سيري در زندگاني ام المؤمنين حضرت خديجه كبري سلام الله عليها

مشخصات كتاب

سرشناسه:سيري در زندگاني ام المؤمنين حضرت خديجه كبري سلام الله عليها،1388 عنوان و نام پدیدآور:سيري در زندگاني ام المؤمنين حضرت خديجه كبري سلام الله عليها/ مهدي آقابابائي

ناشر چاپی : مهدي آقابابائي مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه ، رایانه و کتاب

موضوع:

مقدمه

مؤلف:مهدي آقابابايي

بسم الله الرحمن الرحيم

بي شك مطالعه و تحقيق در سيره برگزيدگان الهي، وسيله­اي براي آشنائي با نظام ارزشهاي معتبر و مورد قبول است زيرا كه شخصيت آنان براي اهل ايمان به عنوان الگو و نمونۀ رفتاري پذيرفته شده است.

حضرت خديجه كبري سلام الله عليها را بايد از اين دست شخصيت­هاي نمونه دانست چرا كه آن والاگوهر در مكتب اهل بيتعليهم السلام از جايگاهي بس بلند برخوردار است و به گواهي رسول الله صلي الله عليه و آله يكي از چهار زن برگزيدۀ جهان مي­باشد.

ايشان از جملۀ بزرگترين حاميان نشر ديانت اسلام بود و در اين راه هيچ كوششي را فرو نگذاشت. وجود شريف آن بانو به اندازه­اي مهم و حياتي بود كه پس از در گذشت او و ابوطالب اقامت در مكه براي رسول خدا صلي الله عليه و آلهدشوار آمد و خدا به حضرت فرمان داد كه از مكه خارج شو كه ديگر تو را در آنجا ياوري نيست.[1]

كتابي كه در پيش رو داريد تلاشي اندك است در بارۀ قسمتهائي از زندگاني بانوي اسلام، نخستين حامي پيامبر، سرچشمۀ كوثر ام المؤمنين حضرت خديجه­ي كبري سلام الله عليها و پاسخ به شبهاتي درباره­ي زندگاني حضرت خديجه سلام الله عليها مي­باشد كه انشاء الله مورد توجه خداوند تبارك وتعالي و اهل بيت عصمت و

طهارت عليهم السلام واقع گردد و مورد قبول خوانندگان گرامي قرار گيرد ما را از دعاي خير خويش محروم نسازيد.

مهدي آقابابايي

حوزه علميّه اصفهان

ماه رمضان المبارك 1431ه. ق

مرداد ماه 1389 شمسي

خديجه سلام الله عليها في القرآن

(1)- سوره فرقان/ 74

وَ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً

و كسانى كه مى گويند: «پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مايه روشنى چشم ما قرار ده، و ما را براى پرهيزگاران پيشوا گردان!»

و عن الحاكم الحسكاني الحنفي عن ابي سعيد في قوله تعالي «هب لنا» الآيه.

قال النبي صلي الله عليه و آله : قلت: يا جبرئيل من ازواجنا؟

قال: خديجه.

قال: من درياتنا؟

قال: فاطمه و «قره عين».

قال: الحسن و الحسين.

قال: «واجعلنا للمتقين اماما»

قال: علي عليه السلام .[2]

و ذكره المجلسي رحمه الله عليه

و علامه مجلسي رحمه الله عليه شبيه همين روايت را ذكر نموده­اند.[3]

و عن الحكيم الفيض الكاشاني رحمه الله عليه و فسر ايضاً بالنبوه و بالقرآن و بخديجه رضي الله عنها فان جميع اولاده صلي الله عليه و آله منها سوي ابراهيم.

و في تفسير القميرحمه الله عليه سوره الفرقان (ازواجنا) خديجه.[4]

حاكم حسكاني از قرآن پژوهان نامدار اهل تسنن در اين مورد آورده است كه پيامبر گرامي در تفسير اين آيه فرمود:

پس از نازل شدن اين آيات از فرشته وحي پرسيدم: منظور از « ازواجنا» كيست؟

پاسخ داد: خديجه سلام الله عليها است. و «ذرياتنا» فاطمه سلام الله عليها و دو نور ديده اش حسن و حسين عليهما السلام هستند و در جمله­ي «و اجعلنا للمتقين اماما» منظور حضرت علي عليه السلام است.

مرحوم «فيض كاشاني» در تاويل همين آيه مي­نويسد: « منظور از آن ، مقام والاي رسالت، قرآن شريف و يار و مشاور پر

اخلاص پيامبر خديجه سلام الله عليها است كه نسل سزاوار صلي الله عليه و آله از او است.[5]

و تفسير قمي نيز بر آن است كه منظور از واژه­ي «ازواجنا» در آيه­ي مورد بحث حضرت خديجه سلام الله عليها است.[6]

(2)- سوره ضحي/6

وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى 6)

آيا او تو را يتيم نيافت و پناه داد؟!

و عن الصدوق اعلي الله مقامه الشريف عن ابن عباس قال: سالته عن قول الله عزوجل «الم يجدك يتيماً فآوي».

قال: انما سمي يتيماً لانه لم يكن له نظير علي وجه الارض من الاولين و لا من الآخرين. فقال الله عزوجل ممتناً عليه بنعمته «الم يجدك يتيماً فآوي» اي وحيداً لا نظير لك «فاوي» اليك الناس و عرفهم فضلك حتي عرفوك « و وجدك عائلاً» يقول فقيراً عند قومك يقولون لا مال لك فاغناك الله بمال خديجه...[7]

مرحوم شيخ صدوق(ره) در تفسير اين آيات مي­نويسد: بدان دليل آن حضرت «يتيم» خوانده شد كه در كران تا كران هستي بي نظير و تك نسخه است، چرا كه اين واژه به مفهوم بي همانند آمده است. به همين جهت خدا با اشاره به نعمتهاي گرانش به او مي­پرسد: آيا خدايت تو را تك نسخه و بي همانند نيافت؛ و پناه داد و برتري و شكوه تو را به مردم شناساند و تو را بلند آوازه ساخت؟! و تو را تنگدست يافت ، و به وسيله­ي ثروت هنگفت خديجه سلام الله عليهابي نياز گردانيد.[8]

بسياري از مفسران بر آنند كه توانگري پيامبر صلي الله عليه و آله به مال خديجه سلام الله عليها بوده است و خداوند متعال در اين آيه به كنايه از خديجه و احسان او ياد فرموده

است.[9]

(3)- سوره مطففين 18-28

كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفي عِلِّيِّينَ* وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّون كِتابٌ مَرْقُوم يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُون إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ*عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ*تَعْرِفُ في وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيم يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ*خِتامُهُ مِسْكٌ وَ في ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُون وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ*عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُون

چنان نيست كه آنها (درباره معاد) مى پندارند، بلكه نامه اعمال نيكان در «عليّين» است! * و تو چه مى دانى «عليّين» چيست! * نامه اى است رقم خورده و سرنوشتى است قطعى،* كه مقربان شاهد آنند! * مسلّماً نيكان در انواع نعمت اند: * بر تختهاى زيباى بهشتى تكيه كرده و (به زيباييهاى بهشت) مى نگرند! * در چهره هايشان طراوت و نشاط نعمت را مى بينى و مى شناسى! * آنها از شراب (طهور) زلال دست نخورده و سربسته اى سيراب مى شوند! * مهرى كه بر آن نهاده شده از مشك است و در اين نعمتهاى بهشتى راغبان بايد بر يكديگر پيشى گيرند! * اين شراب (طهور) آميخته با «تسنيم» است،* همان چشمه اى كه مقرّبان از آن مى نوشند.

و عن المجلسي (ره) عن جابر بن عبدالله رضي الله عنه عن النبي صلي الله عليه و آله قال: قوله عزوجل: «ومزاجه من تسنيم» قال:

هو اشرف شراب في الجنه يشربه محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و هم المقربون.

السابقون: رسول الله صلي الله عليه و آله و علي بن ابيطالب و الائمه و فاطمه و خديجه صلوات الله عليهم و ذريتهم الذين اتبعوهم بايمان يتسنم عليهم من اعالي دورهم.[10]

پيامبر صلي الله عليه و آله در تفسير اين آيه فرمود: مقربان بارگاه خدا و پيشتازان راه عدالت و آزادي عبارتند از: پيامبر، اميرمومنان، امامان اهل بيتعليهم السلام، كه پس از علي عليه

السلاميكي پس از ديگري خواهد آمد، فاطمه سلام الله عليها دختر رسول الله صلي الله عليه و آله و خديجه بنت خويلد.

و عن علي بن ابراهيم بن هاشم (ره) «السابقون السابقون اولئك المقربون» رسول الله صلي الله عليه و آله و خديجه و علي بن ابيطالب و ذرياتهم تلحق بهم يقول الله عزوجل نالحقنا بهم ذريتهم» و المقربون يشربون من تسنيم بحتاً صرفاً و سائر المومنين ممزوجا.[11]

و عن المجلسي (ره) قوله تعالي «فاعلم انه لا اله الا الله واستغفر لذنبك و للمومنين» و هم علي صلوات الله عليه و اصحابه «والمومنات» و هي خديجه و صويحباتها....[12]

(4)- سوره آل عمران /42

وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ

و (به ياد آوريد) هنگامى را كه فرشتگان گفتند: «اى مريم! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان، برترى داده است.

و عن شيخ الطائفه الطوسي اعلي الله مقامه الشريف « وا صطفاك علي نساء العالمين» قال الحسن و ابن جريح علي عالمي زمانها و هو قول ابي جعفر عليه السلام لان فاطمه سيده نساءالعالمين.

و روي عن النبي انه قال: فضلت خديجه علي نساء امتي كما فضلت مريم علي نساء العالمين.[13]

همانگونه كه مريم بر زنان جهان برتري داده شد، خديجه سلام الله عليها نيز بر زنان امت من برتري داده شد.

و عن الزمخشري و عن النبي كمل من الرجال كثير و لم يكمل من النساء الا اربع : آسيه بنت مزاحم امرأه فرعون و مريم بنت عمران و خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد صلي الله عليه و آله ... [14]

بسياري از مردم در زندگي به سوي كمال اوج

گرفتند، اما از ميان زنان اين چهار زن نمونه رشد و اوج هستند: آسيه سلام الله عليها ، مريم سلام الله عليها ، خديجه سلام الله عليها و فاطمه بنت محمد صلي الله عليه و آله

و عن البغوي خير نسائها مريم بنت عمران و خير نسائها خديجه رضي الله عنها.[15]

و عن الآلوسي: عن ابن عباس عن النبي صلي الله عليه و آله و قال: اربع نسوه سادات عالمهن مريم بنت عمران وآسيه بنت مزاحم و خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد صلي الله عليه و آله و افضلهن عالماً فاطمه.[16]

آلوسي از ابن عباس از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي­كند كه حضرت فرمودند: چهار زن سالار زنان روزگار شدند، مريم بنت عمران، آسيه بنت مزاحم، خديجه و فاطمه و افضل­ترين آنها فاطمه زهرا سلام الله عليها مي­باشد.

و عن القرطبي : عن ابن عباس عن النبي صلي الله عليه و آله : افضل نساء اهل الجنه خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد صلي الله عليه و آله و مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم.[17]

برترين و پرفضيلت ترين زنان بهشت عبارتند از: خديجه، فاطمه بنت محمد، مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم.

و عن ابن كثير عن علي بن ابيطالب عليه السلام قال: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله خير نسائها مريم بنت عمران و خير نسائها خديجه بنت خويلد.[18]

(5)- سوره فاطر 19-22

وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصيرُ*وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ*وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ*وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ*

و نابينا و بينا هرگز برابر

نيستند، * و نه ظلمتها و روشنايى،*و نه سايه (آرامبخش) و باد داغ و سوزان! *و هرگز مردگان و زندگان يكسان نيستند! خداوند پيام خود را به گوش هر كس بخواهد مى رساند، و تو نمى توانى سخن خود را به گوش آنان كه در گور خفته اند برسانى!

ذكر السيد المتبحر العلامه هاشم البحراني (ره) عن طريق المخالفين عن ابن عباس قال:

قوله عزوجل: و ما يستوي الاعمي والبصير.

قال: الاعمي ابوجهل، و البصير اميرالمومنين عليه السلام

و لا الظلمات و لا النور ،فالظلمات ابوجهل و النور اميرالمومنين عليه السلام .

و لا الظل و الحرور، و الظل ظل لاميرالمومنين عليه السلام في الجنه و لا الحرور يعني جهنم لابي جهل.

ثم جمعهم جميعاً، فقال: و ما يستوي الاحياء و لاالاموات فالاحياء علي و حمزه و جعفر والحسن و الحسين و فاطمه و خديجه عليهم السلام ، و الاموات كفار مكه.[19]

علامه متبحر سيد هاشم بحراني از طريق مخالفين (اهل سنت) درباره قول خداوند « و ما يستوي الاعمي و البصير» از ابن عباس نقل مي­كند كه گفت: منظور از كور و كوردل ابوجهل مي­باشد و منظور از صاحب بصيرت و بينش اميرالمومنين عليه السلام مي­باشد. منظور از ظلمات و تيرگي­ها، ابوجهل و منظور از نور و روشنايي اميرالمومنين عليه السلام است. منظور از سايه­ي دل انگيز و آرام بخش سايه­اي است در بهشت براي اميرمومنان و منظور از گرماي سخت و مرگبار آتش شعله دوزخ، ابوجهل مي­باشد.

سرانجام در مورد آيه «ما يستوي ا لاحياء و لا الاموات» گفت: منظور از زندگاني حقيقي در اين آيه حضرت علي، حمزه، جعفر و حسن و حسين ، فاطمه، و خديجه عليهم السلام مي­باشند و منظور از

مردگان، كفار مدينه مي­باشند.

(6)- سوره آل عمران /33

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمين

خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد.

عن فرات الكوفي طاب ثراه عن ابي مسلم الخولاني، قال: دخل النبي صلي الله عليه و آله علي فاطمه الزهرا سلام الله عليها و عايشه و هما تفتخران و قد احمرت وجوههما فسالهما عن خبرهما ، فاخبرتاه.

فقال النبي صلي الله عليه و آله : يا عايشه او ما عملت ان الله اصطفي آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران و علياً و الحسن و الحسين و حمزه و جعفراً و فاطمه و خديجه علي العالمين.[20]

پيامبر فرمود: اي عايشه آيا نمي­داني كه خدا آدم، نوح، دودمان ابراهيم و خاندان عمران، وجود اميرالمومنين، حسن و حسين، حمزه، جعفر، خديجه و فاطمه عليهم السلام را بر جهانيان برگزيد.

و ذكر قريباً من مضمونه الدر المنثور.[21]

(7)- سوره اعراف/ 46- 50

وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُون وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمين وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ* أَ هؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُون وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرينَ*

و در ميان آن دو [بهشتيان و دوزخيان ، حجابى است و بر «اعراف» مردانى هستند كه هر يك از آن دو را از

چهره شان مى شناسند و به بهشتيان صدا مى زنند كه: «درود بر شما باد!» امّا داخل بهشت نمى شوند، در حالى كه اميد آن را دارند. * و هنگامى كه چشمشان به دوزخيان مى افتد مى گويند: «پروردگارا! ما را با گروه ستمگران قرار مده!»* و اصحاب اعراف، مردانى (از دوزخيان را) كه از سيمايشان آنها را مى شناسند، صدا مى زنند و مى گويند: « (ديديد كه) گردآورى شما (از مال و ثروت و آن و فرزند) و تكبّرهاى شما، به حالتان سودى نداد!»* آيا اينها [اين واماندگان بر اعراف همانان نيستند كه سوگند ياد كرديد رحمت خدا هرگز شامل حالشان نخواهد شد؟! (ولى خداوند به خاطر ايمان و بعضى اعمال خيرشان، آنها را بخشيد هم اكنون به آنها گفته مى شود:) داخل بهشت شويد، كه نه ترسى داريد و نه غمناك مى شويد! * و دوزخيان، بهشتيان را صدا مى زنند كه: « (محبّت كنيد) و مقدارى آب، يا از آنچه خدا به شما روزى داده، به ما ببخشيد!» آنها (در پاسخ) مى گويند: «خداوند اينها را بر كافران حرام كرده است!»

و عن البحراني ايضاً اعلي الله مقامه الشريف عن بشر بن حبيب عن ابي عبدالله عليه السلام انه سئل عن قول الله عزوجل: « و بينهما حجاب و علي الاعراف رجال» قال:

سور بين الجنه و النار عليه محمد و علي و الحسن و الحسين و فاطمه و خديجه الكبري عليهم السلام ، فينادون اين محبونا اين شيعتنا فيقبلون اليهم فيعرفونهم باسمائهم و اسماء ابائهم، و ذلك قوله عزوجل كلاً بسيماهم اي باسوائهم فياخذون بايديهم فيجوزون بهم الصراط و يدخلون الجنه.[22]

از امام صادق عليه السلام در مورد حجاب ميان بهشتيان و دوزخيان پرسيده شد،

كه فرمود: منظور از آن گذرگاه و دژ بلندي است ميان بهشت و دوزخ كه بر فراز آن، پيامبر، علي، حسن، حسين، فاطمه و خديجه عليهم السلام قرار دارند و از آنجا ندا مي­دهند كه: «دوستداران و شيعيان ما كجا هستند؟آنگاه دوستان و شيعيان اهل بيتعليهم السلام به سوي آنان مي­روند و آنان را با نام و نام خانوادگي­شان مي­شناسند و دست آنها را مي­گيرند و از آن گذرگاه سخت مي­گذرانند و وارد بهشت مي­نمايد.»

آيا تحريفاتي در زندگاني ام المؤمينن حضرت خديجه كبري سلام الله عليها صورت گرفته است؟

يكي از راهكارهاي منافقين براي كم فروغ نشان دادن جلوه تابناك اميرالمؤمنين عليه السلام در نظر مردم، تحريف تاريخ صدر اسلام و حذف فضائل و مناقب ايشان از آن بوده است. غاصبان در راه عملي كردن اين سياست خود آن قدر مصمم بودند كه فقط به تحريف و حذف تاريخ مربوط به زندگي اميرالمؤمنين عليه السلام بسنده نكردند بلكه اثري از فضائل اهل بيت و ياران و شيعيان ايشان هم باقي نگذاردند كه نكند مخاطب اين تاريك تاريخ، از فضيلت فرع به فضيلت اصل پي برده و از طريق اهلبيت و خاندان و اصحاب و پيروان و طرفداران ايشان به راه مستقيم هدايت گردند.

به همين علت است كه در اين تاريك خانه تاريخ نما اثري از اهل بيت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و خواص ياران ايشان ديده نمي­شود، اما در عوض ، از دشمنان آنان و غاصبين حقوقشان تعريف و تمجيد شده و برايشان فضيلت و منقبت جعل شده تا آنجا كه به جرأت مي­توان گفت كه فضيلتي براي آل محمد عليهم السلام وارد نشده مگر آنكه مشابه آن براي غاصبان جعل شده است، پيدا شدن ديوار

و سقف براي شهر علم پيامبر و سيد پيران براي اهل بهشت و همچنين دايي و عمه و خاله براي مسلمين اثر همين سياست شوم و نكبت بار مي­باشد.

يكي از جنايتهاي منافقين در راه پرده پوشي حق ، تحريف تاريخ زندگاني ام المؤمنين حضرت خديجه كبري سلام الله عليها مي­باشد.

اين تحريفات به گونه­اي ماهرانه صورت گرفته كه در نظر اول، هر شخصي سر تسليم در مقابل آن فرود مي­آورد و به حقيقت آن اذعان مي­كند، اما اگر با ديدي بصير همراه با توجه به مسلمات اعتقادي مذهب حقه به آن نگريسته شود، دروغ و نفاق از بندبند سطور آن نمايانگر مي­شود و سره از ناسره و هدايت از ضلالت باز شناخته مي­شود.

علل تحريف تاريخ زندگي ام المؤمنين سلام الله عليها

1)- انتساب ايشان با حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و همچنين با اميرالمؤمنين عليه السلام و اهلبيت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله اولين و مهمترين علت اين امر به حساب مي­آيد. زيرا اين انتساب يكي از افتخارات ائمه اطهارعليهم السلام و باعث سرفرازي ايشان در مقابل دشمنانشان بوده است، به گونه اي كه در مفاخره­هاي اهل بيت عليهم السلام در مقابل دشمنانشان يكي از موارد افتخار ، داشتن مادري مثل حضرت خديجه كبري سلام الله عليها بوده است.[23]

اما در مقابل آنچه هميشه باعث سرافكندگي و مايه ننگ دشمنان ايشان بوده است حسب و نسب پست آنان و انتساب آنان به مادراني خلاف كار و ناپاك مي باشد؛ به عنوان مثال هند مادر معاويه از فواحش معروف زمان خود بود كه روابط نامشروع وي با بسياري از مردان قريشي و غير قريشي درتاريخ به ثبت رسيده است يا صهاك جده عمر

بن خطاب نيز آن گونه بود؛ تا جايي كه مشاهده مي­كنيم گاهي در مجادلاتي كه افرادي با وي داشتند، براي آنكه وي را شرمنده و سرافكنده كنند، به حسب و نسب پست وي اشاره مي­كردند و از وي به عنوان «يابن الصهاك الحبشيه» نام مي بردند.[24]

البته اين مساله­اي مخفي و پوشيده نبود بلكه حتي خود غاصبين هم در مواردي به آن اعتراف كرده­اند. چنانكه ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي­نويسد: روزي عمر بن خطاب (در ايام خلافت غاصبانه­اش) وارد مسجد شد و مشاهده كرد كه سخن مردم حاضر در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله بر سر انتساب آنان و اجداد خويش است. در اين ميان برخي نسب برخي ديگر را مورد خدشه قرار مي­دادند و آنان را به پدراني غير از پدران ادعايي شان نسبت مي­دادند. عمر بر روي منبر رفت و گفت: مبادا عيوب كسي را بيان كنيد و ريشه انساب را جستجو كنيد كه اگر من امروز بگويم كسي از درب اين مسجد خارج نشود مگر حلال زاده، هيچ كس از درب اين مسجد خارج نخواهد شد. ناگهان فردي از قريش برخاست و گفت: اما اي عمر، من و تو استثناء هستيم. هنوز حرف او تمام نشده بود كه عمر به او گفت: بنشين اي قين بن قين كه دروغ گفتي. عمر بعد از آن، صحبت بر سر اين گونه مسائل را ممنوع اعلام كرد.[25]

عقيل و معاويه

روزي عقيل برادر اميرمومنان عليه السلام در جمع شاميان حاضر بود، و در آن هنگام هر دو چشم او نابينا بود.

معاويه گفت: اي عقيل! لشكر مرا و لشكر برادرت را چگونه ديدي؟ زيرا تو

بر هر دو لشكر در آمده­اي؟

عقيل گفت: لشكرگاه برادرم مانند لشكرگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله بود. همه­ي آنان از قاريان قرآن و نمازگزاران بودند، با اين تفاوت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در ميانشان حاضر نبود، ولي در لشكرگاه شما گروهي از منافقين مرا استقبال كردند، همانها كه در ليله العقبه با رسول خدا صلي الله عليه و آله مكر كردند.

اي معاويه! بگو كه در پهلوي تو چه كسي جا دارد؟

معاويه: عمرو بن عاص است.

عقيل: اين همان كسي است كه چون از مادر متولد شد شش پدر بر سر او نزاع داشتند تا معلوم شود كه فرزند كيست؟ عاقبت الامر او به قصاب قريش (يعني عاص) منتسب شد.

اكنون بگو كه آن سوي تو چه كسي نشسته است؟

معاويه: ضحاك بن قيس فهري است.

عقيل: به خدا سوگند كه پدرش بزهاي نر را به بزهاي ماده مي­افكند و مبلغ ناچيزي دست مزد مي­گرفت، اكنون بگو كه در پهلوي او چه كسي نشسته است؟

معاويه: ابوموسي اشعري.

عقيل: او پسر «سراقه» است ( نه پدري كه به او استنادش مي­دهند).

معاويه چون ديد يارانش بسيار رنجيده خاطر و خشمناك شدند خواست خشم آنان را فرو نشاند، لذا گفت:

اي عقيل! در حق من چه مي­گويي؟

عقيل: مرا از پاسخ معذور بدار.

معاويه: نه! بايد بگويي.

عقيل از جاي برخاست، لبخندي زد و هم­چنانكه در حال خروج از مجلس معاويه بود گفت: اي معاويه! آيا «حمامه» را مي شناسي؟ و آنگاه به سرعت خارج شد.

معاويه هر چه فكر كرد ندانست كه مقصود عقيل چيست؟ ناگزير مردي نسب شناس را احضار كرد و از او پرسيد: حمامه كيست؟

مرد نسابه گفت: آيا در

امان هستم؟

معاويه: آري.

مرد نسب نشاس: «حمامه» نام مادر بزرگ توست كه در جاهليت به فحشاء و زنادادن شهرت داشت.

او با نصب پرچم بر خانه­ي خود، آمادگي­اش را براي پذيرايي از همگان اعلام مي­داشت! معاويه كه در ميان جمع خجل شده بود رو به شاميان كرد و گفت: ناراحت نباشيد، همه­ي ما مثل هم هستيم.[26]

با اين اوضاع روشن است كه چرا منافقين وجود مادري مانند حضرت خديجه سلام الله عليها را براي اهل بيت عليهم السلام بر نمي­تابيدند.

2)- علت دوم اين امر ورود زناني مانند عايشه و حفصه به خانه پيامبر صلي الله عليه و آله مربوط مي­شود. زيرا آنان پا به اين اميد به خانه ايشان گذارده بودند كه از ايشان صاحب اولاد شوند و به واسطه اين فرزندان بعد از درگذشت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وارث مقام خلافت و جانشيني بشوند، اما خداوند با عقيم قرار دادن آنان تمامي نقشه هايشان را نقش بر آب نمود و سعي شان را باطل كرد. به همين خاطر است كه وقتي از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درمورد علت باقي ماندن نسل پسري از پيامبر اسلام سئوال كردند، ايشان علت اين امر را آماده بودن زمينه جانشيني و خلافت براي اميرالمؤمنين عليه السلام بيان نمودند.[27] در عوض كوثر اعطايي خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله كه نسل ايشان از آن طريق امتداد پيدا كرد، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها فرزند خديجه كبري سلام الله عليها مي­باشد كه اين مسئله براي دشمنان و منافقان قابل تحمل نبود.

3)- سومين علت تحريف زندگي ام المؤمنين سلام الله عليها ريشه در محبت بي حد

حصر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به ايشان دارد؛ محبتي كه عرصه را حتي سالها بعد از وفات ايشان بر زنان حسودي مانند عايشه و حفصه تنگ كرده بود؛ به حدي كه از قول عايشه نقل شده كه بر هيچ­كدام از همسران رسول خدا صلي الله عليه و آله و به اندازه خديجه سلام الله عليها حسادت نبردم، با اينكه اصلاً او را نديده بودم.[28]

حال اگر آن محبت بي اندازه را در كنار اين حسادت بي حد و حصر بگذاريم، سومين علت تحريف واضح مي­شود مضافاً اينكه فراموش شدن نام و ياد حضرت خديجه كبري سلام الله عليها به هر طريق ممكن امكان يكه تازي آنان در مقام ام المؤمنيني را بيشتر فراهم مي­ساخت و در سايه فقدان ذكر و ياد آن بانوي بزرگوار در بين مسلمين زمينه رشد بهتري برايشان فراهم مي­آمد تا بدان وسيله راحت­تر بتوانند دين خدا را به نفع غاصبان تاويل و تفسير نمايند و با سوء استفاده از نام ام المؤمنيني حجابي سترگ ميان اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و مردم ايجاد كنند و مانع دسترسي مردم به ايشان گردند.

4)- علت چهارم تحريف زندگي ام­المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها را مي­توان در اين يافت كه اگر مسلمانان به حقايق زندگي سراسر نور و بركت ام­المؤمنين حضرت خديجه ­ سلام الله عليها دست مي­يافتند، شأنيت حقيقي همسران رسول خدا صلي الله عليه و آله براي آنان روشن و آشكار مي­گرديد و ديگر براي امثال عايشه با آن همه فجايعي كه خود اهل تسنن براي او نقل كرده اند، اعتبار و ارزشي قائل نبودند.

اين چهار علت

از مهمترين علل دستبرد منافقين در تاريخ زندگي ام­المؤمنين سلام الله عليها مي­باشد. زيرا درست تمامي انتظاراتي كه آنان از ورود عايشه و حفصه به خانه پيامبر صلي الله عليه و آله داشتند يعني جلب علاقه پيامبر به آنان و همچنين ادامه نسل ايشان از طريق آنان تا بدان وسيله به اهداف شوم خود برسند نه تنها بر آورده نشد، بلكه در عين ناكامي، آن را در شخصيتي همچون خديجه كبري سلام الله عليها جلوه­گر يافتند؛ خديجه­اي كه نه تنها همسر فداكاري براي پيامبر و همچنين مادري پر افتخار براي اهل بيت ايشان است، بلكه در درجات معنوي به حدي ممتاز است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ايشان را يكي از چهار زن برگزيده در بهشت برشمرده­اند.[29]

اين مقامي است كه تنها همسر نبي بودن تضمين كننده آن نمي­باشد، بلكه نشان از قابليت و لياقت خود ايشان براي احراز آن دارد.

مهمترين دليل ما در اثبات اين ادعا، كتاب خدا مي­باشد كه در آن همسر لوط و همسر نوح از غابرين و خيانتكاران به حساب آمده­اند.[30]

اما آسيه زن فرعون از صالحين خوانده مي­شود. با اين حساب مقام دست نيافتني ام المؤمنين سلام الله عليها فقط به واسطه همسري با نبي اكرم به دست نيامد كه ديگر زنان هم بتوانند به اين طريق خود را در نزد عوام، قرين ايشان قلم­داد كنند.

بنابراين، غاصبان وقتي فهميدند مثل خديجه شدن براي ديگر همسران پيامبر صلي الله عليه و آله محال است، سعي كردند مقام و منزلت خديجه كبري سلام الله عليها را در نظر مردم آن قدر پايين بياورند كه ديگر جايگاهي براي ايشان در نزد مردم

نماند و در مقابل، آنچه مي­توانند براي آنان فضيلت و منقبت بتراشند تا بدان وسيله در قلوب مردم جايي برايشان باز نمايند و با اين پشتوانه به اهداف خود برسند.

البته اين اولين بار نبود كه منافقان براي وصول به اهداف خود دست به چنين نقشه هاي شومي مي­زدند، بلكه قبل از آن هم براي توجيه عملكرد خود در عرصه خلافت و پرده پوشي، اشتباهات فاحش خود كه ناشي از جهل آنان به مسائل ابتدايي دين بود، دست به تخريب شخصيت نبي اكرم صلي الله عليه و آله زده و ايشان را در نزد عامه تا حد يك انسان معمولي كه – نعوذبالله- داراي اشتباهاتي فاحش و اميالي فاسد مي­باشد تنزل دادند.

آري منافقان و دشمنان در رويارويي با زندگي پر افتخار ام المؤمنين چاره­اي جز تخريب شخصيت ايشان نديدند و در اين راستا اقداماتي چند انجام دادند.

اقدامات منافقان براي تخريب تاريخ زندگي ام المؤمنين سلام الله عليها و نتايج آن

1)- منافقان تا آنجا كه توانستند براي عايشه و حفصه منقبت جعل كردند تا براي آنان مجالي براي خودنمايي در بين عوام از مردم درست كنند؛ به عنوان مثال روايتي مانند روايت چهار زن برگزيده­ي بهشتي كه به آن اشاره نموديم را جعل كرده و در آن به نقل از رسول خدا صلي الله عليه و آله عايشه را افضل زنان عالم معرفي كردند[31]؛ حال آنكه آنان از فهم اين مطلب غافل بودند كه حب و بغض يا تعريف و تقبيح پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و ائمه اطهارعليهم السلام مانند بسياري از افراد بشر، برگرفته از اميال و غرائز بشري نمي­باشد؛ بلكه اين تعريفات و ابراز محبتها و يا تقبيحات و اظهار ناخشنودي ها تنها و

تنها با يك معيار انجام شده است و آن معيار، تقوي است زيرا به واسطه آيه كريمه «ان اكرمكم عندالله اتقاكم»[32] معيار محبت و كرامت در نزد خداوند فقط تقوي مي­باشد و با توجه به آيه « لا ينطق عن الهوي»[33] مي بايست اذعان نمود كه تمامي فرمايشات و گفتار صادره از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فقط به اذن حق تعالي و مطابق با خواست او بيان شده است. لذا با كنار هم قرار دادن دو مقدمه فوق بسيار واضح است كه امكان ندارد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله معياري جز تقوا را در تأييد يا رد افراد داشته باشند.

اكنون قضاوت در اين مورد بسيار آسان است كه عايشه­اي كه به تصريح علماي اهل تسنن بارها اسباب اذيت و آزار پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را فراهم كرد، عايشه­اي كه بعد از شهادت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نه تنها سفارشات ايشان را در مورد مودت به ذوي القربي رعايت نكرد، بلكه به جنگ با امير المؤمنين عليه السلام برخاست؛ عايشه­اي كه بعد از شهادت سبط اكبر پيامبر صلي الله عليه و آله سوار بر قاطر، دستور تيرباران پيكر مطهر ايشان را داد، آيا با اين همه جنايات،داراي معيار تقوي است و آيا هيچ انسان عقل و خردي باور مي­كند پيامبري كه علم به گذشته و آينده دارد و همان­گونه كه ما اطلاع از گذشته داريم او نيز از آينده مطلع است، عايشه را سيده زنان عالم خوانده باشد و او را به عنوان يكي از چهار زن بهشتي ياد نموده باشد؟

2)- در چينش زندگي حضرت

ام المؤمنين حضرت خديجه سلام الله عليها دست بردند و آن را به نحو دلخواه خود عوض كردند و آنگونه كه مطابق مصالحشان بود ايشان را به مسلمين معرفي كردند.

3)- تا آنجا كه توانستند فضائل و مناقب ايشان را حذف نمودند يا به ديگران نسبت دادند تا از فروغ جلوات ايشان در نزد عامه مردم بكاهند و مردم را به طرف ديگران متمايل سازند.

اين سه مورد از مهمترين اقدامات منافقين در مسير تحريف تاريخ زندگي حضرت خديجه كبري سلام الله عليها مي­باشد. نتيجه اين قدامات، ورود تحريفات عديده در تاريخ زندگي آن بزرگوار مي­باشد. بايد به اين نكته اذعان نمود كه اين اقدامات نتايج بسيار زيادي در تاريخ صدر اسلام برجاي گذارد. نشر و نقل و كتابت روايات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله از طرف ديگر، راه جعل و تحريف را در تمامي امور مربوط به دين باز كرده بود! به صورتي كه كافي بود فرعي از فروع دين و يا جزيي از اجزاء اعتقادات اسلامي كوچكترين ضرري براي دستگاه حكومتي خلفاء و همچنين توابع آنان داشته باشد تا آن را به كلي حذف نموده و يا چنان دستكاري كنند كه ديگر كارآيي خود را از دست بدهد. اين روند چنان به شدت دنبال شد كه حتي عبدالله بن عمر هم به اين مسئله اقرار نموده است كه بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله حتي نماز هم از خطر تحريف مصون نماند.[34]

در يك چنين شرايطي منافقين دست به تحريف در زندگي ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها زدند و به وضوح روشن است كه اقدامات آنان در اين شرايط چه نتايج

مخربي توانست به دنبال داشته باشد. آنان با اين اقدامات موفق شدند در اذهان جميع مسلمين در تمامي اعصار اين چنين وانمود كنند كه:

اولاً: خديجه كبري سلام الله عليها محبوبترين زنان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نبود به علت آنكه او بيوه بود و تفاوت سني زيادي با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله داشت و به قول خودشان عجوزه­اي از عجائز قريش بوده است.[35] بلكه توجه پيامبر بيشتر معطوف عايشه جوان بوده است و او را در خاطر خود عزيز مي­داشته است.

ثانياً: خديجه كبري سلام الله عليها در سن چهل سالگي در حالي كه قبلاً با دو كافر ازدواج نموده بود به نكاح پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در آمده است.

ثالثاً: پشتوانه­ي مالي اسلام در سيزده سال حضور پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در مكه ثروت ابي­بكر كه اتفاقاً پدر عايشه هم مي­باشد، بوده است و ثروت ام المؤمنين خديجه كبري سلام الله عليها در راه پيشبرد اهداف دين تاثير نداشت و يا در مقابل آن به حساب نمي­آيد.

آنان با نشر اين اكاذيب و رسوخ دادن آن به درون تاريخ، سعي در مخدوش كردن جلوه ام­المؤمنين سلام الله عليها داشتند و به گونه­اي ماهرانه اين كار را انجام دادند كه در مرحله نخست هر شخصي سر تسليم در مقابل آن فرود مي­آورد، اما غافل از اين مسئله بودند كه اولاً برخي از اين تحريفات با مسلمات اعتقادي مخالف است و پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام به علت اتصال به ائمه اطهارعليهم السلام از چنان استغناي اعتقادي برخوردارند كه اگر هزار دليل تاريخي بر خلاف اعتقادات آنان

وجود داشته باشد، كنار زدن آن را آسان و سهل مي­بينند. پس در نظر آنان اين­گونه نمي­باشد كه تنها ورود يك مطلب در تاريخ، دلالت بر حقيقت آن مطلب نيز داشته باشد، بلكه پيروان مكتب اهل بيتعليهم السلام در مرز تعاليم آن بزرگواران حركت مي­كنند؛ هر چه با آن موافق بود را مي­پذيرند و هر چه مخالف بود را رد مي­نمايند.

و مطلب بعد اينكه: در تمامي موارد ياد شده ادله و شواهدي در تاريخ وجود دارد كه بيانگر حقيقت محض و باطل كننده و خط تحريف و نفاق مي­باشد.[36]

ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها در چه سني با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ازدواج نمودند و آيا قبلاً با دو كافر ازدواج كرده بودند؟

يكي ديگر از موارد تحريف در زندگي حضرت ام المؤمنين خديجه كبري سلام الله عليها مساله سن ازدواج ايشان با رسول خدا صلي الله عليه و آله و همچنين ازدواجهاي قبلي ايشان با دو نفراز كفار مكه مي­باشد.

سن حضرت خديجه سلام الله عليها هنگام ازدواج با رسول خدا صلي الله عليه و آله 25 سال بوده است.[37] و عده­اي هم قائل به 28 سالگي هستند.[38]

ابن عباس و جمعي از دانشمندان بر آنند كه حضرت خديجه صلي الله عليه و آله هنگام ازدواج با رسول اكرم صلي الله عليه و آله فقط 28 سال داشته است.[39]

همان­گونه كه قبلاً نيز گذشت، منافقان تحمل اين همه فضائل و مناقب براي ام المؤمنين خديجه كبري سلام الله عليها را نداشتند؛ مخصوصاً اينكه در طرف مقابل ايشان، مي­بايست عايشه­اي را علم مي­كردند كه نه تنها داراي هيچ كدام از اين امتيازات نبود، بلكه بر عكس، مطاعن بسياري هم داشت. پس از يك طرف مي­بايست فضائل ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها را حذف مي­كردند و از طرف ديگر با جعل روايت

و تحريف تاريخ، ايشان را به گونه اي معرفي مي­نمودند كه عايشه بتواند در مقابل ايشان قد علم كرده و سرفرازي كند.

چنانكه گذشت اين كار شگرد آنان بود، قبلاً نيز براي جا انداختن خلافت خلفاي سه گانه و توجيه انتساب آنان به رسول خدا صلي الله عليه و آله به عنوان خليفه الرسول در نزد مردم و بستن دهان عوام در برابر اشتباهات و اعمال خلاف دين و شرع فاحش آنان، دست به جعل روايات و حكايات تاريخي زدند كه به واسطه آن رسول اكرم اسلام صلي الله عليه و آله را نعوذبالله – به عنوان مسلماني بي قيد و بند و متمايل به لهو و لعب معرفي كردند تا اگر فردي به خلفا خرده گرفت كه چرا نبيذ مي نوشد و يا چرا آشنا به احكام دين نيستند و يا چرا هر روز حكمي از احكام الهي را عوض مي­كنند و يا حكم تازه اي جعل مي­كنند و يا چرا دستوري به قتل بي گناهان مي­دهند و يا منافقان طرد شده در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله را به نزد خود راه مي­دهند و به آنان منصب و مقام مي­دهند و در عوض، ياران و صحابه واقعي ايشان را طرد وتبعيد مي­كنند و يا دستور قتل ايشان را صادر مي­كنند، در جواب، پيامبري را معرفي كنند كه به مراتب از خلفايش پر اشتباه­تر و به دنيا متمايل تر است؛ پيامبري كه نه تنها مصداق «لا ينطق عن الهوي» نيست، بلكه دائماً در تصميم گيري­ها غلط عمل مي­كند و براي موضعگيري­ها و برخوردهاي خود در برابر افراد، اعتباري قائل نيست و دائماً

مي­گويد من به فردي مانند شما هستم كه ممكن است در جذب و يا طرد افراد و قضاوت درباره آنان اشتباه كرده باشم.

آنان اين­گونه پيامبري را به اتباع خودشان معرفي كرده­اند، اما حاشا وكلا اگر نبود آيات قرآن و اگر نبود روايات وارده از ائمه اطهار در تبيين مقام و شخصيت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و براي شناخت ايشان فقط به تعاريف دشمنان درجه يك ايشان، يعني كفار قريش و يهوديان ساكن در مدينه و مسيحيان نجران و ديگر دشمنان ايشان اكتفاء مي­شد، در شناخت عظمت وجودي ايشان و مبرا بودن ساحت مقدسشان از بافته­هاي منافقان كفايت مي­كرد.

پس ملاحظه مي­كنيد كه اين روش، يعني پايين آوردن مقام بزرگان دين در انظار مردم براي رسيدن به اهداف شوم و پليدي كه در دستور كار خود داشتند، شگرد آنان بود؛ شگردي كه به واسطه آن فقط خدا مي­داند چقدر مردم را از وصول به حقيقت دور و به سمت آنان جذب نمود.

بيوه بودن ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها مردود است

نسبت چهل ساله بودن ام المؤمنين در هنگام ازدواج با رسول خدا صلي الله عليه و آله و همچنين بيوه بودن ايشان نيز از نتايج همين شگرد منافقين است. اما اين تهمت ناروا با واقعيت زندگي ام المؤمنين سلام الله عليها فاصله بسياري دارد. زيرا اولاً اين نسبت با عقايد مذهب حقه ناسازگاري و منافات دارد و ثانياً از لحاظ تاريخي نيز فاقد وجاهت و اعتبار كافي مي­باشد كه در ادامه به تفصيل اين دو مورد مي­پردازيم:

مورد اول: ناسازگاري با مباني اعتقادي مكتب تشيع

يكي از ضروريات اعتقادي مذهب حقه جعفري عليه و علي آبائه السلام عصمت نبي اكرم اسلام صلي الله عليه و آله و اهل بيت ايشان، يعني حضرت زهرا سلام الله عليها و ائمه هدي عليهم السلام مي­باشد. معناي اوليه­اي كه از اين كلمه در ذهن وارد مي­شود، دوري از گناه و اشتباه و فكر آن مي­باشد كه اگر چه معنايي درست و مطابق با موازين اعتقادي است، اما در برگيرنده تمام مفهوم آن نمي­باشد. كاملترين معناي عصمت در قرآن مجيد، در آيه تطهير وارد شده است.[40] خداوند در اين آيه اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله را مبرا از هرگونه ناپاكي و پليدي و داراي مقام تطهير دائمي معرفي كرده است.

عصمت از گناه و فكر گناه و عصمت از اشتباه، در برگيرنده يك قسمت از معناي آيه تطهير مي­باشد، اما اين آيه نوعي ديگر از عصمت را نيز متوجه اين بزرگواران مي­كند كه اغلب در بيان معناي عصمت به دست فراموشي سپرده مي­شود كه عبارت است از دوري هرگونه ناپاكي. اين ناپاكي داراي مصاديق بسياري مي­باشد كه يكي از آن مصاديق، آلودگي آباء و اجداد

معصومينعليهم السلام به انجاس زمان جاهليت مي­باشد كه در اين آيه به طور كلي اين مساله نفي شده است. مؤيّد ما در اين مدعي عباراتي است كه در غالب زيارت نامه­هاي وارده از معصومين عليهم السلام آمده كه فرموده­اند: « كنت نوراً في اصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تنجسك الجاهليه بانجاسها[41]؛ يعني شما نوري بوديد در صلبهاي مردان بلند مرتبه و در رحم­هاي زنان پاك كه جاهليت، شما را با آلودگي­هاي خود نيالود.»[42]

حال اگر كسي معتقد باشد كه يكي از اجداد پدري يا مادري اين بزرگواران عاري از طهارت و آلوده به انجاس جاهليت باشد در مسير انكار اين اصل ضروري دين قرار گرفته و از دايره دين خارج مي­شود. با بيان اين مقدمه، ديگر وجه ناسازگاري بيوه بودن ام المؤمنين سلام الله عليها واضح و آشكار مي­شود. زيرا بنابر آنچه در تواريخ محرّف در مورد ايشان وارد شده، ام المؤمنين سلام الله عليها قبل از ازدواج با رسول خدا صلي الله عليه و آله با دو كافر بت پرست به نام­هاي عتيق بن عائذ مخزومي و ابوهاله ازدواج نموده و از آنان صاحب اولاد شده بودند كه اين درست بر خلاف مباني اعتقادي شيعه است.

زيرا ازدواج ايشان با دو كافر بت پرست، ايشان را از دايره طهارت خارج كرده و قابليت مادري براي حضرت زهرا سلام الله عليها و ائمه هدي عليهم السلام را از ايشان سلب مي­كند؛ به علت آنكه حضرت زهرا سلام الله عليها و ائمه هدي عليهم السلام از مصاديق آيه تطهير مي­باشند و مي­بايست از هرگونه ناپاكي مبرا باشند كه يكي از آن ناپاكي­ها، آلودگي پدران و مادران ايشان

به آلودگي­هاي جاهليت مي­باشد.

مضافاً اين­كه ام المؤمنين سلام الله عليها موحد و تابع شريعت عيسوي بوده اند. طبق شريعت­هاي توحيدي ازدواج موحد با كافر و مشرك حرام مي­باشد و اگر بر خلاف دستور دين چنين ازدواجي صورت بگيرد باطل محسوب مي­شود. با اين حساب ازدواج ام المؤمنين سلام الله عليها با عتيق و ابوهاله كه دو كافر بت پرست بوده­اند از لحاظ ديني حرام و در صورت وقوع آن، اين نه ازدواج شرعي، بلكه امري غير شرعي محسوب مي­شده است كه اين خود، نافي پاكي و طهارت مي­باشد.

حال در اينجا افرادي كه با توجه به تاريخ محرف، ازدواج هاي ام المؤمنين سلام الله عليها با عتيق و ابوهاله را مورد تاييد قرار مي­دهند، مقابل دو قضيه متناقض قرار مي­گيرند؛ اول ادعاي تاريخ مبني بر ازدواج ام المؤمنين سلام الله عليها با دو كافر كه با قبول آن مي­بايست معتقد به خروج ايشان از طهارت و عدم قابليت براي مادري معصومين عليهم السلام باشند، حال آنكه ايشان در واقع مادر اين بزرگواران مي­باشند. و دوم اصل اعتقادي عصمت براي معصومين عليهم السلام كه به واسطه آن مي­بايست معتقد به پاكي پدران و مادران ايشان باشند. بنابراين با قبول قضيه اول، اصل اعتقادي عصمت كه از ضروريات دين است، زير پا گذارده مي­شود و با قبول اصل عصمت، مساله تاريخي ازدواج ايشان با دو كافر بت پرست محال به نظر مي­آيد.

آنچه در اين دو مسأله متناقض براي ما روشن است اين است كه اولاً ازدواج ايشان با دو كافر بت پرست مسئله­اي صرفاً تاريخي است كه به خودي خود داراي هيچگونه اعتبار و حجيت شرعي نمي­باشد؛ يعني

نه در كتاب خدا و نه در سنت نبي اكرم و ائمه هدي صلوات الله عليهم اجمعين براي آن مويدي يافت نمي­شود كه به واسطه آن داراي اعتبار و حجيت بشود؛ خصوصاً اين­كه تاريخ صدر اسلام مملو از تحريف است كه باتوجه به اين مطلب، ديگر هيچ وجه عقلايي براي اتكاء به آن تاريخ محرّف يافت نمي­شود.

ثانياً طهارت آباء و اجداد معصومين عليهم السلام اصل ضروري دين مي­باشد كه اعتقاد به آن واجب و عدم اعتقاد به آن موجب خروج از دين مي­گردد. پس با اين حساب در مواجهه اين دو قضيه و موراد مشابه با آن آنچه مورد قبول واقع مي­شود، اصل اعتقادي و آنچه طرد مي­گردد، مسائل تاريخي متناقض با آن مي­باشد و اين – نصب العين قرار دادن اصول اعتقادي در هنگام مطالعه و تحقيق تاريخ صدر اسلام – تنها راه فهم تحريفات وارد شده در تاريخ محرّف و فرار از انحرافات عقيدتي مي­باشد زيرا هدف دشمنان دين در مساله تحريف تاريخ، جز منحرف كردن مخاطبان آن از اصول عقيدتي ودور نگه داشتن آنان از حقيقت زندگي اولياي دين نبوده است كه با نصب العين قرار دادن اصول اعتقادي در حين مطالعه و تحقيق آن ، اين تلاش آنان ناكار آمد مي­گردد.[43]

مورد دوم: اين مسئله از لحاظ تاريخي داراي اعتبار كافي نمي باشد

اگر چه اعتقاد داشتن به ازدواج ام المؤمنين سلام الله عليها با دو كافر در زمان جاهليت، مغاير با اصول اعتقادي دين مبين اسلام است و هيچ ترديدي در بطلان آن نبايد داشت، اما اشاره به اين مطلب نيز زيباست كه منابع اوليه­اي كه اين ادعا از آنان صادر گرديده، تمامي برگشت به اهل تسنن دارد و به طور حتم

مي­توان گفت كه در هيچ يك از كتب روايي و تاريخي شيعه ردپايي از اين ادعا يافت نمي­شود كه اين خود جاي تأمل بسيار دارد. زيرا اگر شخصي به كتب تاريخي و روايي اهل تسنن اندك مراجعه­اي داشته باشد متوجه مي­شود كه اين كتابها داراي موارد متضاد و متناقض بسياري هستند كه اعتبار آنان نه فقط از طريق شيعه، بلكه از طرف علماي اهل تسنن نيز مورد خدشه مي باشد؛ به عنوان مثال در بين آن همه كتب روايي اهل تسنن، كتب صحاح از اعبتار خاصي برخوردار است و در بين همه كتب صحاح، صحيح بخاري بيشتر مورد توجه قرار گرفته است، به صورتي كه اگر ادعا شود اهل تسنن بعد از قرآن، هيچ كتابي را به اندازه صحيح بخاري مورد توجه قرار نمي­دهند، ادعاي گزافي نيست، اما با اين حال كتب زيادي در تنقيح احاديث صحيح بخاري نوشته شده كه بسياري از احاديث آن را مورد خدشه قرار مي­دهد. زيرا احاديث مصنوعه، جعلي و نيز نقل­هاي تاريخي محرّف زيادي در اين كتب وارد شده است كه تعصب و عناد و دشمني با اهل بيت نبي اكرم اسلام صلي الله عليه و آله را مي توان از مهمترين ادله جعل و ورود اين احاديث و نقل­هاي تاريخي به اين كتب دانست. حال با اوضاع وخيمي كه در كتب روايي و تاريخي اهل تسنن دارد، ديگر روشن مي­شود كه چرا نقل اين مساله فقط از طريق اهل تسنن قابل تأمل مي­باشد. زيرا بانيان انحراف و غاصبان خلافت، براي اثبات موضع خود در بين مردم دست به جعل و تحريف دين و تاريخ دين زدند كه نتيجه

آن را امروز مي­توان در كتب روايي و تاريخي بقاياي آنان، يعني اهل تسنن مشاهده نمود.

البته ممكن است اين اشكال مطرح شود كه اين مساله در برخي از كتب روايي وتاريخي شيعه نيز وارد شده كه در جواب بايد گفت:

اولاً نقل­هاي وارده در كتب روايي و تاريخي شيعه در اين باره نيز به علت برگشت به منابع اهل تسنن فاقد وجاهت و اعتبار مي­باشد.

ثانياً : بزرگان علما شيعه همانند سيد مرتضي، شيخ طوسي،ابوالقاسم كوفي[44] و همچنين احمد بكري و بلاذري از علماء اهل تسنن در تصانيف خود زير بار اين مسأله نرفته­اند و عذراء بودن (باكره بودن) ام المؤمنين سلام الله عليها در حين ازدواج با نبي اكرم اسلام صلي الله عليه و آله را مورد تاكيد قرار داده­اند.[45] و چنانچه گفته شد، غواص درياي روايات اهل بيت عليهم السلام مرحوم علامه مجلسي رحمه الله عليه در كتاب شريف بحارالانوار با ذكر روايتي سن ازدواج خديجه كبري با رسول اكرم اسلام صلي الله عليه و آله را 28 سال بيان كرده است.[46]

آري! غاصبان به خيال خود مي­پنداشتند كه مي­توانند با طرح اين گونه مسائل عايشه را در نظر مردم محبوب واقعي رسول خدا صلي الله عليه و آله ام المؤمنين سلام الله عليها را تنها بيوه زني جلوه دهند؛ حال آنكه مباني اعتقادي شيعي اين خيال آنان را باطل و پيروان واقعي مكتب اهل بيت عليهم السلام را از خطر اين­گونه انحرافات بيمه نموده است.

آنچه در خاتمه از بحث ذكر آن ضروري به نظر مي­رسد آن است كه چرا عايشه در ميان تمامي زنان رسول خدا صلي الله عليه و آله آن­قدر براي منافقان با

ارزش است كه به خاطر مطرح كردن او، آن همه سعي و تلاش مي­كنند و در تاريخ دست مي­برند و روايت جعل مي­كنند و ...؟ به راستي چه سري در اين ميان است؟ براي بيان علت اين امر بايد برگشتي داشته باشيم به اساس شكل گرفتن دسته منافقين در ميان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله .

منافقان بعد از انتخاب اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان خليفه رسول خدا و جانشين ايشان از طرف خداوند و ابلاغ آن به وسيله رسول خدا صلي الله عليه و آله در هز رمان ممكن (كه مشهورترين آن در روز عيد غدير خم مي­باشد)، براي جلوگيري از رسيدن ايشان به جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله عده­اي كه دو يژگي داشتند را گرد خود جمع كردند و به وسيله كمك و همراهي آنان قبل از شهادت رسول خدا صلي الله عليه و آله چگونگي غضب خلافت اميرالمومنان عليه السلام را طرح ريزي كرده و بعد از شهادت رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را مو به مو اجرا در آوردند.. ويژگي اين افراد اولاً : بغض نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام و دشمني با ايشان . ثانياً : عدم ايمان واقعي به رسالت رسول خدا صلي الله عليه و آله بود.

در اينجا به داستان افشاي اسرار صحيفه ملعونه مي پردازيم تا واقعيت و مطلب بيشتر روشن گردد.

... حضرت علي عليه السلام فرمود: آيا كسي از اصحاب پيامبر هست كه با تو در اين مطلب حضور داشته باشد؟

عمر گفت: خليفه پيامبر راست مي­گويد من هم از پيامبر شنيدم همانطور كه ابوبكر گفت: ابوعبيده و سالم

مولي ابي حذيفه و معاذ بن جبل گفتند: راست مي­گويد ما اين مطلب را از پيامبر شنيديم.

حضرت علي عليه السلام فرمود: وفا كرديد به صحيفه ملعونه­اي[47] كه در كعبه بر آن هم پيمان شديد كه: «اگر خداوند محمد را بكشد يا بميرد امر خلافت را از ما اهل بيت بگيريد.»

ابوبكر گفت: از كجا اين مطلب را دانستي؟ ما تو را از آن مطلع نكرده بوديم!

حضرت فرمود: اي زبير و تو اي سلمان و تو اي اباذر و تو اي مقداد، شما را به خدا و به اسلام ، مي­پرسم آيا از پيامبر عليه السلام نشنيديد كه در حضور شما مي­فرمود: «فلاني و فلاني- تا آنكه حضرت همين پنج نفر را نام برد- ما بين خود نوشته­اي نوشته­اند و در آن هم پيمان شده­اند و بر كاري كه كرده­اند قسم­ها خورده­اند كه اگر من كشته شوم يا بميرم...»؟

آنان گفتند: آري ما از پيامبر عليه السلام شنيديم كه اين مطلب را به تو مي­فرمود كه «آنان بر آنچه انجام دادند معاهده كرده و هم پيمان شده­اند، و در بين خود قراردادي نوشته­اند كه اگر من كشته شدم يا مردم، بر عليه تو، اي علي متحد شوند و اين خلافت را از تو بگيرند». تو گفتي: پدر و مادرم فدايت يا رسول الله، هرگاه چنين شد دستور مي­دهي چه كنم؟

فرمود: اگر ياراني بر عليه آنان يافتي با آنها جهاد كن و اعلام جنگ نما، و اگر ياراني نيافتي بيعت كن و خون خود را حفظ نما.

علي عليه السلام فرمود: به خدا قسم، اگر آن چهل نفر كه با من بيعت كردند وفا مي­نمودند در راه خدا با شما

جهاد مي­كردم. ولي به خدا قسم بدانيد كه احدي از نسل شما تا روز قيامت به خلافت دست پيدا نخواهد كرد.[48]

لذا به جرأت مي­توان گفت كه اساس سقيفه و شكل­گيري حكومتهاي غاصبانه بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله چيزي جز اين دو مورد نبود؛ يعني غاصبان و صاحبان حكومتهاي غاصبانه و اطرافيان آنان بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله هم دشمني عميقي با اميرمومنان عليه السلام داشتند و هم ايمان واقعي به رسالت رسول خدا صلي الله عليه و آله نداشتند. اين مساله آن قدر در كلام و گفتار و كردار ايشان واضح است كه احتياج به ارائه دليل و مدرك در اين زمنيه نمي­باشد.

حال كه اساس سقيفه و غصب خلافت و تغيير مسير اسلام و منحرف شدن آن از مسير اصلي با اين تفكر شكل گرفته بسيار طبيعي است كه معيار نزديكي به آنان و محبوب شدن در نزد آنان و همچنين دوري از آنان و طرد شدن از نرد آنان نيز همين تفكر و همين دو ويژگي باشد؛ يعني هر كس كه اين دو ويژگي بيشتر در وجود او باشد؛ اگر چه مطرود نبي اكرم اسلام صلي الله عليه و آله باشد، محبوب درگاه غاصبان خواهد بود؛ مانند بني­اميه كه مطرود رسول خدا صلي الله عليه و آله بودند، اما محبوب درگاه خليفه­ي دوم شدند و يا مروان كه مطرود رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و محبوب درگاه عثمان شد. همچنين رسول خدا صلي الله عليه و آله از خالد بن وليد برائت جستند.[49] اما در درگاه ابوبكر صاحب مقام و جلالت گرديد، به

گونه­اي كه در يك روز عده زيادي از مسلمين و صحابه رسول خدا را قتل عام كرد و با زن مالك بن نويره رئيس آنان زنا كرد و به خاطر اين عمل از طرف ابوبكر تشويق هم شد.[50]

در مقابل ، هر كس از اين دو ويژگي مبرا بوده و حب اميرالمؤمنين عليه السلام را در دل مي­داشته، هر چند هم نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله داراي مقام و ارزش و احترام بوده، در نزد غاصبان خلافت مطرود، خارجي و گاهي واجب القتل به حساب مي­آيد كه سلمان، ابوذر، مقداد، مالك بن نويره و ديگر صحابي اميرالمؤمنين عليه السلام از همين موارد هستند كه يا تبعيد شدند و يا به قتل رسيدند.

حال با توجه به اين معيار، مشخص مي­شود كه چرا در ميان زنان رسول خدا صلي الله عليه و آله هيچ كدام به اندازه عايشه براي منافقان داراي ارزش و قيمتي نمي­باشند؛ زيرا در دشمني با اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله گوي سبقت را از ديگران ربوده بود. همو كه بارها به خاطر دشمني با خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله اشك حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را جاري كرده بود و همو بود كه بارها با توهين به اميرمومنان عليه السلام اسباب اذيت و آزار رسول خدا صلي الله عليه و آله را فراهم كرده بود و همو بود كه جاسوس و از تمامي لحظه لحظه خانه رسول خدا صلي الله عليه و آله را براي پدرش (ابوبكر) گزارش مي­داد كه درست به خاطر همين كار خود مورد خشم پيامبر اسلام صلي الله عليه

و آله واقع شد.

شما قضاوت كنيد كه چقدر اين زن مورد توجه منافقين بود؟! كسي كه بيش از 9 سال در خانه رسول خدا بود به واسطه او آنچه توانستند روايت جعل كردند و در دين خدا بدعت وارد كردند. درست به همين خاطر است كه در كتب آنان ام المؤمنين قرين به نام عايشه شده و از ديگر زنان رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله حتي از حفصه هم كه در بغض اهل بيت عليهم السلام كم از عايشه ندراد كمتر نام برده شده است زيرا براي مسلمانان عوام و صاحبان كفر و نفاق، بهتر از او مادري يافت نمي شود تا دلسوزانه و مادرانه براي آنان در تمامي شئون دين از احكام گرفته تا اعتقادات و از تاريخ گرفته تا سيره رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت جعل كند و بدعت وارد دين كند، با توجه به اين مسأله است كه ارزش واقعي كلام معصومينعليهم السلام مشخص مي­شود كه هميشه شيعيان را متوجه دسيسه­هاي ايشان مي­نمودند و بر اين مسأله تاكيد داشتند كه رشد و پيشرفت در جهت خلاف عملكرد اينان مي­باشد.

اسلام با حمايت مالي چه كسي پيشرفت كرد؟

اسلام با حمايت مالي چه كسي پيشرفت كرد؟

يكي ديگر از تحريفاتي كه منافقين در تاريخ صدر اسلام وارد كرده­اند جريان ثروت ابوبكر و كمك­هاي مالي او در جهت پيشرفت اسلام مي­باشد. منافقين با اين كار دو هدف اساسي را دنبال مي­كردند: اول آنكه بدين وسيله فضيلتي براي او بتراشند[51] و او را در راه پيشرفت اسلام فردي مؤثر و صاحب خدمات ارزشمند معرفي كنند. و دوم آنكه كار خدمات ام المؤمنين سلام الله عليها در جهت پيشرفت اسلام را منكر شده و يا بر

آن سرپوش گذارند.

اما اين ادعا به دلائل متعددي، بي اساس است و جزء تحريفات تاريخي محسوب مي­شود:

دليل اول

ابوبكر فرزند ابي قحافه از طايفه تيم، يكي از طوائف قبيله قريش مي­باشد. پدرش ابي قحافه در جواني صياد بوده و از راه شكار پرندگان و فروش آنان زندگي خود را مي­گذرانده.[52] وي در سن پيري نابينا شد و چون ابوبكر توانايي مالي براي نگهداري از وي و رسيدگي به امور معيشتي او را نداشت، لاجرم براي به دست آوردن قوت روزانه خود به خدمت عبدالله بن جدعان[53] كه يكي از اشراف مكه بود در آمد و بر سر سفره او مي­ايستاد و مردم را براي خوردن غذا دعوت مي­كرد و بدين واسطه از عبدالله بن جدعان به اندازه قوت لايموت خود مزد مي­گرفت؛[54] اين در حالي بود كه خود ابوبكر نيز وضعيتش بهتر از ابوقحافه نبود. زيرا تا قبل از اسلام، معلم مدرسه­هاي يهوديان بود و به واسطه تعليم فرزندان آنان حقوقي را از ايشان مي­گرفت و گذران امور مي­كرد و بعد از اسلام نيز به خياطي روي آورد و حاصل دست اين كار را به مسجدالحرام مي­آورد و در آنجا دستاري پهن مي­كرد و به تجاري كه به آنجا مي­آمدند، مي­فروخت.[55] اين وضعيت مالي ابوبكر در مكه بود. اما در مدينه هم وضعيتي بهتر از اين نداشت. زيرا به شهادت اهل تسنن وي در مدينه براي معاش و تهيه خانه محتاج به كمك انصار بود.

حال، چگونه شخصي با اين اوضاع اسفناك مالي، اسلام را از ثروت خود مستغني مي­كند و با نثار مال، خدمات ارزشمندي در جهت پيشبرد آن انجام مي­دهد؟! سئوالي است كه مدعيان آن

مي­بايست جواب آن را بدهند.

در حالي كه خود اهل تسنن روايت زيادي در كتاب­هايشان مبني بر فقر مالي ابوبكر در زمان حضور وي در مدينه و همچنين طريقه گذران زندگي وي در مكه آورده­اند، ديگر چه جاي شك و شبهه اي در دروغ بودن اين ادعا باقي مي­ماند؟

در كتاب الجمع بين الصحيحين از ابوهريره وارد شده است كه:

وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله از منزل خارج شدند، ناگهان چشم مبارك ايشان به عمر و ابابكر افتاد و به آنان فرمودند: چه چيزي در اين وقت شما را از خانه بيرون آورده است؟ آنان در جواب گفتند: گرسنگي.[56]

اين روايت در كتب روايي خود اهل تسنن وارد شده است. حال اگر فردي منصف به اين روايت و امثال آن بنگرد و همچنين به بافته­هاي منافقان در راه اثبات ثروت و تمكن مالي براي ابوبكر نيز توجه كند كه از هر راه ممكن سعي در اثبات آن را داشته اند، ديگر هيچ شكي در دروغ بودن ادعاهاي منافقان باقي نمي­ماند.

البته فقط اثبات تمكن مالي ابوبكر نيست كه مدعيان خدمات مالي وي به اسلام را دچار مشكل كرده است، بلكه سئوال ديگري نيز در اينجا مطرح است كه بر فرض اثبات ثروتمندي وي، باز هم از طرف آنان بي جواب مي­ماند و آن اينكه اين كمك­هاي مالي ابوبكر در چه زماني و در چه جهتي صرف شد و كدام گروه از كار مسلمين با اين كمك­ها باز شد و چه آثار و نتايجي را در بر داشت؛ به عنوان مثال، هرگاه صحبت از ثروت بي­حد و حصر ام­المؤمنين خديجه كبري سلام الله عليها و نثار كردن آن

در راه پيشرفت اسلام صحبتي به ميان مي­آيد، يكي از نتايجي كه براي آن ذكر مي­شود تاثير آن در واقع گرفتاري­هاي سه سال حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله عده زيادي از افراد خانواده و اصحاب ايشان در شعب ابي طالب مي­باشد. زيرا در طول اين سه سال، ايشان و همراهانشان با تحريم همه جانبه كفار مكه مواجه بودند و با سختي و عسرت زندگي را در آن مكان مي­گذراندند و فقط دارايي ام المؤمنين سلام الله عليها بود كه در آن ايام گره از مشكلات مادي ايشان مي­گشود و ادامه حيات در آن مكان را براي ايشان ميسر مي­كرد.

اما ثروت ابي­بكر در چه زماني و در چه جا و مكاني مصروف پيشرفت اسلام شد؟ در مكه يا در مدينه؟ در چه برهه­اي از زمان؟ آيا در مكه با وجود ثروت مثال زدني ام­المؤمنين خديجه سلام الله عليها كه اشراف قريش براي تجارت خود دست نياز به درگاهش دراز مي­كردند رسول خدا به واسطه غنائم به دست آمده از جنگ با كفار، اسلام و پيامبر بزرگوار آن را مستغني از هرگونه احيتاجات مالي نمود؟ در كدام برهه از زمان كمك­هاي مالي ابوبكر به فرياد اسلام رسيد و كدام مشكل را حل كرد؟ مدعيان اين گونه اكاذيب بايد جواب­گوي اين سئوال باشند؟ اما تاكنون پاسخي به اين سئوالات داده نشده است.

دليل دوم: يكي از آيات قرآن مجيد كه در واقع حكم محك بزرگي براي شناسايي ايمان مسلمانان حاضر در مدينه و همچنين مشخص شدن معرفت و عشق و علاقه آنان به رسول خدا صلي الله عليه و آله را دارد، آيه «نجوي» مي­باشد. خداوند

در اين آيه شرطي را براي ملاقات با رسول خدا صلي الله عليه و آله پيش روي مسلمين قرار مي­دهد كه هر كس مايل به ملاقات با ايشان است مي­بايست قبل از ملاقات صدقه بدهد.[57] قبل از نزول اين آيه، صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله وقت و بي وقت به خدمت ايشان مي­رسيدند و حتي گاهي با مراجعه­هاي مكرر و بي مورد خود موجبات اذيت ايشان را فراهم مي­كردند، اما با نزول اين آيه ديگر هيچ يك از ايشان به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله نرسيدند. زيرا حاضر نبودند براي رسيدن به حضور اشرف كائنات،رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله پولي را خرج نموده و صدقه بدهند. تنها به شهادت روايات وارده در كتب روائي شيعه و اهل تسنن، فقط اميرالمؤمنين سلام الله ملائكته و رسله و جميع خلقه هر روز صدقه مي­دادند و به حضور ايشان مي­رسيدند.[58]

البته قابل ذكر است كه اين آيه بعد از مدت كوتاهي نسخ شد و ثمره­اي كه از آن به جاي ماند اين بود كه بر عالميان مشخص شد كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله تنها يك عاشق، يك ياور و يك ناصر در راه ابلاغ رسالت خويش دارد و آن هم كسي نيست جز علي مرتضي عليه السلام ؛ همان بزرگواري كه در سخت­ترين شرايط حامي و پشتيبان رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده و فقط با نصرت او بود كه نهال نوپاي دين، بارور شد و از خطر نابودي نجات يافت.

دليل دوم ما در رد كمك مالي ابوبكر، درست همين آيه و جريانات بعد

از نزول اين آيه مي­باشد. زيرا اگر فرض كنيم ابي بكر اموال خود را نثار اسلام و پيشرفت آن كرده باشد، پس مي­بايست در اين زمان هم كه رسيدن به خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله احتياج به صرف مال و صدقه دادن دارد، وي را از اولين كساني ببينيم كه با دادن صدقه به خدمت ايشان مي­رسيده و تا زمان نسخ اين آيه بر آن مداومت داشته است. زيرا كسي كه آن­قدر شجاعت و از خودگذشتگي دارد كه در مكه در زمان غربت اسلام و غلبه كفر ثروت هنگفتي را خرج اسلام و مسلمين كند ، به طور حتم مي­بايست در مدينه و در زمان قدرت گرفتن اسلام و مسلمين نيز دست از دست و دلبازي برنداشته و براي رسيدن به خدمت نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله صدقه بدهد نه اينكه به خاطر نزول اين آيه قيد ملاقات با ايشان را بزند.

البته ممكن است مدعيان اين مطلب در جواب بگويند كه ابي بكر در مدينه فقير بوده و قدرت بر دادن صدقه براي رسيدن خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله را نداشته كه در جواب آنان بايد گفت كه اولاً فقر در مدينه مختص به او نبوده بلكه اكثر مهاجرين در آن روز فقير بوده­اند و در همان شرايط نيز اين آيه نازل شد و ثانياً به شهادت روايات، اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در آن ايام دستشان از دارايي مالي خالي بوده و براي رسيدن به خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله قرض مي­گرفتند و صدقه مي­دادند و به خدمت ايشان مي­رسيدند.

دليل سوم

خداوند در قرآن

مجيد در موارد متعددي از افرادي كه به خاطر اسلام از جان ومال خود مايه گذاشته­اند و براي پيشرفت آن از هيچ كمكي دريغ نكرده­اند، ياد كرده است؛ مثلا براي تقدير از كمك­هاي بي دريغ مالي ام المؤمنين خديجه سلام الله عليها در سوره «الضحي» در آيه «ووجدك عائلاً فاغني» از ثروت ايشان و بي­نيازي رسول خدا صلي الله عليه و آله به واسطه آن ثروت ياد مي­كند.[59] و يا مثلاً خداوند به خاطر تقدير از اميرالمؤمنين عليه السلام كه در نماز انگشتري را به فقير صدقه داده بودند، آيه «انما وليكم الله و رسوله والذين يقيمون الصلاه و يؤتون الزكاه و هم راكعون» را نازل كرد. امثال اين آيات در قرآن مجيد بسيار است.

حال سوال اينجاست كه اگر واقعاً ابوبكر صاحب اموال و دارايي بسياري بوده و آن را در راه اسلام خرج نموده، به گونه­اي كه اين نثار مال سبب در پيشرفت اسلام گرديده، پس چرا خداوند در قرآن مجيد از آن ياد نكرده و آيه­اي در تقدير از اين عمل وي نازل نشده است؟ اين هم از آن دست سئوالهايي است كه منافقين مي­بايست جواب گوي آن باشند.

همان­گونه كه در روايت شريف نبوي وارد شده است كه ايشان فرمودند: «اسلام با غربت و تنهايي آغاز گرديد» در بدو امر بعثت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله هيچ يك از متنفذين مكه و اشراف و بزرگان آن حاضر به قبول اسلام و كمك و همراهي رسول خدا صلي الله عليه و آله نشدند و همواره سعي در جلوگيري از ترويج آن در ميان مردم مي­نمودند و تنها در ميان بزرگان قريش

، دو عموي گرامي ايشان ، يعني حضرت ابي طالب و حضرت حمزه سيدالشهداء عليهما السلام و همچنين حضرت خديجه كبري سلام الله عليها در تمامي لحظات تبليغ در كنار ايشان بوده و ياور و حامي و پشتيبان ايشان در اين امر بودند. البته قابل ذكر است كه هر سه اين بزرگواران در قبل از بعثت ايشان به رسالت آن بزرگوار معتقد بودند و ساليان درازي منتظر بعثت ايشان بودند و با ابلاغ رسالت به ايشان از جانب خداوند، بي درنگ ايمان خود به ايشان را اعلام داشتند.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله به غير از اين بزرگواران در ميان بزرگان مكه ، هيچ ياور ديگري نداشت و اشراف مكه، مانند ابوسفيان، ابوجهل و ابولهب و ... سعي در سنگ اندازي و كند كردن مسير تبليغ دين مي­نمودند و اين كار آنان به صورت هاي گوناگوني بروز مي­يافت؛ گاهي تصميم بر ترور ايشان مي­گرفتند و گاهي مسلمانان و پيروان ايشان كه در آن ايام بيشتر از خانواده­هاي فقير و تنگدست بودند را شكنجه و اذيت و آزار مي­كردند و زماني هم با تحريم همه جانبه ايشان و جميع پيروانشان اسباب هجرت ايشان را به شعب ابي طالب فراهم نمودند.

ايشان بعد از بعثت به مدينه سيزده سال در مكه به امر تبليغ دين خدا مشغول بودند كه لحظه لحظه آن با سختي­ها و مرارت­هاي زيادي همراه بود، اما وجود ذي جود ام المؤمنين خديجه كبري سلام الله عليها در كنار ايشان و همچنين كمك­هاي مالي ايشان در آن ايام به رسول خدا صلي الله عليه و آله و همچنين حمايت­هاي بي دريغ دو عموي

گرامي ايشان بود كه حضور در مكه با آن شرائط سخت را براي ايشان ميسر نمود، به گونه­اي بعد از رحلت حضرت ابوطالب و ام المؤمنين عليهما السلام ديگر مكه براي ايشان جاي امني نبود وبه مدينه هجرت نمودند و چه خوب رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله از زحمات ايشان تقدير كرده­اند، هنگامي كه سبب پايداري و استقامت اسلام در مقابل آن­ همه توطئه­هاي كفار و منافقين را يكي دارايي خديجه كبري سلام الله عليها و ديگر شمشير اميرالمؤمنين عليه السلام بيان نمودند.

قال رسول الله صلي الله عليه و آله : ما قام و لااستقام ديني الا بشيئين: مال خديجه و سيف علي بن ابي طالب عليه السلام ».[60]

پاسخ به يك سئوال

روايات بر آنند كه حضرت خديجه سلام الله عليها پس از سير آسماني پيامبر، به حضرت فاطمه سلام الله عليها باردار شد و اين بيان بر اساس آنچه در كتابهاي حديثي آمده در سالهاي دوم يا سوم بعثت رخ داده است، گرچه برخي سالهاي ديگري را گفته­اند. با اين بيان نتيجه اين مي­شود كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها افزون بر دو سال در شكم مادر بوده كه اين به طور قطع نادرست است و اين پرسش طرح مي­شود كه راه جمع ميان اين دو سخن چيست؟

پاسخ:

ممكن است اين مشكل را به يكي از دو صورت زير حل نمود.

1- ممكن است گفته شود سير آسماني پيامبر بيش از يكبار بوده است. همانگونه كه در «كافي» نيز همين پاسخ آمده است.[61]

از اخبار استفاده مي­شود كه معراج آن حضرت منحصر به يك مرتبه نبوده ، بلكه مكرر به معراج برده­اند. در سفينه البحار از

حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: « عرج بالنبي الي السماء ماه و عشرين مره ما من مره الا و قد اوصي الله عزوجل فيها بالولايه لعلي و الائمه عليهم السلام اكثر مما اوصاه بالفرايض.»

يعني برده شد پيغمبر اكرم به سوي آسمان­ها يكصد و بيست مرتبه و نبود در هر مرتبه مگر اينكه خدا به او وصيت مي­كرد درباره­ي دوستي حضرت علي و ائمه هدي عليهم السلام زيادتر از آنچه سفارش درباره فرائض مي­نمود.[62]

2- اين ديدگاه را بپذيريم كه فاطمه سلام الله عليها در سال دوم يا سوم بعثت جهان را به نور ولادتش نورباران ساخت ... و اين ديدگاه با نظريه­اي كه معراج از ماه­هاي همين دو سال رخ داده است سازگار است.

سئوال

نخستين اسلام و ايمان آورنده حضرت علي عليه السلام است يا حضرت خديجه سلام الله عليها ؟

مشهور بين مردم آن است كه علي بن ابيطالب عليه السلام هرگز به خدا شرك نورزيده است تا اينكه ايمان خود را جديداً از سرگرفته باشد بلكه او تابع و اقتدا كننده به رسول خدا صلي الله عليه و آله در تمام اعمال و افعال خود بود او در اين مرحله به حدي رسيد كه خداوند متعال او را ياري و توفيق داد تا به مقام عصمت نائل آمد.[63]

پس علي بن ابيطالب عليه السلام نخستين فردي است كه اسلام آورده است واو همان گوينده­اي است كه مي­گويد: «من بنده­ي خدا و برادر پيامبر او هستم و من صديق اكبرم» هيچ كس اين كلمه را نمي­گويد جز آنكه دروغگو و افتراگر باشد من با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله هفت سال

جلوتر از مردم نماز گزاردم.[64]

ولي برخي از حسدورزان به مقام علي عليه السلام مي­گويند كه خديجه سلام الله عليها نخستين مسلماني است كه اسلام آوره است و نخستين مخلوقي است كه به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ايمان آورده است.[65]

ولي صحيح آن است كه خديجه سلام الله عليها نخستين ايمان آورنده از قشر زنان مي­باشد.

و آن هم بعد از حضرت علي عليه السلام و اين علي عليه السلام نخستين فرد از مردم مي­باشد كه به او ايمان آورد چون اين روايت از سلمان،ابوذر، جناب ابوسعيد خدري، زيد بن ارقم آمده است و ابن اسحاق و زهري نيز به آن ملزم شده­اند.[66]

و صحابه نخستين پيش از عهد اموي اين معني را مورد تأييد و تأكيد قرار داده­اند.[67] پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: «نخستين وارد شونده به من در حوض كوثر و نخستين فرد اسلام آورنده حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام مي­باشد.»[68]

امويان كوشيده­اند كه خديجه سلام الله عليها را نخستين شخص مسلمان معرفي نمايند نه از روي محبت و دوستي به خديجه سلام الله عليها ، بلكه به عنوان سرپوش گذاردن بر فضائل حضرت علي صلي الله عليه و آله چون آنان دشمنان محمد وآل محمد صلي الله عليه و آله مي­باشند.

سپس كوشيده­اند اسلام آوردن ابوبكر را بر او مقدم بدارند عموماً اين ادعاي آنان به نابودي كشانده شده است چون علماء ادعاء نموده­اند كه اسلام آوردن ابوبكر سالها پس از بعثت نبوي رخ داده است.[69] يعني پس از اسلام آوردن بيش از 50 نفر از مسلمانان، دقيقاً بعد از واقعه­ي اسراء و معراج كه يك سال و نصفي قبل

از هجرت بنا به روايت واقدي، رخ داده است يعني ابوبكر اسلام آورده است در حالي كه سن علي صلي الله عليه و آله 21 سال بوده است دقيقاً يك سال و نصف پيش از هجرت.[70]

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: «اين علي است كه نخستين ايمان آورنده­ي من است كه مرا تصديق نمود و با من نماز خواند»[71]

از اسلام آوردن او بگوييم ابوالقاسم كوفي گويد: « ابوبكر پس از هفت سال از بعثت رسول خدا اسلام آورد»[72]

مسعودي مي­گويد: بسياري از مردم بر آن رفته­اند كه حضرت علي عليه السلام هرگز شرك نورزيد تا با اسلام خود، استيناف كرده باشد بلكه او در تمام افعال و اعمال خود، تابع و پيرو پيامبر و اقتدا كننده به او بود او بالغ گرديد در حالي كه در همين وضعيت بود خداوند متعال او را نگه داشت و قلبش را محكم نمود و او را توفيق تبعيت و پيروي از پيامبر خدا را عنايت فرمود و برخي از مردم بر آن هستند كه او نخستين ايمان آورنده به رسول خدا است و پيامبر خدا او را دعوت به اسلام نمود در حالي كه او در جايگاه تكليف بود با ظاهر قول خداي عزوجل «وانذر عشيرتك الاقربين»[73] خويشاوندان نزديك خود را انذار نما و آغاز آن از حضرت علي عليه السلام بود چون نزديك ترين فرد به رسول خدا و مطيع­ترين آنان بود.[74]

و سيوطي نيز گفته است: علي نخستين فرد اسلام آورنده مي­باشد و برخي از مردم بر اين امر اجماع نقل نموده­اند.[75]

ابوذر و سلمان مي گويند: رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علي بن

ابيطالب عليه السلام را گرفت و فرمود: اين شخص اولين كسي است كه به من ايمان آورده، و اولين كسي است كه در روز قيامت دست در دست من مي نهد و اوست راستگوي بزرگ و جداكننده[حق و باطل از] اين امت و پيشواي مومنان.[76]

امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت مي­كند كه: علي عليه السلام اولين كسي بود كه اسلام آورد.[77]

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: علي عليه السلام اولين كسي باشد كه به من ايمان آورد و اول كسي باشد كه در روز قيامت با من مصافحه نمايد و دست به دست من دهد، و او صديق اكبر و جداكننده­ي حق از باطل است.[78]

حضرت على بن ابيطالب عليه السلام نخستين يار رسول الله صلي الله عليه و آله

قائلين به تقدّم اسلام حضرت امام على عليه السلام بزرگان صحابه و تابعين و بسيارى از محدّثان و مورّخان اهل سنت بر اين باورند كه على بن ابى­طالب عليه السلام نخستين مسلمان مى­باشد . پيامبر اكرم و حضرت على و امام حسن مجتبى نخستين مسلمان را حضرت على عليه السلام مى­دانند .

از صحابه و تابعين : زيد بن ارقم ، عبد الله بن عباس ، انس بن مالك ، سلمان فارسى ، ابو ايوب انصارى ، ابوذر غفارى ، جابر بن عبدالله انصارى ، مقداد ، خبّاب بن ارت ، محمد بن كعب انصارى ، ابو سعيد خدرى ، عفيف كندى ، خليل بن احمد فراهيدى ، ابن ابى ليلى ، ابو اسحاق ، عمر بن خطاب ، سعد بن ابى وقاص ، عبد الرحمن بن عوف ، ابو موسى اشعرى ، حسن بصرى و . . . مى­باشند كه به احاديث آنها اشاره خواهد شد .

از محدثان و مورخان اهل سنت :

ابن اسحاق ( 151ه ق ) مى­گويد :

نخستين كسى كه از پيامبر پيروى كرد و به او ايمان آورد ، حضرت على بن ابيطالب عليه السلام و بعد از او زيد بن حارثه .[79]

مسعودى ( 346ه ق ) مى­گويد :

طبق قول اهل بيت و پيروان آنان حضرت على عليه السلام نخستين مسلمان و نمازگزار مى­باشد.[80]

ابن حبّان ( 354ه ق ) نيز قايل به تقدّم اسلام امام على عليه السلام است.[81]

بيهقى ( 458ه ق ) نيز حضرت على عليه السلام را نخستين مسلمان مى­داند.[82]

خطيب بغدادى ( 463ه ق ) :

على عليه السلام اول كسى است كه پيامبر صلي الله عليه و آله را تصديق كرده است.[83]

ابن عبد البرّ قرطبى ( 463ه ق ) مى­گويد :

على­بن ابى­طالب عليه السلام اولين مردى است كه به خدا و رسول خدا ايمان آورد و خديجه سلام الله عليها نخستين زنى است كه به خدا و رسول او ايمان آورد.[84]

ابن جوزى ( 597 ه ق ) :

پيشگامان در اسلام حضرت خديجه سلام الله عليها و حضرت على عليه السلام هستند.[85]

عزّالدين ابن اثير جزرى ( 630 ه ق ) :

تقدّم در اسلام با حضرت امام على عليه السلام مى­باشد.[86]

در جاى ديگر مى­گويد طبق نظر بسيارى از علما و بزرگان امام على عليه السلام نخستين مسلمان مى­باشد.[87]

سبط بن جوزى ( 654 ه ق ) نيز نخستين مسلمان و نمازگزار را حضرت على عليه السلام مى­داند.[88]

ابن ابى الحديد ( 656 ه ق ) نيز قايل به تقدّم اسلام امام على عليه السلام است و بحث مفصلى در اين رابطه دارد.[89]

صفدى ( 764 ه ق ) مى­گويد

:

سلمان و ابوذر ، مقداد ، خبّاب و زيد بن اسلم روايت كرده­اند كه امام على عليه السلام نخستين مسلمان بوده و بر همگان برترى دارد.[90]

دِمْيَرى ( 808ه ق ) نيز بر اين باور است كه حضرت على نخستين مسلمان و نمازگزار است.[91]

ابن حجر عسقلانى ( 852 ه ق ) :

على­ بن ابى­طالب عليه السلام ، پسر عموى پيامبر صلي الله عليه و آله و داماد ايشان مى­باشد . . . و بهتر اين است كه ايشان اول مسلمان باشد.[92]

در جاى ديگر مى­گويد :

طبق قول اكثر اهل علم ايشان اول كسى است كه اسلام آورده است.[93]

گروهى از متأخرين نيز قايل به تقدّم اسلام حضرت على عليه السلام بر همگان مى­باشند.[94]

مهريه فرزانه قريش حضرت خديجه سلام الله عليها چه قدر بوده است؟

چون مراسم خواستگاري به پايان رسيد، ورقه بن نوفل پسر عموي خديجه گفت: مهريه خديجه 4000 دينار مي­باشد، حضرت ابوطالب عليه السلام با خرسندي پذيرا شدند حضرت خديجه سلام الله عليها آن مبلغ را به عهده گرفتند، مبلغ چهار هزار دينار با خلعتي به خدمت عباس عموي پيامبر فرستاد تا آن را تحت مراسمي به خويلد پدر خديجه تقديم كند.[95]ولي پيامبر اكرم فقط 500 درهم از آن را به عنوان مهريه فرستاد، تا مهرالسنه باشد.[96]

چون مهريه به دست خديجه سلام الله عليها رسيد به ورقه دستور داد كه آن را به محضر پيامبر صلي الله عليه و آله تقديم كند و اعلام كند كه همه اموال خديجه سلام الله عليها به آن حضرت متعلق است. ورقه بن نوفل در ميان زمزم و مقام ابراهيم ايستاد و با صداي رسا اعلام كرد: هان اي امت عرب، خديجه شما را گواه مي­گيرد كه اين مبلغ را با

همه اموال، غلامان و كنيزانش به محمد امين تقديم مي­دارد و شما را به گواهي مي­طلبد.[97]

خويلد پدر خديجه سلام الله عليها در مراسم عقد فرمود: اي معشر عرب، آسمان سايه نينداخته و زمين بر فراز خود حمل نكرده، كسي را كه از محمد برتر باشد همه گواه باشيد كه من او را به دامادي خود برگزيدم و به اين پيوند مقدس مفتخر هستم.[98]

آنگاه حضرت خديجه سلام الله عليها اموال، اغنام، احشام، عطريات و جامه هاي فراوان در اختيار حضرت ابوطالب عليه السلام گذاشت تا وليمه عروسي را بر عهده بگيرد. حضرت ابوطالب عليه السلام سفرة بسيار باشكوهي گسترد و سه روز تمام اهالي مكه و پيرامون آن را ميهمان كرد.[99]

و اين نخستين وليمه­اي بود كه از سوي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ترتيب داده شد.[100]

در سيره حلبيه آمده است كه حضرت ابوطالب عليه السلام ، علاوه بر مهريه­ي ياد شده، 20 شتر جوان نيز از مال خود جزو مهريه­ي حضرت خديجه سلام الله عليها قرار داد. ولي طبرسي تصريح مي­كند كه مهريه­ي حضرت خديجه سلام الله عليها 5/12 اوقيه[101] (همان مهر السنه) بود، كه مهريه­ي ديگر همسرانش همين مقدار بود.[102]

امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرموده­اند:

«ما زوج رسول الله صلي الله عليه و آله شيئاً من نباته و لا تزوج شيئاً من نسائه علي اكثر من اثني عشر اوقيه و نش يعني نصف اوقيه.»

يعني تزويج نكرد رسول خدا صلي الله عليه و آله هيچ يك از دختران خود و نه هيچ يك از زنانش را به بيش از دوازده اوقيه و نيم.[103]

و در داستان ازدواج حضرت جوادالائمه عليه السلام با دختر مامون

عباسي نيز آمده است:

«... و بذلت لها من الصداق ما بذله رسول الله صلي الله عليه و آله لازواجه و هو اثنتا عشره اوقيه و نش و علي تمام الخمس مائه...»

يعني من صداق او را همان قرار دادم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به زنانش بذل فرمود و آن دوازده اوقيه ونيم بود كه تمامي پانصد درهم بر ذمه من است.[104]

آيا حضرت خديجه سلام الله عليها قبل از ازدواج بار سول خدا صلي الله عليه و آله داراي فرزند بوده است؟

اين موضوع كه پاره­اي از حديث نگاران ومورخان او را بانوي صاحب فرزند خوانده­اند ديدگاهي سست است و طرفداران آن بدان جهت دستخوش اين اشتباه شده­اند كه آن دخت خرد و پروا، خواهري به نام «هاله» داشت، و او داراي فرزندان دختر و پسر بود و آنان به خاطر مهر و صفاي خاله­ي انديشمند و پر مهر خويش، و به دليل آگاهي و مديريت و امكانات گسترده­ي او، بيشتر در خانه­ي آن حضرت در قلمرو مديريت و مراقبت و تربيت او بودند؛ به گونه­اي كه او را بر مادر و خانه و خاندان خويش ترجيح مي­دادند! و او نيز براي تربيت و سازندگي و شكوفايي شخصيت آنان به گونه­اي خردمندانه و ظريف و با درايت و رعايت نكات تربيتي و عاطفي با آنان رفتار مي­نمود و به گونه­اي در رجهت رشد و رستگاري آنان مي­كوشيد كه مردم آنان را فرزندان خديجه سلام الله عليها مي­پنداشتند نه هاله خواهر او.[105] براي نمونه:

پژوهشگري در مورد دختران پيامبر پژوهش گسترده ، تحليلي مستند و جالب نموده است، سر انجام مي­نويسد: از پژوهش گسترده­اي كه در مورد دختران پيامبر انجام شده است مي­توان چنين دريافت كه ازدواج رقيه و كلثوم با پسران ابولهب، آن گاه

جدايي آنان به خاطر تاريك انديشي و يكدندگي شوهرانشان در دشمني با پيامبر آزادي و عدالت و آيين او، و ازدواج عثمان با آن دو پس از ديگري واقعيت ندارد.[106]

يكي از انديشمندان در اين مورد مي­نويسد: «خديجه» خواهري به نام «هاله» داشت كه همسرش ازدنيا رفت و دو فرزندش را بي­سرپرست نهاد، و آن حضرت كه داراي ثروتي بسيار و درايت و هوش و عاطفه­اي سرشار بود – سرپرستي خواهر و خواهرزاده­هاي خود را به عهده گرفت و پس از امضاي پيمان زندگي مشترك با پيامبر صلي الله عليه و آله نيز، خواهرزاده­ها همچنان مورد مهر و محبت او و در قلمرو سرپرستي و مراقبت مادرانه و آموزگارانه­اش بودند، به همين جهت برخي از مردم، آنان را دختران خديجه سلام الله عليها و محمد صلي الله عليه و آله مي­پنداشتند نه «هاله».[107]

نويسنده­ي ديگري در اين مورد مي­نويسد: زينب و رقيه بر خلاف پندار برخي از تاريخ نگاران و آورندگان حديث ، نه دختران پيامبر و همسر عدالتخواه او خديجه سلام الله عليها كه خواهر زاده­هاي خديجه و فرزندان هاله بودند، اما به خاطر گماني «هاله» و شهرت جهاني بانوي خردمند و نوگراي عرب، خديجه سلام الله عليها به او نسبت داده شده­اند.[108]

يك بازنگري درباره فرزندان خديجه سلام الله عليها

اخيراً محقق دانشمند لبناني، جعفر مرتضي عاملي كتابي به نام «بنات النبي ام الربائبه؟» تاليف نموده[109] كه كتابي مستند و تحليلي و جالب است، او در اين كتاب پس از نقل روايات مختلف از كتابهاي شيعه و اهل تسنن و بررسي­هاي گوناگون چنين نتيجه مي­گيرد:

1- از بررسي­ها مي­توان نتيجه گرفت: ازدواج رقيه و ام كلثوم با پسران ابولهب، سپس با عثمان از امور

واهي است و ثابت نشده است و در مورد عثمان، تشابه اسمي موجب اين اشتباه گرديده است.[110]

2- شواهد متعددي وجود دارد كه حضرت خديجه سلام الله عليها قبل از پيامبر ازدواج نكرده است و هنگام ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله دوشيزه بوده است.[111] و از علامه­ي سوري (ابن شهر آشوب) نقل مي­كند كه مي­نويسد: « ان النبي قدتزوج خديجه و هي عذراء» همانان پيامبر صلي الله عليه و آله با خديجه سلام الله عليها كه دوشيزه بود ازدواج كرد. چنانكه دو كتاب «الانوار» و «البدع» اين مطلب را تأكيد مي­كند آنجا كه در آنها نقل شده : رقيه و زينب دختران هاله خواهران خديجه بوده­اند.[112]

يكي از اموري كه مطلب فوق را تأييد مي­كند حديثي ا ست كه از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده كه خطاب به حضرت علي عليه السلام فرمود:

« يا علي اوتيت ثلاثاً لم يوتهن احد و لا نا، اوتيت مهراً مثلي و لم اوت انا مثلي»

علي جان به تو در زندگي سه امتياز و ويژگي ارزاني گرديد كه به هيچكس ديگر از مردم حتي به من ارزاني نشد:

1- به تو افتخار دامادي من داده شد در حالي كه من پدر همسري بسان تو ندارم.

2- به تو همتا و همسري هماننند دختر فرزانه ام فاطمه سلام الله عليها عنايت شد در حالي كه به من همتا و همدلي بسان و هموزن او ارزاني نگرديد.

3- به تو بدون واسطه پسراني ارجمند و تاريخ ساز همانند حسن و حسين عليهما السلام عنايت گرديد، اما به من عنايت نشد، اما شما از من هستيد و من از شما.[113]

از اين روايت

با توجه به ويژگي اول فهميده مي­شود كه پيامبر تنها يك داماد داشت و آن حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام بود.

بعضي بر اين باورند كه اصرار برخي در مورد ام كلثوم و رقيه به عنوان دختران پيامبر و همسران عثمان از اين رو است كه فضائل مخصوص حضرت علي عليه السلام را با رقيب تراشي كم رنگ كنند، از اين رو عثمان را به عنوان ذوالنورين (صاحب و همسر دو نور ام كلثوم و رقيه) مي­خوانند ولي با اينكه حضرت زهرا سلام الله عليها به اعتقاد همه برترين زنان دو جهان بود و همسر حضرت علي عليه السلام گرديده چنين لقب يا امثال آن را به آن حضرت نمي­دهند.[114]

پاسخ به دو سئوال

در اينجا دو سئوال پيش مي­آيد نخست اينكه: اگر پيامبر دختراني نداشت، تا بگوئيم با پسران ابولهب و سپس با عثمان ازدواج كردند، پس چرا در قرآن سخن از دختران رسول خدا به ميان آمده است آنجا كه مي­خوانيم « يا ايها النبي قل لازواجك و بناتك...» اي پيامبر به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو: روسرهاي بلند خود را بر خويش فرو افكنند (و حجاب را رعايت كنند.)[115]

و همچنين در بعضي از دعاها يا روايات سخن از دختران پيامبر به ميان آمده مثلاً در يكي از دعاهاي ماه مبارك رمضان آمده:

«اللهم صل علي رقيه و ام كلثوم ابنتي نبيك...؛ خدايا درود فرست بر رقيه و ام كلثوم و دو دختر پيامبرت».

در پاسخ به هر دو سئوال همان را مي­گوئيم كه قبلاً اشاره شد و آن اينكه: اين بانوان دختران هاله خواهر خديجه سلام الله عليها بودند و پس از مردن پدرشان تحت كفالت خديجه

سلام الله عليها در آمدند، و پس از ازدواج پيامبر صلي الله عليه و آله با خديجه سلام الله عليها تحت سرپرستي پيامبر قرار گرفتند و به عنوان دختران پيامبر خوانده شدند و اسلام را پذيرفتند و هجرت به مدينه كردند و...

بنابراين چه مانعي دارد كه منظور از دختران در آيه و دعاي مذكور ، دختر خوانده­هاي پيامبر صلي الله عليه و آله باشند و يا منظور از آيه مذكور همچون آيه مباهله[116] تنها حضرت زهرا سلام الله عليها باشد.[117]

علل دورى مسلمانان از اهل بيت عليهم السلام چيست؟

اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از جايگاه ويژه اى در اسلام برخوردارند، و لذا در قرآن كريم و روايات نبوى سفارشات فراوانى در حقّ آن ها شده و فضايل بسيارى نيز از آن ها نقل شده است. آنان كسانى هستند كه در صورت اقتداى امت اسلامى بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله به ايشان قطعاً از گمراهى نجات يافته و به سعادت ابدى رهنمون مى شدند؛ ولى - مع الاسف - بعد از وفات رسول خداعليهم السلام تاكنون مشاهده مى كنيم كه مردم از اهل بيت عليهم السلام دور بوده و از بركات معنوى آنان بى بهره اند. امّا اين كه چه عواملى در اين محروميّت دخيل بوده است. كه ما به طور تيتر وار به آن اشاره مي­كنيم:

1 - دشمنى بنى اميه و بنى عباس نخستين منشأ دورى مردم از اهل بيت عليهم السلام را مى توان در دشمنى بنى اميه و بنى عباس و بذر عداوتى كه آن ها در قلوب مردم نسبت به اهل بيت كاشتند، جستجو كرد، كسانى كه به جهت حفظ موقعيت نامشروع خود دست به هر گونه جنايتى زده و مردم را از هر راه

ممكن از اهل بيت و امامان واقعى امت دور ساختند. كسانى كه ظلم هاى آنان صفحات تاريخ را سياه كرده است. چه اذيت و آزار و شكنجه و زندان و تبعيد و قتل كه اهل بيت و شيعيانشان از ناحيه آنان تحمّل كردند.

2 - جعل روايات در شأن خلفا

از جمله عوامل اعراض و بى توجهى مردم از اهل بيت عليهم السلام را مى توان رواياتى دانست كه برخى از صحابه و تابعين در شأن و خلافت خلفا جعل و وضع نمودند كه اين به نوبه خود سبب انحراف اذهان و قلوب مردم از اهل بيت و ميل به مخالفان آنان شد. رواياتى كه حديث شناسان و رجاليون اهل سنت، تصريح به وضع و جعل آن نموده و آن احاديث را در زمره احاديث ضعيف برشمرده اند.

3 - جعل روايات در مذمّت اهل بيت عليهم السلام

ابن ابى الحديد از ابوجعفر اسكافى نقل مى كند كه معاويه عده اى از صحابه و برخى از تابعين را گمارد تا اخبارى را در مذمّت على عليه السلام جعل كنند كه مقتضى طعن و برائت از آن حضرت بود، و براى آنان اجرتى معين نمود تا در انجام اين عمل رغبت كنند.[118]

او اسامى كسانى را كه در عصر معاويه در مذمّت على عليه السلام روايت جعل مى كردند شمارش كرده و مى گويد: آنان عبارتند از: ابوهريره، عمرو بن عاص، مغيره بن شعبه، عروه بن الزبير، حريز بن عثمان و سمره بن جندب.[119]

4 - تقليد باطل يكى ديگر از اسباب اعراض و دورى مسلمانان از اهل بيت عليهم السلام تعصّبات جاهلى است. هنگامى كه با برخى از آنان به بحث مى نشينيم و حق را به آنان گوشزد مى كنيم، آخرين

جوابى كه مى دهند اين است كه: ما نمى توانيم دست از آداب و رسوم آبا و اجداد خود برداريم و با آنان به مخالفت بپردازيم. اگر اين نيّت را به زبان جارى نسازند لااقل در دل داشته و مانع بزرگى براى خود در انتقال به مذهب ديگر مى دانند، در حالى كه همه ما وظيفه داريم كه تابع حق و حقيقت بوده، از تعصّبات قومى و جاهلى بپرهيزيم.

از مجموعه آيات و روايات به خوبى استفاده مى شود كه وظيفه هر انسانى متابعت از حق و حقيقت است، گرچه پيروان آن در اقليت اند. سنّت اسلامى بر متابعت از حق بنا شده، نه موافقت با طبع و هواى نفس، و اين مطلب از واضح ترين بيانات قرآنى است.

5 - كتمان فضايل اهل بيت عليهم السلام

آيا بخارى و مسلم هر حديث صحيح در فضايل امام على عليه السلام كه مطابق با شروط نقل روايت آن دو است را در صحيح خود آورده اند؟ هيچ كس چنين ادعايى نكرده است، چه بسيار احاديث صحيح السندى كه حاكم در مستدرك با شرط صحت نزد بخارى يا مسلم يا هر دو آورده، ولى شيخين يا يكى از آن دو در صحيح خود نقل نكرده اند. مگر احمد بن حنبل نگفته است: كسى به مانند على بن ابى طالب اين مقدار فضيلت براى او نقل نشده است.

اسماعيل قاضى و نسائى و ابوعلى نيشابورى مى گويند: هرگز براى احدى از صحابه به مانند على اين مقدار حديث صحيح وارد نشده است.[120]

6 - تحريف فضايل اهل بيت عليهم السلام

تراث اسلامى و ميراث فرهنگى اسلام كه در طول تاريخ دست به دست به ما رسيده، امانتى الهى است كه بر گردن ما نهاده

شده است و ما نسبت به حفظ آن وظيفه سنگينى داريم، وظيفه داريم كه نه تنها در آن تغييرى به نفع خود ايجاد نكنيم، بلكه واجب است واقعيت هاى تاريخى را آن گونه كه هست حفظ كرده و از دستبرد ديگران برحذر داريم. و در غير اين صورت به تاريخ كه انسان ساز است خيانت كرده ايم.

خداوند متعال مى فرمايد: « إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها»؛[121] «خداوند شما را دستور مى دهد كه امانت ها را به اهلشان مسترد داريد».

7 - تضعيف مغرضانه احاديث يكى از راه هاى كتمان فضايل اهل بيت عليهم السلام و در نتيجه دورى مردم از آنان، تضعيف بى مورد و مغرضانه اين قبيل احاديث است؛ زيرا از آنجا كه اين احاديث با عقايد آن ها سازگارى ندارد، بدون جهت و دليل تضعيف مى نمايند. از باب نمونه مى توان به ابن تيميه اشاره كرد، شخصى كه حتّى به اعتراف وهابيان، در تضعيف احاديث فضايل اهل بيت؛ خصوصاً على عليه السلام مغرضانه عمل كرده است.

8 - آشنا نبودن با عملكرد اهل بيت عليهم السلام

يكى از عوامل بى توجّهى مسلمانان به اهل بيتعليهم السلام، بى معرفتى به فضايل و عملكرد آن ها در پيشرفت و تكامل اسلام و عزّت و اقتدار مسلمين است. گاهى كه از آن ها سؤال مى شود چرا نسبت به اهل بيت بى مهرى و بى توجّهى مى كنيد؟ مى گويند: مگر آن ها در طول تاريخ براى اسلام چه كرده اند؟ آيا از خود موقفى به يادگار گذارده اند؟ ما در اين جا به طور خلاصه و فهرست وار به خدمات ارزنده آن ها اشاره مى نماييم:

1 - به دست گرفتن زمام حكومت با فراهم شدن شرايط اجتماعى، همانند عصر حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام و امام

حسن مجتبى عليه السلام

2 - فرستادن افراد نفوذى در دستگاه حكّام براى رسيدگى به حال شيعيان مظلوم، همانند على بن يقطين.

3 - تضعيف حكو؊هاى جور به هر نحو ممكن.

4 - قيام مسلّحانه بر ضدّ حكّام فاسدى كه خطر جدّى براى اسلام و مسلمين به شمار مى آمدند و بيدار كردن وجدان هاى خفته؛ همان كارى كه امام حسين عليه السلام انجام داد.

5 - در شرايط مقتضى به يارى و تأييد قيام هاى مسلّحانه مى پرداختند، همان گونه كه حركت و قيام زيد بن على بن الحسين را تأييد نمودند.

6 - به جهت حفظ اسلام و مسلمين گرچه حكومت غاصبانه خلفا را قبول نداشتند، ولى با آنان همكارى سياسى و فرهنگى مى نمودند، تا بر اصل اسلام ضربه اى وارد نشود و وحدت اسلامى از بين نرود، همان گونه كه امام على عليه السلام در ايّامى كه خانه نشين بودند چنين روشى را دنبال مى نمودند.

7 - براى حفظ آثار اسلام و سنت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دست به تأليف زده و آثار گرانسنگى را از خود به يادگار گذاشتند، همان گونه كه كتاب هايى از امام على و امام صادق و امام رضا عليهم السلام به يادگار مانده است.

8 - هنگامى كه با هجوم شبهات و تشكيكات در جامعه اسلامى مواجه مى شدند درصدد رفع آن برآمده، در راه تثبيت عقايد مسلمين كوشا بودند.

9 - هنگام هجوم و ترويج مكاتب الحادى، سخت در مقابل آن ها ايستاده و از طريق شاگردانى قوى و مباحثات گسترده، راه نفوذ آن ها را در جوامع اسلامى سد مى نمودند؛ همان گونه كه در مباحثه با ابن ابى العوجاءها مشاهده مى كنيم. و نيز در بين شاگردان امام صادق عليه السلام اشخاصى؛

همانند هشام بن حكم را مشاهده مى كنيم كه سخت از حريم اسلام و ولايت پاسدارى مى كردند.

10 - امامان شيعه در تمام زمينه ها شاگردانى تربيت كرده اند كه هر كدام ملجأ و مرجع خاص و عام، شيعه و سنّى در علوم مختلف بوده اند.

11 - و نيز شاگردانى را تربيت نمودند كه با تأليف و تدوين كتاب و حفظ آن ها سنّت نبوى و معارف دينى را به نسل هاى بعدى منتقل نمودند.

12 - در حدّ امكان و توان خود به مسلمانان، بالأخص به شيعيانى كه مورد ظلم و تعدّى حاكمان جائر بودند، كمك مالى مى نمودند؛ همان گونه كه امام زين العابدين عليه السلام بعد از واقعه كربلا و بعد از واقعه حرّه چنين مى كرد.

13 - براى تأمين نيازمندى هاى خود و شيعيان و اصحابش به طور مستقيم و غير مستقيم در فعاليت هاى اقتصادى شركت مى كردند، همان گونه كه در تاريخ از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و امام باقر و امام صادق عليهم السلام رسيده است.

14 - حفظ كشور بزرگ اسلامى از طريق دعا براى نصرت مسلمين و مشورت دادن به حكّام در زمينه جنگ و نظام پولى و فروش اسلحه و... از ديگر فعاليت هاى اهل بيت عليهم السلام بوده است.

9 - كوتاهى در تعريف اهل بيت عليهم السلام

يكى از عوامل مهم ديگر كه تأثير بسزايى در دورى مردم از اهل بيت عليهم السلام دارد، اين كه ما شيعيان و محبّان آنان چندان كه در توان داريم و مى توانيم، فضايل و كمالات و معارف آنان را به مسلمانان، بلكه جهانيان عرضه نكرده و نمى كنيم. ما معتقديم كه اگر امت اسلامى و عالم حتى به گوشه اى از اين معارف پى برند قطعاً به اهل

بيت عليهم السلام روى آورده و از مريدان و مواليانشان خواهند شد، امرى كه سبب سعادت كل جوامع بشرى و رشد و تعالى و كمال آنان خواهد بود. اميدواريم كه روزى فرا رسد كه بتوانيم از امكانات موجود در حدّ توان خود استفاده كرده، جايگاه اهل بيت عليهم السلام را در حدّ توان خود معرفى نماييم.

10 - عملكرد برخى از مدعيان تشيّع يكى از عوامل دورى مسلمانان و حتى عموم مردم جهان از اهل بيت عليهم السلام عملكرد ناشايست برخى از كسانى است كه خود را به تشيّع نسبت داده و كارى مى كنند كه باعث تنفر مردم از اهل بيت عليهم السلام مى شوند. مردم مى گويند: اگر عملكرد اين افراد مورد تأييد اهل بيت عليهم السلام است، ما آنان را قبول نداريم، و لذا از اين طريق مردم به مكتب اهل بيت عليهم السلام بدبين مى شوند.[122]

شماري از كتابهاي تاليف شده پيرامون حضرت خديجه سلام الله عليها

1- انوارالساطعه من الغراء الطاهره/ سيلاوي/ غالب

2- خديجه الكبري سلام الله عليها / بعاج، عبدالستار

3- نساء النبي/ بنت الشاطي/ عايشه

4- با پيامبر صلي الله عليه و آله / بنت الشاطي/ عايشه

5- حضرت خديجه سلام الله عليها / دخيل/ علي محمد علي/ ترجمه دكتر فيروز حريرچي

6- خديجه سلام الله عليها ام المؤمنين/ زهراوي/ عبدالحميد

7- حياه ام المومنين خديجه سلام الله عليها / سبلي/ محمود

8- السيده خديجه ام المومنين و سباقه الي الاسلام/ طهماز/ عبدالحميد محمود

9- خديجه سلام الله عليها ام المومنين نظرات في اشراق فجر الاسلام/ عمر/ عبدالمنعم محمد

10- خديجه ام المومنين/ الدومي/ احمد عبدالجواد

11- خديجه ام المومنين/ توفيق/ بثينه

12- خديجه ام المومنين/ مهران/ ذوالفقار

13- خديجه ام المومنين/ علائلي/ عبدالله

14- خديجه اول ام المومنين/ عبدالسلام هلواني/ احمد عبدالسلام

15- خديجه بنت خويلد/ حسن/ محمد عبدالغني

16- خديجه زوجه الرسول/

سرور/ دارعبدالباقي

17- امهات المومنين خديجه بنت خويلد/ قطب، محمد علي

18- خديجه بنت خويلد اول اهل القبله/ محامي/ محمد كامل حسن

19- ام المومنين خديجه نبت خويلد/ هاشمي/ عبدالمنعم

20- فروغ آسمان حجاز خديجه سلام الله عليها / كرمي فريدني/ محمد علي

21- حضرت خديجه سلام الله عليها اسطوره ايثار و مقاومت/ محمدي اشتهاردي/ محمد

22- سرچشمه كوثر/ مهدي پور/ علي اكبر

23- نيم نگاهي به مديريت و كار آفريني حضرت خديجه كبري سلام الله عليها / كرمي فريدني/ محمد علي

24- حضرت خديجه سلام الله عليها ثروتمندترين زن روزگار/ حيدري/ سيد محمد

25- تحريف تاريخ/ احمدي/ سيد موسي

26- حضرت خديجه سلام الله عليها / موسوي/ سيد احمد

27- يادواره بزرگداشت خديجه كبري سلام الله عليها / موحد ابطحي/ مير سيد حجت

قابل توجه اينكه مؤلف به 155 عنوان كتاب اشاره مي­كند كه در اين كتب مي شود به زندگاني حضرت خديجه سلام الله عليها دست يافت.

28- نگاهي نو به زندگاني حضرت خديجه سلام الله عليها / كرمي فريدني/ محمد علي

29- خديجه شكوه زندگي/ كمالي نيا و ديگران

30- خديجه كبري/ كمالي نيا/ محمد تقي

31- شمع محفل طه/(شعر) / سجاد/ سيد محمد حسن و مهرپرور/علي رضا

32- حياه السيده خديجه بنت خويلد من المهد الي اللحد/ الشرهاني/ حسين علي

33- غروب ماه حجاز (شعر)/ مهرپرور/علي رضا

34- ام المومنين خديجه الكبري بنت خويلد/ الموسوي/ سيد هاشم

35- خديجه بنت خويلد/ علي محمد علي دخيل/ 8 جزء در يك مجلد / بيروت

36- ام المومنين خديجه بنت خويلد / ابراهيم محمد حسن الجمل

37- دثريني ... يا خديجه/سلوي بالحاج صالح – العايب

38- صحابيات حول الرسول - خديجه ام المومنين/ زهير مصطفي يازجي

39- سيره ام المومنين السيده خديجه /واصف احمد فاضل كابلي

40- خديجه ام

المومنين/؟/ قاهره 1955م

41- نمونه زنها/ منتظر/ محمد

42- امهات المعصومين/ حسيني شيرازي/سيد محمد

43- امهات المومنين/ حسيني شيرازي/ سيد محمد

البته اين دو كتاب مستقل در زمينه حضرت نمي­باشد، ولي فصلي از آنها راجع به حضرت مي­باشد.

44- ماخذ شناشي توصيفي زندگاني حضرت خديجه سلام الله عليها / كاري از گروه پژوهش مدرسه علميه حضرت خديجه سلام الله عليها

با مطالعه ي 1100 جلد كتاب، در 386 جلد آن كه شامل 208 عنوان مي شود به مطالب مربوط به حضرت خديجه سلام الله عليها دست يافت.

در اين كتاب ذكر شماره صفحات و كتاب موجود در كتابخانه اشاره شده است. و حدود 22 كتاب مستقل در زمينه­ي زندگاني حضرت خديجه سلام الله عليها هم نام برده شده است.

اصفهان- خيابان چهارباغ عباسي – مقابل بيمه ايران- 2228793

منابع و مآخذ

1- قرآن كريم

2- تحريف تاريخ/ سيد موسي احمدي

3- بحارالانوار/ علامه مجلسي

4- مستدرك الوسائل/ محدث نوري

5- طرائف/ سيد بن طاووس

6- الافصاح/ شيخ مفيد

7- شرح نهج البلاغه/ ابن ابي الحديد معتزلي

8- حضرت خديجه اسطوره ايثار و مقاومت/ محمد محمدي اشتهاردي

9- التعجب / ابوالفتح كراجكي

10- يار غار/ نجاح الطايي

11- سبعه من السلف/ فيروزآبادي

12- تقويم شيعه/ عبدالحسين نيشابوري

13- صحيح البخاري/ محمد بن اسماعيل بن ابراهيم الجعفي

14- اسدالغابه/ ابن اثير

15- الاصابه في تمييز الصحابه/ابن حجر عسقلاني

16- تاريخ الامم و الملوك/ محمد بن جرير طبري

17- اسرار آل محمد صلي الله عليه و آله / سليم بن قيس هلالي

18- استغاثه/ ابوالقاسم كوفي

19- مناقب آل ابي طالب/ ابن شهر آشوب

20- امهات المومنين/آيت الله العظمي سيد محمد شيرازي

21- مصباح المنير/ احمد بن محمو فيومي

22- مفردات الفاظ القرآن/ راغب اصفهاني

23- مفاتيح الجنان/ شيخ عباس قمي

24- دلائل النبوه/ احمد بن حسين بيهقي

25-البدايه والنهايه / اسماعيل

بن عمر / ابن كثير

26- سيره ي حلبيه/ حلبي

27- مصباح المتهجد/ شيخ كفعمي

28- المحبر/ ابن حبيب

29- انساب الاشراف/ بلاذري

30- الفصول المهمه/ علي بن محمد مالكي

31- سير اعلام النبلاء/ ذهبي

32- سيره مغلطاي/ مغلطاي

33- بهجه المحافل/ العامري

34- تاريخ الخميس/ الديار بكري

35- شذرات الذهب/ ابن العماد حنبلي

36- مختصر تاريخ دمشق/ ابن عساكر

37- كشف الغمه/ اربلي

38- نهايه الارب في فنون الادب/ النويري

39- متشابه القرآن/ محمد بن علي ابن شهرآشوب مازندرانى

40- كنزالعمال/متقي هندي

41- درالمثور/ سيوطي

42- روح المعاني في تفسير قرآن العظيم/ سيد محمود آلوسي

43- ذخائر العقبي/ احمد بن عبدالله طبري

44- تفسير القرطبي/ محمد بن احمد قرطبي

45- رياحين الشريعه/ ذبيح الله محلاتي

46- منتهي الآمال/ شيخ عباس قمي (ره)

47- الكافي/ شيخ محمد بن يعقوب كليني.

48-اسرار معراج حضرت رسول اكرم / علي قرني گلپايگاني.

49- عيون الاثر/ ابوفتح الدين اندلسي

50- مناقب/ خوارزمي

51- الكامل في التاريخ/ ابن اثير

52- الاوائل/ طبراني

53- حليه الاولياء/ابونعيم اصفهاني

54- سيره نبوي/ احمد زيني دحلان

55- المستدرك / حاكم نيشابوري

56- حياه الصحابه/ محمد يوسف الكاندهلوي

57- مجمع الزوائد/ هيثمي

58- تاريخ الخلفاء/ سيوطي

59- امالي/ شيخ طوسي

60- فرائدالسمطين/ حمويني

61- عوامل دوري مسلمانان از غدير/ علي اصغر رضواني

62- سرچشمه كوثر / علي اكبر مهدي پور

63- صواعق المحرقه / ابن حجر هيثمي

پي نوشت ها

1-47

[1] - الكافي ج8 ص 340

[2] - شواهد التنزيل/ ج1/ ص 416، تأويل الآيات الطاهره /ج1/ ص 385 ؛تفسير قمي/ج2/ص 117.

[3] - بحارالانوار/ج66/ص 263.

[4] - تفسير قمي/ج2/ص 117.

[5] - علم اليقين في اصول الدين/ج2/ ص 986/ دارالبلاغه بيروت.

[6] - تفسير قمي/ ذيل ايه 74 سوره فرقان.

[7] - معاني الاخبار/ص 53.

[8] - معاني الاخبار/ ص 53؛ بحارالانوار/ج16/ص 142؛ تفسير فرات/ ص 579؛ الخرائج و الجرايح/ج3/ ص 1045 / موسسه الامام المهدي.

[9] - مناقب ابن شهر آشوب/ج3/ ص

320؛ تفسير ابوالفتوح/ ج 12/ ص 115؛ مجمع البيان/ج 10 / ص 506؛ الكشاف/ج4/ ص 768.

[10] - بحارالانوار/ج24/ص 3.

[11] - تفسير القمي/ج2/ ص 439.

[12] - بحارالانوار/ج24/ص321.

[13] - التبيان في تفسير القرآن/ج2/ ص 456.

[14] - الكشاف/ج4/ ص 573.

[15] - معالم التنزيل/ج1/ ص 464؛ جامع البيان/ج3/ص 180.

[16] - روح المعاني/ج3/ص 155؛ ذخائر العقبي/ ص 44؛ درالمنثور/ ذيل آيه 42 سوره آل عمران.

[17] - تفسيرالقرطبي/ج2/ ص 1325؛ بحارالانوار/ج43/ ص 9.

[18] - تفسيرالقرآن العظيم/ج1/ ص 312.

[19] - البرهان/ج3/ص 361.

[20] - تفسير فرات كوفي/ ص 23؛ بحارالانوار/ج73/ ص 63.

[21] - الدر المنثور ج1 /ص 23.

[22] - غايه المرام /ص 355؛ بحارالانوار /ج24/ ص 255؛ مختصر بصائر الدرجات/ ص 53؛ تاويل الآيات الطاهره/ج1/ ص 176.

[23] - امام حسين عليه السلام در روز عاشورا در ضمن خطبه­اي كه خود را به دشمن معرفي مي­كرد فرمود: « شما را به خدا سوگند آيا مي­دانيد كه جده­ي من خديجه دختر خويلد است.».(بحارالانوار/ج44/ ص318)

و نيز خطاب به دشمن فرمود: « آيا مي­دانيد كه من فرزند همسر پيامبر شما خديجه كبري سلام الله عليها هستم.» (بحارالانوار/ج45/ص6)

امام سجاد عليه السلام در مجلس يزيد در دمشق ، در آن خطبه­ي معروفش در فرازي چنين خود را معرفي كرد: «... انا ابن خديجه الكبري» من پسر خديجه­ي كبريسلام الله عليها بانوي بزرگ اسلام هستم. (بحارالانوار/ ج45/ ص 174، بحارالانوار/ج44/ص174 و المناقب ج4/ ص 168).

حضرت زينب سلام الله عليها در كربلا در روز يازدهم محرم در سال 61 ه.ق هنگامي كه كنار پيكر پاره پاره­ي شهيدان آمد، و مطالبي جانسوز گفت، از جمله در آنجا پس از ذكر پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام از خديجه

سلام الله عليها ياد كرد و فرمود: « بابي خديجه الكبري» پدرم به فداي خديجه بانوي بزرگ باد.(بحارالانوار/ج45/ص59).

در اكثر زيارتنامه­هايي كه از طرف امامان معصوم : و اولياء خدا براي امامان و امامزادگان تنظيم شده ، از خديجه كبري ياد شده و پس از سلام به پيامبران اولوالعزم به او سلام داده شده است تا همواره ياد او در خاطره­ها تجديد گردد و زائران با ايمان به پيشگاه او سلام عرض كنند و او را در خانه­ي خداوند واسطه قرار دهند.

در دعاي ندبه كه از ناحيه­ي مقدسه امام زمان صلي الله عليه و آله صادر شده ، در فرازي با توجه به حضرت ولي عصر چنين مي­خوانيم:« اين ابن النبي المصطفي وابن علي المرتضي و ابن خديجه الغراء» كجاست پسر پيامبر برگزيده صلي الله عليه و آله و پسر علي عليه السلام و پسر خديجه بلند مقام سلام الله عليها واژه غراء به معني شامخ و ارجمند است كه در اينجا به عنوان صفت براي حضرت خديجه سلام الله عليها ذكر شده است. (حضرت خديجه سلام الله عليها اسطوره ايثار و مقاومت / ص199)

[24] - (بحارالانوار ج28 ص 202، بحارالانوار ج29، ص 124/ در مورد صهاك مادر بزرگ عمر آنچه لازم است اشاره شود اين است كه وي كنيز هاشم بن عبدمناف جد رسول خدا صلي الله عليه و آله بود عبدالعزي بن رياح با وي زنا كرد و نفيل جد عمر به دنيا آمد. (المثالب لنسابه كلبي).

[25] - شرح نهج البلاغه/ ابن ابي الحديد/ ج11/ ص 67.

[26] - شرح نهج البلاغه/ ابن ابي الحديد/ج2/ ص125؛ منتهي الآمال/ج1/ ص 235

[27] - عبدالله بن سنان نقل

كرده است كه از امام صادق عليه السلام پرسيدم: به چه علتي براي رسول خدا صلي الله عليه و آله پسري باقي نماند؟

ايشان فرمودند: به آن علت كه خداوند محمد صلي الله عليه و آله را نبي و علي عليه السلام را وصي خلق كرد. در اين صورت اگر پسري براي رسول خدا صلي الله عليه و آله بعد از ايشان بود آن پسر اولويت داشت به رسول خدا صلي الله عليه و آله از اميرالمومنين عليه السلام. پس در اينصورت وصايت ايشان ثابت نمي­شد. (بحارالانوار /ج22/ص 152/ح6)

[28] - عايشه مي­گويد: كمتر اتفاق مي­افتاد كه پيامبر از خانه بيرون رود و خديجه را به خير ياد نكند. چندان كه يك روز آتش حسد من مشتعل شد و گفتم: يا رسول الله، تاكي خديجه را ياد مي­كني؟ او پيرزني بيش نبوده! خداوند بهتر از او را (منظور خودش بوده) به تو مرحمت كرد! پيامبر از سخن من در غضب شد و فرمود: نه به خدا قسم! بهتر از خديجه نصيب من نشد، به من ايمان آورد هنگامي كه مردم كافر بودند و تصديق نبوت من نمود در وقتي كه مردم مرا تكذيب مي كردد و اموال خود را در اخيتار من گذارد در وقتي كه مردم مرا از خود دور مي­كردند. خداوند متعال از خديجه به من فرزنداني روزي كرد و رحم تو را عقيم قرار داد. (رياحين الشريعه/ج2/ص202 و 207 و 211)

[29] - بحارالانوار/ج16/ ص2 و 7.

قرطبي از ابن عباس از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل مي­كند كه حضرت فرمودند: « افضل اهل النساء خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمدصلي الله عليه

و آله و مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم» (تفسير القرطبي/ج2/ص1325)

آلوسي از ابن عباس از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل نموه كه حضرت فرمودند: « اربع نسوه سادات عالمهن: مريم بنت عمران، آسيه بنت مزاحم، خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمدصلي الله عليه و آله و افضلهن عالماً فاطمه» (روح المعاني/ج3/ص 155، ذخائر العقبي/ص 44 و درالمثور ذيل آيه 44 سوره آل عمران) (چهار زن سالار زنان روزگا شدند: مريم، آسيه، خديجه بنت خويلد و فاطمه زهرا سلام الله عليها و فاطمه سلام الله عليها افضل ترين آنها مي­باشد. و دهها روايت ديگر مانند اين روايت از خاصه و عامه نقل شده است.

[30] - عنكبوت/32 و 33؛ تحريم/10؛ اعراف/83؛ حجر/60 و نمل/57)

[31] - كنزالعمال/ج12/ ص 144.

[32] - حجرات / 13.

[33] - نجم/3 و4.

[34] - متشابه القرآن/ج2/ ص 168.

[35] - بحارالانوار/ ج16/ ص2 و 8.

[36] - تحريف تاريخ/ص46.

[37] - بيهقي در دلائل النيوه، ج2/ص7؛ ابن­كثير در البدايه و النهايه /ج2/ ص 94 ؛ حلبي در سيره­ي حلبيه/ج1/ ص 140و مصباح المتهجد/ص 723.

[38] - المحبر/ص79؛ انساب الاشراف بلاذري/ج1/ ص 98؛ نهايه الارب في فنون الادب/ج16/ ص 99؛ سير اعلام النبلاء/ج2/ ص 82؛ سيره مغلطاي/ص12؛ بهجه المحافل/ج1/ ص 48؛ تاريخ الخميس/ج1/ ص 294؛ شذرات الذهب/ج1/ص 41؛ سيره حلبيه/ج1/ ص 140و ابن عساكر در مختصر تاريخ دمشق/ج2/ ص 275.

[39] - كشف الغمه/ج2/ص136 و 139؛ الفصول المهمه/ص 149؛ شذرات الذهب/ج1/ ص 14؛ انساب الاشراف/ج1/ص 198.

[40] - احزاب/33.

[41] - زيارت اربعين امام حسين عليه السلام ، زيارت وارث. (يكي از علائم شيعه و مؤمن خواندن زيارت اربعين مي باشد). (مفاتيح الجنان).

[42] - احمد بن محمد فيومي

مي­گويد: رجس به معناي پليدي است.(المصباح المنير/ج1/ص 219)؛ فارابي مي­گويد: هر چيزي كه پليد شمرده مي­شود رجس ناميده مي­شود. و راغب اصفهاني مي­نويسد: رجس چيز پليد است. (مفردات الفاظ القرآن/ص 342) و رجس در قرآن مصاديق مختلف دارد: 1- رجس در معناي شراب، قمار، بت ها و ازلام (نوعي بخت آزمايي) (مائده/190)؛ 2- رجس در معناي كفر و بي ايماني(انعام/125) 3- رجس در معناي مردار، خون بيرون ريخته و گوشت خوك(انعام/145).

[43] - تحريف تاريخ/ ص88.

[44] - استغاثه/ج/ ص 69 تا ص 72.

[45] - بحارالانوار/ج22/ ص 191؛ مناقب ابن شهر آشوب/ج1/ ص 159، امهات المؤمنين(آيت الله العظمي سيد محمد شيرازي) /ص 90.

[46] - بحار الانوار/ج16/ ص 12.

[47] - تفصيل داستان صحيفه ملعونه را در بحار الانوار/ ج 28/ ص 96- 111 به نقل از حذيفه نقل كرده كه خلاصه­اش چنين است:

اول كساني كه بر غصب خلافت هم پيمان شدند اولي و دومي بودند و اساس و پايه­اي كه طبق آن پيمان بستند و ساير پيمانهايشان هم بر آن پايه بود كه « اگر محمد بميرد يا كشته شود اين امر خلافت را از اهل بيتش بگيريم به طوري كه تا ما هستيم احدي از آنان به خلافت دست نيابد.

بعد از آن ابوعبيده­ي جراح و معاذ بن جبل و در آخر سالم مولي ابي حذيفه هم به آنان پيوستند و پنج نفر شدند. اينان جمع شدند و داخل كعبه رفتند و در بين خود نوشته­اي در اين باره نوشتند كه: «اگر محمد بميرد يا كشته شود...» و در تمام اين قضايا عايشه و حفصه جاسوسان پدرانشان در خانه پيامبر صلي الله عليه و آله بودند. سپس ابوبكر

و عمر جمع شدند و سراغ منافقين و آزادشدگان فرستادند و مابين خود مشورت و نظرخواهي كردند و بر اين رأي متفق شدند كه هنگام بازگشت پبامبر صلي الله عليه و آله از حجه الوداع در گردنه­ي «هرشي» كه در راه مكه، در نزديكي حجفه است شتر حضرت را برمانند به اين طريق حضرت را به قتل برسانند. كساني كه اجراي نقشه را بر عهده داشتند چهار نفر بودند كه در جنگ تبوك هم هيمن نقش را بر عهده داشتند ولي اين نقشه آنان بر آب شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام از طرف خداوند در غدير خم منصوب شد و سپس پيامبر صلي الله عليه و آله حركت كرد تا به گردنه «هرشي» رسيد و آن عده جلوتر رفتند و بر سر راه پنهان شدند، ولي اين بار هم خداوند آنان را مفتضح كرد و پيامبرش را حفظ نمود.

وقتي وارد مدينه شدند همگي در خانه­ي ابوبكر جمع شدند، و در بين خود نوشته­اي نوشتند و آنچه درباره­ي خلافت تعهد كرده بودند در آن ذكر كردند، و اولين مطلب آن شكستن پيمان و ولايت علي بن ابيطالب عليه السلام بود، و اينكه خلافت از آن ابوبكر و عمر و ابوعبيده است و سالم نيز با آنان است و از اين عده خارج نمي­شود.

اين صحيفه دوم را 34 نفر امضاء كردند كه 14 نفر همان كمين كنندگان در گردنه­ي هرشي بودند كه عبارت بودند از:

ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، عمرو عاص، طلحه، ابوعبيده جراح، عبدالرحمان بن عوف، سالم مولي ابي حذيفه، معاذ بن جبل، ابوموسي اشعري، مغيره بن شعبه، سعد بن ابي وقاص و اوس بن حدثان و بيست نفر

ديگر عبارت بودند از:

ابوسفيان، عكرمه پسر ابوجهل، خالد بن وليد، بشير بن سعيد، سهيل بن عمرو، صهيب بن سنان، ابوالاعور اسلمي، صفوان بن اميه، سعيد بن عاص، عياش بن ابي ربيعه، حكيم بن حزام، مطيع بن اسود مدري و چند نفر ديگر هر كدام از اينان جمعيت عظيمي را به دنبال خود داشتند كه سخنانشان را مي­پذيرفتند و از آنان اطاعت مي­كردند.

نويسنده­ي اين صحيفه سعيد بن عاص اموي بود و در محرم سال 10 هجرت آن را نوشتند، سپس آن را به ابوعبيده جراح سپردند و او آن را به مكه فرستاد، آن صحيفه همچنان در كعبه مدفون بود تا زمان عمر كه آن را از مجلس بيرون آورد.

48-122

[48] - اسرار آل محمد صلي الله عليه و آله /ص 232 و 233.

[49] - صحيح بخاري/ج3/ص61/باب بعث النبي خالد بن الوليد و ج4/ص 104، باب رفع الايدي في الايدي في الدعاء، مسند احمد بن حنبل/ج2/ ص 150.

[50] - تاريخ الامم و الملوك/ج2/ص 502، الاصابه في تمييز الصحابه /ج1قسم الاول/ص 414 و 475.

خالد بن وليد بيست سال بعد از بعثت پيامبر در اواخر زندگاني آن حضرت به همراه عمرو عاص به ظاهر اسلام را قبول كرد. ابوبكر او را حاكم شام كرد و عمر او را عزل كرد پس از مدتي در شهر حمص مرد و در همانجا مدفون شد. (اسدالغابه/ج2/ص 96)

در مواردي پيامبر از كارهاي خالد بيزاري جستند.

او بدون اجازه پيامبر بني جزيمه را به قتل رساند و عده­اي را اسير كرد و گفت: « هر كس اسيري در دست دارد او را بكشد» مهاجر و انصار اسراء را نزد پيامبرصلي الله عليه و آله

فرستادند و آن حضرت دستان مبارك را بلند كرد و دو بار فرمود: « خدايا من بيزاري مي­جويم به سوي تو از كاري كه خالد كرده است». (سبعه من السلف/ص 337- 341؛ صحيح بخاري/ج5/ص 107)

خالد به عمار ناسزا گفت. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: «هر كس عمار را سب كند، خداوند او را سب مي­كند.»(سبعه من السلف/ص 342- 345)

او به دستور ابوبكر خواست اميرالمومنين را به شهادت برساند ولي قبل از هر اقدامي آن حضرت متوجه شدند و با دو انگشت گلوي خالد را آن­چنان فشار دادند كه خالد نعره كشيد و مردم فرار كردند و خالد لباسش را نجس كرد. آنگاه گفت: فلاني و فلاني مرا به اين كار امر كرده­اند هر كس واسطه شدآن حضرت او را رها نكرده تا آنكه ابوبكر و عمر فرستادند و اين عباس را آورد. ابن عباس حضرت را به قبر مطهر پيامبر صلي الله عليه و آله و فرزندانش و حضرت صديقه سلام الله عليها قسم داد و حضرت او را رها كرد.

ابوبكر به عمر گفت: «اين هم نتيجه مشورت با تو»! چه اينكه عمر، خالد را براي اين كار انتخاب كرده بود. (شرح نهج البلاغه/ابن ابي الحديد معتزلي/ ج3/ ص 302 و 303)

همچنين خالد بن وليد مالك بن نويره را با عده­ي زيادي از قبيله­ي او به جرم بيعت نكردن با ابوبكر كشت و در همان شب با همسر مالك مرتكب خلاف شد وقتي عمر اين قضيه را شنيد، گفت: « تو را سنگسار مي­كنم، ولي اين كار ا انجام نداد». (سبعه من السلف/ص 346-348؛ شرح نهج البلاغه/ابن ابي الحديد معتزلي/ج1/ ص 179)

در مورد

ديگر هنگامي كه ابوبكر او را به سوي قبيله­ي بني سليم فرستاد، عده­اي از مردان قبيله را در محل جمع كرد و آنان را به آتش سوزانيد. (تقويم شيعه/ص 110-112؛ سبعه من السلف/ص 347 از طبقات الكبري).

[51] - قلم همواره در طول تاريخ در دست چاپلوسان و در خدمت زورمداران بوده، و بسياري از حقايق مسلم تاريخي دستخوش تحريف شده و رنگ واقعيت تاريخي به خود گرفته تا جايي كه اگر پژوهشگري بر اساس يافته­هاي علمي خود پرده از روي واقعيت­ها بردارد، موجب شگفت همگان خواهد بود. يكي از پژوهشگران معاصر، با دلايل متقن اثبات كرده كه تنها يار غار پيامبر، عبدالله بن بكر بن اريقط بوده و در عهد معاويه و با پول او داستان غار جعل شده و شخص ديگري(منظور ابوبكر مي­باشد) به جاي عبدالله يار غار معرفي شده است. (يار غار/ ص 61)

[52]- التعجب لابوالفتح كراجكي / ص 49 و 50.

[53] - كسي است كه در خانه­ي او پيمان « حلف الفضول» بسته شد.

در تاريخ آمده كه: حدود بيست سال قبل از بعثت جمعي از شخصيت­هاي مكه كه يكي از آنها«اسد بن عبدالعزّي» (جد پدري حضرت خديجه سلام الله عليها) بود، براي حفظ امنيت مكه و اطراف آن، مجلسي تشكيل دادند و هم پيمان شدند تا به حق مظلومان رسيدگي كنند و از ظلم ستمگران جلوگيري نمايند و چون سه نفر از اعضاي مركزي آن به نامهاي «فضل بن فصاله، فضل بن وراعه و فضيل بن حارث» بودند نام اين پيمان را «حلف الفضول» گذاشتند، با توجه به اينكه حلف به معني سوگند و پيمان است.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

كه در آن هنگام بيست سال داشت به اين گروه پيوست. پيامبرصلي الله عليه و آله به اين پيمان احترام شاياني مي­نمود و پس از بعثت مي­فرمود: اگر اكنون نيز مرا به عضويت در آن پيمان دعوت كنند مي­پذيرم. و نيز مي­فرمود: « لقد شهدت خلقا ما احب الي به حمر النعم» در پيماني شركت كردم كه حاضر نيستم آن را بشكنم و در عوض شتران سرخ موي حجاز (گرانبهاترين نعمت­ها) را به من بدهند. (حضرت خديجه اسطوره ايثار و مقاومت/ص23-24)

[54] - بحارالانوار/ج30/ص66، الطرائف/ج2/ص405 تا 407 به نقل از مدرك مثالب كلبي، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد /ج13/ص 270.

[55] - الافصاح/ مرحوم شيخ مفيد/ ص 213 و 214.

[56] - طرائف/ج2/ ص 407 ، به نقل از الجمع بين الصحيحين.

[57] - مجادله/12.

[58] - مستدرك الوسائل/ ج5/ ص 218.

[59] - بحارالانوار، ج43، ص 33.

[60] - تحريف تاريخ/ ص 103.

[61] - الكافي/ج1/ ص 442/ باب مولد النبي/ح 13.

[62] - اسرار معراج حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله / ص4.

[63] - مروج الذهب/ج2/ ص 276.

[64] - تاريخ ابن اثير/ج2/ ص 57.

[65] - سيره نبوي دحلان/ الاوائل طبراني، سيره حلبي/ج1/ ص 267.

[66] - عيون الاثر/ج1/ ص 124؛ مناقب خوارزمي/ص 18-20؛ سيره حلبي/ج1/ ص 268-275؛ حليه الاولياء/ج1/ص 66

[67] - المستدرك الحاكم/ج3/ ص 136؛ الاوائل/ج1/ص 195؛ حياه الصحابه/ج2/ص 513-515.

[68] - المستدرك الحاكم/ج3/ ص 136؛ الاوائل/ج1/ص 195؛ حياه الصحابه/ج2/ص 513-515.

[69] - سيره حلبي/ ج/ ص 273.

[70] - البدايه و النهايه/ج3/ ص 28؛ تاريخ طبري /ج2/ ص60.

[71] - مجمع الزوائد/ج1/ص 76 به نقل از طبراني در تفسير كبير.

[72] - الاستغاثه/ج2/ ص 31.

[73] - الشعراء/214.

[74] - مروج الذهب/ج2/ ص 276.

[75] - تاريخ

الخلفاء سيوطي/ ص 185؛ المستدرك حاكم / ج3 / ص136؛ حليه الاولياء/ ج1 / ص 66؛ خطيب بغدادي/ ج2 / ص 81؛ سيره حلبي/ج1 / ص318 و يار غار ص 26- 28.

[76] - امالي شيخ طوسي/ج1/ ص 455.

[77] - همان/ج1/ ص 767.

[78] - فرائدالسمطين حمويني/ ج1 / ص 39/ش3.

[79] - المعارف/ ص 168 . تاريخ الامم و الملوك/ ج1/ ص 540 .

[80] - التنبيه و الاشراف/ ص 198 .

[81] - السيره النبويه و اخبار الخلفاء /ج1 / ص 67 و 68 ، كتاب الثقات/ ج1 / ص 52 .

[82] - سنن الكبرى/ ج9 / ص 94 و 95 ، السنن الصغرى/ ج2 / ص 365 ، السنن الصغير/ ج1 / ص 570 .

[83] - تاريخ بغداد / ج1 / ص 133.

[84] - الاستيعاب / ج3 / ص 197 .

[85] - الوفاء باحوال المصطفى/ صص 163 و 164.

[86] - الكامل فى التاريخ / ج1 / صص 484 و 485 .

[87] - اسد الغابه /ج4 / ص 16 .

[88] - تذكره الخواص / ص 26 .

[89] - شرح نهج البلاغه /ج1 / ص32 ؛ ج4 / ص319 ؛ ج13 / ص148 .

[90] - الوافى بالوفيات/ ج21/ ص 270 و 269 .

[91] - حياه الحيوان الكبرى/ ج1/ ص 79 .

[92] - تقريب التهذيب/ ج2 / ص39 . جالب اين است ، در چاپ جديد تقريب التهذيب ، كلام ابن حجر عسقلانى را تحريف كرده­اند و اين گونه نوشته­اند : «جمعى مى­گويند : اولين نفر كه به اسلام گرويد على­ بن ابى­طالب عليه السلام است» تحرير تقريب التهذيب / ج3/ ص 231 .

[93] - الاصابه/ ج2 /

ص 506 .

[94] - موسوعه الفقه الاسلامى/ج1 / ص 269 ؛ شباب حول الرسول/ ص21 .

[95] - الكافي/ ج5/ ص 374.

[96] - القواعد/ عالم حلي/ ج3/ ص 73.

[97] - امهات المعصومين/ ص 87.

[98] - وفاه الزهرا/ سيد عبدالرزاق مقرم / ص 7.

[99] - من لايحضر الفقيه/ ج3/ ص 397.

[100] - سرچشمه كوثر/ ص 36 به نقل از ام المومنين خديجه/ ص 40.

[101] - هر اوقيه برابر با 40 درهم است.

[102] - اعلام الوري/ طبرسي/ ج1/ ص 275؛ بحارالانوار/ج16/ ص 10 و 12 و 219.

[103] - اعلام الوري/ ص 147.

[104] - من لا يحضرالفقيه / ج3/ ص 398.

[105] - تنقيح المقال/ مامقاني/ ج3/ ص 77؛ قاموس الرجال/ج10 / ص 431؛ فروغ آسمان حجاز/ ص 138و 139.

[106] - فروغ آسمان حجاز/ ص 140 و 41به نقل از مناقب آل ابي اطلب/ج1/ ص 160؛ بحارالانوار/ ج22/ ص 191؛ مناقب ابن شهر آشوب/ج1/ ص 59.

[107] - رياحين الشريعه/ج2/ ص 268.

[108] - خديجه سلام الله عليها/ دخيل/ ص 11.

[109] - اين كتاب در سال 1413 ه.ق تاليف يافته و چاپ دوم آن در سال 1416 (1375ه.ش) به قطع رقعي در 148 صفحه از طرف دفتر تبليغات حوزه علميه قم چاپ و منتشر شده است.

[110] - بنات النبي / ص 75 و ص 124.

[111] - همان/ ص 88 تا ص 93.

[112] - مناقب آل ابي طالب /ج1/ ص 159.

[113] - احقاق الحق/ ج5/ ص74؛ مناقب/ عبدالله شافعي/ ص 50.

[114] - بنات البني ام ربائبه؟/ ص 119 و 120.

[115] - احزاب/ 59.

[116] - آل عمران/ 61.

[117] - رياحين الشريعه/ج2/ ص 269 و حضرت خديجه اسطوره ايثار و مقاومت/ ص 248- 251.

[118]

- شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 358.

[119] - شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 358.

[120] - مستدرك حاكم، ج 3، ص 107؛ تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 133؛ صواعق المحرقه، ص 120، باب 9.

[121] - نساء/ 58.

[122] - برگرفته از كتاب عوامل دوري مسلمانان از غدير/ علي اصغر رضواني.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109