هایشان مرض هست، به شکّ می افتند. به خدا سوگند! آن مرض عداوت ماست، در این وقت از ما تبرّی می کنند، به ما نسبت می دهند و می گویند: منادی اوّل سحری از سحرهای این اهل بیت است.

بعد از آن، حضرت این آیه را تلاوت فرمود: وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ(1)؛ اگر ایشان آیت و معجزه ای ببینند، هرآینه می گویند، این سحری است که همیشه در ایشان بوده است.(2)

نیز از ابن عقده، او از علی بن حسن، او از پدرش، او از محمد بن خالد، او از ثعلبة بن میمون و او از عبد الرحمان بن مسلمه روایت نموده، او گفته: خدمت امام صادق علیه السّلام عرض کردم: اهل سنّت ما را سرزنش می کنند و می گویند: به اعتقاد شما، دو نداست؛ بنابراین از کجا ندای حقّ از ندای باطل تمیز داده می شود؟

آن حضرت فرمود: شما به ایشان چه جوابی دادید؟

عرض کردم: چیزی نمی گوییم.

فرمود: به ایشان بگویید: ندای حقّ را کسی تصدیق می کند که پیش از وقوعش، به آن اعتقاد نموده است.

خدای عزّ و جلّ فرمود: فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (3)؛ آیا کسی که هدایت کننده است لایق تر است که از او تبعیّت نمایند؟ کسی که هدایت کننده است، لایق است که خلایق تابع او شوند، مگر این که خود او را دیگری هدایت نماید. شما را چه شده که این گونه حکم می کنید؛ یعنی قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- که هدایت کننده است، لایق است که خلایق تابع او شوند، نه دیگری.(4)

ص: 150


1- سوره قمر: آیه 2.
2- بحار الانوار، ج 52، صص 293- 292.
3- سوره یونس: آیه 35.
4- همان، ص 296.

عبقریّه ششم [علایم عمومی ظهور]

اشاره

در بیان برخی از اخبار مفصّله وارده در علایم عامّه که برای ظهور نور موفور السرور، حضرت بقیّة اللّه امام العصر و الزمان- عجّل اللّه فرجه الشریف- نشانه هستند و در آن چند نجمه است.

[فرمایش پیامبر (صلی الله علیه و آله) به سلمان] 1 نجمة

محدّث کاشانی در کتاب صافی از علی بن ابراهیم قمی از ابن عبّاس روایت کرده که او گفته: در حجّة الوداع با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله حجّ کردیم. آن حضرت حلقه باب کعبه را گرفته، به سوی ما متوجّه گشته، فرمود: آیا شما را به علامات و اشراط ساعت خبر ندهم؟

در آن وقت نزدیکترین مردم به آن حضرت، سلمان بود. عرض کرد: آری، یا رسول اللّه!

حضرت فرمود: از اشراط ساعت، ضایع کردن نماز، متابعت کردن شهوات، میل به هوای نفس، تعظیم صاحبان مال و فروختن دین به دنیا است. در آن وقت دل مؤمن در اندرون او گداخته شود؛ مانند نمک در آب، از آن سبب که منکر را ببیند و نتواند آن را تغییر دهد.

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! این امر خواهد شد؟

فرمود: آری، یا سلمان! به حقّ کسی که جانم در دست او است! در آن وقت امیران

ص: 151

جابر و وزیران فاسق و عرفای ظالم و امنای خائن بر مردم والی گردند.

سپس سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! این امر خواهد شد؟

فرمود: آری، یا سلمان! به حقّ کسی که جانم در دست او است. در آن وقت منکر معروف، معروف منکر، خائن امین و امین خائن خواهد بود، کاذب را تصدیق و صادق را تکذیب کنند.

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! این امر خواهد شد؟

فرمود: آری، یا سلمان! به حقّ کسی که جانم در دست او است. در آن وقت امیری زنان، مشورت با کنیزان و نشستن کودکان بر منبرها خواهد بود، دروغ را ظرافت دانند و زکات را به غرامت برند، فی ء را به غنیمت دانند، به پدر و مادر جفا کنند، صدّیق را برنجانند و ستاره ای دنباله دار طلوع کند.

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! این امر خواهد شد؟

فرمود: آری، یا سلمان! به حقّ کسی که جانم در دست او است! در آن وقت زن با مرد در تجارت مشارکت نماید، در غیر وقت باران آید، مردمان کریم را ناقص و مردمان فقیر را حقیر شمارند و بازارها کساد شود؛ چنان که یکی گوید: نفروختم و دیگری گوید: سودی نبردم. پس کسی را نبینی، مگر آن که خدا را مذمّت کند.

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! این امر خواهد شد؟

فرمود: آری، یا سلمان! به حقّ آن کسی که جان من در دست او است! در آن وقت گروهی بر ایشان والی شود که اگر تکلّم کنند، ایشان را بکشند و اگر سکوت نمایند عرض و مالشان را مباح کنند، تا آن که فی ء ایشان را ببرند، حرمتشان را پایمال کنند، خونشان را بریزند و قلوبشان را پر از خوف و دغل نمایند، پس ایشان را مگر خایف و ترسان و هراسان نبینی.

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! این امر خواهد شد؟

فرمود: آری، یا سلمان! به حقّ کسی که جانم دست او است! در آن وقت چیزی از مشرق و چیزی از مغرب آورده شود که امّت مرا گمراه کند، پس وای بر ضعفای امّت

ص: 152

من! و وای بر ایشان! از خدا، به صغیری رحم نکنند، کبیری را احترام ننمایند و از تقصیر کاری عفو نکنند، بدنشان به بدن انسان و قلوبشان به قلوب شیطان ماند.

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! این امر خواهد شد؟

فرمود: آری، یا سلمان! به حقّ کسی که جانم به دست او است! در آن وقت مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا نمایند، بر پسران امرد چنان غارت برند که بر دختران و کنیزان در خانه اهلشان غارت بزند، مردان به زنان و زنان به مردان شبیه شوند و زنان بر اسب های زین دار سوار شوند، لعنت خدا بر آن ها باد!

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه این امر خواهد شد؟

فرمود: آری، یا سلمان! به حقّ کسی که جانم به دست او است! در آن وقت مسجدها را مانند بیع و کنایس طلاکاری کنند، قرآن ها را زیور نمایند، مناره ها را بلند کنند، صفوف جماعت بسیار، دل های ایشان پر از بغض و زبان هایشان مختلف باشد.

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! این امر خواهد شد؟

فرمود: آری، یا سلمان! به حقّ کسی که جانم به دست او است! در آن وقت گروهی مردان امّت من به طلا زینت کنند، حریر و دیباج پوشند و پوست پلنگ به کار برند.

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه این امر خواهد شد؟

فرمود: آری، یا سلمان! به حقّ کسی که جانم به دست او است در آن وقت ربا ظاهر و رشوه شایع گردد، دین پست و دنیا بلند شود.

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه این امر خواهد شد؟

فرمود: آری، یا سلمان! به حقّ کسی که جانم به دست او است! در آن وقت طلاق بسیار گردد. برای خدا اقامه حدّی نشود و به خدا ضرری نرساند، در آن وقت اغنیا برای نزهت حجّ کنند، اوساط برای تجارت حجّ کنند و فقرا برای ریا و سمعت و شهرت حجّ کنند. در آن وقت اقوامی باشند که قرآن را برای غیر خدا بیاموزند و آن را مزمار گیرند، گروهی هستند که برای غیر خدا نفقه کنند و اولاد زنا بسیار شود. قرآن را به صورت غنا خوانند و به دنیا تهافت کنند.

ص: 153

سلمان گفت: یا رسول اللّه! این امر خواهد شد؟

فرمود: آری، یا سلمان! به حقّ کسی که جانم به دست اوست در آن وقت محارم را هتک و معاصی را کسب نمایند، اشرار بر اخیار مسلّط شوند، دروغ فاش شود و لجاجت ظاهر گردد، فاقه فاش شود و به لباس مباهات کنند، در غیر وقت، باران آید، آلات لهو و لعب را نیکو شمارند و امر به معروف و نهی از منکر را، منکر انگارند، در آن زمان مؤمن از کنیز ذلیل تر باشد و قاریان و عابدان یکدیگر را ملامت کنند، پس آن ها باشند که در ملکوت آسمان ها به ایشان ارجاس و انجاس نامند.

سلمان گوید: عرض کردم: یا رسول اللّه! این امر خواهد شد؟

فرمود: آری، یا سلمان! به حقّ کسی که جانم به دست اوست در آن وقت غنی بر فقیر رحم نکند، حتّی سایل میان دو جمعه از مردم سؤال کند و کسی را نیابد که در کفش چیزی گذارد.

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! این امر خواهد شد؟ فرمود: آری، به حقّ کسی که جانم به دست او است در آن وقت ربیضه تکلّم کند.

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! پدر و مادرم فدایت! ربیضه چیست؟

فرمود: کسی که تکلّم نمی کرد، در امر عامّه تکلّم کند. پس، به جز قلیلی درنگ نکند که زمین صدا کند، صدا کردنی. هر طایفه چنان گمان کنند که این، آواز ناحیه او بوده.

سپس مکث نمایند آن قدر که خدا خواهد و در مکث خود، مکث نمایند. آن گاه زمین، فلزهای جگر خود را که از طلا و نقره باشد برای ایشان بیندازد.

آن گاه به سوی ستون ها اشاره کرد و فرمود: مانند این ها، در آن روز طلا یا نقره سودی نکند و این است معنی قول خدای تعالی که فرموده: فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها(1) ...، الخ.

ص: 154


1- سوره محمد: آیه 18.

[روایت جابر از پیامبر (صلی الله علیه و آله)] 2 نجمة

در بحار از کتاب جامع الاخبار نقل کرده که جابر بن عبد اللّه انصاری روایت نموده:

در خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به حجّ الوداع رفتم. وقتی آن حضرت واجبات حجّ را به جا آورد؛ آن گاه به کعبه آمد که با آن وداع نماید. از حلقه درش گرفت، به آواز بلند، صدای ایّها النّاس از او درآمد. همه اهل مسجد و اهل بازار در آن جا جمع شدند.

آن حضرت فرمود: ای مردم بشنوید! به درستی که من الآن به شما چیزهایی را خبر می دهم که بعد از این، شدنی است. کسانی که در این جا حاضرند این ها را به کسانی که غایب اند، برسانند. بعد از آن، حضرت گریست، طوری که همه حضّار به سبب گریه او گریستند.

وقتی از گریه فارغ و ساکت شد، فرمود: بدانید خدا شما را رحمت کند! مثل شما در این روز تا صد و چهل سال بعد، مانند برگی است که در آن خار نباشد؛ دویست سال بعد از آن، خار و برگ آن، هردو می باشد؛ یعنی گاه لذّت و نعمت و استراحت و گاه مشقّت می باشد و بعد از آن خار بدون برگ می باشد؛ یعنی مشقّت محض بدون استراحت، طوری که در آن زمان دیده نمی شود مگر پادشاه ظالم جابر. مالدار خسیس و بخیل، عالمی که راغب مال دنیا است، فقیری که بسیار دروغگو است، پیری که بسیار فاجر است، طفلی که بسیار بی حیاست و یا زنی که بسیار احمق است.

سپس آن حضرت گریست، در آن حال سلمان فارسی از جای خود برخاست و عرض کرد: یا رسول اللّه! به ما خبر ده این ها کی واقع خواهد شد؟

فرمود: یا سلمان! وقتی علمای شما قلیل شدند و قاریان شما رفتند؛ یعنی فانی شدند، وقتی زکات دادن را قطع نمودید، منکرات را آشکارا ساختید، صداها را در مساجد خود بلند گردید، دنیا را به بالای سر خود داشتید، علم را زیر پاهای خود انداختید، دروغ گفتن را حدیث خود قرار دادید، غیبت را برای خود میوه شمردید و حرام را غنیمت دانستید، وقتی بزرگ شما به کوچک خود رحم و کوچک شما به بزرگتان

ص: 155

تعظیم نکرد. در این وقت لعنت بر شما نازل و جنگ شدید واقع می شود و از دین جز نامی در زبان های شما چیزی باقی نمی ماند.

وقتی که این خصلت ها به شما داده شد، آن وقت به وزیدن باد سرخ، مسخ شدن و یا به باریدن سنگ منتظر باشید. مصدّق این سخن من، این آیه در کتاب خدای عزّ و جلّ است: قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ (1)؛ به ایشان بگو خدای تعالی، قادر است از بالای سر شما یا از سمت زیر پای شما عذابی بفرستد و یا شما را چند طایفه مخالف باهم کند و به بعضی از شما شدّت جنگ بعضی دیگر را. نگاه کن ببین چگونه آیات علامات را می گردانیم برای این که ایشان متنبّه شوند و بفهمند، تا این که از بیراهه ضلالت به شاهراه هدایت برگردند.

در آن اثنا جماعتی از صحابه از جایشان برخاستند و گفتند: یا رسول اللّه! به ما خبر ده این حادثه کی واقع خواهد شد؟

فرمود: وقتی نمازها را از وقت آن ها تأخیر کردند، به شهوات نفس و شراب خوردن مشغول شدند، به پدران و مادران دشنام دادند، گمراهی را به حدّی رسانیدند که حرام را غنیمت و زکات دادن را ضرر شمردند، وقتی مرد از زنش اطاعت و به همسایه اش جفا کرد وقتی قطع ارحام و رحم از دل های بزرگان زایل و حیای کوچکان گم شد، بنای عمارت ها را محکم و به غلامان و کنیزان ظلم کردند، با خواهش نفس شهادت دادند و حکّام شرع با جور حکم کردند، مرد به پدرش دشنام داد، به برادرش حسد و رشک نمود، شرکا با خیانت معامله کردند.

وقتی وفادار میان خلایق قلیل و زنا مشهور و شایع شد، مردان با زینت زنان مزیّن گردیدند، مقنعه حیا از سرهای زنان برداشته شد و کبر در دل ها به جنبش آمد؛ چنان که از هر در و عمل به سنّت ها کم شد، معصیّت ها آشکار و امور عظیم در دین، خفیف و سهل انگاشته شدند و مدح و ثنا را با مال طلبیدند؛ یعنی مال را

ص: 156


1- سوره انعام: آیه 65.

دادند برای این که مدح شوند. وقتی مال را تغنّی صرف کردند، به دنیا مشغول شدند و از آخرت باز ماندند، ورع، کم و هرج و مرج بسیار، مؤمن ذلیل و منافق عزیز شد، مسجدهایشان با اذان معمور می شود، دل هایشان به سبب استخفاف قرآن از ایمان خالی می باشد و از ایشان هرگونه خواری به مؤمن می رسد.

در این زمان، روی های آن ها، روی های آدمیان و دل هایشان مانند دل های شیاطین است، کلامشان از عسل شیرین تر و دل هایشان از حنظل تلخ تر است، ایشان گرگ هایند که لباس آدمی پوشیده اند.

روزی نمی شود مگر این که خدای تعالی در آن روز به ایشان خطا بنموده، می فرماید: آیا به من افترا می گویید، بر من جرأت نموده، معصیت می کنید: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ (1)؛ آیا چنان گمان نموده اید ما شما را عبث خلق کرده ایم و به سوی من برنمی گردید. به عزّت و جلال خودم سوگند! اگر نبودند کسانی که با اخلاص مرا عبادت می کنند، هرآینه طرفة العینی به کسانی که به معصیتم مرتکب می شوند، مهلت نمی دادم. هرگاه ورع صاحبان ورع از بندگان من نبود، هرآینه قطره ای باران از آسمان نازل نمی کردم و یک برگ سبز نمی رویاندم.

تعجّب باشد از قومی که اموالشان را معبود خود قرار داده اند و آرزوهای آن ها طولانی و عمرهایشان کوتاه شده، ایشان چنان طمع دارند که به همسایگی مولای خود؛ یعنی خداوند عالم برسند و جز با عمل و بندگی نمی رسند و عمل هم جز با عقل تمام نمی شود.

[کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله) در معراج] 3 نجمة

در بحار از ابن عبّاس روایت نموده، گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: وقتی پروردگار من، مرا به معراج برد، ناگاه ندا رسید: یا محمد!

ص: 157


1- سوره مؤمنون: آیه 115.

عرض کردم: لبیک ای پروردگار عظیم الشأن من! لبیک!

سپس به من وحی فرمود: یا محمد! ملایکه عالم بالا، سر سه چیز باهم مخاصمه نمودند.

عرض کردم: پروردگارا من در این باب علم ندارم.

فرمود: یا محمد! چرا از میان آدمیان برای خود وزیر، برادر، وصی تعیین نکردی؟

عرض کردم: ای پروردگار! چه کسی را تعیین نمایم؟ تو برایم وصی اختیار کن!

به من وحی نمود: یا محمد! از آدمیان علی بن ابی طالب علیه السّلام را برایت برگزیدم و پسندیده ام.

عرض کردم: ای پروردگار من! پسر عمّم را می فرمایی؟

وحی فرمود: یا محمد! به درستی که بعد از تو علی وارث علم تو و صاحب لوای تو در روز قیامت است که عبارت از لوای حمد باشد و صاحب حوض تو است، هرکه از مؤمنان امّت تو بر آن وارد شود، او را سیراب می کند.

سپس فرمود: یا محمد! به درستی که من به ذات خود سوگند یاد کرده ام کسی که تو، اهل بیت، اولاد و نیکوکارانت را دشمن می دارد، از آن حوض نخورد. حقّ می گویم یا محمد! همه امّت تو را داخل بهشت می گردانم مگر کسی که از بهشت ابا نماید.

عرض کردم: پروردگارا! آیا کسی هست که از داخل شدن در بهشت ابا نماید؟

فرمود: آری.

عرض کردم: آن که ابا می کند چگونه است؟

فرمود: یا محمد! تو را از میان مخلوقات خود و بعد از تو برایت وصی برگزیده ام و او را از تو به منزله هارون از موسی نمودم جز این که بعد از تو دیگر پیغمبری نخواهد آمد، ولی بعد از موسی آمد، محبّت او را به دل تو انداختم و او را پدر اولادت گردانیدم، حقّ وی در گردن امّت تو، مثل حقّ تو در گردن ایشان در حالت حیاتت است. هرکس حقّ او را انکار نماید، گویا حقّ تو را انکار نموده و هرکه بعد از تو، دوست داشتن وی را ابا نماید، هرآینه از داخل شدن به بهشت ابا نموده است.

ص: 158

در آن حال در مقابل این نعمت ها به سجده شکر افتادم.

ناگاه نداکننده، ندا نمود: یا محمد! سرت را بردار و از من بخواه تا به تو عطا نمایم.

سر برداشتم و عرض کردم: ای پروردگار من! بعد از من امّت مرا به ولایت علی بن ابی طالب علیه السّلام جمع کن تا روز قیامت در سر حوض کوثر نزد من آیند.

سپس به من وحی فرمود: یا محمد! به درستی که قصاص من در خصوص بندگان خود جاری شده پیش از آن که ایشان را خلق کنم و قضای من گذرنده است، تا این که با آن قضا هرکه را می خواهم، هلاک کنم و با آن هرکه را می خواهم، هدایت می کنم.

به درستی که پسرعمّ تو را بعد از تو، وزیر و خلیفه تو بر اهل بیت و امّت تو کردم.

این قضایی است که از من جاری شده، داخل بهشت نمی شود کسی که او را دشمن بدارد، با وی عداوت بورزد و ولایت او را بعد از تو انکار نماید. هرکس او را دشمن بدارد، تو را دشمن داشته و هرکس تو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته، هرکه با وی عداوت بورزد، با من عداوت ورزیده و هرکس او را دوست بدارد، مرا دوست داشته، این فضیلت را برای وی قرار دادم و این را به تو عطا کردم که یازده نفر مهدی؛ یعنی امام صاحب هدایت، از صلب وی بیرون بیاورم، همه ایشان از ذریّه تو و از بطن بتول؛ یعنی فاطمه زهرا علیها السّلام هستند.

آخر یازده نفر کسی است که عیسی بن مریم علیه السّلام، پشت سرش نماز خواهد گزارد، زمین را پر از عدل می گرداند، چنان که پر از جور و ظلم گردیده، با وی خلایق را از هلاکت نجات می دهم و ایشان را از گمراهی به شاهراه هدایت می آورم، به یمن و برکت او، کور را شفا می دهم و بینا می گردانم و به مریض شفا می بخشم.

عرض کردم: ای پروردگار من! این امر کی واقع می شود؟

به من وحی فرمود: این وقتی واقع می شود که علم از میان خلایق، برداشته و جهل و اذا ظاهر و آشکار شود، قاریان قرآن بسیار شوند، علم کمیاب و قتل بسیار شود، فقهایی که هدایت کننده اند، قلیل باشند و فقهایی که گمراه کننده و خائن اند بسیار کردند، شاعران بسیار شوند، امّتت، قبرهای خود را مسجد قرار دهند، قرآن ها با طلا و غیر آن

ص: 159

زینت داده شود، مساجد با طلا و غیر آن، منقّش و جور و فساد بسیار شود، منکرات آشکار گردد و امّتت به آن ها امر و از معروف نهی گردند.

مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا نمایند، امرا کافر، دوستشان فاجر و یاورانشان ظالم گردند و صاحب رأی از ایشان، فاسق شود، نیز این امر وقتی واقع می شود که سه خسف؛ یعنی فرو بردن زمین واقع گردد؛ خسفی در مشرق، خسفی در مغرب و خسفی در جزیره عرب و بصره، به دست مردی از اولاد تو که اتباع وی کسانی باشند که مانند ملخ اند، خراب شود، پسری از اولاد حسن بن علی علیه السّلام خروج نماید، دجّال در مشرق از سیستان خروج کند و سفیانی ظاهر گردد.

عرض کردم: پروردگارا! بعد از من چه فتنه هایی خواهد شد؟

آن گاه از بلای بنی امیّه و فتنه ای که برای پسر عمّم برپا خواهد نمود، فرمود و از همه چیزهایی که تا روز قیامت شدنی است، خبر داد. وقتی از معراج به زمین فرود آمدم، این ها را به پسر عمّ خویش وصیّت کردم، خبر دادم و رسالت را به جا آوردم.

پس خدا را در عوض این نعمت عظمی حمد می کنم؛ چنان که پیغمبران او را حمد کردند و چنان که همه آن چیزهایی که پیش تر از من بودند، او را حمد کردند و چنان که همه چیزهایی که بعد از این خدا تا روز قیامت آن ها را خلق خواهد کرد، او را حمد می کنند.

[احوال عالمیان قبل از ظهور] 4 نجمة

علّامه مجلسی رحمه اللّه در کتاب بحار(1) از برقی رحمه اللّه در کتاب محاسن به سند خود از ابن سیره روایت کرده که او گفته: علی بن ابی طالب علیه السّلام بر ما خطبه ای ادا فرمود و پس از حمد و ثنای خداوند، فرمود: سلونی قبل أن تفقدونی؛ از من بپرسید، پیش از آن که مرا نیابید.

ص: 160


1- بحار الانوار، ج 52، ص 195- 192؛ کمال الدین و تمام النعمة؛ ص 527- 525.

پس از آن صعصعة بن صوحان برخاسته، عرض کرد: یا امیر المؤمنین! دجّال چه وقت خروج می کند؟

فرمود: بنشین! به درستی که خدا سخنت را شنید و آن چه را اراده نموده، بودی دانست. به خدا قسم! در این باب مسؤول از سایل داناتر نباشد، لکن این امر علاماتی دارد که چون نعل به جای نعل، از پی یکدیگر برآیند، اگر می خواهی به تو بگویم.

عرض کرد: آری یا امیر المؤمنین! بفرمایید!

فرمود: یاد بگیر! آن علامات این است: مردم نماز را بمیرانند، امانت را ضایع نمایند، دروغ را حلال دانند، ربا بخورند و رشوه بگیرند، بناها را محکم و بلند کنند، دین را به دنیا بفروشند، سفها را کارفرمایند، با زن ها مشورت کنند، ارحام را قطع نمایند، هوای نفس را متابعت نمایند، خونریزی را سبک شمارند، حلم را ضعیف دانند، ظلم را فخر پندارند، امرای ایشان فجّار، وزرای ایشان ظلّام، عرفای ایشان خاین و قرّای ایشان فاسق باشند، شهادات زور، ظاهر گردد و فجور، بهتان، اثم و طغیان آشکار شود، مصاحف را زیور و مساجد را طلاکاری کنند، مناره ها را بلند گردانند و اشرار را گرامی دارند.

صفوف جماعت، متّصل و قلوب ایشان، مختلف باشد. عهد را بشکنند و وعد را نزدیک نمایند، زنان برای حرص دنیا با شوهران خود در تجارت شرکت کنند، آواز فاسقان بلند شود و کلام ایشان را استماع کنند، رذل ایشان، بزرگ قوم شود، از خوف شرّ فاجر، از او تقیّه و کاذب را تصدیق کنند، خاین را امین و آلات لهو و لعب را اخذ نمایند.

آخر این امّت، اوّل آن را لعن کند، صاحبان فروج بر زن ها سوار شوند، زنان به مردان شبیه گردند و شاهد نطلبیده، شهادت دهند، شاهد به مراعات دوستی و آشنایی، بدون معرفت و حقّ، شهادت دهد، برای غیر دین، طلب علم کنند، کار دنیا را بر کار آخرت مقدّم دارند و لباس میش را بر دل های گرگ بپوشانند، دل های ایشان از مردار گندیده تر و از صبر تلخ تر باشد.

ص: 161

در آن وقت، دجّال تعجیل کند، در آن روز بیت المقدّس بهترین مساکن باشد. زود است که زمانی بر مردم بیاید که آرزو کنند از ساکنین آن جا باشند.

[وقایع قبل از ظهور] 5 نجمة

ایضا علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(1) از محمد بن ابراهیم در کتاب غیبت (2) به اسناد خود از عمر بن سعد از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده: قائم علیه السّلام قیام نمی کند، تا آن که چشم دنیا کور گردد؛ یعنی اوضاعش پریشان و سرخی در آسمان ظاهر شود و آن سرخی از اشک چشم حاملان عرش باشد که بر احوال اهل زمین گریه می کنند، او قیام نکند تا میان اهل زمین، قومی ظاهر شود که برای ایشان از خیر نصیبی نباشد، خلایق را به اطاعت پسر من خوانند، حال آن که دل هایشان از او بری باشد، ایشان طایفه ای بد و بی بهره از خیر باشند و بر اشرار مسلّط شوند، بر ظالمان فتنه برپا نمایند، پادشاهان را هلاک کنند و در سواد کوفه ظاهر شوند.

بزرگشان مردی سیاه چهره و سیاه دل باشد، از دیانت و خیر بی بهره، نانجیب و لئیم، بی خیر و درشت گو، از مادران زناکار زاییده شده و از بدترین نسل ها باشد. خدا در سالی که از اولاد من ظهور کند، از آب باران به او بچشاند کسی که غیبت کرده، صاحب بیدق سرخ و علم سبز است و وقت ظهور او، روزی باشد برای کسانی که در شهر انبار و در شهر هیت از رسیدن فرج ناامید شده اند که اوّلی در سمت شرقی فرات و دوّمی در سمت غربی آن واقع است. روزی است که هلاکت اکراد و فروپایگان خلایق و خرابی شهر فرعونیان- که مسکن جبّاران و والیان ظالمان، معدن بلا و محلّ بی عاری و بی ناموسی است- در آن روز واقع خواهد شد.

ای عمر بن سعد! سوگند به پروردگار علی! هرآینه آن شهر، بغداد است. آگاه شو،

ص: 162


1- بحار الانوار، ج 52، صص 227- 226.
2- الغیبة، صص 148- 147.

لعنت خدا بر عاصیان بنی امیّه و بنی عبّاس باد! که بر ما خیانت کنند و نیکان اولاد مرا بکشند، عهد و پیمان مرا در خصوص ایشان مراعات نکنند و حرمت مرا ملاحظه ننمایند که در کارهای خود از خدا بترسند. به درستی که برای بنی عبّاس روزی مانند روز زوال دولت باشد و برای ایشان در آن روز، مانند ناله زن حامله در وقت زاییدن ناله باشد.

وای بر تابعان بنی عبّاس از جنگی که بین نهاوند و دینور خواهد شد و این، محاربه فقرای شیعیان علی علیه السّلام باشد و بزرگشان مردی از اهل همدان است، اسمش با اسم پیغمبر منعوت و موصوف و مردی مستوی الخلقه و خوش خلق است، رنگش تروتازه، در صدایش چیزی مانند خنده، مژگانش بسیار، گردنش پهن، مویش کم و بیخ دندانش از هم جداست. چون سوار اسب شود، به بدری ماند که از زیر ابر دیده شود. لشکرش جمعی از بهترین جماعات در تصدیق دین خدا، خضوع، خشوع و تقرّب باشند، پهلوانان از اعراب اند که آن روز به شدّت حرب رسند و بر دشمنان ظفر یابند و برای دشمنان در آن روز هلاک و فناست.

این ناچیز گوید: ذکر این خبر با انتهای سلسله سند آن به عمر بن سعد- لعنة اللّه علیه- برای آن است که اتّفاق مؤالف و موافق بر وجود و غیبت و خروج قائم علیه السّلام دانسته شود؛ چنان که مجلسی رحمه اللّه به آن اشاره کرده و شاید غرض آن حضرت از اخبار این فقرات به آن ملعون، اتمام حجّت و تعریض به خود آن مردود بوده باشد، و اللّه العالم.

[روایت امام باقر (علیه السلام)] 6 نجمة

محمد بن ابراهیم در کتاب غیبت (1) به سند خود از حضرت صادق علیه السّلام و آن حضرت از پدر خود امام باقر علیه السّلام روایت کرده: امیر المؤمنین علیه السّلام از اموری که بعد از

ص: 163


1- الغیبة، صص 276- 275.

خودش تا قیام قائم- عجل اللّه تعالی فرجه-، شدنی بود، خبر می داد، در آن اثنا امام حسین علیه السّلام عرض کرد: یا امیر المؤمنین علیه السّلام! خداوند عالم، چه وقت روی زمین را از ظالمان پاک می کند؟

فرمود: خدا زمین را از ظالمان پاک نکند، تا آن که خونی که ریختن آن حرام است، ریخته شود و بعد از آن، امر بنی امیّه و بنی عبّاس را در حدیث طولانی ذکر فرمود.

سپس فرمود: وقتی قائم خراسان قیام کند، به سرزمین کوفه و ملّتان غالب گردد و به جزیره بنی کاوان- جزیره ای در دریای بصره است- بگذرد، پادشاهی، با داد از گیلان برخیزد، اهل قریه ابردان- دهی در نزدیکی استرآباد- و اهل دیلم او را اطاعت کنند، بیدق های ترک برای پسرم ظاهر شود، در حالی که در اطراف عالم متفرّق باشند و پیش از آن میان شرّها و فسادها واقع گشته اند، آن وقت که با اهل بصره محاربه واقع شد و امیر امرا قیام نمود.

حضرت حکایتی طولانی ادا فرمود و پس از آن گفت: در این وقت چندین هزار کشته شود، صف های لشکران، بسته و برّه بز کشته شود، آن وقت، خونخواهی برای خونخواهی برخیزد. سپس فرمود: کافر هلاک می شود بعد از آن قائمی که خلایق، ظهورش را آرزو کنند و امامی که مخفی و پنهان است، قیام کند و برای او فضل و شرف است. یا حسین! او از اولاد تو است. میان دو رکن مکّه پسری مانند او نیست، با جماعت قلیل با دو آلت حرب ظهور کند و بر انس و جنّ غالب شود و احدی را از فرومایگان و بدان را وا نگذارد. خوب و گوارا باد برای کسانی که زمان او را دریابند و در ایّام خلافت او، در خدمتش باشند!

[روایتی از حضرت امیر (علیه السلام)] 7 نجمة

اشاره

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار از علقمة بن قیس روایت کرده: امیر المؤمنین علیه السّلام در منبر کوفه، خطبه لؤلؤه را ادا فرمود و در آخر آن، این فقره را بیان کرد: آگاه باشید! من

ص: 164

در این نزدیکی، سفر آخرت خواهم کرد و به عالم غیب خواهم رفت، منتظر فتنه بنی امیّه، سلطنت کسرویّه، اضمحلال اسلام و اقامه بدعت باشید، خانه های خود را صومعه خود قرار دهید، آتش درخت قذا را که خاموش نشود، به زیر دندان گیرید و خدا را ذکر کنید، زیرا اگر ذکر خدا را بدانید، از همه چیز بزرگتر باشد.

سپس فرمود: میان دجله و دجیل و فرات، شهری که به آن را زوراء گویند؛ بنا شود و آن بغداد است. چون دیدید آن شهر با گچ و آجر محکم گردید و با طلا، نقره، لاجورد، مرمر خام، مزّین و با درهای عاج، آبنوس جوهردار، قبّه ها و ستاره ها آراسته گردید و درخت عاج و عرعر و صنوبر تازه، در آن بسیار و قصرهای محکم در آن بنا شد و پادشاهان بنی شیمصبان که بیست و چهار نفرند، از پی یکدیگر به آن جا آمدند که از جمله ایشان، سفّاح، مقلاص، جموع، خدوع، مظفّر، مؤنّث، نظار، کبش، مقهور، عثار، مصطلم، مستصعب، علّام، رهبانی، خلیع، سیّار، مترف، کدید، اکتب، اکلب، وسیم، ظلّام و غیوق است و قبّه خاکستررنگ در بیابان سرخ رنگ بنا شد. عقب آن ها قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- به حقّ در میان اقالیم، نقاب غیبت از روی خود بردارد و مانند ماه درخشنده میان ستاره های درّی ظاهر گردد.

بدانید برای ظهورش ده علامت باشد: اوّل آن ها طلوع ستاره دمدار در نزدیکی ستاره جدی است، پس هرج ومرج بر فتنه و شرّ واقع شود، این ها علامت ارزانی نرخ ها باشد و از علامتی تا علامت دیگر امور عجیب واقع شود و چون آینده علامت وقوع یابد، ماه نورانی؛ یعنی قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- ظاهر شود و کلمه اخلاص و مقام توحید، برای خدا لایح کرد.

[روایت اصبغ بن نباته]

در روایت اصبغ بن نباته، آن حضرت فرمود: سلونی قبل ان تفقدونی؛ یعنی از من بپرسید، پیش از آن که مرا نیابید، زیرا از همه علما به راه های آسمان ها داناترم و از اهل عالم به راه های زمین بیناترم. منم بزرگ اهل دین، امیر المؤمنین، امام متّقین و مجازی

ص: 165

مردمان در یوم الدین، منم قاسم نار، خازن جنان، صاحب حوض و اعراف و میزان.

از ما امامی نیست مگر آن که به جمیع اهل ولایت و محبّت خود دانا و بیناست و این معنی آیه است إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ(1) است. پس از من بپرسید، پیش از آن که مرا نیابید و پیش از آن که فتنه ای از سمت مشرق ظاهر شود، پای خود را بردارد و در حال حیات و بعد از ممات، بر بالای مردم گذارد، همه را پایمال نماید و آتش فساد با هیزم بسیار در سمت مغرب زمین شعله ور شود و به آواز بلند بگوید: وای بر حال مردم از شرّ من! باید از آن جا کوچ کنند یا مانند کوچیدن، کنند.

چون غیبت قائم علیه السّلام طول کشد، گویند او مرده یا هلاک شد و به بیابانی مفقود گردیده، تا آن که می فرماید: بدانید! برای آن؛ یعنی ظهور قائم علیه السّلام، علاماتی هست؛ اوّل آن ها محاصره کوفه با خندق و نگهبان باشد، پاره کردن مشک های آب در کوچه های کوفه و تعطیل مساجد تا چهل شب، ظاهر شدن هیکل، جنبیدن بیدق ها در اطراف مسجد اعظم و قاتل و مقتول در آتش باشد، قتل نفس زکیّه با هفتاد تن در کوفه، بریدن سر دیگری میان رکن و مقام، کشتن اصقع در خصوص بیعت بت ها به طریق صبر، خروج سفیانی با بیدق سرخ و امیر آن ها مردی از قبیله بنی کلب باشد و دوازده هزار ایشان به سرداری مردی از بنی امیّه، به نام خزیمه به سمت مکّه و مدینه رود.

او در اصل خلقت چشم چپ ندارد و در چشمش سفیدی کلفت و ضخیم باشد، و شبیه مروان باشد، بیدقش برنگردد، تا آن که در مدینه در خانه ای که به آن خانه ابو الحسن موری گویند، داخل شود و لشکری می فرستد بر سر مردی از آل محمد که جمعی از شیعه بر سر او جمع شوند و از مدینه به مکّه برگردد که سردار آن ها مردی از غطفان باشد، چون به وسط قاع ابیض رسند- آن بیابانی است- به زمین فرو روند و از ایشان نماند مگر مردی که رویش به عقب برگردد، برای آن که توابع سفیانی را بترساند و بر ایشان حجّت باشد؛ چنان که خدا فرماید: وَ لَوْ تَری إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا

ص: 166


1- سوره رعد: آیه 7.

مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ (1).

سپس فرمود: سفیانی صد و سی هزار نفر به سوی کوفه فرستد و در روحا و فاروق فرود آیند، از آن جا شصت هزار نفر از آن لشکر آیند تا در نخیله در موضع قبر هود علیه السّلام وارد شوند و در روز عید قربان بر اهل کوفه هجوم آورند. امیر کوفه آن وقت مردی جبّار باشد و به او کاهن و ساحر گویند و از شهر زورأ؛ یعنی بغداد، سرداری با پنج هزار مرد از کاهنان به سوی ایشان درآید و در سر جسر کوفه هفتادهزار مرد را بکشند، طوری که مردم تا سه روز به سبب خون های کشتگان و عفونت بدن ایشان از آب فرات نیاشامند و هفتادهزار دختر باکره که از غایت عفّت دست و سرشان دیده نشده، اسیر شوند، تا آن که به مجمل ها گذاشته شده، ثبویّه؛ یعنی به غرّی برده شوند.

صدهزار مؤمن و مشرک از کوفه خروج کرده، به دمشق روند و کسی نباشد که ایشان را از آن جا منع کند و در آن جا ارم ذات العماد باشد و بیدق هایی که پوش آن ها از پنبه باکتان و با حریر دوخته نشده، از جانب مشرق زمین آید که سرهای آن ها به مهر سیّد اکبر؛ یعنی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ممهور باشد و مردی از آل محمد صلّی اللّه علیه و آله آن ها را بردارد که در مشرق زمین ظاهر شود و بوی آن ها در مغرب زمین؛ مانند مشک پربو به مشام خلایق برسد و بیم آن ها از یک ماه راه، از خود آن ها بیشتر در دل ها جا کند، تا آن که وارد کوفه شوند و خونخواهی پدران خود کنند، در حالی که سمّ اسبان ایشان از شدّت تعب خراشیده شده، موهای آن ها ریخته گشته، صاحبان آن ها بر آن ها متحسّر شوند و از زیادتی تعبی که بر آن ها وارد آورده اند، به سوی خدا توبه و انابه کنند و ایشان از آل محمداند، آن ابدالی که خدا در حقّ ایشان فرمود: إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ (2).

سپس مردی از اهل نجران خروج کند و دعوت امام را اجابت نماید، او اوّلین نفر از نصارا باشد که دعوت امام را قبول کند، از بیعت نصارا خارج گردد، خارج را بشکند، با

ص: 167


1- سوره سبأ: آیه 51.
2- سوره بقره، آیه 222.

غلامان و ضعیفان درآید، با بیدق های هدایت به نخیله رود و اجتماع خلایق در روی زمین در فاروق شود، در آن ایّام سه هزار نفس روی زمین کشته شود.

تأویل این آیه فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّی جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ (1) ظاهر گردد و منادی از سمت مشرق در ماه رمضان هنگام طلوع صبح ندا کند: ای اهل هدایت! در یک جا جمع شوید! و نداکننده از سمت مغرب بعد از غروب شفق ندا کند:

ای اهل باطل! جمع شوید! فردای آن روز وقت ظهر، آفتاب رنگ به رنگ گردد، زرد شود و بعد از آن سیاه و تاریک گردد.

در سوّم آن روز، خدا حقّ را از باطل جدا کند، دابّة الارض بیرون آید و اهل روم به کنار دریا نزد مغاره، اصحاب کهف را با سگ ایشان برانگیزاند که از ایشان مردی باشد به نام تملیخا و دیگری صلاها که امر قائم علیه السّلام را قبول نمایند و دو شاهد بر امر او باشند.(2)

[روایت جابر از امام باقر (علیه السلام)] 8 نجمة

در تفسیر عیّاشی (3) از جابر جعفی از حضرت باقر علیه السّلام منقول است که فرمود: در جای خود بنشین، تا علاماتی که ذکر می کنم در سال طاق که جفت نیست، ببینی؛ مانند یکم و بیست و پنجم. منادی را ببینی که در دمشق ندا کند، دهی از دهات آن به زمین فرو رود و قدری از مسجد آن جا خراب شود. لشکر ترکان را ببینی که از دمشق بگذرند و رو آورند تا در جزیره ای فرود آیند و در مکّه منزل کنند. در آن سال در هر بلاد عرب محاربه و اختلاف واقع می گردد و اهل شام در این وقت با سه بیدق باشند: بیدق اصهب، ابقع و سفیانی.

ص: 168


1- سوره انبیاء، آیه 15.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 275- 272.
3- تفسیر العیاشی، ج 1، ص 66- 64.

بیدق سفیانی با طایفه بنی ذنب الحمار که به قبیله مضرّ مشهورند؛ مخالفت نمایند و با سفیانی طایفه خالوهایش از قبیله کلب می باشند، سفیانی با جمعیّت خود بر طایفه بنی ذنب الحمار خروج کند و ایشان را طوری بکشد که دیده نشده، مردی از طایفه بنی ذنب الحمار با جمعیّت و استعداد از دمشق می رسد، او را نیز با جمعیّت بکشد.

این مراد از آیه شریفه فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ (1) است؛ یعنی وای بر کافران! از حضور روز بزرگ که مراد، روز جنگ سفیانی باشد.

بعد از آن، سفیانی به سوی کوفه خارج شود و غیراز آل محمد و شیعیان ایشان مقصودی نداشته باشد. چون به کوفه رسد، جمعی از شیعیان را بگیرد. بعضی را بکشد و برخی را بر دار کشد، لشکری از خراسان آید و در کنار دجله منزل کند، مردی ضعیف از شیعیان با اتباع خود به محاربه با سفیانی درآید و در ظهر کوفه با اتباعش کشته شود.

سپس سفیانی لشکری به مدینه فرستد و مردی را در آن جا بکشد، مهدی علیه السّلام و منصور که وزیر آن حضرت است، از مدینه بگریزند، بزرگ و کوچک آل محمد را بگیرد و از ایشان کسی را نگذارد مگر آن که محبوس دارد.

از مدینه لشکری برای گرفتن مهدی علیه السّلام و منصور بیرون کند و مهدی مانند موسی بن عمران ترسان و هراسان از مدینه به مکّه گریزان رود و لشکر سفیانی تا ارض بیدا- بیابانی ما بین الحرمین است- او را تعاقب کنند و چون در بیدا فرود آیند، بیدا ایشان را فرو برد و کسی از ایشان را نگذارد، مگر یک نفر را، برای این که از این واقعه خبر دهد. بعد از آن، قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- میان رکن و مقام می ایستد، نماز می کند، با وزیرش می گردد و می گوید: ای گروه خلایق! اکنون از خدا یاری خواهم تا بر ظالمین و غاصبین حقّ ما غالب گردم، هرکس در خصوص خدا، با ما محاجّه کند، ما به خدا نزدیک تریم، هرکس در خصوص آدم علیه السّلام گفتگو نماید، هرآینه ما نزدیکترین خلایق بر آدم علیه السّلام هستیم، هرکس در خصوص نوح علیه السّلام با ما گفتگو کند، هرآینه ما نزدیکترین خلایق به نوح علیه السّلام هستیم، هرکس در خصوص ابراهیم علیه السّلام سخن گوید، ما به او

ص: 169


1- سوره مریم: آیه 37.

نزدیکتریم، هرکس در خصوص محمد صلّی اللّه علیه و آله سخن گوید، ما به او نزدیکتر هستیم و هر کس در خصوص کتاب خدا گفتگو کند، ما به او نزدیکتریم. به درستی که ما و همه مسلمانان در این روز شهادت می دهیم که ما رانده و مظلوم شدیم، از مال و اهل و دیار خود، بیرون و مقهور و مغلوب گشتیم. آگاه باشید! ما امروز از خدای تعالی و از هر مسلمانی یاری می خواهیم.

راوی گوید: باقر علیه السّلام فرمود: به خدا سوگند! در آن حال، سی صد و سیزده مرد و پنجاه زن مانند پاره های ابر در وقت پاییز از عقب یکدیگر، در غیر موسوم حجّ به مکّه آیند و جمع شوند؛ چنان که خدا فرماید: أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ(1)؛ هرجا بوده باشید، خدا شما را جمع کند، زیرا خدا بر همه چیز قادر است.

چون آن سی صد و سیزده نفر جمع شوند، مردی از آل محمد صلّی اللّه علیه و آله گوید: این مکّه معظّمه قریه ای است که اهل آن بدکارند. سپس آن سی صد و سیزده نفر بعد از آن که عهدنامه و اسلحه و بیدق رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را نزد آن حضرت بینند، میان رکن و مقام با او بیعت کنند، همگی با آن حضرت از مکّه بیرون روند، وزیرش هم در خدمتش باشد.

پس منادی از آسمان به نام آن حضرت و ظهور آن حضرت ندا کند، طوری که همه اهل زمین بشنوند و نام او، نام پیغمبر شماست، اگر این بر شما مشتبه شود؛ یعنی نام او را ندانید که او قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- است، هرآینه عهدنامه رسول خدا، اسلحه و لوای او و نفس زکیّه ای که از اولاد حسین است، بر شما مشتبه نشود، اگر این ها هم مشتبه شود، پس مشتبه نشود صدایی که از آسمان به نام و ظهور او می رسد و از تبعیّت عدّه ای از سادات آل محمد صلّی اللّه علیه و آله بپرهیز که ادّعای سلطنت می کنند، زیرا سلطنت آل محمد صلّی اللّه علیه و آله یک بار خواهد شد و برای دیگران بارهاست.

پس به هرکس از آل محمد که مدّعی سلطنت است، متابعت نکن تا مردی از اولاد حسین علیه السّلام را ببینی که عهدنامه رسول خدا، بیدق و اسلحه آن حضرت نزد او است،

ص: 170


1- سوره بقره: آیه 148.

زیرا آن عهدنامه از حسین علیه السّلام به علی بن الحسین علیه السّلام و از او به امام محمد باقر علیه السّلام است، بعد از آن، خدای تعالی هرچه می خواهد، می کند.

همیشه از جماعتی متابعت کن که عهدنامه، بیدق و اسلحه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نزد ایشان است و از کسانی که ذکر شد، بپرهیز. سپس از آل محمد صلّی اللّه علیه و آله به مردی متابعت کن که با سی صد و سیزده مرد و بیدق رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به عزم مدینه از مکّه بیرون می آید تا به بیدا می رسند،- بیابانی در بین الحرمین است- در آن جا گوید: این بیابان، مکان قومی است که ایشان را فرو خواهد کشید و این معنی آیه شریفه أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (1) است؛

یعنی آیا مأمون اند کسانی که از روی مکر گناه می کنند از این که زمین ایشان را فرو برد یا عذاب ایشان را دریابد، طوری که ملتفت نشوند و یا عذاب ایشان را در حال اشتغال ایشان به کارهای خودشان بگیرد، پس ایشان عاجزکنندگان نباشند.

چون به مدینه رسد محمد بن شجری را مانند یوسف علیه السّلام از زندان بیرون آورد، پس از آن به کوفه آید و در آن جا آن قدر که خدا خواهد، مکث کند، تا آن که مسلّط گردد.

بعد از آن با اصحاب خود به عذرا آید، در حالی که جمعی کثیر به او ملحق شود و سفیانی در آن روز در وادی رمله باشد، دو لشکر با یکدیگر ملاقات کنند و آن روز، روز تغییر و تبدیل است، زیرا آن روز جمعی از شیعیان آل محمد صلّی اللّه علیه و آله که در لشکر سفیانی باشند، به آن حضرت ملحق شوند و جمعی از دوستان آل ابی سفیان که در لشکر آن حضرت باشند به سفیانی ملحق شوند.

امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: سفیانی و تمام اتباعش در آن روز کشته شوند، حتّی یک نفر هم نمی ماند که خبر کشتگان ایشان مرا ببرد، در این روز ناامید کسی باشد که از غنیمت و اموال کلب که قبیله خالوهای سفیانی باشد، محروم گردد، آن حضرت به سوی کوفه برگردد و در آن جا مسکن کند، غلام مسلمی را نگذارد مگر آن که خریده،

ص: 171


1- سوره نحل: آیه 45 و 46.

آزاد نماید، مدیونی نماند مگر آن که دین او را ادا کند، هیچ مظلمه ای در گردن کسی نمی ماند مگر آن که به صاحب آن ردّ نماید، هیچ بنده ای از کسی کشته نشود مگر آن که دیه آن، به وارثش ردّ شود و هر مدیونی که کشته شود، دین او را ادا کند و عیالش را مورد عطا نماید و این نحو سلوک کند تا زمین را پر از عدل وداد فرماید، بعد از آن که از ظلم و جور پر شده باشد.

آن حضرت و اهل بیتش در محلّه رحبه، از محلّات کوفه، سکنی کند که مسکن نوح علیه السّلام آن جا بوده، زمین پاک و پاکیزه است و هیچ مردی از آل محمد صلّی اللّه علیه و آله جز در زمین پاک و پاکیزه ساکن و کشته نشود.

[روایت بحار] 9 نجمة

فی البحار(1) عن البرسی فی المشارق انّ ذا جدن الملک ارسل إلی السطیح لأمر شکّ فیه فلمّا قدّم علیه أراد أن یجرّب علمه قبل حکمه فخباء له دینارا تحت قدمه ثمّ اذن له فدخل فقال له ما نبأت لک یا سطیح.

فقال السطیح: حلفت بالبیت و الحرم و الحجر الأصمّ و اللّیل إذا اظلم و الصبح إذا تبسّم و لکلّ فصیح و ابکم لقد خبأت لی دینارا بین النعل و القدم. فقال الملک: من أین علمک هذا یا سطیح!

فقال: من اخ لی جنّی ینزل معی انّی نزلت. فقال الملک: اخبرنی عما یکون فی الدهور.

فقال: السّطیح إذا غارت الأخیار و قادت الأشرار و کذّب بالأقدار و حمل بالأوقار و خشعت الأبصار لحامل الأوزار و قطعت الأرحام و ظهرت الطّغام المستحلّی الحرام فی حرمة الأسلام و اختلف الکلمة و خفرت الذّمه و قلّت الحرمة و ذلک عند طلوع الکوکب الّذی یفزع العرب و له شبیه الذّنب فهناک ینقطع الأمطار و تجّف

ص: 172


1- بحار الانوار، ج 51، صص 163- 162.

الأنهار و تختلف الأعصار و تغلوا الأسعار فی جمیع الأقطار.

ثمّ تقبل البربر بالرایات الصفر علی البرازین حتّی ینزلوا مصر فیخرج بطلا من ولد صخر فیبدّل الرّایات السود بالحمر، فیبیح المحرّمات و یترک النساء بالثدی معلّقات و هو صاحب نهب الکوفه فربّ بیضاء الساق مکشوفة علی الطریق مردوفة بها الخیل محفوفة قتل زوجها و کسر عجزها و استحلّ فرجها فعندها یظهر ابن النّبی المهدیّ و ذلک إذا قتل المظلوم، بیثرب و ابن عمّه فی الحرم و ظهر الخسفی فوافق الوسمی فعند ذلک یقبل المشوم بجمعة المظلوم فتظاهر الروم بقتل القروم فعندها ینکسف کسوف اذا حاد الزحوف و صفا الصّفوف و یظهر ملک من صنعاء الیمن ابیض کالقطن اسمه حسین أو حسن، فیذهب بخروجه غمر الفتن.

فهناک یظهر مبارکا زکیّا و هادیا مهدیّا و سیّدا علویّا، فیفرح النّاس إذا اتاهم بمنّ اللّه الّذی هذا هم فیکشف بنوره الظلمة و یظهر به الحقّ بعد الخفاء و یفرق الأموال فی النّاس بالسّواء و یغمد السّیف فلا یسفک الدّماء و یعیش النّاس فی البشر و الهناء و یغسل بماء عدله عین الدهر من القذاء و یردّ الحقّ علی اهل القری و یکثر فی الناس الضیافة و القری و یرفع بعدله الغوایة و العمی کانّه کان غبار فانجلی فیملاء الأرض عدلا و قسطا و الأیّام حبّا و هو علم السّاعة بلا امتراء إلی اخر الخبر.

[خطبه بیان از امام علی (علیه السلام)] 10 نجمة

و فی خطبة البیان بعد أن ذکر الخطاب- سلام اللّه علیه- بعضا من مناقبه و نبذا من علائم ظهور المهدی علیه السّلام قام إلیه صعصعة بن صوحان و میثم و ابراهیم بن مالک الأشتر و عمر بن صالح فقالوا یا امیر المؤمنین علیه السّلام! قل لنا بما یجری فی آخر الزمان فانّ قولک یحیی قلوبنا و یزید فی ایماننا.

فقال: حبّا و کرامة ثمّ نهض علیه السّلام قائما و خطب خطبة بلیغة تشوّق إلی الجنّة و نعیمها و تحذّر من النّار و جحیمها، ثمّ قال علیه السّلام: ایّها الناس انّی سمعت اخی

ص: 173

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول تجتمع فی امّتی مائة خصلة لم تجتمع فی غیرها فقامت العلماء و الفضلاء یقبّلون بواطن قدمیه و قالوا: یا امیر المؤمنین علیه السّلام نقسم علیک بابن عمّک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أن تبیّن لنا ما یجری فی طول الزّمان بکلام یفهمه العاقل و الجاهل.

قال: ثمّ انّه حمد اللّه و اثنی علیه و ذکر النّبی فصلّی علیه و قال: أنا مخبرکم بما یجری من بعد موتی و بما یکون إلی خروج صاحب الزمان القائم بالأمر من ذرّیّة ولدی الحسین علیه السّلام و إلی ما یکون فی آخر الزّمان حتّی تکونون علی حقیقة من البیان.

فقالوا: متی یکون ذلک یا امیر المؤمنین علیه السّلام!

فقال: إذا وقع الموت فی الفقهاء و ضیّعت امّة محمّد المصطفی الصّلوة و اتبعوا الشّهوات و قلّت الأمانات و کثّرت الخیانات و شربوا القهوات و استشعروا شتم الأباء و الأمّهات و رفعت الصّلوة من المساجد بالخصومات و جعلوها مجالس الطّعامات و اکثروا من السیئات و قلّلوا من الحسنات و عوصرت السّموات، فحینئذ تکون السّنة کالشّهر و الشّهر کالأسبوع و الأسبوع کالیوم و الیوم کالسّاعة و یکون المطر قیظا و الولد غیضا و تکون لأهل وجوه ذلک الزّمان لهم وجوه جمیلة و ضمایر ردّیه من رءاهم اعجبوه و من عاملهم ظلموه وجوههم وجوه الأدمیّین و قلوبهم قلوب الشّیاطین!

فهم امرّ من الصبر و أنتنّ من الجیفة و انجس من الکلب و اروغ من الثعلب و اطمع من الأشعب و الزق من الجرب لا یتناهون عن منکر فعلوه أن حدّثتهم کذبوک و أن امنتهم خانوک و أن ولیّت عنهم اغتابوک و إن کان لک مال حسدوک و أن نجلت عنهم بغضوک و أن وضعتهم شتموک سمّاعون للکذب اکّالون للسحت یستحلّون الزنا و الخمر و المقالات و الطّرب و الغناء و الفقیر بینهم ذلیل حقیر و المؤمن ضعیف صغیر و العالم عندهم وضیع و الفاسق عندهم مکرّم و الظالم عندهم معظّم و الضعیف عندهم هالک و القویّ عندهم مالک لا یأمرون بالمعروف و لا ینهون عن المنکر الغنیّ.

عندهم دولة مغنمة و الزّکوة مغرما و یطیع الرّجل زوجته و یعصی والدیه و

ص: 174

یجفوهما و یسعی فی هلاک احبّة و ترفع اصوات الفجّار و یحبّون الفساد و الغناء و الزّناء و یتعاملون بالسّحت و الرّبا و یعار علی العلماء و یکثر ما بینهم سفک الدّماء و قضاتهم یقبلون الرّشوه و تتزوّج الأمراة بالأمرئة و تزّف کما تزف العروس إلی زوجها و تظهر دولت الصّبیان فی کلّ مکان و یستحلّ الفتیان المغانی و شرب الخمر و تکتفی الرّجال بالرّجال و النّساء بالنساء و ترکب السّروج الفروج فتکون الأمرئة مستولیة علی زوجها فی جمیع الأشیاء.

تحجّ النّاس ثلاثة وجوه؛ الأغنیاء للنّزه و الأوساط للتّجاره و الفقراء للمسئلة و تبطل الأحکام و تحبط الأسلام و تظهر دولة الأشرار و یحلّ الظلم فی جمیع الأمصار فعند ذلک یکذّب التّاجر فی تجارته و الصّایغ فی صیاغته و صاحب کلّ صنعة فی صناعته، فتقل المکاسب و تضیق المطالب و تختلف المذاهب و یکثر الفساد و یقلّ الرّشاد فعندها تسوّد الضّمائر و یحکم علیهم سلطان جائر و کلامهم امرّه من الصّبر و قلوبهم أنتن من الجیفة، فإذا کان کذلک ماتت العلماء و فسدت القلوب و کثرت الذّنوب و تهجر المصاحف و تخرب المساجد و تطول الأمال و تقل الأعمال و تبنی الأسوار فی البلدان مخصوصة لوقع العظایم النّازلات، فعندها لو صلی أحدهم یومه و لیلته فلا یکتب له منها شی ء و لا تقبل صلوته لانّ نیّته و هو قائم یصلّی یفکّر فی نفسه کیف یظلم النّاس و کیف یحتال علی المسلمین و یطلبون الرّیاسة للتفاخر و المظالم و یضیق علی مساجدهم الأماکن و یحکم فیهم المتألف و یجور بعضهم علی بعض و یقتل بعضهم بعضا عداوة و بغضا و یفتخرون بشرب الخمور و یضربون فی المساجد العیدان و الزّمر فلا ینکر علیهم أحد و اولاد العلوج یکونون فی ذلک الزّمان الأکابر و یرع القوم سفهاؤهم و یملک المال ما لا یملکه و لا کان له باهل لکع من اولاد اللکوع و تضع الرّوساء رؤسا لمن لا یستحقّها و یضیق الذّرع و یفسد الزّرع و یفشوا البدع و تظهر الفتن.

کلامهم فحش و عملهم وحش و فعلهم خبث و هم ظلمة غشمة و کبرأوهم نجلة عدمة و فقهاؤهم یفتون بما یشتهون و قضاتهم بما لا یعلمون یحکمون و اکثرهم

ص: 175

بالزّور یشهدون من کان عنده درهم کان عندهم مرفوعا و من علموا انّه مقلّ فهو عندهم موضوع و الفقیر مهجور و مبغوض و الغنیّ محبوب و مخصوص و یکون الصّالح فیها مدلول الشّوارب یکبّرون قدر کلّ نمّام کاذب و ینکّس اللّه منهم الرّؤس و یعمی منهم القلوب الّتی فی الصّدور اکلهم سمان الطّیور و الطّیاهیج و لبسهم الخزّ الیمانی و الحریر.

یستحلّون الرّبا و الشّبهات و یتعارضون للشّهادات یرائون بالأعمال قصراء الأجال لا یمضی عندهم الّا من کان نمّاما یجعلون الحلال حراما افعالهم منکرات و قلوبهم مختلفات یتدارسون فیما بینهم بالباطل و لا یتناهون عن منکر، فعلوه یخاف أخیارهم أشرارهم یتوازرون فی غیر ذکر اللّه تعالی یهتکون فیما بینهم بالمحارم لا یتعاطفون، بل یتدابرون أن رأو صالحا ردّوه و أن رأو لنمّاما استقبلوه و من اسائهم یعظّموه و تکثر اولاد الزّناء و الأباء فرحین بما یروا من اولادهم القبیح فلا ینهاهم و لا یردّهم عنه و یری الرّجل من زوجته القبیح فلا ینهاها و لا یردّها عنه و یأخذ ما تأتی به من کدّ فرجها و من مفسد خدرها حتّی لو نکحت طولا و عرضا، لم تهتمه و لا یسمع ما قیل فیها من الکلام الردّی.

فذاک هو الدّیوث الذّی لا یقبل اللّه له قولا و لا عدلا عذرا فأکله حرام و منکحه حرام فالواجب قتله فی شرع الاسلام و فضیحته بین الانام و یصلّی سعیرا فی یوم القیام و فی ذلک یعلنون بشتم الاباء و الامّهات و تذلّ السّادات و تعلوا الأنباط و تکثر الأختباط فما اقل الاخوة فی اللّه تعالی و تقلّ الدّراهم الحلال و ترجع النّاس إلی اشرّ حال، فعندها تدور دول الشّیاطین و تتواثب علی اضعف المساکین و تثوّب الفهد إلی فریسته و یشحّ الغنی بما فی یدیه و یبیع الفقیر آخرته بدنیاه فیأویل للفقیر و ما یحلّ به من الخسران و الذّل و الهوان فی ذلک الزّمان المستضعف باهله و سیطلبون ما لا یحلّ لهم فإذا کان کذلک اقبلت علیهم فتن لا قبل لهم بها ألا و انّ اولها الهجری، القطیر فی و آخرها السّفیانی و الشّامی و أنتم سبع طبقات.

فالطّبقة الأولی: اهل تنکید و قسوة إلی السّبعین سنة فی الهجرة

ص: 176

و الطّبقة الثّانیة: اهل تباذل و تعاطف إلی المأتین و الثّلثین سنة من الهجرة

و الطّبقة الثّالثة: اهل تزاور و تقاطع إلی الخمس مائة و خمسون سنة من الهجرة

و الطّبقة الرّابعة: اهل تکالب و تحاسد إلی السبع مأئه سنة من الهجرة

و الطّبقة الخامسة: اهل تشامخ و بهتان إلی الثّمان مائة و عشرین سنة من الهجرة.

و الطبقة السّادسة: اهل الهرج و المرج و تکالب الأعداء و ظهور اهل فسوق و خیانة إلی التسع مائة و الأربعین سنة.

و الطّبقة السّابعة: فهم اهل حیل و غدر و حرب و مکر و خدع و فسوق و تدابر و تقاطع و تباغض و الملاهی العظام و المغانی الحرام و الأمور المشکلات فی ارتکاب الشّهوات و خراب المدائن و الدّور و انهدام العمارات و القصور و فیها یظهر الملعون من واد المیشوم و فیها انکشاف السّتر و البروج و هی علی ذلک إلی أن یظهر قائمنا المهدی- صلوات اللّه و سلامه علیه- قال: فقامت إلیه سادات اهل الکوفة و اکابر العرب و قالوا: یا امیر المؤمنین علیه السّلام بیّن لنا أو ان هذه الفتن و العظام الّتی ذکرتها لنا لقد کادت قلوبنا ان تنفطرو ارواحنا أن تفارق ابداننا من قولک هذا فوا اسفاه علی فراقنا ایّاک فلا أرانا اللّه فیک سوء اوّلا مکروها.

فقال علی علیه السّلام: قضی الأمر الّذی فیه تستفتیان، کلّ نفس ذائقة الموت. قال: فلم یبق احد الّا وبکی لذلک إلی آخر الخطبة الشّریفة البلیغة.

ص: 177

ص: 178

عبقریّه هفتم [اقسام علایم ظهور]

اشاره

در بیان علایم ظهور نور موفور السرور، حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر، صاحب الزمان و خلیفة الرحمان علیه السّلام اللّه الملک المنّان، این که آن علایم بر چند قسم اند؛ حتمیّه، غیر حتمیّه، قریبه و بعیده و ذکر آن ها بر سبیل توضیح و تفضیل، در آن، چند نجمه است.

[کلام امام رضا (علیه السلام) در حوادث ظهور] 1 نجمة

اشاره

در بحار از قرب الاسناد(1) از بزنطی از حضرت رضا علیه السّلام روایت نموده که از آن بزرگوار شنیدم، که می فرمود: ابن ابی حمزه می گفت: جعفر گمان نموده پدرم امام موسی علیه السّلام قائم است و جعفر ندانسته پیش از ظهور این امر، پاره ای کارها از جانب خدای تعالی حادث شود. به خداوند عالم سوگند! هرآینه خدای تعالی برای پیغمبر خود حکایت می کند و می فرماید: وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحی إِلَیَ (2)؛ یعنی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می گوید: من نمی دانم به من و شما چه خواهد رسید. من تابع نیستم مگر به چیزی که به من وحی می شود.

ص: 179


1- قرب الاسناد، ص 376- 374.
2- سوره احقاف: آیه 9.
[حوادث قیام قائم (عج)]

حال آن که حضرت باقر علیه السّلام می فرمود: چهار حادثه پیش از قیام قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- ظاهر می شود که به ظهور آن حضرت دلالت می کند. سه حادثه از آن ها گذشته و یکی دیگر باقی مانده.

عرض کردیم: فدایت شویم! آن ها که گذشته اند، کدام اند؟

فرمود: ماه رجبی که صاحب خراسان در آن ماه، از خلافت خلع شد، دیگری ماه رجبی که در آن ماه، پسر زبیده بر وی خروج کرده، او را از خلافت خلع نمود و سوّم، ماه رجبی که محمد بن ابراهیم در آن ماه در کوفه خروج نمود.

عرض کردیم: آیا رجب چهارم به آن ها متّصل است؟

فرمود: باقر علیه السّلام بدین نهج فرمود.

علّامه مجلسی بعد از نقل این خبر می فرماید: مراد از این که باقر علیه السّلام چنین فرمود، این است که اتّصال رجب چهارم برحسب سوّم را به نحو اجمال بیان نمود و به اتّصال تصریح نفرمود، خلع صاحب خراسان، اشاره به امین، پسر هارون الرشید، است که برادر خود، مأمون را خلع نمود و امر نمود نام مأمون را از دراهم و خطبه ها اسقاط نمایند. دوّم اشاره است به این که مأمون، محمد امین را خلع می کند و سوّم اشاره است به ظهور محمد بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن حسن که به ابن طباطبا مشهور است که در کوفه ده روز از ماه جمادی الاخری گذشته، نزدیک به سال دوّم هجری خروج نمود.

محتمل است مراد از قول آن حضرت که فرمود: باقر علیه السّلام بدین نهج فرمود، این باشد که آن بزرگوار اتّصال رجب چهارم به رجب سوّم را تصدیق فرموده باشد و مراد از رجب چهارم هم، ورود حضرت رضا علیه السّلام به خراسان باشد که در ماه رجب واقع شده باشد(1) و اللّه العالم بحقایق الامور.

ص: 180


1- بحار الانوار، ج 52، صص 183- 182.

[روایت بزنطی از امام رضا (علیه السلام)] 2 نجمة

اشاره

ایضا در همان کتاب از بزنطی از حضرت رضا علیه السّلام روایت نموده که از آن حضرت سؤال نمودم: آیا این امر؛ یعنی زمان ظهور و فرج نزدیک است؟

فرمود: حضرت صادق علیه السّلام از پدرش حضرت باقر علیه السّلام نقل فرموده که آن حضرت فرمود: اوّلین علامات فرج، سال یک صد و نود و پنج هجری ظاهر خواهد شد، سال صد و نود و شش، طوایف عرب جلوها را از سرهای خود درآورند؛ یعنی نزاع و قتال برپا می کنند، سال صد و نود و هفت، فنا واقع می شود و سال صد و نود و هشت، جلای وطن اتّفاق می افتد، آیا نمی بینی بنی هاشم با اهل و اولاد از وطن برکنده می شوند؟

عرض کردم: مراد از کسانی که جلای وطن می کنند، ایشان هستند؟

فرمود: و غیر ایشان، سال صد و نود و نه، خداوند عالم، ان شاء اللّه بلا را زایل می گرداند و سال دویست، خدای تعالی چیزی را که می خواهد، می کند.

عرض کردیم: فدایت شویم! به ما از چیزهایی خبر ده که در سال دویست واقع شدنی است.

فرمود: اگر به کسی خبردادنی باشم، هرآینه به شما خبر می دهم، به درستی که اگر از مکان شما خبردادنی باشم، هرآینه به شما خبر می دهم. به درستی که از مکان شما خبر دارم و موافق رأی و تدبیر نیست که این مطلب از من به شما اظهار شود، لکن اگر خدای تعالی بخواهد چیزی از حق را ظاهر گرداند، بندگان بر پوشیدن و پنهان دانستن آن قادر نمی باشند.

عرض کردم: فدایت شوم! تو که در سال اوّل از پدرت نقل فرمودی انقضا و زوال سلطنت آل فلان در سر فلان و فلان است و بعد از ایشان برای پسرهای فلان سلطنت، نخواهد شد.

فرمود: این را به تو گفتم.

عرض کردم: خدای تعالی کارهایت را اصلاح نماید! وقتی سلطنت ایشان به آخر

ص: 181

رسید، آیا کسی از قریش به سلطنت می رسد، به نحوی که امرش قوام بگیرد؟

فرمود: نه.

عرض کردم: پس چه می شود؟

فرمود: چیزی می باشد که شما آن را می گویید.

عرض کردم: آیا مراد تو، خروج سفیانی است؟

فرمود: نه.

عرض کردم: قیام قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- را اراده می کنی؟

فرمود: خدای تعالی هرچه می خواهد، می کند.

عرض کردم: آیا قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- تویی؟

فرمود: لا حول و لا قوّة الّا باللّه. بعد از آن فرمود: پیش تر از این امر، علامت های حادثه بین الحرمین ظاهر خواهد شد.

عرض کردم: آن حادثه چیست؟

فرمود: بعد از این طایفه ای می آیند که فلان شخص از آل فلان، پانزده مرد را می کشد.(1)

[بیان علّامه در علامات فرج]

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(2) بعد از نقل این خبر فرموده: قول آن حضرت، اوّلین علامات فرج ...، الخ، اشاره به وقوع مخالفت میان امین و مأمون و خلع مأمون، توسّط امین از خلافت است، زیرا این قضیّه، اوّل اغتشاش و پریشانی کار بنی عبّاس بود. سال صد و نود و شش هجری، نزاع شدّت به هم رساند و جنگ میان ایشان برپا شد و در سالی که بعد از آن بود، بسیاری از لشکریان ایشان فانی شدند. سال آینده؛ آن امرا و بزرگان و اکثر بنی عبّاس کشته شدند و این که آن حضرت، بنی هاشم را در کلام خود

ص: 182


1- مقرب الاسناد، ص 372- 370.
2- بحار الانوار، ج 52، صص 185- 184.

ذکر کرد، از راه تقیّه بوده، لذا از این جهت فرمود: غیر ایشان اند.

سال صد و نود و نه، خدای تعالی به سبب مخزول و منکوب ساختن دشمنان اهل بیت، بلا را از ایشان زایل گرداند، مأمون خدمت آن حضرت عریضه ای نوشت و از او استمداد نمود و او را احضار کرد. قول آن جناب که سال دویست، خدا چیزی را که می خواهد، می کند اشاره به بسیاری تعظیم مأمون و خواستن وی آن حضرت را است.

سال دویست و یک داخل خراسان شد و ماه رمضان آن سال، امر بیعت را برای آن حضرت منعقد ساخت و معنی قول آن حضرت که از مکان شما خبر داده، این است که آمدن شما را در این وقت و پرسیدن این مسأله را از من، پیش تر از این خبر دارم؛ یعنی این ها را می دانم و اظهار آن ها را به شما، مصلحت نمی بینم و قول آن حضرت که فلان شخص از آل فلان، پانزده مرد را می کشد، اشاره به حوادثی است که برای بنی عبّاس در اواخر دولتشان تا وقت انقراض ایشان در زمان هلاکو خان روی داده است و اللّه العالم.

[کلام امام صادق (علیه السلام) و علایم فرج]

کلام عن بعض العلماء الاعلام فی معنی قول الراوی اصلحک اللّه للامام بدان کثیرا ما در اخبار وارد است: راوی خبر، در محضر مبارک امام عرضه می دارد: اصلحک اللّه؛ چنان که در این خبر شریف بزنطی خدمت حضرت، معروض داشته: اصلحک اللّه اذا انقضی ملکهم یملک أحد من قریش که ما آن را مطابق آن چه در ترجمه جلد سیزدهم بحار است، تفسیر نمودیم به این که خدای تعالی کارهایت را اصلاح نماید، لکن بعض از علمای اعلام در سرّ گفتن این کلام به حجّت فرجام راوی به امام علیه السّلام چنین مرقوم داشته: من سالف الزمان، بر بعضی از روات و اصحاب ائمّه علیهم السّلام شدید الاعتراض بودم که در ساحت قدس امام علیه السّلام عرضه می داشته اند: اصلحک اللّه! چون ظاهر این کلمه، دعا درباره امام است و آن را بر قلّت معرفت ایشان، درباره ائمّه حمل می نمودم، تا آن که به روایتی برخوردم که آن را در علل الشرایع (1) از عبد الرحمان

ص: 183


1- علل الشرایع، ج 1، ص 206.

هاشمی و او از حضرت ابی عبد اللّه علیه السّلام روایت نموده که از آن حضرت از علّت فضیلت اولاد امام حسین علیه السّلام بر اولاد امام حسن علیه السّلام و قرار دادن خداوند، امامت را در اولاد آن سرور، نه در اولاد امام حسن علیه السّلام سؤال نمودم، حال آن که ایشان در طریق و منزلت واحدند.

آن حضرت فرمود: مگر به آن چه می گویم معتقد نیستید و باور ندارید و باید بیان سبب فرمایم. همانا جبرییل بر رسول خدا نازل شد و عرض کرد: برای تو پسری متولّد خواهد شد که بعد از تو به دست امّتت شربت شهادت خواهد نوشید.

فرمود: مرا به چنین پسری حاجت نیست؛ سه مرتبه این مخاطبت میان ایشان رفت.

آن گاه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، امیر المؤمنین علیه السّلام را طلب نمود و گفت: جبرییل خبری بدین گونه برایم آورد.

علی علیه السّلام نیز فرمود: مرا به چنین فرزندی رغبتی نیست و هم چنان این گفتار تا سه مرتبه تکرار یافت. در مرتبه سوّم فرمود: آن فرزند، خداوند امامت خواهد بود، آثار پیغمبران را به وراثت خواهد نمود و علوم اوّلین و آخرین را تماما خواهد داشت.

آن گاه فاطمه علیها السّلام را مخاطب داشت و فرمود: خداوند تو را به فرزندی بشارت می دهد که بعد از من امّتم او را عرضه شهادت دارند.

عرض کرد: ای پدر! چنین فرزند را نخواهم. هم چنان سه مرتبه این سخن اعادت شد. در مرتبه سوّم فرمود: فرزندان این فرزند که از تو آید، پیشوایان دین من، وارث آثار من و خازن علم من خواهند بود.

فاطمه علیها السّلام عرض کرد: ای پدر! به قضای خود رضا دادم، پس به حسین علیه السّلام حمل یافت و پس از شش ماه بار گذاشت و فرزندی شش ماه نیامده که در دنیا بماند و زندگی کند.

پس امّ السلمه او را کفالت نموده و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هرروز حاضر می شد و زبان مبارک در دهان حسین علیه السّلام می گذاشت تا بمکد و سیراب شود. پس خداوند گوشت او

ص: 184

را از گوشت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، رویاند هرگز او را فاطمه علیها السّلام و غیر فاطمه، شیر نداد. خدا این آیه مبارکه را فرو فرستاد؛ وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً إلی قوله وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ؛ یعنی مدّت حمل او و رضاع سی ماه بود، چون توانا شد و سال او به چهل رسید، گفت: ای آفریدگار من! مرا به شکر نعمت خود الهام کن! آن نعمتی که مرا و پدر و مادرم را بدان مخصوص داشتی، مرا چنان بدار که به رضای تو کار کنم و در اولاد من شایستگی عطا کن که بازگشت من به سوی تو است و در شمار مسلمانان هستم.

حضرت صادق علیه السّلام می فرماید: فلو قال اصلح لی ذرّیّتی کانوا کلّهم ائمّة و لکن خصّ هکذا؛ یعنی: اگر امام حسین علیه السّلام می فرمود: اصلح لی ذرّیّتی؛ تا قیامت فرزندان او امامان بودند، لکن چون فرمود: فی ذرّیّتی امامت در نه تن از فرزندان او علیهم السّلام مخصوص شد.

بالجمله بعد از وقوف بر این روایت، دانستم کلام اصلحک اللّه روات و اصحاب ائمّه علیهم السّلام به آن بزرگواران، اخبار از ایشان است به این که مخاطب این کلام، امام است و اقرار ایشان به امامت کسی که به او، این کلام می گفته اند، زیرا که از این روایت فهمیده می شود: اصلاح، مستلزم امامت را به او است، پس معنی قول اصلحک اللّه این است که جعلک اللّه اماما؛ خداوند تو را امام قرار دهد، لذا این اقراری از اصحاب و روات است به امامت کسی که این کلام را به او گفته اند و بیشتر اصحاب، این کلام را به آن بزرگوار می گفته اند، حال آن که معنی آن را نفهمیده بودند؛ مثل غیر روات و اصحابی که القاب ائمّه علیهم السّلام را به زبان جاری می نمودند ولی به معانی آن ها وقوف پیدا نمی کردند؛ مثل لقب امیر المؤمنین، سجّاد، باقر، صادق، کاظم، رضا، عسکری، قائم علیهم السّلام و امثال این ها که معانی آن ها را برای بعضی از اصحاب خود بیان می فرموده اند. ترجمه کلام این عالم جلیل تمام شد و اللّه الهادی عباده الی سواء السبیل.

ص: 185

[هلاکت لشکر سفیانی] 3 نجمة

اشاره

در تفسیر علی بن ابراهیم (1) و تفسیر عیّاشی (2) و غیبت نعمانی (3) در تفسیر آیه مبارکه وَ لَوْ تَری إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّی لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ به سندهای متعدّد از حضرت امیر المؤمنین، حسن بن علی، حضرت سجّاد و باقر علیهم السّلام در مجمع البیان از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله روایت نموده اند که این آیه را به هلاکت جیش سفیانی به سبب خسف در بیدا، در زمان ظهور حضرت قائم آل محمد- ارواحنا فداه- تفسیر فرموده اند که فرمودند: کاش آنان؛ یعنی لشکر سفیانی را ببینی که به سبب صیحه آسمانی گرفتار دهشت و فزع شده اند؛ پس نمی توانند فرار کنند و از مکان نزدیک گرفته شوند؛ یعنی از زیر قدم های خود به سبب فرو رفتن زمین و گویند؛ یعنی به قائم علیه السّلام ایمان آوردیم و کجاست برای آن ها دسترسی به قائم آل محمد- عجل اللّه تعالی فرجه- از راه دور؟!

اگرچه مفسّرین عامّه بر این رفته اند که این فزع و اخذ و عدم قبول ایمان یا در زمان موت است یا در زمان بعث، مگر زمخشری که گفته: از ابن عبّاس روایت شده:

این آیه در خسف بیدا نازل شده است و ثعلبی که از حذیفة بن یمان از رسول خدا روایت کرده، نزول آیه را در خسف بیدا روایت کرده و این آیه مبارکه بر چند امر دلالت دارد:

اوّل: گرفتار فزع و دهشت شدن آن گروه.

دوّم: عدم نجات و خلاصی برای آنان.

سوّم: گرفته شدن از مکان نزدیک.

چهارم: ایمان آوردن و عدم قبول ایمان آنان.

ص: 186


1- تفسیر القمی، ج 2، ص 205.
2- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 57.
3- الغیبة، صص 305- 304.
[ردّ ایمان در وقت ظهور]

تنبیه النبیه بدان اخبار خاصّ وارد در تفسیر آیه به جیش سفیانی و خسف ایشان در بیدا صریح اند که جیش آن ملعون بعد از جحد، انکار و شدّت عداوت نسبت به قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله آن بزرگوار را تصدیق کنند، لکن اذعان و ایمان ایشان در آن وقت پذیرفته نمی شود و همگی هلاک گردند.

سرّ عدم قبول، این است که اذعان و ایمان آنان، بعد از دیدار یأس، معاینه مرگ و یقین به هلاکت است و چنین ایمانی از روی قهر و اضطرار است نه از وجهه طوع و اختیار.

قال اللّه تعالی: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ، در این حال نه ایمان قبول است، نه توبه مقبول.

قال اللّه تعالی: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً و از همین، توبه فرعون و ایمان او در درگاه حضرت احدیّت- جلّ سلطانه- مقبول نگردید و به صریح کریمه آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ قرین یأس و حرمان شد.

علاوه بر این، یوم الفتح که خداوند خبر داده ایمان در آن قبول نشود و کفّار در آن مهلت داده نشوند؛ چنان که فرموده: قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمانُهُمْ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ به روز فتح دنیا به دست حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه الشریف- تفسیر شده؛ چنان که در کافی از ابن درّاج از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که در تفسیر این آیه مبارکه فرموده: یوم تفتح الدّنیا علی القایم لا ینففع أحد أتقرّب بالایمان ما لم یکن قبل ذلک مومنا.

بدیهی است عدم نفع ایمان درباره کسانی است که خود را در پنجه یأس و دهان

ص: 187

شمشیر آن حضرت گرفتار دیده، در زمان یقین به هلاک، اظهار ایمان نمایند و الّا معقول نیست آن حضرت مطلقا ایمان کفّار را نپذیرد و علی ایّ حال آن ها را هلاک فرماید، حال آن که اخبار بسیاری وارد است که آن حضرت در زمان ظهورش، کفّار را میان اسلام و قتل مخیّر می فرماید و از آن ها جزیه نمی پذیرد.

[خروج لشکر سفیانی] 4 نجمة

در بحار(1) از کتاب کافی (2) به اسنادش از ابان بن تغلب از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: حالت چگونه می شود وقتی میان آن دو مسجد؛ یعنی مسجد مکّه و مدینه، کردار شدیدی واقع گردد و به سبب آن، علم از میان خلایق مستور و پنهان شود؛ چنان که مار در سوراخ خود پنهان می شود؟

علّامه مجلسی رحمه اللّه فرموده: این حدیث اشاره به خروج لشکر سفیانی و استیلای ایشان بین مسجد الحرام و مسجد مدینه است که به سبب وقوع این فتنه، علم در میان همه خلایق پنهان می باشد و نه تنها میان آن دو مسجد که به واسطه استیلا یافتن اهل جور و ستم به آن مکان، پنهان بودن علم در آن جا از جاهای دیگر بیشتر می شود؛ چنان که ماران به سوراخ خودشان پناه می برند، در آن جا به همدیگر چسبیده، پنهان می شوند. جزری در معنی الاسلام لیأزرالی المدنیه، کما تأزرالحیة الی حجرها که در آن، لفظ الاسلام است؛ چنان که در این روایت، لفظ العلم است و سایر الفاظ این دو حدیث بر یک منوال اند؛ چنین گفته: اسلام به مدینه پناه می برد و در آن جا پنهان می شود؛ همان طورکه ماران به سوراخ خودشان پناه می برند، در آن جا به همدیگر چسبیده، پنهان می شوند.(3)

ص: 188


1- بحار الانوار، ج 52، ص 134.
2- الکافی، ج 1، ص 340.
3- ر. ک: عوالی اللئالی، ج 1، ص 429؛ بحار الانوار، ج 23، ص 55؛ صحیح البظری، ج 2، ص 222.

[خروج دجّال] 5 نجمة

اشاره

بدان یکی از علایم مقرون به ظهور حضرت ولی عصر و ناموس دهر، خروج دجّال بدسگال است؛ چنان که در روایت نصّ حضرت صادق علیه السّلام بر امامت آن بزرگوار، تصریح شده قتل آن ملعون به دست آن بزرگوار واقع می شود و در اخبار دیگر هم، به این معنی تصریح شده و اخبار متعلّق به حالات آن معلون و کیفیّت خروجش در کتب عامّه و خاصّه بسیار است. ما در این وجیزه از جمله به نقل سه خبر از آن ها اکتفا می نماییم.

خبر اوّل: شیخ صدوق در کمال الدین (1) به اسناد خود از ابن سبره روایت نموده که گفت: حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام بر ما خطبه ای ادا فرمود و پس از حمد و ثنای خداوند فرمود: سلونی قبل ان تفقدونی؛ یعنی از من بپرسید، پیش از آن که مرا نیابید!

سپس صعصعة بن صوحان عرض کرد: یا امیر المؤمنین علیه السّلام! دجّال چه وقت خروج می نماید؟

بعد از ذکر امور کثیری از علایم ظهور حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه الشریف- باز صعصعة از جای برخاسته، عرض کرد: دجّال کیست؟

آن حضرت فرمود: دجّال صائد بن صید است؛ شقی کسی است که او را تصدیق کند و سعید کسی است که او را تکذیب نماید، او در بلده ای که به آن اصفهان گویند و از قریه ای که یهودیّه نام دارد؛ خروج می کند، چشم راستش از اصل خلقت فاقد است، طوری که گودی حدقه هم نیست، چشم دیگرش در پیشانی باشد و مانند ستاره صبح درخشنده است و در چشمش، مانند پارچه ای گوشت به خون آلوده، چیزی باشد و میان دو چشمش، لفظ کافر به نحوی که همه آن را بخوانند، نوشته شده، به دریاها داخل شود، آفتاب با او سیر کند، پیش رویش کوهی از دود و پشت سرش کوه سفیدی باشد که مردم گمان طعام در آن کنند.

ص: 189


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 527- 525.

در اوقات قحطی شدید، خروج کند و بر درازگوشی سبز یا خاکستری رنگ، سوار شود که هرگام آن یک میل راه باشد و زمین زیر پایش پیچیده گردد و بر آبی نگذرد مگر آن که بخشکد، طوری که تا قیامت خشک بماند.

به آوازی بلند که جنّ و انس مشرق و مغرب بشنوند، ندا کند: ای دوستان من! به زودی نزد من آیید! منم آن که مخلوق را آفریده ام و ایشان را در ترکیب، مساوی کرده ام، هریک را هیأت و صورتی خاص داده ام، اسباب معاش و رزق ایشان را آماده کرده ام و به معرفت و دین خود هدایت نموده ام؛ منم پروردگار قادر.

آن دشمن خدا، این ها را دروغ می گوید، زیرا مردی باشد که طعام خورد و در بازارها رود ولی پروردگار شما کور نباشد، نخورد، نیاشامد، راه نرود و از جایی به جایی منتقل نگردد.

آگاه باشید! اکثر پیروان و متابعان آن ملعون، در آن روز از اولاد زنا و صاحبان طیلسان سبز باشند. خداوند او را در شهر شام، در بالای تلّی که به آن تلّ افیق گویند، سه ساعت از روز گذشته، به دست کسی ذبح نماید که مسیح بن مریم علیه السّلام پشت سر او نماز خواند.

خبر دوّم: ایضا در کمال الدین (1) به اسناد خود از عبد اللّه بن عمر روایت نموده که گفت: روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بعد از این که نماز صبح را با اصحاب خود ادا نمودند، برخاسته، در محلّات مدینه گردش نمود تا به در خانه ای رسید و در را کوبید. زنی بیرون آمد و گفت: یا ابا القاسم! علیه السّلام چه می خواهی؟

آن جناب فرمود: ای مادر عبد اللّه! اذن بده عبد اللّه را ببینم.

گفت: با او چه کار داری؟ به خدا به عقل او آفت رسیده، در لباس خود بول و غایط می کند و ادّعای امری بزرگ می نماید.

آن جناب فرمود: مرا اذن بده نزد او آیم.

عرض کرد: اگر خلاف ادبی دیدی، مؤاخذه نفرمایی.

ص: 190


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 529- 528.

فرمود: نه.

عرض کرد: داخل شو!

آن جناب داخل شد، او را در قطیفه ای پیچیده دید که به صدایی پست، همهمه می کرد. مادرش گفت: ساکت شو و بنشین! زیرا این مرد محمد صلّی اللّه علیه و آله است که نزد تو آمده است. آن طفل ساکت شده، بنشست.

پیغمبر فرمود: خدا آن زن را لعنت کند! چه چیز او را باعث شد؟ اگر گذاشته بود به شما خبر می دادم که او، او می باشد.

آن طفل به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گفت: لعنت خدا بر مادرم باد! اگر مرا به حال خودم می گذاشت، هرآینه به شما خبر می دادم شما به الوهیّت خدا قایل هستید یا نه.

این دو ترجمه مختلف که اوّلی از صاحب دار السلام، المولی محمود العراقی و دوّمی از فاضل نحریر، محمد حسن بن محمد ولی ارومی مترجم سیزدهم بحار است؛ ترجمه این فقره از متن خبر است: فقال النّبی صلّی اللّه علیه و آله مالها لعنها اللّه لو ترکتنی لأخبرتکم أهو هو که ترجمه اوّلی با این مطابق است و ترجمه ثانی با فقال النبی با «لام» مطابق است و علی الظاهر نسخ در این فقره مختلف بوده اند.

بالجمله، حضرت به آن کودک فرمود: چه می بینی؟

گفت: حقّی را، باطلی را و عرشی را بر بالای آب می بینم.

فرمود: به یگانگی خداوند و به پیغمبری من اقرار کن!

آن کودک گفت: بلکه شهادت می دهم خدا یکی است و من خود، پیغمبر او هستم، زیرا در امر رسالت تو را اولی و احقّ از من نگردانیده است.

چون روز دوّم شد، باز آن جناب با اصحاب، نماز صبح را ادا نموده، به در خانه آمده، اذن دخول خواست، آن زن اذن داده، داخل شد، آن کودک را بالای درخت خرما دید که به آواز بلند غناخوانی می کرد. مادرش گفت: ساکت شو و فرود آی! زیرا این مرد محمد صلّی اللّه علیه و آله است که نزد تو آمده، ساکت شد و فرود آمد.

باز آن حضرت فرمود: خدا آن زن را لعنت کند! چه چیز او را باعث شد؟ اگر

ص: 191

گذاشته بود به شما خبر می دادم که او است و یا آن کودک. گفت: مادرم، لعنت خدا بر او باد! اگر مرا به حال خودم می گذاشت، هرآینه به شما خبر می دادم شما به الوهیّت خدا قایل هستید یا نه؛ علی اختلاف النسختین.

روز سوّم نیز، آن حضرت با اصحاب بعد از نماز صبح به آن مکان آمد و چند گوسفند نزد آن کودک دید که آن ها را مانند شبان می خواند. مادرش گفت: بنشین و ساکت باش! زیرا این مرد که نزد تو آمده، محمد صلّی اللّه علیه و آله است، آن روز آیاتی چند از سوره دخان نازل شده و آن جناب آن ها را در نماز صبح بر اصحاب خوانده بود.

سپس حضرت فرمود: آیا به یگانگی خدا و رسالت من شهادت می دهی؟

آن کودک گفت: بلکه تو به یگانگی خدا و رسالت من شهادت بده! خدا تو را به این امر سزاوارتر قرار نداده است.

حضرت فرمود: من چیزی در ضمیر خود گرفته ام، بگو آن چیست؟

کودک گفت: الدخ الدخ.

آن جناب فرمود: خدا تو را خوار کند، زیرا تو از اجل خود تجاوز نمی نمایی و به آرزوی خود نمی رسی مگر آن قدر که برایت مقدّر شده است.

سپس آن جناب به اصحاب فرمود: ایّها الناس! خدا هیچ پیغمبری را نفرستاده مگر آن که قوم خود را از دجّال ترسانده و خدا او را تا امروز تأخیر انداخته، پس امر او بر شما مشتبه نشود، زیرا خدای شما اعور نمی باشد، به درستی که او خروج نماید در حالی که بر خری سوار شود که بین دو گوش آن خر، یک میل راه باشد، با او بهشت و دوزخ، کوهی از نان و نهری از آب باشد. اکثر پیروان او یهودیان، زنان و عرب های بیابان باشند. به جمیع آفاق زمین جز مکّه و مدینه و اطراف آن ها داخل خواهد شد.

ذیل للخبر بنقل معتبر

در دار السلام معاصر عراقی بعد از نقل این خبر فرموده: در بعض کتب اصحاب مذکور است: پس از مراجعت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله از خانه دجّال، آن ملعون از خانه خود

ص: 192

خارج شد و مردم از مشاهده آن مردود، مضطرب شدند، دور او گرد آمدند و از ملاحظه آثار غریبی که از او صادر می گردید، آشوب برپا شد.

به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله خبر رسیده، تشریف برد، دست به دعا برداشته، عرض کرد:

پروردگارا! شرّ این بلا را از ما رفع فرما تا زمانی که خود مقرّر فرموده ای. ناگاه مرغی بزرگ ظاهر شد و آن مردود را ربود و طیران نمود، او می گفت: ای محمد! مرا از چنگ این عقاب رها کن!

حضرت به آن مرغ فرمود: او را از میان بنی آدم دور کن!

او را از دریای طبرستان گذرانده، به مکانی دور از آدمیان انداخت.

به روایت دیگر جبرییل او را ربود و به جانب هوا متوجّه شد، در حالی که مادر ملعونه اش از عقب او می دوید، پس او را از انظار غایب گرداند، در جزیره ای از جزایر بحر انداخته، به اغلال و سلاسل مقیّد ساخت.

این ناچیز گوید: در بعض اخبار است که آن لعین در قریه یهودیّه، از قرای اصفهان، میان چاهی محبوس و به اغلال و سلاسل مقیّد است.

[خبر ابی سعید خدری] 6 نجمة

بدان چون این خبر دوّم- که در نجمه سابق نقل شد- فی الجمله اجمال و انغلاقی دارد، لذا علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(1) بعد از نقل حدیثی که از شرح السنه حسین بن مسعود نقل نموده، آن را توضیح و تبیین می نماید و آن این است که در کتاب مذکور، حسین مزبور به اسناد خود از ابی سعید خدری روایت نموده که او گفته: در اثنای این قصّه، دجّال به او گفت: چه چیز می بینی؟

گفت: تختی بر روی آب می بینم.

حضرت فرمود: تخت ابلیس را روی دریا می بینی.

ص: 193


1- بحار الانوار، ج 52، ص 199- 197.

بعد از آن، پیغمبر فرمود: چه می بینی؟

گفت: دو خبر می بینم، یکی وقوع به هم خواهد رساند و یکی دروغ است یا دو خبر دروغ و یک خبر راست می بینم.

آن حضرت فرمود: او را بگذارید، زیرا امر بر او مشتبه شده.

معنی قول حضرت که چیزی در دل پنهان داشته، برای این که آن را از تو بپرسم، این است که آن حضرت آیه یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ را در دلش قصد کرده بود و او در جوابش گفت: آن چه در دلت قصد نموده ای، دود است، زیرا دخان به معنی دود است، چون بعضی گفته اند: عیسی بن مریم علیه السّلام دجّال را در کوه دخان به قتل خواهد رساند، بنابراین احتمال دارد مراد آن حضرت، کشته شدن او در کوه دخان باشد، زیرا این ابن صیّاد چنین گمان داشت که او دجّال است و لذا در جواب حضرت گفت:

مرادت دود است؛ یعنی کشته شدن من در کوه دخان می باشد.

ایضا در کتاب شرح السنه در تفسیر قول آن حضرت که به آن ملعون فرمود: از اجل خود تجاوز نخواهی کرد. آورده- که خطابی که یکی از علمای عامّه است-: این کلام به دو وجه محتمل است؛ یکی این که به رتبه و اندازه تو نمی رسد، پاره ای از غیب ها را بدانی، نه از جهت وحی که شیوه انبیاست و نه از جهت الهام که از خواصّ اولیاست و آن چه به زبانش جاری گردید، شیطان به قلبش انداخت و او هم، آن را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیده بود؛ وقتی پیش از ورودش به قریه نحل، به اصحاب خود می فرمود.

وجه دیگر آن است که نمی توانی قضا و قدر الهی را در خصوص نفس و کارهای خود تغییر دهی.

ایضا در شرح السنه از ابو سلیمان نقل نموده که گفته: آن چه در توجیه این حدیث به نظرم می رسد، این است که این قصّه در ایّام مصالحه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله با یهودیان و خلفای ایشان واقع گردید و ابن صیّاد هم از ایشان بوده یا به کارهای ایشان مدخلیّت می نموده و ادّعای کاهنی می کرد و این خبر هم به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می رسید.

آن حضرت به مقام امتحان وی درآمده، با این سؤالات که ذکر شد، امتحانش نمود،

ص: 194

چون او را به سخن گفتن درآورد، دانست او بر باطل و از جمله ساحران یا کاهنان است یا از کسانی است که جنّ در صورت انسان نزد ایشان می آید اخباری به ایشان می گوید و یا از کسانی است که شیطان با ایشان مراوده می کند و بعضی خبرها را به زبانشان جاری می سازد.

وقتی آن حضرت قول او را شنید، بر او درشتی نمود و فرمود: دور و خوار شو! تو هرگز از قدر خود تجاوز نخواهی کرد. مراد حضرت از این کلام، این است که خبری که او داد، شیطان به زبانش جاری نمود، نه این که از جهت وحی گفت و او حالت های مختلفی داشت، در بعضی از آن ها خبرش مطابق واقع می شد و در بعضی دیگر، خطا می کرد؛ چنان که خودش گفت: به من خبری راست و خبری دروغ می آید، در این حال، حضرت فرمود: امر بر تو مشتبه شده است.

مجملا او فتنه ای است که خداوند عالم، بندگان خود را به آن امتحان می کند تا هلاکت هالکان و نجات ناجیان بعد از اقامه حجّت و برهان و جوشیدن آنان در بوته امتحان، شده باشد؛ چنان که قوم موسی در زمان خویش با گوساله امتحان و هلاک شدند و بعضی دیگر که خدای تعالی ایشان را هدایت نمود و نگاه داشت، نجات یافتند.

کلام ابو سلیمان تمام شد که بغوی در شرح السنه آن را نقل نموده است.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار می فرماید: علمای اهل سنّت در این که دجّال همان ابن صیّاد است یا نه اختلاف کرده اند. جماعتی گفته اند: دجّال غیر ابن صیّاد است، زیرا چنین روایت شده که ابن صیّاد از عمل خویش توبه و بازگشت نمود و در مدینه وفات کرد، کفن را از صورتش برداشتند و مردم او را مرده دیدند. از ابو سعید خدری نیز حدیثی روایت نموده اند که دلالت دارد به این که او دجّال نیست و جماعت دیگری معتقدند او دجّال است و این را از ابن عمر و جابر انصاری روایت کرده اند.

ص: 195

[خبر جسّاسه] 7 نجمة

بدان خبر سوّم که به دجّال بدسگال تعلّق دارد، خبر جسّاسه است که آن را از تمیم داری، در کتب عامّه و خاصّه نقل نموده اند و آن را سبب اسلام تمیم مذکور دانسته اند، چنان که در مصابیح و زهرة الریاض نقل کرده اند: تمیم داری به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله عرض کرد: من با سی نفر در کشتی نشسته بودیم. کشتی به چهار موج مبتلا شد، روز و شب بر ما یکسان گشت و حیران ماندیم تا آن که کشتی شکسته ما در بالای تخته پاره ای آمد، خود را در ساحل جزیره ای دیدیم. از تخته فرود آمده، آن جزیره را تماشا کرده، می گشتیم، ناگاه حیوانی بزرگ را دیدیم که اگر کسی نزد سر آن می بود، دنبال آن را نمی دید، سر آن؛ مانند شیر، پشتش چون پشت گاو، رویش؛ مانند انسان و تمام اعضایش گوناگون و گل گل. از ملاحظه آن خلقت غریب متعجّب شدیم، گفتم: سبحان اللّه! هرگز حیوانی به این هیأت و صورت ندیده ام.

آن حیوان چون این کلام را از من شنید، به سخن درآمده، گفت: راکب من از من عجیب تر باشد، زیرا من مرکب دجّال خبردهنده از ما فی البال هستم و خود او در این جزیره در قصر مشید مقیّد است. ما نشان آن قصر را گرفته، به سوی آن رفتیم. شخصی را دیدیم که یک چشم او ممسوح بود و اثری از آن نبود و چشم دیگرش؛ مثل دانه عنّاب و انگوری که بر روی آب باشد، می نمود. دوش و سینه او بسیار فراخ و میان دو شانه او، موهایی مانند نیزه روییده بود، در پیشانی اش هذا کافر باللّه نوشته بود و از کعب تا زانو به قیود مقیّد بود.

نظرش به ما افتاد، بانگی زد، هیکل او اماس کرده، پر از باد شد، طوری که آن زمین را پر کرد. ساعتی که گذشت، تسکین یافته، به حال اوّل برگشت، به من روی آورده، گفت: تمیم داری تویی؟

گفتم: آری.

گفت: نزد من آی!

ص: 196

چون نزد وی رفتم، گفت: بحر طبریّه را دیدی؟

گفتم: آری.

گفت: آبش چگونه است؟

گفتم: بسیار است.

گفت: شاید آب آن آشامیده شود و آن چه در میان آن باشد، خورده شود، زنان و اطفال آن جا اسیر و مردانشان کشته شوند و نهرها از خون ها جاری گردد.

پس، از نخل سؤال کرد که میوه می دهد؟

گفتم: آری.

گفت: زود باشد که میوه اش منقطع گردد.

سپس از چشمه زعر پرسید که در آن آب هست؟

گفتم: آری، آبش بسیار، محصولش بی شمار و زارعان در اطراف آن فراوان است.

گفت: ای تمیم! محمد صلّی اللّه علیه و آله را دیده ای؟

گفتم: کدام محمد را گویی؟

گفت: محمد نبیّ عربی هاشمی تهامی که در مکّه متولّد شد و به مدینه هجرت کرد، دین او، بهترین ادیان، کتاب او، بهترین کتاب های آسمانی و امّت او، بهترین امم و اهل ادیان است، صاحب لوا، کرامت، حوض و شفاعت می باشد. ای تمیم! چون او را ملاقات نمایی، تصدیق کن و به او ایمان آور! بدان نصیحتی که به تو کردم، به کسی نکرده ام.

به روایت دیگر پرسید: عرب با او مقاتله کرد؟

گفتم: آری.

گفت: امر بر چه قرار گرفت؟

گفتم: اکثرا از او اطاعت کردند.

گفت: خیر امّت در اطاعت او باشد. سپس گفت: نزدیک است به من اذن خروج دهند، تمام روی زمین را در مدّت چهل روز سیر نمایم و هیچ جا نماند مگر آن که در

ص: 197

آن فرود آیم الّا مکّه و مدینه که داخل شدن در این دو مکان برایم ممکن نشود و هرگاه قصد رفتن به آن دو جا را نمایم، ملکی بر من شمشیر آخته، منع نماید.

پس از آن، جسّاسه؛ یعنی خر خود را آواز داد. آن حیوان حاضر گردید، به آن گفت:

این جماعت را برداشته، به بلادشان برسان! ما را بر پشت خود سوار کرده، در ساعت به اراضی مدینه طیّبه رساند، بر زمین گذاشت و رفت. تمیم داری که در نصرانیّت خود اصرار داشت، بعد از دیدن این کیفیّت، اسلام را قبول نموده، بر آن ثابت قدم گردید، تا آن که از دنیا درگذشت.

[اختلاف در کیفیت خروج دجّال] 8 نجمة

بدان چگونگی حال دجّال ضلال، کیفیّت خروج آن ملعون و فتنه های آن شوم خئون، آن چنان که باید و شاید در اخبار خاصّه دیده نشده، لکن در اخبار عامیّه آن ها به طریق استیفا استقصا شده، از جمله، بنابر نقل ملّا معین هروی در تفسیر اسرار الفاتحه اش، اختلافات واقعه ای در امر آن ملعون است و آن ها سه تاست:

اختلاف اوّل: آن مردود به چشم راست اعور است یا به چشم چپ و این اختلاف از قبل راویان است، چراکه فی الواقع در این موضوع در اخبار حضرت نبوی، اختلاف ممکن نیست و در اکثر روایات وارد است یکی از دو چشمش چون دانه انگور که بر سر آب آید، نمایان است و تعیین نشده کدام چشم او است. روایاتی که در اعور بودن چشم راست او وارد شده، زیاد است. چون حدیث وارد شده که چشم راست او ممسوح است- ممسوح کسی است که شکاف چشمش پیدا نباشد- و نیز در حدیث است که چشم وی چون دانه انگوری باشد که بر روی آب آید و این، خلاف ممسوح است؛ پس جمع میان این احادیث، از این وجه ممکن است که چشم راستش ممسوح و چشم چپش؛ مثل دانه انگور روی آب آمده باشد، به این معنی که از اصل خلقت یک چشم ندارد و چشم دیگرش نیز، خلقت ناقص است.

ص: 198

اختلاف دوّم: به روایتی آمده است که لبث وی در زمین، چهل روز باشد و در حدیث اسماء بنت یزید بن سکن الانصاری چهل سال آمده است، فامّا حدیث اسماء در صحّت و شهرت و اتّفاق روات، عدول بر آن، با حدیث چهل روز برابر نیاید که جمعی از صحابه بزرگ آن را نقل کرده اند و حفظ و ضبط و احتیاط ایشان، البتّه بر نقل زنی مقدّم است، پس به مقتضای این علّت ها اعتبار با خبر چهل روز و خبر چهل سال، وهم است.

اختلاف سوّم: در حدیث وارد است که وی در دریای مغرب می باشد و در حدیث دیگر وارد شده آن ملعون از جانب مشرق خروج کند، میان این دو حدیث تناقض نیست، زیرا شایسته است چون از آن جزیره که مجلس او است، بیرون آید؛ به مشرق رود از قبل خراسان ظاهر شود.

این ناچیز گوید: در خبر کمال الدین که سابقا گذشت، تصریح شده او در چاهی، در قریه یهودیّه، از قرای بلده اصفهان، محبوس است و اگر خروجش هم از آن جا باشد، مضمون این خبر خاصّی با آن خبر عامّی که آن ملعون از جانب مشرق خروج می کند، موافق است، ایران کلّا نسبت به حدود افریقیّه و مغرب زمین، از بلاد شرقی محسوب می شود، کما لا یخفی.

[فتنه های دجّال] 9 نجمة

اشاره

ایضا در اسرار الفاتحه در مقام ذکر بعضی از فتنه های دجّال پراضلال و ابتلای بندگان به آن شوم بدفعّال- علیه اللعنة و العذاب و النکال- چنین مرقوم داشته:

بدان حقّ- سبحانه و تعالی- برای ابتلای بندگان و امتحان مؤمنان این بلیّه عظمی و داهیه کبرا، از زمان آدم تا انقراض عالم، چنین ابتلای عمیم و بلای عظیمی به وقوع نپیوسته؛ ذلک تقدیر العزیز العلیم (1)، کما قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: لیس ما بین خلق آدم

ص: 199


1- سوره انعام، آیه 96.

إلی قیام الساعة امرا اکبر من الدجّال. از این جهت بود که حضرت رسالت امّت را بر ثبات متابعت می فرمود، مؤمنین را از مغلطهای آن لعین، تنبیه می کرد و می فرمود:

همه پیغمبران قوم خود را از واقعه دجّال خبر کرده اند و انذار ایشان نموده اند.

چنان که نوح نجی علیه السّلام قوم خود را انذار فرمود و از فتنه های او خبردار کرد و امّا من، سخنی به شما می گویم که هیچ پیغمبری بر امّت خود نگفته؛ این مقدار بدانید که وی اعور؛ یعنی یک چشم است و حق تعالی شأنه، اعور نیست. این کلام، نوعی تنبیه بر تلبیس آن لعین است و بر کمال اضلال او دلالت دارد. از بسیاری انذار و تحذیر حضرت، از آن لعین بود که وقتی اسماء بنت یزید گفت: یا رسول اللّه! لقد خافت افئدتنا بذکر الدّجال.

حضرت در مقام تسلیه او برآمده، فرمود: أن یخرج و أنا حیّ فأنا حجیجة و الّا فانّ ربّی خلیفة علی کلّ مؤمن.

در این نسخه، چند فتنه از او مبیّن می شود تا کمال اضلال او و اظهار استغنای الهی سبحانه را مشاهده کنی و از سوء قضای او به حق تعالی پناه بری.

از جمله فتنه های او، آن است که او بدان چه در ضمیر بگذرد، اطّلاع دارد و از امور غیبی خبر دهد و ما فی الضمیر خلایق را یک به یک معروض دارد و از این ممرّ، چندین هزار اضلال نماید؛ چنان چه شمّه ای از این معنی در کیفیّت ملاقات او با پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله سمت تحریر یافت که آن بزرگوار چیزی را در ضمیر گرفتند و از آن سؤال فرمودند و آن لعین گفت: الدخ الدخ که آن مضمر، آیاتی از سوره دخان بود.

فتنه ای دیگر از فتنه های او، سحر است که گویند او ساحرترین خلایق است و از کمال سحر او خواهد بود که سالی را، روزی خواهد نمود؛ چنان که آن حضرت؛ یعنی جناب ختمی مآب، بیان فرمود؛ چون اصحاب پرسیدند: و ما لبثه فی الأرض یا رسول اللّه!

قال: اربعون یوما کسنة و یوم کشهر و یوم کجمعة و سائر الأیّام کایّامکم.

شارح طیّبی می گوید: دجّال چندان از شبهات و تمویهات ظاهر گرداند که عقول

ص: 200

ارباب عقل را مسلوب گرداند و بصایر ذوی الأبصار را چنان مستور سازد که زمان طریقه مستمرّ بر ما مضی را بر وتیره اتیان روز و ذهاب شب در نظر ایشان بر یک حالت استمرار یافته، بنمایاند، تا آن که زمان را بالتمام، اسفار بلا اظلام و صباح بلا مساء پندارند و آفتاب در نظر ایشان در شب و روز منطوی ننماید و ضیاء او از ساحات مکانی و ساعات زمانی انفکاک نپذیرد.

پس آن روز به حقیقت سالی مشتمل بر سی صد و شصت روز و سی صد و شصت شب خواهد بود، لکن آن، سی صد و شصت روز و شب در نظر خلایق، همه روز بی شب نماید و لذا، چون صحابه پرسیدند: یا رسول اللّه! یکفینا فیه صلوة یوم؟ در جواب فرمود: لا اقدّر؛ یعنی نماز یک روز کفایت نکند، بلکه به اندازه هرروز متعارف، باید از آن، وقت فرض و تقدیر کرد و نماز خواند. گویند بیشتر امور غریب که آن را از جمله خوارق عادات محسوب دارند، همگی مبنی بر سحر خواهد بود.

3- فتنه دیگر، از جمله فتنه های او سرعت سیر است؛ چنان که از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله سؤال کردند: و ما اسراعه فی الأرض، قال: کالغیث استدبرته الریح، چون بارانی که باد آن را می راند، سریع السیر خواهد بود،(1) در چهل روز تمامی ربع مسکون را سیر کند و جابلقا و جابلسا را به احاطه درآورد و سرعت سیرش به مرتبه ای باشد که گویند از طایف تا ختن را یک گام و خطوه طی نماید.

4- فتنه دیگر، هرکس به او ایمان آورد، به صنوف تربیت و الوف تمشیّتش بهره مند گردد، به آسمان گوید برایش باران ببارد و به زمین گوید برایش گیاه رویاند، مواشی و بهایم متابعاتش، بلندکوهان، گشاده پستان پرمیان و پرشیر و احوال منکران و معاودانش؛ یعنی مؤمنان ثابت الایمان، به قحط و تنگدستی، به بلا مبتلا، به قلّت مال، به مجاعت اهل و عیال، به هلاکت سوایم و مواشی، تضییع زروع و حواشی و گرفتار صدهزار بلا خواهد بود، کما فی الحدیث انّه یمرّ بالحیّ فیکذّبوه فلا یبقی لهم سائم الّا هلکت و یمرّ بالحیّ، فیصدّقونه، فیأمر السماء أن یمطر و یأمر الأرض أن تنبت

ص: 201


1- ر. ک: صحیح مسلم، ج 8، ص 197؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1356.

لهم لا جرم؛ بیشتر خلایق به اطاعت فرمان او کمر بندند و دعوی باطلش را به اذعان و قبول بپسندند.(1)

5- فتنه دیگر، به هر خرابه که بگذرد، خطاب کند: ای خرابه! هر گنجی در کنجی از خود مدفون داری، بیرون انداز! به مجرّد این خطاب، گنج ها از خرابه ها ظاهر گشته، دنبالش روان شوند، چون یعسوب نحل می رود و گنج های دفینه و صدهزار خزینه عقب او روان گردد.

6- فتنه دیگر، بهشت و دوزخ با وی همراه است و هرجا رود، بهشت وی برطرف راست و دوزخش بر طرف چپ او است و در روایتی به جای بهشت و دوزخ، آب و آتش آمده؛ فامّا آن چه به نظر مردم، بهشت یا آب نماید، دوزخ یا آتش است و آن چه دوزخ یا آتش نماید، بهشت و آب خوشگوار است و لذا «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: فمن ادرک ذلک منکم فلیقع فی الّذی یراه نارا».(2)

فتنه دیگر آن لعین چند نفر را به قتل رساند و باز آن ها را زنده برانگیخت؛ چنان که در مصابیح آورده: «یدعوا رجلا مهیبا شابا، فیضربه بالسیف، فیقطعه جزلتین أو قطعتین رمیته الغرض، ثمّ یدعوه، فیقبل و یتهلّل وجهه بضحک».(3)

حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود: سخت ترین فتنه او، آن باشد که اعرابی پیش آید، دجّال به او گوید: شتران تو را که تلف شده اند برایت زنده می کنم، به شرطی که به ربوبیّت من اعتراف نمایی.

اعرابی گوید: بلی، می خواهم. فی الحال شتران وی زنده و تندرست به مراتب خوب تر از آن که بوده اند، در نظر او درآورد، هم شیردارتر و هم بزرگ تر.

هم چنین به دیگری که پدر و برادرش مرده باشند، گوید: اگر مردگان تو را زنده (4)

العبقری الحسان ؛ ج 7 ؛ ص202

ص: 202


1- ر. ک: فتح الباری شرح صحیح البظری، ج 13، ص 93؛ الآحاد و المثانی، ج 2، ص 448.
2- ر. ک: صحیح مسلم، ج 8، ص 196؛ فتح الباری، ج 13، صص 88- 87؛ المعجم الکبیر، ج 17، ص 232.
3- ر. ک: صحیح مسلم، ج 8، ص 198؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1357، سنن الترمذی، ج 3، ص 347.
4- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

گردانم، به ربوبیّتم اقرار کنی؟

گوید: بلی. پس دو دیو را به صورت پدر و برادرش در نظر او مجسّم گرداند.

عبارات صاحب اسرار الفاتحة، با فی الجمله تغییری از داعی در اسلوب و ترتیب آن به آخر رسید.

[احیای مرده توسط دجّال]

اشارتان:

الاولی، مصابیح که در فتنه اخیر، کیفیّت مرده زنده کردن دجّال را از آن نقل نموده، نزد عامّه کتاب بسیار معتبری است و از تألیفات ابو محمد محیی السنه، حسین بن مسعود بغوی است که شافعی مذهب و شیخ مفسّر محدّثی است که شرح السنه که در حدیث و معالم التنزیل که در تفسیر است نیز، از مؤلّفات او است.

چنان که گویند: مصابیح در حدیث، شبیه به کتاب من لا یحضره الفقیه شیخنا الصدوق در حذف اسانید و اسناد خبر به راوی اصلش است، وفات مؤلّف آن در مرورود، سال پانصد و پانزده واقع شده است، بغوی منسوب به بغ است و آن، بلدی در خراسان و میان مرو و هرات است.

الثانیه، آن چه این ناچیز در آخر عنوان چهلم از جزو دوّم کتاب الجنّة العالیه- که به طبع رسیده- نوشته ام که حدیث احیای مرده توسّط دجّال ملعون است، حدیثی عامّی است و امّا از طرق خاصّه چیزی در این خصوص وارد نشده کما لا یخفی علی المتتبّع و قبل از اطّلاعم بر کتاب کفایة المهتدی فی معرفة المهدی بوده، بعد از اطّلاع بر آن کتاب، معلوم شد در احادیث خاصّه نیز، احیای مرده توسّط آن ملعون، تمویها وارد شده است.

مرحوم سیّد جلیل و عالم نبیل، میر محمد بن محمد لوحی سبزواری که از تلامذه مرحوم میرداماد و شیخنا البهایی- زاد اللّه بهائهما فی الجنة- بوده، ذیل حدیث سی و نهم از اربعین خود که به کفایة المهتدی فی معرفة المهدی مسمّاست، جمله ای از اخبار

ص: 203

علایم ظهور حضرت بقیّة اللّه الحجّة بن الحسن العسکری- صلوات اللّه علیهما- را ذکر می نماید، از جمله ضمن حدیثی که آن را از فضل بن شاذان بن خلیل در کیفیّت خروج دجّال بدسگال نقل فرموده، چنین است:

و هو فی کلّ یوم بقتل احدا من اصحابه أو غیره فیواریه احدا من الشیاطین و یری النّاس نفسه بصورته، فیخیّلهم الدجّال انّه یحیی و یمیت و بذلک یفویهم اشدّ الأغواء؛ دجّال هرروز یکی از اصحاب خود یا غیر اصحاب خود را خواهد کشت، یکی از شیاطین آن کشته را پنهان خواهد کرد و خود را به صورت آن کشته به مردمان نشان خواهد داد و دجّال مردمان را به خیال خواهد انداخت مردمان را که جان می ستاند و حیات می دهد و به آن مکر و تزویر، مردمان را سخت گمراه خواهد گردانید، انتهی به عین عباراته.

[شبهات احیای مرده توسط دجال] 10 نجمة

بدان در این مقام که ارائه نمودن احیای میّت دجّال است، چند شبهه به ذهن، خلجان می نماید که صاحب اسرار الفاتحه آن ها را با جواب در آن کتاب متعرّض شده و اگرچه این ناچیز آن ها را در عنوان مذکور از کتاب مزبور نقل نموده ام، لکن تتمیما للکلام و ترمیما للمرام خوش دارم آن ها را در این وجیزه نقل نمایم؛ با زیادتی آن چه در آن جا از ما فوت شده، فاقول.

شبهة اولی: در حدیث نسبت احیا به دجّال فرموده: فیقتله، ثمّ یحییه حال آن که جز خدای تعالی کسی نمی تواند احیا کند.

جواب: ما به حجّت های بی شبهه دانسته ایم میراننده و زنده کننده خدای عزّ و جلّ است و نسبت دادن آن به دیگری و اضافه کردن آن به غیر او- جلّ و علا- از طریق سبب باشد و چون حکمت الهی اقتضا کرد مراد دجّال در احیای آن کشته حاصل شود؛ خواست وی در طلب تلبیس، آن شد که اضافت آن احیا از طریق مجاز به وی رفت.

ص: 204

این ناچیز گوید: این شبهه بنابر روایت مصابیح است و بنابر غیر آن، احیایی در کار نیست؛ بلکه نمودار کردن دو دیو به صورت پدر و برادر کسی است که آن ملعون به او گفت: می خواهی پدر و برادرت را زنده نمایم؛ چنان که در روایت دیگری است که از اسرار الفاتحة نقل شد و یا مصوّر نمودن شیطانی به صورت آن مقتول است که او پنهان کننده جسد مقتول به دست دجّال می باشد، چنان که از کفایة المهتدی منقول افتاد.

نیز در دفع این شبهه، بر فرض احیای میّت از آن ملعون، کفایت می کند این که حق تعالی باوجود قضای حاجت آن ملعون در احیای مرده، مثل آن جا که رود نیل را برای فرعون بی عون جاری ساخت و حاجت آن با لجاجت را برآورده کرد؛ نفس این قضیّه را که زنده کردن مرده باشد، برهانی واضح قرار داده که احیای مرده به قدرت و اختیار آن ملعون نیست و طریق این برهان چنان که در تفسیر مذکور متعرّض شده، این است که بعد از آن، چون آن لعین بخواهد آن مرده را که زنده شده به قتل رساند، نمی تواند و مقرّر است هرکس از کشتن عاجز شود که حق تعالی آن را از مقدورات خلق قرار داده، پس به طریق اولی از احیا که قدرت خلق از آن قاصر است، عاجزتر باشد.

شبهه ثانیه: روایت است که حق تعالی مدّعی نبوّت را که به باطل دعوی کرده به نوعی از آن چه خلق از امثال آن عاجز باشند؛ مدد نکند، پس چگونه روا باشد مدّعی ربوبیّت را در احیای نفسی به وقت حاجت وی بدان، اجابت کند؟

جواب: دفع این شبهه به آن متحقّق گردد که گوییم: مدّعی نبوّت باطل، دعوایی کرده است که وجود آن در بشر ممکن است الّا آن که علم آن، مغیب است و از نفس این مدّعی، دلیلی بر بطلان خویش نیست و شناخت وی به دلیل دیگر، برای کسی که میان صادق و کاذب فرق گذارد، حاصل شود، پس اگر خداوند مدّعی نبوّت باطل را به معجزه ای مدد فرماید، نمی توان میان محقّ و مبطل فرق گذاشت و اشتباه میان داعی کفر و ایمان، لازم آید و این از مقتضای حکمت دور است، لذا باید او را به خارق عادتی

ص: 205

مدد نفرماید.

امّا مدّعی ربوبیّت، دعوایی کرده که آن در امثال مدّعی مستحیل است، چون اگر برای محدّث ربوبیّت شایسته بود، روا بود تمام محدّثات از این قبیل باشد و محدّث فی حدّ نفسه از دلایل حدوث و امارات عجز و قصور، منفک نیست و خود این حالت شاهدی صادق بر کذب وی است؛ خاصّتا دجّال که در مرتبه خلقت بشریّت نیز، نقصانی ظاهر دارد و بر هیچ عاقلی پوشیده نیست اگر آن ملعون محقّقا بر احیای نفس که مقدور بشر نیست، قادر بود، اوّل دیده کور خود را درست می کرد و آن چه حضرت رسول درباره او فرمود: «الّا انّه اعور و انّ ربّکم لیس باعور»(1)، به تحقیق، همین معنی است.

این ناچیز گوید: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هم درباره آن ملعون همین را فرموده؛ چنان که ضمن خبر اوّل منقول از کمال الدین سابقا گذشت که آن لعین می گوید: منم پروردگار قادر.

آن بزرگوار فرموده: آن دشمن خدا این ها را دروغ می گوید، زیرا مردی باشد که طعام خورد و در بازارها رود، پروردگار شما کور نباشد، نخورد، نیاشامد، راه نرود و از جایی به جایی منتقل نگردد. الخبر

شبهه ثالثة: به طریق سؤال وارد است و آن، این است که چون احیای مرده توسّط دجّال به تقدیر الهی و به حضرت او منسوب باشد، حقیقت چنان که احیای موتی و تبرئه اکمه و ابرص از حضرت عیسی علیه السّلام هم، منصوص و منسوب به حق تعالی باشد، به نحوی که مکرّرا کلمه باذنی را فرمود؛ «حیث قال و اذ تخلق الطین کهیئة الطیر باذنی فتنفح فیها فتکون طیرا باذنی و تبرء الأکمه و الأبرص باذنی و اذ تخرج الموتی باذنی»؛(2) این کلمه مبارکه مکرّره را دافع توهّم نسبت این امور مستقلا به عیسی، قرار داده، پس این جا چه حکمتی بود که اسناد احیا را به دجّال مطلق گذاشته و در حدیث

ص: 206


1- ر. ک: مسند احمد، ج 3، ص 103؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 195؛ سنن الترمذی، ج 3، ص 351.
2- ر. ک: الثاقب فی المناقب، ص 195؛ بحار الانوار، ج 14، ص 230.

مصابیح، مرده زنده نمودن آن لعین را به اذن اللّه مقیّد نفرمود، بلکه مطلق گذاشت که موجب توهّم احیای او مردگان را به طور مستقل است؟

جواب: احیایی که مظهرکننده آن عیسی علیه السّلام بود، معجزه برای هدایت خلق بود و این احیا که مورد و مموّه آن دجّال بدسگال است، استدراجی برای ضلالت خلق است، پس خداوند آن احیا را به خود نسبت داده، چون به اذن و رضای او تعالی شأنه العزیز بود و در حدیث نبوی، احیای دجّال را به حق تعالی نسبت نداد، زیرا به اذن و رضای خدای تعالی نیست؛ اگرچه به تقدیر ربّ الارباب است، انتهی. ما فی اسرار الفاتحة مع مزید توضیح منّی عن بعض عباراته.

[فرق معجزه و سحر] 11 نجمة

بدان چون تمام اضلالات دجّال ملعون به واسطه سحر و شعبده و مخاریق است؛ مناسب دیدم بعضی از فروق معجزه و سحر را برای بصیرت مطالعه کنندگان به منصه تقریر و بیان درآورم؛ اگرچه در تضاعیف مؤلّفات خود عموما و در عنوان شصت و ششم و هفتم و هشتم از جزء دوّم کتاب الجنة العالیة، خصوصا معنی معجزه، شرایط آن، فرق میان آن و سحر و اقسام سحر را بما لا مزید علیه متعرّض شده ام.

منقول؛

1- از فروق میان معجزه و سحر این است که معجزه به قوّت نفس صاحب معجزه است، از جهت ارتباط او به عالم قدس و ملایکه عالم علوی، چنان ارتباطی که عالم عناصر به جملتها و تمام عوالم امکان برّمتها باذن اللّه و اجازته در فرمان او می باشد؛ بدون این که اسباب و آلت و حیله ای به کار برد، به خلاف ساحر که در سحر خود اسباب و آلات و حیله ها به کار می برد، ساحر وقتی به فنّی ماهر است، آن وقت در همان فنّ به امر غریب اتیان می نماید، نه آن که در هرچه از او سؤال کنند که اتیان آن با

ص: 207

نظام عالم منافی نباشد، بتواند ظاهر سازد؛ چنان که از انبیا و ائمّه نقل شده است.

2- خداوند عالم، معجزه ای را به دست رسول و وصیّ او ظاهر می سازد و افاضل، اماثل، اعاظم، اکابر، اشراف و اعیان، همگی نظر می کنند و بعد از نظر و تأمّل، همگی به عجز از اتیان به مثل آن معترف می شوند. امّا سحر و شعبده و مخاریق را نزد ضعفا، جهّال، عوام الناس و عجزه خلق ظاهر می سازند و هرگاه در مقام تفحّص و تفتیش برآیند، سرّ آن ظاهر می شود که امری باطل و تلبیس بوده است. ولی هرچه در معجزه تأمّل زیاد شود، نورش روشن تر و یقین به حقیقت و صدق و صحّت بیشتر می شود.

3- معجزه در دست هرکس که ظاهر می شود، او به صفات جمیله، افعال حسنه و اخلاق حمیده، موصوف و به صدق و صفای باطن معروف است، لکن سحر و شعبده به دست اراذل ناس، اوباش و سفله خلق، ظاهر می شود.

4- روزبه روز صدق و حقیقت معجزه بر صفحات ایّام دهر روشن می گردد ولی مخاریق و سحر و شعبده؛ اگرچه چند صباحی مخفی است، لکن بر خفای خود و اشتباه نمی ماند، بلکه بطلان آن بر خلق روشن و مدلّل می گردد؛ چنان که از سلف و ایّام ماضیه، حقیقت هر صاحب معجزه ای، روشن و بطلان هر صاحب سحری، مبیّن گردیده است.

5- سحر، شعبده، مخاریق و امثال این ها قابل معارضه و صالح برای آوردن مثل آن از ساحر و مشعبد دیگر هستند، چون می شود در مقابل سحر ساحری، ساحر دیگر آن را معارضه نماید و مثل آن و یا قوی تر از آن را بیاورد و این به خلاف معجزه است، چرا که معجزه اصلا و ابدا قابل معارضه از معارضی که غیر نبی و امام است، نخواهد بود، الی غیر هذه من الفروق الآخر.

[قاتل دجّال] 12 نجمة

اشاره

بدان نظر به اختلاف اخبار وارده از طرق ایشان، در قاتل دجّال بدسگال میان

ص: 208

علمای فریقین از خاصّه و عامّه، اختلاف است، چراکه خاصّه قتل آن ملعون را به دست حضرت بقیّة اللّه الحجّة بن الحسن- عجّل اللّه فرجه- روایت نموده اند؛ چنان که فضل بن شاذان در کتاب غیبت از عبد اللّه بن سنان روایت کرده که گفت: پدرم از حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام از سلطان عادل سؤال کرد.

آن حضرت فرمود: آن کسی است که خدای تعالی اطاعت او را بعد از انبیا و مرسلین، بر جمیع آدمیان و جنّیان فرض گردانیده و او سلطانی بعد از سلطانی است، تا آن که به سلطان دوازدهم منتهی شود.

مردی از اصحاب آن حضرت عرض کرد ای فرزند رسول خدا ایشان را برای ما توصیف کن!

فرمود: کسانی هستند که خدای تعالی درباره ایشان فرموده: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (1) و کسانی هستند که خاتم ایشان کسی است که عیسی علیه السّلام در زمان دولت او از آسمان فرود خواهد آمد و پشت سر او نماز خواهد گزارد، او کسی است که دجّال را خواهد کشت و مشارق و مغارب زمین را به دست او مفتوح خواهد ساخت، او کسی است که پادشاهی اش تا روز قیامت خواهد کشید.

شیخ صدوق در کمال الدین (2) به اسناد خود از مفضل روایت کرده، گفت:

حضرت صادق علیه السّلام فرمود: به درستی که خدای تبارک و تعالی چهارده هزار سال پیش از آفرینش مخلوقات، چهارده نور را خلق فرمود که ارواح ما باشند.

عرض شد: یابن رسول اللّه! این چهارده کدامند؟

فرمود: محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین و امامان از فرزندان حسین علیهم السّلام، آخرین آن ها قائم کسی است که بعد از غایب شدنش قیام فرماید، پس دجّال را بکشد و زمین را از هرجور و ظلم پاک کند.

در این دو روایت محلّ قتل آن ملعون ذکر نشده و لکن در روایت کمال الدین که

ص: 209


1- سوره نساء: آیه 59.
2- کمال الدین و تمام النعمة، صص 336- 335.

سابقا گذشت، چنین آمده: که خداوند آن لعین را در شهر شام در بالای تلّی که به آن تلّ افیق گویند، سه ساعت از روز جمعه گذشته، به دست کسی ذبح نماید که عیسی بن مریم پشت سر او نماز خواند.

در روایت معلی بن خنیس از حضرت صادق علیه السّلام بنابر نقل علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(1) چنین است: حضرت قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- آن ملعون را در کناسه کوفه به دار می کشد.

[محل قتل دجّال]

شمع فی جمع بدان میان دو روایتی که محلّ قتل آن ملعون در آن ها ذکر شده به حسب ظاهر، تنافی و تعارض است و رفع آن به یکی از دو وجه ممکن است:

اوّل: گفته شود حضرت بقیّة اللّه آن ملعون را در تلّ افیق شام به قتل می رساند، جنازه منحوسه او را به کوفه نقل نموده، در کناسه کوفه دار می زنند، چون هنگام ظهور، کوفه مقرّ سلطنت و قاعده مملکت آن حضرت است و آبادی آن به نحوی است که بنابر روایت مفضل از حضرت صادق علیه السّلام، خانه های آن به خانه های کربلا متّصل شود و آن حضرت پشت کوفه مسجدی بنا کند که هزار در داشته باشد، سواد کوفه چنان شود که روز جمعه برای درک نماز جمعه بر استر تندرو سوار شوند ولی به نماز نرسند، پس محتمل است آن بزرگوار به جهت اظهار سطوت خود بر اهل روزگار، بدن منحوس آن نابکار را به کوفه آورده، دار زنند.

چنان که محتمل است این فعل حجّت یزدان، برای ادخال سرور در قلب جمیع مؤمنان باشد.

در روایت ابو خالد کابلی از حضرت باقر علیه السّلام است که فرمود: چون قائم داخل کوفه شود، مؤمنی نباشد، مگر آن که در کوفه باشد یا به آن جا بیاید.

ص: 210


1- بحار الانوار، ج 52، ص 276.

دوّم: گفته شود دجّالی که نزد عالمیان معروف و مشهور و به اضلال و گمراه نمودن بندگان خدا موصوف و مذکور است، همان است که آن بزرگوار در تلّ افیق شام به ذوالفقار خون آشام در سفرش مقرّ می دهد و آن که در کناسه کوفه به دار کشیده می شود، دجّال دیگری از دجّالین است، چون در آخر الزمان و اوان ظهور آن حجّت یزدان، دجّالین بسیار و کذّابین بی شمار آشکار خواهند شد؛ چنان که ابن اثیر در نهایت از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله روایت نموده، فرمود: یکون فی آخر الزمان دجّالون.

[قتل دجّال به دست عیسی (علیه السلام)] 13 نجمة

اشاره

امّا بنابر مذهب عامّه، قاتل دجّال ضلال، حضرت روح اللّه عیسی بن مریم است که بنابر نقل مقدّس اردبیلی رحمه اللّه و بنابر آن چه در دار السلام عراقی است، آن جناب از آسمان بالای بام کعبه معظّمه فرود آید، پس نردبانی برایش گذارده، از آن نردبان داخل مسجد الحرام شود و بنابر نقل صاحب اسرار الفاتحه مهبط وی نزدیک مناره بیضا باشد که در شرقی دمشق واقع است.

بنابر نقل از کتاب مزبور، هنگام فرود آمدن، حربه ای برای حرب و جدال با وی باشد که از یک دانه مروارید آفریده شده؛ طول آن هفت گز و مقدار سنان آن یک گز است، حضرت در طلب دجّال روان گردد و او را به کدیه دریابد، کدیه موضعی قریب به بیت المقدّس است، چون چشم مبارک روح اللّه بر چشم ناپاک بی باک دجّال افتد، بر وی بانگ زند، آن حربه به دست محکم کند و به حرب دجّال و هلاکت آن بدسگال روی برآورد. دجّال چون صورت حال را بدان منوال مشاهده کند، از فرط حیرت و غایت حسرت، خود را از پشت خر بیندازد و می خواهد بگریزد، پس یزدان، خالق آن و زمان، به زمین فرمان فرماید دجّال را بگیرد و هردو پای او به زمین استوار گردد؛ چنان که هیچ گونه مجال حرکتی برایش نماند.

آن گاه عیسی با آن حربه یک ضربه به او بزند که بدان یک ضربت جوی های خون

ص: 211

از تن توانای آن ملعون، چون شاخ طبر خون طراویدن گیرد؛ چنان که خاک های آن مرز بوم از خون شوم آن مذموم سرخ گردد و چون گروه مؤمنان آن حال هایل را مشاهده کنند، مبتهج الحال و فرحان گشته، بر مرکب طرب جولان نموده، زبان به تحسین و آفرین حضرت روح اللّه بگشایند.

در روایت دیگر است که با عصای آهنینی که در دست عیسی است، دجّال به قتل رسد.

به روایتی دیگر دو تازیانه؛ یکی از آتش و دیگری از ارزیز باشد که با آن، دجّال را مقتول سازد.

به روایتی چنین است که چون نظر عیسی علیه السّلام بر منظر کریه دجّال افتد، آن لعین از ترتیب وجود فرو ریزد و از نهیب عیسی علیه السّلام، چون موم از نهیب آتش، فرو گدازد.

در سعد السعادة می گوید: چون دجّال از روی زمین رخت و تخت به اسفل السافلین به زاویه سجّین کشد، لشکر مهدی صمصام، انتقام از نیام برکشند، بر خیل دجّال حمله ور شوند و آن ها را هلاک سازند.

دفع تناف به بیان واف:

بدان می توان گفت میان این اخبار عامیّه که مضمون آن ها قتل دجّال به دست عیسی علیه السّلام است، با آن اخبار خاصیّه مذکور در نجمه سابق که مضمون آن ها قتل او به دست حضرت بقیّة اللّه است؛ به هیچ وجه منافاتی نیست، چه بعد از این که به تصریح خود عامّه و روایات ایشان؛ چنان که سابقا گذشته، حضرت روح اللّه وزیر مهدی و تابع شرع احمدی باشد، پس اگر عیسی علیه السّلام او را بکشد، کشتن خود حضرت مهدی علیه السّلام آن لعین را باشد؛ چنان که اگر وزیر سلطان کسی را بکشد، صادق است بگویند سلطان او را کشت و در این گونه موارد، مباشرت ضروری نیست.

ص: 212

[وجه تسمیه دجّال] 14 نجمة

اشاره

بدان دجّال فعّال و صیغه مبالغه ای از دجل یجل دجلا است که به معنی کذب و برای مسیح کذّاب لقب می باشد که در آخر الزمان خروج می کند و در وجه تلقّب آن ملعون به این لقب چند وجه گفته شده.

وجه اوّل: آن از دجل الأرض أی قطع نواحیها بالسّیر مأخوذ است و چون آن ملعون هنگام خروجش تمام زمین جز مکّه و مدینه و به روایتی با زیادتی بیت المقدّس و طور سینا را سیر می نماید، پس از این جهت او را دجّال لقب نهادند.

وجه دوّم: آن مأخوذ از دجل به معنی کذب است و چون آن ملعون در دعاوی خود از دعوای الوهیّت و غیره کاذب است، پس بدین وسیله او را به این لقب ملقّب نموده اند.

وجه سوّم: آن، مأخوذ از تدجیل به معنی تمویه است و چون آن ملعون در افعال خود تمویه می نماید و باطل را به صورت حق اظهار می دارد، لذا به این لقب معروف گردیده.

وجه چهارم: آن، مأخوذ از دجّال، به معنی ذهب و طلاست و چون گنج های روی زمین، او را در هنگام خروج متابعت می نمایند، لذا به این لقب مشهور شده؛ چنان که در فتنه پنجم از فتنه های آن ملعون سمت تحریر یافت.

وجه پنجم: آن، مأخوذ از دجّال به معنی فرند سیف و جوهر تیغ است و چون فتنه های آن ملعون مثل تیغ آبدار که برنده و سریع التأثیر در مقطوع است، به اسرع وقت بر بندگان خدا تأثیر می کند، فلذا در روزگار به این لقب اشتهار یافته.

وجه ششم: آن، مأخوذ از دجّاله است که به معنی رفقه عظیمه و اشباع و اتباع بسیار است و چون آن لعین در وقت خروج، اتباع بسیار و اشیاع بی شمار دارد، لذا به او دجّال گفته اند.

وجه هفتم: آن، مأخوذ از دجّال به معنی سرگین است و چون آن لعین در وقت

ص: 213

خروجش روی زمین را به وجود منحوس خود، کثیف و ملوّث می نماید، لذا به او لقب دجّال دادند.

وجه هشتم: آن، مأخوذ از دجل الناس است که به معنی لقاط و مردمان بی قدر و قیمت، ناقابل و رذل می باشند و چون اتباع آن ضلال، همگی از این قسم اند؛ از این جهت، او را دجّال نام نهادند.

در محیط المحیط بطرس بستانی نصرانی که در لغت عربیّه و مؤلّفش صاحب کتاب دایرة المعارف معروف است، بعد از این که برای تلقّب آن ملعون به این لقب نامیمون، این وجوه را ذکر نموده، گفته: نزد من، دجّال لفظی سریانی الاصل و معنی آن در آن لغت، کذّاب مخاتل است، جمع آن، دجاجله و دجّالون می باشد و از استعمال جمع اخیری این است: قوله فی الحدیث یکون فی آخر الزمان دجّالون؛ أی کذّابون مموّهون، هکذا فسّره فی النهایة، انتهی و مراده من النهایة نهایة ابن اثیر الجزری، کما لا یخفی.

[بیان حال دجّال]

ختام فیه منام:

الراقی علی درجات الجنان فی اعلی المراقی المرحوم المبرور المولی محمود المعاصر العراقی در دار السلام خود ذیل بیان حال دجّال چنین مرقوم داشته: از طرایف وقایع، آن که حقیر در بعض سنین اشتغال و شاید سال پنجاه و هشت بعد از هزار و دویست هجری بود، در بلد بروجرد در مدرسه ای که به مدرسه شاهزاده معروف است، منزل داشتم.

اتّفاقا شبی در خواب دیدم میان در و دالان مدرسه صدای مهیبی بلند شد که بنای مدرسه از آن لرزید، جمعی از طلّاب مدرسه از اثر این صدا از حجرات بیرون دویدند.

پس از آن، صدایی بلندتر از صدای اوّل و صدایی دیگر مهیب تر از آن برآمد، طوری که اکثر طلّاب از حجره ها خارج و مترقّب صاحب آن آواز شدند، ناگاه شخص مهیبی که

ص: 214

بر خر غریبی سوار بود، داخل مدرسه شد و به آواز بلند به سوی طلّاب متوجّه شد و گفت: ایّها الطلّاب أنا ربّکم الأعلی فاعبدونی؛ ای گروه طلّاب! من خدای بزرگ شما هستم، مرا عبادت کنید.

بسیاری از طلّاب چون این را شنیدند به سجده افتادند و شخصی از طلّاب که او را می شناختم؛ گویا در عداد ملازمان او بود و دیگران را به اطاعت او تحریص و ترغیب، اکراه و اجبار می کرد، حتّی اشخاصی که از حجره ها خارج نشده بودند، بیرون می آورد، به سجده و اقرار به بندگی آن نابکار وامی داشت تا آن که پرسید: دیگر در این مدرسه کسی مانده که به خدایی ما اقرار نکرده باشد؟

گفتند: نه، مگر فلان فلان جایی و مرا نام بردند. اتّفاقا منزل من در حجره ای بود که گفتار و کردار همه را می شنیدم و می دیدم و به اثر آن آوازها هم، بیرون ندویدم.

چون آن سوار این را شنید، عنان به سوی حجره این حقیر گرداند؛ لذا از خوف در را بستم و جمله ای از آلات و اسباب که در حجره بود، پشت در چیدم آن شخص آمده، نزد ایوان حجره من ایستاد، ملازم خود و جمعی دیگر را به گشودن در واداشت.

حقیر وقتی دیدم لابدّ در را شکسته، داخل می شوند، گفتم: کنار روید، من خود در را می گشایم، پس گشودم و بیرون آمدم.

آن سوار به من گفت: آیا به خدایی من اقرار نمی نمایی؟

گفتم: من با تو سخن خلوتی دارم، چون این را شنید، با دست به جماعتی که اطرافش بودند اشاره نمود، دور شدند. من نزدیک او رفتم و گفتم: من به تو ایمان نیاورم؛ اگرچه کشته شوم، زیرا در اخبار از فتنه های آخر الزمان، خروج شیطان و دجّال باشد و از علامات و قراین حالات، همانا تو دجّالی و دانسته ام اگر کسی به دست تو کشته شود، به نعیم ابدی داخل شده و اگر به تو ایمان آورد، به دست صاحب الامر کشته شود، به جهنّم داخل گردد. چون این را شنید، انگشت خود را به دندان گزید؛ یعنی این سخن را کسی نداند، روی خر را برگرداند و با تابعان از مدرسه بیرون رفت. حقیر از خواب بیدار شدم.

ص: 215

فردای آن شب، این واقعه را در مجمع طلّاب نقل کردم، شخصی مذکور داشت دیگری شخصی از طلّاب این مدرسه را در خواب دیده که اوضاع عاشورا برپا شده و آن شخص جناب سیّد الشهدا را شهید کرده، شما نام ملازم دجّال را بگویید تا ببینم با قاتل سیّد الشهدا یکی است یا نه؟

حقیر از ذکر نام او امتناع نمودم. بالاخره بنا شد من و او به شخصی که از غایت اشتهار به تقوا، به مقدّس معروف بود، نام شخصی را بگوییم و از تصدیق او، تغایر و اتّحاد را معلوم کنیم.

بعد از اظهار او گفت یک نفر است و حالات کسی که من او را ملازم دجّال دیدم و دیگری او را قاتل سیّد الشهدا دیده بود؛ به این مطلب مساعدت داشت و بعد هم بعض اعمال شیعه از آن ظاهر گردید، نعوذ باللّه من شرور انفسنا و سیّئات اعمالنا.

[طلوع آفتاب از مغرب] 15 نجمة

اشاره

بدان یکی از علایم ظهور آن جان جهان و امام عالمیان- علیه صلوات اللّه علیه الملک المنان- طلوع نمودن آفتاب از سمت مغرب است برخلاف عادت که از مشرق طلوع می کرد؛ چنان که علی بن ابراهیم در تفسیر(1) خود از ابی الجارود و او از حضرت باقر علیه السّلام در تفسیر آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلی أَنْ یُنَزِّلَ آیَةً(2)؛ به درستی که خدا قادر است بر این که آیتی نازل گرداند؛ روایت نموده که فرمود: خدای تعالی بعد از این، در آخر الزمان آیات و علامات چندی به تو می نمایاند، از آن جمله دابّة الارض، دجّال، فرود آمدن عیسی بن مریم از آسمان و طلوع آفتاب از مغرب است.

در کمال الدین (3) ضمن خطبه ای علویّه که در آن کیفیّت خروج دجّال است، بعد از

ص: 216


1- تفسیر القمی، ج 1، ص 198.
2- سوره انعام: آیه 37.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 527- 525.

این که آن بزرگوار کیفیّت خروج دابّة الارض را بیان می کند؛ چنین است: بعد از آن، دابة الارض، بعد از طلوع آفتاب از مغرب، سر خویش را بالا می کند و همه خلایق که در مغرب و مشرق و بین آن ها هستند، او را می بینند و در این وقت توبه برداشته می شود. نه توبه قبول می شود، نه ایمان آوردن. در آن روز عمل هیچ کس به او نفع نمی بخشد؛ اگرچه پیش تر ایمان آورده، لکن در ایّام ایمانش، عمل خیر کسب ننموده باشد.

بعضی این را از علایم قیامت کبرا شمرده اند؛ چنان که نوع علمای عامّه چنین اعتفاد دارند که آن از علایم قیامت می باشد و محتمل است برای هریک علامت باشد که یک دفعه قبل از ظهور و یک دفعه قبل از قیامت کبرا از مغرب طلوع نماید.

در نبوی مروی در عرائس ثعلبی است که هنگام طلوع آفتاب از مغرب، توبه مذنبان و ایمان کافران به شرف قبول موصول نگردد مگر کسی که پیش از آن به ایمان و احسان موصوف و معروف بوده باشد. پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله این آیه مبارکه را قرائت فرمود: یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً(1).

[علامت قبل از خروج دجّال]

تحقیق بالاصغاء حقیق بدان بعض از مفسّرین عامّه بعد از این که بعض آیات را که در آیه مبارکه است به طلوع آفتاب از مغرب تفسیر نموده، گفته: مفهوم آیه چنان است که بعد از طلوع آفتاب از مغرب، به هیچ وجه توبه قبول نباشد.

نیز در حدیث آمده: «من تاب قبل أن تطلع الشمس من مغربها تاب اللّه علیه».(2)

ص: 217


1- سوره اعراف: آیه 158.
2- ر. ک: نیل الاوطار، ج 7، ص 210؛ مسند احمد، ج 2، ص 395؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 73.

در حدیث دیگر است: «لا ینفع التوبة حتّی تطلع الشمس من مغربها».(1)

بعضی برآن اند که عدم قبولی توبه نسبت به کسانی است که این آیه را مشاهده کرده و بعد از آن ایمان آورده باشند. امّا قومی که بعد از این حال موجود گردند و تا وقتی که شمس از مغرب طلوع می کند، به حدّ تمیز نبوده باشند؛ از این حکم خارج اند.

در معتمد، تور پشتی می گوید: در حدیثی یافته ام دو پیر که در پیری به کمال رسیده باشند، به یکدیگر رسند، یکی از دیگری پرسد عمر تو چه قدر است و ولادت تو در کدام قرن بوده؟ وی گوید اهل من به من گفتند تو در وقت طلوع آفتاب از مغرب متولّد شده ای، دلیل بر این سخن آن که در حدیث صحیح است که انّ اوّل الأیة خروجا طلوع الشمس من مغربها.

به این تقدیر، این آیه و علامت پیش از خروج دجّال باشد و قبل از نزول عیسی علیه السّلام از آسمان بود و ایمان در زمان عیسی علیه السّلام به دلیل آیه وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ (2) مقبول خواهد بود.

اگر گویند: این آیه بر قبول ایمان ایشان دلالت نمی کند، بلی بر توبه و ایمان آنان دلالت دارد و شاید ایمان ایمان آورنده قبول نباشد.

گوییم: در حدیث، درست است که عیسی علیه السّلام جزیه را وضع کند و معنی وضع و نهادن، آن است که همه به دین حق ایمان آورند، تا آن که کسی نباشد که جزیه بر وی لازم شود.

ایضا در تفسیر آیه وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ (3) آورده اند: فیؤمن من به اهل الملل جمیعا.

اگر گویند: شایسته است مراد از اوّل آیات که در حدیث وارد شده، آن باشد که برآمدن آفتاب از مغرب، اوّلین آیت آسمانی است؛ یعنی اوّلین اختلال در نظام افلاک

ص: 218


1- مسند احمد، ج 4، ص 99؛ سنن الدارمی، ج 2، ص 240.
2- سوره نساء: آیه 159.
3- سوره آل عمران: آیه 199.

و ستارگان است و به عبارت اخری، شایسته است اوّلیت آن، اضافیّه باشد نه حقیقیّه.

گوییم: بلی، احتمال دارد و لکن در حدیث ابو هریره از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله درست شده که سه چیز است که چون ظاهر شوند، ایمان نفسی که پیش از آن ایمان نداشته، سود نکند؛ برآمدن آفتاب از مغرب، خروج دجّال و دابّة الارض. مقرّر است که خروج دجّال پیش از نزول عیسی علیه السّلام باشد.

در زمان عیسی علیه السّلام ایمان مقبول است؛ چنان که مبیّن شد.

حاصل کلام آن است که در باب، نقلی که به تواتر موجب علم شود، دیده نشده و آن چه تواتر آن ثابت است، آن است که در آخر الزمان آفتاب از مغرب برآید و ایمان کفّار که آن را مشاهده کرده باشند، مقبول نیفتد.

امّا آن که میقاتش کی باشد؟ به یقین معلوم نیست. احتمال دارد پیش از عیسی باشد بر آن منوال که بیان شد که این عدم قبول، مخصوص همان قرن باشد که این آیت را دیده اند و بعد از گذشتن آن قرن، توبه قبول شود و احتمال دارد بعد از وفات عیسی علیه السّلام و بعد از مؤمنانی که به وی ایمان داشتند، باشد و بعد از آن، شرار خلق باز مانند و بر کفر و فساد مستمرّ و مصرّ باشند، آن گاه غضب الهی به ایشان رسیده، عذاب بر ایشان واجب شود، آفتاب از مغرب بر ایشان طلوع کند و آن وقت ایمانشان بر مثال ایمان یأسی مقبول نباشد، کما قال اللّه تعالی و لم یک ینفعهم ایمانهم لمّا رأو بأسنا سنّة اللّه الّتی قد خلت فی عباده و خسر هنا لک الکافرون.

این ناچیز گوید: از فقره خطبه علویّه که ذکر شد هم، تصریح به عدم قبولی توبه هنگام طلوع آفتاب از مغرب مستفاد می گردد.

[علایم ظهور در کلام حضرت امیر (علیه السلام)]

اکمال و تذییل فی احتمال و تأویل بدان بعض از علما فرموده: محتمل است طلوع آفتاب از مغرب، کنایه از طلوع نور جمال عدیم المثال حضرت بقیّة اللّه باشد که بروز و ظهور آن ولیّ حضرت ذو الجلال

ص: 219

از مکّه است و آن، سمت مغرب می شود.

این احتمال از بعضی از اخبار نیز مستفاد می شود؛ چنان که علّامه مجلسی رحمه اللّه از کتاب محاسن برقی روایت کرده: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام علایم ظهور قائم- عجّل اللّه فرجه- را از برای اصحاب خود؛ چون اصبغ بن نباته و صعصعة بن صوحان و امثال ایشان بیان می فرمود و از آن جمله طلوع آفتاب از مغرب را ذکر فرمود.

پس نزال بن سیره که یکی از حضّار مجلس بود، از صعصعة پرسید: مراد امیر المؤمنین علیه السّلام از این کلام چیست؟

صعصعة گفت: یابن سیره! مرادش کسی است که عیسی بن مریم علیه السّلام پشت سر او نماز می گزارد، او امام دوازدهم و از طبقه نهم اولاد حسین بن علی علیهما السّلام است، او آن آفتابی است که از مغرب طلوع نماید و میان رکن و مقام ظاهر می شود، روی زمین را از کفر و فسق و اعتقادات باطل پاک می گرداند و میزان عدل و انصاف را میان مردم می گذارد که احدی بر کسی جور و ظلم نخواهد نمود و اللّه العالم؛ انتهی.(1)

این ناچیز گوید: این روایت جزء همان خطبه علویّه است که سابقا فقره طلوع آفتاب از مغرب، سدّ باب توبه و عدم قبولی ایمان را از آن نقل نمودیم و این، همان خبر اوّل از سه خبر متعلّق به حال دجّال است که در نجمه پنجم این عبقریّه به تفصیل ذکر شد، فارجع و تبصّر و اللّه العالم بحقایق الامور.

[صیحه آسمانی] 16 نجمة

در جلد دوّم کتاب کفایة الموحّدین سیّد جلیل و معاصر است که جناب مولی الموحدّین، امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه خود می فرماید:

«إذا صاح الناقوس و کبس الکابوس و تکلّم الجاموس، فعند ذلک عجائب و ایّ

ص: 220


1- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 528- 525؛ مختصر بصائر الدرجات، ص 32- 30؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1138- 1133؛ بحار الانوار، ج 52، ص 195- 192.

عجائب انار النّار بنصیبین و ظهرت رأیة عثمانیّة بواد سود و اضطربت البصرة و غلب بعضهم بعضا و صبا کلّ قوم إلی أن قال علیه السّلام و اذعن هرقل بقسطنطنیّة لبطارقة سفیانی، فعند ذلک توقّعوا ظهوره متکلّم موسی من الشجر علی طور»؛(1) یعنی وقتی ناقوس صیحه کشد و فریاد نماید؛ ظاهرا مراد از ناقوس، نصارا و فرنگیان است که در بلاد اسلام صداهای آن ها بلند شود و در بلاد مسلمین، کلیساها ساخته شود؛ چنان که فعلا مرسوم شده و در اکثر بلاد مسلمین، معبد نصارا بنا شده و صدای ناقوس در آن ها بلند می شود و این دلیل بر ضعف اسلام و اهل اسلام و قوّت غلبه کفر است که در هر بلدی از بلاد اسلام معبدی بنا کرده، فریاد ناقوس از آن جا بلند است.

مراد از کبس کابوس، این است که هرکسی سر خود را برای ریاست و سلطنت بلند نماید و به معنی صریح نیز آمده که مقدّمه جنون می باشد؛ یعنی مردم به تخیّلات واهی نفسانی برای فتنه و آشوب سر بلند می نمایند.

شاید مراد به تکلّم جاموس، آن باشد که شخص عظیم الجثّه و صاحب شوکتی سلطنت نماید که امر، امر او باشد و هرچه خواهد به عمل آورد یا شخص بی فهمی بر خلق مسلّط شود که در عدم ادراک مانند گاو باشد که سلطنت و حکومت نماید و یا مراد، احمقی است که در دین بدعت ها بگذارد، مذهب و ملّت احداث نماید و مردم از روی جهالت و حماقت آن چه را او بگوید، قبول کنند.

محتمل است مراد به اشتعال آتش در نصیبین- بلدی میان شام و عراق- محترق شدن به آفتاب آسمانی از برق و آتش باشد و محتمل است کنایه از افروخته شدن آتش فتنه و فساد باشد که به هیچ وجه اطفای آن ممکن نباشد.

مراد به ظهور آیات عثمانیّه در وادی سود، آن است که از طرف بلاد مغرب زمین از طوایف سودان که جمّ غفیری هستند؛ رایات و علم های عثمانیّه بلند شود و در آن جنگ و خونریزی بسیار شود، محتمل است مراد به آن، همین شخص معروف به متمهدی باشد که حال تاریخ تألیف آن کتاب است که سنه هزار و سی صد و یک باشد،

ص: 221


1- مشارق الانوار، صص 167- 166.

او از بلاد سودان حرکت کرده، با لشکر بسیاری متوجّه مصر است، داعیّه سلطنت دارد و علی الظاهر مدّعی نصرت اسلام است و محتمل است غیر او باشد که بعد از این خروج نماید و فرمود: بصره مضطرب و خراب شود و هر طایفه با طایفه دیگر در مقام قهر و غلبه و منازعه باشند، تا آن که علایمی دیگر از اختلاف رایات، هرج ومرج، ریختن مردم بر یکدیگر از اعراب و غیر ایشان را بیان فرمودند.

بعد از آن فرمود: چون هرقل، قیصر روم در قسطنطنیه برای بطارقه، یکی از امرای لشکر سفیانی، به اطاعت و انقیاد، اذعان و اعتقاد نماید، آن وقت متوقّع نور موفور السرور کسی باشید که با موسی بن عمران در کوه طور از درخت سینا سخن گوینده باشد؛ یعنی حضرت مهدی صاحب الزمان ظاهر خواهد شد که لسان ناطق الهی است.

در این کلام اشاره است به این که متکلّم با موسی بن عمران در وادی طور و آن نوری که از شجره سینا تجلّی نمود؛ همان نور آل محمد و نور ولایت و متکلّم با او به امر خدا، همان نور ولایت آل محمد- صلوات اللّه علیهم- بود.

[خروج مغربی] 17 نجمة

بدان یکی از علایم ظهور حضرت بقیّة اللّه خروج مغربی به جانب مصر و مالک شدن او به مصر و نواحی آن است؛ چنان که در غیبت طوسی است که عمّار یاسر، از خواصّ اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام، فرمود: اهل مغرب به سمت مصر خروج می کنند و دخول ایشان در مصر، علامت خروج سفیانی است و آن که مغربی، رییس ایشان، بسیاری از شهرها را متصرّف می شود و مردمان بسیاری را به قتل می آورد، سفیانی بر او غلبه می کند و اموال بسیاری از دست آن ها می گیرد.

بعضی گفته اند: شاید مراد از مغربی، محمد علی پاشا، خدیو مصر باشد که مالک مصر، شامات، حبشه، زنگبار و حجاز شد و مدّتی سلطنت نمود. بعد از آن، دول، اجتماع نمودند و دست او را از حجاز و شامات کوتاه کردند، لکن مستفاد از اخبار

ص: 222

وارده در بیان این علامت، آن است که او غیر محمد علی پاشاست و تطبیق مغربی بر او وفق نمی کند، زیرا در بعضی چنین است که خروج مغربی به خروج سفیانی متعقّب می شود و ظاهرش، آن است که چندان فاصله ای میان خروج مغربی و سفیانی نباشد؛ چنان که ایضا در غیبت طوسی از محمد بن مسلم روایت نموده که خروج مغربی قبل از خروج سفیانی است.

در روایت دیگر در همان کتاب است که سواران و بیدق ها از جانب مغرب رو می آورند تا وارد شام می شوند، در آن حال منتظر خروج پسر زن جگرخوار از وادی یابس باشید که سفیانی است.(1)

در کفایة الموحّدین آورده: محتمل است مراد به مغربی که به مصر رو می آورد و مصر و نواحی آن را به تصرّف خود می آورد و از آن جا قبل از خروج سفیانی با سواران و بیدق ها به جانب شام روانه می شود؛ همین متمهدی باشد که فعلا؛ یعنی سنه هزار و سی صد و یک خروج نموده و بسیار با سطوت و صولت است که نواحی مصر را به تصرّف درآورده، لشکر بسیاری آراسته و جمله ای از سلاطین از سطوت او بسیار خایف اند، پس شاید او باشد که مصر و نواحی آن را به تصرّف خود درآورده و می آورد و محتمل است غیر او باشد و بعد از این خروج نماید.

[علایم عامّه] 18 نجمة

بدان مستفاد از اخبار وارده از ائمّه اطهار علیهم السّلام، آن است که علایم ظهور امام زمان و ولیّ خداوند رحمان بر چند قسم است:

قسم اوّل علایم خاصّه است که علامت ظهور بودن آن ها مخصوص خود حضرت بقیّة اللّه است و احدی با آن جناب در آن ها شرکت ندارد، زیرا در اخبار وارد شده تعیین وقت ظهور آن حضرت و علم به آن، مخصوص خداوند متعال است؛ مثل علم به

ص: 223


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 461.

روز قیامت و وقت آن لقوله تعالی: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ(1).

حق تعالی برای آن حضرت علایم خاصّه مقرّر فرمود که آن جناب با وقوع آن ها عالم می شود، خداوند عزّت، به او اذن ظهور داده، ما آن ها و غیر آن ها را در این وجیزه تعداد نموده، به مدرک هریک از آن ها بدون نقل آن، اشاره می کنیم؛ اختصارا للکلام و اقتصارا علی ما هو المنقول فی کتب الأعلام.

پس می گوییم: از جمله علایمی که مخصوص خود آن حضرت است، تکلّم نمودن شمشیر او است؛ چنان که در کمال الدین (2) آمده: چون زمان خروجش نزدیک شود، آن شمشیر از غلاف بیرون می آید، خداوند آن را به سخن درمی آورد و ندا می کند: یا ولیّ اللّه! خروج کن که دیگر برایت تقاعد از کشتن دشمنان خدا برایت جایز نیست.

از جمله، علم آن حضرت است؛ چنان که در همان کتاب است که از علایم خروج آن حضرت برای خود او بیدقش است که چون وقت خروج او نزدیک شود، شقه آن گشوده می شود، بدون آن که کسی آن را بگشاید، خداوند در آن حال آن بیدق را به سخن درمی آورد و به حضرت ندا می کند: یا ولیّ اللّه! خروج نما و دشمنان خدا را هلاک کن!

[علایم حتمیّه ظهور] 19 نجمة

بدان قسم دوّم از علایم ظهور آن سرور، علایم حتمیّه است که ائمّه دین به آن ها اخبار فرموده اند که البتّه باید واقع شوند و آن ها چند علامت است:

علامت اوّل: خروج دجّال است به تفصیلی که سابقا از نقل کمال الدین و غیره گذشت که آن با ظهور آن بزرگوار مقارن است.

علامت دوّم: صیحه و ندای آسمانی است؛ چنان که در اخبار بسیار که از جمله

ص: 224


1- سوره اعراف: آیه 187.
2- کمال الدین و تمام النعمة، صص 156- 155.

خبر مفصّل مفضل است، ذکر شده.

علامت سوّم: خروج سفیانی است که در اخبار بسیار، علی ما فی البحار به حتمیّت آن اعلام فرموده اند.

علامت چهارم: فرو رفتن لشکر سفیانی در بیداست که بنابر آن چه در بحار است، حضرت صادق علیه السّلام فرمود: فرو رفتن لشکر سفیانی در بیدا از محتومات است و تغییر و تبدیل در آن راه ندارد.

علامت پنجم: قتل نفس زکیّه است که حضرت صادق علیه السّلام بنابر نقل بحار فرمود:

یکی از علایم ظهور، کشته شدن پسری از آل محمد میان رکن و مقام است که نام او محمد بن حسن، نفس زکیّه است و در خبر دیگر، فاصله میان قتل او و ظهور حضرت بقیّة اللّه، پانزده روز است.(1)

علامت ششم: خروج سیّد حسنی است؛ چنان که در بحار می باشد، آن جوان خوش صورتی است که از طرف دیلم و قزوین خروج کند و گنج های طالقان او را اعانت کنند که مراد، مردان شجاع قوی هستند، ظاهرا او از اولاد امام حسن علیه السّلام باشد و دعوی بر باطل نکند، بلکه از شیعیان اثنا عشریّه و رییس و مطاع است و گفتار و رفتار او، مطابق شریعت است، خروج او با خروج امام زمان مقرون و در کوفه حضور حضرتش شرفیاب خواهد شد و به آن جناب بیعت نماید.

علامت هفتم: ظاهر شدن کف دستی در آسمان یا ظهور صورت و سینه و کف دست آدمی نزد چشمه خورشید است، بنابر آن چه در بحار است و بعضی احتمال داده اند آن، کف دست حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام باشد که در آن وقت ظاهر می گردد.

علامت هشتم: کسوف آفتاب در نیمه ماه رمضان و خسوف قمر در آخر آن است که از وقت هبوط آدم تا آن وقت چنین چیزی واقع نشده، بنابر نقل از غیبت طوسی.

علامت نهم: سه ندا در ماه رجب است؛ ندای اوّل: ألا لعنته اللّه علی الظالمین.

ندای دوّم: از فته الازفه.

ص: 225


1- بحار الانوار، ج 52، ص 192.

ندای سوّم: از بدنی است که پیش روی قرص آفتاب ظاهر می شود و ندا می کند: این امیر المؤمنین است که به جهت هلاک کردن ستمکاران به دنیا برگشته.(1)

علامت دهم: اختلاف بنی عبّاس و انقراض دولت ایشان، بنابه روایت صادقی در بحار.

این ناچیز گوید: اگر مراد، انقراض دولت سابق ایشان باشد که آن بحمد اللّه به دست هلاکو خان و اعانت خواجه نصیر الدین طوسی رحمه اللّه واقع شده و اگر مراد، انقراض دولت جدید لاحق ایشان باشد- چنان که مفادّ پاره ای از اخبار است- برای ایشان دو دولت است و آن هم مثل سایر علامات حتمیّه دیگر هنوز واقع نشده و اللّه العالم.

[علایم غیرحتمی ظهور] 20 نجمة

بدان قسم سوّم از علایم ظهور حضرت ولی عصر، علایم غیرحتمی است که هنوز واقع نشده و یا محتمل الوقوع است و در اخبار به حتمیّت آن نیز، اعلام نشده و احتمال تغییر و تبدیل در آن چه اراده الهی به آن تعلّق گرفته، می رود. نظر به مفادّ اخبار وارده از ائمّه اطهار آن ها نیز بسیارند.

علامت اوّل: ایستادن آفتاب در وسط السما از اوّل زوال تا وقت عصر است، بدون آن که حرکت نماید و این دلیل بر تغییر حرکت افلاک است و بر این که آن خدایی که خالق افلاک است و به قدرت کامله اش آن ها را به حرکت درمی آورد، قادر است آن را زمانی از حرکت باز دارد و به تغییر اوضاع افلاک، اظهار قدرت نمایی کند و این آیت عظمی دلیل بر بطلان اقوال اهل نجوم، اهل طبایع و فلاسفه است که آن را محال می دانند؛ چنان که در روایت باقری، بنابر نقل شیخ مفید در ارشاد است.

علامت دوّم: طلوع آفتاب از سمت مغرب است برخلاف عادت که از مشرق طلوع می کرد؛ چنان که در سابق مفصّلا بیان شد.

ص: 226


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 181.

علامت سوّم: خروج یمانی از یمن است، بنابر نقل بحار.

علامت چهارم: خروج خراسانی است، بلکه بنابر روایت غیبت طوسی (1) این دو علامت در عرض علامت سوّم از علایم حتمیّه که خروج سفیانی است، ذکر شده اند؛ چنان که در آن کتاب از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده، فرمود: خروج این سه نفر؛ یعنی یمانی و خراسانی و سفیانی در یک سال، در یک ماه و در یک روز واقع خواهد شد.

علامت پنجم: خروج مغربی است به تفصیلی که سابقا ذکر شد.

علامت ششم: بیرون آمدن سه بیدق از شام است بنا به روایت غیبت طوسی (2) از حضرت باقر علیه السّلام که فرمود: اوّل سرزمینی که خراب می شود، شام است و در آن وقت، اهل آن سه گروه و تحت سه بیدق می شوند؛ یکی بیدق ابقع که او مردی ابلق بدن است، دیگری بیدق اصهب و او مردی سرخ مو و سرخ رنگ است و بیدق سوّم، بیدق سفیانی است.

علامت هفتم: خراب شدن سمت غربی مسجد شام که به زمین فرو می رود، بنابر نقل بحار.

علامت هشتم: وقوع جنگ و جدال در هر بلدی از نواحی مغرب تا یک سال به جهت اختلاف رایات، بنابر نقل بحار.

علامت نهم: خراب شدن شام از وقوع قتل، غارت، اقسام فتنه ها و بلاها در آن.

علامت دهم: فرو رفتن قریه ای از شام، جابیه نام یا خرشنا نام به زمین، محتمل است دو قریه به این دو اسم فرو روند، کما فی البحار.(3)

علامت یازدهم: خروج زندیقی از بلد قزوین، بنابر روایت طوسی از ابن الحنفیه.

علامت دوازدهم: رسیدن سلطنت ها به ماه و روز، بنابر روایت صادقی از

ص: 227


1- الغیبة، ص 446.
2- همان، ص 463.
3- بحار الانوار، ج 52، ص 212.

غیبت طوسی.

علامت سیزدهم: خروج سلمی در سرزمین جزیره که اهل تکریت است و کشته شدنش در مسجد دمشق، بنابر نقل طوسی در غیبت از امام سجاد علیه السّلام.

علامت چهاردهم: خروج شعیب بن صالح سمرقندی؛ چنان که در روایت سجّادی در غیبت طوسی است.

علامت پانزدهم: وقوع زلزله عظیم در شام، قبل از خروج سفیانی، بنابر روایت باقری در غیبت نعمانی.

علامت شانزدهم: ظهور آتشی در سمت مشرق زمین که تا سه روز میان زمین و آسمان افروخته می شود، بنابه روایت باقری در غیبت نعمانی.

علامت هفدهم: ظهور سرخی شدیدی در اطراف آسمان، بنابر روایت علوی از غیبت نعمانی.

علامت هجدهم: کثرت قتل و خونریزی در کوفه به جهت اختلاف رایات، بنابر روایات کثیری که از جمله روایت علوی در کشف الیقین سیّد بن طاوس رحمه اللّه است.

علامت نوزدهم: کشته شدن نفس زکیّه در پشت کوفه با هفتاد نفر از صلحاست، او غیر آن نفس زکیّه است که اسمش محمد بن الحسن و از آل محمد است که میان رکن و مقام کشته می شود، بنابر روایت علوی در بحار.

علامت بیستم: سلطنت بنی عبّاس بعد از زوال دولت ایشان و تحدید شدن دولتشان است، بنابر روایت کاظمی از غیبت نعمانی.

علامت بیست و یکم: وقوع جنگ عظیمی میان آل مروان و بنی عبّاس در قرقیسا که کنار شطّ فرات است، بنابر روایت باقری در بحار.

علامت بیست و دوّم: نزول ترک در جزیره و نزول اهل روم در رمله، بنابر روایت باقری در بحار.

علامت بیست و سوّم: مسخ شدن طایفه ای به صورت میمون و خنزیر، بنابر

ص: 228

روایت باقری در بحار در تفسیر آیه سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ (1).

علامت بیست و چهارم: حرکت بیدق های سیاه است از خراسان، بنابه روایت علوی در بحار، ظاهر این است که این بیدق ها ربطی به خروج خراسانی نداشته باشد؛ اگرچه محتمل است بیدق های او باشد.

علامت بیست و پنجم: آمدن باران شدیدی در ماه جمادی الثانی و ماه رجب که هرگز مثل آن دیده نشده، بنابه روایت باقری در ارشاد مفید. در خبری چهارده باران است، مالکی در فصول المهمّه بیست و چهار باران گفته و در بعضی اخبار است که در سال ظهور حضرت حجّت بیست و پنج مرتبه باران می بارد، طوری که اثر و برکت ظاهر می شود.

علامت بیست و ششم: باریدن تگرگ بسیار بزرگی در روم و جزایر که بسیار محلّ تعجّب باشد و مثل آن دیده نشده باشد، بنابر نقل بعضی؛ چنان که در کفایة الموحّدین است.

علامت بیست و هفتم: مطلق العنان شدن عرب که به هرجا خواهند، بروند و هر چه خواهند بکنند، در بعضی اخبار به آن تصریح شده، بنابر آن چه در کتاب مزبور است.

علامت بیست و هشتم: خروج سلاطین عجم از شأن و وقار.

در کفایه آمده: مراد از این، تبعیّت ایشان از سایر دول در برهه ای از زمان است به جهت مصالح مرتبط به امر سلطنت ایشان یا به جهت بعضی از امور، وهن و سستی در سلطنتشان عارض شود.

این سه علامت، محتمل الوقوع است، بلکه هر جمّ غفیری از ایشان، امیر و شیخ کبیری از خود دارند که به واسطه او احدی از سلاطین را اطاعت نمی نمایند و هرچه از ایشان پیشرفت نماید، در هر بلدی، از قتل و غارت از آن پروا ندارند، هم چنین باریدن تگرگ بزرگ که به غیر عادت باشد در بعضی بلاد و نواحی نقل شد که وقوع

ص: 229


1- سوره فصلت: آیه 53.

یافت، هم چنین امر سلطنت بعضی اوقات در بلاد عجم سست و موهون شد؛ در اواخر سلطنت صفویّه که افاغنه و ازبک بر بلاد عجم مستولی شدند.

علامت بیست و نهم: طلوع ماه درخشنده و روشنی دهنده به شکل ماه شب اوّل باشد، دو طرف آن، کج و از کجی نزدیک باشد به هم وصل شود، بنابر نقل سیّد جزایری در انوار و عبارت او این است: و من علاماته طلوع نجم فی المشرق یضیی ء کما یضیی ء القمر، ثمّ ینعطف، حتّی یکاد یلتقی طرفاه.

شیخ مفید این علامات را ذکر نموده و به اخبار مستند نموده.

علامت سی ام: زنده شدن مردگان از قبور خود و رجعت آن ها در دنیا؛ چنان که سابقا گذشت و شیخ مفید در ارشاد آن را از حضرت صادق علیه السّلام نقل فرموده. از این قسم علامات، در اخبار بسیار است و ما در این عجالت به نقل همین ها قناعت می نماییم.

اللّهمّ عجّل فرج مولینا صاحب الزمان و اجعلنا من اعوانه و انصاره.

[علایم غیر حتمیّه و خاصّه ظهور] 21 نجمة

بدان قسم چهارم از علایم ظهور آن جان جهان و امام عالمیان، علایم غیر حتمیّه خاصّه است که از ظواهر اخبار کثیری استفاده می شود و در صفحه خارج به عرصه بروز و ظهور رسیده إلی زماننا هذا؛ اگرچه در اخبار لابدّیت و حتمیّت آن ها بیان نشده، آن ها نیز بسیار است و ما در این عجالت به ذکر چند علامت از آن ها قناعت می کنیم.

علامت اوّل: ظهور شصت نفر که به دروغ مدّعی نبوّت می شوند و همه آن ها کذّاب، کفّار و فسّاق باشند، این علامت ظاهر و واقع گردیده و ظاهرا زیادتر از این عدد دعوی نبوّت نموده اند؛ اگرچه بعضی از ایشان مشهور و معروف نشده باشند.

علامت دوّم: ظاهر شدن دوازده نفر از سادات که مدّعی امامت شوند؛ چنان که جمعی در زمان ائمّه و ازمنه سابق، مدّعی این مطلب شدند تا این زمان که سیّد باب

ص: 230

شیرازی مدّعی آن شد و اظهار مهدویّت و امامت نمود.

علامت سوّم: بستن جسر در بغداد به محلّه کرخ که از بغداد نو به جانب بغداد کهنه باشد، این علامت ظاهر و واقع شده، بلکه در این زمان جسرهای عدیده بر دجله کشیده شده که از جمله، جسر کاظمیّین علیهما السّلام است.

علامت چهارم: مسجد نمودن قبرستان، چنان که مریی و مشهود است، بنابر آن چه حسن بن سلیمان در کتاب مختصر از صدوق در حدیث معراج روایت نموده است.

علامت پنجم: خراب شدن بغداد؛ چنان که با آن آبادی در زمان معتصم عبّاسی، اوضاعی در آن شهر فراهم آمده بود که هرروز که او به عزم شکار و نزهت از شهر بیرون می رفت، غرفه های سر راه را اجاره می دادند و اجاره هر غرفه ای به هزار دینار رسیده بود که در آن ها می نشستند و جلال او را تماشا می کردند، آن در فتنه هلاکو خان خراب شد؛ چنان که در کلام معجز نظام علوی به این قضیّه اشاره شده که ویل لک یا بغداد لدارک العامرة الّتی لها اجنحة الطواویس تماثین کما یماث الملح یأتی بنو قنطوره و مقدّمهم جهوری الصّوت لهم وجوه کاالمجان المطوّقه و خراطیم کخراطیم الفیله لم یصل ببلدة الّا فتحها و لا برایة الّا نکسها.

علامت ششم: خراب شدن دیوار مسجد کوفه، ظاهرا این علامت نیز واقع شده و دیواری که فعلا در مسجد کوفه برپاست، از بناهای جدید است و بنابر روایت صادقی در غیبت طوسی رحمه اللّه زوال دولت بنی عبّاس مقرون به خرابی دیوار مسجد کوفه است و چون اوّل واقع و محقّق شده، پس دوّم نیز، واقع شده، چون لازمه مقارنه همین است.

علامت هفتم: جاری شدن نهری از شطّ فرات در کوفه و کوچه های آن. این علامت نیز واقع و محقّق شده، چراکه بالفعل اکثر شطّ میان شهر کوفه عبور می کند و از آن نهرها در باغات و مزارع کوفه جریان دارد.

علامت هشتم: آباد شدن شهر کوفه بعد از خراب شدن. این نیز واقع و محقّق، بروز و ظهور یافته، چون یوما فیوما آبادی آن در تزاید است، فعلا محلّ سکنای جمعی شده و بناهای عالی و اسواق دایره در آن احداث شده؛ چنان که در ماه صفر هزار و سی صد و

ص: 231

چهل و نه که داعی از حجّ بیت اللّه مراجعت نموده، به نجف اشرف مشرّف شدم، برای اعمال مسجد کوفه به کوفه رفته، آن ها را به رأی العین مشاهده کردم.

علامت نهم: آب بیرون آوردن دریای نجف، این هم تحقّق یافته و در این سال؛ یعنی هزار و سی صد و پنجاه و یک که سال تألیف این وجیزه است به تواتر احداث نهری از فرات در مکان دریای قدیم مسموع شد که در زمان ائمّه طاهرین خشک بوده، بعد از آن دریا شد و کشتی ها در آن سیر می کرد، در حدود شصت هفتاد سال قبل از این باز خشک شد نموده اند که در آن کشتی ها، سیر و جریان دارند.

علامت دهم: جاری شدن نهری از فرات به غرّی که نجف اشرف باشد و آن آب از نجف داخل دریا شود و بر روی آن، نهر آسیا ساخته شود، بلکه از حدیث منقول از حضرت باقر علیه السّلام بنابر آن چه در غیبت طوسی است، استفاده می شود احداث آسیا در آن جا از علایم حتمیّه است. این علامت نیز تحقّق یافت، بنابر آن چه که در کتابة الموحّدین است که از همّت عالیه مرحوم خلد آشیان، حاج سیّد اسد اللّه، خلف صدق مرحوم حجّة الاسلام حاج سیّد محمد باقر- طاب اللّه ثراهما- از مال الوصیه مرحوم وکیل الملک نوری مخارج بیشماری نموده، نهری از شطّ فرات به جانب نجف اشرف جاری نموده که آب آن نهر از نجف داخل دریا می شود، آسیاهای متعدّد بر روی آن نهر بنا نهاده شده و بحمد اللّه تمام زوّار و فقرای سکنه نجف از آن آب خوشگوار منتفع می شوند، انتهی.

افسوس که در این زمان آن نهر مطموس گردیده و آن آسیاها خراب شده اند.

مرحوم حجّة الاسلام حاج میرزا حسین بن المرحوم حاج میرزا خلیل طبیب طهرانی- طاب مثواهما- مصارف زیادی فرمودند که شاید آن نهر دوباره دایر گردد امّا چون خداوند جریان او را تقدیر نکرده بود، آن مصارف، ثمری نکرد. بدیهی است در علامت بودن شی ء مجرّد، تحقّق وقوع آن معتبر است، نه باقی ماندنش للتّالی.

علامت یازدهم: بنای قبّه حمرا؛ چنان که خزاز در کفایة الاثر از حضرت امیر علیه السّلام در جمله حدیثی که در آن بیابان پاره ای از علایم ظهور حضرت بقیّة اللّه است، روایت

ص: 232

نموده، فرمود: قبّه خاکستری رنگ در بیابان بنا نهاده می شود- سرخ رنگ- عقب این ها قائم علیه السّلام به حق میان اقالیم نقاب غیبت را از روی خود برمی دارد؛ مانند ماه درخشنده میان کواکب. در کفایه آمده: ظاهرا مراد از قبّه حمرا، قبّه طلای هریک از مشاهد مشرّفه ائمّه طاهرین علیهم السّلام است که سلاطین شیعه آن را بنا کرده اند و احتمال قریب دارد که مراد از این قبّه، قبّه مبارکه عسکریّین باشد که در بیابان واقع شده، زیرا اطراف سرّ من رأی تا چند فرسخی بیابان و خالی از آبادی است و آبادی خود سرّ من رأی نیز اندک است و فعلا قصبیحه ای است که آبادی شهر و بلد، بلکه آبادی قرای معتبری هم ندارد و رنگ آن قبّه، چنان که حقیر در زمان تشرّفم به سرّ من رأی مشاهده کردم، قبل از آن که آن را طلا نمایند کاشی بود، مانند خاک و خاکستری بی رنگ به نظر می آمد، تا آن که شاهنشاه ایران، سلطان السّلاطین، ناصر الدین شاه- ادام اللّه شوکته و عدله- به این خدمت عظمی موفّق شد که از اعظم شعائر اللّه بود، حال آن قبّه مبارکه در کمال علوّ و ارتفاع است و در نهایت خوبی به حمرا مبدّل شده و تمام آن را از خشت طلا ساخته اند.

علامت دوازدهم: طلوع ستاره دنباله دار در نزدیکی جدی، بنابر فرموده امیر در خطبه لؤلؤه. در کفایه است که این چندسال قبل ظاهر شد، زمانی هم طول کشید و اکثر خلق آن را مشاهده کردند.

علامت سیزدهم: ظاهر شدن قحطی شدید قبل از ظهور حضرت حجّت علیه السّلام، بلکه بنابر مفادّ روایت صادقی در غیبت نعمانی، این یکی از علایم حتمیّه است.

در کفایه آمده: ظاهرا، بلکه محقّقا این علامت نیز واقع شده، مخصوصا در بلاد عجم، بین هشتاد و نود بعد از هزار و دویست از هجرت، طوری قحطی شد که مردم گوشت میّت می خوردند، کلاب را کشته، خرید و فروش می کردند، اطفال را سرقت نموده، می خوردند، کار به جایی رسید که از اطفال خود چشم پوشیده، آن ها را می کشتند و می خوردند، مع ذلک، خلق بسیاری از گرسنگی هلاک شدند؛ نستجیر باللّه من هذه النازله.

ص: 233

در بسیاری از اخبار است که در نزدیکی ظهور حضرت حجّة اللّه، قحطی شدیدی در شام و کوفه روی خواهد داد که خروج دجّال به آن قحطی مقرون خواهد بود؛ اکثر خلق تابع او می شوند، چون آن ملعون به سحر، کوهی از نان برای مردم ظاهر می سازد که با او حرکت می کند.

علامت چهاردهم: وقوع و شیوع طاعون شدید در کثیری از بلاد، بنابه روایت صادقی که در کمال الدین (1) شیخ صدوق قدس سرّه است، چون آن حضرت فرمود: پیش از ظهور قائم علیه السّلام دو نوع مرگ به مردم روی آورد؛ یکی موت احمر و دیگری موت ابیض، به نحوی که از هفت نفر، پنج نفر هلاک می شوند، موت احمر شمشیر و موت ابیض طاعون است.

بنابه روایت علوی در غیبت طوسی (2) که مضمون آن با مضمون این خبر صادقی مطابق است؛ مراد از موت ابیض، طاعون است. در کفایه است که این علامت، تحقّق یافته، زیرا قریب شصت سال قبل از تألیف این کتاب، سال هزار و دویست و چهل و هفت که در همان سال تاریخ آن به کلمه غرمز گذاشته شد، طاعون شدیدی در اکثر بلاد عجم ظاهر شد که در هر بلدی، اکثر خلق از طاعون هلاک شدند و هر خانواده و قبیله ای که به آن مبتلا می شدند، دو ثلث، بلکه زیادتر از آن هلاک می گشتند.

این ناچیز گوید: والد مرحوم این حقیر که صد و هفده سال از عمرش گذشت و سال هزار و سی صد و سیزده فوت نمود، مکرّر می فرمود در این طاعون که صاحب کفایه مرقوم فرموده، چهارده نفر از اخوه و اخوات و والد و والده بودیم و جز چهار نفر از ما باقی نماند. از جمله می فرمود: جنازه سه برادرم را متعاقبا وارد مغتسل نمودند که هنوز از غسل برادر اوّلم که فوت شده بود، فارغ نشده بودیم، جنازه برادر دوّم را وارد نمودند، مشغول غسل آن شدیم که جنازه برادر سوّم را وارد ساختند، نعوذ باللّه من هذه النازلة و امثالها.

ص: 234


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 655.
2- الغیبة، ص 438.

علامت پانزدهم: وقوع زلزله شدید در کثیری از بلاد. در کفایه است که ظاهرا محقّق الوقوع باشد؛ چنان که زلزله قدیم را که از شیراز نقل نمودند، طوری شد که اکثر بناها و عمارت را خراب کرد.

این ناچیز گوید: زلزله ای که در قوچان واقع شده هم، چنین است که آن ها از توابع مشهد مقدّس رضویّه است. بنابر نقل سیّد جلیل، معاصر الواصل الی رحمة اللّه، الملک الغافر، الآقا میرزا محمد باقر المدرّس فی الروضه المبارکة الرضویّه در کتاب لئالی منوّره خود در سال هزار و سی صد و یازده، در شب دوشنبه هشتم جمادی الاولی، دو ساعت و نیم از شب گذشته زلزله سختی در مشهد مقدّس شد ولی زیاد طول نکشید و در ساعت هشت همان شب باز زلزله شد و شب نهم آن ماه، ساعت هفت شب باز زلزله شد ولی بحمد اللّه در مشهد مقدّس، ضرری به نفوس و ابنیه نرسید.

امّا در قوچان شب هشتم ماه، چنان زلزله شد که تمام قوچان از زلزله خراب شد و قریب یک ربع از اهالی تلف شدند، عمارات شجاع الدوله و تلگراف خانه دولتی منهدم شد، گویا از اصل نبوده اند. یک قلعه از کوه به صحرا غلطید و چند قلعه دیگر خراب شد، مناره های امامزاده ای که آن جاست، شکست یافت. همان شب قریب هفتاد بار در قوچان زلزله شد.

زلزله ای که در تربت حیدریّه واقع شد هم، چنین است که آن نیز از توابع مشهد مقدّس است، چراکه از قریب طلوع فجر روز شنبه، نهم ماه شوال المکرّم سال هزار و سی صد و چهل و یک هجری تا آخر آن روز در تربت حیدریّه و نواحی آن، چندین مرتبه زلزله شد، به نحوی که دو قریه را علی ما نقل متواتر، بالکلیّه خراب و آثار بنای آن ها را نیست و نابود کرد. از دویست نفر جمعیّتی که در یکی از آن دو قریه بود، شش نفر جان به سلامت بردند.

نظر به بعضی از مکتوبات، متجاوز از چهارهزار نفر بغتتا از این واقعه هایله رهسپار راه عدم شدند و تا روز شنبه، بیست و سوّم ماه مزبور، زلزله باقی بود و تا ده فرسخ از تربت به سمت مشهد مقدّس نیز زلزله بود و در ده فرسخ دیگر که به مشهد

ص: 235

مقدّس منتهی می شود- چون مسافت میان تربت و مشهد، بیست فرسخ است- و همچنین در خود شهر مشهد بحمد اللّه و المنبه از برکت امام معصوم مظلوم مدفون در آن، به هیچ وجه آثار زلزله هویدا نشد.

همچنین زلزله ای چهار پنج سال قبل از تألیف این عجالت در سر حدّات ایران و روسیه واقع شد که چندین قصبیحه و قرا و مزارع را به زمین فرو برد، از جمله کیوان بوده که از قلمرو ایران و قریب به سرحدّ روسیه است و چقدر از نفوس را تلف کرد.

علامت شانزدهم: آمدن ملخ هم در وقت و هم در غیر وقت.

چنان که در کفایة فرموده، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در کلام معجز بیان خود، به این علامت اخبار فرموده و این علامت در کثیری از بلاد وقوع یافت. حقیر در عتبات عالیات مکرّر مشاهده کرده ام که بعضی اوقات طوری ملخ می آمد که از کثرت مانند ابر، آفتاب را می پوشاند.

علامت هفدهم: خراب شدن بصره به دست سیّدی که به صاحب الزنج ملقّب است؛ یعنی به خروج یکی از هاشمیّین که اتباع او از زنجیان است و بصره را خراب خواهد کرد. این علامت نیز در زمان سلطنت بنی عبّاس تحقّق یافت که بعد از غیبت حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه- صاحب الزنج خروج نمود و به بصره و اطراف آن بسیار خرابی رساند و مدّتی با بعضی از خلفای عباسی مقاتله می نمودند؛ اگرچه مستفاد از اخبار آن است که چند دفعه در بصره خرابی، واقع خواهد شد. قضیّه صاحب الزنج و اخبار خروج آن به لسان معصوم در کتب اخبار و تواریخ ثبت و ضبط است، فارجع الیها و تبصّر.

علامت هجدهم: قتل بیوح؛ یعنی واقع شدن قتل بسیار میان مردم و کشتن ایشان یکدیگر را. حضرت امیر علیه السّلام در تعداد علایم ظهور حضرت قائم آن را بیان فرموده.

بزنطی معنی قتل بیوح را از حضرت صادق علیه السّلام سؤال نمود.

حضرت فرمود: قتل دایمی که آرام نمی گیرد.

در کفایه آمده: ظاهر این است که سبب این قتل، اختلاف سلاطین، امرا و رؤسا از

ص: 236

طوایف و ملوک با یکدیگر باشد بسیار کم است هرسال در صفحه ای از ممالک میان خلایق خونریزی نشود، بلکه در بسیاری اوقات به قسمی می شود که به جهت دعاوی نفسانی الاف و الوف از طرفین کشته می شوند، بلکه اهل یک مملکت، یک مذهب و آیین به جهت تشاجر و تنازع در امور دنیوی بسیار خونریزی می نمایند.

این ناچیز گوید: شاهد و مصدّق فرمایش اخیر ایشان، خونریزی هایی است که از تاریخ هزار و سی صد و بیست و چهار تا چندسال بعد، میان ایرانی ها که اهل یک مملکت و همگی شیعی مذهب اند، الّا ماند، اما واقع شد و از وضوح، نیاز به تفصیل نیست.

علامت نوزدهم: تحلیه مصاحف، زخرفه مساجد و تطویل منازات؛ چنان که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در جواب صعصعة بن صوحان که از احوالات دجّال سؤال نموده، به آن اعلام فرموده. در آن خبر شریف جنابش جمله ای از علایم ظهور حضرت قائم را بیان نمود و پس از آن فرمود: از جمله علامات ظهور آن حضرت، مزیّن نمودن قرآن به زینت ها از طلا، لاجورد و امثال این ها، نقش نمودن مساجد به طلا و اقسام نقوش و بلند نمودن مناره های مساجد است.

این علایم در اکثر بلاد اسلام در نهایت شیوع است و مساجد و مصاحف بسیاری به آن نحو است که حضرت به آن اعلام فرموده.

مخصوصا شیوع این علایم میان طایفه عامّه زیادتر از طایفه امامیّه است و اوضاع مساجد و مصاحف اسلامبول، وضع مسجد اموی در شام و غیر این ها، مصدّق وقوع این علایم است، کما هو المشهود عند من رأیها.

علامت بیستم: اقتران بعض نجوم که آن هم از علایم عشره است که حضرت امیر به آن اعلام فرموده اند و مقصود از این علامت، مقارنه نمودن ستاره ها با یکدیگر است و اگر به قول منجّمین اعتماد و اعتبار بوده باشد، آن ها به وقوع این علامت خاصّه اخبار نموده اند.

علامت بیست و یکم: خراب شدن مسجد براثا، آن مسجدی است که بعد از جنگ

ص: 237

نهروان، راهبی خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رسید و به امر آن حضرت، آن را بنا نمود؛ چنان که در کتب سیر و تواریخ و اخبار است، آن مسجد میان کاظمین و بغداد بود و اسم آن راهب، حباب است که به دست مبارک حضرتش به شرف اسلام مشرّف شد.

بعد از این که حضرت او را به بنای آن مسجد امر نمود، فرمود: آن را به نام معمارش بنام! پس معماری براثا نام آن را بنا نهاد و لذا به مسجد براثا موسوم شد و به راهب فرمود: در جنب مسجد تو شهری بنا می شود که ظالمان و جابران در آن بسیار می باشند تا آن که هر جمعه هفتادهزار زنا در آن واقع گردد، وقتی بدکرداری ایشان شدّت نمود، راه مسجد تو را می بندند و آن را جز کافری خراب نمی کند و بعد از آن سه سال از حجّ بازداشته می شوند.

این علامت نیز چندین سال قبل واقع شد که به امر والی بغداد از جانب دولت حکم شد مهندس فرنگی راه آهنی از بغداد به کاظمین تعبیه نماید و تسویه آن راه، سبب خرابی مسجد براثا شد؛ چنان که فرمودند آن را جز کافری خراب نمی کند.

علامت بیست و دوّم: منهتک شدن کعبه و حمل نمودن حجر الاسود به سوی کوفه؛ چنان که قرامطه حدود سی صد و سی هجری، حجر الاسود را از رکن حجری کنده، به کوفه حمل نمودند و در استوانه مسجد کوفه نصب کردند و سال سی صد و سی و هفت قرامطه دوباره آن را به کعبه برگرداندند و نصب و استقرار آن در محلّ خود و به دست ولیّ عصر- عجّل اللّه تعالی فرجه- انجام شد؛ چنان که در قضیّه ابن هشام، در کتب غیبت، نقل شده است.

علامت بیست و سوّم: خرابی کعبه؛ بناء آن چه در کفایة الموحّدین است. محتمل است این خرابی هنگام بردن حجر الاسود توسّط قرامطه، بوده باشد؛ چنان که در کتاب مذکور است قرامطه کعبه را خراب کرده، حجر الاسود را به کوفه حمل نمودند و محتمل است خرابی ای باشد که در اواسط دولت عثمانی به واسطه کثرت باران و جریان سیل در مسجد الحرام واقع شده که در آن زمان سیّد جلیل، آقا میر زین العابدین

ص: 238

کاشانی در مکّه معظّمه مجاور بوده و رساله ای در این خصوص، مسماه بمفرّحة الأنام فی تأسیس بیت اللّه الحرام، تألیف فرموده. استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده الشریف- پاره ای از مطالب آن را در دار السلام ذکر فرموده و علی ایّ احتمال، این نیز تحقّق و وقوع پیدا کرده است.

علامت بیست و چهارم: خسوف در خراسان، بنابر آن چه حضرت امیر علیه السّلام در بعضی از خطب خود در عداد علامات عشره ای که برای ظهور خود که فی الواقع ظهور فرزندش منظور بوده- چه ظهور آن حضرت، مقدّمه ظهور و رجعت خود شخص شریف علوی است- آن را بیان فرموده که بعضی از بلاد و امکنه او به زمین فرو رود، این هم تحقّق و وجود یافته، چون در سنوات قریب به تألیف این عجالت در چند محلّ از مملکت خراسان، خسوف ها واقع شده است.

علامت بیست و پنجم: فرو گرفتن ظلمت کفر تمام عالم را؛ چنان که مضمون بسیاری از اخبار وارده در علایم ظهور است.

در کفایة الموحّدین در بیان تحقّق و واقع شدن این علامت چنین فرموده: از واضحات، آن که مراد به آن علاماتی که در بسیاری از اخبار بر سبیل تفضیل و اجمال به آن اعلام فرموده اند که عالم باید پر از ظلم و جور شود، آن نیست که تمام عباد اللّه از دین اسلام رو برگردانند و بالمرّه کفر را بر دین اسلام اختیار کنند، زیرا مؤمنین و مسلمینی که در امر دین، متوسّط الحال اند بسیار خواهند بود، بلکه مقصود از این علامت غلبه کفر در عالم، انتشار آداب و رسوم آن در تمام بلاد، کثرت میل خلق به اطوار، حالات کفّار و مشرکین از گفتار و کردار و تعیّش و اوضاع دنیوی و تشبّه ایشان در حرکات، سکنات، مساکن، البسه، ضعف و سستی حال ایشان در امر دین و آثار شریعت و عدم تقیّد ایشان به آداب شرعیّه خصوصا در این خبر است و از زمانی که یوما فیوما حالات مردم در تشبّه به اهل کفر از جمیع جهات دنیوی، بلکه در اخذ قواعد کفر و عمل نمودن به آن در امور ظاهری در تزاید و اشتداد و بسیار است که به اقوال و اعمال کفّار اعتقاد و اعتماد کامل می نمایند و در کلیّه امور به آن ها وثوق تمام

ص: 239

دارند و بسا به سوی عقاید کثیری از مردم سرایت خواهد نمود که بالمرّه اصل عقاید دینی اسلام را از دست می دهند.

بلکه به اطفال خردسال آداب و قواعد ایشان را تعلیم می نمایند؛ چنان که فعلا مرسوم است و در بدایت سن نمی گذارند اطفال مسلمانان، امور و قواعد دین اسلام را در اذهانشان رسوخ نمایند، حال کثیری از ایشان بعد از بلوغ، به فساد عقیده و عدم تدیّن به دین اسلام منجر خواهد شد و بر این منوال تعیّش و زندگی خواهند نمود و هکذا حال کسانی که با چنین اشخاصی معاشرت دارند و اهل و عیال آن ها که تبعه ایشان اند؛ اگر نیکو تأمّل نمایی، می بینی کفر بر عالم محیط شده، الّا اقلّ قلیل و مقدار یسیر از عباد اللّه که غالب ایشان هم از ضعفا الایمان و نواقص الاسلام اند، چراکه اکثر بلاد معموره در تصرّف کفّار و مشرکین و منافقین است که اکثر اهالی آن، جز بر سبیل ندرت اهل کفر و شرک و نفاق اند.

اهل ایمان نیز که اثناعشریّه باشند، به جهت اختلاف در عقاید اصولی دینی و مذهبی چنان متفرّق و متشتت اند که اهل حق میان ایشان قلیل است و بسیاری از این قلیل اهل ایمان هم از عوام و خواصّ به جهت ارتکاب به اعمال قبیح و افعال شنیع محرّم، از انواع معاصی، محرّمات، اکل حرام، ظلم و تعدّی هریک بر دیگری در امور دینی و دنیوی چنان بر نفس خود ظلم می نمایند که چیزی از اسلام و ایمان نزد ایشان باقی نمانده، مگر اسمی که غیر مطابق با مسمّاست و رسمی که با شریعت و آثار آن مخالف است.

پس فعلا در روی زمین اثری از اسلام باقی نخواهد ماند، مگر بسیار قلیل که آن هم مغلوب و منکوب است و از وجود آن به ظاهر شرع در ترویج دین، اثری مترتّب نخواهد شد و از اسلام جز اسم و رسم ظاهری نمانده و گویا بالمرّه طریقه امیر المؤمنین علیه السّلام و سجیّه مرضیّه ائمّه طاهرین علیهم السّلام از دست رفته و نزدیک است العیاذ باللّه طومار شریعت بالمرّه پیچیده شود.

به مرایی، مسمع، منظر و مشهد همه خلق است که آن چه ذکر شد، یوما فیوما در

ص: 240

تزاید و تضاعف و اشتداد است و آن چه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به آن خبر داد که اسلام در اوّل ظهورش غریب بود و بعد از این هم برمی گردد و غریب می شود، در این جزء از زمان، هویدا باشد و قریب است تمام عالم از کفر و ظلم و جور پر شود، بلکه فی الحقیقة الآن عین ظلم و جور است.

پس باید این قلیل عباد اللّه مؤمنین علی الدوام لیلا و نهارا از روی تضرّع و ابتهال مسألت نمایند که حق تعالی فرج آل محمد علیهم السّلام را تعجیل فرماید که آن نور الانوار و مظهر الآثار و قامع الکفّار و الفجّار؛ اعنی حضرت حجّة اللّه الملک القهّار از مطلع غیب طلوع نماید، عالم را به نور جمال خود روشن و منوّر فرماید، زنگ کفر و ظلم را از عالم بزداید، آثار دین و شریعت محمّدی را در تمام دنیا منتشر فرماید و صفحه زمین را از لوث وجود ناپاک کفّار، مشرکین، ملحدین، طغات، ظالمین، فاجرین و مخرّبین شریعت سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و آله از سطوت ذوالفقار آتش بار حیدر کرّار، پاک و مطهّر گرداند، آمین! آمین! یا ربّ العالمین!

[علایم عامه ظهور] 22 نجمة

اشاره

بدان قسم پنجم از علایم ظهور حضرت حجّة اللّه الملک المنان، ناموس الدهر و امام الزمان- عجّل اللّه فرجه الشریف- علایم عامّه ای است که در اکثر زمان ها، بسیاری از مردمان به آن امور مبتلا شده اند، بلکه هر سال به مرور ایّام، در تزاید و شدّت است و اخبار منقول در بیان این علایم از حضرت رسول مختار صلّی اللّه علیه و آله و حضرت ائمّه هشت و چهار- علیهم صلوات اللّه الملک الغفّار- بیش از حدّ تعداد و شمار است؛ مثل خبر معروف جناب سلمان در بیان اشراط الساعه که بنابر تصریح صاحب کفایة الموحّدین، مراد از ساعت؛ چنان که از آن اخبار ائمّه هدی مستفاد است، قیامت صغراست که وقت ظهور حضرت بقیّة اللّه می باشد.

نیز مثل خبر ابی عمیر و حمران که در روضه کافی است و غیر این ها که در بیان

ص: 241

علایم عامّه ظهور آن جان جهان وارد شده که حضرات اهل سنّت و جماعت، آن ها را مثل وجود خود حضرت مهدی موعود و ظهور حضرتش، از علایم قیامت کبرا به شمار می آورند.

به اعتباری نیز چنین است که ظهور حضرت حجّة از علایم قیامت است بعد از این که جدّش حضرت رسول مختار بفرماید: أنا و الساعة کهاتین و به انگشت سبّابه و وسطای خود اشاره فرماید،(1) پس ظهور آن جناب به طریق اولی از علایم قیامت است.

کیف کان چون این علایم عامّه را بعض از دانشمندان، عنوان نموده و ذیل هرکدام از آن ها نصایح فصیح، نکته صحیح، لطایف شریف و اشارات ملیحی بیان فرموده، لذا خوش دارم آن ها را در این عجالت به عین عبارات او و به رسم ارمغان برای خلّص اخوان ایراد نمایم. عبارات دل پسند آن دانشمند چنین است:

علامت اوّل: [سهل انگاری در صلوات]

صلوات را که عمده عمد ایوان دین و غرّه جبهه اسلام است، سهل انگارند، اقامت او را در چشم سبک دارند و از فرط غفلت و غایت غباوت نشناسند که تارک الصلوة ملعون و تهدید و عید من ترک الصلوة متعمّدا فقد کفر را از ساحت ضمیر محو نمایند و عقب نماز قصّه نیاز به حضرت پادشاه بی انباز را عرض ندارند، لاجرم عذاب آن در آخرت از هرچه عظیم تر و عقاب آن در عقبی از هرچه الیم تر به ایشان عاید گردد، نعوذ باللّه تعالی من ذلک.

علامت دوّم: [از بین رفتن مایه امانت و سرمایه دیانت]

قوام بدنام از مایه امانت و سرمایه دیانت تهی دست شوند، طلب غدر و خیانت از لوازم شمارند و از استماع فرمان إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها(2) صماخ اسماع مسدود دارند.

علامت سوّم: [ورود غل و غش و هجو و فحش بین اهل سوق]

تجّار روزگار و اهل سوق و بازار ازار، از او همیان دار بر میان محکم کنند، ترک مساهله را در فنون معامله واجب بینند، هجو و فحش در بیع و شراء

ص: 242


1- مسند احمد، ج 3، حلیة الابرار، ج 1، ص 423؛ الکافی، ج 3، ص 484.
2- سوره نساء: آیه 58.

را از لوازم شمارند و غلّ و غش از خرید و فروش را از فرایض دانند و از غایت غباوت و نهایت شقاوت نشناسند که و من غش مسلما فی بیع و شراء یحشره اللّه تعالی یوم القیمة مع الیهود لانّهم اغشّ النّاس من المسلمین و نزع البرکة منه.

علامت چهارم: [قضات و حکّام زمان در تنقید، قضایا و حکومات مداهنه نمایند]

قضات و حکّام زمان در تنقید، قضایا و حکومات مداهنه نمایند، در اخذ رشوه اهتمام تمام مرعی دارند، از طعن- لعن اللّه الراشی و المرتشی- نیندیشند، اجتناب از اکل اموال ایتام و اطفال صغار که موجب وبال و دمار در آخرت و مستلزم عقاب عقبی است که إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً(1) واجب نبینند و از سوط سخط جبّار عالم و تعب غضب پروردگار اعظم تعالی و تعظّم باکی ندارند، کما قیل قضاة زماننا صار و الصوصا عموما فی القضایا و الخصوصا.

علامت پنجم: [بنیان در و ایوان و قصور به ذروه علیا برافرازند]

بنیان در و ایوان و قصور به ذروه علیا برافرازند و آن را به الوان نقوش و انواع فروش بیارایند، وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَةٌ(2)، تزیین دهند و بر این معنی واقف نباشند که من بنی بناء ریاء و سمعة یوضع علیه یوم القیمة من سبع ارضین طوقا یقلّد فی عنقه، ثمّ یؤمر به إلی النار.

عجبا لقوم یعجبون برأیهم***و اری بعقلهم الضّعیف قصورا

هدموا قصورهم بدار بقائهم***و بنوا لعمرهم القصیر قصورا

آورده اند که وقتی سلمة الاحمر بر هارون خلیفه درآمد و طاق های بلند و رواق های مشیّد را مشاهده کرد، این بیت را گفت:

امّا بیوتک فی الدنیا فواسعة***فلیت قبرک بعد الموت تیسّع

هارون چون این بیت را استماع نمود، بگریست و دیگر به چشم رضا در آن بیوت نگریست.

ص: 243


1- سوره نساء: آیه 10.
2- سوره غاشیه: آیه 15 و 16.

خاک است خون به گرد تو و در میان تو***که باغ و حوض سازی و که منظر و سرا

و آن گاه نیستی که ز چندین سرا و باغ***لختی زمین سست قسم تو، دیگر همه هبا

آن وقت طاق عمر تو از هم فرو فتد***طاق و طرم نماند و نی تاج و نه لوا

نقل است وقتی نوح نجی از کشتی بیرون آمد، فرزندانش گفتند: ای فرزانه انبیا و ای یگانه اصفیا! چه باشد اگر اجازه فرمایی برایت سرایی سازیم و باغی برآریم؛ روا داری؟

گفت: صبر کنید تا از روح الامین استفسار نمایم چقدر از عمرم باقی مانده؟

چون پرسید، روح الامین گفت: سی صد سال.

نوح علیه السّلام فرمود: با عمر سی صد سال نمی توان خانه عمارت کرد.

دیدم بر این رواق مقرنس کتابه ای***بر لوح لاجورد نوشته ز مشک ناب

هر خانه ای که داخل این طاق ازرق است***گر صدهزار سال بماند، شود خراب

جایی دگر گزین و بنا کن تو خانه ای***کش خوف انهدام نباشد به هیچ باب

علامت ششم: [خلق از صوب صدق و صواب، به کذب و خطا روی آورند]

خلق از صوب صدق و صواب، به کذب و خطا روی آورند، از سنن عدل و انصاف به طریق جور و اعتساف انحراف نمایند، از تهدید وعید وَیْلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ (1) باک ندارند و با تکرار، فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (2)؛ گوش بر استماع انذار نگمارند.

ص: 244


1- سوره جاثیه: آیه 7.
2- سوره طور: آیه 11؛ سوره مرسلات: آیه 15 و 19 و 24 و 28 و 34 و 37 و 40 و 45 و 47 و 49.

علیک بالصدق و لو انّه***احرقک الصّدق بنار الوعید

فابغ رضی اللّه به و اعتبر***لا تسخط المولی و ترضی العبید

علامت هفتم: [اغلب آدمیان از طریق آداب و سنن سیّد انس و جان، تجنّب و تنکّب نمایند]

اغلب آدمیان از طریق آداب و سنن سیّد انس و جان، تجنّب و تنکّب نمایند، به متابعت نفس و هوی که سرمایه تعب است، اهتمام تمام مرعی دارند و به نهی (و لا تتّبع الهوی فیضلّک عن سبیل اللّه) متنهّی نگردند، کما قال المتنبّی عربیّة: لا ادب عندهم و لا حسب و لا عهود لهم و لا ذمم.

چنان که حکیم سنایی گوید:

زرق را زروق روان شد، صدق را رونق کجاست***فسق را بازار دیدم، زهد را بازار کو

احمد مختار می خواهی، شفاعت آردت***شرط سنّت های شرع احمد مختار کو

علامت هشتم: [اغنیا جوهر نفیس دین را به ثمن نجس دراهم معدودات می فروشند]

اغنیا جوهر نفیس دین و زیور ثمین ملّت، سیّد المرسلین را برای بهره دنیای دون که متاع متاعب و بضایع معاتب است به ثمن نجس دراهم معدودات می فروشند و آن را ربحی تمام و تجارتی شگرف می شمارند.

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «انّ بین یدی الساعة فتنة کقطع اللیل المظلم، فیموت فیها قلب الرجل کما یموت بدنه یصبح بدنه یصبح الرّجل فیها مؤمنا و یمسی کافرا و یبیع فیها اقوام دینهم بعوض من الدنیا قلیل.(1) قال اللّه سبحانه و تعالی: أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ (2).

قل للّذین شروا دنیا بآخرة***لم تربحوا باتّخاذ البیع بل خسروا

باعوا کریما سلیما باقیا ابدا***بدارس طامس یابئس ما اتجروا

علامت نهم: [اصحاب جهل را بر ارباب فضل تقدیم کنند]

اصحاب جهل را بر ارباب فضل تقدیم کنند، بی هنران را بر خداوندان

ص: 245


1- ر. ک: مسند احمد، ج 3، ص 453؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 308؛ المعجم الکبیر، ج 8، ص 298.
2- سوره بقره: آیه 16.

منقبت و فضیلت و هنر ترجیح و تفضیل نهند، از استماع الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ*(1) درجات گوش فرو خوابانند و جهّال و اراذل را در کفایت مهمّات پیشوای کار و کدخدای روزگار شمارند؛ چنان که آن فاضل روزگار؛ اعنی رشید کاتب در این معنی قطعه ای انشا فرموده است.

شاها منم که دور فلک در هزار سال***چون من یگانه ای ننماید به صد هنر

تا کی به زیر هر خس و ناکس نشینیم***این جا دقیقه است، شناسم من این قدر

بحری است مجلس تو در بحر بی خلاف***لؤلؤ به زیر باشد و خاشاک بر زبر

همین معنی را قابوس که به حسن کتابت و زیور نقابت، چنان آراسته و پیراسته نبود که ضرب المثل اماثل دهر گشته، می گفتند: انّ هذا خطّ قابوس أم احنجة الطاوس؛ به لغت تازی و بلاغت حجازی نظم فرمود.

امّا تری البحر یطفو فوقه جیف***و تستقرّ باقصی قعره الدّرر

علامت دهم: [خلایق، خالق انام- جلّ ذکره- را به اخلاق نافرجام و اعمال بی سرانجام، عصیان ورزند]

خلایق، خالق انام- جلّ ذکره- را به اخلاق نافرجام و اعمال بی سرانجام، عصیان ورزند و حدیث درست و سخن درشت علما را که ایشان به مقتضای قل الحق و ان کان مرّا بنصائح اجرا فرمایند؛ به سمع قبول اصغاء ننمایند، درّ وعظ و جواهر نصیحت را در درج سینه راه ندهند و کمر اطاعت و نطاق خدمت بر خاصره دل و جان نبندند.

إذ الأنسان خان النّفس منه***فما یرجوه راج للحفاظ

فلا ورع لدیه و لا صفاء***و لا الأصغاء نحو الأتّعاظ

علامت یازدهم: [در سفک دماء کوشند]

در سفک دماء کوشند و بنیان رفیع الشأن انسان را هدم نمایند و نهاد آدمی که بنای باری عزّ اسمه است، به سهل انگاری و سبکباری با قتل منهدم گردانند، در کشتن اهل اسلام کوشش تمام نمایند و از فرط غباوت و کمال شقاوت این مقدار ندانند که در هر مکانی که خون مسلمانی مسفوک گردد یا دمای آدمی بر ادیم خاک مسکوب شود، آن زمین به حرکت آید و از جبّار عالم- جلّ جلاله- مسألت

ص: 246


1- سوره نحل: آیه 27؛ سوره اسراء: آیه 107؛ سوره حج: آیه 54.

نماید تا آن جا را بر جاهل، یعنی قاتل آن شخص عالم، ابتلاع نموده، چون قارون از ثریّا به ثری فرو برد، از مصعد ماه به مرقد ماهی اندازد و خود را از خبث او پاک گرداند که وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً(1). دهوری برآمد و شهوری بگذشت که گفته اند:

افسوس که خون مؤمنان ریخته شد***و اسلام به غربیل جفا بیخ تر شد

وین طرفه که ظالم به سلامت در دهر***مظلوم به خاک تیره آمیخته شد

علامت دوازدهم: [اولاد در عقوق والدین کوشند]

اولاد در عقوق والدین کوشند و از حقوق اقربا که در ذمّه اتقیا، همّت صالحین، ثابت و لازم است که لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ (2)؛ ذیل رعایت، دامن محافظت در چین اند، اقارب را عقارب برزخ خوانند و حمیم را در دوزخ بیندازند.

اقارب کالعقارب فی اذاها***فلا تفرح بعمّ أو بخال

فکم عمّ یجئی الغمّ منه***و کم خال عن الخیرات خال

علامت سیزدهم: [بسیاری از مردم طالب غلای نرخ و خاطب عروس احتکار شوند]

بسیاری از مردم طالب غلای نرخ و خاطب عروس احتکار شوند، انبارها از اصناف ذخایر غلّات و حبوب مملوّ دارند و به درویشان تنگدست و مفلسان مقلّ الحال خداپرست، چیزی از آن ها را برای نفقه عیال و سدّ رمق اطفالشان انعام و افضال ننمایند، آیه با درایت أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ (3) در صدف گوش و صندوق سینه راه ندهند، به لعن بارگاه نبوّت و طعن درگاه رسالت که محتکر ملعون است، نیندیشند و از تهدید وعید من احتکر طعاما اربعین یوما فقد بری ء من اللّه تعالی نپرهیزند.

یا سیّد النّجباء فی الیوم اصغ إلی***عبد اتاک بمحض الودّ معتقد

احسن کما احسن الباری إلیک و قد***فعلت و لکن کلّما زاد الأله زد

ص: 247


1- سوره نساء: آیه 93.
2- سوره بقره: آیه 180.
3- سوره قصص: آیه 77.
علامت چهاردهم: [جهان روشن از ظلام ظلم تاریک شود]

جهان روشن از ظلام ظلم تاریک شود و روزگار فراخ بر اهل صلاح و سداد از جور ارباب فسق و فساد و تعدّی احزاب بغی و عناد تنگ گردد، ولات و ملوک در محو آثار معدلت و احیای مراسم مظلمت کوشند و سلاطین و خوانین در نفی عادت محمود و اثبات مراسم نامعهود اقدام نمایند.

لا تظلمنّ إذا ما کنت مقتدرا***فالظلم اخره یأتیک بالندم

نامت عیونک و المظلوم منتبه***یدعوا علیک و عین اللّه لم تنم

***

ای پادشه! از قهر هو اللّه بترس***وز ناله سینه های پرآه بترس

هان تا به کی گمان بیدادی، زه***از تیر جگر وز دود سحرگاه بترس

علامت پانزدهم: [قرّا قرآن مجید را به الحان نغز و زمزمه بدیع خوانند]

قرّا قرآن مجید را به الحان نغز و زمزمه بدیع خوانند، نحو و اعراب آن را کما ینبغی مرعی دارند، در اظهار دقایق معانی و تبیان رقایق مبانی آن، موشکافی کنند امّا بر حکم اوامر و نواهی آن کار نکنند.

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: سیجی ء قوم بعدی یرجّعون القرآن ترجیع الغناء و الرهبانیّة.

و فی الخلف المخالف قد بقینا***و فی الأسلام جان الأنقلاب

و خرّب دین ربّ العرش فینا***و من قرّائنا جاء الخراب

و لان الدّین قام بهم و فیهم***کذلک قد یکون الأضطراب

علامت شانزدهم: [فرقه جهّال و زمره عوام، عمّامه های معلّم و درّاع های وسیع بپوشند]

فرقه جهّال و زمره عوام، عمّامه های معلّم و درّاع های وسیع که درع اهل ورع و جواشن ارباب دانش باشد، بپوشند و خود را به زیّ لباس عالمان بر ساکنان اصقاع و بلدان عرضه کنند؛ چنان که اغلب برایا بر حیله حال ایشان مفتون و بر هیأت هیبت نشان ایشان، مغرور شوند و از فرط غباوت ندانند:

من تحلّی بغیر ما هو فیه***فضحته شواهد الأمتحان

ظاهر ایشان طاهر نماید و باطن ایشان، بدون فسق و دنس فساد، ملطّخ و ملوّث باشد.

بودیم هم چه نافه، همه عمر در خطا***موی سفید بین و درون سیاه ما

ص: 248

علامت هفدهم: [بعضی از اقوام بد، عهود عقود بیوع در مساجد بجا آورند]

بعضی از اقوام بد، عهود عقود بیوع در مساجد و شرایط بیع و شراء در جوامع و صوامع که بیوت علّام الغیوب و معابد ستّار العیوب است، بجا آورند و حقوق احترام آن مواضع متبرّکه را که بقاع الخیر، خیر البقا عند که انّ المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه احدا بواجبی را رعایت نکنند.

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: سیأتی علی النّاس زمان یکون حدیثهم فی المساجد امر دنیاهم لیس للّه فیهم حاجة فلا تجالسوهم

از فرط ضلال از وزر و وبال بدترین خصال، غافل مانند که من تکلّم فی المسجد بکلام الدنیا انتنّ المسجد و خرصت الملائکة، فیقولون یا ربّنا انّ عبادک طردونا، فیقول اللّه تعالی فبعزّتی و جلالی لأسلّطنّ علیهم اقواما من التّرک لیخرجوهم من بیوتهم، کما یخرجونکم من بیتی.

علامت هجدهم: [مردان و زنان اثواب رنگین و ملابس ابریشمین پوشند]

مردان و زنان اثواب رنگین و ملابس ابریشمین پوشند، خود را به جلیه های فاخر و به حلّه های زاهر بیارایند، اطراف خویش را به زیورهای مطرّف و دیباهای مطرّز و مزیّن، گردانند، از این اندیشه که حق- سبحانه و تعالی- امثال این کسوت ها را بر رجال محرّم گردانیده، فارغ و خالی الذهن باشند و به وعید نبوی که فرموده: من لبس ثوبان فاختال فیزحف به فی قعر جهنّم یتجلجل بها مادامت السّموات و الأرض، نیندیشند.

مردی که هیچ جامه ندارد به اتّفاق***بهتر ز جامه که در او هیچ مرد نیست

علامت نوزدهم: [عدل و انصاف از میان مردم مرفوع گردد]

عدل و انصاف از میان مردم مرفوع گردد و جور و اعتساف شیوع پذیرد، طوری که برای هرکس امکان ظلم و یارای حیف کردن هست و دقیقه ای از دقایق آن نامرعی نگذارند.

الظلم فی خلق النفوس فان تجد***ذا عفّة فلعقله لا یظلم

از غایت غباوت و نهایت غوایت نشناسند که من بغی علی اخیه المسلم و تطاول علیه و استحقرة خشره اللّه تعالی یوم القیمة فی صورة الذّر یطأوه العباد باقدامهم و لم یزل فی سخط اللّه حتّی یموت.

ص: 249

ز خواری بپرهیز کان خنجری است***ز موری بیاندیش کان صفدری است

مرنجان دل ذرّه و پشّه ای***که از هر دلی سوی حضرت دری است

علامت بیستم: [مردم بر فراق منکوحات خود، بسیار سوگند خورند]

مردم بر فراق منکوحات خود، بسیار سوگند خورند، فراوان بر اهل بیت، اطلاق طلاق ایقاع نمایند، زنان را به حرام در حباله خود نگاه دارند و صحبت محرّم ایشان را محلّل دانند به حدّی که وقاحت آن، بر موالید ایشان، غالب و قباحت بر افعال ایشان مستولی شود و چون اصل، ناپاک باشد، لابدّ نسل بی باک زاید.

فلا تک مطلاقا عجولا و سامح***القرینة و افعل فعل حرّ مشهّر

پس تا توانی زبان به اطلاق طلاق مگشا، از روی ازای مهر درباره ایشان مهری فرما و از جهت قضای کابین، درباره ایشان ملاطفت گزین که سیّد بشر و خواجه روز محشر بر لفظ مبارک خود، چنان رانده که انّی اخاصم یوم القیمة خمسة تارک الجمعة و الجماعة و بایع الخمر و من استوفی فی علمه اجیره و لم یوف علیه حقّه و من یظلم معاهدا و من یظلم امرائته فی مهرها و مالها.

علامت بیست و یکم: [مرگ مفاجات و موت ناگهانی میان مردم شایع گردد]

مرگ مفاجات و موت ناگهانی میان مردم شایع گردد؛ چنان که اغلب برایا بی توبه بمیرند و بی انابه از عالم نقل کنند.

ای نفس به حال خویش واقف باش و از مرجع و مال خود بیاندیش که مرگ غارت کننده است، هزاران هزار تاج پادشاه و تاج شهنشاه را تاراج کرده است و صد هزار ملک را از کاخ و قصور به سوراخ گور و قبور نقل کرده.

از اجل نیست هیچ کس ایمن***بر همه زندگان کمین دارد

هم به قید اجل گرفتار است***آن که صد حصن آهنین دارد

خال و گیسوی ماه رخساران***به لحدها درون دفین دارد

هرکه بوده است در جهان همه را***اجل اندر دل زمین دارد

علامت بیست و دوّم: [مردم در اخذ مرابحه و در اکل ربا کوشند]

مردم در اخذ مرابحه کوشند و در اکل ربا که حرام کرده حضرت کبریاست که و احلّ البیع و حرّم الرّبوا اهتمام نمایند، چندان که طرد و طعن الهی جلّ و علا در باب ایشان نازل گردد؛ چنان که حدیث نبوی در این معنی وارد

ص: 250

گشته: و من اکل الربوا ملاء اللّه بطنه نارا بقدر ما اکل و ان کسب منه مالا لم یقبل اللّه شیئا من عمله و لم یزل فی لعن اللّه و ملائکته ما دام عنده قیراط منه.

علامت بیست و سوّم: [مردان و زنان به اکل معاجین و اقراص مسمّن به جهت تسمین بدن اقدام نمایند]

مردان و زنان به اکل معاجین و اقراص مسمّن به جهت تسمین بدن اقدام نمایند و اغذیه و اشربه ای استعمال کنند که تعلّق بدان دارد، به همین مقدار، غرض فاسد و نیّت باطل طلب کنند و در آن باب، افراط نمایند.

خورد همواره تا فربه کند تن***کباب و شربت و مرغ مسمّن

علامت بیست و چهارم: [رفقا با یکدیگر طریق رفق نپسندند]

رفقا با یکدیگر طریق رفق نپسندند و حقوق مجاورت که حقیق به رعایت و جدیر به محافظت است که الرفیق ثمّ الطریق و الجار ثمّ الدار، صیانت نکنند، از ایذاء و ایحاش، تحاشی ننمایند، از آزار جار و ایذای یار باک ندارند، از فرط لهو و غایت سهو نشناسند و از باب غفلت و اطناب در غباوت، ندانند که من اذی جاره من غیر جرم حرّم اللّه تعالی علیه ریح الجنّة و مأویه النار و انّ اللّه تعالی یسئله عن جاره، کما یسئله عن اهله، انتهی.

عفاء علی اهل الزّمان فأنّه***زمان عقوق لا زمان حقوق

فکلّ رفیق فیه غیر موافق***و کلّ صدیق فیه غیر صدوق

علامت بیست و پنجم: [اغلب مردمان ذلّ غربت کشند]

اغلب مردمان ذلّ غربت کشند و اکثر مؤمنان در دست ارباب شرک، زبون گردند.

علامت بیست و ششم: [در ستم کردن و دشنام دادن مولع گردند]

در ستم کردن و دشنام دادن مولع گردند، در ریختن آبرو که رونق کار و حیله روزگار آدمی است، حریص باشند، از رجم سهم؛ و الذین یرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فی الدنیا و الأخرة، به ترس ترس و تیر حذر محرز نگردند و از فرط ضلالت و غایت جهالت در وعید من رمی محصنا او محصنة احبط اللّه عمله و جلّده یوم القیمة سبعون الف ملک بین یدیه و من خلفه ثمّ یؤمر به إلی النار غور نکنند.

اشکوا الی اللّه من قوم بلیت بهم***ما فیهم آخذ للحقّ معوان

قوم لئام الخشاء و دأبهم***شتم و ظلم و عدوان و طغیان

ص: 251

علامت بیست و هفتم: [مردم خدّاع و ختّال شوند]

مردم خدّاع و ختّال شوند و به غدد و مکر، طریق زرق و حیل سپرند و از تهدید این وعید غافل باشند که قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: لکلّ غادر علامة یعرف بها یوم القیمة.

چنان که خاین نزد خلق زردروی و غادر نزد حق تعالی بی آبرو باشد.

علامت بیست و هشتم: [اقطار و امطار از اقطار آسمان بی وقت نازل گردد]

اقطار و امطار از اقطار آسمان بی وقت نازل گردد و اغلب اوقات، بریق برق اوراق اثمار و اشجار را بسوزاند.

از رعد گوش ها همه پرزنگ و مشغله***وز برق چشم ها همه پرشمع و مشعله

از دستبرد صرصر و آسیب باد سرد***لرزند شاخ ها چه زمین وقت زلزله

علامت بیست و نهم: [اولاد در معاندت والدین کوشند]

اولاد در معاندت والدین کوشند، از مطابعت فرمان پدر و امتثال امر مادر، امتناع ورزند، از بسیط جناح ذلّ و خفض بال مرحمت تجنّب نمایند، از استماع نهی و لا تقل لهما افّ و اصغای فرمان و اخفض لهما جناح الذلّ من الرحمة؛ صماخ گوش و روزنه خرد و هوش مسدود گردانند و از جهت وعید با تهدید ثلثة یبغضهم اللّه تعالی البیّاع الحلّاف و الشیخ الزّانی و العاقّ للوالدین مردود گردند.

علامت سی ام: [ولات و ملوک، جابر و جاهل شوند]

ولات و ملوک، جابر و جاهل شوند، صحبت فساق و فجّار اختیار کنند، اشرار را محرم اسرار خود سازند و محترم روزگار گردانند، در تربیت جهّال و اصطناع ارذال کوشند و ابرار و احرار و نیکمردان را رنجور و مهجور و مأیوس و محبوس کنند که دولة الارزال، آفة الرجال.

کفی حزنا انّ المروّات عطّلت***و انّ ذووا الأداب فی النّاس ضیّع

و انّ ملوکا لیس یخطی لدیهم***من النّاس الّا من یغنیّ و یصنع

فیا لیتنی اصبحت فیهم معاشرا***فلم اشقّ بالفضل الّذی کنت اجمع

و قال سراج الأمّة القمری***کانّما الفضل و الحرمان سیّان

فکلّما ازداد فضلی زاد حرمانی

علامت سی و یکم: [امینان ایشان خاین شوند]

امینان ایشان خاین شوند و معتمدان آنان از حیله دیانت و حلّه صیانت عاری و عاطل باشند.

ص: 252

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: اوّل ما یرفع من بین امّتی الحیا و الأمانة.

علامت سی و دوّم: [فحول الرجال در دست ربّات الحجال زبون باشند]

فحول الرجال در دست ربّات الحجال که هنّ ناقصات العقل و الدّین، صفت ایشان است، زبون باشند و وقتی در مشاورت با ایشان مخالفت واجب است تا نقصان عقل و دین به کمال مبدّل گردد؛ شاوروهنّ و خالفوهنّ هرآینه موافقت با ایشان موجب نقصان دین و مستلزم خسران عقل و یقین خواهد بود، چون اهل تحقیق، نفس را در عداد نسا انخراط داده اند و مخالفت نفس را موجب ترقّیات روح و مثمر ثمرات ازدیاد فتوح دانسته اند.

لشکر نفس و روح ضدّ هم اند***هردو با یکدیگر مصاف کنند

نفس و زن چون گردند اهل خرد***هرچه گویندشان خلاف کنند

علامت سی و سوّم: [علمای ایشان حیله امور و فتنه انگیز گردند]

علمای ایشان حیله امور و فتنه انگیز گردند، به ارباب جهل و اصحاب بغی برای ابطال دیوان و تضییع حقوق مسلمانان، حیله ها یاد دهند و بغی ها آموزند، به واسطه آن، حقّ را از مستحقّان باز دارند و این مقدار ندانند که لو لم یبق فی زلّتک سوی دینار لم تؤمن ان یطرجک فی وادی نار.

علامت سی و چهارم: [سخن چینان و غمّازان بسیار شوند]

سخن چینان و غمّازان بسیار شوند و خود را از جمله همازّ مشّاء بنمیم منّاع للخیر معتمد اثیم منخرط گردانند و چون گل رعنا و سوسن آزاد، دورویی و ده زبان شوند و از وقیحه و فضیحت قیامت نیاندیشند که من مشی بالنّمیمة بین اثنین سلّط اللّه تعالی علیه فی قبره نارا تحرقه إلی یوم القیمة، ثمّ یدخله النّار الکبری و قیل عمل النمام اضرّ من عمل الشیطان لأنّ عمل الشیطان بالخیال و الوسوسة و عمل النمام بالمواجهة و المعانیة.

من کان فی النّاس کالقرطاس و القلم***اخا ذا وجهین فی الکلم

فسودنّ مثال الطرس غرّته***وجزّ هامته بالسّیف کالقلم

علامت سی و پنجم: [در اموال و احراز امتعه، رغبتی تمام نمایند]

در اموال و احراز امتعه، رغبتی تمام نمایند، بر جمع و تکثیر، مباهات و مفاخرت لازم شمارند و چون انبار و انبان ایشان را ذخایر گردد و دفاین و خزاین از زر و سیم امتلاء پذیرد؛ فاطر السموات و خالق الأرضین بغتة؛ آن مال که

ص: 253

مفجع ترین بلایا و مفزع ترین رزایا نزد او، زوال آن است، مأخوذ گرداند یا به حوادث روزگار، نیست و تهی گردد و یا به قوّت دست کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ (1) همه را به وارث گذارد و تن به عذاب و نکال بسپارد که و الّذین یکفرون الذّهب و الفضّة و لا ینفقونها فی سبیل اللّه فبشّرهم بعذاب الیم.

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: لو کان لأبن آدم و ادیان من ذهب لأبتغی لهما ثالثا فلا یملاء جوف ابن آدم الّا التّراب قیل لأبی الدّرداء مالک لا تمیل إلی الدنیا قال مالی و للنّاس یأکلون و اکل و یشربون و اشرب و یلبسون و البس و لهم فضول اموال ینظرون إلیها و أنا ایضا انظر معهم الّا انّهم یحاسبون غدا و أنا من ورائهم فارغ.

آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی***معذوری اگر در طلبش می کوشی

باقی همه رایگان نیرزد هوش دار***تا عمر گرانمایه بدان نفروشی

علامت سی و ششم: [طلّاب علوم و متّفقه، فسّاق و فجّار شوند]

طلّاب علوم و متّفقه، فسّاق و فجّار شوند، ترک رشد و سداد گفته، به فساد و عناد روی آورند.

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: إذا کان آخر الزمان صارت علما امّتی فسقة و هاجت الفتن من کلّ سهل و جبل، فحینئذ یذوب قلب المؤمن و یعیش المسلم، کما یعیش الدود فی الجبل للمتمسّک بسنّتی فی ذلک الزمان یکتب کلّ یوم و لیلة اجر ستّ مائة شهید.

ایّها الأنسان زیّن جاهدا***مقلة العلم بانسان العمل

ان تکن انت بحقّ وارثا***لرسول اللّه فافعل ما فعل

علامت سی و هفتم: [متموّلان و مستظهران را دوست دارند]

متموّلان و مستظهران را دوست دارند و درویشان وفاقت رسیدگان را که ناقه مکنت ایشان در وحل محنت فرو مانده بود، دشمن گیرند، دامن مخالطت و مخالصت از ایشان در چینند و در تهدید وعید احتراز نگیرند که من عظم صاحب دنیا و مدحه طمعا سخط اللّه علیه و کان فی درکة قارون فی اسفل جهنّم.

و من الغباوة ان تعظم جاهلا***لصقال ملبسه و رونق ریشه

او ان تهین مهذّبا فی نفسه***لدروس بزّته ورّثة فرشه

ص: 254


1- سوره آل عمران: آیه 185.

و نعم ما قال الشّاعر بالفارسیّة:

زهی گمراهی خواجه که سیری جوید از سلطان***که گر عالم شود لقمه نگردد سیر سلطانش

ز شاه گرسنه بگذرد به درویش ای تا یابی***هم آب خضر و هم خوان مسیح از گنج لقمانش

مجو بذل از فلک کو خاکور گنج فریدونش***بهل ملک جهان کو باد بر تخت سلیمانش

ای عزیز من به مقتضای اکرموا الغرباء و ارحموا الیتامی و الفقراء؛ ارباب فقر و اصحاب فاقه را عزیز دار و سلیمان وار بر مقاربت و مقارنت ایشان مباهات نما! چنان که آن سیّد مسکینان می گفت: أنا مسکین جالس المساکین و مثل مهتر کونین و سرور عالمین، طریق فقر و راه درویشی مسألت نما که اللّهمّ احینی مسکینا و آن را ورد زبان دار!

دست از طلب بدار گرت پای این ره است***کان را که راه توشه نه فقر است بی نواست

نی فقر ظاهری که بود هم عنان کفر***بل فقر معنوی که در او فخر انبیاست

سأل صحابیّ صحابیّا ماذا یحبّ اللّه من عباده!

فقال: عیش مکدّر و قوت مقدّر و عین مقطّر و قلب منوّر و وجه مصفّر از هر من قنادیل تزهر، انتهی.

فلا تجزع إذا عسّرت یوما***فقد یسرّت فی یوم طویل

و لا تظنن بربّک ظنّ سوء***فانّ اللّه اولی بالجمیل

و لا تیأس فانّ الیأس کفر***لعلّ اللّه یغنی عن قلیل

فانّ العسر تیبعه یسار***و قول اللّه اصدق کلّ قیل

علامت سی و هشتم: [متفنّنان فنّ کلام، بسیار و فحول علمای دیندار و کبار ائمّه اسلام شعار سخت، اندک گردند]

متفنّنان فنّ کلام، بسیار و فحول علمای دیندار و کبار ائمّه اسلام شعار سخت، اندک گردند، چنان که عالم به عالم، عزیز الوجود و فاضل در فضای زمین کم یافت شود، آن گاه عالم علم به اندراس رو آورد و شعایر شرع و

ص: 255

مراسم اسلام ناپدید گردد.

هذا الزّمان الّذی لنا نجاوره***علم یضاع و دین نحن قاصره

علامت سی و نهم: [فرقه خرقه پوشان و گروه متلصّصان در زیّ متصوّفان بسیار شوند]

فرقه خرقه پوشان و گروه متلصّصان در زیّ متصوّفان بسیار شوند و آن را در جذب فواید و جلب حطام دنیّ دنیا وسیلتی سازند، ظاهر ایشان در صورت مصلحان و سیرت مفسدان طاهر نماید ولی باطن ایشان مملو و مشحون از خبث باشد.

هرکه احوال ظاهرش نیکو است***دان که احوال باطنش تبه است

چهره لاله سرخ می بینی***دل لاله ببین که چون سیه است

مرد صورت مباش کز صورت***تا به معنی هزار ساله ره است

علامت چهلم: [زمره متعبّدان و طایفه متهجّدان بر طاعت، تعویل و بر عبادت خویش، اعتماد کنند]

زمره متعبّدان و طایفه متهجّدان بر طاعت، تعویل و بر عبادت خویش، اعتماد کنند از سوط سخط خداوند عالم که جبال سامی و بحار طامی از آن جوشان و خورشان اند که لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ (1) ایمن نشینند و ندانند که اصل کلّ خیر فی الدّنیا و الأخرة الخوف من اللّه سبحانه و تعالی.

طوبی لمن قلبه باللّه مشتغل***تبکی النّهار و طول اللیل تبتهل

خوف الوعید و ذکر اللّه احزنه***و الدّمع منه علی الخدّین منهمل

علامت چهل و یکم: [عالمان و حاکمان و خوانندگان قرآن، درع ورع بیندازند]

عالمان و حاکمان و خوانندگان قرآن، درع ورع بیندازند، درّاعه براعت نزهت از گردن روزگار خود برون کنند و خود را از لباس تقوا و شعار توقّی که ثمین ترین حلّه و نفیس ترین حلیه است عاری و عاطل گردانند که و لباس التقوی ذلک خیر، بر وفق این معنی ناطق است؛ چنان که گفته اند:

تأمّلت انواع اللباس تأمّلا***فلم ارکا لتّقوی لباسا للابس

از حرام ها نپرهیزند، اجتناب از اخذ محرّمات و محذورات و اکل منهیّات و مخطورات را واجب نبینند و از بطش شدید ربّ مجید باک ندارند که إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ

ص: 256


1- سوره حشر: آیه 21.

لَشَدِیدٌ(1) توصیف و تهدید او است.

گر به راه دین سواری، مرکب رهوار کو***ور همی خواهی پیاده رفت یا اقرار کو

گر به بازار قیامت نقد تقوا رایج است***ای مسلمانان کسی نقّاد آن بازار کو

تا کی از گفتار، دعویّ مسلمانان کنی***این همه گفتار را آخر یکی کردار کو

***

و خیر خصال المرء طاعة ربّه***و لا خیر فیمن کان للّه عاصیا

علامت چهل و دوّم: [خائنان بسیار شوند]

خائنان بسیار شوند، سارقان و قطّاع طریق انبوه گردند، عذر و خیانت میان مردم شایع شود، از خالق نترسند، از خلایق شرم ندارند و به این وعید با تهدید ممتنع نگردند که حضرت رسالت پناه فرمود: من خان امانة فی الدّنیا و لم تؤدّها إلی اربابها مات علی غیر دین الأسلام و لقی اللّه تعالی و هو علیه غضبان.

علامت چهل و سوّم: [مصاحف را به نقره گیرند]

مصاحف را به نقره گیرند، حروف قرآن را به آب زر نویسند، در تهذیب اعراب و تذهیب اوراق کوشند، در آن شرایط تکلّف به تقدیم رسانند، در احکام مبانی آن، مبالغه نمایند و در احکام و معانی آن مساهله ورزند.

«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: من تعلّم القرآن و لم یعمل به و أثر حطام الدنیا و زینتها استوجب سخط اللّه و کان فی درکة الیهود و النّصاری الّذین نبذوا الکتاب وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قلیلا».(2)

عروس حضرت قرآن، نقاب آن گه براندازد***که دار الملک ایمان را مجرّد بیند از غوغا

عجب نبود که از قرآن نصیبت نیست جز حرفی***که از خورشید جز گویی نبیند چشم نابینا

علامت چهل و چهارم: [از آیات بیّنات قرآنی، محکمات را گذاشته، در متشابهات چنگ زنند]

از آیات بیّنات قرآنی، محکمات را گذاشته، در متشابهات چنگ زنند، جایی که رخصت عالی نبینند، بدان عمل نمایند و آن چه دالّ بر عزیمت

ص: 257


1- سوره طارق: آیه 12.
2- بغیة الباحث، ص 72.

باشد که مبادرت به آن غنیمت بود، مساهلت نموده، مهجور و متروک گردانند، به شکایت با نکایت نبوی نیاندیشند که گوید: یا ربّ انّ قومی اتّخذوا هذا القرآن مهجورا چنان که اخطب خطبا در خطبه خود ایراد نموده: اختاروا من الطرق ما کان سهلا و ترکوا ما کان حزنا فعوّضهم اللّه بفرجهم حزنا و لا یقیم لهم یوم القیمة وزنا.

علامت چهل و پنجم: [در تعمیر مدارس و مساجد کوشند، در تمهید بنیان و تشیید بنیادان مبالغت نمایند]

در تعمیر مدارس و مساجد کوشند، در تمهید بنیان و تشیید بنیادان مبالغت نمایند و دین قویم دینا فیما ملّة ابراهیم حنیفا را به سبب تساهل و تکاسل، خراب و ویران کنند.

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: سیأتی علی النّاس زمان لا یبقی للأسلام الّا اسمه و لا من القرآن الّا رسمه یعمرون مساجدهم و هی خراب من ذکر اللّه شرّ ذلک الزمان علمائهم تخرج منهم الفتنة و إلیهم تعود.

علامت چهل و ششم: [مناره های رفیع برافرازند]

مناره های رفیع برافرازند و در استحکام و ترفیع آن بکوشند، مؤذّنان که فی الحقیقه موذیان باشند از اکل سحت و لقمه حرام اجتناب ننمایند و خود را از ثواب و من احسن قولا ممّن دعی إلی اللّه و عمل صالحا عاری و عاطل گردانند، از رفعة منزلة المؤذّنون اطول الناس اعناقا یوم القیمة بازمانند، به این امر شریف مفوّض گردند و به این کار خطیر، اقدام نمایند، رونق شرع و صفای دین از ایشان مکدّر گردد و روز بازار اسلام از فساد مواد ایشان فساد پذیرد.

ای مؤذّن به تیرگی ضمیر***رونق از کار شرع بربودی

چشمه آفتاب طاعت را***به گل معصیت باندودی

علامت چهل و هفتم: [مردان و زنان مغنّیه خواهند]

مردان و زنان مغنّیه خواهند و کنیزکان مطربه طلب دارند، در میان نامحرمانشان بنشانند و از این عمل ازدیاد حرمت و نمود جاه جویند.

علامت چهل و هشتم: [در کثرت عبید و اماء کوشند]

در کثرت عبید و اماء کوشند، به تجمّع ایشان، عمران مواطن و مساکن جویند و آبادانی بیوت و منازل که باز، بسته به قرائت قرآن و ادای فرایض و نوافل است، به ازدحام خدّام و به گروه عبید و اماء پندارند.

علامت چهل و نهم: [زنان دف زن و قوال بسیار شوند]

زنان دف زن و قوال بسیار شوند و به رؤوس اشهاد، دف زنان و

ص: 258

سرودگویان، آن شکارگشتگان دام شیطان خود را هدف ناوک لعن حضرت و نشانه تیر طعن آفریدگار گردانند، انتهی.

علامت پنجاهم: [بازار قماربازان رواج تمام گیرد]

بازار قماربازان رواج تمام گیرد، جماعت مقامران و اشیاع بسیار گردند، آموختن نرد و شطرنج را از مواجب دانند و تتبّع انصاب و ازلام را که از اعمال شیطان رجیم و افعال دیو لعین است که انّما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشیطان از لوازم دارند.

نصیحة:

ای عزیز من! هوش دار و آیه أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً(1) را یاد آر! یقین بدان که فردا از این نرد با تو نبرد خواهند کرد و از این شطرنج، شطری از رنج به تو خواهند رساند که وقتی آن نازنین چار بالش آفرینش و آن چشم و چراغ جهان دانش و بینش صلّی اللّه علیه و آله بی آن که قصد چیزی یا نیّت طاعتی داشت، انگشتری در انگشت مبارک گرداند، از جناب لم یزل و لا یزال، این خطاب بدو نازل شد: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً، پس تو که باوجود ظلمت حبلی و تیرگی سلیقی شب وروز عمرت را با نبرد باختن و شطرنج آموختن، ضایع می کنی، نبینی که واحد فرد جلّ و علا، فردا چه نوع حساب و عتاب با تو خواهد فرمود.

علامت پنجاه و یکم: [نعمت های خداوندی و حقوق پروردگاری را مهمل گذارند]

نعمت های خداوندی و حقوق پروردگاری را سبحانه و تعالی که حقیق الرعایه و جدیر المحافظه اند و بر ذمم همم برایا ثابت و لازم است، مهمل گذارند و نعم نامتناهی حضرت الهی جلّ و علا که وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها(2) نشان شأن او است؛ به شکرگزاری استعمال ننمایند و از فرط شهوت و غایت شقوت، این مقدار ندانند که هرکس شکر عواطف سبحانی و محمدت عوارف ربّانی را به جای نیاورد، رحمت الهی و عنایت پادشاهی دامن کرم از وی برچیند؛ «کما(3)

العبقری الحسان ؛ ج 7 ؛ ص260

قال النّبی صلّی اللّه علیه و آله حکایة عن اللّه سبحانه و تعالی من لم یرض بقضائی و لم یشکر علی نعمائی و لم یصبر علی بلائی، فلیطلب ربّا سوائی».(4)

علامت پنجاه و دوّم: [مردم روزگار و تجّار بازار، در اخذ اثمان شرط استیفا و فرط استصقا به جا آورند]

مردم روزگار و تجّار بازار، در اخذ اثمان شرط استیفا و فرط استصقا به جا آورند، در وزن و کیل مبیعات، دقیقه ای از دقایق، نقصان و احتباس را فرو نگذارند؛ یعنی زیاد ستانند و کم دهند و به ویل و بال وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ* الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ* وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ (5) نیاندیشند و از آن کافر بت پرست کمتر باشند.

نقل است قصّاب کافری بود که گوشت بیشتر می داد و بها کمتر می گرفت. شخصی، حقیقت آن را از وی پرسید.

گفت: بر بالای قناره نظاره کن! آن شخص دید بتی بر بالای قناره نهاده، گفت: من به جهت این بت که بالای قناره نهاده شده، بها کمتر می گیرم و گوشت بیشتر می دهم.

عزیز من چنین کافری برای بتی که لا یسمع و لا یبصر و لا یغنی من جوع صفت او است، بها کمتر می ستانند و متاع بیشتر می دهد، تو که دعوی اسلام کنی و خدای سبحانه را حاضر و ناظر دانی، چرا با این وصف، ثمن جیّد و تمام ستانی و متاع را هرچه ردی تر و ناقص تر بدهی. ای بدتر از بت پرست! نمی دانی بدین دسته میزان که به دست می گیری، چه ایمایی به نکته موزون و لطیفه دلپذیر مضمر است.

قال الشیخ الجلیل الجرجانی: الأنسان إذا اراد وزن الذهب و الفضّة، فیأخذ عذبة المیزان بین ابهامه و سبّابته فیصیر ابهامه و بیّناته کالهاء فی کلمة اللّه و ثلثة اصابع الید، کالألف و اللّامین فی اللّه؛ یعنی طلا و نقره باید هنگام کشیدن به دقّت وزن شوند، آن سان که بند ترازو را به انگشت سبّابه و ابهام می گردانید و انگشت به صورت هاء اللّه می شود و انگشت دیگر شکل الف و دو لام اللّه را پیدا می کنند؛ این ایماء است به این که اللّه حاضر و ناظر است، پس دست از غیر حق، کوتاه دار و راه راستی و سویّه نگاه دار تا

ص: 259


1- سوره مؤمنون: آیه 114.
2- سوره ابراهیم: آیه 34.
3- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.
4- الدعوات، ص 169؛ بحار الانوار، ج 5، ص 95.
5- سوره مطففین: آیه 3- 1.

ص: 260

فردا کارت، تباه و صحیفه اعمالت سیاه نشود.

علامت پنجاه و سه: [شرم از چشم زنان برخیزد و حیا از جبهه ربّات الحجال زوال پذیرد]

شرم از چشم زنان برخیزد و حیا که نشان ربیع انسانیّت است از جبهه ربّات الحجال و چهره ذوات الخجال، زوال پذیرد، از فرط فتور عقل و غایت قصور خرد، این مقدار ندانند که ستّة اشیاء حسن عن جمیع الخلق الّا انّها احسن من ستّة العدل عن الخلق حسن و لکنّه عن السلطان احسن و الجود عن الخلق حسن و لکنّه عن الأغنیاء احسن و الصبر عن الخلق حسن و لکنّه عن الفقراء احسن و الزهد عن الخلق حسن و لکنّه عن العلماء احسن و التوبة عن الخلق حسن و لکنّه عن الشباب احسن و الحیاء عن الخلق حسن و لکنّه عن النساء احسن فإذا لم یکن السّلطان عادلا، فمثله کمثل نهر حسن لا ماء فیه و الفقیر إذا لم یکن قانعا، فمثله کمثل کنز لا مال فیه و المرئة اذا لم تکن ذات حیاء، فمثلها کمثل طعام لا ملح فیه و الغنیّ إذا لم یکن جوادا فمثله کمثل سنجة لا نبت فیها و العالم إذا لم یکن ورعا، فمثله کمثل غیم لا مطر فیها و الشاب إذا لم یکن تائبا، فمثله کمثل شجرة لا ثمرة فیها.

قال العلیّ العالی فی مذمّة النسوان فی الدیوان:

دع ذکرهنّ فتالهنّ وفاء***ریح الصّسا و عهودهنّ سواء

یکسرن قلبک ثمّ لا یجبرنه***و عیونهنّ عن الحیاء خلاء

علامت پنجاه و چهارم: [مورد اخلاق خلایق تغیّر گیرد]

مورد اخلاق خلایق تغیّر گیرد، شرب شیم برایا تکدّر پذیرد، آیت مروّت در دور ایشان منسوخ گردد، رایت عهد در عهد ایشان منکوس شود، مهر قهرمانی از فلک ضمایر ایشان زوال پذیرد و شفق شفقّت و رأفت، بر افق احوال ایشان غروب نماید.

هم شرعوا انّ الجفاء محلّل***و هم حکموا انّ الوفاء حرام

***

منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا***وز هردو نام ماند چه عنقا و کیمیا

ص: 261

گشته است واژگونه همه رسم های خلق***زین عالم و به بهره گردون بی وفا

هر عاقلی به زاویه ای گشته ممتحن***هر فاضلی به داهیه ای گشته مبتلا

***

الا قد عفا رسم الوفاء کانّما***معاهد حسن العهد لم تغن بالأمس

انتهی.

علامت پنجاه و پنجم: [آتش حسد در کانون سینه های ایشان اشتعال پذیرد]

آتش حسد در کانون سینه های ایشان اشتعال پذیرد، زورق جسدها از اوزار زرق، حسدها امتلا گیرد، آب مرحمت در قلیب قلوب، مفقود و قطرات شرم در چشمه چشم ها منعدم شود. بزرگی می گوید: باری! من به حقّ باری! جمله اطراف جهان و اکناف گیتی را گشتم و عیار ابنای روزگار را به محک امتحان آزمودم.

اما الوفاء فشی ء قد سمعت به***و ما رایت به عینا و لا اثرا

علامت پنجاه و ششم: [زوجین با آن که عهود مناکحت میانشان محکم بود، با یکدیگر عقود مبایعت بندند]

زوجین با آن که عهود مناکحت میانشان محکم بود، با یکدیگر عقود مبایعت بندند و شرایط بیع و شراء به جا آورند، مال خویش از یکدیگر جدا دارند و در محافظت آن مبالغت نمایند و در آن باب مراسم تأکید را به تقدیم رسانند.

علامت پنجاه و هفتم: [خلایق به مکر و خدعت برای صید مسلمانی دام کید بگسترانند]

خلایق به مکر و خدعت برای صید مسلمانی دام کید بگسترانند، در کمین گاه غدر مترصّد بنشینند تا مؤمنی را مرغ وار در دام کید درکشند و به لطایف حیل و صنایف جدل، مال را از دست آن سلیم القلب بیرون کنند.

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: یخرج فی آخر الزمان اقوام یحتالون الدنیا بالدین؛ یعنی یأخذونها فیلبسون لباس جلود الضان من اللیّن السنتهم احلی من السکر و قلوبهم قلوب الذئاب یقول اللّه سبحانه الیّ تفترون ام علیّ تحسرون فبعزّتی لا بعثن علی

ص: 262

اولئک فتنة تدع الحکیم فیها حیران.(1)

علامت پنجاه و هشتم: [زنان، مرد وار قدم در رکاب آرند]

زنان، مرد وار قدم در رکاب آرند و فحل آسا پای بر پشت اسب گردانند، فروج بر سروج مال اند و از لعن باری عزّ اسمه و نفرین برایا باک ندارند که لعن اللّه الفروج علی السروج.

علامت پنجاه و نهم: [مردان متمکّن و توانا بر مثال مخدّرات آیین گیرند]

مردان متمکّن و توانا بر مثال مخدّرات، حجال قعود در بیوت که علامت عجز و عادت عجایز است، آیین گیرند و استسعاد نفس خویش، بدان دانند.

علامت شصتم: [مردم روزگار به تخصیص تجّار فجّار بازار، به بیزاری حضرت پروردگار قسم یاد کنند]

مردم روزگار به تخصیص تجّار فجّار بازار، به بیزاری حضرت پروردگار و خداوند دادار جلّ جلاله، قسم یاد کنند و در پناه سوگند، گریزند، از فرمان وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ (2) نیاندیشند، از یمین راست و دروغ و سوگندهای بی فروغ باک ندارند و خدای بر حقّ سبحانه را بر باطل، به گواهی خوانند با آن که می دانند و قد خاب من استشهده باطلا.

علامت شصت و یکم: [عورات به کفایت مهمّات قیام نمایند]

عورات به کفایت مهمّات قیام نمایند، برای اموری که شرع بر ایشان حرام گردانده، به کوی و بازار اهتمام نمایند و از «خطاب و قرن فی بیوتکنّ و لا تبرّ جن تبرّج الجاهلیّة الاولی» متقاعد نگردند.

علامت شصت و دوّم: [مردان، از حریر و دیبا، لباس و کسوت سازند]

مردان، از حریر و دیبا، لباس و کسوت سازند و از ابریشم قبا و جبّه دوزند.

علامت شصت و سوّم: [اقوام آن عهد، عهدی درست و میثاقی محکم ندارند]

اقوام آن عهد، عهدی درست و میثاقی محکم ندارند، نه ایشان به کسی اعتقادی دارند و نه کسی را بر ایشان اعتمادی دارد.

قلّت ثقات فلا ادری بمن اثق***لم یبق فی الناس الّا المکر و الملق

فان تجانبتهم قالوا اخاسفه***و ان تقاربتهم فالقلب لا یثق

علامت شصت و چهارم: [ذکاوت بر افعال غالب گردد]

ذکاوت بر افعال غالب گردد و قساوت بر قلوب مستولی شود، نه بر مؤمنان، رحمت نه بر مسلمان شفقت کنند.

ص: 263


1- ر. ک: سنن الترمذی، ج 4، ص 30.
2- سوره بقره: آیه 224.

قدرق قلبی من قساوة قلبهم***شتّان بین فؤادهم و فؤادی

***

ذنوبک جمّة ترئی عظام***و دمعک جامدی و القلب قاسی

و ایّام عصیت اللّه فیها***و قد حفظت علیک و أنت ناسی

فکیف تطیق یوم الدین حملا***لاوزار کبار کالرّواسی

علامت شصت و پنجم: [مردان روزگار، بر انواع فسق و فجور دلیر گردند]

مردان روزگار، بر انواع فسق و فجور دلیر گردند، آینه دل و سجنجل ضمیرشان از آه گناه، تیره و سیاه و دل ها از سنگ مرمر و صخره رخام سخت تر شود.

و لنعم ما قیل فی هذا المعنی.

فؤادک ما تنفکّ بحمد قاسیا***صلاب الصفا من حالة یتعجّب

و ذاک فانّ الصخرة الصّلد ربّما***تشقّق و الامواه منها تصبّب

فؤادک عند الواعظ صلد ململم***من الصخر بل اقسی مرار او اصلب

و اسعد خلق اللّه من راح و اغتدی***لریب المنایا خائفا یترقّب

علامت شصت و ششم: [برای حطام دنیا تحصیل علم کنند]

برای حطام دنیا تحصیل علم کنند، از بهر بهره سیم و زر، دین به دست آورند، از پی آرایش گیتی و آسایش نفس، آلایش جویند، دنیا را که تبع دین است، مقصود دارند و دین که اصل سعادت و سرمایه یقین است، فرع شمارند، ردای تزویر و ریا واکسیه سالوسی که اقبح ملابس است، حلل افعال و حلی اعمال خویش سازند.

ابو حنیفه کوفی، این دو شعر عربی را در وصف الحال خود و رفقایش چه نیکو گفته است:

اخرّب دینی کلّ یوم و ارتجی***عمارة دنیای و دنیای اخرب

کما انّ من بین الحمارین راجل***فلا الدّین معمور و لا العیش طیّب

دیگری گفته:

ص: 264

گر کنی، طاعت کنی از راه تزویر و ریا***طاعت مردان را هرگز ریایی کی بود

اطلس طاعت نمایی دلق عصیان را به خلق***جو فروشی کردن و گندم نمایی کی بود

سبلت و دامن کنی کوتاه و با دست دراز***سوی مال مردمان این پارسایی کی بود

از سر غفلت گذاری روزوشب در معصیت***ز آتش دوزخ چنین کس را رهایی کی بود

علامت شصت و هفتم: [حلم و بردباری از نهاد مردم رخت بربندد]

حلم و بردباری از نهاد مردم رخت بربندد و سکون و خویشتن داری به سفاهت و سبکساری مبدّل گردد، خاتم تحمّل در خاک خسک، ضایع و زیور وقار به جزع مبدّل شود، صبر و شکیبایی که جوهر معدن انسان است از خزاین وجود مفقود گردد با آن که می دانند هرکس از تنگنای عدم، به صحرای وجود قدم نهاده، غم، رقیب حال و ملازم روزگار او بوده، بهجت و سرور و غیبت و حضور در جبلّت عالم کم بوده، از محنت گریزان و در دامن بی غمی آویزان گشته اند.

قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: من طلب ما لم یخلق اتعب نفسه و لم یرزق و هو سرور یوم کامل فی حقّ المؤمن.

شعر:

خرّمی در جوهر عالم نخواهی یافتن***مردمی در گوهر آدم نخواهی یافتن

تا درون چهار طاق خیمه فیروزه ای***طبع را بی چار میخ غم نخواهی یافتن

نیک عهدی از میان شد جامه جان چاک زن***کز فلک زین صعب تر ماتم نخواهی یافتن

ص: 265

از وفا رنگی نیابی در نگارستان چرخ***رنگ خود بگذار بویی هم نخواهی یافتن

قاف تا قاف جهان بینی شب وحشت چنانک***تا دم صورش سپیده دم نخواهی یافتن

عافیت زان عالم است این جا مجو از بهر آنک***نوش دارو از دم ارقم نخواهی یافتن

علامت شصت و هشتم: [مردان و زنان به زنا مبتلا گردند]

مردان و زنان به زنا مبتلا گردند، خود را به ورطه هلاکت اندازند و به تهدید و غیر من ربی بأمراة مسلمة أو غیر مسلمة حرّة أو امّة فتح علیه فی قبره ثلاث مائة الف باب من النار و یخرج منها علیه حیّات و عقارب فهو یعذّب بتلک النّار إلی یوم القیمة خویشتن را هلاک گردانند و چون فاحشه زنا میانشان آشکارا شود؛ شکار حبایل خیل ابلیس و صید دام دیو پر تلبیس گردند.

قادر متعال جلّ جلاله آن رهط را به قحط مبتلا گرداند، در تنگنای نکبتشان مستأصل سازد، در تباب و تبار فرو برد، به واسطه دستبرد نوایب و نوازل، دمار از دیار و منازل ایشان برآورد و جلود وجود ایشان را به عمود قرع و تازیانه قمع فاجلد و کلّ واحد منهما مائة جلدة، تمزیقی تمام دهد.

قال اللّه تعالی: وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنی إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا(1).

علامت شصت و نهم: [اقوام آن قرن، بخیل و شحیح، ملول الطبع و مغلول الید شوند]

اقوام آن قرن، بخیل و شحیح، ملول الطبع و مغلول الید شوند، صماخ سمع از اصغای نهی و لا تجعل یدک مغلولة إلی عنقک مسدود گردانند، رسم سخاوت از بنیاد نهاد ایشان برخیزد، آیین سماحت از بنیان ابدان ایشان بگریزد و این مقدار ندانند که انّ لکلّ منفق خلفا و لکلّ ممسک تلفا.

إذا جادت الدنیا علیک فجد بها***علی الناس طرّا انّها متقلّب

فلا الجود یفینها إذا هی اقبلت***و لا البخل یبقیها إذا هی ولّت

علامت هفتادم: [حکّام آن زمان از حکم حقّ رو بگردانند]

حکّام آن زمان از حکم حقّ رو بگردانند، از محکمه صدق، به

ص: 266


1- سوره اسراء: آیه 32.

مظلمه کذب روی آورند همگی همّ ایشان، اخذ رشوه و تمامی همّت ایشان، قضای شهوت باشد.

علامت هفتاد و یکم: [اثمار اشجار اندک شود و میوه های درختان قصور گیرد]

اثمار اشجار اندک شود و میوه های درختان قصور گیرد؛ این به واسطه آن باشد که در ایتای زکات و اعطای صدقات که مطهّر اموال و مزکّی اعمال است، تغافل نمایند.

لاجرم برکات از زروع و ضیاع برخیزد و از غایت بلادت و فرط بلاهت ندانند که من لا یؤدّی زکوة ماله یسمّی فی السماء الدنیا بخیلا و فی الثانیة لئیما فی الثالثة ممسکا و فی الرابعة ممقتا و فی الخامسة عاصیا و فی السادسة منزوعا برکة ماله غیر محفوظ علیه و فی السابعة مردودا علیه صلوته مضرّ و بابها وجهه.

تنبیه للنّبیه

بدان چنان که از مال، زکات دادن واجب است، از جاه، جلال، عزّ و اقبال نیز، زکات دادن لازم است، کما قیل.

فادّ زکوة الجاه و اعلم بانّها***کمثل زکوة المال ثمّ نصابها

و احسن الی الأحرار تملک رقابهم***فخیر تجارات النّفوس اکتسابها

علامت هفتاد و دوّم: [اقوام آن قرن، بر فسق و فجور اقدام نمایند]

اقوام آن قرن، بر فسق و فجور اقدام نمایند، به شرب مدام مداومت فزایند، آن را مایه دفع هموم و مادّه کشف غمام غموم پندارند و به تهدید وعید نبوی صلّی اللّه علیه و آله نیاندیشند که فرموده: «من شرب الخمر فی الدنیا سقاة اللّه تعالی من سمّ الاساود شربة یتساقط لحم وجهه فی الأناء قبل ان یشربها ثمّ یؤمر به الی النار الا و شاربها و عاصرها و بایعها و حاملها و اکل ثمنها و عادّها سواء فی اثمها و لا یقبل اللّه منه صلوة و لا صیاما و لا حجّا و لا عمرة حتّی یموت و إن مات قبل أن یموت کان حقّا علی اللّه أن یسقیه بکلّ جرعة شربها فی الدنیا شربة من صدید جهنّم».(1)

علامت هفتاد و سوّم: [از اقطار آسمان، چندان قطار اقطار و قنطار امطار نازل گردد که منازل و مساکن به تخریب و انهدام روی آورند]

از اقطار آسمان، چندان قطار اقطار و قنطار امطار نازل

ص: 267


1- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 183.

گردد که منازل و مساکن به تخریب و انهدام روی آورند و حیطان اوطان انهدام پذیرند، سراسر سرای و قصور، مندرس و یکایک طاق و ایوان، منطمس شود، این واقعه از جمله بلاهای نازل و عذاب های هایل باشد، تا آن که این رباعی عربی درباره ایشان صادق آید.

سل دیار الحیّ من غیّرها***من محیها و محی منزلها

قدرة الرّحمن لمّا نزلت***جعلت عالیها سافلها

دیدم بر این رواق مقرنس کتابه ای***بر لوح لاجورد نوشته ز مشک ناب

هر خانه که داخل این طاق ازرق است***گر صدهزار سال بماند، شود خراب

جایی دگر گزین و بنا کن تو خانه ای***کش خوف انهدام نباشد به هیچ باب

علامت هفتاد و چهارم: [ایّام و لیالی بر اقوام و اهالی به تعجیل گذرد]

ایّام و لیالی بر اقوام و اهالی به تعجیل گذرد، سال هم؛ مثل ماه کوتاه نماید، ماه هم چو هفته و هفته، هم چو روز، زود امضا پذیرد تا گویند:

مضت ستّة من عمرنا فکانّما***مضت سنة و اللّه یعلم حالنا

و قال بعضهم:

الیس من الحزن انّ لیالیا***نمرّ بلا نفع و تحسب من عمر

علامت هفتاد و پنجم: [سوق تجارت کساد گیرد]

سوق تجارت کساد گیرد، امر بازرگانان فساد پذیرد، برکات از بیع و شری برخیزد، خیرات از خرید و فروش رخت بربندد، به واسطه قصور دخل و نقصان ربح، کار ایشان اختلال پذیرد و روزگارشان پریشان گردد.

علامت هفتاد و ششم: [مردان به مردان اکتفا کنند و زنان به زنان بپردازند]

مردان به مردان اکتفا کنند و زنان به زنان بپردازند، در احیای مراسم لوطیان بکوشند و این مقدار ندانند که هرگاه مردی با مردی مقاربت کند و فحلی با فحلی مصاحبت پیوندد، عرش عظیم بلرزد و فرش ربع مسکون به حرکت درآید. اللّه! اللّه! از این فعل ناپسند برحذر باشید و از این کار ناستوده به انکار، روزگار گذرانید تا از سوط سخط آفریدگار تعالی و تقدّس، اذیّتی به شما نرسد، از آسمان قضا بلایی نازل نگردد و شما را فرو نگیرد؛ «مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ

ص: 268

صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ»(1).

علامت هفتاد و هفتم: [زنان قلیل الحیاء و منسوب به زنا میشوند]

زنان قلیل الحیاء و منسوب به زنا، بر بساط عشق و نطع شوق، مهره مهربارند، از مردان، امردان را دوست دارند و از شوهر مشهور خویش؛ اگرچه شهره آفاق و آراسته به مکارم اخلاق باشد، امتناع واجب دانند، دیرگاهی است که این علامت را در این قطعه، درّی به الماس انشا سفته و به زبان تازی و لغت حجازی گفته اند.

لکلب عقور اسود اللّون راکض***علی صدر سوداء الذوائب کاعب

احبّ إلیها من معانقها الّذی***له شیبة بیضاء فوق الترائب

علامت هفتاد و هشتم: [اقوام آن قرن از امر به معروف و نهی از منکر باز ایستند]

اقوام آن قرن از امر به معروف و نهی از منکر باز ایستند، ارباب رشد و اصحاب صلاح را در اقامت حدود و اظهار شعایر شرع، امداد و اعانت ننمایند، استهزا و استسخار را درباره ایشان، جایز شمرند، از فرط جهالت و غایت ضلالت، غیرت و حمیّت در دین را که نشان حرّیت و علامت سجیّه است، مهمل گذارند و نقش حدیث «الغیرة من الإیمان»(2) را در دل ننگارند.

علامت هفتاد و نهم: [کسانی متکفّل عمل خطیر خطابت و امامت باشند که هنوز طغیان طوفان طفولیّت در بحور نخور ایشان متموّج باشد]

کسانی متکفّل عمل خطیر خطابت و امامت باشند که هنوز طغیان طوفان طفولیّت در بحور نخور ایشان متموّج باشد. بر غوغای جوانی و صرصر سودای امانی آن ها نکبت باد که ابدان و ارکان نفوس ایشان را متزلزل گرداند.

نه مؤمن ماند پاجست نگهدار جماعت را***که محراب و منابر را به دست کودکان بینم

علامت هشتادم: [اهل عالم از عالم، جاهل، زکی و غافل طریق، توکّل مسدود ساخته]

اهل عالم از عالم، جاهل، زکی و غافل طریق، توکّل مسدود ساخته، دلق خصاصت و خساست بر دوش انداخته، فاقه را به زین کدیت تزیّن داده؛ همواره عصای طلب و متاره مسألت به دست گرفته، انبان عیلت که پر از نان حیله است، بر پشت نهاده، رکوه مسألت که وسیله مرحمت است، در طریق کدیه و راه

ص: 269


1- بحار الانوار، ج 12، ص 373.
2- من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 444.

دریوزه از انگشت مسألت آویخته تا در این باب، دقیقه ای از دقایق، از افراط و اطناب فرو نگذارند، از ملک وهّاب نترسند، از ربّ الارباب شرم ندارند و در حقیقت این بیت تأمّل ننمایند.

لنقل الصّخر من قلل الجبال***احبّ الیّ من منن الرجال

نیز اندیشه نکنند که فی قرع باب اللّئیم قلع باب الکریم لازم آید.

علامت هشتاد و یکم: [صغار اهل آخر الزمان، مکّار شوند]

صغار اهل آخر الزمان، مکّار شوند و کبار ایشان، صحبت فجّار را اختیار کنند، اقوال نامقبول ایشان را به سمع ارتضا اصغا کنند، گفتار ناستوده و اقوال ناپسند ایشان را تلقّی به قبول نمایند و در باب ایشان ارسال تحف و هدایا را مثمر دارند. ایشان کسانی باشند که بوستان طبع آن ها از سمین مرحمت و یاسمین شفقت، خالی و فلک ضمیرشان از آفتاب منیر رحمت و قهر عاطفت، عاری باشد.

الحذر از حباده ابلیس خویان، الحذر***الفرار از کوی این مردارخواران، الفرار

هست از مدح عوانان مدحشان از دل بکن***خارپشت ار دوست داری، پشتش از ناخن مخوار

بر مثال سفلکان ارسک نه ای چندان منال***بر مزار مردگان ارزن نه ای، چندان مزار

از برای سوختن، سر تا قدم جان شو چه شمع***پس مکان سوخته بنشین و شب را زنده دار

آفتاب عشق اگر بر تو بتابد خویش را***در هوای شوق بینی هم چه ذرّه بی قرار

علامت هشتاد و دوّم: [غربا را ذلیل دارند]

غربا را ذلیل دارند و سخنان ایشان را به سمع قبول نشنوند.

مثلا اگر غریبی از صندوق صدق و حقّه حقیقت به مقتضای «قل الحقّ و إن کان مرّا»(1)؛ سخن گوهر مثال در صدف صماخ ایشان ودیعت نهد، او را برنجانند، زهر قاتل،

ص: 270


1- وسائل الشیعه، ج 15، ص 289.

قهر در قدح ازارش بچشانند و از وصیّت سلطان غربا و برهان اتقیا، محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله، غافل مانند که فرمود: اکرموا الغرباء و ارحموا الیتامی و الفقراء، فإنّی کنت یتیما فی الصغر غریبا فی الکبر.

نیز از نصایح فحول ماضی و قروم قرون سالفه که اقوام اقران خویش را وصیّت کرده اند، متّعظ نکردند؛ چنان که گفته اند:

لا تهرنّ غریبا طال غربته***فالدّهر یضربه بالذّل و المحن

حسب الغریب من البلوی ندامته***عضّ الأنامل من شوق إلی وطن

انّ الغریب غریب فی منازله***و فی مراحله عبد بلا ثمن

***

جفا مکن به غریبان که هرکه غریب دید***جفا و محنت و سختی بسی ز دهر کشید

بسا کسان که برفت از وطن به کام دل***به ذلّ غربت مرد و به کام دل نرسید

باید دانست هرکه در حالت غریب بمیرد و جان عزیز از حرقه آتش فرقت به باد دهد، توّاب علی الاطلاق، جلّ ذکره، وی را بیامرزد و قلم عفو و غفران بر سجّلات زلّات او درکشد؛ چنان که در خبر از سیّد بشر وارد شده: من مات فی غربته مات مغفورا.

علامت هشتاد و سوّم: [مردمان عیب و غیبت کردن را عادت خود گیرند]

مردمان عیب و غیبت کردن را عادت خود گیرند، از اصغای سخن، صماخ سمع را از نهی و لا یغتب بعضکم بعضا مسدود دارند و از وعید و تهدید مصطفوی صلّی اللّه علیه و آله منزجر نگردند، «حیث قال صلّی اللّه علیه و آله: من مات تائبا من الغیبة کان آخر من یدخل الجنّة و من مات مصرّا علیها کان اوّل من یدخل النار».(1)

و ما احد من السن النّاس سالما***و لو انّه ذاک النبی المطهّر

فإن کان مسکینا یقولون ابکم***و ان کان مستغنا یقولون مهذر

ص: 271


1- مستدرک الوسائل، ج 9، ص 125.

و إن کان صوّاما و باللّیل قائما***یقولون زرّاق یرائی و یمکر

فلا تعتمد بالنّاس فی الذّم و الثناء***و لابترح الّا اللّه فاللّه اکبر

سعدی شیرازی گوید:

کس از دست جور زبان ها نرست***اگر خودنمایست و گر خودپرست

به کوشش توان دجله را پیش بست***نشاید زبان بداندیش بست

مپندار اگر شیر و گر روبهی***کز این ها، به مردی و حیلت رهی

یقین بشنو از من که روز یقین***نبینند بد، مردم نیک بین

بود خار و گل باهم ای هوشمند!***چه در بند خاری، تو گل دسته بند

طریقی طلب کز عقوبت رهی***نه حرفی که انگشت بر وی نهی

علامت هشتاد و چهارم: [عصیان و گناه امّت ها انبوه گردد]

عصیان و گناه امّت ها انبوه گردد و طاعت و عبادتشان قلّت گیرد، فسّاق فجّار بر سریر سرور نشینند، بر بالش آسایش تکیه زنند، به فراغت و فراخی روزگار گذرانند و زمره زهّاد و عصبه عبّاد در زاویه محنت معتکف و در بیت الاحزان نوایب، سر بر زانوی تفکّر و تحیّر نهند، جز پلاس افلاس نپوشند و غیر از درد درد از کاسه ننوشند.

جهّال در تنعّم و ارباب فضل را***بی صدهزار غصّه لب نان نمی رسد

علامت هشتاد و پنجم: [عصیان و گناه شایع گردد و کذب و بهتان در افواه افتد]

چون عصیان و گناه شایع گردد و کذب و بهتان در افواه افتد، بدین واسطه مستحقّ عقاب و مستوجب سخط ملک وهّاب گردند؛ چنان که لشکر سرما بی وقت درآید و شدّت گرما بی نهایت باشد، برف و باران از آسمان منفعت بازگردد، زلال زمین و خسوف و کسوف نیّرین بسیار واقع شود، کلّ امور دهقنت، قصور پذیرد، فیض آب در عیون و ابار ینابیع و انهار فتور گیرد، غرق سفاین در معابر بحار بسیار شود و رسیدن سیول و انهدام جدر فراوان گردد؛ چنان که اکثر قلاع و اغلب بقاع، مقلوع و مقموع شود و حصون و ابنیه مداین و امصار به انهدام و انعدام کشد.

علامت هشتاد و ششم: [اعمار خلایق کوتاه گردد]

اعمار خلایق کوتاه گردد، زندگانی بر ارباب فضل و دانش

ص: 272

ناخوش شود، در اعمّ امور و اغلب احوال دست مزار باب دستان را زابود و استیلا و استقلال، برای فاجران و کافران باشد و پشت حق، ضعیف و دست باطل قوی شود، اوباش عیب پاش آن دور زمان، اهل فضل را فضول خوانند و فاسق اثیم و مفسد زنیم را جوان کریم و جواد عظیم نام نهند. در آن زمان برای بازار نفاق انفاق تمام باشد و در آفاق برای بضاعت وفاق، کسادی پدید آید، نفس بر نفس برایا، غالب و حسد بر جسد آدمیان مستولی شود.

علامت هشتاد و هفتم: [هر قرنی که تالی قرن دیگری باشد؛ یعنی از عقب آن قرن درآید، قرن اوّلین را لعنت و نفرین کنند]

هر قرنی که تالی قرن دیگری باشد؛ یعنی از عقب آن قرن درآید، قرن اوّلین را لعنت و نفرین کنند و به اموری که از قرن نخستین صادر شده به چشم رضا ننگرند و به هیچ وجه آن ها را پسندیده نشمرند، به مقتضای کلّ امّة، لعنت اخت ها، رأی صایب و ذهن ثاقب را مخصوص خود دانند و ما تقدّم را به بلاهت و غباوت منسوب نمایند.

قرونی که اندر پی یکدیگر***یکی رفت و دیگر رسد بر اثر

چه قرن نخستین به سر می رسد***به دنبال قرن دگر می رسد

هر آن کس که آمد به آخر پدید***به حرف نخستین قلم درکشید

بنایی که پیشینیان ساختند***بکندند و طرح نو انداختند

اگر هوشمندی، شنو این نفس***نه تمجید خود کن، نه تجهیل کس

تو دانی که قرنی که آمد نخست***به شاه رسل قرب او شد درست

چه خیر القرون، قرن آن حضرت است***تفاخر به مقدار آن قربت است

به میزان عقل آن بود با عیار***که نقدش ز غفران بود پایدار

فضیلت به مقدار دین داری است***نه از چاپلوسی و طرّاری است

علامت هشتاد و هشت: [مردمان آن زمان از شدّت بلا و امتحان به حال مردگان غبطه برند]

مردمان آن زمان از شدّت بلا و امتحان به حال مردگان غبطه برند و انا فانا از روی مرگ خود خورند؛ چنان که ابن مسعود از پیغمبر محمود روایت نموده که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم، می فرمود: هرآینه برای امّت های من زمانی می آید که مرد در آن زمان به سبب سبک و کم شدن خیرات به مردن غبطه می خورد؛

ص: 273

هم چنان که امروز به بسیاری مال و اولاد غبطه می خورید تا این که احدی از شما به قبر برادرش می گذارد، خود را در خاک می مالد و می گوید: ای کاش! من جای تو بودم، در حالی که هنگام گفتن این حرف به آن صاحب قبر، شوقی به سوی ملاقات باری تعالی ندارد و عمل صالحی ندارد که آن را پیش فرستاده باشد، جز این که مرگ خود را از بلاهایی که بر او نازل شده، می طلبد.

علامت هشتاد و نهم: [بسیاری از بلاد و امصار، عرضه خراب و دمار گردند]

بسیاری از بلاد و امصار، عرضه خراب و دمار گردند و بسا به واسطه توبه و استغفار و رجوع اهالی آن ها به طاعت پروردگار، معمور و برقرار باشند، این علامت، مثل سایر علامات مذکوره عامّه، از علایم حتمیّه نیست، بلکه از علایم شرطیّه است و ممکن است به واسطه بازگشت مردم به سوی خداوند جلّ و علا واقع نشود.

آن ها مطابق روایت علوی علیه السّلام که در کتاب سعد السعادات- که ظاهرا از کتب معتبر عامّه است- روایت شده، از کتاب مذکور نقل شده: روزی حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در مسجد مدینه نشسته، قرآن مجید تلاوت می فرمود، چون نوبت قرائت به آیه وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً(1) رسید؛ حاضران مجلس تفسیر این آیه را از آن حضرت مسألت نمودند.

آن بزرگوار فرمود: وقتی ارباب شرک استیلا پیدا کنند و برای احزاب بغی و عناد قوی دستی حاصل گردد، مملکت شام به دست طایفه ای از اومه رومیان، خراب و ویران شود.

عراق به دست سفیهی از بنی سفیان به نامش عثمان بن عنبسه و مملکت ری از تعرّض دیالمه خراب شود.

آذربایجان را قحطی پیش آید که ساکنانش به واسطه آن، هلاک گردند.

فارس را مرگ مفاجات خراب کند، به روایتی ایشان با یکدیگر مخاصمت کنند و

ص: 274


1- سوره اسراء: آیه 58.

اکثرشان به شمشیر کشته شوند.

ارمنیّه از رمی مجانیق صواعق ویران شود و به روایتی از وقوع قحط و شیوع مجاعت هلاک شوند.

کوفه، از اتراک هلاک گردند.

بصره، از آب ویران شود.

مصر، از استعلای رود نیل، خراب و دیلم، از الم گرسنگی، هلاک گردد.

روم، از نزول صاعقه، رو به خرابی کشد.

خراسان به رنج های مختلف و مرو، از تعرّض کفّار و ضرب محاربه هلاک شود.

کاشغر، از غلوّ کافران هند ویران شود.

سغد را ژاله خراب کند.

طوس را غوریان تباه کنند.

نیشابور را تف بارقه خراب کند و به روایتی تخریب آن از باران بسیار باشد.

موصل، از هموم باد سموم، هبا گردد.

مداین را نکبتی از زنگبار رسد.

کرمان از موت مفاجات و طبرستان از نزول قحطی و وقوع غلا ویران شود.

سجستان، از هبوب ریح عاصف اندراس پذیرد و گویند بادی از مهبّ هیبت برآید، طوری که از صلابت و شدّت آن، جبال و اطواد که اوتاد زمین اند، می ترقد، صخور صمّاء را از قلل شواهق چون برگ کاه برباید، قاطبه قاطنان آن موضع، از دهشت آن باد با فزع در غرقاب نزع افتند و جان و خانمان به قابض ارواح تسلیم کنند.

بلخ نخستین شهر از شهرهای خراسان باشد که ویران و به قهر کفّار خراب شود و به روایتی آب بر وی غلبه کند و از تلاطم امواج میاه روی به تخریب آورد.

هرات که از ازدحام مار بسیار و استیلای اساود به فرمان کردگار جلّ و علا دمار از اهلش برآید.

بغداد، از آب دجله و اصفهان، از مرگ مفاجات خراب شود و به روایتی از کثرت

ص: 275

محاربت ویران گردد.

یمن، از وقوع ملخ، عیش برایشان تلخ شود، راه عدم گیرند و به روایتی از آسیب تعرّض حبشیان ویران شود.

هندوستان را آبله خراب کند. به روایتی حسام جور برکشند، به تیغ قهر، یکدیگر را به قتل رسانند، بعضی از اوطان خویش را به دست خود بسوزانند و بعضی از طوفان طغیان دریا هلاک گردند.

مکّه که اشرف بقاع و اشهر بلاد و قلاع است از تعرّض جنود و مزاحمت جیوش اهل جیش ویران شود.

مدینه که خزینه میامن و دفینه محاسن است، از وقوع قحطی خراب گردد.

بدخشان از کارزار اعدا، کارش زار گردد.

باورد را جدب ویران کند، به روایتی، در اندام اهل نسّا و باورد کرم افتد و کرمی جگر پیدا آید تا همه از آن علّت بمیرند.

سرخس را بانگ صعب و غریو بلابل هلاک کند.

خوارزم از آسیب سمّ ستور بیگانگان و بخارا از وقوع قحطی و توقّع رهط اتراک چین خراب شود.

سمرقند نیز از تعرّض لشکر چین که هیبت بر جبین ایشان ظاهر است، مستأصل گردد.

فرغانه و چاچ و استیجاب را کافران خراب کنند، در روایتی است که اهالی آن ها از بلای کفّار و تعرّض اتراک بگریزند، به مرغزارها روند و در آن جا هلاک شوند.

اورجند و طراز را کافران جنگل و طالقان و قوریان را صلحا خراب کنند.

غزنین به دست غوریان خراب شود.

تژند و جنانیان از وبا و طاعون هلاکت پذیرند.

قسطنطنیّه که حصین ترین قلاع و مکین ترین امکنه و بقاع است، از شهامت لشکر نصرت اثر حضرت بقیّة اللّه، امام عصر و ناموس دهر مفتوح گردد.

ص: 276

عبارات آن فاضل دانشمند با فی الجمله تصرّفی از این ضعیف مستمند تمام شد که در بیان این علایم عامّه مذکور داشته، علم فصاحت را در بیان و توضیح آن ها برافراشته.

در نور الانوار عالم جلیل، الحاج مولی علی اصغر بروجردی رحمه اللّه است که از علایم ظهور آن جان جهان و امام عالمیان خراب شدن بعضی از بلاد به اسباب متعدّد است؛ چنان که مصر را زلزله و عمّان را آب دریا خراب کند.

بصره را آتش خراب کند که از آسمان ببارد.

دمشق را باد خراب کند.

روم را صاعقه از آسمان آید.

یمن را درد قولنج هلاک نماید.

بغداد را آب دجله، مدینه را آبله و اصفهان را ابری علیّه نام، خراب کند.

در دماغ و دهان اهالی طبرستان کرم بیفتد و هلاک شوند.

سنگ از آسمان ببارد و شهر نیشابور را خراب کند.

طالقان را طاعون خراب نماید.

این ناچیز گوید: چنان که سابقا ذکر شد، این علایم از علامات حتمیّه نیستند که لا بدّ الوقوع باشند، بلکه از علایم شرطیّه اند؛ یعنی شاید خداوند به جهت توبه مردم وقوع آن ها یا بعضی از آن ها را نخواهد و نشود.

[علایم ظهور در بیان علّامه (ره)] 23 نجمة

بدان علّامه مجلسی رحمهم اللّه در جلد بحار(1) سیزدهم از ارشاد(2) شیخ مفید- عطّر اللّه مضجعة الشریف- نقل فرموده: اخبار و احادیث در خصوص بیان علامات ظهور

ص: 277


1- بحار الانوار، ج 52، ص 221- 219.
2- الارشاد، ج 2، ص 370- 368.

قائم علیه السّلام و حوادثی که پیش از طلوع نور آن حضرت میان مردم واقع می شود، وارد گردیده، از آن جمله، این امور است:

خروج سفیانی، قتل حسنی، مخالفت بنی عبّاس با یکدیگر بر سر ملک دنیا، کسوف آفتاب در نیمه ماه رمضان و خسوف قمر در آخر آن برخلاف عادت، خسف؛ یعنی فرو بردن زمین، در بیابان بیدا و خسفی در مغرب، باز ایستادن آفتاب از حرکت از وقت ظهر تا عصر، قتل نفس زکیّه در پشت کوفه با هفتاد نفر از صلحا، خراب شدن دیوار مسجد کوفه، رو آوردن بیدق های سیاه خراسان، خروج یمانی، ظاهر شدن مغربی از مصر و تصرّف شهرهای شام توسط او، فرود آمدن لشکر ترک در جزیره و لشکر روم در رمله، طلوع ستاره دنباله دار از مشرق که مانند قمر می درخشد و بعد از آن، مانند کمان خم می شود تا آن که نزدیک می شود دو طرف آن به هم برسد، ظاهر شدن سرخی در آسمان و پهن شدن در اطراف آسمان.

نمایان شدن آتش در سمت مشرق که سه یا هفت روز در هوا باقی بماند، اعراب، عنان قرار و آرام را از سرهای خود بیرون می آورند؛ یعنی فتنه و آشوب برپا می کنند، شهرها تصرّف می نمایند و آن ها را از تصرّف سلطان عجم بیرون می برند، اهل مصر بزرگ، خودشان را به قتل می آورند، شام خراب گردد و سه نفر آن جا بیدق سلطنت برافرازند و بیدق های قیس و عرب به مصر و بیدق های کنده داخل خراسان شود، لشکری از جانب عرب وارد می شوند، حتّی اسب های خود را اطراف قلعه شهر حیره می بندند، بیدق های سیاه از سمت مشرق به حیره رو می آورند و کنار فرات شکافته می شود و آب داخل کوچه های کوفه می شود.

شصت کذّاب بیرون می آیند که هریک دعوی نبوّت می کنند، دوازده نفر از اولاد ابی طالب بیرون می آیند که دعوی امامت می کنند و مرد بزرگی از اتباع بنی عبّاس را بین حلولاء و خانقین می سوزانند، جسر شطّ بغداد از سمت محلّه کرخ بسته می شود، اوّل روز باد سیاهی در آن جا برمی خیزد، زلزله ای می شود که بسیاری از آن جا در زمین فرو می رود و ترس و بیم، همه اهل عراق و بغداد را فرو می گیرد، در بغداد، مرگ ناگهانی و

ص: 278

تلف اموال و میوه ها و زراعت ها، واقع و ملخ هم در وقت و هم در غیر وقت ظاهر می شود، حتّی زراعت ها می رسند و ریع زراعت ها کم می شود.

فرقه ای از اهل عجم به هم درمی افتند و خونریزی بسیار میانشان واقع می شود، غلامان از اطاعت آقایان خود بیرون می روند و آقایان خود را به قتل می رسانند، جماعتی از اهل بدعت مسخ شده، بوزینه و خوک می شوند، غلامان به شهر آقایان غلبه می کنند، ندایی از آسمان می رسد که همه اهل زمین از هر طایفه، آن را به زبان خود می شنوند، صورت و سینه آدمی بر جرم آفتاب نمایان می شود، اموات از قبور خود برمی خیزند، به دنیا برمی گردند، یکدیگر را می شناسند و زیارت می کنند.

در آخر این علامت ها، بیست و چهار مرتبه در پی هم باران می آید، زمین مرده به سبب آن زنده می شود، برکت های آن، ظاهر و همه آفت ها از شیعه مهدی- علیه الصلوة و السلام- برطرف و زایل می گردد، ظهور آن حضرت- عجّل اللّه فرجه الشریف- را در مکّه معظّمه مستحضر شده، برای یاری و اعانتش به سمت او متوجّه می گردند؛ چنان که در اخبار وارد شده. بعضی از این حوادث مذکور، محتوم است؛ یعنی باید واقع شود و بعضی موقوف به وقوع و وجود شرط که اگر شرایط آن موجود شد، واقع می گردد و اگر شرایط آن محقّق و موجود نشد، موجود و محقّق نمی گردد.

خداوند- تبارک و تعالی جلّت عظمته- داناتر است به آن چه باید بشود. علایم و حوادثی که ذکر کردیم، با منقولات ائمّه اطهار- علیهم صلوات اللّه الملک الغفار- در کتب اخبار مطابق است. ترجمه عبارات منقول از شیخ سدید مفید که علّامه مجلسی- رحمة اللّه علیه رضوان اللّه الملک الغفار- در بحار نقل فرموده، به آخر رسید.

[شدّت فتنه ها در زمان ظهور] 24 نجمة

اشاره

بدان ابتلائات و شدّت فتنه ها در قرب زمان ظهور حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه الشریف- و هرج و مرج در عالم بسیار است، لکن آن چه در آن امیدواری است،

ص: 279

این است که بسیاری از علایم مذکور سابق واقع شده و نیز محتمل است کثیری از آن ها در تمادی ازمنه سابق در بلاد مختلف وقوع یافته باشد و بعضی دیگر از آن علایم، چون از علایم حتمیّه نیستند، امید است در آن ها تغییر و تبدیل شود و بعضی از آن ها هم به بلاد کفّار اختصاص داشته باشد.

مجلسی رحمه اللّه در بحار(1) از معلّی بن خنیس روایت فرموده که گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم، فرمود: بعضی از علایم و امورات، از محتومات است و جمله ای از آن، از امور و علایم حتمیّه نخواهد بود؛ یعنی احتمال تغییر و تبدیل در آن می رود و شاید خداوند به فضل و کرم خود آن بلایا و فتن را از مؤمنین رفع فرماید، شداید را بر ایشان آسان نماید و در ظهور آن بزرگوار تعجیل فرماید.

از بعضی از خطب جناب امیر المؤمنین علیه السّلام چنین نقل شده که فرمودند: الا انّ لخروجی علامات عشرة اوّلها تحریق الرایات فی اذقّة الکوفه و تعطیل المساجد و انقطاع الحاج و خسف و قذف بخراسان و طلوع الکواکب المذنبه و اقتران النجوم و هرج و مرج و قتل و نهب، فتلک علامات عشرة و من العلامة إلی العلامة عجب عجب، فإذا تمّت العلامات قام قائمنا؛ یعنی برای خروج من، ده علامت است.

ظاهر که آن حضرت خروج را به خود نسبت داده؛ چنان که ابتدا می فرماید: برای خروج من، ده علامت است، با آن که در آخر تمام خود می فرماید: فإذا تمّت العلامات قام قائمنا و این علامات را برای ظهور و خروج فرزند خود قرار داده و بیان فرموده؛ این است که خروج حضرت قائم، فی الحقیقة همان خروج حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد که قائم مقام آن حضرت و خلیفة اللّه است و همه ایشان از نور واحدند؛ اوّلهم آخرهم و آخرهم اوّلهم!

نیز محتمل است که این علامات؛ چنان که علامات برای خروج حضرت قائم است؛ همچنین علامات برای خروج آن بزرگوار باشند، چراکه ظهور حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه- به زمان رجعت اتّصال دارد و برای امیر المؤمنین علیه السّلام رجعات

ص: 280


1- بحار الانوار، ج 52، ص 249.

عدیده است که از محلّ قبر مطهّر خود برای اصلاح شرع مبین، قلع و قمع کافرین و کیف کان خروج می کند.

این علایم عشره که در این فقره از خطبه شریفه آن جناب مجتمعا ذکر شده اند، تماما در سابق، ضمن بیان علامات ظهور نور موفور السرور حضرت بقیّة اللّه ذکر شده اند، فارجع الیها.

نیز در کلام معجز نظام دیگر آن حضرت که به نظم بیان می فرماید، علایم ظهور حضرت حجّة اللّه القائم را چنین بیان فرموده:

بنیّ اذا ماجاشت الترک فانتظر***ولایة مهدیّ یقوم و یعدل

و ذلّ ملوک الأرض من آل هاشم***و بویع منهم من یلذّ و یهزل

صبیّ من الصّبیان لا رأی عنده***و لا عنده جدّ و لا هو بعقل

فثمّ یقوم القائم الحقّ منکم***و بالحقّ یأتیکم و بالحقّ یعمل

سمّی نبیّ اللّه نفسی فدائه***فلا تخذلوه یا بنیّ و عجّلوا

در کفایة الموحّدین بعد از نقل این اشعار فرموده:

ظاهرا خطاب آن حضرت به علویّین از اولاد نسبی خود باشد که لفظ بنیّ به فتح «باء»، کسر «نون» و اضافه به «یاء» متکلّم است و قرینه بر این خطابات، بعد است از لفظ منکم و یأتیکم که به لفظ و جمع بیان فرموده و بعید است مراد به بنیّ یکی از اولاد حاضرین آن سرور و به لفظ تصغیر باشد که به ضمّ «یاء» و فتح «نون» خوانده شود و کیف کان؛ یعنی ای فرزندان من! وقتی ترک ها به هیجان آیند، پس منتظر ولایت و سلطنت حقّه حضرت مهدی علیه السّلام باشید که قائم به عدل می باشد در وقتی که پادشاهان روی زمین از آل هاشم ذلیل شده باشند.

در همان کتاب فرموده: ظاهرا این به سلاطین صفویّه اشاره باشد که از سادات علویّین از آل هاشم اند که بسیاری از ملوک در زمان سلطنت ایشان، ذلیل و خوار بودند و در وقتی که از ملوک آن ارض بیعت کرده شد و یا از سلاطین هاشمی، کسی که اهل لذایذ، لهو، لعب و لغو است.

ص: 281

شاید این اشاره به ضعف سلطنت ایشان به جهت قیام چنین سلطانی در میان آن ها باشد که سبب انقراض دولت ایشان شود و شاید مراد، بعضی از سلاطین بعد از صفویّه باشد که طفلی از اطفال به سلطنت قیام نماید؛ یعنی مردم او را سلطان خود قرار دهند که نزد آن طفل، رأی عزم، عقل، درایت و فهمی نباشد. آن گاه قائم به حقّ قیام می نماید که حضرت مهدی علیه السّلام از شما آل هاشم باشد، به حقّ به جانب شما می آید و به حقّ عمل می نماید که هم نام با پیغمبر است. جان من فدای او باد! ای فرزندان! در آن وقت او را محذور ننمایید و یاریش کنید!

[شیوع بدعتها در کلام امام صادق (علیه السلام)]

تذییل جلیل فی المقام دخیل بدان حدیثی از امام ششم، صادق آل محمد علیه السّلام در خصوص علایم ظهور قائم آل محمد- عجّل اللّه تعالی فرجه- از شیوع پیدا کردن بدعت ها و فتنه ها در آخرالزمان مروی است؛ لازم دانستم امور مندرج در آن حدیث را در این اوقات که هرج و مرج شدید در تمام بلاد و آبادی ها به هم رسیده، بر سبیل اختصار، ذیل این عبقریّه مرقوم دارم برای آن که اهل قرآن و شیعیان یک به یک آن ها را بدانند و در صدد رفع و دفع آن ها برآیند.

آن حدیث مذکور است در باب سی ام، از سی و شش باب جلد سیزدهم، از بیست و پنج جلد کتاب بحار الانوار مجلسی رحمه اللّه در صفحه 168 و صفحه 169 از نسخه ای که سنه 1305 در طهران به طبع رسیده و آن حدیث مشتمل بر 144 فقره از بدع، فتن و معاصی می باشد:

1- اضمحال حقّ و رفتن اهل حقّ از دنیا.

2- فراگرفتن جور و ستم در بلاد و شهرها.

3- عمل نکردن به احکام قرآن.

4- توجیه و تأویل قرآن به هوای نفس.

ص: 282

5- منقلب شدن دین حقّ.

6- بلندی و غلبه کردن اهل باطل بر اهل حقّ.

7- آشکار شدن شرّ.

8- ظاهر شدن فسق.

9- اکتفا کردن مردان به مردان و زنان به زنان در دفع شهوت.

10- سکوت کردن مؤمن از بیان اوامر و نواهی الهی به واسطه قبول نکردن قولش.

11- دروغ گفتن اهل فسق.

12- حقیر شمردن کوچک توسّط بزرگ.

13- قطع شدن ارحام.

14- فخر کردن فاسق و فاجر بر مدح مردم به سبب فسق و فجورشان.

15- لواط دادن پسران و مردان.

16- جفت شدن زنان با یکدیگر برای مساحقه.

17- بسیار شدن مدح و ثنا بین خلق.

18- صرف اموال در غیر طاعت الهی.

19- تعجّب مردم از کارهای خیر و سعیی که در راه خدا از مؤمن به ظهور می رسد.

20- اذیّت کردن همسایه به همسایه.

21- شاد و خندان شدن کفّار از مشاهده فساد در روی زمین.

22- خوردن شراب و سایر مسکرات علانیه و آشکار.

23- ذلیل شدن امرکننده به معروف.

24- با قوّت و پسندیده شدن فسّاق میان مردم در اتیان چیزهایی که خدا دوست ندارد.

25- حقیر کردن ائمّه اثناعشر علیهم السّلام و دوستان آن ها.

26- منقطع شدن راه خیر و باز شدن راه شرّ.

27- نرفتن اهل استطاعت به حجّ بیت اللّه به سبب امر دیگران به ترک زیارت.

ص: 283

28- عمل نکردن مردم به آن چه خود به دیگران می گویند؛ از نصایح، به جا آوردن اعمال خیر و نکردن کارهای بد.

29- غذای فربه کننده خوردن برای عمل لواط.

30- خوردن و استعمال غذاها و دواها به جهت فربه شدن زنان برای مساحقه کردن با یکدیگر.

31- گذران کردن پسران در امر معاش از دادن لواط.

32- گذران نمودن زنان در امر معاش از دادن زنا.

33- مجلس فراهم کردن زنان برای امثال خود از زنان؛ مانند مردان.

34- مایل شدن جماعت ذکور بعضی طوایف به دادن لواط به واسطه داشتن ناخوشی ابنه.

35- زلف گذاردن مردان، به خضاب کردن و شانه زدن بر آن؛ مانند زنان شوهردار.

36- مال دادن بعضی از طوایف به بعضی از مردم به واسطه داشتن ناخوشی ابنه تا ایشان با آن ها لواط نمایند.

27- شیوع به هم رسانیدن لواط با پسران و حسد بردن زنان بر آن ها در ترک وطی به ایشان.

38- عزیزتر شدن صاحب مال از صاحب ایمان نزد مردم.

39- آشکار شدن خوردن ربا.

40- فخر کردن زنان زانیه به دادن زنا.

41- رشوه دادن زنان به شوهران برای اذن دادن به ایشان در خصوص عمل مساحقه و در خصوص زنا دادن به مردان.

42- اعانت و کمک کردن خانوادهای بزرگ به زنان برای فسق و عمل زنا.

43- محزون و حقیر و ذلیل شدن مؤمن.

44- ظاهر شدن بدعت ها و عمل زنا میان مردم.

45- اعتماد نمودن مردم به شهادت شاهد دروغ.

ص: 284

46- حلال دانستن چیزهای حرام.

47- حرام دانستن چیزهای حلال.

48- استنباط کردن احکام دین به رأی و خواهش نفس خود.

49- تعطیل نمودن قرآن در احکامش.

50- انتظار نکشیدن آمدن شب را اهل فسق برای اتیان اعمال قبیح و به جا آوردن آن ها در روز روشن و پیش از آمدن شب.

51- قدرت نداشتن مؤمن بر انکار قبایح اعمال مردم، مگر در دل خود.

52- انفاق مال بسیار در معصیت خدا.

53- مقرّب کردن حکّام اهل کفر نزد خود و دور نمودن اهل خیر از خود.

54- رشوه گرفتن حکّام در حکم کردن و حکم دادن.

55- دادن مال بسیار برای حکومت.

56- اکتفا به زنا با محارم از زن اختیار نمودن.

57- کشته شدن بعض اشخاص به واسطه بهتان و تهمت زدن به آن ها.

58- حسد بردن به دیگری که دنیا به او اقبال نموده و مال و جان خود را در آن بذل کردن.

59- سرزنش نمودن به مرد بر جماع با زن و گفتن به او که چرا به عمل لواط نمی پردازی.

60- گذران کردن مرد از اجرت زنا دادن زنش به دیگران.

61- مقهور کردن زنان، شوهران خود را به کارهایی که شوهران به آن ها راضی نیستند.

62- نفقه دادن زنان به شوهران، مانند نفقه دادن شوهران به زنان.

63- اجیر دادن زن و کنیز خود برای گذران امر معاش و تحصیل خوردنی و آشامیدنی به واسطه دنائت همّت و رذالت نفس.

64- بسیار شدن قسم به خدا از راه دروغ.

ص: 285

65- آشکار شدن قمار بازی.

66- فروختن شراب و سایر مسکرات علانیه و آشکار.

67- دادن زنان زانیه خود به اهل کفر.

68- آشکار شدن لهو و لعب.

69- ذلیل شدن مردمان شریف و محترم توسّط اهل تسلّط.

70- کمال تقرّب به هم رسانیدن نزد حکّام کسی که به سبّ نمودن و دشنام دادن به اهل بیت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فخر می کند.

71- قبول نشدن به دار الشرع، شهادت محبّ خانواده عصمت و طهارت علیهم السّلام.

72- رغبت داشتن مردم به تزویر و دروغ.

73- گران شدن شنیدن صوت قرآن بر خلایق و سهل گردیدن شنیدن سخنان لغو و باطل بر ایشان.

74- اکرام همسایه به همسایه به جهت ترس از زبان او.

75- تعطیل حدود پروردگار و عمل در آن ها به خواهش های نفس.

76- نقش کردن مسجدها به طلا و غیر طلا.

77- بودن راستگوترین مردم نزد ایشان، شخص دروغگو و افترازننده.

78- آشکار شدن شرّ و سخن چینی.

79- آشکار شدن ظلم و ستم.

80- ملیح شمردن غیبت و بدگویی از مردم و مژده دادن بعضی از مردم بعضی را به آن.

81- حجّ کردن و به جنگ رفتن برای غیر خدا.

82- ذلیل نمودن اهل تسلّط، کافر و مؤمن هردو را بدون فرق.

83- غالب شدن املاک خراب بر املاک آباد.

84- گذران امر معاش از کم دادن در ترازو و پیمانه.

85- سهل دانستن خونریزی و قتل ناحق.

ص: 286

86- طلبیدن ریاست برای غرض دنیوی و نفسانی.

87- مشهور کردن شخص خود به زبان آوری برای ترسیدن مردم از او در سپردن کارها به او و برای اعتماد آن ها در کارهای خود به او.

88- حقیر و خفیف دانستن امر نماز.

89- زکات ندادن اغنیا از وقتی که مالک اموال زکوی شده اند.

90- نبش قبور مسلمانان برای ساختن ابنیه.

91- بسیار شدن هرج و مرج بین مردم.

92- عشق بازی نمودن مردم با مردان و با زنان در شب، مست بودن همان اشخاص در صبح و اعتنا نکردن به کارهای خلق.

93- جماع کردن با بهایم و حیوانات.

94- دریدن بعضی حیوانات بعض دیگر را.

95- گزاردن نمازها با لباس نجس و غصبی.

96- قساوت به هم رسیدن در قلوب و گریه نکردن از خوف خدا.

97- سخت شدن خواندن قرآن بر مردمان.

98- رغبت به هم رسانیدن در خوردن گوشت حیوان غیر مزکّی؛ یعنی ذبیحه کفّار.

99- نماز به جا آوردن، نه برای خدا، بلکه از جهت ریا و دیدن مردم.

100- یاد گرفتن اهل علم احکام شریعت را نه برای دین، بلکه برای طلب دنیا و جاه.

101- اجتماع مردم دور کسی که دنیا به او اقبال کرده و بر دیگران غالب گردیده.

102- مذمّت و سرزنش نمودن طالب حلال و مدح و تعظیم کردن طالب حرام.

103- اتیان به امور غیر مشروع و معاصی در شهر مکّه و مدینه.

104- آشکار شدن آلات لهو و لعب در شهر مکّه و مدینه.

105- سرزنش کردن به امرکننده به معروف و نهی کننده از منکر.

106- تبعیّت مردم از اهل شرّ.

ص: 287

107- خالی شدن راه حقّ از سالک و راه رونده.

108- استهزا نمودن به اموات و بعد از ازهاق روحشان گریه نکردن بر آن ها.

109- بیشتر بودن بدعت و شرّ در هر سالی از سال پیش.

110- متابعت نکردن مردم مگر از اغنیا.

111- چیز دادن و رحم کردن بر فقرا، نه برای خدا، بلکه برای خندیدن به آن ها.

112- مضطرب نشدن مردم از علاماتی که در آسمان پیدا می شود.

113- جهیدن مردم در سر راه ها بر یکدیگر؛ مانند حیوانات برای لواط و زنا کردن.

114- صرف مال بسیار در باطل و مضایقه نمودن از صرف اندک آن در طاعت الهی.

115- رنجانیدن پدر و مادر، اهانت و استخفاف کردن به آن ها و بدترین خلق بودن آن ها نزد اولاد.

116- شاد شدن اولاد از افترا زدن دیگران به پدر و مادر آن ها ...، الخ.

117- دست یافتن و تسلّط زنان بر هر امری که خواهش نفس شان در آن است.

118- تهمت و افترا بستن اولاد به پدران.

119- نفرین کردن اولاد به پدر و مادر.

120- شاد شدن اولاد به مردن پدر و مادر.

121- اندوهناک شدن مردم از آن که روزی بر آن ها بگذرد و ایشان در آن روز گناه بزرگی نکرده باشند؛ مانند لواط، کم دادن در ترازو و پیمانه و مباشرت امر حرام، خوردن شراب و سایر مسکرات و حساب نکردن آن روز از ایّام عمر خود.

122- جمع کردن اهل تسلّط غلّات را برای فروختن آن ها به قیمت اعلا و گزاف.

123- دادن خمس و مال امام علیه السّلام به اهل تزویر، قماربازی نمودن و شراب خوردن آن ها به آن اموال.

124- مداوا نمودن مریض ها به شراب و وصف نمودن اوصاف آن برای آن ها.

ص: 288

125- متّفق شدن مردم در ترک امر به معروف، نهی از منکر و دین داری.

126- با قهر و غلبه شدن منافقان.

127- با نصرت و دولت شدن منافقان.

128- مقبول و پذیرفته شدن سخنان منافقان.

129- سکوت کردن اهل حقّ از کلام حقّ به واسطه گوش ندادن به سخنان ایشان.

130- با اجرت شدن گفتن اذان و امامت جماعت.

131- اجتماع کردن خلق خدانترس در مساجد برای غیبت کردن مردم و تعریف و وصف نمودن از شراب و مسکرات.

132- امامت جماعت کردن برای کسانی که به واسطه خوردن شراب در حال سکر و مستی اند و مستی را عیب نمی دانند.

133- اکرام مردم به کسی که مست شده به واسطه تقیّه و معذور داشتن او در ارتکاب این معصیت بزرگ.

134- خوردن اموال یتیمان با ادّعای تقوا و صلاحیّت نزد مردم.

135- حکم کردن قاضیان برخلاف امر الهی.

136- پیروی کردن حکّام شرع از راه طمع از خائنان.

137- سپردن حکّام شرع میراث صغیر را به قیّم فاسق و حیف و میل نمودن آن فاسق.

138- امر کردن وعّاظ در بالای منبرها به تقوا و پرهیزگاری، با آن که خود به آن چه می گویند، عمل نمی کنند.

139- استخفاف کردن مردم به اوقات نماز و سهل انگاشتن به جا آوردن نماز در اوّل وقت.

140- دادن وجوه به فقرا به توسّط وسایط و قصد قربت نداشتن در دادن آن ها.

141- دادن وجوه به فقرا در صورت مطالبه آن ها با ابرام و اصرار.

142- منحصر شدن همّت مردم به امر خوراک و دفع شهوت عزوبت با باک

ص: 289

نداشتن آن ها از حلال و حرام خوراک و بی پروایی ایشان در دفع شهوت چه به حرام باشد و چه به حلال.

143- رو آوردن دنیا به مردم.

144- مندرس و کهنه شدن علامت های حقّ، انتهی.

از جمله احادیث مشتمل بر علام ظهور آن سرور، حدیثی است که شیخ مفید رحمه اللّه در کتاب ارشاد(1) از وهب بن حفص، از ابی بصیر، از حضرت باقر علیه السّلام در تفسیر آیه شریفه إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ (2) روایت کرده که فرمود: مراد از ایشان بنی امیّه و مراد از آیه ایستادن آفتاب از وقت ظهر تا عصر و نمایان شدن رو و سینه مردی در جرم آفتاب است، در حالی که مردم او را به حسب و نسب بشناسند، این قصّه در زمان سفیانی واقع شود، هلاکت او و قومش واقع و گردن های ایشان برای آن پست گردد و اللّه الأعلم بحقائق الأمور، الانتهی.

ص: 290


1- الارشاد، ج 2، ص 373.
2- سوره شعرا: آیه 4.

عبقریّه هشتم [کیفیت ظهور صاحب الامر (علیه السلام)]

اشاره

در بیان کیفیّت خروج حضرت حجّت الهی و اجمالی از طریقه، سلوک و عجایب آن برگزیده از ماه تا به ماهی و ذکر بعضی از احوالات اصحاب و ولات آن حضرت، نام های آن ها و بلاد ایشان و در آن چند نجمه است.

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)] 1 نجمة

اشاره

علّامه مجلسی رحمه اللّه در کتاب غیبت (1) از محمد بن ابراهیم، از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرموده: وقتی شب جمعه رسید، خدای تعالی ملایکه را به آسمان دنیا فرو می فرستد، وقتی صبح طلوع می کند، برای محمد، علی، حسن و حسین علیهما السّلام منبری از نور نصب می نمایند و بر آن ها بالا می روند، همه پیغمبران و ملایکه و مؤمنان آن جا جمع می شوند و درهای آسمان گشوده می شود، چون ظهر شود، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به درگاه الهی عرض نماید: پروردگارا! امروز، روز وعده تو است که در کتاب خود در آیه شریفه وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ (2) بیان فرموده ای ...، الخ.

ملایکه و پیغمبران نیز مثل آن را گویند، بعد محمد، علی، حسن و حسین به سجده می افتند و عرض می کنند: پروردگارا! غضب کن! زیرا هتک حرمت تو کردند،

ص: 291


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 276.
2- سوره نور: آیه 55.

اصفیایت را کشتند و بندگان صالحان تو را ذلیل نمودند. بعد از آن، حق تعالی هرچه می خواهد، می کند.

[چند روایت از حضرت امیر (علیه السلام)]

از شیخ صدوق در کتاب کمال الدین (1) چنین نقل شده که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله خبر داد مهدی از ما اهل بیت است و خدای تعالی امر او را در یک شب اصلاح می کند. در کثیری از اخبار وارد شده که ظهور آن حضرت، در سال طاق؛ مثل یک، سه، پنج، هفت و نه خواهد شد.

در بعضی اخبار آن که در روز جمعه در مکّه ظاهر می شود و گردن خطیب را می زند.

در بعضی اخبار دیگر آن که در روز شنبه عاشورا ظاهر می شود.

و در بعضی اخبار در روز پنج شنبه ظاهر شود. جمع این اخبار به این ممکن است که در پنج شنبه ظهور نماید که کسی به حال آن حضرت مطّلع نشود و روز جمعه در مسجد الحرام ظاهر شود و گردن خطیب ناصبی را بزند و غایب گردد. روز شنبه عاشورا ظاهر شود که حال او بر خلق ظاهر و غیر مخفی باشد.

صحّت این خبر که آن حضرت روز جمعه ظاهر شود و گردن خطیب را بزند، ظاهرا نزد عامّه نیز مسلّم باشد، از این جهت است که بنای اهل خلاف بر آن است که روز جمعه هنگام نماز جمعه و خطبه، درهای مسجد را می بندند.

[داستان ذو القرنین] 2 نجمة

از جمله، آن آیت کبرا و حجّت عظمی مانند ذو القرنین بر ابر سوار می شود، تمام روی زمین را گردش می نماید، دین اسلام را در همه جا ظاهر می سازد و احکام الهی را

ص: 292


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 152.

در مشارق و مغارب بر خلق ظاهر می نماید.

از کتاب کمال الدین (1) شیخ صدوق چنین نقل شده است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

خدای تعالی به ذو القرنین تمکین داد و او را قادر نمود در مشرق و مغرب سیر نماید؛ به درستی که حق تعالی بعد از این شیوه او را در قائم اولاد من، جاری خواهد فرمود و او را به مشرق و مغرب عالم سیر خواهد داد، تا آن که هموار و ناهموار و کوهی باقی نماند که ذو القرنین در آن جا پا گذاشت مگر آن که قائم همه آن ها را می گردد و زمین را پر از قسط و عدل می نماید؛ چنان که از ظلم و جور پر شده باشد.

از شیخ مفید در کتاب اختصاص چنین روایت شده است که حضرت باقر علیه السّلام فرمود: آگاه باشید! به درستی که حقّ تعالی ذو القرنین را میان دو ابر مخیّر گردانید که هرکدام را خواهد، اختیار نماید. او آن ابر آرام و ذلول را اختیار کرد و سعب را برای صاحب شما گذاشت.

راوی عرض کرد: صعب کدام است؟

فرمود: ابری است که با رعد و صاعقه است، صاحب شما بر آن سوار می شود، به راه های آسمان های هفت گانه بالا می رود و به راه های زمین های هفت گانه می رسد.

[بری بودن حضرت از آفات] 3 نجمة

از جمله، به وجود مبارک او جمیع عیوب و امراض ظاهر از ابدان مردم زایل می گردد؛ مانند کوری و پیسی و سایر امراض مزمن و ظاهر خلق از عیوب مصفّا می شود.

به روایت شیخ صدوق در کتاب خصال (2) از حضرت علی بن الحسین علیه السّلام که آن حضرت فرمود: چون قائم ما قیام نماید، خدای تعالی جمیع آفات و عیوب را از شیعیان

ص: 293


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 394.
2- الخصال، ص 541.

ما زایل می گرداند، قوّت هر مردی را به قدر قوّت چهل مرد و ایشان را مانند آهن دلیر و شجاع و قوی قلب می کند.

از عجایب کرامات و غرایب آیات آن حضرت آن که بواطن ایشان نیز مانند ظاهرشان از عیوب نفسانی مثل کبر، نفاق، حسد و بدقلبی مصفّا می شود و خلایق برای اطاعت و بندگی پروردگار خود ممحّض خواهند شد، اجتماع همه خلق بر این صفات و حالات در همه امکنه و بلاد از ابتدای آفرینش تا آخر زمان محقّق نخواهد شد، بلکه اتّفاق جمع قلیلی بر این صفات و حالات در اغلب اوقات، نادر الوقوع است فضلا از آن که قبیله یا اهل بلدی بر این منوال باشند.

این امر به زمان ظهور آن نور پروردگار اختصاص دارد که به وجود مقدّس او، جنود جهل و ظلمت از باطن خلق مرتفع و زایل، قلوب میته اهل عالم به نور آن ولیّ ذو الجلال، منوّر و قلوب مردمان از شرک، نفاق، شکوک، کبر، حسد، کینه و عداوت تصفیه می شود و تمام وجه ارض مملوّ از قسط و عدل خواهد شد و همه خلق به حسب ظاهر و باطن بر جادّه مستقیم الهی رفتار خواهند نمود.

[فرح مؤمنین در ظهور] 4 نجمة

از آن جمله، چون حضرت حجّت الهی ظهور نماید، خداوند سرور و فرحی در قبور مؤمنین داخل می فرماید که همه ایشان به ظهور آن نور الهی مسرور و مبتهج خواهند شد و قبور ایشان پرنور می شود، به زیارت یکدیگر می روند، یکدیگر را به فرج آل محمد مژده می دهند و جمعی از ایشان به دنیا رجوع می نمایند، با آن که جمعی را به سعت رحمت پروردگار بین رجوع به دنیا و بقا در برزخ مختار می کنند. مستفاد از بعض ادعیّه و اخبار آن که کثیری از مؤمنین کامل الایمان به جهت نصرت آن نور الهی در دولت حقّه آن جناب با شمشیر برهنه از قبور خود بیرون می آیند و در راه دین خدا جهاد می نمایند.

ص: 294

از آن جمله، مستفاد از بعض اخبار آن که آن مظهر رحمت پروردگار قروض شیعیان خود از احیا و اموات را ادا می نماید و ذمّه همه را از حقوق بری می نماید.

ظاهرا این مرحمت در حقّ کسانی می شود که قروض ایشان از جهت ضیق معیشت اهل و عیال حاصل شده باشد یا به جهت خیرات و مبرّات و انفاق فی سبیل اللّه قرض کرده باشد و چنین اتّفاق افتاده باشد که از ادای آن متمکّن نشده باشد.

امّا کسانی که قروض ایشان از بابت بی مبالاتی در امر دین باشد که دراهم و دنانیر را در معصیت پروردگار صرف نموده و از اهل اسراف و طغیان باشد و بنایش بر خوردن مال مسلمانان به مکر و تزویر و حیله باشد که همه مظالم مسلمانان را بر ذمّه خود بگیرد؛ ظاهر آن که جز خسران دنیا و آخرت، حاصل دیگری برایش نداشته باشد مگر آن که به توبه و انابه موفّق شود و اگر دسترسی به اهلش داشته باشد، مظالم خود را به آن ها ردّ نماید و مشتبهات اموال خود را به نحو شرع منیر اصلاح کند، شاید خداوند به برکت آن نور الهی او را از مهالک دنیا و آخرت نجات دهد.

امید از ربّ الارباب چنان است که بالاخره شیعیان و موالیان مخلص آن حضرت را به طاعت خود موفّق فرماید و از مهالک دنیا و آخرت به محبّت محمد و آل محمد نجات عطا فرماید.

[برچیدن بدعتها] 5 نجمة

از آن جمله، حضرت جمیع بدعت های روی زمین از اوضاع فراعنه و متکبّرین، شعار فاجرین و علامات مشرکین از اعمال، افعال، صفات، حالات و جمیع آلات محرّمه از لهو، لعب، قمار و اسباب طرب را به جمیع اقسام آن، قلع و قمع می فرماید و زیّ فاجرین و البسه کفّار و مشرکین و فرنگی مآبی را از میان مسلمانان زایل می نماید که بسیار در فرنگی مآبی خود دقّت نظر دارند و بسیار مبالغه می نمایند که در همه حالات و اعمال و افعال در اکل، شرب، لباس، هیأت، صورت، زینت و تجمّل مثل

ص: 295

فرنگیان باشند، حتّی عمارات ایشان هم باید مثل عمارات فرنگیان باشد، اسب سواری ایشان نیز باید چنین باشد و وضع نشستن و راه رفتن، بلکه سخن گفتنشان هم باید مثل سخن فرنگیان و لسان مشرکین باشد، حتّی به زیّ کفّار و مشرکین بر مسلمین مفاخرت می کنند.

ظاهرا حال این اشخاص در زمان ظهور حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه- چون حال فرنگیان باشد که آن حضرت نه خودشان و نه اوضاع و تجمّلات ایشان را باقی می گذارد و اگر قبل از ظهور آن حضرت به دست اجل گرفتار شوند در عنوان آیه شریفه داخل خواهند بود؛ من قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ (1)، چرا که حق تعالی نهی فرمود از این که مؤمنین و مسلمین با یهود و نصارا که فرنگیان باشند، تولّی و دوستی نمایند و آن که هرکس با ایشان تولّی و دوستی نماید؛ به درستی که از ایشان محسوب خواهد شد، در زمره ایشان خواهد بود و در آخرت با ایشان محشور خواهد شد و این معنی را به نحو تأکید بیان فرمود که مستفاد از آن مؤکّده و جمله اسمیّه است.

در اخبار کثیر وارد شده: «من تشبّه بقوم فهو منهم».(2) پس به مقتضای اخبار روایات، حال اشخاص مذکور بعد از مرگ، حال فرنگیان خواهد بود، از ایشان محسوب و با ایشان محشور خواهند شد و اگر تا زمان ظهور حضرت صاحب الامر علیه السّلام باقی بمانند به مقتضای اخبار، مورد سخط و غضب آن ولیّ پروردگار خواهند شد مگر آن که قبل از مرگ یا قبل از ظهور آن حضرت متنبّه شده، موفّق به توبه، ملبّس به لباس مسلمین و مؤدّب به آداب و حالات و صفات اهل اسلام شوند، شاید از برکت محمد و آل محمد از ورطه هلاکت نجات یابند و اگر متنبّه نشوند یا از آن چه ذکر شد به غضب آیند، هرآینه در حقّ ایشان گفته شود: من کفر فعلیه کفره، زیرا کفر فرنگیان و کفر شعاری مایلین به ایشان، هیچ ضرر و نقصی به جلال محمد و آل

ص: 296


1- سوره مائده: آیه 51.
2- معانی الاخبار، ص 110؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 165.

محمد نخواهند رساند و آن ولیّ ذو الجلال از جانب خدا به جهت قلع و قمع نمودن کفّار، مشرکین، ظالمین، فاسقین و مرده شیاطین برانگیخته خواهد شد و من یحذوا حذوهم کائنا من کان، انتهی الحدیث.

[عدم مدارای حضرت] 6 نجمة

از آن جمله، آن حضرت با کسی مدارا و ملاحظه خویشی و آشنایی و اظهار دوستی نخواهد نمود، بلکه هرکسی از روی حقیقت و صدق ایمان، نفس الامری را اختیار نمود و طاعت او خالصا مخلصا لوجه اللّه شد، در عقاید دین مبین بر نهج حق و صواب که طریقه امیر المؤمنین و ائمّه طاهرین است، معتقد شد، مکر، حیله، تزویر و زهدفروشی را از خود دور کرد و تقوای واقعی را شعار خود قرار داد، پس او مقرّب درگاه اله و مورد الطاف آن حجّت پروردگار خواهد شد و الّا گردن او را خواهد زد.

اصحاب آن حضرت، همه از زهّاد، عبّاد، اتقیا، ازکیا، مخلصین و اهل فضل و دانش خواهند بود که ایشان در اطراف اکناف بلاد از جانب آن حضرت امنا و امرا و حکّام خواهند بود که امر و نهی ایشان، همان امر و نهی حضرت حجّة اللّه است.

پس در آن زمان، حکّام عرف ایشان، همان حکّام شرع ایشان است. به امر آن حضرت، چنان بساط عدل، مهربانی، رأفت و رحمت میان خلایق گسترده می شود که تمام عالم از یمن وجود آن نور الهی، پر از عدل، داد، نعمت و رحمت خواهد شد که همه بندگان خدا از شرق تا غرب عالم در کمال راحت و امنیّت خاطر، بدون خوف و دغدغه در کمال سعت معیشت، مشغول عبادت و طاعت پروردگار خواهند بود، شرق و غرب عالم چنان منظّم خواهد شد که هیچ ذی روحی از جنّ و انس، حیوانات برّی و بحری و هوام الأرض به قدر سر سوزن به یکدیگر ظلم و تعدّی نخواهند نمود. اللّهمّ عجّل فرجه.

ص: 297

[قتل دشمنان خانواده نبوّت] 7 نجمة

از آن جمله، آن حضرت دشمنان خانواده نبوّت؛ مانند بنی امیّه، قتله حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام، بنی عبّاس، نواصب و منافقین را که از زمره فرقه حقّه خارج اند، چنان می کشد که احدی از ایشان را بر روی زمین باقی نمی گذارد و در بعضی از اخبار امر می فرماید هر دفعه قریشیان را پانصد نفر، پانصد نفر، حاضر نمایند و گردن بزنند.

به روایت دیگر، هر دفعه هزار نفر از ایشان را به قتل خواهد رساند که بعضی از مردمانی که اهل معرفت نمی باشند، العیاذ باللّه به آن نور الهی نسبت بی رحمی می دهند، پس آن حضرت بر منبر بالا رود، یک تای نعلین حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام را بیرون آورد و بفرماید اگر همه دشمنان را بکشم، مقابل خون این بند نعلین نخواهد شد.

در اخبار بسیار وارد شده که در روز عاشورا ملایکه از آن ظلمی که دشمنان بر حضرت خامس آل عبا علیه السّلام وارد آوردند، به ضجّه درآمدند، پس حقّ تعالی برای ملایکه کشف حجب نمود، به عرش الهی نظر نمودند، دیدند حضرت قائم ایستاده، نماز می خواند، به ملایکه وحی شد به وسیله این شخص از دشمنان دین انتقام خواهم کشید، ملایکه از آن وعده الهی تسلّی یافتند.(1) اللّهم عجّل فرج ولیّک المنتقم من اعدائک.

[بی نیازی مؤمنان در زمان ظهور] 8 نجمة

از آن جمله، عطایای آن نور الهی نسبت به مؤمنین به نوعی خواهد بود که در زمان دولت حقّه او، فقیر پیدا نمی شود که مردم صدقات و زکات خود را به او بدهند و بر در خانه های ایشان زکات حمل می نمایند و التماس می کنند آن را قبول نمایند، احدی آن را قبول نمی کند.

ص: 298


1- علل الشرایع، ج 1، ص 160.

مجلسی رحمه اللّه در بحار از کتاب سعد السعود ابن طاوس رحمه اللّه، او از کتاب فضل بن شاذان و او به اسناد خود از جابر روایت کرده که امام محمد باقر علیه السّلام فرمود:

چون قائم ما قیام نماید، هرسال، دو دفعه بخشش و عطیّه می نماید، در هر ماه، دو دفعه به ایشان نفقه عطا می فرماید و خلایق را در دولت و غنا و ثروت مساوی می نماید، به نوعی که کسی پیدا نمی شود که به زکات احتیاج داشته باشد، صاحبان زکات، اموال زکویّه را نزد مؤمنان شیعیان می برند، التماس و اصرار می کنند و به در خانه های ایشان می گردانند، آن ها از خانه های خود بیرون نمی آیند و به صاحبان زکات پیغام می دهند که ما به مال شما احتیاج نداریم.

همه اموال دنیا از روی زمین و آن چه در تحت الارض است، نزد آن حضرت جمع می شود. در آن حال، منادی از جانب آن حضرت ندا می کند: به سوی اموالی بیایید که برای آن، قطع ارحام می نمودید و به ریختن خون های حرام، مرتکب می شدید.

و در بعضی از اخبار آمده: بعضی می آیند و از آن جناب عطیّه سؤال می نمایند، آن قدر دنانیر و دراهم به آن ها عطا می فرماید که قادر بر حمل آن نیستند، در اخبار دیگر است که در آن زمان به دعای آن ولیّ ذو الجلال برای شیعیان ملخ طلا می بارد و تمام ابواب برکات آسمان و زمین بر روی عباد اللّه گشوده می شود.

از غیبت طوسی رحمه اللّه چنین نقل شده که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: در زمان قائم علیه السّلام میان مسجد کوفه، چشمه ای از روغن، چشمه ای از آب خوش گوارا برای آشامیدن مؤمنان و چشمه ای دیگر برای طهارت ایشان بیرون می آید، انتهی.

[کیفیت ظهور صاحب الامر] 9 نجمة

ایضا علّامه مجلسی رحمه اللّه در کتاب غیبت (1) از محمد بن ابراهیم از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: چون حضرت قائم می خواهد ظهور نماید، با بیرق رسول

ص: 299


1- الغیبة، ص 238.

خدا صلّی اللّه علیه و آله، انگشتری حضرت سلیمان و سنگ و عصای موسی ظهور می کند. بعد از آن به منادی خود امر می فرماید، ندا کند کسی توشه راه از خوردنی و آشامیدنی برندارد.

وقتی منادی آن حضرت، این ندا را می کند، بعضی از اصحاب او خواهند گفت: آن حضرت می خواهد ما و چهارپایان ما را از گرسنگی و تشنگی هلاک نماید.

آن حضرت به راه می افتد، ایشان با آن بزرگوار همراه می شوند، به اوّل منزلی که در آن فرود می آیند آن سنگ را نصب می نماید. از آن سنگ خوردنی و آشامیدنی و علف بیرون می آید. خود ایشان و چهارپایانشان می خورند و می آشامند، تا آن که پشت کوفه در نجف اشرف فرود می آیند.

نیز مجلسی رحمه اللّه از تفسیر عیّاشی (1) از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: گویا اصحاب قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را می بینیم که به نجف اشرف بالا می روند، ایشان سی صد و سیزده نفر مردند که گویا دل هایشان مانند پاره های آهن است، جبرییل در طرف راست و میکاییل در طرف چپ آن بزرگوار می باشد، رعب او بر دل های دشمنان، یک ماه راه از پیش رو و یک ماه راه از پشت سر می رود و خداوند او را با پنج هزار ملک مسوّم که علامت و نشانه دارند، نصرت و حمایت می نماید، تا آن که به نجف اشرف بالا می روند.

در آن حال به اصحاب خود می فرماید: امشب را به عبادت و طاعت بگذرانید! ایشان آن شب را تا صبح به رکوع، سجود، گریه و زاری به سر می برند، وقتی آن حضرت صبح می کند، می فرماید: بیایید و با ما راه نخیله را پیش گیرید و در آن وقت، اطراف کوفه خندق می شود، پس آن حضرت راه نخیله را پیش می گیرد تا در نخیله به مسجد ابراهیم می رسد و در آن جا دو رکعت نماز به جا می آورد.

در آن حال، از لشکر سفیانی آنان که در کوفه اند، بر آن جناب خروج می کنند.

حضرت به اصحاب خود می فرماید: به ایشان حمله نمایید! به خدا قسم هرآینه احدی از ایشان از خندق به سمت کوفه نمی گذرد که خبر ببرد، بلکه همه کشته می شوند. بعد،

ص: 300


1- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 59؛ بحار الانوار، ج 52، ص 344.

حضرت داخل کوفه می شود و هیچ مؤمنی نمی ماند مگر آن که آن جا می باشد یا به آن جا میل می کند.

به روایت مفضّل از حضرت صادق علیه السّلام: کوفه پایتخت آن حضرت خواهد شد، محلّ دیوان و حکمش مسجد کوفه، محلّ بیت المال و قسمت غنایم کفّار در مسجد سهله و موضع خلوتش در نجف اشرف است، وسعت شهر کوفه در آن زمان به قدر پنجاه و چهار میل، تخمینا هجده فرسخ شرعی، می باشد و قصرها و آبادی کوفه به کربلای معلّا متّصل شود.(1)

به روایت دیگر: چون آن حضرت وارد کوفه شود و در آن جا قرار گیرد، لشکری به طرف شام بر سر سفیانی ملعون فرستد و با او جنگ کنند، آن ملعون فرار نماید، لشکر حضرت او را تعاقب نموده تا در صخره بیت المقدّس او را به قتل رسانند و جمیع اتباع و لشکر او را بکشند، مگر کسانی که توبه نموده، ایمان بیاورند.

هرچه از بنی امیّه در اطراف عالم است، به قتل رسانند، جمعی از ایشان فرار نموده، به جانب فرنگ روند و به فرنگیان پناه برند، فرنگیان آن ها را پناه می دهند به شرط آن که در دین نصارا داخل شوند و ایشان مذهب نصارا را اختیار می نمایند، لشکر حضرت در تعاقب آن ها رفته، به شهر فرنگ داخل شوند، بنی امیّه را از فرنگیان بطلبند، به قهر و غلبه، بنی امیّه را از فرنگیان بگیرند و تمام آن ها را گردن بزنند.

حضرت لشکر نصرت اثر خود را به اطراف و اکناف دنیا بفرستد و شهرهای روی زمین را تصرّف نمایند، لشکری به جانب قسطنطنیه فرستد، همه کفّار و منافقین و ظالمین را بکشند و زمین را از وجود ناپاک آن ها پاک نمایند. جمیع خلق در آن زمان به دین و شریعت واحد خواهند بود که آن دین اسلام، شریعت مطهّره محمدیّه و طریقه مرضیّه مرتضویّه علیه السّلام است و بالمرّه ظلم و جور و نفاق را از روی زمین قلع و قمع خواهد فرمود که همه خلق بر طریق حقّ مستقیم اثنا عشریّه مستقیم و رستگار خواهند شد.

ص: 301


1- بحار الانوار، ج 53، صص 12- 11.

[روایت امام صادق (علیه السلام)] 10 نجمة

ایضا مجلسی رحمه اللّه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده: خزینه ای در طالقان می باشد که نه از طلا و نه از نقره است، مردمانی آن جا هستند که دل هایشان مانند پاره های آهن است و هرگز در خصوص توحید الهی به آن دل ها شکّ عارض نمی شود و ایشان از سنگ سخت ترند، اگر ایشان را به کوه ها دچار کنند، هرآینه آن ها را از جای خود بکنند، با بیرق های خود، قصد هیچ شهری نکنند مگر آن که آن را خراب نمایند و خود را برای برکت یافتن به زین اسب امام می مالند، آن حضرت را در میان می گیرند و خود را برای آن بزرگوار سپر می کنند.

او را در جنگ ها حفظ می نمایند و هرچه آن حضرت بخواهد، برایش کفایت می کنند. در میان آن ها مردمانی هستند که شب ها نمی خوابند، ایشان در اثنای نماز صدایی مانند صدای زنبور عسل دارند، از اوّل شب تا آخر آن، سر پا می ایستند، چون صبح نمایند، پشت اسب های خود سوار شوند و شب ها مانند رهبانان اند، اطاعت ایشان به آن حضرت بیشتر از اطاعت بنده به آقایش است، از خدا ترسانند و خلایق را به کلمه طیّبه لا اله الّا اللّه دعوت می نمایند.

آرزو می کنند در راه خدا کشته شوند و شعار ایشان یا لثارات الحسین گفتن است، وقتی آن لشکر به سمتی رو می آورند، رعب و بیم ایشان، یک ماه راه، بر دل های دشمنان می افتد و چون آن حضرت به ایشان پیغام می دهد، همگی از ترس و بیم خدمت او حاضر شوند و خدای تعالی امام حق را یاری می کند.(1)

از عیون شیخ صدوق رحمه اللّه چنین نقل شده که امام محمد تقی علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در وصف قائم- عجّل اللّه فرجه- به ابی بن کعب فرمود: او امامی باتقوا، مطهّر، پسندیده و هدایت کننده است؛ با عدالت حکم و خلایق را بعد امر می کند، او خدا را و خدا او را در سخنانش تصدیق می کند و از تهامّه خروج می نماید.

ص: 302


1- بحار الانوار، ج 52، صص 308- 307.

برای او، خزینه هایی است که نه از طلا و نه از نقره است، بلکه مردان نامدارند که علامت و سیمای ایمان از ناصیه ایشان هویداست، خداوند از شهرهای دور، ایشان را برای آن حضرت جمع می کند و ایشان به عدد اصحاب بدرند که سی صد و سیزده نفر باشند. در نزد آن جناب صحیفه سر به مهری می باشد که عدد اصحابش با نام ها، نسب ها، شهرها، طبیعت ها، صفت ها و کنیه های ایشان در آن جا نوشته، ایشان در اطاعت آن حضرت سعی و تلاش کننده می باشند.

مجلسی رحمه اللّه در کتاب غیبت از محمد بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: گویا قائم علیه السّلام را در بالای منبر کوفه می بینم، در حالی که اصحاب او سی صد و سیزده نفر به عدد اصحاب پیغمبر در جنگ بدرند و در اطرافش می باشند، ایشان صاحب ولایت و دوستی ما و از جانب خدا حکّام در روی زمین بر خلق اند.(1)

[اصحاب حضرت قائم (عج)] 11 نجمة

نیز از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: گویا اصحاب قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- را می بینم که ما بین مشرق و مغرب را احاطه کرده، مسلّط شده اند و هیچ چیز نمی باشد مگر این که حتّی درّندگان روی زمین مطیع و منقاد او می شوند و همه چیز رضاجویی ایشان می کند حتّی زمینی که بر روی آن هستند، زمین دیگر فخر می کند و می گوید: امروز یکی از اصحاب قائم بر من گذشته است.(2)

نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: به هر مرد از اصحاب حضرت قائم علیه السّلام قوّت چهل مرد داده می شود و دلش از پاره های آهن سخت تر می باشد، اگر به کوهی از آهن بگذرند، هرآینه آن را از جا می کنند، دست از شمشیر زدن برنمی دارند تا

ص: 303


1- بحار الانوار، ج 52، ص 326؛ کمال الدین و تمام النعمة، صص 673- 672.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 327.

وقتی که خدا راضی شود.(1) از غیبت شیخ طوسی (2) از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود: اصحاب قائم همه جوانان اند و پیر میانشان نیست مگر به قدر سرمه چشم و به قدر نمک طعام و معلوم است که کمترین توشه، نمک است.

از کتاب مذکور از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: سی صد و سیزده نفر به عدد اصحاب بدر میان رکن و مقام با قائم بیعت می نمایند و نجبای میان ایشان، اهل مصر، ابدال، اهل شام و اخیار، اهل عراق اند.(3)

نیز در تفسیر عیّاشی (4) از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده: چون حضرت قائم به کوفه برگردد، آن سی صد و سیزده مرد را به اطراف عالم می فرستد و دست مبارک خود را بر شانه ها و سینه های ایشان می کشد. پس از برکت دست مبارک آن حضرت، هرگز مقام حکم کردن میان مردم، عاجز و خسته نمی شوند و هیچ سرزمینی نمی ماند مگر آن که کلمه طیّبه لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له و انّ محمدا رسول اللّه در آن جا بلند گفته می شود. این است معنی قوله تعالی: وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (5).

غیبت محمد بن ابراهیم منقول است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چون حضرت قائم از جانب حق تعالی در ظهور مأذون شود، خدا را به اسمی می خواند که به سبب آن اصحابش که سی صد و سیزده نفراند مانند ابرهای پاییز به خدمتش جمع می شوند، ایشان صاحب بیرق ها می باشند و از ایشان بعضی هستند که شب، میان رختخواب خود مفقود می شوند و صبح در مکّه هستند.(6)

بعضی دیگر روزبه روز روی ابر نشسته، می روند و هریک از ایشان به نام خود و

ص: 304


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 673؛ شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، ج 3، ص 569.
2- الغیبة، ص 476.
3- الغیبة، شیخ طوسی، ص 477.
4- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 60.
5- سوره آل عمران، آیه 83.
6- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 315.

پدرش، کیفیّت، صفت و نسبش شناخته می شود. عرض کردم: فدایت شوم! ایمان کدام یک از این دو فرقه بیشتر و کامل تر است؟ فرمود: آنان که بر روی ابر می روند. امّا آنان که در رختخواب خودشان مفقود می شوند، این آیه در شأن ایشان نازل شده:

فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً(1).(2) در روایت دیگر این آیه نازل شده: فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ (3) و به روایت دیگر آن که ایشان، آنان اند که خدای تعالی در شأنشان فرموده: فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ (4)؛(5)

به روایت دیگر از حضرت باقر علیه السّلام چنین نقل شده است که فرمود: اصحاب قائم سی صد و سیزده نفر از اولاد عجم اند که بعضی در رختخواب مفقود می شوند و بعضی بر روی ابر می نشینند، ناگاه در غیر موسم حجّ در مکّه حاضر می شوند.(6)

علّامه مجلسی رحمه اللّه از غیبت شیخ طوسی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: از عرب بپرهیزید، زیرا در خصوص ایشان خبر بدی هست و آن این است که آگاه شوید! قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- با احدی از ایشان خروج نخواهد نمود.

الحدیث.

[لشکر حضرت صاحب الامر] 12 نجمة

اشاره

بدان اصحاب حضرت قائم کسانی هستند که در محامد صفات مثل و مانند ندارند و ممحّض برای ایمان اند که ایمان محض و محض ایمان اند، مؤمن خالص و مخلص،

ص: 305


1- سوره بقره، آیه 148.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 314.
3- سوره انعام، آیه 89.
4- سوره مائده، آیه 54.
5- همان، ص 316.
6- همان، ص 315.

مصفّا و منزّه از عیوبات نفسانیّه اند، اهل شکّ، ریب، نفاق، بدقلب، بدذات و صاحب مکر و حیله نخواهند بود و فطرت های ایشان برای اطاعت و محبّت پروردگار و انس به حضرت حجّت اللّهی آمیخته شده که همه ایشان جان های خود را بر کف گرفته، نثار جان آن حجّت پروردگار می نمایند. در نصرت دین خدا چنان ثابت قدم اند که محلّ رشک همه اصحاب انبیا و اولیا خواهند بود و این جماعت در ابتدای ظهور، اصحاب خاص الخاص آن بزرگوارند و لکن بعد از آن، مؤمنین شیعیان از اطراف عالم سعی ها می کنند و به زودی خود را خدمت آن امام عالمیان می رسانند تا آن حضرت را یاری کنند.

در اندک زمانی عدد لشکر انس حضرت به ده هزار نفر می رسد و بعد از آن، لشکر حضرت یوما فیوما در تزاید و تضاعف است که به سی صدهزار نفر می رسد، از ملایکه به چهل و شش هزار و از جنّ نیز مثل آن خواهد بود؛ چنان که در حدیث مفضل از حضرت صادق علیه السّلام نقل شده است.

منصور ملک که با چهارهزار ملک به جهت نصرت حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام از آسمان نازل شد و رخصت نیافت و به مجاورت قبر مطهّر آن حضرت مأمور شد؛ برای نصرت قائم- عجّل اللّه تعالی فرجه- برانگیخته خواهد شد، نیز ملایکه هایی که در جنگ احد و بدر و حنین به جهت نصرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نازل شدند، برای نصرت در رکاب ظفر انتساب آن حضرت برانگیخته می شوند.

در روایت دیگر از امام محمد باقر علیه السّلام: لشکرگاه آن حضرت به چهل و نه میل خواهد رسید که زیادتر از شانزده فرسخ خواهد بود.

در کتاب تحفة المجالس از امام محمد باقر علیه السّلام نقل شده: از پیغمبران حضرت عیسی، ادریس، خضر و الیاس برای نصرت حضرت قائم برانگیخته می شوند.

به روایت دیگر، حضرت عیسی وزیر آن حضرت خواهد بود و آن حضرت نظام امور را به کف با کفایت او مفوّض خواهد نمود، نیز در کتاب مذکور از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده: بیست و هفت نفر با بیست و نه نفر از اموات به جهت تمشیت

ص: 306

امور حضرت حجّة اللّه زنده می شوند که پانزده نفر ایشان از قوم حضرت موسی بن عمران است و خداوند در قرآن مجید در شأن ایشان فرموده: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (1).(2)

العبقری الحسان ؛ ج 7 ؛ ص307

حضرت صالح زنده می شوند و از این امّت، جناب سلمان، ابو دجانه انصاری، مقداد بن اسود، مالک اشتر و چهار نفر از فرزندان امام حسن علیه السّلام و چهار نفر از اولاد عقیل می باشند.

در خبر دیگر وارد شده که در زمان قریب به ظهور آن حضرت، خداوند، همه اصحاب آن حضرت یا بعضی از آن ها را در طالقان جمع نماید، همراه ایشان شمشیرهای برّنده است که اسم هریک از آن ها با پدرانشان به قبضه شمشیرشان نوشته شده است. محتمل است مراد به طالقان، طالقان دیلم باشد که بسیاری از مؤمنین اهل آن طالقان با سیّد حسنی که از دیلم خروج می کند، موافقت می نمایند و در اخبار، مدح از ایشان ذکر شده و محتمل است مراد طالقان شام باشد و العلم عند اللّه.

[وقایع ظهور حضرت قائم (عج)]

تذییل فی المقام دخیل بدان از آن جمله در یکی از نسخ خطبة البیان منسوب به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است که بعد از این که حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر ظهور نموده، از قتل سفیانی و اتباع او فراغت یافته، مشغول فتح بلاد و رتق و فتق امور عباد می گردد، تا آن که او و لشکریانش وارد یکی از بلاد روم می شوند و به صدای بلند می گویند؛ لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه، در آن اثنا حصار آن بلد و دیوارهای سور آن، خراب و منهدم می شود.

سپس از آن جا به قسطنطنیّه تشریف فرما می شود که مقرّ سلطنت سلطان روم است و در آن جا برای آن بزرگوار سه کنز ظاهر می شود که یکی از جواهر، دوّمی از طلا و

ص: 307


1- سوره اعراف، آیه 159.
2- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

سوّمی از نقره است، پس آن کنزها را قفیز قفیز میان لشکریان خود قسمت می نماید.

از آن جا به شهر ارمنیة الکبری تشریف فرما می شود. اهل ارمنیه چون آن حضرت و لشکریانش را مشاهده کنند، به راهبی از رهبانان خود که کثیر العلم تر از سایر رهابین آن هاست، پناهنده می شوند و به او می گویند: بیرون بیا و ببین این لشکریان چه می خواهند.

آن راهب خدمت حضرت بقیّة اللّه مشرّف می شود و عرض می کند: تویی مهدی موعود؟

حضرت می فرماید: بلی من همانم که در انجیل شما ذکر شده در آخر الزمان خروج می فرماید.

آن راهب، اسلام اختیار می کند و اهل ارمنیه از قبولی اسلام ابا و امتناع می ورزند.

لشکریان آن حضرت داخل شهر شده، پانصد مرد جنگی از نصارا را به قتل می رسانند.

سلطان و اهالی شهر فرار کرده، در خارج شهر جمع می شوند. تمام شهر ارمنیه به قدرت باری تعالی از زمین برداشته می شود و میان هوا معلّق می ماند. وقتی سلطان و لشکریانش این امر عجیب را مشاهده می کنند، خوف بر آن ها غلبه نموده، سلطانشان فریاد می کند: فرار کنید و هریک برای خود پناهگاهی بجویید. چون رو به فرار می نمایند، ناگاه می بینند شیری عظیم الجثّه راه را بر ایشان گرفته، از ترس و خوف، اسلحه و آلات جنگ خود را روی زمین انداخته، فرار می کنند. لشکریان حضرت از آن ها تعاقب نموده، سلاح و مال هایی که از آن ها به جا مانده، میان خود تقسیم می کنند و حصّه هریک، صدهزار دینار، صد غلام و صد کنیز می شود.

[اصحاب حضرت صاحب الامر (علیه السلام)]

تذنیبان للعبقریّة و تعظیمان لبعض البریّة اوّل: مناسب دیدم اسمی از سی صد و سیزده نفر از خواصّ حضرت قائم منتظر باشخاصهم و بلادهم برده شود. روایات در این خصوص به اختلاف وارد شده؛ چنان

ص: 308

که در غایة المرام سیّد سند بحرینی و نور الانوار حاج ملّا علی اصغر بروجردی، دو روایت در این باب ذکر شده با کمال اختلافی که میان آن دو روایت است، لذا این ناچیز، اسامی و بلاد ایشان را از خطبه البیان، منسوب به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام، نقل می نمایم که هیچ کدام از آن دو بزرگوار آن را نقل ننموده اند تا اتمّ در فایده و اکمل در عایده باشد.

فاقول: حضرت در آن خطبه در فصلی فصیل، اصحاب آن بزرگوار را می ستاید که از جمله عبارت آن، این است: «فتجمع علیه اصحابه علی عدّة اهل بدر و علی عدّة اصحاب طالوت و هم ثلاث مائة و ثلثة عشر رجلا، کانّهم لیوث قد خرجوا من الغابة قلوبهم مثل زبر الحدید لو انّهم همّوا بازالة الجبال الرّواسی لا زالوها عن مواضعها فهم الّذین وحدوا اللّه حقّ توحیده لهم فی اللیل اصوات کاصوات الثّواکل من خشیة اللّه و قیام لیلهم و نهارهم صوام فکأنّه ربّاهم اب واحد و امّ واحدة قلوبهم مجتمعة بالنّصیحة و المحبّة و المودّة، ثمّ قال الأوانی: اعرف اسمائهم و امصارهم. فقال: له الأحنف بن قیس بأبی أنت و امّی یا امیر المؤمنین سألتک باللّه و یابن عمّک رسول اللّه الا ما سمّیتم لنا و عرّفتنا بأمصارهم».

آن گاه احنف بن قیس بعد از شنیدن از آن حضرت که فرمود: من نام ها و اسم بلاد ایشان را می دانم؛ مسألت نمود اسم آن ها را بفرماید و شهرهای ایشان را بشناساند.

پس از آن، حضرت فرمود: زود است که اصحاب مهدی و عدد و بلاد ایشان را برای شما ذکر می کنیم.

آگاه باشید! اوّل آن اصحاب از بصره و آخر ایشان از ابدال است.

کسانی که از بصره اند دو نفرند؛ علی و محارب و دو مرد از قاشان، عبد اللّه و عبید اللّه.

سه مرد از مهجه؛ محمد و عمر و مالک.

مردی از سند؛ عبد الرحمان.

دو مرد از هجر؛ موسی و عبّاس.

یک مرد از مکدره؛ ابراهیم.

ص: 309

مردی از شیراز؛ عبد الوهّاب.

سه مرد از معلی؛ احمد و یحیی و فلّاح.

سه مرد از زبید؛ حسن و محمد و فهد.

دو مرد از حمرا؛ مالک و ناصر.

چهار مرد از شیراز؛ عبد اللّه، صالح، جعفر و ابراهیم.

یک مرد از عقرا؛ احمد.

دو مرد از منصوریّه؛ عبد الرحمان و ملاعب.

چهار مرد از سیراف؛ خالد، مالک، حوقل و ابراهیم.

دو مرد از خونخ؛ محروز و نوح.

یک مرد از مشقه؛ هارون.

دو مرد از سنن؛ مقداد و هود.

سه مرد از هویقین؛ عبد السلام و فارس و کلیب.

یک مرد از رباط؛ جعفر.

شش مرد از عمان؛ محمد، صالح، داود، هوابیب، کوش و یونس.

یک مرد از عاره؛ مالک.

یک مرد از کرمان؛ عبد اللّه.

چهار مرد از صنعا؛ جبرییل، حمزه، سمیع و مسمع.

دو مرد از عدن؛ عون و موسی.

یک مرد از اویحه؛ کوثر.

دو مرد از حمد؛ علی و صالح.

سه مرد از طایف؛ علی و سبا و زکریّا.

یک مرد از حجر؛ عبد القدّوس.

دو مرد از خط؛ عزیز و مبارک.

پنج مرد از جزیره آوال و آن بحرین است؛ عامر، جعفر، نصیر، بکیر و لیث.

ص: 310

یک مرد از کیش؛ محمد.

یک مرد از حرا؛ ابراهیم.

چهار مرد از مکّه؛ عمر، ابراهیم، محمد و عبد اللّه.

ده مرد از مدینه؛ علی اسمای اهل البیت علیهم السّلام علی، حمزه، جعفر، عبّاس، طاهر، حسن، حسین، قاسم، ابراهیم و محمد.

چهار مرد از کوفه؛ محمد، هود، غیاث و عتاب.

یک مرد از مرو؛ خلیفه.

دو مرد از نیشابور؛ علی و مهاجر.

دو مرد از سمرقند؛ علی و ماجد.

سه مرد از کازرون؛ عمر و معمّر و یونس.

دو مرد از اسوس؛ شیبان و عبد الوهّاب.

دو مرد از دستر؛ احمد و هلال.

دو مرد از ضیف؛ عالم و سهیل.

یک مرد از طایف یمن؛ هلال.

دو مرد از مرقون؛ بشر و شعیب.

سه مرد از برذعه؛ یوسف و داود و عبد اللّه.

دو مرد از عسکر مکرّم؛ حبیب و میمون.

یک مرد از واسط؛ عقیل.

سه مرد از زوّار؛ عبد المطلّب و احمد و عبد اللّه.

یک مرد از سامرّا؛ عامر.

یک مرد از سهم؛ جعفر.

سه مرد از سیلان؛ نوح و حسن و جعفر.

یک مرد از کرخ بغداد؛ قاسم.

دو مرد از موته؛ اصیل و فضل.

ص: 311

هشت مرد از قزوین؛ هارون، عبد اللّه، صالح، جعفر، عمر، لیث، محمد و علی.

رجل من البلخ.

یک مرد از بلخ؛ حسن.

یک مرد از مراغه؛ صدقه.

یک مرد از قم؛ یعقوب.

بیست و چهار نفر از طالقان و ایشان کسانی اند که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله از ایشان یاد کرده و فرموده: به درستی که برای خدا کنزهایی در طالقان است که از طلا و نقره نیست. آن ها این جماعت اند که در طالقان مکنوزند، آن ها صالح، جعفر، یحیی، هود، صالح، حمید، فضل، عیسی، جابر، خالد، علوان، ایّوب، ملاعب، عمر، عبد العزیز، لقمان، سهل، قبضه، مهاجر، عبدون، عبد الرحمن، علی، فالح و داود هستند.

دو مرد از سنجار؛ ابان و علی.

دو مرد از سرخس؛ ناجیه و حفص.

یک مرد از انبار؛ علوان.

یک مرد از قادسیّه؛ حصین.

یک مرد از دورق؛ عبد الغفور.

شش مرد از حبشه؛ ابراهیم، عیسی، محمد، حمدان، احمد و سالم.

دو مرد از موصل؛ هارون و فهده.

یک مرد از بنی صدقه؛ احمد.

دو مرد از نصیبین؛ احمد و علی.

یک مرد از سنجار؛ محمد.

دو مرد از خراسان؛ نکیته و ستوان.

دو مرد از ارمنیّه؛ احمد و حسین.

یک مرد از اصفهان؛ یونس.

یک مرد از اردمان؛ جنید.

ص: 312

یک مرد از ری؛ مجمع.

یک مرد از دنیا؛ شعیب.

یک مرد از هراش؛ نهروش.

یک مرد از سلماس؛ هارون.

یک مرد از تفلیس؛ محمد.

یک مرد از کرد؛ عون.

یک مرد از جیش؛ کثیر.

دو مرد از خلامط؛ فهد و جعفر.

یک مرد از شوبا؛ عمیر.

دو مرد از بیضا؛ سعد و سعید.

سه مرد از مصیصه؛ زید و علی و موسی.

یک مرد از اوبه؛ محمد.

یک مرد از حمص؛ جعفر.

دو مرد از دمشق؛ داود و عمر.

دو مرد از زمیله؛ طلیق و موسی.

سه مرد از بیت المقدّس؛ بشر و داود و عمر.

یک مرد از انطاکیه؛ عبد الرحمن.

دو مرد از حلب؛ صبیح و محمد.

پنج مرد از عسقلان؛ محمد و یوسف و عمر و فهد و هارون.

یک مرد از عنزه؛ عمیر.

دو مرد از عکّه؛ مروان و سعد.

یک مرد از عرفه؛ فرّخ.

یک مرد از طبریّه؛ فلیح.

یک مرد از بلسان؛ عبد الوارث.

ص: 313

چهار مرد از فسطاط از مدینه فرعون- لعنة اللّه-، احمد، عبد اللّه، یونس و طاهر.

یک مرد از بالس؛ نصیر.

یک مرد از اسکندریّه؛ محسن.

پنج مرد از جبل لکام؛ عبد اللّه، عبید اللّه، قادم، بحر و طالوت.

سه نفر مرد از سماوه؛ صلیب و سعدان و شبیب.

دو مرد از افرنج؛ علی و احمد.

دو مرد از یمامه؛ طاهر و جمیل.

چهارده مرد از مغاره؛ سوید، احمد، محمد، حسن، یعقوب، حسین، عبد اللّه، عبد القدیم، نعیم، علی، حیان، ظاهر، تغلب و کثیر.

یک مرد از غوطه؛ بشر.

ده مرد از آبادان؛ حمزه، شیبان، قاسم، جعفر، عمر، عامر، عبد المهیمن، عبد الوارث، محمد و احمد.

چهارده مرد از یمن؛ جبیر، حویش، مالک، کعب، احمد، شیبان، عامر، عمّار، فهد، عاصم، صحوش، کلثوم، جابر و محمد.

دو مرد از بدو مصر؛ عجلان و درّاج.

سه مرد از بدو عقیل؛ منبّه و ضابط و عونان.

یک مرد از بدو شیبان؛ نهراش.

یک مرد از بنی تمیم؛ ریان.

یک مرد از بدو قسین؛ جابر.

یک مرد از بدو کلاب؛ مطر.

سه مرد از موالی اهل بیت علیهم السّلام؛ عبد اللّه و مخنّف و برکه.

چهار مرد از موالی انبیا؛ صباح، صیاح، میمون و هود.

دو مرد از حلّه؛ محمد و علی.

سه مرد از کربلا؛ حسن و حسین و حسن.

ص: 314

دو مرد از نجف؛ جعفر و محمد.

دو مرد از مملوکین؛ عبد و ناصح.

شش مرد از ابدال از کسانی که دین به آن ها قائم است و اسم همه آن ها عبد اللّه می باشد.

سپس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند: تمام این سی صد و سیزده نفر، از مطلع شمس و مغرب آن و از زمین های هموار و کوه های دشوار به قدرت پروردگار، در کمتر از نصف یک شب در مکّه معظّمه جمع می شوند، اهل مکّه چون آن ها را ببینند، با خود گویند؛ این ها لشکر سفیانی هستند که ما را در میان گرفته اند، وقتی صبح شود، ببینند آن ها طواف کعبه می کنند و نماز می گزارند، پس مطمئن می شوند از اصحاب سفیانی نیستند.

اصحاب آن سرور، مجتمعا خدمت آن بزرگوار مشرّف می شوند، در حالی که آن سرور خود را زیر مناره مسجد الحرام مخفی فرموده، به آن سرور عرضه می دارند:

تویی مهدی موعود؟

می فرماید: بلی، ای یاوران من!

آن سرور خود را از ایشان پنهان می دارد تا امتحان شوند که در فرمانبرداری ایشان چگونه اند.

پس به مدینه منوّره تشریف فرما می شود و به اصحاب خود پیغام می دهد من به قبر جدّ خود، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ملحق شده ام. اصحاب آن سرور به مدینه آمده، به حضرت ملحق می شوند. حضرت پنهان از آن ها از مدینه به مکّه مراجعت می فرماید، آن ها نیز به مکّه مراجعت می کنند، تا آن که سه مرتبه، آمد و شد آن ها با حضرت در مکّه و مدینه واقع می شود.

بعد از آن میان صفا و مروه بر اصحاب خود ظاهر می شود و به ایشان می فرماید:

من امری را قطع نمی کنم و در آن مداخله نمی نمایم تا بر قبولی سی خصلت با من بیعت ننمایید که شما را به اتیان آن ها ملزم می کنم که خصلتی از آن ها را تغییر ندهید و برای

ص: 315

شما هشت خصلت بر من است، پس تماما سمعا و طاعتا عرضه می دارند: آن چه را می خواهی، بیان کنی، برای ما بیان فرما.

سپس آن بزرگوار به جانب کوه صفا بیرون می رود، در حالی که سی صد و سیزده نفر اصحاب آن سرور با او باشند.

آن گاه می فرماید: با شما بیعت می نمایم به این که:

1- عقب فراری نروید.

2- دزدی نکنید.

3- زنا ننمایید.

4- فعل حرامی به جای نیاورید.

5- فاحشه را اتیان ننمایید.

6- کسی را مگر به حقّ نزنید.

7- طلا، نقره، گندم و جو را کنز ننمایید.

8- مسجدی را خراب نکنید.

9- شهادت زور و باطل ندهید.

10- بر مؤمنی تقبیح ننمایید.

11- ربا مخورید.

12- بر شداید صبر نمایید.

13- موحّدی را لعن نکنید.

14- مسکری را نیاشامید.

15- لباس زربفت، حریر و دیباج نپوشید.

16- دنبال فراریان نروید.

17- خونی را به ناحق و حرام نریزید.

18- به مسلمانی غدر و کید ننمایید.

19- کافر و منافقی را ابقا مدارید.

ص: 316

20- لباس خز مپوشید.

21- و ساده شما، باید خاک باشد.

22- باید از فاحشه کراهت داشته باشید.

23- امر به معروف و نهی از منکر کنید.

24- به مؤمنی خدعه نکنید.

هرگاه شما این خصال را که گفتم، عمل نمودید، برای شما بر من لازم است که غیراز شما صاحبی اخذ نکنم، نپوشم مگر مثل آن چه شما می پوشید و نخورم مگر مثل آن چه شما می خورید، سوار نشوم مگر مثل آن مرکوبی که شما سوار می شوید، نباشم در مکانی مگر آن مکان که شما باشید و نروم مگر راهی که شما می روید، به قلیل راضی می شوم و زمین را از قسط و عدل پر می نمایم؛ چنان که از ظلم و جور پر شده است.

خدای را، حقّ عبادت او عبادت می نماییم و به آن چه برای شما تعهّد نمودم، برای شما وفا می نمایم و شما هم باید به آن چه برای من تعهّد نموده اید، وفا کنید.

آن گاه تمام اصحابش عرضه می دارند: سمعا و طاعتا، ما راضی هستیم و به همین نهج با تو بیعت می کنیم.

آن سرور با هریک از آن ها مصافحه می فرماید و پس از آن، ظاهر می شود.

مردمان برای حضرتش خاضع و خاشع و اهالی بلاد و امصار برایش مطیع و منقاد می گردند، خضر نبی، ربیب دولت آن سرور، اهل همدان، وزرای، اهل خولان، لشکریان، طایفه حمیر، اعوان و طایفه مضرّ، قوّاد لشکر آن حضرت می باشند، به همین هیمنت آمده، وارد عراق می شود و با سیّد حسنی ملاقات می فرماید.

[ولایت مؤمنان به نیابت حضرت]

دوم: در نسخه دیگر از خطبة البیان بعد از این که ظهور آن حضرت را در مکّه معظّمه و حضور خواصّ اصحابش را نزد آن بزرگوار ذکر نموده، می فرماید: پس جابر بن اصلح را در مکّه والی می کند و عوام، او را در ابطح می کشند. پس آن بزرگوار

ص: 317

بعد از این که از مکّه خارج شده، به عیلم رسیده باشد، رجوع نماید و جمع کثیری از مشرکین را در حرم به قتل می رساند. رماع بن مصعب را والی می کند و رفتن به سوی یثرب را اراده می فرماید، پس برای سرکرده های لشکرش عقد لوا می نماید و هریک از اصفیای اصحاب خود را در ناحیه ای از نواحی کشورش والی می نماید.

شبابة بن وافر، حسین بن فعیله، غیلان بن احمد و سلامة بن زید را در اعمال حجاز و زمین نجد والی می کند و ایشان، اهل مدینه اند.

حبیب بن تغلب، عمارة بن قاسم، خلیل بن احمد، عبد اللّه بن نصر و جابر بن فلاح را در اقالیم یمن و کامل والی می کند و ایشان از اعراب عراق اند.

محمد بن عاصم، جعفر بن مطلوب، حمزة بن صفوان، راشد بن عقیل، مسعود بن منصور و احمد بن حسان را در اعمال بحرین و سواحل آن، در عمان و جزایر آن والی می کند و ایشان، اهالی آن جزایراند.

راشد بن رشید، حزیمة بن عوام، هلال بن همام، عبد الواحد بن یحیی، فضل بن رضوان، صلاح بن جعفر و حسین بن مالک را در حبشه و جزایر کرادیس والی می کند و ایشان از مشارق عراق اند.

احمد بن سعید، طاهر بن یحیی، اسماعیل بن جعفر، یعقوب بن مشرف، غیلان بن حسین و موسی بن حارث را در حبشه و اقالیم مراقش والی می کند و ایشان، اهل کوفه اند.

ابراهیم بن اعطی، حسین بن علاب، احمد بن موسی، موسی بن رمیح، یمیز بن صالم، یحیی بن غانم و سلیمان بن قیس را در مصادر جذلان و اعمال دفوله والی می کند و ایشان، اهل قوچان اند.

طالب بن العالی، عبد العزیز بن سهلب بن مرّة، هشام بن خولان، عمرو بن شهاب، جبّار بن اعین و صبیح بن مسلم را در اقالیم ادنی و جزایر کتایب والی می کند و ایشان از نواحی شیرازند.

احمد بن سعدان، یوسف بن مغانم، علی بن مفصل، زید بن نصر، جرّاد بن ابی العلا،

ص: 318

کریم بن لیث و حامد بن منصور را در اقالیم حمیر و جزایر رسلات والی می کند و ایشان از بلاد فارس اند.

عمّار بن حارث، محمد بن عطاف، جمعة بن سعد، هلال بن دادویه و عمرو بن اسعد را در جزایر ملیبار و اعمال عمایر والی می کند و ایشان از اهل قرای عراق اعلای اند.

حسن بن هشام، حسین بن عامر، علی بن رضوان و سماحة بن بهیج را در شام ادنی والی می کند و ایشان از مشارق لبنان اند.

جیش بن احمد، محمد بن صالح، عزیز بن یحیی و فضل بن اسماعیل را در شام اقصی و سواحل قرای شام اوسط والی می کند.

محمد بن ابی الفضل، تمیم بن حمزه، مرتضی بن عماد، علی بن طاهر و احمد بن شعبان را در اقالیم مصر و جزایر نوبه والی می کند و ایشان از زمین مصراند.

حسن بن فاخر، فاضل بن حامد، منصور بن خلیل، حمزة بن حریم، عطاء اللّه بن حباة، راهب بن حیار، وهب بن نصر، جعفر بن وثاب، محمد بن عیسی و تفور را در وسایط نوبه و اعمال الکرود والی می کند و ایشان از بلاد حلوان اند.

احمد بن سلام، عیسی بن جمیل، ابراهیم بن سلمان و علی بن یوسف را در اعمال نواحی جابلقا و سواحل آن و اعمال مفاوز والی می کند و ایشان از اهالی ازدند.

والی می کند وثاب بن حبیب و موسی بن نعمان و عبّاس بن محفوظ و محمد بن حسان و حسین بن شعبان را در جزایر اندلس و افریقیّه و ایشان از نواحی موصل اند.

یحیی بن حامد، تیهان بن عبید، علی بن محمود، سلمان بن علی، احمد بن سامر و علی بن ترخان را در نواحی مراکش و ثغور مصاعد و مروجه النخیل والی می کند و ایشان از زمین خراسان اند.

داود بن مخبر، یعیش بن احمد، ابی طالب بن اسماعیل و ابراهیم بن سهل را در دیار بکر و مشارق روم والی می کند و ایشان از اهل نصیبین اند.

حمام بن جریر، شعبان بن قیس، سهل بن نافع و حمزة بن جعفر را در اقالیم روم و سواحل آن والی می کند و ایشان، اهل فارس اند.

ص: 319

علقمة بن ابراهیم، عمران بن شبیب، فتح بن معلّا، سند بن المبارک، قاید بن الوفا و مصفون بن عبد اللّه بن مفارق را در قسطنطنیّه و سواحل قفجاق والی می کند و ایشان از اصفهان اند.

اخوین محمد و احمد بنی میمون را در عراق ایمن والی می کند و ایشان از مکین اند.

عروة بن مطلوب و ابراهیم بن معروف را در عراق ایسر والی می کند و ایشان از اهوازند.

سعید بن نضار و نزار بن سلمان و معدین کامل را در بلاد فارس و سواحل هرمز والی می کند و ایشان، اهل همدان اند.

عیسی بن عطاف و حسین بن فضال را در عراق ری و جبال والی می کند و ایشان، اهل قم اند.

نصیر بن احمد و عبّاس بن نفیل و طایع بن مسعود را در اعمال موصل و مصادر ارمن والی می کند و ایشان از قری فراهان اند.

امجد بن عبد اللّه، اسامة بن ابی تراب، محمد بن حامد، سفیان بن عمران، ضحّاک بن عبد الجبّار و منیع بن مکرّم را در بلاد خراسان و اعمال نهرین والی می کند و ایشان از مازندران اند.

مفید بن ارقم، عون بن الضحّاک، یحیی بن یرجم، اسماعیل بن ظلوم، عبد الرحمان بن محمد و کثار بن موسی را در جبال کرخ و اقالیم علان و روس والی می کند و ایشان از بخارا هستند.

عبد اللّه بن حاتم، برکة بن الاصیل، ابو جعفر بن زرارة، هارود بن سلطان و سامر بن معلّا را در مالق و نواحی چین و صحاری والی می کند و ایشان از مروند.

رهبان بن صالح، عمارة بن حازم، عطاف بن صفوان، بطال بن حمدون، عبد الرزّاق بن عیشام، حامد بن عباده، یوسف بن داود علیه السّلام و عبّاس بن ابی الحسن را در اقالیم دیلم و قماقم و ثغور شقاقش و غیلان والی می کند و ایشان، اهل سمرقندند.

مطاع بن حابس، محمود بن قدامه، علی بن قین، ضیف بن اسماعیل، فصیح بن غیث بن

ص: 320

نفیس، ماجد بن حبیب، فضل بن ظهر، غیاث بن کامل و علی بن زید را در مداین خطا و جبال زوابق و اعمال شجارات والی می کند و ایشان از قم اند.

یعقوب بن حمزه، محمد بن مسلم، ثابت بن عبد العزیز، حسین بن موهوب، احمد بن جعفر و ابا اسحاق بن نضیع را در معالیق ضوب و قری قواریق والی می کند و ایشان از نیشابورند.

حسن بن عبّاس، مرید بن قحطان، معلّی بن ابراهیم، سلامت بن داود، مفرّج بن مسلم و معد بن کامل را در بلاد کلب و نواحی ظلمات والی می کند و ایشان، اهل قری هستند.

فضیل بن احمد، فارس بن ابی الخیر، اسد بن مراحات، باقی بن رشید، رضی بن فهد، عبّاس بن حسین، قاسم بن ابی المحسن و حسین بن عتیق را در سدور و جبال آن والی می کند و ایشان از نواحی خوارزم اند.

فضلان بن عقیل، عبد اللّه بن غیاث، بشار بن حبیب، سعد اللّه بن واثق، فصیح بن ابی عفیف، مرقد بن مرزوق، سالم بن ابی الفتح و عیسی بن مثنّی را در اقالیم ضحاضح و مناخر قیعان والی می کند و ایشان از قلعه نهرند.

زاهد بن یونس، عصام بن ابی الفتح، عبد الکریم بن هلال، مؤیّد بن قاسم، موسی بن معصوم، مبارک بن سعید، عروان بن شفیع و علامت بن جواد را در اقالیم غزنین و اعمال غزاغز والی می کند و ایشان، اهل جبل اند.

محمد بن قوام، جعفر بن عبد الحمید، علی بن ثابت، عطاء اللّه بن احمد، عبد اللّه بن هاشم، ابراهیم بن شریف، ناصر بن سلیمان، یحیی بن داود و علی بن ابی الحسین را در اقالیم معابد و جبال ملابس والی می کند و ایشان از قری عجم اند و اکابر از سادات عمّال عارفین به اقامت دعایم دین، دوازده نفر را اختیار می کند و ایشان، محمد بن ابی الفضل، علی بن ابی غابر، حسین بن علی، داود بن مرتضی، اسماعیل بن حنیفه، یوسف بن حمزه، عقیل بن حمزه، عقیل بن علی، زید بن علی و جابر بن مصاعدند.

آن ها را از جابرسا و اقالیم مشرق والی می کند و آن ها را در به پا داشتن حدود و رعایت کردن عهد امر می کند.

ص: 321

پس مردانی کریم از اتقیا و احرار و ابرار را اختیار می کند و ایشان، معصوم بن علی، طالب بن محمد، ادریس بن عبید، ابراهیم بن مسلم، حمزة بن تمام، علی بن الحسین، نزار بن حسن، اشرف بن قاسم، منصور بن تقی، عبد الکریم بن فاضل، اسحاق بن مؤیّد و ثواب بن احمدند.

آن ها را در جابرقا و بلاد مغرب والی می کند و آن ها را به چیزی امر می کند که رفقای آن ها را امر کرد، پس دوازده مرد را اختیار می کند و ایشان، طاهر بن ابی الفجر، احمد بن الفضل، معد بن کامل، دوی بن حرث، محمد بن ماجد، رضی بن اسماعیل، ظهیر بن ابی الفجر و زکی بن حسین تا آخر دوازده نفر.

آنان را در طرف شمال و اعمال روم والی می کند و آنان را به چیزی امر می فرماید که صدیقین مقدّم بر ایشان را امر فرموده، پس دوازده مرد پاکیزه از عیوب را اختیار می فرماید و ایشان، اسماعیل بن ابراهیم، محمد بن ابی القاسم، یوسف بن یعقوب، فیروز بن موسی، حسین بن محمد، علی بن ابی طالب، عقیل بن منصور، عبد القادر بن حبیب، سعد اللّه بن سعید، سلیمان بن مرزوق، عبد الرحمان بن عبد المنظر و محمد بن عبد الکریم اند.

ایشان را در سمت جنوب و اقالیم آن والی می کند و ایشان را به چیزی امر می فرماید که سابقین بر آن ها را از صلاح و سداد امر فرمود. پس بعد از تعیین این ولات علم ها را استوار و معجزات خود را اظهار می دارد، به جانب کوفه، حرکت و بر تخت سلیمان جلوس می کند، طیور بر سر آن حضرت سایه می افکنند، خاتم سلیمان را در انگشت مبارک می نماید، عصای موسی را در دست راست خود می گیرد و جبرییل امین و عیسی بن مریم با حضرتش هم نشین اند؛ در حالی که برد جدّش پیغمبر را به دوش افکنده، ذوالفقار پدرش امیر المؤمنین علیه السّلام را بر کمر بسته، صورت مبارکش مثل دایره قمر در شب چهارده است و از بین دندان های سنایای آن حضرت، نوری مثل برق لامع خارج می شود و بر سر آن بزرگوار تاجی از نور و مرکوب سواری آن حضرت، شیری از نور است.

ص: 322

اگر برای چیزی بگوید؛ کن، بقدرة اللّه فیکون کر و مبروص را شفا می دهد، مردگان را زنده می گرداند و زندگان را می میراند و زمین، گنج های خود را برای آن بزرگوار ظاهر می سازد، وجود مقدّسش حکمت آدم، وفای ابراهیم، حسن یوسف و ملاحت محمد را حاوی و حایز است.

جبرییل در طرف راست آن بزرگوار، میکاییل در طرف چپ و اسرافیل در عقب سر آن حضرت است، ابر بالای سر آن بزرگوار، نصر در پیش روی و عدل زیر پای آن جناب است. کتاب تازه ای را برای مردم ظاهر می نماید که آن بر کافرین صعب و شدید است، مردم را به سوی امری می خواند که هرکس به آن اقرار آورد، هدایت یابد و هر کس آن را انکار کند، شقی و بدبخت شود. پس ویل تمام ویل برای کسی است که آن بزرگوار را انکار نماید، نسبت به مؤمنین رؤوف و مهربان و نسبت به کافرین شدید الغضب و سخت انتقام است.

این ناچیز گوید: محض اختصار به همین قدر از خطبه اقتصار شد.

ص: 323

ص: 324

عبقریّه نهم [ذکر خصایص صاحب الامر (علیه السلام)]

اشاره

بدان استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده- در نجم ثاقب فصلی برای ذکر خصایص آن جان جهان و امام عالمیان منعقد نموده و چون اغلب و اکثر بروز و ظهور آن خصایص، هنگام طلوع نور موفور السرور آن حضرت است، لذا خوش داشتم مرقومات آن مرحوم را در این عبقریّه ضمن چند نجمه ایراد نمایم؛ اگرچه بعضی از آن ها را سابقا نقل کردیم و نسبت به آن ها فی الجمله تکراری تطرق می یابد، لکن چون در عبارات آن مرحوم مجتمعا ذکر شده اند و لطافتی در اجتماع هست که در انفراد نیست، لذا ایراد گردید.

[خصایص حضرت نسبت به انبیا] 1 نجمة

در کتاب مزبور فرموده: در ذکر جمله ای از خصایص آن جناب نسبت به جمیع انبیا و اوصیای گذشته- صلوات اللّه علیهم- یا نسبت به آن سلسه علیّه، غیر بعضی از اجداد طاهرین خود علیهم السّلام؛ اگرچه شرح آن در قوّه امثال ما بیرون است، چه کسی را خدای تعالی به همه انبیا علیهم السّلام از جناب آدم تا حضرت خاتم صلّی اللّه علیه و آله خبر دهد؛ حاصل بشارات آن که چنین شخص معظّمی در خزانه قدرت خود در آخر روزگار مخزون کرده که همه انبیا و اوصیا از خدمات تبلیغ و اهدای خود فارغ شده و به جهت غلبه کفر و شقاق و جنود شیاطین در هر عصر، جز قلیلی در بعضی از بلاد به راه نیامده، ظاهر خواهد نمود، اسباب سلطنت ریاست برایش مهیّا فرموده که تمام جهان را مسخّر و همه

ص: 325

جهانیان را هدایت کند و هیچ آبادی و قریه ای نماند که در آن معدودی باشد مگر آن که صدای لا اله الّا اللّه در آن بلند شود و نتیجه خدمات جمیع حجّت های خداوند را ظاهر سازد.

البتّه چنین ریاست کبرایی تهیّه و اسبابی باید و استعداد و قابلیّتی خواهد که بزرگیشان به اندازه این شغل عظیم و خدمت بزرگ باشد که به آن شخص معظّم موکول شده و مختصّ آن جناب است، پس تمام مقدّمات آن از خصایص باشد که مقدار کمّ، کیف، قدر و منزلت آن را کسی جز خداوند- جلّت عظمته- نداند و راه به ادراک و احصای آن ندارد.

در دعای ندبه است: «بنفسی أنت من عقید عزّ لا یسامی»(1) و خداوند عقد عزّت و جلالتی برایش بسته که کسی اندیشه رسیدن به پایان بزرگی آن را ندارد.

در غیبت نعمانی (2) از کعب الاحبار مروی است که گفت: خدای تعالی آن چه را به پیغمبران داده به آن جناب می دهد و بر او زیادت بر آن می دهد و او را تفضیل می دهد، لکن محض تبرّک به ذکر بعضی از آن چه از اهل بیت عصمت علیهم السّلام رسیده و به ظاهر اختصاصی به آن جناب دارد؛ این اوراق را مزیّن کرده، می گوییم: اوّلین امتیاز، نور ظلّ و شبح آن جناب علیه السّلام در عالم اظلّه بین انوار ائمّه علیهم السّلام است که از انوار انبیا و مرسلین و ملایکه مقرّبین ممتازاند؛ چنان که در لقب صد و پنجاهم و صد و شصت و هشتم گذشت.

و در غیبت شیخ جلیل، فضل بن شاذان به دو سند از عبد اللّه بن عبّاس، از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مروی است که چون مرا به معارج سماوات عروج فرمودند، به سدرة المنتهی رسیدم.

از حضرت ربّ الارباب خطاب رسید: یا محمد!

گفتم: لبیک! لبیک! ای پروردگار من!

ص: 326


1- بحار الانوار، ج 99، ص 108.
2- الغیبة، ص 147؛ بحار الانوار، ج 52، ص 226.

خداوند عالمیان فرمود: ما هیچ پیغمبری به دنیا و اهل دنیا نفرستادیم که ایّام حیات و نبوّت او منقضی شود الّا آن که به امر دعوت و به جای خود برای هدایت امّت به پای داشت.

پس از خود، وصیّ خود را به جهت نگاهبانی شریعت قرار داد و ما علی بن ابی طالب را خلیفه و امام امّت تو قرار دادیم، سپس حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، حسن بن علی و سپس حجّة بن الحسن. ای محمد! سر بالا کن! چون سر بالا کردم، انوار علی، حسن و حسین و نه تن از فرزندان حسین را دیدم و دیدم حجّت در میان ایشان می درخشید که گویا ستاره درخشنده است.

خدای تعالی فرمود: این ها خلیفه ها و حجّت های من اند در زمین و خلیفه ها و اوصیای تو بعد از تواند، پس خوشا به حال کسی که ایشان را دوست دارد و وای بر کسی که ایشان را دشمن دارد.(1)

شیخ جلیل، ابو الحسن بن محمد بن احمد بن شاذان در ایضاح دفاین النواصب (2) و احمد بن محمد بن عیّاش در مقتضب الاثر(3) از ابی سلیمان روایت کردند که شبان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود؛ گفت: آن جناب فرمود: شبی که مرا به جانب آسمان بردند، خداوند جلّ جلاله فرمود: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ (4).

من گفتم: و المؤمنون.

فرمود: راست گفتی ای محمد! که را میان امّت خلیفه گذاشتی.

گفتم: بهترین امّت را.

فرمود: علی بن ابی طالب علیه السّلام.

ص: 327


1- ر. ک: کفایة المهتدی،[ گزیده]، حدیث هشتم، ص 57.
2- ر. ک: الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 143.
3- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 10.
4- سوره بقره: آیه 285.

گفتم: بلی، ای پروردگار من!

تا این که خدای تعالی فرمود: به درستی که تو را خلق کردم و علی، فاطمه، حسن، حسین و ائمّه از اولاد او را، از اصل نوری از نور خود خلق نمودم، تا آن که فرمود: ای محمد! دوست داری ایشان را ببینی؟

گفتم: بلی، ای پروردگار من!

فرمود: به جانب راست عرش التفات کن. چون نگاه کردم، علی و فاطمه را دیدم و تا حسن بن علی شمردند و مهدی را میان آب تنکی از نور دیدم که ایستاده بودند و نماز می کردند و میان ایشان مردی؛ یعنی مهدی علیه السّلام می درخشید؛ چنان که گویا کوکب درخشنده بود.

مستور نماند که اختلاف مضمون اخبار معراج، نه به جهت اختلاف مضمون یک خبر و به جهت تعدّد راوی، حفظ بعضی و نسیان دیگری و اسقاط سوّمی و غیر آن از اسباب اختلاف است، بلکه محمول بر تعدّد معراج است که در همه آن ها بر امر ولایت تأکید می شد.

در خصال صدوق (1) مروی است که صد و بیست مرتبه آن جناب را عروج دادند و هیچ مرتبه ای از آن مراتب نبود الّا آن که خدای تعالی در آن پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله را به دوستی و ولایت علی بن ابی طالب و باقی ائمّه علیهم السّلام سفارش فرمود، زیادتر از آن چه آن حضرت را به باقی فرایض سفارش فرمود.

نیز در مقتضب،(2) خبر دیگری از جناب باقر علیه السّلام در ذکر ائمّه علیهم السّلام در شب معراج و دیدن انوار ایشان روایت کرده، تا آن که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: علی را دیدم و تا حسن بن علی علیهم السّلام شمردند و الحجّة القائم؛ گویا ستاره درخشانی میان ایشان بود. گفتم: ای پروردگار من! آن ها کیستند؟

فرمود: این ها ائمّه اند و این قائم، حلال مرا، حلال می کند و حرام مرا، حرام می کند

ص: 328


1- الخصال، ص 601.
2- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 24.

و ای محمد! از اعدای من انتقام می کشد، ای محمد! او و کسی که او را دوست دارد، دوست دار!

[شرافت نسب حضرت] 2 نجمة

اشاره

بدان دوّم شرافت نسب است، زیرا آن جناب شرافت نسب همه آبای طاهرین خود علیهم السّلام را داراست که نسب ایشان، اشرف انساب می باشد، به رسیدن نسبش از طرف مادر به قیاصره روم اختصاص دارد و به جناب شمعون صفا، وصیّ حضرت عیسی، منتهی می شود، پس در آن سلسله بسیار از انبیا و اوصیا علیهم السّلام داخل شود که شمعون به آن ها می رسد.

[بردن حضرت به سراپرده عرش]

سوّم: در روز ولادت، آن حضرت را به سراپرده عرش بردند و خداوند تبارک و تعالی به او خطاب فرمود: مرحبا به تو ای بنده من! برای نصرت دین من و اظهار امر من و مهدی عباد من. به درستی که قسم خوردم به تو بگیرم، به تو بدهم، به تو بیامرزم و به تو عذاب کنم (1) ...، تا آخر آن چه در باب اوّل گذشت.

[بیت الحمد]

چهارم: چنان که نعمانی (2) و مسعودی (3) و غیر ایشان (4) از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود: برای صاحب این امر علیه السّلام خانه ای است که به آن بیت الحمد

ص: 329


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 51، ص 27.
2- الغیبة، ص 239.
3- اثبات الوصیة للامام علی بن ابی طالب علیه السّلام، ص 267.
4- الغیبة، شیخ طوسی، ص 467؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ج 2، ص 289.

می گویند و در آن چراغی روشن است که از روزی که متولّد شده تا آن روز که با شمشیر خروج کند؛ خاموش نمی شود.

[جمع کنیه رسول خدا و اسم حضرت]

پنجم: جمع میان کنیه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و اسم مبارک آن حضرت. در مناقب مروی است که فرمود: اسم مرا بگذارید ولی کنیه مرا نگذارید.

[حرمت بردن نام حضرت]

ششم: حرمت بردن نام آن جناب؛ چنان که گذشت.

[ختم وصایت]

هفتم: ختم وصایت و حجّت در زمین به آن جناب.

[غیبت از روز ولادت]

هشتم: غیبت از روز ولادت، سپرده شدن به روح القدس، تربیت شدن در عالم نور و فضای قدس که هیچ جزیی از اجزای آن به لوث قذارت و کثافت و معاصی بنی آدم و شیاطین، ملوّث نشده و مؤانست و مجالست با ملأ اعلی و ارواح قدسیّه.

[عدم مصاحبت با کفّار]

نهم: عدم معاشرت و مصاحبت با کفّار و منافقین و فسّاق، به جهت خوف و تقیّه و مدارات و تجنّب با آن ها و منزل نکردن در منازل ایشان؛ همان طور که همه حجّت های خداوند؛ پیش از بعثت و بعد از آن، بلکه در ایّام عزلت و غیبت خود، داشتند و مؤالفت و مشاورت می کردند، بلکه مناکحت و مزاوجت از طرفین داشتند، سال ها با فاسق منافقی، حتّی مثل مروان، نماز می کردند و دست هایی را می بوسیدند که

ص: 330

خود فرمودند: اگر توانایی داشتیم، قطع می نمودیم.

روز ماه رمضان افطار کردند و امثال این مصایب را دیدند. خدای تعالی این حجّت عزیز خود را از همه آن ها نگاه داشت، از روز ولادت تاکنون دست ظالمی به دامانش نرسیده، با کافر و منافقی مصاحبت ننموده، از منازلشان کناره گرفته و از حقّی به جهت خوف، مدارات و یا مهادنه دست نکشیده، همدم و انیسش چون خضر و موالی و خدمش خاصّان اند.

بالجمله از غبار کردار و رفتار اغیار بر آیینه وجود حق نمایش، گردی ننشسته و از خارستان اجانب، خاری به دامان جلالش نخلیده و ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء.

[نبودن بیعت جابران بر گردن حضرت]

دهم: نبودن بیعت احدی از جبّارین بر گردنش؛ چنان که در اعلام الوری (1) از امام حسن علیه السّلام مروی است که فرمود: احدی از ما نیست، مگر آن که بیعتی برای طاغیه زمان او در گردنش واقع می شود، مگر قائمی که روح اللّه، عیسی بن مریم، خلف او نماز می کند.

در کمال الدین (2) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: ولادت صاحب این امر از این خلق مستور می شود تا زمانی که خروج کند، بیعتی در گردن او نباشد و خداوند عزّ و جلّ کار او را در یک شب اصلاح می کند.

نیز از حسن بن فضّال از جناب رضا علیه السّلام روایت کرده که فرمود: گویا شیعه را هنگام مفقود شدن چهارمین فرزند می بینم که چراگاه را جستجو می کنند، پس آن را نمی یابند.

گفتم: چرا ای فرزند رسول خدا؟!

فرمود: چون امام ایشان از آن ها غایب می شود.

ص: 331


1- اعلام الوری باعلام الهدی، ج 2، ص 230.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 480.

گفت: چرا غایب می شود؟

فرمود: زیرا وقتی با شمشیر برخیزد، بیعتی بر گردن او نباشد.(1)

[داشتن علامتی در پشت]

یازدهم: داشتن علامتی در پشت؛ مثل علامت پشت مبارک رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که به آن ختم نبوّت گویند؛ چنان که گذشت و شاید در آن جناب، اشاره به ختم وصایت باشد.

[اختصاص حضرت در کتب سماویّه]

دوازدهم: اختصاص دادن خداوند آن جناب را در کتب سماویّه و اخبار معراج از سایر اوصیا علیهم السّلام به ذکر او به لقب، بلکه به القاب متعدّد و به بردن نام او؛ چنان که متفرقا گذشت.

[ظهور آیات غریبه]

سیزدهم: ظهور آیات غریب و علامات سماوی و ارضی برای ظهور موفور السرور آن حضرت که برای تولّد و ظهور هیچ حجّتی نشده؛ بلکه در کافی (2) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که آیات را در آیه شریفه سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ (3)؛ زود آیات خود را در آفاق، اطراف و در تنهایی شان به آن ها بنماییم تا برایشان روشن شود آن، حقّ است؛ به آیات و علامات قبل از ظهور آن حضرت و تبیین حقّ به خروج قائم تفسیر نمود و فرمود: آن نزد خداوند عزّ و جلّ حقّ است که خلق آن را می بینند و لابدّ از خروج آن جناب است و آن آیات و

ص: 332


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 480.
2- الکافی، ج 8، ص 381.
3- سوره فصلت: آیه 53.

علامات بسیار می باشد، بلکه بعضی ذکر کردند قریب به چهارصد است و جمله ای از آن ها در کتب غیبت ثبت شده.

چون غرض در این کتاب، استقصای اتمام آن چه متعلّق به آن جناب است، نیست، لذا ذکر ننمودم. از آن علامات، سرخی در آسمان است که در بسیاری از اخبار وارد شده و به روایت نعمانی از امیر المؤمنین علیه السّلام آن، اشک چشم جمله عرش بر اهل زمین است.(1)

[ندای آسمانی به اسم حضرت]

چهاردهم: ندای آسمانی به اسم آن جناب علیه السّلام مقارن ظهور؛ چنان که علی بن ابراهیم در تفسیر آیه شریفه وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ (2)؛ گوش فرا داد روزی که منادی از مکانی نزدیک ندا کند؛ از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: منادی به اسم قائم علیه السّلام و اسم پدرش ندا می کند. یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ (3)؛ روزی که فریاد را می شنوند، به راستی این، روز خروج است.

فرمود: صیحه قائم علیه السّلام است.(4)

در کمال الدین (5) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: منادی از آسمان ندا می کند: فلان بن فلان! امام است و نام او را می برد، نیز در آن جا از زراره از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: منادی به اسم قائم علیه السّلام ندا می کند.

گفت؛ گفتم: خاصّ است یا عام؟

فرمود: عام است، هر قومی به زبان خودش می شنود.

در غیبت نعمانی از امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است که فرمود: منادی از آسمان ندا

ص: 333


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 147.
2- سوره ق، آیه 41.
3- سوره ق، آیه 42.
4- تفسیر القمی، ج 2، ص 327.
5- کمال الدین و تمام النعمة، ص 650.

می کند: ای گروه مردم! به درستی که امیر شما فلان است و این، آن مهدی است که زمین را از عدل و داد پر می کند؛ چنان که از ظلم و ستم پر شده باشد.(1)

در تفسیر عیّاشی (2) در حدیثی طولانی از جناب باقر علیه السّلام مروی است که بعد از ذکر بعضی از علایم به جابر فرمود: پس اگر این امر بر شما مشتبه شود، صدا از آسمان به اسم او و امرش بر شما مشتبه نخواهد شد.

در غیبت نعمانی (3) از آن جناب مروی است که فرمود: در خبری که منادی از آسمان به اسم قائم علیه السّلام ندا می کند، پس کسی که در مشرق و کسی که در مغرب است، می شنود. خوابیده ای نمی ماند مگر آن که بیدار می شود، نه ایستاده ای مگر آن که می نشیند و نه نشسته ای مگر آن که از خوف آن صدا برمی خیزد و فرمود: آن صدا در شب جمعه بیست و سوّم ماه رمضان از جبرییل است.

بر این مضمون اخبار بسیار، بلکه متجاوز از حدّ تواتر است. در جمله ای از آن ها، آن را از محتومات شمردند.

شیخ طوسی در غیبت (4) خود از سیف بن عمیره روایت کرده که گفت: نزد منصور بودم، شنیدم، ابتدا از پیش خود گفت: سیف بن عمیره! لابدّ است از منادی که به اسم مردی از فرزندان ابی طالب از آسمان ندا کند.

گفتم: این را احدی از مردمان روایت کرده؟

گفت: قسم به آن که جانم در قبضه قدرت او است؛ گوشم از او شنید که می گفت:

لابدّ است از منادی که به اسم مردی از آسمان ندا کند.

گفتم: یا امیر المؤمنین! این حدیثی است که هرگز مانند آن را نشنیدم.

گفت: ای شیخ! اگر چنین شد، ما اوّل کسی هستیم که او را اجابت می کنیم، آگاه باش!

ص: 334


1- ر. ک: الغیبة، شیخ طوسی، ص 464.
2- تفسیر العیاشی، ج 1، ص 65.
3- الغیبة، ص 254.
4- الغیبة، شیخ طوسی، ص 433.

او یکی از پسرعموهای ماست.

گفتم: کدام پسرعموی شما؟

گفت: مردی از فرزندان فاطمه علیها السّلام.

آن گاه گفت: ای شیخ! اگر این خبر را از ابی جعفر محمد بن علی نشنیده بودم، آن گاه همه اهل دنیا مرا خبر می دادند؛ از ایشان قبول نمی کردم و لکن او محمد بن علی علیهما السّلام است.

[قلت حرکت افلاک] 3 نجمة

اشاره

ایضا پانزدهم: افتادن افلاک از سرعت سیر و بطوء حرکت آن ها.

چنان که شیخ مفید از ابی بصیر از حضرت باقر علیه السّلام در حدیثی طولانی در سیر و سلوک حضرت قائم علیه السّلام روایت کرده، تا آن که فرمود: پس هفت سال بر این سلطنت درنگ می کند، مقدار هر سال، ده سال از سال های شماست، آن گاه خداوند آن چه را می خواهد، می کند.

گفت؛ گفتم: فدایت شوم! چگونه سال ها طول می کشد؟

فرمود: خداوند فلک را به درنگ کردن و قلّت حرکت امر می فرماید، روزها و سال ها طول می کشد.

گفت؛ گفتم: ایشان می گویند اگر فلک تغییر پیدا کند، عالم فاسد می شود.

فرمود: این قول زنادقه است، امّا برای مسلمین، راهی به این سخن نیست، حال آن که خداوند ماه را برای پیغمبر خود صلّی اللّه علیه و آله شقّ نمود، آفتاب را پیش از آن برای یوشع بن نون برگرداند، به طول روز قیامت خبر داد و این که آن روز مثل هزار سال از آن چه شما می شمرید،(1) است نیز روایت کرده: مدّت ملک آن حضرت نوزده سال است که

ص: 335


1- الارشاد، ج 2، ص 385.

روزها و ماه های آن طولانی است.(1)

نیز از عبد الکریم خثعمی از جناب صادق علیه السّلام به نحو خبر سابق روایت کرده و هم چنین فضل بن شاذان در غیبت خود از آن جناب روایت کرده که فرمود: قائم علیه السّلام هفت سال سلطنت می کند که از سال های شما هفتاد سال می شود.(2)

در غیبت شیخ طوسی (3) در خبری طولانی مروی است که خداوند در زمان آن جناب به فلک امر می فرماید، پس دوره او بطی می شود، تا این که در ایّام او روز؛ مثل ده روز، ماه مثل ده ماه و سال مثل ده سال از سال های شما می شود، لکن در جمله ای از اخبار رسیده که مدّت سلطنت آن جناب بیشتر از این است.

چنان که در غیبت فضل بن شاذان از حضرت باقر علیه السّلام مروی است که فرمود:

حضرت قائم علیه السّلام سی صد و نه سال پادشاهی خواهد کرد؛ چنان که اهل کهف در کهف خود درنگ کردند، زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد؛ چنان که از جور و ظلم پر شده باشد، خدای تعالی مشرق و مغرب عالم را برای او مفتوح خواهد ساخت و مردم را خواهد کشت تا آن که جز دین محمدی باقی نماند و سیره سلیمان بن داود سلوک خواهد نمود،(4) این خبر معتبری است و خبر صحیح دیگری بر این مضمون روایت کرده و اللّه العالم.

[ظهور مصحف امیر المؤمنین (علیه السلام)]

شانزدهم: ظهور مصحف امیر المؤمنین علیه السّلام که بعد از وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بی تغییر و تبدیل جمع نمود و تمام آن چه بر سبیل اعجاز بر آن حضرت نازل شده بود، داراست. پس از جمع، بر صحابه عرض نمود، اعراض نمودند، لذا آن را مخفی کرد و به

ص: 336


1- الارشاد، ج 2، صص 387- 386.
2- ر. ک: الغیبة، شیخ طوسی، ص 474؛ بحار الانوار، ج 52، ص 291 و 386.
3- الغیبة، ص 474.
4- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، حدیث چهلم، صص 306- 305.

حال خود باقی است تا بر دست آن جناب ظاهر شود. خلق مأمور شوند آن را بخوانند و حفظ نمایند و به جهت اختلاف ترتیبی که با این مصحف موجود دارد که به آن مأنوس شدند؛ حفظ آن از تکالیف مشکل مکلّفین خواهد بود.

در غیبت نعمانی (1) مروی است که فرمود: قائم علیه السّلام به امر و کتابی جدید در قضایی جدید خروج می کند. نیز از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود: گویا به سوی شیعیان خود در مسجد کوفه نظر می کنم که خیمه ها بر پا کردند و قرآن را به نحوی که نازل شده به مردم تعلیم می کنند.(2)

نیز از اصبغ بن نباته از آن جناب روایت کرده که فرمود: گویا عجم را می بینم که خیمه هایشان در مسجد کوفه است؛ قرآن را چنان که نازل شده به مردم تعلیم می کنند.

گفت: گفتم: یا امیر المؤمنین! آیا این قرآن به همان نحو نازل شده نیست.

فرمود: نه، هفتاد نفر از قریش به اسم ها و اسم های پدرهایشان از آن محو شده و ابو لهب را وانگذاشتند، مگر برای نقص رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، چون عمّ آن جناب بود.(3)

نیز از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: و اللّه! گویا به سوی آن حضرت؛ یعنی قائم علیه السّلام بین رکن و مقام نظر می کنم که از مردم بر کتابی جدید بیعت می گیرد.(4)

در کافی (5) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که در تفسیر آیه شریفه وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ*(6) فرمود: اختلاف کردند؛ یعنی بنی اسراییل؛ چنان که این امّت در کتاب اختلاف کردند و زود است در کتابی که قائم علیه السّلام می آورد، اختلاف می کنند تا این که جماعتی بسیار از مردمان آن را انکار می کنند، پس آن ها را پیش می طلبد و گردنشان را می زند.

ص: 337


1- الغیبة، ص 233.
2- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 318.
3- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 318.
4- همان، ص 194.
5- الکافی، ج 8، ص 287.
6- سوره هود، آیه 110؛ سوره فصلت، آیه 45.

شیخ طبرسی در احتجاج (1) از ابی ذر غفّاری روایت کرده: چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وفات نمود، علی علیه السّلام قرآن را جمع کرد، آن را نزد مهاجرین و انصار آورد و بر ایشان عرضه داشت، چون پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله او را به این، وصیّت فرموده بود. چون ابو بکر آن را باز کرد، در صفحه اوّلی که باز کرده بود فضایح قوم بیرون آمد. پس عمر برخاست و گفت:

یا علی! آن را برگردان که ما را حاجتی به آن نیست.

حضرت آن را گرفت و برگشت، تا این که می گوید: چون عمر خلیفه شد، از آن جناب سؤال کرد که آن قرآن را به او بدهد تا آن را در میان خود تحریف کنند. پس گفت: یا ابا الحسن! اگر می آوردی آن قرآن را که نزد ابو بکر آوردی؛ بر آن مجتمع شویم.

فرمود: هیهات! راهی به آن نیست، آن را نزد ابی بکر نیاوردم مگر آن که حجّت بر شما تمام شود و روز قیامت نگویید ما از این غافل بودیم یا بگویید آن را نزد ما نیاوردی، به درستی که قرآن نزد من را کسی جز مطهّرون و اوصیا از فرزندان من مسّ نمی کند.

عمر گفت: آیا وقت معلومی برای اظهار آن هست؟

فرمود: آری! هرگاه قائم از فرزندان من خروج کند، آن را ظاهر می کند و مردم را بر آن وامی دارد، پس سنّت بر آن جاری می شود.

نیز از خبر مفضل گذشت که حسنی به حضرت حجّت علیه السّلام عرض می کند: اگر تو مهدی آل محمدی، پس کو آن مصحفی که جدّت امیر المؤمنین علیه السّلام بدون تغییر و تبدیل جمع کرد؟(2)

در ارشاد(3) شیخ مفید از حضرت باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: هرگاه قائم آل محمد علیهم السّلام خروج کند، خیمه ها می زند برای آنان که قرآن را به نحوی که نازل شده، به مردم تعلیم می کنند، پس مشکل ترین کار بر آنان خواهد بود که امروز آن را حفظ

ص: 338


1- الاحتجاج، ج 1، ص 225.
2- مختصر بصائر الدرجات، ص 189؛ الهدایة الکبری، ص 404؛ بحار الانوار، ج 53، ص 15.
3- الارشاد، ج 2، ص 386.

نمایند، زیرا آن قرآن، در ترتیب با این قرآن مخالفت دارد.

در غیبت فضل بن شاذان (1) همین مضمون را به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده.

[سایه انداختن ابر سفید] 4 نجمة

اشاره

بدان هفدهمین خصوصیّت آن جناب، آن است که ابری سفید، پیوسته بر سر مبارک آن حضرت سایه می اندازد و منادی در آن ابر ندا می کند، به نحوی که ثقلین و خافقین آن را می شنوند؛ چنان که به روایت شیخ طوسی در خبر لوح است که او، مهدی آل محمد علیهم السّلام می باشد، زمین را از عدل پر می کند؛ چنان که از جور پر شده باشد.(2)

در کفایة الاثر خزّاز،(3) بیان گنجی شافعی، مناقب مهدی ابو نعیم حافظ، عقد الدرر یوسف بن یحیی سلمی و نیز احمد بن المنادی در کتاب ملاحم، ابن شیرویه در فردوس و ابو العلای حافظ در کتاب فتن- چنان که در طرایف و غیره است- خبر ابر و منادی را به این لفظ روایت کردند که این مهدی، خلیفة اللّه است و به روایتی پس او را متابعت کنید. این ندا غیراز ندای سابق است و از جهاتی چند، متغایرند.

[حضرت ملائکه و جن در لشکر حضرت]

هجدهم: بودن ملایکه و جنّ در عسکر آن حضرت و ظهور ایشان برای انصار آن حضرت؛ چنان که در خبر طولانی مفضل است و در کامل الزیاره (4) و غیبت نعمانی (5) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: آری، ملایکه ای که با نوح در کشتی بودند،

ص: 339


1- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، ذیل حدیث سی و نهم، ص 302.
2- الامالی، ص 292.
3- کفایة الاثر، ص 151.
4- کامل الزیارات، ص 233.
5- الغیبة، ص 311.

آن ها که با ابراهیم بودند، آن زمان که او را در آتش انداختند، آن ها که با موسی بودند، زمانی که دریا را برای بنی اسراییل شکافت، آن ها که با عیسی بودند، زمانی که خداوند او را به آسمان بالا برد، چهارهزار ملایکه مسوّمین؛ یعنی نشان شده به عمّامه های زرد که با پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بودند، هزار ملایکه مردفین؛ یعنی از پی یکدیگر درآمده، سی صد و سیزده ملکی که در بدر بودند و چهارهزار ملکی که نازل شدند و اراده داشتند حسین بن علی علیهما السّلام را نصرت کنند، به ایشان در مقاتله اذن نداد. آن ها ژولیده غبارآلود؛ نزد قبر آن حضرت هستند و تا روز قیامت بر او گریه می کنند، رییس ایشان ملکی است که به او منصور می گویند.

زایری، آن حضرت را زیارت نمی کند مگر آن که او را استقبال می کنند، مودعی از او وداع نمی کند مگر آن که او را مشایعت می کنند و احدی از آن ها مریض نمی شود مگر آن که او را عیادت می کنند و کسی از ایشان نمی میرد مگر آن که بر جنازه او نماز می کنند و بعد از مردنش برای او استغفار می نمایند؛ همه این ها در زمین اند و برخاستن قائم علیه السّلام را تا وقت خروجش انتظار می کشند.

[تصرّف نکردن طول روزگار]

نوزدهم: تصرّف کردن طول روزگار، گردش لیل و نهار و سیر فلک دوّار در بنیه، مزاج، اعضا، قوا، صورت و هیأت آن حضرت که با این طول عمر که تاکنون هزار و نود و پنج سال از عمر شریفش گذشته و خدای داند تا ظهور به چه سنّی رسد، وقتی ظاهر شود، در صورت مرد سی یا چهل ساله باشد و مثل طویل الاعمار از انبیای گذشته و غیر ایشان نباشد که یکی هدف تیر پیری انّ هذا بعلی شیخا باشد و دیگری به نوحه گری «إنّی وهن العظم منّی و اشتعل الرّأس شیبا»(1) از ضعف پیری خویش بنالد.

شیخ صدوق از ابو الصلت هروی روایت کرده، گفت: به جناب رضا علیه السّلام گفتم:

علامت قائم شما، هنگامی که خروج نماید، چیست؟

ص: 340


1- مستدرک الوسائل، ج 6، ص 389.

فرمود: علامتش آن است که در سن، پیر و به صورت، جوان باشد، طوری که نظرکننده به آن حضرت گمان برد در سنّ چهل سالگی یا کمتر از آن است، دیگر از نشانه های آن حضرت این است که به گذشتن شب ها و روزها بر آن حضرت، پیری بر ایشان راه نیابد تا زمانی که اجل آن سرور فرا رسد.(1)

شبهه شهرستانی در این خصیصه و جواب آن در صبیحه ششم از عبقریّه سوّم بساط سوّم ذکر شده است، فارجع و تبصّر و لا تغفل.

[رفتن وحشت از میان حیوانات] 5 نجمة

اشاره

ایضا بیستمین خصوصیّت آن حضرت آن است که وحشت و نفرت از میان حیوانات بعضی با بعضی و میان آن ها و انسان می رود و عداوت از میان همه آن ها برمی خیزد؛ چنان که پیش از کشته شدن هابیل بود.

شیخ صدوق در خصال (2) از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود: اگر قائم ما خروج کند، میان درّندگان و بهایم صلح می شود، حتّی این که زن میان عراق و شام راه می رود، پای خود را جز بر گیاه نمی گذارد و زینت های او بر سرش است، هیچ زنده ای او را به هیجان نمی آورد و نمی ترساند.

از تأویل الایات (3) شیخ شرف الدین گذشت که گوسفند، گرگ، گاو، شیر، مار و انسان از یکدیگر مأمون شوند.

در عقد الدرر(4) از امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است که فرمود: در قصّه مهدی علیه السّلام که چرا می گویند گوسفند و گرگ در یک مکان اند، اطفال با مارها بازی می کنند و

ص: 341


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 652.
2- الخصال، ص 262.
3- تأویل الایات، ص 663.
4- عقد الدرر فی اخبار المنتظر، ص 159.

عقرب ها ایشان را به چیزی اذیّت نمی کند، شرّ می رود و خیر می ماند.

در احتجاج (1) از آن جناب مروی است: در آن زمان درّندگان سازش کنند بلکه درّندگان و سایر حیوانات مطیع اصحاب آن حضرت شوند؛ چنان که شیخ صدوق از جناب باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: گویا می بینم اصحاب قائم را که مابین خافقین را احاطه نمودند، چیزی نیست مگر آن که حتّی درّندگان زمین و درّندگان طیور منقاد ایشان شود و هرچیزی خوشنودی ایشان را طلب می کند، حتّی زمین بر زمین فخر می کند و می گوید: امروز مردی از اصحاب قائم علیه السّلام بر من گذشت.(2)

در خطبه مخزون امیر المؤمنین علیه السّلام که در منتخب البصایر(3) حسن بن سلیمان حلّی در ذکر ملاحم و کیفیّت ایّام حضرت مهدی، مروی است؛ مذکور است: در آن وقت وحوش مأمون می شوند، به نحوی که مثل انعام ایشان در اصناف زمین می چرند.

[بودن اموات در رکاب حضرت]

بیست و یکم: بودن جمعی از مردگان در رکاب آن حضرت.

چنان که از شیخ مفید در ارشاد(4) گذشت که بیست و هفت نفر از قوم موسی، هفت نفر اصحاب کهف، یوشع بن نون، سلمان، ابو دجّانه انصاری، مقداد و مالک اشتر از انصار آن جناب خواهند بود و در بلاد حکّام خواهند شد.

نیز در ارشاد(5) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: چون خروج آن حضرت نزدیک شود، در جمادی الاخره و ده روز از رجب بر مردم باران ببارد، بارانی که خلایق مانند آن ندیده اند، پس خداوند به وسیله آن گوشت مؤمنین و بدن هایشان را در قبورشان می رویاند؛ گویا به سوی ایشان نظر می کنم که از قبل جهینه رو آوردند و

ص: 342


1- الاحتجاج، ج 2، ص 11.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 673.
3- مختصر بصائر الدرجات، ص 386.
4- الارشاد، ج 2، ص 386.
5- الارشاد، ج 2، ص 381.

خاک را از موهای خود می افشانند.

در غیبت شیخ فضل بن شاذان از جناب رضا علیه السّلام مروی است که فرمود: شب بیست و سوّم ماه رمضان به اسم حضرت قائم ندا کنند و در روز عاشورا قیام نماید، خفته ای باقی نماند الّا آن که برخیزد و بایستد، ایستاده ای نباشد مگر آن که بنشیند و نشسته ای نباشد مگر آن که از آن آواز بر دو پای خود برخیزد، آن صدای جبرییل خواهد بود، به مؤمن در قبرش خواهند گفت به تحقیق صاحبت ظهور کرد. اگر می خواهی به او ملحق شوی، ملحق شو و اگر می خواهی مقیم باشی، بر جای خود ساکن باش!(1)

نیز از آن جناب روایت کرده که فرمود: چون قائم علیه السّلام ظهور کرد و داخل کوفه شد خداوند از ظهر کوفه؛ یعنی وادی السلام هفتادهزار صدیق را مبعوث می کند، پس از اصحاب و انصار او می شوند ...، الخ.(2)

در بحار(3) از سرور اهل الایمان، بهاء الدین سیّد علی بن عبد الحمید نقل کرده که در خبری طولانی از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که در آخر آن فرمود: پس خداوند فتیه را از کهف ایشان با سگشان مبعوث می فرماید و از آن ها مردی است که به او تملیخا می گویند و دیگری مکسکمینا بدویی، این دو تن برای قائم علیه السّلام شاهدند.

سیّد علی بن طاوس و غیره (4) از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود: هر کس چهل صباح خدای تعالی را به این عهد بخواند، از انصار قائم علیه السّلام خواهد بود، اگر پیش از آن حضرت مرد، خداوند آن را از قبرش بیرون می آورد.

دعا معروف است و اوّل آن این است: «اللّهمّ ربّ النّور العظیم و ربّ الکرسیّ الرّفیع»(5).

ص: 343


1- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، ذیل حدیث سی و نهم، ص 288.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 390.
3- همان، ص 275.
4- المزار الکبیر، شیخ محمد بن المشهدی، ص 663؛ بحار الانوار، ج 53، ص 95؛ ج 83، ص 284.
5- مستدرک الوسائل، ج 7، ص 360.

[بیرون کردن گنج ها] 6 نجمة

بدان بیست و دوّمین خصوصیّت آن جناب، آن است که زمین گنج ها و ذخیره ها را که در آن پنهان و سپرده شده، بیرون می آورد.

در کمال الدین است که خداوند در شب معراج فرمود به پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله: برای او؛ یعنی حضرت قائم علیه السّلام گنج ها و ذخیره ها را به مشیّت خود ظاهر می کنم.(1)

در ارشاد(2) شیخ مفید از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: چون قائم علیه السّلام خروج کند، زمین گنج های خود را ظاهر می کند، تا این که مردم آن گنج ها را بر روی زمین.

در غیبت نعمانی (3) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: هرگاه قائم اهل البیت رحمه اللّه برخیزد بالثویّه تقسیم می کند، تا این که فرمود: و اموال دنیا از شکم زمین و از ظاهر آن نزد او جمع می شود.

در عقد الدرر(4) از عبد اللّه بن عبّاس مروی است که گفت: امّا مهدی، کسی است که زمین را پر از عدل می کند؛ چنان که از جور پر شده باشد، درّندگان و بهایم مأمون می شوند و زمین پاره های جگر خود را می اندازد.

راوی پرسید: پاره های جگر او چیست؟

گفت: مانند ستون از طلا و نقره.

نیز از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در قصّه آن جناب روایت کرده که زمین گنج های خود را بیرون می اندازد.(5)

ص: 344


1- ر. ک: الامالی، شیخ صدوق، ص 371؛ الجواهر السنیه، ص 236.
2- الارشاد، ج 2، ص 381.
3- الغیبة، ص 237.
4- عقد الدرر فی اخبار امام المنتظر، ص 137.
5- همان، ص 149.

در امالی شیخ طوسی (1) از آن جناب مروی است که در قصّه مهدی فرمود: زمین، پاره های جگر خود را برای او بیرون می اندازد.

قریب به آن در احتجاج (2) از امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است و در کمال الدین (3) مروی است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: خداوند گنج های زمین و همه معدن های آن را برای او ظاهر می کند و در غیبت فضل، این مضمون به چند سند معتبر مروی است.

[فراوانی باران] 7 نجمة

بیست و سوّم: زیاد شدن باران، گیاه، درختان، میوه ها و سایر نعم ارضیّه به نحوی که حالت زمین در آن وقت با حالت آن در اوقات دیگر مغایرت پیدا کند و قول خدای تعالی یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ (4) راست آید؛ چنان که نعمانی از کعب روایت کرده که مهدی علیه السّلام چنین کند(5) و مراد تبدیل صورت زمین در عهد آن حضرت به صورتی دیگر و به جهت کثرت عدل، باران، اشجار، گیاه و سایر برکات است.

در کشف الغمه (6) از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مروی است که فرمود: امّت من در زمان مهدی به نعمتی متنعّم می شوند که هرگز برّ و فاجر به مانند آن متنعّم نشده بودند، آسمان برایشان پی درپی باران می فرستد و زمین چیزی از نبات خود را ذخیره نمی کند.

به روایت گنجی در بیان (7): زمین میوه های خود را می دهد و چیزی را بر ایشان پنهان نمی کند.

ص: 345


1- الامالی، ص 513.
2- الاحتجاج، ج 2، ص 11.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 394.
4- سوره ابراهیم، آیه 48.
5- الغیبة، ص 146.
6- کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج 3، ص 217.
7- البیان فی اخبار صاحب الزمان، ص 145.

به روایت نبوی صلّی اللّه علیه و آله: آسمان چیزی از باران خود نمی گذارد مگر آن که آن را پی در پی می فرستد و زمین چیزی از گیاه خود را نمی گذارد مگر آن که آن را ظاهر می کند تا این که زنده ها مردگان را آرزو می کنند؛(1) یعنی کاش زنده می شدند و می دیدند.

در احتجاج (2) شیخ طبرسی از امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است که در قصّه آن جناب فرمود: در عهد او زمین گیاه خود را بیرون می آورد و آسمان برکت خود را نازل می کند و قریب به آن در خصال مروی است و گذشت که فرمود: در آن زمان زن از عراق به شام می رود و پای خود را جز بر گیاه نمی گذارد.(3)

در اختصاص (4) شیخ مفید از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مروی است که فرمود: چون وقت خروج قائم علیه السّلام شود، منادی از آسمان ندا کند: ای مردم! مدّت جبّارین از شما منقطع شد و بهترین امّت محمد ولیّ امر شده، تا این که فرمود: پس در آن زمان مرغان در آشیان خود جوجه گذارند و ماهیان در دریاهای خود و نهرها جاری شوند، آب چشمه ها بسیار شود و زمین، ضعف ثمر و رزق خود را برویاند.

در عقد الدرر(5) از آن حضرت مروی است که در قصّه مهدی علیه السّلام فرمود: اهل آسمان و زمین، مرغان، وحشیان و ماهیان در دریا به او مسرور می شوند، باران در دولت او، زیاد و نهرها کشیده می شود، زمین ثمر خود را مضاعف می کند و گنج های خود را بیرون می دهد.

سیّد علی بن طاوس از صحیفه ادریس نبی در کتاب سعد السعود(6) نقل کرده در ضمن سؤال ابلیس که پروردگارا! مرا مهلت ده تا روزی که خلق مبعوث می شوند و جواب خداوند که نه! و لکن تو تا روز وقت معلوم از مهلت داده شدگانی، به درستی که

ص: 346


1- ر. ک: العمده، ص 436؛ مصنف عبد الرزاق، ص 372؛ تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 738.
2- الاحتجاج، ج 2، ص 11.
3- الخصال، ص 626.
4- الاختصاص، ص 208.
5- عقد الدرر فی اخبار المنتظر، ص 149.
6- سعد السعود، ص 34.

آن روزی است که من حکم نمودم و حتم کردم زمین را از کفر و شرک و معاصی پاک نمایم و برای آن وقت، بندگانی را برای خود انتخاب کنم که دل هایشان را برای ایمان آزمودم و آن ها را به ورع، اخلاص، یقین، تقوا، خشوع، صدق، حلم، صبر، وقار، تقوا و زهد در دنیا و رغبت در آن چه بعد از هدایت نزد من است، پر نمودم.

ایشان را نگاهبانان آفتاب و ماه می گردانم؛ یعنی برای عبادت در شب و روز، ایشان را در زمین خلیفه خواهم نمود و ایشان را بر آن دینی توانایی دهم که آن را برایشان پسندیدم، آن گاه مرا عبادت کنند و چیزی را برای من انباز قرار ندهند. در وقتش نماز بگزارند و در زمانش زکات بدهند، به معروف امر و از منکر نهی کنند و در آن زمان امانت را بر زمین بیندازم.

پس چیزی به چیزی ضرر نرسانند و چیزی از چیزی نترسد، آن گاه هوام و مواشی میان مردم شوند، بعضی از ایشان بعضی را اذیّت نمی کند. نیش هر صاحب نیشی از هوام و غیر آن ها را بردارم و زهر حیوانی که می گزد، بردارم.

برکات را از آسمان و زمین نازل کنم و زمین از نیکویی نبات خود بدرخشد و همه ثمره ها و انواع طیب خود را بیرون دهد و رأفت و مهربانی را میان ایشان، بیندازم، پس با یکدیگر مواسات کنند و بالسویه قسمت نمایند، فقیر، بی نیاز شود و بعضی بر بعضی برتری نکند، کبیر بر صغیر رحم کند و صغیر کبیر را احترام نماید، به حقّ متدیّن شوند و به او انصاف دهند و حکم کنند؛ ایشان اولیای من هستند.

پیغمبری مصطفی و امینی مرتضی را برای ایشان برگزیدم، پس او را برای ایشان پیغمبر و رسول گرداندم و برای او اولیا و انصاری قرار دادم؛ این ها بهترین امّتی هستند که برای نبیّ مصطفی و امین مرتضی خود اختیار نمودم.

این وقتی است که آن را در علم غیب خود حجب نمودم و لابدّ است که آن واقع شود و در آن روز تو را با سواران، پیادگان و تمام لشکریانت، هلاک نمایم، برو که تا روز و وقت معلوم از مهلت دادگانی.

آثار مذکور در این اثر شریف تاکنون ظاهر نشده و مطابق اخبار خاصّه و عامّه از

ص: 347

خصایص ایّام مهدی است.

در انوار المضیئه (1) سیّد علی بن عبد الحمید از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: در آیه شریفه قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ*(2) وقت معلوم، روز برخاستن قائم است. چون خداوند او را مبعوث کند، ابلیس به مسجد کوفه می آید، به زانوها می افتد و می گوید: یا ویلاه! از این روز! پس موی پیشانی او را می گیرد و گردنش را می زند، پس این روز وقت معلوم است.

در تفسیر(3) علی بن ابراهیم از آن جناب مروی است که فرمود: در تفسیر مُدْهامَّتانِ که مابین مکّه و مدینه از نخل متّصل می شود و در خطبه امیر المؤمنین علیه السّلام که در منتخب حسن بن سلیمان حلّی است؛ مذکور است: زمین به عدل نورانی یا خرسند می شود، آسمان، باران خود را، درخت، ثمر خود را و زمین، گیاه خود را می دهد و خود را برای اهلش زینت می دهد.

[تکمیل عقول مردم] 8 نجمة

بیست و چهارم: به برکت وجود آن حضرت عقول مردم تکمیل می شود و دست مبارک بر سر ایشان می گذارد و کینه و حسد از دل هایشان می رود که از روز کشته شدن هابیل تاکنون طبیعت ثانیه بنی آدم شده و علوم و حکمت ایشان زیاد می شود؛ چنان که در اصل زرّاد است که گفت: به جناب صادق علیه السّلام گفتم: می ترسیم از مؤمنین نباشیم.

فرمود: برای چه؟

گفتم: برای آن که در میان خود کسی را نمی یابیم که برادر او نزدش برگزیده تر و

ص: 348


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 52، صص 377- 376.
2- سوره حجر، آیه 37 و 38؛ سوره ص، آیه 80 و 81.
3- تفسیر القمی، ج 2، ص 346.

محبوب تر از درهم و دینار او بوده باشد و درهم و دینار او را نزد خود محبوب تر از برادری می یابیم که موالات میان ما و او جمع نموده.

امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: چنین نیست، به درستی که شما مؤمنین اید و لکن ایمان خود را کامل نخواهید کرد، تا این که قائم ما علیه السّلام خروج کند، پس خداوند تبارک و تعالی در آن زمان عقول شما را جمع می نماید.(1)

در خرایج راوندی (2) و کمال الدین (3) صدوق از جناب باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: هرگاه قائم ما خروج کرد، دست خود را بر سرهای بندگان می گذارد، پس به سبب آن، عقل های ایشان را جمع و خردهای ایشان را کامل می کند.

شیخ کلینی از سعید بن حسن روایت کرده که حضرت باقر علیه السّلام به من فرمود: آیا احدی از شما نزد برادر خود می آید که دست خود را در کیسه او داخل کند و حاجت خود را بردارد و آن برادر او را منع نکند؟

گفتم: میان خود چنین شخصی نمی شناسیم.

حضرت فرمود: پس در این حال چیزی نیست؛ یعنی مقام و کمالی بر ایشان نیست.

گفتم: پس با این حال هلاکت است؟

فرمود: نه، به درستی که هنوز عقل های این گروه به ایشان داده نشده.(4)

در اختصاص (5) شیخ مفید مروی است: کسی به آن حضرت عرض کرد: اصحاب ما در کوفه جماعت بسیاری هستند، اگر ایشان را امر می فرمودی، هرآینه تو را اطاعت و متابعت می کردند.

فرمود: یکی از ایشان نزد کیسه برادرش می آید که حاجت خود را از آن بگیرد؟(6)

العبقری الحسان ؛ ج 7 ؛ ص349

ص: 349


1- بحار الانوار، ج 64، صص 351- 350.
2- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 840.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 675.
4- الکافی، ج 2، ص 173.
5- الاختصاص، ص 24.
6- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

فرمود: پس ایشان به خون های خود بخیل ترند. آن گاه فرمود: به درستی که مردم در آرامی و آسایش اند، با ایشان مناکحه می کنیم، از یکدیگر ارث می بریم، بر ایشان حدّ اقامه می کنیم و امانت ایشان را ردّ می نماییم، تا این که قائم برخیزد، آن وقت جدایی به میان می آید، مرد به سوی کیسه برادر خود می آید و حاجت خود را می گیرد، پس او را منع نمی کند.

در کمال الدین (1) صدوق از امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است که در جمله ای از صفات مهدی علیه السّلام فرمود: دست خود را بر سرهای عباد می گذارد، پس مؤمنی نمی ماند مگر آن که قلبش از پاره ای آهن شدیدتر می شود.

در خصال (2) از آن جناب مروی است که در ضمن وقایع ایّام آن حضرت فرمود:

هرآینه کینه و عداوت از دل های بندگان برود.

در کشف الغمه (3) از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مروی است که فرمود: در این مقام که خدای تعالی بی نیازی را در دل های مردم می گرداند و ظاهر است که چون آن دو صفت خبیثه از دل ها برود، این صفت پسندیده می آید و خلایق آسوده شوند.

در کمال الدین (4) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که به ابان بن تغلب فرمود: در این مسجد شما؛ یعنی مسجد مکّه سی صد مرد می آید که اهل مکّه می دانند پدران و اجداد ایشان متولّد نشدند. بر ایشان شمشیرهایی است که بر هر شمشیری کلمه ای مکتوب است که از هر کلمه هزار کلمه مفتوح می شود. به روایت نعمانی: بر هر شمشیری هزار کلمه مکتوب است که هر کلمه مفتاح هزار کلمه است.(5)

در خطبه مخزون امیر المؤمنین علیه السّلام مذکور است: در آن وقت علم در دل های مؤمنین قذف می شود، پس مؤمن به علمی که نزد برادر او است، محتاج نمی شود، آن

ص: 350


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 653.
2- الخصال، ص 262.
3- کشف الغمه فی معرفة الائمه، ج 3، ص 273.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 671.
5- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 315.

وقت، تأویل آیه یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ (1)،(2) انتهی.

[نیروی اصحاب حضرت] 9 نجمة

اشاره

بیست و پنجم: قوّت خارج از عادت در دیدگان و گوش های اصحاب آن حضرت؛ چنان که در کافی (3) و خرایج (4) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: به درستی که هرگاه قائم ما خروج کرد، خداوند در گوش ها و چشم های شیعیان ما قوّت می دهد تا این که میان آن ها و قائم به قدر چهار فرسخ می شود پس با ایشان تکلّم می کند، ایشان می شنوند و به سوی آن جناب نظر می کنند.

شیخ جلیل، فضل بن شاذان در غیبت خود از آن جناب روایت کرده که فرمود: به درستی که مؤمن در زمان قائم علیه السّلام در مشرق است، هرآینه برادر خود را که در مغرب است، می بیند و هم چنین آن که در مغرب است، برادر خود را که در مشرق است، می بیند.(5)

[طول عمر اصحاب]

بیست و ششم: طول عمر اصحاب و انصار آن حضرت؛ چنان چه شیخ مفید در ارشاد(6) و فضل بن شاذان در غیبت (7) خود از جناب صادق علیه السّلام روایت کردند که فرمود: در سلطنت آن حضرت عمر می کنند، تا این که هزار پسر برای او متولّد می شود

ص: 351


1- سوره نسا، آیه 130.
2- ر. ک: مختصر بصائر الدرجات، ص 201؛ بحار الانوار، ج 53، ص 85.
3- الکافی، ج 8، ص 241.
4- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 840.
5- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 391.
6- الارشاد، ج 2، ص 381.
7- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، ذیل حدیث سی و نهم، ص 203.

که در ایشان دختری نیست.

در تفسیر عیّاشی (1) از امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است که ضمن حالات ایّام سلطنت آن جناب فرمود: قسم به آن که دانه را شکافته و جان را آفریده! هرآینه در آن زمان ملوک وار و آسوده در ناز و نعمت زندگی می کنند، مردی از ایشان از دنیا نمی رود، تا این که هزار پسر از صلب او متولد می شود که از هر بدعت و آفت و مفارقت از دین، مأمون و به کتاب خداوند و سنّت پیغمبر او صلّی اللّه علیه و آله عامل اند به تحقیق آفات و شبهات برایشان نابود و فانی شده؛ یعنی هرگز به آفتی مبتلا و به شبهه ای گرفتار نمی شوند.

[دوری بلایا از اصحاب]

بیست و هفتم: رفتن عاهات و بلایا از ابدان انصار آن جناب؛ چنان که در خبر سابق مذکور شد.

در خرایج (2) راوندی از حضرت باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: هرکس قائم اهل بیت مرا درک کند از صاحب عاهت و آفتی، شفا خواهد یافت یا صاحب ضعفی، قوی خواهد شد.

در غیبت نعمانی (3) از حضرت سجّاد علیه السّلام مروی است که فرمود: هرگاه قائم علیه السّلام برخیزد خداوند عزّ و جلّ از هر مؤمنی آفت را ببرد و قوّت او را به او برگرداند و این تکریم عظیم، مانند شفا دادن جناب عیسی علیه السّلام یا سایر انبیا علیهم السّلام نیست؛ گاهی به جهت اعجاز و اتمام حجّت کور، لال، پیس و یا مریضی را برای جاحد یا منافقی در موارد معدوده، بلکه بردن این آفات و رفتن این بلیّات از تمام مؤمنین و مؤمنات از آثار ظهور موفور السرور، طلوع طلعت غرّا، تشریف و تقدیم مراسم قدوم، تهیّه آداب لقا و درک فیض شرف حضور حضرت مهدی- صلوات اللّه علیه- است که چون بهشتیان اوّل، در

ص: 352


1- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 282.
2- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 839.
3- الغیبة، ص 317.

چشمه مطهّره و چشمه حیات شستشو کرده، تن را چون جان از هر عیب و نقصی پاک نمودند که بتوانند در محفل مقرّبین پا گذارند و تحیّت سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ (1) بشوند، پس فرق بین این دو شفا، بیشتر از فرق بین ارض و سماست.

[نیروی چهل مرد] 10 نجمة

بیست و هشتم: آن حضرت به هریک از انصار و اعوان قوّت چهل مرد می دهد؛ چنان که در کافی (2) از عبد الملک بن اعین مروی است که گفت: نزد ابی جعفر علیه السّلام برخاستم، پس بر دستم تکیه کردم. گریستم و گفتم: آرزو داشتم این امر؛ یعنی سلطنت ظاهره قائمّه را علیه السّلام درک نمایم و در من قوّتی باشد.

فرمود: آیا راضی نیستید دشمنان شما بعضی، بعضی را بکشند و شما در خانه های خود آسوده باشید؟ به درستی که اگر امر چنان شد؛ یعنی فرج عظیم آمد، به هر مردی از شما قوّت چهل مرد داده می شود و دل های شما مانند پاره آهن گردانده می شود. اگر خواستید به آن قوّت، کوه را بکنید، خواهید کند و شما قوام زمین و خزان او هستید.

در کمال الدین (3) صدوق از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: جناب لوط به قوم خود لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ(4) نگفت مگر به جهت آرزوی قوّت قائم علیه السّلام و جز شدّت اصحاب او را ذکر نکرد؛ پس به درستی که به یک مرد از ایشان قوّت چهل مرد داده می شود. این مضمون را در خصال (5) از حضرت سجّاد علیه السّلام، شیخ مفید در اختصاص، ابن قولویه در کامل الزیارة، فضل بن شاذان در غیبت خود(6) از

ص: 353


1- سوره زمر، آیه 73.
2- الکافی، ج 8، ص 294.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 673.
4- سوره هود، آیه 80.
5- الخصال، صص 541- 540.
6- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، ذیل حدیث سی و نهم، ص 300.

جناب صادق علیه السّلام و عیّاشی در تفسیر خود روایت کردند و گذشت از کمال الدین که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: آن جناب دست خود را بر سر عباد بگذارد، پس مؤمنی نماند مگر آن که دلش سخت تر از پاره آهن شود و خداوند قوّت چهل مرد را به او بدهد.

در بصایر الدرجات (1) صفّار از جناب باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: چون امر ما واقع شود و مهدی ما بیاید، مرد شیعیان ما، جری تر از شیر و گذارنده تر از نیزه می شود، دشمن ما را با پای خود پایمال می کند و او را با کف خود می زند؛ این هنگام نزول رحمت خداوند و فرج او بر بندگان است، انتهی.

[بی نیازی خلق از آفتاب] 11 نجمة

اشاره

بیست و نهم: استغنای خلق به نور آن جناب علیه السّلام از نور آفتاب و ماه؛ چنان که علی بن ابراهیم در تفسیر(2) خود از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که در تفسیر آیه شریفه وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها(3) فرمود: مربّی زمین، امام زمین است.

راوی عرض کرد: پس هرگاه خروج نماید، چه خواهد شد؟

فرمود: مردم از روشنایی خورشید و نور ماه مستغنی می شوند و به نور امام علیه السّلام اکتفا می کنند.

در ارشاد(4) شیخ مفید و غیبت شیخ طوسی (5) از آن جناب مروی است که فرمود:

هرگاه قائم ما برخاست، زمین به نور ربّ زمین روشن شود، مردم از روشنایی آفتاب مستغنی شوند و تاریکی برود.

ص: 354


1- بصائر الدرجات، ص 44.
2- تفسیر القمی، ج 2، ص 253.
3- سوره غافر، آیه 69.
4- الارشاد، ج 2، ص 381.
5- الغیبة، ص 467.

صدوق این مضمون را در کمال الدین (1) از جناب رضا علیه السّلام روایت کرده و نیز فرمود:

برای آن حضرت ظلّی نیست.

شیخ خرّاز در کفایة الاثر(2) از آن جناب روایت کرده که در ذکر آن حضرت فرمود: او پیش از خروجش صاحب غیبت است، چون خروج کند، زمین به نور او روشن می شود.

به قرینه خبر اوّل، معلوم می شود مراد، نور ظاهری است و الّا ممکن بود گفته شود مراد، نور معنوی است که نور علم و حکمت و عدل باشد.

در غیبت فضل بن شاذان به سند صحیح از آن جناب مروی است که فرمود: هرگاه قائم ما برخاست زمین به نور او روشن می شود، بندگان از ضوء آفتاب بی نیاز می گردند و تاریکی می رود، مرد در ملک آن جناب عمر می کند، تا این که هزار پسر برای او متولّد می شود که در آن ها دختری برای او متولّد نمی شود، زمین گنج های خود را ظاهر می کند تا این که مردم آن ها را بر روی زمین می بینند و مردی از شما کسی را طلب کند که از مال خود به او عطایی نماید و آن کس زکاتش را از او بگیرد، احدی نیاید آن را قبول کند و مردم به سبب آن چه خدای تعالی از فضل خود به ایشان روزی کرده، بی نیاز باشند.(3)

[رأیت رسول خدا با حضرت]

سی ام: بودن رأیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله با آن جناب و جز بدر و روز جمل، دیگر باز نشده. شیخ نعمانی از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که در خبری که جبرییل روز بدر رأیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را نازل نمود، و اللّه آن از پنبه، از کتان، از ابریشم و از حریر نبود.

راوی پرسید: پس از چه بود؟

ص: 355


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 372.
2- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 275.
3- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، ذیل حدیث سی و نهم، ص 303.

فرمود: از برگ بهشت، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روز بدر آن را باز کرد، آن گاه آن را پیچید و به علی بن ابی طالب داد.

پیوسته از آن جناب بود تا روز بصره شد، پس امیر المؤمنین علیه السّلام آن را باز کرد و خدای تعالی برای او فتح نمود، آن گاه آن را پیچید و آن نزد ماست، در این جا احدی آن را باز نمی کند، تا این که قائم علیه السّلام برخیزد، هرگاه برخاست، آن را باز می کند، در مشرق و در مغرب احدی نمی ماند مگر آن که آن را ملاقات می کند و رعب از پیش روی آن به مسافت یک ماه، از راست آن یک ماه و از چپ آن یک ماه سیر می کند.(1)

نیز از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که به ابو حمزه فرمود: ای ثابت! گویا قائم اهل بیت خود را می بینم که بر این نجف شما مشرّف شده و به دست خود، به ناحیه کوفه اشاره فرمود، وقتی بر نجف شما مشرّف شود، رأیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را باز می کند و چون آن را باز کند، ملایکه بدر بر او فرود می آیند.

گفت: رأیت رسول خدا چیست؟

فرمود: چوبش از عمود عرش خداوند و رحمت او و سایر آن، از نصر خداوند است. آن را به سوی چیزی دراز نمی کند مگر آن که آن را تباه می کند.(2)

به روایت صدوق در کمال الدین،(3) چون آن را باز کند، سیزده هزار و سی صد ملک بر او فرود آید که همه آن ها منتظر قائم علیه السّلام بودند، آن گاه تفصیل آن ملایکه را به نحوی که گذشت، ذکر فرمودند.

در غیبت نعمانی (4) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: چون میان اهل بصره و امیر المؤمنین علیه السّلام تلاقی شد، رأیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را باز کرد، پس قدم های ایشان بلرزید و آفتاب زرد نشد، گفتند: ای پسر ابو طالب! ما را امان ده! و فرمود: روز صفّین

ص: 356


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 307.
2- همان، ص 309.
3- کمال الدین و تمام النعمة، ص 671.
4- الغیبة، ص 307.

که شد، از آن حضرت سؤال کردند آن رأیت را باز کند. اجابت نفرمود. سپس امام حسن و امام حسین علیهما السّلام و عمّار بن یاسر را شفیع حاجت خود کردند. به امام حسن علیه السّلام فرمود: ای فرزند من! برای این قوم مدّتی است که باید به آن برسند و به درستی که این رأیتی است که جز قائم علیه السّلام آن را بعد از من باز نمی کند.

[زره رسول خدا] 12 نجمة

اشاره

سی و یکم: راست نیامدن زره رسول خدا مگر بر قدّ شریف آن حضرت؛ چنان که در بصائر الدرجات (1) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که بعد از ذکر جمله ای از آن چه از سلاح و مواریث انبیا علیهم السّلام نزد ایشان است، فرمود: به درستی که قائم ما کسی است که چون زره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را بپوشد، پس آن را پر کند؛ یعنی زیاد و کم نشود و به درستی که ابو جعفر علیه السّلام آن را پوشید، پس از قامتش زیاد بود.

راوی عرض کرد: شما سمین ترید یا ابو جعفر علیه السّلام؟

فرمود: ابو جعفر از من سمین تر بود و به تحقیق من هم آن را پوشیدم، پس اندکی زیادتر و هم به استوا نزدیک تر بود و به سند دیگر نیز قریب به همین معنی روایت کرده و متن آخر خبر فی الجمله صعوبتی داشت، حاصل آن ذکر شد.

نیز در آن جا(2) و راوندی در خرایج (3) از ابی بصیر روایت کردند که گفت: به حضرت صادق علیه السّلام گفتم: فدایت شوم! من می خواستم به سینه تو دست بمالم.

فرمود: به جای آور! پس به سینه و کتف های مبارکش دست مالیدم.

فرمود: ای ابو محمد! چرا چنین کردی؟

فرمودند: فدایت شوم! از پدرت شنیدم که می فرمود: به درستی که قائم سینه اش

ص: 357


1- بصائر الدرجات، ص 196.
2- همان، ص 209.
3- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 691.

پهن و دو کتفش فرو هشته و میان آن ها فراخ است.

فرمود: ای ابو محمد! به درستی که پدرم زره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را پوشید و آن را بر زمین می کشید، به درستی که من آن را پوشیدم، پس به این که به اندازه باشد، نزدیک تر بود و آن زره بر بدن قائم می باشد؛ چنان که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود، دامنش از زمین مرتفع است به نحوی که گویا پیش روی آن را با دو حلقه بلند کرده اند.

به روایت راوندی: آن زره بر صاحب این امر، مثمّر؛ یعنی دامان بالا رفته است، چنان که بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود. بر این مضمون اخبار متعدّد است.

علّامه مجلسی در هفتم بحار(1) فرموده: از اخبار ظاهر می شود که نزد ائمّه علیهم السّلام دو زره بود؛ یکی از آن ها علامت امامت بود که بر بدن هر امامی راست می آمد و دیگری علامت حضرت قائم بود که جز بر آن جناب- صلوات اللّه علیه- راست نمی آمد.

[همراهی ابری مخصوص]

سی و دوّم ابری مخصوص که خدای تعالی آن را برای آن جناب ذخیره کرده که در آن رعدوبرق است؛ چنان که صفار در بصائر(2) و شیخ مفید در اختصاص (3) به سندهای متعدّد از حضرت باقر علیه السّلام روایت کردند که فرمود: آگاه باشید! به درستی که ذو القرنین را میان دو ابر مخیّر کردند، پس ذلول؛ یعنی آرام را برگزید و صعب برای صاحب شما ذخیره شد.

راوی پرسید: صعب کدام است؟

فرمود: آن ابری که در آن رعدوبرق یا صاعقه باشد، پس صاحب شما بر آن سوار می شود. آگاه باشید! آن جناب بر آن ابر سوار می شود، پس او را در راه های هفت آسمان و هفت زمین بالا می برد که پنج تای آن معمور و دوتای آن خراب است.

ص: 358


1- بحار الانوار، ج 26، ص 203.
2- بصائر الدرجات، ص 429.
3- الاختصاص، ص 199.

نیز از جناب صادق علیه السّلام روایت کردند که فرمود: به درستی که خداوند ذو القرنین را میان دو ابر ذلول و صعب مخیّر کرد، پس ذلول را اختیار نمود و آن ابری است که برق و رعدی در آن نیست و اگر صعب را اختیار می نمود، این اختیار برای او نبود، زیرا خداوند آن را برای قائم علیه السّلام ذخیره کرد.(1)

[ترک تقیّه] 13 نجمة

سی و سوّم: برداشته شدن تقیّه و خوف از کفّار و مشرکین و منافقین، میسّر شدن بندگی کردن خدای تعالی و سلوک در امور دنیا و دین، حسب نوامیس الهی و فرامین آسمانی، بدون حاجت به دست برداشتن از پاره ای از آن ها از بیم مخالفین و ارتکاب اعمال ناشایسته مطابق کردار ظالمین؛ چنان که خدای تعالی در کلام خود وعده فرموده: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً(2)؛ خدای تعالی به کسانی از شما که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند وعده داده که هرآینه البتّه ایشان را خلیفه گرداند؛ چنان که آنان را که پیش از ایشان بودند، خلیفه گردانید، و هرآینه البتّه دین آن ها را که برایشان پسندید برای ایشان متمکّن خواهد کرد و هرآینه البتّه از پس ترس آن ها برایشان ایمنی تبدیل خواهد کرد که مرا بپرستند و چیزی را برایم شریک قرار ندهند.

بر هر منصفی پوشیده نیست که این وعده خلافت که خدای تعالی داده که به بعضی از آن ها که دارای مرتبه ایمان و درجات عمل صالح در دنیا هستند، بدهد، پس از نبیّ خود صلّی اللّه علیه و آله که در عهد خلافتش از اقامه تمام دینی که خدا برایش پسندید، متمکّن باشد و

ص: 359


1- بصائر الدرجات، ص 429؛ الاختصاص، ص 326.
2- سوره نور، آیه 55.

ایمن شود از خوفی که از جانب خلق به او رسیده و او یا سایر انام، خدای تعالی را بی تقیّه پرستش نمایند، چون آن به حسب عمل، نوعی از شرک است؛ هرچند با اجتماع شروطش واجب شود، زیرا با اطمینان و آرامی دل به حقیقت ایمان، بر شرک و کفر جوارح و زبان مؤاخذه نیست.

اگر حفظ جان بر آن متوقّف شود، چنین خلیفه و خلافت، چنین آسودگی و امنیّت و چنین تمکّن از مذهب و ملّت تاکنون در میان مسلمین نشده، از عهد آن کسی خبر نداده و نمی توان از عهدی خبر داد که همه مسلمین خبر دادند که نبیّ اکرم وعده داده عهد ذلّت و خواری ظالمین و منافقین و ملحدین و روز عزّت، رفعت، عبادت و بندگی مؤمنین خواهد آمد و آن روز ظهور حضرت مهدی علیه السّلام است که از تمام مراتب دین چیزی نباشد که نداند یا بداند و نفرماید یا بفرماید و کسی از عهده برنیاید؛ چنان که از اخبار فریقین معلوم و مبیّن است.

این که بعضی از مخالفین گفتند مورد آیه شریفه عهد خلفای اربعه است و کلام واسطی که مخصوص به عهد ثلثه است، شبیه به فسطه و انکار بدیهی است؛ چنان که در کتب امامت مشروح شده و بر هر خبیر به احوال سلف، مخفی نیست که چنین روزی بر مسلمین نگذشت که دارای شروط ثلثه باشد، چه رسد به ماه و سال. از این جهت در جمله ای از اخبار امامیّه رسیده که نزول آیه در شأن قائم علیه السّلام است.

شیخ طبرسی در مجمع البیان (1) فرموده: از اهل بیت علیهم السّلام مروی است: این آیه در حقّ مهدی علیه السّلام است و عیّاشی روایت کرده حضرت سجّاد علیه السّلام این آیه را تلاوت کرد، آن گاه فرمود: و اللّه! ایشان شیعیان ما اهل بیت اند. این کار؛ یعنی این سه احسان بزرگ بر دست مردی از ما به ایشان کرده می شود و او مهدی این امّت است.

در کمال الدین (2) صدوق از جناب صادق علیه السّلام مروی است که بعد از ذکر نوح علیه السّلام و انتظار مؤمنین فرج فرمود: تا این که خداوند استخلاف و تمکین را به ایشان عطا فرمود

ص: 360


1- تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص 267.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 356.

که قائم هم چنین، زیرا ایّام غیبت او ممتد می شود، تا آن که حق، خالص و کدورت از ایمان مرتفع شود به مرتد شدن هرکس از شیعه که طینت او معیب باشد و بیم نفاق در او برود، چون استخلاف و تمکین را ببیند و امری که در عهد او منتشر می شود.

راوی عرض کرد: کسانی هستند که گمان می کنند این آیه در حقّ فلان و فلان و فلان نازل شد و علی علیه السّلام فرمود: خداوند دل های ایشان را هدایت نکند! کجا متمکّن شد دینی که خدا آن را پسندید و رسولش به انتشار امر آن در امّت و رفتن خوف از دل هایشان و مرتفع شدن شکّ از سینه های ایشان در عهد یکی از آن ها و در عهد علی علیه السّلام با ارتداد مسلمانان و فتنه ها که در عهد ایشان برانگیخته شد و مقاتله ها که میان ایشان و کفّار واقع شد.

نیز از جناب رضا علیه السّلام روایت کرده که فرمود: برای آن که ورعی ندارد، دینی نیست و آن که تقیّه نمی کند، ایمان ندارد، به درستی که اکرم شما نزد خداوند، کسی است که پیش از خروج قائم ما بیشتر به تقیّه عمل کند، پس کسی که پیش از خروج قائم ما علیه السّلام آن را ترک کند، او از ما نیست.(1)

[وسعت سلطنت حضرت] 14 نجمة

سی و چهارم: فرو گرفتن سلطنت آن حضرت تمام روی زمین را از مشرق تا مغرب، برّ و بحر معموره و خراب و در کوه و دشت جایی نماند که حکمش جاری و امرش نافذ نشود و اخبار در این معنی متواتر است.

شیخ صدوق در علل (2) و عیون (3) و کمال الدین (4) در خبری طولانی از رسول

ص: 361


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 371.
2- علل الشرایع، ج 1، ص 6.
3- عیون اخبار الرضا علیه السّلام، ج 2، ص 238.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 255.

خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت کرده که فرمود: در شب معراج به ساق عرش نظر کردم، پس دوازده نور را دیدم در هر نوری سطر سبزی بود که بر آن، اسم وصیّی از اوصیای من بود، اوّل ایشان علی بن ابی طالب علیه السّلام و آخر ایشان مهدی امّت من. گفتم: ای پروردگار من! این ها اوصیای من پس از من هستند؟

خطاب رسید: ای محمد! این ها اولیا و اصفیا و حجّت های من بعد از تو بر خلق من هستند و ایشان اوصیای تو و خلفای تو و بهترین خلق من بعد از تواند، به عزّت و جلال خود قسم! هرآینه البتّه دین خود را به ایشان ظاهر کنم و کلمه خود را به ایشان، بلند و زمین خود را به آخر ایشان از دشمنان خود پاک کنم، هرآینه او را مالک مشرق و مغرب های زمین گردانم و هرآینه بادها را برای او، مسخّر و البتّه ابرهای سخت را برای او هموار و ذلیل کنم؛ البتّه او را در اسباب؛ یعنی راه های آسمان بالا برم و هرآینه البتّه او را به لشکر خود یاری کنم و او را به ملایکه خود مرد دهم تا دعوت من بالا گیرد و خلایق بر توحید من جمع شوند، آن گاه سلطنت او را دوام دهم و روزگار سلطنت را نوبت به نوبت تا روز قیامت میان اولیای خود گذارم.

در کمال الدین (1) از آن جناب مروی است که بعد از ذکر سلطنت ذی القرنین فرمود:

به زودی خدای تعالی سنّت او را در قائم از فرزندان من جاری می فرماید و او را از مشرق زمین و مغرب آن می رساند، تا این که موضعی از دشت و کوه که ذو القرنین در آن جا قدم گذاشت، نمی ماند مگر آن که او در آن جا قدم گذارد و نیز از جناب باقر علیه السّلام گذشت که فرمود: گویا اصحاب قائم علیه السّلام را می بینم که ما بین خافقین را احاطه نمودند.(2)

در تفسیر عیّاشی (3) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که در تفسیر آیه شریفه وَ لَهُ

ص: 362


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 394.
2- همان، ص 673.
3- تفسیر العیاشی، ج 1، ص 183.

أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً(1) فرمود: هرگاه قائم ما خروج کرد، زمینی نمی ماند مگر آن که در آن، شهادت انّ لا اله الّا اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه را ندا کنند.

نیز از حضرت کاظم علیه السّلام در تفسیر آیه مذکوره روایت کرده که آن در حقّ قائم علیه السّلام نازل شده، چون یهود، نصارا، صابئین، زنادقه و کفّار را در مشرق زمین و مغرب آن بیرون آورد، پس سلام را بر ایشان عرضه دارد. هرکه به رغبت اسلام آورد، او را به نماز و زکات و آن چه مسلم را به آن امر کنند و بر او برای خداوند واجب است، امر فرماید و هرکه اسلام نیاورد، گردنش را بزند، تا این که در مشرق ها و مغرب ها احدی جز موحّد نماند.

راوی گفت: فدایت شوم! خلق بیشتر از این هاست.

فرمود: به درستی که چون خدای تعالی اراده فرماید، امر زیاد را کم و کم را زیاد می کند.(2)

یوسف بن یحیی السلمی در باب نهم از کتاب عقد الدرر اخبار بسیاری در کیفیّت فتوحات آن حضرت و گرفتن قسطنطنیّه، روم، بنی، الاصغر، چین، کابل، جزایر و غیر آن ها ذکر کرده که مقام ذکر آن نیست.

[عدالت حضرت صاحب الامر (عج)] 15 نجمة

اشاره

سی و پنجم: پر شدن تمام روی زمین از عدل و داد؛ چنان که در کمتر خبری، الهی یا نبوی، خاصّی یا عامّی ذکری از حضرت مهدی علیه السّلام شده که این بشارت و این منقبت برای آن جناب مذکور نباشد.

ص: 363


1- سوره آل عمران، آیه 83.
2- تفسیر العیاشی، ج 1، ص 184.

در عیون (1) از جناب رضا علیه السّلام مروی است که فرمود: چون آن حضرت خروج کند، زمین به نور پروردگار خود روشن شود و میزان عدل میان مردم واگذاشته شود، پس احدی به احدی ظلم نمی کند.

در کمال الدین از جناب صادق علیه السّلام مروی است که در تفسیر آیه شریفه سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ (2) فرمود: مراد، قائم ما اهل بیت علیهم السّلام است؛ یعنی در عهد آن حضرت، هرکس در شب و روز به هرجا رود، ایمن و محفوظ است.(3)

در تفسیر عیّاشی (4) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: و اللّه! آن حضرت و اصحابش مقاتله می کنند تا خلق، خدا را به یگانگی اقرار کنند و چیزی را برایش شریک قرار ندهند، حتّی پیرزن ضعیفی از مشرق، اراده مغرب می کند و احدی او را نمی ترساند.

در ارشاد(5) شیخ مفید از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: هرگاه قائم خروج نماید، به عدل حکم می کند، جور در ایّام او مرتفع می شود، راه ها به او ایمن می گردد، زمین برکات خود را بیرون می آورد، هر حقّی به سوی اهل آن حقّ برمی گردد و اهل دینی باقی نمی ماند مگر آن که اظهار اسلام کنند و به ایمان اعتراف نمایند.

در کمال الدین (6) مروی است که ریّان بن الصلت به جناب رضا علیه السّلام عرض کرد: تو صاحب این امری؟ فرمود: من صاحب این امر هستم و لکن آن کسی نیستم که زمین را از عدل پر می کند؛ چنان که از جور پر شده.

ص: 364


1- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 372؛ بحار الانوار، ج 52، ص 322؛ تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 47.
2- سوره سبأ، آیه 18.
3- ر. ک: علل الشرایع، ج 1، ص 91؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 368؛ ج 4، ص 333؛ تفسیر الصافی، ج 4، ص 128؛ بحار الانوار، ج 2، ص 294.
4- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 61.
5- الارشاد، ج 2، ص 384.
6- کمال الدین و تمام النعمة، ص 376.
[حکم به علم امامت]

سی و ششم: حکم فرمودن در میان مردم به علم امامت خود و خواستن بیّنه و شاهد از احدی؛ چنان که در بصائر الدرجات (1) صفّار از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: هرگز دنیا نخواهد رفت، تا این که مردی از ما اهل بیت خروج کند که به حکم داود و آل داود حکم کند و از مردم بیّنه ای سؤال نکند.

به روایت دیگر فرمود: به هر نفسی حکم او را عطا خواهد کرد،(2) نیز از آن جناب روایت کرده که فرمود: هرگاه قائم آل محمد رحمه اللّه خروج کرد، به حکم داود و سلیمان حکم می کند و از مردم شاهدی نمی پرسد.

در دعوات (3) سیّد فضل اللّه راوندی از حضرت عسکری علیه السّلام مروی است که در جواب آن که پرسید: چون قائم برخاست به چه حکم می کند که سؤال کردی از امام؟

نوشت: پس هرگاه خروج کرد، حکم می کند میان مردم به علم خود، مثل حکم داود سؤال نمی کند از مردم بیّنه.

در خرایج (4) راوندی از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: گویا مرغ سفیدی را بالای حجر الاسود می بینم و زیر آن، مردی است که به حکم آل داود و سلیمان حکم می کند و بیّنه ای خواهش نمی کند.

در ارشاد(5) شیخ مفید و غیبت فضل (6) از آن جناب مروی است که فرمود: هرگاه قائم آل محمد علیهم السّلام برخاست، به حکم داود میان مردم حکم می کند و به بیّنه محتاج نمی شود، خدای تعالی به او را الهام می کند، پس به علم خود حکم می نماید و هر قومی را به آن چه در دل خود مخفی کردند، خبر می دهد.

ص: 365


1- بصائر الدرجات، ص 279.
2- همان، ص 278.
3- الدعوات، ص 209.
4- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 860.
5- الارشاد، ج 2، ص 386.
6- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، ذیل حدیث سی و نهم، ص 302.

در غیبت نعمانی (1) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: منادی آن حضرت ندا می کند؛ این مهدی به حکم داود حکم می فرماید و سلیمان از مردم بیّنه سؤال نمی کند و در کمال الدین (2) صدوق از آن جناب مروی است که فرمود: خدای تعالی بادی را برمی انگیزاند، پس به هر وادی ندا می کند: این مهدی به حکم داود و سلیمان حکم می کند و بیّنه ای بر حکم خود نمی خواهد.

در غیبت فضل بن شاذان از جناب باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: قائم علیه السّلام سی صد سال سلطنت می کند و نه سال را زیاد می کنند؛ چنان که اصحاب کهف در غار خود درنگ کردند، زمین را از عدل و داد پر می کند؛ چنان که از ظلم و جور پر شده، پس خداوند شرق زمین و غرب آن را برای او مفتوح می فرماید، مردم را می کشد، تا آن که جز دین محمد صلّی اللّه علیه و آله نماند و به سیره و سلوک سلیمان بن داود حکم و رفتار می فرماید و آفتاب و ماه را می خواند، پس او را اجابت می کنند، زمین برای او پیچیده می شود و به او وحی می شود، پس به امر خدای تعالی به وحی عمل می کند.(3)

[احکام مخصوصه حضرت] 16 نجمة

اشاره

سی و هفتم: آوردن احکام مخصوصی که تا عهد آن حضرت ظاهر و مجری نشده بود؛ چنان که در کافی (4) و کمال الدین (5) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: دو خون در اسلام است که از جانب خدای تعالی حلال است، احدی در آن حکم نمی کند، تا این که قائم ما اهل البیت مبعوث شود، پس هرگاه خدای تعالی قائم ما اهل البیت را برانگیخت، در آن به حکم خدا حکم می فرماید و بیّنه بر آن نمی طلبد، زانی، محصن را

ص: 366


1- الغیبة، ص 313.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 671.
3- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، حدیث چهلم، صص 306- 305.
4- الکافی، ج 3، ص 503.
5- کمال الدین و تمام النعمة، ص 671.

رجم می کند و گردن کسی که زکات نمی دهد، می زند.

در خصال (1) از جناب صادق و کاظم علیهما السّلام مروی است که فرمودند: هرگاه قائم ما علیه السّلام برخاست هرآینه به سه حکم، حکم می کند که احدی قبل از او به آن ها حکم نکرد پیر زانی و مانع زکات را می کشد و در عالم ذر برادر را از برادرش؛ یعنی هردو نفر که در آن جا میانشان عقد اخوّت بسته شد، در این جا از یکدیگر میراث می برند.

در غیبت نعمانی (2) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: به درستی که علی علیه السّلام می فرمود: برای من بود که آن را که پشت کرده، بکشم؛ یعنی آن که در روز جنگ فرار کند و خسته مجروح را بکشم و لکن آن را به جهت عاقبت اصحاب خود ترک کردم که اگر مجروح شوند، ایشان را نکشند و برای قائم علیه السّلام است که پشت کننده و مجروح را بکشد.

شیخ جلیل، فضل بن شاذان از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرد که فرمود: قائم علیه السّلام به احکامی حکم می کند که بعضی از اصحابش از آن ها که پیش روی جنابش شمشیر می زدند، آن را انکار می کنند و آن، حکم آدم است. پس آن ها را پیش می طلبد و امر می فرماید گردن آن ها را بزنند، آن گاه رابعا حکمی می فرماید و آن، حکم محمد صلّی اللّه علیه و آله است، احدی آن را انکار نمی کند.(3) در جمله ای از اخبار رسیده که آن حضرت جزیه قبول نمی کند، صلیب را می شکند و خوک را می کشد.

شیخ طبرسی در اعلام الوری (4) روایت کرده: آن جناب مرد بیست ساله را که علم دین و احکام مسایل خود را نیاموخته، می کشد.

در مزار(5) محمد بن مشهدی مروی است که ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام از حکم کسانی که با ایشان نصب عداوت کردند، سؤال کرد. فرمود: ای ابو محمد! برای کسی که

ص: 367


1- الخصال، ص 170.
2- الغیبة، ص 231.
3- ر. ک: بحار الانوار، ج 52، ص 389.
4- اعلام الوری باعلام الهدی، ج 2، ص 310.
5- المزار، ص 135.

از ما مخالفت کرده در دولت ما، حظّ و نصیبی نیست، به درستی که خدای تعالی در وقت خروج قائم ما خون های ایشان را برای ما حلال کرده و امروز این کار بر ما و بر شما حرام است، پس احدی تو را مغرور نکند، هرگاه قائم ما علیه السّلام برخاست، برای پیغمبرش و برای همه ما انتقام خواهد کشید.

[آشکاری کل مراتب علوم]

سی و هشتم: بیرون آمدن تمام مراتب علوم؛ چنان که قطب راوندی در خرایج (1) از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: علم بیست و هفت حرف است، جمیع آن چه پیغمبران آوردند، دو حرف بود و مردم تا امروز، غیراز آن دو حرف را نشناختند، هرگاه قائم ما خروج کند، بیست و پنج حرف را بیرون آورد، پس آن ها را میان مردم پراکنده می کند و با دو حرف دیگر ضمّ می فرماید، تا آن که تمام بیست و هفت حرف را منتشر می نماید.

شیخ صفار در بصایر(2) از آن جناب روایت کرده که فرمود: در ذوابه شمشیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله صحیفه کوچکی بود، به درستی که علی علیه السّلام پسرش، امام حسن علیه السّلام را طلبید؛ آن صحیفه و کاردی را به او داد و به او فرمود: آن را باز کن! نتوانست آن را باز کند. آن را برای او باز کرد. آن گاه فرمود: بخوان!

امام حسن خواند: الف، با، سین، لام و حرفی بعد از حرفی.

سپس پیچید و آن را به پسرش حسین علیه السّلام داد. نتوانست آن را باز کند. آن را برای او باز کرد و به او فرمود: بخوان! نتوانست چیزی از آن استخراج نماید، پس علی علیه السّلام گرفت، پیچید و بر ذوابه شمشیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آویزان کرد.

راوی پرسید: در آن صحیفه چه بود؟ فرمود: آن حروفی است که هر حرفی هزار باب باز می کند و فرمود: تا این ساعت جز دو حرف از آن بیرون نیامد.

ص: 368


1- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 841.
2- بصائر الدرجات، ص 327.

به سند دیگر از ابو بصیر روایت کرد که از آن جناب پرسید: در ذوابه شمشیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چه بود؟ به همان نحو سابق بیان فرمود. ظاهرا این دو خبر از سنخ خبر راوندی باشد و نشر بقیه حروف آن صحیفه نبویّه از خصایص دولت مهدویّه باشد و اللّه العالم.

[شمشیرهای آسمانی اصحاب] 17 نجمة

اشاره

سی و نهم: آوردن شمشیرهای آسمانی برای انصار و اصحاب خود؛ چنان که نعمانی در غیبت (1) خود از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: هرگاه حضرت قائم علیه السّلام خروج کرد، شمشیرهای قتال فرود می آید، بر هر شمشیر اسم مرد و پدرش ثبت شده.

در اختصاص (2) شیخ مفید از آن جناب مروی است که فرمود: هرگاه قائم علیه السّلام خروج کرد، برجه کوفه می آید، پس به پای مبارک خود اشاره می کند و آن جناب به دست خود به موضعی اشاره می کند، آن گاه می فرماید: این جا را حفر کنید! حفر می کنند، دوازده هزار زره، دوازده هزار شمشیر و دوازده هزار خود بیرون می آورند که برای هر خودی، دو رو است، آن گاه دوازده هزار نفر از موالیان و عجم را می طلبد. و آن ها را بر ایشان می پوشاند. سپس می فرماید: هرکس که بر او، مثل آن چه بر شماست، نباشد، او را بکشید.

[اطاعت حیوانات از اصحاب]

چهلم: اطاعت حیوانات از انصار آن حضرت؛ چنان که از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گذشت.

ص: 369


1- الغیبة، ص 244.
2- الاختصاص، ص 334.
[دو نهر آب و شیر]

چهل و یکم: بیرون آمدن دو نهر از آب و شیر، پیوسته در ظهر کوفه که مقرّ سلطنت آن جناب است از سنگ جناب موسی که با آن حضرت است؛ چنان که در خرایج (1) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: چون قائم علیه السّلام به مکّه خروج کند و اراده نماید متوجّه کوفه شود، منادی آن حضرت ندا کند: آگاه باشید! کسی طعام و آبی حمل نکند و حجر موسی را که از آن دوازده چشمه آب جاری شده بود، حمل نماید. در منزلی فرود نمی آیند مگر آن که آن را نصب می فرماید، پس چشمه ها از آن جاری می شود. هرکه گرسنه باشد، سیر و هرکه تشنه باشد، سیراب می شود. آن سنگ، توشه ایشان است تا وارد نجف شوند، چون در ظهر کوفه فرود آمدند، از آن پیوسته آب و شیر جاری می شود. هرکه گرسنه باشد، سیر و هرکس تشنه باشد، سیراب می شود.

[امتیاز حضرت در شب معراج]

چهل و دوّم: امتیاز دادن خداوند تبارک و تعالی آن حضرت را در شب معراج پیغمبر خود صلّی اللّه علیه و آله بعد از نماندن اشباح نورانیّه ائمّه علیهم السّلام به آن حضرت، از امیر المؤمنین علیه السّلام تا حجّت عصر- عجّل اللّه تعالی فرجه- به این که به روایت ابن عیّاش فرمود: این قائم حلال مرا، حلال و حرام مرا، حرام می کند و ای محمد! از اعدای من انتقام می کشد. ای محمد! او و کسی که او را دوست می دارد، دوست دار!(2)

[نزول عیسی بن مریم (علیه السلام)] 18 نجمة

اشاره

چهل و سوّم: جایز نبودن هفت تکبیر بر جنازه احدی بعد از حضرت

ص: 370


1- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 690.
2- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 24.

امیر المؤمنین علیه السّلام جز بر جنازه آن جناب؛ چنان که در بحار(1) در حدیث وفات آن حضرت روایت کرده که ضمن وصایای خود به امام حسن علیه السّلام بعد از ذکر کفن، حنوط و بردن تا موضع قبر شریف، فرمود: آن گاه ای ابا محمد! مقدّم شو! و ای فرزندم حسن! بر من نماز کن! بر من هفت تکبیر بگو و بدان این عمل برای احدی غیراز من حلال نیست مگر بر مردی که در آخر الزمان بیرون می آید، اسم او، قائم مهدی و از فرزندان برادر تو حسین علیه السّلام است، اعوجاج حقّ را راست می کند.

[قتل دجّال لعین]

چهل و چهارم: قتل رجال العین که برای اهل قبله، از عذاب های الهی است؛ چنان که در تفسیر علی بن ابراهیم (2) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که عذاب در آیه شریفه قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ (3) به دجّال و صیحه تفسیر نمود و فرمود: هیچ پیغمبری نیامد مگر آن که مردم را از فتنه دجّال ترساند.

چنان که در کمال الدین (4) از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت نموده: چگونه فتنه نباشد با آن هیأت و استعدادی که او در سال قحط شدید بیرون می آید و همه آفاق را جز مکّه و مدینه سیر می کند.

حسن بن سلیمان حلّی در مختصر بصایر(5) از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود: هرکه بخواهد با شیعه دجّال مقاتله کند، پس با آنان که بر خون فلان و بر اهل نهروان می گریند، مقاتله کند و به درستی که کسی که خدا را با ایمان به این که فلان

ص: 371


1- بحار الانوار، ج 2، ص 292.
2- تفسیر القمی، ج 1، ص 204؛ در چاپ مورد استفاده از تفسیر القمی به جای« دجال»،« دخان» ذکر شده است، ولی در بحار الانوار در روایت مذکور از تفسیر القمی« دجال» ذکر شده است؛ ر. ک: بحار الانوار، ج 9، ص 205.
3- سوره انعام، آیه 65.
4- کمال الدین و تمام النعمة، ص 529؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1142.
5- مختصر بصائر الدرجات، ص 20.

مظلوم کشته شده، ملاقات کند؛ خدای را در حالی که بر او غضبناک است، ملاقات کرده و دجّال را درک می کند.

کسی گفت: یا امیر المؤمنین! اگر پیش از آن بمیرد؟

فرمود: خداوند او را از قبرش مبعوث می کند، تا این که به رغم انفش به او ایمان می آورد.

از کمال الدین (1) گذشت که آن ملعون در عقبه افیق شام به دست آن حضرت کشته می شود.

نیز از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: خداوند تبارک و تعالی چهارده نور آفرید، پیش از آن که به چهارده هزار سال، خلق را بیافریند، آن، ارواح ماست.

کسی گفت: یابن رسول اللّه! آن چهارده تن کیستند؟

فرمود: محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین و ائمّه از فرزندان حسین علیهم السّلام؛ آخر ایشان قائمی است که بعد از غیبتش برمی خیزد، دجّال را می کشد و زمین را از هرجور و ظلمی پاک می کند.(2)

بعضی عامّه قتل آن لعین را به جناب عیسی علیه السّلام نسبت می دهند. ما از شرح حال دجّال اعراض نمودیم؛ چون غرض اهمّ، غیراز آن است.

[پایان سلطنت ظالمین]

چهل و پنجم: انقطاع سلطنت جبّار و دولت ظالمین در دنیا به وجود آن جناب که دیگر در روی زمین پادشاهی نخواهند کرد، چون بنابر رأی بعضی از علما دولت آن حضرت به قیامت، یا بنابر رأی جماعتی و ظواهر اخبار بسیار به رجعت سایر ائمّه علیهم السّلام- بلکه تصانیف متعدّد در این باب تألیف فرمودند- و یا به دولت فرزندان آن

ص: 372


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 280.
2- همان، ص 335.

حضرت متّصل شود؛ چنان که شیخ مفید در ارشاد(1) فرموده: بعد از دولت قائم علیه السّلام برای احدی دولتی نیست مگر آن چه در روایت از سلطنت فرزندان آن جناب رسیده.

ان شاء اللّه تعالی و به نحو قطع و بث نرسیده. بیشتر روایات این است که مهدی علیه السّلام نمی رود مگر چهل روز پیش از قیامت تا آخر آن چه فرموده و مکرّر حضرت صادق علیه السّلام به این بیت مترنّم بودند: لکلّ اناس دولة یرقبونها و دولتنا فی آخر الدّهر یظهر.

در غیبت نعمانی از جناب باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: دولت ما آخر دولت هاست و اهل بیتی نمی ماند که برای ایشان دولتی است مگر آن که پیش از ما سلطنت خواهند کرد تا این که هرگاه سیره و سلوک ما را ببینند نگویند که هرگاه ما سلطنت می کردیم، مثل سلوک این جماعت سلوک می نمودیم و این قول خدای عزّ و جلّ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (2) است.

چهل و ششم: نزول حضرت روح اللّه، عیسی بن مریم از آسمان برای یاری حضرت مهدی- صلوات اللّه علیه- و نماز کردن در خلف آن جناب علیه السّلام.

[فضیلت ائمه (علیهم السلام)]
اشاره

تذییلان للعبقریّة یلیقان للهدیّة:

اوّل: مخفی نماند اگرچه دعوای استقرار مذهب در این اعصار بر افضلیّت ائمّه اطهار علیهم السّلام بر جمیع انبیا و مرسلین، حتّی اولوا العزم که یکی از ایشان عیسی است، بعید نیست، لکن اوّلا این مسأله در اعصار سابق از مسایل نظری بود و جمعی از علمای ما مخالف بودند، چه رسد به اهل سنّت که پاره ای از ایشان به تکفیر کسی که احدی غیر از انبیا را بر ایشان ترجیح دهد، حکم کنند.

شیخ مفید در کتاب مقالات فرموده: گروهی از اهل امامت؛ یعنی امامیّه، به فضل

ص: 373


1- الارشاد، ج 2، ص 387.
2- سوره اعراف، آیه 128.

ائمّه از آل محمد علیهم السّلام بر تمام کسانی که از رسولان و پیمبران پیش بودند، سوای پیغمبر ما محمد صلّی اللّه علیه و آله قطع کردند و فریقی از ایشان، فضل بر جمیع انبیا را سوای اولوا العزم از ایشان علیهم السّلام واجب دانستند و فریقی دیگر از ایشان هردو قول را امتناع نمودند و به فضل تمام انبیا به جمیع ائمّه علیهم السّلام قطع کردند، این بابی است که مجالی در ردّ و قبول آن برای عقول نیست و بر هیچ یک از آن اقوال اجماعی نیست. به تحقیق آثاری از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در امیر المؤمنین علیه السّلام و ذرّیّه او از ائمّه طاهرین علیهم السّلام و ایضا اخباری از ائمّه صادقین علیهم السّلام رسیده.

در قرآن مواضعی است که عزم را بر آن چه فریق اوّل در این مسأله گفتند، قوّت می دهد، ... الخ.(1)

ثانیا: ثبوت افضلیّت از روی ادلّه و براهین مخصوص به اهل انصاف، ارباب دانش و بینش است، برای عوام اهل حقّ جز اعتقادی بی پایه از روی تقلید در آن بهره ای نیست و غیر آن طایفه یا علم ندارند یا انصاف و یا اطّلاع، پس افضلیّت ائمّه علیهم السّلام از رسل برای همه امّت، چه رسد به غیر ایشان، به درجه اوّل از ثبوت نرسیده؛ چه رسد به آن که ضروری و وجدانی شود، جز برای طایفه ای از ایشان در بعضی از اعصار که به حدّ ضروری رسیده و به نزول جناب عیسی علیه السّلام، نماز کردنش در خلف مهدی علیه السّلام و متابعت و اطاعت کردنش آن جناب را در محضر تمام عالم که او را به تعریف الهی خواهند شناخت، این مطلب محسوس و وجدانی همه جهانیان شود، چون کسی بین اولوا العزم فرقی نگذاشته و از این جهت در اخبار، نزول و نماز عیسی را از فضایل خاصّه و مناقب مختصّه آن حضرت قرار داده، مکرّر در مجالس و محافل به آن افتخار می فرمودند، بلکه خدای تعالی آن را از مناقب و مدایح آن جناب شمرده.

چنان که در کتاب محتضر(2) حسن بن سلیمان حلّی در خبری طولانی مروی است که خدای تعالی در شب معراج بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: به تو عطا فرمودم این که از

ص: 374


1- اوائل المقالات، ص 71.
2- المحتضر، ص 141.

صلب او؛ یعنی علی علیه السّلام یازده مهدی بیرون بیاورم که همه از ذرّیّه تو و از بکر بتول باشند؛ آخر مرد ایشان کسی است که عیسی بن مریم خلف او نماز می کند، زمین را از عدل پر می کند؛ چنان که از جور و ظلم پر شده باشد، به وسیله او از مهلکه نجات می دهم و از ضلالت هدایت می کنم، از کوری عافیت می دهم و مریض را به او شفا می دهم.

در کمال الدین (1) از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مروی است که فرمود: قسم به آن که مرا به راستی به پیغمبری فرستاده اگر از دنیا مگر یک روز نماند، هرآینه خداوند آن روز را طولانی می کند، تا آن که در آن روز، فرزندم مهدی خروج کند، روح اللّه عیسی بن مریم فرود آید و خلف او نماز کند.

نیز از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که در حدیث دجّال فرمود: او را می کشد؛ یعنی خداوند در شام در عقبه افیق بر دست کسی که مسیح عیسی بن مریم خلف او نماز می کند.(2)

در اعلام الوری (3) شیخ طبرسی از امام حسن مجتبی علیه السّلام مروی است که فرمود:

احدی از ما نیست مگر آن که بیعت طاغیه زمان او در گردنش واقع می شود مگر قائمی که روح اللّه، عیسی علیه السّلام خلف او نماز می کند.

در غیبت (4) شیخ طوسی از آن جناب مروی است که به فاطمه علیها السّلام فرمود: ای دخترک من! به ما اهل بیت، هفت چیز داده شد که به احدی پیش از ما داده نشد؛ پیغمبر ما بهترین پیغمبران و آن پدر تو است، وصیّ ما بهترین اوصیا و آن شوهر تو است، شهید ما، بهترین شهدا و آن عمّ پدر تو حمزه است و از ماست کسی که برای او دو بال سبز است که به وسیله آن در بهشت پرواز می کند، از ماست دو سبط این امّت و

ص: 375


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 280.
2- همان، صص 527- 526.
3- اعلام الوری باعلام الهدی، ج 2، ص 230.
4- الغیبة، ص 191.

آن ها دو پسر تو حسن و حسین اند و قسم به خداوندی که خدایی جز او نیست! مهدی این امّت از ماست، آن که عیسی بن مریم خلف او نماز می کند، آن گاه دست مبارک را بر کتف حسین علیه السّلام گذاشت و سه مرتبه فرمود: از این فرزندم است.

در کافی (1) مروی است که آن حضرت روزی مسرور و خرسند و خندان بیرون تشریف آورد، از سبب آن جویا شدند.

فرمود: هیچ روز و شبی نیست مگر آن که در آن از جانب خداوند برای من تحفه ای است. آگاه باشید! امروز پروردگارم تحفه ای به من داده که مثل آن را به گذشتگان نداد.

جبرییل نزد من آمد، از پروردگارم به من سلام رساند و گفت: ای محمد! ...، تا این که گفت: و قائم از شما؛ یعنی از بنی هاشم است که عیسی بن مریم هرگاه خدا او را به زمین فرو فرستد، خلف او نماز می کند.

در کمال الدین (2) از جناب باقر علیه السّلام مروی است که سیرت خلفای راشدین را ذکر فرمود، چون به آخر ایشان رسید، فرمود: دوازدهم کسی است که عیسی بن مریم علیه السّلام عقب او نماز می کند.

گنجی شافعی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت کرده که در جمله احوال مهدی علیه السّلام فرمود:

آن حضرت با اصحاب خود در بیت المقدّس مشغول نماز صبح است که عیسی بن مریم علیه السّلام فرود می آید، پس حضرت به قهقری برمی گردد که عیسی پیش افتد و در نماز امام مردم شود، عیسی دو دست خود را بر کف آن جناب می گذارد و به او می گوید:

مقدّم شو!(3)

نیز روایت کرده که به ابو هریره فرمود: شما چگونه اید زمانی که پسر مریم نازل شود و امام شما از خود شما باشد؟(4)

ص: 376


1- الکافی، ج 8، صص 50- 49.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 332.
3- البیان فی اخبار صاحب الزمان، ص 144.
4- کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب، ص 496.

بر این مضمون اخبار مکرّر است. گنجی شرحی در دلالت امامت آن حضرت برای عیسی و افضلیتش بر آن جناب بیان کرده که امام باید اقرء و اعلم و اصبح باشد، به بیانی که ما حاجتی به ذکر آن نداریم.

در عقد الدرر(1) از آن جناب مروی است که فرمود: مهدی علیه السّلام ملتفت می شود که عیسی بن مریم علیه السّلام نازل شده و گویا از مویش آب می چکد. مهدی علیه السّلام به او می فرماید:

مقدّم شو و بر مردم نماز کن!

عیسی می گوید: نماز برای تو بیان شده، پس عیسی، خلف مردی از فرزندان من نماز می کند، چون نماز کرد، می نشیند و عیسی در مقام با او بیعت می کند.

نیز از سدی روایت کرده که آن جناب فرمود: مهدی علیه السّلام و عیسی علیه السّلام وقت نماز جمع می شوند، حضرت به عیسی می فرماید: پیش بیفت! عیسی می گوید: تو به نماز سزاوارتری. عیسی به اقتدا در عقب آن حضرت نماز می کند.(2)

در اخبار خاصّه این مضمون به نظر رسیده و بر فرض صحّت امر حضرت، آن جناب را به تقدیم، نظیر امر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است که در شب معراج جبرییل را به تقدیم در نماز امر کرد و جبرییل امتناع نمود و گفت: ما از آن روز که به سجده برای آدم مأمور شدیم، بر آدمیان مقدّم نمی شویم.(3)

لذا شاید مقصود، کشف افضلیّت خود بر عیسی برای خلق، به لسان خود آن جناب است، نه به مجرّد تقدّم در نماز که به قواعد بسیاری از اهل سنّت، فضلی در آن نیست و جواز نماز را خلف هر برّ و فاجری روایت کنند و کلام نبیّ خود را فراموش کنند که هرگز رستگار نمی شود قومی که ایشان را کسی پیش بیفتد و در میانشان کسی باشد که از آن که ایشان را پیش افتاد، افضل باشد.

ص: 377


1- عقد الدرر فی اخبار المنتظر، صص 230- 229.
2- همان، ص 234.
3- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 277؛ تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 126.
[نور آل محمد (صلی الله علیه و آله)] دوم:

در نجم ثاقب آمده: پوشیده نماند از آن چه ذکر کردیم- که نمونه ای از خصایص و تشریفات الهیّه مهدویّه است- اندکی از مقامات عالیّه آن حضرت- صلوات اللّه علیه- و بزرگی سلطنت آن جناب معلوم می شود که کسی ندیده، نشنیده و نخواهد دید و استغراب بعض آن چه در حقّ آن حضرت وارد شده، رفع می شود؛ چنان که شیخ نعمانی در غیبت (1) خود روایت کرده که کسی از جناب صادق پرسید: آیا قائم علیه السّلام متولّد شده؟

فرمود: نه، اگر او را درک کنم، هرآینه او را در ایّام حیات خود خدمت می کنم و خواهد آمد که آن جناب بعد از نماز ظهر برای حضرت قائم علیه السّلام دعا می کردند.

پس راوی عرض کرد: برای خود دعا کردی؟

فرمود: به تحقیق برای نور آل محمد، سابق ایشان و انتقام کشنده از اعدای ایشان دعا کردم. نیز می آید که حضرت کاظم علیه السّلام مکرّر در مقام ذکر شمایل و حالات آن حضرت می فرمود: پدرم فدای آن که چنین است!

در کامل الزیاره (2) از جناب صادق علیه السّلام مروی است که ضمن وقایع خروج آن حضرت فرمود: پس مؤمن مرده نمی ماند، مگر آن که سرور این ظهور در قبرش بر او داخل می شود و این، آن وقت است که در قبرهایشان به زیارت یکدیگر روند و یکدیگر را به خروج قائم علیه السّلام بشارت دهند. این مضمون را صدوق در کمال الدین از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده، در آن جا مذکور است: سروری در قلب آن مؤمن داخل می شود.

شیخ نعمانی روایت کرده که جناب باقر علیه السّلام فرمود: موسی بن عمران در سفر اوّل؛ یعنی از تورات نظر کرد به آن چه از قدرت و سلطنت و فضل به قائم آل محمد علیه السّلام داده می شود.

ص: 378


1- الغیبة، ص 244.
2- کامل الزیارات، ص 233.

موسی گفت: پروردگارا! مرا قائم آل محمد علیه السّلام بگردان! به او گفتند: به درستی که این قائم از ذرّیّه احمد است. سپس در سفر ثانی نظر کرد، در آن مثل این را یافت، آن گاه در سفر ثالث نظر کرد، در آن مانند این دید و همان سخن را گفت؛ همان جواب را به او دادند.(1)

در مهیّج الاحزان (2) از کتاب نور العین روایت کرده که حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام در شب عاشورا به اصحاب فرمود: جدّم مرا خبر داد که فرزندم حسین غریب و بی کس و تشنه در بیابان کربلا کشته خواهد شد، پس کسی که او را یاری کند، به تحقیق مرا یاری کرده و فرزندش قائم منتظر علیه السّلام را یاری نموده.

[کلام حضرت امیر (علیه السلام) به کمیل]

در بشارة المصطفی (3) عماد الدین طبری و تحف العقول و بعضی نسخ نهج البلاغه از امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است که به کمیل فرمود: ای کمیل! هیچ علمی نیست مگر آن که من آن را مفتوح می نمایم و هیچ سرّی نیست مگر آن که قائم آن را ختم می کند، در نسخه هیچ سرّی و به روایتی هیچ چیز نیست مگر آن که آن جناب آن را ختم نماید.

چه دانستی که همه انبیا و اوصیا که برای عمارت قلوب و تحلیّه آن ها به نور ایمان و تطهیر و تزکیه آن ها از قذارات و دنایس عقاید و اخلاق مبعوث شدند و به جهت موانع بسیار از اظهار تمام اسباب انکار و بیان رموز و اسرار متمکّن نشدند و پیوسته خلق را به آن جناب و عهد سلطنت و ریاست او وعده، بشارت، ارجاع و حوالت فرمودند که پس از آن دولتی نباشد. نباید چیزی بماند که آن جناب نفرماید و به خلق نرساند و ایشان را به سوی خداوند نکشاند؛

چنان که خدای تعالی به همین نحو در آیه، وعده استخلاف بیان فرمود که دیگر

ص: 379


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 240.
2- مهیج الاحزان، ص 98، مجلس چهارم.
3- بشارة المصطفی، ص 51.

برای احدی از خلیفه و انصارش خوفی نباشد که سبب پوشاندن حقّی شود.

[روایتی از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)]

شیخ جلیل، علی بن محمد بن علی در کفایة الاثر(1) از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت کرده که به علی علیه السّلام فرمود: یا علی! تو از منی و من از تو، تو برادر و وزیر منی. چون بمیرم کینه ها در دل های قومی ظاهر شود و زود است که پس از من فتنه ای سخت و دشوار شود که هر بیگانه و نزدیک در آن بیفتد و این هنگام مفقود شدن پنجم از هفتمین فرزندان تو از شیعه است که اهل آسمان و زمین برای فقدان او محزون می شود، پس چه بسیار مؤمن و مؤمنه ای که در زمان فقدان او متأسّف، متلهّف و حیران است، آن گاه سر مبارک را اندکی به زیر انداخت، بالا کرد و فرمود: پدر و مادرم فدای هم نام و شبیه موسی بن عمران! که بر او جامه های نور است یا جامه ها که از شکاف هایش انواری تتق زند که از شعاع قدس متلألأ است.

گویا ایشان را می بینم که در حالت نهایت مأیوس اند که به ایشان ندایی کنند که از دور شنیده شود؛ چنان که از نزدیک شنیده شود ...، تا آخر خبر.

شیخ طبرسی در احتجاج (2) و ابن طاوس در کشف الیقین (3) خطبه بلیغ طولانی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را روایت کردند که در حجّة الوداع در غدیر خم در آن محضر عظیم خواندند و از جمله فقرات آن خطبه است؛

الّا و انّ خاتم الائمّة منّا القائم المهدی علیه السّلام الا انّه الظاهر علی الدّین الا انّه فاتح الحصون و هادمها الا انّه قاتل کلّ قبیلة من أهل الشرک الا انّه المدرک بکلّ ثار لأولیاء اللّه الا انّه النّاصر لدین اللّه الا انّه الغرّاف من بحر عمیق المجازی کلّ ذی

ص: 380


1- کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، صص 159- 158.
2- الاحتجاج، ج 1، ص 80.
3- الیقین فی امرة امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام، ص 357؛ در متن« کشف الیقین» آمده است که تألیف علامه حلی می باشد و گویا نسبت آن به سید ابن طاووس، خطا در نگارش بوده است.

فضل بفضله و کلّ ذی جهل بجهله الا انّه خیرة اللّه و مختاره الا انّه وارث کلّ علم و المحیط به الا انّه المخبر عن ربّه و المنبّه بأمر ایمانه الا انّه الرشید السدید الا انّه المفرّض الیه الا انّه قد بشّر به من سلف بین یدیه الا انّه الباقی حجّة لا حجّة بعده و لا حقّ الّا معه و لا فوز الّا عنده الا انّه لا غالب له و لا منصور علیه الّا و انّه ولیّ اللّه فی ارضه و حکمه فی خلقه و امینه فی سرّه و علانیّته اللّهمّ عجّل فرجه.

ص: 381

ص: 382

عبقریّه دهم [اخبار زمان ظهور]

اشاره

در بیان شرذمّه ای از اخبار وارده گزارشات زمان ظهور آن امام محبور و نمایان ساختن آن حضرت، بعضی از افعال را که از انظار خلایق دوراند و اشاره به لطایف و نکتی که در آن هاست و رفع اشکال و اجمالی که از بعضی از آن ها، مترایی می گردد و در آن، چند نجمه است.

[روایت امام باقر (علیه السلام)] 1 نجمة

در کمال الدین (1) به اسناد خود از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: چون قائم ما قیام کند، دست مبارکش را بر سرهای بندگان خدا می گذارد، پس از یمن دست مبارکش، عقل های ایشان بر سرهایشان جمع می شود و کمال به هم می رساند.

این ناچیز گوید: اصل روایت کمال الدین چنین است: عن ابن مسرور عن ابن عامر عن المعلّی عن الوشا عن المثنّی الحنّاط عن قتیبة الاعشی عن ابن ابی یعفور عن مولی النّبی شیبان عن ابی جعفر علیه السّلام قال: إذا قام قائمنا وضع اللّه یده علی رؤس العباد، فجمع بها عقولهم و کمل بها احلامهم.

آن چه ما در معنی این خبر ذکر نمودیم، مطابق چیزی است که آن را در ترجمه جلد سیزدهم بحار در معنی آن ذکر نموده و مباینت آن با متن خبر بسی واضح است، چه در

ص: 383


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 675.

خبر وضع اللّه یده علی رؤس العباد است و در ترجمه و معنی آن، وضع حضرت قائم، دست مبارک خود را بر سرهای بندگان است.

در وافی فرموده: وضع اللّه یده؛ یعنی خداوند رحمت خود را نازل می فرماید و نعمت خود را کامل می نماید. یا این که به ید، از واسطه فیض وجود خود تعبیر فرموده است و آن واسطه یا قائم علیه السّلام است یا عقل که آن اوّل مخلوق الهی از یمین عرش پروردگار است و یا ملکی از ملایکه قدس حضرتش و نوری از انوار عظمتش است.

مراد از روس عباد، نفوس ناطقه و عقول هیولانیّه ایشان است و تعبیر فرمودنش از نفوس عباد به رؤس به جهت این است که رؤس ایشان، رفیع ترین اجزای باطنه و ظاهره آن هاست، پس عقول مردمان به واسطه آن ید، به تعلیم و الهام و افاضه نور تامّ جمع می شود. پس به ذوات خود، عالم، به نفوس خود، عارف و به علم و حال، مستکمل می شوند و به معدن اصلی خودشان رجوع می نمایند، از تفرقه و فترت و کثرت به سوی مقام جمعیّت و وحدت بازگشت می کنند، از مقام فصل به مقام وصل برمی گردند و از مرتبه فرع به جانب مقام اصلی خود رو می گردانند، انتهی کلامه بالترجمه.

[روایت امام صادق (علیه السلام)] 2 نجمة

شیخ طوسی- نوّر اللّه مرقده- در تهذیب (1) به اسناد خود از ابی خدیجه روایت نموده که گفت: مردی از حضرت صادق علیه السّلام سؤال نمود و من می شنیدم. آن مرد عرض کرد: من نماز فجر خود را ادا می کنم و پس از آن باری تعالی را ذکر می نمایم به آن چه اراده دارم، آن را ذکر نمایم، سپس اراده می کنم جبین (2) خود را گذارده و قبل از طلوع شمس به خواب روم و از این فعل، کاره می باشم.

حضرت فرمودند: چرا از این فعل کراهت داری؟

ص: 384


1- تهذیب الاحکام، ج 2، ص 321.
2- خ: جنب.

عرض کرد: کراهت دارم از این که آفتاب از غیر مطلع خود طلوع نماید.

حضرت فرمودند: در این امر خفایی نیست، در آن جایی که فجر از آن طالع می شود، نظر نما، شمس نیز از آن جا طلوع می کند و حرجی بر تو نیست که بخوابی در وقتی که خدای تعالی را ذکر نموده باشی.

بعض از شرّاح تهذیب در توضیح این خبر چنین فرموده: چون به سایل چنین رسیده بود که هرگاه وقت ظهور قائم برسد، آفتاب از مغرب خود طلوع می نماید، پس مرد سایل انتظار آن زمان و دیدن آن کیفیّت را داشته و می ترسیده اگر قبل از طلوع آفتاب بخوابد، حضرت ظاهر شود، آفتاب از غیر مطلع حالیّه که دارد، طلوع نماید، او در خواب باشد و دیدن این علامت در زمان ظهور آن بزرگوار از او فوت شود.

لذا امام علیه السّلام جواب او را چنین فرموده که در طلوع شمس از مغرب در وقت ظهور آن نور موفور السرور، خفا و غموضتی نیست و این امری بیّن و آشکار است، چرا که شمس در هرروز که طلوع می نماید، از آن جا طلوع می کند که در آن روز فجر از آن جا طالع و نمایان می شود، چون فجر از ناحیه مشرق یا مغرب طلوع کند و کسی که بعد از فجر می خوابد، مطلع فجر را در آن روز می بیند که از طرف مشرق است یا مغرب، پس علم به مطلع شمس برای او حاصل می شود، زیرا مطلع آن، همان مطلع فجر است که آن را دیده است.

[ابر مخصوص] 3 نجمة

اشاره

بدان در زمان ظهور نور موفور السرور حضرت بقیّة اللّه، یکی از مراکب مخصوصه آن بزرگوار ابری مخصوص است که خدای تعالی آن را برای حضرتش ذخیره فرموده که در آن رعدوبرق است؛ چنان که صفّار در بصائر الدرجات (1) و شیخ مفید در

ص: 385


1- بصائر الدرجات، ص 429.

اختصاص (1) به سندهای متعدّد از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود: آگاه باشید! به تحقیق ذو القرنین را میان دو ابر مخیّر کردند. پس ذلول؛ یعنی آرام را برگزید و صعب برای صاحب شما ذخیره شد.

راوی پرسید: صعب کدام است؟

فرمودند: آن ابری که در آن رعد و صاعقه یا برق باشد. پس صاحب شما بر آن سوار می شود. آگاه باشید! آن جناب بر آن ابر سوار می شود، پس او را در راه های هفت آسمان و هفت زمین بالا می برد که پنج تای آن معموره و دوتای آن خراب است.

[اخبار عیسی (علیه السلام) به ظهور قائم (علیه السلام)]

بنابر مسطور در اناجیل، حضرت روح اللّه هم از آمدن پسر انسان سوار بر ابر خبر داده است، بلکه درباره اصحاب آن بزرگوار هم در بعض اخبار وارد شده که بر ابر سوار می شوند و شکّی نیست که این اخبار محمول بر ظاهر است و به هیچ وجه، امری نیست که داعی بر تأویل کلمات معجز آیات حجج الهی باشد.

پس ای بی سعادت! چون از این قبیل مطالب از آینه های تمام نمای الهیّه به گوش تو رسد، به واسطه قصور عقل و فتور دانش خویش فورا و بدون تدبّر و تأمّل یا راه جحد و انکار را پیش گیری و یا ابواب تأویلات بارده را بگشایی. اگر یک صد سال قبل از زماننا هذا می شنیدی انسان به سرعت سحاب در فضای هوا سیر می کند، بدون اندیشه و تأمّل، گوینده را تکذیب می کردی و کلمات او را از خرافات می شمردی، حال ببین چه اندازه از نفوس به اقوای حربیّه توسّط ابرهای مصنوعی انسان که مخلوقی ضعیف است و مراد از آن طیّاره های هوایی می باشد، چگونه در اندک زمانی چندین هزار فرسخ طی می کنند.

پس از این جا که نباید کلمات صادره از نفوس قدسیّه را به صرف قصور ادراک و تنگی حوصله عقل ناقص خود و استبعادات عادیه انکار کرد و نباید به موهومات

ص: 386


1- الاختصاص، ص 199.

خویش تأویل نمود مگر آن که بر امتناع ظاهر آن، برهان عقلی قائم شود، چون آن نفوس قدسی و حجج الهی برای دعوت الی اللّه و ارشاد و هدایت عباد اللّه مبعوث و مأمور گردیده اند، نه برای این که به لغز و معمّا و تعمیه ای سخن رانی کنند، خلق را دستخوش حیرت نمایند و در چاه ضلالت اندازند و لذا حضرت ائمّه هدی علیهم السّلام شیعیان خود را تربیت فرموده، دستور دادند چون حدیثی از ما به شما برسد که عقل شما آن را ادراک ننماید، آن را انکار نکنید و علم آن را به ما اهل بیت نبوّت و رسالت واگذارید.

[حدیث مفصّل مفضّل] 4 نجمة

اشاره

در حدیث مفصّل مفضل بن عمر که در کیفیّت گزارشات زمان ظهور نور موفور السرور حضرت حجّة بن الحسن و رجوع ائمّه هدی به عاریت سرای دنیا است بعد از این که حضرت صادق علیه السّلام پایتخت آن جناب را کوفه می شمارد و فصل مشیعی از آن جا و کربلای معلّا تعریف و توصیف می فرماید، مفضل عرض می کند: ای سیّد من! بعد از آن که آن حضرت از کوفه بیرون می آید، کجا می رود؟

حضرت می فرماید: به مدینه جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله. وقتی آن جا می رود، مرتبه و مقامی عظیم و عجیبی برای او ظاهر می گردد که به سبب آن، برای مؤمنان شادی و برای کافران خواری ظاهر می شود.

مفضل عرض کرد: ای سیّد من! آن مرتبه و مقام عجیب چیست؟

حضرت می فرماید: آن جناب به قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می رسد و می فرماید: ای گروه خلایق! آیا این قبر، قبر جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است؟

عرض می کنند: آری، ای مهدی آل محمد!

بعد از آن می پرسد: چه کسانی با جدّم رسول خدا در قبر هستند؟

در جوابش گویند: دو هم صحبت و هم خوابه او که فلان و فلان باشند.

ص: 387

آن حضرت باوجود این که ایشان را می شناسد، از خلایق می پرسد: فلان و فلان کیان اند، در حالی که همه خلایق می شنوند و می پرسد: چگونه شد از میان خلایق، این دو نفر نزد جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مدفون گردیدند و گاه هست که این دو نفر که در این جا مدفون شده اند، غیراز فلان و فلان باشند؟

ایشان گویند: ای مهدی آل محمد! غیراز ایشان کسی دیگر در این جا مدفون نیست و ایشان اند که در این جا دفن شده اند، زیرا خلیفه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و پدران زنان آن حضرت بودند.

آن سرور می فرماید: آیا در میان شما کسی هست که ایشان را بشناسد؟

گویند: ما ایشان را با صفتشان می شناسیم و هم خوابه جدّت کسی غیراز ایشان نیست.

باز آن حضرت می فرماید: آیا در میان شما کسی هست که غیراز این ها را بگوید یا در خصوص ایشان شکّ کند؟

در جوابش گویند: چنین کسی نیست.

حضرت بیرون آوردن آن ها را تا سه روز به تأخیر می اندازد و این خبر در میان مردم منتشر می شود. بعد از آن مهدی در آن جا حاضر می شود، دیوارها را از روی قبر آن دو نفر برمی دارد و به نقبای خود می فرماید: قبرهای ایشان را بشکافید و ایشان را جستجو و تفحّص کنید، با دست های خود جستجو کرده، ایشان را بیرون می آورند، در حالی که مانند ایّام حیاتشان، تروتازه اند و نپوسیده اند، کفن های ایشان را از بدن هایشان درمی آورند و امر می فرماید ایشان را به بالای درخت خشکیده و پوسیده ای بالا می برند و به دار می کشند.

در آن حال آن درخت، سبز و خرّم شده، برگ درمی آورد و شاخ هایش دراز می شود. چون داستان ایشان ظاهر شود، آنان که نسبت به اهل حقّ شکّاک اند، این قضیّه را مشاهده می کنند و گویند: به خدا قسم! این شرافت و رفعت درست است که الآن برای ایشان مشاهده کردیم، هرآینه به محبّت و دوستی ایشان، فایز شدیم و هرکس به

ص: 388

قدر حبّه ای از محبّت آن دو نفر در دلش پنهان شده باشد، اظهار می کند، نزد ایشان حاضر می شوند، ایشان را دوست می دارند و به ایشان مفتون و فریفته می شوند.

منادی مهدی ندا می کند: هرکه این دو صحابه و هم خوابه رسول خدا را دوست دارد، در یک سمت بایستد. در آن حال خلایق دو گروه می شوند؛ یکی دوست دار آن دو نفر و دیگری تبرّی کننده و بیزارشونده از ایشان. در آن اثنا مهدی به ایشان که دوستان آن دو نفراند می فرماید: از این دو نفر تبرّی کنید و بیزاری جویید!

ایشان گویند: ای مهدی آل رسول خدا! ما وقتی ندانسته بودیم این ها این چنین قرب و منزلت نزد خدای تعالی دارند، از آن ها تبرّی نکردیم و بیزار نشدیم، الحال چگونه از ایشان بیزار شویم، حال آن که چنین فضیلت و کرامتی از ایشان مشاهده کردیم و در این حال آن چیزی را از ایشان دیدیم که دیدیم؛ یعنی بدن هایشان را تروتازه دیدیم و درخت خشکیده از برکت ایشان، سبز و خرّم گردید، بلکه سوگند به خدا! هرآینه از تو و از آنان که به تو ایمان آورده اند و به ایشان ایمان نمی آورند و از کسی که ایشان را به دار کشید، از قبر بیرون آورد و در حقّ ایشان آن چیزی را کرد که کرد؛ بیزار می شویم.

چون مهدی علیه السّلام این سخنان را از ایشان می شنود به باد سیاه امر می فرماید، تا این که ایشان را با آن درخت می سوزاند. بعد از آن به باد امر می فرماید و خاکستر ایشان را به دریا می پاشد.

مفضل عرض کرد: ای سیّد من! آیا این عذاب، آخرین عذاب های ایشان است؟

فرمود: هیهات یا مفضل! به خدا سوگند! هرآینه ایشان زنده می شوند و سیّد اکبر؛ یعنی رسول خدا، صدّیق اکبر؛ یعنی امیر المؤمنین، فاطمه، حسن، حسین و سایر ائمّه علیهم السّلام و هر مؤمنی که ایمانش کامل و هر کافری که کفرش در مرتبه کمال باشد، حاضر می شوند و از ایشان برای خودشان قصاص و انتقام می گیرند، به نوعی که در هر شبانه روز، هزار بار کشته و زنده می شوند تا وقتی که خدا خواسته است.(1)

ص: 389


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 188- 185؛ بحار الانوار، ج 53، ص 14- 11.
[سبز شدن درخت خشک]

ان شاء فقال فی جواب و سؤال اگر کسی سؤال کند: چگونه و چرا درخت خشک از آویختن آن دو نفر بر آن سبز و خرّم می شود، تا آن که یاران و دوستان ایشان این سبز شدن درخت خشک را برای ایشان کرامتی دانند و به واسطه دیدن این کیفیّت، از ایشان بیزاری نجویند و در محبّت به ایشان ثابت و راسخ گردند؟

جوابش این است: اوّل؛ این از باب امتحان و متمیّز شدن خوبان از بدان است.

لیمیز اللّه الخبیث من الطیّب و ابواب امتحانات خداوند عالمیان برای عباد و بندگان مجری بی پایان است.

دوم: باید دانست خداوند متعال، انسان را به عقل و فطانت و فراست، آراسته و زیب و زینت داده، حیف است او نور دانش و فطانت خودش را از خود دور کند، از صقع فراست و چیز فهمی مهجور گردد و امری که از وضوح و آشکاری، کالنور علی الطور است، بر او مجهول باشد، آن را نفهمد و نداند.

ای عزیز! در مثل آن روزی که آن ها را با کمال ذلّت از قبر بیرون می آورند و به درخت آویزان می کنند، کرامت آن نباشد که اگر درخت سبز و خرّم باشد، به واسطه اندوه و غم از دار کشیدن آن ها به بالای او پژمرده و خشک گردد، نه مثل آن روزی که احیا و اموات، زمین و آسمان به جهت اهانت به ایشان- علیهما العائن اللّه- مسرور و در عیش و سرور باشند، چون در این حال، باید درخت خشکیده، سبز و خرّم و مثل مرده ای که زنده می شود، تروتازه شود مگر در همین حدیث مفضل که بعد از این ذکر می شود و در احادیث دیگر ندیده و از لسان اخیار نشنیده که تمام آن چه از شرور است، از ناحیه شرّ و از پرتو خباثت آن دو شخص در سقر مقرّ است.

سرّ: شاید سبز شدن آن درخت خشک، زنده شدن او بعد از مردنش است که به سبب ظلم آن دو نفر بر او و بر غیر او از سایر نباتات، حیوانات و اناسی واقع شده و قطع نمودن ایشان از وصول فیوضات لایق هریک از افراد و اصناف به آن ها و سبز شدن آن

ص: 390

درخت که فی الواقع حاکی از زنده شدن او است، به جهت انتقام کشیدن خود از ایشان است، کما لا یخفی علی الفطن البصیر.

حدّ عقّال فی دفع اشکال

اگر گفته شود، پس بنابراین تقریب که ذکر شد، نباید آن درخت با آن ها سوخته شود، حال آن که او هم با ایشان سوخته می شود؟

جواب آن است که این سوختن از حیث رتبه و مقام به مراتب برتر و بالاتر از خشک بودن آن، قبل از این است که آن ها را به بالای آن بیاویزند، زیرا سوختن درخت، نهایت کمال و درجه قصوی از اوج جلال او است و نقص دانستن سوختن برای آن درخت، ناشی از جهل به خواصّ اشیا به جهالتی سخت است، زیرا شأن بزرگ و احترام ما لا کلام نان، به خوردن او است، پس اگر نعوذ باللّه نان را زیر دست و پا اندازند یا در مکانی بگذارند که خشک شده و از مصرف خوردن بیفتد، کمال بی احترامی را نسبت به او به جای آورده اند و هروقت بخواهند از نان، کمال احترام را بنمایند، او را برداشته، ببوسند، بر دیده گذارند، پاره پاره نموده، بخورند، چرا که خاصیّت خلقت آن، همین است.

اشارة فیها بشارة

بدان هیزم هایی که معدّ برای سوزاندن آن دو نفر است، بقیّه همان هیزم هایی است که خود آن دو نفر، آن را به جهت سوختن باب حجره طاهره علی و فاطمه علیهما السّلام مهیّا کرده بودند؛ چنان که در خبر ابی الجارود که آن را در کتب خود؛ مثل عناوین الجمعات و راحة الروح و غیرهما از حلیّة الابرار، سیّد جلیل بحرینی، صاحب مدینة المعاجز نقل نموده ام و او از مسند فاطمه به سندش از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که آن بزرگوار بعد از فرمودن این مطلب به لسان درربار فرموده: بقیّه آن هیزم ها نزد ما ائمّه است و نتوارثها؛ یعنی از

ص: 391

مواریث امامت است و علی القاعده، الحال نزد مهدی آل است. فتبصّر و لفرجه سلام اللّه علیه فادعوا و تبتّل.

[قصاص ظالمان] 5 نجمة

اشاره

بدان در حدیث مذکور مفضل، حضرت صادق علیه السّلام بعد از این که کیفیّت به درخت آویزان نمودن آن دو نفر را بیان می فرماید، چنین است: قبل از این که جناب مهدی علیه السّلام آن ها را بسوزاند، امر می فرماید ایشان را از آن درخت پایین می آورند و به اذن خدای تعالی ایشان را زنده می گرداند و امر می فرماید خلایق همه جمع می شوند.

بعد اعمال و کرده های آن دو نفر را در هر عهد و اوان و هر عصر و زمان برای ایشان قصّه و حکایت می کند، حتّی قصّه کشته شدن هابیل، پسر آدم، جمع نمودن آتش برای سوزانیدن ابراهیم، انداختن یوسف به چاه، حبس یونس در شکم ماهی، قتل یحیی، به دار کشیدن عیسی، عذاب و ایذای جرجیس و دانیال، زدن سلمان فارسی و آوردن هیزم و آتش سوزنده در خانه امیر المؤمنین علیه السّلام، و فاطمه علیها السّلام، حسن و حسین علیهما السّلام برای سوزاندن ایشان، تازیانه زدن به دست فاطمه زهرا علیهما السّلام، صدمه وارد آوردن بر شکم آن مخدّره و سقط کردنش محسن پسرش، زهر خورانیدن به امام حسن علیه السّلام، کشتن امام حسین علیه السّلام و بریدن سرهای اطفال و عموزادگان و یاران آن حضرت، اسیر نمودن ذرّیّه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و ریختن خون های آل محمد علیه السّلام، هر خونی که به ناحق ریخته شده و هر فرجی که به طریق حرام و طی کرده شده و همه خیانت ها، فواحش، معصیت ها، جور و ظلم و ستم ها که از عهد آدم تا قیام قائم از خلایق صادر شده؛ حضرت مهدی علیه السّلام همه را می شمارد و به گردن های آن دو نفر، ثابت و لازم می گرداند و ایشان هم به آن اقرار و اعتراف می کنند. سپس حضرت امر می فرماید تا قصاص مظلمه کسانی که در آن جا حاضرند را از ایشان بگیرند. بعد از آن، باز ایشان را در بالای همان درخت به

ص: 392

دار می کشند و به آتش امر می کند، تا این که ایشان را با آن درخت می سوزاند.(1)

[الزام معاصی برای ظالمین]

بیان قدسیّ عن العلّامه المجلسی رحمه اللّه در بحار فرموده: الزام معاصی و قبایح که بعد از گذشتن آن دو نفر از دنیا در عالم بر ایشان واقع شده، از این جهت است که ایشان امیر المؤمنین علیه السّلام را از حقّ خود، منع و آن سرور را از مقام خلافت دفع کردند، سبب شدند سایر ائمّه هدی مخفی و پنهان و مغلوب شوند و سلاطین و خلفای جور تا زمان قائم بر خلایق مسلّط گردند و این باعث کفر کافران، گمراهی گمراهان و فسق فاسقان گردید.

امّا ثبوت آن قبایح و معاصی که پیش از تولّد و نفوذ ایشان بر ذمّه ایشان است، از این جهت است که ایشان به آن قبایح و شنایع راضی شده و هرکه به کرده دیگری راضی شود، مانند کسی است که آن عمل را مرتکب شده باشد و دور نیست ارواح خبیثه، در صدور این قبایح از اشقیا برای ایشان مدخلیّتی باشد؛ چنان که ارواح ائمّه علیهم السّلام در اعمال خیر به انبیا و رسل، امداد و اعانت و در رفع بلیّات از ایشان شفاعت می کردند.

با قطع نظر از همه این ها ممکن است این کلام را بدین نهج تأویل نماییم که مثل و مانند قبایح همه اهل عالم، بر ذمّه ایشان ثابت خواهد بود؛ یعنی ایشان در شقاوت با همه اشقیا برابرند، زیرا مثل افعال همه اشقیا از ایشان صادر گردید، انتهی.

[وجه ثبوت معاصی]

توجیه متین عن بعض المترجمین الواصل الی رحمة الملک رحمة القیّومی، محمد حسن بن محمد ولی الأرومی که مترجم جلد سیزدهم بحار است، در ترجمه مذکور، در توجیه این بیانات که در حدیث مفضل است، چنین فرموده که مترجم گوید: وجه ثبوت این معاصی و قبایح بر

ص: 393


1- بحار الانوار، ج 53، ص 15- 13؛ مختصر بصائر الدرجات، صص 188- 187.

ذمّه فلان و فلان باوجود این که اکثر این ها پیش از تولّد ایشان واقع شده، این است که خالق بی همتا نوری و به تبعیّت آن در مقابلش، ظلمتی آفریده که ظلّ آن نور است؛ چنان که فرموده: وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ(1).

به عبارت دیگر، خیری و به ازای آن، شرّی خلق کرده و به عبارت دیگر محقّی و در مقابلش مبطلی آفریده، تا این که خلایق را امتحان نماید و خبیث را از طیّب و بدان را از نیکان جدا گرداند، زیرا اگر تنها نور را می آفرید، هرآینه اساس امتحان از هم می پاشید. بنابراین، لازم و متحتّم است هر ظلمتی که در مقابل نوری و یا هر مبطلی که در مقابل محقّی است؛ در قوّت و ضعف با آن برابر باشد، زیرا اگر آن ظلمت چنان باشد که در وهله اوّل در مقابل آن نور، مضمحل و مغلوب شود، باز معامله امتحان به اتمام نمی رسد.

در این باب شکّی نیست که از میان انواری که خداوند آفریده، نوری از نور پاک محمد و علی علیهما السّلام قوی تر نیست، زیرا آن، اوّل چیزی است که خداوند کردگار آفریده و خود حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرموده: اوّلین چیزی که خداوند آفرید، نور من است و هرچه به مبدأ نزدیک تر شود، از آن چه از مبدأ دور است، اقوی و اشرف می باشد، پس نور آن دو بزرگوار از انوار سایر انبیا و اوصیا قوی تر است، زیرا نسبت به همه آن ها اصل است و ظلّ و ظلمتی که در مقابل این نور پاک است، ظلمت آن دو نفر می باشد.

بنابراین به حکم مقدّمه مذکور، لازم می آید ظلمت این دو نفر از ظلمت سایر اشقیا حتّی از ظلمت شیطان هم قوی تر باشد؛ چنان که شیطان، فریب دوّمی را خورد و از این جهت گفته شده:

إن کان ابلیس اغوی الناس کلّهم فأنت یا عمر! اغویت شیطانا؛ یعنی ابلیس همه خلایق را گمراه کرد و ایشان را فریب داد و تو ای عمر! شیطان را گمراه کردی و او را فریب دادی.

پس ظلمت این دو نفر، از ظلمت سایر اشقیا بیشتر است، زیرا این ظلمت مقابل نور

ص: 394


1- سوره انعام، آیه 1.

پاک محمد و علی علیهما السّلام است و نور پاک ایشان، از تمام انوار الهی قوی تر است، لذا ظلمتی که مقابل آن است، باید از سایر ظلمت ها قوی تر باشد، چراکه این ظلمت باید در قوّت و ضعف با آن نور، مساوی و مساوق شود، پس این ظلمت، اصل و منشأ سایر ظلمت هاست.

وقتی این مقدّمات را تمهید نمودیم، گوییم: چنان که در اعمال خیریّه به همه انبیا، اولیا، شهدا، صلحا، صدّیقین و مؤمنین از آن نور پاک غایب فیض امداد و اعانت می گردد؛ هم چنین در اعمال شرّ، بر کافران، منافقان، فاسقان و سایر اشقیا، از آن ظلمت خبیث و ناپاک امداد و اعانت می رسد.

بنابراین برای آن ظلمت خبیث در همه معاصی و قبایح که در عالم واقع شده و واقع خواهد شد، مدخلیّتی هست؛ چنان که آیه وافی هدایت اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ (1)؛ به این مدّعی ناطق است و تحقیق بنده حقیر در این مطلب و بدین نهج قویم و طریق مستقیم از فیض امداد معادن علوم و اسرار؛ اعنی ائمّه اطهار- صلوات اللّه علیهم اجمعین- است، انتهی.

[روایتی از بحار الانوار]

تأیید فیه تسدید بدان مؤیّد این خبر شریف با این تحقیق لطیف که حضرت ولیّ عصر هر خون ناحقّی را که از اوّل عالم تا قیام قائم ریخته شده، بر آن دو نفر می شمارد؛ روایتی است که علّامه مجلسی رحمه اللّه آن را در بحار از مناقب نقل فرموده که محمد بن ابی کثیر گفت:

نماز خود را ختم و ابتدا نمی کردم، مگر به لعن فلان و فلان، تا این که شبی در خواب مرغی را با ظرفی دیدم که در آن چیز سرخی شبیه به خلوق بود و آن به فتح «خاء» ثخّذ و «قاف»، عطری مرکّب از زعفران و غیره است، پس آن مرغ در حجره حضرت پیغمبر

ص: 395


1- سوره بقره: آیه 257.

فرود آمد و دو شخص را از آن مکان برداشت و از آن خلوقی که در آن ظرف بود، بر روی ایشان مالید، باز ایشان را در مکانی که اوّل بودند، گذاشت و بعد از آن به جانب آسمان رفت.

من از جمعی که در آن والی دیدم، سؤال کردم این مرغ که بود و این خلوق چه بود؟

یکی از ایشان گفت: این فرشته ای است که هر شب می آید، این خلوق را می آورد و بر این دو شخص می مالد. من مضطرب شده، از جا جستم و در فکر نشستم. صبح که شد، خود را در لعن فلان و فلان متوقّف دیدم، خدمت حضرت صادق علیه السّلام رفتم. چون آن حضرت مرا دید، فی الفور تبّسم نموده، فرمود: آن مرغ را در خواب دیدی؟

عرض کردم: بلی!

فرمود: آیه إِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (1) را بخوان در هروقت که چیزی را که از آن مضطرب شوی، به خواب بینی. به خدا قسم! آن ملک برای اکرام ایشان بر ایشان موکّل نشده، بلکه حضرت ربّ العالمین فرشته ای به مشارق و مغارب ارض موکّل فرموده که هرگاه ببیند احدی از روی ظلم و ستم کشته شده، آن فرشته قدری از خون آن ستمدیده را فرا گیرد و به گردن آن دو سرکرده ارباب طغیان بمالد تا اثر آن در گردن ایشان بماند، چون آن ها سبب هر ظلمی هستند، انتهی.

در کتاب ذخیرة العالمین فی شرح دعاء الصنمین که از تألیفات مرحوم عالم جلیل، ملّا محمد مهدی بن ملّا علی اصغر قزوینی است که پدر و پسر از تلامذه مرحوم ملّا خلیل قزوینی، مترجم کتاب شریف کافی می باشند، بعد از نقل این روایت فرموده: از تعبیر امام از این منام، چنین مستفاد می شود که غرض از مالیدن خون شهیدان بر گردن ایشان، آن است که روز قیامت، هر شهیدی، خون خود را در گردن آن ها بشناسد و از ایشان خون خواهی خود نماید و سببی برای عطر آن نیست مگر این که هر قطره ای از خون شهید، معطّر است و لنعم ما قیل.

ص: 396


1- سوره مجادله: آیه 10.

لعنت به فلان که ظلم ناحق فنّ اوست***رحمت به کسی کز دل وجان دشمن اوست

بد کردن شمر هم ز بد کردن اوست***خون شهدا تمام بر گردن اوست

انتباه فی رفع اشتباه

بدان استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده الشریف- در رساله فیض قدسی که در ترجمه علّامه مجلسی رحمه اللّه مرقوم داشته، در امر اوّل از دو امری که ذیل فصل دوّم آن رساله، برای بیان کتبی از اصحاب وضع فرموده که متعلّق و مربوط به کتب و صحایف علّامه مذکور از ترجمه، حاشیه، تعریب، شرح و غیر این ها است، چنین فرموده: و منها ترجمة الثالث عشر من البحار فی احوال الحجّة علیه السّلام للمولی الفاضل الاقا میرزا علی اکبر من اهل ارومیّة من توابع آذربیجان، انتهی.

بدیهی است اگر مراد استاد مزبور- البسه اللّه من حلل النور- این ترجمه معروف متداول است که در دست امامیّه می باشد، قطعا در اسم مترجم اشتباه فرموده، چون نام مترجم؛ چنان که در دیباچه آن ترجمه است و سابقا ذکر شد، محمد حسن بن محمد ولی ارومی است نه آقا میرزا علی اکبر ارومی و اگر غیر از این ترجمه متداول مطبوع، ترجمه دیگری از متجلّد مزبور شده که نام مترجم آقا میرزا علی اکبر و از اهل ارومی بوده که استادنا المزبور آن را دیده و ما ندیده ایم؛ آن امری ممکن است و لکن بعید است که آن مرحوم آن را دیده باشد و این ترجمه متداول مطبوع را ندیده باشد، زیرا در رساله مزبور، فقط یک ترجمه برای مجلّد سیزدهم بحار ذکر می فرماید، با آن که تاریخ طبع این ترجمه متداول، سال هزار و دویست و شصت و هشت و تاریخ فراغ استادنا المزبور از تألیف رساله فیض قدسی، سال هزار و سی صد و دو هجری است، فتبصّر و العلم عند اللّه.

ص: 397

[اقامه حدّ توسط قائم (علیه السلام)] 6 نجمة

اشاره

در علل الشرایع (1) و بحار(2) و غیرهما(3) از عبد الرحیم قصیر روایت کرده اند که گفت: حضرت ابو جعفر علیه السّلام به من فرمود: آگاه باش! هرگاه قائم ما قیام نماید، هرآینه حمیرا زنده گردانیده شده، خدمت آن حضرت آورده می شود تا آن جناب به او اقامه حدّ فرماید، تازیانه زند و انتقام فاطمه، دختر محمد را از او بستاند.

عرض کردم: فدایت شوم! حضرت مهدی برای کدام معصیت به او حدّ می زند؟

فرمود: برای افترا گفتنش به مادر ابراهیم، پسر رسول خدا علیه السّلام.

عرض کردم: چگونه شد که خدای تعالی آن حدّ را تا قیام قائم تأخیر نمود؟

فرمود: تأخیر آن، از این جهت است که خدا محمد را برای خلق رحمت فرستاده و قائم را برایشان عذاب و نقمت گردانیده است.

[دلیل تأخیر حدّ تا ظهور]

کلام لبعض ارباب الدرایة فی حلّ اشکال هذه الروایة بدان در ظاهر این روایت شریف اشکالی وارد است و ملخّص آن، این است که امام علیه السّلام علّت تعویق و تأخیر حدّ حمیرا را تا زمان قائم، رحمت بودن حضرت رسول قرار داد و بیان فرمود: چون خداوند آن حضرت را برای رحمت فرستاد، پس حدّ قذف زدن او بر عایشه در زمان خودش، با رحمت بودن حضرتش منافی بوده است، فلذا این حدّ به تأخیر افتاد، حال آن که مقتضای رحمت بودن آن بزرگوار، این است که هیچ حدّی را در زمان خودش جاری نسازد و چه بسیار حدودی که آن سرور در زمان خود جاری ساخت و اگر حضرت اقامه حدود نمی کرد، همانا به وظیفه خود عمل نفرموده

ص: 398


1- علل الشرایع، ج 2، ص 580.
2- بحار الانوار، ج 52، صص 315- 314.
3- دلائل الامامة، صص 486- 485؛ مستدرک الوسائل، ج 18، ص 92.

بود و چون در زمان خود اقامه حدود فرموده، بنابراین علّت تعویق این حدّ مخصوص، صرف رحمت بودنش نبوده.

بعض شرّاح احادیث بعد از نقل این روایت و پس از عنوان کردن اشکال وارد بر ظاهر آن، در مقام رفع آن چنین فرموده: مقتضای مبعوث شدن حضرت ختمی مرتبت، رحمت برای امّت، این است که طریق رأفت را در همه حال، حتّی در اقامه حدود به ایشان مسلوک بدارد و از این جهت بود که در جایی که از اقامه حدّ ضرری بر طفل موجود در رحم واقع می شد، بر حامل اقامه حدود نمی فرمود و حدّش را تعویق می انداخت تا وقتی که حملا و ارضاعا از ضرر بر آن طفل ایمن می شد، نیز از این جهت است که حدود را به شبهات دفع می فرمود و به ظاهر حکم می نمود و به علم خود با امّت خود عمل نمی کرد.

چون این جمله دانسته شد؛ بدان چون حمیرا ماریه قبطیه را قذف نمود و گفت:

ابراهیم که فرزند آن مخدّره بود از صلب حضرت رسول و فرزند محمد نیست، بلکه او فرزند مأثور قبطی است که پسر برکت مولات زید است، حال آن که او خصّی مادرزاد بود؛ چنان که قصّه اش با امیر المؤمنین علیه السّلام معروف است؛ پس حضرت رسالت مآب اقامه این حدّ قذف را بر آن خبیثه نیکو ندانست، در حالی که به عنوان زوجیّت تحت فرمان آن بزرگوار و در حباله نکاح آن سرور بود، چرا که محدوده شدن او در آن وقت، منافی با مقام نبوّت آن سرور بود و لکن این منافات، موجب سقوط حدّ از حمیرا نشد، اگرچه باعث تأخیر وقوع حدّ بر او شد؛ چنان که حمل باعث تأخیر حدّ بر حامل می شود، نه باعث سقوط آن، لذا شاید از این جهت این وقوع حدّ بر حمیرا تأخیر افتاده.

ممکن است وجه دیگر برای تأخیر حدّ این باشد که چون منافقین؛ مثل عبد اللّه بن ابی سلول درباره حمیرا سخنان ناشایست گفتند، زیرا آن ملعون، او را به صفوان بن معطّل متّهم نموده، چون حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در غزوه بنی المصطلق حمیرا را همراه خود برده بود و شبی حمیرا برای قضای حاجت از خیمه بیرون آمده، گردن بند خود را گم نمود، بعد از مراجعت از قضای حاجت و آمدن به خیمه، ملتفت شده، برای

ص: 399

پیدا نمودن گردن بند خود به همان محل مراجعت نمود که در این اثنا موکب همایون حضرت حرکت نمود، هودج او را هم بر شتر بستند، به اعتقاد این که او در هودج است، چون لشکریان با حضرت رسول از آن محل کوچ نمودند، حمیرا مراجعت نموده، کسی را ندید.

در این اثنا، صفوان که به واسطه مهمّی در عقب لشکریان مانده بود، رسیده و حمیرا را شناخته، شتر خود را خوابانید، حمیرا را سوار نموده، از عقب، شتر را رانده، تا آن که حمیرا را به موکب همایون رساند و این زمانی بود که لشکریان حضرت، به واسطه گرمی هوا توقّف کرده بودند، منافقین چون بر کیفیّت مطّلع شده، زبان به طعن حمیرا گشوده، سخنان نامناسب نسبت به او گفتند، تا آن که آیات سوره نور در طهارت او نازل شد از آن چه منافقین به او نسبت می دادند.

فبناء علی ذلک المراتب

اگر حضرت رسول مختار حدّ قذف ماریه را بر حمیرا واقع می ساخت، هرآینه نزد منافقین مقرّر می شد این حدّ به واسطه عملی است که آن ها درباره حمیرا خیال کردند و بدان واسطه او را قذف نموده اند، لذا به واسطه رفع این تهمت از او، حدّ قذفش بر ماریه قبطیه به تأخیر افتاد و چون طلاق زنان پیغمبر به صریح اخبار- که یکی از آن ها در نجمه آتیه ذکر خواهد شد- در کف با کفایت امیر المؤمنین علیه السّلام بود، در جنگ بصره او را طلاق داد و به سبب تأخیر، آن حدّ، زایل شد و حضرتش با امامان بعد از آن سرور از ایقاع آن حدّ بر او متمکّن نشدند؛ لذا خداوند در زمان حضرت بقیّة اللّه او را زنده می نماید تا آن حجّت کردگار، این حدّ را بر او واقع سازد.

این که حضرت ابی جعفر الجواد علیه السّلام به علل و اسباب تأخیر آن حدّ در این روایت اشاره نفرموده، به واسطه این است که راوی استعداد تحمّل چنین علل و اسراری را نداشته است و اللّه الاعلم بحقایق الأمور.

ص: 400

[قطع دست حاجبان کعبه] 7 نجمة

اشاره

بدان یکی از گزارشات زمان ظهور نور موفور السرور، امام عصر و ناموس دهر این است که آن بزرگوار دست های طایفه بنی شیبه را که کلیدداران، حاجبان و خادمان کعبه معظّمه اند، به جنایت این که ایشان دزدان خدایند؛ یعنی از بیت اللّه دزدی می کرده اند؛ قطع می فرماید.

چنان که صدوق رحمه اللّه در علل الشرایع به اسناد خود از مروان بن مسلم، او از مردی از اهل بصره و او از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: آگاه شوید! به درستی که قائم ما هرگاه قیام نماید، هرآینه بنی شیبه را می گیرد، دست های ایشان را قطع می کند و ایشان را در کوچه ها می گرداند، بعد از آن فرمود: ایشان دزدان خدایند؛ یعنی از بیت اللّه دزدی می کنند.

در جلد سیزدهم بحار(1) به اسناد خود از سدیر صیرفی و او از مردی از اهل جزیره روایت نموده، گفت: کنیزی را نذر کردم، او را به مکّه آوردم، به خدّام و حاجبان کعبه ماجرای کنیز را نقل کردم و ماجرای او را به هیچ یک از ایشان ذکر نکردم مگر این که گفت: او را نزد من بیاورید، به درستی که خدا نذر تو را قبول نمود، پس از این جهت وحشت به من روی داد. سپس این قضیّه را به مردی از اصحاب ما که اهل مکّه بود، نقل کردم، گفت: آیا هرچه بگویم، قبول می کنی و می شنوی؟

گفتم: آری.

گفت: به آن مردی که نزد حجر الاسود می نشیند و خلایق هم دور سرش جمع می شوند، نگاه کن و او ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین علیهما السّلام است، نزد او برو، این ماجرا را برای او نقل کن و خبر ده، ببین چه می فرماید، به آن عمل کن!

خدمت آن حضرت رفتم و به او عرض کردم: خدا به تو رحمت کند! من مردی از اهل جزیره هستم و نزد من کنیزی هست که او را در خصوص یمینی که در ذمّه ام بود،

ص: 401


1- بحار الانوار، ج 52، ص 350- 249.

برای بیت اللّه نذر کرده ام، او را به این جا آورده ام، این قصّه را به خدّام و حاجبان خبر دادم و به هیچ یک از آن ها ملاقات نکردم مگر این که گفت: آن کنیز را نزد من بیاور، به درستی که خدای تعالی نذر تو را قبول نمود. از این جهت وحشت شدیدی به من عارض گردید.

در آن حال حضرت به من فرمود: یا عبد اللّه! بیت اللّه نمی خورد و نمی آشامد، کنیز را بفروش، تفحّص کن و به اهل بلاد خود از حجّاج نگاه کن و هرکس از ایشان نفقه و توشه ندارد، از پول آن کنیز به او بده تا به آسودگی به وطن خویش برگردد.

من به فرموده آن حضرت عمل کردم. بعد از آن به هیچ یک از خدّام ملاقات نکردم مگر این که از من پرسید: کنیز را چه کردی؟

گفتم: ابو جعفر چنین فرمود و من هم به فرموده آن حضرت عمل کردم.

گفتند: او دروغگو و جاهل است، نمی داند چه می گوید. گفته ایشان را خدمت حضرت ابو جعفر علیه السّلام عرض کردم.

فرمود: گفته ایشان را به من رسانیدی، پس سخن مرا هم به ایشان برسان!

عرض کردم: آری، می رسانم. فرمود: به ایشان بگو ابو جعفر به شما گفت: حال شما چگونه می شود، اگر دست ها و پاهای شما بریده شود و از دیوار کعبه آویخته گردد، بعد از آن به شما گفته شود به آواز بلند بگویید ما دزدان کعبه بودیم. وقتی خواستم از خدمت آن حضرت برخیزم، فرمود: کننده این کار، من نیستم، این است و جز این نیست، آن را مردی می نماید که از اولاد من می باشد.

[خانه کعبه]

تذییلة طیبة فی ترجمة بنی شیبة بدان بعد از این که حضرت ابراهیم و اسماعیل خانه مبارک کعبه را بنا نمودند و ابراهیم به سوی قوم خود مراجعت کرد، امر خانه کعبه و خدمت آن برعهده حضرت

ص: 402

اسماعیل بود، تا آن که از دنیا درگذشت و پس از فوت آن بزرگوار، اولاد آن سرور مشغول خدمت بیت اللّه بودند، تا این که عمالقه بر ایشان مستولی شده، خدمت کعبه برعهده ایشان قرار گرفت، تا وقتی که طایفه جرهم بعد از خرابی سدّ مآرب از جانب یمن به مکّه آمدند. ایشان بر عمالقه مستولی شدند، خدمت بیت اللّه الحرام برعهده ایشان مقرّر گردید و در تمام حجاز حکمران شدند.

بعد از این که راه بغی و فساد را پیمودند، خداوند وبا را بر ایشان مستولی کرد و امر ایشان بعد از رهسپار شدن جمّی غفیز و جمعی کثیر از آن ها به سرای آخرت ضعیف گردید، به نحوی که اولاد حضرت اسماعیل بر ایشان مستولی شده، خدمت کعبه را از آن ها استرداد نمودند و ایشان را از مکّه به اراضی جهنیه- که در شمالی ینیع است- اخراج کردند.

این بود، تا آن که طایفه خزاعه بر اولاد اسماعیل غلبه نموده، متصدّی خدمت کعبه معظّمه گردیدند و روزگاری دراز سدانه کعبه و سقایت حاج برعهده ایشان بود تا زمانی که قصیّ بن کلاب، جدّ چهارم، حضرت ختمی مرتبت و فرزند بیست و چهارم حضرت اسماعیل، از جانب شام به مکّه مراجعت فرمود، چون مادر آن جناب او را در سنّ طفولیّت به موجبی که مجال ذکر آن نیست، به شام برده بود. پس قصیّ، قریش را جمع نمود و به واسطه حسن سیاست و ذکاوت ذاقیّه و شرافت اصلیّه که داشت، شمل آن ها را به جمع مبدّل کرد، تا آن که از طایفه خزاعه حجابت بیت و کلیدداری کعبه معظّمه را خرید.

سپس آن ها را از مکّه کوچانید و به بطن مرّ، که به وادی فاطمه مشهور است؛ سکنا داد و از این جهت شأن قصیّ بالا گرفته، تا آن که منصب سقایت، حجابت، رفادت و لوایی که رأیت حرب بود؛ در جنابش مجتمع شد و تا زمان آن جناب این چهار منصب بزرگ در احدی جمع نشده بود.

آن بزرگوار دار الندوه را که دار الشورای قریش بود، تأسیس فرمود و کارش در مکّه معظّمه به درجه بالا گرفت که برعهده قبایل و عشایر ضرب خراج فرمود و آن جناب

ص: 403

دو پسر داشت؛ یکی عبد الدار و دیگری عبد مناف. عبد مناف اگرچه به حسب سن، کوچک تر از عبد الدار بود، و لکن به واسطه فضایل نفسانی و رزانت عقلانی ای که در حضرتش بود، بر عبد الدار مقدّم و در انظار مردم بیشتر از او محترم و معظّم می نمود.

پس جناب قصیّ هنگام رفتنش از دنیا وصیّت فرمود مناصب او از حجابت، سقایت، رفادت، لوا و ریاست دار الندوه تماما از عبد الدار باشد، تا آن که او با برادرش عبد مناف در شرفی که به او واصل شده بود، به واسطه عقل و فضلش مساوی باشد و چون قصیّ از دنیا درگذشت، آن منصب ها به عبد الدار مرجوع داده شد و بعد از فوت او، به اولادش تعلّق گرفت تا آن که اولاد عبد مناف با آن ها، در آن مناصب مناقشه نموده و نزاعی میان این دو گروه بوجود آمد که به خونریزی بسیار و قتل نفس بی شمار نزدیک شد، تا آن که بزرگان قبایل در صدد اصلاح میان آن ها برآمد، شرف آن مناصب و امتیازات را میان ایشان قسمت کردند، طوری که برای اولاد عبد مناف، شرف و امتیاز سقایت و رفادت باشد و برای اولاد عبد الدار حجابت و کلیدداری مکّه و لواء باشد.

این مناصب در میان این دو گروه تا زمان فتح مکّه دور می زد و در آن وقت کلید خانه با عثمان بن طلحه بود که از اولاد عبد الدار بوده. حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله کلید را از او گرفته، در را گشوده، داخل خانه مبارک شد. بعد از بیرون آمدنش خواست کلید را به عثمان مزبور ندهد که جبرییل نازل شده، این آیه مبارکه را آورد: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها(1).

سپس حضرت کلید را به عثمان داد و فرمود: هاکم خذوها خالدة تالدة؛ شما کلید خانه را بگیرید در حالی که جاویدان در دست شما و در میانتان باشد. پس از فوت عثمان، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله کلید را تسلیم برادرش شیبه نمود و تا امروز مفتاح کعبه در دست اولاد شیبه است. این بود خلاصه چیزی که از تواریخ و سیر در حجابت و کلیدداری بنی شیبه استفاده شده و مفتاح بیت اللّه الحرام در دست ایشان است.

ص: 404


1- سوره نساء: آیه 58.
[درخواست کلید کعبه توسط رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]

نقل کلام عن صاحب تفسیر المنهج لاستقامة ما فی المذکورات من العوج در تفسیر منهج الصادقین آمده: در سبب نزول این آیه شریفه إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها(1) مفسّران اختلاف دارند بعضی معتقدند چون رسول صلّی اللّه علیه و آله مکّه را فتح نمود، خواست در خانه کعبه- زادها اللّه شرفا- داخل شود و عثمان بن طلحة بن عبد الدار کلید آن را داشت، او از سدنه کعبه بود و امر فرمود تا کلید خانه را از عثمان بن طلحه طلب دارند. چون از او طلبیدند، گفت: نزد مادر من است، سلافه نزدش روم و از وی بگیرم. وقتی نزد مادر آمد، به وی کلید نمی داد و می گفت: اگر کلید را از تو بگیرند، دیگر به تو نخواهند داد و این کلید به طریق ارث از عبد الدار به شما رسیده. عثمان مبالغه می کرد و حضرت در مسجد الحرام انتظار می کشید. آخر الامر ابو بکر و عمر بر سرای سلافه آمدند، عمر به آواز بلند گفت: ای عثمان بن طلحه! بیرون آ که انتظار رسول خدا از حدّ گذشت.

سلافه کلید را به پسر داد و گفت: تو بستانی بهتر است تا تیم وعدی بگیرند. عثمان مفتاح برداشته، نزد حضرت آورد و آن سرور دست دراز کرد که از وی بستاند.

عبّاس برخاست و گفت: یا رسول اللّه! چنان که سقایت زمزم را به من تفویض فرموده ای، حجابی خانه را نیز به من ارزانی فرما! عثمان بعد از استماع این سخن باز دست کشید.

حضرت فرمود: اگر به خدا و رسول ایمان داری، مفتاح خانه را به من ده!

عثمان گفت: اینک امانت اللّه را بستان! حضرت بعد از آن که از خانه بیرون آمد، مفتاح را به دست وی داد.

مرتضی علی- صلوات اللّه علیه- پیش رفت و گفت: یا رسول اللّه! اگر مصلحت باشد، حجابت را به اهل البیت عطا فرما! چنان که سقایت زمزم را بدیشان دادی. فی الحال جبرییل به این آیه نازل شد. حضرت فرمود: یا علی! من به شما کاری می فرمایم که از

ص: 405


1- سوره نساء: آیه 58.

آن نفعی به مردم رسد نه آن که گمان برند از مردم به شما نفع خواهد رسید.

سپس عثمان را طلبید و فرمود: خذوها یا بنی طلحة خالدة بالدة لا ینزعنّها منکم الّا ظالم؛ ای اولاد طلحه! این کلید را بگیرید که همیشه این کلید در دست شما خواهد بود و هیچ کس جز ظالم ستمکار نزع آن از شما نکند. پس آن حضرت، کلید را به وی داد و او آن را به برادر خود شیبه داد و تا امروز مفتاح کعبه در دست آن قوم است.

در کشّاف آمده: چون حضرت رسالت مکّه را فتح فرمود، عثمان بن طلحه در کعبه را ببست، بالای آن آمد و از دفع مفتاح به حضرت رسول امتناع نمود و گفت: لو علمت انّه رسول اللّه لم امنعه؛ اگر می دانستم محمد رسول خداست، کلید را از او منع نمی کردم، امیر المؤمنین علیه السّلام بالای کعبه آمده، دست او را پیچید، کلید را گرفته و در را گشود. حضرت به اندرون آمده، دو رکعت نماز بگزارد، بیرون که آمد، عبّاس التماس کرد مفتاح را به او عطا فرماید تا سقایت و سدانت، هردو به او تعلّق داشته باشد؛ این آیه نازل شد و به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام امر کرد: برو مفتاح را به عثمان ده!

امیر المؤمنین علیه السّلام به فرموده سیّد المرسلین، مفتاح را به عثمان داد و زبان اعتذار بگشاد. عثمان گفت: یا علی! اکرهت و اذیت ثمّ جئت ترفق؛ ای علی! اوّل به عنف و اکراه کلید را از من گرفتی و مرا رنجاندی، اکنون آمده، ملایمت و ملاطفت می نمایی.

فرمود: حق تعالی در حقّ تو آیتی از قرآن فرستاده، سپس این آیه را بر او خواند.

عثمان مسرور گشته، گفت: اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمّدا رسول اللّه. فی الحال جبرییل هبوط نمود و گفت: امر حق تعالی چنان است که سدانت کعبه در اولاد عثمان باشد. امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام، زید بن اسلم، مکحول و زید بن حوشب از حضرت رسالت روایت کرده اند مراد به این آیه، ائمّه اند و به امانت امامت؛ یعنی حق تعالی ائمّه اثنا عشر را امر فرموده تا امامت را واحدا بعد واحد تا صاحب الامر بر سبیل امانت به هم تسلیم کنند،- صلوات اللّه علیهم اجمعین-.

ص: 406

[نذر برای کعبه و ائمه (علیهم السلام)]

مسألة فقهیّة: کثیرة الفوائد فی مصرف الهدیة و النّذر لکعبه أو احد المشاهد بدان ابن ادریس در سرائر(1) فرموده: روایت شده کسی که کنیز، بنده و یا دابّه خود را برای بیت اللّه الحرام یا برای مشهدی از مشاهد ائمّه علیهم السّلام هدیه قرار بدهد، باید هر یک از آن ها را که هدی یا نذر کرده، بفروشد و ثمن آن را در مصالح خانه کعبه، در مصالح آن مشهد معظّم و یا در معونت حاج و زایرینی صرف کند که برای سفر حجّ و زیارت صاحب آن مشهد از وطن خود بیرون آمده و اسم حاج و زایر بر آن ها صادق شده و برای احدی جایز نیست چیزی از ثمن آن ها را پیش از خروج ایشان به سوی سفر به ایشان عطا کند.

سیّد سند؛ اعنی صاحب مدارک- اعلی اللّه مقامه الشریف- بعد از این که در شرح نافع محقّق در خصوص هدیه کعبه اختیار نموده که فروخته شود و در مصالح بیت صرف شود و اگر بیت حالا و مالا از آن مستغنی باشد، آن را به مصرف فقرای حجّاج برساند؛ فرموده: و اگر چیزی را برای مشهدی شریف نذر بنماید، برحسب آن چه ناذر آن را قصد نموده در آن مشهد صرف گردیده می شود و با اطلاق در نذر، در مصالح آن مشهد صرف کرده می شود و اگر مشهد حالا و مالا از آن بی نیاز باشد، پس ظاهر، جواز صرف آن در معونت زوّار است، چرا که این صرفش در معونت زوّار اولی از ابقای آن بر حالت خود با بودنش با چنین حالت در عرضه تلف است، پس صرف آن بر این وجه، احسان محض می باشد و سبیلی بر محسنین نیست.

کلمات مشهور فقهای امامیّه برطبق منقولات از این دو بزرگوار و آن، مختار این تبه روزگار است، اگرچه بعضی در بعض فروع این مسأله جیّده، کلامی دارند که در این عجاله موقع نقل آن ها نیست و همین قدر هم به مناسبت روایت سدیر صیرفی که یکی از اخبار مسأله است و در اوّل نجمه ذکر شد؛ منقول افتاد. فرق گذاردن مرحوم مغفرت لزوم صاحب حدایق در میان نذر بر مشهد و نذر بر صاحب آن در نظر این عبد آبق،

ص: 407


1- السرائر، ج 3، صص 63- 62.

غیر فارق است، چون در کتاب مزبور فرموده:

آن چه نزدیک به بال علیل و فکر کلیل است، تفصیل دادن در آن چه هدیه یا نذر برای مشاهده مشرّفه است، می باشد، به این نحو که اگر متعلّق نذر مشهد شریف باشد، حکم آن همان است که از صرفش در مصالح همان مشهد شریف ذکر شد و اگر حالا و مالا بی نیاز باشد، صرف آن در معونت زوّار است و اگر متعلّق آن شخص مدفون صاحب مشهد باشد؛ مثل نذر برای امام حسین یا امام رضا علیهما السّلام، پس سزاوار است منذور در معونت اولاد آن امام مدفون در آن مشهد صرف کرده شود؛ اگر محتاج باشند و اگر اولاد محتاج نباشند، در معونت شیعیان مضطرّین آن بزرگوار صرف کرده شود، چراکه بنابراین منذور، از قبیل اموال شخصی آن بزرگواران تقریر می گردد که حلال بودن آن برای شیعیان در حال غیبت معلوم شده است، الّا این که احوط، تقدیم اولاد واجب النفقه بر آن بزرگواران است؛ اگر زنده بودند.

اخبار عدیده در جواز وقف بر آن جنابان، در حال حیاتشان، بر هدیه نمودن چیزی بر ایشان، بر وصیّت نمودن به مالی برای ایشان، بر نذر کردن چیزی برای ایشان و قبول فرمودن آن بزرگواران این ها را وارد شده است. ظاهر این است که در صحّت این مذکورات در میان حال حیات و حال ممات ایشان فرقی نباشد، انتهی. کلامه بترجمته.

وجه عدمه:

فرق آن است که به مجرّد بودن مال منذور یا مهدی در صورتی که آن را برای شخص صاحب مشهد، نذر و یا از قبیل مال شخصی آن بزرگوار مدفون در آن مشهد برای مدفون، هدیه ای در آن قرار داده باشد؛ باعث عدم جواز صرف کردن آن در مصالح آن مشهد نمی شود، اگر حالا و مالا به آن احتیاج داشته باشد.

خصوصا در صورتی که به تقیّه شعاریّت و تعظیم آن، منوط و مربوط به صرف آن مال در مصالح آن مشهد شریف و مرقد منیف باشد؛ چون در این صورت قول به

ص: 408

وجوب صرف آن در مصالح خود آن مشهد بعید نیست، کما لا یخفی علی اولی النهی، انتهی.

قضیّة حریّة بالتذکار رضیّة لتأیید المختار

در حدود سال سی صد و یازده بعد از هزار از هجرت نبوی، مرحوم جنّت مکان، خلد آشیان، العالم الربّانی و الفاضل الصمدانی، الحاج میرزا محمد حسین الشهرستانی به جهت درک زیارت عید مولود از کربلای معلّا که محلّ مجاورت آن مرحوم بود به نجف اشرف مشرّف شده بودند و میان ایشان و مرحوم آیة اللّه آقاخوند ملّا علی نهاوندی- اعلی اللّه مقامه الشریف- کمال مصادقت و تحابب بود، علاوه بر آن، مرحوم حجّة الاسلام شهرستانی به اعتباری ربّ البیت سکنایی آیة اللّه نهاوندی بود، چون منزلی که آن مرحوم در نجف، در آن سکنا داشتند، وقف و امرش راجع به مرحوم شهرستانی بود.

بالجمله در خلال آن ایّام، وقتی اتّفاق افتاد که آن دو مرحوم در غرفه مقبره کرمانشاهیان که مقابل ایوان طلای حضرت امیر المؤمنین است، نشسته بودند و این ناچیز با دو سه نفر دیگر از رفقا در خدمت ایشان بودیم، آن دو مرحوم از طلاکاری ایوان مقدّس و گنبد مطهّر صحبت می فرمودند، تا این که صحبت ایشان بدین جا کشید که فرضا- نستجیر باللّه- اگر قحط سالی شود و حفظ چندهزار نفس محترم، منوط به کندن این خشت های طلا، فروختن آن ها و صرف نمودن وجه آن ها در حفظ و نگاهداری آن نفوس از ضیاع و تلف باشد؛ آیا این کار جایز است یا نه؟

مرحوم شهرستانی حفظ نفوس را مقدّم داشته، فرمودند: البته جایز است.

مرحوم نهاوندی فرمودند: اگر کرورها تلف نفس هم بشود، این کار جایز نیست، چرا که این از شعائری است که مادام البقاء باعث تثبیت اعتقاد الالف و الوف و کرورها شیعه امامیّه به امامت آن بزرگوار است؛ خصوصا نسبت به تثبیت عقاید نسوان و ضعفای عقول از مردان و عموم اهالی رساتیق و دهقانان «و هذا واضح عند من له (1)

العبقری الحسان ؛ ج 7 ؛ ص410

فی الفقه عینان ناظران لا عند من لیس له فیه الّا عین واحدة و هی مع وحدانیّتها کانت راقدة خامدة».

[بحث ملّا علی و شیخ انصاری]

ترجمة فی ترجمة بدان مرحوم آیة اللّه آقاخوند ملّا علی نهاوندی، خلف با شرف مرحوم مغفرت لزوم، آقاخوند ملّا فتح اللّه نهاوندی است و والد آن مرحوم از اواسط اهل علم بلده نهاوند به شمار می آمد و لکن خود آقاخوند ملّا علی از اکابر تلامذه مرحوم حجّة اللّه علی البرایا من الباری، الحاج شیخ مرتضی بن محمد امین انصاری بود و در علم اصول فحل الفحول؛ مثل کتاب تشریح الاصول، مؤسسی بلا فضول است و از علوّ و سموم رتبت او در مقامات علمی قضیّه ای را حکایت می کند که حضرت مستطاب حجّة الاسلام آقای حاج میرزا احمد آیة اللّه زاده خراسانی صاحب کفایة الاصول- اطال اللّه بقائه- از والد ماجد خود که چهار سال حوزه مقدّسه شیخ انصاری را درک نموده؛ آن را نقل فرمود.

آن قضیّه، این است که آن مرحوم؛ اعنی صاحب کفایه فرموده اند: روزی شیخ انصاری مرحوم در بین مباحثه و تدریس، مطلبی را برای طلّاب محضر مقدّسش فرمود و آقاخوند ملّا علی نهاوندی بر فرموده ایشان مناقشه نمود و مکالمات بسیاری میان ایشان واقع شد، به حدّی که شیخ مرحوم از حالت طبیعی بیرون رفته، از منبر فرود آمد، بالای سر آقاخوند نهاوندی ایستاد و با دو دست خود به قوّت بر سر آقاخوند زد، طوری که عمّامه او پایین آمده، به بالای دیدگان او رسید. سپس شیخ برگشته، بر فراز منبر رفت و مشغول تدریس شد و آقاخوند ملّا علی دیگر سخنی نفرموده، ساکت گردید؛ مجلس بحث به هم خورده، تمام شد.

روز دیگر تمام تلامذه و اصحاب حوزه شیخ مرحوم حاضر شدند و شیخ برای فرمودن درس از منبر بالا رفت، پیش از شروع مباحثه و تدریس فرمود: آقایان! روز

ص: 409


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

ص: 410

گذشته من مطلبی گفتم و آقاخوند نهاوندی بر مطلبم مناقشه نمود و ردّ و ایراد او با من به طول انجامید، به حدّی که من از حالت طبیعی بیرون رفته، از منبر پایین آمده، به ایشان جسارتی نمودم که دیدید، اکنون از تمام شما مسألت می کنم همگی از زبان من از جناب ایشان عذرخواهی نمایید و خودم هم کمال معذرت را از ایشان می خواهم، چرا که چون تأمّل کردم، یافتم حقّ با ایشان بوده و ایشان در فرموده خود، مصاب بوده اند.

فرحمة اللّه علی هذا الاستاد و مع انصافه و غفرانه علی ذاک التلمیذ بترک اعتسافه.

فرعان لطیفان:

اوّل: اگر نذر کند یکی از نعم را به سوی مکان شریفی غیراز مکّه و منی هدی کند، نذر آن باطل است، زیرا هدی آن چیزی از انعام است که هدی الی الحرم، بلی اگر نیّت و قصد ناذر صدقه یا اهدای آن به مؤمنین باشد.- نه هدی که از جمله مناسک است- نذرش منعقد و صحیح است.

دوم: چنان که نذر و هدیه برای بیت اللّه الحرام و مشاهده معظّمه حضرت رسول و صدّیقه طاهره و ائمّه انام جایز است، هم چنین برای هر مکان شریفی، چه مسجد باشد چه مقبره یکی از امامزادگان و چه مکانی مبارک، جایز است، کما هو الواضح.

[وصیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)] 8 نجمة

اشاره

بدان شیخ طوسی رحمه اللّه در غیبت (1) خود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت نموده که آن حضرت در شب وفاتش فرمود: یا ابا الحسن! صحیفه و دواتی حاضر کن! رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وصیّت های خویش را املا فرمود تا بدین جا رسید که فرمود: یا علی! بعد از من دوازده امام و بعد از دوازده امام، دوازده مهدی خواهد بود.

یا علی! تو اوّل دوازده امام باشی. یا علی! تو وصیّ من بر اهل بیت و زنانم هستی،

ص: 411


1- الغیبة، صص 151- 150.

هریک از زنان مرا که برقرار داری، روز قیامت مرا دیدار نماید و هر کلام را طلاق دهی، من از وی بیزارم، او مرا دیدار نکند و من او را دیدار نکنم. بعد از من، تو خلیفه من بر امّتم هستی. چون وفاتت فرا رسد وصایت را به فرزندم حسن علیه السّلام تسلیم کن که برّ؛ یعنی نیکوکار و وصول؛ یعنی بسیار وصل کننده رشته دیانت و محبّت است.

وقتی وفات حسن فرارسد، باید آن را به سوی پسرم حسین علیه السّلام، شهید زکیّ مقتول تسلیم کند، چون وفات او فرا رسد، باید آن را به پسرش سیّد عابدین علیه السّلام صاحب ثفنات علی علیه السّلام تسلیم نماید، وقتی وفات فرا رسد، باید آن را به پسرش محمد باقر علیه السّلام تسلیم کند، وفات او که فرا رسد، باید آن را به پسرش جعفر صادق علیه السّلام بسپارم، او نیز هنگام وفاتش، باید آن را به پسرش موسی کاظم علیه السّلام بدهد، چون وفاتش فرا رسد، باید آن را به پسرش علی الرضا علیه السّلام بسپارد، زمانی که وفاتش برسد، باید آن را به پسرش محمد ثقه تقی علیه السّلام بدهد، چون وفاتش فرا رسد، باید آن را به پسرش حسن علیه السّلام فاضل تسلیم کند و او هنگام وفاتش، باید آن را به پسرش محمد علیه السّلام مستحفظ از آل محمد صلّی اللّه علیه و آله بسپارد؛ او دوازدهمین امام است، آن گاه دوازده مهدی می باشد، پس پسر امام حسن علیه السّلام که مستحفظ از آل محمد است باید آن را به پسرش اوّل مقرّبین که سه نام دارد، بسپارد؛ نام من و پدرم که احمد و عبد اللّه و نام سوّم او مهدی است، او، اوّل مؤمنین است.

[روایت امام صادق (علیه السلام) و تأویل آن]

در کمال الدین (1) از ابو بصیر روایت نموده که گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: یابن رسول اللّه! از پدرت شنیدم، فرمود: بعد از قائم، دوازده مهدی خواهد بود؟ فرمود: پدرم فرموده دوازده مهدی و نفرموده دوازده امام، آنان قومی از شیعیان ما باشند که مردم را به موالات و حقّ ما دعوت نمایند.

چند خبر دیگر هم بدین مضمون وارد شده؛ علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از نقل این اخبار، در بحار فرموده اند: این اخبار مخالف مشهور است و طریق تأویل آن ها یکی از این دو

ص: 412


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 358.

وجه است:

وجه اوّل: مراد از دوازده مهدی، جناب پیغمبر و سایر ائمّه به غیراز قائم باشد، بنابراین که خلافت ایشان بعد از قائم باشد و سابقا ذکر شد حسن بن سلیمان حلّی این اخبار را به همه ائمّه تأویل نموده و قایل شده حضرت قائم علیه السّلام هم بعد از مردنش به دنیا برمی گردد و به این تأویل نیز، جمع میان اخبار مختلف که در خصوص خلافت آن حضرت وارد شده، ممکن است.

این ناچیز گوید: مراد از این کلام آن است که بعضی از آن اخبار وارده در مدّت خلافت آن بزرگوار که قصیر الامدند؛ مثلا بر مدّت خلافت آن سرور در زمان ظهور و قبل از ارتحالش از دار دنیا حمل شوند و بعض دیگر که طویل الامدند بر مدّت خلافت آن سرور و در زمان رجعتش به دنیا بعد از ارتحالش حمل شوند، کما لا یخفی.

وجه دوّم: این دوازده مهدی از جمله اوصیای جناب قائم علیه السّلام باشند و خلایق را که در زمان سایر ائمّه به دنیا رجعت خواهند نمود، هدایت نمایند، تا این که روزگار از حجّت خالی نباشد، زیرا اگر بعد از قائم دوازده نفر باشند، ولی هیچ یک از سایر ائمّه در دنیا نباشند، لازم می آید زمان از وجود حجّت خالی شود، هرچند که اوصیا، انبیا و ائمّه نیز از جانب خدای تعالی حجّت ها هستند و اللّه العالم بحقایق الأمور.

شیخ مفید در ارشاد(1) فرموده: بعد از دولت قائم علیه السّلام برای احدی دولت و سلطنتی نمی باشد، مگر روایتی که در خصوص آن، حدیث وارد گشته و آن، اگر خدا خواسته باشد، دولت و سلطنت اولاد آن حضرت است و این حدیث به طریق قطع وارد نگشته، بلکه به مشیّت خدا معلّق شده؛ یعنی روایت مثلا بدین نهج وارد گردیده که اگر خدا بخواهد اولاد آن حضرت به سلطنت برخیزند و به آن اقدام نمایند و اکثر روایات چنان است که مهدی این امّت وفات نمی یابد مگر چهل روز پیش از قیامت و در آن چهل روز هرج ومرج، علامت بیرون آمدن مردگان از قبرها و علامت قیام قیامت برای حساب و جزا ظاهر خواهد گشت و اللّه الاعلم.

ص: 413


1- الارشاد، ج 2، ص 387.

این ناچیز گوید: این فرمایش شیخ مفید سدید، لابدّ باید ناظر به وفات حضرت بقیّة اللّه بعد از رجعتش به دنیا باشد و الّا اگر مرادش از وفات آن حضرت، فوت بعد از زمان ظهورش باشد، با اخبار روایات رجعت، منافی و خلاف ضرورت مذهب است.

[روایتی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)] 9 نجمة

اشاره

علّامه مجلسی در جلد سیزدهم بحار(1) از حسین بن مسعود نقل نموده: در کتاب شرح السنه به اسناد خود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت کرده که آن حضرت فرمود: سوگند به آن خدایی که جانم در قبضه قدرت او است! هرآینه نزدیک است پسر مریم، حکم عدل از آسمان برای شما فرود آورد و آن، این است که خاچ را که صلیب است و نصارا در گردن خود می آویزند، می شکند، خوک را می کشد، جزیه را برمی دارد و به حدّی از مال دنیا به خلایق می دهد که بعد از آن، احدی آن را دیگر قبول نمی کند.

بعد از آن، حسین بن مسعود گفته: مراد رسول خدا از این کلام که پسر مریم، خاچ می شکند، این است که مذهب نصارا را باطل می گرداند و به شریعت اسلامیّه حکم می کند و مراد از این که خوک را می کشد، آن است که نگاه داشتن و خوردن گوشت آن را حرام می گرداند، یا این که کشتنش را حلال می کند و از این، فهمیده می شود خوک نجس العین است، زیرا عیسی علیه السّلام جز به حکم شریعت اسلام آن را نمی کشد و تلف نمودن حیوان طاهر که نفع دهنده است، مباح نیست. نیز معنی قول آن حضرت که جزیه را برمی دارد، این است که آن را از اهل کتاب برمی دارد و ایشان را بر اسلام و قبول آن وامی دارد.

ابوهریره در خصوص فرود آمدن عیسی علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت نموده: در زمان عیسی علیه السّلام اهل همه مذاهب جز اهل اسلام هلاک می شوند و دجّال هم هلاک می شود. حضرت چهل سال روی زمین درنگ می کند و بعد از آن وفات می یابد و

ص: 414


1- بحار الانوار، ج 52، ص 384- 382.

مسلمانان بر او سلام می گذارند.

بعضی گفته: معنی برداشتن جزیه این است که مال دنیا بسیار می شود، به حدّی که از آنان صاحب احتیاجی پیدا نمی شود که برای ایشان جزیه گذاشته شده؛ چنان که قول آن حضرت که مال بسیار شود، به حدّی که احدی آن را قبول نمی کند؛ به این معنی دلالت دارد.

بخاری به اسناد خود از ابو هریره روایت نموده که گفته: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

حال شما وقتی که عیسی بن مریم علیه السّلام فرود آید، چگونه می شود در حالی که امام شما از شماست؟(1) این حدیثی است که شیعه و سنّی به صحّت آن اتّفاق دارند. کلام حسین مسعودی که بغوی معروف، عبارت از او است، به آخر رسید، انتهی.

[بیان روایت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)]

تنبیهات وجیهات اوّل: علّامه مزبور بعد از نقل این کلام بغوی در بحار(2) فرموده: حسین بن مسعود و غیر او اخبار دیگری هم در این باب نقل کرده اند که از این ها ظاهر می شود، نقل اموراتی که در خصوص سیره و طریقه قائم علیه السّلام منقول شده، مخصوص ما طایفه امامیّه نیست، بلکه مخالفان ما نیز آن ها را نقل کرده اند، لکن آن ها را به عیسی بن مریم علیه السّلام نسبت داده اند و با این که خود مخالفان ما روایت کرده اند که فرمود: امام شما از شماست، پس چگونه آن ها را به عیسی بن مریم علیه السّلام نسبت می دهند؟ انّ هذا الشی ء عجاب.

دوم: این فقره از روایت نبوی که عیسی علیه السّلام جزیه را برمی دارد، یکی از مصادیق چیزهایی است که مخالفین بر ما اعتراض نموده اند که مهدی موعود در زمان ظهورش احکام شریعت را نسخ می کند و یکی از آن ها عدم قبولی جزیه است؛ چنان که در شبهه

ص: 415


1- صحیح البخاری، ج 4، ص 143.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 384.

بیست و پنجم از شبهات مخالفین در صبیحه بیست و هفتم از عبقریّه سوّم بساط سوّم، سمت گزارش یافت، نهایتا ایشان می گویند عیسی علیه السّلام که در آن وقت، تابع دین اسلام است، جزیه را برمی دارد و امامیّه قائل اند آن حضرت مهدی موعود علیه السّلام است و این رفع جزیه، یکی از سیر و طرق او است، پس علی ایّ تقدیر، این شبهه میان ما و مخالفین مشترک الورود است و هرچه جواب ایشان از این شبهه است، همان، جواب ما از آن می باشد، فتبصّر و لا تغفّل.

سوم: ما ضمن شبهه پنجم از شبهات مخالفین که در صبیحه پنجم از عبقریّه سوّم بساط سوّم بیان شده، به حکمت بقای حضرت عیسی علیه السّلام تا وقت ظهور حضرت مهدی اشاره نموده ایم و در این مقام، مناسب است حکمت نزول آن جناب از آسمان را مطابق آن چه تور پشتی، از اعاظم علمای عامّه، آن را در کتاب معتمد خود ذکر نموده، نقل کنیم.

در آن کتاب آمده: از جمله وجوه حکمت نزول عیسی علیه السّلام از آسمان، آن است که چون مدّت انقراض این جهان، نزدیک شود- و عیسی علیه السّلام از بنی آدم است- هیچ آفریده از خاک، در آسمان نمیرد، بلکه باید در زمین بمیرد؛ چنان که حق تعالی از این معنی به قول خود خبر داده: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری (1)، چون اجل وی به ضرورت به آخر خواهد رسید، حق تعالی او را به زمین فرستد، تا مرگ وی را هم در زمین دریابد.

حکمت دیگر آن که یهودان عیسی علیه السّلام را تکذیب کردند و به سحر نسبت دادند و دعوی قتل وی کردند؛ چنان که نصّ قرآن از آن خبر داده و حق تعالی رقم مذلّت بر ناصیه معاملت ایشان برکشید که از زمان ظهور حضرت محمدی تا به غایت، در هیچ بقعه ای از بقاع زمین، برای کسی از ایشان، سلطنت و ریاست میسّر نشد، همیشه در خواری بودند و باشند و منتظرند بر ایشان فرصتی به دست آید و بحمد اللّه که نبوده و نیست.

ص: 416


1- سوره طه: آیه 55.

چون دجّال ظاهر شود، این خبیثان، جمله از او متابعت کنند و پندارند متابعتشان از آن لعین، سبب دولت و موجب عزّت ایشان خواهد بود و به شومی و لئامت مسیح هدایت را که تصدیقش واجب باشد، تکذیب نمودند و مسیح ضلالت را تصدیق کنند که تکذیبش، واجب است، معجزه عیسی علیه السّلام را ردّ و سحر دجّال را قبول کردند. پس حق تعالی همان بنده برگزیده را بفرستد تا زمانی که ایشان پندارند، فرصت یافته اند و می توانند از مسلمانان انتقام کشند، دمار از روزگارشان برآرد و بر دست همان بنده که آن لعینان، دعوی هلاکت وی کردند، ایشان را هلاک کند و حال و وصف آن جناب را بدان نمط که حضرت خاتم النبیّین از آن خبر داده، عیانا به اهل ایمان، آشکار و نمایان گرداند.

انحاء الی ایماء:

بدان در روایت دوّم کمال الدین (1) که در نجمه پنجم عبقریّه هفتم این بساط سمت تحریر یافت، اشاره به این حکمت می باشد، چون در آن روایت، ابتدا ملاقات حضرت ختمی مرتبت با آن ملعون و مکالمه جنابش با او نقل شده و ذیل آن، چنین است که آن حضرت به اصحابش فرمود و از گزارش حال او هنگام خروجش، خبر داد: اکثر اتباعه الیهود و النساء و الأعراب، زیرا آن بزرگوار، بیشتر اتباع آن نابکار را یهود پرعنود فرموده که عداوتشان با حضرت روح اللّه برملأ و مشهود است و اللّه العالم بالأمور.

[گزارشات هنگام ظهور] 10 نجمة

از جمله گزارشات هنگام ظهور آن سرور، آن است که در کتاب کفایة الموحّدین فرموده: آن جناب در ابتدای ظهور بر طریقه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله با مردم رفتار می کند و متعرّض اعمال قبیح و افعال شنیع آن ها- که قبل از ظهور آن حضرت واقع شده

ص: 417


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 529.

- نمی گردد و از ایشان از آن ها مؤاخذه نمی کند، بلکه هرکس مؤمن باللّه و رسوله و مصدّق آن بزرگوار است؛ یعنی از صمیم قلب و از روی واقع آن بزرگوار را تصدیق نماید؛ در نعمت و راحت خواهد بود و هرکه فاجر، منافق و اهل خدعه و مکر است، به شمشیر و غضب حجّة اللّه گرفتار خواهد شد؛ چنان که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نیز از اعمال و افعال زمان جاهلیّت مؤاخذه نمی فرمود. مجلسی رحمه اللّه از تهذیب از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده که راوی خدمت آن حضرت عرض کرد: چون حضرت قائم قیام نماید، به کدام طریقه میان خلایق رفتار می کند؟

فرمود: به سیره و طریقه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که احکام ایّام جاهلیّت را باطل نموده، با خلایق با عدالت رفتار می کرد، رفتار حضرت قائم- علیه صلوات اللّه الملک الدائم- هم، چنین است.

[حکم حضرت به حکم داودی] 11 نجمة

ایضا در آن کتاب است که آن بزرگوار، اگرچه از اعمال قبل از ظهور مؤاخذه نمی نماید، ولی بعد از ظهور، به حکم داودی میان خلایق حکم می فرماید؛ یعنی به علم واقعی و حکم نفس الامری خود حکم می کند که با تدلیس، مکر، حیله و اشتباه کاری نمی شود با او راه رفت، زیرا همه چیز نزد او هویدا و آشکار و امور خفیّه نزد او معلوم بالعیان است و گرگان عالم که به لباس شیّادی، اظهار قدس و ورع می کنند، به جهت تدلیس و اشتباه امور نمی توانند خود را در خدمتش مقرّب نمایند.

در بعضی از اخبار آمده: چه بسا حکم می کند، اشخاصی که مشغول خدمات آن حضرت اند و در رکابش شمشیر می زنند، برگردانند و گردنشان را بزنند و این به جهت آن است که آن حضرت به آن چه در قلب او از مکر، نفاق، خیالات فاسد و افکار باطل می باشد، عالم است.

ص: 418

از کتاب بصائر الدرجات (1) چنین نقل شده که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: دنیا تمام نمی شود تا آن که مردی از ما اهل بیت خروج نماید و میان خلایق به حکم داودی و آل داود حکم می کند و شاهد و بیّنه نمی طلبد و برای هر ذی نفسی، حکمی که در واقع و نفس الامر متعلّق به او است، بیان می کند.

[درخواست معجزه از حضرت] 12 نجمة

از جمله گزارشات هنگام ظهور آن سرور، بنابر روایت زید کوفی از حضرت صادق علیه السّلام آن است که فرمود: هفت نفر از فرزندم صاحب الامر معجزه می خواهند.

اوّل: یک نفر از ماوراء النهر، معجزه الیاس می خواهد، امام علیه السّلام وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ (2) گفته، بر روی آب رود و موزه اش تر نشود. آن مرد گوید: سحر کرد.

حضرت به آب امر کرده، او را بگیرد و تا هفت روز در آب زنده بماند و گوید: این جزای کسی است که امام زمان را انکار کند.

دوّم: مردی از اهل اصفهان از آن جناب معجزه ابراهیم خواهد، آن حضرت فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ(3) گفته، داخل آتش شود و بیرون آید. آن مرد گوید: سحر کرد، سپس آتش آن مرد را بگیرد و گوید: این جزای کسی است که امام خود را انکار کند.

سوّم: مردی از فارس، معجزه حضرت موسی را از آن حضرت خواهد، امام فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (4) خوانده، عصای خود را انداخته، اژدها شود.

آن مرد گوید: سحر کرد. سپس عصا او را بگیرد، فرو برد و سر و گردن او بیرون ماند

ص: 419


1- بصائر الدرجات، ص 279.
2- سوره طلاق، آیه 3.
3- سوره یس، آیه 83.
4- سوره اعراف، آیه 107.

و گوید: این جزای کسی است که امام خود را انکار کند.

چهارم: مردی از آذربایجان، استخوان به دست گرفته، معجزه عیسی را از آن جناب خواهد، امام استخوان را به سخن آورده، گوید: هزار سال است که در عذابم و از تو چشم شفاعت دارم. آن مرد گوید: سحر کرده، پس او را به دار زنند و تا هفت روز فریاد زند: این جزای کسی است که امام خود را انکار کند.

پنجم: مردی از عراق، معجزه داود را از آن حضرت خواهد، چون امام علیه السّلام آهن را نرم کند، گوید: سحر است. امام علیه السّلام از آهن نرم شده، طوقی به گردنش اندازد، با آن طوق گردش کند و گوید: این است جزای آن که امام خود را انکار کند.

ششم: مردی از اتراک گوید: کارد بر گلوی اسماعیل کار نکرد. امام کاردی به او می دهد که بر گلوی پسر خود کشد، تا هفتاد مرتبه آن کارد را بر گلوی پسرش کشیده و گلویش را نبرد، آن گاه گوید: سحر است و آن کارد را بر زمین زند، کارد برجسته، گلوی آن مرد را ببرد.

هفتم: مردی از عرب، معجزه جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را از آن حضرت طلب کند. آن حضرت شیری خواسته، بر امامت آن جناب شهادت دهد، سپس گوید: سحر است، آن گاه شیر اعرابی منکر را دنبال و اعرابی فریاد کند: این جزای کسی است که منکر امامش شود. این را گوید و فرار کند و شیر او را تعاقب نماید، تا آن که او را گرفته، پاره پاره کند.

[استعداد مؤمنان برای فهم دانش] 13 نجمة

ایضا از جمله گزارشات زمان ظهور، بنابر آن چه در کفایة الموحّدین می باشد، آن است که مؤمنان هنگام ظهور حضرت، برای فهم و دانش مستعدّ می شوند، در کمال عقل و دانایی و معرفت خواهند بود، از آن منبع فیوضات ربّانی جمیع اقسام علوم ظاهری و باطنی را اقتباس می نمایند و همه علوم انبیای سلف به برکت آن بزرگوار

ص: 420

برای خواصّ شیعیان و ازکیای ایشان منکشف خواهد شد، حصول این امر برای ایشان از یمن دست مبارک آن حضرت است که از روی رأفت و مهربانی بر سر دوستان خود می کشد.

علّامه مجلسی رحمه اللّه در بحار(1) از کمال الدین (2) شیخ صدوق رحمه اللّه روایت نموده که امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: چون قائم ما قیام نماید، دست مبارک خود را بر سر بندگان خدا می کشد و از یمن دست مبارک آن بزرگوار، عقل های ایشان را بر سرشان جمع و اخلاقشان را کامل می گرداند.

به روایت دیگر از حضرت صادق علیه السّلام: علم بیست و هفت حرف و همه آن چه پیغمبران آوردند، دو حرف است، وقتی قائم قیام کند، آن بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می آورد و میان خلایق منتشر می کند، انتهی.(3)

[تغییر بنای کعبه] 14 نجمة

در بحار(4) و در سایر کتب غیبت (5) آمده: چون وقت ظهور امام شود و آن جناب ظاهر گردد، بنای کعبه را تغییر می دهد و بنیان و بنای آن را به نوعی که حضرت ابراهیم علیه السّلام و پسرش اسماعیل علیه السّلام بنا نموده بودند، بنا خواهد کرد و امر می فرماید دست های بنی شیبه را که کلیدداران کعبه اند، قطع نمایند، ایشان را در کوچه ها بگردانند و ندا کنند: ایشان دزدان کعبه اند.

به روایت دیگر، دست های ایشان را به در کعبه می آویزد و بر دیوار کعبه

ص: 421


1- بحار الانوار، ج 52، ص 328.
2- کمال الدین و تمام النعمة، ص 675.
3- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 841.
4- بحار الانوار، ج 52، ص 338.
5- روضة الواعظین، ص 265؛ الارشاد، ج 2، صص 384- 383.

می نویسد: این طایفه از دزدان کعبه اند(1) و به روایت دیگر، آن ها به آواز بلند می گویند: ما دزدان کعبه بودیم. اخبار در این خصوص بسیار است.

[خراب کردن قصرها و مغازه ها] 15 نجمة

از جمله گزارشات آن است که آن حضرت هنگام ظهر امر می فرماید مناره ها، قصرها و نقش هایی که در مساجد بنا کرده اند و معمول بوده، همه را خراب و دوباره آن ها را بنا کنند به نحوی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آن را تشریع فرموده.

از غیبت شیخ طوسی رحمه اللّه نقل شده که امام حسن عسکری علیه السّلام فرمود: وقتی قائم ما قیام کند، به خراب کردن مناره ها و قصرها که در مساجد ساخته شده، امر می فرماید، راوی گوید: در دلم خطور کرد به چه سبب آن ها را خراب خواهد نمود؟

آن حضرت به جانب من ملتفت شد و فرمود: خراب کردن آن ها به این جهت است که احداث آن ها بدعت است، نه پیغمبر آن ها را ساخته، نه امام. به روایت دیگر: هر مسجدی که در راه هاست، خراب می کند و روزنه ها، پنجره ها و ناودان ها که بر سر راه ها می باشند، همه را برهم می زند و شوارع و طرق را چنان وسیع می کند که عرض آن ها شصت ذراع می شوند، و اللّه الهادی.

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)] 16 نجمة

ایضا در کفایة است که به روایت جمعی از مشایخ اصحاب حدیث؛ چون صدوق و نعمانی و غیر ایشان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که آن حضرت فرمود: چون قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله ظاهر شود، گویا می بینم در نجف اشرف زره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را پوشیده و بر اسب سیاهی که پیشانی او سفید باشد، سوار شده باشد.

ص: 422


1- الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 254.

به روایت دیگر که در دار السلام عراقی است، آن حضرت فرمود: قائم بر اسب پیشانی سفید سوار شود و آن اسب، طوری در زیر آن حضرت می جهد که شهری نماند مگر آن که نور پیشانی اسب بر اهل آن بتابد و این خود آیتی از آیات آن جناب شود.

به روایت دیگر در کفایه است که شمشیر خود را بر دست گرفته، اسب خود را به حرکت درآورده، به نحوی که به اعجاز آن حضرت، مردم جمیع شهرها، قریه ها، دریاها، صحراها، بلندی ها، پستی ها و بادیه نشین ها آن حضرت را ببینند و چنان پندارند که آن حضرت میان ایشان و در شهر و مکان ایشان می باشد؛ مثل چشمه خورشید و قرص ماه که به وسط السما می رسد، آن گاه جمیع عالم به نور انور خود، منوّر خواهد نمود. این معجزه از معجزات مخصوص آن حضرت است، اگرچه سایر ائمّه طاهرین نیز قادر به اتیان چنین معجزه ای بودند و لکن ظهور این معجزه به دست آن حضرت خواهد بود.

در دار السلام عراقی است که در روایت ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: خداوند بلندی و پستی های زمین را یکسان کند طوری که هرکس از اماکن بعیده نظر کند، مولای خود را ببیند.

در روایت ربیع شامی امام صادق علیه السّلام فرمود: چون قائم علیه السّلام قیام کند، خداوند به چشم ها و گوش های شیعیان ما قوّتی دهد که آن قوّت در میان ایشان، قائم پیک و قاصد باشد. وقتی آن حضرت با ایشان سخن گوید، بشنوند و ایشان از هرجا که خواهند، آن حضرت را نظر کنند و ببینند.

به روایت ابن مسکان، از آن جناب است که فرمود: اگر در زمان قائم علیه السّلام مؤمنی در مشرق باشد، برادر دینی خود را در مغرب خواهد دید.

این ناچیز گوید: از این روایات شریف، بابی از علم منفتح می گردد که از آن هزار باب دیگر مفتوح خواهد گردید.

از جمله رفع استبعاد از حضور ائمّه طاهرین در بالین محتضر است که ضروری مذهب شیعه گردیده و جهت استبعاد از این امر را حصول جسم واحد در آن واحد در

ص: 423

امکنه متعدّده دانسته اند که این غیرممکن، بلکه محال است. چه بنا به صریح این روایات بعد از این که در زمان ظهور، حال رؤیت امام را از اهالی اطراف و اکناف عالم دانستند که همه آن ها در هرکجا باشند، آن حضرت را بشخصه می بینند، بلکه از امام گذشته مؤمن واقع در مشرق، مؤمن مغربی را خواهد دید. نباید از دیدن محتضرین در آن واحد، آن بزرگواران را استبعاد کنند، هم چنین نباید مهمانی حضرت امیر علیه السّلام را در یک شب در چهل مورد مستبعد شمرند و نباید این روایت را تأویل و توجیه نمایند و قول منهزمین از واقعه جمل را بعید بدانند که یکی می گفت: قتلنی علیّ این روایت را و دیگری می گفت: ضربنی علیّ و هکذا امثال ذلک. این نزد عارف به شؤونات و مقامات ائمّه طاهرین کالنار علی المنار، واضح و آشکار است، و اللّه الهادی.

[حدیث مفضّل] 17 نجمة

در حدیث مفصّل مفضّل بن عمر است که مفضل به صادق علیه السّلام عرض کرد: آیا در آن زمان ملایکه و جنّ بر مردم ظاهر خواهند شد که ایشان را ببینند و ملایکه و جنّ با او بروند؟

حضرت فرمود: بلی، و اللّه! ای مفضل! و با ایشان گفتگو خواهند کرد؛ مثل مردی که با یاران و اهل خود صحبت دارد و آن گروه ملایکه و جنّ با او به زمین هجرت، بین نجف و کوفه فرود آیند، در آن وقت لشکر او چهل و شش هزار جنّ اند و به روایت دیگر، چهل و شش هزار ملایکه باشند و خدا به وسیله این لشکر، به آن حضرت نصرت خواهد داد.(1)

در کاشف الاسرار بعد از ذکر این فقره از حدیث مذکور می فرماید: دیدن ملایکه و جنّ قبل از آن زمان، مخصوص ائمّه و پیغمبر است و شاید بعضی از خواص نیز ببینند، پس کمال آن زمان و کمال اهل آن زمان را ببینند که این سه طایفه در آن زمان مانند

ص: 424


1- کاشف الاسرار، ج 1، صص 235- 234.

نسل یک پدر و مادر و اهل یک خانه باهم مأنوس و هم نشین باشند، لذا آن زمان شبیه به اهل آخرت و رتبه ایشان، قریب به رتبه نبوّت است.

راوی به امام عرض کرد: تا در خدمت شمایم، اهل آخرت و از دنیا غافلم، چون از خدمت شما جدا می شوم، طور دیگر می شوم.

فرمود: اگر به همان حالت بمانی، ملایکه را به معاینه ببینی و با ایشان بنشینی. این حدیث را ظاهرا در جلد موعظه بحار دیده ام.

[روایت امام صادق (علیه السلام)] 18 نجمة

در بحار از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود: چون قائم علیه السّلام ظهور کند، در هر اقلیم از اقالیم زمین، مردی نصب نماید و به او بفرماید: کف دست تو، دستورالعمل و عهدنامه ای از من، نزد تو است، هروقت مسأله ای بر تو مشکل شود و ندانی و نفهمی در آن حال به کف دست خود نگاه کن و هرچه در آن بینی، عمل نما.

در کاشف الاسرار(1) بعد از نقل این حدیث گفته: شاید مثل معروف که کف دست بو نکرده ام، از این حکایت اخذ شده باشد و العلم عند اللّه.

[اصحاب حضرت صاحب الامر (علیه السلام)] 19 نجمة

ایضا در بحار(2) از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده: اصحاب قائم سی صد و سیزده نفر از اولاد عجم اند بعضی از ایشان کسانی هستند که از میان رختخواب خود مفقود می شوند، ناگاه ایشان را در مکّه و غیر موسم حجّ می بینند و بعضی از ایشان در روز روی ابر می نشینند و با نام، نام پدر، صفت و نسبشان شناخته می شوند.

ص: 425


1- کاشف الاسرار، ج 1، ص 241.
2- بحار الانوار، ج 52، ص 370.

اخبار به این مضمون بسیار است و از جمله آن ها روایتی است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: سی صد و سیزده نفری که اصحاب قائم اند، شمشیرها به گردن های خود حمایل می کنند، در هریک از آن شمشیرها، کلمه ای نوشته شده که از آن کلمه، هزار کلمه فهمیده می شود.

در حدیث دیگر است که هر کلمه از آن ها، کلید هزار کلمه است.

در کاشف گوید: وا عجباه! این اخبار به آن چه حضرت امیر علیه السّلام فرمود، شبیه است که ایشان فرمودند: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هزار باب از علم به من تعلیم نمود که از هر باب، هزار باب دیگر مفتوح می شود.

در جای دیگر از کاشف الاسرار آمده: شاید جمعی گمان کنند این سی صد و سیزده نفر اهل آن زمان نیستند، بلکه بعضی یا اکثرشان از مردگان اند و در آن وقت زنده می شوند و رجعت می کنند ولی چنین نیست، بلکه همگی اهل آن زمان اند، در روی زمین زنده و در اطراف عالم پراکنده اند؛ به چند دلیل:

اوّل: بالبدیهه قبل از چهارده معصوم، احدی رجعت و بازگشتی به دنیا ندارد.

دوّم: رجعت، مدّتی بعد از زمان ظهور خواهد بود و آن جماعت همه شب اوّل ظهور در مکّه، خدمت قائم مشرّف می شوند.

سوّم: احادیث که بر این مدّعی مطابق باشد، بسیار است، انتهی.

ص: 426

جلد 8

مشخصات کتاب

سرشناسه : نهاوندی علی اکبر، 1238 - 1329.

عنوان و نام پدیدآور : العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان / مولف علی اکبر نهاوندی ؛ تحقیق و تصحیح صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی.

مشخصات نشر : قم مسجد مقدس جمکران 1388 - .

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : 50000 ریال : دوره ، چاپ دوم : 978-964-973-102-5 ؛ 42000 ریال (ج.1) ؛ : ج. 1 ، چاپ دوم 978-964-973-103-2 : ؛ ج. 2 ، چاپ دوم 978-964-973-104-9 ؛ 42000 ریال (چ.2) ؛ ج. 3 ، چاپ دوم 978-964-973-105-6 : ؛ 42000 ریال (ج.3) ؛ 42000 ریال (ج. 4 ؛ ج. 4 ، چاپ دوم 978-964-973-106-3 : ؛ ج. 5 ، چاپ دوم 978-964-973-107-0 : ؛ 420000 ریال (ج.5) ؛ 42000 ریال (ج. 6 ؛ 42000 ریال (ج. 7 ؛ ج. 6 ، چاپ دوم : 978-964-973-108-7 ؛ 42000 ریال: ج. 7 978-964-973-109-4 : ؛ 420000 ریال (ج.8)

یادداشت : ج. 4، 6 و 8 (بخش دوم٬ چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج.1 و 2 (چاپ اول: بهار 1386)

یادداشت : ج.3، 5 و 7 (بخش اول، چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج. 1 - 8 ( چاپ دوم ).

مندرجات : ج. 2 . بساط دوم.- ج. 3 . بساط سوم ، بخش اول.- ج. 4 . بساط سوم ، بخش دوم.- ج. 5 . بساط چهارم ، بخش اول.- ج. 6 . بساط چهارم ، بخش دوم.- ج. 7 . بساط پنجم ، بخش اول.- ج. 8 . بساط پنجم ، بخش دوم

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم 255ق -

شناسه افزوده : برزگر، صادق 1352 - مصحح

شناسه افزوده : احمدی قمی حسین 1341 - مصحح

رده بندی کنگره : BP224/4/ن93ع2 1388

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 1143517

ص:1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

ص: 19

ص: 20

ص: 21

ص: 22

ص: 23

ص: 24

ص: 25

ص: 26

ص: 27

ص: 28

ص: 29

ص: 30

ص: 31

ص: 32

ص: 33

ص: 34

ص: 35

ص: 36

ص: 37

ص: 38

ص: 39

ص: 40

ص: 41

ص: 42

ص: 43

ص: 44

ص: 45

ص: 46

ص: 47

ص: 48

ص: 49

ص: 50

ص: 51

ص: 52

ص: 53

ص: 54

ص: 55

ص: 56

ص: 57

ص: 58

ص: 59

ص: 60

ص: 61

ص: 62

ص: 63

ص: 64

ص: 65

ص: 66

ص: 67

ص: 68

ص: 69

ص: 70

ص: 71

ص: 72

ص: 73

ص: 74

ص: 75

ص: 76

ص: 77

ص: 78

ص: 79

ص: 80

ص: 81

ص: 82

ص: 83

ص: 84

ص: 85

ص: 86

ص: 87

ص: 88

ص: 89

ص: 90

ص: 91

ص: 92

ص: 93

ص: 94

ص: 95

ص: 96

ص: 97

ص: 98

ص: 99

ص: 100

ص: 101

ص: 102

ص: 103

ص: 104

ص: 105

ص: 106

ص: 107

ص: 108

ص: 109

ص: 110

ص: 111

ص: 112

ص: 113

ص: 114

ص: 115

ص: 116

ص: 117

ص: 118

ص: 119

ص: 120

ص: 121

ص: 122

ص: 123

ص: 124

ص: 125

ص: 126

ص: 127

ص: 128

ص: 129

ص: 130

ص: 131

ص: 132

ص: 133

ص: 134

ص: 135

ص: 136

ص: 137

ص: 138

ص: 139

ص: 140

ص: 141

ص: 142

ص: 143

ص: 144

ص: 145

ص: 146

ص: 147

ص: 148

ص: 149

ص: 150

ص: 151

ص: 152

ص: 153

ص: 154

ص: 155

ص: 156

ص: 157

ص: 158

ص: 159

ص: 160

ص: 161

ص: 162

ص: 163

ص: 164

ص: 165

ص: 166

ص: 167

ص: 168

ص: 169

ص: 170

ص: 171

ص: 172

ص: 173

ص: 174

ص: 175

ص: 176

ص: 177

ص: 178

ص: 179

ص: 180

ص: 181

ص: 182

ص: 183

ص: 184

ص: 185

ص: 186

ص: 187

ص: 188

ص: 189

ص: 190

ص: 191

ص: 192

ص: 193

ص: 194

ص: 195

ص: 196

ص: 197

ص: 198

ص: 199

ص: 200

ص: 201

ص: 202

ص: 203

ص: 204

ص: 205

ص: 206

ص: 207

ص: 208

ص: 209

ص: 210

ص: 211

ص: 212

ص: 213

ص: 214

ص: 215

ص: 216

ص: 217

ص: 218

ص: 219

ص: 220

ص: 221

ص: 222

ص: 223

ص: 224

ص: 225

ص: 226

ص: 227

ص: 228

ص: 229

ص: 230

ص: 231

ص: 232

ص: 233

ص: 234

ص: 235

ص: 236

ص: 237

ص: 238

ص: 239

ص: 240

ص: 241

ص: 242

ص: 243

ص: 244

ص: 245

ص: 246

ص: 247

ص: 248

ص: 249

ص: 250

ص: 251

ص: 252

ص: 253

ص: 254

ص: 255

ص: 256

ص: 257

ص: 258

ص: 259

ص: 260

ص: 261

ص: 262

ص: 263

ص: 264

ص: 265

ص: 266

ص: 267

ص: 268

ص: 269

ص: 270

ص: 271

ص: 272

ص: 273

ص: 274

ص: 275

ص: 276

ص: 277

ص: 278

ص: 279

ص: 280

ص: 281

ص: 282

ص: 283

ص: 284

ص: 285

ص: 286

ص: 287

ص: 288

ص: 289

ص: 290

ص: 291

ص: 292

ص: 293

ص: 294

ص: 295

ص: 296

ص: 297

ص: 298

ص: 299

ص: 300

ص: 301

ص: 302

ص: 303

ص: 304

ص: 305

ص: 306

ص: 307

ص: 308

ص: 309

ص: 310

ص: 311

ص: 312

ص: 313

ص: 314

ص: 315

ص: 316

ص: 317

ص: 318

ص: 319

ص: 320

ص: 321

ص: 322

ص: 323

ص: 324

ص: 325

ص: 326

ص: 327

ص: 328

ص: 329

ص: 330

ص: 331

ص: 332

ص: 333

ص: 334

ص: 335

ص: 336

ص: 337

ص: 338

ص: 339

ص: 340

ص: 341

ص: 342

ص: 343

ص: 344

ص: 345

ص: 346

ص: 347

ص: 348

ص: 349

ص: 350

ص: 351

ص: 352

ص: 353

ص: 354

ص: 355

ص: 356

ص: 357

ص: 358

ص: 359

ص: 360

ص: 361

ص: 362

ص: 363

ص: 364

ص: 365

ص: 366

ص: 367

ص: 368

ص: 369

ص: 370

ص: 371

ص: 372

ص: 373

ص: 374

ص: 375

ص: 376

ص: 377

ص: 378

ص: 379

ص: 380

ص: 381

ص: 382

ص: 383

ص: 384

ص: 385

ص: 386

ص: 387

ص: 388

ص: 389

ص: 390

ص: 391

ص: 392

ص: 393

ص: 394

ص: 395

ص: 396

ص: 397

ص: 398

ص: 399

ص: 400

ص: 401

ص: 402

ص: 403

ص: 404

ص: 405

ص: 406

ص: 407

ص: 408

ص: 409

ص: 410

ص: 411

ص: 412

ص: 413

ص: 414

ص: 415

ص: 416

ص: 417

ص: 418

ص: 419

ص: 420

ص: 421

ص: 422

ص: 423

ص: 424

ص: 425

ص: 426

عبقریّه یازدهم [مواریث انبیا در وقت ظهور]

اشاره

بیان جمله اشیایی که مواریث انبیا به شمار آمده اند و توضیح آن که هنگام ظهور آن جان جهان و امام عالمیان آن ها نزد حضرتش موجود و در مرأی و منظر اهالی آن اوقات و اوان مشهودند و در آن، چند نجمه است.

[عصای موسی با حضرت] 1 نجمة

اشاره

بدان در اخبار کثیره مثل خبر مفصّل مفضل و غیره وارد شده: چون حضرت بقیّة اللّه ظهور فرماید مواریث جمیع انبیا با آن حضرت باشد و ما در این عجالت از جمله به نقل و شرح دوازده میراث از آن ها اکتفا می نماییم، پس می گوییم:

اوّل، عصای موسی است؛ چنان که در بحار(1) از غیبت نعمانی (2)و او به اسناد خود از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که فرمود: چون حضرت قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- ظهور نماید، بیرق رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، انگشتری سلیمان و سنگ و عصای موسی، با او باشد و آن عصا یکی از معجزات قاهرات حضرت کلیم اللّه، موسی بن عمران علیه السّلام بود؛ آن چنان که در کتاب قصص المرسلین ملّا معین الدین هروی است، در نام اختلاف است.

مقاتل بن سلیمان گوید: آن اتعفه نام داشت، مقاتل بن حیّان گوید: نام آن غیاث بود

ص: 427


1- بحار الانوار، ج 52، ص 351.
2- الغیبة، ص 238.

و بعضی گویند: زائده نام داشت. فامّا اکثر علما برآنند که نام آن، علیق و از چوب آس بهشت بود، درازی آن ده گز و میراث آدم صفی اللّه علیه السّلام بود که به موسی رسیده بود.

خدای تعالی در قرآن مجید و فرقان حمید، آن را به چهار نام خوانده:

اوّل: عصا؛ چنان که فرموده: أَنْ أَلْقِ عَصاکَ*(1)

دوّم: حیّه؛ چنان چه فرموده: فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعی (2)

سوّم: ثعبان؛ چنان که فرموده: فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (3)

چهارم: جان؛ چنان که فرموده: تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً*(4)

هم چنین در آن کتاب است که ابن عبّاس گفته: عصای موسی، یک معجزه نبود، بلکه در آن، هفتاد معجزه بود. پس از آن می گوید: جامع این کتاب را به مطالعه کتب از تفاسیر، تواریخ، قصص و اخبار، به دست آوردم و عمر خود را در آن صرف نمودم، از جمله معجزات آن عصا که در کتب متفرّقه مذکور شده اند بیست معجزه به نظر رسیده، آن ها را در این نسخه، در سلک انتظام درآورده، بر آن اشارات غریب و لطایف بدیع متفرّع ساختم؛ چنان که به نظر شریف ارباب الباب خواهد رسید و به صنوف تحسین و الوف تزیین ایشان، معین مسکین، تشرّف خواهد یافت.

[ذکر معجزات عصای موسی]

معجزه اوّل: به ثبوت پیوسته که آن عصا دو شعبه داشت. چون موسی علیه السّلام به بیابان باز رسید و لشکر زنگبار شام میمنه و میسره عالم را به ظلّام عنبرفام، ملبّس به لباس آل عبّاس گرداند، جام گیتی نمای عالم به غبار ظلّام، تیره فام گشت، آن دو شعبه، مثال آفتاب و ماه نور و ضیا برافروخت و آن مقدار که چشم کار کرد، به آن نور، منوّر گشت.

ص: 428


1- سوره اعراف، آیه 117؛ سوره قصص، آیه 31.
2- سوره طه، آیه 20.
3- سوره اعراف، آیه 107.
4- سوره نمل، آیه 10؛ سوره قصص، آیه 31.

معجزه دوّم: وقتی موسی آرزومند شراب ناب جنّت گشت و خاطر شریفش مایل شیر و انگبین بهشتی بود، دهان مبارک بر آن دو شعبه نهاد؛ از یک شعبه، شیر خالص و از دیگری عسل مصفّا پدید آمد.

معجزه سوّم: حضرت کلیم الرحمن، چون آتش عطش در باطن او، مشتعل گشت یا وقتی برای سقایت اغنام، آب خواست، بر سر چاه آمد و آن عصا را به چاه فروگذاشت، هرچند چاه عمیق بود، آن عصا به مقدار مغاک چاه قد کشید، بلند شد و بر بیرون ظرفی بر مثال دلوی پدید آمد، از آب مملوّ گشته، از قعر چاه برآمد.

معجزه چهارم: چون موسی علیه السّلام محتاج طعام شد و سورت مجاعت در باطن مبارکش ظاهر گردید، آن عصا را بر زمین اشاره فرمود، قوت آن روزش به حصول پیوست.

معجزه پنجم: چون موسی علیه السّلام میل میوه داشت، آن عصا را بر زمین فروبرد، فی الحال سبز شد، شاخه ها بگسترانید، گل و شکوفه پدید آمد و در همان زمان هر میوه که خاطر مبارکش به آن مایل بود، از آن درخت عالی بخت به کمال رسید.

معجزه ششم: هنگامی که موسی علیه السّلام با دشمنی مقاتله کرد، از آن دو شعبه، دو اژدها پدید آمد و به جانب خصم موسی علیه السّلام تیر انداخت.

معجزه هفتم: چون موسی علیه السّلام قطع مراحل می نمود، اگر در راه سنگ، کوه یا درختی پیش می آمد که گذشتن از آن دشوار بود، عصا را بر آن می زد، فی الحال آن ها از راه او برمی خاست.

معجزه هشتم: به هر دریا، رودخانه یا نهری می رسید که بدون کشتی عبور از آن میسّر نمی گشت؛ عصا را بر آن می زد، راه پدید می آمد و گذشتن از آن جا آسان می شد.

معجزه نهم: اگر برای موسی علیه السّلام سفری پیش می آمد و در بدایت آن مسافت یا در نهایت آن پیاده رفتن بر ایشان دشوار می شد، بر آن عصا قدم می گذاشت و بر آن سوار می شد؛ مثال برق خاطف به سرعت او را به مقصد می رسانید؛ چنان که احتیاج به تحریک پا نبود.

ص: 429

معجزه دهم: اگر در بیابان، راه بر موسی علیه السّلام مشتبه می شد، آن عصا طریق موصل به مقصود را برایش آسان می نمود.

معجزه یازدهم: چون بوی ناخوش و کریهی به مشام حضرتش می رسید، آن عصا را می بویید؛ عطری از آن حاصل می شد و استشمام آن را دافع آن بوی ناخوش قرار می داد.

معجزه دوازدهم: اگر موسی علیه السّلام عزیمت راه می کرد و در آن راه قطاع طریق بود، آن عصا با وی به سخن درمی آمد و می گفت از این راه مرو که قطاع الطریق در کمین اند.

معجزه سیزدهم: چون گوسفندانش گرسنه بود، به وسیله آن عصا از درخت برایشان برگ فرومی ریخت، هرچند که آن درخت بسیار بلند بود.

معجزه چهاردهم: اگر مار یا موری از حشرات زمین پیدا می شد، آن عصا همه را از وی دفع می کرد.

معجزه پانزدهم: هر سفری که برای موسی علیه السّلام اتّفاق می افتاد، جهاز، متاع و مایحتاج سفر خود را بر آن عصا بار می کرد و او را بر گردن خود می نهاد و هیچ گرانی از آن به حضرت موسی علیه السّلام نمی رسید.

معجزه شانزدهم: چون موسی علیه السّلام به خواب می رفت، آن عصا به نگاهبانی و شبانی گوسفندان وی قیام و اقدام می نمود، تا زمانی که آن جناب از خواب بیدار می گشت.

معجزه هفدهم: هر پنج شنبه، آن عصا از پیش حضرت موسی علیه السّلام غایب می گشت و به طواف کعبه معظّمه می رفت، از آن جا به مدینه سکینه می آمد؛ آن جا که اکنون مرقد پرنور آن سلطان انبیاست، ده بار به خواجه کاینات صلّی اللّه علیه و اله صلوات می فرستاد و غفران و بخشایش امّتان آن حضرت را از خدای تعالی درخواست می کرد.

معجزه هجدهم: چون موسی علیه السّلام می خواست بر شهر و ولایتی عبور کند و بر وقایع آن اطّلاع یابد، آن عصا را برمی داشت و مثل مرغی طیران می نمود، آن عصا حضرت را بر آن ولایت می برد تا بر احوال و اوضاع آن ولایت مطّلع شود.

معجزه نوزدهم: هرچه فرعون در خلأ و ملأ با قوم خود می گفت، عصا،

ص: 430

موسی علیه السّلام را از آن ماجرا آگاه می گرداند، تا این که آن جناب به تدارک آن می پرداخت.

معجزه بیستم: اگر نزد موسی علیه السّلام می آوردند و آن گرم بود؛ چنان که خوردن آن به آسانی دست نمی داد؛ سر عصا را در طعام درمی آورد و آن به حدّ اعتدال بازمی آمد و اگر طعام سرد بود، گرم می شد.

معجزات دیگر در آن عصا بود که متون کتب متداول آن را احاطه ننموده و از چهره استظهار آن ها قناع نگشوده اند و اللّه المؤیّد، انتهی.

[بیان در باب عصای موسی]

تنظیر فیه تبشیر ایضا در همان کتاب است که اگر پرسند، چون به موسی علیه السّلام گوسفندانی دادند، او برای ضیافت مراعی از خیانت سباع، می بایست عصایی داشته باشد تا اغنام وی مصون و محفوظ مانند؛ حال ضیافت رعایای خویش و امّتان مرحوم را که راعیان «کلّکم راع و کلّکم مسئول عن رعیته»(1)می باشند، به کدام عصا فایز نموده؟

جواب آن است که شعیب نبی، چون گوسفندان خود را به موسی علیه السّلام سپرده و به صحرای مدین می فرستاد، دانست در آن بیابان سباع و گرگان بسیاری است که در کمین ایشان اند و دسترسی به آن ها را غنیمت می شمرند و انتظار می برند، پس عصایی به موسی علیه السّلام داد تا شرّ سباع آن مراعی را از آن مواشی بازدارد.

هم چنین حضرت احدیّت جلّ و علا که تو را راعی مراعی خود ساخته و مراعات آن ها را بر تو ایجاب فرموده که آن ها عبارت از اعضا و جوارحت هستند و تو را با آن ها در بیابان مدین دنیا و علف زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ (2)فرستاده؛ به علم ازلی می دانند که گرگان شیاطین در کمین اهلاک رعایای تو هستند، لا بدّ برای دفع وسواس

ص: 431


1- بحار الانوار، ج 72، ص 38.
2- سوره آل عمران، آیه 14.

ابالسیه الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ (1)عصایی که بتواند عروة الوثقای تو باشد، به تو انعام نموده و آن کلمه طیّبه لا اله الّا اللّه است و هر معجزه ای که از عصای موسی به وجود آمده و مثل آن نیز، از این کلمه طیّبه به ظهور رسیده، بلکه به مراتب بهتر و بیشتر تا این بیست معجزه که از خصایص عصای موسی علیه السّلام مرقوم افتاد و نظیر آن را در کلمه توحید مبیّن می سازم و جام جهان نمایی برای ارباب تحقیق می پردازم.

اوّل: گفتیم عصای موسی علیه السّلام دو شعبه داشت، کلمه توحید نیز دو شعبه دارد؛ یکی اقرار و دیگری تصدیق. آن عصا در شب تاریک روشنی می داد و این عصا در ظلمت آباد منکرات، عارفان را به معروفان آشنایی می دهد.

دوّم: آن عصا از یک شعبه خود شیر سفید و از شعبه دیگرش، عسل مصفّا می داد و این عصا از شعبه اقرار، شیر شریعت غرّای بیضا و از شعبه دیگر عسل مصفّای محبّت حق تعالی می دهد.

سوّم: آن عصا هنگام حاجات رسن می شد و از قعر چاه مغاک آب برمی آورد؛ این عصا در وقت مناجات، از دیده عیبناک، آب و از سینه غمناک، آه برمی آورد.

چهارم: موسی علیه السّلام چون گرسنه می شد، آن عصا را بر خاک و گل می زدی، برایش طعام حاصل می شد؛ بنده گرسنه مائده قرب حقّ چون این عصا را بر جان و دل زند، به مطلوب واصل می گردد.

پنجم: وقتی حضرت موسی علیه السّلام فواکه می خواست آن عصا درختی می شد و به او میوه می داد و این عصا چون بنده به از به خواهد، این شجره طیّبه او را به جانب قدس شیوه می دهد.

ششم: هنگامی که موسی علیه السّلام با دشمنان مقاتله می کرد، آن عصا تیر تیب از قندیل جیب، بر گمان لا ریب می نهاد و به سوی دشمن می انداخت و این عصا، چون ابلیس پر تلبیس قصد ایمان کند، ذو الفقار و سر لام الف خود را برکشد و سپر شیطان لعین را به وسیله آن بیندازد.

ص: 432


1- سوره ناس، آیه 5.

هفتم: اگر کوه یا سنگی عظیم، در راه موسی علیه السّلام پیش می آمد، عصا آن را برمی داشت، این عصا نیز اگر کوه گناه یا سنگ راهی برای بنده پیش آید، از جلوی راه او برمی دارد.

هشتم: چون گذر موسی علیه السّلام بر دریایی می افتاد، آن عصا را بر آن دریا می زد، آب ها از پیش برمی خاست؛ چنان که گردوغبار از قعر دریا برمی آمد، این جا نیز چون گذر بنده بر دریای آتشین دوزخ افتد، این عصا دریای آتش سوزنده را از پیش بردارد که جز یا مؤمن! فانّ نورک اطفأ لهبی.

نهم: اگر راه دور بود، آن عصا مرکب می گشت، موسی علیه السّلام را برمی داشت و به منزل مقصود رساند، این عصا نیز اگر بنده از درگاه اله دور افتد، به قوّت إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ (1)بنده را از درگاه برداشته، به جانب قدس اله حاضر می گرداند.

دهم: اگر موسی علیه السّلام راه را نمی دانست، آن عصا او را به طریق مستقیم اشارت می نمود، این عصا نیز چون بنده راه نجات را نداند و به حال خود درماند، طریق موصل به مقصود را به وی بنماید و ابواب مسدود را بر روی او بگشاید.

یازدهم: چون مشام حضرت موسی علیه السّلام مکدّر می گشت، آن عصا طیبی از عطر جیب به دماغش می گذراند تا مسام مشام وی بدان رایحه مروّح می گشت، این عصا نیز چون برای بنده خللی از کید معاصی و زلّات در دماغ پدید آید؛ رایحه ای از مهبّ رحمت به مشام جانش رساند و از نتن معاصی و زلّاتش برهاند.

دوازدهم: آن عصا موسی را از دزدان که راهزنان زمین اند، خبردار می کرد، این عصا بنده را از دزدان شیاطین که راهزنان دین اند، واقف گرداند.

سیزدهم: آن عصا چون مراعی موسی گرسنه می گشت، از درختان برای ایشان برگ فرومی ریخت، این عصا نیز چون رعایای اعضا گرسنه شوند؛ عطایای طاعات و عبادات از درخت نیک بخت، مثل کلمة طیّبة کشجرة طیّبة اوراق اسواق بر ایشان

ص: 433


1- سوره فاطر، آیه 10.

نثار گرداند.

چهاردهم: آن عصا حشرات زمین را از موسی علیه السّلام دفع می کرد، این عصا موذیات دین را که عبارت از اخلاق ذمیمه اند، از صفات بنده بازمی دارد.

پانزدهم: آن عصا در سفر بر گردن موسی علیه السّلام می نشست و جهاز او را برمی داشت، این عصا بر دل بنده می نشیند و بار گناه را از گردن بنده برمی دارد.

شانزدهم: چون موسی علیه السّلام به خواب می رفت، آن عصا گوسفندان او را شبانی می کرد، این عصا چون بنده به خواب غفلت رود، بنده را پاسبانی می کند.

هفدهم: آن عصا هر هفته یک بار کعبه معظّمه را طواف می نمود؛ به مدینه می رفت و برای امّت مرحومه استغفار می کرد، این عصا روزی چندین بار به قلّاب إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ (1)بنده را به آستانه کهربایی می برد و گوینده خود را شفاعت می کند.

هجدهم: آن جا وقتی موسی علیه السّلام می خواست ولایتی ببیند، آن عصا، وی را برداشته، بدان ولایت بگذراند، این جا چون بنده بخواهد ولایت عالم ربوبیّه را مشاهده نماید، این عصا دل وی را برداشته، به عرش برد تا سرّ الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی (2)را دریابد.

نوزدهم: آن عصا هرگاه در خلأ و ملأ خبری از فرعونیان از او پوشیده بود، یک یک را به او بیان می کرد، این عصا هرچه در خلوتخانه قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی (3)فرعون آفرین با حبیب خود خاتم النبیین گفته، یک یک احکام شریعت و نوامیس دیانت را با بنده در میان نهد.

بیستم: آن عصا طعام گرم موسی علیه السّلام را سرد و طعام سردش را گرم می کرد، این عصا دل بنده را از دنیا سرد و به محبّت خداوند جلّ و علا گرم می گرداند.

ص: 434


1- سوره فاطر، آیه 10.
2- سوره طه، آیه 5.
3- سوره نجم: آیه 9.

این جهات مشابهت بین این عصا که کلمه لا اله الّا اللّه است با عصای موسی علیه السّلام بود.

[فضیلت توحید بر عصای موسی]

تذییل فیه تفضیل ایضا در همان کتاب آمده: ای عزیز! عصای موسی علیه السّلام اگرچه عزیز بود امّا توحید تو که عصای آن، کلمه طیّبه لا اله الا اللّه است از آن عزیزتر است.

بزرگان در وجوه تفضیل کلمه توحید بر عصای موسی علیه السّلام چندین وجه ایراد فرموده اند، ما از جمله به بیان ده وجه اقتصار می نماییم:

وجه اوّل: آن عصا از شعیب به موسی علیه السّلام رسیده بود و کلمه توحید از خدای بی عیب به تو رسیده است که شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ(1)

وجه دوّم: چنان که فرعون از عصای موسی علیه السّلام ترسیده، موسی علیه السّلام نیز از عصای خود ترسید، تا آن که خطاب آمد: خُذْها وَ لا تَخَفْ (2)و لکن هیچ کس از کلمه توحید نترسد، بلکه امید همه دردمندان به وی بود که قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ (3)

وجه سوّم: عصای موسی علیه السّلام به دلیل سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولی (4)متلوّن و متغیّر می شد ولی توحید تو به دلیل یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ (5)هرگز متغیّر و متبدّل نمی گردد.

وجه چهارم: الحال عصای موسی علیه السّلام میان مردم موجود نیست، ولی نور توحید تو عرصه اجرام علوی و اجسام سفلی را استیفا نموده است.

ص: 435


1- سوره آل عمران، آیه 18.
2- سوره طه، آیه 21.
3- سوره احزاب، آیه 70 و 71.
4- سوره طه، آیه 21.
5- سوره ابراهیم، آیه 27.

وجه پنجم: عصای موسی علیه السّلام شاخه ای از درخت بریده بود و لکن توحید تو درختی است که بیخ آن در دل باشد و شاخه آن به فوق العرش رسیده کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ(1)

وجه ششم: آن عصا فقط در دست موسی علیه السّلام معجزه می نمود و لا غیر، امّا کلمه توحید هرجا که جمال نماید- اگرچه کافر هفتاد ساله باشد- معجزه خود را خواهد نمود که من قال لا اله الا اللّه دخل الجنّة امّا به شروطها که از جمله ولای حضرات ائمّه اثنا عشر و اقرار و اذعان به امامت آن حجج اللّه الملک الاکبر است.

وجه هفتم: عصای موسی علیه السّلام در آن روز زینت از هیبت، چندین هزار نفر را کشت و در عقبی به عذاب مبتلا گردانید، امّا کلمه توحید صدها هزار نفر را در دنیا از کشتن برهانید؛ امرت ان اقاتل النّاس حتّی یقولوا لا اله الّا اللّه و در عقبی ایشان را از عذاب برهانید که کلمه لا اله الّا اللّه حصنی، فمن قالها دخل فی حصنی و امن من عذابی.

وجه هشتم: عصای موسی علیه السّلام او را در ایّام حیات نفع رسانید و چون از دنیا رفت، عصا را در دنیا بگذاشت و خود به بزم قدس خرامید و لکن کلمه توحید این خاصیّت را دارد که هرگز از بنده جدا نیست و نفع او در دنیا و آخرت از بنده منقطع نمی گردد که نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ(2)

وجه نهم: قدّ عصای موسی علیه السّلام ده گز بیش تر نبود و در حجم هم، مقدار درمی بیش نبود، الّا ما شاء اللّه و لکن کلمه توحید قد و قامتی دارد که زمین، آسمان، عرش، فرش، ملک، ملکوت، غیبت و شهادت را فراگرفته، بلی شهسواری است که جولانگاه وی، فضای هوای هویّت است.

قال صلّی اللّه علیه و اله: ما قال عبد لا اله الّا اللّه صدقا الّا صعدت و لا یردّها حجاب فإذا وصلت إلی اللّه تعالی نظر إلی قائلها و حقّ علی اللّه أن لا ینظر إلی موحّد الّا برحمته.

ص: 436


1- سوره ابراهیم، آیه 24.
2- سوره فصلت، آیه 31.

وجه دهم: محلّ عصا دست است که وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسی (1)ولی محلّ توحید قلب است أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ (2) دست از عالم خاک و دل از عالم پاک، آن محلّ نظر خلق، این محطّ نظر حقّ که انّ اللّه لا ینظر إلی صورکم و اعمالکم و لکن ینظر إلی قلوبکم و نیّاتکم.

[عصای موسی به چهار نام]

اشارة فیها شباهة و بشارة هم در آن جاست که چون حق تعالی در قرآن مجید عصای موسی علیه السّلام را در چهار جا به چهار نام یاد کرد:

اوّل: عصا که أَنْ أَلْقِ عَصاکَ*(3) زیرا متّکای موسی بود.

دوّم: حیّه فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعی (4) زیرا مرده بود؛ زنده گشت.

سوّم: ثعبان ثُعْبانٌ مُبِینٌ (5) زیرا سحر سحره فرعون را به یک دم درکشید.

چهارم: جانّ تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ*(6) زیرا سریع السیر بود.

در کلمه توحید نیز این چهار معنی مندرج است، چرا که او هم متّکای اهل اسلام است که وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ (7) هم حیّه است، زیرا دل مرده را زنده می کند أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ (8) هم ثعبان است، چون سحر سحره نفس را به یک دم نابود می گرداند که قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ (9)و هم جانّ؛ یعنی سریع السیر

ص: 437


1- سوره طه، آیه 17.
2- سوره مجادله، آیه 22.
3- سوره اعراف، آیه 117؛ سوره قصص، آیه 31.
4- سوره طه، آیه 20.
5- سوره اعراف، آیه 107.
6- سوره نمل، آیه 10؛ سوره قصص، آیه 31.
7- سوره آل عمران، آیه 103.
8- سوره انعام، آیه 122.
9- سوره احزاب، آیه 70 و 71.

است، زیرا به یک طرفة العین از نزد بنده به مقام قرب باری تعالی متصاعد می گردد که إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ (1)

[عصای حضرت آدم نزد حضرت] 2 نجمة

اشاره

بدان دوّمی از مواریث انبیا که هنگام ظهور نزد حضرت بقیّة اللّه می باشد، عصای حضرت آدم علیه السّلام است؛ چنان که در حدیث مفصّل مفضل بن عمر است که وقتی حسنی با عسکر خود وارد کوفه شود، او با حضرت بقیّة اللّه در میان دو لشکر بایستند، پس حسنی به حضرت عرض نماید: اگر تو مهدی آل محمدی، پس عصای جدّ تو رسول خدا کجاست؟ سپس یک یک مخصوصات آن حضرت را اسم می برد، تا آن که حضرت صادق علیه السّلام می فرماید: آن گاه حضرت قائم علیه السّلام جوال یا مانند آن را حاضر نماید که به آن سفط می گویند و آن چه او خواسته باشد، در آن است.

مفضل گفت: ای آقای من! همه آن ها در سفط است؟

فرمود: بلی، و اللّه! و ترکه جمیع پیغمبران، حتّی عصای آدم در آن است.(2) الحدیث

محتمل است این عصای موسی علیه السّلام همان عصای آدم باشد؛ چنان که در کشّاف مطابق این احتمال، خبری نقل نموده که عصاهای انبیا نزد شعیب جمع شده بود، بعد از این که دخترش را به موسی علیه السّلام داد و شبانی گوسفندان خود را به او محوّل نمود، شب هنگام به او فرمود: در این خانه رو و یکی از آن عصاها که در آن است، بردار!

موسی به اندرون خانه آمد و عصایی که آدم از بهشت همراه خود بیرون آورده بود و به میراث از انبیا به شعیب رسیده بود؛ برداشت. چون شعیب مکفوف بود، آن را به

ص: 438


1- سوره فاطر، آیه 10.
2- بحار الانوار، ج 53، ص 16- 14.

دست مسّ کرد و دانست عصای آدم است، گفت: این را بنه و دیگری را بردار!

موسی علیه السّلام هفت نوبت به آن خانه آمد و همین عصا به دستش آمد. شعیب دانست وی شایسته آن است. آن را به موسی علیه السّلام تفویض نمود و چون عصا را به او داد، گفت: ای موسی! چون به مفرق الطریقین برسی، دو راه پدیدار آید، بر دست چپ برو! اگرچه در دست راست بیشتر گیاه باشد، چون در آن مرغزار، اژدهای عظیمی هست که مرد را با چهارپا فرومی برد.

موسی علیه السّلام چون به آن جا رسید، گوسفندان به جانب راست میل کردند و می دویدند، موسی علیه السّلام هرچه خواست آن ها را بازگرداند، نتوانست، پس بالضرورت بر اثر ایشان رفت، مرغزاری دید که در آن گیاه بسیار رسته بود، گوسفندان به چرا مشغول شدند و موسی علیه السّلام به جهت تعب بسیار، همان جا بخفت و عصا را بر زمین فرو برد، اژدها آمد و آهنگ گوسفندان کرد، عصا جانوری گشت، با او برآویخت و او را کشت.

موسی علیه السّلام از خواب برخاست، عصا خون آلوده و اژدها کشته شده بود؛ شادمان شد، آمد و به شعیب خبر داد. شعیب به دختر خود گفت: شوهر تو پیغمبری خواهد بود که برای او در این عصا شأنی عظیم باشد. چون شعیب دانست موسی علیه السّلام، مرتبه ای عظیم نزد حق تعالی دارد و برکت و یمن قدم و حسن رعایت او را در گوسفندان دید، خواست به وی احسانی نماید، گفت: ای موسی! هر بچّه ای از گوسفندان که امسال، ابلق؛ یعنی سیاه و سفید به وجود آید، به تو عطا کردم. حق تعالی در خواب به موسی علیه السّلام وحی کرد:

این عصا را بر آبی زن که گوسفندان از آن می خورند!

موسی عصا را بر آب زد و گوسفندان از آن آب خوردند. نتایجی که آن سال از ایشان حاصل شد، همه ابلق بودند. شعیب چون دید همه نتایج گوسفندان، آن سال ابلق به وجود آمدند، دانست این روزی است که حق تعالی به وی داده، پس همه را به وی تفویض کرد.

در تفسیر منهج الصادقین بعد از ذکر آن چه ما از کشّاف نقل نمودیم؛ گفته: در

ص: 439

روایتی دیگر از یحیی بن سلام، مروی است که شعیب گفت: هر سخله که به لون مادر خود نباشد، آن را به تو دادم، پس موسی علیه السّلام به طریق الهام در خواب، عصا را بر آب زد و گوسفندان از آن آشامیدند، تمام اولاد آن ها برخلاف شکل امّهات خود به وجود آمدند و شعیب همه را تسلیم موسی علیه السّلام فرمود.

چنان که محتمل است به قرینه ذکر عصای موسی علیه السّلام در حدیث مفضل بعد از ذکر عصای حضرت آدم و به قرینه اخبار دیگر؛ عصای موسی علیه السّلام غیر از عصای آدم باشد.

در منهج آمده: چون جناب شعیب، صفورا را به عقد موسی علیه السّلام درآورد و صداق او را شبانی گوسفندان خود قرار داد و موسی علیه السّلام با صداق مذکور، قبول شرط نمود؛ به شعیب گفت: چرا که مرا به شبانی نصب کرده ای، عصایی به من ده تا گوسفندان را برانم و سباع را از آن ها دفع نمایم!

شعیب به دختر خود گفت: در فلان خانه برو، چند عصا هست، یکی را بیاور و به موسی علیه السّلام بده! دختر رفت، عصایی برداشت و بیاورد، شعیب آن را دید و گفت: این عصا را بگذار و عصای دیگری بیاور!

دختر عصا را پس برد و بنهاد، امّا تا خواست دیگری را برگیرد، همان عصا به دستش آمده، آورد.

شعیب فرمود: این همان است و سه بار این صورت به این طریق واقع شد. نوبت سوّم، دختر گفت: به خدا سوگند! من قصدا این را برنمی گیرم، هر نوبت که می خواهم عصای دیگری برگیرم، این عصا به دستم می آید. شعیب آن را گرفت و به موسی علیه السّلام داد، چون موسی علیه السّلام به شبانی رفت، شعیب از دادن آن عصا پشیمان شد و گفت: روزی مردی این عصا را به من ودیعت داده، جایز نیست آن را به کسی بخشم.

سدی گفته: صورت چنان بوده که روزی فرشته ای به صورت مردی برآمد، آن عصا را نزد شعیب نهاد و برفت. پس شعیب برخاست و از عقب موسی علیه السّلام روان شد تا عصا را از او بستاند.

موسی علیه السّلام گفت: ای شعیب! این عصا لایق و مناسب حال من است و خاطرم بسی به

ص: 440

آن تعلّق گرفته، نمی توانم با خود قرار دهم که آن را ردّ کنم، لذا هردو اتّفاق کردند اوّل کسی که پدید آید، او را حکم سازند تا آن چه وی به آن قرار دهد، عمل نمایند.

حق تعالی فرشته ای را بر صورت مردی فرستاد، چون او را دیدند، گفتند: میان ما حکم باش و صورت حال را به او گفتند.

وی گفت: حکم من آن است که عصا به کسی اولی است که آن را از زمین بردارد.

آن گاه عصا را از ایشان بستد، بر زمین نهاد و به ایشان گفت: بردارید! شعیب هرچه خواست بردارد، نتوانست؛ موسی آن را از زمین برداشت و بر دوش نهاد. حکم حکم نمود که این عصا برای تو است.

سپس موسی علیه السّلام رفت و آن عصا با او ماند.

از ابو صالح و او از ابن عبّاس نقل کرده: شعیب خانه ای داشت که هیچ کس در آن جا نمی رفت مگر وی و دختری که زن موسی علیه السّلام شد. در آن خانه، سیزده عصا بود و شعیب یازده پسر داشت، به هرکس که بالغ می شد، می گفت: برو و عصایی از آن بردار! او می رفت که یکی از آن ها را بردارد، آتشی می آمد و آن پسر را می سوزاند تا این که جمله هلاک شدند. چون به دختر گفت: برو و عصا بیاور! او رفت و عصای نیکوتر آورد و هیچ آفتی به وی نرسید.

گفت: ای دختر! تو را بشارت باد که شوهرت پیغمبر خواهد شد و در این عصا امری عظیم برای او رخ نماید که مشهور عالم شود و به جهت آن، بسی مردم در دایره اسلام درآیند.

[نفع دست گرفتن عصا]

بیان کجمع الحصا و اعلان بنفع العصا بدان در شریعت مطهّر اسلامی، اتّخاذ عصا و در دست گرفتن آن، از سنن اکیده است و اخبار کثیری بر این معنی از حضرت رسول مختار و حضرات ائمّه هشت و

ص: 441

چهار علیهم السّلام عزّ صدور یافته، از جمله در تفسیر منهج از تفسیر مجمع البیان (1)نقل نموده:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله: تعصّوا فانّها من سنن المرسلین؛ عصا به دست گیرید که از سنّت پیغمبران است که مرسل بودند.

نیز از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده که فرمود: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله فرمودند: هرکه به جهت سفر از خانه بیرون رود و با او عصای بادام تلخ باشد و هنگام توجّه به سفر خود، آیه وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ؛(2)را تا قوله تعالی: وَ اللَّهُ عَلی ما نَقُولُ وَکِیلٌ (3)تلاوت کند، حق تعالی او را از هر درد و ضرر رساننده ای، از هر دزدی تعدّی نماینده و از حدّ درگذرنده ای و از هر جانور نیش دارنده ای ایمن کند، تا آن که به منزل خود رجوع کند و با او هفتادوهفت فرشته باشد که پیش و پس او را احاطه نمایند و برایش استغفار کنند تا به منزل، معاودت نماید و عصا را از دست بنهد.

ثعالبی در ثمار القلوب از جاحظ نقل نموده که گفته: چنین کسی چنین یارایی دارد که احاطه خود را در معنی کلام حضرت موسی علیه السّلام ادّعا نماید که درباره عصای خود به باری تعالی عرضه داشت: وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْری (4)مگر به تقریب ذهن و ذکر آن چه از منافع آن به خاطرش خطور کند و لکن من جمله ای از موارد را ذکر می کنم که در آن ها حاجت به عصا نمایان و مشهود است. از جمله آن موارد این است که عصا برای دفع گزند مار و عقرب و گرگ و شتری که هیجان شهوت او را دریافته باشد و غیر آن از فحول هایجه دیگر، برداشته می شود پیرمرد، مریض و کسی که یک پای او قطع شده و یا آن که اعرج باشد بر آن تکیه می کند؛ در این هنگام عصا، قائم مقام پای دیگر است و برای انسان نابینا به منزله کسی است که دست او را می گیرد و راه می برد، به وسیله آن تنور آتش را به هم می زند که خاکستر از روی آتش های آن برطرف شود، برای کوفتن

ص: 442


1- تفسیر مجمع البیان، ج 4، ص 324.
2- سوره قصص، آیه 22.
3- سوره قصص، آیه 28.
4- سوره طه، آیه 18.

گچ، ساروج، حشیش و کنجد آلت است، برای ریختن برگ از درخت، نافع و برای مکّاری و پیاده رو و در راه رفتن آن ها معین است، باعث استقامت مفلوج و مانع شدن او از اعوجاج در سیر می شود و موجب نگاهداری محموم از ارتعاشی است که هنگام تب در بدن او می باشد. برای مرکوب به منزله تازیانه است و برای مسافر نافع می باشد به این صورت که یک طرف آن را در دسته توشه دان یا حلقه آن داخل کند و آن را به دوش کشد و سبب سهولت حمل ثقیل باشد به این که آن را در زیر آن فروبرده، یک سر آن را خودش و طرف دیگرش را کس دیگری گرفته و آن را حمل نمایند.

نیز در وقت فروبردن آن به دیوار به منزله میخ است و برای کسی که آن را مثل درخت به زمین نشانیده باشد، به مثابه قبله است و هرگاه آن را به زمین فروبرده، پرده مانندی بر بالای آن بکشانند؛ وزانش وزان سایبان است و اگر آهنی تیز بر یک طرفش نصب کنند، به منزله تیر است و اگر آهنش زیادتر باشد، به مثابه نیزه می گردد. ترجمه کلام جاحظ تمام شد.

این ناچیز گوید: چون جاحظ ظاهربین بوده و چشم باطن او را رمد رسیده، لذا از بهترین منافع عصا و برترین فواید آن غفلت نموده و آن مذکّر بودن انسان برای سفر آخرت است؛ چنان که آن شاعر با حال، مترنّم به این مقال است.

حملت العصا لا الضّعف اوجب حملها***علیّ و لا انّی تحنیّت من کبر

و لکنّنی الزمت نفسی حملها***لا علمها انّی مقیم علی سفر

من عصا را حمل نمودم نه به واسطه آن که ضعف باعث حمل نمودن آن شده باشد و نه به جهت پیری و انحنا و لکن به درستی که من حمل آن را بر نفس خود الزام نمودم تا این که به نفس آگاهی دهم من مسافرم؛ یعنی به سوی سرای آخرت و دنیا به مثابه مسافتی است که مسافر آن را طی و سیر می کند.

ص: 443

[روایت امام صادق (علیه السلام)]

ختام به اهتمام بدان اصحّ روایات در خصوص عصای موسی علیه السّلام، آن چیزی است که عبد اللّه بن سنان از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده؛ چنان که در منهج است که آن بزرگوار گفت:

«کانت عصا موسی قضیب آس من الجنّة أتاة به جبرئیل لما توجه تلقاء مدین»(1) عصای موسی شاخه ای از درخت مورد بهشت بود که هنگام توجّه موسی علیه السّلام به مدین، جبرییل آن را به وی داد و از این جهت خوارق عادات از آن ظاهر می شد.

[سنگ حضرت موسی (علیه السلام) نزد حضرت (عج)] 3 نجمة

اشاره

بدان در زمان ظهور حضرت بقیّة اللّه- عجّل اللّه فرجه الشریف- سوّمین چیزی که از مواریث انبیا با آن جناب هست، سنگ حضرت موسی علیه السّلام است که در این آیه مبارکه از قرآن مجید و فرقان حمید ذکر شده: وَ إِذِ اسْتَسْقی مُوسی لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ(2)و اخبار در بودن این سنگ در وقت ظهور آن جان جهان در خدمت آن امام عالمیان بسیار است.

از جمله خبر باقری است بنابر آن چه علّامه مجلسی در بحار(3)از غیبت شیخ نعمانی (4)و او به اسناد خود از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: چون حضرت قائم علیه السّلام می خواهد ظهور نماید، با بیرق رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، انگشتری سلیمان و سنگ و عصای موسی علیه السّلام ظهور می کند، بعد از آن به منادی خود امر می فرماید که ندا کند کسی با خود توشه راه از خوردنی و آشامیدنی برندارد، وقتی منادی حضرت، این

ص: 444


1- بحار الانوار، ج 13، ص 22؛ تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 120.
2- سوره بقره، آیه 60.
3- بحار الانوار، ج 52، ص 351.
4- الغیبة، ص 238.

گونه ندا نماید؛ بعضی از اصحاب او خواهند گفت: آن حضرت می خواهد ما و چهارپایانمان را از گرسنگی و تشنگی هلاک نماید.

سپس آن حضرت به راه می افتد و ایشان نیز با آن بزرگوار همراه می شوند، در اوّل منزلی که فرود می آیند، آن سنگ را نصب می نماید و از آن خوردنی و آشامیدنی و علف بیرون می آید، پس خود ایشان و چهارپایانشان می خورند و می آشامند، تا آن که در پشت کوفه در نجف اشرف فرود می آیند و حضرت نزول اجلال می فرمایند، انتهی.

[بیان سنگ حضرت موسی (علیه السلام)]

غصون کثیرة الثمر فی شئون لهذا الحجر در تفسیر منهج است که حجر موسی علیه السّلام سنگی مربع و به بزرگی سر آدمی بود که حق تعالی آن را از بهشت برای موسی علیه السّلام فرستاده بود و گوید: موسی علیه السّلام آن سنگ را از زمین طور برداشته بود و با خود داشت یا آدم آن را از بهشت، اهباط کرده و از طریق ارث به دست شعیب افتاده و شعیب آن را با عصا به موسی علیه السّلام داده بود.

در روایتی وارد شده: آن سنگی بود که موسی علیه السّلام هنگامی که می خواست غسل کند، جامه خود را بر بالای آن می نهاد و آن سنگ جامه آن جناب را از بنی اسراییل می گریزانید، چون بعضی از آن ها گمان می کردند موسی علیه السّلام علّت ادره دارد که باد فتق است و درصدد آن بودند که جامه او را در وقت اغتسال بردارند تا برهنه از آب بیرون آید، عورتش منکشف و او رسوا گردد. جبرییل به موسی علیه السّلام گفت: این سنگ را بردار که در آن وقت غریب و عجیب مودع است.

در خبری آمده: بنی اسراییل در وقت سفر به موسی علیه السّلام گفتند: ممکن است به زمینی برسیم که در آن سنگ نباشد و ما به آن احتیاج داشته باشیم، پس موسی علیه السّلام سنگی را در میان بار درازگوش خود نهاد و در حین نزول، چون بر آن عصا می زد، چشمه آبی روان می شد و هنگام کوچ چون بر آن عصا می زد، خشک می شد. بنی اسراییل گفتند: اگر عصای موسی علیه السّلام گم شود، ما از تشنگی هلاک خواهیم شد.

ص: 445

حق تعالی به موسی علیه السّلام وحی کرد: عصا را بر آن سنگ مزن و به آن امر کن آب از آن جاری شود، بی آن که عصا بر آن واقع شود تا قوم تو از آن عبرت گیرند. گویند آن سنگ از رخام بود، طول آن، مطابق قامت موسی علیه السّلام ده گز و عصا نیز ده گز بود، از مورد بهشت بود و دو شعبه داشت، در شب تاریک آن دو شعبه به مثابه آفتاب مشتعل و روشن بودند، نامش علیق بود؛ موسی آن را بر حمار خود می نهاد و هنگام نزول به دست می گرفت و همین عصا بود که اژدها شد.

از ابو بکر ورّاق نقل است که آن سنگی سست بود که از دوازده رخنه آن آب عذب بیرون می آمد و چون از آن مستغنی می شدند، بار دیگر بر آن عصا می زد و آب منقطع می گشت، هر روز، شش صدهزار مرد را آب می داد. همه ایشان غیر از چهارپایان و معسکر، دوازده میل بود.

گویند: آن سنگ، چهار روی داشت از هر روی سه چشمه روان می شد و هر جدول آن دوازده جدول، مخصوص به سبطی از اسباط بود؛ چنان چه باری تعالی فرمود: فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ (1)

تأویل جلیل فی هدایة السّعداء للحضینی باسناده عن جابر الجعفی قال سیّدی الباقر محمّد بن علی علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ. وَ إِذِ اسْتَسْقی مُوسی لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ(2)الأیه، قال: انّ قوم موسی لمّا شکوا الجدب و العطش استسقوا بموسی فاستسقی لهم فسمعت ما قال اللّه لهم و مثل ذلک ما قال المؤمنون إلی جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فقالوا له: یا رسول اللّه! تعرّفنا من الأئمّة من بعدک فما مضی نبیّ الّا و له وصیّ و ائمّة من بعده و قد علمنا انّ علیّا وصیّک فمن الأئمّة من بعده فأوحی اللّه انّی قد زوّجت علیّا بفاطمة فی سمائی تحت ظلّ عرشی و جعلت جبرائیل خطیبا لها و میکائیل وکیلها و اسرافیل القابل عن علیّ و امرت شجرة طوبی فنثرت علیهم لؤلؤ الرّطب و الدّر و الیاقوت و الزّبرجد الأحمر و الأصفر و مناشیر

ص: 446


1- سوره بقره، آیه 60.
2- سوره بقره، آیه 60.

مخطوطة بالنّور فیها امان الملائکة من سخطی و عذابی فنثار فاطمة تلک المناشیر فی ایدی الملائکة یفتخرون إلی یوم القیمة و جعلت نحلتها من علیّ و نحلتها عنّی خمس الدنیا و ثلثی الجنّة و جعلت نحلتها فی الأرض اربعة انهار الفرات و نیل مصر و سیحان و جیحان فروّجها، أنت یا محمّد! بخمس مائة درهم تکون اسوة بها لأمّتک بابنتک فإذا زوّجت فاطمة من علیّ فعلیّ العصا و فاطمة الحجر یخرج منها احد عشر اماما من صلب علیّ یتمّ اثنی عشر اماما بعلی حیوة لأمّتک تهتدی کلّ امّة بامامها فی زمنه و یعلم کلّ قوم کما علم قوم موسی مشربهم فهذا تأویل هذه الأیة و کان بین تزویج علیّ علیه السّلام بفاطمة فی السماء و تزویج ها فی الأرض أربعون یوما.(1)

تأویل علیل

فی روح البیان نقلا عن التّأویلات النّجمیّة الأشارة فی تحقیق الأیة ایّ آیة وَ إِذِ اسْتَسْقی مُوسی لِقَوْمِهِ (2)الأیة، انّ الرّوح الأنسانی و صفاته فی عالم القلب بمثابة موسی و قومه و هو یستسقی ربّه لیرویها من ماء الحکمة و المعرفة و هو مأمور بضرب عصا لا اله الّا اللّه و لها شعبتان من النّفی و الأثبات تتّقدان نورا عند استیلاء ظلمات صفات النّفس و قد حملت من جنّة حضرة الغرّة علی حجر القلب الّذی کالحجارة أو اشدّ قسوة فانفجرت منه اثنی عشرة عینا من ماء الحکمة لأنّ کلمة لا اله الّا اللّه اثنی عشر حرفا من کلّ عین قد علم کلّ سبط من اسباط الصّفات الأنسانیّة و هم اثنی عشر سبطا من الحواس الخمس الظّاهرة و الحواس الخمس الباطنة و القلب و النفس و لکلّ واحد منهم مشرب من عین حرف من حروف الکلمة قد علم مشربه و مشرب کلّ واحد حیث ساقه رائده و قادة قائده فمشرب عذب فرات و مشرب ملح اجاج فالنفوس ترد مناهل المنی و الشهوات و القلوب تشرب من مشارب التّقی و الطّاعات و الأرواح تشرب من زلال الکشوف و المشاهدات

ص: 447


1- ر. ک: نوادر المعجزات، صص 92- 91.
2- سوره بقره، آیه 60.

و الأسرار تروی من عیون الحقایق بکأس تجلّی الصّفات عن ساقی و سقاهم ربّهم شرابا طهورا شراب الأضمحلال فی جنب الذات کلوا و اشربوا کل واحد من رزق اللّه بأمره و رضاه و لا تعثوا فی الأرض مفسدین بترک الأمر و اختیار الوزر و بیع الدین بالدنیا و ایثار الأخرة علی الأولی و اختیار هما علی المولی.

[منکرین معجزات ائمه (علیهم السلام)]

دفع استعجاب و رفع استغراب بدان کسی که منکر این گونه معجزات می شود، لا بدّ از فرط جهل او به خدای تعالی و از قلّت تدبّر او در عجایب صنع آفریدگار است، چون هرگاه ممکن باشد بعضی احجار بالخاصیّت، حلق شعر و جذب آهن کند- چنان که هردو این ها مشهود خلایق است- پس ممتنع نیست حق تعالی حجری صغیر خلق کند که از زیر زمین، جذب آب و یا از جوانب خود، جذب هوا کند و به قوّه تبریدی که در آن مودع باشد، آن را آب گرداند.

[سنگ حضرت موسی و تکلّم آن]

تنویر فی تنظیر بدان در خبری؛ چنان چه در منهج است، در ابتدای امر حجر موسی علیه السّلام چنین وارد شده: موسی علیه السّلام در بعضی راه ها به سنگی بگذشت، آن سنگ با او به سخن درآمد که مرا بردار! به تو و اصحابت بسیار فایده خواهم رساند، موسی آن را برداشت، چون قوم از او آب خواستند، حق تعالی فرمود: اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ*(1)

این ناچیز گوید: نظیر این سنگ در تکلّم نمودنش با این پیغمبر، در کتب احادیث و اخبار، بسیار وارد شده و ما از جمله به ذکر یک مورد از آن ها اکتفا می نماییم و آن، تکلّم نمودن آن سه سنگ با داود پیغمبر در قضیّه قتل جالوت است.

ص: 448


1- سوره بقره، آیه 60؛ سوره اعراف، آیه 160.

چنان که در تفسیر قمی (1)است که حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: قبل از محاربه طالوت با جالوت، خداوند عزّت به شموییل وحی فرستاد: قتل جالوت بر دست مردی شبان باشد که زره موسی بر قامت او راست آید و از اولاد لاوی بن یعقوب باشد. آن داود بن ایشا بود، ایشاده پسر داشت که کوچکترین آن ها داود بود، چون حق سبحانه و تعالی به طالوت پادشاهی بر بنی اسراییل داد و به جهت حرب با جالوت، لشکر را جمع کرد، شخصی را نزد ایشا فرستاد که فرزندان خود را حاضر گردان! ایشا پسران خود را به مجلس طالوت آورد، هرکدام که زره می پوشید، مساوی قامتش نبود؛ نسبت به بعضی کوتاه و نسبت به بعضی دیگر دراز بود.

طالوت به ایشان گفت: فرزند دیگری داری؟

گفت: آری، پسری کوچک دارم که همراه رمه می باشد و آن ها را می چراند.

طالوت گفت: او را بیاور! ایشا آمد و به او گفت: طالوت تو را می طلبد. داود فلاخن را در میان بسته، متوجّه طالوت شد. در اثنای راه، سه سنگ افتاده بود، به آواز آمدند که ای داود! ما را با خود نگاه دار که از ما فایده بسیار به تو خواهد رسید! داود آن ها را برگرفت، او بسیار شدید البطش و شجاع و قوی هیکل بود. نزد طالوت آمد، طالوت زره موسی علیه السّلام را بر او پوشانید، بر قدوقامت او راست آمد، نه دراز بود و نه کوتاه، سپس طالوت او را به لشکرگاه خود آورد.

شیخ ابو الفتوح در تفسیر چنین آورده: داود چون در راه می آمد که نزد طالوت آید، سنگی با او به سخن آمد که ای داود! مرا بردار! خدای تعالی هلاک جالوت را در من به ودیعت نهاده. آن را برداشت، پس سنگ دیگر رسید و هم چنین گفت، آن را نیز برداشت و همه را در توبره نهاد، تا زمانی که جالوت اسلحه بر خود راست کرد، بر فیل نشسته، مبارز طلب نمود. طالوت اسبی نیکو و سلاحی تمام برای داود حاضر کرد، او پوشید و سوار شد و پاره ای راه رفت.

مردم گفتند: این کودک است، چگونه می تواند با جالوت کارزار کند؟

ص: 449


1- تفسیر القمی، ج 1، صص 83- 82.

داود بازگشت و گفت: ای ملک! صلاح نیست به این سلاح با جالوت جنگ کنم.

مرا بر حالت و هیأت خود بازگذار! این حال برایم بهتر است.

طالوت گفت: اختیار داری.

داود پیاده شد، توبره در گردن کرد، فلاخن در دست گرفت، رو به میدان نهاد و در برابر جالوت است، جالوت چون او را دید، در چشمش بسیار حقیر نمود، بر سبیل استهزاء و سخریّه گفت: تو به قتال من آمده ای؟

گفت: بلی! طالوت گفت: همین ساعت گوشت تو را طعمه ددان می کنم.

داود به سخن او التفات نکرد، دست در توبره کرد، یک سنگ بیرون آورد، در فلاخن نهاد و گفت: به نام خدای ابراهیم، چون دوّم را در آن نهاد، گفت: به نام خدای اسحاق و سنگ سوّم را که در آن نهاد، گفت: به نام خدای یعقوب و فلاخن را گرد سر بگردانید و بینداخت. حق سبحانه، هر سه سنگ را یکی گردانید و به باد امر کرد آن سنگ را ببرد، سنگ به میان خود جالوت آمده، فرورفت، از سر و گلو و شکم وی بگذشت و از مقعدش بیرون رفت. داود آمد، پاهای جالوت را گرفت، کشید و نزد طالوت آورد. مسلمانان شاد شدند و داود را دعا کردند و اللّه المعین.

[اخبار سنگ حضرت موسی (علیه السلام)]

اخطار الی مختار بدان ظاهر، بلکه صریح احادیث و اخباری که درباره حجر موسی علیه السّلام وارد شده، این است که آن حجر معیّن معلومی بود؛ چنان که لفظ الحجر هم که در قرآن است، در قول باری تعالی که می فرماید: فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ(1) بنابراین که الف و لام آن برای عهد باشد، مفید تعیّن و تشخّص است.

و لکن مختار بعضی از مفسّرین عامّه، آن است که الف و لام در آن برای جنس است نه عهد؛ یعنی عصا را بر هر سنگی که خواهی بزن! و گفته این در حجّت و آیین در

ص: 450


1- سوره بقره، آیه 60.

قدرت اظهر است، چرا که اخراج ماء به ضرب عصا بر جنس حجر، هر حجری که باشد؛ ادلّ بر ثبوت نبوّت موسی علیه السّلام از اخراج ماء از حجری معیّن و مخصوص می باشد، چون احتمال می رود توهّم شود این خاصیّت که اخراج ماء است، در این حجر مخصوص است؛ مثل خاصیّت جذب حدید در حجر مغناطیس.

از فاضل کاشانی عجب است که با این که خود از اعاظم علمای شیعه اثنا عشریّه است که آن ها اعتقاد دارند آن حجری مخصوص و معیّن است که در سفط امام عصر می باشد و آن را در وقت ظهور به حسنی ارائه می فرماید؛ در تفسیر منهج الصادقین بعد از نقل این قول، گفته. این قول اظهر در حجّت و ابین در قدرت است مگر آن که گفته شود این فرمایش از ایشان نیست، بلکه از تتمّه کلام بعضی از مفسّرین عامّه است که ایشان کلام او را نقل فرموده اند.

کیف کان ممکن است در جمع میان آن چه از احادیث و اخبار از تشخّص و تعیّن آن معلوم می شود با مختارین بعض، گفته شود: در اوّل استسقای قوم از موسی علیه السّلام آن جناب عصا را به هر سنگی که می زده، ماء اخراج می نموده و پس از این که این معجزه برای جنابش نزد قوم، ثابت و محقّق شد، آن گاه حجری معیّن را اختیار فرموده باشد که الحال نزد حضرت ولیّ امر- عجّل اللّه تعالی فرجه- است.

[بیان قرطبی از انفجار ماء]

برقان فیها فرقان اوّل: قرطبی در تفسیر(1)خود آورده: آن چه از انفجار ماء و نبع آن از میان انگشتان حضرت خاتم النبیّین وارد شده، در مقام اعجاز اعظم از نبع ماء از حجر موسی علیه السّلام است، چرا که ما مشاهده می کنیم شبانه روز آب هایی از میان سنگ ها نبعان می نماید و لکن این معجزه پیغمبر ما که نبعان ماء از میان اصابع شریفش باشد از هیچ یک از پیغمبران پیش از آن جناب وقوع نیافته، زیرا معهود نیست آب از میان گوشت و خون

ص: 451


1- تفسیر القرطبی، ج 1، ص 421.

نبعان نماید و خارج گردد.

دوم: وقتی بنی اسراییل محتاج آب شدند، نزد موسی علیه السّلام آمده از حضرتش آب طلب کردند و چون به بقل، قثّاء، قوم، عدس، بصل و سایر مأکولات محتاج شدند، به خدمت جنابش آمده، از ایشان آن ها را طلب نمودند؛ به خلاف امّت مرحوم، چون خداوند درباره ایشان عنایت فرموده و در وقت احتیاج ایشان، آن ها را به پیغمبرشان محوّل نفرموده، بلکه فرمود: و اسئلوا اللّه من فضله و قال ادعونی استجب لکم.

اشارة فیها بشارة

در روح البیان آمده: موسی علیه السّلام به خواهش قوم خود، از باری تعالی، آب و عیسی علیه السّلام به خواهش قوم خود از باری تعالی مائده طلب نمود، و لکن پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و اله از خداوند مغفرت و بخشایش ما را طلب فرمود: وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ (1)

پس چنان که باری تعالی آن دو پیغمبر را در چیزی اجابت فرمود که قوم حضرت از او سؤال نمودند؛ اگر نبیّ ما را در آن چه درباره ما از خداوند سؤال نموده، اجابت فرماید و آن سؤال هم به امر خود باری تعالی بوده که آن، مغفرت است؛ غریب و عجیب نباشد.

کلام کالمسک فی الختام

در منهج از تفسیر اهل بیت علیهم السّلام نقل نموده: چون تشنگی بر بنی اسراییل غالب می شد و به هلاکت نزدیک می شدند، موسی دست به دعا برمی داشت و می گفت:

اللّهمّ بحقّ محمّد سیّد الأنبیاء و بحقّ علیّ سیّد الأوصیاء و بحقّ فاطمة سیّدة النساء و بحقّ الحسن سیّد الأولیاء و بحقّ الحسین سیّد الشهداء و بحقّ عترتهم و خلفائهم سادة الأزکیاء که این بندگان تشنه جگر خود را آب دهی، سپس بر آن سنگ عصا زده، آب جاری می شد، انتهی.

ص: 452


1- سوره محمد، آیه 19.

[تابوت سکینه نزد حضرت] 4 نجمة

اشاره

بدان چهارمی از مواریث انبیا که هنگام ظهور و خروج آن بزرگوار نزد حضرت بقیّة اللّه است تابوت سکینه می باشد؛ چنان که در حدیث مفصّل مفضل بن عمر است که آن حضرت از جمله چیزهایی که از مواریث انبیا از سقط بیرون می آورد و به حسنی نشان می دهد، تابوت است که بقیّه آن چه از آل موسی و آل هارون ماند در آن است که ملایکه برمی دارند. الحدیث

در تفسیر منهج آمده: اهل تواریخ و آثار و اکثر مفسّران آورده اند که حق سبحانه این تابوت را به آدم فرستاد و در آن صورت پیغمبران و خانه های ایشان تا پیغمبر آخر الزمان بود و صورت خانه او از یاقوت سرخ بود، آن حضرت نشسته بود و اهلبیت و اصحابش گرداگرد او به خدمت ایستاده بودند، جوانی پیش او شمشیر بر دوش نهاده و بر پیشانی او نوشته بود: هذا اخوه و ابن عمّه المؤیّد بالنصر من عند اللّه؛ این برادر و پسر عمّ او و مؤیّد به نصرت از جانب حضرت عزّت است و فردای قیامت، نورانیّت او بر آفتاب غلبه کند. این تابوت در طول سه گز، در عرض، دو گز از چوب شمشاد و در زر گرفته بود، آن تا هنگام وفات نزد آدم بود؛ آن را به شیث سپرد و شیث آن را به ولد خود داد و هم چنین به یکدیگر می رساندند تا به ابراهیم علیه السّلام رسید، از ابراهیم علیه السّلام به اسماعیل علیه السّلام انتقال یافت و اسماعیل علیه السّلام آن را به پسر خود قیدار سپرد.

اولاد اسحاق علیه السّلام با او منازعه کردند و گفتند: چون نبوّت از میان شما بیرون رفته، آن را به ما دهید.

قیدار گفت: این وصیّت پدر من است، آن را به کسی ندهم و چون خواست سر تابوت را بگشاید، نتوانست.

منادی آواز داد: ای قیدار! نمی توانی سر این تابوت را بگشایی و تو راهی بر این نداری، زیرا غیر پیغمبر نمی تواند این را بگشاید.

آن گاه تابوت را نزد پسر عمّت ببر که یعقوب اسراییل است و بدو سپار! وی

ص: 453

برخواست، تابوت بر گردن نهاده، از زمین حرم متوجّه کنعان شد و یعقوب در کنعان بود.

چون قیدار نزدیک او آمد، از تابوت صریر و آوازی بیرون آمد که یعقوب بشنید و به فرزندان گفت: به خدا سوگند! قیدار آمده و تابوت آورده، برخیزید تا به استقبال او بیرون برویم. همه برخاستند و متوجّه قیدار شدند. تا چشم یعقوب بر قیدار افتاد، بگریست، با او معانقه کرد و گفت: ای قیدار! چه شده که رویت زرد گشته و تنت این مرتبه ضعیف و نزار شده؛ دشمن یا مصیبتی به تو رسیده و یا آن که معصیتی از تو صادر گشته که چنین متغیّر اللون شده ای و صفا و طراوتی که در جبین اسماعیل بود، از تو زایل گشته؟

گفت: نوری که در پیشانی من بود به رحم زوجه ام منتقل شد که زنی عربیّه جرهمیّه و نامش غاصره است.

یعقوب گفت: بخّ بخّ شرفا بمحمّد صلّی اللّه علیه و اله لم یکن اللّه لیخرجه الّا فی العربیّات الطاهرات؛ حق تعالی او را بیرون نیارد مگر از زنان عربی که پاک و پاکیزه باشند. ای قیدار! به تو بشارت می دهم که دیشب، غاصره، زوجه ات، پسری آورده.

قیدار گفت: از کجا دانستی، حال آن که تو در زمین شامی و او در زمین حرم است؟

یعقوب گفت: چون دیشب دیدم درهای آسمان را گشودند و فرشتگان را مشاهده کردم که انواع برکت و رحمت را نازل می ساختند و نوری از میان آسمان و زمین دیدم که بر نور ماه غلبه کرده بود؛ دانستم این به جهت شرف و بزرگواری محمد صلّی اللّه علیه و اله است.

سپس قیدار تابوت را به یعقوب تسلیم کرد، برگشت و روی به حرم نهاد، چون به منزل خود رسید، دید غاصره پسری آورده و او را حمل نام نهاده، نور محمدی در پیشانی او لایح و لامع بود.

القصّة: آن تابوت در میان بنی اسراییل بود، تا این که به موسی علیه السّلام انتقال یافت و در آن تورات، نعلین، عصا و ثیاب موسی علیه السّلام، عمّامه هارون، پاره ای ترنجبین که در تیه بر ایشان می بارید و ریزه های الواح بود. آن بعد از وفات موسی علیه السّلام به طریق ارث منتقل

ص: 454

می شد، تا آن که به شموییل رسید. بنی اسراییل هنگام محاربه این تابوت را به منزله رایت و علم پیش لشکر قرار می دادند و به واسطه سکینه ای که در آن بود بر دشمن ظفر می یافتند.

گفته اند سکینه جانوری به اندازه گربه بود و دو چشم مانند مشعل افروخته داشت که کسی قوّت دیدن آن را نداشت. از جناب امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که روی آن مشابه روی انسان بود و دو بال داشت، وقت کارزار از تابوت بیرون می آمد و مانند بادی که سخت بوزد، بر روی دشمنان می جست و آن ها را متفرّق می ساخت، لذا بنی اسراییل همیشه این تابوت را در پیش صف لشکر قرار می دادند.

گویند صورت او از زبرجد و سرو دنبالش، مانند سرو دنبال گربه بود و دو بال داشت، در وقت جهاد فریادی می کرد و بر روی دشمن می جست و نزد بعضی، مراد به سکینه، تورات موسی علیه السّلام بود، هرگاه موسی علیه السّلام مقاتله می کرد، آن را پیش خود می گذاشت؛ بنی اسراییل مطمئن می شدند و از جنگ نمی گریختند.

گویند: مراد به تابوت، قلب و سکینه آن چه از علم و اخلاص و ذکر اللّه الذی تطمئن الیه القلوب در او است و اتیان سکینه بر قلب، عبارت است از این که قلب را بعد از این که خالی از علم و وقار بود، مقرّ این ها قرار داد.

[بیان محقّقین بر سکینه]

جوهرة ثمینة فی اطلاقات السّکینة قال بعض المحقّقین علی ما فی روح البیان السّکینة تطلق علی ثلاثة اشیاء بالأشتراک اللفظی:

اوّل: ما اعطی بنو اسرائیل فی التابوت، کما قال اللّه تعالی: إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ (1)فیه سکینة من ربّکم قال المفسّرون: هی ریح ساکنة تخلع قلب العدوّ بصوتها رعبا إذا التقی الصّفّان و هی معجزة لأنبیائهم و کرامة لملوکهم.

ص: 455


1- سوره بقره، آیه 248.

دوم: شی ء من لطائف صنع الحقّ یلقی علی لسان المحدّث الحکمة کما یلقی الملک الوحی علی قلوب الأنبیاء مع ترویج الأسرار و کشف السّرّ.

سوم: هی الّتی انزلت علی قلب النّبی و قلوب المؤمنین و هی شی ء یجمع نورا و قوّة و روحا یسکن إلیه الخائف و یتسلّی به الحزین کما قال تعالی: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ (1)بالجمله صاحب منهج فرموده: از وهب بن منبّه روایت است که هنگام کارزار یک آوازی؛ مانند آواز گریه از او می آمد و ایشان را یقین می کردند ظفر خواهند یافت.

سدّی گفته: در آن جا طشتی زرّین بود و اصحّ آن است که در او صورتی به شکل آدمیان بود، مانند باد جهنده از تابوت بیرون می جست، بر روی دشمنان می جهید و ایشان را متفرّق می ساخت؛ چنان که گذشت. هرگاه بنی اسراییل در امری خلاف می کردند، آوازی از آن جا بیرون می آمد و میان حقّ و باطل حکم می کرد و چون فسق و فجور و انواع معاصی میان بنی اسراییل شایع شد، حق سبحانه عمالقه را بر ایشان مسلّط گرداند تا تابوت را از ایشان بستدند.

سبب آن بود که پیری که اشموییل نبی را تربیت می کرد، عیلی نام داشت، اعلم بنی اسراییل و صاحب قران ایشان بود و دو پسر داشت. پسران او در قربانی، خیانت و به آن دست دراز می کردند و چون زنان در بیت المقدّس نماز می گزاردند، به ایشان در می آویختند و آن ها را اذیّت می کردند.

حقّ سبحانه به اشموییل وحی کرد که به عیلی بگو دوستی فرزندانت نمی گذارد ایشان را از این افعال شنیع، منع و از خیانت در قربانی و زنان، زجر کنی. به جلال و کبریایی خود سوگند! این مرتبه و مقام را از تو بستانم و فرزندانت را هلاک کنم. چون اشموییل این خبر را به عیلی رساند، او ترسید و بسیار پریشان و مضطرب شد.

در همان ایّام، دشمنی با لشکر عظیم به ایشان روی آورد، عیلی پسران را با لشکر بسیار به کارزار فرستاد و بر عادت معهود، تابوت را همراه ایشان کرد و بعد از

ص: 456


1- سوره حجرات، آیه 26.

فرستادن پسران با لشکر گران، به جهت خبری که اشموییل به او داده بود، ترسان و لرزان بود، ناگاه یکی نزد او آمد و گفت: لشکر بنی اسراییل شکست خوردند، هر دو پسرانت کشته شدند و تابوت را بردند. عیلی بر بالای کرسی نشسته بود تا این خبر را شنید، افتاد و مرد. کار بنی اسراییل، هرج ومرج شد، همه متفرّق گشتند و انواع پریشانی و مصایب در میان ایشان افتاد، تا وقتی که حق تعالی به طالوت مرتبه پادشاهی داد و بنی اسراییل علامت صحّت پادشاهی او را از اشموییل طلبیدند.

گفت: علامت وی آن است که تابوت باز به دست شما آید.

[کیفیت رسیدن تابوت به بنی اسراییل]

تتمة للبیانات المذکورة کالتذییل فی کیفیّة رجوع التابوت الی بنی اسرائیل کیفیّت رسیدن تابوت به ایشان به این وجه بود: آنان که تابوت را برده بودند، آن را به قریه ای از قرای فلسطین آوردند، در بتخانه ای نهادند و بت بزرگ را بر بالای آن نشاندند، چون روز دیگر به بتخانه آمدند، دیدند آن بت زیر تابوت افتاده و تابوت بالای آن است. بار دیگر، بت را بالای تابوت نهادند. روز دیگر نیز بر طریق اوّل یافتند، سپس بت را بر آن وضع کردند و پای آن بت را با میخ آهنین بر تابوت دوختند. وقتی روز سوّم آمدند، دیدند دست وپای بت شکسته و زیر تابوت افتاده و همه بتان دیگر بر روی درآمده اند.

آن گاه تابوت را از آن جا بیرون آوردند و به ناحیه ای از نواحی شهر نهادند. در اهل آن ناحیه دردی در گردن پیدا شد که اکثرشان به آن علّت مردند. گفتند باید این تابوت را از این شهر بیرون برد، پس آن را به شهر دیگر بردند. حق تعالی در آن شهر جانوری ایجاد فرمود که مانند موش بود، هرکه را می زد، می کشت، در یک شبانه روز، مردم بسیار را گزید و هلاک کرد.

سپس تابوت را به صحرا آوردند و در کنار آبی خاک کردند، هرکه از آن آب طهارت می کرد، علّت ناسور و قولنج در او پدید می آمد، پس به کار خود درماندند و

ص: 457

ندانستند با به آن تابوت چه کنند. آخر زنی از ذرّیّه انبیای بنی اسراییل به ایشان گفت: تا این تابوت در میان شما باشد، از بلا خلاص نخواهید شد. به سخن آن زن عمل کردند، تابوت را بر گردونی نهادند و گردون را بر گردن دو گاو قوی بستند، آن ها را از ولایت خود بیرون آورده، در بیابان سردادند.

حق سبحانه چهار فرشته بر آن دو گاو موکّل گرداند و آن ها را تا زمین بنی اسراییل می راند، آن گاه رسن ها را بگسیختند، تابوت را آن جا گذاشتند و برگشتند. بامداد که بنی اسراییل از شهر بیرون آمدند، تابوت را دیدند، شادمان شدند، آن را برداشتند و به سرای طالوت آوردند و کار مملکت طالوت به وسیله آن مستقیم شد.

[کلام بعض ارباب اشارات]

عبارة فیها اشارة قال بعض ارباب الأشارات القرانیّة: کما انّ آیة خلافت طالوت کانت فی تابوت السکینه، کذلک آیة خلافة العبد و ملکه أن یظفر بتابوت قلب فمعه سکینة من ربّه و هی الطّمأنینة بالأیمان و الأنس مع اللّه و بقیّة ممّا ترک آل موسی و آل هارون و هی عصا الذّکر کلمة لا اله الّا اللّه و هی کلمة التّقوی و هی الحیّة الّتی اذا فتحت فاها تلقف سحر سحرة صفات فرعون النّفس فعصا ذکر اللّه فی تابوت القلوب و قد اودعها اللّه بین اصبعی جماله و جلاله کما قال علیه السّلام قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرّحمن فبصفة الجلال یلهمها فجورها و بصفة الأکرام یلهمها تقویها، کما قال تعالی فالهمها فجورها و تقویها و لم یستودعها ملکا مقربا و لا نبیّا مرسلا، فشتّان بین امّة سکینتهم فیما للأعداء علیه تسلّط و بین امّة سکینتهم فیما لیس للأولیاء و لا للأنبیاء علیه ولایة فإن کان فی ذلک بعض التوریة موضوعا ففی تابوت قلوب هذه الامّة جمیع القران محفوظ و إن کان فی تابوتهم بیوت فیها صور الأنبیاء ففی تابوت قلوبهم خلوات لیس فیها معهم غیر اللّه، کما قال فی القدسیّات: لا یسعنی أرضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عندی المؤمن فإذا تیسّر لطالوت روح الأنسان أن یؤتی تابوت

ص: 458

القلب الربّانی فسلّم ملک الخلافة و سریر السّلطنة و استوثق علیه جمیع اسباط الصفات الأنسانی فلا یرکن إلی الدنیا الغدّارة المکّاره بل یتهجّر منها و یتبرّز لقتال جالوت الأماره و هذا لا یتیسّر الّا بفضل اللّه و المتابعة عن الشریعة الغرّاء و الأنقیاد للائمّة الأثنی عشر- علیهم صلوات اللّه-.

[بریة الحکم]

تنویران فیها تنظیران اوّل: نظیر تابوت سکینه که هرگاه بنی اسراییل در امری خلاف می کردند، آوازی از آن جا بیرون می آمد و میان حقّ و باطل حکم می کرد؛ چنان که سابقا گذشت بریّة الحکم است که آن هم یکی از معاجز موسویّه بوده و هزار سال میان بنی اسراییل باقی مانده؛ چنان که در تاریخ مجدی که به زینة المجالس، معروف و مؤلّف آن سیّد جلیل، مجد الدین محمد، از معاصرین شیخنا الجلیل البهایی است؛ چنین آورده: از دیگر معجزات موسی علیه السّلام بریّة الحکم بود که تا هزار سال میان بنی اسراییل باقی ماند.

کیفیّت آن چنان بود که موسی علیه السّلام دکله ای از زر و صوف و کتان ساخته بود، در نسج آن جواهر نفیسی تعبیه کرده، سه سطر نوشته و هر سطری به لونی ملوّن بود، اسمای ابراهیم و اسحاق و اسباط را نیز بر آن جا نقش کرده و شیب این اسامی، حروف تهجّی در آن جا مثبت شده بود.

چون در میان بنی اسراییل مهمّی حادث می شد و کیفیّت آن را نمی دانستند، نزد امام اعظم هارونی می آمدند و می ایستادند تا امام، جامه ای که خاصّ او بود، می پوشید و بریّة الحکم را بالای آن ثیاب دربرمی افکند، بعد از آن که حادثه را بر وی شرح می کردند، همان لحظه از بریّة الحکم جواب می شنیدند. اگر سخن بسیار بود، کیفیّت آن صورت از حروف تهجّی بدان محل، ظاهر می گشتی و از ترکیب حروف، چگونگی حالات منکشف می شد.

گویند در زمان یوشع بن نون، شخصی مبلغی خطیر دزدید و به هیچ گونه راه بدان

ص: 459

نمی بردند، یوشع بدان و تیره عمل نموده، نام سارق را پیدا کرد و بعد از اعتراف، به استیصال او امر فرمود.

دوم: ایضا نظیر این دو چیز در تمیز محقّ از مبطل در میان بنی اسراییل، حوض پرآبی بوده؛ چنان که در تاریخ سابق الذکر آمده: دیگر از آن جمله؛ یعنی از معجزات، حضرت موسی علیه السّلام حوضی پرآب کرده و فصل و بند آن را به دست هارون داده بود.

چون شخصی نسبت به منکوحه خود، شکّی در خاطرش می افتاد و درباره وی گمانی می برد، نزد هارون رفته، آن حال را عرض می کرد، هارون قدری آب از آن حوض در کوزه کرده مقداری خاک بر سر انگشت برداشته، در آن آب می افشاند، بر آن دعا می خواند، می دمید، صورت حال را با نام زن برمی خواند و آب را به او می داد تا بخورد، اگر زانیه بود، فی الحال سیاه گشته، می ترکید و همان لحظه هلاک می شد و اگر صالحه بود، هیچ مضرّتی به وی نمی رسید، نیز در آن سال به فرزند رشیدی حامله می شد، اگرچه آن زن عقیم بود، این معجزه تا هزار سال در میان بنی اسراییل باقی بود.

نقل است که در آن روزگار دو خواهر شبیه به همدیگر بودند؛ چنان که بیننده به دشوار میان ایشان فرق می گذاشت. شوهر یکی از آن دو نسبت به منکوحه خود، گمانی نمود و صورت حال را به آینه دل هارونی عرض کرد، ایشان به طلب زن فرستادند، آن عورت مکر کرده، خواهر خویش را فرستاد، آن ضعیفه آب معمول را خورد و چون عمل قبیح نکرده و چیزی از او صادر نشده بود، آسیبی بدو نرسیده، سپس آن عورت به خانه آمد، خواهر او را استقبال نمود و در کنار گرفت. تا نفس این صالحه که آب خورده بود به دماغ خواهر که زنا نموده بود رسید، فی الحال آن زانیه سیاه شد، ورم نموده، ترکید.

[صاع یوسف (علیه السلام) نزد حضرت (عج)] 5 نجمة

اشاره

بدان پنجمی از مواریث انبیا که در زمان ظهور حضرت بقیّة اللّه با آن بزرگوار

ص: 460

می باشد، صاع حضرت یوسف است؛ چنان که در حدیث مفصّل مفضل و غیره است و آن بنابر فرموده حضرت صادق علیه السّلام همان طور که در تفسیر صافی است، قدحی از طلا بوده و آن پیمانه حضرت یوسف بود و اطلاق سقایت بر آن در قول باری تعالی که می فرماید: جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ (1) به واسطه این است که این قدح، اوّلین مشربه آن جناب بود و چون طعام، عزیز الوجود شد؛ اکراما للطّعام، یوسف آن را کیل خود قرار داد. مشربه بودنش با فرمایش حضرت صادق علیه السّلام که فرمود: جنس آن طلا بوده؛ منافی نیست، زیرا ممکن است در شریعت آنان، استعمال اوانی طلا و نقره جایز بوده.

بعضی از مفسّرین گفته اند آن قدحی از نقره و بعضی گفته اند از بلور بوده، بعضی گفته اند قدحی از زمرّد سبز و دیگری گفته از یاقوت سرخ بوده که قیمت آن دویست هزار دینار بوده و آن ظرفی بود که حضرت یوسف از آن آب می آشامید.

در تفسیر گواشی است که آن قدح از طلا و مرصّع به جواهر بود و یوسف به جهت اکرام برادران، آن را برای طعام ایشان کیل قرار داد. کاشفی گفته: به جهت عزّت و نفاست طعام در آن وقت آن را پیمانه ساخته بود و این همان صاعی است که به امر یوسف برای نگاهداری بنیامین نزد خود، آن را در رحل بنیامین نهادند؛ چنان که کیفیّت آن در کتب تفاسیر و اخبار و تواریخ مذکور است.

در تاریخ حافظ ابرو آورده: چون صاع را از بار بنیامین بیرون آوردند و به مجلس عزیز حاضر کردند و برادران همه به جمع حاضر بودند و برای استخلاص بنیامین به شفاعت آمده بودند، یوسف در حضور آن جماعت بر صاع دست زده، گوش بر صاع داشت؛ بعد از آن خطاب کرد: ابن طاووس می گوید شما دوازده برادر بودید، یکی را فروختید. بار دیگر بر صاع دست زده، گفت: صاع می گوید: بعد از آن که برادر را از پیش پدر بردید، در چاه افکندید و بعد، او را از چاه بیرون آوردید و به بیست درم و دینار سیاه فروختید، پیراهنش را به خون بزغاله ملطّخ گردانیده، نزد پدر بردید و

ص: 461


1- سوره یوسف، آیه 70.

گفتید: این خون برادر ماست. نوبت دیگر، بر صاع دست زده، گفت؛ می گوید: به پدر خویش دروغی گفتید و هنوز گرفتار آن دروغ هستید، خدا هنوز از شما درنگذشته، بار دیگر، بر صاع دست زده، گفت: صاع می گوید: برادر خویش را فروختید، قباله ای نوشته، نامه های خود را بر آن ثبت کردید و به مشتری برادر خود دادید.

چون برادران این نوع سخنان را استماع نمودند، ترسیدند و گفتند: ایّها العزیز! این صاع، دروغ می گوید و از این جمله که ذکر شد، همین پیراهن بیان واقع بوده است.

یوسف غضبناک شده، فرمود: صاع من، هرگز دروغ نگفته، شما به او نسبت دروغ می دهید و پندارید همه، همچون شما منسوب به دروغ اند! آن گاه بار دیگر بر صاع دست زده، گفت: صاع می گوید: آن خط در خزانه تو است، اکنون اگر خواهید، بفرمایم تا قباله را بیاورند.

گفتند: بلی، آن گاه یوسف قباله را حاضر گرداند، چون خطّ خود را دیدند، شناختند و لکن از غایت خجالت، انکار کردند و گفتند: این خطّ ما نیست و ما از این واقعه خبر نداریم.

یوسف به بنیامین فرمود: تو خطّ ایشان را می شناسی، ببین خطّ ایشان است یا نه؟

بنیامین دید و گفت: خطّ ایشان است. دانستند که برای افکار هیچ رویی نمانده، مقرّ آمدند. امّا گفتند: این، یوسفی که برادر ما بود، نیست، بلکه ما کنیزک زاده ای یوسف نام داشتیم که او را به مالک فروخته بودیم و این حجّت به نام او مرقوم است.

یوسف باز از بنیامین سؤال کرد: آیا این قوم کنیزک بچّه ای یوسف نام داشته اند؟

گفت: نه، هرگز در خاندان ما کنیزک زاده ای به این نام نمی بود. ای عزیز! صاع تو راست گو است، نوبت دیگر از وی سؤال کن که این برادر در حیات است یا نه؟ یوسف بر صاع دست زده، فرمود: زنده است و تو او را ببینی.

باز بنیامین به عزیز التماس نموده، از این صاع بپرس چه کسی او را دزدیده؟ یوسف بار دیگر بر صاع دست نهاد و گفت: صاع خشم آلود است و چنین می گوید: از من چه می پرسی که چه کسی تو را دزدیده؟ چون دیدی که از بارگه مرا بیرون آوردند.

ص: 462

[بیان موعظه]

ایقاظ لأرباب الأتّعاظ در بعضی از تفاسیر بعد از نقل آن چه مذکور شد، آمده: ای عاصی بیچاره! از آن روز بترس که مالک الملوک جلّ جلاله عاصی را به اقرار آورده، هرچند بنده در ذیل انکار چنگ زند؛ چنان که در خبر است که هیچ بنده ای نیست مگر این که خدای تعالی بی واسطه و بی ترجمانی با وی حساب کند، پس حق تعالی فرماید: ای بنده عاصی! آن چه در نامه عمل تو است، به مباشرت تو بوده یا فرشتگان من، به غلط بر تو نوشته اند؟

بنده گوید: بار خدایا! این نامه من نیست و من این گناهان را نکرده ام.

حق تعالی فرماید تا شب و روز را بیاورند و بر معاصی وی گواهی دهند.

بنده گوید: در شهادت اتّفاق در زمان و مکان در میانه شهود، شرط است، اگر گناه در روز بوده، شب چه داند و اگر در شب بوده، روز چه داند؟ این ها دروغ می گویند.

حق تعالی به کرام الکاتبین می فرماید تا گواهی دهند. خطاب آید: در گواهی این ها چه جرح و دفع داری؟

گوید: الهی! این ها دشمن مایند و گواهی خصم، معتبر نیست، زیرا هنوز ما بنی آدم نبودیم که این ها درباره ما می گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ(1)هنوز نبوده و گناه نکرده، بر ما گواهی می دادند؛ امروز هم می توانند گناه نکرده، گواهی دهند.

حق تعالی فرماید تا آسمان و زمین گواهی دهند.

بنده گوید: دروغ می گویند، زیرا این ها بیگانه اند، مرا کجا دیده اند؟

حق تعالی فرماید: اگر این ها بیگانه اند، من گواه آشنا، از تن تو بگذرانم، پس بر زبانش مهر نهند و دستش را به سخن آرند، گوید: من ناشایست چنین گرفتم، پای او گوید: به نابایست چنین رفتم، چشم گوید: به نامحرم نگریستم، گوش گوید: ملاهی و مناهی چنین شنیدم، فرج گوید: به فواحش چنین مباشرت نمودم؛ هر عضوی جداجدا

ص: 463


1- سوره بقره: آیه 31.

به عصیان خود گواهی دهد.

آن گاه حق تعالی بند از زبان وی بردارد و گوید: در گواهی این ها چه می گویی؟

گوید: خداوندا! همه دروغ می گویند، هریک از این ها در دنیا آرزویی از من خواستند، من آرزویشان را به آن ها نرساندم، لذا در حقّ من چنین گواهی می دهند.

آن گاه حق تعالی به خودی خود گواهی دهد: اگر همه این ها دروغ می گویند، من که می دانم تو چه ها کرده ای، یاد داری در فلان روز و فلان موضع چه کردی؟ من آن جا حاضر بودم. چون حق تعالی ادای شهادت فرماید، دیگر هیچ عذری برای بنده نماند، خجل می گردد، فرومی ماند و عرض می کند: الهی! من از شرمساری خجالت منکر می شدم. اکنون هرچه خواهی بکن که مستوجب عقوبتم، انتهی.

[پیراهن یوسف (علیه السلام) نزد حضرت] 6 نجمة

اشاره

بدان ششمی از مواریث انبیا که در زمان ظهور امام عصر و ناموس دهر- عجّل اللّه فرجه الشریف- با ایشان می باشد، قمیص حضرت یوسف و پیراهن آن جناب است که آن را از مصر به کنعان فرستاد، یعقوب آن را بر صورت خود انداخت و باعث روشنی چشم او گردید؛ چنان که در کمال الدین (1)به اسناد خود از مفضل بن عمر و او از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که از آن حضرت شنیدم، می فرمود: آیا می دانی پیراهن یوسف چه بود؟

عرض کردم: نه.

فرمود: وقتی برای ابراهیم آتش فراهم شد که او را به آتش اندازند، جبرییل با این پیراهن بر او نازل گردید و آن را بر آن پوشاند و به سبب آن، گرمی و سردی ضرری به او نرساند. وقتی هنگام وفات ابراهیم علیه السّلام رسید، آن را در میان بازوبندی کرده، به بازوی اسحاق و او آن را به بازوی یعقوب بست و چون یوسف متولّد شد، یعقوب آن را به

ص: 464


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 143- 142.

بازوی یوسف بست؛ آن در بازوی یوسف بود تا وقتی که ماجرای او به جایی منجر گردید که قضیّه اش مشهور است.

چون یوسف آن را از میان بازوبند درآورد، یعقوب بوی آن را دریافت. این قول خدای تعالی است: إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (1) به درستی که بوی یوسف به مشام می رسد، اگر شما مرا به نقصان عقل نسبت می کنید، پس آن، همین پیراهن بود که از بهشت آورده شده.

عرض کردم: فدایت شوم! آن پیراهن از یوسف به که منتقل شد؟

فرمود: به اهلش و آن هنگام خروج قائم علیه السّلام نزد او می باشد. بعد از آن فرمود: هر پیغمبری که به علمی یا غیر آن وارث شد، هرآینه آن به محمد صلّی اللّه علیه و اله منتهی گردید و به او رسید، انتهی. اخبار بدین مضمون که آن پیراهن بهشتی بوده، بسیار است.

[آیه اذْهَبُوا بِقَمِیصِی]

ان شاء مقال فی جواب سؤال در تفسیر بحر الدرر است که اگر پرسند از کجا برای یوسف معلوم شد به بوی پیراهنش، بینایی پدر معاودت خواهد کرد که فرمود: اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً(2) جواب آن است که به وحی الهی معلوم کرده بود و جبرییل به او خبر داده، نیز می شاید که یوسف به فراست معلوم کرده باشد قوّت باصره یعقوب ضعیف گشته و از کثرت بکاء و تنگی دل، سوادش به بیاض مبدّل گردیده و لکن هنوز به حدّ عمی نرسیده و چون حزن واندوه انبوه گردد، به ضعف بصر منجر شود و باز چون فرح و ابتهاح به افراط رسد، آن ضعف به قوّت، مبدّل گردد و آن نقصان از وی زایل شود، این احتمال با قوانین طیّبه موافق است.

ایضا اگر کسی گوید یعقوب چگونه بوی پیراهن را از هشتاد فرسنگ راه شنید؛

ص: 465


1- سوره رعد، آیه 94.
2- سوره یوسف، آیه 93.

جواب بر دو وجه است:

اوّل: آن، محمول بر معجزه است که از مسافتی چنین دور، بوی آن پیراهن را استنشاق کرد.

دوّم: بنابر آن چه مجاهد مفسّر گفته چون آن پیراهن از جنّت بود، رایحه ای از آن همراه باد صبا گردانیدند و آن رایحه در اقطار و اکناف عالم منتشر گشت، چون فوایح آن روایح به مشام یعقوب رسید، شناخت این بوی جنّت است- انبیا و اوصیا به ادراک این معنی مخصوص اند- و دانست بوی جنّت در دنیا منحصر به همان پیراهن است که از بهشت آورده بودند و آن پیراهن مختصّ جناب یوسف علیه السّلام است، لاجرم در ادراک آن رایحه گفت: إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (1)

تحفة للذکی منقولة عن الجلدکی

«قال الجلدکی فی کتاب الأنسان من کتاب البرهان علی ما هو المنقول فی روح البیان لعمری: کلّما کثفت طینة الأنسان و زادت کثافتها نقصت حواسّه فی مدرکاتها لحجب الکثافة الطّاریة علی ذات الأنسان من اصل فطرته.

و امّا جوهر ذات الأنسان إذا لطف و تزایدت لطافته فانّ جمیع حواسّه تقوی و تزید ادراکها و کثیر من اشخاص النوع الأنسانی یدرکون بحاسّة الشّمّ الروائح العطرة من بعد المسافة علی مسافة میل أو اکثر من ذلک علی مسیرة امیال و لعلّ من تزایدت لطافته یدرک رائحة ما لا رائحة له من الروائح المعتاده، کما قال تعالی حکایة عن یعقوب: إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ و هذه الحاسّة مخصوصة به اهل الکشف لا بغیرهم من الناس، انتهی.

اقول: و من هذا الباب قول نبیّنا صلّی اللّه علیه و اله انّی لأجد رائحة الرّحمن من جانب الیمن.»

ص: 466


1- سوره رعد، آیه 94.
[حکمت سفیدی دیده یعقوب]

تحفة للذکیّ منقولة عن الجلّدکیّ اشارة عرفانیّة و غیرة ربانیّة در احسن القصص آمده: اگر کسی پرسد حکمت در سفیدی دیده یعقوب چه بود؟

و العلم عند اللّه، جواب آن را از دو وجه گفته اند:

وجه اوّل: ارباب محبّت می گویند: یعقوب دعوی محبّت یوسف کرده بود و دلیل صدق محبّت، آن است که محبّ، نظر از غیرمحبوب بدارد و چشم به روی غیر نگشاید و چون در هنگام فقدان یوسف، بنیامین را منظور خود ساخته و با او آرام گرفته بود، غیرت محبّت، دیده وی را از دیدن غیر بردوخت و از مشاهده دیدار غیرمحبوب، محجوب گردانید، بدان معنی که دیده ای که از دیدار محبوب محروم ماند و باید غیر را ببیند، بهتر است که آن دیده نابینا غیر را هم نبیند.

وجه دوّم: ارباب اشارت می گویند: برادران یوسف خواستند میان او و یعقوب مفارقت اندازند تا یوسف را نبیند، او را فراموش کند، فقط ایشان را بیند و به ایشان محبّت ورزد؛ چنان که حق تعالی فرمود: إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا(1) الی قوله تعالی یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ (2) حق تعالی دیده یعقوب را سفید گرداند تا اگر از مشاهده جمال یوسف محروم ماند، باری به ایشان هم نظر نکند و دل او را از محبّت یوسف مملوّ نمود تا طرفة العینی او را فراموش نکند که تاللّه تفتوء تذکر یوسف.

تنظیر فیه تبشیر

هم چنین در آن کتاب نظیر این واقعه است که ابلیس لعین نسبت به آدم علیه السّلام کیدی پیش برد تا او را از بهشت بیرون آورد و مقصودش آن بود که از حسدی که داشت آدم را که در جوار قرب خداوندی جلّ و علا و حریم حرم وصال متمکّن بود از دار قرب و جوار مولایش بیرون آورد و به جوار خویش، دار دنیا که الدنیا ملعونه فرود آورد تا

ص: 467


1- سوره یوسف، آیه 8.
2- سوره یوسف، آیه 9.

همه آدم و اولاد او، آن لعین را بینند، از فرمان او اطاعت نمایند و نسبت به مولا مخالفت ورزند، کانّ اللّه تعالی یقول: ای ابلیس! مرادت همان بود که بندگانم در دنیا تو را بینند و از نظر عنایتم محروم مانند، به عزّت و جلالم! من دیده ایشان را از دیدار تو محجوب گردانم و محبّت و شوق خویش را در دل های ایشان ودیعت نهم تا در جمیع حالات و در تمام حرکات و سکنات به یاد من باشند که الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ (1)و هر روز از روزنه من القلب إلی الرّب روزنة، به سی صد و شصت نظر، منظور من گردند تا همه با من باشند و از تو یادی نیاورند مگر به طرد و لعن که إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ (2)

دقیقة رقیقة

بدان باری تعالی جلّ ذکره امر حضرت یوسف را از ابتدای امرش تا انتهای آن بر سه پیراهن جاری فرمود؛ یکی پیراهن علامت وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ (3)

دوّم پیراهن شهادت إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ(4)

سوّم پیراهن بشارت اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا(5)

پیراهن، علامت کذب برادران را ظاهر کرد و سبب اندوه یعقوب فراهم آمد.

پیراهن، شهادت دروغ زلیخا را ظاهر کرد و سبب اندوه زلیخا گردید. پیراهن، بشارت خبر سلامتی یوسف را آورد و موجب بهجت و سرور یعقوب شد.

لطیفة شریفة

در بعضی از کتب معتبر است که پنج پیراهن باعث خجلت پنج تن شد.

ص: 468


1- سوره آل عمران، آیه 191.
2- سوره حجر، آیه 42.
3- سوره اسراء، آیه 65.
4- سوره یوسف، آیه 27.
5- سوره یوسف، آیه 93.

اوّل: پیراهن آدم که او را خجل گرداند و آن چنان بود که چون به اکل شجره اقدام نمود، پیراهن از وی گریزان شد و بدن مبارکش عریان گشت که فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما(1)و لکن عورتشان به دلیل لفظ لهما بر ایشان مکشوف بود نه بر غیر ایشان.

دوّم: پیراهن موسی علیه السّلام بود که کافران را خجل گرداند، واقعه آن چنان بود که موسی از بسیاری حیا که بر وی غالب بود، پیش مردم جسد خود را برهنه نمی کرد.

کافران گفتند موسی به علّت برص گرفتار است و لذا از دیدن مردم احتراز می کند.

موسی روزی پیراهن از تن بیرون کرده، بالای سنگی نهاده، به آب درآمد، چون از آب بیرون شد، خواست پیراهن را بپوشد، آن سنگ به قدرت کامل الهی دوید، موسی نیز از پی او دوان شد، آن سنگ چون میان کفّار رسید، قرار گرفت و موسی هم چنان برهنه میان کافران آمد و پیراهن خود را گرفت، آن ها اندام مبارکش را از جمیع علّت ها مبرّا دیدند و از گفتار خود خجل گشتند.

سوّم: پیراهن چاک شده یوسف، زلیخا را خجل نمود که وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ(2)

ارباب اشارت در این مقام گفته اند: یوسف در آن وقت دو پیراهن داشت؛ یکی آن که به عنوان تعویذ پوشیده بود و آن از بهشت بود و دیگری آن بود که زلیخا بر ظاهر اندام او پوشانیده بود. پیراهن بهشتی نهان و پیراهن زلیخا آشکار بود، دست زلیخا به پیراهن بهشتی که در نهان بود، نرسید، به پیراهن ظاهر دست زده، آن را پاره کرد.

کذلک بنده مؤمن دو پیراهن دارد؛ یکی ظاهری که عبارت از طاعت و دیگری باطنی که اشاره به توحید و معرفت است. ابلیس لعین وقتی قصد بنده مؤمن کند، دستش به پیراهن توحید نرسد، زیرا حق تعالی آن را در صندوق دل استوار ساخته، پس دست به جانب پیراهن طاعت دراز کند که نمایان است و به چنگ وسوسه در آن درآویزد تا بتواند که در طاعتش قصوری پدید آورد.

ص: 469


1- سوره انبیاء، آیه 121.
2- سوره یوسف، آیه 27.

چهارم: پیراهن خون آلود یوسف که برادران او را خجل گرداند، چرا که چون نظر یعقوب بر پیراهن آمد و آن را درست دید، گفت: عجب گرگ حلیم و بردباری بوده که یوسف را در این پیراهن خورده و هیچ آسیبی به پیراهن نرسیده. برادرانش از این سخن خجل گشتند.

پنجم: پیراهن حضرت خاتم الانبیا صلّی اللّه علیه و اله بوده که پسر عبد اللّه بن ابی سلول را خجل گرداند و آن چنان بود که پسر آن نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله آمد و گفت: پدرم بیمار است، پیراهن شما را می طلبد تا به قیامت بدرقه برد. حضرت رسالت دست بر گوی گریبان برد تا گره را بگشاید، هر گره که می گشود، باز بسته می شد، تا این که نفاق وی بر همه حاضران ظاهر و از این راه خجالت به پسر وی ملحق شد؛ و اللّه العین، انتهی.

[خاتم سلیمان (علیه السلام) نزد حضرت] 7 نجمة

اشاره

بدان هفتمی از مواریث انبیا که در وقت ظهور امام زمان و خلیفه خداوند رحمان با آن بزرگوار می باشد، خاتم حضرت سلیمان، حشمة اللّه است؛ بنابر آن چه در حدیث مفصّل مفضل بن عمر است.

در کمال الدین (1)به اسناد خود از ریّان بن صلت روایت نموده که گفت: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: آیا تو صاحب این امری؟

فرمود: من صاحب این امرم؛ یعنی خلافت و امامت حقّ من است و لکن، من آن نیستم که زمین را پر از عدل می گرداند؛ چنان که از جور پر شده، چگونه می شود آن کسی که زمین را پر از عدل می گرداند باوجود این ضعف بدن که در من می بینی؟ قائم کسی است که هنگام خروجش در سنّ پیران و صورت جوانان می باشد و بدنش به نوعی پرقوّت و پرزور است که اگر دستش را به درخت بزرگی دراز کند، آن را از بیخ برکند و اگر میان کوه ها نعره کشد، سنگ های سخت از هیبت صدایش خرد شده، از هم

ص: 470


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 377.

می پاشد، عصای موسی و خاتم سلیمان نزد وی می باشد، آن حضرت، پسر چهارم از اولاد من است، خدای تعالی هر قدر که بخواهد، او را در پس پرده خود، غایب و پنهان خواهد نمود، بعد او را ظاهر می گرداند و با او زمین را پر از عدل می کند؛ چنان که پر از ظلم و جور گردیده.

[نزاع علما در خاتم سلیمان (علیه السلام)]

بیان حاسم للنّزاع الواقع فی هذا الخاتم المّساع بدان بنابر آن چه علّامه مجلسی فرموده در این خاتم شریف، میان علمای عامّه و خاصّه، نزاعی عظیم است، مفسّرین و محدّثین اهل سنّت و جماعت عقیده دارند سلطنت و پادشاهی حضرت سلیمان منوط و مربوط به آن خاتم بود که هروقت واجد آن بود، پادشاه بود و گاهی که فاقد آن می شد، از خلافت و سلطنت می افتاد.

این چیزی بود که بالخاصیّة در آن خاتم قرار داده شده بود و لذا وقتی در دست دیوی صخر نام افتاد و مدّت چهل روز در دست او بود، آن دیو سلطنت و خلافت را حایز شد.

کیفیّت آن بنابر آن چه در بحار پنجم و جلد اوّل از حیات القلوب علّامه مجلسی رحمه اللّه و تفسیر منهج الصادقین و غیر این هاست، چنین است که قصاص و جهّال بی ایمان روایت کرده اند: روزی دیوان به سلیمان رساندند که در صیدون- مدینه ای در بعضی جزایر است- پادشاهی عظیم الشأن است که هیچ پادشاهی قدرت ندارد به محاربه او رود، چون دریا آن بلد را احاطه نموده.

سلیمان به باد امر کرد او را با لشکر جنّ و انس به آن جا برد، با آن پادشاه محاربه نمود، او را کشت و دخترش را که جرّاده نام داشت و در نهایت حسن بود به حوزه تصرّف خود درآورد و چون بسیار صاحب جمال بود، سلیمان او را دوست می داشت ولی او با سلیمان نمی ساخت و پیوسته می گریست. سلیمان به او گفت: ای دختر! سلطانی که بهتر از من باشد، کجا یابی؟

دختر گفت: اگرچه پادشاهی بهتر از تو، بلکه مساوی تو، یافت نمی شود، امّا اشتیاق

ص: 471

پدر بر من غالب گشته و آتش مهاجرت او، دل مرا کباب ساخته؛ اگر می خواهی فی الجمله آتش مهاجرت او در دل من منطفی شود، بفرما صورت پدر مرا بسازند تا در آن بنگرم و به وسیله آن تسلّی یابم.

سلیمان فرمود صورت او را تصویر کردند و لباس پدر او را بر آن صورت پوشاندند.

دختر چون نزد پدر خود به عبادت اصنام اشتغال داشت، این جا نیز بنابر آن عادت با جمعی از کنیزان به عبادت آن صورت میل نمودند. چون مدّت چهل روز سلیمان از این معنی بی خبر بود، آصف بن برخیا به واسطه اطّلاع پیدا نمودنش از آن کیفیّت به سلیمان گفت: می خواهم خطبه ای بخوانم که مشتمل بر حمد خدا و ثنای انبیا باشد.

سلیمان گفت: روا باشد.

آصف بر منبر رفت، پیغمبران را ثنا گفت و اصلا متذکّر سلیمان نشد. سلیمان از این معنی غمناک گشت. چون آصف از منبر پایین آمد، سلیمان گفت: چرا همه پیغمبران را ثنا گفتی و مرا گذاشتی؟

آصف گفت: زیرا چهل روز است که در خانه تو بت می پرستند و تو از آن بی خبری.

سلیمان چون این کیفیّت را شنید، آن صورت را شکست، دختر را محبوس ساخت و به محکمه بازآمد. وقتی مجلس قضا انقضا یافت، او تقاضای بول پیدا کرد، به متوضّا رفت و بنابر عادتی که داشت، خاتم از دست بیرون کرد و به امّ ولد خود که امینه نام داشت، داد و آن خاتمی بود که ملک، نبوّت و تسخیر جنّ، انس، طیور، وحوش و شیاطین منوط به آن بود. خدای تعالی شبه جسد سلیمان را به دیوی انداخت که صخر نام داشت و صاحب بحر بود، همین دیو بود که در حین بنای بیت المقدّس، سلیمان را به الماس رهنمون کرد.

القصّه آمد و به امینه گفت: خاتم مرا بده! امینه انگشتر را به وی داد، در انگشت کرد، بر جای سلیمان نشست، همه رعیّت مسخّر وی شدند و شبه دیو بر سلیمان افکنده شد، چون از متوضّی بیرون آمد و انگشتری طلبید، امینه بانگ بر وی زد که سلیمان انگشتری را گرفت.

ص: 472

بالجمله سلیمان هرجا می رفت او را می زدند، می راندند و می گفتند: تو دیوی! آخر کار او به جایی رسید که در خانه ها می رفت، گدایی می کرد و هرگاه می گفت من سلیمانم، او را می زدند، دشنام می دادند و بر سرش خار و خاشاک می ریختند. چون دریافت آن امتحان و فتنه است، روی به صحرا نهاده، چهل روز در بیابان ها می گشت و تضرّع و زاری می کرد تا خدای بر وی رحمت کرده، توبه اش را قبول نمود. صخر چهل روز در ملک، مال، حشمت و سلطنت سلیمان، تصرّف و در نبوّت و زنان سلیمان دخل کرد و دین و ملک او را متغیّر ساخت.

چون آصف آن حال را دید، گفت: مگر سلیمان دیوانه شده یا مرتدّ گشته، چون چهل روز که به عدد ایّام بت پرستیدن آن دختر و کنیزان بود، گذشت، فرشته آمد و صخر را از آن جا دور کرد. آن دیو پرید، به هوا رفت، انگشتری را در دریا انداخت و ماهی انگشتری را فرود برد. اتّفاقا همان روز، آن ماهی به دست سلیمان افتاد، چون شکم آن را شکافت، انگشتری را در شکمش یافته، برداشت، باز به مسند نبوّت و مملکت داری نشست و جنّ، انس، وحوش، طیور و شیاطین را مسخّر فرمان خود ساخت.

گویند سلیمان در آن چهل روز هرچه طعام می طلبید، به او نمی دادند تا این که روز چهلم زنی ماهیی ای به او داد، شکم آن را شکافت، خاتم را اندرون آن یافت.

گروهی دیگر برآنند که چون سلیمان را می زدند، از میان مردم بیرون آمد و پیش جماعتی آمد که مشغول ماهی فروختن بودند، او هرروز برای ایشان ماهی می آورد و ایشان هرروز دو ماهی به او می دادند، تا آن که چهل صباح بر این منوال گذراند، روز چهلم چون شکم ماهی ای که به او داده بودند، شکافت، خاتم را در آن دید.

این ناچیز گوید: آن چه نقل نمودیم، مطابق نقل صاحب منهج است و در حیات القلوب بعد از این که قریب به این را به نحو اختصار آن نقل نموده؛ فرموده: عامّه گفته اند، این است معنی قول حق تعالی که ما سلیمان را امتحان کردیم و جسدی بر کرسی او انداختیم، مراد از جسد، شیطان است که به صورت او

ص: 473

بر کرسی اش نشست، انتهی.

پس این روایت قصّاصین و کذّابین صریح است در این که خاتم سلیمان بالخاصیة به دست هرکس بیفتد و لو اهرمن و دیو باشد، قهرا کار سلیمان از او بروز و ظهور کند.

[روایت امام صادق (علیه السلام)]

روایة عن بعض التّفاسیر الخاصیّة، مثبتة للخاتم هذه الخاصیّة بدان علی بن ابراهیم قمی رحمه اللّه در تفسیر(1)خود، روایتی از حضرت صادق علیه السّلام نقل نموده که صریحا دلالت دارد بر این که سلطنت و پادشاهی سلیمان منوط و مربوط به خاتم آن جناب بوده، مضمونا هم با روایت عامیّه ای که از منهج منقول افتاد، مطابق است و آن، این است که در تفسیر آیه فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ (2)الی قوله تعالی وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ(3)که حق تعالی می فرماید: باد را برای سلیمان مسخّر گرداندیم که به امر او هرجا که می خواست، نرم جاری می شد و شیاطین را برای او مسخّر کردیم که عمارت ها، بنا و در دریا غوّاصی کنند، برای او و دیگران از شیاطینی که بر یکدیگر به زنجیرها بسته بودند؛ گفته است: آن ها چند شیطان بودند که مقیّدشان کرده و بر هم بسته بود، به سبب آن که وقتی خدا ملکش را سلب کرده بود، از او نافرمانی کردند؛ چنان که از حضرت صادق علیه السّلام منقول است: حق تعالی پادشاهی سلیمان را در انگشترش گذاشته بود، هرگاه انگشتر را در دست می کرد، جمیع جنّ، انس، شیاطین، مرغان هوا و وحشیان صحرا نزد او حاضر می شدند و او را اطاعت می کردند. بر تخت خود می نشست، حق تعالی بادی می فرستاد و تخت او را با جمیع شیاطین، مرغان، آدمیان، چهارپایان و اسبان به هوا به هر جایی که می خواست، می برد.

ص: 474


1- تفسیر القمی، ج 2، ص 236.
2- سوره ص، آیه 36.
3- سوره ابراهیم، آیه 49؛ سوره ص، آیه 38.

سلیمان نماز صبح را در شام و نماز ظهر را در فارس می خواند، به شیاطین امر می فرمود سنگ را از فارس برمی داشتند و در شام می فروختند. چون اسبان را گردن زد که رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (1)و آن ها را پی کرد؛ حق تعالی پادشاهی اش را سلب کرد و چون داخل بیت الخلا می شد، انگشتر را به بعضی از خدمه خود می سپرد.

شیطانی آمد و خادم آن حضرت را فریب داد، انگشتر را از او گرفت و در دست کرد. آن گاه شیاطین، جنّیان، آدمیان، مرغان و وحشیان همه نزد او حاضر شدند و او را اطاعت کردند. وقتی سلیمان به طلب انگشتر بیرون آمد، انگشتر را نیافت و پادشاهی را با دیگری یافت، گریخت و به کنار دریا شتافت. بنی اسراییل اطوار شیطان را که به صورت سلیمان شده بود و دعوی سلیمانی می کرد، منکر یافتند و موافق اطوار حسنه آن حضرت ندیدند، لذا به شکّ افتادند، نزد مادر سلیمان رفتند و از او پرسیدند: در این اوقات از سلیمان چیزی مشاهده می نمایی که خلاف عادت معهود او باشد؟

گفت: او پیش تر نیکوکارترین مردم نزد من بود ولی در این ایّام از من مخالفت می کند.

چون از کنیزان و زنان آن حضرت پرسیدند، گفتند: سلیمان پیش تر در حیض با ما نزدیکی نمی کرد، الآن در حیض نزدیک ما می آید. شیطان ترسید که بیابند او سلیمان نیست، انگشتر را در دریا انداخت و گریخت.

حق تعالی به ماهی ای امر فرمود انگشتر را فروبرد، بنی اسراییل چهل روز متحیّر ماندند و سلیمان را تفحصّ می کردند، سلیمان در کنار دریا می گشت، توبه و انابه می کرد و به درگاه خدا تضرّع می نمود، بعد از چهل روز به صیّادی رسید که ماهی شکار می کرد به او استدعا کرد رخصت بده من تو را یاری کنم، آن گاه از ماهی ای که شکار می کنی، حصّه ای به من بده.

چون او را بر شکار ماهی اعانت کرد، صیّاد یک ماهی به او داد. سلیمان شکم ماهی

ص: 475


1- سوره ص، آیه 33.

را شکافت که آن را بشوید، ناگاه انگشتر خود را در شکم آن یافت. آن را در انگشت خود کرد، جمیع جنّیان، شیاطین، آدمیان، مرغان و وحشیان دور او جمع شدند، به جای خود برگشت و شیطان را با لشکرهایش گرفت، بعضی را در میان آب مقیّد کرد و بعضی را در میان سنگ به نام های بزرگ خدا محبوس گردانید؛ ایشان تا روز قیامت محبوس و معذّب خواهند بود.

حضرت سلیمان به ملک خود برگشت و به آصف که کاتب و وزیر او بود و خدا در حقّ او فرموده علمی از کتاب نزد او بود که تخت بلقیس را به یک چشم به هم زدن حاضر می گرداند؛ اعتراض نمود و گفت: من مردم را معذور می دارم که نمی دانستند او شیطان است، تو را چگونه معذور دارم که می دانستی؟

آصف گفت: به خدا سوگند! آن ماهی که انگشتر تو را برداشته بود، می شناختم و پدر، مادر، عمو و خالوی آن ماهی را نیز می شناختم، امّا امر الهی چنین بود، شیطان به من گفت برایم بنویس؛ چنان که برای سلیمان می نوشتی. گفتم: قلم من به ظلم وجور جاری نمی شود. گفت: پس بنشین و چیزی منویس! من به ضرورت می نشستم و چیزی برای او نمی نوشتم و لکن ای سلیمان به من خبر ده چرا هدهد را دوست داری؟ حال آن که از همه مرغان خسیس تر و بدبوتر است! فرمود: برای آن دوست دارم که آب را زیر سنگ سخت می بیند. آصف گفت: چرا آب را زیر سنگ می بیند ولی دام را زیر یک مشت خاک نمی بیند و به دام می افتد.

سلیمان فرمود: چون امری مقدّر شود، دیده کور می گردد.(1)

[وجه تنافی دو روایت با مذهب]

ردود علی مضمون الرّوایتین و جحود لصحّتهما فی البین بدان جمیع متکلّمین و مفسّرین طایفه شیعه- انا و اللّه براهنهم- این دو روایت را انکار کرده، ردّ نموده، طرح ساخته اند، چون مضمون آن ها از چندین وجه، با قواعد

ص: 476


1- تفسیر القمی، ج 2، ص 238- 234.

مذهب و ملّت منافی است:

وجه اوّل: پیغمبر خدا منزّه از آن است که حیوانی را به سبب غافل شدن خود از نماز بی گناه گردن بزند و پی کند، چرا که او از نماز غفلت نمود و نسبت به آن اسبان ظلم کرد؛ چنان که بر مراجع به آن هویداست.

وجه دوّم: پیغمبری و پادشاهی خدایی و سلطنت الهی به انگشتر نیست که هرکس انگشتر را دست کند، پادشاه شود. سیّد علم الهدی در تنزیه الانبیا، بعد از این که قصّه مذکور را از طریق عامّه نقل نموده: آن چه قصّاص گمراه در این باب نقل کرده اند، بدیهی البطلان است و جایز نیست مثل آن بر یکی از انبیا صادر شود و معقولیّت ندارد نبوّت در خاتم باشد، چون آن مقتضی این است که خاتم همیشه با سلیمان باشد، زیرا نزع آن، موجب سلب نبوّت است که اگر بعضی اوقات داشته باشد و بعضی اوقات نداشته باشد، لازم می آید در وقتی پیغمبر باشد و در وقتی دیگر نباشد، انتهی.

امّا وجه سوّم: اگر شیطان اقتدار داشته باشد به صورت پیغمبر متمثّل و مصوّر شود، هرآینه اعتماد و وثوق از کلام پیغمبران، فرموده ها و کردارهای ایشان برطرف می شود، زیرا محتمل خواهد بود آن چه از ایشان می گویند و می کنند، شیطانی بر ایشان افترا کند.

وجه چهارم: اگر شیطان چنین اقتداری بر دوستان خدا دارد، باید با دشمنی ای که با ایشان دارد، یکی از آن ها را روی زمین باقی نگذارد، بلکه همه را بکشد، کتاب هایشان را بسوزاند، خانه هایشان را خراب کند و آن چه مقتضای عداوت او است، نسبت به ایشان عمل کند.

وجه پنجم: چگونه با قواعد ملّت و مذهب درست آید که حق تعالی دیو کافری را متمکّن گرداند که دست به حرمت پیغمبری دراز کند و پیرامون ناموس او گردد؟ چون شناعت این عقیده کالنار علی اللمنار آشکار است، لذا چنان که در بحار و حیات القلوب است، بعضی گفته اند: حکم شیطان بر همه چیز سلیمان جاری شد به غیر از زنان او که برایشان دست نیافت.

ص: 477

ششم: اگر آن بت پرستی که از جرّاده و کنیزان سلیمان ظهور یافت، به رخصت و رضای او باشد، موجب کفر است و چگونه کفر بر پیغمبر خدا روا باشد و اگر بدون اطّلاع او بود؛ اولا چگونه می شود چنین چیزی بر چنان پیغمبری مخفی باشد و ثانیا در این هنگام او چه تقصیری داشت که این عقوبت ها برش مترتّب شود؟

این ما حصل بعضی از ردود بود که در تنزیه الانبیا، بحار پنجم، اوّل حیات القلوب و سایر کتب معتبر از این دو روایت عامی و خاص ذکر نموده اند و لذا آن ها را طرح نموده، روایت تفسیر قمی را بر تقیّه حمل کرده اند.

[عقیده شیعه در خاتم سلیمان]

اعتقاد حقّانی فی الخاتم السلیمانی آن چه شیعه حقّه محقّه درباره خاتم حضرت سلیمان- علی نبیّنا و آله و علیه السلام- عقیده دارند، این است که آن مثل تابوت سکینه که علامت سلطنت طالوت بود، برای خلافت و سلطنت حضرت سلیمان علامت و نشانه بود نه این که سلطنت و خلافت آن حضرت وجودا و عدما، منوط و مربوط به آن بوده است و دو روایتی که یکی از آن ها را شیخ صدوق در کمال الدین و دیگری را شیخ طوسی در امالی نقل نموده اند که ظاهرشان مفید اناطت و ارتباط خلافت و سلطنت سلیمان به آن انگشتر و سبب بودن او برای آن ها است، چون در آن ها ذکر استیلای شیطان نیست؛ طرح ننموده و علّامه مجلسی و غیره، آن ها را بر علامت بودنش برای خلافت و سلطنت حضرت حشمت اللّه حمل نموده اند.

ما تتمیما للفائده و تعمیما للعائده آن ها را در این مقام نقل می نماییم.

روایت اوّل: شیخ صدوق در کمال الدین (1)به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: چون حق تعالی به داود وحی فرستاد که سلیمان را خلیفه خود گرداند، بنی اسراییل به فریاد آمدند و گفتند: خردسالی را بر ما خلیفه می کند، در حالی

ص: 478


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 159- 156.

که بزرگ تر از او در میان ما هست. داود سرکرده ها و اکابر اسباط بنی اسراییل را طلبید و گفت: آن چه در باب خلافت سلیمان گفتید، به من رسید، شما عصاهای خود را بیاورید و هریک نام خود را بر عصایتان بنویسید، شب با عصای سلیمان در خانه می گذاریم و صبح بیرون می آوریم، هرکه عصایش سبز شده و میوه داده باشد، به خلافت الهی سزاوارتر خواهد بود. چنین کردند، عصاها را در خانه گذاشتند، در را بستند و سرکرده های قبایل بنی اسراییل همه از آن خانه حراست کردند.

داود نماز بامداد را با ایشان به جا آورد، در را گشود و عصاها را بیرون آورد.

بنی اسراییل دیدند عصای سلیمان در میان عصاها برگ برآورده و میوه داده، آن گاه به خلافت آن حضرت راضی شدند. سپس حضرت داود در حضور بنی اسراییل علم سلیمان را امتحان نمود و پرسید: ای فرزند! چه چیز خنک تر و راحت بخش تر است؟

سلیمان فرمود: عفو کردن خدا از بندگان و عفو کردن بعضی جرم بعضی را.

آن گاه پرسید: ای فرزند! چه چیز شیرین تر است؟

فرمود: محبّت و دوستی و این رحمت خدا در میان بندگانش است. داود خندید، شاد شد و به بنی اسراییل گفت: این بعد از من خلیفه من در میان شماست، بعد از آن، سلیمان امر خود را مخفی داشت، زنی خواست و مدّتی از شیعیان خود پنهان شد.

زنش روزی به او گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! چه بسیار خصلت های تو کامل و بوی تو خوش است و در تو خصلتی نمی بینم که از آن کراهت داشته باشم مگر آن که خرج تو با پدر من است، اگر به بازار بروی و متعرّض روزی شوی، امیدوارم خدا تو را ناامید برنگرداند.

سلیمان گفت: و اللّه! من از کارهای دنیا، کاری نکرده ام و نمی دانم. آن روز به بازار رفت، در تمام روز گشت ولی چیزی نیافت.

شب نزد زن خود برگشت و گفت: امروز چیزی نیافتم.

زن گفت: باکی نیست، اگر امروز نشد، فردا خواهد شد. روز دیگر نیز رفت تا شام گشت، برگشت و گفت: امروز نیز چیزی نیافتم.

ص: 479

زن گفت: فردا ان شاء اللّه خواهی یافت.

روز سوّم به ساحل دریا رفت، ناگاه دید مردی شکار ماهی می کند، به او گفت:

راضی می شوی من در شکار کردن تو را مدد کنم و مزدی به من بدهی؟

صیّاد گفت: بلی، سلیمان صیّاد را مدد کرد، چون فارغ شدند، صیّاد دو ماهی به عنوان مزد به حضرت داد.

سلیمان ماهی را گرفت و خدا را حمد کرد، شکم یکی از آن ها را که شکافت، انگشتری در میان شکم او یافت. انگشتر را گرفت، میان جامه خود بست و خدا را شکر کرد، ماهی ها را پاکیزه نمود و به خانه آورد. زنش بسیار شاد شد و گفت: می خواهم پدر و مادرم را بطلبی تا بدانند تو کسب کرده ای.

چون ایشان را طلبید و از آن ماهی تناول کردند، سلیمان به ایشان گفت: آیا مرا می شناسید؟

گفتند: نه، و اللّه تو را نمی شناسیم، امّا بهتر از تو کسی را ندیده ایم.

آن گاه انگشتر خود را که در شکم ماهی یافته بود، بیرون آورد و در دست کرد، در همان ساعت مرغان و جنّیان همه گرد او آمدند، باد در فرمان او شد و پادشاهی اش ظاهر گشت. زن و پدر و مادر او را برداشت و به بلاد اصطخر آورد، شیعیان او از اطراف عالم نزدش جمع شدند، از شدّت هایی که در ایّام غیبت آن حضرت به ایشان روی داده بود، شاد شدند و فرج یافتند.

مدّتی پادشاهی کرد، چون هنگام وفاتش شد، آصف پسر برخیا را به امر الهی وصیّ خود گرداند، شیعیان پیوسته نزد آصف می آمدند و مسایل دین خود را از او اخذ می نمودند، پس خدا، آصف را به غیبت طولانی از میان ایشان غایب گردانید و باز برای شیعیان ظاهر شد و مدّتی در میان ایشان ماند، سپس با ایشان وداع کرد، ایشان به او گفتند: دیگر کجا تو را ببینیم؟ فرمود: نزد صراط در قیامت. از ایشان غایب گردید و به سبب غایب شدن او، بلیّه بر بنی اسراییل، سخت و بختنصر بر ایشان مستولی شد و نسبت به ایشان کرد آن چه کرد.

ص: 480

روایت دوم: شیخ جلیل طوسی در کتاب امالی به سند معتبر دیگر از آن حضرت؛ یعنی امام صادق علیه السّلام روایت کرده: چون پادشاهی سلیمان برطرف شد، از میان قوم خود بیرون رفت و مهمان مرد بزرگی شد، آن مرد از حضرت ضیافت نیکو کرد، به آن جناب بسیار احسان نمود و به سبب فضایل، کمالات و عباداتی که از آن جناب مشاهده می نمود، نسبت به آن حضرت بسیار تعظیم و توقیر بیار فرمود و دختر خود را به آن حضرت تزویج نمود.

روزی دختر به حضرت گفت: چه بسیار اخلاق تو نیکو و خصلت هایت کامل است و در تو خصلت بدی نمی بینم مگر آن که در خرج پدر منی. پس سلیمان به ساحل دریا آمد و صیّادی را بر شکار ماهی اعانت کرد، صیّاد، ماهی ای به او داد و از شکم آن ماهی، انگشتر پادشاهی خود را یافت.

[بیان علّامه مجلسی]

اعادة لا تخلّوا عن افادة چنان که سابقا ذکر شد، علّامه مجلسی رحمه اللّه و غیر ایشان، این دو روایت را بر علامت و نشانه بودن انگشتر برای خلافت و سلطنت حضرت سلیمان حمل نموده اند و عبارت علّامه مزبور در حیات القلوب چنین است: این دو حدیث که شیخ صدوق و شیخ طوسی روایت کرده اند، چون در آن ها ذکر استیلای شیطان نیست؛ ممکن است حق تعالی برای امتحانی که قوم آن حضرت را فرموده باشد یا تأدیبی که آن حضرت را بر فعل مکروهی نموده باشد، مدّتی پادشاهی ظاهری آن حضرت را سلب نموده باشد، از میان قوم خود غایب شده و باز به امر الهی به سوی قوم خود برگشته باشد؛ چنان که گذشت که بسیاری از پیغمبران از قوم خود غایب شدند و باز به سوی ایشان برگشتند و آن انگشتر سبب پادشاهی نباشد، بلکه علامت عود پادشاهی ظاهری و امر به برگشتن به سوی قوم خود بوده باشد و اللّه تعالی یعلم.

عبارت علّامه مزبور تمام شد و معتقد عامّه که آن را برای سلطنت حضرت

ص: 481

سلیمان علّت می دانند، باطل گردید.

و لنعم ما قال الشاعر:

گر انگشت سلیمانی نباشد***چه خاصیّت دهد نقش نگینی

فرائد فیها فواید

اوّل:

ثعالبی در ثمار القلوب آورده: در شرافت و علوّ و نفوذ امر به خاتم سلیمان مثل زده می شود، چرا که سلطنت سلیمان به نبودن آن خاتم از او زایل شد و به سبب عود آن خاتم به سوی او عود نمود.

در این باب، قصّه معروفی است، گفته شده: انگشتر آن جناب معجزه آن حضرت بود؛ چنان که عصای موسی علیه السّلام، معجزه موسی علیه السّلام بود و سلاطین و ملوک در اتّخاذ خواتم برای منشورات خود به سلیمان اقتدا نمودند.

دوم: در مجموعه معتبره دیده شد خاتم سلیمان به این شکل مشکّل بوده:

سوم: ایضا در همان مجموعه آورده که نقش خاتم سقراط حکیم این بوده: من غضّ طرفه استراح قلبه.

نقش خاتم اقلیدس این بوده: من صان لسانه کثر اعوانه.

نقش خاتم افلاطون این بوده: تحریک الساکن اسهل من تسکین المتحرّک.

نقش خاتم ارسطا طالیس این بوده: المنکر لما لا یعلم خیر من المقرّ لما لا یعلم.

اما نقش خاتم دیو جانس این بوده: من لم یملک عقله لم یملک غضبه.

نقش خاتم جالینوس این بوده: من ملک شهوته دام صحّته.

نقش خاتم بقراط این بوده: المریض الّذی یشتهی خیر من الصحیح الّذی لا یشتهی، انتهی.

ص: 482

[کتب انبیاء نزد حضرت] 8 نجمة

اشاره

بدان هشتمی از مواریث انبیا که در زمان ظهور نور موفور السرور حضرت حجّت بن الحسن- عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- با آن جناب می باشد، کتب منزلی بر ایشان است؛ چنان که روایات صریح که بر بودن مواریث تمام انبیا با آن حضرت دلالت دارند، عموما دالّ بر این مطلب اند، علاوه بر آن که سیّد جلیل و حبرنبیل، سیّد شمس الدین محمد بن محمد بدیع الرضوی که از جمله علمای عصر شاه طهماسب ثانی و از سدنه روضه سنیّه هشتم از ارباب عصمت سبع المثانی است، در کتاب مستطاب وسیلة الرضوان که در احوالات سلطان خراسان تألیف فرموده و استادنا المحدّث النوری- نوّر اللّه مرقده الشریف- در کتاب دار السلام، بعض منامات را از آن کتاب نقل نموده و مؤلّف و مؤلّف را به وثاقت وجودت تألیف ستوده؛ علایم و صفاتی برای امام نگاشته و عدد آن ها را به صد و پنجاه انهاء داشته و ما تمام آن علایم را در عنوان هفتاد و دوّم از جزء دوّم کتاب الجنّة العالیه که به طبع رسیده، مذکور داشته ایم (1)

در علامت شصت و نهم بالخصوص به این مطلب تصریح نموده و فرموده: علامت شصت و نهم آن است که کتب جمیع پیغمبران نزد امام است.

هم چنین در اخبار وارده در اوضاع زمان ظهور، بالخصوص از تورات حضرت موسی علیه السّلام و سایر کتب الهی اسم برده شده است که آن بزرگوار آن را ظاهر می نماید؛ چنان که در جلد سیزدهم بحار(2)به اسناد خود از جابر روایت نموده که گفت: مردی خدمت حضرت باقر علیه السّلام آمده، عرض کرد: این پانصد درهم را از من قبض کن که زکات ما لم است.

حضرت فرمود: خودت آن ها را برای فقرا، همسایگان و برادران مسلمان مسکینات صرف کن! بعد از آن فرمود: چون قائم اهل بیت قیام می کند، اموال را

ص: 483


1- طالب به آن جا رجوع کند.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 29.

بالسویّه، قسمت و در خصوص رعیّت با عدالت حکم می کند. هرکه از او اطاعت نماید، هرآینه خدا را اطاعت کرده و هرکه با او مخالفت کند، هرآینه با خدا عصیان و مخالفت نموده.

نامیدن او به مهدی به این جهت است که خدا او را به امور مخفی راه می نماید، تورات و سایر کتاب های خدا را در انطاکیه از مغاره ای بیرون می آورد، در میان اهل تورات با تورات، در میان اهل انجیل با انجیل، در میان اهل زبور با زبور و در میان اهل قرآن با قرآن حکم می فرماید. اموال خلایق از زیروروی زمین خدمت آن حضرت جمع می شود، سپس حضرت به خلایق می فرماید: بیایید به سوی اموالی که برای آن ها ارحام را قطع نمودید، خون ها را ریختید و به محرّمات الهی مرتکب شدید. آن قدر به خلایق مال عطا می فرماید که احدی پیش تر از او، آن قدر نداده و زمین را پر از عدل و قسط و نور می گرداند؛ چنان که پر از ظلم و جور و شرّ گردیده.

[وجه تسمیه حضرت به مهدی (عج)]

یوسف بن یحیی السّلمی در کتاب عقد الدّر(1)فی اخبار الامام المنتظر از جناب باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: مهدی را مهدی می گویند، زیرا به سوی امری خفی هدایت می کند و تورات و انجیل را از زمینی که به آن انطاکیه می گویند، بیرون می آورد.

در نجم ثاقب است که به روایت دیگر فرمودند: به مهدی نامیده شد، زیرا او به سفرهای تورات هدایت می کند، پس آن ها را از کوه های شام بیرون می آورد و یهود را به سوی آن ها دعوت می کند؛ قریب سی هزار نفر به این کتب اسلام می آورند،(2)نیز در آن کتاب است که به روایت دیگر او را مهدی نامیدند، چون به سوی کوهی از کوه های شام هدایت می کند، آن گاه از آن جا، سفرهایی از تورات را و با آن ها با یهود محاجّه

ص: 484


1- عقد الدرر فی اخبار المنتظر، ص 40.
2- همان.

می کند؛ جماعتی از یهود بر دستش اسلام می آورند.(1)

این ناچیز گوید: چون در این روایات شریف، اسمی از تورات و انجیل برده شده و آن ها بعد از قرآن مجید و فرقان حمید، معظّم ترین کتب سماوی می باشند، پس مناسب چنین آمد که در این مقام، فی الجمله ارخای عنان قلم در چگونگی آن ها، تعدّدشان و نبودن این تورات و انجیلی که فعلا در میان یهود و نصارا معروف اند، از کتب سماویّه و سایر خصوصیّات آن ها بشود، پس بعون اللّه و حسن توفیقه می گوییم:

اسطار تشرق منها الأنوار فی تذکار ما للتوریة من الأسفار

امّا لفظ آن، پس بستانی صاحب دایرة المعارف در کتاب محیط المحیط خود که در لغت عربیّه است، گفته: تورات اسم پنج سفر موسی علیه السّلام و آن معرّب تور است که لفظی عبرانی است، معنی آن شریعت و وصیّت و جمع آن تورات و توریات است و بر تمام عهد قدیم اطلاق می شود و بسا بر هردو عهد قدیم و جدید اطلاق می شود.

امّا در چگونگی این تورات که فعلا در میان مردم و خاصّه طایفه یهود مشهود و معروف است؛ فاضل اوحدی محمد فرید وجدی معاصر در کتاب دایرة المعارف خود چیزهایی گفته است، آن کتاب به دایرة المعارف اسلامی معروف است، چرا که مؤلّف آن از دانشمندان اهل سنّت است به خلاف دایرة المعارف بستانی، زیرا مؤلّف آن، مسیحی است.

بالجمله در آن کتاب است که در دایرة المعارف لاروس، تحت کلمه تورات چنین نگاشته: علم عصری و لا سیّما نقد آلمانی به تحقیق بعد از ابحاث مستفیضه ای در آثار قدیمی، تاریخ و علم لغات ثابت کرده این تورات معروف را موسی علیه السّلام ننوشته و آن جمع شده جمعی از احبار یهود است که اسم خود را در آن ننوشته اند و متعاقبا آن را تألیف نموده اند؛ یعنی سفرا بعد سفر آن را جمع کرده اند و اعتماد آن احبار در تألیف آن بر روایات سماعی بوده که آن ها را پیش از اسیری بابل شنیده اند، بلکه بعض علما بر این

ص: 485


1- عقدر الدرر فی اخبار المنتظر، ص 40.

رفته که اسفار خمسه تورات، حاوی تمام روایات بنی اسراییل نیست، بلکه فقط شامل اشارات، رموز و حکایاتی است و این که قصّه هجرت مصر که در آن می باشد، جز قصّه و همیّه نیست یا حادثه ای رمزیّه است و برای او ادنی، اصل حقیقی نیست. کلام لاروس تمام شد.

پس از آن خودش می نویسد: برای طایفه سامره که صنفی از یهودند، توراتی است که با تورات متداول میان یهودیان مخالفت دارد و تاکنون تاریخ ظهور این تورات سامریان معلوم نشده و با آن که علما در واقف شدن به مبدأ ظهور آن، جدّ و جهد اکید نموده اند، هنوز موفّق به دانستن آن نشده اند.

آن چه معلوم شده این است که این تورات تا قرن شانزدهم مسیحی ناپیدا بوده، در قرن هفدهم، عالم «ایسریوس» چند نسخه آن را از طرف شرق جلب نمود و در همان وقت هم «مسیو هارلی دوسانس» که سفیر دولت فرانسا بود، نسخه ای از آن را با کتب دیگر نزد دولت ترکیه جلب نمود؛ یعنی در حدود غرب آورد، انتهی.

امّا عدد اسفار آن پنج است؛ چنان که شیخنا الجلیل البهایی در کشکول فرموده:

تورات پنج سفر است:

سفر اوّل: در آن به دو خلقت و تاریخ زمان آدم تا زمان حضرت یوسف ذکر می شود.

سفر دوّم: در آن استخدام مصرییّن برای بنی اسراییل، ظهور موسی علیه السّلام و هلاکت فرعون، امامت هارون، نازل شدن کلمات عشر و شنیدن قوم کلام حق سبحانه و تعالی ذکر می شود.

سفر سوّم: تعلیم قربانی ها بر سبیل اجمال در آن مذکور است.

سفر چهارم: عدد قوم موسی علیه السّلام، تقسیم شدن زمین بر ایشان، احوال رسولانی که موسی علیه السّلام آن ها را به سوی شام فرستاد و اخبار منّ و سلوی و غمام در آن ذکر می گردد.

سفر پنجم: در آن احکام، وفات هارون و خلافت یوشع علیه السّلام مطرح است.

ص: 486

فی اسفار اخری لدی الأحبار و القرّاء

بدان چنان که در کتاب سابق الذکر نقل فرموده، ربّانیون و قرّاء به قول نبوّت انبیای دیگری غیر از موسی علیه السّلام، هارون و یوشع از بقیّه یهود منفردند، آن ها نوزده کتاب از آن پیغمبران نقل می نمایند و آن ها را بر پنج سفر تورات اضافه می کنند، مجموع کتب این طایفه بر چهار مرتبه است:

مرتبه اوّل: تورات است به شرحی که ذکر شد.

مرتبه دوّم: چهار سفر است که آن ها را اوّل می نامند.

اوّل از آن چهار سفر را از یوشع می دانند، ارتفاع منّ، محاربه یوشع، فتح بلاد توسّط او و تقسیم بلاد مفتوح به قرعه در آن ذکر می شود.

دوّم، سفر حکّام خوانده می شود، در آن اخبار قضات بنی اسراییل ذکر می گردد.(1)

العبقری الحسان ؛ ج 8 ؛ ص487

ّم، آن را از شموییل می دانند، در آن نبوّت او، سلطنت طالوت و قتل جالوت توسّط داود ذکر می شود.

چهارمی را سفر الملوک گویند، در آن اخبار ملک داود و سلیمان و غیر آن ها، هم چنین ملاحم و آمدن بختنصر و خراب شدن بیت المقدّس ذکر می شود.

مرتبه سوّم: نیز، چهار سفر است که آن ها را اخیره نامند:

اوّل آن ها را به شعیا نسبت دهند و در آن توبیخ بنی اسراییل، انذار به ماوقع و بشارت برای صابرین است.

دوّم را از امیا دانند، در آن خرابی بیت المقدّس و هبوط به جانب مصر ذکر می شود.

سوّم را از حزقیل دانند، حکم طبیعیّه و فلکیّه به نحو رمز و اخبار یأجوج و مأجوج در آن مذکور است.

چهارم دوازده سفر است، در آن انذارات به زلازل، ملخ و غیر این هاست و به منتظر؛ یعنی به خروج و ظهور او اشاره است؛ چنان که تمام ملیّین بر این قایل اند، هم چنین به محشر، نبوّت یونس، بلعیده شدن توسط ماهی، توبه نمودن آن جناب، نبوّت

ص: 487


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

زکریّا و بشارت به ورود خضر علیه السلام و الصلوة اشاره است.

مرتبه چهارم: یازده سفر است:

سفر اوّل: در تاریخ نسب اسباط و غیر ایشان است.

سفر دوّم: مرامیر داود پیغمبر است که آن ها صدوپنجاه مزمارند، تمام آن ها در طلبات از باری تعالی و در ادعیّه اند.

سفر سوّم: قصّه حضرت ایّوب است و در آن مباحثی کلامی می باشد.

سفر چهارم: آثار حکمیّه از حضرت سلیمان علیه السّلام است.

سفر پنجم: در احکام احبار است.

سفر ششم: مشتمل بر نشایدی عبرانی از حضرت سلیمان در مخاطبه نفس و عقل می باشد.

سفر هفتم: به جامع الحکمه خوانده شده و از حضرت سلیمان است، در آن حثّ و ترغیب بر طلب لذّات عقلی باقی و تحقیر لذّات جسمی فانی است و به تعظیم خدای تعالی- جلّلت عظمته- و ترسانیدن بندگان از حضرت قدس او اشاره می باشد.

سفر هشتم: به نوّاح خوانده شده و آن از ارمیا علیه السّلام است، در آن پنج مقاله به ترتیب حروف معجم است که در بیت المقدّس به آن ها ندبه نموده است.

سفر نهم: در آن سلطنت اردشیر ذکر می شود.

سفر دهم: از دانیال پیغمبر و در آن، تفسیر منامات و حال بعث و نشور است.

سفر یازدهم: از عزیر نبیّ و در آن، صفت عود نمودن قوم از ارض بابل به بیت المقدّس و بنای آن است.

این ناچیز گوید: این مجملی از چگونگی تورات به معنی الاعمّ از عهد قدیم و عهد جدید یهودیان بود که به تصدیق خارج از ملّت اسلامی، آن ها کتب سماوی و صحف الهی نیستند، بلکه از ملفّقات احبار آن طایفه با جحود و انکارند.

ص: 488

تخجیل لاهل الانجیل
اشاره

امّا انجیل، پس لفظ آن بنابر آن چه که در محیط المحیط ذکر شده، معرّب از اونجلیون به کسر همزه، فتح واو، سکون نون، کسر جیم، سکون لام و ضمّ یا است که لفظی یونانی و معنی آن، ابنای جید، بشارت و یا خبر مفرّح می باشد.

امّا عدد آن، نزد نصارا بسیار است و لکن معروف و مشهور آن ها چهار انجیل است که انجیل متی، مرقس، لوقا و یوحنّا می باشند، در این اناجیل، ترجمه حیات حضرت عیسی علیه السّلام و اقوال، اعمال و آداب آن بزرگوار ذکر می شود.

امّا انجیل متی، بنابر نقل صاحب دایرة المعارف اسلامی، اقدم اناجیل اربعه است، چون سی سال بعد از عیسی علیه السّلام به لغت عبری و در بیت المقدّس نوشته شده.

انجیل مرقس بعد از این که انجیل متی نوشته شده، در روما به لغت یونانی نوشته شده و در حدود سال شصت وشش مسیحی منتشر گردید.

امّا انجیل لوقا که انجیل سوّم است، بعد از آن دو انجیل نوشته شده است.

انجیل یوحنّا بعد از مسیح علیه السّلام و مضیّ شصت سال نوشته شده است؛ یعنی کتابت آن سال نود و سه مسیحی بوده. صاحب دایرة المعارف بعد از ذکر این ها گفته: این ها اناجیلی هستند که کنیسه مسیحیّه بر آن ها اصطلاح نموده و معتبر دانسته اند، این ها از جانب باری تعالی از طریق وحی و به وساطت روح الامین جبرییل بر مؤلّفین آن ها نازل شده است.

این ناچیز گوید: همین مطلب در بی اعتباری آن ها کفایت می کند، زیرا وحی بر غیرنبیّ ممنوع است، علی الخصوص که توسّط جبرییل امین باشد و پیغمبر نبودن این چهار نفر که مؤلّف این چهار انجیل اند، کالشمس فی وسط السماء، هویداست و اگر مراد ایشان از وحی، الهام باشد؛ چنان که در قوله تعالی وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ (1)است، مضایقه ای نیست و لکن این با مختار و معتقد ایشان که می گویند به وساطت روح الامین بر ایشان وحی شده، ناسازگار است.

ص: 489


1- سوره نحل: آیه 68.

بالجمله صاحب دایرة المعارف مذکور نوشته: علاوه بر این چهار انجیل، اناجیل دیگر هم یافت شده، اسامی آن ها از این قرار است:

اوّل: انجیل میلاد مریم و طفولت المسیح علیه السّلام.

این انجیل به متی نسبت داده شده و علّامه «تهیلو» آن را منتشر ساخته و گفته: آن از اناجیلی است که در قرون وسطی به اسم «انفاتیا سالفاتوریس» منتشر یافته و لکن تمام نسخ این انجیل چنان مفقود شده بود که علّامه «تهیلو» بر یک نسخه از آن ها واقف نشده که ظنّ خود را به وسیله آن تأیید نماید، سال هزار و هشت صد و سی و دو مسیحی یک نسخه از این انجیل به طبع رسید و در مکتبه وطنیّه فرانساویّه که در پاریس است، سپرده و محفوظ شد.

دوّم: انجیل توما الاسرائیلی

علّامه «کوتلییه» در مکتبه ملک از این انجیل جزوه ای یافت که به یونانی، مکتوب و در قرن پانزدهم مسیحی نوشته شده بود، علّامه مزبور بعد از این که به تصحیح آن اعتنا نمود، آن را در اروپا منتشر ساخت. نسخه ای از این انجیل در مکتبه فینا یافت می شود و لکن آن با نسخه ای که در پاریس می باشد در بسیاری جهات، مخالف می باشد.

سوّم: انجیل جال الأصفر

«غلیوم بوستل» آن را در بعضی از سیاحاتش یافت و سال هزار و پانصد و پنجاه و هفت مسیحی در شهر بال، از توابع سوسیره، آن را طبع نمود، نیز سال هزار و پانصد و هفتاد مسیحی در «ستراسبورع» از توابع آلمانیا طبع شد و سبب ثوره مسیحیّین بر ضدّ «غلیوم بوستل» گردید و او را به وضع و جعل این انجیل متّهم نمودند که آن را برای اضرار به متدیّنین جعل نمود.

ص: 490

پس از علّامه مزبور که ناشر این انجیل بود، علّامه «تباندر» صورتی از انجیل را طبع نموده، منتشر ساخت و آن با انجیلی که «غلیوم بوستل» انتشار داده، فی الجمله مخالف بود.

چهارم: انجیل نیکودیم

در دایرة المعارف قرن نوزدهم نوشته: تصوّر نمودن انسان، امروزه آن چه را که برای این انجیل بوده از اقبال مردم به سوی آن در تمام جبل های وسطی تا قرن پانزدهم مسیحی دشوار و صعب است. این آن انجیلی است که در ادبیات از جهت اقتباس از آن و استشهاد به آن بر سایر اناجیل مقدّم است. این انجیل در قرن های وسطی در تمام قلمرو اروپا منتشر شد، انتشار آن از ارجای اروپا تجاوز نموده، به انگلتره رسید و در مدّت کمتر از بیست و پنج سال، هفت مرتبه متوالی؛ یعنی از سال هزار و پانصد و هفت تا سال هزار و پانصد و بیست و دو در لوندره به طبع رسید. مکرّر برای ایطالیا ترجمه شده و الآن چندین ترجمه آلمانی از آن موجود است.

پنجم: انجیل الطفولة

این انجیلی بسیار قدیمی است و به لغت یونانی نوشته شده، «هنری سبک» در قرن هفدهم به نسخه ای از آن که به لغت عربی بوده، واقف شد و آن را در اروپا به طبع رساند. این انجیل، منسوب به «پطرس حواری» است، از این جهت آن را در اعتبار، مثل اناجیل اربعه که جامع آن ها نیز از حواریین بوده اند، می دانند و انجیل پنجمش گویند.

ششم: انجیل مرسیون

این انجیل نزد طایفه مرسیونیّه اعتبار تام و تمام دارد و از بیشتر جهات شبیه انجیل لوقاست.

ص: 491

صاحب دایرة المعارف می گوید: ما این فصل را که درباره این اناجیل عنوان نموده ایم، مختصرا از دایرة المعارف قرن نوزدهم فرانساویّه نقل کرده ایم، او می نویسد:

هفتم: انجیل برنابا
اشاره

صاحب دایرة المعارف می گوید: این انجیل در قرن هجدهم مسیحی در کتابخانه یکی از امرا یافت شد، آن را به لغت انگریزیّه ترجمه نموده اند، چندین مرتبه به همین لغت به طبع رسیده و به لغت عربی هم ترجمه شده، آن از حیثیّت عدم صلب عیسی و غیر آن با قرآن موافق است.

ترجمه عبارات صاحب دایرة المعارف تمام شد.

این ناچیز گوید: داعی انجیل برنابا را از اوّل تا آخر ملاحظه نموده ام و قول صاحب دایره را درباره این انجیل تصدیق می کنم، زیرا از اناجیل دیگر، اقرب به قرآن و اجنب از بیان چرند و هذیان است و لکن آن را کتاب آسمانی دانستن، چنین سهل و آسان نیست، اگرچه مرقومات در آن برای ردّ نوع نصارا مثل تیغ برّان است و لذا این طایفه، آن را انکار نموده و می گویند: از مجعولات یکی از اهالی اصفهان است و از بعضی از موثّقین مسموع شد که جناب جلالت مدار و دانشمند روزگار، فاضل ادیب و کامل اریب، حیدر قلی خان سردار کابلی- ایّده اللّه الملک العلی- به ترجمه آن به لغت فارسی اشتغال دارد و عمری را در بلده کرمانشاهان به نشر معارف می گذارند، سال هزار و سی صد و سی و هشت از کاظمین تا سامرّا در خدمت ایشان بودم و در هیچ آنی از انا لذّت آن مصاحبت را فراموش نمی کنم. در این نزدیکی ترجمه مزبور به آخر رسید و منطبع گردید، بدین واسطه احتمال کتاب آسمانی بودن اناجیل اربعه مرتفع شد.

نقل کلام عن انیس الأعلام

بدان در آن کتاب آمده: «سلوس» از علمای مشرکین و بت پرستان می باشد در صده

ص: 492

دوّم از میلاد بود و کتابی در بطلان دین مسیح نوشته است. واکهارن که از علمای مشهور اهل جرمن می باشد، قول این فاضل مشرک بت پرست را در کتاب خود به این نحو نقل کرده: مسیحیّین انجیل های خود را سه یا چهار مرتبه تبدیل نموده اند، بلکه زیادتر از این، تبدیل مضامین اناجیل تغییر و تبدیل یافت، انتهی.

قول این فاضل مشرک را ملاحظه کنید که به ما خبر می دهد مسیحیّین، اناجیل خود را تا زمان او، بیش از چهار مرتبه تغییر داده بودند، فرقه ای می باشند که منکر نبوّت، الهام و کتب سماویّه ای اند که نزد اهل کتاب است، جمعیّت و کثرتی در دیار اروپا پیدا کرده اند، علمای پروتستنت این ها را مسمّی به ملحد می نمایند و جمعیّت و اقوال غریبی در ردّ دین مسیح دارند. اگر بخواهیم اقوال ایشان را در باب تحریف فقط نقل نماییم، کلام بسیار به طول می انجامد، پس خوب است به نقل دو قول از اقوال ایشان اکتفا نماییم، هرکس زیادت اطّلاع خواسته باشد به کتاب های ایشان که در اکناف عالم منتشر است، رجوع کند.

گوییم: «پارکر» از حکمای فرنگستان گوید: ملّت پروتستنت گوید: به درستی که معجزات ازلی و ابدی عهد عتیق و جدید را از این که صدمه خفیفی به آن ها برسد، حفظ کرده است، لکن این مسأله نمی تواند در مقابل لشکر اختلاف که سی هزارتا هستند، مقاومت کند، انتهی.

پس قول این حکیم را ملاحظه کنید که چگونه دلیل الزامی را به نحو استهزا ذکر نموده، لکن در تحریر خود طریق احتیاط را مراعات نموده و بر تحقیق میل اکتفا کرده و الّا می گفت: صد و پنجاه هزار یا هزارهزار؛ چنان که قبلا دانستی.

صاحب اکسهومووا از حکما در باب پنجم از تتمّه کتاب خود، المطبوع سنه هزار وهشت صدوسیزده از میلاد در بلد لندن به این نحو نوشته: این فهرست کتاب هایی است که مشایخ از قدمای مسیحی ذکر نموده اند و آن ها را به مسیح علیه السّلام، حواریّین و سایر مریدین؛ یعنی مریدین مسیح علیه السّلام از هفتاد و چهار عدد نسبت داده اند.

ص: 493

منسوب به حضرت عیسی علیه السّلام هفت عدد:

رساله مسیح به انگرس ملک ادیسه.

رساله مسیح به پطرس و پولس.

کتاب تمثیلات و وعظ مسیح علیه السّلام.

زبور مسیح که در خفیّه حواریّین و مریدین را تعلیم می نمود.

کتاب شعبده و سحر.

کتاب مسقط رأس مسیح و مریم و ظئر آن؛ یعنی دایه مریم.

رساله مسیح علیه السّلام که در صد ششم از آسمان افتاد.

منسوب به مریم علیها السّلام هشت عدد:

رساله مریم با کتاسئس.

رساله مریم به سیسیلیان.

کتاب مسقط رأس مریم.

کتاب مریم و ظئر او؛ یعنی دایه.

تاریخ مریم و حدیث آن.

کتاب معجزات مسیح علیه السّلام.

کتاب سؤالات صغار و کبار مریم.

کتاب نسل مریم و خاتم سلیمانی.

منسوب به پطرس حواری یازده عدد:

انجیل پطرس.

اعمال پطرس.

مکاشفات پطرس.

مکاشفات پطرس ایضا.

ص: 494

رساله پطرس بکلیمنس.

مباحثه پطرس و ایپین.

وعظ پطرس.

کتاب مسافرت پطرس.

کتاب قیاس پطرس.

تعلیم پطرس.

آداب نماز پطرس.

منسوب به یوحنّا، نه عدد:

اعمال یوحنّا.

انجیل دوّم یوحنّا.

کتاب مسافرت یوحنّا.

حدیث یوحنّا.

رساله یوحنّا مجید روپک.

کتاب وفات مریم.

تذکره مسیح و نزولش از صلیب.

مکاشفات دوّم یوحنّا.

آداب صلات یوحنّا.

منسوب به آندریاه حواری، دو عدد:

انجیل آندریاه.

اعمال آندریاه.

ص: 495

منسوب به متّی حواری، دو عدد:

انجیل طفولیّت.

آداب صلات متی.

منسوب به فیلپ حواری، دو عدد:

انجیل فیلپ.

اعمال فیلپ.

منسوب به برتولما، یک عدد:

انجیل برتولما.

منسوب به تومای حواری، پنج عدد:

انجیل توما.

اعمال توما.

انجیل طفولیّت مسیح.

مکاشفات توما.

کتاب مسافرت توما.

منسوب به یعقوب حواری، سه عدد:

انجیل یعقوب.

آداب صلات یعقوب.

کتاب وفات مریم.

ص: 496

منسوب به متیاه حواری که بعد از مسیح، در عدد حواریّین داخل شد، سه عدد:

انجیل متیاه.

حدیث متیاه.

اعمال متیاه.

منسوب به مرقس، سه عدد:

انجیل مصریّین.

آداب صلات مرقس.

کتاب پیشین برنیاده.

منسوب به برنیاده، دو عدد:

انجیل برنیاده.

رساله برنیاده.

منسوب به تهیودوشن، یک عدد:

انجیل تهیودوشن.

منسوب به پولس، پانزده عدد:

اعمال پولس.

اعمال ته کله.

رساله پولس با دوقیّین.

رساله سوّم پولس بتسالو نیکیان.

رساله سوّم پولس به قرناتیان.

رساله اهل قرناتیان به او و جواب آن رساله از جانب او.

ص: 497

رساله پولس به سنینکا و جواب آن رساله از سنیکا به پولس.

مکاشفات پولس.

مکاشفات پولس ثانیا.

وزن پولس.

اتابی کشن پولس.

انجیل پولس.

وعظ پولس.

کتاب افسون مارپولس.

پریسبت پطرس و پولس.

بعد صاحب «اکسیهومووا» گفته: چون طغیان اناجیل، مکاشفات و رسایل ظاهر گردید که اکثر این ها تا الآن نزد اکثر مسیحیّین مسلّم الثبوت است؛ ایضا پس چطور مشخص می شود کتب الهامیّه همان کتاب های مسلّم نزد فرقه پروتستنت می باشد و زمانی که ملاحظه نماییم این کتاب های مسلّم نیز، قبل از ایجاد صنعت طبع، قابل الحاق و تبدیل بود؛ اشکال واقع می شود.

ایضا در مغالطه مسیحیّین که گفته اند: مسیح علیه السّلام به حقّانیّت کتب عهد عتیق شهادت داده، پس هرگاه به حقّانیّت آن ها محرّف بودند، شهادت نمی داد، بلکه بر او بود که یهود را بر تحریف ملزم نماید.

در جواب گفته: اولا؛ چون تواتر لفظی برای کتب عهد عتیق و جدید ثابت نشده و سند متّصل به مصنّفین ندارند؛ چنان که در باب اوّل دانستی و جمیع انواع و اقسام تحریف در کتاب های عهد عتیق و جدید مثبت و محقّق گشته و تحریف اهل دین و دیانت را نیز برای تأیید مسأله یا دفع اعتراضی در قول سی ام از مقصد اوّل در جواب مغالطه اوّل معلوم و مشخص نمودیم و به دلایل قاطع و براهین ساطع ثابت کردیم هیچ دقیقه ای از دقایق تحریف را در این کتب باقی نگذاشتند، پس این کتب از همین جهت نزد اهل اسلام مشکوک است، فعلی هذا احتجاج به بعضی از آیات این کتاب ها بر اهل

ص: 498

اسلام تمام نیست، بلکه غلط و باطل است، زیرا جایز است آیات محتجّ بها الحاقی باشند که بعضی از مسیحیّین از اهل دین و دیانت در آخر قرن دوّم یا در قرن سوّم علاوه کردند در مقابل فرقه ابی ونیّه، مارسیولیّه و مانی کیز.

این تحریف به جهت تأیید مسأله مقبول بعد از ایشان رجحانی پیدا کرد، چنان که در مقابل فرقه ایرین دیوتی کنیس این کار را کردند و این تحریفات بعد از ایشان ترجیحی پیدا کرد، زیرا فرق سه گانه مذکور کلّا یا بعضا منکر کتاب های عهد عتیق بودند. انکار آن ها را در جواب مغالطه اوّل دانستی، بلکه در تاریخ خود در بیان حال فرقه مارسیونیّه گوید:

این فرقه به دو خدا اعتقاد داشتند؛ یکی خالق خیر، دوّم خالق شرّ و می گفت:

تورات و سایر کتاب های عهد عتیق را خدای دوّم؛ یعنی خالق شرّ داده و همه این ها مخالف عهد جدید می باشند، انتهی.

لاردنر در صفحه چهارصد و هشتاد و ششم از مجلّد هشتم تفسیر خود در بیان حال این فرقه نوشته: این فرقه می گفت: خدای یهود غیر از پدر عیسی علیه السّلام است و عیسی علیه السّلام برای محو شریعت موسی علیه السّلام آمده، زیرا شرع موسی علیه السّلام مخالف انجیل است، انتهی.

ایضا لاردنر در مجلّد سوّم از تفسیر خود، در بیان حال فرقه مانی کیز نوشت:

مورّخین اتّفاق دارند تمام این فرقه، کتب مقدّس عهد عتیق را در همه وقت قبول نداشت و در اعمال ارکلاس عقیده این فرقه به این نحو نوشته شده: شیطان، انبیای یهود را خدعه کرد، شیطان با موسی علیه السّلام و با سایر انبیای یهود تکلّم نمود، این فرقه به آیه هشتم از باب دهم انجیل یوحنّا متمسّک می شد که مسیح به ایشان فرمود: انبیای یهود راهزن و دزد می باشند.

این ناچیز گوید: این آیه به این نحو است که عیسی علیه السّلام فرمود: هشتم جمیع کسانی که پیش از من آمدند، دزد و راهزن هستند و گوسفندان سخن ایشان را نشنیدند، انتهی.

ثانیا: گوییم هرگاه از الحاقیّت و غیر الحاقیّت، تغییر و تبدیل قطع نظر نماییم، باز می توانیم بگوییم سند تمامی این کتب از فرمایشات مسیح علیه السّلام ثابت نمی شود، زیرا

ص: 499

مسیح علیه السّلام عدد و اسمای تمام کتب عهد عتیق را بیان نفرمود، پس از کجا معلوم و مشخّص می گردد کتاب های مستعمل در میان یهود از عهد عتیق، سی ونه عدد بود بنابر تسلیم و قبولی فرقه پروتستنت یا چهل وشش عدد بنابر قول، تسلیم و قبولی فرقه کاتلک بود، زیرا در میان کتاب های مقبول نزد دو فرقه مذکور، کتاب دانیال نیز می باشد.

جماعت یهود که معاصر مسیح علیه السّلام بودند و هم چنین متأخّرین ایشان، غیر از یوسیفس، این کتاب را آسمانی و الهامی نمی دانند، بلکه به نبوّت دانیال نیز معترف نبودند و یوسیفس مورّخ که تاریخ او عموما نزد مسیحیّین معتبر است- مرد یهودی متعصّب که بعد از عیسی علیه السّلام بود- در تاریخ خود به این قدر اقرار و اعتراف می نماید و گوید: نزد ما چندهزار کتاب نیست که باهم متناقض باشند، در نزد ما بیست ودو کتاب می باشد که احوال ازمنه ماضیّه در آن ها نوشته شده و این کتاب ها الهامی می باشند.

از آن جمله، پنج کتاب مال موسی علیه السّلام است، در این پنج کتاب، احوال عالم از ابتدای خلقت تا وفات موسی علیه السّلام بیان شده. سیزده کتاب از نوشته های انبیا می باشد که در آن ها احوال ازمنه انبیا از موت موسی علیه السّلام تا زمان سلطنت اردشیر نوشته شده و چهار کتاب دیگر، مشتمل بر حمدوثنای الهی است، انتهی.

پس از شهادت این مورّخ، حقیقت این کتب متداول ثابت نمی شود، زیرا غیر از تورات، هفده کتاب بیان کرد، حال آن که غیر از تورات، سی وچهار کتاب نزد فرقه پروتستنت و چهل ویک کتاب نزد فرقه کاتلک می باشد. مع ذلک معلوم نمی شود کدام کتاب از کتاب هایی که فعلا مستعمل مسیحیّین می باشند، داخل در هفده کتاب است، زیرا این مورّخ غیر از کتاب مشهور حزقیال، دو کتاب دیگر را نیز در تاریخ خود به آن جناب منتسب نموده، پس ظاهر است دو کتابی که الان وجود ندارند، نزد مورّخ در عدد هفده کتاب داخل بوده اند.

پیش تر دانستی کریزاستم و علمای کاتلک اقرار و اعتراف دارند جماعت یهود به

ص: 500

جهت غفلت، بلکه به جهت عدم دیانت، کتاب ها را ضایع کردند، بعضی را پاره کردند و برخی را سوزاندند، پس جایز است بگوییم کتاب هایی که ضایع و مفقود شد، داخل در عدد این هفده کتاب باشند، بلکه می خواهیم بگوییم کتاب هایی که می خواهیم شرح دهیم و بیان نماییم، الآن که فرقه پروتستنت، فرقه کاتلک و غیرهما از یهود و نصارا نمی توانند گم شدن آن ها را انکار نمایند؛ پس جایز است اکثر کتب مفقود، در عدد این هفده کتاب داخل باشند که مورّخ بیان نموده.

برهان علی اتقان القرآن

بعد از این که اختلاف تورات و اناجیل دانسته شد که هریک از اسفار تورات با دیگری و هم چنین هریک از اناجیل با انجیل دیگر در بسیاری از جزییات، بلکه کلیّات که چه قدر با یکدیگر اختلاف دارند، با این که نویسندگان آن ها از احبار، حواریّین و از عظمای پیروان شریعت موسویّه و ملّت عیسویّه بوده اند، علی الخصوص اناجیل اربعه که نویسندگان آن ها از تلامذه حضرت مسیح علیه السّلام و شاهد اعمال و سامع اقوال آن برگزیده حضرت متعال بوده اند و نهایت اهتمام را در حفظ و ضبط وقایع اعمال و افعال آن حضرت داشته اند.

باید دانست اگر برهانی بر بودن قرآن از کتب نازل از آسمان و من عند الرحمن، جز همین محفوظ بودن آن از اختلاف و تغییر با این زیادی نسخش به اکثر کثیر نباشد؛ همانا برای انسان متدبّر بصیر کافی است، کما قال تعالی: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ (1)لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً(2) ما برای تأیید این برهان خطیر قضیّه ای را از تفسیر کبیر امام فخر رازی نقل می نماییم.

او در تفسیر کبیر خود چنین آورده: انطاکیه قریه ای است که در قرآن مجید در قصّه حضرت موسی و خضر علیهما السّلام فی قوله تعالی: حَتَّی إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها

ص: 501


1- سوره نساء، آیه 82.
2- سوره آل عمران، آیه 82.

فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما، به آن اشاره شده است، چون اهل انطاکیه بر نزول این آیه شریفه فاضحه واقف شدند و دانستند این عار و شنار تا انقراض عالم بر آن ها ثابت است که دو پیغمبر جلیل از ایشان طلب طعام نمایند و ایشان ابا و امتناع ورزند، پس یک بار شتر زر سرخ؛ چنان که در کتاب نزهت المجالس شیخ عبد الرحمان صفوی است یا مالی بسیار، چنان که در تفسیر مزبور است، خدمت جناب ختمی مرتبت روانه نمودند و از حضرت مسؤول داشتند کلمه فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما را که به بای موحّده تحتانیّه است و بر نحالت و نان کوری اهل آن قریه دلالت دارد و در نکوهش اهل انطاکیه، بهتر از این کلمه نشاید ادا نمود؛ به فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما(1)که به تای مثنّات فوقانیّه است، تبدیل فرماید تا بر سخاوت، جود و نان دهی اهل آن قریه دلالت نماید و این مدحی برای ایشان باشد.

آن بزرگوار اموال ایشان را ردّ نموده، فرمود: ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی (2)من نتوانم از خود و بدون اجازه حضرت پروردگار قرآن مجید را تغییر و تبدیل دهم، اگرچه به یک نقطه باشد. اهل انطاکیه چون چنین دیدند، مأیوسانه اموال را برداشته، مراجعت کردند.

[مرد یهودی در مجلس مأمون]

نقل سدید احری بالتأیید سزاوارتر از قضیّه مذکور در تأیید و تشیید برهان مذکور، قضیّه ای است که بیهقی آن را در شعب الایمان نقل نموده که یحیی بن اکثم گوید: مردی یهودی بر مأمون وارد شد و چون بنای سخن گذارد، مأمون او را در نهایت فصاحت و بلاغت یافت، لذا او را به اسلام دعوت نمود. مرد یهودی ابا ورزید، چون یک سال گذشت، دوباره آن یهودی در محضر مأمون حاضر شد، درحالی که اسلام آورده و فصلی مشبع از علم فقه را

ص: 502


1- سوره کهف، آیه 77.
2- سوره یونس، آیه 15.

دریافته بود. مأمون از سبب اسلام او سؤال نمود.

مرد گفت: چون سال گذشته از مجلس خلیفه بیرون آمدم، در صدد افتادم دین ها را امتحان نمایم و حقّ آن ها را از باطل بشناسم. نسخه ای از تورات نوشته، در آن زیاد و کم نمودم، در بیع و معابد یهود برده، فروختم. پس از آن نسخه دیگری از تورات را به همان نحو از تحریف و تغییر نوشته، به یهودیان فروختم تا سه مرتبه ولی احدی در خصوص تحریف و زیاد و کم نمودن آن ها حرفی نزد.

سپس سه نسخه از انجیل را نوشته، در آن ها تحریف نموده، زیاد و کم کرده، آن ها را در کنایس نصارا برده، فروختم ولی احدی از نصارا در محرّف بودن آن ها سخنی نگفت.

بعد از آن، سه مرتبه، سه نسخه از قرآن را نوشته، در هرسه نسخه، تحریف و زیاد و کم به کار برده، آن ها را نزد ورّاقین اهل اسلام بردم که خریداری نمایند، در هر مرتبه که آن نسخه را ملاحظه می نمودند و می دیدند محرّف است، آن را از دست انداخته، نمی خریدند و می گفتند: این قرآن محرّف و کم وزیاد شده، پس دانستم قرآن کتابی محفوظ از جانب خداست و این امر سبب اسلام من شد.

یحیی بن اکثم گوید: در آن سال به مکّه رفته، سفیان بن عیینه را ملاقات نمودم و این قضیّه را برایش نقل کردم. سفیان گفت: مصداق این در کتاب خداست.

گفتم: در کجای آن؟

سفیان آیه بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ (1)را خواند و گفت: این آیه درباره تورات و انجیل است که حفظ آن ها بر عهده یهود و نصارا قرار داده شده و لذا آن ها را ضایع نمودند، و لکن در حقّ قرآن فرموده: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (2) پس خداوند آن را حفظ فرمود و از ضیاع خلق مصون و محروس داشت.

ص: 503


1- سوره مائده، آیه 44.
2- سوره حجر، آیه 9.

[بیرق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نزد حضرت] 9 نجمة

اشاره

بدان نهمی از مواریث انبیا که هنگام ظهور آن جان جهان و امام عالمیان با حضرت می باشد، رأیت و بیرق رسول خداست که آن، از وقت نزولش بر آن جناب تا کنون به هم پیچیده و باز نشده است مگر دو دفعه؛ یکی در غزوه بدر و دیگری در جنگ جمل؛ چنان که شیخ نعمانی از جناب صادق علیه السّلام نقل نموده که در خبری فرمود:

جبرییل رایت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را روز بدر نازل نمود، و اللّه آن از پنبه، کتان، ابریشم و حریر نبود.

راوی پرسید: پس از چه بود؟

فرمود: از برگ بهشت، رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله آن را در روز بدر باز کرد، آن گاه آن را پیچید و به علی بن ابی طالب علیه السّلام داد، پس پیوسته نزد آن جناب بود، تا آن که روز بصره شد، آن گاه امیر المؤمنین علیه السّلام آن را باز نمود؛ خدای تعالی برای او فتح کرد، سپس آن را پیچید و آن در این جا نزد ماست، احدی آن را باز نمی کند، تا این که قائم علیه السّلام برخیزد، هرگاه برخاست، آن را باز می کند. احدی در مشرق و مغرب نمی ماند، مگر آن که آن را ملاقات می کند و رعب از پیش روی آن به مسافت یک ماه و از راست و چپ آن، یک ماه سیر می نماید.(1) نیز از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که به ابی حمزه فرمود: ای ثابت! گویا قائم اهل بیت خود را می بینم که بر این نجف شما مشرّف شد و به دست خود به ناحیه کوفه اشاره فرمود، چون بر نجف شما مشرّف شود، رایت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را باز می کند. وقتی آن را باز کند، ملایکه بدر بر او فرود می آیند.

ابو حمزه گفت: رایت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله چیست؟ فرمود: چوبش از عمود عرش خداوند و رحمت او و سایر آن از نصر خداوند است. آن را به سوی چیزی دراز نمی کند

ص: 504


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 308- 307.

مگر آن که آن را تباه می کند.(1)

به روایت صدوق در کمال الدین (2) چون آن را باز کند، سیزده هزاروسی صدو سیزده ملک بر او فرود آید که همه آن ها منتظر قائم علیه السّلام بودند، تفصیل آن ملایکه بنا به روایت کامل الزیاره (3)و غیبت نعمانی (4)از ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام چنین است که ابو بصیر گفت: گفتم: همه این ملایکه بر حضرت فرود می آیند؟

فرمود: آری، ملایکه ای که با نوح در کشتی و آن ها که با ابراهیم بودند، زمانی که او را در آتش انداختند، آن ها که با موسی بودند، زمانی که دریا را برای بنی اسراییل شکافت، آن ها که با عیسی بودند زمانی که خداوند او را به آسمان بالا برد، چهارهزار ملایکه مسوّمین؛ یعنی نشان کرده شده به عمّامه های زرد که با پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله بودند، هزار ملایکه مردّفین؛ یعنی از پی همدیگر درآمده، سی صدوسیزده ملک که دربدر بودند و چهارهزار ملکی که نازل شدند و اراده داشتند حسین بن علی علیهما السّلام را نصرت کنند، پس به ایشان در مقاتله اذن نداد؛ آن ها نزد قبر آن حضرت ژولیده و غبارآلود هستند و تا روز قیامت بر آن حضرت گریه می کنند.

رییس ایشان ملکی است که به او منصور می گویند. هیچ زایری آن حضرت را زیارت نمی کند، مگر آن که او را استقبال می کنند، مودّعی با او وداع نمی کند مگر آن که او را مشایعت می کنند، احدی از ایشان مریض نمی شود مگر آن که او را عیادت می نمایند، کسی از ایشان نمی میرد مگر آن که بر جنازه او نماز می خوانند و بعد از مردنش، برای او استغفار می کنند، همه این ها در زمین اند و برخاستن قائم علیه السّلام را تا وقت خروجش انتظار می کشند.

در غیبت نعمانی (5)از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که فرمود: چون میان اهل

ص: 505


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 309- 308.
2- کمال الدین و تمام النعمة، صص 672- 671.
3- کامل الزیارات، صص 234- 233.
4- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، صص 311- 310.
5- همان، ص 307.

بصره و امیر المؤمنین علیه السّلام تلاقی شد، رایت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را باز کرد، پس قدم های اهل بصره بلرزید، آفتاب زرد نشد که گفتند: ای پسر ابو طالب! ما را امان ده و فرمود: چون روز صفّین شد، از حضرت سؤال کردند که آن رایت را باز کند، اجابت نفرمود. امام حسن و امام حسین علیهما السّلام و عمّار بن یاسر را شفیع حاجت خود کردند.

به امام حسین علیه السّلام فرمود: ای فرزند من! برای این قوم مدّتی است که باید به آن برسند، به درستی که این رایتی است که بعد از من جز قائم علیه السّلام آن را باز نمی کند.

این ناچیز گوید: چون در این مقام فی الجمله بیانی از شؤون لوای دنیویّه حضرت هادی کلّ و ختم رسل گردید، خوش دارم بالمناسبت اشاره ای اجمالی به شؤون لوای اخرویّه آن بزرگوار که به لوای الحمد معروف است، بنمایم، فاقول:

[لوای حمد]

بیان فی الحلاوة کالقند و تبیان لشئون لواء الحمد بدان در اخبار کثیره ای از طرف عامّه و خاصّه وارد شده که لوای حمد در روز قیامت از تشریفات حضرت سیّد المرسلین و شفیع المذنبین و حامل آن امام المتّقین و امیر المؤمنین است و فضیلت حاملیّت آن لوا برای آن بزرگوار در میان فریقین کالشمس فی رائعة النهار، مسلّم، برقرار، هویدا و آشکار است؛ چنان که در معارج النبوّه آمده: از تشریفات حضرت ختمی مرتبت در روز قیامت این است که لواء الحمد به دست آن حضرت است؛ چنان که فرموده: «لواء الحمد بیدی یومئذ»(1)و به روایت دیگر فرمود: «أنا سیّد ولد آدم یوم القیمة و لا فخر و ما من نبیّ آدم و من سواء الّا و هو تحت لوائی»(2)و همه انبیا و رسل در ظلّ لوای دولت آن بزرگوار باشند.

نقل است که ارتفاع آن لوا هزار سال راه باشد، قصبه آن از درّ بیضا، سنان او از یاقوت حمرا، زجّه او از زمرّد اخضر و دارای سه شعبه از نور است؛ یکی در مشرق،

ص: 506


1- بسل المهدی و الرشاد، ج 12، ص 452.
2- المستدرک، ج 1، ص 30.

دیگری در مغرب و یکی متوجّه طرف مکّه است و بر آن سه سطر نوشته شده؛ سطر اوّل آن، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ،* سطر دوّم آن، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (1)و سطر سوّم، لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه علیّ ولیّ اللّه.

چون این لوا را در عرصات حاضر گردانند، منادی ندا کند: أین النّبیّ الأمّی العربیّ القرشیّ المکّی التّهامیّ الحرمی محمّد بن عبد اللّه خاتم النبیّین و سیّد المرسلین و امام المتّقین رسول ربّ العالمین. آن گاه حضرت رسالت پیش آید و لوای مبارک را به دست گیرد؛ بعد از آن از آدم تا عیسی علیه السّلام و سایر صدّیقان، شهدا، صالحان و کافّه اهل ایمان و ایقان در پای آن مجتمع گردند، آن گاه برای هریک از این فرقه، براق، حلّه و تاجی حاضر گردانند، برای حضرت مقدّس نبوی، تاجی از نور بیاورند و بر فرق مبارک آن سلطان انس و جان نهند و لباسی از حریر سبز بر بدن مبارکش بپوشانند، هفتادهزار علم و هفتادهزار لوا پیش آن حضرت برند و لوای حمد را به دست شاه مردان، علی مرتضی علیه السّلام دهند، این افواج با این اعلام و الویه در سایه لواء الحمد درآیند، هرکه طریق سنّیه محمدی را سلوک داشته، همراه کند و همه سالم و غانم به جنّات عدن نزول نمایند.

این ناچیز گوید: این همان رایتی است که سیّد الشعرا اسماعیل الحمیری در قصیده عینیّه خود به آن اشاره نموده و فرموده:

و رایة یقدمها حیدر***و وجهه کالشمس اذ تطلع

غدا تلاقی المصطفی حیدر***و رایة الحمد له ترفع

تنمیة فی وجه تسمیة

ایضا در آن کتاب است که وجه تسمیه آن به لواء الحمد بنابر آن چه در تفسیر بحر العلوم و بعضی از کتب تذکیری روایت نموده اند، این است که چون آدم هنگام درآمدن روح در بدن به عطسه مبادرت نمود و الحمد للّه گفت و در جواب از جانب

ص: 507


1- سوره فاتحه، آیه 2.

باری تعالی یرحمک ربّک سبقت رحمتی غضبی شنید؛ در آن حین نور محمدی در جبین مبین آن حضرت متحرّک بود و آرام نمی گرفت، در حین عطسه از آن نور، آوازی برآمد؛ چنان که مرواریدی بسایند.

آدم گفت: الهی! این آواز چیست؟

خطاب آمد: آن نور فرزند تو محمد، پیغمبر آخرالزمان است.

تمنّای دیدن نور محمدی در دل آدم مستعلا گشت، آن نور را از پیشانی به سر انگشت مسجّه اش انتقال داده، به نظرش جلوه گر نمودند. وقتی آدم در آینه اظفار، نور آن سیّد ابرار را دید، فی الحال انگشت مسجّه درآورده، به شهادتین مبادرت نمود، این سنّت را تا قیامت در میان اولاد نهاد و نقوش مهر و محبّتش بر صحیفه دل وجان به رقوم صدق و ایقان بنگاشت و از برکت انتقال آن نور به یمین آدم علیه السّلام، یمن، برکت، خیر و سعادت قرین یمین او آمد، اولادی که در جانب یمین متمکّن بودند، سعادتمند و به لقب اصحاب یمین ارجمند گشتند و آنان که در شمال آدم علیه السّلام بودند، از این سعادت محروم ماندند.

القصّه، چون آدم جمال محمدی را در آینه مسجّه خود دید، خطاب آمد: ای آدم! هرکس که از غیب فرزندی به ظهورش آید، هدیه ای به او ارزانی دارد، اکنون هدیه تو به این فرزند ارجمند چه خواهد بود؟

گفت: خداوندا! از لطایف و عواطفی که از خزانه کرم به من ارزانی فرموده ای، همین کلمه الحمد للّه بیش نیست که بر زبان اجرا فرموده ای و بر ثواب آن اصرار نموده ای، من ثواب حمد خود را به فرزند دولتمند خود ارزانی داشتم. حق تعالی از ثواب آن حمد، لواء الحمد را آفرید، آن را به این اسم مسمّا گرداند و به سیّد انبیا مختصّ فرمود.

ص: 508

[بیت الحمد]

تنویر فی تنظیر بدان بیت الحمد بهشتی که برای بنده فرزند مرده است، از جمله نظایر لواء الحمد است که بر تجسّم اعمال و اقوال دلالت دارند، کما هو الحقّ المحقّق من المذهب.

در تفسیر منهج الصادقین ذیل آیه شریفه وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ (1)بعد از تفسیر ثمرات به محصولات فرموده: یا مراد، مرگ فرزند است که میوه باغ دل می باشد.

از حضرت رسالت نقل است که چون فرزند بنده مؤمن بمیرد، حق تعالی گوید:

اقبضتم ولد عبدی؛ روح فرزند بنده مرا قبض کردید؟

گویند: نعم.

فرماید: اقبضتم ثمرة قلبه، میوه دل او را قبض کردید؟

گویند: نعم.

فرماید: ما ذا قال عبدی؛ بنده من در آن حال چه گفت؟

گویند: حمدک و استرجع؛ حمد تو کرد و کلمه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ (2)را تکلّم نمود.

سپس فرماید: ابنوا لعبدی بیتا فی الجنّة و سمّوه بیت الحمد؛ برای بنده من، خانه ای در بهشت بنا کنید و آن را بیت الحمد نام نهید.

[اختر کاویان]

بیان فی البیرق الأصفهانی المشهور باختر الکاویانی بدان از جمله بیرق های تاریخی دنیا، اختر کاویان است که علی سبیل التخفیف آن را اختر کاروان با کاف و واو بر وزن اختر شاهان هم استعمال می کنند.

ص: 509


1- سوره بقره، آیه 155.
2- سوره بقره، آیه 156.

نیز بر آن درفش کاویانی اطلاق می نمایند و این ها بنابر آن چه در برهان قاطع است، نام علم افریدون باشد و آن از کاوه آهنگر اصفهانی بود که پادشاهان عجم بعد از شکست ضحّاک، آن را بر خود شگون گرفته بودند و آن چرمی بود که کاوه آهنگر هنگام کار کردن بر میان خود می بست.

گویند حکیمی در علوم طلسمات به غایت ماهر بوده و به شکل صددرصدی بر آن نقش کرده بود. بعضی گویند شکلی از سوختگی های آتش در آن چرم به هم رسیده بود که این خاصیّت را داشت؛ یعنی هر جنگ که آن همراه بود، فتح می شد، آن را مرصّع کرده بودند و در زمان حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و اله به دست مسلمانان افتاد، آن را پاره پاره نمودند و بر مسلمانان قسمت کردند.

این ناچیز گوید: ظاهر این است که مراد صاحب برهان قاطع از زمان حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و اله زمان اسلام باشد، زیرا افتادن آن بیرق به دست مسلمین در زمان خلافت عمر بن الخطاب بوده، کما لا یخفی علی الواقف بالسیر و التواریخ.

از بعضی از تواریخ معتبر نقل شده: از جمله مقاماتی که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام اعمال علم جفر فرموده و آن را به مردم ارائه نموده؛ پر کردن عدد پوستی است که در مقابل علم کاوه آهنگر اصفهانی ترتیب داد که بدین واسطه لشکر اسلام بر لشکر فرس و عجم غلبه نمودند.

کیفیّت این اجمال آن است که ضحّاک که علی الاصح خواهرزاده جمشید و برادرزاده شدّاد، صاحب بهشت ارم است؛ مردی متهوّر و سفّاک بود که به او بیور اسب؛ یعنی صاحب ده هزار اسب می گفتند؛ چون همیشه در اصطبل او ده هزار اسب بسته بود و عجم به او ده آک؛ یعنی صاحب ده عیب می گفتند، آن عیوب این است:

1- قلّت حیا

2- قصر قامت

3- کثرت اکل

4- زشتی صورت

ص: 510

5- نخوت

6- افراط ظلم

7- فحّاشی در گفتار

8- تعجیل در امور

9- بلاهت

10- بددلی.

اوّلین امر قبیح و فعل شنیعی که از او صادر شد، قتل پدرش بود، بعد از آن برگزیدن سفّاکان و خونریزان و بعد از این ها بی اعتنایی اش به متظلّمان بود.

در تاریخ مجدی است که گویند: ضحّاک با جنّی دوستی داشت، آن جنّ قلم زرّین مجوفّی به ضحّاک داده، گفت: هرگاه به زن یا پسری میل داشتی، این قلم را در دهان گیر و به جانب او بدم، فی الفور مطیع و شیفته تو شود.

بالجمله در ایّام سلطنتش دو قطعه گوشت به هیأت دو مار از دوش های ضحّاک برآمده، از آن ها المی عظیم به او رسید که اطبّا از معالجه آن عاجز شدند. جنّی که با او دوست بود، گفت: علاج این وجع، مرهمی است که از مغز سر آدمی ساخته شود.

بنابراین آن ملعون هرروز دو نفر از رعیّت را می کشت، از مغز سر آن ها مرهم ترتیب داده، وجع خود را تسکین می نمود. بعد از مدّتی، نفیر عام برآمده، کاوه آهنگر اصفهانی که دو پسر او را به امر ضحّاک کشته بودند، خروج کرده، چرم پاره ای که حدّادان در وقت کار بر کمر بندند، بر سر چوبی نموده، فریاد برآورد: هرکه طالب شاه افریدون است، با من موافقت نماید.

خلایق با او موافقت کرده، به البرز کوه رفتند، فریدون را که ضحّاک در آن جا حبس نموده بود، از حبس درآورده، بر سریر سلطنت و حکمرانی نشاندند، متوجّه دفع ضحّاک شدند، ضحّاک را گرفته، دوّالی از پس سر تا کمرگاه او بریده، بر دستش بستند، وی را به کوه دماوند برده، به قتل رساندند.

فریدون آن چرم پاره را که کاوه در حین خروج بر چوب کرده بود، به جواهر و

ص: 511

یواقیت و زمرّد گرانبها مرصّع نموده، به درفش کاویان موسوم ساخت، هریک از سلاطین کیانی که بر سریر سلطنت می نشست، چیزی از جواهر بر آن می افزود تا به حدّی رسید که مقوّمان از قیمتش عاجز آمدند، آن درفش را در برابر هر لشکر که بلند می کردند، فی الفور شکست خورده، منهزم می شد و این به واسطه عددی بود که از شراره آتش در آن چرم پر شده بود.

چون لشکر اسلام در زمان خلافت عمر با سلطان عجم که نامش یزدجرد بود، بنای حرب گذاشت، چندین مرتبه شکست خورده، منهزم شد، این خبر به مدینه رسید و عمر خودش اراده نمود به سمت عجم برود، پس در این خصوص با حلّال مشکلات، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مشورت نمود.

حضرت فرمود: انّ هذا لأمر لم یکن نصرة لأحد لا بکثرة و لا بقلّة و هو دین اللّه الّذی اظهره و جند اللّه الذی اعدّه و امدّه حتّی بلغ ما بلغ و طلع حیث ما طلع کن قطبا و استدر الرّحی بالعرب انّ الأعاجم أن ینظروا إلیک یقولون هذا اصل العرب فإذا اقتطعتموه استرحتم، فیکون ذلک اشدّ لکلبهم علیک و طمعهم فیک.

پس از آن فرمود: غلبه عجم به واسطه عددی از شراره آتش است که در چرم دامن کاوه پر شده؛ پوستی حاضر کنید تا من آن را از عددی پر کنم که بر عدد درفش کاویان غالب باشد. پوستی حاضر ساختند، حضرت آن را از اعداد پر نموده، فرمود: آن را علم مانند و در مقابل درفش کاویان بدارند.

بنابر نقل سیّد سند جزایری در شرح غوالی اللئالی به خواهش عمر، امام حسن علیه السّلام را هم همراه لشکر اسلام روانه عجم فرمود. این مرتبه بعد از تقابل فریقین لشکر اسلام غالب شد، یزدجرد فرار کرد، دختران او اسیر شدند و غنایم بسیار به دست اهل اسلام آمد، از جمله همین درفش کاویان بود که جواهراتش میان ایشان تقسیم شد.

ص: 512

[پیراهن حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) نزد قائم (عج)] 10 نجمة

اشاره

بدان دهمی از مواریث انبیا که در هنگام خروج حضرت حجّة بن الحسن العسکری علیهما السّلام با آن حضرت است، پیراهن حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است که آن را بر بدن مبارک خود پوشانده؛ چنان که شیخ نعمانی در کتاب غیبت (1)به اسناد خود از یعقوب بن شعیب روایت نموده که گفت: حضرت صادق علیه السّلام به من فرمود: آیا پیراهنی را که قائم با آن قیام خواهد نمود به تو ننمایم؟

عرض کردم: آری، بنما!

امر فرمود: صندوقی را آوردند، قفل آن را گشود و پیراهن کرباسی از آن بیرون آورد، دامن ها و آستین های آن را گشود و باز کرد، ناگاه در آستین چپ آن خونی دیدم.

حضرت فرمود: این، پیراهنی است که وقتی دندان مبارک رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را شکستند، ایشان در برداشتند؛ این خون از آن است، قائم علیه السّلام این پیراهن را به تن کرده، قیام خواهد فرمود.

آن خون را بوسیدم و آن پیراهن را بر رویم مالیدم. بعد از آن حضرت صادق علیه السّلام آن را پیچید و برداشت.

تنویر فیه ذکر نظیر

بدان نظیر پیراهن مبارک حضرت ختمی مرتبت در خون آلودگی و باقی ماندن خونش در این مدّت متمادی، جبّه حضرت یحیی بن زکریّاست؛ چنان که در جلد ششم بحار آمده: ابتدا معرفت یهود به ظهور وجود مسعود حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله این بود که جبّه ای از حضرت یحیی نزد رؤسای آن ها بود که به خون آن حضرت آلوده شده بود و هنگام شهادت آن بزرگوار بر دوش مبارکش بوده و رنگ آن سفید بوده است.

این ناچیز گوید: احتمال دارد همان مدرعه ای باشد که مادرش در حال طفولیّت

ص: 513


1- الغیبة، ص 243.

برای او ترتیب داده بود که آن را به دوش می گرفت، به بیت المقدّس رفته با زهّاد و عبّاد مشغول عبادت می شد.

الحاصل، در کتب سالفه یهود علامت اوان ظهور وجود مبارک حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله را چنین بیان نموده بودند که هرگاه خون جبّه سفیدی که به خون حضرت یحیی آغشته است، تروتازه شود و قطره قطره از آن بچکد؛ آن گاه ظهور نور محمدی نزدیک است.

احبار یهود در وقت تولّد آن بزرگوار، تقاطر خون تازه از آن جبّه را مشاهده نموده، اضمحلال دین خود را به ظهور آن سرور نزدیک دانستند، لذا به جدّوجهد در اطفای آن نور خدا برآمدند، به کرّات از یهودیان اطراف به مکّه معظّمه می فرستادند تا بلکه به آن بزرگوار دست یافته و قبل از بعثت، ایشان را به قتل برسانند و از آن جایی که لا یحیق المکر السّیی ء الّا بأهله، همان کیدها باعث افتضاح خود آن ملعون ها می شد؛ چنان که کید عبد اللّه بن ابی درباره قتل آن بزرگوار و اصحابش دامن گیر خود آن ملعون شد، دخترش با جمعی از یهود به درک واصل شد و عروسی اش به عزا مبدّل گردید.

مکیده یهودیّه و معجزه محمودیّه

در تفسیر امام حسن عسکری علیه السّلام (1)است که چون امر نبوّت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله در مدینه رواج گرفت، حسد عبد اللّه بن ابی که از رؤسای یهود بود، درباره آن حضرت زیاد شد و درصدد قتل آن حضرت برآمد، تا آن که دخترش را شوهر داد.

برای ولیمه عروسی دخترش، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و سایر اصحاب را وعده خواهی کرد، میان صحن منزل خود، حفیره ای حفر کرد و بالای آن را به فروش پوشاند و میان آن حفیره را مملوّ از تیر، شمشیر و نیزه زهرآلود کرد، نیز جماعتی از یهودان را در مکانی با شمشیرهای برهنه زهرآلوده پنهان کرد که تا آن حضرت و اصحابش روی آن حفیره پا گذاشته، در قعر آن فرود بیفتند؛ با شمشیرهای

ص: 514


1- تفسیر الامام العسکری، ص 192- 190.

برهنه بیرون آمده، آن بزرگوار و اصحابش را تماما به قتل برسانند.

هم چنین طعامی را که برای آن سرور و اصحابش ترتیب داده بود، زهرآلود نمود که اگر از نشستن در صحن خانه و بالای آن حفیره امتناع نمایند و کید آن ها درافتادن آن جناب و اصحابش در حفیره مزبور کارگر نشود، لا اقل از طعامی که مسموم است، تناول نموده، شهید شوند.

جبرییل امین هردو کید را از جانب ربّ العالمین به آن حضرت خبر داد و عرض کرد: خداوند می فرماید: به منزل عبد اللّه بن ابی برو و هر کجا تو و اصحابت را نشان می دهد، بنشینید و هر غذایی که نزد شما حاضر می کند، تناول فرمایید که من شما را از کید و شرّ او کفایت می نمایم.

حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله با امیر المؤمنین علیه السّلام و سایر صحابه وارد منزل عبد اللّه شدند، آن ملعون آن ها را بر نشستن در صحن خانه تکلیف نمود. حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله با اصحابش تماما بالای بساطی که روی آن گودال افتاده بود، نشستند. عبد اللّه تعجّب نمود چرا آن ها در آن گودال نیفتادند، گویا زیر آن بساط، زمین صعب و سخت است. چون عبد اللّه از اثر نمودن این کید مأیوس شد، به احضار آن طعام مسموم امر نمود.

غذا را حاضر کردند، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: این طعام را به تعویذ نافعی معوّذ نما! پس آن حضرت این کلمات را بر آن غذا قرائت فرمود: «بسم اللّه الشّافی بسم اللّه الکافی بسم اللّه المعافی بسم اللّه الّذی لا یضرّ مع اسمه شی ء و لا داء فی الأرض و لا فی السّماء و هو السّمیع العلیم»(1)

آن دو بزرگوار با تمام اصحابی که در آن مجلس بودند، از آن غذا تناول فرمود، از آن مجلس بیرون آمده، متفرّق شدند. عبد اللّه چون دید آن طعام مسموم به آن ها ضرری نرساند، گمان کرد اشتباه نموده و در آن طعام زهر داخل نکرده اند، پس به آن یهودی که با شمشیرها جهت قتل حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله و اصحابش پنهان شده بودند، امر نمود از زیادت آن طعام بخورند، آن ها مشغول خوردن از آن غذا شدند.

ص: 515


1- مستدرک الوسائل، ج 16، ص 306.

دختر عبد اللّه چون خودش مباشر آن گودال و فرش گستردن بر بالای آن شده بود، از فرونرفتن آن بساطها تعجّب نموده، آمد بساط را بالا گرفت، دید زیر آن بساط، زمین سخت و صلب است، لذا بالای آن نشست که ناگاه صدای ناله و نوحه اش بلند شد، چون عبد اللّه بالای آن گودال آمده، دختر خود را میان آن شمشیر و نیزه و تیرهای زهرآلوده دید که جان به مالک دوزخ داده و از آن طرف، یهودیانی که از فضلات طعام حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله خورده بودند، تماما به درک واصل شدند.

عبد اللّه وقتی حال را بدان منوال دید، غدغن نمود که احدی از اقوامش علّت فوت آن ها را از عبد اللّه اظهار نکند، پس عروسی آن ملعون که برای دخترش تهیّه نموده بود به عزا مبدّل شد و مصداق من حفر بئرا لأخیه، وقع فیه آشکار گردید، چرا که اوّلا ظاهر اخ در این روایت، مطلق غیر است و ثانیا در صدق اخوّت بودن تمام مردم از اولاد آدم علیه السّلام کفایت می کند و از وجهه همین ملاک است که خود حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله، امیر المؤمنین علیه السّلام و غیرهما نسبت به بعضی از یهودیان، یا اخ الیهود می فرمودند؛ چنان که در بسیاری از اخبار است.

بالجمله چون این خبر به سمع مبارک حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله رسید، علّت فوت آن ها را از عبد اللّه سؤال فرمود.

عبد اللّه عرض کرد: دخترم از پشت بام افتاد و آن جماعت به مرض اسهال مبتلا شدند.

انارة فیها اشارة

بدان در حدیث مفضل مشهور و غیر آن اشیای چندی از حضرت ختمی مرتبت اسم برده شده که به طریق وراثت نزد آن حجّت عصر و امام زمان است؛ مثل عصا، انگشتر، برد، عمّامه سحاب، اسب مربوع نام، ناقه غضبا، استر دلدل نام، حماری که اسمش یعفون بوده، شتر سواری جنابش که مسمّا به براق بوده و زره آن بزرگوار که فاضل نام داشته است و چون بیان کیفیّت و خصوصیّت هریک از این ها موجب طول کلام و

ص: 516

خارج از وضع این عجاله موجزة الآغاز و الانجام است، لذا بیان آن ها را به مظانّ خودشان موکول نموده، غیر از دو تا و لکن بیان یکی از آن ها را که شمشیر آن بزرگوار است و نزد اهل روزگار به ذوالفقار معروف است در نجمه آتیه به طریق تفصیل متعرّض می شویم.

[ذوالفقار علی (علیه السلام) به دست قائم (عج)] 11 نجمة

اشاره

بدان یازدهمی از مواریث انبیا که هنگام خروج و ظهور حضرت بقیّة اللّه به آن جناب می باشد، شمشیر حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است که به ذوالفقار معروف است؛ چنان که در غیبت نعمانی (1)به اسناد خود از عبد اللّه بن سنان از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که فرمود: خداوند عالم ابا دارد مگر از این که وقت وقت قراردهندگان را خلاف گرداند و بیرق قائم، بیرق رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است. سپس آن بزرگوار بیرق رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را به نحوی که سابقا مذکور افتاد، بیان می نماید، هم چنین پیراهن آن سرور را به نحوی که در نجمه سابق بیان گردید، بیان می فرماید و کذلک زره آن حضرت را بر وجهی که در نجمه مذکور به آن اشاره شد، بیان می فرماید تا آن که می فرماید: شمشیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله که ذوالفقار باشد در کمر مبارکش بسته است، هشت ماه شمشیر کشیده، کافران و منافقان را به قتل می رساند.

اوّلین کسانی که آن حضرت به تعزیر و تنبیه شان ابتدا می کند، طایفه بنی شیبه می باشد، دست ها و پای های ایشان را قطع می کند و از دیوار کعبه معظّمه می آویزد، منادی اش ندا می کند: ایشان دزدان خدا؛ یعنی دزدان بیت اللّه اند. بعد از آن به امر قریش شروع می نماید، پس درباره ایشان سوای کشیدن شمشیر، کار دیگری نمی کند، آن حضرت خروج نمی کند تا وقتی که دو طغرا مکتوب در خصوص تبرّی نمودن از علی علیه السّلام خوانده شود؛ یکی در کوفه و دیگری در بصره.

ص: 517


1- الغیبة، ص 289.
اسطار تشرق منها الانوار و تذکار لما ورد فی اصل ذی الفقار

بدان در اصل شمشیر معروف به ذوالفقار، نظر به اختلاف احادیث، اخبار و تخالف سیر و آثار در میان علمای اخیار، اقوال بسیار است.

قول اوّل: در تفسیر منهج الصادقین در تفسیر آیه وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ(1)فرموده: بیشتر مفسّران برآن اند که مراد به حدید در این آیه مبارکه، شمشیر است. در اخبار اهل بیت آمده: مراد به آن ذی الفقار است که از آسمان برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله نازل شد، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله آن را به امیر المؤمنین علیه السّلام داد تا با آن با دشمنان خدا قتال کند.

قول دوّم: ایضا در آن تفسیر است که در روایتی آمده: ذوالفقار از جمله هدایایی بود که بلقیس نزد سلیمان فرستاده بود و آن به دست منبّة بن الحاج افتاد، روز بدر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام او را کشت و آن را گرفت.

این ناچیز گوید: این آن چیزی است که در تفسیر مذکور است و لکن از محیط المحیط بطرس بستانی صاحب دایرة المعارف چنین معلوم می شود که عاص بن منبّه شمشیری ذوالفقار نام داشته؛ چنان که حضرت امیر نیز تیغی ملقّب به این لقب داشته و هریک از این ها غیر دیگری است؛ همان طور که نام صاحب تیغ اوّل، عاص بن منبّه است نه منبّة بن الحاج.

فی الکتاب المذکور ذوالفقار سیف العاص بن منبّه قتل یوم بدر و هو ایضا لقب سیف الأمام علیّ بن ابیطالب علیه السّلام و علیه قول الشاعر:

لا سیف الّا ذوالفقار***و لا فتی الّا علی

قول سوّم: آن در اصل، چوبی دو سر یا سعفه ای از خرما بوده؛ چنان که ایضا در تفسیر سابق الذکر است و به روایتی دیگر، پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله چوبی دو سر از درختی برگرفت، به امیر المؤمنین علیه السّلام داد و فرمود: به این جهاد کن! چون آن را به دست گرفت، تیغی دو سر شد، به وسیله آن جهاد می کرد و دشمنان خدا را می کشت.

ص: 518


1- سوره حدید، آیه 25.

قول چهارم: در بعضی از تفاسیر عامّه در تفسیر وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ(1)از ابن عبّاس نقل نموده اند که گفته: مراد از حدید، ذوالفقار است، چرا که خداوند آدم را از بهشت نازل نمود، درحالی که ذوالفقار با او بود و خلقت آن از برگ درخت آس بهشتی است، پس آدم بود که با دشمنان خود از جنّ و شیاطین محاربه می کرد.

قول پنجم: ایضا در بعضی از تفاسیر و مجمع البحرین است که اصل آن از آهن بتی بود که در یمن آن را ستایش می کردند، پس جبرییل بر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله نازل شده، عرض کرد: علی علیه السّلام را بفرست تا آن بت را درهم شکند. امیر المؤمنین علیه السّلام رفت، آن بت را شکست و از آهن آن، دو تیغ ترتیب داد که یکی از آن ها، ذوالفقار است.

قول ششم: آن تیغی از منبّة بن الحجاج السهمی بوده که در غزوه بنی المصطلق از او گرفته شد.

قول هفتم: اصل آن، نصف از سیبی بهشتی بوده که نصف دیگر آن، منشاء تکوّن نطفه شریفه فاطمه زهرا علیهما السّلام گردیده؛ چنان که در کتاب عرجة الاحمدیة الی حضرة الاحدیّة که از تألیفات عالم جلیل و فاضل نبیل، شیخ محمد جعفر بن اسماعیل است که برادر لسان الوعّاظ و ترجمان الحفّاظ، جناب حاج ملّا باقر واعظ طهرانی مازندرانی، مؤلّف کتاب خصایص الفاطمیّة، روح و ریحان و جنّت نعیم که در احوال حضرت عبد العظیم است، می باشد، بعد از این که روایت میل فرمودن حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله در لیله معراج، سیب بهشتی را نقل فرموده که به روایت دیگر فرمود: نصف آن سیب را خوردم و از آن، نطفه صدّیقه طاهره بسته شد و امّا نصف دیگر آن، به قدرت کامل الهی ذوالفقار گردید؛ چنان که از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است که فرمود: روزی از حجره بیرون آمدم، صدیقه طاهره در حجره تشریف داشت، شنیدم که با کسی حرف می زند، داخل حجره شدم و از آن مخدّره پرسیدم: با چه کسی حرف می زدی؟

گفت: با برادرم ذوالفقار.

پرسیدم: او چگونه برادر تو است؟

ص: 519


1- سوره حدید، آیه 25.

گفت: در شب معراج سیبی را به پدرم، حضرت رسالت دادند، نیمی را تناول کرد که نطفه من منعقد شد و نیمی دیگر از آن به قدرت کامل الهی ذوالفقار گردید.

قول هشتم: اصل آن، قطعه ای از آهن بود که از زمان جرهم با غیر ایشان نزد خانه کعبه باقی مانده بود، آن را ترتیب داده، این سیف معروف گردید؛ چنان که در مجمع البحرین طریحی است.

[بیانی در باب ذوالفقار علی (علیه السلام)]

ختام فیما یتعلّق بالمقام بدان در این مقام اشاره به چند امر مناسب است:

امر اوّل: تکلّم این تیغ بر آن به مثل تکلّم نمودن انسان است؛ چنان که با حضرت صدّیقه طاهره تکلّم می نمود؛ بنابر روایت منقول از عرجة الاحمدیّه که گذشت، در بعضی از کتب معتبر است که وقتی حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ذوالفقار را بر تارک کافری فرود آورد و آن تیغ ابدا بر آن کافر تأثیری ننمود، با آن که معروف است: کانت ضربات علی علیه السّلام وتر إذا عتلی قدّ و اذ اعترض قطّ، امّا در آن مورد از بریدن اهمال نمود؛ آن حضرت چنین اراده فرمود که او را بکشند، ناگاه به زبان طلق به تکلّم درآمده، عرض کردم: یا علی انّی مأمور و قد بقی فی اجل المشرک تأخیر؛ یا علی ساکت باش! به درستی که من مأمور به امر پروردگارم؛ یعنی در بریدن و عدم آن، هنوز اجل این مشرک سرنرسیده که من او را به قتل برسانم و لذا در قطع اهمال ورزیدم.(1) امر دوّم: در بعضی از مواضع معتبر، تحدید عرض و طول این سیف بدین نحو شده که عرض آن یک وجب و طول آن هفت وجب بوده، اگرچه این تحدید با خبر کذبی که در امر پنجم از تاریخ بحیره نقل می شود، فی الجمله مخالفت دارد که آن به مثابه شمشیرهای متعارف بوده است؛ چنان که بیاید.

امر سوّم: در وجه نامیدن این سیف به ذوالفقار چنین گفته اند: چون در وسط آن

ص: 520


1- الصراط المستقیم فی مستحقی التقدیم، ج 2، ص 70؛ بحار الانوار، ج 42، ص 67.

فقاری بوده؛ مثل فقاری که در استخوان پشت انسان و حیوان است؛ از این جهت آن را به این اسم نامیده اند. فقار ظهر عبارت از مهره هایی است که نخاع را ضمّ می نماید و آن را خرز آن ظهر می نامند.

بعضی در وجه تسمیه آن به این اسم، چنین گفته اند: چون بر احدی زده نمی شد، مگر آن که او را در دنیا از حیات و زندگانی فقیر می کرد و در آخرت از دخول جنّت و رضوان و از قرب حضرت ملک منّان محروم می نمود و لذا او را به این اسم موسوم داشته اند.

امر چهارم: چنان که ذوالفقار اسم برای شمشیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است، هم چنین اسم برای یکی از اسب های آن بزرگوار است؛ بنابر آن چه شیخنا الطریحی در مجمع البحرین متعرّض شده، عبارت ایشان در آن کتاب در لغت فرس این است:

کان للنبیّ افراس منها:

1- السکب، اشتراه من اعرابی من بنی فزاره و کان ادهم و کان اسمه عند الأعرابی الضرس فسمّاه النّبیّ السّکب

2- و المرتجز، سمّی بذلک الحسن صهیله

3- و اللزاز، قال السهیلی: معناه انّه لا یسابق شیئا الّا نزّه ای اثبته

4- و الطّرز، بکسر الطّاء

5- و اللحیف، کان یلحف الأرض بحریّة

6- و الورد، اهداه له تمیم الداری إلی أن قال و قیل کان له غیرها و هی الأبلق، ذوالفقار، ذو اللّمه، المرتجل، السرخان، الیعسوب، البحر، الأدهم و غیر ذلک، انتهی.

اگرچه در بعضی از نسخ مجمع به طریق نسخه بدل بر بالای ذوالفقار، ذوالفقار نوشته شده؛ چنان که ما نوشته ایم و در جلد ششم بحار، ذوالفقار(1)ضبط شده و عبارت آن، این است: و کانت له صلّی اللّه علیه و اله اربعة افراس المرتجز، ذو العقال، السکب و الشحاء و اللّه العالم بحقیقة الأمر.

ص: 521


1- خ: ل[ ذوالفقار].

امر پنجم: در تاریخ بحیره چنین آورده: روزی در مجلس هارون الرشید صفت ذوالفقار و ضرب حیدری می کردند، چون حضّار بیش از حدّ صفت آن شمشیر را برشمردند، هارون خوشش نیامد، فرمود: فلان شمشیر، فلان شمشیر، فلان شمشیر و فلان شمشیر را بیاورید و قریب به ده شمشیر را نام برد، در آخر گفت: تیغ بهرام گور، شمشیر سیف ذی بزن و ذوالفقار علی بن ابی طالب علیه السّلام را هم بیاورید.

وقتی مجموع سیوف را آوردند، از میان همه، ذوالفقار را برآورد و گفت: این شمشیری است که این همه از آن می گویید. حضّار آن تیغ را مشاهده نمودند، شمشیری به قد و اندازه شمشیرهای متعارف و رخ رخ دیدند؛ چنان که گویا آن را پیچیده باشند.

عرب رخ را که به فتح «راء» و سکون «خاء» است و در لغت فرس به معنی شکاف، رخنه و چاک آمده؛ فقار می گویند، بنابراین آن را ذوالفقار نامیده اند. عبارت بحیره با بیان معنی رخ از داعی به لغت فرس تمام شد.

تنقید بقول سدید

بدان بعد از این که از اخبار معتبر مضبوط در کتب اعاظم از محدّثین طایفه امامی- شیّد اللّه ارکان مذهبهم- کالشمس فی رائعة النهار محقّق و آشکار گردید که ذوالفقار از مواریثی است که نزد امام عصر و حجّت زمان است و یدا به ید از هر امامی به امام دیگر منتقل شده تا به آن حضرت رسیده، پس بودنش در خزانه هارون الرشید مورد انکار، تکذیب و تنقید است و آن را جز بر اکاذیب اهل تواریخ و سیر و نویسندگان وقایع، بدون استناد به اصلی معتبر، نمی توان حمل کرد.

مگر آن که احتمال داده شود چون بعضی از خلفای امویّه احیانا مواریث نبویّه را از امام معاصر خود مطالبه می نمودند و آن بزرگواران هم از باب تقیّه و محض خشنودی ایشان، بعضی از اسلحه و اشیا را به اسم میراث از پیغمبر آخرالزمان نزد آن ها می فرستادند، پس از این اسم خوشحال می شدند و از تعرّض به آن سروران دین اغماض می نمودند، ایشان نیز اندکی مرفّه الحال می گشتند.

ص: 522

لذا آن اسلحه و اشیا به اسم مواریث پیغمبر از خزاین بنی امیّه به خزاین خلفای عباسیّ منتقل شده باشند که از جمله مثلا شمشیری به اسم ذوالفقار حیدر کرّار بوده؛ چنان که جرجی زیدان در آداب اللغة العربیّه می نویسد: دوازده چیز از تحف تاریخی از خزاین اموی به خزاین عبّاسی منتقل شد که از جمله، شمشیری از حضرت حسین علیه السّلام و شمشیری از امام صادق علیه السّلام بود؛ چنان که این ناچیز شاهدی برای این احتمال در کتاب راحة الروح نقل نمودم.

آن قضیّه زید بن الحسن و هشام بن عبد الملک با حضرت باقر علیه السّلام است و این که هشام مواریث رسول را از آن صاحب مناقب و مفاخر مطالبه می کند، حضرت شمشیر و اسلحه و اشیایی به این اسم و عنوان می فرستد و هشام آن ها را به عنوان میراث از پیغمبر آخرالزمان می پذیرد. ما روایت آن را در وجه هشتم از آن کتاب، از بحار نقل نموده ایم که کتاب مزبور در این نزدیکی از طبع خارج شد، اگرچه مدّتی نگران بوده ایم، فارج الی الکتاب المزبور المذکور و قل اللّه اعلم بحقایق الامور، انتهی ما اردناه.

[مصحف علی (علیه السلام) نزد قائم (عج)] 12 نجمة

اشاره

بدان دوازدهمین شی ء میراثی که هنگام ظهور امام غایب از انظار و سایر در بلدان و امصار با حضرت می باشد، مصحف جمع شده حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و قرآن جامع آن، حبل اللّه المتین است که حضرت بعد از وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله بی تغییر و تبدیل جمع نمود؛ چنان که در نجم ثاقب، اظهار این قرآن را یکی از خصایص حضرت حجّت- عجّل اللّه تعالی فرجه- دانسته و فرموده: یکی از خصایص آن جناب، اظهار مصحف امیر المؤمنین علیه السّلام است که بعد از وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله بی تغییر و تبدیل جمع نمود و تمام آن چه بر سبیل اعجاز بر آن حضرت نازل شده بود، داراست.

پس از جمع، آن را بر صحابه عرضه نمود، آن ها از آن اعراض نمودند، پس آن را

ص: 523

مخفی نمود، آن به حال خود باقی است، تا آن که بر دست آن جناب ظاهر شود و خلق مأمور شوند آن را بخوانند و حفظ نمایند و به جهت اختلاف ترتیبی که با مصحف موجود دارد و به آن مأنوس شده اند، حفظ آن از تکالیف مشکل مکلّفین خواهد بود.

در غیبت نعمانی (1)مروی است که فرمود: قائم علیه السّلام به امر، کتاب و قضایی جدید خروج می کند، نیز از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود: گویا به سوی شیعیان خود در مسجد کوفه نظر می کنم که خیمه ها برپا کرده اند و قرآن را به نحوی که نازل شده، به مردم تعلیم می دهند.(2)

نیز از اصبغ بن نباته از آن جناب روایت کرده که فرمود: گویا عجم را می بینم که خیمه هایشان در مسجد کوفه است و قرآن را چنان که نازل شده، به مردم تعلیم می دهند.

گفت؛ گفتم: یا امیر المؤمنین! این قرآن به همان نحو نازل شده نیست؟

فرمود: نه، اسم هفتاد نفر از قریش و اسم های پدرهایشان به اسم از آن محو شده و ابو لهب را جز برای نقص رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله وانگذاشتند، چون عمّ آن جناب بود.(3) نیز از جناب صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: و اللّه! گویا به سوی آن حضرت؛ یعنی قائم علیه السّلام بین رکن و مقام نظر می کنم که از مردم بر کتابی جدید بیعت می گیرد.(4)

در کافی از جناب باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: در تفسیر آیه شریفه وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ*(5)که اختلاف کردند؛ یعنی بنی اسراییل؛ چنان که این امّت در کتاب اختلاف کردند و زود است در کتابی که با قائم می باشد، اختلاف کنند، آن را می آورد، تا این که جماعت بسیاری از مردمان آن را انکار می کنند، پس آن ها را پیش می طلبد و گردن شان را می زند.

ص: 524


1- الغیبة، ص 233.
2- همان، ص 318.
3- الغیبة، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 318.
4- همان، ص 194.
5- سوره هود، آیه 110؛ سوره فصلت، آیه 45.
[عرضه قرآن علی (علیه السلام) بر انصار]

شیخ طبرسی در احتجاج از ابی ذر غفّاری روایت کرده که چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله وفات نمود، علی علیه السّلام قرآن را جمع کرد، آن را نزد مهاجرین و انصار آورد و بر ایشان عرضه داشت، چون پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله او را به این وصیّت فرموده بود، چون ابو بکر آن را باز کرد، در صفحه اوّل آن که باز کرده بود، فضایح قوم بیرون آمد.

عمر برخاست و گفت: یا علی آن را برگردان! ما حاجتی به آن نداریم.

حضرت آن را گرفت و برگشت، تا آن که می گوید: چون عمر خلیفه شد، از آن جناب سؤال کرد که آن قرآن را به او بدهد تا آن را در میان خود تحریف کنند، پس گفت: یا ابا الحسن! اگر آن قرآنی را که نزد ابی بکر آوردی، می آوردی بر آن مجتمع شویم.

حضرت فرمود: هیهات! راهی به آن نیست، آن را نزد ابی بکر نیاوردم مگر آن که حجّت بر شما تمام شود و روز قیامت نگویید ما از این غافل بودیم یا بگویید آن را نزد ما نیاوردی. به درستی که کسی جز مطهّرون و اوصیا از فرزندان من آن را مسّ نمی کند.

عمر گفت: آیا وقت معلومی برای اظهار آن هست؟

فرمود: آری، هرگاه قائم فرزندان من خروج کند، آن را ظاهر می کند و مردم را بر آن وامی دارد، پس سنّت بر آن جاری می شود.

نیز از خبر مفضل گذشت که حسنی به حضرت حجّت علیه السّلام عرض می کند: اگر تو مهدی آل محمدی، پس مصحفی که جدّ تو امیر المؤمنین علیه السّلام آن را بدون تغییر و تبدیل جمع کرد، حضرت آن را از سفط بیرون آورده، به او نشان می دهد.

در ارشاد(1)شیخ مفید از حضرت باقر علیه السّلام مروی است که فرمود: هرگاه قائم آل محمد خروج کند، برای آنان که قرآن را در ترتیب به مردم تعلیم می دهند، خیمه ها می زنند.

ص: 525


1- الارشاد، ج 2، ص 386.

در غیبت، فضل بن شاذان (1)همین مضمون را به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است.

[پرسش و پاسخ پیرامون قرآن]

انشای مقال و جواب سؤال بعد از این که از این اخبار مذکور و اخبار کثیر دیگر که مجموع آن ها به حدّ تواتر رسیده، محقّق و معلوم شد قرآنی که فعلا در میان مسلمانان به کتاب آسمانی، معروف و به وحی سبحانی، مشهور است قرآنی نیست که امیر علیه السّلام جمع کرده و نزد ائمّه بوده تا به حضرت بقیّة اللّه رسیده، پس اگر کسی سؤال کند: چگونه برای ما مسلمانان و لا سیّما شیعیان امیر مؤمنان، قرائت نمودن این و ترتیب آثار قرآنیّت نمودن بر این جایز است، بلکه قرائت قرآن بر نحوی که نازل شده، بر ما لازم است و این که بر آیات اطّلاع پیدا کنیم که کدام برخلاف آیات و مواردی است که نزد ما شایع است.

جوابش این است: ائمّه طاهرین- سلام اللّه علیهم اجمعین- ما را در قرائت و ترتیب اثر قرآن نمودن بر همین قرآن موجود میان ما مرخص فرموده اند و به ما اذن نداده اند آن را در موضعی قرائت نماییم که می دانیم خلاف حقیقت است، یا بر حقیقت آن بر نحو حقیقت آن چه نازل شده، مطّلع شده ایم، دلیل بر این مدّعی اخبار کثیر وفیری است که در اصول معتبر شیعه ثبت و ضبط شده است.

از جمله در کافی به اسناد خود از بعض اصحاب حضرت ابی الحسن علیه السّلام روایت نموده که گفت: به آن جناب گفتم: فدایت گردم! ما آیاتی در قرآن می شنویم که آن آیات آن چنان که ما آن ها را می شنویم، نزد ما نیست و نیکو نمی دانیم آن ها را قرائت نماییم.

فرمود: به همان نحوی قرائت نمایید که آن ها را قرائت می کنند.

ایضا در کافی (2)به اسناد خود از سالم بن سلمه روایت نموده که گفت: مردی

ص: 526


1- ر. ک: کفایة المهتدی[ گزیده]، ذیل حدیث سی ونهم، ص 302.
2- الکافی، ج 2، ص 632.

بر حضرت ابی عبد اللّه علیه السّلام قرائت نمود و من حروفی از قرآن استماع می نمودم که بر نحوی که مردم قرائت می کردند، نبود.

حضرت ابی عبد اللّه علیه السّلام به آن مرد فرمود: از این قرائت بازایست و به نحوی که مردم قرائت می کنند، قرائت نما تا وقتی که قائم ما قیام فرماید، وقتی قیام کند، کتاب باری تعالی را بر حدّ خودش؛ یعنی به نحوی که در واقع و نفس الامر نازل شده، قرائت می فرماید و قرآنی بیرون می آورد که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام آن را نوشته. مراد از نوشتن آن بزرگوار، جمع و تألیف آن قرآن است، کما لا یخفی.

جواب سدید لسؤال جدید

اگر گفته شود به مفادّ اخبار کثیر وجود نقص در قرآن مشهور میان خود را مسلّم می داریم، پس چرا حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام وقتی بر سریر خلافت متمکّن شد، آن را تصحیح نفرمود با آن که به حسب ظاهر در آن وقت مانعی از تصحیح آن برای حضرت نبود؟

می گوییم: آن جناب زمان جلوس بر سریر خلافت ظاهری، باز از تصحیح آن متمکّن نبود، چرا که آن سرور در آن وقت هم تقیّه می فرمود و آن تقیّه، مانع از تصحیح این قرآن بود، زیرا در تصحیح آن، تشنیع بر خلفای سابق بر آن جناب لازم می آمد؛ چنان که حضرت در وقت تمکّن از خلافت بر ابطال صلات ضحی، قادر و از اجرای متعه حجّ و نساء متمکّن نشد؛ بر عزل شریح قاضی که عمر او را به قضاوت نصب نموده بود، ظفر نیافت و به عزل معاویه که در زمان خلفای قبل امارت شام را به او داده بودند، نایل نشد.

در احتجاج، طبرسی ضمن مکالمه حضرت ولایت مآب با زندیق، به این جواب تصریح فرموده اند.

علاوه بر این، می توان گفت: تصحیح نشدن این قرآن توسّط آن حضرت در وقت تمکّن از خلافت، مشتمل بر مصلحتی بوده که بعد از فی الجمله تأمّلی آشکار می گردد

ص: 527

و آن، این است که روز قیامت برآورندگان نقص بر این قرآن، از این جهت هم، حجّت تامّ و تمام گردد، به نحوی که شناعت فعل ایشان نزد تمام اهل محشر هویدا شود، چون بعد از این که از مصدر جلال، خطاب حضرت ذوالجلال به امّت محمد صلّی اللّه علیه و اله صادر و به ایشان گفته شود چگونه قرائت نمودید کتابی را که من به سوی شما نازل نمودم؟

به این نحو از ایشان جواب صادر شود که ما آن را چنین و چنان قرائت نمودیم. به آن ها خطاب رسد: من قرآن را به طریقی که شما قرائت می نموده اید، نازل نکرده ام؛ چرا چرا آن را ضایع و سقط کردید و ناقص ساختید؟

امّت جواب دهند: بار خدایا! ما درباره قرآن تقصیر ننموده ایم و آن را ضایع نساخته ایم، بلکه قرآن به همین نحو از اسلافمان به ما رسیده بود.

خداوند به حمله وحی خطاب نموده، بفرماید: شما در تبلیغ وحی و در ادای امانت من تقصیر کرده اید.

آن ها عرضه بدارند: بار خدایا! ما در وحی تو تفریط ننموده ایم، بلکه فلان و فلان بعد از رفتن پیغمبرشان از دنیا، در قرآن و وحی تو تفریط نموده، آن را ناقص ساخته، کم کردند.

بدین واسطه شناعت افعال و فضاحت اعمال ایشان برای تمام اهل محشر ظاهر می شود و بدین جهت علاوه بر استحقاقشان برای نکال و عقاب به جهت تفریط آن ها در امر رسالت و تقصیر نمودنشان در غصب خلافت، مستحقّ خزی عظیم و عذاب الیم می گردند.

بیان شریف و قول فصل فی حکمة عدم اظهار الائمّة بقرآن الاصل

اگر گفته شود سلّمنا که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در زمان خلافتش به جهت تقیّه از تصحیح این قرآن متمکّن نشد و این که باقی گذاردن آن بر همان نقص و سقطی که کرده بودند، مشتمل بر مصلحت اتمام حجّت بوده به نحوی که مشروحا در سؤال دوّم ذکر شده، پس چرا ائمّه بعد از آن بزرگوار، قرآن اصل را که منظّم و مصون و محفوظ از

ص: 528

نقص و سقط بوده، به امّت دفع ننموده، آن را به ایشان تعلیم نفرمودند، تا آن که اظهار و دفع آن برعهده حضرت ولیّ عصر و ناموس زمان باشد؛ مانع ایشان از این مطلب، چه بوده است؟

جوابش این است که چند وجه برای آن بزرگواران در عدم اظهار و دفع آن قرآن به امّت منظور نظر بوده؛ چنان که از فحاوی اخبار استفاده می شوند.

وجه اوّل: اگر باوجود قرآن موصوف در میان مردم، قرآن اصل ظاهر می شد، همانا در میان امّت اختلاف واقع می شد، چون طایفه ای آن را و جماعتی قرآن موصوف را کتاب آسمانی می دانستند و این اختلاف باعث رجوع مسلمین به کفر اصلی و برگشتن از دین حنیف اسلامی می باشد، لذا آن بزرگواران قرآن اصلی را به مردمان دفع نفرمودند.

وجه دوّم: از واضحات و بدیهیّات است که در زمان آن بزرگواران، شوکت منافقین بیشتر و غلبه ایشان بر مؤمنین اظهر و اکثر بود، پس اگر سروران دین، قرآن اصل منزّل از حضرت ربّ العالمین را به شیعیان خود اظهار می داشتند، دفع می نمودند و آن ها را بر قرائت به طبق آن امر می فرمودند، هرآینه منافقین نسبت به آن کاری را می کردند که رییسشان نسبت به این قرآن احداث کرد و چون آن انوار الهی از این حادثه ایمن نبودند، آن را اظهار نفرمودند.

وجه سوّم: بر فرض این که حضرات ائمّه طاهرین، آن قرآن را اظهار می داشتند، معمول به و مقروء عنه واقع نمی شد، چرا که اشتهار قرآن معروف، باعث انکار و موجب استنکار و استکبار از قبول آن می گردید، الی غیر هذه من الاسرار و الحکم الّتی تستفاد من تضاعیف الاخبار الواردة عن الائمّة الاطهار.

این ناچیز گوید: این ترجمه چیزی است که سیّد سند، مرحوم آقا سیّد حبیب اللّه خوبی در شرح نهج البلاغه خود مرقوم داشته.

ص: 529

اخطار فیه اعتذار

بدان عمده غرض و مقصد این ناچیز از مواریث دوازده گانه انبیا، توضیح و تشریح آن ها، ذکر مزایا و خصوصیّات و اکتشاف جلالت و شؤونات راجع به هریک در این عجاله، با این که تعرّض از این گونه امور، به محالّ آن ها موکول و از سبک و تیره کتب غیبت خارج است؛ این بود که خواستم به برادران ایمانی و اخلّای روحانی بفهمانم و به ایشان تذکّر دهم که هریک از این اشیای دوازده گانه که مخصوص پیغمبری اولوالعزم یا رسولی با عظم بوده، موجب امتیاز می شود و شاه فرد از اعجاز آن بزرگوار به شمار می آورد و به واسطه دارا بودن آن رسول و نبیّ والاشان بر اهل آن دوره و زمان که آن جناب مبعوث بوده، بر ایشان فایق آمده و بر دشمنان دین غالب گشته، پس از این جا، باید پی برد به این که امام زمان و خلیفة الرحمان چه سلطنت الهی و چه هیمنت ربّانی ای دارد که تمام این اشیا علی سبیل الوارثه به ایشان منتقل شده و بدیهی است لازمه وراثت این است که همان نحوه سلطنتی که مورّث در چیز میراثی داشته، وارث آن هم چیز داشته باشد.

فبناء علی تلک المراتب

با کمال افتخار و اختیال به این مقال مترنّم شو و بگو حضرت مهدی موعود که وارث جمیع انبیا و رسل و خلف تمام ائمّه و هادیان سبل است، جامع جمیع صفات کمالی آن بزرگواران و حاوی تمام اشیای مخصوص و ممیّز ایشان است.

به عبارت فصیح از این فرد فارد، نور واحد و شخص ماجد همان چیزی متمشّی می شود که از فرد فرد انبیا، مرسلین، اوصیا و ائمّه طاهرین- صلوات اللّه علیهم اجمعین- در اظهار شؤونات جلال و جمال الوهیّت، بیان صفات حضرت ربوبیّت، ترویجات ناموسی و تأییدات دینی، غلبه بر اعدا و دعوت مردم به سوی حریم کبریا، متمشّی می شد.

اگر خواهی بگو: آن چه همه آن خوبان داشته اند، این یگانه گوهر بحر وجود و

ص: 530

یکتا مظهر صفات جلال و جمال حضرت ملک معبود به تنهایی داراست، این حدیث را دلیل بر این دعوی بدان: «من أراد أن ینظر إلی آدم و شیث فها أنا ذا آدم و شیث و من أراد أن ینظر إلی نوح و ولده سام فها أنا ذا نوح و سام و من أراد أن ینظر إلی ابراهیم و اسماعیل فها أنا ذا ابراهیم و اسماعیل و من أراد أن ینظر إلی موسی و یوشع فها أنا ذا موسی و یوشع و من أراد أن ینظر إلی عیسی و شمعون فها أنا ذا عیسی و شمعون الا و من أراد أن ینظر إلی محمّد و امیر المؤمنین فها أنا ذا محمد و امیر المؤمنین الا و من أراد أن ینظر إلی الحسن و الحسین فها أنا ذا الحسن و الحسین الا و من أراد أن ینظر إلی الائمّة من ولد الحسین علیهم السّلام فها أنا ذا الائمّة».(1)

نیز قول شاعر را که گفته:

لیس من اللّه بمستنکر***ان یجمع العالم فی واحد

برای تصدیق این مدّعی، بر خوان! انتهی.

ختمه ذکره حتم

بدان از جمله مواریث انبیا به عموم و اطلاق احادیث، دارا بودن حضرت ولیّ عصر و ناموس دهر، زنجیر عدلی است که در زمان حضرت داود برای فصل بین خصوم و تمیز محقّق از مبطل از آسمان آویخته بوده؛ چنان که در بحار(2)در حدیث صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است: در عهد داود زنجیری از آسمان آویخته بود که مردم، نزد آن زنجیر محاکمه می بردند، هرکه محقّ بود، دستش به زنجیر می رسید و هرکه مبطل بود، دستش نمی رسید. در آن زمان، شخصی گوهری به دیگری سپرد، او انکار کرد درحالی که گوهر را میان عصای خود پنهان کرده بود.

صاحب مال نزد او آمد و گفت: بیا نزد زنجیر برویم تا حقّ ظاهر شود. چون نزد زنجیر رفتند، صاحب مال دست دراز کرد و دستش به زنجیر رسید. چون نوبت

ص: 531


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 184.
2- بحار الانوار، ج 14، ص 8.

امانت دار شد، به صاحب مال گفت: عصای مرا نگاه دار تا من نیز دست برسانم. دست او نیز رسید، چون گوهر در میان عصا بود و عصا را به صاحب مال داده بود. وقتی این حیله از ایشان صادر شد، حق تعالی زنجیر را به آسمان برد و به داود وحی نمود: به گواه و قسم در میان ایشان حکم کن!

در احادیث معتبر بسیار منقول است: چون قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و اله ظاهر شود، به حکم داود، به علم خود و به حکم واقع، حکم خواهد کرد و گواه نخواهد طلبید.

قضیّة واقعیّة من داود صادرة بامر اللّه الملک الودود بدان چون به احکام واقعی حکم فرمودن حضرت داود، خالی از غرابت نیست، لذا این ناچیز تتمیما للفائده و تعمیما للعائده در این مقام به سه حکم از آن ها اشاره می نمایم.

[احکام صادره از داود (علیه السلام)]

اوّل: در بحار(1)به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است: حضرت داود از حق تعالی سؤال کرد در هر مرافعه که نزد او می آورند؛ حق تعالی حکم واقع را که در علم کامل او هست، به او وحی نماید تا به آن نحو میان ایشان حکم کند.

حق تعالی وحی فرمود: ای داود! مردم تاب نمی آورند ولی من برای تو خواهم کرد.

شخصی آمد، نزد او تظلّم و بر دیگری دعوی کرد که بر او ستم کرده.

حق تعالی وحی فرمود: حکم واقع آن است که بگویی مدّعی علیه گردن کسی که بر او دعوی کرده، بزند و مال های او را به مدّعی علیه بدهی.

چون چنین کرد، بنی اسراییل به فغان آمدند و گفتند: مردی آمد و اظهار کرد بر من ستم شده، تو حکم کردی ظالم گردن مظلوم را بزند و مال های او را بگیرد.

داود دعا کرد: پروردگارا! مرا از این بلیّه نجات ده!

ص: 532


1- بحار الانوار، ج 14، صص 6- 5.

خدا به داود وحی فرمود: تو از من سؤال کردی حکم واقع را به تو الهام کنم؛ آن که به دعوا پیش تو آمده بود، پدر مدّعی علیه را کشته و مال هایش را گرفته بود، من حکم کردم به قصاص پدر، خود او را بکشد و مال های پدر خود را از او بگیرد. پدرش در فلان باغ زیر فلان درخت مدفون است، به آن جا برو، نامش را بگو و او را ندا کن تا به تو جواب گوید، از او سؤال کن چه کسی او را کشته.

داود بسیار شاد شد و به بنی اسراییل گفت: خدا مرا در این قضیّه فرج کرامت فرمود.

ایشان را به خود زیر آن درخت برد و ندا کرد. پدر آن مرد از زیر آن درخت گفت:

لبّیک ای پیغمبر خدا!

فرمود: تو را که کشته؟

گفت: فلان مرد مرا کشت و مال هایم را متصرّف شد. بنی اسراییل راضی شدند و داود استدعا کرد حق تعالی تکلیف حکم واقع را از او بردارد. وحی آمد: بندگان من در دنیا تاب حکم واقع را نمی آورند، پس از مدّعی، گواه بطلب و مدّعی علیه را سوگند بده! حکم واقع را به من گذار که در روز قیامت میان ایشان خواهم کرد.

دوم: به سند صحیح از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است: حضرت داود از پروردگار خود سؤال کرد یک قضیّه از قضایای آخرت را که در میان بندگان خود خواهد کرد، به او بنماید.

حق تعالی به او وحی کرد: به آن چه از من سؤال کردی، احدی از خلق خود را مطّلع نکرده ام و سزاوار نیست غیر از من کسی به آن نحو حکم کند. بار دیگر داود چنین استدعا کرد.

جبرییل آمد و گفت: از خدا چیزی سؤال کردی که پیش از تو، هیچ پیغمبری سؤال نکرده، حق تعالی دعایت را مستجاب کرد، در اوّلین قضیّه ای که فردا بر تو وارد می شود، حکم آخرت را ظاهر خواهد کرد.

صبح که شد، داود در مجلس قضا نشست. پیرمردی آمد که به جوانی چسبیده بود و در دست جوان، خوشه انگوری بود. پیرمرد گفت: ای پیغمبر خدا! این جوان داخل باغ

ص: 533

من شده، درخت های تاک مرا خراب کرده و بی رخصت من، انگور خورده.

داود به آن جوان گفت: چه می گویی؟

آن جوان اقرار کرد که آن چه او دعوی می کند، کرده ام.

حق تعالی وحی نمود: اگر به حکم آخرت میان ایشان حکم کنی، دل تو برنمی تابد و بنی اسراییل قبول نخواهند کرد. ای داود! این باغ مال پدر این جوان بود، این پیرمرد به باغ او رفت، او را کشت، چهل هزار درهم از مالش را غصب و او را در کنار باغ دفن کرد، شمشیری به دست آن جوان بده تا به قصاص پدر خود گردن آن پیرمرد را بزند، باغ را تسلیم آن جوان کن و بگو فلان موضع از باغ را بکند و مال خود را بیرون آورد.

داود ترسید و این حکم را موافق فرموده خدا جاری کرد.(1) سوم: ایضا در روایت دیگر منقول است: دو شخص در گاوی نزد داود مخاصمه کردند و هردو بر ملکیّت خود گواه آوردند. داود نزد محراب رفت و گفت: پروردگارا! حکم کردن میان این دو مرد مرا مانده کرد، تو میان ایشان حکم کن!

وحی آمد: بیرون رو، گاو را از آن که در دست او است، بگیر، به دیگری بده و گردن او را بزن!

چون چنین کرد، بنی اسراییل به فریاد آمدند و گفتند: هردو گواه آوردند و آن که در دستش بود، احقّ بود که گاو مال او باشد، ولی داود از او گرفت و گردنش را زد.

حضرت داود به محراب برگشت و گفت: پروردگارا! بنی اسراییل از حکمی که فرمودی به فریاد آمدند.

وحی آمد: آن که گاو در دستش بود، پدر دیگری را کشته و گاو را از او گرفته بود.

بعد از این هرگاه چنین اموری برایت پیش آید، به ظاهر شرع میان ایشان حکم کن و از من سؤال مکن میان ایشان حکم کنم، حکم مرا به روز قیامت بگذار!(2)

ص: 534


1- بحار الانوار، ج 14، صص 7- 6.
2- همان، صص 8- 7.

عبقریه دوازدهم [علایم ظهور در حدیث مفضل]

اشاره

بدان چون حدیث مفضل، مفصّل ترین احادیثی است که در علایم ظهور آن سرور و کیفیّت رجعت ائمّه طاهرین در این ماتمکده ظلمت قرین، وارد شده، لذا خوش داشتم مضامین آن را در این عبقریّه، ضمن چند نجمه به حیّز تحریر درآورم.

[زمان ظهور مهدی (علیه السلام)] 1 نجمة

علّامه مجلسی در بحار(1)می فرماید: در بعضی مؤلّفات، اصحاب ما از حسین بن حمدان، او از محمد بن اسماعیل و علی بن عبد اللّه که هردو حسینی اند، ایشان از ابی شعیب محمد بن نصیر، او از عمر بن فرات، او از محمد بن مفضل و او از مفضل بن عمر روایت کرده که او گفته: از آقای خود حضرت صادق علیه السّلام پرسیدم: آیا برای ظهور مهدی علیه السّلام وقتی معینی هست که خلایق بدانند؟

فرمود: حاشا از این که خدای تعالی برای آن وقتی معیّن گرداند که شیعه بداند!

عرض کردم: ای آقای من! چرا این گونه است؟

فرمود: زیرا وقت ظهورش عبارت است از ساعتی که خدای تعالی در کتاب خود فرموده: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (2) از وقت قیام ساعت از تو می پرسند، بگو علم

ص: 535


1- بحار الانوار، ج 53، ص 3- 1.
2- سوره اعراف، آیه 187.

آن جز نزد پروردگار خودم نیست، جز او آن را در وقتش ظاهر نمی گرداند و آن ساعت به آسمان ها و زمین ها گران است.

نیز عبارت از همین وقت است آن ساعتی که خدای تعالی فرموده: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها(1) ساعت را از تو می پرسند که کی قیام خواهد نمود. نیز فرموده: عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ*؛ علم ساعت نزد خداست، نه نزد دیگری و خدای تعالی نفرموده که علم آن نزد احدی است. هم چنین فرموده: فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها(2) ایشان منتظر نمی شوند مگر به ساعتی که با غفلت و ناگهانی به ایشان بیاید، به درستی که علامت های آن رسیده، نیز فرموده: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ(3) ساعت نزدیک شد و ماه منشقّ گردید و باز فرموده: وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ یَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذِینَ یُمارُونَ فِی السَّاعَةِ لَفِی ضَلالٍ بَعِیدٍ(4) چه چیز تو را دانا کرد به این که قیام ساعت نزدیک است، آنان که به حقیّت آن تصدیق ندارند، به ظهور آن می شتابند و آنانی که به آن ایمان آورده و تصدیق کرده اند از ظهور آن می ترسند و می دانند آن حقّ است و باید واقع گردد. آگاه شوید! به درستی که آنان که در خصوص ظهور ساعت مجادله می کنند، هرآینه در گمراهی و از راه هدایت دورند.

خدمت آن حضرت عرض کردم: معنی مجادله چیست؟

فرمود: این است که می گویند قائم کی متولّد شده، چه کسی او را دیده، کجا می باشد و کی ظهور خواهد کرد؟ همه این سخنان از راه تعجیل و شتاب به امر خدا، از راه شکّ و ریب کردن و مدخلیّت نمودن به قدر او در قضای الهی است، ایشان آنان اند که در دنیا زیانکاری کرده اند و بدترین عاقبت کار برای کافران است.

ص: 536


1- سوره اعراف، آیه 187.
2- سوره محمد، آیه 18.
3- سوره قمر، آیه 1.
4- سوره شوری، آیه 18- 17.

عرض کردم: آیا برای ظهورش وقت معیّنی نیست؟

فرمود: یا مفضل! من برای آن وقت معیّن نمی کنم و نمی شود برای آن وقت تعیین کرد. به درستی که هرکس برای ظهور مهدی ما وقت تعیین نماید، هرآینه با خدا در علمش شریک شده و ادّعا نموده بر اسرار خدا مطّلع شده، برای خدا هیچ سرّی نیست الّا این که به این خلایق رسیده که دل هایشان معکوس شود، از راه خدا گمراه گردند و از اولیای او اعراض کننده، برای خدا هیچ خبری نیست مگر این که نزد ایشان است و خدا آن خبر را به ایشان القا نکرد، جز این که حجّت خود را بر ایشان تمام نماید، انتهی.

[ابتدای ظهور مهدی (علیه السلام)] 2 نجمة

ایضا مرحوم علّامه مجلسی- نور اللّه مرقده الشریف- می فرماید: مفضل خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کرد: ای مولای من! ابتدای ظهور مهدی چگونه می شود؟

فرمود: یا مفضل! با اشتباه حال ظهور می کند، تا این که امرش آشکار می شود. بعد از ظهور، ذکرش در میان خلق، بلند و امرش ظاهر می گردد، به نام، کنیه و نسبش ندا کرده می شود، ذکر نام، کنیه و نسبش در زبان های اهل حقّ و باطل، موافق و مخالف بسیار می شود، تا این که با شناختن آن حضرت حجّت بر ایشان تمام می شود. علاوه بر این، این ها را برای خلایق حکایت کرده، نشان داده ایم و نام، نسب و کنیه او را نشناخته بودیم.

به خدا سوگند! هرآینه امر آن حضرت با ذکر نام، نسب و کنیه اش در زبان های ایشان، آشکار می گردد، حتّی بعضی از ایشان همه این ها را برای بعضی دیگر ذکر می کنند برای این که حجّت بر ایشان لازم و تمام شود.

بعد از آن خدای تعالی او را ظاهر می گرداند؛ چنان که در قرآن مجید به رسول خود وعده فرموده: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ*؛ خدای تعالی آن چنان خدایی است که فرستاده خود را با هدایت

ص: 537

و دین حقّ به سوی خلایق فرستاد، برای این که او را بر همه دین های باطل غالب گرداند، هرچند مشرکان آن را ناخوش می دارند.

مفضل عرض کرد: ای مولای من! تأویل قول خدای تعالی: لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (1)چیست؟

فرمود: آن معنی قول خدای تعالی است: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ (2) با کافران بجنگید تا فتنه واقع نشود و همه دین برای خدا باشد. ای مفضل! به خدا سوگند! هرآینه اختلاف دین ها و ملّت ها از میان برداشته و همه دین، یکی می شود؛ چنان که خدای تعالی فرموده: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ (3) دین نزد خدا، اسلام است و بس.

نیز فرموده: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ (4) هرکه غیر از اسلام، دین دیگری بطلبد، هرگز از او قبول نمی شود و روز قیامت از جمله زیانکاران خواهد بود، انتهی.(5)

[دین پدران قائم (علیه السلام)] 3 نجمة

ایضا در همان کتاب از مفضل نقل کرده که گفت: شرفیاب حضور مقدّس حضرت صادق علیه السّلام شدم و عرض کردم: ای سیّد من! آیا دین پدران قائم که ابراهیم، نوح، موسی و محمد علیهم السّلام باشند، اسلام بود؟

فرمود: آری ای مفضل! آن اسلام است نه غیر آن.

عرض کردم: آقای من! آیا این مطلب را در کتاب خدا یافته ای؟

ص: 538


1- سوره توبه، آیه 33.
2- سوره انفال، آیه 39.
3- سوره آل عمران، آیه 19.
4- سوره آل عمران، آیه 85.
5- بحار الانوار، ج 53، صص 4- 3.

فرمود: آری، از اوّل تا آخر قرآن این مضمون بسیار است، از جمله آن ها این آیه است: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ (1) نیز از این جمله قول خدای تعالی است: مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ (2)

از جمله قول خدای تعالی در قصّه ابراهیم و اسماعیل است: مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً(3) ما را چنان کن که به تو اسلام بیاوریم و از اولاد ما هم امّت مسلمی خلق کن! و از این جمله است قول خدای تعالی: حَتَّی إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ (4) تا وقت غرق شدن، او را دریافت، گفت: ایمان آوردم و تصدیق کردم به این که معبودی نیست مگر آن خدایی که بنی اسراییل به او ایمان آورده اند و من از جمله مسلمانانم و در قضیّه سلیمان و بلقیس فرموده: أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (5) با سلیمان به پروردگار عالم، اسلام آوردم.

از این جمله قول عیسی علیه السّلام است که گفت: «قال: من أنصاری إلی اللّه، قال الحواریّون: نحن أنصار اللّه آمنّا باللّه و اشهد بأنّا مسلمون»(6) عیسی علیه السّلام گفت:

یاران من در خصوص امر الهی چه کسانی اند؟ حواریّون گفتند: ما انصار و یاوران خداییم و به خدا ایمان آوردیم؛ شاهد باش که ما مسلمانیم.

از این جمله قول خدای تعالی است: وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً(7) آنان که در آسمان ها و زمین اند، برای خدا اسلام آورده اند، بعضی با صمیم قلب و بعضی با اکراه.

ص: 539


1- سوره آل عمران، آیه 19.
2- سوره حج، آیه 78.
3- سوره بقره، آیه 128.
4- سوره یونس، آیه 90.
5- سوره نمل، آیه 44.
6- بحار الانوار، ج 14، ص 272.
7- سوره آل عمران، آیه 83.

از این جمله قول خدای تعالی در قصّه لوط است: فَما وَجَدْنا فِیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ (1) در آن جا از مسلمانان بیشتر از اهل یک خانه نیافتیم. نیز از این جمله قول خدای تعالی است: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا(2)و قول خدای عزّ و جلّ: أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ (3)تا نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (4) آیا وقتی مرگ به یعقوب رسید، شما حاضر بودید، حال آن که ما به او اسلام آورده ایم؟

عرض کردم: ای سیّد من! دین ها چندتاست؟

فرمود: چهار تا و هریک از آن ها شریعتی علی حدّه است، انتهی الحدیث.(5)

[وجه تسمیه طوایف] 4 نجمة

ضا در بحار(6)از مفضل روایت کرده که گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: ای آقای من! چرا طایفه مجوسیّه، مجوس نامیده شدند؟

فرمود: زیرا ایشان در میان طایفه سریان، خودشان را به مجوس منسوب نمودند، مجوس نام مردی کوچک گوش بود که آیین آتش پرستی را اختراع نمود، آن ها ادّعا نمودند آدم و شیث که به هبّة اللّه ملقّب اند، نکاح مادران، خواهران، دختران، خاله ها، عمّه ها و سایر زنان را که نسبت به ما محرم اند را بر ایمان حلال کرده اند، ایشان به ما امر کرده اند آفتاب در هر سمتی که باشد، به همان سمت نماز بگزاریم و برای نماز وقت تعیین نکرده اند، این گونه جز از راه افترا بستن به خدا، آدم و شیث علیهما السّلام سخنان نیست.

ص: 540


1- سوره ذاریات، آیه 36.
2- سوره بقره، آیه 136.
3- سوره بقره، آیه 133.
4- سوره بقره، آیه 133 و 136.
5- بحار الانوار، ج 53، صص 5- 4.
6- همان، صص 6- 5.

مفضل گوید: عرض کردم: ای سیّد من! وجه نامیدن قوم موسی علیه السّلام به یهود چیست؟

فرمود: یهود به معنی هدایت یافته است، خدای تعالی هم از ایشان حکایت کرده، می فرماید: إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ (1) به سوی تو هدایت یافتیم.

عرض کردم: وجه نامیدن طایفه نصارا به نصارا چیست؟

فرمود: مشتق از نصرت است و عیسی علیه السّلام فرمود: من انصاری إلی اللّه و تا آخر آیه تلاوت فرمود؛ یعنی یاران من در خصوص تکلیفات الهی چه کسانی هستند؟

حواریّین گفتند: ما یاری کنندگان خدا هستیم، پس نامیدن ایشان به انصاری از جهت یاری کردن ایشان به دین خداست.

مفضل گوید: عرض کردم: ای مولای من! نامیدن طایفه صایبان به صایبان از چه جهت است؟

فرمود: صایبان به معنی میل کنندگان است. ایشان هم به این اعتقاد میل کردند که انبیا، رسل، ملّت ها و شریعت ها بی فایده اند و هرچه انبیا آوردند و خبر دادند، لغو و باطل است، پس ایشان توحید خدا، نبوّت انبیا، رسالت مرسلین و وصیّ بودن اوصیا را انکار کرده اند. ایشان به اعتقاد خودشان، بی شریعت، بی کتاب و بی پیغمبرند و همه اهل عالم را معطّل دانسته اند. مفضل از راه تعجّب عرض کرد: سبحان اللّه! این چه علم جلیل القدری است؟ فرمود: آری، یا مفضل! آن را به شیعیان ما برسان تا در خصوص دین شکّ نکنند، انتهی الخبر.

[رؤیت مهدی (علیه السلام) در زمان ظهور] 5 نجمة

ایضا در بحار(2)است که مفضل خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کرد: ای سیّد من! مهدی در کدام سرزمین ظهور خواهد کرد؟

ص: 541


1- سوره اعراف، آیه 156.
2- بحار الانوار، ج 53، ص 6.

فرمود: در وقت ظهورش چشم هیچ کس او را نبیند و هرکه غیر از این بگوید، او را تکذیب کنید.

مفضل عرض کرد: ای سیّد من! آیا مهدی زمان ولادتش دیده نمی شود؟

فرمود: آری! دوسال ونه ماه از وقت ولادتش، از صبح شب جمعه، هشتم ماه شعبان سال دویست وپنجاه وهفت باشد تا شب جمعه، هشتم ماه ربیع الاوّل سال دویست وشصتم هجری و آن روز، روزی است که پدرش در شهری که در کنار دجله می باشد، وفات می یابد، آن شهر را مرد متکبّر، ظالم و گمراه که نامش جعفر و لقبش متوکّل است، بنا خواهد کرد و او متأکّل؛ یعنی خورنده است، لعنت خدا بر او باد! آن شهری است که به آن سرّ من رأی می گویند و آن ساء من رأی است.

در سال دویست وشصت هر مؤمن که اهل حقّ است، او را می بیند و اهل شکّ و ریب او را نمی بینند، امرونهی او در آن نافذ و جاری و خودش از آن جا غایب و پنهان می شود، در حرم جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله قصری است که در صابر می باشد و آن، نام جایی است، در یک سمت مدینه ظاهر می شود و هرکس خدا به او سعادت کرامت فرمود، آن حضرت را می بیند. بعد از آن روز آخر سال دویست وشصت وشش غایب و پنهان می شود و هیچ چشمی او را نمی بیند تا وقتی که همه چشم ها او را می بیند؛ یعنی تا وقت ظهورش.

[تکلّم حضرت مهدی (علیه السلام)] 6 نجمة

ایضا مفضل خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کرد: ای سیّد من! چه اشخاصی با آن حضرت سخن می گویند و او با که سخن می گوید؟

فرمود: با ملایکه، مؤمنان جنّ نیز با وی هم کلام اند و امرونهی اش به ثقات والیان و وکلای او بیرون می آید، هنگام غیبتش محمد بن نصیر نمیری در صابر، در خانه اش نشسته، بعد از آن در مکّه ظهور می کند. یا مفضل! به خدا سوگند! گویا آن حضرت را

ص: 542

می بینم که داخل مکّه شده، درحالی که لباس های رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله در بر، عمّامه زردی بر سر و کفش های پینه دار رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را به پاهایش کرده، عصایش را به دست گرفته و در پیش، چند رأس بز لاغر می راند، تا آن که آن ها را نزدیک بیت اللّه می رساند.

در آن جا احدی او را نمی شناسد، او در صورت جوانی ظهور می کند.

مفضل گفت: ای سیّد من! آیا آن حضرت برمی گردد و جوان می شود یا به حالت پیری ظهور می کند؟

فرمود: سبحان اللّه! آیا این را کسی می داند؛ یعنی آن را کسی نمی داند، بلکه هروقت امر خدای تعالی به او رسید، با هر کیفیّت و صورتی که خواهد، ظاهر می شود.

مفضل عرض کرد: ای سیّد من! از کدام مکان و چگونه ظهور می کند؟

فرمود: یا مفضل! تنها ظاهر می شود، تنها به بیت اللّه می آید و تنها داخل کعبه می شود و شب بر او می آید درحالی که تنهاست، وقتی شب تاریک شد و خلایق به خواب رفتند، جبرییل، میکاییل و صفوف ملایکه خدمت آن حضرت نازل می شوند.

جبرییل خدمتش عرض می کند: ای سیّد من! سخن مقبول جاری است.

در آن حال آن حضرت دست مبارک را به روی مبارکش می کشد و می گوید:

الحمد للّه الّذی صدقنا وعده و أورثنا الأرض نتبوّء من الجنّة حیث نشاء فنعم اجر العاملین؛ حمد خدایی را که وعده خود را صادق گرداند و ما را وارث زمین نمود؛ در هر جای بهشت که بخواهیم، منزل می گیریم؛ پس اجر و جزای عمل کنندگان چه خوب است!

میان رکن و مقام می ایستد، به آواز بلند صدا می کند و می گوید: ای جماعت نقبا و خاصّان من! و ای کسانی که خدای تعالی پیش از ظهورم شما را در روی زمین برای نصرت و یاری من ذخیره گذاشته، با صمیم قلب و اطاعت نزد من آیید!

صدای آن حضرت در شرق و غرب زمین به همه ایشان می رسد درحالی که بعضی از ایشان در محراب عبادت و بعضی دیگر میان رختخواب اند. با یک صدا کردن، صدای او را می شنوند، دعوتش را قبول نموده، رو به سمت وی می گذارند و زمانی بر

ص: 543

ایشان نمی گذرد مگر به قدر نگاه کردن چشم، تا این که همه ایشان در میان رکن و مقام پیش رویش حاضر می شوند.

در آن حال خداوند کردگار امر می فرماید نوری ستون وار از زمین تا آسمان کشیده می شود، به سبب آن، همه مؤمنان در روی زمین روشنایی اخذ می کنند، نوری از آن به همه مؤمنان که اندرون خانه های خودشان اند، می رسد و دل های ایشان به سبب آن، شادان می شود، آن ها نمی دانند قائم ما اهل بیت ظهور کرده، بعد از آن، صبح می کنند در حالی که پیش روی آن حضرت ایستاده اند، ایشان سی صدوسیزده مؤمن به قدر اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله در جنگ بدر می باشند.(1)

[بیعت با حضرت مهدی (علیه السلام)] 7 نجمة

ایضا در بحار(2)است که مفضل خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض می کند: ای آقای من! آیا هفتادودو نفری که با امام حسین علیه السّلام شربت شهادت نوشیده اند، با اصحاب قائم علیه السّلام ظهور می کنند؟

فرمود: از ایشان، امام حسین علیه السّلام درحالی که عمّامه سیاه در سر گذاشته با دوازده نفر مؤمن از شیعه علی علیه السّلام ظهور می کند.

مفضل عرض کرد: ای آقای من! آیا پیش از قیام و ظهور قائم، با امام حسین علیه السّلام بیعت می کنند؟

فرمود: نه، یا مفضل! زیرا هر بیعتی که پیش از ظهور قائم منعقد می شود، بیعت کفر، نفاق و خدعه است. خدای تعالی بیعت کننده و بیعت کرده شده را لعنت می کند. یا مفضل! قائم پشت به کعبه داده، دست مبارکش را دراز می کند. دستش مانند آفتاب روشن و نورانی می نماید و می فرماید: این دست

ص: 544


1- بحار الانوار، ج 53، صص 7- 6.
2- همان، ص 10- 7.

خداست، از جانب خدا و به امر خداست.

سپس این آیه کریمه را تلاوت می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ (1)...، الخ؛ به درستی که آنان که با تو بیعت می کنند، این است و جز این نیست که در حقیقت با خدا بیعت کرده اند. دست خدا بالای سر ایشان است، هرکس بیعت را بشکند، بر نفس خود ضرر زده. اوّلین کسی که دست مبارک آن حضرت را می بوسد، جبرییل است و بعد با حضرت بیعت می کند.

بعد از او ملایکه و نجبای جنّ و بعد از ایشان، نقبا بیعت می کنند.

اهل مکّه به آواز بلند صدا می نمایند و می گویند: این مرد کیست که پیش بیت اللّه است؟ این جماعت چه کسانی اند که نزد اویند؟ این علامت و معجزه که امشب دیدیم، چیست، حال آن که تا حال مانند آن دیده نشده؟

بعضی از ایشان به بعضی دیگر گوید: این مرد، همان صاحب بزهاست و بعضی به برخی دیگر گوید: نگاه کنید و ببینید از این جماعت که نزد آن مرد است، می شناسید؟

آن ها گویند: هیچ یک از ایشان را نمی شناسیم مگر چهار نفر از اهل مدینه، ایشان فلان و فلان اند، نام هایشان را می شمارند.

این قضیّه در اوّل طلوع آفتاب این روز واقع می شود، وقتی آفتاب درآمد و هوا روشن شد، صداکننده ای از جرم آفتاب با زبان عربی فصیح به نوعی که همه اهل آسمان ها و زمین ها می شنوند، خلایق را ندا می کند: ای جماعت خلایق! این مرد مهدی آل محمد است. او را با نام جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله می نامد و کنیه او را هم ذکر می کند، او را به امام حسن عسکری و امام علی النقی تا به امام حسین علیهم السّلام نسبت می دهد و می گوید با او بیعت کنید و تابعش شوید، تا این که هدایت یابید و از امرش مخالفت نکنید که گمراه می شوید.

در آن حال، اوّلین کسانی که دست مبارک آن حضرت را می بوسند، ملایکه می باشند. بعد از ایشان جنیّان و بعد، نقبا دست مبارکش را می بوسند و می گویند:

ص: 545


1- سوره فتح، آیه 10.

شنیدیم و اطاعت کردیم. و هیچ شنونده ای از خلایق نمی ماند مگر این که این ندا را می شنود، خلایق از اهل بیابان، بلد و دریا روی آورند، بعضی با بعضی دیگر سخن می گویند و بعضی آن چیزی را که با گوش های خود شنیده اند از بعضی دیگر می پرسند که این ندا چه بود که شنیدیم؟

وقتی آفتاب به غروب نزدیک شده، صدا می کند: ای گروه خلایق! پروردگار شما در وادی یابس، از سرزمین فلسطین، ظهور نموده؛ او عثمان بن عنبسه اموی از اولاد یزید بن معاویه است، با او بیعت کنید تا هدایت یابید، با وی مخالفت نورزید که گمراه می شوید.

در آن حال ملایکه، جنیّان و نقبا سخن او را ردّ و او را تکذیب می کنند و به او می گویند: سخنت را شنیدیم و اطاعت نکردیم، در آن حال هیچ شکّاک، اهل ریب، منافق و کافری نمی ماند مگر این که به سبب ندای دوّم گمراه می شود.

آقای ما، قائم علیه السّلام پشت به کعبه می دهد و می فرماید: ای گروه خلایق! آگاه شوید هر که می خواهد به آدم و شیث نگاه کند، هرآینه من آدم و شیثم؛ یعنی در اخلاق و اوصاف. هرکه می خواهد به نوح و پسرش سام نگاه کند، هرآینه من نوح و سامم. آگاه شوید! هرکه می خواهد به ابراهیم و اسماعیل نگاه کند، هرآینه من ابراهیم و اسماعیلم. هرکه می خواهد به موسی و یوشع نگاه کند، هرآینه من موسی و یوشعم. آگاه شوید! هرکه می خواهد به عیسی و شمعون نگاه کند، هرآینه من عیسی و شمعونم. آگاه شوید! هرکه می خواهد به محمد و علی- صلوات اللّه علیهما- نگاه کند، هرآینه من محمد و علی امیر المؤمنینم علیهما السّلام. آگاه شوید! هرکه می خواهد به حسن و حسین علیهما السّلام نگاه کند، هرآینه من حسن و حسینم علیهما السّلام. آگاه شوید! هرکه می خواهد به ائمّه که از اولاد حسین اند علیه السّلام نگاه کند، هرآینه منم ائمّه ام علیهم السّلام، خواهش مرا اجابت و قبول کنید!

به درستی که پاره ای چیزها را که به شما خبر داده شده و پاره ای چیزها که خبر داده نشده، به شما خبر می دهم. هرکه کتاب ها و صحف خدا را خوانده، از من بشنود، بعد از آن به خواندن صحفی که خدا به آدم و شیث نازل گردانیده، ابتدا می کند؛ در

ص: 546

آن جا امّت آدم و شیث که به هبّة اللّه ملقّب است، گویند: به خدا سوگند! هرآینه صحف حقّ، این است که آن حضرت می خواند. هرآینه چیزهایی به ما آموخت که در آن صحف ندانسته بودیم؛ چیزهایی که برای ما مخفی مانده بود و چیزهایی که از آن صحف سقط شده، تبدیل و تحریف گردیده بود.

بعد از آن، صحف نوح، ابراهیم، تورات، انجیل و زبور را می خواند. پس، اهل تورات، انجیل و زبور گویند: به خدا سوگند! هرآینه این حقّ صحف نوح و ابراهیم است که اصلا از آن سقط نشده و تبدیل و تحریف نیافته و به خدا سوگند! هرآینه این تورات جامع، زبور تمام و انجیل کامل است و این ها چند برابر کتاب هایی است که ما خوانده ایم.

سپس قرآن را تلاوت می فرماید؛ آن گاه مسلمانان گویند: به خدا سوگند! هرآینه این قرآن حقّی است که خدای تعالی به محمد صلّی اللّه علیه و اله نازل گردانیده، از آن، هرگز آیه یا کلمه ای انداخته نشده و تبدیل و تحریف در آن واقع نگشته.

آن گاه دابّة الارض میان رکن و مقام ظاهر می شود، بر روی پیشانی مؤمن، مؤمن و بر پیشانی کافر، کافر می نویسد. بعد از آن، مردی که رویش به پشت و پشتش به سینه برگردانده شده، نزد آن حضرت می آید، پشتش می ایستد و عرض می کند: ای سیّد من! مژده ای آورده ام، ملکی به من امر کرد: خدمت تو بیایم و مژده هلاکت سفیانی را در بیدا به شما برسانم.

حضرت می فرماید: قصّه خود و برادرت را بیان کن!

آن مرد گوید: من و برادرم در لشکر سفیانی بودیم، ممالک را از دمشق تا بغداد خراب کردیم، آن ها را خراب گذاشتیم و کوفه و مدینه را نیز خراب نمودیم. منبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را در مدینه شکستیم و استرهای ما در مسجد رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فضله انداختند، از آن جا بیرون آمدیم درحالی که سی صدهزار نفر بودیم و اراده خراب کردن بیت اللّه و قتل اهل مکّه را داشتیم.

وقتی به بیدا رسیدیم، آخر شب آن جا منزل کردیم، ناگاه صیحه کننده ای صیحه

ص: 547

کرد: ای بیدا! این قوم ستمکار را هلاک گردان! در آن حال زمین شکافته شد و همه آن ها را فروبرد. به خدا سوگند! هرآینه از آن اردو عقال شتری هم باقی نماند- آن ریسمانی است که به وسیله آن زانوی شتر را می بندند- پس هیچ چیز از آن اردو باقی نماند مگر من و برادرم.

ناگاه ملکی سیلی به روی ما زده، روی های ما به پشت برگشت؛ چنان که می بینی، سپس آن ملک به برادرم گفت: ای نذیر! یعنی ای ترساننده! وای بر تو! به دمشق نزد سفیانی ملعون برو، او را از ظهور مهدی آل محمد بترسان و بگو: خدای تعالی لشکر تو را در بیدا هلاک گردانید. و به من گفت: ای بشیر! یعنی مژده دهنده به مکّه نزد مهدی برو و مژده هلاک شدن ظالمان را به او برسان و به دست او توبه کن که توبه ات را قبول خواهد کرد.

آن گاه قائم دست مبارکش را بر روی وی می کشد، رویش برمی گردد و راست می شود؛ چنان که اوّل بوده، او با حضرت بیعت می کند و در خدمتش می باشد.

[حضرت مهدی (علیه السلام) در زمان ظهور] 8 نجمة

ایضا مفضل خدمت آن جناب عرض کرد: ای سیّد من! آیا ملایکه و جنّ در نظر ما خلایق آشکار می شوند؟

فرمود: یا مفضل! به خدا سوگند! هرآینه ایشان آشکار می شوند، با حضرت سخن می گویند و حضرت با آنان سخن می گوید؛ چنان که مرد با خدمتکاران و اهل وعیال خود سخن می گوید.

مفضل عرض کرد: ای سیّد من! آیا ملایکه و جنّ با آن حضرت به اطراف و اکناف عالم می روند؟

فرمود: آری، یا مفضل! به خدا سوگند! ایشان در ارض هجره که بین نجف و کوفه است، فرود می آیند، در آن وقت عدد اصحاب از ملایکه، چهل وشش هزار و از جنّ،

ص: 548

شش هزار نفر می باشد. در روایت دیگر چنین است: جنّ هم به قدر ملایکه می باشد و خدای تعالی با ایشان، آن حضرت را یاری می کند.

مفضل گوید: ای آقای من! آن حضرت نسبت به اهل مکّه چه کار می کند؟

فرمود: ایشان را با حکمت و موعظه حسنه دعوت می نماید و ایشان بر بقّه اطاعتش گردن می گذارند. در آن حال مردی از اهل بیت خود را در مکّه نایب و والی می گذارد، از آن جا بیرون شده، اراده مدینه می کند.

مفضل عرض کرد: ای سیّد من! آن حضرت نسبت به بیت چه کار می کند؟

فرمود: آن را بر هم می زند و از آن باقی نمی گذارد مگر پایه هایی را که عبارت است از اوّل خانه ای که در مکّه در عهد آدم برای خلایق ساخته شده و باقی نمی گذارد مگر دیوارهایی را که ابراهیم و اسماعیل در بالای آن پایه ها بنا کردند و غیر از این دو تا را خراب می کند، زیرا آن را پیغمبر یا وصیّ پیغمبری بنا نکرده، آن گاه، آن را چنان که خدا بخواهد، بنا می کند و آثار ظالمان را در مکّه، مدینه، عراق و سایر اقالیم بر هم می زند و خراب می کند، مسجد کوفه را خراب می گرداند و مانند اوّلش می سازد، قصر عتیق را نیز خراب می نماید، ملعون است! ملعون است! کسی که آن را ساخته.

مفضل عرض کرد: ای سیّد من! آیا توطّن آن حضرت در مکّه می باشد؟

فرمود: نه، یا مفضل! مردی از اهل بیت خود را در آن جا نایب می گذارد. وقتی از آن جا می رود، اهل آن جا بر سر نایب ریخته، او را می کشند.

حضرت به سوی ایشان برمی گردد، ایشان با ذلّت، خواری و فروتنی نزد آن حضرت می آیند درحالی که گریه و زاری می کنند و می گویند: ای مهدی آل محمد! توبه کردیم.

حضرت ایشان را موعظه و نصیحت می کند، می ترساند و مردی از خود ایشان را نایب و حاکم می کند و بعد بیرون می رود؛ اهل آن جا بر سر او ریخته، به قتلش می رسانند.

چون خبر به حضرت می رسد، یاران خود از جنّ و نقبا را به سوی ایشان برمی گرداند و می فرماید: برگردید و از اهل مکّه احدی را باقی نگذارید مگر کسی را که ایمان بیاورد و اگر نبود رحمت پروردگار شما که همه اشیا را فراگرفته و آن هم

ص: 549

منم؛ هرآینه با شما به سوی ایشان برمی گشتم، زیرا ایشان همه عذرها را که میان خودشان و خدا و میان من و ایشان بود، قطع کردند.

یاران حضرت به سوی ایشان برمی گردند و ایشان را به قتل می رسانند. به خدا سوگند! هرآینه، از صد نفر، یکی سالم نمی ماند، چنین نیست، به خدا سوگند! هرآینه، از هزار نفر، یکی سالم نمی ماند.

مفضل گوید: عرض کردم: ای سیّد من! خانه مهدی و محلّ جمعیّت مؤمنان کجاست؟

فرمود: پایتختش کوفه، مجلس حکمش مسجد جامع کوفه، بیت المال و محلّ قسمت اموال و غنیمت مسلمانانش مسجد سهله و خلوتگاهش صفّه ها و سکّوهای سفید می باشد که در اطراف دو عزّی واقع شده، آن ها دو بنای مشهورند.(1)

[حضور مؤمنان در کوفه] 9 نجمة

ایضا مفضل گوید: خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: ای مولای من! آیا همه مؤمنان در کوفه می باشند؟

فرمود: آری، به خدا سوگند! هرآینه هیچ مؤمنی نمی ماند مگر این که آن جا یا در حوالی آن می باشد. هرآینه قیمت زمینی که به قدر جولانگاه یک اسب باشد به دو هزار درهم می رسد. هرآینه بسیاری از خلایق دوست دارند یک وجب زمین از سرزمین سبع را به یک وجب طلا بخرند- سبع محلّی از محالات همدان است-، سواد کوفه به قدر پنجاه وچهار میل راه می باشد و قصرهای آن، همسایه کربلای معلّا می شود؛ کربلای معلّا مقامی است که ملایکه و مؤمنان در آن جا آمدورفت و تردّد می کنند و برای آن شأن بلندی می باشد.

در آن جا چنان برکت رومی آورد که اگر مؤمن بایستد و پروردگار خود را یک

ص: 550


1- بحار الانوار، ج 53، صص 11- 10.

دفعه بخواند، هرآینه هزار برابر دنیا به او عطا می فرماید.

بعد از آن، حضرت آهی کشیده، فرمود: یا مفضل! بقعه های زمین بر یکدیگر تفاخر نمودند و کعبه بیت اللّه الحرام به بقعه کربلا تفاخر کرد. در آن حال از جانب ربّ الارباب وحی رسید: ای کعبه! ساکت باش و بر کربلا تفاخر و تفوّق مکن، زیرا در آن جا بقعه مبارکه موسی علیه السّلام است، در آن جا شجره ندا کرده شده، در آن جا آن ربوه است؛ یعنی تلّی که حضرت مریم و عیسی در آن جا مأوی گرفتند، در آن جا دولاب آبی است که سر مبارک امام حسین علیه السّلام شسته شد، در آن بقعه، مریم عیسی علیه السّلام را شست و غسل ولادت کرد، آن جا بهترین بقعه ای است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از آن جا به معراج بالا رفت و در آن جا برای شیعه ما تا ظهور قائم چیزهای بسیاری هست.(1)

[ورود حضرت مهدی (علیه السلام) به مدینه] 10 نجمة

مفضل گوید: خدمت آن جناب عرض کردم: ای سیّد من! بعد از آن قائم کجا می رود؟

فرمود: به مدینه جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله وقتی وارد آن جا می شود، برای او مرتبه و مقام عجیبی ظاهر می گردد که به سبب آن، برای مؤمنان شادی و برای کافران خواری ظاهر می شود.

مفضل عرض کرد: ای سیّد من! آن مرتبه و مقام عجیب چیست؟

فرمود: حضرت به قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله می رسد و می فرماید: ای گروه خلایق! آیا این قبر رسول صلّی اللّه علیه و اله است؟

عرض می کنند: آری، ای مهدی آل محمد! بعد از آن می پرسد که با جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله چه کسانی در قبرند؟

در جوابش گویند: دو هم صحبت و دو هم خوابه او که ابابکر و عمر باشند.

ص: 551


1- بحار الانوار، ج 53، صص 12- 11.

آن حضرت با وجود آن که ایشان را می شناسد، درحالی که همه خلایق می شنوند، از آن ها می پرسد: ابو بکر و عمر چه کسانی هستند و چگونه شد از میان خلایق، این دو نفر نزد جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله مدفون گردیدند و شاید دو نفری که این جا مدفون شده اند، غیر از ابو بکر و عمر باشد؟

ایشان گویند: ای مهدی آل محمد صلّی اللّه علیه و اله! غیر از ایشان، کسی دیگر در این جا نیست.

ایشان در این جا دفن شده اند، زیرا خلیفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و پدران زنان او بودند.

حضرت می فرماید: آیا در میان شما کسی هست که ایشان را بشناسد؟

گویند: ما با صفتشان آن ها را می شناسیم و هم خوابه جدّت غیر از ایشان کسی نیست.

باز حضرت می فرماید: آیا در میان شما کسی هست که غیر از این ها بگوید یا در خصوص ایشان شکّ کند؟

در جوابش گویند: چنین کسی نیست.

حضرت بیرون آوردن ایشان را تا سه روز به تأخیر می اندازد و این خبر در میان خلق منتشر می شود. پس از آن مهدی علیه السّلام آن جا حاضر می شود، دیوارها از روی قبر آن دو نفر برمی دارد و به نقبای خود می فرماید: قبرهای این دو نفر را بشکافید و ایشان را جستجو و تفحّص کنید!

با دست های خود جستجو کرده، ایشان را بیرون می آورند درحالی که مانند ایّام حیاتشان تروتازه اند، نپوسیده اند و تغییر نیافته اند، کفن ها را از بدن هایشان در می آورند و امر می فرماید ایشان را از بالای درخت خشک و پوسیده ای، بالا می برند و به دار می کشند، در آن حال، آن درخت سبز و خرّم شده، برگ درمی آورد و شاخه هایش دراز می شود.

چون داستان ایشان ظاهر شود و آنان که نسبت به اهل حقّ شکّاک اند، این قضیّه را مشاهده می کنند، می گویند: به خدا سوگند! هرآینه این شرافت و رفعت درست است که الآن برای ایشان مشاهده کردیم، هرآینه به محبّت و دوستی ایشان فایز شدیم،

ص: 552

هرکس به قدر حبّه ای از محبّت آن دو نفر در دلش پنهان شده باشد، اظهار می کند، نزد ایشان حاضر می شود و ایشان را دوست می دارد و به آن ها مفتون و فریفته می شوند.

منادی مهدی ندا می کند: هرکس این دو صحابه و همخوابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را دوست دارد در یک سمت بایستد. در آن حال، خلایق دو گروه می شوند؛ یکی دوستدار آن دو نفر و دیگری تبرّی کننده و بیزارشونده از ایشان.

در آن اثنا، مهدی علیه السّلام به دوستان ایشان می فرماید: از ایشان تبرّی کنید و بیزار شوید.

ایشان گویند: ای مهدی آل محمد! ما وقتی ندانسته بودیم چنین قرب و منزلتی برای ایشان نزد خدا هست، از ایشان تبرّی نکرده، بیزار نشدیم، حالا چگونه از ایشان بیزار شویم که چنین فضیلت و کرامتی از ایشان مشاهده کردیم و در این حال از ایشان دیدیم، آن چیزی را که دیدیم؛ یعنی بدن های ایشان را تروتازه دیدیم و درخت خشکیده از برکت ایشان، سبز و خرّم گردید، بلکه به خدا سوگند! هرآینه از تو و از کسانی که به تو ایمان آورده اند و به ایشان ایمان نمی آورند و از کسی که ایشان را به دار کشید، از قبر بیرون آورد و در حقّ ایشان کرد آن چه را که کرد؛ بیزار می شویم.

چون مهدی این سخنان را از ایشان می شنود به باد سیاه امر می فرماید بر ایشان بوزد و آن ها را مانند بیخ های پوسیده خرما گرداند. بعد از آن می فرماید، ایشان را از دار پایین می آورند، به اذن خدای تعالی آن ها را زنده می گرداند و امر می فرماید همه خلایق جمع شوند.

سپس کرده های آن دو نفر را در هر عهد و اوان و هر عصر و زمان برای ایشان حکایت می کند، حتّی قصّه کشته شدن هابیل پسر آدم، جمع نمودن آتش برای سوزاندن ابراهیم، انداختن یوسف به چاه، حبس یونس در شکم ماهی، قتل یحیی، به دار کشیده شدن عیسی، عذاب و ایذای جرجیس و دانیال علیه السّلام، زدن سلمان فارسی و آتش سوزنده در درب خانه امیر المؤمنین، فاطمه، حسن و حسین علیهما السّلام برای سوزانیدن ایشان، تازیانه زدن به دست صدیقه کبرا، فاطمه زهرا علیها السّلام، صدمه زدن بر شکم او و سقط کردنش پسرش محسن علیه السّلام، زهر خوراندن به امام حسن علیه السّلام، کشتن امام حسین علیه السّلام،

ص: 553

بریدن سرهای اطفال، عموزادگان و یاوران آن حضرت، اسیر نمودن ذرّیّه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، ریختن خون های آل محمد، هر خونی که ریخته و هر فرجی که به طریق حرام وطی کرده شده و همه خیانت ها، فواحش، معصیت، ظلم وجورها را که از عهد آدم تا قیام قائم از خلایق صادر شده، می شمارد و به گردن ابو بکر و عمر ثابت و لازم می گرداند، ایشان هم به آن ها اقرار و اعتراف می کنند.

آن گاه حضرت امر می فرماید تا قصاص مظلمه کسانی که در آن جا حاضرند، از ایشان بگیرند. بعد از آن، باز ایشان را در بالای همان درخت به دار می کشند و به آتش امر می فرماید ایشان را با آن درخت بسوزاند. سپس به باد امر می فرماید خاکسترشان را به دریاها بپاشد.(1)

[عذاب ابو بکر و عمر] 11 نجمة

ایضا مفضل عرض می کند: ای سیّد من! آیا این عذاب، آخر عذاب های ایشان است؟

فرمود: هیهات! یا مفضل! به خدا سوگند! هرآینه ایشان زنده می شوند و سیّد اکبر؛ یعنی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و صدیق اکبر، امیر المؤمنین، فاطمه، حسن، حسین و سایر ائمّه علیهم السّلام و هر مؤمنی که ایمانش کامل و هر کافری که کفرش در مرتبه کمال باشد؛ حاضر می شوند و از ایشان برای خودشان قصاص و انتقام می گیرند، به نوعی که در هر شبانه روز، هزار بار کشته و زنده می شوند تا وقتی که خدا خواسته باشد.(2) بنده حقیر مترجم گوید: وجه ثبوت این معاصی و قبایح بر ذمّه ابو بکر و عمر، با وجود این که اکثر این ها پیش از تولّد آن ها واقع شده؛ این است که خالق بی همتا نوری آفریده و به تبعیّت آن، در مقابلش ظلمتی آفریده که ضدّ آن نور است؛ چنان که فرموده:

ص: 554


1- بحار الانوار، ج 53، ص 14- 12.
2- همان، ص 14.

وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ(1) به عبارت دیگر خیری خلق کرده و در ازای آن شرّی، به عبارت اخری، محقّی آفریده و در مقابلش مبطلی، تا این که خلایق را امتحان نماید، خبیث را از طیّب و بدان را از نیکان سوا و جدا گرداند، زیرا اگر تنها نور را می آفرید، هرآینه اساس امتحان از هم می پاشید.

بنابراین لازم و متحتّم است که هر ظلمتی در مقابل آن نور، مضمحل و مغلوب شود، ولی، باز معامله امتحان به اتمام نمی رسد و شکّی هم در این باب نیست که قوی ترین نور که خداوند کردگار آفریده، نور پاک محمد و علی علیهما السّلام است، زیرا اوّلین چیزی است که خدا آفریده؛ چنان که آن بزرگوار خود فرموده: اوّل ما خلق اللّه نوری؛ اوّلین چیزی که خداوند کردگار آفریده، نور من است و هرچه به مبدأ نزدیک تر شد، اقوا و اشرف از آن است که از مبدأ دور است، پس نور آن دو بزرگوار، از انوار سایر انبیا و اوصیا قوی تر است، زیرا نسبت به همه این ها اصل است و ضدّ و ظلمتی که در مقابل این نور پاک است، ظلمت ابو بکر و عمر است.

بنابراین به حکم مقدّمه سابق، لازم آید ظلمت این دو نفر از ظلمت سایر اشقیا، حتّی از ظلمت شیطان هم قوی تر باشد؛ چنان که شیطان فریب عمر را خورد، از این جهت گفته شده:

انّ کان ابلیس اغوی النّاس کلّهم***فأنت یا عمر اغویت شیطانا

ابلیس همه خلایق را گمراه کرده، ایشان را فریب داد؛ تو ای عمر! شیطان را گمراه کردی و او را فریب دادی.

پس ظلمت این دو نفر از ظلمت سایر اشقیا بیشتر است، زیرا این مطلب در مقابل نور پاک محمد و علی علیهما السّلام و نور ایشان از سایر انوار قوی تر است، هم چنین ظلمتی که در مقابل آن است، باید از سایر ظلمت ها قوی تر باشد، زیرا این مطلب باید در قوّت و ضعف با آن نور، مساوی باشد، لذا این ظلمت، مبدأ، اصل و منشأ سایر ظلمت هاست.

وقتی این مقدّمات را تمهید نمودیم، گوییم: چنان که در اعمال به همه انبیا، اولیا،

ص: 555


1- سوره انعام، آیه 1.

شهدا، صلحا، صدّیقین و مؤمنین، فیض امداد و اعانت از آن نور پاک عاید می گردد، هم چنین در اعمال شرّ بر همه کافران، منافقان، فاسقان و سایر اشقیا، امداد و اعانت از آن ظلمت خبیث و ناپاک می رسد، پس آن ظلمت خبیث در همه معاصی و قبایحی که در عالم واقع شده و خواهد شد، مدخلیّتی دارد.

چنان که آیه وافی هدایت به این مدّعی ناطق است: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ (1)...، الخ؛ یعنی خدای تعالی ولیّ کسانی است که ایمان آورده اند، ایشان را از ظلمت به سوی نور بیرون می آورد و آنان که کافر شدند، اولیای ایشان طاغوت است؛ یعنی بت است که ایشان را از نور به ظلمت بیرون می آورد، ایشان دوزخیان اند که در آن جا مخلّد خواهند شد.

تحقیق این مطلب توسّط بنده حقیر، بدین نهج قویم و صراط مستقیم از فیض امداد معادن علوم و اسرار؛ اعنی ائمّه اطهار- صلوات اللّه علیهم- است.

در بحار است که مؤلّف رحمه اللّه در مقام توجیه این مدّعی ذکر نموده: الزام معاصی و قبایحی که بعد از این دو نفر در عالم واقع شده بر ایشان، از این جهت است که ایشان با منع کردن امیر المؤمنین علیه السّلام از حقّ خود و دفع نمودن مقام خلافت از او، سبب شدند سایر ائمّه علیهم السّلام مخفی، پنهان و مغلوب شوند و سلاطین جور تا زمان قائم علیه السّلام بر خلایق مسلّط گردند و این باعث کفر کافران و گمراهان و فسق فاسقان شد.

امّا ثبوت آن معاصی و قبایحی که پیش از تولّد ایشان است بر ایشان، از این جهت است که آن ها به آن قبایح راضی شده اند و هرکه به کرده دیگری راضی شود، مانند کسی است که به آن مرتکب شده.

بعد از آن، به آن دو فقره که بنده حقیر تحقیق نمودم، اشاره فرموده؛ چنان که گفته:

دور نیست که ارواح خبیثه ایشان در صدور این قبایح از اشقیا مدخلیّت داشته باشد؛ چنان که ارواح ائمّه در اعمال خیر به انبیا و رسل امداد و اعانت می کردند و در دفع بلیّات از ایشان شفاعت می نمودند.

ص: 556


1- سوره بقره، آیه 257.

پس از آن گفته: با قطع نظر از همه این ها، ممکن است این کلام را بدین نهج تأویل نماییم که مثل و مانند قبایح همه اهل عالم بر ذمّه ایشان ثابت خواهد شد؛ یعنی ایشان در شقاوت با همه اشقیا برابرند، زیرا مثل افعال همه اشقیا از آن دو نفر صادر گردید.

بعد مهدی به سمت کوفه متوجّه می شود و بین کوفه و نجف اشرف فرود می آید، در آن وقت اصحابی که در خدمتش می باشند، چهل وشش هزار ملایکه و مثل این مقدار جنّ می باشند و نقبایش سی صدوسیزده مرد هستند.

[بغداد در زمان ظهور] 12 نجمة

ایضا در بحار(1)است که مفضل عرض کرد: ای آقای من! در آن زمان، دار الفاسقین؛ یعنی بغداد چگونه می باشد؟

فرمود: در لعنت خدا و غضب او، بسیاری فتنه ها آن را خراب می گرداند و در حالت خرابی آن را باقی می گذارد، وای بر آن جا و بر کسی که در آن جا باشد، از شرّ بیدق های زرد و بیدق هایی که از مغرب زمین می آیند، از کلب جزیره و از شرّ بیدق هایی که از دور و نزدیک به آن جا رومی آورند!

به خدا سوگند! هرآینه گونه گونه عذاب ها به آن جا نازل می شود که هرگز مانند آن ها از ابتدای عالم تا انتهای آن به سایر امّتان گمراه و گردنکش نازل نشده. هرآینه به آن جا عذابی نازل می شود که مانند آن را هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و طوفان اهل آن جا جز با شمشیر نمی شود. وای بر کسی که در آن جا برای خود مسکن قرار بدهد! زیرا هرکه در آن جا اقامت نماید، در شقاوت باقی می ماند و هرکس بیرون رود، در رحمت خدا می باشد.

به خدا سوگند! هرآینه اسباب دنیوی چنان برای اهل آن جا فراهم می آید که گفته می شود دنیا عبارت از آن جاست، جز عمارت ها و قصور آن بهشت نیست، حور العین

ص: 557


1- بحار الانوار، ج 53، ص 17- 14.

جز دختران آن جا نیست و ولدان مخلّدون عبارت از پسران آن جاست. هرآینه گمان می کنند خدای تعالی روزی بندگان را جز به اهل آن جا قسمت نکرده.

هرآینه در آن جا افترا بستن به خدا و رسول او، حکم کردن به خلاف احکام کتاب خدا، شهادت دروغ، شرابخواری، فجور، خوردن خبایث و ریختن خون های ناحقّ به حدّی واقع می شود که در همه دنیا واقع نمی باشد مگر کمتر از آن ها. پس از آن، خدای تعالی آن جا را با این فتنه ها، لشکرها و بیرق ها خراب می گرداند به نوعی کس آن جا گذر نماید، گوید بغداد در آن جا نبوده.

سپس، حسنی که جوانی خوشروی است در سرزمین دیلم خروج می کند و به آواز فصیح صدا می نماید: ای آل احمد! دعوت کسی را اجابت و قبول کنید که خلایق بر غیبتش تأسّف می خوردند و در اطراف ضریح جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله ندا خواهد کرد.

در آن حال خزینه هایی که در طالقان اند، به او اجابت می کنند، چون خزینه ها از طلا و نقره نیستند، بلکه مردانی اند که مانند پاره های آهن اند، بر اسب های سفید سوار شده، حربه ها به دست گرفته، ظالمان را به قتل می رسانند تا وقتی که وارد کوفه می شوند، در حالی که اکثر زمین را از خبایث و جور ظالمان، صاف و پاک می گردانند و آن جا را برای خود نزول و مقام می گیرند.

بعد از آن خبر مهدی به او و اصحابش می رسد، در آن حال اصحاب حسنی به او گویند: ای پسر پیغمبر خدا! این مرد کیست که در مملکت ما فرود آمده؟

حسنی گوید: بیایید بیرون برویم ببینیم او کیست و غرضش چیست؟

به خدا سوگند! هرآینه حسنی خدمت آن حضرت بیرون می رود و عرض می کند:

اگر تو مهدی آل محمدی، پس عصای جدّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، انگشتر، لباس، زره اش فاضل نام، عمّامه اش سحاب نام، مادیانش یربوع نام، اشترش غضبا نام، استرش دلدل نام، الاغش یعفور نام، اسب نجیبش براق نام و مصحف امیر المؤمنین علیه السّلام کو؟

در آن حال حضرت این ها را بیرون می آورد، عصا را برمی دارد و بالای سنگ سختی می کارد، ناگاه سبز شده، شاخ وبرگ می آورد، غرضش از نشان دادن این معجزه،

ص: 558

آن است که اصحاب حسنی فضیلت آن حضرت را بدانند، تا این که با او بیعت نمایند.

آن گاه حسنی از راه تعجّب به حضرت گوید: اللّه اکبر! دستت را دراز کن تا بیعت نماییم. آن حضرت دست مبارکش را دراز کرده، حسنی و لشکرش به او بیعت می کنند مگر چهل هزار نفر که صاحبان قرآن ها و به طایفه زیدیّه مشهورند، ایشان بیعت نمی کنند، زیرا می گویند حکایت رویانیدن عصا جز سحر عظیم نیست.

در آن حال هردو لشکر به هم آمیخته، با یکدیگر می جنگند. مهدی به طایفه زیدیّه که از بیعتش روگردانیده اند، رو می آورد، موعظه و نصیحت می کند و تا سه روز ایشان را به سوی حق می خواند. امّا ایشان طغیان و کفر را می افزایند، آن گاه می فرماید همه ایشان را به قتل برسانند. بعد از آن به اصحاب خویش می فرماید: قرآن ها را از ایشان بگیرید و بگذارید، تا این که برای ایشان باعث مسرّت گردد؛ چنان که آن ها را تبدیل و تحریف کرده، تغییر داده، به احکام آن ها عمل ننموده اند.

[مصداق یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ] 13 نجمة

ایضا در بحار از مفضل است که گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرضه داشتم: ای مولای من! مهدی بعد از این چه کار می کند؟

فرمود: برای سفیانی لشکری به سمت دمشق می فرستد، او را می گیرند و بالای صخره ای سرش را می برند. بعد از آن امام حسین علیه السّلام با دوازده هزار صدّیق و هفتادودو نفر اصحاب خود که در کربلای معلّا در خدمتش بودند، به دنیا رجوع می کنند، باید از رجعت نورانی و آشکار آن حضرت تعجّب نمود.

پس از آن صدّیق اکبر، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام رجوع و خروج می کند، در نجف اشرف خیمه ای برای آن حضرت زده می شود و چهار ستون برای آن برپا می گردد؛ ستونی در نجف، ستونی در هجر، ستونی در صفا و ستونی در مدینه، گویا چراغ های آن خیمه را می بینم که مانند آفتاب و ماه تابان؛ آسمان و زمین را منوّر

ص: 559

گردانیده اند، در آن وقت مصداق این آیه متحقّق می شود: یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ(1)و تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ (2)...، تا آخر آیه.

در آن روز عقاید، نیّت ها و چیزهایی که در دل ها پنهان است، امتحان کرده می شود، تا این که نیکی و بدی آن ها ظاهر شود و از همدیگر تمیز یابند و همه زن های شیردهنده از شدّت هول آن روز از بچّه های خود غافل می شوند.

سپس سیّد اکبر، رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله با انصار و مهاجرین خود، با آنان که به او ایمان آورده، او را تصدیق کرده و در جهاد در خدمتش شهید شده اند؛ ظهور می کند و احضار می شود و کسانی را که آن حضرت را تکذیب کرده اند و در حق بودنش شکّ نموده اند؛ آنان که فرمایش او را بر او برگردانده اند، کسانی که در حقّ وی گفته اند ساحر، کاهن، دیوانه و با هوای نفس خود سخن گوینده است و آنان که با حضرت محاربه و مقاتله کرده اند همه را احضار می کنند برای این که با حقّ و راستی از ایشان قصاص و انتقام گرفته شود در عوض کارهایی که از وقت بعثت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله تا زمان ظهور مهدی علیه السّلام در عصر هریک از ائمّه علیهم السّلام کرده اند؛ جزا داده می شوند.

آن وقت تأویل این آیه به عرصه ظهور می پیوندد: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (3) می خواهیم بر کسانی که ایشان را ضعیف شمرده اند، منّت بگذاریم، ایشان را ائمّه و وارثان روی زمین قرار دهیم، در روی زمین به ایشان تمکین و قدرت دهیم و از دست ایشان به فرعون، هامان و لشکرهایشان عذابی بنماییم که از آن می ترسند.

مفضل عرض کرد: ای سیّد من! فرعون و هامان چه کسانی هستند؟

فرمود: ابو بکر و عمر- لعنه اللّه علیه-.

ص: 560


1- سوره طارق، آیه 9.
2- سوره حج، آیه 2.
3- سوره قصص، آیه 5 و 6.

[حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) همراه قائم (علیه السلام)] 14 نجمة

اشاره

ایضا مفضل خدمت آن حضرت عرض می کند: ای سیّد! آیا رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و امیر المؤمنین علیه السّلام، با قائم می باشند؟

فرمود: ایشان ناچارند بر روی زمین قدم بگذارند. آری، به خدا سوگند! هرآینه همه دنیا را می گردند، حتّی به پشت کوهی که دنیا را احاطه کرده، می روند، ظاهر این است که مراد از آن کوه، کوه قاف است. آری، به خدا سوگند! هرآینه ظلمات و قعر دریاها را می گردند و هیچ مکانی نمی ماند، مگر این که به آن جا قدم می گذارند و دین خدا را برپا می دارند.

بعد گویا ما، جماعت ائمّه را نگاه می کنیم و خودمان را می بینیم که پیش روی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله ایستاده، به آن حضرت شکایت می کنیم که بعد از تو، امّت، ما را تکذیب نمودند، حکم ما را بر روی ما برگرداندند، به ما دشنام دادند، لعنت کردند، ما را به قتل ترساندند و خلفای جور برای نظم امور خود، ما را از مکّه و مدینه به پایتخت خودشان بردند، بعضی را به ستم حبس کردند و به قتل رساندند.

[شکایت حضرت زهرا (علیها السلام) از آن دو (عمر و ابو بکر)]

در آن حال، رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله گریه می کند و می فرماید: پسران من! هیچ اذیّت و آزاری به شما نرسیده، مگر این که پیش از شما مانند آن به جدّتان رسیده. سپس فاطمه علیها السّلام شروع کرده، از ابو بکر و عمر شکایت می کند و می گوید: به من اذیّت و آزار رساندند، فدک را از من غصب کرده، گرفتند، در مجلسی که مهاجر و انصار جمع شده بودند، نزد ابو بکر و عمر رفتم و در این خصوص با ایشان گفتگو کردم؛ سخنم را ردّ نمودند و گفتند: پیغمبران میراث نمی گذارند، من قول زکریّا و یحیی- علی نبیّنا و علیه السلام- و قصّه داود و سلیمان را برایشان حجّت و دلیل آوردم.(1)

ص: 561


1- بحار الانوار، ج 53، ص 17.

مترجم گوید: قول زکریّا؛ چنان که خدای تعالی حکایت نموده، این است: فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ (1) پروردگارا! از قدرت کامل خود، پسری به من کرامت فرما تا از من و آل یعقوب میراث برد و قصّه سلیمان این است؛ چنان که خدای تعالی می فرماید: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ(2) سلیمان به داود وارث گردید.

فاطمه علیها السّلام این دو آیه را برای ابو بکر و عمر حجّت گرفت و گفت: شما می گویید پیغمبران برای اولاد خود میراث نمی گذارند، پس این دو آیه را چگونه جواب می گویید؟

بعد از آن، فاطمه علیها السّلام گوید: عمر به من گفت: قباله ای که پدرت در خصوص فدک برای تو نوشته، بیرون آور! قباله را درآوردم، آن را از من گرفت، پیش مهاجر، انصار و سایر عرب گشود، بر آن، آب دهان انداخت و پاره اش کرد. در آن حال گریستم، اندوهناک و گریه کنان در گرمی هوا نزد قبر تو آمدم و به خدای تعالی و به تو، ای پدر! استغاثه نمودم و پناه آوردم، به قول رقیّه دختر صفی متمثّل شده، گفتم:

قد کان بعدک انباء حنبئة***لو کنت شاهدها لم یکبر الخطب

انّا فقدناک فقد الأرض وابلها***و اختلّ اهلک فاشهدهم فقد لعبوا

ابدت رجال لنا فحوی صدورهم***لمّا وریت و حالت دونک الحجب

لکلّ قوم لهم قرب و منزلة***عند الأله علی الادنین مقترب

یا لیت قبلک کان الموت حلّ بنا***اما اناس ففاز و ابا لذی طلبوا

بعد از وفات تو خبرهای شداید و مصایب واقع شد، اگر تو در وقوع آن ها حاضر بودی، هرآینه مصایب و شداید بزرگ نمی شدند. به درستی که تو را مفقود و نایاب کردیم؛ چنان که زمین قطره باران را مفقود می گرداند، اهل وعیال تو مختلّ و پریشان شدند، پس حال ایشان را ببین که ابنا چگونه با ایشان بازی می کنند؛ یعنی به اذیّت و

ص: 562


1- سوره مریم، آیه 5 و 6.
2- سوره نمل، آیه 16.

آزارشان مشغول می شوند. عدّه ای وقتی تو وفات کردی، از ما دور شدی و میان ما و تو حجاب و حایل اتّفاق افتاد؛ عداوت ما را که در دل های خود پنهان داشته بودند، آشکار کردند و به سبب وفات تو برای هر قومی که قرب و منزلت دارند، نزدیک و ملحق شدن به اراذل هست و فروپایگان این معنی در وقتی است که لام جرّ و مقترب را مصدر میمی بخوانیم و اگر لام را لام ابتدا بخوانیم، باید مقترب را به صیغه اسم فاعل بخوانیم، بنابراین معنی بیت چنین می شود: هرآینه بعد از وفات تو هر قومی که برای ایشان قرب و منزلتی نزد خدا هست به فروپایگان ملحق می شوند؛ یعنی بعد از وفات تو عزّت ایشان به ذلّت و خواری مبدّل گردید.

معنی بیت آخر این است: کاش پیش از وفات تو، مرگ مرا درمی یافت! و امّا پاره ای از مردم، به چیزی که می طلبیدند، رسیدند؛ یعنی مردمانی که مرگ تو را می طلبیدند و آرزو می کردند، به مطلب خویش رسیدند.

پس از آن، قصّه ابو بکر را خدمت پدر بزرگوارش نقل می کند که ابو بکر، خالد بن ولید، قنفذ و عمر بن خطاب را در خانه ما فرستاد و سایر خلایق را جمع کرد برای این که امیر المؤمنین علیه السّلام را از خانه اش بیرون کرده، برای بیعت با ابو بکر به سقیفه بنی ساعده برند.

آن وقت امیر المؤمنین علیه السّلام به انضباط امورات زن های رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، جمع کردن قرآن، ادای دیون او و به جا آوردن وعده هایش مشغول بود. دیون آن حضرت، هشتاد هزار درهم بود. امیر المؤمنین علیه السّلام همه اموال خود را فروخت و دیون رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را ادا نمود.

عمر گفت: یا علی! بیرون آی و امری را که همه مسلمانان بر آن اتّفاق کرده اند، قبول کن! اگر قبول نکنی، تو را به قتل می رسانیم.

فضّه، کنیز من، در جوابش گفت: امیر المؤمنین علیه السّلام به کارهایی مشغول است، اگر پیش خود در حقّ وی انصاف کنید، هرآینه حقّ با او است. در آن حال برای سوزاندن خانه امیر المؤمنین علیه السّلام، فاطمه، حسن، حسین، زینب، امّ کلثوم علیها السّلام و فضّه، همه در

ص: 563

خانه جمع شده، آن را آتش زدند.

در آن حال از پشت در بیرون آمدم، خطاب کرده، گفتم: ای عمر! وای بر تو! این چه جرأتی است که بر خدا و رسولش صلّی اللّه علیه و اله می کنی! آیا می خواهی نسل پیغمبر را از دنیا، قطع و فانی گردانی و نور خدا را خاموش کنی، حال آن که خدا تمام کننده نور خود است؟

چون این سخن را شنید، خشمناک گردید، به من گفت: ای فاطمه! ساکت شو! زیرا محمد حاضر نیست، ملایکه از جانب خدا امرونهی به او نمی آورند و علی مانند یکی از مسلمانان است؛ یعنی فضیلت و زیادتی بر دیگران ندارد. یکی از این دو امر را اختیار کن یا بیرون آید و با ابو بکر بیعت کند یا این که همه شما را می سوزانیم.

آن گاه با گریه وزاری به درگاه خداوند کردگار عرضه داشتم: اللّهم إلیک نشکو فقد نبیّک و رسولک و صفیّک و ارتداد امّته علینا و منعهم ایانا حقّنا الّذی جعلته لنا فی کتابک المنزل علی نبیّک المرسل؛ پروردگارا! از فقدان و نبودن نبیّ، رسول و برگزیده ات به تو شکایت می کنیم و از این که امّت، سخنان ما را بر روی ما، ردّ و ما را از حقّ منع نمودند؛ آن چنان حقّی که آن را در کتاب خود به پیغمبرت نازل گرداندی و برای ما قرار دادی.

عمر گفت: ای فاطمه! این سخنان احمقانه زنانه را بگذار، زیرا هیچ نشده خدای تعالی نبوّت و خلافت را در یک خاندان جمع نموده باشد. در آن اثنا در خانه آتش گرفت و قنفذ برای گشودن آن به اندرون خانه دست دراز کرد، عمر به بازوی من تازیانه زد و بازویم مانند دملج سیاه شد- آن بازوبند سیاهی است که زنان به بازو می بندند- در را با پایش چنان زد که به شکمم خورد و محسن را که شش ماهه بود، سقط نمود.

عمر، قنفذ و خالد بن ولید به درون خانه هجوم آوردند، رویم را واکردم، طوری که گوشواره هایم از زیر چارقد نمایان شد، با آواز بلند گریه می کردم و می گفتم: وا ابتاه! وا رسول اللّه! دخترت فاطمه را تکذیب می کنند، می زنند و بچّه او را در شکمش می کشند.

ص: 564

در آن وقت، امیر المؤمنین علیه السّلام از داخل خانه بیرون آمد، درحالی که چشم های مبارکش سرخ شده بود، عبایش را از برش درآورد، بر روی من انداخت، مرا به سینه اش چسباند و گفت: ای دختر رسول خدا! به درستی که دانسته ای خدای تعالی پدرت را برای عالمیان رحمت فرستاده؟ رضای الهی را منظور کرده؛ مقنعه و چارقدت را برمدار و سرت را بالا مکن! یا فاطمه! به خدا سوگند! اگر این ها را نفرین نمایی، هرآینه خدای تعالی در روی زمین کسی را که به رسالت محمد، موسی، عیسی، ابراهیم، نوح و آدم علیهم السّلام شهادت دهد و اقرار نماید، نیز جنبنده ای را در زمین و پرنده ای در هوا باقی نمی گذارد مگر این که هلاک می گرداند.

بعد از آن به عمر فرمود: یابن الخطاب! وای بر تو! از شرّ کرده های امروز و ما بعدت! پیش از آن که شمشیر بکشم و ما بقی عمرت را هلاک گردانم، از خانه ام بیرون رو!

در آن حال عمر، خالد بن ولید، قنفذ، عبد الرحمان و ابی بکر از خانه بیرون رفتند.

در آن اثنا امیر المؤمنین علیه السّلام فضّه را صدا کرد که یا فضّه! نزد خاتون خود بیا و برای وی قبالگی کن، زیرا از صدمه در که بر شکمش رسید، محسن را سقط می کند؛ آن طفل به جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله خواهد رسید و به او شکایت خواهد کرد.

پس از آن امیر المؤمنین علیه السّلام، من، حسن، حسین، زینب و امّ کلثوم علیهم السّلام را در تاریکی شب برداشت و به خانه های مهاجرین و انصار برد. خدا و رسول او صلّی اللّه علیه و اله و عهد و پیمانی را که در حال حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، در چهارجا با آن حضرت بیعت کرده بود، به ایشان یادآوری نمود و به ایشان فرمود: لقب امیر المؤمنین بودن را برای من قبول کردید. همه ایشان در جواب آن حضرت وعده دادند: فردا تو را یاری می کنیم.

فردا که شد، همه از یاری او پس نشستند. بعد از شکایت فاطمه علیها السّلام، امیر المؤمنین علیه السّلام برمی خیزد و محنت و مصیبتی را که بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به او رسیده، خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله شکایت می کند و می گوید: قصّه من با این امّت؛ مثل قصّه هارون با بنی اسراییل و سخن من به تو امروز مانند سخن هارون است که به

ص: 565

موسی علیه السّلام گفت: ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (1) ای پسر مادرم! به درستی که قوم، مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند، پس چنان مکن که دشمنان بر من شماتت کنند و مرا به آن قوم ستمکار مگردان!

پس صبر نموده، انتظار فرج می کشیدم و در مقام تسلیم و رضا ایستادم و به سبب مخالفتشان با من و شکستن عهد و پیمانی که با ایشان بسته بودم، حجّت بر ایشان تمام گردید. یا رسول اللّه! به مصیبت ها و محنت هایی متحمّل شدم که وصیّ هیچ پیغمبری به مانند آن ها متحمّل نشده، حتّی مرا با ضربت عبد الرحمان بن ملجم- لعنة اللّه- به قتل رساندند.

خدای تعالی نگران ایشان بود؛ زمانی که بیعت مرا شکستند و طلحه و زبیر، عایشه را به بهانه حجّ و عمره به مکّه بردند، از آن جا به بصره آوردند و آن جا را مسخّر کردند، من لشکر را برداشته، به مقاتله ایشان رفتم. اوّلا خدا و بعد تو و احکامی که آورده بودی، برایشان یادآوری نمودم. اصلا به ایشان اثر نکرده، از این عمل قبیح برنگشتند، پس با آن ها جهاد کردم، تا این که خداوند کردگار، مرا بر ایشان غالب گردانید، حتّی خون بیست هزار نفر از مسلمانان ریخته و دست های هفتاد نفر که یکی بعد از دیگری، افسار شتر عایشه را گرفته بودند، بریده شد.

یا رسول اللّه! در میان غزاوت تو و غزاوتی که بعد از تو کردم، دشوارتر و شدیدتر از این جنگ ندیدم، به درستی که از جمله شدیدترین، بزرگ ترین و هولناک ترین جنگ ها بود که من کردم، لکن به شداید آن صبر نمودم؛ چنان که خدای تعالی مرا به چیزی تأدیب نموده بود که در قول خود تو را به آن تأدیب کرده بود: وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ (2) صبر کن و صبر تو جز با خدا نیست.

یا رسول اللّه! به خدا سوگند! هرآینه تأویل این آیه بعد از تو در میان امّت به عرصه

ص: 566


1- سوره اعراف، آیه 150.
2- سوره نحل، آیه 127.

ظهور و تحقّق رسید: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ (1) محمد نیست، مگر پیغمبری که چند پیغمبر پیش از او بودند و قبل از او گذشتند. آیا امر چنین است که اگر محمد بمیرد یا کشته شود، به دین های اصلی خود برگردید، پس بر خدا ضرری نخواهد رسید.(2)

گر جمله کاینات کافر گردند***بر دامن کبریاش ننشیند گرد

خدای تعالی بعد از این به شکرکنندگان جزا و عوض خواهد داد.

مترجم گوید: مراد امیر المؤمنین علیه السّلام از این سخن چیزی است که تأویل این آیه به آن ناطق است، انتهی الحدیث ...، الخ.

[شکایت امام حسن (علیه السلام)] 15 نجمة

ایضا در بحار(3)است که بعد از اتمام شکایت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام، امام حسن در خدمت جدّش به شکایت برمی خیزد و می گوید: ای جدّ بزرگوار! وقتی پدرم امیر المؤمنین علیه السّلام از مدینه به کوفه هجرت فرمودند، در خدمتش بودم تا وقتی که با ضربت عبد الرحمان بن ملجم- لعنة اللّه- شهید شد و به من چیزهایی وصیّت نمود که تو به او وصیّت فرموده بودی. بعد از آن خبر شهادت پدرم به معاویه لعین رسید. آن لعین، زیاد لعین را با صدوپنجاه هزار نفر به جنگ من به کوفه فرستاد و به او امر کرد من، برادرم حسین علیه السّلام، سایر برادرانم، اهل بیت، شیعیان و دوستان ما را بگیرد و اگر کسی از ما از این مقام ابا نماید، گردنش را بزند و سرش را برای او بفرستد.

چون از این تدبیر معاویه مخبر شدم، برای نماز از خانه بیرون آمدم، داخل مسجد

ص: 567


1- سوره آل عمران، آیه 144.
2- بحار الانوار، ج 53، ص 21- 17.
3- همان، ص 23- 21.

جامع کوفه شدم و بالای منبر رفتم، خلایق هم در آن جا جمع شدند. سپس حمدوثنای الهی را به جاآوردم و گفتم:

«یا معشر الناس! عفت الدیار و محیت الأثار و قلّ الأصطبار فلا قرار علی همزات الشیاطین و حکم الخائنین السّاعة و اللّه صحّت البراهین و فصّلت الایات و بأنت المشکلات و لقد کنّا نتوقّع تمام هذه الایة تأویلها قال اللّه عزّ و جلّ: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ (1) فلقد مات و اللّه جدّی رسول اللّه و قتل ابی علیهما السّلام و صاح الوسواس الخنّاس فی قلوب النّاس و نعق ناعق الفتنة و خالفتم ألسنة فیا لها من فتنة صمّاء عمیاء لا یسمع لداعیها و لا یجاب منادیها و لا یخالف و إلیها ظهرت کلمة النّفاق و سیّرت رایات أهل المراق من الشام و العراق هلّموا رحمکم اللّه إلی الإفتتاح و النور الوضّاح و العلم الجحجاح و النّور الّذی لا یطفی و الحقّ الّذی لا یخفی ایّها النّاس تیقظّوا من رقدة الغفلة و من تکاثیف الظلمة فو الّذی فلق الحبّة و برأ النسمة و تردّی بالعظمة لئن قام إلیّ منکم عصبة بقلوب صافیة و نیّات مخلصة لا یکون فیها شوب نفاق و لانیّة افتراق لأجاهدّن بالسیف قدما و لأضیقنّ من السیوف جوانبها و من الرماح أطرافها و من الخیل سنابکها فتکلّموا رحمکم اللّه (2).

معانی کلمات فصاحت سمات و مضاعین فقرات بلاغت آیات این است: ای گروه خلایق! دیار اسلام، مندرس و کهنه، آثار شریعت و ایمان، محو و صبر اهل ایمان بر این اوضاع کم شد، پس در این زمان بر مفاسد شیطان صفتان و حکم خائنان آرام وقرار نداریم.

به خدا سوگند! هرآینه دلایل و علایم امتیاز حقّ از باطل و امور مشتبه، آشکار و شبهه از آن برداشته شد که حقّ با ائمّه است و هرآینه به ظهور تحقّق تأویل این آیه

ص: 568


1- سوره آل عمران، آیه 144.
2- بحار الانوار، ج 44، ص 66.

منتظر بودیم که محمد پیغمبری نیست جز این که سایر پیغمبران پیشتر از آن گذشته اند. آیا چنین است که اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به دین های اصلی خود خواهید برگشت و هرکس به دین اصلی خود برگردد، بر خدای تعالی هیچ ضرری نخواهد رساند و خدای تعالی بعد از این به شکرگزارندگان جزا و عوض خواهد داد.

به خدا سوگند! هرآینه تأویل آن، ظاهر و محقّق گشت، زیرا جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله وفات فرمود، پدرم کشته شد و وسواس خنّاس در دل های خلایق، اساس وسوسه را برپا داشت؛ اهل فتنه به فتنه و فساد صدا بلند کرده، با سنّت و طریقت پیغمبر مخالفت کردند، پس این فتنه کور و کر چه عجیب است که در اثنای آن، دعوت داعی به حقّ و استغاثه کسی که برای نجات یافتن از آن فتنه یا برای اضمحلال آن، استغاثه می کند؛ شنیده نمی شود و از او اطاعت می کنند، بلکه از صاحب و برپاکننده آن اطاعت و انقیاد می نمایند، سخنان نفاق آمیز ظاهر گشت، بیرق های اهل خلاف و نفاق در مملکت ها گردانده شد و لشکرهای خارجیان از اهل شام و عراق دچار شده، بر یکدیگر خروج کردند.

خدا شما را رحمت کند! به سوی ابتدای کار، نور آشکار، علم بزرگ و بسیار، نوری که هرگز خاموش نمی شود و حقّی که مخفی و پنهان نمی ماند، بیایید ایّها الناس! از خواب غفلت بیدار شوید و از تاریکی های احاطه کننده ضلالت و گمراهی بیرون آیید!

سوگند به آن خدایی که دانه را شکافته، انسان را آفریده و ردای عظمت و جلال پوشیده! هرآینه اگر جماعتی از شما با دل های صاف و نیّت های خالص که اصلا نفاق و مخالفت در آن ها نباشد، با من بیعت نماید، هرآینه با شمشیر با تک تک شجاعان و دلیران جهاد می کنم و اطراف شمشیرها، سرها، نیزه ها و سم های اسب ها را از بسیاری جهاد به تنگ می آورم. خدای تعالی شما را رحمت کند! سخن بگویید و جواب دهید.

بعد از آن عرض می کند: یا رسول اللّه! گویا به دهان های اهل کوفه، جلو سکوت زده شده و همه ایشان جز بیست نفر مرد از اجابت دعوتم ساکت شدند، ایشان از جا برخاسته،

ص: 569

نزد من آمدند و گفتند: یابن رسول اللّه! جز به نفس ها و شمشیرهای خود مالک نیستیم، در خدمت ایستاده، از امر و رأی تو اطاعت می کنیم، به هرچه می خواهی ما را مأمور کن!

به یمین و یسار نگاه کردم، غیر از آن بیست نفر کسی را ندیدم که با من بیعت و اطاعت نماید. در آن حال پیش خود گفتم؛ من پیرو جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله هستم، او وقتی سی ونه نفر معین و یاور داشت؛ در خفیّه و پنهان خدا را عبادت می نمود و امر خدا را اظهار نمی کرد، چون خدای تعالی معین و یاور او را چهل نفر نمود، آن وقت صاحب جمعیّت شد و امر الهی را ظاهر گرداند. اگر با من هم چهل نفر باشند، هرآینه در راه خدا جهاد می کنم و لازمه جهاد را به عمل می آورم.

پس از آن سر به سمت آسمان بلند کرده، گفتم: اللّهم انّی قد دعوت و انذرت و امرت و نهیت و کانوا عن اجابة الدّاعی غافلین و عن نصرته قاعدین و عن اطاعته مقصّرین و لأعدائه ناصرین اللّهمّ فأنزل علیهم رجزک و بأسک و عذابک الّذی لا یردّ عن القوم الظالمین؛ پروردگارا! به درستی که خلایق را به راه حقّ خواندم، ترساندم و به ایشان امرونهی نمودم، ایشان از اجابت و یاری کردن من پس نشستند، در اطاعت به امر من، تقصیر و دشمنانم را یاری کردند. پروردگارا! عذاب خود را به ایشان نازل کن! آن چنان عذابی که از قوم ستمکاران بازداشته نمی شود.

این فقرات را به درگاه الهی عرض نموده، از منبر فرود آمدم. آن گاه به عزم رحلت از کوفه به مدینه بیرون رفتم، عدّه ای نزد من آمدند و گفتند: معاویه- علیه اللعنه- سرداران خود را به شهر انبار و کوفه فرستاد، مسلمانان را از هر طرف به غارت اموال آن جا متوجّه نمود، کسانی که با وی جنگیدند، به قتل رساند و زنان و طفلان را نیز کشت.

به ایشان گفتم: ای اهل کوفه! وفا ندارید. پس به همراهی ایشان جمعیّت و لشکری روانه نمودم، به ایشان گفتم: باز اهل کوفه معاویه را اطاعت و اجابت نموده، بیعت مرا شکستند.

ص: 570

[شکایت امام حسین (علیه السلام) به جدّش] 16 نجمة

آن گاه امام حسین علیه السّلام با آن که در خدمتش جام شهادت نوشیده اند، به خون خودشان آلوده به شکایت برمی خیزد. چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله او را به این حال می بیند، می گرید و به سبب گریه او، اهل آسمان ها و زمین همه می گریند و فاطمه علیها السّلام چنان گریه می کند که زمین و ساکنان آن را به تزلزل می آورد.

امیر المؤمنین علیه السّلام می ایستد، امام حسن علیه السّلام در سمت راستش و فاطمه علیها السّلام در جانب چپش می ایستد، در آن حال امام حسین علیه السّلام می آید، رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله او را به آغوش می گیرد و می گوید: یا حسین! فدایت شوم! چشم های تو و چشم های من به دیدن تو روشن باد! شیر خدا؛ یعنی حمزه سیّد الشهدا در سمت راست امام حسین علیه السّلام و جعفر طیّار و پسر ابو طالب در سمت چپش می ایستند.

در آن حال خدیجه، دختر خویلد و فاطمه بنت اسد، مادر امیر المؤمنین علیه السّلام ناله زنان و فریادکنان محسن را می آورند، فاطمه زهرا علیها السّلام می گوید: هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (1) یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً(2) این همان روزی است که به شما وعده شده بود، در این روز هر ذی نفسی که عمل خیر کرده، جزا و عوض آن را می یابد و هرکه معصیت و عمل بد کرده آرزو می کند کاش میان او و عمل بدش، مسافت دورودرازی می بود و به آن مرتکب نمی شد.

مفضل گوید: چون حضرت صادق علیه السّلام این سخنان را فرمود، گریه شدیدی کرد، حتّی ریش مبارکش از قطرات سرشکش تر گشت، آن گاه فرمود: چشمی که هنگام ذکر این قضیّه گریان نشود، هرگز روشن مباد!

مفضل گوید: من هم گریه بسیاری کردم، بعد از آن عرض نمودم: ای مولای من! این

ص: 571


1- سوره انبیاء، آیه 103.
2- سوره آل عمران، آیه 30.

گریه چقدر ثواب دارد؟

فرمود: اگر این گریه از اهل حق صادر شود، ثوابش به حساب نمی آید.

بعد از آن مفضل عرض کرد: مولای من! در خصوص تأویل این قول خدای عزّ و جلّ چه می فرمایی؟ وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (1) وقتی از موؤد؛ یعنی از کسی که به قبر گذاشته شده، سؤال شد در مقابل کدام جرم و گناه کشته شده ای؟

حضرت فرمود: یا مفضل! به خدا سوگند! هرآینه موؤد عبارت از محسن است، زیرا موؤده از ما اهل بیت است، هرکه غیر از این بگوید، تکذیبش کنید، پس روز رجعت یا قیامت از محسن می پرسند: تو را در مقابل کدام جرم و تقصیر به قتل رساندند؟(2)

[وعده خداوند به حضرت زهرا (علیها السلام)] 17 نجمة

ایضا مفضل عرض می کند: ای مولای من! بعد از این چه می شود؟

فرمود: فاطمه دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله برمی خیزد و می گوید: اللّهمّ انجز وعدک و موعدک لی فیمن ظلمنی و غصبنی و ضربنی و جزعنی بکلّ اولادی؛ پروردگارا! به وعده ای که به من کرده ای وفا کن، وعده ای در خصوص انتقام کشیدن از کسانی که درباره من ستم نموده، حقّم را غصب کرده اند، آنان که مرا زده، در خصوص کشتن همه فرزندانم به درد و جزع آورده بودند.

در آن حال، همه ملایکه هفت آسمان، حاملان عرش، ساکنان هوا، اهل دنیا و آنان که در طبقات زمین اند، به حال آن مظلومه، با آواز بلند به درگاه الهی گریه و ناله و فریاد می کنند. در آن وقت احدی از کسانی که با ما جنگیده، در حقّ ما ستم کرده، به اذیّت هایی که به ما رسیده، راضی شده اند؛ باقی نمی ماند مگر این که در این روز هزار

ص: 572


1- سوره تکویر، آیه 8 و 9.
2- بحار الانوار، ج 53، ص 23.

بار کشته می شود، نه آنان که در راه خدا کشته شده اند، زیرا ایشان شربت مرگ را نمی چشند، بلکه حال ایشان چنان می باشد که خدای تعالی فرموده:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (1) گمان مکنید آنان که در راه خدا کشته شده اند، مردگان اند، بلکه زنده اند و نزد خداوند خود رزق وروزی داده شده اند درحالی که به آن چه خدا به ایشان عطا فرموده، مسرور و شادمان اند. به ملاحظه حال کسانی که با ایمان و عبادت و جهاد در دنیا مانده اند، هنوز از پشت سر به ایشان نرسیده اند، زیرا می دانند اگر ایشان هم از دار دنیا به دار عقبی رحلت نمایند، هرآینه به کرامت خدا فایز خواهند شد، بر ایشان خوف و بیم نیست و هرگز محزون و اندوهگین نخواهند گشت،(2)انتهی.

[منکرین رجعت] 18 نجمة

ایضا در بحار(3)از مفضل است که خدمت حضرت صادق علیه السّلام: ای مولای من! عدّه ای از شیعیان شما به رجعتان قایل نیستند.

فرمود: آیا قول جدّ ما رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و قول ما ائمّه را نشنیده ای که می گوییم:

«و لنذیقنّهم من العذاب الأدنی دون العذاب الأکبر(4)؛ هرآینه پیش از عذاب بزرگ، عذاب کوچک را به ایشان می چشانیم.

آن حضرت فرمود: عذاب کوچک، عذاب رجعت و عذاب بزرگ، عذاب روز

ص: 573


1- سوره آل عمران، آیه 169 و 170.
2- بحار الانوار، ج 53، ص 24.
3- همان، ص 26- 24.
4- همان، ص 24.

قیامت است؛ روزی که زمین و آسمان در آن روز به غیر این زمین و آسمان تبدیل می شوند و در محضر خدای یگانه و قهّار حاضر می باشند.

مفضل عرض کرد: ای مولای ما! از آیات قرآن دانسته ایم شما برگزیدگان خدایید؛ یکی از آن ها این است: نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ(1) هرکه را بخواهیم، مرتبه اش را چند درجه بلند می گردانیم. نیز این قول خدای تعالی: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ (2) خدا داناتر است به این که رسالت و نبوّتش را به که می سپارد و از این جمله قول خدای عزّ و جلّ است: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (3) به درستی که خدای تعالی از میان عالمیان، آدم، نوح، آل ابراهیم و آل عمران را برگزید درحالی که ایشان یک نسل اند و بعضی از ایشان از بعضی دیگر است و خدای تعالی شنوا و داناتر است.

حضرت فرمود: یا مفضل! ما کجای این آیه مذکور شده ایم؟

عرض کردم: در قول خدای تعالی: إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (4) نزدیک ترین خلایق به ابراهیم آنان اند که پیرو او گشتند، این پیغمبر است و آنان که به او ایمان آورده اند و خدای تعالی صاحب امور مؤمنان یا دوست ایشان است.

از این جمله قول خدای عزّ و جلّ است: مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ (5) به مذهب و طریقت پدرتان، ابراهیم، تابع شوید، او شما را مسلمان نامید.

از این جمله قول خدای تعالی است که از ابراهیم حکایت نموده: وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَ

ص: 574


1- سوره انعام، آیه 83.
2- سوره انعام، آیه 125.
3- سوره آل عمران، آیه 33 و 34.
4- سوره آل عمران، آیه 168.
5- سوره حج، آیه 78.

أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ (1) پروردگارا! مرا از ستایش بت ها دور گردان! ما می دانیم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و امیر المؤمنین علیه السّلام هرگز ستایش بت نکردند و یک طرفة العین برای خدای تعالی شریک قرار ندادند.

قول خدای تعالی از این جمله است: وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (2) وقتی پروردگار ابراهیم علیه السّلام، او را به ذکر کلماتی واداشت، او آن ها را به اتمام رساند، خدای تعالی به او فرمود: من تو را امام و پیشوای خلایق قرار می دهم.

او عرض کرد: پروردگارا! از اولاد من هم امام و پیشوا قرار ده!

فرمود: عهد من به ظالمان نمی رسد.

بعد از آن مفضل عرض کرد: هیچ ستمکاری به عهد امامت نمی رسد.

فرمود: از کجا دانستی ظالم و ستمکار به امامت نمی رسد؟

عرض کرد: ای آقای من! مرا با چیزی که به آن طاقت ندارم، امتحان، اختیار و آزمایش مکن، زیرا هرچه دانسته ام، از علم شما دانسته ام و از فضل احسان خدا که به شما داده، اخذ نموده ام.

حضرت فرمود: یا مفضل! راست گفتی! اگر به نعمتی که خدای تعالی در این باب به تو عطا کرده، اقرار نمی کردی، هرآینه این گونه صاحب فضل و دانش و اهل علم و بینش نمی شدی. یا مفضل! کدام آیات در قرآن بر این که کافر، ظالم و ستمکار است، دلالت دارد؟

عرض کرد: این قول خدای عزّ و جلّ: الْمُنافِقِینَ (الکافرون) هُمُ الْفاسِقُونَ و وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ کافران، ستمکاران و فاسقان اند و هرکه فاسق و ستمکار باشد، هرآینه خدای تعالی او را امام و پیشوای خلایق نمی کند.

فرمود: احسنت یا مفضل! از کجا به رجعت ما قایل شده ای؟ حال آن که مقصّران،

ص: 575


1- سوره ابراهیم، آیه 35.
2- سوره بقره، آیه 124.

شیعیان معتقدند رجعتی نیست تا خدای تعالی ملک و سلطنت دنیا را به ما ردّ کند و آن را به مهدی بدهد، وای بر ایشان! خدای تعالی کی ملک و سلطنت را از ما گرفته که بخواهد به ما ردّ کند و پس دهد؟

مفضل عرض کرد: به خدا سوگند! هرآینه چنین نیست که می گویند، ملک از شما گرفته نشده و نخواهد شد، زیرا آن ملک و سلطنت، ملک نبوّت، رسالت، وصیّت و امامت است.

آن حضرت فرمود: یا مفضل! اگر شیعیان ما در آیات قرآن تأمّل و تفکّر نمایند، هرآینه در فضایل ما شکّ نمی کنند. آیا قول خدای عزّ و جلّ را نشنیده اند: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (1) می خواهیم بر کسانی که خلایق، آن ها را در روی زمین ضعیف شمردند، منّت بگذاریم، ایشان را ائمّه و پیشوا قرار می دهیم، ورثه روی زمین می کنیم، در روی زمین به ایشان تمکین می دهیم و از قهر و غلبه پیشوایان روی زمین، چیزهایی به فرعون و هامان می نماییم که از آن ها حذر می کنند و می ترسند. یا مفضل! به خدا سوگند! هر آینه به درستی که تنزیل این آیه در شأن بنی اسراییل و تأویل آن درباره ما و فرعون و هامان، عبارت از ابو بکر و عمر- لعنة اللّه- است.

[حکم متعه در بیان امام صادق (علیه السلام)] 19 نجمة

اشاره

در بحار(2)علّامه مجلسی از مفضل روایت کرده که گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کرد: ای آقای من! حکم متعه چیست؟

فرمود: حلال مطلق است و شاهد این مطلب، قول خدای عزّ و جلّ است: وَ لا جُناحَ

ص: 576


1- سوره قصص، آیه 5 و 6.
2- بحار الانوار، ج 53، ص 29- 26.

عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً(1) بر شما حرجی نیست در این که زنان عدّه دار را با سخن پوشیده و طریق تعریض، خواستگاری نمایید یا در دل های خود مخمّر و پنهان دارید که بعد از انقضای عدّه، ایشان را عقد نمایید، چون خدای تعالی می داند شما به خیال این که مبادا دیگری سبقت گیرد و آنان را تزویج کند، به ایشان اظهار میل و رغبت خواهید کرد، از این جهت خواستگاری ایشان را به طریق تعریض، قصد نکاح بعد از عدّه برای شما حلال گردانید و لکن در خفیّه با ایشان زنا نکنید، از ایشان عهدوپیمان بگیرید که از تزویج دیگران ابا و امتناع نمایند مگر این که به آن زنان قول معروف؛ یعنی قول مشهور بگویید. قول معروف عبارت است از تزویج زنان به اطّلاع ولیّ ایشان و شهود. احتیاج به ولیّ برای این است که نسل، ثابت و نسب صحیح گردد و استحقاق به عمل آید.

[تفسیر آتُوا النِّساءَ]

شاهد این نیز، قول خدای تعالی است: وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً(2) صداق های زنان را به ایشان عطا نمایید، پس اگر به رضای خود از آن صداق ها به شما بخشند، آن را بخورید درحالی که برایتان گوارا و شفاست.

خدای تعالی طلاق زنان تزویج شده را جز در حضور دو نفر شاهد عادل مسلمان جایز نکرده و در خصوص سایر شهادات که در دعوی دماء، فروج، اموال و املاک است، فرمود: وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ(3) دو نفر از مردان خود شاهد بگیرید، اگر دو

ص: 577


1- سوره بقره، آیه 235.
2- سوره نساء، آیه 4.
3- سوره بقره، آیه 282.

مرد نباشد، یک مرد و دو زن از کسانی که به شهادتشان راضی هستید.

[کیفیت طلاق]

خدای تعالی کیفیّت طلاق را بیان نموده، می فرماید: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ (1) ای پیغمبر! اگر بخواهید زنان را طلاق دهید، هرآینه در ایّام طهر بدهید که از عدّه حساب خواهد شد و حیض ها را که عدّه به آن ها تمام می شود، بشمارید و طریقه پروردگار خود را در این باب پیش گیرید. اگر مطلّقه با یک طلاق که آن ها را یک صیغه یا بیش تر جمع کند از شوهرش باین می شد، هرآینه خدای تعالی نمی فرمود، حیض ها را که عدّه با آن ها تمام می شود، بشمارید و طریقه تقوا را در این باب پیش گیرید تا قول خدای تعالی: تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً* فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ(2) این شرایط و احکام طلاق، حدود الهی اند، هرکه از حدود الهی تجاوز نماید؛ یعنی طلاق را به خلاف شرایط آن جاری گرداند، هرآینه به نفس خود ظلم نموده؛ یعنی از اطاعت الهی بیرون رفته و به معصیت او مرتکب شده. تو نمی دانی، گاه هست که خدای تعالی بعد از این، امر دیگری را احداث نماید. پس وقتی ایشان به تمام شدن عدّه نزدیک شدند، آن وقت به طریق خوشی؛ یعنی به دادن نفقه، کسوت و مسکن به ایشان رجوع کنید یا به طرز خوش از ایشان جدا شوید؛ یعنی ایشان را به حال خود واگذارید تا عدّه شان تمام شود و به این از شما راضی شوند. هنگام طلاق و رجوع، از خودتان دو عادل شاهد بگیرید، برای این که مرد، طلاق و زن، رجوع را انکار ننماید و شاهد برای رضای الهی شهادت دهد، نه برای اغراض فاسد. ای جماعت مکلّفین! این امر حقّ، امری

ص: 578


1- سوره طلاق، آیه 1.
2- سوره طلاق، آیه 1 و 2.

است که کسانی که وجود و یگانگی خدا و روز قیامت را تصدیق کرده اند، به وسیله آن موعظه و نصیحت می شوند.

سپس امام صادق علیه السّلام فرمود: مراد از امری که خدا بعد از این احداث می کند، کراهت و نفرتی است که در میان زن و شوهر واقع می شود، از این جهت او را در حضور دو نفر عادل، مطلّقه می کند. وقت طلاق دادن، آخر قرء و قرء عبارت از حیض است. واجب است طلاق بعد از فرود آمدن نقطه سفید واقع شود که بعد از زردی و سرخی و بعد از آب زرد و خون می آید.

نیز مراد از امری که خدا احداث می کند، عطوفت، مهربانی و زوال کراهت است که از طلاق اوّل تا دوّم و از دوّم تا سوّم میان زوج و زوجه حادث می شود، لذا زوج به زوجه رجوع می کند و این معنی قول خدای تعالی است: وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (1) زنان طلاق داده شده، مدّت سه طهر صبر کرده، به خودشان نگاه کنند و عدّه نگاه دارند. اگر ایشان به خدا و روز قیامت ایمان آورده اند، حلال نیست چیزی را که خدای تعالی در رحم های آن ها خلق کرده، کتمان نمایند؛ یعنی حلال نیست حامله بودن یا حیض دیدن خودشان را کتمان نمایند و اگر شوهرهایشان اراده اصلاح داشته باشند، به رجوع کردن به ایشان در مدّت عدّه سزاوارترند.

برای زنان حق هایی در ذمّه شوهران است که مانند آن ها هم برای شوهران است، در ذمّه زنان، حقوق زنان و در ذمّه شوهران، نفقه، کسوت، حسن معاشرت و هم خوابگی است و حقّ شوهران در ذمّه زنان، اطاعت و انقیاد ایشان به شوهران است و این که بیگانگان را به رختخواب خودشان راه ندهند، نطفه مرد را محافظت نمایند و در سقط آن، حیله و تدبیر ننمایند. مردان فضیلتی بر زنان دارند و آن عبارت است از

ص: 579


1- سوره بقره، آیه 228.

اطاعت زنان به ایشان، زیادت حصّه ایشان در میراث و اختصاص جهاد به مردان.

خداوند عالم، صاحب عزّت و حکمت است.

[تفسیر آیات طلاق]

پس از آن امام صادق علیه السّلام فرمود: مراد از این آیه، این است: برای شوهران است که اگر اراده اصلاح داشته باشند، از وقت یک طلاق تا طلاق دیگر به زنان رجوع نمایند و برای زنان است که در مدّت مذکور به شوهران رجوع کنند. بعد از آن خدای تبارک و تعالی فرموده: الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ (1) طلاقی که زوجه بعد از آن، حقّ رجوع دارد، دو طلاق است.

پس بعد از دو طلاق، باید شوهر او را به طریق خوش و طرز دلکش نگه دارد یا به طریق احسان و خوبی از او جدایی ورزد؛ یعنی دفعه سوّم او را طلاق دهد، هرآینه از شوهر باین می شود و این معنی قول خدای تعالی است: فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ (2) اگر شوهر طلاق سوّم را جاری نمود، هرآینه آن زن بعد از آن، بر او حلال نیست تا وقتی که شوهر دیگری کند، بعد از او طلاق بگیرد؛ آن وقت به شوهر اوّل حلال می شود و او می تواند مانند سایرین از او خواستگاری کند؛ او از سایرین به آن زن اولی نیست.

آن گاه حضرت صادق علیه السّلام فرمود: خدای تعالی متعه را در کتاب خود حلال فرموده و رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله هم در این خصوص از جانب خدا به مسلمانان اذن داده، قول خدای عزّ و جلّ این است: وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ

ص: 580


1- سوره بقره، آیه 229.
2- سوره بقره، آیه 230.

إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً(1) از زنان آنان که نسبت به شما محرم اند یا شوهر دارند، بر شما حرام شد، مگر کنیزان که با خریدن، مالک ایشان می شوید، زیرا بیع کنیزی که معقوده است به معنی طلاق دادن می باشد. خدای تعالی حلال نمودن حلال و حرام گردانیدن حرام را بر شما نوشته و سوای زنان محرم و شوهردار را برایتان حلال گردانیده و حلال شد که با اموال خودتان، زنان باعفّت و غیرزناکار بخواهید.

پس اگر زنانی را در عوض چیزی متعه کنید، اجرت ایشان را که بر شما لازم می شود، ادا نمایید و بعد از تعیین اجرت متعه در خصوص امری که شوهر و زن به آن راضی شده اند؛ مانند افزودن، کم کردن، بخشیدن و به تأخیر انداختن ادای آن، حرجی بر شما نیست. به درستی که خدا صاحب علم و حکمت است.

[متعه شدن خواهر عمر]

بعد از آن، امام صادق علیه السّلام فرمود: فرق میان معقوده به عقد دایم و متعه آن است که برای معقوده صداق و برای متعه اجرت می باشد. مسلمانان در ایّام رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله خواه در حجّ و خواه در غیر حجّ، در ایّام ابو بکر و چهار سال از ایّام عمر متعه می کردند، تا این که روزی عمر به منزل خواهرش عفرا رفت، ناگاه در آغوش او بچّه ای دید که از پستانش به او شیر می دهد و قطرات شیر را در دهان آن بچّه مشاهده نمود.

در آن حال غضبناک شده، از شدّت غضب لرزید، عرق نمود، بچّه را از آغوش خواهرش گرفت و بیرون رفت، به مسجد رسید، بالای منبر رفت و گفت: خلایق را ندا کنید تا به نماز جماعت بیایند، هنوز وقت نماز نرسیده بود. خلایق دانستند این ندا برای نماز نیست، بلکه برای امری است که عمر اراده کرده. همه در مسجد حاضر شدند.

آن گاه عمر گفت: ای گروه مهاجرین و انصار و اولاد قحطان! کیست از شما که دوست بدارد محرم های خود را از زنانی که شوهر نکرده اند در حالتی ببیند که مانند

ص: 581


1- سوره نساء، آیه 24.

این طفل را زاییده و به او شیر می دهد.

حضّار گفتند: آن را دوست نمی داریم.

عمر گفت: آیا نمی دانید خواهرم عفرا، دختر مادرم ختمه و پدرم خطاب، شوهر نکرده؟

گفتند: آری، می دانیم که شوهر ندارد.

گفت: در این ساعت به منزل او رفتم و این بچّه را در آغوشش دیدم، او را به خدا سوگند دادم که این بچّه از کجاست؟

گفت: متعه شده ام. پس ای گروه خلایق! شما به کسانی که این جا حضور ندارند، اعلام نمایید متعه ای که در عهد رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله برای مسلمانان حلال بود، من حرام گردانیدم، هرکه از این ابا نماید، هرآینه با تازیانه او را خواهم زد.

در میان آن جماعت کسی گفته او را انکار و ردّ نکرد و نگفت پیغمبری بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و کتابی بعد از قرآن نیامده و ما مخالفت تو را با خدا و رسولش صلّی اللّه علیه و اله و کتاب او قبول نمی کنیم، بلکه گفته او را قبول نموده، همه راضی شدند.

[شرایط متعه] 20 نجمة

ایضا مفضل عرض کرد: مولای من! شرایط متعه چیست؟

فرمود: یا مفضل! برای متعه هفتاد شرط است هرکه یکی از آن ها را عمل نکند، به نفس خود ظلم نموده.

عرض کرد: ای آقای من! به ما امر فرموده اید زن زناکار، زنی که به افساد مشهور است و زن دیوانه را متعه نکنیم و به ما فرموده اید زن را به زنا تکلیف نماییم، اگر قبول کرد، متعه کردن او حلال نخواهد بود و اگر این ها را ندارد، مرد باید به او بگوید نفس خود را به حکم کتاب خدا و سنّت پیغمبر او صلّی اللّه علیه و اله به متعه گی به من ده، باید اجرت و مدّت آن را که یک ساعت، یک روز، دو روز، یک ماه و یا یک سال، کمتر یا بیشتر

ص: 582

باشد، تعیین نماید و اجرت آن چیزی است که هردو به آن راضی شده باشند؛ مانند انگشتر، بند نعلین، نیمه خرما و بیش از این مانند دراهم، دنانیر یا متاعی که زن به آن راضی شود. اگر زن این اجرت را بخشید، هرآینه برای او حلال می شود؛ مانند صداق که زنان معقوده به شوهران شان می بخشند؛ چنان که خدای تعالی در حقّ ایشان فرموده:

فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً(1) اگر زنان با رضا و طیب نفس، چیزی از صداق های خود به شما بخشند، هرآینه آن را بخورید که برایتان گوارا و شفاست.

بعد از آن، مرد به زن می گوید تو را متعه می کنم به شرطی که تو از من میراث نبری و من از تو میراث نبرم و به شرطی که نطفه خود را هرجا بخواهم بگذارم؛ در رحم تو یا بیرون می ریزم و بر تو واجب است بعد از گذشتن مدّت متعه گی، چهل و پنج روز یا مدّت یک حیض استبرا نمایی؛ یعنی صبر کنی و شوهر نروی.

چون زن این تکالیف را قبول نمود، دوباره این ها را به او می گویی، بعد از آن، صیغه متعه را جاری می کنی، اگر تو و او بخواهید مدّت متعه را زیاد کنید، می توانید بر آن مدّت قدری بیفزایید. در این حدیث برای ما روایت شده اگر زن، متعه شدن را قبول می کند، باید احوالش را بیان نماید که آیا شوهر، حمل و یا عدّه دارد یا نه و بر تو حرجی نیست.

نیز شاهد این مدّعی قول امیر المؤمنین علیه السّلام است که «خدا بر پسر خطّاب لعنت کند! اگر او نبود، هیچ مرد شقی و زن شقیّه زنا نمی کرد، زیرا مسلمانان به سبب متعه از زنا مستغنی می شدند.

سپس امام صادق علیه السّلام این آیه را تلاوت فرمود: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ(2) از خلایق منافقی

ص: 583


1- سوره نساء، آیه 4.
2- سوره بقره، آیه 204 و 205.

هست که گفته او که به تو ایمان آورده ام و در دار دنیا مصاحب تو هستم، به پیشگاه نظرت، مستحسن و خوش نما می آید، به خدا سوگند یاد می کند، او را شاهد می گیرد و می گوید: خدایا شاهد باش بر این که گفته من همان است که در دل دارم، حال آن که او شدیدترین خصومت کنندگان با تو است، وقتی از نزدت برمی گردد با سرعت و تعجیل راه می رود، برای این که در روی زمین مفسده؛ یعنی قطع ارحام و خونریزی برپا دارد و دین و اولاد را هلاک و ضایع گرداند، خدای تعالی فساد را دوست نمی دارد.

مترجم گوید: غرض حضرت صادق علیه السّلام از تلاوت این آیه، اشاره به این است که عمر بن الخطاب در حیات جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله طریقه نفاق را پیش گرفته، نسبت به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله اظهار ایمان و اخلاص می نمود؛ بعد از وفات آن حضرت، خبایث باطنی را آشکار نموده، اساس مفسده و تبدیل احکام دین را برپا نموده.

پس از آن، حضرت صادق علیه السّلام فرمود: هرکس نطفه خویش را در حال مقاربت با معقوده دایمی، بیرون از رحم او بریزد، ده اشرفی دیه نطفه از باب کفّاره بر ذمّه اش می آید. از شرایط متعه این است که مرد مختار است نطفه را به هر جای متعه که می خواهد بگذارد، وقتی آن را در رحم او گذاشت و از آن بچّه به عمل آمد، هرآینه آن بچّه به حسب شرع به پدرش ملحق می شود،(1)انتهی الحدیث.

[شکایت ائمه بعد از ظهور] 21 نجمة

اشاره

در بحار(2)از حضرت صادق علیه السّلام است که فرمود: بعد از اتمام شکایت جدّم امام حسین، جدّم علی بن الحسین و پدرم حضرت باقر علیهم السّلام برمی خیزند و از آن اذیّت ها که در حقّ ایشان شده، خدمت جدّشان رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله شکایت می کنند. بعد از آن من برمی خیزم و از اذیّت هایی که ابی جعفر منصور به من کرده، خدمت جدّم رسول

ص: 584


1- بحار الانوار، ج 53، ص 32- 29.
2- همان، صص 33- 32.

خدا صلّی اللّه علیه و اله شکایت می کنم.

بعد از من، پسرم امام موسی علیه السّلام برمی خیزد و کرده های هارون الرشید درباره او را خدمت جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله شکایت می کند. پس از آن علی بن موسی علیهما السّلام برمی خیزد و کرده های مأمون در حقّ او را خدمت جدّش شکایت می کند. سپس محمد بن علی؛ یعنی امام محمد تقی علیه السّلام برمی خیزد و کرده های متوکّل عبّاسی درباره او را به جدّش شکایت می کند. بعد از آن، امام علی النقی علیه السّلام برمی خیزد و به جدّش شکایت می کند.

پس از آن، امام حسن عسکری علیه السّلام برمی خیزد و از اذیّت هایی که معتز به او کرده، خدمت جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله شکایت می کند.

آن گاه مهدی که همنام جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است، برمی خیزد، درحالی که ملایکه در اطرافش می باشند، او پیراهن حضرت را در بر کرده که با خون او، زمانی که پیشانیش مجروح و دندان مبارکش شکسته شد، آغشته شده بود؛ به این حالت می آید، پیش روی جدّش رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله می ایستد و عرض می کند: ای جدّ بزرگوار! صفات و شمایل مرا برای امّت بیان فرمودی، ایشان را به من دلالت نمودی و نسب، نام و کنیه مرا به ایشان نشان دادی؛ یعنی به امّت فرمودی شخصی بعد از من می آید که صفات، شمایل و نسبش چنان و نام و کنیه اش فلان است.

امّت، فرموده تو را قبول نکرده، مرا انکار نمودند، از گفته تو تمرّد کردند و گفتند او هنوز موجود و متولّد نشده، او کجاست، کی به وجود آمد و در کدام مکان باشد، حال آن که پدرش وفات یافت و اولادی بعد از خود باقی نگذاشت، اگر خبر بودن او در روی زمین صحّت داشت، هرآینه خدای تعالی ظهورش را تا این وقت به تأخیر نمی انداخت! به همه این سخنان کدورت آمیز صبر نموده، منتظر فرج بودم، تا این که خداوند کردگار در ظهور و خروج، مأذونم فرمود.

[حمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در زمان ظهور]

در آن حال رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله می فرماید: الحمد للّه الّذی صدقنا وعده و اورثنا

ص: 585

الأرض نتبوّء من الجنّة حیث نشاء فنعم اجر العاملین؛ حمد باد خدای را که وعده خود را در حقّ ما راست گرداند و ما را بر روی زمین وارث نمود؛ در بهشت، هرجا را که بگزینیم و بخواهیم، منزل می کنیم، پس اجر و جزای عمل کنندگان چه خوب است!

بعد از آن می فرماید: فتح و نصرت خدا فرارسید و تأویل قول حق سبحانه و تعالی تحقّق به هم رسانید: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (1) او کسی است که رسول خود را با هدایت و دین حقّ بر خلایق فرستاد، برای این که او را بر همه دین ها غالب گرداند، هرچند که مشرکان آن را ناخوش بدارند. غرض رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از تلاوت این آیه، این است که وقت غالب شدن ما بر سایر مذاهب و ادیان، الآن است.

سپس این آیه را تلاوت می فرماید: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ (2)... الخ؛ یعنی یا محمد! به درستی که ما برای تو فتح کردیم، فتح کردنی که آشکار است، برای این که خدای تعالی گناهان گذشته و آینده تو را ببخشد و نعمت خود را برای تو، تمام نماید، تو را به راه راست هدایت کند و به تو یاری دهد، یاری کردنی که نادر و کمیاب است.

[مناجات حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)] 22 نجمة

ایضا مفضل خدمت آن جناب عرض می کند: مولای من! رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله چه گناهی داشت که خدا آن را بخشید؟

فرمود: یا مفضل! به درستی که جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به درگاه الهی این گونه مناجات نمود: پروردگارا! همه گناهان گذشته و آینده شیعیان برادرم علی و شیعیان اولادم ائمّه اطهار را که تا روز قیامت از ایشان صادر خواهد شد، به گردن من بینداز و

ص: 586


1- سوره توبه، آیه 33.
2- سوره فتح، آیه 1 و 2.

مرا به سبب شیعیانمان، بین انبیا و مرسلین رسوا مگردان! خدای تعالی دعایش را قبول فرموده، همه گناهان را به گردن او انداخت و بعد، آن ها را بخشید.

مفضل گوید: چون این را شنیدم، بسیار گریستم و عرض کردم: ای آقای من! این موهبت از فضل الهی است که از برکت شما به ما رسیده.

حضرت فرمود: یا مفضل! شیعیانی که پیغمبر، گناهانشان را به گردن کشید، جز تو و امثال تو نیستند و لکن یا مفضل! این حدیث را به شیعیانی که در ترک عبادت و عمل پروا ندارند، خبر مده، چون به این حدیث اعتماد کرده، اطاعت و عبادت را ترک می کنند و به این جهت از رحمت الهی محروم می باشند، زیرا ما اهل بیت چنانیم که خدای تعالی در حقّ ما فرموده: لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضی وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ (1) ائمّه شفاعت نمی کنند مگر کسانی را که نزد خدا پسندیده شوند، از خوف و خشیت الهی بترسند و واهمه کنند،(2)انتهی.

[تأویل لیظهره علی الدین] 23 نجمة

ایضا مفضل عرض کرد: ای مولای من! چرا خدا در روز رجعت می فرماید:

لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ (3) برای این که در روز رجعت او را بر همه دین ها غالب گرداند، آیا رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله زمان بعثتش بر همه دین ها غالب نشد؟

فرمود: یا مفضل! اگر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله در زمان بعثت بر همه دین ها غالب می شد، هرآینه در روی زمین مجوسیان و یهودیان، طایفه صابیان- که ملایکه را معبود می دانند-، نصارا، افتراق، مخالفت، شکّ، ریب، شرک، بت پرستان، ماه پرستان، ستایش کنندگان ستارگان، آتش پرستان و سنگ پرستان نمی بودند، بلکه تأویل قول

ص: 587


1- سوره انبیاء، آیه 28.
2- بحار الانوار، ج 53، ص 33.
3- سوره توبه، آیه 33.

خدای تعالی لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ (1)عبارت از مهدی علیه السّلام در روز رجعت است، این معنی قول خدای عزّ و جلّ است: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ (2) با کافران و منافقان قتال و جهاد نمایید تا فتنه واقع نشود؛ یعنی دین باطل میان خلایق باقی نماند و تمام دین برای خدا باشد.

مفضل عرض کرد: شهادت می دهم شما از علم خدا دانسته اید و با قدرت و سلطنت او قادر و توانا شده اید، به حکم او گویا می شوید و به امر او عمل می کنید!

امام صادق علیه السّلام فرمود: بعد از آن مهدی علیه السّلام به کوفه برمی گردد و از آسمان در آن جا جرّادی از طلا می بارد؛ چنان که در بنی اسراییل به واسطه ایّوب بارید، آن گاه خزاین زمین از طلا، نقره و جواهر را به اصحابش قسمت می کند.

مفضل عرض کرد: مولای من! اگر کسی از شیعیان شما فوت کند و در ذمّه اش از برادران دینی یا مخالفان، قرض و دین باشد، حالش چگونه است؟

فرمود: اوّلین کاری که مهدی می کند این است که در اطراف عالم ندا می کند برای هرکس در ذمّه احدی از شیعیان ما، دینی هست بگوید، حتّی آن حضرت دانه سیر بیابان و خشخاش را که در ذمّه شیعیان باشد، ردّ و ادا می نماید. کجا مانده که قنطارهای طلا و نقره و املاک را ادا نکند، بلکه همه آن ها را به صاحبانش ادا می کند.(3) قنطار، دویست وقیّه نقره است، بعضی دویست رطل و برخی، معانی دیگر گفته اند.

[مدّت خلافت قائم (علیه السلام)] 24 نجمة

ایضا مفضل عرض کرد: مولای من! بعد از این، چه خواهد شد؟

فرمود: قائم بعد از آن که شرق و غرب زمین را می گردد، به کوفه و مسجد آن جا

ص: 588


1- سوره توبه، آیه 33.
2- سوره بقره، آیه 193؛ سوره انفال، آیه 39.
3- بحار الانوار، ج 53، صص 34- 33.

می آید و مسجدی را که یزید بن معاویه وقتی امام حسین علیه السّلام را به قتل رساند، بنا نموده بود؛ خراب می کند. نیز مسجدی را که برای خدا ساخته نشده، خراب می کند، ملعون است! ملعون است! کسی که آن را بنا نموده.

مفضل عرض کرد: ای مولای من! مدّت خلافت قائم چه مقدار است؟

در جوابش گفت: خدای عزّ و جلّ فرموده: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ (1) عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ(2) روز قیامت خلایق دو گروه می باشند؛ بعضی شقی و بعضی سعید. آنان که شقی اند، در آتش می باشند و در آن جا نفس برای ایشان به بیرون آوردن و به اندرون کشیدن می باشد، مادامی که آسمان ها و زمین ها باقی اند، آن ها در آتش مخلّداند مگر وقتی که خدا بخواهد، آن وقت از آتش بیرون می آیند. امّا آنان که سعیداند، در بهشت می باشند، مادامی که آسمان ها و زمین باقی اند در آن جا مخلّداند مگر وقتی که خدای تعالی بخواهد، آن وقت از بهشت بیرون می آیند و عطای الهی در حقّ ایشان عطایی است که منقطع نمی شود.

آن گاه امام صادق علیه السّلام فرمود: معنی غَیْرَ مَجْذُوذٍ این است که آن نعمت و عطا از ایشان بریده نمی شود، بلکه آن نعمتی دایمی و ملکی است که نهایت ندارد، حکمی است که منقطع نمی باشد، امری است که جز به اختیار خدا باطل نمی شود و مشیّت و اراده ای است که او جز آن اراده را نمی داند، بعد از آن قیامت، چیزهایی واقع می شود که خدای تعالی در کتاب خود وصف و بیان فرموده. «و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علیه محمّد و آله الطاهرین و سلّم تسلیما کثیرا کثیرا».(3)در بحار است که مؤلّف گوید: غرض حضرت صادق علیه السّلام از تلاوت این آیه در جواب مفضل، اشاره به این است که انقطاع نعمت از اهل بهشت و هم چنین مدّت

ص: 589


1- سوره هود، آیه 106 و 107.
2- سوره هود، آیه 108.
3- بحار الانوار، ج 53، ص 34.

خلافت قائم علیه السّلام منوط به مشیّت الهی است، هرقدر که خدا بخواهد، خلافت خواهد نمود. مظنون این است که صادق علیه السّلام این آیه را به زمان رجعت تفسیر کرده، به تقریب این که مراد از بهشت و آتش آن باشد که در عالم برزخ است.

این وجه، اظهر وجوهی است که در تأویل این آیه ذکر شده. بنده حقیر، مترجم گوید: مفسّرین وجوهی در خصوص این آیه ذکر کرده اند، لکن ایراد آن ها در این باب، از مقصد کتاب بیرون است.

[بیان علّامه مجلسی (ره)] 25 نجمة

اشاره

علّامه مجلسی رحمه اللّه فرموده: شیخ حسن بن سلیمان در کتاب منتخب البصایر،(1)حدیث مفضل را بدین نهج ایراد کرده که محمد بن ابراهیم بن محسن عطارآبادی به من خبر داد که حدیث آینده را با خطّ پدرم، ابراهیم بن محسن یافتم و خطّ پدرش را هم به من نشان داد، نسخه ای از روی آن نوشتم، صورت این حدیث چنان است که حسین بن حمدان، از محمد بن اسماعیل و علی بن عبد اللّه آن را چنان که مذکور شده تا این جا ذکر نمود، گویا جوانان اهل طالقان را که به منزله خزین هایند، می بینم که حربه ها به دست گرفته، به اسب های سفید سوار شده، از بسیاری شوق به جنگ و جهاد، مانند گرگان صدا می کنند. سردارشان مردی از قبیله تیمی می باشد که به او شعیب بن صالح گویند.

پس امام حسین علیه السّلام میان ایشان رومی آورد، درحالی که روی مبارکش مانند دایره قمر می باشد، جمالش خلایق را به تعجّب می آورد و پی قتل ظالمان می افتد، شمشیرش، بزرگان، کوچکان، فروپایگان و بلندمایگان را فرامی گیرد، بعد از آن، همه این بیدق ها و لشکرها را برمی دارد و می برد، تا این که وارد کوفه می شود درحالی که بسیاری از اهل زمین آن جا می باشند، آن جا را برای خود مقرّ و مقام قرار می دهد. آن

ص: 590


1- مختصر بصائر الدرجات، صص 190- 189؛ بحار الانوار، ج 53، صص 36- 35.

گاه خبر مهدی علیه السّلام در کوفه به آن حضرت و اصحابش می رسد.

در آن حال اصحاب امام حسین علیه السّلام خدمتش عرض می کنند: یابن رسول اللّه! این مرد کیست که به مملکت ما آمده؟

آن حضرت می فرماید: بیایید بیرون رویم تا ببینیم او کیست و مطلبش چیست؟

به خدا سوگند! هرآینه امام حسین علیه السّلام می داند او مهدی است و او را می شناسد و از این سخن جز رضای الهی اراده نمی کند؛ یعنی مرادش این است که مهدی علیه السّلام را به اصحاب خود بشناساند.

آن حضرت با چهارهزار مرد که قرآن ها و شمشیرها را به گردن ها حمایل کرده، لباس هایی که مانند پلاس است، پوشیده اند، از کوفه بیرون می رود. آن حضرت می آید، تا این که در نزدیکی مهدی علیه السّلام فرود می آید و می فرماید: از این مرد؛ یعنی از مهدی بپرسید او کیست و غرضش چیست؟

در آن حال بعض از اصحاب امام حسین علیه السّلام به سوی لشکر مهدی می رود و می گوید:

این جماعت جولان کنندگان خدا، به شما تحیّت و سلام می فرستد! شما کیستید، صاحب شما کیست و چه می خواهید؟

اصحاب مهدی علیه السّلام در جوابش گویند: صاحب ما مهدی آل محمد است و ماها که از جنّ و ملایکه و انس هستیم، یاران اوییم.

امام حسین علیه السّلام می فرماید: او را بگذارید که در یک جا همدیگر را ببینیم.

مهدی از میان لشکرش بیرون می آید و با امام حسین علیه السّلام بین دو لشکر می ایستند. در آن حال امام حسین علیه السّلام می گوید: اگر تو مهدی آل محمدی، پس عصای جدّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، انگشترش، لباس و عمّامه و اسب او، اشترش غضبا نام، استرش دلدل نام، الاغ او یعفور نام، اسبش براق نام، تاجش و قرآنی که امیر المؤمنین علیه السّلام جمع کرده و بی تغییر و تبدیل است، کو؟

در آن حال، سلّه قائم را احضار می فرماید که همه این ها در آن می باشد.

امام صادق علیه السّلام فرمود: همه این ها و متروکات همه پیغمبران در آن سلّه می باشد،

ص: 591

حتّی عصای آدم و نوح، ترکه هود و صالح، مجموعه ابراهیم، پیمانه یوسف، پیمانه و ترازوی شعیب، عصا و تابوت موسی که بقیّه ترکه موسی و آل هارون در آن است و ملایکه آن را برمی دارند، زره داود، انگشتر سلیمان و تاجش، اسباب و اثاث سیّاحی عیسی و میراث همه انبیا و مرسلین در این سلّه می باشد.

چون امام حسین علیه السّلام این ها را می بیند، به قائم می گوید: یابن رسول اللّه! از تو خواهش می کنم عصای رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را در این سنگ بکاری و از خدای تعالی مسألت نمایی آن را روی این سنگ برویاند. غرض حضرت این است که اصحابش فضل مهدی را ببینند تا از او اطاعت کنند و با او بیعت نمایند. مهدی عصا را برمی دارد و روی آن سنگ می کارد.

پس در آن می روید، بلند می گردد و شاخ وبرگ درمی آورد به نوعی که بر لشکر امام حسین علیه السّلام سایه می افکند، چون این معجزه از آن حضرت صادر می شود، امام حسین علیه السّلام می گوید: اللّه اکبر! یابن رسول اللّه! دستت را دراز کن تا با تو بیعت نمایم.

سپس امام حسین علیه السّلام و لشکرش با او بیعت می کنند مگر چهارهزار نفر از آن هایی که قرآن حمایل کرده، لباس های پلاس پوشیده اند و به طایفه زیدیّه مشهورند. ایشان بیعت نمی کنند و می گویند رویانیدن عصا جز سحر عظیم نیست. ترجمه حدیث مفضل به نقل از ترجمه جلد سیزدهم بحار الانوار تمام شد، انتهی.

[کلام در باب مفضل بن عمر]

تذنیب موجز مختصر فی ترجمة مفضّل ابن عمر بدان رجالیّین درباره مفضل بن عمر جعفی، راوی این روایت، سخن به ضدّ رانده اند، پس بعضی او را از غلات و برخی از اجلّه روات خوانده اند، اخبار مادح و قادح او در مسفورات کبار در مرای و منظر علما اخیار است و لا سیّما در تنقیح المقال شیخنا المعاصر المامقانی و الواصل إلی رحمة اللّه الملک السبحانی.

حقّ آن است که او صحیح الاعتقاد و ثقه جلیل القدر است؛ چنان که شیخ مفید در

ص: 592

ارشاد فرمود: ممّن روی النصّ عن ابی عبد اللّه علی ابنه ابی الحسن موسی من شیوخ اصحاب ابی عبد اللّه و خاصّته و بطاشه و ثقاته الفقها الصالحین رحمهم اللّه المفضّل بن عمر الجعفی و معاذ بن کثیر(1)...، الخ.

مؤیّد به بنای وحید بهبهانی- اعلی اللّه مقامه- بر وثاقت او؛ چنان که در تعلیقه خود بر رجال کبیر فرموده: و ممّا یؤیّد علی عدم غلوّه، ایّ المفضّل بل علی وثاقته و جلالته کونه من وکلاء الصادق و الکاظم و خدّامهما مدّة مدیدة ظهورا لا یبقی معه ریب فلو کان غالبا لمّا رضیا علیهما السّلام بوکالته و خدمته، بل کانا علیهما الصلوة و السلام یطردانه و هذا مرجّح اخبار المدح و یرفع التیّمة عن رواتها، انتهی کلامه رحمه اللّه.

ص: 593


1- المستجار من کتاب الارشاد، ص 183.

ص: 594

عبقریّه سیزدهم [رجعت و کیفیت آن]

اشاره

در بیان معنی رجعت و کیفیّت آن است، در آن دو مطلع و چند برج و در هر برج، چند نجمه است.

مطلع اوّل: بدان رجعت در لغت به معنی بازگشت چیزی است که سابقا بوده و در لسان شرع سه اطلاق دارد.

اوّل: بر ظهور حضرت بقیّة اللّه به حسب ظاهر در دنیا و خواندن مردمان با سیف به سوی باری تعالی اطلاق می شود؛ چنان که در بعضی اخبار است.

دوّم: بر زنده شدن بعضی از اموات در وقت ظهور آن بزرگوار اطلاق می شود؛ چنان که مفادّ اخبار کثیری است که نبذی از آن ها بعد از این ذکر خواهد شد.

سوّم: بر ظهور رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، امیر المؤمنین علیه السّلام و ائمّه دین علیهم السّلام و بازگشت دشمنان ایشان به سوی دنیا و کسانی از دوستان ایشان که خدا خواسته است، اطلاق می شود.

باید دانست مراد از رجعتی که مخالفین منکر آن می باشند، معنی اوّل رجعت نیست، چراکه ایشان قایل به رجوع مهدی هستند. نهایتا بعضی می گویند آن مهدی از بنی عبّاس است و تاکنون متولّد نشده و برخی گویند آن عیسی بن مریم است.

پس رجعتی که مخالفین منکر آن هستند، رجعت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله، امیر المؤمنین علیه السّلام و اولاد طاهرین آن بزرگوار با جمعی از مؤمنین محض و منافقین صرف به دنیاست و به زعم خود ادلّه ای بر این مدّعی اقامه نموده اند؛ چنان که بعد از این، آن ادلّه با جواب های آن ها ذکر خواهد شد و داعی آن ها بر آن کار، این رجعت

ص: 595

نیست مگر آن که اعتراف به چنین رجعتی، باعث هدم تمام اساس آن هاست، پس بر آن چه آن را از جانب پروردگار خود، حقّ و صدق می دانستند، لباس شبهات و مغالطات پوشاندند و پوشیده نیست که ایشان هرگاه به قیام حجّت، قایل و به صدق روایاتی که از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله وارد شده، معترف باشند که آن چه در بنی اسراییل واقع شده، در این امّت نیز واقع خواهد شد؛ در آن چه از آن فرار نموده اند، واقع می شوند، چراکه صحّت قیام قائم، مستلزم احیای اموات است؛ چنان که روایات کثیر و ادلّه قاطع بر آن اقامه شده است.

مطلع دوّم: بدان رجعت، سرّی از اسرار الهی و معتقد شدن به آن، ثمره ایمان به غیب است که در فرقان حمید مدح آن شده و مراد از آن؛ چنان که دانستی رجوع رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، ائمّه معصومین علیهم السّلام، دوستان و دشمنان آن ها از کسانی است که مؤمن محض یا کافر صرف باشند، به شرط آن که آن کافر از اشخاصی نباشد که خداوند او را در دنیا به عذاب هلاک نموده باشد، زیرا کسی که در دنیا به عذاب الهی هلاک شده، به صریح آیه وَ حَرامٌ عَلی قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ (1)به دنیا رجوع نخواهد کرد.

چنان که قمی (2)در تفسیر این آیه از حضرت باقر و صادق علیهما السّلام روایت نموده که فرمودند: هر اهل قریه ای که خداوند آن ها را در دنیا به عذاب هلاک نموده، به دنیا رجوع نخواهند کرد، مگر آن که برای ایشان قصاص باشد، مثل این که به ظلم کشته شده باشند و ماحضین در ایمان و کفر نباشند، زیرا در این صورت آنان با قاتلین خود به دنیا رجوع نموده، آن ها را به قتل رسانده، بعد از قصاص، مدّت سی ماه در دنیا زندگی کرده اند، سپس همه آن ها در یک شب خواهند مرد.

این، آن حشر اوّلی است که خداوند متعال در آیه وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ (3)به آن اشاره فرموده و حضرت صادق علیه السّلام هم

ص: 596


1- سوره انبیاء، آیه 95.
2- تفسیر القمی، ج 2، ص 76.
3- سوره نمل، آیه 83.

همین را فرموده و دلیل بر این که این حشر در رجعت می باشد، قول باری تعالی است که فرموده: وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً .... قال علیه السّلام: الایات امیر المؤمنین و الائمّة علیهم السّلام.

راوی عرض کرد: به درستی که عامّه گمان دارند مراد از قول باری تعالی وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً(1)حشر در روز قیامت است.

آن بزرگوار فرمود: خداوند در روز قیامت از هر امّت، فوجی را حشر می فرماید و باقی را حشر نمی فرماید، چنین نیست و لکن این حشر فوج فوج، در رجعت است.

امّا آیه ای که ناظر به حشر قیامت است، این قول باری تعالی است که فرموده:

وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً(2)(3)

ایضا از حضرت صادق علیه السّلام در بحار روایت نموده که فرمود: احدی از مؤمنین نیست که کشته شده باشد مگر آن که به دنیا رجوع می کند، تا آن که انف خود بمیرد و جز برای مؤمن محض و کافر صرف رجعتی نیست.(4) در کافی (5)از آن حضرت علیه السّلام مروی است که در تفسیر قوله تعالی: بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ(6)فرموده: مراد از عباد، قومی است که خداوند آن ها را قبل از قیام قائم مبعوث می نماید، پس قاتلی از آل محمد را نمی گذارند مگر آن که او را می کشند.

ایضا از آن بزرگوار مروی است که در آیه یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ* یَغْشَی النَّاسَ هذا عَذابٌ أَلِیمٌ (7)فرموده: اوّلین آیه برای خروج حضرت قائم، این دود

ص: 597


1- سوره نمل، آیه 83.
2- سوره کهف، آیه 47.
3- تفسیر القمی، ج 2، ص 131.
4- ر. ک: همان.
5- الکافی، ج 8، ص 206.
6- سوره اسراء، آیه 5.
7- سوره دخان، آیه 10 و 11.

آسمانی و نزول عیسی بن مریم از آسمان است؛ چنان که در تفسیر علی بن ابراهیم (1)است که فرموده: ذلک فی الرجعة من القبر إلی ان قال، ثم قال تعالی: إِنَّا کاشِفُوا الْعَذابِ قَلِیلًا إِنَّکُمْ عائِدُونَ (2) یعنی عائدون إلی القیامة و اگر قوله تعالی: یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ (3)بوده باشد، در قیامت، إِنَّکُمْ عائِدُونَ نمی فرمود، چراکه بعد از قیامت و آخرت، حالتی نیست که به سوی آن، عود کنند.

بالجمله پس رجعت، قول شیعه امامیّه اثنا عشریه است که بنابر مفادّ آیات کثیر و اخبار متکاثر وفیره از ضروریّات مذهب ایشان گردیده؛ چنان که علّامه مجلسی رحمه اللّه در کتاب حقّ الیقین به ضروری مذهب بودن آن تصریح فرموده و ما الآن در نقل آیات و اخبار دالّ بر ثبوت آن شروع نموده، می گوییم:

ص: 598


1- تفسیر القمی، ج 2، صص 291- 290.
2- سوره دخان، آیه 15.
3- سوره دخان، آیه 10.

برج اوّل [وقوع رجعت در امم سابق]

اشاره

در آیاتی که بر وقوع رجعت در امم سابق دلالت دارند و در آن چند نجمه است:

[روایتی از حضرت امیر (علیه السلام)] 1 نجمة

قال اللّه تعالی: وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا(1)الآیه. سعد بن عبد اللّه از ابن عیسی، او از حسن، او از حسین بن علوان، او از محمد بن داود عبدی و او از اصبغ بن نباته در بحار(2)از مختصر البصائر(3)روایت نمود که او گفته: عبد اللّه بن ابی بکر یشکری رو به امیر المؤمنین علیه السّلام کرده، از جا برخاست و عرض کرد: یا امیر المؤمنین! به درستی که معمّر در همین ساعت سخنی گفته که در حوصله ام نمی گنجد.

فرمود: آن چیست؟

گفت: می گوید: تو به او خبر داده ای که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله شنیدم، می فرمود: ما دیده ایم یا شنیده ایم، مردی به حسب سنّ، از پدرش بزرگ تر است؟

امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: این سخنی است که در دلت نگنجیده؟

عرض کردم: آری، آیا تو این سخن را تصدیق می کنی و چنین مردی را می شناسی؟

ص: 599


1- سوره اعراف، آیه 155.
2- بحار الانوار، ج 53، صص 73- 72.
3- مختصر بصائر الدرجات، صص 23- 22.

فرمود: آری، وای بر تو یا ابن الکوّا! بشنو از من تا تو را از این ماجرا خبر دهم. به درستی که عزیر از بین اهل وعیالش در ماهی بیرون آمد که زنش در آن ماه می زایید، او در آن روز، پنجاه سال داشت، پس خدای تعالی او را به سبب گناهی که از او سر زد، صد سال بمیراند و بعد از آن زنده کرد، آن گاه به سوی اهل خویش برگشت درحالی که پنجاه ساله بود و پسرش وقتی از او استقبال نمود، صد سال داشت.

خدای تعالی عزیر را به جهت استبعادی که در خصوص زنده کردن مردگان از او سر زده بود، به دنیا برگرداند تا بداند خدای تعالی بر زنده کردن مرده، قادر و تواناست و بعد از زنده شدن، آن چه که می خواست، گفت؛ یعنی گفت: دانستم خدای تعالی بر همه چیز توانا و قادر است.

سپس امیر المؤمنین علیه السّلام به او فرمود: هرچه می خواهی، بپرس!

عرض کرد: آری، می پرسم. به درستی که جماعتی از اصحاب تو چنان گمان می کنند که بعد از مرگ به دنیا برنخواهند گشت.

حضرت فرمود: آری، چنان است که می گویند و هرچه از ایشان شنیده ای، به همان نهج نقل کن و چیزی بر آن میفزا؛ تو به ایشان چه گفتی؟

گفت: به ایشان گفتم: هیچ یک از آن ها را تصدیق نمی کنم.

حضرت فرمود: وای بر تو! به درستی که خدای تعالی قومی را به سبب گناهانشان مبتلا گرداند، پس ایشان را پیش از رسیدن اجل هایی که برایشان قرار داده شده بود، بمیراند، بعد از آن، زنده کرده، به دنیا برگرداند، تا این که روزی های خود را خورده نمایند، پس از آن، باز خدای تعالی ایشان را بمیراند.

راوی گوید: این سخن بر ابن کوّا گران آمد و در دلش جاگیر نشد.

حضرت فرمود: وای بر تو! به درستی که خدای تعالی در کتاب خود فرموده:

وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا(1) موسی- علی نبیّنا و آله و علیه السلام- برای میقاتگاه ما هفتاد مرد از میان قوم خود برگزید، پس ایشان را با خود برد،

ص: 600


1- سوره اعراف، آیه 155.

برای این که وقت برگشتن نزد بزرگان بنی اسراییل شهادت دهند که خدای تعالی با وی سخن گفت. اگر ایشان این را قبول و تصدیق می کردند، هرآینه این برایشان بهتر می شد، لکن به موسی گفتند ما به تو ایمان نمی آوریم و تصدیقت نمی کنیم تا وقتی که خدا را آشکار ببینیم.

خدا حال ایشان را حکایت نموده، می فرماید: فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (1) صاعقه ایشان را گرفت در حالی که نگاه می کردید. سپس شما را بعد از مردن، زنده گرداندیم، برای این که شکر مرا به جا آورید. یا بن الکوّا! آیا نمی دانی این جماعت بعد از وفات، به منزل های خویش برگشتند؟

ابن کوّا عرض کرد: اگر ایشان به منزل های خویش برگشتند، پس معنی این قول خدای تعالی چیست؟ (ثم اماتهم مکانهم)؛ پس از آن، آن هفتاد نفر را در همان جا که زنده گردانیده بود، بمیراند. پس این آیه دلالت دارد بر این که ایشان به منزل های خویش برنگشتند.

امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: چنین نیست که می گویی. وای بر تو! آیا خدای تعالی در کتاب خود به تو خبر نداده؛ چنان که می فرماید: وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی (2) با ابر بر شما سایه انداختیم و منّ و سلوی بر شما نازل کردیم و این بعد از وفات ایشان بود وقتی که ایشان را زنده گرداند.

[خطاب حضرت امیر (علیه السلام) به ابن کوّا] 2 نجمة

ایضا ذیل آیه و حدیث سابق است که آن حضرت فرمود: نیز یابن الکوّا! مثل ایشان مثل بزرگان بنی اسراییل است؛ چنان که خدای تعالی می فرماید: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ

ص: 601


1- سوره بقره، آیه 55 و 56.
2- سوره بقره، آیه 57؛ سوره اعراف، آیه 160.

خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ؛ آیا به آنان که از بیم مرگ از دیار خود بیرون رفتند، نگاه نکردی درحالی که چندهزار نفر بودند، پس خدای تعالی به ایشان گفت: بمیرید! مردند، سپس خدا ایشان را زنده گرداند.

در کتاب منتخب البصائر از ابی خالد قمّاط، او از حمران بن اعین و او از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که خدمت آن حضرت عرض کردم: آیا میان بنی اسراییل چیزی بود که مثل آن میان این امّت نباشد؟

فرمود: چنین چیزی نیست.(1)

العبقری الحسان ؛ ج 8 ؛ ص602

ض کردم: پس از قول خدای تعالی به من خبر ده! أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ (2) آیا به آنان که از بیم مرگ از دیار خود بیرون رفتند، نگاه نکردی درحالی که ایشان چندهزار نفر بودند، پس خدا به ایشان گفت: بمیرید! مردند. بعد از آن، خدا ایشان را زنده گرداند، حتّی خلایق ایشان را دیدند که زنده شدند و بعد همان روز مردند؟ آیا چنین است که ذکر شد یا این که ایشان را زنده کرد، به دنیا برگرداند و مدّتی تعیّش نمودند؟

فرمود: بلکه به دنیا برگرداند، حتّی در خانه ها سکنا نمودند، نشستند، طعام خوردند و زن گرفتند و هرقدری که خدا خواسته بود بدین نهج درنگ نموده، تعیّش کردند و بعد با اجل های خویش وفات یافتند.(3)

[حکایت عزیر در رجعت او] 3 نجمة
اشاره

آیه سوّم که بر وقوع رجعت در امم سابق دلالت دارد، آیه أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ(4)است و چون واعظ سبزواری در مجمع النورین، این آیه و شأن نزول آن را با

ص: 602


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.
2- سوره بقره، آیه 243.
3- مختصر بصائر الدرجات، صص 24- 23؛ بحار الانوار، ج 53، صص 74- 73.
4- سوره بقره، آیه 259.

مستطرفات دیگر مشروحا ذکر نموده، لذا خوش داشتم مرقومات او را عینا در این عجاله درج نمایم، در کتاب مزبور ذیل آیه أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ (1)فرموده: وقتی بختنّصر آمد، بیت المقدّس را خراب کرد و بنی اسراییل را به قتل رساند؛ هنگام مراجعت، جمعی را که بقیّة السیف بودند، به اسیری برد، عزیر پیغمبر و دانیال از جمله اسرا بودند. بعد از آن که خدای تعالی بختنصر را هلاک گرداند، بنی اسراییل به بیت المقدّس برگشتند و خانه های آخرت خود را تعمیر کردند. عزیر زن گرفت، وقتی زوجه اش حامله شد؛ روزی خواست به قریه سایرآباد برود، به بازار آمد، درازگوشی خرید که سوار شود، گویا شاعر در تعریف آن درازگوش این اشعار را به نظم آورده:

از فَرَس عُمر، سبکبارتر***از خر طنبور خوش آوازتر

چوب ندیده است مگر بر درخت***بانگ زِ راکب نشنیده است سخت

بر آن درازگوش سوار شد، آمد تا به قریه ای رسید که اهل آن جمیعا به مرض وبا مرده بودند، کما قال اللّه تعالی: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ (2) چشم عزیر بر آن ها افتاد که همه بیرون قلعه مرده بودند، دیوارهای قلعه خراب شده، بر روی هم افتاده بود.

عزیر از روی تعجّب گفت: خداوند چگونه و کی این ها را زنده خواهد کرد؟ أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها(3)

داخل باغستان شد، دید دیوارهای باغ ها افتاده، لکن درخت ها پر از میوه است.

پیاده داخل باغ شد، قدری انجیر چید و خورد، بقیّه را برداشت، قدری انگور فشرد و عصیر آن را در کوزه ای ریخت که همراه خود ببرد، سوار خر شد و رو به راه نهاد.

ص: 603


1- سوره بقره، آیه 259.
2- سوره بقره، آیه 243.
3- سوره بقره، آیه 259.

خواب بر او غلبه کرد، حمار خود را به ریسمانی بست، انجیر و عصیر را بالای سرش گذاشت، خوابید، فلمّا نام نزع اللّه منه الروح مائة عام و امات حماره، مدّت صد سال خودش و خرش مردند و بی روح افتادند.

برادر عزیر که نامش عزیز بود، به تفحّص احوال برادر برآمد، خبری از او نیافت.

زن عزیر که حامله بود، پسری آورد. پسر بزرگ شد و احوال پدر را شنید. مدّتی در شهرها می گشت و سراغ احوال پدر می گرفت، نشانی نجست. برادر، زن، فرزند، قوم و قبیله همه از حیات عزیر مأیوس شدند.

مدّتی بگذشت نامد زو خبر***هم طمع ببرید زو زن، هم پسر

***

و اعمی اللّه منه العیون فلم یره احد؛ مردم می آمدند از نزدیکی عزیر می گذشتند، لکن خدای تعالی دیده ها را از دیدن او کور کرده بود که او را نمی دیدند وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ (1) چشم و گوش باز ولی همه کوروکر.

[حکم زن در غیاب شوهر]

مسألة فقهیّة و ثمرة فکهیّة بدان اگر کسی سفر برود و مفقود الاثر شود، حکم زوجه او آن است که باید در انتظار شوهر بنشیند تا بمیرد یا باید مدّت معینی در خانه بنشیند.

قال: الشهید و المفقود إذا جهل خبره و کان لزوجته من ینفق علیها وجب علیها التربّص إلی أن یحضر أو یثبت وفاته أو ما یقوم مقامها؛ کسی که از اهل خود غایب و مفقودالاثر شود، اگر کسی باشد که نفقه عیالش را بدهد، واجب است عیال او در خانه بنشیند تا آن مرد از سفر بیاید یا وفات او به شهادت شهود، تواتر اخبار و نوشته هایی ثابت شود یا آن که سنّ او از عمر طبیعی بگذرد، مثل آن که روز غیبت، آن شخص، صدو ده ساله بوده و غیبتش بیست وپنج سال طول کشیده باشد، فانّ العادة یقضی بوفاته

ص: 604


1- سوره یس، آیه 9.

و عدم تعیّشه اکثر من مائة و عشرین سنة عادة؛ که باید مرده باشد، چون عمر طبیعی زیادتر از صدوبیست سال نمی شود.

و إن لم یکن له ولیّ ینفق علیها و رفعت امرها إلی الحاکم بحث عن امره و طلب اربع سنین فی الجهة التی فقد فیها إن کانت معیّنة و الّا ففی الجهات الأربع؛ و اگر کسی نباشد که نفقه زوجه او را بدهد، آن زن احوال خود را به حاکم شرع عرض کند، حاکم شرع ضرب اجل می کند و چهار سال از احوال مفقود تفحّص می نماید.

ثمّ یکتب إلی الصّقع الّذی فقد فیه فیسأل عنه؛ هر سمت که احتمال دهد آن جا باشد یا در چهار سمت فحص می کنند، اگر در این مدّت حیات و سمات او معلوم نشد، بطلّقها الحاکم و انّها تعتدّ عدّة الوفاة؛ حاکم شرع آن زن را طلاق می دهد و آن وقت باید چهار ماه و ده روز عدّه نگه بدارد؛ عدّه زنی که شوهرش مرده باشد، و تباح بعد العدّة الأزواج؛ بعد از انقضای عدّه به هرکه بخواهد، شوهر می کند و اگر بعد شوهرش از سفر بیاید، فلا سبیل له علیها؛ تسلّطی بر آن زن ندارد.

لانّ حکم الشّارع بالبیوته بمنزلة الطّلاق فکیف مع الطلاق و الحکم بالتسلّط بعد قطع السلطنة یحتاج إلی دلیل؛ بلی، اگر قبل از انقضای عدّه بیاید، فهو املک بها.

این مسأله بالمناسبت ذکر شد که اگر فقیهی در مجلس باشد، بی بهره نباشد.

ناطق کامل چه خوان باشی بود***بر سر خوانش ز هر آشی بود

تا نماند هیچ شخصی بینوا***قسمت خود هرکسی گیرد جدا

[ادامه حکایت عزیر]

الحال برگردیم سر کلام اوّل، بعد از صد سال عزیر زنده شده، چشم گشود و برخاست نشست. خدای تعالی ملکی را فرستاد، پرسید: ای عزیر! چند وقت است این جا خوابیده ای؟

چون روزی که عزیر خوابیده بود وقت چاشت بود، به آسمان نگاه کرد، دید نزدیک غروب است، گفت: نزدیک یک روز است که خواب رفته ام.

ص: 605

قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ (1) ملک گفت: ای عزیر! صد سال است که در این جا افتاده و مرده بودی، فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ (2) به قدرت کامل خدا نگاه کن که انجیر و آب انگور متغیّر نشده، وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ (3) درازگوشت را نگاه کن! نظر کرد، دید حمار مرده و استخوان هایش متفرّق شده.

خطاب رسید: ای عزیر! ما تو و درازگوشت را در امر معاد، حشرونشر برای مردم حجّت و برهان قرار دادیم که بدانند چگونه مرده زنده می شود وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً(4)نظر کن! ببین چگونه استخوان های الاغ که افتاده، از زمین بلند می کنیم و بر آن گوشت می رویانیم.

در این اثنا صدایی از آسمان بلند شد: ایّها العظام البالیة! انّ اللّه یأمرک أن تجتمعی؛ ای استخوان های پوسیده! خداوند فرموده همه جمع شوید. فاتّصل بعضها ببعض؛ استخوان ها جمع و به هم متّصل شدند.

ندای دیگر آمد: خدای تعالی فرمود: گوشت بالای استخوان ها روییده شود! گوشت و پوست روییده شد. فصار حمار الّا روح فیه؛ صورت نوعیّه حمار درست شد، لکن بی جان افتاده، روح نداشت. فاقبل ملک اخذ بمنخسر الحمار فنفخ فیه فقام الحمار و نهق باذن اللّه؛ ملکی آمد، دماغ درازگوش را گرفت و در او دمید، دفعتا حمار زنده شد و نهیق و فریاد کشید.

ای عزیرا درنگر اندر خرت***که بریزیده و پوسیده برت

جمع سازیم آن همه اعضاش را***آن سر و دمّ و دو گوش و پاش را

دست وپا و جزء بر هم می نهد***پارها را اجتماعی می دهد

می دمد، می سوزد، این نقّات (5)کو***می درد، می دوزد، این خیّاط کو

ص: 606


1- سوره بقره، آیه 259.
2- سوره بقره، آیه 259.
3- سوره بقره، آیه 259.
4- سوره بقره، آیه 259.
5- اصل: نفّاط.

ریسمان و سوزنی [در] وقت خزر***آن چنان دوزد که پیدا نیست درز

فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ(1)

چشم را بگشا حشر را پیدا ببین***تا نماند شبهه ات در یوم دین

فرکب حماری حتّی اتی محلّته؛ عزیر برخاست، بر حمار سوار شد، برگشت و به بیت المقدّس آمد. دید وضع خانه ها و بازارها تغییر یافته، درازگوش از این کوچه به آن کوچه آمد تا در خانه عزیر رسید، سر بر در زد که به طویله بر سر آخر برود. پسر عزیر بیرون آمد درحالی که پیرمرد شده، ریشش سفید بود، پرسید: کیستی؟ کجا می روی؟

گفت: مگر این خانه عزیر نیست؟ گفت: چرا، تو کیستی که اسم عزیر می بری؟ او پدر من است، من در شکم مادر بوده ام که پدرم عزیر سفر رفته و مفقودالاثر شده.

گفت: من عزیرم. در این اثنا، عزیز برادر عزیر پیدا شد. فانکره؛ گفت: تو برادر من عزیر نیستی؛ صد سال است که برادرم مفقود شده، شهر و دهی نماند که به تفحّصش نفرستاده باشیم، امّا خبری از او نشد.

گفت: من عزیر برادر توام، صد سال است که مرده ام، خدا مرا زنده گرداند.

احوالاتی که میان او و برادرش گذشته بود، نقل می کرد. آن ها تعجّب می کردند، ولی باور نمی کردند او عزیر باشد. کنیز کوری داشتند که پیر شده بود. از گفتگوی آن ها مطّلع شد، در خانه آمد و گفت: آقای من! عزیر مستجاب الدعوه بود، اگر تو عزیری، دعا کن من بینا شوم. فمسح بیده علی عینها فأبصرت؛ عزیر دست بر چشم کنیز کشید، بینا شد.

فصاحت هذا سیّدی و اللّه! خبر پیدا شدن عزیر منتشر شد ولی یهود منکر رجعت او شدند.

عزیر گفت: خدای تعالی مرا فرستاده که تورات را برای شما تجدید کنم؛ فاملأها علیهم من ظهر قلبه؛ از حفظ تورات را برای یهود نوشت.

مردی از یهود گفت: پدرم حکایت کرد در زمان غلبه بختنّصر که تورات ها را

ص: 607


1- سوره بقره، آیه 259.

می سوزاندند، من توران را در پای فلان درخت دفن کرده ام که محفوظ بماند، رفتند آن تورات را آوردند و با توراتی که عزیر نوشته بود، مقابله کردند، نقطه ای تفاوت نداشت. آن وقت گفتند: عزیر ابن اللّه.

ابن کوّا از جناب امیر علیه السّلام پرسید: مرا از پسری خبر ده که بزرگ تر از پدر بود.

قال: هو عزیر خرج و زوجته حامل رجع هو ابن خمسین سنه و ولده ابن مائة سنه.

[سؤال نصرانی از امام باقر (علیه السلام)]

عالم نصارا در شام چند مسأله از جناب امام محمد باقر علیه السّلام پرسید. حضرت همه را جواب داد. راهب متغیّر شد، قال: انّی اسئلک مسألة ترقطم فیها کما ترقطم الحمار فی الوحل؛ گفت: حالا مسأله ای از تو می پرسم که در جواب آن درمانی؛ چنان که خر در گل می ماند، اخبرنی عن مولودین ولدا فی یوم واحد و ما تأفی یوم واحد عمر أحدهما خمسون سنة و عمر آخر مأة و خمسون سنة.

حضرت فرمود: عزیر و عزیز، پسران شرخیا، توأم بودند و باهم متولّد شدند.

بیست وپنج سال همراه هم به سر بردند، عزیر بر خر خود سوار شد به جایی می رفت، پیاده شد و خوابید. خداوند صد سال او را میراند و بعد از صد سال، او را زنده کرد، فرجع هو شاب و اخوه و ولده شیوخ. برادرش صدوبیست وپنج سال و عزیر بیست و پنج سال داشت، بعد از آن بیست وپنج سال دیگر زنده بودند و هردو در یک روز مردند. عمر عزیر پنجاه سال و عمر برادرش صدوپنجاه سال شد؛ چند روز بعد از فوت عزیر حمار هم مرد. نظیر حمار عزیر که زنده شد، در این امّت نیز اتّفاق افتاد.

مفضّل بن عمر می گوید: در خدمت امام محمد باقر علیه السّلام به مکّه می رفتم، در یکی از منازل به موضعی رسیدیم که جمعی ایستاده بودند، الاغ مردی از حاجیان مرده بود، نفق حماره و قد بدّد متاعه؛ اسباب آن مرد فقیر متفرّق شده، روی زمین ریخته بود، آن بیچاره، متحیّر ایستاده بود و گریه می کرد.

ص: 608

چشمش بر حضرت افتاد، فأقبل إلیه و قال: یابن رسول اللّه تفق حماری و بقیت منقطعا؛ حیوان پاکش من مرده، میان راه سرگردانم و چیزی ندارم که الاغی بخرم یا کرایه کنم، ادع اللّه ان یحیی لی حماری؛ دعا کن خداوند الاغ مرا زنده کند. حضرت دست به دعا برداشت، دفعتا حمار زنده شد.

چون ندای وصل بشنیدن گرفت***اندک اندک مرده، جنبیدن گرفت

آن مرد، خورجین خود را روی الاغ انداخت، سوار شد و در خدمت حضرت روانه گشت.

از این حکایت تعجّب نکنی، این ها برای امام، مقام و مرتبه ای نیست، برای کسانی که در خانه ائمّه خدمت می کرده اند، از این قبیل چیزها زیاد اتّفاق افتاده؛ چنان که در حیوة الحیوان نقل می کند: مردی از یمن می آمد، بین راه درازگوش او مرد. وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند، قال اللّه تعالی: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ(1) بعد از فراغت از نماز، دست ها را به سوی آسمان بلند کرد، قال: اللّهمّ انّی جئت مجاهدا فی سبیلک ابتغاء مرضاتک و انّی اشهد انّک تحیی الموتی و تبعث من فی القبور لا تجعل لاحد علیّ الیوم منّة اسألک أن تبعث لی حماری فقام الحمار ینفض اذنیبه.

بیهقی می گوید: امثال این قضایا برای صاحب شریعت معجزه است که در امّتان او کسانی هستند که به دعای آن ها مرده زنده می شود. نام صاحب حمار، نباتة بن یزید نخعی است.

شعبی می گوید: من دیدم همان الاغ را در بازار می فروختند. شاعر قبیله می گوید:

و منّا الّذی احی الأله حماره***و قد مات منه کلّ عضو و مفصل

[آیه دیگر در وقوع رجعت] 4 نجمة
اشاره

از جمله آیاتی که بر وقوع رجعت در امم سالفه دلالت دارد، حکایت زدن دم گاو

ص: 609


1- سوره بقره، آیه 45.

بر مقتول بنی اسراییل و زنده شدن آن است؛ چنان که مفسّرین شیعه و سنّی ذیل آیه إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً ...(1) چنین نقل کرده اند: در عصر حضرت موسی علیه السّلام بین بنی اسراییل مردی صاحب دولت بود که دختری صاحب حسن وجمال داشت، مردم از هر طرف به خواستگاری او می آمدند، از آن جمله دو جوان که پسر عمّ بودند؛ یکی صاحب مال و دولت و دیگری فقیر، صاحب علم، زاهد و متّقی بود. آن دو جوان، کسی را به خواستگاری آن دختر فرستادند.

پدر دختر شب در خصوص خواستگاری دختر از هر قبیله و طایفه با زنش مشورت و گفتگو می کرد، از آن جمله نقل کرد: دو جوان فلان و فلان که هردو پسر عمو و معروف اند، به خواستگاری این دختر فرستاده اند و من متحیّرم دختر را برای کدام اذن دهم و کدام یک از خطّاب را به وصلت، قرابت و صهریّت اختیار کنم، چراکه معروف است از همه کس می توان دختر گرفت، لکن به همه کس نمی توان دختر داد، چون دختر اسیر شوهر است.

قال: ایّاکم و النساء فانهنّ عوان و المراة علی دین بعلها، به علاوه زن باید به دین و مذهب شوهر باشد و الّا اگر غیراز این باشد، مواصلت به مفارقت خواهد انجامید.

بالاخره بعد از استشاره و استخاره، آن جوان زاهد عابد عالم را اختیار کردند، گفتند:

ما به مال و دولت احتیاج نداریم، وانگهی مال چه اعتباری دارد، بسیار شده مرد غنی، روز صاحب الاف و کرور بوده، شب از فقر و پریشانی بی شام خوابیده. ان قیل اثری قیل اکدی بینما هو غنی إذا افتقر و بینما هو صحیح إذا سقم، هم چنین حسن وجمال هم اعتباری ندارد، شاید اعور شود، سالک از صورتش بیرون آید و یا مجدّس شود و للنعم ما قال:

بر مال و جمال خویشتن غرّه مشو***کان را به شبی برند و وین را به تبی

باید نکاح به جهت توالد، تناسل و دفع شهوت باشد که شب عزب نخوابد.

خلاصه، چون ابوین دختر صاحب عقل بودند، جوان صالح را پسندیدند و دختر را

ص: 610


1- سوره بقره، آیه 67.

برای او عقد مزاوجت بستند، لهذا آن جوان صالح، محسود مردم واقع شد. أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ (1)

چون که هر بدبخت خرمن سوخته***می نخواهد شمع کس افروخته

چون که بیند نعمتی از چپّ و راست***از حسد قولنج آمد درد خاست

هرجا می نشستند، می گفتند: این پسر عجب طالعی داشته، حالا معلوم شد که این دختر را به او دادند، مال و دولت پدر دختر عنقریب به او منتقل خواهد شد؛ بعد از این بر همه اکابر بزرگی خواهد کرد. پسر عمّش از همه بیشتر بر او حسد می برد، بالاخره درصدد قتل او برآمد. آن مغرور شیطان، منتظر فرصت بود تا پسر عمّش را بکشد.

شبی آن جوان تازه داماد مهمان بود، وقت مراجعت پسر عمّش که در کمین بود، در جایی تاریک، خود را به او رساند؛ چنان حربه ای به او زد که در همان مکان، جان تسلیم نمود، چون صبح مردم از خانه ها بیرون آمدند و آن جوان را کشته دیدند، خدمت حضرت کلیم اللّه رفتند و قصّه را نقل کردند، آن پسر عمو که خودش قاتل بود، گریبان می درید و خاک بر سر می ریخت.

جناب موسی علیه السّلام پرسید: گمان شما به که می رود؟

عرض کردند: ما عالم الغیب نیستیم.

حضرت موسی علیه السّلام فرمود: آن جوان، در آن رهگذر کشته شده، اهل آن محلّه باید دیه و خون بهای او را بدهند.

مردم آن محلّه عرض کردند: یا نبیّ اللّه! از خداوند سؤال کن تا مرده را زنده کند و او بگوید قاتلش کیست، چرا ما غرامت بکشیم!

[مسئله فقهی در باب قتل]

ثمرة فکهیّة و مسألة فقهیّة اگر چنین کیفیّتی در این امّت اتّفاق بیفتد، حکمش قسّامه با تحقّق لوث است؛ یعنی

ص: 611


1- سوره نساء، آیه 54.

اگر کسی را کشته باشند، قاتل معلوم نباشد و اقوام مقتول ادّعای علم کنند که قاتل فلان شخص است و علامتی هم باشد که برای حاکم ظنّی به هم رسد؛ مثلا جامه های شخص متّهم را پرخون دیده باشند یا شنیده باشند که او را به قتل تهدید می کرده؛ اقوام مقتول باید پنجاه نفر شوند و پنجاه قسم بخورند که این شخص، قاتل است. اگر عددشان کم باشد، مثلا بیست وپنج نفر باشند، هرکدام دو قسم بخورند که پنجاه قسم کامل گردد یا اگر خود ولیّ دم، تنها باشد؛ مثلا اولاد مقتول، منحصر به یک نفر و او مدّعی است که فلانی، قاتل پدر من است؛ او باید پنجاه قسم بخورد، آن وقت شخص متّهم را به او می دهند که او در کشتن یا عفو کردن، مختار است و اگر خویشان مقتول قسم نخورند، باید از خویشان شخص متّهم، پنجاه نفر قسم بخورند که ما قتلناه و ما علّمنا له قاتلا، بگویند: ما نه او را کشته ایم و نه قاتلش را می شناسیم، قسم نفی العلم بخورند و لو کانوا اقلّ من الخمسین کرّرت علیهم الایمان حتّی یکلّموا العدد.

ابن اثیر در نهایت (1)می گوید: قسّامه از احکام جاهلیّت است که در اسلام جاری شد، لکن از اخبار معلوم می شود قسّامه از موضوعات شرع انور است.

قال ابو بصیر: سئلت ابا عبد اللّه عن القسامة فی ایّ زمان کانت بدوها؟

قال: کان من قبل رسول اللّه؛ فرمود: اوّل حکم قسّامه در زمان پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله بود، چون در جنگ خیبر مردی از انصار گم شد، بعد از سه روز کشته او را در چاهی یافتند.

قالت الأنصار: یا رسول اللّه! قتلت الیهود صاحبنا.

پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله فرمود: غیر از شما کسی شهادت می دهد؟

عرض کردند: شاهدی نداریم.

فرمود: لیقسم منکم خمسون رجلا علی انّهم قتلوه؛ باید پنجاه نفر از شما هر کدام، یک قسم بخورند که جماعت یهود، رفیق شما را کشته اند تا قتل ثابت شود.

قالوا: کیف فقسم علی ما لم نره؛ چگونه چیزی را قسم بخوریم که به چشم ندیده ایم؟

ص: 612


1- النهایة فی غریب الحدیث، ج 4، ص 62.

فرمود: پس باید پنجاه نفر از یهود قسم بخورند که آن ها او را نکشته اند.

عرض کردند: چه اعتباری به قسم یهود است؛ هزار قسم می خورند.(1) جناب رسول صلّی اللّه علیه و اله خودش دیه انصاری را داد که رفع نزاع شود، باری مسأله قسّامه طویل الذیل است؛ اگر تفصیل آن را خواهی، به کتاب جنایات فقهای اعلام رجوع کن!

جناب موسی صلّی اللّه علیه و آله فرمود: اگر می خواهید مقتول زنده شود و قاتل خود را نشان بدهد، إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً(2) حکم خداوند عالم این است که گاوی بکشید و دم گاو کشته را بر مقتول زنید تا زنده شود و قاتلش را نشان دهد.

دمّ گاو کشته بر مقتول زن***تا شود مقتول زنده، از کفن

خون خود جوید ز خون بالای خویش قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً(3) یا موسی! ما را استهزا می کنی؟ قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ (4)

فرمود: این چه حرفی است که می گویید. پناه به خدا می برم از این که به احدی سخریّه و استهزا کنم. این عمل جهّال است که زشتی این کار را نمی دانند؛ کار پیغمبران نیست، از حکم خدا بود که گفتم.

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها(5) گفتند: رنگش را از خدا سؤال کن؟

قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ (6) فرمود: امر خدا آن است که باید رنگ آن گاو، زرد باشد طوری که هرکس نظر کند، به رنگش مسرور شود.

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ

ص: 613


1- ر. ک: الکافی، ج 7، ص 363؛ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 100.
2- سوره بقره، آیه 67.
3- سوره بقره، آیه 67.
4- سوره بقره، آیه 67.
5- سوره بقره، آیه 69.
6- سوره بقره، آیه 69.

لَمُهْتَدُونَ (1) گفتند: گاو میانه سال که رنگش زرد باشد، بسیار است، نشانه دیگری بگوید که ممتاز شود، چون گاوها به هم مشتبه می شوند.

قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ(2) گفت: خدای تعالی می فرماید: باید ذلّت بوق ندیده باشد؛ یعنی زمین شخم نکرده و آب کشی هم نکرده باشد و در تمام پوستش نقطه ای غیر از زردی نباشد.

رفتند، مدّت ها گردش کردند، یک گاو به آن صفات جستند. خواستند آن را بخرند، صاحبش فهمید که بقره موصوفه، منحصر در فرد گشته و از جانب خدا حکم شده همین گاو مخصوص، کشته شود و کسی گاوی به این صفات ندارد، گفت: قیمت گاوم آن است که پوستش را پر از زر کنید.

رفتند به موسی شکایت کردند و گفتند: صاحب گاو می گوید قیمت گاو این است، چگونه بخریم؟

فرمود: لا یحلّ مال امرء الّا بطیب نفسه و النّاس مسلّطون علی اموالهم؛ اختیار با صاحب گاو است او باید راضی شود، من حکم نمی کنم که عنفا به قیمت دلخواه به شما بدهد.

خدای تعالی می فرماید: فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ، نزدیک بود به جهت گرانی قیمت، از سر این کار بگذرند، گاو را نخرند و از امر خدا مخالفت کنند. فسبحان من فاوت بین الخلق؛ چقدر خلقت ها مختلف است، خداوند به طایفه و قبیله ای می فرماید گاوی بکشید، آن همه مماطله می کنند، فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ (3)و به ابراهیم می گویند پسرت را قربانی کن! هفتاد مرتبه به قوّت کارد بر حلقش می کشد که او را بکشد.

خرج ابو بکر من جمیع ماله و بخل ثعلبتة بن خاطب بالزکوة و جاد حاتم فی حضره

ص: 614


1- سوره بقره، آیه 70.
2- سوره بقره، آیه 71.
3- سوره بقره، آیه 71.

و اسفاره و بخل الجنا بضوء ناره.

در تاریخ وصّاف مذکور است: روزی مستنصر با ندیمی در خزانه سیر می نمود، خزانه مملوّ از دراهم و دنانیر بود، گفت: آیا اجل این قدر مهلت می دهد که این وجه را طبق دلخواه صرف نمایم؟

ندیم خندید، خلیفه سبب خنده اش را پرسید. گفت: روزی در خدمت جدّت ناصر، بدین جا حاضر شدیم، دو شیر از این حوض خالی بود، گفت: آیا فرصت هست این حوض را پر سازم؟ من از این دو رأی مختلف خندیدم و کذلک بین الفهوم سبحان انطق متکلّم و باقلّ اعجز من اخرس سبحان، یک سال موعظه کرد، جز به تغییر لفظ، حرفی مکرّر نکرد.

بالجمله چون دیدند چاره ندارند، گوساله را به همان قیمت خریدند. جناب موسی علیه السّلام فرمود: اوّل پول گوساله را بدهید، بعد، من کشته را زنده می کنم، نشستند، زر تقسیم کردند، پوست گوساله را پر زر کردند و به صاحبش تسلیم نمودند.

آن وقت جناب موسی علیه السّلام به هارون فرمود دم بقره را به مقتول بزند، دفعتا کشته زنده شد، برخاست، ایستاد و اوداجه تشخب دما، جناب موسی فرمود: قاتلت کیست؟

قال: قتلنی ابن عمّی عامیل، این سخن را گفت و افتاد، مثل اوّل که کشته شده بود.

عامیل همان جا میان جمعین حاضر بود، او را گرفتند و قصاص کردند.

قال النبیّ: لو اعترضوا ایّ بقرة کانت فذبحوها، فکفتهم لکنّهم شدّد و اعلی انفسهم فشدّد اللّه علیهم الأستقصاء؛ جناب رسول صلّی اللّه علیه و اله فرمود: اگر بنی اسراییل همان اوّل گاوی را به هر رنگ و به هر سنّ وسال کشته بودند، کفایت امرشان می کرد و آن ها هم امتثال امر خداوند کرده بودند، لکن آن ها امر را بر خود سخت گرفتند و پرسیدند چند ساله باشد، چه رنگی باشد، خدا هم بر ایشان سخت گرفت. ای مردم شما کار را بر خود سخت نگیرید و اسکتوا عمّا سکت اللّه؛ از آن چه خدا امرونهی نفرموده، سؤال نکنید! غنیمت خود بدانید، شاید بعد از سؤال، چیزی نازل شود که امتثال آن بر شما گران باشد.

ص: 615

کما سئل سراقة عن الحجّ***هو فرض مرّة او مرّات

از پیغمبر پرسید: حجّ یک مرتبه واجب است یا هر سال؟

فرمود: ساکت باش! اگر بگویم هر سال، به مشقّت می افتید. پس از آن چه خدا سکوت فرموده، سؤال نکنید تا بر شما مشکل نشود، ابهموا ممّا ابهم اللّه تعالی؛ نسبت به آن چه خدای تعالی به ابهام واگذاشته، استقصا، کنجکاوی و دقّت نکنید.

فی علّة وصول البقرة بهذه القیمة من الکثرة

بدان این حیوان بقره عجیبی بود، هیچ حیوانی در عالم به این قیمت بیع و شری نشده، در بعضی تفاسیر در علّت رسیدن قیمت گاو به آن مقدار، چنین نوشته اند: جوان صالحی بود که بیع و شری می کرد، روزی مشتری به جهت متاعش رسید و به وجه نقد آن را خرید، جوان خواست مبیع را تسلیم مشتری کند، امّا کلید انبار زیر سر پدرش بود و او به خواب رفته بود. او پدرش را بیدار نکرد، از نفع معامله گذشت و ثمن را به مشتری ردّ کرد؛ مشتری رفت از جای دیگر خرید کرد. وقتی پدرش از خواب بیدار شد، بر واقعه اطّلاع یافت؛ پدر گوساله ای داشت که آن را در عوض احترام پسر نسبت به او و برای نفعی که از پسر فوت شده بود، به او بخشید و در حقّش دعا کرد خداوند به او خیر و برکت دهد. همین گوساله بود که بنی اسراییل به آن قیمت خریدند و دعای پدر در حقّ پسر مستجاب شد.

در کتاب حیوة الحیوان نقل می کند: مرد صالحی، پسری داشت و از مال دنیا گوساله ای را مالک شده بود. مرد صالح گوساله را به جزیره ای آورد و آن را رها کرد که بچرد، قال: اللّهمّ إلی استودعک هذه العجلة لأبنی حتّی یکبر؛ خداوندا! من این گوساله را به جهت پسرم به تو سپردم تا او بزرگ شود و به حدّ رشد برسد. گوساله چند سال در آن جزیره چرید، بزرگ و فربه شد.

و کانت تهرب من کلّ من رأها؛ آن گوساله نزدیک هیچ کس نمی آمد و از همه فرار

ص: 616

می کرد، تا آن که آن پسر، بزرگ شد و احترام مادرش را بسیار نگاه می داشت. و کان یقم اللیل ثلاثة اثلاث یصلّی ثلثا و ینام ثلثا و یجلس عند رأس امّة ثلثا، روزها می رفت، هیمه می آورد و می فروخت. ثمّ یتصدّق ثلثة و یأکل ثلثه و یعطی امّه ثلثة، روزی مادرش به او گفت: انّ اباک ورّثک عجلة؛ از پدرت گوساله ای به میراث برای تو مانده، در فلان جزیره است، آن جا برو از خدا بخواه ودیعه ات را به تو ردّ کند.

علامتها إذا نظرت إلیها یخیّل لک انّ شعاع الشمس یخرج من جلدها؛ نشانه آن گاو، آن است که هرگاه به آن نظر کنی، گویا نور خورشید از پوست آن بیرون می آید و اسمش بقره مذهّبه است؛ یعنی به جهت زردی رنگ، گاو طلایی رنگ است. چون آن جوان به آن جزیره آمد، دید گاو می چرد، به همان صفت آن را شناخت و صدا زد.

فاقبلت و قامت بین یدیه؛ آمد و پیش رویش ایستاد. فقبض علی عنقها و اقبل یقودها؛ گردنش را گرفت، او را می کشید و می برد، بقره به سخن درآمد و گفت: ایّها الفتی البارّ بوالدته ارکبنی فانّ ذلک اهون علیک؛ گفت: ای جوان نیکی کننده به مادر خود! بر پشت من سوار شو! این سواری بهتر از پیادگی است.

قال: انّ امّی لم تأمرنی بذلک؛ گفت: مادرم به من نفرمود! سوار گاو شو! بلکه گفت: گردن آن را بگیر و بیاور! فقالت: و اللّه بنی اسرائیل لو رکبنی لما قدرت علیّ ابدا، حالا برو! به جهت آن که این قدر مادرت را احترام می کنی، اگر به گوهر آب بگویی بیا، با تو می آید. آن جوان گاو را نزد مادرش برد.

فقالت له: انّک فقیر لا مال لک و یشقّ علیک الأحتطاب بالنّهار و القیام باللّیل؛ مادرش گفت: تو فقیری، چیزی در دست نداری و مشکل است که روزها هیمه جمع کنی و شب ها به نماز مشغول باشی، این گاو را به بازار ببر و بفروش!

قال: بکم ابیعها.

قالت: بثلاثة دنانیر و لا تبع بغیر مشورتی؛ پرسید: چند بفروشم؟

گفت: سه اشرفی، لکن تا به من نگفتی، صیغه مخوان! آن زمان قیمت بقره سه اشرفی بود. جوان گاو را به بازار آورد، خدای تعالی ملکی را فرستاد که قدرت خود را به

ص: 617

مردم بنماید.

و لیخبر الفتی کیف برّه بوالدته؛ و معلوم شود آن جوان چقدر مادر خود را احترام می کند.

فقال الملک: بکم تبیع هذه البقرة.

قال: بثلثة دنانیر.

گفت: این گاو را چند می فروشی؟

گفت: سه اشرفی و اشترط علیک رضاء والدتی.

ملک گفت: من به شش اشرفی می خرم که رضای مادرت شرط نباشد.

گفت: اگر هم وزنش طلا بدهی تا مادرم رضا نشود، نمی دهم.

جوان آمد و به مادر خود گفت: شخصی گاو را شش اشرفی می خرد.

گفت: برو بگو به شرط رضای مادرم به شش اشرفی می فروشم. جوان برگشت؛ ملک گفت: با مادرت شور کردی؟

گفت: بلی، مادرم فرمود: به شش اشرفی بفروش، لکن رضای مرا شرط کن!

ملک گفت: من به دوازده اشرفی نقد می خرم بدون این که به مادرت بگویی. جوان قبول نکرد، آمد و به مادر نقل کرد.

مادرش گفت: آن ملک است که در صورت انسان نزد تو می آید، فردا هرگاه او را دیدی، از او بپرس مصلحت مرا در فروش گاو می دانی یا نه؟

چون روز دیگر پیغام مادر را به او رساند، گفت: برگرد و به مادرت بگو: امسکی بهذه البقرة، فإنّ موسی یشتری بها منک؛ گاو را نگاه بدار! در بنی اسراییل مقدّمه ای اتّفاق خواهد افتاد که موسی امر می کند این گاو را بخرند.

فلا تبیعیها الّا بملاء مسکها ذهبا؛ گاو را نفروش مگر به آن که پوستش را پر از زر کنند. به این جهت گاو را نفروختند. فقدّر اللّه علی بنی اسرائیل ذبح تلک البقرة بعینها مکافات له علی برّه بامّة فضلا منه و رحمة فما زالو ایستوصفون حتّی وصف لهم تلک البقره بعینها.

ص: 618

[چگونگی احیای مردگان] 5 نجمة

از جمله آیاتی که بر وقوع رجعت در امم سابق ولو نسبت به حیوانات، دلالت دارد قوله تعالی: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ (1)است و یاد کن! چون گفت: إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی (2) ای پروردگار من! قدرت کامل خود را به من بنما، کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی (3) چگونه مردگان را زنده می گردانی؟

برای مشاهده کیفیّت احیا سؤال فرمود، نه آن که در اصل احیا شبهه ای داشته.

گویند چون نمرود گفت: أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ (4)ابراهیم علیه السّلام در جوابش گفت:

احیای موتی حق تعالی؛ به ردّ روح در بدن است.

نمرود گفت: تو آن را به معاینه دیده ای؟

ابراهیم چون نتوانست بگوید نعم، به تقریر دیگر انتقال نمود و بعد از حق تعالی سؤال کرد تا دلش بر جواب آن مطمئن شود.

از عبد اللّه عبّاس و سعید بن جبیر و سدی روایت است که سبب این سؤال آن بود که حق سبحانه، چون خواست ابراهیم را خلیل خود گیرد، ملک الموت را فرستاد تا او را به خلّت بشارت دهد، ابراهیم در سرا نبود. وقتی بازگشت، مردی را در سرای خود دید و چون آن حضرت مردی غیور بود، آهنگ وی کرد و گفت: چرا بی دستور من به خانه ام آمده ای؟

ملک الموت گفت: مرا خداوند سرای فرستاده.

ابراهیم دانست که ملک الموت است، گفت: ای ملک الموت! برای چه آمده ای؟

گفت: تا تو را به خلّت بشارت دهم و آگاه سازم که حق سبحانه تو را دوست خود

ص: 619


1- سوره بقره، آیه 126.
2- سوره بقره، آیه 260.
3- سوره بقره، آیه 260.
4- سوره بقره، آیه 258.

خواهد گرفت.

گفت: کی؟

جواب داد: وقتی تو دعا کنی و حق تعالی به دعای تو، مرده را زنده کند.

ابراهیم مدّتی صبر کرد و بعد خواست بداند وقت آن وعده رسیده یا نه، تا آن که گفت: رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی.(1)قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ (2) خدای تعالی فرمود: آیا تو ایمان نیاورده ای به این که من مرده را زنده می کنم و به اعاده ترکیب و حیات بر احیا قادرم؟

حق سبحانه با آن که عالم بود ابراهیم اعرف مردمانش به ایمان در احیاست، امّا در مقابل سؤال او چنین گفت تا به جواب او، سامغان غرضش را معلوم کنند و جواب او این بود: قالَ بَلی؛ گفت: آری، ایمان دارم و به کمال قدرت تو گرویده ام و لکن سؤال کردم لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی (3) تا دل من به معاینه چگونگی آن بیارامد و ساکن شود. گویند همزه استفهام برای تقریر و ایجاب است؛ یعنی تو به قدرت من بر احیا و اماته ایمان داری و به نمرود گفته بودی: رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ (4)

ابراهیم فرمود: چنین است، امّا به معاینه آن، دلم مطمئن می گردد و به مضامت عیان به وحی و استدلال، بصیرتم زیادتر می شود.

در فتوحات مکیّه ذکر شده احیا؛ مثل وجود خلق متنوّع است که بعضی را به کلمه «کن»، برخی را به ید، بعضی را به یدین، جمعی را ابتدا به وجود آورده و طایفه ای را به واسطه خلق موجودات دیگر، موجود ساخته و چون ابراهیم تنوّع وجودات خلق را دیده بود و می دانست احیای خلق بعد از موت به وجود دیگر است و آن نیز امکان تنوّع دارد، لذا از خداوند درخواست نمود به او نشان دهد به کدام نوع احیا می کند تا با علم

ص: 620


1- سوره بقره، آیه 260.
2- سوره بقره، آیه 260.
3- سوره بقره، آیه 260.
4- سوره بقره، آیه 258.

بدان، دلش آرامش پذیرد.

آورده اند: ابلیس بر دریایی می گذشت، نظرش بر مرداری افتاد که قسمتی از آن در آب و قسمتی بیرون از آب بود. مرغان هوا، جانوران دریا و ددان صحرا هریک، پاره ای از آن می ربودند. ابلیس با خود گفت؛ خوش حیله ای یافتم، جمعی کوته نظر سبکسار گران طبع را می توان فریب داد که آخر این اجزای متفرّقه را از حواصل طیور، اجواف سباع و امعای نهنگان و ماهیان چگونه جمع می توان کرد.

حق تعالی به خلیل وحی فرستاد: به کنار فلان دریا برو! دشمن من، دام مکری گسترده و سررشته زرقی به دست آورده، می خواهد جمعی را به قید پریشانی درآرد.

خلیل آمد و ابلیس متحیّروار شبهه خود را القا کرد.

ابراهیم فرمود: چه محلّ تحیّر است؟ همانی که این اجزای متفرّقه را از کتم عدم به فضای وجود آورده، قادر است بار دیگر از زاویه تفرقه به ساحت جمعیّت رساند، پس زبان سؤال بگشاد که الهی بنمای چگونه زنده می کنی تا این طاغی یاغی ملزم گردد و دل من به الزام او اطمینان تمام یابد.

از قتاده، ضحّاک و حسن بصری روایت است که آن مرده از دوّاب بود و ابن زید گفته: ماهی ای بود از آن چه در آب بود حیوانات دریا می خوردند و از آن چه در خشکی بود، حیوانات صحرا می خوردند.

ابراهیم گفت: بار خدایا! می دانم تو قادری این را از شکم جانوران پراکنده، جمع کنی و زنده نمایی و لکن می خواهم آن چه به دلیل عقلی و نقلی می دانم با معاینه ببینم و علم الیقین به عین الیقین مؤکّد گردد. خدای تعالی گفت: اگر آرزوی مشاهده و معاینه این حال را داری، فَخُذْ؛ پس فراگیر! أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ(1) چهار عدد مرغ و آن ها کبوتر، خروس، زاغ و طاوس بودند، بعضی به جای کبوتر، کرکس گفته اند.

قول اوّل منقول از ابی عبد اللّه و آن، ایماست به آن که احیای نفس به حیات ابدی به اماته حبّ شهوات است، زخارف، صفت طاوس و صولتی که خروس به آن مشهور

ص: 621


1- سوره بقره، آیه 260.

است، خسّت نفس و بعد امل که غراب به آن متّصف می باشد و ترفّع و مسارعت به هوا که کبوتر به آن موسوم است، تفصیل این در آخر آیه، سمت تحریر خواهد یافت و تخصیص طیر به جهت آن است که اقرب به انسان است و جمیع خواص حیوان را دارا می باشد و طیر مصدر است که به آن مسمّا شده یا جمع است، چون صحّت حاصل که حق سبحانه فرمود: این چهار مرغ را بگیر!

فَصُرْهُنَ؛ پس میل ده و ایشان را ضم کن إِلَیْکَ؛ به سوی خود؛ یعنی هریک را به دست گیر و در صور و اشکال آن ها نیکو تأمّل کن و دقایق بنیه هریک را به نظر دقیق بازبین تا بعد از زنده شدن ایشان، بر تو مشتبه نگردد یا اجزای ابدان آن ها را با یکدیگر مجتمع ساز؛ یعنی بعد از آن که پاره پاره کرده باشی و سرهای ایشان را به دست خود نگاه دار! ثُمَّ اجْعَلْ (1) سپس وضع کن عَلی کُلِّ جَبَلٍ (2) بر هر کوهی که ممکن باشد که جزوی از آن ها بر آن می توانی بگذاری، چون قسمت این اجزا بر جمیع جبالم متعذّر و این از قبیل ایراد عام و اراده خاص است.

مخلّص سخن آن است که بر هر کوه که نزدیکت باشد و توانی بنه! مِنْهُنَ؛ از این مرغان کوبیده شده باهم آمیخته، جُزْءاً؛ پاره ای را، ثُمَّ ادْعُهُنَ؛ پس این مرغان را به نام هایشان بخوان تا به اذن خدا اجابت نموده، یَأْتِینَکَ؛ به سوی تو بیایند و بشتابند، سَعْیاً؛ شتافتنی در آمدن یا پریدن، می تواند نصب سَعْیاً حالیّه باشد به معنی ساعیات؛ یعنی درحالی که در آمدن شتاب کنندگان باشند، وَ اعْلَمْ؛ و نزد دیدن این حال از روی یقین بدان، أَنَّ اللَّهَ؛ خدای تعالی عزیز؛ غالب است و از آن چه اراده کند، عاجز نیست، حَکِیمٌ (3) در هرچه می سازد، محکم کار است.

القصّه، ابراهیم مرغان را ذبح کرد، اجزا، ابعاض، لحوم، دما، عروق، اعصاب، عظام، قوایم و اجنحه ایشان را پاره پاره کرده، با یکدیگر آمیخته، در هاون بکوفت تا

ص: 622


1- سوره بقره، آیه 260.
2- سوره بقره، آیه 260.
3- سوره بقره، آیه 260.

اختلاطی تمام یافتند، آن ها را چهار، هفت، ده و یا هفده قسمت کرد و بر سر کوه نهاد، سرهایشان را به دست گرفته، آواز داد: ای کبوتر، ای طاوس، ای خروس و ای زاغ به جانب سرهای خود بیایید! پس به فرمان خدا اجزای هریک از دیگری منفصل شده، با یکدیگر ملتئم گشته، ابدانشان درست شده، دویدند.

آورده اند: ابراهیم به جهت امتحان، سر مرغی به تن مرغ دیگر می نهاد، تن او دور می شد و چون بر بدن خودشان می نهاد، به هم ملتئم می شدند و می دویدند. حکمت در دویدن آن بود که این صورت در حجّت، ابلغ و از شبهه دورتر باشد، چون این توهّم هست که مرغان پرنده، آن مرغان نیستند یا به خیال می رسید شاید پای هایشان درست نشده باشد، نیز ادراک باصره برای کیفیّت مرغی در وقت دویدن، بیشتر از ادراک آن در حال پریدن است، پس بدن ها پیش ابراهیم می دویدند، از آن جا پرواز نموده، به سرهای خود که در دست او بود، متّصل می شدند.

در انوار آمده: هرکه می خواهد نفس خود را به حیات ابدی زنده گرداند، باید قوای بدنی را به تیغ ریاضت بسمل ساخته، بعضی را با بعضی بیامیزد تا سورة ایشان شکسته، منقاد فرمان گردند، سپس ایشان را به دوّاعی شرع و عقل بخواند تا به طریق مطاوعه، شتاب کنان بازآیند.

محقّقان گفته اند: در ذبح طیور اربعه اشاراتی است؛ کبوتر را که پیوسته با مردم مستأنس است، بکش و رشته الفت ببر! خروس را که همواره مایل شهوت است، ذبح کن و خود را از بند شهوت برهان! زاغ را که منبع حرص است، به قتل آور و صفت حرص را واگذار! طاوس را که مجمع زینت است، سر بردار و دیده همّت از آرایش دنیا فروبند که هرکس به تیغ مجاهدت، این چهار صفت را ذبح کند، حیات ابدی و زندگی سرمدی یابد.

گویند: چهار صفت از طبایع ارکان اربعه در آدمی پدید آمده و ذبح آن ها به تیغ مخالفت لازم است.

اوّل: صولت کبر که نتیجه آتش است.

ص: 623

دوّم: داعیه شهوت که ثمره هواست.

سوّم: تکاپوی حرص که عادت آب است.

چهارم: تیرگی امساک که صفت خاک است.

آورده اند: در روزگار سلیمان- علی نبیّنا و علیه السلام- مردی، بلبلی خرید، آن را در قفس کرده، به تربیتش اشتغال نمود، آن را به آب و علف پرورش می داد تا به آوازش، مستأنس شود. روزی مرغی از ابنای جنس او آمد، بر قفسش نشست و چیزی در قفس فروگفت. مرغ دیگر بانگ نکرد، صاحبش قفس را برداشت، نزد سلیمان آورد و حال مرغ را معروض داشت.

سلیمان قفس را برداشت و به مرغ گفت: چرا بانگ نمی کنی؟

گفت: یا نبیّ اللّه! من مرغی بودم که هرگز دانه صیّاد ندیده بودم؛ روزی صیّادی بر گذرگاه من دامی افکند و دانه ای چند در آن افشاند، من چشم حرص باز کردم و دانه را دیدم، هرچند دیده بصیرت مرا منع می کرد، چشم حرصم از آن ممتنع نمی شد، آخر به طمع و حرص، هنوز منقارم به دانه نرسیده، در دام بلا افتادم و پایم بسته دام شد. صیّاد مرا گرفت و از جفت و بچّه جدا کرد، این مرد مرا خرید و در زندان قفس محبوس ساخت، من از سر درد، ناله جانسوز می کردم و او از سر غفلت، سماع می کرد. مرغی آمد و گفت: ای بیچاره! چه قدر ناله کنی؟ سبب حبس تو همین ناله است. من عهد کردم تا در این زندان باشم، ناله نکنم.

سلیمان خندید و به آن مرد گفت: این مرغ می گوید تا در این زندان باشم، ناله نکنم.

مرد در قفس را گشود، آن مرغ را رها کرد و گفت: من آن را برای آواز دلپذیرش نگه داشتم، چون آواز نکند، آن را کجا برم.

پس ای عزیز! به دام آمدن، مثل تو است که به دام حرص وآز گرفتار شده ای و این که در قفس آواز می کرد و صاحبش به آن خرسند بود؛ تربیتش می کرد و چون ترک آواز کرد، او را بینداخت، مثل تو است، چون مرغ خوش الحان اویی و این بدن؛ قفس تو است، تو را برای ناله و زاری در زندان بدن کرده، اگر در این قفس ناله نکنی، تو را به

ص: 624

نزدیکی او هیچ قدری نباشد که قل: ما یعبؤبکم ربّی لو لا دعاؤکم.

[علائم دالّ بر رجعت] 6 نجمة

از جمله آیات دالّ بر وقوع رجعت در امم سابق أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ است که حال عیسی علیه السّلام را حکایت نموده که به بنی اسراییل فرمود: به درستی که برای شما مِنَ الطِّینِ؛ از گل کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ؛ مانند شکل مرغی می سازم، فَأَنْفُخُ فِیهِ؛ پس نفس خود را در آن چیزی که به شکل مرغ از گل ساخته ام، می دمم، فَیَکُونُ؛ پس آن گل مصوّر، طَیْراً؛ مرغی زنده و پروازکننده می گردد، بِإِذْنِ اللَّهِ (1) به امر خدا یا به مشیّت او.

گویند: از گل شکل خفّاش می ساخت، بر دست گرفته، در آن می دمید، به قدرت ربّانی طیران آغاز می کرد و میان آسمان و زمین به پرواز می آمد، تخصیص خفّاش به آن جهت بود که خلقت آن در میان مرغان تمام تر است، چون او پستان و دندان دارد و به خلاف مرغان دیگر، حیضش واقع می شود.

گویند: در نظر مردم می پرید، امّا چون از نظر مردم غایب می شد، مرده بر زمین می افتاد و ذکر به اذن خدا جهت تنبیه است به آن که احیای او از خداست نه از او و ضمیر در فیه راجع به کاف است که در معنی مثل است؛ ایّ فی ذلک المماثل.

علامت دوّم: وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ (2) بری می گردانم و کور مادرزاد یا ممسوخ العین از علّت نابینایی را به می سازم.

علامت سوّم: الْأَبْرَصَ (3)و شخصی را که به علّت برص و پیسی مبتلا باشد از آن مرض پاک می سازم. آورده اند: معجزه ای که حق تعالی به پیغمبران می داد، از جنس آن

ص: 625


1- سوره آل عمران، آیه 49.
2- سوره آل عمران، آیه 49.
3- سوره آل عمران، آیه 49.

بود که در روزگار او به آن عمل می کردند.

در عهد عیسی اطبّا و حکما بسیار بودند و امراض مزمن را معالجه می کردند. حق تعالی معجزه عیسی علیه السّلام را از جنس آن گرداند و چون اطبّای آن روزگار از علاج این دو مرض عاجز بودند و علاج آن را از عیسی علیه السّلام مشاهده کردند، بدون استعمال دوا و اعانت آلتی، دانستند این از حق سبحانه است.

مروی است: بسیار بود که پنجاه هزار مریض در حوالی عیسی علیه السّلام مجتمع می شدند.

آن هایی که می توانستند نزد عیسی علیه السّلام آیند، متوجّه او می شدند و کسانی که نمی توانستند، عیسی به جانب ایشان می رفت و به شرط ایمان آوردن، دوای او منحصر در دعا بود، همین که تیر دعا را از جعبه اخلاص گشاد می داد، فی الحال بر نشانه اجابت می خورد.

علامت چهارم: وَ أُحْیِ الْمَوْتی (1) مردگان را زنده می گردانم، بِإِذْنِ اللَّهِ (2) به فرمان خدا. تکرار این کلمه برای دفع توهّم الوهیّت است، زیرا وقوع احیا از مخلوق صورت نبندد و در اخبار آمده عیسی علیه السّلام چهار نفر را زنده کرد.

یکی: عاذر که از دوستان او بود و در بعضی از قری بیمار شد، خواهرش را نزد عیسی علیه السّلام فرستاد تا از این صورت او را اخبار نماید. خواهر آمد و گفت: یا روح اللّه! عاذر که دوست و صدیق تو است، در فلان موضع بسیار رنجور است و بعد مسافت میان او و عیسی سه روز راه بود. عیسی با اصحاب برخاست و متوجّه آن صوب شد.

چون به آن جا رسید، سه روز برآمده بود که متوفّی شده بود. عیسی سر قبر او آمد، ایستاد، دست به دعا برداشت و فرمود:

اللّهمّ ربّ السموات السبع و الأرضین السبع انّک ارسلتنی الی بنی اسرائیل إلی دینک و اخبرهم انّی احی الموتی بإذنک فاحی عاذرا؛ ای خداوند هفت آسمان و هفت زمین! تو مرا به بنی اسراییل فرستاده ای تا ایشان را بر دین تو دعوت کنم و به

ص: 626


1- سوره آل عمران، آیه 49.
2- سوره آل عمران، آیه 49.

ایشان خبر دهم که تو به دعای من مرده را زنده می گردانی، پس عاذر را زنده گردان! فی الحال به قدرت ذوالجلال قبر شکافته شد، عاذر برخاست، از اعضای او روغن می چکید، با عیسی به شهر آمد، مدّتی طویل بماند و فرزندان بسیار از او پیدا شدند.

دوّم: پسر زنی فوت شد، مادرش از پس جنازه او می رفت و جزع و فزع می کرد.

عیسی علیه السّلام چون حال او دید، بی تاب شد، دست به دعا برداشت و از خدا خواست او را زنده کند. فی الحال زنده شد، در نعش بازنشست و از جنازه پایین آمد.

سوّم: زنی بود که به او ابنته الغابر می گفتند، چون فوت شد، قوم او نزد عیسی آمدند و به تضرّع و زاری از عیسی خواستند او را زنده ساخت.

چهارم: سام بن نوح بود که قریب چهارهزار سال از فوت او گذشته بود؛ او را زنده گرداند و سبب احیای او، این بود که قوم عیسی گفتند: اگر مرده قدیم را برای ما زنده کنی، به رسالت تو معترف می شویم، قبر سام را به او نشان دادند و گفتند: او را زنده گردان که قریب چهارهزار سال است مرده.

عیسی بهترین نام خدا را بر زبان راند و گفت: قم بإذن اللّه! سام بن نوح از قبر برخاست، نیمه سر او سفید شده بود و می گفت: اقامة القیمة، آیا قیامت برخاسته؟

عیسی گفت: نه و لکن من از خدای خود خواستم تو را زنده کند. سپس به او گفت: تو در جوانی فوت شدی، چرا مویت سفید گشته؟

گفت: چون آواز تو را شنیدم، پنداشتم قیامت برخاسته؛ از هول آن موی سرم سفید شد. پس به او گفت: مت بإذن اللّه؛ به فرمان خدا بمیر! مرد.

کلبی روایت کرده: عیسی علیه السّلام خدا را به یا حیّ یا قیّوم می خواند، حق سبحانه دعای او را اجابت می کرد، انتهی الحدیث.

[حکایت حال ایوب (علیه السلام)] 7 نجمة

از جمله آیاتی که بر وقوع رجعت در امم سابق دلالت دارد، آیه وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ

ص: 627

وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ (1)است که در حکایت حال ایّوب واقع شده که بعد از این که خداوند بر هلاکت مواشی، عقار، ضیاع، اموال و اولاد آن بزرگوار اراده فرمود- چنان که در کتب تواریخ، اخبار و زبر تفاسیر علمای اخیار مذکور است- دوباره بر او منّت نهاده، جمیع فرزندان و اموال او را اضعافا مضاعفه، به او کرامت فرمود؛ چنان که فرموده:

وَ آتَیْناهُ؛ و ما به ایّوب دادیم، أَهْلَهُ؛ فرزندان او را؛ یعنی ایشان را برای او زنده گرداندیم. وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ (2) مانند ایشان با ایشان؛ یعنی ضعف آن چه بودند به او کرامت فرمودیم، تا این که مثل اولاد و اولاد او و اولاد اولاد او به او دادیم.

در تفسیر منهج است که در روایت آمده: رحمه، زوجه ایّوب، بعد از عود جوانی، بیست وشش پسر برای ایّوب آورد. اصحّ این است که حق تعالی اولاد او را باعیانهم و اشخاصهم احیا کرد و مثل ایشان را در عدد، از بطن رحمه برای او ایجاد فرمود، نیز مواشی و اموال را به اعیان و با ضعف آن ها بر او ردّ فرمود، این قول قتاده است و حسن می باشد.

از حضرت صادق علیه السّلام مروی است و عکرمه و مجاهد بر آن اند که ایّوب را در احیای اولاد و ایجاد مثل ایشان مخیّر ساختند. وی احیای اهل خود در آخرت و مثل ایشان را در دنیا اختیار کرد.

از ابن عبّاس مروی است: حق تعالی جمیع اولاد، مواشی و اموالش را مضاعف به او داد و ابر سرخ و سفید فرستاد تا ملخ زرّین بر وی ببارید.

در احقاف آمده: سه شبانه روز در حوالی سرای او بارید و در حدیثی آمده: هر قطره آب غسل که از وی می چکید، ملخ زرّین شده، ایّوب آن را به دست جمع کرد. وحی آمد:

ای ایّوب! من تو را مستغنی نساختم و جمیع اموال را با ضعف آن به تو دادم، برای چه این را جمع می کنی؟

عرض کرد: بار خدایا! چون این از بدن من جدا شده که محلّ ابتلا و امتحان است،

ص: 628


1- سوره انبیاء، آیه 84.
2- سوره انبیاء، آیه 84.

پس برکت و کرامت دیگر و بر سایر اموال مزیّت تیمّن و تبرّک خواهد داشت.

[دعوت مردم به اسلام] 8 نجمة

از جمله آیاتی که بر وقوع رجعت در امم سابق دلالت دارد، آیه وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَةِ؛ است؛ یعنی ای محمد! برای اهل مکّه مثلی بیان کن! مراد آن است: مثل لهم مثلا؛ برای ایشان مانند ساز! أَصْحابَ الْقَرْیَةِ؛ به یاران دیه انطاکیه.

صاحب کشّاف آورده: اصل کلام این است: وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَةِ و ثانی بیان اوّل است؛ یعنی برای ایشان قصّه عجیبی بیان کن که آن قضیّه یاران انطاکیه است و قوله: إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (1)بدل آن است؛ یعنی آن را بیان کن که چون رسولان عیسی علیه السّلام به آن دیه آمدند و آن چنان بود که عیسی علیه السّلام دو نفر از حواریّان صادق و صدوق خود را به انطاکیه فرستاد تا خلق را به خدا دعوت کنند که آن ها یا یوحنّا و یونس، یا یحیی و تومان و یا باروص و ماروص بودند.

ایشان نزدیک شهر رسیده، دیدند پیری چند گوسفند می چراند؛ بر او سلام کردند، پرسید: کجا می روید؟

گفتند: ما رسولان عیسای پیغمبریم، آمدیم شما را به اسلام دعوت کنیم و از عبادت اصنام بازداریم.

گفت: شما بر صدق دعوی خود هیچ آیت و دلیلی دارید؟

گفتند: آری، بیماران به دعای ما شفا می یابند و اکمه و ابرص؛ یعنی کور مادرزاد و پیس را به صحّت می رسانیم.

پیر گفت: چند سال است فرزند من بیمار است و جمیع اطبّا از علاج او عاجزند، اگر او به دست شما خوب شود، مذهب عیسی علیه السّلام را اختیار می کنم و مسلمان می شوم.

ص: 629


1- سوره یس، آیه 13.

بر سر بالین وی آمدند و دعا کردند، فی الحال صحّت یافت و از جمیع امراض خلاص گشت. پیر ایمان آورد، او حبیب نجّار و مؤمن آل یس است که شش صد سال قبل از زمان حضرت رسالت بدو گروید؛ وقتی عیسی او را به اوصاف کریمه آن حضرت و حقیّت نبوّت و خاتمیّت او اخبار کرد و یکی از سبّاق او است.

در روایت صحیح ثابت شده که او در خفیّه، مؤمن و به نماز و عبادت مشغول بود، چون این رسولان آمدند، اظهار ایمان نمود.

القصّه، خبر این دو مرد در انطاکیه فاش شد و بیماران بسیاری از برکت دعای ایشان به شرف صحّت مشرّف می شدند. ملک شهر که به او افطیخش رومی می گفتند، بت می پرستید، از حال ایشان خبر یافت، ایشان را طلبید و گفت: شما کیستید؟

گفتند: ما رسولان عیسی ایم و خلق را از بادیه ضلالت به سرمنزل هدایت می خوانیم.

گفت: آیت شما چیست؟

گفتند: اکمه و ابرص را شفا می دهیم و جمیع بیماران را خوب کنیم.

گفت: برگردید تا من در کار شما اندیشه کنم. ایشان بازگشتند.

وهب بن منبه گفت: ایشان مدّتی در این شهر بودند و مردمان نمی گذاشتند پیش پادشاه روند. روزی پادشاه را در بازار دیدند، تکبیر کردند و ذکر خدا را اظهار نمودند.

او غضبناک شد، فرمود ایشان را به زندان محبوس کنند. خبر به عیسی علیه السّلام رسید.

شمعون الصفا، رأس الحواریّین و خلیفه او را به یاری ایشان فرستاد، او به شهر آمد، با خواصّ ملک آشنایی آغاز کرد، به سبب دانش و حکمت، مقرّب پادشاه شد و چون عیسی به فرمان خدا، رسولان را فرستاده بود؛ حق سبحانه و تعالی ارسال ایشان را به خود اسناد کرد و فرمود: إِذْ أَرْسَلْنا.

این بدل ظرف اوّل است؛ یعنی برای کفّار مکّه این را بیان کن که چون فرستادیم، إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ؛ دو نفر را به سوی اهل انطاکیه، فَکَذَّبُوهُما؛ پس اهل آن دیه، هردو را

ص: 630

تکذیب کردند و به زندان محبوس ساختند. فَعَزَّزْنا(1) پس ما ایشان را غالب گرداندیم، حفص به تشدید می خواند؛ یعنی آن هردو را قوت دادیم، بثالث؛ سوّمی؛ یعنی شمعون الصفا را فرستادیم و ترک ذکر مفعول به جهت آن است که غرض بیان معزّزبه است و گفته اند معزّزبه سلوم یا بولس بود، امّا اصحّ آن است که شمعون بود که عقب ایشان آمد، با پادشاه اختلاط نمود و مقرّب درگاه شد.

آورده اند؛ او با ملک به بتخانه می آمد و خدا را سجده می کرد؛ مردم می پنداشتند ملک بت می پرستد. ملک بر او اعتماد تمام کرد و بدون مشاوره وی به هیچ امری اقدام نمی نمود. روزی از پادشاه پرسید: ای ملک! شنیده ام دو مرد را حبس نموده ای به جهت آن که دعوی دین دیگر می کنند و مردم را از این دین منع می نمایند.

گفت: آری.

شمعون از روی تعجّب گفت: ای ملک! بفرما ایشان را حاضر کنند که گفتارشان عجیب است. ملک به احضارشان امر کرد. چون ایشان شمعون را نزد ملک دیدند، خوشحال شدند و دلیروار نشستند. شمعون از ایشان پرسید: شما کیستید؟

گفتند: ما رسولان رسول خداییم؟

شمعون گفت: به چه کار آمده اید؟

گفتند: آمده ایم تا ملک و قوم او را از عبادت اصنام بازداشته، به عبادت کسی که آفریدگار زمین و آسمان است، ترغیب کنیم.

گفت: برای این بیّنه و حجّتی دارید؟

گفتند: نبرء الأکمه و الأبرص و نشفی المرضی بإذن اللّه؛ ابرص و اکمه و جمیع امراض را به فرمان خدا خوب می کنیم. ملک فرمود اکمه ای حاضر ساختند، کودکی که چشم وی مساوی پیشانی اش بود.

ملک فرمود: به خدای خود بگویید او را بینا سازد. ایشان دعا کردند، فی الحال هر دو چشم او شکافته شد، بعد از آن، دو مهره از گل ساختند، در آن موضع نهادند و دعا

ص: 631


1- سوره یس، آیه 14.

کردند، حدقه گشت و بینا شد. ملک متعجّب شد.

شمعون گفت: ای ملک! ما نیز از این خدایان بخواهیم همین کار را بکنند.

ملک آهسته گفت: ای شمعون! تو نمی دانی ایشان نمی شنوند، نمی بینند و بر هیچ چیز قدرت ندارند.

شمعون بار دیگر گفت: ای جوانان! خدای شما دیگرچه می تواند انجام دهد؟

گفتند: مرده را زنده می گرداند.

شمعون گفت: اگر خدای شما چنین کند، ما همه به وی می گرویم.

گفتند: خدای ما بر همه چیز قادر است.

ملک گفت: هفت روز است پسر دهقان من وفات کرده ولی او را دفن نکرده اند، به جهت آن که انتظار پدرش می کشند تا بیاید و او را دفن کند، او را زنده کنید و گفته اند:

پسر ملک بود که هفت روز از موتش گذشته بود؛ او را حاضر کردند، از حال خود گردیده، متعفّن و متغیّر شده، شمعون در خفیّه دعا کرد، دو رسول دیگر نیز به تبع شمعون از خدا خواستند، فی الحال زنده شد، برخاست و گفت: ای قوم! نیز از خدا بترسید و به او ایمان آرید! در این هفت روز مرا به هفت طبقه آتش برده، عذاب نموده اند، امروز در آسمان بگشودند؛ دیدم جوانی نیکوصورت این سه نفر را شفاعت می کرد.

گفتند: این سه نفر کیستند؟

گفت: شمعون وصیّ عیسی و دو تا از حواریّان او و جوانی که برای ایشان دعا می کرد، عیسی بود.

عیّاشی قصّه مذکور را به اسناد خود از ثمالی و او از امام محمد باقر و جعفر صادق علیهما السّلام نقل نموده و به این منتهی ساخته که میّت، پسر مالک انطاکیه بود که بعد از دفنش، به دعای هردو رسول زنده شد، برخاست، خاک از سرش می ریخت و می دوید.

ملک در عقبش مسارعت نمود، چون به او رسید، گفت: ای فرزند! حال تو چیست؟

ص: 632

گفت: من در حال موت، دو مرد را دیدم که به سجده افتادند و حیات مرا از خدا درخواست کردند.

ملک گفت: اگر آن دو نفر را ببینی، می شناسی؟

گفت: آری.

ملک امر کرد همه به صحرا آیند و گفت یکی از رسولان پیش تر بیاید و بعد از آن که خلق بسیار آمدند، دیگری بیاید تا بداند پسرش به معرفت ایشان علم دارد یا نه.

چون رسول اوّل آمد، پسر گفت: یکی این است و بعد که دیگری بر طریق مذکور رسید، گفت: دیگری این است. این سخن در ملک اثر کرد. او و قومش ایمان آوردند و جبرییل بر آنان که ایمان نیاوردند، صیحه ای زده، هلاکشان ساخت؛ چنان که در تفسیر علی بن ابراهیم است، انتهی.

[تفسیر آیات وقوع رجعت] 9 نجمة

از جمله آیاتی که بر وقوع رجعت در امم سابق دلالت دارد، آیه وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ*(1)است؛ چنان که سعد بن عبد اللّه اشعری از کتاب واحده، بنابر آن چه در بحار نقل نموده، مذکور ساخته: از محمد بن حسن بن عبد اللّه اطروشی روایت شده که او از جعفر بن محمد بجلّی، او از برقی، او از ابن ابی نجران، او از عاصم بن حمید، او از باقر علیه السّلام، او از پدرش زین العابدین علیه السّلام، او از پدرش حسین بن علی علیه السّلام و او از پدرش علی بن ابی طالب علیه السّلام روایت نموده، آن حضرت فرمود: به درستی که خدای تعالی احد است؛ یعنی غیر مرکّب و واحد؛ یعنی بی نظیر و بی شریک و در وحدانیّت خود متفرّد و تنها بود.

سپس کلمه ای فرمود، آن کلمه نوری شد، بعد، از آن نور، محمد، من و اولادم را آفرید. بعد کلمه دیگری فرمود، این کلمه هم گردید، روحی شد، این روح را گردانید

ص: 633


1- سوره مائده، آیه 9؛ سوره نور، آیه 55.

و در آن نور قرار داد. پس از آن، روح را به وسیله آن نور در بدن های ما گذاشت، بنابراین ما روح خدا و کلمه اوییم و با ما حجّت را بر مخلوقات خود تمام کرد.

وقتی آفریده شدیم، میان سایه منبر یا میان ابر، سبزی بودیم؛ زمانی که نه آفتاب بود، نه ماه، نه شب، نه روز و نه چشمی که نگاه کند. در آن جا خدا را بندگی، تقدیس و تسبیح می کردیم و این، پیش از آن بود که خدای تعالی مخلوقات را خلق نماید، خداوند کردگار از انبیا عهدوپیمان گرفت که به ما ایمان آورند و یاری کنند. این است معنی قول خدای تعالی: أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ (1)خدای تعالی زمانی از انبیا عهد و پیمان گرفت که به شما کتاب و شریعت فرستاد؛ بعد از آن، پیغمبری نزد شما آمد که تصدیق کننده کتاب و شریعتتان است، هرآینه به او ایمان می آورید و یاریش می کنید.

امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: یعنی به محمد ایمان می آورید و وصیّ او را یاری می کنید و بعد از این، همه پیغمبران او را یاری خواهند کرد. خدای تعالی از من و محمد عهدو پیمان گرفت که یکدیگر را یاری کنیم. من به عهد خویش وفا نموده، محمد را یاری کرده، پیش رویش جهاد نمودم، دشمنانش را به قتل رساندم و به عهدوپیمان خویش وفا کردم. خدای تعالی ایشان را از دار الفنا به دار البقا برده، بعد از این، مرا نصرت و یاری خواهند کرد و بین مشرق و مغرب برای من خواهند بود.

هر آینه خدای تعالی همه پیغمبران از آدم تا محمد صلّی اللّه علیه و اله را زنده می گرداند. همه پیغمبران مرسل پیش روی من به سر مردگان و زندگان منافق و کافر از جنّ و انس شمشیر می زنند. این امر، امر عجیبی است و چگونه از مردگان تعجّب ننمایم که خدای تعالی ایشان را طایفه به طایفه زنده می گرداند، لبّیک لبّیک یا داعی اللّه گویان داخل کوچه های کوفه می شوند درحالی که شمشیرها را از غلاف کشیده اند.

دوش های خود را می گیرند برای این که با آن ها به سرهای کافران، جبّاران و تابعان ایشان از اوّل و آخر بزنند تا خدای تعالی وعده ای را که درباره ایشان نموده، به جا

ص: 634


1- سوره آل عمران، آیه 81.

آورد؛ چنان که فرموده: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً(1) خدای تعالی از شما به کسانی که ایمان آورده، عمل صالح کرده اند، عهد نموده که ایشان را خلفای روی زمین گرداند؛ چنان که آنان را که پیش تر از ایشان بودند، خلفای روی زمین نموده، خداوند در خصوص دینی که برایشان برگزید، ایشان را تمکین دهد و خوفشان را به امنیّت، اطمینان و خاطرجمعی بدل نماید، تا این که مرا عبادت کنند و هیچ شریک قرار ندهند.

امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: معنی آخر آیه این است که با اطمینان و خاطرجمعی مرا عبادت کنند و بندگی نمایند، از احدی از بندگانم نترسند و تقیّه نکنند.

[حکایت حضرت عیسی (علیه السلام)] 10 نجمة

از جمله آیات دالّ بر وقوع رجعت در امم سابق، آیه ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (2)است. در قصّه کسانی که حضرت موسی علیه السّلام از میان قوم خود، برای میقات گاه پروردگارش برگزیده. معنی آیه این است: سپس بعد از مردن شما را زنده گرداندیم، پس بر شما لازم است در عوض این نعمت، شکر کنید. این زمانی بود که ایشان سخن گفتن خدا را شنیدند و گفتند این را تصدیق نمی کنیم مگر این که آشکارا خدا را ببینیم، پس به سبب این دعوی که در حقیقت ظلم بود و از آنان سرزد، صاعقه ای ایشان را گرفت؛ مدّتی مردند.

آن گاه جناب موسی علیه السّلام عرض کرد: پروردگارا! وقتی نزد ایشان مراجعت کردم، در خصوص آن ها به بنی اسراییل چه بگویم؟

ص: 635


1- سوره نور، آیه 55.
2- سوره بقره، آیه 56.

خدای تعالی ایشان را برای او زنده گرداند، ایشان به دنیا برگشتند، خوردند، آشامیدند، زن گرفتند و از ایشان اولاد متولّد شد، بعد از آن، با اجل های خود وفات کردند. از جمله خداوند عزّ و جلّ به جناب عیسی علیه السّلام فرمود: وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإِذْنِی (1) وقتی مردگان را به اذن من زنده می گردانی. همه مردگانی که عیسی علیه السّلام به اذن خدا زنده گرداند به دنیا برگشتند و مدّتی ماندند، پس از آن با اجل های خویش وفات کردند. اصحاب کهف سی صدونه سال در مغاره خودشان ماندند، بعد خدای تعالی ایشان را زنده و مبعوث کرد، ایشان برگشتند برای این که احوال پیغمبرشان از آن ها پرسیده شود و قصّه ایشان مشهور است.

اگر کسی گوید خدای تعالی در حقّ ایشان فرمود: وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ(2) ایشان را بیدار گمان می کنی، حال آن که خوابیده اند؛ پس به مفادّ آیه، ایشان خوابیده بوده اند، بیدار شدند نه این که مرده بودند، زیرا خدای تعالی در حقّ ایشان چنین فرموده: قالُوا یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (3) ایشان گفتند: ای وای بر ما! چه کسی ما را از خوابگاه خود برانگیخت؟

آن گاه خداوند کردگار فرمود: این خواب نیست، بلکه چیزی است که خدا وعده کرده و پیغمبران در خصوص آن راست فرموده اند، پس ایشان مرده بودند، هرچند خودشان گفته اند ما خوابیده بودیم و مانند این ها بسیار است.

از جمله ذو القرنین است که بعد از مردن زنده شد؛ چنان که در بحار است که ابن کوّا از حضرت امیر علیه السّلام سؤال نمود: ذو القرنین پادشاه بود یا پیغمبر؟ حضرت فرمود: نه پادشاه بود، نه نبیّ، بلکه بنده صالحی بود که بر قرن ایمن او به سبب اطاعت نمودنش از خدا زنده شد، سپس مرد، آن گاه خدا او را زنده گرداند و از این جهت به او ذو القرنین گویند.

ص: 636


1- سوره مائده، آیه 10.
2- سوره کهف، آیه 18.
3- سوره یس، آیه 52.

برج دوّم [تأویل آیات رجعت مطلقه]

اشاره

در بیان بعضی از آیاتی که به رجعت مطلقه تأویل شده اند و در آن، چند نجمه است.

[آیات اثبات رجعت] 1 نجمة

بدان!

1- از جمله آن آیات قوله تعالی: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ (1)است؛ چنان که در مشارق الانوار است که غیبت سه است؛ روز رجعت، روز قیامت و روز قیامت قائم علیه السّلام و آن ایّام آل محمد صلّی اللّه علیه و اله است.

2- از جمله، آیه وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللَّهِ تُحْشَرُونَ (2) و اگر در راه خدا کشته شدید یا مردید، هرآینه آمرزشی از خدا و رحمتی بهتر است از آن چه جمع می کنند و اگر مردید یا کشته شدید، هرآینه به سوی خدا محشور می شوید.

در منتخب البصایر(3)از جابر از ابی جعفر روایت نموده: از قول خدا که فرموده:

ص: 637


1- سوره بقره، آیه 1.
2- سوره آل عمران، آیه 157 و 158.
3- مختصر بصائر الدرجات، ص 25.

وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ (1)سؤال کردم. فرمود: ای جابر! آیا می دانی سبیل اللّه چیست؟

گفتم: به خدا قسم! نه، مگر آن که از شما بشنوم.

فرمود: قتل فی سبیل اللّه، علی و ذرّیّه آن سرور است، از کسانی که در ولایت و دوستی او کشته شده اند، زیرا مراد از قتل فی سبیل اللّه، این قتل است و کسی نیست که به این آیه ایمانی داشته باشد مگر آن که برای او کشته شدن و مردنی است. به درستی که کسی که کشته شده، پس نشر می شود، تا آن که بمیرد و کسی که مرده، نشر می شود، تا آن که کشته شود، مراد از نشر، نشر در رجعت است.

از جمله آیه ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (2)است؛ یعنی شما را بعد از مردنتان مبعوث ساختیم، شاید شکرگزار شوید. در تفسیر مجمع بعد از این آیه، فرموده: قومی از اصحاب ما به این آیه بر جواز رجعت استدلال نموده اند و قول کسی که گفته رجعت جز در زمان پیغمبر جایز نیست تا آن برای او معجزه و بر نبوّتش دلیل باشد؛ باطل است، زیرا نزد ما، بلکه نزد اکثر امّت اظهار معجزات بر دست ائمّه و اولیا جایز است. ادلّه این مدّعی در کتب اصول ذکر شده، انتهی.

این ناچیز گوید: از قوله تعالی: لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ چنین فهمیده می شود که شکر این است و جز این نیست، جز در دار تکلیف واقع نمی شود و علّت شکر آنان، رجعت ایشان به دنیا و تشفّی قلوبشان از کسانی است که به آن ها ظلم کرده اند، این تشفّی قلوب لا محاله در روز قیامت ساقط است، پس باید در زمان رجعت به دنیا باشد.

[برخی از آیات رجعت] 2 نجمة
اشاره

از جمله آیه کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ*(3)است، چنان که در دمعة الساکبه از تفسیر

ص: 638


1- سوره آل عمران، آیه 157.
2- سوره بقره، آیه 56.
3- سوره آل عمران، آیه 185؛ سوره انبیاء، آیه 35.

کنز الدقایق،(1)از زراره روایت نموده که به حضرت باقر علیه السّلام عرضه داشتم: خداوند می فرماید: هر نفسی چشنده مردن است و کسی که کشته شده، موت را نچشیده. سپس فرمود: چاره ای نیست از این که آن مقتول باید به دنیا رجوع نماید تا مرگ را بچشد.

از جمله آیه وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ (2)است، در کشّاف گفته: هردو ضمیر راجع به حضرت عیسی علیه السّلام است؛ یعنی احدی از اهل کتاب از یهود و نصارا نیست مگر آن که البتّه به عیسی علیه السّلام ایمان می آورند پیش از آن که بمیرد.

در تفسیر علی بن ابراهیم (3)از شهر بن حوشب روایت نموده که گفت: حجاج به من گفت: ای شهر! آیه ای از قرآن است که فهمش مرا عاجز نموده.

گفتم: ایّها الامیر! آن کدام آیه است؟

گفت: آیه وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ (4) به خدا قسم! به یهودی و نصرانی مرور می نمایم، پس گردن او را می زنم و به طرف چشم خود به او نگاه می کنم، او را نمی بینم که زبانش حرکت کند، تا آن که به واسطه رفتن روح از بدنش سرد و خنک می شود، پس این چگونه ایمان آوردن قبل از موت است؟

گفتم: اصلح اللّه الامیر! تأویل این آیه، چنین نیست که شما تأویل نموده اید.

حجاج گفت: پس تأویل آن چگونه است؟

گفتم: تأویلش آن است که پیش از روز قیامت عیسی علیه السّلام از آسمان به سوی دنیا نازل می شود، پس اهل ملّت یهود و غیر آن باقی نمی ماند مگر آن که پیش از مردن او ایمان می آورد و عقب مهدی علیه السّلام نماز می گزارد. حجاج گفت: ویحک! این تأویل را از کجا می گویی و از چه کسی نقل می نمایی؟ گفتم: محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام به این تأویل مرا حدیث کرد.

ص: 639


1- تفسیر کنز الدقایق، ج 2، ص 305.
2- سوره نساء، آیه 159.
3- تفسیر القمی، ج 1، ص 158.
4- سوره نساء، آیه 159.

حجاج گفت: به خدا قسم! این تأویل را از چشمه صافی علم و دانش آورده ای.

[هدایت یافتگان قوم موسی (علیه السلام)]

از جمله آیه وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (1)است، در تفسیر مجمع آورده: اختلاف شده که این امّت هدایت یافته به حقّ، از قوم موسی علیه السّلام چه کسانی هستند؟

در این خصوص چند قول است: اوّل: ایشان قومی از ورای چین اند، میان ایشان و چین وادی بسیار گرمی از ریگ است که نمی توان از آن عبور کرد. این از حضرت ابی جعفر علیه السّلام مروی است، تا آن که فرموده: گفته شده جبرییل در لیله معراج حضرت ختمی مرتبت را به سوی ایشان برد، پس آن سرور ده سوره از قرآن را که در مکّه نازل شده، بر ایشان قرائت فرمود. آنان به حضرت گرویده، نبوّتش را تصدیق نمودند، آن بزرگوار به ایشان امر فرمود در مکان خود باشند و رسوم شنبه را ترک کنند، ایشان را به نماز و زکات امر فرمود، آن زمان غیر از این دو فریضه بر حضرت نازل نشده بود، پس آن ها نیز به این دو فریضه عمل نمودند و اصحاب ما روایت کرده اند آنان با قائم آل محمد خروج می نمایند.

شیخ مفید در ارشاد(2)از مفضّل بن عمرو او از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: بیست وهفت نفر که پانزده نفر ایشان از قوم موسی علیه السّلام هستند از پشت کوفه با حضرت قائم علیه السّلام خارج می شوند که یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (3) نیز هفت نفر اصحاب کهف، یوشع بن نون، سلمان و ابو دجّانه انصاری، مقداد بن اسود و مالک اشتر، پیش روی آن بزرگوار می باشند درحالی که از جانب آن سرور انصار و حکّام اند.

ص: 640


1- سوره اعراف، آیه 159.
2- الارشاد، ج 2، ص 386.
3- سوره اعراف، آیه 159.

از جمله آیه إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ(1)است؛ چنان که در منتخب البصائر(2)از ابو بصیر و او از حضرت باقر علیه السّلام روایت نمود که از این آیه از حضرت پرسیدند، فرمود: آن در میثاق بوده.

سپس التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ (3)را قرائت نمودم.

فرمود: چنین قرائت مکن! بلکه التّائبون العابدین! قرائت نما آن گاه فرمود:

هرگاه این اشخاص را در زمان رجعت دیدی، بدان آنان اند که خداوند انفس و اموال شان را خریداری نموده و هیچ مؤمنی نیست، مگر آن که مردن و کشته شدنی برای اوست، کسی که بمیرد، مبعوث می شود، تا آن که به موت حتف از دنیا برود.

از جمله آیه بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ (4)است که در تفسیر علی بن ابراهیم (5)آمده: این آیه در مورد رجعت نازل نشده و مراد از تکذیب در آن، تکذیب رجعت است که گفتند نمی باشد. سپس فرمود: بعضی ایمان و تصدیق به آن ورزیده و بعضی به آن ایمان ندارند. ای محمد پروردگار تو! به مفسدین داناتر است.

[تعدد آیات رجعت] 3 نجمة

از جمله آیه وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی (6)است؛ چنان که در تفسیر علی بن ابراهیم آمده: و امّا نرینّک یا محمّد بعض الّذی نعدهم من الرّجعة و قیام القائم.

از جمله آیه وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِی الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ (7) چنان که در

ص: 641


1- سوره توبه: آیه 111.
2- مختصر بصائر الدرجات، ص 21.
3- سوره توبه، آیه 112.
4- سوره یونس، آیه 39.
5- تفسیر القمی، ج 1، ص 312.
6- سوره یونس، آیه 46.
7- سوره یونس، آیه 54.

تفسیر مذکور(1)است که فرموده: و لو انّ لکلّ نفس ظلمت آل محمّد حقّهم ما فی الأرض جمیعا لا افتدت به فی ذلک الوقت؛ یعنی وقت الرجعه.

از جمله آیه وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلی أُمَّةٍ(2)است؛ چرا که در تفسیر علی بن ابراهیم (3)آمده: مراد از امّت معدوده، سی صدوسیزده نفر اصحاب قائم و مراد از تأخیر عذاب، تأخیر تا وقت رجعت آنان است.

از جمله آیه وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ (4) چنان که در منتخب البصائر از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: ایّام خدا سه است؛ یوم القائم، یوم الکرّه و یوم القیمه.

از شیخ رجب برسی نقل شده: یوم القائم، یوم آل محمد، یوم الکرّه، یوم آل محمد و یوم القیامه، یوم آل محمد است، زیرا ایشان شهدا بر امم در دار فنا و شفعا برای گناهکاران در دار بقا هستند، کسانی که به روز قیامت ایمان نیاوردند، به خدا ایمان نیاورده اند، پس ایشان کافران اند.

از جمله آیه فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ (5)است که در تفسیر برهان از جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که فرمود: فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛ ایّ بالرجعة که آن حقّ و واقع است. نیز در تفسیر علی بن ابراهیم (6)قریب به همین مضمون از آن سرور روایت شده است.

از جمله آیه هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ (7)است که در

ص: 642


1- تفسیر القمی، ج 1، ص 312.
2- سوره هود، آیه 8.
3- تفسیر القمی، ج 1، ص 322.
4- سوره ابراهیم، آیه 5.
5- سوره نحل: آیه 22.
6- تفسیر القمی، ج 1، ص 382.
7- سوره نحل، آیه 33.

تفسیر قمی (1)فرموده: مراد از یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ؛ ایّ من العذاب و الموت فی الرجعة و خروج القائم.

از جمله آیه فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (2)که در تفسیر قمی (3)است: فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا من العذاب فی الرجعة.

از جمله آیه وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آیَةٌ لَیُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما یُشْعِرُکُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ، به سخت ترین سوگندها به خدا سوگند خوردند که اگر بر ایشان آیتی آید، هرآینه به آن بگروند. بگو جز این نیست که این ها نزد خداست و چه چیز شما را آگاه کرد که چون آن آیات آید، ایشان ایمان نخواهند آورد.

در تفسیر قمی (4)است که حضرت صادق علیه السّلام به راوی فرمودند: مردم در مورد این آیه چه می گویند؟

راوی عرض کرد: می گویند درباره کفّار نازل شده.

حضرت فرمود: کفّار به خدا قسم یاد نمی نمایند و جز این نیست که این آیه، درباره قومی از امّت محمد نازل شده که به آن ها گفته شده بعد از موت و قبل از قیام قیامت، به دنیا رجوع می نمایید، آنان قسم یاد می کنند که رجوع نمی کنیم. خداوند بر ایشان ردّ نموده؛ بقوله: وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ (5) در زمان رجعت، آن ها را به دنیا ردّ می نماید و ایشان را می کشد، تا آن که سینه های مؤمنین تشفّی شود.

از جمله آیه وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلًا(6)

ص: 643


1- تفسیر القمی، ج 1، ص 385.
2- سوره نحل، آیه 34.
3- همان.
4- همان.
5- سوره نحل، آیه 39.
6- سوره اسراء: آیه 72.

است، چرا که در منتخب البصائر(1)و تفسیر برهان از ابی بصیر از حضرت باقر علیه السّلام یا صادق علیه السّلام روایت نموده: مراد از آخرت در این آیه، زمان رجعت است.

از جمله آیه وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً(2)است؛ چنان که در تفسیر قمی (3)و منتخب البصائر(4)از معاویة بن عمّار روایت نموده که از آن حضرت، از معیشت ضنک پرسیدم که این معیشت برای چه کسانی است؟

فرمود: به خدا قسم! آن برای ناصبیان است.

عمّار گوید: گفتم: جعلت فداک! من آن ها را دیدم که در عمر طولانی خود در رفاهیّت عیش وسعت گذران نمودند، تا آن که از دنیا درگذشتند.

حضرت فرمود: به خدا قسم! تنگی معیشت ایشان در زمان رجعت است و به نحوی بر ایشان تنگ می شود که عذره؛ یعنی غایط، خواهند خورد.

[بیان برخی از آیات رجعت] 4 نجمة

از جمله آیه وَ حَرامٌ عَلی قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ (5)است، در تفسیر قمی (6)از محمد بن مسلم از حضرت باقر و صادق علیهما السّلام روایت نموده که فرمودند: هر قریه که خداوند، اهل آن را در دنیا به عذاب هلاک نمود، در زمان رجعت به دنیا رجوع نخواهند کرد.

این آیه عظیمه دلیلی بر حقیّت رجعت است، زیرا احدی از اهل اسلام این را انکار نمی کند که تمام مردمان در روز قیامت رجوع خواهند کرد، چه آنان که در دنیا به

ص: 644


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 20.
2- سوره انبیاء، آیه 124.
3- تفسیر القمی، ج 1، ص 65.
4- مختصر بصائر الدرجات، ص 18.
5- سوره انبیاء، آیه 95.
6- تفسیر القمی، ج 1، صص 76- 75.

عذاب هلاک شده اند و چه غیر آنان، پس قوله تعالی که فرموده: لا یَرْجِعُونَ؛ یعنی در رجعت بازگشت ننمایند ولی در روز قیامت همه خلایق بازخواهند گشت و امّا کسانی که مؤمن یا کافر محض اند و غیر ایشان از کسانی که به عذاب هلاک نشده اند؛ در زمان رجعت بازگشت خواهند کرد.

از جمله آیه وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ (1)است؛ چنان که در منتخب البصائر(2)از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که در تفسیر این آیه فرمودند: احدی از مؤمنین نیست که در دنیا کشته شده باشد، مگر آن که به دنیا رجوع می کند تا به موت حتف انف بمیرد و احدی از مؤمنین نیست که مرده باشد مگر آن که رجوع می کند تا کشته شود.

در کتاب مذکور از ابی بصیر روایت نموده که حضرت ابی جعفر علیه السّلام به من فرمود:

آیا اهل عراق رجعت را انکار می نمایند؟

عرض کردم: بلی.

حضرت فرمود: آیا آیه وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً را تلاوت نمی نمایند؟(3)این ناچیز گوید: این حشر، مخصوص بعضی است که از آن به فوج تعبیر شده و این جز در زمان رجعت نیست، زیرا حشر در قیامت مخصوص به فوجی دون فوجی نیست و برای همه خلایق عام است.

از جمله آیه أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِیهِ (4)است؛ چنان که در تأویل الایات آمده: موعود، علی بن ابی طالب علیه السّلام است که خداوند به او وعده داده برای او از دشمنانش در دنیا انتقام کشد؛ یعنی وعده داده از آن ها در رجعت انتقام کشد و بهشت را برای او و دوستانش در آخرت وعده فرموده.

ص: 645


1- سوره نمل: آیه 83.
2- مختصر بصائر الدرجات، ص 43.
3- همان، ص 25.
4- سوره قصص، آیه 61.

از جمله آیه إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ(1)است؛ چنان که در تفسیر قمی (2)است که از حضرت ابی جعفر علیه السّلام از جابر پرسش شد، پس فرمود:

خداوند جابر را رحمت فرماید! او از فقه و دانش به درجه ای رسیده بود که تأویل آیه إِنَّ الَّذِی فَرَضَ را می دانست که مراد از ردّ معاد، همان رجعت است.

از جمله آیه وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ (3)است؛ چنان که در تفسیر برهان از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که در تفسیر این آیه: وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ* بِنَصْرِ اللَّهِ فرمود: در قبورشان به قیام قائم.

از جمله آیه وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ (4)است؛ چنان که در کافی از حضرت ابی ابراهیم روایت نموده که فرمود: احیای زمین به باریدن باران بر آن نیست، بلکه به مبعوث فرمودن مرده هایی توسّط خداوند است که عدل را احیا می نمایند، پس زمین به احیای عدل و اقامه حدود الهی در آن احیا می شود و این از چهل شبانه روز باریدن باران در زمین نافع تر است.

از جمله آیه قالُوا یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا(5)است، در روضه کافی (6)از حسن بن شاذان واسطی روایت نموده که به حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السّلام تشکّی جفای اهل واسط بر من را نوشتم؛ میان ایشان، طایفه ای از عثمانیّه بودند که مرا اذیّت می کردند.

توقیعی به خطّ مبارک آن سرور در جواب من وارد شد که مضمونش این بود: به درستی که خداوند عزّ و جلّ از اولیای ما بر صبر در دولت باطل پیمان گرفته، پس برای حکم پروردگار خود صبر کن! هرگاه سیّد خلایق قیام نماید، هرآینه خواهند گفت:

ص: 646


1- سوره قصص، آیه 85.
2- تفسیر القمی، ج 1، ص 25.
3- سوره روم، آیه 4 و 5.
4- سوره روم، آیه 19.
5- سوره یس، آیه 52.
6- الکافی، ج 8، ص 247.

یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا، مراد از سیّد خلق حضرت بقیّة اللّه است؛ چنان که مراد از بعث از مرقد، رجعت آن هاست.

[تأویل آیات اثبات رجعت] 5 نجمة

از جمله آیه وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنی دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ(1)است؛ چنان که در منتخب البصائر(2)از جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که فرمود: در این امّت احدی از نیک وبد نیست مگر آن که زود است که نشر کرده می شود. مؤمنین، به سوی قرّة عیون، فرح و انبساط نشر می شوند و امّا فجّار، خدا آن ها را به سوی خزی نشر می دهد. آیا قول باری تعالی را نشنیده ای که فرموده: وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنی دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ. در تفسیر قمی (3)است که مراد از عذاب ادنی، عذاب رجعت به شمشیر است.

لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ*(4) به درستی که ایشان در زمان رجعت رجوع می نمایند، تا آن که عذاب کرده شوند.

از جمله آیه أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً(5)است؛ چنان که در تفسیر قمی (6)آمده: مراد از الْأَرْضِ الْجُرُزِ، زمین خراب است و این مثلی است که خدا آن را برای رجعت و قائم بیان فرموده.

پس چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به خبر رجعت خبر داد، منکرین آن گفتند: مَتی هذَا

ص: 647


1- سوره سجده، آیه 21.
2- مختصر بصائر الدرجات، ص 17.
3- تفسیر القمی، ج 2، ص 170.
4- سوره آل عمران، آیه 72؛ سوره اعراف، آیه 168.
5- سوره سجده: آیه 27.
6- همان، ص 171.

الْفَتْحُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (1) پس خداوند فرمود: یا محمد! به ایشان بگو: یَوْمَ الْفَتْحِ (2) ای الرجعه آنان را که در دار دنیا کافر بودند، ایمانشان به ما در وقت رجعت نفع نمی بخشد، پس یا محمد! از ایشان اعراض نما! وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ (3)

از جمله آیه رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا(4)است، که حکایت از مشرکین می باشد؛ چنان که در منتخب البصائر(5)از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که فرمود: این خاصّ اقوامی در رجعت بعد از موت است.

در بحار از حضرت رضا علیه السّلام روایت نموده که فرمود: به خدا قسم! مورد این آیه جز در زمان رجعت نیست.

از جمله آیه فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ (6)إلی قوله تعالی: یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْری إِنَّا مُنْتَقِمُونَ (7) چنان که در تفسیر قمی (8)است که فرمود:

این دخان وقتی است که در زمان رجعت از قبر خارج می شوند، پس ظلمت و تاریکی همه مردم را فرامی گیرد، آن گاه می گویند: این عذابی دردناک است.

فرمود: به درستی که ما عذاب را اندکی از آنان کشف می کنیم، به درستی که شما عودکنندگان به سوی قیامت هستند، پس اگر یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ در قیامت بود، باری تعالی نمی فرمود: إِنَّا کاشِفُوا الْعَذابِ قَلِیلًا إِنَّکُمْ عائِدُونَ (9) زیرا بعد از قیامت و آخرت، عود و بازگشتی نیست، پس فرمود: یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْری؛ یعنی فی القیامة إِنَّا مُنْتَقِمُونَ.

ص: 648


1- سوره سجده، آیه 28.
2- سوره سجده، آیه 29.
3- سوره سجده، آیه 30.
4- سوره غافر، آیه 11.
5- مختصر بصائر الدرجات، ص 45.
6- سوره دخان، آیه 10.
7- سوره دخان، آیه 16.
8- تفسیر القمی، ج 2، ص 291.
9- سوره دخان، آیه 15.

از جمله آیه قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّهِ (1)است؛ چنان که در کتاب تأویل الآیات از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: ایّام مرجّوه سه روز است؛ یکی روز قیام قائم، دیگری روز کرّه که مراد، رجعت است و سوّمی روز قیامت.

از جمله آیه وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ (2)است؛ چنان که در تفسیر قمی (3)است که فرمود: منادی به اسم قائم علیه السّلام و اسم پدر او ندا می کند و در بیان فرمود: یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ که صیحه آسمانی بر خروج قائم است و مراد از یَوْمُ الْخُرُوجِ یوم رجعت است.

از جمله آیه یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً(4)است؛ چنان که در تفسیر قمی (5)است که شقّ ارض از ایشان در زمان رجعت می باشد.

از جمله آیه یَوْمَ هُمْ عَلَی النَّارِ یُفْتَنُونَ (6)است؛ چنان که در منتخب البصائر(7)از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: در رجعت شکسته می شوند، چنان که طلا شکسته می شود، تا آن که هرچیزی به سوی شبه؛ یعنی حقیقت خود رجوع نماید.

از جمله آیه وَ إِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (8)است؛ چنان که در تفسیر قمی،(9)بحار و عوالم آمده: مراد از آیه، آن است که به درستی که حق کسانی که به غضب به آل محمد ظلم کردند، عذابی پس تر از این است و آن سیف (10)

العبقری الحسان ؛ ج 8 ؛ ص650

ص: 649


1- سوره جاثیه، آیه 10.
2- سوره ق، آیه 41 و 42.
3- تفسیر القمی، ج 2، ص 326.
4- سوره ق، آیه 44.
5- همان.
6- سوره ذاریات، آیه 13.
7- مختصر بصائر الدرجات، ص 28.
8- سوره طور: آیه 47.
9- تفسیر القمی، ج 2، ص 333.
10- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

در رجعت می باشد.

از جمله آیه قُمْ فَأَنْذِرْ(1)است؛ چنان که در بحار(2)فرمود: مراد، قیام آن بزرگوار در زمان رجعت است که در آن به انذار مردمان قیام می فرماید.

از جمله آیه وَ الْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوی (3)است که معنی آن، این است که شهرستان قوم لوط را بیفکند؛ یعنی آن را منقلب ساخت و زیروزبر گرداند؛ بعد از این که بر جناح جبرییل او را قریب به آسمان برده بود و مراد از الْمُؤْتَفِکَةَ، بصره است و دلیل بر این، قول امیر المؤمنین علیه السّلام است که در وقت فتح بصره فرمود: یا اهل البصره یا اهل المؤتفکة یا جند المرئة و اتباع البهیمة إلی ان قال علیه السّلام: و قد اتفکت بأهلها مرّتین؛ یعنی و به تحقیق دو مرتبه با اهل خود زیروزبر شد، و علی اللّه تمام الثالثة؛ بر خداست که دفعه سوّم او را زیروزبر کند و آن در زمان رجعت واقع شد.

از جمله آیه یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً(4)است؛ چنان که در منتخب البصائر(5)است که از حضرت صادق علیه السّلام از رجعت سؤال کرده شد که آیا آن حقّ است؟

حضرت فرمود: بلی و حدیث را بیان فرمود که در رجعت حسینیّه است، تا آن که راوی گفت: آیا تمام مردم با آن حضرت رجعت خواهند کرد؟

حضرت فرمود: لا بدّ این چنین است؛ چنان که خداوند در کتاب خود ذکر فرموده:

یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً؛ یعنی قوما بعد قوم. الحدیث.

از جمله آیه تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ(6)است؛ چنان که در منتخب البصائر(7)است

ص: 650


1- سوره مدثر، آیه 2.
2- بحار الانوار، ج 53، ص 103.
3- سوره نجم، آیه 53.
4- سوره نبأ، آیه 18.
5- مختصر بصائر الدرجات، ص 48.
6- سوره نازعات، آیه 12.
7- مختصر بصائر الدرجات، ص 28.

که حضرت صادق علیه السّلام در بیان این آیه تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ(1)فرمود: یعنی هرگاه به دنیا رجوع نمایند، برگشتنی با خسران است.

به آن حضرت گفته شد: یابن رسول اللّه! خداوند متعال می فرماید: فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ(2) خداوند از این چه اراده کرده؟

فرمود: هرگاه از رجوع کنندگان به دنیا انتقام کشید و بدن های ایشان مردند، ارواحشان در حالی می مانند که نمی خوابند و نمی میرند.

از جمله آیه کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3)است؛ چنان که در تأویل الایات از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که در تأویل این آیه مبارکه فرمود:

یعنی مرّة فی الکرّة و هی الرجعة و مرّة اخری یوم القیامه.

از جمله آیه وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً(4)ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ (5)الی قوله تعالی: وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً(6) در کتاب به بنی اسراییل اعلام نمودیم که در زمین دو بار فساد خواهید کرد و هرآینه سرکشی خواهید کرد، البتّه سرکشی بزرگ، پس چون وعده نخستین آن بیاید، بندگانی صاحب قوّت سخت را بر شما می فرستیم؛ پس به جستجو میانه خانه ها روند و باشد وعده کرده شده؛ پس برای شما نصرت بر ایشان را برگرداندیم، شما را به مال ها و پسران مدد کنیم و شما را بسیارتر از راه مرد و مدد می گردانیم.

از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که در تأویل این آیه فرمودند:

مراد از لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ قتل امیر المؤمنین و طعن حسین بن علی علیهما السّلام

ص: 651


1- سوره نازعات، آیه 12.
2- سوره نازعات، آیه 13 و 14.
3- سوره تکاثر، آیه 3 و 4.
4- سوره اسراء، آیه 4.
5- سوره اسراء، آیه 6.
6- سوره اسراء، آیه 6.

است، مراد از وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً، قتل حسین بن علی علیه السّلام (1)است و مراد از ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ، زمان رجعت و بازگشت به دنیاست.

این ناچیز گوید: آیات، ادلّه و مؤلّه به رجعت مطلقه، فوق حدّ احصا و خارج از عدّ و استقصاست، پس ذکر همین قدر از آن ها کافی است. لمن القی السمع و هو شهید و لا ینفع ذکر تمام الأیات القرانیّة لو فرضت مؤلّة بالرّجعة للمنکر العنید.

ص: 652


1- الکافی، ج 8، ص 206؛ کامل الزیارات، ص 133؛ مختصر بصائر الدرجات، ص 48.

برج سوّم [آیات رجعت]

اشاره

در آیات قرآنی که اشعار به وقوع رجعت دارند و در آن چند نجمه است.

[تفسیر برخی از آیات رجعت] 1 نجمة

بدان!

از جمله آن آیات، آیه اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ (1)است؛ یعنی نعمت خدا را بر شما یاد کنید، چون در شما پیغمبرانی گردانید و شما را پادشاهان کرد و به شما چیزی داد که به هیچ کس از جهانیان نداد.

در منتخب البصائر(2)است که از حضرت صادق علیه السّلام از این آیه مبارکه، سؤال کرده شد، پس فرمود: مراد از انبیا، رسول اللّه، ابراهیم، اسماعیل و ذرّیّه اسماعیل است و مراد از ملوک، ائمّه طاهرین اند.

راوی عرض کرد: کدام ملک است که به شما ائمّه عطا کرده شده؟

فرمود: ملک جنّت و ملک کرّت و رجعت است.

از جمله آیه وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ

ص: 653


1- سوره مائده، آیه 20.
2- مختصر بصائر الدرجات، ص 28.

الْمَوْتی (1)است؛ چنان که در کافی (2)به اسناد خود از احمد بن حمار از حضرت ابی الحسن الاوّل علیه السّلام روایت نموده که گفت: به حضرت عرضه داشتم: قربانت گردم! مرا از حضرت خاتم النبیّین خبر می دهی که وارث تمام انبیا و مرسلین بودند؟

فرمود: بلی.

عرض کردم: از آدم گرفته تا زمان خودش؟

فرمود: خداوند هیچ پیغمبری را مبعوث نفرموده مگر آن که محمد اعلم از او بوده.

راوی گوید: عرض کردم: عیسی بن مریم به اذن و اجازه باری تعالی مرده را زنده می کرد.

فرمود: راست گفتی و سلیمان بن داود نطق طیور را می فهمید و رسول خدا بر این منازل قادر بود، تا آن که فرمود: و به درستی که خداوند متعال در کتاب خود می فرماید: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی؛ به تحقیق ما وارث قرآن هستیم، قرآن آن چنانه ای که در آن است آن چه که کوه ها به او سیر می کند، بلدان به او تقطیع می شود و مردگان به آن زنده می شوند.

از جمله آیه قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (3)است؛ یعنی ابلیس عرض کرد: بارخدایا! تا روز قیامت مرا مهلت بده! خطاب آمد: به درستی که تو از مهلت دادگان تا روز وقت معلوم هستی نه تا روز قیامت.

در منتخب البصائر(4)و تفسیر برهان از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود:

به درستی که شیطان عرض کرد: مرا تا یوم البعث مهلت بده!

باری تعالی ابا نمود و فرمود: به درستی که تو از مهلت دادگان تا یوم وقت معلوم

ص: 654


1- سوره رعد، آیه 31.
2- الکافی، ج 1، ص 226.
3- سوره حجر، آیه 38- 36.
4- مختصر بصائر الدرجات، صص 27- 26.

هستی. و یوم وقت معلوم، آخر کرّت است که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام کرّت و رجعت می نماید.

راوی گوید: عرض کردم: مگر آن حضرت کرّات دارد؟

فرمود: بلی و کرّاتی برای امام در قرنی نیست مگر آن که برّ و فاجر زمانش با او رجوع می کند، تا آن که خدا مؤمن را بر کافر عزیز و قاهر گرداند، هرگاه روز وقت معلوم رسد، امیر المؤمنین علیه السّلام با اصحاب خود رجوع می نماید و ابلیس با اصحاب خود می آید؛ میقات و ایستگاه ایشان در زمینی از زمین های عراق می باشد که نام آن روحاست، درحالی که آن زمین به کوفه شما نزدیک است. پس آن دو لشکر مقاتله ای شدید باهم می کنند که از روزی که خداوند، عالمیان را خلقت فرموده تا آن روز، چنین مقاتله ای واقع نشده باشد.

از جمله آیه إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهی (1)است؛ چنان که در تفسیر قمی (2)از عمّار بن مروان از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که از قول باری تعالی: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهی را از آن حضرت سؤال کردم.

آن سرور فرمود: به خدا قسم! (أولی النهی) ما ائمّه ایم.

عرض کردم: قربانت شوم! معنی (أولی النهی) چیست؟ فرمود: چیزی است که خدا به آن، رسول خود را از آن چه بعد از رحلتش واقع می شود خبر داده، از ادّعای ابی فلان، خلافت و قیام به آن را، ادّعای دیگری بعد از آن و سپس ادّعای سوّمی در مورد خلافت و ما بعد آن ها از بنی امیّه.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، علی علیه السّلام را به تمام این ها خبر داد و چنان که از علی علیه السّلام به سوی ما منتهی شد در آن چه بعد از آن حضرت از سلطنت بنی امیّه و غیرایشان واقع می شود، پس این آیه آن چنان است که خداوند در قرآن آن را بقوله إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهی ذکر فرموده است. پس ما همان کسانی هستیم که علم آن چه ذکر شد، به سوی

ص: 655


1- سوره طه، آیه 54.
2- تفسیر القمی، ج 2، ص 61.

ما منتهی شده است، ما برای امر خدا، صبر فرمودیم، پس ما قوّام خدا بر خلقش و خزان او بر دینش هستیم و آن را از دشمنان خود پنهان و کتمان می کنیم؛ چنان که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله آن را کتمان فرمود، تا آن که او را در هجرت از مکّه به مدینه اذن داد و با مشرکین جهاد فرمود.

ما بر منهاج رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله هستیم تا زمانی که خداوند ما را در اظهار دین خود به شمشیر اذن بدهد؛ مردم را به دین خدا می خوانیم و هنگام عود نمودن شان آن ها را به سیف می زنیم؛ چنان که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله در بدو امر و اوّل بعثتش ایشان را برای قبولی دین زد.

از جمله آیه وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ إِنَّ فِی هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ (1)است؛ چنان که در تأویل الایات از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود: صالحون ایشان، آل محمد و عابدین آنان، شیعیان ما هستند.

در بحار و عوالم است که خداوند در کتاب خود از چیزهایی به پیغمبر خبر داد که بعد از رحلتش، از قتل و غصب حقّ و بلا به اهل بیتش می رسد، پس خداوند ایشان را به سوی دنیا برمی گرداند، آن ها دشمنان خود را می کشند و باری تعالی ایشان را بر زمین مالک می فرماید؛ این مراد از آیه وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ و مراد از قوله تعالی: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ (2)است، انتهی الحدیث.

[تأویل برخی از آیات رجعت] 2 نجمة

از جمله آیه وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ

ص: 656


1- سوره انبیا، آیه 106.
2- سوره مائده، آیه 9.

وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (1) خدا از شما به آنان که گرویدند و کارهای شایسته کردند، وعده کرده که هرآینه ایشان را در زمین خلیفه خواهد کرد؛ چنان که آنان را که پیش از ایشان بودند، خلیفه کرد. هرآینه خوفشان را به ایمنی تبدیل خواهد کرد. مرا پرستند و چیزی را با من شریک نسازند و آنان که پس از آن کافر شدند، بیرون رفتگان از فرمان اند.

بدان! جماعتی از اعیان علمای شیعه، نظر به منطوق این آیه مبارکه، بر وقوع رجعت و حقیّت آن استدلال نموده اند به تقریب این که این آیه به منطوق ها بر وعده خدا به استخلاف کسی که به صفات مذکور در آیه متّصف است، دلالت دارد و آن جز امام هر عصر و اوان نیست و چون برای آن بزرگواران- صلوات اللّه علیهم اجمعین- تمکین تامّ از رعیّت در عصر و زمانشان، بالبداعه و به جهت غلبه ظالمین و منافقین حاصل نشد، پس امر، دایر است بین این که وعده الهی در آیه، خلف شود یا منجّز گردد و چون خلف وعده الهی کفر است، پس انجاز متعیّن می باشد و چون انجاز وعده در زمان حیات هیچ یک از ائمّه واقع نشده، لذا متعیّن است انجاز آن در رجعت باشد.

بنابراین مطلوب که حقیّت رجعت باشد از این آیه ثابت شد.

از مناقب الطاهرین شیخ جلیل، حسن بن علی بن محمد بن حسن مازندرانی، المعروف به عماد طبری چنین نقل شده که بعد از نقل این آیه فرموده: از دور آدم تا یومنا هذا هنوز واقع نشده که جمیع عالمیان خدا را عبادت کرده و به او شرک نیاورده باشند، پس از این جا معلوم شد هنوز انتظار این حالت هست، خصوصا با ذکر سین استقبال که در لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ (2)است؛ آن بر تراخی و استقبال دلالت دارد و وقوعش جز به تصدیق رجعت و حقیّت آن نیست.

ص: 657


1- سوره نور، آیه 55.
2- سوره نور، آیه 55.

از جمله آیه إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ (1)است؛ یعنی اگر بخواهیم از آسمان آیتی بر ایشان فروفرستیم، پس گردن هاشان بر آن خضوع کننده می گردد، چنان که در تأویل الایات است که ابن عبّاس فرموده: این آیه درباره ما و بنی امیّه نازل شده و برای ما بر ایشان دولتی می باشد که گردن های آن ها بعد از صعوبت، برای ما ذلیل می شود و بعد از آن که عزیز بودند، خوار می شوند.

از جمله آیه سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها(2)است؛ یعنی به زودی آیاتش را به شما می نماید، پس آن را بشناسید؛ چنان که در تفسیر قمی (3)است که مراد از آیات، امیر المؤمنین و ائمّه اند علیهم السّلام؛ آن گاه که به دنیا رجوع فرمایند، پس دشمنانشان ایشان را می شناسند، زیرا آن ها را در دنیا دیده اند.

از جمله آیه إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ(4)است؛ چنان که ایضا در تفسیر قمی (5)از حضرت علی بن الحسین علیه السّلام روایت نموده که در معنی این آیه فرمودند: پیغمبر شما، امیر المؤمنین و ائمّه علیهم السّلام به سوی شما رجوع می کنند.

از جمله آیه وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنی دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (6)است؛ یعنی و هرآینه بچشانیمشان، البتّه از عذاب نزدیک تر. نه عذاب عظیم تر، تا باشد که ایشان بازگردند؛ چنان که در حدیث مفضل است که از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کرده الْعَذابِ الْأَدْنی و الْعَذابِ الْأَکْبَرِ چیست؟ آن بزرگوار فرمود: الْعَذابِ الْأَدْنی عذاب رجعت و الْعَذابِ الْأَکْبَرِ عذاب روز قیامت است.

ص: 658


1- سوره شعرا: آیه 4.
2- سوره نمل، آیه 93.
3- تفسیر القمی، ج 2، ص 132.
4- سوره قصص، آیه 85.
5- همان، ص 147.
6- سوره سجده، آیه 21.
[تفسیر آیات دالّ بر رجعت] 3 نجمة
اشاره

از جمله آیه وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ* وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (1)است؛ و ما می خواهیم که بر آنان که در زمین ضعیف شده بودند، منّت بگذاریم، ایشان را پیشوایان و وارثان بگردانیم، ایشان را در زمین تمکین دهیم و فرعون، هامان و لشکرهای آن دو نفر را بنماییم از ایشان آن چه که بیم می داشتند.

در تفسیر برهان (2)است که حضرت باقر و صادق علیهما السّلام فرمودند: فرعون و هامان در این آیه، دو شخص از جبابره قریش اند که خدای تعالی ایشان را نزد قیام قائم آل محمد علیه السّلام در آخر الزمان زنده می گرداند، پس از ایشان، از اعمالی که پیش از موت و در دار دنیا نموده اند، انتقام می کشد.

در مجمع البیان (3)آمده: به تحقیق روایت امیر المؤمنین علیه السّلام به صحّت رسیده که فرمود: قسم به کسی که دانه شکافت و انسان خلقت فرمود! هرآینه دنیا بر ما رو آورد بعد از این که از ما رسیده بود؛ مثل روآوردن ناقه بر بچّه خود و پس از آن، این آیه را تلاوت فرمود.

عیّاشی در تفسیر خود از ابی الصباح کنانی روایت نموده که حضرت باقر علیه السّلام به حضرت صادق علیه السّلام نظر نمود و فرمود: به خدا قسم! این فرزند از کسانی است که خداوند درباره آنان فرمود: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَ (4)

در نجمه سیزدهم از عبقریّه دهم این بساط تأویلی برای این آیه به روایت مفضّل گذشت، فارجع.

ص: 659


1- سوره قصص، آیه 5 و 6.
2- تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص 414.
3- ر. ک: همان.
4- سوره قصص، آیه 5.

از جمله آیه إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ(1)است؛ یعنی به درستی که ما هرآینه رسولانمان را یاری می کنیم و آنان که در زندگانی دنیا در روزی که شاهدان ایستاده می شوند، گرویدند.

در تفسیر قمی (2)از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که در تفسیر آیه یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ فرمود: به خدا قسم! آن در رجعت است. ای جمیل! آیا ندانسته ای انبیای خدا در دنیا یاری نشده، کشته شدند و ائمّه بعد از آنان هم کشته شده، یاری نشدند و این یاری کردن از ایشان در زمان رجعت است. در منتخب البصائر(3)هم همین روایت نقل شده.

از جمله آیه وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ فَأَیَّ آیاتِ اللَّهِ تُنْکِرُونَ (4)است؛ چنان که در تفسیر قمی فرموده: مراد از یُرِیکُمْ آیاتِهِ (5) امیر المؤمنین و ائمّه طاهرین علیهم السّلام او است که در رجعت آن ها را ارائه می نماید، پس هرگاه کفّار و منافقین آن بزرگواران را ببینند، گویند به خدای واحد ایمان آوردیم و به چیزی که به آن شرک کننده بودیم، کافر هستیم؛ یعنی آن چه را که به آن شرک آورده، انکار می کنیم و قبول نمی کردیم آن، رجعت این بزرگواران باشد، چون عذاب ما را دیدند، گفتند به خدای تنها گرویدیم و به آن چه به آن مشرک بودیم، کافر شدیم. پس نباشد که ایمانشان آن ها را سود دهد، چون عذاب ما را دیدند؛ دستور خداست که به حقیقت در بندگانش گذشت و کافران آن جا زیان کردند.

از جمله آیه وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (6)است؛ یعنی و آن را کلمه باقی در عقبش گرداندیم، باشد که ایشان بازگردند؛ چنان که در تفسیر آن

ص: 660


1- سوره غافر، آیه 51.
2- تفسیر القمی، ج 2، ص 259.
3- مختصر بصائر الدرجات، صص 19- 18.
4- سوره غافر، آیه 81.
5- سوره غافر، آیه 81.
6- سوره زخرف، آیه 28.

فرمودند: فانّهم یرجعون؛ ایّ الائمّة إلی الدنیا،(1)الحدیث.

[رجعت ائمه (علیهم السلام) به دنیا]

از جمله قوله تعالی: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها(2)است؛ یعنی به آفتاب و فروغ، وقت ارتفاعش و ماه چون از پی اش درآید و روز چون آن را جلا دهد. در تفسیر فرات (3)از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که فرمود: حارث اعور از امام حسین علیه السّلام سؤال نمود: یابن رسول اللّه! قربانت گردم! مرا از قول باری تعالی که در کتابش فرموده: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها خبر بده که مراد از آن چیست؟

آن بزرگوار فرمود: و یحک یا حارث! مراد از آن، محمد رسول صلّی اللّه علیه و اله است.

گفتم: قربانت شوم! مراد از وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها چیست؟

فرمود: مراد، امیر المؤمنین علیه السّلام است که در عقب محمد واقع می شود.

عرض کردم: مراد از وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها چیست؟

فرمود: مراد، قائم آل محمد است که روی زمین را از عدل وداد پر می نماید، بعد از این که از ظلم وجور پر شده باشد.

[تفسیر آیات رجعت] 4 نجمة
اشاره

از جمله آیه وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً(4) انسان را به خوبی کردن به والدینش وصیّت نمودیم، مادرش او را به دشواری برداشت و به دشواری بنهاد؛ حمل و بریدنش از شیر،

ص: 661


1- تفسیر القمی، ج 2، ص 283.
2- سوره شمس: آیه 3- 1.
3- تفسیر فرات الکوفی، ص 563.
4- سوره احقاف، آیه 15.

سی ماه است.

در تفسیر قمی (1)آمده: مراد از انسان، رسول خداست و مراد از والدیه آن ها، حسن و حسین اند که مادرش حسین را به دشواری حمل نمود و به دشواری بنهاد و این، آن چنان بود که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله پیش از حمل، فاطمه علیها السّلام را به حسین و ولادتش بشارت داد و این که امامت تا روز قیامت در اولاد او می باشد، پس او را به آن چه از قتل و مصیبت، به حسین علیه السّلام و اولاد او می رسد، خبر داد و خداوند در عوض قتل و مصایبش به او خبر داد امامت را در اولاد او قرار دهد و به مادرش اعلام نمود که حسین کشته می شود، پس به دنیا ردّ گردیده می شود و خداوند او را یاری می کند، تا آن که دشمنان خود را می کشد و خدا او را بر زمین مالک می نماید و این تأویل: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ (2)است.

حضرت ابو عبد اللّه علیه السّلام فرمودند: آیا کسی را دیده اید که ولد ذکری را به او بشارت داده اند؛ وقتی به آن چه از قتل و مصایب بر آن بزرگوار وارد می شود، او را از روی کراهت حمل نماید، اعلام شد.

از جمله آیه الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ(3)است؛ یعنی آن چنان کسانی که اگر ایشان را در زمین متمکّن نماییم نماز را به پا می دارند، زکات را ادا می کنند و امربه معروف و نهی از منکر می نمایند، عاقبت امور برای خداست.

در تفسیر قمی (4)است که حضرت ابی جعفر علیه السّلام در بیان این آیه فرمودند: این آیه برای آل محمد تا آخر ائمّه علیهم السّلام، مهدی علیه السّلام و اصحابش است که خداوند ایشان را بر مشارق و مغارب زمین، مالک می گرداند، دین را اظهار می نماید و به وسیله مهدی و

ص: 662


1- تفسیر القمی، ج 2، ص 297.
2- سوره قصص، آیه 5.
3- سوره حج، آیه 41.
4- تفسیر القمی، ج 2، ص 85.

اصحابش بدعت ها و باطل ها را می میراند؛ چنان که سفها حقّ را می راندند، پس اثر ظلم دیده نمی شود؛ امربه معروف و نهی ازمنکر می کند.

از جمله آیه أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ(1)است؛ یعنی برای آنان که کارزار کرده شدند، دستوری داده شد، به سبب آن که ستم کرده شدند و به درستی که خدا بر نصرت ایشان، هرآینه تواناست.

در کامل الزیاره از حضرت ابی جعفر علیه السّلام روایت نموده: این آیه در شأن حضرت قائم علیه السّلام و اصحاب او است و أُذِنَ، اگرچه ماضی است، لکن معلوم است مضارعی که محقّق باشد، وقوعش به منزله ماضی است.

از جمله آیه إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (2)است؛ یعنی به درستی که زمین برای خدا و ملک او است و آن را برای کسی از بندگان خود که می خواهد، میراث می دهد و پایان آن برای اهل تقواست.

در کافی (3)از حضرت ابی جعفر علیه السّلام روایت نموده که فرمود: در کتاب علی این آیه را به این نحو یافتیم: إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (4) «أنا و اهلبیتی الّذین اورثنا الأرض و نحن المتّقون و الأرض کلّها لنا»؛ من و اهل بیتم کسانی هستیم که زمین را به ما میراث داده است و ما پرهیزگارانیم، تا آن که فرمود: هرگاه قائم اهل بیت من به شمشیر قیام نماید، تمام زمین را در حیطه تصرّف درآورد و غیر از آن چه از زمین در دست شیعیان ماست، آن را بگیرد و با شیعیان در اراضی ای که در دست آن هاست، مقاطعه نماید.

از جمله آیه فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ

ص: 663


1- سوره حج: آیه 39.
2- سوره اعراف: آیه 128.
3- الکافی، ج 5، ص 279.
4- سوره اعراف، آیه 128.

وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً(1)است؛ یعنی چون وعده نخستین بیاید، بندگانی صاحب قوّت سخت برای ما بر شما می فرستیم، پس به جستجو میانه خانه ها روند و وعده کرده شده باشد، سپس برای شما نصرت را برایشان برگرداندیم و شما را به مال ها و پسران مدد کنیم و شما را بسیارتر از راه مرد و مدد برگردانیم.

[روایت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]

در مقتضب الاثر(2)و تفسیر برهان از سلمان فارسی رضی اللّه عنه روایت نموده اند که گفت:

روزی بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله داخل شدم، چون نظر شریفش بر من افتاد، فرمود: یا سلمان! به درستی که خدای عزّ و جلّ پیغمبر و رسولی را مبعوث نفرمود، مگر آن که دوازده نقیب برای او قرار داد.

سلمان گوید: گفتم: یا رسول اللّه! هرآینه من این را از اهل کتابین فراگرفته ام.

فرمود: ای سلمان! آیا می دانی نقبای دوازده گانه من چه کسانی هستند که خداوند آن ها را برای امامت بعد از من اختیار فرموده است؟

سلمان گفت: خدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله اعلم اند.

فرمود: ای سلمان! خداوند مرا از صافی نور خود خلق فرمود و مرا خواند، پس او را اطاعت نمودم و از نور من و نور علی، فاطمه را خلق فرمود؛ او را به طاعت خود خواند، پس فاطمه از باری تعالی اطاعت نمود و از من و علی و فاطمه، حسن و حسین را خلق فرمود؛ آن ها را به طاعت خود خواند، پس او را اطاعت نمودند.

خداوند عزّ و جلّ ما را به پنج اسم از اسمای خودش نامید؛ خداوند محمود است، من محمدم، خداوند علی است، پسر عمّ من علی است، خداوند فاطر است، دخترم، فاطمه است، خداوند احسان است، این فرزندم، حسن است، خداوند محسن است، این فرزندم، حسین است. از ما و از نور حسین، نه امام را خلق فرمود؛ آن ها را به طاعت

ص: 664


1- سوره اسراء، آیه 5 و 6.
2- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 8- 6.

خود خواند و ایشان او را اطاعت نمودند؛ پیش از آن که خداوند، آسمان بنا شده، زمین پهن شده، هوا، آب، ملک و بشر را خلق فرماید، ما در علم خدا نورهایی بودیم که او را تسبیح می کردیم، فرمانش را شنوا بودیم و او را اطاعت می نمودیم.

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! پدر و مادرم فدایت! برای کسی که ایشان را بشناسد، چه فضل و مثوباتی است؟

فرمود: ای سلمان! کسی که ایشان را به حقّ معرفتشان بشناسد و از ایشان اقتدا و پیروی نماید، پس دوست آنان را دوست بدارد و از دشمنان ایشان بیزاری بجوید؛ و اللّه از ماست. به جایی که ما وارد شده ایم، وارد می شود و در مکانی که ما ساکن باشیم، ساکن گردد.

سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! آیا ایمان داشتن به آنان بدون معرفت به اسما و انساب ایشان ممکن است؟

فرمود: نه، یا سلمان!

سلمان عرض کرد: پس معرفت به انساب و اسمای ایشان از کجاست، و حال آن که من تا امام حسین علیه السّلام بیشتر به آن ها معرفت ندارم، چون به حسب ظاهر موجود نیستند؟

حضرت رسول فرمود: ای سلمان! بدان بعد از حسین، سیّد العابدین علی بن الحسین و بعد از او، پسرش محمد بن علی است، او باقر علم اوّلین از نبیّین و مرسلین می باشد.

بعد از او، جعفر بن محمد، لسان اللّه الصادق است، پس از او، موسی بن جعفر الکاظم که صبرا للّه غیظ خود را کظم می نماید، بعد از او، علی بن موسی که در امر خدا رضا داده است، پس از او، محمد بن علی که اختیار کرده شده از خلق خداست، بعد از او، علی بن محمد که هادی الی اللّه است، پس از او، حسن بن علی که صامت و امین بر سرّ اللّه است، سپس فلان و حضرت بقیّة اللّه علیهم السّلام را به نام نامی و اسم گرامی اش نام برد که پسر حسن و مهدی ناطق، قائم به حقّ اللّه است.

سلمان گوید: به گریه افتاده، گفتم: یا رسول اللّه! از کجا سلمان، زمان این بزرگواران

ص: 665

را ادراک خواهد نمود؟

حضرت فرمود: ای سلمان! به درستی که تو آن ها را ادراک خواهی نمود، هم چنین امثال تو آنان را ادراک خواهند کرد، هم چنین کسانی که ایشان را به حقیقت معرفت دوست داشته باشند.

سلمان گوید: خدا را شکر بسیار نموده، عرض کردم: یا رسول اللّه! من تا زمان ایشان باقی خواهم ماند؟

فرمود: ای سلمان! قول باری تعالی را که فرموده: فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما(1)إلی اخر الأیتین قرائت نما!

سلمان گوید: گریه و شوق من شدّت گرفت، گفتم: یا رسول اللّه! این ادراک من به عهدوپیمان از جناب شماست؟

فرمود: بلی، قسم به آن که محمد را به رسالت فرستاد! هرآینه این به عهد من و به عهد علی، فاطمه، حسن، حسین، نه ائمّه دیگر علیهم السّلام و هرکسی که از ماست و درباره ما مظلوم واقع شده، می باشد، ای سلیمان! هرآینه ابلیس و لشکریانش، هرکه مؤمن محض و کافر محض باشد، حاضر می شود، تا آن که به قصاص و خونخواهی و حیازت نمودن از میراث خود مأخوذ شود و پروردگار تو به احدی ظلم نمی نماید؛ ما تأویل آیه وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا(2)هستیم.

سلمان گوید: پس از پیش روی پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله برخاستم، سلمان باک ندارد که او، موت را یا موت، او را ملاقات نماید، انتهی الحدیث الشریف.

ص: 666


1- سوره اسراء، آیه 5.
2- سوره قصص، آیه 5.

برج چهارم [اخبار وقوع رجعت]

اشاره

در بعضی اخبار که بر وقوع رجعت در امم سابق دلالت دارند و در آن چند نجمه است.

[احیای مرده توسط پسر سلطان] 1 نجمة

در حیات القلوب است که به سند حسن از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است: در زمان سابق، فرزندان پادشاهان، راغب به عبادت می بودند، چند جوان از اولاد پادشاهان ترک دنیا کرده، مشغول عبادت گردیده بودند، در زمین می گشتند و سیاحت می نمودند که از احوال جهان و اهل آن و از مخلوقات خداوند عالمیان عبرت بگیرند، به قبری بر سر راه گذشتند که مندرس شده و باد، خاک بسیار روی آن جمع کرده بود که به غیر از علامتی چیزی از آن قبر ظاهر نبود. به یکدیگر گفتند؛ بیایید دعا کنیم، شاید حق تعالی صاحب این قبر را برای ما زنده گرداند تا از او بپرسیم مزّه مرگ را چگونه یافته است؟

گفتند: ای پروردگار ما! تو خداوند مایی و ما غیر از تو خداوندی نداریم و تو پدید آورنده اشیایی، دایمی هستی که فنا بر تو روا نیست، از هیچ چیز غافل نمی شوی، زنده ای که هرگز مرگ برایت نمی باشد، تو را در هرروزگار، تقدیر و تدبیری است، همه چیز را می دانی بدون آن که کسی به تو تعلیم نماید. پس این مرده را به قدرت خود برای ما زنده گردان!

ص: 667

سپس، از آن قبر، مردی بیرون آمد که موی سر و ریش او سفید بود، ترسان و هراسان از سر خود می افشاند و دیده هایش به سوی آسمان بازمانده بود، به ایشان گفت: برای چه بر سر قبر من ایستاده اید؟

گفتند: تو را خوانده ایم که از تو سؤال کنیم مرگ را چگونه یافته ای؟

گفت: نودونه سال است که در این قبر ساکنم، هنوز الم و شدّت مرگ از من برطرف نشده و تلخی مزّه آن از حلقم بیرون نرفته.

گفتند: روزی که مردی موی سر و ریش تو چنین سفید بود؟

گفت: نه و لکن چون صدا شنیدم که بیرون آی و استخوان های پوسیده من به یکدیگر متّصل شد و زنده شدم، از دهشت و ترس آن که قیامت برپا شده باشد، موهای سرم سفید شد و دیده ام چنین بازماند.

پس نظر نما و تصوّر کن که هرگاه جایز باشد خدای تعالی مرده ای را به دعای اولاد ملوک که از اهل طاعت و عبادت بودند، زنده فرماید، پس چگونه انکار احیای موتی به دعای اولاد شرف انبیا که ائمّه هدات مهدیّین اند، جایز است.

[احیای مرده توسط عیسی (علیه السلام)] 2 نجمة

ایضا در حیات القلوب است که حضرت عیسی علیه السّلام چهار مرده را زنده کرد.

اوّل: دوستی داشت که به او عاذر می گفتند، سه روز بعد از مردنش به خواهرش گفت: مرا بر سر قبر او ببر! چون نزد قبر رفت، گفت: ای خداوندی که پروردگار آسمان ها و زمین های هفت گانه ای! به درستی که مرا به سوی بنی اسراییل فرستاده ای که ایشان را به سوی دین تو بخوانم و به ایشان خبر دهم که من مرده را زنده می کنم، پس عاذر را زنده کن! عاذر زنده شد، از قبر بیرون آمد و بعد از آن، فرزندانی از او به هم رسید.

دوّم: فرزند پیر زالی بود که تابوتش را از پیش عیسی علیه السّلام گذراندند، عیسی علیه السّلام دعا

ص: 668

کرد، او زنده شد، میان تابوت نشست، پا به گردن مردم گذاشت، پایین آمد، جامه های خود را پوشید، به خانه خود برگشت و بعد از آن، فرزندانی به هم رساند.

سوّم: دختر عیاشی بود که به آن حضرت گفتند دیروز مرده، او را زنده کن! دعا کرد، زنده شد و بعد از آن فرزندانی به هم رساند.

چهارم: سام پسر نوح بود که به اسم اعظم خدا دعا کرد، سام از قبر بیرون آمد، در حالی که نصف موی سرش سفید شده بود، گفت: مگر قیامت برپا شده؟

عیسی علیه السّلام گفت: نه و لکن من خدا را به اسم اعظم دعا کردم تا تو را زنده کرد، او پانصد سال در دنیا زندگی کرده بود ولی مویش سفید نشده بود، در این وقت از هول این که مبادا قیامت شده باشد، مویش سفید شد. سپس عیسی علیه السّلام گفت: بمیر!

سام گفت: به شرط آن که خدا مرا از سکرات مرگ پناه دهد. عیسی علیه السّلام دعا کرد و او به رحمت الهی واصل شد.

[روایتی از ابان بن ثعلب] 3 نجمة

ایضا در آن کتاب آمده: در حدیث دیگر منقول است که ابان بن ثعلب از آن حضرت پرسید: آیا عیسی کسی را زنده کرد که بعد از زنده شدن، مدّتی بماند و از او فرزند به هم رسد؟

فرمود: بلی، آن حضرت دوستی داشت که برای خدا با او برادر شده بود، هروقت عیسی علیه السّلام به منزل او می رسید، نزدش فرود می آمد. عیسی علیه السّلام مدّتی از او غایب شد، روزی در خانه او رفت که بر او سلام کند، مادرش بیرون آمد. چون حضرت از او احوال دوست خود را پرسید، گفت: یا رسول اللّه! مرد.

حضرت فرمود: می خواهی او را ببینی؟

گفت: بلی.

عیسی علیه السّلام گفت: فردا می آیم که به اذن خدا او را برایت زنده کنم. چون روز دیگر

ص: 669

شد، حضرت عیسی علیه السّلام در خانه زن آمد و گفت: با من بیا و قبر پسرت را به من نشان ده! به قبر او که رسیدند، عیسی علیه السّلام ایستاد و دعا کرد، قبر شکافته شد و پسر آن زن زنده بیرون آمد.

وقتی او، مادر خود را و مادرش او را دید، هردو گریستند. عیسی علیه السّلام بر ایشان ترحّم نمود و به آن مرد گفت: می خواهی با مادرت در دنیا بمانی؟

گفت: یا رسول اللّه! با خوردن و روزی و مدّتی از عمر یا بدون این ها؟

عیسی فرمود: بلکه با این ها بیست سال در دنیا بمانی. زن بخواهی و فرزند برایت به هم رسد.

جوان گفت: می خواهم. عیسی علیه السّلام او را به مادرش داد، بیست سال با او زندگانی کرد، زنی خواست و فرزندانی از او به هم رسید.

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)] 4 نجمة

ایضا در آن کتاب است که به سند موثّق کالصحیح از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند: چون انجیل بر حضرت عیسی علیه السّلام نازل شد و خواست حجّت بر مردم تمام کند، مردی از اصحاب خود را به سوی پادشاه روم فرستاد و به او معجزه ای داد که کور و پیس و بیماران مؤمنی که اطبّا از معالجه آن ها عاجز باشند، شفا بدهد. وارد روم شد و جمعی را معالجه کرد، خبرش در روم منتشر شد تا به پادشاه رسید، او را طلبید و پرسید: کور و پیس را می توانی معالجه کنی؟

گفت: بلی، پادشاه امر کرد کور مادرزادی را آوردند که چشم هایش خشکیده و هرگز چیزی ندیده بود، گفت: او را بینا کن!

رسول عیسی علیه السّلام دو گلوله از گل ساخت، به جای دیده های او گذاشت و دعا کرد تا او بینا شد. پادشاه، رسول عیسی علیه السّلام را پهلوی خود نشاند، مقرّب خود گرداند و گفت: با من باش و از شهر من بیرون مرو! او را اعزاز و اکرام بسیار می نمود.

ص: 670

سپس عیسی علیه السّلام رسول دیگری فرستاد و به او چیزی تعلیم داد که بتواند مرده را زنده کند. چون داخل بلاد روم شد، به مردم گفت: من از طبیب پادشاه داناترم. این سخن به پادشاه رسید، در غضب شد و به قتل او امر نمود.

رسول اوّل گفت: ای پادشاه! به قتل او مبادرت منما، او را بطلب! اگر خطای قولش ظاهر شد، او را بکش تا تو را بر او حجّتی بوده باشد. او را نزد پادشاه بردند، گفت: من می توانم مرده را زنده کنم و پسر پادشاه در آن ایّام مرده بود، پادشاه با امرا و سایر اهل مملکت خود سوار شد، آن مرد را برداشت، نزد قبر پسر خود رفت و به او گفت: پسر مرا زنده کن!

رسول ثانی مسیح علیه السّلام دعا کرد و رسول اوّل آمّین گفت، قبر شکافته شد، پسر پادشاه از قبر بیرون آمد، به سوی پدر خود روان شد و در دامن او نشست.

پادشاه از او پرسید: ای فرزند! تو را زنده کرد؟

گفت: این مرد و به رسول اوّل و دوّم اشاره کرد. آن گاه هردو برخاستند و گفتند: ما هردو از جانب حضرت مسیح علیه السّلام به سوی تو رسولانیم، چون تو به سخن رسولان او گوش نمی دادی و ایشان را می کشتی، ما به این لباس درآمدیم و رسالت او را به تو رساندیم.

او به عیسی علیه السّلام اسلام آورد، به شریعتش داخل و امر عیسی علیه السّلام عظیم شد به حدّی که جمعی از دشمنان خدا، او را خدا و پسر خدا گفتند و یهودان او را تکذیب کردند و اراده کشتنش نمودند.

[روایتی دیگر از امام صادق (علیه السلام)] 5 نجمة

ایضا در آن کتاب است که به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است: روزی حضرت عیسی علیه السّلام در سیاحت خود به شهری رسید که اهلش مرده بودند و استخوان هایشان در خانه ها و بر سر راه ها افتاده بود، چون این حال را مشاهده نمود،

ص: 671

فرمود: این ها به عذاب الهی هلاک شده اند، زیرا اگر به مرگ خود مرده بودند، یکدیگر را دفن می کردند.

اصحاب آن حضرت عرض کردند: می خواهیم قصّه ایشان را بدانیم که به چه سبب هلاک شده اند؟

حق تعالی به عیسی علیه السّلام وحی نمود: ای روح اللّه! ایشان را ندا کن تا جواب گویند.

حضرت عیسی فرمود: ای اهل شهر!

یکی از ایشان گفت: لبّیک ای روح اللّه!

فرمود: حال شما چیست و قصّه شما چه بود؟

گفتند: صبح در عافیت بودیم و شب خود را در هاویه دیدیم.

عیسی علیه السّلام پرسید: هاویه کدام است؟

گفت: چند دریا از آتش است که در آن دریاها، کوه هایی از آتش هست.

عیسی فرمود: چه عملی شما را به چنین حالی انداخت؟

گفت: محبّت دنیا و عبادت طاغوت؛ یعنی اطاعت اهل باطل.

فرمود: محبّت دنیای شما به چه مرتبه ای رسیده بود؟

گفت: مانند محبّت طفل به مادرش که هرگاه به او رو می آورد، شاد می شود و هرگاه پشت می کند، محزون می شود.

فرمود: عبادت طاغوت شما به چه مرتبه ای رسیده بود؟

گفت: هر امر باطلی که ما را به آن مأمور می ساختند، اطاعت ایشان می کردیم.

فرمود: چرا از میان ایشان تو با من سخن گفتی؟

گفت: زیرا در دهان ایشان لجام های آتش کرده اند و چند ملک در نهایت غلظت و شدّت موکّل ایشان اند. من در میان ایشان بودم ولی از اینان نبودم، چون عذاب بر ایشان نازل شد، مرا نیز فراگرفت، من به مویی در کنار جهنّم آویخته ام و می ترسم در جهنّم بیفتم. عیسی علیه السّلام به اصحاب خود فرمود: خواب کردن بر روی مزبله ها و خوردن نان جو با سلامتی دین، خیری بسیار است.

ص: 672

[زنده شدن یحیی (علیه السلام)] 6 نجمة

ایضا در آن کتاب است که در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است:

حضرت عیسی علیه السّلام دعا کرد حق تعالی حضرت یحیی را برای او زنده گرداند، نزد قبر یحیی آمد و او را ندا کرد. یحیی به او جواب گفت، از قبر بیرون آمد و گفت: ای عیسی! از من چه می خواهی؟

گفت: می خواهم در دنیا مونسم باشی؛ چنان که پیش تر بودی.

گفت: ای عیسی! هنوز حرارت مرگ از من ساکن نشده، نمی خواهم به دنیا برگردم و بار دیگر حرارت و شدّت مرگ را دریابم، پس به قبر خود برگشت و عیسی علیه السّلام معاودت نمود.

این ناچیز گوید: در آخر نجمه دوازدهم از عبقریّه نهم این بساط، قضیّه زنده شدن مقتولی به دعای داود سمت تحریر یافته که تذکّر آن مناسب این مقام است، الحدیث.

[غیبت ادریس (علیه السلام)] 7 نجمة

در کافی ضمن حدیثی از امام باقر علیه السّلام که غیبت ادریس علیه السّلام و اعراض نمودنش از قوم خود را بیان نموده، می فرماید: چون گرسنگی بر ادریس غالب شد، از جای خود فرود آمد که برای رفع گرسنگی، طلب خوردنی کند، چون نزدیک شهر رسید، دید از بعضی خانه ها دودی بالا می رود. به سوی آن خانه رفت و داخل شد، دید پیر زالی دو نان تنک کرده و بر آتش انداخته، گفت: ای زن! مرا طعام بده که از گرسنگی بی طاقت شده ام.

زن گفت: ای بنده خدا! نفرین ادریس برای ما زیادتی نگذاشته که به دیگری بخورانیم و سوگند یاد کرد که به غیراز این دو گرده نان مالک چیزی نیستم و گفت: برو و از غیر مردم این شهر طلب معاش کن!

ص: 673

ادریس گفت: آن قدر طعام به من بده که جان خود را با آن نگاه دارم و در پایم قوّت رفتار به هم رسد که به طلب معاش بروم.

زن گفت: یکی از این دو گرده نان مال من و دیگری برای پسرم است، اگر قوت خود را به تو دهم، می میرم و اگر قوت پسر خود را به تو دهم، او می میرد و در این جا زیادتی نیست که به تو بدهم.

ادریس گفت: پسر تو خرد است و نیم قرص برای زندگی اش کافی است و نیم قرص برای من کافی است که با آن زنده بمانم.

زن گرده نان خود را خورد و گرده دیگر را میان ادریس و پسرش قسمت کرد. چون پسر دید ادریس از گرده نان او می خورد، اضطراب کرد تا مرد.

مادرش گفت: ای بنده خدا! فرزند مرا کشتی.

ادریس گفت: جزع مکن! من او را به اذن خدا زنده می گردانم. ادریس دو بازوی طفل را به دو دست خود گرفت و گفت: ای روحی که از بدن این پسر بیرون رفتی، به اذن خدا به سوی بدن او برگرد، من ادریس پیغمبرم! روح طفل به اذن خدا به سوی او برگشت. زن وقتی سخن ادریس را شنید و دید پسرش بعد از مردن زنده شد، گفت:

گواهی می دهم که تو ادریس پیغمبری، بیرون آمد و به صدای بلند در میان شهر فریاد کرد: شما را به فرج بشارت باد! ادریس به شهر شما درآمده (1)...، تا آخر حدیث که ما تمام آن را من البدو الی الختم در صبیحه دوّم از عبقریّه چهارم بساط سوّم نقل نموده ایم؛ مراجعه شود.

[داستان حضرت جرجیس (علیه السلام)] 8 نجمة

ایضا در آن کتاب است که ابن بابویه و قطب راوندی- رحمهما اللّه- به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده اند: حق تعالی، حضرت جرجیس را پیغمبر گرداند و او را به

ص: 674


1- ر. ک: کمال الدین و تمام النعمة، ص 132- 127.

سوی پادشاهی فرستاد که در شام بود، به او داذانه می گفتند و بت می پرستید.

جرجیس به او گفت: ای پادشاه! نصیحت مرا قبول کن و سزاوار نیست خلق غیر خدا را عبادت کنند و در حاجات خود به غیر او رغبت نمایند.

پادشاه به آن حضرت گفت: اهل کدام زمینی؟

فرمود: اهل رومم و در فلسطین می باشم.

پس امر کرد جرجیس را حبس و بدن مبارکش را به شانه های آهنی مجروح کردند تا گوشت هایش ریخت، بر بدنش سرکه می ریختند و پلاس های درشت بر آن بدن مجروح می مالیدند. سپس امر کرد سیخ های آهن سرخ کنند و بدنش را به آن ها داغ کنند. چون دید به این ها کشته نشد، امر کرد میخ های آهن بر ران ها، زانوها و کف پاهای او کوبیدند، وقتی دید به این ها نیز کشته نشد، امر کرد میخ های بلند از آهن ساختند و بر سرش فروبردند که مغز سرش روان شد، سپس فرمود سرب را آب کردند و بر بدنش ریختند، ستونی از آهن در زندان بود که کمتر از هجده نفر نمی توانست آن را نقل کند؛ حکم کرد آن را بر روی شکمش بگذارند.

چون شب شد و مردم از او پراکنده شدند، اهل زندان دیدند ملکی نزد آن حضرت آمد و گفت: ای جرجیس! حق تعالی می فرماید: صبر کن، شاد باش و مترس! خدا با تو است و تو را از ایشان خلاصی خواهد داد، ایشان چهار مرتبه تو را خواهند کشت ولی من الم و آزار را از تو دفع می کنم.

صبح که شد، پادشاه گمراه، آن مقرّب درگاه اله را طلبید و حکم کرد تازیانه بسیار بر پشت و شکم آن حضرت زدند و باز گفت او را به زندان برگرداند، به اهل مملکت خود فرمان ها نوشت که هر ساحر و جادوگری که در مملکت او باشد، برایش بفرستند، ساحری که از همه ماهرتر بود، فرستادند؛ هر جادویی که توانست، کرد ولی در آن حضرت تأثیر نکرد. سپس زهر کشنده ای آورد و به آن حضرت خوراند.

جرجیس گفت: بسم اللّه الّذی یضلّ عند صدقة کذب الفجرة و سحر السحرة.

هیچ ضرری به آن حضرت نرسید، ساحر گفت: اگر من این زهر را به جمیع اهل

ص: 675

زمین می خوراندم، هرآینه قوّت های ایشان را می کند، احشایشان را می ریخت، خلقت همه را متغیّر و دیده هایشان را کور می کرد، پس ای جرجیس تو نور روشنی بخش راه هدایت، چراغ ظلمات ضلالت و حقّ یقین هستی. شهادت می دهم خداوند تو بر حقّ و هرچه غیر او است، باطل است، به او ایمان آوردم، به پیغمبران او تصدیق کردم و به سوی او از آن چه کردم، توبه می کنم.

پادشاه او را کشت و باز جرجیس را به زندان فرستاد، او را به الوان عذاب معذّب گرداند و فرمود آن حضرت را پاره پاره کردند و در چاهی افکندند. مجلسی آراست و مشغول به شراب و طعام خوردن شد. حق تعالی به باد امر کرد ابر سیاهی برانگیخت، صاعقه های عظیم حادث شد، زمین و کوه ها لرزیدند و همه مردم ترسیدند که هلاک خواهند شد.

خدا به میکاییل امر فرمود، بر سر چاه آمد و گفت: ای جرجیس! به قوّت خداوندی که تو را آفریده و مستوی الخلقه گردانیده، برخیز!

جرجیس زنده و صحیح برخاست، میکاییل او را از چاه بیرون آورد و گفت: صبر کن و تو را به ثواب های الهی بشارت باد!

جرجیس باز نزد پادشاه رفت و گفت: خدا مرا به سوی تو فرستاده که به وسیله من حجّت را بر تو تمام کند. سپهسالار لشکر او گفت: به خدای تو ایمان آوردم که تو را بعد از مردن زنده گرداند و گواهی می دهم او حقّ است و هر خدایی غیر او، باطل است.

چهارهزار نفر از او متابعت کردند، ایمان آوردند و آن حضرت را تصدیق نمودند.

پادشاه همه را به شمشیر قهر، هلاک و امر کرد لوحی از مس ساختند و بر روی آن آتش افروختند تا سرخ شد، سپس جرجیس را بر روی آن خواباندند، سرب گداخته ای در گلویش ریختند و میخ های آهن بر دیده ها و سر مبارکش دوختند، میخ ها را کشیدند و به جای آن ها سرب گداخته ریختند، چون دید به این ها کشته نشد، امر کرد بر آن حضرت آتش افروختند تا سوخت و خاکستر شد و امر کرد خاکستر را به باد دادند.

خدا به حضرت میکاییل امر فرمود که حضرت جرجیس را ندا کند، او زنده شد، به

ص: 676

امر خدا ایستاد و نزد پادشاه رفت؛ در وقتی که در مجلس عام نشسته بود و باز تبلیغ رسالت الهی به او نمود.

شخصی از اصحاب آن گمراه برخاست و گفت: زیر ما چهارده منبر و پیش ما خوانی هست و چوب های این ها از درخت های متفرّق اند که بعضی میوه دهنده و بعضی غیرمیوه دهنده اند؛ اگر از پروردگار خود سؤال کنی که هریک از این ها را درختی گرداند که پوست و برگ به هم رسانند و میوه بدهند، من تو را تصدیق می کنم.

جرجیس به دو زانو درآمد و دعا کرد؛ در همان ساعت، همه درخت شدند و شاخ و برگ و میوه به هم رساندند. سپس پادشاه امر کرد آن حضرت را در میان دو چوب گذاشتند و چوب ها را با آن حضرت، با ارّه به دونیم کردند. آن گاه دیگ بزرگی حاضر کردند، زفت و گوگرد و سرب در آن ریختند، جسد شریف آن حضرت را در دیگ گذاشتند و در زیر دیگ آتش افروختند تا جسد آن حضرت با آن ها به هم آمیخته شد.

پس زمین تاریک شد، خدا حضرت اسرافیل را فرستاد، چنان نعره ای بر ایشان زد که همه به رو افتادند، دیگ را سرنگون کرده، گفت: ای جرجیس، به اذن خدا برخیز! به قدرت حق تعالی آن حضرت صحیح وسالم ایستاد، به مجلس آن پادشاه شقی گمراه رفت و باز تبلیغ رسالت نمود. مردم وقتی او را دیدند، تعجّب کردند. زنی به مجلس پادشاه شقی گمراه آمد و گفت: ای بنده شایسته خدا! گاوی که به شیر آن تعیّش می کردیم، مرده؛ می خواهیم آن را زنده گردانی!

جرجیس فرمود: این عصای مرا ببر، بر گاو خود بگذار و بگو جرجیس می گوید: به اذن خدا برخیز! چون چنین کرد، گاو زنده شد و آن زن ایمان آورد.

پادشاه گفت: اگر من این ساحر را بگذارم، قوم مرا هلاک خواهد کرد، پس همه بر قتل حضرت جرجیس اجتماع کردند. آن گاه امر کرد آن حضرت را بیرون برند و گردن بزنند. چون آن حضرت را بیرون بردند، گفت: خداوندا! اگر این بت پرستان را هلاک خواهی کرد، از تو سؤال می کنم که من و یادم را سبب شکیبایی گردانی برای هر که به سوی تو به صبر کردن نزد هر هول و بلایی تقرّب جوید. چون آن حضرت را

ص: 677

گردن زدند و برگشتند، همه یک دفعه به عذاب الهی هلاک شدند.(1)

انارة لا فیها اشارة

بدان از جمله مواردی که رجعت در امم سابق واقع شده، قضیّه زنده شدن یونس بن متی توسّط الیاس است؛ چنان که ما کیفیّت آن را در صبیحه پانزدهم از عبقریّه چهارم بساط سوّم نقل نموده ایم؛ مراجعه شود.

ص: 678


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 14، ص 447- 445.

برج پنجم [اخبار رجعت در امّت پیامبر (صلی الله علیه و آله)]

اشاره

در بعض اخباری که بر وقوع رجعت در این امّت مرحومه دلالت دارند و در آن چند نجمه است.

[رجعت افرادی از قریش] 1 نجمة

بدان از جمله اخباری که بر وقوع رجعت در این امّت دلالت دارد، چیزی است که آن را در ریاض الشهاده ضمن دارا بودن پیغمبر خاتم تمام معجزاتی را که انبیای سلف دارا بودند، نقل نموده، می فرماید: اگر عیسی مرده را زنده نمود، پس قریش نزد حبیب خدا جمع شدند و خواهش نمودند مرده های ایشان را زنده کند. آن حضرت به جناب امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند: به جبّانه برو و همین اشخاصی که ایشان خواهش نموده اند، به اسم، صدا بزن و بگو محمد فرموده؛ برخیزید!

حضرت امیر علیه السّلام از آن قرار معمول داشتند و چون صدا زدند، همه یک مرتبه سر از قبر بیرون آوردند و خاک از سر خود دور می نمودند. چون پیغام پیغمبر را داد، همه سلام و صلوات بر آن جناب فرستاده، عرض کردند: کاش زنده بودیم و به آن جناب ایمان می آوردیم، ایشان را که زنده بودند، بر اطاعت پیغمبر و ایمان به او تحریص و ترغیب کردند و از اسرار و وقایعی که از ایشان صادر شده بود، اخبار نمودند. نیز کفّاری که در جنگ بدر کشته شده بودند، زنده نمود و بر کفر و ایمان نیاوردن شان توبیخ نمود.

ص: 679

[زنده شدن دو سید] 2 نجمة

در خرایج (1)آورده: یکی از طایفه انصار بزغاله ای داشت، آن را ذبح نموده، به اهل خود گفت: نصف گوشت آن را بپزید و نصف دیگر را کباب کنید؛ شاید رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله امشب ما را سرافراز فرموده، نزد ما افطار نماید. پس در مسجد خدمت آن سرور مشرّف شد که ایشان را دعوت نماید.

این انصاری دو پسر داشت که در وقت ذبح بزغاله حاضر بوده، تماشا می کردند، چون او از منزل بیرون رفت، یکی از آن دو پسر به دیگری گفت: بیا تا تو را سر ببرم؛ چنان که پدر آن بزغاله را سر برید. پس کارد برداشته، برادر خود را سر برید. چون مادرشان آن کیفیّت را دید، صیحه زده، در صدد گرفتن برادر ذابح برآمد، آن پسر، از غرفه ای که در آن بود، خود را پایین انداخته، جان داد.

مادر آن ها نعش دو پسر را پنهان نمود و مشغول پختن گوشت و مهیّا نمودن طعام شد، تا آن که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله بر خانه انصاری وارد شد. جبرییل نازل شده، به آن بزرگوار عرض کرد: به انصاری بگو دو پسر خود را برای صرف طعام حاضر نماید.

چون حضرت این را به انصاری گفت، آن مرد بیرون آمده، در طلب دو پسرش درآمد.

زن گفت: آن ها نیستند.

انصاری خدمت آن سرور آمده، عرض کرد: آن ها غایب اند.

حضرت فرمود: چاره ای جز حاضر نمودن آن ها نیست.

مرد انصاری نزد زنش آمد و گفت: باید پسرها حاضر شوند تا حضرت غذا تناول نماید.

پس نعش دو پسر را نزد آن سرور حاضر ساخته، آن بزرگوار دعا نمود، خداوند آن ها را به دعای ایشان زنده گرداند و سال ها در دنیا زندگی نمودند. نظیر این معجزه درباره ابو طلحه و دو پسرش از آن سرور وارد شده، فتبصّر.

ص: 680


1- الخرائج و الجرائح، ج 2، صص 927- 926.
[روایتی از امیر المؤمنین (علیه السلام)] 3 نجمة

در دمعة الساکبه و ریاض الشهادة از میثم تمّار مروی است: روزی آن جناب در مسجد جامع کوفه نشسته بود، جمعی از اصحاب؛ مثل ستارگان دور ماه شب چهارده، دور آن حضرت بودند که ناگاه شخصی بلندبالا داخل مسجد شد؛ قبای خزی پوشیده، عمّامه زردی بر سر و دو شمشیر بسته بود. چون داخل مسجد شد، نشست، بدون این که سلام کند و هیچ چیز نگفت.

گردن ها به سوی او کشیده و نظرها به سوی او تیز شد و مردم بر سرش جمعیّت نمودند، امیر المؤمنین علیه السّلام سر خود را پایین انداخته بود و مطلقا تکلّم نمی کرد، همین که مردم آرام گرفتند، زبان خود را چون شمشیری که کشیده شود، از آن شخص کشید و با زبان فصیحی گفت: ایّکم المجتبی فی الشجاعة و المعتمّ بالبراعة أیّکم المولود فی الحرم و الغالی فی الشیم و الموصوف بالکرم ایّکم اضلع الرّأس و البطل الدّعاس و المضیق الأنفاس و الأخذ بالقصاص من النّاس ایّکم غصن ابی طالب الرّطیب و بطله المهیب و الشهم المصیب و الغشم النّجیب ایّکم خلیفة محمّد الّذی نصره فی زمانه و اعتزّ به فی سلطانه و عظم به فی شأنه.

آن وقت حضرت سر خود را بالا نموده، فرمود: ما لک یا ابا سعد بن الفضل بن الرّبیع بن مدرکة بن نجیّة بن الصّلت بن حرث بن و عران بن الأشعث الرومی سل عمّا شئت فانا عیبة علم النبوة.

گفت: شنیده ام تو وصیّ پیغمبر آخرالزمان، خلیفه او بر امّتش و حلّال مشاکل هستی، من از جانب شصت هزار مرد به سوی تو رسولم که به آن طایفه عقیمه گویند، آن ها میّتی را به همراه من کرده اند که مدّعی اند مرده و از سبب موت او میان طایفه خلاف و نزاع به هم رسیده و اینک بر در مسجد است؛ اگر او را زنده کنی، معلوم شود تو راستگو، حجّت خدا در زمین و خلیفه محمد امین هستی.

حضرت فرمود: ای میثم! بر شتر خود سوار شو و در کوچه های کوفه و محلّه ها

ص: 681

فریاد بزن که هرکس می خواهد علم ربّانی وصیّ پیغمبر را تماشا کند، به صحرای نجف بیاید.

مردم جمع شدند و آن حضرت فرمود: ای میثم! آن شخص عرب و میّت را به نجف من بیار! ایشان را به آن صحرا بردند. حضرت فرمود: ایّها الناس! آن چه از ما می بینید، بگویید و برای دیگران روایت کنید، امّا افترا نزنید و ندیده را مگویید.

آن گاه فرمود: ای اعرابی! شتر را بخوابان و مرده را بیرون بیاور! تابوتی را از روی شتر بر زمین گذاشتند که پرده ای از دیبای سبز بر روی آن کشیده بود، میان آن تابوت، جوان گل عذاری بود که هنوز ریشش بیرون نیامده و موی عذارش به تمامی سبز نشده بود، مثل گیسوی زن، گیسو داشت و بسیار وجیه بود.

فرمود: چند روز است کشته شده؟

گفتند: چهل ویک روز.

فرمود: سبب مردنش چیست؟

اعرابی گفت: ای مرد! ما این راه دور را طی کرده ایم برای این که تو سبب موت او را بگویی و اگر می دانستیم که این خلاف و نزاع واقع نمی شد و احتیاج به این زحمت نبود، او شب در عین صحّت و سلامت خوابیده، صبح یافت شده، نه کشته شده، نه سرش را بریده اند، پنجاه نفرند که خون او را طلب می کنند و به یکدیگر اسناد می دهند و اگر مشخّص نشود، قتل عظیمی در طایفه اتّفاق خواهد افتاد، پس ای برادر محمد مختار! شبهه را رفع کن و پرده تشکیک را از پیش چشم مردم بردار!

حضرت فرمود: قاتل او عمّش بوده، چون دختر خود را به او داده بود و او بر روی دختر عمّ، زن دیگر گرفته بود، لذا عمّش او را کشت.

اعرابی گفت: به این اکتفا نمی کنیم، بلکه می خواهیم خود مقتول زنده شود و نزد اهل خود شهادت دهد تا شبهه رفع شود.

آن جناب برخاست و گفت: ای اهل کوفه! گاو بنی اسراییل پیش از من نزد خدا قدر و منزلت نداشته بعد از هفت روز آن گاو مرده را زنده کرد، من برادر رسول خدا

ص: 682

هستم، سپس امیر المؤمنین علیه السّلام نزدیک میّت آمد و فرمود: قسمتی از گاو بنی اسراییل را بر میّت می زدند، زنده می شد، من هم قسمتی از اعضای خود را بر او می زنم تا زنده شود.

حضرت پای خود را به آن میّت زد و فرمود: قم بإذن اللّه یا مدرکة بن حنظله بن غسان بن بحیر بن فهر بن سلامة بن الطّیب بن الأشعث، به درستی که خدا تو را بر دست علی بن ابی طالب علیه السّلام زنده کرد.

میثم گفت: فی الفور پسری چون آفتاب برخاست و می گفت: لبّیک لبّیک یا حجّة اللّه علی الأنام المتفرّد بالفضل و الأنعام!

فرمود: ای پسر! تو را که کشته؟

گفت: عمّم حارث بن غسّان.

فرمود: نزد قوم خود برو و ایشان را از حکایت خود خبر ده.

گفت: ای آقا! من احتیاجی به قوم و طایفه ندارم، اگر بروم، دوباره مرا خواهند کشت.

پس به آن شخص که میّت را آورده بود و با فصاحت سخن می گفت، فرمود: نزد طایفه برو و به ایشان خبر ده!

عرض کرد: ای مولای من! به خدا دست از تو برنمی دارم، تا آن که اجلم نزد تو برسد.

لعنت خدا بر کسی که حقّ بر او واضح شود ولی بر آن برده بکشد. نزد آن حضرت ماند و خدمت می کرد، تا آن که در جنگ صفّین کشته شد. مردم به طایفه برگشتند و میان ایشان در الوهیّت آن حضرت اختلاف شد و به این علّت، جمعی غالب شدند.

[روایتی از سلمان فارسی] 4 نجمة

در خرایج (1)راوندی از سلیمان اعمش از سمرة بن عطیّه از سلمان فارسی رحمه اللّه روایت نموده که فرمود: زنی انصاری بود که به او امّ فروه می گفتند، به خانه های

ص: 683


1- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 550- 548.

اصحاب می رفت، مردم را به نقض بیعت ابی بکر ترغیب و بر متابعت امیر المؤمنین علیه السّلام تحریص می کرد. چون سخنان امّ فروه به ابی بکر رسید، او را طلبیده، گفت: شنیده ام سخنانی در مجالس می گویی که بیعت با من نقض شود، از این توبه کن!

گفت: ای ابو بکر! مرا از سخن راست توبه می فرمایی؟

ابو بکر از این سخن برآشفت و گفت: ای دشمن خدا! می خواهی جماعتی را که به امامت من اجتماع کرده اند، متفرّق سازی، مگر تو به امامت من اعتقاد نداری؟

امّ فروه گفت: ای ابو بکر تو امام من نیستی، امام آن کسانی هستی که تو را اختیار کرده اند، جور و ظلم از امام مخصوص از جانب خدا و رسول، روا نباشد و علی، آن امام و امیر به حقّ است، امام به حقّ دانای علم ظاهر و باطن است و آن چه از خیروشرّ در مشرق و مغرب واقع شده باشد، می داند، هرگاه مقابل آفتاب یا مهتاب بایستد، سایه ندارد، امامت بت پرست و کسی که اوّل کافر بوده و بعد مسلمان شده، روا نباشد، ای پسر ابی قحّافه! ببین تو کدام یک از این دو امام می باشی؟

ابو بکر گفت: من از آن جماعتم که خدا ایشان را به جهت مصالح بندگان اختیار فرموده.

امّ فروه گفت: به خدا قسم! دروغ گفتی و بر خدا افترا بستی، اگر از آن جماعت بودی خدا تو را در قرآن یاد می نمود آن چنان که در حقّ ایشان فرموده: وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ (1) وای بر تو! اگر تو از ایشانی، بگو نام آسمان ها چیست و هریک را به چه نام می خوانند؟

ابو بکر متفکّر شد، بعد از آن گفت: نام آن ها نزد خدایی است که آن ها را آفریده.

امّ فروه گفت: اگر جایز بود زنان به مردان تعلیم دهند، من به تو تعلیم می دادم.

ابو بکر گفت: اگر اسم آن ها را ذکر کنی، نجات یابی و الّا تو را به قتل می رسانم.

امّ فروه گفت: مرا از کشتن می ترسانی، به خدا! از کشته شدن در دست تو باک ندارم، امّا نام آسمان ها؛ اوّل: ایلول، دوّم: ربعون، سوّم: سحقوم، چهارم: ذیلول،

ص: 684


1- سوره سجده، آیه 24.

پنجم: ماین، ششم: ماخیر و هفتم: ایعث.

ابو بکر و متعلّقان او متحیّر شدند و گفتند: درباره علی بن ابی طالب علیه السّلام چه می گویی؟ گفت: در حقّ امام الائمّه، وصیّ الأوصیا، کسی که زمین و آسمان به نور او روشن شده و توحید و ایمان بی معرفت او قبول نیست، چه توانم گفت. ای ابو بکر! وای بر تو که ایمان را فروخته ای و به زخارف این دنیای دنیّه چشم دوخته ای.

چون ابو بکر این سخنان را شنید، غضب بر او مستولی شده، گفت: این زن را بکشید که از دین برگشت، پس آن مؤمنه را به قتل رساندند.

در آن وقت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در یکی از مزارع خود تشریف داشت که در وادی ذی القری بود.

وقتی به مدینه تشریف آورد و از قضیّه امّ فروه باخبر شد، بر سر قبرش آمد، ناگاه در اطراف قبرش چهار مرغ سفید دید که منقارشان سرخ بود، هرکدام یک دانه انار در منقار داشتند، در قبر او فرومی رفتند و بیرون می آمدند. چون حضرت را دیدند، بال ها باز کردند، به اتّفاق آواز برداشتند و به حضرت چیزی عرض کردند.

آن بزرگوار فرمود: ان شاء اللّه می کنم. برابر قبر امّ فروه ایستاد، دست به دعا برداشت و به خدا عرضه داشت: یا محیی النفوس بعد الموت یا منشی ء العظام الدارسات، احی لنا امّ فروه و اجعلها عبرة لمن عصاک.

ناگاه هاتفی آواز داد و گفت: یا امیر المؤمنین! آن چه خاطرت خواهد، همان کن! حضرت به قبر اشاره فرموده، شق شد و امّ فروه از قبر بیرون آمد درحالی که جامه سبزی از سند بر بهشت در تن پیچیده، عرض کرد: یا مولای! پسر ابی قحّافه خواست نور تو را اطفا کند، خدای تعالی قدر تو را ظاهر گرداند.

وقتی این خبر به آن دو نفر رسید، مسلول شده، تعجّب نمودند. سلمان- رضی اللّه عنه و صلّی علیه- به آن ها فرمود: شما از زنده شدن یک نفر زن توسّط امیر المؤمنین علیه السّلام تعجّب نکنید! اگر حضرت خدا را برای زنده شدن خلق اوّلین و آخرین قسم دهد، هرآینه خدا آن ها را زنده می فرماید.

ص: 685

آن جناب امّ فروه را به خانه شوهرش فرستاد، دو پسر دیگر از او متولّد شد و شش ماه بعد از شهادت امیر المؤمنین علیه السّلام زنده بود، پس از آن، به جوار رحمت الهی واصل گردید. صاحب کتاب ثاقب المناقب نیز این معجزه را به نحو تلخیص و اختصار ذکر نموده.

[نقلی از شیخ حرّ عاملی (ره)] 5 نجمة
اشاره

مستغرق بحار رحمت خداوندی، مرحوم فاضل دربندی در جواهر الایقان از مرحوم شیخ حرّ عاملی نقل نموده که ایشان از کتاب مجمع البحرین در مناقب سبطین که از تصانیف سیّد اجلّ اکرم، سیّد ولی اللّه، پسر سیّد نعمت اللّه حسینی است، نقل نموده اند: پادشاهی صاحب ثروت و دولت و مالک عظمت و شوکت از پادشاهان چین بود. پادشاه، وزیری در نهایت کفایت و درایت و بسیار کاردان و مدبّر و نیز آن وزیر پسری در کمال حسن و جمال داشت که ماه شب چهارده نمونه ای از رویش و شب یلدا نمونه ای از زلف سیاهش بود، پادشاه پسر وزیر را بسیار دوست می داشت و همیشه با آن پسر نرد محبّت و شطرنج عشق می باخت.

پادشاه دختری داشت که زلیخای زمان، بلقیس دوران و بهترین زنان ایّام خود در نهایت وجاهت بود و او را بیش از حدّ دوست می داشت. روزی دختر پادشاه چشمش به پسر وزیر افتاد و پسر وزیر دختر پادشاه را دید، عاشق یکدیگر شدند و پنهانی باهم عشق بازی می نمودند.

مدّتی بدین منوال گذشت و بعد از مدّتی پادشاه مطّلع شد که پسر وزیر با دخترش راهی دارد. هردو را احضار نموده، امر به قتل هردو امر فرمود. به امر پادشاه هردو را به قتل رساندند. پادشاه بعد از کشتن آن ها پشیمان شده، به جهت شدّت محبّتی که به هردو داشت، پریشان حال گردیده، پس امر نمود، وزیر، علما، اعیان و اکابر دولت خود را حاضر کردند، آن گاه قضیّه کشته شدن دختر پادشاه و پسر وزیر خود را بیان

ص: 686

نموده، اظهار ندامت و پشیمانی کرد و فرمود: باید تدبیری در زنده شدن این دو نفر نمایید و الّا به قتل همه شما امر خواهم کرد، بلکه قتل عام خواهم نمود.

گفتند: این امری محال است که مرده ای زنده شود. یکی از آن ها گفت: می گویند در مدینه طیّبه شخصی هست که او را حسن بن علی بن ابی طالب علیهما السّلام می نامند، او چاره این قضیّه را می تواند و می داند.

پادشاه گفت: از این جا تا مدینه طیّبه چه قدر راه است؟

گفتند: شش ماه راه است. پادشاه به شخص شجاع دلیری از چاکران خود حکم کرد:

باید یک ماهه بروی و آن شخص بزرگوار را که می گویند، پیش من بیاوری و الّا تو را خواهم کشت و عیال و اطفالت را اسیر خواهم کرد.

آن شخص، مهموم و مغموم از شهر بیرون آمد، قدری راه رفته، از شهر دور شد، به سرچشمه ای رسیده، وضوی کاملی گرفته، دو رکعت نماز خواند، روی خود را به طرف مدینه کرد و عرض نمود: ای آقا! ای فریادرس درماندگان! تو را به حقّ جدّت، پدرت و مادرت قسم می دهم! راضی نشو که این پادشاه مرا بکشد و عیالم را اسیر نماید. آقا! تو خود می دانی که من قوّت ندارم شش ماه راه را یک ماهه بیایم و برگردم؛ سر خود را به سجده روی خاک گذاشته، گریه می کرد.

ناگاه دید شخصی پای خود را به او می زند و می گوید: برخیز!

آن مرد گوید: برخاستم و عرض کردم: تو کیستی که نگذاشتی درددل خود را به آقایم حسن بن علی علیهما السّلام بگویم؟

فرمود: من فریادرس درماندگانم! من کسی هستم که هفتادودو پاره جگرش از دهانش بیرون خواهد آمد! من حسن بن علی بن ابی طالبم علیهما السّلام.

برخاستم، به پای مبارکش افتادم و خاک قدمش را می بوسیدم. آن شخص می گوید:

برگشتم، پیش پادشاه آمده، عرض کردم: آن شخص بزرگوار که در مدینه بود، حاضر است.

پادشاه خوشحال و خوش وقت شد، با جمع کثیری به استقبال آن خلیفة اللّه از شهر

ص: 687

بیرون آمد و با اعزاز و اکرام تمام او را داخل عمارت سلطان نمود.

سپس پادشاه امر نمود نعش دختر و نعش پسر را به قبّه ای که خلیفة اللّه در آن نشسته بود، بیاورند.

پادشاه به امام حسن مجتبی علیه السّلام عرض کرد: از خداوند عالمیان بخواهید این ها را زنده کند.

آن حضرت به خلّاق عالمیان عرض کرد و گفت: خداوندا! به حقّ جدّم مصطفی، پدرم علی مرتضی، مادرم فاطمه زهرا و برادرم سیّد الشهدا این ها را زنده گردان! پس به دعای آن حضرت، هردو زنده شدند. مجلس عقد فراهم آورده، آن حضرت دختر پادشاه را به عقد پسر وزیر درآورد، عروسی ملوکانه ایی نمودند.

تکملتان تذکر فیهما ترجمتان الاولی

مرحوم محمد حسن خان اعتماد السلطنه، در کتاب المأثیر و الاثار در ترجمه مرحوم فاضل دربندی- قدّس اللّه روحه- چنین تذکار نموده: آقا خوند ملّا آقای مجتهد دربندی، صاحب خزاین، اسرار الشهادة، سعادات ناصری و غیره که در شهرت، اعتبار، نفاذ امر، انتشار صیت و علوّ قدر، تالی حضرت شیخ الکلّ، حجّة الاسلام حاجی شیخ مرتضی الانصاری- قدّس اللّه سرّه العزیز- گمان می شد، در حشمت، شکوه، مهابت و دلیری میان ابنای سلسله علمیّه امتیازی بیّن داشت؛ زخمی از فرقه بابیّه بر صورت شریفش بود؛ بعد از چندین سال محاورت مشاهد مقدّسه عراق، به دارالخلافه آمد و مقدم مکرّمش به انواع تشریفات و احترامات پذیرفته شد.

ایّام عشر اوّل محرّم هر سال ازدحام عجیبی پای منبر او می شد و در روز عاشورا مخصوصا از وی، عادات دیوساران در جوامع و موّاج تعزیه داران به صدور می رسید، بی اختیار عمّامه بر زمین می زد، گریبان چاک می داد و بر سر خاک می ریخت.

الغرض! در حبّ اهل البیت علیهم السّلام رتبه ای رفیع و در تعصّب شریعت مقدّسه مقامی منیع داشت. فوت وی در سال هزار و دویست و هشتاد و شش هجری در دارالخلافه

ص: 688

طهران اتّفاق افتاد، رحمة اللّه علیه.

الثانیة: قال فی روضات الجنّات السید ولی اللّه بن نعمة اللّه الحسینی الرضویّ الحائری کان عالما فاضلا صالحا محدّثا له کتاب مجمع البحرین فی فضائل السّبطین و کتاب کنز المطالب فی فضائل علیّ بن ابیطالب علیه السّلام و کتاب منهج الحقّ و الیقین فی فضائل علی امیر المؤمنین علیه السّلام و غیر ذلک کذا ذکره صاحب الأمل الأمل الشیخ الحرّ العاملی- اعلی اللّه مقامه- و الظّاهر انّه من جملة معاصریّة الأخباریین، انتهی.

[احیای مرده و دعای امام حسین (علیه السلام)] 6 نجمة

در خرایج راوندی (1)از یحیی بن امّ طویل روایت نموده که گفت: ما نزد امام حسین علیه السّلام بودیم، ناگاه دیدیم جوانی درآمد و می گریست.

حضرت فرمود: گریه تو برای چیست؟

گفت: والده من در این وقت از دنیا رفته و وصیّت نکرده؛ او مالی بسیار داشت و معلوم نیست کجاست، من خدمت تو آمدم تا تو را از این حال واقف گردانم.

فرمود: برخیزید تا به منزل او رویم. من خدمت آن حضرت آمدم تا به آن خانه رسیدم. دیدم چادری بر روی مرده کشیده بودند. حضرت بیرون حجره ای که او مرده بود، رو به قبله ایستاد و گفت: بارخدایا! این زن را زنده فرما تا به آن چه می خواهد، وصیّت کند!

خدای تعالی او را زنده فرمود، برخاسته، نشست، شهادت گفت، به جانب امام علیه السّلام نظر کرد و عرض نمود: داخل حجره شو! حضرت داخل شد و نزدیک او نشست. زن عرض کرد: یا مولا! چه می فرمایی؟

فرمود: وصیّت کن! خدا بر تو رحمت کند.

گفت: یابن رسول اللّه! مال های من در فلان موضع است. ثلث آن از آن تو است و اگر

ص: 689


1- الخرائح و الجرائح، ج 1، صص 246- 245.

می دانی پسرم از دوستان تو است، دو ثلث دیگر را پسرم بردارد و اگر می دانی از مخالفان تو است، جمله را خودت بردار! مخالفان تو در مال من نصیبی ندارند. تا حضرت آن جا بود، زن وفات کرد و به مهم سازی او پرداختند.

[روایتی از حضرت سجاد (علیه السلام)] 7 نجمة

در ثاقب المناقب (1)است که ثابت بن دنیا از ثور بن زید بن علاقه روایت کند که او گفت: روزی محمد بن الحنفیّه نزد امام زین العابدین علیه السّلام رفته، گفت: تویی که دعوی امامت می کنی؟ سخنان درشتی نسبت به آن امام والامقام گفت.

امام فرمود: ای عمّ! از خدا بترس و دعوی چیزی که حقّ تو نیست، مکن!

محمد گفت: حقّ من است.

حضرت فرمود: برخیز به قبرستان برویم تا بر تو ظاهر شود امامت حقّ من است.

محمد گفت: گورستان چه می داند؟

فرمود: هرکه مرده ای زنده کند، امام به حقّ است. رفتند تا به قبری رسیدند که صاحبش، تازه مرده بود. امام فرمود: ای عمّ! تو برو، او را زنده گردان و سؤال کن امامت حقّ کیست؟

محمد عرض کرد: من قادر بر این نیستم.

آن بزرگوار نزدیک قبر رفته، به مقبور در آن فرمود: به اذن خالق منّان برخیز! قبر شکافته شد و میّت از آن بیرون آمد، خاک از خود می افشاند و می گفت: امامت، حقّ امام زین العابدین علیه السّلام است که حجّت خدا می باشد. سپس از دنیا رفت.

محمد حنفیه وقتی این را دید، صورت آن بزرگوار را بوسیده، گفت: امامت حقّ تو است، از آن چه با تو کردم و با تو گفتم، برایم استغفار کن!

این ناچیز گوید: قضیّه مرد مؤمن بلخی، هر ساله به حجّ رفتن، در مدینه هدیه

ص: 690


1- الثاقب فی المناقب، ص 351.

بردن و مشرّف شدنش خدمت آن سرور و این که در سفر اخیر، زن خود را همراه می برد و نزدیک مدینه آن زن می میرد به دعای آن سرور زنده می شود، از مشاهیر اخبار اعجازیه است، کما لا یخفی، انتهی.

[روایتی از امام باقر (علیه السلام)] 8 نجمة

در بحار(1)از محمد بن مسلم و او از ابو عینیه روایت کند که گفت: نزد امام محمد باقر علیه السّلام بودم، مرد شامی خدمت آن حضرت آمد و گفت: یابن رسول اللّه! پدر و مادرم فدایت! حق تعالی محبّت خاندان شما را به من منّت نهاده، از جمیع مخالفین شما تبرّا کرده، به موافقین این آستان پیوسته ام. من پدری داشتم که محبّت بنی امیّه داشت، او در آن جا بوستانی به انواع اشجار و اثمار، آراسته و پیراسته نمود و اموال خود را در محلّی که می دانست، دفن کرد و بنابر محبّتی که من به اهل بیت داشتم، از روی عداوت، وصیّت نکرد و آن مال را از من مخفی داشت.

حضرت فرمود: دوست داری پدرت را به تو بنمایم تا از او سؤال کنی و بر آن اطّلاع یابی؟

شامی گفت: بسیار فقیر و محتاجم، آرزو دارم حاجتم را برآوری.

آن حضرت مکتوبی نوشت، مهر کرده، به جوان شامی داد و فرمود: این مکتوب را به بقیع ببر، میان مقابر بایست و به آواز بلند بگو: یا در جان شخصی حاضر شود، مکتوب را به او بده و بگو: من فرستاده محمد بن علی بن الحسینم. آن چه مراد تو است، از آن شخص طلب کن.

جوان شامی مکتوب را گرفته، متوجّه بقیع شد. راوی گوید: روز دیگر، صبح خدمت آن حضرت شتافتم تا حقیقت حال جوان را معلوم کنم؛ دیدم شامی پیش از من به آستان حضرت مشرّف شده، انتظار اذن دخول می برد. چون اندک ساعتی گذشت،

ص: 691


1- بحار الانوار، ج 46، صص 268- 267.

خادم بیرون آمد و اذن داد. با آن جوان درآمدم، شامی گفت: یابن رسول اللّه! دیشب به بقیع رفته، آن چه امر جهان مطاع بود، به عمل آوردم. شخصی حاضر شد، گفت: در همین موضع باش تا بازآیم. بعد از زمانی بازآمد، مردی سیاه در کمال کراهت جمال با او بود، گفت: این پدر تو است، آن چه خواهی از وی بپرس و سؤال کن!

گفتم: پدر من مردی سفید و قوی هیکل بود، این سیاه و ضعیف است.

گفت: بلی، بخار دوزخ و دود آن، او را متغیّر گردانده و بدین هیأت ساخته. من پیش رفتم و از آن سیاه مضطرّ پرسیدم: تو پدر منی؟

گفت: بلی.

گفتم: این چه حال است؟

گفت: ای فرزند! بنی امیّه را دوست می داشتم و از اهل بیت اجتناب می نمودم.

خدای تعالی بدین سبب به انواع عذاب گرفتارم کرده. امروز از آن اعتقاد بد به غایت نادم و پشیمانم. ای فرزند! به جانب آن بوستان رو! تحت فلان درخت، تختی است؛ اموال من آن جا مدفون است، از آن جمله، پنجاه هزار دینار نزد امام محمد بن علی علیه السّلام ببر که نذر آن حضرت است، الحال متوجّه اخذ آن اموالم. حضرت رخصت داده، شامی متوجّه دیار خود شد.

ابو عینیه گوید: چون مدّتی از این قضیّه گذشت، روزی خدمت حضرت آمدم، گفتم: یابن رسول اللّه! ندانستم حال شامی چه شد؟

حضرت فرمود: پنجاه هزار دینار آورد. مقداری از آن مبلغ را در ادای دینی که در ذمّه داشتم، صرف کردم و باقی را در حوایج دوستان خود خرج نمودم.

گفتم: یابن رسول اللّه! الحمد للّه که به ما امام و پیشوایی چون شما اهل بیت روزی شده که از برکت شما راه مستقیم را یافته ایم نه طریق عذاب الیم.

ص: 692

[رجعت مرد شامی] 9 نجمة

در خلاصة الاخبار است که ابن شهر آشوب در مناقب گوید: من از شیخ خود، ابی جعفر محمد بن ابی الحسن سوهانی در خانه او، مشهد مقدّس شنیدم؛ مردی از شام بود که بسیار نزد امام محمد باقر علیه السّلام تردّد می کرد. روزی گفت: و اللّه! من برای آن که تو را دوست دارم، ملازمت نمی کنم، بلکه به جهت فصاحت پیش تو می آیم. آن حضرت تبسّمی فرمود و هیچ نگفت. بعد از آن، چند روز گذشت، او نیامد و آن حضرت او را ندید. از حال وی پرسید، گفتند: بیمار است.

در این حال، شخصی آمد و گفت: یابن رسول اللّه! آن شامی وفات یافت و وصیّت کرده تو بر وی نماز گزاری. فرمود چون او را غسل دهند، کفن نکرده، به او خبر دهند.

آن حضرت برخاست، وضو گرفت، دو رکعت نماز گزارد و سجده طویلی به جا آورد.

بعد از آن نعلین پوشید، ردای رسول اللّه را بر دوش افکند و به خانه شامی رفت؛ دید او را بی کفن بر تخته گذاشته اند. حضرت آواز داد: ای فلانی!

شامی گفت: لبّیک! سربرداشت و درست نشست.

آن حضرت شربتی از سویق طلبید و به وی داد، آشامید. از وی پرسید: حال تو چیست؟

گفت: قبض روحم کردند. چون روح را تسلیم کردم، آوازی شنیدم که خوش تر از آن نشنیده بودم که روح را به وی ردّ کنید که محمد بن علی الباقر علیه السّلام از ما درخواست نمود. اکنون بیشتر تأسّف دارم و دوستی شما را میان جان، جای دادم. از حق تعالی بخواه مرا به مقام خود باز برد تا روز قیامت در زمره محبّان شما باشم، انتهی الحدیث.

ص: 693

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)] 10 نجمة
اشارة

در بصایر(1)از جمیل بن درّاج مروی است که زنی نزد حضرت صادق علیه السّلام آمد و گفت: پسرم وفات یافت. آن حضرت فرمود: مرده است، امّا تو برخیز، به خانه رو و غسل کن، دو رکعت نماز بگزار و بگو: یا من وهب لی و لم یک شیئا، جدّد لی هبّته.

سپس او را بجنبان و به کسی مگو! زن به خانه رفت و به فرموده حضرت عمل کرد؛ در حال، مرده به فرمان الهی بازنشست.

[تشرّف سید حمیری]

ایضا در خلاصة الاخبار است که ابو هاشم سیّد حمیری گوید: خدمت امام جعفر صادق علیه السّلام رفتم و گفتم: یابن رسول اللّه! شنیدم می گویی سیّد حمیری مذهب فاسد دارد و بر حقّ نیست درحالی که من عمر خود را در محبّت شما صرف کرده ام.

آن حضرت فرمود: تو می گویی محمد حنفیّه به کوه رضوی نشسته و بر دست راست او شیری و بر دست چپ او پلنگی ایستاده، بامداد و شبانگاه برای وی طعام می آورند و او نمرده، حال آن که رسول اللّه، امیر المؤمنین و امام حسن علیهم السّلام به جوار رحمت حقّ رسیدند و سکرات مرگ چشیده اند ولی تو مرگ را به محمد حنفیّه روا نمی داری، مذهبی از این فاسدتر می باشد؟

سیّد حمیری گفت: هیچ دلیلی بر موت او داری؟

حضرت فرمود: بلی، پدرم مرا خبر داد که من بر او نماز خواندم و او را دفن کردم، با این حال آیتی نیز به تو نشان می دهم. دست سیّد حمیری را گرفته، او را برد تا به قبر محمد حنفیّه رسیدند. حضرت بر قبر وی دست نهاد و دعا فرمود، قبر شکافته شد. پیر مرد سفیدمویی بیرون آمد و خاک از خود می افشاند، گفت: یا ابا هاشم! مرا می شناسی؟

گفتم: نه.

ص: 694


1- بصائر الدرجات، ص 292.

گفت: منم محمد بن الحنفیه!

گفت: یا سیّد! امام بعد از حسین بن علی، علی بن الحسین است و بعد از وی محمد بن علی الباقر و بعد از او این صادق، یا سیّد! قول صادق را قبول کن! سپس به قبر فروشد و قبر به هم آمد.

چون این معجزه را به برهان از آن حضرت دید، توبه کرد، مذهب کیسانیّه را کنار گذاشت و طریق اثنا عشری برداشت.

[زنده شدن زن یکی از اصحاب]

ایضا در بصایر(1)از داود بن کثیر مروی است: شخصی از اصحاب ما به حجّ رفت، چون خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسید، عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد! زنی داشتم، فوت شد و حال تنها ماندم.

حضرت فرمود: او را بسیار دوست می داشتی؟

گفتم: بلی، فدایت شوم!

فرمود: چون به خانه روی، او را خواهی دید که چیزی می خورد.

راوی گوید: چون به خانه بازگشتم، دیدم نشسته، چیزی تناول می کند.

[زنده شدن زن خراسانی]

ایضا راوندی در خرایج (2)از هارون بن قاسم بن عیسی الهاشمی از عیسی بن مهران روایت کرده که گفت: مردی از خراسان از ماوراء النهر بود که نعمت بسیار داشت، دوستدار اهل بیت علیهم السّلام و معترف به فضل ایشان بود. هر سال به حجّ می رفت و بر خود وظیفه کرده بود که هر سال هزار دینار برای امام جعفر صادق علیه السّلام بیاورد.

یک سال زنش به او گفت: امسال مرا با خود به حجّ ببر که حجّ کنم و فرزندان رسول

ص: 695


1- بصائر الدرجات، ص 294.
2- الخرائج و الجرائح، ج 2، صص 628- 627.

را دریابم و از مال خود، تحفه و هدیه ای ببرم، مرد اجابت کرد. آن زن برای عیال و دختران حضرت صادق علیه السّلام جامه های فاخر مهیّا نمود، شوهرش نیز هزار دیناری که هر سال برای آن حضرت می برد، در کیسه ای کرد و در درج آن زن نهاد که در آن جا زرّینه ای بود و بر آن قفل زد، چون به مدینه رسیدند، آن مرد درج را خواست که هزار دینار را خدمت امام ببرد.

مرد درج را گرفت، به قفل و مهر او نگاه کرد، برقرار بود. وقتی قفل را گشود، دید هزار دینار نیست به زن گفت: چه شده؟

گفت: نمی دانم و با ما هم کسی نیست که متّهم باشد. مرد زرّینه زن را نزد همشهری خود برده، هزار دینار قرض نموده، پیش امام برد.

حضرت فرمود: هزار دینار درج را ما بردیم، ما به آن احتیاج پیدا کردیم، کسی را فرستادیم، آن را نزد ما آورد: بصیرت آن مرد زیاد شد و زرّینه زن را که گرو گذاشته بود، پس گرفت. بعد از آن به جهت کاری از سرا بیرون آمد، چون بازگشت، دید زنش در حال نزع است، پرسید: چه شده؟

گفتند: دردی به دلش آمد و چنین شد. مرد به بالینش نشست تا زن وفات یافت.

چشمش را فروخواباند، دهانش را بست، جامه ای بر او پیچید و تهیّه حنوط و کندن گور نمود. پیش امام رفت و از وی خواست تفضّل کند و بر او نماز گزارد.

امام دو رکعت نماز گزارد، دست به دعا برداشت و فرمود: به منزل خود برو که اهلت زنده شد. آن مرد رفت و چنان یافت که امام فرموده بود. حمدوشکر نمود و به حجّ رفتند. در طواف بودند که نظر زن به امام علیه السّلام افتاد، به شوهرش گفت: این مرد کیست؟

گفت: او مولای ما، ابو عبد اللّه است.

زن گفت: به خدا او را دیدم که بر ساق عرش دست زد و گفت: روح او را برگردانید! روح مرا به من برگرداندند.

ص: 696

برج ششم [زیارات دالّ بر رجعت]

اشاره

در بعضی از زیارات مأثوره که بر رجعت دلالت دارند و در آن یک نجمه است که مشتمل بر چند فقره می باشد.

[زیارت جامعه]

فقره اوّل: شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه (1)از علی بن احمد بن موسی و حسین بن ابراهیم بن کاتب و ایشان از محمد بن ابی عبد اللّه کوفه ای، او از محمد بن اسماعیل برمکی، او از موسی بن عبد اللّه نخعی، او از امام علی النقی علیه السّلام در زیارت جامعه روایت نموده و زیارت را ذکر کرده، تا این که گفته: و جعلنی ممّن یقتصّ اثارکم و یسلک سبیلکم و یهتدی بهداکم و یحشر فی زمرتکم و یکرّ فی رجعتکم و یملّک فی دولتکم و یشرّف فی عافیتکم و یمکّن فی ایّامکم و تقرّ عینه غدا برؤیتکم؛ خداوند کردگار مرا از کسانی بگرداند که پیروی شما می باشند، در راه های شما راه می روند، به هدایت شما راه می یابند، در جریده شما محشور می شوند، در زمان رجعت شما رو می آورند، در ایّام عافیت شما شرافت می یابند، در عصر دولت شما تمکین و قدرت می یابند و فردا با دیدن شما چشم هایشان روشن می باشد.

[زیارت وداع]

فقره دوّم: در زیارت وداع چنین وارد شده: و مکنّنی فی دولتکم و احیانی فی

ص: 697


1- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 617- 614.

رجعتکم؛ مرا در ایّام دولت شما متمکّن و صاحب قدرت نماید و در ایّام رجعت شما زنده گرداند.

شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب تهذیب (1)مثل این حدیث را از صدوق روایت کرده.

[زیارت اربعین]

فقره سوّم: در کتاب مذکور(2)از جماعتی از اصحاب ما، ایشان از هارون بن موسی تلعکبری، او از محمد بن علی بن معمّر، او از علی بن محمد بن مسعده و حسن بن علی بن فضّال، ایشان از سعدان بن مسلم، او از صفوان بن مهران جمال و او از صادق علیه السّلام در زیارت اربعین، این فقره را روایت نموده: و اشهد انّی بکم مؤمن و بایّابکم موقن بشرایع دینی و خواتیم عملی؛ شهادت می دهم که به شما ایمان آورده ام و با شریعت دین خود و خاتمه عملم از جمله یقین کنندگان به رجعت شما هستم.

[زیارت امام حسین (علیه السلام)]

فقره چهارم: شیخ طوسی در مصباح المتهجّد(3)ذکر نموده: جماعتی برای ما از ابی عبد اللّه محمد بن احمد بن عبد اللّه بن قضاعه بن صفوان بن مهران بن جمال، او از پدرش و او از جدّش صفوان روایت نموده، او گفته: از صادق علیه السّلام در خصوص زیارت آقای ما امام حسین علیه السّلام اذن طلبیدم و از آن حضرت خواهش نمودم به من بیاموزد چگونه زیارت آن حضرت را به عمل آورم، حدیث را ذکر نموده تا این جا که حضرت در زیارت فرمود: و اشهد اللّه و ملائکة و انبیائه و رسله انّی بکم مؤمن و بایّابکم موقن بشرایع دینی و خواتیم عملی؛ خدا، ملایکه و پیغمبرانش را شاهد می گیرم که به شما ایمان آورده، با شریعت دینم و خاتمه عملم به رجعت، یقین کننده ام.

ص: 698


1- تهذیب الاحکام، ج 6، ص 100- 98.
2- همان، صص 114- 113.
3- مصباح المجتهد، صص 721- 720.
[زیارت حضرت عباس (علیه السلام)]

فقره پنجم: در کتاب مذکور در زیارت جناب عبّاس بدین نهج وارد شده: انّی بکم و بایّابکم من المؤمنین؛ به درستی که من به شما و به رجعتتان، از جمله یقین کنندگانم.(1)

[زیارت رجبیه]

فقره ششم: علی بن طاوس در کتاب مصباح الزایر و سایر کتاب هایش و شیخ طوسی در کتاب مصباح المتهجّد(2)زیارتی ذکر نموده که آن را از ابن عیّاشی روایت کرده، گفته: خیر بن عبد اللّه از حسین بن روح نقل نموده، او گفته: هرکدام از مشاهد مشرّفه را که بخواهی در ماه رجب زیارت کنی، وقتی داخل روضه می شوی، بدین نهج می گویی، زیارت را ذکر کرده، تا این که گفته:

و یرجعنی من حضرتکم خیر مرجع إلی جناب ممرع و خفض عیش موسّع ودعة و مهل إلی حین الأجل و خیر مصیر و محلّ فی النعیم الازل و العیش المقتبل و دوام الأکل و شرب الرحیق و السلسل و علّ و نهل لأسام منه و لا ملل و رحمة اللّه و برکاته و تحیّاته حتّی العود إلی حضرتکم و الفوز فی رجعتکم؛ خدای تعالی مرا به بهترین برگشتنی از آستانه شما به سوی مرغزارها، علفزارها، نعمت فراوان و استراحت، رفق و نرمی تا وقت رسیدن اجل و به بهترین منزل و مقام در نعمت ازل؛ یعنی نعمت آخرت و عیش تازه برگرداند و مرا از آستانه برگرداند، به طرزی که اکل و آشامیدن رحیق؛ یعنی شراب ناب و سلسبیل برای من دایمی باشد، بارها آشامیدن و اوّلین دفعه آشامیدن آن طوری باشد که به سبب آن، خستگی و ملالت بر من رو نیاورد، رحمت و برکات و تحیّات خدا بر شما باد تا وقتی که به آستانه شما برگردم و در زمان رجعت شما، رستگار شوم!

ص: 699


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 36.
2- مصباح المتهجد، صص 822- 821.
[زیارت قائم (علیه السلام)]

فقره هفتم: علی بن طاوس در مصباح الزایر خود در زیارت قائم که در سرداب مبارک خوانده می شود، بدین نهج ذکر نموده: و وفّقنی یا ربّ للقیام بطاعة و المثوی فی خدمته و المکث فی دولته و الأجتناب عن معصیته، فان توفّیتنی اللّهمّ قبل ذلک فاجعلنی یا ربّ فیمن یکرّ فی رجعته و یملک فی دولته و یتمکّن فی ایّامه و یستظلّ تحت اعلامه و یحشر فی زمرته و تقرّ عینه برؤیته؛ پروردگارا! به من توفیق عطا فرما تا به اطاعت و خدمت آن حضرت قیام و اقدام نمایم، در ایّام دولت او، مکث و درنگ کنم و از مخالفت وی بپرهیزم. پروردگارا! اگر مرا پیش از ظهور آن حضرت بمیرانی، مرا از کسانی بگردان که در زمان رجعت او زنده شده، رومی آورند و در ایّام دولتش به ریاست و سلطنت می رسند، در عصر او صاحب مکنت و قدرت می گردند، در سایه بیدق های او می باشند، در جریده او محشور می شوند، چشم هایشان به دیدنش پرنور و دل هایشان مسرور می باشد.(1)

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)]

فقره هشتم: علی بن طاوس رحمه اللّه در کتاب مصباح الزایر مذکور ساخته که از جانب صادق علیه السّلام مروی است: آن حضرت فرمود: هرکس بخواهد قبر مطهّر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و ائمّه علیهم السّلام را زیارت نماید، باید چنان بگوید، زیارت را ذکر فرمود، تا این که گفت: انّی من القائلین بفضلکم مقرّ برجعتکم لا انکر للّه قدرة و لا ازعم الّا ما شاء اللّه؛ من از جمله اعتقادکنندگان به فضیلت شما هستم و اقرار دارم که شما به دنیا رجوع خواهید کرد؛ قدرت خدا را انکار نمی کنم، مگر چیزی را که خدا خواسته باشد.(2)

ص: 700


1- ر. ک: بحار الانوار، ج 53، ص 95.
2- ر. ک: مصباح المتهجد، صص 289- 288؛ جمال الاسبوع، صص 154- 153؛ بحار الانوار، ج 97، ص 189.
[زیارت امام حسین (علیه السلام) به روایتی]

فقره نهم: جعفر بن محمد بن قولویه در کتاب کامل الزیاره (1)از حسین بن محمد بن عامر، او از احمد بن اسحاق بن سعد و او از سعدان بن مسلم قاید ابی بصیر روایت نموده، او گفته: بعضی اصحاب ما از صادق علیه السّلام در زیارت امام حسین علیه السّلام ...، تا قول آن حضرت روایت نموده: و نصرتی لکم معدّة حتّی یحکم اللّه و یبعثکم معکم معکم لا مع عدوّکم انّی من المؤمنین برجعتکم لا انکر للّه قدرة و لا اکذّب له مشیّته و لا ازعم انّ ما شاء لا یکون؛ یاری کردن خود را برای شما مهیّا نموده ام، تا این که خدای تعالی حکم کند و شما را مبعوث گرداند، من با شما هستم و با دشمنان شما نیستم. من از آنانم که به رجعت شما اعتقاد دارند، قدرت خدا را در زنده گردانیدن شما، انکار و مشیّت او را تکذیب نمی کنم و گمان نمی کنم هرچیزی را که خدا بخواهد، نشود.

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)]

فقره دهم: در کتاب مذکور از ابو عبد الرحمان محمد بن احمد بن حسن و محمد بن حسن، در یک جا، ایشان از حسن بن علی بن مهزیار، او از پدرش، او از ابن ابی عمیر، او از محمد بن مروان، او از ابی حمزه ثمالی و او از صادق علیه السّلام در زیارت امام حسین علیه السّلام روایت نموده: و نصرتی لکم معدّة حتّی یحییکم اللّه بدینه و یبعثکم و اشهد انّکم الحجّة و بکم ترجی الرحمة فمعکم معکم لا مع عدوّکم انّی بکم من المؤمنین لا انکر للّه قدرة و لا اکذّب منه مشیّته؛ یاری کردن من برای شما مهیّاست، تا این که خدای تعالی شما را به سبب دین خود زنده گرداند و برانگیزاند، گواهی می دهم که شما حجّت خدا بر خلق هستید و به سبب شما، خلایق به رحمت خدا امیدوار می شوند، پس من با شمایم نه با دشمنان شما. به درستی که من از جمله ایمان آورندگان به شما هستم و قدرت خدا را انکار نمی کنم.(2)

ص: 701


1- کامل الزیارات، صص 389- 388.
2- همان، صص 404- 403.
[زیارت حضرت حجّت (علیه السلام)]

فقره یازدهم: در یکی از زیارات حجّة بن الحسن- سلام اللّه علیه- آمده: و ان ادرکنی الموت قبل ظهورک فاتوسّل بک إلی اللّه سبحانه أن یصلّی علی محمد و آل محمد و أن یجعل لی کرّة فی ظهورک و رجعة ایّامک لأبلغ من طاعتک مرادی و اشفی من اعدائک فؤادی؛ اگر مرگ، مرا قبل از ظهور تو دریابد، من به واسطه شما به خدا توسّل می جویم به این که بر محمد و آلش صلوات بفرستد و این که بازگشت در وقت ظهور تو و رجعت در روزگار تو را برای من قرار بدهد تا از اطاعت نمودن تو به مراد خود برسم و قلبم از خزی اعدای تو تشفّی یابد.(1)

[زیارت دیگر حضرت حجّت (علیه السلام)]

فقره دوازدهم: و در یکی از زیارات دیگر آن سرور آمده: اللّهمّ ارنا وجه ولیّک المیمون فی حیاتنا و بعد المنون اللّهمّ انّی ادین لک بالرّجعة بین یدی صاحب هذه البقعة؛ بار خدایا! صورت دوست میمون خود را در زمان حیات ما و بعد از مماتمان به ما بنمایان! بار خدایا! به درستی که من برای تو، به رجعت و بازگشت پیش روی صاحب این بقعه اقرار و اذعان می نمایم،(2)انتهی.

ص: 702


1- المزار، محمد بن المشهدی، ص 589- 586؛ بحار الانوار، ج 53، ص 95.
2- همان، ص 659- 657؛ بحار الانوار، ج 53، ص 95.

برج هفتم [دعاهای رجعت]

اشاره

در بعضی از ادعیه مأثوره که بر رجعت دلالت دارند، در آن یک نجمه و مشتمل بر چند قطعه است.

[روایتی از امام عسکری (علیه السلام)]

قطعه اوّل: علی بن طاوس در کتاب اقبال الاعمال (1)و شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب مصباح المتهجّد(2)ذکر کرده اند: به ابی القاسم بن علای همدانی، وکیل امام حسن عسکری علیه السّلام نوشته ای بدین مضمون درآمد: انّ مولانا الحسین علیه السّلام ولد یوم الخمسین لثلث خلون من شعبان فصمه و ادع بهذا الدعاء؛ آقای ما، امام حسین علیه السّلام روز پنج شنبه سوم ماه شعبان متولّد گردیده، آن روز را روزه بدارید و چنین دعا کنید. دعا را ذکر نموده، تا قول آن حضرت:

و سیّد الأسرة الممدودة بالنصرة یوم الکرّة المعوّض من قتله انّ الائمّة من نسله و الشفاء فی تربته و الفوز معه فی اوبته و الأوصیاء من عترته بعد قائمهم و غیبته حتّی یدرکوا الأوتار و یأخذوا الثّار و یرضوا الجبّار و یکونوا خیر انصارنا، تا قول آن حضرت: فنحن عابدون بقبره نشهد تربته و ننتظر اوبته امین ربّ العالمین؛ آقای آن چنانی که روز رجعت با نصرت الهی امداد شده و به کشته شدنش عوض داده شده، این که خدای تعالی ائمّه را در نسل و ذرّیّه او، شفا را در تربتش، رستگاری را با او در زمان

ص: 703


1- اقبال الاعمال، ص 305- 303.
2- مصباح المتهجد، صص 827- 826.

رجعتش و اوصیا را بعد از غیبت قائم ایشان در عترت وی قرار داده تا از قاتلان آل محمد خونخواهی کنند، انتقام گیرند و خدا را از خود راضی و خوشنود نمایند و از بهترین یاری کنندگان باشند. ما به قبر مطهّر پناه برده ایم، بر سر تربتش حاضر شده ایم و منتظر رجعتش می باشیم، ای پروردگار عالمیان! این دعا را مستجاب گردان!

[دعای عهدنامه]

عه دوّم: در دعای عهدنامه معروفه است: اللّهمّ انّ حال بینی و بینه الموت الّذی جعلة علی عبادک حتما مقضیّا فاخرجنی من قبری مؤتزرا کفنی شاهرا سیفی مجرّدا قناتی ملبیّا دعوة الداعی فی الحاضر و البادی؛ پروردگارا! اگر میان من و ظهور آن حضرت مرگی که آن را بر بندگان خود لازم کرده ای، حایل شود؛ یعنی اگر تا ظهور آن حضرت، مرگ مرا دریابد، هرآینه مرا زنده گردان و از قبر بیرون آور درحالی که کفنم را ملحفه کرده، خود را با آن پوشیده، شمشیرم را از غلاف درآورده، نیزه ام را برهنه کرده، میان شهر و بادیه نشینان به دعوت دعوت کننده، لبّیک اجابت می گویم.(1)

[دعای روز دحو الارض]

قطعه سوّم: علی بن طاوس رحمه اللّه در کتاب اقبال الاعمال (2)مذکور ساخته: خواندن این دعا روز دحو الارض سنّت است، دعا را تا قول خود ذکر کرده: و ابعثنا فی کرّته حتّی یکون فی زمانه من أعوانه؛ ای پروردگار! ما را در وقت رجعت آن حضرت، مبعوث و زنده گردان تا در زمان او از جمله یاورانش باشیم، انتهی الدعاء الشریف.

ص: 704


1- بحار الانوار، ج 53، ص 97- 94.
2- اقبال الاعمال، ج 2، ص 29.

برج هشتم [اخبار رجعت ائمه (علیهم السلام)]

اشاره

در اخبار وارده بر رجعت که خصوص حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله و ائمّه علیهم السّلام است و این که اوّل رجعتی که برای آن هاست، رجعت حسینی و در آن چند نجمه می باشد.

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)] 1 نجمة
اشاره

حسن بن سلیمان شاگرد شهید- علیه الرحمه- در کتاب منتخب البصایر(1)از سعد، او از ابن عیسی و ابن ابی الخطاب، ایشان از بزنطی، او از حمّاد بن عثمان و او از محمد بن مسلم روایت کرده، او گفته: از حمران بن اعین و ابی الخطاب درحالی که در یک جا برای هم حدیث می گفتند، پیش از آن که از ابی الخطاب صادر شود آن چه که صادر گردید؛ شنیدم می گفتند: از صادق علیه السّلام شنیدیم، می فرمود: اوّل کسی که قبرش منشقّ و شکافته می شود، برمی خیزد و به دنیا رجوع می کند، حسین بن علی علیهما السّلام است، این رجعت عام نیست، بلکه خاصّ است؛ یعنی این رجعت نسبت به همه خلایق نیست، بلکه جز مؤمنی که ایمانش کامل و مشرکی که اعتقادش شرک محض باشد، کسی به دنیا رجوع نمی کند.

ایضا در منتخب البصائر(2)از عبد اللّه اقسم، او از حسین بن احمد منقری، او از یونس بن ظبیان و او از صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: کسی که پیش از قیامت،

ص: 705


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 24.
2- همان، ص 27.

حساب خلایق در دست او می باشد، حسین بن علی علیه السّلام است، نیز او در روز قیامت خلایق را به بهشت و دوزخ می فرستد.

[روایت امام باقر (علیه السلام)]

و در کتاب مذکور(1)از سعد، او از ایّوب بن نوح و حسن بن علی بن عبد اللّه در یک جا ایشان از عبّاس بن عامر، او از سعید، او از داود بن راشد، او از حمران و او از باقر علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: اوّل کسی که به دنیا رجوع می کند، هرآینه همسایه شما حسین علیه السّلام می باشد. آن حضرت آن قدر در دنیا سلطنت می کند که از شدّت پیری، ابروهایش بر روی چشم مبارکش می افتد.

[روایت دیگر از امام صادق (علیه السلام)]

ایضا در کتاب مذکور از سعد، او از ابن عیسی، او از اهوازی و محمد برقی، ایشان از یحیی حلبی، او از معلّا که ابی عثمان است و او از معلی بن خنیس روایت نموده که او گفته: صادق علیه السّلام به من فرمود: اوّل کسی که به دنیا رجوع می کند، حسین بن علی علیهما السّلام است، زمان بسیاری در دنیا سلطنت می کند، حتّی از بسیاری سنّ شریفش، ابروهایش روی چشمش می افتد.(2)

[روایت امام باقر (علیه السلام)]

ایضا سعید بن هبة اللّه در کتاب خرایج (3)از سهل بن زیاد، او از ابن محبوب، او از ابن فضیل، او از سعد جلّاب، او از جابر و او از باقر علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود:

امام حسین علیه السّلام پیش از آن که شهید شود، به اصحاب خود فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله

ص: 706


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 27.
2- مختصر بصائر الدرجات، ص 18.
3- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 850- 848.

فرمود: ای پسر من! به درستی که تو را به عراق می برند و آن سرزمینی است که انبیا و اوصیا در آن جا همدیگر را ملاقات کرده اند و به آن عمورا می گویند. تو و جماعتی از اصحابت در آن جا شهید خواهید شد و الم و درد آهن؛ یعنی اسباب و اسلحه را نخواهید چشید.

سپس این آیه را تلاوت فرمود: قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ (1) گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت باش؛ یعنی همان طور که ابراهیم درد و الم آتش را ادراک ننمود، هم چنین امام حسین علیه السّلام و اصحابش درد و الم آهن را ادراک نخواهند کرد.

بعد از آن فرمود: آتش حرب و جدال بر تو و بر ایشان سرد و سلامت خواهد شد.

آن گاه به اصحاب خویش فرمود: مژده باد به شما! به خدا سوگند! هرآینه اگر این کافران، ما را به قتل رسانند، خدمت پیغمبر خود شرفیاب می شویم و به این حالت هر قدر که خدا خواسته باشد، درنگ خواهیم نمود. بعد از آن، من اوّل کسی می باشم که زمین از روی او شکافته شده، برمی خیزد، پس خروج می کنم، خروج کردنی، که خروج امیر المؤمنین و قیام قائم ما علیهم السّلام در یک وقت می باشد.

سپس جماعتی که هرگز به زمین فرود نیامده اند، از آسمان از نزد خدای تعالی پیش من می آیند، جبرییل، میکاییل، اسرافیل و لشکرهایی از ملایکه نزد من فرود می آیند.

محمد، علی، من، برادرم و همه کسانی که خدا بر ایشان منّت گذاشته، به مرکب های الهی که اسب ها یا اشترهای ابلق از نوراند، فرود می آییم که هیچ کس سوار آن ها نشده.

محمد بیدق خود را می جنباند و آن را با شمشیرش به قائم می دهد. بعد از آن، هر قدری که خدا خواسته باشد، در دنیا مکث و درنگ می کنیم. خدای تعالی از مسجد کوفه، چشمه ای از روغن، چشمه ای از آب و چشمه ای از شیر بیرون می آورد و می آفریند. بعد، امیر المؤمنین شمشیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را به من می دهد و مرا به مشرق زمین می فرستد.

ص: 707


1- سوره انبیاء، آیه 69.

هیچ دشمن خدا بر من دچار نمی شود، مگر این که خونش را بریزم و هیچ بت نمی گذارم، مگر آن که آن را می سوزانم، به هندوستان می رسم و آن جا را فتح می کنم، حضرت دانیال و یوشع نزد امیر المؤمنین علیه السّلام بیرون می آیند و می گویند: خدا و رسول او راست گفته، خدای تعالی هفتاد نفر با ایشان به شهرها می فرستد، پس کسانی را که با ایشان قتال می کنند، به قتل می رساند.

لشکری به روم می فرستد، خدای تعالی آن جا را هم برای ایشان فتح می کند. هرآینه همه چهارپایانی که خدا گوشت آن ها را حرام کرده، به قتل می رسانم، جز حیوان حلال گوشت روی زمین باقی نمی ماند.

یهود و نصارا و سایر ملّت ها را به اسلام تکلیف می نمایم و ایشان را میان قبول کردن اسلام و کشته شدن با شمشیر مخیّر می گردانم. هرکه اسلام آورد، بر او منّت می گذارم و هرکس اسلام را ناخوش بدارد، خدا خونش را می ریزد، هیچ مردی از شیعه ما نمی ماند مگر این که خدای تعالی ملکی می فرستد، گردوخاک را از روی او پاک می کند و جفت ها و منزل او را در بهشت به او می شناساند.

روی زمین کور، زمین گیر و مبتلا شده ای نمی ماند مگر این که خداوند کردگار آن بلا را به برکت ما اهل بیت، از او زایل می گرداند، برکت آسمان و زمین فرومی آید، حتّی شاخه های درخت از بسیاری میوه می شکند، هرآینه میوه زمستان از بسیاری در تابستان و میوه تابستان در زمستان خورده می شود.

این معنی قول خدای تعالی است: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (1) اگر اهل کتاب چون یهود و نصارا ایمان آورند و طریق تقوا پیش گیرند، هرآینه درهای برکت را از آسمان و زمین می گشایم، لکن ایشان پیغمبر را تکذیب نمودند، پس ما هم در عوض کرده آنان، از ایشان مؤاخذه می نماییم. بعد از آن، خدای تعالی کرامتی به ما عطا می فرماید که به سبب آن، هیچ چیز روی زمین برایشان پوشیده و پنهان نمی ماند، حتّی

ص: 708


1- سوره اعراف، آیه 96.

اگر مرد بخواهد چیزهایی را که اهل و عیالش می دانند، بداند، هرآینه همه آن ها را می داند و علم آن ها را هم به ایشان خبر می دهد.

[دو روایت از امام صادق (علیه السلام)]

ایضا حسن بن سلیمان در کتاب منتخب البصایر(1)از سعد، او از ابن عیسی، او از عمر بن عبد العزیز، او از مردی، او از جمیل بن درّاج، او از معلی بن خنیس و زید شحّام و ایشان از صادق علیه السّلام روایت کرده، گفته اند: از آن حضرت شنیدیم، می فرمود: اوّلین کسی که روز رجعت رومی آورد، حسین بن علی علیه السّلام است؛ چهل هزار سال روی زمین درنگ می کند، حتّی ابروهایش از شدّت پیری روی چشمش می افتد.

در تفسیر عیّاشی (2)از قارعة بن موسی روایت کرده، او گفته: صادق علیه السّلام فرمود:

اوّلین کسانی که به دنیا برمی گردند، حسین بن علی علیهما السّلام و اصحاب او، یزید بن معاویه و اتباع او هستند، آن حضرت در عوض کرده های ایشان، طابق النعل بالنعل آن ها را به قتل می رساند، بعد، آن حضرت این آیه را تلاوت فرمود: ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً(3) پس از آن، خروج نمودن بر بنی امیّه را به شما، ردّ و شما را به اموال و اولاد مدد کردیم و جمعیّت شما را بیشتر از ایشان نمودیم.

[خطبه مخزونه حضرت امیر (علیه السلام)] 2 نجمة
اشاره

در خطبه معروفه به مخزونه که منسوب به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و در علایم

ص: 709


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 18.
2- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 282.
3- سوره اسراء، آیه 6.

ظهور نور موفور السرور حضرت بقیّة اللّه است و علّامه مجلسی آن را در بحار(1)نقل فرموده؛ بعد از این که آن حضرت علایم بسیاری را ذکر می کند، می فرماید: از جمله علامت ها، خروج سفیانی می باشد با بیدق سبز و خاچی از طلاست و سپهسالار لشکرش مردی از قبیله کلب و سفیانی می باشد.

دوازده هزار نفر از لشکر خویش به جانب مکّه و مدینه متوجّه می کند، سردار ایشان یکی از بنی امیّه باشد که به او خریمه گویند، چشم چپ ندارد و در چشم دیگرش نقطه ای از خون هست، به اهل دنیا جوروستم می کند و بیدقش برگردانده نمی شود، تا این که در مدینه فرود می آیند و پاره ای از مردان و زنان آل محمد را جمع می نماید، در خانه ای که به خانه ابو الحسن اموی مشهور است، می نشاند و لشکری برای جستجوی مردی از آل محمد می فرستد، درحالی که عدّه ای از ضعیفان در مکّه بر سر وی جمع شده، سردارشان مردی از غطفان باشد، تا آن که در بیدا میانه صفایح سفید می رسند.

در آن حال زمین همه ایشان را فرومی برد، پس از ایشان جز یک مرد خلاص نمی شود. خدای تعالی روی وی را به پشتش می گرداند تا او، سفیانی و لشکرش را بترساند و برای آنان که بعد از او خواهند آمد، آیتی شود. پس تأویل این آیه در همین روز ظاهر خواهد گشت: وَ لَوْ تَری إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ (2) اگر ببینی وقتی ایشان فزع و اضطراب می نمایند، پس غضب الهی از ایشان برنمی گردد و از جایگاه نزدیک؛ یعنی از زیر پایشان گرفته می شوند.

سفیانی صدوسی هزار نفر به سوی کوفه می فرستد، پس در روحا، فاروق و مکان مریم و عیسی در قادسیّه فرود می آیند، هشتادهزار نفر از ایشان به راه می افتند، تا این که در کوفه، در محلّ هود، در نخیله فرود می آیند. روز عید قربان بر کوفه هجوم می آورند، پادشاه خلایق در این وقت، جبّار، عنادکننده و ستمکاری می باشد که به او کاهن و ساحر گفته می شود.

ص: 710


1- بحار الانوار، ج 52، ص 275- 272.
2- سوره سبأ، آیه 51.

او از شهری که به آن زورا؛ یعنی بغداد گفته می شود با پنج هزار نفر از کاهنان بیرون می آید و در سر جسرش به قتل می رسانند طوری که آب شطّ به سبب خون ها و بدن های کشتگان طغیان می کند و خلایق تا سه روز از آشامیدن آن پرهیز می کنند. از کوفه، دختران بکر را اسیر می کنند که هرگز دست هایشان، وا و مقنعه از سرشان برداشته نشده، ایشان به محمل هایی گذاشته می شوند و به ثبویّه؛ یعنی غریین که ظاهرا عبارت از زمین نجف است، سپرده می شوند.

بعد از آن، صدهزار نفر؛ بعضی مشرک و بعضی منافق از کوفه بیرون می آیند، تا این که در دمشق فرود آمده، خیمه می زنند. کسی نمی تواند آنان را از آن جا ممانعت کند و از آن جاست إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ(1)که شدّاد بن عاد بنا نمود. پاره ای بیدق ها از مشرق زمین رومی آورند که نه از پنبه اند، نه از کتان و نه از ابریشم، سرهای چوب بیدق ها با مهر سیّد اکبر؛ یعنی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله مهمور می باشند. مردی از آل محمد صلّی اللّه علیه و اله آن ها را می گرداند، اگر در مشرق زمین بجنبد، بوی آن ها؛ مانند مشک اذفر در مغرب زمین یافت می شود و بیم آن ها یک ماه راه در پیش روی آن ها بر دل های دشمنان می نشیند، پسران سعد سقاء در کوفه باقی می مانند، درحالی که از پدرانشان خونخواهی می کنند و ایشان، پسران فاسقان اند، در آن جا می مانند تا وقتی که لشکر امام حسین علیه السّلام بر ایشان هجوم می آورند.

لشکر امام حسین علیه السّلام و پسران سعد می خواهند از یکدیگر پیشی گیرند؛ گویا ایشان مانند دو اسب گروبندی اند درحالی که لشکر امام حسین علیه السّلام ژولیده مو و غبارآلود و صاحب اسب های خسته و اشتران پیرند. آن حضرت گریه کنان پای خود را به زمین می زند و می فرماید: بعد از این روز، در هیچ مجلسی خیر نیست.

بعد از آن، به درگاه الهی عرض می کند: پروردگارا! ما توبه کنان، خشوع و خضوع کنندگان و رکوع و سجودکنندگانیم! ایشان آن ابدال اند که خدای عزّ و جلّ ایشان

ص: 711


1- سوره فجر، آیه 7.

را وصف نموده، می فرماید: إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ (1) خدای تعالی توبه کنندگان و پاکان را دوست می دارد. پاکان آل محمد توبه کنندگان اند، مردی از نجران که راهب است، خروج و دعوت امام را قبول می کند؛ او اوّلین نفر از طایفه نصارا می باشد که دعوت امام حسین علیه السّلام را قبول می فرماید، صومعه خویش را خراب و خاچش را خورد می کند و با غلامان و ضعیفان و با سواره ها بیرون می رود، با بیدق های هدایت به سمت نخیله می روند، مجمع همه خلایق روی زمین در فاروق می باشد و آن راه امیر المؤمنین علیه السّلام است که میان فرات واقع شده.

شیخ در کتاب الغیبه (2)از فضل بن شاذان، او از حسن بن محبوب، او از عمرو بن ابی المقدام و او از جابر جعفی روایت نموده، گفته: از باقر علیه السّلام شنیدم، می فرمود: به خدا سوگند! هرآینه مردی از ما اهل بیت بعد از مردنش زنده می شود، سی صدونه سال سلطنت خواهد نمود. فرمود: بعد از نوزده سال منتصر، خروج و خون امام حسین علیه السّلام و اصحاب او را مطالبه می کند، قاتلان آن حضرت را می کشد و اسیر می نماید، سپس سفّاح خروج می کند.

علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از نقل این روایت فرموده: مؤلّف گوید: ظاهر این است که مراد از منتصر، امام حسین علیه السّلام و مراد از سفّاح، امیر المؤمنین علیه السّلام است؛(3)چنان که بعد از این ذکر می شود.

[روایت جابر]

شیخ مفید در کتاب اختصاص (4)از عمرو بن ثابت و او از جابر روایت کرده، او گفته: از باقر علیه السّلام شنیدم، می فرمود: به خدا سوگند! هرآینه مردی از ما اهل بیت بعد از

ص: 712


1- سوره بقره، آیه 222.
2- الغیبة، صص 488- 487.
3- بحار الانوار، ج 53، ص 100.
4- الاختصاص، صص 258- 257.

وفاتش زنده شده، سی صدونه سال سلطنت می کند.

راوی گوید: عرض کردم: کی چنین خواهد شد؟

فرمود: بعد از وفات قائم.

راوی گوید: عرض کردم: قائم تا وقت وفاتش، چه مدّت در عصر خود سلطنت خواهد نمود؟

فرمود: از روز اوّل سلطنتش تا روز وفاتش نوزده سال می باشد.

عرض کردم: آیا بعد از وفات حضرت، هرج ومرج خواهد شد؟

فرمود: آری، پنجاه سال بعد، منتصر به دنیا برمی گردد و برای خود و اصحابش خونخواهی می کند، پس خلایق را به نوعی به قتل می رساند و اسیر می کند که گویند:

اگر این مرد از اولاد انبیا می بود، این گونه خلایق را به قتل نمی رساند. خلایق از سیاه و سفید جمع شده، بر آن حضرت خروج می کند. بر او زیادت می نمایند، تا این که او را به کعبه بیت اللّه می گریزانند. وقتی بلا بر آن حضرت شدّت نمود و کشته شد، آن گاه سفّاح غضبناک برای خونخواهی منتصر به دنیا رجوع می کند و همه را به قتل می رساند. یا جابر! آیا می دانی منتصر و سفّاح چه کسانی هستند؟ منتصر، حسین بن علی و سفّاح علی بن ابی طالب علیهما السّلام است.

[روایت امام صادق (علیه السلام)]

در بحار(1)از حضرت صادق علیه السّلام مروی است: امام حسین علیه السّلام و اصحابش که با او شربت شهادت نوشیدند، به دنیا رومی آورند و هفتاد پیغمبر در خدمت آن حضرت می باشند؛ چنان که با موسی بن عمران بودند، قائم علیه السّلام انگشتر خویش را به آن حضرت می دهد، او کسی است که قائم را غسل می دهد، کفن و حنوط می کند و او را به قبر می گذارد.

از جابر جعفی روایت شده که او گفته: از امام محمد باقر علیه السّلام شنیدم، می فرمود: به

ص: 713


1- بحار الانوار، ج 53، صص 104- 103.

خدا سوگند! هرآینه مردی از ما اهل بیت بعد از مردنش زنده می شود و سی صدونه سال سلطنت می کند.

عرض کردم: کی چنین خواهد شد؟

فرمود: بعد از قائم.

عرض کردم: مدّت خلافت قائم علیه السّلام در عصر خود چقدر می باشد؟

فرمود: نوزده سال. بعد منتصر به دنیا برمی گردد و او امام حسین علیه السّلام است، آن حضرت خونخواهی خود و اصحابش را می کند، عدّه ای را به قتل می رساند و گروهی را اسیر می کند، تا این که سفّاح خروج می نماید و او امیر المؤمنین علیه السّلام است.

[ملایکه عذاب نزد اسماعیل (علیه السلام)]

جعفر بن محمد قولویه در کتاب کامل الزیاره (1)از محمد بن جعفر بن زرّاد، او از ابی الخطاب و احمد بن حسن بن فضال، او از مروان بن مسلم و او از برید عجلی روایت نموده، او گفته: خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: یابن رسول اللّه! به من از اسماعیل آن چنانی خبر ده که خدای تعالی او را در کتاب خود ذکر نموده؛ چنان که فرموده: وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا(2)یعنی: یا محمد!

اسماعیل را در قرآن ذکر کن! به درستی که وعده او صادق بود و تخلّف نمی کرد، از جانب خدا فرستاده و خبردهنده بود.

آیا این اسماعیل که در آیه ذکر شده، اسماعیل پسر ابراهیم علیهما السّلام بود؛ چنان که فرقه مخالفان گمان دارند؟

فرمود: نه، زیرا اسماعیل پسر ابراهیم، پیش از وفات ابراهیم فوت نمود. ابراهیم حجّت خدا و صاحب شریعت بود، پس اسماعیل در عصر ابراهیم به سوی کدام قوم

ص: 714


1- کامل الزیارات، صص 140- 139.
2- سوره مریم: آیه 54.

مبعوث شده بود، زیرا رسالت و نبوّت داشت. بنابراین مراد از اسماعیل در آیه، پسر ابراهیم نیست.

راوی گوید: آن گاه عرض کردم: فدایت شوم! پس مراد کدام اسماعیل است؟

فرمود: اسماعیل بن حزقیل نبیّ است. خدای تعالی او را به سوی قوم خویش مبعوث کرد. قومش را تکذیب نمودند، کشتند و پوست رویش را کندند. خداوند قهّار بر ایشان غضب نمود و سطاطاییل، ملک عذاب را نزد وی فرستاد. سطاطاییل به او گفت: یا اسماعیل! من سطاطاییل، ملک عذابم. جناب ربّ العزّة مرا نزد تو فرستاده تا اگر بخواهی قومت را به انواع عذاب، عذاب نمایم.

اسماعیل گفت: یا سطاطاییل! احتیاجی به این کار نیست.

آن گاه خدای تعالی به او وحی فرستاد: یا اسماعیل! حاجتت چیست؟

اسماعیل عرض کرد: پروردگارا! تو از خلایق عهدوپیمان گرفتی که تو را پروردگار، محمد را پیغمبر و اوصیای او را ولی و پیشوا دانند و به مخلوقات خود چیزی را خبر داده ای که امّت پیغمبر بعد از وفاتش بر سر حسین بن علی علیه السّلام خواهند آورد؛ تو به حسین بن علی علیهما السّلام وعده فرموده ای او را به دنیا برگردانی تا برای خود از کسانی که این کار را در حقّ او کرده اند، انتقام بستاند. پروردگارا! حاجت من این است که مرا به دنیا برگردانی تا از کسانی که این اذیّت ها را در حقّ من کردند، انتقام کشم، همان طور که امام حسین علیه السّلام را به دنیا بازخواهی گرداند.

خدای تعالی مسألت او را قبول نموده، این را درباره او وعده فرمود، پس روز رجعت، او با امام حسین علیه السّلام به دنیا بازخواهد گشت.

[صحیفه ائمه (علیهم السلام)] 3 نجمة
اشاره

در کتاب مذکور(1)از حمیری، او از پدرش، او از علی بن محمد بن سالم، او از محمد

ص: 715


1- کامل الزیارات، ص 180- 178.

بن خالد، او از عبد اللّه بن حمّاد بصره ای، او از عبد اللّه بن عبد الرحمان، او از ابو عبیده بزّاز و او از حریز روایت کرده، او گفته: از روی تعجّب خدمت امام جعفر صادق علیه السّلام عرض کردم: فدایت شوم! سبب چیست که عمرهای شما کمتر و اجل های شما بعضی به بعضی دیگر نزدیک تر گردید، با این که این خلایق در امور دین و دنیا به شما احتیاج دارند؟

فرمود: به درستی که هریک از ما اهل بیت صحیفه ای دارد که هرچیزی که به آن احتیاج دارد او باید در مدّت عمر به آن عمل کند، در آن ثبت شده. پس وقتی احکام آن صحیفه و چیزهایی که به آن مأمور شده، به آخر رسد؛ می داند اجلش رسیده، در آن حال رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله نزد او می آید و از مرگ و نعمت هایی که برای وی نزد خدای تعالی است، خبر می دهد.

امام حسین علیه السّلام صحیفه ای را که به او داده شده بود، خواند و چیزهای آینده که شدنی بود، دانست و پاره ای چیزها که از قضا نگذشته بود، ماندند. آن حضرت به جهاد بیرون رفت و اموری که از قضا نگذشته بودند، این بود که ملایکه از خدای تعالی مسألت نمودند آن حضرت را یاری نمایند، خدای تعالی ایشان را در این باب مأذون کرد. آنان اندک زمانی به سبب مهیّا شدن برای قتال، مکث و درنگ نمودند، تا این که آن حضرت شربت شهادت نوشید. آن گاه ملایکه بر زمین فرود آمدند و دیدند عمر حضرت به آخر رسیده، کشته شده.

ملایکه به درگاه خداوند کردگار عرض کردند: پروردگارا! ما را مأمور فرمودی بر زمین فرود آییم و آن حضرت را یاری کنیم، پس فرود آمدیم و دیدیم روح مطهّرش را از بدن مبارک قبض نموده ای.

خدای تعالی به ایشان وحی فرمود: از قبّه منورّه آن حضرت جدا مشوید تا وقتی که ببینید او خروج نموده، آن گاه او را یاری کنید و از حال تا آن وقت بر حضرت و بر فوت یاری به او بگریید که یاری کردن و گریستن بر آن حضرت را مخصوص شما نمودم. پس ملایکه برای تقرّب به درگاه خداوند عالم و جزع بر فوت یاری به آن حضرت

ص: 716

گریستند و وقتی آن حضرت خروج می نماید، ایشان از جمله یاران او می باشند.

[روایاتی از امام صادق (علیه السلام)]

ایضا شیخ شرف الدین در کتاب کنز الفواید از محمد بن عیّاش، او از جعفر بن محمد بن مالک، او از قسم بن اسماعیل، او از علی بن خالد عاقولی، او از عبد الکریم خثعمی و او از سلیمان بن خالد روایت نموده، گفته: صادق علیه السّلام در خصوص قول خدای تعالی: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ* تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ(1) فرمود: راجفه، حسین بن علی علیه السّلام و رادفه، علی بن ابی طالب علیه السّلام است.(2) حاصل مضمون آیه بنابراین روایت، این است که روزی را ذکر کن که حسین بن علی علیهما السّلام با اضطراب و از پی آن، امیر المؤمنین خروج و جنبش می کند.

بعد از آن فرمود: اوّلین کسی که گردوخاک قبر را از سرش می تکاند، حسین بن علی با هفتادوپنج هزار نفر است. این معنی قول خدای تعالی است: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ* یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ(3) به درستی که ما به پیغمبر خود و به آنان که در مدّت زندگانی دنیا ایمان آورده اند، یاری می کنیم و روزی که شهیدان برمی خیزند، روزی که عذر آوردن به ستمکاران، فایده نمی بخشد و لعنت و بدی دار عقبی بر ایشان است.

جعفر بن محمد قولویه در کتاب کامل الزیاره (4)از حسین بن محمد از معلّی، او از مفضّل، او از ابن صدقه، او از مفضّل بن عمیر و او از صادق علیه السّلام روایت نموده، آن حضرت فرمود: گویا تختی از نور می بینم که در جایی گذاشته شده و بالای آن قبّه ای از یاقوت سرخ زده شده که از جواهر مکلّل و دانه نشان گردیده است، گویا امام حسین علیه السّلام

ص: 717


1- سوره نازعات، آیه 7 و 6.
2- ر. ک: مختصر بصائر الدرجات، ص 211؛ بحار الانوار، ج 53، ص 106.
3- سوره غافر، آیه 52 و 51.
4- کامل الزیارات، صص 260- 259.

را می بینم که بالای آن نشسته و اطراف آن، هزار قبّه سبز است و گویا مؤمنان را می بینم که به دیدن آن حضرت می آیند و به او سلام می دهند.

آن گاه خداوند عالم می فرماید: ای دوستان من! از من بخواهید، زیرا اذیّت، ذلّت و ستمدیدگی شما به طول انجامید، امروز روزی است که حاجتی از حاجت های دنیا از من طلب نمی کنید مگر این که آن را برای شما برآورده می کنم، پس از نعمت های بهشت می خورند و می آشامند. به خدا سوگند! هرآینه این کرامتی از جانب خدای تعالی است.

علّامه مجلسی بعد از نقل این روایت فرموده: مؤلّف گوید: خواستن حوایج دنیا دلیل است بر این که در زمان رجعت است نه در قیامت، زیرا در قیامت حوایج دنیا خواسته نمی شود.(1)

[خطبه رجعت امیر المؤمنین (علیه السلام)] 4 نجمة

در بیان اخباری که بر رجعت علوی دلالت دارند، از جمله در یکی از خطب مذکور در بحار،(2)بعد از این که امیر المؤمنین رجعت خود و پیغمبران را بیان می نماید.- چنان که در نجمه نهم از برج اوّل ذکر شد-، می فرماید:

«و انّ لی الکرّة بعد الکرّة و الرجعة بعد الرجعة و أنا صاحب و الرجعات و الکرّات و صاحب الصّولات و النّقمات و الدّولات العجیبات و أنا قرن من حدید و أنا عبد اللّه و اخو رسول اللّه و أنا امین اللّه و خازنه و عیبة سرّه و حجابه و وجهه و صراطه و میزانه و أنا الحاشر الی اللّه و أنا کلمة اللّه الّتی یجمع بها المفترق و یفرّق منها المجمع و أنا اسماء اللّه الحسنی و امثاله العلیا و آیاته الکبری و أنا صاحب الجنّة و النار اسکن اهل الجنّة الجنّة و اهل النار النار و إلیّ تزویج اهل الجنّة و إلیّ

ص: 718


1- بحار الانوار، ج 53، ص 116.
2- همان، ص 49- 46.

عذاب اهل النار و إلیّ أیاب الخلق جمیعا و أنا المآب الذی یؤب الیه کلّ شی ء بعد القضاء و إلیّ حساب الخلق جمیعا و أنا صاحب الجنّات و أنا المؤذّن علی الأعراف و أنا بارز الشمس و أنا دابّة الأرض و أنا قسیم النّار و أنا خازن الجنان و صاحب الأعراف و أنا امیر المؤمنین و یعسوب المتّقین و آیة السّابقین و لسان الناطقین و خاتم الوصیّین و وارث النبیّین و خلیفة ربّ العالمین و صراط ربّی المستقیم و قسطاسه و الحجّة علی اهل السّموات و الأرضین و ما فیهما و ما بینهما و أنا الّذی احتج اللّه به علیکم فی ابتداء خلقکم و أنا الشاهد یوم الدین و أنا الّذی علمت علم المنایا و البلایا و القضایا و فصل الخطاب و الأنساب و استحفظت آیات النّبیین المستحفّین المستحفظین و أنا صاحب العصاء و المیسم و أنا الّذی سخّرت لی السّحاب و الرّعد و البرق و الظلم و الأنوار و الرّیاح و الجبال و البحار و النّجوم و الشّمس و القمر و أنا القرن الحدید و أنا الفاروق الّامة و أنا الحادی و أنا الّذی احصیت کلّ شی ء عددا بعلم اللّه الّذی اودعینه و بسرّه الّذی اسرّه إلی محمّد و اسرّه النبیّ إلیّ و أنا الذی انحلنی ربّی اسمه و کلمته و حکمته و علمه و فهمه. یا معشر الناس! أسألونی قبل أن تفقدونی، اللّهمّ انّی اشهدک و استعیذ بک علیهم و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلی العظیم و الحمد للّه ربّ العالمین متّبعین امره».

در ترجمه بحار بعد از نقل این فقرات نوشته بنده حقیره، مترجم گوید: هر فقره از فقرات این کلام اعجاز نظام، بحری پر از لئالی، درّ، اسرار و حقایق و خزینه ای مملوّ از جواهر نکات و دقایقی است که عقول و اذهان ارباب دانش در گرداب و تلاطم آن زورقی سرگشته اند، اوهام اصحاب کیاست و بینش، در تمیز و تشخیص جواهر آن، نقّادی است که از خود، گمگشته.

بسیاری از علمای اعلام و فضلای گرامی به تفسیر این کلام ایجاز و اعجاز نظام، متعرّض شده، طوری که نقاب اشکال و اعضال از روی شواهد آن برنداشته، به محض ترجمه الفاظ و عبارات قناعت کرده اند، لکن این بنده حقیر ناچیز، به شرح و بسط تمام و تفصیل مالاکلام به حسب وسع و طاقت خود، به تفسیر آن پرداخته، می گوید:

ص: 719

حاصل مضامین آن، این است که برای من روآوردنی است بعد از روآوردنی و برگشتنی است؛ یعنی بارها به دنیا بازخواهم گشت. من صاحب برگشتنی ها، روآوردنی ها، حمل ها، نقمت ها و دولت های عجیبم، من حصاری از آهنم؛ یعنی چنان که نمی توان به حصار آهن دست یافت، هم چنین نمی توان بر من مسلّط شد، من بنده خدا و برادر رسول خدایم، من امین خدا، خزینه دار او، خرجین سرّ و حجاب او هستم.

مراد از حجاب، پرده است، چون علوم و اسرار الهی در سینه بی کینه آن بزرگوار مکنون و پنهان بوده؛ چنان که پاره ای چیزها در پس پرده، مستور و پنهان می شود، از این جهت حجاب خدا گردید و من وجه خدا هستم. در لغت عرب به روی، وجه می گویند، لکن در این جا امری است که خلایق به آن، به سوی خدا توجّه می کنند؛ چنان که با روی کسانی که به سوی آن ها توجّه کرده می شوند.

ای عزیز! بدان کشف نقاب جمال از روی شاهد این مقال، به طرزی که مورث کلال و ملال نباشد؛ چنان است که در هرچیز که می خواهی به سوی آن توجّه کنی، ناچاری از این که به نوعی از انواع و به نحوی از انحا، به آن علم داشته باشی، زیرا توجّه به سوی امری که از جمیع جهات مجهول باشد، محال است و ذات مقدّس واجب تعالی مجهول الکنه، لا اسم و لا رسم له است و به جهتی از جهات جز از جهت آثار و افعال او به او علم نداریم و ظاهرترین اثری که می تواند جهت توجّه مخلوق به سوی خالق شود، نور پاک امیر المؤمنین علیه السّلام است.

پس معنی این کلام این است: من جهت توجّه سایر مخلوقات به سوی خدا هستم، هرکس بخواهد به خداوند عالم توجّه نماید، باید آن حضرت را توجّه و عنوان نموده، به سوی کبریای الهی متوجّه گردد، چنان که جناب امام علی النقی علیه السّلام در زیارت جامعه کبیره به این مطلب تصریح فرموده: و من قصده توجّه بکم؛ هرکه قصد نماید به سوی خدا توجّه نماید، باید به شما توجّه کند.

نیز صادق آل محمد علیه السّلام در دعای ندبه در مقام تأسّف خوردن به غیبت جناب قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- می فرماید: أین وجه اللّه الّذی إلیه بتوجّه الأولیاء، وجه خدا

ص: 720

کجاست که اولیاء اللّه به سوی آن متوجّه می شوند.

تمثالی برای توضیح این مدّعا ذکر کنیم؛ اگر کسی در پشت دیوار سخن گوید، تو آن را بشنوی و به هیچ وجه او را نشناسی، در آن حال اگر بخواهی او را ندا کنی و بخوانی، باید سخن گفتن او را که اثری از آثار او است برایش جهت علم و عنوان قرار داده، او را بخوانی و بگویی: یا متکلّم! یعنی ای سخن گوینده! چنان که در این جا به احوال آن شخص، سوای سخن گفتنش معرفت نداری، لذا سخن گفتن او را جهت علم و عنوان قرار داده، او را ندا می کنی.

هم چنین در ما نحن فیه به واجب تعالی به هیچ وجه از وجوه، جز آثار افعال او و ظاهرترین اثرش معرفت نداری؛ چنان که مذکور شد، نور پاک آن بزرگوار است، پس باید در مقام توجّه به واجب تعالی او را جهت علم و عنوان قرار داده، به کبریای الهی متوجّه شویم. خاک بر فرق من و تمثیل من!

[عبارتی از دعای ندبه] 5 نجمة

ایضا امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید: من صراط خدایم. صراط به معنی طریق و مراد از طریق خدا، شریعت او است، چون همه احوال و افعال آن حضرت، مطابق شریعت غرّاست، لذا اطلاق صراط خدا بر او، صحیح می باشد.

چنان که در دعای ندبه وارد شده: «و لو لا أنت یا علی لم یعرف المؤمنین و کان بعده هدی من الضلال و نورا من العمی و حبل اللّه المتین و صراطه المستقیم»؛ یعنی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله می فرماید: یا علی! اگر تو نباشی، هرآینه مؤمنان شناخته نمی شوند و از دیگران تمیز نمی یابند. آن حضرت بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، هدایت کننده خلایق از گمراهی، نوربخش دیده های کوران و ضلالت، ریسمان محکم خدا و راه راست او بود.

این معنی، بنابر ظاهر است. بعد از تأمّل و تدقیق نظر گوییم: آن حضرت هم، طریق خدا به سوی خلق و هم طریق خلق به سوی خداست. بیان این مقصد، موقوف به تمهید

ص: 721

چند مقدّمه است.

بدان خداوند واهب العطایا مفیض، یعنی فیض دهنده و مخلوقات، مستفیض؛ یعنی اخذکننده اند و به ناچار باید میان مفیض و مستفیض مناسبت و ملایمتی باشد، زیرا اگر مفیض و مستفیض به هیچ وجه باهم مناسبت نداشته باشد، وصول فیض از مفیض به مستفیض محال و ممتنع می باشد و چون خداوند یگانه در نهایت تجرّد و مخلوقات در غایت تعلّق اند، پس از این جهت باهم مناسبت و ملایمت ندارند. «أین التراب و ربّ الأرباب»، لذا در وصول فیوضات از خداوند کردگار به مخلوقات، ناچار است از واسطه ای که برای او جنبه تجردّی و جنبه تعلّقی باشد؛ یعنی از یک جهت مجرّد و بی علاقه و از جهت دیگر صاحب علاقه باشد، به جنبه تجرّد، از مبدأ فیّاض اخذ کند و به جنبه تعلّق، به مخلوقات رساند.

چنین واسطه ای جز امیر المؤمنین نیست، زیرا او ولیّ مطلق و از سایر مخلوقات به مبدأ نزدیک تر است؛ او اوّل مخلوقی است که از مشیّت الهی صادر گشته؛ چنان که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرموده: «اوّل ما خلق اللّه نوری أنا و علیّ من نور واحد»؛(1)اوّل چیزی که خدا آفریده، نور من است، من و علی از یک نوریم.

لازم این دو معنی، این است که همین، واسطه آن حضرت باشد نه غیر او، زیرا این واسطه باید فوق همه مخلوقات شود و این با ولیّ مطلق و اقرب بودن آن حضرت به مبدأ، منافات دارد. پس آن حضرت به جنبه نورانیّتش، با مبدأ و به جنبه جسمانیّتش، با مخلوقات مناسب است.

پس ای عزیز! باید دانست آن مولا در امور معاش و معاد عباد، طریق خدا به سوی خلق است به این معنی که خداوند چون به سبب اولاد معصومین او سایر مخلوقات را آفرید، به ایشان روزی داد، سایر امور معاش را برای ایشان مهیّا ساخت و تکالیف اصولی، فروعی، ظاهری و باطنیّه خود را به وسیله ایشان به بندگان خود رساند، نیز آن مولا در مقبول بودن اعمال عباد، طریق خلق به سوی خدایند.

ص: 722


1- ر. ک: معانی الاخبار، ص 56؛ روضة الواعظین، ص 129.

به این معنی که به ولایت و پیروی ایشان و تبرّی از دشمنانشان، توحید و طاعت بندگان، مقبول درگاه معبود به حقّ می شود، چنان که در زیارت جامعه به این مدّعی تصریح شده: «من اراد اللّه بدأ بکم»؛ هرکه بخواهد با اعمال صالح به درگاه الهی تقّرب جوید، باید به شما، ابتدا و طریق اعمال را از شما اخذ کند، در مقام بندگی، خود را به شما بسپارد؛ در ظاهر با اقرار و عمل و در باطن با اعتماد و اعتقاد، پس ائمّه، هم طریق خداوند به سوی خلق و هم، طریق خلق به سوی او هستند.

بعض از علما ذکر نموده: در هیچ جای قرآن، صراط ذکر نشده مگر این که مراد از آن، ائمّه است و در این خصوص، اخبار به حدّ تواتر رسیده، این آیه را هم من باب تمثیل ذکر نموده: أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ (1) به درستی که این راه راست من است، تابع آن شوید، پس مراد از صراط مستقیم در این آیه، ائمّه علیهم السّلام است.

[علی (علیه السلام) میزان اعمال] 6 نجمة

ایضا از آن حضرت است که می فرماید: منم میزان الهی ام. میزان در لغت ترازو است، چون تشخیص نیک وبد اعمال بندگان بر قبول و عدم قبول ولایت آن حضرت، منوط و مربوط است؛ چنان که وزن بعضی چیزها که سنجیدنی است، با ترازو تمیز و تشخیص می یابد، لذا اطلاق میزان بر آن صحیح می باشد؛ چنان که در بعضی از زیارت های آن حضرت وارد شده: «السّلام علی میزان الأعمال»؛ سلام بر میزان اعمال عباد!

نیز جماعتی از علما قایل اند میزانی که روز قیامت اعمال بندگان را با آن می سنجند، فی الحقیقة ترازو نیست، بلکه عبارت است از ولایت اولیاء اللّه، اشرف و اعظم اولیاء اللّه، امیر المؤمنین علیه السّلام می باشد.

ص: 723


1- سوره انعام، آیه 153.

نیز جمعی از مفسّرین در تفسیر آیه شریفه وَ لا تُخْسِرُوا الْمِیزانَ (1)ذکر نمودند:

مراد از میزان، امیر المؤمنین علیه السّلام است، پس خداوند متعال، ایمان و کفر، حسنات و سیّئات مخلوقات را با آن حضرت می سنجد. بعد از آن می فرماید: من حشرکننده به سوی خدا؛ یعنی جمع کننده ایشانم. این فقره محتمل به دو معنی است:

اوّل: مراد، جمع کردن ایشان بعد از وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، در روز رجعت، بر دین و آیین خداست.

دوّم: مراد، زنده گردانیدن ایشان در روز رجعت یا در روز قیامت است؛ یعنی من زنده کننده و جمع کننده خلایق در روز قیامت به سوی خدا هستم. چون زنده کردن در حقیقت نفس الامر، اثر مشیّت الهی است و آن بزرگوار هم محلّ مشیّت خداوند کردگار است، از این جهت، اسناد زنده کردن به وی مانند اسناد فعل به سبب، صحیح می باشد.

من آن کلمه خدایم که پراکنده شده های توحید و ایمان را به سبب آن، فراهم می آورد و فراهم آمده ها؛ یعنی فراهم آمده های کفر و نفاق را به سبب آن، پراکنده می کند.

اطلاق لفظ کلمة اللّه بر امام، شیوع و اشتهار تمام دارد و وجه آن، در اوّل این حدیث گذشت که آن حضرت فرمود: خداوند عالم در مقام وحدانیّت، کلمه ای فرمود، آن کلمه نور شد و از آن، محمد صلّی اللّه علیه و اله، من و اولادم را آفرید. بعد از آن، کلمه دیگری فرمود، آن هم روحی شد، سپس این روح را در آن نور قرار داد و بعد، آن روح و نور را در بدن های ما نشاند، پس ما روح خدا و کلمه اوییم.

در خطبه مخزون؛ چنان که مذکور خواهد شد، لفظ کلمة اللّه بر امام تفسیر شده، نیز جماعتی از مفسّرین، لفظ کلمات را در قول خدای تعالی: فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ (2)به خمسه النجباء علیهم الآف التحیّة و الثناء تفسیر نموده اند. امثال این، از

ص: 724


1- سوره الرحمن، آیه 9.
2- سوره بقره، آیه 37.

حدّ، بیرون و از عدّ، افزون است.

پس از آن می فرماید: من اسمای حسنای الهی، امثال علیا و آیات کبرا هستم، استخراج یواقیت این مقاصد از معدن تحقیق و التقاط لئالی این مضامین از بحر تدقیق به نقّاد سفینه عقول و اوهام، از گرداب این کلام اعضال نظام و استخلاص متحیّران و سرگشتگان وادی کلمات صعوبت انجام، به طرزی که مطابق دین اسلام و احادیث امام انام علیه السّلام باشد؛ چنان است که اسماء جمع اسم است و اسم، به هرچیزی که بر مسمّا و معنی خود دلالت نماید، گفته می شود و این، منقسم بر چهار نوع است.

اوّل: لفظ، چون لفظ زید که هنگام تلفّظ بر معنی مقصود که ذات آن شخص باشد؛ دلالت می کند.

دوّم: نقش، مانند نقش زید که نوشته می شود و شکّی نیست که این نقش، به لفظ زید دلالت می کند که معنی موضوع له او است یا این که می گوییم این نقش نیز، به ذات آن شخص دلالت دارد، هرچند این دلالت، به واسطه لفظ زید است، به این معنی که ذهن از مشاهده نقش، اوّلا به لفظ زید منتقل می شود و از لفظ زید، ذات تشخّص انتقال می یابد، پس این نقش اوّلا و بالذات بر لفظ زید و ثانیا و بالعرض بر ذات تشخّص دلالت دارد.

سوّم: مفهوم و صورت ذهنی که با صورت خارجی مطابق است؛ مثل مفهوم لفظ زید، زیرا سوای ذات با تشخّص زید، صورتی برای وی در ذهن موجود است و آن از حیث عوارض و مشخّصات با صورت خارجی او مطابق است و شکّی نیست که صورت ذهنی بر صورت خارجی دلالت دارد، به این معنی که ذهن به ملاحظه صورت ذهنی به صورت خارجی که ذات با تشخّص است؛ انتقال می یابد.

چهارم: هر موجود خارجی که مظهر موجود خارجی دیگر باشد، شکّی نیست که ذهن از ملاحظه موجود خارجی اوّل که مظهر است به موجود خارجی ثانی منتقل می شود.

چون این مطالب را تمهید نمودیم، گوییم: آن مولا به اعتبار قسم چهارم، اسم

ص: 725

حسنای الهی است، زیرا ذهن ناقد بصیر، از ملاحظه قدرت آن حضرت به قدرت خدا از ملاحظه علم او به علم خدا، از ملاحظه حلمش به حلم خدا، از ملاحظه صبرش به صبر خدا و هم چنین از ملاحظه سایر صفات حمیده و اخلاق پسندیده آن بزرگوار به سایر صفات کمالی خداوند متعال منتقل می شود، زیرا آن مولای گوی تخلّفوا بأخلاق اللّه را در میدان بندگی ربوده، تمام اخلاق الهی، حتّی قدرت او متخلّق شده، اخلاق و احوال خود را نمونه اخلاق خداوند کردگار نموده؛ چنان که ابن ابی الحدید گفته: تقبّلت افعال الرّبوبیّة الّتی عذرت بها من شکّ انّک مربوب؛ افعالی که از تو سر می زند، افعال خدایی است، باید کسانی که در پروردگاریت، شکّ کرده اند؛ معذور بداری.

پس از مشاهده اخلاق آن حضرت به صفات جمالیّه و جلالیّه الهی پی برده می شود. بعض معاصرین در این معنی گفته: و فیهم تجلّی اللّه جلّ جلاله و فیهم رأینا بعین البصیرة؛ خدای عزّ و جلّ در ائمّه علیه السّلام تجلّی و ظهور نموده، خدا را با دیده بصیرت در ایشان دیده ایم؛ یعنی ایشان مظاهر صفات جلال و جمال خداوند عالم اند و از ملاحظه اوصاف و اخلاق ایشان به صفات کمالیّه خدا پی می بریم.

مخفی نماند که از ذکر اسماء به صیغه جمع و اضافه آن، که مفید عموم است؛ با وجود این که آن بزرگوار شی ء واحد است، به اعتبار همه اخلاق و اوصاف او است، به این معنی که هریک از آن ها اسمی از اسمای حسنای الهی است، پس وجود خارجی آن بزرگوار که منشاء این اوصاف و مصدر این اخلاق است، اسمای حسنای الهی است که به او دلالت می کند. و وصف اسماء با حسنا، از این جهت است که چیزهایی که به خدای تعالی دلالت می کنند، بسیار می باشد.

چنان که گفته شده: و للّه فی کلّ تحریکة و تسکینة ایدی شاهد و فی کلّ شی ء له آیة تدلّ علی انّه واحد؛ در هر جنبانیدن و ساکن نمودن، برای خدا علامتی هست که بر او شهادت دارد و در همه چیز آیتی هست که به یگانگی خدا دلالت دارد، پس اسمای الهی بسیار است، لکن آن حضرت از همه آن ها، احسن است.

ص: 726

[تفسیر انا امثاله العلیا] 7 نجمة

در تفسیر أنا امثاله العلیا، فرموده: امثال، جمع مثل به فتح میم و ثاء مثلّثه، به معنی حجّت، برهان، قصّه و صنعت است، نه جمع مثل با کسر میم و سکون ثاء مثلّثه، زیرا آن به معنی شبیه و نظیر است. حاصل معنی این که من شبیه و مانند خداوندم، حال آن که خداوند بی مثل و مانند است: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ(1)

حاصل معنی بنابر تقدیر اوّل، این است: من از حجج و براهین الهی ام که با آن ها بر دشمنانش غالب آید، من قصّه های خدایم که از انبیا و اوصیای سابق است؛ یعنی هرکس بخواهد بر قصص انبیا و اوصیای گذشته که میان ایشان و امّتانشان واقع شده، مطّلع شود؛ بر من نگاه کند، زیرا امثال آن ها طابق النعل بالنعل، میان این امّت واقع خواهد شد.

من صفات بلندتر خدایم، به این معنی که آن حضرت- چنان که مشروحا ذکر گردید- مظهر صفات کمالیّه الهی و حمل صفات بر او، از راه مبالغه است.

عضی معاصرین در این معنی گفته: فذات لمخلوق و وصف لخالق و قد حارت الالباب آیّة حیرة؛ ائمّه، ذات و اصل مخلوقات و صفت خالق اند و عقل ها در این باب، حیران می باشند، طوری که حیرتشان به مرتبه کمال رسیده.

ذات و اصل سایر مخلوقات بودن ائمّه از این جهت است که انوار مطهّره ایشان، اوّلین مخلوقاتی است که خداوند آفریدگار آفرید و سایر انوار، فاضل و چکیده انوار آنان اند که از نور یا از ظلمت آفریده شده اند و ظاهر است که نور پاکشان، ذات و اصل آنان اند که از نور آفریده شده اند، زیرا انوار ایشان- چنان که مذکور شد- فاضل و چکیده انوار مطهّره ائمّه است و آنان که از ظلمت آفریده شده اند، چون ظلمت ظلّ نور است و با تبعیّت آن آفریده شده، لهذا صادق است که بگوییم اصل و ذات آن ظلمت، نیز نور پاک ایشان است.

صفت خالق بودن ایشان از این جهت است که صفات کمالیّه خداوند جلیل، مانند

ص: 727


1- سوره شوری، آیه 11.

علم، حلم، قدرت، صبر، وجود، احسان و غیر این ها در ایشان ظهور نموده، پس حمل وصف خدا بر ائمّه علیه السّلام نیز از راه مبالغه است.

آیات جمع آیت و به معنی علامت و نشانه است؛ یعنی من از علامت های بزرگ تر خدایم که سایر خلایق به ملاحظه اوصاف و اخلاق من، به خدا راه یابند و او را بشناسند.

وصف آیات به کبرا از این جهت است که آیات و علامات خدا که به او دلالت می کنند- چنان که مذکور شد- بسیارند، لکن آن، بزرگ تر آن هاست؛ چنان که بعضی از معاصرین در این معنی گفته اند: و ما آیة اللّه اکبر منهم فهم آیة من دونها کلّ آیة؛ برای خدای تعالی آیتی بزرگ تر از ایشان نیست، پس ایشان آیتی اند که همه این ها از آن پست اند.

بعد از آن می فرماید: من صاحب بهشت و دوزخم. اهل بهشت را در بهشت و اهل دوزخ را در دوزخ می نشانم. جفت نمودن اهل بهشت با همدیگر و عذاب کردن اهل دوزخ با من و برگشت همه خلایق در روز قیامت به سوی من است.

در زیارت جامعه کبیره به این مضمون تصریح شده: و ایّاب الخلق إلیکم؛ برگشت خلایق به سوی شماست، اگر گویی: از این دو کلام فهمیده می شود برگشت خلایق به سوی ائمّه است، حال آن که خدای تعالی در کتاب خود می فرماید: إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ (1) به درستی که بازگشت خلایق به سوی ماست؛ در جواب گوییم: رجوع خلایق به ذات مقدّس خدا محال است، زیرا خلایق حادث اند و ذات خدا قدیم است و حادث راهی به سوی قدیم ندارد، پس باید رجوع خلایق به امر خدا باشد و خدا امری بزرگ تر از امیر المؤمنین علیه السّلام ندارد، پس منافات از این دو کلام برداشته شد.

ص: 728


1- سوره غاشیه، آیه 25.
[آفرینش مخلوقات و لوازمش] 8 نجمة

در تفسیر و أنا المأب الّذی یؤب إلیه کلّشی ء بعد القضاء، می فرماید: من مرجع امورم، آن چنان که همه چیز بعد از قضا به سوی آن، باز خواهد گشت. مراد از قضایا، حشر خلایق و زنده گرداندن ایشان در روز قیامت یا اتمام آفرینش ایشان در ابتدای عالم است؛ چنان که قضا در قول خدای تعالی: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ (1)به معنی اتمام خلقت و آفرینش آمده؛ یعنی خدای تعالی آسمان ها را هفت گانه آفرید.

معنی کلام بنابر تقدیر اوّل این است که من مرجع امورم، آن چنان که همه چیز بعد از حشر در روز قیامت به من باز خواهند گشت. این ضعیف است، زیرا این فقره، بنابر این تقدیر، تأکید بر فقره اولی می شود و تأسیس، از تأکید بهتر است، زیرا حمل کلام بر افاده، اولی از حمل آن بر اعاده معنی اوّل است، پس اولی آن است که معنی دوّم مراد باشد و معنی کلام بنابراین تقدیر آن است که بازگشت همه چیز بعد از تمام شدن خلقتش، به سوی من خواهد بود؛ ظهور عذرای این مدّعا از پس پرده خفا، تجلّی و تبرّج لیلای این مقصد، در ساحت شهود و عیان، محتاج به بسط و بیان است.

بدان در آفریدن هر شی ء چند چیز لازم است.

اوّل: علم، دوّم: مشیّت، سوّم: اراده، چهارم: قدرت، پنجم: قضا.

چنان که در حدیث وارد شده: علم و شاء و اراده و قدر و قضا فبعلمه کانت المشیّه و مشیّته کانت الأراده و بارادته کان التقدیر و بتقدیره کان القضاء؛(2)خداوند آفریدگار پیش از آفریدن اشیاء، اراده نمود آن ها را بیافریند، بعد از آن، اراده نمود؛ یعنی مشیّت را مؤکّد کرد، پس اراده، تأکید مشیّت است. سپس اندازه آن ها را گرفت، زیرا در آفریدن هرچیز ناچار از اندازه است؛ چنان که خدای تعالی می فرماید:

ص: 729


1- سوره فصلت، آیه 12.
2- ر. ک: التوحید، ص 334؛ مختصر بصائر الدرجات، ص 142.

کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ(1) همه چیز را به اندازه آفریدیم. بعد به آن ها قضا جاری گردید؛ یعنی صورت آن ها را به اتمام رساند و اجزای آن ها را تألیف کرد، پس به سبب علم خدا مشیّتش واقع شد؛ یعنی اگر عالم نمی شد، واقع نمی گشت؛ به سبب مشیّت، اراده اش واقع گردید، به سبب اراده، اندازه گرفتن و به سبب اندازه گرفتن، قضایش جاری شد.

تمثالی برای توضیح این مقصد ذکر کرده، گوییم: نجّار برای ساختن سریر، ناچار است بداند سریر چیست و چگونه است، تا این که میل به ساختن آن نماید، زیرا صدور میل از او بدون این که بداند سریر چیست، محال و ممتنع است، پس وقتی به سریر، علم به هم رسانید، آن گاه ممکن است دلش به ساختن آن میل نماید.

مشیّت در خدای تعالی به منزله میل نفس نجّار به ساختن سریر است و چون این میل را تأکید نمود و در آن امر جازم گردید، آن گاه اندازه، عرض و بلندی سریر را می گیرد، اراده در خدای تعالی به منزله جازم شدن نجّار در این عزم است و تقدیر به منزله گرفتن اندازه طول، عرض و بلندی سریر در نجّار است، وقتی که آن را اندازه گرفت، آن گاه اجزای آن را با یکدیگر و اتمام صورت آن در نجّار است.

چون این مقدّمه را تمهید نمودیم، گوییم: هرچیزی که از مقام قضا نگذشته، هنوز خلقت و آفرینش آن تمام نگشته؛ خواه در مقام اراده، خواه در مقام قدر. این سه مقام، محلّ بدا، محو و اثبات است؛ چنان که می فرماید: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ (2) خدای تعالی هرچه را بخواهد، بر هم می زند و هرچه را بخواهد، اثبات می کند و خلقتش را به اتمام می رساند.

پس گاه چیزی از مقام مشیّت می گذرد، پیش از گذشتن از مقام قدر بر هم می زند و گاه از مقام قدر هم می گذرد و لکن پیش از جاری شدن قضا بر هم می زند. این سه مقام، مقام غیب الغیوب است، وقوع بدا در آن ها را جز حضرت علّام الغیوب نمی داند و

ص: 730


1- سوره قمر، آیه 49.
2- سوره رعد، آیه 39.

تحت ولایت ائمّه نمی باشد؛ هرچه از این مقامات پنج گانه گذشت، خلقت و آفرینشش تمام می شود و محو و اثبات، تغییر و تبدیل به آن راه نمی یابد، پس اتمام آفرینش اشیا بعد از گذشتن آن ها از مقام قضاست و چون از مقام قضا گذشتند، آن گاه علم ائمّه به آن ها قرار و علاقه می گیرد و تحت ولایت ایشان می باشد.

بنابراین تحقیق معنی کلام معجز نظام آن حضرت این است: من مرجع امورم، آن چنان که همه چیز بعد از گذشتن از مقام قضا به سوی آن باز خواهد گشت؛ یعنی بعد از تمام شدن خلقتشان تحت ولایت من خواهند شد، به احتمال قوی، قضا به معنی مرگ باشد؛ چنان که اعراب گویند: قضا نحبه؛ وفات کرد، لذا معنی کلام چنان می باشد که همه چیز بعد از فنا به سوی من بر خواهد گشت.

مخفی نماند که لفظ یؤب و ایاب بنابر تقدیری که مراد از قضا، اتمام آفرینش است، در معنی حقیقی خود که عود و رجوع است، مستعمل نمی باشد و لفظ قضا معانی دیگری نیز دارد، لکن هیچ کدام مناسب مقام نیست.

[بیان فضائل حضرت امیر (علیه السلام)] 9 نجمة

ایضا می فرماید: حساب همه خلایق در روز قیامت با من است. این مضمون در زیارت جامعه مذکور است: حسابهم علیکم؛ حساب خلایق با شماست. ابن ابی الحدید این معنی را نظم نموده:

و إلیه فی یوم المعاد حسابنا***و هو الملاذ لنا غدا و المفزع

روز قیامت حساب ما با امیر المؤمنین است و او فردا؛ یعنی روز قیامت، ملجا و پناه ماست، منم صاحب تدبیرها و زیرکی ها، منم مؤذّن؛ یعنی دابّه، منم قسمت کننده دوزخ، خازن بهشت ها و صاحب اعراف، منم امیر مؤمنان، آقای متّقیان و آیت گذشتگان.

توضیح این فقره چنان است که آیت در این جا به معنی علامت و معجزه است و

ص: 731

حاصل معنی این است که من آیت و معجزه انبیای گذشته ام! چون آن حضرت، امامت و ولایت خویش را با معجزات قاهره اثبات کرد و بعد، انبیا و اوصیای گذشته را تصدیق نمود، لذا به منزله آیات و معجزات ایشان گردید، زیرا نبوّت و وصایت ایشان را ثابت نمود؛ چنان که با معجزه ثابت می شود یا این که می گوییم مثل همه معجزات انبیای گذشته، از آن حضرت صادر گردید، پس آن حضرت به منزله آیات و معجزات ایشان است. بنابراین حمل آیت بر آن سرور از راه مبالغه می باشد.

سپس می فرماید: من زبان نطق کنندگانم؛ یعنی زبان آنان که به حقّ گویا هستند، چون حقّ به امداد و افاضه آن حضرت، به زبان حق گویان جاری می باشد، لذا آن جناب به منزله زبان ایشان است.

من خاتم اوصیا، وارث انبیا و پیغمبران، خلیفه پروردگار عالمیان و راه راست پروردگار خودم، من ترازوی عدل اعمال بندگان در روز قیامت و حجّت بر اهل آسمان ها و زمین ها و چیزهایی هستم که میان آن هاست. منم آن که خدای تعالی در ابتدای آفرینش شما با او بر شما حجّت گرفت. منم شاهد خلایق در روز قیامت، منم آن که علم مرگ ها، بلاها، قصّه ها، علم قرآن و نسب های خلایق را دانسته ام و آیات معجزات پیغمبران را حفظ نمودم که کافران به ایشان استخفاف و اهانت نمودند، آن چنان که محافظت دین و شریعت بودند؛ یعنی معجزات ایشان را حفظ نمودم و نگذاشتم کافران و منافقان آن ها را ضایع و باطل کنند.

منم صاحب عصا و میسم. مراد از میسم، مهری است که بر پیشانی کافر می زنند؛ هذا کافر نوشته می شود و بر پیشانی مؤمن می زنند، هذا مؤمن در آن نقش می گیرد. منم آن که ابرها، رعدها، برق ها، تاریکی ها، روشنی ها، بادها، کوه ها، دریاها، ستاره ها، آفتاب و ماه در حکم من است. منم حصاری که از آهن است. منم فاروق امّت؛ یعنی فرق گذارنده میان حقّ و باطل. منم هدایت کننده خلایق. منم آن که عدد همه چیز را به علم خدا شمرده ام، چنان علمی که خدا آن را در من ودیعه گذاشته و به سرّ خدا، چنان سرّی که خدا آن را به پیغمبر خود سپرده و آن حضرت هم به من سپرده. منم آن

ص: 732

که پروردگار نام، کلمه، حکمت، فهم و علم خود را به من داد و بخشید.

ای گروه مردم! از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید. پروردگارا! تو را شاهد می گیرم، از ظلم ظالمان و دشمنان به تو استغاثه می کنم و از تو استعانت و استمداد می طلبم، حول و قوّتی نیست مگر با خدایی که بلندپایه و بزرگ است و خدا را حمد می کنم درحالی که پیرو امرش هستم.

در تفسیر عیّاشی (1)از صالح بن میثم روایت کرده، او گفته: از باقر علیه السّلام معنی قول خدای عزّ و جلّ را پرسیدم: وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً(2) آنان که در آسمان ها و زمین می باشند، از صمیم قلب، با اکراه اسلام می آورند.

حضرت در جوابم فرمود: ظهور و تحقّق تأویل این آیه، در وقتی است که علی علیه السّلام می فرماید: منم اولی از همه خلایق؛ به مضمون این آیه: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ بَلی وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (3)تا قول خدای تعالی کاذِبِینَ (4) یعنی کافران با جدّ و جهد به خدا سوگند یاد کردند که هرآینه او هرگز مردگان را در روز رجعت زنده نخواهد گرداند. خداوند عالم در مقام تکذیب ایشان آمده، می فرماید: آری، زنده نخواهد کرد، این وعده ای است که به مقتضای حکم خدا بر او لازم است که آن را ظاهر و متحقّق گرداند و به آن وفا نماید تا مطیع را ثواب دهد و عاصی را عقاب نماید و لکن بسیاری از خلایق به سبب انکار خدا و نبوّت انبیا به صحّت این مدّعی معتقد نیستند با این که جهت حکمت را در این زنده گرداندن نمی فهمند؛ لذا به آن معتقد نمی شوند. پس خدای تعالی مردگان را زنده می گرداند تا حقّ را در خصوص چیزی که منکران و کافران در آن اختلاف می کنند، برایشان آشکار گرداند تا بدانند در این مدّعا، دروغگویان بوده اند.

ص: 733


1- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 259.
2- سوره آل عمران، آیه 83.
3- سوره نحل، آیه 38.
4- سوره هود، آیه 27.

پس گفته امیر المؤمنین علیه السّلام که منم اولی از همه خلایق به مضمون این آیه، از این جهت است که تأویل آیه در رجعت و صاحب رجعت ها هم، امیر المؤمنین علیه السّلام است.

[روایت امام باقر (علیه السلام)] 10 نجمة
اشاره

شیخ صدوق در کتاب امالی (1)از ابن ولید، او از صفّار، او از ابن عیسی، او از علی بن حکم، او از عامر بن معقل، او از ابی حمزه ثمالی و او از باقر علیه السّلام روایت نموده، او گفته:

آن حضرت به من فرمود: یا ابا حمزه! علی را از رتبه ای که خدای تعالی برای او قرار داده، پایین می آورید و بالا می برید و به علی کفایت می کند این که به اهل زمان، رجعت، قتال و جهاد خواهد نمود و تزویج مردان بهشتی با زنان ایشان در دست او خواهد بود.

[روایت امام صادق (علیه السلام)]

در تفسیر قمی (2)از پدرش، او از ابن ابی عمیر، او از ابی بصیر و او از صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به مسجد آمد، ناگاه امیر المؤمنین علیه السّلام را دید که قدری ریگ جمع نموده، سرش را روی آن گذاشته، خوابیده. رسول خدا آن حضرت را با پای مبارکش جنبانید و فرمود: ای دابّه! برخیز!

در بعضی نسخه ها چنین است: ای دابّه خدا، برخیز!

چون حضرت این سخن را فرمود، مردی از اصحابش عرض کرد: یا رسول اللّه! آیا مرخصیم که یکدیگر را با این نام بنامیم؟

فرمود: نه، به خدا سوگند! این لقب مختصّ و منحصر به او است، او است آن دابّه که خدای تعالی در کتاب خود ذکر نموده: وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ

ص: 734


1- الامالی، ص 284.
2- تفسیر القمی، ج 2، صص 131- 130.

الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ (1) وقتی قول بر خلایق واقع می گردد، از زمین برای ایشان دابّه ای بیرون می آوریم که با آن ها سخن می گوید. به درستی که خلایق آیات ما را تصدیق نمی کنند و به آن ها یقین ندارند.

بعد از آن فرمود: یا علی! وقتی آخر زمان رسید، خدا تو را با بهترین صورت ها به دنیا می آورد و درهرحال با تو مهری می باشد که دشمنانت را با آن نشان می زنی.

در آن حال مردی خدمت آن حضرت عرض کرد: اهل سنّت می گویند چگونه می شود دابّه با خلایق سخن بگوید؟ این آیه، جماعت شیعه را به این گونه سخنان واداشته.

حضرت به قصد نفرین فرمود: خدای تعالی در آتش جهنّم با ایشان سخن بگوید، این است و جز این نیست. این دابّه با این سخن گفتن که میان خلایق متعارف است، با ایشان سخن می گوید.

در آن تفسیر است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: مردی به عمّار یاسر گفت: یا ابا یقظان! این آیه دلم را مغشوش و فاسد گردانده و شکیّ به دلم انداخته.

عمّار گفت: آن کدام است؟

گفت: وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ (2)این دابّه که با خلایق سخن گوید، کدام است؟

عمّار گفت: به خدا سوگند! هرآینه نمی نشینم، نمی خورم و نمی آشامم تا وقتی که آن دابّه را به تو بنمایم. عمّار با آن مرد خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام آمد، درحالی که آن حضرت، خرما و کره می خورد.

فرمود: یا ابا یقظان! بیا! عمّار نشست و با آن حضرت مشغول خوردن گردید. چون مرد، نشستن و خوردن او را دید، از او تعجّب نمود، زیرا به خیالش رسید که عمّار سوگند یاد کرد، ننشیند، نخورد و نیاشامد تا وقتی که دابّه را به من بنماید، حال آن که

ص: 735


1- سوره نمل، آیه 82.
2- سوره نمل، آیه 82.

نشست، خورد و دابّه را به من نشان نداد.

عمّار از جایش برخاست، آن مرد از راه تعجّب گفت: سبحان اللّه! یا ابا یقطان! تو سوگند یاد نمودی نخوری، نیاشامی و ننشینی تا وقتی که دابّه را به من بنمایی.

عمّار گفت: اگر تعقّل و تأمّل داشته باشی، او را به تو نشان دادم؛ یعنی مراد از دابّه، امیر المؤمنین است که او را به تو نشان دادم.

ایضا در تفسیر مذکور(1)آورده: علی بن ابراهیم در خصوص قول خدای تعالی:

یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً(2)گفته: این در خصوص رجعت است، حاصل مضمون، این است که روزی، زمین از مردگان شکافته می شود درحالی که ایشان با سرعت برمی خیزند.

در تفسیر مذکور(3)است: حَتَّی إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ*؛ تا وقتی که چیزی را که به ایشان وعده داده شده، دیدند، صاحب تفسیر گفته: مراد از آن چه که به ایشان وعده داده شد، امیر المؤمنین در روز رجعت است.

آن گاه می فرماید: فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً(4) یعنی وقتی امیر المؤمنین علیه السّلام را در زمان رجعت دیدند، آن گاه می دانند یار کدام یک ضعیف تر و کمتر است؛ یعنی می دانند یاران خودشان از یاوران امیر المؤمنین علیه السّلام در قوّت ضعیف تر و در شمار کمتر است. چون جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به ایشان چیزهایی که در روز رجعت شدنی است، خبر داد، گفتند: این ها کی واقع خواهد شد؟

در آن حال وحی رسید: قُلْ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً(5) ای محمد! به ایشان بگو نمی دانم آن چیزی که به شما وعده داده شده، نزدیک است یا این که پروردگارم مدّتی برای آن قرار می دهد؟

ص: 736


1- تفسیر القمی، ج 2، ص 327.
2- سوره ق، آیه 44.
3- تفسیر القمی، ج 2، ص 391.
4- سوره مزمل، آیه 24.
5- سوره جن، آیه 25.

خدای تعالی فرموده: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً* إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً(1) خدای تعالی داننده غیب است، پس خدای عزّ و جلّ کسی را بر غیب خود مطّلع نمی کند مگر آن که برگزیده که عبارت از پیغمبر باشد، تا این که خبر دادن از غیب برای او معجزه باشد که به سبب آن، نبوّت خود را ثابت نماید، پس پیغمبر به سوی چیزهای آینده و گذشته راه می یابد و آن ها را می داند، با این که پیش رو و پشت سر او، ملایکه، عدّه ای حافظ و نگهبان راه می روند تا شیاطین را از دیدن وحی منع کنند.

بعد از آن گفته: مراد از این که خدا، پیغمبر برگزیده اش را به غیب های خود مطّلع می گرداند، این است که خدای تعالی به پیغمبر برگزیده خود از قصّه هایی که پیش تر از او واقع شده و از چیزهایی که بعد از او واقع شدنی است؛ مانند اخبار کیفیّت ظهور قائم و احوالات رجعت و قیامت خبر می دهد.

[روایتی از حضرت امیر (علیه السلام)] 11 نجمة
اشاره

شیخ صدوق رحمه اللّه در کتاب معانی الاخبار(2)از پدرش، او از سعد، او از برقی، او از محمد بن علی کوفه ای، او از سفیان و او از شعبی، روایت کرده، او گفته: ابن کوّا خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کرد: یا امیر المؤمنین! آیا دیدی سخن خود را که فرمودی بین شهر جمادی و رجب تعجّب بسیار هست.

فرمود: وای بر تو ای پسر کوّا! آن امر عجیب عبارت است از جمع نمودن اجزای پراکنده شده مردگان و زنده گرداندن ایشان و بریدن نباتات؛ یعنی کشتن کافران و منافقان و وقوع مفسده های دیگر که هلاک کننده اند و من و تو در آن وقت نمی شویم.

در تفسیر علی بن ابراهیم از ابن ولید، او از صفّار، او از احمد بن محمد، او از عثمان

ص: 737


1- سوره جن، آیه 27 و 26.
2- معانی الاخبار، ص 406.

بن عیسی، او از صالح بن میثم و او از عبایه اسدی روایت کرده، او گفت: از امیر المؤمنین علیه السّلام درحالی که تکیه کرده بود و من هم سرپا ایستاده بودم، شنیدم، می فرمود: هرآینه در شهر مصر، منبری خواهم ساخت و شهر دمشق را سنگ به سنگ؛ یعنی خانه به خانه و دیواربه دیوار خراب خواهم نمود، یهود و نصارا را از همه شهرهای عرب بیرون خواهم کرد و طایفه عرب را مانند چهارپایان با این عصا می رانم.

راوی گفت: خدمت آن حضرت عرض کردم: یا امیر المؤمنین! گویا خبر می دهی از این که بعد از مردن، زنده خواهی شد؟

فرمود: هیهات یا عبایه! در فهمیدن این مطلب خطا کردی، زیرا من این کارها را نخواهم کرد، بلکه مردی از اولادم آن ها را می کند.

صدوق رحمه اللّه گفته: امیر المؤمنین علیه السّلام در این حدیث و حدیث اوّل از عبایه اسدی و ابن کوّا تقیّه نموده، زیرا ایشان نمی توانستند به اسرار آل محمد متحمّل شوند؛ یعنی اسرار آل محمد در حوصله ایشان نمی گنجد.(1)

[آرزوی کفار در رجعت]

جابر گوید: باقر علیه السّلام بعد از آن فرمود: امیر المؤمنین علیه السّلام در خصوص قول خدای تعالی: رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ (2)فرمود: مراد از این آیه، این است که من و شیعه ام و عثمان بن عفان و شیعه او در روز رجعت خروج می کنیم و بنی امیّه را به قتل می رسانیم، در آن وقت کافران می گویند کاش مسلمان بودیم.

ص: 738


1- معانی الاخبار، صص 407- 406.
2- سوره حجر، آیه 2.
[رجعت حضرت امیر (علیه السلام) و رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]

در منتخب البصایر(1)از سعد، او از احمد و عبد اللّه پسران محمد بن عیسی، ایشان از ابن محبوب، او از ابی جمیله او از ابان بن تغلب و او از جناب صادق آل محمد صلّی اللّه علیه و اله روایت نموده که آن حضرت فرمود: از دو فرقه قریش سخنی که گفته بودند، به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله رسید. گفته بودند محمد گمان می کند چنان مقدّر شده که امر امامت و خلافت بعد از او با اهل بیتش خواهد بود. رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله گفته ایشان را دانست و در مجمعی که همه قریش آن جا جمع شده بودند، چیزی را اظهار نمود که پنهان می داشت و فرمود: حال شما جماعت قریش چگونه می شود، وقتی بعد از من کافر شوید؟ بعد از آن، مرا در میان لشکری از اصحاب خود ببینید که با شمشیر به روی ها و گردن های شما می زنیم.

در آن حال جبرییل نازل گردید و عرض کرد: یا محمد! بگو ان شاء اللّه! یا این شمشیرزن، ان شاء اللّه علی بن ابی طالب می باشد. سپس جبرییل عرض کرد: یک رجعت برای تو و دو رجعت برای علی بن ابی طالب علیه السّلام است و وعده گاه شما جایی است که سلام نامیده می شود.

ابان عرض کرد: فدایت شوم! سلام کجاست؟

فرمود: یا ابان! سلام، پشت کوفه است.

[روایتی از حضرت امیر (علیه السلام)] 12 نجمة
اشاره

ایضا در منتخب البصایر(2)از جمله حدیثی از ابو طفیل نقل کرده، گفت: به امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کردم: یا امیر المؤمنین! از این قول خدای تعالی به من خبر ده:

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا

ص: 739


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 19.
2- همان، صص 41- 40.

یُوقِنُونَ (1) زمانی که قول بر ایشان واقع می گردد، برایشان دابّه از زمین بیرون می آوریم که با آن ها سخن می گوید. به درستی که خلایق در خصوص آیات و علامات یقین ندارند. عرض کردم: مراد از دابّه چیست؟

فرمود: یا ابا طفیل! از پرسیدن این مطلب درگذر!

عرض کردم: یا امیر المؤمنین! فدایت شوم! آن را به من خبر ده!

فرمود: آن، دابّه ای است که طعام می خورد، در بازارها می گردد و زن می گیرد.

عرض کردم: یا امیر المؤمنین! او کیست؟

فرمود: او صاحب زمین است و زمین به سبب وی، قرار و آرام می گیرد.

عرض کردم: یا امیر المؤمنین! او کیست؟

فرمود: صدّیق، فاروق، عالم، پرهیزگار، شجاع و یکّه تاز این امّت است.

عرض کردم: یا امیر المؤمنین! او کیست؟

فرمود: کسی است که خدای تعالی در شأن او فرموده: وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ (2) یعنی بعد از رسول خدا شاهدی از خود او، برایش خواهد آمد که عبارت از علی بن ابی طالب باشد، زیرا چنان که شاهد، مدّعای شاهدآورندگان را ثابت می کند، هم چنین علی بن ابی طالب علیه السّلام با معجزات قاهرات و آیات باهرات، مدّعای رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را که نبوّت و رسالت باشد، تصدیق و اثبات نمود.

نیز در شأن او فرمود: الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ (3) یعنی کسی که علم قرآن نزد او است.

هم چنین فرمود: الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ (4) کسی که با راستی آمده؛ و الّذی صدّق به و الناس کلّهم کافرون غیره؛ کسی که خدا را تصدیق نموده درحالی که همه خلایق به

ص: 740


1- سوره نمل، آیه 82.
2- سوره هود، آیه 17.
3- سوره نمل، آیه 40.
4- سوره زمر، آیه 33.

غیر از او کافر بودند.

عرض کردم: یا امیر المؤمنین! نام او را برایم ذکر کن!

فرمود: نامش را برایت ذکر کردم، یا ابا طفیل! به خدا سوگند! هرآینه اگر همه شیعیان من که با ایشان به جهاد می روم، در مقام اطاعت من ایستاده اند، مرا با لقب امیر المؤمنین نامیده اند و جهاد مخالفان مرا حلال دانسته اند، نزد من آیند و به ایشان بعضی از چیزهای حقّ را خبر دهم که در قرآن است و جبرییل آن را به محمد نازل نمود، هرآینه از سر من متفرّق و پراکنده می شوند، حتّی جمع قلیلی از ایشان نزد من باقی می مانند که تو و امثال تو از شیعیان من می باشند.

آن گاه مضطرب شدم و عرض کردم: یا امیر المؤمنین! من و امثال من از سر تو متفرّق می شویم یا نزدت ثابت قدم می باشیم؟

فرمود: بلکه ثابت قدم می باشید. بعد از آن متوجّه من شد و فرمود: امر ما دشوار و دشوار شمرده شده، آن را جز سه گروه ملک مقرّب، پیغمبر مرسل یا بنده مؤمن نجیب که خدا قلبش را برای ایمان امتحان نموده، نمی شناسد. یا ابا طفیل! به درستی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از دنیا رحلت فرمود، پس همه خلایق به سوی ضلالت و جهالت برگشتند، مگر آنان که خدای تعالی ایشان را از برکت ما اهل بیت نگاه داشت.

[تأویل لقب امیر المؤمنین]

در تفسیر عیّاشی از سلام بن مستنیر، او از صادق علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: ایشان؛ یعنی خلفای جور به نامی را خودشان بستند؛ یعنی لقب امیر المؤمنین بودن را که خدای تعالی احدی جز علی بن ابی طالب علیه السّلام را به آن نام ننامیده و تأویل آن نام، هنوز به عرصه ظهور و تحقّق نرسیده.

عرض کردم: فدایت شوم! تأویل آن کی می آید؟

فرمود: وقتی تأویل آن رسید، خدای تعالی اندکی پیش از ظهور تأویل آن، پیغمبران و مؤمنان را جمع می کند تا آن حضرت را یاری کنند.

ص: 741

این معنی قول خدای تعالی است: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ(1)تا قول خدای تعالی وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (2) در این روز، رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله بیدق خود را به علی بن ابی طالب علیه السّلام می دهد. آن حضرت بر همه خلایق، امیر و بزرگ می شود و این تأویل لقب امیر المؤمنین بودن است.

[رجعت ائمه (علیهم السلام)] 13 نجمة
اشاره

در کتاب مذکور از سعد، او از ابن عیسی، او از یقطینی، او از حسین بن سفیان، او از عمرو بن شمر، او از جابر بن یزید و او از صادق علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود:

برای علی با پسرش امام حسین علیه السّلام روآوردن و رجعتی در روی زمین است، با بیدق خود رومی آورد تا انتقام او را از بنی امیّه و معاویه و کسانی که به جنگ او حاضر شده بودند، بگیرد. در این روز خدای تعالی، یاران خود را که سی هزار نفر از اهل کوفه و هفتادهزار نفرند از سایر مردم اند به سوی بنی امیّه می فرستد و در صفّین مانند دفعه اوّل با ایشان می جنگند تا همه آن ها را به قتل می رسانند و احدی را باقی نمی گذارند که خبر ببرد.

سپس خدای تعالی آنان را زنده می گرداند و به شدیدترین عذاب ها، ایشان را با فرعون و آل فرعون مبتلا می گرداند. بعد از آن، رجعتی برای آن حضرت با رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله می باشد، حتّی آن حضرت، خلیفه روی زمین می شود، ائمّه، عمّال و والیان او می باشند و خدای تعالی او را آشکارا مبعوث می نماید، عبادت و بندگی او در زمین آشکارا می باشد؛ چنان که در زمین خدا را در خفیّه عبادت نمود.

بعد از آن، صادق آل محمد صلّی اللّه علیه و اله فرمود: آری! امیر المؤمنین دوباره به دنیا رجوع خواهد فرمود. سپس با دست مبارکش اشاره نمود آن حضرت چند برابر این، به دنیا

ص: 742


1- سوره آل عمران، آیه 81.
2- سوره آل عمران، آیه 81.

رجوع خواهد نمود. خدای تعالی سلطنت همه اهل دنیا را از روزی که دنیا را آفریده تا روز فانی شدن آن، به پیغمبر عطا می فرماید تا به آن چه در کتاب خود در حقّ آن حضرت وعده نموده، وفا نماید؛ چنان که فرموده: لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ*(1) یعنی آن حضرت را بر همه دین ها غالب می گرداند، هرچند مشرکان آن را ناخوش بدارند.(2)

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)]

در کتاب مذکور از سعد، او از موسی بن عیسی و او از خالد بن یحیی روایت نموده، او گفته: خدمت صادق علیه السّلام عرض کردم: آیا رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله ابو بکر را صدّیق نامید؟

فرمود: به درستی که وقتی ابو بکر با آن حضرت در غار بود، حضرت فرمود: به درستی که من کشتی عبد المطلّب را می بینم که در دریا گم شده، در تلاطم است.

ابو بکر عرض کرد: آیا کشتی را می بینی؟

فرمود: آری عرض کرد: یا رسول اللّه! آیا می توانی آن را به من بنمایی؟ فرمود: به نزدیک من آی. پس آن حضرت دست مبارکش را بر هردو چشم او مالید. بعد از آن فرمود: نگاه کن. پس او نگاه کرد و در پیش خود گفت: اکنون تصدیق نمودم که تو ساحری. پس رسول خدا از راه طعن فرمود: تو صدیقی، یعنی ساحر بودن مرا تصدیق کردی. بعد از آن عرض کردم: چرا عمر فاروق نامیده شد؟ فرمود: آری! نمی بینی که او در میان حق و باطل فرق گذاشت و خلایق را بر باطل واداشت؟ عرض کردم: آیا رسول خدا فرمود که از دعوت سعد بپرهیزد و اجتناب کنید؛ عنی به او تابع مشوید؟ فرمود:

آری! عرض کردم: این چگونه است؟ فرمود: سعد به دنیا برمی گردد و با علی علیه السّلام می جنگد و در تفسیر علی ابن ابراهیم قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ (3)او گفته که مراد از

ص: 743


1- سوره توبه، آیه 33؛ آیه صف، آیه 9.
2- مختصر بصائر الدرجات، ص 29.
3- سوره عبس، آیه 17.

انسان امیر المؤمنین است. یعنی آن حضرت کشته گردید، چه کار کرد و چه گناه از او سر زد تا اینکه او را به قتل رسانیدند؟ بعد از آن گفته: مِنْ أَیِّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ* مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ* ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (1) یعنی از چه چیز آن حضرت را آفرید؟ از نطفه او را آفرید و او را برای خیر و خوبی تقدیر نمود. بعد از آن راه را برای وی آسان نمود؛ یعنی راه خیر را ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ* ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (2)یعنی بعد از آن خدا آن حضرت را می میراند و به قبر می گذارد؛ بعد از آن چون مشیّتش علاقه گرفت او را زنده می گرداند. یعنی در زمان رجعت کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ (3)یعنی چنین است که خیال کرده اید که امیر المؤمنین به دنیا نخواهد برگشت؟ زیرا که آن حضرت هنوز به جا نیاورده چیزهایی را که خدا به او امر کرده بعد از این به دنیا برمی گردد تا این که به جا بیاورد چیزهایی را که خدا به او امر کرده است.

خبر داده است به ما احمد ابن ادریس، او از احمد ابن محمد، او از ابن ابی نصر، او از جمیل بن درّاج، او از ابن ابی سلمه، او از امام باقر علیه السّلام که گفت از آن حضرت از قول خدای تعالی قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ (4)پرسیدم.

فرمود: آری! در خصوص امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده؛ یعنی آن حضرت کشته می گردد، چه کافر گردید کشنده او پس کشتنش یا این که آن حضرت چه کار کرد و چه گناه از او سر زد که او را به قتل رسانیدند؟ بعد از آن خداوند عالم خلقت آن حضرت را و کرامتی که در خصوص خلقتش به او عطا فرموده بود، بیان نموده فرمود: مِنْ أَیِّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ (5)یعنی از چه چیز او را آفرید؟ بعد از آن بیان نمود که او را طینت پیغمبران آفرید و آفرینش او را برای خیر و خوبی مقدّر نمود. ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (6)

ص: 744


1- سوره عبس، آیه 20- 18.
2- سوره عبس، آیه 22- 21.
3- سوره عبس، آیه 23.
4- سوره عبس، آیه 17.
5- سوره عبس، آیه 18.
6- سوره عبس، آیه 20.

یعنی راه هدایت را به او آسان نمود. بعد از آن وقتی که خدا خواست او را زنده می گرداند. آن حضرت بعد از کشته شدن در زمان رجعت زنده می شود و چیزهایی را که خدا به او امر فرموده، به جا می آورد.

شیخ کلینی رحمه اللّه در کتاب کافی از محمد بن احمد بن محمد، در یک جا ایشان از محمد بن حسن، او از علی بن حسان، او از ابی عبد اللّه ریاحی، او از ابی صامت حلوایی، او امام باقر علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: خدای تعالی شش چیز به من عطا فرمود، علم مرگ ها و علم بلاها و علم قرآن و منم صاحب رجعت ها و دولت دولت ها. منم صاحب عصا و میسم و منم آن دابه ای که با خلایق سخن می گوید.

محمد بن حسن صفار در کتاب بصائر الدرجات (1)از علی بن حسان مثل این را روایت نموده، کلینی در کتاب کافی (2)از محمد بن مهران، او از محمد بن علی و محمد بن یحیی، ایشان از احمد بن محمد در یک جا، او از محمد بن سنان، او از مفضّل. او از امام صادق علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: امیر المؤمنین می فرمود: منم قسمت کننده بهشت و دوزخ از جانب خدا و منم فاروق اکبر و منم صاحب عصا و میسم و راد از آن مهری است که آن را آن حضرت، در روز رجعت بر روی مؤمن می زند، «هذا مؤمن حقّا» نوشته می شود و بر روی کافر می زند، «هذا کافر حقّا» نوشته می شود.

[نقلی از کتاب غارات] 14 نجمة

در احتجاج از کتاب غارات نقل نموده که خبر داد به ما عبد اللّه بن اسدی کندی که از جمله چرخچیان لشکر بوده، از پدرش، او گفته که من با پاره ای از مردم در خدمت

ص: 745


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 34.
2- الکافی، ج 1، ص 197.

امیر المؤمنین علی علیه السّلام نشسته بودیم. ناگاه ابن معن و ابن معج آمدند در حالتی که رسنی به گردن عبد اللّه بن وهب انداخته بودند و او را کشان کشان می آوردند. ایشان عرض کردند: یا امیر المؤمنین! این مرد را به قتل رسان و به دروغ گویان در ظاهر، اظهار محبّت و خلوص مکن.

آن حضرت فرمود: او را به نزدیک من آرید. پس به آن حضرت نزدیک شدند. آن بزرگوار به ایشان فرمود: این مرد چه می گوید؟ گفتند: چنان گمان دارد که تو دابّة الأرضی و ضربتی بر سر مبارکت زده می شود به طرزی که سرت تا محاسن شریفت بریده گردد. آن حضرت فرمود: دست از او بردارید. زیرا از پیش خود چیزی نمی گوید، بلکه از دیگری روایت می کند. یابن امّ السّود به درستی که تو حدیث را می شکافی شکافتنی. این مرد را بگذارید به راه خود رود، اگر دروغ می گوید، ضرر این دروغ بر خود او است و اگر راست می گوید، هرآینه گفته او به من رو خواهد آورد.

نیز در آن کتاب از عبابه روایت کرده، او گفته که از علی شنیدم که می فرمود: من سیّد پیرانم و در من سنّتی و شیوه ای از ایّوب هست. زیرا که ایّوب به انواع بلاها مبتلا گردید، بعد از آن خدای تعالی به او عافیت کرامت فرمود و اهل و عیالش را با علاوه مثل ایشان به او عطا فرمود، چنان که خدای تعالی در قرآن حکایت نموده است. چنان روایت شده که خدای تعالی اهل او را که مرده بودند، برای او زنده گردانید و همّ وغمّ و اندوه و مصیبت او را زایل نمود، از ائمّه- صلوات اللّه علیهم- به مقام صحّت پیوسته این که هر آن قضیّه که در میان بنی اسراییل واقع شده مانند آن طابق النّعل بالنّعل و القذة بالقذّة در میان این امّت واقع می شود و حال آن که آن حضرت فرمود که در من شباهتی به ایّوب است و نیز فرموده: به خدا سوگند یاد می کنم هرآینه خدای تعالی اهل و طایفه مرا برای من جمع خواهد نمود، چنان که برای یعقوب جمع نمود. زیرا که در میان یعقوب و اهلش مدّتی جدایی واقع گردید. بعد از آن بر سرش جمع شدند، پس آن حضرت سوگند یاد نمود که هرآینه خداوند سبحانه و تعالی بعد از این اولاد او را برای او جمع خواهد نمود، چنان که برای یعقوب جمع کرد و جمع شدن یعقوب با اولادش

ص: 746

در دار دنیا شد؛ بنابراین باید جمع شدن امیر المؤمنین نیز با اولادش در دار دنیا باشد.

یعنی اولاد ایشان در زمان رجعت بر سرش جمع می شوند و اولاد ایشان عبارت است از ائمّه علیهم السّلام و ایشان آنان اند که در صحیحه صریحه بر رجوع نمودن ایشان به دنیا تصریح شده و عاقبت کار با متّقیان است و متّقیان نیستند مگر ائمه علیهم السّلام.

در بحار از حضرت باقر علیه السّلام روایت نموده که از آن حضرت از معنی قول خدای تعالی: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ (1)پرسیدند.

فرمود: گردن های بنی امیّه در پیش این آیت پست می شود و آن آیت در وقت زوال آفتاب، یعنی وقت ظهر آشکار می شود و آن عبارت از علی بن ابی طالب علیه السّلام است که هنگام ظهر بالای سر خلایق آشکار شده، یک ساعت نمایان می گردد، حتّی روی مبارکش دیده می شود، طوری که خلایق حسب و نسب آن حضرت را می شناسند.

بعد از آن فرمود: آگاه شوید! به درستی که بنی امیّه در آن زمان چنان می باشند که اگر مردی از ایشان در پشت درخت ها پنهان شود، هرآینه آن درخت گوید: این مرد از بنی امیّه است، آن گاه او را به قتل می رسانند.

در وسائل الدرجات از ابو الفضل علوی، او از سعد بن عیسی، او از ابراهیم بن حکم بن ظهیر، او از پدرش، او از شریک بن عبد الاعلی، او از ابی وقّاص، او از سلمان فارسی، او از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت نموده که آن حضرت فرمود: منم صاحب میسم و فاروق اکبر و منم صاحب رجعت ها و دولت دولت ها تا آخر حدیث.

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده در خصوص شرح قول امیر المؤمنین علیه السّلام که ساعة به دست من قیامت خواهد نمود که آن حضرت فرمود که مراد از ساعة رجعت پیش از قیامت است. خدای تعالی در آن روز با من و با ذرّیه من به مؤمنان یاری می کند. پس حاصل معنی فرموده امیر المؤمنین است که امور روز رجعت در دست من خواهد شد.

ص: 747


1- سوره شعرا، آیه 4.
[شرح آیه یا ایّها المدّثّر] 15 نجمة

و از جمله اخباری که بر رجعت خصوص حضرت ختمی مرتبت دلالت دارد، چیزی است که حسن بن سلیمان در کتاب منتخب البصائر،(1)از سعد، او از ابی الخطّاب، او از محمد بن سنان، او از عمّاد بن مسروق، او از منخل بن جمیل، او از جابر بن یزید، او از امام باقر علیه السّلام در خصوص قول خدای تعالی روایت نموده: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ* قُمْ فَأَنْذِرْ(2) یعنی ای آن که برای خوابیدن خود را پوشیده ای، برخیز و قوم خود را به اوامر و نواحی الهی و وعد و وعید او بترسان آن حضرت فرمود: خطاب در آیه به پیغمبر است و مراد قیام او در روز رجعت است. یعنی یا محمد! در روز رجعت برخیز و خلایق را به اوامر و نواحی من بترسان و نیز در خصوص قول خدای تعالی إِنَّها لَإِحْدَی الْکُبَرِ* نَذِیراً لِلْبَشَرِ(3)فرمود: مراد از نذیر، محمد است در روز رجعت؛ حاصل معنی آیه این است که به درستی که آتش جهنم یکی از چیزهای بزرگ است؛ برخیز ای محمد! در حالتی که ترساننده بنی آدم باشی.

نیز در خصوص قول خدای تعالی: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ (4)فرمود: مراد روز رجعت است، یعنی به درستی که تو را برای خلایق در روز رجعت فرستادیم که ایشان را در آن روز هدایت نمایی.

در کتاب مذکور به این اسناد از باقر علیه السّلام روایت نموده که امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمود: مدّثر همان است که در روز رجعت خواهد آمد. در آن حال مردی به خدمت آن حضرت عرض کرد: یا امیر المؤمنین! آیا پیش از روز قیامت، مردگان زنده می شوند؛ بعد از آن می میرند.

ص: 748


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 26.
2- سوره مدثر، آیه 2- 1.
3- سوره مدثر، آیه 36- 35.
4- سوره سبأ، آیه 28.

راوی گوید: آن حضرت فرمود: آری به خدا سوگند یادی می کنم که هرآینه یک مرتبه کفری که در زمان رجعت واقع می شود، شدیدتر است از چند روز کفری که پیش تر از آن واقع می گردد.

و ایضا در منتخب البصائر(1)است که راوی گوید که آن حضرت یعنی حضرت صادق علیه السّلام در خصوص قول خدای تعالی إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ(2)فرمود: پیغمبر شما بعد از وفاتش به سوی شما رجوع خواهد کرد. ظاهر ترجمه آیه این است که به درستی که قرآن را بر تو فرض کرده، تو را به معاد، یعنی به دنیا برخواهد گردانید. انتهی.

[مهلت شیطان تا روز معلوم] 16 نجمة

بدان که از جمله اخباری که دلالت بر رجعت حضرت رسول و حضرت امیر دارد، خبری است که در منتخب البصائر(3)از حمّاد، او از بکیر بن اعین روایت می کند که گفته: کسی که در خصوص حقّیت او شک نداشتم، یعنی امام باقر علیه السّلام به من فرمود: به درستی که رسول خدا و علی بعد از این به دنیا برخواهند گشت.

ایضا خبری است که در کتاب مذکور(4)از سعد، او از ابی الخطّاب، او از موسی بن صدر، او از عبد اللّه بن قسم خذری، او از عبد الکریم بن عمر خثعمی روایت کرده که گفته: از صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: ابلیس علیه اللعنه به درگاه خداوند کردگار عرض نمود و گفت: قالَ أَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ (5)یعنی تا روز قیامت، مرا از مرگ مهلت بده. خدای تعالی ابا نمود از این که تا روز قیامت به او مهلت دهد، لیکن

ص: 749


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 29.
2- سوره قصص، آیه 85.
3- مختصر بصائر الدرجات، ص 24.
4- همان، 27- 26.
5- سوره اعراف، آیه 14.

فرمود: قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ* إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (1) یعنی تو را تا روز معلوم مهلت دادم چون روز معلوم برسد، ابلیس با آنان که از وقت خلقت آدم علیه السّلام تا به روز معلوم به او تابع شده اند، ظهور و خروج می کند و این در وقت رجعت آخرین امیر المؤمنین است. عرض کردم آیا رجعت آن حضرت بارهاست.

فرمود: آری بارهاست و هیچ امامی در عهد و زمانی نگذشته، مگر این که همه نیکوکار و بدکرداران که در عصر وی بوده اند، با وی به دنیا برمی گردند. برای این که خدای تعالی مؤمن را به کافر غالب گرداند؛ پس چون روز وقت معلوم می رسد، امیر المؤمنین با اصحاب خود و ابلیس با اتباع خویش می آیند و محلّ قتال ایشان در زمینی از سرزمین های کنار فرات که روحا گفته می شود، واقع می شود. در نزدیکی کوفه شما در آنجا چنان جنگ می کند که مانند آن از وقتی که خدای تعالی این عالمیان را آفریده تا آن حال واقع نشده. گویا اصحاب امیر المؤمنین را می بینم که شکست خورده، صد قدم به جانب پشت سرشان برگشته اند. گویا ایشان را می بینم که پاهای بعضی از ایشان به فرات افتاده، در آن حال ملایکه با علامت های عذاب الهی بر آن قوم در میان پرده هایی از ابر بر زمین فرود می آیند و جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله حربه ای از نور به دست گرفته، در پیشاپیش ایشان می آید. چون ابلیس آن حضرت را می بیند به قصد گریز برمی گردد و چون اصحابش او را چنان می بینند، می گویند: به کجا می روی و حال آن که تو ظفر یافته و غالب شده ای؟! در جوابشان می گوید: من می بینم چیزی را که شما نمی بینید. به درستی که من از خداوند عالمیان می ترسم. در آن اثنا رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به آن لعین می رسد و حربه ای در میان دو شانه اش می زند. از آن یک حربه، آن لعین و تابعان او همه هلاک می شوند. بعد از آن همه خلایق به خدا عبادت و بندگی می کنند و هیچ شرک به خدا قرار داده نمی شود و امیر المؤمنین علیه السّلام چهل و چهار هزار سال سلطنت می کند و از صلب یک نفر شیعه آن حضرت هزار نفر اولاد ذکور در هر سالی یکی متولّد می شود، در آن وقت دو بهشت سبز و خرّم در مسجد کوفه و حوالی آن به طریقی

ص: 750


1- سوره حجر، آیه 38- 37.

که خدا خواسته باشد، آشکار می شوند.

ایضا خبری است که محمد بن ابراهیم در کتاب الغیبة(1)از احمد بن عبید، او از یحیی بن زکریا، او از یوسف بن کلیب، او از بطائنی، او از حمید، او از ثمالی، او از امام باقر علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: اگر قائم آل محمد خروج نماید، هرآینه خدای تعالی با ملایکه به او یاری می کند و اول کسی که به او بیعت نماید، رسول خداست و امیر المؤمنین و این در بیعت نمودن دومین می باشد.

ایضا خبری است که در انوار المضیئه به سند خود تا به اسد بن اسماعیل تا او از امام صادق علیه السّلام روایت نموده که از آن حضرت پرسیده شد: مراد از روزی که خدای تعالی مدقار آن را در قرآن مجید ذکر نموده، چیست؟ چنان که فرمود: فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ(2)یعنی در روزی که مقدار آن پنجاه هزار سال است. آن حضرت در جواب فرمود: مراد از آن، روز رجعت جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است. پس مدت آن حضرت در زمان رجعتش، پنجاه هزار سال می باشد و امیر المؤمنین است که در زمان رجعتش چهل و چهار هزار سال سلطنت می کند.

نیز خبری است که در کمال الدین از جعفر بن محمد بن مالک، از حسن بن علی بن مروان، او از سعید بن عمّار، او از ابی مروان، او گفته که از صادق علیه السّلام از قول خدای عز و جل إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ(3)پرسیدم آن حضرت فرمود:

نه چنین است. به خدا سوگند یاد می کنم! هرآینه دنیا به آخر نمی رسد تا وقتی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و علی علیه السّلام در ثویّه باهم جمع شوند. پس در آن جا آبیاری می کنند و مسجدی بنا می کنند که برای آن دوازده هزار در می باشد و ثویّه، نام جایی است در کوفه.(4) و خبری است که ایضا در آن کتاب، آن را روایت نموده از هاشم بن خلف، او از

ص: 751


1- الغیبة، محمد بن ابراهیم النعمانی، ص 235- 234.
2- سوره معارج، آیه 4.
3- سوره قصص، آیه 85.
4- ر. ک: مختصر بصائر الدرجات، ص 210؛ بحار الانوار، ج 53، ص 114.

ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی بن سلمه بن کهیل، او از پدرش، او از سلمه بن کهیل، او از مجاهد، او از ابن عبّاس، او از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله که آن حضرت در خطبه حجّت الوداع بیان فرمودند که هرآینه طایفه عمالقه را با لشکر به قتل خواهم رسانید. جبرییل عرض کرد: یا رسول اللّه! چنان بگو که طایفه عمالقه را من با علی به قتل خواهم رسانید. آن حضرت فرمود که ایشان را من به قتل می رسانم با علی بن ابی طالب.(1)

[رجعت تمامی ائمه (علیهم السلام)] 17 نجمة

بدان از جمله اخباری که بر رجعت تمام ائمّه دلالت دارد، خبری است که در منتخب البصایر(2)از سعد، او از جماعتی از اصحاب ما، ایشان از ابن ابی عثمان و ابراهیم بن اسحاق، ایشان از محمد بن سلیمان دیلمی و او از پدرش روایت نموده، او گفته: از صادق از معنی قول خدای عزّ و جلّ پرسیدم: جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً(3) خدای تعالی شما را انبیا گردانید و سلاطین نمود.

آن حضرت فرمود: مراد از انبیا، رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، ابراهیم، اسماعیل و ذرّیّه او و مراد از ملوک، ائمّه اطهار علیهم السّلام است.

راوی گوید: عرض کردم: کدام سلطنت به شما داده شده؟

فرمود: سلطنت بهشت و سلطنت رجعت.

ایضا خبری است که محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه از علی بن احمد بن علی بن موسی دقّاق از محمد بن عبد اللّه کوفه ای، او از موسی بن عمران نخعی، او از عمّ خود، حسین بن یزید بن نوفلی، او از علی بن ابی حمزه، او از پدرش و او از ابی بصیر روایت نموده و گفته: خدمت صادق علیه السّلام عرض کردم: یابن رسول اللّه! از پدرت شنیدم،

ص: 752


1- ر. ک، مختصر بصائر الدرجات، ص 210.
2- مختصر بصائر الدرجات: صص 29- 28.
3- سوره مائده، آیه 20.

فرمود: بعد از قائم علیه السّلام، دوازده مهدی می باشد.

فرمود: پدرم دوازده مهدی فرمود: نه دوازده امام و آن دوازده مهدی جماعتی از شیعیان ما هستند که خلایق را به دوستی و شناختن حقّ ما دعوت می کنند.

صاحب کتاب مذکور گوید: خدا تو را به راه راست هدایت نماید! بدان در علم آل محمد اختلاف نیست؛ یعنی علم ها و خبرهای ایشان باهم مخالف و منافی نیستند، بلکه بعضی از آن ها مصدّق بعضی دیگر است، حال آن که احادیث بسیار از ائمّه اطهار در خصوص رجعت دوازده امام به ما رسیده، گویا آن حضرت از حال سایل، چنان فهمید که طاقت و حوصله ندارد به این علم خواصّ؛ یعنی رجعت دوازده امام بعد از قائم متحمّل شود، چنان علمی که خدای تعالی به هرکه از خاصّان، خواسته، مخصوص گردانده و با عطا نمودن آن، هر مخلوقی از مخلوقات خود را که اراده نموده، گرامی داشت؛ چنان که فرمود: ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (1) این از فضل و احسان خداست و آن را به هرکسی که می خواهد، عطا می فرماید؛ خدای تعالی صاحب احسان بزرگ است.

پس چون رجعت دوازده امام بعد از قائم می باشد، با تأویل، حسن تأویل نموده، طوری که بر سایل دشوار و گران نیاید؛ مبادا دلش آن را انکار کند و کافر گردد، لذا رجعت دوازده امام بعد از قائم علیه السّلام سرّی بود که در حوصله سایل نمی گنجید، از این جهت صادق علیه السّلام کلام پدرش را که دوازده امام بعد از قائم علیه السّلام سرّی از اسرار آل محمد است، پنهان داشت و آن را تأویل نمود.

در حدیث از ائمّه علیهم السّلام در خصوص پنهان داشتن اسرار روایت شده: گفتنی نیست هر آن چه که دانسته می شود. بعضی چیزها هست که دانسته می شود، و لکن اظهار آن ها جایز نیست و نیست آن چیزی که گفته می شود وقتش نزدیک شده باشد و نیست هر آن چیزی که وقتش نزدیک شده باشد، اهل آن حاضر و موجود باشد.

نیز در این باب روایت شده: جبت و طاغوت مگویید، چون شیعه پیش تر به ابو بکر

ص: 753


1- سوره حدید، آیه 21.

و عمر، جبت و طاغوت می گفتند و آن ها نام بت اند. حضرت فرمود: دیگر به ایشان، جبت و طاغوت مگویید و رجعت ائمّه را ذکر مکنید، اگر مخالفان به شما بگویند پیش تر این ها را می گفتید، بگویید الآن نمی گوییم و این از راه تقیّه است که بندگان خدا در زمان اوصیای خدای تعالی بدین نهج بندگی نموده اند.(1)

سیّد رضی الدین علی بن طاوس رحمه اللّه در کتاب بشارت، ذکر کرده: در کتاب جعفر بن محمد بن مالک کوفه یافتم که او به اسناد خود تا حمران روایت نموده، او گفته: عمر دنیا صدهزار سال است، هشتادهزار سال برای آل محمد و بیست هزار سال برای سایر خلایق است. سیّد رضی الدین رحمهم اللّه گفته: من معتقدم این حدیث را در کتاب طهر بن عبد اللّه مبسوطتر از این روایت یافتم.

ایضا خبری است که شیخ حسن بن سلیمان در کتاب مختصر روایت کرده و از جمله اخباری است که آن ها را از کتاب سیّد جلیل القدر، حسن بن کبش روایت نموده، او هم از کتاب مقتضب اخذ نموده. آن حدیث این است که صاحب کتاب مقتضب (2)به اسناد خود از سلمان فارسی روایت کرده، او گفته: خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله مشرّف گردیدم. چون چشم حضرت بر من افتاد، فرمود: یا سلمان! به درستی که خدای عزّ و جلّ هیچ نبیّ و رسولی نفرستاد مگر این که دوازده نقیب برای او قرار داد.

حدیث را سلمان ذکر کرده، تا این که گفته: عرض کردم: یا رسول اللّه! آیا می شود به ایشان ایمان آورد؛ بی آن که با نام و نسب شناخته شوند؟

فرمود: نه، یا سلمان! پس آن حضرت نام ها و لقب های دوازده امام را به من شناساند.

عرض کردم: یا رسول اللّه! از خدا مسألت کن تا ایشان را دریابم!

فرمود: یا سلمان! ایشان، و امثال ایشان و آنان که با حقیقت معرفت، ایشان را دوست می دارند، درخواهی یافت.

ص: 754


1- مختصر بصائر الدرجات، صص 212- 211؛ بحار الانوار، ج 53، ص 115.
2- مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، ص 8- 6.

سلمان گوید: عوض این بشارت، خدای عزّ و جلّ را بسیار شکر کردم.

بعد از آن فرمود: این آیه را بخوان: فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا* ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً(1) معنی آیه بارها مذکور گردید.

سلمان گوید: گریه شوق من شدید گردید، عرض کردم: یا رسول اللّه! آیا در عهد و زمان تو می شود؟

فرمود: آری، سوگند به خدایی که محمد را به پیغمبری فرستاد! هرآینه همه این ها در عهد من، علی، فاطمه، حسن، حسین و نه نفر ائمّه دیگر؛ آنان که از مایند و در خصوص ما ستم کشیده اند، واقع می شوند. آری، یا سلمان! به خدا سوگند! در این وقت ابلیس و لشکر او، مؤمنان خالص و کافران محض حاضر می شوند تا قصاص ها، گرفته و خونخواهی ها کرده شود و خدای تعالی به احدی ستم نخواهد کرد. ما تأویل این آیه هستیم: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ* وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (2) می خواهیم بر آنان که در روی زمین ضعیف شمرده شده اند، منّت بگذاریم، ایشان را امام و پیشوا بگردانیم، وارثان زمین قرار دهیم، به ایشان تمکین دهیم و از ایشان، به فرعون و هامان؛ یعنی ابو بکر و عمر و لشکران ایشان چیزی بنماییم که از آن حذر می کردند و می ترسیدند.

سلمان گوید: از نزد جناب رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله برخاستم، درحالی که باک نداشتم از این که کی به مرگ خواهم رسید.

این ناچیز گوید: از جمله اخباری که بر موت قائم علیه السّلام و رجوع ائمّه علیهم السّلام بعد از موت او دلالت دارد، خبری است که آن را در عوالم از تفسیر عیّاشی،(3)از حضرت

ص: 755


1- سوره اسراء، آیه 6 و 5.
2- سوره قصص، آیه 6 و 5.
3- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 326.

باقر علیه السّلام نقل نموده که به جابر فرمود: و اللّه لیملکنّ رجل منّا اهل البیت بعد موته ثلث مائة سنة و یزداد تسعا قال قلت متی ذلک قال بعد موت القائم. ما آن را در خبر دهم از برج هشتم به ترجمه نقل نموده ایم.

ایضا چیزی است که در خبر مفضل بن عمر وارد است؛ چنان که از نجمه چهاردهم تا نجمه بیست و یکم از عبقرّیه دهم این بساط به طریق تفصیل مذکور گردیده، در الزام الناصب آمده: و فی روایة بعد المهدی یرجع الخلفاء الأثنی عشر و ظهور القیامة بعد المهدی بعد رجوعه فی الدّنیا فی المرّة التأنیه و روایت مفید در ارشاد که بعد از فوت مهدی به فاصله چهل روز قیامت قائم می شود (فانظر بأین موت) بعد از رجعت او است، کما هو الواضح، فتبصّر.

ص: 756

برج نهم [مناظرات اصحاب با مخالفین رجعت]

اشاره

در مناظرات اصحاب ائمّه با مخالفین در خصوص رجعت و در نقل کلمات علمای امامیّه در حقیّت آن و در آن چند نجمة است.

[مناظره مؤمن الطاق] 1 نجمة
اشاره

نجّاشی در کتاب رجال (1)آورده:

مؤمن الطاق حکایات بسیاری با ابو حنیفه دارد. از جمله این است:

روزی ابو حنیفه به مؤمن الطاق گفت:

یا ابا جعفر! تو به رجعت اعتقاد داری؟

گفت: آری!

ابو حنیفه گفت:

از کیسه خود پانصد دینار به من قرض بده! وقتی روز رجعت، من و تو به دنیا برگشتیم، آن را به تو ردّ و ادا می کنم.

مؤمن الطاق، فی الحال در جواب گفت:

یک ضامن به من بده که برایم ضمانت نماید تو در صورت انسان به دنیا رجوع کنی، زیرا می ترسم در صورت بوزینه به دنیا برگردی و من نتوانم آن را از تو بگیرم.

ص: 757


1- رجال النجاشی، ص 326.
[اشعار سید حمیری]

ایضا شیخ مفید در کتاب فصول (1)از حرث بن عبد اللّه ربعی روایت نموده، او گفته:

در جسر اکبر نزد منصور نشسته بودم، درحالی که سوار قاضی نزد او بود و سیّد حمیری هم این ابیات را برای منصور انشاء کرد:

انّ الا له الّذی لا شی ء یشبهه***اتاکم الملک للدّنیا و للدّین

اتاکم اللّه ملکا لا زوال له***حتّی یقاد الیکم صاحب الصّین

و صاحب الهند مأخوذ برّمته***و صاحب التّرک محبوس علی هون

به درستی که پروردگاری که هیچ چیز مثل و مانند او نیست، سلطنت دنیا و دین را به شما عطا نموده که آن را هیچ زوالی نمی باشد، تا این که خاقان چین به سوی شما کشیده می شود، پادشاه هند با ریسمان کهنه، بسته و پادشاه ترک، با ذلّت و خواری محبوس شود.

سیّد حمیری به آخر قصیده رسید و منصور خوشحال و مسرور بود، آن گاه سوار گفت: یا امیر المؤمنین به خدا سوگند! هرآینه این مرد؛ یعنی سیّد حمیری چیزی به تو می گوید که در دلش نیست، به خدا سوگند! قومی که این مرد دوستشان دارد، غیر شماست، او عداوت شما را در دل پنهان داشته.

سیّد گفت: به خدا سوگند! او دروغگو است و من در مدح تو، راست می گویم، رشک و حسد او را بر این گونه سخنان واداشت، زیرا به سبب مدح من، تو را شاد و خوش دل دید، دوست داشتن شما برای من از پدرم و مادرم در من جبلّی است ولی این مرد و طایفه اش در جاهلیّت و در زمان اسلام، دشمنان شما هستند، علاوه بر این، خدای تعالی در حقّ طایفه او چنین فرمود: إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (2) یعنی یا محمد! به درستی که بسیاری از آنان که تو را از پشت حجره ها صدا می کنند؛ جاهل اند و نمی دانند.

ص: 758


1- الفصول المختارة، ص 96- 92.
2- سوره حجرات، آیه 4.

آن گاه منصور گفت: راست گفتی!

سوار گفت: یا امیر المؤمنین! این مرد به رجعت اعتقاد دارد و شیخین؛ یعنی ابو بکر و عمر را، سبّ و در غیاب و خفیّه قدح و ذمّ می کند.

سیّد گفت: آری، من به رجعت معتقدم، بنابر آن چه خدای تعالی فرموده: وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ (1)و در جای دیگر فرموده:

وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً(2) معنی هردو آیه پیش تر گذشت. از معنی این دو آیه فهمیدیم در این مقام، دو حشر هست؛ یکی عامّ؛ یعنی نسبت به همه و دیگری خاصّ؛ یعنی نسبت به بعضی. نیز خدای تعالی فرموده: رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (3) پروردگارا! ما را دو بار میراندی و دو بار زنده گرداندی، پس به گناهان خود اقرار نمودیم؛ آیا به بیرون شدن از این ورطه راهی هست؟

نیز فرموده: فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ (4) صد سال او را بمیراند، بعد از آن زنده گرداند. نیز فرموده: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ (5)معنی این آیه کریمه پیش تر ذکر گردید. این ها دلایلی بود که از قرآن مجید آوردم و آن چه که از سنّت است، این است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرموده: یحشر المتکبّرون فی صورة الذّر یوم القیمه؛ روز قیامت متکبّران به صورت مورچه های کوچک محشور می شوند.

نیز آن حضرت فرمود: لم یجز فی بنی اسرائیل شی ء الّا و یکون فی امّتی مثله حتّی الخسف و المسخ و القذف؛ در بنی اسراییل چیزی واقع نشده، مگر این که مانند آن، در امّت من واقع می شود، حتّی فرورفتن به زمین، مسخ شدن و سنگسار نمودن.

ص: 759


1- سوره نمل، آیه 83.
2- سوره کهف، آیه 47.
3- سوره غافر، آیه 11.
4- سوره بقره، آیه 259.
5- سوره بقره، آیه 243.

حذیفه گفته: به خدا سوگند! هرآینه دور نیست که خدای تعالی بسیاری از این امّت را مسخ نموده، بوزینه و خوک کند. رجعتی که من اعتقاد دارم، چیزی است که قرآن به آن، ناطق و سنّت در خصوص آن وارد است، من معتقدم خدا این؛ یعنی سوار را در روز رجعت به صورت سگ، بوزینه، خوک و یا مورچه به دنیا برمی گرداند، زیرا به خدا سوگند! او جبّار، متکبّر و کافر است.

راوی گوید: منصور از این سخن خندید.

آن گاه سیّد انشا نمود، گفت:

جائیت سوّارا ابا شملة!***عند الأمام الحاکم العادل.

تا آخر ابیات؛ یعنی با سوار نزد امام حاکم عادل، زانو به زانو نشستم درحالی که او صاحب ردا یا قطیفه است.

[مناظره با معتزله] 2 نجمة

ایضا شیخ مفید در کتاب مذکور(1)آورده:

بعض از طایفه معتزله از شیخی که از اصحاب ما امامیّه بود، در مجلسی که جمع کثیری از علما، فقها و حکما در آن بودند و من هم آن جا حضور داشتم؛ پرسید: تو قایلی که خدای تعالی پیش از قیامت در وقت قائم، مردگان را به دنیا برمی گرداند تا به عذاب نمودن کافران، سوزش دل های مؤمنان را شفا دهد و برای ایشان از کافران انتقام گیرد؛ چنان که بنابر اعتقاد شما در مادّه بنی اسراییل این چنین کاری نمود که در اثبات این مدّعا به این آیه چنگ زنیم: ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً(2) یعنی غلبه کردن بنی امیّه را برمی گردانیم و برای شما قرار می دهیم، ان شاء اللّه شما را به وسیله اموال و بنین امداد می کنیم و عدد شما را بیشتر از

ص: 760


1- الفصول المنتظرة، ص 153.
2- سوره اسراء، آیه 6.

ایشان می نماییم. بنابراین گفته شما این است که خدای تعالی در روز رجعت از کافران انتقام خواهد کشید؟

پس به من بگو مانع چیست از این که یزید و شمر و عبد الرحمن بن ملجم توبه بکنند و از کفر و گمراهی خودشان برگردند و در زمان رجعت در طاعت امام علیه السّلام باشند. آن گاه دوست داشتن ایشان بر تو واجب می شود و بر تو لازم است این که بگویی جزای خیر به ایشان داده خواهد شد و این شبهه مذهب شیعه را نقض می کند.

آن شیخ در جوابش گفت که من نظر به توقیف یعنی از آیات و اخبار به رجعت قایل شده ام و در این باب دلیل عقلی را مجال نیست و من از این سؤال جواب نمی دهم؛ زیرا که در این خصوص نصّی در نزد من نیست و مرا جایز نیست این که با کلفت و مشقّت از غیر راه نصّ جواب گویم. آن گاه آن سایل و طایفه معتزله با عجز و درماندگی به او سرزنش نمودند. یعنی گفتند که عاجز شدی و در جوابش درماندی.

شیخ مفید- علیه الرّحمه- گفته که من از این سؤال، دو جواب می گویم:

یکی این است که عقل ایمان آوردن آنان را که سائل ذکر کرد که منع نمی کند زیرا که ایشان در آن وقت بر ایمان آوردن قادر می شوند. لیکن اخباری که از ائمّه اطهار در خصوص مخلّد بودن ایشان در دوزخ و لعن کردن بر ایشان و تبرّی نمودن از ایشان تا آخر زمان وارد شده، شک را در خصوص احوال ایشان زایل گردانیده و باعث شده به این که ما به بدی ایشان قطع و یقین نموده ایم و ایشان در این باب مانند فرعون و هامان و قارون گشته و مانند کسانی شده اند که خدای تعالی به مخلّد بودن ایشان در دوزخ حکم قطعی فرموده و دلیل قطعی کرده بر این که ایشان ابدا اختیار ایمان نخواهند نمود.

ایشان آنانند که خدای تعالی در حقّ ایشان فرموده: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتی وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْ ءٍ قُبُلًا ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ (1)یعنی اگر ما به ایشان ملایکه را نازل گردانیم و مردگان با ایشان سخن بگویند و همه

ص: 761


1- سوره انعام، آیه 111.

چیزها را آشکارا در پیش روی ایشان زنده گردانیم هرآینه به خدا ایمان نخواهند آورد مگر این که خدا ایشان را به ایمان آوردن اجبار نماید.

نیز ایشان آنانند که خدای تعالی درباره ایشان فرموده: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ* وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (1)یعنی بدترین روندگان در روی زمین در نزد خدای تعالی کران و گنگان هستند، آن چنانی که عاقل نیستند اگر خدای تعالی در ایشان خیر و نیکویی می دانست. هرآینه حق را به ایشان می شنوانید هر پشت برگردانیده از آن اعراض می کردند.

بعد از آن خدای تعالی در مقام تفصیل ایشان در حالتی که کلام را به ابلیس متوجّه نموده می فرماید: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ (2)یعنی هرآینه از تو و از آنان که تابع تو می شوند، دوزخ را پر می کنم.

نیز فرموده وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلی یَوْمِ الدِّینِ (3)یعنی بر تو باد لعنت من تا روز قیامت.

نیز فرموده: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ* ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ* سَیَصْلی ناراً ذاتَ لَهَبٍ (4)یعنی دو دست ابو لهب بریده باد و خود او تا داخل شدنش به دوزخ خسران و زیان می کند و مال او و چیزهایی که کسب نموده به او نفع نخواهد بخشید بعد از این داخل آتش شعله ور خواهد شد.

پس خدای تعالی به اهل دوزخ بودنش حکم قطعی فرمود و مطمئن گردانید از این که صاحب ایمان نخواهد شد تا این که مستوجب ثواب و مستحقّ اجر جمیل گردد چون بدین منوال گردید، آن چه که توهّم کرده اید بنابراین جواب باطل شد.

ص: 762


1- سوره انفال، آیه 22- 23.
2- سوره ص، آیه 85.
3- سوره ص، آیه 78.
4- سوره مسد، آیه 3- 1.

جواب دیگر این است که چون خداوند کردگار کافران را در روز رجعت به دنیا برگردانید تا این که از ایشان انتقام گیرد هرآینه توبه ایشان را قبول نمی کند و در این باب مانند فرعون می شوند در وقتی که فرعون غرق می شد گفت: إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ (1)یعنی اعتقاد نمودم به این که معبودی نیست مگر کسی که بنی اسراییل به او ایشان آوردند و من از جمله مسلمانانم.

خدای تعالی در مقابل گفته او فرمود: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (2)یعنی آیا حالا ایمان می آوری و حال این که پیش تر از این عصیان کردی و از جمله فسادکنندگان بودی. پس خدای تعالی توبه ایشان را قبول نفرموده و ایمان او را ردّ کرده و پشیمانی او در این حال به او نفع نبخشید.

نیز کافران در روز رجعت مانند آنانند که خدای تعالی در روز قیامت توبه ایشان را قبول نخواهد فرمود و پشیمانی ایشان نفع نخواهد بخشید زیرا که ایشان در این وقت ناچار مانده توجّه خواهند کرد علاوه بر این حکمت مانع است از این که توبه در همه وقت مقبول گردد و مقتضی این است که قبول آن به بعضی اوقات مختصّ شود و این است جواب صحیح بنابر مذهب طایفه امامیّه.

نیز اخبار بسیار در این باب از آل محمد صلّی اللّه علیه و اله وارد گشته چنان که روایت شده در خصوص قول خدای تعالی یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (3)یعنی روزی می شود که بعضی آیات پروردگار تو می رسد در آن وقت به هیچ کس که پیش تر از آن ایمان نیاورده یا در ایّام ایمانش عمل خیر نکرده ایمان آوردنش نفع نمی بخشد بگو که به آن وقت منتظر باشید به درستی که ما از جمله منتظرانیم شیخ- علیه الرّحمه- گفته که مضمون این آیه در وقت ظهور قائم ظاهر خواهد شد پس چون آن حضرت ظهور

ص: 763


1- سوره یونس، آیه 90.
2- سوره یونس، آیه 91.
3- سوره انعام، آیه 158.

می کند توبه مخالفان مقبول نمی شود و این سخن ساقط و باطل می گرداند چیزی را که سائل به آن اعتماد نموده.

[شرح حدیث «لیس منّا»] 3 نجمة

بدان که شیخ- علیه الرّحمه- در کتاب ارشاد در مقام ذکر علامت های ظهور قائم گفته که پاره ای مردگان از قبرها برانگیخته می شوند و به دنیا برمی گردند پس یکدیگر را می شناسند و همدیگر را زیارت می کنند و دیدن می نمایند و در مسایل سرویّه و آن رساله ای است از شیخ- قدّس اللّه روحه- از معنی حدیثی که از امام جعفر صادق علیه السّلام در خصوص رجعت روایت شده پرسیده شده که چیست معنی قول آن حضرت: «لیس منّا من لم یقل بمتعتنا و یؤمن برجعتنا» یعنی از ما نیست کسی که به متعه ما قایل نشود و به رجعت ما اعتقاد ننماید؛ آیا آن رجعت زنده کردن مردگان است در دنیا پیش از روز قیامت که به مؤمنان اختصاص دارد یا به غیر ایشان مانند ظالمان و جبّاران مخصوص است؟

پس شیخ- علیه الرّحمه- بعد از جواب دادن از متعه نوشت که امّا قول آن حضرت که هرکه به رجعت ما قایل نشود از ما نیست، پس آن حضرت اراده کرده از این رجعتی که اعتقاد به آن مختصّ به آل محمد است و آن این است که خدای تعالی قومی را از امّت محمد بعد از مردنشان پیش از روز قیامت زنده می گرداند نه این که رجعت به آل محمد منحصر و مخصوص است و این مذهبی است که به آل محمد اختصاص دارد و قرآن مجید بر آن شاهد است چنان که در مقام ذکر حشر اکبر که روز قیامت است فرموده وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً(1)یعنی ایشان را زنده می گردانیم و احدی را باقی نمی گذاریم و در خصوص حشر اکبر رجعت پیش از روز قیامت است

ص: 764


1- سوره کهف، آیه 47.

فرموده وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ.(1)

حاصل معنی آیه پیش تر گذشت پس خدای تعالی در این آیه خبر داد که حشر دو قسم است یکی عام یعنی نسبت به همه کس و دیگری خاصّ یعنی نسبت به بعضی.

نیز خدای تعالی در حالتی که خبر داده از گفته ستمکاران که در روز قیامت زنده می شوند فرمود: رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (2)یعنی ای پروردگار ما دوباره ما را بمیراندی یکی در دنیا پیش از رجعت و دیگری در روز رجعت و دو بار ما را زنده گردانیدی یکی در روز رجعت و دیگری در روز قیامت پس به گناهان خود اقرار نمودیم و از کرده های خویش پشیمان شدیم.

پس آیا به خلاص شدن از عذاب راهی هست و مراهل سنّت را در این آیه تأویلی هست غلط و مردود و آن این است که مراد از قول خدای تعالی رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ (3)این است که خدای تعالی ایشان را آفرید در حالتی که مرده بودند. یعنی پیش از آفرینش حیات نداشتند و بعد از حیات ایشان را بمیراند و این تأویل باطل است و این چنین کلام بر زبان عرب جاری نمی شود مگر به کسی که به غیر صفت مردگی متّصف باشد و در خصوص آنان که خدا ایشان را آفریده در حالتی که مردگانند و حیات ندارند گفته نمی شود که خدا ایشان را بمیراند و این در حقّ کسی گفته می شود که مرگ بعد از حیات به او عارض شود.

همچنین گفته نمی شود که خدا مرده را زنده گردانید مگر این که بعد از آفریدن او مرده باشد و این مطلب آشکار است برای کسی که در آن تأمّل نماید و بعضی از جماعت اهل سنّت چنان گمان کرده اند که مراد از قول خدای تعالی رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ

ص: 765


1- سوره نمل، آیه 83.
2- سوره غافر، آیه 11.
3- همان.

وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ این است که خدای دو بار بنی نوع بشر را می میراند: یکی این است که بعد از گذشتن به قبر برای سؤال نکیرین زنده می شوند بعد از آن خدای تعالی می میراند و دیگری پیش از گذاشتن ایشان است به قبر.(1)

العبقری الحسان ؛ ج 8 ؛ ص766

ن قول نیز از راه دیگر باطل است و آن این است که زنده شدن انسان برای سؤال نکیرین نیست، برای تکلیف نمودن وی بر پشیمان شدن در مقابل چیزهایی که در حال حیات از او فوت شده و پشیمانی کفّار دو بار در مقابل آن ها که از ایشان فوت نشده چنان که از آیه فهمیده می شود دلالت می کند به این که از حیات آن حیات را که برای سؤال است، اراده نکرده، بلکه رجعت را اراده نموده آن چنانی که برای تکلیف کافران است بر این که از کرده های خود نادم و پشیمان شوند.

پس ایشان این تکلیف را در روز رجعت قبول نمی کنند و از کرده های خود نادم نمی شوند بلکه در کردار بد خودشان اصرار می نمایند، لیکن در روز قیامت از فوت شدن اعمال خیر از ایشان نادم و پشیمان می باشند.

[دو فصل از فصول مهمّه] 4 نجمة

و ایضا شیخ مفید در کتاب فصول فرموده:

فصل

رجعت در نزد ما به مؤمن محض و کافر صرف اختصاص دارد و سوای این دو فرقه به دنیا رجوع نخواهد کرد وقتی که خدای تعالی ایشان را چنان که گفتم به دنیا برگردانید. آن گاه شیاطین به خیال دشمنان خدا اندازند که شما به دنیا گردانیده نشده اید مگر برای طغیان نمودن بر خدا آن گاه کفر و طغیان را می افزایند پس خدای تعالی در آن وقت با دوستان خود که مؤمنان اند از ایشان انتقام می گیرد و نوبت غلبه کردن را بر ایشان برای مؤمنان قرار می دهد پس از ایشان باقی نمی ماند مگر آنان که به

ص: 766


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.

انواع عذاب و نقمت و عقاب مبتلا می باشند و روی زمین از اهل طغیان صاف و خالی می شود و هم دین برای خدا می باشد و رجعت نمی باشد مگر برای مؤمنان محض و منافقان صرف که از این امّت هستند و برای امّتان گذشته رجعت نخواهد بود.

فصل

قومی از مخالفان به ما ایراد نمودند و گفتند که کافران از این امّت که بعد از مردن در روز رجعت زنده می شوند چگونه به سوی طغیان اصلی خود عود می کنند و حال آن که عذاب خدا را در برزخ دیده اند و بدین سبب یقین نموده اند که عقایدشان باطله بوده

در جواب ایشان گفتم که این عجب تر نیست از کافرانی که در عالم برزخ مشاهده می کنند عذاب را که به ایشان می رسد و آن را بالبداهة می دانند بعد از آن که در دنیا با ملایمت و نرمی بر کفر و ضلالت شان حجت و دلیل اقامه شده آن گاه می گویند یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (1)یعنی ای کاش به دنیا برگردانیده شویم اگر این چنین باشد هرآینه آیات پروردگار خود را تکذیب نمی کنیم و از جمله مؤمنان می باشیم پس خدای تعالی به مقام ردّ و تکذیب ایشان برآمده می فرماید بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (2)یعنی ایشان ایمان نمی آورند بلکه برای ایشان اشکار گردید آن چه که پیش تر از این پنهان می داشتند یعنی عذاب دوزخ و هرگاه به دنیا برگردانیده شوند هر آینه عود خواهند کرد به کفر و نفاقی که از آن نهی شده بودند به درستی که ایشان در این ادّعا دروغگویانند پس بعد از اقامه این دلیل برای مخالفان شبهه باقی نمی ماند که در اثبات مدّعای خودشان به آن چنگ بزنند انتهی.

ص: 767


1- سوره انعام، آیه 27.
2- سوره انعام، آیه 28.
[پاسخ سید مرتضی به حقیقت رجعت] 5 نجمة

در بحار است که سیّد شریف مرتضی که خدا از او خوشنود باد و او را با پدران پاکش محشور گرداند، پاره ای مسایل از شهر ری به نزد او آورده بودند.

سیّد به آن ها جواب نوشته از جمله مسایل این بود که سؤال نموده که حقیقت رجعت چیست؟ زیرا که پاره ای از طایفه امامیّه اعتقاد به این دارند که رجعت ائمّه عبارت است از رجوع دولت به ایشان در زمان قائم بی آن که ابدان مبارکه ایشان به دنیا رجوع نماید؟

در جواب این نوشته بود:

بدان! آن چه که شیعه امامیّه به آن معتقد است این است که خدای تعالی در زمان ظهور امام زمان یعنی مهدی قومی را از شیعیان آن حضرت که پیش تر از این وفات یافته اند به دنیا برمی گرداند تا این که از ایشان انتقام گیرد و دوستانش از مشاهده ظهور حق و بلندی کلمه حق لذّت برند و دلیل بر صحّت این اعتقاد این است که آن چه امامیّه در این باب به آن معتقد شده اند، چیزی است که عاقل شکّ و شبهه نمی کند در این که خدای تعالی به آن قادر است و آن نیز در حدّ ذاتش ممتنع نیست. زیرا که ما بسیاری را از مخالفان خود می بینیم که رجعت را انکار می کنند از این جهت که آن را محال و غیر مقدور می دانند.

وقتی که ثابت شد این که ممکن و در تحت قدرت است، پس گوییم که طریق اثبات آن اجماع طایفه امامیّه است بر این که آن واقع خواهد شد زیرا که ایشان در وقوع آن خلاف ندارند و در چند جا از کتاب های خود بیان نموده ایم که اجماع ایشان حجّت است زیرا که قول امام علیه السّلام داخل آن اجماع است و هر قول از اقوال که بر معصوم مشتمل باشد، ناچار است از این که باید صواب و مطابق واقع گردد و خطا در آن راه نمی یابد و ما بیان نموده ایم که رجعت با تکلیف منافات ندارد و اموراتی که انسان را به سوی طاعت یا معصیت داعی می شود، در روز رجعت متردّد است در میان طاعت و

ص: 768

معصیت؛ یعنی گاهی داعی طاعت در او پیدا می شود و گاهی داعی معصیت نه این که تنها داعی طاعت در او حاصل می شود تا این که گفته شود که بنابراین تکلیف در آن وقت صحیح نیست. پس هیچ گمان کننده این گمان را نکند که تکلیف نمودن به آنان که به دنیا برگردانیده می شوند، باطل است و ما ذکر کرده ایم که چنان که تکلیف نمودن با ظهور معجزات باهره و آیات قاهره صحیح است باوجود رجعت هم صحیح است.

زیرا در همه آن ها یعنی در ظهور معجزات و آیات و رجعت امری نیست که انسان را بر فعل واجب و ترک قبیح اجبار نماید تا این که گفته شود که تکلیف نمودن باوجود آن ها صحیح نیست بلکه در همه این ها انسان در مابین اطاعت و مخالفت مختار است و امّا آنانی که از اصحاب ما رجعت را تأویل کرده اند بر این که معنی رجعت، رجوع دولت و امر و نهی ائمّه به دنیاست، بی آن که اشخاص رجوع نمایند و مردگان زنده می شوند، پس بدین نهج است که جماعتی از شیعه، چون از اثبات رجعت و بیان امکان و منافی نبودن آن با تکلیف عاجز گشتند، بنا را بر این گذاشتند که اخبار وارده در خصوص رجعت را بدین نسق تأویل نمایند.

این تأویل صحیح نیست، زیرا رجعت با ظواهر این اخبار ثابت نگشته تا این تأویلات به آن ها راه بیابد. چگونه چیزی که بر صحّت آن قطع داریم با اخبار آحادی که افاده قطع و یقین نمی کند، ثابت می شود، بلکه اعتماد در اثبات رجعت نزد امامیّه بر اخبار متواتره است که بر معنی رجعت قائم می باشد و آن معنی این است که خدای تعالی هنگام قیام قائم، پاره ای مردگان، از دوستان و دشمنان را به طریقی که بیان نمودیم، زنده می گرداند. پس تأویل به چیزی که قطع و یقین به آن حاصل است، چگونه راه می یابد؟ بنابراین معنی رجعت، به چند چیز محتمل نیست که قابل تأویل شود.

ص: 769

[روایات مخالفین رجعت] 6 نجمة

سیّد بن طاوس رحمه اللّه در کتاب طرایف گفته: مسلم در صحیح خود در اوایل جزو اوّل به اسناد خود تا به جراح بن ملیح روایت نموده، او گفته: از جابر شنیدم، می گفت: نزد من هفتادهزار حدیث هست که همه آن ها از باقر علیه السّلام می باشد، همه آن ها را ترک کرده اند. بعد از آن، مسلم در صحیح خود به اسناد خویش تا به محمد بن عمر رازی روایت کرده، او گفته: از حریز شنیدم، می گفت: از جابر جعفی چیزی ننوشتم، زیرا او به رجعت معتقد بود.

ابن طاوس رحمه اللّه بعد از این نقل، گفته: خدا شما را رحمت کند! نگاه کنید این جماعت چگونه منتفع شدن را بر خودشان حرام کرده اند؛ باوجود هفتادهزار حدیث که از پیغمبر خودشان روایت شده و باوجود روایت امام محمد باقر علیه السّلام که از بزرگان اهل بیت است، اهل بیتی که رسول خدا خلایق را مأمور نموده به ایشان چنگ زنند. اغلب مسلمانان یا همه ایشان، زنده گرداندن پاره ای مردگان را در دنیا روایت نموده اند.

نیز حدیث زنده شدن مردگان در قبرها برای سؤال نکیرین را روایت نموده اند و روایت آن ها که در خصوص اصحاب کهف بود، پیش تر گذشت، این آیه در قرآن متضمّن زنده گرداندن مردگان است: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ (1) حاصل معنی آیه، بارها ذکر شد.

از این جمله، قصّه هفتاد نفر است که در خدمت حضرت موسی ایشان را صاعقه گرفت، قصّه عزیر و قصّه آنان که عیسی بن مریم ایشان را زنده گرداند، حدیث جریح که بر صحّت آن، اجماع قائم شده و حدیث آنان که خدای تعالی ایشان را برای سؤال نکیرین در قبرها زنده می گرداند، پس بین این ها و احادیثی که اهل بیت و شیعیانشان در خصوص رجعت روایت کرده اند، چه فرقی است و جابر در این باب چه گناهی دارد که حدیثش از درجه اعتبار ساقط گردد.

ص: 770


1- سوره بقره، آیه 243.
[نقلی از کتاب سعد السعود] 7 نجمة
اشاره

نیز سیّد بن طاوس رحمه اللّه در کتاب سعد السعود(1)مذکور ساخته: شیخ رحمه اللّه در تفسیر تبیان در خصوص قول خدای تعالی: ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (2)گفته: جماعتی از اصحاب ما به این آیه به جواز رجعت استدلال نموده اند. اگر به این آیه هم استدلال نموده اند، صحیح است، زیرا هرکس آن را ممتنع کند و ممتنع بداند، بداند که قرآن را تکذیب نموده و اگر به این آیه به وجوب آن استدلال نماید که به حکم این آیه، لازم است رجعت واقع شود، هرآینه صحیح نمی باشد.

سیّد بن طاوس رحمه اللّه گفته: بدان آنان که رسول خدا درباره ایشان فرموده: انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهلبیتی لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض؛ به درستی که من دو متاع یا دو چیز سنگین میان شما می گذارم؛ یکی کتاب خدا و دیگری عترت من، اهل بیت است. ایشان از همدیگر جدا نمی شوند تا وقتی که بر سر حوض کوثر وارد شوند؛ یعنی اهل بیت، در خصوص زنده شدن قومی را از این امّت بعد از مردنشان اختلافی ندارند و این چیزی را که مخالف و مؤالف از رسول خدا روایت کرده اند، تصدیق می کند.

امّا مخالف، در کتاب جمع بین الصحیحین از ابی سعید خدری روایت کرده، او گفته:

رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود: شیوه و خصلت کسانی که پیش از شما بوده اند، وجب به وجب و ذراع به ذراع در حقّ شما جاری می شود، حتّی اگر ایشان به سوراخ سوسمار داخل شده باشند، هرآینه شما هم داخل خواهید شد.

عرض کردیم: یا رسول اللّه! آیا خصلت و شیوه یهود و نصارا هم در حقّ این امّت جاری خواهد بود؟

فرمود: پس شیوه چه کسانی جاری می شود؟!

ص: 771


1- سعد السعود، ص 66- 64.
2- سوره بقره: آیه 56.

زمخشری در کشّاف از حذیفه روایت نموده؛ او گفته: رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود: شما شبیه ترین امّتان به بنی اسراییل هستند، هرآینه طابق النعل بالنعل و القذة بالقذه به طریقه ایشان پیروی خواهید شد، حتّی نمی دانیم گوساله پرست خواهید شد یا نه؟

سیّد گفته: وقتی این حدیث ها، بعضی از احادیث ایشان شد که در خصوص تبعیّت این امّت به امّتان گذشته و به بنی اسراییل و یهود وارد شده، پس قرآن مجید و اخبار متواتره ناطق و گویا به این است که جماعتی از امّتان گذشته و یهود زمانی که گفتند ما به تو ایمان نمی آوریم تا وقتی که خدا را آشکار ببینیم، آن گاه خدای تعالی همه ایشان را هلاک نمود، بعد از آن زنده گردانید. بنابراین در میان امّت نیز، کسانی اند که خدای تعالی ایشان را در دنیا زنده می گرداند و در اخبار اهل سنّت بیش از آن که جماعت شیعه می گویند، دیده ام که آقای ما، علی علیه السّلام بعد از ضربت ابن ملجم- لعنه اللّه- و بعد از وفاتش به دنیا برمی گردد؛ چنان که ذو القرنین به دنیا رجوع نموده.

[سؤالات ابن کوّا از علی (علیه السلام)]

از جمله آن اخبار، چیزی است که زمخشری در کشّاف در حدیث ذو القرنین آورده و ذکر نموده که از علی علیه السّلام مروی است: ابرها در حکم ذو القرنین گردید و پرده ها برایش کشیده شد، نوری بر وی گشاده و از او پرسیده شد. گفت: خدا را دوست می دارم، پس خدا را دوست داشت.

درآن حال، ابن کوّا از آن حضرت پرسید: ذو القرنین چیست؟ پادشاه بود یا پیغمبر؟

فرمود: نه پادشاه بود نه پیغمبر، لکن در طاعت الهی بنده ای صالح بود بر شاخش زده شد، وفات کرد، پس از آن، خدای تعالی او را زنده کرد؛ بر شاخ چپش زدند، باز مرد و بعد خدای تعالی او را زنده گرداند، از این جهت ذو القرنین نامیده شد و در میان شما مانند او هست.

نیز در کتاب های احادیث اهل سنّت از جماعتی از مسلمانان مروی است که ایشان

ص: 772

بعد از وفات، عدّه ای قبل از دفن و عدّه ای بعد از دفن، زنده شده به دنیا برگشتند، سخن گفتند، چیزها نقل کردند و بعد باز مردند.

از آن جمله قصّه ای است که حاکم نیشابوری در تاریخ خود در حدیث حسام بن عبد الرحمان از پدرش و او از جدّش که قاضی نیشابور بود، روایت کرده؛ او گفته: مردی وارد مجلس من شد، آن گاه کسی به من گفت: نزد این مرد، حکایت عجیبی است.

گفتم: ای مرد! آن حکایت چیست؟

گفت: من مردی نبّاش بودم، قبرها را می شکافتم، زنی وفات یافت؛ من رفتم که قبرش را بشناسم، پس بر او نماز کردم، وقتی شب شد، رفتم قبرش را شکافتم و دست دراز کردم که کفنش را بردارم، آن گاه آن زن با تعجّب گفت: سبحان اللّه! مردی از اهل بهشت، کفن زنی از اهل بهشت را می کند. بعد گفت: تو از جمله آنان بودی که به من نماز کردند و خدای تعالی آنان را که به من نماز کردند، بخشید.

وقتی چنین قصّه ای از نبّاش نقل کرده، در کتاب های خود نوشته اند، پس چرا علمای اهل بیت را مثل نبّاش ندانسته، روایتشان را قبول نمی کنند و چرا از روایات ایشان نفرت می نمایند، حال آن که رتبه این زن، پست از آنان است که برای کارهای بزرگ به دنیا رجوع می نمایند؛ چرا این زن رجوع کرد ولی ایشان رجوع نخواهند کرد، در حالی که رجعتی که علمای ما، اهل بیت و شیعیان ایشان به آن معتقدند، از جمله آیات پیغمبر و معجزات آن حضرت خواهد بود و به کدام جهت رتبه و منزلت آن حضرت از رتبه موسی، عیسی و دانیال پست تر می باشد، حال آن که خداوند جلّ جلاله بسیاری از مردگان را در دست ایشان زنده گرداند؛ چنان که در خصوص این ها میان علما خلاف است، انتهی الحدیث.

[نظیر قضیه نبّاش]

تنویران فی تنظیران بدان برای زنده شدن این زن که در قضیّه نبّاش ذکر شد، دو نظیر است:

ص: 773

اوّل: البدر الباهر و البحر الزاخر، السیّد محمّد باقر الخوانساری- اعلی اللّه مقامه- در روضات الجنّات از بعضی سادات ثقات جبل عامل، او از بعضی موثّقین نقل نموده:

که قریب به همین اعصار، مردی زارع، در آن نواحی، زمین شیار می نمود، ناگاه نوک آلت شیار به سنگی بند می شود و آن را از جای حرکت می دهد، پس می بیند جثه ای کفن پیچیده، از زیر آن سنگ سر برمی دارد و مثل آدم متحیّر و متوحّش، به طرف راست و چپ نظر می کند.

پس از آن، به آن مرد زارع می گوید: هل قامت القیامة؛ آیا قیامت برپا شده؟ بعد از گفتن این کلمه به زمین می افتد و می میرد. آن زارع چون این کیفیّت را مشاهده می کند، حالت غشوه بر او عارض می شود، بعد از آن که افاقه حاصل می کند و از حقیقت امر تفحّص می نماید، می بیند در آن سنگ کنده شده: «هذا قبر ابراهیم بن علی الکفعمی».

دوم: در ریاض العارفین و فارسنامه ناصری در ترجمه زکیّ شیرازی که شیخ عبد اللّه بن ابی تراب بن بهرام بن زکیّ بن عبد اللّه بن ابی خیر است که از فحول فضلا، عدول حکما و کمّل عرفای عهد خود بوده و استاد قاضی بیضاوی صاحب تفسیر معروف، معلّم قطب الدین علّامه شیرازی و ابو النجاشی ظهیر الدین عبد الرحمان برغش، از رسالة الابرار فی اخبار الاخیار نقل نموده اند: او معلّم و استاد جمیع فضلا و تمام علمای آن زمان بوده، قاضی بیضاوی از کرامت او نقل کرده: وی بعد از وفات، زنده شد و فتوای علمای مصر را جواب نوشته، باز درگذشت، بناء علیه وی را ذو الموتین لقب کرده اند. و قد وقع هذا لأمر فی سنة سبع و سبعین و ستّ مائة من الهجرة و العلم عند اللّه و العهدة علی الرّاوی.

این ناچیز در گلشن شصت و ششم از کتاب گلزار اکبری که به طبع رسیده، هشت مورد دیگر را که اموات بعد از موت، با احیا تکلّم نموده اند، نقل نموده ام که تذکّر آن ها مؤیّد و مناسب این مقام است، طالب آن ها به کتاب مزبور رجوع کند.

ص: 774

[اعتقاد شیخ صدوق در رجعت] 8 نجمة
اشاره

شیخ صدوق گفته: ما معتقدیم رجعت حقّ است و دلیل بر آن، این قول خدای تعالی است، أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ (1) آیا ندیدی آنان را که از بیم مرگ از دیار خود بیرون رفتند، در حالی که چندهزار بودند، پس خدای تعالی به ایشان فرمود: بمیرید! ایشان مردند و بعد خداوند عزّ و جلّ ایشان را زنده گرداند.

صاحب رساله مذکور گفته: ایشان، هفتادهزار خانوار بودند، هر سال میان ایشان طاعون می افتاد. اغنیا به جهت قدرت و قوّت بیرون می رفتند و فقرا به سبب ضعف و ناتوانی، می ماندند، پس بدین سبب، طاعون آنان که بیرون می رفتند، کم می شد و در میان آنان کم می ماندند، آنان که می ماندند، می گفتند: اگر بیرون می رفتیم، طاعون میان ما نمی آمد و آنان که بیرون می رفتند، می گفتند: اگر بیرون نمی رفتیم، هرآینه طاعون میان ما نیز می افتاد؛ چنان که میان ایشان افتاد، لذا اتّفاق کردند همگی در وقت طاعون از دیار خود بیرون روند. همگی بیرون رفتند و در کنار دریایی فرود آمدند. وقتی پاهای خود را بر زمین گذاشتند، آن گاه خدای تعالی به ایشان ندا کرد: بمیرید! همه ایشان مردند، هرکه آمد و هرکه رفت نعش های ایشان را از سر راه کنار انداختند.

هر قدر که خدا خواست، بدین منوال ماندند.

بعد از آن پیغمبری از پیغمبران بنی اسراییل که به او ارمیا می گفتند، از آن جا عبور کرد و ایشان را دید، عرض کرد: خدایا! پروردگارا! اگر بخواهی، هرآینه ایشان را زنده می گردانی تا شهرهای تو را آبادان کنند و بندگانی از ایشان زاییده شوند که با دیگر بندگانت تو را بندگی کنند.

آن گاه خدای تعالی به او وحی فرمود: می خواهی ایشان را برایت زنده گردانیم؟

عرض کرد: آری، خدای تعالی ایشان را برایش زنده گرداند و با وی برانگیخت. پس

ص: 775


1- سوره بقره، آیه 243.

ایشان مدّتی مردند، بعد به دنیا برگشتند و با اجل های خود وفات یافتند.

نیز خدای تعالی فرموده: أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ(1) آیا دیده ای مانند کسی را که به قریه ای گذشت، درحالی که خانه های آن خراب و بی سقف بود و اهل و سکنه آن بالمرّه هلاک شده بودند.

گفت: خدای تعالی از کجا این مردگان را بعد از مردن زنده می گرداند. خدای تعالی عوض استبعاد، او را صدسال بمیراند، بعد زنده کرد و به او فرمود: چقدر درنگ کرده ای؟

گفت: یک روز یا قسمتی از آن.

فرمود: بلکه صدسال است، درنگ کرده ای. به طعام و شراب خود نگاه کن که هنوز تغییر نیافته، به الاغت نگاه کن تا تو را آیتی برای خلایق قرار دهیم و به استخوان ها نگاه کن، ببین چگونه آن ها را برپای دارم، جابه جا می سازم و بعد از آن می پوشانم.

وقتی کیفیّت زنده گرداندن برای او آشکار گردید، گفت: اعتقاد دارم که تو بر همه چیز قادر و توانایی. پس او وفات کرد و صدسال بدین منوال ماند؛ بعد آن به دنیا برگشت، مدّتی زندگانی نمود و با اجلش مرد و او عزیر بود.

نیز خدای تعالی قصّه آنان که حضرت موسی ایشان را از میان قوم خود، برای میقاتگاه پروردگارش برگزیده، فرموده: ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (2) شما را بعد از مردن، زنده گرداندیم، پس بر شما لازم است عوض این نعمت، شکر کنید.

ص: 776


1- سوره بقره، آیه 259.
2- سوره بقره، آیه 56.

این در زمانی بود که ایشان سخن گفتن خدا را شنیدند و گفتند: ما این را تصدیق نمی کنیم، مگر این که خدا را آشکارا ببینیم. به سبب این دعوی که در حقیقت ظلم بود، صاعقه ای ایشان را گرفت، پس مدّتی مردند.

آن گاه جناب موسی عرض کرد: پروردگارا، وقتی نزد بنی اسراییل مراجعت کردم، در خصوص ایشان به آن ها چه بگویم؟

خدای تعالی ایشان را برای او زنده گرداند، آنان به دنیا برگشتند، خوردند، آشامیدند، زن گرفتند و اولاد از ایشان متولّد گردید، سپس با اجل های خود وفات کردند.

نیز خداوند عزّ و جلّ به جناب عیسی علیه السّلام فرمود: وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإِذْنِی (1) وقتی مردگان را به اذن من زنده می گردانی. همه مردگانی که عیسی علیه السّلام به اذن خدا زنده گرداند، به دنیا برگشتند و مدّتی ماندند، بعد با اجل های خویش وفات کردند.

اصحاب کهف سی صد و نه سال در مغاره خودشان ماندند، بعد، خدای تعالی ایشان را زنده نموده، مبعوث گرداند، پس ایشان برگشتند برای این که احوال پیغمبرشان از آن ها پرسیده شود و قصّه ایشان مشهور است.

اگر کسی گوید خدای تعالی در حقّ ایشان فرمود: وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ(2) گمان می کنی ایشان بیدارند، حال آن که خوابیده اند. پس بنا به مفادّ آیه، ایشان خوابیده بوده اند، بیدار شدند نه این که مرده بودند، زیرا خدای تعالی در حقّشان چنین فرموده: قالُوا یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (3) ایشان گفتند: ای وای بر ما! چه کسی ما را از خوابگاه خود برانگیخت؟

آن گاه خداوند کردگار فرمود: این خواب نیست، چیزی است که خدا وعده کرده و پیغمبران در خصوص آن راست فرموده اند. بنابراین ایشان مرده بودند، هرچند

ص: 777


1- سوره مائده، آیه 110.
2- سوره کهف، آیه 18.
3- سوره یس، آیه 52.

خودشان گفته اند ما خوابیده بودیم.

مانند این ها بسیار است، نیز رجعت میان امّتان گذشته واقع شده و رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرموده: چیزهایی که میان امّتان گذشته، واقع گشته، طابق النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّه در این امّت واقع می شود. بنابراین قاعده، واجب است رجعت میان این امّت نیز، واقع شود، حال آن که مخالفان ما نقل کرده اند: چون مهدی علیه السّلام خروج می کند، عیسی بن مریم فرود می آید و پشت سر آن حضرت نماز می گزارد و فرود آمدنش به زمین، در حقیقت رجوع او به دنیا بعد از مردن است، زیرا خدای تعالی در حقّش می فرماید:

وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً(1) ایشان را زنده می گردانیم و احدی را از ایشان باقی نمی گذاریم.

نیز فرمود: وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا(2) روزی می شود که از هر امّت، جماعتی از آنان که آیات ما را تکذیب می کنند، زنده می گردانیم. پس روزی که همه خلایق زنده می شوند، غیر از روزی است که از هر امّت، جماعتی زنده می شوند؛ چنان که از آیه دوّم فهمیده می گردد.

هم چنین فرموده: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ بَلی وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (3) با جدّ و جهد به خدا سوگند یاد نمودند که هرآینه خدا کسی را که می میرد، زنده نمی گرداند؛ بلی زنده می گرداند، یعنی در روز رجعت، این وعده حقّ است که خدا در حقّ ایشان فرموده و لکن بسیاری از خلایق این را نمی دانند.

این آیه در خصوص رجعت است، زیرا خدای تعالی در این مقام می فرماید: لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ (4) تا این که خدا چیزی را که در آن اختلاف می نمایند، به

ص: 778


1- سوره کهف، آیه 47.
2- سوره نمل، آیه 83.
3- سوره نحل، آیه 38.
4- سوره نحل، آیه 39.

ایشان بیان و آشکار نماید.

در خصوص رجعت، کتاب علی حدّه ای تألیف می نمایم و کیفیّت و دلایل صحّت آن را ان شاء اللّه تعالی بیان می کنم. اعتقاد به تناسخ در این باب، باطل و هرکه به تناسخ معتقد شود، کافر است، زیرا قول به تناسخ، باطل و منافی قول به وجود بهشت و دوزخ است.

[علامه مجلسی (ره) و بیان تناسخ]

علّامه مجلسی رحمه اللّه بعد از نقل این کلمه فرموده:

مؤلّف گوید: مراد از تناسخ این است که کسی بمیرد، روحش به غالب علی حدّه داخل شود و به دنیا برگردد، پس فرض تناسخ در خصوص رجعت چنان است که ارواح دیگران به بدن های انبیا، ائمّه و مؤمنان داخل شوند و به دنیا بیایند. این گونه اعتقاد کفر است، زیرا بنابراین مذهب، لازم آید روح مؤمن و کافر یکی باشد و این مستلزم بطلان قول به وجود بهشت، دوزخ، ثواب و عقاب است و این بر ارباب تأمّل و تدبّر پوشیده و پنهان نیست.

[بیان دابّة من الارض] 9 نجمة
اشاره

شیخ امین الدین طبرسی در مقام بیان معنی قول خدای تعالی: وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ (1)گفته: یعنی وقتی عذاب و وعید بر ایشان لازم گردید، بعضی گفته اند: معنی آیه این است که وقتی ایشان گردیدند، چنان شدند که احدی از ایشان و احدی به سبب ایشان رستگار نگردید، بعضی دیگر گفته: یعنی وقتی خدا بر ایشان غضب نمود

و بعضی دیگر گفته: یعنی وقتی هنگام نزدیک شدن روز قیامت، عذاب بر ایشان

ص: 779


1- سوره قصص، آیه 82.

نازل می شود، أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ (1) برای ایشان از زمین دابّه بیرون می آوریم.

آن دابّه از بین صفا و مروه بیرون می آید، به مؤمن خبر می دهد تو مؤمنی و به کافر خبر می دهد تو کافری، در این وقت تکلیف برداشته می شود و توبه قبول نمی گردد، این علامتی از علایم روز قیامت است.

بعضی گفته اند: در آن وقت هیچ مؤمنی نمی ماند مگر این که دابّه ای دستش را بر روی او می کشد و هیچ منافقی نمی ماند مگر این که او را مانند هیزم خشک می شکند.

در شب جمعه درحالی که خلایق به سوی منی می روند، بیرون می آید.

این قول از ابن عمر، روایت شده؛ محمد بن کعب قرظی روایت کرده: دابّه را از علی علیه السّلام پرسیدند.

فرمود: آگاه شوید! به خدا سوگند! هرآینه آن دم ندارد و بر آن ریشی هست. این کلام اشاره دارد به این که آن، از انواع انسان است و از این مروی است که آن دابّه ای از دوّاب زمین است، آن موی های نرم ندارد و به روی چهارپا نیست.

از حذیفه و او از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله روایت کرده که آن حضرت فرمود: درازی دابّه، شصت ذراع است و هرکه بخواهد از پی او بدود و او را بگیرد، به او نمی رسد و هرکه بخواهد بگریزد و خلاص شود، نمی تواند از او خلاص گردد. از میان دو چشم مؤمن نشان می زند طوری که میان دو چشمش می نویسد: این مؤمن است و از میان دو چشم کافر نشان می زند، طوری که میان دو چشمش می نویسد: این کافر است، عصای موسی و انگشتر سلیمان با او است، روی مؤمن را با عصا جلا می دهد و بینی کافر را با انگشتر می شکند، حتّی مؤمن و کافر به یا مؤمن و یا کافر شناخته می شود.

از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله روایت شده: دابّه در روزگار سه بار خروج می کند. یک بار در منتهای شهر مدینه خروج می کند و ذکر خروجش در بیابان منتشر می شود و لکن در مکّه شنیده نمی شود. بعد از آن، زمان طویلی مکث و درنگ می کند، بار دیگر نزدیک

ص: 780


1- سوره قصص، آیه 82.

مکّه خروج می نماید، پس ذکر خروجش در بادیه، منتشر و در مکّه هم، مذکور می گردد.

سپس خلایق در مسجدی که بزرگترین و گرامی ترین مسجدهاست که عبارت از مسجد الحرام باشد؛ جمع می شوند، آن گاه دابّه به ایشان نگاه کرده، از یک سمت مسجد که وسط رکن اسود و باب بنی مخزوم است، از جانب راست کسی که از مسجد بیرون می رود، نزدیک می آید. پس پاره ای خلایق از آمدن آن، متفرّق و پراکنده و جماعتی که قدرت خدا را شناخته اند، پیش آن ثابت قدم می شوند.

دابّه نزد ایشان بیرون می آید درحالی که گردوخاک سرش را می تکاند، بر ایشان می گذرد و روی هایشان را جلا می دهد، حتّی آن ها را مانند ستاره درّی می گرداند، بعد برمی گردد، طوری که طالب به آن نمی رسد و گریزنده از او خلاص نمی شود، حتّی مردی برمی خیزد و از ترس آن به نماز پناه می برد؛ دابّه از پشت سرش می آید و می گوید: فلان! حالا نماز می گزاری؟ مرد رویش را به آن برمی گرداند، پس آن، رویش را نشان می کند.

در آن وقت خلایق در شهرها با یکدیگر همسایه، در سفرها باهم مصاحب و در اموال باهم شریک می باشند، مؤمن از کافر شناخته می شود، به مؤمن گفته می شود:

یا مؤمن و به کافر گفته می شود: یا کافر.

از وهب مروی است که او گفت: روی دابّه مانند روی مرد و سایر اعضایش مانند اعضای مرغ است و مانند این چیز جز به علم نبوّت شناخته نمی شوند. معنی قول خدای تعالی: تُکَلِّمُهُمْ (1)این است که چیزی به ایشان می گوید که ایشان را بدحال و غمگین می کند و به زبانی که ایشان می فهمند و آن، این است: شما به دوزخ خواهید رفت.

بعضی گفته اند: دابّه چنین می گوید: این مؤمن و آن کافر است، بعضی دیگر گفته:

ایشان چنین می گوید: أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ (2) خلایق به آیات ما یقین

ص: 781


1- سوره قصص، آیه 82.
2- سوره قصص، آیه 82.

نداشتند، ظاهر این است که دابّه همین سخن را گوید: وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ (1) روزی می شود که از هر امّت، جماعتی که ما را تکذیب می کنند، زنده می گردانیم؛ قدغن می شوند که از کردارهای گذشته منع گردند.

بعضی گفته: معنی یوزعون این است که اوّلین و آخرین ایشان را حبس می کند. از طایفه امامیّه کسانی که به رجعت قایل شده اند، به این آیه، به صحّت آن چنین استدلال نموده اند: دخول لفظ من به کلام، افاده تبعیض می کند، پس همان روز قومی زنده می شوند و قومی می مانند ولی روز قیامت چنین نمی شود؛ چنان که خدای تعالی در خصوص روز قیامت می فرماید: وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً(2) ایشان را زنده می گردانیم و احدی را باقی نمی گذاریم.

علاوه بر این از ائمّه هدی علیهم السّلام اخبار بسیار وارد شده در این که خدای تعالی بعد از این، در وقت قیام قائم، قومی از شیعیان و دوستان آن حضرت را که پیش تر وفات نموده اند؛ زنده کرده، به دنیا برمی گرداند تا در دنیا از ایشان انتقام گیرد و تا به نکبت ها و نقمت هایی که استحقاق دارند، دچار شوند؛ مانند عذاب و کشته شدن در دست شیعیان و تا با مشاهده بلندی شأن او، به ذلّت و خواری مبتلا شوند.

هیچ عاقلی شکّ نمی کند که این امر در حدّ ذات خود، ممتنع و محال نیست و قدرت خداوند کردگار به آن علاقه می گیرد، حال آن که خدای تعالی مانند این را میان امّتان گذشته کرد و قرآن مجید در چند جا به آن ناطق است؛ مانند قصّه عزیر و غیر او؛ چنان که در محلّش تفسیر کردیم. از رسول خدا به مقام صحّت رسیده که فرمودند:

«سیکون فی امّتی، کلّما کان فی بنی اسرائیل حذو النعل بالنعل و القذّة بالقذّة حتّی لو انّ أحدهم دخل حجر ضبّ لدخلتموه»؛ بعد از این، چیزهایی که در بنی اسراییل واقع شده، طابق النعل بالنعل و القذّة بالقذّه در امّت من واقع می شود، حتّی اگر احدی از ایشان؛ یعنی از بنی اسراییل به سوراخ سوسمار داخل شده باشد، هرآینه شما هم داخل

ص: 782


1- سوره قصص، آیه 83.
2- سوره کهف، آیه 47.

خواهید شد.

علاوه بر این، جماعتی از علما، اخباری که در خصوص رجعت وارد شده، به رجوع دولت و امرونهی تأویل نموده اند؛ یعنی دولت، سلطنت، امرونهی به دست آل محمد صلّی اللّه علیه و اله برمی گردد نه این که مردگان به دنیا برمی گردند، زیرا ایشان گمان کرده اند، رجعت با تکلیف منافات دارد. چنین نیست زیرا در رجعت، چیزی نیست که به فعل واجب و ترک حرام، الجا و اجبار نماید و تکلیف با وجود رجعت و با وجود ظهور معجزات باهره و آیات قاهره صحیح است؛ مثل شکافتن دریا برای بنی اسراییل، اژدها گردانیدن عصا و مانند این ها، علاوه بر این رجعت با ظواهر اخبار ثابت نشده تا تأویل به آن ها راه یابد، بلکه اعتماد در این باب، به اجماع شیعه امامیّه است، هرچند اخبار معاضد و مؤیّد این اجماع است.(1)

[بودن دابّه، صاحب عصا]

در آن کتاب است که مؤلّف گوید: شیخ در تفسیر تبیان نام خود نیز، به مذهب آنان که به رجعت قایل شده اند، استدلال کرده، ما این کلام را با همه طولانی بودنش، ذکر کردیم، چون فواید آن بسیار بود و برای این که اقوال مخالفان در خصوص دابّه معلوم شود. از اخبار ایشان نیز ظاهر می شود که دابّه، صاحب عصا و میسم است و این را در همه کتاب های خود نقل کرده اند تا مراد از حدیثی که نقل آن از امیر المؤمنین علیه السّلام است، به حدّ استفاضه رسیده، معلوم شود و آن، این است که حضرت در جای های بسیار فرموده: منم صاحب عصا و میسم.

زمخشری در کشّاف روایت نموده: دابّه از صفا بیرون می آید، درحالی که عصای موسی و انگشتر سلیمان با او است. با عصا بر پیشانی مؤمن که سجده گاه است و با سر میان دو چشمش می زند، نقطه سفیدی در روی او حادث می شود طوری که رویش به سبب آن روشن می گردد؛ گویا ستاره درّی است یا این که میان دو چشمش می نویسد:

ص: 783


1- تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص 406- 403.

این مؤمن است. با انگشتر در بینی کافر اثری احداث می نماید، آن اثر به تدریج زیاد می شود، تا این که روی او را بالمرّه سیاه می کند یا این که میان دو چشمش می نویسد: این کافر است.

بعد از آن صاحب کشّاف گفته: لفظ تکلّمهم، بدون تشدید نیز خوانده شده و آن از کلم به معنی زخم زدن است، پس معنی کلام این می شود: دابّه ایشان را زخم نموده؛ یعنی با عصا و انگشتر ایشان را نشان می نماید. جایز است به تخفیف لفظ تکلمّهم به این استدلال شود که مراد از تکلیم، تجریح است؛ یعنی دابّه ایشان را مجروح و زخم دار می کند. گفته زمخشری تمام شد.

[کلام علّامه (ره) در باب رجعت] 10 نجمة

علّامه مجلسی ذیل باب رجعت فرموده: ای برادر! بعد از آن که برایت توضیح و تمهید نمودم، گمان نمی کنم در اعتقاد به رجعت شکّ کنی، رجعتی که جماعت شیعه در همه اعصار بر آن اجماع نموده اند و مانند آفتاب نیم روز، میان ایشان مشهور گشته، حتّی آن را میان خود نظم کرده، با آن ها در همه شهرها بر مخالف حجّت آورده اند.

مخالفان در این باب، به شیعه تشنیع نموده، نسبت عیب داده اند و آن را در کتاب ها و تصنیفات خود نوشته اند.

از جمله ایشان، رازی نیشابوری و غیرایشان است، پیش تر کلام ابن ابی الحدید در خصوص توضیح مذهب طایفه امامیّه در این باب گذشت. اگر از طول دادن که بی فایده است، بیم نداشتم، هرآینه بسیاری از سخنان ایشان را که در این باب گفته اند، نقل می نمودم. چگونه کسی که به حقیقت ائمّه اطهار اعتقاد نموده، در خصوص امری شکّ می کند که نقل آن از ایشان به حدّ تواتر رسیده؛ در احادیثی که نزدیک به صدتاست، همه در این باب صریح اند و بیش از چهل نفر و کمتر از پنجاه نفر از ثقات عظام و علمای اعلام آن ها را در مؤلّفات خود که بیشتر از پنجاه جلد است، روایت نموده اند؛

ص: 784

مانند ثقة الاسلام کلینی، صدوق محمد بن بابویه، شیخ ابو جعفر طوسی، سیّد مرتضی، نجّاشی، کشّی، عیّاشی، علی بن ابراهیم، سلیم هلالی، شیخ کراجکی، نعمانی، صفار، سعد بن عبد اللّه، ابن قولویه، علی بن عبد الحمید، سیّد علی بن طاوس، پسرش که صاحب کتاب زواید الفواید است، محمد بن علی بن ابراهیم، فرات بن ابراهیم، مؤلّف کتاب التنزیل و التحریف، ابی الفضل طبرسی، ابی طالب طبرسی، ابراهیم بن محمد ثقفی، محمد بن عبّاس بن مروان، برقی، ابن شهر آشوب، حسن بن سلیمان، قطب راوندی، علّامه حلّی، سیّد بهاء الدین علی بن عبد الکریم، احمد بن ادریس بن سعید، حسن بن علی بن ابی حمزه، فضل بن شاذان، شیخ شهید محمد بن مکّی، حسین بن همدانی، حسن بن محمد بن جمهور اعمی که مؤلّف کتاب واحده است، حسن بن محبوب، جعفر بن محمد بن مالک کوفه، طهر بن عبد اللّه، شاذان بن جبرییل، صاحب کتاب فضایل، مؤلّف نسخه کتاب عتیق، مؤلّف کتاب خطیب و غیرایشان از مؤلّفان کتاب هایی که نزد ماست و مؤلّف آن ها را با تعیین نمی شناسیم، از این جهت این احادیث را در این باب به ایشان نسبت ندادیم، هرچند بعضی از آن ها در آن کتاب ها مذکور است و اگر رجعت کذایی که بدین نهج روایت شده، به حدّ تواتر نرسیده، پس ادّعای تواتر در چه چیزی ممکن است، با این که همه شیعیان، آن را از خلفای عن سلف روایت کرده اند؟

هرکس در امثال این مدّعی شکّ کند، چنان است که در خصوص ائمّه دین مبین شکّ کرده، و لکن اظهار آن در میان مؤمنان برایش ممکن نمی شود، از این جهت برای خراب نمودن ملّت قویم و طریقه مستقیم به سبب ذکر چیزهایی مانند استبعادات فلاسفه و تشکیکات ملحدان که عقول ضعیف بی خردان، با سرعت آن ها را قبول می کنند، حیله و تزویر می کنند: یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (1) ایشان می خواهند با این سخنان سست و غلط، نور خدا را خاموش کنند؛ خدا تمام و کامل کننده نور خود است، هرچند مشرکان آن را ناخوش بدارند.

ص: 785


1- سوره صف، آیه 8.

برای فزونی استحکام این مدّعی، نام بعضی از کسانی را ذکر کنیم که به برپاداشتن اساس این مدّعی متعرّض شده، در این باب، کتاب تصنیف نموده یا بر منکران دلیل او، حجّت آورده، با مخالفان، مخاصمه و مجادله نموده اند، سوای چیزهایی که پیش تر ضمن اخبار، مذکور گردید؛ خدا توفیق دهنده و یاری کننده است.

از جمله احمد بن داود بن سعید جرجانی است. شیخ در کتاب فهرست در مدح او گفته: کتاب متعه و رجعت برای او است، از جمله حسن بن علی بن حمزه بطاینی است و نجّاشی کتاب رجعت را از جمله کتاب های او شمرده. از جمله حسن بن سلیمان است؛ چنان که اخبار گذشته را از او نقل کردیم.

امّا سایر اصحاب، رجعت را در کتاب هایی که در خصوص غیبت قائم تصنیف نموده اند، ذکر کرده، رساله علی حدّه برای آن تألیف ننموده اند. بسیاری از ارباب کتب از اصحاب ما، کتاب علی حدّه ای در خصوص غیبت تألیف نموده، حال آن که پیش تر شناختی آنان که رجعت را روایت کرده اند، از بزرگان اصحاب و اکابر محدّثان بوده اند؛ چنان که در جلالت ایشان شکّ و ریبی نیست.

مرحوم علّامه- علیه الرحمه- در خلاصة الرجال در خصوص شناساندن میسر بن عبد العزیز به ولای آل محمد صلّی اللّه علیه و اله، چنین مدح کرده اند: او از کسانی است که در رجعت، مجاهده خواهند کرد.

در آن کتاب است که مؤلّف گوید: گفته شد معنی کلام این است که میسر بن عبد العزیز بعد از مردنش، با قائم به دنیا برمی گردد و با او در راه خدا جهاد می کند. اظهر نزد ما آن است که معنی کلام چنین است: او با مخالفان، مجادله و در خصوص حقیّت رجعت، برایشان حجّت و دلیل اقامه می کند.(1) علّامه مزبور در حقّ الیقین بعد از این که آیات و اخبار دالّ بر حقیقت رجعت را نقل نموده، فرموده: شکّی نیست که اصل رجعت فی الجمله بالمعنی متواتر است و کسی که در آن شکّ کند، ظاهر آن است که حشر قیامت را نیز، منکر باشد. انکار امری که به

ص: 786


1- بحار الانوار، ج 53، ص 124- 122.

نصوص متواتره ثابت شده باشد، به محض استبعادات و وهم، محض بی دینی است. از خصوصیّاتی که در بعضی از روایات شاّذ وارد شده، نمی توان جزم کرد، امّا انکار نیز نباید کرد و اختلاف در خصوصیّات آن باعث نمی شود اصلش را انکار کنند؛ چنان که در بسیاری از خصوصیّات حشر، نشر، بهشت، جهنّم، صراط، میزان، غیر این ها در اخبار اختلاف واقع شده و این باعث نمی شود کسی اصلش را که ضروری دینی است، انکار کند.

خلاصه این که رجعت بعضی از مؤمنان و کافران، نواصب و مخالفان، متواتر است و انکارش موجب خروج از دین تشیّع است، نه خروج از دین اسلام. رجعت حضرت امیر المؤمنین و امام حسین علیهما السّلام نیز متواتر یا قریب به تواتر است، در سایر ائمّه نیز احادیث صحیحه معتبر بسیار وارد شده و اگر متواتر نباشد به مرتبه ای رسیده که باید اذعان کرد و نباید انکار نمود، امّا خصوصیّات این رجعت ها معلوم نیست که آیا با ظهور حضرت حجّت- عجل اللّه تعالی فرجه- در یک زمان، پیش تر از آن و بعد از آن خواهد بود. از بعضی احادیث ظاهر می شود که امامان به ترتیب زمان رجعت خواهند کرد. شیخ حسن بن سلیمان قایل شده هر امام، زمان امامتی و زمان مهدی، بودنی دارد، حضرت صاحب الامر اوّل که ظاهر می شود، زمان امامتش است و بعد از رجعت آبای گرامی خود، باز رجعت خواهد کرد، نیز آن حدیث را که بعد امام دوازدهم علیه السّلام، دوازده مهدی است، به این وجه تأویل کرده، این قول، بعید از صواب نیست، امّا مجمل اقرار کردن و تفصیلش را هم به علم ایشان ردّ کردن، احوط است.

[کلام صدر المتألّهین] 11 نجمة

صدر المتالّهین در تفسیر سوره «یس» ذیل آیه أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ (1)فرموده: یعنی آیا کفّار مکّه ندانستند پیش از ایشان

ص: 787


1- سوره یس، آیه 31.

بسیاری از اهل روزگارها را هلاک کردیم و مشاهده کردند که هلاک شدگان به سوی ایشان بازنمی گردند؛ یعنی به دنیا معاودت نمی کنند، پس چرا از ایشان عبرت نمی گیرند و حال ایشان را به نفس خود، قیاس و حذر نمی کنند از آن که عذاب و عقوبتی که به سبب کفر و عناد بر امم سالفه نازل شده، بر ایشان نیز واقع شود.

از کشّاف زمخشری نقل فرموده که گفته: این آیه ردّ بر کسانی است که قایل شده اند اموات بعد از مردن و پیش از قیام قیامت به دنیا رجوع می نمایند.

پس از آن فرموده: در گفته صاحب کشّاف، نظر است؛ چنان که بر منصف مخفی نیست، چراکه رجوع قرونی از کفره به دنیا که ناقصین و هالکین به هلاکت ابدی بوده اند، بر رجوع نکردن غیرایشان از نفوس کامل حی به حیات علم و عرفان دلالت نمی کند، پس هیچ محالیّتی در نازل کردن ارواح عالی به اذن اللّه و قدرته در این عالم بعد از مردن آن ها، برای خلاصی دادن اسیران و محبوسین به قیود تعلّقات این زندان نیست.

امّا آن چه صاحب کشّاف برای تأیید مذهب خود در نفی رجعت و منع آن، از حکایت قول ابن عبّاس نقل نموده؛ وقتی که به او گفته شد قومی گمان کنند علی بن ابی طالب علیه السّلام پیش از روز قیامت مبعوث می شود که گفته: پس ما در این هنگام بد مردمانی هستیم، چراکه زن های او را به نکاح درآوردیم و میراثش را قسمت نمودیم؛ مدفوع است به این که آن چه از ابن عبّاس نقل کرده، مجرّد حکایتی غیرمعلوم الصحه است و بر تقدیر آن که روایت باشد نه حکایت، ایضا ممنوع است، چون متّبع در اعتقادیّات یا برهان عقل است یا نقل صحیح قطعی از اهل عصمت و ولایت؛ به تحقیق به روایات متظافره از ائمّه و سادات ما از اهل بیت نبوّت نزد ما به صحّت پیوسته، علم حقیّت مذهب رجعت و وقوع آن نزد ظهور قائم آل محمد و عقل نیز آن را به جهت واقع شدن مثل آن، زیاده از زنده شدن موتی به اذن اللّه در دست انبیای خدا؛ مثل عیسی، و شمعون و غیر این دو نفر- علی نبیّنا و آله و علیهم السّلام- منع نمی کند.

ص: 788

[رجعت و ضروریات مذهب] 12 نجمة
اشاره

المجتهد الاصولی و المولی المؤتمن صاحب ریاض الشهاده الحاج محمد حسن در کتاب مذکور فرموده: باید دانست رجعت ائمّه اطهار در این عالم، اجمالا از ضروریّات مذهب شیعه و شهرت آن؛ چون آفتاب در وسط السماء می باشد، حتّی شعرا در اشعار خود بسته اند و بر مخالفین در هر عصری استدلال نموده اند. مخالفان نیز بر ایشان تشنیع نموده اند، افرادی چون فخر رازی، نیشابوری و غیرایشان این مذهب را به شیعه اسناد داده، در کتاب های خود نقل کرده. ابن ابی الحدید مذهب امامیّه را در این باب توضیح نموده و اگر خوف تطوی بلاطایل نبود، هرآینه بسیاری از سخنان ایشان را مذکور می ساختیم.

چگونه می تواند تشکیک کند مؤمنی که به حقیّت و حجیّت ائمّه اطهار اعتراف دارد در چیزی که بیش از دویست حدیث در این باب از ایشان وارد شده که صریح در این خصوص می باشد و بیش از پنجاه نفر از اعاظم علمای شیعه و محدّثین روایت کرده اند؛ چون کلینی، شیخ طوسی، سیّد مرتضی، نجاشی، کشّی، عیّاشی، علی بن ابراهیم، صاحبان تفسیر، سلیم بن قیس هلالی، شیخ مفید، کراجکی، نعمانی، محمد بن حسن صفّار، سعد بن عبد اللّه، جعفر بن قولویه، علی بن عبد الحمید، سیّد بن طاوس و پسرش، محمد بن علی بن ابراهیم، فرات بن ابراهیم، شیخ طبرسی، ابراهیم بن محمد ثقفی، برقی، ابن شهر آشوب، قطب راوندی، علّامه حلّی، سیّد علی بن عبد الکریم، فضل بن شاذان، شیخ شهید، ابن ابی جمهور، حسن بن محبوب و غیرایشان و هرگاه چنین نقلی را نتوان تواتر گفت: پس تواتر چگونه متحقّق شود، با وجود آن که شیعه، خلفا عن سلف روایت کرده اند و اهل سنّت متّفق اللفظ به ایشان اسناد داده، در هر عصر مناظراتی میان علمای سنّت و امامیه در این باب واقع می شده، نیز در این باب در ردّ یکدیگر رساله ها نوشته اند.

در جای دیگر از آن کتاب گوید: احادیثی که در رجعت از اهل بیت پیغمبر وارد

ص: 789

شده، بیش از حدّ تواتر است و جمعی از علمای شیعه، کتاب ها و رساله ها در این باب نوشته اند، حال از ضروریّات مذهب شیعه می باشد و انکار آن، انکار تشیّع است.

[جواب شیخ مفید به مباحثه معتزله]

ایضا در آن کتاب بعد از این که مباحثه بعضی از معتزله را با شیخی از اصحاب ما امامیّه نقل نموده- چنان که آن را در نجمه دوّم این برج نقل نمودیم- فرموده: خلاصه بحث این است که با وجود رجعت قطع بر نیکی و بدی شخص صحیح نیست. شیخ مفید دو جواب داده است.

حاصل جواب اوّل: رجعت امری سمعی است؛ یعنی به احادیث و اجماع اهل بیت ثابت شده و عقل در اثبات آن مدخلیّتی ندارد، هرچند بر امتناع آن نیز دلالت نکند و احتمال توبه و حسن خاتمه اشخاص مذکور و غیرایشان، احتمال عقلی است و ادلّه سمعی؛ چنان که بر رجعت دلالت دارد، بر مخلّد بودن ایشان در نار، سوء خاتمه و لعن و معذّب بودن به انواع عذاب ها نیز دلالت دارد، بلکه پیش از احادیث رجعت به طرق عامّه و خاصّه و از ضروریات دین است و همان احادیث دالّ بر رجعت نیز، بر کفر، سوءحال و کشته شدن ایشان در دست قائم، امام حسین و امیر المؤمنین علیهما السّلام دلالت می کنند؛ چنان که از تامّل در اخبار مذکور و غیر آن، به جهت منصف قطع حاصل شود، پس بر فرض ثبوت رجعت، این احتمال ممکن نیست.

حاصل جواب دوّم: از اخبار رجعت، ظاهر می شود حال ایّام رجعت، حال روز قیامت و ساعت مردن است که هرگاه فرضا توبه ای اتّفاق بیفتد، مقبول نیست؛ مثل ایمان فرعون درحالی که عذاب را مشاهده کرد. از آن جمله اخبار بسیاری از ائمّه اطهار در تفسیر یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً(1)وارد شده که مراد، ظهور قائم آل محمد است.

در آن کتاب است که مؤلّف گوید: فعل لغو و عبث از حکیم صادر نمی شود و آن چه

ص: 790


1- سوره اعراف، آیه 158.

بداهت عقل و آیات و اخبار، ناصّ بر آن است، مقصود از رجعت، تلافی و انتقام کشیدن از ظالمان و مجازات و مکافات ایشان است، پس هرگاه توبه کنند و مجازات به عمل نیاید، برگرداندن ایشان به دنیا بی فایده خواهد بود.

به علاوه نفسی که در خبایث به منتهای مرتبه رسید، خود را از سنخ عالم سجیّن قرار داد و استعداد فطری خود را ضایع نمود، در این عالم انبیا و اوصیا به جهت هدایت خلق مبعوث شدند، آن همه ریاضت کشیدند و نتوانستند ایشان را هدایت کنند، بلکه بر طغیان، تمرّد و عصیان افزودند و مفاسدی از ایشان صادر شد که تا دامن قیامت آثار آن محو نگردد، آن ها به همین حال مردند و از دنیا رفتند.

ثانیا قابلیّت و استعداد هدایت ایشان چگونه افاضه می شود و چگونه ماهیّات خبیثه ایشان قلب می شود، چون عالم تربیت و خروج از قوّه به فعل، این عالم بود. در این عالم، آن چه از لوازم ماهیّات خبیثه ایشان، از مفاسد عامّه و شرور غیرمحصوره بود، از قوّه به فعل آمد و بعد از مردن، دیگر تربیت و افاضه استعداد و قابلیّتی نخواهد بود که در حیات ثانی از قوّه به فعل آید. میدان سخن در این مقام وسیع است و این کتاب را زیاده بر این، بسط نیست.

[تفسیر و شرح کلمه رجعت] 13 نجمة

فاضل معاصر دانشمند الشیخ روح اللّه المازندرانی البارفروسی در کتاب کاشف الریبه فی اسرار الغیبه فرموده: ریب معروف در مذهب جعفری، مسلک علمای اثنا عشری و اعتقاد عوامی، به عود ارواح در اجساد، پیش از قیامت کبرا می باشد، در اصطلاح و بیان امنای دین، نام این عود را رجعت نهادند.

معنی رجعت چیست؟ کشف بدیهی در عرف و لغت است. معنی لفظ رجعت، عود شی به محلّ خود است؛ پس از این که در آن محل بود و خارج شد. به عبارت دیگر، برگشتن هرچیز به مرکز خود است، چون در این جا نفس ناطقه انسانی و روح

ص: 791

ملکوتی، پس از خروج آن از بدن عنصری مادّی به موت طبیعی و سیر در عالم برزخی، مرّة ثانیه به این بدن دنیوی در همین دنیا عود و رجوع می کند، لذا نام این حال انسانی را از باب اطلاق عام بر خاص، رجعت نهادند که از اقسام صور نقل، را حجیّت می باشد.

از این نکته هویدا گردیده که رجعت با ظهور فرق دارد، از اخبار هم، افتراق مستفاد می شود، وجه بینونت، دوئیّت و افتراق وضوح دارد، زیرا ظهور حضرت در ضمن حیات مستمرّه باقیه او از روی حیات دنیویّه اولیّه ولادت اب و امّ ظاهریه استوار یافته، عود روح بعد از خروج از بدن و حصول موت طبیعی نگردیده.

به عبارت دیگر، ظهور حیات بعد از ممات نخواهد بود، بلکه به ضرورت مذهب برای حیّ خواهد شد. حیات ولیّ مطلق، خاتم الاوصیا، متّصل به ظهورش بود و ظهورش در حیات او واقع شد، به خلاف رجعت که آن ظهور اموات به عود روح خواهد بود، به عبارت دیگر، مرده زنده خواهد شد، حاصل مطلب وضوح دارد و احتیاج به بیان ندارد.

بلی! امواتی که در ظهور حضرت به اراده او که عین ارادة اللّه است و به خواست او که عین خواست خداست، زنده می شوند؛ حضور حضرت، ملازمت دارند و او را نصرت می نمایند؛ برای آن ها زمان ظهور رجعت خواهد بود، برای آن که حیات ایشان پس از ممات حاصل شد و ارواح ایشان بعد از خروج عود نمود.

عبارت زیارت جامعه: «مؤمن بإیابکم مصدّق برجعتکم»(1)خطاب به تمام ائمّه است، با قطع به آن که برای آن ها غیر از خاتم الاصیا ارتحال از دنیا حاصل شده، موت طبیعی هرکدام از آن ها را درک نموده، ارواح قدسیّه ایشان از اجساد عنصریشان خارج گردیده، مع ذلک به رجعت ایشان تصدیق شده، قاطع نزاع و مصدوق ادّعا خواهد بود.

امّا رجعت برای تمام بندگان خدا من الأعلی الی الأدنی حتّی الانبیاء و الاولیاء من آدم الی خاتم الاوصیاء، بل برای کلّ من عاشر فی الدنیا و اصابته نبل الفناء مقرّر شده،

ص: 792


1- الفقیه، ج 2، ص 613.

تخصیص به قومی دون قومی و به امّتی دون امّتی و شخصی دون شخصی نیافته، هرچند در خبر آمده، این منصب عظمی و موهبت کبرا را تخصیص به من محض الایمان و محض الکفر داده، برای متوسّطات بالفحوی نفی نموده الّا آن که قابل تأویل خواهد بود، طوری که با عموم دعوی جمع خواهد شد، چون مراد از خبر، منع و نفی مستضعفین از مجانین و ضعفاء العقول خواهد بود که خداوند برای آن ها در دار دنیا تکلیفی معیّن نفرموده، تکالیف آن ها را در قیامت کبرا معیّن فرموده، در رجعت دنیا هم مقرّر نشد، در دنیا برای آن ها اولیا تعیین شد، رجعت هم برای اولیای آن ها خواهد بود، زیرا رجعت در دنیا خواهد شد و احکام دنیا به هم اختلاف نخواهند نمود.

از این نکته، هویدا گردیده که تمام مخلوقات من الاوّلین و الاخرین یا ممحّض الایمان می باشند یا ممحّض الکفر، قسم ثالث ندارد که ایمان مشوب به کفر باشد، چون معیار و میزان تمیز مؤمن از کافر، ولایت و محبّت محمد و آل محمد شده، محبّت و مودّت ایشان، ترازوی عقاید و اعمال عقاید و اعمال موجودات گردیده، خداوند تمام مخلوقات، من الآدم إلی الخاتم را به محبّت ایشان امتحان نموده و لذا انبیا و اولیا از شیعیان ایشان محسوب شده اند.

خداوند هم در قرآن فرموده: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ (1) تمام مؤمنین من الأوّلین و الآخرین و من الأنبیا و المرسلین از شیعیان ایشان خواهند بود.

بالبداهت امّت آن ها به طریق اولی و تمام منافقین و جاحدین من الأوّلین و الآخرین از اعدا و معاندین ایشان خواهند شد. اگر امکان قسم ثالث بود، قاعده موازین بودن محمد و آلش به هم می خورد، چون تخلّف برمی دارد، حال آن که در زیارت، «السلام علی میزان الأعمال»(2)خوانده می شود، در هر صورت میزان تشخیص سعید از شقی و مؤمن از کافر به ولایت شده، شبهه ندارد.

بالبداهت محبّت و ولایت، تفکیک بردار نیست و شایسته امتزاج نمی باشد، به

ص: 793


1- سوره صافات، آیه 83.
2- بحار الانوار، ج 97، ص 287.

علاوه در تصوّر عقلایی هم اشکال دارد. چگونه در یک محل، ضدّین یا تقابل عدم و ملکه باهم جمع شود و الّا تضاد و تقابل معنی ندارد و این خلف است.

از این اشارات آشکارا شده که تمام مکلّفین من آدم الی الخاتم غیر از مستضعفین، یا مؤمن محض اند یا کافر محض. مؤمن مخلوط به کفر موضوع ندارد تا از خبر مستثنی شود که رجعت برای آن ها میسّر نگردد، مگر مستضعفین که آن ها به هیچ کدام متّصف نگردیدند، خارج از موضوع خیر بودند و به استثنا احتیاج نداشتند. از این جا می توان گفت، خبر مفهوم ندارد و در مورد غالب وارد گردیده.

[ادلّه اربعه بر اثبات رجعت] 14 نجمة

امّا الدلیل بر اثبات رجعت: مخفی نماند ادلّه اربعه؛ یعنی کتاب، سنّت، اجماع و عقل، حاکم بر رجعت می باشد. آیات قرآنی دالّ بر رجعت، زیاده بر یک صد، بلکه به دویست می رسد که از تفسیر معصومین علیهم السّلام به رجعت ترجمه گردیده، به علاوه بعض آیات، ظهور در رجعت داشته، بلکه به دلالت اقتضا، صریح در آن شده؛ مانند وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنی دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ(1)وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا(2)زیرا اگر رجعت نبود، پس از ارتحال از دنیا، موطن عود ارواح، منحصر در قیامت می شد و برای عذاب ادنی محلّی نبود؛ چون قیامت محلّ عذاب اکبر بود و دنیا هم، قبل از ارتحال، مورد عذاب نیست.

بناء علی هذا، اگر عالم بین العالمین و برزخ بین دنیا و قیامت؛ یعنی عالم رجعت نبود، ذکر عذاب ادنی لغو و بی فایده می شد، هم چنین حشر روز قیامت کبرا برای عموم بندگان خدا خواهد بود نه این که مخصوص فوج؛ یعنی گروهی از هر امّت باشد، پس مستفاد می شود که بین دنیا قبل از فنا و قیامت کبرا، عالم دیگری خواهد بود که برزخ

ص: 794


1- سوره سجده، آیه 21.
2- سوره قصص، آیه 83.

این دو عالم خواهد شد. مسلما در قیامت و شعب او نخواهد بود، لا بدّ در دنیا خواهد شد که ارواح به اجساد خود مراجعت خواهند نمود، مقصود از رجعت هم همین است و غیر از این نخواهد شد.

امّا اخبار به حدّ تواتر رسیده که مفادّشان این بوده، تمام ارواح بعد از موت، به اجساد خود در دنیا عود خواهند نمود، حتّی در خبر آمده، شخصی از معصوم پرسید:

پیر شدم، قوایم تحلیل رفته، استخوان هایم تحلیل رفته و درهم شکسته، دلم می خواهد در آخر عمر در رکاب شما کشته شوم تا از شهدا محسوب باشم.

معصوم فرموده: شهادت نزد ما منحصر به دنیا نگردیده، در عالم رجعت هم می توانید ملازمت ما را اختیار کرده، شهید شوید.

به علاوه، اخبار وارده مسلّم که آن چه در امم سابق واقع شده، در این امّت واقع خواهد شد، رجعت در امم سابق نیز بوده. حکایت عزیر پیغمبر و موت هفتاد نفر از مصاحبین حضرت موسی معروف است که پس از مردن رجعت کردند؛ در این امّت هم خواهد شد.

امّا الأجماع به اقسام ثلثه:

نزد امامیّه؛ یعنی به هریک از تضمّن، لطف و کشف قائم بر رجعت شده، احدی در آن شبهه خلاف نکرده مگر این که نسبت خلاف به مفید- علیه الرحمه- داده شده، لکن در واقع او هم مخالف نبوده، ایهام کلام او راجع به کیفیّت بوده، نه اصل مطلب.

امّا عقل: دلالت آن بر رجعت به طرق مختلف تصویر شده، از جمله عقل نظری موهوبی یا اکتسابی صحیح حکم می کند که به مقتضای حکمت خداوندی و عدل الهی بعید است خدا حقوق بندگان خود را اعطا ننماید و حقّ هر ذی حق را به مستحقّ نرساند، بدیهی است فواید رجعت برای اخذ حقوق مستحقّین است که هرگاه کسی مظلوم شد، رجعت نماید تا حقّ خود را از ظالم بگیرد و هرگاه استحقاق قصاص داشت، قصاص کند.

لا بدّ این سلطنت حقوقی مخلوقی باید در دنیا باشد نه قیامت کبرا، زیرا زمام امر

ص: 795

قیامت با خداوند است. سلطنت آن روز برای ذات او و برگزیدگانش است، مواخذه آن روز از خصایص ذات ربوبی است، هیچ بنده ای سلطنت بر مؤاخذه ندارد، پس لا علاج در یک موضع باید معیّن شود برای این که حقوق مظلومین را اعطا نماید و حقوق هر که را به او برساند و الّا با عدالت و حکمت خلقت منافی است، بالبداهت حقوق مظلومین در دنیا اوّلی اعطا نشده؛ چون کثیری از مظلومین در حال مظلومیّت از دنیا ارتحال نموده اند، چگونه خداوند حقوق آن ها را اعطا نموده و بر ظالم سلطنت داده؟

لابدّ باید برای خداوند محلّی برای اعطای حقوق مستحقّین باشد و آن در آخرت نخواهد بود، که آن روز، روز سلطنت مخصوصی خدا شد و در دنیای اوّلیه هم که نشد، پس باید برای ارواح به اجسام در دنیا عود شود تا حقوق خود را دریافت نمایند.

از جمله به براهین قطعی ثابت و محقّق گردیده طفره محال است و ابدا امکان ندارد، پس باید اشیا به رشته تناسب برقرار باشند و به هیچ قسم طفره نروند. اگر بین عالم دنیا و عقبی واسطه ای نباشد، طفره لازم می آید؛ زیرا هرگاه ارواح پس از ارتحال از اجساد دنیا، به قیامت کبرا رجوع نمایند، به هیچ وجه به اجساد رجوع نکنند و بداهتا طفره رفتند، برای آن که دنیا در غایت کثافت و قیامت در نهایت لطافت می باشد، پس لابدّ بین این دو عالم، عالم متوسّطی بوده که او را به طفره گذرانیده. بدیهی است عالم متوسّط، عالم رجعتی است که واسطه بین دنیا و قیامت کبرا خواهد بود و در آن مانند قیامت کبرا عود ارواح به اجساد خواهد شد.

از جمله عقل حکم می کند باید لحاظ و مشابهت ملحوظ گردد؛ بدیهی است بین بدن دنیوی و آخرتی، هم چنین بین عالم دنیا و قیامت کبرا، مشابهت و سنخیّتی نیست، چرا عالم اولی دنیا در کثافت و عالم قیامت در لطافت می باشد و میان کثیف و لطیف سنخیّت نیست، لابدّ باید در عالم دنیا اجسام، لطافت حاصل کنند و آن عالم باید لطیف باشد تا بین عالمین سنخیّت و مشابهت پیدا شود، بدیهی است چنین لطافتی در این عالم نیست و ناچار باید عالم دیگری باشد که خود لطیف باشد و اجسام در آن لطیف گردد تا به قیامت شباهت پیدا کند. آن عالم بین عالمین، عالم رجعت خواهد بود، زیرا در آن

ص: 796

اجسام لطیف خواهد شد و خود عالم لطیف خواهد بود، چون اگر خود لطیف نباشد، اجسام در آن لطیف نمی شود، لذا وارد شده در زمان ظهور، اشخاص هرکدام، قوّه چهل مرد را دارند و چهار فرسخ در چهار فرسخ، صوت همدیگر را می شنوند و شرق و غرب همدیگر را می بینند، این مراتب و مقامات نبوده مگر برای این که عالم لطافت به هم رسانیده و اجسام در آن لطیف گردیده، حال آن که عالم ظهور در دنیا بوده و قبل از عالم رجعت برپا شده، لابدّ عالم رجعت که بعد آن می شود، باید الطف و اصفی از آن باشد تا اجساد، استعداد قیام قیامت را پیدا کنند و سخیّت بین اجساد عالمین محقّق گردد، تا آن که عین اجساد این عالم در آن عالم طلوع و ظهور کند.

از این جا هویدا گردیده عالم ظهور، الطف از دنیا بوده که عین اجساد این عالم در عالم ظهور، طلوع کرده، هم چنین بین عالم ظهور و رجعت، تا آن که اجساد به لطافت رسیده، خود را قابل قیام عالم قیامت نماید و مشابهت و سنخیّت به هم رساند.

از جمله اقتضای خلقت رجعت افتاده، زیرا اشیا پس از قوس نزول در مقام تکمیل استعداد، سیر قوس صعودی کرده، به تدریج خود را ترقّی داده، آنا فآنا در سیر تکمیل استعداد نهوض قیامتی بوده که منتهی درجه قوس صعودی شده، وجود انبیا و اولیای معین و ناصر در ترقیّات گردیده؛ مادامی که حرکات افلاک و اقتضای عناصر به انتها نرسیده، موجودات در سیر کمالات برقرارند، از عالمی به عالم دیگر مبدّل می شوند، تحصیل لطافت می کنند و چشم مرکب را پرورش می دهند تا استعداد و قابلیّت رسانیده، در هر عالم، مرکوب خود سازند، لذا پس از ظهور و نزول در دنیا، تحت تکلیف آمدند، به انبیا محتاج شدند، برای آن که اجساد مرکوب را استعداد دهند تا ترقیّات و استعداد به هم رسانند، به صعود میل پیدا کنند که در هر نشأت و هر دوره مرکوب ایشان باشند، تا این که به غایة القصوی برسند، دایره قوس صعودی را کاملا سیر کنند، سیر خود را به انتها برسانند و استعداد قیام قیامت را کامل کنند.

بالبداهه برای رسیدن به این مقصد، طیّ مراحل لازم دارند و سیر مقامات می خواهند، لذا در دنیا مقداری استعداد به هم زده، خود را مستعدّ عالم ظهور نموده که

ص: 797

الطف و اصفی از این عالم بوده و بعض از نفوس مستعدّ در آن عالم و نشأت ظهور، رجعت نموده، ملازم حضور حضرت گردیده اند و بعض دیگر که قابل رجعت زمان ظهور حضرت نبوده، عالم دیگری لازم دارند که خود را تکمیل نموده، مستعدّ قیام قیامت شود. به ناچار آن عالم باید غیر از عالم ظهور و غیر از عالم قیامت باشد و باید با اجساد دنیوی گردد که مرکوب شود.

البتّه آن عالم متوسّط، عالم رجعت خواهد بود که در آن استعداد موجودات کامل خواهد شد و بعد از آن قیامت قیام خواهد نمود. تمام موجودات قابل کامل استعدادی از ابدان مرکوب دنیوی وارد در قیامت خواهند شد، زیرا به تدریج و سیر در عوالم و مقامات خود را به درجات عالیات رسانیدند و ابدان خود را قیامتی نمودند.

[تقریر دیگر عقل بر رجعت] 15 نجمة
اشاره

تقریر دیگر از حکم عقل بر رجعت آن است که قوس النزول و قوس الصعود که برای انسان مقرّر شده، اقتضای عالم رجعت را نموده.

توضیح اجمال مستور این خواهد بود که برای هر چیز و هر موجود، خواصّی جعل شده؛ حضرت باری تعالی چیزی را بدون خاصیّت خلق نفرموده، فعل عبث و ایجاد مهمل از او صادر نشده.

[خواصّ اعداد]

من جمله برای بعض مراتب اعداد، خاصیّت خاصّی معیّن شده که آن خاصیّت و فایده در غیر آن نبوده، مثلا در عدد ثلثه، مراتب کمال ظهور اشیا را در آن مرتبه قرار داده، خاصیّت مخصوص آن را تکمیل ظهور اشیا نموده؛ لذا هر انسانی وقتی تولّد یافته، حال صباوت دارد، پس از آن، حال شباب و جوانی پیدا می کند و بعد به شیخوخیّت می رسد؛ مرتبه ظهور ولادت در آن مرتبه کامل گردیده.

ص: 798

لذا سوّمی از ائمّه؛ یعنی ابا عبد اللّه الحسین علیه السّلام به جهاد مبعوث شده، ظهور دین جدّ خود را به درجه کمال رسانده، بالبداهت ظهور دین جدّش قبل از بعث او ناقص بوده، امام جعفر صادق علیه السّلام ظهور رواج دین را کامل ساخته؛ چنان که ابا عبد اللّه مکمّل ظهور دین شده و آن را رواج داده، در عدد ستّه خداوند، مرتبه کمال بلوغ اشیا را در آن معیّن نموده و از خواصّ مختصّ آن قرار داده، لذا از بدو ظهور انبیا، موجود این مرتبه را که وجود مبارک خاتم الانبیا باشد، خاتم آن ها گردیده، ظهور ادیان پنج پیغمبر اولواالعزم را به حدّ بلوغ رسانده؛ خداوند ظهور خلقت عالم را به این عدد ختم کرده، فرموده: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ (1)

در عدد سبعه کمال قوام و بقای موجودات در آن معیّن شده، بدون آن موجودات قوام و بقا ندارد، لذا خداوند عدد انبیای اولواالعزم را به یک معنی در این عدد جعل کرده، آسمان و زمین را به این عدد خلق نموده، کواکب سیّاره را به این عدد ایجاد فرموده.

در عدد دوازده خاصیّت او را متمّم کمال ظهور قوام اشیا قرار داده.

در سبعه که خاصیّت آن کمال بقا و قوام اشیا بوده، عدد دوازده متمّم او گردیده، لذا عدد بروج سماء به دوازده شد و عدد حضرات نقبا به دوازده رسید.

در عدد اربعین خاصیّت مخصوص آن را کمال بلوغ مرتبه عالیّه قرار داده که کمال هر مرتبه عالیه به آن عدد حاصل شده، لذا بعث خاتم انبیا، اکمل اهل دنیا در آن عدد شده، کمال ایّام عزا به او منتهی گردیده، ترقّی نطفه به آن عدد شده، هکذا درجه به درجه، انعقاد نطفه صدیقه کبرا علیها السّلام پس از ریاضت آن عدد به عمل آمده و اعطای خیر کثیر بعد از عبادت آن عدد که خدا وعده داده.

در عدد سبعین خاصیّت آن را ترقّی درجات معیّن نموده، خداوند ترقّی درجات هر ذی درجه را در آن عدد کامل فرموده، لذا حجب بین خود و عباد را به آن عدد قرار داده، حتّی نبیّ مقدس، انّ اللّه سبعین حجابا من النور و الظلمة فرموده، عدد مصاحبین

ص: 799


1- سوره اعراف، آیه 54.

موسی را به آن منطبق ساخته.

در عدد ثلث مائه و ثلاثة عشر کمال قوّت و غلبه را در آن جعل نموده، لذا عدد اصحاب بدر به آن عدد بوده که غالب شده؛ عدد اصحاب طالوت به آن عدد بوده که بر جالوت غالب گردیده و عدد اصحاب خاتم الاوصیا علیه السّلام به آن مقدار خواهد بود، نظر به آن چه از اخبار استفاده شده.

پس از توضیح، وضوح یافته که هر انسان پس از نزول و هبوط در دنیا، در قوس صعود ظهور نموده، کمال ظهور او در صعود، قیامت کبرا گردیده، محلّ ظهور آن دنیا شده، وسط آن قهرا عالم رجعت افتاده و الّا قاعده خواصّ اعداد منحزم می شده، کمال ظهور بدون ثلثه گردیده و این خلف خواهد بود، زیرا کمال ظهور به اقلّ مرتبه ثلثه حاصل نخواهد شد.

از جمله، تسالم تمام ملل و نحل شده که عقل، شرع را تصدیق نموده، بین عقل فطری موهوبی یا اکتسابی صحیح و بین شرع، مخالفت اتّفاق نیفتاده، آن چه از مخالفت احساس شده، صوری بوده یا منزل بر عقل متعارفی گردیده. پس از تصدیق عقل به حکم شرع، تصرّفاتی در احکامات شرع برای عقل نمی ماند؛ تصرّفات عقل در موضوع شرع منتهی می گردد و برای او حکمی نمی ماند، هرگاه در مواضعی مخالفت شد، باید بر عقل متعارفی حمل نمود.

پس از توضیح این مقدّمه، شبهه ای نمی ماند که تمام نفوس در دنیا رجعت دنیا دارند و بدون رجعت، قیام قیامت نمی شود؛ زیرا شرع به آن اخبار نموده، آیات قرآنی حاکی از رجعت، به تفسیر ائمّه علیهم السّلام بیش از مائه، بل مأتین شده، اخبار ائمّه به حدّ تواتر رسیده. چون در کتب مفصّل، آیات قرآنی و اخبار ائمّه علیهم السّلام ثبت و درج گردیده، در این وجیزه ذکر نگردید و با وضع وجیزه منافی بوده، بلکه اهتمام ائمّه علیهم السّلام در رجعت، بیش از احوالات قیامت بوده، برای آن که اهل خلاف در این مسأله اختلاف نموده اند.

پس از این اشارات وافی از معصومین علیهم السّلام، ثبوت رجعت از بدیهیّات گردیده؛

ص: 800

چنان که اعتقاد به آن، ضروری مذهب شده، بعد از این برای عقل تصرّفی نمی ماند تا در وجود آن خدشه کند، یا اصل حقیقت رجعت را انکار نماید.

[تقدّم رجعت امام حسین (علیه السلام)] 16 نجمة

مخفی نماند که رجعت برای حضرت ابا عبد اللّه علیه السّلام، مقدّم بر همه واقع گردیده، برای همان علّت که سابقا ذکر شد و حالیّه اشاره می شود که وجود حضرت خاتم الاوصیا از نضج طینت حضرت ابا عبد اللّه علیه السّلام که مجمع انوار خمسه بوده، به وجود آمده، زمان ارتحال او که نزدیک شده، امانت نوریّه را به مرکز برگردانده، چون از این جا به او رسیده، دوباره به او برگشته، لذا آن وجود مبارک را نظر گرفته، زنده نمود، قائم مقام خود گرداند، تا آن که بعد از ارتحال او، زمین خالی از حجّت نماند.

شاید به همین جهت در حیات حضرت، آن وجود رجعت می کند. حضرت، امر سلطنت را به او واگذار می کند، خودش ارتحال می نماید. سیّد الشهدا او را غسل می دهد، کفن می کند، نماز می خواند و دفن می نماید.

بر رجعت حضرت مستور نماند که تمام اصحاب آن حضرت نیز رجعت می کنند، حتّی تمام مؤمنین و موالیان ایشان. حضرت امیر المؤمنین هم رجعت می کند، سیّد الشهدا علیه السّلام را یاری می نماید تا کشته می شود، سیّد الشهدا علیه السّلام او را کفن و دفن می کند. در دفن حضرت پیغمبر، فاطمه زهرا و حضرت مجتبی، حتّی خاتم الاوصیا رجعت می کنند، در تجهیز او حاضر می شوند و در ارض غرّی که مدفن فعلی می باشد، او را دفن می نماید. هم چنین یزید و اتباعش هم رجعت دارند، با ابا عبد اللّه علیه السّلام محاربه می کنند، مغلوب می شوند. عیالات ایشان را اسیر می کنند، برعکس کربلا، طابق النعل بالنعل. از این نکته هویدا گردیده که رجعت ابا عبد اللّه ملزوم رجعت اصحاب او، مؤمنین، یزید و اتباع او شده.

امّا نسبت به اصحاب و مؤمنین از قبیل شمس و ضوء می باشد، هیچ وقت ضوء

ص: 801

خارج نمی شود، هم چنین وجود دوستانش از او جدا نمی گردند، برای همان نکته ای که در عالم امری مذکور شده که تمام مؤمنین من الاولین و الاخرین شعاع ایشان می باشند، البتّه وضوح دارد، شعاع از ذی الشعاع جدا نمی شود.

امّا نسبت به یزید و اتباع او نظیر وجود و ماهیّت خواهد بود. هیچ وقت ماهیّت و حدود از وجود، خارج نخواهد شد، حدود و قیود با وجود توأم خواهد بود، ظلّ از ذی ظلّ جدا نخواهد شد.

از این جا گفته شده، هر مؤمنی، فرعون و هر نبیّ ای شیطانی لازم دارد، حضرت موعود- عجّل اللّه فرجه- بدون سفیانی ظاهر نمی شود و سیّد الشهدا علیه السّلام به همین نحو در دنیا سلطنت می کند.

در خبر آمده: چهل هزار سال سلطنت دارد، ابرویش، چشم های مبارکش را می پوشاند. وقتی اجل او نزدیک گردید، پدرش امیر المؤمنین علیه السّلام رجعت می نماید، چون برای امیر المؤمنین رجعات و کرّات خواهد بود، سیّد الشهدا سلطنت را به او تفویض می نماید، مشغول سلطنت می شود تا اجلش به حسب امر خداوندی برسد.

حضرت خاتم النبیّین رجعت می نماید، امیر المؤمنین سلطنت خود را به او می سپارد. جهان فانی را وداع می کند. حضرت او را دفن می نماید، به امر سلطنت استوار دارد و مدّت سلطنتش را خدا می داند. بعد از بلوغ اجل او، مورد قیام قیامت خواهد شد، سایر انبیا و ائمّه بین رجعت این سه وجود، رجعت خواهند نمود و از اعوان ایشان خواهند شد. پس از رجعت رسول اللّه، مقام ظهور قیام کبرا می شود؛ استکمالات نفوس انسانی و سیر افلاکی به حدّ کمال رسیده، بعدها دوره استیفا آمده، از مراحل استکمال می گذرد.

[رجعت با بدن دنیوی] 17 نجمة

مخفی نماند عالم رجعت و ظهور قیامت به همین بدن دنیوی خواهد بود، برای آن

ص: 802

که نفس ناطقه انسانی از آن جایی که در بقا محتاج به جسم است؛ چنان چه معروف است، نفس ناطق، روحانیّة البقاء و جسمانیة الحدوث است، پس برای خود، متعلّق لازم دارد زیرا بدون محل و متعلّق، داخل در مجرّدات و عالم عقل است، برای عقول، معاد و رجعت معنی ندارد و هرگاه به بدن و محلّ دیگر متعلّق باشد، ظلم لازم می آید.

به علاوه عین مذهب تناسخ می شود و هرگاه فانی شود، مات فات می گردد و لابدّ به بدن دنیوی و مرکوب ظاهری، رجعت و معاد خواهد داشت.

توضیح مقال به نحو اجمال: بدن عنصری دنیوی، وقتی محلّ مرکوب روح رحمانی گردیده، ملازمه بین روح و جسد افتاده، تفکیک میان ایشان از محالات محسوب شده؛ برای آن که هرگاه بدن بعد از خروج روح به موت طبیعی فانی گردد، چنان که از غیر بدن معصومین و بعض مؤمنین و منتجبین مشاهده و محسوس گردیده؛ حال نفس ناطقه متعلّق به این بدن، خالی از صوری نمی ماند یا به فنای بدن، او هم فانی و معدوم می شود، کما این که طبیعیّین و دهریّین قایل اند، لازمه این قول، انکار معاد است، بطلان این قول در محلّش مقرّر شده، برای آن که خلاف سیره مسلمین، بلکه تمام اهل شرایع من الانبیاء المرسلین السابقین می باشد. به علاوه با تجرّد ارواح و بقای ایشان به بقاء اللّه جمع نمی شود، ثبوت تکالیف لغو و مهمل می شود مگر آن که نفس ناطقه را انکار نمایند و حقیقت انسان، بل تمام موجودات را همان مزاج عناصر اربعه بدانند، وجدان برخلاف آن حاکم است. شرایع معلومه، بالضروره او را نفی می نماید، حالات انسانی در عوالم نومی و رؤیای محسوسی با این قول بینونت دارد. این وجیزه اقتضای تفصیل را ندارد، من باب اشاره مذکور گردید.

یا در بقا باقی می ماند، هرگاه محتاج به بدن نشود، بدون محل قائم می گردد، در این صورت از عالم عقول و داخل در موجودات عالم جبروت می شود، برای آن ها معادی مقرّر نگردیده، در هیچ شرعی به معاد آن ها اخبار نداده، به علاوه لفظ معاد دلیل بر عدم معاد آن ها می شود، چرا که معاد، عود بعد از زوال است و برای مجرّدات، تبدّلات نخواهد بود و اگر در بقاء محتاج به بدن دنیوی باشد، لازمه این قول، تناسخ است و

ص: 803

تناسخ در محلّش گذشته که اصل ندارد، نیز موجب منع ذوی الحقوق و اعطای غیر ذوی الحقوق می گردد و نتیجه آن اراده جزافیّه باری تعالی می شود، تعالی اللّه عن ذلک، پس باید به همین بدن باشد، به همین بدن رجعت و معاد کند.

[معاد جسمانی یا روحانی] 18 نجمة

بدان عود ارواح به ابدان دنیویّه در زمان رجعت استبعادی ندارد مگر آن که با حس و عیان مخالف می شود که این بدن در برزخ قبر متلاشی گردیده، معدوم شده، حال چگونه عود می نماید، به علاوه اعاده معدوم که از محالات اوّلیه محسوب گردیده، شرذمه است و طایفه قلیله به جهت محذورات مذهبیّه در اعتقاد معادیّه به این قول قایل شدند و الّا معتبرین و کمّلین حکما و متکلّمین آن را محال می دانند؟

جواب: این استبعاد بعون الملک الوهّاب اشکالی ندارد، هرچند در صورت، مشکل می نماید. فحول در این مقام ذهول نموده، به بعض محذورات ملتزم گردیدند، لذا معاد جسمانی را انکار کردند، به روحانی قایل شدند، یا به جسم عالم دیگر گفتند، نام آن جسم را هور قلیایی؛ یعنی جسم عالم دیگر که عالم مثال، برزخ و اشباح باشد، نامیدند و گاهی به بدن اصلی تعبیر کردند، لکن ملخّص مقال در رفع اشکال آن که جسم عنصری دنیوی بعد از این که متعلّق روح شده، مرکوب او گردیده، برایش فنا و زوال تصویر نمی شود، آن چه محسوس شده، متلاشی گردیده، به حقیقت او مربوط نبوده، بلکه احوال عارضه و امور طاویه بر حقیقت بوده که ریخته شده و متلاشی گردیده و الّا اصل حقیقت انسانی و طینت نفس الامری او، منبع حقیقت و حافظ صورت او گردیده، شیئیّت او به او قائم شده، مدار دوران اسم گردیده، به بقای او، انسان اطلاق می شود، هرچند غالب اعضای ظاهری او ناقص باشد، تمام اعضای غیررییسه را فاقد گردد، معدوم نمی شود؛ مانند چنبر گرد و مدوّر می شود، در برزخ قبر می ماند. احدی آن را نمی فهمد؛ چنان که معصوم خبر داده؛ بعد از این که بدن متلاشی شده، پوسیده

ص: 804

گردیده، اصل طینت انسان مانند کوّه می شود، در قبر می ماند ولی فانی نمی شود.

در زمان حشر، خداوند همان را صورت خارجی می دهد، مثل قیافه اوّلی محشور می سازد؛ چنان که بار اوّل به او لباس هستی داده، از نطفه به علقه و از علقه به مضغه رسانده، تا آن که صورت حیوانی به او داده و سپس لباس انسانی به او پوشانده.

هم چنین خداوند کوّه را نضج می دهد تا مقامی که صورت انسانی و نفس ناطقه به آن تعلّق می گیرد، با خلایق در رجعت و قیامت قیام می کند، در صورتی که عین همان بدن، عنصری دنیایی است، به هیچ وجه تبدّلات و تغیّرات نیست، زیرا مناط شیئیّت شی به اعتبار حقیقت و طینت او شده، طینت و حقیقت یکی بوده، دوتا نشده، الآن کماکان است مانند حالات انسان در عالم جنینی تا به شیخوخیّت برسد، در همه احوال حقیقتا و واقعا همان است که در حال جنینی بوده با آن که چقدر تبدّلات حاصل شد، از جنینی به دنیا آمده، حال صباوت داشت، به تدریج تغییرات نموده، نموّ کرده، به شباب رسیده، عوالمی در این مرتبه گذرانیده، به شیخوخیّت تأویل شده.

چه بسا در سیر این مراحل زیاده و نقصان نموده، سمین و لاغر شده، در بعض اعضای او نقص وارد آمده و مع ذلک همان بوده که بوده. در هیچ احوالی غیر او بر او اطلاق نشده، چون اصل حقیقت و طینت که منبع و محلّ این عوارض، تغییرات و تبدّلات بوده، محفوظ مانده، همان اصل حقیقت و طینت بعد از عروض موت و حصول تبدّلات و تغیّرات در عالم قبر محفوظ می ماند و فانی نمی شود؛ مانند کوّه؛ یعنی چنبر گردد.

چنان که معصوم علیه السّلام خبر داده، به کوّه تشبیه نموده. گمانم خداوند اصل طینت انسان را در برزخ قبر به شکل مدوّر قرار داده، تا در دوام اضبط و اقوم شود، برای آن که مشکّل مدوّر اجزای او، بعضی مقوّم بعض می گردد، به خلاف شکل مستطیل که اجزای جزء او باهم مساعدت و تقویت ندارد، لذا سریع الزوال می باشد، به خلاف شکل کروی شاید برای همین نکته، آسمان و زمین به شکل کره خلق شدند.

بالجمله در قبر می ماند، همان را خداوند به قدرت کامل نضج می دهد؛ چنان که در

ص: 805

مرحله اوّل نضج داده، از عالمی به عالم دیگر برده، از رحم به دنیا آورده، از اوّل غیریت به هم نرسانده، در تمام صور عین اوّل بوده. هم چنین سیر او در عالم قبری به عالم رجعتی یا قیامتی، به هیچ وجه فرقی ندارد و عین اوّل مبعوث می شود، واقعا نه تنزیلا.

به عبارت دیگر حقیقت و طینت انسان، مانند دانه گندم می ماند، هرچه او را بیفشانی، چه قدر حالات پیدا می کند تا جمع آوری شود، آن دانه همان دانه گندم است، بلکه درهرحال از حالات صدق می کند که این همان گندم است و این نیست مگر به جهت آن که اصل حقیقت او محفوظ است، منتهی در صورت و ظاهر مستور است.

حال ثانی او غیر از حال اوّل می ماند و لکن در جمیع حالات همان اوّل است.

غایة الامر صورت شخصیّه تغییر یافت و الّا صورت نوعیّه محفوظ است. و به عبارت دیگر حقیقت و طینت انسانی مانند رنگ و جوهر، و حنا را می ماند که در باطن حنا محفوظ است هرچه حالات بر حنّا طاری شود شکل های مختلف درآید مادامی که آن رنگ حنایی باقی است اطلاق حنایی بر او صحیح است هرچند به رنگ های گوناگون درآید و هم چنین مناط و مدار انسان به طینت او است تا محفوظ است انسان همان انسان است هرچند به اطوار مختلفه طلوع کند و به الوان متفاوته ظهور نماید اگرچه سبب تبدّلات و اطوارات موت طبیعی باشد توهّم نشود که اصل طینت انسان غیر از عناصر نبوده بعد از تلاشی هر جزء به اصل خود برگشته و یا معدوم شده کجا اصل محفوظی مانده که تبدّلات در حکم عوارضات گردد مضرّ به اصل حقیقت نشود هرچندان تبدّل به موت حاصل شود با آن که بالعیان تمام بدن دنیوی او از خاکی شده استخوان ها تمام پوسیده اثری ابدا از او نمانده برای آن که اصل طینت و حقیقت انسان از عناصر اربعه اسطقسی شده یعنی از باطن عناصر اربعه گردیده که به مراتب اصفی و اجلی از این عناصر بوده و این عناصر ظواهر و مظاهر او شده قاعده لکلّ ظاهر باطن و بالعکس تأیید این ادّعا می کند از باطن عناصر خلقت آسمان و زمین محشر گردیده مقام یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ (1)آمده و حال آن

ص: 806


1- سوره ابراهیم، آیه 48.

که ارض یک ارض بوده افتراق و دویّیت به لطافت و کثافت شده به باطن و ظاهر فرق کرده لذا گفته شده از ما هم گذشته تمام موجودات ممکنه من العلویّة و السّفلیّة از عناصر اربعه مادّة الموادّ اشیاء گردیده شبهة ندارد بدن متکوّن از آوردن نهایت لطافت می شود بدن برزخی را می ماند از ترقیّات به خلع کثافت و به سیر مقامات و تفاوت درجات خلایق را برزخی می کند استعداد رجعت پیدا می کند رجعت می نماید از استکمالات عالم رجعت خود را بدن قیامتی می سازد- به حقیقت خود رجوع می کند کثافات را از خود دور نموده لطیف گردیده که حقیقت طینت از لطیف به عمل آمده پس از طیّ درجات و سیر عوالم و مقامات به اصل خود رجوع نموده به مرکز خود برگشته از این اشارات هویدا گردیده که بدن مرکوب روح در همه عوالم یکی بوده اصل طینت همه جا محفوظ مانده به هیچ وجه در هیچ عالم برای او تغیّر و تبدّل به عمل نیامده انقلابات در عوارض او شده که مدخلیّت در حقیقت نداشته مقام اطلاق هوهو را بر هم نزده در همه عوالم هوهو بوده چون اصل مادّة الموادّ محفوظ مانده به تبدّلات و تغیّرات و سیر عوالم و مقامات کامل شده خود را به مرکز اصلی و وطن واقعی خود رسانیده یعنی در عوالم انتقالات که دنیا و عالم رجعت باشد استعداد خود را کامل کرده در سلسله قوس صعودی به مرتبه کمال رسیده لطافت به هم رسانیده خود را قابل قیامت ساخته مبعوث قیامت گردیده- وقتی که حرکات افلاک متوقّف شده امر دنیا به سر رسیده نفوس موجوده در تمام عوالم کمالات خود را تکمیل کرده به نحوی که قاطبه نفوس استعداد نفخه صور را پیدا کرده در آن وقت صور را اراده حق دمیده می شود تمام نفوس مبعوث می گردند ایّام دار استکمال منقضی می شود دار استیفاء طلوع می کند از این تدقیقات و اشارات به مساعدت تفکّر و التفات دفع شکوک و شبهات در تداخل اجسام یوم المیعاد می شود برای آن که معنی تداخل ادخال و اندراج احد الشّیئین است در دیگری امّا ذاتا و حقیقة و امّا اثارا بر هر تقدیر فرع و موقوف است بر تزاحم و تمانع احدهما بر دیگری ذاتا و یا اثرا و الّا تداخل محلّ و موضوع ندارد در محلّ کلام.

ص: 807

ص: 808

برج دهم [اشکالات وارده بر رجعت]

اشاره

در اشکالات وارده بر وقوع رجعت و جواب از آن ها و در آن چند نجمة است.

[عناد با امیر المؤمنین (علیه السلام)] 1 نجمة

بدان که مخالفین در صدر اوّل در بیشتر از اوقات تنقید می نمودند و بدگویی می کردند از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام محض این که روی مردم را از آن حضرت برگردانیده و به جانب خود نمایند و چون از احکام و اعتقادات آن حضرت از آن ملعون ها سؤال می نمودند برخلاف احکام و معتقدات آن سرور جواب می گفتند و بر گفته خود که عین بدعت و ضلالت بوده به تکلّف دلیل ها اقامه می نمودند و در مذهب حقّ تأویلها می سرودند و ایراد می نمودند شبهاتی را که در واقع بی اصل و هیچ بود به صورت حقّ و صواب و آن ها را در نزد عامّه ناس دلیل از برای خود قرار می دادند و عذر از جهت خود می پنداشتند پس از این جهت ائمّه هدی- علیهم صلوات اللّه- بیان فرمودند ادلّه حقّه ای که موصله ای به سوی طریق رشاد و نافه ای از برای حجج اهل خلاف و عناد است و آن ادلّه قسمی مجملات و بعضی از قواعد مسلّمات و برخی مفصّلات اند و از جمله آن ادلّه مجمله و شواهد متقته که امر به آن نموده و او را اصلی قرار داده که از او باز می شود هزار باب قول ایشان است صلوات اللّه علیهم اجمعین که فرموده اند «خذ بما خالف القوم او بما خالف العامّه فانّ الرّشد فی خلافهم» چه آن که بدیهی است که قولی که به خلاف قول ایشان است همان قول امیر المؤمنین و اولاد

ص: 809

معصومین آن جناب است و معتقدی که بر ضدّ معتقد آن هاست همان معتقدات آن هادیان دین مبین است و از جمله مسأله رجعت است که چون آن حضرت و اولاد امجادش اعتقاد به آن نموده و خبر از او داده اند پس مخالفین آن را انکار نمودند در نهایت انکار و اشکالاتی بر وقوع آن وارد نموده اند که اوّل آن ها این است که قول به رجعت منافی ثبوت تکلیف است چه آن که کسی که مرده و قبل از قیامت رجوع به دنیا بنماید پس او رجوع به دار تکلیف نموده و اگر بگویید که دو مرتبه او مکلّف است بعد از این که به مردنش تکلیف از او ساقط شده می گوییم مکلّف بودنش مخالف با اصل است زیرا که اصل برائت ذمّه او است در این هنگام از تکلیف و آن چه بر او ثابت شده تکلیف پیش از موت است به اخبار کسانی که معاجز ظاهره مصدّق آن هاست که کیفیّت آن ها از جانب حق تعالی است و در رجعت او و دو مرتبه آمدنش به دنیا اگر بخواهد تکلیف بر او ثابت بشود باید به اخبار صاحبان معجزه کذائیّه باشد و چون چنین اخباری در مرتبه ثانیه از آن ها نیست پس در این هنگام تکلیفی از برای آن ها نیست و اگر بگوییم که راجع به دنیا مکلّف نیست پس قول خود را نقض نموده اید چه آن که می گویید این چنین شخص رجوع به دنیا می نماید به جهت اقامه دین و جهات فی سبیل اللّه تا آن که پر شود زمین از عدل وداد چنان که پر شده است از جوروظلم و اگر بگویید رجوع به دنیا از برای مجازات و مکافات او است از اعمال و افعال و عقایدش است پس این خلاف اجماع است زیرا که مجازات و مکافات اجماعا در روز قیامت است نه در روز رجعت پس بناء علی هذه المراتب رجعت صحیح نباشد.

و جواب از این اشکال این است که همان علّتی که در دنیا باعث شده که این رجعت کننده مکلّف باشد همان علّت به عینها در زمان رجعت هم باقی است زیرا که دار دنیا و دار رجعت دار متاع و استعداد از برای معاد در یوم میعاد است و این در نزد کسی که عالم به علّت ترکیب اجسام است از عناصر مختلفه متضادّه و اعراض متغیّره موجبه از برای عدم بقاء بسی ظاهر و هویداست و انقطاع تکلیف در دار دنیا دلالت ندارد بر عدم آن در زمان رجعت چه آن که جایز است این که بوده باشد انقطاع تکلیف تا اجل

ص: 810

محدودی که عالم اللّه گذشته باشد که آن بعد از انقضای زمان رجعت او است چه آن که مقتضای دار تکلیف همان است که دار قیامت نباشد پس بنابراین دار دنیا و دار رجعت هر دو دار تکلیف اند و بودن رجعت کننده فرع تکلیف او است از عناصر و اعراض متغیّره و این است جز این نیست که تکلیف از برای تعدیل نظام احوال مختلفه مکلّف است به اختلاف ترکیب و اعراض آن چنانه ای که آن متاع و استعداد است از برای سفر آخرت که آن دار جزاست و اصل اوّلیّه بر جواز تکلیف همین است که ذکر شد و بقای آن را در زمان رجعت استصحاب و شغل ذمّه او به این استصحاب به تکلیف ثابت می داریم و اگر مسلّم داشته باشیم به تکلیف توقّف بر اخبار مخبر صادق صاحب معجزه داشته باشد پس آن موجود است و رجعت در نزد ما دار تکلیف است نه دار جزا و اگر مخالف بگوید که شما روایت می نمایید که در زمان رجعت صاحب خلایق با حسین بن علی بن ابی طالب است و در دار آخرت یا بعث به سوی بهشت است و یا رفتن به جهنّم و این منافی با نصّ قرآن و سنّت و اجماع است که جزا و حساب در دار آخرت است جوابش این است که به تحقیق ثابت شده عقلا و نقلا و وجدانا این جزا اوقات آن مختلف است به اختلاف مراتب اسباب و مسبّبات آن پس یک قسم از مجازات آن است که در دنیا واقع می شود و قسم دیگرش آن است که در رجعت واقع می شود و قسم دیگرش آن است که در دار آخرت واقع می شود و آن چه در روایت وارد شده که حساب خلایق در رجعت با حضرت امام حسین است او آن حساب و مجازاتی است که باید در زمان رجعت واقع شود چه آن که از آن زمان تعبیر شود به زمان رجعت یا تعبیر برزخ و آن چه را که مخالف گفته جزا در روز قیامت است کما لا یخفی.

[ضعف سند و دلالت] 2 نجمة

اشکال دوّم مخالفین بر رجعت آن است که قول به آن قولی است به غیر دلیل معتبر

ص: 811

و معتمد علی زیرا که آن چه به او استدلال شده است بر حقیّت آن اخبار آحادّ ضعیفه است سندا و دلالة امّا ضعف سند آن ها پس ظاهر است چه آن که آن ها را روایت ننموده اند احدی از صحابه معتمدین و الّا هرآینه آن ها را روایت می نمودند علما در کتب صحاح خود و امّا ضعف دلالت پس بنابر تسلیم قبولی آن ها از جهت ورود صرحة الدّلاله بر مقصود نیستند زیرا که محتمل است که مراد به رجعت رجوع دولت باشد در نزد قیام قائم که در اخبار به آن وعده داده شده و ما نیز قائل به آن هستیم چنان که در صحاح اخبار وارد شده که «لو لم یبق من الدّنیا الّا یوم واحد لطوّل اللّه ذلک حتّی یخرج رجل من ولدی اسمه اسمی و اسمه ابیه کاسم ابی فیملاء الأرض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا انّه» آنکه مراد رجوع ممات به دنیا باشد چنان که مدّعای شماست.

و جواب آن این است که ما به واسطه صدور اخبار متکثّره متظافره از اهل بیت عصمت و طهارت قایل به آن شده ایم که آن ها تواتر معنوی را حاوی اند. پس به تحقیق مکرّر شده است ذکر رجعت اموات به دنیا در احادیث و ادعیه و زیارات وارده از آن بزرگواران چنان که شرذمه ای از آن ها را ما در بروج سابقه نقل نمودیم و ثبوت آن به درجه ای است که اگر کسی تتبّع نماید در آثار آن بزرگواران علم قطعی پیدا می کند با رجعت در نزد ایشان از متمّمات ایمان است و قول به رجعت از شما آن بزرگواران است و به تحقیق که تفسیر نموده و یا تأویل فرموده اند از آیات قرآن را به رجعت زیادتر از آن چه تفسیر و تأویل نموده اند از آیات آن به یوم قیامت و نقل به اجماع شده است از شیعه اثنا عشریّه بر وقوع آن و اجماع حجّت است زیرا که آن کشف از قول معصوم می کند علاوه بر این ها خود رجعت امری است ممکن و مقدور و به تحقیق که صادقین علیهم السّلام و قرآنی که کلام ملک علّام است خبر به آن داده اند و هرچه را که قرآن و صادقین خبر بدهند به وقوع آن و آن فی حدّ نفسه ممکن و مقدور باشد پس آن حقّ است و کلام علماء ما امامیّه متطابق و متوافق است بر وقوع آن و امّا قول کسی که تأویل نموده است رجعت را به رجوع دولت و امرونهی نه رجوع اموات به دنیا پس

ص: 812

این به واسطه آن است که او عاجز شده از نصرت قول به رجعت به واسطه شبهه ای که از مخالفین در خصوص آن اظهار شده است پس چون قادر نشده است بر ردّ شبهه ایشان و از آن طرف هم نتوانسته که آیات و اخبار و اجماع و حکم عقل را بر حقیّت آن تزییف نماید لذا آن را تأویل نموده است به این تأویل باطل چه آن که رجعت ثابت نشده است به خصوص اخبار آحاد تا آن که ممکن باشد طرح یا تأویل آن ها بلکه ثبوت آن به آیات کثیره قرآنیّه و اخبار متواترة المعنای معصومیّه و اجماع از اهل حلّ و عقد از شیعه علویّه است و مخالفین که منکر آن هستند منکر این معنی از رجعت نیستند که رجوع امرونهی و دولت حقّه باشد در زمان ظهور مهدی و غافل از این هستند که التزام به این معنی همان التزام به احیای اموات و رجوع حضرت رسول و ائمّه طاهرین است به دنیا پس ایشان فی الحقیقة تکذیب کننده اند خودشان را به این اقراری که نموده اند علاوه بر این ها خود ایشان روایت «لترکبنّ سنن من کان قبلکم حذ و النّعل بالنّعل و القذة بالقذة حتّی انّهم لو دخلو حجر ضبّ لدخلتموه» را به طرق عدیده نقل نموده اند چنان که در نجمه هفتم از برج نهم مفصلا مذکور شد و نظر به مفاد این روایات چون در امم سابقه رجعت اموات به دنیا واقع گردیده و خودشان اعتراف به این دارند چنان چه در بروج سابقه سمت تحریر یافته پس باید در این امّت نیز واقع شود زیرا که سنّة اللّه فی الاوّلین جاریه است در آخرین فلن تجد لسنّة اللّه تبدیلا و لن تجد لسنّة اللّه تحویلا و سنّة الجاریة لا تنقطع.

[فنای اجل و فنای رزق] 3 نجمة
اشاره

اشکال سوّم مخالفین بر رجعت آن است که آنان که مرده اند نمرده اند مگر بعد از فناء اجل ها و رزق های خود زیرا که آن ها پیش فنای آجال و ارزاق خود نمی میرند بلکه آنان چنان اند که خداوند درباره ایشان فرموده أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ

ص: 813

الْکِتابِ (1)و حال که چنین است پس محال است رجعت ایشان چه آن که رجعتی است بدون اجل و رزق و رجعت بدون اجل و رزق از محالات است.

و جواب از این اشکال است که آن ها مرده اند بعد از فنای آجال و ارزاقی که در دنیا قبل از مردن از برای ایشان مکتوب شده است و هرگاه که رجوع به دنیا ننمایند پس تعیّش و زندگی می نمایند به آجال و ارزاقی که از برای ایشان مکتوب شده است در زمان رجعت چنان که درباره عزیر و درباره آنان که خداوند در وصف حال ایشان فرموده الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ (2)و درباره آن هفتاد نفری که سؤال کردند از موسی که خدا را به ایشان بنمایاند پس آن ها را صاعقه هلاک نمود چه آن که تمامت این ها رجوع به دنیا نمودند و زندگی نمودند به آجال و ارزاقی که از برای آن ها در زمان رجعت مکتوب شده بوده است کما لا یخفی.

[چرا رجعت از اصول دین نیست؟]

اشکال چهارم مخالفین بر رجعت آن است که اگر آن حقّ باشد هرآینه واجب است که آن ذکر شده باشد از شرایط اسلام و آن را شرط اسلام بدانند و حال آن که مذکور در شرایط اسلام نیست مگر ایمان به خدا و به رسل و کتب و به یوم قیامة.

و جواب از آن این است ما نمی گوییم که اعتقاد به رجعت از شرایط اسلام است تا آن که تو بگویی آن را از شرایط اسلام محسوب نداشته اند بلکه ما می گوییم که اعتقاد به آن از شرایط ایمان است و لازم نیست آن چه را که از شرایط ایمان است، در شرایط اسلام بیان کنند، بلکه می توان منع نمود ذکر آن را در اوایل اسلام و ابتدای آن به جهت عدم احتمال عامّه مردم و اعتقاد به آن را، زیرا آن از غیبت آن چنان است که خداوند

ص: 814


1- سوره اعراف، آیه 37.
2- سوره بقره، آیه 243.

مؤمنین به آن را مدح فرموده و لذا در پیش گفته شد که رجعت، سرّی است از اسرار اللّه است، پس جهل به آن، ناقض اسلام نیست.

بلی، چون ضروری مذهب بودن آن نزد علمای شیعه به ثبوت پیوسته؛ چنان که سابقا مذکور شد، پس اگر متمذهب به مذهب شیعه آن را انکار نماید، از تشیّع خارج شده و قرآن مجید ناطق به کفر او است؛ چنان که فرموده: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ بَلی وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ* لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ (1)

[تفسیر آیه وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ]

چرا که کلینی،(2)عیّاشی،(3)شیخ مفید و سیّد بن طاوس (4)به سندهای خود از ابو بصیر روایت کرده اند که گفت: از امام جعفر صادق علیه السّلام از تفسیر قوله تعالی:

وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ سؤال کردم که ظاهر معنی آن، این است: و به مبالغه تمام به خدا قسم می خورند که خداوند آن ها را که مرده اند، زنده نمی گرداند، بلکه زنده می گرداند و وعده لازمی بر خداست و لکن اکثر آن ها نمی دانند.

حضرت پرسید: سنّیان با تو چه می گویند و تو در مورد این آیه چه می گویی؟

گفتم: مشرکان سوگند یاد می کنند که خدا مرده ها را در قیامت زنده نمی کند.

حضرت فرمود: هلاک و زیانکار باد کسی که این سخن را می گوید! از ایشان بپرس سوگندشان به خدا بود یا به لات و عزّی.

ابو بصیر گفت: فدایت شوم! معنی آیه را بفرما.

حضرت فرمود: چون قائم ما ظاهر شود، خدا جماعتی از شیعیان ما را زنده

ص: 815


1- سوره نحل، آیه 39 و 38.
2- الکافی، ج 8، ص 51.
3- تفسیر العیاشی، ج 2، ص 259.
4- سعد السعود، ص 116.

می گرداند تا شمشیر ما را بر دوش گذاشته، مهیّای جنگ شده، به یاری آن حضرت بیایند. وقتی این خبر به جمعی از شیعیان ما که نمرده باشند، برسد، گویند: فلان، فلان و فلان از قبرها مبعوث شده اند و در خدمت حضرت قائم اند.

جمعی از سنیّان به ایشان گویند: ای گروه شیعه! چه بسیار دروغ می گویید؟ این زمان دولت شماست و هر دروغی که می خواهید می گویید، نه، و اللّه! زنده نشده اند و تا قیامت زنده نخواهند شد و حق تعالی قول ایشان را در این آیه حکایت فرموده است.

در تفسیر علی بن ابراهیم (1)بعد از نقل این مضمون از حضرت ابی عبد اللّه، فرموده:

به تحقیق قرآن ناطق است به کفر کسی که رجعت را انکار نماید، بعد از بیان در آن جا می فرماید: وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا(2)که مراد از آنان، منکرین رجعت اند.

[منافات با حدیث «من مات»] 4 نجمة
اشاره

اشکال پنجم مخالفین رجعت: این با حدیث مروی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله منافی است که فرموده: من مات، فقد قامت قیامته (3) هرکس مرد، قیامتش برپا شده، پس اگر دوباره به دنیا رجوع نماید، معلوم می شود قیامت او قیام ننموده و الّا به دنیا رجوع نمی کرد.

جواب: این روایت بر سبیل مجاز بالمشارفه است؛ یعنی کسی که مرد، به تحقیق بر آن چه عن قریب و روز قیامت وارد بر او می شود، آگاه شد.

[چند اشکال دیگر]

اشکال ششم: روز مردن انسان، اوّلین روز آخرت و آخرین روز دنیاست، پس اگر

ص: 816


1- تفسیر القمی، ج 1، ص 385.
2- سوره نحل، آیه 39.
3- بحار الانوار، ج 58، ص 7.

دوباره به دنیا رجوع نماید، همانا روز موتش نه روز اوّل آخرت است و نه روز آخر دنیا، بلکه آن روز به مثابه وسط دنیای او است.

جواب: بر فرض روایت بودن این مضمون، مراد از اوّلین روز آخرت بودنش، بر سبیل مجاز و تجوّز است، کما لا یخفی.

یا آن که می گوییم: مراد از آخرت، آخرت به معنی الاعمّ است که شامل دار رجعت هم هست، پس اشکالی وارد نیست.

اشکال هفتم: آن منافی با تکلیف است، زیرا شرط تکلیف، مختار بودن مکلّف است، نه ملجا بودن و هرگاه حضرت قائم علیه السّلام زمین را پر از عدل وداد نماید، مکلّف در آن وقت به ترک معاصی و فعل طاعات ملجا می شود و این منافی با تکلیف است که شرط آن مختار بودن مکلّف است، نه ملجا بودن.

جواب: هرگاه قائم و آبای طاهرین او، از اقامه دین متمکّن شوند، تا آن که زمین پر از عدل وداد شود، قیامشان باعث الجای مکلّف بر فعل طاعات و ترک معاصی به درجه ای که قادر بر غیر این نباشد، نمی شود، بلکه آن بزرگوار مکلّف را به ملازمت امتثال اوامر و اجتناب از معاصی می خواند و قتل آن که این ها را قبول نکند، لطفی برای مکلّف است که آن را بیرون از اختیار نمی کند و در آن حال به فاعل مختار بودن خود نیز باقی است؛ چنان که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله با مشرکین جهاد فرمود، مردان آن ها را به قتل آورد، زنان و فرزندانشان را اسیر نمود و آن ها را به قبول شهادتین ملزم کرد، مع ذلک آن ها به واسطه دیدن این رفتار از آن بزرگوار، از فاعل مختار بودن بیرون نرفتند و رفتارهای آن سرور موجب الجا و اضطرار آنان به قبول اسلام نشد؛ حکم زمان پیغمبر با زمان قیام قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- یکی است و آن چه درباره مکلّفین زمان پیغمبر جواب مخالف است، جواب ما درباره مکلّفین در زمان ظهور و رجعت ائمّه طاهرین و طریق الحق است و الحمد للّه واضح و سبیل الهدی منیر لائح.

ص: 817

[توبه همچون یزید و شمر] 5 نجمة
اشاره

اشکال هشتم: اگر رجعت حقّ باشد، پس وقتی یزید، شمر، ابن ملجم و امثال ایشان به دنیا رجوع نمایند؛ چنان که صریح اخبار است که ما حضّ الأیمان و ما حضّ الکفر، رجوع و از کرده های خود در دار دنیا توبه می کنند؛ واجب است توبه آنان به ذروه قبولی افتد و مطیع امر امام شوند، پس در این هنگام بر شما طایفه امامیّه واجب است آن ها را درست بدانید و چون چنین باشد، الآن نمی توانید آن ها را لعنت نمایید و در دار دنیا از ایشان بی زاری جویید، زیرا ممکن است آن ها در زمان رجعت از دوستان و موالیان شما باشند و اگر بگویید ایشان از قبولی توبه مأیوس شده اند، پس توبه درباره ایشان احتمال داده نمی شود؛ می گوییم: دواعی معصیت از ایشان مرتفع شده و لا سیّما با علم ایشان از تعذیب شدنشان تا وقت رجعت.

جواب این اشکال در نجمه دوازدهم برج نهم از کلام شیخ مفید و توضیح صاحب ریاض الشهاده بما لا مزید علیه گذشته، پس فایده ای در اعاده آن مترتّب نیست، فارجع الی هناک، در این جا مزیدا بر آن چه آن جا ذکر شده، می گوییم: بر فرض که امثال یزید، شمر و ابن ملجم هنگام رجوع به دنیا، توبه نمایند، امّا آن از روی صدق و راستی و تنبّه ایشان در زمان رجعت از جواز توبه نیست و رفتن اسباب عناد و نفاق با معصومین امجاد و معاینه عذاب و پشیمانی از آن چه در دنیا نموده اند، زیادتر، بیشتر و شدیدتر از آن چیزی است که در روز قیامت به آن ها می شود، حال آن که خداوند متعال از حال آن ها با معاینه آن عذاب ها خبر می دهد: وَ لَوْ تَری إِذْ وُقِفُوا عَلَی النَّارِ فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (1)

خداوند به احوال مخلوقات و به آن چیزی که مخلوقاتش به آن مبتلا می شوند، علیم است، آن ها را تکذیب بقوله فرموده: بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ

ص: 818


1- سوره انعام، آیه 27.

رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (1)و اگر گفته شود اهل قیامت که توبه ایشان قبول نمی شود، به واسطه این است که آن ها از دار تکلیف خارج شده اند، به خلاف اهل رجعت، چرا که ایشان نزد شما داخل در مکلّفین و واقع در دار تکلیف اند، پس چرا باید توبه ایشان قبول نشود؟

جوابش این است: خداوند درباره مردمان مذکور و امثال ایشان به تعذیب و تخلید آن ها در نار از روزی جزم و حتم حکم فرموده؛ چنان که فرموده: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً(2) حال آن که باری تعالی به امکان توبه درباره ایشان عالم است و مع ذلک به قبول نشدن آن درباره کسی که مؤمنی را متعمّدا به قتل برساند، حکم فرموده؛ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ (3)

[سرّ عدم توبه مخالفین]

سرّ حقیقی عدم توبه ایشان آن است کسی که در دار دنیا به آن خبایث و رذالت عظیم بود که مثل علی بن ابی طالب یا حسین بن علی علیهما السّلام را کشت و یا مؤمن دیگری را متعمّدا به قتل آورد، همانا در حقیقت ذات و کونت جبّلت آن مقتضی برای توبه نیست، چراکه توبه در محلّ قبولش واقع نمی شود مگر از حقیقتی که در آن پاکی باشد تا مقتضی توبه گردد و اگر صاحب آن خبایت عظیم، در حقیقت پاکی و پاکیزگی بود، در دنیا متصدّی قتل مؤمن نمی شد، پس لعن ایشان و برائت از آن ها به جهت علم قطعی عادّی به توبه ننمودن آن ها در زمان رجعت واجب است و بر فرض توبه نمودن، قبول نشدن، قطعی است، چرا که باری تعالی می فرماید: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ

ص: 819


1- سوره انعام، آیه 28.
2- سوره نساء، آیه 93.
3- سوره رعد، آیه 41.

السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ (1)و این آیه در حقّ مذکورین صادق است.

چنان که مفادّ آیه وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ(2)ایضا درباره ایشان صادق است. نیز آنان از مصادیق آیه مبارکه فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ* فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا(3)می باشند و این ها کاشف اند از این که هنوز در آن ها دواعی معصیت و مخالفت باقی است، اگرچه متعلّقات آن معاصی، از آن ها مرتفع شده باشد.

[لازمه رجعت جوار تناسخ] 6 نجمة

اشکال نهم: لازمه قول به رجعت و اعتقاد به آن، قایل شدن به جواز تناسخ و قول به تناسخ کفر است، چه اشخاصی که هنگام رجعت به دنیا رجوع می نمایند، جسدهای آن ها فانی شده، در قبورشان نیست، مگر همان طینت اصلی که آن لطیف است؛ مثل عالم آخرت که اشیای آن تماما لطیف اند، پس هرگاه به دنیا رجوع نمایند، لابدّ در غیر بدن دنیایی خود رجعت می کنند و لازمه این حرف، آن است که آن ها در وقت رجوع بر غیر حال دنیایی خود بوده باشند تا در این هنگام بین ایشان و موجودات آن زمان، مجانست و مؤانستی باشد؛ این عین تناسخ و باطل است.

جواب این اشکال مبتنی بر بیان مذهب تناسخیّه است تا حقیقت جواب از آن فهمیده شود.

بدان یکی از مذاهب عاطل باطل، مذهب تناسخیّه است و آن عبارت است از تعلّق ارواح به ابدان و اجسام دیگر بعد از بطلان ابدان عنصریّه، در همین عالم محسوس

ص: 820


1- سوره نساء، آیه 18.
2- سوره نساء، آیه 18.
3- سوره غافر، آیه 85 و 84.

دنیایی که در اجسام عنصریّه دنیویّه دوران داشته باشد «و عرّفة القوم بأنّه عبارة عن انتقال النفس من هذا البدن بعد فساده و اضمحلاله إلی بدن مباین له منفصلا عنه فی هذه النشأة الدنیویه».

قایلین به تناسخ بر مذاهب عدیده اند. جماعتی قایل شده اند نفس انسانی بعد از موت و فساد بدن، به بدن انسان دیگر منتقل می شود؛ مثلا روح زید بعد از موت به بدن زید دیگر و هکذا، این جماعت به نسوخیّه مسمّا شدند.

جماعت دیگر به انتقال روح انسانی بعد از موت به ابدان حیوانات، بهایم و حشرات الارض، هریک به تناسب خود قایل اند؛ مثلا ارواح سعدا به ابدان حیوانات شریفه؛ مانند اسب و نحو آن و ارواح اشقیا به ابدان حیوانات شقیّه؛ مانند سگ و خوک، روح شخص شجاع مثلا به بدن شیر منتقل می شود و هکذا، این جماعت به مسوخیّه مسمّا شدند.

طایفه دیگر به انتقال ارواح بعد از موت به نباتات از اشجار و گیاه ها قایل شده اند، این جماعت به فسوخیّه نامیده شده اند.

قومی دیگر از ایشان به انتقال ارواح بعد از موت به سوی جمادات چون احجار و امثال آن قایل اند، این طایفه را رسوخیّه می نامند.

بنابراین قایلین به مذهب تناسخ چهار طایفه اند: نسوخیّه، مسوخیّه، فسوخیّه و رسوخیّه.

قول دیگری نیز از ایشان نقل کرده اند که قایلین به آن، پنجمین طایفه از اهل تناسخ اند و برعکس طوایف اربعه اند، چرا که من جهة الصعود لا من جهة النزول به تناسخ قایل شده اند و گفته اند روح نباتی به بدن انزل مراتب حیوانات؛ چون دود و کرم و روح انزل حیوانی بعد از فساد بدن او، مندرجا به بدن حیوانات اشرف از آن، منتقل می شود تا آن که به بدن انسان و روح انسانی و بعد از موت او به جسم ملکی منتقل می شود.

بطلان تناسخ به همه معانی مذکور، اجماعی و ضروری دین اسلام است، بلکه تمام

ص: 821

اهل ادیان و ملل از هر شریعتی، به بطلان آن قایل است. از ضروری دین اسلام است که حق سبحانه و تعالی بعد از میراندن بندگان خود، روح های ایشان را برای سؤال قبر و فشارش آن ها به بدن اصلی تعلّق می دهد و بعد از آن ارواح را به ابدان مثالیّه در عالم برزخ برمی گرداند که پیش از قیامت است؛ سعدا در آن عالم به نعمای الهیّه متنعّم اند و اشقیا به عذاب الهی معذّب اند، بعد از قیامت کبرا دوباره حق تعالی به قدرت کامل خود ارواح را به جهت حساب و مجازات به ابدان عنصریّه دنیویّه؛ برمی گرداند چنان که تفصیل هریک در محلّ خود مذکور است.

اصحاب تناسخ چون منکر حشرونشر، معاد و قیامت اند، تعطیل در نفوس را باطل می دانند و به جهت بعضی شبهات و تلبیسات شیطانی به شرع و ملّتی اقرار و اعتراف و اعتقاد ندارند، لذا به این مزخرفات و اقاویل فاسد قایل شده اند و عمده دلیل بر بطلان اقاویل فاسد ایشان، همان اجماع اهل ملل و ضرورت اسلام بر بطلان آن هاست، هر که زیادتر از این در بیان تناسخ و بطلان آن بخواهد، به مطوّلات رجوع نماید.

بعد از ذکر این ها جواب اشکال تناسخ چنین است: وقتی تناسخ لازم می آید که بگوییم ارواح هنگام رجعت در غیر اجساد دنیویّه خودشان رجوع می نمایند.

امّا هرگاه آن ها در وقت رجعت به ابدان دنیوی خود برگردند، تناسخ لازم نیاید، بلکه نحوه رجوع ارواح در ابدان خود در رجعت، همان نحوه رجوع آن ها به ابدان در روز قیامت می باشد و بدیهی است به رجوع روح در قیامت به بدن دنیایی خود، تناسخ نگویند، پس رجوع روح به بدن خود در زمان رجعت هم، تناسخ نباشد و آن چه در اشکال گفته اند که در قبر جز همان طینت اصلی نمی ماند و بدن، حشر و نشری از آن طینت است؛ همان جواب ما به آن ها در بدن رجعتی و دنیایی است، زیرا اصل این بدن ها همان طینت اصلی است، آن طینت به خود می گیرد و در هر عالمی به اعراض و مکان و وقت آن عالم ملبّس می شود، پس ممزوج می شود آن طینت را در هر عالمی آن چه از آن عالم از اعراض آن است پس در دنیا عارض می شود آن طینت را از کثافت دنیویّه و در برزخ عارض می شود آن را از عوارض عالم برزخ و در آخرت عارض

ص: 822

می شود آن طینت را لطایف آن عالم پس بنابر ما ذکر کسانی که در رجعت رجوع می کنند برمی گردند بر حال و هیئت اهل رجعت و حاصل می شود مجانسة و مؤانست مابین آن ها و لازم نمی آید از این عود آن ها تناسخ و قول به آن و الّا لازم می آید که در این تبدّلات دنیویة که عارض ابدان می شود هم قائل به تناسخ باشیم و این بدیهیّ البطلان است، کما هو الواضح.

[تداخل اجسام در رجعت] 7 نجمة
اشاره

بدان اشکال دهم مخالفین بر رجعت که بین آن و معاد در روز قیامت مشترک الورود است، شبهه تداخل اجسام می باشد که گفته اند: اگر بازگشت در عالم رجعت و قیامت به اجساد دنیوی باشد، مکان و محلّ، وسعت حشر و قیام همه را ندارد، بداهت عقل و وجدان بر این مدّعی حاکم اند که قهرا تداخل لازم می آید و قیام تدریجی به ضرورت شرع محلّ ندارد، زیرا حشر خلایق، در یوم واحد می شود؛ چنان که لسان شرع، این گونه خبر داده و مفروض آن است که حضرت حقّ، عالم دیگری خلق نمی کند تا تمام مخلوقات را در آن بعث کند که گنجایش همه را داشته باشد؛ طوری که تداخل لازم نیاید، پس قیام اجساد در روز رجعت و معاد تداخل اجسام را لازم دارد و تداخل اجسام مخالف ضرورت مذهب، بلکه دین است، به جهت آن که موجب سلب حشر از جمیع اجسام می شود و هر نفس به مکافات عمل خود نمی رسد.

به علاوه مفاسد دیگری هم دارد، از جمله، اختلاف اعمال متداخلین، موجب جزای عمل احدهما، مورث ظلم بر دیگری و یا منع فیض از دیگری خواهد شد.

جواب

اوّل؛ می توان گفت: در رجعت ممکن است بعث و رجوع تدریجی باشد؛ یعنی رجوع اموات به دنیا در زمان حکمرانی هر امام متدرّجا از عدّه معیّنی واقع شود و

ص: 823

لسان اخبار از بیان این کیفیّت که عود رجعت کنندگان دفعتا واحدتا یا به تدریج است، ساکت می باشد، کما لا یخفی علی المتّبع الخبیر و النّاقد البصیر، امّا عود در قیامت، آن چه ضروری شرع است و مستشکل گفته، این است که تمام خلق در یک روز مبعوث می شوند، امّا کیفیّت بعث آنان به چه نحو است، معلوم نیست و ظاهرا مورد این اشکال روز قیامتی را که مقدار آن، پنجاه هزار سال از سنین ربوبیّه است، مثل روزهای دنیا پنداشته، فلذا چنین اشکالی نموده و در اخبار رجعت رسول صلّی اللّه علیه و اله و امیر گذشت که مراد از این روز، روز رجعت نبوی است که پنجاه هزار سال می باشد.

دوم؛ تداخل فرع، تمانع، تزاحم و بداهت عقلیّه تزاحم لوازم اجسام کثیف که ثقالت و کثافت آن ها عایق و مانع از اجتماع آن ها گردد و الّا برای اجسام لطیف و اهل عالم لطیف؛ مثل ملایکه، موجودات علویّات و زمین محشر مزاحمت و ممانعت نخواهد بود و عقل به این حاکم است، نیز شاید شبهه کرد که ابدان نفوس بشری به اقتضای حرکت جوهری ذاتی و سیر فلکی در عالم رجعت و قیامت، لطیف خواهند شد و کثافات این عالم را از خود خلع خواهند نمود، چرا که استعداد خلقتی همین اقتضائات را مقتضی بوده، برای همین استکمالات و ترّقیّات، عوالم متعدّد را سیر نموده، باب لطافت را به سوی خود مفتوح فرموده و آنا فآنا بدن خود را لطیف نموده، تا آن که آن را بدن رجعتی و قیامتی ساخته.

پس برای اجسام لطیف مزاحمت تصویر نمی شود و به دلایل عقلی و نقلی- چنان که در جایی مبرهن شده- بدن رجعتی و قیامتی لطیف می شود، چون عالم رجعت قیامة فی حدّ ذاتها الطف از این عالم می باشند به نحوی که هرگاه تمام جنّ و انس من الاوّلین و الأخرین مجتمع شوند به هیچ وجه مزاحمت ندارند از بسکه آن اجسام شفّاف و لطیف اند، چرا که کثافات عایقی و مانعی را از خود دور نموده اند و مکان و زمان از هردو عالم رجعت قیامت هم مصفّا شده اند.

چنان که در قرآن مجید فرموده: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ (1) با آن که ارض

ص: 824


1- سوره ابراهیم، آیه 48.

همین ارض خواهد بود و لکن به لطافت و کثافت فرق نموده و به نظر ناظر، غیر آن ارض به نظر می آید و الّا برای موجود، فنا و زوال نخواهد بود و دیگر خلقت ارض نخواهد شد، مگر بعد از مثوی و مأوا گرفتن بهشتیان در بهشت و دوزخیان در دوزخ؛ چنان که در تفسیر برایة أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ (1)وارد است و اگر هنگام حشر و بعث در قیامت زمینی دیگر خلق می شد همانا معصوم به مغایرت خلقتی خبر می داد ولی در آثار و اخبار ابدا به این مغایرت خلقتی اشاره نشده.

غایة الامر از اخبار قیامت چنین استفاده می شود: انعام اعلی و برتر از این عالم، الطف و ارقّ از این است و تبدّل مغایرت ذاتی را لازم ندارد، بلکه مفادّ این استفاده، به لطافت و کثافت هم حاصل خواهد گردید و به مغایرت ذاتی این زمین با آن زمین محتاج نخواهد بود.

[روایت امام صادق (علیه السلام) در رجعت]

ختمة للعبقریّة و تحفة للبریّة بدان چون اخباری وفیر و احادیثی کثیر از سادات امّت درباره رجعت، عزّ صدور یافته که با مندرجات و بروج سالفه غیر مرتبط و عدیم الألفه بودند، لذا این ناچیز این خاتمه را برای عبقریّه به مثابه باب نادری قرار دادم که دأب ارباب حدیث است؛ آن را آخر هر عنوان قرار داده، اخبار نادره آن عنوان را ذیل آن می نگارند.

پس می گوییم: جمله، خبری است که حمّاد، او از فضیل و او از باقر علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: جبت و طاغوت مگویید؛ یعنی این دو ملعون را که ابو بکر و عمر باشند با این دو اسم ذکر مکند و نام رجعت مبرید، اگر مخالفان به شما بگویند شما پیش تر این را می گفتید، بگویید امروز نمی گوییم، زیرا رسول خدا صدهزار درهم صد هزار درهم به خلایق می داد و دل هایشان را به دست می آورد تا شرّشان به آن حضرت نرسد، شما با زبان چرب و سخنان نرم دل های ایشان را به دست نمی آورید.

ص: 825


1- سوره ق، آیه 15.

ایضا به این اسناد از حمّاد، او از زراره روایت کرده، او گفته: در مورد این امور بزرگ مانند رجعت و امثال آن از صادق علیه السّلام سؤال کردم، فرمود: آن چه می پرسید، هنوز وقتش نرسیده؛ چنان که خدای تعالی فرموده: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ (1) بلکه چیزی را تکذیب نمودند؛ یعنی این را که به علم آن احاطه نکرده اند و هنوز تأویلش به ایشان نرسیده.(2)

در کتاب مذکور از سعد، او از ابن عیسی، او از بزنطی، او از حسین بن عمر بن یزید، او از عمر بن ابان، او از این بگیر و او از صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود:

گویا حمران بن اعین و میسر بن عبد العزیز را می بینم که خلایق را با شمشیرهای خودشان میان صفا و مروه به خاک هلاک می اندازند.(3)

[عذاب مخالفین در زمان رجعت]

ایضا سعد از احمد بن محمد بن سیّاری، او از احمد بن عبد اللّه بن قبیضه، او از پدرش و او از بعضی رجال خود از صادق در خصوص قول خداوند عزّ و جلّ یَوْمَ هُمْ عَلَی النَّارِ یُفْتَنُونَ (4)روایت نموده که آن حضرت فرمود: مراد از آیه، این است که خلایق در روز رجعت شکسته می شوند؛ چنان که طلا را برای بیرون آوردن غش آن می شکنند، تا این که هرچیز به حقیقت خود برمی گردد؛ یعنی خلایق در روز رجعت امتحان می شوند تا شقاوتشان ظاهر شود.(5)

در کتاب مذکور از حسن بن راشد، او از محمد بن عبد اللّه بن حسین روایت کرده او گفته: با پدرم خدمت حضرت صادق علیه السّلام مشرّف شدم، در آن اثنا بین آن حضرت و پدرم سخنی گذشت، پدرم خدمت آن جناب عرض کرد: در خصوص کوّه

ص: 826


1- سوره یونس، آیه 39.
2- مختصر بصائر الدرجات، ص 24.
3- همان، ص 25.
4- سوره ذاریات، آیه 13.
5- مختصر بصائر الدرجات، ص 28.

چه می فرمایی؟

فرمود: در این خصوص چیزی را می گویم که خدای تعالی در قرآن مجید فرموده و تفسیر آن، بیست و پنج شب پیش از نزول این آیه، در وقتی است که به دنیا رجوع کنند و خونخواهی ایشان تمام نشود.

در آن حال پدرم عرض کرد: خدای عزّ و جلّ می فرماید: فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ* فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ(1)خدای تعالی از این چه معنی خواسته که فرمود: چون از ستمکاران انتقام گرفته می شود و ایشان می میرند، ارواحشان بیدار می ماند، نمی خوابد و نمی میرند.(2)

ظاهر ترجمه این است که چون نفخه دوّم واقع می شود، همه ایشان به حالت بیداری می افتند، در آن کتاب است که مؤلّف گوید: وصف مخالفان این رجعت با خسران و زیان برای این است که ایشان بعد از کشته شدن معذّب می شوند و عذابشان به آخر نمی رسد، بلکه عذاب های روز قیامت برایشان مهیّاست یا این که ایشان نمی توانند انواع قتل و عقاب را چاره کنند، پس از این جهت این رجعت، رجعت زیان کننده است و گمان چنان است که تقدیر قول او فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ فاذا هم بالحالة السّاهرة باشد. بنابر تقدیری که اسناد ساهره به سوی حالت مجازی باشد، این که تقدیرش این است فی جماعة ساهرة.

بیضاوی گفته: معنی قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ(3)این است که این رجعت، رجعت صاحب خسران و زیان است یا صاحبان آن زیانکاران اند.

بنابر تقدیر دوّم، حاصل معنی این می باشد: اگر نقل رجعت صدق شود و تحقّق به هم رساند، هرآینه ما از جمله زیانکاران می باشیم، زیرا آن را تکذیب می نمودیم و به آن اعتقاد نداشتیم و این سخن را از راه استهزاء می گویند.

ص: 827


1- سوره نازعات، آیه 13 و 14.
2- همان.
3- سوره نازعات، آیه 12.

قول خدای عزّ و جلّ فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ متعلّق به محذوف و تقدیرش این است: آن رجعت را دشوار می شمارید، زیرا آن رجعت نیست، مگر یک صبحه ای که عبارت است از نفخه ای که واقع می شود، ناگاه همرایشان در ساهره روی زمین زنده می باشند، بعد از این که در زیرزمین مرده بودند؛ معنی ساهره، زمین سفید و هموار است. نامیدن آن زمین بر این، از این جهت است که اصل معنی ساهره، جاری شونده است، چون در زمین سفید هموار سراب، مانند آب جاری می شود، از این جهت آن را به ساهره نامیدند و ضدّ این معنی نائمه نامیده می شود یا ساهره مأخوذ از سهر و آن به معنی بیداری است، چون سالک آن زمین از بیم، همیشه بیداد می شود از این جهت ساهره نامیده شد، بعضی گفته اند ساهره، نام جهنّم است و در تفسیر علی بن ابراهیم (1)این آیه را ذکر نموده: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ (2) چیزی را تکذیب نمودند که به علم آن احاطه نکرده اند، هنوز تأویل آن به ایشان نرسیده؛ یعنی هنوز مصداق آن، برایشان ظاهر و متحقّق نگشته و آنان که پیش از ایشان بودند، بدین نهج تکذیب نمودند.

علیّ بن ابراهیم بعد از ذکر این آیه گفته: این آیه در خصوص رجعت نازل شد.

بنابراین معنی آیه چنان می شود که وقوع را تکذیب نمودند؛ یعنی گفتند آن هرگز واقع نخواهد شد.

بعد از آن خدای تعالی فرموده: وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ (3) از ایشان عدّه ای وقوع رجعت را تصدیق و عدّه دیگر انکار می کنند و پروردگار تو به فسادکنندگان داناتر است؛ یعنی می داند مفسدان چه کسانی هستند.

در تفسیر مذکور آورده: معنی آیه وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِی الْأَرْضِ

ص: 828


1- تفسیر القمی، ج 1، ص 312.
2- سوره یونس، آیه 39.
3- سوره یونس، آیه 40.

لَافْتَدَتْ (1)این است که اگر در روز رجعت، هر ذی نفسی که در حقّ آل محمد ظلم و ستم نموده، به همه اموال روی زمین مالک شود، هرآینه آن ها را برای خود فدا می دهد تا از عذاب و اذیّت روز رجعت در امان باشد.(2) در تفسیر مذکور، این آیه را ذکر نموده؛ وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً(3) همه مخلوقات را به حشر می آوریم و احدی را باقی نمی گذاریم.

شیخ طبرسی گفته: علما در معنی این آیه: وَ حَرامٌ عَلی قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ (4) بر اهل قریه ای که در دنیا با عذاب هلاکشان کرده ایم، حرام است که در روز رجعت به دنیا برگردند؛ اختلاف نموده، وجوه چندی ذکر کرده اند، یکی از آن ها این است که کلمه «لا» در قول خدای تعالی لا یَرْجِعُونَ، زاید است. بنابراین معنی کلام این است: بر اهل قریه که خدا ایشان را در دنیا با بلا و عذاب هلاک گردانیده، حرام است که به دنیا رجوع نمایند.

بعضی گفته اند: معنی آن، این است: بر اهل قریه که هلاک شده اند، واجب است که به دنیا رجوع ننمایند و حرام به معنی واجب آمده است.

وجه دوّم این است که حرام است عمل خیر اهل قریه ای که به سبب معاصی و گناهان هلاک شده اند، از ایشان مقبول گردد، زیرا ایشان به سوی توبه و انابه بر نمی گردند.

سوّم این است که حرام است بعد از وفات رجوع نکنند، بلکه زنده شده، رجوع می نمایند تا جزای عمل نیک وبد را ببینند(5)و در کتاب منتخب البصایر،(6)از سعد، او از ابن عیسی، او از علی بن حکم، او از ابن ابی عمیره، او از ابی داود و او از بریده اسلمی

ص: 829


1- سوره یونس، آیه 54.
2- تفسیر القمی، ج 1، ص 313.
3- سوره کهف، آیه 47.
4- سوره انبیاء، آیه 95.
5- تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 112.
6- مختصر بصائر الدرجات، ص 18.

روایت نموده، او گفته: رسول خدا فرمود: حال شما چگونه می شود وقتی که امّت من از ظهور مهدی مأیوس و نومید شوند، بعد از آن، از جرم آفتاب صدایی بیاید و به سبب آن، اهل آسمان و زمین شاد شوند.

عرض کردم: یا رسول اللّه! آیا بعد از موت؛ یعنی بعد از مردن خلایق واقع می شود.

فرمود: به خدا سوگند! هرآینه بعد از مردن، هدایت، ایمان و نور است.

عرض کردم: آیا عمرها در این زمان درازتر و بیشتر می باشد یا در زمان رجعت؟

فرمود: عمرهای زمان رجعت دو برابر عمرهای این زمان می باشد.

عبد اللّه بن محمد از وشّا، او از احمد بن عابد، او از ابی خدیجه روایت نموده، او گفته: از صادق شنید، می فرمود: از خدای تعالی در خصوص پسر اسماعیل مسألت نمودم که بعد از من او را باقی بگذارد. خدای تعالی از این مقام ابا نمود، لکن در خصوص وی برایم رتبه و منزلت دیگری عطا فرمود و آن این است که او اوّلین کسی است که با ده نفر از اصحابش زنده می شوند، از قبر برمی خیزند، یکی از ایشان عبد اللّه بن شریک و صاحب بیدق اسماعیل است.(1)

[تفسیر آیه ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ]

در تفسیر این آیه ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً(2) یعنی بعد از آن که درآوردن و غلبه کردن را بر بنی امیّه گردانیدیم، برای شما قرار دادیم، شما را به اموال و اولاد امداد نمودیم و یاران شما را بیشتر از ایشان کردیم، در خطبه مخزونه علویّه آمده: برای مضمون این آیه نشانه هایی است؛ مثل قلعه بندی کوفه با قراولان و نگهبانان، خندق ساختن، سوزاندن، پاره کردن مشک های آب، زاویه ها از کوچه های کوفه، چهل شب معطّل گذاشتن مساجد، سپر بر کار بیدق در اطراف مسجد بزرگ می جنبد، آن ها به بیدق هدایت می مانند. لکن کشنده و کشته

ص: 830


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 26.
2- سوره اسراء، آیه 6.

شده هردو در جهنّم اند و قتل بسیار، مرگ عام بی شمار، کشتن نفس زکیّه پشت کوفه با هفتاد نفر و مذبوحیه که میان رکن و مقام ذبح می شود و کشتن سبع مظفر به طریق صبر به جهت بیعت با بت ها با بسیاری از شیاطین انس، مراد از صبر این است که یکی را بگیرند و با سنگ و از اعراض تیر بزنند تا بمیرد.(1)

شیخ طوسی در کتاب الغیبه،(2)او از محمد بن علی، او از جعفر بن بشیر، او از خالد ابی عماره و او از مفضّل بن عمر روایت نموده، او گفته: ما از قائم صحبت می کردیم و می گفتیم هرکه از اصحاب ما فوت کند، هرآینه به ظهور آن حضرت منتظر می باشد.

در آن حال صادق علیه السّلام فرمود: چون قائم قیام می نماید، سر قبر مؤمن می آید و به او می گوید: ای مؤمن! صاحبت ظهور نموده، اگر می خواهی در خدمت او باشی، باش و اگر می خواهی در کرامت و نعمت پروردگار خود بمانی، بمان!

[کیفیت قبض روح مؤمن]

در کتاب کافی (3)از محمد بن یحیی، او از احمد بن محمد، او از محمد بن سلیمان، او از عمّار بن مروان و او از کسی که از صادق علیه السّلام شنیده، در حدیث طولانی در خصوص کیفیّت قبض روح مؤمن، روایت نموده که آن حضرت فرمود: مؤمن بعد از قبض روح، آل محمد را در جبّار رضوی زیارت می کند، در خدمت ایشان می باشد، از طعام ایشان می خورد، از آشامیدنی ایشان می آشامد و در مجلس ایشان صحبت می کند تا وقتی که قائم ما اهل بیت قیام نماید. وقتی قائم ما قیام می نماید، خدای تعالی ایشان را زنده می گرداند، طایفه به طایفه، لبّیک گویان، به آن حضرت رومی آورند.

در این هنگام اهل باطل شکّ می کنند و آنان که از حرام نمی پرهیزند یا حرمت شهر حرام را رعایت نمی کنند، مضمحل می باشند. اندکی می گذرد که شتاب کنندگان در

ص: 831


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 200.
2- الغیبة، صص 459- 458.
3- الکافی، ج 3، صص 132- 131.

خصوص ظهور آن حضرت هلاک می شوند و از اعتقادی که در خصوص وجود ظهور آن حضرت کرده بودند، برمی گردند و اعتقادشان فاسد می شود و کسانی که در این خصوص در مقام تسلیم و رضا بودند، نجات می یابند، پس چون مؤمن- چنان که مذکور گردید- بعد از وفات تا وقت ظهور در جبال رضوی، در خدمت ائمّه می باشد، از این جهت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به علی علیه السّلام فرمود: تو برادر منی! وعده گاه تو و من، وادی السلام است.

[روایت امام باقر (علیه السلام)]

در منتخب البصایر(1)است که حسین بن احمد، او از محمد بن عیسی، او از یونس، او از بعضی اصحاب ما، ایشان از ابی بصیر و او از باقر علیه السّلام روایت نموده که از آن حضرت از معنی قول خدای تعالی إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ (2)پرسیدم، فرمود: گردن های بنی امیّه پیش این آیه پست می شوند، آن آیه در وقت زوال آفتاب؛ یعنی وقت ظهر آشکار می شود و آن عبارت از علی بن ابی طالب علیه السّلام است که هنگام ظهر بالای سر خلایق آشکار شده، یک ساعت نمایان می گردد، حتّی روی مبارکش دیده می شود، طوری که خلایق حسب ونسب آن حضرت را می شناسند.

بعد از آن فرمود: آگاه شوید! به درستی که بنی امیّه در آن زمان چنان می باشند که اگر مردی از ایشان در پشت درخت ها پنهان شود، هرآینه آن درخت گوید: این مرد از بنی امیّه است، آن گاه او را به قتل می رسانند.

در دار السلام عراقی است که جابر گوید: خدمت حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم:

کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ*(3)

ص: 832


1- مختصر بصائر الدرجات، ص 206.
2- سوره شعرا، آیه 4.
3- سوره آل عمران، آیه 185؛ سوره انبیا، آیه 35.

آن حضرت فرمود: و منشوره.

عرض کردم: منشوره چیست؟

فرمود: جبرییل این آیه را چنین آورده: کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ* و منشورة؛ هر نفس مرگ را خواهد چشید و در زمان رجعت برخواهد گشت. سپس فرمود: در این امّت از اخیار و اشرار کسی نماند، مگر آن که به دنیا برگردد؛ اخیار برای دیدن عزّت و اشرار برای چشیدن مرارت.

ایضا در آن کتاب است که آن حضرت فرموده: حتّی إذا فتحنا علیهم بابا ذا عذاب شدید(1) مراد از این باب، امیر المؤمنین باشد که رجعت کند و بر رجعت کنندگان از کفّار و منافقین، صاحب عذاب شدید باشد.(2)

در تفسیر علی بن ابراهیم (3)آورده: طسم* تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ (4)بعد از آن خدای تعالی به پیغمبر خود خطاب نموده، می فرماید: نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسی وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ* إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (5) با راستی و درستی از قصّه موسی و فرعون برای قومی که ایمان آورده اند، برایت نقل و حکایت می کنم. به درستی که فرعون در روی زمین، بزرگ و بلندپایه گشت و اهل زمین را باهم مخالف گرداند و یک طایفه را ضعیف و بی دست وپا شمرد، پسران آن ها را سر می برید و دخترانشان را می گذاشت و نمی کشت؛ به درستی که او از جمله فسادکنندگان است. خدای تعالی در این آیه به پیغمبر از آن اذیّت ها که از فرعون به موسی رسید، خود خبر داد مانند ظلم و قتل برای این که آن حضرت از مصیبت هایی که از امّت او به اهل بیتش رسیدنی بود، تسلّی بیابد و بعد از تسلّی دادن، به آن حضرت مژده

ص: 833


1- بحار الانوار، ج 53، ص 64.
2- مختصر بصائر الدرجات، صص 18- 17.
3- تفسیر القمی، ج 1، صص 134- 133.
4- سوره شعرا، آیه 2 و 1.
5- سوره قصص، آیه 4 و 3.

داد که بعد از این درباره اهل بیت تو تفضّل و احسان کرده، ایشان را خلفا و امامان و پیشوایان زمین خواهم کرد و ایشان را با دشمنانشان به دنیا بازخواهم گرداند تا قصاص کنند و انتقام گیرند.

[تأویل آیه به ائمه (علیهم السلام)]

چنان که فرموده: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ* وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (1) می خواهیم بر کسانی که روی زمین ضعیف و عاجز شمرده شده اند، منّت بگذاریم، ایشان را امام و پیشوا قرار دهیم و وارث روی زمین بگردانیم و از آل محمد به فرعون و هامان و لشکرهایشان بنماییم؛ یعنی به آنان که حقّ آل محمد را غصب کرده اند، اذیّت ها را که ایشان از آن ها حذر می کنند؛ مانند قتل و عذاب؛ یعنی آل محمد را بر ایشان مسلّط خواهیم کرد و از دست ایشان انواع عذاب ها خواهند دید.

اگر این آیه در خصوص موسی و فرعون نازل می شد، هرآینه لازم بود خدای تعالی چنین بفرماید: وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (2) به فرعون و هامان و لشکرهایشان از موسی آن اذیّت ها را که از آن ها می ترسیدند، بنماییم؛ یعنی لازم بود ضمیر منه را مفرد بیاورد نه جمع و چون پیش از لفظ منهم، فقره وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً(3)مذکور گردید، دانستیم خطاب با پیغمبر است و آن چه را که خدای تعالی در این، وعده می فرماید بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله واقع خواهد شد و ائمّه در آیه، از اولاد رسول خدا خواهند بود.

خدای تعالی قصّه موسی و بنی اسراییل را با دشمنانشان که با لفظ فرعون، هامان و

ص: 834


1- سوره قصص، آیه 6 و 5.
2- سوره قصص، آیه 6.
3- سوره قصص، آیه 5.

جنود، به آن اشاره نموده؛ برای ائمّه اطهار مثل زد؛ یعنی چنان که فرعون بنی اسراییل را به قتل رساند و در حقّ شان ستم نمود، تا این که خدای تعالی موسی را بر او و بر اصحابش غالب گرداند، حتّی خدای تعالی همه ایشان را هلاک گرداند؛ حال اهل بیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله هم، چنین است که از دشمنانشان، قتل و ظلم و غصب حق به ایشان رسید، بعد از این، خدای تعالی ایشان را با دشمنانشان به دنیا برمی گرداند تا دشمنانشان را به قتل برسانند و از ایشان انتقام بستانند.

امیر المؤمنین علیه السّلام در خصوص دشمنان خودشان مثلی زده مانند مثلی که خدای تعالی در خصوص دشمنانشان به عبارت فرعون و هامان ذکر نموده، پس امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: ایّها الناس اوّلین کسی که در زمین بر خدا معصیت نمود، ساق، دختر آدم است که خدای تعالی در هر دستش، بیست انگشت و در هر انگشت دو ناخن دراز؛ مانند دو داس بزرگ آفریده بود، محلّ نشیمنش به قدر یک جریب از زمین بوده و آن محلّ چهار قفیز بز است. بعضی گفته: آن عبارت است از زمینی که به حسب مساحت طولا و عرضا شصت ذرع باشد. وقتی بر خدا معصیت نمود، خدای تعالی شیری به بزرگی شتر و گرگی به بزرگی الاغ برای هلاک نمودنش فرستاد و این قضیّه در اوّل خلقت بود، پس خداوند عالم، آن ها را بر او مسلّط گرداند، او را به قتل رساندند.

ص: 835

ص: 836

عبقریّه چهاردهم [توقیعات صادره از حضرت]

اشاره

در بیان توقیعاتی است که از آن سرور صادر گردیده و آن ها دو رقم اند.

[رقم اوّل در توقیعاتی که مشتمل بر بیان احکام و مسایل حلال و حرام است]

اشاره

رقم اوّل در توقیعاتی که مشتمل بر بیان احکام و مسایل حلال و حرام است و در آن چند نجمه می باشد.

[جواب های حضرت با شلمغانی] 1 نجمة
اشاره

شیخ طوسی در کتاب الغیبه (1)گفته: جماعتی از ابی الحسن محمد بن داود قمی به ما خبر داده اند که او گفته: در پشت مکتوبی یافتم، نوشته: ابی القاسم حسین بن روح تقریر نموده و احمد بن ابراهیم نوبختی به خطّ خود نوشته و آن مشتمل بر جواب های فقیه؛ یعنی قائم با محمد علی شلمغانی بود؛ از شلمغانی چنین حکایت شده که او گفته: من این مسایل را جواب داده ام نه غیر من، در آن مکتوب از شیخ ابی القاسم پرسیده بودند این جواب ها حقّ است یا باطل؟

شیخ ابی القاسم جواب این سؤال را به احمد بن ابراهیم تقریر نموده، او پشت آن مکتوب بدین نهج نوشته:

بسم الله الرحمن الرحیم

«قد وقفنا علی هذه الرّقعة و ما تضمّنته فجمیعه جوابنا و لا مدخل للمخذول الضّال المضلّ المعروف بالغراقری لعنه اللّه فی حرف منه و قد کانت اشیاء خرجت

ص: 837


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 378- 373.

إلیکم علی یدی احمد بن بلال و غیره من نظرائه و کان من ارتدادهم عن الأسلام مثل ما کان من هذا علیهم لعنة اللّه و غضبه»؛ بر این رقعه و مضامین آن مطّلع گشتیم، همه آن ها جواب ماست و در هیچ حرف آن مخذول؛ یعنی به سر خود واگشته شده را که گمراه و گمراه کننده و مشهور به غراقری است- لعنة اللّه- مدخلیّتی نیست و پیش تر جواب هایی بود که به دست احمد بن بلال و غیر او بیرون آمده بود، حال آن که از ایشان هم، مرتدّ شدن غراقری سر زده بود، لعنت و غضب خدا بر ایشان باد!

بعد از این سؤال در این رقعه آمده: سابقا می خواستیم ثابت نماییم این توقیعات و جواب ها از شمایند یا نه؟

جواب بدین نهج درآمد: «ألا من استثبت فانّه لا ضرر فی خروج ما خرج علی أیدیهم و إن ذلک صحیح»(1) آگاه شوید هرکه می خواهد آن ها را ثابت نماید، هرآینه در بیرون آمدن چیزهایی که به دست ایشان درآمد، ضرری نیست و این ها صحیح اند.

پیش تر از این از بعض علما روایت شده: از قائم علیه السّلام، مثل این قضیّه که در حقّ بعضی کسانی که خدا بر ایشان غضب کرده بود، پرسیده شد، آن حضرت در جواب فرمود:

العلم علمنا و لا شی ء علیکم من کفر من کفر فما صحّ لکم ممّا خرج علی یده بروایة غیره من الثقات رحمهم اللّه فاحمدوا اللّه و اقبلوه و ما شککتم فیه او لم یخرج إلیکم فی ذلک الا علی یده فردّوه إلینا لنصحّحه أو نبطله و اللّه تقدّست اسمائه و جلّ ثناؤه ولیّ توفیقکم و حسیبنا فی أمورنا کلّها و نعم الوکیل؛ علم، علم ماست و از کفر کسی که کافر شده، بر شما ضرری نیست، پس اگر صحّت توقیعی که به دست او بیرون آمده، به سبب روایت غیر او از ثقات رحمهم اللّه به شما ثابت می شود، آن گاه خدای عزّ و جلّ را حمد کنید و او را قبول نمایید و آن چه در موردش شکّ کردید یا در خصوص آن توقیعی برای شما درنیامد، مگر به دست کسی که کافر و مرتدّ گشته؛ آن گاه آن را به سوی ما برگردانید و به ما رجوع کنید تا آن را صحیح نماییم؛ یعنی بگوییم صحیح است یا باطل.

خداوندی که نام هایش پاک و ثنایش بلند و صاحب توفیق شماست، در همه کارها به

ص: 838


1- غیبت طوسی، ص 373.

ما کفایت کننده است و چه خوب وکیلی می باشد.

ابن نوح گفته: اوّلین کسی که این توقیع را به ما خبر داده، ابو الحسین محمد بن علی تمّام است. او ذکر کرده: من این را از روی رقعه ای نوشتم که نزد ابو الحسن بن داود بود.

وقتی ابو الحسن آمد، آن را برایش خواندم، گفت: این رقعه را بعینه اهل قم نزد ابی القاسم نوشته بودند و در آن چند مسأله بوده.

شیخ ابی القاسم پشت آن به خطّ احمد بن ابراهیم نوبختی به نهج مذکور برایشان جواب نوشته و نسخه این رقعه به دست ابی الحسن بن داود بدین نهج بود، مسایل محمد بن عبد اللّه بن جعفر حمیری این است:

«بسم الله الرحمن الرحیم

أطال اللّه بقاءک و أدام عزّک و تأییدک و سعادتک و سلامتک و أتمّ نعمته علیک و زاد فی إحسانه إلیک و جمیل مواهبه لدیک و فضله عندک و جعلنی من السّوء فداک و قدمنی قبلک الناس یتنافسون فی الدّرجات فمن قبلتموه کان مقبولا و من دفعتموه کان وضیعا و الخامل من وضعتموه و نعوذ باللّه من ذلک و ببلدنا أیدک اللّه جماعة من الوجوه یتساوون و یتنافسون فی المنزلة و ورد أیدک اللّه کتابک إلی جماعة منهم فی أمر أمرتهم به من معاونة صلّی اللّه علیه و اله و أخرج علی بن محمّد بن الحسین بن مالک المعروف بأدوکة و هو ختن صلّی اللّه علیه و اله رحمهم اللّه من بینهم فاغتم بذلک و سألنی أیدک اللّه أن أعلمک ما ناله من ذلک فإن کان من ذنب استغفر اللّه منه و إن یکن غیر ذلک عرفته ما یسکن نفسه إلیه إن شاء اللّه»(1)

مضامین این کلمات چنین است: شیخ ابی القاسم خطاب نموده، می گوید: خدای تعالی زندگانیت را طولانی و عزّت، تأیید، سلامت و سعادت تو را دایمی گرداند، نعمتش را بر تو تمام و احسانش را به تو زیاد کند، زیباترین بخشش ها و تفضّل خویش را برای تو بیفزاید، مرا در هنگام روآوردن چیزهای بد و ناخوش فدایت گرداند و پیش از تو بمیراند!

ص: 839


1- بحار الانوار، ج 53، ص 151.

مردم به بلندپایگی حرص و رغبت دارند. شما هرکس را قبول کنید، مقبول و بلند پایه می شود و هرکه را ردّ نمایید و برانید، فروپایه خواهد گشت. گمنام کسی است که او را پست کنید. از راندن و ردّ نمودن شما به خدا پناه می بریم! خداوند عالم تو را قوّت دهد و مؤیّد گرداند! در شهر ما جماعتی از معروفین هستند که در رتبه باهم برابرند و در تحصیل قدر و منزلت، حرص و رغبت دارند. خدا تو را مؤیّد گرداند! مکتوب تو به جماعتی که در خصوص یاری نمودن حق مأمورشان کرده بودی، رسید.

علی بن محمد بن حسین بن مالک رحمهم اللّه را که به مالک با دول، مشهور و ختن من است، از میان آن جماعت بیرون کرده، او را در مکتوب ننوشته، بدین سبب او مهموم و مغموم گشته. خدا تو را مؤیّد گرداند! از من خواهش کرده ای این همّ وغم که به او روی داده، به تو اعلام نمایم، برای این که سبب نوشتن نام او را بیان کنی. اگر به سبب گناهی است که از او سر زده، از آن توبه و بازگشت نماید و اگر غیر آن باشد، باید چیزی به او بگویی که ان شاء اللّه دلش به سبب آن آرام گیرد.

در جوابش بدین نهج توقیع درآمد: «لم نکاتب إلّا من کاتبنا»(1) برای کسانی مکتوب نوشته بودیم که به ما مکتوب نوشته بودند. این مرد چیزی به ما ننوشته بود تا نامش را داخل نام های ایشان نماییم. سبب ننوشتن آن بود، نه گناه و تقصیری که از او سر زده.

بعد از آن سایل نوشته بود: خدا عزّت تو را دایمی گرداند! مرا بر تفضّل خود به طریقه ای معتاد کرده ای که سزاواری به آن طریقه با من رفتار نمایی. خدا تو را عزیز گرداند! نزد تو فقهایی هستند و من به مسایلی محتاجم، باید آن ها را از برای من بپرسی.

از جمله ذکر ننمودن اسم شریف عالم؛ یعنی قائم به جهت تقیّه است؟ به ما روایت نموده: در خصوص پیش نماز طایفه ای که نماز می کرد و در اثنای نماز فوت کرد؛ از او پرسیده شد که در این صورت مأمومین چه باید کنند؟

در جواب گفته: نعش آن پیش نماز را پس زده، یکی از مأمومین پیش آمده، نماز را

ص: 840


1- غیبت طوسی، ص 374.

به اتمام رساند و هرکه به نعش پیش نماز دست زده، غسل مسّ میّت کند.

در جوابش توقیعی بدین نهج درآمد: «لیس علی من نحّاه إلّا غسل الید و إذا لم تحدث حادثة تقطع الصّلاة تمّم صلاته مع القوم»(1) شستن دست بر کسی که نعش پیش نماز را دور کرده، واجب نیست. اگر حادثه ای رو ندهد که نماز را قطع کند، آن گاه نماز را با جماعت به اتمام رساند.

از جمله از عالم علیه السّلام مروی است: اگر میّتی را که بدنش گرم است و هنوز سرد نشده مس نماید، باید دستش را بشوید و اگر سرد شده باشد، غسل بر او واجب می شود. این پیش نماز که وفات کرده، هنوز سرد نشده و مسّ نگردیده، مگر در حالت گرمی و عمل در این خصوص به کدام طریق است، حال آن که احتمال دارد از لباس میّت بگیرد، او را از نمازگاه دور گرداند و بشره اش را مسّ ننماید؛ بنابراین چگونه غسل بر او واجب می شود؟

در جوابش بدین نهج توقیع درآمد: «إذا مسّه علی هذه الحال لم یکن علیه إلّا غسل یده»(2) اگر به میّت بدین نهج مسّ نمود، شستن دستش بر او لازم می شود.

سایل در خصوص نماز جعفر طیّار پرسیده: اگر نمازگزارنده در حال قیام یا قعود، رکوع یا سجود در تسبیح سهو کند و پیش از اتمام نماز به خاطرش آید آیا فوت شده از تسبیح را اعاده کند یا نماز را به اتمام رساند؟

توقیع بدین نهج درآمد: إذا هو سها فی حالة من ذلک ثمّ ذکر فی حالة اخری قضی مافاته فی الحالة الّتی ذکر؛ اگر در یکی از این حالات سهو نمود و بعد در حالت دیگر به خاطرش رسید؛ چیزی که از او فوت شده، به جا آورد.

در خصوص زن شوهرمرده پرسیده بود: آیا جایز است برای تشییع جنازه شوهرش بیرون رود یا نه؟

توقیع بدین نهج بیرون آمد: تخرج فی جنازته؛ جایز است با جنازه اش بیرون رود.

ص: 841


1- وسائل الشیعه، ج 3، ص 296.
2- همان.

پرسیده بود: آیا در ایّام عدّه برای وی جایز است قبر شوهرش را زیارت کند؟

توقیع درآمد: تزور قبر زوجها و لا تبیت عن بیتها؛ قبر شوهرش زیارت کند، لکن جایز نیست وقت شب برای زیارت از خانه اش بیرون رود.

آیا جایز است آن زن در ایّام عدّه اش بدون شغلی از خانه اش بیرون رود یا نه؟(1)

العبقری الحسان ؛ ج 8 ؛ ص842

قیع درآمد: إذا کان له حقّ خرجت و قضته و إذا کانت لها حاجة لم یکن لها من ینظر فیها خرجت لها حتّی یقضی و لا تبیت عن منزلها؛ اگر نزد کسی حقّی داشته باشد، بیرون می رود و آن را می گیرد و اگر کار و شغلی داشته باشد و کسی را نداشته باشد آن را به جا آورد، برای انجام آن برود، لکن شب از منزل بیرون نرود.

سایل پرسیده بود: در کتاب ثواب القرآن فی الفرائض و غیر آن روایت شده که عالم علیه السّلام فرمود: تعجّب می کنم از کسی که در نمازش إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ(2)را نمی خواند، چگونه نمازش مقبول می شود؟

نیز روایت شده: خوب و افضل نیست نمازی که قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ(3)در آن خوانده نمی شود.

نیز روایت شده: هرکه در نمازهای واجب سوره همزه را بخواند، به او دنیا داده می شود، بنابراین جایز است نمازگزار سوره همزه را بخواند و دو سوره مذکور را ترک کند یا در خصوص آن ها روایت شده نماز جز به آن ها مقبول و افضل نمی شود.

[توقیع در ثواب برخی سوره ها]

توقیع:

«الثّواب فی السّور علی ما قد روی و إذا ترک سورة ممّا فیها الثّواب و قرأ قل هو اللّه أحد و إنّا أنزلناه لفضلهما أعطی ثواب ما قرأ و ثواب السّور الّتی ترک و یجوز أن یقرأ غیر هاتین السّورتین و تکون صلاته تامّة و لکنّه یکون قد ترک

ص: 842


1- اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 9جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 1، 1386 ه.ش.
2- سوره قدر، آیه 1.
3- سوره اخلاص، آیه 1.

الأفضل»(1) ثواب آن سوره ها چنان است که روایت شده و اگر سوره ای از آن سورها که ثواب دارد، ترک کند و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و إِنَّا أَنْزَلْناهُ را به جهت فضیلت آن ها بخواند، هرآینه ثواب آن چه خوانده و ثواب سوره که ترک کرده، هردو به او داده می شود و جایز است غیر از این دو سوره را بخواند و نمازش تمام شود، لکن فضیلت از او فوت می شود.

سایل در خصوص وداع ماه رمضان پرسیده: آن در کدام وقت است، زیرا اصحاب ما در آن اختلاف کرده اند و بعضی گفته اند: دعای وداع در شب آخر خوانده می شود، بعض دیگر گفته: باید در روز آخر وقتی هلال ماه شوّال دیده می شود، خوانده شود.

[توقیع در اعمال رمضان]

توقیع:

العمل فی شهر رمضان فی لیالیه و الوداع یقع فی آخر لیلة منه فان خاف أن ینقص جعله فی لیلتین؛ عمل ماه رمضان، در شب های آن است و در شب آخر باید وداع کرد، پس اگر از کم بودن ماه در شب بیست و نهم و سی ام بترسد باید بجا آورد.

سایل از قول خدای تعالی پرسیده بود: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ* ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ* مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ (2) به درستی که آن قول رسول کریم است، آن چنان که صاحب قوّت و نزد صاحب عرش متمکّن و جلیل القدر است و در آن جا مطاع و امین می باشد. سایل گفته: رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله کجا این قوّت را داشت و کی از او اطاعت نمودند؟

برای این مسأله جواب و توقیع درنیامد.

بعد از آن سایل نوشته بود: خدا عزّتت را دایمی گرداند! بر من تفضّل و احسان نموده، این مسایل را از فقهایی که به ایشان وثوق داری، بپرس و در خصوص امر محمد بن حسین بن مالک که پیش تر مذکور شد، به من جواب ده، چیزی بنویس که دلش به آن

ص: 843


1- وسائل الشیعه، ج 6، ص 79.
2- سوره تکویر، آیه 21- 19.

آرام گیرد و به نعمت الهی که به او داده، اعتماد نماید و در خصوص دنیا و آخرت من دعایی کن، اگر این چنین کنی، ان شاء اللّه ثواب خواهی کرد.

[توقیع حضرت]

توقیع:

جمع اللّه لک و لأخوانک خیر الدنیا و الأخرة؛ خدای تعالی برای تو و برادرانت خیر دنیا و آخرت را فراهم آورد.

سایل در کلام آخرش این فقرات را نوشته بود! اطال اللّه بقائک و ادام اللّه عزّک و تأییدک و کرامتک و سعادتک و سلامتک و اتمّ نعمته علیک و زاد فی احسانه إلیک و جمیل مواهبه لدیک و فضله عندک و جعلنی من کلّ سوء و مکروه فداک و قدّمنی من قبلک الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله اجمعین. معنی این فقرات مذکور گردید.

این ناچیز گوید: سایل در سؤالش از کسی که شیخ ابی القاسم مردم را به یاری کردن او امر فرموده بود، برای مصلحت به او مرض تعبیر نموده.

این قول سایل: «قبلک أعزک اللّه» خطاب به سفیری است که امام میان او واسطه است یا به جهت تقیّه خطاب به امام است و اللّه العالم، انتهی.

[توقیع در چگونگی نماز] 2 نجمة

ایضا شیخ طوسی در کتاب الغیبه (1)گفته: در مکتوب دیگر محمد بن عبد اللّه بن جعفر حمیری که به شیخ ابی القاسم نوشته، چنین است: خدای عزّ و جلّ عزّت تو را دایمی گرداند! در رقعه من تأمّل کن و با جوابی که دادن آن، برایت آسان است به من تفضّل فرما تا این تفضّل را بر تفضّل هایی که بر من کرده ای، بیفزایم و علاوه نمایم. خدا

ص: 844


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 384- 378.

عزّتت را دایمی گرداند! از بعضی فقها بپرس آیا شخصی که نماز می گزارد، از تشهّد فارغ گشته، برای رکعت سوّم برمی خیزد، تکبیر گفتن برایش واجب است؟ زیرا بعضی اصحاب ما گفته اند: تکبیر بر او واجب نیست و کافی است که بگوید: بحول اللّه و قوّته أقوم و أقعد.

جواب: و أقعد فکتب إنّ فیه حدیثین أمّا أحدهما فإنّه إذا انتقل من حالة إلی حالة أخری فعلیه التّکبیر و أمّا الآخر فإنّه روی إذا رفع رأسه من السّجدة الثّانیة و کبّر ثمّ جلس ثمّ قام فلیس علیه فی القیام بعد القعود تکبیر و کذلک التّشهّد الأوّل یجری هذا المجری و بأیّهما أخذت من جهة التّسلیم کان صوابا؛ در این خصوص دو حدیث است؛ یکی این است؛ چون مصلّا از حالتی به حالت دیگر منتقل شد، هرآینه تکبیر بر او واجب می باشد و دیگر این که چون از سجده دوّم سر برداشت، تکبیر گفت، نشست و بعد از آن برخاست، برای برخاستن بعد از نشستن بر او تکبیر لازم نمی شود، هم چنین تشهّد اوّل این صورت را دارد. هرکدام از این دو حدیث را قبول نموده، عمل کنی، صواب و صحیح خواهد بود.

سؤال: اگر شخصی در حال نماز انگشتری که نگینش خماهن است، در انگشت داشته باشد، نمازش صحیح است یا نه؟

بدان خماهن دو قسم سنگ است؛ یکی نر و دیگری مادّه. اگر آن ها را باب سحق کنند، آب یکی زرد و دیگری سرخ می باشد و اگر در کاسه ای که از آن ها ساخته شده، شراب خورده شود، مستی نمی آورد.

جواب: فیه کراهة أن تصلّی فیه و فیه اطلاق و العمل علی الکراهة؛ نماز کردن با آن مکروه و آن مطلق است؛ یعنی مکلّف نسبت به آن مطلق العنان است؛ یعنی حرام نیست، لکن عمل بر کراهت است.

سؤال: اگر مردی از دیگری خواهش نماید اشتری به جهت هدی برای من بخر و در منی نحر کن، او بخرد و هنگام نحر نام آن مرد را فراموش نماید، اشتر را نحر کند و بعد نام او به خاطرش افتد؛ آیا این هدی از جانب آن مرد مجزی و کافی می شود یا نه؟

ص: 845

جواب: لا باس بذلک و قد اجزء عن صاحبه؛ بر این گونه نحر باکی نیست و از صاحبش مجزی است.

سؤال: از طایفه مجوس نزد ما جولایان هستند که میته می خورند و خودشان را که به آن ملاقات نموده اند، نمی شویند و بدین حالت برای ما لباس می بافند؛ آیا نماز در این گونه لباس جایز است؟

جواب: لا بأس فی الصّلوه فیها؛ نماز خواندن با این لباس عیبی ندارد.

سؤال: شخصی در شب نافله می گزارد، در تاریکی می خواهد بر چیزی سجده کند که سجده بر آن جایز است؛ مانند سنگ یا کلوخ یا چوب یا غیره را نمی بیند؛ پیشانیش را روی لباس یا فرشی از پوست می گذارد، چون سر برمی دارد، چیزی که سجده بر آن جایز است، می یابد؛ آیا سجده ای که بر پلاس یا پوستی کرده یک سجده حساب می شود یا باید سجده دیگری به جاآورد؟

جواب: ما لم یستو جالسا فلا شی ء علیه فی رفع رأسه لطلب الخمرات؛ مادامی که راست شده، ننشسته، در برداشتن سر برای جستجوی حصیری که بر آن سجده خواهد کرد، بر او حرجی نیست.

سؤال: محرم؛ یعنی کسی که احرام بسته، باید پرده و پوشش هایی که سایه می اندازد، بردارد؛ آیا واجب است چوب سقف کجاوه یا محمل و چوب دو طرف آن را بردارد یا نه؟

جواب: «لا شی ء علیه فی ترکه جمیع الخشب»(1) اگر همه چوب ها را بگذارد و برندارد، بر او حرجی نیست.

سؤال: آیا جایز است محرم سایبانی از پوست یا غیر آن بالای سرش بکشد تا باران لباس و چیزهایی که در محملش است، تر نکند؟

جواب: إذا فعل ذلک فی المحمل فعلیه دم؛ اگر در راه، در بالای محمل چنین کند، هرآینه قربانی بر او لازم است.

ص: 846


1- غیبت طوسی، ص 378.

سؤال: مردی از جانب دیگری حجّ می کند؛ آیا احتیاج هست هنگام بستن احرام، آن شخص را به خاطر آورد یا نه و آیا واجب است از طرف خود و از جانب آن شخص قربانی نماید یا یک قربانی کافی است؟

جواب: یذکره و إن لم یفعل فلا بأس؛ باید آن شخص را به خاطر آورد و اگر دو قربانی نکند، حرجی بر او نیست.

سؤال: آیا احرام بستن با لباس خز جایز است؟

جواب: لا بأس بذلک و قد فعله قوم صالحون؛ در این خصوص حرجی نیست و جماعتی از اهل صلاح چنین کردند.

سؤال: آیا برای مرد نماز کردن با جورابی که کعبین او را نمی پوشاند جایز است یا نه؟ جواب: جایز است.

سؤال: مردی نماز می گزارد، در آستین یا شلوارش چاقو یا کلیدی از آهن هست؛ آیا این جایز است؟

جواب: جایز است.

سؤال: مردی با بعضی از این جماعت اهل سنّت به حجّ می رود، راه را باهم می روند و از مسلخ احرام نمی بندند؛ آیا برای این مرد جایز است احرام را تا ذات عرق تأخیر نماید و در آن جا با ایشان احرام ببندد، زیرا از بروز مذهبش می ترسد یا این که احرام بستن جز از مسلخ جایز نیست؟

جواب: یحرم من میقاته ثمّ یلبس الثیاب و یلبّی فی نفسه فاذا بلغ الی میقاتهم اظهر؛ از میقاتگاه خود که از مسلخ است، احرام بندد، بعد لباسش را بپوشد و پیش خود تلبیه گوید، چون به ذات عرق رسید، احرامش را آشکار گرداند.

سؤال: پوشیدن کفشی که پوستش پوسیده و گندیده است، چه صورتی دارد، زیرا بعضی از اصحاب ما گفته اند پوشیدن آن مکروه است؟

جواب: جایز ذلک و لا بأس؛ جایز است و باکی نیست.

سؤال: مردی از وکلای موقوفات اموالی که در دست دارد، حلال می داند و از اخذ

ص: 847

مال وقف اجتناب ندارد، بسا به دهی می روم که او آن جاست یا به منزلش داخل می شوم، طعامش حاضر است و مرا به خوردن تکلیف می کند؛ اگر از آن نخورم با من عداوت می ورزد و می گوید فلان کس خوردن طعام مرا حلال نمی داند؛ آیا جایز است از طعامش بخورم و تصدّق بدهم و مقدار تصدّق چیست، اگر این وکیل موقوفات، بخواهد هدیه ای برای دیگری بفرستد، من هم نزد او باشم و آن مرد خواهش نماید من از آن هدیه بخورم یا بردارم، حال آن که می دانم او از اخذ اموال وقف که در دست دارد، باکی ندارد، اگر از آن هدیه چیزی بردارم یا بخورم، حرجی بر من لازم می آید یا نه؟

جواب: إن کان لهذا الرجل مال أو معاش غیر ما فی یده فکلّ طعامه و اقبل برّه و الّا فلا؛ اگر برای این مرد مال یا معاشی غیر از آن که در دست دارد، باشد، طعام او را بخور و احسانش را قبول کن و اگر نباشد، قبول مکن!

سؤال: شخصی به حقّ قایل است و متعه را حلال می داند و به رجعت معتقد است، ولی زنی موافق طبع و مطیع به امر، از این جهت با وی عهدوپیمان بسته که زن دیگری نگیرد و زن نجیبی تزویج نکند، به وعده خود وفا نموده، نوزده سال بر این عهد ایستاد.

بسا تا یک ماه از منزلش غایب می باشد؛ در آن مدّت متعه نمی کند و دلش هم این مطلب را نمی طلبد و چنان می داند که اطّلاع آنان که نزد اویند؛ مانند برادر، پسر، غلام، وکیل و خدمتکارانش بر متعه کردنش امری است که او را در نظر ایشان حقیر و خوار می نماید و چنان می داند که ایستادنش سر عهدوپیمان از راه میل و محبّت به زن و برای حفظ احترام خود و او، بر وی واجب است، متعه را حرام نمی داند، بلکه بر آن معتقد است، حال آیا بر ترک متعه معصیت مترتّب می شود یا نه؟

جواب: یستحبّ له أن یطیع اللّه تعالی لیزول عنه الحلف علی المعصیته و لو مرّة واحدة؛ اطاعت خدا در خصوص متعه کردن برای او سنّت است، هرچند یکبار نماید تا حکم قسم خوردن بر ترک مستحب از او زایل گردد؛ یعنی لا اقلّ باید یکبار متعه نماید تا حکم سوگند یاد کردن از او زایل شود.

ص: 848

سایل بعد از آن نوشته بود: خدا عزّت تو را دایمی گرداند! اگر مسایل را برایم بپرسی، آن ها را شرح کنی، به هریک جواب دهی به طریقی که عمل بر آن است و در این باب بر من منّت بگذاری، خدا تو را سبب همه خیرات گرداند و آن ها را به دست تو جاری بکند! هرآینه ان شاء اللّه ثواب کرده ای، خدا عمرت را طولانی و عزّت، تأیید، سعادت، سلامت و کرامتت را دایمی گرداند، نعمتش را بر تو تمام کند و احسانش را به تو بیفزاید!

هنگام روآوردن مکروه و بدی مرا فدای تو گرداند و پیش از تو به عوضت بمیراند!

و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد النبی و اله و سلّم تسلیما کثیرا.

ابن نوح گفته: این نسخه را از روی دو رقعه قدیمی که در آن خط و توقیعات بود، نوشتم.

[توقیع درباره حج] 3 نجمة
اشاره

ایضا در کتاب احتجاج (1)گفته: محمد بن عبد اللّه حمیری، مکتوبی دیگر در سال سی صد و هفتم هجری خدمت صاحب الزمان- عجل اللّه تعالی فرجه- نوشت و مسایلی از آن حضرت پرسید، حضرت جواب های آن ها را در مکتوب نوشت، من جمله سؤال کرده بود: آیا جایز است محرم مأزر را- پارچه ای که با آن، احرام می بندند- از پشت تا گردنش- با درازی آن- ببندد، دو طرف آن را تا کمرش بالا کند، در تهی گاهش جمع نماید، گره بزند و دو طرف دیگر را از میان پاهایش بیرون آورد، به تهی گاهش بالا کشد و بر رکینش ببندد- آن دو گوشت کلفت در دو طرف مقعد است- اگر چنین کند، مانند شلوار می باشد و عورتینش را می پوشاند، زیرا اگر با مأزر اوّل خود را می پوشاندیم، وقتی سوار اشتر می شدیم، عورت کشف می شد و اگر چنین نماییم، مستور می باشیم.

ص: 849


1- الاحتجاج، ج 2، ص 310- 306.

جواب: «جائز أن یتّزر الإنسان کیف شاء إذا لم یحدث فی المئزر حدثا بمقراض و لا إبرة تخرجه به عن حدّ المئزر و غرزه غرزا و لم یعقده و لم یشدّ بعضه ببعض و إذا غطّی سرّته و رکبتیه کلاهما فإنّ السّنّة المجمع علیها بغیر خلاف تغطیة السّرّة و الرّکبتین و الأحبّ إلینا و الأفضل لکلّ أحد شدّه علی السّبیل المألوفة المعروفة للنّاس جمیعا إن شاء اللّه»(1) جایز است انسان به هر نوع که بخواهد، مأزر بپوشد، اگر با مقراض یا سوزن تغییری در آن احداث ننموده باشد که به سبب آن از حدّ مأزر بودن بیرون رود، سوزن به آن نگذارند و بر آن گره نزنند و بعضی از آن را به بعضی دیگر نبندند. این زمانی است که ناف و هردو زانویش را بپوشاند، زیرا سنّتی که اجماع بر آن است و خلاف در آن نیست، پوشاندن ناف و هردو زانو است و دوست تر نزد ما و افضل نزد هرکس، پوشاندن آن است، به طریقی که میان خلق معروف است.

وسایل پرسیده بود: آیا جایز است محرم، مأزر را به جای گره یا بند شلوار ببندد؟

آن حضرت بدین نهج جواب داده: «لا یجوز شدّ المئزر بشی ء سواه من تکة و لا غیرها»؛(2)بستن مأزر با هیچ چیز جایز نیست، خواه با بند شلوار یا غیر آن.

سؤال نموده بود: آیا کسی که متوجّه نماز می شود، این فقره را نیز بگوید: «علی ملّة ابراهیم و دین محمد»، زیرا بعضی اصحاب گفته اند: اگر «علی دین محمد» بگوید، هرآینه بدعت نموده، چون این فقره را در هیچ یک از کتاب های صلوات نیافته ایم مگر حدیثی را که قاسم بن محمد در کتاب خود از جدّش حسن بن راشد روایت نموده که امام جعفر صادق علیه السّلام به حسن بن راشد فرموده: چگونه متوجّه می شوید؟

عرض کرد: چنین می گوییم: لبیک و سعدیک.

حضرت فرمود: از این نپرسیدم، بلکه می پرسم: چگونه می گویی وجّهت وجهی للّذی فطر السموات و الأرض علی ملّة ابراهیم و دین محمد صلّی اللّه علیه و اله و منهاج علیّ بن ابیطالب و الأیتمام بآل محمّد حنیفا مسلما و ما انا من المشرکین؛ به طریق مذهب

ص: 850


1- وسائل الشیعه، ج 12، ص 502.
2- بحار الانوار، ج 53، ص 159.

ابراهیم، دین محمد، طریقه علی بن ابی طالب و به طریق اقتدا نمودن به آل محمد روی خود را به سوی پروردگاری متوجّه نمودم که آسمان ها و زمین را آفریده، درحالی که اسلام آورده ام و از مشرکان نیستم.

قائم علیه السّلام فرمود: هیچ یک از این فقرات توجّه واجب نیست و لکن در این خصوص سنّت مؤکّد است و به منزله اجماعی می باشد که در آن خلاف نیست؛ آن بدین نهج است: «وجّهت وجهی للّذی فطر السموات و الأرض حنیفا مسلما علی ملّة ابراهیم و دین محمّد و هدی امیر المؤمنین و ما أنا من المشرکین انّ صلاتی و نسکی و محیای و مماتی للّه ربّ العالمین لا شریک له و بذلک امرت و أنا من المسلمین.

اللّهمّ اجعلنی من المسلمین اعوذ باللّه السّمیع العلیم من الشّیطان الرّجیم بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، ثمّ یقرء الحمد قال الفقیه الّذی لا یشکّ فی علمه الدّین لمحمّد و الهدایة لعلی امیر المؤمنین لانّها له صلّی اللّه علیهما و فی عقبه باقیة إلی یوم القیمة فمن کان کذلک، فهو من المهتدین و من شکّ فلا دین له و نعوذ باللّه فی ذلک من الضّلالة بعد الهدایة».

معنی این فقرات این است که روی خود را به سوی پروردگاری گرداندم که آسمان ها و زمین را آفرید درحالی که با صمیم قلب به نهج مذهب ابراهیم، دین محمد و هدایت امیر المؤمنین اسلام آوردم و از مشرکان نیستم.

به درستی که نماز، اعمال، زندگی و مردن من برای خداست، آن چنان که پرورش دهنده عالمیان است و برای او شریکی نیست. بر این مأمور شده ام و از جمله مسلمانانم. پروردگارا! مرا از جمله مسلمانان گردان!

از شیطانی که رانده درگاه است، به خدا پناه می برم، به آن خداوندی که شنوا و داناست.

بعد از بسم اللّه الرّحمن الرّحیم فرمود: سپس حمد را می خواند. بعد از این ها نوشته بود. فقیهی که در دانشوری او شکّ نیست، گفته: دین برای محمد صلّی اللّه علیه و اله و هدایت برای امیر المؤمنین علی علیه السّلام است، زیرا هدایت تا روز قیامت برای او و در ذرّیّه او باقی

ص: 851

است، پس هرکه به این معتقد شود، هرآینه از جمله هدایت یافتگان است و هرکس در این شکّ نماید، هرآینه دین ندارد. از گمراهی بعد از هدایت یافتن به خدا پناه می برم!

سایل سؤال نموده: در نماز واجب آیا جایز است مصلّی بعد از فراغت از دعای قنوت، دست ها را برگرداند و بر سینه اش بکشد، به جهت حدیثی که در این باب روایت شده که شأن خدای تعالی بلندتر از این است که دست های بنده اش را بعد از دعا خالی بگرداند، بلکه آن ها را پر از رحمت خویش می کند. بعضی از اصحاب ما ذکر کرده اند چنین عملی در نماز جایز است؟

آن حضرت جواب داد: «ردّ الیدین من القنوت علی الرّأس و الوجه غیر جائز فی الفرائض و الّذی علیه العمل فیه إذا رجع یده فی قنوت الفریضه و فرغ من الدّعاء ان یردّ بطن راحته مع صدره تلقاء رکبتیه علی تمهّل و یکبر و یرکع و الخبر صحیح و هو فی نوافل النهار و اللیل دون الفرائض و العمل، فیها افضل»؛ برگرداندن دست ها از قنوت بر سر و روی در نمازهای واجب جایز نیست و چیزی که در این باب عمل بر آن است، این است که چون دست مصلّی از قنوت نمازهای واجب برگشت و از دعا فارغ شد، کف دست ها را با سینه اش تا مقابل زانوها به آرام و آهستگی پایین می آورد و تکبیر می گوید و رکوع می کند و آن خبر صحیح است، لکن در خصوص نوافل شب و روز است نه در فرایض و عمل به آن خبر، در نوافل افضل است.

[سجده شکر نماز واجب]

سؤال نموده بود. آیا بعد از نماز واجب سجده شکر مشروع است، زیرا بعضی اصحاب ما گفته اند آن بدعت است، پس آیا جایز است آن را بعد از نماز واجب به جا آورد و بر تقدیر جواز، آیا آن را در نماز مغرب و پیش از چهار رکعت نافله مغرب به جاآورد یا بعد از نافله؟

آن حضرت جواب داده: «سجدة الشکر من الزم السّنن و اوجبها و لم یقل انّ هذه

ص: 852

السجدة بدعة الّا من اراد أن یحدث فی دین اللّه بدعة و امّا الخبر المرویّ فیها بعد صلوة المغرب و الأختلاف فی انّها بعد الثلاث أو بعد الأربع فانّ فضیلة الدّعاء و اللتسبیح بعد الفرائض علی الدّعاء بعقیب النوافل کفضل الفرائض علی النّوافل و السجدة دعاء و تسبیح و الأفضل أن یکون بعد الفرض فان جعلت بعد النوافل ایضا جاز»؛

سجده شکر از لازم ترین و واجب ترین سنّت هاست، احدی نگفته این سجده بدعت است مگر کسی که خواسته در دین خدا بدعت احداث نماید. امّا جواب از خبری که در خصوص به جا آوردن بعد از نماز مغرب وارد شده و اختلاف در این که بعد از نماز مغرب و پیش از چهار رکعت نافله است یا بعد از آن؟ بدین نسق است که فضیلت دعا و تسبیح که بعد از فرایض به جا آورده می شود، بر دعایی که عقب نوافل به عمل آورده می شود؛ مانند فضیلت فرایض بر نوافل و سجده در نفس الامر دعا و تسبیح است، افضل این است که بعد از فریضه به جا آورده شود و اگر بعد از نوافل به جا آوری نیز، جایز است.

[خرید حصّه سلطان]

سؤال نموده بود: بعض برادران ما از آنان که می شناسیم، زمین تازه و آبادی جنب زمین خرابه دارد که سلطان در آن حصّه ای دارد و به اجبار و اکراه آن را ضبط نموده، بسا دیگران اطراف زمین خرابه را می کارند و عمّال سلطان ایشان را آزار می دهند و به این مرد در خصوص خوردن غلّات زمین خود متعرّض می شوند و آن زمین به سبب خرابی قیمت ندارد، بیست سال است که خراب می باشد و این برادر از خریدن آن زمین ابا دارد، زیرا گفته می شود این حصّه از این زمین خراب سابقا از جمله موقوفاتی است که برای سلطان ضبط شده، پس اگر در خریدن آن حصّه از سلطان جایز باشد و هرآینه برای آن مرد صلاح می باشد، باعث آبادی زمین می گردد، این حصّه از زمین خرابه را به افاضل آب زمین، آباد می کارد و طمع اولیای

ص: 853

دولت سلطان از آن بریده می شود ولی اگر خریدن آن جایز نباشد، او به هرچه امر کنی، ان شاء اللّه عمل خواهد نمود؟

آن حضرت جواب داده بود: الضّیعة لا یجوز ابتیاعها الّا من مالکها أو بامره و رضا منه؛ خریدن این زمین جایز نیست، مگر از مالکش یا به امر و رضای او.

[حلال بودن کنیز]

سؤال نموده بود: زنی کنیز خود را برای مردی از خدمتکارانش تحلیل نموده؛ یعنی برای وی حلال کرده که با او مقاربت نماید، آن مرد از زاییدن کنیز احتراز می کرد، پس کنیز بچه آورد و او چاره ای نجست از این که او را قبول نکند؛ پس قبول کرد، لکن شکّ دارد که بچّه از او است، او را به خود نمی آمیزد و از جمله اولادش نمی داند. پس اگر آن بچّه از جمله آنان است که بر آن مرد واجب است او را به خود نسبت دهد و بگرداند؛ مانند سایر اولادش کند و اگر جایز است چیزی از مال خود که کمتر از حصّه او است، برایش قرار دهد، بکند؟

حضرت بدین نسق جواب داده: الأستحلال بالمرئة یقع علی وجوه و الجواب یختلف فیها فلیذکر الوجه الّذی وقع الأستحلال به مشروحا لیعرف الجواب فیما یسئل عنه من امر الولد ان شاء اللّه؛ حلال نمودن به چند وجه واقع می شود و جواب در آن ها مختلف می باشد. سایل باید وجهی که تحلیل بدان نهج واقع گشته به تفصیل ذکر کند تا جواب سؤالی که در خصوص بچّه است، ان شاء اللّه معلوم گردد.

سایل به آن حضرت التماس دعا نمود.

جواب بدین نهج درآمد: «جاد اللّه علیه بما هو اهله ایجابنا لحقّه و رعایتنا لأبیه رحمه اللّه و قربه منّا بما علمناه من جمیل نیّته و وقفنا علیه من مخالطته المقرّبة له من اللّه تعالی الّتی ترضی اللّه عزّ و جلّ و رسوله و اولیائه علیهم السّلام و اله بما بدأنا نسئل اللّه بمسئلته ما امّله من کلّ خیر عاجل و اجل و أن یصلح له من امر دینه و دنیاه ما یحبّ صلاحه انّه ولیّ قدیر»؛ خدای تعالی به او چیزی عطا فرماید که به آن سزاوار و

ص: 854

اهل تر است به جا آوردن ما حقّ او و مراعات ما پدر او را، خدا او را بیامرزد! نزدیکی او به ما به سبب چیزی است که ما آن را دانسته ایم و آن خوبی نیّت او است، نیز به سبب امری می باشد که بر آن مطّلع شده ایم و آن مخالطه و دوستی او با ماست، مخالطه ای که نزدیک کننده او به خداست، خدای عزّ و جلّ، رسول او، اولیاء اللّه، آل رسول را راضی و خوشنود می کند به چیزی که ما به آن ابتدا کرده ایم و به سبب خواهش نمودن او از خدا مسألت می نماییم همه خیرات دنیا و آخرت را به او عطا نماید و امور دین و دنیای او را به طرزی که صلاحش را می خواهد، اصلاح نماید؛ به درستی که خدا صاحب همه، قادر و توانا بر همه چیز است، انتهی الحدیث.

[توقیع در روز ماه مبارک] 4 نجمة
اشاره

ایضا شیخ طبرسی در کتاب احتجاج (1)گفته: محمد بن عبد اللّه حمیری در سال سی صد و هشتم هجری نیز خدمت صاحب الزمان- صلوات اللّه علیه- مکتوبی نوشت و در آن، چند مسأله سوای این مسایل پرسیده بود.

بدین نهج نوشته:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

«اطال اللّه بقاک و ادام عزّک و کرامتک و سلامتک و اتمّ نعمته علیک و زاد فی احسانه إلیک و جمیل مواهبه لدیک و فضله علیک و جزیل قسمه لک و جعلنی من السّوء کلّه فداک و قدّمنی قبلک انّ قبلنا مشائخ و عجائز یصومون رجب منذ ثلثین سنة و یصلون شعبان و رمضان و روی لهم بعض اصحابنا انّ صومه معصیة»؛ خدا عمرت را طولانی و عزّت، کرامت، سعادت و سلامت را دایمی گرداند، نعمتش را بر تو تمام کند، احسان، بخشش های نیکو، تفضّل و بزرگ قسمت های خویش را برای تو بیفزاید و مرا در همه بلاها و بدی ها فدای تو گرداند و به عوض تو بمیراند!

ص: 855


1- الاحتجاج، ج 2، ص 316- 310.

به درستی که نزد ما پیرانی هستند که سی سال و بیشتر است، ماه رجب را روزه می گیرند و روزه آن را به روزه ماه شعبان و رمضان متّصل می کنند؛ بعضی اصحاب ما برای ایشان روایت نموده روزه ماه رجب، معصیت است.

آن حضرت بدین نسق جواب داده: قال الفقیه یصوم منه ایّاما إلی خمسة عشر یوما، ثمّ یقطعه الّا أن یصومه عن الثلاثة الفائیة الحدیث ان نعم شهر القضاء رجب؛ فقیه گفته: از ماه رجب تا پانزده روز، روزه بگیرد، بعد روزه را قطع کند مگر این که بابت قضا بگیرد، زیرا در این باب حدیث وارد شده و آن، این است: ماه رجب، ماهی برای قضا کردن روزه فوت شده است.

[توقیع در اعاده نماز]

سؤال نموده بود: مرد در محمل نشسته، برف بسیاری به قدر قامت یک مرد هست، می ترسد اگر از محمل فرود آید، به برف فرورود و بسا برف به سبب سستی از هم می پاشد و به جهت کثرت و سستی آن، برای وی ممکن نیست قدری از برف را پایین بخواباند و هموار گرداند؛ آیا در این صورت جایز است او نماز واجب را در محمل به جاآورد و ما چند روز چنین کرده ایم؛ آیا اعاده آن ها بر ما واجب است؟

آن حضرت جواب بدین نسق فرموده بودند: لا بأس به عند الضّرورة و الشّدة؛ هنگام ضرورت و شدّت بأسی به آن نیست.

[توقیع در چگونگی نماز جماعت]

سایل سؤال نموده: شخصی به پیش نماز در حال رکوع ملحق می شود و آن را یک رکعت حساب می نماید، بعض اصحاب ما گفته: اگر آن شخص تکبیری که امام پیش از رکوع می گوید، نشنود، نمی تواند آن را یک رکعت حساب نماید؟

حضرت جواب فرمودند: إذ الحقّ مع الأمام من تسبیح الرّکوع تسبیحة واحدة اعتدّ بتلک الرّکعة و إن لم یسمع تکبیرة الرّکوع؛ اگر آن شخص یک تسبیح؛ یعنی

ص: 856

سبحان اللّه از تسبیحات رکوع مانده، به امام ملحق شود، هرآینه یک رکعت حساب می نماید، هرچند تکبیر رکوع را نشنیده باشد.

[توقیع در نماز ظهر و عصر]

سؤال نموده: مردی نماز ظهر را گزارد و نماز عصر را شروع کرد، وقتی دو رکعت از آن به جا آورد، یقین نمود نماز ظهر را دو رکعت گزارده؛ در این حال چه باید بکند؟

آن حضرت جواب داده: إن کان احدث بین الصّلوتین حادثه یقطع بها الصّلوة اعاد الصّلوتین و إذا لم یکن احدث حادثة جعل الرکعتین الأخیرتین تتمّة لصلوة الظّهر و صلّی العصر بعد ذلک؛ اگر میان دو نماز کاری کرده که نماز را قطع می کند، هردو نماز را اعاده می نماید و اگرنه رکعت را که گزارده، تتمّه نماز ظهر حساب می کند و عصر را بعد از آن به جا می آورد.

[توقیع در عدم تناسل بهشتیان]

سؤال نموده: آیا کسانی که اهل بهشت شدند، می زایند و برای ایشان تناسل می باشد؟

جواب داده: انّ الجنّة لا حمل فیها للنساء و لا ولادة و لا طمث و لا نفاس و لا شقاء بالطّفولیّة و فیها ما تشتهی الأنفس و تلذّ الأعین، کما قال سبحانه: إذا اشتهی المؤمن ولدا خلقه اللّه عزّ و جلّ بغیر حمل و لا ولادة علی الصورة الّتی یرید، کما خلق آدم علیه السّلام عبرة؛ در بهشت برای زنان آبستن شدن، زاییدن، ازاله بکارت، حایض شدن، نفاس و مشقّت و محنتی که به سبب طفولیّت است، نمی باشد، هرچه دل ها می خواهند و دیده ها به آن لذّت می برند در بهشت است؛ چنان که خدای تعالی فرموده: وقتی مؤمن در بهشت بچّه می خواهد، هرآینه خدای تعالی او را به همان صورتی که آن مؤمن خواسته می آفریند، بی آن که زن به او آبستن شود و بزاید؛ چنان که آدم را برای عبرت یافتن خلایق بدین نهج آفرید.

ص: 857

[توقیع در متعه]

سؤال نموده: مردی زنی را در عوض اجرت معیّن تا وقت معیّنی متعه نموده، مدّتی از آن وقت معیّن باقی مانده، آن گاه مرد باقی مدّت را به زن بخشیده و سه روز پیش از بخشیدن آن مدّت زن حیض دیده، آیا در این صورت جایز است زن بعد از پاک شدن از حیض، درعوض اجرت معیّن به مرد دیگر متعه شود یا صبر نماید تا حیض آینده را ببیند؟

آن حضرت جواب بدین نهج فرموده: تستقبل حیضه غیر ذلک الحیضه لأنّ اقل العدّة حیضه و طهارة تامّة؛ باید غیر از این حیض، حیض دیگر را ببیند، زیرا اقلّ این عدّه یک حیض و طهر تمام است و به محض دیدن حیض دوّم، عدّه اش تمام می شود.

[توقیع در شهادت جذامی]

سؤال نموده: آیا شهادت کسی که برص، جذام و یا افلیج دارد به حسب شرع مقبول است، زیرا به ما روایت شده ایشان بر آنان که صحیح اند و این امراض را ندارند، امامت نمی توانند کنند؟

بدین طریق جواب داده: إن کان ما بهم حادثا جازت شهادتهم و إن کانت ولادة لا تجوز؛ اگر این امراض بعد از ولادت، حادث و برایشان عارض شده، هرآینه شهادتشان ممضی خواهد بود ولی اگر حین ولادت در ایشان بوده، شهادتشان مقبول نخواهد شد.

سؤال نموده: آیا تزویج کردن دختر زن برای مرد جایز است؟

[توقیع در تزویج دختر زن]

جواب داده: «إن کانت ربّیت فی حجره فلا یجوز و إن لم تکن ربّیت فی حجره و کانت أمّها فی غیر حباله، فقد روی أنّه جائز»(1) اگر دختر در آغوش مرد تربیت یافته

ص: 858


1- وسائل الشیعه، ج 20، ص 459.

و بزرگ شده، تزویجش جایز نیست و اگر در آغوش او تربیت نیافته و در ایّام بچگی، از جمله عیال آن مرد نبوده، چنین روایت شده که تزویجش جایز است.

[توقیع در نهی تزویج جدّه]

سؤال نمود: مردی دختر دختر زنی؛ یعنی نواده او را برای خود تزویج کرده، آیا جایز است بعد، جدّه او؛ یعنی خود آن زن را تزویج کند؟

جواب داده: قد نهی عن ذلک؛ این چنین کاری نهی شده.

سؤال نموده: مردی از مرد دیگر هزار درهم ادّعا نموده و برای مدّعای خود بیّنه عادل اقامه کرده، نیز پانصد درهم به موجب سند تمسّک، علی حدّه از او ادّعا کرده، او بر این مدّعی نیز، بیّنه ای عادل دارد، نیز سی صد درهم به مقتضای تمسّک دیگر، از او ادّعا نموده و بر این مدّعا هم بیّنه عادل دارد.

تمامی وجه این سه تمسّک، هزار درهم می باشد، علاوه بر هزار درهمی که اوّل ادّعا نموده. مدّعی علیه در جواب گوید: وجه این تمسّک، هزار درهم است و مدّعی گفته او را انکار می کند؛ حال در این صورت، هزار درهم یکبار بر ذمّه او علاقه می گیرد یا دوبار؛ چنان که بیّنه اقامه نموده و در این سه تمسّک قید نشده این پانصد درهم و سی صد درهم از بابت آن هزار درهم است؟

آن حضرت جواب داده: «یؤخذ من المدّعی علیه ألف درهم مرّة واحدة و هی الّتی لا شبهة فیها و تردّ الیمین فی الألف الباقی علی المدّعی فإن نکل فلا حقّ له»؛(1)از مدّعی علیه هزار درهم گرفته می شود و این همان است که شبهه ای در آن نیست و در هزار درهم باقی، قسم مدّعی ردّ می شود و اگر او از قسم نکول نماید، هرآینه حقّی ندارد.

ص: 859


1- وسائل الشیعه، ج 27، ص 273.
[توقیع در جواز استعمال تربت]

سؤال نموده: آیا گذاشتن تربت قبر مطهّر جناب سیّد الشهدا- صلوات اللّه علیه- در قبر میّت جایز است؟

جواب داده: یوضع مع المیّت فی قبره و یخلّط بحنوطه إن شاء اللّه؛ آن تربت را باید در قبر گذاشت و باید با حنوط مخلوط نمود، ان شاء اللّه.

سؤال نموده که از صادق علیه السّلام چنین به ما روایت شده: آن حضرت بر ازار کفن اسماعیل، پسرش بدین نهج نوشت: اسمعیل یشهد ان لا اله الّا اللّه؛ آیا جایز است ما مانند آن را با تربت قبر مطهّر امام حسین علیه السّلام یا غیر آن بنویسم؟

جواب داده: یجوز ذلک؛ جایز است.

سؤال نموده: آیا جایز است کسی از تربت امام حسین علیه السّلام سبحه بسازد و با آن، سبحان اللّه بگوید و آیا فضیلتی در آن هست؟

جواب داد: یسبّح به فما من شی ء من التسبیح أفضل منه و من فضله انّ الرجل ینسی التسبیح و یدبّر السّبحة فیکتب له التسبیح؛ جایز است با آن ذکر بگوید و چیزی از تسبیح گفتن با آن افضل نیست، از جمله فضیلت های آن؛ این است که اگر مرد ذکر را فراموش کند و سبحه را در دست بگرداند، هرآینه ثواب ذکر برایش نوشته می شود.

سؤال نموده: آیا سجده بر مهری که از تربت حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام ساخته می شود، جایز است و آیا فضیلتی در آن هست؟

جواب داده: یجوز ذلک و فیه الفضل؛ جایز است و در آن فضیلت هست.

سؤال نموده: شخصی قبور ائمّه علیهم السّلام را زیارت نمی کند، آیا سجده کردنش بر قبور مطهّر جایز است؟ آیا جایز است کسی که نزد قبور مطهّر نماز می گزارد، پشت آن ها ایستاده و قبر را سمت قبله بیندازد یا این که سمت بالای سر یا سمت پایین پا بگزارد؟ و آیا جایز است پیش رو بایستد، قبر را پشت سر بیندازد و نماز کند؟

جواب داده: امّا السجود علی القبر فلا یجوز فی نافلة و لا فریضة و لا زیارة

ص: 860

و الّذی علیه العمل أن یضع خدّه الأیمن علی القبر و امّا الصّلوة فانّها خلقه و یجعل القبر أمامه و لا یجوز أن یصلّی بین یدیه و لا عن یمینه و لا عن یساره لانّ الإمام- صلی اللّه علیه- لا یتقدّم علیه و لا یساوی (1) امّا سجده بر قبر، جایز نیست نه در نافله، نه در فریضه و نه در زیارت. آن چه عمل بر آن جاری شده این است که صورت راستش را بر قبر مطهّر بگذارد، امّا نماز، باید پشت سر قبر بخواند و قبر را پیش بیندازد و جایز گزاردن آن در جانب پیش رو، بالای سر و پایین پا جایز نیست، زیرا نمی توان از امام علیه السّلام پیش افتاد و با وی برابر هم، نمی توان بود.

[توقیع در سبحه و گرداندن آن]

سؤال نموده: آیا جایز است شخصی در اثنای فریضه یا نافله، سبحه در دست بگرداند؟

جواب داده: یجوز ذلک إذا خاف السهو و الغلط؛ جایز است در صورتی که از سهو و غلط کردن در شمار رکعت ها بترسد و آن ها را با تسبیح بشمارد.

سؤال نموده: هنگام ذکر، گرداندن تسبیح با دست چپ جایز است یا نه؟

جواب داده: یجوز ذلک و الحمد للّه؛ چنین کردن، جایز است و حمد بر خدا!

[توقیع در فروختن اموال موقوفه]

سؤال نموده: در خصوص فروختن موقوفات حدیثی از فقیه وارد شده، اگر برای جماعتی و اولاد ایشان نسلا بعد نسل وقف شده باشد و صاحبان وقف بر فروختن آن اتّفاق نمایند و این فروختن هم برایشان اصلح باشد، آیا در این صورت خریدن آن از بعضی، اگر همه ایشان یک جا نفروشند، جایز است و پرسیده بود: کدام وقف است که بیع آن جایز نیست؟

بدین نهج جواب داده: إذا کان الوقف علی امام المسلمین فلا یجوز بیعه و إذا کان

ص: 861


1- بحار الانوار، ج 97، ص 128.

علی قوم من المسلمین فلیبع کلّ قوم ما یقدرون علی بیعه مجتمعین و متفرّقین ان شاء اللّه؛ اگر بر امام مسلمانان وقف شده، فروختن آن جایز نیست ولی وقفی که بر طایفه ای از مسلمانان باشد، هرآینه ان شاء اللّه جایز است هر قوم وقفی را که بر فروختنش قادر باشند، بفروشند، خواه یک جا خواه حصّه حصّه.

سؤال نموده: آیا جایز است محرم به جهت مرض باد عرق، زیر بغلش مردار سنگ با توتیا بگذارد؟

جواب داد: جایز ذلک؛ جایز است.

[توقیع در شهادت نابینا]

سؤال نموده: اگر کوری را در حال بینایی شاهد گرفته باشد، بعد از آن نابینا شود و خطّش را نبیند تا بشناسد و شهادت نماید، آیا شهادتش جایز و توفیق با خداست و اگر این کور شهادتش را ذکر کند، آیا با شهادتش می توان شهادت کرد یا نه؟

آن حضرت بدین نهج جواب داده: إذا حفظ الشّهادة و حفظ الوقت جازت شهادته (1) اگر اصل ماجرا و وقت آن را به خاطر داشته باشد، هرآینه شهادتش جایز است.

سؤال نموده: شخصی زمین زراعت یا چهارپایی وقف می کند و شاهد می گیرد که من این را وقف کردم و فلان شخص را وکیل وقف قرار دادم، بعد از آن وکیل وفات می یابد یا وکالتش به هم می خورد و دیگری جای وی متولّی وقف می شود، آیا اگر اصل وقف جایز است آن شاهد برای این شخص که قائم مقام وکیل اوّل است، شهادت دهد یا نه؟

جواب داده: لا یجوز غیر ذلک لأنّ الشهادة لم تقم للوکیل و انّما قامت للمالک و قد قال اللّه تعالی: وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ (2) غیر این جایز نیست، باید به وقفیّت وقف به

ص: 862


1- وسائل الشیعه، ج 27، ص 400.
2- سوره طلاق، آیه 2.

اسم وکیل ثانی شهادت نکند زیرا شهادت برای وکیل برپا نشده، بلکه برای مالک وقف، برپا شده، حال آن که خدای تعالی فرموده: شهادت را برای خدا برپا دارید.

سؤال نموده: در خصوص دو رکعت آخر روایت بسیار وارد شده، پس بعضی چنین روایت کرده: خواندن حمد تنها در آن ها افضل است؛ فضیلت برای کدام یک است تا به آن عمل کنیم؟

بدین طریق جواب داده: قد نسخت قراءة أمّ الکتاب فی هاتین الرّکعتین التّسبیح و الّذی نسخ التّسبیح قول العالم ع کلّ صلاة لا قراءة فیها فهی خداج إلّا للعلیل أو من یکثر علیه السّهو فیتخوّف بطلان الصّلاة علیه (1) خواندن حمد در این دو رکعت، تسبیحات اربعه را منسوخ کرده و چیزی که تسبیحات را نسخ نموده، به فرموده عالم نمازی که در آن حمد خوانده نشود، بی خیر و بریده است، امّا مریض و کثیر السهو که می ترسد اگر حمد را بخواند، سهو کند یا مرضش شدّت می یابد، نمازش باطل می گردد.

سؤال نموده: میان ما برای درد گلو، رب جوز ساخته می شود؛ بدین طریق که جوز تر را پیش از انعقاد مغزش می جینند، نرم می کوبند، فشار داده، آبش را می گیرند، صاف می کنند و می جوشانند تا نصفش برود، یک شبانه روز می ماند، بعد آن را بالای آتش می گذارند و بر هر شش رطل، یک رطل عسل می ریزند و می جوشانند، کف آن را می گیرند و از نوشادر و شبّ یمانی و آن دوایی معروف، سفید و شفّاف، مایل به زردی، سریع الانکسار و بدبو است و در بسیاری از خواص مانند زاج می باشد، نرم کوبیده با آب خیسانیده می شود و یک درهم زعفران نرم کوبیده، در آن ریخته می شود. سپس جوشانیده، کفش را می گیرند و می پزند تا وقتی که مانند عسل غلیظ گردد. بعد از روی آتش برمی دارند تا سرد شود، آن گاه می آشامند؛ آیا آشامیدن آن جایز است یا نه؟

جواب داده: إذا کان کثیرة یسکر أو یغیّر فقلیلة و کثیرة حرام و إن کان لا یسکر فهو حلال؛ اگر کثیرش مست کند یا تغییر حال به وجود آورد، قلیل و کثیرش هردو حرام می باشد و اگر کثیرش مست نمی کند، حلال است.

ص: 863


1- وسائل الشیعه، ج 6، ص 127.

سؤال نموده: برای مردی کاری پیش می آید، نمی داند کردن آن مصلحت دارد یا نه، پس دو انگشتر برمی دارد، بر یکی می نویسد: نعم افعل؛ بکن و در دیگری می نویسد:

لا تفعل؛ مکن! بعد از آن چند بار استخیر باللّه می گوید، به انگشترها متوجّه می شود، یکی را برمی دارد و به هرچه در آن نوشته شده، عمل می کند؛ آیا این جایز است؟ آیا باید به آن عمل کرد؟ و آیا مانند استخاره است یا استخاره غیر از این می باشد؟

جواب داده: الّذی سنّة العالم فی هذه الأستخارة بالرّقاع و الصّلوة؛ چیزی که عالم علیه السّلام در این باب سنّت کرده، استخاره کردن با رقعه ها و نماز است.

سؤال نموده: نماز جعفر طیّار بن ابی طالب افضل است و آیا در آن قنوت هست و اگر هست در چه وقتی در کدام رکعت؟

جواب داده: أفضل أوقاتها صدر النّهار من یوم الجمعة ثمّ فی أیّ الأیّام شئت و أیّ وقت صلّیتها من لیل أو نهار فهو جائز و القنوت فیها مرّتان فی الثّانیة قبل الرّکوع و فی الرّابعة. بهترین وقت اوّل روز جمعه است و بعد از آن هر روزی که بخواهی، در هروقت، شب باشد یا روز، جایز است آن را به جا آوری، دو قنوت دارد؛ یکی رکعت دوّم و دیگری رکعت چهارم پیش از رکوع.

سؤال نموده: مردی از مالش چیزی بیرون کرده، به قصد آن که به برادران دینی خود بدهد، بعد در میان خویشان محتاجی می یابد؛ آیا می تواند آن مال را به خویش خود صرف نماید؟

جواب داده: «یصرفه إلی أدناهما و أقربهما من مذهبه فإن ذهب إلی قول العالم علیه السّلام لا یقبل اللّه الصّدقة و ذو رحم محتاج فلیقسم بین القرابة و بین الّذی نوی حتّی یکون قد أخذ بالفضل کلّه»(1) به هرکه مذهبش به مذهب او نزدیک تر است، صرف کند و اگر بخواهد به قول عالم عمل نماید که خدا صدقه او را قبول نمی کند؛ در حالی که میان خویشان، صاحب صدقه، فقیر و محتاج است، باید آن را در بین خویشانش و کسی که نیّت کرده بود، قسمت نماید تا هردو فضیلت را دریابد.

ص: 864


1- وسائل الشیعه، ج 9، ص 413.

سؤال نموده: اصحاب ما در خصوص مهر زن اختلاف کرده اند. بعضی گفته اند:

چون مرد به زن دخول نمود، مهرش ساقط می شود و چیزی بر او نیست.

بعضی گفته اند: آن در دنیا و آخرت بر ذمّه شوهر است، این چگونه است و آن چه در این باب لازم است، چیست؟

جواب داده: إن کان علیه بالمهر کتاب فیه دین فهو لازم فی الدنیا و الاخرة و إن کان علیه کتاب فیه ذکر الصّدقات سقط إذا دخل بها و إن لم یکن علیه کتاب فإذا دخل بها سقط باقی الصّداق؛ اگر به اسم شوهر تمسّکی باشد که در آن مهر به عنوان دین نوشته شده، هرآینه در دنیا و آخرت بر ذمّه شوهر است، اگر به اسم او مکتوبی باشد که صداق ها در آن نوشته شده، مهرش وقتی دخول نموده، ساقط می شود و اگر به اسم او مکتوب نباشد، بقیّه مهر وقتی به او دخول کرد، ساقط می گردد.

سؤال نموده: از صاحب عسکری علیه السّلام روایت شده که از آن حضرت پرسیدند: نماز در لباس خزی که به او بر خرگوش- آن پشم نرمی است که در جوف پشم زبر می باشد- ممزوج شده، چه صورت دارد؟ از آن حضرت توقیع درآمده: جایز است، نیز از آن حضرت روایت شده: جایز نیست، حال به کدام امر عمل کنیم؟

جواب بدین نهج داده: انّما حرّم فی هذه الأوبار و الجلود معا فامّا الأوبار وحدها فحلال و قد سئل بعض العلماء عن قول الصّادق لا یصلّی فی الثعلب و لا فی الأرنب و لا بالثوب الّذی لصق ببدنه فقال: انّما عنّی الجلود دون غیرها؛ حرام بودن نماز در این وبرها و پوست ها وقتی است که باهم باشند، امّا تنها، نماز در آن ها حلال و جایز است؛ چنان که از بعضی علما از معنی قول صادق علیه السّلام پرسیده شد که نماز در روباه و لباسی که بر بدن او چسبیده، جایز نیست.

آن عالم علیه السّلام در جواب نوشت: مراد صادق علیه السّلام پوست روباه است، نه غیر آن؛ یعنی نماز در پوست روباه جایز نیست.

سؤال نموده: در اصفهان پارچه ای می بافند که به آن عتابیّه می گویند و از ابریشم خام و پوشیده رنگارنگ بافته شده؛ آیا نماز در آن جایز است؟

ص: 865

جواب داده: لا تجوز الصّلاة إلّا فی ثوب سداه أو لحمته قطن أو کتّان (1) نماز جایز نیست مگر در لباسی که تاروپودش پنبه یا کتان است.

سؤال نموده: ابتدا باید کدام پا را مسح کرد؟ آیا می توان هردو را باهم مسح کرد؟

جواب داده: بمسح علیهما جمیعا معافان بدء باحدیهما قبل الأخری فلا یبتدء الّا بالیمین؛ جایز است هردو پا را باهم مسح کند و اگر بخواهد یکی را پیش از دیگری ابتدا نماید، باید ابتدا پای راست باشد.

سؤال نموده: آیا نماز جعفر طیّار در سفر جایز است؟

جواب داده: یجوز ذلک؛ جایز است.

سؤال نموده: اگر کسی در تسبیح حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام سهو نماید، تکبیر از سی و چهار بگذرد و بعد به خاطرش افتد، آیا به سی و چهار برمی گردد یا باید از سر بگیرد و اگر سبحان اللّه را تا دانه شصت و هفتم بگوید، آیا باید به شصت و ششم برگردد؛ تکلیف در این باب چیست؟

جواب داده: «إذا سها فی التّکبیر حتّی تجاوز أربعا و ثلاثین عاد إلی ثلاث و ثلاثین و یبنی علیها و إذا سها فی التّسبیح فتجاوز سبعا و ستّین تسبیحة عاد إلی ستّة و ستّین و بنی علیها فإذا جاوز التّحمید مائة فلا شی ء علیه»(2) هرگاه در تکبیر سهو نماید و از سی و چهار بگذرد، به سی و سه برمی گردد و بنابراین می گذارد و هرگاه در سبحان اللّه سهو نماید و به دانه شصت و هفت بگذرد، باید به شصت و ششم برگردد و بنا را بر آن می گذارد و اگر الحمد للّه از دانه صدم بگذرد، بر او حرجی نمی باشد.

ص: 866


1- وسائل الشیعه، ج 4، ص 375.
2- وسائل الشیعه، ج 6، ص 464.
[توقیع در پاسخ سؤالات اسدی] 5 نجمة

شیخ صدوق در کتاب احتجاج (1)از ابی الحسین محمد بن جعفر اسدی روایت کرده، او گفته: در مکتوبی که از شیخ ابی جعفر محمد بن عثمان عمری- قدّس اللّه روحه- در خصوص جواب مسایلی که خدمت صاحب الزمان فرستاده بودم، به من رسید: این فقرات بود که پرسیده بود نماز خواندن هنگام طلوع آفتاب و غروب چه حکمی دارد؟

اگر چنان است که می گویند آفتاب از بین دو شاخ سر شیطان طلوع و غروب می نماید، پس بینی شیطان به هیچ چیز مانند نماز به خاک مالیده نشده، پس در آن وقت نماز کن و بینی شیطان را به خاک بمال! امّا پرسیده بودی ملکی بر ما وقف می شود و چیزی برای ما قرار داده می شود، بعد صاحبش به آن محتاج می شود؛ تصرّف او در آن، چه صورت دارد؟

جواب: هرچه وقف شده و به دست وکیل و قیّم تسلیم نشده؛ صاحبش در خصوص امضا و برهم زدن آن مخیّر است و هرچه تسلیم شده، صاحبش اختیاری ندارد، خواه محتاج باشد، خواه نباشد.

پرسیده بودی: حال کسانی که اموال ما را در دستشان حلال می دانند و بی اذن ما در آن ها تصرّف می کنند؛ مانند تصرّف در اموال خودشان چگونه است؟

جواب داده: هرکه چنین کند، ملعون است و ما روز قیامت خصم اوییم؛ چنان که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله فرموده: از عترت من هرکس، چیزی که خدا حرام کرده، حلال بداند، به زبان من و به زبان هر پیغمبر مستجاب الدعوه، ملعون است، پس هرکه به ما ستم کند، در جریده کسانی می باشد که در حقّ ما ستم کرده اند. لعنت خدا بر ستمکاران باد!

پرسیده بودی: بچّه ای را ختنه کرده اند، باز غلفه اش روییده- آن پوستی در دور ختنه است- آیا بار دیگر ختنه کردن لازم است؟

جواب: بریدن غلفه اش واجب است، زیرا زمین تا چهل روز از بول کردن کسی که

ص: 867


1- الاحتجاج، ج 2، ص 300- 298.

غلفه اش حشفه اش را پوشیده باشد، به درگاه الهی ناله و شکایت می کند.

پرسیده بودی: شخصی نماز می گزارد و پیش رویش تصویر و چراغ هست؛ آیا نماز او در این صورت جایز است، زیرا پیش تر از تو خلایق در این خصوص اختلاف کرده اند؟

جواب: برای کسی جایز است که از اولاد بت پرستان و آتش پرستان باشد.

پرسیده بودی: اراضی زراعت که برای ما وقف شده، آیا کشت و زرع نمودن در آن، وضع اخراجات آن از مداخلش و صرف ما بقی در ناحیه، به نیّت چشم داشت ثواب با تقرّب جستن نزد شما جایز است؟

جواب: برای هیچ کس حلال نیست بی اذن در مال دیگری تصرّف نماید، پس تصرّف نمودن در اموال ما چگونه جایز می شود؟

هرکس چنین کند، هرآینه چیزی را که بر او حرام شده، حلال دانسته و هرکه چیزی از مال ما بخورد، به منزله این است که آتش در شکمش گذاشته و داخل جهنّم خواهد شد.

سؤال نموده بودی: مردی به ناحیه ما زمین وقف می کند، به دست قیّم و وکیلی می سپارد، او به امر آن مباشر می شود، آن را آباد می نماید، اخراجات و مصارف آن را از مداخلش برمی دارد و بقیّه مداخل را صرف ناحیه ما می کند؟

جواب: این عمل برای کسی جایز است که صاحب زمین، او را در سر آن قیّم قرار داده باشد و غیر از او جایز نیست.

پرسیده بودی: رهگذر و رونده راه، از باغ و بوستان ما می گذرد و از میوه آن می خورند؛ آیا این، حلال است؟

جواب: خوردنش حلال و برداشتنش حرام است.

در کتاب کمال الدین (1)از محمد بن احمد شیبانی، او از علی بن احمد بن محمد دقّاق، حسین بن ابراهیم بن احمد بن همام و علی بن عبد اللّه ورّاق در یک جا و ایشان از محمد

ص: 868


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 521- 520.

بن جعفر اسدی مثل این را روایت نموده، در کتاب مذکور از ابو جعفر محمد بن محمد خزاعی رضی اللّه عنه روایت نموده، او گفته: ابو علی بن ابی الحسین اسدی و او از پدرش گفته: بی آن که سؤال نمایم از شیخ ابو جعفر محمد بن عثمان عمری- قدّس روحه- توقیعی به من رسید.

بسم الله الرحمن الرحیم

لعنة اللّه و الملائکة و النّاس اجمعین علی من استحلّ من اموالنا درهما؛ لعنت خدا و همه ملایکه و بنی آدم بر کسی که از اموال ما یک درهم حلال بداند.

ابو الحسین اسدی گوید: به خاطرم چنین خطور نمود که این حکم در حقّ کسی است که یک درهم از مال ناحیه را حلال بداند، نه در حقّ کسی است که از آن بخورد و لکن حلال نداند. پیش خود گفتم؛ این حکم در حقّ کسی که مطلق حرام را حلال بداند، جاری است، خواه مال امام و خواه غیر او. بنابراین حجّت چه فضیلت و زیادتی بر دیگران دارد؟

سوگند به آن خدایی که محمد را به راستی برای بشارت خلایق فرستاده! بعد دوباره به آن توقیع نگاه کردم، ناگاه دیدم توقیع گردیده و به همان نهج شده که در دل من بود.

بسم الله الرحمن الرحیم

لعنة اللّه و الملائکة و النّاس اجمعین علی من اکل من مالنا درهما حراما؛ لعنت خدا و همه ملایکه و خلایق بر کسی که از مال ما یک درهم به وجه حرام بخورد!

ابو جعفر محمد بن محمد خزاعی رضی اللّه عنه گفته: ابو علی بن الحسین اسدی این توقیع را درآورد و به ما نشان داد، حتّی آن را نگاه کردیم و خواندیم.

[توقیع در پاسخ سؤالات جعفر بن همدان] 6 نجمة

در کمال الدین (1)مذکور ساخته که حسین بن اسماعیل کندی گفته: جعفر بن همدان

ص: 869


1- کمال الدین و تمام النعمة، ص 500.

عریضه ای خدمت صاحب الامر علیه السّلام در خصوص مسایلی نوشت و جواب درآمد.

مسایل این است: زنی را به حباله عقد درآوردم و با وی شرط نمودم از او بچّه نخواهم و خود او را در خانه ام ننشانم. چون مدّتی گذشت، کنیز به من گفت: آبستن شده ام.

گفتم: این چگونه است، من از تو بچّه خواهش نکرده ام؛ یعنی شکّ دارم بچّه مال من باشد. بعد از نزد کنیز مدّتی غایب شدم، سپس برگشتم، ناگاه دیدم پسری زاییده، پسر را انکار نکردم و نفقه و مسکن را از کنیز نبریدم. مزرعه ای دارم، پیش از آن که این زن را عقد کنم آن را داخل وصایا و بر فرزندانم وقف نموده بودم به شرطی که کم و زیاد کردن آن، در مدّت عمرم با من باشد. حالا این زن، پسر را زایید و او را در وقف مذکور شریک نکرده ام، لکن وصیّت نمودم اگر مردم، به آن پسر مادامی که صغیر است، نفقه و کسوت و وقتی بزرگ شد یک بار دویست اشرفی داده شود، بعد از دادن این مبلغ، برای او و اولادش در مزرعه موقوفه حصّه ای نباشد. خدا تو را عزیز گرداند! رأی تو در خصوص این عمل چیست؟ برای صحّت، عافیت و خیر دنیا و آخرتم دعا کن!

جواب: امّا الرجل الّذی استحلّ بالجاریة و شرط علیها أن لا یطلب ولدها فسبحان من لا شریک له فی قدرته الشرط علی الجاریة شرط علی اللّه عزّ و جلّ هذا من لا یؤمن أن یکون صحیحا و حیث عرف فی هذا الشکّ و لیس یعرف الوقت الّذی أتاها فیه و لیس ذلک بموجب لبرائة فی ولده و امّا اعطائه لمأتی دینار و اخراجه من الوقف فالمال ماله فعل فیه ما أراد؛ امّا مردی که جاریه را به حباله عقد درآورده و با او شرط نموده بچه اش را نخواهد؛ یعنی بچه، بچه او نباشد. پاک و پاکیزه می دانم از چرک ها خدایی را که در قدرتش شریک ندارد، چنین شرط نمودن با زن در حقیقت، با خدا شرط کردن است و این شرط امری است که اطمینانی نیست صحیح واقع شود.

اگر در بودن بچه از او شکّ کند و وقت مقاربت با زن را نمی داند، باعث نمی شود از بچه اش تبرّی کند.

امّا دادن دویست اشرفی و بیرون کردن آن از وقفیّت، جایز است، زیرا مال، مال او

ص: 870

است، هر نوع تصرّفی که می خواهد در آن می کند. ابو الحسین گفته: پیش از تولّد بچه حساب کرده، موافق آن حساب بچه ای متولّد گردیده.

بعد از آن گفته: در نسخه ابی الحسن همدانی، این فقره را یافتم: أتأنی ابقاک اللّه کتابک الّذی انفذته؛ خدا به تو عمر کرامت فرماید! مکتوبی که فرستاده بودی، به من رسید. حسن بن علی بن ابراهیم این توقیع را از ثاری نقل نموده.

ص: 871

ص: 872

رقم دوّم از توقیعات [توقیعات صادره از ناحیه مقدسه]

اشاره

ارقامی از آن حضرت است که به نام جمعی از ناحیه مقدّسه بیرون آمده.

بدان مراد از توقیع در این رقم و رقم اوّل، دست خطّی باشد که از حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه-، در جواب سؤال سایلین یا کسی که ابتدا بدون سؤال خارج شده، بیرون آمده و چون ملاقات آن بزرگوار برای همه میّسر نبوده و غالب بیانات آن بزرگوار در باب احکام شرعی و غیر آن بر وجه مکاتبه واقع شده نه بر وجه مخاطبه و مشافهه، لذا علمای اعلام- رضوان اللّه علیهم الی یوم القیام- در ضبط آن ها اهتمام تام نموده اند.

اطلاق لفظ توقیع هم در کلام ایشان؛ مثل این که می گویند در توقیع فلان و فلان وارد شده، محمول بر این دست خط می شود، اگرچه صدور دست خطّ از سایر ائمّه هم بسیار شده و در مطاوی کلمات سابق اشاره به ذکر جمله ای از آن توقیعات گذشت.

مقصود این فصل هم ذکر جمله دیگری از آن هاست نه استیفای جمیع آن ها، تا آن که خروج از وضع کتاب لازم نیاید، به علاوه فایده علمی، غرض از ذکر این بعض، تأکید در اثبات وجود فایض الجود آن بزرگوار است، زیرا مکتوب بدون کاتب، بلکه مطلق اثر بدون مؤثّر شایسته نیست و چون وضع کتاب بر لسان فارسی و ذکر عبارت توقیع و ترجمه موجب تطویل بود، به ذکر ترجمه اقتصار نمودیم. در این رقم چند نجمه است.

ص: 873

[توقیع حضرت به شیخ مفید (ره)] 1 نجمة

از جمله، دو توقیع است که شیخ طبرسی آن ها را در کتاب احتجاج ذکر فرموده و ما دیدن خطّ مبارک آن حضرت را توسّط شیخ مفید، ذیل آن ها در یاقوته پنجاه و دوّم و پنجاه و سوّم از عبقریّه هشتم بساط چهارم نقل نموده ایم و چون اصل آن دو توقیع را آن جا نقل ننموده ایم؛ این جا ترجمه آن ها را نقل می کنیم.

توقیع اوّل: در کتاب مذکور(1)آمده: چند روز از ماه صفر سال چهارصد و دهم هجری مانده، مکتوبی از ناحیه مقدّسه- حرّسها اللّه و رعاها- به شیخ مفید- قدّس روحه و نور ضریحه- رسید، رساننده آن مکتوب گفته: آن را از ناحیه ای که متّصل به حجاز است، برداشتم و عنوانش این است:

لأخ السّدید و الولیّ الرّشید الشیخ المفید ابی عبد اللّه محمّد بن نعمان- ادام اللّه اعزازه من مستودع العهد المأخوذ علی عباده-

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم امّا بعد، سلام علیک ای ولیّ مخلص در دین مخصوص در حقّ ما به یقین! به درستی که ما خدایی را حمد می کنیم که غیر از او خدایی نیست و از او سؤال می کنیم بر آقا، مولا و پیغمبر ما محمد و بر آل طاهرین او صلوات فرستد و به تو- ادام اللّه توفیقک لنصره الحق و اجزل مثوبتک علی نطقک عنّا بالصدق- خبر می دهیم که خدا به ما اذن داد تو را به مکتوب نوشتن و تکلیف کردن مشرّف سازیم که بعضی امور را از ما به دوستانمان که نزد تو هستند، برسانی، اعزّهم اللّه بطاعته و کفاهم المهمّ برعایة لهم و حراسته، پس متابعت کن و واقف شو- ایّدک اللّه بعونه علی اعدائه المارقین من دینه- بر آن چه ذکر می نماییم و در رساندن آن به کسانی که به ایشان اطمینان داری بر آن دستورالعمل، عمل کن که برایت می نویسیم، ان شاء اللّه.

ما اگرچه در جایی منزل کرده ایم که از مکان ظالم ها دور است، نظر به آن که خداوند صلاح ما و شیعه مؤمن ما دانسته؛ مادامی که دولت دنیا با فاسق ها می باشد،

ص: 874


1- الاحتجاج، ج 2، صص 324- 323.

لکن علم ما به اخبار شما احاطه دارد، چیزی از احوال شما از ما پنهان نیست و به لغزش هایی که به شما رسیده، عارف هستیم در آن زمان که بسیاری از شما به سوی چیزی میل نمود که پیشینیان صالح از آن کناره می گرفتند و آن عهدی که خدا از ایشان گرفته بود، پشت سر انداختند. گویا نمی دانند ما از مراعات شما دست برنمی داریم و ذکر شما را فراموش نمی کنیم، اگر چنین نباشد، بلاها بر شما نازل شود و اعدا شما را تمام کنند.

پس از خدا پرهیز نمایید، تقوا را شعار خود سازید و ما را در علاج فتنه ای که به شما روآورده، یاری کنید، کسی که به آرزوی خود رسیده به مواظبت طاعات، در آن فتنه هلاک می گردد. این فتنه علامت طول حرکت ما و جدا شدن بد و نیک شما از یکدیگر به امر و نهی ماست و خدا تمام کننده نور خود باشد، هرچند مشرکین کراهت داشته باشند. چنگ زنید به تقیّه کردن از برافروختن آتش جاهلیّت که امویّه آن را برافروخته و فرقه مهدیّه از آن آتش به ترس افتد.

من زعیم هستم به نجات یافتن کسی که از این آتش فتنه، جاهای پنهان را قصد نکرده و در استخلاص از آن، راه های خوب را سلوک کرده باشد. هرگاه امسال جمادی الاولی برسد، به امری که در آن واقع می شود، عبرت بگیرید و از خواب خود بیدار شوید، به سبب امری که پیش روی شما ظاهر گردد و به جهت چیزی که بعد از آن واقع می شود.

زود باشد که از آسمان برای شما علامتی واضح ظاهر شود و از زمین هم علامتی ظاهر شود که بدون تفاوت مانند آن باشد و در زمین مشرق چیزی حادث گردد که حزن آورد و باعث قلق و اضطراب گردد. بعد از آن گروهی که از اسلام خارج باشند، بر عراق غالب شوند و به سبب اعمال آن ها، روزی بر اهل عراق تنگ شود. آن گاه فرج رسد و غم زایل گردد، به سبب هلاکت کسی از اشرار که مردم خوب و باتقوا از هلاکتش مسرور و خوشحال شوند. کسانی که اراده حجّ کرده اند به آرزوی خود برسند باوجود بسیاری و اتّفاقشان و برای ما به جهت آسانی حجّ و واقع شدن حجّ ایشان بر

ص: 875

وجه اختیار و اتّفاق و خوشی شانی باشد که موافق نظم و قاعده ظاهر گردد.

در آن وقت هریک از شما چیزی را به جاآورد که باعث قرب او گردد و از چیزی که او را به کراهت و سخط ما نزدیک کند، اجتناب نماید، زیرا خدا مرده را به ناگهانی زنده کند وقتی که توبه به او فایده ندهد و پشیمانی از کرده های بد، سودی نبخشد.

خداوند، هدایت به تو الهام کند و به رحمت خود، توفیق به تو لطف فرماید. ترجمه توقیع رفیع تمام شد.

در دار السلام بعد از ذکر این توقیع، فرموده: مؤلّف گوید: شاید این توقیع، اخباری از آن جناب به وقوع واقعه هلاکوخان است که از سمت مشرق و بلاد ترکستان با لشکر کفر، از نواحی خراسان عنان طغیان به عراق کشید، مستعصم عبّاسی را که خلیفه عصر خود بود. گرفته، هلاک نمود و اهل تقوا را به کشتن او مسرور گرداند، بغداد و توابع آن را به حیطه تصرّف درآورد، به قدر ما شاء اللّه از فرقه اشرار به دار البوار فرستاد و بغداد را به دفع اساطین نواصب آباد گرداند؛ چنان که وقوع جمیع اخبارات، مشهور و در کتب تواریخ و سیر، مسطور است.

نیز شاید اخبار مشایخ حلّه برای هلاکوخان مستند به این توقیع بود که بعد از توجّه به سمت بغداد به تحریک خواجه نصیر الدین قدّس سرّه و تردّد او در محاصره بغداد، نظر به قلّت استعداد، ملاحظه مهابت و سطوت دولت مستعصم و کثرت لشکر به این که امام ما ظفر و نصرت خان را به ما خبر داده، پس باید در امر خود خایف و هراسان نگردد، اهل حلّه را امان مرحمت فرماید و ایشان را رعیّت و خواهان خود داند، ولدی الحاجه در عدد انصار و اعوان خود شمارد، ایشان از او، خطّ امان گیرند و خان بعد از غلبه و استیلا، بر وجه سهل و آسان رعایت حالشان کند و اگر بر وجود و حقیقت این خلاصه موجود جز همین توقیع نبود، هرآینه برای فاضل، دانی، رفیع و وضیع کافی بود؛ و الحمد للّه و له المنّة.

ص: 876

[توقیع حضرت به شیخ مفید به روایتی دیگر] 2 نجمة

توقیعی است که در روز پنج شنبه بیست و سوّم ماه ذی الحجّه، سال چهارصد و دوازدهم به شیخ مفید- علیه الرحمه- به روایت بحار(1)رسیده و ترجمه آن، این است: این مکتوب از جانب بنده خدا می باشد، بنده ای که در راه خدا به سوی کسی مربوط گردیده که به سوی حقّ و دلیل حقّ الهام شده.

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیک

ای کسی که بنده صالح، ناصر حقّ، خواننده و دعوت کننده مردم به کلمه صدق می باشی! به درستی که ما خدا را حمد می کنیم که غیر از او، خدایی نیست و او خدای ما و خدای پدران پیشین ماست، از او سؤال می کنم که بر پیغمبر، آقا و مولای ما، محمد خاتم پیغمبران و بر آل طاهرینش صلوات فرستد.

به تحقیق ما بودیم که به مناجات تو نظر کردیم. خدا به آن سببی که از اولیای خود، به تو عطا کرده، حفظت کند و تو را از کید اعدای خود نگاه دارد! الآن برای تو شفاعت کردیم در خیمه ای که برای ما برپا شده، در بالای کوهی که در بیابانی ناپیدا واقع شده که اندکی قبل، از تاریکی به آن جا رفتیم، زیرا کسانی که دل هایشان خالی از ایمان بود، ما را ملجأ و گریزان به آن جا کردند، نزدیک است از آن جا به مکانی هموار، نزول اجلال نماییم، بدون آن که زمانی طویل بگذرد.

خبر ما در باب حالاتی که متجدّد می شود، به تو می رسد، پس به سبب اخبار ما به اعمالی که باعث تقرّب تو به ما می گردد، عارف می شوی، خداوند به رحمت خود تو را موفّق دارد! پس تو باید حرّسک اللّه تعالی بعینه الّتی لا تنام بوده باشی آن کسی که مقابل کنی این نظر مرحمت ما را به تو، به تقیّه کردنی که آن تقیّه هلاک می نماید، کسانی را که تخم باطل در دل های خود کشته اند، مؤمنین به آن مسرور و مجرمین به آن

ص: 877


1- بحار الانوار، ج 53، صص 178- 177.

محزون شوند.

بدان علامت بیرون رفتن ما از این سستی؛ یعنی ظهور ما در حرم بزرگ؛ یعنی مکّه معظّمه، از شخص منافق مذمومی حادث خواهد گردید که خون حرام را حلال داند و به مکر و حیله، اهل ایمان را پنهان کند و به آن غرضی که دارد از ظلم و عدوان به ایشان نخواهد رسید، زیرا ما در مقام نگهداری ایشان هستیم، به دعایی که از سلطان زمین و آسمان، محجوب و پنهان نمی ماند.

پس باید دل های دوستان ما از حیله او مطمئن باشد و وثوق داشته باشند به این که ما کفایت امرشان را خواهیم نمود، هرچند کارهای سخت به سبب آن منافق و اتباعش مشاهده خواهند نمود، لکن عاقبت همه کارهای خدا نیکو خواهد بود، مادامی که دوستان ما از گناهان اجتناب نمایند، با تو عهد می کنیم ای دوستی که در راه ما با ظالمان مجاهده می نمایی، هرکس آن چه را خدا به او عطا کرده برای اهل و مستحقّ آن خرج کند، از فتنه گمراه کننده و از محنت های تاریک نماینده آن مأمون باشد و هرکس آن نعمتی که خدا به او عاریت داده، بخل کند، بر کسانی که به صله نمودن ایشان مأمور گردیده، در دنیا و آخرت خود زیان کار باشد.

هرگاه وفّقهم اللّه تعالی لطاعته باشند بر اجتماع دل های ایشان در وفا کردن به آن عهدی که بر ایشان اخذ شده؛ هرآینه یمن ملاقات ما تأخیر نمی افتد و در سعادت یافتن ایشان به مشاهده نمودن ما تعجیل شود، پس ما را از نظر ایشان غایب نکرده، مگر اعمال ناشایسته ایشان که روزبه روز به ما می رسد و ما آن اعمال را از آنان مکروه می داریم و خوش نداریم و اللّه المستعان و هو حسبنا و نعم الوکیل و صلوته علی سیّدنا البشیر النذیر محمّد و آله الطاهرین. ذیل یاقوته پنجاه و سوّم از عبقریّه هشتم بساط چهارم، چند امر متعلّق به این دو توقیع، ذکر شده که تذکّر آن ها مناسب با مقام است، فارجع و طالع!

ص: 878

[عریضه برخی از محبّان به محضر حضرت] 3 نجمة

توقیعی است که شیخ طبرسی- علیه الرحمه- در کتاب احتجاج (1)از شیخ موثّق ابو عمر عامری رحمه اللّه روایت کرده که گفته: ابن غانم قزوینی با جماعتی از شیعه در باب خلف عسکری علیه السّلام گفتگو نمودند و ابن ابی غانم می گفت: بعد از آن بزرگوار خلفی نمانده و آن جماعت گفتند: او خلف دارد، پس در این باب به ناحیه نوشتند، در جواب ایشان مکتوبی به خطّ شریف آن بزرگوار بیرون آمد که ترجمه اش این است:

بسم الله الرحمن الرحیم

خداوند ما و شما را از بلای آخر کار عافیت دهد! به درستی که به من خبر رسید در ریب واقع شدن جمعی از شما در دین و داخل شدن شکّ و حیرت در قلوب ایشان در باب ولات امرشان، پس از این جهت، مغموم و دلتنگ شدیم، لکن برای شما نه برای خودمان. این خبر ما را در باب شما بدحال نمود، نه در باب ما، زیرا خداوند با ماست، پس ما را به غیر او حاجتی نباشد و حق با ما می باشد، پس کسی که در خانه خود بنشیند و با ما نباشد، ما را به وحشت نمی اندازد. ما صنایع پروردگار خود هستیم و خلق بعد از ما صنایع ما می باشند.

ای جماعت! چه می شود شما را که در شکّ افتاده اید و در حیرت واقع شده اید؟ آیا نشنیده اید که خدای عزّ و جلّ می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (2) ای کسانی که ایمان آورده اید! خدا، رسول و اولی الامر خود؛ یعنی امام را اطاعت کنید. آیا ندانسته اید چیزهایی که اخبار و آثار آن ها را آورده و بر آن ها دلالت کرده از اموری که می باشد و بر امامان گذشته شما حادث می شود و باقی مانده علیهم السّلام؛ یعنی اخبار و آثار مشتمل بر بیان حالات یک یک ائمّه شما از اوّل تا آخر ایشان، از پیغمبر شما به شما نرسیده، هم چنین حالات امام بعد از امام

ص: 879


1- الاحتجاج، ج 2، صص 279- 278.
2- سوره نساء، آیه 59.

قبل به شما نرسیده که همه به اسم، لقب و کنیه ما، پدر، مادر، کیفیّت ولادت، غیبت و سایر حالات ما اخبار کرده اند؛ چنان که از حالات گذشتگان اخبار نمودند و همه را صدق و مطابق واقع دیدید.

آیا ندیده اید از زمان آدم تا امام گذشته که حضرت عسکری علیه السّلام باشد، چگونه خداوند از انبیا و اوصیا مأمن ها قرار داده که به آن ها رجوع کرده اند و علم ها قرار داده که به سبب آن ها هدایت یافته اند و هرگاه علمی غایب گشته، علم دیگر ظاهر شده و هروقت ستاره ای غروب کرده، ستاره ای دیگر طلوع نموده، پس چون خداوند امام گذشته را قبض نمود، گمان کردید دین خود را باطل نمود و واسطه میان خود و خلق را قطع کرد.

حاشا! این کار نشده و نخواهد شد تا زمانی که قیامت قیام کند و امر خدا ظاهر گردد، حال آن که مردم کراهت داشته باشند. به درستی که امام گذشته گذشت و با سعادت مفقود گردید طوری که پدران او بدون تفاوت رفتند و وصیّت و علم خود را در ما گذاشت. ماییم آن کسی که خلیفه و قائم مقام او می باشد و نزاع با ما در باب خلافت او نمی ماند مگر کسی که ظالم و گناهکار باشد غیر از ما کسی این مقام را ادّعا نکند مگر آن که جاحد و کافر باشد.

اگر نبود این که امر خدا مغلوب نگردد و سرّش فاش نشود، هرآینه از حقّ ما چیزی برای شما ظاهر می گردید که عقل هایتان به سبب آن حیران نمی شد و شکّ های شما به آن زایل می گردید، لکن آن چیزی که خدا خواسته، می شود و هر موعدی اندازه ای دارد که باید برسد.

از خدا بترسید، بر ما تسلیم نمایید و امر را به ما واگذارید، زیرا صادر کردن کارها بر ما باشد؛ چنان که وارد کردن آن ها از ما بود؛ یعنی ایراد و انجام امور با ما می باشد، برای شما مداخله ای در آن ها نیست، اراده آشکارا نمودن اموری را که از شما پوشیده شده، می نمایید. از جانب راست به جانب چپ میل نکنید و قصد و نیّت خود را به دوستی ما بر آن طریقه ای که واضح است، قرار دهید.

ص: 880

به تحقیق شما را نصیحت کردم، خدا در این باب بر من و شما شاهد و گواه می باشد و اگر صلاح و رحمت شما را دوست نداشتیم و بر شما مشفق نبودیم، هرآینه با شما مکالمه و مخاطبه نمی نمودیم، زیرا به کار دیگر مشغول هستیم و به امر دیگر ممتحن و مبتلا شده ایم و آن، منازعه کردن با شخص ظالم اکول، بی خیر، جفاکار، گمراه، بدکردار، مخالف پروردگار و تباه روزگاری است که چیزی را ادّعا می نماید که برای او نیست و حقّ کسی را انکار می کند که خدا اطاعتش را بر او واجب کرده و ظالم و عاصی شده و در سنّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله اسوه حسنه ای می باشد؛ یعنی ما باید در تحمّل این اذیّت ها به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله اقتدا کنیم، زود باشد که جاهل جزای عمل خود را ببیند، زود باشد که کافر بداند عاقبت دار آخرت با چه کسی می باشد.

خداوند ما و شما به رحمت خود از جمیع مهلکه ها، بدی ها، آفات و عاهات نگاه دارد؛ به درستی که او شایسته این و قادر بر هرچیزی است که می خواهد و ولیّ و حافظ ما و شما می باشد و السلام علی جمیع الأوصیا و الأولیا و المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته و صلّی اللّه علی محمّد النبیّ و سلّم تسلیما.

در آن کتاب بعد از نقل این توقیع فرموده:

مؤلّف گوید: ظاهر این است که مراد آن بزرگوار از شخص عالم جفاکار که با او منازعه داشته، جعفر کذّاب بوده، زیرا این توقیع شریف در آن وقت خارج گردیده و محتمل است خلیفه آن زمان بوده باشد و اللّه العالم.

[توقیع در ازاله شکّ مرتابین] 4 نجمة

توقیعی است که در خصوص ازاله شکّ مرتابین خارج شده؛ چنان که در کمال الدین آمده: توقیعی به عمری و پسرش- رضی اللّه عنهما- بیرون آمد که شیخ ابو عبد اللّه جعفر گفته آن را به خطّ سعد بن عبد اللّه بدین نهج نوشته دیدم- وفّقکما اللّه لطاعته و ثبّتکما علی دینه و اسعدکما بمرضاته-.

ص: 881

ترجمه توقعی: آن چه ذکر کرده بودید به ما رسید. میثمی به شما از مختار و مناظره و احتجاج او خبر داده بود که برای حضرت عسکری علیه السّلام خلف و جانشینی غیر از جعفر بن علی نیست و این که جعفر را تصدیق کرده، جمیع آن چه نوشته بودید و اصحاب شما از اوّل نقل کرده بودند، فهمیدم.

از کوری بعد از بینایی، از گمراهی بعد از راه دانی، از اعمال هلاک کننده و آزمایش های پست نماینده به خدا پناه می برم؛ به درستی که خدای عزّ و جلّ می فرماید:

أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ (1) آیا مردم گمان کرده اند همین که می گویند ایمان آورده ایم، واگذاشته می شوند و آزمایش و امتحان نمی شوند تا دروغ و راستشان ظاهر گردد. چگونه در فتنه و امتحان واقع شدند، در تردّد و حیرت افتادند و به جانب چپ و راست رفتند، یا از دین بیرون می روند یا در شکّ افتاده اند یا به حقّ عناد دارند یا که روایات صحیح و اخبار صادق را ندانسته اند و یا دانسته اند و اظهار فراموشی و نسیان می کنند.

آیا ندانسته اند زمین از حجّت ظاهر یا غایب خالی نمی ماند؟ آیا انتظام امامان را بعد از پیغمبر ایشان ندانستند که هریک بعد از دیگری آمدند، تا آن که امر، به امر خدای عزّ و جلّ به امام گذشته رسید؛ آن بزرگوار در مقام پدران خود علیهم السّلام قائم گردید و مردم را به سوی حقّ و طریق مستقیم هدایت نمود و او نوری درخشنده و ماهی تابنده بود، خدای عزّ و جلّ برای او چیزی را اختیار کرد که نزد او بود، او بر طریق پدران خود، گذشت، بدون تفاوت بر عهدی که با او شده بود و بر وصیّتی که آن را سپرد به وصیّ ای که خدای عزّ و جلّ تا مدّتی او را به امر خود غایب کرده و مکان او را به مشیّت خود، به سبب قضای سابق و قدر نافذ خود پنهان داشته، مواضع او، در ما و فضل او برای ما باشد.

اگر خدای عزّ و جلّ در چیزی که از آن منع کرده، اذن بدهد و از آن، چیزی را زایل کند که از حکم او جاری شده، هرآینه حقّ را با بهترین زینت ها، ظاهرترین دلالت ها و واضح ترین علامت ها به ایشان می نماید، آن حقّ، نفس خود را ظاهر و حجّت خود را

ص: 882


1- سوره عنکبوت، آیه 2.

اقامه نماید و لکن قدرهای خداوند مغلوب نمی شود و از اراده و توفیق خداوند نمی توان سبقت گرفت.

مردم باید متابعت هوای نفس را واگذارند و بر اصلی که بر آن بودند، بایستند و از چیزی که از ایشان پنهان گشته، تجسّس ننمایند، پس گناهکار شوند. کشف سرّ خدای عزّ و جلّ نکنند که مذموم گردند. باید بدانند حقّ با ما و در ما می باشد. غیر ما این کلام را نمی گوید مگر آن که دروغ گو و افترابند باشد و غیر ما ادّعا نکنند، مگر آن که در غوایت و ضلالت باشد، پس باید بر این قدر مجمل از ما اکتفا نمایند و تفسیر و توضیح از ما نخواهند، به تعریض قناعت نمایند و تصریح نخواهند، ان شاء اللّه.

مؤلّف گوید: وجه مضایقه از بیان، ایضاح و تصریح آن است که چون کلام باید مطابق مقتضی حال واقع شود و زمان، مکان، اشخاص، احوال و غیر آن در آن مدخلیّت داشته باشد و هکذا اظهار معانی و مقاصد در مقدار، مراتب بسیار دارد که به حسب امور مذکور، مختلف می گردد، لذا گفته اند: لیس کلّ ما یعلم یقال و کلّما یقال حان وقته و لا کلّما حان وقته حضر أهله. پس بعد از اتمام حجّت و ابلاغ معذرت در تعریف امام طوری که دلیلی عاقل پسند و منصف پذیر بر آن، قائم گردید؛ چنان که در توقیع به آن اشاره فرمودند، دیگر زاید بر آن، تأکید، توضیح و تفسیر واجب نباشد و قواعد حکمت و عدل، اقتضای وجوب آن نکند.

بلی، اگر در نظر حکیم مانع از آن نباشد از باب تفضّل و احسان جایز می باشد، و الّا جایز هم نباشد، از این جهت بود که ابو طالب با آن که بعد از بعثت، بلکه پیش از وجود سیّد انبیا، به او ایمان آورده بود، در مقام اظهار برنیامد، بلکه هنگام وفات هم، بر وجه اجمال افراد نمود؛ چنان که شیخ صدوق روایت کرده: مردی از شیخ ابو القاسم حسین بن روح سؤال کرد: معنی قول عبّاس چیست که به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله عرض کرد: عمّ تو ابو طالب با حساب ابجد ایمان آورد؛ یعنی انگشتان را چنان عقد کرد که به شصت و سه اشاره بود.

شیخ فرمود: ابو طالب از این، عقد اللّه احد جوار اراده نمود، پس عقد انگشتان اشاره

ص: 883

به شصت و سه و عدد حروف این سه کلمه هم، به حساب ابجد شصت و سه باشد.(1)

مؤلّف گوید: عقد انگشتان طوری که بر شصت و سه دلالت کند به حسب وضع واضع، آن است که سر انگشت میان، خنصر و بنصر را برمی گردانی، طوری که نزدیک پنجه های آن ها رسد و ناخن انگشت ابهام را به بند دوّم انگشت سبّابه می چسبانی، زیرا نوزده صورت از هیأت وضع انگشتان به ازای عقود تصویر کرده اند که هریک بر عددی دلالت نماید که از یک تا ده هزار را می توان به آن ضبط کرد، بیان تفضیل آن، از وضع کتاب خارج است.

[جواب عریضه احمد بن اسحاق] 5 نجمة

توقیعی است که در جواب احمد بن اسحاق خارج شده؛ چنان که شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب غیبت (2)از جماعتی، از تلعکبری، از احمد بن علی، از اسدی، از سعد و از احمد بن اسحاق روایت کرده که او گفته: بعض اصحاب خبر داد: جعفر بن علی مکتوبی به من نوشت که در آن خود را ستوده، مرا به امامت خود دعوت نموده و گفته: من خلیفه پدرم هستم و علم حلال و حرام و غیر آن از سایر علوم نزد من باشد، آن قدر که مردم خواهند.

احمد گوید: چون مکتوب را دیدم، عریضه ای در این باب نوشته، مکتوب جعفر را در جوف آن گذاشته، در آن باب بر این نهج انفاذ داشتم، جواب بیرون آمد که ترجمه اش این است:

بسم الله الرحمن الرحیم

مکتوب تو- ابقاک اللّه- با مکتوبی که در جوف آن گذاشته بودی، به من رسید، به جمیع آن چه متضمّن آن بود، باوجود اختلاف الفاظ و تکرّر خطا در آن، عارف شدم،

ص: 884


1- کمال الدین و تمام النعمة، صص 520- 519.
2- الغیبة، شیخ طوسی، ص 290- 287.

اگر تو هم در آن تأمّل کرده بودی، بر بعض آن چه من بر آن مطّلع شدم، مطّلع می گردیدی.

حمد خداوندی را که پروردگار جهانیان است بر احسان و فضل او بر ما! خداوند برای حقّ ابا فرموده مگر آن که آن را تمام کند و برای باطل مگر آن که آن را براندازد.

خدا به آن چه ذکر شد، بر من و بر شما شاهد است به آن چه آن را در آن زمان می گویم که جمع شویم بر روزی که در آن شبهه ای نیست و از ما از آن چه در آن اختلاف داریم، سؤال خواهد کرد؛ به درستی که خدا برای صاحب این مکتوب، بر کسی که به او نوشته شده و نه بر تو و نه بر احدی امامت واجب، طاعت و ذمّه ای را قرار نداده و زود باشد که برای شما ذمّه ای را بیان کنم که به آن اکتفا نمایید، ان شاء اللّه.

ای سایل! خدا تو را رحمت کند! به درستی که خدای تعالی خلق را عبث خلق نکرده و خودسر نگذاشته، بلکه ایشان را به قدر خود خلق فرموده و برایشان گوش ها، چشم ها، دل ها و عقل ها قرار داده. بعد از آن، پیغمبران را مژده دهنده و ترساننده فرستاده که مردم را به طاعت او، امر و از معصیت او نهی کنند و به مردم چیزی را بشناسانند که از امر دین و خلق ایشان ندانند، بر ایشان کتاب نازل کرده و ملایکه فرستاده که آن ها را میان مردم و میان کسی که مبعوث کرده، می آورند به سبب فضلی که برای ایشان بر مردم قرار داده و به سبب آن که دلایل ظاهره، براهین باهره و آیات غالبه به ایشان عطا کرده. از ایشان کسی بود که آتش را بر او سرد و سلامت قرار داد و خلیل خود نمود. از ایشان کسی بود که با او تکلّم نمود و عصایش را اژدهایی گرداند که ظاهرکننده ادّعای او بود. از ایشان کسی بود که به اذن خدا مرده ها را زنده می کرد و اکمه و ابرص را شفا می داد و از ایشان کسی بود که زبان مرغان را به او آموخت و همه چیز عطا کرد.

بعد از آن محمد صلّی اللّه علیه و اله را رحمت برای اهل عالم مبعوث فرمود و نعمت خود را به او تمام کرد و پیغمبران خود را به او، ختم و او را بر همه مردم مبعوث کرد، از صدق او چیزی ظاهر کرد از آیات و علامات او آن چه را بیان نمود، ظاهر کرد. بعد او را حمید

ص: 885

و سعید قبض کرد و امر او را بعد از او، برای برادر، پسر عمّ، وصیّ و وارثش علی بن ابی طالب علیه السّلام قرار داد و بعد از او برای اوصیای اولاد او واحدا بعد واحد که دین خود را به ایشان احیا کرد و نور خود را به ایشان تمام گرداند.

میان ایشان، برادران او، بنی اعمام و ذوی ارحام ایشان فرقی واضح قرار داد که با آن فرق حجّت از محجوج و امام از مأموم شناخته شد، به این که ایشان را از گناه ها، معصوم، از عیب ها، بری و از چرک ها طاهر کرد، از بدی ها منزّه گرداند، ایشان را از خزان علم، محلّ حکمت و موضع سرّ خود قرار داد و به دلایل، مؤیّد فرمود و اگرنه همه مردم مساوی بودند، هرکس امر خدا را ادّعا می کرد و حقّ از باطل و عالم از جاهل شناخته نمی گردید.

به تحقیق این مبطل مفتری دروغ گوینده بر خدا چیزی ادّعا کرد که نمی دانم آن به چه حالتی در او است و امید دارد این امر برایش به انجام رسد؟

به فقهی که در دین خدا دارد! پس به خدا قسم، حلال را از حرام نمی شناسد و بین خطا و صواب فرق نمی گذارد. به عملی که دارد! پس حقّ را از باطل و محکم را از متشابه نمی داند و حدّ و وقت نماز را نمی شناسد. به ورع خدا که در او هست! پس خدا بر ترک نماز واجب او در چهل روز شاهد است به گمان آن که در این عمل شعبده بازی آموزد. شاید این خبر به شما هم رسیده باشد و این خمره های شراب او است که آن ها را نصب نموده، آثار عصیان خدای عزّ و جلّ مشهود گردیده و ثابت شده.

آیا بر مدّعای خود آیتی دارد؟ پس بیاورد. آیا حجّتی دارد؟ پس اقامه نماید. آیا دلیلی دارد؟ پس ذکر نماید. خدای عزّ و جلّ در کتاب خود می فرماید: به مشرکین بگو آن ها را که از دون خدا می خوانید، بنمایید که از زمین چه خلق کرده اند؟ آیا برای ایشان شریکی در آسمان ها هست؟ اگر راست می گویند در این باب کتابی که پیش از قرآن نازل شده باشد یا اندکی از علم، بیاورند.

پس تو- تولی اللّه توفیقک- از این ظالم آن چه را که برایت ذکر نمودم، سؤال کن و او را امتحان نما، از او سؤال کن از آیه ای از کتاب خدا را تفسیر کند یا از نماز فریضه ای

ص: 886

بپرس که حدود و واجبات آن را بیان کند تا حال و مقدار او را بدانی و عیب و نقصش برایت ظاهر گردد و خدا حسیب او است.

خداوند حقّ را بر اهلش حفظ فرماید و آن را در محلّ خود قرار دهد، به تحقیق خدای عزّ و جلّ ابا فرموده از این که این امر را بعد از حسن و حسین علیهما السّلام در دو برادر قرار بدهد و هرگاه خدا در قول به ما اذن بدهد، هرآینه حقّ، ظاهر گردد، باطل مضمحل و از شما منصرف شود، من در کفایت و حسن ولایت به سوی خدا رغبت کنم و حسبنا اللّه و نعم الوکیل و صلّی اللّه علی محمّد و آل محمّد.

[عریضه ابی صالح خنجدی] 6 نجمة

توقیعی است که شیخ طوسی رحمه اللّه در کتاب غیبت (1)به سند خود از احمد بن حسن ابی صالح خجندی روایت کرده که او گفته: من در طلب صاحب الزمان علیه السّلام بودم، در این باب شهرها را می گشتم و تجسّس و اصرار می نمودم، تا آن که توسّط شیخ ابو القاسم بن روح عریضه ای به آن حضرت نوشتم، در آن عریضه از اضطراب دل خود شکایت کرده، جوابی خواسته بودم که دلم به آن آرام گیرد و تکلیف خود را بدانم.

پس توقیع به این نهج بیرون آمد: من بحث فقد طلب و من طلب فقد دلّ و من دلّ فقد اشاط و من اشاط فقد اشرک؛ هرکس در خصوص من تجسّس کند، مرا می طلبد، هرکس مرا بیابد، به دیگران بنماید، هرکس مرا به دیگران بنماید، مرا به کشتن دهد و هرکس مرا به کشتن دهد، مشرک گردد. مرحوم عراقی در دار السلام بعد از ذکر این توقیع فرموده: مؤلّف گوید: مراد از این فقرات، بیان حکمت غیبت و منع خلق از طلب رؤیت است، زیرا طلب سبب وجدان باشد و وجدان، باعث اشاعه، اذاعه و اطّلاع خلق گردد و آن باعث هلاکت آن بزرگوار، نقض غرض و منافی حکمت غیبت باشد، لذا راوی گفته: چون این توقیع را دیدم، دلم آرام گرفت و مسرور به وطن خود برگشتم.

ص: 887


1- الغیبة، شیخ طوسی، ص 323.
[توقیع در عدم نامیدن حضرت] 7 نجمة
اشاره

توقیع دیگری که در کتب معتبر مذکور است که چون بعضی از مردمان بر سر این مسأله نزاع کردند که آیا پیش از ظهور حضرت صاحب علیه السّلام می توان نام آن حضرت را برد یا نه؟ توقیع به خطّ آن حضرت بیرون آمد: من سمّانی فی مجمع من النّاس فعلیه لعنة اللّه؛ هرکس میان مردمان نام مرا ببرد، لعنت خدا بر او است.(1)

[توقیع در وکالت حلاج]

توقیع دیگر در کتب قرب الاسناد مذکور است: وقتی حسین بن منصور حلّاج، دعوی وکالت آن حضرت نمود، جمعی خدمت حضرت صاحب علیه السّلام نوشتند: حسین بن منصور حلّاج، دعوی وکالت می نماید، این دعوی، صادق است یا کاذب؟

از آن حضرت توقیع رسید: دروغ می گوید، خدا او را لعنت کند!

[توقیع در وقت قرار دهندگان ظهور]

ایضا توقیعی در کتب معتبر حدیث واقع است که جمعی در باب ظهور آن حضرت علیه السّلام وقت قرار می دادند. از آن حضرت توقیع آمد که کذب الوقاتون؛ یعنی دروغ می گویند کسانی که برای ظهور من وقت قرار می دهند.

در بعضی از نسخ حدیث در آخر، این عبارت واقع است: و ربّ الکعبة؛ یعنی وقت قراردهندگان برای ظهور من دروغ می گویند، به خدای کعبه سوگند!

ص: 888


1- بحار الانوار، ج 53، ص 184.
[عریضه اسحاق بن یعقوب] 8 نجمة

توقیعی است که در بحار(1)آن را از اسحاق بن یعقوب روایت نموده: به محمد بن عثمان عمری التماس نمود عریضه او را که مشتمل بر چند سؤال به خدمت حضرت صاحب علیه السّلام برساند و جواب آن را بگیرد. حضرت جواب مسایل او را به خطّ مبارک خود نوشته، فرستاد، به عبارتی که مضمونش این است: حق تعالی تو را به راه راست بدارد و هدایت نماید! امّا آن چه از احوال جمعی از بنی اعمام و خویشان ما سؤال کرده، بدان میان حق تعالی و هیچ آفریده ای، قرایب و خویشی نیست و هرکه منکر این باشد، از ما نیست و امر او مثل امر پسر نوح است؛ یعنی چنان که به سبب کفر، پسر نوح پیغمبر علیه السّلام از فرزندی آن حضرت بیرون است، اگر کسی از خویشان ما به آن اعتقاد داشته باشد نیز، از انتساب به ما بیرون است. امّا حال جعفر، عمّ من و فرزندانش، حال برادران یوسف است.

در آن کتاب بعد از ذکر این توقیع نیز فرموده: مؤلّف گوید: از این حدیث چنین مستفاد می شود که منسوبان حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و اله را به سبب حرمت آن حضرت در بدی هایی که از آن ها واقع می شود، نباید مذمّت کرد؛ چنان که از چندین حدیث معلوم می گردد و از جمله آن احادیث، حدیثی است که آن هم از حضرت صاحب- صلوات اللّه علیه- در باب جعفر عمّ آن حضرت واقع شده. دیگر، حدیث مشهور متواتری که از حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و اله منقول است و خلاصه مضمون آن، این است که آن حضرت فرمود: صلحای اولاد مرا برای حق تعالی و بدکاران ایشان را برای من گرامی دارید.

امّا فقاع، آشامیدن آن حرام است. امّا مال های شما را قبول نمی کنم، مگر آن که پاک شود، هرکه خواست برساند و هرکه خواست قطع نماید و آن چه حق تعالی به ما می رساند، بهتر است از آن چه شما می رسانید.

ص: 889


1- بحار الانوار، ج 53، ص 182- 180.

امّا ظهور فرج که از آن پرسیده؛ یعنی سؤال کرده ای ما کی ظهور خواهیم کرد، آن امری است که با حق تعالی است و غیر از حق تعالی کسی آن را نمی داند؛ آن هایی که برای ظهور ما وقت قرار می دهند، دروغ گویان اند. امّا آن که جماعتی گمان دارند امام حسین علیه السّلام کشته نشده، کفر و گمراهی است.

پرسیده: هرگاه چیزی بر ما مشکل شود، چه باید کرد؟ در مشکلات خود به عالمان و راویان احادیث ما رجوع کنید؛ به درستی که ایشان حجّت اند بر شما و من حجّتم بر ایشان. بدان کتاب محمد بن عثمان و پسرش، کتاب من است و ایشان نزد من ثقه اند و مالی را که برای ما می فرستید تا پاک و بی شبهه نباشد، نزد ما مقبول نیست و ثمن مغنیه حرام است. ظاهرا مراد از ثمن مغنیه، این است که کنیزکی خواننده باشد، هرگاه او را بفروشند، پیش از آن که او را توبه فرموده باشند، قیمتش حرام است، از بسیاری از احادیث چنین معلوم می شود.

این حقیر بعضی از آن احادیث را در رساله اعلام الاحباء فی حرمة الغناء فی القرآن و الدعاء ایراد نموده، اگر کسی خواهد به آن مختصر رجوع نماید. ممکن است مراد از ثمن مغنیه از روی تجوّز مالی باشد که کنیزان خواننده از راه خوانندگی کسب می کنند؛ یعنی چنین مالی حرام است. هم چنان که از چندین حدیث معتبر ظاهر می گردد.

محمد بن شاذان از شیعیان ما و ابو الخطّاب ملعون است و اصحاب او ملاعین اند، با ایشان سخن مگویید که من و پدرانم از ایشان بیزاریم!

امّا خمس را ما به شیعه خود مباح کرده ایم و تا وقت ظهور ما بر ایشان حلال است، بعضی از فضلای معاصرین از این حدیث استدلال کرده اند در زمان غیبت بر کسی لازم نیست خمس مالش را اخراج کند، بلکه خمس مال از مالک است؛ در این نظر است، زیرا خمس چنان که از کلام مجید و از احادیث معلوم می گردد، شش سهم است. یک سهم از آن خداست، سهم دیگر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله، سهم دیگر از ذوی القربی که ائمّه معصومین اند علیهم السّلام و سه سهم باقی، یکی از آن یتیمان، یکی از مساکین و یکی از ابنای سبیل است، از آن هایی که به هاشم منسوب باشند.

ص: 890

پس می گوییم: سه سهم باقی، مال امام نیست و معلوم است آن حضرت مال غیر را به کسی حلال نمی کند و در سه سهم اوّل که تمام آن در زمان حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و اله از آن حضرت و بعد از آن جناب، از امام و جانشین او است؛ ممکن است مراد حضرت صاحب- صلوات اللّه علیه- که فرموده: ما خمس را به شیعه خود مباح کرده ایم و بر ایشان حلال است؛ آن باشد که سه سهم اوّل را ما در زمان غیبت به ارباب استحقاق خمس از شیعیان خود مباح کرده ایم نه آن که به تعلّق مالک داشته باشد. مسایل متفرّع بر خمس بسیار است، اگر کسی خواهد بر آن اطّلاع یابد، باید به محلّش رجوع نماید.

سبب این که این چند کلمه در این مقام ایراد شد، آن بود که مبادا جماعتی آن را از آن بعض شنیده باشند، این توقیع را در این جا ببینند و چون تأمّل نکنند، گمان کنند این، دلیل بر صحّت آن فتوا خواهد بود و امّا آن هایی که در دین خدا شکّ داشته و از آن چه به ما واصل کرده اند، پشیمان باشند، ما به صله ایشان احتیاجی نداریم، اگر استقاله کنند، ما نیز اقاله می کنیم.

سؤال کرده ای سبب غیبت شما چیست، آیا نشنیده اید که حق تعالی در قرآن مجید می فرماید: لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ (1)حاصل مضمون این آیه وافی هدایت آن که از اشیایی که اگر برای شما ظاهر شود، غمگینتان کند، سؤال مکنید! شاید سبب این که حضرت این آیه را در این مقام فرموده، آن باشد که چون اعوان و انصار آن سرور اندک اند، اگر این ظاهر شود، دوستان خالص از این اندوهناک خواهند شد که دوست، غمخوار، یاور و مددکار آن حضرت کم است و آن جناب نخواسته دوست خود را از این خبر دهد.

مؤیّد این احتمال حدیثی است که خلاصه مضمونش این است: هرگاه عدد متابعان آن حضرت به سی صد و سیزده نفر رسد، خروج بر آن سرور واجب می شود؛ و اللّه اعلم.

احتمالات ممکن دیگر از بقیّه حدیث معلوم می شود و هیچ یک از پدران ما نبودند مگر آن که بیعت طاغی و ظالمی بر گردن ایشان بود و لکن وقتی من ظهور کنم، بیعت

ص: 891


1- سوره مائده، آیه 101.

هیچ طاغی و ظالمی در گردنم نخواهد بود.

از نفع یافتن مردمان از من در حال غیبت سؤال نمودی؛ به درستی که آن مثل نفع یافتن مردمان از آفتاب در روز ابری است که اگرچه در روز ابری، آفتاب از نظرشان مخفی است، امّا باز از آن به عالمیان نفع می رسد. من برای اهل زمین امانم؛ هم چنان که ستاره ها برای اهل آسمان امان اند.

از چیزهایی که بی فایده است، سؤال مکنید و به هرچه شما را به آن مکلّف نکرده اند، کار نداشته باشید! زنهار در تعجیل فرج دعا کنید که فرج شما در آن است، همیشه، خصوصا در اوقات استجابت دعوات و عقیب صلوات، تعجیل فرج آل محمد صلّی اللّه علیه و اله را از حق تعالی مسألت نمایید، ای ابا اسحاق! سلام بر تو و بر هرکه تابع حقّ باشد! و السلام.

بدان یکی از توقیعات شریف، توقیعی است که در تعزیه عثمان بن سعید که نایب خاصّ اوّل آن بزرگوار است به پسر او، محمد بن عثمان که نایب خاصّ دوّم آن حضرت است، نگاشته و ما آن را در یاقوته دوّم مسند اوّل از عبقریّه چهارم بساط چهارم که به یاقوت الاحمر ملقّب است، مذکور داشته ایم.

چنان که توقیع دیگری است که به واسطه حسین بن روح صادر شده در جواب این سؤال که علّت تسلّط دشمنان خدا؛ مثل یزید بن معاویه بر دوستان او؛ مثل حسین بن علی علیهما السّلام چیست که ما آن را در یاقوته بیستم مسند اوّل از عبقریّه چهارم بساط چهارم نقل نموده ایم. چنان که توقیع دیگری است به واسطه حسین بن روح بر قدح و ذمّ شلمغانی، شریعی، نمیری، هلالی و بلالی عزّ صدور یافته و ما آن را در یاقوته ششم مسند سوّم از عبقریّه چهارم بساط چهارم ایراد نموده ایم.

توقیع دیگر برای علی بن محمد السمری عزّ صدور یافته که موتش را بعد از شش روز به او اعلام نمودند و ما آن را در یاقوته چهارم مسند اوّل از عبقریّه چهارم بساط چهارم نقل کرده ایم.

مضافا بر این که ما از یاقوته دهم تا یاقوته پنجاه و پنجم از عبقریّه هشتم بساط

ص: 892

چهارم، قریب پنجاه مکتوب از آن جان جهان و امام عالمیان را که به اشخاص عدیده معیّن مرقوم فرموده، ایراد نموده ایم که تمام این توقیعات شریف و مکتوبات منیف- چنان که در اوّل رقم دوّم توقیعات ذکر نموده ایم- از جمله دلایل بر ثبوت و اثبات وجود فایض الجود آن بزرگوار است، زیرا مکتوب و توقیع بدون کاتب و موقّع، بلکه مطلق اثر بدون مؤثّر نشود و نشاید، انتهی.

ما أردنا بنقله بحمد اللّه و حسن توفیقاته قد فرغت من کتابه هذا الجزؤ من الکتاب الشریف فی یوم السابع عشر خلّون من شهر محرّم الحرام سنة 1362 و أنا العبد المحتاج إلی ربّه الغنی ابن الشّیخ محمّد حسین محمد علی الحائری.

ص: 893

جلد 9

مشخصات کتاب

سرشناسه : نهاوندی علی اکبر، 1238 - 1329.

عنوان و نام پدیدآور : العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان / مولف علی اکبر نهاوندی ؛ تحقیق و تصحیح صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی.

مشخصات نشر : قم مسجد مقدس جمکران 1388 - .

مشخصات ظاهری : 9ج.

شابک : 50000 ریال : دوره ، چاپ دوم : 978-964-973-102-5 ؛ 42000 ریال (ج.1) ؛ : ج. 1 ، چاپ دوم 978-964-973-103-2 : ؛ ج. 2 ، چاپ دوم 978-964-973-104-9 ؛ 42000 ریال (چ.2) ؛ ج. 3 ، چاپ دوم 978-964-973-105-6 : ؛ 42000 ریال (ج.3) ؛ 42000 ریال (ج. 4 ؛ ج. 4 ، چاپ دوم 978-964-973-106-3 : ؛ ج. 5 ، چاپ دوم 978-964-973-107-0 : ؛ 420000 ریال (ج.5) ؛ 42000 ریال (ج. 6 ؛ 42000 ریال (ج. 7 ؛ ج. 6 ، چاپ دوم : 978-964-973-108-7 ؛ 42000 ریال: ج. 7 978-964-973-109-4 : ؛ 420000 ریال (ج.8)

یادداشت : ج. 4، 6 و 8 (بخش دوم٬ چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج.1 و 2 (چاپ اول: بهار 1386)

یادداشت : ج.3، 5 و 7 (بخش اول، چاپ اول: بهار 1386).

یادداشت : ج. 1 - 8 ( چاپ دوم ).

مندرجات : ج. 2 . بساط دوم.- ج. 3 . بساط سوم ، بخش اول.- ج. 4 . بساط سوم ، بخش دوم.- ج. 5 . بساط چهارم ، بخش اول.- ج. 6 . بساط چهارم ، بخش دوم.- ج. 7 . بساط پنجم ، بخش اول.- ج. 8 . بساط پنجم ، بخش دوم

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم 255ق -

شناسه افزوده : برزگر، صادق 1352 - مصحح

شناسه افزوده : احمدی قمی حسین 1341 - مصحح

رده بندی کنگره : BP224/4/ن93ع2 1388

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 1143517

ص: 1

اشاره

ص: 2

العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان

مولف علی اکبر نهاوندی

تحقیق و تصحیح: صادق برزگر بفرویی - حسین احمدی قمی.

ص: 3

ص: 4

ص: 5

فهرست مطالب

7 آیات قرآن کریم

65 احادیث عربی

77 احادیث فارسی

99 اسامی ائمه

114 اسامی پیامبران

119 اسامی حضرت حجت

123 اماکن

143 کتب و مقالات

171 اشعار فارسی

179 اشعار عربی

201 اشخاص

381 کلمات مشکل

391 مندرجات

467 منابع

نکته: تمامی فهارست به جزء فهرست مندرجات کتاب از روی شماره مسلسل صفحات، استخراج شده است.

ص: 6

فهرست آیات قرآن کریم

ص: 7

ص: 8

فهرست آیات قرآن کریم

1- سوره فاتحه، آیه 2؛ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ 490، 3161.

2- سوره بقره، آیه 1؛ الم 12، 13، 22، 56، 1776، 2719، 3291.

2- سوره بقره، آیه 2؛ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ 299، 604، 1776، 2719.

2- سوره بقره، آیه 3؛ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ 12، 13، 22، 56، 604، 801، 1233، 2719.

2- سوره بقره، آیه 16؛ أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ 2899.

2- سوره بقره، آیه 18؛ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ 513.

2- سوره بقره، آیه 29؛ هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ 1216.

2- سوره بقره، آیه 30؛ وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ 314.

2- سوره بقره، آیه 37؛ فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ 3378.

2- سوره بقره، آیه 45؛ وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَی الْخاشِعِینَ 3263.

ص: 9

2- سوره بقره، آیه 55؛ وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ 1850، 3255.

2- سوره بقره، آیه 56؛ ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ 1286، 3255، 3289، 3282، 3430.

2- سوره بقره، آیه 57؛ وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ 3255.

2- سوره بقره، آیه 60؛ وَ إِذِ اسْتَسْقی مُوسی لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ 3098، 3100، 3104، 3101، 3102.

2- سوره بقره، آیه 67؛ وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ 3264، 3267. 2- سوره بقره، آیه 69؛ قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ 3267.

2- سوره بقره، آیه 70؛ قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ 3268.

2- سوره بقره، آیه 71؛ قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ 3268.

2- سوره بقره، آیه 85؛ ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُساری تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلی أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ 511، 1824.

2- سوره بقره، آیه 98؛ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ 1806.

ص: 10

2- سوره بقره، آیه 124؛ وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ 3229.

2- سوره بقره، آیه 128؛ رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ 3193.

2- سوره بقره، آیه 133؛ أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ 1047، 3194.

2- سوره بقره، آیه 136؛ قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسی وَ عِیسی وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ 3194، 3194.

2- سوره بقره، آیه 148؛ وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ 163، 423، 633، 2824.

2- سوره بقره، آیه 155؛ وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ 2795، 3163.

2- سوره بقره، آیه 156؛ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ 12، 13، 22، 56، 1919، 2084، 3163.

2- سوره بقره، آیه 157؛ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ 2084.

2- سوره بقره، آیه 180؛ کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ 2901.

2- سوره بقره، آیه 185؛ شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً أَوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلی ما هَداکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ 1024.

ص: 11

2- سوره بقره، آیه 186؛ وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ 1899.

2- سوره بقره، آیه 193؛ وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَی الظَّالِمِینَ 3242.

2- سوره بقره، آیه 204؛ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ 3237.

2- سوره بقره، آیه 205؛ وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ 3237.

2- سوره بقره، آیه 207؛ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ 1413.

2- سوره بقره، آیه 214؛ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ 1171، 2729، 2821.

2- سوره بقره، آیه 222؛ وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی یَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ 3366.

2- سوره بقره، آیه 224؛ وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ 2917.

2- سوره بقره، آیه 228؛ وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ 3233.

2- سوره بقره، آیه 229؛ الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلَّا أَنْ یَخافا أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا

ص: 12

یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ 3234.

2- سوره بقره، آیه 230؛ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یُبَیِّنُها لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ 3234.

2- سوره بقره، آیه 233؛ وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَی الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ 489.

2- سوره بقره، آیه 235؛ وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکاحِ حَتَّی یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ 3231.

2- سوره بقره، آیه 243؛ أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ 1285، 3256، 3257، 3413، 3424، 3429، 3468.

2- سوره بقره، آیه 248؛ وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسی وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ 3109.

2- سوره بقره، آیه 253؛ تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ

ص: 13

مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ 1809.

2- سوره بقره، آیه 256؛ لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لَا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ 2047.

2- سوره بقره، آیه 257؛ اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ 3049، 3210.

2- سوره بقره، آیه 258؛ أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قالَ إِبْراهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ 2180، 3273، 3274.

2- سوره بقره، آیه 259؛ أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ 1790، 2045، 3256.

2- سوره بقره، آیه 260؛ وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ 2044، 2044، 3273، 3274، 3275، 3276.

2- سوره بقره، آیه 282؛ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ

ص: 14

وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ 3231.

2- سوره بقره، آیه 285؛ آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ 1808، 2981.

3- سوره آل عمران، آیه 7؛ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ 2795.

3- سوره آل عمران، آیه 14؛ زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ 3085.

3- سوره آل عمران، آیه 18؛ شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ 3089.

3- سوره آل عمران، آیه 19؛ إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ 138، 3192، 3193، 2654.

3- سوره آل عمران، آیه 24؛ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ 369.

ص: 15

3- سوره آل عمران، آیه 26؛ قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ 1253.

3- سوره آل عمران، آیه 30؛ یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ 3225.

3- سوره آل عمران، آیه 33؛ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ 3228.

3- سوره آل عمران، آیه 34؛ ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ 3228.

3- سوره آل عمران، آیه 36؛ فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثی وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثی وَ إِنِّی سَمَّیْتُها مَرْیَمَ وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ 1781.

3- سوره آل عمران، آیه 49؛ وَ رَسُولًا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ 3279، 3280.

3- سوره آل عمران، آیه 55؛ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ 1400.

3- سوره آل عمران، آیه 61؛ فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ 2324.

3- سوره آل عمران، آیه 72؛ وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ 3301.

ص: 16

3- سوره آل عمران، آیه 81؛ وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ 3288، 3396.

3- سوره آل عمران، آیه 82؛ فَمَنْ تَوَلَّی بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ 3155.

3- سوره آل عمران، آیه 83؛ أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ 15، 2958، 3017، 3193، 3387.

3- سوره آل عمران، آیه 85؛ وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ 3192.

3- سوره آل عمران، آیه 103؛ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ 3091.

3- سوره آل عمران، آیه 110؛ کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ 157.

3- سوره آل عمران، آیه 133؛ وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ 2322.

3- سوره آل عمران، آیه 141؛ وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ 1170.

3- سوره آل عمران، آیه 142؛ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ 2666.

3- سوره آل عمران، آیه 144؛ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ 3221، 3222، 2654.

3- سوره آل عمران، آیه 157؛ وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ

ص: 17

خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ 3291، 3292.

3- سوره آل عمران، آیه 158؛ وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللَّهِ تُحْشَرُونَ 3291.

3- سوره آل عمران، آیه 168؛ الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ 3228.

3- سوره آل عمران، آیه 169؛ وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ 3227.

3- سوره آل عمران، آیه 170؛ فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ 3227.

3- سوره آل عمران، آیه 179؛ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ 2796.

3- سوره آل عمران، آیه 185؛ کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ 1661، 2908، 3292، 3486.

3- سوره آل عمران، آیه 191؛ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ 1602، 3122.

3- سوره آل عمران، آیه 199؛ وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ خاشِعِینَ لِلَّهِ لا یَشْتَرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا أُولئِکَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ 2872.

4- سوره نسا، آیه 4؛ وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً 3231، 3237.

4- سوره نسا، آیه 10؛ إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً 2897.

4- سوره نسا، آیه 18؛ وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ

ص: 18

الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً 3474.

4- سوره نسا، آیه 24؛ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً 3235.

4- سوره نسا، آیه 28؛ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً 501.

4- سوره نسا، آیه 43؛ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری حَتَّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّی تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً 1039.

4- سوره نسا، آیه 45؛ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ وَ کَفی بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللَّهِ نَصِیراً 2799.

4- سوره نسا، آیه 54؛ أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً 3265.

4- سوره نساء، آیه 56؛ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً حَکِیماً 1751.

4- سوره نسا، آیه 58؛ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً 2896، 3058، 3059.

4- سوره نساء، آیه 59؛ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا 353، 417، 818، 1059، 1253، 2448، 2863، 3533.

ص: 19

4- سوره نسا، آیه 76؛ الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً 528.

4- سوره نسا، آیه 77؛ أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقی وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا 2731.

4- سوره نسا، آیه 93؛ وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً 2901، 3473.

4- سوره نسا، آیه 94؛ أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً 1802.

4- سوره نسا، آیه 100؛ وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً 1462.

4- سوره نسا، آیه 140؛ وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْکافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً 2033.

4- سوره نسا، آیه 141؛ الَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَإِنْ کانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَ إِنْ کانَ لِلْکافِرِینَ نَصِیبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا 1266، 1267.

4- سوره نسا، آیه 157؛ وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً 2675.

ص: 20

4- سوره نسا، آیه 158؛ بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً 1107، 1109.

4- سوره نسا، آیه 159؛ وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً 16، 27، 397، 1110، 1400، 2872، 3293.

5- سوره مائده، آیه 2؛ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْیَ وَ لَا الْقَلائِدَ وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرامَ یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ 1570.

5- سوره مائده، آیه 3؛ حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ 305.

5- سوره مائده، آیه 9؛ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ 3287، 3310.

5- سوره مائده، آیه 10؛ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ 3290.

5- سوره مائده، آیه 12؛ وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَیْتُمُ الزَّکاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ 289.

5- سوره مائده، آیه 17؛ لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ لِلَّهِ

ص: 21

مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ 1815.

5- سوره مائده، آیه 20؛ وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ 3307، 3406.

5- سوره مائده، آیه 27؛ وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ 2424.

5- سوره مائده، آیه 44؛ إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدیً وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هادُوا وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ 3157.

5- سوره مائده، آیه 51؛ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ 2950.

5- سوره مائده، آیه 64؛ وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ 2037، 2039.

5- سوره مائده، آیه 66؛ وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ 1400.

5- سوره مائده، آیه 72؛ لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَ قالَ الْمَسِیحُ یا بَنِی إِسْرائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ 1815.

5- سوره مائده آیه 73؛ لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ

ص: 22

واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ 1815.

5- سوره مائده آیه 101؛ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ 3545.

5- سوره مائده، آیه 103؛ ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِیلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ 1631.

5- سوره مائده، آیه 110؛ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَ عَلی والِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإِذْنِی وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ 3431.

6- سوره انعام، آیه 1؛ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ 3048، 3209.

6- سوره انعام، آیه 2؛ هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ 2802.

6- سوره انعام، آیه 9؛ وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ 1736.

6- سوره انعام، آیه 27؛ وَ لَوْ تَری إِذْ وُقِفُوا عَلَی النَّارِ فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ 1291، 3421، 3472.

6- سوره انعام، آیه 28؛ بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ 1291، 2032، 3421، 3473.

6- سوره انعام، آیه 37؛ وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلی أَنْ یُنَزِّلَ آیَةً وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ 2789، 2870.

ص: 23

6- سوره انعام، آیه 38؛ وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ 1751.

6- سوره انعام، آیه 65؛ قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ 2789، 2790، 2810، 3025.

6- سوره انعام، آیه 83؛ وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ 3228.

6- سوره انعام، آیه 89؛ أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ 2959.

6- سوره انعام، آیه 96؛ فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ 2853.

6- سوره انعام، آیه 122؛ أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ 3091.

6- سوره انعام، آیه 124؛ وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّی نُؤْتی مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما کانُوا یَمْکُرُونَ 1101.

6- سوره انعام، آیه 125؛ فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ 3228.

6- سوره انعام، آیه 153؛ وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ 3377.

6- سوره انعام، آیه 158؛ هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ

ص: 24

قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ 3417.

6- سوره انعام، آیه 164؛ قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ 2056.

7- سوره اعراف، آیه 2؛ کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِکْری لِلْمُؤْمِنِینَ 248.

7- سوره اعراف، آیه 14؛ قالَ أَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ 1108، 3403.

7- سوره اعراف، آیه 16؛ قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ 1799، 2026.

7- سوره اعراف، آیه 29؛ قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ 562.

7- سوره اعراف، آیه 32؛ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ 2055.

7- سوره اعراف، آیه 37؛ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ حَتَّی إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا یَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ 3468.

7- سوره اعراف، آیه 40؛ إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ 1750.

7- سوره اعراف، آیه 43؛ وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ 2422.

ص: 25

7- سوره اعراف، آیه 54؛ إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ 556، 1254، 3453.

7- سوره اعراف، آیه 66؛ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراکَ فِی سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبِینَ 1574.

7- سوره اعراف، آیه 71؛ قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ 2725، 2726.

7- سوره اعراف، آیه 75؛ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ 1310.

7- سوره اعراف، آیه 76؛ قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ 1310.

7- سوره اعراف، آیه 96؛ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ 3362.

7- سوره اعراف، آیه 107؛ فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ 3073، 3091، 3082.

7- سوره اعراف، آیه 117؛ وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ 3082، 3091.

7- سوره اعراف، آیه 128؛ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ 3027، 3317.

7- سوره اعراف، آیه 137؛ وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِی بارَکْنا فِیها وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ 1540.

7- سوره اعراف، آیه 144؛ قالَ یا مُوسی إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ 1857.

ص: 26

7- سوره اعراف، آیه 146؛ سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ 522.

7- سوره اعراف، آیه 150؛ وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَ أَلْقَی الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ 3220.

7- سوره اعراف، آیه 155؛ وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیَّایَ أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِیُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ 1850، 3253، 3254.

7- سوره اعراف، آیه 156؛ وَ اکْتُبْ لَنا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ قالَ عَذابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ 3195.

7- سوره اعراف، آیه 157؛ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ 17، 97.

7- سوره اعراف، آیه 158؛ قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ 2871، 3444.

7- سوره اعراف، آیه 159؛ وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ 17،

ص: 27

97، 1209، 2961، 3294.

7- سوره اعراف، آیه 160؛ وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنا عَلَیْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ 3102، 3255.

7- سوره اعراف، آیه 168؛ وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ 3301.

7- سوره اعراف، آیه 181؛ وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ 1728.

7- سوره اعراف، آیه 187؛ یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ 1814، 1814، 2878، 3189، 3190، 600.

7- سوره اعراف، آیه 201؛ إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ 572، 2630.

7- سوره اعراف، آیه 205؛ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ 2036.

8- سوره انفال، آیه 5؛ کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ 2740.

8- سوره انفال، آیه 8؛ لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ 528.

8- سوره انفال، آیه 18؛ ذلِکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ 528.

8- سوره انفال، آیه 22؛ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ 3416.

8- سوره انفال، آیه 23؛ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ 3416.

ص: 28

8- سوره انفال، آیه 30؛ وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ 1408.

8- سوره انفال، آیه 33؛ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ 157، 1220، 1231.

8- سوره انفال، آیه 37؛ لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ 1170.

8- سوره انفال، آیه 39؛ وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ 19، 138، 188، 1802، 3192، 3242.

8- سوره انفال، آیه 42؛ إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوی وَ الرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ وَ لکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ 1171، 1936، 2321، 2745.

8- سوره انفال، آیه 75؛ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ 1812.

9- سوره توبه، آیه 30؛ وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصاری الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ 1815.

9- سوره توبه، آیه 32؛ یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ 528، 600، 809، 1871، 2602.

9- سوره توبه، آیه 33؛ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ 138، 143، 184، 188، 396، 1108، 3192، 3240، 3241، 3242، 3397.

9- سوره توبه، آیه 34؛ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ

ص: 29

أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ 20.

9- سوره توبه، آیه 40؛ إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ 1412، 1414.

9- سوره توبه، آیه 61؛ وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ 1802.

9- سوره توبه، آیه 105؛ وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلی عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ 1229، 2660.

9- سوره توبه، آیه 106؛ وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ 2033.

9- سوره توبه، آیه 112؛ التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ 3295.

10- سوره یونس، آیه 15؛ وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحی إِلَیَّ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ 2 رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ 3156.

10- سوره یونس، آیه 20؛ وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ 12، 27، 604، 2681، 2719.

10- سوره یونس، آیه 24؛ إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ

ص: 30

تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ 2679، 2790.

10- سوره یونس، آیه 35؛ قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ 2804.

10- سوره یونس، آیه 39؛ بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ 3295، 3480، 3479.

10- سوره یونس، آیه 40؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ 3482.

10- سوره یونس، آیه 46؛ وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلی ما یَفْعَلُونَ 3295.

10- سوره یونس، آیه 50؛ قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ بَیاتاً أَوْ نَهاراً ما ذا یَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ 2791.

10- سوره یونس، آیه 54؛ وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِی الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ 3295، 3483.

10- سوره یونس، آیه 90؛ وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّی إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ 1292، 3193، 3417.

10- سوره یونس، آیه 91؛ آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ 1292، 3417.

10- سوره یونس، آیه 158؛ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ 1292.

11- سوره هود، آیه 6؛ وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ 1751.

ص: 31

11- سوره هود، آیه 8؛ وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلی أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ ما یَحْبِسُهُ أَلا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ 21، 23، 3296.

11- سوره هود، آیه 17؛ أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ 1727، 1727، 3394.

11- سوره هود، آیه 25؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ 1561.

11- سوره هود، آیه 27؛ فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ وَ ما نَری لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبِینَ 3387.

11- سوره هود 45؛ وَ نادی نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ 1861.

11- سوره هود، آیه 46؛ قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ 1861.

11- سوره هود، آیه 72؛ قالَتْ یا وَیْلَتی أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عَجِیبٌ 1112، 2731.

11- سوره هود، آیه 80؛ قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ 3007.

11- سوره هود، آیه 86؛ بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ 425، 593.

11- سوره هود، آیه 93؛ وَ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ مَنْ هُوَ کاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ 2726.

11- سوره هود، آیه 108؛ وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ 3243.

ص: 32

11- سوره هود، آیه 110؛ وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ 2991، 3178.

11- سوره هود، آیه 113؛ وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ 894.

12- سوره یوسف، آیه 8؛ إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ 3121.

12- سوره یوسف، آیه 9؛ اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ 3121.

12- سوره یوسف، آیه 27؛ وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ 3122، 3123.

12- سوره یوسف، آیه 38؛ وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْ ءٍ ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ 517، 1047.

12- سوره یوسف، آیه 52؛ ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ 528.

12- سوره یوسف، آیه 65؛ وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا وَ نَمِیرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ 586.

12- سوره یوسف، آیه 70؛ فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ 3115.

12- سوره یوسف، آیه 93؛ اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ 3119، 3122.

12- سوره یوسف، آیه 110؛ حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ صص 23، 24، 2676.

ص: 33

13- سوره رعد، آیه 4؛ وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ 172.

13- سوره رعد، آیه 7؛ وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ 375، 562، 2820.

13- سوره رعد، آیه 11؛ لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ 490، 1239.

13- سوره رعد، آیه 21؛ وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ 1685.

13- سوره رعد، آیه 29؛ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ 2210، 2717.

13- سوره رعد، آیه 30؛ کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَیْهِمُ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ مَتابِ 23.

13- سوره رعد، آیه 38؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّیَّةً وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ 2043.

13- سوره رعد، آیه 39؛ یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ 1774، 2448، 2680، 3384.

13- سوره رعد، آیه 41؛ أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ 3473.

14- سوره ابراهیم، آیه 4؛ وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ 169.

14- سوره ابراهیم، آیه 5؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ

ص: 34

إِلَی النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ 601، 3296.

14- سوره ابراهیم، آیه 15؛ وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ 290.

14- سوره ابراهیم، آیه 24؛ أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ 3090.

14- سوره ابراهیم، آیه 27؛ یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ 3089.

14- سوره ابراهیم، آیه 34؛ وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ 2913، 1214.

14- سوره ابراهیم، آیه 35؛ وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ 3229.

14- سوره ابراهیم، آیه 44؛ وَ أَنْذِرِ النَّاسَ یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذابُ فَیَقُولُ الَّذِینَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ نُجِبْ دَعْوَتَکَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَکُمْ مِنْ زَوالٍ 2732.

14- سوره ابراهیم، آیه 48؛ یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ 554، 2999، 3460، 3478.

14- سوره ابراهیم، آیه 49؛ وَ تَرَی الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ 3128.

15- سوره حجر، آیه 2؛ رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ 3392.

15- سوره حجر، آیه 9؛ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ 3157.

15- سوره حجر، آیه 30؛ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ 1799، 2026.

15- سوره حجر، آیه 31؛ إِلَّا إِبْلِیسَ أَبی أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ 1799، 2026.

15- سوره حجر، آیه 35؛ وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلی یَوْمِ الدِّینِ 396.

15- سوره حجر، آیه 36؛ قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ 396، 3308.

15- سوره حجر، آیه 37؛ قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ 89، 3002، 3404.

15- سوره حجر، آیه 38؛ إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ 89، 3002، 3308، 3404.

ص: 35

15- سوره حجر، آیه 42؛ إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ 3122.

15- سوره حجر، آیه 46؛ ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ 2322.

15- سوره حجر، آیه 47؛ وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ 2194.

16- سوره نحل، آیه 1؛ أَتی أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ 2688، 2740.

16- سوره نحل، آیه 33؛ هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ 3296.

16- سوره نحل، آیه 34؛ فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ 3297.

16- سوره نحل، آیه 38؛ وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ بَلی وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ 3387، 3432، 3469.

16- سوره نحل، آیه 39؛ لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ 3297، 3432، 3470، 3469.

16- سوره نحل، آیه 45؛ أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ 2825.

16- سوره نحل، آیه 46؛ أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ 2825.

16- سوره نحل، آیه 120؛ إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ 22.

16- سوره نحل، آیه 127؛ وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ 3220.

17- سوره اسرا، آیه 4؛ وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً 31، 32.

ص: 36

17- سوره اسرا، آیه 5؛ فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا 623، 3251، 3320، 3318، 3409.

17- سوره اسرا، آیه 6؛ ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً 3305، 3363، 3414، 3318، 3409، 3484.

17- سوره اسرا، آیه 13؛ وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً 2674.

17- سوره اسرا، آیه 14؛ اقْرَأْ کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً 513.

17- سوره اسرا، آیه 15؛ مَنِ اهْتَدی فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولًا 2056.

17- سوره اسرا، آیه 32؛ وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنی إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا 2920.

17- سوره اسرا، آیه 33؛ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً 192، 556، 610.

17- سوره اسرا، آیه 45؛ وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً 1261، 2346.

17- سوره اسرا، آیه 58؛ وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً 2928.

17- سوره اسرا، آیه 65؛ إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ کَفی بِرَبِّکَ وَکِیلًا 178، 3122.

17- سوره اسرا، آیه 70؛ وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا 2099.

17- سوره اسرا، آیه 71؛ یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا 2743.

17- سوره اسرا، آیه 81؛ وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً

ص: 37

597، 725، 1835، 2487.

17- سوره اسرا، آیه 86؛ وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا 1204.

17- سوره اسرا، آیه 90؛ وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً 1179.

18- سوره کهف، آیه 18؛ وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً 3290، 3431.

18- سوره کهف، آیه 29؛ وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً 2047.

18- سوره کهف، آیه 47؛ وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَی الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً 3413، 3432، 3436، 3418، 3483.

18- سوره کهف، آیه 77؛ فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً 3156.

18- سوره کهف، آیه 90؛ حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً 176.

18- سوره کهف، آیه 104؛ الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً 522.

18- سوره کهف، آیه 110؛ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً 399، 1128، 1216.

19- سوره مریم، آیه 4؛ قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ

ص: 38

بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا 1112.

19- سوره مریم، آیه 5؛ وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا 3216.

19- سوره مریم، آیه 6؛ یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا 3216.

19- سوره مریم، آیه 25؛ وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا 853.

19- سوره مریم، آیه 37؛ فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ 2796، 2823، 2797.

19- سوره مریم، آیه 48؛ وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسی أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا 1313.

19- سوره مریم، آیه 54؛ وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا 1349.

19- سوره مریم، آیه 75؛ قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَةِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّی إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً 601.

20- سوره طه، آیه 5؛ الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی 3088.

20- سوره طه، آیه 7؛ وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی 726.

20- سوره طه، آیه 12؛ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً 1848.

20- سوره طه، آیه 17؛ وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسی 2093، 3091.

20- سوره طه، آیه 18؛ قالَ هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلی غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْری 2093، 3096.

20- سوره طه، آیه 20؛ فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعی 3082، 3091.

20- سوره طه، آیه 21؛ قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولی 3089.

ص: 39

20- سوره طه، آیه 55؛ مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری 3070.

21- سوره انبیا، آیه 12؛ فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ 32، 33.

21- سوره انبیا، آیه 15؛ فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّی جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ 32، 33، 2822.

21- سوره انبیا، آیه 28؛ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضی وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ 3241.

21- سوره انبیا، آیه 35؛ کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ 3292، 3486.

21- سوره انبیا، آیه 69؛ قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ 3361.

21- سوره انبیا، آیه 78؛ وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ 2260.

21- سوره انبیا، آیه 84؛ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِکْری لِلْعابِدِینَ 3282.

21- سوره انبیا، آیه 95؛ وَ حَرامٌ عَلی قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ 3250، 3298، 3483.

21- سوره انبیا، آیه 103؛ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ 3225.

21- سوره انبیا، آیه 105؛ أَ لَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلی عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ 623.

21- سوره انبیا، آیه 106؛ قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ 3310.

21- سوره انبیا، آیه 121؛ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ 3123.

21- سوره انبیا، آیه 124؛ إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ 3298.

22- سوره حج، آیه 2؛ یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَی النَّاسَ سُکاری وَ ما هُمْ بِسُکاری وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ

ص: 40

2608، 3214.

22- سوره حج، آیه 8؛ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدیً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ 523.

22- سوره حج، آیه 9؛ ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ 523.

22- سوره حج، آیه 39؛ أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ 33، 34، 50، 95.

22- سوره حج، آیه 40؛ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ 2075.

22- سوره حج، آیه 41؛ الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ 33، 34، 50، 95، 3316.

22- سوره حج، آیه 45؛ فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَةٌ فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ 593.

22- سوره حج، آیه 46؛ أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ 379.

22- سوره حج، آیه 47؛ وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ 33، 34، 50، 95، 743.

22- سوره حج، آیه 77؛ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ 306.

22- سوره حج، آیه 78؛ وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هذا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ

ص: 41

وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ 33، 34، 50، 95، 517، 3193، 3228.

23- سوره مومنون، آیه 50؛ وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً وَ آوَیْناهُما إِلی رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ 2720.

23- سوره مومنون، آیه 99؛ حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ 1291.

23- سوره مومنون، آیه 100؛ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ 1291.

23- سوره مومنون، آیه 114؛ قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ 2913.

23- سوره مومنون، آیه 115؛ أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ 1614، 2811.

24- سوره نور، آیه 35؛ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ 271، 480، 485.

24- سوره نور، آیه 40؛ أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ 1058، 1760، 2422.

24- سوره نور، آیه 54؛ قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ 533.

24- سوره نور، آیه 55؛ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ 187، 239، 345، 1802، 1804، 2945، 3013، 3289،

ص: 42

3311، 3287.

24- سوره نور، آیه 61؛ لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَ لا عَلی أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتاتاً فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلی أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَکَةً طَیِّبَةً کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 2080.

25- سوره فرقان، آیه 23؛ وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً 2033.

25- سوره فرقان، آیه 45؛ أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلًا 541.

26- سوره شعرا، آیه 1؛ طسم 3487.

26- سوره شعرا، آیه 2؛ تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ 3487.

26- سوره شعرا، آیه 4؛ إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ 2798، 2798، 2803، 2944، 3486.

26- سوره شعرا، آیه 5؛ وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا کانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ 2795.

26- سوره شعرا، آیه 214؛ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ 1402.

26- سوره شعرا، آیه 227؛ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ 302.

27- سوره نمل، آیه 10؛ وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسی لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ 3082، 3091.

27- سوره نمل، آیه 16؛ وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ 3216.

ص: 43

27- سوره نمل، آیه 40؛ قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ 3394.

27- سوره نمل، آیه 44؛ قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ 3193.

27- سوره نمل، آیه 62؛ أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ 34.

27- سوره نمل، آیه 63؛ أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَی اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ 622.

27- سوره نمل، آیه 82؛ وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ 2798، 3389، 3394.

27- سوره نمل، آیه 83؛ وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ 3250، 3251، 3413، 3432، 3419.

27- سوره نمل، آیه 93؛ وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ 3312.

28- سوره قصص، آیه 4؛ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ 3487.

28- سوره قصص، آیه 5؛ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ 446، 469، 473، 1833، 2514، 3214، 3230، 3313، 3313، 3434، 3435، 3409، 3488.

28- سوره قصص، آیه 6؛ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ 473، 1833، 3214، 3230، 3313، 3409، 3488، 3488.

ص: 44

28- سوره قصص، آیه 22؛ وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ 3096.

28- سوره قصص، آیه 28؛ قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ وَ اللَّهُ عَلی ما نَقُولُ وَکِیلٌ 3096.

28- سوره قصص، آیه 31؛ وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسی أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ 3082، 3091، 3082، 3091.

28- سوره قصص، آیه 61؛ أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِیهِ کَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ 3299.

28- سوره قصص، آیه 66؛ فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الْأَنْباءُ یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا یَتَساءَلُونَ 379.

28- سوره قصص، آیه 77؛ وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ 2901.

28- سوره قصص، آیه 82؛ وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ 3433، 3448.

28- سوره قصص، آیه 83؛ تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ 3436.

28- سوره قصص، آیه 85؛ إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدی وَ مَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ 3300، 3312، 3403، 3405.

29- سوره عنکبوت، آیه 1؛ الم 1183.

29- سوره عنکبوت، آیه 2؛ أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ 1183، 2670، 2746، 3536.

29- سوره عنکبوت، آیه 14؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ 1655.

ص: 45

29- سوره عنکبوت، آیه 45؛ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ 1690.

29- سوره عنکبوت، آیه 69؛ وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ 522، 533، 562.

30- سوره روم، آیه 4؛ فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ 3300.

30- سوره روم، آیه 5؛ بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ 3300.

30- سوره روم، آیه 10؛ ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ 522.

30- سوره روم، آیه 19؛ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ 505، 3300.

30- سوره روم، آیه 41؛ ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ 2694.

30- سوره روم، آیه 48؛ اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً فَیَبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیْفَ یَشاءُ وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ 540.

31- سوره لقمان، آیه 20؛ أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدیً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ 418، 592.

31- سوره لقمان، آیه 25؛ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ 519.

31- سوره لقمان، آیه 34؛ إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ 2451.

ص: 46

32- سوره سجده، آیه 16؛ تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ 2019.

32- سوره سجده، آیه 21؛ وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنی دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ 3301.

32- سوره سجده، آیه 24؛ وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ 3338.

32- سوره سجده، آیه 28؛ وَ یَقُولُونَ مَتی هذَا الْفَتْحُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ 3302، 2654، 2654.

32- سوره سجده، آیه 29؛ قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمانُهُمْ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ 28، 3302.

32- سوره سجده، آیه 30؛ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ 3302.

33- سوره احزاب، آیه 6؛ النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلی أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً 1098.

33- سوره احزاب، آیه 33؛ وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِینَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً 55.

33- سوره احزاب، آیه 62؛ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا 527.

33- سوره احزاب، آیه 63؛ یَسْئَلُکَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَکُونُ قَرِیباً 600.

33- سوره احزاب، آیه 70؛ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً 3089، 3091.

33- سوره احزاب، آیه 71؛ یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ

ص: 47

وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً 3089، 3091.

33- سوره احزاب، آیه 72؛ إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا 1683.

34- سوره سبا، آیه 12؛ وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ 2352.

34- سوره سبا، آیه 15؛ لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتانِ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ 1545.

34- سوره سبا، آیه 16؛ فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَیْ ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ 1548.

34- سوره سبا، آیه 17؛ ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ 1548.

34- سوره سبا، آیه 18؛ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بارَکْنا فِیها قُریً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ 1546، 1826، 3018.

34- سوره سبا، آیه 19؛ فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ 1546، 1547، 1638.

34- سوره سبا، آیه 28؛ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ 3402.

34- سوره سبا، آیه 51؛ وَ لَوْ تَری إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ 25، 2792، 2793، 2821، 2793، 3364.

34- سوره سبا، آیه 52؛ وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّی لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ 25، 2792، 2793.

34- سوره سبا، آیه 53؛ وَ قَدْ کَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ 2793، 2794.

ص: 48

35- سوره فاطر، آیه 10؛ مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ 3087، 3088، 3092.

35- سوره فاطر، آیه 18؛ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلی حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ ءٌ وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ مَنْ تَزَکَّی فَإِنَّما یَتَزَکَّی لِنَفْسِهِ وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ 505.

35- سوره فاطر، آیه 24؛ إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ 23.

35- سوره فاطر، آیه 37؛ وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ 1746.

35- سوره فاطر، آیه 43؛ اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیِّئِ وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا 2745.

36- سوره یس، آیه 9؛ وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ 3258.

36- سوره یس، آیه 12؛ إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتی وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ 2325.

36- سوره یس، آیه 13؛ وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ 1376، 3283.

36- سوره یس، آیه 14؛ إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ 3285.

36- سوره یس، آیه 31؛ أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ 3441.

ص: 49

36- سوره یس، آیه 39؛ وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ 1705.

36- سوره یس، آیه 52؛ قالُوا یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ 3290، 3431.

36- سوره یس، آیه 60؛ أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ 694.

36- سوره یس، آیه 78؛ وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ 2045.

36- سوره یس، آیه 79؛ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ 2045.

36- سوره یس، آیه 83؛ فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ 3073.

37- سوره صافات، آیه 83؛ وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ 795، 2693، 3447.

37- سوره صافات، آیه 84؛ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ 2693.

37- سوره صافات، آیه 123؛ وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ 1350.

37- سوره صافات، آیه 124؛ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ 1350.

37- سوره صافات، آیه 126؛ اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ 1351.

38- سوره ص، آیه 26؛ یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ 549، 552.

38- سوره ص، آیه 33؛ رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ 3129.

38- سوره ص، آیه 34؛ وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ 2258.

38- سوره ص، آیه 36؛ فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ 3128.

38- سوره ص، آیه 38؛ وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ 3128.

ص: 50

38- سوره ص، آیه 69؛ ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلی إِذْ یَخْتَصِمُونَ 314.

38- سوره ص، آیه 78؛ وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلی یَوْمِ الدِّینِ 3416.

38- سوره ص، آیه 80؛ قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ 3002.

38- سوره ص، آیه 81؛ إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ 3002.

38- سوره ص، آیه 85؛ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ 3416.

39- سوره زمر، آیه 30؛ إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ 2038.

39- سوره زمر، آیه 33؛ وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ 3394.

39- سوره زمر، آیه 48؛ وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ 1786.

39- سوره زمر، آیه 53؛ قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ 1899.

39- سوره زمر، آیه 56؛ أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ 637.

39- سوره زمر، آیه 69؛ وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْکِتابُ وَ جِی ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ 479، 489، 591، 627، 640.

39- سوره زمر، آیه 73؛ وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ 3007.

40- سوره غافر، آیه 5؛ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ 27.

40- سوره غافر، آیه 11؛ قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ 3302، 3413، 3419.

40- سوره غافر، آیه 51؛ إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ

ص: 51

الْأَشْهادُ 3314، 3371.

40- سوره غافر، آیه 52؛ یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ 3371.

40- سوره غافر، آیه 60؛ وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ 1899.

40- سوره غافر، آیه 69؛ أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ أَنَّی یُصْرَفُونَ 3008.

40- سوره غافر، آیه 81؛ وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ فَأَیَّ آیاتِ اللَّهِ تُنْکِرُونَ 3314.

40- سوره غافر، آیه 84؛ فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ 27، 3474.

40- سوره غافر، آیه 85؛ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ 3474.

41- سوره فصلت، آیه 12؛ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ حِفْظاً ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ 3383.

41- سوره فصلت، آیه 16؛ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی أَیَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذِیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزی وَ هُمْ لا یُنْصَرُونَ 2801.

41- سوره فصلت، آیه 31؛ نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ 3090.

41- سوره فصلت، آیه 40؛ إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا أَ فَمَنْ یُلْقی فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ 2123.

41- سوره فصلت، آیه 45؛ وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ 2991، 3178.

41- سوره فصلت، آیه 53؛ سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ

ص: 52

الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ 2801، 2883، 2986.

42- سوره شوری، آیه 11؛ فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ 3381.

42- سوره شوری، آیه 17؛ اللَّهُ الَّذِی أَنْزَلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِیزانَ وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ 3190.

42- سوره شوری، آیه 18؛ یَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذِینَ یُمارُونَ فِی السَّاعَةِ لَفِی ضَلالٍ بَعِیدٍ 600، 3190.

42- سوره شوری، آیه 23؛ ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ 292، 1084.

42- سوره شوری، آیه 41؛ وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ 623.1

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص53

َ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ 46، 49، 1812، 3314.

43- سوره زخرف، آیه 51؛ وَ نادی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلا تُبْصِرُونَ 1539، 1539.

43- سوره زخرف، آیه 57؛ وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَیْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ 1815.

43- سوره زخرف، آیه 61؛ وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ 396.

43- سوره زخرف، آیه 65؛ فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ 2797.

43- سوره زخرف، آیه 71؛ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ وَ فِیها ما

ص: 53

تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ 2117.

43- سوره زخرف، آیه 85؛ وَ تَبارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ 600.

44- سوره دخان، آیه 4؛ فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ 2657.

44- سوره دخان، آیه 10؛ فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ 3251، 3252، 3302.

44- سوره دخان، آیه 11؛ یَغْشَی النَّاسَ هذا عَذابٌ أَلِیمٌ 3251.

44- سوره دخان، آیه 15؛ إِنَّا کاشِفُوا الْعَذابِ قَلِیلًا إِنَّکُمْ عائِدُونَ 3252، 3302.

45- سوره جاثیه، آیه 10؛ مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ ما کَسَبُوا شَیْئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ 3303.

45- سوره جاثیه، آیه 23؛ أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ 522.

45- سوره جاثیه، آیه 28؛ وَ تَری کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعی إِلی کِتابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ 23.

45- سوره جاثیه، آیه 33؛ وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ 1786.

46- سوره احقاف آیه 9؛ قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحی إِلَیَّ وَ ما أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ 2833.

46- سوره احقاف، آیه 15؛ وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ 177، 3315.

47- سوره محمد، آیه 18؛ فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنَّی لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِکْراهُمْ 1814، 2808، 3190.

ص: 54

47- سوره محمد، آیه 19؛ فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ 3106.

48- سوره فتح، آیه 1؛ إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً 2514، 3240.

48- سوره فتح، آیه 2؛ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً 3240.

48- سوره فتح، آیه 10؛ إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً 3199.

48- سوره فتح، آیه 23؛ سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا 1158، 1295.

48- سوره فتح، آیه 25؛ هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً 1165.

48- سوره فتح، آیه 29؛ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً 719.

49- سوره حجرات، آیه 4؛ إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ 3412.

49- سوره حجرات، آیه 13؛ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ 179.

50- سوره ق، آیه 15؛ أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ

ص: 55

3479.

50- سوره ق، آیه 41؛ وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ 421، 2987.

50- سوره ق، آیه 42؛ یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ 421، 2987.

50- سوره ق، آیه 44؛ یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنا یَسِیرٌ 3303، 3390.

51- سوره ذاریات، آیه 13؛ یَوْمَ هُمْ عَلَی النَّارِ یُفْتَنُونَ 3480.

51- سوره ذاریات، آیه 22؛ وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ 614.

51- سوره ذاریات، آیه 36؛ فَما وَجَدْنا فِیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ 3194.

52- سوره طور، آیه 11؛ فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ 2898.

53- سوره نجم، آیه 4؛ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی 170.

53- سوره نجم، آیه 9؛ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی 561.

53- سوره نجم، آیه 28؛ وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً 1069.

53- سوره نجم، آیه 53؛ وَ الْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوی 3304.

54- سوره قمر، آیه 1؛ اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ 832، 3190.

54- سوره قمر، آیه 2؛ وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ 2804.

54- سوره قمر، آیه 49؛ إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ 3384.

54- سوره قمر، آیه 50؛ وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ 503، 557.

54- سوره قمر، آیه 55؛ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ 2363.

55- سوره الرحمن، آیه 9؛ وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِیزانَ 3378.

56- سوره واقعه، آیه 61؛ عَلی أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَکُمْ وَ نُنْشِئَکُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ 1751.

57- سوره حدید، آیه 13؛ یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ

ص: 56

باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ 1754، 1755.

57- سوره حدید، آیه 17؛ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 24، 189، 214، 613.

57- سوره حدید، آیه 21؛ سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ 3407.

57- سوره حدید، آیه 25؛ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ 3172، 3173.

58- سوره مجادله، آیه 10؛ إِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ 3050.

58- سوره مجادله، آیه 22؛ لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ 13، 300، 801، 3091.

59- سوره حشر، آیه 7؛ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ 352.

59- سوره حشر، آیه 21؛ لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ 2910.

61- سوره صف، آیه 8؛ یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ 479، 627، 3439.

ص: 57

61- سوره صف، آیه 9؛ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ 99، 3397.

62- سوره جمعه، آیه 2؛ هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ 1728.

62- سوره جمعه، آیه 3؛ وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ 1727.

62- سوره جمعه، آیه 4؛ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ 2113، 2213، 2216، 2307، 2317.

63- سوره منافقون، آیه 4؛ وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ 351.

65- سوره طلاق، آیه 1؛ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَ لا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً 3232، 3232.

65- سوره طلاق، آیه 2؛ فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً 3232، 3516.

65- سوره طلاق، آیه 3؛ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ ءٍ قَدْراً 3073.

67- سوره ملک، آیه 30؛ قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ 613، 806.

68- سوره قلم، آیه 4؛ وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ 391، 705، 1795.

70- سوره معارج، آیه 1؛ سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ 2802.

70- سوره معارج، آیه 4؛ تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ

ص: 58

أَلْفَ سَنَةٍ 3405.

71- سوره نوح، آیه 27؛ إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً 1165.

72- سوره جن، آیه 1؛ قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً 2542.

72- سوره جن، آیه 25؛ قُلْ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً 3390.

72- سوره جن، آیه 26؛ عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً 2451، 3391.

72- سوره جن، آیه 27؛ إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً 2451، 3391.

74- سوره مدثر، آیه 1؛ یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ 1199، 3402.

74- سوره مدثر، آیه 2؛ قُمْ فَأَنْذِرْ 1199، 3402.

74- سوره مدثر، آیه 8؛ فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ 624.

74- سوره مدثر، آیه 31؛ وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِکَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ وَ ما هِیَ إِلَّا ذِکْری لِلْبَشَرِ 491، 2523.

74- سوره مدثر، آیه 34؛ وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ 604.

74- سوره مدثر، آیه 35؛ إِنَّها لَإِحْدَی الْکُبَرِ 3402.

74- سوره مدثر، آیه 36؛ نَذِیراً لِلْبَشَرِ 3402.

77- سوره مرسلات، آیه 15؛ وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ 2898.

78- سوره نبا، آیه 18؛ کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ 3304.

79- سوره نازعات، آیه 6؛ یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ 3371.

ص: 59

79- سوره نازعات، آیه 7؛ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ 3371.

79- سوره نازعات، آیه 12؛ قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ 3305، 3481.

79- سوره نازعات، آیه 13؛ فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ 3305، 3481.

79- سوره نازعات، آیه 14؛ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ 3305، 3481.

80- سوره عبس، آیه 17؛ قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ 3397، 3398، 3398.

80- سوره عبس، آیه 18؛ مِنْ أَیِّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ 3398.

80- سوره عبس، آیه 19؛ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ 3398.

80- سوره عبس، آیه 20؛ ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ 3398.

80- سوره عبس، آیه 21؛ ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ 3398.

80- سوره عبس، آیه 22؛ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ 3398.

80- سوره عبس، آیه 23؛ کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ 3398.

80- سوره عبس، آیه 24؛ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ 615.

81- سوره تکویر، آیه 8؛ وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ 3226.

81- سوره تکویر، آیه 9؛ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ 3226.

81- سوره تکویر، آیه 15؛ فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ 413، 598، 639.

81- سوره تکویر، آیه 16؛ الْجَوارِ الْکُنَّسِ 413، 598.

81- سوره تکویر، آیه 19؛ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ 3497.

81- سوره تکویر، آیه 21؛ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ 3497.

81- سوره تکویر، آیه 29؛ وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ 686.

82- سوره انفطار، آیه 8؛ فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ 1751.

83- سوره مصطففین، آیه 1؛ وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ 2914.

83- سوره مصطففین، آیه 2؛ الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ 2914.

83- سوره مصطففین، آیه 3؛ وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ 2914.

86- سوره طارق، آیه 9؛ یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ 3214.

ص: 60

86- سوره طارق، آیه 12؛ وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ 2911.

87- سوره اعلی، آیه 1؛ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی 1682.

88- سوره غاشیه، آیه 15؛ وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ 2897.

88- سوره غاشیه، آیه 16؛ وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَةٌ 2897.

88- سوره غاشیه، آیه 25؛ إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ 3382.

89- سوره فجر، آیه 1؛ وَ الْفَجْرِ 567.

89- سوره فجر، آیه 2؛ وَ لَیالٍ عَشْرٍ 567.

89- سوره فجر، آیه 7؛ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ 1552، 3365.

89- سوره فجر، آیه 8؛ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ 1552.

89- سوره فجر، آیه 27؛ یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ 760.

89- سوره فجر، آیه 28؛ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً 760.

91- سوره شمس، آیه 1؛ وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها 603، 626.

91- سوره شمس، آیه 2؛ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها 626.

91- سوره شمس، آیه 4؛ وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها 626.

92- سوره لیل، آیه 1؛ وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی 30، 30.

92- سوره لیل، آیه 2؛ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّی 626.

93- سوره ضحی، آیه 5؛ وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی 131.

97- سوره قدر، آیه 1؛ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ 466، 3496.

97- سوره قدر، آیه 3؛ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ 750، 3487.

102- سوره تکاثر، آیه 3؛ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ 3305.

102- سوره تکاثر، آیه 4؛ ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ 3305.

109- سوره کافرون، آیه 1؛ قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ 1039، 1039، 1606.

109- سوره کافرون، آیه 2؛ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ 1606.

110- سوره نصر، آیه 1؛ إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ 2785.

ص: 61

111- سوره مسد، آیه 1؛ تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَ 3416.

111- سوره مسد، آیه 2؛ ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ 3416.

111- سوره مسد، آیه 3؛ سَیَصْلی ناراً ذاتَ لَهَبٍ 3416.

112- سوره اخلاص، آیه 1؛ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ 1606، 3496.

112- سوره اخلاص، آیه 2؛ اللَّهُ الصَّمَدُ 1606.

113- سوره فلق، آیه 1؛ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ 1606.

114- سوره ناس، آیه 1؛ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ 1606.

114- سوره ناس، آیه 5؛ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ 3086.

ص: 62

فهرست احادیث

اشاره

ص: 63

ص: 64

فهرست احادیث عربی

آخرهم الّذی یصلّی عیسی خلفه، 243

ابوهما خیر منهما ...؛ 1809

اتّقوا اللّه عباد اللّه! تقاة من اعتبر تمهیدا و؛ 361

اذا أذن الامام دعی اللّه عزّ و جلّ باسمه العبرانی، 14

إذا خرج ذاک التّاسع و من ولد الحسین ابن سیّدة الإماء، 185

اذا سمعتم بالمهدی فاتوه و بایعوه ...؛ 521، 527، 1754، 1758، 1759

اذا قام قائم آل محمّد استخرج من ظهر الکعبة سبعة و عشرین رجلا؛ 18

اذا قام قائمنا وضع الله یده علی رؤوس العباد ...؛ 3037

اذا کان آخر الزمان صارت علما امتی فسقة ...؛ 2908

اذا کان الرجل یتحدّث بحدیث فعطس عاطس ...؛ 496

اذا هلک الخاطب و راغ صاحب العصر و بقیت ...؛ 2738

ارادوا قلع أوتاد الحرم و هتک ستور أشهر الحرم من بطون البطون و؛ 49

أربعة أنا لهم شفیع یوم القیامة؛ المکرم لذرّیّتی القاضی لهم حوائجهم و؛ 247

اسمه اسم النّبی، یأمر بالعدل و یفعله و ینهی عن المنکر و؛ 232

إسمه إسمی و اسم أبیه کاسمی ...؛ 509.

أشهد علی رجل من ولد الحسن، لا یکنّی و لا یسمّی حتّی یظهر أمره فیملأها؛ 149

اشهدوا و افهموا عنّی! أنّ علی بن ابیطالب وصیّی و ...؛ 348

اصحاب القائم ثلث مائه و ثلثة عشر رجلا اولاد العجم، بعضهم یحمل؛ 165

ص: 65

اطوو الشهادة و اختموا الصّحف؛ 127

اکرموا الغرباء و ارحموا الیتامی و الفقراء فانی ...؛ 2925

الأئمّة الاثنی عشر؛ أربعة من الماضین و ثمانیة من الباقین؛ 245

الأئمّة بعد رسول اللّه اثنی عشر؛ تسعة من صلب أخی الحسین و منهم ...؛ 407

الأئمّة بعد رسول اللّه عدد نقباء بنی اسرائیل و منّا مهدی هذه الأمّة؛ 407

الا انّه قد بشر به من سلف بین ...؛ 93، 662.

الا انّه وارث کل علم و المحیط ...؛ 582.

الامام من بعدی ابنی موسی و الخلف المأمول ...؛ 1817

الأمر لی ما دمت حیّا، فإذا نزلت بی مقادیر اللّه تبارک و تعالی، إمامکم ...؛ 425

الا و انّی طاعن عن قریب منطلق الی المغیب فاتّقوا الفتنة؛ 47

الا یا ایّتها الجماعة المخصوصة و المدّخرة المحفوظة المنتصرة من اللّه لی ...؛ 137

التّاسع من ولدک یا حسین! هو القائم بالحقّ؛ 403

التّاسع من ولدی، سنّة من یوسف و سنّة من موسی بن عمران و هو قائمنا ... 409

التثاؤب من الشیطان و العطسة من اللّه ...؛ 497.

الحمد للّه الذی لم یجعلنی یهودیا و لا نصرانیا ...؛ 843.

الحمد للّه الّذی لم یخرجنی من الدنیا حتّی أرانی الخلف من بعدی؛ 432

الخلف من بعدی ابنی الحسن؛ 424

الخلیفة ثمّ الخلیفة الحجّة قبل الخلق و مع الخلق و؛ 129

العلماء ورثة الانبیاء ...؛ 728.

القائم منّا تخفی ولادته علی النّاس حتّی یقولوا لم یولد؛ 410

اللهم انک لا تخلوا الارض بغیر حجة اما ...؛ 1722

اللّهمّ إنّی أسئلک بکلماتک و معاقد عرشک و ...؛ 258

اللّهمّ إنّی أعلم أنّ العلم لا یبید و؛ 375

اللهم لا تخلوا الارض من حجة اما ظاهر ...؛ 1086

ص: 66

اللّهمّ وال من والاهما و عاد من عاداهما؛ 358

اللهم هولاء اهل بیتی فاذهب عنهم الرجس ...؛ 1810

اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی فاذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا.؛ 366

المتقون شیعة علی و الغیب هو الحجّة؛ 12

المهدیّ طاوس اهل الجنة وجهه کالقمر ...؛ 677.

المهدی منا اهل البیت یصلحه الله ...؛ 1795

المؤمن أخ المؤمن ابوهما النور و امهما ...؛ 503.

النّجوم أمان لأهل السّماء و أهل بیتی، أمان لأمّتی؛ 269

الوصیة نزلت من السماء علی رسول اللّه کتابا مختوما و؛ 74

أمّا الظاهر فالسّبت لنا و الأحد لشیعتنا و الإثنین لأعدائنا و؛ 425

اما تعلم ان الصدقة علینا ...؛ 1093، 1151

أما علمتم أنّ ما منّا أحد إلّا و یقع فی عنقه؛ 406

إمام یخنّس نفسه حتّی ینقطع عن الناس علمه سنة ستّین و؛ 413

إنّ ابنی هذا سیّد، کما سمّاه اللّه سیّدا و سیخرج اللّه من صلبه رجلا؛ 404

إنّ أبی عهد إلیّ أن لا اوطّن من الأرض الّا أخفاها و أقصاء، إسرارا ...؛ 443

أنا خاتم الأوصیاء و بی یرفع اللّه البلاء عن أهلی و شیعتی؛ 440

أن اخرج بقوم إلی الشّهادة فلا شهادة لهم إلّا معک و، 75

انّ الائمّة بعد رسول اللّه کعدد نقباء بنی اسرائیل و؛ 56

انّ الائمّة هم الذین نصّ علیهم رسول اللّه بالأمامة و؛ 49

أنّ الأرض لا تخلوا من حجّة اللّه علی خلقه إلی یوم القیامة و؛ 429

انّ الجنّة حرّمت علی الأنبیاء کلّهم حتّی ادخلها و؛ 156

انّ الرابع من ولدی ابن سیّدة الأماء یطهّر اللّه به الأرض من کل جور و؛ 186

انّ الشیطان، عرشا بین السماء و الارض ...؛ 695.

ان الله اختار من الناس الانبیاء الرسل ...؛ 1803

ص: 67

إنّ اللّه اختار من النّاس، الأنبیاء و اختار من الأنبیاء، الرّسل و؛ 341

انّ اللّه تبارک و تعالی جعل الأمامة فی اولاد الحسین و؛ 46

إنّ اللّه تبارک و تعالی خلق أربعة عشر نورا قبل الخلق بأربعة عشر ألف عام؛ 415

إنّ اللّه خلق محمّدا و علیّا و أحد عشر من ولده من نور عظمته؛ 411

انّ اللّه یحبّ العطاس و یکره التثائب فاذا ...؛ 499.

ان بین یدی الساعة فتنة کقطع اللیل المظلم ...؛ 2899

انّ بین یدی السّاعة کذّابین فاحذروهم؛ 172

انّ رسول اللّه سمّی علیّا أبا تراب و لم یکن ...؛ 517.

انّ سنن الأنبیاء ما وقع علیهم من الغیبات، جاریة فی القائم؛ 415

إنّ علیّا أمیر المؤمنین بولایة من اللّه عزّ و جلّ عقدها له فوق عرشه و؛ 336

انّک تقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین بعدی مع علی بن ابی طالب؛ 44

إنّ للغلام، غیبة قبل أن یقوم و هو المطلوب تراثه؛ 414

ان للقائم منا غیبتین احدهما اطول ...؛ 1771

إنّ له غیبة یحار فیها الجاهلون و یهلک فیها المبطلون و یکذّب فیها الوقّاتّون؛ 430

انما مثله کمثل الساعة لا تاتیکم الا بغتة؛ 1813

ان منا اماما مستترا فاذا اراد اظهار امره ...؛ 574

انّه لعهد عهده الیّ رسول اللّه انّ هذا الأمر یملکه اثنی عشر؛ 47

انّه لو قام المهدیّ لا نکره الناس لانه یرجع ...؛ 760.

إنّی اوشک أن تدعی فأجیب و إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه، حبل ممدود؛ 277

انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله ...؛ 276، 405، 1085، 1086

انی واحد عشر من ولدی و انت یا علی ...؛ 1805

اول ما یرفع من بین امتی الحیا و الامانة ...؛ 2907

اوّلهم علی بن ابیطالب و بعده سبطای الحسن و الحسین، فإذا انقضی ... 359

ألا إنّه ابو سبطیّ و الأئمّة بعدی من صلبه؛ یخرج اللّه تعالی؛ 370

ص: 68

بأبی و أمّی المسمّی باسمی و المکنّی بکنیتی السّابع بعدی!؛ 412

بأبی المقتول فی أرض الغربة؛ 369

بأبی انتما من امامین سبطین اختارکم ...؛ 1807

بعثت لأتمّم مکارم الاخلاق؛ 563.

تاسعهم قائمهم و هو افضلهم ...؛ 1809

تسعة من ذریّة الحسین علیه السّلام تاسعهم قائمهم ...؛ 494.

تملاء الارض ظلما و جورا فیقوم رجل من عترتی ...؛ 1818

ثمّ أخرج من صلبه ذکرا به انصرک و انّ شبحه عندی لتحت العرش؛ 59

ثمّ یظهره اللّه کما وعد به جدّه فی قوله عزّ و جلّ (هو الّذی أرسل ...؛ 21

ثمّ یکون من بعده أحد عشر إماما طاعتهم کطاعتی؛ 288

حتّی ینزل عیسی بن مریم علی آخرهم، فیصلّی عیسی بن مریم خلفه و؛ 242

حزّقه حزّقه ترقّ عین بقّة؛ 367

حلفت بالبیت و الحرم و الحجر الأصمّ و اللّیل إذا أظلم و الصّبح إذا تبسّم و؛ 223

خلق الانسان ذا نفس ناطقة ان زکیها ...؛ 1667

خیر الخلق بعدی و سیّدهم، ابنی هذا و هو إمام کلّ ...؛ 339

خیر الخلق بعدی و سیّدهم أخی هذا و هو إمام کلّ ...؛ 339

ذاک الفقید الطّرید الشّرید (م ح م د) بن الحسن بن علی بن محمد ...؛ 185، 405

ذلک صاحبکم القائم بأمر اللّه عزّ و جلّ السادس من ولدی قد ولّده ...؛ 236

زعموا أنّهم یریدون قتلی لیقطعوا نسلی و قد کذّب اللّه قولهم و الحمد للّه؛ 431

ستفرق امتی علی ثلاثة و سبعین فرق کلهم ...؛ 2694

سلونی قبل أن تفقدونی؛ 239

سیأتی علی الناس زمان لا یبقی للاسلام الا اسمه ...؛ 2912

سیأتی علی الناس زمان یکون حدیثهم فی المساجد ...؛ 2903

سیدنا القائم مسند ظهره الی الکعبة ...؛ 1805

ص: 69

سیکون لی ولد یملأ الأرض قسطا؛ 434

سین سناء المهدی و ق قوّة عیسی حین ینزل، فیقتل النّصاری و یخرب البیع؛ 29

شیعتنا الفئة الناجیة و الفرقة الزاکیة ...؛ 2694

صاحب هذا الأمر من یقول النّاس لم یولد؛ 419، 425

طوبی للمقیمین علی محبتهم اولئک من وصفهم اللّه فی؛ 13

ظاهر جلیّ علی العقول بالآثار و البرهان، بل أظهر من کلّ شی ء و؛ 343

عدد نقباء بنی إسرائیل؛ تسعة من ولدی، آخرهم، القائم؛ 408

علماء امّتی افضل من انبیاء ...؛ 728.

علیّ خیر من أخلّفه فیکم و هو الإمام و الخلیفة بعدی و؛ 378

علی مع الحقّ و الحقّ معه، و هو الامام و ...؛ 44، 360

فاقبل الیّ و علیه ثیاب النّور و سیماء کلّ خیر حتّی قبّل بین عینی و؛ 59

فإنّ الحسین لمّا قتل عجّت السّماوات و الأرض و من علیهما و، 77

فانّ وصیّی و خلیفتی من بعدی علیّ بن ابی طالب، قائد البررة و؛ 46

فإنّه إمام امّتی و خلیفتی علیهم من بعدی و هو الفاروق الّذی یمیّز ...؛ 335

فإنّه مع الحقّ و الحقّ معه، ثمّ یکون من یعده أحد عشر إماما مفترضة ...؛ 280

فانّه یوم قضیت و حتمت ان اطهّر الارض ذلک الیوم من الکفر و؛ 87

فأوحی الله عزّ و جلّ إلیهم قرّوا ملائکتی فو عزّتی و؛ 78

فأنا سیّد الأنبیاء و أنت سیّد الأوصیاء و أنا و أنت من شجرة واحد و؛ 372

فسوف ینتقم اللّه منکم بقائمکم أهل البیت. فقال رسول اللّه: حبیبی جبرئیل ... 81

فطوبی لمحبّیهم و الویل لمبغضیهم؛ 272

فکانّی أدعی فاجیب و انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و؛ 46

فهناک یظهر مبارکا زکیا و هادیا مهدیّا و سیّدا علویّا، فیفرج النّاس اذا ... 224

فی کل خلف من امتی عدل من اهل بیتی ...؛ 1080

قائم هذه الأمّة هو التّاسع من ولدی و هو صاحب الغیبة و؛ 409

ص: 70

کانّ صفحة غرته کوکب دری ...؛ 679.

کانّ وجهه کوکب دری فی خده الایمن خال ...؛ 677.

کأنی انظر الی القائم علی منبر الکوفه و حوله ...؛ 1823

کل مولد یولد علی الفطرة و انما ابواه ...؛ 500.

کنّا اشباحا من نور تحت العرش و نقدّسه و نمجّده، 40

کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین؛ 486.

لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة؛ امّا ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا ... 287

لا لأمر اللّه تعقلون و لا من اولیائه تقبلون حکمة بالغة فما تغن النّذر ... 445

لأنّ الأئمّة بعد رسول اللّه اثنی عشر إماما عدد الأسباط؛ ثلاثة من ...، 410

لا نبیّ بعدی یدعون الناس الی دینی ...؛ 728.

لا یزال الإسلام عزیزا إلی اثنی عشر خلیفة و ما ولّاهم اثنی عشر ... 283، 1080

لا یزال الأمر ماضیا ما ولّاهم اثنی عشر رجلا کلّهم من قریش»، 282

لا یزال الدّین عزیزا منیعا إلی اثنی عشر خلیفة و ما ولّاهم اثنی عشر 285

لا یزال الدین قائما حتی تقوم الساعة ...؛ 282، 1080

لا یزال الدّین قائما حتّی یکون اثنی عشر خلیفة کلّهم من قریش؛ 282، 286

لا یزال النّاس ینقصون حتّی لا یقال اللّه فإذا کان ذلک ضرب یعسوب ... 163

لا یزال هذا الأمر قائما، حتّی یمضی اثنی عشر أمیرا کلّهم من قریش 283

لا یزال هذا الدین عزیزا منیعا إلی اثنی عشر خلیفة کلّهم من قریش 282

لا یزداد الامر الا شدة و لا الدنیا ...؛ 1268

لمّا اسری بی الی السّماء اوحی الیّ ربّی جلّ جلاله؛ 38

لمّا عرج بی الی السّماء رأیت علی ساق العرش، 46، 48، 53

لمّا عرج بی الی السماء نظرت الی ساق العرش؛ 45

لمّا عرج بی الی السّماء نودیت یا محمّد، فقلت: لبّیک ربّی و، 51

لمّا کان من امر الحسین بن علی ما کان، ضجّت الملائکة الی اللّه تعالی و، 79

ص: 71

لمّا ولد الصّاحب بعث اللّه عزّ و جلّ ملکین، فحملاه. إلی سرادق العرش ... 434

لن یزال هذا الدّین قائما إلی اثنی عشر خلیفة من قریش فإذا مضوا ماجت، 279

لو ترکوا الحقّ علی اهله لمّا اختلف فی اللّه اثنان، 50

لو کان الایمان عند الثریا لناله رجال ...؛ 1727

لو کان لابن آدم و ادیان من ذهب لابتغی لهما ...؛ 2908

لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله ...؛ 514

ما احد یتقرّب الی اللّه عزّ و جلّ بهولاء القوم الّا اعتق اللّه رقبته من النّار ...؛ 80

ما أقلّت الغبراء و لا أظلّت الخضراء ذا لهجة أصدق و لا أبرّ من أبی ذر، 357

ما بدا الله فی شی ء کما بدأ فی اسماعیل ...؛ 1691

ما کان إلّا أن وضع رجله خارجا من المسجد؛ 149

ما منّا أحد اختلف إلیه الکتب و اشیر إلیه بالأصابع و، 420

مثل أهلبیتی فیکم، کمثل سفینة نوح؛ من دخلها نجی و؛ 275

مثل أهل بیتی فیکم، کمثل سفینة نوح؛ من دخلها نجی و، 275

منّا اثنی عشر محدّثا، القائم، السّابع بعدی، 412

منّا اثنی عشر مهدیّا؛ اوّلهم، أمیر المؤمنین و آخرهم، التّاسع من ولدی و، 408

منّا اثنی عشر مهدیّا؛ مضی ستة و بقی ستّة، یصنع اللّه فی السّادس ما أحبّ، 415

من أحبّنا أهل البیت فی اللّه، حشر معنا و، 247

من أحسن فیما بقی من عمره غفر اللّه لمّا مضی و ما بقی و؛ 83

من اخلص اللّه اربعین صباحا ظهرت له ینابیع ...؛ 495.

من أقرّ بجمیع الأئمّة و جحد المهدی، کان کمن أقرّ بجمیع الأنبیاء و، 414

من الامور امور موقوفه عند الله یقدم ...؛ 1788

من اهل بیتی اثنا عشر نقیبا محدثون ...؛ 1810

من أراد أن ینظر إلی آدم و شیث فها أنا ذا آدم و شیث ...، 188

من أنعم اللّه علیه بنعمة، فلیحمد اللّه و من استبطأ الرّزق، فلیستغفر ...؛ 246

ص: 72

من بارز لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربة، 338

من تعلم القرآن و لم یعمل به و اثر حطام الدنیا ...؛ 2911

من تمسّک بعترتی، کان من الفائزین، 270

من حفظ عنّی عن امّتی اربعین حدیثا ...؛ 720.

من حفظ من امّتی حدیثا فی فضائل ...؛ 721.

من خان امانة فی الدنیا و لم تؤدها الی اربابها ...؛ 2911

من زار الحسین کربلا یوم عرفه، فکانّما زار اللّه تعالی فی عرشه، 179

من زاره عارفا بحقّه، کتب له ألف حجّة و ألف عمرة. ألا! و، 358

من شرب الخمر فی الدنیا سقاة الله تعالی من سم الاساود ...؛ 2921

من طلب ما لم یخلق اتعب نفسه و لم یرزق و هو سرور ...؛ 2919

من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار، 11

من مات تائبا من الغیبة کان آخر من یدخل الجنة ...؛ 2925

من مات و لم یعرف امام زمانه ...؛ 1077

من مات و لیس فی عنقه عهد لامام ...؛ 1077

من مات و لیس فی عنقه لامام بیعة ...؛ 1077

من مات و لیس له امام مات ...؛ 1077

منهم- و اللّه یا أخا بنی هلال- مهدیّ أمّة محمد الّذی یملأ الأرض قسطا و ... 354

من یرید أن ینظر الی آدم و شیث ...؛ 1222

نظر اللّه إلی أهل الأرض نظرة و اختارنی منهم، ثمّ نظر نظرة فاختار ... 356

و اجعلهم دعاة للشمس ای دعاة للّه تبارک للشمس و، 88

و الحقّ یعلوا و لا یعلی علیه و العاقبة للمتّقین، 178

و القرآن ضرب فیه الامثال و خاطب نبیّه و نحن، فلیس یعلمه غیرنا، 30

و اللّه لا یکون ما تأملون، حتّی لا یکون لأحدکم موضع؛ 24

و اللّه ما نزل تأویلها حتّی یخرج القائم فاذا خرج القائم، 20

ص: 73

و امّا الحوادث الواقعة، فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا، 172

و امّا ظهور الفرج فانّه الی اللّه تعالی و کذب الوقّاتون، 172

و إنّ دانیال و یونس یخرجان إلی أمیر المؤمنین یقولان صدق اللّه و، 107

و انّما أنا قطب الرحی تدور علیّ و انا ...؛ 573.

و انّ یوما عند ربّک کألف سنة ممّا تعدّون، 239

و أنا أدفعها الیک یا علی! و أنت تدفعها ...؛ 494.

و بالقائم منکم اعمر ارضی بتسبیحی و تقدیسی و تهلیلی و تکبیری ...؛ 58

و ذلک حین یخرج القائم بمکة و هو مهدی هذه الامة، 29

و سیّدنا القائم، مسند ظهره إلی الکعبة و یقول: یا معشر الخلائق! ألا و، 345

و کانّک بالرّایات الصّفر و الأعلام البیض تخفق علی أثناء أعطا ما بین ...؛ 443

و لا طهرنّ الأرض باخرهم من اعدائی و لا مکنه مشارق الأرض و ...؛ 165

ولدت فی زمن ملک العادل؛ 131

و لرّب الجنود الّذی یسکن فی صحیون؛ 128

و لقد سئل رسول اللّه عن الائمّة بعده، فقال للسّائل: و السماء ذات ...؛ 340

و لو کنت أعلم الغیب لاستکثرت من الخیر، 248

و منّا المصطفی و منّا المرتضی و؛ 247

و من بعدی الحسن ابنی؛ فکیف للنّاس بالخلف من بعده، 427

و منّی الأحسان، شققت اسم حسین من اسمی، 177

و یخرج اللّه من صلب علی مولودا یقال له الحسن. فهو الإمام و ...، 377

و یخرج من صلب علی، الحسن المیمون التّقی الطّاهر النّاطق عن اللّه و، 369

هذا إمامکم من بعدی و خلیفتی علیکم؛ أطیعوه و لا تتفرّقوا من بعدی ...، 431

هذا سرّ اللّه و دینه و دین ملائکة فصنه الّا عن اهله و أولیائه، 66

هذا نور علیّ بن أبی طالب و هذا نور الحسن و ...؛ 79

هما سیدا شباب اهل الجنّة ...؛ 495.

ص: 74

هم علی بن أبی طالب و أحد عشر من أولاده المعصومین؛ 288

هو الثّانی عشر من العترة التّاسع من؛ 240

هو الّذی یملاء الارض قسطا کما ملئت جورا ...؛ 780.

یا أبا الحسن إنّ الأمانات لیست بالمثال و لا العهود بالرّسوم و، 71

یا أبا القاسم! هذا و اللّه دین اللّه؛ الذّی ارتضاه لعباده، فاثبت علیه!، 427

یا ابا بصیر! هو الخامس من ولد ابنی موسی؛ ذلک ابن سیّدة الأماء، 185

یا ابن سمره! سلم من سلم له و والاه و هلک من ردّ علیه و عادیه، 335

یا اسحق! هذا دین الملئکه و ...؛ 65

یا أبا ذر! إنّها بضعة منّی؛ من آذاها، فقد آذانی.، 362

یابن مسعود! إنّ علیّ بن ابیطالب إمامکم بعدی و خلیفتی علیکم ... 338

یا جابر! مثل الامام مثل الکعبة إذ یؤتی و لا یأتی، 50

یا حازم! إنّ لصاحب هذا الأمر، غیبتین یظهر فی الثّانیة، إن جائک، 416

یا حسین! أنت الإمام ابن الإمام أبو الأئمّة تسعة من ولدک أئمّة أبرار، 260، 367

یا حسین! یخرج من صلبک رجل یقال له زید؛ یقتل مظلوما؛، 246

یا عالم الغیوب یا غافر الذنوب یا ذالقدرة القاهرة و المشیّة الغالبة ... 85

یا علی! اسامی الأوصیاء من بعدک و العترة الطّاهرة و الذرّیّة.»؛ 369

یا فاطمه و الذی بعثنی بالحق ان منهما ...؛ 1796

یا محمّد! إنّی خلقت علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین و الأئمة من ... 273

یبلغ سلطانه المشرق و المغرب، 184

یجتمع إلیه من أصحابه، عدد أهل بدر، ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا ... 163

یخرج فی آخر الزمان اقوام یحتالون الدنیا بالدین ...؛ 2916

یخرج منه ذو الأسمین خلف محمد یخرج فی آخر الزمان علی رأسه ... 67

یکون بعدی اثنی عشر خلیفة من قریش ثمّ یکون هرجا و مرجا، 287

یکون منّا بعد الحسین، تسعة تاسعهم، قائمهم و هو أفضلهم، 412

ص: 75

یکون من امتی المهدی انقصر عمره فسبع ...؛ 1818

یملأ الأرض عدلا و قسطا کما ملئت جورا، 214

یملأ اللّه الأرض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا، 100، 272

ینادی بأعلی صوته یسمع ما بین الخافقین من الإنس و الجنّ و الشّیاطین ...؛ 240

ص: 76

فهرست احادیث فارسی

آسمان چیزی از باران خود نمی گذارد مگر آن که آن ...؛ 3000

آفتاب منم و علی، ماه است و چون مرا نیابید ...؛ 803.

آن امری که شما منتظر آنید نخواهد شد تا این ...؛ 2759

آن پسر بهترین کنیزان، (م ح م د)، پسر حسن است و او پسر علی است ... 405

آن چیزی که برای خدا نیست، شریک است و آن چیزی که نزد خدا ...؛ 298

آن در، علی بن ابی طالب علیه السّلام است؛ او سیّد وصیّین، امیر المؤمنین ... 308

آن زمان که مهاجر و انصار به مناقب و مفاخر خود مفاخرت می نمودند ... 357

آن گاه از صلب حسین مردی را بیرون آرم که به او، تو را یاری کنم؛ 59

آن گاه خداوند، مردی از عرب از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم خلیل ... 241

آن مرد از اولاد یزدجرد، قائم آل محمد است که ششمین از فرزندان ... 236

آیا ندانسته اید که هیچ یک از ما نیست مگر آن که از طاغیه زمان خود ... 406

آیا ندانسته ای که خدای تعالی بر زمین نظر کرد، پدرت را از میان ...؛ 386

احدی از شما ایمان نیاورده تا این که من و اهل ...؛ 2765

احدی از ما نیست مگر آن که بیعتی برای طاغیه ...؛ 2985، 3029

از اهل بیت من دوازده نقیب می باشد که ...؛ 1810

از جانب خدای عزیز علیم به سوی محمد که نور خدا و ...؛ 63

از حسن عسکری علیه السّلام کسی که صاحب دو اسم است متولّد شود ... 67

از شما قومی می آیند که یک مرد از ایشان ...؛ 2728

از عرب بپرهیزید زیرا در خصوص ایشان خبر بدی است ...؛ 2959

ص: 77

از ما خواهد بود آن کسی که عیسی بن مریم علیهما السّلام در عقب او نماز کند ...؛ 332

از ما دوازده خلیفه است که خداوند ایشان را یاری می کند بر کسی که ... 265

از ما دوازده راهبردار است که اوّل آن ها، امیر المؤمنین و آخرین آن ها ... 408

از ما نیست مگر قیام کننده به امر خدا و هدایت کننده به سوی دین خدا ... 422

اسلام و سلطان عادل دو برادر توأم اند شایسته ...؛ 818.

اصحاب حضرت قائم- عجلّ اللّه- سی صد و سیزده مرد از فرزندان ...؛ 165

اصحاب قائم سی صد و سیزده نفر از اولاد عجم اند که بعضی ... 2959؛ 3079

اصحاب قائم همه جوانان اند و پیر میانشان نیست مگر ... 2958

افضل اعمال امت من انتظار فرج از ...؛ 2715، 2725، 2731

اگر از دنیا باقی نماند الّا یک روز، البتّه حق تعالی مردی را ... 321، 325، 590

اگر از دنیا باقی نماند مگر یک شب، البته حق تعالی آن شب را ... 330، 331

اگر در زمان قائم مؤمنی در مشرق باشد برادر دینی خود ...؛ 3077

اگر قائم آل محمد خروج نماید هر آینه خدای تعالی با ملایکه ...؛ 3405

اگر قائم ما خروج کند میان درندگان و بهایم صلح ...؛ 2995

اگر مردی آن قدر نماز کند و روزه بدارد تا بدنش چون مشک پوسیده ...؛ 40

اگر هرچه شما می خواهید ما به شما بدهیم هر ...؛؛ 2664

امامان بعد از رسول خدا به شماره نقبای بنی اسراییل اند و از جمله ائمّه ... 407

امامان بعد از رسول خدا دوازده نفراند؛ نه تن از صلب برادرم حسین و؛ 407

امامان بعد از رسول خدا دوازده نفر و به شماره اسباط بنی اسراییل اند؛ 410

امامان دوازده نفرند که چهار نفر آن ها گذشته و هشت نفر دیگر، باقی؛ 245

امام بعد از من، پسرم علی است. فرمان او، فرمان من و گفتار او ... 423

امام بعد از من پسرم موسی و خلفی ...؛ 1817

امام خود را بشناس زیرا اگر او را بشناسی ...؛ 2743

امام و حجّت بعد از من، پسر من است که هم نام ...؛ 814.

ص: 78

امّت معدوده، سی صد و سیزده نفر، اصحاب حضرت قائم علیه السّلام؛ 22

امّت من در زمان حضرت مهدی تنعّمی خواهند کرد که تا ... 329، 394، 2999

امّت من مختلف و متفرّق خواهند شد، پس اهل بیت مرا مراقبت نمایید که، 270

امری که انتظارش را می کشید واقع نخواهد شد تا ...؛ 2669

انتظار فرج از بهترین فرج هاست ...؛ 812.

انتظار فرج افضل از سایر عبادات است؛ 2720

او آن کسی است که خدای تعالی اطاعت او را بعد از انبیا و مرسلین بر ... 417

او گم شده رانده شده آواره از وطن، «م ح م د»، پسر حسن عسکری؛ 185

اول سرزمینی که خراب می شود شام است و در آن وقت ...؛ 2881

اول کسی که به دنیا رجوع می کند ...؛ 3360، 3363

اولین چیزی که خداوند آفرید نور من استت و هرچه به ...؛ 3048

اهل آسمان و زمین مرغان، وحشیان و ماهیان در دریا ...؛ 3000

ای ابو القاسم! به درستی که قائم از ما، همان مهدی آن چنانی است که ...؛ 422

ای ابو حمزه! از جمله محتوماتی که نزد خدای تعالی تبدیل پذیر نیست ...، 412

ای ابو عمرو! گریستن برای من سزاوار است؛ چرا که من به بهترین ... 378

ای پدر! از ضایع شدن بعد از تو می ترسم که خلق عالم، تو را فراموش ...؛ 319

ای پروردگار! آیا با حسین که برگزیده و فرزند پیغمبر تو است، چنین ... 79

ای پروردگار من! این نامی که در سرادق عرش مکتوب شده، چنان دانم ... 79

ای پسر سمره! هرگاه هواهای نفسانیّه مردم مختلف و رأی ها پراکنده ... 335

ای پسر عبّاس! گویا با فرزندم حسین هستم در حالی که محاسن او از ...؛ 358

ای پسر مسعود! به درستی که بعد از من علی بن ابی طالب امام شماست؛ 338

ای جابر! این عنایت الهی درباره ایشان، برای این است که آنان عترت ... 366

ای جابر! به درستی که اوصیای من و پیشوایان مسلمین بعد از من ... 300

ای جازم! به درستی که برای صاحب این امر، دو غیبت است که در ... 417

ص: 79

ای حبیبه من! گریه مکن! ما اهل بیتی هستیم که خداوند، هفت چیز به ما ... 363

ای حبیبه من! مگر ندانسته ای که خدای تعالی بر زمین نظر کرد ... 319

ای حسین! از صلب تو مردی بیرون آید که زید نامیده شود، در حالت ...؛ 246

ای خدا! من حسین را دوست می دارم، پس تو او را و هر که او را ... 367

ایشان خلفای بعد از من اند، اول ایشان علی بن ...؛ 1059

ای عمّار! به درستی که خدای تعالی به من خبر داده از صلب حسین ... 371

ای فرزند! چنان باشد که علم های زرد و رایات سفید در میان حطیم و ... 444

ای گروه اصحاب من! شما را به پرهیزگاری از خدای تعالی و ... 45

ای گروه اصحاب من! مثل اهل بیت من، مثل کشتی نوح و باب حطّه ...؛ 270

ای گروه خلایق آگاه شوید هر که می خواهد به آدم و شیث ... 3200

ای گروه شیعه گویا مثل گردش شتر می کنید ...؛ 2760

ای گروه مردم! برای شما بیان کردم آن کسی را که پناه شما و امام و ... 266

ای گروه مردم! گویا در همین اوان، دعوت خدا را اجابت کنم ... 375

ایمان آورندگان به غیب، کسانی هستند که به قیام قائم علیه السّلام ایمان آورند؛ 12

ای محمد! این کتاب، وصیّت تو به سوی برگزیده از اهل بیت تو است ... 75

ای محمد تو بنده منی و من پروردگار تو! پس به من خضوع و ... 309

این آیه در شأن حضرت قائم علیه السّلام نازل شده؛ زمانی که بر یهود ... 16

این امر واقع نمی شود تا این که دوثلث خلایق از اعتقاد ...؛ 2667

این بعد از من امام شما و جانشین من بر شما است؛ فرمانش برید و ... 431

این دو پسر من برخیزند یا بنشینند ...؛ 1092

این صحیفه را به نجیب از اهل بیت خود بعد از خود بسپار که اوّل آن ها ...؛ 73

این لوحی است که خدای تعالی به سوی پیغمبر خود هدیه فرستاده ... 62، 69

این ها نام های اوصیای پیغمبر است که اوّل ایشان پسر عمّم علی علیه السّلام و؛ 263

ایّها النّاس! آگاه باشید که نیکان از عترت من و پاکان از قبیله من ... 268

ص: 80

ایّها الناس! حق تعالی امر فرمود، بعد از خودم، وصیّ و خلیفه خود را ...؛ 266

ای هارونی! خلفای محمّد، دوازده نفر امام عادلند که به آن ها زیان ... 2632

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص81

ن تو برایت ...؛ 2773

با روزها دشمنی نکنید که آنها با شما دشمنی ...؛ 425، 543.

برای آن که ورعی ندارد دینی نیست و آن که تقیه ...؛ 3015

برای این است که او از من است و من از او هستم. به درستی که او ... 370

برای صاحب امر چاره ای از غیبت و در ...؛ 1191

برای صاحب این امر خانه ای است که به آن بیت ...؛ 2983

برای صاحب این امر غیبتی خواهد شد و کسی که ...؛ 2736

برای قائم دو غیبت است یکی از آن ها ...؛ 2651، 2652

برای کسی که قائم اهل مرا دریابد در حالی ...؛ 2728

بر دوام، مردم دیندار کم شوند تا زمانی که دیگر لفظ مبارک اللّه ... 164

بشارت باد تو را ای پسرک من! تویی صاحب الزمان، تویی مهدی ... 433

بعد از این، در زمانه اختلاف و انقطاعی به هم خواهد رسید و فتنه ها ... 327

بعد از حسین، نه نفر امام از ما می باشد که نهمین ایشان، قائم آن ها و ... 412

بعد از عیسی مردم دویست و پنجاه سال ...؛ 1420

بعد از من، امام و حجّت خدا پسر من است که هم نام و هم کنیه ... 436

بعد از من، خلفا و اوصیای من و حجّت های خدا بر خلق، دوازده نفرند ... 280

بعد از من خلیفه و جانشین، پسرم حسن است. پس با جانشین بعد از ... 424

بعد از من دوازده نفر از قریش خلیفه خواهند بود؛ 279

بعضی از علایم و امورات از محتومات است و جمله ای از ... 2934

بنده ای برای خدا به خاک افتاده، در حالی که از مسکنت به درگاه ... 439

بنی امیّه داخل روم شوند و قائم علیه السّلام ایشان را از روم بیرون می کند و؛ 33

بنی امیّه و بنی عبّاس، شمشیرهای خود را به دو سبب بر ما گذاشتند: ...؛ 435

ص: 81

به اموال خود برّ و احسان و صله ارحام ... 1793

به خدا سوگند! که دو رکعت نماز در مقام ابراهیم می کند و دعا می نماید ... 34

به درستی که آن چه بر پیغمبران واقع شده از غایب شدن، در قائم ما اهل ... 416

به درستی که این پسرم سیّد است، چنان چه خدا او را سیّد نامیده؛ 404، 1042

به درستی که این گونه نبود که خدای تعالی طبقات زمین و ... 443

به درستی که برای صاحب این امر دو ...؛ 1255، 2651

به درستی که برای کودک، پنهان شدنی پیش از قیام است و او ... 414

به درستی که بر من، دوازده خاتم فرود فرستاده و ... 76

به درستی که به زودی از میان شما کوچ می کنم و به جایگاه پنهانی ... 47

به درستی که جنّت بر تمامی پیغمبران حرام است تا من داخل آن نشوم و ...؛ 156

به درستی که چهارمین از فرزندان من، پسر بهترین کنیزان، خدا به سبب ... 186

به درستی که حق تعالی ذو القرنین را میان دو ابر مخیر ...؛ 2947

به درستی که خدا از مردم، پیغمبران را و از پیغمبران، رسولان را اختیار ... 341

به درستی که خدا محمد و علی و یازده نفر از فرزندان علی را از نور ... 411

به درستی که خداوند زمین را نمی گذارد مگر آن که ...؛ 2776

به درستی که خدای تبارک چهارده هزار سال پیش از آفرینش ... 415، 2863

به درستی که خدای تعالی چهارده نور آفرید ...؛ 819.

به درستی که خدای عزّ و جلّ به سوی من در لیلة معراج وحی فرستاد: ...؛ 101

به درستی که شما مؤمنین اید و لکن ایمان خود را کامل ... 3003

به درستی که علی، امیر المؤمنین است به ولایت از خدای عزّ و جلّ که ... 337

به درستی که قائم علیه السّلام چون خروج کند داخل مسجد الحرام ...؛ 622.

به درستی که قائم ما کسی است که چون زره رسول خدا ...؛ 3011

به درستی که ما از آن اهل بیتیم که حق تعالی آخرت را برای ما اختیار ... 328

به درستی که من اهل اسلام را جمع می نمایم و تفرّق آن ها را جمع می کنم و ... 136

ص: 82

به درستی که مهدی، مردی از اولاد من خواهد بود که روی او همچون ... 322

به زودی امت من بر هفتاد و سه فرقه خواهند شد ...؛ 2694

به زودی بعد از شعله کشیدن آتش های جمع شده ...؛ 2695

به زودی بعد از من، خلفا و بعد از خلفا، امرا و بعد از آن، ملوک ... 393

به ما اهل بیت هفت چیز داده شده است که به احدی پیش از ...؛ 3029

پانزده نفر از ظهر کوفه با قائم خروج می کنند ...؛ 579.

پدرم و مادرم فدای همنام و هم کنیه من، هفتمین امام بعد از من!؛ 412

پدر و مادرم فدایت ای پدر پسر بهترین کنیزان!؛ 405

پس مؤمن مرده نمی ماند مگر آن که سرور این ظهور ...؛ 3032

پیغمبری را نفرستادم که روزگار او بگذرد، مگر آن که وصیّ خود را قائم ... 54

پیوسته امر خلافت در قریش خواهد بود ...؛ 1201

پیوسته امر مردم می گذرد، مادامی که دوازده نفر، ولی و صاحب ...؛ 281

تابوت و عصای موسی در دریای طبرستان است که در ...؛ 629.

تمامی ائمّه اقرار کند و مهدی را انکار کند، مانند کسی است که به تمامی ... 414

تمامی دوازده نفر از طایفه بنی هاشم اند ...؛ 1084

تو امام، پسر امام و پدر امامان هستی؛ نه نفر از فرزندان تو، امامان نیکو؛ 367

تو سرور، پسر سرور، برادر سرور و پدر سرورانی، تو امام، پسر امام ... 256

جانشینان رسول خدا دوازده نفرند؛ چون نوبت طبقه صالحه فرا رسد ... 239

جبرییل به من خبر داد به علی ظلم می کنند، حقّش را از او می گیرند ... 310

جز در اراضی خفیّه بعیده توطّن نکنم، برای این که امر من از کید ... 443

جماعتی از سمت مشرق، خروج و سلطنت را برای مهدی مهیّا می کنند؛ 382

چرا به ظهور این امر چشم می دوزید و می شتابید ...؛ 2728

چگونه فتنه نباشد با آن هیأت و استعدادی که ...؛ 3025

چنین پنداشتند که برای قطع نمودن نسل من آهنگ کشتن من کنند و؛ 431

ص: 83

چون آن حضرت خروج کند زمین به نور پروردگار خود ...؛ 3018

چون از سمت مشرق علم های سیاه با مردان آهنین دل ...؛ 2708

چون امر ما واقع شود و مهدی ما بیاید مرد شیعیان ما ... 3008

چون به آسمان عروج داده شدم، ناگاه بر عرش خدای مکتوب یافتم .... 56

چون جدّم حسین علیه السّلام کشته شد، ملایکه به سوی خدای همی بنالیدند و ... 78

چون حضرت صاحب الامر متولّد شد، خدای عزّ و جلّ دو ملک ... 434، 2773

چون حضرت قائم از جانب حق تعالی در ظهور مأذون ...؛ 2958

چون حضرت قائم به کوفه برگردد آن سی صد و سیزده مرد ... 2958

چون حضرت قائم ظهور نماید بیرق رسول خدا انگشتری ... 3081، 3098

چون حضرت قائم قیام فرماید، از پشت خانه کعبه بیست و هفت مرد ... 18

چون خدا ابراهیم خلیل را آفرید، حجاب از دیده اش برگرفت. پس ...؛ 333

چون خداوند دنیا را آفرید بر اهل زمین دیده ور ...؛ 802

چون خدای حضرت قائم را اجازت ظهور فرماید، خدای را به نام عبری ...؛ 15

چون خروج کرد پشت به کعبه می دهد و سی صد و سیزده ...؛ 592

چون درمانده و گرفتار شدی به حجت استغاثه کن که ...؛ 2775

چون علم های سیاه را از سمت خراسان دیدید نزد ایشان ...؛ 2708

چون قائم آل محمد ظاهر شود گویا می بینم در نجف اشرف ...؛ 3077

چون قائم به مکه خروج کند و اراده نماید متوجه ...؛ 3024

چون قائم علیه السّلام خروج کند دولت باطل برود ...؛ 597.

چون قائم خروج کند زمین گنج های خود را ظاهر می کند ...؛ 2998

چون قائم داخل کوفه شود مؤمنی نباشد مگر آن که ...؛ 2864

چون قائم در هر یک از اقلیم های زمین مردی را نصب کند ...؛ 540.

چون قائم ظهور کرد و داخل کوفه شد خداوند از ظهر ...؛ 2997

چون قائم ظهور کند در هر اقلیم از اقالیم زمین مردی ...؛ 3079

ص: 84

چون قائم قیام کند خداوند به چشم ها و گوش های شیعیان ...؛ 3077

چون قائم ما قیام می نماید سر قبر مؤمن می آید و به او ...؛ 3485

چون قائم ما قیام نماید خدای تعالی جمیع آفات و ...؛ 2947

چون قائم ما قیام نماید هر سال دو دفعه بخشش و عطیه ...؛ 2953

چون لشکر حسنی وارد کوفه شود، حسنی از لشکر ...؛ 582، 628.

چون مرا به آسمان عروج دادند به سدرة المنتهی رسیدم، از حضرت ربّ ...؛ 57

چون مرا به آسمان عروج دادند، به سوی ساق عرش نگران شدم ... 48، 54

چون وقت خروج او برسد برای او شمشیری غلاف ...؛ 648.

چون وقت خروج قائم شود منادی از آسمان ندا می کند ...؛ 3000

چون هنگام وفات حضرت نوح فرا رسید ...؛ 1308

حال شما چگونه است وقتی بی امام می مانید و از ...؛ 2665

حضرت عیسی علیه السّلام از آسمان نازل می شود. پس مهدی که امیر قوم است ... 332

حضرت قائم سی صد و نه سال پادشاهی خواهد کرد ...؛ 2990، 3020

حضرت مهدی علیه السّلام از دهی بیرون خواهد آمد که آن را کرعه گویند؛ 321

حق تعالی امر فرمود، آتش جهنّم را فرو نشانند، بهشت و حوریان را ...؛ 259

حق تعالی بعد از لوط پیغمبری نفرستاد ...؛ 1332

حق تعالی هم چنان که این دین را به ما فتح کرده است، ختم این دین نیز ...؛ 331

حمد و سپاس خداوندی که مرا از دنیا بیرون نبرد ... 815.

حم یعنی حتم شده، عین یعنی عذاب، سین یعنی به شماره سنین یوسف ... 28

خاتم اوصیا منم و خدا به خاطر من بلا را از اهل من و شیعیانم برطرف ...؛ 440

خاتم اوّل برگیر و بدانچه در او است، رفتار کن و او را به حسن بسپار ... 73

خاتم همه پیغمبران و محبوب ترین آن ها به سوی خدای تعالی از ...؛ 364

خدا امامت را، جز در عقب حسین قرار نداده، ای جابر! به درستی که ... 49

خداوندا! حقّ را با علی بگردان هر کجا که علی می گردد؛ 264

ص: 85

خداوند بلندی و پستی های زمین را یکسان کند طوری ...؛ 3077

خداوند عالم ابا دارد مگر از این که وقت وقت دهندگان ...؛ 3171

خداوند گنج های زمین و همه معدنهای آن را برای او ...؛ 2999

خدایا اسلام را عزت ده به محبوب تر من ... 1038

خدای از من و تو آن کس را که اولی به خون عثمان است، بکشد ... 42

خدای تعالی با او دین را تمام می کند، چنان که با ما فتح نمود؛ 388

خدای تعالی بادی را می انگیزاند پس به هر وادی ...؛ 3020

خدای تعالی به ذو القرنین تمکین داد و او را قادر نمود ...؛ 2947

خدای تعالی توصیف نشود مگر به آن چه خود، ذات خویش را به آن ... 295

خدای تعالی حضرت قائم را چنانی که جدّش را به او وعده فرموده ... 21

خدای تعالی مهدی را از عترت و ذرّیّه من، برمی انگیزاند؛ 323

خلف صالح از فرزندان من می باشد او مهدی است ...؛ 590

خوشا به حال کسانی که بر دوستی آنان پاینده باشند؛ 13

دجال بیرون می آید و در اغوا و اضلال مبالغه می کند ...؛ 592

در آخر الزمان، فتنه بسیار خواهد شد تا آن که سه کس از یک پدر ... 330

در آخر امّت من، خلیفه ای می آید که اموال را جمع می کند و آن ها را ...؛ 387

در آن روز، نور خدا به شمشیر قویّ و بزرگ و سخت خود از لیویاتان ... 121

در آن زمان درندگان سازش کنند بلکه درندگان و سایر ... 2996

در این مقام که خدای تعالی بی نیازی را در دل های مردم ...؛ 3004

در این وقت، مدینه از خباثت پاک می گردد؛ چنان که کوره آهنگر ...؛ 394

در این هنگام روزه بدار! و عیدین و سه روز تشریق و ایّام مسافرت و ... 77

در بعضی از این دره ها غیبتی برای ... 1120

در چه حال می شوید وقتی که عیسی بن مریم میان شما فرود آید، در حالی ... 385

در زمان آن حضرت به خلق حکمت داده می شود ...؛ 615.

ص: 86

در زمان قائم میان مسجد کوفه چشمه ای از روغن ...؛ 2953

در شبی که قائم متولد شده است هیچ مولودی متولد ...؛ 500

در میان شما و اهل روم، چهار فتنه و صلح روی خواهد نمود و چهارم از ... 323

دنیا به آخر نمی رسد تا آن که حق تعالی مردی را از اهل بیت من ... 325

دنیا تمام نمی شود تا آن که مردی از اهل بیت خروج نماید ... 3073

دنیا نمی رود تا این که مردی از اهل بیت من ...؛ 1044

دوازده خلیفه از اولاد من، صاحب و مالک امر می شوند؛ 263، 264

دوازده خلیفه از قریش خواهد بود ... 1081

دوازده نفر، به عدد نقبای بنی اسراییل هستند؛ 279

دو خون در اسلام است که از جانب خدای تعالی حلال ...؛ 3020

دوستی من و اهل بیتم، در هفت موضع امّت مرا نفع می بخشد که هول و ... 270

دولت ما آخر دولتهاست و اهل بیتی نمی ماند که برای ... 3027

دین ائمه و شیوه ایشان ورع و عفت و صلاح است ... 2715

دین اسلام همیشه تا روز قیامت برپاست و برای مردم، دوازده خلیفه ... 282

دین نیست برای آن کس که ورع ندارد، به درستی که گرامی ترین شما ... 421

روز نوروز روزی است که پیغمبر در ... 2661

زمین تا روز قیامت، از حجّت خدا بر مخلوقش خالی نمی ماند و ... 429

زود است که شبهه ای به شما می رسد پس بدون راهنما ...؛ 2772

زود باشد که بعد از من خلفا و بعد از ایشان، امرا و بعد از امرا، ملوک ... 332

زود باشد که خدای از خون حسین به قائم شما اهل بیت انتقام کشد. 81

ستارگان، برای اهل آسمان امانند. اگر برطرف شوند، اهل آسمان نیز ... 268

ستایش خدایی را که مرا از دنیا بیرون نبرد تا آن که جانشین مرا به من ... 432

سوگند به خدای! آن چه را که شما آرزو دارید از هلاکت اهل باطل و ... 24

سوگند به خدای! واقع نشده تأویل این آیه تا زمانی که قائم خروج فرماید ... 21

ص: 87

سوگند به خدایی که محمد را به پیغمبری برانگیخته و او را بر جمیع ... 404

سی صد و سیزده نفر به عدد اصحاب بدر میان رکن و مقام ...؛ 2958

سی صد و سیزده نفری که اصحاب قائم اند شمشیرها به ...؛ 3080

سین اشارت به سناء و ضیاء نور حضرت مهدی علیه السّلام است، ق اشارت به ... 29

شب بیست و سوم ماه رمضان به اسم حضرت قائم ندا کنند ... 2997

شتاب کنندگان در خصوص این امر هلاک می شوند ...؛ 2740

شما در آن زمان چگونه خواهید بود که بی امام ...؛ 2760

شما را به مهدی بشارت دهم که در امّت من مبعوث خواهد شد ... 325

شماره آن ها، شماره ماه های سال است ... 407

شماره امامان چون شماره نقبای بنی اسراییل است؛ نه نفر از فرزندان من ... 408

شیعیان ما گروه ناجیه و فرقه پاک و پاکیزه اند ...؛ 2694

شیوه و خصلت کسانی که پیش از شما بوده اند وجب به ...؛ 3425

صاحب الامر ظاهر می شود و بیعت و عهد ...؛ 1190

صاحب امر مهدویّت کسی است که مردم در حقّش بگویند هنوز ولادت ...؛ 425

صاحب این امر غیبتی دارد کسی که در زمان غیبت به ... 2665

صاحب این امر کسی است که مردم در حقّ او گویند هنوز متولّد ... 419

عترت، منم و حسن و حسین علیه السّلام و نه امام از فرزندان حسین که نهم ... 405

عصای موسی از درخت آس بود که در بهشت کاشته ...؛ 629

علی با حق است و حق با علی است و او بعد از من، امام و جانشین ...؛ 44، 360

علی، بهتر کسی است که در میان شما می گذارم. او امام و؛ 379

عمرهای امت من میان شصت و هفتاد ... 1122، 1660

غیبت ولی دوازدهم که وصی رسول خدا و سایر ائمه ...؛ 2716

فاطمه سرور سینه من است، دو فرزندش میوه دل من اند و شوهرش ... 267

قائم امام نهم از صلب حسین است ...؛؛ 1813

ص: 88

قائم این امّت، نهمین فرزند من و او صاحب غیبت است. او آن چنان ... 409

قائم بر اسب پیشانی سفیدی سوار شود و آن اسب طوری ...؛ 3077

قائم به احکامی حکم می کند که بعضی از اصحابش ...؛ 3021

قائم قیام نمی کند تا آن که چشم دنیا کور گردد ...؛ 2816

قائم ما کسی است که چون زره رسول خدا را ...؛ 583.

قائم هفت سال سلطنت می کند که از سالهای شما هفتاد ...؛ 2990

قسم به آن که مرا به راستی به پیغمبری فرستاده ...؛ 3029

قسم به خدایی که مرا به رسالت، به سوی خلق فرستاده، قدر و منزلت ... 257

قومی ضایع و امّتی هلاک نخواهند شد که من، در اوّل و عیسی بن مریم ... 332

قیامت، قائم نخواهد شد تا آن که مردی از اهل بیت من مالک ...، 331، 325

قیامت قیام نمی کند تا آن که مردی از اهل بیت من قسطنطنیّه، جبل و ... 393

کاش ببینی آنان را زمانی که به سبب صیحه آسمانی گرفتار دهشت و ...، 27

کسی که خوشنود باشد به زنده شدن من، زنده شود و مثل مردن من ... 267

کسی که من و این دو و مادر ایشان را دوست ... 715.

گروهی باشند از قوم موسی و اصحاب کهف و غیر آن ها که از پشت خانه ... 18

گواه باشید و از من فرا گیرید! به درستی که علی بن ابی طالب وصی و ...، 349

گویا اصحاب قائم را می بینم که به نجف اشرف بالا ...؛ 2954

گویا با شما هستم و می نگرم که بعد از من در حقّ فرزند و جانشین من ... 429

گویا با شیعه هستم و حال آن ها را نگرانم هنگام گم کردن آن ها، سوّمین ... 420

گویا به سوی شیعیان خود در مسجد کوفه نظر ...؛ 2991، 3178

گویا به سوی قائم بین رکن و مقام نظر می کنم که از ...؛ 3178

گویا خدا مرا بخواند، پس من دعوتش را اجابت کنم، به درستی که من ... 46

گویا شیعه را هنگام مفقود شدن چهارمین فرزندم می بینم که ...؛ 2985

گویا عجم را می بینم که خیمه هایشان در مسجد ...؛ 2991، 3178

ص: 89

گویا قائم را بر منبر کوفه می بینم ...؛ 1824، 2957

لابد است برای صاحب این امر از ...؛ 2645

ما اولاد عبد المطلب، سادات اهل بهشتیم، 382

ما برای این امر وقت قرار نمی دهیم ...؛ 2685

ما بنی عبد المطلب از سادات اهل بهشتیم؛ 330

ما بین شما و اهل روم، چهار مصالحه می شود؛ 392

مالک این امر خلافت، ائمّه اثنا عشراند؛ نه نفر ایشان از صلب حسین ...؛ 271

ماییم امّت آخر که بر جمیع امم، سبقت خواهیم جست؛ 156

متّقین شیعه علی باشند و غیب حضرت حجّت است؛ 12

مثل امر ما مثل حمار در کتاب است ...؛ 1790

مثل اهل بیت من، مثل کشتی نوح است؛ هر که بر آن نشست، نجات یافت؛ 275

مثل شیعه ما نیست مگر مثل گندمی که در انبار باشد و ... 2672

مثل قائم از فرزندان من مثل قیامت ... 1219

مدینه طیّبه کثافت های خود را بیرون خواهد انداخت هم چنان که کوره ... 324

مراد از آیه، قائم علیه السّلام است که برای خونخواهی امام حسین علیه السّلام خروج ...؛ 33

مراد، زنده کردن زمین است به عدل؛ 25

مردن زمین، کافر شدن زمین است، چه آن که کافر میّت است؛ 25

مردی از اهل بیت من بیرون می آید و به سنّت من عمل می نماید ... 328

مردی از فرزندان من در آخر الزمان می آید ... 589.

معرفت آل محمد صلّی اللّه علیه و آله، برات نجات از آتش جهنّم و محبّت محمد و ... 269

مقصود از پنهان شونده مراجعت کننده، امامی است که در سنه دویست ... 413

مقصود از شب، تیرگی است که بر امیر المؤمنین علیه السّلام غالب شد و ... 30

مقصود از عصر، عصر خروج حضرت قائم علیه السّلام و مقصود از انسانی که ... 30

مکّه شهر خدا است و مدینه شهر پیغمبر است و کوفه شهر من است؛ 204

ص: 90

منادی آن حضرت ندا می کند این مهدی به حکم داود ...؛ 3020

منادی از آسمان ندا می کند فلان بن فلان امام است و نام ... 2987

من از میان شما می روم و در میان شما دو چیز گران را می گذارم؛ یکی ...؛ 307

من اولی به مؤمنین هستم از نفوس خودشان ...؛ 790.

من پیش از شما بر حوض وارد می شوم یا ...؛ 765.

منتظر فرج باشید و از رحمت خدا نومید مشوید زیرا ...؛ 2717

من ختم کننده هزار پیغمبرم و تو ختم کننده هزار ...؛ 2798

من در میان شما دو ثقل را خلیفه کردم، کتاب خدا و عترت من که ... 264، 265

من سیّد پیغمبرانم و علی، سیّد اوصیاست و ...؛ 262

من قائم به حق هستم ولیکن آن قائمی که زمین را از دشمنان خدا پاک کند ... 419

منم صاحب میسم و فاروق اکبر و منم صاحب رجعتها و ...؛ 3401

منم قسمت کننده بهشت و دوزخ از جانب خدا منم ...؛ 3399

موسی بن عمران در سفر اول تورات نگران شد به آن چه که به ... 93

مهدی از امّت من بیرون خواهد آمد؛ حضرت حق تعالی او را برای ... 324

مهدی از اولاد من که به حدّ مرد چهل ساله است. روی او، مانند ... 393

مهدی از عترت اولاد فاطمه است؛ 382

مهدی از فرزندان حسن است ... 1032

مهدی از فرزندان عباس است ... 1031

مهدی از فرزندان من است اسم او اسم من و کنیه ... 590، 1801

مهدی از قریه ای خروج می کند که او را کرعه می گویند؛ 391

مهدی از من است؛ موی جبین او، کم و بینی اش نازک و بلند است؛ 385

مهدی امر خدا را آشکار و دین خدا را ...؛ 802.

مهدی این امّت، از اولاد من خواهد بود و از جمله علامات او این است ... 322

مهدی بیرون خواهد آمد در حالی که ابری بر سر او سایه انداخته ... 324

ص: 91

مهدی بیرون خواهد آمد و ملکی ندا خواهد کرد: این مرد ... 325، 392

مهدی در امّت من خروج کند، پنج یا هفت یا نه سال طول می کشد؛ 383

مهدی در حالی خروج می کند که ابر بر سرش سایه می افکند و ...؛ 392

مهدی را مهدی می گویند زیرا به سوی امری خفی ...؛ 3138

مهدی شبیه ترین مردم در خلق و خلق به من است ...؛ 673.

مهدی، که زمین را از عدل و داد پر کند، بعد از آن که از ظلم و جور ...؛ 262

مهدی مردی از اولاد من است، رنگش، عربی، جسمش جسم اسراییلی و ... 392

مهدی موعود از اولاد من مردی خواهد بود که رنگ روی مبارکش ... 322

میان رکن و مقام با او بیعت می کنند ...؛ 590

مؤمنان امتحان خواهند شد در آن وقت خدای تعالی ایشان ...؛ 2673

نام های اوصیای من می باشند که اوّل ایشان پسر عمّ من است و ... 68

نزد خزینه شما سه نفر از ابنای خلفا هستند که کشته می شوند.، 382، 394

نعمت آشکار حضرت پروردگار، امام آشکار و نعمت پنهانی او، امام ...؛ 418

نهم از امامان که از صلب حسین اند قائم اهل بیت ... 802

نهمین فرزند من سنّتی از یوسف و سنّتی از موسی بن عمران است ... 409

نیست از ما کسی که به سوی او نامه ها آورده و از نزد او برده شود ... 420

وای بر این امّت از پادشاهان جبابره که چگونه کسانی را که از ... 329

و به قائم از شما، زمین خود را به تسبیح و تهلیل و تکبیر و تمجید خود ...؛ 58

و تو را عطا فرمودم که از صلب علی علیه السّلام بیرون آرم یازده نفر هدایت ... 51

وصیّ من، علی بن ابی طالب است و بعد از او، دو فرزندم حسن و ...، 256

وقت قراردهندگان دروغ گفته اند ...؛ 2678، 2684، 2686

وقتی قائم ما قیام کند به خراب کردن مناره ها و قصرها ...؛ 3076

وقتی کسی که طالب خلافت است یا خطیبی که به ...؛ 2738

ولادت صاحب این امر از خلق مستور می شود تا زمانی که ...؛ 2985

ص: 92

ولادت قائم ما پنهان بر مردم باشد تا این که می گویند هنوز متولد نشده ... 411

ولی و حجّت خدا بر بندگان و خلیفه من، ختنه کرده شده، شب نیمه ... 436

هر آینه از یکدیگر تمیز می یابید و امتحان می شوید و به ... 2669

هر آینه البتّه عذاب کنم هر رعیّتی که به طاعت آن امام که از جانب من ...؛ 372

هر آینه برای امت من زمانی می آید که مرد به سبب ... 2927

هر آینه به سبب آخرین ایشان زمین را از دشمنانم پاکیزه کنم و هر آینه ... 165

هر آینه چیزی که چشم های خود را به آن دوخته اید واقع ... 2666

هر آینه خدا مردی را از عترت من مبعوث می کند که بیخ دندان های ... 393

هر آینه شکسته می شوید شیشه اگر گداخته شود ...؛ 2663، 276

هر آینه مانند حرکت سرمه در چشم امتحان ...؛ 2663، 2759

هر آینه مردی از اهل بیت بعد از مردنش زنده می شود ... 3366

هرکس اراده کشتن پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و ستم بر او نماید، هر آینه خدا او را ... 33

هرکس از شما به انتظار این امر وفات یابد ...؛ 2721، 2722

هرکس به این امر معتقد شود و بعد پیش از قیام ...؛ 2730

هرکس به جهت سفر از خانه بیرون رود و با او عصای ...؛ 3096

هرکس به قدر دادن قلیلی روزی از خدای تعالی خوشنود ...؛ 2716

هرکس چهل صباح خدای تعالی را به این عهد بخواند ...؛ 2997

هرکس در ایام غیبت قائم در ولایت و دوستی ...؛ 2720

هرکس دوست دارد به دین من چنگ زند و بعد از من، سوار کشتی ... 302

هرکس قائم اهل بیت مرا درک کند از صاحب عاهت و آفتی ...؛ 3006

هرکس ما را، در راه رضای خدا دوست بدارد، با ما حشر یابد و ... 247

هرکه بمیرد و امام خود را نشناسد مانند مرده ...؛ 2745

هرکه می خواهد به زندگی من زنده باشد و به مردن من بمیرد و داخل ... 267

هرگاه از دنیا غیر از یک روز باقی نماند، هر آینه خدا مردی ... 381، 391

ص: 93

هرگاه پنجمی از اولاد هفتمین، مفقود شود، پس خدا را بپرهیزید ... 417

هرگاه حضرت قائم خروج کرد شمشیرهای قتال فرود ...؛ 3023

هرگاه خدای تعالی امری را اراده نمود آن را بر ...؛ 2774

هرگاه سه اسم محمّد و علی و حسن پی در ...؛ 821.

هرگاه صاحبان رایات سیاه، از جانب مشرق پیدا شوند، باید ... 330

هرگاه قائم آل محمد خروج کند برای آنان که قرآن را ...؛ 3179

هرگاه قائم آل محمد خروج می کند خیمه ها می زند برای ...؛ 2992

هرگاه قائم اهل البیت برخیزد بالثویه تقسیم می کند ...؛ 2998

هرگاه قائم اهل بیت من به شمشیر قیام نماید تمام زمین ...؛ 3317

هرگاه قائم برخیزد خداوند عز و جل از هر مؤمنی آفت را ...؛ 3006

هرگاه قائم خروج نماید به عدل حکم می کند جور ...؛ 3018

هرگاه قائم ما برخاست زمین به نور او روشن می شود ...؛ 3008، 3009

هرگاه قائم ما خروج کرد دست خود را بر سرهای بندگان ...؛ 3003

هرگاه قائم ما خروج کند زنی را به سوی ...؛ 611.

هرگاه قائم ما قیام کند، هر آن کس حضرتش را ادراک نماید، تأویل این آیه؛ 19

هرگاه قائم ما قیام کند هر آینه حمیرا زنده گردانیده شده ...؛ 3052

هرگاه قائم ما قیام نماید هر آینه بنی شیبه را می گیرد ...؛ 3055

هرگاه نهمین از فرزندان برادرم حسین خروج کند که پسر خاتون همه ...؛ 185

هرگز قومی که من در اول آن هستم و عیسی ...؛ 1791

همانا برای صاحب این امر شباهتی به ...؛ 1120

همیشه امر اسلام، ماضی و برقرار است، مادامی که والی ایشان دوازده ... 282

همیشه انتظار خواهید کشید تا این که مانند ...؛ 2664

هیچ بنده ای از دنیا بیرون نمی رود که ...؛ 1334

هیچ عیدی برای مسلمین نیست نه قربانی و نه ...؛ 2757

ص: 94

یا ابا الحسن! صحیفه و دواتی حاضر کن! پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وصیّت ...؛ 346

یابن مسعود! از امر عظیمی سؤال کردی، ولیکن من تو را خبر می دهم ... 260

یا علی! تویی، بعد از تو، دو پسرت حسن و حسین باشند، بعد از حسین ... 55

یا علی! چون روز قیامت شود، من به خدای تعالی متمسّک باشم، تو ... 269

یا علی! من و تو از جنب خدا آفریده شده ایم؛ 269

یا علی! من و تو از یک درخت آفریده شده ایم؛ من ریشه آن درخت ام و ... 268

یا محمد! من رسولی بعث ننمودم مگر آن که برای او وصی قرار دادم که ... 273

یکی از علائم ظهور کشته شدن پسری از آل محمد میان ...؛ 2879

ص: 95

ص: 96

فهرست اسامی ائمه و پیامبران علیهم السّلام

اشاره

ص: 97

ص: 98

اسامی ائمه علیهم السّلام

«از آن رو که نام نامی حضرت بقیة الله در بیشتر صفحات کتاب ذکر شده بود، از ارجاع به نام آن بزرگوار خودداری شد»

حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله؛ 128، 247، 426، 448، 449، 453، 454، 456، 468، 469، 473، 474، 480، 485، 486، 487، 494، 497، 509، 516، 517، 539، 543، 545، 547، 549، 554، 555، 556، 559، 560، 561، 562، 565، 576، 580، 581، 583، 584، 589، 590، 599، 601، 603، 607، 608، 609، 610، 611، 612، 615، 617، 618، 619، 621، 622، 625، 627، 628، 629، 630، 631، 632، 635، 645، 648، 649، 651، 653، 655، 656، 660، 663، 666، 669، 670، 671، 673، 674، 676، 679، 680، 681، 684، 685، 689، 690، 691، 692، 695، 697، 698، 701، 702، 703، 705، 706، 709، 711، 715، 717، 718، 725، 728، 731، 733، 740، 742، 743، 746، 749، 750، 763، 764، 766، 768، 769، 770، 771، 772، 773، 775، 776، 777، 778، 779، 780، 782، 784، 785، 786، 789، 790، 791، 792، 799، 801، 802، 803، 804، 805، 806، 807، 808، 809، 810، 811، 813، 815، 819، 821، 822، 825، 826، 827، 828، 830، 831، 835، 839، 841، 844، 846، 848، 862، 870، 873، 937، 1010، 1029، 1030، 1031، 1033، 1035، 1036، 1037، 1038، 1041، 1042، 1043، 1046، 1048، 1056، 1057، 1059، 1075، 1076،

ص: 99

1080، 1081، 1082، 1083، 1084، 1090، 1091، 1092، 1093، 1103، 1106، 1108، 1110، 1111، 1116، 1122، 1129، 1139، 1143، 1144، 1151، 1167، 1169، 1177، 1199، 1201، 1202، 1206، 1209، 1210، 1211، 1212، 1213، 1219، 1220، 1224، 1230، 1233، 1242، 1243، 1244، 1245، 1246، 1247، 1249، 1252، 1256، 1257، 1261، 1262، 1267، 1268، 1269، 1287، 1291، 1343، 1346، 1361، 1366، 1385، 1401، 1402، 1403، 1404، 1405، 1407، 1409، 1411، 1412، 1416، 1417، 1418، 1419، 1420، 1422، 1449، 1456، 1459، 1460، 1462، 1463، 1464، 1465، 1512، 1526، 1527، 1529، 1531، 1571، 1577، 1583، 1584، 1588، 1589، 1590، 1592، 1594، 1595، 1597، 1598، 1601، 1602، 1606، 1607، 1609، 1610، 1621، 1622، 1624، 1640، 1642، 1645، 1646، 1647، 1660، 1676، 1678، 1679، 1683، 1687، 1689، 1692، 1705، 1727، 1728، 1732، 1758، 1759، 1760، 1773، 1776، 1777، 1788، 1789، 1791، 1799، 1800، 1801، 1802، 1803، 1805، 1806، 1807، 1810، 1811، 1813، 1815، 1816، 1818، 1819، 1824، 1833، 1843، 1847، 1848، 1849، 1851، 1871، 1873، 1883، 1886، 1887، 1888، 1896، 1929، 1932، 1933، 1935، 1937، 1957، 1975، 1977، 1985، 1986، 2022، 2024، 2026، 2032، 2034، 2035، 2038، 2040، 2041، 2048، 2053، 2056، 2081، 2084، 2092، 2093، 2097، 2098، 2099، 2100، 2120، 2121، 2132، 2156، 2157، 2169، 2176، 2177، 2178، 2179، 2180، 2189، 2191، 2212، 2259، 2288، 2313، 2321، 2324، 2325، 2341، 2342، 2343، 2347، 2356، 2386، 2393، 2423، 2436، 2438، 2439، 2447، 2460، 2501، 2554، 2578، 2581، 2601، 2605، 2606، 2620، 2626، 2627، 2629، 2657،

ص: 100

2660، 2661، 2674، 2677، 2686، 2694، 2698، 2699، 2700، 2708، 2715، 2716، 2717، 2718، 2719، 2720، 2721، 2723، 2725، 2727، 2728، 2732، 2738، 2740، 2741، 2750، 2754، 2755، 2759، 2765، 2769، 2774، 2775، 2780، 2782، 2798، 2805، 2806، 2807، 2808، 2809، 2811، 2812، 2813، 2823، 2824، 2827، 2828، 2833، 2838، 2839، 2840، 2841، 2844، 2845، 2846، 2847، 2848، 2850، 2851، 2853، 2854، 2855، 2856، 2863، 2865، 2871، 2873، 2895، 2899، 2902، 2903، 2906، 2907، 2908، 2911، 2912، 2914، 2916، 2917، 2921، 2925، 2927، 2945، 2946، 2947، 2960، 2969، 2977، 2980، 2981، 2982، 2984، 2986، 2989، 2990، 2992، 2998، 2999، 3000، 3006، 3009، 3010، 3012، 3016، 3020، 3022، 3024، 3025، 3026، 3028، 3029، 3030، 3031، 3034، 3041، 3042، 3043، 3046، 3048، 3049، 3052، 3053، 3054، 3059، 3060، 3065، 3068، 3069، 3071، 3072، 3074، 3076، 3080، 3081، 3096، 3097، 3100، 3106، 3108، 3124، 3158، 3159، 3160، 3162، 3164، 3167، 3168، 3169، 3170، 3171، 3172، 3173، 3175، 3177، 3178، 3179، 3182، 3185، 3192، 3196، 3197، 3199، 3200، 3201، 3205، 3206، 3207، 3208، 3209، 3212، 3214، 3215، 3217، 3220، 3221، 3223، 3224، 3225، 3226، 3227، 3229، 3234، 3235، 3236، 3238، 3239، 3240، 3241، 3245، 3246، 3249، 3250، 3267، 3268، 3270، 3288، 3301، 3307، 3309، 3310، 3315، 3316، 3318، 3319، 3320، 3334، 3336، 3342، 3354، 3359، 3361، 3365، 3370، 3375، 3376، 3378، 3404، 3405، 3406، 3408، 3409، 3413، 3425، 3426، 3432،

ص: 101

3434، 3436، 3470، 3471، 3478، 3479، 3486، 3488، 3489، 3497، 3504، 3505، 3521، 3535، 3537، 3539، 3544، 3545، 3546

امیر المؤمنین علیه السّلام؛ 20، 22، 24، 26، 30، 31، 32، 38، 42، 44، 46، 47، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 57، 65، 69، 72، 75، 80، 108، 121، 125، 129، 135، 139، 140، 144، 148، 149، 163، 164، 185، 200، 204، 208، 239، 240، 241، 243، 255، 261، 262، 263، 265، 266، 267، 268، 271، 271، 273، 274، 277، 278، 283، 286، 287، 288، 289، 301، 303، 304، 306، 308، 315، 321، 331، 336، 337، 338، 339، 339، 346، 347، 348، 349، 350، 350، 354، 355، 356، 357، 359، 361، 367، 372، 383، 400، 403، 403، 404، 405، 408، 425، 426، 453، 469، 479، 480، 484، 486، 487، 494، 503، 514، 560، 569، 580، 581، 582، 585، 587، 589، 591، 593، 602، 604، 607، 608، 611، 619، 625، 626، 627، 628، 630، 632، 649، 657، 661، 663، 664، 666، 674، 677، 685، 689، 697، 700، 701، 703، 705، 709، 711، 717، 718، 719، 720، 722، 727، 728، 729، 733، 737، 739، 743، 746، 749، 750، 754، 764، 765، 768، 770، 772، 773، 775، 777، 782، 789، 790، 791، 792، 793، 794، 795، 796، 797، 798، 800، 802، 803، 804، 805، 806، 807، 808، 810، 812، 813، 818، 819، 821، 822، 823، 825، 826، 827، 828، 829، 830، 831، 835، 836، 839، 840، 842، 843، 844، 845، 849، 858، 942، 968، 969، 992، 993، 1004، 1032، 1038، 1041، 1042، 1045، 1047، 1048، 1051، 1054، 1056، 1057، 1059، 1065، 1075، 1091، 1103، 1114، 1139، 1149، 1152، 1163، 1165، 1166، 1167، 1169، 1183، 1190، 1202، 1207، 1257، 1259، 1264، 1265،

ص: 102

1267، 1339، 1362، 1366، 1402، 1403، 1408، 1409، 1413، 1414، 1425، 1563، 1571، 1607، 1609، 1610، 1616، 1617، 1618، 1619، 1622، 1623، 1625، 1626، 1627، 1628، 1632، 1643، 1644، 1645، 1676، 1678، 1679، 1683، 1687، 1689، 1699، 1705، 1711، 1719، 1722، 1737، 1745، 1767، 1768، 1774، 1783، 1792، 1795، 1798، 1799، 1805، 1806، 1808، 1809، 1810، 1811، 1813، 1815، 1825، 1833، 1843، 1847، 1849، 1851، 1853، 1867، 1887، 1899، 1932، 1937، 1970، 2024، 2026، 2032، 2033، 2035، 2039، 2050، 2051، 2052، 2068، 2073، 2074، 2081، 2085، 2086، 2088، 2089، 2092، 2098، 2101، 2103، 2105، 2106، 2112، 2116، 2119، 2120، 2121، 2123، 2128، 2129، 2131، 2132، 2155، 2156، 2157، 2158، 2174، 2177، 2178، 2179، 2180، 2183، 2186، 2187، 2191، 2215، 2244، 2259، 2281، 2282، 2284، 2288، 2289، 2292، 2313، 2321، 2324، 2325، 2330، 2332، 2339، 2343، 2344، 2345، 2374، 2380، 2384، 2386، 2413، 2448، 2472، 2480، 2481، 2482، 2486، 2506، 2571، 2572، 2573، 2578، 2588، 2594، 2601، 2605، 2606، 2607، 2629، 2644، 2657، 2659، 2661، 2669، 2671، 2680، 2693، 2702، 2715، 2717، 2719، 2720، 2730، 2731، 2738، 2759، 2760، 2773، 2775، 2785، 2786، 2787، 2797، 2798، 2803، 2812، 2813، 2814، 2815، 2816، 2817، 2818، 2825، 2828، 2838، 2839، 2840، 2843، 2860، 2863، 2874، 2876، 2879، 2880، 2886، 2890، 2891، 2892، 2893، 2894، 2928، 2934، 2945، 2946، 2953، 2958، 2961، 2963، 2969، 2976، 2981، 2982، 2987، 2990، 2991، 2992، 2995، 2997، 2999، 3000، 3002،

ص: 103

3003، 3004، 3006، 3010، 3015، 3016، 3021، 3022، 3023، 3024، 3025، 3026، 3028، 3029، 3032، 3033، 3034، 3043، 3045، 3046، 3047، 3048، 3049، 3053، 3054، 3059، 3060، 3063، 3080، 3096، 3106، 3109، 3158، 3160، 3161، 3164، 3166، 3168، 3169، 3170، 3171، 3172، 3173، 3174، 3176، 3177، 3178، 3179، 3180، 3181، 3182، 3185، 3200، 3207، 3208، 3209، 3210، 3212، 3213، 3215، 3217، 3221، 3225، 3229، 3237، 3245، 3249، 3262، 3287، 3288، 3289، 3290، 3309، 3313، 3314، 3315، 3318، 3319، 3320، 3333، 3335، 3337، 3338، 3339، 3340، 3341، 3342، 3343، 3348، 3361، 3362، 3366، 3368، 3371، 3372، 3374، 3375، 3376، 3377، 3385، 3400، 3401، 3402، 3404، 3405، 3409، 3413، 3426، 3434، 3437، 3440، 3444، 3455، 3456، 3463، 3473، 3486، 3489، 3504، 3505، 3540، 3546

حضرت فاطمه علیها السّلام؛ 23، 39، 47، 56، 61، 62، 68، 69، 72، 91، 101، 116، 253، 259، 260، 263، 267، 271، 306، 316، 317، 319، 320، 321، 333، 336، 337، 345، 349، 353، 362، 363، 365، 366، 378، 381، 382، 386، 396، 400، 415، 454، 455، 505، 547، 560، 607، 620، 632، 651، 701، 717، 722، 727، 749، 758، 764، 768، 780، 794، 804، 819، 821، 1036، 1048، 1076، 1269، 1571، 1592، 1643، 1687، 1719، 1796، 1804، 1806، 1810، 1819، 1849، 1867، 1872، 1887، 1904، 1952، 1969، 1970، 1986، 1987، 2024، 2120، 2156، 2158، 2178، 2191، 2282، 2289، 2324، 2355، 2386، 2393، 2439، 2502، 2503، 2504، 2620، 2813، 2838، 2863، 2982، 2989، 3026، 3029، 3043، 3045،

ص: 104

3046، 3052، 3106، 3173، 3174، 3207، 3208، 3215، 3216، 3217، 3225، 3226، 3316، 3318، 3320، 3342، 3409، 3453، 3520

امام حسن علیه السّلام؛ 39، 44، 48، 49، 54، 55، 56، 71، 101، 148، 149، 256، 266، 268، 271، 272، 296، 297، 299، 303، 306، 320، 330، 334، 336، 337، 341، 354، 359، 360، 363، 364، 366، 386، 405، 406، 460، 480، 495، 515، 544، 560، 581، 596، 601، 607، 611، 620، 627، 636، 657، 685، 709، 711، 715، 719، 727، 749، 764، 765، 768، 770، 772، 773، 775، 777، 782، 784، 786، 790، 791، 792، 793، 794، 795، 796، 797، 799، 800، 802، 803، 804، 806، 807، 808، 810، 812، 813، 814، 819، 821، 822، 841، 842، 843، 844، 845، 849، 1010، 1033، 1035، 1036، 1040، 1041، 1048، 1054، 1059، 1082، 1092، 1093، 1115، 1116، 1151، 1152، 1202، 1230، 1265، 1571، 1615، 1617، 1628، 1643، 1687، 1689، 1745، 1796، 1808، 1810، 1825، 1827، 1849، 1867، 1887، 1888، 2132، 2156، 2158، 2289، 2324، 2594، 2670، 2793، 2814، 2838، 2840، 2863، 2879، 2945، 2961، 2981، 2982، 2984، 3011، 3022، 3025، 3026، 3029، 3030، 3043، 3046، 3106، 3160، 3166، 3185، 3200، 3207، 3208، 3217، 3221، 3225، 3316، 3318، 3319، 3320، 3341، 3342، 3409، 3541

امام حسین علیه السّلام؛ 33، 39، 44، 48، 54، 55، 56، 101، 125، 204، 256، 266، 268، 271، 272، 297، 299، 303، 306، 320، 321، 330، 334، 337، 341، 359، 360، 363، 364، 366، 386، 387، 405، 407، 460، 480، 484، 485، 495، 496، 505، 513، 515، 517، 520، 544، 556، 560، 577، 581، 592، 606، 607، 610، 611، 620، 626، 627، 674، 685، 686، 687، 601، 705، 709، 711،

ص: 105

715، 717، 718، 719، 727، 746، 749، 750، 751، 760، 764، 765، 768، 770، 773، 775، 777، 778، 780، 782، 784، 785، 786، 790، 792، 793، 794، 795، 796، 797، 798، 799، 800، 801، 802، 803، 804، 805، 806، 807، 808، 809، 812، 813، 819، 821، 827، 835، 841، 845، 846، 847، 848، 849، 899، 923، 941، 947، 986، 987، 1010، 1032، 1033، 1034، 1036، 1039، 1040، 1041، 1042، 1047، 1048، 1054، 1059، 1082، 1083، 1091، 1092، 1115، 1134، 1166، 1202، 1207، 1264، 1265، 1266، 1267، 1293، 1615، 1617، 1628، 1629، 1643، 1668، 1681، 1687، 1689، 1706، 1711، 1737، 1773، 1774، 1775، 1776، 1777، 1778، 1779، 1796، 1807، 1808، 1810، 1811، 1813، 1819، 1825، 1849، 1861، 1862، 1870، 1887، 1888، 1918، 1930، 1934، 1935، 1952، 1974، 2077، 2100، 2101، 2108، 2112، 2128، 2132، 2152، 2153، 2156، 2158، 2203، 2282، 2283، 2286، 2288، 2289، 2294، 2324، 2330، 2372، 2373، 2374، 2399، 2401، 2507، 2508، 2509، 2550، 2573، 2574، 2577، 2589، 2591، 2594، 2603، 2617، 2618، 2658، 2670، 2673، 2680، 2710، 2759، 2782، 2818، 2823، 2825، 2828، 2838، 2839، 2863، 2870، 2874، 2945، 2952، 29600، 2981، 3011، 3022، 3025، 3026، 3030، 3033، 3043، 3046، 3062، 3066، 3106، 3159، 3160، 3177، 3185، 3198، 3199، 3200، 3205، 3207، 3208، 3213، 3217، 3221، 3225، 3243، 3245، 3246، 3287، 6- 3305، 3316، 20- 3318، 3348، 3349، 3355، 3357، 3359، 3360، 3365، 3366، 3367، 3368، 3369، 3370، 3371، 3409، 3441، 3444، 3453، 3455، 3473، 3514، 3541، 3544

ص: 106

امام سجاد علیه السّلام؛ 39، 41، 56، 57، 68، 72، 74، 75، 79، 80، 101، 149، 226، 228، 245، 246، 259، 273، 296، 299، 300، 301، 314، 319، 334، 354، 355، 405، 409، 410، 411، 425، 426، 480، 502، 505، 607، 611، 614، 627، 685، 686، 687، 688، 701، 703، 705، 711، 717، 718، 719، 746، 749، 750، 764، 765، 769، 773، 777، 782، 784، 786، 790، 792، 793، 794، 795، 798، 799، 800، 804، 806، 808، 810، 812، 813، 848، 849، 850، 851، 1048، 1054، 1059، 1114، 1115، 1232، 1343، 1645، 1680، 1687، 1689، 1771، 1812، 1825، 1900، 1939، 1952، 2052، 2053، 2054، 2060، 2109، 2156، 2158، 2200، 2355، 2715، 2716، 2720، 2792، 2825، 2839، 2882، 2893، 2947، 2981، 3007، 3014، 3055، 3066، 3238، 3287، 3312، 3342، 3343، 3344، 3349

امام باقر علیه السّلام؛ 17، 39، 41، 56، 57، 71، 72، 74، 75، 79، 80، 93، 101، 149، 226، 228، 259، 273، 301، 354، 355، 411، 425، 426، 480، 513، 540، 541، 575، 576، 585، 596، 597، 598، 602، 607، 610، 611، 615، 622، 624، 626، 627، 629، 639، 651، 661، 662، 686، 687، 701، 703، 705، 711، 717، 718، 719، 746، 750، 764، 766، 769، 777، 782، 784، 786، 792، 793، 794، 795، 798، 799، 800، 804، 806، 808، 809، 810، 812، 813، 821، 822، 842، 849، 851، 852، 853، 854، 1036، 1048، 1052، 1054، 1059، 1094، 1163، 1221، 1297، 1317، 1319، 1326، 1362، 1366، 1375، 1376، 1380، 1580، 1583، 1616، 1629، 1681، 1682، 1687، 1689، 1774، 1776، 1779، 1788، 1790، 1796، 1810، 1813، 1814، 1815، 1825، 1869، 2052، 2053، 2054، 2156، 2158، 2657، 2663، 2664، 2667، 2669،

ص: 107

2671، 2672، 2678، 2680، 2681، 2684، 2691، 2696، 2699، 2710، 2716، 2717، 2718، 2721، 2731، 2737، 2741، 2745، 2747، 2755، 2759، 2776، 2780، 2789، 2790، 2791، 2792، 2793، 2794، 2795، 2796، 2797، 2799، 2801، 2802، 2817، 2821، 2823، 2825، 2834، 2835، 2839، 2840، 2864، 2870، 2881، 2886، 2944، 2947، 2953، 2954، 2957، 2958، 2959، 2960، 2981، 2982، 2983، 2987، 2988، 2989، 2990، 2991، 2992، 2996، 2998، 3003، 3006، 3007، 3008، 3010، 3012، 3016، 3018، 3020، 3021، 3024، 3025، 3027، 3030، 3032، 3037، 3040، 3045، 3052، 3056، 3060، 3066، 3072، 3075، 3081، 3098، 3100، 3137، 3138، 3158، 3171، 3177، 3178، 3179، 3187، 3238، 3250، 3262، 3286، 3287، 3291، 3293، 3295، 3296، 3298، 3301، 3302، 3313، 3315، 3316، 3317، 3319، 3321، 3327، 3345، 3347، 3360، 3366، 3367، 3387، 3401، 3402، 3403، 3405، 3410، 3424، 3479، 3486

امام صادق علیه السّلام؛ 30، 39، 41، 56، 57، 72، 80، 101، 149، 226، 228، 235، 259، 273، 316، 333، 405، 417، 425، 480، 492، 500، 505، 540، 542، 546، 550، 567، 574، 575، 579، 581، 582، 583، 585، 590، 591، 592، 593، 600، 604، 607، 611، 616، 621، 622، 624، 627، 628، 629، 632، 658، 660، 661، 666، 667، 687، 701، 703، 704، 705، 711، 717، 718، 719، 746، 750، 764، 766، 769، 773، 776، 777، 781، 782، 784، 786، 792، 793، 794، 795، 798، 799، 800، 804، 806، 808، 810، 811، 812، 813، 817، 818، 819، 821، 826، 853، 855، 856، 857، 858، 860، 861، 867، 868، 871، 1030، 1048،

ص: 108

1054، 1059، 1120، 1121، 1160، 1163، 1191، 1192، 1215، 1228، 1231، 1245، 1255، 1257، 1263، 1283، 1297، 1305، 1306، 1308، 1311، 1313، 1320، 1332، 1334، 1338، 1346، 1349، 1355، 1358، 1359، 1361، 1375، 1381، 1383، 1384، 1420، 1424، 1425، 1523، 1533، 1564، 1565، 1577، 1582، 1616، 1639، 1683، 1684، 1685، 1686، 1687، 1689، 1691، 1692، 1693، 1694، 1695، 1697، 1698، 1711، 1712، 1714، 1715، 1719، 1724، 1730، 1774، 1775، 1781، 1782، 1790، 1792، 1797، 1805، 1808، 1816، 1817، 1823، 1824، 1870، 1937، 2028، 2050، 2051، 2053، 2054، 2117، 2118، 2156، 2158، 2200، 2202، 2259، 2260، 2292، 2341، 2343، 2344، 2357، 2447، 2486، 2505، 2575، 2578، 2607، 2627، 2631، 2632، 2645، 2651، 2652، 2654، 2657، 2658، 2661، 2663، 2664، 2665، 2666، 2668، 2672، 2673، 2674، 2676، 2678، 2680، 2681، 2683، 2684، 2685، 2690، 2709، 2710، 2711، 2715، 2717، 2719، 2720، 2721، 2722، 2723، 2726، 2728، 2730، 2731، 2733، 2734، 2735، 2736، 2737، 2740، 2741، 2743، 2744، 2751، 2755، 2759، 2760، 2768، 2769، 2770، 2774، 2776، 2786، 2794، 2796، 2802، 2803، 2804، 2817، 2835، 2837، 2838، 2839، 2841، 2842، 2843، 2863، 2864، 2879، 2881، 2884، 2890، 2934، 2936، 2945، 2955، 2956، 2957، 2958، 2959، 2960، 2981، 2985، 2986، 2987، 2990، 2993، 2996، 2997، 2998، 3002، 3004، 3005، 3007، 3008، 3009، 3010، 3011، 3013، 3014، 3016، 3018، 3020، 3021، 3022، 3023، 3026، 3032، 3038، 3041، 3046، 3055، 3060، 3066، 3073، 3075، 3076، 3077،

ص: 109

3078، 3079، 3080، 3098، 3103، 3115، 3128، 3135، 3158، 3159، 3167، 3177، 3178، 3180، 3181، 3185، 3186، 3189، 3191، 3192، 3194، 3195، 3196، 3198، 3204، 3213، 3225، 3227، 3230، 3233، 3234، 3235، 3237، 3238، 3242، 3244، 3245، 3250، 3251، 3282، 3286، 3294، 3296، 3297، 3298، 3299، 3300، 3303، 3304، 3305، 3307، 3308، 3309، 3312، 3313، 3314، 3319، 3324، 3325، 3327، 3348، 3349، 3350، 3352، 3354، 3355، 3359، 3360، 3363، 3367، 3368، 3370، 3371، 3403، 3405، 3406، 3407، 3418، 3453، 3469، 3480، 3485، 3504، 3514، 3519

امام کاظم علیه السّلام؛ 41، 56، 57، 64، 72، 80، 101، 149، 185، 228، 231، 259، 417، 418، 419، 429، 431، 480، 481، 545، 592، 607، 611، 627، 660، 661، 701، 703، 705، 711، 712، 717، 718، 719، 746، 750، 764، 766، 769، 773، 777، 782، 783، 784، 786، 793، 794، 795، 798، 799، 800، 804، 806، 808، 812، 813، 821، 823، 847، 863، 864، 865، 866، 867، 868، 869، 870، 871، 924، 1048، 1054، 1059، 1219، 1265، 1266، 1275، 1284، 1686، 1696، 1697، 1698، 1699، 1702، 1703، 1704، 1707، 1711، 1712، 1715، 1716، 1718، 1720، 1730، 1772، 1773، 1800، 1965، 2156، 2200، 2258، 2259، 2284، 2373، 2503، 2516، 2517، 2657، 2666، 2677، 2681، 2726، 2774، 2833، 2839، 2981، 2991، 3017، 3032، 3066، 3238، 3319

امام رضا علیه السّلام؛ 6، 39، 41، 56، 57، 72، 80، 101، 149، 226، 228، 259، 273، 301، 405، 419، 420، 421، 425، 480، 481، 482، 497، 546، 561، 565، 574، 607، 611، 627، 636، 647، 659، 666، 692، 701،

ص: 110

703، 705، 711، 712، 715، 717، 718، 719، 730، 746، 750، 764، 766، 769، 777، 781، 782، 784، 786، 793، 794، 795، 798، 799، 804، 806، 808، 812، 813، 868، 871، 872، 873، 874، 875، 876، 877، 880، 882، 901، 904، 926، 955، 956، 974، 1009، 1010، 1012، 1048، 1112، 1163، 1219، 1263، 1266، 1267، 1375، 1380، 1381، 1576، 1629، 1644، 1645، 1703، 1704، 1705، 1706، 1707، 1708، 1718، 1720، 1737، 1746، 1773، 1775، 1800، 1860، 1902، 1904، 1956، 1973، 2055، 2069، 2070، 2104، 2156، 2158، 2214، 2215، 2258، 2259، 2283، 2343، 2344، 2381، 2382، 2385، 2483، 2520، 2521، 2581، 2653، 2655، 2668، 2681، 2682، 2702، 2703، 2715، 2725، 2726، 2729، 2755، 2833، 2834، 2835، 2839، 2981، 2985، 2994، 2997، 3009، 3015، 3018، 3062، 3066، 3238، 3302، 3319

امام جواد؛ 39، 41، 56، 57، 72، 80، 101، 149، 226، 228، 259، 273، 425، 426، 437، 460، 480، 482، 483، 576، 607، 611، 612، 627، 656، 660، 662، 690، 692، 701، 703، 705، 711، 712، 713، 717، 719، 741، 746، 750، 764، 766، 769، 777، 782، 784، 785، 793، 794، 795، 798، 799، 800، 804، 806، 808، 812، 813، 877، 878، 879، 880، 881، 882، 1048، 1059، 1117، 1274، 1380، 1708، 1709، 1710، 1951، 1965، 1974، 1987، 1998، 2156، 2373، 2515، 2634، 2956، 2981، 3066، 32388، 3319

امام هادی؛ 39، 41، 56، 57، 72، 80، 101، 149، 185، 226، 228، 259، 273، 314، 389، 405، 424، 425، 427، 450، 451، 456، 461، 480، 483، 485، 501، 508، 543، 576، 598، 602، 607، 611، 626، 627، 656، 657، 659، 666، 681، 701،

ص: 111

703، 705، 711، 712، 714، 717، 719، 741، 746، 750، 764، 766، 769، 777، 782، 784، 785، 786، 793، 794، 795، 798، 799، 800، 804، 806، 808، 812، 813، 883، 884، 885، 1048، 1055، 1059، 1120، 1257، 1274، 1282، 1534، 1564، 1664، 1707، 1708، 1710، 1711، 1712، 1714، 1823، 1831، 1876، 1913، 1914، 1921، 1951، 1965، 1966، 1969، 1978، 1987، 1994، 1998، 1999، 2003، 2004، 2156، 2419، 2420، 2461، 2981، 3238، 3319، 3351، 3374

امام حسن عسکری؛ 67، 295، 326، 333، 413، 428، 429، 430، 431، 432، 433، 434، 435، 439، 441، 449، 450، 453، 454، 455، 456، 460، 461، 462، 464، 465، 466، 467، 468، 469، 470، 471، 472، 473، 474، 475، 480، 482، 483، 485، 486، 488، 490، 496، 501، 505، 508، 509، 510، 511، 512، 514، 515، 517، 519، 520، 521، 523، 524، 525، 537، 539، 546، 547، 551، 552، 553، 557، 576، 594، 596، 598، 602، 603، 607، 611، 612، 620، 625، 627، 646، 652، 656، 657، 664، 665، 666، 667، 668، 681، 697، 698، 701، 703، 705، 711، 712، 713، 714، 716، 717، 719، 725، 737، 741، 743، 745، 746، 751، 754، 764، 766، 769، 777، 780، 781، 782، 783، 784، 785، 786، 790، 791، 793، 804، 806، 808، 812، 813، 815، 820، 821، 883، 886، 887، 1040، 1048، 1050، 1051، 1056، 1057، 1058، 1059، 1067، 1068، 1069، 1076، 1081، 1087، 1088، 1118، 1152، 1168، 1197، 1244، 1249، 1263، 1271، 1272، 1273، 1275، 1280، 1282، 1283، 1284، 1451، 1581، 1583، 1664، 1679، 1707، 1710، 1711، 1712، 1714، 1717، 1721، 1722، 1723، 1724، 1726، 1728، 1729، 1730، 1736، 1737، 1738، 1760، 1761، 1763،

ص: 112

1780، 1784، 1785، 1819، 1820، 1823، 1827، 1831، 1832، 1833، 1834، 1835، 1836، 1839، 1840، 1841، 1844، 1845، 1846، 1852، 1853، 1854، 1855، 1856، 1857، 1858، 1859، 1860، 1861، 1862، 1864، 1865، 1867، 1868، 1869، 1870، 1872، 1875، 1877، 1879، 1880، 1881، 1897، 1902، 1903، 1907، 1908، 1913، 1914، 1915، 1916، 1917، 1919، 1920، 1921، 1923، 1951، 1952، 1954، 1960، 1962، 1964، 1965، 1966، 1968، 1969، 1979، 1980، 1983، 1984، 1986، 1989، 1990، 1995، 1998، 1999، 2000، 2003، 2004، 2005، 2071، 2137، 2156، 2286، 2300، 2420، 2422، 2423، 2429، 2434، 2461، 2470، 2669، 2670، 2687، 2691، 2693، 2694، 2697، 2699، 2773، 2839، 2981، 3076، 3168، 3238، 3319، 3357، 3519، 3533، 3534، 3536

ص: 113

اسامی پیامبران علیهم السّلام

آدم؛ 207، 217، 473، 490، 499، 501، 503، 547، 551، 559، 582، 617، 618، 619، 629، 728، 844، 1105، 1111، 1157، 1171، 1295، 1296، 1308، 1411، 1521، 1534، 1550، 1552، 1553، 1562، 1567، 1568، 1569، 1576، 1583، 1655، 1688، 1777، 1861، 2178، 2517، 2823، 2879، 2977، 3046، 3070، 3082، 3092، 3123، 3161، 3162، 3170، 3173، 3185، 3201، 3203، 3207، 3219، 3228، 3246، 3404، 3489، 3541، 3542، 3543، 3545

آصف؛ 1357، 1358، 1359، 1425

ابراهیم؛ 469، 473، 485، 486، 503، 512، 518، 547، 582، 619، 622، 629، 641، 728، 794، 795، 844، 1047، 1212، 1246، 1310، 1311، 1312، 1313، 1314، 1315، 1316، 1317، 1318، 1319، 1320، 1321، 1322، 1323، 1325، 1326، 1327، 1328، 1329، 1330، 1331، 1334، 1335، 1337، 1339، 1340، 1411، 1417، 1476، 1540، 1647، 1662، 1688، 1797، 1869، 1871، 1872، 1873، 1904، 1977، 1988، 2044، 2594، 2693، 2731، 2823، 2977، 2994، 3046، 3056، 3073، 3075، 3107، 3159، 3192، 3193، 3200، 3201، 3203، 3219، 3228، 3229، 3246، 3272، 3277، 3295، 3307، 3368، 3504

ادریس؛ 87، 89، 469، 485، 518، 547، 616، 1107، 1297، 1298، 1299، 1300، 1301، 1302، 1303، 1304،

ص: 114

1305، 1355، 1417، 1543، 1549، 1550، 1553، 1567، 1585، 1638، 2960، 3000، 3327

ارمیای نبی؛ 1363، 1364، 1365، 1366، 1486، 1487

اسحاق؛ 1452، 1461

اسرافیل؛ 1139، 1372

اسماعیل؛ 547، 610، 622، 1245، 1319، 1321، 1322، 1323، 1324، 1325، 1349، 1416، 1446، 1457، 1688، 3056، 3057، 3074، 3075، 3107، 3193، 3200، 3203، 3307، 3361، 3368

اشعیا؛ 117، 529، 643،

الیاس؛ 571، 751، 753، 1105، 1106، 1107، 1116، 1239، 1350، 1351، 1352، 1353، 1354، 1355، 1519، 1581، 1583، 1585، 1586، 1613، 1617، 2960، 3073

ایوب؛ 547، 1340، 1647، 3143، 3281، 3282

جبرئیل؛ 1047، 1111، 1131، 1139، 1209، 1243، 1252، 1265، 1267، 1305، 1307، 1320، 1323، 1324، 1330، 1331، 1332، 1333، 1366، 1416، 1417، 1418، 1421، 1456، 1533، 1570، 1571، 1577، 1611، 1806

حزقیل؛ 1349، 1355، 1639

خضر؛ 571، 573، 657، 751، 753، 759، 1016، 1105، 1106، 1107، 1115، 1116، 1161، 1239، 1345، 1346، 1347، 1348، 1349، 1355، 1576، 1577، 1578، 1579، 1580، 1581، 1582، 1583، 1584، 1585، 1586، 1613، 1617، 1652، 1655، 1816، 2392، 2653، 2654، 2674، 2676، 2960، 2985، 3142

دانیال؛ 105، 106، 107، 181، 529، 1287، 1359، 1360، 1361، 1421، 1422، 1425

داود؛ 473، 486، 550، 1247، 1356، 1425، 1639، 1732، 2258، 2259، 2260، 3020، 3074، 3102، 3104، 3141، 3142، 3185، 3186، 3187، 3188، 3216

سلیمان؛ 451، 550، 583، 610، 629، 1355، 1356، 1357، 1358، 1359،

ص: 115

1425، 1445، 1543، 1544، 2258، 2352، 2353، 2398، 2954، 2976، 3020، 3098، 3124، 3125، 3126، 3127، 3128، 3129، 3130، 3131، 3134، 3135، 3137، 3141، 3142، 3172، 3216، 3278، 3309، 3434، 3437

شعیب؛ 582، 629، 1339، 1340، 1341، 1344، 1424، 1451، 1454، 1664

شیث؛ 486، 547، 844، 1550، 1552، 1555، 1570

صالح؛ 469، 473، 485، 558، 582، 629، 1309، 1310، 1486، 2961

عزیر؛ 799، 1359، 1360، 1361، 1362، 1363، 1421، 1425

عمران 1374، 1375، 1376

عیسی؛ 29، 85، 105، 126، 144، 145، 152، 162، 166، 169، 171، 172، 175، 181، 197، 249، 332، 396، 398، 345، 454، 456، 469، 473، 485، 486، 503، 547، 557، 558، 559، 564، 583، 609، 629، 632، 674، 706، 728، 741، 742، 743، 745، 750، 753، 759، 771، 791، 818، 852، 1029، 1049، 1051، 1071، 1075، 1095، 1096، 1097، 1101، 1106، 1107، 1108، 1109، 1110، 1111، 1112، 1128، 1129، 1141، 1142، 1143، 1144، 1158، 1177، 1246، 1265، 1266، 1268، 1269، 1270، 1287، 1361، 1375، 1379، 1380، 1381، 1383، 1384، 1385، 1386، 1387، 1388، 1389، 1390، 1391، 1392، 1393، 1394، 1395، 1396، 1397، 1398، 1399، 1400، 1401، 1417، 1420، 1421، 1422، 1425، 1426، 1512، 1523، 1585، 1586، 1587، 1588، 1643، 1644، 1647، 1688، 1689، 1705، 1719، 1732، 1743، 1781، 1782، 1783، 1791، 1792، 1815، 1816، 1825، 1850، 1871، 1935، 2024، 2066، 2069، 2178، 2247، 2248، 2320، 2362، 2436، 2437، 2438، 2439، 2674، 2675، 2789، 2813، 2844، 2848، 2860، 2861، 2864، 2865، 2866، 2872، 2873،

ص: 116

2874، 2994، 3006، 3026، 3027، 3028، 3029، 3030، 3031، 3040، 3046، 3068، 3069، 3070، 3071، 3106، 3143، 3153، 3154، 3155، 3159، 3161، 3185، 3193، 3200، 3205، 3207، 3219، 3246، 73252، 3280، 3281، 3283، 3284، 3290، 3293، 3322، 3323، 3324، 3325، 3326، 3327، 3425، 3426، 3431، 3432

لوط؛ 1218، 1313، 1314، 1317، 1326، 1327، 1328، 1329، 1331، 1332، 1333، 1334، 1340

مریم؛ 1095، 1374، 1375، 1376، 1381، 1382، 1398، 1401، 1523، 1705، 1719، 1781

موسی؛ 105، 187، 193، 417، 460، 463، 469، 470، 472، 473، 477، 485، 486، 522، 542، 547، 579، 582، 601، 632، 673، 713، 716، 728، 771، 797، 800، 801، 844، 853، 1052، 1087، 1161، 1177، 1208، 1209، 1210، 1212، 1213، 1245، 1246، 1260، 1284، 1286، 1287، 1340، 1341، 1342، 1343، 1344، 1345، 1346، 1350، 1374، 1375، 1379، 1417، 1418، 1425، 1445، 1446، 1539، 1569، 1581، 1600، 1602، 1647، 1687، 1694، 1699، 1700، 1743، 1758، 1799، 1816، 1834، 1836، 1848، 1850، 1862، 1870، 1871، 1872، 1873، 1935، 2092، 2093، 2178، 2259، 2320، 2362، 2605، 2674، 2679، 2684، 2693، 2731، 2781، 2800، 2812، 2823، 2876، 2954، 2961، 2976، 2996، 3024، 3032، 3033، 3034، 3073، 3081، 3082، 3083، 3084، 3085، 3086، 3087، 3088، 3089، 3090، 3091، 3092، 3093، 3094، 3095، 3096، 3098، 3099، 3100، 3102، 3103، 3104، 3105، 3106، 3107، 3114، 3123، 3136، 3137، 3139، 3140، 3141، 3153، 3154، 3159، 3185، 3192، 3200، 3205، 3219، 3246، 3254، 3255، 3264، 3265، 3267،

ص: 117

3268، 3269، 3272، 3289، 3294، 3426، 3430، 3431، 3434، 3437، 3449

میکائیل؛ 1139، 1416، 1611، 1806

نوح؛ 469، 473، 485، 486، 518، 547، 559، 582، 629، 940، 1126، 1127، 1165، 1183، 1246، 1297، 1304، 1035، 1306، 1307، 1308، 1368، 1521، 1533، 1534، 1540، 1541، 1542، 1553، 1555، 1561، 1564، 1565، 1569، 1570، 1571، 1637، 1647، 1652، 1664، 1665، 1688، 1816، 1827، 1861، 2041، 2178، 2211، 2674، 2675، 2823، 2826، 2854، 2898، 2993، 3014، 3159، 3185، 3192، 3200، 3201، 3219، 3228، 3246، 3323

هارون؛ 460

هود؛ 473، 582، 629، 1486، 1520، 1521، 1534، 1551، 1561، 1573، 1575، 2821

یحیی؛ 741، 747، 1101، 1361، 1375، 1380، 1401، 1417، 1421، 1613، 3046، 3167، 3168، 3207، 3327

یعقوب؛ 804، 1334، 1336، 1337، 1338، 1340، 1343، 1345، 1398، 1399، 1452، 1461، 1827

یوسف؛ 517، 582، 629، 1047، 1120، 1132، 1228، 1337، 1338، 1339، 1342، 1343، 1345، 1417، 1816، 1827، 2055، 2350، 2824، 2977، 3046، 3115، 3116، 3118، 3119، 3120، 3121، 3122، 3123، 3124، 3140، 3246

یوشع؛ 18، 256، 296، 542، 547، 579، 771، 797، 836

یونس؛ 1198، 1350، 1354، 1366، 1367، 1368، 1369، 1370، 1371، 1372، 1373، 1374، 3046، 3207

ص: 118

اسامی مبارک حضرت ولی عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)

تمامی اسامی، القاب و کنیه های آن حضرت در بساط دوم، عبقریّه سوم آورده شده است

«م ح م د»

ابو ابراهیم

ابو الحسین

ابو القاسم

ابو بکر

ابو تراب

ابو جعفر

ابو صالح

ابو عبد اللّه

ابو محمّد

احسان

احمد

اذن سامعه

اصل

السلطان المأمول

الفرج الاعظم

المصباح الشّدید الضّیاء

امیر الامره

اوقیدمو

ایدی

ایزدشناس

ایزدنشان

ایستاده

بئر معطّله

باسط

برهان اللّه

بقیّة الانبیاء

بقیة اللّه

بلد الامین

بنده یزدان

بهرام

پرویز

تالی

تأیید

تمام

ثائر

جابر

جعفر

جمعه

جنب

ص: 119

جوار الکنّس

حاشر

حامد

حجاب

حجّت و حجّة اللّه

حق

حمد

خاتم الائمة

خاتم الاوصیا

خازن

خجسته

خداشناس

خسرو

خلف و خلف صالح

خلیفة الاتقیا

خلیفة اللّه

خنّس

دابّة الارض

داعی

راهنما

ربّ الارض

رجل

زندافریس

ساعة

سبیل

سدرة المنتهی

سروش ایزد

سنا

سیّد

شرید

شماطیل

صاحب

صاحب الامر

صاحب الدّار

صاحب الدّولة الزهراء

صاحب الرجعه

صاحب الزّمان

صاحب العصر

صاحب الغیبة

صاحب الکرة البیضاء

صاحب الناحیه

صالح

صبح مسفر

صدق

صراط

صمصام الاکبر

ضحی 3

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص120

ص: 120

طالب التّراث

طرید

عاقبة الدار

عالم

عبد اللّه

عدل

عزّة

عصر

عین

غایب

غایة الطّالبین

غایة القصوی

غریم

غلام

غلیل

غوث

غوث الفقراء

غیب

فتح

فجر

فرج المؤمنین

فرخنده

فردوس الاکبر

فقیه

فیذموا

فیروز

قائم الزمان

«قائم» صلوات اللّه علیه

قابض

قاتل الکفره

قاطع

قسط

قطب

قوّة

قیامت

قیّم الزّمان

کارّ

کاشف الغطاء

کلمة الحق

کمال

کوکما

کیقباد دوم

لسان الصدق

لندیطارا

لوای اعظم

ماشع

ماء معین

مأمور

ص: 121

مأمول

مبدء الآیات

مبلی السرائر

مجازی بالاعمال

محسن

مخبر بما یعلن

مدبّر

مسیح الزمان

مضطر

مظهر الفضایح

مفرّج اعظم

مفضل

مقتصر

مقدرة

منّان

منتظر

منتقم

منصور

منعم

من لم یجعل اللّه له شبیها

منیة الصابرین

موتور

موعود

مهدی صلوات اللّه علیه

مهمید الآخر

میزان الحق

مؤمّل

ناحیه مقدّسه

ناطق

ناقور

نجم

نفس

نور آل محمد

نور الاتقیاء

نور الاصفیاء

نهار

وارث

واقیذ

وتر

وجه

ولی اللّه

وهوه ل

هادی

ید الباسطه

یعسوب الدین

یمین

ص: 122

فهرست اماکن

ص: 123

ص: 124

فهرست اماکن

آبادان؛ 2968

آبه؛ 1993، 2558

آتشکده فارس؛ 1531

آذربایجان؛ 1884، 1976، 1997، 2368، 2450، 2928، 3074

آسیا؛ 833.

آمل؛ 1549

اردبیل؛ 991، 2095، 2096، 2564

اردمان؛ 2966

اردن؛ 1584، 1585، 2508

ارزنة الروم؛ 2290

ارمنیه؛ 2929، 2966

اروپا؛ 832، 833، 834، 3144، 3145، 3147

ارومیه؛ 2369، 2370، 2371

استرآباد؛ 1989، 2546، 2818

استوا؛ 96، 209، 287

اسدآباد؛ 2296

اسکندریه؛ 1884، 1991، 2076، 2968

اسلامبول؛ 2582

اسوس؛ 2965

اشبیلیّه؛ 693، 709.

اصفهان؛ 317، 318، 1019، 1441، 1549، 1901، 1902، 2082، 2091، 2092، 2147، 2150، 2188، 2230، 2231، 2232، 2239، 2240، 2241، 2243، 2246، 2247، 2475، 2525، 2569، 2603، 2614، 2615، 2853، 2929، 2931، 2966، 2974، 3073، 3146، 3519

افرنج؛ 2968

افریقیه؛ 2973

امامزاده ابراهیم؛ 2133

اندلس؛ 693، 709، 1150، 2331، 2340، 2352، 2356، 2973

ص: 125

انطاکیه؛ 629، 1376، 2967، 3283، 3284، 3286

انگلیس؛ 1110، 2707

اوبه؛ 2967

اورجند؛ 2930

اویحه؛ 2964

اهواز؛ 1070، 1191، 1517، 1626، 1930، 1954، 1997، 1998، 2011، 2013، 2563، 2974

ایران؛ 1556، 1829، 2082، 2381، 2707، 2887، 2890

ایلیا؛ 1365

باب الصفا؛ 1320

بابل؛ 1349، 1365، 1549، 1558، 1563، 1349، 1365، 1549، 1558، 1563، 3142

بادیه تبوک؛ 695

باغ شدّاد؛ 209

بالس؛ 2968

باورد؛ 2930

بحر ابیض؛ 1138، 1141، 1188، 1257، 1260، 1264، 2329، 2330، 2333، 2344

بحرین؛ 1517، 1547، 2383، 2384، 2601، 2964، 2972

بخارا؛ 896، 2546، 2974

برذعه؛ 2965

بروجرد؛ 1197، 2261، 2570، 2868

بزوفر؛ 1992

بصره؛ 43، 44، 107، 270، 313، 314، 581، 681، 1032، 1046، 1517، 1603، 1678، 1688، 1694، 1032، 1046، 1517، 1603، 1678، 1688، 1694، 1845، 1938، 1982، 2011، 2027، 2052، 2053، 2130، 2252، 2360، 2361، 2381، 2432، 2814، 2818، 2890، 2929، 2931، 2963، 3010، 3054، 3055، 3160، 3304

بعلبک؛ 1350

بغداد؛ 47، 239، 260، 269، 270، 274، 277، 428، 429، 431، 450، 827، 873، 889، 891، 924، 942، 949، 950، 1064، 1160، 1451، 1611، 1612، 1701، 1706، 1711، 1881، 1889، 1915، 1918، 1926، 1931، 1937، 1938، 1939، 1943، 1947، 1957، 1974، 1992، 1997، 2010،

ص: 126

2018، 2029، 2059، 2060، 2062، 2063، 2064، 2065، 2090، 2096، 2143، 2144، 2172، 2174، 2180، 2207، 2252، 2280، 2284، 2286، 2287، 2318، 2373، 2379، 2383، 2432، 2434، 2441، 2452، 2454، 2456، 2457، 2458، 2461، 2470، 2489، 2490، 2501، 2502، 2545، 2549، 2554، 2559، 2561، 2567، 2588، 2595، 2596، 2816، 2821، 2885، 2892، 2929، 2930، 2932، 3201، 3211، 3365، 3530

بقیع؛ 231، 555، 1693، 1693

بلاد قطیف؛ 951.

بلخ؛ 211، 212، 1435، 1557، 1435، 1557، 1992، 1993، 2429، 2929، 2966

بلده ابهر؛ 1133

بلسان؛ 2968

بلوچستان؛ 984، 2707

بلوک جام؛ 723

بمبئی؛ 2581

بندر بنارس؛ 1169

بنی بیاضه؛ 42

بوشهر؛ 2707

بیابان نجد؛ 965.

بیت المعمور؛ 1203

بیت المعمور؛ 1203

بیت المقدّس؛ 126، 127، 128، 130، 131، 132، 142، 146، 183، 197، 205، 218، 219، 631، 1261، 1314، 1349، 1366، 1399، 1400، 1401، 1416، 1563، 1586، 1261، 1314، 1349، 1366، 1399، 1400، 1401، 1416، 1563، 1586، 2347، 2865، 2955، 2967، 3141، 3142، 3143، 3168

بیت حطابه؛ 700.

بیدآباد اصفهان؛ 2238

بیرجند؛ 1964

بیضا؛ 2967

پاریس؛ 3145

پروس؛ 1110

تبریز؛ 910، 921، 1373، 1429، 2290، 2570

تبوک؛ 694، 695.

تربت جام؛ 895، 896.

ص: 127

تربت حیدریه؛ 2889

ترکستان؛ 885، 901، 1279، 1436، 2011، 3530

ترکیه؛ 3140

تفلیس؛ 2967

تکریت؛ 1626

تهامه؛ 1517، 1547

تهران؛ 2192، 2266، 2375، 2379، 2601، 2608، 2619، 2620

ثلمه؛ 970.

جابلسا؛ 862، 1205، 1206، 1208، 1209، 1212، 1213، 1205، 1206، 1208، 1209، 1212، 1213، 2357، 2855، 862.

جابلقا؛ 1205، 1206، 1206، 1209، 1212، 1213، 2357، 2855، 2973

جابیه؛ 1483، 1529، 2799، 2881

جام؛ 723.

جبره؛ 608، 754، 848.

جبل دیلم؛ 332

جبلستان؛ 1626

جزیره آوال؛ 2964

جزیره بنی کاوان؛ 2818

جزیره خضرا؛ 123، 202، 1019، 1138، 1141، 1188، 1257، 1260، 1264، 2329، 2330، 2331، 2333، 2334، 2342، 2344، 2348، 2643، 2650

جلفا؛ 2247

جیحون؛ 1429

جیش؛ 2967

جیلان؛ 2160

چشمه زعر؛ 1591

چین؛ 1430، 1431، 1433، 1541، 1637، 1638، 2011، 3017

حبرون؛ 1326، 1477

حبشه؛ 2349، 2876، 2966

حجاز؛ 1341، 1596، 1609، 1612، 1631، 1637

حجاز؛ 2221، 2604، 2876

حجر؛ 2964

حرّ؛ 980، 981، 2965

حضرموت؛ 1520

حلب؛ 756، 2967

حلوان؛ 2433، 2434، 2435، 2973

حلّه؛ 543، 1119، 2062، 2080، 2139، 2140، 2142، 2196، 2199، 2203، 2206، 2208، 2257، 2330،

ص: 128

2500، 2573، 2584، 2590، 2591، 2592، 2594، 2595، 2596، 2969، 3530

حمص؛ 2967

حیره؛ 1506، 1509، 1510، 1530، 2800، 2932

حیل عامری؛ 684.

خان الصعالیک؛ 501.

خانقین؛ 971، 979.

ختا؛ 110، 161، 209، 267، 341، 356، 379

ختن؛ 209

خراسان؛ 135، 282، 328، 812، 849، 874، 875، 955، 976، 1957، 2010، 2055، 2065، 2120، 2139، 2150، 2210، 2229، 2330، 2381، 2382، 2385، 2387، 2389، 2412، 2483، 2484، 2489، 2519، 2523، 2570، 2571، 2583، 2601، 2623، 2632، 2634، 2637، 2655، 2739، 2800، 2818، 2823، 2834، 2857، 2883، 2889، 2893، 2929، 2932، 2966، 2973، 2974، 3137، 3347، 3530

خرشنا؛ 2881

خلامط؛ 2967

خلیج اسکندریه؛ 1539

خلیج بنها؛ 1539

خلیج دمیاط؛ 1539

خلیج سخا؛ 1539

خلیج فیوم؛ 1539

خلیج مردوس؛ 1539

خلیج منف؛ 1539

خوارزم؛ 732، 2930، 2975

خونخ؛ 2964

دار الخلافه طهران؛ 1025.

دار السلام؛ 1025.

دار الندوه؛ 1408، 1521

دجله؛ 880، 1011، 1531، 1711، 1992، 1994، 2063، 2373، 2819، 2823، 2929

دجیل؛ 980.

دروازه باب الدشت؛ 317

دریاچه ساوه؛ 1529

دریاچه طبریه؛ 1591

دریای طبرستان؛ 629.

دریای عمان؛ 2360

دریای مغرب؛ 123، 202

ص: 129

دریای نجف؛ 970.

دزفول؛ 2147، 2148، 2365، 2367

دسترس؛ 2965

دشت ارژن؛ 689.

دعلج؛ 1995

دماوند؛ 1557، 1559

دمشق؛ 381، 702، 706، 1328، 1483، 2180، 2799، 2821، 2822، 2865، 2882، 2931، 2967، 3201، 3202، 3213، 3393

دورق؛ 2966

دهاقان؛ 2614

دیر نصارایی؛ 790.

دیلم؛ 2768، 2818، 2878، 3212

دینور؛ 1997، 2456، 2564، 2567، 2817

رأس الحسین علیه السلام؛ 879.

رباط؛ 2964

رباط سعد؛ 875.

ربذه؛ 681.

رشت؛ 901، 907، 2290

رکن و مقام؛ 705

رنگون؛ 1022.

روحاء؛ 1121

رود ارس؛ 901، 1259

رود نیل؛ 2350، 2351

روسیه؛ 901، 2707، 2890

روم؛ 33، 47، 113، 168، 182، 223، 224، 235، 238، 249، 307، 323، 387، 392، 428، 436، 862، 1150، 1345، 1427، 1431، 1884، 2799، 2876، 2882، 2928، 2929، 2931، 2932، 2961، 2973، 2976، 3017، 3324، 3329، 3362

ری؛ 2783، 2928، 2967، 2974

زابلستان؛ 1429

زاهره؛ 2320، 2322، 2327

زحل؛ 506، 491، 507، 639.

زمزم؛ 867

زمیله؛ 2967، 1626، 2046

زنگبار؛ 2876

زهره؛ 506، 507، 639.

زینبیّه؛ 974.

ساری؛ 1549

سامرا؛ 141، 142، 450، 456، 740، 747، 752، 759، 878، 908، 918، 935، 960، 979، 980، 981، 982، 985، 986، 987، 991، 993، 994،

ص: 130

1021، 1022.

سامرا؛ 1055، 1075، 1131، 1707، 1711، 1716، 1836، 1841، 1844، 1868، 1876، 1879، 1881، 1888، 1907، 1908، 1914، 1915، 1931، 1953، 1975، 1980، 2063، 2068، 2251، 2253، 2290، 2297، 2330، 2339، 2379، 2416، 2417، 2418، 2419، 2420، 2421، 2426، 2429، 2431، 2434، 2443، 2454، 2457، 2473، 2486، 2500، 2559، 2561، 2566، 2583، 2588، 2887، 2965، 3146

سامره بغداد؛ 1070

ساوه؛ 2487

سجستان؛ 2929

سد اسکندر؛ 2346

سدرة المنتهی؛ 40، 54، 57، 309

سدوم؛ 1328

سرخس؛ 2930، 2966

سرداب مقدّس؛ 907، 908، 918، 919، 927، 938، 939، 982.

سعادت آباد؛ 2613

سغد؛ 2929

سکّه حدیدیّه؛ 981.

سلماس؛ 2967

سلیمانیه؛ 2198، 2199، 2616، 2617

سماوه؛ 1014، 1017، 1531، 2968

سمرقند؛ 2930، 2974، 2930

سمنان؛ 2407

سنجار؛ 2966

سند؛ 860.

سواین روم؛ 756.

سودان؛ 209

سودان؛ 599.

سهرورد؛ 1626، 2568

سیراف؛ 2964

سیستان؛ 313، 497، 1538، 1541

شام؛ 720، 738، 841، 842، 735، 878، 879، 962، 963، 974، 1001، 1146، 1314، 1317، 1328، 1340، 1345، 1350، 1381، 1382، 1451، 1508، 1545، 1551، 1584، 1585، 1988، 2145، 2244، 2318، 2582، 2604، 2797، 2799، 2800، 2864، 2865، 2877، 2881، 2888، 2891، 2928، 2932، 2973، 3024، 3129، 3138، 3140، 3347

ص: 131

شامات؛ 2876

شریعه کوفه؛ 991، 1014، 1018.

شطّ فرات؛ 880.

شعب ابی طالب؛ 1199، 1403، 1547، 2746

شمیران؛ 2193

شوبا؛ 2967

شوشتر؛ 2010، 2011، 2307، 2367

شولستان؛ 2175

شومرن؛ 1520

شونیزیه؛ 1070

شهر بلخ؛ 858، 859، 896.

شهر ری؛ 1949، 1957، 1990، 1997، 2445، 2513، 2568

شیراز؛ 1616، 2046، 2964، 2972

شیروانات؛ 2224

صاریا؛ 1890، 1893، 1894، 1986، 2422

صحیون؛ 126، 127، 128

صفا؛ 1883، 1977، 2311، 2608

صفّین؛ 241، 371، 790.

صنعا؛ 224، 2964

صیمره؛ 1997

طائف؛ 1191، 1324، 1325، 1341، 1584، 1191، 1324، 1325، 1341، 1584

طاطر؛ 769.

طاطریه؛ 769.

طالقان؛ 2878، 2930، 2931، 2956، 2961، 2966، 3212، 3244

طالقان دیلم؛ 2018

طایف؛ 300، 360، 441، 801، 1987، 2964، 2965

طبرستان؛ 1549، 1751، 2847، 2929، 2931

طبریه؛ 2967

طرابلس؛ 1997

طغناس؛ 1487

طف؛ 81، 342

طوس؛ 712، 1718، 2340، 2383، 2487، 2488، 2929

طویرج؛ 996، 997، 2590

طهران؛ 693، 833، 957، 959، 962، 963، 976، 979.

عاره؛ 2964

عتبات عالیات؛ 895، 898، 908، 910، 924، 946، 952، 971.

عدن؛ 2964

ص: 132

عراق؛ 81، 135، 190، 246، 279، 384، 387، 441، 809، 845، 912، 971، 972، 1015، 1032، 1102، 1135، 1539، 1626، 1793، 1908، 1917، 1992، 1994، 2115، 2120، 2143، 2144، 2210، 2214، 2221، 2244، 2247، 2257، 2261، 2301، 2312، 2340، 2379، 2445، 2450، 2455، 2505، 2571، 2573، 2800، 2928، 2932، 2972، 2973، 2974، 3074، 3078، 3203، 3530

عربستان؛ 1829

عرفات؛ 268، 962، 964، 1102، 1562، 1896، 2653

عرفه؛ 2967

عریض؛ 1693

عسقان؛ 851، 1585

عسقلان؛ 2967

عطارد؛ 506، 507، 639.

عکه؛ 2967

علی آباد؛ 2379

عمان؛ 1517، 1547، 2964، 2792

عمورا؛ 809.

عموره؛ 1328

عنزه؛ 2967

عودلاجان؛ 2193

غار ثور؛ 1406، 1411، 1413

غزنین؛ 2930، 2975

غوطه؛ 2968

غوطه دمشق؛ 707

فارس؛ 984، 1121، 1345، 1366، 1431، 1529، 1562، 1754، 1756، 1121، 1345، 1366، 1431، 1529، 1562، 1754، 1756، 1855، 1956، 1998، 2010، 2011، 2022، 2436، 2497، 2505، 2928، 2972، 2973، 2974، 3073، 3129

فرات؛ 197، 231، 450، 828، 2130، 2203، 2414، 2819، 2882، 2885، 2932

فرانسه؛ 1110

فرغانه؛ 2930

فسطاط؛ 2968

فلسطین؛ 1269، 3200، 3329

فید؛ 871.

قابس؛ 1997

قادسیه؛ 2966

قارن؛ 1429

ص: 133

قاهره؛ 1595، 1870

قرقیسا؛ 2882

قریه بلد؛ 1055، 1707

قریه دوآب؛ 895.

قریه دوثان؛ 1519

قزوین؛ 1836، 1997، 2080، 2206، 2878، 2881، 2966

قسطنطنیه؛ 890، 219، 331، 393، 1884، 2876، 2930، 2961، 2974، 3017

قصر بنی خلف؛ 43

قصر شیرین؛ 971، 979.

قطب شمالی؛ 209، 599.

قطیف؛ 951.

قلعه روبین؛ 1437

قلعه طبرسی؛ 2046

قلعه گردکوه؛ 1435، 1436

قم؛ 102، 125، 152، 204، 266، 304، 1088، 1120، 1599، 1664، 1710، 1716، 1820، 1821، 1822، 1827، 1088، 1120، 1599، 1664، 1710، 1716، 1820، 1821، 1822، 1827، 1844، 1845، 1846، 1877، 1879، 1883، 1888، 1889، 1930، 1938، 1960، 1971، 1991، 1994، 1997، 2008، 2065، 2144، 2223، 2224، 2225، 2395، 2397، 2398، 2433، 2434، 2435، 2461، 2513، 2551، 2553، 2563، 2619، 2622، 2623، 2966، 2974، 2975

قندهار؛ 1549

قوچان؛ 2889، 2972

قوریان؛ 2930

کابل؛ 1535، 1536، 1537، 1538، 3017

کازرون؛ 2965

کاشان؛ 1026، 2192، 2397، 2398، 2569، 2622

کاشمر؛ 2929

کاظمین؛ 891، 897، 907، 908، 912، 924، 926، 1007، 989، 1011، 1924، 1990، 2068، 2090، 2091، 2207، 2214، 2250، 2280، 2284، 2287، 2290، 2373، 2374، 2379، 2381، 2382، 2512، 2588، 2885، 2892، 3146

کربلا؛ 102، 126، 179، 192، 204،

ص: 134

231، 608، 809، 847، 854، 895، 896، 897، 907، 909، 912، 923، 924، 925، 926، 936، 942، 943، 946، 957، 969، 970، 972، 975، 980، 981، 989، 993، 996، 997، 998، 1234، 1236، 1615، 1644، 1837، 1861، 1868، 1930، 2069، 2070، 2086، 2091، 2100، 2111، 2112، 2115، 2119، 2128، 2130، 2132، 2148، 2150، 2151، 2152، 2153، 2195، 2203، 2205، 2213، 2217، 2228، 2242، 2273، 2324، 2368، 2373، 2374، 2376، 2381، 2420، 2504، 2537، 2550، 2573، 2579، 2588، 2589، 2615، 2617، 2619، 2620، 2632، 2864، 2968، 3041، 3063، 3204، 3205، 3213

کرخ؛ 1451، 2932، 2965

کرعه؛ 1121

کرعه؛ 2312، 2357

کرمان؛ 875، 1517، 2929، 2964

کرمانشاه؛ 910، 912، 913، 915، 916، 917، 918، 2435، 3146

کرند؛ 953.

کعبه؛ 18، 50، 102، 145، 146، 187، 188، 229، 238، 290، 379، 380، 770، 1261، 1321، 1323، 1446، 1456، 1630، 1631

کنعان؛ 1336، 1337

کوثاریا؛ 1313

کوچه مسجد هندی؛ 912.

کورا؛ 801.

کوفه؛ 125، 135، 146، 204، 224، 246، 323، 393، 430، 569، 705، 767، 776، 842، 847، 854، 866، 869، 870، 871، 879، 889، 925، 1017، 1032، 1191، 1266، 1313، 1374، 1449، 1491، 1506، 1509، 1550، 1606، 1618، 1624، 1699، 1775، 1823، 1824، 1032، 1191، 1266، 1313، 1374، 1449، 1491، 1506، 1509، 1550، 1606، 1618، 1624، 1699، 1775، 1823، 1824، 1923، 1930، 1931، 1944، 1947، 1948، 1958، 1975، 1980، 1988، 1990، 1995، 1997، 2054، 2088، 2090، 2096، 2097، 2100، 2127،

ص: 135

2130، 2167، 2176، 2242، 2288، 2299، 2301، 2399، 2405، 2444، 2453، 2661، 2723، 2779، 2818، 2823، 2825، 2834، 2864، 2865، 2878، 2882، 2885، 2886، 2888، 2892، 2929، 2932، 2954، 2957، 2958، 2965، 2972، 2976، 3010، 3023، 3024، 3041، 3092، 3158، 3171، 3201، 3202، 3203، 3204، 3211، 3221، 3224، 3245، 3288، 3336، 3364، 3365

کوه ابو قبیس؛ 1456، 1553، 1554، 1631، 2015

کوه رضوی؛ 1054، 1120، 1121، 1731، 3348

کوه سمعان؛ 1527

کوه صفا؛ 1519

کوه طور؛ 1286، 2876

کوه قاف؛ 218، 599.

کیلواس؛ 209، 599.

گلستان ارم؛ 209، 599.

گیلان؛ 1429، 2818

لاهیجان؛ 2255، 2256

لبنان؛ 2973

لکنهو؛ 699.

لنجان؛ 2082

ماچین؛ 907.

مازندران؛ 2046، 2132، 2133، 2190، 2270، 2974

ماوراء النهر؛ 1988، 2011، 3073، 3349

مبارکه؛ 2320

مجد زید؛ 1018.

محلّه بیدآباد؛ 1019.

محلّه کبابیان؛ 927.

مداین؛ 1897، 2423، 2929، 2975

مدرسه امینیّه دمشق؛ 699.

مدرسه خان مروی طهران؛ 1000.

مدرسه سامره؛ 921، 922.

مدرسه صدر؛ 957، 968، 897.

مدرسه قزوینی ها؛ 919

مدین؛ 629، 1340، 1341، 1344

مدینه؛ 115، 125، 131، 134، 190، 204، 224، 232، 270، 285، 324، 354، 384، 394، 395، 441، 569، 681، 706، 773، 775، 838، 840، 848، 854، 855، 856، 860، 869،

ص: 136

870، 871، 874، 877، 879، 884، 885، 966، 974، 1032، 1035، 1037، 1054، 1070، 1120، 1144، 1191، 1233، 1406، 1407، 1408، 1533، 1547، 1592، 1612، 1614، 1621، 1622، 1640، 1681، 1685، 1686، 1693، 1718، 1779، 1885، 1889، 1892، 1893، 1898، 1959، 1986، 2054، 2100، 2340، 2422، 2436، 2439، 2441، 2444، 2732، 2800، 2820، 2823، 2825، 2844، 2849، 2851، 2852، 2867، 2930، 2931، 2965، 2969، 2972، 3002، 3166، 3168، 3196، 3201، 3221، 3341، 3364

مدینة النحاس؛ 1260، 2352، 2353

مراغه؛ 1908، 2582، 2966

مرقون؛ 2965

مرو؛ 1549، 1998، 2454، 2857، 2965، 2974

مروه؛ 1883، 2608

مرّیخ؛ 506، 507، 639.

مسجد اقصی؛ 1416

مسجد الحرام؛ 32، 622، 644، 657، 935، 944، 964، 973، 974، 1694، 1695، 2076، 2116، 2734، 2735، 2842، 2892، 2946، 2969، 3058

مسجد براثا؛ 827، 2207، 2891

مسجد پیامبر؛ 807، 842، 858، 867، 873، 878.

مسجد جامع اعظم کوفه؛ 989.

مسجد جعفی؛ 2299

مسجد جمعه؛ 1025.

مسجد جمکران؛ 2392، 2397، 2620، 2621، 2622

مسجد حضرت عبد العظیم؛ 975.

مسجد حکیم؛ 2188

مسجد حلب؛ 700.

مسجد حنانه؛ 2088، 2096، 2097، 2100

مسجد زبید؛ 1841

مسجد سهله؛ 900، 919، 924، 936، 940، 943، 944، 954، 989، 991، 999، 1016، 1017، 1018، 1257، 1373، 1550، 1980، 2073، 2121، 2127، 2144، 2182، 2185، 2193، 2222، 2306، 2314، 2315، 2364، 2375، 2376، 2377،

ص: 137

2378، 2400، 2471، 2472، 2537، 2624، 2625، 2955، 3204

مسجد شاه اصفهان؛ 1025، 2241

مسجد شیخ لطف الله؛ 2241

مسجد صعصعه؛ 942، 943، 944، 2070

مسجد عتیق؛ 2177

مسجد قدیح؛ 951.

مسجد کوفه؛ 479، 665، 667، 879، 912، 924، 925، 927، 935، 936، 945، 991، 2088، 2089، 2090، 2101، 2102، 2105، 2127، 2176، 2185، 2222، 2249، 2275، 2306، 2307، 2315، 2316، 2375، 2401، 2404، 2406، 2472، 2473، 2537، 2885، 2886، 2892، 2923، 2953، 2955، 2991، 3002، 3003، 3204، 3222

مسجد گوهرشاد؛ 918

مسجد مدینه؛ 2734، 2735، 2928

مشتری؛ 506، 491، 639.

مشرق؛ 1205، 1260، 1371، 1456، 2357

مشعر؛ 1896

مشعر الحرام؛ 964.

مشقه؛ 2964

مشهد؛ 723، 918، 921، 926، 931، 932، 957، 974، 975، 979، 1009، 1122، 1135، 1775، 1779، 1829، 1122، 1135، 1775، 1779، 1829،

مصر؛ 732، 735، 743، 1070، 1146، 1202، 1228، 1342، 1365، 1381، 1382، 1445، 1458، 1486، 1487، 1539، 1540، 1541، 1550، 1554، 1567، 1568، 1581، 1609، 1612، 1617، 1619، 1636، 1637، 1638، 1882، 1904، 1980، 1998، 2074، 2145، 2180، 2330، 2331، 2348، 2349، 2350، 2423، 2429، 2432، 2490، 2507، 2508، 2555، 2557، 2582، 2876، 2877، 2931، 2932، 2967، 2973، 3140، 3141، 3392

مصیصه؛ 1585، 2967

معبد پیر مکران؛ 2082

معلی؛ 2964

مغاره؛ 2968

مغرب؛ 1202، 1205، 1260، 1457،

ص: 138

2353، 2355، 2357

مغولستان؛ 1541

مقام ابراهیم؛ 34، 622، 965، 937.

مقام مهدی علیه السلام؛ 926، 970.

مکّه؛ 15، 33، 125، 131، 138، 140، 142، 143، 147، 158، 163، 164، 165، 182، 190، 204، 217، 224، 230، 241، 384، 441، 568، 755، 833، 843، 845، 848، 851، 867، 869، 879، 901، 910، 921، 928، 933، 934، 960، 961، 962، 964، 974، 983، 1003، 1032، 1054، 1063، 1069، 1102، 1120، 1122، 1191، 1198، 1199، 1255، 1321، 1324، 1325، 1340، 1341، 1349، 1350، 1405، 1406، 1411، 1412، 1415، 1446، 1456، 1459، 1519، 1521، 1533، 1547، 1573، 1575، 1592، 1596، 1611، 1612، 1618، 1631، 1635، 1681، 1756، 1779، 1824، 1894، 1898، 1902، 1976، 1980، 1987، 2010، 2011، 2015، 2040، 2054، 2060، 2112، 2113، 2116، 2117، 2129، 2171، 2243، 2258، 2268، 2271، 2295، 2298، 2301، 2310، 2340، 2341، 2383، 2384، 2390، 2422، 2429، 2463، 2580، 2581، 2608، 2614، 2700، 2704، 2732، 2779، 2786، 2797، 2800، 2818، 2820، 2822، 2823، 2824، 2825، 2851، 2852، 2867، 2874، 2893، 2930، 2933، 2946، 2965، 2969، 2971، 2972، 3002، 3024، 3055، 3057، 3058، 3059، 3060، 3065، 3079، 3080، 3161، 3168، 3196، 3197، 3202، 3203، 3262، 3283، 3284، 3364، 3532

ملومین؛ 907.

منا؛ 935، 962، 964.

منصوریه؛ 2964

منی؛ 1612، 3065

موته؛ 2965

موصل؛ 1372، 2929، 2966

مهرورد؛ 1626

میامی؛ 955.

ناصره؛ 1381

نایین؛ 2494

ص: 139

نجد؛ 966، 1341، 1408

نجران؛ 89، 176، 1465، 1614، 2821

نجف اشرف؛ 739، 892، 894، 897، 898، 901، 904، 472936، 916، 918، 924، 925، 930، 940، 941، 943، 957، 958، 959، 968، 974، 975، 981، 983، 989، 991، 996، 997، 1001، 1003، 1015، 1016، 1017، 1023، 1027، 1142، 1148، 1237، 1373، 1555، 2088، 2090، 2091، 2092، 2093، 2096، 2097، 2105، 2111، 2112، 2119، 2125، 2126، 2127، 2129، 2132، 2139، 2142، 2148، 2169، 2185، 2186، 2193، 2203، 2206، 2207، 2208، 2210، 2211، 2213، 2217، 2221، 2222، 2224، 2240، 2248، 2250، 2273، 2274، 2275، 2276، 2278، 2279، 2280، 2283، 2290، 2293، 2306، 2311، 2314، 2340، 2368، 2375، 2377، 2378، 2379، 2403، 2404، 2405، 2406، 2417، 2418، 2472، 2480، 2482، 2490، 2492، 2525، 2526، 2528، 2537، 2573، 2580، 2587، 2589، 2590، 2615، 2623، 2624، 2655، 2886، 2954، 2955، 3010، 3063، 3076، 3078، 3158، 3202، 3211، 3213، 3336

نخیله؛ 2821

نهاوند؛ 1122، 1141، 1142، 1828

نهاوند؛ 2437، 2817، 3065

نهر عامور؛ 1015، 1017.

نهر معقل؛ 1982

نیریز؛ 2046

نیشابور؛ 875، 1997، 1998، 2120، 2929، 2931، 2965، 2975

نیل؛ 1342، 1382، 1572

نیویورک؛ 1671

وادی السلام؛ 997، 2186، 2187، 2274، 2480، 2481

وادی تبوک؛ 6944

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص140

2، 2583، 2965

هرات؛ 2857، 2929

هراش؛ 2967

هرقل؛ 2062

همدان؛ 927، 1544، 1547، 1589،

ص: 140

1882، 1958، 1978، 1997، 2161، 2177، 2178، 2295، 2296، 2461، 2634، 2817، 2971، 2974، 3204

هند؛ 113، 699، 713، 862، 907، 1022، 1168، 1427، 1431، 1432، 1434، 1598، 1600، 1601، 1637، 1638، 1641، 1646، 1885، 1886، 1889، 2011، 2012، 2052، 2069، 2070، 2383، 2433، 2581، 2639، 2707، 2768، 2930

هویقین؛ 2964

یابس؛ 2877

یثرب؛ 1407، 1547، 1600

یزد؛ 1764، 2294

یمامه؛ 1938، 1967، 2968

یمن؛ 224، 961، 1328، 1450، 1502، 1517، 1544، 1545، 1574، 1607، 1616، 1636، 1637، 1638، 1916، 1998، 2115، 2348، 2432، 2881، 2930، 2967، 3173

یونان؛ 1550، 1665

ص: 141

ص: 142

فهرست کتب و مقالات

ص: 143

ص: 144

کتب و مقالات

آثار الباقیه عن القرون الخالیه؛ 1662

آژی پیغمبر؛ 645.

ابواب الجنان؛ 2363

اثبات الرجعه؛ 791.

اثبات الوصیة؛ 61، 68، 148، 411، 412، 413، 424، 425، 434، 439، 440، 463، 476، 479، 501، 601، 496، 646، 821، 1158، 1814، 1822، 2773

اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات؛ 2162، 2484، 2523

احسن القصص؛ 3121

احسن الکبار؛ 565، 689، 838، 840، 847.

احقاق الحق؛ 721.

احیاء العلوم؛ 1100

اخبار الاخیار عبد الحقّ دهلوی؛ 751.

اخبار الدول؛ 1325، 1334، 1337، 1341، 1342، 1345، 1374، 1396، 1401، 1445، 1446، 1451، 1452، 1458، 1461، 1476، 1483، 1521، 1524، 1539، 1543، 1544، 1552، 1554، 1560، 1562، 1563، 1573، 1576، 1583، 1584، 1637، 1638

اخبار المهدی؛ 1030

اربعین؛ 720، 786.

اربعین ابی الفوارس؛ 786.

ارشاد مفید؛ 681.

ارماطس؛ 250.

ازالة الخفا؛ 747.

اژی پیغمبر؛ 250.

استقضاء الافحام؛ 697، 748، 755، 1039، 1152

اسد الغابه؛ 765، 1064، 1114

اسرار الشهادة؛ 3342

اسعاف الراغبین؛ 732.

ص: 145

اشارات ابن سینا؛ 985.

اشارات (کلباسی)؛ 1021.

اشعیا؛ 751.

اعجازنامه؛ 1017.

اعلام الاخیار من فقهاء المذهب النعمان المختار؛ 702، 718.

اعلام الدین؛ 1346

اعلام الوری؛ 507، 828، 3021، 3029، 1248، 1666، 1709، 1710، 1977

اعمار الاعیان؛ 1549، 1550، 1555، 1556، 1564

اعمال السنّه؛ 951.

اقبال الاعمال؛ 603، 617، 1257، 2073، 3357، 3358

الابانه؛ 1073

الاحتجاج؛ 14، 61، 71، 148، 238، 285، 286، 338، 381، 409، 445، 656، 1116، 1232، 1826، 1921، 1966، 1969، 2053، 2055، 2459، 2466، 2467، 2641، 2992، 2996، 2999، 3000، 3034، 3179، 3181، 3399، 3509، 3521، 3528، 3533

الاختصاص؛ 14، 61، 541، 2540، 2947، 3000، 3003، 3007، 3012، 3023، 3040، 3366

الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد؛ 478، 483، 542، 550، 574، 578، 605، 828، 1049، 1284، 1712، 1953، 2046، 2445، 2462، 2795، 2883، 2884، 2931، 2990، 2996، 2998، 3005، 3008، 3018، 3019، 3027، 3067، 3179، 3247، 3418

الاستبصار؛ 1617

الاستیعاب؛ 1064

الاصابة فی معرفة الصحابه؛ 1035، 1064، 1065

الامالی (شیخ طوسی)؛ 516، 652.

الانساب؛ 1063، 1064، 1065، 1938، 2010، 2017

البراهین؛ 2774

البیان فی اخبار صاحب الزمان؛ 515، 549، 554، 635، 752، 753، 1029، 1040، 1109، 1110، 1589، 1795، 1796، 2993، 2999

التمهید فی بیان التوحید؛ 1200

التنزیل و التحریف؛ 3439

ص: 146

التهذیب؛ 1617

الجنّة العالیة؛ 552، 1101، 1103، 1212، 2857، 2861

الجواهر المنّضد؛ 989.

الحقّ المبین؛ 528.

الخرائج و الجرایح؛ 107، 239، 433، 439، 440، 860، 1234، 1236، 1261، 1820، 1841، 1868، 1920، 1930، 1956، 1988، 1989، 1992، 1993، 2022، 2055، 2059، 2268، 2346، 2423، 2425، 2453، 2462، 2546، 2607، 2649، 2716، 2767، 3003، 3005، 3006، 3011، 3019، 3022، 3024، 3334، 3337، 3343، 3349، 3360

الخصال؛ 67، 256، 278، 279، 282، 283، 286، 287، 543، 2715، 2717، 2755، 2947، 2982، 2995، 3004، 3007، 3021

الدرر الکامنه فی احوال المائة الثامنه؛ 1035

الدعوات؛ 2159، 2162، 2342، 2397، 2486، 440، 3019

الذریعة الی کتب الشیعه؛ 962، 1000.

الذکری؛ 2159

الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب؛ 1568، 1600، 1632، 1856، 1863، 1864، 2615

الزاهد فی الاخبار؛ 2161

السرائر؛ 3061

السنه؛ 2161

الصبح الاسفر؛ 786.

الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم؛ 2256، 2328

العلوم؛ 574.

العمده؛ 2467

العوالم؛ 3303، 3310، 3409

الغرر و الدرر؛ 1440، 1449، 1453، 1460، 1478، 1479، 1480، 1483، 1487، 1488، 1491، 1493، 1503، 1504، 1506، 1514، 1520، 1544، 1640، 1647

الفتن؛ 2993

الفتوحات؛ 1097، 1101، 1139، 1581

الفصل و الملل و الاهواء و النحل؛ 1748

القاموس المحیط؛ 1132، 1594

القمر الاقمر فی علائم ظهور حجة المنتظر؛ 1359، 1588

ص: 147

کامل؛ 850.

الکافی؛ 25، 61، 68، 77، 148، 411، 420، 424، 440، 496، 498، 500، 503، 509، 537، 597، 601، 630، 656، 658، 659، 888، 876، 1112، 1215، 1568، 1617، 1629، 1789، 1806، 1807، 1939، 1943، 1966، 1967، 1972، 1973، 1974، 1975، 1977، 1978، 1979، 1980، 1995، 2053، 2110، 2258، 2426، 2427، 2428، 2429، 2460، 2469، 2578، 2651، 2652، 2735، 2757، 2770، 2841، 2842، 2895، 2986، 2991، 3005، 3007، 3020، 3030، 3050، 3178، 3180، 3300، 3308، 3317، 3399، 3485

الکفایه فی علم لروایه؛ 1103

اللّباب فی النحو؛ 985.

اللّوامع فی احادیث المختصر و الجامع؛ 702.

المأثیر؛ 3342

المجالس شیخ مفید؛ 2732

المحاسن؛ 2721، 2722، 2728، 2730، 2814، 2874

المحتضر؛ 1784، 2885، 3028، 3408

المختصر؛ 1207

المصابیح؛ 2850، 2856، 2857

المقالات؛ 1160، 3027

الملاحم؛ 2993

المناقب ابن شهرآشوب؛ 1036، 1061

المناقب ابو نعیم؛ 2993، 3049

المنقذ من الضلال؛ 2050

المنهاج؛ 2161

المودّة فی القربی؛ 729.

الموضوعات؛ 1038

النهایة؛ 3266

الوافی؛ 3038

الهام الحجة؛ 1124، 1736، 1739، 1761

الهدایة الکبری؛ 1861، 1889

الیاقوت الاحمر؛ 543، 901، 1024.

الیان؛ 740، 1149

الید البیضاء فی نکت اخبار الزهراء؛ 1049

الیواقیت و الجواهر؛ 1132، 1147، 1149، 1152

الاکابر؛ 705، 737، 742، 744.

ص: 148

امالی؛ 516، 630، 652، 825.

امالی شیخ صدوق؛ 2754، 3388

امالی شیخ طوسی؛ 1358، 2715، 2716، 2754، 2999، 3132، 3135

امان الاخطار؛ 2586، 2628، 2658 2766

امل الامل؛ 1126، 2067، 2069

انتباه فی سلاسل اولیاء اللّه؛ 741.

انجیل؛ 8، 97، 127، 131، 140، 144، 151، 152، 154، 158، 159، 160، 162، 167، 168، 169، 170، 171، 172، 176، 181، 182، 195، 227، 228، 250، 453، 469، 473، 485، 486، 645، 740، 773، 771، 779، 780، 843، 844، 845، 1149، 1398، 1885، 2962، 3138، 3139، 3153، 3157، 3201

انجیل متی؛ 3143

انجیل مرقس؛ 3143

انجیل یوحنا؛ 3143

انسان العیون فی سیرة الامین المأمون؛ 755.

انصاب الطالبیه؛ 732.

انکلیون؛ 637.

انوار؛ 509، 820.

انوار المشعشین؛ 2619

انوار المضیئة؛ 1603 2782، 2884، 3002، 3405

انوار المواهب؛ 487، 545، 587، 691، 693.

انور النعمانیه؛ 1065، 1141، 1258، 1260، 1616، 2088، 2089، 2244، 2317، 2328

انیس العابدین؛ 2412، 2496

اوائل المقالات؛ 652.

ایثار الانصاف؛ 702.

ایستاع؛ 250، 636

ایضاح الاشتباه؛ 1967، 1993، 2161

ایضاح دفاین النواصب؛ 783.

باتنکل؛ 640.

بالکلمات الذوقیه و النکات الشوقیّة؛ 760.

بحار الانوار؛ 6، 12، 38، 87، 311، 315، 481، 486، 488، 493، 495، 500، 508، 509، 510، 524، 525، 540، 570، 583، 585، 603، 655، 658، 681، 686، 689، 690، 691، 695، 789، 1105، 1114، 1187،

ص: 149

1221، 1228، 1257، 1305، 1306، 1308، 1313، 1317، 1320، 1326، 1334، 1349، 1355، 1359، 1361، 1363، 1366، 1381، 1385، 1397، 1420، 1440، 1442، 1444، 1445، 1446، 1449، 1451، 1453، 1457، 1458، 1460، 1470، 1471، 1473، 1477، 1478، 1482، 1483، 1484، 1496، 1517، 1539، 1576، 1580، 1603، 1629، 1631، 1693، 1694، 1705، 1709، 1717، 1719، 1743، 1768، 1770، 1773، 1774، 1781، 1783، 1784، 1788، 1791، 1793، 1797، 1799، 1805، 1807، 1810، 1820، 1823، 1826، 1827، 1828، 1841، 1856، 1907، 1913، 1914، 1915، 1916، 1917، 1918، 1920، 1921، 1922، 1927، 1928، 1930، 1933، 1939، 1940، 1953، 1965، 1966، 1977، 1989، 1990، 1993، 2004، 2006، 2059، 2074، 2088، 2165، 2167، 2169، 2171، 2295، 2298، 2299، 2329، 2342، 2348، 2353، 2357، 2389، 2412، 2414، 2461، 2462، 2463، 2464، 2466، 2496، 2513، 2515، 2516، 2531، 2553، 2554، 2557، 2559، 2564، 2592، 2594، 2596، 2597، 2601، 2605، 2643، 2650، 2669، 2691، 2701، 2719، 2783، 2792، 2809، 2811، 2814، 2816، 2818، 2826، 2836، 2837، 2842، 2845، 2847، 2864، 2879، 2881، 2883، 2931، 2934، 2936، 2953، 2997، 3012، 3025، 3047، 3052، 3053، 3066، 3068، 3075، 3079، 3081، 3098، 3125، 3132، 3137، 3185، 3194، 3195، 3198، 3210، 3211، 3213، 3230، 3246، 3253، 3287، 3290، 3303، 3304، 3310، 3340، 3345، 3364، 3367، 3372، 3373، 3401، 3531، 3543

بحر الدرر؛ 3119

بحر العرفان؛ 508، 1274

بختا؛ 645.

بدایع الاصول؛ 987.

برزین آذر فارسیان؛ 250، 637.

ص: 150

برلبوموا؛ 574.

برهان در اخبار صاحب الزمان؛ 1030

بستان السیاحة؛ 1116، 1687، 1690، 1693، 1741

بشارة الظهور؛ 1753

بشارة المصطفی؛ 3033، 3408

بصائر الدرجات؛ 492، 541، 550، 583، 1788، 2631، 2632، 2718، 2775، 3008، 3011، 3012، 3019، 3022، 3039، 3073، 3348، 3349

بضاعة مزجاة؛ 984.

بغیة الطالب؛ 1964، 1996

بغیة المرید؛ 2180

بلد الامین؛ 2509، 2785

بهجة الاولیاء؛ 2172، 2175

بیان الاحسان لاهل العرفان؛ 1071

پاتنگل؛ 208، 251.

پازند؛ 213، 250.

پرلیوموا؛ 251.

تاج العروس؛ 1797

تاریخ ابن اثیر؛ 1969

تاریخ ابن خشاب؛ 589، 590.

تاریخ ابن خلکان؛ 702، 704.

تاریخ الاسلام؛ 1068، 1069، 1117، 1118، 1137

تاریخ الخلفا؛ 709، 1081، 1082

تاریخ بحیره؛ 3176

تاریخ بغداد؛ 714، 2012

تاریخ جهضمی؛ 476، 584.

تاریخ خمیس در احوال انفس نفیس؛ 717، 747، 1070

تاریخ طبری؛ 1575

تاریخ عالم آرا؛ 641.

تاریخ فرآت الجنان؛ 699.

تاریخ قم؛ 478، 1088، 2000، 2391، 2395، 2397، 2619

تاریخ مجدی؛ 3164

تاریخ موالید الائمّة و وفیاتهم؛ 546، 703، 478، 714.

تأویل الآیات الظاهره؛ 567، 603، 622، 2995، 3310، 3312

تبصرة العوام؛ 1682، 1750

تبصرة الولی فی من رأی المهدی؛ 1144، 1186، 1854، 1986

تحف العقول؛ 1977، 3033

تحفه اثنا عشریّه؛ 710، 748.

تحفة الابرار؛ 1019.

تحفة الزائر؛ 2776

ص: 151

تحفة المجالس؛ 688، 2960

تحیة الزائر؛ 2096

تذکرة الائمّه؛ 208، 209، 251، 637، 638، 639، 640، 643، 644، 645.

تذهیب الکمال؛ 1043، 1083

ترهة المجالس؛ 755.

تشریح الاصول؛ 3064

تصانیف کبیر؛ 699.

تصدیق المسیح؛ 1600

تفسیر ابو الفتح رازی؛ 629، 2660، 3103

تفسیر احسن القصص؛ 1131

تفسیر اسرار الفاتحه؛ 1046، 1209، 2852، 2853، 2857، 2858، 2865

تفسیر البرهان؛ 3296، 3298، 3300، 3308، 3313، 3318

تفسیر العیاشی؛ 13، 2688، 2726، 2731، 2796، 2822، 2840، 2954، 2958، 3006، 3007، 3016، 3018، 3363، 3387، 3395، 3409

تفسیر القرآن العظیم؛ 702.

تفسیر القرطبی؛ 3105

تفسیر القمی؛ 2657

تفسیر الکشاف؛ 2792، 3092، 3093، 3293، 3427، 3437

تفسیر امام عسکری؛ 1583، 2781

تفسیر بحر الدرر؛ 1131، 1209

تفسیر بحر مواج؛ 1046

تفسیر برهان؛ 2542

تفسیر بیضاوی؛ 1136

تفسیر تبصیر الرحمن؛ 1581

تفسیر تبیان؛ 3437

تفسیر روح البیان؛ 550.

تفسیر زمخشری؛ 633.

تفسیر سوره حمد؛ 1131، 1209

تفسیر سوره یوسف؛ 1131

تفسیر شاهی؛ 755.

تفسیر صافی؛ 2259

تفسیر فرات بن ابراهیم؛ 539، 626، 3315.

تفسیر فصل الخطاب؛ 550.

تفسیر علی بن ابراهیم؛ 593، 600، 606، 622، 626، 1376، 1577، 2789، 2790، 2840، 2870، 3002، 3008، 3025، 3103، 3128، 3293، 3296، 3298، 3300، 3301، 3302، 3303، 3309، 3312، 3315، 3316،

ص: 152

3388، 3391، 3470، 3482

تفسیر کبیر؛ 549.

تفسیر مجمع البیان؛ 2840، 3014، 3096، 3313

تفسیر منهج؛ 1630، 3059

تفسیر موّاج؛ 749.

تنبیه الخواطر؛ 2299

تنزیل و تحریف (سیّاری)؛ 605.

تنزیه الانبیاء؛ 1194، 2646، 3131، 3132

تنقیح المقال؛ 1958، 1960، 1961، 1962، 3246

تورات؛ 8، 38، 93، 94، 95، 97، 102، 103، 104، 140، 147، 176، 181، 187، 197، 205، 213، 228، 237، 250، 299، 469، 473، 485، 486، 583، 632، 635، 645، 740، 771، 780، 782، 800، 844، 845، 1149، 1363، 1452، 1485، 1521، 1852، 1885

تهذیب الاحکام؛ 606، 2078، 2757، 3038، 3072، 3352

تهذیب الاسماء؛ 767.

ثاقب المناقب؛ 1879، 1892، 1971، 2430، 2443، 2458، 2547، 2548، 2550، 3344

ثقات محمد بن حیّان بستی؛ 767.

ثمار القلوب؛ 3136

جام الجم و هیئة العالم؛ 491، 1169

جامع الاخبار؛ 2809، 2717

جامع الاسرار؛ 758.

جامع الستین؛ 1131

جامع النورین؛ 2245

جامع بحار؛ 688.

جام گیتی نما؛ 1140

جاودان خرد مجوس؛ 250، 639.

جذب القلوب الی دیار المحبوب؛ 712.

جمال الاسبوع؛ 545، 1256، 2155، 2156، 2328، 2342، 2397

جمع بین الصحیحین؛ 3425

جنّات الخلود؛ 636، 638، 647، 1046، 1275، 1709، 1710، 1823

جنّة العالیه؛ 986.

جنة المأوی؛ 1145، 1186، 2580، 2589

جنّة الواقیه؛ 571، 2539، 2630

جواهر الایقان؛ 3340

جواهر التفسیر؛ 725.

جواهر العقدین؛ 755.

ص: 153

جواهر الکلام؛ 2105

جوهر شقّاف؛ 754.

حاجزی؛ 740، 1149

حبل المتین؛ 2785

حبیب السیر؛ 1334، 1335، 1336، 1337، 1393، 1401، 1403، 1406، 1410، 1416، 1427، 1435، 1543، 1549، 1550، 1555، 1556، 1560، 1562، 1566، 1574، 2016

حجة البالغه؛ 2042، 2043، 2045

حدیقة الشیعه؛ 509، 510، 523، 524، 526، 641، 2019، 2061، 2328، 2607

حق الیقین؛ 3252

حلیة الابرار؛ 3045

حیات القلوب؛ 1304، 1305، 1306، 1308، 1320، 1326، 1334، 1338، 1339، 1346، 1349، 1350، 1355، 1359، 1361، 1363، 1366، 1375، 1380، 1381، 1382، 1387، 1406، 1420، 1424، 1523، 1533، 1540، 1564، 1583، 3125، 3127، 3132، 3135، 3321، 3322.

حیوة الحیوان؛ 3270

خرایج؛ 583.

خزائن؛ 2180، 2253

خزینة الجواهر؛ 832، 2384، 2604

خصایص الفاطمیه؛ 3173

خلاصة الاثر؛ 2582

خلاصة الاخبار؛ 858، 875، 880، 883، 3347، 3348.

خلاصة الاقوال؛ 1976

خلاصة الرجال؛ 3440

خلاصة العقاید؛ 1414

خواص القرآن؛ 2542

خیر المقال؛ 2584

دار السلام؛ 1105، 1163، 1617، 2031، 2075، 2708، 2106، 2123، 2124، 2132، 2185، 2186، 2194، 2196، 2206، 2207، 2213، 2224، 2261، 2293، 2318، 2357، 2359، 2364، 2384، 2385، 2447، 2466، 2482، 2487، 2490، 2509، 2513، 2524، 2525، 2543، 2569، 2608، 2652، 2845، 2846، 2865، 2868، 3077، 3486، 3530، 3541

دار السلام محدث نوری؛ 2118، 2226،

ص: 154

2365، 2520، 2533، 2617، 2785، 2893، 3137

دایرة المعارف لاروس؛ 3139

در المنثور؛ 2171

درّ النظم در سرّ اعظم؛ 700.

درر المنتشره فی الاحادیث المشتهره؛ 1038

درّة المعارف؛ 730.

دستور الخلایق؛ 689.

دعوة الاسلام؛ 927، 946.

دفع المناوات؛ 594، 2774

دلائل الامامة؛ 449، 1965، 2445، 2516

دلائل النبوة؛ 1142، 2439

دمعة الساکبه؛ 2525، 2526، 2587، 3335

دوائر العلوم؛ 1598

ذخائر العقبی؛ 1031

ذخیره؛ 208، 574، 604، 611، 635، 637، 638، 639، 640، 641، 643، 644، 645، 647.

ذخیرة العالمین؛ 3050

ذخیرة اللباب؛ 591.

ذخیرة المثال؛ 754.

ذوهر؛ 592.

راحة الروح؛ 694، 1571، 1766، 3045، 3177

راکوی؛ 740، 1149

ربیع الابرار؛ 1134

ربیع الالباب؛ 2167

ربیع الشیعه؛ 1962، 1968، 1976، 1977

رجال بحر العلوم؛ 1189، 2643

رجال شیخ طوسی؛ 1956، 1985، 1998

رجال کبیر بهبهانی؛ 1798، 3247

رجال کشّی؛ 537، 1954، 1959، 1962، 1990، 1998

رجال میر مصطفی؛ 2395

رجال نجاشی؛ 1957، 1958، 1976، 1981، 2202، 3411

رجال وسیط؛ 1974

رساله آقا نجفی اصفهانی؛ 910.

رساله اصول عبد العزیز دهلوی؛ 748.

رساله الفتح المبین؛ 1169

رساله جواهر القوانین؛ 2690

رساله چهار آینه؛ 1414

رساله حیوة النفس؛ 1740

ص: 155

رساله در فقه و الفیه ابن مالک؛ 755.

رساله فتح الرحمن؛ 1097

رساله مناقب و احوال ائمّه اطهار؛ 712.

رساله مواسعه و مضایقه؛ 2154

رساله نوادر؛ 711.

رسالة الابرار فی اخبار الاخبار؛ 1288، 3428

رشحة الندی فی مسألة البدا؛ 1786

روح البیان؛ 3101، 3106

روضات الجنّات؛ 724، 2082، 2085، 2194، 2208، 2223، 2383، 2492، 2579، 3343

روضة الاحباب؛ 782، 1058، 1059، 1419

روضة الشهدا؛ 725، 1131

روضة الصفا؛ 1393، 1561، 1564، 2018

روضة العلما؛ 750.

روضة المناظر؛ 702.

ریاض الزاهرة فی فضل آل بیت النبی و عترته الطاهره؛ 733، 754.

ریاض السالکین؛ 685.

ریاض الشهادة؛ 1406، 1711، 2295، 2418، 2492، 3335، 3443، 3472

ریاض العارفین؛ 3428

ریاض العلما؛ 2096، 2143، 2176، 2179، 2442، 2504، 2586

ریاض المؤمنین؛ 1264، 2344

زبور؛ 108، 109، 111، 228، 250، 473، 486، 574، 740، 780، 1149، 1885، 3138، 3201

زمزم زردشت؛ 250، 640.

زند؛ 213، 214، 250.

زواید الفواید؛ 907، 3439

زهر الربیع؛ 2603

زهرة الریاض؛ 2850

زینة المجالس؛ 1434، 2352

سبحة المرجان فی آثار هندوستان؛ 713، 751.

سراج العقول؛ 1132

سرماجن؛ 740، 1149

سعد السعادات؛ 2866، 2928

سعد السعود؛ 2953، 3000، 3425

سلوة الغریب و اسوة الاریب؛ 1594

سنن ابن ماجه؛ 1268

سنن ابی داود؛ 1044

سنن ترمذی؛ 1033

سیاری؛ 740، 1149

ص: 156

سیر الصحابه؛ 1142، 2437

سیر و مغازی؛ 1063

سیره حلبیه؛ 1038، 1199

شاکمون؛ 251.

شجرة الاولیاء؛ 1048

شرایع الاسلام؛ 2068، 2198

شرح استبصار؛ 2171

شرح اصول کافی؛ 1212، 1599

شرح الجامع الکبیر؛ 702.

شرح الزیارة؛ 2045

شرح السنة؛ 2848، 2849، 2857، 3068

شرح بخاری؛ 755.

شرح جندی؛ 550.

شرح دائره؛ 729.

شرح دیوان امیر المؤمنین؛ 639، 709، 1029، 1070، 1072، 1115، 1139، 1140

شرح رجال مشکات؛ 747.

شرح فصوص الحکم؛ 709، 1150

شرح کافیه؛ 1140

شرح مقاصد؛ 1270

شرح نهج البلاغه؛ 1096، 2055، 3183

شعب الایمان؛ 758، 3157

شمس المعارف کبری؛ 700.

شواهد النبوّه؛ 715، 717، 740، 741، 744، 780.

صحاح الاخبار فی نسب السادة الفاطمیّة الاطهار؛ 729.

صحف آدم؛ 473، 486.

صحف ابراهیم علیه السلام؛ 469، 473، 486، 637، 641، 844.

صحیح بخاری؛ 1201

صحیفه کامله؛ 620، 685.

صراط المستقیم؛ 1252، 1664، 1678، 1684، 1690، 1691، 1708، 1715، 1715

صراط المستقیم (یونس بیاضی)؛ 831.

صواعق لمحرقه؛ 1033، 1043، 1093، 1117، 1118

ضوء لامع فی احوال علماء القرن التاسع؛ 755.

طبقات النجاة؛ 704.

طبقات شافعیه؛ 699.

عبقات الانوار؛ 697، 755، 767، 1152

عجائب البلدان؛ 1117

عجالة الراکب و بلغة الطالب؛ 700.

عداد القاب؛ 641.

ص: 157

عدة الاصول؛ 1786

عدة الداعی؛ 2504، 2578، 2579

عرایس التیجان؛ 1584، 2871

عرجة الاحمدیه الی حضرة الاحدیه؛ 3173، 3174

عرف الوردی فی اخبار المهدی؛ 1030

عروه؛ 1140

عقاید الایمان؛ 1723

عقاید النفسیه؛ 727.

عقد الدرر فی اخبار الامام المنتظر؛ 760، 1030، 1040، 1042، 1094، 1111، 2993، 2995، 2998، 3000، 3017، 3031، 3138

عقد فرید؛ 699.

علل الشرایع؛ 586، 611، 1160، 2717، 2837، 3015، 3052، 3053

علوم الحدیث؛ 1103

علی الربّ؛ 740، 1149

عمل ذی الحجّه حض بن اسماعیل بن اشناس؛ 620.

عناوین الجمعات فی شرح دعاء السمات؛ 1260، 3045

عوالم؛ 509، 655، 1588، 1966، 2466

عوالی اللئالی؛ 1599، 1606، 3166

عین الحیوة؛ 862، 2048

عیون اخبار الرضا؛ 38، 51، 58، 61، 62، 65، 66، 67، 71، 148، 239، 407، 420، 651، 655، 656، 659، 2715، 2755، 3015

عیون الاخبار؛ 1718، 1746

عیون المعجزات؛ 688، 2442، 2469

غایة المرام؛ 479، 627، 2963

غیبت حسن بن حمزه علوی طبری؛ 820.

غیبت شیخ طوسی؛ 61، 67، 73، 163، 309، 428، 432، 440، 514، 589، 597، 598، 632، 765، 1085، 1121، 1161، 1193، 1221، 1255، 1264، 1271، 1504، 1517، 1519، 1522، 1548، 1560، 1562، 1588، 1629، 1631، 1635، 1640، 1652، 1675، 1677، 1685، 1686، 1703، 1707، 1710، 1712، 1713، 1715، 1717، 1733، 1767، 1770، 1774، 1783، 1790، 1797، 1799، 1800، 1803، 1805، 1806، 1831، 1835، 1840، 1852، 1907، 1920، 1923، 1924،

ص: 158

1933، 1936، 1937، 1938، 1939، 1943، 1944، 1947، 1949، 1956، 1957، 1965، 1966، 1968، 1969، 1971، 1979، 1986، 1994، 2004، 2022، 2023، 2027، 2029، 2161، 2297، 2341، 2445، 2553، 2579، 2641، 2646، 2651، 2663، 2664، 2665، 2680، 2723، 2727، 2728، 2729، 2774، 2780، 2877، 2879، 2881، 2882، 2886، 2888، 2953، 2958، 2959، 2988، 2990، 3008، 3029، 3065، 3076، 3485، 3491، 3498، 3538، 3541

غیبت طبری؛ 1965

غیبت طرابلسی؛ 450.

غیبت فضل بن شاذان؛ 449، 591، 592، 601، 629، 674، 791، 1263، 2980، 2989، 2993، 2997، 3004، 3007، 3009، 3010، 3018، 3020، 3180

غیبت نعمانی؛ 14، 61، 74، 93، 103، 148، 356، 357، 412، 413، 414، 420، 483، 554، 575، 596، 597، 615، 616، 621، 629، 639، 674، 789، 1120، 1194، 1255، 1783، 1792، 2341، 2651، 2663، 2664، 2670، 2672، 2733، 2734، 2769، 2770، 2817، 2840، 2887، 2945، 2953، 2957، 2958، 2980، 2987، 2988، 2991، 2993، 2998، 3006، 3020، 3021، 3023، 3027، 3032، 3081، 3098، 3159، 3167

فارسنامه ناصری؛ 1287، 3428

فتح الباری فی شرح صحیح البخاری؛ 755، 1081، 1082، 1093، 1201

فتوحات مکّی؛ 705، 741.

فرائد السمطین؛ 62، 67، 71، 185، 266، 295، 730، 766، 785.

فرج المهموم فی معرفة نهج الحلال و الحرام؛ 1664، 2154، 2155، 2445، 2551، 2583

فردوس؛ 2993

فرق الشیعه؛ 1160

فرقان؛ 1149

فرنگ الأمان؛ 250، 643.

فصل الخطاب؛ 550، 715، 716، 744، 745، 783، 1045

فصول الممهمّه فی مرفة الائمّه؛ 754،

ص: 159

755، 781، 2883، 3412

فضائل الصحابه؛ 1036

فضایل السادات؛ 751.

فضل المبین؛ 710.

فقه الرضا؛ 2293

فلاح السایل؛ 2539، 2541، 2763

فوات الوفیات؛ 1158

فواید الرجالیه؛ 481، 1965، 1972

قاموس اللغة؛ 577، 1794

قبروس؛ 251.

قبس المصباح؛ 2531

قرب الاسناد؛ 2020، 2664، 2833

قرینة الجواهر؛ 832.

قصص الانبیا؛ 1569

قصص العلما؛ 1109، 2077، 2092، 2104، 2116، 2120، 2220، 2223، 2255، 2269، 2524

قصص المرسلین؛ 1131، 1209، 3081

قنطره؛ 255، 644.

قوامع الاصول؛ 2261، 2490

کاشف الاسرار؛ 3078، 3080

کاشف الریبة فی اسرار الغیبة؛ 3445

کامل الزیارة؛ 2658، 2993، 3007، 3032، 3159، 3317، 3355، 3368، 3371

کتاب ادریس؛ 469، 485.

کتاب الفتن؛ 1042، 1063، 1096

کتاب الملاحم؛ 1030

کتاب اول؛ 644.

کتاب صالح؛ 469، 473، 485.

کتاب نوح؛ 469، 473، 485، 486.

کتاب وکیع؛ 767.

کتاب هود؛ 473.

کشف الاستار؛ 720، 722، 726، 759، 760، 1058، 2480

کشف الریبه؛ 555.

کشف الظنون فی اسامی الکتب و الفنون؛ 700، 702، 707، 752، 1131، 1140، 1209

کشف الغطاء؛ 2210

کشف الغمّه فی معرفة الائمّه؛ 549، 554، 584، 653، 666، 669، 881، 1043، 1049، 1709، 1791، 1792، 1795، 1979، 2062، 2067، 2072، 2999، 3004

کشف القناع؛ 1195، 1197، 2649

کشف المحجة لثمرة المهجة؛ 2757، 2766، 2782، 1194، 1974، 2647

ص: 160

کشف المخفی فی المناقب المهدی؛ 1030، 1589

کشف الیقین؛ 3034

کشکول بهایی؛ 635، 251، 1598، 1974، 2704، 2706

کفایة الاثر فی النص علی الائمّة الاثنی عشر؛ 598، 648، 660، 673، 1813، 2886، 2887، 2993، 3009، 3034

کفایة الاصول؛ 3064

کفایة الراشدین؛ 2033، 2044

کفایة الطالب فی مناقب آل ابی طالب؛ 752، 753، 1269، 1791، 1792، 1794، 1795

کفایة المتطلّع؛ 702.

کفایة الموحدین؛ 1105، 1142، 1227، 2329، 2437، 2874، 2877، 2883، 2886، 2888، 2889، 2890، 2892، 2893، 2895، 3071، 3074، 3076، 3077

کفایة المهدی فی معرفة المهدی؛ 653، 765، 820، 1264، 2070، 2154، 2344، 2857، 2859

کلم الطیب؛ 2510، 2531

کمال الدین و تمام النعمة؛ 38، 51، 61، 62، 66، 71، 75، 76، 148، 185، 311، 338، 339، 403، 406، 407، 409، 410، 414، 415، 418، 419، 422، 424، 425، 428، 429، 430، 431، 432، 439، 440، 488، 449، 483، 488، 507، 552، 576، 589، 590، 592، 594، 596، 597، 598، 644، 681، 604، 639، 644، 651، 656، 658، 659، 660، 664، 673، 889، 1105، 1112، 1160، 1230، 1242، 1247، 1266، 1271، 1295، 1309، 1310، 1311، 1312، 1317، 1324، 1338، 1343، 1424، 1444، 1445، 1451، 1453، 1458، 1461، 1462، 1470، 1471، 1477، 1483، 1485، 1496، 1497، 1499، 1500، 1501، 1502، 1504، 1511، 1513، 1523، 1544، 1548، 1552، 1564، 1567، 1572، 1601، 1607، 1624، 1627، 1629، 1633، 1634، 1639، 1640، 1644، 1647، 1694، 1718، 1769، 1771، 1793، 1801، 1807، 1811، 1814، 1817، 1823، 1839، 1840، 1841، 1842، 1917، 1931،

ص: 161

1951، 1958، 1959، 1961، 1965، 1971، 1972، 1975، 1976، 1977، 1979، 1986، 1990، 1992، 1994، 1997، 2295، 2328، 2462، 2466، 2471، 2545، 2554، 2557، 2558، 2559، 2560، 2561، 2562، 2563، 2641، 2664، 2673، 2719، 2722، 2723، 2726، 2746، 2760، 2772، 2780، 2794، 2843، 2844، 2853، 2860، 2863، 2870، 2878، 2888، 2946، 2947، 2998، 3003، 3004، 3007، 3008، 3010، 3014، 3015، 3016، 3018، 3020، 3025، 3026، 3029، 3030، 3032، 3037، 3071، 3075، 3118، 3124، 3132، 3159، 3405، 3522، 3523، 3535

کندرال؛ 638، 642.

کنز الفوائد؛

کنز الفوائد؛ 1452، 1453، 1483، 1496، 1518، 1582، 1619، 1620، 1625، 1627، 1640، 1650، 1654، 1664، 2435، 2604، 2793، 3371

کنز اللغة؛ 1406

کنوز النجاح؛ 2395، 2519

کوکب المنیر فی شرح جامع الصغیر؛ 1201

گلزار اکبری؛ 1101

گلشن راز؛ 2010

گنج الاسرار؛ 689.

لئالی الاخبار؛ 2092، 2094

لئالی الانوار؛ 2889

لمعات الانوار فی حل مشکلات الایات و الاخبار؛ 2093

لمعات النور فی بشارات الظهور؛ 1800

لواقح الانوار القدسیه فی مناقب العلما و الصوفیه؛ 744، 1146، 2145

لواقح الانوار فی طبقات السادة الاخیار؛ 708، 743، 735، 1146، 2145

لواقع الانوار القدسیه المنتقاه من الفتوحات المکیّه؛ 707.

لوامع البیّنات فخر رازی؛ 541.

لوامع الفقه؛ 2261

مائة منقبة من مناقب امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و الائمّة من ولده؛ 765، 766.

مایارقین؛ 251، 640.

مافات عن المجلسی المرحوم عن درجه

ص: 162

فیه من الاخبار؛ 893.

متون الاخبار؛ 1563، 15645

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص163

مجالس المؤمنین؛ 724، 2010، 2084، 2219، 2468

مجامع بحار؛ 688.

مجمع البحرین؛ 3173، 3175، 3340

مجمع البحرین؛ 574، 578، 680، 1345، 1346، 1406، 1543، 1569، 1704، 2526

مجمع البیان؛ 1572، 2395، 2519، 2660

مجمع العبر؛ 1416

مجموع الدعوات؛ 1256، 2531

مجموع الرایق؛ 2542

محبوب القلوب؛ 497، 498، 654، 1117، 1124، 1166، 1662

محیط المحیط؛ 567، 682، 683، 1526، 1535، 2868، 3139، 3143، 3172

مختصر؛ 661.

مختصر تنزیه الشریعه؛ 1062

مدارج الفتوة؛ 1406

مدینة المعاجز؛ 688، 1855، 2297، 2298، 2430، 2446، 2458، 2464، 2547، 2548، 2549، 2564، 3045

مرآت الجنان یافعی؛ 702.

مرآت مداریّه؛ 739.

مرآة الاسرار؛ 727، 741.

مرآة الزمان؛ 703، 1446

مرآة هیئة العالم؛ 491.

مرقات شرح مشکات؛ 715، 747.

مروج الذهب؛ 1158

مزار بحار؛ 482، 603، 1256، 2293

مزار محمد بن المشهدی؛ 1257، 2101، 2288، 2343، 3021

مسار الشیعه فی مختصر تواریخ الشریعه؛ 478.

مسامرات؛ 709.

مسامره؛ 717، 746.

مستدرکات بحار الانوار؛ 893، 909.

مستدرک حاکم؛ 1268، 1584

مسجد صعصعه؛ 2165، 2166

مسلسلات سعیده؛ 710، 711.

مسلسلات عقله مکّی؛ 712.

مسند ابو حنیفه؛ 1063

مسند فاطمه؛ 1987، 3045

مسند کبیر؛ 1081

ص: 163

مشارق الانوار؛ 468، 485، 594، 639، 2826، 3291

مشکوة الانوار؛ 2020

مشکوة النیرین؛ 2447

مشیر الغرام؛ 1325

مصابیح القلوب؛ 2362، 2605

مصباح الزائر؛ 2785، 3353، 3354، 3357

مصباح المتهجد؛ 2157، 2539، 3352، 3353

مصباح المنیر؛ 682.

مصباح طوسی؛ 622.

مصباح کفعمی؛ 603، 1256، 1257، 1822، 2208، 2343، 2384، 2542

مطالب السؤل؛ 698، 700، 1107

مظهر الصفات؛ 731.

مظهر الف؛ 740، 1149

معارج النبوة؛ 1131، 1209، 1212، 1401، 1406، 1568، 1569، 2099، 2100

معالم التنزیل؛ 2857

معالم العلما؛ 2071

معانی الاخبار؛ 575، 586، 680، 3391

معجم البلدان؛ 1970، 1988، 1992

معدن الاسرار؛ 1234، 2273، 2478

معیار اللّغه؛ 682، 683.

مفاتیح الاصول؛ 2077

مفاتیح الغیب؛ 2160

مفاتیح النجاة؛ 2776

مفتاح الغیب؛ 2698، 2700

مفتاح الکرامة؛ 2105

مفتاح النبوة؛ 2163

مقابس؛ 1195، 1197

مقاتل الطالبین؛ 636، 1957

مقامات النجاة؛ 2307

مقامع الفضل؛ 2490

مقتضب الاثر فی النص علی الائمّة الاثنی عشر؛ 539، 607، 611، 625، 631، 765، 766، 768، 1030، 2353، 2981، 2982، 3318، 3408.

مقصد اقضی؛ 741.

ملل و نحل؛ 1120، 1675، 1682، 1710، 1752

مناقب آل ابی طالب؛ 481، 592، 637، 644، 688، 785، 826، 3401

مناقب السادات؛ 751.

مناقب المهدی؛ 516، 1029، 1044

ص: 164

مناقب خوارزمی؛ 765، 785.

مناقب قدیمه؛ 471، 481، 538، 542، 578، 582، 592، 595، 597، 599، 611، 615، 623، 625، 628، 636، 642، 643، 646، 647.

مناقب گنجی؛ 714.

مناقب مرتضویّه؛ 688، 689.

مناقب مکّی؛ 763.

مناهج (کلباسی)؛ 1021.

منتخب البصائر؛ 2996، 3025، 3256، 3291، 3296، 3298، 3299، 3301، 3302، 3303، 3304، 3307، 3308، 3359، 3363، 3393، 3402، 3403، 3483، 3486

منتهی الارب؛ 596.

منجد؛ 682.

منصور؛ 251.

من لا یحضره الفقیه؛ 1617، 1972، 2079، 2446، 2475، 2755، 2757، 2857، 3351

منهاج الصلاح؛ 2505

منهج الحق؛ 3343

منهج الصادقین؛ 491، 3093، 3096، 3098، 3099، 3102، 3106، 3107، 3110، 3125، 3172، 3282

منهج المقال؛ 1952

موالید ائمّه؛ 781.

مواهب الافهام؛ 2198

مونس الحزین فی معرفة الحق و الیقین؛ 2391

مهج الدعوات؛ 1990، 2411، 2507، 882، 2771

مهیج الاحزان؛ 3033

میراث؛ 740، 1149

میزان الموازین؛ 1049، 1062، 1063، 1064

ناسخ التواریخ؛ 1334، 1337، 1341، 1342، 1349، 1398، 1406، 1410، 1413، 1445، 1446، 1452، 1455، 1501، 1502، 1519، 1520، 1522، 1524، 1527، 1528، 1532، 1533، 1535، 1539، 1541، 1543، 1544، 1548، 1550، 1553، 1556، 1567، 1568، 1569، 1573، 2095

نجم الثاقب؛ 459، 477، 478، 479، 536، 537، 538، 539، 540، 541، 542، 543، 544، 546، 547، 554، 566، 571، 574، 575، 578، 584،

ص: 165

587، 589، 590، 591، 592، 593، 594، 595، 597، 602، 604، 611، 622، 632، 651، 655، 673، 676، 685، 691، 692، 693، 697، 707، 763، 765، 785، 789، 909، 1037، 1042، 1045، 1046، 1055، 1056، 1057، 1059، 1062، 1068، 1069، 1071، 1072، 1076، 1077، 1082، 1088، 1096، 1097، 1102، 1105، 1124، 1130، 1132، 1134، 1138، 1141، 1145، 1148، 1149، 1156، 1165، 1179، 1186، 1190، 1193، 1200، 1213، 1231، 1254، 1258، 1260، 1262، 1264، 1581، 1586، 1588، 1589، 1593، 1598، 1603، 1619، 1620، 1622، 1625، 1660، 1687، 1708، 1722، 1822، 1996، 1997، 2068، 2070، 2102، 2121، 2143، 2145، 2155، 2172، 2174، 2176، 2180، 2182، 2208، 2210، 2217، 2221، 2275، 2287، 2310، 2341، 2342، 2386، 2388، 2391، 2395، 2401، 2412، 2414، 2416، 2417، 2422، 2425، 2434، 2445، 2466، 2469، 2472، 2486، 2493، 2505، 2511، 2537، 2588، 2626، 2641، 2652، 2657، 2661، 2689، 2753، 2979، 3032، 3138، 3177

نحاور؛ 251.

نزهة الناظر؛ 2357

نفایس الفنون؛ 2083

نفحات الانس من حضرات القدس؛ 694، 716، 723، 737، 1601.

نفس الرحمن؛ 1588

نوادر الاصول؛ 497.

نوحة الاحزان؛ 1863، 1864

نور الانوار؛ 2931، 2963

نور العین؛ 3033

نور العیون؛ 2172، 2175، 2580، 2582

نهایه؛ 633، 680.

نهج البلاغه؛ 633، 2787

نهج الحق؛ 721.

نهج العلوم؛ 2467

وافی بالوفیات؛ 708.

وسائل الدرجات؛ 3401

وسائل الشیعه؛ 2522

ص: 166

وسیلة الرضوان؛ 3137

وسیلة النجاة؛ 1141

وفیات الاعیان؛ 2020

هدایة الامة؛ 1973

هدایة الانام؛ 944.

هدایة الحکمة؛ 1140

هدایة السعدا؛ 749، 751، 780، 1046، 1202، 3100

هدایة الصبیان؛ 2041، 2046

هدایة الطالبین؛ 2032، 2033، 2043، 2044

هدایة الکبری؛ 463، 478، 501، 538، 542، 581، 582، 591، 592، 594، 595، 597، 599، 604، 614، 615، 616، 617، 625، 628، 630، 636، 637، 640، 641، 642، 643، 644، 645، 646، 647، 648.

هدایة الموحدین؛ 1105

هزارنامه هندوان؛ 250.

یاقوت الاحمر فی من رأی الحجة المنتظر؛ 1145، 1186

ینابیع؛

ینابیع المودّه لذوی القربی 724، 728، 729، 730، 731، 732، 755، 756، 757، 758، 1085، 1268، 2702، 2703

ص: 167

ص: 168

فهرست اشعار

اشاره

ص: 169

ص: 170

اشعار فارسی

آفتاب عشق اگر بر تو بتابد خویش را،

270

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند؛

2374

آن توهمات را سیلاب برد؛

1758

آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی،

254

آن وقت طاق عمر تو از هم فرو فتد،

244

آیت نور است رویش یا بود شعله ز طور،

344

احمد مختار می خواهی، شفاعت آردت،

245

از اجل نیست هیچ کس ایمن،

250

از برای سوختن، سر تا قدم جان شو چه شمع،

270

از دستبرد صرصر و آسیب باد سرد،

252

از رعد گوش ها همه پرزنگ و مشغله،

252

از سر غفلت گذاری روز و شب در معصیت،

265

از فرس عمر، سبکبارتر،

603

از وفا رنگی نیابی در نگارستان چرخ،

266

اطلس طاعت نمایی دلق عصیان را به خلق،

265

افسوس که خون مؤمنان ریخته شد،

247

اگر هوشمندی، شنو این نفس،

273

امام عصر که فیضش رسد به خلق دمادم؛

2638

ص: 171

ای پادشه! از قهر هو اللّه بترس،

248

ای خری کاین از تو خر باور کند؛

523

ای ز مهر حیدرم هر لحظه در دل صد صفاست؛

724

ای سرور مردان! علی؛

731

ای عزیرا درنگر اندر خرت،

606

ای مؤذّن به تیرگی ضمیر،

258

این جفای خلق با تو در جهان؛

1170

این دهان یا نقطه موهوم یا سرّ نهان،

344

با خارجی نگویید حرف خروج قائم؛

1729

با رقیبان نتوان گفت عیان سرّ حبیب،

344

باطلان را چه خوش آید؟ باطلی!؛

1758

باقی همه رایگان نیرزد هوش دار،

254

بپوش دامن عفوی به ذلت من مست؛

2018

بحری است مجلس تو در بحر بی خلاف،

246

بد کردن شمر هم ز بد کردن اوست،

397

بر خدایی گاو چون یکدل شدی؛

1758

بر کلابی گر جعل راغب بود؛

1758

برگشت اگر به حکم حیدر خورشید؛

749

بر مال و جمال خویشتن غرّه مشو،

610

بر مثال سفلکان ارسک نِه ای چندان منال،

270

بسا کسان که برفت از وطن به کام دل،

271

بس دویدم ز پی ات زار به هر شهر و دیار،

443

بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر،

173

بنایی که پیشینیان ساختند،

273

ص: 172

بود خار و گل با هم ای هوشمند!،

272

بودیم هم چه نافه، همه عمر در خطا،

248

به امیر دین هادی بگو؛

731

به کوششِ توان دجله را پیش بست،

272

به میزان عقل آن بود با عیار،

273

به نور طلعت او دیده ام چو گشت منور؛

2639

بیا ای امام هدایت شعار؛

748

بینی تو بغا ملک مغیّر گشته،

52

پس وز آن جا رسول فلک احتشام؛

1416

پیش گاوی سجده کردی از خری؛

1758

تا درون چهار طاق خیمه فیروزه ای،

265

تا قلم در دست غداری بود؛

2017

تا کی از گفتار، دعویّ مسلمانان کنی،

257

تا کی به زیر هر خس و ناکس نشینیم،

246

تا نماند هیچ شخصی بینوا،

605

ترسم که آشوب لبش؛

1755

تو دانی که قرنی که آمد نخست،

273

جان گرگان و سگان از هم جداست،

252

جایی دگر گزین و بنا کن تو خانه ای،

244، 268

جفا مکن به غریبان که هر که غریب دید،

271

جمع سازیم آن همه اعضاش را،

606

جهّال در تنعّم و ارباب فضل را،

272

چشم را بگشا حشر را پیدا ببین،

607

چشم فلک ندید و نه گوش ملک شنید؛

2322

ص: 173

چشمه آفتاب طاعت را،

258

چنان در تیه قربت براند؛

1418

چوب ندیده است مگر بر درخت،

603

چون خدا خواهد که پرده کس درد؛

514

چون غرض آمده، هنر پوشیده شد؛

513

چون که به بی رنگی رسیدی کان داشتی؛

2051

چون که بی رنگی اسیر رنگ شد؛

2051

چون که بیند نعمتی از چپّ و راست،

611

چون که هر بدبخت خرمن سوخته،

611

چون ندای وصل بشنیدن گرفت،

609

چه خیر القرون، قرن آن حضرت است،

273

چهره لاله سرخ می بینی،

256

چه قرن نخستین به سر می رسد،

273

خاک است خون به گرد تو و در میان تو،

244

خال و گیسوی ماه رخساران،

250

خرّمی در جوهر عالم نخواهی یافتن،

265

خورد همواره تا فربه کند تن،

251

دام سخت است مگر یار شود لطف خدا،

404

در الف ثلثین دو قرآن می بینم،

52

در پس پرده نهانی تو و هم شاهد جمع،

343

در جهان هیچ کس ندیده چنان؛

2319

در دور زحل خروج مهدی است،

50

در سال غرع اگر بمانی زنده،

53

در سال غرف ز طوس آید،

53

ص: 174

در سال غرن ملک مکدّر گردد،

53

در سال غلیب اگر بمانی بینی،

52

در غیبت امامت اجر عمل زیاد است؛

1729

دست از طلب بدار گرت پای این ره است،

255

دست و پا و جزء برهم می نهد،

606

دمّ گاو کشته بر مقتول زن،

613

دیدم بر این رواق مقرنس کتابه ای،

244، 268

ذره ذره کاندرین ارض و سماست؛

1758

راست نمودی به خود، جامه غیبت چو حق،

342

ریسمان و سوزنی وقت خزر،

607

ز خواری بپرهیز کان خنجری است،

250

زرق را زروق روان شد، صدق را رونق کجاست،

245

ز شاه گرسنه بگذرد به درویش ای تا یابی،

255

زهی گمراهی خواجه که سیری جوید از سلطان،

255

سبلت و دامن کنی کوتاه و با دست دراز،

265

شاها منم که دور فلک در هزار سال،

246

شیراز پرغوغا شود؛

1755

صد هزاران لولیا روی زمین؛

731

طبل افلا سم به چرخ سابعه؛

512

طریقی طلب کز عقوبت رهی،

272

عافیت زان عالم است این جا مجو از بهر آنک،

266

عجب نبود که از قرآن نصیبت نیست جز حرفی،

257

عرصه خرمش جهان افروز؛

2320

عروس حضرت قرآن، نقاب آن گه براندازد،

257

ص: 175

عقل حیران گشته در ذات تو ای کامل صفات،

344

غایبی از نظر و در بر ارباب نظر،

344

غم مخور جانا شفیع تو منم؛

2051

فضیلت به مقدار دین داری است،

273

قاف تا قاف جهان بینی شب وحشت چنانک،

266

قدر امام بشناس ورنه جهان سرآید؛

1729

قرونی که اندر پی یکدیگر،

273

کس از دست جور زبان ها نرست،

272

کمال جلوه طاوس را از این چه زیان؛

1757

گاو را باور کنند اندر خدایی عامیان؛

1758

گاو می شاید خدایی را بلاف؛

1758

گر انگشت سلیمانی نباشد،

482

گر بخوانم سروقدّش، سرو از قدّش خجل،

344

گر به بازار قیامت نقد تقوا رایج است،

257

گر به راه دین سواری، مرکب رهوار کو،

257

گر تو را هست ذوق گل چیدن؛

2058

گر جمله کاینات کافر گردند،

567

گرچه انگیز مطلسم، تو نهانی لیکن،

344

گرچه پرسیدمت ای دوست ز هر رهگذری،

443

گرچه نهانی چو شمس، به زیر ابر جفا،

342

گر شیعه ای تو خوش باش با ضعف و ناتوانی؛

1729

گر کنی، طاعت کنی از راه تزویر و ریا،

265

گر منت پنهان بخوانم، این همه آثار چیست؟!،

344

گر منظر افلاک شود منزل تو؛

724

ص: 176

گر نبودی بودِ تو، کی بود عالم را وجود،

344

گر نگه دار من آن است که من می دانم؛

2087

گشته است واژگونه همه رسم های خلق،

262

گوش تو پُر بوده است از طمع خام؛

513

لشکر نفس و روح ضدّ هم اند،

253

لعنت به فلان که ظلم ناحق فنّ اوست،

397

ما را ز دین کهن، ننگ نیست،

212

مپندار اگر شیر و گر روبهی،

272

مجو بذل از فلک کو خاکور گنج فریدونش،

255

مدّتی بگذشت نامد زو خبر،

604

مرد صورت مباش کز صورت،

256

مردم او جمله فرشته سرشت؛

2326

مردی که هیچ جامه ندارد به اتّفاق،

249

مرنجان دل ذرّه و پشّه ای،

250

مصطفی ختم رسل شد در جهان؛

731

معالیت برتر است، ز مدحت مادحین،

342

مفلس است و او ندارد هیچ چیز؛

512

من آن چه شرط بلاغ است با تو می گویم؛

2058

منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا،

261

می دمد، می سوزد، این نقّات کو،

606

ناطق کامل چه خوان باشی بود،

605

نامحرمان بسازید با جاهلی و پستی؛

1729

نفس و زن چون گردند اهل خرد،

253

نه ادراک بر کنه ذاتش رسد،

295

ص: 177

نه بر اوج ذاتش پَرَد مرغ وهم،

295

نه مؤمن ماند پا جست نگهدار جماعت را،

269

نیک عهدی از میان شد جامه جان چاک زن،

265

نیم شبی پیک الهی ز دور؛

1416

و آن گاه نیستی که ز چندین سرا و باغ،

244

وین طرفه که ظالم به سلامت در دهر،

247

هان تا به کی گمان بیدادی، زه،

248

هر آن کس که آمد به آخر پدید،

273

هر خانه ای که داخل این طاق ازرق است،

244

هر خانه که داخل این طاق ازرق است،

268

هر عاقلی به زاویه ای گشته ممتحن،

262

هر که احوال ظاهرش نیکو است،

256

هر که بوده است در جهان همه را،

250

هر که را اسرار حق آموختند؛

1885

هر گیاهی که از زمین روید،

5

هر نکته که آن، از ما نهان است؛

726

هزار بادیه ای دوست در پی ات بدویدم،

442

هست از مدح عوانان مدحشان از دل بکن،

270

هم به قید اجل گرفتار است،

250

هم تو اوّل، هم تو آخر، هم تو پیدا، هم نهان،

344

همچو خدا گشته ای، عیان ز فرط ظهور،

343

همه راه داد است و آیین مهر،

212

یا ملک شود خراب یا گرد دین،

526

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص178

272

ص: 178

اشعار عربی

ابا امرء القیس هل سمعت به ...؛

1514

ابدت رجال لنا فحوی صدورهم ...؛

3216

ابعد المنذرین اری سواما ...؛

1508

ابکی الذین اذا قونی مودتهم ...؛

2410

ابنبی ان اهلک فقد اورثتکم مجدا بنیته ...؛

1481

اتاک شیخ الحی من ال ستن ...؛

1530

احب الیها من معانقها الذی ...؛

2923

احسن کما احسن الباری الیک و قد ...؛

2901

اخترت عارا علی نار مؤجّجه،

43

اخرب دینی کل یوم و ارتجی ...؛

2918

اخرهم یشفی الظّمأ،

257

اذا الانسان خان النفس منه ...؛

2899

اذا أنا فضلت الامام علیهم ...؛

2179

اذا بلغ الزمان عقیب صوم ...؛

2701

اذا جادت الدنیا علیک فجد بها ...؛

2920

اذا حکم النصاری فی الفروج ...؛

2713

اذا دار الزمان علی حروف ...؛

2700، 2711

اذا سید منا مضی بسبیله ...؛

1474

ص: 179

اذا شاء راعیها استقی من وقیعه ...؛

1475

اذا عاش الفتی ماتین عاما ...؛

1514

اذا عاش الفتی مأتین عاما ...؛

1512

اذا قلت معروفا لاصلح بینهم ...؛

1492

اذا قمر منا تفور أو خبا ...؛

1473

اذا کان الشتاء فادفئونی ...؛

1514

اذا کان فی صدر این عمک احثة ...؛

1476

اذا لعلوی تابع ناصبیا ...؛

2085

اذا ما الدهر جر علی اناس ...؛

1494

اذا ما المرء صم لا یکلم ...؛

1503

إذا مات یوما میّت قلّ ذکره!،

378

إذا ما جئت ربّک یوم حشر،

291

اذا ما حین یذهب کل مر ...؛

1514

اذا ما شئت ان تسلی خلیلا ...؛

1482

اذا مقرم منا ذراحدنا به ...؛

1473

اذا لیس کلما یعلم یقال ...؛

2042

ارانی انما افنیت یوما ...؛

1483

ازرق ضخم الناب صرار الاذن ...؛

1530

ازری بنا اننا شالت نعامتنا ...؛

1494

اسبات علی الفراش جفات ...؛

1481

اشکوا الی الله من قوم بلیت بهم ...؛

2905

اصبحت ذا بث اقاسی الکبرا ...؛

1444

اصبحت لا احمل السلاح و لا ...؛

1514

اصبح عنی الشباب قد خسرا ...؛

1514

ص: 180

اصم ام یسمع غطریف الیمن ...؛

1530

اضائت لهم احسابهم فتضائک ...؛

1474

اضائت لهم احسابهم و وجوههم ...؛

1472

اقارب کالعقارب فی اذاها ...؛

2901

اقیم علی قبریکما لست بارحا ...؛

1527

اکاشر ذا الضعن المبین منهم ...؛

1493

الا ابلغ نبی بنی ربیع ...؛

1514

الا اننی کاهب ذاهب ...؛

1471

الا قد عفا رسم الوفاء کانما ...؛

2916

الا لیت زوجی من اناس اولی عدی ...؛

1488

الا لیته یکسی الحجال ندیه ...؛

1489

الا هل اراها لیلة و ضجیعها ...؛

1488

الا یا سلم انی لست منکم ...؛

1483

الا یا قوم لا اری النجم طالعا ...؛

1480

الظلم فی خلق النفوس فان تجد ...؛

2902

القی علی الدهر رجلا و یدا ...؛

1443

الم تر ان السیف یزری بحده ...؛

2179

الم تعلما انی بسمعان مفرد ...؛

1527

المرء یهوی أن یعیش و طول عمر ...؛

1459

الهی عبدک العاصی اتاکا ...؛

2038

الی أن قطعت الجن و الانس کلهم ...؛

2350

الیس من الحزن ان لیالیا ...؛

2922

الیس هو النور الاتم حقیقة ...؛

2712

الیوم یدنی لدویه بیته ...؛

1443

ص: 181

اما الوفاء فشی ء قد سمعت به ...؛

2916

اما امرء القیس قد سمعت به ...؛

1512

اما بیوتک فی الدنیا فواسعة ...؛

2897

اما تری البحر یطفو فوقه جیف ...؛

2899

إمام الهدی حتّی متی أنت غائب ...؛

756

امن بعد ابداء المشیب مقاتلی ...؛

1479

امینا علی سر النساء و ربما ...؛

1480

انا ذر من السماء نثرونی ...؛

2602

انا فقدناک الارض و ابلها ...؛

3216

ان الغریب فی منازله ...؛

2925

انّ الیهود لحبّهم لنبیّهم،

50

ان تکن انت بحق وارثا ...؛

2908

ان کان ابلیس اغوی الناس کلهم ...؛

3209

ان کنت قد غیبت فی جدث الثری ...؛

2468

انی لعمرک ما یأبی بذی غلق ...؛

1494

ان یمس ملک بنی ساسان افرطهم ...؛

1532

او ان تهین مهذبا فی نفسه ...؛

2908

ایها الانسان زین جاهدا ...؛

2908

أتت تتهادی کالمهی بملاحة ...؛

756

أتیتک یابن أمنة رسولا،

226

أنا صاحب الاهرام فی مصر کلها ...؛

2350

أنت النّبی المصطفی،

257

أن لا منفذ بعد منزلی ...؛

2350

بائت تشکی الی النفس مجهشة ...؛

1447

ص: 182

باعوا کریما سلیما باقیا ابدا ...؛

2899

با کناف بیت الله تبدوا اموره ...؛

2351

باللّه ان کانت امیة قد اتت ...؛

710

بانی قد کبرت و دق عظمی ...؛

1514

بحملا ما فی الدیار سواه لابس مغفر ...؛

2036

بشمس تمد الکل من ضوء نورها ...؛

2713

بطنت ظهورا فإنّ العیون،

342

بلغنا السماء مجدنا و جدودنا ...؛

1460

بلی نحن کنا اهلها فابادنا ...؛

1519

بمیم مجید من سلالة حیدر ...؛

2702

بنا قال اهل الحل و العقد و اکتفی ...؛

2713

بنی اذا ما جاشت الترک فانتظر ...؛

2935

بنی اذا ما سامک الذل قاهر ...؛

1476

بنی ام ذی المال الکثیر یرونه ...؛

1510

تأملت انواع اللباس تأملا ...؛

2910

تجوب فی الارض علنداه شحن ...؛

1530

تحاماه فوارس کل قوم ...؛

1508

تحجّبت کالشّمس تحت الغمام،

342

تذکرت و الذکری یهیج علی الهوی ...؛

1440

ترکت بها آثار کفی و حکمتی ...؛

2350

تسمی باسماء المراتب کلها ...؛

2712

تعالت معالیک عن مدحنا،

342

تقسمنا القبایل من معد ...؛

1509

ثلث مائة قد مررن کواملا ...؛

1518

ص: 183

ثلثة اهلیز افنیتهم ...؛

1441

ثمانین شاهورا قطعت مسائحا ...؛

2350

ثمة ادرکت النبی المنذرا ...؛

1444

حباهم ربّ العلی،

257

حتی اتی عاری الجیاجی و القطن ...؛

1530

حتی اذا ولدت عدنان صاحبهما ...؛

2355

حتی خثعم فی الاحیاء ...؛

1633

حتی یقوم بامر الله قائمهم ...؛

2355

حسب الغریب من البلوی ندامته ...؛

2925

حقیقة ذاک السیف و القائم الذی ...؛

2712

حلبت الدهر اشطره حیوتی ...؛

1510

حملت العصا لا الضعف اوجب حمله ...؛

3097

حنتنی حانیات الدهر حتی ...؛

1472

خروج امام لا محالة واقع ...؛

730

خلافة اهل الارض فینا وراثة ...؛

1474

خلت مائتان غیر ست و اربع ...؛

1462

خلیلی قطاع الفیافی الی الحمی ...؛

2042

خلیلی هیا طالم قدر قدتما ...؛

1527

خوف الوعید و ذکر الله احزنه ...؛

2910

دعانی الداعیات فقلت هیا ...؛

1483

دع ذکرهن فتالهن وفاء ...؛

2915

ذنوبک جمة ترئی عظام ...؛

2918

ذهب الذین اذا راونی مقبلا ...؛

1494

رأیت المرء یأکله اللیالی ...؛

1444

ص: 184

رسول قیل العجم کسری للوسن ...؛

1530

رمتنی بنات ال دهر من حیث لا أری ...؛

1447

رمزت مقالی فی ضخور قطعتها ...؛

2351

سالت له القطر عین القطر فایضه ...؛

2354

سلام علی المصطفی المجتبی ...؛

722

سل دیار الحی من غیرها ...؛

2922

سمی نبی الله نفسی فدائه ...؛

2935

سیفتح اقفالی و یبدی عجائبی ...؛

2351

شعرا یقوم بامر اللّه فی الارض ظاهرا ...؛

757

شفه ما شفنی فبکی ...؛

2410

شمر فانک ماض العزم شمیر ...؛

1531

صبی من الصبیان لا رأی عنده ...؛

2935

صلّی الإله ذو العلی،

257

طلبت المستقر به کل ارض ...؛

2021

طوبی لمن قلبه بالله مشتغل ...؛

2910

طویل الراس اقعس مشمخرا ...؛

1509

عترتک الأخیار لی،

257

عجبا لقوم یعجبون برأیهم ...؛

2897

عربیة تهدّدنی بجبّار عنید،

291

عفاء علی اهل الزمان فانه ...؛

2905

علی الراحتین مرة و علی العصا ...؛

1497

علیک بالصدق و لو انه ...؛

2899

علیم بادوا النساء و اصله ...؛

1488

علیه صلوة الله مالاح بارق ...؛

2713

ص: 185

علی یده محق اللئام جمیعهم ...؛

2712

غدا تلاقی المصطفی حیدر ...؛

3161

غد الدهر یرمینی فتدبوا سهامه ...؛

1479

غدیر الحی من عدوان کانوا حیة الارض ...؛

1491

غلب الرجال فکان غیر مغلب ...؛

1448

فابت الی ملکی و ادسیت نادیا ...؛

2350

فابغ رضی الله به و اعتبر ...؛

2899

فابقی الدهر و الایام منی ...؛

1441

فابلی شلوتی و ترکت سلوی ...؛

1477

فادوار الحروف عقیب صوم ...؛

2700

فاشخاص خمس و خمس و خمسة ...؛

2712

فاضحی کظهر العود جب سنامه ...؛

1492

فالیوم ارجع من غیّ الی رشد،

43

فان العسر تیبعه یسار ...؛

2909

فان تبع میقات الظهور فانه ...؛

2713

فان تجانبتهم قالوا اخاسفه ...؛

29117

فإنّ تمیما قبل أنّ یلد الحصی،

434

فان کان مسکینا یقولون ابکم ...؛

2925

فان کنت مأکولا فکن أنت أکلی ...؛

1614

فثم یقوم القائم الحق منکم ...؛

2935

فسبعتهم فی الارض لا یجهلونها ...؛

2712

فسودن مثال الطرس غرته ...؛

2907

فصیروا صحافا ثم هیل له ...؛

2354

فعمر حتی خال ان نسوره ...؛

1572

ص: 186

فعند فنا خاء الزمان و دالها ...؛

2712

فقال للجن ابنوا الی به اثر ...؛

2354

فقلت: حسبک من لومی ابا حسن،

43

فقلت و کان قولک قول حق،

226

فقل للاعور الدجال هذا ...؛

2713

فقل للشامتین بنا افیقوا ...؛

1494

فکل رفیق فیه غیر موافق ...؛

2905

فکم عم یجئی الغم منه ...؛

2901

فکیف تطیق یوم الدین حملا ...؛

2918

فلا الجواد یفینها اذا هی اقبلت ...؛

2920

فلا تجزع اذا عسرت یوما ...؛

2909

فلا تعتمد بالناس فی الذم و الثناء ...؛

2926

فلا تک مطلاقا عجولا و سامح ...؛

2904

فلا خیر فی حلم اذا لم یکن له ...؛

1460

فلا داق النعیم و لا شرابا ...؛

1503

فلا ورع لدیه و لا صفاء ...؛

2899

فللموت خیر من تکون نکیری ...؛

1480

فلو ان السماء دنت لمجد ...؛

1475

فلو اننی أرمی بنبل رأیتها ...؛

1447

فلو جعلت نفس لنفس وقایة ...؛

1527

فما الموت افنانی و لکن تتابعت ...؛

1518

فما ثم الا المیم لا شی ء غیره ...؛

2713

فما سلی حبیبک مثل نائی ...؛

1482

فمرّنت بالغیب مثل الإله،

342

ص: 187

فمن یک سائلا عنی فانی ...؛

1441

فنیت و افنانی الزمان و اصبحت ...؛

1499

فو الله ما ادری أو ادرکت امة ...؛

1633

فهذا هو المهدی بالحق ظاهر ...؛

2702، 2712

فی الذاهبین الاولیین من القرون لنا بصائر ...؛

1526

فیالیتنی اصبحت فیهم معاشرا ...؛

2906

فیا لیتنی قد سخت فی الارض قامة ...؛

1497

فی و آل و اصحاب اولوا الجود و التقی ...؛

2713

فؤادک عند الواعظ صلد ململم ...؛

2918

فؤادک ما تنفک بحمد قاسیا ...؛

2918

قالت امامة کم عمرت زمانة ...؛

1459

قد رق قلبی من قساوة قلبهم ...؛

2918

قدرة الرحمن لما نزلت ...؛

2922

قد زکوة الجاه و اعلم بانها ...؛

2921

قد عشت دهر اقبل مجری داحس ...؛

1448

قد فاز من والاهم،

257

قد کان بعدک انباء حنبئة ...؛

3216

قصیر الخطو یحسب من رأنی ...؛

1472

قلت ثقات فلا ادری بمن اثق ...؛

2917

قل للذین شروا دنیا بآخره ...؛

2899

قلیل لمدح المصطفی الخط بالذهب ...؛

2769

قوم لئام الخشاء و دأبهم ...؛

2905

کانک بالمذکور تصعد راقیا ...؛

2713

کانکما و الموت اقرب غایة ...؛

1527

ص: 188

کان لم یکن بین الجحون الی الصفا ...؛

1519

کأنی و قد جاوزت سبعین حجة ...؛

1447

کبرت و طال العمر حتی کاننی ...؛

1517

کذاک الدهر دولته سجال ...؛

1509

کذاک الدهر و الایام حزن ...؛

1483

کفی بسراج الشیب فی الرأس هادیا ...؛

1479

کفی حزنا ان المروات عطلت ...؛

2906

کل بیت انت ساکنه ...؛

2410

کما ان من بین الحمارین راجل ...؛

2918

کما سئل سراقة عن الحج ...؛

3270

کما قدر و بینا عن علی الرضا ...؛

2702

کما قد روینا من علی الرضا ...؛

2711

کم من قتیل یری فی الترب منجدلا ...؛

2713

کنت انقی من اللجین و لکن ...؛

2602

کواکب دجن کلما انقض کوکب ...؛

7

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص189

لا تظلمن اذا ما کنت مقتدرا ...؛

2902

لا تغربی یا شمس حتّی ینتهی ...؛

830

لا تهرن غریبا طال غربته ...؛

2925

لا سیف الا ذو الفقار ...؛

3172

لا صوت للناعی بفقدک انه ...؛

2468

لام ابن عمک لا افضلت فی نسب عنی ...؛

1494

لا یبعدن عهد الشباب و لا ...؛

1487

لا یخرج القسر غیر ما بیته ...؛

1495

لا یقبل التوبة من تائب ...؛

827

ص: 189

لبست اناسا فافنیتهم ...؛

1441

لبست شبابی فافنیته ...؛

1471

لذی الحلم قبل الیوم ما تقرع العصا ...؛

1485

لذی الحلم قبل الیوم ما یقرع العصا ...؛

1518

لست من الحجارة بل جوهر الصدف ...؛

2603

لصوق باکباد النساء کانه ...؛

1488

لعلّک یوما إن ترانی کأنّما،

434

لعمری هو الفرد الذی بان سرة ...؛

2712

لقد بنیت للحدثان حصنا ...؛

1509

لقد تقدم فی هذا ابو حسن ...؛

1825

لقد صاحب اقواما فامسوا ...؛

1471

لقد طوفت فی الافاق حتی ...؛

1634

لقد عمرت حتی لا ابالی ...؛

1482

لقد عمرت حتی مل اهلی ...؛

1477

لقد منی الادنی و ابغض رؤیتی ...؛

1496

لکلب عقور اسود اللون راکض ...؛

2923

لکل قوم لهم قرب و منزلته ...؛

3216

لم یبق من بعده للملک سابقة ...؛

2354

لم یبق یأخذیه من لدائی ...؛

1501

لنصر بن دهمان الهنیدة عاشها ...؛

1470

لنفسک اذ تختار سبعة انسر ...؛

1572

لنقل الصخر من قلل الجبال ...؛

2924

لو ان خلقا ینال الخلد فی مهل ...؛

2354

لو کان فی العلم من غیر التقی شرفا ...؛

2038

ص: 190

لو لا اولئک ما حفلت متی ...؛

1487

له حکمات الدهر من غیر کبرة ...؛

1489

لی ابن عم علی ما کان من خلق ...؛

1494

لیت شعری و الدهر حدثان ...؛

1481

لیس من الله بمستنکر ...؛

1817

لیس من الله بمستنکر ...؛

3185

لیعلم المرء ذو العز المنیع و من ...؛

2354

مائة انت من بعدها مائتان لی ...؛

1503

ما ان للسرداب أن یلد الذی ...؛

1118

ما حوربت قطّ الّا عاد من هرب ...؛

527

ماذا علی و ان کنتم ذوی رحمی ...؛

1495

متی اقل مولای افضل منهما ...؛

2179

متی سهرت عینی لغیرک او بکت ...؛

2021

متی یخلعوا منی القمیص تبینا ...؛

1633

متی یقوم الحق فیکم متی ...؛

1813

مدارس آیات حلّت من تلاوة ...؛

730

مشردون نفوا عن عقر دارهم ...؛

2034

مضت ستة من عمرنا فکانما ...؛

2922

مضت مائة لعام ولدت فیه ...؛

1441

مضوا قصد السبیل و خلفونی ...؛

1471

مطاقیل ابکار حدیث نتاجها ...؛

1475

مع السبة الاعلام و الناس غفل ...؛

2712

مغربتی عند القضاء بعمودها ...؛

1480

ملوک بنی حطی و سعفص ذی الندی ...؛

1341

ص: 191

من البیض الوجوه بنی سنان ...؛

1475

من تجلی بغیر ما هو فیه ...؛

2902

من کان ذا عضد یدرک ظلامته،

433

من کان عنهم معرضا،

257

من کان فی الناس کالقرطاس و القلم ...؛

2907

من کل ما نال الفتی قد نلته الا التحیة ...؛

1481

منهم اخوا الصرح بهرام و اخوته ...؛

1532

نادی علی بامر لست اجهله،

43

نامت عیونک و المظلوم منتبه ...؛

2902

نجوم السماء کلما غاب کوکب ...؛

1472

نحن سادات قریش و قوام الحق فینا،

248

نحن منّا المصطفی المختار و المهدی منّا،

248

ندامای عند المنذر بن محرق ...؛

1440

نودی الخرج بعد خراج کسری ...؛

1509

و اتقنت ما حاولت اتقان صنعه ...؛

2350

و احسن الی الاحرار تملک رقابهم ...؛

2921

و اخلف قسا لیتنی و لو اننی ...؛

1525

و ادرک علمی بعض ما هو کائن ...؛

2350

و اذا ضمرت نفسی سواک فلا ...؛

2021

و استنهضونی فلما قمت منتصبا ...؛

2410

و اسعد خلق الله من راح و اغتدی ...؛

2918

و اصبحت الغداة رهین شئی ...؛

1471

و اعلم انها ستکر حتی ...؛

1444

و افرغ القطر فوق السور منصلتا ...؛

2354

ص: 192

و افنانی و لا یفنی نهار ...؛

1634

و الترک تحشر من نصیبین من حلب ...؛

2713

و الترک یستنجد المصری حین تری ...؛

2713

و الخیر و الشر مقرونان فی قرن ...؛

1532

و الذئب اخشاه ان مردت به ...؛

1514

و القائم المهدی یفرح کلما ...؛

2468

و الله اعلم بعد ذلک ماذا یکون ...؛

2714

و المنذر بن محرق فی ملکه ...؛

1459

و المؤمنون بحب آل محمّد،

50

و الناس ابناء علات فمن علموا ...؛

1510

و الناس اولاد علات فمن علموا ...؛

1532

و الیه فی یوم المعاد حسابنا ...؛

3385

و اما بنی ناج فلا تذکرنهم ...؛

1492

و ان امرء قد عاش تسعین حجة ...؛

1462

و انتم معشر زید علی مأة ...؛

1495

و ان تنهض الاشراف عند سماعه ...؛

2769

و ان شئت اخبر عن ثمان و لا تزد ...؛

2712

و انّ غلاما بین کسری و هاشم!،

249

و ان کان صواما و باللیل قائما ...؛

2926

و ان کنائنی لنساء صدق ...؛

1514

و ان ملوکا لیس یخطی لدیهم ...؛

2906

و انی من القوم الذین هم هم ...؛

1472

و اهدنه بالقول هدنا و لو یری ...؛

1493

و ایام عصیت الله فیها ...؛

2918

ص: 193

و أسماء عمت عنّا فألت،

227

و أنبئناک عن قسّ الأیادی،

227

و بث کنوز الارض قاطبة ...؛

2354

و بصّرت العمی من عبد شمس،

226

و بعد ما قوة انوء بها ...؛

1514

و تأتی الصیحة العظمی فلا احد ...؛

2714

و تبدی کنوزی کلها غیر اننی ...؛

2351

و تخرب الشام حتی لا انجبار لها ...؛

2714

و تسع و اثنتان و اربع ...؛

2351

و تشرب اتشا و السرحان مائهما ...؛

2714

و تملک الکرد بغداد و ساحتها ...؛

2714

و تنشر الرایة الصفراء فی حلب ...؛

2714

وجوه لو ان المدلجین اغتشوا بها ...؛

1474

وجهک المیمون حجتنا ...؛

2410

و حاولت علم النیل من بدء فیضه ...؛

2350

و حق لمن اتی مائتان عام ...؛

1477

و حق لمن انت مائتان عاما ...؛

1482

و خرب دین رب العرش فینا ...؛

2902

و خصم دفعت و مولی نفعت ...؛

1471

و خصه الله بالایات منبعثا ...؛

2355

و خطبت خطبته حازم غیر الضعیف و لا العبیه ...؛

1481

و دعنا قبل ان نودعه ...؛

1514

و ذاک فان الصخرة الصلد ربما ...؛

2918

و ذلت دولة الاسلام طرا ...؛

2713

ص: 194

و ذل ملوک الارض من آل هاشم ...؛

2935

و راجع عقلا بعد مافات عقله ...؛

1470

و رایة یقدمها حیدر ...؛

3161

و رأیت قومی نحوها یمضی الاصاغر و الاکابر ...؛

1527

و رب جوهر علم لو ابوح به ...؛

1825

و رب قرن بطل اردیته ...؛

1443

و ربما کان قد اضحوا بمنزلة ...؛

1532

و شهر مستهل بعد شهر ...؛

1634

و صار فی بطن قعر الارض مضطعجا ...؛

2354

و صرت ردئیة فی البیت کلاو ...؛

1483

و صرنا بعد هلک ابی قبیس ...؛

1509

و صل علی المختار من آل هاشم ...؛

2713

و عاد سواد الرأس بعد بیاضه ...؛

1470

و عمرت حتی جاء احمد بالهدی ...؛

1459

و فی الخلف المخالف قد بقینا ...؛

2902

و فیها کنوز جمة و عجائب ...؛

2351

و فی یمن امن یکون لأهلها ...؛

2702

و قال سراج الامة القمری ...؛

2906

و قال لادناهن اذحل ریشه ...؛

1573

و قبر ببغداد لنفس زکیّة ...؛

730

و قبر بطوس یالها من مصیبة ...؛

730

و قلنا سقاطا من حدیث کانه ...؛

1475

و کافحت الامور و کافحتنی ...؛

1510

و کان الکلب خیر امنه حقا ...؛

2085

ص: 195

و کان کرامی اللیل یرمی و لا یری ...؛

1479

و کدت انال من شرف الثریا ...؛

1510

و لا استحل رجال مسلمون دمی ...؛

1825

و لا بد للروم مما ینزل حلبا ...؛

2713

و لا تزال جیوش الترک سائرة ...؛

2713

و لا تظنن بربک ظن سوء ...؛

2909

و لا تیأس فان الیأس کفر ...؛

2909

و لا خیر فی جهل اذا لم یکن له ...؛

1460

و لا عب بالعشی بنی بنیه ...؛

1503

و لا عقیم غیر ذی سبات ...؛

1501

و لا لسانی علی الارنی بمنطلق ...؛

1495

و لان الدین قام بهم و فیهم ...؛

2902

و لا نجم عن بعض الامور تعززا ...؛

1476

ولایته بالامر من عند ربه ...؛

2702، 2712

و لبست بالاسلام ثوبا واسعا ...؛

1459

و لقد زاد الفؤاد شجی ...؛

2410

و لقد سمئت من الحیات و طولها ...؛

1503

و لقد سمئت من الحیوة و طولها ...؛

1448

و لقد شهدت عکاظ قبل محلها ...؛

1459

و لکن اذا ما استجمعا عند واحد ...؛

1499

و لکننی الزمت نفسی حملها ...؛

3097

و لیس فی مائة قد عاشها رجل ...؛

1447

و ما احد من السن الناس سالما ...؛

2925

و ما زال منهم حیث کان مسود ...؛

1472

ص: 196

و ما قدره الا الف بحکمة ...؛

2713

و ما کل ذی لب بمؤتیک نصحه ...؛

1499

و ما یبقی المنیة حین تأنی ...؛

1444

و مدته میقات موسی و جنده ...؛

2712

و مریض انت عانئده ...؛

2410

و معشر سمّیتهم،

257

و معصم مخضب طویتیه ...؛

1443

و منا الذی احی الاله حماره ...؛

3263

و من الغباوة ان تعظم جاهلا ...؛

2908

و من بعد هذاکر تسعون تسعة ...؛

2351

و من قال ان الاربعین نهایة ...؛

2712

و من قد تولی و هو قد فات ذاهب ...؛

1525

و من قوم سام لو رأک لنسله ...؛

1535

و منهم کانت السادات و الموفون بالفرض ...؛

1491

و من یأمن الحدثان بعد ضبیرة السهمی ماتا ...؛

1482

و هم الذین اذا حملت حمالة ...؛

1494

و هم بنون لام ان راو نشبا ...؛

1510

و هم لقلیل المال اولاد علة ...؛

1510

و هو ینش الماء فی الربلات منها ...؛

1504

و یبقی بعد حلو العیش مره ...؛

1459

و یخرج الروم فی جیش لهم جلب ...؛

2713

و یخرج بالحطیم عقیب صوم ...؛

2711

و یخرج حرف المیم من بعد شینه ...؛

2702، 2712

ویل الاعاجم من ویل یحل بهم ...؛

2714

ص: 197

و یملاء کل الارض بالعدل رحمة ...؛

2702، 2712

و یوم مهران و یوم تسترا ...؛

1444

ها انا ذا امل الخلود ...؛

1514

ها انا ذا اهل الخلود و قد ...؛

1512

هدموا قصورهم بدار بقائهم ...؛

2897

هذا اعتقادی فیک قدا بدیته ...؛

2036

هذا الزمان الذی لنا نجاوه ...؛

2910

هذا لیعلم ان الملک منقطع ...؛

2355

هزئت اثیلة ان رأت هرمی ...؛

1487

هل الغیث یعطی الامر عند نزوله ...؛

1525

هل ما بقی الا کما قد فاتنا ...؛

1503

هم الخلایف اثنی عشرة حججا ...؛

2355

هم حلوا من الشرف المعلی ...؛

1475

هم شرعوا ان الجفاء محلل ...؛

2915

هم بنی الام اما ان راو نشبا ...؛

1532

هو الروح فاعلمه و خذ عهده اذا ...؛

2713

یا رب مظلمة یوما لطئت بها ...؛

1476

یا سید النجباء فی الیوم اصغ الی ...؛

2901

یا عمرو ان لا تدع شمتی و منقصتی ...؛

1495

یا فاصل الخطة اعیت من و من ...؛

1530

یا لیت قبلک کان الموت حل بنا ...؛

3216

یا وقعة لملوک الارض اجمعها ...؛

2714

یأخذهم السیف من أرض الجبال فلا ...؛

2714

یسمی بمهدی من الحق ظاهر ...؛

2702

ص: 198

یظهر میم المجد من آل محمد ...؛

2702، 2711

یغلل و هو مأثور جرازا ...؛

1441

یفیض علی الاکوان ما قد افاضه ...؛

2712

یقولون خبرنا و أنت امینها ...؛

1885

یقولون لی فضل علیا علیهم ...؛

2179

یقوم بامر الله فی الارض ظاهرا ...؛

2712

یکسرن قلبک ثم لا یجبرنه ...؛

2915

یلاعبهم و ودوا لو سقوه ...؛

1503

یمل من الثواء و صبح نیل ...؛

1477

یوم اذا یأتی علی و لیلة ...؛

1448

یؤید شرع المصطفی و هو ختمه ...؛

2712

ص: 199

ص: 200

فهرست اشخاص

ص: 201

ص: 202

فهرست اشخاص

آدمی، سهل بن زیاد، 811.

آدمی، محمد، 711.

آزاد بلگرامی، غلام علی، 751.

آشتیانی، میرزا حسن، 2123.

آصف، 3126، 3127، 3130، 3134.

آصف بن برخیا، 1357، 1358، 2258.

آقا بزرگ طهرانی، 952، 954، 956، 962، 981، 1.

آقاسی، 1556.

آقا محمد مهدی، 918.

آقا نجفی اصفهانی، 2229، 2473.

آل بحر العلوم، سیّد محمد، 985، 986، 987.

آل رحیم، حسین، 2403.

آل مروان، 2882.

آل یقطین، 2682.

آملی، سیّد حیدر، 758.

آملی مازندرانی، محمد بن محمود، 2083.

آوی حسینی، رضی الدین محمد، 2159، 2160، 2505.

آوی قاضی، محمد بن محمد، 2506، 2571، 2572، 2650.

آهنگر اصفهانی، کاوه، 1559، 3164، 3165.

آیة الله زاده خراسانی، احمد، 3064.

ابا اسحاق، 2667.

ابا اسحاق بن نضیع، 2975.

ابا عماره، نعثل، 796، 797.

ابا موزج حاجب بن سلیمان بن صورح السدودی، 631.

ابان بن ابی عیّاش، 241، 407.8

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص203

2، 2735، 2739، 2760، 2842، 3004، 3323، 3393.

ابان بن عثمان الاحمر، 796، 1696.

ابا وهب، 1450.

ابا هارون، 1842، 1984، 1998.

ابراهیم ادهم، 2056.

ص: 203

ابراهیم بن ابی زیاد خزّاز، 793، 810.

ابراهیم بن ادریس، 510، 523، 664.

ابراهیم بن اسحاق صراف نهاوندی، 1063، 2671.

ابراهیم بن اسود، 864.

ابراهیم بن اعطی، 2972.

ابراهیم بن حسن جمهور، 1617.

ابراهیم بن دعلجی، 1995.

ابراهیم بن سعد جوهری، 1103، 864.

ابراهیم بن سعید، 873.

ابراهیم بن سعید، 278.

ابراهیم بن سلمان، 2973.

ابراهیم بن سهل، 872، 2973.

ابراهیم بن شریف، 2975.

ابراهیم بن صاحب الامر، 2326.

ابراهیم بن عبده نیشابوری، 1954، 1977، 1998.

ابراهیم بن علی کفعمی، 2208، 2257، 2343، 2384، 2509، 2539، 2542، 2630، 2631.

ابراهیم بن عمر یمانی، 2663.

ابراهیم بن مالک، 2827.

ابراهیم بن محمد، 1840.

ابراهیم بن محمد بن احمد انصاری، 1898، 1999.

ابراهیم بن محمد بن فارس النیشابوری، 656، 816، 1998.

ابراهیم بن محمد بن فارس نیشابوری، 434.

ابراهیم بن محمد بن فرج الزجحی، 2000.

ابراهیم بن محمد تبریزی، 1088، 1908، 1999.

ابراهیم بن محمد ثقفی، 3439، 3443.

ابراهیم بن محمد حموینی، 766، 785.

ابراهیم بن محمد نصرآبادی نیشابوری، 2018.

ابراهیم بن محمد همدانی، 1952، 1968.

ابراهیم بن مسلم، 2976.

ابراهیم بن معروف، 2974.

ابراهیم بن موسی، 872.

ابراهیم بن مهزیار، 1987.

ابراهیم بن مهزیار، 440، 441.

ابراهیم بن وهب، 856.

ابراهیم پسر فرج، 889.

ابراهیم تاجر طهرانی، 978.

ابراهیم جوینی حموینی شافعی، 730.

ابراهیم حافظ بن محمد بن ازهر حریفینی، 381.

ابراهیم شیرازی، 2617، 2618.

ابراهیم صاحب الزمان، 901، 903، 905.

ابراهیم قادری حلبی، 755.

ابراهیم قطیفی، 2122.

ابراهیم کوفه ای، 2726.

ص: 204

ابراهیم وحشی اعمی، 2535.

ابراهیم هلیل، 2667.

ابرهة بن حارث تبعی، 1636.

ابری، محمد بن حسین بن ابراهیم بن عاصم، 1044.

ابلیس، 753، 1107، 1157، 1296، 1732، 2026، 2803، 2847، 2848، 2849، 2869، 3127، 3129، 3135، 3275، 3320.

ابن آدم، زکریا، 1849.

ابن آدم، شیث، 1304، 1305، 1550، 1552، 1555، 1570.

ابن ابان، عیسی، 863.

ابن ابان کلینی، عمر، 2721، 2722، 2736، 2743، 2745، 2799، 3399، 3480.

ابن ابراهیم اسفراینی الفقیه الشافعی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد، 985.

ابن ابراهیم، اسماعیل، 2976.

ابن ابراهیم اشتر، قاسم، 1854.

ابن ابراهیم انباری، ابی الحسن علی، 636.

ابن ابراهیم بن اسحاق، محمد، 1936.

ابن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن، محمد، 2834.

ابن ابراهیم بن حاطه، جعفر، 2433.

ابن ابراهیم بن حسن بن علی اربلی حنبلی، اسعد، 786.

ابن ابراهیم بن محمد بن سلیمان، سلیمان، 711.

ابن ابراهیم بن محمد همدانی، محمد، 1959.

ابن ابراهیم بن مخلد، احمد، 1999.

ابن ابراهیم بن مهزیار، علی، 678، 889.

ابن ابراهیم بن مهزیار، محمد، 1959، 1997، 2424، 2448، 2449، 2562، 2645.

ابن ابراهیم بن هاشم مذکّر طوسی بلاذری، ابو محمد احمد، 712.

ابن ابراهیم جعفی، محمد بن احمد، 2771.

ابن ابراهیم حلبی شافعی، برهان الدین علی، 755.

ابن ابراهیم سلمی حرانی، ابو الحسن اسد، 1621.

ابن ابراهیم طوسی، اسحاق، 1601.

ابن ابراهیم، عبد الله، 1927.

ابن ابراهیم عریضی حسینی، علی، 2299.

ابن ابراهیم، علقمه، 2974.

ابن ابراهیم علوی عکّی عدنانی شافعی، عبد العقّار، 700.

ابن ابراهیم، علی، 1313، 2671، 2743، 2744، 2799، 3439، 3443.

ابن ابراهیم، غیاث، 806.

ابن ابراهیم فدکی، علی، 1994.

ص: 205

ابن ابراهیم، فرات، 539، 593، 626، 3439، 3443.

ابن ابراهیم، فرات، 38.

ابن ابراهیم قبایقی، عبد الرحمن، 2596.

ابن ابراهیم قمی، علی، 1328، 1376، 1924، 1927، 1937، 2007، 2023، 2553، 2789، 2790، 2791، 2794، 2805، 2840، 2870، 2987، 3002، 3008، 3025، 3128، 3252، 3295، 3296، 3390، 3397، 3482.

ابن ابراهیم قمی، علی، 11، 13، 17، 20، 22، 26، 28، 30، 31، 34، 35، 108.

ابن ابراهیم کاتب، حسین، 3351.

ابن ابراهیم کفعمی، علی، 2785، 3428.

ابن ابراهیم مازندرانی، علی، 2220.

ابن ابراهیم، محمد، 1840، 2667، 2744، 2799، 2834، 2945، 2953، 2957، 2958.

ابن ابراهیم مدنی، کامل، 1852، 1853، 1986، 1998.

ابن ابراهیم مراغی، ابی حامد، 537.

ابن ابراهیم، معلی، 2975.

ابن ابراهیم مهزیار، علی، 1191.

ابن ابراهیم نعمانی، محمد، 2663، 2664، 2672، 2733، 2734، 2759، 2769، 2770، 2773، 2816، 2817، 2882، 2887، 2983، 2987، 2998، 2999، 3004، 3006، 3009، 3010، 3023، 3027، 3032، 3076، 3098، 3167، 3439، 3443.

ابن ابراهیم نعمانی، محمد، 13، 14، 15، 22، 26، 38، 61، 73، 74، 82، 93، 94، 103، 104، 148، 165، 238، 241، 243، 283، 286، 350، 354، 356، 357، 412، 413، 414، 416، 420.

ابن ابراهیم نوبختی، احمد، 3491، 3493.

ابن ابراهیم هروی، یوسف، 720.

ابن ابراهیم همدانی، محمد بن جعفر، 1959.

ابن ابراهیم یمانی، جعفر، 889، 890.

ابن ابرهه، افریقش، 1636.

ابن ابراهیم، احمد، 1927، 1951.

ابن ابو اللیث، ابو الحسن محمد بن احمد، 891.

ابن ابو بکر، عبد الله، 1410.

ابن ابو دلف، صقر، 2028، 2029، 2030، 2156.

ابن ابو شکور سلمی حنفی، محمد، 1200.

ابن ابی احمد، احمد، 2667.

ابن ابی الاسود، داود بن عباس، 1886.

ابن ابی البغل، ابو الحسن، 1025.

ابن ابی الثلج، ابو بکر، محمد بن احمد، 715.

ابن ابی الجواد نعمانی، 2143.

ص: 206

ابن ابی الحابس، ابی القاسم، 1993، 1997، 2560.

ابن ابی الحدی، 1096.

ابن ابی الحدید، 2055، 2602، 2787، 3443.

ابن ابی الحدید، 264، 267، 268، 314.

ابن ابی الحسن سوهانی، محمد، 3347.

ابن ابی الحسن، عباس، 2974.

ابن ابی الحسین بن بشیر بن یزید، احمد، 2005.

ابن ابی الحسین، علی، 2975.

ابن ابی الخطاب، عمر، 2664، 2665، 2732، 2802، 3059، 3164، 3166، 3179، 3205، 3206، 3208، 3209، 3214، 3215، 3216، 3217، 3235، 3236، 3239، 3359، 3368، 3479.

ابن ابی الخیر، فارس، 2975.

ابن ابی الربیع حتمی، عبد السلام، 711.

ابن ابی الرقاد باهلی، زائده، 1043، 1044، 1046، 1681.

ابن ابی الرواد رواسی، محمد، 2073، 2166.

ابن ابی العلا، جراد، 2972.

ابن ابی العلا، حسین، 2723.

ابن ابی الفتح، حمزه، 596.

ابن ابی الفتح، سالم، 2975.

ابن ابی الفتح، عصام، 2975.

ابن ابی الفجر، طاهر، 2976.

ابن ابی الفجر، ظهیر، 2976.

ابن ابی الفضل، محمد، 2973، 2975.

ابن ابی الفوارس، محمد، 720، 721.

ابن ابی القاسم العلوی العقیقی، محمد، 1088.

ابن ابی القاسم حاسمی، محمد، 2176، 2177، 2178، 2179.

ابن ابی القاسم علوی شعرانی، علی بن محمد بن علی، 1953، 2161.

ابن ابی القاسم علوی عقیقی، محمد، 1999.

ابن ابی القاسم، محمد، 2976.

ابن ابی القاسم، یحیی، 12.

ابن ابی اللیث، محمد، 2519.

ابن ابی المحسن، قاسم، 2975.

ابن ابی المقدام، عمرو، 3366.

ابن ابی النجود، عاصم، 514، 515، 516، 1045.

ابن ابی امیه مخزومی، زهر، 1405.

ابن ابی اوفی، عبد الله، 236، 333.

ابن ابی بحر نوبختی، ابو القاسم بن روح، 1927، 1934، 1945، 1967، 1970، 1971، 2023، 2025، 2450، 2451.

ابن ابی بکر عبّاسی، سیّد جلال الدین محمد بن یحیی، 720.

ابن ابی بکر، قاسم بن محمد، 505.

ص: 207

ابن ابی بکر مالکی، عثمان بن عمرو، 2490.

ابن ابی بکر یشکری، عبد الله، 3253.

ابن ابی تراب، اسامه، 2974.

ابن ابی جحیفه، 777.

ابن ابی جعفر، محمد بن علی، 1996.

ابن ابی جمهور احسایی، فاضل، 1599.

ابن ابی جنید قمی، ابو الحسین، 1949.

ابن ابی جهل، عکرمة، 1038.

ابن ابی جید، 1831.

ابن ابی جیش، ابی القاسم، 1993.

ابن ابی حازم، علی، 2685.

ابن ابی حمزه، 2344.

ابن ابی حمزه بطائنی، علی، 815، 822، 1703، 1705، 1706، 1263، 1264، 2719، 2833.

ابن ابی خلق اشعری قمی، سعد بن عبد الله، 1976.

ابن ابی دلف، صقر، 543، 576.

ابن ابی رافع، عبید الله، 2787.

ابن ابی زیاد، ابراهیم، 810.

ابن ابی زیاد خزّاز، ابراهیم، 793.

ابن ابی زید عرب شاه الحسینی العلوی الورامینی، محمد، 838.

ابن ابی زینب، 2144.

ابن ابی سفیان، معاویه، 1100، 1259، 1504، 1513، 1552، 1615، 1645.

ابن ابی سلمه،.

ابن ابی سلمه، عبد الله، 2450، 3398.

ابن ابی شیبه، حافظ محمد بن عثمان، 1063.

ابن ابی شیبه، عثمان، 278.

ابن ابی صالح خجندی، احمد بن حسن، 2000.

ابن ابی صالح، صالح، 1949، 1957.

ابن ابی طاهر الفقیه الشافعی، ابو حامد احمد، 985.

ابن ابی طیب، ابو الحسن، 1931.

ابن ابی، عبد الله، 3168، 3170.

ابن ابی عبد الله اسدی کوفی، محمد، 1953، 1997.

ابن ابی عبد الله سیاری، محمد، 1989.

ابن ابی عبد الله کوفه ای، محمد، 3351.

ابن ابی عبیدة ثقفی، مختار، 1083.

ابن ابی عفیف، فصیح، 2975.

ابن ابی عمیر، 2667، 2723، 2895، 3355، 3388.

ابن ابی عمیر، 33.

ابن ابی عمیر، محمد، 792، 796، 806، 818، 821، 822.

ابن ابی عمیره، 2759، 3483.

ابن ابی عیّاش، ابان، 241، 407.

ابن ابی غابر، علی، 2975.

ابن ابی فراس، ورام، 2583.

ابن ابی قره، 2343.

ص: 208

ابن ابی قسم، یحیی، 2719.

ابن ابی کثیر، محمد، 2739، 3049.

ابن ابی محمد موسوی، هبة الله، 2542.

ابن ابی معیط، عقبه، 1403، 1449.

ابن ابی مقدام، عمر، 2722.

ابن ابی منصور، تقی الدین، 742.

ابن ابی نجران، عبد الرحمن، 792، 795، 819، 2665.

ابن ابی نصر، 3398.

ابن ابی نصر، احمد بن محمد، 776.

ابن ابی نعیم، سلیمان، 1999.

ابن ابی وقاص، سعد، 1142، 1144.

ابن ابی وقاص، سعید، 2337، 2435، 2436، 2437، 2439.

ابن ابی هاله، هند، 1413.

ابن ابی هجران، 2728.

ابن ابی یعفور، 2668، 3037.

ابن اثیر، 1114، 3267.

ابن اثیر جزری، 680، 765.

ابن اثیر شافعی، 1969.

ابن احمد، ابو الفرج مظفر، 1838.

ابن احمد انصاری، ابو نعیم محمد، 1852، 1854، 1985، 1999.

ابن احمد اهوازی، روزبهان، 2323.

ابن احمد بلخی، یحیی بن بکر، 720.

ابن احمد بن ابو اللیث، ابو الحسن محمد، 891.

ابن احمد بن تاج الدین، محمد، 985.

ابن احمد بن جعفر قطان قمی، محمد، 1990، 2000، 2567.

ابن احمد بن جعفر قمی عطّار، ابو جعفر، 537.

ابن احمد بن جنید، محمد، 1960.

ابن احمد بن خلف طبری، محمد، 1988.

ابن احمد بن سارد، حسین، 2433.

ابن احمد بن شاذان، ابو الحسن محمد، 37.

ابن احمد بن شاذان، محمد، 783.

ابن احمد بن صالح تمیمی، محمد، 2720.

ابن احمد بن طنین، علی، 1996.

ابن احمد بن طولون، حمادویه، 2349، 2352، 2508.

ابن احمد بن علی الشعرانی، عبد الوهّاب، 708، 735، 737، 739، 742، 743.

ابن احمد بن عیسی منصوری هاشمی، ابو الحسن محمد بن عبید اللّه، 770.

ابن احمد بن قاضی شبهه، تقی الدین ابو بکر، 699.

ابن احمد بن محمد دقاق، علی، 3522.

ابن احمد بن محمد، محمد، 3399.

ابن احمد بن موسی، علی، 3351.

ابن احمد بن یحیی، محمد، 1949، 1957.

ابن احمد، ثواب، 2976.

ابن احمد جعفری، یوسف، 1988، 1999،

ص: 209

2298.

ابن احمد، جیش، 2973.

ابن احمد خشّاب بغدادی، ابو محمد عبد اللّه، 703، 704، 781.

ابن احمد، خلیل، 2972.

ابن احمد خوارزمی، موفّق، 765، 766، 785.

ابن احمد خوارزمی، موفق، 13، 37، 38، 274.

ابن احمد دلال قمی، علی، 1922.

ابن احمد دمشقی، عثمان بن عبد الباقی، 2318.

ابن احمد رازی، علی، 667، 669.

ابن احمد رجوجی، محمد، 1947.

ابن احمد رضی، سعید، 2318.

ابن احمد شیبانی، محمد، 3522.

ابن احمد صفوانی، ابو عبد الله محمد، 1990، 1991، 2026، 2449.

ابن احمد، عطاء الله، 2975.

ابن احمد عقیقی، ابو الحسن علی، 1993، 2554، 2556، 2557.

ابن احمد، علی، 665، 1988، 1997، 2663، 2667، 2668، 2669، 2683، 2726، 2740.

ابن احمد، غیلان، 2972.

ابن احمد، فضیل، 2975.

ابن احمد قلانسی، محمد، 2685.

ابن احمد، محمد، 1943، 1944، 1999، 2000، 2312، 2443، 2799.

ابن احمد محمودی، ابو علی محمد، 1894، 1987، 1901، 1999.

ابن احمد مکّی، ابو المؤیّد موفّق، 760.

ابن احمد منقری، حسین، 3359، 3486.

ابن احمد، موفّق، 732.

ابن احمد، نصیر، 2974.

ابن احمد نوبختی، جعفر، 1927، 1999، 2547.

ابن احمد، یعیش، 2973.

ابن احنف، فرات، 1627.

ابن ادد بن زید، جلهمة، 1522.

ابن ادد، یحابن بن مالک، 1522.

ابن ادریس، 3061.

ابن ادریس، ابراهیم، 510، 523، 664.

ابن ادریس، احمد، 2665، 2666، 2723، 3398.

ابن ادریس، احمد بن ابراهیم، 1978، 1998.

ابن ادریس، براحیل، 1533.

ابن ادریس بن سعید، احمد، 3439.

ابن ادریس، حسین بن احمد، 1939، 1994.

ابن ادریس شافعی، محمد، 720، 721.

ابن اذینه، عمرو، 818.

ابن اردشیر عبادی، ابو منصور مظفّر،

ص: 210

830.

ابن ارقم، زید، 1199، 1583.

ابن ارقم، زید، 39، 266.

ابن ارم، عایر، 1637.

ابن ارومه، ابی سلمان، 2156.

ابن اریقط، عبد الله، 1410.

ابن ازرق، نافع، 855.

ابن اسامه کلبی، عبد الله، 1063.

ابن اسباط، 2729، 2740.

ابن اسحاق، احمد، 1844، 1845، 1852، 1856، 1857، 1952، 1968، 1995، 2433، 2470، 3538.

ابن اسحاق اشعری، احمد، 2434.

ابن اسحاق بسامی، احمد، 1995، 1997.

ابن اسحاق بن سعد، احمد، 3355.

ابن اسحاق بن سعید، سعدان، 2683، 2799.

ابن اسحاق بن عبد العزیز خراسانی، ابو محمد عبد اللّه، 769.

ابن اسحاق بن عبد اللّه الاشعری، احمد، 815.

ابن اسحاق بن مصقله، احمد، 1664.

ابن اسحاق رازی، احمد، 1995.

ابن اسحاق صراف، ابراهیم، 1063.

ابن اسحاق طالقانی، محمد، 1934.

ابن اسحاق، عیص، 1335، 1336، 1337، 1452.

ابن اسحاق قمی، احمد، 1914، 1915، 1997.

ابن اسحاق قمی، احمد، 447.

ابن اسحاق قمی، محمد، 1960.

ابن اسحاق، محمد، 841، 1063.

ابن اسحاق، محمد بن ابراهیم، 1936.

ابن اسحاق نهاوندی، ابراهیم، 2671.

ابن اسد اللّه مودودی، علی اکبر، 737، 1152.

ابن اسد، علی بن شبل، 1958.

ابن اسدی کندی، عبد الله، 3399.

ابن اسعد، عمرو، 2973.

ابن اسکیب، حسین، 1887.

ابن اسلم بجلی، عمر، 2678.

ابن اسلم، زید، 3060.

ابن اسماعیل، ابی طالب، 2973.

ابن اسماعیل اسدی، عبد الملک، 805.

ابن اسماعیل انباری، قسم، 2668، 2685، 3371.

ابن اسماعیل برمکی، محمد، 3351.

ابن اسماعیل بن بزیع، محمد، 2104.

ابن اسماعیل بن علی نوبختی، ابو سهل، 1858، 1927، 1934، 1999، 2007، 2008، 2021.

ابن اسماعیل بن موسی بن جعفر، محمد، 1980.

ابن اسماعیل، رضی، 2976.

ص: 211

ابن اسماعیل، ضیف، 2974.

ابن اسماعیل، فضل، 2973.

ابن اسماعیل کاظمی، اسد الله، 1197.

ابن اسماعیل کندی، حسین، 1993، 3523.

ابن اسماعیل، محمد، 1620، 1915، 3189.

ابن اسماعیل، محمد جعفر، 3173.

ابن اسماعیل نیشابوری، اسحاق، 1952.

ابن اسود، ابراهیم، 864.

ابن اسود بن المطلب بن عبد العزی، زمعة، 1405.

ابن اسود قمی، محمد بن علی، 1923، 1927، 1961، 1962، 1971، 1972، 2000، 2558.

ابن اسود، مقداد، 2961، 2996، 3294.

ابن اسود، مقداد، 18، 269.

ابن اسود یمنی، 850.

ابن اسید، عتاب، 1994.

ابن اشجان، اشخ، 1421.

ابن اشعث سجستانی، ابی داود سلیمان، 1044، 1062، 1081.

ابن اشعث، عبد الله بن عمرو، 2730.

ابن اشناس، 620.

ابن اصلح، جابر، 2971.

ابن اعطی، ابراهیم، 2972.

ابن اعمش، یحیی، 777.

ابن اعین، بکیر، 1945، 1957، 1996.

ابن اعین، جبار، 2972.

ابن اعین، حمران، 2802، 2895، 3256، 3359، 3360، 3480.

ابن اعین، زراره، 1945.

ابن اعین، عبد الملک، 3007.

ابن اعین، مالک، 2722.

ابن اعین، هرثمه، 1718، 1719.

ابن افریقش، شمر، 1636.

ابن اکثم، یحیی، 878، 3156.

ابن اکوع، 275.

ابن الابرص، عبید، 1499.

ابن الارّت، عبد اللّه بن جنّاب، 770.

ابن الاصیل، برکة، 2974.

ابن الاعجمی، 1998.

ابن البزّار، عبد العزیز بن محمود، 703.

ابن الحجاج، منبه، 3172، 3173.

ابن الحسن بن علی محجوب، محمد، 711.

ابن الحکم، علی، 803، 811.

ابن الحلال حنبلی، 1973.

ابن الحمق خزاعی، عمر، 1114.

ابن الخال، 1998.

ابن الخطاب، عبد اللّه بن عمر، 607.

ابن الخطیب، 2594.

ابن الداری، محمد بن علی، 1834.

ابن الدربی، احمد، 2395.

ص: 212

ابن الزهدری، 2500، 2504.

ابن السهیلی، 2500.

ابن الشهیر، غیاث الدین، 1406.

ابن الصلاح، 1103.

ابن الصلت، علی بن ریان، 1996.

ابن العالی، طالب، 2972.

ابن العجمی، 1981.

ابن العجوز، 1355.

ابن الفارسی، 17.

ابن القاسم، محمد، 883.

ابن المبارک، سند، 2974.

ابن المطهر حلی، جمال الدین حسن بن یوسف، 1599.

ابن المنادی، احمد، 2993.

ابن النیان، احمد، 866.

ابن الوجنا، ابو محمد، 1998.

ابن الوفا، قاید، 2974.

ابن ام طویل، یحیی، 3343.

ابن انوش بن شیث بن آدم، قینان، 1549.

ابن ایاس، 841.

ابن ایساد، صاب، 1458.

ابن ایوب بن نوح، حسن، 1859، 1968.

ابن ایّوب بن نوح، محمد، 431.

ابن ایّوب، فضالة، 798، 817.

ابن بابویه، 78، 268.

ابن بابویه، ابو جعفر، 497، 498.

ابن بابویه، ابو عبد الله حسین بن حسن، 2783.

ابن بابویه، ابی جعفر محمد بن علی، 2783، 3328.

ابن بابویه، حسن، 2085.

ابن بابویه قمی، حسین بن علی، 1994، 1938، 1961، 1971، 1999، 2008، 2463، 2513.

ابن بابویه قمی، علی، 2446.

ابن بابویه، محمد بن علی بن حسین، 1927، 1929، 1939، 1972، 2049، 2391.

ابن بارد بن مهلاییل، خنوخ، 1549، 1550.

ابن باعور، بلعم، 1340.

ابن باقی، 2538.

ابن بختیار، حسین، 2801.

ابن برخیا، آصف، 1357، 1358، 2258.

ابن برینه، 1996.

ابن بزیع، 2665، 2720.

ابن بزیع، محمد بن اسماعیل، 2104.

ابن بزیغ، حمزه، 1703.

ابن بسطام، 853.

ابن بسطام، علی، 1958، 1968.

ابن بشار، محمد بن اسحاق، 1646.

ابن بشری السنجری، ابو الحسن علی، 381.

ابن بشیر، جعفر، 2725، 2744، 3485.

ص: 213

ابن بشیر، محمد، 1696، 1756.

ابن بطریق، 244، 283، 322، 325.

ابن بطریق حلی، یحیی، 2467.

ابن بطة، ابو الطیب احمد بن محمد، 1994، 2000.

ابن بغل کاتب، ابو الحسن، 1990، 2516، 2519.

ابن بقلی، حسن، 2573.

ابن بقیله، عبد المسیح بن قیس بن جبان، 1506، 1508، 1509، 1510، 1530، 1531، 1532.

ابن بکار، زبیر، 1063.

ابن بکر بن احمد بلخی، یحیی، 720.

ابن بکر، معاویه، 1574.

ابن بکر، موسی، 2725.

ابن بکیر، 2683.

ابن بکیر، 15، 16.

ابن بکیر، عبد اللّه، 805.

ابن بکیر، عبد الله، 16.

ابن بکیر، عمرو، 1518.

ابن بلال، ابی طالب، 1937.

ابن بلال، احمد، 3493.

ابن بلال بن داود کاتب، احمد، 1271، 1836، 1998.

ابن بلال بن معاویه مهلبی، علی، 1926، 2028.

ابن بهیج، سماحه، 2973.

ابن بیصر بن حام بن نوح، مصرایم، 1540، 1541.

ابن پنجاس، نجمان، 1101.

ابن تاج الدین حسن سلطان محمد، 688.

ابن تاج الدین، محمد بن احمد، 985.

ابن ترخان، علی، 2973.

ابن تغلب، ابان، 796، 819، 2673، 2734، 2735، 2739، 2760، 2842، 3004، 3323، 3393.

ابن تغلب، حبیب، 2972.

ابن تقی، منصور، 2976.

ابن تمام، حمزه، 2976.

ابن تمیم بن مر بن اد بن طانجة بن الیاس بن مضر، عمرو، 1515، 1516، 1517.

ابن تمیمه، 700، 1197.

ابن ثابت، حسان، 827، 2337.

ابن ثابت، علی، 2975.

ابن ثابت، عمرو، 2720، 3366.

ابن ثعلبه سلولی، فروه، 1445.

ابن ثملا، ذریب، 2436، 2437.

ابن جابر، اسماعیل، 2793.

ابن جبرئیل، شاذان، 3439.

ابن جبریل قمی، شاذان، 236، 333.

ابن جبرییل، محمد، 889، 2562.

ابن جبله، عبد اللّه، 807، 2685، 2733.

ابن جبیر، سعید، 774، 802، 805، 806، 3273.

ص: 214

ابن جبیر، سعید، 275، 396، 410.

ابن جرّاح بن ملیح بن عدی، وکیع، 855، 766، 768.

ابن جراح، عیسی، 2555.

ابن جرّاح، نوح، 777.

ابن جریر بن رستم، محمد، 841، 842، 856، 863، 864، 865، 866، 872، 873، 874، 878، 880، 883.

ابن جریر، حمام، 2973.

ابن جریر طبری، محمد، 845، 846، 848، 850، 851، 852، 853، 854، 855، 856، 857، 1191، 1305، 1549، 1560، 1842، 1854، 1894، 1898، 1965، 1987، 2434، 2445، 2448، 2516، 2564، 2645.

ابن جریر طبری، محمد، 14، 277.

ابن جزری، شمس محمد، 711.

ابن جزیمه، خثعم بن عوف، 1633.

ابن جعد، علی، 785.

ابن جعفر، احمد، 2975.

ابن جعفر اسدی، ابی الحسین محمد، 1949، 1982، 3521، 3522.

ابن جعفر، اسماعیل، 1054، 2972.

ابن جعفر بغدادی، موسی، 429، 431.

ابن جعفر بن عبد الله، محمد، 1898، 1951.

ابن جعفر بن محمد، احمد، 463.

ابن جعفر بن محمد بن عبد الله المناوی، ابو الحسن احمد، 1030.

ابن جعفر بن محمد بن عون اسدی، محمد، 1959، 1960.

ابن جعفر، حمزه، 2973.

ابن جعفر حمیری، ابو العباس محمد، 606، 1088، 1880، 1881، 1882، 1951، 1999.

ابن جعفر حمیری، عبد الله، 1967، 1976.

ابن جعفر دهان، محمد، 2073.

ابن جعفر، صلاح، 2972.

ابن جعفر صیمری، حسن، 1664.

ابن جعفر طوسی، احمد، 463.

ابن جعفر عربی، محمد، 1949، 1957.

ابن جعفر، علی، 823.

ابن جعفر قزوینی، حسن، 891، 2000، 2442.

ابن جعفر قمی عطّار، ابو جعفر بن احمد، 537.

ابن جعفر کاتب، محمد بن محمد بن ابراهیم، 2144.

ابن جعفر کذّاب، علی، 716، 745.

ابن جعفر، محمد، 540، 2443، 2463، 2664.

ابن جعفر، محمد بن اسماعیل، 1054.

ابن جعفر وکیل، محمد، 2000، 2464.

ص: 215

ابن جمیل، عیسی، 2973.

ابن جنّاب بن الارّت، عبد اللّه، 770.

ابن جناب بن هبل حمیری، زهیر، 1478، 1479، 1480، 1481، 1502.

ابن جنابه بن مراره، مضاد، 1451.

ابن جناده، جندل، 655.

ابن جناده، جندل، 13، 298.

ابن جنید، اسحاق، 2559.

ابن جنید قمی، علی، 1922.

ابن جنید، محمد بن احمد، 1960.

ابن جنید واسطی، ابو عبد الله، 1992، 2563.

ابن جواد، علامت، 2975.

ابن جوزی، 637، 701، 1038، 1062، 1549، 1550، 1555.

ابن جهم، حسن، 691، 692، ابن جهم، حسن، 1746، 2729.

ابن جیش، زر، 516، 774.9

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص216

ابن حاتم، عبد الله، 2974.

ابن حاتم، عدی، 1445.

ابن حاتم قطان، محمد، 2720.

ابن حاجب، 2490.

ابن حاجی، شیخ شرف الدین قاسم، 2068.

ابن حارث، 2500.

ابن حارث اشتر نخعی، مالک، 2162.

ابن حارث بن امر القیس کلبی، بحر، 1453.

ابن حارث بن جزء زبیدی، عبد الله، 382.

ابن حارث تبعی، ابرهه، 1636.

ابن حارث، عمار، 2973.

ابن حارث، موسی، 2972.

ابن حارث، نضر، 1403، 1261، 2346.

ابن حارثه، حرثان، 1487.

ابن حارثه، زید، 260.

ابن حازم، عماره، 2974.

ابن حام، بیصر، 1540.

ابن حامد، اسحاق، 1994.

ابن حامد، خلف، 2726.

ابن حامد، فاضل، 2973.

ابن حامد، محمد، 2974.

ابن حامد، یحیی، 2973.

ابن حبان، 1038، 1064.

ابن حباة، عطاء الله، 2973.

ابن حبیب، بشار، 2975.

ابن حبیب، حازم، 416.

ابن حبیب، سهل، 847.

ابن حبیب، عبد القادر، 2976.

ابن حبیب، ماجد، 2975.

ابن حبیب، وثاب، 2973.

ابن حبیب، یونس، 1472.

ابن حبیش، زر، 1044، 105.

ابن حجاج، سعید، 1063.

ص: 216

ابن حجر، 1973.

ابن حجر، 207، 276، 287، 289.

ابن حجر، اوس، 1473، 1510.

ابن حجر عسقلانی، 755، 838، 1035، 1037، 1081، 1083، 1093، 1151، 1201، 1202.

ابن حجر مکی، 1031، 1033، 1034، 1035، 106، 1039، 1040، 1041، 1043، 1045، 1064، 1093، 1094، 1097، 1101، 1117، 1118، 1145.

ابن حر، تمیم، 1454.

ابن حرثان، محرث، 1487.

ابن حرث بن مغیره نصری، علی، 2733.

ابن حرث، دوی، 2976.

ابن حرمله طایی، منذر، 1453.

ابن حریث صیرفی کوفی، عمرو، 1966.

ابن حریم، حمزه، 2973.

ابن حزقیل، اسماعیل، 3368.

ابن حزم اموی، 1068، 1069، 1748.

ابن حسان، احمد، 2972، 2973.

ابن حسان، علی، 2740، 3399.

ابن حسان، محمد، 2973.

ابن حسکه، علی، 1756.

ابن حسن، احمد، 1980، 2444، 2567، 2568.

ابن حسن اخیمی، ابو عبد اللّه محمد، 700.

ابن حسن بزنطی، محمد، 2664، 2666، 2681، 2726، 2833، 2835، 2837، 2890، 3359، 3480.

ابن حسن بن ابی صالح خجندی، احمد، 2000.

ابن حسن بن احمد کاتب، احمد، 1999، 2441.

ابن حسن بن بابویه، حسین، 2513.

ابن حسن بن بطریق، یحیی، 29.

ابن حسن بن حنکاء لائکی، علی، 1607، 1611.

ابن حسن بن عبد الحمید، محمد، 1999، 2431.

ابن حسن بن عبد الله اطروشی، محمد، 3287.

ابن حسن بن عبد الله تمیمی، محمد، 1999، 2400.

ابن حسن بن عبد الملک، احمد، 2683، 2799.

ابن حسن بن علی اربلی حنبلی، اسعد بن ابراهیم، 786.

ابن حسن بن علی اسنوی، جمال الدین عبد الرحیم، 699.

ابن حسن بن علی بن صباح مداینی، محمد، 2793.

ابن حسن بن فضال، احمد، 3368.

ابن حسن بن قمی، حسن بن محمد، 478.

ابن حسن بن محمد بن جمهور، محمد،

ص: 217

2738، 2740، 2743.

ابن حسن بن محمد خازن حایری، زین الدین علی، 2143.

ابن حسن تمیلی، علی، 2672.

ابن حسن تمیلی، حسن، 2741.

ابن حسن ثعلبی، احمد بن علی، 875.

ابن حسن جمهور، ابراهیم، 1617.

ابن حسن خجندی، احمد، 3541.

ابن حسن دیار بکری مالکی، حسین بن محمد، 717.

ابن حسن رجوجی، موسی، 1949.

ابن حسن زجوجی، ابو القاسم موسی، 888، 1992.

ابن حسن، زید، 3176.

ابن حسن، سعید، 3003.

ابن حسن سولعی، محمد، 1756.

ابن حسن شیبانی، محمد، 717.

ابن حسن صفار، محمد، 2718، 3008، 3012، 3022، 3039، 3388، 3391، 3399، 3443.

ابن حسن صهرشتی، ابو عبد الله سلیمان، 2783.

ابن حسن صیرفی، احمد، 1994.

ابن حسن صیرفی، محمد، 1999، 2548، 2549.

ابن حسن علوی، حسن، 1943، 1975.

ابن حسن کرخی، محمد، 1842.

ابن حسن مادرانی، احمد، 1999.

ابن حسن مازندرانی، محمد، 3311.

ابن حسن، محمد، 3399.

ابن حسن، محمد بن عبد الله، 1046.

ابن حسن موسوی رشتی، هاشم، 2289.

ابن حسن میثمی، احمد، 1698.

ابن حسن، نزار، 2976.

ابن حسن واسطی، محمد، 799.

ابن حسن هرقلی، اسماعیل، 2062، 2063، 2064، 2067، 2068.

ابن حسن یمانی، علی، 1999، 2432، 2433.

ابن حسین، احمد، 847.

ابن حسین انبارآبادی، حسن، 1999.

ابن حسین بغدادی، علی، 1070.

ابن حسین بن ابراهیم بن عاصم ابری، محمد، 1044.

ابن حسین بن سعد کاتب، ابو محمد عبد اللّه، 817.

ابن حسین بن محمد صیرفی بغدادی، عبد الله، 1622.

ابن حسین حسینی، زین العابدین علی، 2509.

ابن حسین حمدانی، ابو الفرج علی، 2160.

ابن حسین حمدانی، مظفر بن علی، 1953، 1996.

ابن حسین زرندی، عبید، 2628.

ص: 218

ابن حسین، زکی، 2976.

ابن حسین شابور، علی، 886.

ابن حسین شیعی سبزواری، حسن، 2605.

ابن حسین، عباس، 2975.

ابن حسین، علی، 2668، 2683، 2685، 2801، 2802، 2804، 2976.

ابن حسین عودی، محمد بن علی، 2180.

ابن حسین، غیلان، 2972.

ابن حسین کاتب مروزی، محمد، 1949، 1950، 2454.

ابن حسین، محمد، 1989، 2668، 2725.

ابن حسین، محمد بن علی، 1923.

ابن حسین مسعودی، علی، 459، 467، 468، 472، 474، 476، 477، 479، 501، 601.

ابن حسین موسوی، ابی الحسن محمد، 1451.

ابن حسین همدانی، احمد، 1884.

ابن حسین یمانی، علی، 1979.

ابن حصیره، حرث، 2671، 2730.

ابن حصین، محمد، 1999.

ابن حضرت قلی، حسن، 989، 991.

ابن حفص بن عمر، محمد، 1962.

ابن حفص، وهب، 2736، 2741، 2795.

ابن حکم، علی، 3388، 3483.

ابن حکم، عوانه، 1646.

ابن حکیم، معاویه، 1984، 1998.

ابن حماد، ابو عبد الله نعیم، 1042، 1063، 1094، 1096.

ابن حماد، احمد بن یعلی، 2470.

ابن حماد بصره ای، عبد الله، 3371.

ابن حماد مصری، علی، 2508.

ابن حمدان، حسین، 639، 3189.

ابن حمدان حضینی، جعفر، 1953، 1954، 1997، 2644.

ابن حمدان حضینی، حسین، 2422، 2431، 2444.

ابن حمدان ناصر الدوله، حسین، 1861، 1889، 1999.

ابن حمدون، بطال، 2974.

ابن حمران ابو الهیجاء عبد الرحمن، 1612.

ابن حمزه، 2050.

ابن حمزه، احمد، 1952.

ابن حمزه بن یسع، احمد، 1968.

ابن حمزه، تمیم، 2973.

ابن حمزه حسینی، ابو القاسم میمون، 1620.

ابن حمزه شریف، عمر، 2300.

ابن حمزه طوسی، عماد الدین، 1971.

ابن حمزه، عقیل، 2975.

ابن حمزه علوی طبری، حسن، 820،

ص: 219

2071.

ابن حمزه، علی، 868، 869، 871.

ابن حمزه، مالک، 2669.

ابن حمزه، محمد بن علی، 815.

ابن حمزه، یعقوب، 2975.

ابن حمزه، یوسف، 2975.

ابن حممة الدوسی، عمرو، 1517، 1518.

ابن حمّون الصفا، شمعون، 452، 453، 791، 1420، 1421، 1426، 1688.

ابن حمویه، 2715.

ابن حمید بن ربیع، حسین، 768.

ابن حمید، عاصم، 621، 792، 795.

ابن حمید، عاصم، 3287.

ابن حنبل، احمد، 515، 720، 767، 866، 1038، 1062، 1063، 1067، 1081، 2081.

ابن حنبل، احمد، 268، 276، 279، 288، 390.

ابن حنفیه، اسماعیل، 2975.

ابن حنفیّه، محمد، 849، 850، 1032، 1041، 1053، 1677، 1678، 1680، 1716، 1731، 1795، 2678، 2881، 3344، 3348.

ابن حنکاء لائکی، علی بن حسن، 1607، 1611.

ابن حوشب، زید، 3060.

ابن حوشب، شهر، 3293.

ابن حیار، راهب، 2973.

ابن حیّان بستی، محمد، 767.

ابن حیان، مقاتل، 3081.

ابن حیدر کاظمینی، احمد، 2278.

ابن حیدر، محمد، 2395.

ابن خارشیر، 2546، 2550.

ابن خاطب، ثعلبه، 3268.

ابن خاقان، عمران، 631.

ابن خالد احتم، محمد، 2802.

ابن خالد برقی، احمد، 2684، 2721، 2728، 2814، 2874، 3287، 3360، 3391، 3439، 3443.

ابن خالد برقی، احمد بن محمد، 2292، 2398، 2628.

ابن خالد جدیلی، سعید، 1491، 1493،.

ابن خالد، حسن، 421.

ابن خالد، حسین، 1746.

ابن خالد خالدی، احمد، 2720.

ابن خالد، سلیمان، 3371.

ابن خالد، صالح، 2736.

ابن خالد عاقولی، علی، 3371.

ابن خالد، علی، 878.

ابن خالد کوفی، محمد، 822.

ابن خالد، محمد، 1268، 2804، 3370.

ابن خثیمه، ابو بکر، 279.

ابن خراش، 1063.

ابن خریش، سلمه، 1470.

ص: 220

ابن خزر، 2006.

ابن خزیمه، اسد، 1454.

ابن خشاب، 1049.

ابن خضر، ابو العباس احمد، 1994، 2462.

ابن خطاب بن عبد الله بن عوام، عثمان، 1617، 1622.

ابن خفیف شیرازی، محمد، 2018.

ابن خلاد، معمر، 2670.

ابن خلدون، 1117.

ابن خلف انماطی، علی، 1697.

ابن خلف بن موهب طاطری، محمد، 768، 769.

ابن خلف حیرتی، نور، 754.

ابن خلف طبری، محمد بن احمد، 1988.

ابن خلف، محمد، 1882.

ابن خلف، محمد بن محمد، 1998، 2559.

ابن خلّکان، 702، 704، 759، 1064، 1068، 1119، 1748، 2020، 2021،

ابن خلیل طبیب تهرانی، خلیل، 2886.

ابن خلیل، منصور، 2973.

ابن خنیس، معلی، 2864، 2934، 3360، 3363.

ابن خولان، هشام، 2972.

ابن داب، عیسی بن زید، 1646.

ابن دادویه، هلال، 2973.

ابن داعی حسینی، مرتضی، 2020.

ابن داود بن سعید جرجانی، احمد، 3439.

ابن داود، سلامت، 2975.

ابن داود عبدی، محمد، 3253.

ابن داود، محمد، 744، 2011.

ابن داود، یحیی، 2975.

ابن داود، یوسف، 2974.

ابن داود، سلیمان، 451.

ابن دبیس، ابو القاسم، 1997.

ابن دراج، جمیل، 818، 2841، 3348، 3363، 3398.

ابن درانویه، ابو احمد، 1933.

ابن دربیس بن عکبر، اسکندر، 2161، 2162.

ابن دشهبة المزنی، ارطاة، 1444.

ابن دعلجی، ابراهیم، 1995.

ابن دقاق، علی، 2358.

ابن دنیار، ثابت، 809، 3344.

ابن دومغ، ریان، 1541، 1564، 1567، 1636، 2350.

ابن دوید، ابو بکر، 1443.

ابن دهمان بن سلیمان بن اشجع بن زید بن عطفان، نصر، 1470.

ابن دینار، مالک، 2053.

ابن دینار، یمان بن فتح، 1895.

ابن ذبیان، عبد الله، 2757.

ابن راشد، احمد، 1897.

ص: 221

ابن راشد، حسین، 2455، 3480.

ابن راشد، داود، 3360.

ابن راهویه، 767.

ابن رباب، علی، 791.

ابن ربعی، عبایه، 2798.

ابن ربعی، عبایه، 20.

ابن ربیع، 852.

ابن ربیع، حسین بن حمید، 768.

ابن ربیع، عبد الله، 1511.

ابن ربیعه الجعفری، لبید، 1446، 1449، 1450، 1525.

ابن ربیعه، زراح، 1480.

ابن ربیعه مکّی، عبد اللّه، 539.

ابن ربیعة بن کعب بن امیة، اوس، 1477.

ابن ربیعة بن کعب، عمرو، 1503، 1504.

ابن ربیعة بن مازن، ربیع، 1528.

ابن رستم، محمد بن جریر، 841، 842، 856، 863، 864، 865، 866، 872، 873، 874، 878، 880، 883.

ابن رشید، باقی، 2975.

ابن رشید، راشد، 2972.

ابن رضوان، علی، 2973.

ابن رضوان، فضل، 2972.

ابن رعیده، عبد الرحمن بن صالح، 768.

ابن رمیح، موسی، 2972.

ابن روح اهوازی، احمد، 1834، 1989، 1999، 2456، 2457، 2458.

ابن روح بصری، اسحاق، 1984.

ابن روح غیری، ابو القاسم حسین، 714.

ابن روح نوبختی، ابی القاسم حسین، 1089، 1921، 1924، 1925، 1926، 1927، 1928، 1929، 1930، 1931، 1932، 1934، 1936، 1938، 1943، 1945، 1948، 1949، 1961، 1962، 1966، 1967، 1970، 1971، 1998، 2006، 2019، 2022، 2023، 2024، 2025، 2028، 2446، 2463، 2450، 2451، 2545، 2546، 2548، 2549، 2550، 2551، 2554، 2555، 2556، 2557، 2560، 2774، 2777، 3353، 3491، 3493، 3498، 3537، 3546.

ابن رومی، 1479.

ابن رهومته، 1994.

ابن ریاح، سیف، 1462.

ابن ریاح، صیفی، 1485.

ابن رییس، 2000.

ابن زبیر، عبد الله، 1082، 1425، 1446، 1513.

ابن زبیر، مصعب، 1491.

ابن زراره، ابو جعفر، 2974.

ابن زکریا، حنظله، 1271، 1835، 1836، 1838.

ابن زکریا نوبختی، ابو الحسن، 1933.

ابن زکریا، یحیی، 1849، 2739.

ص: 222

ابن زهیر، عزیز، 1958، 1968.

ابن زهیر، فیّاض، 767.

ابن زهیر، قیس، 1448.

ابن زیّات، هارون، 858.

ابن زیاد، 847، 1166.

ابن زیاد آدمی، سهل، 811، 2726، 3360.

ابن زیاد، احمد، 730.

ابن زیاد صیمری، علی، 1981، 1982.

ابن زیاد طحان، بحر، 1699.

ابن زیاد، عبید الله، 1706.

ابن زیاد، محمد، 1038.

ابن زیاد، یوسف، 883.

ابن زید، اسامه، 1589، 1602.

ابن زید بن علاقه، ثور، 3344.

ابن زید بن لیث حمیری، دوید، 1442.

ابن زید بن مروان، محمد، 2579.

ابن زید، جلهمة بن ادد، 1522.

ابن زید، سلامه، 2972.

ابن زید، علی، 2975.

ابن زید، عمّارة، 873، 874، 883.

ابن زید، یحیی، 245.

ابن زیک، احمد، 2739.

ابن سائب کلبی، محمد، 1646.

ابن سابق بن قرین انباری، ابو جعفر محمد بن لاحقّ، 778.

ابن ساعده بن عمرو ایادی، قسّ، 778، 779، 1525، 1526، 1527، 1646.

ابن ساعده، قس، 38، 225، 227، 228.

ابن سالم، حسن بن علی، 802.

ابن سالم، عبد الرحمان، 65.

ابن سالم، هشام، 861، 2688، 2723.

ابن سام بن نوح، کیومرث، 1556، 1557.

ابن سامر، احمد، 2973.

ابن ساویط، عبد الرحمن، 768.

ابن سایب کلبی، ابو المنذر هشام بن محمد، 778.

ابن سبابه، عبد الرحمن، 2665، 2754، 2759، 2798.

ابن سبابه، علی، 2721.

ابن سبا، حمیر، 1638.

ابن سباع، مسجاج، 1634.

ابن سبا، کهلان، 1502، 1637.

ابن سبره، نزال، 239.

ابن سدیر، حنان، 1698.

ابن سروه قمی، ابو عبد الله، 2549، 2550.

ابن سعد، ابراهیم، 864.

ابن سعدان، 695.

ابن سعدان، احمد، 2972.

ابن سعدان، موسی، 1790.

ابن سعد بن سهم القرشی، صبرة، 1461، 1634.

ابن سعد، جمعه، 2973.

ابن سعد جوهری، ابراهیم، 1103.

ص: 223

ابن سعد، حکم، 853.

ابن سعد، ربیع، 768.

ابن سعد شبامی، حنظله، 1266.

ابن سعد، عمر، 846، 1083، 2816، 2817.

ابن سعد کاتب، ابو محمد عبد اللّه بن حسین، 817.

ابن سعد کاتب، حسین، 435.

ابن سعد، لیث، 873.

ابن سعد، مرثد، 1575.

ابن سعید، ابراهیم، 873.

ابن سعید، ابراهیم، 278.

ابن سعید، احمد، 2972.

ابن سعید بن سعد بن سهم بن عمرو، ضبیرة، 1482.

ابن سعید زیّات، محمد بن عثمان، 820.

ابن سعید، سعد الله، 2976.

ابن سعید، عثمان، 714، 1088، 1859، 1913، 1916، 1917، 1918، 1920، 1966، 1997، 1998، 2005، 2497، 2777.

ابن سعید عسکری، ابی احمد حسن بن عبد اللّه، 680.

ابن سعید، عمّارة، 873.

ابن سعید، مبارک، 2975.

ابن سعید، محمد، 890، 1993.

ابن سعید، مغیره، 1053، 1681، 1756.

ابن سفیان بزوفری، احمد بن جعفر، 1924.

ابن سفیان، جرّاح، 703.

ابن سفیان، حسین، 3396.

ابن سلام، 1483، 1503.

ابن سلام، احمد، 2973.

ابن سلام، سعد، 874.

ابن سلام، یحیی، 3094.

ابن سلطان، هارود، 2974.

ابن سلمان، ابراهیم، 2973.

ابن سلمان، نزار، 2974.

ابن سلم صفوری، عبد الرحمن، 755.

ابن سلمه، سالم، 3180.

ابن سلمه، کثیر، 841.

ابن سلمه، محمد، 1462.

ابن سلیط، یزید، 2258.

ابن سلیمان الضبعی، جعفر، 803.

ابن سلیمان بن ابراهیم کاتب، جلال الدین ابو عبد الله محمد، 1595.

ابن سلیمان بن صورح السدودی، ابا موزج حاجب، 631.

ابن سلیمان، جعفر، 2053.

ابن سلیمان، حسن، 39، 103، 348.

ابن سلیمان، حکم، 2739.

ابن سلیمان حلّی، حسن، 661، 1784، 2687، 2885، 2996، 3002، 3025، 3028، 3067، 3138، 3359، 3363،

ص: 224

3439، 3440، 3441، 3443.

ابن سلیمان، حمدان، 2720.

ابن سلیمان، سلیمان بن ابراهیم بن محمد، 711.

ابن سلیمان صیریفی، عبد الله، 1698.

ابن سلیمان، عبید الله، 1944، 1982.

ابن سلیمان کفوی، محمد، 718.

ابن سلیمان، محمد، 1685، 1686، 3485.

ابن سلیمان، مقاتل، 3081.

ابن سلیمان، ناصر، 2975.

ابن سلیمان نخّاس، بشر، 450، 451، 455، 1965، 1966.

ابن سماعه، محمد، 1696.

ابن سمره، جابر، 279، 281.

ابن سمره، عبد الرحمن، 794.

ابن سمره، عبد الرحمن، 333، 335.

ابن سمط، احمد بن محمد، 636.

ابن سمعان نهدی، بیان، 1756.

ابن سنان، عبد اللّه، 817، 2728، 2803، 3098، 3171، 3399.

ابن سنان، عبد الله، 417.

ابن سنان، محمد، 794، 2607، 2664، 2678، 2733، 2737، 2772.

ابن سندی، صالح، 2744.

ابن سندی، نظر، 823.

ابن سوره، ابو عبد الله، 1929، 1930.

ابن سوره، احمد، 1999، 2399، 2400.

ابن سوری، عبد الله، 1985، 1998.

ابن سوید، محمد، 2577.

ابن سوید، نضر، 822.

ابن سهل، ابراهیم، 872، 2973.

ابن سهل بن مره، عبد العزیز، 2972.

ابن سیاوش، کیخسرو، 2095.

ابن سیّد ابی الطیّب مدنی، شمس الدین سیّد محمد، 707.

ابن سیّد حشون بغدادی، سیّد حمود، 942.

ابن سیّد عبّاس عاملی، سیّد محمد، 684.

ابن سیّد عبد الرحمن، سیّد جمال الدین عطاء اللّه بن سیّد غیاث الدین فضل اللّه، 748.

ابن سید علیرضا حسینی مازندرانی، سید اسد الله، 1414.

ابن سیّد غیاث الدین فضل اللّه بن سیّد عبد الرحمن، سیّد جمال الدین عطاء اللّه، 748.

ابن سیره، 2814، 2843، 2874.

ابن شاپور قلانسی، ابو بکر عبد اللّه بن محمد، 711.

ابن شاذان، ابو الحسن بن محمد بن احمد، 2981.

ابن شاذان، ابو محمد فضل، 459، 583، 591، 655، 674، 765، 766، 791.

ص: 225

ابن شاذان، ابی سعید، 1663، 1666.

ابن شاذان، احمد، 2665، 2666.

ابن شاذان بن نعیم، محمد، 1960، 2429، 2440.

ابن شاذان، فضل، 1263، 1790، 2344، 2678، 2680، 2723، 2858، 2953، 2980، 2990، 2993، 2997، 3005، 3007، 3009، 3020، 3021، 3180، 3366، 3439، 3443.

ابن شاذان، فضل، 13، 57، 68، 333، 370، 372، 417، 432، 434، 435، 436.

ابن شاذان، محمد، 783، 891، 1893، 1960، 1986، 1998.

ابن شاذان نیشابوری، علی بن محمد، 2446.

ابن شاذان نیشابوری، محمد بن علی، 1950، 1981، 1997.

ابن شاذان واسطی، حسین، 3300.

ابن شاذویه، محمد بن حسین، 1951.

ابن شاکر کتبی، محمد، 1158.

ابن شبیب، عبد الله، 2715.

ابن شبیب، عمران، 2974.

ابن شجری، محمد، 2825.

ابن شداد یربوعی، عاد، 1453.

ابن شرب، حارث، 777.

ابن شرب، حارث، 405.

ابن شرقی، حنظله، 1472.

ابن شرید جرهمی، عبید، 1504.

ابن شریف، ابراهیم، 2975.

ابن شعبان، احمد، 2973.

ابن شعبان، حسین، 2973.

ابن شعیب بن اسحاق سنجری، عیسی، 381.

ابن شعیب کشی، محمد بن عبد الرشید، 1200.

ابن شفیع، عروان، 2975.

ابن شلیم، اراوی، 1638.

ابن شمر بن ارعش، تبع الاقر، 1636.

ابن شمر، عمرو، 2716، 3396.

ابن شمس الدین بن عمران دولت آبادی، شهاب الدین، 749، 780.

ابن شمس، معمر، 2594.

ابن شمعون، محمد، 2730.

ابن شهاب زهری، محمد، 1999، 2355، 2356، 2604.

ابن شهاب، عرو، 2972.

ابن شهر آشوب، 481، 592، 688، 785، 826، 827، 1061، 1261، 1584، 2054، 2071، 2347، 3347، 3439، 3443.

ابن شیح، عیسی، 433.

ابن شیخ هادی کاظمی، شیخ باقر، 2114، 2306، 2403، 2471، 2472.

ص: 226

ابن شیرویه، 2754، 2993.

ابن صاحب الامر، ابراهیم، 2326.

ابن صاحب الامر، قاسم، 2326.

ابن صاحب الامر، هاشم، 2326.

ابن صالح، ابی عبد الله، 1998.

ابن صالح، احمد، 1062.

ابن صالحان، منصور، 2516.

ابن صالح بن رعیده، عبد الرحمن، 768.

ابن صالح، رهبان، 2974.

ابن صالح، سلیمان، 2671.

ابن صالح سمرقندی، شعیب، 2882.

ابن صالح، عمر، 2827.

ابن صالح قنبری، محمد، 1978.

ابن صالح، محمد، 605، 2973.

ابن صالح، محمد بن شعیب، 1998.

ابن صالح همدانی، محمد، 1958، 1977، 1978، 1997، 2425، 2442، 2460.

ابن صالم، یمیز، 2972.

ابن صباح بلخی، علی بن محمد بن نصر، 888.

ابن صباح، علی، 2739.

ابن صباح، نصر، 2000.

ابن صبّاغ مالکی مکّی، نور الدین علی بن محمد، 754، 755، 781.

ابن صبیح، ولید، 1694.

ابن صداق عبدی، ثوب، 1477.

ابن صدقه، 3371.

ابن صدقه، رحمة، 1779.

ابن صدقه قمی، علی، 1921.

ابن صعصعه رواسی، عامر، 767.

ابن صفوان، حمزه، 2972.

ابن صفوان، عطاف، 2974.

ابن صلت، ریّان، 659، 666، 3018، 3124.

ابن صمة الجسمی، درید، 1477.

ابن صوحان، صصعصه، 239.

ابن صوحان، صعصعه، 2682، 2815، 2827، 2843، 2874، 2891.

ابن صورح السدودی، ابا موزج حاجب بن سلیمان، 631.

ابن صیاد، 1589، 2848.

ابن صیفی، ابی اکثم، 1462، 1464، 1465، 1467، 1485، 1504.

ابن ضبع فزاری، ربیع، 1511، 1512، 1513.

ابن ضبع، مرقع، 1483.

ابن ضحاک، عون، 2974.

ابن ضمره، مالک، 2759.

ابن طاووس، سید، 603، 617، 620، 880، 1194، 1256، 1257، 1305، 1651، 1664، 2757، 2763، 2766، 2771، 2782، 2785، 2882، 2953، 2997، 3000، 3034، 3115، 3353، 3354، 3357، 3358، 3424، 3425،

ص: 227

3439، 3443، 3469.

ابن طاهر، علی، 2973.

ابن طباطبا، 2834.

ابن طرب عدوانی، عامر، 1501، 1502.

ابن طریف، سعد، 803.

ابن طغج، محمد، 1535.

ابن طلحه، 700.

ابن طلحه، جعفر، 700.

ابن طلحه شافعی، کمال الدین، 517.

ابن طلحه شافعی، محمد، 625، 626.

ابن طلحه، عثمان، 3058، 3059، 3060.

ابن طلحه عدوی جفّار شافعی، کمال الدین ابی سالم محمد، 700.

ابن طلحه، محمد، 1066، 1107، 1709.

ابن طلحه نصیبی، کمال الدین محمد، 699.

ابن طولون، حمادویه بن احمد، 2349، 2352، 2508.

ابن ظبیان، یونس، 3359.

ابن ظلوم، اسماعیل، 2974.

ابن ظهر، فضل، 2975.

ابن عابد، احمد، 3484.10

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص228

وح، شداد، 1259، 1551، 1552، 1558، 1637، 1645، 1646.

ابن عاد، شداد، 3164، 3365.

ابن عاد، لقمان، 1545، 1546، 1575.

ابن عازب، براء، 770.

ابن عاص، عمرو، 1602، 1882.

ابن عاصم عاصمی، عیسی بن جعفر، 1958، 1968، 1997.

ابن عاصم، محمد، 2972.

ابن عالم نحریر، علی، 2171.

ابن عامر، سواة، 777.

ابن عامر، عباس، 3360.

ابن عامر، عمرو، 1545، 1546، 1547، 1548، 1575.

ابن عبّاد، ابی الحسن صاحب، 682، 685.

ابن عباده، حامد، 2974.

ابن عبّاس، 539، 615، 681، 826، 835، 2439، 2440، 2805، 2811، 3173.

ابن عبّاس، 20، 25، 26، 51، 57، 58، 73، 256، 258، 259، 261، 262، 263، 264، 269، 279، 295، 308، 309، 311، 359، 360، 361، 385، 389، 419.

ابن عباس بن ابی الاسود، داود، 1886.

ابن عباس بن مروان، محمد، 3439.

ابن عباس جبل عاملی، محمد، 2387.

ابن عباس، حامد، 2011.

ابن عباس، حسن، 2975.

ابن عبّاس، عبد اللّه، 795، 796، 802، 807، 1144، 1340، 1350، 1456، 1518، 2980، 2998، 3273.

ص: 228

ابن عبّاس، عبد الله، 57، 328، 332، 358.

ابن عباس عدیل، محمد، 2428.

ابن عبّاس، فضل، 260، 367.

ابن عباس، قثم، 1036.

ابن عباس قصری، محمد، 1999.

ابن عباس قصری، محمد بن محمد، 2431.

ابن عباس قمی، محمد، 2558.

ابن عباس، محمد، 2672.

ابن عبّاس، محمد، 20، 25، 26.

ابن عبد الاشهل، ثعلبة بن کعب، 1471، 1477.

ابن عبد الباقی بن احمد دمشقی، عثمان، 2318.

ابن عبد الجامع بن عبد الرّحمن فامی، ابو الفتح نصر، 381.

ابن عبد الجبار، ضحاک، 2974.

ابن عبد الحمید بزاز، محمد، 1861، 1995.

ابن عبد الحمید، جعفر، 2975.

ابن عبد الحمید، حسن، 1953، 1979.

ابن عبد الحمید حسینی نجفی، بهاء الدین علی، 2497.

ابن عبد الحمید، محمد، 2725.

ابن عبد الحمید نیلی، علی، 1603، 1606، 2328، 2412، 2504، 2592، 2782، 2997، 3002، 3439، 3443.

ابن عبد الحیّار، محمد، 449، 814.

ابن عبد الدار، طلحه، 3059.

ابن عبد الرحمن بن علی زمردی حنفی، محمد، 1598.

ابن عبد الرحمن، حسام، 1287، 3427.

ابن عبد الرحمن سخاوی مصری، شمس الدین محمد، 755.

ابن عبد الرحمن شوشتری، علی، 2165.

ابن عبد الرحمن صفواتی، ابی احمد بن عبد اللّه، 875.

ابن عبد الرحمن، عبد الله، 3370.

ابن عبد الرحمن همدانی، ابی جعفر محمد بن عبد اللّه، 875.

ابن عبد الرحمن، یونس، 1257، 1703، 2343.

ابن عبد الرحیم، ابی القاسم حسین، 2027.

ابن عبد الرشید بن شعیب کشی، محمد، 1200.

ابن عبد الصمد، ابو معمّر عباد، 765.

ابن عبد الصمد، حسین، 2383.

ابن عبد العزیز، احمد، 2469.

ابن عبد العزیز، ثابت، 2975.

ابن عبد العزیز خراسانی، ابو محمد عبد اللّه بن اسحاق، 769.

ابن عبد العزیز، عمر، 709، 1082، 1084، 1269، 1633، 2719، 3363.

ابن عبد العزیز، عمر، 292، 387.

ص: 229

ابن عبد العزیز، میسر، 3440، 3480.

ابن عبد الغفار عمری، علی، 1995.

ابن عبد القادر عجیلی شافعی، احمد، 754.

ابن عبد الکریم، بهاء الدین علی، 3439، 3443.

ابن عبد الکریم، محمد، 2976.

ابن عبد الله، احمد، 1834.

ابن عبد اللّه اسدی، عبّاس، 840.

ابن عبد الله اسواری، علی، 1601.

ابن عبد الله اشعری، سعد، 1716، 3287.

ابن عبد اللّه الاشعری، احمد بن اسحاق، 815.

ابن عبد الله، امجد، 2974.

ابن عبد اللّه انصاری، جابر، 479، 627، 689، 749، 769، 782، 783، 784، 799، 801، 821، 825، 835، 841، 842، 1230.

ابن عبد الله انصاری، جابر، 2716، 2809، 2849، 3137، 3292، 3296، 3360، 3366.

ابن عبد الله انصاری، جابر، 12، 18، 49، 50، 62، 67، 68، 69، 71، 72، 101، 263، 268، 281، 282، 283، 288، 289، 292، 298، 300، 301، 308، 309، 332، 333، 355، 3636، 364، 365، 366، 385، 387، 389، 393.

ابن عبد اللّه بن جعفر حمیری، محمد، 606، 3498، 3499، 3509.

ابن عبد اللّه بن جعفر حمیری، محمد، 445.

ابن عبد الله بن حسین، محمد، 3480.

ابن عبد الله بن خلف قمی، سعد، 1842.

ابن عبد اللّه بن سعید عسکری، ابی احمد حسن، 680.

ابن عبد الله بن عامر بن عدس بن ربیعة بن عامر بن صعصعه، قیس، 1440.

ابن عبد اللّه بن عبد الرحمن صفواتی، ابی احمد، 875.

ابن عبد اللّه بن عبد الرحمن همدانی، ابی جعفر محمد، 875.

ابن عبد الله بن قبیضه، احمد، 3480.

ابن عبد الله بن کنانه، ابو هبل، 1538.

ابن عبد الله بن محمد طیبی، حسین، 1973.

ابن عبد اللّه بن محمود طایی، محمد، 381.

ابن عبد الله بن مفارق، مصفون، 2974.

ابن عبد الله تستری، طاهر، 2014.

ابن عبد الله تمیمی، حسن، 1988، 1999.

ابن عبد الله تمیمی، محمد بن حسن، 2400.

ابن عبد الله جعفی، ثریه، 1496.

ابن عبد اللّه حارثی همدانی، حارث، 777.

ابن عبد الله حایری، محمد، 2548.

ابن عبد الله حسینیان، علی، 1915.

ابن عبد الله ربعی، حرث، 3412.

ص: 230

ابن عبد اللّه، سعد، 675، 821، 2666، 2734، 3253، 3439، 3443، 3535.

ابن عبد الله سعودی، عقبه، 2452.

ابن عبد الله، سعید، 2469.

ابن عبد اللّه سمهودی، نور الدین علی، 755.

ابن عبد الله، سهل، 2010.

ابن عبد الله، طلحه، 1614.

ابن عبد الله، طهر، 3439.

ابن عبد الله، عبد الواحد، 2664، 2672.

ابن عبد اللّه، علقمه، 383.

ابن عبد الله، علی، 3189.

ابن عبد الله عمری، محمد، 2458.

ابن عبد اللّه غفّاری، احمد، 876.

ابن عبد الله قسری، خالد، 1681.

ابن عبد الله قمی اشعری، سعد، 1842، 1843، 1844، 1845، 1848، 1852، 1998، 2004، 2434.

ابن عبد الله قمی، محمد، 1882، 1999.

ابن عبد الله کاشانی، علی، 1901.

ابن عبد اللّه، محمد، 460، 1965.

ابن عبد اللّه مطهّری، محمد، 488، 2669.

ابن عبد الله مقری رازی، عبد الجبار، 2085.

ابن عبد الله نخعی، موسی، 3351.

ابن عبد الله وراق، علی، 3522.

ابن عبد الله هاشمی، احمد، 1907، 1999.

ابن عبد اللّه همدانی، حارث، 405.

ابن عبد اللّه همدانی، حارث، 405.

ابن عبد اللّه یافعی، اسعد، 699.

ابن عبد الله، یحیی، 2005.

ابن عبد الله، یزید، 2444، 2445، 2568.

ابن عبد الله یمنی، صالح، 1606.

ابن عبد المطلب، عباس، 1031، 1036، 1402، 2097.

ابن عبد المطلب موسوی مشعشعی، خلف، 2584.

ابن عبد الملک، هشام، 1362، 1444، 2604، 3177.

ابن عبد المنظر، عبد الرحمن، 2976.

ابن عبد الواحد، ابو جعفر، 715.

ابن عبد الواحد مقدّسی، حافظ محمد، 381.

ابن عبد الوهاب، حسین، 2442.

ابن عبد ربه، نصر، 2422، 2423.

ابن عبدود، عمرو، 2098، 2178.

ابن عبدوس، 2720.

ابن عبدون، 1992.

ابن عبدویه، احمد، 1971.

ابن عبده نیشابوری، ابراهیم، 1954، 1977، 1998.

ابن عبدیل، محمد، 2557.

ابن عبید، ادریس، 2976.

ابن عبید اللّه بن احمد بن عیسی منصوری

ص: 231

هاشمی، ابو الحسن محمد، 770.

ابن عبید الله بن خاقان، احمد، 1716، 1717.

ابن عبید الله، حسین، 1937.

ابن عبید الله علوی، محمد، 1991.

ابن عبید، تیهان، 2973.

ابن عبیده، موسی، 2732.

ابن عتاب، روابة، 766.

ابن عتیق، حسین، 2975.

ابن عثمان، ابان، 798، 1696.

ابن عثمان، ابو عمرو، 2017.

ابن عثمان اشج، علی، 1622.

ابن عثمان الاحمر، ابان، 796.

ابن عثمان بن خطاب بن مرة بن مؤید، علی، 1612، 1623، 1645.

ابن عثمان بن سعید زیّات، محمد، 820.

ابن عثمان بن محمد صیدانی، محمد، 769.

ابن عثمان، حماد، 3359.

ابن عثمان ذهبی، محمد، 278.

ابن عثمان، عبد الله، 1887.

ابن عثمان، علی، 1607، 1609، 1613.

ابن عثمان، عمرو، 2803.

ابن عثمان عمروی، ابی جعفر محمد، 714.

ابن عثمان عمروی، محمد، 431.

ابن عثمان عمری، محمد، 661، 666، 1879، 1917، 1918، 1920، 1921، 1922، 1923، 1926، 1943، 1966، 1969، 1970، 1974، 1976، 1984، 1997، 1998، 1999، 2000، 2004، 2005، 2006، 2024، 2027، 2028، 2459، 2547، 2553، 3521، 3523، 3543، 3546.

ابن عثمان، محمد، 820، 2777.

ابن عجلان، عبد الله، 2730، 2796.

ابن عدی بن نوفل بن عبد مناف، مطعم، 1405.

ابن عدی طایی، هیثم، 1646.

ابن عدی، قیس، 1482.

ابن عدی، وکیع بن جرّاح بن ملیح، 855، 766، 768.

ابن عدی، هیثم، 704، 1518.

ابن عربی، 1097، 1098، 1102، 1150، 1581.

ابن عربی مالکی، 717، 746.

ابن عرفه، 2500.

ابن عز الدین استرآبادی، علی، 2358.

ابن عصام کلینی، محمد بن محمد، 1976.

ابن عضله، معاویه، 2435، 2436.

ابن عطاف، عیسی، 2974.

ابن عطاف، محمد، 2973.

ابن عطای بغدادی، 2018.

ابن عطیه، سمره، 3337.

ابن عطیّه، مالک، 809.

ص: 232

ابن عفان، علی، 1614.

ابن عفیر، مرثد، 1574.

ابن عفیف، حسن، 2000، 2469.

ابن عقبه، صالح، 2720.

ابن عقبه، صالح، 34.

ابن عقبه، علی، 2721.

ابن عقبه، ولید، 1450.

ابن عقده، 2669، 2672، 2683، 2733، 2736، 2737، 2739، 2741، 2797، 2798، 2799، 2800، 2801، 2802، 2803، 2804.

ابن عقده، 270، 272.

ابن عقله، مشافهة، 710.

ابن عقله مکّی، محمد، 712.

ابن عقیل، راشد، 2972.

ابن عقیل، فضلان، 2975.

ابن عکبر، اسکندر بن دربیس، 2161، 2162.

ابن علا، ابو محمد قاسم، 1976، 1991، 1997.

ابن علاب، حسین، 2972.

ابن علا، حسن بن قاسم، 1955، 1956، 1991.

ابن علان، سعد، 889.

ابن علا همدانی، قاسم، 2430، 2431، 2449، 2451، 2452، 2453، 2464.

ابن علای همدانی، ابی القاسم، 3357.

ابن علقمه، خالد، 770.

ابن علقمی شافعی، شمس الدین محمد، 1201.

ابن علوان، حسین، 3253.

ابن علوان، سنان، 1637.

ابن علوان، ضحاک، 1542، 1551، 1558، 1559، 1560.

ابن علی، ابو الحسین عبد الصمد، 777.

ابن علی، احمد، 1834، 1835، 1836، 2685، 3538.

ابن علی اربلی حنبلی، اسعد بن ابراهیم بن حسن، 786.

ابن علی اسنوی، جمال الدین عبد الرحیم بن حسن، 699.

ابن علی اصغر قزوینی، محمد مهدی، 3050.

ابن علی الشعرانی، عبد الوهّاب بن احمد، 708، 735، 737، 739، 742، 743.

ابن علی العجلی، ضوا، 1986.

ابن علی العمری، ابی القاسم عیسی، 1650.

ابن علی بزوفری، حسین، 1937، 2395.

ابن علی بن ابراهیم، حسن، 2685.

ابن علی بن ابراهیم، حسن، 3525.

ابن علی بن ابراهیم، محمد، 3439، 3443.

ابن علی بن ابی الغراقر شلمغانی، محمد،

ص: 233

1970، 2000، 2019، 2022، 2024، 2025، 2026.

ابن علی بن ابی جعفر، محمد، 1996.

ابن علی بن ابی حمزه، حسن، 3439.

ابن علی بن ابی طالب، عباس، 1996، 2128، 2129.

ابن علی بن ابی طالب، عمر، 1650.

ابن علی بن اسماعیل جرجانی، ابو محمد حسن، 1992، 2563.

ابن علی بن بابویه قمی، حسین، 1994، 2463.

ابن علی بن بلال، محمد، 1835، 1968، 2006، 2019.

ابن علی بن حسن ثعلبی، احمد، 875.

ابن علی بن حسین بن بابویه، محمد، 1927، 1929، 1939، 1972، 2049، 2391.

ابن علی بن حسین بن عبد الرحمن حسینی، محمد، 2318.

ابن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، حسین، 1938، 1961، 1971، 1999، 2008.

ابن علی بن حسین عودی، محمد، 2180.

ابن علی بن حمزه اقساسی، حسین، 2299.

ابن علی بن حمزه بطاینی، حسن، 2669، 2672، 2684، 2736، 2741، 2744، 2800، 3440.

ابن علی بن حمزه، محمد، 815.

ابن علی بن زیاد، حسین، 2669.

ابن علی بن سالم، حسن، 802.

ابن علی بن سمیع بن بنان، محمد، 1834.

ابن علی بن شاه، محمد، 2720.

ابن علی بن عبد الله، حسن، 3360.

ابن علی بن فضّال، حسن، 805، 819.

ابن علی بن فضّال، حسن، 34.

ابن علی بن متیل، محمد، 1993، 2557.

ابن علی بن محمد قمی، حسین، 2550.

ابن علی بن مطهر، سدید الدین یوسف، 2159.

ابن علی بن معمر، محمد، 3351.

ابن علی بن مهزیار، حسین، 3355.

ابن علی بن نوح، احمد، 1937، 2007.

ابن علی بن یوسف، حسن، 2683.

ابن علی جباعی، محمد، 2602.

ابن علی، جعفر، 1876، 1880، 1881، 3538.

ابن علی جهضمی نصری، نصر، 714، 715.

ابن علی خراز، حسن، 1263، 1264، 2344.

ابن علی خزاعی، دعبل، 730.

ابن علی خز فروش، حسن، 2684.

ابن علی، داوود، 856، 860.

ابن علی زرجی، محمد، 1994.

ص: 234

ابن علی، زید، 1775، 2975.

ابن علی، سلمان، 2973.

ابن علی، سهل، 2261.

ابن علی شعرانی، عبد الوهاب بن احمد، 2145، 2146.

ابن علی، عباس، 1650.

ابن علی عبدی، ابو جعفر محمد، 1985.

ابن علی عجلی، ضوء، 1855.

ابن علی عجیمی، حسن، 710، 712.

ابن علی، عقیل، 2975.

ابن علی علوی، حسین، 1975.

ابن علی علوی حسینی، احمد بن محمد، 2507.

ابن علی علوی حسینی، محمد، 2328، 2650.

ابن علی کفعمی، ابراهیم، 2208، 2257، 2343، 2384، 2509، 2539، 2542، 2630، 2631.

ابن علی کوفه ای، محمد، 3391.

ابن علی کوفی، محمد، 2668.

ابن علی ماجیلویه، محمد، 1839، 1840، 2000.

ابن علی ماورایی، ابو بکر محمد، 1612.

ابن علی محجوب، محمد بن الحسن، 711.

ابن علی مداینی، علی بن جعفر، 2299.

ابن علی، مرداس، 1997، 2000، 2428.

ابن علی، معصوم، 2976.

ابن علی موسوی مازندرانی، حسن، 2330.

ابن علی نوبختی، اسماعیل، 432.

ابن علی نیشابوری، حسن، 1840.

ابن عماد، مرتضی، 2973.

ابن عمّار، 767.

ابن عمّار، اسحاق، 864، 865، 1192، 2683، 2684، 2722.

ابن عماره، علی، 2737.

ابن عمر، 703، 3434.

ابن عمر الخلال، احمد، 1720.

ابن عمران، 846.

ابن عمران بن یزید، موسی بن، 2793.

ابن عمران دولت آبادی، شهاب الدین بن شمس الدین، 749، 780.

ابن عمران، سفیان، 2974.

ابن عمران صفار، علی بن احمد، 1939، 1994.

ابن عمران، هارون، 102.

ابن عمران همدانی، حسن بن هارون، 1958، 1962، 1968، 1997، 2000.

ابن عمران همدانی، محمد بن هارون، 1982، 1997.

ابن عمر بن الخطاب، عبد اللّه، 607.

ابن عمر بن الخطّاب، عبد الله، 273.

ابن عمر بن حارث العارمی، هشام، 1405.

ص: 235

ابن عمر بن یزید، حسین، 3480.

ابن عمر جعابی حافظ، ابو بکر محمد، 769، 775.

ابن عمر، جعفر، 2000.

ابن عمر، حفص، 1954، 1988، 1995، 1998.

ابن عمر رازی، محمد، 3424.

ابن عمر، عبد اللّه، 786، 2844.

ابن عمر، عبد الله، 38، 281، 324، 325، 391، 392.

ابن عمر فرداوی، شیبان مقری، 720.

ابن عمر، مفضّل، 570، 807، 794، 795، 807، 1255، 1719، 1743، 2673، 2760، 2863، 2864، 2955، 2960، 2992، 3041، 3044، 3078، 3092، 3107، 3115، 3118، 3124، 3170، 3189، 3191، 3192، 3196، 3197، 3198، 3202، 3203، 3204، 3205، 3211، 3213، 3214، 3215، 3225، 3226، 3227، 3228، 3229، 3230، 3236، 3262، 3371، 3485.

ابن عمر، مفضل، 14، 18، 21، 30، 233، 334، 345، 415.

ابن عمرو بن ابی بکر مالکی، عثمان، 2490.

ابن عمرو، جعفر بن محمد، 1988.

ابن عمرو، حارث بن کعب، 1453.

ابن عمرو، حماد، 2720.

ابن عمرو سلمانی، عبیدة، 770.

ابن عمرو، ضبیرة بن سعید بن سعد بن سهم، 1482.

ابن عمرو، عبد الله، 1512، 1590.

ابن عمرو مزیقیا، ربیعة بن حارثه، 1629.

ابن عمرو، وداعه، 1547.

ابن عمر یمانی، ابراهیم، 2663.

ابن عمیر، متوکل، 2475.

ابن عمیر، مصعب، 1407.

ابن عمیر، مفضل، 3371.

ابن عمیره، سیف، 812، 2988.

ابن عناق، عوج، 1568، 1569، 1570، 1571، 1572، 1664.

ابن عنبر سلیمانی، ابو الفضل علی، 1063.

ابن عنبسه، عثمان، 2928، 3200.

ابن عوام، حزیمه، 2972.

ابن عوص بن ارم بن سام بن نوح، عاد، 1560.

ابن عوف، عبد الرحمن، 774، 1039، 1589.

ابن عوف، عمرو، 434.

ابن عوف والی، عمرو، 816.

ابن عیاش، ابو بکر، 1045.

ابن عیّاش، ابو عبد اللّه احمد بن محمد، 539، 607، 611، 631، 765، 766، 768، 769، 775.

ابن عیاش، احمد بن محمد، 1030،

ص: 236

2981، 2028، 2353.

ابن عیاش، محمد، 2793، 3024، 3371.

ابن عیسی، احمد، 1500.

ابن عیسی، احمد بن محمد، 1998.

ابن عیسی اربلی، علی، 2062، 2072.

ابن عیسی اشعری، 718.

ابن عیسی الرواسی، عثمان، 1703.

ابن عیسی بحرینی، محمد، 2597، 2599، 2600، 2601.

ابن عیسی بن احمد زوجی، محمد، 1841.

ابن عیسی جراح، علی، 1612، 1795.

ابن عیسی، حمّاد، 792، 819، 2663، 2718، 2719، 2733، 2743، 2801، 3253، 3359، 3363، 3388، 3396، 3479، 3480، 3482.

ابن عیسی، سلمان، 850.

ابن عیسی، عثمان، 804، 2728، 3392.

ابن عیسی عریضی، ابو محمد حسن، 1980، 2429.

ابن عیسی علوی، حسین، 2666.

ابن عیسی، علی، 653، 666، 2799.

ابن عیسی قصری، علی، 1934.

ابن عیسی، محمد، 822.

ابن عیسی، محمد، 2671، 2733، 2736، 2973، 3393، 3486.

ابن عیسی منصوری هاشمی، ابو الحسن محمد بن عبید اللّه بن احمد، 770.

ابن عیسی، موسی، 1841، 3397.

ابن عیسی هاشمی، موسی، 2000.

ابن عیشام، عبد الرزاق، 2974.

ابن عیینه، 281.

ابن عیینه، حکم، 2730.

ابن غالب، ابو عبد الله، 1931.

ابن غالب اصفهانی، محمد، 603.

ابن غانم قزوینی، 3533.

ابن غدافه، 2068.

ابن غزوان، سعید، 821، 822.

ابن غسان بن ظالم زبیدی، محضق، 1484.

ابن غضایری، 1972، 1992.

ابن غضایری، ابو عبد الله حسین، 1901.

ابن غفر، قیل، 1574.

ابن غفیری، جهله، 1574.

ابن غنا، محی الدین محمد، 720.

ابن غیاث، عبد الله، 2975.

ابن غیلان، 278.

ابن غیلان، مستور، 392.

ابن فاخر، حسن، 2973.

ابن فارس ادیب، احمد، 2295.

ابن فارس النیشابوری، ابراهیم بن محمد، 656، 816.

ابن فارس، علی، 816.

ابن فارس نیشابوری، ابراهیم بن محمد، 434.

ص: 237

ابن فارض المغربی الاندلسی، 756.

ابن فاضل، زین الدین علی، 1188، 1213.

ابن فاضل، عبد الکریم، 2976.

ابن فاضل مازندرانی، علی، 2329، 2330، 2340، 2346، 2358.

ابن فتح الله کاشانی، علی، 2318، 2328.

ابن فتح بن دینار، یمان، 1895.

ابن فتح مرکنی، ابو بکر محمد، 1611.

ابن فرات، عمر، 3189.

ابن فرج الزجحی، ابراهیم بن محمد، 2000.

ابن فرج، محمد، 1918.

ابن فروخ، ابو عبد الله، 1997.

ابن فضال، 2797.

ابن فضال، حسن، 1381، 2717، 2721، 2722، 2985، 3352.

ابن فضّال، حسن بن علی، 805، 819.

ابن فضال، حسین، 2974.

ابن فضل، احمد، 2976.

ابن فضل بن ابراهیم، محمد، 2683.

ابن فضل طیبی، یحیی، 2330.

ابن فضل، محمد، 2797، 2799.

ابن فضل هاشمی، عبد الله، 1160.

ابن فضل یمانی، حسن، 1954، 1975، 2426، 2427، 2561.

ابن فضیل، محمد، 2725، 2726، 2790، 3360.

ابن فعیله، حسین، 2972.

ابن فلاح، جابر، 2972.

ابن فهد، 1606.

ابن فهد احسایی، 2579.

ابن فهد حلی، 2504، 2578.

ابن فهد، رضی، 2975.

ابن فهیره، عامر، 1410.

ابن قابوس، منذر بن محمد، 822.

ابن قادم، علی، 514.

ابن قارون، محمد، 2414، 2592، 2593.

ابن قاسط، ثمر، 776.

ابن قاسم، اشرف، 2976.

ابن قاسم بصری، محمد، 2349.

ابن قاسم بن علا، حسن، 1955، 1956، 1991.

ابن قاسم بن عیسی هاشمی، هارون، 3349.

ابن قاسم جعفری، داود، 1956، 1957.

ابن قاسم علوی، حمزه، 2201، 2202.

ابن قاسم علوی، محمد، 1898، 1900، 1901.

ابن قاسم علوی، محمد، 1895.

ابن قاسم، عماره، 2972.

ابن قاسم، مؤید، 2975.

ابن قاضی شبهه، تقی الدین ابو بکر بن احمد، 699.

ص: 238

ابن قبط، جعفر، 1501.

ابن قتیبه دینوری، عبد الله بن مسلم، 1064، 2665، 2666، 2720.

ابن قحطان، عبد شمس بن یخشب بن یعرب، 1638.

ابن قحطان، مرید، 2975.

ابن قحطان، یعرب، 1635، 1636.

ابن قدامه، محمود، 2974.

ابن قرار، محفوظ، 2573.

ابن قرداد، 1924.

ابن قرین، ابو البضر سابق، 778.

ابن قرین انباری، ابو جعفر محمد بن لاحقّ بن سابق، 778.

ابن قزعلی بغدادی حتمی، شمس الدین ابو المظفّر یوسف، 701.

ابن قزعلی سبط ابن جوزی، یوسف، 637.

ابن قطامی، شرقی، 778.

ابن قطان قمی، محمد بن احمد بن جعفر، 1990، 2000، 2567.

ابن قطاة صیدلانی، حسن بن محمد، 1993، 1999.

ابن قلابه، عبد الله، 1645، 2347.

ابن قوام، محمد، 2975.

ابن قولویه، 625.

ابن قیس، احنف، 2963.

ابن قیس بن جبان بن بقیله، عبد المسیح، 1506، 1508، 1509، 1510، 1530، 1531، 1532.

ابن قیس بن حرملة بن سنان کندی، اماتاة، 1457.

ابن قیس، سلیم، 789.

ابن قیس، سلیمان، 2972.

ابن قیس، شعبان، 2973.

ابن قیس، ضحاک، 1589، 1665.

ابن قیس، علقمه، 2818.

ابن قیس، علی، 1908.

ابن قیس هلالی، سلیم، 819، 1677، 1756، 3439، 3443.

ابن قیس هلالی، سلیم، 241، 303، 307، 350، 357.

ابن قیسی، امیّة، 821.

ابن قینان، مهلاییل، 1550، 1553، 1555.

ابن قین، علی، 2974.

ابن قین، کنانه، 1472.

ابن کامل، غیاث، 2975.

ابن کامل، معد، 2975، 2976.

ابن کبش، سیّد حسن، 661.

ابن کثیر ابی سعد عامری، عبید، 777.

ابن کثیر بصری صوفی، عباد، 2053.

ابن کثیر، داود، 2719، 3349.

ابن کثیر، داود، 12.

ابن کثیر، عبد الرحمن، 2678، 2739.

ص: 239

ابن کثیر نوبختی، ابو الحسن، 1991، 2000، 2553.

ابن کربان بن رتن ترمذی هندی، ابو الرضا بابارتن، 1594، 1599، 1600.

ابن کشمرد، محمد، 1993، 1997.

ابن کعب، ابی، 2099، 2956.

ابن کعب، ابی، 76، 257، 258.

ابن کعب بن اذهل بن قیس نخعی، ردائة، 1501.

ابن کعب بن عبد الاشهل، ثعلبة، 1471، 1477.

ابن کعب قرطی، محمد، 2732، 3434.

ابن کعب، کعب بن رداد بن هلال، 1496.

ابن کلیب، یوسف، 2739.

ابن کنانه کلبی، عوف، 1497.

ابن کنعان، نمرود، 1311، 1313، 1314، 1317، 1328، 1329، 1339.

ابن کنیله، محمد، 2572.

ابن کوا، 3254، 3255، 3290، 3391، 3426.

ابن کواد، 1362.

ابن کوفی، عبد الله، 2020.

ابن کیومرث، هوشنگ، 1638.

ابن گشتاسب، اسفندیار، 1431، 1435، 1436، 1437.

ابن لاحقّ بن سابق بن قرین انباری، ابو جعفر محمد، 778.

ابن لاوذ بن سام بن نوح، عملیق، 1574.

ابن لبید، محمود، 378.

ابن لحی، عمرو، 1629، 1630، 1631.

ابن لیث حمیری، دوید بن زید، 1442.

ابن لیث، کریم، 2973.

ابن لیوی بن یعقوب، قهاث، 1446.

ابن ماجد، محمد، 2976.

ابن ماجه، 382.

ابن ماجه قزوینی، حافظ ابو عبد الله، 382.

ابن مالک، ابو کرب اسعد، 1636.

ابن مالک، انس، 776، 1268.

ابن مالک، انس، 39، 41، 53، 265، 279، 330، 382، 401.

ابن مالک اودی، الاقوة، 1483.

ابن مالک، حبیب، 1455، 1456.

ابن مالک حسین، 2972.

ابن مالک، عون، 2732.

ابن مالک، مالک، 2827.

ابن مالک، محمد، 2739.

ابن ماهویه، فارس بن حاتم، 1989.

ابن مبارک، 767.

ابن متوشلخ بن ادریس، ملک، 1542، 1543، 1553.11

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص240

ابن متوکل، عیسی، 1717.

ابن متوکل، محمد، 1583.

ابن متوکّل، مستبصر، 885.

ص: 240

ابن متیل، جعفر بن محمد، 1924، 1926، 1943، 1967، 2557.

ابن متیل، محمد بن علی، 1993، 2557.

ابن مثله جمکرانی، حسن، 2391، 2392، 2393، 2394.

ابن مثنی، عیسی، 2975.

ابن مجاشع، سفیان، 1465.

ابن مجاهد، ابو بکر احمد بن موسی، 1973.

ابن مجد خرّاز، علی، 598.

ابن محبوب، حسن، 791، 795، 809.

ابن محبوب، حسن، 2668، 2680، 2683، 2684، 2722، 2741، 2794، 2799، 2803، 3360، 3366، 3393، 3439، 3443.

ابن محرز، ایمن، 2727.

ابن محفوظ، عباس، 2973.

ابن محقق، محمد، 2171.

ابن محمد آوی قاضی، محمد، 2506، 2571، 2572، 2650.

ابن محمد، ابراهیم، 1840.

ابن محمد، ابو هاشم عبد الله، 1033، 1053.

ابن محمد، ابی الحسن خضر، 1999، 2458.

ابن محمد، احمد، 2669، 2670، 2678، 2745، 3391، 3398، 3399، 3485.

ابن محمد، احمد بن جعفر، 463.

ابن محمد، اسحاق، 1150.

ابن محمد، اسماعیل، 887.

ابن محمد اشعری، حسین، 1981، 1989، 2000.

ابن محمد اکمل اصفهانی، محمد باقر، 2478.

ابن محمد الجمال، جمال الدین محمد، 711.

ابن محمد امین انصاری، مرتضی، 3064.

ابن محمد بجلی، جعفر، 3287.

ابن محمد بخاری پارسا، خواجه محمد، 715، 716، 744، 745، 783.

ابن محمد بدیع الرضوی، شمس الدین محمد، 3137.

ابن محمد بصری، حسین، 1983.

ابن محمد بغوی، عبد اللّه، 785.

ابن محمد بن ابراهیم اسفراینی الفقیه الشافعی، ابو اسحاق ابراهیم، 985.

ابن محمد بن ابراهیم بن جعفر کاتب، محمد، 2144.

ابن محمد بن ابی بکر، قاسم، 505.

ابن محمد بن ابی نصر، احمد، 776.

ابن محمد بن احمد انصاری، ابراهیم، 1898، 1999.

ابن محمد بن احمد کاتب، هبة الله، 1914، 1916، 1918، 1920، 1922، 1923،

ص: 241

1928، 1931، 1933، 1937، 1940، 1994، 2004، 2007، 2023، 2029.

ابن محمد بن ازهر حریفینی، ابراهیم حافظ، 381.

ابن محمد بن اسماعیل محمدی، علی، 1982.

ابن محمد بن بطة، ابو الطیب، احمد، 1994، 2000.

ابن محمد بن بکیر، محمد، 2715، 2802، 3480.

ابن محمد بن جابر بلاذری، ابو الحسن احمد، 2000.

ابن محمد بن جمهور اعمی، حسن، 2738، 2740، 3439، 3443.

ابن محمد بن حسن دیار بکری مالکی، حسین، 717.

ابن محمد بن حسن قمی، حسن، 478، 2391.

ابن محمد بن حسین، احمد، 2720.

ابن محمد بن حسین بن حازم، قسم، 2733.

ابن محمد بن حسین بن علی بن زیاد، قسم، 2669، 2684.

ابن محمد بن حنفیه، عبد الله، 1731.

ابن محمد بن زیاد، احمد، 2672.

ابن محمد بن زیاد صیمری، علی، 1664.

ابن محمد بن سالم، علی، 3369.

ابن محمد بن سایب کلبی، ابو المنذر هشام، 778.

ابن محمد بن سلیمان زراری، ابی غالب احمد، 1930، 1944، 1948، 1974، 1991، 1992، 1999، 2000، 2006، 2453، 2454.

ابن محمد بن سلیمان، سلیمان بن ابراهیم، 711.

ابن محمد بن سمط، احمد، 636.

ابن محمد بن سیاری، احمد، 3480.

ابن محمد بن شاپور قلانسی، ابو بکر عبد اللّه، 711.

ابن محمد بن شاذان نیشابوری، علی، 2446.

ابن محمد بن شعیب، حسن، 2793.

ابن محمد بن صبّاغ مالکی مکّی، نور الدین علی، 754، 755، 781.

ابن محمد بن عامر، حسین، 2973، 3355.

ابن محمد بن عباس قصری، محمد، 2431.

ابن محمد بن عبد الوهاب شجری، ابو سعید عبد الله، 1504، 1607، 1611.

ابن محمد بن عصام کلینی، محمد، 1976.

ابن محمد بن علی بن ابراهیم بن محمد همدانی، قاسم، 1958.

ابن محمد بن علی علوی حسینی، احمد،

ص: 242

2507.

ابن محمد بن علی، علی، 3034.

ابن محمد بن عمر، جعفر، 2461.

ابن محمد بن عیّاش، ابو عبد اللّه احمد، 539، 607، 611، 631، 765، 766، 768، 769، 775، 1030، 2981.

ابن محمد بن فارس النیشابوری، ابراهیم، 816.

ابن محمد بن فارس نیشابوری، ابراهیم 1998.

ابن محمد بن فارس نیشابوری، ابراهیم، 434.

ابن محمد بن فرج الزجحی، ابراهیم، 2000.

ابن محمد بن قابوس، منذر، 822.

ابن محمد بن قاسم، حسن، 2167.

ابن محمد بن قطاة صیدلانی، حسن، 1993، 1999.

ابن محمد بن قولویه، جعفر، 2716، 3007، 3355، 3368، 3371، 3439، 3443.

ابن محمد بن مالک، جعفر، 3371، 3439.

ابن محمد بن مالک فزاری بزاز، جعفر، 1859، 1995.

ابن محمد بن متیل، جعفر، 1924، 1926، 1943، 1967، 2557.

ابن محمد بن محمد بن نعمان حارثی بغدادی، ابو عبد اللّه محمد، 2160.

ابن محمد بن مسعده، علی، 3351.

ابن محمد بن نصر بن صباح بلخی، علی، 888.

ابن محمد بن نعمان حارثی بغدادی، ابو عبد الله محمد، 2160.

ابن محمد بن همام، علی، 2026.

ابن محمد بن یحیی، احمد، 1968.

ابن محمد بن یحیی الحسینی، ابو محمد حسن، 1612.

ابن محمد بن یحیی انباری، احمد، 2318، 2328.

ابن محمد بن یوسف بن مویّد انباری، ابو العلا احمد، 636.

ابن محمد بن یونس بیاضی، علی، 1252، 1684، 1708.

ابن محمد تبریزی، ابراهیم، 1908، 1999.

ابن محمد ثقفی، ابراهیم، 3439.

ابن محمد، جعفر، 718، 2668، 2685، 2736، 2739.

ابن محمد، حسن، 2556، 2668، 2736.

ابن محمد، حسین، 468، 485، 1901، 2684، 2685، 2743، 3371، 2976.

ابن محمد، حسین بن علی، 1999.

ابن محمد حسینی، حسن، 1622.

ص: 243

ابن محمد حضرمی، علقمة، 812.

ابن محمد حموینی، ابراهیم، 766، 785.

ابن محمد، حمید، 2555.

ابن محمد، حیدر، 2723.

ابن محمد خزاز، علی، 2313.

ابن محمد خزاز قمی، علی، 13، 42، 79.

ابن محمد خزاعی، ابو جعفر محمد، 3523.

ابن محمد خزاعی، اسماعیل، 2744.

ابن محمد دوریستی، جعفر، 2050.

ابن محمد رازی، علی، 2563.

ابن محمد رازی، علی، 2563.

ابن محمد رازی، موسی، 460، 462، 463، 465، 470، 472، 477.

ابن محمد رهاوی، ابو فروه زید، 770.

ابن محمد سراج دینوری، احمد، 2000، 2564، 2566.

ابن محمد سماعه، جعفر، 2738، 2739، 2740.

ابن محمد سمری، ابی الحسن علی، 1024، 1089، 1185، 1921، 1938، 1939، 1940، 1967، 1971، 1998، 2027، 2047، 2061، 2441، 2446، 2549، 2641، 2777.

ابن محمد شریف حسینی اصفهانی، محمد باقر، 2172.

ابن محمد شمشاطی، علی، 889، 890، 1993، 1998.

ابن محمد شیری، عبد الرحمن، 2451.

ابن محمد، صالح، 2665، 2736.

ابن محمد، صفی الدین، 2161.

ابن محمد صیرفی بغدادی، عبد الله بن حسین، 1622.

ابن محمد صیرفی، حسن، 2736.

ابن محمد صیمری، علی، 2444.

ابن محمد، طالب، 2976.

ابن محمد طرطوسی قاضی، ابو صالح سهل، 770، 776.

ابن محمد طیبی، حسین بن عبد الله، 1973.

ابن محمد عادی، محمد، 1885.

ابن محمد، عبد الرحمن، 2974.

ابن محمد، عبد اللّه، 846، 3484.

ابن محمد، عبید اللّه، 704.

ابن محمد عریضی، محمد، 1893.

ابن محمد علوی، احمد، 1990.

ابن محمد، علی، 1950، 1953، 1997، 2429، 2460، 2469، 2678، 2723، 2744، 2799.

ابن محمد، عمر، 2732.

ابن محمد عنبری، ابی قبیصه شریح، 786.

ابن محمد غازی، موسی، 463.

ابن محمد، غزال، احمد، 865.

ابن محمد فقری، محمد، 1993.

ابن محمد، قاسم، 1996.

ابن محمد قرشی نصیبی، ابو سالم کمال

ص: 244

الدین محمد بن طلحه، 698.

ابن محمد قروی، اسحاق، 2715.

ابن محمد قمی، جعفر، 1926.

ابن محمد قمی، حسین بن علی، 2550.

ابن محمد قمی، علی، 1981.

ابن محمد قولویه، جعفر، 1926، 1974، 2028، 2059، 2061، 2062.

ابن محمد کاتب، ابو عبد الله، 1927، 1966.

ابن محمد کلینی، محمد، 1997.

ابن محمد کوفی، جعفر، 2422.

ابن محمد لوحی سبزواری، محمد، 2857.

ابن محمد، محمد، 2667.

ابن محمد مداینی، جعفر، 1924.

ابن محمد مطیری، عبد اللّه، 733.

ابن محمد مطیری مدنی، عبد اللّه، 754.

ابن محمد، معلّی، 869.

ابن محمد، معلی، 1769.

ابن محمد، معلی، 2684، 2743.

ابن محمد ناصبی، عبد الرحمن، 1991.

ابن محمد نصرآبادی نیشابوری، ابراهیم، 2018.

ابن محمد ولی ارومی، محمد حسن، 2845، 3047.

ابن محمد هروی، محمود، 718.

ابن محمد همدانی، ابراهیم، 1952، 1968.

ابن محمد همدانی، علی بن محمد بن صالح، 1958، 1961.

ابن محمود آملی مازندرانی، محمد، 2083.

ابن محمود بن البزّار، عبد العزیز، 703.

ابن محمود، علی، 2973.

ابن محمود یمانی، شرف الدین اسحاق، 1599.

ابن محیی الدین بن محمود خرقانی کوشکناری، قطب الدین، 1726.

ابن مخبر، داود، 2973.

ابن مختار، فیض، 2722.

ابن مخلد، احمد بن ابراهیم، 1999.

ابن مداینی، 767.

ابن مدرک، طالب، 2355.

ابن مدرکه، خذیمه، 1631.

ابن مدینی، 1063.

ابن مراحات، اسد، 2975.

ابن مرتضی، داود، 2975.

ابن مرداس سلمی، عباس، 1470.

ابن مردویه، 283، 284.

ابن مرزوق، سلیمان، 2976.

ابن مرزوق، مرقد، 2975.

ابن مروان، عبد الملک، 1082، 1084، 1260، 1491، 1492، 1493، 1511، 1512، 1513، 2352، 2353، 2354، 2355، 2356.

ص: 245

ابن مروان، عمار، 3485.

ابن مروان قندی، زیاد، 1703.

ابن مروان، محمد، 1699، 2743، 2745، 3355.

ابن مروان، محمد بن زید، 2579.

ابن مره، بسطام، 2720.

ابن مستنیر، سلام، 3393.

ابن مستیز، عبد اللّه، 807.

ابن مسرور، 3037.

ابن مسعود، امام محمد، 711.

ابن مسعود بغوی، حسین، 2849، 2857، 3069.

ابن مسعود ثقفی، عروة، 776.

ابن مسعود، حسین، 2847، 3068، 3069.

ابن مسعود، طایع، 2974.

ابن مسعود، عبد اللّه، 785، 1044، 1045، 1139.

ابن مسعود، عبد الله، 260، 279، 331، 338، 367، 400.

ابن مسعود عیّاشی، احمد، 11، 13.

ابن مسعود عیاشی، محمد، 1776، 2717، 2722، 2725، 2726، 3008، 3014، 3286، 3313، 3353، 3439، 3443، 3469.

ابن مسعود عیّاشی، محمد، 11، 13، 14، 15، 18، 19، 20، 22، 26، 37، 38، 94، 101، 104، 185، 229، 405.

ابن مسعود فرّاء، محمد، 315.

ابن مسعود فرّاء، محمد، 315.

ابن مسعود فزاری، حسن، 1861، 1995.

ابن مسعود وهّابی، 1442.

ابن مسکان، 3077.

ابن مسکان، 33.

ابن مسکان، عبد اللّه، 819.

ابن مسکویه، 2404.

ابن مسلم، ابراهیم، 2976.

ابن مسلم بن قتیبه دینوری، عبد الله، 1064.

ابن مسلم رقی، محمد، 1607.

ابن مسلم، سعدان، 2680، 2683، 3352، 3355.

ابن مسلم، سعید، 2715.

ابن مسلم، صبیح، 2972.

ابن مسلم، محمد، 798، 2667، 2678، 2683، 2731، 2741، 2794، 2877، 2975، 3298، 3335، 3359.

ابن مسلم، محمد، 19، 30، 245، 246.

ابن مسلم، مروان، 2717، 3055، 3368.

ابن مسلم، مفرج، 2975.

ابن مسلم، هارون، 821.

ابن مسلمه، عبد الرحمن، 2804.

ابن مسهر عبیدی، جویریّه، 828.

ابن مسیّب، 877.

ص: 246

ابن مسیب بن حارث، حمزة، 2318، 2328.

ابن مسیّب، سعید، 794.

ابن مسیّب، سعید، 333، 382.

ابن مسیّب مخزومی، سعید، 774.

ابن مشرف، یعقوب، 2972.

ابن مشهدی، محمد، 603، 1257، 2101، 2288، 2343، 3021.

ابن مصاعد، جابر، 2975.

ابن مصعب، رماع، 2972.

ابن مضاض جرهمی، حارث، 1519، 1637.

ابن مضرب سعیدی، حجیه، 1474.

ابن مطر، عمّار، 770.

ابن مطلوب، جعفر، 2972.

ابن مطلوب، عروه، 2974.

ابن مطهر، ابو علی، 1977، 1998.

ابن مطهر، سدید الدین یوسف بن علی، 2159.

ابن مظفر، ابو الفرج محمد، 1947.

ابن مظفر شیرازی، اسماعیل، 711.

ابن مظفر کندی، علاء الدین علی، 1594.

ابن مظفر، محمد، 1797.

ابن معاویه جعفری، عبد الله، 1476.

ابن معاویه، یزید، 3200، 3363، 3415، 3472، 3546.

ابن معاویة بن حکیم، محمد، 1859.

ابن معاویة بن حکیم، محمد، 431.

ابن معاویة، یزید، 1032، 1066، 1082، 1100، 1202، 1269، 1290.

ابن معروف، 2718.

ابن معروف، ابراهیم، 2974.

ابن معروف، محمد، 2725.

ابن معصوم، موسی، 2975.

ابن معقل، عامر، 3388.

ابن معلا، سامر، 2974.

ابن معلا، فتح، 2974.

ابن معین، 767.

ابن معین، یحیی، 1038، 1062، 1063، 1064، 1083.

ابن مغازلی شافعی، 275، 277، 315.

ابن مغانم، یوسف، 2972.

ابن مغیره، ولید، 1405.

ابن مفضل، علی، 2972.

ابن مفضل، محمد، 3189.

ابن مقبل، 2715.

ابن مقله، 1971، 2025.

ابن مکرم، منیع، 2974.

ابن مکی، احمد، 1601.

ابن مکی، محمد، 3439.

ابن ملجم، ثانی عبد الرحمن، 717.

ابن ملجم، عبد الرحمن، 1614، 2050، 3220، 3221، 3415، 3472.

ابن ملک شاه، سنجر، 1117.

ص: 247

ابن ملیح بن عدی، وکیع بن جرّاح، 855، 766، 768.

ابن ملیح، جراح، 3424.

ابن منبه، عاص، 3172.

ابن منبّه، وهب، 491، 1340، 1363، 1562، 1642، 3110.

ابن منبّه، وهب، 243، 244، 311.

ابن منذر، 849.

ابن منذر بن محرق، نعمان، 1441، 1506.

ابن منذر، جارود، 38، 227.

ابن منذر عبری، جارود، 778.

ابن منذر، عوام، 1633.

ابن منذر مدنی، منتصر، 1341.

ابن منصور، احمد بن وهب، 785.

ابن منصور، حامد، 2973.

ابن منصور حلاج، حسین، 2007، 2008، 2010، 2013، 2014، 2016، 2017، 2018، 2019، 2020، 2055.

ابن منصور، صدقه، 1119.

ابن منصور، صفی الدین، 708.

ابن منصور، عقیل، 2976.

ابن منصور، محمد، 2665.

ابن منصور، مسعود، 2972.

ابن منصور، یحیی، 1601، 1688.

ابن منفوش، یعقوب، 680، 681، 1854، 1984، 1998.

ابن موسی، ابراهیم، 872.

ابن موسی، احمد، 2972.

ابن موسی العلوی، ابو القاسم طاهر بن هارون، 703.

ابن موسی العلوی، ابو القاسم طاهر بن هارون، 703، 704.

ابن موسی بن جعفر، حمزة، 2200، 2201.

ابن موسی بن جعفر، قاسم، 2256.

ابن موسی بن حسن بن فرات، محمد، 2004، 2005.

ابن موسی بن فرات، هارون، 2000.

ابن موسی بن مجاهد، ابو بکر احمد، 1973.

ابن موسی بن محمد، عبد الله، 2667، 2668، 2669.

ابن موسی تلعکبری، محمد بن هارون، 2516، 2531.

ابن موسی تلعکبری، هارون، 1990، 1992، 2161، 2342، 3352، 3538.

ابن موسی، رفاعه، 15.

ابن موسی، رفاعة، 2727، 2728.

ابن موسی طوسی، محمد، 704.

ابن موسی عباسی، عبد الله، 2683.

ابن موسی، عبید اللّه، 516.

ابن موسی، عبید الله، 2663، 2740.

ابن موسی، فیروز، 2976.

ص: 248

ابن موسی، قارعه، 3363.

ابن موسی، قاسم، 1997.

ابن موسی، کثار، 2974.

ابن موسی نوبختی، ابو محمد حسن، 652، 1032، 1160.

ابن موسی، هارون، 2003، 2026، 2027.

ابن موفق بن متوکل، احمد، 1982.

ابن موهب طاطری، محمد بن خلف، 768، 769.

ابن موهوب، حسین، 2975.

ابن مویّد انباری، ابو العلا احمد بن محمد بن یوسف، 636.

ابن مهدی بن ثائر بالله حسنی جیلی زیدی، 2160.

ابن مهدی جوهری، عیس، 447.

ابن مهدی جوهری، عیسی، 1889.

ابن مهدی حسینی جبلی، ثائر بالله، 1953.

ابن مهران، اسماعیل، 2727، 2736، 2741، 2800.

ابن مهران، سلیمان، 799.

ابن مهران، سماعة، 777.

ابن مهران، صفوان، 660، 3352.

ابن مهران، عیسی، 2732، 3349.

ابن مهران، محمد، 3399.

ابن مهرویه، کرنویه، 1885.

ابن مهزیار، ابراهیم، 1987.

ابن مهزیار، ابراهیم، 440، 441.

ابن مهزیار اهوازی، علی، 447.

ابن مهزیار، علی، 678، 1864، 1865، 1866، 1954، 1962، 1968، 1987، 1999، 2301، 2801.

ابن مهزیار، محمد بن ابراهیم، 889، 1959، 1997، 2424، 2448، 2449، 2562، 2645.

ابن مهلاییل، برد، 1555.

ابن مهلاییل، خنوخ بن بارد، 1549، 1550.

ابن میثم، صالح، 3387، 3392.

ابن میثم، عمران، 2669، 2798، 2827.

ابن میرزا احمد تبریزی، باقر، 1465.

ابن میمون، ثعلبه، 2672، 2730، 2804.

ابن میمون خراسانی، محمد، 1861، 1995.

ابن مؤید، اسحاق، 2976.

ابن مؤید، علی بن عثمان بن خطاب بن مره، 1612، 1645.

ابن نافع بصری، ابی حفص احمد، 718.

ابن نافع، سهل، 2973.

ابن نباته، اصبغ، 803، 1767، 1772، 2671، 2819، 2874، 2991، 3178، 3253.

ابن نباته، اصبغ، 339، 407.

ص: 249

ابن نبط، صالح، 2740.

ابن نجاح عیار، سجاح، 1756.

ابن نجّار، محمد، 276، 400.

ابن نجل کوفی، یحیی، 1606.

ابن نخالی عطار، ابو بکر، 1991، 2000، 2075.

ابن نصر بن صباح بلخی، علی بن محمد، 888.

ابن نصر، حسن، 537.

ابن نصر، زید، 2972.

ابن نصر، عبد الله، 2972.

ابن نصر عبدی، موسی، 1260.

ابن نصر، عیسی، 1981.

ابن نصر، موسی، 2352، 2353، 2354.

ابن نصر، وهب، 2973.

ابن نصیر، ابی شعیب محمد، 3189.

ابن نصیر نمیری، محمد، 1969، 2004، 2005، 2019، 2022، 3196.

ابن نضار، سعید، 2974.

ابن نضر، حسن، 1997، 2469، 2470، 2471.

ابن نضیع، ابا اسحاق، 2975.

ابن نظر، حسن، 1956.

ابن نعمان، ابی عبد الله محمد، 2028، 2268.

ابن نعمان حارثی بغدادی، ابو عبد الله محمد بن محمد، 2160.

ابن نعمان، علی، 2722، 2745.

ابن نعمان، موسی، 2973.

ابن نعیم، محمد بن شاذان، 1960، 2429، 2440.

ابن نفیس، فصیح بن غیث، 2974.

ابن نفیس، محمد، 1928، 1929.

ابن نفیل، عباس، 2974.

ابن نما، علی بن علی، 2299.

ابن نوح، احمد بن علی، 1924، 1937، 1958، 2007، 2023، 2553.

ابن نوح، ایوب، 3360.

ابن نوح، ایوب، 420.

ابن نوح بن محمد حنبلی شافعی، احمد، 1626.

ابن نوح، حام، 1450، 1524، 1525، 1534، 1535، 1582.

ابن نوح، سام، 1533، 1534، 1535، 1582، 1688، 3200، 3281، 3323.

ابن نوح، محمد، 431.

ابن نوح، محمد بن ایوب، 1984، 1998.

ابن نون، یوشع، 1285، 1350، 1424، 1425، 1445، 1688، 1691، 2961، 2996، 3113، 3140، 3141، 3200، 3294، 3362.

ابن نویره، مالک، 1466.

ابن نهد، دوید بن زید، 1520.

ابن وائل، عاص، 1403، 1646.

ص: 250

ابن واثق، سعد الله، 2975.

ابن وافر، شبابه، 2972.

ابن واهر، عمران، 593.

ابن وثاب، جعفر، 2973.

ابن وجنا، ابو الحسن، 1882، 1892، 1955، 1956، 1978، 1999.

ابن وجنا، ابو عبد الله، 1927،.

ابن وضاح، عبد الله، 1697.

ابن وکیع، 845، 846، 850، 863، 864.

ابن ولید، 1831، 2562، 2665، 3388، 3391.

ابن ولید، خالد، 1506، 1507، 3217، 329.

ابن ولید، محمد بن حسن، 1949.

ابن وهب، ابراهیم، 856.

ابن وهب بن جذیمه طایی، سیف، 1471.

ابن وهب بن منصور، احمد، 785.

ابن وهب، زید، 777.

ابن وهب، معاویه، 2727.

ابن وهله مرّی، تمیم، 778.

ابن هاجر بن عبد العزی بن قیس خزاعی، عمیر، 1457.

ابن هارون، ابو عبد الله، 1958.

ابن هارون، ابو محمد، 1915، 1997.

ابن هارون بن عمران همدانی، حسن، 1958، 1962، 1968، 1997، 2000.

ابن هارون بن موسی العلوی، ابو القاسم طاهر، 703، 704.

ابن هارون بن موسی تلعکبری، محمد، 2516، 2531.

ابن هارون همدانی، محمد، 2463، 2464.

ابن هاشم، عبد الله، 2975.

ابن هاشم لؤلؤی، قسم، 2723.

ابن هاشم مذکّر طوسی بلاذری، ابو محمد احمد بن ابراهیم، 712.

ابن هاشم هندی، محمد، 2306، 2307، 2365.

ابن هامان، موسی، 863.

ابن هبة الله، سعید، 3360.

ابن هبة اللّه طرابلسی، محمد، 450.

ابن هبیره، جعده، 408.

ابن هبیره، عون الدین یحیی، 1258، 2317، 2318.

ابن هزال، لقیم، 1574.

ابن هشام، 2060، 2061، 2892.

ابن هشام، ابو البختری، 1405.

ابن هشام، ابو جهل، 1403، 1405، 1408.

ابن هشام، حسن، 2973.

ابن هشام، عباس، 2733.

ابن هشام، عیسی، 2678.

ابن هشام، محمد، 1082، 1629.

ابن هلال، احمد، 822، 2794.

ص: 251

ابن هلال، عبد الکریم، 2975.

ابن هلال، علی، 1859.

ابن هلال کرخی، احمد، 2005، 2019.

ابن هلال کوفی، احمد، 1970.

ابن هلالی، سلیم بن قیس، 1677، 1756.

ابن همام، 714.

ابن همام، ابو علی، 820، 1927، 1966، 2005، 2026.

ابن همام، محمد، 666، 1629، 2733، 2736، 2738، 2739، 2740، 2802.

ابن همام، هلال، 2972.

ابن همدان، جعفر، 3523.

ابن همدان حضینی، حسین، 459، 463، 467، 468، 472، 473، 474، 475، 476، 477، 478، 479، 501، 538، 544، 581، 591، 592، 636، 646،،،.

ابن همدانی، حسین، 3439.

ابن هند، عمرو، 1530.

ابن هوزه، احمد، 2671.

ابن هیثم زیاد بن نهیک بن هیثم نخعی، کمیل، 2786، 2787.

ابن یاسر، عمّار، 804، 805، 2876، 3011، 3161، 3389.

ابن یاسر، عمرو، 881.

ابن یحیی، ابو القاسم طاهر، 1612.

ابن یحیی، احمد، 1511.

ابن یحیی السلمی، ابو البدر یوسف، 760، 1030، 1040، 1042.

ابن یحیی العطار، محمد، 1949.

ابن یحیی انباری، احمد بن محمد، 2318، 2328.

ابن یحیی بن ابی بکر عبّاسی، سیّد جلال الدین محمد، 720.

ابن یحیی بن حاقان، عبید الله، 1877.

ابن یحیی حارثی، محمد بن حسن، 2301.

ابن یحیی، خالد، 3397.

ابن یحیی، داود، 1063.

ابن یحیی زراری، ابی ظاهر علی، 1999، 2400.

ابن یحیی سلمی، یوسف، 2993، 3017.

ابن یحیی، صفوان، 793، 810، 818، 2668، 2678، 2743، 3054.

ابن یحیی صولی، محمد، 1474.

ابن یحیی، طاهر، 1615، 1621، 2972.

ابن یحیی، عبد الواحد، 2972.

ابن یحیی، عزیز، 2973.

ابن یحیی علوی، حسن، 2554.

ابن یحیی، محمد، 880، 1861، 1995، 1861، 1995، 2668، 2736، 2799، 3399، 3485.

ابن یحیی معاذی، ابی الحسن محمد، 2006.

ابن یحیی، معمر، 2797.

ابن یحیی، یحیی، 2582.

ص: 252

ابن یخشب بن یعرب بن قحطان، عبد شمس، 1638.

ابن یرجم، یحیی، 2974.

ابن یزداد، محمد، 890.

ابن یزداد، محمد، 1993، 2000، 2559.

ابن یزید، 2663.

ابن یزید بن عبد الملک، ولید، 1082.

ابن یزید، جابر، 851، 854، 3396.

ابن یزید جعفی، جابر، 607، 686، 782، 794، 807، 821، 1059.

ابن یزید جعفی، جابر، 49، 101، 102، 301، 333.

ابن یزید، حاجز، 1953، 1968، 2431.

ابن یزید ریاحی، حر، 1293.

ابن یزید صحاف، حسین، 2678.

ابن یزید، فضل، 1998.

ابن یزید، معاویه، 709.

ابن یزید نخّاس، عمرو، 450، 451.

ابن یزید، ولید، 1081، 1082، 1100.

ابن یزید، یعقوب، 868، 869، 2683.

ابن یسار، فضیل، 1696، 1789، 2684، 2727، 2728، 2743، 2745، 3479.

ابن یعفور، عبد اللّه، 660.

ابن یعقوب، اسحاق، 1218، 1330، 1793، 1917، 1920، 1974، 2031، 2777، 3543.

ابن یعقوب جوینی خراسانی، عثمان، 1070.

ابن یعقوب، حسن، 1997.

ابن یعقوب رواجنی، عباد، 1030.

ابن یعقوب ضراب اصفهانی، یوسف، 1255.

ابن یعقوب، لاوی، 3103.

ابن یعقوب، محمد، 1950.

ابن یعقوب، یوسف، 2976.

ابن یعقوب، یونس، 1974.

ابن یعقوب، یونس، 73.

ابن یعلی فارسی، علی، 2455.12

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص253

ابن یقطین، علی، 1772.

ابن یمان، حذیفه، 1602.

ابن یمان، حذیفه، 26.

ابن یوحنّا، کالب، 771.

ابن یوسف، ابو عمر محمد، 2011.

ابن یوسف، احمد، 2741، 2800.

ابن یوسف اصفهانی، یعقوب، 1901، 1983، 1999، 2341.

ابن یوسف بن المطهر حلی، جمال الدین حسن، 1599.

ابن یوسف بن محمد، محمد، 395.

ابن یوسف بن ممویّد انباری، ابو العلا احمد بن محمد، 636.

ابن یوسف، حجاج، 1269، 1444.

ابن یوسف شاسی، احمد، 1949، 1988،

ص: 253

2454، 2455، 2462.

ابن یوسف شاشی، محمد، 888.

ابن یوسف ضراب اصفهانی، یعقوب، 447.

ابن یوسف، علی، 2973.

ابن یوسف قرمانی، ابو العباس احمد، 1325، 1584.

ابن یوسف گنجی شافعی، ابو عبد اللّه محمد، 515، 516، 752.

ابن یوسف، منسی، 1345، 1346.

ابن یوفنا، یوشالفرس بن کالب، 1560.

ابن یونس، ابی منصور، 2793.

ابن یونس، زاهد، 2975.

ابن یونس عاملی بیاضی، زین الدین علی، 1664، 2256، 2257، 2328.

ابو احمد، 816، 817.

ابو احمد بن درانویه، 1933.

ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن ابراهیم اسفراینی الفقیه الشافعی، 985.

ابو اسحاق اسفراینی، 497.

ابو اسحاق رازی، 2011.

ابو الادیان، 1860، 1875، 1986، 1999.

ابو البختری بن هشام، 1405.

ابو البدر یوسف بن یحیی السلمی، 760.

ابو البضر سابق بن قرین، 778.

ابو الجحد گلپایگانی، 1274، 1753، 1754، 1759، 1760.

ابو الحسن احمد بن جعفر بن محمد بن عبد الله المناوی، 1030.

ابو الحسن اسد بن ابراهیم سلمی حرانی، 1621.

ابو الحسن اسدی، 2568.

ابو الحسن اشعری، 1973.

ابو الحسن اصفهانی، سیّد، 948.

ابو الحسن اورانی، 2567.

ابو الحسن ایادی، 1934.

ابو الحسن بن ابی البغل، 1025.

ابو الحسن بن ابی طیب، 1931.

ابو الحسن بن بغل کاتب، 1990، 2516، 2519.

ابو الحسن بن زکریا نوبختی، 1933.

ابو الحسن بن کثیر نوبختی، 1991، 2000، 2553.

ابو الحسن بن محمد بن احمد بن شاذان، 2981.

ابو الحسن بن وجنا، 1882، 1892، 1955، 1956، 1978، 1999.

ابو الحسن حسنی، 1999، 2424.

ابو الحسن رضا، 2394، 2395.

ابو الحسن زرّین عبدی، 282.

ابو الحسن شاذلی، 737، 1149، 1152.

ابو الحسن شریف عاملی، 2311.

ابو الحسن شعرانی، 708.

ابو الحسن علی بن احمد عقیقی، 1993، 2554، 2556، 2557.

ص: 254

ابو الحسن علی بن بشری السنجری، 381.

ابو الحسن علی بن شریف شمس الدین ابی عبد الله محمد بن حسین حسینی اثری حنفی، نور الدین، 1595.

ابو الحسن عمری، 2423.

ابو الحسن کاتب بصری، 1603.

ابو الحسن مادرایی، 1990، 2445.

ابو الحسن محمد بن احمد بن ابو اللیث، 891.

ابو الحسن محمد بن احمد بن داود، 2025.

ابو الحسن محمد بن احمد بن شاذان، 37.

ابو الحسن محمد بن حسین بن ابراهیم بن عاصم ابری، حافظ، 381.

ابو الحسن محمد بن عبید اللّه بن احمد بن عیسی منصوری هاشمی، 770.

ابو الحسن نسابه اصفهانی، 1635، 1637.

ابو الحسن ورّاق، 759.

ابو الحسین بن ابی جنید قمی، 1949.

ابو الحسین عبد الصمد بن علی، 777.

ابو الحسین نوری، 2010.

ابو الخیر فضل اللّه روزبهان خنجی، 721.

ابو الرجاء مصری، 1989، 1998، 2422، 2423، 2561.

ابو الرضا بابارتن بن کربال بن رتن ترمذی هندی، 1594، 1599، 1600.

ابو السکین، 704.

ابو الصلت هروی، 1112، 1266، 2994.

ابو العباس، 891، 1920.

ابو العباس احمد بن خضر، 1994، 2462.

ابو العباس احمد بن یوسف قرمانی، 1584.

ابو العباس حریثی، 735، 1146، 2145.

ابو العباس خالدی، 2432.

ابو العباس سریج الشافی، 1973.

ابو العباس عرینی، 1581.

ابو العباس کوفی، 2430.

ابو العباس محمد بن جعفر حمیری، 1880، 1881، 1882، 1951، 1999.

ابو العباس واسطی، 2155، 2551، 2583، 2584.

ابو العلا احمد بن محمد بن یوسف بن مویّد انباری، 636.

ابو العلا حافظ، 2993.

ابو العلا همدانی، 2312، 2313.

ابو الفتح، کراجکی، 38، 227، 412.

ابو الفتح نصر بن عبد الجامع بن عبد الرّحمن فامی، 381.

ابو الفرج اصفهانی، 636، 1526.

ابو الفرج بغدادی، قاضی، 260، 269، 270.

ابو الفرج علی بن حسین حمدانی، 2160.

ابو الفرج محمد بن مظفر، 1947.

ابو الفرج مظفر بن احمد، 1838.

ابو الفضل شیرازی، 960.

ص: 255

ابو الفضل علی بن عنبر سلیمانی، 1063.

ابو الفضل گلپایگانی، 508، 509، 511، 513، 519، 520، 523، 525.

ابو الفضل گلپایگانی، 1274، 1753، 1754، 1759، 1760.

ابو القاسم بن دبیس، 1997.

ابو القاسم بن روح بن ابی بحر نوبختی، 1927، 1934، 1945، 1967، 1970، 1971، 2023، 2025، 2450، 2451.

ابو القاسم حسین بن روح غیری، 714.

ابو القاسم شوشتری، سیّد، 933.

ابو القاسم طاهر بن هارون بن موسی العلوی، 703.

ابو القاسم طاهر بن هارون بن موسی العلوی، 703، 704.

ابو القاسم طاهر بن یحیی، 1612.

ابو القاسم قصاب نهاوندی، 1440.

ابو القاسم قمی، 2221، 2223، 2224.

ابو القاسم قندهاری، 2136.

ابو القاسم ملایری، سیّد، 975.

ابو القاسم موسی بن حسن زجوجی، 1992.

ابو القاسم میمون بن حمزه حسینی، 1620.

ابو القاسم یزدی، 1443.

ابو المراهف، 1698.

ابو المظفّر، شمس الدین، یوسف بن قزعلی بغدادی حتمی، 701.

ابو المنذر هشام بن محمد بن سایب کلبی، 778.

ابو المؤیّد موفّق بن احمد مکّی، 760.

ابو الوفای شیرازی، 2531، 2626.

ابو الوفای شیرازی، 2775.

ابو الهیثم دستیاری انباری، 1999.

ابو الهیجاء، عبد الرحمن بن حمران، 1612.

ابو امامه، 1346.

ابو ایوب خوزی، 1685.

ابو بشیر عقیلی، 1500.

ابو بصیر، 491.

ابو بصیر، 583.

ابو بصیر، 20، 62، 65، 163، 185، 411، 412، 415، 416.

ابو بکر، 580، 704، 709.

ابو بکر، 1037، 1082، 1143، 1261، 1262، 1409، 1410، 1411، 1412، 1413، 1414، 1445، 1455، 1456.

ابو بکر، 1851، 1932، 2026، 2051، 2131، 2177، 2180، 2347، 2439.

ابو بکر، 2732، 2992، 3059، 3100، 3179، 3205، 3206، 3208، 3209، 3214، 3215، 3216، 3217، 3268، 3397، 3479.

ابو بکر، 43، 122، 192، 201، 260، 277، 304، 305، 367.

ابو بکر احمد بن موسی بن مجاهد، 1973.

ابو بکر باقلانی، 1973.

ص: 256

ابو بکر بغدادی، 2027، 2029.

ابو بکر بن خثیمه، 279.

ابو بکر بن دوید، 1443.

ابو بکر بن عیاش، 1045.

ابو بکر بن نخالی عطار، 1991، 2000، 2075.

ابو بکر بیهقی، 758، 759.

ابو بکر خلیفه، 896.

ابو بکر دراع، 1049.

ابو بکر شبلی، 759.

ابو بکر طوسی، 1131.

ابو بکر عبد اللّه بن محمد بن شاپور قلانسی، 711.

ابو بکر، محمد بن احمد، ابن ابی الثلج، 715.

ابو بکر محمد بن علی ماورایی، 1612.

ابو بکر محمد بن عمر جعابی حافظ، 769، 775.

ابو بکر محمد بن فتح مرکنی، 1611.

ابو بکر مفید جرجرانی، 1617، 1618، 1622، 1623.

ابو ثابت، 1998.

ابو جحیفه، 405.

ابو جعفر، 497، 498.

ابو جعفر احول همدانی، 1999.

ابو جعفر بن احمد بن جعفر قمی عطّار، 537.

ابو جعفر بن بابویه، 497، 498.

ابو جعفر بن زراره، 2974.

ابو جعفر بن عبد الواحد، 715.

ابو جعفر ترمذی، 720.

ابو جعفر رازی امامی، 1973.

ابو جعفر رفا، 1997.

ابو جعفر طبری، 17، 23.

ابو جعفر طحاوی حنفی، 1973.

ابو جعفر عمروی، 1914، 1916، 1920، 1921، 1923، 1927، 1928، 1937، 1955، 1994، 2006، 2007، 2023، 2450، 2553، 2554، 2565، 2566، 2567.

ابو جعفر قمی، 1664.

ابو جعفر محمد بن علی عبدی، 1985.

ابو جعفر محمد بن لاحقّ بن سابق بن قرین انباری، 778.

ابو جعفر محمد بن محمد خزاعی، 3523.

ابو جعفر مروزی، 2461.

ابو جعفر منصور، 1685، 1686.

ابو جهل، 1038، 1261، 1405، 1455، 1456، 1457.

ابو جهل، 2346.

ابو جهل بن هشام، 1403، 1405، 1408.

ابو حاتم بستی، 1045.

ابو حاتم دریاشی، 1482.

ابو حاتم رازی، 1038، 1062.

ص: 257

ابو حاتم سجستانی، 1440، 1442، 1453.

ابو حامد احمد بن ابی طاهر الفقیه الشافعی، 985.

ابو حامد اسفراینی شافعی، 1973.

ابو حامد غزالی، 2020، 2021.

ابو حامد مراغی، 1996، 2431.

ابو حمزه ثمالی، 576، 793، 795، 802، 804، 810.

ابو حمزه ثمالی، 1774.

ابو حمزه ثمالی، 2109.

ابو حمزه ثمالی، 78، 412.

ابو حنیفه، 717.

ابو حنیفه، 1063، 1064، 1067.

ابو حنیفه، 2081، 2117، 2118.

ابو حنیفه، 3411.

ابو حنیفه کوفی، 2918.

ابو حیّان توحیدی، 497.

ابو خالد کابلی، 793، 810، 811، 851.

ابو خالد کابلی، 1232، 1233.

ابو خالد کابلی، 2020.

ابو خالد کابلی، 68، 410.

ابو داود، 703.

ابو داود سجستانی، 282.

ابو دجّانه انصاری، 542، 579.

ابو دجانه انصاری، 1285.

ابو دجانه انصاری، 2961، 2996، 3294.

ابو دجانه انصاری، 18.

ابو ذر، 826.

ابو ذر، 2048، 2211، 2339، 2403.

ابو ذر، 39، 40، 275، 348، 357، 358، 363.

ابو ذر غفّاری، 580.

ابو ذر غفاری، 2992.

ابو راجح حمامی، 2592.

ابو رافع، 1420.

ابو ریحان بیرونی، 1598، 1662، 1663، 1666.

ابو زبید نصرانی، 1453.

ابو زیاد، 1045.

ابو سالم کمال الدین محمد بن طلحة بن محمد قرشی نصیبی، 698.

ابو سعید، 514.

ابو سعید، 244، 278، 283، 308، 318، 322، 324، 325، 327، 329، 332.

ابو سعید اصطخری، 1971.

ابو سعید حذری، 826، 841.

ابو سعید خدری، 327.

ابو سعید عبد الله بن محمد بن عبد الوهاب شجری، 1504، 1607، 1611.

ابو سعید عقیصا، 406.

ابو سعید غانم هندی، 1885، 1995، 1998.

ابو سعید کابلی، 1893.

ص: 258

ابو سعید مکاری، 1703، 1705.

ابو سفیان، 1045، 1261.

ابو سفیان، 2346، 2347.

ابو سفیان دمشقی، 1142.

ابو سفیان، دمشقی، 2439.

ابو سلام اسود، 765.

ابو سلمی، 37.

ابو سلیمان، 2848.

ابو سلیمان، 37، 38.

ابو سلیمان محمودی، 1989.

ابو سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی، 1858، 1927، 1934، 1999، 2007، 2008، 2021.

ابو سهل لطفی، 1612.

ابو سهل نوبختی، 1032، 1160.

ابو صالح اعمی، 2053.

ابو صالح سهل بن محمد طرطوسی قاضی، 770، 776.

ابو طالب، 1037، 1243، 1402، 1403، 1404، 1405.

ابو طالب انباری، 2004.

ابو طالب مصری، 2428.

ابو طاهر، 712.

ابو طاهر قزوینی، 1133.

ابو طفیل، 3393، 3394.

ابو طمحان قیسی، 1453.

ابو طمحان قینی، 1472، 1473، 1474، 1475، 1476.

ابو طیب، 2006.

ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن عیّاش، 539، 607، 611، 631، 765، 766، 768، 769، 775.

ابو عبد الله باقطانی، 1927، 2565.

ابو عبد الله بزوفری، 1992، 2563، 2564.

ابو عبد الله بلخی، 1990.

ابو عبد الله بن جنید واسطی، 1992، 2563.

ابو عبد الله بن سروه قمی، 2549، 2550.

ابو عبد الله بن سوره، 1929، 1930.

ابو عبد الله بن غالب، 1931.

ابو عبد الله بن فروخ، 1997.

ابو عبد اللّه بن ماجه قزوینی، حافظ، 382.

ابو عبد الله بن محمد کاتب، 1927، 1966.

ابو عبد الله بن وجنا، 1927.

ابو عبد الله بن هارون، 1958.

ابو عبد الله جنیدی، 1997.

ابو عبد اللّه حافظ، 712.

ابو عبد الله حسین بن حسن بن بابویه، 2783.

ابو عبد اللّه حسین بن غضایری، 1901.

ابو عبد الله سلیمان بن حسن صهرشتی، 2783.

ص: 259

ابو عبد الله کندی، 1997.

ابو عبد الله محمد بن احمد صفوانی، 1990، 1991، 2026، 2449.

ابو عبد اللّه محمد بن حسن اخیمی، 700.

ابو عبد الله محمد بن محمد بن نعمان حارثی بغدادی، 2160.

ابو عبد اللّه محمد بن یوسف گنجی شافعی، 515، 516، 752.

ابو عبد الله مدینی، 1564، 1567.

ابو عبد الله نعیم بن حماد، 1042، 1063، 1094، 1096.

ابو عبد الله نوفلی، 2423.

ابو عبد الله همدانی، 1908.

ابو عبیده، 2337.

ابو عبیده بزاز، 3370.

ابو عرانه، 770.

ابو علی بغدادی، 2278، 2287، 2545، 2546، 2550.

ابو علی بن مطهر، 1977، 1998.

ابو علی بن همام، 1927، 1966، 2005، 2026.

ابو علی حافظ، 712.

ابو علی خیزرانی، 1271.

ابو علی خیزرانی، 1998.

ابو علی رجالی مازندرانی، 2096.

ابو علی رودباری، 759.

ابو علی قیروانی، 1839.

ابو علی محمد بن احمد محمودی، 1894، 1987، 1901، 1999.

ابو علی محمد بن همام، 820.

ابو علی نیلی، 1993، 1997، 2000.

ابو عمر عامری، 3533.

ابو عمر محمد بن یوسف، 2011.

ابو عمرو بن عثمان، 2017.

ابو عمرو قاضی، 2017.

ابو عیینه، 3335، 3336.

ابو غانم خادم، 1986، 1998.

ابو فروه زید بن محمد رهاوی، 770.

ابو قبیصه، 1500.

ابو قحافه، 1411.

ابو کرب اسعد بن مالک، 1636.

ابو کریب، 278.

ابو گرز خزاعی، 1411.

ابو لهب، 2343، 2346.

ابو لیلی، 1440، 1460.

ابو محمد احمد بن ابراهیم بن هاشم مذکّر طوسی بلاذری، 712.

ابو محمد بن الوجنا، 1998.

ابو محمد بن هارون، 1915، 1997.

ابو محمد ثمالی، 2000، 2469.

ابو محمد حسن بن علی بن اسماعیل جرجانی، 1992، 2563.

ابو محمد حسن بن عیسی عریضی، 1980، 2429.

ص: 260

ابو محمد حسن بن محمد بن یحیی الحسینی، 1612.

ابو محمد حسن بن موسی نوبختی، 652.

ابو محمد حسن بن موسی نوبختی، 1032، 1160.

ابو محمد حسن شریعی، 2003، 2019، 2022.

ابو محمد حفاف، 1695.

ابو محمد حقّاف، 694، 695.

ابو محمد دعلجی، 1999، 2268.

ابو محمد دعلجی، 2767.

ابو محمد دینوری، 1952.

ابو محمد ساوجی، سیّد، 1021.

ابو محمد سروی، 2000.

ابو محمد عبد اللّه بن احمد خشّاب بغدادی، 703، 704، 781.

ابو محمد عبد اللّه بن اسحاق بن عبد العزیز خراسانی، 769.

ابو محمد عبد اللّه بن حسین بن سعد کاتب، 817.

ابو محمد علی بن احمد علوی موسوی، 1613، 1615، 1621، 1696، 1697.

ابو محمد عمری، 1984.

ابو محمد فضل بن شاذان، 459، 583، 591، 655، 674، 765، 766، 791.

ابو محمد قاسم بن علا، 1976، 1991، 1997.

ابو محمد محیی السنه، 2857.

ابو محمد وجنانی، 1968، 2561.

ابو محمود دعلجی، 2267.

ابو مخنف، 1506.

ابو مسلم، 1775.

ابو معشر بلخی، 491.

ابو معشر بلخی، 1598، 1663، 1666.

ابو معمّر عباد بن عبد الصمد، 765.

ابو منصور مظفّر بن اردشیر عبادی، 830.

ابو موسی، 765.

ابو موسی اشعری، 1602.

ابو نصر، 1918، 1921، 1938.

ابو نصر طریف خادم، 440.

ابو نعیم، 765.

ابو نعیم، 267، 277، 283، 317، 318، 322، 327، 385، 388، 389، 390، 392، 393، 394.

ابو نعیم اصفهانی، حافظ، 1029، 1194.

ابو نعیم، حافظ، 516، 584.

ابو نعیم حافظ، 2993.

ابو نعیم رضوان عقبی، 710.

ابو نعیم محمد بن احمد انصاری، 1852، 1854، 1985، 1999.

ابو ولید، 1444.

ابو هارون عبدی، 244.

ابو هاشم جعفری، 1714.

ابو هاشم جعفری، 1952، 1968.

ص: 261

ابو هاشم جعفری، 424.

ابو هاشم عبد الله بن محمد، 1033، 1053.

ابو هبل بن عبد الله بن کنانه، 1538.

ابو هریره، 514.

ابو هریره، 826.

ابو هریره، 1064، 1065، 1066.

ابو هریره، 2873، 3069.

ابو هریره، 330، 331، 367، 368، 369، 370، 385.

ابو هلال مصری، 2713.

ابو یعقوب نهرجوری، 2011، 2015.

ابی احمد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن صفواتی، 875.

ابی احمد حسن بن عبد اللّه بن سعید عسکری، 680.

ابی اکثم بن صیفی، 1462، 1464، 1465، 1467، 1485، 1504.

ابی الجارود، 1743.

ابی الجارود، 2664، 2678، 2728، 2737، 2738، 2789، 2791، 2792، 2870.

ابی الجارود، 34.

ابی الحسن خضر بن محمد، 1999، 2458.

ابی الحسن صاحب بن عبّاد، 682.

ابی الحسن علی بن ابراهیم انباری، 636.

ابی الحسن علی بن محمد سمری، 1921، 1938، 1939، 1940، 1967، 1971، 1998، 2027، 2047، 2061، 2441، 2446، 2549، 2641.

ابی الحسن عمری، 1999.

ابی الحسن محمد بن حسین موسوی، 1451.

ابی الحسن محمد بن داود قمی، 3491.

ابی الحسن محمد بن یحیی معاذی، 2006.

ابی الحسن مزنی، 1971.

ابی الحسن همدانی، 3525.

ابی الحسین اسدی، 1921، 1950، 1953، 2459.

ابی الحسین محمد بن جعفر اسدی، 3521، 3522.

ابی الحسین محمی، 712.

ابی السفایج، 821.

ابی الصلاح کنانی، 3313.

ابی الصلت هروی، 868.

ابی الطفیل، 804.

ابی الطیّب مدنی، شمس الدین سیّد محمد بن سیّد، 707.

ابی الفرج عبد الرحمن بن جوزی، 701.

ابی الفضل طبرسی، 3439، 3443.

ابی القاسم بن ابی الحابس، 1993، 1997، 2560.

ص: 262

ابی القاسم بن ابی جیش، 1993.

ابی القاسم بن علای همدانی، 3357.

ابی القاسم جلیسی، 2000.

ابی القاسم حسین بن روح، 2774، 2777، 3353، 3491، 3493، 3498، 3537، 3546.

ابی القاسم حسین بن عبد الرحیم، 2027.

ابی القاسم عیسی بن علی العمری، 1650.

ابی المعزی، 2540.

ابی المقدام، 1981.

ابی امامه باهلی، 53، 392، 393.

ابی امیّه انصاری، 853.

ابی ایّوب، 793.

ابی ایوب، 2667، 2741.

ابی ایوب انصاری، 1965.

ابی ایّوب انصاری، 272.

ابی ایوب خزفروش، 2678.

ابی بدر یوسف بن یحیی السلمی، 1030، 1040، 1042.

ابی بصیر، 821، 822.

ابی بصیر، 1781، 1790.

ابی بصیر، 1221، 1257.

ابی بصیر، 2343، 2628.

ابی بصیر، 2667، 2669، 2672، 2673، 2683، 2684، 2685، 2689، 2717، 2736، 2741، 2744، 2745، 2760، 2795، 2800، 2801، 2989، 3011، 3021، 3066، 3077، 3159، 3295، 3298، 3388،.

ابی بکر انباری، 1971.

ابی بکر حضرمی، 2739.

ابی بن کعب، 2099.

ابی بن کعب، 2956.

ابیّ بن کعب، 76، 257، 258.

ابی ثعبه حلبی، 792.

ابی جاد، 1341.

ابی جعفر، 888.

ابی جعفر طبری، 450، 459.

ابی جعفر طبری، 855.

ابی جعفر قلانسی، 1977.

ابی جعفر محمد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن همدانی، 875.

ابی جعفر محمد بن عثمان عمروی، 714.

ابی جعفر محمد بن علی بن بابویه، 2783، 3328.

ابی جمیل، 2685.

ابی جمیله، 3393.

ابی حامد بن ابراهیم مراغی، 537.

ابی حفص احمد بن نافع بصری، 718.

ابی حمزه، 792، 864.

ابی حمزه ثمالی، 2680، 2688، 2689، 2716، 2774، 2792، 3010، 3158، 3355، 3388.

ابی خالد قماط، 3256.

ص: 263

ابی خالد کابلی، 2716، 2793، 2864.

ابی خدیجه، 3038، 3484.

ابی داود، 3483.

ابی داود سجتاتی، 514.

ابی داود سلیمان بن اشعث سجستانی، 1044، 1062، 1081.

ابی داوود، 515، 823.

ابی ذویب، 1475.

ابی رافع طیس، 876، 877.

ابی سعد عامری، عبید بن کثیر، 777.

ابی سعید، 855.

ابی سعید بن شاذان، 1663، 1666.

ابی سعید خدری، 2337.

ابی سعید خدری، 2847، 2849، 3425.

ابی سعید خدری، 383، 385، 386، 388، 394، 395.

ابی سعید خراسانی، 575.

ابی سعید خراسانی، 1790.

ابی سعید مداینی، 1698.

ابی سفیان، 882.

ابی سلمان بن ارومه، 2156.

ابی سلمه، 382.

ابی سلول، 3053.

ابی سلیمان، 2981.

ابی سلیمان حریث، 763، 765.

ابی سهل نوبختی، 590.

ابی شعیب محمد بن نصیر، 3189.

ابی صالح، 846.

ابی صالح، 2796.

ابی صالح خجندی، 3541.

ابی صامت حلوایی، 3399.

ابی طالب بن اسماعیل، 2973.

ابی طالب بن بلال، 1937.

ابی طالب خادم، 2000.

ابی طالب طبرسی، 3439.

ابی طلحه انصاری، 1734.

ابی ظاهر علی بن یحیی زراری، 1999، 2400.

ابی عبد الله بن صالح، 1998.

ابی عبد الله ریاحی، 3399.

ابی عبد الله قزوینی، 1981.

ابی عبد الله محمد بن نعمان، 2028، 2268.

ابی عبد الله مدینی، 2349، 2350.

ابی عبیده، 854.

ابی عدی، قاسم، 590.

ابی علی الیاس، 2531.

ابی غالب، 888.

ابی غالب احمد بن محمد بن سلیمان زراری، 1930، 1944، 1948، 1974، 1991، 1992، 1999، 2000، 2006، 2453، 2454.

ابی غانم، 665.

ابی غانم خادم، 668.

ص: 264

ابی قبیصه شریح بن محمد عنبری، 786.

ابی قره، فضل، 2731.

ابی قم موسی بن حسن زجوجی، 888.

ابی کهمش، 2669، 2672.

ابی لبید مخزومی، 2687، 2691، 2696.

ابی لهب، 1256، 1402، 1409، 1706.

ابی محلم سعدی، 1476.

ابی مختار حسینی، 2509.

ابی مرهف، 2739.

ابی معزاء، 2668.

ابی منصور بن یونس، 2793.

ابی نجران، 2678، 3287.

ابی نصر عبدوی، 712.

ابی نضره، 387.

ابی وابل، 1042.

ابی هارون عبدی، 386.

ابی هاشم، 885، 887.

ابی هاشم جعفری، 598، 781.

ابی هاشم جعفری، 598، 666.

ابی هرابه باهلی، 2671.

ابی هریره، 260، 400.

ابی یشکر بلخی، 2732.

اتریب، 1637.

احتم، عبد الله، 2665.

احتم، محمد بن خالد، 2802.13

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص265

احسایی، شیخ احمد، 2032، 2034، 2040، 2041، 2042، 2045، 2046.

احسایی، فاضل بن ابی جمهور، 1599.

احسایی، هاشم، 1616.

احمد آیة الله زاده خراسانی، 3064.

احمد اصفهانی خوشنویس، سیّد، 959، 960، 961.

احمد بزازباشی، 2283.

احمد بن ابراهیم، 1927، 1951.

احمد بن ابراهیم بن ادریس، 1978، 1998.

احمد بن ابراهیم بن مخلد، 1999.

احمد بن ابراهیم نوبختی، 3491، 3493.

احمد بن ابی احمد، 2667.

احمد بن ابی الحسین بن بشیر بن یزید، 2005.

احمد بن ادریس، 2665، 2666، 2723، 3398.

احمد بن ادریس بن سعید، 3439.

احمد بن اسحاق، 1844، 1845، 1852، 1856، 1857، 1952، 1968، 1995، 2433، 2470.

احمد بن اسحاق، 3538.

احمد بن اسحاق اشعری، 2434.

احمد بن اسحاق بسامی، 1995، 1997.

احمد بن اسحاق بن سعد، 3355.

احمد بن اسحاق بن عبد اللّه الاشعری، 815.

ص: 265

احمد بن اسحاق بن مصقله، 1664.

احمد بن اسحاق رازی، 1995.

احمد بن اسحاق قمی، 1914، 1915، 1997.

احمد بن اسحاق قمی، 447.

احمد بن الدربی، 2395.

احمد بن المنادی، 2993.

احمد بن النیان، 866.

احمد بن بلال، 3493.

احمد بن بلال بن داود کاتب، 1271.

احمد بن بلال بن داود کاتب، 1836، 1998.

احمد بن جعفر، 2975.

احمد بن جعفر بن سفیان بزوفری، 1924.

احمد بن جعفر بن محمد، 463.

احمد بن جعفر بن محمد بن عبد الله المناوی، ابو الحسن، 1030.

احمد بن جعفر طوسی، 463.

احمد بن حسان، 2972، 2973.

احمد بن حسن، 1980، 2444، 2567، 2568.

احمد بن حسن بن ابی صالح خجندی، 2000.

احمد بن حسن بن احمد کاتب، 1999، 2441.

احمد بن حسن بن عبد الملک، 2683، 2799.

احمد بن حسن بن فضال، 3368.

احمد بن حسن خجندی، 3541.

احمد بن حسن صیرفی، 1994.

احمد بن حسن مادرانی، 1999.

احمد بن حسن میثمی، 1698.

احمد بن حسین، 847.

احمد بن حسین همدانی، 1884.

احمد بن حمزه، 1952.

احمد بن حمزه بن یسع، 1968.

احمد بن حنبل، 515، 720، 767، 866.

احمد بن حنبل، 1038، 1062، 1063، 1067، 1081.

احمد بن حنبل، 2081.

احمد بن حنبل، 268، 276، 279، 288، 390.

احمد بن حیدر کاظمینی، 2278.

احمد بن خالد برقی، 2684، 2721، 2728، 2814، 2874، 3287، 3360، 3391، 3439، 3443.

احمد بن خالد خالدی، 2720.

احمد بن داود بن سعید جرجانی، 3439.

احمد بن راشد، 1897.

احمد بن روح اهوازی، 1834، 1989، 1999، 2456، 2457، 2458.

احمد بن زیاد، 730.

احمد بن زیک، 2739.

احمد بن سامر، 2973.

ص: 266

احمد بن سعدان، 2972.

احمد بن سعید، 2972.

احمد بن سلام، 2973.

احمد بن سوره، 1999، 2399، 2400.

احمد بن شاذان، 2665، 2666.

احمد بن شعبان، 2973.

احمد بن صالح، 1062.

احمد بن عابد، 3484.

احمد بن عبد العزیز، 2469.

احمد بن عبد القادر عجیلی شافعی، 754.

احمد بن عبد الله، 1834.

احمد بن عبد الله بن قبیضه، 3480.

احمد بن عبد الله خزرجی انصاری، صفی الدین، 1083.

احمد بن عبد اللّه غفّاری، 876.

احمد بن عبد الله هاشمی، 1907، 1999.

احمد بن عبدویه، 1971.

احمد بن عبید الله بن خاقان، 1716، 1717.

احمد بن علی، 1834، 1835، 1836.

احمد بن علی، 2685، 3538.

احمد بن علی بن حسن ثعلبی، 875.

احمد بن علی بن نوح، 1924، 1958، 2023، 2553.

احمد بن علی بن نوح، 1937، 2007.

احمد بن عمر الخلال، 1720.

احمد بن عمّر بن سمط، 636.

احمد بن عیسی، 1500.

احمد بن فارس ادیب، 2295.

احمد بن فضل، 2976.

احمد بن محمد، 1834.

احمد بن محمد، 2669، 2670، 2678، 2745، 3391، 3398، 3399، 3485.

احمد بن محمد بن ابی نصر، 776.

احمد بن محمد بن بطة، ابو الطیب، 1994، 2000.

احمد بن محمد بن جابر بلاذری، ابو الحسن، 2000.

احمد بن محمد بن حسین، 2720.

احمد بن محمد بن خالد برقی، 2292، 2398، 2628.

احمد بن محمد بن زیاد، 2672.

احمد بن محمد بن سلیمان زراری، ابی غالب، 1930، 1944، 1948، 1974، 1991، 1992، 1999، 2000، 2006، 2453، 2454.

احمد بن محمد بن سیاری، 3480.

احمد بن محمد بن علی علوی حسینی، 2507.

احمد بن محمد بن عیاش، 1030.

احمد بن محمد بن عیاش، 2028، 2353.

احمد بن محمد بن عیاش، 2981.

احمد بن محمد بن عیّاش، ابو عبد الله، 539، 607، 611، 631، 765، 766،

ص: 267

768، 769، 775.

احمد بن محمد بن عیسی، 1998.

احمد بن محمد بن یحیی، 1968.

احمد بن محمد بن یحیی انباری، 2318، 2328.

احمد بن محمد سراج دینوری، 2000، 2564، 2566.

احمد بن محمد علوی، 1990.

احمد بن محمد، غزال، 865.

احمد بن محمد فاریابی، 478.

احمد بن مسعود عیّاشی، 11، 13.

احمد بن مکی، 1601.

احمد بن موسی، 2972.

احمد بن موسی بن مجاهد، ابو بکر، 1973.

احمد بن موفق بن متوکل، 1982.

احمد بن نوح بن محمد حنبلی شافعی، 1626.

احمد بن وهب بن منصور، 785.

احمد بن هلال، 822.

احمد بن هلال، 2794.

احمد بن هلال کرخی، 2005، 2019.

احمد بن هلال کوفی، 1970.

احمد بن هوزه، 2671.

احمد بن یحیی، 1511.

احمد بن یعلی بن حماد، 2470.

احمد بن میمون، 2974.

احمد بن یوسف، 2741، 2800.

احمد بن یوسف شاسی، 1949.

احمد بن یوسف فرمانی، 1325.

احمد بن یوسف قرمانی، ابو العباس، 1584.

احمد بیهقی، 759.

احمد پاشا، 2199.

احمد جام، 896.

احمد جامی، 723، 724.

احمد حابط، 1751.

احمد حسینی قزوینی، 2210.

احمد خان، 2419، 2420.

احمد خراسانی، سیّد، 1023.

احمد رشتی، 2289.

احمد شاهرودی، 528.

احمد صد تومانی، 2364.

احمد علی هندی، 2069.

احمد غزالی، 2050.

احمد فاروتی نقشبندی (الف ثانی)، 726.

احمد فاروقی سرهندی، شیخ، 1139.

احمد قمیّان، سیّد، 987.

احمد کلاهدوز، سیّد، 1443، 1446.

احمد مفتی شافعی، 2769.

احمد، میرزا، 894.

احمد نراقی، 2192.

احنف بن قیس، 2963.

احول همدانی، ابو جعفر، 1999.

اخرّاز، 660، 673.

ص: 268

اخرسی، 850.

اخطوب، 1355.

اخوی، علی، 994.

اخیمی، ابو عبد اللّه محمد بن حسن، 700.

ادریس بن عبید، 2976.

ادیب، احمد بن فارس، 2295.

اذکوتکین، 1951، 2444، 2445، 2568.

اراوی بن شلیم، 1638.

اربلی حنبلی، اسعد بن ابراهیم بن حسن بن علی، 786.

اربلی، علی بن عیسی، 2062، 2072.

ارجانب، 1435.

اردبیلی تبریزی، حضرت قلی امین الواعظین، 991.

اردبیلی، صفی الدین، 1168.

اردشیر، 1421، 1422.

اردشیر، 3142.

اردوبادی، محمد علی، 989.

ارسطاطالیس، 3136.

ارطاة بن دشهبة المزنی، 1444.

ارغو، 1485.

ارمیا، 3142.

ارومی، محمد حسن بن محمد ولی، 2845، 3047.

ازدی، 1063.

ازدی، 1878، 1985.

اسامة بن ابی تراب، 2974.

اسامة بن زید، 1589، 1602.

استرآبادی، امیر اسحاق، 2389.

استرآبادی، علی بن عز الدین، 2358.

استرآبادی، میرزا محمد، 2171.

استیعاب، 765.

اسحاق، 1732.

اسحاق بن ابراهیم طوسی، 1601.

اسحاق بن اسماعیل نیشابوری، 1952.

اسحاق بن جنید، 2559.

اسحاق بن حامد، 1994.

اسحاق بن روح بصری، 1984.

اسحاق بن عمّار، 864، 865.

اسحاق بن عمار، 1192.

اسحاق بن عمار، 2683، 2684، 2722.

اسحاق بن محمد، 1150.

اسحاق بن محمد قروی، 2715.

اسحاق بن مؤید، 2976.

اسحاق بن یعقوب، 1218، 1330، 1793.

اسحاق بن یعقوب، 1917، 1920، 1974، 2031.

اسحاق بن یعقوب، 2777، 3543.

اسحاق جریری، 853.

اسحاق کاتب، 1997.

اسد الله بن اسماعیل کاظمی، 1197.

اسد الله بن سید علیرضا حسینی مازندرانی، 1414.

ص: 269

اسد الله تستری، 1195.

اسد اللّه زنجانی، 899، 983.

اسد الله شوشتری کاظمینی، 2649.

اسد اللّه طهرانی، سیّد، 959.

اسد بن ابراهیم سلمی حرانی، ابو الحسن، 1621.

اسد بن خزیمه، 1454.

اسد بن عمر، 1064.

اسد بن مراحات، 2975.

اسدی، ابو الحسن، 2568.

اسدی، ابی الحسین، 1921، 1950، 1953، 2459.

اسدی، ابی الحسین محمد بن جعفر، 3521، 3522.

اسدی طرار، طلحیه، 1756.

اسدی، عبّاس بن عبد اللّه، 840.

اسدی، عبد الملک بن اسماعیل، 805.

اسدی کوفی، محمد بن ابی عبد الله، 1953، 1997.

اسدی، محمد بن جعفر، 1949، 1982.

اسدی، محمد بن جعفر بن محمد بن عون، 1959، 1960.

اسرافیل، 2977.

اسعد بن ابراهیم بن حسن بن علی اربلی حنبلی، 786.

اسعد بن عبد اللّه یافعی، 699.

اسعد بن مالک، ابو کرب، 1636.

اسفراینی، ابو اسحاق، 497.

اسفراینی الفقیه الشافعی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن ابراهیم، 985.

اسفراینی شافعی، ابو حامد، 1973.

اسفندیار بن گشتاسب، 1431، 1435، 1436، 1437.

اسکندر بن دربیس بن عکبر، 2161، 2162.

اسلم، 804.

اسلمی، بریده، 3483.

اسماعیل، 1245.

اسماعیل بن ابراهیم، 2976.

اسماعیل بن جابر، 2793.

اسماعیل بن جعفر، 1054.

اسماعیل بن جعفر، 2972.

اسماعیل بن حزقیل، 3368.

اسماعیل بن حسن هرقلی، 2062، 2063، 2064، 2067، 2068.

اسماعیل بن حنفیه، 2975.

اسماعیل بن ظلوم، 2974.

اسماعیل بن علی بن جعفر کذّاب، 716.

اسماعیل بن علی نوبختی، 432.

اسماعیل بن محمد، 887.

اسماعیل بن محمد خزاعی، 2744.

اسماعیل بن مظفر شیرازی، 711.

اسماعیل بن مهران، 2727، 2736، 2741، 2800.

ص: 270

اسماعیل خان نوایی، 2608.

اسماعیل ساوجی، سیّد، 1021.

اسماعیل سلماسی، 2250.

اسماعیل سمنانی، 1022.

اسماعیل شیرازی، 909.

اسماعیل صدر، سیّد، 913، 917.

اسماعیل محلّاتی، 962، 969.

اسماعیل نوری، 1142.

اسماعیل نوری، 2437.

اسماء بنت زید، 1129، 1410.

اسماء بنت عمیس، 825، 826، 827.

اسماء بنت یزید بن سکن انصاری، 2853.

اسنوی، جمال الدین عبد الرحیم بن حسن بن علی، 699.

اسواری، علی بن عبد الله، 1601.

اسود، ابو سلام، 765.

اشتر، قاسم بن ابراهیم، 1854.

اشتر نخعی، مالک بن حارث، 2162.

اشج، علی بن عثمان، 1622.

اشخ بن اشجان، 1421.

اشرف الواعظین، 915.

اشرف بن قاسم، 2976.

اشرف، میر محمد، 751.

اشرفی مازندرانی، محمد، 2270، 2272.

اشعری، ابو الحسن، 1973.

اشعری، ابو موسی، 1602.

اشعری، احمد بن اسحاق، 2434.

اشعری، حسین بن محمد، 1981، 1989، 2000.

اشعری، سعد بن عبد الله، 1716.

اشعری، سعد بن عبد الله، 3287.

اشعری قمی، سعد بن عبد الله بن ابی خلق، 1976.

اشعری، محمد بن عیسی، 718.

اشکان، 1421.

اشکوری، 497، 498، 654.

اشکوری، قطب الدین، 1117، 1123، 1166، 1662.

اصبغ بن نباته، 803.

اصبغ بن نباته، 1767، 1772.

اصبغ بن نباته، 2671، 2819، 2874، 2991، 3178، 3253.

اصبغ بن نباته، 339، 407.

اصطخری، ابو سعید، 1971.

اصفهانی، ابن غالب، محمد، 603.

اصفهانی، ابو الفرج، 636.

اصفهانی، ابو الفرج، 1526.

اصفهانی، بهاء الدین محمد، 1414.

اصفهانی، جمال الدین، 2248.

اصفهانی، حافظ ابو نعیم، 1029، 1194.

اصفهانی، حافظ ابو نعیم، 2312، 2313، 2647.

اصفهانی خوشنویس، سیّد احمد، 959،

ص: 271

960، 961.

اصفهانی، رضا، 2615.

اصفهانی، سیّد ابو الحسن، 948.

اصفهانی، سیّد حسن، 897.

اصفهانی، سیّد عبد الحسین مدرّس سیّد العراقین، 966.

اصفهانی، سیّد محمد حسین، 910، 918.

اصفهانی، سیّد نصر اللّه، 919.

اصفهانی، عباسعلی، 2614.

اصفهانی، علی رضا، 2107، 2194، 2207، 2221، 2416.

اصفهانی، محسن، 2401.

اصفهانی، محمد باقر، 2147، 2238، 2239، 2241.

اصفهانی، محمد تقی، 944.

اصفهانی، مهدی، 2229، 2230، 2473، 2614.

اصفهانی، میرزا عبد الله، 2096، 2143، 2176، 2442، 2586.

اصفهانی، نجفی، 944، 910.

اصفهانی، یعقوب بن یوسف، 1901، 1983، 1999، 2341.

اطروشی، محمد بن حسن بن عبد الله، 3287.

اعزازه، 1314.

اعمش، 767، 863.

اعمش، 1042، 1045، 1734.

اعمش، سلیمان، 2715، 3337.

اعمی، ابو صالح، 2053.

اعمی، حسن بن محمد بن جمهور، 3439، 3443.

افراسیاب، 1279.

افریقش بن ابرهه، 1636.

افطح، عبد اللّه، 867.

افطح، عبد الله، 1714، 1715.

افغان، حبیب الله، 2136.

افغان، عبد الرحیم، 2136، 2137.

افلاطون، 3136.

افلح، 838.

افندی، عبد الله، 2504.

افندی، محمد سعید، 2480.

اقساسی، حسین بن علی بن حمزه، 2299.

اقسم، عبد الله، 3359.

اقلیدس، 3136.

اقلیمون، 1540، 1541.

اکبر بهبهانی، 1197.

اکبر شاه، سیّد، 918.

اکمل اصفهانی، محمد باقر بن محمد، 2478.

الاشعری، احمد بن اسحاق بن عبد اللّه، 815.

الاقوة بن مالک اودی، 1483.

الاندلسی، ابن فارض المغربی، 756.

الایادی، قس بن ساعدة بن عمرو، 1525،

ص: 272

1526، 1527، 1646.

الجسمی، درید بن صمة، 1477.

الجعفری، لبید بن ربیعه، 1446، 1449، 1450، 1525.

الحسینی، ابو محمد حسن بن محمد بن یحیی، 1612.

الحسینی العلوی الورامینی، محمد بن ابی زید عرب شاه، 838.

الخلال، احمد بن عمر، 1720.

الدوسی، عمرو بن حممة، 1517، 1518.

الرواسی، عثمان بن عیسی، 1703.

الزجحی، ابراهیم بن محمد بن فرج، 2000.

السلمی، ابو البدر یوسف بن یحیی، 760.

السلمی، ابی بدر یوسف بن یحیی، 1030، 1040، 1042.

الشافعی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن ابراهیم اسفراینی الفقیه، 985.

الشافعی، ابو حامد احمد بن ابی طاهر الفقیه، 985.

الصفا، شمعون بن حمّون، 452، 453، 791.

الضبعی، جعفر بن سلیمان، 803.

العارمی، هشام بن عمر بن حارث، 1405.

العجلی، ضوا بن علی، 1986.

العراقی، محمود، 1025.

العلوی، ابو القاسم طاهر بن هارون بن موسی، 703.

العلوی، ابو القاسم طاهر بن هارون بن موسی، 703، 704.

العلوی العقیقی، محمد بن ابی القاسم، 1088.

العلوی الورامینی، محمد بن ابی زید عرب شاه الحسینی، 838.

العمری، ابی القاسم عیسی بن علی، 1650.

العمی، فاضل، 574.

الغ بیک گورکانی، 2706.

الف ثانی (احمد فاروتی نقشبندی)، 726.

الفقیه الشافعی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن ابراهیم اسفراینی، 985.

الفقیه الشافعی، ابو حامد احمد بن ابی طاهر، 985.

القرشی، صبرة بن سعد بن سهم، 1461، 1634.

الکس کارل، 1671.

الماسی، محمد تقی، 2175.

المجدّد آیت اللّه، 909.

المزنی، ارطاة بن دشهبه، 1444.

المغربی الاندلسی، ابن فارض، 756.

المناوی، ابو الحسن احمد بن جعفر بن محمد بن عبد الله، 1030.

الورامینی، محمد بن ابی زید عرب شاه الحسینی العلوی، 838.

اماتاة بن قیس بن حرملة بن سنان کندی،

ص: 273

1457.

ام الحسن، 1036.

ام الحسن، 1283.

ام السلمه، 2838.

امّ الفضل، 881، 882.

ام الفضل، 1036.

امام فخر رازی، 2487.

امام محمد بن مسعود، 711.

امامه، 1274، 1459.

امامه فرزند امام جواد (علیه السلام)، 483.

امجد بن عبد الله، 2974.

ام جمیل، 1261.

ام جمیل، 2346، 2347.

امرء القیس، 1512، 1515.

امّ سلمه، 514.

امّ سلمه، 826.

امّ سلمه، 56، 270، 271، 306، 400.

امّ سلیم، 770، 773، 774، 776.

امّ سلیم انصاریّه، 776.

امّ سلیم ثقفیّه، 776.

امّ سلیم خافظه، 776.

امّ سلیم دوسیّه، 776.

ام شریک، 1589، 1590.

امّ غانم، 770.

امّ فروه، 505.

ام فروه، 3337، 3338، 3339، 3340.

ام کلثوم، 1999، 2007، 2019، 2023، 2024، 2030، 2551، 2553.

ام کلثوم، 3217، 3219.

اموی، ابن حزم، 1068، 1069، 1748.

امّ هانی، 639.

ام هانی، 1413، 1416.

امّ هانی ثقفیّه، 413.

امیر اسحاق استرآبادی، 2389.

امیر محمد باقر داماد، 653.

امین، 2836.

امین الدین طبرسی، 3433.

امین الواعظین اردبیلی تبریزی، حضرت قلی، 991.

امینه، 3126.

امیّة بن قیسی، 821.

انبارآبادی، حسن بن حسین، 1999.

انباری، ابو العلا احمد بن محمد بن یوسف، 636.

انباری، ابو جعفر محمد بن لاحقّ بن سابق بن قرین، 778.

انباری، ابو طالب، 2004.

انباری، ابی الحسن علی بن ابراهیم، 636.

انباری، ابی بکر، 1971.

انباری، احمد بن محمد بن یحیی، 2318، 2328.

انباری، قسم بن اسماعیل، 2668، 2685، 3371.

اندرمانی، هادی، 963.

ص: 274

انس بن مالک، 776.

انس بن مالک، 1268.

انس بن مالک، 39، 41، 53، 265، 279، 330، 382، 401.

انشو، 1422.

انصاری، ابراهیم بن محمد بن احمد، 1898، 1999.

انصاری، ابو دجّانه، 542، 579.

انصاری، ابو دجانه، 1285.

انصاری، ابو دجانه، 2961، 2996، 3294.

انصاری، ابو دجانه، 18.

انصاری، ابو نعیم محمد بن احمد، 1852، 1854، 1985، 1999.

انصاری، ابی امیّه، 853.

انصاری، ابی ایوب، 1965.

انصاری، ابی ایوب، 272.

انصاری، ابی طلحه، 1734.

انصاری، جابر بن عبد اللّه، 479، 627، 689، 749، 769، 782، 783، 784، 799، 801، 821، 825، 835، 841، 842.

انصاری، جابر بن عبد الله، 1230.

انصاری، جابر بن عبد الله، 2716، 2809، 2849، 3137، 3292، 3296، 3360، 3366.

انصاری، جابر بن عبد الله، 12، 18، 49، 50، 62، 67، 68، 69، 71، 72، 101، 263، 268، 281، 282، 283، 288، 289، 292، 298، 300، 301، 308، 309، 332، 333، 355، 3636، 364، 365، 366، 385، 387، 389، 393.

انصاری، شیخ مرتضی، 2123، 2124، 2125، 2128، 2129، 2132، 2185، 2290، 2365، 2530، 2589.

انصاری، عبد الله حماد، 2671، 2730.

انصاری، قطب الدین، 2016، 2020.

انصاری، مرتضی بن محمد امین، 3064.

انماطی، علی بن خلف، 1697.

انوش، 1555.

انوشیروان، 1509، 1529، 1532.

اودی، 2000.

اودی، الاقوة بن مالک، 1483.

اورانی، ابو الحسن، 2567.

اوزاعی، 767.

اوس بن حجر، 1473، 1510.

اوس بن ربیعة بن کعب بن امیه، 1477.

اوفی، عبد اللّه بن ابی، 236، 333.

اویس، 2629.

اهدی، 2667.

اهوازی، احمد بن روح، 1834، 1989، 1999، 2456، 2457، 2458.

اهوازی، روزبهان بن احمد، 2323.

اهوازی، عمر، 1968، 1979، 1998.

ایادی، ابو الحسن، 1934.

ص: 275

ایکسن، 1674.

ایمن بن محرز، 2727.

اینال باوقوی خان، 1636.

ابن خنیس، معلّی، 856، 857.

ابن فضل بن یزید همانی، حسن، 888.

ابن محمد صیدانی، محمد بن عثمان، 769.

ابن هذیل، زفر، 799.

ابن یزید همانی، حسن بن فضل، 888.

ایوب بن نوح، 3360.

ایوب بن نوح، 420.

ایوب سجستانی، 2053.

بابارتن بن کربال بن رتن ترمذی هندی، ابو الرضا، 1594، 1599، 1600.

باب، علی محمد، 520، 521.

بابلی، جمال الدین، 710.

باحور، 1452.

بارفروش، محمد صالح، 2407.

باسدیو، 1432، 1433.

باقر بن میرزا احمد تبریزی، 1465.

باقر بهبهانی، 2525، 2587.

باقر رشتی اصفهانی، 2185، 2238، 2526، 2527، 2528، 2529.

باقر قزوینی، 2121، 2208، 2210، 2213.

باقر قزوینی، سیّد، 654.

باقر نجفی، 2182.

باقطانی، ابو عبد الله، 1927، 2565.

باقلانی، ابو بکر، 1973.

باقی بن رشید، 2975.

باهلی، ابی امامه، 53، 392، 393.

باهلی، ابی هرابه، 2671.

باهلی، زائدة بن ابی الرقاد، 1043، 1044، 1046، 1681،.

بجستانی، سیّد علی، 927.

بجستانی، میرزا هادی خراسانی، 894، 897، 921، 922، 923، 924، 927، 929، 930، 931، 938، 945، 946، 971، 972.

بجلی، جعفر بن محمد، 3287.

بجلی، عمر بن اسلم، 2678.

بحر العلوم، 1097، 1188، 1189، 1197، 1275.

بحر العلوم، علامه، 1972، 2102، 2103، 2104، 2105، 2106، 2107، 2108، 2111، 2112، 2114، 2116، 2117، 2118، 2120، 2121، 2208، 2211، 2212، 2221، 2250، 2310، 2468، 2541، 2569، 2643.

بحر العلوم، علّامه طباطبایی، 481، 482.

بحر العلوم، محمد مهدی، 983، 1447.

بحرانی، 1889، 1892، 2297، 2430.

بحرانی، سید هاشم، 11، 23، 241.

بحر بن حارث بن امر القیس کلبی، 1453.14

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص277

بحر بن زیاد طحان، 1699.

بحرینی، 3045.

بحرینی، سیّد سند توبلی، 688.

بحرینی، محمد بن عیسی، 2597، 2599، 2600، 2601.

بحرینی، هاشم، 1974، 1986، 2446، 2551، 2564.

بحرینی، یوسف، 2122.

بحیرای راهب، 1037.

بخاری، 517.

بخاری، 1038، 1043، 1047، 1081، 1082، 1093، 1201.

بخاری، 3069.

بخاری، 166، 276، 281، 282، 315، 385، 400.

بخاری پارسا، خواجه محمد بن محمد، 715، 716، 744، 745، 783.

بختنصر، 1349، 1358، 1360، 1361، 1362، 1363، 1364، 1365، 1421، 1486، 1487، 1563.

بختنصر، 1851.

بختنصر، 3134، 3141، 3257.

بدر خادم، 1998.

بدیع الرضوی، شمس الدین محمد بن محمد، 3137.

براحیل بن ادریس، 1533.

براء بن عازب، 770.

بربریه، حمیده، 1283.

برخیا، 3134.

برد بن مهلاییل، 1555.

برسع، 1327.

برسی، حافظ، 468، 485، 594.

برسی، شیخ رجب، 2826، 3296.

برع، 1327، 1328.

برغش، ظهیر الدین عبد الرحمن، 3428.

برقی، احمد بن خالد، 2684، 2721، 2728، 2814، 2874، 3287، 3360، 3391، 3439، 3443.

برقی، احمد بن محمد بن خالد، 2292، 2398، 2628.

برکة بن الاصیل، 2974.

برمکی، محمد بن اسماعیل، 3351.

بروجردی اصفهانی، منیر الدین، 2147، 2238، 2631.

بروجردی، علی اصغر، 2931، 2963.

بروجردی، عنایت الله، 2569.

برهان الدین شافعی، 1038، 1199.

برهان الدین علی بن ابراهیم حلبی شافعی، 755.

برهان الدین قزوینی، 2161.

برهانی، حسین علی، 521، 522، 527.

برهانی، میرزا حسین علی،.

برهمن اکبر، 1638.

برید عجلی، 3368.

ص: 276

ص: 277

بریده اسلمی، 3483.

بزاز، ابو عبیده، 3370.

بزازباشی، احمد، 2283.

بزازباشی، حسین، 2283.

بزاز، محمد بن عبد الحمید، 1861، 1995.

بزنطی، محمد بن حسن، 2664، 2666، 2681، 2726، 2833، 2835، 2837، 2890، 3359، 3480.

بزوفری، 2665، 2678.

بزوفری، ابو عبد الله، 1992، 2563، 2564.

بزوفری، احمد بن جعفر بن سفیان، 1924.

بزوفری، حسین بن علی، 1937، 2395.

بساحی، 700.

بسامی، احمد بن اسحاق، 1995، 1997.

بستانی، بطرس، 3172.

بستانی نصرانی، بطرس، 2868.

بستی، ابو حاتم، 1045.

بستی، محمد بن حیّان، 767.

بسطام بن مره، 2720.

بسطامی، عبد الرحمن، 2703، 2704، 2711.

بشار بن حبیب، 2975.

بشر بن سلیمان نخّاس، 450، 451، 455.

بشر بن سلیمان نخاس، 1965، 1966.

بشرویی، ملا حسین، 2046.

بشوتن، 1436، 1437.

بشیر، 456.

بصره ای، عبد الله بن حماد، 3370.

بصری، ابی حفص احمد بن نافع، 718.

بصری، اسحاق بن روح، 1984.

بصری، حسن، 1268، 1338، 1733.

بصری، حسن، 2017، 2050، 2052.

بصری، حسن، 3275.

بصری، حسین بن محمد، 1983.

بصری صوفی، عباد بن کثیر، 2053.

بصری، محمد بن قاسم، 2349.

بطائنی، علی بن ابی حمزه، 1703، 1705، 1706.

بطال بن حمدون، 2974.

بطاینی، ابن ابی حمزه، 1263، 1264.

بطاینی، حسن بن علی بن حمزه، 2669، 2672، 2684، 2736، 2741، 2744، 2800، 3440.

بطرس بستانی، 3172.

بطرس بستانی نصرانی، 2868.

بطلمیوس، 1665.

بعل، 1350.

بغا، 885.

بغدادی، ابو بکر، 2027، 2029.

بغدادی، ابو علی، 2278، 2287، 2545، 2546، 2550.

ص: 278

بغدادی، ابو محمد عبد اللّه بن احمد خشّاب، 703، 704، 781.

بغدادی حتمی، شمس الدین ابو المظفّر یوسف بن قزعلی، 701.

بغدادی، خطیب، 714.

بغدادی، سیّد حمود بن سیّد حشون، 942.

بغدادی، سیّد عبّاس، 908.

بغدادی، عبد الحسین، 942.

بغدادی، علی بن حسین، 1070.

بغدادی، فخر القضاة، 274.

بغدادی، قاسم، 2287.

بغدادی، قاضی ابو الفرج، 260، 269، 270.

بغدادی، موسی بن جعفر، 429، 431.

بغوی، 624.

بغوی، 1592.

بغوی، حسین بن مسعود، 2849، 2857، 3069.

بغوی، عبد اللّه بن محمد، 785.

بقراط، 3136.

بکّار قمی، 869.

بکری مالکی، حسین بن محمد بن حسن دیار، 717.

بکیر بن اعین، 1945، 1957، 1996.

بلاذری، ابو الحسن احمد بن محمد بن جابر، 2000.

بلاذری، ابو محمد احمد بن ابراهیم بن هاشم مذکّر طوسی، 712.

بلال، 1037.

بلخی، ابو عبد الله، 1990.

بلخی، ابو معشر، 491.

بلخی، ابو معشر، 1598، 1663، 1666.

بلخی، ابی یشکر، 2732.

بلخی، سلیمان، 732.

بلخی، سلیمان، 1083.

بلخی، علی بن محمد بن نصر بن صباح، 888.

بلخی، یحیی بن بکر بن احمد، 720.

بلعم، 751.

بلعم بن باعور، 1340.

بلقیس، 2258.

بلقیس، 3130، 3172.

بلقینی، سراج الدین، 1064، 1066.

بلگرامی، غلام علی آزاد، 751.

بناجی، حبیب، 873.

بن احمد بن داود، ابو الحسن محمد، 2025.

بنت اشعث بن قیس کندی، جعدة، 1615.

بنت براحیل بن ادریس، عموریه، 1533.

بنت تنویل، رفقا، 1452.

بنت زید، اسماء، 1129، 1410.

بنت لاحج، ورقه، 1326.

بنت مضاض، دعله، 1446.

بنت موسی بن جعفر، معصومه، 2224، 2226.

ص: 279

بنت ناخور بن تارخ، رفقا، 1335.

بنت یزید بن سکن انصاری، اسماء، 2853.

بنی اسد، 2802.

بنی اسرائیل، 1081، 1285، 1342، 1343، 1346، 1347، 1350، 1351، 1352، 1354، 1355، 1356، 1358، 1360، 1361، 1363، 1365، 1393، 1424، 1519، 1560، 1563، 1588، 1627، 1665، 1698، 1699.

بنی اسرائیل، 1851، 2362، 2363.

بنی اسرائیل، 2731، 2674، 2991، 2994، 3103، 3106، 3108، 3109، 3110، 3111، 3112، 3113، 3129، 3134، 3140، 3141، 3159، 3178، 3186، 3187، 3189، 3219، 3250، 3254، 3256، 3257، 3268، 3271، 3272، 3305، 3336، 3337، 3413، 3414، 3426، 3428، 3488.

بنی اسراییل، 46، 95، 102، 117، 127، 128، 131، 137، 139، 142، 157، 180، 181، 182، 190، 193، 218، 227، 239، 244، 249، 257، 270، 278، 279، 283، 288، 289، 298، 309، 363، 3939، 407، 408، 410.

بنی المصطلق، 3053، 3173.

بنیامین، 1336.

بنیامین، 3116، 3121.

بنی امیه، 1079، 1081، 1082، 1146، 1267، 1513، 1779.

بنی امیه، 2355.

بنی امیه، 2674، 2723، 2727، 2737، 2814، 2817، 2819، 2820، 2952، 2955، 3312، 3346، 3364، 3396.

بنی امیّه، 31، 32، 33، 47، 219، 290، 291، 313، 435.

بنی بسطام، 2023، 2024.

بنی بقیله، 1509.

بنی بکر، 1517.

بنی بکر، 2497.

بنی تغلب، 1517.

بنی تمیم، 1465، 1515، 1516.

بنی حنظله، 1517.

بنی خلف، 1037.

بنی دیل، 1410.

بنی راشد، 2295.

بنی رواس، 2165.

بنی زبید، 2200.

بنی سفیان، 2928.

بنی سلمه، 1484.

بنی شیبه، 3055، 3058، 3075، 3171.

بنی شیصبان، 1051.

بنی طاوس، 2574.

بنی عباس، 1051، 1079، 1081،

ص: 280

1188، 1269، 1772، 1776، 1778، 1779.

بنی عباس، 1863، 1872، 1888، 2445، 2643.

بنی عباس، 2674، 2677، 2678، 2685، 2790، 2799، 2817، 2836، 2837، 2882، 2885، 2890، 2932، 3249.

بنی عبّاس، 47، 219، 435.

بنی عبد المطلب، 1404، 1409.

بنی عبد مناف، 1408.

بنی کشمرد، 1958.

بنی کلب، 2820.

بنی مروان، 1627.

بنی میمون، احمد، 2974.

بنی میمون، محمد، 2974.

بنی ناج، 1492.

بنی نجار، 1614.

بنی نوبخت، 1927، 1928، 1948، 1991، 1997، 2025، 2553.

بنی هاشم، 1084، 1291، 1404، 1409، 1777.

بنی هاشم، 1841، 1854، 1866، 1893، 1900، 1984، 1994.

بنی هاشم، 2835، 2836.

بنی هاشم، 292، 328، 383.

بنی یربوع، 1451.

بوزبربس، 1637.

بو علی سینا، 985.

بوفکی، عمرکی، 2717، 2722.

بونی، 700.

بویهی، رکن الدوله، 1242، 1244.

بهاری، میرزا محمد، 927.

بهاء الدین عاملی، 2091.

بهاء الدین علی بن عبد الحمید حسینی نجفی، 2497.

بهاء الدین علی بن عبد الکریم، 3439، 3443.

بهاء الدین محمد، 653.

بهاء الدین محمد اصفهانی، 1414.

بهاء الدین مسعود، 2162.

بهاء الدین نقشبند، 745.

بهاء، حسین علی، 520، 521، 522.

بهبهانی، 1711.

بهبهانی، اکبر، 1197.

بهبهانی، باقر، 2525، 2587.

بهبهانی، محمد باقر، 1234، 1798.

بهبهانی، مرتضی، 996.

بهرام، 1287.

بهرام، 217، 219، 236، 249، 250.

بهرام گور، 1422، 1429، 1430، 1431، 1432، 1433، 1532.

بهرام گور، 3176.

بهشتی، سیّد محمد علی، 935.

ص: 281

بیاضی، علی بن محمد بن یونس، 1252، 1684، 1708.

بیاضی، یوش، 831.

بیان بن سمعان نهدی، 1756.

بیدآبادی، 2192.

بیصر بن حام، 1540.

بیضاوی، 2792.

بیضاوی، ناصر الدین، 1288.

بیورسب، 1558.

بیهقی، 1268.

بیهقی، 3156.

بیهقی، ابو بکر، 758، 759.

بیهقی، احمد، 759.

پادشاه روم، 449.

پارسا، خواجه محمد، 1045.

پارسا، خواجه محمد، 2018.

پارسا، خواجه محمد بن محمد بخاری، 715، 716، 744، 745، 783.

پرویز، 1423.

پشت مشهدی، محمد تقی، 2192، 2193.

پطرس، 3148.

پولس، 3148، 3151، 3152.

پیلاطس، 1398.

تائب تبریزی، 1015، 1456، 1457.

تاج الدین محمود، 2162.

تاج الواعظین، محسن، 984.

تاجر تبریزی، علی اصغر، 1466.

تاجر تویسرکانی، 898.

تاجر، محمد مهدی، 2588.

تارخ، 1334.

تبریزی، ابراهیم بن محمد، 1088.

تبریزی، ابراهیم بن محمد، 1908، 1999.

تبریزی، باقر بن میرزا احمد، 1465.

تبریزی، تائب، 1015، 1456، 1457.

تبریزی، حضرت قلی امین الواعظین اردبیلی، 991.

تبریزی، سیّد محمد علی، 921.

تبریزی، شمس الدین، 729.

تبریزی، صادق، 972.

تبریزی، علی، 2639.

تبریزی، علی اصغر تاجر، 1466.

تبریزی، علی اکبر روضه خوان، 898، 945.

تبریزی، مهدی ملک التجّار، 1465.

تبریزی، میرزا اسماعیل، 1135.

تبریزی، ولی الله، 1973.

تبع الاقر بن شمر بن ارعش، 1636.

تبعی، ابرهة بن حارث، 1636.

تربتی، محمد تقی، 979.

ترمذی، 1033، 1034، 1036، 1037، 1044.

ترمذی، ابو جعفر، 720.

ترمذی هندی، ابو الرضا بابارتن بن کربال

ص: 282

بن رتن، 1594، 1599، 1600.

تستری، اسد الله، 1195.

تستری، طاهر بن عبد الله، 2014.

تستری، عبد الرحیم، 2128.

تستری، محمد، 991، 992.

تستری، محمد طاهر، 991، 993.

تستری، نور اللّه، 721.

تقی الدین ابو بکر بن احمد بن قاضی شهبه، 699.

تقی الدین بن ابی منصور، 742.

تلعکبری، 1256.

تلعکبری، محمد بن هارون بن موسی، 2516، 2531.

تلعکبری، هارون بن موسی، 1990، 1992، 2161، 2342.

تلعکبری، هارون بن موسی، 3352، 3538.

تمیلی، علی بن حسن، 2672.

تمیم بن حر، 1454.

تمیم بن حمزه، 2973.

تمیم بن وهله مرّی، 778.

تمیم داری، 2850، 2851، 2852.

تمیمی، 851.

تمیمی، حسن بن عبد الله، 1988، 1999.

تمیمی، محمد بن احمد بن صالح، 2720.

تمیمی، محمد بن حسن بن عبد الله، 2400.

تمیمی، محمد بن حسن بن عبد الله، 1999.

تمیمی، هیثم، 821.

تنوخا، 1367، 1369، 1370، 1371، 1372، 1373.

توبلی بحرینی، سیّد سند، 688.

توحیدی، ابو حیّان، 497.

توسلّی، عبد اللّه، 998، 1461.

تویسرکانی، تاجر، 898.

تویسرکانی، حسن، 897.

تویسرکانی، ملا محسن، 2094.

تهرانی، حسن، 2520.

تهرانی، عبد الحسین، 2402، 2603.

تهرانی، علی، 2417.

تهرانی، علی اکبر، 2619.

تهرانی، محمد جعفر، 2265.

تهمتن، 1538.

تیملی، علی بن حسن، 2741، 2803.

تیهان بن عبید، 2973.

ثائر بالله بن مهدی بن ثائر بالله حسنی جیلی زیدی، 2160.

ثائر بالله بن مهدی حسینی جبلی، 1953.

ثابت بنایی، 2053.

ثابت بن دنیا، 3344.

ثابت بن دنیار، 809.

ثابت بن عبد العزیز، 2975.

ثانی، الف (احمد فاروتی نقشبندی)، 726.

ص: 283

ثانی عبد الرحمن بن ملجم، 717.

ثانی، محقّق، 594.

ثریة بن عبد الله جعفی، 1496.

ثعالبی، 1198، 1584.

ثعالبی، 3136.

ثعلبه، 823.

ثعلبة بن خاطب، 3268.

ثعلبة بن کعب بن عبد الاشهل، 1471، 1477.

ثعلبة بن میمون، 2669، 2672، 2722، 2730، 2797، 2802، 2804، 2871.

ثعلبی، 26، 29، 276، 277، 283، 315، 401.

ثعلبی، احمد بن علی بن حسن، 875.

ثفتی رشتی، سیّد محمد باقر، 1019.

ثقفی، ابراهیم بن محمد، 3439، 3443.

ثقفی، عروة بن مسعود، 776.

ثقفی، مختار بن ابی عبیدة، 1083.

ثقفی، مسعود، 776.

ثقفیّه، ام هانی، 413.

ثمالی، ابو حمزه، 576، 793، 795، 802، 804، 810.

ثمالی، ابو حمزه، 1774.

ثمالی، ابو حمزه، 2109.

ثمالی، ابو حمزه، 78، 412.

ثمالی، ابو محمد، 2000، 2469.

ثمالی، ابی حمزه، 2680، 2688، 2689، 2716، 2774، 2792، 3010، 3158، 3355، 3388.

ثمر بن قاسط، 776.

ثواب بن احمد، 2976.

ثوابه، 766.

ثوابة موصلی، 273، 277.

ثوبان، 328، 330، 382، 394.

ثوب بن صداق عبدی، 1477.

ثور بن زید بن علاقه، 3344.

ثوری، سفیان، 2050، 2054.

جابر، 652.

جابر بن اصلح، 2971.

جابر بن سمره، 279، 281.

جابر بن عبد اللّه انصاری، 479، 627، 689، 749، 769، 782، 783، 784، 799، 801، 821، 825، 835، 841، 842.

جابر بن عبد الله انصاری، 1230.

جابر بن عبد الله انصاری، 2716، 2809، 2849، 3137، 3292، 3296، 3360، 3366.

جابر بن عبد الله انصاری، 12، 18، 49، 50، 62، 67، 68، 69، 71، 72، 101، 263، 268، 281، 282، 283، 288، 289، 292، 298، 300، 301، 308، 309، 332، 333، 355، 3636، 364، 365، 366، 385، 387، 389، 393.

ص: 284

جابر بن فلاح، 2972.

جابر بن مصاعد، 2975.

جابر بن یزید، 851، 854.

جابر بن یزید، 3396.

جابر بن یزید جعفی، 607، 686، 782، 794، 807، 821.

جابر بن یزید جعفی، 1059.

جابر بن یزید جعفی، 101.

جابر بن یزید جعفی، 49، 101، 102، 301، 333.

جابر جعفی، 2629.

جابر جعفی، 2667، 2796، 2822، 3366.

جاجی، داود، 2797.

جارود بن منذر، 38، 227.

جارود بن منذر عبری، 778.

جاک لوب، 1671.

جالوت، 3102، 3103، 3104، 3141.

جالینوس، 3136.

جام، احمد، 896.

جاماسب، 1423.

جاماسب، 1436.

جامی، 1601.

جامی، احمد، 723، 724.

جامی، نور الدین عبد الرحمن، 694، 715، 716، 717، 718، 739، 741، 745، 780.

جبار بن اعین، 2972.

جباعی، محمد بن علی، 2602.

جبرئیل، 1833، 2606.

جبرئیل، 2675، 2686، 2693، 2838، 2847، 2954، 2976، 2977، 2997، 3009، 3031، 3058، 3099، 3158، 3169، 3173، 3187، 3197، 3199، 3287، 3294، 3304، 3393، 3486.

جبرییل، 40، 71، 73، 75، 79، 80، 81، 115، 156، 217، 236، 259، 310، 334، 340، 349، 357.

جبل عاملی، محمد بن عباس، 2387.

جدید الاسلام ارومی، سلمان، 2368، 2371.

جدیلی، سعید بن خالد، 1491، 1493،.

جدی مصری، 1526، 1689.

جرّاح بن سفیان، 703.

جراح بن ملیح، 3424.

جراح، علی بن عیسی، 1612، 1795.

جراد بن ابی العلا، 2972.

جرجانی، 2914.

جرجانی، ابو محمد حسن بن علی بن اسماعیل، 1992، 2563.

جرجانی، احمد بن داود بن سعید، 3439.

جرجی زیدان، 3176.

جرجیس، 3046، 3207، 3328، 3329، 3330.

ص: 285

جرهم، 1629.

جرهمی، حارث بن مضاض، 1519، 1637.

جرهمی، عبید بن شرید، 1504.

جریری، اسحاق، 853.

جزایری، سیّد نعمة اللّه، 655، 933.

جزایری، عبد الله، 2768.

جزایری، نعمت اللّه، 1065، 1066، 1141، 1247، 1258، 1260، 1616.

جزایری، نعمت اللّه، 2089، 2127، 2244، 2307، 2317.

جزایری، نعمت الله، 3166.

جزری، 633.

جزری، ابن اثیر، 680، 765.

جساسه، 1590، 1591، 1592.

جساسه، 2850، 2852.

جعابی حافظ، ابو بکر محمد بن عمر، 769، 775.

جعدة بنت اشعث بن قیس کندی، 1615.

جعدة بن هبیره، 408.

جعضمی نصری، نصر بن علی، 714، 715.

جعفر ابن طلحه، 700.

جعفر بن ابراهیم بن حاطه، 2433.

جعفر بن ابراهیم یمانی، 889، 890.

جعفر بن احمد نوبختی، 1927، 1999، 2547.

جعفر بن بشیر، 2725، 2744، 3485.

جعفر بن حمدان حضینی، 1953، 1954، 1997، 2644.

جعفر بن سلیمان، 2053.

جعفر بن سلیمان الضبعی، 803.

جعفر بن عبد الحمید، 2975.

جعفر بن علی، 1876، 1880، 1881.

جعفر بن علی، 3538.

جعفر بن علی بن جعفر کذّاب، 716.

جعفر بن عمر، 2000.

جعفر بن قبط، 1501.

جعفر بن محمد، 718.

جعفر بن محمد، 2668، 2685، 2736، 2739.

جعفر بن محمد بجلی، 3287.

جعفر بن محمد بن عمر، 2461.

جعفر بن محمد بن عمرو، 1988.

جعفر بن محمد بن قولویه، 2716، 3007، 3355، 3368، 3371، 3439، 3443.

جعفر بن محمد بن مالک، 3371، 3439.

جعفر بن محمد بن مالک فزاری بزاز، 1859، 1995.

جعفر بن محمد بن متیل، 1924، 1926، 1943، 1967، 2557.

جعفر بن محمد دوریستی، 2050.

جعفر بن محمد سماعه، 2738، 2739، 2740.

جعفر بن محمد قمی، 1926.

ص: 286

جعفر بن محمد قولویه، 1926، 1974، 2028، 2059، 2061، 2062.

جعفر بن محمد کوفی، 2422.

جعفر بن محمد مداینی، 1924.

جعفر بن مطلوب، 2972.

جعفر بن وثاب، 2973.

جعفر بن همدان، 3523.

جعفر طیار، 1796.

جعفر طیار، 3225، 3495، 3518.

جعفر طیّار، 320، 330.

جعفر طیّار (علیه السلام)، 916.

جعفر عرب، 1197.

جعفر عرب، 2254.

جعفر کذّاب، 511، 512، 811.

جعفر کذاب، 1860، 1882، 1980، 2456، 2457.

جعفر کذاب، 2670، 3535.

جعفر نعل بند اصفهانی، 2150، 2151.

جعفری، ابو هاشم، 1714.

جعفری، ابو هاشم، 1952، 1968.

جعفری، ابو هاشم، 424.

جعفری، ابی هاشم، 598، 781.

جعفری، ابی هاشم، 598، 666.

جعفری، داود بن قاسم، 1956، 1957.

جعفری، عبد الله بن معاویه، 1476.

جعفری، یوسف بن احمد، 1988، 1999، 2298.

جعفی، ابن یزید، جابر، 607، 686، 782، 794، 807، 821.

جعفی، ثریة بن عبد اللّه، 1496.

جعفی، جابر، 2629.

جعفی، جابر، 2667، 2796، 2822، 3366.

جعفی، جابر بن یزید، 1059.

جعفی، جابر بن یزید، 49، 101، 102، 301، 333.

جعفی، محمد بن احمد بن ابراهیم، 2771.

جفّار شافعی، کمال الدین ابی سالم محمد بن طلحه عدوی، 700.

جلاب، سعد، 3360.

جلال الدین ابو عبد الله محمد بن سلیمان بن ابراهیم کاتب، 1595.

جلال الدین رومی، 523.

جلال الدین رومی، 730.

جلال الدین شیرازی، 1753.

جلال الدین محمد، 492.

جلال الدین محمد بن یحیی بن ابی بکر عبّاسی، سیّد، 720.

جلهمة بن ادد بن زید، 1522.

جلیسی، ابی القاسم، 2000.

جمال الدین اصفهانی، 2248.

جمال الدین بابلی، 710.

جمال الدین حسن بن یوسف بن المطهر حلی، 1599.

ص: 287

جمال الدین حسینی، سیّد، 747.

جمال الدین عبد الرحیم بن حسن بن علی اسنوی، 699.

جمال الدین عطاء اللّه بن سیّد غیاث الدین فضل اللّه بن سیّد عبد الرحمن، سیّد، 748.

جمال الدین عطاء الله بن سید غیاث الدین فضل الله بن سید عبد الرحمن، سید، 1058.

جمال الدین محمد بن محمد الجمال، 711.

جمّال، صالح، 961.

جمشید، 1557.

جمشید، 3164.

جمعة بن سعد، 2973.

جمکرانی، حسن بن مثله، 2391، 2392، 2393، 2394.

جمهور، ابراهیم بن حسن، 1617.

جمیل بن دراج، 2841، 3348، 3363، 3398.

جمیله بن درّاج، 818.

جناده، 799.

جندل، 799، 800.

جندل بن جناده، 655.

جندل بن جناده، 13، 298.

جندل یهودی خیبری، 663.

جنید، 759.

جنیدی، ابو عبد الله، 1997.

جواد خراسانی اصفهانی، 2229.

جواد خوش خرام، 748.

جواد ساباطی، 751.

جواد عاملی، 2105، 2106، 2107.

جواد قمی، سیّد، 976.

جواد، میرزا، 941.

جورتانی، عباسعلی، 2614.

جوزقانی، 1062.

جوهری، ابراهیم بن سعد، 1103.

جوهری، عیسی بن مهدی، 1889.

جوهری، عیسی بن مهدی، 447.

جویریّه بن مسهر عبیدی، 828.

جوینی خراسانی، عثمان بن یعقوب، 1070.

جهضمی، نصر بن علی، 478.

جهضمی، نصر بن علی، 1088.

جهلة بن غفیری، 1574.15

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص288

چلبی قسطنطنیی، کاتب، 700.

حائری، سیّد حسین، 912.

حائری شیرازی، محمد حسن قزوینی، 1406، 1711.

حائری، عبد الرزاق، 2634، 2636.

حائری، محمد تقی مازندرانی، 997.

حائری، محمد حسن مازندرانی، 997، 998.

حاج احمد، سیّد، 1019.

ص: 288

حاج اللّه وردی تبریزی، 972.

حاج حبیب اللّه، 1.

حاج حسن، سیّد، 957.

حاج خلیل، 1022.

حاجز بن یزید، 1953، 1968، 2431.

حاجز وشاء، 1876، 1997، 2455، 2456.

حاجز وشاء، 3037.

حاج سیّد احمد، 1019.

حاج سیّد حسن، 957.

حاج سیّد حسین داماد هادی اندرمانی، 963، 964.

حاج سیّد محمد کاظمینی، 1007.

حاج محمد کاظمینی، سیّد، 1007.

حاجی همدانی، 1986، 1998.

حارث بن شرب، 777.

حارث بن شرب، 405.

حارث بن عبد اللّه حارثی همدانی، 777.

حارث بن عبد اللّه همدانی، 405.

حارث بن عبد اللّه همدانی، 405.

حارث بن کعب بن عمرو، 1453.

حارث بن مضاض جرهمی، 1519، 1637.

حارث رایش، 1636.

حارث شامی، 1756.

حارثی بغدادی، ابو عبد الله محمد بن محمد بن نعمان، 2160.

حارثی، محمد بن حسن بن یحیی، 2301.

حارثی همدانی، حارث بن عبد اللّه، 777.

حازم بن حبیب، 416.

حاسمی، محمد بن ابی القاسم، 2176، 2177، 2178، 2179.

حافظ ابو الحسن محمد بن حسین بن ابراهیم بن عاصم ابری، 381.

حافظ، ابو بکر محمد بن عمر جعابی، 769، 775.

حافظ، ابو عبد اللّه، 712.

حافظ ابو عبد اللّه بن ماجه قزوینی، 382.

حافظ، ابو علی، 712.

حافظ ابو نعیم، 516، 584.

حافظ ابو نعیم اصفهانی، 1029، 1194.

حافظ ابو نعیم اصفهانی، 2312، 2313، 2647.

حافظ الدین کبیر، 745.

حافظ برسی، 468، 485، 594.

حافظ بن محمد بن ازهر حریفینی، ابراهیم، 381.

حافظ گنجی شافعی، 516.

حافظ محمد بن عبد الواحد مقدّسی، 381.

حافظ محمد بن عثمان بن ابی شیبه، 1063.

حاکم نیشابوری، 1268، 1287.

حاکم نیشابوری، 1584.

حاکم نیشابوری، 3427.

ص: 289

حام بن نوح، 1450، 1524، 1525، 1534، 1535، 1582.

حامد بن عباده، 2974.

حامد بن عباس، 2011.

حامد بن منصور، 2973.

حایری، علی یزدی، 1600، 1632.

حایری، محمد بن عبد الله، 2548.

حایری، محمد علی، 2637.

حبّابه والبیّه، 770.

حبابه والبیه، 1114، 1624، 1627، 1628، 1629، 1644.

حبیب الله افغان، 2136.

حبیب الله خویی، 3183.

حبیب اللّه رشتی، میرزا، 913، 917، 979.

حبیب الله کاشانی، 1723.

حبیب اللّه موذّن قمی، 987، 989.

حبیب بناجی، 873.

حبیب بن تغلب، 2972.

حبیب بن مالک، 1455، 1456.

حبیب فارسی، 2053.

حتمی، عبد السلام بن ابی الربیع، 711.

حجاج بن یوسف، 1269، 1444.

حجازی واعظ، محمد، 710.

حجیة بن مضرب سعیدی، 1474.

حدیث، 1283.

حذری، ابو سعید، 826، 841.

حذیفه، 846.

حذیفه، 1448، 1734، 1794.

حذیفه، 3414، 3426.

حذیفه بن یمان، 26.

حذیفة بن یمان، 1602.

حذیقه، 584، 589، 590، 635.

حرّ، 654.

حر بن یزید ریاحی، 1293.

حرثان بن حارثه، 1487.

حرث بن حصیره، 2671، 2730.

حرث بن عبد الله ربعی، 3412.

حرفوشی، محمد، 1616.

حریث، ابی سلیمان، 763، 765.

حریثی، ابو العباس، 735.

حریثی، ابو العباس، 1146.

حریثی، ابو العباس، 2145.

حریز، 2743، 3370.

حزقیل، 3141.

حزیمة بن عوام، 2972.

حزین محمد علی زاهدی، ساغر، 491.

حسام بن عبد الرحمن، 1287.

حسام بن عبد الرحمن، 3427.

حسان بن ثابت، 827.

حسان بن ثابت، 2337.

حسن بصری، 1268، 1338، 1733.

حسن بصری، 2017، 2050، 2052.

حسن بصری، 3275.

ص: 290

حسن بن ایوب بن نوح، 1859، 1968.

حسن بن بابویه، 2085.

حسن بن بقلی، 2573.

حسن بن جعفر صیمری، 1664.

حسن بن جعفر قزوینی، 891.

حسن بن جعفر قزوینی، 2000، 2442.

حسن بن جهم، 691، 692.

حسن بن جهم، 1746.

حسن بن جهم، 2729.

حسن بن حسن علوی، 1943، 1975.

حسن بن حسین انبارآبادی، 1999.

حسن بن حسین شیعی سبزواری، 2605.

حسن بن حضرت قلی، 989، 991.

حسن بن حمزه علوی طبری، 820.

حسن بن حمزه علوی طبری مرعشی، 2071.

حسن بن خالد، 421.

حسن بن سلیمان، 39، 103، 348.

حسن بن سلیمان حلّی، 661.

حسن بن سلیمان حلی، 1784.

حسن بن سلیمان حلی، 2687، 2885، 2996، 3002، 3025، 3028، 3067، 3138، 3359، 3363، 3439، 3440، 3441، 3443.

حسن بن عباس، 2975.

حسن بن عبد الحمید، 1953، 1979.

حسن بن عبد الله تمیمی، 1988، 1999.

حسن بن عفیف، 2000، 2469.

حسن بن علی، 1876.

حسن بن علی، 2668.

حسن بن علی بن ابراهیم، 2685.

حسن بن علی بن ابراهیم، 3525.

حسن بن علی بن ابی حمزه، 3439.

حسن بن علی بن اسماعیل جرجانی، ابو محمد، 1992، 2563.

حسن بن علی بن حمزه بطاینی، 2669، 2672، 2684، 2736، 2741، 2744، 2800، 3440.

حسن بن علی بن سالم، 802.

حسن بن علی بن عبد الله، 3360.

حسن بن علی بن فضّال، 805، 819.

حسن بن علی بن فضّال، 34.

حسن بن علی بن یوسف، 2683.

حسن بن علی خراز، 1263، 1264.

حسن بن علی خراز، 2344.

حسن بن علی خزفروش، 2684.

حسن بن علی عجیمی، 710، 712.

حسن بن علی موسوی مازندرانی، 2330.

حسن بن علی نیشابوری، 1840.

حسن بن عیسی عریضی، ابو محمد، 1980، 2429.

حسن بن فاخر، 2973.

حسن بن فضال، 1381.

حسن بن فضال، 2717، 2721، 2722،

ص: 291

2985، 3352.

حسن بن فضل بن یزید همانی، 888.

حسن بن فضل یمانی، 1954، 1975، 2426، 2427، 2561.

حسن بن قاسم بن علا، 1955، 1956، 1991.

حسن بن کبش، سیّد، 661.

حسن بن مثله جمکرانی، 2391، 2392، 2393، 2394.

حسن بن محبوب، 791، 795، 809.

حسن بن محبوب، 2668، 2680، 2683، 2684، 2722، 2741، 2794، 2799، 2803، 3360، 3366، 3393، 3439، 3443.

حسن بن محمد، 2556.

حسن بن محمد، 2668، 2736.

حسن بن محمد بن جمهور، 2738، 2740.

حسن بن محمد بن جمهور اعمی، 3439، 3443.

حسن بن محمد بن حسن قمی، 478.

حسن بن محمد بن حسن قمی، 2391.

حسن بن محمد بن شعیب، 2793.

حسن بن محمد بن قاسم، 2167.

حسن بن محمد بن قطاة صیدلانی، 1993، 1999.

حسن بن محمد بن یحیی الحسینی، ابو محمد، 1612.

حسن بن محمد حسینی، 1622.

حسن بن محمد صیرفی، 2736.

حسن بن مسعود فزاری، 1861، 1995.

حسن بن موسی نوبختی، ابو محمد، 1032، 1160.

حسن بن نصر، 537.

حسن بن نضر، 1997، 2469، 2470، 2471.

حسن بن نظر، 1956.

حسن بن هارون بن عمران همدانی، 1958، 1962، 1968، 1997، 2000.

حسن بن هشام، 2973.

حسن بن یحیی علوی، 2554.

حسن بن یعقوب، 1997.

حسن بن یوسف المطهر الحلی، 1035.

حسن بن یوسف بن المطهر حلی، جمال الدین، 1599.

حسن تویسرکانی، 897.

حسن تهرانی، 2520.

حسن، سیّد، 900، 1447.

حسن شوشتری، سیّد، 941.

حسن صباح، 1756.

حسن صدر کاظمینی، 2473.

حسن عراقی، 735، 736، 737، 743، 744، 759.

حسن عراقی، 1146.

ص: 292

حسن عراقی، 2145، 2146.

حسن علی طهرانی، 936.

حسن قزوینی، 2418.

حسن کاظمینی، 1446، 1447، 1450، 1451، 1452.

حسن مامقانی، 913.

حسن ماهقانی، 2639.

حسن نجفی، 2403.

حسنی، 582، 628.

حسنی، ابو الحسن، 1999، 2424.

حسنی جیلی زیدی، ثائر بالله بن مهدی بن ثائر بالله، 2160.

حسن یزدی، 2293.

حسنی، سید عطوه، 2072.

حسنی، عبد العظیم، 2200.

حسنی، عبد العظیم، 11، 66، 163، 422، 426.

حسین آل رحیم، 2403.

حسین بزازباشی، 2283.

حسین بن ابراهیم قمی، 1924، 1927، 1937، 2007، 2023، 2553.

حسین بن ابراهیم کاتب، 3351.

حسین بن ابی العلا، 2723.

حسین بن احمد بن ادریس، 1939، 1994.

حسین بن احمد بن سارد، 2433.

حسین بن احمد منقری، 3359، 3486.

حسین بن اسکیب، 1887.

حسین بن اسماعیل کندی، 1993.

حسین بن اسماعیل کندی، 3523.

حسین بن بختیار، 2801.

حسین بن حسن بن بابویه، 2513.

حسین بن حسن بن بابویه، ابو عبد اللّه، 2783.

حسین بن حمدان، 639.

حسین بن حمدان، 3189.

حسین بن حمدان حضینی، 2422، 2431، 2444.

حسین بن حمدان ناصر الدوله، 1861، 1889، 1999.

حسین بن حمید بن ربیع، 768.

حسین بن خالد، 1746.

حسین بن خلیل طبیب تهرانی، 2886.

حسین بن راشد، 2455.

حسین بن راشد، 3480.

حسین بن روح، ابو القاسم، 2774، 2777، 3353، 3491، 3493، 3498، 3537، 3546.

حسین بن روح نوبختی، 1089.

حسین بن روح نوبختی، 1921، 1924، 1925، 1926، 1928، 1929، 1930، 1931، 1932، 1934، 1936، 1938، 1943، 1948، 1949، 1961، 1962، 1966، 1967، 1998، 2006، 2019،

ص: 293

2022، 2024، 2028، 2446، 2463، 2545، 2546، 2548، 2549، 2550، 2551، 2554، 2555، 2556، 2557، 2560.

حسین بن سعد کاتب، 435.

حسین بن سفیان، 3396.

حسین بن شاذان واسطی، 3300.

حسین بن شعبان، 2973.

حسین بن عبد الرحیم، ابی القاسم، 2027.

حسین بن عبد الصمد، 2383.

حسین بن عبد الله بن محمد طیبی، 1973.

حسین بن عبد الوهاب، 2442.

حسین بن عبید الله، 1937.

حسین بن عتیق، 2975.

حسین بن علاب، 2972.

حسین بن علوان، 3253.

حسین بن علی، 2975.

حسین بن علی بزوفری، 1937، 2395.

حسین بن علی بن بابویه قمی، 1994، 2463.

حسین بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، 1938، 1961، 1971، 1999، 2008.

حسین بن علی بن حمزه اقساسی، 2299.

حسین بن علی بن زیاد، 2669.

حسین بن علی بن محمد، 1999.

حسین بن علی بن محمد قمی، 2550.

حسین بن علی بن مهزیار، 3355.

حسین بن علی علوی، 1975، 2428.

حسین بن عمر بن یزید، 3480.

حسین بن عیسی علوی، 2666.

حسین بن غضایری، ابو عبد الله، 1901.

حسین بن فضال، 2974.

حسین بن فعیله، 2972.

حسین بن مالک، 2972.

حسین بن محمد، 468.

حسین بن محمد، 485.

حسین بن محمد، 1901.

حسین بن محمد، 2684، 2685، 2743، 3371.

حسین بن محمد، 2976.

حسین بن محمد اشعری، 1981، 1989، 2000.

حسین بن محمد بصری، 1983.

حسین بن محمد بن حسن دیار بکری مالکی، 717.

حسین بن محمد بن عامر، 2973، 3355.

حسین بن مسعود، 2847، 3068، 3069.

حسین بن مسعود بغوی، 2849، 2857، 3069.

حسین بن منصور حلاج، 2007، 2008، 2010، 2013، 2014، 2016، 2017،

ص: 294

2018، 2019، 2020، 2055.

حسین بن موهوب، 2975.

حسین بن همدان حضینی، 459، 463، 467، 468، 472، 473، 474، 475، 476، 477، 478، 479، 501، 538، 544، 581، 591، 592، 636، 646، ..

حسین بن همدانی، 3439.

حسین بن یزید صحاف، 2678.

حسین حائری، سیّد، 912.

حسین خان، 2419.

حسین خلیلی، 918.

حسین رشتی، 2569.

حسین، شریف، 1442.

حسین شمّاع، 995.

حسین طریف، 2733.

حسین عاملی، 2176.

حسین علی برهانی، 521، 522، 527.

حسین علی برهانی، میرزا،.

حسین علی بهاء، 520، 521، 522.

حسین قلانسی، 2665.

حسین قلی همدانی، 954، 983.

حسین کاشفی، 725.

حسین مدلل، 2412، 2413.

حسین مفتی کرکی، 2774.

حسین مفتی کرکی، سیّد، 594.

حسین میبدی، 575.

حسین میبدی، 1029، 1070، 1072، 1115، 1139، 1140، 1150، 1581.

حسین نجفی، 983.

حسین نجل مازندرانی، 924.

حسینی، ابو القاسم میمون بن حمزه، 1620.

حسینی، ابی مختار، 2509.

حسینی اثری حنفی، نور الدین ابو الحسن علی بن شریف شمس الدین ابی عبد الله محمد بن حسین، 1595.

حسینیان، علی بن عبد الله، 1915.

حسینی جبلی، ثائر بالله بن مهدی، 1953.

حسینی، حسن بن محمد، 1622.

حسینی، زین العابدین علی بن حسین، 2509.

حسینی، سیّد جمال الدین، 747.

حسینی قزوینی، احمد، 2210.

حسینی، محمد، 1264.

حسینی، محمد، 2070، 2344.

حسینی، محمد بن علی بن حسین بن عبد الرحمن، 2318.

حسینی، مرتضی بن داعی، 2020.

حسینی نجفی، بهاء الدین علی بن عبد الحمید، 2497.

حسینی، نعمت الله، 3340.

حصین خصیبی، 1998.

حضرت زینب (علیها السلام)، 899.

حضرت عبّاس (علیه السلام)، 898، 915.

ص: 295

حضرت عبد العظیم حسنی (علیه السلام)، 655، 812، 814.

حضرت قلی امین الواعظین اردبیلی تبریزی، 991.

حضرت مریم (علیها السلام)، 454، 706.

حضرمی، 2685.

حضرمی، ابی بکر، 2739.

حضرمی، علقمة بن محمد، 812.

حضینی، 1190، 1588.

حضینی، 3100.

حضینی، جعفر بن حمدان، 1953، 1954، 1997، 2644.

حضینی، حسین بن حمدان، 2422، 2431، 2444.

حضینی، حسین بن همدان، 459، 463، 467، 468، 472، 473، 474، 475، 476، 477، 478، 479، 501، 538، 544، 581، 591، 592، 636، 646،،،.

حطی، 1341.

حفاف، ابو محمد، 1695.

حفص بن عمر، 1954، 1988، 1995، 1998.

حقّاف، ابو محمد، 694، 695.

حکم بن سعد، 853.

حکم بن سلیمان، 2739.

حکم بن عیینه، 2730.

حکیم سنایی، 1598.

حکیمه، 1831، 1832، 1834، 1835، 1841، 1869، 1872، 1873، 1951، 1965، 1994، 1998.

حکیمه، 2669.

حکیمه خاتون، 457، 460، 461، 462، 463، 465، 467، 468، 470، 471، 472، 473، 474، 476، 477، 480، 483، 485، 488، 509، 523، 524، 525، 526، 558، 594، 605، 714، 716، 730، 745، 746، 783.

حکیمه خاتون، 1049، 1050، 1270، 1271، 1272، 1274، 1275.

حکیمه خاتون، دختر امام جواد (علیه السلام)، 460، 480، 481، 482، 713.

حکیمه دختر ابی الحسن، 481، 482، 483، 815، 881.

حکیمه دختر ابی جعفر ثانی، 481.

حکیمه دختر امام موسی کاظم (علیه السلام)، 880.

حکیمه لقب مادر امام زمان (علیه السلام)، 704، 714، 747.

حلّاج، 759.

حلاج، حسین بن منصور، 2007، 2008، 2010، 2013، 2014، 2016، 2017، 2018، 2019، 2020، 2055.

حلاوی، شیخ علی، 2139، 2141.

حلبی، ابراهیم قادری، 755.

حلبی، ابی ثعبه، 792.

ص: 296

حلبی شافعی، برهان الدین علی بن ابراهیم، 755.

حلبی، عبد اللطیف، 755.

حلبی، یحیی، 822.

حلبی، یحیی، 3360.

حلوایی، ابی صامت، 3399.

حلی، ابن فهد، 2504، 2578.

حلی، جمال الدین حسن بن یوسف بن المطهر، 1599.

حلی، حسن بن سلیمان، 1784.

حلی، حسن بن سلیمان، 2687، 2885، 2996، 3002، 3025، 3028، 3067، 3138، 3359، 3363، 3439، 3440، 3441، 3443.

حلّی، حسین بن سلیمان، 661.

حلی، عبد الاعلی، 15.

حلیمه، 481، 741.

حلیمه خواهر امام هادی (علیه السلام)، 741.

حلی، یحیی بن بطریق، 2467.

حماد انصاری، عبد الله، 2671، 2730.

حماد بن عثمان، 3359.

حماد بن عمرو، 2720.

حمّاد بن عیسی، 792، 819.

حماد بن عیسی، 2663، 2718، 2719، 2733، 2743، 2801، 3253، 3359، 3363، 3388، 3396، 3479، 3480، 3482.

حمادویه بن احمد بن طولون، 2349، 2352، 2508.

حمام بن جریر، 2973.

حمد الله مستوفی، 1555.

حمدان بن سلیمان، 2720.

حمدان قلانسی، 1977.

حمدانی، ابو الفرج علی بن حسین، 2160.

حمدانی قزوینی، 2085.

حمدانی، مظفر بن علی بن حسین، 1953، 1996.

حمران، 540.

حمران، 861.

حمران بن اعین، 2802، 2895، 3256، 3359، 3360، 3480.

حمزه، 1293، 1402.

حمزه، 78، 330، 378، 382، 387، 401، 412، 413.

حمزة بن ابی الفتح، 596.

حمزة بن بزیغ، 1703.

حمزة بن تمام، 2976.

حمزة بن جعفر، 2973.

حمزة بن حریم، 2973.

حمزة بن صفوان، 2972.

حمزة بن قاسم علوی، 2201، 2202.

حمزة بن مسیب بن حارث، 2318، 2328.

حمزة بن موسی بن جعفر، 2200، 2201.

ص: 297

حمود بن سیّد حشون بغدادی، سیّد، 942.

حمود، مصطفی، 2486.

حموی، سعد الدین، 727، 728.

حموی، سعد الدین، 741.

حموی، سعد الدین، 2701.

حموینی، 62، 67، 71، 256، 257، 258، 262، 263، 264، 265، 266، 267، 268، 269، 275، 277، 280، 288، 295، 301، 303.

حموینی، ابراهیم بن محمد، 766، 785.

حموینی، سعد الدین، 1030.

حموینی شافعی، ابراهیم جوینی، 730.

حمید بن محمد، 2555.

حمیده بربریه، 1283.

حمیدی، 767.

حمیدی، 1077.

حمیدی، 223، 276، 282، 315.

حمیرا، 3053، 3054.

حمیر بن سبا، 1638.

حمیری، 821، 822.

حمیری، 2663، 2665، 2733، 2736، 2794، 3348، 3369، 3412.

حمیری، ابو العباس محمد بن جعفر، 1880، 1881، 1882، 1951، 1999.

حمیری، دوید بن زید بن لیث، 1442.

حمیری، زهیر بن جناب بن هبل، 1478، 1479، 1480، 1481، 1502.

حمیری، عبد الله بن جعفر، 1967، 1976.

حمیری، محمد بن جعفر، 1088.

حمیری، محمد بن عبد اللّه بن جعفر، 606.

حمیری، محمد بن عبد الله بن جعفر، 3498، 3499، 3509.

حمیری، محمد بن عبد اللّه بن جعفر، 445.

حمیری، معدی کرب، 1483.

حنان بن سدیر، 1698.

حنانه، 1375.

حنبلی، ابن الحلال، 1973.

حنبلی، اسعد بن ابراهیم بن حسن بن علی اربلی، 786.

حنبلی شافعی، احمد بن نوح بن محمد، 1626.

حنظله، 2432.

حنظلة بن زکریا، 1271.

حنظلة بن زکریا، 1835، 1836، 1838.

حنظلة بن سعد شبامی، 1266.

حنظلة بن شرقی، 1472.

حنفی، عبد الرحیم، 2330.

حنفیه، عبد الله بن محمد، 1731.

حنفیّه، محمد، 372.

حنقی، عماد الدین، 732.

حنه، 1375، 1376، 1781، 1782.

حوّا، 844.

حوا، 1553.

ص: 298

حویزاوی، عبد الحسین، 893، 894.

حویزی، قاسم، 2585.

حیدر آملی، سیّد، 758.

حیدر بن محمد، 2723.

حیدر علی صلواتی، 2231.

حیدر علی مدرس اصفهانی، 2235.

حیرتی، نور بن خلف، 754.

خازن حایری، زین الدین علی بن حسن بن محمد، 2143.

خالد بن عبد الله قسری، 1681.

خالد بن علقمه، 770.

خالد بن ولید، 1506، 1507.

خالد بن ولید، 3217، 3219.

خالد بن یحیی، 3397.

خالد عاقولی، 2728.

خالدی، ابو العباس، 2432.

خالدی، احمد بن خالد، 2720.

خثعم بن عوف بن جزیمه، 1633.

خثعمی، عبد الکریم، 2684، 2990، 3371.

خجندی، ابی صالح، 3541.

خجندی، احمد بن حسن، 3541.

خجندی، احمد بن حسن بن ابی صالح، 2000.

خدری، ابو سعید، 327.

خدری، ابی سعید، 2337.

خدری، ابی سعید، 2847، 2849، 3425.

خدری، ابی سعید، 383، 385، 386، 388، 394، 395.

خدیجه، 1902، 1983، 2282، 2289، 2341.

خذیمة بن مدرکه، 1631.

خراد، 1430.

خرّاز، ابن مجد، علی، 598.

خراز، حسن بن علی، 1263، 1264.

خراز، حسن بن علی، 2344.

خراسانی، ابو محمد عبد اللّه بن اسحاق بن عبد العزیز، 769.

خراسانی، ابی سعید، 575.

خراسانی، ابی سعید، 1790.

خراسانی اصفهانی، جواد، 2229.

خراسانی بجستانی، میرزا هادی، 894، 897، 921، 922، 923، 924، 927، 929، 930، 931، 938، 945، 946، 971، 972.

خراسانی، سیّد احمد، 1023.

خراسانی، سیّد علی مدد، 1441.

خراسانی، محمد بن میمون، 1861، 1995.

خراسانی، میرزا هادی واعظ، 1441.

خرقانی کوشکناری، قطب الدین بن محیی الدین بن محمود، 1726.

خزاز، 2993، 3009.

خزّاز، ابراهیم بن ابی زیاد، 793.

ص: 299

خزاز، علی بن محمد، 2313.

خزاز قمی، علی بن محمد، 42، 79.

خزاعه، 1629.

خزاعی، ابو جعفر محمد بن محمد، 3523.

خزاعی، ابو گرز، 1411.

خزاعی، اسماعیل بن محمد، 2744.

خزاعی، دعبل بن علی، 730.

خزاعی، عمر بن الحمق، 1114.

خزاعی، عمیر بن هاجر بن عبد العزی بن قیس، 1457.

خزرجی انصاری، صفی الدین احمد بن عبد الله، 1083.

خزعلی، محمد، 2106، 2107.

خزفروش، ابی ایوب، 2678.

خزفروش، حسن بن علی، 2684.

خشّاب بغدادی، ابو محمد عبد اللّه بن احمد، 703، 704، 781.

خصیبی، حصین، 1998.

خضر، 1857، 2134.

خضر بن محمد، ابی الحسن، 1999، 2458.

خضیّر، 1018.

خطیب، 1103.

خطیب بغدادی، 714.

خطیب علی، 1434.

خلخالی، محمد، 2623، 2624.

خلف بن حامد، 2726.

خلف بن عبد المطلب موسوی مشعشعی، 2584.

خلیفه عبّاسی، 816.

خلیل بن احمد، 2972.16

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص300

خلیل قزوینی، 3050.

خلیلی، حسین، 918.

خنجی، ابو الخیر فضل اللّه روزبهان، 721.

خنوخ بن بارد بن مهلاییل، 1549، 1550.

خواجه طاهر شوشتری، 2147.

خواجه محمد بن محمد بخاری پارسا، 715، 716، 744، 745، 783.

خواجه محمد پارسا، 1045.

خواجه محمد پارسا، 2018.

خواجه نصیر الدین طوسی، 653.

خواجه نصیر الدین طوسی، 2487.

خواجه نصیر الدین طوسی، 2704، 2705، 2707، 2880، 3530.

خوارزمی، 1063.

خوارزمی، موفّق بن احمد، 765، 766، 785.

خوارزمی، موفّق بن احمد، 13، 37، 38، 274.

خواص، علی، 737، 743.

خوانساری، محمد باقر، 2085، 2194، 2223.

ص: 300

خوانساری، محمد باقر، 3428.

خوزی، ابو ایوب، 1685.

خوش خرام، جواد، 748.

خوشنویس، سیّد احمد اصفهانی، 959، 960، 961.

خویی، حبیب الله، 3183.

خویی، علی اکبر، 2139، 2632.

خیبری، جندل یهودی، 663.

خیزران مادر امام جواد (علیه السلام)، 880.

خیزرانی، ابو علی، 1271.

خیزرانی، ابو علی، 1998.

خیزرانی، علی، 552.

دار قطنی، 1038، 1040.

داماد، امیر محمد باقر، 653.

داماد، سیّد علی، 913، 917.

داماد، میر محمد باقر، 2189.

دانیال، 2698، 3142، 3257، 3362، 3427.

دانیال، 3046، 3207.

داود بن راشد، 3360.

داود بن عباس بن ابی الاسود، 1886.

داود بن قاسم جعفری، 1956، 1957.

داود بن کثیر، 2719، 3349.

داود بن کثیر، 12.

داود بن مخبر، 2973.

داود بن مرتضی، 2975.

داود بن یحیی، 1063.

داود جاجی، 2797.

داوود بن علی، 856، 860.

داوود رقی، 776.

دجّال، 742، 751، 753، 815، 819.

دجال، 1072، 1075، 1105، 1107، 1108، 1109، 1110، 1129، 1130، 1157، 1158، 1208، 1209، 1269، 1588، 1589، 1590، 1592، 1593، 1640، 1641، 1650، 1732.

دجال، 2705، 2706، 2789، 2814، 2815، 2816، 2843، 2846، 2847، 2848، 2849، 2850، 2853، 2854، 2856، 2857، 2858، 2859، 2860، 2861، 2862، 2863، 2865، 2866، 2867، 2868، 2869، 2872، 2873، 2874، 2878، 2888، 2891، 3025، 3026، 3029، 3071.

دجّال، 140، 215، 219، 239، 240، 316، 389، 394، 395، 396، 397، 398، 399، 415، 417، 436.

دجیلی، علی مهدی، 980، 982.

دریاشی، ابو حاتم، 1482.

درید بن صمة الجسمی، 1477.

دزفولی، رضا، 2632.

دستیاری انباری، ابو الهیثم، 1999.

دعانویس، سیّد نصر اللّه طهرانی، 957.

دعبل، 785.

ص: 301

دعبل بن علی خزاعی، 730.

دعبل خزاعی، 2702.

دعلجی، ابو محمد، 1999، 2268.

دعلجی، ابو محمد، 2767.

دعلجی، ابو محمود، 2267.

دعله بنت مضاض، 1446.

دقاق، 2719.

دقاق، علی بن احمد بن محمد، 3522.

دلال قمی، علی بن احمد، 1922.

دماوندی، عبد الرحیم، 2163.

دماوندی، کاظم، 952.

دمشقی، ابو سفیان، 1142.

دمشقی، ابو سفیان، 2439.

دمشقی، عثمان بن عبد الباقی بن احمد، 2318.

دمشقی، محمد محبی، 2582.

دوریستی، جعفر بن محمد، 2050.

دولت آبادی، 751.

دولت آبادی، شهاب الدین، 1202.

دولت آبادی، شهاب الدین بن شمس الدین بن عمران، 749، 780.

دوی بن حرث، 2976.

دوید بن زید بن لیث حمیری، 1442.

دوید بن زید بن نهد، 1520.

دهان، محمد بن جعفر، 2073.

دهخوارقانی، محمد یوسف، 1863.

دهلوی، شاه ولی اللّه، 710، 711، 741، 747.

دهلوی، عبد الحقّ، 712.

دهلوی، عبد الحق، 747، 751.

دهلوی، عبد الحق، 1406.

دیاربکری، قاضی حسین، 747.

دیاربکری مالکی، حسین بن محمد بن حسن، 717.

دیّان بن صلت، 666.

دیلمی، سلیمان، 1030.

دیمتد برل، 1671.

دینوری، ابو محمد، 1952.

دینوری، عبد الله بن مسلم بن قتیبه، 1064.

دیوجانس، 3136.

ذریب بن ثملا، 2436، 2437.

ذو الاصبع عدوانی، 1487، 1488، 1489، 1490، 1492، 1493، 1494، 1501.

ذوالفقار گلپایگانی، 2476.

ذو القرنین، 1259، 1522، 1563، 1576، 1578، 1580، 1636.

ذو القرنین، 1857.

ذو القرنین، 3013، 3016، 3040، 3290، 3426.

ذو الموتین، 1287.

ذو الیمینین، 1957.

ذو عیسم، 1450.

ذهبی، 1037، 1062، 1063، 1068،

ص: 302

1069، 1117، 1137، 1144، 1145، 1149، 1150، 1598، 1599.

ذهبی، محمد بن عثمان، 278.

رابعه، 2053.

راجکی، 225.

راحیل، 1336.

رازی، ابو اسحاق، 2011.

رازی، ابو حاتم، 1038، 1062.

رازی، احمد بن اسحاق، 1995.

رازی امامی، ابو جعفر، 1973.

رازی، علی بن احمد، 667، 669.

رازی، علی بن محمد، 2563.

رازی، محمد، 2482.

رازی، محمد بن عمر، 3424.

رازی، محمد حسن، 2668.

رازی، موسی بن محمد، 460، 462، 463، 465، 470، 472، 477.

راشد بن رشید، 2972.

راشد بن عقیل، 2972.

راشد همدانی، 2295.

راشد همدانی اسدآبادی، 447.

راوندی، فضل الله، 2159، 2162، 2397، 2458، 2486، 2549، 2551.

راوندی، فضل الله، 440.

راوندی، قطب الدین، 1261، 1340، 1523، 1569.

راوندی، قطب الدین، 239، 433، 440.

راهب بن حیار، 2973.

ربعی، حرث بن عبد الله، 3412.

ربیع بن ربیعة بن مازن، 1528.

ربیع بن سعد، 768.

ربیع بن ضبع فزاری، 1511، 1512، 1513.

ربیع شامی، 3077.

ربیعة بن حارثة بن عمرو مزیقیا، 1629.

رجالی مازندرانی، ابو علی، 2096.

رجوجی، محمد بن احمد، 1947.

رجوجی، موسی بن حسن، 1949.

رحمدل خان، 2136.

رحمة بن صدقه، 1779.

ردائة بن کعب بن اذهل بن قیس نخعی، 1501.

رستم، 1535، 1536، 1538.

رستم آبادی، محمد علی، 962، 963.

رستم زال، 219.

رسول قمی، 1999.

رشتی، احمد، 2289.

رشتی اصفهانی، باقر، 2185، 2238، 2526، 2527، 2528، 2529.

رشتی تهرانی، قاسم، 2041، 2188، 2386.

رشتی، حسین، 2569.

رشتی، علی، 2290.

رشتی، محمد، 974، 987.

ص: 303

رشتی، میرزا حبیب اللّه، 913، 917، 979.

رشتی، میرزا حبیب الله، 2126.

رشید هجری، 2728.

رشیدی خرقانی، 2162.

رشیق مادرانی، 1998، 2297.

رضا اصفهانی، 2615.

رضا دزفولی، 2632.

رضوان عقبی، ابو نعیم، 710.

رضی الدین علی لالای غزنوی، 1598، 1601.

رضی الدین محمد آوی حسینی، 2159، 2160، 2505.

رضی بن اسماعیل، 2976.

رضی بن فهد، 2975.

رضی، سعید بن احمد، 2318.

رضی، سیّد، 633.

رضی، سیّد، 1007.

رغیب، 1587.

رفا، ابو جعفر، 1997.

رفاعة بن موسی، 2727، 2728.

رفاعة بن موسی، 15.

رفاعی، محمد سراج الدین، 729.

رفرس، 637.

رفقا بنت تنویل، 1452.

رفقا بنت ناخور بن تارخ، 1335.

رفیع الدین حسین، 2177، 2178، 2179.

رقی، داوود، 776.

رقی، محمد بن مسلم، 1607.

رکن الدوله بویهی، 1242، 1244.

رماع بن مصعب، 2972.

رمیله، 2775.

روابة بن عتاب، 766.

رواجنی، عباد بن یعقوب، 1030.

رواسی، عامر بن صعصعه، 767.

رواسی، محمد بن ابی الرواد، 2073، 2166.

روبیل، 1367، 369، 1370، 1371، 1373.

روح القدس، 471.

روح القدس، 2693، 2702، 2984.

رودباری، ابو علی، 759.

روزبهان بن احمد اهوازی، 2323.

روزبهان خنجی، ابو الخیر فضل اللّه، 721.

روضه خوان تبریزی، علی اکبر، 898، 945.

روضه خوان، علی، 908.

رومی، جلال الدین، 523.

رومی، جلال الدین، 731.

رومی، صهعب، 1602.

رهاوی، ابو فروه زید بن محمد، 770.

رهبان بن صالح، 2974.

ریاحی، ابی عبد الله، 3399.

ص: 304

ریاحی، حر بن یزید، 1293.

ریاشی، 1518.

ریان بن دومغ، 1541، 1564، 1567، 1636، 2350.

ریّان بن صلت، 659، 3018، 3124.

ریحانه، 437، 1770.

ریحانه مادر امام زمان (علیه السلام)، 508، 816.

زائدة بن ابی الرقاد باهلی، 1043، 1044، 1046، 1681.

زائره، 514، 516.

زاذان، 768.

زارع علقمی، 686.

زال، 1535، 1536، 1537، 1538، 1540.

زاهد بن یونس، 2975.

زاهد جیلانی، محمد علی، 1168.

زبیدی، سید مرتضی، 1797.

زبیدی، عبد اللّه بن حارث بن جزء، 382.

زبیدی، محضق بن غسان بن ظالم، 1484.

زبیر، 42، 43، 126، 204، 229، 749، 803، 1063، 1851، 3220.

زبیر، عبد اللّه، 539، 770.

زجوجی، ابو القاسم موسی بن حسن، 1992.

زجوجی، ابی قم موسی بن حسن، 888.

زراح بن ربیعه، 1480.

زراره، 818، 2743، 2770، 2802، 3480.

زرارة بن اعین، 1945.

زرارة بن خلج، 845.

زراری، ابی ظاهر علی بن یحیی، 1999، 2400.

زراری، ابی غالب احمد بن محمد بن سلیمان، 1930، 1944، 1948، 1974، 1991، 1992، 1999، 2000، 2006، 2453، 2454.

زرّ بن جیش، 516، 774، 1044، 1045.

زرجی، محمد بن علی، 1994.

زرقاء یمامه، 2020.

زرندی، عبید بن حسین، 2628.

زریجاوی، مهدی، 2307، 2472.

زرّین عبدی، ابو الحسن، 282.

زفر بن هذیل، 799.

زکریا بن آدم، 1849.

زکی بن حسین، 2976.

زکی شیرازی، 1287، 3428.

زلفه، 1336.

زلیخا، 3122، 3123.

زمان مازندرانی، 1022.

زمخشری، 633، 1134.

زمخشری، 3426، 3437، 3442.

زمردی حنفی، محمد بن عبد الرحمن بن علی، 1598.

ص: 305

زمعة بن اسود بن المطلب بن عبد العزی، 1405.

زنجانی، اسد اللّه، 899، 983.

زنجانی، عبد الحمید، 983.

زنجانی، عبد الصمد، 899.

زنجانی، ملا محمد علی، 2046.

زواره، 1537.

زوجی، محمد بن عیسی بن احمد، 1841.

زهدری، نجم الدین جعفر، 2142، 2596.

زهر بن ابی امیه مخزومی، 1405.

زهری، 664، 703، 1083.

زهری، محمد بن شهاب، 1999، 2355، 2356، 2604.

زهیر بن جناب بن هبل حمیری، 1478، 1479، 1480، 1481، 1502.

زیّات، محمد بن عثمان بن سعید، 820.

زیاد بن مروان قندی، 1703.

زید، 24، 28، 43، 66، 71، 115، 241، 245، 246، 264، 275، 277، 278، 286، 314، 341، 367، 375، 379، 405، 409، 525، 776.

زید بن ارقم، 39، 266، 1199، 1583.

زید بن اسلم، 3060.

زید بن حارثه، 260.

زید بن حسن، 3176.

زید بن حوشب، 3060.

زید بن علی، 1775، 2975.

زید بن نصر، 2972.

زید بن وهب، 777.

زید شحام، 3363.

زید کوفی، 3073.

زین الدین ثانی، 1126.

زین الدین علی بن حسن بن محمد خازن حایری، 2143.

زین الدین علی بن فاضل، 1188، 1213.

زین الدین علی بن یونس عاملی، 1664.

زین الدین علی بن یونس عاملی بیاضی، 2256، 2257، 2328.

زین الدین علی مغربی اندلسی، 2330.

زین العابدین سلماسی، 2102، 2107، 2111، 2120، 2221، 2250، 2310، 2416، 2511، 2520.

زین العابدین علی بن حسین حسینی، 2509.

زین العابدین گلپایگانی، 2541.

زینب، 1102.

ساباطی، جواد، 751.

ساباطی، عمار، 1232، 2723، 2751.

ساره، 95، 96، 289، 1313، 1314، 1315، 1316، 1328، 1330، 1334، 1477، 2731.

ساغر محمد علی زاهدی، حزین، 491.

سالم بن ابی الفتح، 2975.

سالم بن سلمه، 3180.

ص: 306

سام بن نوح، 1533، 1534، 1535، 1582، 1688، 3200، 3281، 3323.

سامر بن معلا، 2974.

سامری، 751.

ساوجی، سیّد ابو محمد، 1021.

ساوجی، سیّد اسماعیل، 1021.

ساوجی، میرزا محمد حسین، 2139.

ساوه ای، شیخ صدر الدین، 1599.

سپتینو، 1433.

سجاح بن نجاح عیار، 1756.

سجاعه، 2020.

سجستانی، ابو حاتم، 1440، 1442، 1453.

سجستانی، ابو داود، 282.

سجستانی، ابی داود سلیمان بن اشعث، 1044، 1062، 1081.

سجستانی، ایوب، 2053.

سخاوی مصری، شمس الدین محمد بن عبد الرحمن، 755.

سخیل، 1502.

سدودی، ابا موزج حاجب بن سلیمان بن صورح، 631.

سدهی اصفهانی، علی، 2229.

سدهی اصفهانی، هاشم، 2230.

سدی، 1111، 3031، 3094، 3110، 3273.

سدید الدین یوسف، 2505.

سدید الدین یوسف بن علی بن مطهر، 2159.

سدیر صیرفی، 1228، 2673، 2746، 2760، 2761، 3055، 3061.

سراج الدین بلقینی، 1064، 1066.

سراج دینوری، احمد بن محمد، 2000، 2564، 2566.

سربایک، 1601، 1603، 1646.

سرور اهوازی، 2549.

سروی، ابن شهر آشوب، 481، 592، 688، 785، 826، 827.

سروی، ابو محمد، 2000.

سریج الشافی، ابو العباس، 1973.

سریزدی، صادق، 1764.

سعد، 889، 2665، 3391، 3393، 3396، 3397، 3480، 3483، 3538.

سعد الدین حموی، 727، 728، 741، 1030، 2701.

سعد الله بن سعید، 2976.

سعد الله بن واثق، 2975.

سعدان بن اسحاق بن سعید، 2683، 2799.

سعدان بن مسلم، 2680، 2683، 3352، 3355.

سعدانه، 2053.

سعد بن ابی وقاص، 1142، 1144.

سعد بن سلام، 874.

ص: 307

سعد بن طریف، 803.

سعد بن عبد اللّه، 675، 821، 2666، 2734، 3253، 3439، 3443، 3535.

سعد بن عبد الله اشعری، 1716، 3287.

سعد بن عبد الله بن ابی خلق اشعری قمی، 1976.

سعد بن عبد الله بن خلف قمی، 1842،.

سعد بن عبد الله قمی اشعری، 1842، 1843، 1844، 1845، 1848، 1852، 1998، 2004، 2434.

سعد بن علان، 889.

سعد جلاب، 3360.

سعدی، 1038.

سعدی، ابی محلم، 1476.

سعفص، 1341.

سعودی، عقبة بن عبد اللّه، 2452.

سعید بن ابی وقاص، 2337، 2435، 2436، 2437، 2439.

سعید بن احمد رضی، 2318.

سعید بن جبیر، 275، 396، 410، 774، 802، 805، 806، 3273.

سعید بن حجاج، 1063.

سعید بن حسن، 3003.

سعید بن خالد جدیلی، 1491، 1493،.

سعید بن عبد الله، 2469.

سعید بن غزوان، 821، 822.

سعید بن مسلم، 2715.

سعید بن مسیّب، 794، 333، 382.

سعید بن مسیّب مخزومی، 774.

سعید بن نضار، 2974.

سعید بن هبة الله، 3360.

سعیدی، حجیة بن مضرب، 1474.

سفیان، 767.

سفیان بن عمران، 2974.

سفیان بن مجاشع، 1465.

سفیان ثوری، 270، 2050، 2054، 3391.

سفیانی، 26، 27، 28، 29، 32، 35، 135، 189، 239، 313، 316، 707، 1185، 1940، 2047، 2686، 2705، 2741، 2796، 2797، 2802، 2814، 2820، 2821، 2822، 2823، 2825، 2841، 2842، 2876، 2877، 2879، 2881، 2932، 2954، 2961، 2969، 3201، 3202، 3213، 3364، 3456.

سفیانی، عبد الله، 1999.

سقراط حکیم، 3136.

سقینه، 1602.

سکونی، 2731.

سلافه، 3059.

سلام بن مستنیر، 3393.

سلامت بن داود، 2975.

سلامة بن زید، 2972.

سلطان آبادی، فتح علی، 960، 961،

ص: 308

2228.

سلطان آبادی، محسن، 1441.

سلطان آبادی، محمد، 2533.

سلطان محمد بن تاج الدین حسن، 688.

سلماسی، اسماعیل، 2250.

سلماسی، زین العابدین، 2102، 2107، 2111، 2120، 2221، 2250، 2310، 2416، 2511، 2520.

سلمان، 18، 39، 148، 225، 226، 227، 228، 255، 274، 304، 305، 306، 307، 321، 348، 349، 350، 357، 2034، 2211، 2214، 2216، 2403، 2605، 2606، 2629.

سلمان بن علی، 2973.

سلمان بن عیسی، 850.

سلمان جدید الاسلام ارومی، 2368، 2371.

سلمان فارسی، 542، 579، 768، 769، 770، 772، 779، 793، 803، 819، 839، 1285، 1588، 1606، 1652، 1665، 1727، 2723، 2805، 2806، 2807، 2808، 2960، 2996، 3046، 3207، 3294، 3318، 3319، 3320، 3337، 3339.

سلمانی، عبیدة بن عمرو، 770.

سلمة بن خریش، 1470.

سلمی حرانی، ابو الحسن اسد بن ابراهیم، 1621.

سلمی حنفی، محمد بن ابو شکور، 1200.

سلمی، عباس بن مرداس، 1470.

سلمی، یوسف، 1093.

سلمی، یوسف بن یحیی، 2993، 3017.

سلولی، فروة بن ثعلبه، 1445.

سلیط، 408.

سلیم، 791.

سلیمان، 978، 1082.

سلیمان اعمش، 2282، 2288، 2289، 2715، 3337.

سلیمان بلخی، 732، 1083.

سلیمان بن ابراهیم بن محمد بن سلیمان، 711.

سلیمان بن ابی نعیم، 1999.

سلیمان بن اشعث سجستانی، ابی داود، 1044، 1062، 1081.

سلیمان بن حسن صهرشتی، ابو عبد اللّه، 2783.

سلیمان بن خالد، 3371.

سلیمان بن داوود، 451.

سلیمان بن صالح، 2671.

سلیمان بن قیس، 2972.

سلیمان بن مرزوق، 2976.

سلیمان بن مهران، 799.

سلیمان دیلمی، 1030.

سلیمان قصری، 407.

ص: 309

سلیمان ماحوزی، 654.

سلیمانی، ابو الفضل علی بن عنبر، 1063.

سلیم بن قیس هلالی، 241، 303، 307، 350، 357، 789، 819، 1677، 1756، 3439، 3443.

سماحة بن بهیج، 2973.

سماعه، جعفر بن محمد، 2738، 2739، 2740.

سماعة بن مهران، 777.

سمرقندی، شعیب بن صالح، 2882.

سمرة بن عطیه، 3337.

سمری، ابی الحسن علی بن محمد، 1921، 1938، 1939، 1940، 1967، 1971، 1998، 2027، 2047، 2061، 2441، 2446، 2549، 2641.

سمری، علی بن محمد، 1024، 1089، 1185، 2777.

سمعانی، 712، 244، 268، 276، 277، 1063، 1065، 2010، 2017.

سمنانی، اسماعیل، 1022.

سمنانی، علاء الدوله، 575، 1070، 1140.

سمندی، 2672.

سمهودی، نور الدین علی بن عبد اللّه، 755.

سمینا، 774.

سمییر، 1327.

سناب، 1327.

سنان بن علوان، 1637.

سنان موصلی، 1879، 1999.

سنایی، 1038.

سنجر بن ملک شاه، 1117.

سنجری، عیسی بن شعیب بن اسحاق، 381.

سند بن المبارک، 2974.

سند توبلی بحرینی، سیّد، 688.

سندوم، 1313، 1314.

سواة بن عامر، 777.

سورج، 1637.

سوسن، 72، 437، 463، 465، 508، 704، 714، 747، 815، 1049، 1832، 1833.

سولعی، محمد بن حسن، 1756.

سوهانی، محمد بن ابی الحسن، 3347.

سهروردی، شهاب الدین، 760.

سهل، 2667، 2799.

سهل بن حبیب، 847.

سهل بن زیاد آدمی، 811، 2726، 3360.

سهل بن عبد الله، 2010.

سهل بن علی، 2261.

سهل بن نافع، 2973.

سهل ساعدی، 1047.

سهل شوشتری، 759.

سیاری، محمد بن ابی عبد الله، 1989.

ص: 310

سیامک، 1557.

سیّد ابو الحسن اصفهانی، 948.

سیّد ابو القاسم شوشتری، 933.

سیّد ابو القاسم ملایری، 975.

سیّد ابو محمد ساوجی، 1021.

سیّد احمد اصفهانی خوشنویس، 959، 960، 961.

سیّد احمد خراسانی، 1023.

سیّد احمد قمیّان، 987.

سیّد احمد کلاهدوز، 1443، 1446.

سید اسد الله بن سید علیرضا حسینی مازندرانی، 1414.

سیّد اسد اللّه طهرانی، 959.

سیّد اسماعیل ساوجی، 1021.

سیّد اسماعیل صدر، 913، 917.

سیّد اکبر شاه، 918.

سیّد العراقین سیّد عبد الحسین مدرّس اصفهانی، 966.

سیّد العراقین سیّد عبد الحسین مدرّس اصفهانی، 966.

سیّد باقر قزوینی، 654.

سیّد بن طاووس، 880، 1194، 1256، 1257، 1305، 1651، 1664، 1956، 1962، 1968، 1974، 1991، 2062، 2063، 2064، 2065، 2066، 2073، 2154، 2155، 2156، 2157، 2167، 2328، 2342، 2397، 2411، 2412، 2445، 2506، 2507، 2515، 2539، 2541، 2551، 2571، 2577، 2578، 2583، 2586، 2628، 2650.

سید جعفر، 2121.

سید جعفر کشفی، 2046.

سیّد جلال الدین محمد بن یحیی بن ابی بکر عبّاسی، 720.

سیّد جمال الدین حسینی، 747.

سیّد جمال الدین عطاء اللّه بن سیّد غیاث الدین فضل اللّه بن سیّد عبد الرحمن، 748.

سید جمال الدین عطاء الله بن سید غیاث الدین فضل الله بن سید عبد الرحمن، 1058.

سیّد جواد قمی، 976.

سیّد حسن، 900، 1447.

سیّد حسن بن کبش، 661.

سیّد حسن شوشتری، 941.

سید حسنی، 2879، 2961، 2992، 3092، 3212، 3213.

سیّد حسین اصفهانی، 897.

سیّد حسین حائری، 912.

سیّد حسین مفتی کرکی، 594.

سیّد حمود بن سیّد حشون بغدادی، 942.

سیّد حیدر آملی، 758.

سیّد خلیل طهرانی، 962، 1.

سید رشتی، 2032، 2039، 2040، 2041، 2042، 2043، 2045، 2046.

ص: 311

سید رضا ولد بحر العلوم، 2112، 2113.

سیّد رضی، 633، 1007، 1451.

سیّد سند توبلی بحرینی، 688.

سیّد شمس الدین، 1188.

سیّد صادق قمی، 987.

سیّد عبّاس، 949.

سیّد عبّاس بغدادی، 908.

سیّد عبد الحسین کلیددار، 946.

سیّد عبد الصمد علّامه شوشتری، 996.

سیّد عبد اللّه قزوینی، 924.

سیّد عبد اللّه ملایری، 975.

سیّد عزّ الدین، 699.

سیّد عزیز اللّه طهرانی، 954، 956.

سید عطوه حسنی، 2072.

سیّد علی اصغر شهرستانی، 993.

سیّد علی بجستانی، 927.

سیّد علی داماد، 913، 917.

سید علی سبط بحر العلوم، 2112.

سیّد علی صدر الدین، 927.

سیّد علی محمد شیرازی، 531.

سیّد علی مدد خراسانی، 1441.

سید علی مدرس یزدی، 1124، 1736.

سیّد علی همدانی، 729، 1030.

سیّد کاظم شوشتری، 996، 997.

سید محمد، 1055، 2077، 2217.

سیّد محمد آل بحر العلوم، 985، 986، 987.

سیّد محمد باقر ثفتی رشتی، 1019.

سیّد محمد بن سیّد عبّاس عاملی، 684.

سیّد محمد تقی، 1007، 1452، 1453.17

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص312

سیّد محمد حسین اصفهانی، 910، 918.

سیّد محمد حسین شوشتری، 933، 934.

سیّد محمد شیرازی، 966.

سیّد محمد عباباف نجفی، 919.

سیّد محمد علی بهشتی، 935.

سیّد محمد علی تبریزی، 921.

سیّد محمد کاشانی، 920.

سیّد محمد مهدی، 949.

سیّد محمود، 987.

سیّد محمود شوشتری مرعشی، 1441.

سیّد مدنی، 685.

سیّد مرتضی، 827، 1061، 1153، 1194، 1227، 1228، 1284، 1440، 1451، 1460، 1475، 1482، 1487، 1588، 1640، 1647، 1750، 3422، 3439، 3443.

سید مرتضی زبیدی، 1797.

سید مرتضی علم الهدی، 1913، 1953، 1973، 2049، 2050، 2160، 2211، 2216، 2257، 2278، 2280، 2403، 2442، 2646.

سیّد مهدی قزوینی حلّی، 998.

سیّد نسیمی، 732.

ص: 312

سیّد نصر اللّه اصفهانی، 919.

سیّد نصر اللّه طهرانی دعانویس، 957.

سیّد نعمة اللّه جزایری، 655، 933.

سیّد هاشم بحرانی، 11، 23، 241.

سیّد هاشم شوشتری، 997.

سیّد هاشم قزوینی، 931.

سیّد هاشم نائب التولیه، 995، 996.

سید یحیی، 2046.

سیدی موصلی، 2084.

سیف، 664.

سیف بن ریاح، 1462.

سیف بن عمیره، 812، 2988.

سیف بن وهب بن جذیمه طایی، 1471.

سیف تمار، 2739.

سیما، 1978، 1979.

سیوری، عبد الله، 1854.

سیوطی، 704، 709، 710، 1973.

سیوطی، عبد الرحمن، 1030، 1038، 1064، 1201.

شابله، عبد الهادی، 935.

شابور، علی بن حسین، 886.

شاپور، 1421، 1422، 1427، 1428، 1532.

شاپور ذو الاکتاف، 1515، 1516.

شادی، 1840.

شاذان بن جبرئیل، 3439.

شاذان بن جبریل قمی، 236، 333.

شاذلی، ابو الحسن، 737، 1149، 1152.

شاسی، احمد بن یوسف، 1949، 1988، 2454، 2455، 2462.

شاشی، محمد بن یوسف، 888.

شافعی، 720.

شافعی، ابراهیم جوینی حموینی، 730.

شافعی، ابن اثیر، 1969.

شافعی، احمد بن عبد القادر عجیلی، 754.

شافعی، برهان الدین، 1038، 1199.

شافعی، برهان الدین علی بن ابراهیم حلبی، 755.

شافعی، ضیاء الدین، 1142، 2439.

شافعی، عبد العقّار بن ابراهیم علوی عکّی عدنانی، 700.

شافعی، کمال الدین ابی سالم محمد بن طلحه عدوی جفّار، 700.

شافعی، کمال الدین بن طلحه، 517.

شافعی، گنجی، 549، 590، 635.

شافعی، محمد بن ادریس، 720، 721.

شافعی، محمد بن طلحه، 625، 626.

شامکونی، 599.

شامی، معبد، 873.

شاه اسماعیل صفوی، 724.

شاه خدابنده، 838.

شاهرودی، احمد، 528.

شاه سلیمان، 2603.

شاه صاحب عبد العزیز، 747.

ص: 313

شاه طهماسب، 1168، 3137.

شاه عباس، 1863، 2091، 2092، 2177.

شاه نعمت اللّه ولی، 729.

شاه ولی اللّه دهلوی، 710، 711، 741، 747.

شبابة بن وافر، 2972.

شبامی، حنظلة بن سعد، 1266.

شبّر، 791.

شبستری، محمود، 2010.

شبلی، 2018.

شبلی، ابو بکر، 759.

شبیر، 791.

شجاع الدوله، 2889.

شجری، ابو سعید عبد الله بن محمد بن عبد الوهاب، 1504، 1607، 1611.

شداد بن عاد، 3164، 3365.

شداد بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح، 1259، 1551، 1552، 1558، 1637، 1645، 1646.

شرف الدین، 22، 31، 66، 622.

شرف الدین اسحاق بن محمود یمانی، 1599.

شرف الدین نجفی، 567، 603، 2793.

شرقی بن قطامی، 778.

شروقی، محمد حسن، 2280، 2281، 2287.

شریح قاضی، 1444.

شریعی، ابو محمد حسن، 2003، 2019، 2022.

شریف حسین، 1442.

شریف حسینی اصفهانی، محمد باقر بن محمد، 2172.

شریف عاملی، ابو الحسن، 2311.

شریف، عمر بن حمزه، 2300.

شریف مکّه، 1441.

شعبان بن قیس، 2973.

شعبی، 1518، 3391.

شعرانی، 705، 707، 736.

شعرانی، ابو الحسن، 708.

شعرانی، عبد الوهاب، 1129، 1133، 1146، 1147، 1149.

شعرانی، عبد الوهاب بن احمد بن علی، 2145، 2146.

شعراوی، عبد الوّهاب، 710.

شعیا، 3141.

شعیب، 3092، 3093، 3094، 3095، 3099.

شعیب بن صالح سمرقندی، 2882.

شغاد، 1535، 1536، 1537، 1538.

شق کاهن، 1499، 1500، 1532، 1533، 1645.

شلمغانی، 1756.

شلمغانی، محمد بن علی بن ابی الغراقر،

ص: 314

1970، 2000، 2019، 2022، 2024، 2025، 2026.

شلمغانی، محمد علی، 3491.

شمّاع، حسین، 995.

شمر، 751، 1290، 3415، 3472.

شمر بن افریقش، 1636.

شمس الائمّه کرودی، 745.

شمس الدین، 916، 918.

شمس الدین ابو المظفّر یوسف بن قزعلی بغدادی حتمی، 701.

شمس الدین تبریزی، 729.

شمس الدین سیّد محمد بن سیّد ابی الطیّب مدنی، 707.

شمس الدین محمد، 2067، 2162، 2330، 2336، 2337، 2358.

شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی مصری، 755.

شمس الدین محمد بن علقمی شافعی، 1201.

شمس الدین محمد بن محمد بدیع الرضوی، 3137.

شمس المعالی، 2017.

شمس محمد بن جزری، 711.

شمشاطی، علی بن محمد، 889، 890، 1993، 1998.

شمعون، 791، 2983، 3200، 3285، 3286.

شمعون بن حمّون الصفا، 452، 453، 791، 1420، 1421، 1426، 1688، 1965.

شموییل، 3103، 3109، 3110، 3141.

شوشتری، خواجه طاهر، 2147.

شوشتری، سهل، 759.

شوشتری، سیّد ابو القاسم، 933.

شوشتری، سیّد حسن، 941.

شوشتری، سیّد عبد الصمد علّامه، 996.

شوشتری، سیّد کاظم، 996، 997.

شوشتری، سیّد محمد حسین، 933، 934.

شوشتری، سیّد هاشم، 997.

شوشتری، علی، 2127، 2186.

شوشتری، علی بن عبد الرحمن، 2165.

شوشتری کاظمینی، اسد الله، 2649.

شوشتری کوفی، محمد، 1014، 1455.

شوشتری کوفی، محمد طاهر، 1014.

شوشتری مرعشی، سیّد محمود، 1441.

شوشتری، نعمت الله، 2586، 2603.

شوشتری، نور الله، 2010، 2017، 2084، 2219، 2220.

شهاب الدین بن شمس الدین بن عمران دولت آبادی، 749، 780.

شهاب الدین دولت آبادی، 1202.

شهاب الدین سهروردی، 760.

شهاب الدین مرعشی، 2623.

شهبه، تقی الدین ابو بکر بن احمد بن

ص: 315

قاضی، 699.

شهربانو، 502، 505.

شهر بن حوشب، 769، 3293.

شهرستانی، 1113، 1120، 1675، 1682، 1710، 1752.

شهرستانی، سیّد علی اصغر، 993.

شهرستانی، سیّد محمد تقی، 993.

شهرستانی، عبد الکریم، 1969.

شهرستانی، محمد حسین، 907، 994، 3063.

شهرستانی، مهدی، 1197، 2111.

شهروزی، عبد القادر، 1142.

شهروزی، عبد القادر، 2439.

شهید اول، 2159، 2165.

شهید ثانی، 2171، 2180.

شیبان مقری ابن عمر فرداوی، 720.

شیبانی، محمد بن احمد، 3522.

شیبانی، محمد بن حسن، 717.

شیبه، 1403.

شیث، 3201.

شیث بن آدم، 1304، 1305، 1550، 1552، 1555، 1570.

شیخ ابراهیم، 755، 756.

شیخ ابو الفتوح، 3103.

شیخ احمد احسایی، 2032، 2034، 2040، 2041، 2042، 2045، 2046.

شیخ احمد فاروقی سرهندی، 1139.

شیخ العراقین، عبد الحسین، 2616.

شیخ امجد، 2035.

شیخ انصاری، 3342.

شیخ باقر بن شیخ هادی کاظمی، 2114، 2306، 2403، 2471، 2472.

شیخ بهایی، 635، 653، 666، 670، 1136، 1599، 1702، 2160، 2092، 2383، 2475، 2476، 2602، 2857، 3113، 3140، 2704، 2706.

شیخ تقی، 2118.

شیخ جعفر نجفی، 2111، 2217، 2249، 2253، 2256.

شیخ جواد، 2125.

شیخ حرّ عاملی، 58، 1126، 1336، 1973، 2067، 2069، 2162، 2484، 2485، 2522، 3340.

شیخ حسن، 2050.

شیخ حسین خادم مسجد سهله، 954، 955، 956، 1018.

شیخ حسین نجفی، 2108، 2111، 2125.

شیخ رجب برسی، 2826، 3296.

شیخ شرف الدین، 2995، 3371.

شیخ شرف الدین قاسم بن حاجی، 2068.

شیخ شهید، 500.

شیخ شهید اوّل، 820.

شیخ صدر الدین ساوه ای، 1599.

ص: 316

شیخ صدوق، 12، 13، 14، 20، 25، 30، 38، 39، 51، 58، 61، 65، 66، 67، 71، 72، 73، 75، 76، 148، 239، 283، 287، 335، 336، 338، 339، 403، 406، 407، 409، 410، 414، 415، 418، 419، 420، 422، 424، 425، 428، 430، 431، 432، 439، 440، 459، 460، 465، 479، 483، 488، 507، 544، 552، 575، 589، 591، 595، 604، 655، 664، 665، 666، 673، 680، 827، 1112، 1121، 1185، 1191، 1219، 1220، 1230، 1242، 1247، 1266، 1271، 1285، 1295، 1297، 1307، 1038، 1309، 1312، 1317، 1324، 1338، 1340، 1343، 1350، 1358، 1381، 1420، 1424، 1451، 1461، 1470، 1471، 1477، 1484، 1485، 1499، 1501، 1504، 1511، 1567، 1572، 1582، 1601، 1607، 1616، 1621، 1622، 1624، 1625، 1627، 1640، 1641، 1694، 1704، 1718، 1771، 1839، 1840، 1859، 1875، 1878، 1882، 1913، 1918، 1931، 1953، 1958، 1960، 1965، 1971، 1972، 1973، 1976، 1977، 1978، 1983، 1985، 1988، 1997، 1999، 2049، 2156، 2211، 2292، 2295، 2347، 2348، 2391، 2395، 2403، 2434، 2446، 2471، 2545، 2546، 2549، 2554، 2563، 2578، 2641، 2645، 2665، 2673، 2715، 2717، 2746، 2754، 2760، 2772، 2776، 2794، 2843، 2857، 2863، 2885، 2888، 2946، 2947، 2956، 2994، 2995، 2996، 3003، 3004، 3007، 3009، 3010، 3014، 3015، 3020، 3032، 3055، 3075، 3076، 3135، 3158، 3351، 3388، 3391، 3392، 3428، 3439، 3521، 3537.

شیخ صفار، 2775، 2776، 3439.

شیخ صیانة الله، 1992، 2564.

شیخ طبرسی، 14، 19، 20، 22، 61، 71، 148، 338، 409، 445، 1879، 1921، 2052، 2053، 2055، 2301، 2395، 2403، 2459، 2466، 2467، 2519، 2641، 2792، 2992، 3000، 3014، 3021، 3029، 3034، 3179، 3181، 3509، 3529، 3533.

شیخ طریحی، 2289، 2526.

شیخ طوسی، 14، 25، 37، 61، 67، 73، 79، 148، 163، 267، 274، 341، 346، 404، 416، 428، 432، 440، 450، 459، 461، 465، 467، 468، 469،

ص: 317

471، 472، 479، 514، 516، 541، 575، 606، 614، 625، 652، 653، 666، 669، 678، 765، 828، 1085، 1113، 1121، 1153، 1161، 1185، 1186، 1191، 1193، 1194، 1221، 1227، 1241، 1255، 1257، 1264، 1271، 1272، 1275، 1277، 1280، 1286، 1358، 1427، 1485، 1504، 1517، 1519، 1522، 1548، 1560، 1562، 1588، 1616، 1619، 1620، 1622، 1624، 1625، 1629، 1631، 1635، 1652، 1675، 1677، 1684، 1685، 1686، 1696، 1700، 1702، 1706، 1707، 1710، 1712، 1713، 1715، 1716، 1717، 1733، 1735، 1767، 1770، 1772، 1774، 1783، 1786، 1797، 2663، 2665، 2678، 2689، 2723، 2727، 2729، 2754، 2774، 2780، 2876، 2877، 2879، 2881، 2882، 2885، 2886، 2888، 2953، 2958، 2959، 2988، 2993، 2999، 3008، 3029، 3038، 3065، 3076، 3134، 3352، 3353، 3357، 3439، 3443، 3485، 3491، 3498، 3538، 3410، 1834، 1835، 1836، 1840، 1852، 1858، 1879، 1913، 1924، 1929، 1938، 1939، 1943، 1953، 1956، 1965، 1966، 1967، 1968، 1969، 1972، 1975، 1979، 1983، 1985، 1998، 2004، 2007، 2008، 2017، 2019، 2023، 2027، 2029، 2049، 2050، 2071، 2077، 2086، 2157، 2160، 2211، 2301، 2341، 2343، 2345، 2403، 2445، 2539، 2553، 2563، 2579، 2641، 2645، 2646.

شیخ طه، 2125.

شیخ عبد الرزاق، 2282.

شیخ عبد القادر، 1103.

شیخ علاء الدوله، 1601.

شیخ علی، 2035، 2050.

شیخ علی حلاوی، 2139، 2141.

شیخ عیسی، 2266.

شیخ کراجکی، 3439، 3443.

شیخ کشّی، 537، 1977، 2775، 3439، 3443.

شیخ کلینی، 14، 19، 20، 22، 25، 28، 61، 68، 77، 148، 149، 411، 420، 424، 440، 1897، 1913، 1920، 1939، 1949، 1971، 1972، 1973، 1974، 1976، 1976، 1978، 1980، 1981، 1990، 2144، 2211، 2292، 2341، 2403، 2445، 2645، 2670، 2671، 2684، 2685، 2716، 2770،

ص: 318

2773، 3003، 3439، 3469.

شیخ محمد، 2068.

شیخ محمد باقر، 1964.

شیخ محمد نجم عاملی، 2107.

شیخ محی الدین، 708.

شیخ مرتضی انصاری، 2123، 2124، 2125، 2128، 2129، 2132، 2185، 2290، 2365، 2530، 2589.

شیخ مفید، 14، 39، 61، 75، 79، 156، 460، 478، 483، 524، 541، 574، 579، 605، 653، 666، 669، 681، 825، 828، 1049، 1061، 1188، 1284، 1292، 1619، 1710، 1712، 1913، 1953، 1973، 1980، 1992، 1996، 2049، 2160، 2165، 2211، 2269، 2270، 2445، 2449، 2461، 2462، 2465، 2466، 2468، 2540، 2627، 2643، 2716، 2776، 2882، 2884، 2931، 2947، 2989، 2992، 2996، 2998، 3000، 3003، 3005، 3007، 3012، 3018، 3023، 3027، 3067، 3068، 3179، 3246، 3366، 3412، 3414، 3415، 3420، 3443، 3444، 3469، 3472، 3528، 3531.

شیخ منتجب الدین، 2162، 2647.

شیخ نعمانی، 2341، 2645، 2647.

شیخ هاشم، 918، 919.

شیرازی، ابراهیم، 2617، 2618.

شیرازی، ابو الفضل، 960.

شیرازی، ابو الوفا، 2775.

شیرازی، اسماعیل، 909.

شیرازی، جلال الدین، 1753.

شیرازی، سیّد علی محمد، 531.

شیرازی، سیّد محمد، 966.

شیرازی، صدر المتالهین، 1215.

شیرازی، علی محمد، 2045.

شیرازی، قطب الدین، 1288.

شیرازی، محمد بن خفیف، 2018.

شیرازی، محمد تقی، 913، 917، 975.

شیرازی، محمد حسن، 893، 908، 1021، 1462، 2589.

شیرازی، محمد حسن قزوینی حائری، 1406، 1711.

شیرازی، مهدی، 907، 908، 909.

شیرازی، میرزا، 909، 928.

شیرازی، میرزا رضا، 2708.

شیرازی، میرزا علی محمد، 1755، 1766.

شیری، عبد الرحمن بن محمد، 2451.

شیطان، 50، 220، 309، 404، 418، 1051، 1116، 1297، 1329، 1358، 1407، 1408.

شیعی سبزواری، حسن بن حسین، 2605.

صاب بن ایساد، 1458.

ص: 319

صاحب الزمان، ابراهیم، 901، 903، 905.

صاحب الزمانی، محمد، 973، 974.

صاحب الزنج، 2890.

صاحب بن عبّاد، 685.

صاحب حبشی، محمد، 1600.

صاحب، محمد علی، 2381.

صادق تبریزی، 972.

صادق سریزدی، 1764.

صادق قمی، سیّد، 987.

صالح بن ابی صالح، 1949، 1957.

صالح بن خالد، 2736.

صالح بن سندی، 2744.

صالح بن عبد الله یمنی، 1606.

صالح بن عقبه، 34، 2720.

صالح بن محمد، 2665، 2736.

صالح بن میثم، 3387، 3392.

صالح بن نبط، 2740.

صالح جمّال، 961.

صالح قطیفی، 951.

صالح مزنی، 2053.

صالح نبی، 1935.

صباح، حسن، 1756.

صباح مزنی، 2671، 2730.

صبرة بن سعد بن سهم القرشی، 1461، 1634.

صبیح بن مسلم، 2972.

صحاف، حسین بن یزید، 2678.

صد تومانی، احمد، 2364.

صد تومانی، محمد سعید، 2364.

صدراعظم، میرزا علی اصغر خان، 976.

صدر الائمه، ضیاء الدین، 732.

صدر الدین ساوه ای، شیخ، 1599.

صدر الدین، سیّد علی، 927.

صدر الدین عاملی اصفهانی، 2217.

صدر الدین قونوی، 757، 758.

صدر الدین قونوی، 2712.

صدر المتالهین شیرازی، 1215، 3441.

صدر، سیّد اسماعیل، 913، 917.

صدر کاظمینی، حسن، 2473.

صدقة بن منصور، 1119.

صدّیق الذاکرین طهرانی، 922، 923.

صراف، ابراهیم بن اسحاق، 1063.

صرفی کوفی، عمرو بن حریث، 1966.

صعصعة بن صوحان، 239، 2682، 2815، 2827، 2843، 2874، 2891.

صفّار، 541، 1831.

صفار، علی بن احمد بن عمران، 1939، 1994.

صفار، محمد بن حسن، 2718، 3008، 3012، 3022، 3039، 3388، 3391، 3399، 3443.

صفدی، صلاح الدین، 729، 1594، 1598.

صفرا، 1424، 1425.

ص: 320

صفر علی، 2077، 2079، 2290.

صفری، 708.

صفواتی، ابی احمد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن، 875.

صفوان، 1380.

صفوان بن مهران، 660، 3352.

صفوان بن یحیی، 793، 810، 818، 2668، 2678، 2743، 3054.

صفوانی، ابو عبد الله محمد بن احمد، 1990، 1991، 2026، 2449.

صفورا، 3094.

صفوی، عبد الرحمن، 3156.

صفوی، عبد الرحمن بن سلم، 755.

صفی الدین احمد بن عبد الله خزرجی انصاری، 1083.

صفی الدین اردبیلی، 1168.

صفی الدین بن محمد، 2161.

صفی الدین بن منصور، 708.

صقر بن ابو دلف، 2028، 2029، 2030، 2156.

صقر بن ابی دلف، 543، 576.

صقیل، 508، 552، 703، 704، 714، 747، 816.

صلاح الدین صفدی، 729، 1594، 1598.

صلاح بن جعفر، 2972.

صلواتی، حیدر علی، 2231.

صلواتی، هاشم، 2231، 2233.

صوفی، عبد الرحمن، 727، 759.

صولی، محمد بن یحیی، 1474.

صهرشتی، ابو عبد الله سلیمان بن حسن، 2783.

صهعب رومی، 1602.

صیدانی، محمد بن عثمان بن محمد، 769.

صیدلانی، حسن بن محمد بن قطاة، 1993، 1999.

صیرفی، احمد بن حسن، 1994.

صیرفی بغدادی، عبد الله بن حسین بن محمد، 1622.

صیرفی، حسن بن محمد، 2736.

صیرفی، سدیر، 1228.

صیرفی، عبد الله بن سلیمان، 1698.

صیرفی، محمد بن حسن، 1999، 2548، 2549.

صیفی بن ریاح، 1485.

صیقل، 1770، 1771.

صیقل، 1839، 1877.

صیقل، 251، 432، 437.

صیقل، محمد بن منصور، 2733.

صیمری، حسن بن جعفر، 1664.

صیمری، علی بن زیاد، 1981، 1982، 1664، 2444.

ضبیرة بن سعید بن سعد بن سهم بن

ص: 321

عمرو، 1482.

ضحاک، 2739، 3164، 3165، 3275.

ضحاک بن عبد الجبار، 2974.

ضحاک بن علوان، 1542، 1551، 1558، 1559، 1560.

ضحاک بن قیس، 1589، 1665.

ضراب اصفهانی، یعقوب بن یوسف، 1255.

ضراب اصفهانی، یعقوب بن یوسف، 447.

ضعیفه دینوری، 1999.

ضوا بن علی العجلی، 1986.

ضوء بن علی عجلی، 1986.

ضیاء الدین شافعی، 1142، 2439.

ضیاء الدین صدر الائمه، 732.

ضیف بن اسماعیل، 2974.

طاطری، محمد بن خلف بن موهب، 768، 769.

طالب بن العالی، 2972.

طالب بن محمد، 2976.

طالب بن مدرک، 2355.

طالقانی، محمد بن اسحاق، 1934.

طالقانی، نظر علی، 2207.

طالوت، 3103، 3104، 3141.

طاوس یمانی، 2054.

طاها، محمد، 954، 956.

طاهر بن ابی الفجر، 2976.

طاهر بن عبد الله تستری، 2014.

طاهر بن یحیی، 1615، 1621، 2972.

طاهر بن یحیی، ابو القاسم، 1612.

طایع بن مسعود، 2974.

طایی اندلسی، محیی الدین، 2709، 2712، 2713.

طایی، سیف بن وهب بن جذیمه، 1471.

طایی، محمد بن عبد اللّه بن محمود، 381.

طایی، منذر بن حرمله، 1453.

طایی، هیثم بن عدی، 1646.

طباطبایی، علّامه بحر العلوم، 481، 482.

طباطبایی، مهدی، 2102، 2211، 2221.

طباطبایی نجفی، علی قاضی، 1023.

طبرسی، 656، 580، 1116، 1185، 1224، 1227، 1232، 1248، 1355.

طبرسی، ابی الفضل، 3439، 3443.

طبرسی، ابی طالب، 3439.

طبرسی، امین الدین، 3433.

طبری، ابو جعفر، 17، 23، 450، 459، 855.

طبری، حسن بن حمزه علوی، 820.

طبری، عماد الدین، 3033، 3311.

طبری، محب الدین، 1031.

طبری، محمد بن احمد بن خلف، 1988.

طبری، محمد بن جریر، 845، 846، 848، 850، 851، 852، 853، 854، 855، 856، 857، 1191، 1305، 1549، 1560، 1842، 1854، 1894، 1898،

ص: 322

1965، 1987، 2434، 2445، 2448، 2516، 2564، 2645.

طبری، محمد بن جریر، 14، 277.

طبیب تهرانی، حسین بن خلیل، 2886.

طحان، بحر بن زیاد، 1699.

طحاوی حنفی، ابو جعفر، 1973.

طرابلسی، محمد بن هبة اللّه، 450.

طرطوسی قاضی، ابو صالح سهل بن محمد، 770، 776.

طریف خادم، ابو نصر، 440.

طریقة الخیر، 1533.

طفیل غنوی، 1473.

طلحه، 42، 43، 357، 380، 400، 749، 1425، 1851، 3220.

طلحة بن عبد الدار، 3059.

طلحة بن عبد الله، 1614.

طلحیه اسدی طرار، 1756.

طوسی، 575، 606، 614، 625، 652، 653.

طوسی، ابو بکر، 1131.

طوسی، احمد بن جعفر، 463.

طوسی، اسحاق بن ابراهیم، 1601.

طوسی بلاذری، ابو محمد احمد بن ابراهیم بن هاشم مذکّر، 712.

طوسی، خواجه نصیر الدین، 653، 2487، 2704، 2705، 2707، 2880، 3530.

طوسی، عماد الدین بن حمزه، 1971.

طوسی، محمد بن موسی، 704.

طهرانی، آقا بزرگ، 952، 954، 956، 962، 981، 1.

طهرانی، حسن علی، 936.

طهرانی دعانویس، سیّد نصر اللّه، 957.

طهرانی، سیّد اسد اللّه، 959.

طهرانی، سیّد خلیل، 962، 1.

طهرانی، سیّد عزیز اللّه، 954، 956.

طهرانی، صدّیق الذاکرین، 922، 923.

طهرانی، علی اکبر، 979.

طهرانی، میرزا محمد عسکری، 893، 981.

طهر بن عبد الله، 3439.

طهمورث دیوبند، 1549، 1557.

طیب، میرزا خلیل، 2417، 2520.

طیبی، حسین بن عبد الله بن محمد، 1973.

طیبی، یحیی بن فضل، 2330.

طیس، ابی رافع، 876، 877.

ظریف خادم، 1979، 1998.

ظهیر الدین عبد الرحمن برغش، 3428.

ظهیر بن ابی الفجر، 2976.

عاتکه، 2457.

عاد بن شداد یربوعی، 1453.

عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح، 1560.

عادی، محمد بن محمد، 1885.

ص: 323

عاذر، 3280، 3322.

عاص بن منبه، 3172.

عاص بن وائل، 1403، 1646.

عاصم بن ابی النجود، 514، 515، 516.

عاصم بن ابی النجود، 1045.

عاصم بن حمید، 621، 792، 795، 3287.

عاصمی، عیسی بن جعفر بن عاصم، 1958، 1968، 1997.

عاقولی، خالد، 2728.

عاقولی، علی بن خالد، 3371.

عالجی، عبد اللّه، 667.

عامر بن صعصعه رواسی، 767.

عامر بن طرب عدوانی، 1501، 1502.

عامر بن فهیره، 1410.

عامر بن معقل، 3388.

عامر صوفی بصری، 756.

عامری، ابو عمر، 3533.

عاملی اصفهانی، صدر الدین، 2217.

عاملی، بهاء الدین، 2091.

عاملی بیاضی، زین الدین علی بن یونس، 2256، 2257، 2328.

عاملی، جواد، 2105، 2106، 2107.

عاملی، حسین، 2176.

عاملی، زین الدین علی بن یونس، 1664.

عاملی، سیّد محمد بن سیّد عبّاس، 684.

عایر بن ارم، 1637.

عایشه، 80، 82، 83، 261، 280، 290، 368، 714، 749، 803، 1037، 1038، 1409، 1410، 1847، 2052، 3052، 3220.

عباباف نجفی، سیّد محمد، 919.

عباد بن کثیر بصری صوفی، 2053.

عباد بن یعقوب رواجنی، 1030.

عبادی، ابو منصور مظفّر بن اردشیر، 830.

عبّاس، 881.

عبّاس بغدادی، سیّد، 908.

عباس بن ابی الحسن، 2974.

عباس بن حسین، 2975.

عباس بن عامر، 3360.

عبّاس بن عبد اللّه اسدی، 840.

عباس بن عبد المطلب، 1031، 1036، 1402، 2097.

عباس بن علی، 1650.

عباس بن علی بن ابی طالب، 1996، 2128، 2129.

عباس بن محفوظ، 2973.

عباس بن مرداس سلمی، 1470.

عباس بن نفیل، 2974.

عباس بن هشام، 2733.

عبّاس، سیّد، 949.

عبّاس عاملی، سیّد محمد بن سیّد، 664.

عباسعلی اصفهانی، 2614.

عباسعلی جورتانی، 2614.

ص: 324

عبّاسی، سیّد جلال الدین محمد بن یحیی بن ابی بکر، 720.

عباسی، عبد الله بن موسی، 2683.

عبایه اسدی، 2719، 2726، 3392، 3400.

عبایة بن ربعی، 2798.

عبایة بن ربعی، 20.

عبد الاعلی، 1121.

عبد الاعلی حلبی، 15.

عبد الباقی، 918.

عبد الجبار بن عبد الله مقری رازی، 2085.

عبد الجواد محلّاتی، 968.

عبد الحسین بغدادی، 942.

عبد الحسین تهرانی، 2402، 2603.

عبد الحسین حویزاوی، 893، 894.

عبد الحسین شیخ العراقین، 2616.

عبد الحسین کلیددار، سیّد، 946.

عبد الحقّ دهلوی، 712، 747، 751.

عبد الحق دهلوی، 1406.

عبد الحکیم، 94، 103.

عبد الحمید، 2134.

عبد الحمید زنجانی، 983.

عبد الحمید قزوینی، 2193، 2375، 2378.

عبد الحمید واسطی، 2721، 2722.

عبد الدار، 3058.

عبد الرحمان بن سالم، 65.

عبد الرحمن، 2337.

عبد الرحمن برغش، ظهیر الدین، 3428.

عبد الرحمن بسطامی، 2703، 2704، 2711.

عبد الرحمن بن ابراهیم قبایقی، 2596.

عبد الرحمن بن ابی نجران، 792، 795.

عبد الرحمن بن حمران ابو الهیجاء، 1612.

عبد الرحمن بن ساویط، 768.

عبد الرحمن بن سبابه، 2665، 2754، 2759، 2798.

عبد الرحمن بن سلم صفوری، 755.

عبد الرحمن بن سمره، 794، 333، 335.

عبد الرحمن بن عبد المنظر، 2976.

عبد الرحمن بن عوف، 774، 1039، 1589.

عبد الرحمن بن کثیر، 2678، 2739.

عبد الرحمن بن محمد، 2974.

عبد الرحمن بن محمد شیری، 2451.18

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص325

عبد الرحمن بن مسلمه، 2804.

عبد الرحمن بن ملجم، 3220، 3221، 3415، 3472.

عبد الرحمن جامی، نور الدین، 694، 715، 716، 717، 718، 739، 741، 745، 780.

عبد الرحمن سیوطی، 1030، 1038، 1064، 1201.

ص: 325

عبد الرحمن صفوی، 3156.

عبد الرحمن صوفی، 727، 759، 1148، 1151.

عبد الرحمن عمانی، 2596.

عبد الرحمن مرادی، 1290.

عبد الرحمن هاشمی، 2837.

عبد الرحمن بن صالح بن رعیده، 768.

عبد الرحیم افغان، 2136، 2137.

عبد الرحیم تستری، 2128، 2626.

عبد الرحیم حنفی، 2330.

عبد الرحیم دماوندی، 2163.

عبد الرحیم قصیر، 3052.

عبد الرحیم نایینی، 2493.

عبد الرزاق بن عیشام، 2974.

عبد الرزاق حائری، 2634، 2636.

عبد الرزاق کاشی، 1581.

عبد الرسول کرکری، 929، 930.

عبد السلام بن ابی الربیع حتمی، 711.

عبد الصمد زنجانی، 899.

عبد الصمد علّامه شوشتری، سیّد، 996.

عبد العزیز، 711.

عبد العزیز بن سهل بن مره، 2972.

عبد العزیز بن محمود بن البزّار، 703.

عبد العزیز، شاه صاحب، 747.

عبد العظیم حسنی، 2200، 3173، 11، 66، 163، 422، 426.

عبد العقّار بن ابراهیم علوی عکّی عدنانی شافعی، 700.

عبد العلی، 861.

عبد العلی هندی، 1097.

عبد القادر بن حبیب، 2976.

عبد القادر شهروزی، 1142.

عبد القادر شهروزی، 2439.

عبد الکریم بن فاضل، 2976.

عبد الکریم بن هلال، 2975.

عبد الکریم خثعمی، 2684، 2990، 3371.

عبد الکریم شهرستانی، 1969.

عبد الکریم یمانی، 2702.

عبد اللطیف حلبی، 755.

عبد الله احتم، 2665.

عبد اللّه افطح، 867، 1714، 1715.

عبد الله افندی، 2504.

عبد الله اقسم، 3359.

عبد الله بن ابراهیم، 1927.

عبد الله بن ابو بکر، 1410.

عبد الله بن ابی، 3168، 3170.

عبد اللّه بن ابی اوفی، 236، 333.

عبد الله بن ابی بکر یشکری، 3253.

عبد الله بن ابی سلمه، 2450.

عبد الله بن اریقط، 140.

عبد الله بن اسامه کلبی، 1063.

عبد الله بن اسدی کندی، 3399.

عبد اللّه بن بکیر، 805.

ص: 326

عبد اللّه بن بکیر، 16.

عبد اللّه بن جبله، 807.

عبد الله بن جبله، 2685، 2733.

عبد الله بن جعفر حمیری، 1967، 1976.

عبد اللّه بن جنّاب بن الارّت، 770.

عبد الله بن حاتم، 2974.

عبد اللّه بن حارث بن جزء زبیدی، 382.

عبد الله بن حسین بن محمد صیرفی بغدادی، 1622.

عبد الله بن حماد بصره ای، 3370.

عبد اللّه بن ذبیان، 2757.

عبد الله بن ربیع، 1511.

عبد اللّه بن ربیعه مکّی، 539.

عبد اللّه بن زبیر، 1082، 1425، 1446، 1513.

عبد اللّه بن سلیمان صیرفی، 1698.

عبد اللّه بن سنان، 417، 817، 2728، 2803، 3098، 3171، 3399.

عبد الله بن سوری، 1985، 1998.

عبد اللّه بن شبیب، 2715.

عبد اللّه بن عبّاس، 57، 328، 332، 358، 795، 796، 802، 807، 1144، 1340، 1350، 1456، 1518، 2980، 2998، 3273.

عبد اللّه بن عبد الرحمن، 3370.

عبد اللّه بن عثمان، 1887.

عبد اللّه بن عجلان، 2730، 2796.

عبد اللّه بن علی بن جعفر کذّاب، 716.

عبد اللّه بن عمر، 786، 2844، 38، 281، 324، 325، 391، 392.

عبد اللّه بن عمر بن الخطاب، 607.

عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب، 273.

عبد الله بن عمرو، 1512، 1590.

عبد الله بن عمرو بن اشعث، 2730.

عبد اللّه بن غیاث، 2975.

عبد اللّه بن فضل هاشمی، 1160.

عبد اللّه بن قلابه، 1645.

عبد اللّه بن قلابه، 2347.

عبد اللّه بن کوفی، 2020.

عبد اللّه بن محمد، 846، 3484.

عبد اللّه بن محمد، ابو هاشم، 1033، 1053.

عبد اللّه بن محمد بغوی، 785.

عبد اللّه بن محمد بن حنفیه، 1731.

عبد اللّه بن محمد مطیری، 733.

عبد اللّه بن محمد مطیری مدنی، 754.

عبد اللّه بن مستیز، 807.

عبد اللّه بن مسعود، 260، 279، 331، 338، 367، 400، 785، 1044، 1045، 1139.

عبد اللّه بن مسکان، 819.

عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری، 1064.

عبد اللّه بن معاویه جعفری، 1476.

ص: 327

عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، 1053.

عبد اللّه بن موسی بن محمد، 2667، 2668، 2669.

عبد اللّه بن موسی عباسی، 2683.

عبد اللّه بن نصر، 2972.

عبد اللّه بن وضاح، 1697.

عبد اللّه بن هاشم، 2975.

عبد اللّه بن یعفور، 660.

عبد اللّه پاشا، 2199.

عبد اللّه توسّلی، 998، 1461.

عبد اللّه جزایری، 2768.

عبد اللّه حماد انصاری، 2671، 2730.

عبد اللّه زبیر، 539، 770.

عبد اللّه سفیانی، 1999.

عبد اللّه سیوری، 1854.

عبد اللّه عالجی، 667.

عبد اللّه عمر، 94، 324.

عبد اللّه قاسم، 1790.

عبد اللّه قزوینی، سیّد، 924.

عبد اللّه مسعود، 514، 516.

عبد اللّه مطهری، 1831.

عبد اللّه ملایری، سیّد، 975.

عبد المحسن، 2571، 2573، 2574، 2576.

عبد المسیح بن قیس بن جبان بن بقیله، 1506، 1508، 1509، 1510، 1530، 1531، 1532.

عبد المطلب، 1777.

عبد الملک، 664.

عبد الملک بن اسماعیل اسدی، 805.

عبد الملک بن اعین، 3007.

عبد الملک بن مروان، 1082، 1084، 1260، 1491، 1492، 1493، 1511، 1512، 1513.

عبد الملک بن مروان، 2352، 2353، 2354، 2355، 2356.

عبد النبی قزوینی، 2069.

عبد النبی مجتهد تویسرکانی، 2094.

عبد الواحد بن عبد اللّه، 2664، 2672.

عبد الواحد بن یحیی، 2972.

عبد الوهّاب بن احمد بن علی الشعرانی، 708، 735، 737، 739، 742، 743، 1129، 1133، 1146، 1147، 1149، 2145، 2146.

عبد الوّهاب شعراوی، 710.

عبد الوهاب قزوینی، 1109.

عبد الوهاب نایینی، 2493، 2494.

عبد الهادی شابله، 935.

عبد شمس بن یخشب بن یعرب بن قحطان، 1638.

عبد قیس، 323، 392.

عبد مناف، 3058.

عبدوی، ابی نصر، 712.

ص: 328

عبدی، ابو الحسن زرین، 282.

عبدی، ابو جعفر محمد بن علی، 1985.

عبدی، ابو هارون، 244، 386.

عبدی، ثوب بن صداق، 1477.

عبدی، محمد بن داود، 3253.

عبدی، موسی بن نصر، 1260.

عبید اللّه بن ابی رافع، 2787.

عبید اللّه بن زیاد، 1706.

عبید اللّه بن سلیمان، 1944، 1982.

عبید اللّه بن محمد، 704.

عبید اللّه بن موسی، 516.

عبید اللّه بن موسی، 2663، 2740.

عبید اللّه بن یحیی بن حاقان، 1877.

عبید اللّه موسی، 1044.

عبید الملک، 2083.

عبید بن الابرص، 1499.

عبید بن حسین زرندی، 2628.

عبید بن شرید جرهمی، 1504.

عبید بن کثیر ابی سعد عامری، 777.

عبیدة بن عمرو سلمانی، 770.

عبیدی، جویریّه بن مسهر، 828.

عتاب بن اسید، 1994.

عتبه، 1403.

عتبه، 2053.

عتبی، 1482.

عثمان، 42، 43، 266، 303، 429، 1031، 1046، 1082، 1609، 1851، 1932، 2051، 2131، 2337.

عثمان بن ابی شیبه، 278.

عثمان بن خطاب بن عبد اللّه بن عوام، 1617، 1622.

عثمان بن سعید عمری، 714، 1088، 1859، 1913، 1916، 1917، 1918، 1920، 1966، 1997، 1998، 2005، 2497، 2777.

عثمان بن طلحه، 3058، 3059، 3060.

عثمان بن عبد الباقی بن احمد دمشقی، 2318.

عثمان بن عفان، 3392.

عثمان بن عمرو بن ابی بکر مالکی، 2490.

عثمان بن عنبسه، 2928، 3200.

عثمان بن عیسی، 804، 2728، 3392.

عثمان بن عیسی الرواسی، 1703.

عثمان بن یعقوب جوینی خراسانی، 1070.

عثمان خلیفه، 709.

عجلی، 1083.

عجلی، برید، 3368.

عجلی، ضوء بن علی، 1855.

عجیلی شافعی، احمد بن عبد القادر، 754.

عجیمی، حسن بن علی، 710، 712.

عدنانی شافعی، عبد العقّار بن ابراهیم علوی، 700.

عدوانی، ذو الاصبع، 1487، 1488،

ص: 329

1489، 1490، 1492، 1493، 1494، 1501.

عدوانی، عامر بن طرب، 1501، 1502.

عدوی جفّار شافعی، کمال الدین ابی سالم محمد بن طلحه، 700.

عدی بن حاتم، 1445.

عدیل، محمد بن عباس، 2428.

عراقی، 2075، 2132، 2185، 2186، 2188، 2194، 2206، 2224، 2357، 2359، 2368، 2381، 2447، 2261، 2466، 2482، 2487، 2490، 2491، 2524، 2525، 2608.

عراقی، حسن، 735، 736، 737، 743، 744، 759، 1146، 2145، 2146.

عراقی، فتحعلی، 2533، 2534.

عراقی کرهردوی، محمد علی، 2379.

عراقی، محسن، 1442.

عراقی، محمد صادق، 2533.

عراقی، محمود، 2845، 2846، 2865، 2868، 3077، 3541.

عرب، جعفر، 1197، 2254.

عرب شاه الحسینی العلوی الورامینی، محمد بن ابی زید، 398.

عربی، محمد بن جعفر، 1949، 1957.

عربی، محیی الدین، 708، 741، 759، 760.

عربی، محیی الدین، 2051.

عروان بن شفیع، 2975.

عروة بن مسعود ثقفی، 776.

عروة بن مطلوب، 2974.

عریضی، ابو محمد حسن بن عیسی، 1980، 2429.

عریضی حسینی، علی بن ابراهیم، 2299.

عریضی، علی، 2508.

عریضی، یحیی بن محمد، 1893.

عرینی، ابو العباس، 1581.

عزّ الدین، سیّد، 699.

عزرائیل، 2258.

عزره، 1363.

عزیر، 2044، 3116، 3142، 3257، 3258، 3259، 3260، 3261، 3262، 3424.

عزیز، 2350.

عزیز الدین نسفی، 727، 728.

عزیز اللّه طهرانی، سیّد، 954، 956.

عزیز بن زهیر، 1958، 1968.

عزیز بن یحیی، 2973.

عسقلانی، ابن حجر، 755، 8838، 1035، 1037، 1081، 1083، 1093، 1151، 1201، 1202.

عسکری طهرانی، میرزا محمد، 893.

عصام بن ابی الفتح، 2975.

عصفوری، 865.

عطّار، 668، 669.

ص: 330

عطّار، ابو جعفر بن احمد بن جعفر قمی، 537.

عطار بصراوی، 2359.

عطّار، فرید الدین، 731.

عطار، محمد، 2668، 2719.

عطار، محمد بن یحیی، 1949.

عطاف بن صفوان، 2974.

عطاء الله بن احمد، 2975.

عطاء الله بن حباة، 2973.

عطاء الله بن سید غیاث الدین فضل الله بن سید عبد الرحمن، سید جمال الدین، 1058.

عقبة بن ابی معیط، 1403، 1449.

عقبة بن عبد الله سعودی، 2452.

عقبی، ابو نعیم رضوان، 710.

عقدایی، محمد تقی، 1765.

عقید خادم، 432، 590، 1858، 1876، 1988.

عقیصا، ابو سعید، 406.

عقیقی، ابو الحسن علی بن احمد، 1993، 2554، 2556، 2557.

عقیل بن حمزه، 2975.

عقیل بن علی، 2975.

عقیل بن منصور، 2976.

عقیلی، ابو بشیر، 1500.

عکرمه، 796، 3282.

عکرمة بن ابی جهل، 1038.

عکّی عدنانی شافعی، عبد العقّار بن ابراهیم علوی، 700.

علامت بن جواد، 2975.

علّامه انصاری، 954.

علامه بحر العلوم، 1972، 2102، 2103، 2104، 2105، 2106، 2107، 2108، 2111، 2112، 2114، 2116، 2117، 2118، 2120، 2121، 2208، 2211، 2212، 2221، 2250، 2310، 2468، 2541، 2569، 2643.

علامه بهبهانی، 2096، 2466.

علّامه حلّی، 721، 829، 838، 1967، 2017، 2019، 2050، 2068، 2077، 2083، 2084، 2159، 2161، 2219.

علّامه شوشتری، سیّد عبد الصمد، 996.

علامه طباطبایی، 2210، 2221.

علّامه طباطبایی بحر العلوم، 481، 482.

علامه مجلسی، 476، 482، 486، 492، 493، 516، 517، 523، 525، 583، 585، 586، 603، 620، 658، 678، 681، 688، 690، 691، 789، 1113، 1154، 1168، 1187، 1221، 1231، 1238، 1257، 1258، 1259، 1289، 1304، 1305، 1308، 1338، 1339، 1350، 1358، 1382، 1406، 1420، 1424، 1449، 1460، 1470، 1471، 1473، 1517، 1523، 1533، 1540،

ص: 331

1564، 1583، 1629، 1631، 1693، 1770، 1771، 1773، 1774، 1776، 1782، 1784، 1786، 1793، 1797، 1919، 1974، 2004، 2005، 2006، 2007، 2019، 2048، 2050، 2055، 2059، 2074، 2079، 2082، 2098، 2157، 2160، 2165، 2172، 2176، 2220، 2293، 2313، 2329، 2343، 2348، 2357، 2389، 2391، 2412، 2475، 2504، 2513، 2515، 2516، 2524، 2525، 2531، 2554، 2564، 2586، 2592، 2594، 2596، 2597، 2603، 2605، 2643، 2672، 2687، 2735، 2776، 2786، 2787، 2792، 2814، 2816، 2817، 2818، 2834، 2842، 2847، 2849، 2864، 2874، 2931، 2934، 2936، 2945، 2953، 2954، 2956، 2957، 2959، 3012، 3047، 3049، 3051، 3066، 3068، 3072، 3075، 3098، 3125، 3134، 3189، 3191، 3230، 3252، 3364، 3366، 3372، 3433، 3438.

علّان کلینی، 463، 477، 496، 1895، 1980، 1982، 1999، 2561.

علاء الدوله سمنانی، 575، 1070، 1140.

علاء الدین علی بن مظفر کندی، 1594.

علقمة بن ابراهیم، 2974.

علقمة بن عبد اللّه، 383.

علقمة بن قیس، 47، 2818.

علقمة بن محمد حضرمی، 812.

علم الهدی، 1279، 1288، 1449، 1520، 1651، 1682، 1750، 3131.

علم الهدی، سید مرتضی، 1913، 1953، 1973، 2049، 2050، 2160، 2211، 2216، 2257، 2278، 2280، 2403، 2442، 2646.

علوی، احمد بن محمد، 1990.

علوی، حسن بن حسن، 1943، 1975.

علوی، حسن بن یحیی، 2554.

علوی، حسین بن علی، 1975، 2428.

علوی، حسین بن عیسی، 2666.

علوی حسینی، احمد بن محمد بن علی، 2507.

علوی حسینی، محمد بن علی، 2328، 2650.

علوی، حمزة بن قاسم، 2201، 2202.

علوی شعرانی، علی بن محمد بن علی بن ابی القاسم، 1953، 2161.

علوی طبری، حسن بن حمزه، 820.

علوی طبری مرعشی، حسن بن حمزه، 2071.

علوی عقیقی، محمد بن ابی القاسم، 1999.

علوی عکّی عدنانی شافعی، عبد العقّار بن ابراهیم، 700.

ص: 332

علوی، محمد بن عبید الله، 1991.

علوی، محمد بن قاسم، 1898، 1900، 1901.

علوی، محمد بن قاسم، 1895.

علوی، مظفر، 2717، 2722، 2725.

علوی موسوی، ابو محمد علی بن احمد، 1613، 1615، 1621، 1696، 1697.

علی اخوی، 994.

علی اصغر بروجردی، 2931، 2963.

علی اصغر تاجر تبریزی، 1466.

علی اصغر خان صدراعظم، میرزا، 976.

علی اصغر شهرستانی، سیّد، 993.

علی افضل، 919.

علی اکبر بن اسد اللّه مودودی، 737، 1152.

علی اکبر تهرانی، 2619.

علی اکبر خویی، 2139، 2632.

علی اکبر روضه خوان تبریزی، 898، 945.

علی اکبر طهرانی، 979.

علی اکبر مودودی، 759.

علی اکبر نهاوندی، 2409، 2634، 2636.

علیان، 2000.

علی بجستانی، سیّد، 927.

علی بن ابراهیم، 1313، 2671، 2743، 2744، 2799، 3439، 3443.

علی بن ابراهیم بن مهزیار، 678، 1987، 1999.

علی بن ابراهیم عریضی حسینی، 2299.

علی بن ابراهیم فدکی، 1994.

علی بن ابراهیم، قمی، 11، 13، 17، 20، 22، 26، 28، 30، 31، 34، 35، 108، 1328، 1376، 2789، 2790، 2791، 2794، 2805، 2840، 2870، 2987، 3002، 3008، 3025، 3128، 3252، 3295، 3296، 3390، 3397، 3482.

علی بن ابراهیم کفعمی، 2785، 3428.

علی بن ابراهیم مازندرانی، 2220.

علی بن ابراهیم مهزیار، 1191.

علی بن ابی الحسین، 2975.

علی بن ابی حازم، 2685.

علی بن ابی حمزه، 815، 822، 2719، 2833.

علی بن ابی حمزه بطائنی، 1703، 1705، 1706.

علی بن ابی طالب، 2976.

علی بن ابی غابر، 2975.

علی بن احمد، 665، 1988، 1997، 2663، 2667، 2668، 2669، 2683، 2726، 2740.

علی بن احمد بن طنین، 1996.

علی بن احمد بن عمران صفار، 1939، 1994.

علی بن احمد بن محمد دقاق، 3522.

ص: 333

علی بن احمد بن موسی، 3351.

علی بن احمد دلال قمی، 1922.

علی بن احمد رازی، 667، 669.

علی بن احمد عقیقی، ابو الحسن، 1993، 2554، 2556، 2557.

علی بن الحکم، 803، 811.

علی بن بابویه قمی، 2446.

علی بن بسطام، 1958، 1968.

علی بن بشری السنجری، ابو الحسن، 381.

علی بن بلال بن معاویه مهلبی، 1926، 2028.

علی بن ترخان، 2973.

علی بن ثابت، 2975.

علی بن جعد، 785.

علی بن جعفر، 823، 2666.

علی بن جعفر بن علی مداینی، 2299.

علی بن جعفر کذّاب، 716، 745.

علی بن جنید قمی، 1922.

علی بن حرث بن مغیره نصری، 2733.

علی بن حسان، 2740، 3399.

علی بن حسکة، 1756.

علی بن حسن بن حنکاء لائکی، 1607، 1611.

علی بن حسن بن محمد خازن حایری، زین الدین، 2143.

علی بن حسن تمیلی، 2672، 2741، 2803.

علی بن حسن یمانی، 1999، 2432، 2433.

علی بن حسین، 2668، 2683، 2685، 2801، 2802، 2804، 2976.

علی بن حسین بغدادی، 1070.

علی بن حسین حمدانی، ابو الفرج، 2160.

علی بن حسین شاپور، 886.

علی بن حسین مسعودی، 459، 467، 468، 472، 474، 476، 477، 479، 501، 601.

علی بن حسین یمانی، 1979.

علی بن حکم، 3388، 3483.

علی بن حماد مصری، 2508.

علی بن حمزه، 868، 869، 871.

علی بن خالد، 878.

علی بن خالد عاقولی، 3371.

علی بن خلف انماطی، 1697.

علی بن دقاق، 2358.

علی بن رباب، 791.

علی بن رضوان، 2973.

علی بن ریان بن الصلت، 1996.

علی بن زیاد صیمری، 1981، 1982.

علی بن زید، 2975.

علی بن سبابه، 2721.

علی بن شبل بن اسد، 1958.

علی بن شریف شمس الدین ابی عبد الله محمد بن حسین حسینی اثری حنفی،

ص: 334

نور الدین ابو الحسن، 1595.

علی بن صباح، 2739.

علی بن صدقه قمی، 1921.

علی بن طاووس، 603، 617، 620، 2757، 2763، 2766، 2771، 2782، 2785، 2882، 2953، 2997، 3000، 3034، 3115، 3353، 3354، 3357، 3358، 3424، 3425، 3439، 3443، 3469.

علی بن طاهر، 2973.

علی بن عالم نحریر، 2171.

علی بن عبد الحمید نیلی، 1603، 1606، 2328، 2412، 2504، 2592، 2782، 2997، 3002، 3439، 3443.

علی بن عبد الرحمن شوشتری، 2165.

علی بن عبد الغفار عمری، 1995.

علی بن عبد الکریم، بهاء الدین، 3439، 3443.

علی بن عبد الله، 3189.

علی بن عبد الله اسواری، 1601.

علی بن عبد الله حسینیان، 1915.

علی بن عبد الله کاشانی، 1901.

علی بن عبد الله وراق، 3522.

علی بن عثمان، 1607، 1609، 1613.

علی بن عثمان اشج، 1622.

علی بن عثمان بن خطاب، 1623.

علی بن عثمان بن خطاب بن مرة بن مؤید، 1612، 1645.

علی بن عز الدین استرآبادی، 2358.

علی بن عفان، 1614.

علی بن عقبه، 2721.

علی بن علی بن نما، 2299.

علی بن عماره، 2737.

علی بن عنبر سلیمانی، علی، 1063.

علیّ بن عیسی، 653، 666، 2799.

علی بن عیسی اربلی، 2062، 2072.

علی بن عیسی جراح، 1612، 1795.

علی بن عیسی قصری، 1934.

علی بن فارس، 816.

علی بن فاضل مازندرانی، 2329، 2330، 2340، 2346، 2358.

علی بن فتح الله کاشانی، 2318، 2328.

علی بن قادم، 514.

علی بن قیس، 1908.

علی بن قین، 2974.

علی بن مجد خرّاز، 598.

علی بن محمد، 1950، 1953، 1997، 2429، 2460، 2469، 2678، 2723، 2744، 2799.

علی بن محمد بن اسماعیل محمدی، 1982.

علی بن محمد بن زیاد صیمری، 1664.

علی بن محمد بن سالم، 3369.

علی بن محمد بن شاذان نیشابوری،

ص: 335

2446.

علی بن محمد بن صالح بن محمد همدانی، 1958، 1961.

علی بن محمد بن علی، 3034.

علی بن محمد بن علی بن ابی القاسم علوی شعرانی، 1953، 2161.

علی بن محمد بن مسعده، 3351.

علی بن محمد بن نصر بن صباح بلخی، 888.

علی بن محمد بن همام، 2026.

علی بن محمد بن یونس بیاضی، 1252، 1684، 1708.

علی بن محمد خزاز قمی، 13، 42، 79، 2313.

علی بن محمد رازی، 2563.

علی بن محمد سمری، 1024، 1089، 1185، 1921، 1938، 1939، 1940، 1967، 1971، 1998، 2027، 2047، 2061، 2441، 2446، 2549، 2641، 2777.

علی بن محمد شمشاطی، 889، 890، 1993، 1998.

علی بن محمد صیمری، 2444.

علی بن محمد قمی، 1981.

علی بن محمود، 2973.

علی بن مفضل، 2972.

علی بن مهزیار، 1864، 1865، 1866، 1954، 1962، 1968، 2301.

علیّ بن مهزیار اهوازی، 447، 2801.

علی بن نعمان، 2722، 2745.

علی بن هلال، 1859.

علی بن یحیی زراری، ابی ظاهر، 1999، 2400.

علی بن یعلی فارسی، 2455.

علی بن یقطین، 1772.

علی بن یوسف، 2973.

علی تبریزی، 2639.

علی تهرانی، 2417.

علیخان مدنی، 1594.

علی خواص، 737، 743، 744.

علی خیزرانی، 552.

علی داماد، سیّد، 913، 917.

علی رشتی، 2290.

علی رضا اصفهانی، 2107، 2194، 2207، 2221، 2416.

علی رضا نایینی، 2520.

علی روضه خوان، 908.

علی سدهی اصفهانی، 2229.

علی شوشتری، 2127، 2186.

علی صدر الدین، سیّد، 927.

علی عریضی، 2508.

علی قاری، 747.

علی قاضی طباطبایی نجفی، 1023.

علی قاو، 935، 936.

ص: 336

علی قزوینی، 1234، 2273، 2477.

علی محمد باب، 520، 521.

علی محمد شیرازی، 2045.

علی محمد شیرازی، سیّد، 531.

علی محمد کتاب فروش بهبهانی، 2186.

علی محمد، میرزا، 521، 522، 527.

علی مدد خراسانی، سیّد، 1441.

علی مکی، 2510.

علی مهایمی، 1581.

علی مهدی دجیلی، 980، 982.

علی همدانی، سیّد، 729.

علی یزدی حایری، 1600، 1632، 2615.

عماد الدین بن حمزه طوسی، 1971.

عماد الدین حنقی، 732.

عماد الدین طبری، 3033، 3311.

عمّار، 43، 65، 135، 230، 360، 370، 371، 372.

عمار بن حارث، 2973.

عمار بن مروان، 3485.

عمّار بن مطر، 770.

عمّار بن یاسر، 804، 805، 2876، 3011، 3161، 3389.

عمار ساباطی، 1232، 2723، 2751.

عمارة بن حازم، 2974.

عمّارة بن زید، 873، 874.

عمّارة بن زید، 883.

عمّارة بن سعید، 873.

عمارة بن قاسم، 2972.

عمانی، عبد الرحمن، 2596.

عمر، 1038، 1082، 1142، 1144، 1403، 1445، 1496، 1589، 1851، 1932، 2131، 2435، 2436، 2437، 2439، 2440.

عمران بن خاقان، 631.

عمران بن شبیب، 2974.

عمران بن میثم، 2669، 2798، 2827.

عمران بن واهر، 593.

عمر اهوازی، 1968، 1979، 1998.

عمر بن ابان کلینی، 2721، 2722، 2736، 2743، 2745، 2799، 3399، 3480.

عمر بن ابی الخطاب، 2664، 2665، 2732، 2802، 3059، 3164، 3166، 3179، 3205، 3206، 3208، 3209، 3214، 3215، 3216، 3217، 3235، 3236، 3239، 3359، 3368، 3479.

عمر بن ابی مقدام، 2722.

عمر بن اسلم بجلی، 2678.

عمر بن الحمق خزاعی، 1114.

عمر بن حمزه شریف، 2300.

عمر بن خطّاب، 778.

عمر بن سعد، 846، 1083، 2816، 2817.

ص: 337

عمر بن صالح، 2827.

عمر بن عبد العزیز، 292، 387، 2719، 3363، 709، 1082، 1084، 1269، 1633.

عمر بن علی بن ابی طالب، 1650.

عمر بن فرات، 3189.

عمر بن محمد، 2732.

عمر خلیفه، 709، 838، 840.

عمرکی بوفکی، 2717، 2722.

عمرو بن ابی المقدام، 3366.

عمرو بن اذینه، 818.

عمرو بن اسعد، 2973.

عمرو بن بکیر، 1518.

عمرو بن تمیم بن مر بن اد بن طانجة بن الیاس بن مضر، 1515، 1516، 1517.

عمرو بن ثابت، 2720، 3366.

عمرو بن حریث صرفی کوفی، 1966.

عمرو بن حممة الدوسی، 1517، 1518.

عمرو بن ربیعة بن کعب، 1503، 1504.19

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص338

عمرو بن شهاب، 2972.

عمرو بن عاص، 1602، 1882.

عمرو بن عامر، 1545، 1546، 1547، 1548، 1575.

عمرو بن عبدود، 2098، 2178.

عمرو بن عثمان، 2803.

عمرو بن عوف، 434، 816.

عمرو بن لحی، 1629، 1630، 1631.

عمرو بن هند، 1530.

عمرو بن یاسر، 881.

عمرو بن یزید نخّاس، 450، 451.

عمروی، ابو جعفر، 1914، 1916، 1920، 1921، 1923، 1927، 1928، 1937، 1955، 1994، 2006، 2007، 2023، 2450، 2553، 2554، 2565، 2566، 2567، 714، 1088، 1121، 1218، 1230.

عمری، ابو الحسن، 2423.

عمری، ابو محمد، 1984.

عمری، ابی الحسن، 1999.

عمری، عثمان بن سعید، 1859، 1913، 1916، 1917، 1918، 1920، 1966، 1997، 1998، 2005، 2497.

عمری، عثمان بن سعید، 2777.

عمری، علی بن عبد الغفار، 1995.

عمری، محمد بن عبد الله، 2458.

عمری، محمد بن عثمان، 661، 666، 1879، 1917، 1918، 1920، 1921، 1922، 1923، 1926، 1943، 1966، 1969، 1970، 1974، 1976، 1984، 1997، 1998، 1999، 2000، 2004، 2005، 2006، 2024، 2027، 2028، 2459، 2547، 2553.

عمری، محمد بن عثمان، 3521، 3523،

ص: 338

3543، 3546.

عملیق بن لاوذ بن سام بن نوح، 1574.

عموریه بنت براحیل بن ادریس، 1533.

عمیر بن هاجر بن عبد العزی بن قیس خزاعی، 1457.

عناق، 1568.

عنایت اللّه، 934، 935.

عنایت الله بروجردی، 2569.

عنبری، ابی قبیصه شریح بن محمد، 786.

عوام بن منذر، 1633.

عوانة بن حکم، 1646.

عوج بن عناق، 1568، 1569، 1570، 1571، 1572، 1664.

عودی، محمد بن علی بن حسین، 2180.

عوف بن کنانه کلبی، 1497.

عون الدین یحیی بن هبیره، 1258، 2317، 2318.

عون بن ضحاک، 2974.

عون بن مالک، 2732.

عیاش، احمد بن مسعود، 11، 13، 1776، 2717، 2722، 2725، 2726، 3008، 3014، 3286، 3313، 3353، 3439، 3443، 3469.

عیاشی، محمد بن مسعود، 11، 13، 14، 15، 18، 19، 20، 22، 26، 37، 38، 94، 101، 104، 185، 229، 405.

عیاض مالکی، 1081، 1083.

عیسی بن ابان، 863.

عیسی بن جراح، 2555.

عیسی بن جعفر بن عاصم عاصمی، 1958، 1968، 1997.

عیسی بن جمیل، 2973.

عیسی بن زید بن داب، 1646.

عیسی بن شعیب بن اسحاق سنجری، 381.

عیسی بن شیح، 433.

عیسی بن عطاف، 2974.

عیسی بن علی العمری، ابی القاسم، 1650.

عیسی بن متوکل، 1717.

عیسی بن مثنی، 2975.

عیسی بن مهدی جوهری، 447، 1889.

عیسی بن مهران، 2732، 3349.

عیسی بن نصر، 1981.

عیسی بن هشام، 2678.

عیص بن اسحاق، 1335، 1336، 1337، 1452.

عیلی، 3110، 3111.

عینان، 1638.

غازان خان، 2082.

غازی، موسی بن محمد، 463.

غاصره، 3108.

غانم هندی، ابو سعید، 1885، 1995، 1998.

غزال، 1841، 2000.

ص: 339

غزالی، ابو حامد احمد بن محمد، 865، 2020، 2021، 2050.

غزالی شافعی، 1100.

غزوان، 1637.

غضایری، 2665، 2678.

غفّاری، ابوذر، 580، 2992.

غفّاری، احمد بن عبد اللّه، 876.

غلام علی آزاد بلگرامی، 751.

غیاث الدین بن الشهیر، 1406.

غیاث بن ابراهیم، 806.

غیاث بن اسد، 507.

غیاث بن کامل، 2975.

غیروز، 1637.

غیری، ابو القاسم حسین بن روح، 714.

غیلان بن احمد، 2972.

غیلان بن حسین، 2972.

غیلان کلابی، 463.

فارس بن ابی الخیر، 2975.

فارس بن حاتم بن ماهویه، 1989.

فارسی، حبیب، 2053.

فارسی، علی بن یعلی، 2455.

فارسی محمدی، سلمان، 1285، 1588، 1606، 1652، 1665، 1727.

فارسی، محمود بن احمد، 2020، 2497.

فاروتی نقشبندی، احمد (الف ثانی)، 726.

فاروقی سرهندی، شیخ احمد، 1139.

فاریابی، احمد بن محمد، 478.

فاضل المعی، 574.

فاضل بن ابی جمهور احسایی، 1599،.

فاضل بن حامد، 2973.

فاضل تنکابنی، 1109، 2077، 2220، 2223، 2255، 2269، 2524.

فاضل دربندی، 3340.

فاضل کاشانی، 491، 3105.

فاضل نراقی، 2180، 2253.

فاضل هندی، 1414.

فاطمه بنت حضرت علی (علیه السلام)، 825.

فاطمه فرزند امام جواد (علیه السلام)، 483، 714.

فتح الله نهاوندی، 3064.

فتح بن معلا، 2974.

فتح علی سلطان آبادی، 960، 961، 2228.

فتحعلی شاه، 2188، 2223، 2492.

فتحعلی عراقی، 2533، 2534.

فخاض، 1355.

فخر الدین محمد، 2505.

فخر القضاة بغدادی، 274.

فخر رازی، 541، 3443.

فدکی، علی بن ابراهیم، 1994.

فرات بن ابراهیم، 38، 539، 593، 626، 3439، 3443.

فرات بن احنف، 1627.

فرامرز، 1538.

فراهی هروی، ملا معین، 1074، 1131،

ص: 340

1209، 1270، 1406.

فراء، محمد بن مسعود، 315.

فرج، 889، 1620.

فرداوی، شیبان مقری ابن عمر، 720.

فرسون اونیز، 1637.

فرعون، 463، 1177، 1279، 1487، 1539، 1698، 2026، 2055، 2731، 2859، 3214، 3230، 3313، 3396، 3417، 3456، 3486، 3488.

فرعون، 18، 27، 218.

فرمانی، احمد بن یوسف، 1325.

فروة بن ثعلبه سلولی، 1445.

فرهاد، 1430.

فرید الدین عطّار، 731.

فرید، محمد، 1526، 1689.

فریدون، 1559، 3165.

فزاری، 2802.

فزاری بزاز، جعفر بن محمد بن مالک، 1859، 1995.

فزاری، حسن بن مسعود، 1861، 1995.

فزاری، ربیع بن ضبع، 1511، 1512، 1513.

فصیح بن ابی عفیف، 2975.

فصیح بن غیث بن نفیس، 2974.

فضالة بن ایّوب، 798، 817.

فضل ابی قره، 2731.

فضل الله راوندی، 440، 2159، 2162، 2397، 2458، 2486، 2549، 2551.

فضلان بن عقیل، 2975.

فضل بن اسماعیل، 2973.

فضل بن رضوان، 2972.

فضل بن شاذان، 13، 57، 68، 333، 370، 372، 417، 432، 434، 435، 436، 459، 583، 591، 655، 674، 765، 766، 791، 1263، 1790، 2344، 2678، 2680، 2723، 2858، 2953، 2980، 2990، 2993، 2997، 3005، 3007، 3009، 3020، 3021، 3180، 3366، 3439، 3443.

فضل بن ظهر، 2975.

فضل بن عبّاس، 260، 367.

فضل بن یزید، 1998.

فضل حدثی، 1751.

فضیل، 2678.

فضیل بن احمد، 2975.

فضیل بن یسار، 1696، 1789، 2684، 2727، 2728، 2743، 2745، 3479.

فقری، محمد بن محمد، 1993.

فلاس، 1038، 1423.

فلهه، 1336.

فیّاض بن زهیر، 767.

فیروز، 1423.

فیروزآبادی، 1133.

فیروز بن موسی، 2976.

ص: 341

فیروز بهرام، 1430.

فیروزوایی، 1638.

فیض بن مختار، 2722.

قابیل، 1171، 1305.

قابیل، 1861، 1995.

قادری حلبی، ابراهیم، 755.

قارعة بن موسی، 3363.

قاری، علی، 747.

قاری، محمد علی، 2306، 2472.

قاری، ملّا علی، 715.

قاسم بغدادی، 2287.

قاسم بن ابراهیم اشتر، 1854.

قاسم بن ابی المحسن، 2975.

قاسم بن صاحب الامر، 2326.

قاسم بن عدی، 590.

قاسم بن علا همدانی، 2430، 2431.

قاسم بن علاء، 2449، 2451، 2452، 2453، 2464،.

قاسم بن علی، 1968.

قاسم بن محمد، 1996.

قاسم بن محمد بن ابی بکر، 505.

قاسم بن محمد بن علی بن ابراهیم بن محمد همدانی، 1958.

قاسم بن موسی، 1997.

قاسم بن موسی بن جعفر، 2256.

قاسم حویزی، 2585.

قاسم رشتی تهرانی، 2041، 2188، 2386.

قاضی ابو الفرج بغدادی، 260، 269، 270.

قاضی، ابو صالح سهل بن محمد طرطوسی، 770، 776.

قاضی القضاة، محمد، 2136، 2365.

قاضی بیضاوی، 3428، 3480.

قاضی حسین دیار بکری، 747.

قاضی حسین، محمد طه، 895.

قاضی طباطبایی نجفی، علی، 1023.

قاو، علی، 935، 936.

قاید بن الوفا، 2974.

قباد، 1423.

قبایقی، عبد الرحمن بن ابراهیم، 2596.

قبطیم، 1638.

قثم بن عباس، 1036.

قرشی نصیبی، ابو سالم کمال الدین محمد بن طلحة بن محمد، 698.

قرطبی، 3105.

قرطی، محمد بن کعب، 2732، 3434.

قرمانی، ابو العباس احمد بن یوسف، 1584.

قروی، اسحاق بن محمد، 2715.

قزوینی، ابن غانم، 3533.

قزوینی، ابو طاهر، 1133.

قزوینی، ابی عبد الله، 1981.

قزوینی، باقر، 1212، 2208، 2210، 2213.

ص: 342

قزوینی، برهان الدین، 2161.

قزوینی حائری شیرازی، محمد حسن، 1406، 1711.

قزوینی، حسن، 2418.

قزوینی، حسن بن جعفر، 891.

قزوینی، حسن بن جعفر، 2000، 2442.

قزوینی حلّی، سیّد مهدی، 998.

قزوینی، خلیل، 3050.

قزوینی، سیّد باقر قزوینی، 654.

قزوینی، سیّد عبد اللّه، 924.

قزوینی، سیّد هاشم، 931.

قزوینی، عبد الحمید، 2193، 2375، 2378.

قزوینی، عبد النبی، 2069.

قزوینی، عبد الوهاب، 1109.

قزوینی، علی، 1234.

قزوینی، علی، 2273، 2477.

قزوینی، محمد تقی، 968.

قزوینی، محمد حسن، 2492.

قزوینی، محمد علی، 2511.

قزوینی، محمد مهدی بن علی اصغر، 3050.

قزوینی، ملا خلیل، 1974.

قزوینی، مهدی، 2194، 2196، 2206، 2207، 2210، 2591.

قزوینی، میرزا مقیم، 938، 939.

قسّ بن ساعده، 38، 225، 227، 228، 778، 779، 1525، 1526، 1527، 1646.

قسری، خالد بن عبد الله، 1681.

قسطنطنیی، کاتب چلبی، 700.

قسم بن اسماعیل انباری، 2668، 2685، 3371.

قسم بن محمد بن حسین بن حازم، 2733.

قسم بن محمد بن حسین بن علی بن زیاد، 2669، 2684.

قسم بن هاشم لؤلؤی، 2723.

قشوری، 1612، 1613.

قصاب نهاوندی، ابو القاسم، 1440.

قصری، سلیمان، 407.

قصری، علی بن عیسی، 1934.

قصری، محمد بن عباس، 1999.

قصری، محمد بن محمد بن عباس، 2431.

قصیر، عبد الرحیم، 3052.

قطان قمی، محمد بن احمد بن جعفر، 1990، 2000، 2567.

قطان، محمد بن حاتم، 2720.

قطب الدین اشکوری، 1117، 1123، 1166، 1662.

قطب الدین انصاری، 2016، 2020.

قطب الدین بن محیی الدین بن محمود خرقانی کوشکناری، 1726.

ص: 343

قطب الدین شیرازی، 1288، 1661.

قطب الدین راوندی، 239، 433، 440، 1261، 1340، 1523، 1569، 1930، 1956، 1976، 1988، 2059، 2156، 2268، 2298، 2346، 2453، 2454، 2455، 2456، 2546، 2607، 2649، 2767، 3003، 3006، 3011، 3012، 3328، 3439، 3443.

قطر، 514.

قطیفی، ابراهیم، 2122.

قطیفی، صالح، 951.

قطیفی، محمد، 2401.

قفطریم، 1638.

قلانسی، ابو بکر عبد اللّه بن محمد بن شاپور، 711.

قلانسی، ابی جعفر، 1977.

قلانسی، حسین، 2665.

قلانسی، محمد بن احمد، 2685.

قماط، ابی خالد، 3256.

قمی، ابو الحسین بن ابی جنید، 1949.

قمی، ابو القاسم، 2221، 2223، 2224.

قمی، ابو جعفر، 1664.

قمی، ابو عبد الله بن سروه، 2549، 2550.

قمی، ابی الحسن محمد بن داود، 3491.

قمی، احمد بن اسحاق، 1914، 1915، 1997.

قمی، احمد بن اسحاق، 447.

قمی اشعری، سعد بن عبد الله، 1842، 1843، 1844، 1845، 1848، 1852، 1998، 2004، 2434.

قمیّان، سیّد احمد، 987.

قمی، جعفر بن محمد، 1926.

قمی، حبیب اللّه موذّن، 987، 989.

قمی، حسن بن محمد بن حسن، 478، 2391.

قمی، حسین بن ابراهیم، 1924، 1927، 1937، 2007، 2023، 2553.

قمی، حسین بن علی بن بابویه، 1994، 2463.

قمی، حسین بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه، 1938، 1961، 1971، 1999، 2008.

قمی، حسین بن علی بن محمد، 2550.

قمی، رسول، 1999.

قمی، سعد بن عبد الله بن خلف، 1842،.

قمی، سیّد جواد، 976.

قمی، سیّد صادق، 987.

قمی، شاذان بن جبریل، 236، 333.

قمی عطّار، ابو جعفر بن احمد بن جعفر، 537.

قمی، علی بن ابراهیم، 1328، 1376، 2789، 2790، 2791، 2794، 2805، 2840، 2870، 2987، 3002، 3008، 3025، 3128، 3252، 3295، 3296،

ص: 344

3390، 3397، 3482.

قمی، علی بن بابویه، 2446.

قمی، علی بن جنید، 1922.

قمی، علی بن صدقه، 1921.

قمی، علی بن محمد، 1981.

قمی، محمد بن اسحاق، 1960.

قمی، محمد بن عباس، 2558.

قمی، محمد بن عبد الله، 1882، 1999.

قمی، محمد بن علی بن اسود، 1923، 1927، 1961، 1962، 1971، 1972، 2000، 2558.

قمی، محمد طاهر، 2786.

قنبر، 840، 1620.

قنبر کبیر، 1860.

قنبری، محمد بن صالح، 1978.

قندهاری، ابو القاسم، 2136.

قندی، زیاد بن مروان، 1703.

قنفذ، 3217، 3219.

قنونام، 2728.

قولویه، جعفر بن محمد، 1926، 1974، 2028، 2059، 2061، 2062.

قونوی، صدر الدین، 757، 758، 2712.

قهاث بن لیوی بن یعقوب، 1446.

قیروانی، ابو علی، 1839.

قیس بن زهیر بن کعب، 1448.

قیس بن عبد الله بن عامر بن عدس بن ربیعة بن عامر بن صعصعه، 1440.

قیس بن عدی، 1482.

قیسی، ابو طمحان، 1453.

قیصر، 449، 452، 814، 1428.

قیل بن غفر، 1574.

قینان بن انوش بن شیث بن آدم، 1549.

قینی، ابو طمحان، 1472، 1473، 1474، 1475، 1476.

کابلی، ابو خالد، 68، 410، 793، 810، 811، 851، 1232، 1233.

کابلی، ابو سعید، 1893.

کابلی، ابی خالد، 2716، 2793، 2864.

کابلی، محمد بن شاذان، 1893، 1986، 1998.

کابلی، نصر اللّه، 506، 507، 1665.

کاتب، ابو الحسن بن بغل، 1990، 2516، 2519.

کاتب، ابو عبد الله بن محمد، 1927، 1966.

کاتب، ابو محمد عبد اللّه بن حسین بن سعد، 817.

کاتب، احمد بن بلال بن داود، 1271، 1836، 1998.

کاتب، احمد بن حسن بن احمد، 1999، 2441.

کاتب، اسحاق، 1997.

کاتب اسکافی، 1960.

کاتب بصری، ابو الحسن، 1603.

ص: 345

کاتب، جلال الدین ابو عبد الله محمد بن سلیمان بن ابراهیم، 1595.

کاتب چلبی قسطنطنیی، 700.

کاتب، حسین بن ابراهیم، 3351.

کاتب، حسین بن سعد، 435.

کاتب، محمد بن محمد بن ابراهیم بن جعفر، 2144.

کاتب مروزی، محمد بن حسین، 1949، 1950، 2454.

کاتب، هبة الله بن محمد بن احمد، 1914، 1916، 1918، 1920، 1922، 1923، 1928، 1931، 1933، 1937، 1940، 1994، 2004، 2007، 2023، 2029.

کاشانی، حبیب الله، 1723.

کاشانی، سیّد محمد، 920.

کاشانی، علی بن عبد الله، 1901.

کاشانی، علی بن فتح الله، 2318، 2328.

کاشانی، فاضل، 491.

کاشفی، حسین، 725.

کاشی، عبد الرزاق، 1581.

کاظم دماوندی، 952.

کاظم شوشتری، سیّد، 996، 997.

کاظمی، اسد الله بن اسماعیل، 1197.

کاظمی، شیخ باقر بن شیخ هادی، 2114، 2306، 2403، 2471، 2472.

کاظمی نجفی، محمد حسین، 942، 2129.

کاظمینی، احمد بن حیدر، 2278.

کاظمینی، حاج سیّد محمد، 1007.

کاظمینی، حسن، 1446، 1447، 1450، 1451، 1452.

کاظمینی، مجید، 1445.

کاظمینی، محمد امین، 1009.

کاظمینی، محمد حسین، 2279، 2311.

کافور اخشیدی، 1535.

کافور خادم، 450، 451، 457.

کالباسی، میرزا محمود، 1021.

کالب بن یوحنّا، 771.

کامل بن ابراهیم مدنی، 1852، 1853، 1986، 1998.

کاول، 1672.

کاوه آهنگر اصفهانی، 1559، 3164، 3165.

کبری، نجم الدین، 727.

کبیر، حافظ الدین، 745.

کتاب فروش بهبهانی، علی محمد، 2186.

کتبی، محمد بن شاکر، 1158.

کثار بن موسی، 2974.

کثیر بن سلمه، 841.

کراجکی، 1061، 1073، 1451، 1452، 1453، 1483، 1485، 1496، 1517، 1521، 1582، 1619، 1620، 1621، 1622، 1623، 1624، 1625، 1627، 1640، 1650، 1654، 1664، 2435، 2604.

ص: 346

کرام خثعمی، 1703.

کرخی، احمد بن هلال، 2005، 2019.

کرخی، محمد بن حسن، 1842.

کرکری، عبد الرسول، 929، 930.

کرکی، سیّد حسین، مفتی، 594.

کرمانشاهی، محمد علی، 2395، 2490.

کرنوبة بن مهرویه، 1885.

کرودی، شمس الائمّه، 745.

کریم بن لیث، 2973.

کسری، 1423، 1529، 1530، 1532.

کشفی، سید جعفر، 2046.

کشن، 1638.

کشی، محمد بن عبد الرشید بن شعیب، 1200.

کعب، 554.

کعب الاحبار، 674، 1642، 102، 238، 239.

کعب بن رداد بن هلال بن کعب، 1496.

کفعمی، 571، 572، 603، 1256، 1257.

کفعمی، ابراهیم بن علی، 2208، 2257، 2343، 2384، 2509، 2539، 2542، 2630، 2631.

کفعمی، علی بن ابراهیم، 2785، 3428.

کفوی، 745.

کفوی، محمد بن سلیمان، 718.

کلابی، غیلان، 463.

کلاهدوز، سیّد احمد، 1443، 1446.

کلباسی، محقّق، 1021.

کلباسی، محمد ابراهیم، 2188، 2194، 2221.

کلبی، بحر بن حارث بن امر القیس، 1453.

کلبی، عبد الله بن اسامه، 1063.

کلبی، عوف بن کنانه، 1497.

کلبی، محمد بن سائب، 1646.

کلمن، 1341.

کلیب وائل، 1480.

کلیددار، سیّد عبد الحسین، 946.

کلیکرب، 1638.

کلینی، 496، 646، 656، 891، 1061، 1191، 1255، 1506، 1616.

کلینی، علّان، 463، 477، 496.

کلینی، عمر بن ابان، 2721، 2722، 2736، 2743، 2745، 2799، 3399، 3480.

کلینی، محمد بن محمد بن عصام، 1997، 1976.

کمال الدین ابی سالم محمد بن طلحه عدوی جفّار شافعی، 700.

کمال الدین محمد بن طلحه نصیبی، 517، 699.

کمال الدین محمد بن طلحة بن محمد قرشی نصیبی، ابو سالم، 698.

کمیل بن زیاد بن نهیک بن هیثم نخعی، 2786، 2787.

ص: 347

کنانة بن قین، 1472.

کنانی، ابی الصلاح، 3313.

کندی، ابو عبد الله، 1997.

کندی، اماتاة بن قیس بن حرملة بن سنان، 1457.

کندی، حسین بن اسماعیل، 1993، 3523.

کندی، عبد الله بن اسدی، 3399.

کندی، علاء الدین علی بن مظفر، 1594.

کنعان، 1861.

کنیز خیزرانی، 664.

کنیس، 1421.

کوچک، میرزا، 1007.

کوفه ای، ابراهیم، 2726.

کوفه ای، محمد بن ابی عبد الله، 3351.

کوفه ای، محمد بن علی، 3391.

کوفی، ابو العباس، 2430.

کوفی، ابو حنیفه، 2918.

کوفی، احمد بن هلال، 1970.

کوفی، جعفر بن محمد، 2422.

کوفی، محمد، 991.

کوفی، محمد بن خالد، 822.

کوفی، محمد بن علی، 2668.

کوفی، محمد شوشتری، 1014، 1455.

کوفی، محمد طاهر شوشتری، 1014.

کوفی، یحیی بن نجل، 1606.

کهلان بن سبا، 1502، 1637.

کیخسرو، 219، 1279.

کیخسرو بن سیاوش، 2095.

کیشوراج، 1637.

کیکاوس، 1279، 1636.

کیوان، 218.

کیومرث بن سام بن نوح، 1556، 1557.

گرشاسب، 1541، 1542.

گشتاسب، 212، 219، 1435، 1436، 1636.

گلپایگانی، ابو الجحد، 1274، 1753، 1754، 1759، 1760.

گلپایگانی، ابو الفضل، 508، 509، 511، 513، 519، 520، 523، 525، 1274، 1753، 1754، 1759، 1760.

گلپایگانی، ذوالفقار، 2476.

گلپایگانی، زین العابدین، 2541.

گلستانه اصفهانی، محمد علی، 2150.

گنجی شافعی، ابو عبد اللّه محمد بن یوسف، 515، 516، 549، 590، 635، 752، 1030، 1040، 1043، 1044، 1045، 1047، 1048، 1063، 1067، 1109، 1110، 1130، 1131، 1137، 1268، 1269، 1589، 1593، 1594، 1795، 2313، 2993، 2999، 3030، 3031.

گورکانی، الغ بیگ، 2706.

لائکی، علی بن حسن بن حنکاء، 1607،

ص: 348

1611.

لاحج، 1313.

لالای غزنوی، رضی الدین علی، 1598، 1601.

لاوی بن یعقوب، 3103.

لبید بن ربیعة الجعفری، 1446، 1449، 1450، 1525.

لبید مخزومی، 1776، 1785.

لسان الملک مستوفی، 1406.

لطفی، ابو سهل، 1612.

لقمان، 1477، 1523، 1524، 1525، 1572، 1573.

لقمان بن عادیا، 1545، 1546، 1575.

لقیم، 1524، 1574.

لوحی سبزواری، محمد بن محمد، 2857.

لوقا، 778.

لهراسب، 219، 1436، 1636.

لیان، 1336.

لیث بن سعد، 873.

لیچینگ یون، 1674.

لؤلؤی، قسم بن هاشم، 2723.

ماجد بن حبیب، 2975.

مأجوج، 743، 1259.

ماجیلویه، محمد بن علی، 1839، 1840، 2000.

ماحوزی، سلیمان، 654.

مادرانی، احمد بن حسن، 1612، 1999.

مادرایی، ابو الحسن، 1990، 2445.

مادر موسی، 470، 472، 524، 716، 783.

ماریا، 1320، 1540.

ماریه، 476، 1839، 1840، 1841، 1983، 1998.

ماریه قبطیه، 3053، 3054.

مازندرانی، 658.

مازندرانی حائری، محمد حسن، 997، 998.

مازندرانی، زمان، 1022.

مازندرانی، علی بن ابراهیم، 2220.

مازندرانی، علی بن فاضل، 2329، 2330، 2340، 2346، 2358.

مازندرانی، محمد بن حسن، 3311.

مازندرانی، محمد صالح، 1599.

ماشاء الله مصری، 1663، 1664، 1666.

مالک، 1067.

مالک اشتر، 542، 579، 1285، 2996، 3294.

مالک بن اعین، 2722.

مالک بن حارث اشتر نخعی، 2162.

مالک بن حمزه، 2669.

مالک بن دینار، 2053.

مالک بن ضمره، 2759.

مالک بن عطیّه، 809.

مالک بن نویره، 1466.

ص: 349

مالکی، ابن عربی، 717، 746.

مالکی، حسین بن محمد بن حسن دیار بکری، 717.

مالکی، عثمان بن عمرو بن ابی بکر، 2490.

مالکی مکّی، نور الدین علی بن محمد بن صبّاغ، 754، 755، 781.

مامقانی، حسن، 913.

مأمون، 882، 1539، 1718، 1719، 1746.

مانی نقاش، 1756.

ماورایی، ابو بکر محمد بن علی، 1612.

ماهقانی، حسن، 2639.

مأمون، 2055.

مأمون، 2836، 3156.

مبارک بن سعید، 2975.

مبرّد، 850.

متقی، ملا علی، 1030.

متوکّل، 709.

متوکل بن عمیر، 2475.

متوکّل عبّاسی، 715، 3239.20

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص350

مجالد، 1518.

مجتهد اصولی، 1711.

مجتهد تویسرکانی، عبد النبی، 2094.

مجدلیه، مریم، 1398، 1399.

مجلسی، محمد تقی، 6، 12، 38، 39، 87، 164، 220، 221، 227، 236، 315، 326، 342، 354.

مجید کاظمینی، 1445.

محب الدین طبری، 103.

محبی دمشقی، محمد، 2582.

محجوب، محمد بن الحسن بن علی، 711.

محدث کاشانی، 2804.

محدّث نوری، 459، 478، 517، 536، 537، 541، 544، 547، 566، 575، 682، 697، 763، 789، 909، 1097، 1115، 1124، 1128، 1130، 1134، 1141، 1145، 1148، 1149، 1152، 1156، 1165، 1190، 1213، 1231، 1254، 1258، 1260، 1264، 1581، 1603، 1620، 1622، 1660، 1687، 1707، 1722، 1996، 2068، 2070، 2096، 2101، 2102، 2106، 2118، 2121، 2143، 2145، 2172، 2176، 2180، 2182، 2196، 2208، 2210، 2212، 2213، 2217، 2220، 2221، 2226، 2257، 2275، 2287، 2306، 2310، 2327، 2364، 2365، 2384، 2386، 2391، 2395، 2401، 2414، 2416، 2417، 2422، 2434، 2445، 2466، 2480، 2486، 2509، 2513، 2520، 2580، 2588، 2602، 2604، 2611، 2617، 2626، 2631، 2641، 2753، 2785، 2979، 3051، 3137.

ص: 350

محرث بن حرثان، 1487.

محسن اصفهانی، 2401.

محسن تاج الواعظین، 984.

محسن سلطان آبادی، 1441.

محسن عراقی، 1442.

محضق بن غسان بن ظالم زبیدی، 1484.

محفوظ بن قرار، 2573.

محقق انصاری، 2128.

محقّق ثانی، 594، 2774.

محقق داماد، 1264.

محقق قمی، 1197.

محقّق کلباسی، 1021.

محلّاتی، اسماعیل، 962، 969.

محلّاتی، عبد الجواد، 968.

محلّاتی، محمد علی، 962.

محمد آدمی، 711.

محمد آل بحر العلوم، سیّد، 985، 986، 987.

محمد ابراهیم کلباسی، 2188، 2194، 2221.

محمد اشرفی مازندرانی، 2270، 2272.

محمد اصفهانی، بهاء الدین، 1414.

محمد امین کاظمینی، 1009.

محمد باقر اصفهانی، 2147، 2238، 2239، 2241.

محمد باقر بن محمد اکمل اصفهانی، 2478.

محمد باقر بن محمد شریف حسینی اصفهانی، 2172.

محمد باقر بهبهانی، 1234، 1798.

محمد باقر ثفتی رشتی، سیّد، 1019.

محمد باقر خوانساری، 2085، 2194، 2223، 3428.

محمد باقر مدرس، 2889.

محمد بن ابراهیم، 1834، 2667، 2744، 2799، 2834، 2945، 2953، 2957، 2958.

محمد بن ابراهیم بن اسحاق، 1936.

محمد بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن، 2834.

محمد بن ابراهیم بن محمد همدانی، 1959.

محمد بن ابراهیم بن مهزیار، 889، 1959، 1997، 2424، 2448، 2449، 2562، 2645.

محمد بن ابراهیم نعمانی، 13، 14، 15، 22، 26، 38، 61، 73، 74، 82، 93، 94، 103، 104، 148، 165، 238، 241، 243، 283، 286، 350، 354، 356، 357، 412، 413، 414، 416، 420، 2663، 2664، 2672، 2733، 2734، 2759، 2769، 2770، 2773، 2816، 2817، 2882، 2887، 2983، 2987، 2998، 2999، 3004، 3006، 3009،

ص: 351

3010، 3023، 3027، 3032، 3076، 3098، 3167، 3439، 3443.

محمد بن ابو شکور سلمی حنفی، 1200.

محمد بن ابی الحسن سوهانی، 3347.

محمد بن ابی الرواد رواسی، 2073، 2166.

محمد بن ابی الفضل، 2973، 2975.

محمد بن ابی الفوارس، 720، 721.

محمد بن ابی القاسم، 2976.

محمد بن ابی القاسم العلوی العقیقی، 1088.

محمد بن ابی القاسم حاسمی، 2176، 2177، 2178، 2179.

محمد بن ابی القاسم علوی عقیقی، 1999.

محمد بن ابی اللیث، 2519.

محمد بن ابی زید عرب شاه الحسینی العلوی الورامینی، 838.

محمد بن ابی عبد الله اسدی کوفی، 1953، 1997.

محمد بن ابی عبد الله سیاری، 1989.

محمد بن ابی عبد الله کوفه ای، 3351.

محمد بن ابی عمیر، 792، 796، 806، 818، 821، 822.

محمد بن ابی کثیر، 2739، 3049.

محمد بن احمد، 1943، 1944، 1999، 2000، 2312، 2443.

محمد بن احمد، 2799.

محمد بن احمد، ابن ابی الثلج، ابو بکر، 715.

محمد بن احمد بن ابراهیم جعفی، 2771.

محمد بن احمد بن تاج الدین، 985.

محمد بن احمد بن جعفر قطان قمی، 1990، 2000، 2567.

محمد بن احمد بن جنید، 1960.

محمد بن احمد بن خلف طبری، 1988.

محمد بن احمد بن داود، ابو الحسن، 2025.

محمد بن احمد بن شاذان، 37، 783، 1960.

محمد بن احمد بن صالح تمیمی، 2720.

محمد بن احمد بن محمد، 3399.

محمد بن احمد بن یحیی، 1949، 1957.

محمد بن احمد رجوجی، 1947.

محمد بن احمد شیبانی، 3522.

محمد بن احمد قلانسی، 2685.

محمد بن احمد محمودی، ابو علی، 1894، 1987، 1901، 1999.

محمد بن ادریس شافعی، 720، 721.

محمد بن اسحاق، 841، 1063.

محمد بن اسحاق بن بشار، 1646.

محمد بن اسحاق طالقانی، 1934.

محمد بن اسحاق قمی، 1960.

محمد بن اسماعیل، 1620، 1915، 3189.

ص: 352

محمد بن اسماعیل برمکی، 3351.

محمد بن اسماعیل بن بزیع، 2104.

محمد بن اسماعیل بن جعفر، 1054.

محمد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر، 1980.

محمد بن الحسن بن علی محجوب، 711.

محمد بن القاسم، 883.

محمد بن ایّوب بن نوح، 431، 1984، 1998.

محمد بن بشیر، 1696، 1756.

محمد بن تاج الدین حسن، سلطان، 688.

محمد بن جبرییل، 889، 2562.

محمد بن جریر طبری.

محمد بن جریر بن رستم طبری، 14، 277، 841، 842، 856، 863، 864، 865، 866، 872، 873، 874، 878، 880، 883، 845، 846، 848، 850، 851، 852، 853، 854، 855، 856، 857، 1191، 1305، 1549، 1560، 1842، 1854، 1894، 1898، 1965، 1987، 2434، 2445، 2448، 2516، 2564، 2645.

محمد بن جعفر، 540، 2443، 2463، 2664.

محمد بن جعفر اسدی، 1949، 1982.

محمد بن جعفر اسدی، ابی الحسین، 3521، 3522.

محمد بن جعفر بن ابراهیم همدانی، 1959.

محمد بن جعفر بن عبد الله، 1898، 1951.

محمد بن جعفر بن محمد بن عون اسدی، 1959، 1960.

محمد بن جعفر حمیری، 1088.

محمد بن جعفر حمیری، ابو العباس، 1880، 1881، 1882، 1951، 1999.

محمد بن جعفر دهان، 2073.

محمد بن جعفر عربی، 1949، 1957.

محمد بن جعفر وکیل، 2000، 2464.

محمد بن حاتم قطان، 2720.

محمد بن حامد، 2974.

محمد بن حسان، 2973.

محمد بن حسن، 3399.

محمد بن حسن بزنطی، 2664، 2666، 2681، 2726، 2833، 2835، 2837، 2890، 3359، 3480.

محمد بن حسن بن عبد الحمید، 1999، 2431.

محمد بن حسن بن عبد الله اطروشی، 3287.

محمد بن حسن بن عبد الله تمیمی، 2400.

محمد بن حسن بن عبد الله تمیمی، 1999.

ص: 353

محمد بن حسن بن علی بن صباح مداینی، 2793.

محمد بن حسن بن محمد بن جمهور، 2738، 2740، 2743.

محمد بن حسن بن ولید، 1949.

محمد بن حسن بن یحیی حارثی، 2301.

محمد بن حسن سولعی، 1756.

محمد بن حسن شیبانی، 717.

محمد بن حسن صفار، 2718، 3008، 3012، 3022، 3039، 3388، 3391، 3399، 3443.

محمد بن حسن صیرفی، 1999، 2548، 2549.

محمد بن حسن کرخی، 1842.

محمد بن حسن مازندرانی، 3311.

محمد بن حسن واسطی، 799.

محمد بن حسین، 1989.

محمد بن حسین، 2668، 2725.

محمد بن حسین بن ابراهیم بن عاصم ابری، 1044.

محمد بن حسین بن ابراهیم بن عاصم ابری، حافظ ابو الحسن، 381.

محمد بن حسین بن شاذویه، 1951.

محمد بن حسین کاتب مروزی، 1949، 1950، 2454.

محمد بن حسین موسوی، ابی الحسن، 1451.

محمد بن حصین، 1999.

محمد بن حفص بن عمر، 1962.

محمد بن حنفیّه، 849، 850، 1032، 1041، 1053، 1677، 1678، 1680، 1716، 1731، 1795، 2678، 2881، 3344، 3348.

محمد بن حیّان بستی، 767.

محمد بن حیدر، 2395.

محمد بن خالد، 1268، 2804، 3370.

محمد بن خالد احتم، 2802.

محمد بن خالد کوفی، 822.

محمد بن خفیف شیرازی، 2018.

محمد بن خلف، 1882.

محمد بن خلف بن موهب طاطری، 768، 769.

محمد بن داود، 744، 2011.

محمد بن داود عبدی، 3253.

محمد بن داود قمی، ابی الحسن، 3491.

محمد بن زیاد، 1038.

محمد بن زید بن مروان، 2579.

محمد بن سائب کلبی، 1646.

محمد بن سعید، 890، 1993.

محمد بن سلمه، 1462.

محمد بن سلیمان، 1685، 1686، 3485.

محمد بن سلیمان بن ابراهیم کاتب، جلال الدین ابو عبد الله، 1595.

محمد بن سلیمان کفوی، 718.

ص: 354

محمد بن سماعه، 1696.

محمد بن سنان، 794، 2607، 2664، 2678، 2733، 2737، 2772.

محمد بن سوید، 2577.

محمد بن سیّد ابی الطیب مدنی، سیّد شمس الدین، 707.

محمد بن سیّد عبّاس عاملی، سیّد، 664.

محمد بن شاذان، 891، 1960، 2429، 2440.

محمد بن شاذان کابلی، 1893، 1986، 1998.

محمد بن شاکر کتبی، 1158.

محمد بن شجری، 2825.

محمد بن شعیب بن صالح، 1998.

محمد بن شمعون، 2730.

محمد بن شهاب زهری، 1999، 2355، 2356، 2604.

محمد بن صالح، 605، 2973.

محمد بن صالح قنبری، 1978.

محمد بن صالح همدانی، 1958، 1977، 1978، 1997، 2425، 2442، 2460.

محمد بن طغج، 1535.

محمد بن طلحه، 1066، 1107، 1709.

محمد بن طلحه شافعی، 625، 626.

محمد بن عاصم، 2972.

محمد بن عبّاس، 20، 25، 26، 2672.

محمد بن عباس بن مروان، 3439.

محمد بن عباس جبل عاملی، 2387.

محمد بن عباس عدیل، 2428.

محمد بن عباس قصری، 1999.

محمد بن عباس قمی، 2558.

محمد بن عبد الحمید، 2725.

محمد بن عبد الحمید بزاز، 1861، 1995.

محمد بن عبد الحیّار، 449، 814.

محمد بن عبد الرحمن بن علی زمردی حنفی، 1598.

محمد بن عبد الرشید بن شعیب کشی، 1200.

محمد بن عبد الکریم، 2976.

محمد بن عبد اللّه، 460، 1965.

محمد بن عبد اللّه بن جعفر حمیری، 445، 606، 3498، 3499، 3509.

محمد بن عبد الله بن حسن، 1046.

محمد بن عبد الله بن حسین، 3480.

محمد بن عبد اللّه بن محمود طایی، 381.

محمد بن عبد الله حایری، 2548.

محمد بن عبد الله عمری، 2458.

محمد بن عبد الله قمی، 1882، 1999.

محمد بن عبد اللّه مطهّری، 488.

محمد بن عبد الله مطهری، 2669.

محمد بن عبد الواحد مقدّسی، حافظ، 381.

محمد بن عبدیل، 2557.

محمد بن عبید الله علوی، 1991.

ص: 355

محمد بن عثمان، 820، 2777.

محمد بن عثمان بن ابی شیبه، حافظ، 1063.

محمد بن عثمان بن سعید زیّات، 820.

محمد بن عثمان بن محمد صیدانی، 769.

محمد بن عثمان ذهبی، 278.

محمد بن عثمان عمروی، 431، 661، 666، 1121، 1218، 1230، 1088، 1879، 1917، 1918، 1920، 1921، 1922، 1923، 1926، 1943، 1966، 1969، 1970، 1974، 1976، 1984، 1997، 1998، 1999، 2000، 2004، 2005، 2006، 2024، 2027، 2028، 2459، 2547، 2553، 3521، 3523، 3543، 3546.

محمد بن عطاف، 2973.

محمد بن عقله مکّی، 712.

محمد بن علقمی شافعی، شمس الدین، 1201.

محمد بن علی، 823، 1944، 1945، 1948، 2680، 2683، 2685، 3399، 3485.

محمد بن علی بن ابراهیم، 3439، 3443.

محمد بن علی بن ابی الغراقر شلمغانی، 1970، 2000، 2019، 2022، 2024، 2025، 2026.

محمد بن علی بن ابی جعفر، 1996.

محمد بن علی بن اسود قمی، 1923، 1927، 1961، 1962، 1971، 1972، 2000، 2558.

محمد بن علی بن الداری، 1834.

محمد بن علی بن بابویه، ابی جعفر، 2783، 3328.

محمد بن علی بن بلال، 1835، 1968، 2006، 2019.

محمد بن علی بن حسین، 1923.

محمد بن علی بن حسین بن بابویه، 1927، 1929، 1939، 1972، 2049، 2391.

محمد بن علی بن حسین بن عبد الرحمن حسینی، 2318.

محمد بن علی بن حسین عودی، 2180.

محمد بن علی بن حمزه، 815.

محمد بن علی بن سمیع بن بنان، 1834.

محمد بن علی بن شاذان نیشابوری، 1950، 1981، 1997.

محمد بن علی بن شاه، 2720.

محمد بن علی بن متیل، 1993، 2557.

محمد بن علی بن معمر، 3351.

محمد بن علی جباعی، 2602.

محمد بن علی زرجی، 1994.

محمد بن علی علوی حسینی، 2328، 2650.

محمد بن علی کوفی، 2668، 3391.

ص: 356

محمد بن علی ماجیلویه، 1839، 1840، 2000.

محمد بن علی ماورایی، ابو بکر، 1612.

محمد بن عمر رازی، 3424.

محمد بن عیاش، 2793، 3024، 3371.

محمد بن عیسی، 822، 2973، 3393، 3486.

محمد بن عیسی، 2671، 2733، 2736.

محمد بن عیسی اشعری، 718.

محمد بن عیسی بحرینی، 2597، 2599، 2600، 2601.

محمد بن عیسی بن احمد زوجی، 1841.

محمد بن غالب اصفهانی، 603.

محمد بن فتح مرکنی، ابو بکر، 1611.

محمد بن فرج، 1918.

محمد بن فضل، 2797، 2799.

محمد بن فضل بن ابراهیم، 2683.

محمد بن فضیل، 2725، 2726، 2790، 3360.

محمد بن قارون، 2414، 2592، 2593.

محمد بن قاسم بصری، 2349.

محمد بن قاسم علوی، 1898، 1900، 1901، 1895.

محمد بن قوام، 2975.

محمد بن کشمرد، 1993، 1997.

محمد بن کعب قرطی، 2732.

محمد بن کعب قرظی، 3434.

محمد بن کنیله، 2572.

محمد بن ماجد، 2976.

محمد بن مالک، 2739.

محمد بن متوکل، 1583.

محمد بن محقق، 2171.

محمد بن محمد، 2667.

محمد بن محمد آوی قاضی، 2506، 2571، 2572، 2650.

محمد بن محمد بخاری پارسا، خواجه، 715، 716، 744، 745، 783.

محمد بن محمد بدیع الرضوی، شمس الدین، 3137.

محمد بن محمد بن ابراهیم بن جعفر کاتب، 2144.

محمد بن محمد بن بکیر، 2715، 2802، 3480.

محمد بن محمد بن خلف، 1998، 2559.

محمد بن محمد بن عباس قصری، 2431.

محمد بن محمد بن عصام کلینی، 1976.

محمد بن محمد بن نعمان حارثی بغدادی، ابو عبد الله، 2160.

محمد بن محمد خزاعی، ابو جعفر، 3523.

محمد بن محمد عادی، 1885.

محمد بن محمد فقری، 1993.

محمد بن محمد کلینی، 1997.

محمد بن محمد لوحی سبزواری، 2857.

ص: 357

محمد بن محمود آملی مازندرانی، 2083.

محمد بن مروان، 1699، 2743، 2745، 3355.

محمد بن مسعود عیاشی،، 11، 13، 14، 15، 18، 19، 20، 22، 26، 37، 38، 94، 101، 104، 185، 229، 405، 1776، 2717، 2722، 2725، 2726، 3008، 3014، 3286، 3313، 3353، 3439، 3443، 3469.

محمد بن مسعود فرّاء، 315.

محمد بن مسلم، 19، 30، 245، 246، 1607، 798، 2667، 2678، 2683، 2731، 2741، 2794، 2877، 2975، 3298، 3335، 3359.

محمد بن مشهدی، 603، 1257، 2101، 2288، 2343، 3021.

محمد بن مظفر، 1797.

محمد بن مظفر، ابو الفرج، 1947.

محمد بن معاویة بن حکیم، 1859.

محمد بن معاویة بن حکیم، 431.

محمد بن معروف، 2725.

محمد بن مفضل، 3189.

محمد بن مکی، 3439.

محمد بن منصور، 2665.

محمد بن منصور صیقل، 2733.

محمد بن موسی بن حسن بن فرات، 2004، 2005.

محمد بن موسی طوسی، 704.

محمد بن مهران، 3399.

محمد بن میمون خراسانی، 1861، 1995.

محمد بن نجّار، 276، 400.

محمد بن نصیر، ابی شعیب، 3189.

محمد بن نصیر نمیری، 1969، 2004، 2005، 2019، 2022.

محمد بن نصیر نمیری، 3196.

محمد بن نعمان، ابی عبد الله، 2028، 2268.

محمد بن نفیس، 1928.

محمد بن نوح، 431.

محمد بن هارون بن عمران همدانی، 1982، 1997.

محمد بن هارون بن موسی تعلکبری، 2516، 2531.

محمد بن هارون همدانی، 2463، 2464.

محمد بن هاشم هندی، 2306، 2307، 2365.

محمد بن هبة اللّه طرابلسی، 450.

محمد بن هشام، 1082، 1629.

محمد بن همام، 666.

محمد بن همام، 1629.

محمد بن همام، 2733، 2736، 2738، 2739، 2740، 2802.

محمد بن یحیی، 880.

ص: 358

محمد بن یحیی، 1861، 1995.

محمد بن یحیی، 2668، 2736، 2799، 3399، 3485.

محمد بن یحیی صولی، 1474.

محمد بن یحیی عطار، 1949.

محمد بن یحیی معاذی، ابی الحسن، 2006.

محمد بن یزداد، 890.

محمد بن یزداد، 1993، 2000، 2559.

محمد بن یعقوب، 1950.

محمد بن میمون، 2974.

محمد بن یوسف بن محمد، 395.

محمد بن یوسف شاسی، 1988، 2454، 2455، 2462.

محمد بن یوسف شاشی، 888.

محمد بهاری، میرزا، 927.

محمد، بهاء الدین، 653.

محمد پارسا، خواجه، 1045.

محمد پارسا، خواجه، 2018.

محمد پسر فرج، 889.

محمد تستری، 991، 992.

محمد تقی، 1007.

محمد تقی اصفهانی، 944.

محمد تقی الماسی، 2175.

محمد تقی پشت مشهدی، 2192، 2193.

محمد تقی تربتی، 979.

محمد تقی، سیّد، 1007، 1452، 1453.

محمد تقی شهرستانی، سیّد، 993.

محمد تقی شیرازی، 913، 917، 975.

محمد تقی عقدایی، 1765.

محمد تقی قزوینی، 968.

محمد تقی مازندرانی حائری، 997.

محمد تقی مجلسی، 6، 12، 220، 221، 315، 342.

محمد تقی مجلسی، 6، 12، 38، 39، 87، 164، 220، 221، 227، 236، 315، 326، 342، 354.

محمد جعفر بن اسماعیل، 3173.

محمد جعفر تهرانی، 2265.

محمد حجازی واعظ، 710.

محمد حرفوشی، 1616.

محمد حسن بن محمد ولی ارومی، 2845، 3047.

محمد حسن تاجر، 2569.

محمد حسن رازی، 2668.

محمد حسن شروقی، 2280، 2281، 2287.

محمد حسن شیرازی، 893.

محمد حسن شیرازی، 908.

محمد حسن شیرازی، 1021، 1462.

محمد حسن شیرازی، 2589.

محمد حسن قزوینی، 2492.

محمد حسن قزوینی حائری شیرازی، 1406، 1711.

ص: 359

محمد حسن مازندرانی حائری، 997، 998.

محمد حسین اصفهانی، سیّد، 910، 918.

محمد حسین شوشتری، سیّد، 933، 934.

محمد حسین شهرستانی، 907، 994.

محمد حسین شهرستانی، 3063.

محمد حسین کاظمی، 942.

محمد حسین کاظمی نجفی، 2129.

محمد حسین کاظمینی، 2279، 2311.

محمد حسین نایینی، 2493.

محمد حسینی، 1264.

محمد حسینی، 2070، 2344.

محمد حنفیّه، 372.

محمد خدابنده، 2079، 2082، 2083، 2084.

محمد خزعلی، 2106، 2107.

محمد خلخالی، 2623، 2624.

محمد رازی، 2482.

محمد رشتی، 974، 987.

محمد رضا مدرّس، میرزا، 636.

محمد سراج الدین رفاعی، 729.

محمد سعید افندی، 2480.

محمد سعید صد تومانی، 2364.

محمد سعید نایینی، 2069، 2493.

محمد سلطان آبادی، 2533.

محمد شوشتری کوفی، 1014، 1455.

محمد شیرازی، سیّد، 966.

محمد صاحب الزمانی، 973، 974.

محمد صاحب حبشی، 1600.

محمد صادق عراقی، 2533.

محمد صالح بارفروش، 2407.

محمد صالح مازندرانی، 1212، 1599.

محمد صبّان مصری، 732.

محمد طاها، 954، 956.

محمد طاهر تستری، 991، 993.

محمد طاهر شوشتری کوفی، 1014.

محمد طاهر قمی، 2786.

محمد طاهر منجّم یزدی، 491.

محمد طاهر نجفی، 2176، 2275.

محمد طه، 2403.

محمد طهرانی، میرزا، 981.

محمد طه قاضی حسین، 895.

محمد عباباف نجفی، سیّد، 919.

محمد عسکری طهرانی، میرزا، 893.

محمد عطار، 1839، 1840.

محمد عطار، 2668، 2719.

محمد علم خان، 2136، 2138.

محمد علی اردوبادی، 989.

محمد علی بهشتی، سیّد، 935.

محمد علی پاشا، 2876، 2877.

محمد علی پسر وردی تبریزی، 972.

محمد علی تبریزی، سیّد، 921.

محمد علی حایری، 2637.

محمد علی رستم آبادی، 962، 963.

ص: 360

محمد علی زاهد جیلانی، 1168.

محمد علی زاهدی حزین، ساغر، 491.

محمد علی شلمغانی، 3491.

محمد علی صاحب، 2381.

محمد علی عراقی کرهردوی، 2379.

محمد علی قاری، 2306، 2472.

محمد علی قزوینی، 2511.

محمد علی کرمانشاهی، 2395، 2490.

محمد علی گلستانه اصفهانی، 2150.

محمد علی محلّاتی، 962.

محمد علی، میرزا، 991.

محمد علی نساج، 2147، 2148.

محمد علی یزدی، 2293.

محمد عمر واقدی، 1063.

محمد فرید، 1526، 1689.

محمد قاضی القضاة، 2136، 2365.

محمد قطیفی، 2401.

محمد کاشانی، سیّد، 920.

محمد کاظم ملک التجّار، 1465.

محمد کریم خان، 2708.

محمد کوفی، 991.

محمد محبی دمشقی، 2582.

محمد محسن، 2569، 2570.

محمد موسوی، 2154.

محمد، مولانا جلال الدین، 492.

محمد مهدی بحر العلوم، 983، 1447.

محمد مهدی بن علی اصغر قزوینی، 3050.

محمد مهدی تاجر، 2588.

محمد مهدی، سیّد، 949.

محمد نایینی، 2221.

محمد نوفلی، 786.

محمد نیشابوری، 574، 599.

محمد واسطی، 2725.

محمد همدانی، 2207.

محمد هندی، 2106، 2114، 2183، 2367.

محمدی، علی بن محمد بن اسماعیل، 1982.

محمد یوسف دهخوارقانی، 1863.

محمود العراقی، 1025.

محمود بن احمد فارسی، 2020، 2497.

محمود بن قدامه، 2974.

محمود بن لبید، 378.

محمود بن محمد هروی، 718.

محمود، سیّد، 987.

محمود شبستری، 2010.

محمود شوشتری مرعشی، سیّد، 1441.

محمود عراقی، 2845، 2846، 2865، 2868، 3077، 3541.

محمود کلباسی، میرزا، 1021.

محمودی، ابو سلیمان، 1989.

محمودی، ابو علی محمد بن احمد، 1894، 1987، 1901، 1999.

ص: 361

محمی، ابی الحسین، 712.

محی الدین عربی، 1097، 1098، 1102، 1150، 1581.

محی الدین محمد بن غنا، 720.

محیی الدین طایی اندلسی، 2709، 2712، 2713.

محیی الدین عربی، 708، 741، 759، 760.

محیی الدین عربی، 2051.

محیی السنه، ابو محمد، 2857.

مختار بن ابی عبیدة ثقفی، 1083.

مخزومی، ابی لبید، 2687، 2691، 2696.

مخزومی، زهر بن ابی امیه، 1405.

مخزومی، سعید بن مسیّب، 774.

مداینی، ابی سعید، 1698.

مداینی، جعفر بن محمد، 1924.

مداینی، علی بن جعفر بن علی، 2299.

مداینی، محمد بن حسن بن علی بن صباح، 2793.

مدد خراسانی، سیّد علی، 1441.

مدرس اصفهانی، حیدر علی، 2235.

مدرّس اصفهانی، سیّد عبد الحسین سیّد العراقین، 966.

مدرس، محمد باقر، 2889.

مدرّس، میرزا محمد رضا، 636.

مدرس یزدی، سید علی، 1124، 1736.

مدلل، حسین، 2412، 2413.

مدنی، سیّد، 685.

مدنی، شمس الدین سیّد محمد بن سیّد ابی الطیّب، 707.

مدنی، عبد اللّه بن محمد مطیری، 754.

مدنی، علیخان، 1594.

مدنی، کامل بن ابراهیم، 1852، 1853، 1986، 1998.

مدنی، منتصر بن منذر، 1341.

مدینی، ابو عبد الله، 1564، 1567.

مدینی، ابی عبد الله، 2349، 2350.

مذکّر طوسی بلاذری، ابو محمد احمد بن ابراهیم بن هاشم، 712.

مرادی، عبد الرحمن، 1290.

مراغی، ابو حامد، 1996، 2431.

مراغی، ابی حامد بن ابراهیم، 537.

مرتضی بن داعی حسینی، 2020.

مرتضی بن عماد، 2973.

مرتضی بن محمد امین انصاری، 3064.

مرتضی بهبهانی، 996.

مرتضی زبیدی، سید، 1797.

مرتضی مرعشی تبریزی نجفی، 2623.

مرتضی نجفی، 2214، 2249، 2414، 2415، 2416.

مرثد بن سعد، 1575.

مرثد بن عفیر، 1574.21

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص362

مرعشی تبریزی نجفی، مرتضی، 2623.

ص: 362

مرعشی، شهاب الدین، 2623.

مرعیدا، 1423.

مرقد بن مرزوق، 2975.

مرقس، 3151.

مرقع بن ضبع، 1483.

مرکنی، ابو بکر محمد بن فتح، 1611.

مروان، 1066، 1100، 1585.

مروان، 2100.

مروان بن مسلم، 2717، 3055، 3368.

مروّج الاسلام، 1443.

مروزی، ابو جعفر، 2461.

مرّی، تمیم بن وهله، 778.

مرید بن قحطان، 2975.

مریم، 2362.

مریم، 3148، 3149، 3150، 3432.

مریم مجدلیه، 1398، 1399.

مزاحم عقیلی، 1474.

مزدک قلاش، 1756.

مزنی، ابی الحسن، 1971.

مزیقیا، ربیعة بن حارثة بن عمرو، 1629.

مستبصر بن متوکّل، 885.

مستعصم عباسی، 3530.

مستنصر، 2064، 2066.

مستور بن غیلان، 392.

مستوغر، 1503، 1504.

مستوفی، حمد الله، 1555.

مستوفی، لسان الملک، 1406.

مسجاج بن سباع، 1634.

مسدد، 1044، 1081.

مسرور طباخ، 1989، 1997، 2455.

مسعده، 821.

مسعود بن منصور، 2972.

مسعود ثقفی، 776.

مسعود، عبد اللّه، 514، 516.

مسعودی، 1158، 1576.

مسعودی، 61، 68، 148، 212، 276، 411، 412، 413، 424، 425، 434، 439، 440.

مسعودی، علی بن حسین، 459، 467، 468، 472، 474، 476، 477، 479، 501، 601.

مسلم، 517.

مسلم، 1047، 1081.

مسلم، 3424.

مسلم، 19، 30، 111، 172، 245، 246، 276، 281، 282، 302، 315، 339، 385، 387، 395، 396، 400.

مسلیمه کذاب، 1756.

مسلیمه کذاب، 2020.

مسیح، میرزا، 1465.

مشافهة بن عقله، 710.

مشهدی ابو القاسم، 1122.

مشهدی ابو القاسم خادم، 921، 922.

مشهدی حاج بابا، 954.

ص: 363

مصرایم بن بیصر بن حام بن نوح، 1540، 1541.

مصری، ابو الرجاء، 1989، 1998، 2422، 2423، 2561.

مصری، ابو طالب، 2428.

مصری، ابو هلال، 2713.

مصری، شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی، 755.

مصری، علی بن حماد، 2508.

مصری، ماشاء الله، 1663، 1664، 1666.

مصری، محمد صبّان، 732.

مصطفی حمود، 2486.

مصعب بن زبیر، 1491.

مصعب بن عمیر، 1407.

مصفون بن عبد الله بن مفارق، 2974.

مضاد بن جنابة بن مراره، 1451.

مطاع بن حابس، 2974.

مطعم بن عدی بن نوفل بن عبد مناف، 1405.

مطهر الحلی، حسن بن یوسف، 1035.

مطهّری، محمد بن عبد اللّه، 488.

مطهری، محمد بن عبد الله، 2669.

مطیری، عبد اللّه بن محمد، 733.

مطیری مدنی، عبد اللّه بن محمد، 754.

مظفر بن احمد، ابو الفرج، 1838.

مظفر بن علی بن حسین حمدانی، 1953، 1996.

مظفر علوی، 2717، 2722، 2725.

معاذی، ابی الحسن محمد بن یحیی، 2006.

معاصر، میر حامد حسین، 755.

معاویه، 749، 842، 843، 845.

معاویه، 1933، 2026، 2074، 2100، 2337، 2339، 2347.

معاویه، 3221، 3224.

معاویه، 290، 315، 406.

معاویه بن ابی سفیان، 1100، 1259، 1504، 1513، 1552، 1615، 1645.

معاویة بن بکر، 1574.

معاویة بن حکیم، 1984، 1998.

معاویة بن عضله، 2435، 2436.

معاویة بن وهب، 2727.

معاویة بن یزید، 709.

معبد شامی، 873.

معتصم عباسی، 2489.

معتصم عباسی، 2885.

معتضد باللّه عبّاسی، 744.

معتضد عباسی، 1051.

معتضد عباسی، 1982، 1983، 1991.

معتمد، 1051.

معتمد الدوله، 2247.

معتمد عباسی، 1864، 1866، 1867، 1876.

ص: 364

معد بن کامل، 2975، 2976.

معدی کرب حمیری، 1483.

معصوم بن علی، 2976.

معصومه بنت موسی بن جعفر، 2224، 2226.

معلی بن ابراهیم، 2975.

معلّی بن خنیس، 856، 857.

معلی بن خنیس، 2864، 2934، 3360، 3363.

معلّی بن محمد، 869.

معلی بن محمد، 1769.

معلی بن محمد، 2684، 2743.

معمر بن خلاد، 2670.

معمر بن شمس، 2594.

معمر بن یحیی، 2797.

معمر مشرقی، 1625.

معمر مغربی، 1607، 1609، 1610، 1620، 1645.

معین خادم حضرت صادق (علیه السلام)، 861.

مغربی اندلسی، زین الدین علی، 2330.

مغیرة بن سعید، 1053، 1681، 1756.

مفتی شافعی، احمد، 2769.

مفتی کرکی، حسین، 2774.

مفتی کرکی، سیّد حسین، 594.

مفرج بن مسلم، 2975.

مفضّل، 547، 582، 600.

مفضّل بن عمر، 570، 807.

مفضّل بن عمر، 794، 795، 807.

مفضل بن عمر، 1255، 1719، 1743.

مفضل بن عمر، 2673، 2760، 2863، 2864، 2955، 2960، 2992، 3041، 3044، 3078، 3092، 3107، 3115، 3118، 3124، 3170، 3189، 3191، 3192، 3196، 3197، 3198، 3202، 3203، 3204، 3205، 3211، 3213، 3214، 3215، 3225، 3226، 3227، 3228، 3229، 3230، 3236، 3262، 3371، 3485.

مفضّل بن عمر، 14، 18، 21، 30، 233، 334، 345، 415.

مفضل بن عمیر، 3371.

مفید بن ارقم، 2974.

مفید جرجرانی، ابو بکر، 1617، 1618، 1622، 1623.

مقاتل بن حیان، 3081.

مقاتل بن سلیمان، 3081.

مقتدر بالله، 1612، 1645.

مقداد، 1285.

مقداد بن اسود، 2961، 2996، 3294.

مقداد بن اسود، 18، 269.

مقدّس اردبیلی، 641.

مقدس اردبیلی، 2019، 2050، 2061، 2087، 2088، 2089، 2092، 2093، 2096، 2328، 2607.

ص: 365

مقدس اردبیلی، 2865.

مقری رازی، عبد الجبار بن عبد الله، 2085.

مقیطام، 1541.

مقیم قزوینی، میرزا، 938، 939.

مکاری، ابو سعید، 1703، 1705.

مکحول، 3060.

مکّه، شریف، 1441.

مکی، ابن حجر، 1031، 1033، 1034، 1035، 1036، 1039، 1040، 1041، 1043، 1045، 1064، 1093، 1094، 1097، 1101، 1117، 1118، 1145.

مکّی، ابن ربیعه، عبد اللّه، 539.

مکّی، ابو المؤیّد موفّق بن احمد، 760.

مکیخا، 1422.

مکی، علی، 2510.

مکّی، محمد بن عقله، 712.

مکّی، نور الدین علی بن محمد بن صبّاغ مالکی، 754، 755، 781.

ملا امین، 2480، 2481.

ملا باقر واعظ تهرانی، 3173.

ملا حسین بشرویی، 2046.

ملا خلیل قزوینی، 1974.

ملا رضا همدانی، 2162.

ملّا علی قاری، 715.

ملا علی متقی، 1030.

ملا علی نهاوندی، 3063، 3064، 3065.

ملا علی یزدی، 12.

ملا محسن تویسرکانی، 2094.

ملا محمد علی زنجانی، 2046.

ملا معین فراهی هروی، 1047، 1131، 1209، 1270، 1406.

ملا معین هروی، 2852، 3081.

ملایری، سیّد ابو القاسم، 975.

ملایری، سیّد عبد اللّه، 975.

ملک التجّار تبریزی، مهدی، 1465.

ملک التجّار، محمد کاظم، 1465.

ملک بن متوشلخ بن ادریس، 1542، 1543، 1553.

ملک روم، 842، 843، 844، 845.

ملک ناصر، 699.

ملکه، 449، 452، 453.

ملیکه، 249، 428، 437.

مناوش، 1638.

منبة بن الحجاج، 3172، 3173.

منتصر بن منذر مدنی، 1341.

منجّم یزدی، محمد طاهر، 491.

منذر، 2678.

منذر بن حرمله طایی، 1453.

منذر بن محمد بن قابوس، 822.

منسی بن یوسف، 1345، 1346.

منصور، 631.

منصور، 664.

منصور، 1046.

ص: 366

منصور، 2988.

منصور بن تقی، 2976.

منصور بن خلیل، 2973.

منصور بن صالحان، 2516.

منصور دوانیقی، 2028، 2054.

منصوری هاشمی، ابو الحسن محمد بن عبید اللّه بن احمد بن عیسی، 770.

منقری، حسین بن احمد، 3359، 3486.

منوچهر، 1636.

منوچهر خان، 2247.

منیر الدین بروجردی اصفهانی، 2147، 2238، 2631.

منیع بن مکرم، 2974.

مودودی، علی اکبر، 759.

مودودی، علی اکبر بن اسد اللّه، 737.

مودودی، علی اکبر بن اسد الله، 1152.

موذّن قمی، حبیب اللّه، 987، 989.

موسوی، ابی الحسن محمد بن حسین، 1451.

موسوی رشتی، هاشم بن حسن، 2289.

موسوی مازندرانی، حسن بن علی، 2330.

موسوی، محمد، 2154.

موسوی مشعشعی، خلف بن عبد المطلب، 2584.

موسوی، هاشم بن شجاعت علی، 2472.

موسوی، هبة الله بن ابی محمد، 2542.

موسی، 714.

موسی بن بکر، 2725.

موسی بن جعفر بغدادی، 429، 431.

موسی بن حارث، 2972.

موسی بن حسن رجوجی، 1949.

موسی بن رمیح، 2972.

موسی بن سعدان، 1790.

موسی بن عبد الله نخعی، 3351.

موسی بن عبیده، 2732.

موسی بن عمران بن یزید، 2793.

موسی بن عیسی، 1841.

موسی بن عیسی، 3397.

موسی بن عیسی هاشمی، 2000.

موسی بن محمد، 476.

موسی بن محمد رازی، 460، 462، 463، 465، 470، 472، 477.

موسی بن محمد غازی، 463.

موسی بن معصوم، 2975.

موسی بن نصر، 2352، 2353، 2354.

موسی بن نصر عبدی، 1260.

موسی بن نعمان، 2973.

موسی بن هامان، 863.

موسی فرزند امام جواد (علیه السلام)، 483.

موسی نمیری، 2721.

موصلی، ثوابه، 273، 277.

موفّق بن احمد، 732.

موفّق بن احمد خوارزمی، 765، 766، 785.

ص: 367

موفّق بن احمد خوارزمی، 13، 37، 38، 274.

مولانا جلال الدین محمد، 492.

مولوی، 1600.

مولوی میر حامد حسین، 744.

مؤمّل جصّاص، 694، 695.

مهاراج، 1638.

مهایمی، علی، 1581.

مهدی، 664.

مهدی اصفهانی، 2229، 2230، 2473، 2614.

مهدی زریجاوی، 2307، 2472.

مهدی شهرستانی، 1197.

مهدی شهرستانی، 2111.

مهدی شیرازی، 907، 908، 909.

مهدی طباطبایی، 2102، 2211، 2221.

مهدی قزوینی، 2194، 2196، 2206، 2207، 2210، 2591.

مهدی قزوینی حلّی، سیّد، 998.

مهدی ملک التجّار تبریزی، 1465.

مهربرزین، 1430.

مهر فیروز، 1430.

مهرویه، 1421.

مهزم اسدی، 2678.

مهزیار، علی بن ابراهیم، 1191.

مهلاییل بن قینان، 1550، 1553، 1555.

مهلبی، علی بن بلال بن معاویه، 1926، 2028.

میبدی، 693، 709.

میبدی، حسین، 575.

میبدی، حسین، 1029، 1070، 1072، 1115، 1139، 1140، 1150، 1581.

میثم، 2629.

میثم تمار، 3335، 3336، 3337.

میثمی، احمد بن حسن، 1698.

میر حامد حسین، 697.

میر حامد حسین معاصر، 755.

میر حامد حسین، مولوی، 744.

میر حامد حسین هندی، 1039، 1147.

میر داماد، 2857.

میرزا احمد، 894.

میرزا اسماعیل تبریزی، 1135.

میرزا جواد، 941.

میرزا حبیب اللّه رشتی، 913، 917، 979.

میرزا حبیب الله رشتی، 2126.

میرزا حسن آشتیانی، 2123.

میرزا حسین علی برهانی،.

میرزا حسین نایینی، 2069.

میرزا خلیل طیب، 2417، 2520.

میرزا رضا، 1737.

میرزا رضا شیرازی، 2708.

میرزا عبد الله اصفهانی، 2096، 2143، 2176، 2442، 2586.

میرزا علی اصغر خان صدراعظم، 976.

ص: 368

میرزا علی محمد، 521، 522، 527.

میرزا علی محمد، 2708.

میرزا علی محمد شیرازی، 1755، 1766.

میرزا کاظم، 2174.

میرزا کوچک، 1007.

میرزا محمد، 1974.

میرزا محمد استرآبادی، 2171.

میرزا محمد بهاری، 927.

میرزا محمد تقی، 2147، 2241، 2248.

میرزا محمد حسین ساوجی، 2139.

میرزا محمد رضا مدرّس، 636.

میرزا محمد طهرانی، 981.

میرزا محمد عسکری طهرانی، 893.

میرزا محمد علی، 991.

میرزا محمود کلباسی، 1021.

میرزا مسیح، 1465.

میرزا مقیم قزوینی، 938، 939.

میرزا هادی، 900، 901، 910.

میرزا هادی، 2284.

میرزا هادی خراسانی بجستانی، 894، 897، 921، 922، 923، 924، 927، 929، 930، 931، 938، 945، 946، 971، 972.

میرزا هادی واعظ خراسانی، 1441.

میرزای شیرازی، 909، 928.

میرزای شیرازی، 2416، 2486.

میرزای قمی، 2120، 2121.

میر علام تفرشی، 2088، 2096.

میر لوحی، 653، 765.

میر محمد اشرف، 751.

میر محمد باقر داماد، 2189.

میر محمد مهدی، 2188.

میر مصطفی، 2395.

میسر بن عبد العزیز، 3440، 3480.

میکائیل، 2977، 3197، 3332.

میمون بن حمزه حسینی، ابو القاسم، 1620.

میوندی، 1433.

مؤمن الطاق، 3411.

مؤید بن قاسم، 2975.

نائب التولیه، سیّد هاشم، 995، 996.

نابغه جعدی، 1440، 1441، 1458، 1459، 1460، 1477.

نابغه ذبیانی، 1440، 1441.

ناحور، 1326.

نادر شاه افشار، 1168.

ناصبی، عبد الرحمن بن محمد، 1991.

ناصر الدوله، حسین بن حمدان، 1861، 1889، 1999.

ناصر الدین بیضاوی، 1288.

ناصر الدین شاه، 2887.

ناصر الدین شاه قاجار، 833.

ناصر بن سلیمان، 2975.

نافع، 786.

ص: 369

نافع بن ازرق، 855.

نامی، کاظم، 918.

نایینی، عبد الرحیم، 2493.

نایینی، عبد الوهاب، 2493، 2494.

نایینی، علی رضا، 2520.

نایینی، محمد، 2221.

نایینی، محمد حسین، 2493.

نایینی، محمد سعید، 2069، 2493.

نایینی، میرزا حسین، 2069.

نجاشی، 1972، 1981، 2202.

نجاشی، 3411، 3439، 3440، 3443.

نجفی اصفهانی، 944، 910.

نجفی، باقر، 2182.

نجفی، حسن، 2403.

نجفی، حسین، 983.

نجفی، سیّد محمد عباباف، 919.

نجفی، شرف الدین، 567.

نجفی، شرف الدین، 603.

نجفی، شرف الدین، 2793.

نجفی، شیخ جعفر، 2111، 2217، 2249، 2253، 2256.

نجفی، شیخ حسین، 2108، 2111، 2125.

نجفی، علی قاضی طباطبایی، 1023.

نجفی، محمد طاهر، 2176، 2275.

نجفی، مرتضی، 2214، 2249، 2414، 2415، 2416.

نجفی، هاشم، 2182.

نجل مازندرانی، حسین، 924.

نجم الدین، 742.

نجم الدین جعفر بن الزهدری، 2504.

نجم الدین جعفر زهدری، 2142، 2596.

نجم الدین کبری، 727.

نجم الدین کبری، 1030.

نجمان، 183.

نجمان بن پنجاس، 1101.

نجم عاملی، شیخ محمد، 2107.

نحریر خادم، 1716.

نحریر، علی بن عالم، 2171.

نخّاس، بشر بن سلیمان، 450، 451، 455.

نخاس، بشر بن سلیمان، 1965، 1966.

نخّاس، عمرو بن یزید، 450، 451.

نخعی، 2719، 2726.

نخعی، ردائة بن کعب بن اذهل بن قیس، 1501.

نخعی، کمیل بن زیاد بن نهیک بن هیثم، 2786، 2787.

نخعی، موسی بن عبد الله، 3351.

نراقی، احمد، 2192.

نرجس، 1049، 1050، 1726، 1737، 1770.

نرجس، 1834، 1835، 1862، 1863، 1864، 1872، 1964، 2433.

ص: 370

نرجس خاتون (3)، 449، 453، 455، 456، 457، 461، 462، 463، 464، 465، 466، 469، 470، 471، 477، 480، 488، 502، 505، 507، 508، 518، 519، 605، 651، 664، 704، 713، 714، 740، 747، 752، 814، 816، 853.

نرجس خاتون، 249، 428.

نردول، 1632.

نرسی، 1429، 1431.

نزار بن حسن، 2976.

نزار بن سلمان، 2974.

نزال بن سبره، 239.

نسابه اصفهانی، ابو الحسن، 1635، 1637.

نساج، محمد علی، 2147، 2148.

نسطرصاس، 1637.

نسفی، عزیز الدین، 727، 728.

نسیم، 1839، 1840، 1841، 1908، 1979، 1983، 1998.

نسیم، خادم امام حسن عسکری (علیه السلام)، 476، 477، 496.

نسیمی، سیّد، 732.

نصرآبادی نیشابوری، ابراهیم بن محمد، 2018.

نصر اللّه اصفهانی، سیّد، 919.

نصر اللّه طهرانی دعانویس، سیّد، 957.

نصر اللّه کابلی، 506، 507.

نصر الله کابلی، 1665.

نصرانی، ابو زبید، 1453.

نصر بن دهمان بن سلیمان بن اشجع بن زید بن عطفان، 1470.

نصر بن صباح، 2000.

نصر بن عبد الجامع بن عبد الرّحمن فامی، ابو الفتح، 381.

نصر بن عبد ربه، 2422، 2423.

نصر بن علی جهضمی، 478، 1088.

نصر بن علی جهضمی نصری، 714، 715.

نصر خادم، 1841.

نصری، علی بن حرث بن مغیره، 2733.

نصری، نصر بن علی جهضمی، 714، 715.

نصیبی، ابو سالم کمال الدین محمد بن طلحة بن محمد قرشی، 698.

نصیبی، کمال الدین محمد بن طلحه، 699.

نصیر بن احمد، 2974.

نضر بن حارث، 1403، 1261، 2346.

نضر بن سوید، 822.

نظر بن سندی، 823.

نظر علی طالقانی، 2207.

نعثل، 256، 257، 295، 297، 298.

نعثل، ابا عماره، 796، 797.

نعل بند اصفهانی، جعفر، 2150، 2151.

نعمان بن منذر بن محرق، 1441، 1506.

نعمانی، 576، 581، 789.

نعمانی، 1120، 1121، 1191، 1192،

ص: 371

1194، 1255، 1783، 1792، 1793.

نعمانی، ابن ابی الجواد، 2143.

نعمانی، محمد بن ابراهیم، 13، 14، 15، 22، 26، 38، 61، 73، 74، 82، 93، 94، 103، 104، 148، 165، 238، 241، 243، 283، 286، 350، 354، 356، 357، 412، 413، 414، 416، 420، 2663، 2664، 2672، 2733، 2734، 2759، 2769، 2770، 2773، 2816، 2817، 2882، 2887، 2983، 2987، 2998، 2999، 3004، 3006، 3009، 3010، 3023، 3027، 3032، 3076، 3098، 3167، 3439، 3443.

نعمت الله جزایری، 1065، 1066، 1141، 1247، 1258، 1260، 1616.

نعمت الله جزایری، 2089، 2127، 2244، 2307، 2317.

نعمت الله جزایری، 3166.

نعمت الله حسینی، 3340.

نعمت الله شوشتری، 2586، 2603.

نعمة اللّه جزایری، سیّد، 655، 933.

نفس زکیه، 2686، 2820، 2879، 2882، 2932.

نفیس، 2672.

نفیل، 2759.

نقشبند، بهاء الدین، 745.

نقشبندی، احمد فاروتی (الف ثانی)، 726.

نمرود، 1935، 1995.

نمرود بن کنعان، 1311، 1313، 1314، 1317، 1328، 1329، 1339.

نمیری، محمد بن نصیر، 1969، 2004، 2005، 2019، 2022.

نمیری، محمد بن نصیر، 3196.

نمیری، موسی، 2721.

نوبختی، 1113.

نوبختی، ابو الحسن بن زکریا، 1933.

نوبختی، ابو الحسن بن کثیر، 1991، 2000، 2553.

نوبختی، ابو سهل، 1032، 1160.

نوبختی، ابو سهل بن اسماعیل بن علی، 1858، 1927، 1934، 1999، 2007، 2008، 2021.

نوبختی، ابو محمد حسن بن موسی، 1032، 1160.

نوبختی، ابی سهل، 590.

نوبختی، احمد بن ابراهیم، 3491، 3493.

نوبختی، اسماعیل بن علی، 432.

نوبختی، جعفر بن احمد، 1927، 1999، 2547.

نوبختی، حسین بن روح، 1921، 1924، 1925، 1926، 1928، 1929، 1930، 1931، 1932، 1934، 1936، 1938، 1943، 1948، 1949، 1961، 1962، 1966، 1967، 1998، 2006، 2019،

ص: 372

2022، 2024، 2028، 2446، 2463، 2545، 2546، 2548، 2549، 2550، 2551، 2554، 2555، 2556، 2557، 2560.

نوح بن جرّاح، 777.

نور الدین ابو الحسن علی بن شریف شمس الدین ابی عبد الله محمد بن حسین حسینی اثری حنفی، 1595.

نور الدین عبد الرحمن جامی، 694، 715، 716، 717، 718، 739، 741، 745، 780.

نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی، 755.

نور الدین علی بن محمد بن صبّاغ مالکی مکّی، 754، 755، 781.

نور اللّه تستری، 721.

نور الله شوشتری، 2010، 2017، 2084، 2219، 2220.

نور بن خلف حیرتی، 754.

نور محمد نهاری، 726.

نوری، ابو الحسین، 2010.

نوری، اسماعیل، 1142، 2437.

نوفلی، 2719، 2726، 2731.

نوفلی، ابو عبد الله، 2423.

نوفلی، محمد، 786.

نووی، 767.

نهاری، نور محمد، 726.

نهاوندی، ابراهیم بن اسحاق، 2671.

نهاوندی، علی اکبر، 2409، 2634، 2636.

نهاوندی، فتح الله، 3064.

نهاوندی، ملا علی، 3063، 3064، 3065.

نهدی، بیان بن سمعان، 1756.

نهرجوری، ابو یعقوب، 2011، 2015.

نیشابوری، ابراهیم بن عبده، 1977، 1998.

نیشابوری، ابراهیم بن فارس، 656، 434، 816، 1998.

نیشابوری، اسحاق بن اسماعیل، 1952.

نیشابوری، حاکم، 1584.

نیشابوری، حسن بن علی، 1840.

نیشابوری، علی بن محمد بن شاذان، 2446.

نیشابوری، فضل بن شاذان، 2344.

نیشابوری، محمد، 574، 599.

نیشابوری، محمد بن علی بن شاذان، 1950، 1981، 1997.

نیلی، ابو علی، 1993، 1997، 2000.

نیلی، علی بن عبد الحمید، 1603، 1606.

نیلی، علی بن عبد الحمید، 2328، 2412، 2504، 2592.

نیلی، علی بن عبد الحمید، 2782، 2997، 3002، 3439، 3443.

نی نیاس، 1638.

واسطی، ابو العباس، 2155، 2551،

ص: 373

2583، 2584.

واسطی، ابو عبد الله بن جنید، 1992، 2563.

واسطی، حسین بن شاذان، 3300.

واسطی، عبد الحمید، 2721، 2722.

واسطی، محمد، 2725.

واسطی، محمد بن حسن، 799.

واعظ تهرانی، ملا باقر، 3173.

واعظ خراسانی، میرزا هادی، 1441.

واعظ سبزواری، 2245، 3256.

واعظ، محمد حجازی، 710.

واقدی، محمد عمر، 1063.

والی، عمرو بن عوف، 816.

وثاب بن حبیب، 2973.

وجنانی، ابو محمد، 1968، 2561.

وحشی، 1293.

وحشی اعمی، ابراهیم، 2535.

وحید بهبهانی، 1960.

وداعة بن عمرو، 1547.

ورّاق، ابو الحسن، 759.

وراق، علی بن عبد الله، 3522.22

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص374

وردی تبریزی، حاج اللّه، 972.

ورقه بنت لاحج، 1326.

ورن لویس، 1671.

وسیحا، 1422.

وکیع بن جرّاح بن ملیح بن عدی، 855، 766، 768.

وکیل، محمد بن جعفر، 2000، 2464.

ولی الله تبریزی، 1973.

ولی الله هندی، 1066.

ولید بن صبیح، 1694.

ولید بن عقبه، 1450.

ولید بن مغیره، 1405.

ولید بن یزید، 1081، 1082، 1100.

ولید بن یزید بن عبد الملک، 1082.

ولی، شاه نعمت اللّه، 729.

وهّابی، ابن مسعود، 1442.

وهب بن حفص، 2736، 2741، 2795.

وهب بن منبّه، 491، 1340، 1363، 1562، 1642، 3110، 243، 244، 311.

وهب بن نصر، 2973.

وهیب، 1492.

هابیل، 1171، 1552، 1861، 3046.

هاجر، 1316.

هاجر، 94، 153، 186، 289.

هادی اندرمانی، 963.

هادی خراسانی بجستانی، میرزا، 894، 897، 921، 922، 923، 924، 927، 929، 930، 931، 938، 945، 946، 971، 972.

هادی، میرزا، 900، 901، 910.

هادی واعظ خراسانی، میرزا، 1441.

هاران، 1326.

ص: 374

هاران، 1334.

هارود بن سلطان، 2974.

هارون، 1055، 1355، 1359، 1417، 1445، 1687.

هارون، 2259، 2670، 2731، 2812، 2897، 3107، 3108، 3114، 3140، 3141، 3219، 3268، 863، 864، 1704، 1705، 3176، 3239.

هارون بن زیّات، 858.

هارون بن عمران، 102.

هارون بن قاسم بن عیسی هاشمی، 3349.

هارون بن مسلم، 821.

هارون بن موسی، 2003، 2026، 2027.

هارون بن موسی بن فرات، 2000.

هارون بن موسی تلعکبری، 1990، 1992، 2161، 2342.

هارون بن موسی تلعکبری، 3352، 3538.

هارون فراز، 1997.

هاشم احسایی، 1616.

هاشم بحرینی، 1974، 1986، 2446، 2551، 2564.

هاشم بن حسن موسوی رشتی، 2289.

هاشم بن شجاعت علی موسوی، 2472.

هاشم بن صاحب الامر، 2326.

هاشم سدهی اصفهانی، 2230.

هاشم شوشتری، سیّد، 997.

هاشم صلواتی، 2231، 2233.

هاشم قزوینی، سیّد، 931.

هاشم نائب التولیه، سیّد، 995، 996.

هاشم نجفی، 2182.

هاشمی، ابو الحسن محمد بن عبید اللّه بن احمد بن عیسی منصوری، 770.

هاشمی، احمد بن عبد الله، 1907، 1999.

هاشمی، عبد الرحمن، 2837.

هاشمی، عبد الله بن فضل، 1160.

هاشمی، موسی بن عیسی، 2000.

هاشمی، هارون بن قاسم بن عیسی، 3349.

هانی تمار، 2665.

هبة الله بن ابی محمد موسوی، 2542.

هبة الله بن محمد بن احمد کاتب، 1914، 1916، 1918، 1920، 1922، 1923، 1928، 1931، 1933، 1937، 1940، 1994، 2004، 2007، 2023، 2029.

هجری، رشید، 2728.

هرثمة بن اعین، 1718، 1719.

هرقلی، اسماعیل بن حسن، 2062، 2063، 2064، 2067، 2068.

هرمز، 1422، 1423، 1515، 1532.

هروی، ابی الصلت، 868، 1112، 1266، 2994.

هروی، محمود بن محمد، 718.

هروی، ملا معین، 2852، 3081، 1074،

ص: 375

1131، 1209، 1270، 1406.

هروی، یوسف بن ابراهیم، 720.

هشام بن خولان، 2972.

هشام بن سالم، 861، 2688، 2723.

هشام بن عبد الملک، 1362، 1444، 2604، 3177.

هشام بن عمر بن حارث العارمی، 1405.

هلاکو خان، 2489، 2706، 2880، 2883، 3530.

هلال بن دادویه، 2973.

هلال بن همام، 2972.

هلالی، سلیم بن قیس، 819، 1677، 1756، 3439، 3443.

هلالی، سلیم بن قیس، 241، 303، 307، 350، 357.

هلیل، ابراهیم، 2667.

همانی، حسن بن فضل بن یزید، 888.

همدانی، 2720.

همدانی، ابراهیم بن محمد، 1952، 1968.

همدانی، ابو العلا، 2312، 2313.

همدانی، ابو عبد الله، 1908.

همدانی، ابی الحسن، 3525.

همدانی، ابی القاسم بن علا، 3357.

همدانی، ابی جعفر محمد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن، 875.

همدانی، احمد بن حسین، 1884.

همدانی اسدآبادی، راشد، 447.

همدانی، حارث بن عبد اللّه، 405، 777.

همدانی، حسن بن هارون بن عمران، 1958، 1962، 1968، 1997، 2000.

همدانی، حسین قلی، 954، 983.

همدانی، سیّد علی، 729، 1030.

همدانی، علی بن محمد بن صالح بن محمد، 1958، 1961.

همدانی، قاسم بن علا، 2430، 2431.

همدانی، قاسم بن محمد بن علی بن ابراهیم بن محمد، 1958.

همدانی، محمد، 2207.

همدانی، محمد بن ابراهیم بن محمد، 1959.

همدانی، محمد بن جعفر بن ابراهیم، 1959.

همدانی، محمد بن صالح، 1958، 1977، 1978، 1997، 2425، 2442، 2460.

همدانی، محمد بن هارون بن عمران، 1982، 1997، 2463، 2464.

همدانی، ملا رضا، 2162.

هند بن ابی هاله، 1413.

هندی، احمد علی، 2069.

هندی، عبد العلی، 1097.

هندی، محمد، 2106، 2114، 2183، 2367.

هندی، محمد بن هاشم، 2306، 2307،

ص: 376

2365.

هندی، میر حامد حسین، 1039، 1147.

هندی، ولی الله، 1066.

هواز، 1341.

هوشنگ، 1549.

هوشنگ بن کیومرث، 1638.

هیثم بن عدی، 704، 1518، 1646.

هیثم تمیمی، 821.

هیردوس، 1382.

یأجوج، 742، 1259.

یاسر، 882.

یاشع، 1732.

یافعی، ابن عبد اللّه، اسعد، 699.

یحابن بن مالک بن ادد، 1522.

یحیی بن ابی القاسم، 12.

یحیی بن ابی قسم، 2719.

یحیی بن اعمش، 777.

یحیی بن اکثم، 878، 3156.

یحیی بن ام طویل، 3343.

یحیی بن بطریق حلی، 2467.

یحیی بن بکر بن احمد بلخی، 720.

یحیی بن حامد، 2973.

یحیی بن حسن بن بطریق، 29.

یحیی بن داود، 2975.

یحیی بن زکریا، 1849، 2739.

یحیی بن زید، 245.

یحیی بن سلام، 3094.

یحیی بن عبد الله، 2005.

یحیی بن فضل طیبی، 2330.

یحیی بن محمد عریضی، 1893.

یحیی بن معین، 1038، 1062، 1063، 1064، 1083.

یحیی بن منصور، 1601، 1687.

یحیی بن نجل کوفی، 1606.

یحیی بن یحیی، 2582.

یحیی بن یرجم، 2974.

یحیی حلبی، 822، 3360.

یربوعی، عاد بن شداد، 1453.

یزدجرد، 1030، 1422، 3166.

یزدی، ابو القاسم، 1443.

یزدی حایری، علی، 1600، 1632، 2615.

یزدی، حسن، 2293.

یزدی، محمد علی، 2293.

یزدی، ملا علی، 12.

یزید، 843، 844، 845.

یزید، 2050.

یزید بن سلیط، 2258.

یزید بن عبد الله، 2444، 2445، 2568.

یزید بن معاویه، 3200، 3363، 3415، 3472، 3546، 1032، 1066، 1082، 1100، 1202، 1269، 1290.

یزید صایغ، 1697.

یسع بن خطوب، 1354، 1355، 1519،

ص: 377

1520.

یشکری، عبد الله بن ابی بکر، 3253.

یشوعا، 569.

یعرب بن قحطان، 1635، 1636.

یعقوب، 3107، 3108، 3118، 3121، 3150، 3167.

یعقوب بن حمزه، 2975.

یعقوب بن مشرف، 2972.

یعقوب بن منفوس، 1854، 1998، 1984، 680، 681.

یعقوب بن یزید، 868، 869، 2683.

یعقوب بن یوسف اصفهانی، 1901، 1983، 1999، 2341.

یعقوب بن یوسف ضراب اصفهانی، 447، 1255.

یعیش بن احمد، 2973.

یقطینی، 3396.

یمان بن فتح بن دینار، 1895.

یمان تمار، 2736.

یمانی، ابراهیم بن عمر، 2663.

یمانی، جعفر بن ابراهیم، 889، 890.

یمانی، حسن بن فضل، 1954، 1975، 2426، 2427، 2561.

یمانی، شرف الدین اسحاق بن محمود، 1599.

یمانی، طاوس، 2054.

یمانی، عبد الکریم، 2702.

یمانی، علی بن حسن، 1999، 2432، 2433.

یمانی، علی بن حسین، 1979.

یمنی، ابن اسود، 850.

یمنی، صالح بن عبد الله، 1606.

یمیز بن صالم، 2972.

یمینا، 2098.

یوحنّا، 529، 778، 3149.

یوسف بحرینی، 2122.

یوسف بن ابراهیم هروی، 720.

یوسف بن احمد جعفری، 1988، 1999، 2298.

یوسف بن حمزه، 2975.

یوسف بن داود، 2974.

یوسف بن زیاد، 883.

یوسف بن علی بن مطهر، سدید الدین، 2159.

یوسف بن قزعلی بغدادی حتمی، شمس الدین ابو المظفّر، 701.

یوسف بن قزعلی سبط ابن جوزی، 637.

یوسف بن کلیب، 2739.

یوسف بن مغانم، 2972.

یوسف بن یحیی السلمی، ابی بدر، 1030، 1040، 1042، 2993، 3017.

یوسف بن یعقوب، 2976.

یوسف سلمی، 1093.

یوسف نجار، 1382.

ص: 378

یوشالفرس بن کالب بن یوفنا، 1560.

یوش بیاضی، 831.

یوشع بن نون، 1285، 1350، 1424، 1425، 1445، 1688، 1691، 2961، 2996، 3113، 3140، 3141، 3200، 3294، 3362.

یونس بن حبیب، 1472.

یونس بن ظبیان، 3359.

یونس بن عبد الرحمن، 1257، 1703، 2343.

یونس بن یعقوب، 73، 1974.

یهودی خیبری، جندل، 663.

یهورام، 1519.

ص: 379

ص: 380

فهرست کلمات مشکل

ص: 381

ص: 382

فهرست کلمات مشکل

آمال: آرزوها.

ابتهال: به زاری دعا کردن، اخلاص ورزیدن.

اتعاب: در رنج انداختن.

اتکال: اعتماد کردن به کسی، تسلیم شدن.

احتراز: پرهیز کردن.

احفاد: فرزندزادگان، به خدمت شتافتن کسی.

احقاف: تل های ریگ.

احمر: سرخ.

اخضر: سبز.

اذفر: تندبو.

ارتداع: بازداشته شدن، آلوده شدن.

ارجاس: ناپاکیها.

ازهر: درخشان.

استبعاد: دور شمردن، گمان نبردن.

استبعاد: دوری جستن.

استتار: پوشیده گردیدن، در پرده شدن.

استخفاف: خوار کردن.

استصواب: صواب شمردن، راست دیدن فعل کسی.

استضائه: روشن کردن.

استطاله: دراز شدن، گردن کشی کردن.

استظهار: یاری خواستن.

استعلام: پرسیدن از چیزی.

استغراب: عجیب و غریب شمردن، بعید داشتن.

استفسار: تفسیر خواستن، بیان کردن.

استفهام: مفهوم خواستن.

استکانت: تضرع، فروتنی.

استنکار: ناشناختن، انکار کردن.

استیحاش: اندوهگین شدن.

استیذان: اجازه خواستن.

استیفا: تمام گرفتن.

استیناس: مأنوس شدن.

استیناف: از نو گرفتن.

اسفر: سفیدی که به سرخی زند.

اشتداد: استوار شدن، سخت گرفتن.

ص: 383

اشنع: زشت.

اصطناع: برگزیدن، اختیار کردن.

اصقاع: نواحی، اطراف.

اضائه: روشن شدن.

اطناب: مبالغه کردن.

اعاظم: بزرگان.

اعانت: امداد، حمایت.

اعتذار: شکایت نمودن.

اعتساف: بیراه رفتن.

اعتساف: بیراه رفتن.

اعوجاج: کژی.

اغماض: چشم پوشیدن.

اقتصار: اکتفا کردن به چیزی.

اکسیر: کیمیا، دارویی که به آن مس و جز آن به زر و سیم بدل کنند.

الحاح: پافشاری.

اناطت: تعلیق.

انتفاع: سود یافتن، نفع گرفتن.

انحاس: نامبارکیها.

اندراس: ناپدید گردیدن.

انسداد: مسدود شدن، بسته شدن.

انقیاد: فروتنی نمودن، گردن نهادن.

اوطان: سرزمین ها.

ایحاش: بی توشه گردیدن، اندوهگین کردن، ویران گردیدن.

ایصال: رسانیدن.

باذخ: عزت بلند، شرف بلند.

بالطوع: فرمانبرداری از روی میل و رغبت.

بثیر: بسیار، کثیر.

بساط: فرش، گستردنی، زمین هموار.

بطانت: پر شدن شکم از طعام.

بطانه: پر شدن شکم، آستر جامه.

تأنی: آرامش.

تثبت: تأنی، شتاب نکردن.

تجشمات: سختیها، رنجها.

تجشم: رنج کشیدن.

تحریص: برانگیختن.

تحسر: حسرت خوردن.

تحیر: سرگردانی.

تخطی: خطا کردن، سرپیچی.

تدلیس: پنهان کردن.

تدویر: گرد کردن، چرخ زدن.

تذلل: فروتنی کردن.

ترحیب: مرحبا گفتن.

ترحیب: مرحبا گفتن.

ترقب: گوش دادن.

ترقیم: کتابت کردن.

تزایل: پراکنده شدن، شرم داشتن از کسی.

تستر: پوشیده شدن.

تسدیس: شش گوشه کردن.

تشبث: تمسک جستن، درآویختن.

ص: 384

تشفی: شفا جستن.

تصفح: صفحه صفحه نگریستن، تأمل کردن در چیزی.

تضلیل: گمراه ساختن.

تطویل: دراز کردن.

تعاطی: به ناحق گرفتن چیزی.

تعذر: ممتنع بودن، دشوار شدن کار.

تعشی: شام خوردن، شبکور شدن.

تعیش: زندگی، اسباب معیشت ساختن.

تغلیظ: درشت کردن چیزی بر کسی.

تغنی: سراییدن.

تفتیش: کاویدن، جستجو کردن.

تفریج: دور کردن اندوه.

تفسیق: فاسق خواندن.

تفوّه: حقیر گشتن، کهنه گردیدن، سخن گفتن.

تفویض: حاکم گردانیدن کسی در کاری.

تقاعد: نرساندن حق کسی به او، تغافل، سستی.

تقبیل: بوسه دادن.

تکالب: جنگ و بدی کردن با هم، شدید شدن حرص مردم بر دنیا.

تلبیس: پوشیدن حقیقت، درآمیختن.

تلطیف: نرمی، آرامش.

تمرد: سرپیچی.

تمشیت: جاری کردن، آراستگی.

تمویهات: خبر دادن خلاف، زراندودگی.

تمهید: مقدمه.

تنطق: سخنوری.

تنقیح: پیراستن، خالص کردن.

تنقیه: صافی، پاک کردن.

توارد: با هم به یک جا فرود آمدن.

توثیق: استوار کردن.

توقیت: وقت نهادن.

توقیر: بزرگ داشتن.

ثغور: سرحدات، مرزها.

ثغور: سرحدات، مرزها.

ثمین: گرانبها.

جزاف: سهل انگاری کردن، به گزاف گرفتن.

جواسیس: جمع جاسوس.

چلیپا: صلیب.

حجال: درخشندگی.

حجب: پرده ها.

حجر: بازداشتن، عقل، کنار مردم.

حذاقت: زیرکی، استادی.

حسان: نیکو.

حضیض: پستی زمین، نشیب زمین.

ص: 385

حظ: بهره، نصیب.

حظیره: جای شتر.

حلیه: زینت.

حیازت: گرد آوردن چیزی.

حیز: مکان.

حیز: مکان.

حیلولت: حایل شدن میان دو چیز.

خائب: ترسان.

خبط: سخت زدن کسی.

خزف: به دست و پا رفتن.

خلجان: مودت، رغبت.

خلطه: آمیزش.

خلطه: آمیزش.

درفش: پرچم.

دنائت: بی باک گردیدن، فرومایه شدن.

دهشت: حیرت، سراسیمگی.

دهلیز: مکانی که میان دروازه و خانه باشد.

ذراری: فرزندان.

ذریه: نسل.

ذمیمه: پست شمرده شده.

راعی: چوپان.

رافضه: شیعه.

رشیقه: نیکوقامت.

رضاع: شیرخوار.

رغیف: ستبر کردن، گرده نان که برای پختن قدری پهن کرده باشند.

رفرفه: بساط گرانمایه.

رفه: تن آسانی، فراخ و آسان شدن زندگانی.

رقاب: ترسیدن، گردن.

رهبت: بیم، ترس.

رهط: دویدن، لقمه بزرگ برداشتن.

زفت: درشت، فربه.

سالفه: گذشتگان.

سخیف: پست، بی ارزش.

سدانت: پرده داری.

سدرة المنتهی: درختی در بهشت

سطوت: حمله بردن.

سطوع: منتشر کردن، بلند شدن.

سعایت: خراج و باج گرفتن.

سفاک: بی پروا.

شامخ: والا، بلندمرتبه.

شذوذ: نادر، غریب شدن.

شنایع: زشتیها.

شوایب: آلودگیها.

صایب: راست.

صایم: روزه دار.

صباوت: خردسالی.

صبیحه: طلوع، صبحدم

صعوبت: مشکل گردیدن.

ص: 386

صقع: گوشه زمین.

صقع: گوشه زمین.

صنادید: بزرگان.

صواب: صحیح، درست.

صیاغت: آراستن، زرگری.

ضیاع: هلاک شدن، تلف گردیدن.

طغات: ظالمان.

طفیل: ریزه خوار.

طوالع: جمع طالع، فال.

عادم النظیر: بی نظیر

عاهت: فساد.

عبقری: باغ

عتاق: آزاد گردیدن.

عجالت: ماحضر از طعام، هرچه به شتاب حاضر شده.

عصابه: دستمالی که هنگام درد به سر می بندند

عصبه: گروه.

عقارات: نشنانی ها.

عقار: نازا شدن زن، در پی شکار رفتن، نشانه.

عقال: خردمندان.

عقیب: درپی.

عقیقه: قربانی کردن گوسفند.

عکاظ: بازار.

عنیف: درشت.

عوذه: تعویذی که انسان برای جلوگیری از ترس یا جنون یا نظر کردن می نویسد و بر خود می آویزد.

غباوت: کندذهنی.

فارط: پیشی گیرنده.

فاره: حاذق، زیرک.

فایز: رستگار.

فترت: زمان میان دو پیامبر، سستی، ضعف.

فتور: آرام شدن، نرم شدن.

فحاوی: مقصود و اهداف کلام.

فحوای کلام: مقصود کلام.

فطانت: زیرکی، دانایی.

قادح: طعن زننده، عیب کننده، شکاف.

قالع: برکننده.

قذارات: ناپاکی ها.

قذارات: ناپاکی ها، پلیدی ها.

قشعریره: لرزه، برخاستن موی بر اندام.

قصوی: آرزوی دور.

قماط: دزدان، دست بند.

قویم: نیکوقامت.

کلال: رنجور و ناتوان گردیدن.

کلفت: سختی.

کنف: شرم زده، ریسمان.

لئامت: حسادت، بخل.

ص: 387

لایح: آشکار، ظاهر.

لبیب: خردمند.

لقاط: پیشاپیش، مقابل.

ماضیه: گذشته.

مأذون: اذن داده شده.

مبتدع: بدعت کننده، تازه پیدا شده.

مبتهج الحال: خوشحال.

مبتهج: خوشحال.

مبدع: ابداع کننده، اختراع کننده.

متجاهرین: فاسقین، آشکار کنندگان.

متحسر: دریغ خورنده.

مترددین: سرگشته گان، مشکوکین.

متسلی: تسلی داده شده، بی غم.

متشتت: پراکنده، پریشان.

متعذر: مشکل، محال.

متعسر: دشوار، سخت.

متکفل: عهده دار، مسوؤل.

متکون: شکل گرفته شده، موجود شده.

متمثل: اقامه مثل کردن، مثل زدن.

متهور: بی باک.

مثوبت: جزای نیکی.

مجازفات: گزافه گویی ها.

محاذی: برابر شونده.

محاذیر: مشقتها، رنجها.

محرفه: تحریف کننده.

محفوف: احاطه شده.

مخارفت: معامله خریف کردن با کسی.

مخزول: شکسته پشت.

مخلد: جاودان، همیشگی.

مدلول: مضمون، مفاد.

مذیل: بی قرار، فاش کننده راز.

مستأصل: ناامید، از بیخ برکنده شده.

مستحسن: نیکو شمرنده، نیکو شمرده شده.

مستعار: عاریت گرفته شده.

مستفسر: تفسیر خواهنده، پژوهنده.

مستنکر: جاهل نسبت به امری.

مستهجن: قبیح، مکروه.

مسطور: نوشته شده، مکتوب.

مسفورات: نوشته جات.

مسفوک: ریخته.

مسکه: مشک.

مسلک: روش

مشبع: فراوان.

مشتعل: سوزان.

مشؤوم: بدفال، ناخجسته.

مصاب: اصابت، موضع ریختن آب.

مصادفت: یافتن، دیدن.

مصارعت: جهد، کوشش.

ص: 388

مصافحت: دست یکدیگر را گرفتن.

مصلوب: بر دار کشیده شده.

مضجع: خوابگاه، بارگاه.

مضمحل: محو شونده.

مضمحل: نابود شونده.

مطرز: جامه منقش، نگارساز.

معارضه: رویارویی دو خصم، برگشتن.

معتذر: عذرخواهنده.

معزول: بازداشته شده، برکنار شده.

معنونه: دارای عنوان.

مغبوط: محسود.

مغلول: دست بسته شده.

مغموم: غمگین.

مغنی: سرود گوی، بی نیازکننده.

مفترض الطاعة: کسی که اطاعتش واجب است.

مفتری: بهتان زننده.

مقتضی: تقاضا.

مقهور: شکست خورده.

مکرمت: بزرگی، جوانمردی.

ملاذ: ملجاء، پناهگاه.

ملاعبت: بازی، شوخی.23

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص389

ممر: محل عبورومرور.

ممطوره: زمین باران رسیده.

مناص: گریختن، جدا گردیدن.

منتحل: چیز کسی را جهت خود دعوی کننده.

منجز: وفاکننده وعده.

مندرس: کهنه، محو شده.

منصه: جای ظاهر.

منطوی: به هم پیچیده شده.

منقاد: مطیع.

منقصت: نقصان، عیب.

منقضی: از بین رونده.

منکشف: کشف شده، آشکار شده.

منوال: روش، طریق.

منهتک: بی پروا، پرده دریده شونده.

منهزم: شکست خورده، مغلوب شده.

منیعه: استوار، بلندمرتبه.

منیف: پاک، بزرگ.

منیفه: پاک، بلند.

مودوعه: آرامش، سکینه.

موذیات: جانوران زیانکار.

مهابت: ترس، پرهیز.

مهبط: جای فرود آمدن.

مؤدی: امدادکننده، ادا شده، ادا کننده.

نجمه: ستاره.

ص: 389

نزهت: خوشحالی.

نزیل: مهمان.

نصوص: کلام صریح و آشکار.

نضج: شکل گرفتن.

نعوت: نشانها، توصیفات.

نهب: غنیمت.

نهب: غنیمت.

نهج: شیوه، روش.

نهج: شیوه، روش.

وتیره: زیادی در کینه و ستم، دو رکعت نماز نافله.

وثاق: ریسمان، بند، خانه.

همیان: کمربند، کیسه پول.

هودج: کجاوه ای که در آن زنان نشینند.

یاقوته: یاقوت.

ص: 390

فهرست مندرجات

اشاره

ص: 391

ص: 392

فهرست مندرجات

بساط اول

اشاره

[مقدمه مؤلف]/ 5

عبقریّه اوّل [بشارت ظهور در قرآن کریم]

رفرفه 1/ [آیات اول سوره بقره]/ 12

رفرفه 2/ [سوره بقره، آیه 148]/ 13

رفرفه 3/ [سوره آل عمران، آیه 83]/ 15

رفرفه 4/ [سوره نساء، آیه 159]/ 16

رفرفه 5/ [سوره اعراف، آیه 159]/ 17

رفرفه 6/ [سوره انفال، آیه 39]/ 18

رفرفه 7/ [سوره توبه، آیه 34]/ 20

رفرفه 8/ [سوره هود، آیه 8]/ 21

رفرفه 9/ [سوره یوسف، آیه 110]/ 23

رفرفه 10/ [سوره حدید، آیه 17]/ 24

رفرفه 11/ [سوره سبأ، آیات 52- 51]/ 25

رفرفه 12/ [سوره شوری، آیه اوّل]/ 28

رفرفه 13/ [سوره مبارکه عصر]/ 29

رفرفه 14/ [سوره مبارکه لیل]/ 30

رفرفه 15/ [سوره اسراء، آیات 4 به بعد]/ 31

رفرفه 16/ [سوره انبیا، آیات 15- 12]/ 32

ص: 393

رفرفه 17/ [سوره حج، آیه 39]/ 33

رفرفه 18/ [سوره حج، آیه 41]/ 34

رفرفه 19/ [سوره نمل، آیه 62]/ 34

رفرفه 20/ [سوره طه، آیه 113]/ 35

عبقریّه دوّم [بشارت ظهور در اخبار معراجیّه]

رفرفه 1/ [روایت ابو سلیمان داعی رسول خدا]/ 37

رفرفه 2/ [روایت انس بن مالک]/ 39

رفرفه 3/ [روایت امیر المؤمنین در جنگ جمل]/ 42

رفرفه 4/ [روایت حذیفه]/ 45

رفرفه 5/ [خطبه لؤلؤ از امیر المؤمنین]/ 47

رفرفه 6/ [روایت جابر جعفی]/ 49

رفرفه 7/ [روایت ابن عباس از رسول خدا]/ 51

رفرفه 8/ [روایت انس بن مالک]/ 53

رفرفه 9/ [روایت امیر المؤمنین از رسول خدا]/ 55

رفرفه 10/ [روایت فضل بن شاذان از ابن عباس]/ 57

رفرفه 11/ [روایت ابن عباس]/ 58

رفرفه 12/ [روایت حرّ عاملی]/ 58

عبقریّه سوّم [بشارت ظهور در لوح فاطمه]

رفرفه 1/ [خبر لوح]/ 61

رفرفه 2/ [روایت صدوق]/ 65

رفرفه 3/ [روایت حضرت عبد العظیم حسنی]/ 66

رفرفه 4/ [روایت دیگری از خبر لوح]/ 66

ص: 394

رفرفه 5/ [روایت جابر از لوحی دیگر]/ 67

رفرفه 6/ [لوح امام سجاد (علیه السلام)]/ 68

عبقریّه چهارم [بشارات دیگر از خدای عز و جل]

رفرفه 1/ [روایت لوح از امام باقر (علیه السلام)]/ 71

رفرفه 2/ [صحایف مختومه]/ 73

رفرفه 3/ [روایت ابن عباس]/ 73

رفرفه 4/ [روایت صحیفه مختومه از امام صادق (علیه السلام)]/ 74

رفرفه 5/ [روایت دیگری از صحیفه مختومه]/ 75

رفرفه 6/ [روایت ابیّ بن کعب از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 76

رفرفه 7/ [بشارت ظهور در روز عاشورا]/ 77

رفرفه 8/ [علّت نامگذاری امام زمان (علیه السلام) به قائم]/ 78

رفرفه 9/ [بشارت جبرائیل امین]/ 79

رفرفه 10/ [روایت عایشه]/ 80

عبقریّه پنجم [بشارت ظهور در صحف الهی]

رفرفه 1/ [صحیفه آدم (علیه السلام)]/ 85

رفرفه 2/ [صحیفه حضرت ادریس (علیه السلام)]/ 87

رفرفه 3/ [صحیفه حضرت ابراهیم (علیه السلام)]/ 89

عبقریّه ششم [بشارت ظهور در تورات]

رفرفه 1/ [دلایل وجود بشارت در تورات]/ 93

رفرفه 2/ [پاراش لخ لخا، فصل 17]/ 95

ص: 395

رفرفه 3/ [پاراش لخ لخا، پاسوق اوّل]/ 97

رفرفه 4/ [ابتدای پاراش لخ لخا]/ 98

رفرفه 5/ [دور چهارم]/ 100

[روایت جابر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 101

عبقریّه هفتم [بشارت ظهور در کتب دیگر انبیا]

رفرفه 1/ [کتاب دانیال نبی، فصل دوّم]/ 105

رفرفه 2/ [کتاب دانیال نبی، فصل دوازدهم]/ 106

رفرفه 3/ [زبور از نظر قرآن]/ 108

رفرفه 4/ [کتاب زبور، مرموز 37- 45- 96]/ 109

رفرفه 5/ [روایت الزام الناصب از زبور]/ 111

رفرفه 6/ [کتاب صفینای نبی]/ 112

رفرفه 7/ [روایت دیگری از کتاب صفینا]/ 113

رفرفه 8/ [کتاب شعیای نبی]/ 116

رفرفه 9/ [کتاب شعیا، سیمان 27- 26]/ 118

رفرفه 10/ [واقعه سید الشهدا (علیه السلام) در کتاب شعیا]/ 123

رفرفه 11/ [فصل هشتم و نهم کتاب شعیا]/ 126

رفرفه 12/ [کتاب زکریا]/ 128

رفرفه 13/ [کتاب زکریا، پاسوق 9]/ 129

رفرفه 14/ [کتاب حورل نبی]/ 132

رفرفه 15/ [کتاب زکیال نبی]/ 136

رفرفه 16/ [کتاب میلیکس پیغمبر]/ 139

رفرفه 17/ [کتاب عزیر نبی]/ 141

رفرفه 18/ [کتاب حیقوق نبی]/ 142

رفرفه 19/ [کتاب ملاخی نبی]/ 143

ص: 396

رفرفه 20/ [کتاب عاموس نبی]/ 144

رفرفه 21/ [کتاب حکای پیغمبر]/ 145

رفرفه 22/ [کتاب یوئیل نبی]/ 146

[بشارت حضرت خضر]/ 147

عبقریّه هشتم [بشارت ظهور در اناجیل اربعه]

رفرفه 1/ [انجیل متی، باب 24]/ 151

رفرفه 2/ [انجیل متی، باب 13]/ 152

رفرفه 3/ [انجیل متی، باب 20]/ 154

رفرفه 4/ [انجیل متی، باب 24]/ 158

رفرفه 5/ [انجیل مرقس، باب 13]/ 159

رفرفه 6/ [انجیل لوقا، باب 21]/ 160

[انجیل لوقا، باب 12]/ 162

رفرفه 7/ [تذکر بعضی از علما]/ 162

باب پانزدهم انجیل یوحنّا/ 167

باب شانزدهم انجیل یوحنا/ 168

عبقریّه نهم [بشارت ظهور پس از حضرت عیسی (علیه السلام)]

رفرفه 1/ [مکاشفات یوحنای لاهوتی]/ 175

رفرفه 2/ [کتاب سیکباس نبی]/ 179

رفرفه 3/ [کتاب ازدراس نبی]/ 180

رفرفه 4/ [وحی کودک]/ 182

ص: 397

عبقریّه دهم [بشارت ظهور در کتب متفرقه دیگر]

رفرفه 1/ [بشارت مهادیو]/ 207

رفرفه 2/ [کتاب پاتنگل]/ 208

رفرفه 3/ [بشارت شاکمونی]/ 209

رفرفه 4/ [کتاب دید]/ 209

رفرفه 5/ [بشارت جوک]/ 210

رفرفه 6/ [کتاب ماسک]/ 210

رفرفه 7/ [کتاب دادیک]/ 210

رفرفه 8/ [بشارت زردشت اوّل]/ 211

رفرفه 9/ [کتاب جاماسب]/ 215

عبقریّه یازدهم [بشارات متفرقه]

رفرفه 1/ [بشارت سطیح کاهن]/ 223

رفرفه 2/ [بشارت قس بن ساعده]/ 225

رفرفه 3/ [بشارت متن مستور]/ 229

رفرفه 4/ [لوح مسجد ایاصوفی]/ 233

عبقریّه دوازدهم [بشارت ظهور پس از طلوع اسلام]

رفرفه 1/ [بشارت یزدگرد سوم به آن جناب]/ 235

رفرفه 2/ [بشارت دانشمندان مجوس]/ 236

رفرفه 3/ [بشارت حبر یهود]/ 236

رفرفه 4/ [بشارت کعب الاحبار]/ 238

رفرفه 5/ [بشارت صعصعه]/ 239

ص: 398

رفرفه 6/ [بشارت راهب]/ 241

رفرفه 7/ [بشارت وهب]/ 243

رفرفه 8/ [بشارت زید بن علی بن الحسین (علیه السلام)]/ 245

عبقریّه سیزدهم [بشارت ظهور در کلام رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)]

رفرفه 1/ [نصوص وارده در امامت ائمه (علیهم السلام)]/ 255

رفرفه 2/ [روایات نبوی درباره ائمه دوازده گانه]/ 261

رفرفه 3/ [وجوب اقتدا به ائمّه]/ 266

رفرفه 4/ [بودن ائمّه (علیهم السلام) از طینت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 271

رفرفه 5/ [اهل بیت، سفینه نجات]/ 275

رفرفه 6/ [وجوب به تمسّک به ثقلین]/ 276

رفرفه 7/ [احادیث قدسیه، الواح، کتب و صحفای انبیای گذشته]/ 277

رفرفه 8/ [نصوص در عدد ظفا]/ 278

عبقریّه چهاردهم [روایات عامّه در بشارت ظهور]

رفرفه 1/ [روایت نعثل]/ 295

رفرفه 2/ [روایت جندل]/ 298

رفرفه 3/ [روایت جابر بن عبد اللّه]/ 300

رفرفه 4/ [روایت حموینی از امام رضا (علیه السلام)]/ 301

رفرفه 5/ [فضایل امیر المؤمنین از زبان حضرت]/ 303

رفرفه 6/ [روایت ابن عباس]/ 308

رفرفه 7/ [روایت معراج از ابن عباس]/ 309

رفرفه 8/ [روایت ابی لیلی]/ 310

رفرفه 9/ [روایت معراج]/ 311

ص: 399

رفرفه 10/ [روایات عامّه در اوصاف حضرت حجّت]/ 315

عبقریّه پانزدهم [روایات خاصه در بشارت ظهور]

رفرفه 1/ [روایت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 333

رفرفه 2/ [روایت ابن سمره از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 335

رفرفه 3/ [روایت صدوق در امالی]/ 336

رفرفه 4/ [روایت طبرسی و صدوق]/ 338

رفرفه 5/ [روایت اصبغ از امیر المؤمنین]/ 339

رفرفه 6/ [روایت شیخ طوسی در غیبت]/ 341

رفرفه 7/ [وصیّت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)]/ 346

رفرفه 8/ [روایت علّامه حلّی در کشف الیقین]/ 348

رفرفه 9/ [روایت نعمانی از امیر المؤمنین (علیه السلام)]/ 350

رفرفه 10/ [خبر نعمانی در غیبت]/ 356

رفرفه 11/ [روایت عبد اللّه بن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 358

رفرفه 12/ [روایت ابن عباس قبل از مرگ]/ 360

رفرفه 13/ [روایت حضرت رسول هنگام رحلت]/ 362

رفرفه 14/ [روایت دیگری در مرض موت رسول خدا]/ 363

رفرفه 15/ [روایت جابر بن عبد اللّه از رسول خدا]/ 366

رفرفه 16/ [روایت ابو هریره از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 367

رفرفه 17/ [روایت رسول خدا در بعضی از غزوات]/ 370

رفرفه 18/ [روایت محمد حنفیّه از امیر مؤمنان (علیه السلام)]/ 372

رفرفه 19/ [روایت امام حسن از رسول خدا]/ 375

رفرفه 20/ [روایت دختر رسول خدا]/ 378

[شرحی از کتاب کفایة الطالب]/ 380

[دلایل مؤلف بر بقای امام مهدی (علیه السلام)]/ 395

ص: 400

عبقریّه شانزدهم [بشارت ظهور از ائمه معصومین (علیهم السلام)]

رفرفه 1/ [بشارت امیر المؤمنین (علیه السلام)]/ 403

رفرفه 2/ [بشارت امام حسن (علیه السلام)]/ 406

رفرفه 3/ [بشارت امام حسین (علیه السلام)]/ 407

رفرفه 4/ [بشارت امام سجاد (علیه السلام)]/ 409

رفرفه 5/ [بشارت امام باقر (علیه السلام)]/ 411

رفرفه 6/ [بشارت امام صادق (علیه السلام)]/ 414

رفرفه 7/ [بشارت امام کاظم (علیه السلام)]/ 417

رفرفه 8/ [بشارت امام رضا (علیه السلام)]/ 419

رفرفه 9/ [بشارت امام جواد (علیه السلام)]/ 421

رفرفه 10/ [بشارت امام هادی (علیه السلام)]/ 424

رفرفه 11/ [بشارت امام حسن عسکری (علیه السلام)]/ 428

عبقریه هفدهم [حضرت حجّت و بشارت ظهور خویشتن]

رفرفه 1/ [روایت نسیم و ماریه و ابو نصر]/ 439

رفرفه 2/ [روایت ابن مهزیار]/ 440

رفرفه 3/ [روایت حمیری]/ 445

رفرفه 4/ [روایات دیگر]/ 447

ص: 401

بساط دوم

عبقریّه اوّل [تشرّف نرجس خاتون خدمت امام (علیه السلام)]

مسکة 1/ [ملکه دختر یشوعا]/ 9

مسکة 2/ [آثار عشق در چهره خاتون دوسرا]/ 13

مسکة 3/ [شرافت دو گیتی]/ 15

عبقریّه دوّم [ولادت حضرت حجّت (علیه السلام)]

مسکة 1/ [اخبار ولادت از کتاب نجم الثاقب]/ 19

مسکة 2/ [ادامه حدیث میلاد]/ 22

مسکة 3/ [لحظات ولادت]/ 25

مسکة 4/ [روایت دیگری از میلاد]/ 27

مسکة 5/ [پس از میلاد]/ 30

مسکة 6/ [پس از میلاد]/ 31

مسکة 7/ [چهل روز پس از ولادت]/ 33

مسکة 8/ [به آسمان بردن ملایکه آن جناب را]/ 35

[سال و روز تولد آن جناب]/ 38

[شرح حال دو حکیمه خاتون]/ 40

[گذاردن زبان در دهان حضرت حجّت]/ 43

[زبان علی اکبر در دهان امام حسین]/ 43

ص: 402

[قرائت کتب آسمانی توسط حضرت حجّت]/ 45

[حکمت امر امام به قرائت کتب آسمانی]/ 46

[بردن ملایکه آن جناب را به آسمان]/ 48

[چند نکته در بردن آن جناب به آسمان]/ 48

[تعداد موجودات عالم]/ 51

[تکمیل امام در اربعینیّات]/ 54

[روشن ساختن مطلب]/ 55

[روایات عطسه]/ 56

[عطسه حضرت آدم هنگام دمیده شدن روح]/ 59

[متولّدین نیمه شعبان]/ 60

[اختفای امام حسن عسکری (علیه السلام) از شیعیان]/ 61

[اشکال در تولد حضرت حجّت (علیه السلام) و حضرت سجاد (علیه السلام)]/ 62

[رفع شبهه جبر]/ 64

[ایراد کابلی بر زمان تولّد امام عصر (عج)]/ 66

[اسامی حضرت نرجس خاتون]/ 67

[بررسی ایرادات ابو الجحد گلپایگانی]/ 68

[گفتار ابو الجحد]/ 68

[رفع ایرادات]/ 69

[دیگر ایرادات ابو الجحد و پاسخ آن ها]/ 69

[تأویل علما بر خبر اسم ابیه اسم ابی]/ 76

[رفع اختلاف در اسم مادر امام زمان (عج)]/ 78

[استدلال دیگر ابو الجحد و پاسخ وی]/ 79

[ایراد ابو الجحد اختلاف، در تولد]/ 83

[مطالبی از کتاب الحق المبین]/ 88

ص: 403

عبقریّه سوّم [اسامی، القاب و کنیه های آن بزرگوار]
فأره اوّل

[بیان بعضی از اسمای حضرت حجّت]/ 97

مسکة 1/ [اصل]/ 97

مسکة 2/ [باسط]/ 98

مسکة 3/ [جابر]/ 102

مسکة 4/ [جمعه]/ 103

مسکة 5/ [خلف و خلف صالح]/ 106

مسکة 6/ [خلیفة اللّه]/ 108

مسکة 7/ [حکمت احتیاج خلق به خلیفة اللّه]/ 111

مسکة 8/ [صاحب الامر]/ 115

مسکة 9/ [غوث]/ 126

مسکة 10/ [فجر]/ 127

مسکة 11/ [قطب]/ 131

مسکة 12/ [قائم]/ 134

مسکة 13/ [کارّ]/ 138

مسکة 14/ [هادی و مهدی]/ 144

فاره دوّم

مسکة 1/ [احمد، ابو القاسم و ابو عبد اللّه]/ 149

[ابو جعفر، ابو محمّد و ابو ابراهیم و ابو تراب]/ 150

[ابو صالح]/ 151

[امیر الأمرة]/ 151

[ایدی]/ 152

[بقیة اللّه]/ 152

ص: 404

[بئر معطّله]/ 153

مسکة 2/ [بقیة الانبیاء]/ 154

[تأیید]/ 154

[تمام]/ 155

[ثائر]/ 155

[جعفر]/ 155

مسکة 3/ [حق]/ 157

[جوار الکنّس]/ 157

[حجّت و حجّت اللّه]/ 158

[خداشناس]/ 159

[داعی]/ 159

مسکة 4/ [ساعة]/ 160

[شرید]/ 162

مسکة 5/ [صاحب الناحیه]/ 162

[ضحی]/ 163

[صبح مسفر]/ 164

[غیب]/ 164

[غریم]/ 165

[فتح]/ 165

[فقیه]/ 166

مسکة 6/ [فیذموا]/ 166

[منصور]/ 170

مسکة 7/ [منتقم]/ 171

[ماء معین]/ 173

مسکة 8/ [موعود]/ 174

[مظهر الفضایح و مبلی السرائر]/ 175

ص: 405

[مبدی ء الآیات]/ 176

مسکة 9/ [محسن، منعم و مفضل]/ 177

مسکة 10/ [موتور]/ 180

[مأمول]/ 181

[مضطرّ]/ 182

[مقتصر]/ 183

مسکة 11/ [ناقور]/ 184

[ناطق]/ 185

[نهار]/ 186

[نور آل محمّد]/ 187

مسکة 12/ [وارث]/ 188

مسکة 13/ [وهوه ل]/ 191

[یعسوب الدین]/ 192

فأره سوّم

مسکة 1/ [اوقیدمو، ایزدشناس و ...]/ 195

مسکة 2/ [خاتمة الائمه، خجسته و ...]/ 198

مسکة 3/ [عین، عصر، غایب و ...]/ 202

مسکة 4/ [ناحیه مقدسه، واقید، وتر و ...]/ 207

[حکمت اسامی و القاب حضرت]/ 208

عبقریّه چهارم [نام اصلی حضرت و احکام آن]

مسکة 1/ [نام اصلی آن حضرت]/ 211

مسکة 2/ [حرمت بردن نام اصلی آن جناب]/ 212

مسکة 3/ [دلایل قول به حرمت]/ 215

مسکة 4/ [روایات مختلف در این زمینه]/ 219

ص: 406

مسکة 5/ [مؤیدات حرمت نام بردن]/ 222

مسکة 6/ [احادیث جواز نام بردن]/ 224

مسکة 7/ [روایات منع]/ 226

مسکة 8/ [بعضی روایات جواز]/ 227

مسکة 9/ [نام آن جناب در آسمان و زمین]/ 229

عبقریّه پنجم [شمایل حضرت بقیة اللّه (علیه السلام)]

مسکة 1/ [روایات شمایل]/ 233

مسکة 2/ [شمایل حضرت]/ 236

مسکة 3/ [حدیث شمایل]/ 238

مسکة 4/ [نرمی کف دست حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و حضرت مهدی (علیه السلام)]/ 240

مسکة 5/ [علامت ختم وصایت]/ 251

عبقریه ششم [موافقین با شیعه از علمای عامّه]

مسکة 1/ [عقیده فرقه ناجیه اثنی عشریه]/ 257

[موافقین با شیعه، محمد بن طلحه]/ 258

مسکة 2/ [ابو المظفر یوسف بن قز علی بغدادی صنفی]/ 261

مسکة 3/ [ابو محمّد عبد اللّه بن احمد خشاب]/ 263

مسکة 4/ [محیی الدین محمد بن علی العربی الحنبلی]/ 265

مسکة 5/ [احمد بن محمد بن هاشم بن بلاذری]/ 270

مسکة 6/ [عبد الحق دهلوی]/ 272

مسکة 7/ [نصر بن علی جهضمی]/ 274

مسکة 8/ [ملّا علی قاری]/ 275

مسکة 9/ [عبد الرحمن جامی]/ 277

ص: 407

مسکة 10/ [ابو الفتح، محمد بن ابی الفوارس]/ 278

مسکة 11/ [فضل بن روزبهان خنجی]/ 281

مسکة 12/ [شیخ احمد جامی]/ 283

مسکة 13/ [ملّا حسین کاشفی]/ 285

[شیخ احمد فاروتی نقشبندی]/ 286

مسکة 14/ [سعد الدین حموی]/ 287

مسکة 15/ [صلاح الدین صفدی]/ 289

[شمس تبریز]/ 289

[شاه نعمت اللّه ولی]/ 289

[سید علی همدانی]/ 289

[محمد سراج الدین رفاعی]/ 289

[عبد الرحمن بسطامی]/ 290

[جلال الدین مولوی]/ 291

[عطّار نیشابوری]/ 291

[سیّد نسیمی]/ 292

[شیخ محمد صبّان مصری]/ 292

[شیخ سلیمان بلخی]/ 292

[عبد اللّه بن محمد مطیری]/ 293

عبقریه هفتم [موافقین با شیعه از علمای عامّه]

مسکة 1/ [شیخ حسن عراقی]/ 295

مسکة 2/ [عبد الرحمن جامی]/ 299

مسکة 3/ [عبد الوهّاب شعرانی]/ 302

مسکة 4/ [سید علی خواص]/ 303

مسکة 5/ [خواجه محمد پارسا]/ 304

ص: 408

مسکة 6/ [سید جمال الدین محدّث]/ 307

مسکة 7/ [ملک العلما، شهاب الدین دولت آبادی]/ 309

مسکة 8/ [قاضی جواد ساباطی]/ 311

مسکة 9/ [محمد بن یوسف گنجی شافعی]/ 312

مسکة 10/ [نور الدین علی بن محمد مالکی مکّی]/ 314

مسکة 11/ [شیخ ابراهیم قادری حلبی]/ 315

مسکة 12/ [دیگر از علما]/ 318

عبقریّه هشتم [اخبار عامّه در اثبات حجّة بن الحسن (علیه السلام)]

مسکة 1/ [روایت ابو سلیمان شبان رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 323

مسکة 2/ [روایت امام علی (علیه السلام)]/ 325

مسکة 3/ [روایت مقتضب از امام حسین (علیه السلام)]/ 328

مسکة 4/ [روایت امّ سلیم صاحب حصاة]/ 330

مسکة 5/ [روایت داود رقی از امام صادق (علیه السلام)]/ 336

مسکة 6/ [خبر جارود بن منذر از قس بن ساعده]/ 338

مسکة 7/ [خبر شهاب الدین دولت آبادی]/ 340

مسکة 8/ [خبر جابر بن یزید]/ 342

مسکة 9/ [روایت ایضاح]/ 343

مسکة 10/ [روایت مناقب خوارزمی]/ 345

عبقریه نهم [روایات خاصّه]

مسکة 1/ [روایت سلیم بن قیس]/ 349

مسکة 2/ [روایات ابن شاذان]/ 351

مسکة 3/ [روایت جابر جعفی]/ 354

ص: 409

[روایت ابو حمزه ثمالی]/ 355

مسکة 4/ [روایت عبد اللّه بن عباس]/ 356

مسکة 5/ [روایت محمد بن مسلم]/ 358

[روایت جابر بن عبد اللّه]/ 359

مسکة 6/ [روایت دیگری از ابو حمزه ثمالی]/ 362

[روایت سلمان فارسی]/ 363

مسکة 7/ [روایت عمّار بن یاسر]/ 364

[روایت ابن جبیر از عمّار]/ 365

مسکة 8/ [روایت امام صادق از پیامبر]/ 366

[روایت عبد اللّه بن عباس]/ 367

مسکة 9/ [روایت ثابت از امام صادق (علیه السلام)]/ 369

[روایت صفوان بن یحیی]/ 370

مسکة 10/ [روایت علقمة بن محمد]/ 372

[روایت حضرت عبد العظیم]/ 372

مسکة 11/ [حدیث محمد بن جبار]/ 374

[روایات دیگر]/ 375

مسکة 12/ [روایت حضرت عسکری (علیه السلام)]/ 377

[روایت عبد اللّه بن سنان]/ 377

[روایت زراره]/ 378

مسکة 13/ [روایت سلمان فارسی]/ 379

[روایت کفایة المتهدی]/ 380

[روایات دیگر]/ 381

مسکة 14/ [روایت امام باقر از جابر]/ 381

[روایت ابن غزوان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 382

[روایات دیگر]/ 382

ص: 410

عبقریّه دهم [معجزات]

مسکة 1/ [معجزه ردّ الشمس برای امیر المؤمنین (علیه السلام)]/ 385

[حکایت غلام و خواجه]/ 398

مسکة 2/ [معجزات امام حسن (علیه السلام)]/ 401

مسکة 3/ [معجزات حضرت سید الشهداء (علیه السلام)]/ 405

مسکة 4/ [معجزات حضرت سجاد (علیه السلام)]/ 408

مسکة 5/ [معجزات حضرت باقر العلوم (علیه السلام)]/ 412

مسکة 6/ [معجزات امام صادق (علیه السلام)]/ 415

مسکة 7/ [معجزات حضرت کاظم (علیه السلام)]/ 423

مسکة 8/ [معجزات حضرت صادق (علیه السلام)]/ 431

مسکة 9/ [معجزات حضرت جواد (علیه السلام)]/ 437

مسکة 10/ [معجزات حضرت هادی (علیه السلام)]/ 443

مسکة 11/ [معجزات حضرت عسکری (علیه السلام)]/ 446

مسکة 12/ [معجزات حضرت ولی عصر (علیه السلام)]/ 448

[معجزات حضرت ولی عصر (علیه السلام)]

مسکة 1/ [خواب شیخ عبد الحسین حویزاوی]/ 453

مسکة 2/ [استبصار شیخ محمد طه قاضی حسین]/ 455

مسکة 3/ [دعای حضرت حجّت برای عالم تویسرکانی]/ 457

مسکة 4/ [تشرف روضه خوان تبریزی در رؤیا]/ 458

مسکة 5/ [تبدیل ساعت به طلا]/ 459

مسکة 6/ [تشرف در رؤیا]/ 460

مسکة 7/ [توسل نسخ ابراهیم صاحب الزمانی]/ 461

مسکة 8/ [توسل دیگر نسخ ابراهیم صاحب الزمانی]/ 463

مسکة 9/ [توسل دیگری از همین شخص]/ 465

ص: 411

مسکة 10/ [گویا شدن زبان آقا مهدی شیرازی]/ 467

مسکة 11/ [توسل آقا نجفی اصفهانی]/ 470

مسکة 12/ [توسل و نجات آقا سید محمد علی تبریزی]/ 470

مسکة 13/ [رؤیت حضرت در زیّ اکراد]/ 472

مسکة 14/ [ملاقات شیخ هاشم در سرداب مقدّس]/ 478

مسکة 15/ [ملاقات در مسجد سهله]/ 479

مسکة 16/ [عنایت کردن حضرت]/ 481

مسکة 17/ [رؤیت حضرت بر بام حرم مطهر]/ 481

مسکة 18/ [فریادرسی یکی از بندگان خدا]/ 482

مسکة 19/ [تشرف در مسجد سهله]/ 484

مسکة 20/ [رؤیت نور حضرت در سرداب مقدس]/ 487

مسکة 21/ [تشرف حاج سید علی بجستانی]/ 488

مسکة 22/ [تشرف مرحوم کرکری در سفر حج]/ 489

مسکة 23/ [تشرف چوپانی از خراسان]/ 491

مسکة 24/ [تشرف یکی از حجاج شوشتری]/ 493

مسکة 25/ [تشرف حاج عنایت اللّه]/ 494

مسکة 26/ [تشرف حاج علی قاو]/ 495

مسکة 27/ [تشرف میرزا مقیم قزوینی]/ 498

مسکة 28/ [تشرف در حرم حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام)]/ 499

مسکة 29/ [تشرف سید حسن شوشتری]/ 501

مسکة 30/ [تشرف در مسجد صعصعه]/ 502

مسکة 31/ [رؤیت حضرت بر آب]/ 504

مسکة 32/ [تشرف فقیه اصفهانی]/ 504

مسکة 33/ [تشرف روضه خوان تبریزی]/ 505

مسکة 34/ [تشرف عالم اصفهانی]/ 506

مسکة 35/ [حکایت شیخ عرب]/ 509

ص: 412

مسکة 36/ [ملاقات شیخ صالح قطیفی]/ 511

مسکة 37/ [ملاقات شیخ کاظم نهاوندی با حضرت]/ 512

مسکة 38/ [ملاقات خادم مسجد سهله]/ 514

مسکة 39/ [تشرف مرحوم حاج سید عزیز اللّه تهرانی]/ 517

مسکة 40/ [تشرّف حاج سید احمد اصفهانی]/ 519

مسکة 41/ [تشرف دوباره حاج سید احمد]/ 521

مسکة 42/ [تشرف در عرفات]/ 522

مسکة 43/ [تشرف حجاج ایرانی با ایشان]/ 525

مسکة 44/ [ملاقات با طلعت رشیده]/ 528

مسکة 45/ [تشرف یکی از طلّاب علوم دینی]/ 531

مسکة 46/ [تشرف تاجر تبریزی]/ 53224

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص413

الزمانی]/ 533

مسکة 48/ [تشرف مرحوم ملایری خدمت آن جناب]/ 535

مسکة 49/ [تشرف دو نفر از طلاب]/ 539

مسکة 50/ [تشرف شیخ مهدی دجیلی]/ 540

مسکة 51/ [تشرف دوباره شیخ مهدی]/ 542

مسکة 52/ [تشرف آقا شیخ حسین نجفی]/ 543

مسکة 53/ [تشرف در راه بلوچستان]/ 544

مسکة 54/ [ملاقات حضرت و سید بحر العلوم]/ 545

مسکة 55/ [تشرف مؤذن قمی]/ 547

مسکة 56/ [تشرف امین الواعظین اردبیلی]/ 549

مسکة 57/ [تشرف در مسجد کوفه]/ 551

مسکة 58/ [تشرف در راه سامره]/ 553

مسکة 59/ [تشرف در حرم سید الشهداء]/ 555

مسکة 60/ [تشرف در راه طویرج]/ 556

مسکة 61/ [تشرف در وادی السلام نجف اشرف]/ 557

ص: 413

مسکة 62/ [تشرف شیخ محمد حسن مازندرانی]/ 557

مسکة 63/ [تشرف مجدد شخص مذکور]/ 558

مسکة 64/ [تشرف شیخ محمد تقی حائری]/ 559

مسکة 65/ [تشرف در مدرسه مروی تهران]/ 560

مسکة 66/ [تشرف یکی از علمای مستبصر]/ 561

مسکة 67/ [تشرف حاج ابو القاسم یزدی در راه مکّه]/ 563

مسکة 68/ [تشرف شیخ حسن کاظمینی]/ 566

مسکة 69/ [تشرف شیخ محمد شوشتری]/ 574

مسکة 70/ [تشرف خدمت ملازمین آن جناب]/ 579

[توضیح روایت ردّ مشاهده کنندگان]/ 584

[شرحی در دعای فرج]/ 585

ص: 414

بساط سوم

عبقریّه اوّل [بیان اختلافات درباره موعود]

[مقدمه]/ 9

صبیحة 1/ [اختلاف در نسب آن حضرت]/ 11

صبیحة 2/ [مذهب کیسانیه]/ 12

صبیحة 3/ [قول ابن حجر]/ 13

[ردّ کلام ابن حجر]/ 14

[جمع بین روایات]/ 14

[ترمذی جاعل احادیث]/ 17

[ردّ کلام ابن حجر]/ 19

صبیحة 4/ [قول امامیّه]/ 21

صبیحة 5/ [اختلاف در نام پدر آن بزرگوار]/ 22

[ردّ خبر اسم ابیه اسم ابی]/ 23

[کلام مرحوم محدّث نوری]/ 25

[ردّ خواجه محمد پارسا بر حدیث زائده]/ 25

[سرّ جعل حدیث زائده]/ 26

[جمع بین روایات]/ 26

صبیحة 6/ [پدران حضرت حجّت تا آدم صفی اللّه]/ 28

صبیحة 7/ [مادر حضرت حجّت (علیه السلام)]/ 29

[مکاشفه یوحنای لاهوتی]/ 29

ص: 415

عبقریّه دوّم [تعیین شخص حضرت حجّت (علیه السلام)]

صبیحة 1/ [گفتارهای گوناگون]/ 33

[کیسانیّه]/ 33

[مغیریّه]/ 33

[ناووسیّه]/ 34

[اسماعیلیّه خالصه]/ 34

[مبارکیّه]/ 34

[واقفیّه]/ 34

[محمدیّه]/ 35

[عسکریّه]/ 36

[فرقه ناحیه امامیّه]/ 36

صبیحة 2/ [اخبار عامّه درباره حجّة بن الحسن (علیه السلام)]/ 38

[خبر روضة الاحباب]/ 39

صبیحة 3/ [اشکالات عامّه بر این احادیث]/ 41

[گفتار مرحوم محدث نوری]/ 42

[احوال روات عامّه]/ 44

[احوال ابو هریره]/ 44

[اشکالات دیگر عامّه]/ 46

صبیحة 4/ [اعتقاد عامّه درباره موعود]/ 47

[نظر ابن حزم اموی]/ 48

[ردّ ابن حزم]/ 48

[نظرات بعضی دیگر از عامه]/ 49

[گفتار علاء الدوله سمنانی]/ 50

[توجیه نظر سمنانی]/ 50

[نظرات دیگری از عامه]/ 51

ص: 416

[گفتار محدّث نوری]/ 52

عبقریّه سوّم [ردّ شبهات مخالفین]

صبیحة 1/ [شبهه اوّل: تولّد آن جناب در آخر الزمان]/ 55

[ردّ شبهه]/ 56

[روایت من مات و لم یعرف امامه ...]/ 58

[تأویلات سخیف عامه]/ 58

[روایات ائمّه دوازده نفرند]/ 60

[توجیهات قاضی عیاض مالکی]/ 61

[تأیید ابن حجر بر قاضی]/ 61

[ردّ مرحوم محدث نوری بر قاضی و ابن حجر]/ 62

[کلمات سلیمان بلخی]/ 63

[بیان شیخ طوسی]/ 65

[ادامه رد بر شبهه اوّل]/ 66

صبیحة 2/ [شبهه دوّم: عدم اشاره به غیبت در روایات]/ 69

[پاسخ به شبهه]/ 70

صبیحة 3/ [شبهه سوم: عدم اشاره به کودکی حضرت در روایات]/ 71

[پاسخ به شبهه]/ 72

[نزاع دو ابن حجر]/ 73

صبیحة 4/ [شبهه چهارم: ولایت صغیر]/ 74

[جواب از شبهه]/ 74

[گفتاری از نجم ثاقب]/ 76

[ادامه جواب شبهه]/ 78

[شرمندگی معاندان]/ 81

صبیحة 5/ [شبهه پنجم: طول عمر حضرت]/ 83

ص: 417

[پاسخ به شبهه]/ 84

[اعتقاد به عمر دجّال، خضر و الیاس]/ 85

[کلام محمد بن طلحه شافعی]/ 87

[کلام گنجی شافعی]/ 89

[کلام فاضل تنکابنی]/ 89

[سؤال و جواب از گنجی]/ 90

صبیحة 6/ [شبهه ششم: جوانی حضرت هنگام ظهور]/ 92

[ردّ بر شبهه از نجم ثاقب]/ 93

[روایت ابن اثیر]/ 94

[گفتار میبدی]/ 95

[دفع شبهه به بیان دیگر]/ 96

صبیحة 7/ [شبهه هفتم: ظهور از سرداب مطهّر]/ 97

[پاسخ به شبهه در سه مسلک]/ 98

[مسلک اوّل: افترای عامه]/ 98

[شاهد اوّل]/ 99

[شاهد دوّم]/ 100

[مسلک دوّم: عدم استبعاد مطلب]/ 101

[کلام مدرس یزدی در الهام الحجة]/ 104

[گفتار شیخ حرّ عاملی]/ 106

[مسلک سوم: عدم استبعاد]/ 107

[گفتار محدّث نوری]/ 108

[ادامه مسلک سوم]/ 110

[دو حکایت از عامّه در رفع شبهه]/ 112

[گفتاری از مقدّس تبریزی]/ 115

صبیحة 8/ [شبهه هشتم: نامرئی بودن حضرت در سرداب]/ 117

[ردّ بر شبهه]/ 117

ص: 418

[کلام علاء الدوله سمنانی]/ 120

[ادامه ردّ شبهه]/ 120

[حکایت رغیف]/ 122

[تشرّف دو نفر از عامّه خدمت حضرت]/ 125

[تشرّف شیخ حسن عراقی]/ 126

[تشرّف قطب مدار]/ 128

[کلام محدث نوری در ردّ ذهبی]/ 129

[تعصّب بی جا از ذهبی]/ 130

[ابن حجر و روایت نبوی]/ 131

[عبارت صاحب عبقات]/ 132

صبیحة 9/ [شبهه نهم: عدم تکلیف عوام در نبود امام]/ 133

[جواب شبهه به گفتار سید مرتضی و شیخ طوسی]/ 133

[اشکال علامه مجلسی]/ 134

[ردّ اشکال]/ 134

[جواب شبهه]/ 135

صبیحة 10/ [شبهه دهم: عدم فایده در غیبت]/ 135

[پاسخ به شبهه]/ 136

[منوال اوّل، بر طریقه عامّه]/ 136

[منوال دوّم، بر طریقه خاصّه]/ 139

صبیحة 11/ [شبهه یازدهم: عدم ثمره در طول غیبت]/ 143

[جواب شبهه]/ 144

[پاسخ به شبهه از مرحوم محدّث]/ 145

[ادامه پاسخ به شبهه]/ 147

صبیحة 12/ [شرح حال مرحوم حزین]/ 148

[گفتار حزین در ردّ شبهه]/ 149

[ادامه ردّ شبهه]/ 152

ص: 419

صبیحة 13/ [شبهه دوازدهم: عدم حکمت در غیبت]/ 152

[پاسخ به شبهه]/ 152

صبیحة 14/ [شبهه سیزدهم: وجوب دفع ظلم بر وصیّ]/ 154

[جواب شبهه]/ 155

[تقریر دیگری از شبهه]/ 158

[پاسخ به شبهه]/ 158

صبیحة 15/ [شبهه چهاردهم: عدم دسترسی سلاطین جور ...]/ 159

[پاسخ به شبهه]/ 159

صبیحة 16/ [شبهه پانزدهم: حکمت عدم ظهور برای شیعیان خالص]/ 160

[جواب شبهه]/ 160

صبیحة 17/ [شبهه شانزدهم: عدم خوف از مؤمنین]/ 161

[دفع شبهه]/ 161

صبیحة 18/ [شبهه هفدهم: کذّاب بودن مدّعی رؤیت]/ 165

[جواب شبهه]/ 166

[مدعی مشاهده، افتراگو است]/ 167

[گفتار علامه بحر العلوم]/ 168

[گفتار محدث نوری در نجم ثاقب]/ 170

[ادامه دفع شبهه]/ 171

[امکان رؤیت از نظر شیخ و سید]/ 173

[گفتار سید بن طاووس]/ 174

[کلام تستری در ماده نزاع]/ 175

[احوالات مرحوم تستری]/ 177

صبیحة 19/ [شبهه هیجدهم: سلب لوازم امامت از امام]/ 177

[جواب نقضی از شبهه]/ 178

[جواب حلّی از شبهه]/ 179

[عدم اشتراط سلطنت فعلی در امامت]/ 180

ص: 420

[جواب دیگری از شبهه بر طبق قواعد عامه]/ 182

[جواب شبهه بنابر قاعده امامیه]/ 183

[شرح حال دو شهر جابلسا و جابلقا]/ 185

[رعایت امام بر خارج از این عالم]/ 188

[اعتراف عامّه به وجود جابلسا و جابلقا]/ 188

[دفع ابهام از مسأله]/ 192

[ادامه پاسخ به شبهه]/ 193

[فواید وجود امام]/ 194

[گفتار صدر المتألّهین]/ 195

[مناظره شیخ صدوق (ره)]/ 199

[ادامه فواید وجودی امام]/ 201

صبیحة 20/ [شبهه نوزدهم: عدم فرق میان وجود و عدم امام غایب]/ 202

[جواب این شبهه]/ 202

[مثالی برای فهم بهتر]/ 205

[گفتار شیخ طبرسی]/ 207

صبیحة 21/ [فواید وجودی امام در گفتار امام]/ 210

[مشابهت حضرت به آفتاب زیر ابر]/ 211

[حکایت مرحوم آقا باقر بهبهانی]/ 214

[حکایت دیگری از کتاب خرائج]/ 216

[دیگر وجوه مشابهت امام]/ 217

[تلخیص کلام]/ 218

صبیحة 22/ [شبهه بیستم: اجرای حدود به دست کیست؟]/ 219

[جواب شبهه]/ 219

صبیحة 23/ [شبهه بیست و یکم: چگونگی راه نیل به حق]/ 220

[جواب شبهه]/ 220

صبیحة 24/ [شبهه بیست و دوم: نیاز ضروری به امام]/ 221

ص: 421

[جواب شبهه]/ 222

صبیحة 25/ [شبهه بیست و سوم: خوف غلبه اعدا]/ 222

[جواب دیگر شبهه]/ 224

صبیحة 26/ [شبهه بیست و چهارم: فترت]/ 224

[جواب شبهه]/ 225

صبیحة 27/ [شبهه بیست و پنجم: امام غایب یا پیغمبر جدید؟!]/ 227

[جواب شبهه]/ 228

صبیحة 28/ [شبهه بیست و ششم: کیفیت اطاعت از امام غایب (علیه السلام)]/ 229

[جواب اشکال]/ 230

صبیحة 29/ [شبهه بیست و هفتم: ظهور مشروط به زوال خوف]/ 232

[جواب شبهه]/ 232

صبیحة 30/ [شبهه بیست و هشتم: غیبت باعث فساد است]/ 233

[جواب شبهه]/ 233

صبیحة 31/ [شبهه بیست و نهم: نبود اولاد برای امام (علیه السلام)]/ 234

[پاسخ به شبهه]/ 234

[دلایل وجود اولاد برای آن سرور]/ 235

[چرا بلاد آن جناب قابل رؤیت نیست]/ 238

[پاسخ به شبهه]/ 238

[موارد نادیدنی از آثار]/ 239

[مواضع مخفی بودن پیامبر و ائمه از انظار]/ 240

[خلاصه کلام]/ 243

[کلام نافع]/ 243

صبیحة 32/ [شبهه سی ام: آیا ائمه پیشین درگذشته اند؟]/ 245

[جواب شبهه]/ 245

[شبهه حنظله شامی]/ 246

صبیحة 33/ [شبهه سی و یکم: مهدی همان عیسی است]/ 248

ص: 422

[جواب شبهه]/ 248

صبیحة 34/ [شبهه سی و دوم: حکیمه تنها شاهد میلاد]/ 250

[جواب شبهه]/ 251

[شبهه عجیب گلپایگانی]/ 254

[پاسخ به گلپایگانی]/ 254

صبیحة 25/ [شبهه سی و سوم: عدم وجوب لطف در مصالح اخروی]/ 255

[جواب شبهه]/ 255

صبیحة 36/ [شبهه سی و چهارم: لطف جایگزین لطف]/ 256

[جواب شبهه]/ 256

صبیحة 37/ [شبهه سی و پنجم: امام در زمین یا آسمان؟]/ 257

[جواب شبهه]/ 257

صبیحة 38/ [شبهه سی و ششم: مخفی بودن ولادت]/ 258

[جواب شبهه]/ 259

[گفتار شیخ طوسی]/ 260

صبیحة 39/ [شبهه سی و هفتم: قول جعفر کذّاب]/ 262

[پاسخ به شبهه]/ 262

صبیحة 40/ [شبهه سی و هشتم: وصیت به مادر]/ 263

[پاسخ به شبهه]/ 263

صبیحة 41/ [شبهه سی و نهم: بازگشت اموات]/ 264

[جواب شبهه]/ 265

[گفتار شیخ صدوق]/ 265

[دلیل محکمتر]/ 266

[داستان بازگشت مرده]/ 267

[داستان ذوا الموتین]/ 267

[حقیقت رجعت]/ 269

صبیحة 42/ [شبهه چهلم: لزوم بازگشت کافران]/ 270

ص: 423

[جواب شبهه]/ 270

عبقریّه چهارم [غیبت حجّت های الهی]

صبیحة 1/ [غیبت حضرت آدم]/ 275

صبیحة 2/ [غیبت ادریس]/ 277

صبیحة 3/ [غیبت حضرت نوح]/ 284

صبیحة 4/ [غیبت حضرت هود]/ 288

صبیحة 5/ [غیبت حضرت صالح]/ 289

صبیحة 6/ [غیبت حضرت ابراهیم (علیه السلام)]/ 290

صبیحة 7/ [غیبت حضرت اسماعیل (علیه السلام)]/ 300

صبیحة 8/ [غیبت حضرت لوط]/ 306

صبیحة 9/ [غیبت حضرت یعقوب]/ 314

صبیحة 10/ [غیبت حضرت یوسف]/ 317

صبیحة 11/ [غیبت حضرت شعیب]/ 319

صبیحة 12/ [غیبت حضرت موسی]/ 321

صبیحة 13/ [غیبت حضرت خضر]/ 326

صبیحة 14/ [غیبت اسماعیل صادق الوعد]/ 329

صبیحة 15/ [غیبت حضرت الیاس]/ 330

صبیحة 16/ [غیبت حضرت سلیمان]/ 335

صبیحة 17/ [غیبت حضرت دانیال]/ 339

صبیحة 18/ [غیبت حضرت عزیر]/ 341

صبیحة 19/ [غیبت ارمیای پیغمبر]/ 343

صبیحة 20/ [غیبت حضرت یونس]/ 346

صبیحة 21/ [غیبت عمران پدر حضرت مریم]/ 354

صبیحة 22/ [غیبت دو رسول انطاکیه]/ 356

ص: 424

صبیحة 23/ [غیبت حضرت عیسی]/ 359

صبیحة 24/ [غیبت حضرت ختمی مرتبت]/ 381

صبیحة 25/ [غیب های اوصیا]/ 399

صبیحة 26/ [غیبت های رؤسای ملل]/ 406

عبقریّه پنجم [احوالات معمّرین]

صبیحة 1/ [یکصد و بیست سال]/ 419

صبیحة 2/ [یکصد و سی سال]/ 425

صبیحة 3/ [یکصد و چهل سال]/ 426

صبیحة 4/ [یکصد و پنجاه سال]/ 432

صبیحة 5/ [یکصد و شصت سال]/ 433

صبیحة 6/ [یکصد و هفتاد سال]/ 437

صبیحة 7/ [یکصد و هشتاد سال]/ 438

صبیحة 8/ [یکصد و نود سال]/ 442

صبیحة 9/ [دویست الی سیصد سال]/ 450

صبیحة 10/ [احوالات زهیر بن جناب]/ 458

صبیحة 11/ [سیصد الی چهارصد سال]/ 466

صبیحة 12/ [بیش از سیصد سال]/ 482

صبیحة 13/ [چهارصد الی پانصد سال]/ 497

صبیحة 14/ [پانصد الی ششصد سال]/ 502

صبیحة 15/ [ششصد الی هفتصد سال]/ 505

صبیحة 16/ [هفتصد الی هشتصد سال]/ 520

صبیحة 17/ [هشتصد الی نهصد سال]/ 524

صبیحة 18/ [نهصد الی هزار سال]/ 531

صبیحة 19/ [هزار الی دو هزار سال]/ 536

ص: 425

صبیحة 20/ [دو هزار تا سه هزار سال]/ 544

صبیحة 21/ [سه هزار الی چهار هزار سال]/ 546

صبیحة 22/ [معمّرین دیگر]/ 555

[حضرت خضر]/ 556

[حضرت الیاس]/ 563

[حضرت عیسی]/ 566

[رغیب از اصحاب عیسی]/ 567

[سلمان فارسی]/ 568

[دجّال]/ 568

[بابارتن هندی]/ 574

[ذکر بعضی اعاجیب]/ 580

[سربایک پادشاه هند]/ 581

[شیخی صاحب حدیث]/ 583

[عبد اللّه یمنی]/ 586

[معمّر مغربی]/ 587

[معمّر مشرقی]/ 605

[حبابه والبیّه]/ 607

[عمرو بن لحی]/ 609

[نردوول کابلی]/ 612

[عوام بن منذر]/ 613

[مسجاج بن سباع]/ 614

[صبرة بن سعد قرشی]/ 614

[یعرب بن قحطان]/ 615

صبیحة 23/ [سلاطین معمّر]/ 615

[روایت کمال الدین]/ 619

صبیحة 24/ [گفتار شیخ صدوق و سیّد مرتضی]/ 620

ص: 426

[نقل کمال الدین]/ 620

[نقل غرر و درر]/ 627

[گفتار شیخ طوسی]/ 632

[گفتار کراجکی]/ 634

[گفتار نجم ثاقب]/ 640

[گفتار نهایی]/ 646

[گفتار دانشمندان عصر حاضر]/ 648

عبقریّه ششم [شبهات طایفه غیر اثنی عشریه]

صبیحة 1/ [سبائیه]/ 655

صبیحة 2/ [کیسانیّه]/ 657

صبیحة 3/ [مغیریه]/ 661

صبیحة 4/ [ناووسیه]/ 663

صبیحة 5/ [اسماعیلیّه]/ 666

صبیحة 6/ [واقفیه]/ 675

صبیحة 7/ [محمدیّه]/ 687

صبیحة 8/ [عسکریه]/ 695

[گفتار مرحوم کاشانی]/ 703

صبیحة 9/ [رفع شبهه عدم انقراض اسماعیلیّه]/ 713

صبیحة 10/ [نظر صائب امامیّه]/ 715

[معتقدات بابیه]/ 717

[ردّ اقوال بابیه]/ 717

صبیحة 11/ [گفتاری از بشارة الظهور]/ 733

صبیحة 12/ [گفتاری از کتاب الهام الحجة]/ 741

ص: 427

عبقریه هفتم [توضیح بعضی اخبار مشکله]

صبیحة 1/ [روایت اصبغ از امیر المؤمنین (علیه السلام)]/ 747

صبیحة 2/ [روایت محمد بن معلّی]/ 748

صبیحة 3/ [نام های مختلف نرجس خاتون]/ 750

صبیحة 4/ [روایت طول مدّت غیبت]/ 751

صبیحة 5/ [روایت علی بن یقطین]/ 752

صبیحة 6/ [روایت طول مدّت بلا]/ 754

صبیحة 7/ [روایت لبید مخزومی]/ 756

صبیحة 8/ [روایت ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام)]/ 761

صبیحة 9/ [روایت بحار از امیر المؤمنین (علیه السلام)]/ 763

صبیحة 10/ [روایت حضرت عسکری (علیه السلام)]/ 764

صبیحة 11/ [حضرت امام باقر از حضرت رسول]/ 768

صبیحة 12/ [روایت فضل بن یسار]/ 769

صبیحة 13/ [روایت مرگ موعود و حیات مجدّد]/ 770

صبیحة 14/ [روایت حضرت رسول]/ 771

صبیحة 15/ [روایت نعمانی از امام صادق (علیه السلام)]/ 772

صبیحة 16/ [روایت غریم]/ 773

صبیحة 17/ [روایت حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 774

صبیحة 18/ [روایت محمد حنفیه]/ 775

صبیحة 19/ [روایت حضرت فاطمه (علیها السلام)]/ 776

صبیحة 20/ [روایت شیخ طوسی از امام صادق (علیه السلام)]/ 777

صبیحة 21/ [ارتداد محمد بن مظفر]/ 777

صبیحة 22/ [ارتداد شلمخانی]/ 778

صبیحة 23/ [روایت امام رضا درباره ابن ابی حمزه]/ 780

صبیحة 24/ [روایت جابر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 780

ص: 428

صبیحة 25/ [روایت شیخ طوسی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 783

صبیحة 26/ [روایت دیگری از رسول اعظم (صلی الله علیه و آله)]/ 785

صبیحة 27/ [روایت کافی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)]/ 786

صبیحة 28/ [روایت صدوق از امام حسین (علیه السلام)]/ 787

صبیحة 29/ [روایت امام باقر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 790

صبیحة 30/ [روایت جابر انصاری]/ 790

صبیحة 31/ [روایت ابو حمزه ثمالی]/ 791

صبیحة 32/ [روایت کفایة الاثر از کمیت]/ 793

صبیحة 33/ [روایت ابی حمزه از امام باقر (علیه السلام)]/ 794

صبیحة 34/ [روایت ابن شیرویه دیلمی]/ 796

صبیحة 35/ [روایت مفضل از امام صادق (علیه السلام)]/ 797

صبیحة 36/ [روایات مجمل، مطلق و ...]/ 798

صبیحة 37/ [حکایت خرایج]/ 800

[گفتاری از نجم ثاقب]/ 802

صبیحة 38/ [روایت بحار از مفضل بن عمر]/ 803

صبیحة 39/ [روایت خدّامنا شرار خلق اللّه]/ 805

صبیحة 40/ [توقیع شریف]/ 806

ص: 429

بساط چهارم

عبقریّه اوّل [تشرّف یافتگان در زمان حضرت عسکری (علیه السلام)]

یاقوتة 1/ [حکیمه خاتون]/ 9

یاقوتة 2/ [پیرزن قابله]/ 14

یاقوتة 3/ [جاریه ابو علی خیزرانی]/ 17

یاقوتة 4/ [ماریه]/ 17

یاقوتة 5/ [نیسم خادم]/ 18

[کنیزی به نام غزال]/ 19

یاقوتة 6/ [نصر خادم]/ 19

یاقوتة 7/ [سعد بن عبد اللّه اشعری]/ 20

یاقوتة 8/ [کامل بن ابراهیم مدنی]/ 30

یاقوتة 9/ [یعقوب بن منفوس]/ 32

یاقوتة 10/ [عبد اللّه یسوری]/ 32

یاقوتة 11/ [مردی از اهل فارس]/ 33

یاقوتة 12/ [احمد بن اسحاق]/ 34

یاقوتة 13/ [اسماعیل بن علی نوبختی]/ 36

یاقوتة 14/ [عثمان بن سعید و دیگران]/ 37

یاقوتة 15/ [جعفر کذّاب]/ 38

یاقوتة 16/ [والده ماجده آن جناب]/ 40

یاقوتة 17/ [معتمد عباسی]/ 42

ص: 430

[دیدن اطرافیان خلیفه]/ 45

[علت خفای حمل]/ 47

عبقریّه دوّم [تشرّف در زمان غیبت صغری]

یاقوتة 1/ [ابو الادیان خادم]/ 53

یاقوتة 2/ [ازدی]/ 56

یاقوتة 3/ [زهری]/ 57

یاقوتة 4/ [جماعتی از قم و جبال]/ 57

یاقوتة 5/ [ابو الوجنا]/ 60

یاقوتة 6/ [محمد بن عبد اللّه قمی]/ 60

یاقوتة 7/ [غانم هندی]/ 63

یاقوتة 8/ [عیسی بن مهدی جوهری]/ 67

یاقوتة 9/ [حسن بن وجنا]/ 70

یاقوتة 10/ [ابو سعید کابلی]/ 71

[ابو علی بن احمد محمودی]/ 72

عبقریّه سوّم [تشرّف در غیبت صغری]

یاقوتة 1/ [مردی از مداین]/ 75

یاقوتة 2/ [ابراهیم بن محمد بن احمد انصاری]/ 76

یاقوتة 3/ [یعقوب بن یوسف اصفهانی]/ 79

[رقعه صلوات]/ 83

یاقوتة 4/ [مردی از اولاد عباس]/ 85

یاقوتة 5/ [نسیم ملازم خلیفه عباسی]/ 86

ص: 431

عبقریّه چهارم [نواب اربعه]
مسند اوّل

یاقوتة 1/ [عثمان بن سعید]/ 91

یاقوتة 2/ [محمد بن عثمان]/ 96

یاقوتة 3/ [حسین بن روح نوبختی]/ 102

یاقوتة 4/ [علی بن محمد سمرّی]/ 116

مسند دوّم [کارکنان خاصه نواب اربعه]

یاقوتة 1/ [محمد بن احمد]/ 121

یاقوتة 2/ [محمد بن علی]/ 122

یاقوتة 3/ [محمد بن احمد رجوجی]/ 125

یاقوتة 4/ [محمد بن جعفر اسدی]/ 127

یاقوتة 5/ [مادر امام حسن عسکری (علیه السلام)]/ 129

یاقوتة 6/ [ثائر باللّه بن مهدی حسینی جبلی]/ 131

یاقوتة 7/ [حسن بن قاسم بن العلا]/ 133

یاقوتة 8/ [محمد بن ابراهیم بن محمد همدانی]/ 137

یاقوتة 9/ [محمد بن صالح همدانی]/ 139

یاقوتة 10/ [محمد بن حفص عمری]/ 140

[تشرّف یافتگان دیگر]/ 142

مسند سوّم [مدّعیان بابیّت و سفارت]

یاقوتة 1/ [ابو محمد حسن شریعی]/ 181

یاقوتة 2/ [محمد بن نصیر نمیری]/ 182

ص: 432

یاقوتة 3/ [احمد بن هلال کرخی]/ 183

یاقوتة 4/ [ابو ظاهر محمد بن علی]/ 184

یاقوتة 5/ [منصور حلّاج]/ 185

یاقوتة 6/ [شلمغانی]/ 200

یاقوتة 7/ [ابو بکر بغدادی]/ 205

یاقوتة 8/ [ابو دلف]/ 207

[طوایف مدّعی نیابت]/ 208

[شیخیّه]/ 208

[بابیه]/ 223

[صوفیه]/ 225

عبقریّه پنجم [تشرّف یافتگان در غیبت کبری]

یاقوتة 1/ [ابن هشام]/ 237

یاقوتة 2/ [اسماعیل بن حسن هرقلی]/ 240

یاقوتة 3/ [مردی صالح از امامیه]/ 248

یاقوتة 4/ [سید عطوه حسنی]/ 250

یاقوتة 5/ [محمد بن ابی الرواد رواسی]/ 251

یاقوتة 6/ [غازی صفّینی]/ 252

یاقوتة 7/ [خواهرزاده ابو بکر نخالی]/ 253

یاقوتة 8/ [علامه حلّی]/ 255

یاقوتة 9/ [مقدّس اردبیلی]/ 265

[احوال مقدّس اردبیلی]/ 267

[وجه تسمیه اردبیل]/ 273

[احوال میر علّام و مسجد حنانه]/ 274

[اسطن حنانه]/ 275

ص: 433

[مسجد حنانه]/ 278

یاقوتة 10/ [علامه بحر العلوم]/ 280

یاقوتة 11/ [علامه بحر العلوم]/ 281

[کرامات علامه بحر العلوم]/ 282

[الهامات سید بحر العلوم]/ 294

یاقوتة 12/ [سید باقر قزوینی]/ 299

یاقوتة 13/ [شیخ ابراهیم قطیفی]/ 300

یاقوتة 14/ [شیخ مرتضی انصاری]/ 301

[کرامات شیخ مرتضی انصاری]/ 302

یاقوتة 15/ [مؤمنه ای از آمل]/ 310

یاقوتة 16/ [ملّا ابو القاسم قندهاری]/ 314

یاقوتة 17/ [شیخ علی حلّاوی]/ 317

[مقامات مربوط به حضرت]/ 320

یاقوتة 18/ [شیخ حسن عراقی]/ 323

یاقوتة 19/ [محمد علی نساج دزفولی]/ 325

یاقوتة 20/ [جعفر نعل بند اصفهانی]/ 328

[تشرّف یافتگان دیگر]/ 332

عبقریّه ششم [تشرّف یافتگان در غیبت کبری]

یاقوتة 1/ [علی بن محمد شوشتری]/ 343

یاقوتة 2/ [مرد بدوی]/ 345

یاقوتة 3/ [مرد مفلوج کاشانی]/ 347

یاقوتة 4/ [میرزا محمد استرآبادی]/ 349

یاقوتة 5/ [مرد بغدادی]/ 349

یاقوتة 6/ [مردی از بحرین]/ 35325

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص435

یاقوتة 7/ [خادم مسجد کوفه]/ 354

یاقوتة 8/ [محمد بن ابی القاسم حاسمی]/ 354

یاقوتة 9/ [شهید ثانی]/ 358

یاقوتة 10/ [مرد دلّاک]/ 359

یاقوتة 11/ [سید محمد هندی]/ 361

یاقوتة 12/ [سید باقر اصفهانی]/ 363

یاقوتة 13/ [کتابفروشی بهبهانی]/ 364

یاقوتة 14/ [ملا قاسم رشتی تهرانی]/ 366

یاقوتة 15/ [سید مهدی قزوینی]/ 372

یاقوتة 16/ [سید مهدی قزوینی]/ 374

یاقوتة 17/ [سید مهدی قزوینی]/ 378

یاقوتة 18/ [سید مهدی قزوینی]/ 380

[شرح حال سید مهدی قزوینی]/ 384

یاقوتة 19/ [سید باقر قزوینی]/ 388

[احوالات سید باقر قزوینی]/ 391

یاقوتة 20/ [سید محمد فرزند سید عباس]/ 395

یاقوتة 21/ [علامه حلّی]/ 397

یاقوتة 22/ [علامه بحر العلوم]/ 399

[احوال میرزای قمی]/ 401

یاقوتة 23/ [برادر کلیددار روضه عسکریه]/ 404

یاقوتة 24/ [ملا فتح علی سلطان آبادی]/ 406

یاقوتة 25/ [میر سید علی سدهی اصفهانی]/ 407

یاقوتة 26/ [سید جواد خراسانی اصفهانی]/ 407

یاقوتة 27/ [ملا هاشم سدهی اصفهانی]/ 408

یاقوتة 28/ [ملا هاشم صلواتی]/ 411

یاقوتة 29/ [حیدر علی مدرّس اصفهانی]/ 413

ص: 434

ص: 435

یاقوتة 30/ [تاجر اصفهانی]/ 416

یاقوتة 31/ [تاجر دیگری از اصفهان]/ 419

[چند حکایت]/ 422

یاقوتة 32/ [آقا جمال اصفهانی]/ 426

یاقوتة 33/ [آقا سید مرتضی نجفی]/ 427

یاقوتة 34/ [کلیددار حرم عسکریین]/ 428

یاقوتة 35/ [زیارت نامه خوانی از سامرا]/ 431

[احوالات شیخ جعفر عرب]/ 432

یاقوتة 36/ [زین الدین علی بن یونس عاملی]/ 434

[تعیین امام از جانب پروردگار عزّ و جل]/ 436

یاقوتة 37/ [ملا محمود عراقی]/ 439

یاقوتة 38/ [حاج ملا محمد جعفر تهرانی]/ 443

یاقوتة 39/ [ابو محمود دعلجی]/ 445

یاقوتة 40/ [مردی روستایی]/ 447

[رفع خطا در فتوا]/ 448

عبقریّه هفتم [تشرّف به نحو خارق عادت]

یاقوتة 1/ [یکی از علمای نجف]/ 451

یاقوتة 2/ [شیخ محمد طاهر نجفی]/ 453

یاقوتة 3/ [حاج علی بغدادی]/ 456

[دو نکته]/ 465

یاقوتة 4/ [سید احمد رشتی]/ 467

[چند نکته]/ 470

یاقوتة 5/ [راشد همدانی حاسب]/ 473

یاقوتة 6/ [رشیق مادرانی]/ 475

ص: 436

یاقوتة 7/ [یوسف بن احمد بن جعفری]/ 476

یاقوتة 8/ [لباسشوی کوفی]/ 477

یاقوتة 9/ [علی بن مهزیار اهوازی]/ 479

یاقوتة 10/ [شیخ باقر کاظمی]/ 484

یاقوتة 11/ [مردی در کنار دریا]/ 485

یاقوتة 12/ [ناظر سید بحر العلوم]/ 488

یاقوتة 13/ [مردی تاجر]/ 489

یاقوتة 14/ [سبزی فروش اهل نجف]/ 492

یاقوتة 15/ [مرد نصرانی]/ 495

یاقوتة 16/ [علی بن فاضل مازندرانی]/ 507

[پاسخ چند شبهه]/ 518

یاقوتة 17/ [عطّار بصراوی]/ 537

[حکایت واعظ قزوینی]/ 541

یاقوتة 18/ [علامه سید بحر العلوم]/ 542

یاقوتة 19/ [جولای دزفولی]/ 543

یاقوتة 20/ [سلمان جدید الاسلام ارومی]/ 546

یاقوتة 21/ [مولا عبد الحمید قزوینی]/ 553

یاقوتة 22/ [سید محمد علی عراقی کرهردوی]/ 557

یاقوتة 23/ [یکی از زوار امام رضا (علیه السلام)]/ 559

[حکایتی از کتاب دار السلام]/ 562

یاقوتة 24/ [سید محمد جبل عاملی]/ 565

یاقوتة 25/ [امیر اسحاق استرآبادی]/ 567

یاقوتة 26/ [حسن بن مثله جمکرانی]/ 569

یاقوتة 27/ [ابو سوره کوفی]/ 577

یاقوتة 28/ [سید محمد قطیفی]/ 579

یاقوتة 29/ [شیخ حسین آل رحیم]/ 581

ص: 437

یاقوتة 30/ [شیخ محمد صالح بارفروش]/ 585

عبقریّه هشتم [وقوف یافتگان به اثری از آثار آن جناب]

یاقوتة 1/ [سید بن طاوس (ره)]/ 589

یاقوتة 2/ [سید بن طاوس (ره)]/ 590

یاقوتة 3/ [خانواده حسین مدلّل]/ 590

یاقوتة 4/ [زن کور و شفای وی]/ 591

یاقوتة 5/ [سید مرتضی نجفی]/ 592

یاقوتة 6/ [نور آن جناب در سرداب مقدّس]/ 594

یاقوتة 7/ [حاجی ملا علی تهرانی]/ 595

یاقوتة 8/ [اهل سامرّا]/ 596

[معجزه ای از حضرت هادی (علیه السلام)]/ 597

یاقوتة 9/ [مردی از مصر]/ 600

یاقوتة 10/ [ابو الحسن عمری]/ 601

یاقوتة 11/ [ابی الحسن حسنی]/ 602

یاقوتة 12/ [محمد بن مهزیار]/ 602

یاقوتة 13/ [محمد بن صالح]/ 603

یاقوتة 14/ [حسن بن فضیل یمانی]/ 604

یاقوتة 15/ [دیدن خط مبارک آن حضرت]/ 605

یاقوتة 16/ [مرداس بن علی]/ 606

یاقوتة 17/ [ابو طالب مصری]/ 606

یاقوتة 18/ [مردی از اهل بلخ]/ 607

یاقوتة 19/ [دیدن خط مبارک آن سرور]/ 608

یاقوتة 20/ [قاسم بن علای همدانی]/ 608

یاقوتة 21/ [محمد بن حسن بن عبد الحمید]/ 609

ص: 438

یاقوتة 22/ [محمد بن محمد قصری]/ 609

یاقوتة 23/ [دو مرد از مصر]/ 610

یاقوتة 24/ [علی بن حسن یمانی]/ 610

[داستانی از زمان عمر]/ 613

یاقوتة 25/ [محمد بن شاذان]/ 618

یاقوتة 26/ [احمد بن حسن کاتب]/ 619

یاقوتة 27/ [ابی جعفر و تزویج مخفیانه]/ 620

یاقوتة 28/ [وارث میّت]/ 620

یاقوتة 29/ [عازم سفر سامرّا]/ 621

یاقوتة 30/ [محمد بن احمد]/ 621

یاقوتة 31/ [خادم شخصی به نام عفیف]/ 621

یاقوتة 32/ [علی بن محمد صیمری]/ 622

یاقوتة 33/ [برید غلام احمد بن الحسن]/ 622

یاقوتة 34/ [علی بن بابویه]/ 624

یاقوتة 35/ [علی بن محمد بن شاذان]/ 624

یاقوتة 36/ [علی بن محمد سمری]/ 625

یاقوتة 37/ [محمد بن ابراهیم بن مهزیار]/ 626

یاقوتة 38/ [قاسم بن علاء]/ 627

یاقوتة 39/ [ابو غالب زراری]/ 631

یاقوتة 40/ [محمد بن حصین کاتب]/ 632

یاقوتة 41/ [مسرور طباخ]/ 633

یاقوتة 42/ [احمد بن ابی روح]/ 634

یاقوتة 43/ [احمد بن ابی روح]/ 636

یاقوتة 44/ [ابو الحسین اسدی]/ 637

یاقوتة 45/ [محمد بن صالح]/ 638

یاقوتة 46/ [جعفر بن محمد بن عمر]/ 639

ص: 439

یاقوتة 47/ [محمد بن یوسف ساسی]/ 640

یاقوتة 48/ [ابو العباس احمد بن خضر]/ 640

یاقوتة 49/ [علی بن بابویه]/ 641

یاقوتة 50/ [محمد بن جعفر]/ 641

یاقوتة 51/ [قاسم بن علا]/ 642

یاقوتة 52/ [شیخ مفید]/ 643

یاقوتة 53/ [شیخ مفید]/ 643

[نقلی از نجم ثاقب]/ 644

یاقوتة 54/ [خطّ آن سرور بر قبر شیخ مفید]/ 646

یاقوتة 55/ [ابو محمد ثمالی]/ 647

یاقوتة 56/ [توقیعی درباره احمد بن عبد العزیز]/ 647

یاقوتة 57/ [حسن نضر]/ 647

یاقوتة 58/ [شنیدن صوت آن بزرگوار]/ 649

یاقوتة 59/ [شیخ باقر بن شیخ هادی]/ 649

یاقوتة 60/ [سید حسن صدر کاظمینی]/ 651

عبقریة نهم [تشرّف در رؤیا]

یاقوتة 1/ [ملا محمد تقی مجلسی]/ 653

یاقوتة 2/ [خواب سجاده چی آقای بهبهانی]/ 655

یاقوتة 3/ [زنی به نام ملکه]/ 657

یاقوتة 4/ [حاجی محمد رازی]/ 660

یاقوتة 5/ [هم درس شیخ حرّ عاملی]/ 662

یاقوتة 6/ [شیخ حرّ عاملی]/ 663

یاقوتة 7/ [مصطفی الحمّود]/ 664

یاقوتة 8/ [بعضی از صلحا]/ 664

ص: 440

یاقوتة 9/ [خواجه نصیر طوسی]/ 665

یاقوتة 10/ [عالم معاصر عراقی]/ 668

یاقوتة 11/ [خوابی دیگر از مرحوم عراقی]/ 669

یاقوتة 12/ [ملا محمد حسن قزوینی]/ 670

یاقوتة 13/ [میرزا محمد حسین نایینی]/ 671

یاقوتة 14/ [محمود فارسی]/ 675

یاقوتة 15/ [سید رضی الدین آوی]/ 683

یاقوتة 16/ [علوی مصری]/ 685

یاقوتة 17/ [مریضی از کربلا]/ 687

یاقوتة 18/ [شیخ علی مکّی]/ 688

یاقوتة 19/ [میرزا محمد علی قزوینی]/ 689

یاقوتة 20/ [یکی از مشایخ قم]/ 691

یاقوتة 21/ [مردی از زمان ابن طاوس]/ 693

یاقوتة 22/ [منصور بن صالحان]/ 694

یاقوتة 23/ [محمد بن ابی اللّیث]/ 697

یاقوتة 24/ [ملا زین العابدین سلماسی]/ 698

یاقوتة 25/ [شیخ حرّ عاملی]/ 700

یاقوتة 26/ [عالمی از خراسان]/ 702

یاقوتة 27/ [مؤلف دمعة الساکبه]/ 703

یاقوتة 28/ [ابو الوفای شیرازی]/ 709

یاقوتة 29/ [ملا محمد صادق عراقی]/ 711

یاقوتة 30/ [شیخ ابراهیم وحشی اعمی]/ 713

[گفتاری در زمینه رؤیا]/ 714

[اعمال مخصوص]/ 716

ص: 441

عبقریّه دهم [تشرّف نزد ملازمان حضرت]

یاقوتة 1/ [تشرّف زنی نزد حسین بن روح]/ 723

یاقوتة 2/ [تشرّف ابو علی بغدادی خدمت حسین بن روح]/ 724

یاقوتة 3/ [تشرّف مردی استرآبادی خدمت غلام حضرت]/ 724

یاقوتة 4/ [تشرّف جعفر بن احمد نزد محمد بن عثمان]/ 725

یاقوتة 5/ [تشرّف صیرفی نزد حسین بن روح]/ 726

یاقوتة 6/ [تشرّف سرور اهواز خدمت حسین بن روح]/ 727

یاقوتة 7/ [تشرّف حسین بن علی قمی خدمت حسین بن روح/ 728

یاقوتة 8/ [تشرّف مردی قمی خدمت حسین بن روح]/ 729

یاقوتة 9/ [دعای سید بن طاوس]/ 729

یاقوتة 10/ [تشرّف خدمت یکی از ملازمان حضرت]/ 730

یاقوتة 11/ [تشرّف خدمت ابی جعفر عمری]/ 731

یاقوتة 12/ [تشرّف خدمت غلام حسین بن روح]/ 732

یاقوتة 13/ [تشرّف زن آوی خدمت حسین بن روح]/ 735

یاقوتة 14/ [تشرّف محمد بن اسود خدمت عمری]/ 736

یاقوتة 15/ [تشرّف ابن خلف خدمت وکیل آن حضرت]/ 737

یاقوتة 16/ [تشرّف ابی حابس خدمت حسین بن روح]/ 738

یاقوتة 17/ [تشرّف ابو محمد وجنایی خدمت ملازم حضرت]/ 739

یاقوتة 18/ [تشرّف حسن بن فضل یمانی خدمت ملازم حضرت]/ 739

یاقوتة 19/ [تشرّف ابن مهزیار خدمت ملازمان حضرت]/ 740

یاقوتة 20/ [تشرّف ابن جنید واسطی خدمت غلام حضرت]/ 741

یاقوتة 21/ [تشرّف ابن جرجانی خدمت وکیل حضرت]/ 741

یاقوتة 22/ [تشرّف دینوری خدمت وکیل حضرت]/ 742

یاقوتة 23/ [تشرّف تاجری خدمت ملازم حضرت]/ 747

یاقوتة 24/ [پیامی از حضرت برای ابن طاوس]/ 749

ص: 442

یاقوتة 25/ [تشرّف شیخ زیدیه خدمت ملازم حضرت]/ 757

عبقریّه یازدهم [متوسّلین به حضرت]

یاقوتة 1/ [ورّام بن ابی فراس]/ 761

یاقوتة 2/ [در راه مانده]/ 762

یاقوتة 3/ [توسل منقطع از طریق]/ 763

یاقوتة 4/ [توسل ملا باقر بهبهانی]/ 765

یاقوتة 5/ [توسل محمد مهدی تاجر به آن بزرگوار]/ 766

یاقوتة 6/ [توسل یاقوت دهّان حلّی]/ 767

یاقوتة 7/ [توسل ابو راجح حمّامی]/ 770

یاقوتة 8/ [توسل مادر عثمان]/ 772

یاقوتة 9/ [توسل نجم الدین زهدری]/ 774

یاقوتة 10/ [توسل محمد بن عیسی بحرینی]/ 775

[ذکر بعض جمادات منقوش]/ 780

یاقوتة 11/ [توسل مادر اسماعیل خان نوایی]/ 786

یاقوتة 12/ [توسل سید طالقانی]/ 789

یاقوتة 13/ [توسل عباسعلی اصفهانی]/ 792

یاقوتة 14/ [توسل مرد اصفهانی]/ 792

یاقوتة 15/ [توسل سید رضا اصفهانی]/ 793

یاقوتة 16/ [توسل شیخ علی یزدی حایری]/ 793

یاقوتة 17/ [توسل میرزا ابراهیم شیرازی]/ 795

یاقوتة 18/ [توسل مشهدی علی اکبر تهرانی]/ 797

یاقوتة 19/ [توسل خادم مسجد جمکران]/ 799

یاقوتة 20/ [توسل یکی از سادات معمّر]/ 801

[عذر دخول بعضی از حکایات]/ 804

ص: 443

یاقوتة 21/ [نجات خانواده سید رضا دزفولی]/ 810

یاقوتة 22/ [توسل میرزا عبد الرزاق حائری]/ 812

یاقوتة 23/ [توسل مؤلف کتاب]/ 815

یاقوتة 24/ [توسل سید علی تبریزی]/ 817

عبقریّه دوازدهم [جواب مدّعیان مشاهده]

یاقوتة 1/ [جواب اوّل]/ 820

یاقوتة 2/ [جواب دوم]/ 820

یاقوتة 3/ [جواب سوم]/ 821

یاقوتة 4/ [جواب چهارم]/ 821

یاقوتة 5/ [جواب پنجم]/ 822

یاقوتة 6/ [جواب ششم]/ 829

[جوابی دیگر]/ 830

[ایام مرتبط با حضرت]/ 834

ص: 444

بساط پنجم

عبقریّه اوّل [غیبت حضرت، امتحان بزرگ الهی]

نجمة 1/ [انواع آزمایشات الهی]/ 9

نجمة 2/ [انواع آزمایشات الهی]/ 11

نجمة 3/ [امتحان سنگین الهی]/ 12

نجمة 4/ [وای بر طغیان کاران عرب]/ 14

نجمة 5/ [عدم ایمان بدون فتنه]/ 16

[تشبیه مؤمنان به زنبور عسل]/ 17

نجمة 6/ [حزن امام صادق (علیه السلام)]/ 19

[طول غیبت و ارتداد]/ 20

[طول عمر نوح (علیه السلام)]/ 21

عبقریّه دوّم [منع تعیین وقت ظهور]

نجمة 1/ [تعیین کنندگان وقت دروغگویانند]/ 23

نجمة 2/ [تأخیر ظهور]/ 26

نجمة 3/ [تکذیب تعیین کنندگان وقت]/ 29

نجمة 4/ [علائم زمان ظهور]/ 31

نجمة 5/ [بدا در زمان ظهور]/ 33

[مصلحت تغییر وقت ظهور]/ 35

ص: 445

[چند نمونه از توقیت]/ 36

عبقریّه سوّم [پاداش منتظران ظهور]

نجمة 1/ [انتظار فرج بهترین اعمال]/ 61

[نصیحت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به حجّاج]/ 62

نجمة 2/ [مؤمنان آخر الزمان، برادران پیامبر (صلی الله علیه و آله)]/ 64

[متقیان، مؤمنان به غیب]/ 65

نجمة 3/ [عبودیت و انحصار اطاعت]/ 67

[پاداش جهادگران]/ 68

نجمة 4/ [دولت باطل، امام مستور]/ 69

نجمة 5/ [انتظار فرج، امتثال امر خدا]/ 71

نجمة 6/ [فضیلت قوم آخر الزمان]/ 73

نجمة 7/ [بیان انتظار فرج]/ 75

نجمة 8/ [ایام ظهور و فترت در آن]/ 78

نجمة 9/ [خروج سفیانی]/ 81

نجمة 10/ [نجات صابران ظهور]/ 84

نجمة 11/ [هلاک شتاب کنندگان ظهور]/ 85

نجمة 12/ [زمان ظهور در روایت امام باقر (علیه السلام)]/ 87

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)]/ 89

[شناخت امام و مرگ جاهلیت]/ 91

[غیبت قائم- عجل اللّه تعالی فرجه- و امتحان الهی]/ 91

[حکمت ترک توقیت ظهور]/ 93

[فواید انتظار فرج]/ 95

ص: 446

عبقریّه چهارم [وظایف مؤمنان در زمان غیبت]

نجمة 1/ [تکالیف منتظران امام عصر- عجل اللّه تعالی فرجه-]/ 99

[حزن امام صادق (علیه السلام)]/ 106

نجمة 2/ [دولت حق و انتظار فرج]/ 108

نجمة 3/ [دعا برای امام زمان- عجل اللّه تعالی فرجه-]/ 108

نجمة 4/ [صدقه برای وجود امام عصر- عجل اللّه تعالی فرجه-]/ 111

نجمة 5/ [احرام به نیابت امام عصر- عجل اللّه تعالی فرجه-]/ 113

نجمة 6/ [تعظیم شنیدن اسم مبارک]/ 114

نجمة 7/ [تضرّع جهت حفظ ایمان]/ 115

نجمة 8/ [استمداد از صاحب الامر- عجل اللّه تعالی فرجه-]/ 118

[روایت حسین بن روح]/ 120

[فرمایش حضرت امیر (علیه السلام) به رمیله]/ 121

[رقعه استغاثه]/ 122

[اجابت مضطرّ و امام زمان]/ 123

[حضرت ولیّ عصر (عج) سبب حیات]/ 126

[رفع هموم شیعیان]/ 127

[توسّل به صاحب الزمان (عج)]/ 129

[توسّل با دعای کمیل]/ 131

[دعای کمیل در کلام علّامه مجلسی (ره)]/ 132

عبقریّه پنجم [آیات علایم ظهور]

نجمة 1/ [علایم ظهور]/ 135

نجمة 2/ [وقایع هنگام ظهور]/ 139

[تفسیر سأل سائل]/ 140

ص: 447

[بشارات تعجیل ظهور حضرت]/ 140

نجمة 3/ [روایت جابر جعفی]/ 142

[روایت ابن عقده از امام باقر (علیه السلام)]/ 143

نجمة 4/ [علایم پیش از ظهور]/ 147

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)]/ 149

عبقریّه ششم [علایم عمومی ظهور]

نجمة 1/ [فرمایش پیامبر (صلی الله علیه و آله) به سلمان]/ 151

نجمة 2/ [روایت جابر از پیامبر (صلی الله علیه و آله)]/ 155

نجمة 3/ [کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله) در معراج]/ 157

نجمة 4/ [احوال عالمیان قبل از ظهور]/ 160

نجمة 5/ [وقایع قبل از ظهور]/ 162

نجمة 6/ [روایت امام باقر (علیه السلام)]/ 163

نجمة 7/ [روایتی از حضرت امیر (علیه السلام)]/ 164

[روایت اصبغ بن نباته]/ 165

نجمة 8/ [روایت جابر از امام باقر (علیه السلام)]/ 168

نجمة 9/ [روایت بحار]/ 172

نجمة 10/ [خطبه بیان از امام علی (علیه السلام)]/ 173

عبقریّه هفتم [اقسام علایم ظهور]

نجمة 1/ [کلام امام رضا (علیه السلام) در حوادث ظهور]/ 179

[حوادث قیام قائم (عج)]/ 180

نجمة 2/ [روایت بزنطی از امام رضا (علیه السلام)]/ 181

[بیان علّامه در علامات فرج]/ 182

ص: 448

[کلام امام صادق (علیه السلام) و علایم فرج]/ 183

نجمة 3/ [هلاکت لشکر سفیانی]/ 186

[ردّ ایمان در وقت ظهور]/ 187

نجمة 4/ [خروج لشکر سفیانی]/ 188

نجمة 5/ [خروج دجّال]/ 189

نجمة 6/ [خبر ابی سعید خدری]/ 193

نجمة 7/ [خبر جسّاسه]/ 196

نجمة 8/ [اختلاف در کیفیت خروج دجّال]/ 198

نجمة 9/ [فتنه های دجّال]/ 199

[احیای مرده توسط دجّال]/ 203

نجمة 10/ [شبهات احیای مرده توسط دجال]/ 204

نجمة 11/ [فرق معجزه و سحر]/ 207

نجمة 12/ [قاتل دجّال]/ 208

[محل قتل دجّال]/ 210

نجمة 13/ [قتل دجّال به دست عیسی (علیه السلام)]/ 211

نجمة 14/ [وجه تسمیه دجّال]/ 213

[بیان حال دجّال]/ 214

نجمة 15/ [طلوع آفتاب از مغرب]/ 216

[علامت قبل از خروج دجّال]/ 217

[علایم ظهور در کلام حضرت امیر (علیه السلام)]/ 219

نجمة 16/ [صیحه آسمانی]/ 220

نجمة 17/ [خروج مغربی]/ 222

نجمة 18/ [علایم عامّه]/ 223

نجمة 19/ [علایم حتمیّه ظهور]/ 224

نجمة 20/ [علایم غیر حتمی ظهور]/ 226

نجمة 21/ [علایم غیر حتمیّه و خاصّه ظهور]/ 230

ص: 449

نجمة 22/ [علایم عامه ظهور]/ 241

نجمة 23/ [علایم ظهور در بیان علّامه (ره)]/ 277

نجمة 24/ [شدّت فتنه ها در زمان ظهور]/ 279

[شیوع بدعتها در کلام امام صادق (علیه السلام)]/ 282

عبقریّه هشتم [کیفیت ظهور صاحب الامر (علیه السلام)]

نجمة 1/ [روایتی از امام صادق (علیه السلام)]/ 291

[چند روایت از حضرت امیر (علیه السلام)]/ 292

نجمة 2/ [داستان ذوالقرنین]/ 292

نجمة 3/ [بری بودن حضرت از آفات]/ 293

نجمة 4/ [فرح مؤمنین در ظهور]/ 294

نجمة 5/ [برچیدن بدعتها]/ 295

نجمة 6/ [عدم مدارای حضرت]/ 297

نجمة 7/ [قتل دشمنان خانواده نبوّت]/ 298

نجمة 8/ [بی نیازی مؤمنان در زمان ظهور]/ 298

نجمة 9/ [کیفیت ظهور صاحب الامر]/ 299

نجمة 10/ [روایت امام صادق (علیه السلام)]/ 302

نجمة 11/ [اصحاب حضرت قائم (عج)]/ 303

نجمة 12/ [لشکر حضرت صاحب الامر]/ 305

[وقایع ظهور حضرت قائم (عج)]/ 307

[اصحاب حضرت صاحب الامر (علیه السلام)]/ 308

[ولایت مؤمنان به نیابت حضرت]/ 317

ص: 450

عبقریّه نهم [ذکر خصایص صاحب الامر (علیه السلام)]

نجمة 1/ [خصایص حضرت نسبت به انبیا]/ 325

نجمة 2/ [شرافت نسب حضرت]/ 329

[بردن حضرت به سراپرده عرش]/ 329

[بیت الحمد]/ 329

[جمع کنیه رسول خدا و اسم حضرت]/ 330

[حرمت بردن نام حضرت]/ 330

[ختم وصایت]/ 330

[غیبت از روز ولادت]/ 330

[عدم مصاحبت با کفّار]/ 330

[نبودن بیعت جابران بر گردن حضرت]/ 331

[داشتن علامتی در پشت]/ 332

[اختصاص حضرت در کتب سماویّه]/ 332

[ظهور آیات غریبه]/ 332

[ندای آسمانی به اسم حضرت]/ 333

نجمة 3/ [قلت حرکت افلاک]/ 335

[ظهور مصحف امیر المؤمنین (علیه السلام)]/ 336

نجمة 4/ [سایه انداختن ابر سفید]/ 339

[حضرت ملائکه و جن در لشکر حضرت]/ 339

[تصرّف نکردن طول روزگار]/ 340

نجمة 5/ [رفتن وحشت از میان حیوانات]/ 341

[بودن اموات در رکاب حضرت]/ 342

نجمة 6/ [بیرون کردن گنج ها]/ 344

نجمة 7/ [فراوانی باران]/ 345

نجمة 8/ [تکمیل عقول مردم]/ 348

ص: 451

نجمة 9/ [نیروی اصحاب حضرت]/ 351

[طول عمر اصحاب]/ 351

[دوری بلایا از اصحاب]/ 352

نجمة 10/ [نیروی چهل مرد]/ 353

نجمة 11/ [بی نیازی خلق از آفتاب]/ 354

[رأیت رسول خدا با حضرت]/ 355

نجمة 12/ [زره رسول خدا]/ 357

[همراهی ابری مخصوص]/ 358

نجمة 13/ [ترک تقیّه]/ 359

نجمة 14/ [وسعت سلطنت حضرت]/ 361

نجمة 15/ [عدالت حضرت صاحب الامر (عج)]/ 363

[حکم به علم امامت]/ 365

نجمة 16/ [احکام مخصوصه حضرت]/ 366

[آشکاری کل مراتب علوم]/ 368

نجمة 17/ [شمشیرهای آسمانی اصحاب]/ 369

[اطاعت حیوانات از اصحاب]/ 369

[دو نهر آب و شیر]/ 370

[امتیاز حضرت در شب معراج]/ 370

نجمة 18/ [نزول عیسی بن مریم (علیه السلام)]/ 370

[قتل دجّال لعین]/ 371

[پایان سلطنت ظالمین]/ 372

[فضیلت ائمه (علیه السلام)]/ 373

[نور آل محمد (صلی الله علیه و آله)]/ 378

[کلام حضرت امیر (علیه السلام) به کمیل]/ 379

[روایتی از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)]/ 380

ص: 452

عبقریّه دهم [اخبار زمان ظهور]

نجمة 1/ [روایت امام باقر (علیه السلام)]/ 383

نجمة 2/ [روایت امام صادق (علیه السلام)]/ 384

نجمة 3/ [ابر مخصوص]/ 385

[اخبار عیسی (علیه السلام) به ظهور قائم (علیه السلام)]/ 386

نجمة 4/ [حدیث مفصّل مفضّل]/ 387

[سبز شدن درخت خشک]/ 390

نجمة 5/ [قصاص ظالمان]/ 392

[الزام معاصی برای ظالمین]/ 393

[وجه ثبوت معاصی]/ 393

[روایتی از بحار الانوار]/ 395

نجمة 6/ [اقامه حدّ توسط قائم (علیه السلام)]/ 398

[دلیل تأخیر حدّ تا ظهور]/ 398

نجمة 7/ [قطع دست حاجبان کعبه]/ 401

[خانه کعبه]/ 402

[درخواست کلید کعبه توسط رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 405

[نذر برای کعبه و ائمه (علیه السلام)]/ 407

[بحث ملّا علی و شیخ انصاری]/ 410

نجمة 8/ [وصیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 411

[روایت امام صادق (علیه السلام) و تأویل آن]/ 412

نجمة 9/ [روایتی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 414

[بیان روایت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)]/ 415

نجمة 10/ [گزارشات هنگام ظهور]/ 417

نجمة 11/ [حکم حضرت به حکم داودی]/ 418

نجمة 12/ [درخواست معجزه از حضرت]/ 419

ص: 453

نجمة 13/ [استعداد مؤمنان برای فهم دانش]/ 420

نجمة 14/ [تغییر بنای کعبه]/ 421

نجمة 15/ [خراب کردن قصرها و مغازه ها]/ 422

نجمة 16/ [روایتی از امام صادق (علیه السلام)]/ 422

نجمة 17/ [حدیث مفضّل]/ 424

نجمة 18/ [روایت امام صادق (علیه السلام)]/ 425

نجمة 19/ [اصحاب حضرت صاحب الامر (علیه السلام)]/ 425

عبقریّه یازدهم [مواریث انبیا در وقت ظهور]

نجمة 1/ [عصای موسی با حضرت]/ 427

[ذکر معجزات عصای موسی]/ 428

[بیان در باب عصای موسی]/ 431

[فضیلت توحید بر عصای موسی]/ 435

[عصای موسی به چهار نام]/ 437

نجمة 2/ [عصای حضرت آدم نزد حضرت]/ 438

[نفع دست گرفتن عصا]/ 441

[روایت امام صادق (علیه السلام)]/ 444

نجمة 3/ [سنگ حضرت موسی (علیه السلام) نزد حضرت (عج)]/ 444

[بیان سنگ حضرت موسی (علیه السلام)]/ 445

[منکرین معجزات ائمه (علیه السلام)]/ 448

[سنگ حضرت موسی و تکلّم آن]/ 448

[اخبار سنگ حضرت موسی (علیه السلام)]/ 450

[بیان قرطبی از انفجار ماء]/ 451

نجمة 4/ [تابوت سکینه نزد حضرت]/ 453

[بیان محقّقین بر سکینه]/ 455

ص: 454

[کیفیت رسیدن تابوت به بنی اسراییل]/ 457

[کلام بعض ارباب اشارات]/ 458

[بریة الحکم]/ 459

نجمة 5/ [صاع یوسف (علیه السلام) نزد حضرت (عج)]/ 460

[بیان موعظه]/ 463

نجمة 6/ [پیراهن یوسف (علیه السلام) نزد حضرت]/ 464

[آیه اذْهَبُوا بِقَمِیصِی]/ 465

[حکمت سفیدی دیده یعقوب]/ 467

نجمة 7/ [خاتم سلیمان (علیه السلام) نزد حضرت]/ 470

[نزاع علما در خاتم سلیمان (علیه السلام)]/ 471

[روایت امام صادق (علیه السلام)]/ 474

[وجه تنافی دو روایت با مذهب]/ 476

[عقیده شیعه در خاتم سلیمان]/ 478

[بیان علّامه مجلسی]/ 481

نجمة 8/ [کتب انبیاء نزد حضرت]/ 483

[وجه تسمیه حضرت به مهدی (عج)]/ 484

[مرد یهودی در مجلس مأمون]/ 502

نجمة 9/ [بیرق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نزد حضرت]/ 504

[لوای حمد]/ 506

[بیت الحمد]/ 509

[اختر کاویان]/ 509

نجمة 10/ [پیراهن حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) نزد قائم (عج)]/ 513

نجمة 11/ [ذوالفقار علی (علیه السلام) به دست قائم (عج)]/ 517

[بیانی در باب ذوالفقار علی (علیه السلام)]/ 520

نجمة 12/ [مصحف علی (علیه السلام) نزد قائم (عج)]/ 523

[عرضه قرآن علی (علیه السلام) بر انصار]/ 525

ص: 455

[پرسش و پاسخ پیرامون قرآن]/ 526

[احکام صادره از داود (علیه السلام)]/ 532

عبقریه دوازدهم [علایم ظهور در حدیث مفضل]

نجمة 1/ [زمان ظهور مهدی (علیه السلام)]/ 535

نجمة 2/ [ابتدای ظهور مهدی (علیه السلام)]/ 537

نجمة 3/ [دین پدران قائم (علیه السلام)]/ 538

نجمة 4/ [وجه تسمیه طوایف]/ 54026

العبقری الحسان ؛ ج 9 ؛ ص456

ور]/ 541

نجمة 6/ [تکلّم حضرت مهدی (علیه السلام)]/ 542

نجمة 7/ [بیعت با حضرت مهدی (علیه السلام)]/ 544

نجمة 8/ [حضرت مهدی (علیه السلام) در زمان ظهور]/ 548

نجمة 9/ [حضور مؤمنان در کوفه]/ 550

نجمة 10/ [ورود حضرت مهدی (علیه السلام) به مدینه]/ 551

نجمة 11/ [عذاب ابو بکر و عمر]/ 554

نجمة 12/ [بغداد در زمان ظهور]/ 557

نجمة 13/ [مصداق یوم قبلی السرائر]/ 559

نجمة 14/ [حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) همراه قائم (علیه السلام)]/ 561

[شکایت حضرت زهرا (علیها السلام) از آن دو (عمر و ابو بکر)]/ 561

نجمة 15/ [شکایت امام حسن (علیه السلام)]/ 567

نجمة 16/ [شکایت امام حسین (علیه السلام) به جدّش]/ 571

نجمة 17/ [وعده خداوند به حضرت زهرا (علیها السلام)]/ 572

نجمة 18/ [منکرین رجعت]/ 573

نجمة 19/ [حکم متعه در بیان امام صادق (علیه السلام)]/ 576

[تفسیر آتوا النساء]/ 577

ص: 456

[کیفیت طلاق]/ 578

[تفسیر آیات طلاق]/ 580

[متعه شدن خواهر عمر]/ 581

نجمة 20/ [شرایط متعه]/ 582

نجمة 21/ [شکایت ائمه بعد از ظهور]/ 584

[حمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در زمان ظهور]/ 585

نجمة 22/ [مناجات حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)]/ 586

نجمة 23/ [تأویل لیظهره علی الدین]/ 587

نجمة 24/ [مدّت خلافت قائم (علیه السلام)]/ 588

نجمة 25/ [بیان علّامه مجلسی (ره)]/ 590

[کلام در باب مفضل بن عمر]/ 592

عبقریّه سیزدهم [رجعت و کیفیت آن]
برج اوّل [وقوع رجعت در امم سابق]

نجمة 1/ [روایتی از حضرت امیر (علیه السلام)]/ 599

نجمة 2/ [خطاب حضرت امیر (علیه السلام) به ابن کوّا]/ 601

نجمة 3/ [حکایت عزیر در رجعت او]/ 602

[حکم زن در غیاب شوهر]/ 604

[ادامه حکایت عزیر]/ 605

[سؤال نصرانی از امام باقر (علیه السلام)]/ 608

نجمة 4/ [آیه دیگر در وقوع رجعت]/ 609

[مسئله فقهی در باب قتل]/ 611

نجمة 5/ [چگونگی احیای مردگان]/ 619

نجمة 6/ [علائم دالّ بر رجعت]/ 625

ص: 457

نجمة 7/ [حکایت حال ایوب (علیه السلام)]/ 627

نجمة 8/ [دعوت مردم به اسلام]/ 629

نجمة 9/ [تفسیر آیات وقوع رجعت]/ 633

نجمة 10/ [حکایت حضرت عیسی (علیه السلام)]/ 635

برج دوّم [تأویل آیات رجعت مطلقه]

نجمة 1/ [آیات اثبات رجعت]/ 637

نجمة 2/ [برخی از آیات رجعت]/ 638

[هدایت یافتگان قوم موسی (علیه السلام)]/ 640

نجمة 3/ [تعدد آیات رجعت]/ 641

نجمة 4/ [بیان برخی از آیات رجعت]/ 644

نجمة 5/ [تأویل آیات اثبات رجعت]/ 647

برج سوّم [آیات رجعت]

نجمة 1/ [تفسیر برخی از آیات رجعت]/ 653

نجمة 2/ [تأویل برخی از آیات رجعت]/ 656

نجمة 3/ [تفسیر آیات دالّ بر رجعت]/ 659

[رجعت ائمه (علیه السلام) به دنیا]/ 661

نجمة 4/ [تفسیر آیات رجعت]/ 661

[روایت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 664

برج چهارم [اخبار وقوع رجعت]

نجمة 1/ [احیای مرده توسط پسر سلطان]/ 667

ص: 458

نجمة 2/ [احیای مرده توسط عیسی (علیه السلام)]/ 668

نجمة 3/ [روایتی از ابان بن ثعلب]/ 669

نجمة 4/ [روایتی از امام صادق (علیه السلام)]/ 670

نجمة 5/ [روایتی دیگر از امام صادق (علیه السلام)]/ 671

نجمة 6/ [زنده شدن یحیی (علیه السلام)]/ 673

نجمة 7/ [غیبت ادریس (علیه السلام)]/ 673

نجمة 8/ [داستان حضرت جرجیس (علیه السلام)]/ 674

برج پنجم [اخبار رجعت در امّت پیامبر (صلی الله علیه و آله)]

نجمة 1/ [رجعت افرادی از قریش]/ 679

نجمة 2/ [زنده شدن دو سید]/ 680

نجمة 3/ [روایتی از امیر المؤمنین (علیه السلام)]/ 681

نجمة 4/ [روایتی از سلمان فارسی]/ 683

نجمة 5/ [نقلی از شیخ حرّ عاملی (ره)]/ 686

نجمة 6/ [احیای مرده و دعای امام حسین (علیه السلام)]/ 689

نجمة 7/ [روایتی از حضرت سجاد (علیه السلام)]/ 690

نجمة 8/ [روایتی از امام باقر (علیه السلام)]/ 691

نجمة 9/ [رجعت مرد شامی]/ 693

نجمة 10/ [روایتی از امام صادق (علیه السلام)]/ 694

[تشرّف سید حمیری]/ 694

[زنده شدن زن یکی از اصحاب]/ 695

[زنده شدن زن خراسانی]/ 695

ص: 459

برج ششم [زیارات دالّ بر رجعت]

[زیارت جامعه]/ 697

[زیارت وداع]/ 697

[زیارت اربعین]/ 698

[زیارت امام حسین (علیه السلام)]/ 698

[زیارت حضرت عباس (علیه السلام)]/ 699

[زیارت رجبیه]/ 699

[زیارت قائم (علیه السلام)]/ 700

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)]/ 700

[زیارت امام حسین (علیه السلام) به روایتی]/ 701

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)]/ 701

[زیارت حضرت حجّت (علیه السلام)]/ 702

[زیارت دیگر حضرت حجّت (علیه السلام)]/ 702

برج هفتم [دعاهای رجعت]

[روایتی از امام عسکری (علیه السلام)]/ 703

[دعای عهدنامه]/ 704

[دعای روز دحو الارض]/ 704

برج هشتم [اخبار رجعت ائمه (علیه السلام)]

نجمة 1/ [روایتی از امام صادق (علیه السلام)]/ 705

[روایت امام باقر (علیه السلام)]/ 706

[روایت دیگر از امام صادق (علیه السلام)]/ 706

ص: 460

[روایت امام باقر (علیه السلام)]/ 706

[دو روایت از امام صادق (علیه السلام)]/ 709

نجمة 2/ [خطبه مخزونه حضرت امیر (علیه السلام)]/ 709

[روایت جابر]/ 712

[روایت امام صادق (علیه السلام)]/ 713

[ملایکه عذاب نزد اسماعیل (علیه السلام)]/ 714

نجمة 3/ [صحیفه ائمه (علیه السلام)]/ 715

[روایاتی از امام صادق (علیه السلام)]/ 717

نجمة 4/ [خطبه رجعت امیر المؤمنین (علیه السلام)]/ 718

نجمة 5/ [عبارتی از دعای ندبه]/ 721

نجمة 6/ [علی (علیه السلام) میزان اعمال]/ 723

نجمة 7/ [تفسیر انا امثاله العلیا]/ 727

نجمة 8/ [آفرینش مخلوقات و لوازمش]/ 729

نجمة 9/ [بیان فضائل حضرت امیر (علیه السلام)]/ 731

نجمة 10/ [روایت امام باقر (علیه السلام)]/ 734

[روایت امام صادق (علیه السلام)]/ 734

نجمة 11/ [روایتی از حضرت امیر (علیه السلام)]/ 737

[آرزوی کفار در رجعت]/ 738

[رجعت حضرت امیر (علیه السلام) و رسول خدا (صلی الله علیه و آله)]/ 739

نجمة 12/ [روایتی از حضرت امیر (علیه السلام)]/ 739

[تأویل لقب امیر المؤمنین]/ 741

نجمة 13/ [رجعت ائمه (علیه السلام)]/ 742

[روایتی از امام صادق (علیه السلام)]/ 743

نجمة 14/ [نقلی از کتاب غارات]/ 745

نجمة 15/ [شرح آیه یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ]/ 748

نجمة 16/ [مهلت شیطان تا روز معلوم]/ 749

ص: 461

نجمة 17/ [رجعت تمامی ائمه (علیه السلام)]/ 752

برج نهم [مناظرات اصحاب با مخالفین رجعت]

نجمة 1/ [مناظره مؤمن الطاق]/ 757

[اشعار سید حمیری]/ 758

نجمة 2/ [مناظره با معتزله]/ 760

نجمة 3/ [شرح حدیث «لیس منّا»]/ 764

نجمة 4/ [دو فصل از فصول مهمّه]/ 766

نجمة 5/ [پاسخ سید مرتضی به حقیقت رجعت]/ 768

نجمة 6/ [روایات مخالفین رجعت]/ 770

نجمة 7/ [نقلی از کتاب سعد السعود]/ 771

[سؤالات ابن کوّا از علی (علیه السلام)]/ 772

[نظیر قضیه نبّاش]/ 773

نجمة 8/ [اعتقاد شیخ صدوق در رجعت]/ 775

[علامه مجلسی (ره) و بیان تناسخ]/ 779

نجمة 9/ [بیان دابّة من الارض]/ 779

[بودن دابّه، صاحب عصا]/ 783

نجمة 10/ [کلام علّامه (ره) در باب رجعت]/ 784

نجمة 11/ [کلام صدر المتألّهین]/ 787

نجمة 12/ [رجعت و ضروریات مذهب]/ 789

[جواب شیخ مفید به مباحثه معتزله]/ 790

نجمة 13/ [تفسیر و شرح کلمه رجعت]/ 791

نجمة 14/ [ادلّه اربعه بر اثبات رجعت]/ 794

نجمة 15/ [تقریر دیگر عقل بر رجعت]/ 798

[خواصّ اعداد]/ 798

ص: 462

نجمة 16/ [تقدّم رجعت امام حسین (علیه السلام)]/ 801

نجمة 17/ [رجعت با بدن دنیوی]/ 802

نجمة 18/ [معاد جسمانی یا روحانی]/ 804

برج دهم [اشکالات وارده بر رجعت]

نجمة 1/ [عناد با امیر المؤمنین (علیه السلام)]/ 809

نجمة 2/ [ضعف سند و دلالت]/ 811

نجمة 3/ [فنای اجل و فنای رزق]/ 813

[چرا رجعت از اصول دین نیست؟]/ 814

[تفسیر آیه وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ*]/ 815

نجمة 4/ [منافات با حدیث «من مات»]/ 816

[چند اشکال دیگر]/ 816

نجمة 5/ [توبه همچون یزید و شمر]/ 818

[سرّ عدم توبه مخالفین]/ 819

نجمة 6/ [لازمه رجعت جوار تناسخ]/ 820

نجمة 7/ [تداخل اجسام در رجعت]/ 823

[روایت امام صادق (علیه السلام) در رجعت]/ 825

[عذاب مخالفین در زمان رجعت]/ 826

[تفسیر آیه ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ]/ 830

[کیفیت قبض روح مؤمن]/ 831

[روایت امام باقر (علیه السلام)]/ 832

[تأویل آیه به ائمه (علیه السلام)]/ 834

ص: 463

عبقریّه چهاردهم [توقیعات صادره از حضرت]
اشاره

نجمة 1/ [جواب های حضرت با شلمغانی]/ 837

[توقیع در ثواب برخی سوره ها]/ 842

[توقیع در اعمال رمضان]/ 843

[توقیع حضرت]/ 844

نجمة 2/ [توقیع در چگونگی نماز]/ 844

نجمة 3/ [توقیع درباره حج]/ 849

[سجده شکر نماز واجب]/ 852

[خرید حصّه سلطان]/ 853

[حلال بودن کنیز]/ 854

نجمة 4/ [توقیع در روز ماه مبارک]/ 855

[توقیع در اعاده نماز]/ 856

[توقیع در چگونگی نماز جماعت]/ 856

[توقیع در نماز ظهر و عصر]/ 857

[توقیع در عدم تناسل بهشتیان]/ 857

[توقیع در متعه]/ 858

[توقیع در شهادت جذامی]/ 858

[توقیع در تزویج دختر زن]/ 858

[توقیع در نهی تزویج جدّه]/ 859

[توقیع در جواز استعمال تربت]/ 860

[توقیع در سبحه و گرداندن آن]/ 861

[توقیع در فروختن اموال موقوفه]/ 861

[توقیع در شهادت نابینا]/ 862

نجمة 5/ [توقیع در پاسخ سؤالات اسدی]/ 867

نجمة 6/ [توقیع در پاسخ سؤالات جعفر بن همدان]/ 869

ص: 464

رقم دوّم از توقیعات [توقیعات صادره از ناحیه مقدسه]

نجمة 1/ [توقیع حضرت به شیخ مفید (ره)]/ 874

نجمة 2/ [توقیع حضرت به شیخ مفید به روایتی دیگر]/ 877

نجمة 3/ [عریضه برخی از محبّان به محضر حضرت]/ 879

نجمة 4/ [توقیع در ازاله شکّ مرتابین]/ 881

نجمة 5/ [جواب عریضه احمد بن اسحاق]/ 884

نجمة 6/ [عریضه ابی صالح خنجدی]/ 887

نجمة 7/ [توقیع در عدم نامیدن حضرت]/ 888

[توقیع در وکالت حلاج]/ 888

[توقیع در وقت قراردهندگان ظهور]/ 888

نجمة 8/ [عریضه اسحاق بن یعقوب]/ 889

ص: 465

ص: 466

فهرست منابع

اشاره

ص: 467

ص: 468

منابع و مآخذ

قرآن کریم

ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه؛ تحقیق؛ محمد ابو الفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیة، بی جا، بی تا.

ابن عربی، محی الدین؛ الیواقیت و الجواهر فی بیان عقاید الاکابر، دار احیاء التراث العربی، بیروت. بی تا.

ابن منظور؛ لسان العرب، نشر ادب حوزه، قم. 1405 هجری قمری.

احسایی، ابن ابی جمهور؛ عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، تحقیق: عراقی، مجتبی؛ چاپ سید الشهداء، قم. 1403 هجری قمری.

احمد بن حنبل؛ مسند احمد، دار صادر، بیروت. بی تا.

اربلی، عیسی بن ابی الفتح؛ کشف الغمه فی معرفة الائمه، دار الاضواء، بیروت. 1405 هجری قمری.

اصفهانی، ابی الفرج؛ مقاتل الطالبین، تحقیق؛ کاظم المظفر، موسسه دار الکتب، قم. بی تا.

افراسیاب پور، علی اکبر؛ جغرافیای تاریخی نهاوند، بی نا، بی جا، بی تا.

الازدی، ابو مخنف؛ مقتل الحسین علیه السلام، بی نا، بی جا. بی تا.

الاسدی الحلی، ابن البطریق؛ العمدة، تحقیق؛ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، مؤسسه نشر اسلامی، قم، 1407 هجری قمری.

السلمی السمرقندی، محمد بن مسعود بن عیاش؛ التفسیر العیاشی، تحقیق؛ رسولی محلاتی، هاشم، مکتبة العلمیة الاسلامیة، تهران، بی تا.

الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیه.

ص: 469

اللخمی، سلیمان بن احمد بن ایوب؛ مسند الشامیین، تحقیق؛ السلفی، عبد المجید، مؤسسة الرسالة، بیروت. 1417 هجری قمری.

اللخمی طبرانی، احمد بن ایوب؛ المعجم الاوسط، تحقیق؛ حسین، ابراهیمی، دار الحرمین، بی جا، بی تا.

انصاری شعرانی، عبد الوهاب؛ لواقح الانوار فی طبقات الاخیار (الطبقات الکبری)، دار الکتب العلمیه، بیروت. بی تا.

انیس الاعلام فی نصرة الاسلام.

بحرانی توبلی، سید هاشم؛ المحجة فیما نزل من الحجة، بی نا، بی جا. بی تا.

بحرانی، سید هاشم؛ مدینة المعاجز، تحقیق؛ مولایی همدانی، شیخ عزت الله، مؤسسة المعارف الاسلامیه، بی جا. 1413 هجری قمری.

بخاری، محمد بن اسماعیل؛ الادب المفرد، تحقیق؛ عبد الباقی، محمد فؤاد، مؤسسة الکتب الثقافیه، بی جا. بی تا.

برسی، حافظ رجب؛ مشارق الانوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین، تحقیق؛ عاشور، علی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت. 1419 هجری قمری.

بغدادی، ابن خشاب؛ تاریخ موالید الائمة و وفیاتهم، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی، قم. 1406 هجری قمری.

بهبهانی، وحید؛ فوائد الرجالیه، بی نا، بی جا، بی تا.

تاریخ الامم و الملوک.

تاریخ علمای خراسان.

تمیمی سمعانی، ابی سعد عبد الکریم بن منصور؛ الانساب، تعلیق؛ البارودی، عبد الله عمر، دار الجنان، بیروت. 1408 هجری.

ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق؛ محدث، جلال الدین، چاپ بهمن، بی جا، بی تا.

جامی، عبد الرحمن؛ نفحات الانس من حضرات القدس، تحقیق؛ عابدی، محمود، بی نا، بی جا. بی تا.

جرجانی، عبد الله بن عدی؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، تحقیق؛ زکار، سهیل، دار الفکر، بیروت. 1409 هجری قمری.

ص: 470

جنة الامان الواقیة و جنة الایمان الباقیة، (المصباح)، ص 705.

جوهری، احمد بن عیاش؛ مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، مکتبة الطباطبایی، قم. بی تا.

جوینی، علی بن محمد؛ فرائد السمطین، مؤسسة المحمودی، بیروت. 1398.

حائری، ابو علی؛ منتهی المقال فی احوال الرجال، مؤسسه آل البیت، قم.

1416 هجری قمری.

حاجی خلیفه؛ کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون، دار احیاء التراث العربی، بی جا، بی تا.

حافظ بخاری حنفی، محمد بن محمد؛ فصل الخطاب، بی نا، بی جا، بی تا.

حرانی، ابن شعبه؛ تحف العقول عن آل الرسول، تحقیق؛ غفاری، علی اکبر، مؤسسه نشر اسلامی، قم. 1404 هجری قمری.

حر عالمی؛ الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه، مکتبة المفید، قم. بی تا.

حسینی، شیخ شرف الدین؛ تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، تحقیق؛ مدرسة الامام المهدی، چاپ امیر، قم. 1407 هجری قمری.

حسینی نقوی، سید حامد؛ خلاصه عبقات الانوار، مؤسسة البعثة، قم. 1406 هجری قمری.

حلی، ابن نما؛ مثیر الاحزان، بی نا، بی جا. بی تا.

حلی، احمد بن فهد؛ عدة الداعی و نجاح الساعی، مکتبة الوجدانی، قم. بی تا.

حلی، تقی الدین بن داود؛ رجال ابن داود، مطبعة الحیدریه، نجف، 1392 هجری قمری.

حلی، حسن بن سلیمان؛ المحتضر، مطبعة الحیدریه، نجف. 1370.

حلی، حسن بن سلیمان؛ مختصر بصائر الدرجات، مطبعة الحیدریه، نجف.

1370 هجری.

حمیری بغدادب، ابو العباس عبد الله، قرب الاسناد، تحقیق؛ مؤسسه آل البیت، انتشارات مؤسسه آل البیت، قم. 1413 هجری قمری.

خاتون آبادی؛ کشف الحق (الاربعین)، بی نا، بی جا. بی تا.

خزرجی، صفی الدین احمد بن عبد الله؛ تذهیب الکمال، مکتبة القاهره. بی تا.

ص: 471

خصیبی، حسین بن حمدان؛ الهدایة الکبری، مؤسسة البلاغ، بیروت.

1411 هجری قمری.

خطیب بغدادی، ابی بکر احمد بن علی؛ تاریخ بغداد، تحقیق؛ عطا، مصطفی عبد القادر، دار الکتب العلمیه، بیروت. 1417 هجری قمری.

خلکان، شمس الدین احمد بن محمد؛ وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، دار صادر، بیروت. بی تا.

خوارزمی، مؤفق بن احمد؛ مقتل الحسین، انوار الهدی، بی جا. 1418 هجری قمری.

دمشقی باعونی شافعی، محمد بن احمد؛ جواهر المطالب فی مناقب امیر المؤمنین علیه السلام، تحقیق؛ محمودی، محمد باقر، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، قم. 1415 هجری قمری.

رازی، ابو الفتوح؛ روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، بی نا، بی جا. بی تا.

رازی، محمد شریف، گنجینه دانشمندان، کتابفروشی اسلامیه، تهران.

1352.

رازی، منتجب الدین علی بن عبید الله بن بابویه؛ الاربعون حدیثا، تحقیق؛ مؤسسة الامام المهدی، انتشارات مؤسسة الامام المهدی، قم. 1408 هجری.

راوندی، قطب الدین؛ الخرائج و الجرایح، تحقیق؛ مؤسسة الامام المهدی، انتشارات مؤسسة الامام المهدی، قم. بی تا.

راوندی، قطب الدین، الدعوات، تحقیق؛ مدرسة الامام المهدی، انتشارات مؤسسة الامام المهدی، قم، بی تا.

راوندی، قطب الدین؛ قصص الانبیاء، تحقیق؛ عرفانیان، غلامرضا، مؤسسة الهادی، قم. 1418 هجری قمری.

روضة الواعظین، نیشابوری، محمد بن فتال؛ روضة الواعظین، تحقیق؛ خرسان، سید حسن، نشر رضی، قم. بی تا.

زاری، ابو غالب؛ تاریخ آل زراره، چاپ ربانی، بی نا، بی جا، بی تا.

زید بن علی؛ مسند زید بن علی، دار الحیاة، بیروت. بی تا.

ص: 472

سبزواری، ملا هادی؛ شرح الاسماء الحسنی، مکتبة بصیرتی، بی جا. بی تا.

سجستانی، سلیمان بن اشعث؛ سنن ابی داود، تحقیقی؛ اللحام، سعید محمد، دار الفکر، بیروت، 1410 هجری قمری.

سید ابن طاووس؛ الیقین، تحقیق؛ انصاری، دار الکتب، قم. 1413 هجری قمری.

سید بن طاوس؛ اقبال الاعمال، تحقیق؛ جواد اسلامی، مکتب اعلام اسلامی، قم. 1414 هجری.

سید بن طاوس؛ التحصین لاسرار ما زاد من اخبار، تحقیق؛ انصاری، مؤسسة دار الکتب، بی جا. 1413 هجری.

سید بن طاوس؛ الطرائف، خیام، قم، 1371 هجری قمری.

سید بن طاوس؛ جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، تحقیق؛ قیومی، جواد، چاپ اختر شمال، بی نا، بی جا، 1371 هجری شمسی.

سید بن طاوس؛ سعد السعود، مکتبة الحیدریه، نجف. 1369.

سید بن طاوس؛ فلاح السائل، بی نا، بی جا، بی تا.

سیوطی، جلال الدین؛ الجامع الصغیر، دار الفکر، بیروت، 1401 هجری.

سیوطی، جلال الدین؛ الدر المنثور، دار المعرفة، بی جا، بی تا.

سیوطی، جلال الدین؛ تاریخ الخلفا، تحقیق؛ نور محمد، اصح المطابع، بی جا.

1378.

شوشتری، نور الله؛ مجالس المومنین، کتابفروشی اسلامیه، تهران. 1365.

شیخ صدوق؛ الأمالی، تحقیق مؤسسة البعثة، انتشارات مؤسسة البعثة، قم.

1417 هجری.

شیخ صدوق؛ التوحید، تحقیق؛ حسینی تهرانی، هاشم، جماعة المدرسین، قم. 1387 هجری قمری.

شیخ صدوق؛ الخصال، تحقیق؛ غفاری، علی اکبر، جماعة المدرسین، قم.

بی تا.

شیخ صدوق؛ خصال، تحقیق؛ غفاری، علی اکبر، جماعة المدرسین، قم.

بی تا.

ص: 473

شیخ صدوق؛ علل الشرایع، مکتبة الحیدریه، نجف، 1386 هجری قمری.

شیخ صدوق؛ عیون اخبار الرضا، تحقیق؛ اعلمی، حسین، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت. 1404 هجری قمری.

شیخ صدوق؛ کمال الدین و تمام النعمة، دار الکتب الاسلامیة، قم، 1395 هجری قمری.

شیخ صدوق؛ معانی الاخبار، تحقیق؛ غفاری، علی اکبر، انتشارات اسلامی، بی جا. 1361 هجری شمسی.

شیخ صدوق؛ من لا یحضره الفقیه، تحقیق؛ غفاری، علی اکبر، جامعة المدرسین، قم. 1412 هجری قمری.

شیخ طوسی؛ الغیبة، مؤسسه معارف اسلامی، قم، 1411 هجری قمری.

شیخ طوسی؛ تهذیب الأحکام، تحقیق؛ خرسان، سید حسن، دار الکتب الاسلامیه، قم. 1365 هجری شمسی.

شیخ طوسی، محمد بن حسن؛ الأمالی، تحقیق مؤسسة البعثة، دار الثقافه، قم. 1414 هجری.

شیخ طوسی؛ مصباح المتهجد، مؤسسة فقه الشیعة، بیروت. 1411 هجری قمری.

شیخ کلینی؛ الکافی، تحقیق؛ غفاری، علی اکبر؛ دار الکتب الاسلامیه، بی جا.

1388 هجری قمری.

شیخ محمد بن مشهدی؛ المزار، تحقیق؛ قیومی، جواد، نشر قیومی، قم.

1419 هجری قمری.

شیخ مفید؛ الاختصاص، تحقیق؛ غفاری علی اکبر، جماعة المدرسین. قم.

بی تا.

شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة الحجج اللّه علی العباد، تحقیق مؤسسه آل البیت لتحقیق لتراث، دار المفید، بی جا. بی تا.

شیخ مفید؛ الأمالی، تحقیق؛ غفاری، علی اکبر، جماعة المدرسین، قم. بی تا.

شیخ مفید؛ الفصول المختارة، تحقیق؛ شریفی، میر علی، دار المفید، بیروت.

1414 هجری قمری.

ص: 474

شیخ مفید؛ اوائل المقالات، تحقیق؛ انصاری زنجانی، ابراهیم، دار المفید، بیروت. 1414 هجری قمری.

شیخ مفید؛ مسار الشیعه فی مختصر تواریخ الشریعة، تحقیق؛ نجف، شیخ مهدی، دار المفید، بیروت. 1414 هجری قمری.

صفار، محمد بن حسن؛ بصائر الدرجات، تحقیق؛ کوچه باغی، محسن، مؤسسة الاعلمی، تهران. 1404 هجری قمری.

صفدی، صلاح الدین؛ الوافی بالوفیات، بی نا، بی جا. 1394.

طبرسی، احمد بن علی؛ الإحتجاج، تحقیق؛ خرسان، محمد باقر، دار النعمان، بیروت. بی تا.

طبرسی، امین الاسلام فضل بن حسن؛ تفسیر مجمع البیان، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت. 1415 هجری قمری.

طبرسی، فضل بن حسن؛ اعلام الوری باعلام الهدی، تحقیق؛ مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، انتشارات مؤسسه آل البیت، قم. 1417.

طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت. 1415 هجری قمری.

طبری، احمد بن عبد الله؛ ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، مکتبة القدسی، بی جا، 1356 هجری قمری.

طبری امامی، محمد بن جریر؛ نوادر المعجزات، تحقیق؛ مؤسسة الامام المهدی، انتشارات مؤسسة الامام المهدی، قم. 1410 هجری قمری.

طبری شیعی، محمد بن جریر؛ دلائل الامامة، نشر مؤسسة البعثة، قم. 1413 هجری قمری.

طبری، محمد بن جریر؛ المسترشد فی امامة امیر المؤمنین، تحقیق؛ محمودی، احمد، موسسة الثقافة الاسلامیه، قم.

طریحی، فخر الدین؛ غریب القرآن، تحقیق؛ طریحی، محمد کاظم، انتشارات زاهدی، قم. بی تا.

طریحی، فخر الدین؛ مجمع البحرین، تحقیق؛ حسینی، سید احمد، مکتب نشر الثقافة، بی جا. 1408 هجری قمری.

ص: 475

طوسی، ابن حمزه؛ الثاقب فی المناقب، تحقیق؛ علوان، نبیل رضا، انصاریان، قم. 1412 هجری.

طهرانی، آغا بزرگ؛ نقباء البشر، دار المرتضی، مشهد. بی تا.

عاملی نباطی بیاضی، ابی محمد علی بن یونس؛ الصراط المستقیم الی مستحقی التحدیم، تحقیق؛ بهبودی، محمد باقر، مکتبة المرتضویه، بی تا.

عبد الرزاق، ابی بکر؛ مصنف عبد الرزاق، مجلس العلمی، بی جا. بی تا.

عبده، شیخ محمد؛ نهج البلاغه، بی نا، بی جا. بی تا.

عربی، محیی الدین؛ الفتوحات المکیه، بی نا، بی جا. بی تا.

عروسی حویزی، علی بن جمعه؛ تفسیر نور الثقلین، تحقیق؛ رسولی محلاتی، هاشم، مؤسسه اسماعیلیان، قم. 1412 هجری قمری.

عسقلانی، ابن حجر؛ تبصیر المتنبه، مکتبة العلمیه، بیروت. بی تا.

علامه حلی؛ العدد القویة، تحقیق؛ رجایی، سید مهدی، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی، قم. بی تا.

علامه حلی؛ تذکرة الفقهاء، مکتبة الرضویه، بی جا، بی تا.

علامه حلی؛ کشف الیقین فی فضائل امیر المؤمنین، تحقیق؛ درگاهی، حسین، بی نا، بی جا. 111 هجری قمری.

علمای بزرگ شیعه.

علمای معاصرین.

غایة المرام.

فضل بن شاذان؛ مائه منقبة من مناقب امیر المؤمنین، بی نا، بی جا، بی تا.

فوائد الرضویه.

قاضی شهبه، ابی بکر بن احمد؛ طبقات الفقهاء الشافعیه، مکتبة الثقافة الدینیه، قاهره. بی تا.

قاضی نعمان مغربی؛ دعائم الاسلام، تحقیق؛ فیضی، آصف بن علی اصغر، دار المعارف، بی جا، 1383.

قاضی نعمان مغربی؛ شرح الاخبار فی فضائل الائمة الأطهار، تحقیق؛ حسینی جلالی، سید محمد، مؤسسه نشر اسلامی، قم. بی تا.

ص: 476

قرشی دمشقی، اسماعیل بن کثیر؛ تفسیر ابن کثیر، دار المعرفة، بیروت.

1412 هجری قمری.

قزوینی، محمد بن یزید؛ سنن ابن ماجه، تحقیق؛ عبد الباقی، محمد فؤاد، دار الفکر، بیروت. بی تا.

قمی، ابن بابویه؛ الامامة و التبصرة من الحیرة، مدرسة الامام المهدی، انتشارات مدرسة الامام المهدی، قم. بی تا.

قمی، جعفر بن محمد بن قولویه؛ کامل الزیارات، تحقیق؛ قیومی، جواد، مؤسسه نشر الفقاهة، قم. 1417 هجری قمری.

قمی، حسن بن محمد بن حسن؛ تاریخ قم، ترجمه؛ قمی، حسن بن علی بن عبد الملک، تصحیح؛ تهرانی، جلال الدین، مجلس، بی جا. بی تا.

قمی رازی، خزاز؛ کفایة الاثر فی النص الائمة الاثنی عشر، تحقیق؛ حسینی کوهکمری، عبد اللطیف، بیدار، قم. 1401 هجری قمری.

قمی، علی بن ابراهیم؛ تفسیر القمی، تصحیح؛ جزایری، سید طیب، مؤسسه دار الکتب، قم. 1404 هجری قمری.

قندوزی حنفی؛ سلیمان بن ابراهی؛ ینابیع المودة لذوی القربی، تحقیق؛ اشرف حسینی، سید جمال، دار الاسوه، بی جا. 1416 هجری قمری.

کراجکی، ابن الفتح محمد بن علی؛ کنز الفوائد، مکتبة المصطفوی، قم. بی تا.

کراجکی، ابو الفتح؛ الاستنصار فی النص علی الائمة الاطهار، دار الاضواء، بیروت. 1405 هجری.

کشی، محمد بن عمر؛ رجال الکشی، انتشارات دانشگاه مشهد. 1348.

کوفی، ابراهیم بن فرات؛ تفسیر فرات الکوفی، تحقیق؛ محمد کاظم، التابعة لوزارة الثقافة، بی جا. 1410 هجری قمری.

کوفی، محمد بن سلیمان؛ مناقب الامام امیر المؤمنین، تحقیق؛ محمودی، محمد باقر، مجمع احیاء الثقافة، بی جا. 1412 هجری قمری.

گنجی شافعی؛ البیان فی اخبار صاحب الزمان، مؤسسة الهادی، قم.

1399 هجری قمری.

گنجی شافعی، محمد بن یوسف؛ کفایة الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی

ص: 477

بن ابی طالب، المطبعة العزی، نجف. 1356.

لاهیجی، محمد باقر؛ زبدة المعارف فی اصول العقائد، چاپخانه محمدی، اصفهان. بی تا.

مازندرانی، محمد صالح؛ شرح اصول الکافی، بی نا، بی جا، بی تا.

مالکی مکی، علی بن محمد؛ الفصول المهمه فی معرفة الائمه، مکتبة دار الکتب التجاریه، نجف. بی تا.

متقی هندی؛ کنز العمال، تحقیق؛ حیانی، شیخ بکری، مؤسسة الرسالة، بیروت. بی تا.

مثنوی معنوی، دفتر اوّل، داستان پادشاه جهود.

مجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 هجری قمری.

مجلسی، محمد تقی؛ تذکرة الائمه، بی نا، بی جا. بی تا.

محبوب القلوب.

محقق اردبیلی؛ مجمع الفائدة و البرهان، تحقیق؛ اشتهاردی، جامعه مدرسین، قم. 1403 هجری قمری.

محقق بحرانی؛ الحدائق الناظرة، تحقیق؛ ایروانی، محمد تقی، جماعة المدرسین، قم. بی تا.

محمد بن اسماعیل، بخاری؛ صحیح بخاری، دار الفکر، بیروت. بی تا.

مدرس تبریزی، محمد علی؛ ریحانة الادب، کتابفروشی خیام، بی جا. 1374

مروزی، حماد بن نعیم؛ کتاب الفتن، تحقیق؛ زکار، سهیل، دار الفکر، بیروت.

1414 هجری قمری.

مستدرک الصحیحین.

مسعودی، ابو الحسن؛ اثبات الوصیه لامام علی بن ابی طالب (علیه السلام)، صدر، قم.

1417 هجری قمری.

مشاهیر مدفون در حرم رضوی.

مقدس اردبیلی، حدیقة الشیعه، تصحیح؛ حسن زاده، صادق، بی نا، بی جا.

بی تا.

ص: 478

مقدسی شافعی، علی بن عبد العزیر، عقد الدرر فی اخبار امام المنتظر، بی نا، بی جا. بی تا. مکی، ابو عبد الله شمس الدین؛ تذکرة الحفاظ، مکتبة الحرم المکی، عربستان، بی تا.

مکی خوارزمی، موفق بن احمد بن محمد؛ المناقب، تحقیق؛ محمودی، شیخ مالک، مؤسسة النشر الاسلامی، قم. بی تا.

موسوی اصفهانی، محمد تقی؛ مکیال المکارم، بی نا، بی جا. بی تا.

میبدی یزدی، کمال الدین میر حسین؛ شرح دیوان منسوب به امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، میراث مکتوب، تهران. 1379.

میرلوحی اصفهانی، محمد؛ کفایة المهتدی، بی نا، بی جا. بی تا.

نائینی، محمد علی بن حسن؛ انوار المشعشعین، تحقیق؛ انصاری قمی، محمد رضا، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی، قم. 1381.

نعمانی، محمد بن ابراهیم؛ الغیبة، تحقیق؛ غفاری، علی اکبر، مکتبة الصدوق، تهران. بی تا.

نوبختی، حسن بن موسی؛ فرق الشیعه، مطبعة الحیدریه، نجف.

1355 هجری قمری.

نوری طبرسی، محمد حسین؛ کشف الاستار عن وجه الغایب عن الابصار، بی نا، بی جا. بی تا.

نوری طبرسی، محمد حسین؛ نجم الثاقب، تحقیق، برزگر، صادق، انتشارات جمکران، قم. 1384.

نهاوندی، علی اکبر؛ روضة الشهداء، بی نا، بی جا. بی تا.

نیشابوری، مسلم بن حجاج؛ صحیح مسلم، دار الفکر، بیروت. بی تا.

وسیلة الخادم الی الخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم

ویلیام گلن، ترجمه؛ همدانی، فاضل؛ کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، انتشارات اساطیر، تهران. 1380.

هلالی، سلیم بن قیس؛ کتاب سلیم بن قیس هلالی، تحقیق؛ انصاری زنجانی، محمد باقر، بی نا، بی جا. بی تا.

هیثمی، احمد بن حجر؛ الصواعق المحرقه علی اهل البدع و الزندقه، مکتبة القاهره. بی تا.

ص: 479

هیثمی، نور الدین؛ مجمع الزوائد، دار الکتب العلمیه، بیروت. 1408 هجری قمری.

یافعی یمنی، اسعد بن علی بن سلیمان؛ مرآة الجنان و عبرة الیقظان، دار الکتب الاسلامی، قاهره. 1413 هجری قمری.

یاقوت حموی؛ معجم البلدان، دار احیاء التراث العربی، بیروت. بی تا.

یزدی حائری، شیخ علی؛ الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، دار انوار الهدی، بی جا. بی تا.27

ص: 480

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109