نگاهی به مقام زین العابدین علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه:انصاریان، حسین، 1323 -

عنوان و نام پدیدآور:نگاهی به مقام امام زین العابدین علیه السلام /مولف حسین انصاریان.

مشخصات نشر:قم: دارالعرفان، 1388.

مشخصات ظاهری:36ص.؛19/5×9س.م

شابک:978-964-2939-27-5:3500ریال

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

موضوع:علی بن حسین علیه السلام ، امام چهارم، 38 - 94ق.

رده بندی کنگره:BP43/الف84ن8 1388.

رده بندی دیویی:297/954

شماره کتابشناسی ملی:1948230

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سخن ناشر

باسمه تعالی

آنچه انسان را در مسیر پر فراز و نشیب زندگانی از نابسامانی ها محفوظ می دارد و موجب سعادت و سرفرازی و سربلندی او در امتحانات الهی می شود، پژوهش پیرامون علوم الهی و معارف اسلامی و پوشاندن جام عمل به دستورات بلند ربانی می باشد.

در این خصوص، دست یابی به حقیقت معارف الهی و آشنایی با جایگا حساس و ویژ آن ها در حیات انسانی، ضروری احساس می شود.

مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان، در راستای اهداف الهی خود، این بار افزون بر استفاده از مطالب پربار و عالمان دانشمند محقّق حضرت استاد حسین انصاریان، با انتشار گلچینی از متن سخنرانی های معظّم له، از بیان پر حرارت و جذاب سخنرانی های استاد نیز تشنگانِ معارف سراسر نور ائمه اطهار: را بی نصیب نگذاشته و بدون خارج

ص:7

ساختن متن سخنرانی از قالب گفتاری آن، باب دیگری را برای استفاده از معارف آل الله: و سیراب گشتن از این چشم پرفیض باز نموده است.

امید که با عنایات خاص اهل بیت عصمت و طهارت: بیش از بیش بتوانیم از زمزم معارف آن ذوات مقدّس سیراب گردیم.

مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و الصلوۀ و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین

ص:8

دعاهای صحیفه، چراغ هدایت بعد از حادثۀ کربلا

بعد از حادثۀ کربلا که وجود مبارک حضرت زین العابدین علیه السلام عهده دار هدایت مردم شدند، و در همان تنگنا، مضیقه و مشکلاتی که بنی امیه برای هدایت مردم ایجاد کرده بودند، قرار گرفتند، آن امام چراغ هدایت را با پنجاه و چهار دعا روشن کردند.

آن حضرت هر دعایی را در هر مناسبتی که انشا می فرمود و می خواند، وجود مبارک حضرت باقر علیه السلام هم با قلم پاک الهی و ملکوتی و خالصانه اش آن را می نوشت. البته، این دعاها، یک بار دیگر هم به خطّ مبارک حضرت صادق علیه السلام نوشته شد. ما در سیرۀ ائم طاهرین:

ص:9

نداریم که آن ها خانواد خود، نسل خود و مردم را به خواندن دعایی، مانند: دعاهای صحیف سجادیّه سفارش کرده باشند.

با هدفی که حضرت زین العابدین علیه السلام از خواندن این دعاها داشت که مردم از شرک ها، ضلالت و زشتی ها دربیایند و به منطق نور، معرفت، اخلاق و عمل، هدایت شوند، باید گفت این پنجاه و چهار دعا باید به وسیلۀ اساتید متخصص تعلیم داده شود تا حقایق این دعاها متناسب ساخت ساختمان انسانیّت به کار گرفته شود.

اولین باری که در هشتاد سال قبل یکی از علمای بزرگ شیعه صحیف سجادیّه را برای یک مرجع تقلید اهل تسنن در کشور مصر فرستاد و

ص:10

او این پنجاه و چهار دعا را مطالعه کرد، آن مرجع تقلید در نامه ای برای آن عالم شیعی نوشت که هزار و چهارصد سال است که ما به خاطر بی خبری از این کتاب، دچار خسارت بزرگی شده ایم.

من باید به این مرجع سنی بگویم، نه تنها شما بی خبر از این نبأ عظیم بوده و خسارت دیده اید، بلکه جامع شیعه هم مانند شما در خسارت، زیان و ضرر بوده است.

نگاهی کوتاه به زندگانی امام زین العابدین علیه السلام

ایشان در پنجاه و هفت سالی که در دنیا بودند، برای یک روز به قول ما ایرانی ها آب خوش از

ص:11

گلویش پایین نرفت؛ یعنی در حیات حضرت علیه السلام ، یک روز آرام هم وجود نداشت. من مانند ایشان کسی را نشناختم که در معرض انواع سختی ها، بلاها و فشارها باشد. اولاً سال ولادت حضرت علیه السلام ، دو سال مانده به پایان حکومت امیرمؤمنان علیه السلام است، همان دو سالی که برای خانواد امیرمؤمنان علیه السلام سخت ترین سال های دور عمر امیرمؤمنان علیه السلام بود. امت اسلام به فرمود خود امیرمؤمنان علیه السلام ، به جاهلیت قبل از بعثت برگردانده شده بودند. امام باقر علیه السلام می فرماید: در کلّ مملکت، چهل نفر هم تحمّل علی علیه السلام را نداشت؛ یعنی بی دینی، فساد، گناه و نفاق، بر سراسر مملکت حاکم بود و دو سال آخر عمر امیرمؤمنان علیه السلام ، به دو

ص:12

جنگ بسیار تلخ و با عاقبت تلخ، صفین و نهروان گذشت که در این جنگ ها فقط و فقط کسانی علیه امیرمؤمنان علیه السلام شرکت داشتند که ادعای مسلمانی می کردند و در جنگ دوم، نهروان، کشتن امیرمؤمنان علیه السلام را واجب شرعی اعلام کرده بودند، و از این عجیب تر، این که می گفتند منشأ تمام فتنه ها، علی علیه السلام و معاویه هستند. امیرمؤمنان علیه السلام در این باره می فرماید: ببینید روزگار با من چه کرد که دیگر مرا هم وزن با معاویه می کنند.

در این دو سال، در چنین طوفانی کام زن و مرد این خانواده از روز اول ولادت این فرزند تا شهادت امیرمؤمنان علیه السلام ، در اوج تلخی بود. بعد در این بین هم مصیبت ظاهر دیگری به

ص:13

خانواده اضافه شد، و آن این بود که خانوادۀ اهل بیت طهارت:برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام ، دختر یحیی ابن طویل را که دختر کم نمونه ای در ایمان، کرامت و بزرگواری بود و بعداً پدرش هم در زمان حجاج بن یوسف به جرم محبت امیرمؤمنان علیه السلام کشته شد، دختر چنین مرد الهی را برای حضرت علیه السلام انتخاب کردند. اسم این دختر سلافه بود. این دختر آن قدر عظمت دینی و اخلاقی داشت که یک روز که امیرمؤمنان علیه السلام به منزل حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام آمده بود، به فرزند بزرگوارشان فرمود، پسرم! علاقه دارم اسم همسرت را عوض کنم؛ چون اهل بیت:روی نام هم حساس بودند. امام حسین علیه السلام عرض کرد: یا

ص:14

امیرمؤمنان! من مأمور شما هستم و اطاعت از شما هم بر من واجب است. خودتان نامی را انتخاب کنید. آن حضرت علیه السلام فرمود: از امروز به بعد، نام همسرت را مریم بگذار، و همین که این خانم به وجود مبارک زین العابدین علیه السلام حامله شد، از داشتن چنین فرزندی می شود فهمید که این مادر در چه مقامی به سر می برده که فرزندش در عالم زین العابدین علیه السلام شده است. ولی مصیبت این بود که به محض این که حضرت سجاد علیه السلام از مادر متولّد شد، مادرش بر اثر شدت درد زایمان و از نبود امکانات از دنیا رفت.

بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام ، دوران بسیار تاریک خفقانی، ظلم، ستم، کشتار، تبعید، و

ص:15

شکنجۀ بنی امیه شروع شد. معاویه بر تمام مملکت حاکم شده بود و در این دوران، حضرت زین العابدین علیه السلام ده سال عمر خود را گذراند.

بعد شهادت حضرت مجتبی علیه السلام ، ده سال ایام امامت ابی عبدالله علیه السلام شروع شد که ظلم بنی امیه در آن ده سال فوق العاده اوج گرفت، و بالاترین ظلم این بود که معاویه با زمینه سازی، داشت یزید را بر گردن امت سوار می کرد و با چنین کاری، دیگر حکومت به دست طایفه ای سگ باز، شراب خوار، منکر قرآن و منکر دین می افتد. معلوم است که این طایفه فرمانداری که انتخاب می کنند؛ استانداری که انتخاب می کنند؛ عواملی که انتخاب می کنند، چه نوع مردمی

ص:16

هستند تا حادث بسیار بسیار شکنند کربلا پیش می آید و وجود مبارک زین العابدین علیه السلام در گردون این حادثه می افتد.

در حادثۀ کربلا، پروردگار عالم هم با گرفتن سلامتی، و در نتیجه با بیمار شدن یکروزۀ حضرت علیه السلام ، فقط به ایشان اجاز شهادت را در روز عاشورا نمی دهد و بعد هم که ایشان به اسارت در می آیند. این قابل لمس نیست که علم، دین، ایمان، فضیلت، کرامت و هم ارزش ها را اراذل و اوباش به اسارت گرفتند. شما به حساب آورید که رفتار این اراذل با زین العابدین علیه السلام تا شام چه بوده و چه فشاری بر آن حضرت علیه السلام وارد می کردند. اراذل جاهل تا جایی که خود حضرت علیه السلام می فرماید، ما را

ص:17

عین غلامان سیاۀ حبشی به اسارت گرفته بودند؛ آن ها ما را می زدند؛ به ما توهین می کردند؛ به ما توجّه نمی کردند که ما در چه مشکلات بسیار سختی داریم به سر می بریم، به خصوص این که لحظه به لحظه چشمم به عمه ها و دخترها می افتاد و درک می کردم که آن ها چه بلاهایی می کشند.

تا این که اسرا از شام برگشتند. از این برگشتن تا شهادت حضرت علیه السلام ، حدود سی سال طول کشید. در این سی سال بود که ایشان هر منظره ای را می دید، به یاد خاطر تلخ کربلا می افتاد؛ کشاورزی می خواست به زراعتش آب بدهد، امام می نشست و زار زار گریه می کرد؛ همین که بچۀ شیرخواری را در بغل خواهر و یا

ص:18

مادری می دید، زار زار گریه می کرد؛ جوانی را می دید، زار زار گریه می کرد. به علاوه این که هر روز در خانه اش، بر روی ایتام کربلا باز بود و آن ها تنها زین العابدین علیه السلام را تکیه گاه خودشان می دانستند.

در روایات ما دارد که حداقل هر چند روز یک بار فرزند قمر بنی هاشم علیه السلام به کنار زین العابدین علیه السلام می آمد. خود دیدن این بچه، حضرت علیه السلام را ناراحت می کرد.

حیات و مرگ در صحیفه

اشاره

این مقدمه را برای این گفتم که به نظر می رسد که چنین انسانی، تحت این همه فشار و سختی، خیلی نرم به پروردگار عالم بگوید،

ص:19

خدایا! حیات و مرگ که به دست توست، قلم مصلحت خودت را عوض کن و مرگ مرا برسان. او باید این را بگوید؛ امّا نگاه امام به حیات و مرگ در صحیف سجادیّه این است: برای چه بمانم و برای چه بمیرم.

این خیلی مهم است که همان طور که باید حیات آدمی هدفدار باشد، باید مرگش هم هدفدار باشد. او همان طور که باید به حیات عشق بورزد، باید به مرگ هم عین حیات عشق بورزد.

از پنجاه و چهار دعا همراه با گریه و با ندبه،. این تنها یک تعلیم زین العابدین علیه السلام است. حضرت علیه السلام با تضرّع، به پروردگار عالم

ص:20

می گوید و در واقع، دارد به ما یاد می دهد، چگونه زیستن را و چگونه مردن را.

حالا در کنار این خواست انسانی، آن مقدمه در ذهنتان بیاید که برای یکبار و در یک روز هم آب خوش از گلوی حضرت علیه السلام پایین نرفته است. خواستۀ حضرت علیه السلام در این دعا چنین است: (وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَۀً فِی طَاعَتِک.) : خدایا! تا من را بند خودت می بینی که در فضای اطاعت از تو هستم، مرگ من را نرسان و بگذار که من بمانم. اگر من بند تو و مطیع تو هستم، پس برای چه دعا کنم که بمیرم؟ پس خدایا! چرا تو مرا به دنیا آورده ای؟ آیا برای این که من انسان، ظرف معرفت، هدایت و عبادت بشوم، مگر این مشت خاک را

ص:21

تبدیل به من انسان نکردی؟ حالا که این عنایت را به من کردی و من اکنون هم اهل معرفتم، و هم اهل عبادتم و هم اهل هدایت، پس چرا بمیرم؟ هر لحظه ای که من بر این حال بمانم، به بالاترین تجارت دست زده ام. من هر چه بیش تر بمانم، آخرت آبادتر و گسترده تری را می سازم. با این معماری، و با این بنّایی، و با این تجارت، چرا دستم از دنیا کوتاه باشد؟ من عمر می خواهم؛ من ماندن می خواهم؛ من مرگ نمی خواهم.

آن وقت انسان این جا این معنا را می فهمد که چقدر معرفت، هدایت و عبادت ارزش دارد که در کنار این سه حقیقت، اگر تمام تلخی های این عالم را به کام آدم بریزند، برای او قابل

ص:22

تحمّل بوده و هیچ مشکلی برایش نیست. این قسمت از دعای حضرت، درخواست عمر طولانی است.

در روایت نبوی است که رسول خدا6 سعادت را چنین معنا کرده اند: ( انَّ السَّعَادَۀَ، کُلَّ السَّعَادَۀِ طُولُ الْعُمْرِ فِی طَاعَۀِ اللهِ. ) (1) این سخن رسول الله6روشن می کند که آرزوی داشتن طول عمر، آرزوی درستی است، امّا اگر انسان می خواهد چنین آرزوی کند که مثلاً صد سال و یا صد و بیست سال بماند، باید چنین آرزو کند و بخواهد که در گردون طاعت حق بماند؛ چون طاعت و نتیجۀ طاعت، هدف نهایی خلقت انسان را نشان داده و تحقّق می بخشد.

ص:23


1- (1)) 1. جلال الدین سیوطی، جامع صغیر، ج2، ص207.

و امّا مرگ، و این که کی بمیرم. در این باره، حضرت علیه السلام چه تعلیم عظیمی دارد که ای کاش! این هفتاد میلیون جمعیت، مخصوصاً مُفسدان، بی بندباران و گناهکارانش، این زنان و مردان رها شد از مدار دین، و این دخترانی که هزار و چهارصد سال پیش، خبر لباس، اوضاع و روابط نامشروعشان، اشک پیغمبر6را در آورده است. البته، خبر چنین کسانی، و نه دیدنشان. ای کاش! این ها همین یک جمل زین العابدین علیه السلام را درک و لمس می کردند که مسألۀ گناه و معصیت برای انسان چه مصیبتی هست.

( فَإِذَا کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ ) : خدایا! به محض این که دیدی، برای اولین بار من زین العابدین علیه السلام می خواهم، دچار

ص:24

گناه شوم، هنوز که دچار آن گناه نشده ام، مرگم را برسان که من نباشم تا مرتکب آن گناه شوم.

آنچه بیان شد، تنها داستان یک جمل صحیفه است.

داستان تاثیرگذاری شگرف دعای توبۀ صحیفه

خدمت یکی از چهره های برجست علم، ایمان و امر به معروف و نهی از منکر، رسیدم که بعداً در سن صد و سه سالگی در شهری از دنیا رفت. او به من فرمود، الان مشغول به چه کاری هستی؟ آن وقتی که من در خدمتشان بودم، ایشان در سنّ نود و دو سالگی به سر می برد.

ص:25

این شخص در این سن، یک لحظه هم آرام نبود و برای دین می چرخید و می نالید و غصّه می خورد. حتی در آن سن، در همان شهر از او که مجتهد بود، دعوت کردند که به دانشگاه برود و درس بدهد، و او هم با آن محاسن سفید و در سن نود سالگی، هر روز به دانشگاه می رفت، و هفته ای چهار روز هم پنج ساعت یا چهار ساعت به منبر می رفت. در عین حال، در کوچه و خیابان با مردم حرف می زد و آن ها را امر به معروف و نهی از منکر می کرد. او خیلی انسان والایی بود. او که از من پرسید در حال حاضر دارم چکار می کنم، گفتم، دارم صحیف سجادیه را شرح و تفسیر می کنم و اکنون به جلد پنجم رسیده ام؛ چون شرح فارسی مفصّلی بر

ص:26

آن در ایران نبود و این برای اولین بار بود که این شرح و تفسیر بر صحیفه به میدان آمده بود که من در نهایت این شرح و تفسیر را با هفت جلد به اتمام رساندم. بعد هم پشیمان شدم؛ چون احساس می کردم این کار هنوز هم باید ادامه پیدا می کرد و به حدود بیست جلد می رسید، ولی برنامه ریزان کارهای من، برای نگارش بیش از این هفت جلد، سهمی از وقتم را برای نگارشم نگذاشته بودند. البته، الان دوباره دارد کلّ برنامه هایم پایه ریزی جدیدی می شود و اگر خدا بخواهد و من مهلت داشته باشم، می خواهم کلّ حیات زین العابدین علیه السلام ، دعاها و آثار آن حضرت علیه السلام را در پنجاه جلد نظام دهم تا بتوانم از یکی از اماممان، فرهنگی صد در صد را به

ص:27

جهانیان ارایه بدهم. این که گفتم چنین شرح وتفسیری را دارم بر صحیفه می نویسم، چشمش پر از اشک شد و گفت: اگر میل دارید، من داستانی را در رابطه با صحیفۀ سجادیه، برای شما بگویم. گفتم: با کمال رغبت آن را می شنوم. او این داستان را که بعداً من آن را در تفسیر صحیف سجادیه ام هم آورده ام، چنین برای من نقل کرد:

حدود سی سالم بود که در نجف جزء شاگردان درس آیت الله العظمی اصفهانی1 بودم. ایّام ماه رمضان مرحوم سیّد طلبه های خوش بیان را در مناطق شیعه نشین عراق پخش کرد. سهم ما به بصره افتاد. با یک روحانی درس خواندۀ متین از نجف حرکت کردیم و به بغداد آمدیم

ص:28

و از آن جا با قطار به بصره رفتیم. ماه مبارک رمضان را گذراندیم و عید فطر هم تمام شد. بلیط قطار گرفتیم که به بغداد برگردیم و از آن جا هم به نجف برویم. کوپۀ قطار هم شش نفره بود و من و آن شیخ بزرگوار که آمدیم سر جاهایمان در کوپه نشستیم، سه مرد لات و بی تربیت به همراه زن بدکاره ای که اصلاً حجاب نداشت، وارد کوپ ما شدند. به رئیس قطار متوسل شدیم. او گفت که ما جا دیگری نداریم. ما که چاره ای نداشتیم، همان جا را قبول کردیم؛ چون درس داشت شروع می شد و ما باید برمی گشتیم. در همین گفتگو بودیم که قطار به راه افتاد. با خود گفتیم، با این مصیبت چکار کنیم؟ تصمیم گرفتیم تا بغداد سر خود را

ص:29

پایین بیاندازیم و یا این که به سقف قطار نگاه کنیم. آنان مقداری که با هم پیش ما حرف زدند، دیدیم که اهل تسنن هستند، پنج و شش کیلومتری که قطار رفت، دیدیم آن ها از بساط خود تنبکی درآورده اند و یکی از آن ها شروع کرده به تنبک زدن و آن خانم هم بلند شده که برقصد. در این بین، آن دو نفر دیگر از آن ها هم شروع کرده اند به تصنیف خواندن. به شیخ گفتم که چکار کنیم؟ گفت، من که می ترسم، و شما این کار را انجام بده؛ چون بالاخره تو عمامه ات سیاه است و شاید اگر با این ها حرف بزنی، آن ها از کارهای خود خجالت بکشند. گفتم، آخر با این لات ها و با این چاقوکش ها، آن هم با این زن، چه چیزی می توانم به آن ها

ص:30

بگویم. تصنیف خواندن آن ها به عربی همین طور داشت اوج می گرفت؛ می زدند و می رقصیدند. آهسته آهسته هر چهار تای آن ها شکل کارشان را جوری کردند که به ما بفهمانند که به مسخره گرفته شده ایم. ایشان می فرمود که فلانی! هیچ راهی برای ما نمانده، جز این که بلند شوم و بساطم را باز کنم؛ صحیف سجادی کهن چاپ سنگی ام را از توی بقچه ام درآورم، و بگذارم بر روی همان صندلی قطار، و دعای مربوط به توب حضرت زین العابدین علیه السلام را باز کنم که در آن، ناله هایی حضرت علیه السلام به خدا می کند و التماسی برای آمرزش به پروردگار دارد که دل سنگ را آتش می زد. این دعا جوری تنظیم شده که انگار

ص:31

زین العابدین علیه السلام گناه کارترین گناهکاران جهان است. بعد با صدای روضه شروع کردم به خواندن و در قلب خود، متوسّل به زین العابدین علیه السلام شدم و گفتم: یا بن رسول الله! کلید حلّ مشکل ما شما هستید و کاری از دست ما بر نمی آید، و اگر آن ها تنها به ما دو ضربۀ چاقو را بزنند، کار ما تمام می شود و کسی هم از ما دفاع نمی کند. خطّ اول و خطّ دوم دعا را که خواندم و همین طور داشت به پهنای صورتم، از چشمانم اشک می آمد که شنیدم صدای تنبک کم شد و بعد هم اصلاً خاموش شد و زن هم از رقصیدن ایستاد و در جای خودش نشست و دو تای دیگرشان هم از تصنیف خوانی افتادند. به نیمۀ دعا که رسیدم، دیدم آن زن بلند شد و

ص:32

چادرش را درآورد و بر سرش گذاشت و صورتش را هم چسباند به دیوار اتاق قطار و شروع کرد به گریه کردن. آن ها که می خواستند نزدیک شهری نرسیده به بغداد پیاده شوند، به من گفتند، ای آقا! این چه کتابی است؟ گفتم که این کتاب، جان من است. گفتند که این کتاب را به ما بده. گفتم: برای من، این کتاب، از این دنیا و از این عالم، بیش تر ارزش دارد. هر چند در دلم می خواستم کتاب را به آن ها بدهم، امّا با نشان دادن امتناع از دادن کتاب، می خواستم ارزش کتاب را به آن ها نشان بدهم. برای همین سخنم را در دلبستگی ام به کتاب صحیفه ادامه دادم و گفتم: برای من، قیمت این کتاب، از همۀ عالم هم

ص:33

بالاتر است، پس برای چی آن را به شما بدهم. من برای لحظه ای نمی توانم این کتاب را از خودم جدا کنم. آن ها گریه کردند و گفتند: آقا! لباست نشان می دهد که از اولاد پیغمبر هستی، به حقّ پیغمبر، این کتاب را خودت به ما بده. تو که دیدی ما کی هستیم. اگر آن را به ما ندهی، به زور هم که شده آن را از تو می گیریم. گفتم: باشد. ولی اول بگذارید که من بگویم که این کتاب از چه کسی است؟ شما وجود مبارک حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام را می شناسید. همین که اسم ابی عبدالله علیه السلام را بردم، آن ها بیش تر منقلب شدند و گفتند، بله، ما او را می شناسیم. گفتم: حضرت سیدالشهداء علیه السلام پسری داشت به نام علی بن حسین،

ص:34

زین العابدین علیه السلام . این کتاب، دعاها و نیایش های او است. گفتند که آقا سیّد! ایستگاۀ مقصد ما نزدیک است، ما چهار نفر را شیعه کن تا دستمان پاک باشد که بتوانیم این کتاب را بگیریم. من کتاب را با گریه به آن ها دادم و آن ها هم با گریه از ما خداحافظی کردند. موقع خداحافظی، آن زن به ما گفت، شما من را نجات دادید. من بیدار نبودم. من خواب بودم:

مرده بودم، به سخن های تو گشتم زنده

خفته بودم، صفت حسن تو بیدارم (1)

ص:35


1- (1)) 1. اوحدی مراغه ای

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109