سفري به خاكساري: پژوهشي پيرامون حج و عمره بر اساس آيات و روايات

مشخصات كتاب

سرشناسه : بني هاشمي، سيدمحمد، 1339 -

عنوان و نام پديدآور : سفري به خاكساري: پژوهشي پيرامون حج و عمره بر اساس آيات و روايات/ محمد بني هاشمي ، به قلم سعيد مقدس.

مشخصات نشر : تهران: منير، 1388.

مشخصات ظاهري : 2ج.

شابك : 65000 ريال: دوره: 978-964-539-145-2 ؛ ج.1: 978-964-539-172-8 ؛ ج.2: 978-964-539-173-5

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه.

موضوع : حج

موضوع : حج عمره

شناسه افزوده : مقدس، سعيد، 1358 -

رده بندي كنگره : BP188/8/ب86س7 1388

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : 1858296

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

پيش گفتار

چهار سال پيش (تابستان 1384) بعضي از دوستاني كه عازم مدينه منوره و مكه مكرمه بودند، از بنده خواستند تا در خصوص اين سفر معنوي تذكراتي را به عرضشان برسانم آن هنگام تصور نميكردم كه اين قرار، مقدمه ي تأليف كتابي پيرامون حج و عمره باشد. گمان ما اين بود كه با وجود كتابهاي نسبتاً مفصلي كه در اين زمينه وجود دارد، نيازي به ارائه ي اثري جديد نيست.

پس از اتمام مباحث و مراجعه به بيشتر كتابهايي كه در اين موضوع نگاشته شده، تصميم به تدوين و انتشار مطالب گرفتيم. بناي ما در سراسر كتاب بر اين بوده كه اگر حق بيان مطلبي در كتابهاي موجود ادا شده است، به آن نپردازيم. البته براي حفظ سير منطقي و رعايت كامل بودن مباحت، به بسياري از آنها در حدّ اشاره پرداخته و وارد بيان تفصيلي آن نشده ايم. با اين ترتيب برخي مطالب با تفصيل و برخي ديگر با كمال اختصار و با ارجاع به كتب ديگر بيان شده اند. همچنين توضيح

ص:13

احكام شرعي عمره و حج را به كتابهاي مناسك مراجع معظم تقليد واگذار نموده ايم.

رويكرد كلي ما در سراسر كتاب، دو محور اساسي بوده كه هر كدام از جهتي روح حج را تشكيل مي دهند.

اول: داشتن حال تواضع و دوري از كبر و خود بزرگ بيني است كه حضرت باقر العلوم عليه السلام از آن به حالت «سكينه» تعبير فرموده اند:

مَن دَخَلَ مَكَّةَ بِسَكينَةٍ غُفِرَ لَهُ ذَنبُهُ وَ هُوَ اَن يَدخُلَها غَيرَ مُتَكَبِّرٍ وَلا مُتَجَبِّرٍ.(1)

هركه با «سكينه» داخل مكه شود گناهش بخشوده ميگردد و آن (سكينه) اين است كه بدون تكبر و خودبزرگبيني داخل آن شود. فلسفه ي همه عبادات، به خصوص حج بيت الله الحرام، اين است كه انسان به «بنده بودن» خود در پيشگاه الهي اقرار و اعتراف نمايد. لازمه ي اين حال، خارج شدن از روحيه ي شيطاني «استكبار» است كه متأسفانه بسياري از انسانها را گرفتار نموده است. احرام بستن و انجام مناسك عمره و حج، بستر بسيار مناسبي براي تزكيه ي درون و بيرون از اين رذيلت نفساني و حقيقتاً «سفري به خاكساري» است.

روح ديگر حج كه سعي كرده ايم در قدم به قدم انجام مناسك به آن تذكر دهيم، توجه به ساحت مقدّس حضرت سيدالشهدا عليه السلام است كه حج خود را در سال 61 هجري قمري ناتمام گذاشتند و سفر به طف كربلا را بر احرام حج و وقوف درماني و عرفات ترجيح دادند.


1- بحارالانوار، ج 99، ص 192. مضمون اين حديث در «من لا يحضره الفقيه» ج 2، ص 206 نقل شده است.

ص:14

شباهت هاي زيادي ميان «زائر حرم حسيني عليه السلام» با «عمره و حج گزار» وجود دارد كه به بسياري از آنها در ضمن بيان اعمال حج اشاره كرده ايم. يكي از آنها رعايت حال «سكينه» در حال نزديك شدن به حائر حضرت ابي عبدالله عليه السلام است كه فرمود:

فَتَوَجَّه نَحوَ الحائِرِ وَ عَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ وَ قَصِّر خُطاكَ فَاِنَّ اللهَ تَعالي يَكتُبُ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَجَّةً وَ عُمرَةً.(1)

پس به سوي حائر [حسيني] رو كن و بر تو باد رعايت سكينه و وقار، و قدمهايت را كوتاه بردار كه خداي متعالي به هر گامي [برايت] حج و عمره اي مي نگارد.

سرّ عجيبي در مقايسه ي فضيلت حج و عمره با زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام نهفته است كه در اين مجال فرصت شرح و بسط آن نيست.

علاوه بر اين دو محور، احياي ياد غريب دوران و مظلوم زمان، حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه در جاي جاي اعمال مكه و مدينه مدنظر بوده و كوشيده ايم به هر بهانه اي تعجيل فرج آن بزرگوار از خداي منان مسألت گردد.

لازم به تذكر است كه بحث درباره ي مدينه منوره كه بخش اوّل كتاب را تشكيل داده به دليل وجود كتاب «در ضيافت ضريح» و خلاصه ي آن «راه و رسم پاي بوسي» كه در باب زيارت اهل بيت : نگاشته شده اند، نسبت به ساير مباحث كوتاهتر و خلاصه تر آمده است.


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 336.

ص:15

كتاب حاضر با اين ويژگي تدوين گرديد و زحمت تحرير آن را جناب آقاي سعيد مقدّس، خالصانه و متواضعانه، بر عهده گرفت. از اين چهار سال گذشته، حداقل دو سال آن صرف تنظيم، نوشتن و بازنگريهاي متعدد شده است كه آخرين آنها اكنون در مدينه ي منوره و مكه مكرمه در حال انجام مي باشد. اين تلاش ناچيز را در اين سرزمين مقدس، به روح كعبه و مايه ي حيات حج، حضرت سيدالشهدا، تقديم ميداريم به اين اميد كه با امضاي آن بزرگوار مورد پذيرش خداي منان قرار گيرد و شمعي روشنگر براي راهيان سرزمين وحي و زائران شش گوهر معصوم باشد. ان شاء الله

سيد محمد بني هاشمي - مكه مكرمه

سوم شعبان المعظم 1430 قمري، 2 مرداد 1388

ص:16

برابر باب كعبه براي باب الله

روز پنجشنبه اوّل شعبان المعظم 1430 هجري قمري است. به فضل الهي و عنايت ويژه صاحب بيت الله الحرام، روبروي در خانه ي كعبه ايستاده ام. مقام حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه را مي بينم كه گويي ميان ركن حجرالاسود و باب كعبه (حطيم) ايستاده است. جبرئيل امين با نداي «البيعة لله»، منتظران ظهور را به بيعت با او - اين خليفه ي خداوند بر روي زمين - دعوت مي نمايد.

در اين لحظات نوراني با گشوده شدن باب كعبه، ابواب رحمت الهي هم باز شده است، طنين دعاهاي دوستان آن امام غريب براي تعجيل فرج ايشان، از جاي جاي بيت الله الحرام به گوش مي رسد.

خداوندا! در اين دقايق ارزشمند و شريف، تو را به حق مولود خانه ات و همسر پهلو شكسته اش قسم مي دهم كه اين دوران طولاني و پر محنت غيبت را به فضل و كرمت پايان دهي؛ دوراني كه سپري شدن هر روز و بلكه هر لحظه اش بر امام مظلوممان چون يك قرن، سنگيني

ص:17

مي كند. از تو مي طلبيم بر ما منت بگذاري تا آرزوي ديدار و ظهور آن عزيز را به گور نبريم.

پروردگارا! ما اعتراف مي كنيم كه حق آن بزرگوار را به شايستگي ادا نكرده ايم و به همين جهت خود را مستحق نزول هر بلايي مي دانيم. امّا اولياي تو به ما آموخته اند كه به فضلت اميدبنديم و از جود و كرمت نااميد نباشيم خود را به هيچ وجه لايق درك زمان ظهور مولاي غريبمان نمي دانيم. شايستگي ياري كردن آن سرور را نيز در خود نمي بينيم. امّا از لطف و كرم صاحبمان دور نمي دانيم، در لحظاتي كه درهاي رحمت الهي باز است، تقصيرات ما را در اداي حقوق خود بزرگوارانه ببخشايد. از او تمنا داريم كه توبه ي ما را همچون حزبن يزيد رياحي بپذيرد و تنها آرزويمان را برآورده سازد؛ آرزويي كه جز نصرت و خدمت به آستان مقدسش در زمان غيبت و ظهور نيست.

مولاي من! در حال حاضر روي كره ي خاكي آبرومندتر از شما بزرگوار، كه بقية الله هستيد، سراغ نداريم. شما را به وجاهت جدّتان حبيب خدا رسول مصطفي صلّي الله عليه و آله و سلّم، در همين ساعت دو ركعت نماز پيش از ظهورتان را اقامه كنيد. داستان پاكتان را به پرده ي كعبه بياويزيد. از سر اضطرار از رب البيت، اذن قيامتان را مسألت فرماييد. ما نيز به دعايتان آمين مي گوييم.

ص: 18

ص: 19

ص: 20

بخش اول : شناخت مدينه منوّره

فصل 1: مدينه رسول و اهل بيت عليهم السلام

فضيلت مدينه

اشاره

مدينه ي منوره يكي از شهرهاي برگزيده ي پروردگار(1) مي باشد. اين ديار معظم به عنوان «حرم» خداوند، رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم اميرمؤمنان لقب گرفته است: المَدينَةُ حَرَمُ اللهِ وَ حَرَمُ رَسُولِهِ وَ حَرَمُ عَلِيّ بنِ اَبيطالِبٍ الصَّلاةُ فيها بِعَشرَةِ آلافِ صَلاةِ وَالدِّرهَمُ فيها بِعَشرَةِ آلافِ دِرهَم.(2)

مدينه حرم خدا و حرم رسولش و حرم علي بن ابي طالب عليهم السلام مي باشد، يك نماز در آن ثوابي [به ازاي] ده هزار نماز داراست [و يك درهم خرج كردن] در آن به اندازه ي [ده هزار درهم مي ارزد].


1- وسائل الشّيعه، ج14، ص361.
2- الكافي، ج4، ص 586.

ص:21

«حرم» هر كسي جايگاهي است كه مورد حمايت(1) و توجه خاص اوست. كسي كه به مدينه ي منوره قدم ميگذارد در حصار حمايت و عنايت خدا و رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم و اميرمؤمنان عليه السلام قرار مي گيرد. دو مصداق مهم اين عنايت الهي، مصطفوي و علوي در اين روايت شريف بيان شده است: يكي آنكه نمازگزار مدينه مي تواند ده هزار برابر ثواب نماز در جاهاي معمولي را دريافت كند. ديگر آنكه خرج نمودن در اين شهر پر بركت، ده هزار برابر بركات معنوي را در پي دارد. به گونه اي كه مثلاً ثواب يك درهم صدقه يا انفاق مي تواند در ضريب ده هزار ضرب گردد. اين شهر مشرّف شايد به خاطر انتسابش به رسول خدا و اميرمؤمنان بسيار مورد توجه و عنايت اهل بيت بوده است. آن بزرگواران به مدينه ي منوره و اقامت در آن اشتياق خاضي داشته اند. به عنوان نمونه به روايت ذيل بنگريد: راوي به حضور امام موسي بن جعفر عليه السلام مي رسد و عرضه مي دارد: «كداميك با فضيلت تر است اقامت در مكه يا مدينه؟» حضرت مي فرمايند: «تو چه مي گويي؟» عرضه مي دارد: «گفتار من با وجود فرمايش شما چه ارزش دارد؟» حضرت مي فرمايند: «گفتار تو، به گفته ي من باز مي گردد». اينجاست كه عرض مي كند: «امّا من گمان مي كنم كه اقامت در مدينه برتر از اقامت در مكه است .» حضرت پاسخ مي دهند: «آنچه گفتي را امام صادق در روز عيد فطري فرمودند. نزد قبر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم


1- «حرم» الزجلي و «حريمه»: ما يقاتل عنه و يحميه (لسان العرب، ج 12، اصلي 125).

ص:22

آمدند، در مسجد بر ايشان اسلام دادند و سپس فرمودند:

قَدْ فَضلنَا النّاسَ اليَومَ بِسَلامِنا عَلى رَسُول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم.(1)

امروز به واسطه ي سلاممان بر رسول خدا بر مردم برتري يافته ايم. اهل بيت مؤمنان را از اقامت در مكه ي معظمه نهي فرموده اند. حتي ماندن در اين شهر را مايه ي قساوت قلب دانسته اند.(2) اين در حالي است كه ماندن و مقيم شدن در مدينه مورد امضاء معصومين قرار گرفته است. فقها و محدّثان بنام شيعه نيز با توجه به رواياتي از اين دست، ابوابي از كتابهاي خود را به بيان فضيلت و استحباب اقامت در مدينه ي منوره اختصاص داده اند.(3)

به عنوان نمونه اي از عُلقه و پيوستگي اهل بيت عليهم السلام به مدينه ي منوره مي توان به عبارات حضرت سيدالشهدا در يكي از منازل راه تا كربلا اشاره نمود. وقتي در يكي از اين منازل، خبر شهادت جناب «قيس بن مسهر صيداوي» را به آن بزرگوار رساندند، امام عليه السلام پس از اظهار وفاداري دو تن از اصحاب، فرزندان و برادران و اهل بيت خويش را جمع نمودند. به آنها نگريستند و مدّتي گريستند. آنگاه به درگاه پروردگار چنين عرضه داشتند:


1- الكافي،ج4، ص557.
2- علل الشرايع، ج 2، ص 446. توضيح اين روايات را در جلد دوم اين مكتوب ذيل عنوان «آداب مكه ي مكرّمه» بنگريد.
3- مرحوم شيخ كليني بابي تحت عنوان «باب فضل المُقام بالمدينه...» در كتاب الكافي، ج4، ص 557 و مرحوم شيخ حز عاملي بابي تحت عنوان «باب استحباب الاقامة في المدينة...» در وسائل الشيعه، ج 14، ص 347 گشوده اند.

ص:23

اَللّهُمَّ اِنّا عِترَةُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وَ قَد اُخرِجنا وَ طُرِدنا وَ اُزعِجنا عَن حَرَمَ جَدِّنا وَ تَعَدَّت بَنُو اُمَيَّةَ عَلَينا اللّهُمَّ فَخُذ لَنا بِحَقِّنا وَ انصُرنا عَلَي القَومِ الظّالمين.(1)

خدايا! ما خاندان پيامبر تو محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم، هستيم و از حرم جدّمان اخراج شده ايم و طرد گشته ايم و ناراحتي ديده ايم و بني اميه بر ما تجاوز نموده اند. خدايا! پس حق ما را از [آنان] بستان و ما را بر گروه ستمگران ياري ده. در اين عبارات، امام حسين عليه السلام به عنوان شكوه به درگاه خداوند، از طرد خويش و خانوادهاي رسول خدا از حرم نياي بزرگوارشان سخن گفته اند. اين خود عمق دلبستگي آن حضرت به مدينه ي منوره را هويدا مي سازد. نيز انگيزهاي اين دلدادگي را نمايان مي كند كه همانا «حرم» بودن مدينه براي رسول گرامي اسلام است. به علاوه حضرتش از خداوند متعال خواسته اند حقشان را از اهل دشمني و تجاوز باز پس بگيرد. اين دعاي سيدالشهدا عليه السلام با ظهور فرزندشان تحقق مي پذيرد؛ همان فرزندي كه چون پدر، دل در گرو مدينه دارد. چنانكه از امام صادق نقل شده كه فرمودند:

لابُدَّ لِصاحِبِ هذَا الاَمرِ مِن غَيبَةٍ وَ لا بُدَّ لَهُ في غَيبَتِهِ مِن عُزلَةٍ وَ نِعمَ المَنزِلُ طَيبَةُ.(2)

براي صاحب اين امر گريزي از غيبت نيست و براي او در پنهاني اش گريزي از عزلت گزيدن نيست و مدينه براي [وي] چه نيكو منزلي و مأوايي است.


1- بحارالانوار، ج 44، ص 383، به نقل از شيخ مفيد. 2. الكافي، كتاب الحجه، باب في الغيبه، ح16.
2- الكافي، كتاب الحجّه، باب في الغيبه، ح16.

ص:24

مدينه براي امام عصر عليه السلام منزلي مناسب و جايگاهي نيكو است. امّا دريغ كه آن غربت زده به وصيت پدر بايد راهي كوهها و بيابانها باشد. بايد در دورترين و نهان ترين جايگاه هاي كره ي زمين سكني گزيند.(1) بدان خاطر كه خداوند نمي پسندد وطن مألوف خود را كاشانه ي خويش قرار دهد.(2) همين «عزلت» يكي از تجليات غربت آن حضرت را رقم مي زند و هر دل آگاهي را داغ مي نهد.(3)

فضيلت مرگ در مدينه ي منوره

يكي ديگر از جلوه هاي فضيلت و عظمت مدينه ي منوره - و نيز مكه ي مكرمه - در ثوابهاي بزرگي است كه به مردگان در اين دو شهر اعطا مي شود. درباره ي اين ثواب از رسول مكرم اسلام تا آمده است:


1- چنانكه آن حضرت فرموده اند «اِنَّ أبي عَهِدَ اِلَيَّ اَن لا اُوَطِّنَ مِنَ الأرضِ اِلاّ أخفاها وَ أَقصاها إِسراراً لأمري وَ تَحصيناً مِن مَكائِدِ أهلِ الضَّلال والمَرَدَةِ.»پدرم با من پيمان بست كه جز از پنهان ترين و دورترين [جايگاه هاي] زمين وطني نگزينم؛ به خاطر پنهان داشتن امرم و نگاهداري و [حفاظت] جانم از نيرنگ هاي اهل گمراهي و سركشان. (بحارالانوار، ج 52، ص 34 و 35 به نقل از كمال الدّين).
2- توجه شود كه اين مسأله منافات با رواياتي ندارد كه حضور امام عصر در ميان مؤمنان و حشر و نشر آنان با ايشان - بدون شناسايي شدن آن حضرت - را نويد داده اند. (به عنوان نمونه: بحارالانوار، ج 52، ص 154، به نقل از غيبت نعماني) روايت نقل شده در متن مي تواند به اين معنا باشد كه آن حضرت از قرار دادن منزل دائمي و سراي مشخصي در مدينه ي منوره نهي شده اند. نمي توانند همانند بيشتر پدران بزرگوارشان خانه و منزل معين در اين شهر داشته باشند. ولي در عين حال مي توانيم بگوييم آن بزرگوار در شهر مدينه هم رفت و آمد دارند.
3- توضيحات تفصيلي در اين باره را بنگريد در كتاب غربت آفتاب (از مجموعه ي چهار جلدي كتاب آفتاب در غربت) فصل چهارم.

ص:25

مَن ماتَ في اَحَدِ الحَرَمَينِ مَكَّةَ اَوِ المَدينَةِ لَم يُعرَض اِلَي الحِسابِ وَ ماتَ مُهاجِراً اِلَي اللهِ وَ حُشِرَ يَومَ القيامَةِ مَعَ اَصحابِ بَدرٍ.(1)

هركس در يكي از دو حرم - مكه يا مدينه - بميرد اعمالش [به موقف] حساب عرضه نمي شود و در حال هجرت به سوي خدا از دنيا رفته است و روز قيامت با اصحاب بدر محشور مي گردد. درباره ي اين روايت توجه به سه نكته خالي از لطف نيست:

1) موقف حساب يكي از مواقف بسيار دشوار قيامت است. انسان بايد آنجا در قبال هر نعمتي - جز آنچه در راه خداوند صرف نموده - پاسخگو باشد.(2) اينگونه است كه خداوند در چنين موقفي بر همگان حجت دارد: يا به خاطر نعمتي كه شكرنگزارده اند و يا به خاطر گناهاني كه مرتكب شده اند.(3) اين است كه هركس مخاطب حساب و كتاب دقيق الهي قرار گيرد، همين حسابرسي براي او عذاب و سختي در پي دارد.(4) اگر خداوند بخواهد در حسابرسي با كسي به «مناقشه» و ريزبيني بپردازد كار او بسيار دشوار خواهد بود. به تعبير ساده تر اگر خدا در محاسبه ي انسان موي را از ماست بكشد، شرايط سختي را برايش بوجود آورده است. اگر خدا بخواهد به ازاي هر نافرماني توبيخش كند همين حسابرسي، رنج و هلاكت دردآوري براي وي


1- بحارالانوار، ج 99، ص 387، به نقل از كامل الز يارات.
2- بحارالانوار، ج 7، ص 261، ح 10 به نقل از نوادر راوندي.
3- بحارالانوار، ج 7، ص 262، ح 13، به نقل از امالي طوسي.
4- بحارالانوار، ج 7، ص 263، ح17 به نقل از معاني الاخبار، بيان مرحوم مجلسي در ذيل اين روايت نيز خواندني است.

ص:26

خواهد بود.(1) لذا اگر كسي را اساساً از اين موقف گذر دهند لطف بزرگي به او شده است. اگر عمل وي را به حساب عرضه نكنند، موقعيت نفس گيري(2)را پشت سر گذارده و خلاصي عظيمي يافته است.

2) مرگ در حالي كه فرد «مهاجر الي الله» (هجرت كننده به سوي خدا) باشد، بر اساس فرمايش خداوند متعال، از موقعيت ويژه اي برخوردار است. در قرآن كريم درباره ي چنين كسي آمده است:

وَ مَن يَخرُج مِن بَيتِهِ مُهاجِراً اِلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدرِكهُ المَوتُ فَقَد وَقَعَ اَجرُهُ عَلَي اللهِ وَ كانَ اللهُ غَفُوراً رَحيماً.(3)

و كسي كه از خانه اش خارج شود در حالي كه مهاجر به سوي خدا و رسول اوست، سپس در اين حال مرگ او را دريابد، پاداشش بر عهده ي خداوند قرار گرفته و خداوند بسيار بخشاينده و مهربان است.


1- بحارالانوار، ج7، ص263 و ملحقات آن به علاوه ص 266، احاديث 25 تا 29.
2- امام صادق از حسابرسي دو مؤمن فقير و غني گزارش مي فرمايند: مؤمن فقير به خاطر آنكه شأن و منزلتي و دارايي مازاد بر كفايتي در دنيا نداشته، به سرعت وارد بهشت مي شود. ولي مؤمن غني - كه البته او هم در نهايت وارد بهشت مي گردد - مورد محاسبه قرار مي گيرد: «... ديگري (مؤمن غني) باقي مي ماند تا آنكه از او عرق سرازير مي شود آنگونه كه اگر چهل شتر آن را بنوشند، كفايتشان مي كند و سپس وارد بهشت مي شود. پس [مؤمن] فقير به او ميگويد: «چه چيز تو را از [زود آمدن] باز داشت؟» او جواب مي دهد: «حساب طولاني، دائماً چيزي پس از چيزي نزد من مي آمد و بخشوده مي شد سپس از چيز ديگري سؤال مي شدم. تا آنكه خداوند عزوجل مرا به رحمت در برگرفت و مرا به توبه گزاران ملحق نمود...»» (بحارالانوار، ج 7، ص 259، به نقل از امالي صدوق).
3- نساء/100

ص:27

خداوند متعال، خود، ضامن اجر چنين كسي شده است. پس از آن نيز با آوردن دو اسم غفور و رحيم براي خود، در واقع رحمت و مغفرت را براي مهاجر به سوي خود و رسولش نويد فرموده است. كسي كه با نيت خداپسندانه به مگه يا مدينه مشرّف ميشود و در يكي از آنها ميميرد، مصداق مهاجر به سوي خدا و رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم است. لذا نصيب و بهره ي او براي ما قابل تصور و احصاء نيست، بلكه خداوند غفور و رحيم خود پاداش و اجر او را مي پردازد.

3) نكته ي پاياني اينكه نمي توان اين بهره ها را در مورد «هركس» به قول مطلق ثابت دانست. با توجه به ادله ي فراوان، آنچه به عنوان بهره ي الهي در نظر گرفته مي شود مربوط به اهل ايمان است. كسي كه قرار به ولايت اميرمؤمنان ندارد، اساساً اهليت نظر لطف خداوند را دارا نيست.(1) به اين ترتيب اين لطف الهي به منكران و مخالفان ولايت تعلق نميگيرد و اعطاي آن منحصر به مؤمنان است.

فضيلت زيارت رسول مكرّم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم

پس از تبيين فضيلت شهر منور مدينه نوبت به آن مي رسد كه بخشي از ثواب هاي با فضيلت ترين و مهمترين زيارت اين شهر را از نظر بگذرانيم؛ برترين زيارت، از آن رو كه رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم بالاترين و شريف ترين مقام و رتبه را نسبت به ساير اهل بيت عليهم السلام


1- به عنوان نمونه از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم روايت است كه: وَلَا استَأهَلَ خَلقُ مِنَ الله النَّظَرَ اِلَيهِ إلاّ بِالعبوديَّةِ لَهُ وَالإقرارِ لِعَليٍّ بَعد(كسى از خلايق، أهليت نظراز خداوند به سوي خود را ندارد مگر به واسطه ي بندگي براي او (خداوند) و اقرار براي [ولايت] علي پس از من.) (بحارالانوار، ج 40، ص 95).

ص:28

دارا هستند.(1)


1- در روايتي از امام رضا وقتي راوي مي پرسد: «كداميك برترند؟ زيارت قبر اميرالمؤمنين يا زيارت قبر امام حسين عليه السلام؟» ايشان در ضمن پاسخ شريف مي فرمايند: «... فضل زيارة قبر اميرالمؤمنين علي زيارة قبر الحسين كَفَضل اميرالمؤمنين عَلَي الحُسين» (برتري زيارت قبر اميرمؤمنان عليه السلام بر زيارت قبر امام حسين عليه السلام همانند برتري اميرمؤمنان بر امام حسين عليه السلام است) «بحارالانوار، ج 100، ص 261 به نقل از فرحة الغري». در روايت ديگري از امام صادق آمده است كه: «إعلَم أنّ أميرَالمؤمنين أفضلُ عندالله من الأئمّة كلّهم ولهُ ثوابُ أعمالهم و علي قدرِ اعمالهِم فُضِّلوا» (بدان كه اميرمؤمنان نزد خدا برتر از همه ي امامان است و ثواب اعمال آنان، از آن اوست و آنان به اندازه ي اعمالشان برتري داده شده اند) «الكافي، ج4، ص 579». با توجه به روايات متعدد ديگر در بيان برتري و فضيلت پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم بر اميرمؤمنان تا شايد بتوان گفت زيارت رسول اكرم تا نيز با توجه به مطالب بيان شده از زيارت اميرمؤمنان و ساير ائمّه عليهم السلام افضل است. نكته اي كه در اين جا توجه به آن لازم است اينكه: اين برتري و فضيلت كلي منافاتي با آن ندارد كه در برخي فضايل يا از برخي جهات زيارت رسول خدا و ساير معصومين مانند هم و برابر با هم باشند. به اين ترتيب بايد گفت هر چند از لحاظ يك فضيلت خاصي، زيارت پيامبر اكرم تا همانند سايرين است اما از جهات ديگر برتري و ثواب افزونتري داراست. به طور مثال امام صادق اجر زيارت رسول اكرم تو را «زيارت خداوند فوق عرش او» معرّفي فرموده اند و بعد در پاسخ به اين سؤال كه «چه اجراي براي كسي است كه يكي از شما (اهل بيت) را زيارت كند؟» بيان داشته اند: «كمن زار رسول الله اجراي همانند اجر كسي كه زيارت رسول خدا كند.» (الكافي، ج4، ص 585) اين «همساني» بدان معناست كه در اين ثواب خاصي، زيارت پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم با ساير معصومين تفاوتي ندارد. امّا با نظر به مجموعه ي فضايل، زيارت رسول خدا از افضل از ساير اهل بيت باقي خواهد بود. آنچه گفتيم درباره ي ساير معصومين نسبت به يكديگر - بر اساس رتبه هاي متفاوتشان - نيز صدق ميكند. مثلا ممكن است زيارت سيدالشهدا - با توجه به برتري مقام آن حضرت بر امام رضا - نسبت به زيارت امام هشتم عليه السلام افضل باشد، امّا زيارت غريب طوس از جهت برخي آثار نسبت به زيارت كربلا افضل تلقي گردد. (چنانكه در روايتي از امام جواد عليه السلام اين برتري مورد تاكيد قرار گرفته است. (عيون اخبار الرّضا، ج 2، ص 261)

ص:29

ثواب هجرت به سوي پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم:

ثواب زائر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم ثواب مؤمني است كه در زمان حيات ايشان به سوي آن حضرت هجرت كند. خود آن بزرگوار در بيان اين بهره مي فرمايند:

مَن زارَ قَبري بَعدَ مَوتي كانَ كَمَن هاجَرَ اِلَيَّ في حَياتي فَاِن لَم تَستَطيعُوا فَابعَثُوا اِلَيَّ بِالسَّلامِ فَاِنَّهُ يَبلُغُني.(1)

هركه قبر مرا پس از مرگم زيارت كند، همانند كسي است كه در [زمان] حياتم به سوي من هجرت كرده است. پس اگر نتوانستيد به مدينه بياييد، از [دور] به سوي من سلام بفرستيد كه [سلامتان] به من مي رسد.

پيامبر اكرم و زيارت قبر شريف خويش را در حكم هجرت به سوي خود در زمان حيات در نظر گرفته اند. اين تنظير نشان مي دهد كه اولاً زيارت قبررسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم امري مشروع است. ثانياً كساني كه چنين عبادتي را انجام بدهند، همانند كساني هستند كه در زمان حيات رسول خدا به حضور ايشان مي رسيدند. اينان همانند مهاجران مشمول رفت حضرت رحمة للعالمين قرار مي گيرند. حتي ايشان دستور فرموده اند كه اگر چنين تواني نداشتيد از دور به من سلام بفرستيد كه سلامتان به من مي رسد. به اين ترتيب رسول مكرم اسلام از عرض ارادت زائر دور(2) يا نزديك خود باخبر ميگردد و به مشتاق


1- تهذيب الاحكام، ج6، ص 3.
2- مرحوم مجلسي بابي تحت عنوان «زيارته صلّي الله عليه و آله و سلّم من البعيد» در (بحارالانوار، ج 100، ص 181) گشوده اند و زيارتنامه هاي مأثور درباره ي زيارت پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم از دور را در آن نقل كرده اند. نيز براي ملاحظه ي كيفيت زيارت رسول خدا از دور بنگريد به: الاقبال الاعمال الحسنة، ص 604 و مفاتيح الجنان تحت عنوان «زيارت حضرت رسول قبل از بعيد».

ص:30

خويش، توجه دارد.

ثواب حج مقبول با رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم

اشاره

نيز زيارت مقبول اين مقبره ي شريف، ثواب حجي به همراه رسول خدا را دارد. امام باقر عليه السلام در اين باره مي فرمايند:

إنّ زيارَةَ قَبرَ رَسُولِ اللهِ تَعدِلُ حَجّةً مَعَ رَسُولِ الله مَبَرُورَة(1)

زيارت قبر رسول خدا، معادل حجي مقبول با رسول خداست.

با توجه به ضوابط دقيق قبولي عبادات، نمي توان قبولي حج را امري سهل و عادي تلقي كرد. بسيارند حج هايي كه مورد قبول واقع نمي شوند.(2) حال اگر ثواب يك حج مقبول را در پي زيارت رسول خدا به انسان عطا فرمايند، لطف عظيمي به او كرده اند؛ آن هم حجي كه پا به پاي رسول خدا و در خدمت ايشان به انجام رسد.

شفاعت پيامبر اكرم و خلاصي از گناهان

حضرت سيدالشهدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به نياي بزرگوار خود - رسول خدا -عرضه مي دارد: «پدر جان! چيست براي زائر شما از بهره ها و


1- وسايل الشيعه، ج 14، ص 335.
2- امام موسي بن جعفر عليه السلام ثواب حج ها و عمره هاي مقبول در پي زيارت امام رضا عليه السلام را وعده مي دهند. پس از آن كه تعجب راوي را مي نگرند مي فرمايند: «رَبِّ حَجَّةٍ لا تُقبَل» چه بسيار حجي كه پذيرفته نمي شود. (فروع كافي، ج4، ص 585).

ص:31

ثوابها ]؟» آن حضرت در پاسخ مي فرمايند:

يا بُنَيَّ مَن زارَني حَيّاً اَو مَيِّتاً اَو زارَ اَباكَ اَو اَخاك اَو زارَكَ كانَ حَقّاً عَلَيَّ اَن اَزُورَهُ يَومَ القيامَةِ وَ اُخَلِّصَهُ مِن ذُنُوبِهِ.(1)

پسركم! هر كسي مرا در حال حيات يا مرگ زيارت كند يا پدر تو را زيارت نمايد يا به زيارت برادرت بيايد يا تو را زيارت كند، براي او بر من حق است كه روز قيامت زيارتش كنم و از گناهانش خلاصش نمايم. گناهان منشأ دشواريهاي متعددي در قيامتند. مي توانند كار انسان را در مواقف مختلف آن دشواركنند گرفتار شدن به تبعات معصيت ها مي تواند تا آنجا ادامه يابد كه انسان مؤمن را - هر چند به طور موقت - راهي عذاب دوزخ كند و از همراهي با سروران خويش محروم سازد. انسان ناپاك وارد بهشت نمي شود. اگر آلودگي هاي انسان تا قيامت از او پالايش نشده باشند خطر جدّي آتش جهنم او را به شدّت تهديد مي كند.(2)

در چنين موقعيت خطيري اگر حبيب خداي متان - حضرت محمد مصطفي صلّي الله عليه و آله و سلّم -به داد انسان برسد بي شك رها خواهد شد. اگر آن حضرت بندهاي گناه را از دست و پاي انسان بگشايد نجات، قطعي خواهد بود. خداوند متعال درخواست محبوبش را رد نميكند و شفاعت آن حضرت را در حق گناهكاران امتش مي پذيرد. البته امت


1- الكافي، ج4، ص 548.
2- براي مشاهده ي تفصيلات و مستندات مطالب مذكور بنگريد به: كتاب «در ضيافت ضريح» بخشي ازل، فصل سوم و كتاب «معرفت امام عصر» بخش دوم، فصل چهارم.

ص:32

پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فقط همان كساني هستند كه ولايت وصي پيامبر را پذيرفته اند و منكر جانشيني بلافصل اميرمؤمنان نيستند. منكران ولايت آن حضرت جزء امّت پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم محسوب نمي شوند.(1)

آنچه ارزش شفاعت رسول خدا را بيشتر روشن مي كند، خطابي از سوي پروردگار به آن حضرت است كه مي فرمايد:

وَلَسَوفَ يُعطيكَ رَبُّكَ فَتَرضي.(2)

و پروردگار تو به تو خواهد بخشيد پس تو راضي مي شوي.

يكي از اصحاب امام باقر عليه السلام از حضور ايشان پرسيد: «كدامين آيه در كتاب خداوند اميدوار كننده تر است؟» حضرت فرمودند: «قوم تو درباره ي آن چه ميگويند؟» پاسخ داد: «ميگويند اين آيه [كه]:»


1- به عنوان مشتي از خروار به اين دو روايت شريف از نبي مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم بنگريد: - يا عَلِيُّّ- اِنَّ الله تبارَكَ وَ تَعالي خَلَقَني وَ اِيّاكَ وَاصطَفاني وَ اِيّاكَ وَاختارَني للِنُّبُوَّةِ وَ اختارَكَ لِلإِمامَةِ فَمَن أَنكَرَ إمامَتَكَ فَقَد أنكَرَ نُبُوَّتي (بحارالانوار ج ٢٢، ص 190، به نقل از عيون اخبار الرضا و امالي صدوق) اي علي! خداوند تبارك و تعالي من و تو را آفريد و من و تو را برگزيد و مرا براي نبوت اختيار كرد و تو را براي امامت برگزيد. پس هركسي امامت تو را انكار كند نبوت مرا منكر شده است. - يا عَلِيُّ اَنتَ وَصيّي وَ خَليفَتي فَمَن جَحَدَ وَصِيَّتَكَ وَ خِلافَتَكَ فَلَيسَ مِنّي وَ لَستُ مِنهُ وَ اَنَا خَصمُهُ يَومَ القِيامةِ (بحارالانوار، ج 37، ص 254، به نقل از امالي صدوق) اي علي! تو وصي و جانشين مني پس هركسي وصايت و جانشيني تو را انكار كند پس از [امّت] من نيست و من از او نيستم و روز قيامت من دشمن اويم. آيا با وجود اين فرمايش هاي صريح پيامبر اكرم، كساني كه منكر ولايت اميرمؤمنان و امامت و جانشيني بلافصل ايشانند مي توانند ادعا كنند كه در زمره ي امّت رسول خدايند؟
2- ضحي / 5.

ص:33

يا عِبادِيَ الَّذينَ اَسرَفُوا عَلي اَنفُسِهِم لا تَقنَطُوا مِن رَحمَةِ الله اِنَّ اللهَ يَغفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً.(1)

اي بندگان من! -كه بر خويشتن خويش اسراف ورزيده اند - از رحمت خداوند نااميد نباشيد كه خداوند همه ي گناهان را مي بخشايد.

حضرت فرمودند:

لكنّا اَهلَ البَيتِ لا نَقُولُ ذلِكَ.

ولي ما اهل بيت اين [آيه] را نمي گوييم.

عرضه داشت: «پس چه چيز مي فرماييد؟»

حضرت پاسخ دادند:

نَقُولُ: «وَ لَسَوفَ يُعطيكَ رَبُّكَ فَتَرضي».

ما مي گوييم آيه ي : «و پروردگار تو به تو خواهد بخشيد، پس تو راضي مي شوي».

و سپس فرمودند:

الشَّفاعَةُ وَ اللهِ الشَّفاعَةُ وَ اللهِ الشَّفاعَةُ.(2)

[منظور آيه] شفاعت است، بخدا شفاعت است، بخدا شفاعت است.

در يكي از دعاهاي ماه مبارك رمضان، اين آيه ي مباركه را بهانه ي التماس به درگاه الهي قرار مي دهيم و عرضه مي داريم:


1- زمر/ 53.
2- بحارالانوار، ج 8، ص 57، به نقل از تفسير فرات.

ص:34

اَللّهُمَّ اِنَّكَ قُلتَ لِنَبيِّكَ «وَ لَسَوفَ يُعطيكَ رَبُّكَ فَتَرضي» اَللهمَّ اِنَّ نَبيِّكَ وَ رَسُولَكَ وَ حَبيبَكَ وَ خِيَرَتَكَ مِن خَلقِكَ لا يَرضي بِاَن تُعَذِّبَ اَحَداً مِن اُمَّتِهِ دانكَ بِمُوالاتِه وَ مُوالاةِ الأَئِمَّةِ مِن اَهلِ بَيتِهِ وَ اِن كانَ مُذنِباً خاطئاً في نارِ جَهَنَّمَ فَاَجِرني يا رَبِّ مِن جَهَنَّمَ وَ عَذابِها وَ هَبني لِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ يا اَرحَمَ الرّاحِمينَ.(1)

خداوندا تو به پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودي: «و پروردگار تو به تو خواهد بخشيد پس راضي مي شوي.» خدايا: نبي تو و فرستاده ي تو و محبوب تو و برگزيده ي تو از ميان آفريده هايت، راضي نمي شود كه احدي از امتش را در آتش جهنم عذاب كني [كساني كه] با قبول ولايت و محبت او و امامان از اهل بيتش ديندار تو بوده اند؛ هر چند گنهكار و خطاكار باشند. پس پروردگارم! مرا از جهنم و عذاب آن پناه ده و مرا به محمد و آل محمد ببخش اي مهربانترين مهربانان!

پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم اين قدر به امت واقعي خويش (شيعيان) عنايت و محبت دارند كه راضي نمي شوند احدي از آنها جهنمي شود. بنابراين - اگر هم كسي از اهل ايمان موقتاً به عذاب برزخي يا دوزخ گرفتار شود.(2)


1- الاقبال بالاعمال الحسنه، ص 106.
2- توجه به اين نكته لازم است كه اولاً اين شفاعت براي روز قيامت وعده داده شده است و اگر اهل ايمان تا پيش از مرگ از آلودگي ها پاك نشده باشند ممكن است در قبر و عالم برزخ معذب شوند. چنانكه فرموده اند: «به خدا سوگند بر شما جز از برزخ نمي هراسم». (تفسير قمي، ج 2، ص 94) چنانكه از روايات برمي آيد قاعده ي كلي اين نيست كه در برزخ از مؤمن شفاعت فرمايند. ثانياً بر اساس برخي از روايات بعضي از اهل ايمان، كه تا قيامت هنوز آلودگي معاصي را به همراه دارند، مشمول شفاعت حضرت نميشوند و خود ايشان به آنها اجازه ي ورود به بهشت را نمي دهند. بنابراين، اينكه فرموده اند «پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم به عذاب شدن احدي از امّت در جهنم، راضي نيست» ممكن است در مورد عده اي به اين باشد كه در جهنم به صورت ابدي و خالد باقي نمانند.

ص:35

در نهايت شفاعت نبوي بهشتي اش مي كند. اينجاست كه ارزش ديدار با پيامبر اكرم و خلاص شدن از گناهان به دست ايشان را درمي يابيم. خداي متعال به ايشان وعده فرموده كه راضيشان كند. رضايت ايشان هم به بخشودگي شيعيان است؛ آنان كه به ولايت و محبت چهارده معصوم ، ديندار بوده اند. خداوند متعال مؤمني كه گناه سراپايش را گرفته به رسول و حبيب خود مي بخشد. براي كسي كه در دنيا به زيارت آن بزرگوار رفته باشد اميد به اين نجات، درخشنده تر است.

زيارت خداوند متعال بر فراز عرش

بالاترين ثواب زائر مدينه، در فرمايشي از امام صادق عليه السلام جلوه گر شده است. ايشان در جواب اين سوال كه: «كسي كه رسول خدا را زيارت كند، چه ثواب و بهره اي دارد؟» مي فرمايند:

كَمَن زارَ اللهَ فَوقَ عَرشِه.(1)

همانند [كسي است ] كه خداوند را فراز عرشش زيارت كند.

زيارت به معناي ديدار است و زائر، كسي است كه در طريق ديدار مزور خويش گام ميزند و با او روبرو ميشود. سؤالي كه ممكن است در


1- تهذيب الاحكام، ج6، ص 4.

ص:36

اين جا مطرح شود آن است كه: «معناي زيارت خداوند چيست؟» در پاسخ به اين پرسش، نخست اين نكته ي ظريف توحيدي به روشنگري عقل، بايد مورد توجه قرار گيرد كه خداوند متعال منزه از مكان داشتن است. حتي فرض مكانمند بودن نيز از او منتفي است. پس معنايي از «زيارت پروردگار» معقول است كه فرض مكان و ساير فروض تشبيه آميز - از جمله تجسم - را از خداوند نفي نمايد. لذا نمي توانيم گفت ديدار و زيارت خداوند به معناي روبرو شدن و ديدار فيزيكي با اوست. معناي اين زيارت قطعاً هيچ شباهتي به معناي ملاقات با مخلوقات ندارد. با اين توجه مي توانيم درباره ي زيارت خداوند متعال سه احتمال مطرح كنيم:

احتمال نخست اين است كه منظور از زيارت پروردگار، ترقي درجات معرفتي انسان نسبت به خداوند متعال باشد. عطاي شريف معرفة الله وقتي در درجات بالايش به انسان موهبت مي شود قلب او را روشنايي عظيمي مي بخشد. حال، پروردگار متعال، اوقات(1) و مكانهايي را نشان كرده و به انسانها معرّفي نموده است كه مي توانند با درك آنها اين فيض عظيم و فوز بي نظير را دريابند.

به واسطه ي عنايتي كه خداوند متعال به آن جايگاه يا زمان دارد آنها را در معرض اعطاي نور معرفت خويش قرار مي دهد و آدمي را به سوي آنها رهنمون مي شود. با وارد شدن به آن فضا يا درك آن زمان خاص، شايستگي درك اين عنايت الهي براي انسان پيدا ميشود. به اين ترتيب


1- چنانكه از سيدالشهدا عليه السلام روايت شده كه در بيان معناي «قد قامت الصلوة» فرمودند اَي حانَ وَقتس الزِّيارَةِ وَالمُناجاةِ وَ قَضاءِ الحَوائِجِ وَ دَركِ المني وَالوُصُولِ اِلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ (التوحيد، ص 241).

ص:37

فرد به اشارت الهي مي تواند بستر و زمينه اي را فراهم كند تا پروردگار متعال اين لطف خويش را شامل حالش نمايد. در مورد ارزش اين ثواب عظيم از امام صادق چنين روايت شده است:

لَو يَعلَمُ النّاسُ ما في فَضلِ مَعرِفَةِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ ما مَدُّوا اَعيُنَهُم اِلي ما مَتَّعَ اللهُ بِهِ الاَعداءَ مِن زَهرِةِ الحَياةِ الدُّنيا وَ نَعيمِها وَ كانَت دُنياهُم اَقَلَّ عِندَهُم مِمّا يَطَئُونَهُ بِأَرجُلِهِم وَ لَنُعِّمُوا بِمَعرِفَةِ اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ تَلَذَّذُوا بِها تَلَذُّذَ مَن لَم يَزَل في رَوضاتِ الجِنانِ مَعَ اَولياءِ اللهِ اِنَّ مَعرِفَةِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ آنِسٌ مِن كُلِّ وَحشَةٍ وَ صاحِبٌ مِن كُلِّ وَحدَةٍ وَ نُورٌ مِن كُلِّ ظُلمَةٍ وَ قُوَّةٌ مِن كُلِ ضَعفٍ وَ شِفاءٌ مِن كُلِّ سُقمٍ.(1)

اگر مردم ميدانستند چيست در برتري معرفت خداوند عزوجلّ، به آنچه خداوند به دشمنان بهره رسانده -از زيبايي هاي زندگي پست دنيا و نعمتهاي آن - ديده نمي دوختند و دنيايشان نزدشان از آنچه با پاهايشان پا مال مي كنند كمتر بود و به معرفت خداي عزوجل بهره مي جستند و از آن لذت مي بردند؛ لذت بردن كسي كه همواره در باغهاي بهشت همراه اولياء خداست. معرفت خداي عزوجل مونس از هر وحشت و همنشين در هر تنهايي و نور در هر تاريكي و قدرت نسبت به هر ناتواني و شفا از هر بيماري است.

اين عبارات شريف، ارزش والاي «معرفت الله» را نمايان مي كند به گونه اي كه:


1- الكافي، ج 8، ص 247.

ص:38

اولاً با هيچ نعمت و خير دنيوي قابل مقايسه نيست. كسي كه آن را دريابد، چنان اوج مي گيرد كه همه چيز دنيا در نظرش بسيار بي ارزش و غير قابل اعتنا مي شود.

ثانياً كسي كه به فيض معرفت الله مي رسد چنان احساس لذت معنوي دارد كه گويا همواره در بهشت منزل گرفته و چهره به چهره ي اولياي بزرگوار الهي است.

ثالثاً وقتي معرفت الله ساكن قلبي شد ديگر صاحب آن، ابايي از تنهايي و وحشت از بيماري ندارد چرا كه نور معرفت الله ماهيت او را از ظلمت به در آورده است. اين نور ناب ترين بهره هاي الهي و بركات رباني را به او چشانده است.

معناي احتمالي دومي كه از زيارت خداوند مي توان دريافت اين است كه منظور از زائر خداوند متعال، زائر پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم باشد. اباصلت خدمت امام رضا مي رسد و مي پرسد: درباره ي اين روايت چه مي فرماييد كه: «مؤمنان از جايگاههايشان، در بهشت، پروردگارشان را زيارت مي كنند؟» آن حضرت مي فرمايند:

اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي فَضَّلَ نَبِيَّهُ مُحَمَّداً عَلي جَميعِ خَلقِهِ مِن النَّبيّينَ وَالمَلائِكَةِ وَ جَعَلَ طاعَتَهُ طاعَتَهُ(1) وَ مُبايَعَتَهُ مُبايَعَتَهُ(2) وَ زِيارَتَهُ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ زيارَتَهُ.

خداوند تبارك و تعالي پيامبرش محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم را بر همه ي آفريدگانش -از انبياء و فرشتگان - برتري داد و فرمانبري او را


1- چنانكه قرآن كريم مي فرمايد: من يُطِعِ الرّسولَ فقد اطاع الله(نساء / 80).
2- چنانكه قرآن كريم مي فرمايد: انّ الّذينَ يُبايعونَكَ انّما يُبايعون اللهَ (فتح / 10).

ص:39

فرمانبري خود و بيعت با او را بيعت با خود و زيارت او را - در دنيا و آخرت - زيارت خود قرار داد.

ايشان سپس حديثي از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم را بيان مي كنند كه ضمن آن رسول خدا زيارت خود در زمان مرگ يا حيات را زيارت خداوند متعال دانسته اند. سپس امام رضا مي فرمايند:

دَرَجَةً النَّبِىِّ فِى الجَنََّةِ اَرْفَعُ الدَّرَجاتِ فَمَنْ زارَهُ اِلى دَرَجَتِه فِى الجَنَّةِ مِن مَنزِلِه فَقَدْ زارَ الله تَبارَك وَ تَعالى.

مرتبه ي پيامبر اكرم در بهشت، بالاترين درجات است. پس هركه ايشان را تا رتبه اش در بهشت، كه منزل ايشان است، زيارت كند پس او خداوند تبارك و تعالي را زيارت كرده است.

روشن است كه يكي بودن زيارت رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم و پروردگار متعال را نبايد به حلول يا اتحاد تعبير كرد. نه عقل پذيراي چنين فرضي است و نه كتاب و سنت. بلكه سخن در اين است كه بركات و فضايل زيارت پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم - چه در هنگام مرگ و چه در زمان حيات مباركشان - بسيار پر ارزش است تا حدّي كه وقتي زائر مقبول از حضور ايشان مي رود، همان فضايلي را دريافت مي كند كه اگر به فرض خدا را زيارت مي كرد به آنها مي رسيد. علاوه بر اين پيغمبر اكرم : «وجه الله» هستند؛ يعني رو، سو و جهتي هستند كه هر كه به ايشان رو كند در حقيقت به خداوند رو كرده است. زائر از آن رو به سراغ ايشان ميرود كه آن حضرت را طريق معرفت الهي و شناخت رضا و سخط حق مي داند. مي رود تا از شاهراه زيارت، معرفت به پروردگار بيابد و دين خدا را فراگيرد. لذا هركس با اين فرستاده ي خدا و «وجه الله» ديدار مي كند در حقيقت متوجه پروردگار متعال شده است. اينگونه است كه

ص:40

ثوابي عظيم نصيب زائر مي شود؛ چنانكه امام رضا عليه السلام در ادامه ي روايت پيشين مي فرمايند:

يا اَبَا الصَلتِ مَن وَصَفَ اللهَ بِوَجهٍ كَالوُجُوهِ فَقَد كَفَرَ وَلكِنَّ وَجهَ اللهِ أَنبِياؤُهُ وَ رُسُلُهُ وَ حُجَجُهُ صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِم هُمُ الَّذينَ بِهِم يُتَوَجَّهُ اِلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ اِلي دينِه وَ مَعرِفَتِه.

... فَالنَّظَرُ اِلي أَنبياءِ الله وَ رُسُلِهِ وَ حُجَجِهِ في دَرَجاتِهِم ثُوابٌ عظيمٌ يَومَ القيامَةِ... يا اَبا الصَّلتِ! اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي لا يُوصَفُ بِمَكانٍ وَ لا يُدرَكُ بِالاَبصارِ وَالاَوهامِ.(1)

اي اباصلت! هركسي خدا را به صورتي همانند صورت ها توصيف كند، كافر شده است امّا «وجه الله» انبياء او و فرستادگان او و حجت هاي او هستند كه به واسطه ي آنها به خداوند عزوجل و به سوي دين و معرفت او توجه مي شود... پس نگريستن به انبياء خدا و فرستادگان او و حجت هايش، پاداشي بزرگ در روز قيامت است... اي اباصلت! خداي تبارك و تعالي به [داشتن] مكان توصيف نمي شود و با ديدگان و اوهام ادراك نمي گردد.

فرمايش امام رضا عليه السلام تأكيدي بر نكات پيش گفته است. اولاً اينكه خداوند متعال قابل تشبيه و تصور نيست؛ چه رسد به اينكه قابل ديدن به چشم حسّي باشد. ثانياً انبياء، رسولان و حجت هاي الهي، «وجه الله» هستند. ثواب عظيمي كه ديدار آنها در آخرت دارد و ارتقاء معرفتي اي كه ايجاد مي كند به زيارت خداوند تعبير شده است.(2)


1- بحارالانوار، ج4، ص3، به نقل از توحيد صدوق و عيون اخبارالرّضا عليه السلام.
2- زيبا اينكه تعبير «زيارت خدا» به طور خاصي به عنوان ثواب زيارت اميرمؤمنان عليه السلام (كامل الزيارات، باب 60، ح4)، سيدالشهدا عليه السلام (كامل الزيارات، باب 57، ح 2) امام رضا (كامل الزيارات، باب 101، ج 13) و به طور كلي در مورد ثواب زيارت همه ي معصومين تن (كامل الزيارات، باب 60، ح 4) نيز به كار رفته است. اين خود بيانگر اوج قله هاي معرفتي است كه زائر در هنگام زيارت مشاهد مشرفه ي اين بزرگواران، مي تواند به آن عروج كند.

ص:41

اين مي تواند حاكي از تحفه ي بي مانند معرفت الله باشد. سوم اينكه در مورد خاص پيامبر اكرم و عترت گرامي ايشان،(1) ديدار و زيارتشان حتي در دنيا نيز مي تواند چنين ثواب سترگي را به همراه داشته باشد.

اما احتمال سوم در معناي روايت شريف را مي توان از توضيح مرحوم شيخ طوسي در ذيل آن دريافت. ايشان معتقدند زيارت خداوند به معناي به دست آوردن بهترين بهره ها و سرشارترين ثواب ها توسط زائر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مي باشد. ايشان مي فرمايند:

اين بدان معناست كه در روز قيامت براي زائر اوست از ثواب و اجر عظيم و زيبايي در روز قيامت، همانند [بهره ي] كسي كه خداوند به سوي آسمانش بالايش برده باشد و به عرش خود نزديكش نموده باشد؛ [عرشي] كه ملائك آن را حمل مي نمايند و به او مي نمايد از بهره هاي ويژه ي فرشتگانش آنچه بدان افزوني و فراواني كرامتش محقق مي شود و منظور از اين [روايت] چنان نيست كه عامّه گمان ميكنند از [معاني اي] كه مقتضي تشبيه است.(2)


1- توجه شود كه در فرهنگ شيعه، همه ي شؤون پيامبر - غير از نبوّت - براي اهل بيت ايشان نيز ثابت مي باشد (به عنوان نمونه رجوع كنيد به كفاية الاثر، ص 261).
2- تهذيب الاحكام، ج6، ص 4 و 5.

ص:42

فضيلت مسجد النّبي

نماز در مسجد نبوي

رسول مكرّم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم نماز در مسجد شريف خود را با نماز در ساير مساجد - غير از مسجد الحرام - مقايسه مي فرمايند. آن حضرت ثواب نماز در آن را معادل ده هزار نماز در ديگر مسجدها مي شناسند و مي فرمايند:

صَلاةٌ في مَسجِدي تَعدِلُ عِندَاللهِ عَشرَةَ آلافِ صَلاةٍ في غَيرِه مِنَ المَساجِدِ اِلَّا المَسجِدَ الحَرامَ فَاِنَّ الصَّلاةِ فيه تَعدِلُ مِائَةَ اَلفِ صَلاةٍ.(1)

يك نماز در مسجد من نزد خداوند، معادل است با ده هزار نماز - در ديگر مساجد - به جز مسجدالحرام. چرا كه نماز در آن معادل است با صد هزار نماز در ديگر مساجد].

و البته اين ثواب ها - چه در مسجد النبي و چه در مسجد الحرام - داراي مراتب هستند و بيش و كم مي شوند.

در روايت ديگري از خورشيد رخشان سلسله ي رسل صلّي الله عليه و آله و سلّم چنين آمده است:

صَلاةٌ في مَسجِدي تَعدِلُ اَلفَ صَلاةٍ في غَيرِه وَ صَلاةٌ في المَسجِدِ الحَرامِ تَعدِلُ اَلفَ صَلاةٍ في مَسجِدي.(2)

يك نماز در مسجد من معادل است با هزار نماز در غير آن از مساجد و يك نماز در مسجدالحرام معادل است با هزار نماز در مسجد من.


1- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 30.
2- كامل الزيارات، باب 4، ح 2.

ص:43

درباره ي اين دو روايت تذكّر به اين نكته، خوب است كه بيان ثوابهاي مختلف براي نماز در مسجد النبي (از هزار برابر تا ده هزار برابر ديگر مساجد) و مسجدالحرام (از صد هزار برابر تا يك ميليون برابر ديگر مساجد) بايكديگر منافات ندارد. اين روايات در مقام بيان مراتب و درجاتي هستند كه يك نمازگزار مي تواند تا آنها صعود كند.

ممكن است يك وجه بيان اين درجات، به درجات ايمان و معرفت افراد باز گردد. شايد به كسي كه تلاش خود را در كسب شرايط قبولي عملش به خرج داده و اهل تقوي و اخلاص است يك ميليون برابر ديگر مساجد، ثواب نماز بدهند. به ديگري كه مرتبه ي ايماني و عملي فروتري دارد، صد هزار برابر ديگر مساجد، ثواب نماز اعطا نمايند. حتي ممكن است به كسي هيچ مقدار از اين رحمت، موهبت نكنند. بنابراين بايد توجه داشت كه اعطاي بالاترين رتبه ي اين ثواب براي همگان ثابت نيست. بسته به رتبه ي هركس اعطاي ثواب ها به او تفاوت مي كند.

نكته ي ديگر آنكه اين ثواب عظيم تنها به نمازهاي يوميه ي واجب اختصاص ندارد. هر نمازي با نيّت مشروع مي تواند چنين ثوابي را براي نمازگزار جلب كند.

روضه ي نبوي

امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم روايت فرموده اند كه:

ما بَينَ بَيتي وَ مِنبَري رَوضَةٌ مِن رياضِ الجَنَّةِ وَ مِنبَري عَلي تُرعةٍ مِن تُرَعِ الجَنَّةِ وَ قَوائِمُ مِنبَري رُبَّت فِي الجَنَّةِ.(1)


1- الكافي، ج4، ص 554.

ص:44

ما بين خانه ي من و منبرم باغي است از باغهاي بهشت و منبر من بر گذرگاهي است از معابر بهشت و پايه هاي منبر من در بهشت استوار شده و از آن جدايي [نمي پذيرد].

جايگاهي كه اكنون منبر عثماني(1) در آن قرار دارد، همان جايگاه منبر رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم است. فاصله ي ميان اين منبر تا خانه ي رسول خدا - كه امروزه در داخل ضريح سبزرنگي واقع است -يك ضلع روضه ي نبوي را تشكيل ميدهد. اين مكان باغستاني بهشتي است. از گوشه ي آن گذرگاهي به بهشت برين گشوده شده است؛ هر چند كه در ظواهر امر چيزي مشاهده نشود. در ادامه ي همين روايت، راوي از حضرت امام صادق مي پرسد: «امروز، روضه آنجاست [كه مي فرماييد]؟»، ايشان پاسخ مي فرمايند:

نَعَم لَو كُشِفَ الغِطاءِ لَرَأَيتُم.(2)

آري اگر پرده كنار مي رفت يقيناً مي ديديد كه [روضه ي نبوي بهشت است].

امامي كه پرده از پيش چشمش بر كنار است طراوت اين بوستان بهشتي را در مي يابد و خبر از اين غيب مي دهد. هر چند كه چشمان ادراك ماكور است اما اينقدر هست كه مي توانيم در اين بهارستان حاضر شويم، مي توانيم در جو معنوي آن تنفس كنيم مي شود كه توشه ي خود را از ثمره هاي فردوسي آن انباشته سازيم.

امّا ضلع ديگر روضه ي شريف نيز در روايات مشخص شده است.


1- منبري كه در سال 998 ه. ق توسط سلطان عثماني به روضه ي نبوي هديه شد. (اطلاعات بيشتر در مورد منبر نبوي را در كتاب «آثار اسلامي مكه و مدينه»، بخش دوم بنگريد.)
2- الكافي، ج4، ص 555.

ص:45

در روايتي از امام صادق عليه السلام آمده است كه وقتي راوي حد روضه را از ايشان مي پرسد، آن حضرت مي فرمايند:

به اندازه فاصله ي چهار ستون از منبر تا سايبان ها.(1)

حدّي كه حضرت به آن اشاره فرموده اند فاصله اي است كه چهار ستون «سرير، حرس، وفود و مقام جبرئيل» در آن جاي دارند. به اين ترتيب روضه ي منوره تقريباً شكل مربعي دارد كه يك ضلع آن «فاصله ي ستون سرير تا ستون مقام جبرئيل» و ضلع ديگرش «فاصله ي ضريح تا منبر شريف» مي باشد.(2)

اين قسمت هم اكنون در مسجدالنبي، با فرش هاي سبز رنگ مشخص شده است.

مختصري از اعمال مدينه ي منوره و مسجد النبي

امام صادق عليه السلام كيفيت عبادت در مدينه ي منوره را چنين تعليم داده اند:

چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه روزه بدار و شب چهارشنبه و روز چهارشنبه نزد استوانه اي كه متصل به سر نبي اكرم آن است نماز بگزار و شب پنج شنبه و روز پنجشنبه نزد ستون ابولبابه [نماز كن] و شب جمعه و روز جمعه نزد ستوني كه چسبيده به مقام رسول خداست [نماز بخوان] و خدا را براي برآوردن حاجات، به اين دعا بخوان، و آن دعا اين است:

اَللّهُمَّ اِنّي اَسأَلُكَ بِعِزَّتِكَ وَ قُوَّتِكَ وَ قُدرَتِكَ وَ جَميعِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُكَ اَن تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَن تَفعَلَ


1- الكافي، ج4، ص555.
2- درباره ي مقام جبرئيل در ادامه نكاتي خواهد آمد.

ص:46

بي كذا و كذا.(1)

[خداوندا به حق] عزت تو و قوّت تو و قدرت تو و به [حق] همه ي آنچه علمت به آن احاطه دارد از تو مي خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستي و براي من چنين و چنان كني.

منظور از «استوانه ي مقابل سر مطهر» ستوني است كه بنابر مشهور در ايام اعتكاف، پيامبراكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم در آنجا تشريف داشتند و نزد اين ستون روي برگهاي خرما استراحت مي فرمودند. اين ستون معروف به «ستون سرير» است. نيز ستوني كه براساس نظر شيخ مفيد، سيدبن طاووس، شهيد اول و صاحب مزار كبير(2) مقابل مقام رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مي باشد، اكنون نزديك محراب قرار دارد. پيامبراكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم در كنار و مقابل آن نماز مي گزارده اند. اين ستون به استوانه ى «خلوق» يا «مُخلقة» شهرت(3) دارد. وجه تسميه ي اين ستون به شخلقه (معطر) و خلوق (عطر) اين است كه بر اين ستون عود قرار مي داده اند و اينگونه مسجد را معطر مي ساخته اند.

نكته ي مهم اين است كه اگر انسان مي خواهد نزد اين ستون نماز بخواند نبايد آن را پشت خود قرار دهد چون در اين صورت پشتش به پيامبر مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم خواهد بود و نماز او در اين صورت مشكل پيدا مي كند. اگر هم مقابل ستون مي ايستد بايد قدري از آن فاصله بگيرد و عقب تر بايستد، به طوري كه محاذي بدن مطهر پيامبر اكرم جلوتر از ايشان نايستد.


1- الكافي، ج4، ص 558.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 164.
3- الكافي، ج4، ص 558 - وسائل الشيعه، ج 5، ص 161.

ص:47

اما ستون ديگري كه در روايت شريف، نماز در روز و شب پنج شنبه در كنار آن توصيه شده است «ستون ابولبابه» يا «ستون توبه» مي باشد. درباره اين ستون روايت عبرت آموزي نقل شده است. بنگريد:

وقتي رسول خدا [يهوديان] بني قريظه را محاصره فرمود، آنان به ايشان عرض كردند: «ابولبابه را نزد ما بفرست تا در كار خود با او مشورت كنيم.» پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: «ابولبابه نزد هم قسمان و دوستانت برو!» پس نزد آنان آمده به او گفتند: «اي ابولبابه! چه صلاح مي بيني؟ آيا بر حكم رسول خدا تمكين كنيم و از قلعه خود فرود آييم؟» پاسخ داد: «فرود آييد و بدانيد كه حكم او در مورد شما سر بريدن است» و به حلقش اشاره كرد. بلافاصله بر اين خطاي خود پشيمان شد و گفت: «به خدا و رسولش خيانت كردم.» از قلعه آنان فرود آمد و به سوي رسول خدا بازنگشت و به مسجد رفت و ريسماني به گردن خود بست و آن ريسمان را به ستوني بست كه استوانه توبه ناميده شد و گفت: «آن را نمي گشايم تا اينكه يا بميرم يا خداوند توبه ام را بپذيرد.» خبر به رسول خدا رسيد. فرمودند:

اَما لَو اَتانا لاَستَغفَرنا لَهُ فَامّا اِذا قَصَدَ اِلي رَبِّه فَاللهُ اَولي بِهِ.

آگاه باشيد اگر او نزد ما مي آمد برايش طلب آمرزش مي كرديم اما اكنون كه او پروردگارش را قصد نموده، پس خداوند خود به آمرزش او اولي است.

در ادامه روايت، احوال ابولبابه در حين توبه چنين تصوير شده است:

ابولبابه روز را روزه مي داشت و شب مي خورد؛ آنگونه كه رمقش را نگه دارد و دخترش شب پيشش مي آمد و هنگام قضاي

ص:48

حاجت بازش مي نمود. پس از اين رخداد يك روز كه پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم در خانه ام سلمه بودند پذيرش توبه او نازل شد. پيامبر فرمودند: اي ام سلمه! خداوند توبه ابولبابه را پذيرفت.ام سلمه عرض كرد: «اي رسول خدا! اين خبر را به او اعلام كنم؟» حضرت فرمودند: «چنين كن». پس ام سلمه سرش را از حجره بيرون كرد و گفت: «اي ابولبابه! بشارت بده كه خداوند توبه ات را پذيرفت.» پس ابولبابه گفت: «الحمدلله». مسلمان ها جلو رفتند كه او را باز كنند (اما) گفت: «نه به خدا سوگند نمي روم تا رسول خدا به دست خود بازم كند» پس رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم آمدند و فرمودند:

يا اَبالُبابَةَ قَد تابَ اللهُ عَلَيكَ تَوبَةً لَو وُلِدتَ مِن اُمِّكَ يَومَكَ هذا لَكَفاكَ.(1)

اي ابولبابه! خداوند توبه تو را پذيرفت؛ پذيرش توبه اي كه تو را كفايت مي كند آنگونه كه اگر امروز از مادرت متولد شده بودي برايت كفايت مي كرد.

ابولبابه خود را به اين ستون بست تا خداوند متعال توبه اش را بپذيرد. خود را ميان مرگ و توبه قرار داد تا با گرسنگي كشيدن تقاص خيانتي را كه كرده بود بدهد. نكته جالبي كه در اين داستان وجود دارد آن است كه پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: «اگر ابولبابه به نزد من مي آمد براي او استغفار مي كردم اما اكنون كه مستقيماً به درگاه الهي رفته است خداي او به او سزاوارتر خواهد بود.» در واقع رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم امر ابولبابه را به خدايش واگذار نمودند و خود براي آمرزش


1- تفسير قمي، ج1، ص303.

ص:49

او، به طور مستقيم دخالت نفرمودند. اگر از همان ابتدا ابولبابه خدمت پيامبر اكرم تن ميرسيد و از ايشان تقاضاي شفاعت مي نمود چه بسا زودتر از اين و بدون تحمل ضجرها توبه اش پذيرفته مي شد؛ آنگونه كه در كلام الهى آمده است:

وَ لَوْ أَنَّهُمْ إذ ظلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤوك فَاسْتَعْفَرُوا الله وَ اسْتَغْفَرَ لهم الرَّسُولُ لوَجَدُوا الله تَوَاباً رَحيماً.(1)

و [اي رسول ما!] اگر آنان -هنگامي كه به خويش ظلم روا داشتند- نزد تو(2) مي آمدند و از خدا طلب بخشايش مي نمودند، و رسول خدا نيز برايشان استغفار مي كرد، يقيناً خداوند را بسيار توبه پذير و مهربان مي يافتند.

ابوالبابه براي بخشوده شدن فقط يك راه را انتخاب كرد؛ در حالي كه براي بهتر و سريعتر نتيجه گرفتن از آن راه، مي توانست عمل ديگري را به آن ضميمه نمايد. اگر علاوه بر استغفار خودش، پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم نيز براي او استغفار مي فرمودند آن وقت - به بشارت آيه ي فوق -


1- نساء/ 64.
2- امام صادق عليه السلام پس از قرائت اين آيه ي شريفه، فرمودند: يَعني وَاللهِ النَّبيَّ وَ عَليّاً مِمّا صَنَعُوا أَي لَو جاؤُوكَ بِها يا عَليُّ فَاستَغفَرُواللهَ وَ استَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدُوا الله تَوّاباً رَحيماً (الكافي، ج 8، ص 335). به خدا مقصود [خداوند] نبي اكرم و حضرت علي اين است كه براي توبه) از آنچه كرده اند به سوي اين دو بزرگوار [روند] يعني اي علي! اگر آن [گناهان] را نزد تو مي آوردند و از خداوند مغفرت مي طلبيدند و رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم برايشان استغفار مي كرد، خداوند را توبه پذير مهربان مي يافتند. امام صادق عليه السلام در اين روايت معناي دقيق آيه ي مذكور را بيان مي فرمايند. فرمايش ايشان حاوي اين نكته ي پر اهميت است كه استغفار پيامبر اكرم و غفران الهي صرفاً شامل حال كساني خواهد بود كه رو به ولايت اميرمؤمنان عليه السلام آورده و در مقابل آن بزرگوار سر تسليم فرود آورده باشند.

ص:50

خداوند را بسيار توبه پذير مي يافت. با انتخاب اين راه خداوند راحت تر و سريعتر توبه ي او را مي پذيرفت و رحمت خود را به خاطر محبوبش بر او مي باريد. امّا او چنين نكرد. لذا امرش از سوي پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم به خداوند واگذار شد كه خود هرچه مي خواهد بكند. جالب اينجاست كه همين آيه ي شريفه در زيارت رسول مكرّم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم آمده و زائر با تلاوت آن، وعده ي الهي را يادآور ميشود تا خداوند توبه اش را پذيراگردد. بنگريد:

اَللّهُمَّ اِنَّكَ قُلتَ: «وَ لشو اَنَّهُم اِذ ظَلَمُوا اَنفُسَهُم جاؤُوكَ فَستَغفَروا اللهَ وَاستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَاباً رَحيماً» وَ اِنِّي اَتَيتُ نَبِيَّكَ مُستَغفِراً تائِباً مِن ذُنُوبي وَ اِنِّي اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلَي اللهِ رَبّي وَ رَبِّكَ لِيَغفِرَلي ذُنُوبي.(1)

خداوندا! به [پيامبرت] فرمودي: «و اگر آنان هنگامي كه به خويشتن ظلم كردند نزد تو مي آمدند و از خدا طلب آمرزش مي كردند و پيامبر هم برايشان استغفار مي نمود، خداوند را بسيار توبه پذير و مهربان مي يافتند.» و من نزد پيامبر تو آمده ام در حاليكه غفران مي طلبم و از گناهانم توبه گَرَم و [اي رسول خدا!] به واسطه ي تو به خداوند - پروردگارم و پروردگار تو - رو مي كنم تا گناهانم را برايم ببخشايد.

امواجي از عرض توسل و طلب شفاعت در عبارات اين زيارت مأثور به چشم مي خورد. در واقع زائر به خداوند عرضه مي دارد: «تو گفتي هركه نزد رسولت بيايد و دست به دامان او بياويزد، مي بخشايي و به او رحم مي كني، حال من نيز چنين كرده ام.» زائر در اين راه فقط با


1- الكافي، ج4، ص 550 .

ص:51

توشه بار استغفار خويش، استغفار پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم پيوند زده است. شاهد اين پيوند آن است كه زائر به سايه سار امن مسجد و حريم نبوي پناه برده است. او با توسل و التجا، در كنار مزار رسول اكرم ، استغفار مي كند و از ايشان نيز مي خواهد كه از خداوند براي او رحمت طلب فرمايد. اميد است كه خداوند متعال به بركت حضرت رحمة للعالمين توبه ي همه ي ما را بپذيرد و به گل روي رسولش، رحمتش را شامل حالمان كند.

مقام جبرئيل و خانهي حضرت زهرا عليها السلام

دعا در مقام جبرئيل

در امتداد ضريح مطهر نبوي، اگر پشت به قبله (از جنوب به شمال) حركت كنيم ستونهاي سرير، حرس و وفود را ميگذرانيم و به چهارمين ستون مي رسيم. در داخل ضريح مطهر، ستوني با فاصله ي اندك از اين ستون چهارم قرار دارد كه همان مقام جبرئيل است. در خانه ي حضرت زهرا نيز از همان جا به مسجد گشوده مي شده است. البته اين خانه ي مكرّم در ديگري هم داشته كه به بيرون مسجد باز مي شده است. اين در، درست در امتداد در داخل مسجد (در طرف بقيع) قرار داشته و به خارج مسجد باز مي شده است.

شايان تذكر است آنچه امروز به عنوان «باب جبرئيل» معروف است غير از «مقام جبرئيل» است كه در برابر در خانه ي حضرت زهرا عليها السلام قرار داشته و مكان اوليه ي باب جبرئيل هم همان جا بوده است.

در واقع «مقام جبرئيل » يا (باب جبرئيل اصلي»، همان جايي است

ص:52

كه ملك پروردگار در آستانه ي آن اجازه مي خواسته تا به محضر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم برسد.

اين نقطه، محل ورود به خانه ي محقري است كه ملكوت آسمانها را در خويش جاي داده است.

در اين جايگاه شريف نيز توصيه فرموده اند كه زوّار به عبادت و دعا مشغول شوند. از جمله در روايتي امام صادق عليه السلام فرموده اند:

نزد مقام جبرئيل بيا (و آن زير ناودان است). چرا كه آن، جايگاه او (جبرئيل) است هنگامي كه بر حضور خدمت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم اجازه مي طلبيد و بگو:

اَي جَوادُ اَي كَريمُ اَي قَريبُ اَي بَعيدُ اَسأَلُكَ اَن تُصلِّيَ عَلي مُحَمَّدٍ وَ اَهلِ بَيتِهِ وَ اَسأَلُكَ اَن تَرُدَّ عَلَيَّ نِعمَتَكَ.(1)

اي بخشنده! اي كريم! اي نزديك! اي دور! از تو ميخواهم كه با پيامبر و اهل بيتش درود فرستي و از تو مي طلبم كه نعمتت را بر من بازگرداني.

چنان كه گفتيم اين محل مبارك اكنون در داخل حجره ي شريف قرار دارد. و قرن هاست كه قابل دسترسي نيست. امّا اگر مقابل ستون چهارم قرار بگيريم، تقريباً در نزديك ترين نقطه به اين جايگاه شريف قرار گرفته ايم.


1- الكافي، ج4، ص 557. در ادامه ي روايت، حضرت فرموده اند: «اين جايگاهي است كه در آن حائضي در مقابل قبله قرار نمي گيرد و دعا در آن نمي خواند مگر آنكه انشاءالله پاكي مي نگرد» اين دعا در لسان روايت شريف به «دعاي دّم» تعريف گشته است و مرحوم مجلسي آن را در (بحارالانوار، ج 100، ص 148)، از كتاب من لا يحضره الفقيه نقل فرموده اند.

ص:53

خانه ي حضرت صديقه ي طاهره عليها السلام

اشاره

شرافت اين خانه تا بدانجاست كه در رتبه و منزلتي فراتر از روضه ي نبوي قرار گرفته است. وقتي از امام صادق سؤال مي شود كه: «نماز در خانه ي فاطمه برتر است يا در روضه؟» ايشان مي فرمايند:

في بَيتِ فاطِمَةَ.(1)

[نماز] در خانه ي حضرت فاطمه [برتر است].

اين خانه ي شريف در زمان وليد بن عبدالملك توسط عمربن عبدالعزيز (حاكم مدينه) تصاحب شد و داخل مسجد پيامبر قرار گرفت. امروزه اين سراي الهي داخل فضاي ضريح قرار دارد. امام رضا عليه السلام مدفن شريف آن بانوي مظلوم را در همين خانه دانسته و فرموده اند:

دُفِنَت في بَيتِها فَلَمّا زادَت بَنُو اُمَيَّةَ فِي المَسجِدِ صارَت فِي المَسجِدِ.(2)

[حضرت زهرا ] در خانه اش دفن شد پس هنگامي كه بني اميه به مسجد افزودند، داخل مسجد قرار گرفت.

مرحوم شيخ صدوق(3) و مرحوم علامه ي مجلسي(4) و مرحوم شيخ مفيد(5) بر اساس اين روايت، احتمال دفن آن حضرت در خانه ي خويش را نسبت به احتمال دفن در قبرستان بقيع يا روضه ي نبوي، به صواب نزديك تر دانسته اند. البته مرحوم شيخ طوسي عمل افضل را اين


1- الكافي، ج4، ص 556.
2- الكافي، كتاب الحجة، باب مولد الزهراء، ح 9.
3- معاني الاخبار، ص 268.
4- بحارالانوار، ج 100، ص 193.
5- براساس نقل مرحوم شيخ خر عاملي در وسايل الشيعه، ج 14، ص 369.

ص:54

مي دانند كه انسان هم در روضه به زيارت آن حضرت بپردازد و هم در بيت آن حضرت چنين كند؛ ولي احتمال دفن آن بزرگوار در بقيع را احتمال ضعيفي برمي شمرند.(1)

فضيلت زيارت حضرت صديقه ي طاهره عليها السلام

كسي كه به زيارت حضرت صديقه ي طاهره عليها السلام آمده است با ملانكي روبرو ميشود كه بر مزار آن يگانه موكّلند. كسي كه بر آن حضرت درود مي فرستد در واقع با آنان همنوا شده است.

به اين روايت شگفت كه از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم نقل شده، بنگريد:

خداوند گروه كثيري از ملائك را موكل فاطمه قرار داده است كه در كار محافظت اويند؛ از پيش رو و پشت سرش و راست و يا آمده است با چپش، و اينان در زمان حيات او با او و پس از مرگش نزد قبر اويند و بسيار بر او، پدر و شوهر و پسرانش درود ميفرستند. هركس پس از وفاتم مرا زيارت كند، گويا فاطمه را زيارت كرده و هر كه فاطمه را زيارت كند، مرا زيارت نموده و هركه علي بن ابي طالب عليه السلام را زائر باشد، انگار زائر فاطمه است و هر كه به زيارت حسن و حسين عليهما السلام رود همانند آن است كه علي را زيارت كرده باشد و هر كه فرزندان آن دو (علي و فاطمه عليهما السلام) را زيارت كند تو گويي آن دو را زيارت نموده است!(2)

وقتي مؤمن، سرشار از محبت به زيارت پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم، اميرمؤمنان، حسينين يا هر يك از فرزندان معصوم سيدالشهدا ميرودگويي حضرت فاطمه عليها السلام را زيارت نموده است.


1- تهذيب الاحكام، ج6، ص 9.
2- بشارة المصطفي الشيعة المرتضي، ص 139.

ص:55

زيارت حضرت صديقه عليها السلام نيز برابري با زيارت رسول مكرّم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم دارد. جه جاي شگفت بر اين حقيقت! كه فاطمه ي كبرا «پاره ي وجود رسول خدا و قلب اوست و روح ميان دو پهلويش و جگر گوشه و حبيبه اش...»(1) كسي كه در محضر آن زكيه زانو مي زند به سرچشمه اي آمده كه او را به درياي بركات مي رساند و همنشيني با رسول خدا در بهشت را نصيبش مي كند. آنگونه كه رسول خدا به دخت گرامي خويش فرمودند:

يا فاطِمَةُ مَن صَلّي عَلَيكَ غَفَرَ اللهُ لَهُ وَ اَلحَقَهُ بي حَيثُ كُنتُ مِنَ الجَنَّةِ.(2)

اي فاطمه! هركس بر تو درود فرستد خداوند [گناهانش را] برايش مي بخشايد و او را، هر جاي بهشت كه باشم، به من ملحق مي نمايد.

زائر مقبول حضرت زهرا نه تنها مورد غفران الهي قرار مي گيرد بلكه خداوند او را در بهشت به پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم ملحق مي سازد. خداوند او را در درجه اي فوق تصورش به همجواري با ايشان سرفراز مي كند. البته ممكن است پيوستن به پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم به طور موقت و در برهه اي از زمان باشد.

به اين ترتيب، فرد توفيق تشرف به حضور آن حضرت را در درجاتي بالاتر به صورت موقت پيدا مي كند و سپس به رتبه ي خود باز گردانده مي شود. وجوه محتمل ديگري نيز ممكن است در توجيه اين


1- ترجمه تعابيري كه در زيارت آن حضرت به چشم مي خورد: بحارالانوار، ج100، ص198-200.
2- كشف الغمّه، ج 1، ص 472.

ص:56

هم درجه بودن، وجود داشته باشد كه به فهم اين جهاني ما نيايد.

به هر روي، آنچه ملاك برتري و والايي درجات مي باشد معرفت به خدا و رسول و عترت ايشان است.(1) هرچه اين معرفت عميق تر باشد، درجات انسان اوج بيشتري خواهد گرفت.

درود فرستادن بر حضرت صديقه عليها السلام مي تواند زمينه ساز اعطاي رتبه ي بالايي از معرفت، به انسان باشد به گونه اي كه بتواند همنشين رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم گردد. متن صلواتي(2) كه بر حضرت صديقه ي كبرا عليها السلام و ريحانه ي نبوي نقل شده است را از نظر مي گذرانيم به اميد آنكه با تقديم اين درود چنين نصيب عظيمي را بهره ي ما نيز قرار دهند و ملاقات با رسول گرامي اسلام را عطايمان فرمايند:

اللّهُمَّ صَلِّ عَلي الصِّدِّيقَةِ فاطِمَةَ الزَّهراءِ الزَّكِيَّةِ حَبيبِةِ نَبِيِّكَ وَ اُمِّ أحِبّائِكَ وَ أصفِيائِكَ الَّتِي انتَجَبتَهَا وَ فَضَّلتَهَا وَ اختَرتَهَا عَلَي نِسَاءِ العَالَمينَ اللَّهُمَّ كُنِ الطّالِبَ لَهَا مِمَّن ظَلَمَهَا وَ استَخَفَّ بِحَقِّهَا اللَّهُمَّ وَ كُنِ الثَّائِرَ لَهَا بِدَمِ أَولادِهَا اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلتَهَا اُمَّ اَئِمَّةِ الهُدَي وَ حَليلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ الكَريمَةَ عِندَ المَلاإِ الاَعلَي فَصَلِّ عَلَيهَا وَ عَلَي أُمِّهَا خَديجَةَ الكُبرَي صَلاةً تُكرمُ بِهَا وَجهَ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله و سلّم وَ تُقِرُّ بِها أَعينَ ذُرّيَّتِهَا وَ أبلِغهُم


1- چنانكه فرموده اند: أفضلكم أفضلكُم معرفةً برترين شما، برترينتان از جهت معرفت است. (بحارالانوار، ج3، ص140).
2- توجه شود كه متن صلوات بر حضرت صديقه ي عليها السلام كه از امام حسن عسكري عليه السلام نقل شده اختصاصي به زائر ايشان از نزديك ندارد و ثواب وعده داده شده براي درود بر آن حضرت نيز ويژه ي زوار قبر آن حضرت نيست. مي توان با درود فرستادن بر ايشان از فاصله ي دور نيز به چنين ثوابي دست يافت.

ص:57

عَنّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أفضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلامِ.(1)

خدايا! بر صديقه ي پاك نهاد - فاطمه ي زهراء - درود فرست به محبوبه ي رسولت و مادر محبوب هايت و برگزيدگانت. اويي كه برگزيدي و برتري اش دادي و بر همه ي زنان عالميان ترجيحش دادي. خداوندا تو براي او از كساني كه بدو ظلم كردند و حقش را ناچيز شمردند [خونش را طلب نماي!] خدايا! براي او خونخواه خون فرزندانش باشي. خداوندا! و همانگونه كه او را مادر امامان هدايت و همسر صاحب پرچم [اسلام] و بزرگداشته شده در ملاء اعلي قرار دادي، پس بر او درود فرست و بر مادرش خديجه ي كبري درود فرست؛ درودي كه به آن روي پيامبر اكرم را اكرام كني و چشمان فرزندان او را روشن نمايي، و در همين لحظه از جانب من به آنان برترين تحيت و درود را ابلاغ فرماي.

به دامان لطف و تفضل الهي دست توسل مي زنيم. ملتمسانه از بارگاه باري مي خواهيم كه طالب خون آن صديقه ي شهيده را زودتر برساند. مي خواهيم كه به دست فرزند بي مانند فاطمه، تقاص خون آن بزرگوار را از ظالمان شقي بستاند. تمنا مي كنيم چشمان اشكبار و زخمي ذريه ي آن مرضيه را به خنكاي نسيم انتقام، التيام بخشد.

در يكي از زيارتهاي شريف آن شهيده دعاي جالب و زيبايي به چشم مي خورد. اين دعا پس از نماز زيارت آن حضرت نقل گرديده و حاوي درخواست فرج اهل بيت و شيعيان ايشان است:

اَللّهُمَّ اِنّي ... اَسأَلُكَ بِكُتُبِكَ الَّتي اَنزَلتَها عَلي اَنبِيائِكَ وَ رُسُلِكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِم مِنَ التَّوراةِ وَ الاِنجيلِ وَالزَّبُورِ وَالقُرآنِ


1- بحارالانوار، ج 94، ص 74، به نقل از جمال الاسبوع.

ص:58

العظيمِ فَاِنَّ فيهَا اسمَكَ الأعظَمَ وَ بِما فيها مِن اَسمائِكَ العُظمي اَن تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَن تُفَرِّجَ عَن آلِ مُحَمَّدٍ وَ شيعَتِهِم وَ مُحِبّيهِم وَ عَنّي وَ تُفَتّيحَ اَبوابَ السَّماءِ لِدُعائي وَ تَرفَعَهُ في عِلّيّينَ وَ تَأذَنَ في هذَا اليَومِ وَ في هذِهِ السّاعَةِ بِفَرَجي وَ اِعطاءِ اَمَلي وَ سُؤلي فِي الدُنيا وَالآخِرَةِ.(1)

خدايا از تو مي خواهم به حق كتابهايي كه بر انبياء و رسولانت - كه درودت بر آنها باد- نازلشان كردي: از تورات و انجيل و زبور گرفته تا قرآن عظيم چرا كه اسم اعظم تو در آنهاست و به حق اسمهاي بزرگ تو كه در آنهاست. [مي خواهم] كه بر پيامبر اكرم و خاندان ايشان درود فرستي و فرج خاندان پيامبر اكرم و شيعيان و محبان آنان و من را برساني و درهاي آسمان را به روي دعايم بگشايي و آن را به عليين برساني و در امروز و اين لحظه به گره گشايي از كار من اجازه دهي و به برآوردن آرزويم و خواسته ام در دنيا و آخرت رخصت فرمايي.

فرج امام عصر عليه السلام باعث گشايش كار اهل بيت، شيعيان و محبان ايشان و بلكه همه ي عالم است. اساساً گره گشايي كلي از گرفتاريهاي هر مؤمني جز به ظهور پر سرور آن حضرت تحقق پيدا نمي كند. منتظر هوشيار به نيكي اين نكته را دريافته است. به همين خاطر انتظار دم به دم خود را با دعا به اميد گشايش، گره مي زند و در همان لحظه و همان روز در كنار قبر بي نشان بانوي دو سرا، ظهور مولايش را از خداوند مي طلبد.


1- بحارالانوار، ج 100، ص 201 به نقل از اقبال الاعمال.

ص:59

دو نكته درباره ي نقشه ي داخلي مرقد مطهر رسول خدا و خانه ي اميرالمؤمنين و حضرت زهرا عليهم السلام:

مرقد مطهر رسول مكرّم اسلام، در خانه ي جنوبي (بيت رسول اكرم و حضرت صديقه ي طاهره عليهما السلام) قرار دارد. اين خانه در مصادر روايي از قول رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم، با نام «بيتي» (خانه ي من) شناخته مي شود.(1)

سيدالشهدا عليه السلام از اين بيت با عنوان «بيت رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم» ياد كرده اند.(2)

علماي بزرگوار شيعه با استدلال هاي قويم، انتساب اين خانه به افراد ديگر را رد كرده اند.(3)

مرقد مطهر صديقه ي طاهره - بنابر قول مشهور علماي شيعه - در خانه ي شمالي (بيت اميرالمؤمنين و حضرت صديقه ي طاهره عليهما السلام) قرار دارد. اين خانه ي والامقام، در روايات با عناوين «بيت فاطمه»(4) ، «بيت علي و فاطمه»(5) و «بيت على»(6) شناخته شده است.


1- الكافي، ج4، ص 554.
2- الكافي، ج 1، ص 302.
3- به عنوان نمونه: الطرائف، ج 1، ص 287- 290؛ كشف الغطاء، ج 1، ص 19؛ احقاق الحق، ص 307 و 308.
4- الكافي، ج4، ص 556؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 572.
5- الكافي، ج4، ص 555.
6- الكافي، ج4، ص 556.

ص:60

ص:61

زيارت امام عليه السلام: مايه ي كمال حج

اشاره

يكي از آداب مهم و پر فضيلتي كه در سفر الهي حج به آن توصيه شده، پايان دادن «حج» به زيارت و لقاء امام معصوم عليه السلام است. اين زيارت، حسن ختام مناسك حج و عمره است. در روايتي از امام باقر عليه السلام آمده است:

اِبدَءوُا بِمَكَّةَ وَ اختِمُوا بِنا.(1)

[در سفر حج يا عمره] به مكه ابتدا و به ما ختم كنيد.

عبارت روايت شريف به طور مطلق بيان گرديده است. بنابراين مي توان گفت نه تنها در سفر حج تمتع بلكه در سفر عمره ي مفرده نيز حالت مطلوب تر اين است كه انسان، نخست مكه ي معظمه را زيارت كند و پس از آن به مدينه ي نبوي قدم بگذارد. امّا حكمت اين خاتمه چيست؟ آن را از زبان امام باقر بشنويد:

اِنَّما اُمِرَ النّاسُ اَن يَأتُوا هذِهِ الاَحجار فَيَطُوفُوا بِها ثُمَّ يَأتُونا فَيُخبِرُونا بِوِلايَتِهِم وَ يَعرِضُوا عَلَينا نَصرَهُم.(2)

مردم فقط [به اين جهت] امر شده اند كه نزد اين سنگها (كعبه) بيايند و به گرد آن طواف كنند كه پس از آن نزد ما بيايند و ولايتشان را نسبت به ما اظهار كنند و ياري خود را بر ما عرضه نمايند.

در اين عبارت شريف، امام باقر عليه السلام اساساً حكمت فرا خواندن مردم به سوي حج و اعمال آن را اين ميدانند كه مردم به حضور


1- الكافي، ج4، ص 550.
2- الكافي، ج4، ص 549.

ص:62

مولايشان برسند. اوّلاً او را از تسليم و انقيادشان با خبر كنند. ثانياً براي ياري سرورشان اعلام آمادگي نمايند. شيعه اي كه به عهد غديري خود با موالي اش گردن نهاده باشد، هر لحظه آماده است كه همه چيز خويش را خالصانه نثار آنان كند. با زبان و رفتار خويش همواره اعلام ميدارد كه بنده ي دست به سينه و فرمان بر ايشان است. اينگونه است كه حج و عمره قوام مي يابند. اگر امام به دايره داراي طواف نايستاده باشد طواف از هويت خالي است. اگر حاجي از حقيقت حج بي خبر باشد به بيراهه رفته است. اگر ولايت و معرفت امام توشه بار زائر بيت الله نگردد، حج او پوچ خواهد شد. هشيار باشيم نكند ظواهر فريبنده و مظاهر دلربا ما را از توجه به اين پايه و مايه، باز دارد. اگر كعبه، كعبه است به خاطر اتصال آن به سرچشمه ي سرسپردگي به امام است؛ وگرنه سنگي و گلي است بي معنا و كالبدي است تهي از حيات. تعبير «هذه الاحجار - اين سنگ ها -به زيبايي بيانگر اين واقعيت است. اگر حج به عرض ولايت و نصرت امام پيوند نخورد، حج نيست. تنها مقصود خدا از دعوت مردمان به اين همايش آن است كه در پي قافله سالار آن راه بيفتند و به لواي او اقتدا كنند. پس ناگفته پيداست كه اگر كسي به اين علم هدايت پشت كند ره به تركستان هلاكت خواهد برد. چنين كسي هرگز به كعبه يا سعادت و فلاحت نخواهد رسيد.

امر به رسيدن خدمت امام در اين سفر آسماني در قرآن كريم نيز مورد تأكيد پروردگار متعال است، آن جا كه پس از دستور به رسول خدا مبني بر اعلان حج، مي فرمايد:

ص:63

ثُمَّ ليَقضُوا تَفَثَهُم وَ ليُوفُوا نُذُورَهُم وَ ليَطَّوَّفُوا بِالبَيتِ العَتيقِ.(1)

امام صادق در تفسير اين آيه ي شريفه مي فرمايند:

«ليَقضُوا تَفَثَهُم» لِقاءُ الاِمام «وَ ليُوفُوا نُذُورَهُم» تِلكَ المَناسِكُ.(2)

منظور از «ليقضوا تفثهم» ديدار امام [است و مقصود از] «و بايد كه نذرهاي خود را ادا كنند.» آن مناسك است.

منظور از «لقاء امام» در درجه ي اول ديدار با امام حي و زنده است. البته زيارت قبور معصومان عليهم السلام پس از مرگ حكم زيارت ايشان در زمان حيات شريفشان را دارد. لذا اگر كسي به زيارت قبور اين بزرگواران رود در حقيقت سعادت لقاء اين سروران را يافته است. امام صادق عليه السلام فرمودند:

مَن زارَنا بَعدَ مَماتِنا فَكَاَنَّما زارَنا في حَياتِنا.(3)

هركه ما (اهل بيت عليهم السلام) را پس از مرگمان زيارت كند، همچون كسي است كه در زمان حيات ما زيارتمان نمايد.

در منطق ناب شيعي مرده و زنده ي امام معصوم عليه السلام - از نظر شهود و آگاهي روحي - تفاوتي با هم ندارند. اگر كسي پس از مرگ امام به قبر ايشان پناه برد تنها از زيارت جسم ايشان محروم است. بنابراين مي تواند همان بركات معنوي را، كه مي توانست در زمان ديدار امام زنده به كف آورد، در اين ملاقات روحي كسب كند. بر همين اساس امير


1- حج / 29.
2- الكافي، ج4، ص 549.
3- المقنعه، ص 485.

ص:64

مؤمنان به اهل حج چنين توصيه مي فرمايند:

اَتِمُّوا بِرَسُولِ اللهِ حَجَّكُم اِذا خَرَجتُم اِلي بَيتِ اللهِ فَاِنَّ تَركَهُ جَفاءٌ وَ بِذلِكَ اُمِرتُم وَ اَتِمُّوا بِالقُبُورِ الَّتي اَلزَمَكُمُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ حَقَّهَا وَ زيارَتَها وَ اطلُبُوا الرِّزقَ عِندَها.(1)

هنگامي كه به سوي خانه ي خدا خارج مي شويد حجتان را با زيارت رسول خدا تمام كنيد چرا كه ترك آن زيارت، در حق رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم جفاست و به همين عمل فرمان داده شده ايد. و [حجتان را] به اتمام رسانيد با [زيارت] قبوري كه خداوند عزوجل به [رعايت] حق آن ها و زيارت آنها الزامتان نموده است و نزد آن قبرها از [خداوند] روزي بطلبيد.

اميرمؤمنان در اين روايت، زيارت قبر رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم را فرمان الهي و ترك آن را جفا مي شمرند. نيز حق شناسي نسبت به قبور اهل بيت و زيارت آن را يك الزام الهي مي شناسند. اين روايت تأكيدي بر اين واقعيت است كه امتثال امر الهي - مبني بر لقاء امام در حج - با زيارت قبر ايشان صورت مي گيرد. خداوند متعال هماناگونه كه به طواف خانه ي خدا و انجام مناسك فرمان داده، امر فرموده است كه اهل حج به ديدار امام و مولايشان بشتابند. البته چه نيكوست كه انسان بتواند در اين سفر علاوه بر زيارت ائمه ي شهيد به لقاء امام زنده ي خويش نيز برسد. اگر اين آرزو برآورده شود، مؤمن به اين فرمايش امام باقر به طور كامل جامه ي عمل پوشانده است كه فرمودند:


1- الخصال، ج 2، ص 616.

ص:65

تَمامُ الحَجِّ لِقاءُ الاِمامِ.(1)

كمال حج به ديدار امام عليه السلام است.

خوشا به حال آنان كه در اين سير آسماني، سر پر شور بر تن دارند. خوشا به حال آنان كه قلبشان به هواي لقاء در تپش است. خوشا به حال آنان كه حجشان به كوچه باغ وصال مي رسد و راهشان به كوي نگار پيوند مي خورد. خوشا به حال آنان كه در آيينه ي «قبة الخضراء» عمامه ي سبز شب زنده دار مدينه را تماشا مي كنند. خوشا به حال آنان كه همقدم او به روي خاكهاي گرم بقيع، هزاران شمع پر سوز از غريبي مي افروزند. خوشا به حال حاجيه خانمي كه از همپايي خويش با محبوب خوداينگونه گزارش كرده است:

به من وعده ي تشرّف به خدمت حضرت مهدي عليه السلام را داده بودند. در تهران آن حضرت را در خواب ديدم كه مقداري پول دادند و فرمودند: «اين پول را بين سقاهايي كه كوزه به دوش دارند و در قبرستان بقيع به مردم آب مي دهند توزيع كن. در مدينه خدمت ما مي رسي و با هم به زيارت امامان در بقيع مي رويم.»

وقتي از خواب بيدار شدم مقداري پول در دست خود يافتم. روز بعد مرحوم [....] به منزل ما آمدند. خواب را براي ايشان تعريف كردم وقتي پول ها را به ايشان نشان دادم گفتند اين اسكناس ها ريال عربستان است در چمدان بگذار تا حفظ شود. من هم آنها را در جيب كوچك چمدان گذاشتم و با توجه به اينكه كاروان، بار مسافران را يك هفته قبل از پرواز دريافت مي كرد تا به جدّه


1- الكافي، ج4، ص 549.

ص:66

ارسال نمايد، چمدان خود را تحويل دادم.

آن روز صبح چرت زده بودم، ناگهان حضرت مهدي عليه السلام را در خواب ديدم كه فرمودند در كنار ستون توبه منتظر تو هستم. از خواب پريدم و با شتاب خود را به مسجد النبي رساندم. جمال مبارك آن حضرت را كه در هاله اي از نور بود و خال سياهرنگي بر گونه ي مباركش مي درخشيد ملاحظه كردم. با ايشان مشغول زيارت شديم. نخست حضرت محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم را زيارت نموديم. سپس من را نزد قبر حضرت فاطمه عليها السلام كه در پشت پيامبر مدفون است بردند. پس از زيارت حضرت زهرا نزد روضه ي پيامبران رفتيم. شرطه هاي سعودي پيوسته مردم را از نزديك شدن به ضريح با شدّت دور مي كردند ولي از بركت آن حضرت ضريح را بوسيدم. سپس فرمودند اين جا دو ركعت نماز براي پدر، دو ركعت براي مادر و دو ركعت براي خودت بخوان. من هم در كنار شرطه ها بدون هيچ ناراحتي در كنار آن حضرت نمازها را خواندم.

در اين هنگام از مسجد خارج شده و به سوي قبرستان بقيع رفتيم. در روز روشن و در مقابل شرطه هاي سخت گير از آن در كه همه وارد مي شوند پشت سر حضرت مهدي عليه السلام وارد قبرستان بقيع شديم. يك راست نزد قبور امام حسن، امام زين العابدين، امام محمد باقر، و امام جعفر صادق عليه السلام رفتيم. ايشان با لحن فصيح عربي و با صداي حزين و جگرخراش زيارت نامه خواندند و فرمودند: زيارت نامه اي كه حاج شيخ عباس قمي نقل كرده صحيح است. آن گاه ساير قبور را از جمله عباس عموي پيامبر، حضرت حليمه ي سعديه، كه پيامبر را در كودكي شير داده

ص:67

بود، و حضرت امّ البنين مادر حضرت ابوالفضل العبّاس عليه السلام را زيارت نموديم. از اين فرصت استفاده كرده و آن پول هايي كه حضرت مهدي در تهران داده بودند ميان سقاهاي كوزه به دوش در بقيع توزيع كردم. گفتم روي قبور مؤمنين آب بريزند. لازم به ذكر است كه قبل از رسيدن به حرم امامان بقيع عليهم السلام حضرت مهدي عليه السلام اين آيه ي مباركه را قرائت كردند: «فَاخلَع نَعلَيكَ»(1) من هم كفش هاي خود را بيرون آوردم. هم چنين فرمودند: تو نمي تواني مانند من به قبور امامان نزديك شوي. طبق دستور با فاصله پشت حضرت ايستادم. سرانجام از قبرستان خارج شديم. ايشان از يكي از دست فروشاني كه در كنار قبرستان بساط پهن كرده بودند، 5 متر پارچه ي سفيد خريدند و فرمودند: «در اين پارچه براي حج مُحرم بشو» و آن پارچه را در كف دست من گذاشتند و فرمودند:

«وعده ي ملاقات ما در عرفات».(2)


1- طه / 12 .
2- ناقل اين داستان خواهر زاده ي اين حاجيه خانم است كه بلافاصله پس از خروج از قبرستان بقيع در ايام حج سال 1350 شمسي خاله ي خود را ملاقات نموده؛ در حاليكه قدرت سخن گفتن نداشته است. اين ناقل اضافه مي كند كه: «پارچه ي اهدايي حضرت مهدي عليه السلام را زيارت كرده بر روي چشمان خود گذاشتم.» ايشان ضمناً مي گويد: «زنان اجازه ي ورود به قبرستان بقيع را نداشتند و حتي يك زن كه خود را در ميان مردان پنهان كرده بود تا شايد بتواند وارد شود، مشاهده نمودم كه شرطه ها او را شناخته و با شدت برخورد كردند. به علاوه در آن سال (1350) دور قبرستان بقيع ديوارهاي بلندي داشت و هيچ كسي از بيرون نمي توانست داخلي را ببيند. با وجود اين شرايط، با اينكه به گفتار خاله ي خود كاملاً اعتماد داشتم، ولي براي آنكه قلبم مطمئن شود از او پرسيدم قبر حضرت حليمه ي سعديه و ام البنين در كدام قسمت مي باشد؟ خاله ام نشاني قبور آنان را به طور دقيق اظهار داشت.»

ص:68

زيارت ائمه ي بقيع:

امام صادق عليه السلام از جدّ بزرگوارشان سيدالشهدا عليه السلام از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مي فرمايند كه پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم به اميرمؤمنان فرمودند:

اي ابوالحسن! خداوند قبر تو و فرزندانت را بقعه اي از بقعه ها و عرصه اي از عرصه هاي بهشت مقرّر نمود و خداوند قلبهاي برگزيدگان خلقش و زبدگان از بندگانش را به گونه اي قرار داد كه به سوي شما پركشيده و پستي و آزار را در راه شما تاب آورد. پس به خاطر تقربشان به خدا و ابراز محبتشان به رسول او، قبرهاي شما را آباد و زيارتتان را بسيار مي كنند. اي علي! آنان اختصاصي يافته به شفاعت من و وارد شدگان بر حوضي من (كوثر) هستند و اينان فرداي قيامت زائران من در بهشتند.

زبدگان امّت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم آنانند كه با نيت خالصانه (به خاطر تقرب به خدا و مهروزي به رسول او) پا در طريق زيارت اميرمؤمنان و فرزندان ايشان مي نهند. آنچه اينان را به سوي ديار عزيزانشان كشانده، محبت فراوان است. حاضرند هرگونه آزار و پستي را تحمل كنند و سرزنش خار مغيلان را براي در آغوش گرفتن كعبه ي اميد، به جان بخرند. چنين زائران مشتاقي مشمول شفاعت رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم واقع مي شوند. به علاوه در بهشت به ديدار آن بزرگوار مي رسند؛ كه خود يكي از مصاديق زيارت خداوند متعال است. اما در ادامه ي اين روايت نيز نكات شنيدني و به جان خريدني نهفته است كه با هم مرور مي كنيم:

ص:69

يا على مَن عَمَرَ قُبُورَكُمْ وَ تَعَاهَدّها فكائما أعانَ سُليمان بنَ داؤة على بناء بيت المقدس وَ مَنْ زارَ قَبُورَكُمْ عَدّل ذلك له يرجع من زيارتكُمْ كيؤم وَلدَتُهُ أمُهُ فَابشر و يا عَلِيُّ مَن عَمَرَّ قُبورَكُم وَ تَعَاهَدَها فَكاَنَّما اَعانَ سُلَيمانَ بنَ داوُدَ عَلي بِناءِ بَيتِ المَقدِسِ وَ مَن زارَ قُبُورَكُم عَدَلَ ذلِكَ لَهُ ثَوابَ سَبعينَ حَجَّةً بَعدَ حَجَّةِ الاِسلامِ وَ خَرَجَ مِن ذُنُوبِهِ حَتّي يَرجِعَ مِن زِيارَتِكُم كَيَومٍ وَلَدَتهُ اُمُّهُ فَاَبشِر وَ بَشِّر اَوليائكَ وَ مُحِبّيكَ مِنَ النَّعيمِ وَ قُرَّةِ العَينِ بِما لا عَينٌ رأَت وَ لا اُذُنٌ سَمِعَت وَ لا خَطَرَ عَلي قَلبِ بَشَرٍ وَ لكِنَّ حُثالَةً مِنَ النّاسِ يُعَيِّرونَ زُوّارَ قُبُورِكُم بِزيارَتِكُم كَما تُعَيَّرُ الزّانِيَةُ بِزِناها اُولئِكَ شرِارُ اُمَّتي لا نالَتهُم شَفاعَتي وَلا يَرِدُونَ حَوضي.(1)

اي علي! هر كسي كه قبرهاي شما را آباد كند و به آن رسيدگي نمايد، همانند كسي است كه سليمان بن داود را در بنا نمودن بيت المقدس ياري رسانده است. و هر كه قبرهاي شما را زيارت كند اين براي او با ثواب هفتاد حج (پس از حجة الاسلام) معادل است و از گناهانش بيرون ميرود تا آنكه همانند روزي كه مادرش او را زاده است، از زيارت شما باز گردد. پس بشارت بده و دلدادگان و دوستدارانت را نويد گوي از نعمت و چشم روشني؛ به چيزهايي كه نه چشمي ديده و نه گوشي شنيده و نه به قلب بشري خطور كرده است. امّا فرومايگاني از مردم، زائران قبور شما را به خاطر [زيارت قبور] شما سرزنش مي كنند؛ آنگونه كه زن بدكار به زنا كردنش سرزنش مي شود. اينان بدترين امّت من هستند. شفاعت من به ايشان نرسد و وارد حوض من (كوثر) نمي شوند


1- تهذيب الاحكام، ج6، ص 22.

ص:70

در اين عبارات شريف پيامبر مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم ثوابهاي عظيم و تصور ناشدني را به دو گروه نويد مي دهند. نخست كساني كه به تعمير قبور ائمه اي مي پردازند و به آن رسيدگي مي كنند. اينان كساني هستند كه به ساختن ساختمان حرم آن بزرگواران مشغول مي شوند و در نگهداري و رسيدگي به آن كوشا هستند. اين افراد به تصريح رسول خدايان همانندي با كسي دارند كه حضرت سليمان را در بنا نمودن بيت المقدّس ياري رسانده است. گروه دوم كساني هستند كه با رفت و آمد به قبور معصومين و زيارت آن، اين حريم هاي الهي را آباد مي كنند. چنين افرادي، در صورت قبولي زيارتشان، نصيب هايي دارند كه عظمت و بركت آن نه به ديده ي آمده و نه به گوشي رسيده و نه حتي به قلب كسي خطور كرده است. در اين روايت دو مورد از آنها را بيان فرموده اند. يكي بيرون رفتن از ظلمت گناهان و ديگري ثواب هفتاد حج مستحبّي.

نكته ي مهم ديگري كه در روايت مذكور به چشم مي خورد اين است كه پيامبر اكرم تا وضعيت امروز زائران اهل بيت را پيش بيني فرموده اند. خصوصاً در مدينه ي منوره و در طريق زيارت ائمّه ي مظلوم بقيع، زوار اهل بيت مورد سرزنش قرار مي گيرند و آزار مي بينند. افرادي كه با اهل بيت رسول خدا دشمني دارند زوّار را مورد شماتت قرار مي دهند. طعنه مي زنند، گوشه و كنايه مي پراكنند و زيارت كردن آنها را همچون فحشاء، زشت مي انگارند. تعمّد دارند كه مؤمنان را از ابراز محبت و زيارت دلخواه به دور بدارند. اين در حالي است كه اين افراد چه بدانند و چه ندانند از پيش شقاوت خويش را رقم زده اند.

ص:71

اينان در كلام پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم اولاً با وصف «پست و فرومايه» مذمت شده اند ثانياً پيشاپيش، محروم از شفاعت آن بزرگوار و ممنوع از وارد شدن به حوض كوثر دانسته شده اند.

به هر روي اين خرمن خير نصيب كساني خواهد شد كه خالصانه و از سر ارادت، اين طعنه ها و آسيب ها را تاب مي آورند. اينان با وجود همه ي سرزنشگران، دست از زيارت اهل بيت برنمي دارند. قبرستان بقيع محل فرود و رفت و آمد فرشتگان(1) و قبر چهار معصوم مظلوم آن، مزار آسمانيان است.

چنانكه پيش از اين رفت زيارت هر يك از آنان معادل زيارت پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت صديقه عليها السلام مي باشد.(2) لذا اين مكان شريف حرم اهل بيت است نه يك قبرستان ساده. تمامي آدابي كه مثلاً در حرم امام رضا گزاردني است در اين محل مبارك نيز برقرار مي باشد و در صورت امكان انجام آنها نيكوست. به طور مثال براي اينكه انسان بر در اين حريم اذن دخول بخواند منعي


1- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 96. در روايتي امام صادق درباره ي هفتاد هزار فرشته ي روز و هفتاد هزار فرشته ي شب سخن گفته اند كه گروه اول در طول روز و گروه دوم در طول شب: نخست به دور كعبه مي گردند، سپس به زيارت قبر پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و اميرمؤمنانش مي روند و بر ايشان درود مي فرستند و سپس: يَأتُونَ قَبرَ الحَسَنِ فَيُسَلِّمُونَ عَلَيهِ. به زيارت قبر امام حسن مي روند و بر او سلام مي دهند. پس از اين نيز به زيارت سيدالشهدا عليه السلام مشرف مي شوند و به ايشان نيز درود مي فرستند.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 122 و 123 . به نقل از بشارة المصطفي الشيعة المرتضي

ص:72

وجود ندارد. به درآوردن كفش ها لازمه ي احترام به حريم اهل بيت است. نيز عقب عقب رفتن در هنگام خروج نشانه ي حرمت گزاردن زائر به آن بزرگواران مي باشد. توجه كنيم كه حُرمت حرم به صاحب آن است. آنچه حرم را (حرم) مي كند آينه كاري و فرش و گلدسته و كاشيكاري نيست. اهل معرفت، حرمت اين حرم را نگه مي دارند. اينان خداي نكرده كاري نمي كنند كه باعث سرشكستگي دوستان اهل بيت باشد. كساني كه كبوتر قبرهاي ويران شده ي بقيع اند پاي به سرسرايي گذارده اند كه خداوند به آن رفعت و برتري داده است. هر چند به ظاهر قبرهاي معصومين عليهم السلام يكسان با خاك باشد اما سر سائيدن به تربت آن - به كوري چشم دشمنان -رشك افلاكيان است. در قسمتي از زيارت ائمه ي بقيع مي خوانيم:

طبْتُمْ و طابَ مَنْبِئُكُمْ مَنْ بِكُمْ عَلينا دَيّانُ الدّينِ فَجَعَلكم فى بُيُوتٍ أَذِنَ الله أنْ تُرفَعَ و يُذكَرَ فيهَا اسمُهُ وَ جَعَلَ صَلَواتِنا عَلَيكُم رَحمَةً لَنا وَ كَفّارَةً لِذُنُوبِنا اِذَا اختارَكُم لَنا و طَيَّبَ خَلقَنا بِما مَنَّ بِهِ عَلَينا مِن وِلايَتِكُم.(1) پاك شديد و ريشه ي شما پاك شد. فرمانرواي دين (خداوند) به واسطه ي شما بر ما منت نهاد. پس شما را در خانه هايي قرار داد كه خداوند اجازه فرموده كه والا گردند و نامش در آنها ياد شود و درودهاي ما بر شما را براي ما رحمت و براي گناهانمان كفاره قرار داد؛ چون شما را براي ما برگزيد و آفرينش ما را پاك نمود بدانچه -از ولايت شما - كه بر ما منت نهاد.


1- الكافي، ج4، ص 559.

ص:73

در اين بخش از زيارت شريف ائمه ي بقيع عليهم السلام، قسمتي از دو آيه ي مباركه سوره ي نورگنجانده شده كه خداوند متعال در آن مي فرمايد:

في بُيُوتٍ اَذِنَ اللهُ اَن تُرفَعُ وَ يُذكَرَ فيهَا اسمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالغُدُوِّ وَالآصالِ رِجالٌ لا تُلهيهِم تِجارَةٌ وَ لا بَيعٌ عَن ذِكرِ اللهِ وَ اِقامِ الصَّلوهِ وَ ايتاءِ الزَّكوةِ يَخافُونَ يَوماًتَتَقَلَّبُ فِيهِ القُلُوبُ وَالاَبصارُ.(1)

در خانه هايي كه خداوند اجازه داده است كه عالي مقام باشند و در آنها نام او ياد شود. صبحگاهان و شبانگاه در آنها كساني او را تسبيح مي كنند كه هيچ تجارت و خريد و فروشي از ياد پروردگار و به پا داشتن نماز و پرداخت زكات بازشان نمي دارد مي هراسند از روزي كه دلها و ديدگان در آن دگرگون مي شود.

براساس روايات منظور از اين خانه ها حرم و مرقد تمامي معصومين عليهم السلام است كه هر يك شاخه اي از خانه ي رسول خدا هستند.(2) خداوند متعال بر اهل ايمان منت گذارده و اين والا مقامان را در اين خانه هاي سر فراز قرار داده است. زيارت اين خانه ها را مايه ي طهارت آنها از گناه خواسته است. اين زيارت هاي ارزشمند باعث ريزش باران رحمت الهي بر سر زوّار مي شود. اين ها در حالي است كه خداوند آفرينش مؤمنان را به واسطه ي نور ولايت اهل بيت پاك كرده و سرشت آنها را به تابش گوهر ايمان طهارت بخشيده است.


1- نور / 36 و 37.
2- براي مشاهده ي تفصيلات و مستندات مراجعه كنيد به كتاب «در ضيافت ضريح» فصل اوّل از بخش اوّل.

ص:74

نام و ياد خدا و تسبيح و تقديس او ذكر دمادم آناني است كه قدر اين حريم هاي الهي را مي شناسند. اينان با دل هاي مملو از محبت به مزار سرورانشان رو مي كنند. اينگونه است كه لوازم شكوه و كرامت اين بيوت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم را رعايت مي نمايند.(1)

مختصري از تاريخ بقيع§منابع تفصيلات و مستندات اين بحث را بنگريد در كتاب «تاريخ حرم ائمّه ي بقيع).§

براساس مستندات تاريخي «بقيع» ابتدا باغي بوده در پشت خانه هاي مدينه. خانه هاي مدينه تا بقيع امتداد داشته و در طرف غرب آن قرار مي گرفته است. نخستين كسي كه در بقيع دفن گرديده جناب «عثمان بن مظعون» است. ايشان بنابر قول موزخان، برادر رضاعي پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و از سابقين در اسلام بوده است. در زمره ي كساني قرار داشته كه از مكه به حبشه و از آنجا به مدينه هجرت مي كنند. در


1- مرحوم صاحب كتاب عروة الوثقي (آية الله سيد محمّد كاظم يزدي) با استناد به همين آيه ي شريفه نماز در اين حرم هاي والا را مستحب مي شمرند و بلكه آنها را برتر از مسجد مى شناسند: «يستحبّ الصّلاة فى مشاهد الائمة عليهم السلام وهى البيوت التى امر الله تعالي ان ترفع و يذكر فيها اسمه بل هي افضل من المساجد... و كذا استحب في روضات الأنبياء و مقام الاولياء و الصّلحاء والعلماء و العبّاد بل أحياء منهم أيضاً (العروة الوثقي، ج 2، ص 402) به اين ترتيب اگر امكان اقامه ي نماز در فاصله ي نزديك تا قبور أئمّه بقيع عليهم السلام باشد اين كار عبادتي مستحب خواهد بود و اينگونه بطلان قول كساني كه به بهانه ي «قبرستان بودن» بقيع، نماز را در آن مكروه مي شمرند آشكار مي گردد. البته اين نكته نيز نبايد مغفول بماند كه نبايد به دست دشمنان شيعه و اهل بيت بهانه داد. نبايد رعايت اين امر مستحب باعث وهن يا آزار شيعيان گردد. به اين ترتيب مادامي نماز در نزديكي بقيع نيكوست كه به لحاظ شرايط محيطي منعي نباشد و باعث برانگيخته شدن حساسيت مأموران نشود.

ص:75

مدينه اين بزرگوار در زمره ي اصحاب عابد و زاهد پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم قرار مي گيرد. تا جايي كه از شدّت زهد تصميم ميگيرد رهبانيت پيشه كند. اما پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم او را از اين كار نهي مي فرمايند. اميرمؤمنان نيز به او علاقه مند بوده اند به گونه اي كه يكي از فرزندان خويش را به نام او نام مي نهند. اين شخصيت گرامي در سال دوم هجرت چشم از دنيا فرو ميبندد. پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم بر او مي گريند و دستور مي فرمايند كه ايشان در بقيع دفن گردد.

پس از آنكه جناب ابراهيم - پسر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم - در طفوليت از دنيا مي رود پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمان مي دهند كه او را در كنار عثمان دفن نمايند. به تدريج علاقه ي مردم به دفن كردن مردگانشان در اين مكان بيشتر ميشود. تا جايي كه هر يك از قبايل مدينه درختان اين منطقه را قطع مي كنند و آن را به همين منظور اختصاص مي دهند.

در ضمن گفتني است كه پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم سنگي را به عنوان نشانه و علامت بر قبر عثمان بن مظعون قرار ميدهند و به زيارت قبر او ميرفته اند. پس از آنكه «عثمان بن عفان» ميميرد او را بيرون از بقيع دفن ميكنند. دستگاه خلافت پس از توسعه دادن بقيع قبر عثمان بن عفان را در داخل بقيع قرار مي دهد. نيز سنگ قبري را كه پيامبرت بر قبر عثمان بن مظعون گذاشته بودند به سرقت مي برد و بر قبر سومي نصب مي نمايد.(1)

قبر شريف ديگري كه در بقيع و در نزديكي قبور ائمه عليهم السلام واقع است، مزار جناب فاطمه بنت اسد- مادر بزرگوار اميرمؤمنان عليه السلام- مي باشد.


1- اسدالغابه، ج 3، ص 387. تاريخ المدينه ابن شبه، ج 1، ص 102.

ص:76

درباره ي كيفيت دفن اين بانوي بزرگوار در فرمايشي از امام صادق عليه السلام چنين آمده است:

هنگامي كه فاطمه بنت اسد - مادر اميرمؤمنان عليه السلام - از دنيا رفت حضرت علي عليه السلام نزد رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم آمد. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به ايشان فرمودند: «اي ابوالحسن تو را چه مي شود؟! ايشان عرضه داشتند: «مادرم وفات يافت.» پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: «و به خدا سوگند مادر من!» سپس پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم گريستند و فرمودند: «[واي من]، مادرم!» سپس به اميرالمؤمنين صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: «اين پيراهن من را بگير و او را در اين كفن كن و اين رداي مرا بگير و او را در آن كفن نما پس هنگامي كه از تكفين او فارغ شديد به من اعلام كنيد.» پس هنگامي كه جنازه ي جناب فاطمه را بيرون آوردند «مادرم وفات يافت.» پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم بر آن نمازي خواندند كه نه پيش از آن و نه پس از آن، چنين نمازي بر احدي نگزاردند. سپس در قبر ايشان فرود آمدند و در آن خوابيدند. سپس فرمودند: «اي فاطمه!» ايشان عرضه داشت: «لبّيك اي رسول خدا!» [پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم] فرمودند: «آيا آنچه پروردگارت به تو وعده داده بود را، حق يافتي؟» عرض كرد: «آري! خداوند تو را به نيكوترين پاداش جزا دهد». و مناجات ايشان (پيامبر اكرم ) در قبر به طول انجاميد. پس هنگامي كه خارج شدند، گفته شد: «اي رسول خدا! در مورد او كاري كرديد كه نديده بوديم پيش از او درباره ي كسي چنين كنيد!» حضرت فرمودند:

امّا كفن كردنم او را به [پيراهنم]، بدين خاطر بود كه هنگامي كه گفتم: «مردمان روزي كه از قبرهايشان محشور مي شوند، عريان ظاهر مي گردند.» او فرياد كشيد: «واي! بدا به حال من!» پس

ص:77

لباسهايم را به تن وي كردم و در نمازم بر او از خداوند خواستم كه كفن هايش را نپوساند تا آنكه به بهشت وارد گردد پس خداوند آن [ادعاي من] را اجابت فرمود و امّا داخل شدنم در قبرش بدين خاطر بود كه روزي به او گفتم: «هنگامي كه مرده را در قبر مي گذارند و مردم از او باز مي گردند دو فرشته ي نكير و منكر بر او داخل مي شوند و از او سؤال مي كنند.» او عرضه داشت: «خدا به فرياد من برسد» پس همواره در قبرش از پروردگارم درخواست كردم تا آنكه از قبر او برايش باغي به بهشت و باغي از باغهاي بهشت باز شد.(1)

اين بانوي گرامي در داخل خانه ي فرزند خود جناب عقيل بن ابي طالب كه در همسايگي بقيع بوده دفن مي شوند. پس از ايشان جناب عباس بن عبدالمطلب و چهار امام معصوم بقيع در اين خانه دفن مي گردند. به تدريج اين خانه به مقبره ي خانوادگي اهل بيت تبديل مي گردد.

در ميان ساير قبوري كه در قبرستان بقيع قرار دارند مي توان به قبرهاي شريف اين بزرگواران اشاره كرد: جناب عقيل بن ابي طالب، جناب عبدالله بن جعفر، جناب حليمه ي سعديه (دايه ي رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم)، و جناب اسماعيل بن جعفر بن محمد الصادق (رضوان الله عليهم اجمعين).


1- بحارالانوار، ج 35، ص 81 و 82، به نقل از بصائر الدرجات.

ص:78

فصل 2 : مساجد و آثار برگزيده ي مدينه

مساجد و آثار برگزيده مدينه

در فرمايشي از امام صادق عليه السلام تعدادي از مساجد و اماكن مشرّفه ي مدينه - براي اقامه ي نماز و زيارت - مورد توصيه قرار گرفته است. نخست حديث شريف آن حضرت را از نظر مي گذرانيم و سپس توضيح مختصري پيرامون هر يك از اين اماكن مقدس خواهيم داد.(1) راوي به ايشان عرضه مي دارد: «من به مساجدي كه در اطراف مدينه است مي روم، از كدام يك آغاز كنم؟» ايشان پاسخ مي فرمايند:

از مسجد قبا آغاز كن و آن جا نماز بخوان و رفتن و نماز گزاردن در آن را فراوان كن، چرا كه آن، نخستين مسجدي است كه رسول خدا در اين پهنه در آن نماز كرد. سپس نزد مشربه ي ام ابراهيم برو و در آن نماز بخوان، چرا كه آن جا خانه ي رسول خدا و نمازخانه ي ايشان است. سپس به مسجد فضيخ برو و دو ركعت در آن نماز بخوان چرا كه پيامبرت در آن نماز گزارد. پس


1- توضيحات تفصيلي را در دو كتاب «تاريخ حرم ائمه بقيع» و «آثار اسلامي مكه و مدينه» بنگريد.

ص:79

هنگامي كه در اين سواي مدينه نماز بجاي آوردي به سوي احد برو و به مسجدي كه نزديك «حرّه» است برو و در آن نماز بخوان، سپس به قبر حمزةبن عبدالمطلب عبور مي كني و بر او درود مي فرستي. سپس بر قبور شهداي [احد] مي گذري و نزد آنها ميايستي و مي گويي:

اَلسَّلامُ عَلَيكُم يا اَهلَ الدِّيارِ اَنتُم لَنا فَرَطٌ وَ اِنّا بِكُم لاحِقُونَ.

سلام بر شما اي اهل خانه ها[ي قبر!] شما از ما پيشي گرفته ايد و ما به شما خواهيم پيوست.

سپس به مسجدي مي آيي كه در مكان وسيعي كنار كوه در سمت راستت است، تا اينكه داخل احد مي شوي و در آن نماز مي گزاري كه پيامبري از آن مكان به سوي جنگ احد خارج شد (آن هنگام كه با مشركان روبه رو شد و آنان صحنه ي جنگ را ترك نگفتند. تا اينكه وقت نماز فرا رسيد پس پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در آنجا نماز خواندند) سپس همچنان عبور كن تا برگردي و آنقدر كه خداوند برايت مقدّر كرده نزد قبور شهدا نماز مي گزاري سپس بر همان مسير روبه رويت [پيش ] برو. سپس به مسجد احزاب مي روي و در آن نماز مي كني كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم روز جنگ احزاب در آن دعا فرمود و عرض كرد:

يا صَريخَ المَكرُوبينَ وَ يا مُجيبَ دَعوَةِ المُضطَرّينَ وَ يا مُغيثَ المَهمُومينَ اِكشِف هَمّي وَ كَربي وَ غَمّي فَقَد تَري حالي وَ حالَ أصحابي.(1)


1- بحارالانوار، ج 100، ص 213، به نقل از كامل الزّيارات.

ص:80

اي دادرس گرفتاران و اي اجابت كننده ي دعاي بي نوايان و اي دادرس غمزدگان! از امر مهم من و گرفتاري من و اندوه من گره بگشا كه تو حال من و حال اصحاب مرا مي بيني.

مسجد قبا

اين مسجد شريف واپسين منزلي است كه پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم پيش از ورود به يثرب در آن توقف كردند. پس از چند روز در پي پيوستن اميرمؤمنان و همراهان به ايشان، به مدينه وارد شدند. در چند روزي كه پيامبر اكرم در اين محل بودند اين مسجد را بنا فرمودند. به تصريح قرآن كريم، اين مسجد مسجدي است كه بر پايه ي تقوا بنا شد:

لَمَسجِدٌ أُسِّسَ عَلَي التَّقوي مِن اوَّلِ يَومٍ اَحَقُّ اَن تَقُومَ فيهِ، فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَ اللهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرينَ.(1)

يقيناً مسجدي كه از روز نخست بر اساس تقوي پايه نهاده شده باشد شايسته تر است كه در آن [به نماز] بايستي در آن مردماني هستند كه دوست ميدارند پاك شوند و خداوند كساني كه كسب طهارت مي كنند را دوست مي دارد.

وقتي از امام صادق درباره ي اين آيه سؤال مي شود، مي فرمايند:

مسجدي كه اين آيه درباره اش سخن گفته مسجد قباست.(2)

در فضيلت و شرافت اين مسجد همين بس كه امام صادق از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم روايت مي كنند كه ايشان آن را مسجد خود


1- توبه / 108.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 215، به نقل از تفسير عياشي.

ص:81

دانستند و فرمودند:

مَن أتي مَسجِدي مَسجِدَ قُبا فَصَلّي فيهِ رَكعَتَينِ رَجَعَ بِعُمرَةٍ.(1)

هر كه به مسجد من -مسجد قبا- بيايد و در آن دو ركعت نماز بگزارد با [ثواب] يك عمره باز مي گردد.

اين مسجد در شش كيلومتري جنوب مدينه واقع است و از مناطق زراعي و پر آب آن به حساب مي آيد.

مشربه ي ام ابراهيم

جناب ماريه ي قبطيه يكي از همسران مكرّم رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم است. ايشان بنا به قولي توسط نجاشي پادشاه حبشه(2) و بنابر قول ديگر توسط مقوقس پادشاه مصر(3) به آن حضرت هديه شد. ايشان در اين نقطه جناب ابراهيم، فرزند نبي اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم را به دنيا آورد. اينكه چرا اين بانوي گرامي در خارج از شهر مدينه سكني گرفت علت غريبي دارد كه قدري پيرامون آن سخن ميگوييم:

در تواريخ اهل سنت نقل شده كه عايشه مي گفت: «نسبت به هيچ زني به اندازه ي ماريه رشك و حسادت نورزيدم.» آنگاه عايشه علت اين حسادت را اينگونه گزارش مي كرد: «ماريه بسيار زيبا و داراي موهاي مجعد بود و سخت مورد مهر و علاقه ي رسول خدا قرار داشت. حضرت در ابتدا او را در خانه ي «حارثة بن نعمان» منزل داد و چون ما از نزديك علاقه و محبت پيامبر به او را حس ميكرديم، بناي


1- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 229.
2- بحارالانوار، ج 18، ص 419، به نقل از «اعلام الوري» و «قصص الانبياء».
3- الطبقات الكبري، ج 8، ص 212.

ص:82

بد رفتاري و مخالفت با ماريه را گذاشتيم. آنقدر كرديم تا از دست ما به ستوه آمد و به رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم شكايت كرد. ايشان او را به عاليه (قسمتهاي بالاي مدينه كه امروزه مشربه ي ام ابراهيم در آن واقع است) نقل مكان دادند و همان جا نزد او مي رفتند و اين امر تحملش بر ما سخت بود.»(1) اين حسادتها و آزارها پس از انتقال ماريه به منطقه ي شمالي مدينه همچنان ادامه يافت تا جايي كه پس از به دنيا آمدن «ابراهيم» فرزند رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم، عايشه به ماريه تهمت «زنا» زد و البته دروغگويي و نامردمي او به زودي آشكار شد.(2) به نظر مي رسد اين اتهام شنيع و دور از انصاف در اثر حسادت به خاطر به دنيا آمدن «ابراهيم» بوده است. در نقل ديگري كينه ي عايشه به اين بانوي گرامي تا به آنجا اوج مي گيرد كه حتي از جسارت به پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم نيز با نمي كند. خود او ميگويد: «وقتي ابراهيم به دنيا آمد، پيامبر او را نزد من آورد و به من فرمود: «ببين چقدر به من شباهت دارد!» گفتم: «نه هيچ شباهتي نيست!» فرمود: «ايا (شباهت) سفيدي و تن او را [با من] نمي بيني؟» گفتم: «به هر كس شير گوسفند بدهند سفيد و فربه مي شود»(3)

به هر روي به رغم حسادت كينه توزان ورشك ورزيدن دشمنان، جايگاه و منزل اين بانو به عنوان مكاني مقدّس معرّفي شده است.(4)


1- الطبقات الكبري، ج 8، ص 212.
2- تفسير قمي، ج 2، ص 318.
3- الطبقات الكبري، ج 1، ص 37.
4- قبر اين بانوي گرامي نيز به گفته ي مورخان در قبرستان بقيع قرار دارد (الطبقات الكبري، ج 8، ص 216).

ص:83

چنانكه در روايت صدر بحث ذكر شد، امام صادق عليه السلام آن را «مسكن» و «مصلاي رسول مكرم اسلام» معرّفي فرموده اند. به علاوه به اقامه ي نماز در آن توصيه فرموده اند. اين جايگاه مبارك بنايي داشته كه هم اكنون تخريب شده و به صورت قبرستاني درآمده است. به گفته ي مورخان معاصر، اين محل، سمت چپ كسي است كه از «بيمارستان الزهراء» عازم «بيمارستان وطني» در نيمه ي راه مي باشد و داخل يك خيابان فرعي واقع است.(1)

مسجد فضيخ

مسجد ديگري كه حضرت امام صادق عليه السلام به اقامه ي نماز در آن توصيه فرموده اند، مسجد فضيخ است. براساس فرمايش آن حضرت وجه تسميه ي اين مسجد آن است كه نخلي به نام «فضيخ» در آن قرار داشته است.(2)

نام ديگر اين مسجد، «ردّ الشمس» است كه در روايتي از امام صادق عليه السلام مطرح گرديده است. ايشان داستان اين مسجد را اينگونه از جدّشان اميرالمؤمنين نقل مي فرمايند:

من و رسول خدا در آن [مسجد] نشسته بوديم كه ايشان سر مبارك خود را در دامن من گذاشتند. سپس چرتي زدند تا اينكه خوابشان عميق شد و [وقت] نماز عصر فرا رسيد، من خوش نداشتم كه سر ايشان را از ران خود تكان دهم كه باعث اذيت رسول خدا شده باشم تا آن كه وقت نماز گذشت و فوت شد.


1- رجوع كنيد به: كتاب آثار اسلامي مكه و مدينه.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 214، به نقل از علل الشرايع.

ص:84

رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم از خواب بيدار شدند و فرمودند: اي علي! نماز گزارده اي؟ گفتم: «نه.» فرمودند:«چرا؟» عرض كردم: «خوشي نداشتم شما را آزار دهم!» ايشان برخاستند و روبه روي قبله ايستادند و دو دست خود را به سوي آسمان، بالا كشيدند و فرمودند:

أللّهُمَّ رُدَّ الشَّمسَ اِلي وَقتِها حَتّي يُصَلِّيَ عَلِيٌّ.

خدايا! خورشيد را به سوي وقت [درخشاني] اش بازگردان تا علي نماز بگزارد.

سپس اميرمؤمنان عليه السلام ادامه دادند:

آن گاه خورشيد به وقت نماز عصر بازگشت تا آنكه نماز عصر را گزاردم سپس همانند فرود آمدن ستاره فرود آمد.(1)

براساس روايت ابتداي سخن و روايات ديگر(2) پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم در اين مسجد فراوان نماز گزارده اند. لذا توصيه شده كه در اين مسجد نماز گزارده شود. اين مكان شريف در يك كيلومتري - يا كمتر - در جنوب شرق مسجد قبا در محله ي «قُربان» قرار دارد و هم اكنون مخروبه است.

قبر جناب حمزه ي سيدالشهدا و شهداي احد

جناب حمزةبن عبدالمطلب - عموي والا مقام رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم -از شخصيتهاي نادر و از گوهرهاي ناب صدر اسلام است. ايشان از محبوب ترين عموهاي آن بزرگوار نزد ايشان بود.(3) دليرانه ترين دفاعها و شجاعانه ترين رشادتها را در راه نبي اكرم عليه السلام به خرج داد. از بذل


1- الكافي، ج4، ص 562.
2- بحارالانوار، ج 100، ص 213، 214، 216 و 224.
3- بحارالانوار، ج 22، ص 275، به نقل از امالي صدوق.

ص:85

جان شريفش در ميدان هاي نبرد دريغ ننمود تا آنكه در جنگ احد به صورتي رقت بار به شهادت رسيد. در تفسير آيه ي شريفه ي:

مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَن قَضي نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن يَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبديلاً.(1)

از مؤمنان مرداني هستند كه بر عهدي كه با خدا بسته اند راست و صادقند؛ پس برخي از آنان پيمان خود را به پايان برد [و] اجلاش فرا رسيد و از برخي ديگر كسي است كه در انتظار [شهادت] است و هرگز تغييري در عهد و پيمان خود ندادند.

از امام باقر عليه السلام نقل شده كه درباره ي برخي از گروه اوّل (وفا كنندگان به پيمان و شهداي راه خدا) فرمودند: منظور، حمزه و جعفر عليهما السلام است و در مورد يكي از مصاديق گروه دوم (منتظران شهادت) فرمودند: منظور حضرت علي عليه السلام است.(2)

به اين ترتيب خداوند متعال هم ايمان اين بزرگوار را امضا فرموده و هم وفاداري ايشان به عهد خود را تاييد نموده است. اهل بيت در احتجاج هاي خود مكرّراً به عموي بزرگوارشان فخر مي فرموده اند.(3) لقب ديگر اين


1- احزاب / 23.
2- تفسير قمي، ج 2، ص 88.
3- قرب الاسناد، ص 13 / احتجاج، ج 1، ص 134 / بحارالانوار، ج 22، ص 283 / بحارالانوار، ج 45، ص 5. در فرهنگ اهل بيت با ايشان را به عنوان سيد و سرور شهيدان اولين و آخرين - به جز انبياء و اوصيا - معرّفي فرموده اند.كمال الدّين، ج 1، ص 264.

ص:86

بزرگوار «شير خدا» و «شير رسولش» مي باشد كه در روايتي از امام زين العابدين عليه السلام اينگونه بدان تصريح رفته است:

ما مِن يومٍ اَشَدَّ عَلي رَسُولِ اللهِ مِن يَومِ اُحُدٍ قُتِلَ فيهِ عَمُّهُ حَمزَةُ بنُ عَبدِالمُطَلِّبِ اَسَدُ اللهِ وَ اَسَدُ رَسُولِهِ. (1)

[مصيبت] هيچ روزي بر رسول خدا سخت تر از روز احد نبود كه در آن عمويش حمزةبن عبدالمطلب، شير خدا و شير رسولش، به شهادت رسيد.

بنابر نقل هاي تاريخي پيكر شريف اين مجاهد پايدار در جنگ احد، توسط اشقيايي چون - هند همسر ابوسفيان - مثله شد.(2) همين امر تحمل مصيبت حمزه را بر پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم بسيار سخت و دشوار نمود.(3) پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم هر سال به زيارت قبر حمزه و ساير شهداي احد ميرفتند.(4) پس از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم نيز حضرت صديقه ي طاهره هفته اي دو بار به اين مكان شريف مي رفتند و زيارت مي فرمودند.(5) در حديث شريف ابتداي بحث، امام صادق عليه السلام دستور فرموده اند كه زوّار به زيارت جناب حمزه ي سيدالشهدا و ساير شهداي احد بروند، بر آن جوانمردان درود فرستند و نزد قبور ايشان هر قدر مي توانند نماز بگزارند.


1- بحارالانوار، ج 22، ص 274، به نقل از امالي صدوق.
2- تفسير قمي، ج 1، ص 116.
3- تفسير قمي، ج 1، ص 123.
4- وفاء الوفا، ج 3، ص 932.
5- الكافي، ج 3، ص 228.

ص:87

مسجد «حرّه»، مسجد «فُسح»، مسجد «احزاب»

سه مسجد ديگر نيز در فرمايش مبارك امام صادق معرّفي شده اند. مسجد اول كه از آن با عنوان «دون الحرّة»-نزديك حرّه - ياد شده بر اساس نظر برخي از محققان عبارت است از «مسجد الدّرع».

مسجد ديگري كه در كنار كوه احد، در جانب راست به عنوان محل نمازگزاردن رسول خدا ذكر شده، براساس همين نظر «مسجد فسح، يا «فسيح» مي باشد كه البته امروزه جز ويرانه اي از آن به جاي نمانده است.(1)

واپسين مسجدي كه نماز خواندن در آن مورد توصيه ي امام عليه السلام قرار گرفته عبارت است از «مسجد احزاب». اين مسجد در دامنه ي كوه واقع شده و براي رسيدن به آن بايد تپه هايي را طي كرد. مطابق فرمايش امام صادق عليه السلام پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم در اين محل براي پيروزي سپاه خود در برابر خيل عظيم سپاه مشركان دعا فرموده اند. پشت همين كوه مسير حفر خندق در زمان جنگ احزاب بوده است و پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرازآن به مسير حفر خندق نظارت مي فرموده اند.

مساجد معظم ديگري نيز در مدينه ي منوره قرار دارد كه برخي از آنها يادآور فضايل اهل بيت نيز هستند از آن جمله مي توان به مساجد ذيل اشاره نمود:

مسجد معرّس، مسجد الا جابه (مسجد مباهله)، مسجد و مقبره يعلى بن جعفر الصادق عليه السلام، مسجد غمامه، مسجد امام علي بن


1- براي ملاحظه ي توضيحات بيشتر رجوع كنيد به كتاب «آثار اسلامي مكه و مدينه».

ص:88

ابى طالب عليه السلام ومسجد ذوقبلتين.(1)

چه نيكوست كه شيعيان و رعيت امام عصر عليه السلام با رساندن خود به اين مواضع مرحمت و عنايت حق متعال، دعاگوي ولي نعمت خود باشند و از خداوند بخواهند كه با ظهور آن حضرت، اين آثار محو شده و از ميان رفته دوباره بر پا شده و ساخته شوند.


1- براي ملاحظه ي توضيحات بيشتر رجوع كنيد به كتاب «آثار اسلامي مكه و مدينه».

ص:89

فصل 3 : وداع با مدينه

وداع با مدينه

اكنون هنگام وداع با شهري فرا رسيده كه در نسيمش عطر وجود نبي است. نخل هايش رازدار غربت حيدرند. ذرّات غبارش اشك فاطمه را به دامن گرفته اند. اكنون وقت خداحافظي با جگر پاره ي مجتبي است. هنگام پاي بوسي صادقين عليهما السلام است. دمي است كه بايد گلابدان اشك را به مزار زين العابدين عليه السلام افشاند. بايد ديده آخرين تصويرها از مسجد النبي را به ذهن بسپارد. بايد لبها آخرين التماس ها را زمزمه كنند. بايد چشم هاي خيس، واپسين توسل ها را تجربه نمايند. براي آنكه سوز اين خداحافظي جان ما را بيشتر بگدازد، باهم صحنه هاي وداع حضرت سيدالشهدا عليه السلام با نياي بزرگوارشان را مرور مي كنيم و بر اين روضه قطره ي اندوه مي پاشيم:

شب هنگام، حسين بن علي عليهما السلام از منزلش بيرون آمد و نزد قبر جدّش آمد و عرض كرد:

ص:91

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا رَسُولَ اللهِ! أَنَا الحُسَينُ بنُ فاطِمَةَ، اَنا فَرحُكَ و ابنُ فَرحَتِكَ سِبطُكَ فِي الخَلَفِ الَّذي خَلَّفتَ عَلي اُمَّتِكَ، فَاشهَد عَلَيهِم يا نَبيَّ اللهِ اَنَّهُم قَد خَذَلسوني وَ ضَيَّعُوني وَ اَنَّهُم لَم يَحفَظُوني و هذا شَكوايَ اِلَيكَ حَتّي اَلفاكَ.(1)

سلام بر تو اي رسول خدا! من حسين پسر فاطمه ام، جوجه ي تو و فرزند جوجه ات، نواده ي تو در بازمانده اي كه بر امّتت باقي گذاردي، پس اي نبي خدا! عليه آنان شاهد باش كه مرا وانهادند و هلاكم نمودند و حفاظتم نكردند (قدرم را ندانستند) و اين شكايت من به سوي توست تا ملاقاتت كنم.

شب دوم نيز به سوي قبر رسول خدا خارج شد و دو ركعت نماز خواند. پس وقتي از نمازش فارغ شد آغاز به گفتن نمود كه:

«خداوندا! اين قبر نبي تو -محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم- است و من پسر دختر محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم هستم و آنچه كه ميداني برايم پيش آمده، خدايا من معروف را دوست ميدارم و از منكر بيزارم و من اي صاحب جلالت و كرامت! از تو مي خواهم - به حقّ اين قبر و آن كس كه در اوست- كه در اين كار من آنچه براي تو مايه ي رضامندي است اختيار كني».(2)

سپس امام حسين عليه السلام شروع به گريه كرد تا آنكه در سپيده ي صبح سر بر قبر جدّش نهاد و دمي چرتش برد. پس پيامبر را ديد كه در ميان گروهي از فرشتگان - كه در راست و چپ و پيش رو و پشت سرش بودند - آمد تا آنكه حسيني را به سينه اش چسباند. ميان دو چشمش


1- موسوعة الامام الحسين، ص 286، به نقل از تاريخ طبري و مقتل خوارزمي.
2- موسوعة الامام الحسين، ص 287، به نقل از مقتل خوارزمي و العوالم.

ص:92

را بوسيد و فرمود:

يا بُنَيَّ يا حُسَينُ! كَأَنَّكَ عَن قَريبٍ أراكَ مَقتُولاً مَذبُوحاً بِأَرضِ كَربٍ وَ بَلاءٍ مِن عِصابَةٍ مِن اُمَّتي وَ أنتَ في ذلكَ عَطشانُ لاتُسقي وَ ظَمآنُ لاتُروي وَ هُم مَعَ ذلِكَ يَرجُونَ شَفاعَتي ما لَهُم لا أَنالَهُمُ اللهُ شَفاعَتي يَومَ القِيامَةِ.(1)

پسركم حسين! گويا تو را به همين زودي در سرزمين گرفتاري و بلا (كربلا) از سوي گروهي از امتم كشته و سر بريده مي بينم، در حاليكه در آن [هنگام] تشنه اي هستي كه آبش نمي دهند و تشنه اي هستي كه سيراب نمي شود و آنان با اين وجود شفاعت مرا اميد دارند. آنان را چه مي شود؟ كه چنين خيال باطلي [دارند] خدا شفاعت مرا در روز قيامت به آنها نرساند!

پس، از خوابش برخاست و قبر نيايش را وداع فرمود و عرضه داشت: پدر و مادرم به فدايت اي رسول خدا! از كنار تو با بي ميلي بيرون مي روم و ميان من و تو جدايي افكنده شده چون با يزيدبن معاويه ي شرابخوار و زشت كردار بيعت نكردم و اكنون از جوار تو با كراهت خارج مي شوم پس تو را از من سلام باد (خداحافظ)!(2)

باري، پيامبر اكرم و در انتظار محبوبش بود تا همانند پدر و مادر و برادرش به ايشان پيوند خورد. عجبا كه اين امّت ناسپاس سر فرزند رسول خدا را به نيزه كردند در حاليكه شفاعت جدّش را


1- موسوعة الامام الحسين، ص 287، به نقل از مقتل خوارزمي و العوالم.
2- موسوعة الامام الحسين، ص 287، به نقل از منتخب طريحي و ناسخ التواريخ،

ص:93

انتظار مي كشيدند. باري چندي نگذشت تا هنگامي كه زينب مضطرّ بر فراز قتلگاه شاهد لگد كوب شدن گلبرگ هاي لاله اش شد. در آن بحبوحه ي طوفاني كه زمين و زمان در اضطراب ذبح عظيم بود روي به مدينه گذارد و به نيايش پناه برد. شايد خواست با اين درد دل خود را تسكين دهد. شايد رو به مدينه كرد تا از پيامبر بخواهد به استقبال حبيبشان بروند و به فيض رباني خود بر اين آتش آبي بيفشانند. زينب به نوايي دلخراش و قلبي زخمي بر او ندبه كرد كه:

يا مُحَمَّداه صَلّي عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ هذا حُسَينٌ مُرَمَّلٌ بِالدَّماءِ مُقَطَّعُ الاَعضاءِ وَ بَناتُكَ سَبايا... يا حُزناهُ يا كَرباهُ أليَومَ ماتَ جدّي رسولُ اللهِ.(1)

اي محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم [به فريادمان برس] پروردگار آسمان بر تو درود فرستد! اين حسين است به خون غلتيده، با بدني قطعه قطعه و دختران تو اسيرانند... واي [ما و اين] حزن، واي [ما و اين] سخت روزي! امروز نيايم رسول خدا از دنيا رفت....

حسين عليه السلام همه چيز زينب عليها السلام بود. همه ي دار و ندارش، هست و نيستش، بود و نبودش، پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم براي زينب عليها السلام خيمه اي بود كه پدر و مادر و برادر را در خود فراهم آورده بود. اين خيمه يكسره در كاسه ي چشمان حسين به پا بود. شقايق زينب عليها السلام كه ميان نيزه ها و شمشيرها پر پر شد، هستي زينب عليها السلام به باد رفت. پيامبرش روز عاشورا او را ترك گفت؛ او آن روز همه ي اهل بيت عليهم السلام را با هم از دست داد.


1- بحارالانوار، ج 45، ص 58 و 59.

ص:94

بخش دوم : معرفت به حجّ و عمره

فصل 1: معرفت به فضايل حجّ و عمره

اشاره

حج(1) يعني قصد بندگي، يعني آهنگ توجه به بيت الله، يعني عزم زيارت صاحب كبريا و عظمت، يعني همتي دوباره و صدباره براي فرمانبري پروردگار. كسي كه بار اين كوچ مي بندد در حقيقت قصد دارد به يكي از مهمترين عبادات اقدام كند. مطابق فرمايش صاحبان دين، اسلام بر پنج پايه بنا گرديده است و يكي از آنها حج گزاردن است.(2) پس


1- براي حج معاني مختلفي در لغت بيان شده همانند: 1) قصد: الحجّ قصد التّوجّه الى البيت... تقولُ: حَجَجتُ البيت أَحُجُّهُ حجّاً اذا قصدته (لسان العرب، ج 2، ص 226) 2) فراواني قصد به سوي كسي كه بزرگ داشته مي شود الحجّ كثرة القصد الي من يُعظّم (كتاب العين، ج 3، ص 9) 3) زيارت و به ديدار آمدن الحجّ الزياره و الاتيان و انّما سُمي حاجّاً بزيارة بيت الله تعالي (لسان العرب، ج 2، ص 226).
2- الكافي، كتاب الايمان و الكفر، باب دعائم الاسلام، ح 1: امام باقر عليه السلام فرمودند: اسلام بر پنج [پايه] بنا گشته است؛ بر نماز و زكات و روزه و حج و ولايت و به هيچ چيز ندا در داده نشده آن گونه كه به ولايت (هيچ يك از تكاليف به اندازه ي ولايت مهم نيست).

ص:97

حج گزار در پي آن است كه يكي از قائمه هاي دينداريش را علم كند. او مي خواهد خيمه ي ايمانش را پا برجاتر سازد. يك يك اعمالي كه در طول اين سياحت معنوي و الهي انجام مي دهيم، رمزها و رازها در پس خود دارند.

بسياري از اين اسرار از دسترس چشمان ادراك ما به دورند. به اين ترتيب بيان ناطق وحي و امام معصوم عليه السلام بايد پرده از آنها بردارد. يكايك آمد و رفتها و مشقتها در پس خود همان روحي را دارند كه در كالبد هر عبادت ديگري دميده گشته است. اين هويت، تذلل و خاكساري بر آستان آسماني پروردگار است. فرمانهاي الهي، در اين زمينه از طريق دين به بندگان ابلاغ مي شود. آنان، سر به زير افكنده، آنها را بر چشم مي گذارند. بي چون و چرا و با رغبت و شوق فرمانبري مي كنند. ميدانند خدايشان همان منعمي است كه شكر او، در گوش سپردن به دستور اوست. مي دانند او همان محبوبي است كه ابراز محبت به او، در طاعت اوست. معتقدند او همان مقصودي است كه وصل او و قرب به او، در تعبد برابر اوست. افزون بر اين وقتي درمي يابند كه پروردگار از فيض و تفضل خود بهرورشان ساخته، رغبتشان به بندگي برانگيخته ميشود. آنان مي يابند كه خداوند بر سر مائده ي عنايات خود دعوتشان كرده است. به همين خاطر سراپا اشتياق و سراسر شور مي شوند تا اين راه را پي گيرند. همين است كه زيارت بيت الله و بجاي آوردن اعمال حج براي اهل حقيقت خاطره اي به ياد ماندني و توفيقي دوست داشتني است. داستان دعايشان در بهترين مواقع و مواضع

ص:98

استجابت دعا، اين ديدار و زيارت را مي طلبد.

التفات پروردگار، چه در دنيا و چه در آخرت، آغوش به روي حج گزاران مي گشايد. كريمانه و بزرگوارانه در برشان مي گيرد. آنان را از بهترين هدايا بهره ور مي كند. در اين ميان، مي توان احسان بي پايان الهي را در دو موضع دنيا و آخرت نگريست كه به ذكر برخي از آنها مي پردازيم؛ به اين اميد كه يادآوري فضايلي اين چنين، دل ها را به سوي بلد امين بكشاند و قدم ها را در راه زيارت بيت عتيق به راه اندازد.

آثار دنيوي حج و عمره

رفع فقر و فراواني روزي

يكي از ويژگي هاي انكارناپذير لذت هاي دنيوي اين است كه گذرا و پايان پذيرند. با گذشت زمان از بين مي روند و هرگز نمي توان به دوام آنها اميد بست. اما در اموري كه انگيزه ي اخروي وجود دارد، كار برعكس است. هرچه انسان پيشتر رود بيشتر به دست مي آورد. هرچه فراوانتر مصرف كند افزون تر نصيبش مي شود. حج و عمره نيز چنين است، افراد بسياري هستند كه در پي رفتن به حج، فقرشان از ميان رفته و اموالشان بركت و وسعت يافته است. اين تجربه را روايات متعدّد تأييد مي كنند. پا نهادن در اين طريق نه تنها مي تواند در آخرت آدمي را آباد كند، بلكه قابليت آن را دارد كه براي او تحول و رفاه دنيوي نيز به بار آورد.

امام صادق عليه السلام فرمودند:

حج و عمره [گزاردن]، فقر و گناهان را مي زدايند؛ همانگونه كه ابزار دميدن [آهنگر] سرباره [ي مذاب] را مي برد.(1)


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 21، ح 6.

ص:99

وقتي آهنگر به آهن مذاب مي دمد، سرباره ها و ناخالصي هاي آن به سرعت به كنار مي روند. در نهايت مذاب سره و خالص برجاي مي ماند. در اين روايت حج و عمره را به ابزار اين دميدن همانند نموده اند. فلاكت فقر و آلودگي گناهان را نيز به سرباره هاي آهن مذاب تشبيه كرده اند. اين عبادتهاي پرقدر، بي نوايي دنياي فرد را به سرعت از ميان مي برند. نكبت گناهان را هم از او مي زدايند و مايه ي مغفرت الهي براي زائر مي شوند.

اسحاق بن عمار - كه از اصحاب ارجمند و گرانقدر امام صادق عليه السلام است -به آن حضرت عرضه مي دارد: «من خويش را وادار كرده ام كه هر سال يا خود به حج بروم يا كسي از خانواده ام را با مال خود به حج بفرستم.»

ايشان از او مي پرسند: «آيا بر اين امر تصميم جدي داري؟»

عرضه مي دارد: «آري!»

حضرت ادامه مي دهند:

اِن فَعَلتَ فَأَبشِر بِكَثرَةِ المالِ.(1)

اگر چنين كردي پس تو را بشارت باد به فراواني مال،

براي به دست آوردن اين خير دنيوي لازم نيست كه حتماً خود انسان به حج مشرّف شود. اگر انسان بتواند به خرج خود ديگران (به خصوص ارحام و نزديكان) را به اين سفر بفرستد باز هم از فايده ي فراواني دارايي بهره مند مي گردد. با عزم جدّي بر تكرار اين كار، دارايي بيشتري نصيب خود خواهد كرد.


1- الكافي، ج4، ص 253.

ص:100

سلامت بدن، استغنا از ديگران و شايستگي ايمان

امام صادق عليه السلام از حضرت زين العابدين عليه السلام چنين نقل فرموده اند:

حُجُّوا وَ اعتَمِرُوا تَصِحَّ اَجسامَكُم وَ تََّسع اَرزاقُكُم وَ يَصلُح ايمانُكسم وَ تُكفَوا مَؤُونَةَ النّاسِ وَ مَؤُونَةَ عِيالاتِكُم.(1)

حج و عمره بجاي آوريد تا بدن هايتان سالم گردد و روزي هايتان گسترده و ايمانتان شايسته شود و از مال مردم و هزينه ي نان خورهايتان بي نياز شويد.

امام سجاد عليه السلام مؤمنان را به انجام اين دو عبادت مهم امر فرموده اند. سپس در مقام ترغيب ايشان، برخي فوايد آن را بر شمرده اند. حج و عمره اي كه مقبول پروردگار شد، عافيت در دنيا را باعث مي شود. هم در لباس دارايي و هم به شكل صحّت و سلامت جسمي، مهمتر آنكه، خداوند به حاجي و عمره گزار، وعده ي كفايت داده است. يعني خدا كاري مي كند كه دست او هيچگاه پيش مردم دراز نشود و هيچگاه نيازمند بخشش آنها نگردد. امّا از همه بالاتر «صلاح ايمان» فرد است. وقتي انسان امر پروردگار را گردن گذارد خدا هم برايش جبران مي كند. وقتي فرد با صرف تلاش و داراي اش، به پيگيري خواست او شتافت خداي متعال نيز ايمان او به خويش و اوليايش را نيكو مي دارد.

خصوصاً در دوران غيبت امام عصر عليه السلام خطرات فراواني ايمان مؤمنان را تهديد مي كند. از جمله اين نگراني وجود دارد كه با غلتيدن انسان در هلاكت گناه، خداي نكرده ايمان فرد كم رنگ شود و حتي از دست برود. در اين ميان آنچه از بروز اينگونه خطرات پيشگيري


1- وسايل الشيعه، ج11، ص 15، به نقل از ثواب الاعمال و عقاب الاعمال.

ص:101

مي نمايد، تقواست.

اهل تقوي به دست آوردن اين ملكه ي شريف را در انجام واجب و مستحب و ترك حرام و مكروه مي دانند. اينان حج و عمره را مظهر عبادت الهي و مكمل تقواي خويش يافته اند. اين است كه عزم حريم وحي مي كنند. اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايند:

سَبَبُ صَلاحِ الايمانِ التَّقوي.(1)

منشأ صلاح ايمان، تقواست.

ثمر دادن حج و عمره در زمينه ي «صلاح ايمان» به اين است كه رفتن به اين سفر، تقواي فرد را ژرف تر كند. وقتي تقواي انسان عمق بيشتري يافت به همين نسبت احتمال رنگ باختن ايمان او كمتر مي گردد. تقوا و پروا از خدا او را از معرض گناهان دور نگه مي دارد و اجازه ي تأثير منفي در ايمان فرد را به آنها نمي دهد. اين سفر شريف ظرفيت و قابليت كسب چنين روحيه اي را براي انسان دارد.

فوايد و ثواب هاي اخروي

ثواب هاي اخروي فراواني براي زيارت خانه ي خدا و بجاي آوردن اعمال آن، در روايات ذكر شده است. اين نشان از فضيلت هايي بي منتها و ارزشمند دارد. در برخورد با آنها مي توان برتري اين فوايد را بر آثار دنيوي حج و عمره تصديق كرد.

راوي خدمت امام صادق عليه السلام مي رسد و عرضه مي دارد: «من به حج رفته بودم.»


1- غررالحكم، ح 5911.

ص:102

حضرت از او مي پرسند: «و مي داني كه براي حاجي چه ثواب هايي است؟»

عرضه مي دارد: «خير.»

حضرت سخنان خود را چنين دنبال مي كنند:

اِنَّ العَبدَ اِذا طافَ بِهذَا البَيتِ اُسبُوعاً وَ صَلّي رَكعَتَينِ وَ سَعي بَينَ الصَّفا وَ المَروَةِ كَتَبَ اللهُ لَهُ سِتَّةَ آلافِ حَسَنَةٍ وَ حَطَّ عَنهُ سِتَّةَ آلافِ سَيّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ سِتَّةَ آلافِ دَرَجَةٍ وَ قَضي لَهُ سِتَّةَ آلافِ حاجَةٍ لِلدُّنيا كَذا وَ ادَّخَرَ لَهُ لِلآخِرَةِ كَذا.(1)

وقتي بنده به دور اين خانه (كعبه) هفت دور طواف مي كند و دو ركعت نماز مي گزارد و ميان دو كوه صفا و مروه سعي مي كند، خداوند برايش شش هزار حسنه مي نگارد و شش هزار گناه را از او مي ريزد و شش هزار درجه بالايش مي برد و شش هزار حاجت آنچناني دنياي او را برآورده مي كند. او براي آخرت او نيز به همان سان ذخيره مي سازد.

حاجي يا عمره گزار، هفت دور به گرد كعبه ي شريف مي گردد، دو ركعت نماز طواف به جا مي آورد و ميان صفا و مروه سعي مي كند. همين، مقتضي آن است كه ثوابهاي عظيمي را به دست آورد. البته دريافت هر يك از اين ثواب ها منوط به قبولي عمل در درگاه الهي است. لذا اگر كسي شرايط قبولي عمل را - كه در آيات و روايات ترسيم شده - كسب نكرده باشد، بر طبق ضوابط اعلام شده از اين فيوضات بي بهره خواهد بود. از سوي ديگر اگر حاجات دنيوي زائر بيت الله برآورده


1- وسايل الشيعه، ج 13، ص 305.

ص:103

نشود نمي تواند به متن اين گونه روايات شك كند. او نمي داند كه عملش پذيرفته شده يا نه؟ به دست آمدن آثار هر عبادتي، منوط به پذيرش آن از سوي خداست. اگر عمل كسي مردود باشد نمي تواند خود را از خداي متعال متوقع بداند.

نكته ي ديگر اينكه برآورده شدن حاجات به مؤلفه هاي ديگري نيز وابسته است. به طور مثال - بر طبق روايات - ممكن است برآورده شدن خواهش ما باعث قطع ارتباطمان با نزديكان (قطع رحم) باشد. ممكن است رفع حاجتمان مقدمه ي گناهي شود يا ما را در مسير حرامي افكند. اين امور مي توانند باعث محروميت ما از خواسته مان شوند. ضمن اينكه ممكن است خداوند به واسطه ي دعا و زيارتمان - و به جاي برآوردن آن حاجت دنيوي - مشكل و گرفتاري گريبانگيري را از سر ما بگرداند. نيز ممكن است اين عبادت را براي آخرت ما ذخيره نمايد.(1) به هر روي نمي توان از رحمت الهي مأيوس بود و خود را از هر جهت محروم ديد. دعا و تضرع در پيشگاه پروردگار، رحمت ذات قدوسي او را به سويمان جلب ميكند. شايد گاهي استجابت دعايمان را آشكارا ننگريم. امّا يقين داريم كسي كه به مسألت از خداوند رو آورد دستش خالي باز نمي گردد. مطابق فرمايش امام باقر عليه السلام:

ما بَسَطَ عَبدٌ يَدَيهُ اِلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ اِلاّ وَ استَحيَ اللهُ اَن يَرُدَّها صِفراً حَتّي يَجعَلَ فيها مِن فَضلِهِ وَ رَحمَتِهِ ما يَشاءُ.(2)


1- بحارالانوار، ج 93، ص 994، تفصيل و تشريح اين مطالب را بنگريد در كتاب «در ضيافت ضريح، بخش اول، فصل اول» و كتاب مناجات منتظران، ج 1، فصل سوم از بخش اوّل،
2- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص325.

ص:104

بنده اي دو دستش را به سوي خداوند نمي گشايد و به درخواست دراز [نمي كند]، مگر آنكه خداوند حيا مي كند آن را خالي بازگرداند: تا اينكه در آن - از فضل و رحمت خويش - آنچه ميخواهد قرار دهد.

حياي خداوند از اينكه دست رد به سينه ي كسي بزند، به اين معناست كه پروردگار متعال در مقام اعلام و عده اي قطعي است؛ نه اينكه بمانند انسانها حالت شرم او را فرا گيرد. شك نيست كه هيچ سائلي از باب كرامت الهي بي نصيب نمي ماند. دستي كه به سوي آسمان دراز شد و چشمي كه به دروازه هاي رحمت دوخته ماند، هيچ گاه بي چيز و درمانده باز نمي گردند. امّا خداي متعال، فضل و رحمت خود را در قالب «ما يشاء» - آنچه بخواهد - عطا مي كند، نه آنچه بنده بخواهد. ممكن است بنده ي دعاگو و زائر به آنچه مي طلبيده نرسد امّا در عين حال خداوند او را دست خالي باز نگردانده باشد.

در روايت ديگري از نبي مكرّم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم به محو شدن برخي گناهان و نگاشته شدن حسنات براي حاجي اشاره شده است. به علاوه شأن هر يك از مواقف حج را اين دانسته اند كه حاجي را يكسره از كثافت و ظلمت معصيت تطهيركنند:

وقتي حاجي اسباب [سفرش] را بر مي گيرد، چيزي بر نمي دارد و نمي گذارد، مگر آنكه خداوند برايش ده حسنه مي نگارد و ده گناه را از او محو مي كند و ده درجه او را فراتر مي برد. و هنگامي كه بر شتر (مركب) خويش سوار مي شود، آن مركب قدمي بر نمي دارد و نمي گذارد، مگر آنكه خداوند، براي او (حاجي) همين گونه از ثواب مي نگارد. پس هنگامي كه به گرد خانه ي [خدا] طواف

ص:105

مي كند، از گناهانش خارج (تطهير) مي شود و هنگامي كه ميان صفا و مروه سعي مي كند از ظلمت گناهانش بيرون مي شود و وقتي در عرفات وقوف مي كند از گناهانش پاك مي شود و زماني كه در مشعر توقف مي نمايد از گناهانش خارج مي گردد و وقتي رمي جمره ها را مي كند از گناهانش بيرون مي رود.

امام صادق عليه السلام (كه روايت به واسطه ي ايشان نقل شده) در اين جا مي فرمايند:

سپس رسول خدا چنين و چنان از ديگر مواقف حج را بر شمردند كه همه ي آنها او (حاجي) را از گناهانش خارج مي كند. و سپس فرمودند:

وَ اَنّي لَكَ اَن تَبلُغَ ما بَلَغَ الحاجُّ.(1)

چگونه تو مي رسي [و ادراك مي كني] به آنچه حاجي بدان رسيده است؟

نكته ي جالب توجه اين كه: پيش از رسيدن حاجي به سرزمين وحي، از همان ابتدا كه باروبنه ي سفرش را مي بندد، بركات ملكوتي را بر خويش نازل مي بيند. هم در هنگام تدارك سفرش و هم در جريان عزيمتش، خداوند به او لطف ها مي نمايد. برايش حسنه ها مي نگارد. از او زشتي ها را رفع مي كند و درجات اخروي اش را بالا و بالاتر مي برد. اين الطاف تا رسيدن او به مقصد امتداد مي يابند. تا اينكه او به حضور بيت الله مشرّف مي شود؛ طواف هفت دوره ي او چنين جايگاه و شأني داراست كه از وادي تاريك گناهان بيرونش بياورد و او را به نور توبه و


1- وسايل الشيعه، ج11، ص 233.

ص:106

طهارت بكشاند. اين رخداد خواستني تنها در هنگام طواف رخ نمي دهد. ساير مواقف حج (چون سعي، عرفات، مشعر، رمي و...) نيز مي توانند جان زنگار زده ي حاجي را صيقل دهند. گناهان انباشته، بسيار خطر ساز و بحران آفرينند. گناه، روح انسان را ظلماني و سنگين مي كند. موانع مختلفي را در دستيابي آدمي به فيوضات الهي ايجاد مي نمايد. در روايات اهل بيت عليهم السلام بي گناهان در دنيا مايه ي خسارت هاي سنگين دانسته شده از جمله: «كاسته شدن رزق»، «كوتاهي عمر»، «رفع نشدن حاجات»، «محروميت از عنايت اهل بيت عليهم السلام» و «سخت جان دادن».

پس از مرگ هم برخي عواقب آن عبارتند از: «فشار قبر»، «دشواري هاي قيامت» و «آتش دوزخ».(1) به اين ترتيب اگر حاجي از چرك گناهانش شستشو نشود، چگونه حج او برايش سلامت بدن و عمر طولاني آورده و اگر توبه نكرده و آلوده به حج بيايد، چگونه رزق و روزيش ازدياد يابد؟ چگونه حاجاتش را برآورده بيابد؟ گناهان تلمبار شده اش مانع رسيدن بركات الهي به او مي شوند. زشتي ها دستش را از دامان عنايت پروردگار كوتاه مي كنند. تا امروز از گناهانش جدا نشود، نمي تواند آينده ي روشني را در آخرت براي خويش توقع داشته باشد. اهل ايمان بايد از گناهان خود تطهير شوند تا عذاب هاي قبر و قيامت و زبانه هاي جهنم از ايشان بازداشته شود. اگر مؤمن در دنيا- با توبه يا به واسطه ي سختي ها و مرارتها - پاك نشده باشد عذابهاي پس از


1- براي ملاحظه ي تفصيلات و مستندات رجوع كنيد به كتاب «در ضيافت ضريح» بخش اول، فصل دوم.

ص:107

مرگ او را پالايش مي كنند؛ عذاب هايي كه تاب آوردن يك لحظه ي آنها از حد طاقت آسمانها و زمين خارج است.(1)

اينجاست كه اهميت پاكدامني و تطهير از گناهان، خود را نشان مي دهد. اولاً فوايد و فضيلت هاي دنيوي حج و عمره به شرط برداشته شدن مانع گناهان، دستگير آدمي مي شوند. ثانياً سعادت و آسودگي اخروي نيز جز به اين شرط به كف نمي آيد بهشت جاي پاكان است. كسي كه يك نقطه سياه در قلبش باشد بدبخت و از آن محروم خواهد بود. پس خوشا بر آنان كه با رفتن به اين سفر معنوي از لجنزار گناهانشان بيرون بزنند. اين چنين هم سدّ راه فيوضات پروردگار را برمي دارند و هم زمينه ي گشايش اخروي خويش را فراهم مي آورند. شايد اين همان مرتبه اي باشد كه فهم عظمت و حساسيتش از دايره ي ادراك ما خارج است. از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم نقل شده است كه فرمودند:

ألحَجَّةُ ثَوابُهَا الجَنّةُ وَ العُمرَةُ كَفّارَةُ كُلِّ ذَنبٍ وَ اَفضَلُ العُمرَةِ عُمرَةُ رَجَبٍ.(2)

پاداش حج، بهشت است و عمره گزاردن، كفاره ي همه ي گناهان است و بهترين عمره، عمره ي رجب است.

وقتي مي شود با عمره به جاي آوردن، از معصيت ها شستشو شد بايد پا پيش گذاشت. مي توان با حج گزاردن، پاك نهادي و بهشت را هديه گرفت. پس چه انگيزه اي زيباتر از اين؟ سعادت بشر به اين است كه به


1- براي ملاحظه ي تفصيلات و مستندات مراجعه كنيد به كتاب معرفت امام عصر عليه السلام، بخش دوم، فصل چهارم.
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 220.

ص:108

چنين جايگاهي برسد و چنين گويي را در ميدان سبقت بربايد.

بخش پاياني روايت شريف بهترين زمان را براي انجام عمره ي مفرده بيان مي كند كه ماه رجب مي باشد. پس از ماه رجب - چنانكه در برخي روايات آمده - ماه مبارك رمضان براي انجام عمره ي مفرده افضل است و پس از آن نوبت به ساير ماهها مي رسد.(1)

آبشار رحمت و بهره هاي متفاوت

آنچه ذكر شد ثوابهايي بود كه اعطاي آنها را به طور كلي وعده فرموده بودند. در برخي روايات فضايل حج و عمره، بهره وري گروه هاي مختلف را متفاوت از يكديگر دانسته اند. پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم سه دسته ثواب و اجر متفاوت از يكديگر را در قالب سه ويژگي چنين مطرح مي فرمايند:

لِلحاجِّ وَالمُعتَمِرِ احدي ثَلاثٍ خِصالٍ اِمّا يُقالُ لَهُ قَد غُفِرَ لَكَ ما مَضي وَ ما بَقِيَ وَ اِمّا اَن يُقالَ لَهُ قَد غُفِرَ لَكَ ما مَضي فَاستَأنِفِ العَمَلَ وَ اِمّا اَن يُقالَ لَهُ قَد حُفِظتُ في اَهلِكَ وَ وُلِدكَ وَ هِيَ اَخَسُّهُنَّ.(2)


1- وسايل الشيعه، ج 14، ص 300 - 305.
2- بحارالانوار، ج 99، ص 6، به نقل از قرب الاسناد، قرب الاسناد ص 51. در ضبط كنوني اين عبارت در بحارالانوار و مصدر آن (قرب الاسناد) به جاي «اخسّهن»، «احسَنُهُنَّ» آمده است. به نظر مي رسد با توجه به مضمون روايت شريف و دو روايت ديگري كه در متن آمده، اولي صحيح و دومي ناشي از سهو قلم ناسخان باشد. به عنوان مثال به روايت دوم اين بحث مراجعه شود كه درباره ي گروه سوم فرموده اند: «و ذلك أدني ما يرجع به الحاج» كه كاملاً با تعبير «اخسهنّ» همخواني دارد.

ص:109

براي حاجي و عمره گزار يكي از سه ويژگي است: يا به او گفته مي شود: «گناهان گذشته و باقيمانده ي عمرت بخشوده شد» و يا به او گفته مي شود: «گناهان گذشته ي عمرت بخشوده شد، پس در [باقي آن] عمل صالح را از سر گير» و يا به او گفته مي شود: «در خانواده و فرزندانت از گزند حفظ شدي» و اين [ويژگي پاياني] فروترين آنهاست.

حاجيان و عمره گزاران، از نظر نصيب معنوي و مادي به سه گروه تقسيم مي شوند. گروهي كمترين و پايين ترين بهره را مي برند و حدّاقل فيض به دستشان مي رسد. اينان كساني هستند كه خداي متعال خانواده و فرزندانشان را حفظ مي كند. گروهي ديگر بهره اي والاتر دارند. اينان كساني هستند كه گذشته و سابقه اي نامطلوب داشته اند. از سوي خداي متعال به آنان بشارت بخشودگي و مژده ي عفو داده مي شود. در موقعيتي قرار مي گيرند كه انگار اوّل راه بندگي هستند. با حسابي پاك و كتابي بي خدشه، گويي تازه مي خواهند وارد عرصه ي عمل بشوند. امّا اولين گروه كه سرآمد اين سه دسته اند اوّلاً همين بهره را دارند، يعني گناهان پيشين عمر خويش را آمرزيده مي يابند. ثانياً براي آينده ي آنان نيز سعادتي عظيم و فوزي فراوان فراهم آمده است. تعبير «قد غفر لك ما مضي و مابقي» آينه دار اين فوز و سعادت است. منظور از غفران گناهان پيشين روشن است. امّا بخشودگي گناهان باقيمانده به چه معناست؟ معناي بخشودگي گناهان باقي عمر، هرچه باشد قطعاً اين نيست كه «پس از سفر حج، هرچه فرد در آينده ي عمرش سيه كاري كند، به حساب نمي آيد.» اين وعده ي الهي هرگز براي ما جواز معصيت و گناه صادر نمي كند. چنين نيست كه خيالمان را راحت كند تا هرچه خواستيم بكنيم. اين توجيه نادرست است كه: «خداوند متعال وعده ي

ص:110

مغفرت گناهان پس از اين را به ما داده، پس دستمان را براي گناه باز گذاشته است.» چنين برداشتي از روايت هرگز با روح دين و توصيه هاي اكيد آيات و روايات سازگاري ندارد. روح دين بندگي در لحظه لحظه ي زندگي است، حفظ تقوا و پرواي الهي تا آخرين ساعت عمر است. پس بايد اين روايت را به گونه اي معنا كرد كه با فضاي ساير فرمايش هاي ائمه عليهم السلام تضاد و تناقضي نداشته باشد. معناي روشن اين بخش از روايت شريف را مي توان در ساير احاديث كه با همين مضمون صادر شده اند دريافت:

الحاجُّ يَصدُرُونَ عَلي ثَلاثَةِ اَصنافٍ صِنفٌ يُعتَقُونَ مِنَ النّارِ وَ صِنفٌ يَخرُجُ مِن ذُنُوبِه كَهَيئَةِ يَومٍ وَلَدَتهُ اُمُّهُ وَ صِنفٌ يَحفَظُهُ في اَهلِه وَ مالِه فَذلِكَ اَدني ما يَرجِعُ بِهِ الحاجُّ.(1)

حاجيان در سه گروه بيرون مي آيند. گروهي از آتش جهنم نجات مي يابند و گروهي از گناهانشان خارج مي شوند؛ بمانند روزي كه از مادر تولد يافته اند و گروهي را [خداوند] در خانواده و مالش نگاه مي دارد؛ كه اين بهره ي واپسين پايين ترين چيزي است كه حاجي آن را برمي گرداند.

از مضمون دو روايت مذكور برمي آيد كه اين دو(آزاد شدگان از آتش و كساني كه گناهان گذشته و آينده شان بخشيده شده) يك گروه هستند. يعني كساني كه در مورد مال، اولاد و فرزندان حفظ مي شوند پايين ترين رتبه را دارا هستند.(2) مرتبه ي بالاتر از آن كساني است كه گناهان


1- وسايل الشيعه، ج11، ص 118.
2- امام صادق عليه السلام در وصف اين گروه، حج آنان را نامقبول دانسته و فرموده اند: إنّ أدني ما يَرجِعُ بِهِ الحاجُّ الّذي لا يُقبَلُ منه أن يَحفَظَ في أهلِه و مالِه (وسايل الشيعه، ج11، ص 97 فروترين چيزي كه حاجي با دريافت آن باز مي گردد - كسي كه [حج] از او پذيرفته نمي شود- اين است كه درباره ي خانواده و مالش، حفظ مي شود.

ص:111

پيشين شان بخشوده ميگردد، پاك مي شوند چون روزي كه از مادر تولد يافته اند و به آنها خطاب مي رسد كه عمل صالح را از سر گيرند. امّا بالاترين درجه را آناني دارا هستند كه گناهان گذشته و مابقي عمرشان بخشوده مي شود. اينان همان آزاد شدگان از آتش جهنم هستند؛ يعني اجري كه به خاطر حج به آنان داده مي شود، نگاشته شدنشان در گروه سُعداست. اين گروه از مؤمنان «جهنمي» نخواهند بود و از جاودانگي در عذاب نگه داشته مي شوند.

اگر هم به واسطه ي برخي گناهانشان از آتش جهنم چيزي به آنها برسد، موقتي و ناپايدار است. آري عاقبت كار آنها ورود و جاودانگي در بهشت و رضوان الهي است. اينان «اهل جهنم» و باقي در آن نيستند. اگر در دنيا پاك نشوند عذاب برزخ و قيامت آنها را از گناهانشان پاك مي كند. نهايتاً عاقبت به خير و سعادتمند و سرانجام اهل نجات خواهند بود. در روايت ديگري از نبي اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم كه از امام باقر عليه السلام نقل شده - سه گروه ياد شده چنين تصوير شده اند:

الحاجُّ ثَلاثَةٌ فَاَفضَلُهُم نَصيباً رَجُلٌ غُفِرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِه وَ ما تَأَخَّرَ وَ وَقاهُ اللهُ عَذابَ النّارِ وَ اَمَّا الَّذي يَليهِ فَرَجُلٌ غُفِرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِه وَ يَستَأنِفُ العَمَلَ فيما بَقِيَ مِن عُمرِه وَ اَمَّا الَّذي يَليهِ فَرَجُلٌ حُفِظَ في اَهلِهِ وَ مالِه.(1)


1- الخصال، ج 1، ص 147.

ص:112

حج گزاران سه دسته اند: پس برترين آنها از نظر بهره و نصيب كسي است كه گناهان گذشته و آينده اش بخشوده مي گردد و خداوند او را از عذاب آتش نگه مي دارد. و امّا گروهي كه پس از آن مي آيد كسي است كه گناهان پيشينش بخشيده مي شود و در [مدّت زمان] باقيمانده ي عمرش عمل [صالح] را از سر مي گيرد و امّا گروهي كه پس از آن مي آيد كسي است كه در خانواده و مالش [از سوي خداوند] محافظت مي شود.

برطبق روايت شريف برترين بهره را كساني مي برند كه گناهان «ما تقدم و ما تأخر» - گذشته و آينده - آنها مورد مغفرت قرار مي گيرد. به اين معنا كه خداي متعال از آتش دوزخ خلاصشان مي كند و جاودانگي در جهنم را برايشان رقم نمي زند.(1) اگر كسي عظمت و عمق نعمت هاي اخروي را درك كند، آنگاه مي تواند حساسيت اين عطاي سترگ را بفهمد. اين نعمت (رهايي از ابديّت در عذاب) بسيار ارزشمند و مهم است، وقتي سيدالشهدا عليه السلام در دعاي عرفه به فرازهاي پاياني آن مي رسند اين خواهش حساس را اينچنين مطرح مي كنند:

وَ اَسأَلُكَ اللّهُمَّ حاجَتِيَ الَّتي اِن اَعطَيتَنيها لَم يَضُرَّني ما مَنَعتَني وَ اِن مَنَعتَنيها لَم يَنفَعني ما اَعطَيتَني اَسأَلُكَ فَكاكَ رَقَبَتي مِنَ النّارِ.(2)


1- به اين ترتيب در دو عبارت «غُفر له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر» و «وقاه الله عذاب النار» جمله ي دوم اثر و نتيجه ي جمله ي اوّل را بيان مي دارد و اشاره به گروهي متفاوت نمي كند.
2- البلد الامين، ص 258.

ص:113

و از تو مي خواهم خدايا! حاجتم را كه اگر آن را به من بدهي هرچه را از من باز داري، به من زيان نمي رساند و اگر آن را از من باز داري، هرچه از نعمت كه به من بدهي مرا سود نمي بخشد. از تو رهايي گردنم را از آتش مي طلبم.

سعادت اخروي و عاقبت خير آنقدر اهميت دارد كه هيچ نعمتي نمي تواند جاي آن را بگيرد. شايد از آن رو كه هر نعمت دنيا گذرا و ميراست. ولي اين نعمت (رهايي از دوزخ) بهشتي را در پي مي آورد كه نه نقصاني در آن هست و نه پاياني؛ بهشتي كه نور و رضوان الهي را دم به دم و جاودانه نصيب انسان مي كند. در مواقع و اوقات بسيار حساس مي بينيم كه ائمه اين نعمت بي نظير را از خداوند طلب كرده و بران اصرار ورزيده اند.

به طور مثال در شب قدر پس از آنكه قرآن كريم را رو به روي خود گشوديم پيش از بر سرگرفتن آن، به اقتداي معصوم از خداوند چنين مي طلبيم:

اللّهُمَّ اِنِّي اَسأَلُكَ بِكِتابِكَ المُنزَلِ وَ ما فيهِ وَ فيهِ اسمُكَ الاَعظَمُ الاَكبَرُ وَ اَسماؤُكَ الحُسني وَ ما يُخافُ وَ يُرجي اَن تَجعَلَني مِن عُتَقائِكَ مِنَ النّارِ.(1)

خداوند! به حق كتاب فرو فرستاده ات و آنچه در آن است -در حاليكه در آن [كتاب] سترگ ترين و بزرگترين اسم تو و اسماء نيكوي توست و آنچه درباره اش بيم و اميد مي رود [در آن است]- از تو مي خواهم كه مرا در [زمره ي] آزاد شدگانت از آتش قرار دهي.


1- الكافي، كتاب فضل القرآن، باب النّوادر، ح 9.

ص:114

شب قدر پرارج ترين بازه ي زماني است كه مؤمنان در طول سال درك مي كنند. با فضيلت ترين هنگام، وقتي است كه فرد، كتاب عظيم حق را برابر خود قرار مي دهد و خداوند را به قرب آن قسم مي دهد. در اين بحبوحه ي بركت مطرح شدن هر خواسته اي كه اولويت داشته باشد مقدم مي گردد. طرفه آنكه در دعاي شريف به عنوان اولين خواسته تقاضاي آزادي از دوزخ قرار داده شده است. سپس فرموده اند كه باقي حاجاتتان را بخواهيد. اوّليت طرح اين خواسته به روشني بيانگر عظمت آن در چشم ائمه عليهم السلام است. همين امر، اهميت مضاعف آن را به ما گوشزد مي كند.

در روايت ديگري شبيه به روايت اخير برترين نصيب را از آن گروهي دانسته اند كه علاوه بر عاقبت به خيري از فشار قبر نيز در امان مي مانند:

فَاَفضَلُهُم نَصيباً رَجُلٌ يُغفَرُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِه وَ ما تَأَخَّرَ وَ وَقاهُ اللهُ عَذابَ القَبرِ.(1)

پس برترين آنها از نظر بهره وري كسي است كه گناهان گذشته و آينده اش بخشوده گردد (جهنمي نباشد) و خداوند از عذاب قبر نگاهش دارد.

اين دسته در واقع زير مجموعه اي از گروه اوّل (آزاد شدگان از آتش) هستند. خداوند متعال، هم آنها را از جهنمي شدن حفظ مي كند و هم، پيش از آن، عذاب قبر و عالم برزخ را نيز از آنها دور مي دارد. توضيح آنكه اگر فردي از آتش جهنم خلاصي يافت، اين لزوماً بدان معنا نيست


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 226.

ص:115

كه به كلي از عذابهاي برزخي و اخروي در امان مي ماند. امان يافتن ناظر به خاتمه ي كار اوست و به ماندگار نبودن او در جهنم مربوط مي شود. امّا ممكن است براي پاك شدنش به عذاب هايي چون فشار قبر يا هول محشر يا... مبتلا گردد. گروه مذكور علاوه بر دوزخ از فشار قبر نيز آسوده مي گردند. به هر روي براساس روايات يقيناً گروهي از حج گزاران به رتبه اي مي رسند كه خداوند سعادتشان را رقم بزند و گردنشان را از عذاب ابدي برهاند. اين خود شايسته ترين نصيب و زيباترين فيض است. البته در ميان اين گروه كساني در رتبه ي بالاتري قرار دارند كه علاوه بر رهايي از آتش دوزخ از عذاب برزخ نيز در امان مي مانند.

حج و عمره ي تمتع: وظيفه اي الهي

درباره ي آيه ي «وَ للهِ عَلَي النّاسِ حجُّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ اِلَيهِ سَبيلاً»(1)

و براي خداوند بر مردم، گزاردن حج بيت الله است بر هركس كه توان و استطاعت پيمودن راه آن را دارد.

از امام صادق عليه السالم پرسيده شد كه: «آيا اين آيه صرفاً حج را در بر مي گيرد يا به عمره نيز مربوط است؟» حضرتش فرمودند:

يَعني بِهِ الحَجَّ وَ العُمرَةَ جَميعاً لِأَنَّهُما مَفرُوضانِ.(2)

منظور از آن، حج و عمره هر دوست چرا كه آن دو واجبند. وجوب حج از سوي خداوند متعال روشن است. اما منظور از


1- آل عمران / 97.
2- الكافي، ج4، ص 264.

ص:116

عمره ي مفروض، عمره ي مفرده نيست. حتي كسي كه وظيفه ي حج بر گردنش است و استطاعت آن را ندارد، اگر براي عمره ي مفرده مستطيع گردد انجام آن برايش واجب نيست.(1) منظور حضرت صادق عليه السلام از عمره ي واجب، عمره ي تمتع(2) است كه خود كفايت از عمره ي مفرده مي كند. البته مستحب مؤكد بودن عمره ي مفرده را نبايد از نظر دور داشت.

نيكويي صرف مال در حجّ و برتري حجّ بر صدقه

نكته ي ديگري كه فضيلت حج را بيشتر نمايان مي كند فضيلت و برتري آن نسبت به صدقه است. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

لَو كانَ لِاَحَدِكُم مِثلُ اَبي قُبَيسٍ ذَهَبٌ يُنفِقُهُ في سَبيلِ اللهِ ما عَدَلَ الحَجَّ وَ لَدِرهَمٌ يُنفِقُهُ الحاجُّ يَعدِلُ اَلفَي اَلفِ دِرهَمٍ في سَبيلِ اللهِ.(3)

اگر براي يكي از شما به قدر كوه ابوقبيس طلا باشد كه آن را در راه خداوند انفاق كند، ثوابش معادل حج نخواهد شد و يك درهم كه حاجي آن را خرج كند معادل دو مليون درهم در راه خداست.

در روايتي مشابه اين نيز بر برتري حج بر صدقه و نيكويي پول خرج كردن در اين سفر چنين سخن رفته است:


1- به عنوان نمونه رجوع كنيد به مناسك حج، آية الله سيستاني مسأله ي 136.
2- درباره ي چهار تفاوت اين دو نوع عمره به بحث (اعمال و آداب حج) در همين مجلد بنگريد.
3- وسايل الشيعه، ج 11، ص 118.

ص:117

مَكَّةُ حَرَمُ اللهِ وَ حَرَمُ رَسُولِه وَ حَرَمُ اميرِالمؤمِنين... الدِّرهَمُ فيها بِمِائَةِ اَلفِ دِرهَمٍ.(1)

مكه حرم خداوند و رسولش صلّي الله عليه و آله و سلّم و اميرالمؤمنين عليه السلام است و [خرج كردن] يك درهم در آن برابر صد هزار درهم است.

در اين روايت يك درهم خرج در اين سفر مبارك را معادل صد هزار درهم در غير آن دانسته اند. بنابراين به طور كلي صرف مال در اين مسير مطلوب خداوند است. اين مال خرج شده، چه از نظر مادي و چه معنوي جايگزين و مضاعف خواهد شد.

از بعد مادي مي توان اين معادله را به زمينه ي وسعت روزي در اثر حج مرتبط دانست. هر قدر انسان در سفر حجش خرج كند، نه تنها جايگزين مي شود، بلكه اين جاگزيني با بركت و زيادتي همراه خواهد شد. به طور كلي نيكوست انسان در اين سفر آزاد خرج كند و بر خود و خانواده اش تنگ نگيرد. به طور مثال خوب است انسان در خورد و خوراك يا خريد سوغات و... با دستي گشاده عمل نمايد. يا اينكه نيكوست انسان در ياري دادن به همسفران از نظر مالي دريغ نكند و از كمك به نيازمندان و تنگ دستان كم نگذارد.

البته توجه به اين نكته بر جاي خود باقي است كه آزاد خرج كردن و گشاده دستي هرگز به معناي اسراف و ريخت و پاش نيست. حاجيان آگاه پا را از حد معمول فراتر نمي نهند و به گونه اي عمل نمي كنند كه خداي متعال را از خويش ناراضي بدارند. درست است كه صرف مال در اين راه موجب بركت و وسعت است امّا مگر نه اين كه به


1- الكافي، ج4، ص 586.

ص:118

فرموده ي امام صادق عليه السلام:

اِنَّ مَعَ الاِسرافِ قِلَّةُ البَرَكَةِ.(1)

همانا همراه با اسراف كمي و كاستي بركت است.

پس حفظ حالت تعادل در همه حال مطلوب است. عمده ي مطلب آن است كه انسان با دانستن اين فضيلت مادي سخاوت بيشتري به خرج مي دهد. مؤمن هوشيار خصوصاً در تأمين شرايطي كه به زيارت پر فيض تر يا آسايش بيشتري مي انجامد، همّت مي گمارد. به طور مثال كسي كه مؤمنانه با اين گونه روايات برخورد مي كند ديگر براي خريد هر چيز چرتكه نمي اندازد. دائماً قيمت ها را با شهر خود مقايسه نمي كند. شرايط سختي براي خود و خانواده اش در نظر نمي گيرد و براي آسوده تر برگزار شدن سفر به ترديد نمي افتد.

امّا از بعد معنوي ثواب حج بسيار بيش از اعطاي صدقات است. خداي متعال اجري اخروي براي حج در نظر گرفته كه افزون بر ثواب صدقه دادن كوهي از طلاست. پس كساني كه موفق به انجام حج مي شوند، نزد خداوند قدري افزونتر نسبت به اهل انفاق و خيرات دارا هستند.

برتر از دهها حج

در ابتداي مباحث (ذيل عنوان «فوايد و آثار اخروي حج و عمره») روايتي را نقل كرديم. حضرت صادق عليه السلام «نگاشته شدن شش هزار حسنه»، «بالا رفتن شش هزار درجه»، «محو شدن شش هزار معصيت» و «برآورده گشتن شش هزار حاجت» را به حج گزاران وعده فرموده


1- الكافي، ج4، ص 55.

ص:119

بودند. در ادامه ي روايت مذكور راوي كه از اين وفور رحمت به شگفتي آمده، به حضرتش عرضه مي دارد: «به فدايت گردم اين ثواب ها چه فراوانند!»

حضرت صادق عليه السلام شگفتي او را در مي يابند و بابي ديگر از عطاياي الهي را چنين بر او مي گشايند:

- آيا مي خواهي تو را به ثوابي فراوانتر از اين آگاه كنم؟ - آري.

- لَقَضاءُ حاجَةِ امرِئٍ مُؤمِنٍ اَفضَلُ مِن حَجَّةٍ وَ حَجَّةٍ وَ حَجَّةٍ حَتّي عَدَّ عَشرَ حِجَجٍ. (1)

برآوردن نياز فرد مؤمني، برتر از حجي است و حجي و حجي تا اينكه [حضرت] 10 حج را برشمردند.

در روايت ديگري امام صادق عليه السلام يكي از مصداق هاي اين دستگيري را - در ضمن بيان فضيلت حج - چنين معرّفي فرموده اند:

لَأَن اَحُجَّ حَجَّةً اَحَبُّ اِلَيَّ مِن اَن اَعتِقَ رَقَبَةً وَ رَقَبَةً حَتَّي انتَهي اِلي عَشرَةٍ وَ مِثلِها وَ مِثلِها حَتَّي انتَهي اِلي سَبعينَ وَ لَأَن اَعُولَ اَهلَ بَيتٍ مِنَ المُسلِمينَ اُشبِعُ جَوعَتَهُم وَ اَكسُو عَورَتَهُم وَ اَكُفُّ وُجُوهَهُم عَنِ النّاسِ اَحَبُّ اِليَّ مِن اَن اَحُجَّ حَجَّةً وَ حَجَّةً وَ حَجَّةً حَتّي انتَهي اِلي عَشَرٍ وَ عَشَرٍ وَ عَشَرٍ وَ مِثلِها وَ مِثلِها حَتَّي انتَهي اِلي سَبعينَ.(2)


1- وسايل الشيعه، ج 13، ص 305.
2- الكافي، ج4، ص 2.

ص:120

اگر حجّي انجام دهم برايم دوست داشتني تر است از اينكه بنده اي و بنده اي را آزاد كنم ([حضرت برشمردند] تا اينكه به ده [بنده] رسيدند و همانند آن و همانند آن تا هفتاد [بنده ) و اگر خرج خانواده اي از مسلمانان را به عهده گيرم كه گرسنگي شان را سير كنم و عريانيشان را بپوشانم و صورتشان را از مردمان برگردانم (چنان كفايتشان كنم كه محتاج مردم نباشند) برايم دوست داشتني تر است از اينكه حجي كنم و حجي و حجي (تا اينكه حضرتش] تا به ده حج رسيدند و ده تا و ده تا و ده تا و همانند آن و همانند آن تا به هفتاد [حج] رسيدند).

رسيدگي به برادران مؤمن و برآوردن نيازشان بر دهها حج برتري دارد. اگر كسي بتواند خانواده ي مسلماني را اداره كند و آبروي شان را پيش اين و آن نگاه دارد، كارش با اجر هفتاد حج برابري مي كند. در اين جا توجه به دو نكته ي اساسي ضروري مي نمايد:

1- آنچه در حديث اوّل به عنوان «رفع حاجت برادران مؤمن» مطرح شده است تنها نيازهاي مادي (خورد و خوراك و پوشاك و...) ايشان را در برنمي گيرد. اين يكي از مصاديق برآوردن حاجت مؤمنان است. در كنار اين نيازها، و بلكه مهم تر از آنها، نيازهاي روحي، تربيتي و معنوي مطرح هستند. اگر عالماني بصير حريم اهل ايمان را در برابر شبهات اعتقادي پاس بدارند مهم ترين نياز آنها را برآورده اند. اگر مربيان آگاهي در مزرعه ي جان جوان ها، بذر خداجويي بپاشند، روح آنها را اداره كرده اند. اگر اهل معنايي طعم طاعت و محبت امام عصر عليه السلام را به دور افتادگان از ايشان بچشاند، مهمترين دستگيري ها را از مؤمنان كرده است. اهميت افزون مسائل روحي به اين دليل است كه

ص:121

اگر به آنها رسيدگي نشود مشكلات و خساراتي به يقين فاجعه بارتر را به بار مي آورند. احتياجات روزمره كه با تن آدمي مرتبطند زودگذرند و تاب آوردن برابرشان آسان تر است. مؤمن اهل بصيرت مي فهمد كه گرسنگي جان نسبت به غذاي معنوي مرگ بارتر است. عرياني روح از نور معرفت لرزاننده تر است. حرمان قلب از شهدايمان كشنده تر است. آن چنان كه هيچ عرياني و محروميتي به پاي آن نمي رسد. فقر و بي چيزي در دنيا دير يا زود به پايان مي رسد. فقير تن، همين دو روزهاي دنيا را در ضجر و اندوه طي مي كند. امّا آنكه دستش از اعتقاد و عمل صالح تهي گردد همين كه از دنيا مي رود در برابر خود حياتي ماندگار و جاويد خواهد داشت. حياتي كه آميخته با دشواري ها و مشقت هايي بسيار ژرف تر است. پس روايت نخست تنها بر كساني سايه نمي افكند كه ثروتي هنگفت دارند و آن را انفاق مي كنند. آناني كه سرمايه ي علم و عمل اندوخته اند چه بسا مي توانند در زمينه ي برآوردن حاجات مؤمنان تأثيرگذارتر باشند. شعاع اثرگذاري معنوي مي تواند آنقدر گسترده باشد كه جامعه اي را با تحول مثبت روبه رو كند. آناني كه منشأ چنين بركاتي شوند غايت والاتري را هدف گرفته اند.

به اين ترتيب انجام مكرّر عبادتي مانند حج، مطلوب و مورد توصيه هست، امّا اگر كسي به دنبال كسب رضايت بيشتر خداي متعال باشد مي تواند از راههاي ديگري ثواب دهها حج را نصيب خود سازد. به ديگران انفاق كند، پولش را در راه هاي خير صرف نمايد. يا آنكه از عمر و توانايي خود براي رسيدگي معنوي به جامعه ي مؤمنان، مايه بگذارد.

2- در اين جا ممكن است پرسشي ذهن را مشغول كند كه: «با وجود تأكيدات پيش گفته - در زمينه ي برتري حج بر صدقات - چگونه

ص:122

مي توان برتري «رسيدگي به مؤمنان» بر حج را نيز پذيرفت»؟ نخستين پاسخ را در اين زمينه از امام صادق عليه السلام مي شنويم. راوي از حضور ايشان مي پرسد:

- كدام يك برتر است؟ حج يا صدقه؟

آن حضرت در پاسخ مي پرسند: مال چقدر است؟ آنقدر هست كه دارنده اش بتواند با آن به حج رود؟

عرض مي كند: خير.

حضرتش چنين ادامه مي دهند:

اِذا كانَ مالاً يَحمِلُ اِلَي الحَجِّ فَالصَّدَقَةُ لا تَعدِلُ الحَجَّ، الحَجُّ اَفضَلُ وَ اِن كانَت لا يَكُونُ اِلَّا القَليلَ فَالصَّدَقَةُ.(1)

اگر مال [به قدري] است كه [صاحبش] را به حج برساند پس [ثواب] صدقه با حج برابري نمي كند، حج افضل است و اگر [مال] نباشد مگر كمي، پس صدقه برتر است].

برتري حج واجب بر همه ي مستحبات از جمله صدقه محل انكار نيست. اما انجام حج مستحبي و نيز عمره ي مفرده بستگي به ميزان دارايي فرد دارد. اگر اموال او به قدري هست كه براي رفتنش به حج كفايت مي كند، حج بر صدقه برتري دارد. اما اگر مال فرد، كفاف هزينه ي سفرش را نمي دهد، بهتر است كه اين مال را انفاق كند. علاوه بر فرمايش امام صادق عليه السلام در عمل بايد به اين نكته هم توجه كنيم كه مقايسه ي دو عبادت مذكور به اين برمي گردد كه افراد تا چه حد در معرض برآورده كردن نياز نيازمندان هستند؛ گاه هست كه برآوردن


1- كامل الزيارات، ص 335، ح 12.

ص:123

نياز مادّي مؤمني به ما حواله مي شود. مثلاً از جايي به طور خاص آگاه مي شويم كه فلان برادر مؤمن و آبرومند به پول نياز دارد يا آنكه فردي مستقيماً به ما ابراز نياز مي كند. در اينجا ما در معرض سؤال قرار گرفته ايم. پس تكليف بر گردنمان مي آيد كه حاجت افراد را بر طرف كنيم. دستور ائمه عليهم السلام است كه:

اَعطُوا السّائِلَ وَ لا تَرُدُّوا سائِلاً.(1)

خواهان [نيازمند] را عطا كنيد و خواستار را [از خويش] مرانيد.

فرض كنيد كسي پولي را پس انداز كرده تا با آن به عمره ي مفرده برود. يكباره خبردار مي شود كه مؤمني گرفتار و آبرومند هست كه مي توان از او گره گشايي كرد. در اين جا صاحب مالي كه رضاي خداوند را هدف گرفته اين مال را به انفاق يا قرض صرف مي كند و خم به ابرو نمي آورد. ولي اگر كسي به او رجوع نكرد چه؟ در اين صورت، بعيد است وظيفه داشته باشد در پي همه فقيران بگردد و پول زيارتش را خرج آنها كند. برآوردن نياز مؤمنان از منزلتي والا برخوردار است، ولي ائمه هيچگاه باب حج را نبسته اند يا توصيه به ترك عمره نفرموده اند. اين در حالي است كه در عصر ايشان نيازمندان شيعه فراوان بوده اند.

با اين تفاصيل نبايد به كساني كه موفق به زيارت مكرّر حرمين شريفند به ديد انسان هايي نگريست كه بي تفاوت و بي توجه به نيازهاي جامعه اند. ملاك محك زدن عبادات در مصاديق به دست ما نيست. به راحتي نمي توان درباره ي افراد مختلف و اعمال آنها حكمي صادر كرد.


1- الكافي، ج4، ص 15.

ص:124

صلاح يا فساد رفتارهاي افراد را ملاك هاي الهي تعيين مي كنند. فراتر از آنها نمي توان از پيش خود قضاوتي داشت. اتفاقاً بسياري از همين كساني كه فراوان اهل زيارتند، همان هايي هستند كه دست به خير دارند و مردم از جانب آنها بهره مي برند. پس نمي توان اهل زيارت را به چوب «بي درد و بي خيال» بودن راند. در اين جا معيار سنجش صرفاً بيان الهي است كه از آن سخن رفت.

اين مسأله از بعد ديگري نيز قابل بررسي است. افرادي كه حاضرند در مسير زيارت پول خرج كنند روحيات متفاوتي دارند. برخي از اين افراد اگر مال خود را در اين مسير صرف ننمايند آن را خرج صدقات نيز نمي كنند. و همين باعث مي شود كه از هر دو خير محروم بمانند. براي چنين افرادي مسئله فرق مي كند. نبايد با اين منطق كه «صرف مال در راه خير افضل از حج و عمره است» آنان را از قدم نهادن در مسير زيارت باز داشت.

برتري زيارت مشاهد مشرفه ي ائمّه عليهم السلام بر حج و عمره

اشاره

با اين پاداش هاي پر بركت كه براي حج و عمره بر شمرديم، عظمت قدر اين عبادات تا حدّي برايمان آشكار شد. مي گوييم «تا حدّي» چرا كه نبي مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم چنين تعبيري به كار بردند:

أَتي لَكَ اَن تَبلُغَ ما بَلَغَ الحاجُّ؟(1)

چگونه تو مي رسي و [ادراك مي كني] آنچه را حاجي بدان رسيده است.


1- وسايل الشيعه، ج11، ص 233.

ص:125

ايشان اين جمله را پس از بر شمردن ثوابها و فضايل حج فرموده اند. گويي ايشان فرموده باشند كه: «تحفه هاي الهي حج گزاران بسي فراتر از آن است كه در ميدان ديد محدود بشر جاي گيرد. تنها خداي تعالي است كه مي داند حاجي به چه جايگاه ارجمندي رسيده است.»

امّا ره به همين جا خاتمه نمي پذيرد. مي توان در زيارت مشاهد مشرفه ي معصومين عليهم السلام نقش به رتبه اي از ثواب دست يافت كه ثواب حج اساساً با آن قابل مقايسه نباشد. آنقدر اين سروران نزد خداوند، عزت و محبوبيت دارند كه خداوند در عوض زيارتشان به زائر مقبول، حج ها و عمره ها مي بخشد؛ حج و عمره اي كه يك بار به جا آوردنش، ثوابي وراي ادراك بشر دارد. تو خود حديث مفصّل از اين مجمل بخوان و درياب كه منزلت اين سروران در چه اوجي است كه ثواب زيارتشان چنين وزين است! به طور مثال در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام هر قدم زائر به سوي قبر آن بزرگوار برابر ثواب يك حج و يك عمره است. به عنوان ثوابي منحصر به فرد اگر زائر اين سفر پياده باز گردد هر قدم او در راه بازگشت، دو برابر هنگام رفت ثواب به ارمغان مي آورد. امام صادق عليه السلام در بيان اين درياي مواج ثواب چنين مي فرمايند:

مَن زارَ اَميرَالمُؤمِنينَ ماشياً كَتَبَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَجَّةً وَ عُمرَةً فَإِن رَجَعَ ماشياً كَتَبَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ حَجَّتَينِ وَ عُمرَتَينِ.(1)

هركه پياده به زيارت اميرمؤمنان رود خداوند براي هر قدم او


1- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 20.

ص:126

حجي و عمره اي مي نگارد و اگر پياده باز گردد خداوند به ازاي هر قدمي، دو حج و دو عمره برايش ثبت مي كند.

اين است قدر مولاي بي بديل ما! قدم به قدم زائرش حج ها و عمره ها براي او به يادگار مي گذارد. به راستي اگر زيارت انسان، قبول پروردگار قرار گيرد ديگر ثروتي از اين پربارتر مي تواند يافت؟ نبايد از اين وعده به شگفتي افتاد. بايد از والايي اميرمؤمنان عليه السلام انگشت حيرت به دهان گرفت! بايد سرافكنده در برابر هيبت آن بي همتا، در راه ديدار ضريح شاهانه اش كوتاهتر قدم زد. اينگونه مي توان خرمني انبوه تر از كشتزار بهشتي بارگاهش برداشت.

هر شبنمي در اين راه، صد بحر آتشين است*** دردا كه اين معمّا شرح و بيان ندارد

ثواب چندين حج و عمره در زيارت امام رضا عليه السلام نيز مشاهده مي شود. امام موسي بن جعفر عليهما السلام مي فرمايند:

مَن زارَ قَبرَ وَلَدي عَليٍّ كانَ لَهُ عِندَاللهِ كَسَبعينَ حَجَّةً مَبرورةً.

هركه قبر فرزندم علي را زيارت كند، براي او نزد خداوند مانند هفتاد حج مقبول است.

راوي كه از اين ثواب عظيم، متعجّب شده مي پرسد: «هفتاد حج؟!» حضرت بر اين ثواب مي افزايند و مي فرمايند:

نَعَم وَ سَبعينَ اَلفَ حَجَّةٍ.

بله و بلكه هفتاد هزار حج.

راوي باز با تعجب مي پرسد: «هفتاد هزار حج؟!»

مي فرمايند:

ص:127

رُبَّ حَجَّةٍ لا تُقبَلُ.(1)

چه بسا حجّي كه قبول نشود!

بيانهاي مختلف از ثواب اين زيارت پر منزلت نمايانگر درجات مختلفي است كه زوّار امام رضا عليه السلام مي توانند به آن برسند. ممكن است اين ثواب ها براساس درجات ايمان، معرفت، تقوا يا اخلاص آنها اعطا شود. به علاوه امام كاظم عليه السلام در پاسخ به تعجب راوي رتبه ي بالاتري را به تصوير كشيدند تا به او بفهمانند كه اين ثواب بزرگ هيچگونه جاي شگفتي ندارد (چه رسد به انكارا) آنقدر خزانه ي بخشش خداوند بي حد و حصر است و از آن سو آنقدر مرتبه ي امام رؤوف ماشكوه دارد كه مي ارزد بيش از اينها به زوّار مقبول حرمش عطا كنند - كه مي كنند! جمله ي پاياني امام موسي بن جعفر عليه السلام عبارتي بسيار درس آموز است. ايشان نخست ثواب هفتاد بلكه هفتاد هزار حج را به عنوان ثواب زيارت فرزند گراميشان، ذكر مي كنند. سپس مي فرمايند: «چه بسا حجي كه مقبول نمي افتد!» پيرامون اين جمله نكته اي قابل توجه است:

اهميت «قبولي عبادات و خصوصاً حج»

گاه افراد با خرج و رنج بسيار در راه حج قدم مي گذارند. امّا در عين حال ممكن است نهايتاً خداوند عملشان را ذرّه اي ارزش نگذارد و بي چيز و دست خالي برشان گرداند. مطابق فرمايش امام كاظم عليه السلام، بسيارند كساني كه چنين اتفاقي درباره شان مي افتد. حجّ مقبول كه پذيرفته ي ضوابط الهي باشد بسيار ارزشمند امّا كمياب است. اهميت يك حج مقبول - با آن همه زحمتها و تكاپوها - ناگفته روشن است.


1- الكافي، ج4، ص 585.

ص:128

ثواب هفتاد يا هفتاد هزار حج مقبول براي زيارت امام رضا روشن مي كند كه اين زيارت خود چه تحفه ي الهي مهمّي است.

بسياري از حج گزاران، كارنامه ي خود را با مهر مردودي دريافت مي كنند. با اين حال به زوّار مقبول امام رضا ده ها و هزاران حج مقبول مي دهند. آيا اين نماينده ي فضيلت بي منتهاي حريم رضوي نيست؟ البته ثواب «حج هاي مقبول» را نيز به «زيارت مقبول» مي دهند. چنين نيست كه هر فرد آلوده اي با هر نوع عمل ناصالح بتواند چنين خوشه هاي زرّيني را درو كند. ضوابط الهي بر جاي خود باقي است. دريافت ثواب ها قاعدتاً بدون احراز شرايط قبولي عمل، ناممكن است. اينگونه چه بسا زيارت هايي كه نامقبول و مردودند؛ بنابراين وعده ي دريافت چنين بركاتي را نمي توان با ساده انگاري درباره ي شخص خود جاري دانست. البته اينقدر هست كه با مرور رواياتي از اين دست، والا مقامي امام رضا عليه السلام و فضيلت زيارتشان بر حج نمايان مي شود. زيارت آن حضرت از چنين شأن و جايگاهي برخوردار است كه هفتاد يا هفتاد هزار حج را نصيب زائر كند. از اين پس زائر است كه بايد خود را قابل اين فيض كند. او بايد لايق شود تا از اين كوثر ثواب، سيرابش كنند. در روايات ديگري تا هزار(1) و بلكه هزار هزار حج(2) را به عنوان ثواب زيارت امام رضا عليه السلام برشمرده اند. هر يك از اين بشارتها بيانگر درجاتي هستند كه براي زوّار حريم رضوي در نظر گرفته شده است.

نخل پر از حاصل و رطب به وفور است*** كيست كه دست طلب به اوج رساند؟

ص:129

برتري زيارت سيدالشهدا عليه السلام بر حج

در برخي ديگر از روايات - كه ثواب زيارات ائمّه عليهم السلام را بيان مي كنند - قصه از اين شمارش ها فراتر مي رود. به وضوح قله هاي مرتفع تر و افق هاي روشن تري به چشم مي آيد. در فضيلت زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام، آن را با ده ها حج(1) يا صد حج به همراه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم(2) مقايسه فرموده اند. امّا در حديث زيبايي امام صادق عليه السلام خطاب به يكي از موالي خود چنين مي فرمايند:

وَ اللهِ لَو اَنّي حَدَّثتُكُم بِفَضلِ زيارَتِهِ وَ بِفَضلِ قَبرِه لَتَرَكتُمُ الحَجَّ رَأساً وَ ما حَجَّ مِنكُم اَحَدٌ.(3)

به خدا قسم اگر شما را از فضيلت زيارت او (امام حسين عليه السلام) و قبرش خبر مي دادم به كلي حج را ترك مي كرديد و احدي از شما حج نمي گزارد. عبارت فوق ما را به اين نكته يادآور ميشود كه آنچه در قياس بين زيارت سيدالشهدا عليه السلام و حج و عمره بيان شده، هنوز قطراتي از برتري زيارت آن حضرت بر حج را هم ننموده است. گويي آن را اصلاً بيان نكرده اند. تعبير «لو» در بيان امام صادق عليه السلام - كه نشان از امري تحقق نيافته دارد -اين مدّعا را تأييد مي كند. بارش رحمت الهي در پي زيارت كربلا امتداد و اتصال شگفتي دارد واقعاً اگر كسي به حقيقت آن آگاهي مي يافت، حج را به كلي رها مي كرد و صرفاً به زيارت سيدالشهدا عليه السلام


1- كامل الزيارات، باب 66، ح 1 - 4.
2- كامل الزيارات، باب 66، ح 5.
3- كامل الزيارات، باب 88، ح 2.

ص:130

اقدام مي نمود. البته بايد توجه داشت كه زيارت سيدالشهدا عليه السلام باعث نمي شود كه تكليف حجة الاسلام از دوش انسان برداشته شود. روايت شريف در مقام آن است كه فضيلت بي كران زيارت سيدالشهدا عليه السلام را يادآور شود. به علاوه در پي آن است كه برتري و شرافت آن نسبت به حج آشكار گردد. با اين بيان كه: «اگر مي دانستيد چه گنج هاي ماندني در اثر زيارت عزيز رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم نصيبتان مي شود، ديگر ثوابهاي حج و عمره به چشمتان نمي آمد. همه اش دلتان مي خواست كه اين ثواب هاي افزونتر را برداشت كنيد. اين چنين احدي از شما راه حج نمي گرفت. سر و دست براي زيارت سيدالشهدا عليه السلام مي شكستيد و با هم براي دريافت عطاياي الهي آن مسابقه مي گذارديد.» امام صادق عليه السلام در بيان ديگري مي فرمايند:

لَو يَعلَمُونَ ما في زيارَتِهِ مِنَ الخَيرِ وَ يَعلَمُ ذلِكَ النّاسُ لَاقتَتَلُوا عَلي زيارَتِهِ بِالسُّيسوفِ وَ لَباعُوا اَموالَهُم في إِتيانِهِ.(1)

اگر زوار اباعبدالله عليه السلام مي دانستند چه خيري در زيارت ايشان است و مردم اين مطلب را مي فهميدند، به خاطر رفتن به زيارت او به شمشير با هم مي جنگيدند و اموالشان را براي آمدن به سوي ايشان مي فروختند.

آري، با اين همه رواياتي كه در فضيلت اين سفر فرموده اند باز كس نميداند كه چه غوغايي از لطف الهي در آن حرم مصفا بپاست؛ اگر ميدانستيم و مي دانستند از يكديگر سبقت ميجستيم و براي رسيدن به آن حريم، رقابت مي كرديم ديگر از صرف مال در اين راه با كمان نبود.


1- كامل الزيارات، باب 27، ح 16.

ص:131

حاضر بوديم فرش زير پايمان را هم بفروشيم اما در عوض، شرف حضور در جوار شش گوشه ي بهشت نصيبمان شود. اينگونه اگر از قافله ها عقب مي مانديم، دريغ مي داشتيم. اگر توفيق رفيقمان نمي شد تأسف مي خورديم. اگر پايمان ياري براي رفتن نمي كرد حسرت مي خورديم. جاي آن است كه آتش اشتياق خاكسترمان كند. اما افسوس كه معرفتمان ناچيز است و آگاهيمان بي مقدار چه خوش فرمايش است فرمايش امام باقر عليه السلام:

لَوْ يَعْلَمُ الناس ما فى زيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ مِنَ الفَضلِ لَماتُوا شَوقاً وَ تَقَطَّعَت اَنفُسُهُم عَلَيهِ حَسَراتٍ.(1)

اگر مردم به برتري زيارت قبر امام حسين آگاه بودند، از شوق مي مردند و جان هايشان به خاطر حسرت بر آن پاره پاره مي شد.

با اين اوصاف آيا جاي قياس ميان حج و عمره و اين ضيافت آسماني مي ماند؟ حج كجا و وصل كربلا؟ عُمره كجا و ديدار شش گوشه؟ وقت آن است كه افسوس، داغ به دل عقب ماندگان بگذارد و شرار هاجران، هستي واماندگان را بسوزاند. كاش سر سوزني از طعم نوشين مناجات با سيدالشهدا را بچشيم كاش ذره اي از آفتاب مهر حسيني بر ما بتابد. كاش نمي از اقيانوس جلال حسيني به لبهاي خشكيده ي ادراك ما بنشيند. آن وقت اگر ديديم ديگران دست به دامان ضريح محبوبمان رسانده اند و ما دست بسته ايم، گريبان جان چاك خواهيم كرد. و در حسرتش، زار خواهيم گريست.


1- كامل الزيارات، باب 56، ح 3.

ص:132

فصل 2: دعا براي تشرّف به حجّ تمتّع

دعاي نامقيد به وقت خاص

خوب است مشتاقان حج، در كنار تلاش براي فراهم آوردن امكانات اين سفر به نكته اي اساسي متذكّر باشند كه: تضرع بر در خانه ي خدا و دعا در درگاه الهي براي قسمت شدن حج بسيار كار ساز است. اقدامات اوليه و تهيه ي مقدّمات سفر لازم است. اما بايد توجه داشت كه خداوند خود بايد مهمان خانه ي خويش را دعوت كند. تا او نخواهد كس نمي تواند قدم از قدم بردارد. بنابراين كساني كه در تهيه ي اين امكانات در قدم اول، با مشكل مواجهند نبايد از رحمت حق مأيوس باشند يا كساني كه آهي در بساط ندارند، تا با آن تدارك سفرشان را كنند، نمي توانند از حج رفتن نااميد باشند. اگر خداي متعال بخواهد خيري را به بندهاي خود برساند هيچ كس جلودارش نخواهد بود او مي تواند همه ي كارها را به سامان آورد و هيچ كمبود امكاناتي در اين

ص:133

طريق مانع نيست. بنابراين - خصوصاً براي افرادي كه اولاً اميدي به فراهم آمدن شرايط ندارند - نقش نيايش در درگاه الهي بسيار پررنگ خواهد بود. جالب است كه ائمه عليهم السلام نيز به اين گونه افراد توصيه به دعا فرموده اند. به طور مثال شخصي به نام عبدالله بن فضل خدمت امام صادق عرضه ميدارد:

«من دين ها و نان خورهاي زيادي دارم و قدرت (مالي) براي بجاي آوردن حج ندارم. پس دعايي به من تعليم فرماييد تا آن را بخوانم.» حضرت به او توصيه مي فرمايند كه:

«در پس هر نماز واجبي اين دعا را بخوان»:

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اقضِ عَنّي دَينَ الدُّنيا وَ دَينَ الآخِرَةِ.

پروردگارا بر محمّد و آل محمّد درود فرست و دين دنيا و بدهي آخرت مرا ادا كن و برآور.

سپس راوي از حضرتش مي پرسد: «دين دنيا را دانستم چيست. پس دين آخرت كدام است؟»

حضرت پاسخ مي دهند:

دَيْنَ الآخرةِ الحَجُ.(1)

دين آخرت، حج است.

بجاي آوردن حج در واقع ديني است كه خداي متعال برگرده ي هر مسلماني دارد. در صورت فراهم بودن شرايط، اداي اين حق بر همه


1- معاني الاخبار، ص 175 .

ص:134

واجب است. راوي خدمت حضرت از مقروض بودن و در عين حال عيال وار بودنش شكايت مي كند. به اين ترتيب خود را ناتوان از رفتن به بوده و عملاً توانايي فراهم كردن مقدّمات سفرش را نداشته است. اين است كه از امام صادق عليه السلام مي خواهد به او دعايي بياموزند كه به وسيله ي آن از طرق غير عادي موجبات سفرش فراهم شود. حضرت اين دعاي كوتاه را به او تعليم مي فرمايند.

در روايات ديگري علاوه بر دعا، به گفتن اذكاري با تعداد مشخص توصيه كرده اند كه براي برآوردن اين حاجت معنوي مؤثّر است. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

مَن قالَ «ما شاءَ اللهُ» اَلفَ مَرَّةٍ في دَفعَةٍ واحِدَةٍ رُزِقَ الحَجَّ مِن عامِه فَاِن لَم يُرزَق اَخَّرَهُ اللهُ حَتّي يَرزُقَهُ.(1)

هر كه در يك دفعه (نه با فاصله) هزار بار «ماشاء الله» بگويد در همان سال حج قسمتش ميشود و اگر روزي اش نشد خداوند آن حج را با تأخير نصيبش مي كند.

يا در روايت ديگري چنين آمده است:

مَن قالَ اَلفَ مَرَّةٍ «لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ الاّ بالله» رَزَقَهُ اللهُ تَعالَي الحَجَّ فَاِن كانَ قَد قَرُبَ اَجَلُهُ اَخَّرَهُ اللهُ في اَجَلِهِ حَتّي يَرزُقَهُ الحَجَّ.(2)


1- وسايل الشيعه، ج 7، ص 92.
2- بحارالانوار، ج 99، ص 27، به نقل از محاسن.

ص:135

هركه هزار بار بگويد «لا حول و لا قوة الاً بالله»، خداوند متعال حج را قسمتش مي كند. پس اگر مرگش نزديك باشد خداوند آن را به تأخير مي اندازد تا حج را روزي اش نمايد.

محتواي اين دو ذكر شريف به روشني مي رساند كه همه كارهاي عالم خداي متعال است. اگر او بخواهد مي تواند بهره اي را به كسي برساند؛ هر چند اسباب آن به حساب ظاهر فراهم نباشد. بنابراين اگر خواست الهي به رفتن فرد به حج تعلق گيرد در نهايت راهي اين سفر خواهد شد؛ هر چند در قدم اوّل اميدي به آن نداشته باشد. البته دعاي انسان نيز در تحقق اين خواست الهي مؤثر است. مثلاً اگر براي تشرّف به حج ثبت نام نكرده باشد، خداوند متعال، در پي اين دعا و همتش براي انجام مقدّمات، از غير طريق عادي شرايط تشرّف را برايش فراهم مي كند. البته ممكن است در همان سالي كه فرد دعا مي كند، حج نصيبش نشود ولي بالاخره خداوند پيش از مرگ، اين سفر معنوي را روزي اش خواهد كرد.

به هر روي مهم آن است كه انسان زمام كار را به دست خداوند متعال بسپارد. مهم اين است كه معتقد باشد اگر قرار است به حج مشرف شود، خداوند اسباب سفرش را فراهم مي نمايد. بنابراين وقتي انسان «لا حول و لا قوة الاّ بالله» مي گويد نتيجه ي هر تلاشي را به خداي متعال واگذار مي كند و موانع راه را در برابر اراده ي الهي رفع شدني ميداند. او يقين دارد همه چيز به حول و قوه ي الهي صورت مي پذيرد و به خواست خدا اثر مي بخشد. بنابراين ديگر نگراني و دلهره ندارد. پشتش به پروردگار گرم مي شود و روح توكّل نيز همين است. اصلاً چه بسا انسان به امري چندان اميدوار نباشد ولي خداي متعال به مشيت

ص:136

خود آن را تحقق خارجي بخشد؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرموده اند:

كُن لِما لا تَرجُو اَرجي مِنكَ لِما تَرجُو.(1)

به آنچه اميد (وقوعش را) نداري از آنچه اميد (وقوعش) را داري اميدوارتر باش.

انسان گاهي بر حسب قرائن ظاهري به انجام چيزي اميد مي بندد. گاهي هم روي همان قرائن از وقوع آن نااميد است. حديث شريف به ما مي آموزد كه اميد فرد مؤمن به گشايش و لطف الهي است. بر همين اساس به وقوع اموري كه روي حسابهاي عادي از انجامش نااميد است، اميدوارتر از چيزي هايي است كه برحسب زمينه هاي عادي به آنها اميد دارد. به اين ترتيب در نوميدي بسي اميد خفته است. دور نيست كه بر خلاف همه ي قراين ظاهري يكباره همه چيز دست به دست هم دهد و انسان را راهي حج كند. مهم آن است كه انسان به دعا و ذكري كه مي گويد حقيقتاً اعتقاد داشته باشد و در نتيجه بخشي آن ذره اي ترديد به خود راه ندهد. همين موقع است كه آن دعا و اين ذكر به نتيجه مي نشيند. انسان بايد به خداي خويش خوش گمان و به وعده ي وليّ او مطمئن باشد. بايد سفت و محكم از پروردگار بخواهد تا خداوند به او نظر كند و چنين روزي معنوي ارزشمندي به او ببخشد. عمل به اين اذكار و ادعيه با نيت «ببينيم چه مي شود» و «امتحان كنيم شايد كه شد» سودي نمي بخشد و اثري ندارد. نتيجه بخشي آن فرع بر اين است كه انسان گره خوردگي روحي و اعتقاد قلبي به آن داشته باشد. اين چنين، حتي اگر مرگ فرد پيش از رفتنش به حج، تقدير و قضا شده باشد خداوند متعال


1- الكافي، ج 5، ص 83.

ص:137

در اين تقدير و قضا بداء مي كند. اجل فرد را به تأخير مي اندازد تا حاجش را انجام دهد.

دعا براي حج در ماه رمضان

ماه رمضان بهار دعاست. به فرموده ي نبي اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم - در خطبه ي جمعه ي واپسين ماه شعبان - دعا در آن مستجاب است.(1) در اين ماه يكي از خواهش هايي كه معصومين عليهم السلام باقي متعدد از پروردگار متعال تقاضا كرده اند، عبارتست از: روزي شدن حج بيت الله الحرام و نيز زيارت مشاهد مشرّفه ي معصومين عليم السلام. شايد اين اصرار از آن جهت باشد كه در شب قدر، تقدير سال آينده ي هر انساني رقم مي خورد و به نظر مبارك امام عصر عليه السلام مي رسد. بنابراين اگر بنا باشد كسي در آن سال به حج برود بايد اوّلاً خداوند متعال آن را در شب نوزده ماه مبارك رمضان تقدير (اندازه گيري) فرمايد. ثانياً آن را در شب بيست و سوم قضاء (حكم براي عملي شدن) نمايد. امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام فرمودند:

... في لَيلَةِ تِسعَ عَشَرَةَ يُكتَبُ فيها وَفدُ الحاجِّ.(2)

در شب نوزدهم [ماه مبارك رمضان] اسامي گروه حاجيان نگاشته مي شود (تقدير مي شود).

و درباره ي شب بيست و سوم امام صادق عليه السلام فرمودند:

مَن لَم يُكتَب لَهُ فِي اللَّيلَةِ الَّتي يُفرَقُ فيها كُلُّ اَمرٍ حَكيمٍ لَم


1- وسايل الشيعه، ج 10، ص 313.
2- تهذيب الاحكام، ج4، ص 196.

ص:138

يَحُجُّ تِلكَ السَّنَةَ وَ هيَ لَيلَةُ ثَلاثٍ وَ عِشرينَ مِن شَهرِ رَمَضانَ لِاَنَّ فيها يُكتَبُ وَفدُ الحاجِّ وَ فيها يُكتَبُ الاَرزاقُ وَ الآجالُ وَ ما يَكُونُ مِنَ السَّنَةِ اِلَي السَّنَةِ.(1)

هركه در شب بيست و سوم از ماه رمضان - شبي كه هر امر محكمي در آن جدا ميگردد (قضا مي شود)- برايش [حج] نگاشته نشود در آن سال به حج نمي رود. زيرا در آن شب اسامي گروه حاجيان نگاشته مي شود و روزي ها و زمان هاي مرگ و هر آنچه از سالي تا سال ديگر است در آن شب نوشته مي شود.

بنابراين اگر كسي بخواهد تشرّف به حج را از آن بارگاه كرامت بگيرد، بايد ماه رمضان و خصوصاً شبهاي قدر را غنيمت شمرد. بايد با اصرار تقاضاي خود را در عين خاكساري با خدايش در ميان بگذارد. چنانكه گفتيم دعاهاي متعدّدي در ماه رمضان وارد شده كه ثمربخشي اين خواسته را در شب قدر از پروردگار خواسته اند. به طور مثال در دعاي هر شب ماه مبارك رمضان از امام صادق عليه السلام وارد شده است:

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ مَا أَبْقَيْتَنِي فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ وَ سَعَةِ رِزْقٍ وَ لاَ تُخْلِنِي مِنْ تِلْكَ الْمَوَاقِفِ الْكَرِيمَةِ وَ الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَةِ وَ زِيَارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ فِي جَمِيعِ حَوَائِجِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَكُنْ لِي اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ

مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِي لاَ يُرَدُّ وَ لاَ يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ


1- علل الشرايع، ج 2، ص 420.

ص:139

الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ عُمُرِي (فِي طَاعَتِكَ) وَ تُوَسِّعَ عَلَيَّ رِزْقِي وَ تُؤَدِّيَ عَنِّي أَمَانَتِي وَ دَيْنِي آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (1)

خداوندا! حج خانه ي محترمت را در امسال و هر سال، تا زنده ام مي داري، روزي ام فرما، با آساني و در سلامت و فراواني روزي از جانب خودت. و مرا از آن جايگاه هاي بلند مرتبه و مشاهد با شرافت و زيارت قبر پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم - كه درود تو بر او و خاندانش بادمحروم مدار و در تمامي حاجت هاي دنيا و آخرت، برايم [يار] باش. خداوندا از تو مي طلبم در آنچه در شب قدر تقدير و قضا مي كني - از امر محتوم از قضائي كه برگردانده نمي شود و تبديل نمي پذيرد - كه مرا از حاجيان خانه ي با حرمتت بنگاري: حاجياني كه حجشان مقبول و سعيشان مشكور و گناهانشان بخشوده و بديهايشان پوشيده مي گردد. و در آنچه تقدير و قضا مي كني قرار ده كه عمر من را در طاعت خود طولاني نمايي و روزي ام را وسيع گرداني و امانتم و دينم را ادا كني، آمين اي پروردگار جهانيان!

نكته ي زيباي اين دعاي شريف تقاضا از خداست كه انسان را جزء حاجيان مقبول قرار دهد. اگر آدمي به حج مشرّف شود و با نمره ي مردود بازگردد، ثمري نبرده و حجش به پشيزي نمي ارزد؛ هر چند در انجام آن رنج و زحمت فراواني كشيده باشد. نيز در اين دعا از خداوند «سعي مشكور» خواسته ايم؛ شكر خدا در قبال اعمال ما به معناي اين است كه خداوند آن را «اظهار» كند و به اعطاي ثواب در اثر آن، بر ما


1- الاقبال بالاعمال الحسنه، ص 24.

ص:140

منت گذارد. به تعبيري از خداوند مي خواهيم كه به تلاش ما در راه عبادتش، ثواب دهد و اينگونه آن را مشكور بدارد. سومين ويژگي حاجيان مقبول كه مورد خواهش ما در اين دعاي شريف قرار ميگيرد، آن است كه خداوند گناهانشان را ببخشايد و بدي هايشان را بپوشاند. اين يكي از مهمترين آثاري است كه مي تواند در پي انجام حج به دست ما بيايد. غايت همه ي عبادتها و تلاشهاي ما اين است كه سعادت اخروي را به كف آوريم. در غير اين صورت از زيستنمان حاصلي نداشته و از اين مزرعه، جز باد درو نكرده ايم اگر در پي انجام حج، فرصتي دوباره به ما بدهند بهره ي بزرگي نصيبمان شده است. اگر پيشينه ي زشتمان را ببخشايند و پاكيزه بازمان گردانند، لطف عظيمي كرده اند. فرصتي دوباره براي شروعي دوباره، خيري است كه به اين آساني نصيب كسي نمي شود. دعاي ديگري نيز در ماه مبارك رمضان از امام صادق وارد شده كه خواهش همين سعادتها به زيبايي در آن بازتاب دارد:

أللَّهُمَّ اِنّي بِكَ اَتَوَسَّلُ وَ مِنكَ اَطلُبُ حاجَتي مَن طَلَبَ حاجَةً إِلَي النّاسِ فَاِنِِّ لا اَطلُبُ حاجَتي إِلاَّ مِنكَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ وَ أَسأَلُكَ بِفَضلِكَ وَ رِضوانِكَ أَن تُصَلِّيَ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي اَهلِ بَيتِهِ وَ أَن تَجعَلَ لِي فِي عامِي هَذَا إِلَي بَيتِكَ الحَرامِ سَبِيلاً حَجَّةً مَبرُورَةً مُتَقَبَّلَةً زَاكِيَةً خَالِصَةً لَكَ تُقِرُّ بِها عَيني وَ تَرفَعُ بِها دَرَجَتي وَ تَرزُقُني أَن أَغُصَّ بَصَري وَ أَن اَحفَظَ فَرجي وَ أَن أَكُفَّ بِها عَن جَمِيعِ مَحَارِمِكَ حَتَّي لا يَكُونَ شَيءٌ آثَرَ عِندِي مِن طَاعَتِكَ وَ خَشيَتِكَ وَالعَمَلِ بِمَا أَحبَبتَ

ص:141

وَ التَّركِ لِمَا كَرِهتَ وَ نَهَيتَ عَنهُ وَاجعَل ذلِكَ فِي يُسرٍ وَ يَسَارٍ وَ عَافِيَةٍ وَ أَوزِعنِي شُكرَ ما اَنعَمتَ بِهِ عَلَيَّ وَ أَسأَلُكَ أَن تَجعَلَ وَفَاتي قَتلاً في سَبِيلِكَ تَحتَ رَايَةِ نَبِيِّكَ مَعَ اَولِيائِك وَ أَسأَلُكَ أَن تَقتُلَ بِي أَعداءَكَ وَ أَعداءَ رَسُولِكَ وَ أَسأَلُكَ أن تُكرِمَني بِهَوَانِ مَن شِئتَ مِن خَلقِكَ وَ لا تُهِنّي بِكَرَامَةٍ أَحَدٍ مِن أَولِيَائِكَ اللَّهُمَّ اجعَل لِي مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً حَسبِيَ اللهُ ما شاءَ اللهُ.(1)

خدايا من به تو متوسل مي شوم و از تو خواسته ي خود را مي طلبم. هر كه نياز خود را از مردمان طلب كند پس من خواهش خويش را نمي خواهم مگر از تو كه يگانه اي و شريكي برايت نيست و از تو ميخواهم به حق فضل و رضوانت كه بر پيامبر و خاندان او درود فرستي و همين امسال برايم راهي به خانه ي با حرمتت قرار دهي؛ با حجي پذيرفته و مقبول و پاك و خالص براي خودت؛ كه ديدگانم را به آن روشني دهي و درجه ام را به واسطه ي آن بالا بري و روزي ام كني كه ديدگانم را فرو اندازم و دامانم را نگاه دارم و با آن از همه ي محرّمات تو سر برتابم؛ تا آنكه نزد من چيزي مطلوب تر نباشد از طاعت و خشيت تو و عمل به آنچه دوست ميداري و ترك آنچه خوش نمي داري و از آن نهي نموده اي، و اين را در آساني و راحتي و عافيت قرار ده و شكر نعمتهايي را كه به من ارزاني داشته اي قسمتم كن و از تو ميخواهم كه مرگم را زير پرچم پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم به همراه


1- الكافي، ج4، ص 74.

ص:142

اوليائت، كشته شدن در راهت قرار دهي؛ و مي خواهم كه به واسطه ي من دشمنانت و دشمنان پيامبرت را به قتل برساني و مي خواهم كه مرا بزرگ داري به خواري هر كس از آفريدگانت كه مي خواهي و مرا با بزرگداشت كسي از اوليايت خوار نكني، خداوندا! براي من به همراه پيامبر، راهي قرار ده! خدا مرا كافي است. آنچه خدا بخواهد همان [مي شود].

نكته ي زيبايي كه مجدّداً بر آن تأكيد مي كنيم اين كه از خداوند حج مقبول خواسته ايم. امّا در اين دعاي شريف دو محور بسيار مهمي كه از شاخصه هاي قبولي عمل هستند نيز مورد تأكيد قرار گرفته اند. اوّلاً حجي كه خالصانه به خاطر تقرّب به خدا قرار گيرد مقبول است. اگر خداي نكرده نيت حاجي آميخته به غير خدا باشد از اخلاص فاصله گرفته است. اگر شهرت و اعتبار يا همين لقب «حاجي» را بجويد، در واقع مقصودش را «خود» قرار داده است. چنين كسي كعبه و مناسك حج را بهانه قرار داده تا خودي نشان دهد. به حج آمده تا به خيال خود دينداري اش را به نمايش بگذارد. اين در حالي است كه بدون اخلاص، خداوند عمل او را نمي پذيرد. اخلاص يعني آنكه عمل به تمامي به قصد تقرّب به خدا و كسب رضاي حق انجام شود. عمل خالصانه عملي است كه ذرّه اي شائبه در آن نباشد.(1) اين چنين است كه حج انسان «زاكيه» (پاك و زلال) مي شود و خداوند است كه آن را تزكيه مي نمايد. اين دعا در واقع توفيق خواستن از خداست كه ما را در راه رعايت اخلاص ياري رساند.


1- براي مشاهده ي بحث تفصيلي در اين موضوع به عنوان شرايط قبولي عمل، رجوع كنيد به كتاب «در ضيافت ضريح»، بخش چهارم.

ص:143

شاخصه ي دوم كه از خدا طلب مي كنيم «تقوي» است. خداوند بدون تقوا نه حج و نه هيچ عملي را از كسي نمي پذيرد. تقوا يعني پاكدامني، پاك چشمي، عقب نشستن از آنچه خداوند نمي پسندد و اقدام به آنچه خداوند دوست مي دارد.(1) همه ي اينها را از خداوند خواسته ايم تا با آسايش و عافيت نصيبمان كند. تقوا و ورع شرط بالا رفتن عملند. كسي كه محروم از اين فضيلتها باشد نادانسته رنج عمل را بر خود هموار مي كند و در عين حال زيانكار مي ماند. تنها با پرواي خدا و حساب گشودن براي او در زندگي است كه هر عبادتي اعتبار مي يابد. بي تقوايي بناي عمل را سست بنياد و فروريختني مي كند. اين است كه در كنار اخلاص ديگر شاخصه ي مهم، تقواست(2) كه نياويختن به اين ريسمان همان و غرقه ي مرداب شدن همان!

شرط اثربخشي دعا: نبود مانع استجابت

گفتيم كه برآورده شدن حاجت حج با ذكر و دعا منوط به اين است كه فرد به اثربخشي دعايش معتقد و مطمئن باشد. اكنون دو نكته ي ديگر را يادآور مي شويم. اولاً: خود اين طلب و گدايي بر درگاه پروردگار متعال، موضوعيت دارد و سعادتي مثال زدني است. ثانياً، براي رسيدن ما به مقصود و حاجتمان، اين دعاها و ذكرها نقش «مقتضي» را بازي


1- براي مشاهده ي بحث تفصيلي در اين موضوع به عنوان شرايط قبولي عمل، رجوع كنيد به كتاب «در ضيافت ضريح»، بخش چهارم.
2- اميرمؤمنان عليه السلام مي فرمايند: صِفَّتان لا يَقبَلُ اللهُ الاعمالَ اِلاَّ بِهِما التُّقي وَ الاِخلاصُ (غررالحكم، ج 2914 دو ويژگي است كه خداوند اعمال صالح را نمي پذيرد مگر به [شرط وجود] آنها: تقوا و اخلاص، (توضيحات تفصيلي پيرامون اين روايت در كتاب ضيافت ضريح، بخش چهارم، آمده است).

ص:144

مي كنند. براي تحقق يافتن اين آرزوي الهي شرط اول وجود «مقتضي» است. امّا بايد در كنار آن، مانعي هم نباشد. توضيح آنكه دعا براي حج مسلماً اين شان را دارد كه خداي متعال در اثر آن ما را به حج برساند. امّا اين شرط براي اثربخشي دعا لازم است نه كافي، بايد در كنار آن از استجابت اين دعا رفع مانع نيز بشود. موانع مختلفي ممكن است بر سر راه استجابت دعا قرار گيرد يا نگذارد ذكر «لا حول و لا قوة الا بالله» يا «ما شاء الله» تأثير خود را بگذارند. اين موانع يا خود ساخته ي ما هستند (مثل اينكه تقوا نداريم يا گناهاني كرده ايم يا خلوص در دعا به همراهمان نيست يا) و يا اينكه به شرايط بيروني بازمي گردند (مثل اينكه ممكن است رفتن به اين سفر باعث قطع رحم، شود يا تحقق آن ما را به يك گناه اندازد يا...). به هر روي وقتي اين موانع - كه بسياري از آنها را هم نمي شناسيم - بر سر راه قرار ميگيرند. ديگر اين مقتضي اثر خود را نمي گذارد.(1)


1- براي مشاهده ي مستندات و تفصيلات بنگريد به كتاب «مناجات منتظران» بخش اول، فصل سوم.

ص:145

فصل 3: معرفت به مكّه: ديار حجّ و عمره

شرافت مكه ي مكرمه

اشاره

سرزمين وحي و تنزيل - مكه - يكي از شريف ترين و برگزيده ترين شهرها نزد خداوند است. اين بلندا تا آنجا فرا رفته كه خداي متعال آن را با وصف «امين» ستوده و به آن سوگند ياد كرده است:

وَالتّينِ وَالزَّيتُونِ وَ طُورِ سينينَ وَ هذَا البَلَدِ الأَمينِ.(1)

سوگند به انجير و زيتون و طور سيناء و اين سرزمين امن.

ذيل اين آيه ي شريفه امام موسي بن جعفر عليهما السلام به نقل از رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم فرموده اند:

اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي اختار مِنَ البُلدانِ اَربعَةً فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: «وَالتِّينِ وَالزَّيتُونِ وَ طُورِ سينينَ وَ هذَا البَلَدِ الاَمينِ». «التِّينِ«


1- تين / 1 - 3.

ص:147

المَدينَةُ وَ «الزَّيتُونِ» بَيتُ المَقدِسِ وَ «طُورِ سينينَ» الكُوفَةُ وَ «هذَا البَلَدِ الاَمينِ» مَكَّةُ.(1)

به درستي كه خداوند از ميان شهرها چهار [شهر] را برگزيد پس او - كه عزيز و جليل است - فرمود: قسم به «تين» و «زيتون» و «طور سينا» و «اين سرزمين امن»: منظور از «تين» مدينه است و [مقصود از] «زيتون»، بيت المقدّس و «طور سينا» كوفه است و «اين سرزمين امن» مكه مي باشد.

شايد وجه تسميه ي مكه ي معظمه به «بلد امين» امن بودن آن براي هر جنبده اي باشد. خداي متعال در اين حرم امن خويش به كسي اجازه ي تعرّض به ديگري نداده است. از همين رو هر كه بدان وارد شود گويي در خانه ي آسايش پاي گذارده و كسي حق هتك حرمتش را ندارد.

تفسير حقيقت بلد امين و راه رسيدن به آن

سوگند خداي متعال به اين ديار عزيز، خود بيانگر شرافت آن است امّا «بلد امين» تنها مكه نيست و «تين و زيتون و طور سينا» تنها نام هاي «مدينه و بيت المقدس و كوفه» نيست. اين اوصاف حقيقت ديگري را نيز مي جويند:

عَن مُوسَي بنِ جَعفَرٍ عليهما السلام في قَولِه: «وَالتِّينِ وَالزَّيتُونِ» قالَ: الحَسَنُ وَالحُسَينُ وَ «طُورِ سينينَ» قالَ عَليُّ بنُ ابي طالِبٍ عليه السلام «وَ هذَا البَلَدِ الاَمينِ» قالَ: مُحَمَّدٌ صلّي الله عليه و آله و سلّم.(2)


1- معاني الاخبار، ص 364.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 291، به نقل از مناقب.

ص:148

از امام موسي بن جعفر عليه السلام است كه فرمود: «تين و زيتون»: حسن و حسين عليهما السلام اند و «طور سينا» علي بن ابي طالب عليه السلام و «اين سرزمين امن» پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم مي باشند.

در بطن آيه ي شريفه چنين گوهرهايي يافت مي شوند. «تين و زيتون» دو ميوه ي دل پيامبر اكرم، امام حسن و امام حسين ، هستند. منظور پروردگار از «طور سينا» اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام است. مراد از «بلد امين» هم نبى اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم مي باشد. امام موسي بن جعفر عليهما السلام در وجه تسميه ي نبي اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم به «بلد امين» چنين مي فرمايند:

«وَ هذَا البَلَدِ الاَمينِ» قال» هُوَ رَسُولُ اللهِ أَمِنَ النّاسُ بِهِ اِذا اَطاعُوهُ.(1)

[در تفسير] «سوگند به اين سرزمين امن» فرمود: آن رسول خداست مردمان اگر از او اطاعت كنند، در امان هستند.

و در روايت ديگري چنين بياني دارند.

«وَ هذَا البَلَدِ الاَمينِ» قالَ: ذلِكَ رَسُولُ اللهِ وَ نَحنُ سَبيلُهُ آمَنَ اللهُ بِهِ الخَلقَ في سَبيلِهِم مِنَ النّارِ اِذا اَطاعُوهُ.(2)

در تفسير «سوگند به اين سرزمين امن» فرمود: آن رسول خداست و ما راه هاي اوييم كه خداوند مردمان را هنگامي كه از او فرمان برند به سبب ايشان، در مسيرشان، از آتش ايمني داده است.

ميان «بلد امين» - «مكّه» - و حقيقت آن، «نبي اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم»، نسبتي


1- بحارالانوار، ج 24، ص 105.
2- بحارالانوار، ج 24، ص 108.

ص:149

عميق بر قرار است. كسي كه قصد مكه مي كند، خويش را به امان الهي پناهنده ساخته است. كسي كه دست به دامان حضرت مصطفي صلّي الله عليه و آله و سلّم مي زند در حقيقت در راه نجات و حيات طيبه پاي نهاده است. اطاعت و فرمانبري از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم وسيله ي امنيت اخروي و سعادت جاويد است. اگر كسي رهايي از آتش عذاب خداوند را مي طلبد بايد در سراي آن يكتا آفريده ي حق متعال را به خضوع بكوبد و به امر و نهي ايشان گردن بگذارد. البته بايد توجه داشت كه رسيدن به بلد امين پيامبر امين، از راهش ممكن است. كسي كه از بيراهه ها و كوره راهها قصد آن كند، نه تنها به آن نمي رسد بلكه سر از كوره هاي جهنم در خواهد آورد. راه رسانا به مقصود جز اوصياء نبي اكرم نيستند. قبول نبي اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم هنگامي رخ داده است كه ايمان آوردگان، راه هاي اين ديار امين و سرزمين محترم را بشناسند. در غير اين صورت حيران و راه گم كرده اند؛ اگرچه ظاهراً پايشان به مكه رسيده باشد. اين همان حقيقتي است كه در فرمايش امام كاظم عليه السلام نهفته است؛ آنجا كه تأكيد دارند: «نحن سبيله» ما راههاي رسيدن به پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم هستيم.

دعاي ابراهيم براي اهل بيت عليهم السلام

اشاره

امن شدن اين آبادي عظيم به دعاي حضرت ابراهيم عليه السلام بوده است. آن هنگام كه خليل خداي متعال از بناي بيت الله فارغ شد، دست به دعا برداشت و عرضه داشت:

رَبِّ اجْعَل هذا بَلَداً آمِناً وَارزُق أهلَهُ مِن الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنهُم بِاللهِ.(1)


1- بقره/ 126.

ص:150

پروردگار اين شهر را شهر امن قرار ده و اهل آن را - كساني از آنها كه به خداوند ايمان آورده اند- از «ثمرات» بهره ور نما.

حضرت ابراهيم عليه السلام ابتدا دعا فرمود كه خداوند مكه ي مكرمه را شهر امن و آسودگي قرار دهد. به علاوه از خداوند خواست به اهل آن از ثمرات، روزي گرداند. منظور از اين «ثمرات» مطابق فرمايش امام صادق «ثمرات قلوب» است. به اين معنا كه حضرتش دعا فرمودند خداوند دلهاي مردمان را به سوي اهل اين ديار متمايل كند. امام سجاد عليه السلام مي فرمايند:

مِن ثَمَراتِ القُلوبِ اَي حَبِّبهُم اِلَي النّاسِ لَيَنتابُوا اِلَيهِم وَ يَعُودُوا اِلَيهِم.(1)

«از ثمرات دل ها»، يعني آنها را محبوب مردم گردان تا مردم ايشان را به طور مكرّر قصد كنند و به سوي آنها مراجعت نمايند.

امّا اهل بلد امين كيانند؟ امام سجّاد عليه السلام مي فرمايند:

ايّانا عَني بِذلِكَ وَ اَولياءَهُ وَ شيعَةَ وَصيّهِ.(2)

منظور او [از اهل مكه]، فقط ماييم و دوستداران ابراهيم و شيعيان جانشين او.

دلهاي اهل ايمان، كبوتر گنبد دلدادگي به معصومين عليهم السلام است. اين، هم به خاطر برگزيدگي ايشان در درگاه خدا و هم اجابت دعاي ابراهيم عليه السلام است. آن حضرت در مناجاتش از خداوند طلبيده دل هاي


1- تفسير قمي، ج 1، ص 62.
2- تفسير عياشي، ج 1، ص 59.

ص:151

مردمان را سوي اين بزرگواران بكشاند؛ همانگونه كه وطنشان را شهر خاك و صخره ي آن شرافت بخشيده است. امام صادق عليه السلام فرمودند:

مَكَّةُ حَرَمُ اللهِ وَ حَرَمُ رَسُولِهِ وَ حَرَمُ اَميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام.(1)

مكه حريم خداوند و حريم رسول او و حريم اميرمؤمنان است.

مكه وطن پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم است و نيز زادگاه اميرمؤمنان عليه السلام. جايي كه ميهن نبي صلّي الله عليه و آله و سلّم و مطلع وصي عليه السلام باشد، حرم الهي نيز هست. خدا اين شهر را برگزيده و آن را آسايشگاه بندگان خويش ساخته است. همو قلبهاي اهل خير را به سوي فرزندان بي مانند اين سرزمين كشانده است. حضرت ابراهيم عليه السلام نيز از خداوند چنين مي خواست؛ آن روز كه خانواده اش را در بيابان بي آب و علف سكني داد.

رَبَّنا اِنّي أَسكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيرِ ذي زَرعٍ عِندَ بَيتِكَ المُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ فاَجعَل اَفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوي اِلَيهِم وَارزُقهُم مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُم يَشكُرُونَ.(2)

پروردگارا! من فرزندان خود را در دشتي بي آب و علف سكني دادم؛ در نزد خانه ي با حرمت تو، پروردگارا! براي آنكه نماز را بپا دارند. پس دل هاي مردمان را متمايل به آنها قرار ده و از بهره ها روزيشان كن؛ باشد كه شكرگزار باشند.


1- الكافي، ج 4، ص 586.
2- ابراهيم / 37.

ص:152

امام باقر عليه السلام فرمودند:

فَنَحنُ وَاللهِ دَعوَةُ اِبراهيمَ الَّتي مَن هَوانا قَلبُهُ قُبِلَت حَجَّتُهُ وَ اِلاّ فَلا.(1)

پس به خدا سوگند ما دعاي ابراهيم بوده ايم كه هر كه دلش به سوي ما تمايل كند، حجش مقبول است و گرنه، نه.

اين شهر الهي را شهرياراني است و هر كه هواي آنها را داشته باشد را بدان مي پذيرند وگرنه مي رانندش، روح اين شهر است كه شرافت به كالبد آن مي دمد، امنش مي بخشد و امانش مي دهد. اين روح، «ولايت» است. مكه حرم اميرمؤمنان عليه السلام است و نبض مودّت تشيع در آن مي زند. اگر ابراهيم براي ذريه ي خويش «ثمرات قلوب» را مي طلبد، در واقع از خداوند مي خواهد كه دلها را بسته و پيوسته به اهل بيت عليهم السلام فرمايد. پس اين دلهاي پر كشيده به سوي اهل بيت عليهم السلام هستند كه ره به خانه ي حق مي برند. اين شيعيانند كه از صاحب خانه عطا ميگيرند. كسي كه اهل ولايت نباشد ايماني در توشه ندارد تا دروازه ي اين وادي را به رويش بگشايند. بلد امين، نبي اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم است. اميرمؤمنان و صديقه ي كبرا عليهما السلام هم، نفس نفيس(2) و روح شريف(3) پيامبر اكرمند. پس كساني كه


1- الكافي، ج 8، ص 311.
2- رجوع كنيد به تفاسير روايي ذيل آيه ي مباهله (آل عمران / 61) ذيل اين آيه امام مجتبي عليه السلام درباره ي نسبت اهل بيت با پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم مي فرمايند: «فَنَحنُ اَهلُهُ وَ لَحمُهُ وَ دَمُهُ وَ نَفُهُ وَ نَحنُ مِنهُ وَ هُوَ مِنّا.» (الامالي (طوسي) مجلس 21، ح 1) پس ما اهل اوييم و گوشت او و خون او و جان او و ما از اوييم و او از ما.
3- اشاره به روايت پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم كه درباره ي حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند: فاطِمَهُ بِضعَةٌ مِنّي وَ هِيَ رُوحِيَ الَّتي بَينَ جَنبَيَّ (بحارالانوار، ج 27، ص 62).

ص:153

ذره اي ارادت به غاصبان حق آنان دارند نه از عذاب در امانند و نه از ثمرات حج ذرّه اي بهره خواهند برد.

همه چيز مكه: محبوب خدا

اين شهر مكرم، چنان نزد خداوند محبوبيت دارد كه حتي سنگ و درخت و آب و كوهسار آن نزد خداوند محبوب ترينند، امام صادق مي فرمايند:

اَحَبُّ الاَرضِ اِلَي اللهِ تَعالي مَكَّةُ وَ ما تُربَةٌ اَحَبَّ اِلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِن تُربَتِها وَ لا حَجَرٌ اَحَبَّ اِلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِن حَجَرِها وَ لا شَجَرٌ اَحَبَّ اِلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِن شَجَرِها ولا جِبالٌ اَحَبَّ اِلَي الله عزَّوَجَلَّ مِن جِبالِها وَلا ماءٌ اَحَبَّ اِلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِن ماءِها.(1)

محبوب ترين زمين نزد خداي تعالي، مكه است و خاكي نزد خداي عزوجل محبوبتر از خاك آن و سنگي نزد خداي عزوجل محبوب تر از سنگ آن و درختي پيش خداي عزوجل محبوبتر از درخت آن و كوه هايي نزد خداي عزوجل محبوبتر از كوه هاي آن و آبي نزد خداوند عزوجل محبوبتر از آب آن، نيست.

اين سرزمين و خورشيدهاي سر زده از آن، دوست داشتني ترين ها هستند. تربت آن محبوب ترين است و در و ديوار، آب و آباداني آن در پيشگاه پروردگار عزيزترين است. همه ي اين ها به اعتبار اراده ي الهي و انتساب اين آب و جماد و نبات به حق متعال است؛ وگرنه اينها همان ها


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 243.

ص:154

هستند كه همه جا هستند. در ساحت اين حرم كسي مجاز به كندن درختي يا آزار رساندن به حيواني نيست. زمزمش مايه ي شفا و بركت است، كوهسارانش منزل رحمت و رزق واسع اند، سنگ و صخره اش با حرمتند و اين همه قدمتي به پيشينه ي آفرينش دارد؛ آن جا كه آدم نبي را بر اين خاكدان هبوط دادند:

پس خداوند، قبه اي از نور را بر او (آدم) نازل فرمود كه جايگاه بيت در آن است. پس نور آن در كوه هاي مكّه ساطع شد و «حرم» آنجاست؛ پس خداوند به جبرئيل فرمان داد كه بر آن نشانه هايي بگذارد.(1)

محدوده ي امروزين «حرم» بازه ي مشخص و مرز معلومي دارد كه از دوران هاي گذشته وجود داشته و اكنون به دست ما رسيده است. بر اساس روايت شريف پيشينه ي آن به زمان هبوط آدم مي رسد. آن حضرت در فراق بهشت ضجّه زنان بود و پشيمان و پريشان ميگريست. خداوند هم خواست كه اسباب توبه ي او را فراهم كند.(2) به همين جهت در جايگاه شريف خانه اش، قبه اي از نور فرود آورد. درخشش آن كوه هاي مكه را فراگرفت و تا محدوده ي مشخصي را نوراني كرد. جبرئيل امين، آن را به امر خداي متعال نشانه گذاري نمود. اين حدّ و مرز شريف البته احكامي نيز دارد كه در كتب مناسك ذكر گرديده، از جمله اينكه: بريدن يا كندن درخت و يا شكار حيوانهاي صحرايي در آن حرام است. براي انجام مجدّد عمره ي مفرده ي نيز بايد تا حدّ آن پس رفت و سپس وارد مكه ي مكرمه شد.


1- تفسير قمي، ج 1، ص 44.
2- همان.

ص:155

جايگاه والاي كعبه ي معظم

اشاره

خداي متعال در جايگاه كنوني كعبه، قبه اي از نور را براي آدم عليه السلام قرار داد و پرتوهاي آن را تا حدود حرم پراكند. اين جا همان مقامي است كه حضرت ابراهيم عليه السلام در آن، امر به بنا كردن خانه ي خدا شد؛ امام صادق عليه السلام چنين مي فرمايند:

هنگامي كه اسماعيل مردي شد، خداوند به ابراهيم امر فرمود كه [خانه ي خدا] را [تجديد] بنا كند ابراهيم گفت: پروردگارا در كدامين بقعه خانه ات را [بنا كنم؟] خداوند فرمود: «در بقعه اي كه بر فراز آن [قبه و گنبدي] را بر آدم فرو فرستادم و «حرم» بدان روشني يافت» آن قبه اي كه خداوند بر آدم فرو فرستاد، همواره به پا بود تا آنكه ايام طوفان -ايام نوح عليه السلام - فرا رسيد. پس وقتي دنيا (كره زمين) غرق شد، خداوند آن قبه را بالا برد و همه ي دنيا (زمين)، به جز جايگاه خانه، در آب غرق شدند.

فَسُمِّيَتِ الَبيتِ العَتيقَ لِأَنَّهُ اُعتِقَ مِنَ الغَرَقَ.(1)

پس [كعبه] «بيت عتيق» ناميده شد بدان جهت كه از غرق شدن آزاد گرديد.

در ايام عذاب قوم نوح، طوفاني وحشتناك و سيلابي بي سابقه زمين را برداشت و همه چيز را در خود فرو برد. امّا جايگاه كعبه از ميان آن همه غرقاب بيرون ماند. خداوند نيز هنگام دستور به ابراهيم براي بناي بيت الله الحرام، همان محدوده را-كه قيه ي نوراني پيش از آن بر فرازش


1- تفسير قمي، ج 1، ص 60، در روايتي ديگر، امام باقر عليه السلام وجه عتيق (آزاد) نام گرفتن كعبه ي معظم را اين دانسته اند كه كسي از مردم، مالك آن نيست (الكافي، ج4، ص 189).

ص:156

بود - به آن حضرت نماياند.نكته ي زيباي روايت شريف وجه تسميه ي كعبه به بيت عتيق است. چنانكه در قرآن كريم مي خوانيم:

وَليَطَّوَّفُوا بِالبَيتِ العَتيقِ.(1)

و به گرد بيت عتيق طواف كنند.

«عتق» در لغت به معناي آزادي و رهايي است. بنابراين «عتيق» به معناي آزاد و رها و خلاص است.(2) هر چند كلمه ي عتيق به معناي قديمي نيز به كار رفته(3)امّا درباره ي كعبه ي مشرّفه «البيت العتيق» به معناي «خانه ي آزاد شده» از غرق است. اين فرمايش به غرق نشدن كعبه و استثنا شدن آن در هنگام عذاب الهي اشاره دارد و خود بيانگر عزت و محبوبيت اين جايگاه ارجمند مي باشد.

نكته ي شنيدني ديگر آن كه اين مكان معظم نخستين جايي است كه خداوند متعال از كره ي زمين خلق نموده است. از روايات اهل بيت عليهم السلام چنين بر مي آيد كه خداي متعال در روز «دحو الارض»(4)- گسترش


1- حج / 29.
2- العتق: خلاف الرَّق و هو الحُّرية (لسان العرب، ج 10، ص 234، ماده ي عتق).
3- العتيق: القديم من كل شييء (كتاب العين، ج 10، ص 146، ماده ي عتق).
4- اين روز مبارك، روز بيست و پنجم ذيقعده است. مرحوم شيخ عباس قمي در كتاب مفاتيح الجنان براي شب و روز دحوالارض اعمال خاصي را ذكر فرموده اند. در دعاي مأثوري كه در اين روز وارد شده در وصف آن مي خوانيم: اَسألُكَ في هذَا اليَومِ مِن اَيّامِكَ الَّتي اَعظَمتَ حَقَّها وَ أَقدَمتَ سَبقَها وَ جَعَلتَها عِندَ المُؤمِنينَ وَديعَةً وَ اِلَيكَ ذَريعَةً... (البلدالامين، ص 243) [خدايا!] در اين روز از روزهايت از تو مي خواهم [روزي كه] حقش را بزرگ داشته اي و از قديم آن را سبقت داده اي و نزد مؤمنين وديعه و به سوي خود وسيله قرارش داده اي.

ص:157

زمين - كل كره ي زمين را از اين محل با حُرمت گسترانده است. خداي متعال مي فرمايد:

اِنَّ اَوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُديً لِلعالَمينَ.(1)

به درستي نخستين خانه اي كه براي مردمان نهاده شد در «بكّه» است در حالي كه مبارك و رهنماي جهانيان مي باشد.

اين بيت، بيت بركت و هدايت است. از دور و نزديك، عالميان براي گشتن به گرد آن و كسب بركات الهي از دامان آن به مسجد الحرام مي شتابند. مي آيند و از وفور نعمت ريزان الهي در جوار آن بهره ور مي شوند. تصوير اين بركت در كلام امام صادق عليه السلام چنين آمده است:

اِنَّ لِلّهِ تَبارَكَ وَ تَعالي حَولَ الكَعبَةِ عِشرينَ وَ مِائَةَ رَحمَةٍ مِنها سِتُّونَ لِلطّائِفينَ وَ اَربَعُونَ لِلمُصَلّينَ وَ عِشرونَ لِلنّاظِرينَ.(2)

براي خداوند متعال در كنار كعبه صد و بيست رحمت است: شصت رحمت آن از براي طواف كنندگان و چهل [رحمت] از آن نمازگزاران و بيست رحمت از براي تماشاگران [كعبه].

نماز گزاردن و طواف كردن گرداگرد اين بيت مصفا، انسان را مشمول آبشار مهر الهي مي كند. به علاوه صرف نگريستن به كعبه ي معظم نيز آدمي را بر سر خوان سخاوت پروردگار مي نشاند، مهمان مي كند و از آن موائد آسماني بهره ورش مي سازد. البته همه ي بركات اين


1- آل عمران/96، الكافي، ج4، ص189.
2- الكافي، ج4، ص 240.

ص:158

خانه ي پربركت براي كساني است كه براي اهل بيت عليهم السلام همان حرمت و حقي را قائل باشند كه براي كعبه قائل اند. چنان كه امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

مَن أَتَي الكَعبَةَ فَعَرَفَ مِن حَقِّنا وَ حُرمَتِنا مِثلَ الَّذي عَرَفَ مِن حَقِّها وَ حُرمَتِها لَم يَخرُج مِن مَكَّةَ اِلاّ وَ قَد غُفِرَ لَهُ ذُنُوبُهُ وَ كَفاهُ اللهُ ما يَهُمُّهُ مِن اَمرِ دُنياهُ وَ آخِرَتِه.(1)

هركس به زيارت كعبه بيايد پس از حق ما و حرمت ما بشناسد همانند آنچه از حق و حرمت آن مي شناسد، از مكه خارج نمي شود، مگر آنكه گناهانش برايش بخشوده مي شود و خداوند از امر دنيا و آخرتش آنچه براي او اهميت دارد را كفايت مي كند.

بخشودگي گناهان و كفايت امور مهم دنيوي و اخروي، مصاديقي از رحمت هايي است كه كعبه ي شريف را در بر گرفته اند. اما اين نصيب تنها از آن كساني است كه همانند حرمت و حق كعبه را براي امامان خود قائل اند. معرفت به حق و حرمت اهل بيت عليهم السلام همسنگ شناخت حق و حرمت كعبه است. بلكه از برخي روايات مي توان دريافت كه حرمت امام بسيار ارزشمندتر از كعبه است. امام صادق عليه السلام فرمودند:

المُؤمِنُ أعظَمُ حُرْمَةً مِنَ الكَعبَةِ.(2)

حرمت مؤمن، بيشتر از كعبه است.

در نقل ديگري آن حضرت فرمودند:


1- بحارالانوار، ج 99، ص 62، به نقل از محاسن.
2- الخصال، ج 1، ص 27.

ص:159

وَ اللهِ إنَّ المُؤمِنَ لَأَعظَمُ حَقّاً مِنَ الكَعبَةِ.(1)

قسم به خدا، كه حق مؤمن، يقيناً بزرگ تر از كعبه است.

پس حق و حرمت مؤمن يقينا با عظمت تر از حق و حرمت كعبه ي شريف است. اينگونه پيداست امامي كه در رأس همه ي مؤمنان قرار دارد و هيچ كس به مقام والاي او نمي رسد، چه حق و حرمت عظيمي داراست. به علاوه مگر جز اين است كه مؤمن همه ي شرافت و قدري كه يافته را وامدار ايمان خود است؟ مگر جز اين است كه پايه و مايه ي ايمان هر مؤمني را معرفت او به امامش تشكيل مي دهد؟ مگر جز اين است كه اگر كسي معرفت به امامش نداشته باشد خدا را نشناخته و به او ايمان نياورده؟ پس مي توان نتيجه گرفت كه اولاً حرمت و حق مؤمن عظيم تر از كعبه است. ثانياً و به طريق اولي حرمت و حق امامت والاتر و پاسداشتني تر از بيت الله الحرام مي باشد، چرا كه هر ارزشي كه براي مؤمن در نظر گرفته مي شود منوط به ايمان اوست و ايمان هيچ كس پذيرفته نيست مگر با معرفت امام عليه السلام و شناخت حق او.(2)

كعبه در «بكّه»

نكته ي ديگري كه آيه ي شريفه بر آن تكيه دارد واقع شدن بيت الله در نقطه اي به نام «بكّه» است. راوي از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي پرسد: «بكّه از مكّه كجاست؟»

حضرت پاسخ مي فرمايند: «مكّه [اطراف و] اكناف حرم و بكّه


1- الاختصاص، ص 28.
2- براي نظر به تفصيلات و مستندات مراجعه كنيد به: كتاب معرفت امام عصر، بخش دوم، فصل دوم (ارتباط ايمان با معرفت امام).

ص:160

جايگاه بيت است.» عرضه مي دارد: «چرا مكّه، مكّه ناميده شده؟»

حضرت مي فرمايند:

لِاَنَّ اللهَ مَكَّ الاَرضَ مِن تَحتِها أَي دَحاها.

از آن رو كه خداوند زمين را از زير آن بيرون آورد، يعني گستراند. سؤال مي كند: «پس چرابكّه، بكّه ناميده شد؟» در جواب فرمودند:

لِأَنَّها بَكَّت عُيُونَ الجَبّارينَ وَ المُذنِبينَ.(1)

براي آنكه ديدگان جباران و گناهكاران را شكافته (خيره كرده) [يا پايين انداخته] است.

و در نقل ديگري آمده است:

لِأَنَّها بَكَّت رِقابَ الجَبّارينَ وَ اَعناقَ المُذنِبينَ.(2)

به خاطر آنكه گردن هاي متكبران و گردن هاي گنهكاران را خرد كرده است.

«بكّ» در لغت به «خرد كردن گردن»(3) و شكافتن يا جدا كردن»(4) معنا شده است. طبق فرمايش اميرمؤمنان عليه السلام، به اين علت، مكان بيت مشرف الهي را بكّه ناميده اند كه در برابر آن چشم ها خيره ميشود، سرها به زير مي افتد، گردن هاي فراخته، شكسته مي گردد و شانه هاي


1- بحارالانوار، ج 99، ص 85، به نقل از ارشاد القلوب.
2- بحارالانوار، ج 10، ص 126، به نقل از ارشاد القلوب.
3- بَكَّ: دقّ العنق (كتاب العين، ج 5، ص 285، ماده ي بكّ).
4- بَكّ الشي يبكّه بَكّاً: خرقه او فرقه (لسان العرب، ج 10، ص 402، ماده ي بكّ).

ص:161

بالا رفته، فرو مي افتند. اين جايگاه، چنان است كه گناهكاران را در برابر خود پشيمان و خيره مي سازد. روسياهان را از تك و تا مي اندازد. متكبران خودپسند را به خضوع وا مي دارد. در اين كهكشان رحمت و عبوديت، در هر مداري گدا و شاه مقابل نشسته اند، عالم و عامي به يك صورت و لباس اند و همه در پي فرمانبري. همه چون بندگان حلقه به گوشي هستند كه خود را ملزم به پذيرش امر مولا و طاعت او مي دانند. هيچ كس مجاز نيست به ديگري فخر بفروشد. اينجاست كه هيچ طبقه اي و رتبه اي اعتبار ندارد. ملاك برتري، فقط تقوا و تقرب افزون تر به خدا است. اين تعبير و نامگذاري نشان مي دهد كه روحيه ي انسان در اين حرم بايد چنين روحيه اي باشد مگر نه اين است كه انسان پا به هستي نهاده تا عبد باشد؟ مگر نه آنكه بندگي و تذلل برابر پروردگار، شرافت اوست؟ مگر نه آنكه سرشكستگي و خضوع برابر حق، هدف آفرينش اوست؟ مگر نه آنكه او مملوك خداي خويش است؟ مگر جز اين است كه دم به دم بايد از غيب مددش دهند تا بر پاي ايستد؛ وگرنه ذرّات وجودش يكسره از هم مي پاشند؟ پس با اين همه آيا جايي براي آن ميماند كه كلاهش را كج بگذارد؟ اصلاً جا دارد كه خودش را به حساب آورد؟ او به «بكّه» آمده است. حتي اگر هم كبري داشته باشد در اين جامي شكند چون كمر به خدمت خدا بسته و بي چون و چرا حلقه به گوشي مي كند. اين جا جايي است كه از فرازش بت هاي ظاهر و مجسمه هاي سنگي را فرو انداخته اند و خرد كرده اند. حالا نوبت بت «خود» است. اين جا بايد در نيستي كوفت و سرنگوني كرد تا خداوند انسان را هستي بخشد و سر بلند و سرفراز كند.

ص:162

راهكار ايجاد تذلل: پياده رفتن به زيارت بيت الله

اگر بخواهيم براي دستيابي به اين تذلل و افتادگي راه كاري بجوييم، مي توان به توصيه هايي مهم در سيره و بيان معصومين عليهم السلام اشاره كرد. اين شيوه «پياده مشرّف شدن به مكه يا به سوي كعبه ي شريف» است. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

ما عُبِدَ اللهُ بِشَيءٍ اَفضَلَ مِنَ المَشيِ اِلي بَيتِه.(1)

خداوند به چيزي با فضيلت تر از بين رفتن به سوي خانه اش(2) عبادت نشده است.

وقتي انسان با پاي پياده - خصوصاً با پاي برهنه - راهي حرم شود روحيه ي فروتني اش بيش از هنگامي است كه سواره و با خدم و حشم،


1- مستدرك الوسايل، ج 8، ص 29. در روايات اهل بيت عليهم السلام نقش عبادات ديگري چون دعا (الكافي، كتاب الدعاء، باب فضل الدعاء، ح 1) يا انتظار فرج و گشايش از خداوند (كمال الدين، ج 1، ص 287) را نيز برترين عبادت شمرده اند. جمع اينگونه روايات مي تواند بدين صورت باشد كه بگوييم اين اعمال و عبادات شريف در كنار هم و در عرض هم، قله هاي ساير عبادتها هستند يا آنكه بگوييم افضليت هر يك از عبادات در شرايط و جهات خاصّي و براي افراد مختلف تفاوت مي كند يا آنكه بگوييم هر يك از اين عبادات از جهت تأمين اثر خاصي افضليت دارند و حيثيت افضليت آنها با هم تفاوت مي كند. ولي به هر حال اين تأكيدات و عبارات شريف مي رساند كه پياده رفتن به سوي كعبه از ثواب ويژه اي برخوردار است.
2- مرحوم شيخ حر عاملي شبيه اين روايت شريف را چنين نقل كرده اند: ما عُبدالله بِشَيءٍ مثلِ الصَّمتِ والمَشي الي بَيتِه(وسايل الشيعه، ج 5، ص 200) (خدا به چيزي مثل سكوت و پياده رفتن به سوي خانه اش عبادت نشد) و آن را در بابي تحت عنوان «استحبابُ المَشي الي المساجد» آورده اند. اين نشان مي دهد كه ايشان مفهوم «بيت الله» را به همه ي مساجد توسعه داده اند. ولي به هر روي چه اين توسعه را بپذيريم و چه نپذيريم تفاوتي در فضيلت پياده رفتن به سوي كعبه ايجاد نمي كند.

ص:163

رهسپار گردد. خستگي پاها و احياناً خليدگي آنها، خواري انسان را يادآورش مي شود و ضعف او را تذكّر مي دهد. البته اين ذلت در برابر پروردگار بايد به عمق جان انسان نفوذ كند و از دلش بجوشد. ممكن است انسان هزاران فرسنگ پياده راه آيد اما هنوز در درونش احساس فخر و بالا نشيني كند. در اين صورت او بهره اي از «روح عبوديت حق» نبرده است. پاي پياده، بستر مناسبي است كه اين حالت قلبي در آدمي تقويت شود. زمينه اي است كه او افزون بر ظاهر، در باطن نيز به مرتبه ي شكستگي در برابر خداي متعال برسد. هيچگاه بنده ي فقير محتاجي كه به گدايي بر در خانه اي مي رود، خود را نمي گيرد؛ چنين بنده اي، احساس كاذب استغنا از سرورش را كنار مي گذارد، خود را پيش او مي شكند، دست به سينه مي ايستد و حيا مي كند از اينكه چشم در چشم مولايش اندازد. اين حالت وقتي تقويت مي شود كه فرد به ياد آورد اين همان مولاي مهرباني است كه ثانيه به ثانيه اداره اش كرده و نعمتش داده است اما او در مقابل، نه تنها حق نعمت را ادا نكره بلكه نمك خورده و نمكدان را شكسته است. او به ياد مي آورد كه با كفران نعمت و معصيت بر سرورش شوريده و همه ي اينها را آن مولا مي داند.

اينگونه است كه بنده، خوار مي شود در خود فرو مي رود. خويش را بي تعارف، حقير فقير و مسكين مستكين معرّفي مي كند و دلش نيز به اين امر گواهي مي دهد. پياده به حج و به مسجدالحرام مشرّف شدن علاوه بر رشد دادن تواضع روحي، البته ثواب عظيمي هم براي حاجي در بر دارد. امام صادق عليه السلام فرمودند:

ابن عباس گفت بر چيزي پشيمان نشدم به مانند پشيماني ام بر اينكه

ص:164

چرا پياده حج نگزاردم. چرا كه از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم شنيدم كه مي فرمايد:

مَن حَجَّ بَيتَ اللهِ ماشِياً كَتَبَ اللهُ لَهُ سَبعَةَ اَلفِ حَسَنَةٍ مِن حَسَناتِ الحَرَمِ.

هركس پياده حج خانه ي خدا بگزارد، خداوند براي او هفت هزار حسنه از حسنات حرم مي نگارد.

گفته شد: «اي رسول خدا! حسنات حرم چيست؟»

فرمودند:

حَسَنَةُ اَلفِ اَلفِ حَسَنَةٍ.

حسنه ي [معادل با ] هزار هزار حسنه.

سپس امام صادق عليه السلام فرمودند:

فَضلُ المُشاةِ فِي الحَجِّ كَفَضلِ القَمَرِ لَيلَةَ البَدرِ عَلي سائِرِ النُّجُومِ وَ كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ يَمشي اِلَي الحَجِّ وَ داَّتُهُ تُقادُ وَرائَهُ.(1)

فضيلت پياده هايي كه در حجّ اند [بر ساير حاجيان]، همانند برتري ماه شب چهارده بر ساير ستارگان است و سيد الشهدا عليه السلام بارها پياده حج مي گزاردند در حاليكه مركبشان از پي ايشان كشيده مي شد.

خداوند هفت هزار حسنه، كه هر يك هزار هزار حسنه است، را براي زائران پياده ي خويش مي نگارد. اين ثواب از حدّ درك و تصوّر ما


1- المحاسن، ج 1، ص 70.

ص:165

بيرون و از محاسبات ما افزون است؛ به حاجي پياده آمده چنان فضيلت مي دهند كه او را در آسمان برتري، ماه شب چهارده مي كند. مشي به سوي خانه ي خدا و اينگونه حج گزاردن، به خودي خود يك عبادت است. بنابراين لوازم و شرايطي كه ساير عبادات بايد به همراه داشته باشند در مورد آن نيز جاري است. به طور مثال كسي كه مي خواهد چنين عبادت ارجمندي را انجام دهد بايد در اقدام به آن، نيت قصد قربت به خداي متعال كند. اگر خداي نكرده چنين كسي جلب نظر ديگران را در نيت خويش داخل نمايد از اخلاص در عمل فاصله گرفته است. عمل ناخالص و از روي ريا هم، چنان ثوابي را نخواهد داشت. در ادامه ي روايت گزارشي از سفرهاي پياده ي حضرت سيدالشهدا عليه السلام به حج مطرح شده است. اين گونه حج گزاردن البته سيره ي غالب ائمه ي معصومين عليهم السلام بوده است. حتي در برخي موارد در اين راه آزار و اذيت مي ديده اند، امّا به شوق ثواب الهي، آن را به جان مي خريده اند. به عنوان نمونه در احوال امام مجتبي عليه السلام چنين آمده است:

امام حسن مجتبي عليه السلام يك سال با پاي پياده به سوي مكّه خارج شدند. پس دو پايشان ورم كرد. يكي از غلامانشان به ايشان عرض كرد: «اگر سوار بر [مركب] مي شديد اين ورم از [پاي] شما تسكين مي يافت» آن حضرت فرمود: «هرگز سوار [نمي شوم] وقتي به اين منزل رسيديم [مرد] سياهي با تو روبه رو مي شود در حاليكه به همراهش روغني است. آن را از او بخر و نگاهش ندار (پيش من بياور)». غلام عرضه داشت: «پدر و مادرم به فدايت به منزلي وارد نشده ايم كه در آن كسي اين دو را بفروشد.» حضرت فرمودند: «چرا، آن پيش روي توست به

ص:166

فاصله ي كمتر از يك منزل». پس به اندازه ي يك ميل پيش رفتند كه آن مرد سياه پيدا شد. امام حسن به غلام خود فرمودند: «آن مرد كه [گفتم] در برابر توست پس روغن را از او بگير و بهاي آن] را به او بده». وقتي غلام حضرت نزد او [رفت] مرد سياه گفت: «اي پسر! اين روغن را براي كه مي خواهي؟» جواب داد: «براي حسن بن علي عليهما السلام» مرد سياه گفت: «مرا نزد وي ببر» پس رفت و به نزد ايشان (امام حسن) واردش نمود. مرد سياه عرضه داشت: «پدر و مادرم به فدايت! نميدانستم شما به اين [روغن] احتياج داريد، اجازه مي دهيد كه براي آن از شما هيچ چيز نستانم - چرا كه من غلام شمايم - ولي در عوض از خدا بخواهيد فرزند پسر [سالم و] معتدلي نصيبم كند كه شما اهل بيت را دوست بدارد. من همسرم را ترك كردم در [حاليكه] حامله بود.» حضرت فرمودند: اِنطَلِق اِلي مَنزِلِكَ فَقَد وَهَبَ اللهُ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً وَ هُوَ مِن شيعَتِنا.(1)

به خانه ات برو كه خدا به تو فرزند پسر سالمي بخشيده كه از شيعيان ماست.

با آنكه پاي مبارك آن حضرت آزار ديده بود و ورم داشت اما راضي نشدند كه سوار بر مركب شوند و آسوده تر باشند. خواستند كه با همان حالت راه را ادامه دهند. پس به خاطر ثواب هايي كه اين عبادت شريف دارد و اينكه نشانه ي خاكساري در برابر خداوند است، مي ارزد انسان سختي و خستگي را تحمل كند. در عوض او مي تواند با نيت خالصش عملي مقبول و با فضيلت اين چنيني به كف آورد. علاوه بر آنچه گفته


1- الكافي، كتاب الحجه، بابا مولد الحسن بن علي، ح 6.

ص:167

شد، برهنه پا رفتن به اين راه، ثواب پر قدرتر و فراوانتري دارد. در روايتي ابان بن تغلب نقل مي كند:

هم ركاب با امام صادق عليه السلام در راه ميان مدينه و مكه بودم. هنگامي كه به [حدّ] حرم رسيدند از مركب فرو آمدند و غسل كردند و كفشهايشان را به دستشان گرفتند. سپس پاي برهنه وارد حرم شدند. من نيز همانند آن حضرت چنين كردم. ايشان [رو به من] فرمودند:

يا اَبانُ مَن صَنَعَ مِثلَ ما رَأَيتَني صَنَعتُ تَواضُعاً للهِ مَحَااللهُ عَنهُ مِائَةَ اَلفِ سَيِّئَةٍ وَ كَتَبَ لَهُ مِائَةَ اَلفِ حَسَنَةٍ وَ بَنَي اللهُ عزّوجَلَّ لَهُ مِائَةَ اَلفِ دَرَجَةٍ وَ قَضَي لَهُ مِائَةَ اَلفِ حاجَةٍ.(1)

اي ابان هركس چنان كه من كردم را، به خاطر تواضع مقابل خداوند، انجام دهد خداي متعال صد هزار گناه از او محو مي كند و صد هزار حسنه برايش مي نگارد و خداي عزوجل صد هزار درجه برايش بنا مي كند و صد هزار حاجت او را بر مي آورد.

نكته ي اساسي در فرمايش امام صادق عليه السلام اين است كه آن حضرت انگيزه ي انجام چنين عملي را تواضع در برابر خداوند برمي شمرند. شروط عطاي چنان ثوابي را اينگونه نيتي مي دانند. بنده وار به سوي پروردگار رفتن نشانه ي تواضع حاجي است. او آمده تا فروتني كند. آمده تا قدم به قدم هر چه را خدايش خواسته انجام دهد. وقتي آدمي كفش هايش را به دست مي گيرد و پا را برهنه مي كند فروتني خود را به ظهور مي آورد. به اين ترتيب است كه خداوند او را مشمول چنان فوايدي مي كند. البته بخشوده شدن گناهان، نگاشته شدن حسنات، بالا


1- الكافي، ج4، ص 398.

ص:168

رفتن درجات و قضاي حاجات بي آنكه عمل، پذيرفته ي حق شده باشد تحقق نخواهد يافت. همين قبولي است كه همه ي ارزش و اعتبار عبادت، بدان وابسته است. اميرمؤمنان عليه السلام خطاب به جناب كميل چنين مي فرمايند:

يا كُمَيلُ! لَيسَ الشَّأنُ اَن تُصَلِّيَ وَ تَصُومَ وَ تَتَصَدَّقَ اِنَّما الشَّأنُ أَن تَكُونَ الصَّلوةُ فُعِلَت بِقَلبٍ نَقِيٍّ وَ عَمَلٍ عِندَاللهِ مَرضِيٍّ وَ خُشُوعٍ سَوِيٍّ وَ اِبقاءٍ لِلجِدِّ فيها... يا كُمَيلُ! اُنظُر فيمَ تُصَلّي وَ عَلي ما تُصَلِّي اِن لَم تَكُن مِن وَجهِهِ وَ حِلِّه فَلا قَبُولَ يا كُمَيلُ! اِنَّ اللِّسانَ يَبُوحُ مِنَ القَلبِ وَ القَلبُ يَقُومُ بِالغِذاءِ فَانظُر فيما تُغَذّي قَلبَكَ وَ جِسمَكَ فَاِن لَم يَكُن ذلِكَ حَلالاً لَم يَقبَلِ اللهُ تَعالي تَسبيحَكَ وَلا شُكرَكَ.(1)

اي كميل! مهم آن نيست كه نمازگزاري و روزه بگيري و صدقه دهي، بلكه مهم آن است كه نماز با قلبي پاك و عملي پسنديده نزد خدا و خشوعي راست و بي عيب و باقي نگهداشتن كوشش در آن، انجام گيرد!... اي كميل! بنگر كه در چه [لباسي] نماز مي خواني و بر چه نماز مي گزاري كه اگر از آنچه كه بايد و حلال است نباشد مقبول نيست.

اي كميل! زبان از قلب، پرده بر ميدارد و قلب با غذا قوام مي گيرد، پس بنگر كه چه غذايي به قلب و جسمت مي دهي كه اگر آن حلال نباشد، خداوند متعال، نه تسبيح تو را مي پذيرد و نه شكرت را.


1- بحارالانوار، ج 77، ص 275، به نقل از بشارة المصطفي.

ص:169

كميت نماز و روزه- و بلكه هر عبادتي - كمتر از كيفيت آن اهميت دارد. اگر فرد نمازگزار قلبي آغشته به سياهي گناهان داشته باشد قبولي عملش با مشكل مواجه مي شود. اگر عبادت با تذلّل و سرافكندگي برابر پروردگار به جاي آورده نشود از مؤلفه اي مهم در قبولي آن غفلت شده است.

در اين فضا نمي توان بر اساس ضوابط به پذيرفته شدن عمل، اطمينان داشت.(1) شرايط قبولي عبادات - و خصوصاً نماز(2)- فراوان و متنوعند. يكي از آنها، اين است كه جسم فرد از مال حلال تغذيه كرده و روح او از لقمه ي پاك قوام گرفته باشد. اگر چنين نباشد خداوند نه تسبيحي را از انسان مي پذيرد و نه شكري را نه نمازي را قبول مي كند و نه روزه اي را شايسته است كه حاجيان هوشيار پيش و بيش از پرداختن به ظاهر اعمال به فكر روح و هويت آنها باشند. شايسته است زمينه و شرايطي را فراهم آورند كه بر اساس ضوابط الهي، عملشان به معرض پذيرش پروردگار نزديك شود.

وقتي حاجي هوشيار به پيروي از معصومين عليهم السلام پاي برهنه و با حال تواضع وارد حدّ حريم الهي شد، همواره نگران و مضطرب است كه «آيا اين عملش پذيرفته مي گردد؟» «آيا منشأ به كف آوردن حسنات پر شمار، نصيبش مي شود؟» «آيا مايه ي روا شدن حاجت هايش به دستش مي آيد يا نه؟» همه ي اين نگرانيها بدان خاطر است كه از قبولي و


1- براي مطالعه تفصيلي و مستندات رجوع كنيد به كتاب «در ضيافت ضريح، بخش چهارم (قبولي)».
2- چنانكه از امام صادق روايت است كه فرمودند: لِلصّلوةِ اربعةُ آلاف حدٍّ (تهذيب الاحكام، ج 2، ص 242) براي نماز چهار هزار حد وجود دارد.

ص:170

پسنديده شدن عملش در بارگاه ربوبي اطمينان ندارد. نمي داند آيا موفق شده همه ي موجبات قبولي عملش را فراهم آورد و موانع آن را رفع نمايد يا خير؟ پياده رفتن به سوي بيت الله، ثوابي اينگونه ارزشمند و پرقدر دارد. خداوند به قدم هاي خسته در راه كعبه چنين عنايت مي كند. اما اگر حسين بن علي به كعبه حرمت و كرامت بخشيده باشد،(1) چه عجب كه خداوند متعال به زائر اباعبدالله عليه السلام نيز اينگونه اجراي عطا كند؟

ثواب پياده رفتن به زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام

امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

مَن اَتي قَبرَ الحُسَينِ ماشِياً كَتَبَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ اَلفَ حَسَنَةٍ وَ مَحا عَنهُ اَلفَ سَيَّئةٍ وَ رَفَعَ لَهُ أَلفَ دَرَجَةٍ فَاِذا اَتَيتَ الفُراتَ فَاغتَسِل وَ عَلِّق نَعلَيكَ وَ امشِ حافياً وَ امشِ مَشيَ العَبدِ الذَّليلِ.(2)

هر كه پياده به [زيارت] قبر امام حسين بيايد، خداوند به ازاي هر قدمي برايش هزار حسنه مي نگارد و از او هزار [گناه و] زشتي را محو مي كند و هزار درجه او را بالا مي برد. پس هنگامي كه به سوي فرات آمدي، غسل كن و كفش هايت را بياويز و پاي برهنه راه برو و همچون بنده ي ذليل قدم بردار.

زائر مقبول حضرت اباعبدالله عليه السلام به ازاي هر قدم، هزار حسنه به


1- در اين باره در صفحات آينده مفصّلاً سخن خواهيم راند.
2- وسايل الشيعه، ج 14، ص 440.

ص:171

كف مي آورد، هزار گناهش بخشوده مي شود و هزار درجه فراتر از آنچه كه هست مي رود. اين گام ها، گام هايي معمولي نيستند. اين قدمها، همتا و مانندي ندارند. مقصدشان مزار ملك پاسباني است كه شرافتي وصف ناشدني دارد. اين است كه مؤمن با معرفت، در مقابل اين شكوه بي همانند، خود را بسيار حقير مي يابد و كفش از پاي به در مي كند. برهنه پاي، همانند بندگاني پست و حقير، سوي مولايش راه مي سپرد و اين ابراز ذلت در برابر حجة الله چه معجزه ها كه نمي كند! بنگريد:

جون، ابتدا غلام جناب ابوذر بود و سپس به امام مجتبي عليه السلام و پس از ايشان به سيدالشهدا عليه السلام تعلق داشت. در كربلا در ركاب مولايش بود، اين غلام سيه چرده روز عاشورا به حضور اباعبدالله رسيد. حضرت به او فرمودند:

اَنتَ في اِذنٍ مِنّي فَاِنَّما تَبِعتَنا طَلَباً لِلعافيَةِ فَلا تَبتَلِ بِطَريقِنا.

تو از جانب من اجازه داري (آزادي كه بروي) چرا كه تو ما را به خاطر طلب آسايش دنبال نمودي، پس خود را به خاطر (همراهي با ما) به بالا گرفتار نكن. جون عرضه داشت:

اي پسر رسول خدا! من در آسايش [و راحتي] كاسه ليس شما بودم و در دشواري رهايتان كنم؟ به خدا سوگند كه بويم بد است و جسمم پست و رنگم سياه است. پس با منت گذاشتن بهشت بر من، فرج و راه نفسي برايم بگشا تا بويم خوش شود و حَسَبَم شرافت يابد و صورتم سپيد گردد. نه به خدا از شما جدا نمي شوم تا اينكه اين خون سياه با خون شما در آميزد.(1)


1- بحارالانوار، ج 45، ص 22، به نقل از لهوف.

ص:172

مرحوم آيت الله حاج شيخ جعفر شوشتري به درباره ي اين غلام چنين مي فرمايد:

... چون بنده، خود را بي قابليت داشت، كه خود را «جناب» نداند، خود را هيچ بداند، پيش خدا زياد قرب دارد. مثلا آن «غلام سياه» از شهداي كربلا معلوم است كه خجالت داشت از بي قابليتي خودش، كه خون سياه او داخل خون خوبان شود. عرضي كرد: «يابن رسول الله! من قابليت بهشت دارم؟» ببين همين خجالتش كه: من سياه؟! خون سياه؟!... همين پيش خدا خيلي قرب دارد.

اين است كه حضرت رفت بالاي سرش، براي او ادعا كرد كه: «اي پروردگارا! رويش را سفيد كن بويش را خوش كن! با محمّد و آل محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم او را محشور كن.» (1)

در نهري افتاده بود، بعد از ده روز، نعش آن جناب را ديدند، او را كه رفتند دفن كنند، بوي مشك از او ساطع بود.(2)

خوب است هنگام گام برداشتن به سوي ضريح سيدالشهدا عليه السلام هم ظاهرمان حكايت از ذلت كند و هم باطنمان از چنين خضوعي، انباشته باشد. كسي كه واقعاً بنده وار به سوي سرورش رهسپار مي شود به اين مي انديشد كه: «سياه رويي چون من قلبش از آلودگي ها سنگ شده و جانش بوي گنداب گناه را به خود گرفته است. اين بدبخت كجا لياقت آن را دارد كه در محضر اباعبدالله عليه السلام حاضر شود؛ محضر آقايي كه


1- حضرت عرضه داشتند: اَللّهُمَّ بَيِّض وَجهَهُ وَ طَيِّب ريحَهُ وَاحشُرهُ مَعَ الاَبرارِ وَ عَرِّف بَينَهُ وَ بَينَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ (اعيان الشيعه، ج 1، ص 605، بحارالانوار، ج 45، ص 23).
2- مواعظ، ص 95.

ص:173

سراسر پاكي و سراپا سپيدي و نور است. با چه رويي مي خواهد اين جا بيايد و لب از لب باز كند؟» بنده ي خطا كار حالا به نزد مولاي خطا پوش و عذرپذير آمده است. چه زيباست كه تعارف را كنار بگذارد و بدبويي و سيه رويي خود را به اين خسرو خوبان اظهار كند. چه زيباست كه از آقايش بخواهد رويش را سپيد و بويش را نكو نمايد و به بهشت مصاحبت با خويش راهش دهد؟ اين حالت يكي از بهترين حالاتي است كه طعم شيرين تواضع برابر مولا را به انسان مي چشاند. اينگونه است كه مي توان براي نجات يافتن از باتلاق معصيت، به دستگيري آن بزرگوار اميد بست. اينگونه است كه برهنه پايي بيروني را مي توان نشانه ي سرافكندگي و شرمندگي درون گرفت!

كربلا، برتر از كعبه و مكه

اشاره

پيش از اين روايتي نقل نموديم كه مكه ي مكرمه را به عنوان محبوب ترين بقعه هاي كره ي زمين معرفي نموده بود. در بخشي ديگر از روايات امّا، ميان شهر مكه و شهر كربلا مقايسه اي صورت گرفته است كه كربلا را حتي از مكه ي منوره نيز برتر معرّفي مي نمايد. اينگونه روايات نشان مي دهد كه برتري مكه بر همه ي سرزمين ها، به جز كربلاي معلي، برقرار است. امام صادق درباره ي سيدالشهدا عليه السلام فرمودند:

وَاللهِ لَو اَنّي حَدَّثتُكُم بِفَضلِ زيارَتِه وَ بِفَضلِ قَبرِهِ لَتَركتُمُ الحَجَّ رَأساً وَ ما حَجَّ مِنكُم اَحَدٌ وَيحَكَ اَما عَلِمتَ اَنَّ اللهَ اتَّخَذَ كَربَلاءَ حَرَماً آمِناً مُبارَكاً قَبلَ اَن يَتَّخِذَ مَكَّةَ حَرَماً.(1)


1- بحارالانوار، ج 101، ص 33، به نقل از كامل الزيارات.

ص:174

به خدا قسم اگر از فضيلت زيارت او (امام حسين عليه السلام) و فضيلت قبر او شما را با خبر مي نمودم، اساساً حج را ترك مي گفتيد! و هيچكس از شما حج نمي گزارد واي بر تو! آيا نميداني كه خداوند كربلا را حرم امن و مبارك خود قرار داد پيش از آنكه مكه را حرم قرار دهد؟

يكي از حكمت هاي برتري ثواب زيارت سيدالشهدا عليه السلام بر حج همين برتري سرزمين كربلا بر وادي وحي و توحيد است. به گزارش امام صادق عليه السلام پيش از آنكه خداوند، نهر رحمت را سرازير مكه ي معظمه كند كربلا را به عنوان حرم امن الهي قرار داده است. امّا خوب است بنگريم كه چگونه خداي متعال، برتري كربلاي معلي را به رخ مكه ي مكرمه مي كشد و نسبت اين برتري چگونه است؟ امام صادق عليه السلام در اين باره مي فرمايند:

زمين كعبه گفت: «كيست مثل من؟ در حاليكه خانه ي خدا بر پشتم بنا شده است، از هر راه دور و درازي مردم به سوي من مي آيند و حرم خدا و [حريم] امن او قرار داده شده ام.»

پس خداوند به آن وحي نمود كه:

«[از سخن گفتن] باز ايست و آرام گير! آنچه تو به آن فضيلت يافته اي -در [مقايسه] با آنچه از [فضل] كه به سرزمين كربلا داده شده است - نيست مگر به منزله ي سوزني كه در دريا فرو شود و از آب دريا بردارد.

و لَو لا تُربَةُ كَربَلاءَ ما فَضَّلتُكِ وَ لَو لا مَن تَضَمَّنَهُ اَرضُ كَربَلاءَ ما خَلَقتُكِ وَ لا خَلَقتُ البَيتَ الَّذي بِهِ افتَخَرتِ.

و اگر نبود خاك كربلا، تو را فضيلت نميدادم و اگر نبود كسي كه

ص:175

خاك كربلا در برش گرفته است تو را خلق نمي كردم و خانه اي را كه بدان فخر مي كني را نيز نمي آفريدم.»

[سپس خداوند متعال فرمود:]

«پس آرام گير و سر جايت بمان و خوار و متواضع و پست و ذليل باش، بي آنكه خودت را بگيري و در برابر سرزمين كربلا فخر بفروشي. وگرنه بر تو خشم مي گيرم و در آتش جهنمت مي افكنم.»(1)

در اين جا توجه به چهار نكته ي مهم ضروري مي نمايد:

1) گفتگوي خداوند متعال با دو سرزمين مكّه و كربلا و فخر يا تواضع كردن آنها، امري نيست كه عقلاً بعيد يا محال باشد. براي درك بهتر اين مسئله، از خود آغاز مي كنيم. انسان مي يابد كه داراي كمالات و دارايي هاي مختلفي است و اين دارايي ها قابل افزايش و كاهش هستند. به طور مثال انسان وقتي به خود مي نگرد خويش را واجد كمالات مختلفي از قبيل عقل، علم، قدرت و... مي يابد. مي فهمد كه هر يك از اين دارايي ها قابل افزايش و كاهش و نيز قابل سلب و ايجادند. اين امر محال نيست كه علم «من» را از «من» سلب نمايند يا آن را توسعه بخشند. مي شود كه حوزه ي «قدرت» و «اختيار» مرا تنگ تر يا وسيع تر كنند. اين مسئله درباره ي هر مخلوقي ممكن است. ماهيت هر مخلوقي مي تواند پذيراي كمالات مختلفي باشد. ممكن است خداوند متعال به يك حيوان، جماد يا يك جايگاه و سرزمين، كمال عقل و اختيار ببخشد و از آن امتحان بگيرد. وقتي اين دو كمال به مخلوقي داده شد، همانند وقتي كه انسان مختار و عاقل به انتخاب آزادانه دست ميزند،


1- بحارالانوار، ج 101، ص 106، به نقل از كامل الزيارات.

ص:176

آن مخلوق نيز مي يابد كه مي تواند چنين كند. پس عقلاً استبعادي ندارد كه خداوند به اين دو سرزمين عزيز، نور عقل و اختيار و توان تكلم عطا كند. هيچ بعيد نيست كه در پي تمليك اين كمالات به آنها، از ايشان آزمون بگيرد. هيچ دور نيست كه از ميان اين دو يكي خودستايي را پيش بگيرد و ديگري تواضع و سپاس را برگزيند. هر دوي اين ها واجد كمال عقل و اختيار شده اند. عقاب يا پاداش بخشيدن به اين دو نيز البته برخاسته از همين قدرت فهم و انتخاب آزادانه است.

اين رفع استبعاد البته از طريق نقل نيز ممكن است. به طور مثال خداوند متعال، همه چيز آفرينش را تسبيح گوي خود مي داند و مي فرمايد:

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبعُ وَ الأَرضُ وَ مَن فيهِنَّ وَ اِن مِن شَيءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بَحَمدِه وَ لكِن لا تَفقَهُونَ تَسبيحَهُم.(1)

آسمانهاي هفتگانه و زمين و هر كه در آنها هست براي او تسبيح مي كنند و هيچ چيز نيست مگر آنكه [خدا را]؛ به ستايش او تسبيح مي كند وليكن شما تسبيح گفتن آنها را نمي فهميد.

نسبت دادن فعل تسبيح به آسمانها و زمين و همه ي اشياء، هنگامي صحيح است كه درجه اي از فهم و اختيار را براي آنها قائل باشيم. بايد بفهمند چه مي كنند و فعل خود را انتخاب كنند تا انتساب فعل به آنها، صحيح باشد. پس آسمانها، زمين و اشياء را واجد درجه اي از اين كمالات و وجدانها مي دانيم تا بتوان اين فرمايش الهي را به درستي دريافت.


1- اسراء / 44.

ص:177

نكته ي بسيار مهم اين كه خداوند متعال در عين تأكيد بر تسبيح همه چيز براي خود، تأكيد مي ورزد كه: «شما انسانها اين تسبيح را نمي فهميد و در دايره ي ادراكتان نميگنجد.» اين گواهي حق متعال نشان مي دهد دريچه هاي فهم و ادراك انسان، به طور عادي، محدود است. به علاوه اين حكم عقل را تأييد مي كند كه نمي توان هر آنچه در وراي محسوسات است را انكار نمود. بلكه چون كلام صريح وحي بر آن پاي مي فشرد بايد در عين اينكه آن را نمي يابيم به وجود چنين واقعيتي اذعان كنيم. با اين تفاصيل تصديق روايت مذكور، چندان دشوار نيست. عقل و نقل، امكان و بلكه تحقق چنين رخدادي را مي پذيرند.

2) سرزمين مكه به خود مي بالد و خويش را بي رقيب مي شناسد. و همين «خود برتربيني» است كه او را مورد عتاب و خطاب تند وحي قرار مي دهد. سرزمين مكه با استفهام انكاري «چه كسي مثل من است؟» در واقع مي گويد: «هيچ سرزميني به برتري من نيست» خداي متعال در پاسخ به اين فخر فروشي مي فرمايد: «من كربلا را برتر از تو قرار داده ام و شريف تر و با فضيلت تر از تو خواسته ام. حكايت تو و كربلا حكايت قطره و درياست» و بلكه كمتر از قطره از آن رو كه وقتي سوزني را در آب فرو كنيم و بيرون بياوريم كمتر از يك قطره بر آن باقي مي ماند. از سوي ديگر، نه تنها خداوند متعال چنين برتري كربلا را به رخ كعبه مي كشد، بلكه همه ي شرافت آن را طفيلي عظمت كربلا مي داند. به مكه مي فرمايد: «اگر امام حسين تا - كه همه ي فضيلت كربلا به آن است - نبود نه تو را خلق مي كردم و نه خانه ي كعبه اي را كه بدان فخر مي كني.»

ص:178

در فرمايش ديگري از امام باقر عليه السلام، قدمت زمان پر بركت قرار گرفتن وادي طف، چنين به تصوير كشيده شده:

خَلَقَ اللهُ تَبارَكَ وَ تَعالي أََرضَ كَربَلاءَ قَبلَ اَن يَخلُقَ الكَعبَةَ بِأَربَعَةٍ وَ عِشرينَ اَلفَ عامٍ وَ قَدَّسَها وَ بارَكَ عَلَيها فَما زالَت قَبلَ خَلقِ اللهِ الخَلَقَ مُقَدَّسَةً مُبارَكَةً.(1)

خداوند تبارك و تعالي، زمين كربلا را بيست و چهار هزار سال پيش از آنكه كعبه را خلق كند آفريد. و آن را مقدس قرار داد و بر آن بركت قرار داد. پس پيش از آنكه خدا مخلوقات را بيافريند، همواره مقدّس و مبارك بود.

آري پيش از آفرينش كعبه - و بلكه پيش از خلق هر آفريده اي - پروردگار متعال به تقديس خاك مطهر كربلا پرداخته بود. هزاران سال پيش از آنكه كعبه اي بنا شود، مشهد مقدّس سيدالشهدا عليه السلام را برآن فضيلت و برتري داده بود. البته اين برتري بخشيدن پيش از آن بوده كه اين سرزمين معظم به عنوان مزار آن حضرت قرار گيرد. اين شرافت پس از گرفتن يك آزمون الهي از كربلاي معلي به دست آمده است.

امام صادق عليه السلام از مخاطبه ي خداوند متعال با سرزمين كربلا چنين سخن مي گويند:

خداوند تبارك و تعالي برخي از سرزمين ها و آب ها را بر برخي ديگر برتري داد. پس برخي از آنها فخر فروختند و برخي طغيان كردند. پس هيچ آب و زميني نبود كه با طغيان و فخر فروشي اش به خاطر ترك نمودن تواضع براي خداوند عقاب شد. [و كعبه نيز


1- كامل الزيارات، باب 88، ح 4.

ص:179

چنين كرد] تا اينكه خداوند مشركان را بر كعبه مسلط نمود و به سوي زمزم آب شوري فرستاد تا اينكه مزه اش فاسد و [خراب] شد و كربلا و آب فرات اولين زمين و آبي بودند كه خداوند تبارك و تعالي مقدّس قرارشان داد و خداوند بر آن دو بركت فرو فرستاد. پس خداوند به آن (كربلا) فرمود: «سخن بگو به آنچه خداوند تعالي تو را برتري بخشيده است.» پس وقتي برخي از زمين ها و آب ها بر برخي ديگر فخر فروختند گفت:

اَنا اَرضُ اللهِ المُقَدَّسَةُ المُبارَكَةُ، الشِّفاءُ في تُربَتي وَ مائي وَ لا فَخرَ بَل خاضِعَةٌ ذَليلَةٌ لِمَن فَعَلَ بي ذلِكَ وَ لا فَخرَ عَلي مَن دوني بَل شُكراً للهِ.

من زمين مقدّس مبارك خدايم. شفا در خاك و آب من است و فخري [به واسطه ي اين، بر ديگران] نيست. بلكه [من] خاضع و ذليلم در برابر كسي كه با من چنين كرد و فخري [براي من] نيست بر پست تر از خودم، بلكه [مي گويم] شكر خداي راست.

پس خداوند آن را بزرگ داشت و آن [كرامت] او را به واسطه ي امام حسين عليه السلام و اصحاب ايشان افزون نمود؛ به خاطر تواضعش و شكرش براي خداوند.

سيس امام صادق عليه السلام فرمودند:

مَن تَواضَعَ للهِ رَفَعَهُ اللهُ وَ مَن تَكَبَّرَ وَضَعَهُ اللهُ.(1)

هر كه براي خدا تواضع كند، خداوند رفعتش مي دهد و هر كه تكبر ورزد، خداوند پستش مي كند.


1- بحارالانوار، ج 101، ص 109، به نقل از كامل الزيارات.

ص:180

فخرفروشي مكه ي مكرمه بر ساير زمين ها او را مشمول خطاب عتاب آميز پروردگار قرار داد. تفاخر او باعث شد كه خداوند، مانع تسلط مشركان بر كعبه نشود، نيز آب شوري به سوي زمزم بفرستد و شيريني آن را ضايع نمايد. اما در مقابل، خداوند متعال به تقديس و تفخيم سرزمين كربلا پرداخت. وقتي نظر او را در اين باره جويا شد كربلاي معلي نه تنها به ديگر زمين ها فخر نفروخت بلكه اين تعظيم الهي را اساساً مايه ي فخر ندانست. وقتي چيزي مي تواند مايه ي فخر باشد كه فرد آن را از پيش خود به كف آورده باشد. اما هنگامي كه ديگري به انسان دارايي و منزلتي مي بخشد، اين شأن و جايگاه والا، متعلق به هموست. پس فخر نمودن به آن معنا ندارد. اين است كه كربلاي عالي مقام به جاي تفاخر، اوّلاً در برابر خداوند تواضع مي كند. ثانياً خداوند را بر اين نعمت والا و اين مرحمت بي همتا شكر و سپاس مي گويد.

اين دو نتيجه ي با ارزش از آن روست كه كربلاي مكرم مي داند خود با قابليت و تكاپوي خويش به اين جا كه هست نرسيده است. مي داند خداوند او را به اين جا رسانده و همين «از خود نديدن دارايي و كمال» و «از خدا ديدن» آن است كه خضوع و شكر را به بار مي آورد. خداوند هم به واسطه ي سربلندي او از امتحان و اين دو روحيه ي ستوده ي كربلا، آن تكريم اوليه را فزوني مي بخشد و نعمت را بر خاك كربلا تمام مي كند. آقا و سرور شهيدان و ياران بي مانندش را به آغوش او مي سپرد تا براي هميشه وقتي آتشفشان محبت از سينه ي دلدادگان حسين مي جوشد، آرزوي كربلا را به زبان آورند.

ص:181

3) رفتار سرزده از اين دو سرزمين شريف و نتيجه اي كه در پي اين دو گونه برخورد با تعظيم الهي به دست آمده، خود بسيار درس آموز است. امام صادق در انتهاي روايت دوّم فرمودند: «هركس براي خدا تواضع كند، خداوند رفعتش مي دهد و هر كه تكبر ورزد، خداوند او را فرو مي نشاند.» تواضع انسان در برابر خداوند به اين است كه فقر ذاتي خود را دريابد و بفهمد كه آنچه دارد را به اتكاي پروردگار خود به دست آورده است. اگر انسان به ذات خويش رجوع كند چيزي جز فقر و ظلمت نمي يابد. همه ي كمالات انسان وامدار تمليك الهي است. او مستقلاً از خود هيچ ندارد. كسي كه دستش خالي است اگر با امانت مال ديگري، فخر بفروشد نشان از غفلت او از حقيقت امر دارد. شناخت صحيح از ناداري خود و عاريتي بودن كمالات خود، باعث مي شود انسان لزوم تواضع و تذلل در برابر بي نياز بي همتا را تصديق كند. وقتي اين تصديق صورت گرفت، عمل خارجي او نيز حاكي از اين تصديق قلبي خواهد بود. آن تواضع و تذلل قلبي، خود را در ظاهر رفتار فرد، نشان خواهد داد. اينگونه به پاداش اين عمل پسنديده، خداوند متعال فرد را والايي مي دهد و مرتبه ي بلند اعطا مي كند. هنگامي كه چنين رفتاري از انسان سر نزد و غافلانه آنچه دارد را از آن خود پنداشت، خداوند نيز پوچي اين فخر او را نمايان مي كند. عقابش اين است كه او را به فرو دست و جايگاه پست مي نشاند.(1)


1- توجه شود كه اين سنت الهي يك امر لايتغير و غير قابل عدول نيست و دست خداوند را نمي بندد. بنابراين امكان اين امر منتفي نيست كه خداوند متعالي به حكمتهايي -از جمله امتحان - بنده ي فخرفروش بالانشيني را رفعت افزون تر عطا كند و بنده ي متواضعي را به حكمتهايي - از جمله اعطاي اجر فراوان تر- در مذلت و سخت روزي نگاه دارد.

ص:182

4) مقايسه ي اين دو سرزمين والا مقام با يكديگر هرگز به معناي آن نيست كه مكه ي معظمه و كعبه ي مشرّف از حرمت و اهميت ويژه برخوردار نيستند. در اين جا سخن از مقايسه ي اين دو سرزمين شريف است. مي توان از اين فرمايش هاي معصومين عليهم السلام نتيجه گرفت مكه و كعبه در عين اينكه محبوب ترين سرزمين ها و بقاع كره ي زمين هستند، ولي به شرف كربلاي معلي و مرقد حضرت اباعبدالله عليه السلام نمي رسند. بنابراين به حرمت و عظمت مكه ي مكرمه و كعبه ي مشرّف معترفيم. امّا در مقام جمع ميان روايات اين مقام هاي كريم را در رتبه اي فروتر از مزار حضرت سيدالشهدا عليه السلام مي نشانيم.(1)

سرزمين كربلا خطه اي از بهشت و وطن بهشتيان پيش از اين روايتي را از حضرت امام باقر عليه السلام نقل نموديم كه ضمن آن فرموده بودند: «پيش از آنكه خداوند مخلوقات را بيافريند، كربلا را هماره مقدّس و مبارك قرار داده بود.» آن حضرت در ادامه ي اين فرمايش خود مي فرمايند:

ولا تَزالُ كَذلِكَ حَتّي يَجعَلَها اللهُ أَفضَلَ اَرضِ فِي الجَنَّةِ وَ أَفضَلَ مَنزِلٍ وَ مَسكَنٍ يُسكِنُ اللهُ فيهِ اَولِياءَهُ فِي الجَنَّةِ.(2)

2.


1- در اين زمينه مي توانيد رجوع كنيد به «عنوان نهم» از كتاب شريف «خصائص الحسينيّه» مرحوم آيت الله شيخ جعفر شوشتري رحمه الله تحت عنوان: «در خصوصيات آن حضرت نسبت به بيت الله الحرام و مقاصد چهارگانه ي آن».
2- كامل الزيارات، باب 88، ح4.

ص:183

و هميشه چنين است تا آنكه خداوند آن را برترين زمين در بهشت قرار دهد و بهترين منزل و محل سكونتي كه خدا اوليايش را در بهشت، در آن سكني مي دهد.

سرزمين كربلا پيش از خلق آفريدگان برترين زمين ها بوده و بركت و امان را به دامان گرفته است. به علاوه پس از پايان دنيا و برقراري قيامت نيز هم چنان اين شرافت بر قرار خواهد بود. خداوند در بهشت نيز برترين مسكن و جايگاه مخصوص اولياي خويش را كربلاي معلي قرار مي دهد. آري كربلا قطعه اي از بهشت است بر بستر اين سياره ي خاكي. نگين جنات الهي است در صدر فردوس. اينگونه چه جاي شگفتي اگر زيارت آن، آرزوي مقربان و خاصّان درگاه پروردگار باشد:

مَوضِعُ قَبرِهِ مُنذُ يَومِ دُفِنَ رَوضَةٌ مِن رِياضِ الجَنَّةِ وَ مِنهُ مِعراجٌ يُعرَجُ فيهِ بِأَعمالِ زُوّارِهِ اِلَي السَّماءِ فَلَيسَ مَلَكٌ وَلا نَبِيٌّ فِي السَّمواتِ وَ لَا الاَرضِ اِلاّ وَ هُم يَسأَلُونَ اللهَ جَلَّ وَ عزَّ اَن يَأذَنَ لَهُم في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ فَفَوجٌ يَنزِلُ وَ فَوجٌ يَعرُجُ.(1)

جايگاه قبر او (امام حسين) از روزي كه [آن حضرت] دفن شد، باغي از باغ هاي بهشت است و بخشي از آن محل عروجي است كه اعمال زوار آن حضرت در آن به سوي آسمان عروج مي كند. پس هيچ فرشته و پيامبري در آسمانها و زمين نيست مگر آنكه از خداي عزوجل درخواست مي كنند(2) كه رخصتشان


1- كتاب المزار، ص 24.
2- امام سجاد عليه السلام يكي از اوقات شريفي كه تمام انبياء به زيارت آن حضرت مي آيند را نيمه ي شعبان معرفي مي فرمايند: «هركس دوست مي دارد كه صد و بيست و چهار هزار نبي با او مصافحه كنند قبر اباعبدالله - حسين بن علي عليهما السلام- را در نيمه ي شعبان زيارت كند چرا كه ارواح پيامبران از خداوند براي زيارت ايشان اجازه مي طلبند پس به آنها اذن داده مي شود. از ميان آنها پنج [پيامبر] اولوالعزم از پيامبرانند» و سپس حضرت در بيان نام آنها فرمودند: «نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و محمّد» پيامبران و انبياء والا مقام الهي نه تنها مشتاقانه به زيارت قبر عزيز رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مي آيند بلكه به احترام آن حضرت با زوار ايشان مصافحه مي كنند. ناگفته پيداست كه از اين مصافحه چه بركتها و لطف ها مي تواند نصيب زائر شود. (كامل الزيارات، باب 72، ح2)

ص:184

دهد قبر حسين عليه السلام را زيارت نمايند. پس گروهي فرود مي آيند و گروهي صعود مي نمايند.

اين سرزمين بي قرين، باغي از باغهاي بهشت است. روز و شب محل عبور و مرور فرشتگان مي باشد؛ فوجي در حال هبوط و فوجي در حال صعود. آنقدر حضور در اين بهشت، ارزشمند است كه هيچ فرشته ي مقرب و نبي مرسلي نيست، مگر آنكه آرزوي زيارت اين مكان آسماني را دارد. خواهش انبيا و فرشتگان از خداوند متعال دريافت اين شرف است. به اين بهشت آمدن، از صفاي سرشار آن نوشيدن و در ملكوت آن پرواز كردن، سعادت اندكي نيست. مقبول اين درگه شدن آدمي را صاحب خانه ي بهشت مي كند. به اين فرمايش از امام صادق عليه السلام توجه كنيد:

مَن لَم يَأتِ قَبرَ الحُسَينِ وَ هُوَ يَزعُمُ اَنَّهُ لَنا بِشيعَةٍ حَتّي يَمُوتَ فَلَيسَ هُوَ لَنا بِشيعَةٍ وَ اِن كانَ مِن اَهلِ الجَنَّةِ فَهُوَ مِن ضيفانِ اَهلِ الجَنَّة.(1)


1- كامل الزيارات، باب 78، ح 3.

ص:185

هركس به [زيارت] قبر امام حسين نيايد، در حاليكه گمان دارد كه شيعه ي ماست، [و آنقدر به زيارت نيايد] تا بميرد، پس شيعه ي ما نيست و اگر از اهالي بهشت باشد از ميهمانان اهل بهشت است.

دست يافتن به كمال شيفتگي ممكن نيست مگر اينكه انسان دل در گرو اين زيارت داشته باشد و در صورت استطاعت راهي اين وادي مقدّس شود.(1) مطابق فرمايش امام صادق عليه السلام اگر مؤمن اهل بهشتي بدون زيارت امام حسين از دنيا برود، ميهمان اهل بهشت خواهد بود و آن جا صاحب خانه نيست. معلوم مي شود ميزبانان اين ميهمان ها - كه بهشت، مسكن سند خورده ي آنان است - كساني هستند كه تاج غبار روبي از ضريح شش گوشه را به سر نهاده اند. ديگران، كه اهل بهشتند امّا همانند اينان نيستند، در خانه ي آنان و بر آنان وارد مي شوند.

عجب از اين شكوه به وصف نيامدني و اين بلنداي خيره كننده كه خداوند به سيدالشهدا عليه السلام عطا نموده است. سرزمينش بهشت، مرقدش بوستان بهشتي، زائرانش اهل بهشت و صاحبان بهشت... شايد اين همه از آن روست كه خداوند بهشت را از نور مقدس آن حضرت آفريده است.

... فَتَقَ نُورَ الحُسَينِ فَخَلَقَ مِنهُ الجَنَّةَ وَ الحُورَ العينَ، فَنُورُ


1- چنانكه از روايات اهل بيت عليهم السلام برمي آيد نيت و همّت زيارت سيدالشهدا عليه السلام نيز بسيار ماجور و مورد رضاي الهي است. كسي كه با وجود شوق و همّت زيارت، پايش به كربلا نرسد يا نتواند در طول عمر به آنجا سفر كند، امّا آرزوي رسيدن به كربلا را داشته باشد - هر چند نتوانسته در محضر امام حسين عليه السلام حاضر شود- امّا خداوند متعال او را به همين قصد و عزم اجرا مي دهد. (براي مشاهده ي تفصيلات و مستندات رجوع كنيد به كتاب در ضيافت ضريح، بخش سوم «نيت و همّت»).

ص:186

الجَنَّةِ وَ الحُورِ العينِ مِن نُورِ الحُسَينِ وَ نُورُ الحُسَينِ مِن نُورِ اللهِ وَالحُسَينُ أَفضَلُ مِنَ الجَنَّةِ وَ الحُورِ العينِ.(1)

[خداوند متعال ] نور حسين عليه السلام را شكافت پس، از آن بهشت و حورالعين را آفريد پس نور بهشت و حورالعين از نور حسين عليه السلام است و نور حسين عليه السلام از نور خداست و حسين برتر از بهشت و حورالعين است.

شايستگي توجه به «روح هويت حج»

به اين ترتيب اگر اينگونه توجهات را در بردارنده ي «هويت» حج بدانيم، توجه و عرض ولايت و نصرت به اهل بيت - و خصوصاً حضرت سيدالشهدا عليه السلام - «روح هويت حج» است. به اين روايت از امام باقر عليه السلام بنگريد:

آن حضرت به مردمي كه به دور كعبه طواف مي كردند نگريستند، پس فرمودند:

هكَذا كانُوا يَطُوفُونَ فِي الجاهِلِيَّةِ اِنَّما اُمِرُوا اَن يَطُوفُوا ثُمَّ يَنفِرُوا اِلَينا فَيُعلِمُونا وِلايَتَهُم وَ مَوَدَّتَهُم وَ يَعرِضُوا عَلَينا نُصرَتَهُم.

در جاهليت [نيز] همينگونه طواف مي كردند. [امّا پس از جاهليت] تنها [بدين خاطر] امر به طواف شدند كه پس از آن به سوي ما كوچ كنند، پس ما را به ولايتشان و مودتشان [نسبت به ما] آگاه كنند و ياري شان را بر ما عرضه بدارند.


1- بحارالانوار، ج 25، ص 16، به نقل از رياض الجنان،

ص:187

و سپس اين آيه را قرائت فرمودند:

فَاجعَل اَفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوي اِلَيهِم.(1)

پس پروردگارا دل هاي مردم را به سوي آنها متمايل قرار ده!

در نقل ديگري آمده كه حضرت پس از قرائت اين آيه ي شريفه فرمودند:

آلُ مُحَمَّدٍ آلُ مُحَمَّدٍ.

خاندان پيامبر، خاندان پيامبر!

و سپس فرمودند:

اِلَينا اِلَينا.(2)

به سوي ما، به سوي ما.

امام باقر عليه السلام نخست مي فرمايند كه شكل و ظاهر طواف امروز امت اسلام نسبت به طواف عصر جاهليت تفاوتي نكرده است. مردم ديروز نيز - كه در شركا جاهليت گمراه بودند همينگونه طواف مي كرده اند. امّا تفاوتي اساسي و بنيادين ميان اين دو طواف وجود دارد. مسلمانان امر شده اند پس از طواف به سوي اهل بيت عليهم السلام بروند و به آن بزرگواران عرض نصرت، محبت و ولايت نمايند. سپس حضرت بخشي از دعاي حضرت ابراهيم را مرور مي كنند. نيز دعاي آن حضرت را مايه ي جلب و جذب دلهاي انسانها به سوي خويش مي دانند. بي اهل بيت عليهم السلام مكه دياري بي روح، كعبه خانه اي بي هويت و حج عملي قشري خواهد


1- ابراهيم / 37، الكافي، كتاب الحجه، باب «ان الواجب علي الناسي... ان يأتوا الامام...» ح 1 .
2- بحارالانوار، ج 65، ص 87، به نقل از تفسير عياشي،

ص:188

بود. غرض از روي آوردن به بيت الله، اقبال به جانمايه ي آن است. اگر امام عليه السلام به دايره داري طواف نايستاده باشد اين گردش گردشي بي معنا و اين حركت، حركتي بي محور است. حال آنكه اگر انسان توجه كند براي چه و به چه هدفي به حج آمده، روحيه و حال و هوايش با ديگراني كه توجه به اين مهم ندارند كاملاً متفاوت خواهد بود. او به همان نقطه اي دست يافته كه شايسته و بايسته است. اين گونه در كنار كعبه روي به باطن و هويت آن مي آورد. زيارت عاشورا مي خواند. نصرت خويش را به سيدالشهدا عليه السلام و سلف بي مانندش - امام عصر عليه السلام - عرضه مي دارد. مي بيند كار از كار گذشته و از راحله ي نينوا عقب مانده است. پس، از حنجره ي سوخته ي حضرت صاحب الزمان با آن مظلوم غارتزده چنين نجوا مي كند:

فَلَئِن اَخَّرَتنِي الدُّهُورُ وَ عاقَني عَن نَصرِكَ المَقدُورُ وَ لَم أَكُن لِمَن حارَبَكَ مُحارِباً وَ لِمَن نَصَبَ لَكَ العَداوَةَ مُناصِباً فَلَأَندُبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً وَ لَأَبكِيَنَّ لَكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً حَسرَةً عَلَيكَ وَ تَأَسُّفاً عَلي ما دَهاكَ وَ تَلَهُّفاً حَتّي اَمُوتَ بِلَوعَةِ المُصابِ وُ غُصَّةِ الاِكتِيابِ.(1)

پس اگر روزگاران، [ولادت] مرا به تأخير انداخت و مقدرات، مرا از ياريت بازداشت و براي كساني كه با تو كارزار كردند، جنگجو نبودم و با كساني كه با تو دشمني كردند، ستيز نكردم. اكنون، صبح و شام برايت ناله ميزنم و به جاي اشك برايت خون مي گريم، به خاطر حسرت بر تو و تأسف بر مصيبتي كه به تو وارد


1- بحارالانوار، ج 101، ص 320، به نقل از مزار مفيد.

ص:189

شد و دريغ و آه بر از دست دادن ياري تو تا اينكه از بيقراري سختي ها و مصيبتها و غصه ي اندوهگيني باز ماندن از فرصتها بميرم.

حجر الاسود

اشاره

اهل حج وارد فضاي مسجدالحرام مي شوند و ديدگان اشكبار را به اولين عملي كه حاجي پس از ورود به مسجدالحرام، اقدام به آن مي نمايد، «طواف» است. اين عمل بايد از ركن حجرالاسود (گوشه اي از كعبه ي مكرم كه حجرالاسود بر آن نصب است) آغاز شود امام رضا عليه السلام پس از بيان كيفيت ورود به مسجدالحرام فرموده اند:

ثُمَّ تَطُوفُ بِالبَيتِ تَبدَأُ بِرُكنِ الحَجَرِ الاَسوَدِ.(1)

سپس به گرد خانه [ي خدا ] طواف مي كني و از ركن حجرالاسود طوافت را آغاز مي نمايي.

حجرالاسود: امانتدار عهد الهي

حجرالاسود سنگي همچون ديگر سنگها نيست. روبه رو شدن با آن آداب ويژه اي دارد. اين سنگ، بهشتي، سرشت و مطهر است و حكايتها در دل خويش نهفته دارد. در روايت است كه:

عمربن خطاب در زمان حكومتش حج گزارد. پس هنگامي كه طواف را آغاز نمود در برابر حجرالاسود قرار گرفت و عبور كرد، آن را استلام كرد و بوسيد و گفت: «مي بوسمت در حالي كه


1- بحارالانوار، ج 99، ص 192، به نقل از فقه الرّضا.

ص:190

مي دانم تو سنگي هستي كه نه ضرر مي رساني و نه نفع، ولي رسول خدا به تو علاقه مند بود و اگر نديده بودم كه مي بوسيدت تو را نمي بوسيدم.» در ميان گروه حج گزاران حضرت علي بن ابي طالب بود و فرمود:

«بلي، به خدا سوگند كه او زيان و سود مي رساند» [عمر] گفت: «به چه [اعتبار] چنين گفتي اي ابوالحسن» حضرت فرمودند: «به سبب كتاب خداي متعال» عمر پاسخ داد: «شهادت مي دهم كه تو صاحب علم به كتاب خدايي، پس آن كجاي كتاب است كه اشاره به [حجر دارد]؟»

حضرت ادامه دادند:

فرموده ي خداي عزوجل: «[و ياد كن] هنگامي كه پروردگار تو از پشت فرزندان آدم ذرّيه هاي آنها را گرفت و آنان را بر خودشان شاهد گرفت و فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: «آري شهادت مي دهيم» و آگاهت مي كنم كه خداي سبحان هنگامي كه آدم را آفريد پشتش را ماليد، پس ذريهّ ي او را از صلبش استخراج كرد؛ مردمي به صورت ذره! پس آنان را ملازم عقل نمود و از آنها قرار گرفت كه خود، پروردگار است و آنان بندگانند. و آنان براي او به ربوبيت اقرار نمودند و بر خويش به بندگي شهادت دادند و خداوند عزوجل مي داند كه آنان در اين [بندگي] در رتبه هاي مختلف هستند. پس نام هاي بندگانش را در صحيفه اي نوشت -و آن روز براي اين سنگ دو چشم و زبان و دو لب بود- پس به او گفت: «دهانت را بگشاي!» دهانش را گشود پس آن صحيفه را در دهانش نهاد. سپس به او فرمود:

ص:191

اِشهَد لِمَن وافاكَ بِالمُوافاةِ يَومَ القِيامَةِ.(1)

روز قيامت براي هر كسي كه نزد تو آمد به وفا [بر عهدي كه بسته است]، شهادت بده.

مفاد عهدي كه سپرده ايم: توحيد، نبوت، ولايت

قرآن كريم از داستان ميثاق و عهد گرفتن خداي متعال از فرزندان حضرت آدم عليه السلام، چنين گزارش مي دهد:

وَ اِذ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَني آدَمَ مِن ظُهُورِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَ أَشهَدَهُم عَلي أَنفُسِهِم أَلَستُ بِرَبِّكُم قالُوا بَلي شَهِدنا اَن تَقُولُوا يَومَ القِيامَةِ اِنّا كُنّا عَن هذا غافِلينَ.(2)

و ياد كن هنگامي را كه پروردگار تو از بني آدم -از صلبشان - ذريه ي آنها را گرفت و آنان را بر خويش شاهد نمود و [فرمود:] «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آري شهادت داديم.» تا روز قيامت نگوييد ما از اين [پيمان] غافل بوديم.

اين آيه ي شريفه درباره ي ميثاقي سخن مي گويد كه همه ي فرزندان حضرت آدم در برابر پروردگار متعال سپرده اند. خداوند متعال فرزندان حضرت آدم تا روز قيامت را به صورت ذراتي از صلب آن حضرت خارج مي نمايد. به آنها عقل عطا مي فرمايد(3) و آنگاه خويش را


1- بحارالانوار، ج 99، ص 279، به نقل از علل الشرايع، پس از اين، حضرت فرمايش خود را ادامه مي دهند و عمر در پايان اين بيانات خطاب به حضرت عرضه مي دارد: لاعِشتُ في امّةٍ لستَ فيها يا ابالحسن ! اي ابوالحسن ! در امتي كه تو در آن نباشي، زندگي نكنم!
2- اعراف / 172.
3- اين عقل و نيز اختيار قدر اقلي است كه براي اقرار به معرفت و انتخاب «بلي» گفتن به خداوند متعال لازم است. فرموده اند كه براي اين ميثاق سپردن، «صَنَعَ مِنهُم ما اكتفي به» (از آنها برساخت آنچه را كه براي اين اقرار كفايتشان كند) يعني آنچه را كه براي اقرار كافي بود خداوند به آن ذرات عطا فرمود (بحارالانوار، ج 5، ص 258، به نقل از تفسير عياشي

ص:192

به آنان مي شناساند. سپس براين معرفت از ايشان قرار مي گيرد. در اين ميان برخي از انسانها حقيقتاً و قلباً به ربوبيت پروردگار اعتقاد مي ورزند واقرار مي نمايند. برخي هم صرفا قرار زباني مي نمايند در حاليكه قلباً به اين حقيقت مؤمن نمي شوند.(1)

نكته ي ديگر اين كه خداوند متعال علاوه بر توحيد درباره ي نبوت و امامت نيز از فرزندان حضرت آدم عليه السلام ميثاق ستانده است. چنانكه امام باقر مي فرمايند: پروردگار متعال در پي پرسش «اَلَستُ بِرَبِّكُم»فرمود:

وَ اَنَّ هذا مُحَمَّدٌ رَسُولي وَ عَليٌّ اَميرُالمُؤمِنينَ خَليفَتي وَ اَميني؟(2)

و آيا چنين نيست كه اين محمّد فرستاده ي من است و علي - اميرمؤمنان - جانشين و امين من است؟

نه تنها انسانها فطرتاً خداشناس هستند بلكه پيامبر و امام شناس نيز به دنيا پاي مي نهند. نه تنها خداوند پيش از اين خويش را به آنها معرّفي نموده بلكه رسول و ولي خويش را نيز به آنان معرفي كرده است. علاوه بر توحيد، بر رسالت پيامبر اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم و امامت ائمه عليهم السلام نيز از انسانها قرار گرفته است. اين اقرار نه تنها بر امامت اميرمؤمنان عليه السلام


1- چنان كه امام صادق عليه السلام مي فرمايند: فَمِنهُم مَن اَقَّر بِلِسانِهِ في الذَّرِّ وَ لَم يُؤمِن بِقَلبِهِ. (تفسير قمي، ج 1، ص 248.)
2- الكافي، كتاب الايمان و الكفر، باب طينة المؤمن و الكافر، باب آخر منه، ح 1.

ص:193

صورت گرفته كه فرزندان آدم بر امامت همه ي ائمّه ميثاق سپرده اند. امام صادق عليه السلام فرمودند:

كانَ الميثاقُ مَأخُوذاً عَلَيهِم للهِ بِالرُّبُّوبِيَّةِ وَ لِرَسُولِهِ بِالنُّبُوَّةِ وَ لِأَميرالمُؤمِنينَ وَالأئِمَّةِ بِالاِمامَةِ.(1)

ميثاق از آنها گرفته شد؛ براي خدا بر ربوبيت و براي رسولش بر نبوت و براي اميرمؤمنان و ائمه عليهم السلام بر امامت.

امّا ارتباط حجر و ركن حجر با اين ميثاق و عهد الهي، ارتباطي شگفت انگيز است. در روايت مفصبلي از امام صادق آمده است:

خداوند تبارك و تعالي، حجرالاسود را در ركن حجر قرار داد؛ در حاليكه گوهري بود كه از بهشت به سوي آدم خارج شد. پس به خاطر اينكه شاهد [اداي] ميثاق باشد در آن ركن ركن [حجر] قرار داده شد و اين بدان خاطر بود كه وقتي خداوند از بني آدم، از صلبشان، ذريه ي آنها را گرفت، هنگامي كه خداوند از آنها ميثاق گرفت در اين مكان چنين كرد و در اين مكان پروردگارشان براي ايشان نمايان گشت.(2)

خداوند متعال در اين محل به ذريه ي آدم - كه به صورت ذرّاتي از صلب او خارج شده بودند - معرفت خود را عطا فرمود و بعد از آنها ميثاق گرفت. به علاوه همين جا بود كه فهرست ميثاق سپردگان بر توحيد و نبوّت و امامت را در دهان حجرالاسود- كه آن هنگام فرشته بود - قرار داد. از همين روست كه حجرالاسود را به اين ركن سپرد چرا كه موقف و موضع ميثاق نيز همانجا بود.(3)


1- تفسير قمي، ج 1، ص 246.
2- علل الشرايع، ج 2، ص 429.
3- علل الشرايع، ج 2، ص 430.

ص:194

حجرالاسود و شهادت در قيامت

اشاره

آري مطابق فرموده ي اميرمؤمنان علي رغم آنچه غافلان مي پندارند حجرالاسود ضرر و نفع مي رساند. سود و زيان رساندن او هم كيفيتي خاص دارد. بر اساس صحيفه اي كه خداوند به سينه ي حجر سپرده در روز قيامت براي عده اي شهادت به عبوديت مي دهد و ايمان برخي را نيز انكار مي كند. آن روز انسانها خواهند يافت كه در عالم ذر چگونه امتحان پس داده اند. در مي يابند كه آيا با اختيار خويش راه عبوديت خدا و فرمانبرداري از اولياء او را پي گرفته اند يا آنكه فقط به زبان اقرار كرده و قلباً منكر اين حقايق بوده اند؟

امام صادق عليه السلام، همراه اصحاب خويش در حال طواف بودند. در اين هنگام سخني همانند آنچه عمر به زبان آورده بود از يكي از خاندان و پيروان او شنيده شد. آن فرد به مردي مي گفت: «حجرالاسود سنگي بيش نيست كه نه ضرر مي زند و نه نفع مي رساند.» حضرت پس از شنيدن اين گفتار جاهلانه، فرمودند:

كَذَبَ ثُمَّ كَذَبَ ثُمَّ كَذبَ اِنَّ لِلحَجَرِ لِساناً ذَلَقاً يَومَ القِيامَةِ يَشهَدُ لِمَن وافاهُ بِالمُوافاةِ.

دروغ گفته سپس دروغ گفته سپس دروغ گفته، روز قيامت حجر زباني فصيح دارد كه براي هر كس كه نزد او آمده به آمدن شهادت مي دهد. سپس در ادامه ي توضيحات خويش چنين بيان داشتند:

حجر در بهشت بود. خداوند عزوجل آن را بيرون آورد. پس ميثاق همه ي آفريدگان را در دهانش نهاد. اين است فرموده ي

ص:195

خداي عزوجل كه: «و براي او تسليم شده هر كه در آسمانها و زمين است از روي ميل يا با كراهت. و به سوي او بازگردانده مي شوند».(1)

پس هنگامي كه خداي متعال آدم را در بهشت سكني داد و او عصيان (ترك اولي) كرد، خداوند متعال حجر را فرود آورد. پس آن را در ركن خانه ي خويش قرار داد و آدم را بر صفا هبوط داد. پس مكث نمود، آنقدر كه خدا خواست. سپس آن را در خانه [ي خدا] ديد پس آن را و ميثاقش را شناخت و به ياد آورد. پس به سرعت به سوي آن آمد و بر آن افتاد و چهل صبح بر آن گريست در حاليكه از خطايش توبه گر بود و بر پيمان شكني اش در برابر او (خداوند) پشيمان.

سپس فرمودند:

به اين خاطر امر شده ايد كه هنگام استلام حجر بگوييد:

اَمانَتي اَدَّيتُها وَ ميثاقي تَعاهَدتُهُ لِتَشهَدَ لي بِالمُوافاةِ يَومَ القِيامَةِ.(2)


1- وَ لَهُ اَسلَمَ مَن فِي السَّمواتِ وَالأَرضِ طَوعاً وَ كَرهاً وَ اِلَيهِ يُرجَعُونَ (آل عمران / 83).
2- علل الشرايع، ج 2، ص 425، ذكر شريفي است كه هنگام آغاز طواف ها و مواجهه و استلام حجرالاسود نيكوست خطاب به آن، گفته شود. در نقل ديگري اين عبارات آمده است: اَمانَتي اَدَّيتُها و ميثاقي تَعاهَدتُهُ لِتَشهَدَ لي بِالمُوافاةِ آمَنتُ بِاللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ كَفرتُ بِالجِبتِ والطّاغُوتِ واللاّتِ وَالعُزّي وَ هُبَل والأَصنامِ وَ عِبادَةِ الأوثانِ وَالشَّيطانِ وَ كُلِّ ندٍّ يُعبَدُ مِن دونِ اللهِ جَل سُبحانَهُ عَمَّا يَقولون عُلُوّاً كَبيراً (فقه الرّضا، ص 218). در روايت ديگري، امام صادق به راوي توصيه مي فرمايند كه در هنگام روبرو شدن با حجر، تكبير بگويد و صلوات بفرستد يا آن كه بگويد: الله اَكبَرُ اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ (وسايل الشيعه، ج 13، ص 337).

ص:196

امانتم را ادا نمودم و ميثاقم را تجديد كردم براي آنكه روز قيامت به آمدنم شهادت دهي.

چه خوب است كه وقتي انسان در مقابل حجر قرار ميگيرد و اين جمله را به زبان مي آورد يادش بيايد كه خداوند چه نعمت بزرگي را در اختيارش قرار داده است. مؤمني كه قادر ايمان خويش را ميداند مي فهمد كه ولايت اهل بيت عليهم السلام - كه عصاره ي توحيد است - چه لطف بزرگي است. مي فهمد كه خداوند چه عطيه ي ارزشمندي را نصيبش ساخته است. اين سعادت را در مي يابد كه خداوند توفيق سرسپردگي به ولايت را به او داده است. لذا شيعه در برابر حجر، ميثاق خود بر توحيد و رسالت و امامت را تازه مي كند. در حقيقت با موالي خويش تجديد عهد مي كند. از حجرالاسود نيز مي خواهد كه شاهد عهد او باشد.گويي با تمام وجود به پروردگار خويش عرضه مي دارد: «خداوندا اكنون آن امانت الهي را مي سپارم و به آن پيمان آسماني وفا مي كنم، در حاليكه به فضيلت پيماني كه ادا مي كنم، آگاهم. هرچه از تو مي طلبم را نيز به خاطر آن ادا مي خواهم. اميدم اين است كه در روز قيامت از كساني باشم كه اين سنگ برايم به اداي اين عهد شهادت دهد؛ عهدي كه آدم با آن منزلت والا، آنگونه كه شايسته شأنش بود، ادا نكرد.»

شأن برگزيده ي حضرت آدم عليه السلام بر عبوديت حق متعال اقتضا مي كرد كه آن بزرگوار به ترك اولي نيز مبتلا نشود. اما هنگامي كه اين ترك اولي رخ داد و آن حضرت هبوط نمود با ديدن حجر به ياد ميثاق خويش بر بندگي خداوند افتاد. همين بود كه چهل صبح بر حجر افتاد و گريست. ما نيز با هر معصيتي كه مرتكب شده ايم يكبار اين پيمان خويش را نقض نموده ايم. با هر گناه يكبار در امانت بندگي خيانت

ص:197

كرده ايم. چه به جاست كه ما نيز همانند پدرمان - آدم عليه السلام - به دنبال ديدار با حجرالاسود به ياد اين نقض پيمانهايمان بيفتيم. زانو بزنيم و پشيماني و توبه در درگاه الهي را پيشه ي خويش كنيم.

نكته ي مهم اين كه حجرالاسود عده اي را تأييد و تصديق مي نمايد. در مقابل عده اي را نيز تكذيب مي نمايد و ميثاق سپاري آنان را انكار مي كند. امام صادق درباره ي اين تصديق و تكذيب مي فرمايند:

... او (حجر) شاهد است براي كسي كه به آن مكان آمده و شاهد است براي كسي كه ميثاق - و عهدي كه خداوند از بندگان گرفت - را به او ادا نموده است و امّا بوسيدن و لمس نمودن،(1) به علت عهد است؛ براي تجديد آن عهد و ميثاق و تجديد بيعت و براي آنكه مردم به سوي او اداي عهد كنند؛ عهدي كه خداوند [در موقف] ميثاق از آنها گرفت؛ پس هر سال نزد آن بيايند؛ و آن عهد را به پيشگاهش ادا كنند.

آيا نمي بيني كه مي گويي «اَمانَتي اَدَّيتُها وَ ميثاقي تَعاهَدتُهُ لِتَشهَدَ لي بِالمُوافاةِ»؟

امانتم را ادا نمودم و ميثاقم را تجديد كردم براي آنكه روز قيامت


1- هر دوي اين اعمال جزء اعمال مستحبي است كه به عنوان سنت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مطرح بوده است. در روايات اهل بيت عليهم السلام، حكمت استلام حجر، بيعت با پروردگار و حكمت بوسيدن آن «بوسيده شدنش توسط حضرت آدم در هنگام هبوط بر زمين» دانسته شده است. (براي رؤيت مستندات رجوع كنيد به وسايل الشيعه، ج 13، ص 316- 323، باب استحباب استلام الحجر...) نيز در روايات فرموده اند كه در صورت امكان حجر را ببوسيد و استلام كنيد و گرنه از دور به آن اشاره نماييد و تكبير بگوييد. (تهذيب الاحكام، ج 5، ص 103) اين مسئله به خصوص مورد توجه بانوان مؤمن و آگاه قرار مي گيرد. به گونه اي كه توجه دارند يك وقت به خاطر انجام اين عمل مستحب، مرتكب امر حرامي چون برخورد بدني و ديداري با نامحرمان نشوند.

ص:198

به آمدنم شهادت دهي؟

وَاللهِ ما يُؤَدّي ذلِكَ اَحَدٌ غَيرُ شيعَتِنا وَلا حَفِظَ ذلِكَ العَهدَ وَ الميثاقَ اَحَدٌ غَيرُ شيعَتِنا وَ اِنَّهُم لَيَأتُونَهُ فَيَعرِفُهُم وَ يُصَدِّقُهُم وَ يَأتيهِ غَيرُهُم فَيُنكِرُهُم وَ يُكَذِّبُهُم.

سوگند به خدا كه آن [عهد] را احدي جز شيعيان ما ادا نمي كند و كسي جز شيعيان ما آن عهد و ميثاق را نگاه نداشته و آنان (شيعيان) نزد او مي آيند پس آنها را مي شناسد و تصديق مي كند و غير آنها نزد او مي آيند پس آنان را انكار و تكذيبشان مي كند.

سپس فرمودند:

و اين بدان خاطر است كه كسي غير شما آن [ميثاق] را نگه نداشته است. پس قسم به خدا كه به نفع شما شهادت مي دهد و سوگند به خدا كه به ضرر آنها شهادت مي دهد به كينه و انكار و كفر.

در روز قيامت او از سوي خداوند حجت رسايي بر آنهاست. مي آيد در حاليكه زبان گويا و دو چشم در صورت اوليه اش دارد. آفريدگان او را ميشناسند و او را ناشناس نمي يابند.

يَشهَدُ لِمَن وافاهُ وَ جَدَّدَ العَهدَ وَالميثاقَ عِندَهُ بِحِفظِ الميثاقِ وَالعَهدِ وَ اَداءِ الاَمانَةِ وَ يَشهَدُ عَلي كُلِّ مَن اَنكَرَ وَ جَحَدَ وَ نَسِيَ الميثاقَ بِالكُفرِ وَالاِنكارِ.(1)

براي كسي كه نزد او آمده و عهد و پيمان [ازلي] را پيش آن تجديد نموده به نگاهداري ميثاق و عهد و ادا كردن امانت


1- علل الشرايع، ج 2، ص 429.

ص:199

شهادت مي دهد. و بر هر كس كه انكار و جحد پيشه كرده و ميثاق را به فراموشي سپرده، به كفر و انكار [ش] شهادت مي دهد.

ميثاق كامل، ميثاقي است كه توحيد و نبوّت و امامت را يكسره با هم داشته باشد. كساني كه در امامت امام دچار انكار يا حتي فراموشي هستند و به آن تن نمي دهند در امانت الهي خيانت كرده اند. اينان عهد خداوند را شكسته اند و پيمان ازلي را نگه نداشته اند. اين است كه امام صادق عليه السلام مي فرمايند: حجرالاسود، اين حجت بالغه ي الهي، هنگامي كه قيامت مي شود به صورت اوليه ي خويش(1) پيش مي آيد و همگان او را ميشناسند. وقتي هنگام شهادت دادن مي شود، هركه را در دنيا تصديق كرده بوده آن جا نيز امانتدار و اهل وفا مي شمرد. هركه را در دنيا تكذيب كرده و نمي شناخته جزء اهل انكار و كفر اعلام مي كند. مطابق فرمايش حضرت صادق امانتداران و اهل وفا كسي جز شيعيان اهل بيت نيستند. باقي افراد توسط حجر تكذيب مي شوند و در شمار اهل كفر معرّفي ميگردند. خداوند اسامي اهل عبوديت خويش را به سينه ي حجر سپرده است. پس ميداند كه چه كساني حقيقتاً به توحيد خداوند تن داده و شالوده ي آن (نبوت و امامت) را قلباً پذيرا شده اند. كساني را كه در دنيا با بوسه و استلام با وي بيعت راستين كرده اند در آخرت نيز مي شناسد. پس اگر ادعا كنند امانتشان را سپرده اند راستگويشان مي داند. در مقابل كساني را كه ره به نفاق و كفر برده اند مردود ميشمرد و طرد مي كند.


1- براي آگاهي از اين صورت نخست، به عنوان بعدي بنگريد.

ص:200

پيشينه و حقيقت حجر الاسود

اما حجرالاسود از ابتدا به صورت يك سنگ نبوده است. از هنگامي كه تبديل به سنگ مي شود نيز اينگونه سياه رنگ نبوده است. در ادامه ي روايتي كه در عنوان پيشين از امام صادق عليه السلام نقل نموديم، آمده است:

... حجرالاسود فرشته اي بود از عظيمترين فرشتگان نزد خداوند متعال، پس هنگامي كه خداوند از فرشتگان ميثاق گرفت اولين كسي كه به آن ايمان آورد و اقرار نمود، آن فرشته بود. پس خداوند او را اميني بر همه ي آفريدگانش قرار داد. پس ميثاق را در دهان وي گذارد و نزد او به وديعه نهاد. و خلق را به بندگي گرفت كه در هر سال نزد او اقرار به ميثاق و عهدي كه خداوند از آنها گرفته را تازه كنند. سپس خداوند آن (فرشته) را همراه آدم در بهشت قرار داد تا ميثاق را به يادش اندازد و او (آدم) هر سال نزد آن اقرار خويش به [ميثاق] را تازه كند. پس هنگامي كه آدم عصيان (ترك اولي) كرد و از بهشت اخراج گرديد، خداوند عهد و ميثاقي كه از او و فرزندانش براي محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم و وصيش عليه السلام ستانده بود را از او فراموشاند. و او را بهت زده و حيران نمود. پس هنگامي كه توبه ي آدم را پذيرفت آن ملك را به صورت درّي درخشان تغيير داد. پس، از بهشت به سوي آدم پرتابش كرد؛ در حاليكه او (آدم) در زمين هند بود. پس هنگامي كه آن را ديد بدان انس گرفت در حاليكه آن را به چيزي بيش از اينكه يك گوهر است نمي شناخت. پس خداوند عزوجل آن (سنگ) را به سخن آورد و گفت: «اي آدم! آيا مرا مي شناسي؟»

- نه!

ص:201

- آري، شيطان بر تو مسلط شده و ياد پروردگارت را از تو فراموشانده است. پس به صورتي كه در بهشت با آدم بود متحوّل شد. پس به آدم گفت:

- كجاست آن عهد و ميثاق؟

پس آدم به روي آن افتاد و ياد ميثاق افتاد و گريست و براي آن خضوع نمود و بوسيدش و اقرار به عهد و ميثاق را تجديد كرد، سپس خداوند متعال آن [فرشته] را دوباره به گوهري از سنگ مبدل ساخت؛ به صورت درّي رخشنده و صيقلي كه مي درخشيد. پس آدم آن را به خاطر تجليل و بزرگداشتش بر دوشش حمل نمود؛ پس هنگامي كه باز مي ماند و خسته مي شد جبرئيل از جانب او حملش مي كرد تا آنكه آدم آن را به مكه آورد پس همواره در مكه به آن مأنوس بود و هر روز و شب نزد او تجديد اقرار به ميثاق مي كرد.(1)

آري همانگونه كه خداوند از فرزندان حضرت آدم ميثاق ستاند، از فرشتگان نيز - بر توحيد و نبوت و امامت - عهد گرفت. حجر اولين فرشته اي بود كه به اين پيمان سپاري تن داد. همين باعث شد كه امين خدا قرار گيرد و خداوند فهرست انسانهاي عهد سپرده را به سينه ي او بسپارد. حجر از بهشت به سوي زمين فرستاده شد تا عهد الهي آدمش را به ياد وي اندازد و مونس توبه ها و تضرع هاي وي باشد.


1- علل الشرايع، ج 2، ص 430 و 431.

ص:202

چرايي امين قرار گرفتن حجرالاسود از سوي خداوند متعال

پيشي گرفتن حجرالاسود بر ميثاق سپاري يكي از حكمت هاي قرار گرفتن او به عنوان وديعه نگهدار خداوند متعال است. ولي آنچه او را در ميان ملائك از ديگران متمايز مي كند محبت شديدش به اهل بيت عليهم السلام است بنگريد:

... اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ اَودَعَهُ العَهدَ وَالميثاقَ وَ أَلقَمَهُ اِيّاهُ دُونَ غَيرِه مِنَ المَلائِكَةِ لِأَنَّ الله عَزَّوَجَلَّ لَمَا اَخَذَ الميثاقَ لَهُ بِالرُّبُّوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِيٍّ بِالوَصِيَّةِ اصطَكَّت فَرائِصُ المَلائِكَةِ وَ اَوَّلُ مَن اَسرَعَ اِلَي الاِقرارِ بِذلِكَ ذلِكَ المَلَكُ وَ لَم يَكُن فيهِم اَشَدُّ حُبّاً لِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ مِنهُ فَلِذلِكَ اختارَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ مِن بَينِهِم وَ اَلقَمَهُ الميثاقَ.(1)

خداوند عزوجل عهد و ميثاق را نزد او به وديعت نهاد و آن را بجاي هركس ديگر از ملائكه در دهان وي نهاد، بدان خاطر كه خداوند عزوجل هنگامي كه براي خويش بر ربوبيت و براي پيامبر اكرم بر نبوّت و براي علي عليه السلام بر وصايت ميثاق گرفت، شانه هاي ملائك از تحمل اين [امانت] لرزيد و نخستين كسي از آنها كه به اقرار بر اين ميثاق شتاب كرد، آن ملك بود و در ميان آنان كسي در محبّت به محمد و آل محمد شديدتر از او نبود؛ پس بدين خاطر خداوند عزوجل از ميان آنها (ملائك) او را برگزيد و [صحيفه ي] ميثاق را در دهان وي گذارد.

حجرالاسود در ميدان قبول ولايت و محبت اهل بيت عليهم السلام از همه ي


1- بحارالانوار، ج 99، ص 224، به نقل از علل الشرايع،

ص:203

ملائك پيشي گرفته بود. به آبروي اين بزرگواران بود كه خداوند متعال او را به شرف امانتداري ميثاق الهي مفتخر نمود. راستي كه هر كس به هر جا رسيد از پيوستن با اين انوار مبارك و مطهر بود ورنه هيچ كس را آبرويي و وجاهتي در درگاه الهي نخواهد بود. ملكي كه شديدترين محبت به اهل بيت را داشت به اين جايگاه رفيع دست يافت. شايد از همين روست كه منكران اهل بيت را انكار مي كند و داغ كفر را بر پيشاني شان مي نشاند.

علت سياه شدن حجرالاسود

امّا چه شد كه اين درّ صافي و لؤلؤ شاهوار بهشتي اينگونه سياه گشت؟ علت اين امر را در فرمايش امام صادق عليه السلام مي نگريم كه فرمودند:

كانَ الحَجَرُ الاَسوَدُ اَشَدَّ بَياضاً مِنَ اللَّبَنِ فَلَو لا ما مَسَّهُ مِن اَرجاسِ الجاهِلِيَّةِ ما مَسَّهُ ذو عاهَةٍ اِلاّ بَرَأَ.(1)

حجرالاسود از شير سپيدتر و [رخشان تر] بود. پس اگر نبود آنچه از ناپاكي هاي جاهليت كه او را لمس نمود، هيچ آفت زده اي آن را لمس نمي كرد مگر آنكه از آن [آفت] بري مي شد.

دست هاي اهل جاهليت دستهاي ناپاكي بود كه به اين فرشته ي والا مقام رسيد و سپيدي آن را به سياهي بدل نمود. اگر آن پليدي نبود، اين سنگ فردوسي همه ي آفت زدگان را شفا مي بخشيد و بلايا را از هر مصيبت زده اي دور مي نمود. اميرمؤمنان عليه السلام در اين باره مي فرمايند:

... وَ هُوَ مِن حِجارَةِ الجَنَّةِ وَ كانَ لَمّا اُنزِلَ في مِثلِ لَونِ الدُّرِّ وَ


1- علل الشرايع، ج 2، ص 427.

ص:204

بَياضِهِ وَ صَفاءِ الياقُوتِ وَ ضِيائِهِ فَسَوَّدَتهُ اَيدِي الكُفّارِ وَ مَن كانَ يَلتَمِسُهُ مِن اَهلِ الشِّركِ بِعِتائِرِهِم.(1)

او (حجرالاسود) از سنگهاي بهشت بود و هنگامي كه فرود آمد همانند رنگ دُر بود و سپيدي اش و صفا و [صيقلي بودن] و درخشش ياقوت را داشت . پس دستان كفار آن را سياه كرد و آنانكه از اهل شرك آن را لمس مي كردند با دستان [آلوده به] خون گوسفنداني كه براي بت هايشان قرباني ميكردند.

«عتائر»(2) گوسفنداني بودند كه به پاي بتها قرباني مي شدند و خون آنها بر سر بتها ميريخت. مشركان كثيف اين خونها را به حجرالاسود نيز مي پاشيدند. از سويي دستان آلوده به فحشاء كفار آن را لمس مي نمود. تا آنكه به كلي سياه شد و هيچ نشاني از سپيدي بهشتي آن باقي نماند.

در روايت ديگر امام باقر عليه السلام سياه شدن حجرالاسود را به گناهان همه ي انسانها مرتبط ميدانند و مي فرمايند:

... كانَ اَشَدَّ بَياضاً مِنَ القَراطيسِ فَاسوَدَّ مِن خطايا بَني آدَمَ.(3)

[حجرالاسود] از كاغذها سپيدتر بود. پس از خطاهاي فرزندان آدم سياه گرديد.

گناهان و خطاهاي انسانها روي حجر را سياه كرد. همين البته مايه ي تذكر يافتن انسانهاست، تا هرگاه به سياهي اين سنگ مي نگرند يادشان بيفتد كه با هر گناه، عهد الهي خود را شكسته اند.


1- بحارالانوار، ج 99، ص 216، به نقل از علل الشرايع.
2- العتيره: شاة تُذبح و يُصيبُ دمُها علي رأس الصنَم (كتاب العين، ج 2، ص 65).
3- تفسير العياشي، ج 1، ص 59.

ص:205

پيشينه ي نصب حجرالاسود

در ابتداي سخن روايت مفصّلي ذكر شد كه از مواجهه ي اميرمؤمنان عليه السلام با خليفه ي دوم گزارش مي كرد. در خلال اين روايت آن حضرت پيشينه ي مختصري از نحوه ي نصب حجرالاسود در گوشه ي خانه ي كعبه را ذكر مي فرمايند.

ايشان بيان ميدارند: پس هنگامي كه حضرت آدم هبوط نمود در حالي هبوط كرد كه حجرالاسود با او بود،(1) پس آن را در جايگاهش در اين ركن حجرا گذارد و پيش از آنكه خداوند متعال آدم را بيافريند فرشتگان به سوي اين خانه مي آمدند و حج مي كردند، سپس آدم آن [خانه] را حج كرد و پس از او نوح [چنين كرد] سپس خانه، خراب شد و پايه هايش پوسيده گرديد پس [حجرالاسود] به [كوه] ابوقبيس سپرده شد. پس هنگامي كه ابراهيم و اسماعيل، ساختمان خانه را تجديد بنا كردند و ستون هايش را ساختند به [امداد] وحي از سوي خداي عزوجل خجر را از ابوقبيس استخراج كردند. پس آن را به گونه اي كه امروز است در اين ركن قرار دادند.(2)

پيش از خلقت حضرت آدم عليه السلام كعبه مطاف فرشتگان الهي بود. پس از آن در پي هبوط آن حضرت از بهشت حجرالاسود براي ايشان فرستاده شد. آن حضرت اين سنگ سپيد و درخشنده را همراه خويش و به كمك جبرئيل امين از هند به مكه آوردند. سپس در گوشه ي كعبه


1- اينكه فرموده اند: «حجرالاسود با آدم بود» با روايت پيشين -كه دريافت حجرالاسود توسط آدم را پس از هبوط ميداند - قابل جمع است چرا كه از نظر زماني هبوط حجر و آدم فاصله ي طولاني اي با يكديگر نداشته و تقريباً همزمان اتفاق افتاده اند.
2- بحارالانوار، ج 99، ص 217، به نقل از علل الشرايع،

ص:206

- ركن حجر يا ركن اسود - نصب نمودند. پس از اين، حضرت نوح نيز همانند آدم عليه السلام به خانه ي كعبه روي كرد و حج بجاي آورد. تا اينكه گذشت زمان باعث خراب شدن و فرو ريختن بناي خانه شد. اينگونه بود كه در هنگام ويراني كعبه ي معظم حجرالاسود به كوه ابوقبيس - كه مشرف به مسجد الحرام است - سپرده شد، آنگاه خداوند به حضرت ابراهيم و اسماعيل دستور فرمود كه به تجديد بناي(1) بيت الله بپردازند. پس از آنكه حضرت ابراهيم دست به بناي مجدّد بيت الله الحرام برد و نوبت به ركن حجر رسيد، خداوند به او وحي فرمود كه حجر را از ابوقبيس استخراج كند. در روايت از امام صادق يا امام باقر عليهما السلام درباره ي كيفيت بناي كعبه و مواجهه ي ابراهيم با كوه ابوقبيس چنين آمده است:

خداوند عزوجل ابراهيم را به بنا نمودن كعبه فرمان داد و امر كرد كه ستونهاي آن را بالا ببرد و به مردمان مناسكشان را ارائه نمايد. پس ابراهيم و اسماعيل هر روز به سرعت به بنا نمودن خانه پرداختند تا آنكه به جايگاه حجرالاسود رسيدند. پس كوه ابوقبيس، ابراهيم را ندا كرد:

اِنَّ لَكَ عِندي وَديعَةً.

براي تو، نزد من امانتي است.

آن سنگ را به او داد پس او آن را در جايگاهش گذارد.(2)


1- قرآن كريم از دعاي ابراهيم و فرزند بزرگوارش اسماعيل پس از تجديد بناي كعبه چنين گزارش مي كند: «و اِذ يَرفَعُ اِبراهيمُ القَواعِدَ مِنَ البَيتِ وَ اِسماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا اِنَّكَ اَنتَ السَّميعُ العَليمُ» (بقره/127).
2- الكافي، ج4، ص 205.

ص:207

بار ديگري كه حجرالاسود از كعبه ي مكرّم جدا افتاد، پنج سال پيش از بعثت رسول مكرّم اسلام بود. در آن سال سيلي از ناحيه ي «معلاة» مكه به سمت مسجدالحرام جاري شد و كعبه را ويران نمود. هر طايفه اي از قريش ساخت گوشه اي از كعبه را به عهده گرفت تا اينكه كار تجديد ساختمان آن به پايان رسيد. پس از اين، نوبت به نصب حجرالاسود رسيد كه نزد اهل مكه از امتياز خاصي برخوردار بود. هر گروهي كه به نصب آن توفيق مي يافت به ويژگي قابل توجهي دست پيدا كرده بود. بر سر اين امر ميان قريش بحث و جدل شد. حتي نزديك بود كه كار به جنگ و جدال بينجامد. در نهايت تصميم گرفته شد نخستين كسي كه از مسجد الحرام وارد مي شود حكم اين دعوا قرار گيرد و او كسي نبود جز رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم. آن حضرت پيشنهاد فرمودند كه حجر را در ميان پارچه اي قرار دهند و سپس از هر طايفه يكي گوشه ي آن را بگيرد. آنان چنين كردند و سنگ را تا محل نصب بالا آوردند و آنگاه حضرتش حجرالاسود را در جاي خود قرار دادند.(1)

بارسوّم هنگامي بود كه در زمان عبدالملك مروان، حجاج بن يوسفي ثقفي به مكه حمله نمود و عبدالله بن زبير را به دار زد. سپس با اجازه ي عبدالملك مروان تصميم به تجديد بناي كعبه گرفت. در جريان نصب حجر در اين هنگام نيز، اين سنگ بهشتي جز در دستان ولى الله آرام نگرفت و امام سجاد آن را در جاي خود قرار دادند.(2)

آري اين سنگ دستان مطهر امام را ميشناخت. به خاطر محبت شديدش به اهل بيت به جز با اشارت آنان در جايگاه خويش آرام


1- الكافي، ج4، ص 217.
2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 267.

ص:208

نمي گرفت. درباره ي رابطه ي امام زين العابدين با حجرالاسود روايت حيرت انگيزي نقل شده كه گواه پيوستگي اين سنگ فردوسي با معصومين عليهم السلام.

داستان از اين قرار بوده كه پس از شهادت سيدالشهدا عليه السلام محمدبن حنفيه به حضور امام سجاد مي رسد. خود را - به جهت اينكه عموي آن بزرگوار بوده و سن بيشتري داشته - براي تصدي امامت شيعه شايسته تر از آن حضرت معرّفي مي كند. ايشان ابتدا استشهادات مختلفي بر امامت خويش مي فرمايند. سپس براي اتمام حجت، حكميت ميان خويش و عمو را به حجرالاسود مي سپارند. در حديث چنين آمده است:

آن دو رفتند تا نزد حجرالاسود رسيدند. پس علي بن الحسين تا به محمد بن حنفيه فرمود: «تو آغاز كن و به سوي خداي عزوجل تضرع نما كه حجرالاسود را برايت به گفتار آورد. سپس صدق آنچه ادعا مي كني را از [آن] بپرسي!» او در دعاي خويش جدّ و جهد كرد و از خداوند طلب نمود. سپس حَجر را خواند امّا اجابتش نكرد. سپس حضرت فرمودند: «اي عمو اگر تو وصي و امام بودي به يقين اجابتت مي نمود.» سپس محمّد به ايشان عرضه داشت: «اي پسر برادر! تو خداوند را بخوان و از آن سؤال نما!» پس حضرت علي بن الحسين عليهما السلام خداوند را خواندند به آنچه اراده فرمودند. سپس به حجر فرمودند:

اَسأَلُكَ بِالَّذي جَعَلَ فيكَ ميثاقَ الاَنبِياءِ وَ ميثاقَ الاَوصياءِ وَ ميثاقَ النّاسِ اَجمَعينَ لَمّا اَخبَرتَنا مَنِ الوَصِيُّ وَ الاِمامُ بَعدَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهما السلام.

ص:209

از تو مي طلبم به حق آنكه ميثاق انبياء و ميثاق اوصيا و ميثاق همه ي مردم را در تو نهاد كه ما را خبر دهي كه وصي و امام پس از حسين بن علي عليهما السلام چه كسي است؟

يكباره حجرالاسود به حركت در آمد تا آنكه ميخواست از جايگاه خويش فرو افتد. پس خداوند آن را به زبان عربي آشكار به گفتار آورد و عرضه داشت:

اَللّهُمَّ اِنَّ الوَصِيَّةَ وَ الاِمامَةَ بَعدَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ اِلي عَليِّ بنِ الحُسَينِ اَبي طالِبٍ وَ ابنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسُولِ اللهِ.(1)

پروردگارا! وصايت و امامت پس از حسين بن علي به سوي علي بن الحسين فرزند علي عليه السلام و فاطمه دخت رسول خداست.

همين باعث شد كه محمد حنفيه از ادعاي خود دست بكشد و به ولايت علي بن الحسين عليه السلام ملتزم گردد.

حجرالاسود و امام عصر عليه السلام

ميزان پيوستگي حجرالاسود به حجّت هاي بي مانند پروردگار بسيار مشهور و جا افتاده بوده است. به طوري كه مرحوم ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه (صاحب كتاب شريف كامل الزيارات) وقتي مي شنود كه پس از فتنه ي قرامطه(2) آنان حجرالاسود را به كعبه باز


1- الكافي، كتاب الحجة، باب ما يفصل به بين دعوي المحق و المبطل في امر الامامه، ح 5.
2- يكي از فرقه هاي اسماعيليه بودند كه در سال 317 ه_ ق به مكه يورش برده و خانه ي خدا را ويران نمودند، حجرالاسود را از جاي خود كندند و با خود بردند و پس از بيست سال آن را در همان تاريخي كه مرحوم ابن قولويه نقل مي فرمايد به كعبه باز گرداندند.

ص:210

گردانده اند، خود را مهيا مي كند براي ديدار نصب كننده ي حجرالاسود راهي مكه ي معظمه شود؛ زيرا اطمينان داشته امام عصر عليه السلام آن را در جايگاهش قرار خواهند داد. اين چهارمين باري بوده كه حجرالاسود از خانه جدا مي شد و از آن پس (337 ه-ق) تا كنون از خانه ي كعبه فاصله نگرفته است. مرحوم ابن قولويه جريان اين اشتياق و حركت خود را اينگونه بيان ميدارد:

من در سال 337، هجري كه اوايل غيبت كبري بود، (همان سالي كه قرامطه، حجرالاسود را به مسجدالحرام برگردانده بودند) به عزم زيارت بيت الله، وارد بغداد شدم و بيشترين هدفم ديدن كسي بود كه حجرالاسود را به جاي خود نصب مي كند؛ زيرا در كتابها خوانده بودم كه آن را از جايش كنده و بيرون مي برند و پس از آوردن، حجت زمان و ولي رحمان حضرت بقية الله (ارواحنا فداه) آن را در جايش نصب مي كنند.

... در بغداد سخت بيمار شدم؛ به طوري كه خود را در شُرُف مرگ ديدم؛ لذا از آن مقصدي كه داشتم (تشرّف به بيت الله الحرام) نااميد شدم. مردي را كه به ابن هشام مشهور بود از جانب خود نايب نمودم؛ نامه اي سر به مُهر به او سپردم و در آن از مدّت عمر خود سؤال كرده بودم و اين كه، آيا در اين بيماري از دنيا مي روم يا نه؟ و به او گفتم: عمده ي هدف من آن است كه اين رقعه را به

ص:211

كسي كه حجرالاسود را به جاي خود نصب مي كند، برساني و جوابش را از او بگيري؛ زيرا من تو را فقط براي همين كار مي فرستم.

ابن هشام گفت: وقتي به مكه ي معظمه وارد شدم و خواستند حجرالاسود را در جاي خود نصب نمايند، مبلغي به خدّام دادم تا بتوانم كسي كه آن سنگ را بر جاي خود قرار مي دهد ببينم. چند نفر از ايشان را نزد خود نگاه داشتم، تا مرا از ازدحام جمعيت حفظ نمايند. هركس كه مي خواست حجرالاسود را در جاي خود نصب نمايد، سنگ اضطراب داشت و بر جاي خود قرار نمي گرفت. در آن حال جواني گندمگون و خوشرو پيدا شد. ايشان آمد و حَجَر را بر جاي خود گذارد. سنگ در آن جا، قرار گرفت، به طوري كه گويا اصلاً و ابداً از جاي خود برداشته نشده بود.

بعد از مشاهده ي اين حال، صداي جمعيت به تكبير بلند گرديد و آن جوان پس از اين كار از در مسجد الحرام خارج شد. من نيز به دنبال او رفتم و مردم را از جلوي خود دور مي كردم و راه باز مي نمودم؛ به طوري كه آنها گمان كردند ديوانه يا مريض هستم و راه را باز مي نمودند. چشم از آن جوان بر نمي داشتم تا آن كه از بين مردم به كناري رفت و با وجودي كه من با سرعت راه مي رفتم و ايشان با كمال تأنّ حركت مي كرد، باز به او نمي رسيدم: تا به جايي رسيد كه جز من كسي نبود كه او را ببيند. توقف نمود و فرمود: چيزي را كه همراه داراي بياور، رقعه را به او دادم بدون آن كه او را باز و نگاه كند، فرمود: به صاحب رقعه بگو، او در اين بيماري فوت نمي كند و بلكه سي سال ديگر، از دنيا خواهد رفت.

ص:212

ابن هشام گفت: آن گاه چنان گريه اي بر من غلبه كرد كه قادر بر حركت كردن نبودم. جوان مرا به همان حال گذاشت و رفت، تا آن كه از نظرم غايب شد. ابوالقاسم بن قولويه مي فرمايد: ابن هشام بعد از مراجعت از حج، اين واقعه را به من خبر داد.

ناقل اصل قضيه مي گويد: پس از آن كه سي سال از اين جريان گذشت ابن قولويه مريض شد و در صدد تهيه ي كارهاي آخرت خود برآمد: وصيت نامه ي خود را نوشت و كفن خود را آماده كرد و محل قبر خود را معين نمود. به

او گفتند: چرا از اين بيماري مي ترسي؟ اميد داريم كه خداوند تفضل كند و تو را عافيت دهد. جواب داد: اين همان سالي است، كه خبر فوت مرا در آن داده اند. در آن سال، و با همان مرض وفات كرد و به رحمت الهي رسيد. (1)

اين حجر كه با دستان برگزيدگان آفرينش آشنا گشته و به احترام آنان در جايگاه خويش قرار گرفته يك روز ديگر با همين جوان گندمگون، زيباروي و دلربا روبه رو خواهد شد. حجر ديدار با يار قديم خويش را تازه خواهد كرد. آن روز حجرالاسود آدمي را در آيينه ي جمال وي زيارت خواهد كرد، عزم ابراهيمي و شمايل اسماعيلي اش را خواهد ستود. سال سي و پنج پس از عام الفيل را در چهره ي محمدي وي


1- العبقري الحسان، ج 2، ص 57، بركات حضرت ولي عصر (گزيده ي العبقري الحسان) ص 78 و 79 روايت اين تشرّف از سوي مرحوم ابن قولويه را مرحوم علامه مجلسي در «بحارالانوار، ج 52، ص 58 و ج 99، ص 226»، به نقل از كتاب شريف الخرائج و الجرائح آورده اند و در دو كتاب «كشف الغمّه، ج 2، ص 502» و «فرج المهموم، ص 254» نيز نقل گرديده است.

ص:213

مرور خواهد كرد. خواهد ديد كه كوكب رخشان احمدي و ستارهاي بي افول محمّدي چقدر به نياي بزرگوار خويش شبيه است.(1) آنگاه در چشمان از اشك افسرده ي آن محبوب، چشمان شب زنده دار زين العابدين عليه السلام را خواهد ديد.

به فرموده ي امام صادق عليه السلام آن حضرت در مطلع ظهور خويش در نزديكي اين سنگ بهشتي تكيه خواهد زد:

وَ مِن ذلِكَ الرُّكنِ يَهبِطُ الطَّيرُ عَلَي القائِمِ فَأوَّلُ مَن يُبايِعُهُ ذلِكَ الطَّيرُ وَ هُوَ وَ اللهِ جَبرَئيلُ وَ اِلي ذلِكَ المَقامِ يُسنِدُ ظَهرَهُ وَ هُوَ الحُجَّةُ وَ الدَّليلُ عَلَي القائِمِ.(2)

و از آن ركن آن پرنده بر قائم فرود مي آيد. پس نخستين كسي كه با او بيعت مي كند آن پرنده است و به خدا سوگند كه [آن پرنده] جبرئيل است و امام عصر به آن مقام تكيه مي دهد و آن مقام و ركن [حجر] حجت و نشانه اي است بر قائم.

خداوندا آيا مي شود در آن روز مبارك و بي نظير، بر ما بي لياقتان منت گذاري ميشود توفيق زيارت آن عزيز دلها و آن محبوب ناپيدا را


1- چنانكه امام صادق عليه السلام فرمودند: قائم هنگامي كه خروج كند، وارد مسجدالحرام مي شود پس روي به كعبه مي نهد و پشت به مقام مي گذارد سپس دو ركعت نماز ميگزارد سپس مي ايستد پس ميگويد: «اي مردم من سزاوارترين مردمم به آدم! اي مردم! من سزاوارترين مردمم به ابراهيم! اي مردم! من سزاوارترين مردمم به اسماعيل ! اي مردم! من سزاوارترين مردمم به محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم»، سپس دستانش را به آسمان بلند مي كند و دعا مي نمايد و تضرع مي كند تا آنكه دستانش بر صورتش ميافتد. (بحارالانوار، ج 51، ص 59، به نقل از كنز جامع الفوائد و تأويل الايات الظاهره).
2- علل الشرايع، ج 2، ص 429.

ص:214

روزيمان نمايي - در حاليكه پس از قرنها هجران كشيدن و غصّه خوردن از غم غيبت بيرون آمده است - ؟ به خودش قسم هر چند هيچگونه شايستگي براي برخورداري از اين نعمت عظمي در خود نمي بينيم، امّا بارها در عالم خيال و آرزوي خود به ديدن چنان روزي دلبسته ايم با ياد و خاطره ي آن ساعتها و روزها، عمر را گذرانده ايم.

«يا مَن يُعطي مَن سَأَلَهُ. يا مَن يُعطي مَن لَم يَسأَلهُ وَ مَن لَم يَعرِفهُ تَحَنُّناً مِنهُ وَ رَحمَةً، اَعطِني بِمَسأَلَتي اِيّاكَ جَميعَ [الخَيرات] خَيرِ الدُّنيا وَ جَميعَ خَيرِ الآخِرَةِ»(1)

از روي فضل و تحنن خويش بر همه ي دوستداران حضرتش منت گذار- چه آنها كه چنين آرزويي را درخواست كرده و چه آنها كه مسئلت نكرده اند و يا حتي به اين نعمت بي بديل معرفت ندارند - و ما را از شاهدان آن روز مولايمان قرار ده.

حطيم

حدّ حطيم

از ركن حجر مي گذريم، پس از اين - در ميان بخشهاي مقدّس بيت الله - به قسمتي به نام «حطيم» مي رسيم. حدّ اين قسمت در روايات به دو گونه بيان شده است. در برخي روايات فرموده اند:


1- «اي آنكه مي بخشد به كسي كه گدائيش مي كند. اي كه به خاطر مهرباني از جانب خود و رحمت، مي بخشد به كسي كه از او سؤال نكرده و نمي شناسدش! به گدائيم در پيشگاهت، به من همه ي [نيكي ها] نيكي دنيا و همه ي نيكي هاي آخرت را عطا كن.» اين دعاي شريف از ناحيه ي امام صادق صادر شده است. حضرت، خواندن اين دعاي شريف را در صبح و عصر ماه رجب و در پس نمازهاي روز و شب آن، توصيه فرموده اند. (اقبال الاعمال، ص 644)

ص:215

هُوَ ما بَينَ الحَجَرِ الاَسوَدِ وَ بابِ البَيتِ.(1)

[حطيم] ميان حجرالاسود و در خانه ي خدا] است.

و در برخي ديگر سطح وسيعتري را شامل «حطيم» دانسته و فرموده اند:

ذلِكَ ما بَينَ الرُّكنِ الأَسوَدِ وَالمَقامِ وَ بابِ الكَعبَةِ.(2) آن (حطيم) ميان ركن حجرالاسود و مقام ابراهيم و دركعبه است.

بنابراين يا ين بخش مقدس، فاصله اي كوتاه ميان در خانه ي خدا و ركن حجرالاسود را تشكيل مي دهد؛ يا مثلثي با مساحتي قابل توجه را - كه سه رأس آن ركن حجر، مقام ابراهيم و در بيت الله است - در برمي گيرد.(3)

وجه تسميه ي حطيم

درباره ي وجه تسميه ي اين قسمت از مسجدالحرام از امام صادق عليه السلام سؤال مي شود و ايشان مي فرمايند:

لِاَنَّ النّاسَ يَحطِمُ بَعضُهُم بَعضاً هُنالِكَ.(4)

از آن رو كه در اينجا برخي از مردم برخي ديگر را خرد مي كنند.

ريشه ي «حطيم» «حَطَمَ» است كه در لغت عرب به شكستن چيزي خشك چون استخوان و مانند آن(5) معنا مي شود. در اين قسمت از


1- علل الشرايع، ج 2، ص 400.
2- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 204.
3- در برخي ديگر از روايات از اين قسمت با عنوان «ما بين الركن و المقام» ياد شده است. (بحارالانوار، ج 99، ص 229، به نقل از امالي طوسي).
4- علل الشرايع، ج 2، ص 400.
5- الحطم: كسرك الشييء اليابس كالعِظام و نحوها (كتاب العين، ج 3، ص 175).

ص:216

مسجدالحرام، سه گروه با هم تلاقي مي كنند. اوّل: طواف كنندگان. دوم: كساني كه براي استلام و بوسيدن حجر مي روند يا برمي گردند. سوم: آنان كه مي خواهند خود را به در خانه خدا برسانند. به همين خاطر معمولا ازدحام فراواني رخ مي دهد. فشار جمعيت به گونه اي است كه گاه به افراد احساس له شدگي و خفگي دست مي دهد. در اين روايت شريف با توجه به همين ريشه ي لغوي و نيز كاربرد عرفي، وجه نام گرفتن «حطيم» به اين عنوان را ذكر فرموده اند.

نيز امام باقر عليه السلام از اين بخش با عنوان «حطيم اسماعيل عليه السلام» ياد فرموده اند و بيان داشته اند:

و ذلِكَ حَطيمُ اِسماعيلَ ذاكَ الَّذي كانَ يَدُورُ فيهِ غُنَيماتِهِ وَ يُصَلِّي فيهِ.(1)

و [حطيم] حطيم اسماعيل است كه گوسفندانش را در آن مي چرخاند و در آن نماز مي گزارد.

منظور آن است كه اين بخش، محل چريدن چارپايان اسماعيل بوده و آن حضرت در اين بخش به اقامه ي نماز مي پرداخته اند. با توجه به اين فرمايش البته احتمال دوّم در منظور از حطيم تقويت ميگردد.

فضيلت حطيم

تراكمي كه در اين بخش از بيت الله الحرام مشاهده مي شود، حضور در آن را دشوار ميسازد. اما در روايات اهل بيت عليهم السلام فضيلت ويژه اي براي اين ساحت مكرم در نظر گرفته شده كه تحمل اين دشواريها را هموار مي سازد. چنانكه آن را برترين و با فضيلت ترين بقعه ها


1- بحارالانوار، ج 99، ص 230، به نقل از ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،

ص:217

دانسته اند. حضرت امام زين العابدين عليه السلام خطاب به اصحاب خويش فرمودند:

اَيُّ البِقاعِ اَفضَلُ.

كدام يك از بقعه ها با فضيلت ترند؟

اصحاب عرضه داشتند: خدا و رسولش و فرزند رسولش داناترند. سيس حضرت تصريح فرمودند:

اِنَّ اَفضَلَ البِقاعِ ما بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ.(1) برترين بقعه ها، ميان ركن حجر و مقام است.

امام زين العابدين عليه السلام اين قسمت از بيت را پر فضيلت ترين بخش خانه ي والا مقام حق متعال دانسته اند. اين خود حكايت از شرافت آن نسبت به ساير بقعه ها دارد. اين قسمت از بيت الله الحرام شريف ترين جايگاهي است كه در بافضيلت ترين مسجد كره ي زمين قرار گرفته است. پس همه ي اسباب عظمت و كرامت در آن فراهم آمده اند. امام باقر خطاب به اصحاب خويش فرمودند: «آيا ميدانيد كدام يك از بقعه ها از نظر منزلت نزد خداوند برتر است؟» پس فرمودند: «مكه ي محترم كه خداوند آن را براي خود به عنوان حرم، پسنديد و خانه اش را در آن قرار داد.» سپس فرمودند: «آيا مي دانيد كه چه بقعه اي در آن از نظر حرمت نزد خدا برتر است؟» پس بيان داشتند: «آن، مسجدالحرام است.» سپس فرمود: «آيا ميدانيد كه كدام بقعه در مسجدالحرام از نظر حرمت، نزد خدا برتر است؟» پس فرمودند:


1- الامالي (طوسي)، مجلس 5، ح 22.

ص:218

ذاكَ ما بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ و بابِ الكَعبَةِ وَ ذلِكَ حَطيمُ اِسماعيلَ.(1)

آن، ميان ركن حجر و مقام ابراهيم و در كعبه است و آن، حطيم حضرت اسماعيل است.

در بيان ديگري - منقول از حضرت ثامن الائمه - در توصيف اين بقعه ي مبارك آمده است:

فَاِنَّهُ اَفضَلُ بُقعَةٍ عَلي وَجهِ الاَرضِ.(2)

آن، با فضيلت ترين بقعه بر روي زمين است.

به اين ترتيب حضور در اين جايگاه ملكوتي، قدم گذاردن در برترين مقام هاي الهي است كه در سطح كره ي زمين(3) پراكنده اند. كسي كه در اين بقعه پاي مي نهد در جاي پاي اسماعيل قدم مي گذارد.

نماز در حطيم

با توجه به اين فضيلت و حرمت اين جايگاه نزد خداوند متعال، توصيه شده كه حاضران در مسجدالحرام در صورت امكان نمازهاي خويش را در اين قسمت اقامه نمايند. امام رضا فرموده اند:

... و اگر برايت ممكن شد كه همه ي نمازهايت را نزد حطيم به جاي آوري، چنين كن، چرا كه آن، برترين بقعه بر روي زمين


1- بحارالانوار، ج 99، ص 230، به نقل از ثواب الاعمال و عقاب الاعمال.
2- فقه الرّضا ص 222.
3- با توجه به رواياتي كه پيش از اين درباره ي برتري كربلاي معلي و حريم حسيني بر مكه و كعبه ي مكرّم نقل نموديم، در مقام جمع ميان روايات بايد حطيم را برترين جايگاه در كره ي زمين، پس از كربلا دانست.

ص:219

است و حطيم، ميان در خانه ي خدا و حجرالاسود است و همان جايگاهي است كه خداوند در آن توبه ي آدم را پذيرفت و پس از آن نماز در حجر اسماعيل برتر است. او پس از آن ميان ركن عراقي و در بيت، نماز افضل است -و آن جايگاهي است كه مقام در زمان ابراهيم تا زمان رسول خدا در آن بود- و پس از آن پشت مقام ابراهيم كه اكنون هست و هر چه به خانه اي خدا نزديك تر باشد نماز در آن افضل است.(1)

خداوند متعال در اين جايگاه شريف، توبه ي حضرت آدم را به خاطر ترك اولايي كه مرتكب شده بود پذيرفت. رحمت خويش را نيز در اين محل مكرم نصيب او ساخت. حال، كسي كه در اين فرودگاه مهر و لطف الهي نماز مي گزارد خويش را در نزديك ترين مكانها به رأفت و غفران پروردگار قرار داده است. چنين كسي در محترم ترين بخش از كره ي زمين دست دعا به سوي خداوند متعال بلند كرده است. اگر اين امكان برايش ايجاد شود كه همه ي نمازهايش را در اين محل ملكوتي بگزارد سيل ثواب را به سوي خويش كشانده است. مطابق فرمايش حضرت، پس از حطيم، نماز گزاردن در «حجر اسماعيل»، «ميان ركن عراقي و محل اصلي مقام ابراهيم»(2) و «پشت مقام فعلي


1- فقه الرّضا، ص 222.
2- از اين قسمت، در روايت شريف، تحت عنوان (ما بين الركن العراقي و الباب) ياد شده است. پس از اين جمله، منظور را مشخص نموده و فرموده اند «و هو الموضعُ الذي كان فيه المقامُ في عهد ابراهيم الي عهد رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم » به اين ترتيب اين قسمت عبارت است از فاصله ي ركن عراقي تا مقابل مقام فعلي در كعبه، كه همان جايگاه مقام پيش از عصر جاهليت است. (توضيحات بيشتر درباره ي مقام ابراهيم را در عناوين بعدي اين مكتوب بنگريد.)

ص:220

ابراهيم» به ترتيب از افضليت برخوردار است. اگر هيچيك از اين حالات براي انسان ميسر نشد هرچه بتواند براي اقامه ي نماز به كعبه نزديك تر شود از بركات فراوان تري بهره خواهد برد.

ثواب هاي عظيم نماز در حطيم، منوط به پذيرش ولايت اهل بيت عليهم السلام

ثواب والايي در پي نماز گزاردن در گرامي ترين جايگاه هاي كره ي زمين نصيب انسان مي شود. اما اين نماز هنگامي مورد قبول قرار مي گيرد كه - به عنوان نخستين شرط - نمازگزار ولايت اهل بيت را پذيرفته باشد. امام باقر عليه السلام پس از آنكه به طرح موقعيت ويژه ي حطيم مي پردازند در همين باره مي فرمايند:

وَاللهِ لَو اَنَّ عَبداً صَفَّ قَدَمَيهِ في ذلِكَ المَكانِ وَ قامَ اللَّيلَ مُصَلِّياً حَتَّي يَجيئَهُ النَّهارُ وَ صامَ النَّهارَ حَتّي يَجيئَهُ اللَّيلُ وَ لَم يَعرِف حَقَّنا وَ حُرمَتَنا اَهلَ البَيتِ لَم يَقبَلِ اللهُ مِنهُ شَيئاً اَبَداً.(1)

سوگند به خدا اگر بنده اي دو پاي خويش را در آن مكان در كنار هم قرار دهد، شب را با حالت نمازگزاردن به پا خيزد تا آنكه روزش فرا رسد و روز را روزه بدارد تا آنكه شبش فرا رسد ولي در [عين حال] حق ما و حرمت ما - اهل بيت - را نشناسد خداوند از او ابداً چيزي را نمي پذيرد.

اگر منكران حق اهل بيت عليهم السلام روز و شب در اين بقعه ي شريف به عبادت مشغول باشند، از اين عبادات خود طرفي نمي بندند. هر چند روزشان به روزه و شبشان به تهجّد بگذرد امّا مردودند. اين امر تذكّر به جا و ضروري به كساني از اهل ايمان است كه «از مشاهده ي نظم و


1- وسايل الشيعه، ج 1، ص 122.

ص:221

ترتيب ظاهري و رفتار ظاهراً متديّنانه ي منكران حقوق اهل بيت عليهم السلام شگفت زده مي شوند. صفوف به هم فشرده ي ولي ناشناسان را مي بينند و مي انديشند شيعه در بندگي خدا نسبت به اينان عقب است. بلكه اساساً بايد به اينها «مسلمان واقعي» گفت.» اين در حالي است كه ملاك پيش يا پس بودن در بندگي خدا و مسلمان واقعي يا پوچ بودن، به دست ما نيست. معرّفي اين ملاك و معيار بايد از سوي خداوند متعال صورت گيرد. اين محك، موضع فرد نسبت به اهل بيت است. با توجه به اين معيار اگر فرد ايمان صحيحي نسبت به اين بزرگوران داشته باشد كه خوبست امّا اگر نسبت به اهل بيت بي معرفت باشد اعمالش پيش خدا پشيزي ارزش ندارد؛ هر چند از كميتي شگفت آور برخوردار باشد.

امام سيدالساجدين عليه السلام «حطيم» را به عنوان برترين بقعه هاي روي زمين معرّفي مي كنند. سپس مي فرمايند:

وَ لَو اَنَّ رَجُلاً عُمِّرَ ما عُمِّرَ نُوحٌ في قَومِهِ اَلفَ سَنَةٍ اِلاّ خَمسينَ عاماً يَصُومُ النَّهارَ وَ يَقُومُ اللَّيلَ في ذلِكَ المَوضِعِ ثُمَّ لَقِيَ اللهَ بِغَيرِ وِلايَتِنا لَم يَنفَعهُ ذلِكَ شَيئاً.(1)

و اگر شخصي آنقدر كه نوح در ميان قومش عمر كرد، نهصد و پنجاه سال - عمر كند؛ در آن جايگاه روز را روزه بدارد و شب را به [نماز] قيام كند سپس خداوند را بدون ولايت ما ملاقات نمايد، آن [عبادتش] هيچ سودي به او نمي رساند. اين نشان مي دهد كه قشر و پوسته ي عبادت نيست كه از اعتبار ويژه


1- امالي طوسي، مجلسي 5، ح 22.

ص:222

برخوردار است. پيش زمينه ي اعتقادي و نيّت برخاسته از آن است كه ارزش و اعتبار آن را تعيين مي كند. ممكن است كسي بدون اعتقاد به اهل بيت و نهصد و پنجاه سال شبانه روز به زعم خود به عبادت مشغول باشد، اما هيچ يك از آن اعمال در واقع عبادت نباشد. از سوي ديگر ممكن است كسي حجم زيادي از اعمال را در كارنامه ي خويش نداشته باشد اما چون ولايت اهل بيت را دارد مورد رضاي خداوند قرار گيرد و عمل به ظاهر اندك او ارج نهاده شود. به هر روي «ولايت اهل بيت عليهم السلام» است كه زمينه ي ارزش گذاري عبادات را فراهم مي كند. فردي كه اين بستر را به دست نياورده باشد با بن بست مواجه شده و هيچ نصيبي از قرنها زحمت خويش نخواهد برد.

حطيم؛ محل بيعت ياران امام عصر عليه السلام با ايشان

يكي از ويژگي هاي مهم حطيم، اين است كه در هنگامه ي آغاز ظهور امام عصر محل فراخواني ياران و همركابان آن بزرگوار براي بيعت با ايشان خواهد بود. امام باقر مي فرمايند:

كَأَنّي بِالقائِمِ ... قائِماً بَينَ الرُّكنِ وَ المَقامِ بَينَ يَدَيهِ جَبرَئيلُ يُنادي: «اَلبَيعَةُ للهِ» فَيَملَؤُها عَدلاً كَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً.(1)

گويي قائم را مي بينم ... كه ميان ركن و مقام ايستاده و جبرئيل پيش روي او ندا مي دهد: «بيعت از آن خداست» پس آن (زمين) از عدالت انباشته مي كند؛ همانگونه كه از ظلم وستم پرشده باشد.


1- الغيبة (طوسي)، ص 453. مي توان نداي جناب جبرئيل را به صورت البيعة لله نيز اعراب كرد. در اين صورت (البيعة) مفعول فعل (ينادي) خواهد بود و معناي عبارت چنين خواهد شد: «جبرئيل، بيعتي كه از آن خداست را ندا مي كند.»

ص:223

اين فراخواني توسط جناب جبرئيل امين صورت مي گيرد. اين ندا بيعت با آن حضرت را بيعت با خداوند متعال معرّفي مي كند. در پي آن، ياران حضرتش از گوشه گوشه ي كره ي زمين در اين محل مقدّس حضور مي يابند. پيش مي آيند و با دست بيعت خود يد با كفايت آن حضرت را مي فشارند. امام صادق عليه السلام پس از ترسيم فراخواني جبرئيل عليه السلام مي فرمايند:

فَتَصيرُ اِلَيهِ شيعَتُهُ مِن اَطرافِ الاَرضِ تُطوي لَهُم طَيّاً حَتّي يُبايِعُوهُ فَيَملَأُ اللهُ بِهِ الأَرضَ عَدلاً كَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً.(1)

پس شيعيانش از گوشه گوشه ي زمين به سوي او رهسپار ميگردند. زمين برايشان پيموده مي شود؛ پيموده شدني، تا اينكه با او بيعت مي كنند. پس خداوند به [بركت] او زمين را از عدل پر مي كند؛ همانگونه كه از ظلم و ستم پر شده باشد.

شيعياني كه سعادت مي يابند در ركاب حضرتش باشند، به گونه اي غير عادي نزد ايشان حاضر مي شوند. بدين صورت كه زمين برايشان پيموده مي شود. فاصله ي دور دست خانه هايشان تا دلبندشان را به سرعت طي مي كنند. با آن بزرگوار پيمان وفا مي بندند. آغازگر حركتي مي شوند كه ميوه ي شيرين آن، از ميان رفتن ظلم و جور و برپايي عَلَم عدل بر عرصه ي گيتي خواهد بود. بذر اين ثمر با بيعت آنان در حطيم پاشيده مي شود.

صدور اين اذن الهي، پاسخ به درخواستي است كه مولاي بي نشان و غربت كشيده مان تحقق آن را بارها از خداوند طلبيده است. از محمدبن


1- الارشاد، ج 2، ص 379.

ص:224

عثمان - نايب دوّم از نواب خاصّ آن حضرت - نقل شده:

آخرين باري كه به شرف ديدار ايشان نائل شدم نزد بيت الله الحرام بود در حاليكه عرضه مي داشت:

اَللّهُمَّ اَنجِزلي ما وَعَدتَني.(1)

خدايا وعده اي كه به من داده اي، محقق فرما.

وعده ي خدا با امام عصر، ظهور پر بركت و حكومت جهاني آن بزرگوار است. اين ظهور باعث ميشود صاحبان ايمان و عمل صالح در زمين به جانشيني برسند. با اين رخداد فرخنده، دين خداوند متعال سراسر اقطار كره ي زمين را فرا مي گيرد(2) و امنيت به زمين پر از ظلم باز مي گردد. آن روز خداوند متعال وعده اي را كه به امام عصر عليه السلام داده عملي مي كند و از ميان ركن و مقام، آفتاب عالمتاب مهدوي را رخصت طلوع مي دهد.


1- من لا ييحضره الفقيه، ج 2، ص 520.
2- چنانكه مي فرمايد: «وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنكُم وَ عَمِلُوا الصّالحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِي الاَرضِ كَمَا استَخلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذي ارتَضي لَهُم وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدُونَني لا يُشرِكُونَ بي شَيئاً وَ مَن كَفَرَ بَعدَ ذلِكَ فَاُولئِكَ هُمُ الفاسِقُونَ (نور / 55) خداوند با كساني از شما كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وعده كرد كه آنان را در زمين خلافت بخشد؛ همانگونه كه كساني كه پيش از آنها بودند را خلافت بخشيد و حتماً عمل به دينشان را كه برايشان پسنديده، براي آنها امكان پذير مي سازد و پس از هراسشان، امنيت را براي ايشان جايگزين مي كند، به گونه اي كه مرا مي پرستند و به من شرك نمي ورزند و هر كه پس از اين كفر بورزد پس آنان فاسقانند.

ص:225

باب كعبه ي معظم

يكي از بخشهاي مهم كعبه در آن است كه به درون بيت الله الحرام باز ميشود. اين در، در حال حاضر به طور معمول دو بار در سال - در 25 ذيقعده (روز دحوالارض) و اول شعبان گشوده مي گردد و پلكاني براي ورود افراد خاصي به آن گذارده مي شود. نكته ي قابل توجه اين كه با باز شدن در كعبه درهاي رحمت آسمان نيز گشوده مي گردد. رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند:

يُفتَحُ اَبوابُ السَّماءِ بِالرَّحمَةِ في اَربَعِ مَواضِعَ.

در چهار جا درهاي آسمان به رحمت [ايزدي] گشوده مي گردد. و در بيان يكي(1) از اين مواضع فرمودند:

عِندَ فَتحِ بابِ الكَعبَةِ.(2)

هنگام باز شدن در كعبه.

اگر در اين دو زمان توفيق درك زيارت بيت الله الحرام را داشتيم، يادمان باشد كه هنگام نزول باران رحمت است. پس حيف است اهتمام لازم را براي «دعا» به خرج ندهيم. حيف است كه چنين فرصتي از دست انسان برود و نتواند پيمانه ي خويش را از اين باران بركت پر نمايد. چه خوب كه در مثل اين موقعيتهاي حساس انسان متوجه باز كردن آن گره اي باشد كه قرنهاست به كار روزگاران افتاده است.گره اي كه نكبت و سياهي و تباهي را براي زمين و زمان به بار آورده است.


1- ساير اين مواقع عبارتند از هنگام نزول باران، هنگام نگاه (محبت آميز) فرزند به صورت پدر و مادر و هنگام عقد.
2- بحارالانوار، ج 103، ص 221.

ص:226

كاش كه سوخته جاني در هنگام گشوده شدن باب كعبه در كنار آن باشد. كاش در همان هنگام از ملكوت آسمانها ظهور امام عصر - اين رحمت واسعه - را طلب كند.

مقام ابراهيم

جايگاه ديگري - كه امروزه در ضريحي زرّين، مقابل كعبه قرار دارد - مقام شريف حضرت ابراهيم است. در درون آن سنگي قرار دارد كه جاي دو كف پاي آن حضرت در آن حك گرديده است. در بيان اينكه چگونه جاي پاهاي حضرت ابراهيم بر روي سنگ نقش شده، روايت جالبي از امام صادق عليه السلام را از نظر مي گذرانيم.

هنگامي كه خداوند متعال به ابراهيم عليه السلام وحي كرد كه براي حج در ميان مردم ندا سر دهد، سنگي را كه اثر دو پايش بر آن است گرفت و [آن سنگ]، مقام بود. پس آن را برابر بيت قرار داد در حاليكه چسبيده به خانه بود -مقابل جايگاهي كه امروزه در آن است - سپس بر آن ايستاد و با بلندترين صدايش به آنچه خداي متعال فرمانش داده بود، ندا كرد. پس هنگامي كه به [گفتار خويش] تكلم نمود، سنگ، تحمل نكرد. دو پاي او (ابراهيم) در آن فرو رفت، ابراهيم دو پايش را از سنگ كند. هنگامي كه مردم فراوان شدند و به شرّ و بلا گرفتار گشتند بر آن ازدحام كردند و از [پيش خود] نظر دادند كه آن را در جايگاهي كه امروز در آن است قرار دهند براي آنكه مطاف براي كساني كه به [گرد] خانه طواف مي كنند خالي شود. پس هنگامي كه خداي متعال محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم را مبعوث نمود، آن را به جايگاهي كه ابراهيم در آن قرارش داده بود بازگرداند. همواره در آن بود تا آنكه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم از دنيا

ص:227

رفتند و در زمان ابوبكر و ابتداي حكمراني عمر [جاي آن تغيير نكرد]. پس عمر گفت: «مردم در اين جايگاه ازدحام كرده اند پس كداميك از شما موقعيت آن را در زمان جاهليت ميداند؟» پس مردي به او گفت: «من اندازه ي فاصله اش تا كعبه را دقيقاً ميدانم»... [پس عمر] به برداشتن مقام فرمان داد. پس حمل شد و به جايگاهي كه اكنون در آن است برگردانده شد.(1)

مقام ابراهيم عليه السلام سنگي متصل به كعبه ي شريف بوده است. در زمان جاهليت از آن جدا ميشود و با كعبه فاصله ميگيرد. با بعثت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و تحقق چيرگي ايشان بر مكه، آن حضرت محل مقام را به همان جايگاه زمان ابراهيم عليه السلام باز ميگردانند.(2) البته جاي بسي شگفتي است كه داعيه داران خلافت پيامبر اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم چگونه اصرار داشتند كه مقام را به محل دقيق آن در عصر جاهليت باز گردانند؟ چگونه مدعيان جانشيني رسول خدا مي خواستند رسوم و آداب آن روزگار ضلالت و گمراهي را احياء كنند؟ به راستي جز محو آثار اسلام و سوق دادن جامعه ي اسلامي به قهقراي جاهليت، مي توان انگيزه اي


1- علل الشرايع، ج 2، ص 423.
2- در برخي روايات، اين مقام را علاوه بر مقام ابراهيم، «مقام اسماعيل و محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم» نيز نام نهاده اند. راوي از امام ابوالحسن درباره ي جايگاه برتر نماز در مكه ي معظمه مي پرسد، آن حضرت پاسخ مي دهند: عَندَ مَقامَ اِبراهيمَ الاَوّلِ فَاِنَّهُ مَقامُ اِبراهيمَ وَ اِسماعيلَ وَ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله و سلّم نزد مقام نخستين ابراهيم (پيش از تغيير) چرا كه آن جا مقام ابراهيم و اسماعيل و محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم است. (وسايل الشيعه ج 5 ص 275) با توجه به بحث هايي كه درباره ي حطيم داشتيم حضرت در حقيقت راوي را به جايگاه برتر مقام نخستين پس از حطيم و حجر اسماعيل راهنمايي فرموده اند.

ص:228

براي اين كار در نظر گرفت؟(1)

اين پايه و اساس نادرست و اين بدعت جاهلانه با ظهور امام عصر عليه السلام از ميان خواهد رفت. آن بزرگوار، مقام را به جايگاه اوليه اش باز خواهند گرداند؛ چنانكه امام صادق عليه السلام فرمودند:

اِذا قامَ القائِمُ... حَوَّلَ المَقامَ اِلَي المَوضِعِ الَّذي كانَ فيهِ.(2)

وقتي قائم به پا خيزد... مقام [ابراهيم] را به جايگاهي كه در زمان رسول خدا بود، بازمي گرداند.

اين عمل امام عصر عليه السلام يكي از مظاهر زنده كردن سنت هاي مرده و ميراندن بدعتهاي جاهلانه خواهد بود.

حجر اسماعيل

اشاره

جايگاه پر قدري كه پس از گذشتن از ركن عراقي در كعبه ي معظم به آن مي رسيم، «حِجر اسماعيل» نام گرفته است. در روايات بيان فرموده اند كه در اين جايگاه شريف قبر حضرت هاجر عليها السلام، مادر


1- اعتراف به تغيير مكان يافتن مقام ابراهيم به جايگاه عصر جاهليت در كتب اهل سنت نيز به چشم مي خورد: (الطبقات الكبري، ج 3، ص 204) نيز اعتراف به اين رفتار خليفه ي دوم را در زيارت شريف «جامعه ي ائمة المؤمنين» مينگريم آنجا كه اين رخداد را نتيجه ي بيعت شوم مردم با ابوبكر دانسته و فرموده اند: «وَ بَدَّلَتِ الأحكامَ وَ غَيِّرَتِ المَقامَ وَ أباحَتِ الخُمْسَ لِلطُّلقاء وَ سَلطَت أَوْلادَ اللُّعَناء عَلَى الفُروجِ و الدِّماء...» و [اين بيعت شوم] احكام [الهي] را دگرگون كرد و جايگاه [مقام ابراهيم] را تغيير داد و خمس را براي آزادشدگان مباح كرد و فرزندان نفرين شدگان را بر نواميس و خون ها تسلط داد. (بحارالانوار، ج 102، ص 162، به نقل از مزار كبير و سيدبن طاووس).
2- بحارالانوار، ج 52، ص 338، به نقل از الرّشاد.

ص:229

پيامبر بزرگوار حضرت اسماعيل، قرار دارد. آن حضرت براي آنكه قبر شريف مادرشان در حين طواف پاي كوب نشود دور آن را سنگ چين فرموده اند.(1)خود آن حضرت و دخترانشان(2) نيز در اين قسمت مدفون مي باشند.(3) البته قبور تعدادي از انبياء عظام الهي نيز در اين محدوده قرار دارد.(4)

اين بخش از مسجدالحرام البته منزل حضرت اسماعيل نيز بوده است.(5) حضرت ابراهيم عليه السلام در همان ابتداي هجرت به مكه و تولد حضرت اسماعيل، ايشان را به همراه حضرت هاجر و توشه بارشان، در اين محل سكني دادند.(6)

قدر بزرگواراني كه در اين محدوده ي شريف زيسته اند و مدفونند تا آن جاست كه منزل و مرقدشان در محدوده ي طواف قرار مي گيرد و بر اساس فرمايش امام رضا عليه السلام با فضيلت ترين بخش مسجدالحرام پس از حطيم(7)، اين قسمت مي باشد.


1- الكافي، ج4، ص 210.
2- الكافي، ج4، ص 210.
3- الكافي، ج4، ص 210.
4- الكافي، ج4، ص 210.
5- الكافي، ج4، ص 210.
6- الكافي، ج4، ص 201.
7- در روايت ديگري وقتي از حضرت سؤال شد: «حجر كجاست؟» فرمودند: اِنَّكُم تُسَمُّونَهُ الحَطيمَ وَ اِنَّما كانَ لِغَنَمِ اِسماعيلَ(بحارالانوار، ج 99، ص 231) شما به آن «حطيم» نام داده ايد و آن براي گوسفندان اسماعيل بوده است. ممكن است اين سؤال ايجاد شود كه اين تفسير از حطيم با رواياتي كه پيش از اين ملاحظه شد چگونه قابل جمع است؟ در جواب شايد بتوان گفت كه در آن زمان نام حطيم را به حجر اطلاق مي كرده اند در حاليكه از نظر امام حطيم به همان فاصله ي بين ركن و باب و مقام گفته مي شده و احتمالاً به جهت استعمال نادرست كلمه ي حطيم بوده كه ائمّه عليهم السلام آن را به طور دقيق تعريف كرده اند. در مقام جمع ميان اين روايت و روايات پيشين بايد بگوييم كه حطيم محل چريدن گوسفندان اسماعيل بوده و حجر محل استراحت و استقرار آنها.

ص:230

نماز در حجر و دعا زير ناودان بيت الله

ناودان بيت الله الحرام نيز داخل در اين نيم دايره ي متصل به بيت قرار گرفته است. از سوي حضرت معصومين به نماز در حجر و دعا در زير ناودان كعبه(1) توصيه شده است. امام رضا عليه السلام فرمودند:

اَكثِرِ الصَّلاةَ فِي الحِجرِ وَ تَعَمَّد تَحتَ الميزابِ وَ ادعُ عِندَهُ كَثيراً.(2)

فراوان در ججر نماز بگزار و زير ناودان را قصد كن و نزد آن فراوان دعا كن.

اهل بيت عليهم السلام به فراواني نماز و دعا در اين مقام شريف، توصيه فرموده اند. نيز خود پيشتاز عبادات در اين ساحت مقدّس بوده اند. به عنوان نمونه امام سجاد را در حجر اسماعيل مشاهده نمودند؛


1- البته در حين طواف هم توصيه فرموده اند كه وقتي مقابل ناودان قرار گرفتيم دست به دعا برداريم و عرض كنيم اَللّهُمَّ اَعتِق رَقَبَتي مِنَ النّارِ وَ ادرَأ عَنّي شَرَّ فَسَقَةِ العَرَبِ وَالعَجَمِ وَ أظِلني تَحتَ ظِلِّ عَرشِكَ وَاصرِف عَنّي شَرَّ كُلِّ ذي شَرٍّ وَ شَرٍّ فَسَقَةِ الجِنِّ وَ الاِنسِ(بحارالانوار، ج ٩٩، ص 196، به نقل از فقه الرضا) خدايا! گردن مرا از آتش رها كن و شرّ فاسقان عرب و عجم را از من باز دار و مرا زير سايه سار عرشت سايه ببخش و شرّ هر صاحب بدي و شرّ فاسقان جن و انس را از من دور كن!
2- بحارالانوار، ج 99، ص 230، به نقل از فقه الرّضا ص 222.

ص:231

در حالي كه به خداوند متعال، چنين عرضه مي داشتند:

عُبيدُكَ بِبابِكَ أَسيرُكَ بِفِنائِكَ مِسكينُكَ بِفِنائِكَ سائِلُكَ بِفِنائِكَ يَشكُو اِلَيكَ ما لا يَخفي عَلَيكَ... لا تَرُدَّني عَن بابِكَ.(1)

[خدايا] بنده ي كوچك تو بر در توست، اسير تو در آستان توست، بي نوا و درمانده ي تو در ساحت تو است، گداي تو بر آستان توست. به سوي تو شكايت مي كند از آنچه بر تو پنهان نيست... مرا از درت مراني!

اين عبارات، والاترين درجات بندگي امام شور و نيايش، حضرت علي بن الحسين عليهما السلام را در برابر پروردگار متعال به تصوير مي كشد. بزرگواري كه همه ي آفرينش سرافكنده ي اويند و هستي به طفيل او به پاست، اينگونه در برابر پروردگارش عرض بندگي مي نمايد. خود را حتي با لفظ «عبد» معرّفي نمي كند. اين لفظ را به صيغه ي تصغير بيان مي دارد (عُبَيد) و خويش را بنده ي كوچك و حقير مي داند. بنده، مملوك رب خويش و «اسير» اوست. اقرار مي كند كه اگر او دستش را نگيرد و به دادش نرسد بيچاره و بيچيز است. همين روحيه است كه او را به گدايي وا داشته است. همين ويژگي است كه او را به عرض نياز ترغيب نموده است. مخاطب اين بنده ي سر افكنده و حقير، خداست. همو كه نه چيزي از او پنهان است و نه از برآوردن حاجتي، ناتوان اگر خدا كسي را از در خانه ي خويش براند و دست رد به سينه اش بزند، هيچ پناهگاهي را نخواهد يافت. از امام عصر هم نقل شده كه در حال سجده رو به خانه ي خدا و زير ناودان بيت الله، عرضه مي داشتند:


1- المناقب، ج 4، ص 148.

ص:232

عُبَيدُكَ بِفِنائِكَ سائِلُكَ بِفِنائِكَ يَسأَلُكَ مالا يَقدِرُ عَلَيهِ غَيرُكَ.(1)

بنده ي كوچك تو بر آستان توست، گداي تو در ساحت توست. از تو مي طلبد آنچه را كه غير تو بر آن توانا نيست. خوب است ما نيز در اين موقعيت ممتاز مكاني، به اقتداي موالي خويش خطاب به پروردگار متعال عرض بندگي كنيم، خوب است با تعابير امام خدا را بخوانيم- كه حاكي از عمق تسليم و تذلل در درگاه ربوبي است - از خداوند متعال بخواهيم كه بنده ي حقير و ناچيز خويش را پذيرايي كند، گداي بي نواي خود را از بارگاهش، سر خورده بازنگرداند، شكايت و عرض حاجت ما را شنوا باشد.

مهم ترين مصداقي كه به نظر مي رسد در عبارت امام عصر عليه السلام (يسألك مالايقدر عليه غيرك) مورد سؤال قرار گرفته، تعجيل فرج آن بزرگوار است.(2)

همانطور كه ميدانيم تحقق ظهور آن حضرت «كار خدا»ست؛ به اين معنا كه تنها به اذن و فرمان الهي صورت مي گيرد. از سويي ديگر «كاري خدايي» است يعني هيچ بشري با توجه به امكانات عادي و طبيعي اش براي محقق ساختن آن، قادر نيست. اين امر جز به عنايات و


1- بحارالانوار، ج 99، ص 195، به نقل از كمال الدين.
2- البته ادعا نمي كنيم كه تنها معناي «مالا يقدر عليه غيرك» امر ظهور امام زمان مي باشد. بلكه شايد بتوان ادعا كرد كه ما هر چه را طلب مي كنيم، به يك معنا هيچ كس جز خداوند، قادر به اعطاي آن نيست؛ نه اينكه قدرت آفريدگان الهي را در انجام افعال اختياري نفي كنيم بلكه مقصود اين است كه هر فاعلي و هر قادري - جز خداي متعال - قدرت خود را از خداوند بي نياز وام گرفته است و هيچ كس از خود توانايي رفع هيچ نيازي را ندارد.

ص:233

امدادهاي خاص الهي به وقوع نمي پيوندد.(1) به اين ترتيب هيچ كس جز خداوند نمي تواند اين گره را بگشايد و اين پرده ي غيبت را فرو افكند. با توجه به اينكه قاعدتاً مهم ترين حاجت امام عصر عليه السلام محقق شدن ظهور است، اين عبارت مي تواند درخواست ايشان از خداوند براي مهيا كردن خروجشان باشد.

دعا براي امام عصر عليه السلام در حجر اسماعيل

شايد با اين پيش زمينه ي معرفتي عميق بوده كه برخي دلسوختگان حضرت ولي عصر، كه جرعه نوش چشمه زلال معارف اهل بيت عليهم السلام بوده اند، توصيه ي اكيدي فرموده اند كه: «در حجر براي حضرت فراوان دعا كنيد و بلكه فقط براي آن حضرت دعا كنيد».

جان گداخته از شرار محبت و قلب مشحون از معرفت بايد دست به دست هم دهند تا انسان - نه از سر تصنّع - بلكه با حالتي برخاسته از عمق جان، به درگاه الهي ضجه بزند، زاري كند و بازآمدن اين مسافر گمگشته را از خدا بخواهد به راستي پدري دلسوز و مهربان را تصور كنيم كه همه ي دارو ندارمان از او رسيده، و بود و نبودمان متعلق به او است. فرض كنيم حياتمان را مديون پدرمان باشيم و گوشه گوشه ي زندگيمان گواهي دهند كه عطا و بخشش اويند؛ به اين فكر كنيم كه پدر،


1- براي نگريستن توضيحات مبسوط در اين زمينه مراجعه كنيد به كتاب «راز پنهاني، رمز پيدايي»، بخش سوم، ذيل عناوين: «شباهت قيام امام زمان به غلبه ي پيامبر در جنگ بدر»، «الهي بودن امر ظهور حضرت مهدي»، «لشكريان غيبي در هنگام ظهور»، «تشبيه قيام امام زمان به خروج پيامبر»، «تأكيد بر اعجازآميز بودن قيام حضرت مهدي»، «كار خدا بودن ظهور امام زمان»، «خدايي بودن ظهور امام عصر»

ص:234

همه ي پشت گرمي و اميدمان است، و وقتي از دستمان برود حس كنيم زير پايمان خالي شده است. به اين بينديشيم كه در همه ي زندگيمان سر سفره ي او نشسته ايم. آن وقت هنگامي كه اجازه ي ظاهر شدن نداشته باشد و ما نيز توان ملاقات با او را نداشته باشيم، چه حال و روزي در مواقع استجابت دعا داريم؟ آيا جز اين است كه همه ي خواسته هايمان در برابرمان رنگ مي بازد؟ جز اين است كه همه ي حاجت هايمان يادمان ميرود؟ آيا غير از اين است كه خواهشمان براي پيوستن به پدر، هر خواسته ي ديگر را كنار ميزند؟ اين خواسته آنقدر برايمان مهم مي شود كه گويا در زندگي فقط همين يك آرزو را داريم.

اگر معرفت صحيحي به اماممان داشته باشيم او را مهربانتر از هر پدري مي يابيم. مي فهميم كه دارو ندارمان از اوست و هست و نيستمان را او بخشيده است. حاليمان مي شود كه به ازاي هر نفسمان مديون وييم و به اندازه ي لقمه لقمه ي روزيمان منت او را داريم، متوجه مي شويم كه چقدر به حالمان افسوس خورده و چقدر برايمان دلشوره داشته است. همه ي اينها آنقدر دوري از او را برايمان سنگين مي كند كه فقط به ديدار او مي انديشيم. تا آن جا حاجت گشايش كار او، برايمان بزرگ مي نمايد كه باز آمدنش از سفر تنها آرزويمان مي شود. اينگونه، باز شدن بنده ي اسارت غيبتش همه ي خواهشمان را تشكيل مي دهد. هيچ نيازي به اندازه ي آن پيش چشممان حساسيت پيدا نمي كند. نيكوست پيش از گام نهادن به حجر اسماعيل نخست اين دانسته هاي غبار گرفته را مرور كنيم، خوب است آن را براي خود يادآوري كنيم تا حال عجز و لابه به درگاه الهي در ما پيدا شود. آن وقت بتوانيم - ولو به

ص:235

قدر چند لحظه - همه ي تمركزمان را به سوي مولايمان بازگردانيم و حاجت او را بطلبيم. اين حال، همان حالي است كه از اعماق وجود آدمي مي جوشد و يكباره همه ي همّ و غمّ او را بر اين امر بسيار مهم متمركز مي كند. شايد با اين روحيه يادمان برود رفع گرفتاري و شفاي بيمار و... را براي خود بخواهيم امّا خداوند نياز ما را فراموش نمي كند و دست به كار برآوردن آن مي گردد. در حديث قدسي آمده است:

مَن شُغِلَ بِذِكري عَن مَسأَلَتي أَعطَيتُهُ أَفضَلَ ما أُعطي مَن سَأَلَني.(1)

هر كه به واسطه ي ذكر من از درخواست [از] من غافل شود، به او برترين چيزي را كه كسي از من درخواست نموده، عطا مي كنم.

از مهمترين مصاديق ذكر خداوند، يادآوري امام عصر عليه السلام است. چنانكه فرموده اند:

اِنَّ ذِكرَنا مِن ذِكرِ اللهِ اِنّا اِذا ذُكرِنا ذُكِرَ اللهُ.(2)

ذكر ما [اهل بيت عليهم السلام] از [مصاديق] ذكر خداست، هنگامي كه ما ياد شويم خداوند ياد شده است.

مشتاق دلداده، آنقدر ذوب در محبت مولاي خود است كه يادآوردن نياز خودش فراموشش مي شود. ولي خداوند عنايت خود را شامل حال او مي كند و نيكوترين هدايا را نصيبش مي نمايد. دعا براي برادران ايماني و براي نيازهاي خود خوب و پسنديده است. واداشتن خود به انحصار در دعا براي امام عصر عليه السلام هم نيكوست.


1- الكافي، كتاب الدعاء، باب الاشتغال بذكر الله عزوجل، ح 1 .
2- الكافي، كتاب الايمان و الكفر، باب تذاكر الاخوان، ح 1.

ص:236

امّا حالت مطلوب هنگامي است كه انسان با برخورداري از درجات والاي معرفت و محبت دعا كند؛ در حالي كه واقعاً دلش از دوري مولايش به درد آمده باشد. اگر حتي چند دقيقه چنين حالتي در آدمي ايجاد شود، بسيار ارزشمند است. مي توان بهره هاي وافري از چنين موقعيتي برد و اينگونه توجه آن وجه وجيه پروردگار را به خود جلب نمود.

نيكوست انسان اوّلاً به وجود آمدن چنين حالي را براي خود از خدا بخواهد. ثانياً زمينه هاي اختياري آن را فراهم كند. ثالثاً با حالت شكستگي و ندبه و با عبارات مختلف بازگشت آن سفر كرده - كه صد قافله دل همراه اوست - را از خدا بطلبد.

چه خوش است اگر آدمي در اين حال منقلب، «اللهم طال الانتظار»(1) را به لب بياورد يا آنكه دعاي عهد(2) خويش را آويخته به پرده هاي كعبه بخواند يا دعاي امام رضا عليه السلام براى امام عصر عليه السلام (اللهم ادفع عن وليك(3)) را در اين مكان شريف زمزمه نمايد. اينگونه شايد خويش را همنوا با خود آن حضرت ديد كه، در حال سوز و گداز براي برآوردن وعده ي الهي، به پروردگار التماس مي كند.


1- بحارالانوار، ج 102، ص 102: «اَللّهُمَّ طالَ الاِنتِظارُ وَ شَمِتَ بِنا الفُجّارُ وَ صَعُبَ عَلَينا الاِنتِصارُ» خدايا! انتظار طولاني شد و زشت كاران ما را شماتت كردند و ياري دادن [اماممان] بر ما دشوار شد (فرازهايي از زيارت امام عصر عليه السلام در سرداب مطهر)
2- بحارالانوار، ج 102، ص 111.
3- بحارالانوار، ج 102، ص 112: هر سه دعاي مذكور را مرحوم حاج شيخ عباس قمي در كتاب شريف مفاتيح الجنان، نقل فرموده اند.

ص:237

مستجار (ملتزم)

اشاره

پس از گذشتن از ركن عراقي و ركن شامي به ديوار محاذي در كعبه ي مشرّف مي رسيم كه به آن «مستجار» گفته مي شود. قسمتي از اين ديوار، همان جايي است كه براي جناب فاطمه ي بنت اسد شكافته شد. آن بزرگوار پس از آنكه سه روز در خانه ي كعبه ميهمان بود، اميرمؤمنان را به دنيا آورد.(1)

توبه در مستجار

اين قسمت از كعبه شرافت و فضيلتي خاص داراست و محل انابه به درگاه خداوند متعال مي باشد. امام زين العابدين نخست پيرامون حكمت بناي كعبه و استقرار آن براي پناه بردن به خداوند توضيحاتي فرموده اند. سپس درباره ي تاريخچه ي اين بخش از كعبه و پيوند آن با


1- در روايتي، يزيدبن قعنب نقل مي كند با عباس بن عبدالمطلب در مقابل كعبه نشسته بوديم كه فاطمه ي بنت اسد در حاليكه نه ماهه حامله بود و درد زايمان داشت آمد و خطاب به پروردگار چنين عرضه داشت: رَبِّ اِنّي مُؤمِنَةُ بِكَ وَ بِما جاءَ مِن عِندِكَ مِن رُسُلٍ وَ كُتُبٍ وَ اِنّي مُصَدِّقَةٌ بِكَلامِ جَدّي اِبراهيمَ الخَليلِ وَ اِنَّهُ بَنَي البَيتَ العَتيقِ فَبِحَقِّ الَّذي بَني هذا البَيتَ وَ بِحَقِّ المَولُودِ الَّذي في بَطني لَمّا يَسَّرتَ عَلَيَّ وِلادَتي. پروردگارا من به تو و به آنچه از نزد توست -از رسولان و [كتابهاي آسماني]- ايمان آورده ام و به كلام نيايم - ابراهيم خليل - تصديق كننده ام و تصديق مي نمايم [كه] او بيت عتيق (كعبه) را بنا نمود. پس به حق كسي كه اين خانه ي آزاد شده را بنا كرد و به حق مولودي كه در شكم من است، از تو [مي خواهم] كه زادنم را بر من آسان كني! (بحارالانوار، ج 35، ص 8، به نقل از علل الشرايع و معاني الاخبار و غيبت نعماني) در روايت ديگري از امام صادق آمده است كه «[خانه ي كعبه] از پشتش باز شد و فاطمه داخل آن گرديد سپس گشادگي، بازگشت و چسبيد و او سه روز در آن بود و از ميوه هاي بهشت خورد...» (بحارالانوار، ج 35، ص 18).

ص:238

توبه به درگاه پروردگار، بيانهايي جالب توجه و شنيدني دارند:

«وَ اِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ اِنّي جاعِلٌ فِي الأَرضِ خَليفَةً قالُوا اَتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ فيها وَ يَسفِكُ الدّيماءَ»(1) رَدُّوا عَلَي اللهِ فَقَالُوا «أَتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ فيها وَ يَسفِكُ الدِّماءَ»(2) وَ اِنَّمَا قالُوا ذلِكَ بِخَلقٍ مَضَي يَعنِي الجَانَّ ابنَ الجِنَّ «وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ»(3) فَمَنُّوا عَلَي اللهِ بِعِبادَتِهِم اِيَّاهُ فَأَعرَضَ عَنهُم ثُمَّ «عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ كُلَّها»(4) ثُمَّ قالَ لِلمَلائِكَةِ «أَنبِئُوني بِأَسماءِ هؤُلاءِ» قالُوا: «لا عِلمَ لَنا قالَ يا آدَمُ أَنبِئهُم بِأَسمائِهِم»(5) فَأَنبَأَهُم ثُمَّ قالَ لَهُمُ «اسجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا»(6)

«و هنگامي كه پروردگار تو به ملائك فرمود، «من در زمين خليفه اي قرار مي دهم گفتند: آيا در آن كسي را [خليفه] قرار مي دهي كه در آن فساد كند و خون بريزد؟» خداوند را رد كردند (حرف خدا را نپذيرفتند) پس گفتند: «آيا در آن كسي را [خليفه] قرار مي دهي كه در آن فساد كند و خون بريزد؟» و اين را تنها به خاطر آفريدگاني گفتند كه در گذشته بودند يعني جن هاي فرزند جن «[در حالي چنين مي كني] كه ما تو را به حمدت تسبيح مي كنيم و تو را تقديس مي نماييم؟». پس به خاطر عبادتشان بر


1- بقره/ 30.
2- همان،
3- همان.
4- بقره/ 31.
5- بقره / 32.
6- بقره / 34.

ص:239

خدا منت گذاردند. پس خداوند از آنها اعراض كرد (به آنها غضب نمود) سپس «همه ي اسماء را به آدم آموخت» آنگاه به فرشتگان فرمود: «مرا به نامهاي آنان آگاه كنيد.» گفتند: «ما را دانشي نيست فرمود: اي آدم! آنان (فرشتگان) را به نامهاي ايشان خبر بده» پس ايشان را خبر داد سپس خداوند به آنها فرمود: «سجده كنيد براي آدم! پس سجده نمودند.»

سپس حضرت بيان داشتند:

[فرشتگان] در سجده شان با خود گفتند: «نمي انديشيديم كه خداوند آفريده اي را گرامي تر از ما نزد خود، آفريده باشد، ما خزانه داران خدا و همسايگان او و نزديك ترين مخلوقات به اوييم.» پس هنگامي كه سر از سجده برداشتند [خداوند] فرمود: «خداوند رد نمودن شما [سخن] مرا - كه ظاهر مي كنيد يا پنهان مي داريد - مي داند: «گمان داشتيم كه خداوند آفريده اي گرامي تر از ما نزد خود، نيافريده باشد».

پس هنگامي كه ملائك دريافتند به خطا افتاده اند،(1) به عرش الهي پناه بردند. اينان گروهي از ملائك بودند و همان كساني بودند كه گرداگرد عرشي قرار داشتند [و] همه ي ملائك نبودند.... فَلَمّا أَصابَ آدَمُ الخَطِيئَةَ جَعَلَ اللهُ هذَا البَيتَ لِمَن أَصابَ مِن وُلدِه خَطيئَةً أتاهُ فَلاذَ بِهِ مِن وُلدِ آدَمَ عليه السلام كَمَا لاذَ أُولئِكَ بِالعَرشِ فَلَمَّا هَبَطَ آدَمُ عليه السلام اِلَي الاَرضِ طافَ بِالبَيتِ فَلَمَّا كانَ عِندَ المُستَجارِ دَنَا مِنَ البَيتِ فَرَفَعَ يَدَيهِ اِلَي السَّماءِ فَقَالَ يَا


1- توجه شود كه اين براي ملائك يك گناه محسوب نمي شد و لذا عصمت آنها را خدشه دار نمي كرد؛ صرفاً يك ترك اولي بود.

ص:240

رَبِّ اغفِرلي فَنُودي أَنِّي قَد غَفَرتُ لَكَ قالَ يا رَبِّ وَ لِوُلدِي قالَ فَنُودي يا آدَمُ مَن جَاءَنِي مِن وُلدِكَ فَبَاءَ بِذَنبِهِ بِهَذَا المَكانِ غَفَرتُ لَهُ.(1)

پس هنگامي كه آدم عليه السلام خطا كرد (مرتكب ترك اولي شد) خداوند اين خانه را براي كساني از فرزندان او قرار داد كه گناهي مرتكب مي شوند. براي [اين] كه گنهكاران از فرزندان آدم به آن پناه برند همانگونه كه آنان (فرشتگان) به عرش پناه بردند. پس هنگامي كه آدم به زمين هبوط كرد به گرد خانه ي [خدا] طواف كرد. پس هنگامي كه نزد مستجار بود به خانه نزديك شد پس دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و عرضه داشت: «پروردگارا! مرا ببخشاي» پس ندا آمد كه «من تو را بخشودم.» عرضه داشت: «پروردگارا! و فرزندانم را نيز ببخشاي]» پس ندا شد كه: «اي آدم! هركه از فرزندان تو در اين مكان سوي من بيايد و به گناهش اقرار كند [گناهانش را ] براي او مي بخشايم.»

خداوند متعال، حضرت آدم عليه السلام را به عنوان خليفه ي خود در زمين به ملائك معرّفي نمود. برخي از آنها به اين كار خدا لب به اعتراض گشودند. به خاطر سابقه اي كه ملائك از موجودات پيش از آدم (جنيان) داشتند مي انديشيدند كه اين آفريده ي جديد نيز همانند آنان به فساد و خونريزي در زمين مي پردازد. امّا انگاره ي اين گروه از ملائك، پنداري نادرست بود.(2) اشتباه دومشان اين بود كه به خاطر


1- بحارالانوار، ج 99، ص 205، به نقل از تفسير عياشي،
2- درباره ي داستان جعلي خليفه و مخاطب هاي خداوند با فرشتگان در بحث طواف در جلد دوم نيز تفصيلا سخن رانده ايم.

ص:241

تقديس و تسبيحشان بر خدا منت گذاردند و عبادت خود را چيزي به حساب آوردند. غافل از اينكه «هيچ آفريده اي تاب آن ندارد كه از حدّ تقصير در عبادت بيرون بيايد. هيچ كس نمي تواند حق بندگي و تسبيح و تحميد پروردگار را به جاي آورد.» به دنبال اين دو خطا (ترك اولي) پروردگار متعال اسماء همه چيز(1) - از جمله حجت هاي خويش (2) - را به حضرت آدم عليه السلام آموخت. سپس ملانك را آزمود تا آنها به جهل خود اقرار كنند. پس از اقرار ملائك به ناداني شان در قبال آدم، پروردگار متعال به ملائك دستور فرمود كه آدم را قبله قرار دهند(3) و براي خداوند متعال سجده به جاي آورند.(4) تا هم اولياي الهي نهفته در صلب آدم را تعظيم كرده باشند و هم به خداوند متعال، عرض عبوديت نموده باشند.(5) امّا ملائك اين بار با خويش انديشيدند كه «چگونه خداوند برتر و گرامي تر از ما آفريده است؟». بر اين گروه خاص از فرشتگان سنگين آمده بود كه خداوند، مخلوقي خاكي را برتري بخشد و او را به عنوان خليفه ي خويش در زمين برگزيند. همين انگيزه ي اعتراض آنها را به خداوند تشكيل مي داد. امّا خداوند حضرت آدم عليه السلام - حجت معصوم خويش را به عنوان


1- بحارالانوار، ج 26، ص 326، به نقل از تفسير امام عسكري عليه السلام.
2- بحارالانوار، ج 26، ص 283، به نقل از كمال الدين.
3- وسايل الشيعه، ج4، ص 986.
4- وسايل الشيعه، ج4، ص 985.
5- در روايتي از امام رضا چنين آمده است: ... انّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي خَلَقَ آدَمَ فَأَودَعنا صُلبَهُ وَ اَمَرَ المَلائِكَةَ بالسُّجُودِ لَهُ تعظيماً لَنا وَ اِكراماً وَ كانَ سُجُودُهُم للهِ عَزَّوَجَلَّ عُبُودِيَّةً وَ لِآدَمَ اِكراماً وَ طاعَةً لِكَونِنا في صُلبِهِ... (عيون اخبار الرّضا، ج 1، ص540).

ص:242

جانشين خويش در زمين برگزيده بود. نيز از آنچه اين دسته از فرشتگان در خاطر خويش گذراندند، باخبر بود. اين شد كه بر اين گروه از فرشتگان غضب نمود. البته فرشتگان پس از آگاهي يافتن از ترك اولايشان، به عرش الهي پناه بردند و به استغفار در بارگاه الهي پرداختند.(1)

پس از هبوط حضرت آدم از بهشت، خداوند متعال امر به بنا كردن كعبه فرمود و اين خانه ي مشرّف را محل توبه و انابه قرار داد. خدا خواست همانگونه كه ملائك پس از ترك اولاي خويش به عرش الهي پناهنده شدند فرزندان آدم نيز اين مكان معظم را جايگاه توبه قرار دهند. البته در اين جايگاه، «مستجار» از ويژگي منحصر به فردي برخوردار شد. خداوند متعال توبه ي حضرت آدم عليه السلام را در كنار آن پذيرفت. نيز به آن حضرت وعده داد كه هركس از فرزندان او را - كه در اين مقام به زشتي هاي خويش اقرار نمايد - مورد مغفرت خويش قرار دهل.

الصاق و التزام به مستجار

امّا براي اقرار به گناهان در اين محل شريف در روايات اهل بيت عليهم السلام كيفيت خاصّي بيان شده است. مرحوم آيت الله شيخ حرّ عاملي، روايات مرتبط با اين موضوع را در بابي تحت اين عنوان آورده اند:


1- در روايات بيان شده كه خداوند فرشتگان را به طواف گرداگرد بيت المعمور (كه محاذي عرش و كعبه در آسمان چهارم است) فرمان داد و پس از آن توبه ي ايشان را پذيرفت. (بحارالانوار، ج 99، ص 205، به نقل از تفسير عياشي).

ص:243

باب استحباب التزام المستجار فى الشّوط السّابع و الصاق البطن و اليدين و الخدّ به و الاقرار بالذّنوب و الدّعاء بالمأثور و غيره....(1)

باب استحباب چسبيدن به مستجار در دور هفتم طواف(2) و چسباندن شكم و دستها و صورت به آن(3) و اقرار نمودن به گناهان و دعا كردن با [ادعيه ي] مأثور و غير مأثور.

در يكي از روايات اين باب آمده است كه امام صادق فرمودند:

وقتي از طوافت فارغ شدي و به پشت كعبه رسيدي -و آن مقابل


1- وسايل الشيعه، ج 13، ص 344.
2- مي توان در دورهفتم، طواف را قطع كرد و ملتزم به مستجار شد و سپس طواف را از سر گرفت؛ البته به شرط آنكه موالات عرفي آن به هم نخورد. مطابق فتواي فقها و مراجع عظام تقليد اگر طواف كننده پس از شوط چهارم به دليلي طواف را قطع كند، بايد از همان قسمتي كه طواف را قطع نموده، آن را ادامه دهد. البته برخي از فقها احتياط مستحب مي كنند كه فرد، پس از بازگشت، طواف خود را دوباره از سر بگيرد (مناسك حج آيت الله سيستاني، م310).
3- واضح است كه فشار آوردن به جمعيت و آزار دادن ديگران براي انجام چنين عملي، مطلوب نيست خصوصاً در هنگام ازدحام و بالاخص براي بانوان گرامي (در هنگامي كه اين عمل مستحب مستلزم تنه زدن و برخورد با نامحرمان باشد) شايد باعث به حرام افتادن نيز بشود. عموماً براي بانوان اين امكان نيست كه ضمن حفظ و حراست از خود از اوّلا از برخورد با نامحرمان در اين مكان دور بمانند و ثانيا ديده اي به ايشان - در هنگامي كه چادر خود را كنار زده و به خانه چسبيده اند - نيفتد لذا بانوان با تقوا و اهل تقيد و تفقه، سعي ميكنند تا جايي كه ممكن است امر واجب حفاظت از برخورد با نامحرم را در اولويت قرار دهند. سپس به اعمال مستحب اين چنيني ملتزم باشند. لذا اين استجاب براي خانم ها در صورتي است كه مثلاً محرمشان از ايشان حفاظت كند و اينگونه مطمئن باشند كه امر واجب را فداي انجام عمل مستحب نمي كنند.

ص:244

مستجار است، كمي قبل از ركن يماني - دو دستت را بر بيت بگستر و بدن و صورتت را به خانه بچسبان و بگو:

اَللّهُمَّ البَيتُ بَيتُكَ وَالعَبدُ عَبدُكَ وَ هذا مَكانُ العائِذِ بِكَ مِنَ النّارِ.

خداوندا، خانه، خانه ي توست و بنده، بنده ي تو، و اين جايگاه پناهنده به توست از آتش.

سپس فرمودند:

آن گاه نزد پروردگارت به آنچه كرده اي اقرار كن؛ چرا كه بنده ي مؤمني در اين مكان، نزد پروردگارش به گناهانش اقرار نمي كند مگر آنكه خداوند - ان شاء الله - او را مي بخشايد و مي گويي:

اَللّهُمَّ مِن قِبَلِكَ الرَّوحُ وَ الفَرَجُ وَ العافِيَةُ اَللّهُمَّ اِنَّ عَمَلي ضَعيفٌ فَضاعِفهُ لِي وَاغفِرلي مَا اطَّلَعتَ عَلَيهِ مِنّي وَ خَفِيَ عَلي خَلقِكَ.

خداوندا! آسودگي و گشايش و سلامت از جانب توست! خداوندا! عمل من ضعيف است پس آن را برايم مضاعف فرما و آنچه از [گناهان] من، كه تو بر آن آگاهي و بر آفريدگانت پنهان است، براي من ببخشاي!

سپس بيان داشتند:

آن گاه از آتش به خداوند پناه مي بري و براي خود از دعا هر چه مي خواهي اختيار مي كني!(1)

در اين عبارات شريف، طلب غفران از خداوند متعال و پناه بردن به


1- وسايل الشيعه، ج 13، ص 347.

ص:245

ذات پاك او از آتش سوزان دوزخ به چشم مي خورد؛ به علاوه دعا و درخواست از خداوند متعال كاملاً نمايان است. حاجي دل آگاه، عمل نيكو و صالح خود را بسيار ناچيز و ضعيف مي شمارد. از سوي ديگر گناهان خود را فراوان و سيل آسا مي بيند. متوجه اين امر هست كه هر چند ديگران صالحش مي شمرند اما اين به خاطر بي اطلاعي آنها نسبت به معصيت هاي فراوان اوست. خدا مي داند كه او چه ها كرده و چه نافرماني ها نموده است. آگاه است كه چه زشتيها را در خلوت و جلوت مرتكب گشته است. پس لب به عذرخواهي ميگشايد و بخشايش بي منتهاي خداوند را طلب مي كند.

مستجار و ملتزم

نكته ي مهم اين كه براساس روايات، اين ديوار با آنچه «ملتزم» خوانده مي شود يكي است. از آن جهت كه اين ديوار محل پناه بردن گناهكاران به خانه ي خداست(1) آن را «مستجار» مي نامند. نيز از آن رو كه التزام (چسبيدن) به آن توصيه گشته است «ملتزم» نام گرفته است. يكي از اصحاب امام جواد عليه السلام درباره ي كيفيت مواجهه ي ايشان با كعبه ي معظم مي گويد:

اباجعفر دوم عليه السلام (امام جواد عليه السلام) را در سال 215 ديدم (2) كه پس از بالا آمدن خورشيد، خانه ي خدا را وداع كرد و كعبه را طواف


1- چنانكه فرشتگان نيز به عرش الهي پناهنده شدند و در اولين روايتي كه در عنوان پيشين ذكر آن رفت بيان گشته بود كه خداوند كعبه را محل پناه بردن گنه كاران قرار داد.
2- در نقل ديگري اين مشاهده در سال 225 گزارش شده است (الكافي، ج 4، ص 532).

ص:246

نمود و ركن يماني را در هر دور استلام كرد. پس هنگامي كه دور هفتم فرا رسيد آن (ركن يماني) را استلام نمود و حجرالاسود را استلام كرد و به [آن] دست كشيد سپس دست به صورت [مبارك] ماليد سپس نزد مقام ابراهيم آمد و دو ركعت نماز پشت آن گزارد.

وَ خَرَجَ اِلي دُبُرِ الكَعبَةِ- اِلَي المُلتَزَمِ- فالتَزَمَ البَيتَ وَ كَشَفَ الثَّوبَ عَن بَطنِهِ ثُمَّ وَقَفَ عَلَيهِ طَويلاً يَدعُو... .(1)

و به سوي پشت كعبه - به سوي ملتزم - خارج شد پس به خانه چسبيد و لباس از شكم مبارك خود كنار زد. سپس مدتي طولاني بر آن [حالت] ايستاد و دعا كرد....

همين راوي سپس از بار ديگري در سال 217 از كيفيت زيارت آن حضرت گزارش مي كند و مشابه عبارات فوق را بيان مي نمايد. سپس درباره ي مواجهه ي امام جواد عليه السلام با ملتزم در دور هفتم طواف ايشان، ميگويد:

فَلَمّا كانَ فِي الشَّوطِ السّابِعِ التَزَمَ البَيتَ في دُبُرِ الكَعبَةِ قَريباً مِنَ الرُّكنِ اليَمانِيِّ... وَ كانَ وُقُوفُهُ عَلَي المُلتَزَمِ بِقَدرِ ما طافَ بَعضُ اَصحابِنا سَبعَةَ أَشواطٍ وَ بَعضُهُم ثَمانِيَةً.(2)

پس هنگامي كه در دور هفتم بود، به خانه - در پشت كعبه، نزديك ركن يماني - چسبيد... و توقفش بر ملتزم به اندازه ي هفت دور طواف برخي از اصحاب ما بود و [بقدر] هشت [دور طواف] برخي ديگر.


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 281.
2- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 281.

ص:247

بر اساس روايت شريف، ملتزم - كه محل چسبيدن و التزام به خانه ي خداست - در پشت كعبه و نزديك ركن يماني واقع است. اين مكان در واقع همان محلي است كه به آن «مستجار» گفته مي شود. اين در حالي است كه در بسياري از كتبي كه درباره ي حج و مكانهاي آن بحث نموده اند ملتزم را مكاني غير از مستجار معرفي نموده اند: فاصله ي «ميان حجرالاسود و در كعبه»(1) يا «قسمتي از ديوار و پايين كعبه كه در يك سوي آن حجرالاسود و در سوي ديگرش باب كعبه قرار دارد».(2) بر اين اساس بايد ملتزم در جلوي كعبه قرار داشته باشد. در يكي از اين كتاب،(3) مؤلف برداشت خود از مكان «ملتزم» را مستند به كتاب «المصباح المنير» كرده كه يك كتاب لغوي و مؤلف آن از اهل سنت است. نيز عين عبارت صاحب مصباح را نقل كرده است.(4)

مرحوم علامه ي مجلسي در ذيل روايتي از امام صادق عليه السلام(5) (درباره ي ثواب طواف به گرد خانه ي خدا) به مناسبت، درباره ي ملتزم بياني دارند و همين بحث صاحب مصباح را مورد نقد قرار داده اند.


1- صهباي حج، ص 270.
2- آثار اسلامي مكه و مدينه، ص 96.
3- سرزمين يادها و نشانه ها، ص 64.
4- التزمه اي اعتنقه فهو ملتزم، و منه يقال الما بين باب الكعبه و الحجرالاسود الملتزم، لان النّاس يَعتَنِقُونَهُ أي يضمونه إلي صدورهم. به آن ملتزم شد يعني در بغل گرفت. پس آن (ملتزم) به بغل گرفته شده است و به همين جهت به ما بين در كعبه و حجرالاسود، ملتزم گفته مي شود چون مردم آن را در برمي گيرند يعني آن را به سينه هايشان مي چسبانند. (المصباح المنير، ج 2، ص 245).
5- من طاف بهذا البيت طوافاً واحداً كتب الله عزوجل له ستَّة الاف حسنة و مَحاعنه ستَّةِ آلاف سيئَة وَ رفع لَهُ ستَّة آلاف درجة حتى اذا كان عند الملتزم فتح الله له سبعة ابواب من ابواب الجنة... (بحارالانوار، ج 74، ص 327، به نقل از فروع كافي).

ص:248

ترجمه ي عبارت مرحوم علامه ي مجلسي چنين است:

ملتزم [همان] مستجار است، مقابلي در كعبه و [ملتزم] نام گرفته است چون التزام (چسبيدن) به آن و چسباندن شكم به آن و دعا نزد آن مستجاب است. و گفته شده كه «مراد از آن حجرالاسود است يا ما بين آن و در يا آستانه ي در» و گويي برخي از اين اقوال از صاحب مصباح گرفته شده كه گفته است «التزمه: اعتنقه...» و او بدين گونه تفسير كرده بدان خاطر كه آنان (اهل سنت) ايستادن نزد مستجار را مستحب نمي شناسند و اين از ويژگيه اي شيعه است. آنچه را او به آن (ملتزم) تفسير كرده، نزد ما «حطيم» است و به طور خلاصه اينگونه تفسيرها از عدم انس با روايات [اهل بيت] نشات گرفته است.(1)

پيش از اين گفتيم، مرحوم شيخ حرّ عاملي بابي تحت عنوان «باب استحباب التزام المستجار ...»(2) در كتاب شريف وسايل الشيعه گشوده اند. و روايات مربوط به التزام و توبه در مستجار و ملتزم را به همراه هم در اين باب آورده اند. اين تأكيد مجدّدي بر يكساني اين دو مكان شريف است. به هر روي مجموعه ي روايات اين باب از كتاب


1- الملتزم المستجار مقابل باب الكعبة سمي به لأنه يستحب التزامه و إلصاق البطن به و الدعاء عنده و قيل المراد به الحجر الأسود أو ما بينه وبين الباب أو عتبة الباب وكأنه أخذ بعضه من قول صاحب «المصباح» حيث قال «التزَمَة: اعتَنَقَه فهو ملتزم و منه يقال لما بين الباب و الحجر الأسود المتلزم لأن الناس يعتنقونه أي يضمونه إلى صدورهم» انتهى و هو إنما فسره بذلك لأنهم لا يعدّون الوقوف عند المستجار مستحبّا و هو من خواصّ الشيعة و ما فسره به هو الحطيم عندنا و بالجملة هذه التفاسير نشأت من عدم الانس بالاخبار (بحارالانوار، ج 74، ص 327).
2- وسايل الشيعه، ج 13، ص 344.

ص:249

شريف وسايل الشيعه، به ضميمه ي روايت نخست كه در عنوان حاضر نقل نموديم، بيان مرحوم علامه ي مجلسي و تبويب مرحوم شيخ حرّ عاملي(1) نشان مي دهد برداشتي كه برخي انديشمندان از موقعيت اين محل مقدّس دارند، برداشت صحيحي نيست. «ملتزم» و «مستجار» دو لفظي است كه اشاره به يك مكان دارد و اعمال ذكر شده در روايات نيز به همين بخش از كعبه - پشت آن و مقابل در - اختصاص دارد.

اقرار به گناه و چسبيدن به كعبه در ملتزم (مستجار)

امام صادق عليه السلام از كيفيت توبه ي آدم در ملتزم گزارش فرموده اند. اين روايت به روايتي كه در ابتداي بحث از «مستجار» آورديم بسيار شبيه است:

هنگامي كه آدم كعبه را طواف نمود و به ملتزم رسيد، جبرئيل به او عرض كرد: «اي آدم! در اين جايگاه براي پروردگارت به گناهانت اعتراف كن!»...

پس خداوند وحي فرمود: «اي آدم گناهت را بخشودم!» آدم عرضه داشت: «پروردگارا! براي فرزندانم يا براي ذريه ام [چطور؟] پس خداوند عزوجل به او وحي فرمود كه:

يا آدَمُ! مَن جاءَ مين ذُرِّيَّتِكَ اِلي هذا المَكانِ وَ أَقَرَّ بِذُنُوبِهِ وَ تابَ كَما تُبتَ ثُمَّ استَغفَرَ غَفَرتُ لَهُ.(2)


1- مرحوم ميرزا حسين نوري نيز در مستدرك الوسايل همين باب را عيناً قرار داده اند و روايات التزام به مستجار و ملتزم را در آن گنجانده اند (مستدرك الوسايل، ج 9، ص 392).
2- الكافي، ج4، ص 194.

ص:250

اي آدم! هركس از فرزندان تو كه به اين مكان بيايد و به گناهانش اقرار كند و همانگونه كه تو توبه نمودي، توبه نمايد، سپس استغفار كند، [گناهانش] را برايش مي بخشايم.

در روايت ديگري حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام توصيه مي فرمايند انسان در اين مقام مكرّم به گناهان خود قرار نمايد و مي فرمايند:

أقِرُّوا عِندَ المُلتَزَمِ بِما حَفِظتُم مِن ذُنُوبِكُم وَ مَا لَم تَحفَظُوا فَقُولُوا: «وَ ما حَفِظَتهُ عَلَينا حَفَظَتُكَ وَ نَسيناهُ فَاغفِرهُ لَنا» فَاِنَّهُ مَن اَقَرَّ بِذَنبِهِ في ذلِكَ المَوضِعِ وَ عَدَّهُ وَ ذَكَرَهُ وَ استَغفَرَ اللهَ مِنهُ كانَ حَقّاً عَلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ اَن يَغفِرَهُ لَهُ.(1)

نزد ملتزم به آنچه از گناهانتان كه در خاطر داريد و آنچه را از ياد برده ايد، اقرار كنيد و بگوييد: «بارالها! و آنچه را كه حافظان تو بر ما نگاه داشته اند (گناهاني كه ثبت نموده اند) و ما آنها را فراموش نموده ايم بر ما ببخشاي!» چرا كه هر كسي در اين جايگاه به گناهش اقرار كند و آنها را بر شمرد و ذكر نمايد و از آن نزد خداوند استغفار نمايد بر خداوند عزوجل حق است كه گناهانش را بر او ببخشايد.

وقتي انسان هنوز متذكر اين نكته نيست كه گناهانش را به ياد بياورد ممكن است خود را بي گناه بشمارد. خصوصاً در مورد اهل ايمان و تقوي - كه نسبت به برخي از گناهان مصونيت نسبي دارند - ممكن است اين پندارهاي غلط به وجود بيايد. ممكن است فرد بينديشد، يك عمر وظيفه ي خود را در قبال خداوند به جاي آورده است و گناه بزرگ و


1- الخصال، ج 2، ص 617.

ص:251

قابل اهميتي در كارنامه ي خود ندارد. غافل از اينكه وقتي انسان درباره ي سابقه ي خود به دقت انديشه كند، يك به يك گناهاني را به ياد مي آورد كه پيش از اين آنها را فراموش كرده بوده است. به همين خاطر به غلط خود را بي گناه مي انگاشته است. يك سو خداوند متعال قرار دارد كه دائماً نعمت خود را به سوي آدمي فرستاده است. در سوي ديگر بنده اي است كه به جاي شكر عملي و اطاعت لحظه به لحظه، تن به گناه داده و خود را آلوده است. براي هر كس در هر مرتبه ي گناهان خاصّي مطرح است كه اگر بينديشد آنها را مي بيند. ممكن است انسان نسبت به افرادي كه در مراتب پايين ترند از برخي گناهان به دور باشد. اما وقتي خود را با خويشتن مي سنجد و عنايت هاي حق متعال به خود را مي بيند، مي يابد كه توقع پروردگار از خود را برآورده نساخته است. اينگونه خود را بي آبرو و رو سياه مي بيند. در اين حال اين عبارات والاي دعاي ابوحمزه را از زبان مولايش امام سيدالسّاجدين، بر لب مي راند:

تَتَحَبَّبُ اِلَينا بِالنِّعَمِ وَ نُعارِضُكَ بِالذُّنُوبِ خَيرُكَ اِلَينا نازِلٌ وَ شَرُّنا اِلَيكَ صاعِدٌ وَ لَم يَزَل وَ لا يَزالُ مَلَكٌ كَريمٌ يَأتيكَ عَنّا بِعَمَلٍ قَبيحٍ فلا يَمنَعُكَ ذلِكَ مِن اَن تَحُوطَنا بِنِعَمِكَ وَ تَتَفَضَّلَ عَلَينا بِالآئِكَ... اَنتَ اِلهي أَوسَعُ فَضلاً وَ أَعظَمُ حِلماً مِن اَن تُقايِسَني بِفِعلي وَ خَطيئَتي فَالعَفوَ العَفوَ العَفوَ سَيِّدي سَيِّدي سَيِّدي.(1)


1- البلد الامين، ص 206.

ص:252

[خدايا!] و تو با نعمتها به ما محيت نشان مي دهي و ما با گناهان با تو معارضه مي كنيم. نيكويي تو به سوي ما نازل است و بدي ما به سوي تو بالا ميرود و همواره پيش از اين و هماره هم اكنون، فرشته اي گرامي نزد تو از ما كرده ي زشت مي آورد [اما] اين تو را باز نمي دارد از آنكه ما را با نعمت هايت در برگيري و به عطايايت بر ما تفضل كني... تو -معبود من - فضلت گسترده تر و بردباري ات بزرگ تر از آن است كه مرا به [كرده ي زشت] و خطايم مقايسه كني، پس [مرا] عفو كن! عفو كن! عفو كن ! آقاي من! آقاي من! آقاي من!

اعتراف به گناهان پرشمار، در كنار نظر به نعمتهاي بي شمار پروردگار، انسان را سرشكسته مي كند. مي يابد نمك خورده و نمكدان را شكسته است. مي فهمد كفران نعمت و در امانت الهي خيانت كرده است. همين دل او را ميشكند. در او روحيه ي دلشكستگي را در كنار حالت پشيماني زنده مي كند. اين همان حالت مطلوب توبه است. اگر اين حال به مدد الهي در كنار اين ديوار مقدّس در انسان ايجاد شود او را در معرض رحمت خداوندي قرار داده است.

البته استغفار در درگاه پروردگار متعال، هنگامي پذيرفته مي شود كه فرد شرايط ويژه اي از نظر روحي داشته باشد. وقتي قبول مي گردد كه تصميمات ويژه اي را براي تدارك و جبران مافات بگيرد. خداوند متعال بر خود واجب ساخته كه در اين جايگاه توبه ي انسان را بپذيرد. تعبير «حق علي الله...» از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز همين را بيان مي دارد. اما روشن است كه اين به معناي نقض آن شرايط نيست و با آنها منافاتي ندارد. اگر فردي، خود مانعي بر سر راه غفران پروردگار قرار

ص:253

داده باشد براساس ضوابط، استغفارش فايده بخش نخواهد بود؛(1) حتي اگر در كنار ديوار مستجار چنين كند.

حال توبه ي امام معصوم عليه السلام و عبرت گناهكاران

در احوال امام صادق عليه السلام نقل شده كه وقتي ايشان به ملتزم مي رسيدند به همراهان و غلامان خود مي فرمودند:

أَميطُوا عَنّي حَتّي أُقِرَّ لِرَبّي بِذُنُوبي في هذا المَكانِ فَاِنَّ هذا مَكانٌ لَم يُقِرَّ عَبدٌ لِرَبِّه بِذُنُوبِهِ ثُمَّ استَغفَرَ اللهَ اِلاّ غَفَرَ اللهُ لَهُ.(2)

از من دور شويد تا در اين جايگاه نزد پروردگارم به گناهانم اقرار كنم(3) چرا كه اين جا جايگاهي است كه در [آن] بنده اي نزد پروردگارش به گناهان خود اعتراف نميكند و از آن نزد خداوند استغفار نمي نمايد، مگر آنكه خداوند آن گناهان را برايش مي بخشايد.


1- براي نظر به شرايط پذيرش توبه و توضيحات تفصيلي در اين زمينه مراجعه كنيد به كتاب «در ضيافت ضريح»، بخش اوّل، ذيل عنوان «گام چهارم: استغفار».
2- الكافي، ج4، ص410.
3- بايد توجه داشت كه اينگونه فرمايشات معصومين عليهم السلام به هيچ وجه منافاتي با عصمت ايشان -كه امري متقن و مسلم بر اساس آيات و روايات است - ندارد. بر اين اساس «گناه» براي فردي در رتبه ي امام معصوم عبارت است از تقصيري كه اين بزرگوار در بجاي آوردن عبادتي شايسته ي خداوند متعال در خويش مي يابد. امامي كه معرفت درجه ي عالي نسبت به خداوند دارد در مييابد كه اگر همه ي عمر خويش را عبادت كند نمي تواند حق عبادت خداوند را بجاي آورد. اين است كه همواره خود را نسبت به آن درجه ي بالاتر از عبادت مقصّر مي يابد و گناهكار مي شمرد. لذا اطلاق «ذنب» به گناهان ما و تقصير معصوم در درگاه خدا، تنها به خاطر اشتراك در مطلق تقصير (كوتاهي) برابر خداست.

ص:254

نيز از آن حضرت نقل شده كه در شرح احوال نياي بزرگوار خود، امام سيد الساجدين عليه السلام فرمودند:

علي بن الحسين تا هنگامي كه به ملتزم مي رسيد عرضه مي داشت:

اَللّهُمَّ اِنَّ عِندي أَفواجاً مِن ذُنُوبٍ وَ أَفواجاً مِن خَطايا وَ عِندَك أَفواجٌ مِن رَحمَةٍ وَ أَفواجٌ مِن مَغفِرَةٍ يا مَنِ استَجابَ لأَبغَضِ خَلقِهِ اِلَيهِ اِذ قال «فَأَنظِرني اِلي يَومِ يُبعَثُونَ»(1) اِستَجِب لي وَ افعَل بي كَذا وَ كَذا.(2)

خداوندا! نزد من فوج هايي از گناهان است و فوج هايي از خطاها! و نزد تو فوج هايي از رحمت است و فوج هايي از بخشايش، اي كه [خواسته ي] مبغوض ترين آفريدگان نزد خويش را اجابت نمود، هنگامي كه گفت: «مرا تا آن روز كه مردمان بر انگيخته مي شوند مهلت ده»، خواسته ام را براي من اجابت نماي و با من چنين و چنان كن(3)

چنانكه گفتيم امام جواد عليه السلام مدّتي طولاني به قدر زمان 7 يا 8 دور طواف به خانه ي كعبه چسبيده بودند و دعا مي كردند. امام صادق عليه السلام نيز از غلامان و همراهان خود فاصله گرفتند تا به اعتراف و عرض تقصير به درگاه الهي بپردازند. اين نيز عبارتي است كه از لبان مبارك امام شور و نيايش - حضرت علي بن الحسين عليه السلام -بيرون آمده است. به راستي اگر حال امامان معصوم و سراسر پاكي، چنين است، ديگر ما چه حرفي


1- حجر / 36.
2- تفسير العياشي، ج 2، ص 241.
3- درباره ي مضامين اين دعاي شريف در جلد دوم، ذيل عنوان «دعا در حين طواف» توضيحات مختصري ارائه خواهد شد.

ص:255

براي گفتن داريم كه خروار خروارگناه بر پشت خود بار زده ايم؟ كافي است قدري در حال و ماضي خود بينديشيم، تا دريابيم كه چه قصورها و تقصيرها كرده ايم بنگريم كه چه نافرمانيها و كفران نعمتها نموده ايم. مرور كنيم كه چه جهالتها و غفلتها كه گريبانمان را سخت چسبيده است! آن وقت شايد به شرار شرمندگي بسوزيم تا بلكه اين اقرار و توبه رحمت پروردگار را به سويمان جلب نمايد.

دعا براي امام عصر عليه السلام در مستجار

اينك بي آبرويي دلشكسته به محضر خدايي مهربان و عطوف آمده است. به جايگاه اجابت تكيه زده، سينه به ديوار بيت الله چسبانده، داستان شكوه و شرمندگي را به دامان حق متعال گسترده است. در خود نمي بيند كه بخواهد كلامي بگويد يا عذري بياورد. روي آن ندارد كه خواسته اي را طلب نمايد. امّا نميتواند بار سنگيني را كه بلاي غيبت مولايش بر سينه ي او تحميل كرده اين جا خالي نكند. اين است كه زبان مي گيرد و با عزيز پرده نشين خود نجوا مي كند: «روايتها خواندم و نوشتم از همنشينان و غلاماني كه شانه به شانه ي ارباب و دست در دست سرور خويش طواف كردند. خواندم كه به گرد خانه ي خدا گشتند و حال انابه و ضجه ي عزيز خود را آويخته به مستجار تماشا كردند. آخر عزيز دل نمي تواني گفت كه آن اصحاب، معصوم بودند، و همين بود لياقت هم ركابي شان با مولايشان! پس مي شود كه اين غرقه ي ورطه ي گناه هم اين يمن را دريابد كه تو را بنگرد؟ تويي كه امير اين حجي و ستون اين بيت. مي شود از اشك هايت توشه بردارد و از دعايت غرق لذت شوده مي شود هم نواي تو لب به دعا واكند و در اين فضا نفس

ص:256

بكشد؟ كاش من نيز همانند محمدبن عثمان چشمي لايق چشم اندازي چون تو داشتم؛ آنگاه كه با ما چنين از ترسيم حال تو در مستجار گفت:

رَأَيتُهُ صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ مُتَعَلِّقاً بِأَستارِ الكَعبَةِ(1) فِي المُستجارِ وَ هُوَ يَقُولُ اللّهُمَّ انتَقِم بي مِن أعدائِكَ.(2)

آن حضرت، صلوات الله عليه، را ديدم در حاليكه در مستجار به پرده هاي كعبه آويخته بود؛ در حاليكه عرضه مي داشت:

خداوندا به وسيله ي من از دشمنانت انتقام بگير!»

خدا كند، اگر ستون دلمان فرو ريخت و اشكمان باريدن گرفت، عرضه بداريم:

اَللّهُمَّ مِن قِبَلِكَ الرَّوحُ وَ الفَرَجُ وَالعافيَةُ... .

و آنگاه التماس كنيم: اللّهم عجّل لوليّك الرّوح والفَرَجَ والعافية.

ركن يماني

اشاره

همين طور كه به گرد كعبه ي معظم طواف مي كنيم پس از پايان ديوار مستجار به يكي از اركان مهم كعبه مي رسيم كه «ركن يماني» نام گرفته است. در روايات اهل بيت اين ركن را دري از درهاي بهشت بر شمرده اند كه هماره گشوده است. نيز فرموده اند اهل بيت و شيعيانشان از آن وارد بهشت مي شوند. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:


1- آويختن به پرده هاي كعبه و اصرار در دعا، عملي است كه از سوي امام رضا عليه السلام اينگونه مورد توصيه قرار گرفته است. فاذا كُنتُ فِي الشَّوطِ السّابِعِ فَقِف عِندَ المُستَجارِ وَ تَعَلُّق بِاَستارِ الكَعبَةِ وَ ادعُ اللهَ كَثيراًوَ اَلِحَّ عَلَيهِ وَ سَل حَوائِجَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ فَاِنَّهُ قَريبٌ مُجيبٌ (بحارالانوار، ج 99، ص 196، به نقل از فقه الرّضا).
2- بحارالانوار، ج 51، ص 351، شبيه همين مضمون در من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 520 .

ص:257

اَلرُّكنُ اليَمانِيُّ بابُنَا الَّذي نَدخُلُ مِنهُ الجَنَّةَ.(1)

ركن يماني در ماست كه از آن وارد بهشت مي شويم.

در مورد ديگري راوي در حين طواف خدمت امام صادق بوده است. ايشان درباره ي ركن يماني به او چنين مي فرمايند:

اَلرُّكنُ اليَمانِيُّ عَلي بابٍ مِن اَبوابِ الجَنَّةِ مَفتُوحٌ لِشيعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ مَسدُودٌ عَن غَيرِهِم.(2)

ركن يماني بر دري از درهاي بهشت است كه براي شيعه ي خاندان پيامبر گشوده و به روي هر كس جز آنها بسته است.

ركن يماني، ورودي اهل بيت عليهم السلام به بهشت است. خير و بركتهاي آن اختصاص به ايشان و شيعيانشان دارد. جالب اينجاست كه تأكيد شده اين در بهشتي به روي ديگران بسته مي ماند و به آنها اجازه ي ورود داده نمي شود. در روايت ديگري علاوه بر آنكه ركن يماني را در گشوده ي بهشت خوانده اند، نهري از نهرهاي بهشتي را نيز در آن جاري دانسته و فرموده اند:

اِنَّ فيهِ باباً مِن اَبوابِ الجَنَّةِ لَم يُغلَق مُنذُ فُتِحَ وَ فيهِ نَهرٌ مِنَ الجَنَّةِ تُلقي فيهِ اَعمالُ العِبادِ.(3)

در آن دري است از درهاي بهشت كه از روزي كه گشوده شده بسته نگشته و در آن نهري است از نهرهاي بهشت كه اعمال بندگان در آن افكنده مي شود.


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 208.
2- الكافي، ج4، ص 409.
3- علل الشرايع، ج 2، ص 424.

ص:258

از اين در گشوده ي بهشت، شميم بوستان فردوس به مشام دل آگاهان مي رسد. روحشان را هم با رايحه ي دلنواز خود، هوايي آن بهارستان الهي مي كند. آري هنگامي كه انسان از كنار ركن مي گذرد، عطر خوشي به شامه مي رسد كه در هيچ كجاي مسجدالحرام، شنودني نيست. شايد اين عطر، عطر بهشت باشد كه چنين هوش از سر مي برد و جان را هوايي مي كند. نيز در اين ناحيه ي شريف، نهري از نهرهاي بهشتي ميهمانان خداوند را بهره ور مي كند. ويژگي مهم اين نهر-چنانكه فرموده اند - اين است كه «اعمال بندگان در آن افكنده مي شود» شايد منظور از اين تعبير آن باشد كه اين نهر بهشتي قابليتي مهم دارد كه انسان را شستشو مي دهد. از يك سو باعث ميشود كه زشتيهاي معصيت، به نور توبه از انسان پاك گردد. از ديگر سو سبب مي شود اعمال صالح انسان، كه شرايط قبولي عمل را احراز ننموده، مقبول درگاه حضرت حق افتد. اين نهر آسماني، نور جنات پروردگار را بر سر هر مؤمني فرو مي باشد. هرچه آلودگي است از او مي شويد تا بتواند در پشت سر موالي خود، رهسپار بهشت شود.

استلام ركن يماني و التزام به آن

يكي از اعمال زيبا در محضر اين ركن عظيم، استلام (لمس كردن و دست كشيدن) اين ستون كعبه ي شريف است، چنانكه حجرالاسود را استلام مي نماييم. در روايتي از امام علي بن موسي الرضا عليهما السلام آمده است:

فَاِذا بَلَغتَ الرُّكنَ اليَمانِيَّ فَاستَلِمهُ فَاِنَّ فيهِ باباً مِن اَبوابِ الجَنَّةِ لَم يُغلَق مُنذُ فُتِحَ.(1)


1- فقه الرضا، ص 218.

ص:259

هنگامي كه به ركن يماني رسيدي، آن را لمس نما كه در آن دري از درهاي بهشت است كه از روزي كه گشوده گشته بسته نشده است.

استلام ركن يماني از يك جهت ابراز نياز به وارد گشتن به بهشت است. تقاضايي است براي بهره گرفتن از نهر بهشتي كه در اين جايگاه، جاري است. مايه ي تبرّك به موهبت هايي است كه با گشوده شدن در بهشت، آبشار گونه فرو مي ريزد. امّا جنبه ي ديگر اين استلام، بيعت و مصافحه با خداوند متعال است. رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم فرموده اند:

اِستَلِمُوا الرُّكنَ فَاِنَّهُ يَمينُ اللهِ في أَرضِه يُصافِحُ بِها خَلقَهُ.(1)

[ركن يماني] را استلام كنيد كه آن، دست راست خداوند است كه با آن با آفريدگانش مصافحه مي كند.

فرض جسمانيت از خداوند متعال عقلاً منتفي است. هيچ شباهت، كيفيت و محدوديتي به ذات منزه صانع متعال تعلق نميگيرد. صفات مخلوقي يقينا از او منتفي است. پس اگر ركن يماني را «يمين الله» خوانده اند به معناي آن نيست كه از جهت مخلوقي تفاوتي با ساير موجودات و مخلوقات دارد. ركن يماني نيز مخلوق و مصنوع پروردگار است. لذا اضافه گشتن «يمين» به «الله» نيز آن را از حد مخلوقي فراتر نمي برد. به اين ترتيب «مصافحه با دست راست پروردگار» به اين معناست كه خداوند متعال استلام ركن شريف يماني را در حكم پيمان بستن و مصافحه با خود قرار داده است. همانگونه كه مصافحه نشانه ي بيعت است و محبت طرفيني را مي رساند، استلام ركن يماني نيز همين


1- علل الشرايع، ج 2، ص 424.

ص:260

حكم را دارد. به علاوه چون بيعت (التزام به وفاي به عهد) معمولاً با دست راست انجام مي شود، اين ركن شريف دست راست خداوند خوانده شده است. حاجي بيت الله با استلام اين ركن با خداوند پيمان بسته و به او ابراز وفاداري نموده است. اميد دارد كه اين اقبال او توجه پروردگار و قاب را به سويش جلب نمايد.

عمل ديگري كه اين جا توصيه شده و در سيره ي حضرات معصومين عليهم السلام نيز به چشم مي خورد التزام به ركن يماني است؛ چنانكه زائر كعبه با مستجار نيز چنين مي كند. چسبيدن به ركن و آويختن به آن عملي است كه رسول خدا فرموده اند كه جبرائيل - اين امين خدا در زمين - نيز چنين مي كرده است. امام صادق درباره ي يكي از طواف هايي كه در خدمت پدر بزرگوارشان به جاي آورده بودند مي فرمايند:

با پدرم طواف مي كردم و هنگامي كه ايشان به حجرالاسود رسيدند به آن دست ماليدند و هنگامي كه به ركن يماني رسيدند به آن چسبيدند.

پس گفتم: «فدايت گردم! حَجر را با دستتان لمس مي كنيد و به ركن يماني مي چسبيد؟» ايشان فرمودند:

قالَ رَسُولُ اللهِ: ما أَتَيتُ الرُّكنَ اليَمانِيَّ اِلاّ وَجَدتُ جَبرَئيلَ قَد سَبَقَني اِلَيهِ يَلتَزِمُهُ.(1)

«رسول خدا فرمودند: نزد ركن يماني نيامدم مگر آنكه جبرئيل را ديدم كه از من به سوي آن سبقت جسته و به آن چسبيده است.»


1- وسايل الشيعه، ج 13، ص 338.

ص:261

جناب جبرئيل - اين فرشته ي مقرّب - براي آويختن به ركن يماني بر پيامبر اكرم سبقت ميجسته است. نيز با چسبيدن به اين مكان شريف منزلت والاتري نسبت به خداوند متعال آرزو مي كرده است. به راستي كه جاي جاي اين خانه ي شريف اتصال ناگسستني با اهل بيت دارد. آجر آجر آن انسان را ياد پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و خاندان بي مانند ايشان مي اندازد. جايي كه جبرائيل به آن تمشك مي جسته، همان دري است كه اهل بيت و شيعيانشان، از آن به بهشت برين قدم مي گذارند. اين همان راهي است كه همواره به روي غريبه ها بسته است.

دعا در ركن يماني

عمل نيكوي ديگري كه مورد تأكيد قرار گرفته، دعا در اين مقام شريف است. وعده ي اجابت پروردگار در پي اين دعا به اهل ايمان داده شده است. امام صادق عليه السلام در روايت شگفت آوري مي فرمايند:

اِنَّ مَلَكاً مُوَكَّلاً بِالرُّكنِ اليَمانِيِّ مُنذُ خَلَقَ اللهُ السَّمواتِ وَ الاَرَضينَ لَيسَ لَهُ هِجّيرٌ(1) اِلَّا التَّأمينَ عَلي دُعائِكُم فَليَنظُر عَبدٌ بِما يَدعُو.(2)

از هنگامي كه خداوند، آسمانها و زمينها را آفريد فرشته ي گمارده به ركن يماني، جز آمين گفتن به دعاي شما كاري ندارد. پس هر بنده اي بنگرد كه چه دعايي مي كند!


1- هِجّيرُه وَ اُهُجورَتُهُ وَ دَابُهُ و دَيدَنُهُف اي: دابُه و شأنُه و عادتُه (لسان العرب، ج 5، ص 250).
2- الكافي، ج4، ص 408.

ص:262

خداوند متعال ملكي را بر ركن يماني گمارده كه به دعاي مؤمنان آمين بگويد. اين تنها كاري است كه ملك بدان مشغول است. حضرت صادق در همين روايت در توضيح «ليس نه هجير» مي فرمايند:

اَي: لَيسَ لَهُ عَمَلٌ.

يعني كاري ندارد.

و پس از آن «آمين» گفتن به دعاي مؤمنان را استثنا مي كنند. توجه به اين حقيقت، انسان را به حساسيت اين موقف متذكر مي كند، هم چنين، توجه افزون پروردگار به حاجي آويخته به ركن را يادآور مي شود. از اين رو حضرت امر فرموده اند انسان به دعايي كه مي كند نيك بنگرد؛ بفهمد كه چگونه گدايي نمايد و چه بخواهد.

دعا براي امام عصر عليه السلام در ركن يماني

هركس در چنين موقعيت ويژه اي مهمترين و حياتي ترين حاجت خود را از خداوند متعال طلب مي كند؛ از حاجات ضروري دنيوي گرفته تا درخواستهاي حساس اخروي، يكي سلامت مريضش را مي خواهد، ديگري وسعت رزق و روزي را طلب مي كند، آن يكي توفيق فرزندانش را در تحصيل علم مي طلبد و آن ديگري عاقبت خيري خود و خانواده اش را از خداوند التماس مي كند. اينها همه نيكو و به جا هستند. امّا اگر سطح معرفت انسان ارتقا پيدا كند و اتصال استواري با ولي زمانش داشته باشد شايد بيش و پيش از اينها كنار در اين دروازه ي بهشت، ياد اين فرموده ي امام سجاده بيفتد:

ص:263

مَن آتاكُم مَعرُوفاً فَكافُوهُ وَ اِن لَم تَجِدُوا ما تُكافُونَهُ فَادعُوا اللهَ لَهُ حَتّي تَظُنُّوا أَنَّكُم قَد كافَيتُمُوهُ.(1)

هر كس كار خوبي براي شما انجام داد، آن را برايش تلافي كنيد و اگر نتوانستيد به طريقي آن را تلافي كنيد در حق او به پيشگاه خداوند دعا كنيد تا وقتي يقين كنيد كه كار خوب او را تلافي كرده ايد.

حاجي با معرفت در اين موقف طلايي با چهار انديشه، نفس مي كشد:

نخست: مي فهمد كه اگر آسمان به پا و زمين پا بر جاست به بركت امام عصر عليه السلام است. زمين ميروياند، آسمان مي بارد، درخت به بار مي نشيند و آب جاري مي شود. همه ي اينها به طفيل اوست. مي داند كه زمين و هرچه در آن است ملك امامت است. همه ي هستي بر سر سفره ي او نشسته اند و نمك پرورده ي اويند. باور دارد كه زخم ها به التفات او التيام مي يابند. اعتقاد دارد كه شكستگيها به عنايت او جبران مي شوند و آنچه در صلب پدران و رَحِم مادران است به اجازت او جان مي گيرد. يقين دارد كه رزق و روزي هر كس - چه مادي و چه معنوي - با امام دست به دست مي شود. مطمئن است كه خداوند، قسمت هركس را از شاهراه امام مي گذراند و مي رساند.(2)

دوم: درمي يابد كه در برابر اين درياي بي كرانه ي بخشش و كرامت،


1- بحارالانوار، ج 75، ص 43.
2- براي نظر به تفصيلات و مستندات بنگريد به كتاب آفتاب در غربت، فصل اول از بخش دوم يا مجلد دوم از طبع چهار جلدي همين كتاب، ذيل عنوان «نعمت بودن امام از جهت تكويني».

ص:264

ناتوان از تلافي است. قبول دارد كه نسبت به اين آبشار خروشان آقايي و بزرگواري از شكرگزاري عاجز است. سراپاي او را نعمتهايي فرا گرفته كه يكايكشان از سوي امام عصر عليه السلام حواله شده است. آنقدر اين عطاها فراوانند كه حتي نمي تواند آنها را بشمارد چه رسد كه بخواهد از پس شكر يا جبران هر يك از آنها برآيد به اين ترتيب پس از مرور آن همه لطف، سر به زير مي اندازد و اظهار عجز مي كند.

سوم: مي داند كه گشايش در ظهور براي آن حضرت، تنها به دست خداست. كليد اين در، دعا و ناله و اصرار است؛ دعا براي آن كه خداوند به اهل ايمان رحم كند و از سر مرحمت، مولايشان را به آنها بازگرداند. از ديگر سو مي داند كه اذان ظهور مهمترين دغدغه ي ولي نعمت اوست. ميداند كه اين سوخته دل، قرنهاست دست التماس به دامان حق متعال آويخته، قرنهاست كه تحقق وعده ي الهي را مي طلبد. آگاه است كه دعاي او مي تواند به بركت دعاي مولايش بالا رود و سرورگرفتارش را از حصار غيبت و عزلت برهاند.

چهارم: به فرموده ي امام سجاد عليه السلام حق اين است كه تا فرد يقين نكرده با دعا، حق نعمت را ادا نموده، دست از دعا براي صاحب نعمت خود بر ندارد. زائر با معرفت ميفهمد كه با وجود آن همه نعمت حتي اگر در همه ي دقايق زندگي اش دعاگوي مولايش باشد باز هم نمي تواند يقين كند كه تلافي لطف هاي او را كرده است. بلكه برعكس يقين دارد كه با اين وجود نمي تواند حتي حق يكي از عطاهاي آن بزرگوار را ادا كند. پس همواره در اين زمينه گرفتار قصور و تقصير است. به همين خاطر دست كم سعي مي كند درخشان ترين لحظات و حساسترين

ص:265

نفس ها را خرج مولايش كند. بلكه توانسته باشد سرسوزني از سخاوت آن حضرت را سپاس گزارد. به همين خاطر در كنار ركن يماني به نور معرفت مي نگرد. در اين گذرگاه خلد برين، براي آن عزيز دست به دعا برمي دارد. فرشته ي گمارده به ركن را نيز به همراهي مي خواند تا به دعاي او بر فرج سرورش آمين بگويد. خدا را مي خواند تا شاهد اين دلسوزي او براي صاحب اختيارش باشد.

به اين ترتيب روشن ميشود كه معرفت به حق و حرمت امام عصر چقدر در سوز و گداز براي آن عزيز پرده نشين مؤثر است. اگر مي خواهيم به جايي برسيم كه تمام هم و غممان دعا براي مولايمان باشد بايد ببينيم كه چنين معرفتي داريم يا نه؟ اگر اين رتبه ي بالا از معرفت را در خود نمي يابيم، نيكوست كه همين معرفت را از خدا بخواهيم نيكوست درخواست كنيم كه در پي معرفت، چشمه هاي سوز و مناجات از ضميرمان به جوشش آيد. آن وقت دست كم در كنار خواسته هاي خود، و پيش از آنها، از خدا مي خواهيم دعايمان را براي امام زمانمان مستجاب فرمايد.

ارزش دعا حتي در فرض برآورده نشدن حاجت

امام صادق عليه السلام تا پس از ستودن ركن يماني به «باب گشوده ي بهشت»، مي فرمايند:

ما مِن مُؤمِنٍ يَدعُو بِدُعاءٍ عِندَهُ اِلاّ صَعِدَ دُعاؤُهُ حَتّي يَلصَقَ بِالعَرشِ ما بَينَهُ وَ بَينَ اللهِ حِجابٌ.(1)


1- الكافي، ج4، ص 409.

ص:266

مؤمني نزد آن (ركن يماني) دعا نمي كند مگر آنكه دعايش بالا ميرود تا آنكه به عرش الهي ميچسبد كه ميان او و ميان خداوند حجابي نيست.

محجوب نشدن دعاي انسان به اين است كه خداوند متعال به آن شهر مردودي نزند. در حجاب نرفتن دعا به اين است كه آن را بپذيرند، تحويل بگيرند و به صاحب آن دعا عنايت نمايند. البته اجابت دعوت فرد، لزوماً به معناي برآورده گشتن حاجت او نيست. ممكن است خداوند متعال به حكمتي نياز او را برنياورد.(1) يا برآوردن آن را به تأخير اندازد(2) امّا هر دعاي وي نزد خداوند محفوظ است. اگر خداوند متعال حاجت او را برنياورد، دعاي فرد را براي آخرت او ذخيره مي كند. ثواب آن دعا در درگاه خويش را به وي مي بخشد، تا جايي كه فرد آرزو مي كند كاش هيچ يك از حاجاتش برآورده نمي شد و خداوند در عوض آن به او ثواب اخروي مي بخشيد. امام صادق عليه السلام درباره ي بنده اي كه برآوردن نيازش در پي دعا به تأخير افتاده بوده، مي فرمايند:

... فَاِذا كان يَومُ القِيامَةِ قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: «عَبدي دَعَوتَني فَاَخَّرتُ اِجابَتَكَ وَ ثَوابُكَ كَذا و كَذا وَ دَعَوتَني في كَذا وَ كَذا فَأَخَّرتُ اِجابَتَكَ وَ ثَوابُكَ كَذا كَذا قال: فَيَتَمَنَّي المُؤمِنُ اَنَّهُ لَم يُستَجَب لَهُ دَعوَةٌ فِي الدُّنيا مِمّا يَري مِن حُسنِ الثَّوابِ.(3)


1- براي مطالعه ي بحث تفصيلي در اين زمينه رجوع كنيد به كتاب مناجات منتظران، ج1.
2- رجوع كنيد به الكافي، كتاب الدّعاء، باب من ابطأت عليه الاجابة.
3- الكافى، كتاب الدّعاء، باب من أبطأت عليه الاجابة، ح ٩.

ص:267

... پس هنگامي كه روز قيامت مي شود، خداوند عزوجل مي فرمايد: «بنده ي من! مرا خواندي، پس در پاسخ دادن به تو تأخير نمودم و ثوابت چنين و چنان است و مرا در چنين و چنان [حاجت خود] خواندي و بر آوردن آن را [خواستي] پس من اجابت تو را عقب انداختم و ثوابت چنين و چنان است. سپس [حضرت] فرمودند:

پس مؤمن آرزو مي كند كه [كاش] هيچ دعايي در دنيا براي او مستجاب نشده بود به واسطه ي آنچه از نيكويي ثواب مي بيند. اگر ديديم حاجتمان در پي «دعا» برآورده نشد خداي نكرده نبايد به خواسته ي ما را برآورده نمي كند امّا دعايي كه كرده ايم نزد او محفوظ و مضبوط است.

نكته ي ديگر آن كه اساساً همين كه به ما اجازه داده شده با خداي خويش ارتباط برقرار كنيم و او را بخوانيم، خود سعادتي قدر دانستني است. در دعاي افتتاح خطاب به پروردگار متعال عرض مي كنيم:

اَللّهُمَّ اَذِنتَ لي في دُعائِكَ وَ مَسأَلَتِكَ.(1)

خدايا! تو مرا در خواندنت و درخواست [از] خود اجازت داده اي.

نينديشيم كه امكان رو به رو شدن با خداي متعال امري است كه بايد به طور طبيعي براي ما ايجاد مي شده و خود، عنايتي نيست. همين امكان، به خودي خود نعمتي ستودني است. لطفي ويژه است كه انسان سراسر نياز اجازه بيابد با صانع غني خويش رابطه برقرار كند. بنابراين دعا


1- تهذيب الاحكام، ج 3، ص 108.

ص:268

- پيش از آنكه وسيله اي براي درخواست و برآوردن نياز ما باشد - به خودي خود اهميت دارد. به تعبير ديگر پيش از آنكه طريقيت داشته باشد، داراي موضوعيت است. تأكيدات معارف ديني بر «عبادت» بودن دعا، بيانگر همين نكته ي ظريف است.(1) البته اين نكته نيز بايد هميشه مد نظر قرار گيرد كه درخواست و سؤال از خداوند نيز در حين دعا جاي خود را دارد. دعا به معناي خواندن و صدا زدن خداست. پس هر دعايي لزوماً درخواستي را به همراه ندارد؛ هر چند درخواست و گدايي از خداوند با «دعا» همراه است. بنابراين «دعا» مفهومي اعم از پرسش و درخواست از خداوند دارد. همانگونه كه ما به دعا امر شده ايم، ما را به سؤال از خداوند متعال نيز سفارش فرموده اند. به عنوان نمونه امام صادق عليه السلام به يكي از اصحاب خود فرمودند:

اِنَّ عِندَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ مَنزِلَةً لا تُنالُ اِلاّ بِمَسأَلَةٍ وَ لَو اَنَّ عَبداً سَدَّ فاهُ وَلَم يَسأَل لَم يُعطَ شَيئاً فَسَل تُعطَ يا مُيَسِّرُ اِنَّهُ لَيسَ مِن بابٍ يُقرَعُ اِلاّ يُوشِكُ اَن يُفتَحَ لِصاحِبِه.(2)

همان نزد خداوند منزلتي است كه جز به درخواست و مسئلت بدان نتوان رسيد و اگر بنده اي دهان خود را ببندد و درخواست نكند، چيزي به او داده نشود. پس درخواست كن تا به تو داده شود. اي ميسّر! هيچ دري نيست كه كوبيده شود جز اينكه اميد رود كه به روي كوبنده ي آن باز گردد.


1- چنانكه امام باقر عليه السلام در تفسير آيه ي شريفه ي «اُدعُوني أستَجِب لَكُم اِنَّ الَّذينَ يَستَكبِرونَ عَن عِبادَتي سَيَدخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ» (غافر / 60) فرمودند: هُوَ الدّعاءُ وَ أَفضَلُ العِبادَةِ الدُّعاءُ (الكافى، كتاب الدّعاء، باب فضل الدّعاء و الحثّ عليه).
2- الكافي، كتاب الدعاء، باب فضل الدعاء، ح 3.

ص:269

گدايي در درگاه الهي نشان دهنده ي تذللي است كه روح بندگي برابر خدا را تشكيل مي دهد. كسي كه دست سؤال پيش پروردگار دراز مي كند در حقيقت در خانه ي او را مي كوبد. البته دير نيست كه جواب صاحب خانه را بشنود و آنچه را طلب مي كند به كف آورد. اين گدايي و كوچكي پيش خدا، انسان را نزد خداوند صاحب منزلتي خاص مي كند و پستي در محضر حق، او را به بزرگي و والايي مي رساند.

با همين پيش زمينه در ادعيه ي مأثور از حضرت معصومين عليهم السلام، درخواست و تقاضا از خداوند متعال، فراوان به چشم مي خورد. در غالب دعاها در خلال خواندن و نام خدا را بردن، اعتراف به وابستگي و غرق نياز بودن، تجلي مي كند. يكي از همراهان امام رضا عليه السلام در طواف و در برابر ركن يماني، دعايي را از ايشان نقل ميكند كه مملو از چنين حال و هوايي است:

«با امام رضا در طواف بوديم، هنگامي كه به مقابل ركن يماني رسيديم، به پا خاستند و دستشان را به آسمان بلند كردند و عرضه داشتند:

يا اللهُ يا وَلِيَّ العَافِيَةِ وَ يا خَالِقَ العَافِيَةِ وَ يَا رازِقَ العافِيَةِ وَ المُنعِمَ بالعافِيَةِ وَ المَنَّانَ بِالعَافِيَةِ وَ المُتَفَضِّلَ بِالعافِيَةِ عَلَيَّ وَ عَلَي جَميعِ خَلقِكَ يا رَحمانَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ وَ رَحِيمَهُمَا صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارزُقنَا العافِيَةَ وَ دَوَامَ العَافِيَةِ وَ تَمَامَ العَافِيَةِ وَ شُكرَ العَافِيَةِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ يَا أرحَمَ الرَّاحِمينَ.(1)


1- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 16.

ص:270

اي خدا! اي ولي عافيت و آفريننده ي عافيت و روزي كننده ي عافيت و نعمت دهنده ي عافيت و منت گذار بسيار به واسطه ي عافيت! و بخشنده ي عافيت بر من و همه ي آفريدههايت! اي مهربان دنيا و آخرت و مهرورز آن دو بر پيامبر و خاندان پيامبر درود فرست و عافيت و دوام عافيت و كمال عافيت و شكر بر عافيت را در دنيا و آخرت روزي ماكن اي مهربان ترين مهربانان!

در اين عبارات شريف امام رضا دو نكته ي مهم قابل توجه است:

1) امام رضا عليه السلام با عبارات مختلف، از خداوند متعال، طلب «عافيت» مي كنند. از خداوند متعال آسايش خويش را در دنيا و نيز در آخرت مي طلبند. بايد در هنگام نزول بلايا صبر و شكيبايي به خرج داد و به مشيت الهي راضي بود. امّا حالت مطلوب اين است كه انسان دنياي خود را در عافيت و آسايش به سر ببرد؛ البته با اين قيد مهم كه اين راحتي دنيوي به امر آخرت او ضرري وارد نكند. اگر انسان مجبور شود عافيت اخروي را به آسايش دو روزهاي دنيا بفروشد، معلوم است كه ارزشي ندارد. مشقت دنيا كه عافيت آخرت را در پي داشته باشد بسيار پسنديده تر از عافيتي دنيوي است كه به دنبال خود عذاب آخرت را همراه بياورد. به اين ترتيب، عافيت نسبي در دنيا در كنار عافيت در آخرت، خواسته اي نيكوست كه وجهه ي همّت اولياي الهي بوده است.(1) البته در اين جا تذكر اين نكته ي ظريف خالي از لطف نيست كه عافيت كامل و مطلق در دنيا و آخرت تنها با ظهور امام عصر عليه السلام به بار مي آيد.


1- براي ملاحظه ي توضيحات مفصّل در اين باره رجوع كنيد به كتاب مناجات منتظران، فصل پنجم از بخش اوّل،

ص:271

به اين ترتيب اگر ملتمسانه دست به دعاي عافيت برداشته ايم، با توجه به فرمايش امام صادق عليه السلام (فلينظر العبد بما يدعو)، بدانيم كه تا براي آشكار شدن يوسف زهرا عليهما السلام دعا نكنيم، عافيت همه جانبه را طلب نكرده ايم!

2) نكته ي مهمي در تحقق شكر به هنگام «عافيت» كارساز است و آن اين كه انسان، «عافيت» را نعمت پروردگار بداند و شكر در قبال آن را لازم شمرد. اغلب اوقات پيش مي آيد كه انسان نعمتي را داراست امّا توجه ندارد كه آنچه در دست اوست لطف خداست، لطفي كه اگر خدا لحظه اي اراده نكند در اختيار او قرار نمي گيرد. وقتي اين نعمت از دست انسان ميرود تازه درمي يابد چيزي كه از آن بهره داشته، «نعمت» الهى بوده و بايد سپاس آن را به جاي مي آورده است. امام رضا با عبارات مختلف، عافيت را نعمت خدا و لطف او در حق خود مي دانند؛ ان جا كه پروردگار را «منعم» «منان» و «متفضل» عافيت مي خوانند. اين عبارات از سويي، عافيت را به عنوان نعمت و منّت و فضل معرّفي مي كند. از ديگر سو بيانگر آن است كه اين همه، از جانب خداوند متعال تفضل شده و اين آسودگي انعام هموست. به علاوه حضرت ثامن الائمه عليه السلام در ادامه ي دعا از خداوند توفيق شكرگزاري اين فضل و انعام را مي طلبند.

ص:272

بخش سوم : اعمال و آداب حج

فصل 1: اعمال و آداب مشترك حج، عمره تمتّع و عمره مفرده

مروري بر اعمال

اشاره

حجّ تمتّع از دو عبادت تشكيل مي شود كه هريك داراي اعمال مفصّلي هستند:

1) عمره تمتّع

2) حج

در عمره تمتّع پس از نيّت، پنج عمل صورت مي گيرد: نخست، احرام در يكي از ميقات ها (كه امروزه ميقات ذوالحليفه (شجره) و جُحفه بيشتر از ساير ميقات ها مرسوم اند. دوّم: طواف هفت دوره به گرد خانه خدا، سوّم: دو ركعت نماز طواف، چهارم: سعي (هفت بار رفت و آمد) ميان دو كوه صفا و مروه، پنجم: تقصير (گرفتن مقداري از مو، ريش، يا شارب). فرق ميان عمره مفرده و عمره تمتّع در چهار

ص: 275

چيز است:

نخست آنكه در عمره ي مفرده طواف نساء و نماز طواف نساء پس از تقصير انجام مي شود و بنابراين غير از نيت شامل هفت عمل است.

دوم آنكه در عمره ي مفرده پيش از طواف و نماز طواف نساء، استمتاع از همسر بر فرد حرام است (هر چند ساير محرّمات احرام از جمله بوي خوش بر او حلال مي شود.) اما در عمره ي تمتع پس از تقصير، كليه ي تروك احرام - حتي استمتاع از همسر - براي افراد جايز است.

فرق سوم آن كه عمره ي تمتع بر خلاف عمره ي مفرده تنها در ماههاي حج (شوال و ذي القعده و ذي الحجه) انجام مي شود و اگر كسي در يكي از اين سه ماه در مكه وارد شود و عمره ي تمتع انجام دهد، بايد تا ايام حج صبر كند و اعمال حج را به انجام رساند؛ مگر اينكه نيت خود را به عمره ي مفرده تغيير دهد و طواف نساء و نماز آن را بجاي آورد.

فرق چهارم اينكه: عمره ي تمتع بر انسان واجب است اما عمرهاي مفرده (حتي در صورت استطاعت) واجب نيست بلكه مستحب است.(1)

در اين مجال - و در فصل اول - ابتدا اعمال و آداب مشترك ميان عمره ي مفرده و عمره ي تمتع و حج را بررسي ميكنيم و درباره ي برخي از آداب مستحب سرزمين واحي سخن خواهيم راند. در فصل دوم درباره ي اعمال خاض حج به بحث خواهيم نشست. تذكر اين نكته لازم مي نمايد كه در اين بخش قصد ما پرداختن به مناسك حج نيست. قصد آن داريم قدري درباره ي حكمت هاي اين اعمال بر اساس روايات سخن بگوييم. بنابراين سعي مي كنيم با اين رويكرد، تك تك اعمال عمره ي


1- رجوع كنيد به: مناسك حج مراجع معظم تقليد.

ص: 276

مفرده و حج تمتع را از نظر بگذارنيم و با اقتباس از روايات اهل بيت اث دربارهشان سخن بگوييم.

احرام

معناي احرام، حرام كردن است. بيست و پنج چيز در پي پوشيدن لباس خاص احرام و به زبان آوردن تلبيه، بر انسان حرام مي شود. در اين حالت بايد شهوت هايت را فراموش كني و از زيور و زيبايي ظاهر بگريزي بايد با احتياط قدم برداري، خودت را و خوشي هايت را كنار بگذاري، بايد با همه - حتي نبات و حيوان - در صلح و سلم باشي و حتي كلامي براي مجادله به زبان نياوري، اين جا ديگر همه ي مقامها و موقعيتها فراموش ميشود. همه ي «ما» و «من»ها كنار مي رود. همه يكي مي شوند و يك رنگ و تو ديگر كجا مي تواني غني را از فقير، عالم را از عامي و گدا را از پادشاه تميز دهي؟ اين جا است كه ديگر ارزش انسانها را هيچ يك از شئون دنيوي آنها تعيين نمي كند. هر كس با خداي خود است و ديگر «خود»ي در ميانه نيست. آراي احرام، زمينه اي است براي ترك تكبرها و فرار از خويشتن خويش كه به خود مسرور است. احرام مقدّمه اي است تا بداني كه فقير و نادار هستي و ذاتت ظالماني است. اگر خدا لحظه اي نور و كمال را از تو دريغ كند تا به سر حدّ عدم مي روي و نيست مي شوي، اين است كه مي يابي اگر هم كمالي داري، امانتي است تا از تو آزمون بگيرند. از امام رضا درباره ي حكمت امر پروردگار به احرام چنين نقل شده است:

لِأن يَخشَعُوا قَبْلَ دُخُولِهِمْ حَرَمَ اللهِ وَ أَمَنَهُ وَ لِئَلا يَلهُوا وَ يَشتَغِلُوا بِشَىءٍ مِن أُمُورِ الدُّنيا وَ زينَتِها وَ لَذّاتِها وَ يَكُونُوا

ص: 277

صابِرينَ فيما هُم فيهِ، قاصِدينَ نَحوَهُ مُقبِلينَ عَلَيهِ بِكُلِّيَّتِهِم مَعَ ما فيهِ مِنَ التَّعظيمِ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ لِبَيتِهِ وَ التَّذَلُّلِ لِأَنفُسِهِم عِندَ قَصدِهِم إِلَى اللهِ تَعالى وَ وِفادَتِهِم إِلَيه راجينَ ثَوابَهُ راهِبينَ مِن عِقابِهِ ماضينَ نَحوَهُ مُقبِلينَ اِلَيهِ بِالذُّلِّ وَالاِستِكانَةِ وَ الخُضُوعِ.(1)

حاجيان به احرام امر شدند كه پيش از داخل شدن در حرم و امن خداوند خاشع شوند و براي آنكه سرگرم و مشغول به چيزي از امور دنيا و زيورها و لذتهاي آن نباشند و در آنچه در آنند شكيبا باشند، قصد سوي او كنند و با همه ي هستي خود رو به او آرند. علاوه بر اينها در احرام بستن، بزرگداشت خداوند و خانه ي اوست و در احرام، خاكساري نفسشان، به هنگام قصد خدا كردنشان و ورودشان بر او، هست؛ در حالي كه ثواب و پاداش الهي را اميد دارند و از عقاب پروردگار ترسانند سوي او ره مي سپارند و به جانب او روي ميآورند با خاكساري و شكستگي و سر افكندگي.

به راستي انساني كه ديده از دنيا بسته و راهي گور خود است، چه حالتي دارد ديگر از دنيا كنده است و شهوت آن، برايش پست و بي معناست. پوچي آن را با تمام وجود واجدان مي كند. ديگر تمام دغدغه و دلهره اش اين است كه حالا مي خواهد به محضر خدا وارد شود و در پيشگاه او قرار گيرد. نگاهي به خود مي افكند، حقارت خود را درمي يابد و ذلت خود را مي فهمد. ميفهمد كه از خود چيزي ندارد، كسي حاضر به همراهي اش نمي شود و دستش به جايي بند نيست. از


1- علل الشرايع ج 1، ص 273.

ص: 278

سويي ميداند كه چه كرده و ميبيند كه چه وزر و وبالي را همراه ميبرد. تهي دستي اش از خير را نيز آشكارا مي نگرد؛ اين است كه از عقاب خدايش مي هراسد و به جذ از زشتيهاي خود پشيمان است. به علاوه از حق لطيف و رئوف، اميد دستگيري دارد. او ديگر در برابر معبود و همه كارهاي خويش قرار گرفته است. به كوچكي و خواري خود در برابر او آگاه است. دريافته كه عددي نيست و به حساب نميآيد و اين چنين شكسته و افتاده مي شود. سپيدي و سادگي احرام، آدمي را ياد كفن زمان مرگش مي اندازد. بايد همين حالات را نيز براي او تداعي كند. محرّماتي كه با پوشيدن اين لباس بر او حرام شده اند همگي مصاديق سرگرمي نفرت آور او به دنياست. حالا خواه ناخواه بايد كنارشان بگذارد. اگرچه در ظاهر امر چنين مي كند - و بايد چنين كند - امّا اين كافي نيست بلكه بايد دلش نيز به اين عرصه بيايد. بايد همانند هنگامهاي مرگ، خويش را گسسته از دلبستگيها ببيند. چه خوب كه حاجي با خود بينديشد انگار مرده است و ميخواهد به لقاء پروردگارش برسد. چه دارد؟ آيا علمش، مالش، مقام واعتبارش مال خود اوست يا عطاي خداست؟ اينگونه چه جاي فخر فروختن و تكبر ورزيدن مضحك نيست آدمي به مال ديگري فخر كند كه در دست او به امانت نهاده اند؟ از ديگر سو اين انسان فقير حقير، چه شاني در برابر خدايش دارد؟ آيا جز اين است كه خداوند او را از ذليل ترين حالت به اين جا رسانده و اعتدال بخشيده؟ آيا جز اين است كه ماهيت تاريك او را خداي متان، پر از نور كمالات نموده؟ آيا غير از اين است كه خدا به او آموخته، خدا ثروتش بخشيده، خدا جايگاهش داده و اگر دمي اراده كند هيچ برايش نمي ماند؟

ص: 279

اينجاست كه آدمي مي فهمد خوار است. پس مي شكند و گردن نمي افرازد. چون مي بيند كه با اين همه نعمت فراگير از گناه نگريخته و از طاعت كم گذاشته، خويش را مقاضر هم مي بيند. پس سر به زير و شرمنده نيز مي شود. اينجاست كه نور رجاء به ثواب الهي، ميتابد. او را با همه ي اين سرشكستگيها و پستي ها اميدوار به دست سخاوت پروردگار مي كند. به همان ميزان اميد، ترس از اينكه مبادا خداوند عقابش كند و نخواهدش، دلش را مي لرزاند.

آري اينگونه، تكبر او جاي خودش را با تذلل عوض مي كند. بي باكي او به شكستگي بدل مي شود. با چشم اميد - نه به عمل خويش كه - يكسره به فضل خداوند مي نگرد. فضاي مكه و مناظر مختلفي دور و بر، او را در پيش گرفتن اين روحيه ياري ميرساند. اميرالمؤمنين در توصيف اين فضا و حكمت اينگونه بودن آن، ميفرمايند:

اگر خدا مي خواست، بيت حرام خود و مشاعر عظيمش را ميان باغها و نهرها قرار ميداد و در جايي كه زمين نرم و هموار باشد، در مكاني پر درخت، با ميوه هايي در دسترسي. در ميان خانه ها و عمارت هاي بسيار و آبادي هايي به هم پيوسته در ميان گندمزارهاي پر بار و بستان هاي سر سبز و زمين هاي حاصل خيز و پر درخت و پهنه هاي پر باران و باغستان هاي خرم و راههاي آباد. [اگر چنين بود] به تناسب كمتر بودن سختي و رنج، اندازه ي پاداش اندك بود و اگر بنياني كه كعبه بر ان ساخته شده و سنگهايي كه ديوارهايش را برآورده، زمزد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشني بود، از دودلي ها و ترديدهايي كه در دلها جاري كرده مي كاست و سعي و كوشش شيطان را از قلبها دور مي ساخت و اضطراب و نگراني را از مردم مي زدود. ولي خداوند

ص: 280

بندگانش را به گونه گونه ي سختي ها آزمايش مي كند و به انواع مجاهدتها به بندگي وا مي دارد و به كارهاي ناخوشايند امتحان مي كند تا تكبر و خود پسندي را از دلهايشان بيرون كند و خواري و فروتني را جانشين آن سازد. در مكه ي معظمه - با وجود همه ي پيشرفتهاي روز - حاجي همواره با سختي ها و دشواريهاي فراواني روبه روست. اين شهر مقدس در دره اي محصور ميان كوهها و در زمين ساخت و سنگلاخ قرار گرفته است. هواي پر رطوبت و نامطلوب و نبود آب جاري و زلال آزار دهنده است. حاصلخيز نبودن زمين ها و طبيعت گرم و صحرايي هم مزيد بر علت است. اينها را در كنار ازدحام جمعيت مسلمان در ايام حج بگذاريم، شرايطي بسيار دشوار ترسيم مي شود. تحمّل آن طاقتي مي خواهد و تاب آوردنش قوّتي، شايد نتوان به حج رفته اي را يافت كه اين شرايط را آسوده و عاري از هرگونه مشقت توصيف كند. غالب افراد از حال و هواي پر غوغاي ايام حج، توصيفي همراه با صدمه ارائه مي دهند. اين همه، كه نشان از ابتلايي بزرگ دارد، خود نشان دهنده ي ثوابي سترگ است. آن حضرت در همين خطبه اينگونه مي فرمايند:

وكُلَّما كانَتِ البَلوى وَالإِختِبارُ أَعظَمَ كانَتِ المَثُوبَةُ وَ الجَزاءُ اَجزَلَ.(1)

و هر چه بلا و امتحان بزرگ تر باشد پاداش و مزد گرانقدرتر است.


1- نهج البلاغه، خ 192.

ص: 281

پس نخستين حكمت اين دشواريها آن است كه خداوند مي خواهد اجر تحمل آنها را مضاعف و پربار دهد. لذا هرچه سختي بيش تر ثواب افزون تر، دانستن اين نكته البته در روحيه ي حاجي به هنگام سفر بسيار ديگر به كمترين ناملايمي، ناراحت نميشود و شكايت نمي كند. تواقع نمي كند كه همه چيز مطابق ميلش باشد و اوضاع هماره بر وفق مرادش مي رود و در برابر سختي ها تاب مي آورد. يقين هم دارد كه اجر اين صبر، ناچيز نخواهد بود.

نكته ي ديگر صورت ظاهر مشاعر الهي (چون صفا و مروه و عرفات و...) و كعبه ي مشرف است. اين پرستشگاه ها و معابد با شرافت خداوند نه از زمرد و زبرجد كه از گل و خاك اند. نه از لولو و ياقوت كه از سنگ و چوب، ساخته شده اند. حال آنكه توقع عامه ي مردم آن است كه خداوند اگر جايي را براي عبادت خود برمي گزيند و شرافت مي دهد، از نظر ظاهر نيز چشمگير و مزين باشد. معمولاً عقل ها در ديده هاست. به همين خاطر، منظره هاي زيباتر اوّلاً جذاب ترند تا اينكه انسان با يك فضاي خيلي معمولي و ساده روبه رو شود. شايد اگر كعبه ي شريف از جواهر قيمتي پوشيده شده بود، بيشتر انسانها را خيرهاي خود مي كرد. شايد اگر مني و عرفات به جاي صحرا و كوه در ميان باغستان هاي پرگل و با طراوت بود، بيشتر ميلها را به خود مي كشيد. نكته در اينجاست كه دار دنيا، دار ابتلا و امتحان است. خداوند، انسان را مي آزمايد تا ببيند در مواجهه با چنين سادگي و سختي چه مي كند؟ آيا در حقانيت آن

ص: 282

ترديد مي كند؟ دو دل مي شود؟ نگراني مي يابد و ايمانش سستي مي پذيرد؟ يا آنكه شك به دل راه نمي دهد و محكم قدم در راه مي گذارد؟ پس اين عرصات حج، همه صحنه هاي امتحان انسانند تا پابندي خويش را به عهد عبوديت با خدا نشان دهد.

حكمت ديگري كه انسان را به درك عبد بودنش نزديك مي سازد، آن است كه اين مناظر و آن صخره ها، همگي او را به خواري مي كشند. بايد سر به زير اندازد و تحمل كند. بايد هر جا كه دستورش دادند، وقوف نمايد، بايد هر قدر كه خواستند، راه بپيمايد. بايد هر جا اراده نمودند، بيتوته كند. بايد سر بتراشد و چون بندگان، دست از پاي خطا نكند. اين فرمانبري بي چون و چرا و بنده وار، بت «خود» او را پيش خودش مي شكند و در درگاه الهي كوچكش مي كند. يادش مي آورد كه بنده است و بندگي، گوهرش خاكساري است، در برابر مالك.

باري، اين جوي كه تابلويش را ترسيم كرديم، گردن فراز انسان را مي شكند. پيشاني خود خواهي اش را به خاك مي سايد بتخانه ي تكبرش را بر سرش خراب مي كند و اينگونه تازه انسان ارزش پيدا مي كند، عزت مي يابد و سر بلند مي شود.

گرماي مكه مرارتي پر ارج

يكي از مصاديق مشقتهاي مكه ي مكرمه، گرماي طاقت فرساي آن است كه هر دو حكمت «امتحان» و «شكست تكبر» را در دل خود دارد. خصوصاً در فصول گرم سال حرارت به اوج خود ميرسد. واقع شدن اين شهر معظم در دره و نزديكي آن به دريا باعث تشديد گرماست. بنابراين علاوه بر گرماي شديد، رطوبت نفس گير آن نيز

ص: 283

انسان را آزار مي دهد. صبر بر همين يك مرارت چنان اجري دارد كه به راستي دل انسان را خنك مي كند و نفسش را جا مي آورد. پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند:

مَن صَبَرَ عَلى حَرِّ مَكَّةَ ساعَةً تَباعَدَت مِنهُ النّارُ مَسيرَةَ مِاَةِ عامٍ وَ تَقَرَّبتْ مِنهُ الْجَنَّةً مَسيرَةَ مِأَةِ عامٍ.(1)

هركه به قدر ساعتي برگرماي مكه صبر كند (مدت زمان كمي) آتش به اندازه ي مسير صد سال از او دور مي شود و بهشت به قدر مسافت صد سال به او نزديك مي گردد.

شايد هم اكنون كه در عالم محسوسيم دور شدن از آتش جهنم، آنقدرها وجداني نباشد. اما اگر به فضاي كتاب و سنت آشنا باشيم اهميت اين فاصله گرفتن را بيشتر در مي يابيم. از آن طرف نيز مطلوبيت نعمتهاي بهشتي و قدر نزديك گشتن به آنها را فراوانتر در مي يابيم. اين همه، مظاهري از رضاي الهي و مزدي است كه پروردگار در برابر ساعتي بردباري به انسان مي دهد؛ آن هم در برابر يكي از رنجهاي اين سفر.

اين گرما و سوز كه خود بسي عطش خيز و بي تاب كننده است، با زائر حرفهاي ديگري هم دارد. اين جا در اين سرزمين وحي و تنزيل، لبهاي انسان خشكي مي زند، اما ابا به راحتي در دسترس هست. گرما كشنده و آزار دهنده است اما سر پناه هاي خنك هم هستند. تازه كسي با تو در جنگ نيست، زره و كلاه خود هم به برنداري، تيري هدفت نگرفته و نيزه اي هم قصدت نكرده است. هواي گرم و آتش بار، با


1- الدّعوات، ص173.

ص: 284

دود شعله ها همراه نگشته و مال و خانواده ات در امانند. دختركانت غصه ي يتيمي زودرس شان را نمي خورند. در اين حال احرام، كسي اجازه ندارد به تو توهين و با تو جدال كند؛ چه رسد به اينكه اسبش را براي تاختن بر بدنت، زين تازه زده باشد. تو حاجي محرمي! به حرم آمده اي و همه احترامت مي كنند. به اشك و لبخند بدرقه ات كرده اند. با گل و نقل هم استقبالت خواهند كرد. با اين همه در برابر آن گرما كشيدن اجراي فراوان به تو عطا مي شود.

چه خوش كه حاجي با دل سفري به كربلا كند و آن عاشوراي پر شراره را يادآور شود. سرور سپيد رويان بهشت، با جگري عطش زده، داغ آفتاب را تاب مي آورد. آسمان از اين گداز پيش چشمش تيره شده بود. خيمه و خرگاهش ساعتي بعد به غارت ميرفت. هزاران تير و شمشير قصد جانش را كرده بودند. اهل و عيالش تا اسارت چند گام فاصله داشتند و همه ي اينها را محض خاطر خدا با رويي گشاده مي پذيرفت. شايد با اين يادآوري خالصانه - كه حاصل ارادت و جوشيده از جان شيعه است - آدمي پيش خود شرم كند كه عمل و تحمل خويش را چيزي حساب آورد. شايد دعايش اين شود كه خداگرماي كربلا را هم به كامش بچشاند و چهره اش را در راه وصل آن حرم حق، آفتاب زده و تكيده سازد. به اين روايت زيبا و شنيدني بنگريد:

معاوية بن وهب مي گويد براي ورود به محضر امام صادق عليه السلام اجازه خواستم. به من گفته شد وارد شوم. داخل كه گشتم آن حضرت را در جايگاه نمازشان در اتاق خود يافتم. نشستم تا نمازشان تمام شد پسي شنيدم كه با خداي خود چنين مناجات مي فرمودند:

ص: 285

اي [خدايي] كه ما را به كرامت ويژگي دادي و به وصيت (نص نبوي) مخصوصي نمودي و شفاعت را به ما وعده دادي و علم گذشته و آينده را عطايمان كردي و دلهاي مردمان را هوايي ما ساختي!

إغفِر لى و لِإِخواني و لِزُوّارِ قَبرِ أَبي عَبدِاللهِ الحُسَينِ الَّذينَ أَنفَقُوا أموالَهُمْ وَ أشخَصُوا أَبدانَهُم رَغبَةً فى بِرِّنا وَ رَجاءً لِما عِندِكَ فى صِلَتِنا وَ سُرُوراً أدخَلُوهُ عَلى نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَ آلِه وَ إجابَةً مِنهُم لِأَمرِنا وَ غَيظاً أدخَلُوهُ عَلى عَدُوِّنا....

رحمتت را شامل من و برادرانم ساز و بر زائران قبر اباعبدالله الحسين عليه السلام [رحمت فرست] آنانكه [در راه زيارت او] اموالشان را خرج كردند و بدن هايشان را به مشقت انداختند؛ به خاطر رغبت و شوق نيكي به ما و به خاطر اميد به ثواب تو در پي پيوند با ما و به به خاطر اجابتشان نسبت به فرمان ما و به خاطر خشمي كه بر دشمنان ما وارد ساختند....

... فَارحَم تِلكَ الوُجُوهُ الَّتي قَد غَيَّرَتهَا الشَّمسُ وَ ارحَم تِلكَ الخُدُودَ الَّتي تَقَلَّبَت عَلى حُفرَةِ أبى عَبدِاللهِ وَ ارْحَمْ تِلكَ الأعيُنَ الَّتى جَرَت دُمُوعُها رَحْمَةً لَنا وَ ارْحَمْ تِلكَ القُلُوبَ الّتى جَزِعَت وَ احتَرَقَت لَنا وَ ارْحَم الصَّرخَةَ الَّتى كانَت لَنا اَلّلهُمَّ إنى أستَودِعُكَ تِلكَ الأنفُسَ وَ تِلكَ الاَبدانَ حَتّى نُوافِيَهُم عَلَي الحَوضِ يَومَ العَطَشِ.(1)


1- الكافي، ج4، ص 582.

ص: 286

رحمت آور به آن رخسارها كه خورشيد رنگشان را تغيير داده و رحمت آور به آن گونه هايي كه بر قبر اباعبدالله عليه السلام منقلب شده و رحمت آور بر آن ديدگاني كه اشك هايش به خاطر مهر و رقت [به حال] ما ريزان شده و رحمت آور به آن قلبها كه براي ما بيتاب و گداخته شده و رحمت آر به فرياد و فغاني كه از براي ما بوده است. خدايا آن جان ها و جسم ها را به تو مي سپرم تا آن كه در روز تشنگي [قيامت] در كنار حوضي [كوثر] به عهد خود با آنان وفا كنيم.

آري اين چشم هاي نم زده از داغ امام حسين عليه السلام، اين چهره هاي آفتاب سوخته، اين قالب هاي آتش گرفته و بيتاب، با ارزش و گرانقدرند؛ آنقدر كه امام صادق تعقيب نمازشان را به دعا بر ايشان ميگذرانند. از خدا حفاظت آنها را مي طلبند و سيراب كردنشان را در بحبوحه ي عطش زار محشر به عهده مي گيرند. راستي هيچ كجا كربلا مي شود؟!... .

در حال احرام چه كنيم؟

پس از آنكه حاجي به ميقات رسيد، اگر مرد است، دو جامه ي سپيد نادوخته را دور كمر مي بندد و به دوش مي افكند. قصد قربت مي كند در هنگامي كه نيت خاص خود را از دل ميگذراند يا آنكه - براي رعايت استحباب - آن را به زبان مي آورد. نيكوست اگر به عمره ي مفرده آمده است و يا مي خواهد حج مستحبي انجام دهد، ديگران را نيز در نيت خود شريك كند. بدين صورت كه اين عمل مستحبي خويش را به نيابت از مؤمنيني انجام دهد كه بر گردنش حقي يا در درگاه الهي آبرويي

ص: 287

دارند. اينگونه ثواب جهاد خويش را به آنان نيز مي رساند و اداي حقوق آنها را هم مي نمايد. به طور مثال نيابت از پدر و مادر، اساتيد، علماي تشيع و بزرگاني چون شهداي كربلا بسيار مطلوب است. از اين فراتر وقتي است كه حاجي به نيابت از ائمه ي معصومش و خصوصاً مولاي طريد و وحيدش امام عصر عليه السلام نيت انجام عمره ي مفرده يا حج مستحبي مي نمايد.(1) در اين حالت او نهركم آب و بي رمق خويش را به اقيانوس هاي فراخ و درياهاي بي كرانه متصل ساخته است. و مگر وجيه تر از وجه الله در دربار ربوبي مي توان يافت؟ و مگر آبرو داري همتاي ائمه ي نور و هدايت سراغ مي توان گرفت؟ زائري كه نيابت از امامان پاك نهادش مي كند حكم كودكي را دارد كه دستش را به دست بزرگ ترش مي دهد. اطمينان دارد به گل روي او همه احترامش مي كنند و عزتش مي دهند. اگر چنين كنند نه از براي خود اوست، بلكه از اين بابت بالا نشين مي شود كه دست در دست «عرش نشين الهي» نهاده است. به علاوه چنين نيابتي عرضا توسل و ران ملخي به درگاه سليماني امام عصر عليه السلام است تا پرتو التفات آن عزيز مصر وجود را به سوي


1- امام عصر عليه السلام سرور اهل ايمانند و بزرگترين حق را ايشان بر گردن ما دارند. نيابت از ايشان در عمره يا حج مستحتي يكي از اعمال نيكويي است كه مي تواند باعث تقرب ما به آن حضرت گردد. بسياري مراجع بزرگوار تقليد نيابت از امام عصر عليه السلام را در اين امر جايز دانسته اند: مرحوم آية الله خويي و مرحوم آية الله گلپايگاني (بر اساس نقل كتاب «آراء المراجع في الحج، ص 54» و آية الله سيستاني (بر اساس استفتاء نگارنده از سايت رسمي ايشان)، مرحوم آية الله سيد محمد تقي موسوي اصفهاني نيز در جلد دوم كتاب شريف «مكيال المكارم في فوائد الدعاء للقائم» تكليف 25 و 26 مردم نسبت به امام زمانشان را چنين معرّفي فرموده اند: «حج نمودن به نيابت از آن حضرت» و «فرستادن نايب براي حج كردن از جانب آن حضرت».

ص: 288

گداياني بي مايه - چون ما - بكشاند. البته پيش از اين نيت نكو و پوشيدن احرام، مستحب است انسان غسل احرام بجاي آورد و دو ركعت يا، براي درك فضيلت بيشتر، شش ركعت نماز مستحبي - با سوره هاي اخلاص و جحد - بخواند(1) تا آمادگي افزونتري براي مراحل بعد بيابد.

تلبيه

متن و ثواب تلبيه

احرام حج تمتع، عمره ي تمتع و عمره ي مفرده، بدون گفتن ذكر «تلبيه» محقق نمي شود. كسي كه غسل كرده، لباس احرام پوشيده و نيت نموده است، در صورتي محرم خواهد شد كه تلبيه گفته باشد. به علاوه از همين هنگام به بعد ملزم به رعايت تروك احرام است. حدّ واجب اين ذكر، عبارت از اين جملات است:

لَبَّيكَ اللّهُمَّ لَبَّيك لا شَريكَ لَكَ لَبَّيكَ اِنَّ الحَمدَ وَالنِّعمَةَ لَكَ وَ المُلكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيكَ.(2)

اجابتت مي كنم اي خدا اجابتت مي كنم! آمده ام، آماده ام همتايي براي تو نيست اجابتت مي كنم! به راستي ستايش و نعمت و پادشاهي از آن توست، همتايي از براي تو نيست اجابتت مي كنم.

گفتن يكباره ي حد واجب نيز كفايت مي كند. البته در كتب مناسك آمده است كه در عمره ي تمتع با ديدن خانه هاي قديم مكه (حدّ حرم) و در عمره ي مفرده پيش از ورود به حرم و در حج تا هنگام زوال آفتاب


1- رجوع كنيد به مناسك حج مراجع معظم تقليد، بخش مستحبّات احرام.
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 326.

ص: 289

روز عرفه، جايز و بلكه مستحب است حاجي ذكرلبيك را تكرار كند. امام باقر عليه السلام به نقل از نبي اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم مي فرمايند:

مَنْ لَبى فى اِحرامِه سَبعينَ مَرَّةً ايماناً وَ احتِساباً أَشهَدَ اللهُ لَهُ ألفَ ألفِ مَلَكٍ بِبَراءَةٍ مِنَ النّارِ وَ بَراءَةٍ مِنَ النِّفاقِ.(1)

هر كه در حال احرام خود هفتاد بار -از روي ايمان و احتساباً لبيك بگويد، خداوند برايش هزار هزار فرشته را به دوري از آتش و دور گشتن از نفاق شاهد مي گيرد.

براي چنين ثواب گرسنگي در روايت شريف، دو شرط بيان شده است:

نخستين شرط، ايمان است بدين معنا كه فرد، معرفت به خداي متعال، رسول مكرّم صلّي الله عليه و آله و سلّم و ائمّه ي معصومين عليهم السلام را از عمق جان پذيرفته باشد و در يك كلام قلباً به اين سه پايه ي انكارناپذير دين، اعتقاد داشته باشد.

دومين شرط، كه در قالب تعبير «احتسابا» آمده، بدين معناست كه حاجي لبيك گفتن خود را به حساب خدا بگذارد. به تعبير ديگر به قصد تقرّب به خداي متعال، خالصانه و بدون هيچگونه خودنمايي و ريا چنين كند. بنابراين براي به دست آوردن اين ثواب، علاوه بر ايمان، بايد انسان تنها خدا را در نظر داشته باشد و صرفاً كسي را در نظر گيرد كه سوى او مسافراست.

در كتب روايي علاوه بر لبيك واجبي كه ذكر نموديم لبيك هاي مستحبي نيز از معصومين نقل شده است. اين لبيك ها در


1- الكافي، ج4، ص 337.

ص: 290

كتب مناسك حج مراجع معظم تقليد نيز ذكر گرديده و مضامين شورانگيزي دارد:

لَبَّيكَ ذَا المَعارِجِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ تُبدِئُ وَ المَعادُ إِلَيكَ لَبَّيكَ لَبَّيكَ داعِياً إِلَى دَارِ السَّلامِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ غَفَّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ مَرغُوباً وَ مَرهُوباً إِلَيكَ لَبَّيكَ لَبَّيكَ اَنتَ الغَنِىُّ وَ نَحنُ الفُقَراءُ إِلَيكَ لَبَّيكَ (لَبَّيكَ أَهلَ التَّلبِيَةِ لَبَّيكَ) لَبَّيكَ ذَا الجَلالِ وَ الإِكرَامِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ إِلهَ الخَلقِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ ذَا النَّعمَاءِ وَ الفَضلِ الحَسَنِ الجَمِيلِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ كَشَّافَ الكُرَبِ الْعِظَامِ لَبَّيكَ لَبَّيكَ عَبدُكَ وَ ابْنُ عَبْدَيكَ لَبَّيكَ لَبَّيكَ يا كَريمُ لَبَّيكَ لَبَّيكَ أَتَقَرَّبُ إّلَيكَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيهِ وَ عَلَيهِم لَبَّيكَ لَبَّيكَ بِحَجَّةٍ وَ عُمُرَةٍ لَبَّيكَ لَبَّيكَ هَذِهِ مُتعَةُ عُمرَةٍ لَبَّيكَ لَبَّيكَ تَمَامُهَا وَ بَلاغُهَا عَلَيكَ لَبَّيكَ.(1)

لبيك اي صاحب مراتب والا! اجابتت مي كنم، لبيك ! تو آغازگر [خلقتي] و بازگشت به سوي توست، اجابتت مي كنم! لبيك ! اي كه مرا به خانه ي سلامت خواندي، اجابتت مي كنم! لبيك ! اي بخشايشگر گناهكاران اجابتت مي كنم! لبيك! به تو اشتياق دارم و از تو ترسانم، اجابتت مي كنم! لبيك ! تو بي نيازي و ما به تو نيازمندانيم. آمده ام و آماده ام، (لبيك اي شايسته ي تلبيه لبيك!) لبيك اي داراي شكوه و كرامت آمده ام و آماده ام، لبيك اي معبود آفريدگان! اجابتت مي كنم! لبيك اي داراي عطايا و فضل


1- مستدرك الوسايل، ج9، ص181.

ص: 291

نيكو و زيبا لبيك ! لبيك ! اي رفع كننده ي گرفتاريهاي بزرگ لبيك، لبيك اين بنده ي توست و فرزند دو تن از بندگان تو لبيك ! لبيك اي بخشنده ي بي منت لبيك ! لبيك به سوي تو به واسطه ي پيامبر و خاندانش تقرب مي جويم لبيك ! اجابتت مي كنم به حج و عمره اي لبيك، اجابتت مي كنم اين عمره ي تمتع به سوي حج است لبيك ! اجابتت مي كنم پايان دادنش و [به نتيجه] رساندنش با توست، لبيك.

در اين اذكار شريف معارف نابي نهفته است. دقت در آنها - و نه فقط خواندن و رد شدن - علاوه بر ثواب افزون تر، درس آموز نيز هست. به طور مثال در اين روايت شريف بر سه محور مهم انگشت اشاره گذارده شده است:

محور نخست آنكه در همان تعابير ابتدايي به خداوند عرضه مي داريم كه ما به تو اشتياق و اميد داريم و در عين حال از تو ترسانيم. اين، بيان يك حالت مطلوب و واقعي در روح اهل ايمان است و در فرهنگ اعتقادي دين، از آن به «خوف» و «رجاء» تعبير مي شود. مؤمن را هميشه دو خوف احاطه كرده است: اول آنكه مي داند گناهان فراواني در برابر خداوند رئوف مرتكب شده و كفران نعمتهاي بيشماري نموده است. در عين حال نمي داند آيا خداي متعال اين گناهان او را بخشوده است يا نه؟ خوف آن دارد كه نكند خداوند عذر او را در هنگام توبه نپذيرفته باشد. آنگاه با آنكه مؤمن است ممكن است در هنگام مرگ يا برزخ و قيامت عذابهاي سختي برايش در نظر گرفته باشند. اين است كه از عدل خداوند مي هراسد. مي ترسد از اينكه خداوند در برابر آنچه كرده، به او پاسخي مطابق عدل خود بدهد.

ص: 292

خوف ديگر، خوف از آينده ي پيش روست. مؤمن نمي داند چه گذرگاه هاي سخت و چه لغزشگاه هاي هلاكت باري انتظارش را مي كشند. ممكن است در شرايطي گناهاني را مرتكب شود كه حتي فكر انجامش را هم اكنون نمي كند. اگر خدا به او رحم نكند حتي اين امكان هم منتفي نيست كه نامش در سلك اشقيا رقم خورد. ممكن است نتواند گوهر ايمان خود را به همراه خويش به آخرت ببرد. اين است كه مي هراسد، مي لرزد و دلهره دارد. ترس و لرز از مواجهه با عدل خداي منتقم و نيز دلهره از پرتگاه ها و عاقبت شقاوت بار.(1)

اما در عين حال كه چنين مي ترسد به فضل خداوند اميد دارد. به احسان و لطف او چشم دوخته است و البته اين اميد او اميدي واهي نيست. با آرزوهاي دست نيافتني و خيالات پوچ كاملاً متفاوت است. اميد او واقعي است به اين معنا كه براي به دست آوردن هدف خود دست به كار مي شود. از راهش وارد مي گردد و رحمت الهي را با روحيه اي عملگرا مي جويد. با تقوا، توسل به اهل بيت و توكل به پروردگار به كسب رحمت او اميد مي بندد. به تعبير بهتر، اميد او ايستا نيست بلكه با تلاش و حركت رو به جلو همراه است. به هر روي حاجي به ميزبان بي مانندش عرضه ميدارد كه هم از عدل او مي هراسد و هم به فضل او چشم داشت دارد.گويي از ناي جان اين عبارات شريف دعاي ابوحمزه را نجوا مي كند:

أدعُوكَ يا رَبِّ راهِباً راغِباً راجِياً خائِفاً إِذَا رَأَيْتُ مَولاىَ ذُنُوبى فَزِغتُ وَ إِذا رَأَيتُ كَرَمَك طَمِعْتُ فَإِن عَفَوتَ فَخَيْرُ


1- رجوع كنيد به الكافي، كتاب الايمان و الكفر، باب الخوف و الرجاء.

ص: 293

راحِمٍ وَإنْ عَذََّبْتَ فَغَيْرُ ظالِمٍ.(1)

تو را مي خوانم اي پروردگار! در حاليكه هرسانم و روي آور ترسانم و اميدوار، هنگامي كه گناهانم را مي نگرم وحشت مي كنم و وقتي بزرگواري تو را نگاه ميكنم [به فضلت] طمع مي كنم [و اميد ميبندم] پس اگر مرا ببخشايي چه نيكو مهرورزي هستي و اگر عذابم كني، ستم نكرده اي.

محور دوم اين كه: اگر كسي خداي متعال را شايسته ي لبيك ببيند، مرتبه ي بالايي از عبادت را به كف آورده است. او اكنون يافته كه هيچ موجودي جز خدا شايسته ي انگيزه شدن براي بندگي و مخاطب شدن براي لبيك نيست، چرا كه هر چه غير او مخلوق است و اتكا به پروردگار دارد. همانند تعبير اميرمؤمنان عليه السلام كه عرضه داشتند:

وَجَدتُكَ اَهلاً لِلعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ.(2)

(خدايا) من تو را شايان پرستش يافتم پس بندگي ات كردم.

چنين درجه اي از درجات بالاي بندگي خداست كه انسان به هيچ انگيزه اي جز «خداي شايسته ي پرستش» در درگاه او زانو نزند. البته چنين گفتاري به طور كامل شايسته ي كسي چون اميرمؤمنان است و ديگران در درجات پايين آن را به زبان مي آورند.

محور سوم آنكه در عبارات پاياني اين لبيك از خدا مي خواهيم كه خود، حج ما را به بلوغ و كمال برساند، به كمال رسيدن يك عمل به اين است كه اولاً صحيح باشد و ثانياً مقبول درگاه الهي افتد. مي توان فرض


1- البلد الامين، ص 206.
2- بحارالانوار، ج 41، ص 14.

ص: 294

نمود عملي تمامي شرايط صحت را دارا باشد اما در عين حال مقبول پروردگار نيفتد. قبولي عمل از سوي خداي متعال شرايط متعدّدي دارد كه اگر انسان آنها را كسب نكرده باشد ره به جايي نمي برد و عاقبت از پذيرش خداوند دست خالي مي ماند. البته از سوي ديگر، احراز تمامي شروط قبولي عمل، كار هركس نيست و روندي بسيار دشوار و در عين حال ظريف دارد. بنابراين انسان بايد تلاش خود را براي به دست آوردن اين شرايط مبذول دارد. اما در عين حال نمي تواند به كار خود اميد ببندد چرا كه در نهايت خداوند بايد عمل او را بپذيرد و اوست كه بايد به كار انسان نمره بدهد. بدين ترتيب يك اميد باقي مي ماند و آن چشم دوختن به دامان فضل الهي است. اميد مؤمن اين است كه خداوند خود به كرمش و با چشم پوشي از نقص هاي عمل، آن را به همين صورت شكسته بسته بپذيرد. در يك كلام خود، آن را كامل و تمام كند. معناي «تمامها و بلاغها عليك» همين است. يعني «خدايا! اين عمره ي تمتع، يا عمره ي مفرده و يا حج من است. امّا خود اميد ندارم كه بتوانم آن را شايان پذيرش تو سازم. به همين خاطر به فضل خود آن را تماميت بخش و آنگاه بپذير» اگر خداي متعال نپذيرد و دست رد به سينه مان بزند، آن وقت اول سياه روزي و بدبختي است. مي شود كه انسان، لبيك بگويد امّا خداوند اجابت نكند. مي شود كه اعلام آمادگي بنمايد، امّا خداوند او را نخواهد و به اين ميهمان خوش آمد نگويد. به هر روي اگر گناهان انسان بخشوده نگردد و خداوند بخواهد مؤاخذه كند، ديگر جواب اين «لبيك» ما «لبيك» نخواهد بود. به اين روايت تأمّل انگيز بنگريد:

ص: 295

امام زين العابدين حج مي گزارد. پس هنگامي كه احرام بست و مركبش ايستاد (در ميقات) رنگش زرد شد و بر [بدن مباركش] رعشه افتاد و نمي توانست لبيك بگويد. به ايشان گفته شد: «لبيك نمي فرماييد؟» فرمودند:

أَخشى أَن يَقُولُ لى لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيكَ.

مي ترسم [خدا] به من بگويد: اجابتت نمي كنم و خوش نيامدي. پس هنگامي كه لبيك به زبان آورد از حال رفت و از مركبش فرو افتاد. پس اين حال [رعشه و رنگ پريدگي] بر او غالب بود تا حجش را به پايان رسانيد.(1)

امام سجاد عليه السلام - كه سر سوزني از معصيت و ناپاكي ندارند - چنين مي گويند. پس آيا گفتن تلبيه بايد براي ما به همين راحتي باشد؟ براي مايي كه غرق در باتلاق معصيتيم و روزمان بدون گناه شب نمي شود؟ امامي كه يكپارچه نور و پاكي و خلوص و صفاست، اينگونه از پاسخ رد خداوند دلهره دارد، آن وقت ما عين خيالمان نيست؛ به راستي اين افسوس ندارد؟ اين راحتي ما در هنگام مواجهه با پروردگار از سر جهلمان است. چشم بازي نداريم و نمي فهميم كه خود چه كاره ايم. يادمان رفته چه سيه رويي ها در نامه ي عمل خويش داريم. از سويي ديگر خدا را نشناخته ايم و عدل او را جدي نگرفته ايم. قهاريّت او را وجدان نكرده ايم و توشه اي از هراس فراهم ننموده ايم. اين است كه خيالمان آسوده است. اهل حق اگرچه پاك نهاد باشند، باز هم خويش را ايمني نمي دهند. همواره در برابر او احساس تقصير مي كنند و هراسانند كه خداوند آنها را نپذيرد. اين در حالي است كه كسي چون آنان


1- عوالي اللالي، ج4، ص 35.

ص: 296

شايسته ي پذيرايي حق تعالي نيست. متأسفانه امروزه در جامعه ي اهل تدين به اين مسائل كه روح حج و لبيك است توجه نمي شود. غافل از اين كه خداي متعال از بي باكان درنمي گذرد و به آنان لبيك نمي گويد.

ردّ لبيك حرام خوار

به طور مثال در مورد كساني كه حقوق مالي ديگران را ضايع كرده اند و مال حرام اندوخته اند از قول معصومين عليهم السلام چنين آمده است:

مَنْ حَجَّ بِمالٍ حَرامٍ نُودِىَ عِندَ التَّلبِيَةِ: لا لَبَّيكَ عَبدِى وَ لا سَعدَيكَ.(1)

هر كه با مال حرم حج كند هنگام تلبيه به او ندا مي شود: اجابتت نمي كنم بنده ي من و خوش نيامدي.

يا امام صادق عليه السلام فرمودند:

إِذَا اكتَسَبَ الرَّجُلُ مالاً مِن غَيرِ حِلَّهِ ثُمَّ حَجَّ فَلَبّى نُودِىَ «لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيكَ، وَ إِن كانَ مِن حِلَّه فَلَبّى نُودِىَ «لَبَّيكَ وَ سعدَيكَ».(2)

وقتي انسان مالي را از غير راه حلالش كسب مي كند و حج مي گزارد و لبيك مي گويد، ندا مي رسد كه: «پاسخت نمي دهم و خوش نيامدي!» و اگر از راه حلال [درآمد داشته باشد] ندا مي شود: «لبيك و خوش آمدي!»


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 317.
2- الكافي، ج 5، ص 124.

ص: 297

كسي كه مثلا از راه ربا مال مي اندوزد يا با مال خمس نداده به حج مي آيد شايد نداند كه اين مال حرام، همه ي عبادت پر ملالت او را به باد فنا مي دهد. اين وعيد الهي است كه پذيراي چنين كسي نمي شود، جوابش را نمي دهد و خوشامدش نمي گويد. به راستي جاي آن است كه انسان در هنگام گفتن تلبيه، قدري تأمّل كند و در خود و سابقه ي خويش نظر نمايد. دست كم اگر اهل گناه است پيش از خواندن خدا توبه كند و پاكي بخواهد. از اين درنگ گريزي نيست. اگر انسان با روحي آلوده قدم در اين راه نهاد حالش حال فرد چرك و زشتي است كه مي خواهد در ميهماني مجلل و با شكوهي شركت كند؛ ضيافتي كه متعلق به صاحبخانه اي تيزبين و بصير است. مثل اين است كه در اين ميهماني، بي توجه پيش برود و آبروريزي كند. مسلماً چنين كسي را در اين ضيافت راه نمي دهند. از آنجا مي رانند و شرط ورودش را آراستگي و پيراستگي اش مي شمرند.

به چه كسي لبيك مي گوييم؟

كاش انسان حقيقتاً بفهمد كجا آمده و مي خواهد بر چه كسي وارد شود. كاش دريابد كه مي خواهد به ميهماني چه كسي بيايد؟ آن وقت شايد اين عظمت را تاب نياورد و قالب تهي كند.

به اين داستان واقعي توجه كنيد:

حاج احمد كاشاني، كه از حمله داران با سابقه است، حدود 30 سفر به حج رفته كه تعداد چهار - پنج مرتبه ي آن با هواپيما بوده است. وي از قديم الايام به تعداد ظرفيت يك اتوبوسي مسافر ثبت نام مي كرد و آنان را به عراق براي زيارت عتبات و آنگاه به حج مي برد. او نقل مي كرد. در سالي كه مسافران را به كاظمين و

ص: 298

عراق مي بردم تا پس از زيارت عتبات به مكه ببرم، در ميان مسافران زن و شوهري آرام، سنگين و مؤدب بودند كه يكي از بدرقه كنندگانشان نزد من آمد و گفت: حاج احمد آقا! اين زن و شوهر خيلي كم رو و كم حرف هستند، توجه بيشتري به آنها داشته باشي. گفتم: چشم، من به همه توجه دارم؛ به اين 2 نفر بيشتر مي رسم. در آن سال هيچ كس، حال آن زن و شوهر را در نماز، عبادت، گريه و دعا نداشت. از شهرهاي كربلا، نجف، كاظمين و زيارت عتبات فارغ شده، به مدينه رفتيم. آن وقت ها باغ ملائكه و مرجان بود. حدود بيست روز يا بيشتر در مدينه بوديم. پس از آن براي عزيمت به مكه به مسجد شجره كه در بيابان بود رفتيم. اين جا تنها محلي بود كه آن مرد با من صحبت كرد. قدري جلو آمد و به آرامي گفت: اگر مقداري آب باشد كه من غسل كنم و بعد محرم شوم، بهتر است. گفتم: مانعي ندارد. يكي دو سطل آب آماده كردم و كمكش كردم تا غسل كرد و به داخل مسجد آمد.همه ي مسافران و از جمله همسر ايشان محرم شده، بيرون آمدند و همگي منتظر او بوديم. مثل آدم هاي بهت زده در داخل مسجد اشك مي ريخت و چيزي نمي گفت. جلو آمدم آرام گفتم: آقا محرم شده ايد؟ گفت: نه. گفتم: تلبيه را مي دانيد؟ گفت: تلبيه چيست؟ يك بار «لَبَّيكَ اَللّهُمَّ لَبَّيكَ...» را براي او تكرار كردم. خيلي آرام و در حالي كه اشك مي ريخت گفت: جناب حاج احمد آقا! لبيك يعني چه؟ گفتم: يعني خدايا آمدم و بيش از اين معناي آن را نمي دانم گريه اش شديدتر شد و پرسيد: واقعاً به اين معناست؟ گفتم: بلي تنها يك بار گفت: خدايا آمدم و افتاد و از دنيا رفت. زائران را از ماشين پياده كرديم، او را غسل داده، كفن پوشانيديم و در كنار مسجد دفن كرديم.(1)


1- بركات سرزمين وحي، ص 15 تا 17.

ص: 299

مؤمن با معرفت مي داند در پيشگاه كه آمده است. احساس مي كند همه ي تعلقات ظاهر و باطن را كنار گذارده و در محضر اوست. اين است كه به راستي از حقارت خود شرم مي كند. از حضور و تقصيري كه حس مي كند، عرق خجالت به پيشانيش مي نشيند نگران مي شود كه در محضر مالكش چه مي خواهد بگويد؟ چه دارد و چه عذري مي خواهد بياورد؟ او هماره خويش را مقصر در طاعت مي بيند، خداي را شناخته و مي داند كه نمي تواند از پس حق عبادت او برآيد؛ هر چند سيدالساجدين و زين العابدين عليه السلام باشد آنگونه كه شايسته ي خداست ياراي عبادت ندارد. اين است كه اگر چه خردلي از ناپاكي در وجودش نباشد امّا باز هم در دلش آشوب است و نبضش به تندي مي زند. راوي به امام صادق عليه السلام عرضه مي دارد كه: «سرور سجده گزاران و آقاي عابدان امام علي بن الحسين عليهما السلام هنگامي كه به نماز مي ايستادند رنگشان متغير مي شد.» حضرت مي فرمايند:

وَ اللهِ إِنََّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَينِ كانَ يَعرِفُ الَّذي يَقُومُ بَيْنَ يَدَيه.(1)

به خدا علي بن الحسين عليهما السلام كسي را كه در برابرش مي ايستاد مي شناخت.

در روايت ديگري امام صادق عليه السلام مي فرمايند: حضرت زين العابدين عليه السلام در هنگام نماز رنگشان مي پريد و پوستشان مي لرزيد و چون شاخه هاي نخل به رعشه مي افتادند.(2) هنگامي كه درباره ي اين حالات از خود آن حضرت پرسيدند فرمودند:


1- علل الشرايع، ج 1، ص 231.
2- فلاح السائل، ص 101.

ص: 300

ما تَذرونَ بَيْنَ يَدَى مَنْ أَقُومُ؟(1)

نمي دانيد در محضر كه ايستاده ام؟

آري اين جا قله هاي سر به فلك رفته اي است كه بال هاي ادراك ما توان رسيدن به آن را ندارد. اما كجا و معصوميت امام سجاد عليه السلام؟ قلب تاريك ما كجا و قلب خورشيدگون آن بزرگوار؟ اگر برقي از اين فروگذارد، روح از بدن ما نيز مفارقت مي كند. اين معرفت ظرفي به وسعت روح معصوم مي طلبد و از پشه ي لاغري چون ماكجا تاب چنين عرصه اي مي آيد؟ كاش هنگام تلبيه گفتن قدري هم در اين انديشه فرو رويم كه چگونه رويمان مي آيد با خدا روبه رو شويم؟ عمري، لبيك به نفس امّاره و ابليس گفته ايم و حال مي خواهيم خدا را بخوانيم آن وقت شايد قدري در خود فرو بنشينيم و خوار و خاكسار به حريم او رهسپار شويم.

حكمت تلبيه

تلبيه به معناي «اجابت» و «پاسخ گفتن» است. اما اين لبيك به كيست؟ و حكمت تشريع آن چيست؟ در فرمايشي از امام موسي بن جعفر عليهما السلام چنين آمده است:

پس خدا به ابراهيم وحي كرد كه بر فراز كوه ابوقبيس برو و در ميان مردم چنين ندا ده:

يا مَعْشَرَ الخَلايِقِ إنَّ اللهَ يَأمُرُكُمْ بِحَجِّ هذَا البَيتِ الَّذي بِمَكَّةَ


1- عوالي اللالي، ج 1، ص 324.

ص: 301

مُحرِماً مَنِ استَطاعَ إلَيهِ سَبيلاً فَريضَةً مِنَ اللهِ.

«اي گروه آفريدگان! به درستي كه خداوند شما را به حج اين خانه (كعبه) فرمان مي دهد - [خانه اي كه] در مكه است - هر كه در راه رفتن به سوي آن تواناست در حال احرام به عنوان واجبي از سوي خداوند (به آن اقدام كند)».

حضرت ابراهيم بر فراز كوه ابوقبيس رفت و اين فرموده ي الهي را تكرار كرد. در ادامه امام كاظم عليه السلام مي فرمايند:

پس خداوند صداي ابراهيم عليه السلام را امتداد داد تا آن را به گوش اهل مشرق و مغرب رساند و به (گوش) همه ي نطفه هايي كه خداوند در پشت مردان و رحم زنان تا روز قيامت تقدير و قضا فرموده است. پس اين جا بود اي فضل! كه حج بر همه ي مخلوقات واجب شد.

فَالتَّلبِيَةُ مِنَ الحاجِّ فى اَيّامِ الحَجِّ هِىَ إِجابَةٌ لِنِداءِ إِبراهيمَ يَومَئِذٍ بِالحَجِّ عَنِ اللهِ.(1)

تلبيه ي حاجيان در ايام حج اجابت نداي ابراهيم در [دعوت] به حج است در آن روز [كه] از جانب خداوند [اعلام شد.]

كساني كه به حج مي روند، در واقع پيش آمده اند تا به ابراهيم لبيك بگويند. لبيك به ولي و خليفه ي الهي، لبيك به خداست زيرا كه حنجره ي او كلامي جز خواسته هاي پروردگار بازتاب نمي دهد. پس هركس او را اجابت كند، خداوند را اجابت نموده است. در مورد ديگري راوي از امام صادق عليه السلام مي پرسد:


1- تفسير عيّاشي، ج2، ص 232.

ص: 302

لِمَ جُعِلَتِ التَّلبِيَةُ؟

چرا تلبيه [بر حاجيان، واجب] قرار داده شد؟

حضرت پاسخ مي فرمايند:

إنَّ اللهَ عَزََّوَجَلَّ أَوحى إِلى إِبراهيمَ: «وَ أذِّن فِى النّاس بِالحَجِّ يَأتُوكَ رِجالاً» فَنادى، فَأُجيبَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ يُلَبُّونَ.(1)

به درستي كه خداوند عزوجل به ابراهيم وحي فرمود: «اعلام دار حج را در ميان مردم كه به سوي تو پياده بيايند» پس ندا داد و آنان از راه هاي دور لبّيك گويان پاسخ دادند.

هنوز بسياري از انسانها به دنيا نيامده بودند. وجود ذرّي آنان در صلب پدرانشان بود كه خداوند متعال صداي ابراهيم عليه السلام را به گوش مشارق و مغارب رساند. آنان كه هنوز متولد نشده بودند، از پشت پدرانشان، ابراهيم عليه السلام را اجابت نمودند. از راه هاي دور و از فرسنگ ها آن سوتر از حجاز به او «آري» گفتند و حاضر شدند به امر او گردن بگذارند. در روايت ديگري بيان فرموده اند كه هر كس به تعداد لبيك هايي كه به ابراهيم گفته، به حج مي آيد. امام صادق عليه السلام فرمودند:

هنگامي كه خداوند عزوجل ابراهيم و اسماعيل را به بنا كردن خانه (كعبه) امر نمود و بناي آن به پايان رسيد امر فرمود كه ابراهيم از يك ركن [كعبه] بالا رود و در ميان مردم ندا دهد «أَلاهَلُمَّ الحَجَّ هَلُمَّ الحَجَّ».

آگاه باشيد! به حج بياييد... پس مردمان در صلب مردان


1- علل الشّرايع، ج2، ص416.

ص: 303

(پدرانشان) تلبيه گفتند: «لَبَّيكَ داعِيَ اللهِ لَبَّيكَ داعِيَ اللهِ».

لبيك اي فراخواننده از جانب خدا! لبيك اي فرا خواننده به سوي خدا! پس هر كه ده بار لبيك گفت ده بار به حج مي رود و هر كه پنج بار لبيك گفت پنج بار حج مي گزارد و هركه بيشتر گفت به همان تعداد. و هر كه يكبار گفت يكبار حج بجا مي آورد و هر كه لبيك را نگفت به حج نمي رود.(1)

از دو روايت پيشين چنين بر مي آيد كه ابراهيم عليه السلام دو بار - يك بار بر فراز كوه ابوقبيس و يك بار از بام كعبه ي شريف - مردمان پس از خود را به حج فرا خوانده است. بار اول با تعبير «يا معشر الخلايق» (اي گروه آفريدگان) و در مرتبه ي بعد با خطاب «هلمّ الحج» (به حج بياييد).

در اين جا توجه به دو نكته نيكوست: نخست آنكه متولد نشدن انسانهايي كه پس از حضرت ابراهيم آمده اند، در رسيدن نداي آن حضرت به ايشان ايجاد استبعاد نمي كند. خداي متعال اين ندا را به وجودهاي ذرّي آنها رسانده است. قطعاً به آنها ابزاري (دست كم عقل، نطق و اختيار) داده كه مختارانه انتخاب كنند و به حضرتش، به هر تعداد كه مي خواهند، لبيك گويند و يا اصلاً چنين نكنند. هر تعداد كه مختارانه، به نداي ابراهيم خليل الله لبيك گفته اند به همان تعداد به حج مشرّف مي گردند. براي شنيدن صداي ممتد ابراهيم و انتخاب تعداد


1- در معناي داعي الله دو احتمال هست، يكي داعياً من الله -از سوي خدا - و ديگر داعيا الي الله - به سوي خدا- احتمال اول در معناي داعي الله، قوي تر به نظر مي رسد.

ص: 304

لبيك و نيز گفتن يا لب فرو بستن از آن، لازم نيست كه انسانها حتماً به دنيا آمده باشند. مي شود كه خداوند اين آزمون را از روح آنها بگيرد؛ در حاليكه بدن ذري آنها در صلب پدرانشان باشد.

دومين نكته آنكه: تعبير خلايق در هنگامي كه به ابراهيم پاسخ داده اند، عبارتست از: «لبيك داعي الله» (اجابتت مي كنيم اي فراخواننده از جانب خداوند). اكنون كه براي انجام حج يا عمره لبيك مي گويند، عبارت «لبيك اللهم لبيك» (خداوندا اجابتت مي كنيم) را به زبان مي آورند. اين امر نشان مي دهد كه لبيك و اجابت دعوت پروردگار و اجابت دعوت كسي كه از سوي او دعوت مي كند؛ دو امر در عرض يكديگر نيستند بلكه در طول هم اند. ولي خدا، ابراهيم، سخني از جانب خود نمي گويد و حرفي برخاسته از هواي نفس خويش نمي زند. سخن او سخن خداست و اصلاً خداوند به او امر فرموده كه فراخوان دهد. به اين ترتيب هر كه به دعوت كننده از سوي خدا لبيك مي گويد به خدا لبيك گفته است. نيز كسي كه «داعي الله» را انكار كند لبيكش به خداي متعال پاسخي در پي ندارد.

لبيك دلباختگان به سيدالشهدا عليه السلام

آري ابراهيم فرا خواننده اي از جانب خداست ولي البته تنها «داعي الله» نيست. خوشا بر آن داعي الله كه شيعه ي خود را به اقتداي خويش به هزاران حج بندگي و عمره ي عبوديت برده است. خوشا بر آن فرا خواننده اي كه خداوند بر فراز كشتي نجاتش نشانده و بانگ پيوستن به راحله ي رحمت مي زند. دردا و دريغاً! يك روز چه غريبانه فرياد خواست و ياور طلبيد امّا لبيكي نشنيد و ناصري نديد.

ص: 305

هنگامي كه غير از او و زنان حرم و دختران و كودكان كسي نمانده بود، چنين ندا فرمود:

هَل مِن ذابٍّ يَذَُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللهَ فينا هَل مِن مُغيثٍ يَرجُو اللهَ في اِغناثَتِنا.(1)

آيا مدافعي هست كه از حريم رسول خدا دفاع كند؟ آيا اهل توحيدي هست كه درباره ي ما از خدا بهرسد؟ آيا فريادرسي هست كه در رسيدن به داد ما اميد به رحمت خدا بندد؟

چه آتشي پر شرار است اين حسرت كه به خاطر عقب ماندن به جان مؤمنان افتاده، چه داغ بي تسلايي است اين افسوس كه نبوده اند تا فريادي برآرند و اجابت خواسته ي سرورشان كنند! وقتي پس از قرنها به زيارت ضريح آسماني و قبر ملكوتي اش مي روند آن افسوس را بايد در قالب كلمات بريزند. در يكي از زيارات(2) سيدالشهدا عليه السلام از قول امام صادق عليه السلام آمده است كه خطاب به آن حضرت اينگونه بگوييد:

لَبَّيكَ داعِيَ الله لَبَّيكَ. (هفت بار) و سپس بگو:

اِن كانَ لَم يُجِبك بَدَني عِندَ استِغاثَتِكَ وَ لِسانى عِندَ استِنصارِكَ فَقَد أَجابَكَ قَلبي وَ سَمعي وَ بَصَري وَ رَأيي وَ هَواىَ عَلَى التَّسليمِ لِخَلَفِ النَّبِىِّ المُرْسَلِ وَ السَّبطِ المُنتَجَبِ.(3)


1- بحارالانوار، ج 45، ص 46.
2- درباره ي اين زيارت شريف و وجوه احتمالي اين لبيك زيبا رجوع كنيد به كتاب «شش گوشه ي بهشت».
3- كامل الزيارات، باب 79، زيارت 17.

ص: 306

اجابتت مي كنم اي فرا خواننده از جانب خدا! لبيك! اگر بدنم هنگام فرياد خواهيت و زبانم هنگام ياري خواستنت اجابتت ننمود، پس هم اكنون قلبم و گوش و چشم و نظر و خواسته ام تو را اجابت مي كند؛ به تسليم برابر تو اي جانشين پيامبر مرسل و نواده ي برگزيده [ي او]!

در زيارت ديگري از قول امام صادق عليه السلام آمده است كه چنين بگو:

لَبَّيكَ داعِىَ اللهِ لَبَّيكَ داعِىَ اللهِ اِن كانَ لَمْ يُجِبكَ بَدَنى فَقَد اَجابَكَ قَلبي وَ شَعري وَ بَشَري وَ رَأيي وَ هَوايَ عَلَي التَّسليمِ لِخَلَفِ النَّبِىِّ المُرْسَلِ وَالسِّبطِ المُنتَجَبِ.(1)

لبيك اي فراخوان از جانب خدا! لبيك لي فراخوان از جانب خدا! اگر بدانم تو را پاسخ نگفت پس تو را پاسخ مي دهد قلبم و مويم و پوستم و نظر و خواسته ام؛ به تسليم برابر [تو اي] جانشين پيامبر مرسل و نواده ي برگزيده [ي او]!

استغاثه ي حسيني چه جانكاه است؛ وقتي كسي برايش نمانده و دورش خالي شده است. وقتي بدن هاي صد چاك ياورانش نقش بر خاك تفتيدهاي طف شده است. جانگدازتر و جانسوزتر اينكه فريادش بي جواب بماند، در آن بيابان پر از نامردمي، مردي پيدا نشود كه خود را قرباني او كند. موحدي يافت نگردد كه از عذاب الهي بهرسد و به ياري او بيايد. واي دل! تو چه مي كني؟ مي ماني يا مي روي؟ اگر تن خاكي ات نبود، اكنون كه هست! اگر پوست و گوشت و خونت برابر او حلقه به گوش شد اهل لبيكي، اگر رأي و نظارت بي چون و چرا او را پذيرفت، به ياري اش شتافته اي؛ اگر شش دانگ روحت به نام او گشت، به نصرت


1- كامل الز يارات، باب 97، زيارت 12.

ص: 307

آمده اي؛ اگر چشمت به خاطر او از زشتي ها بسته شد، ياور او شده اي؛ اگر گوشت محض رضاي او به روي نغمه هاي شيطاني سد شد، آنگاه مي تواني ادعا كني كه با همه ي تار و پودت او را لبيك گفته اي، لبيكي كه لقلقه ي زبان باشد به پشيزي نمي ارزد. دريغا كه اين تن از راحله ي عاشورايي امام حسين عقب ماند و به گرد راهشان نرسيد. امّا اين فرصت را اكنون به روح ما داده اند تا اگر مردست در آوردگاه جهاد اكبر شمشير به دست گيرد و حسينش را با تيغ تقوا پاسداري كند. «تسليم»! و همه ي حرف لبيك همين است! فيالَيتَني كُنتُ مَعَهُم فَاَفُوزَ فَوزَاً عَظيماً.

آداب مكه ي مكرمه

پس از آنكه مسافر حج يا عمره از ميقات گذشت راهي وادي وحي و توحيد - مكه ي معظمه - مي شود. مي رود تا مشتاقانه قدم در قلب اين شهر مكرّم - مسجدالحرام - بگذارد و گرداگرد مايه ي فضيلت آن - كعبه - طواف نمايد. در اين ميان روايات مختلفي از سوي اهل بيت وارد شده كه آداب خاصي را براي اين شهر مشرّف و اين مسجد پر جلالت بيان فرموده اند.

در اين عنوان نخست به بررسي آداب شهر مكه مي پردازيم و در عنوان بعدي آداب خاص مسجدالحرام را ذكر مي كنيم.

غسل پيش از ورود به مكه ي معظمه

پيش از آنكه زائر وارد اين ديار شريف و پر بركت شود، در اولين گام مستحب است غسل كند، تن خويش از آلايش ها بشويد و پاك و پاكيزه شود. در روايتي خطاب به زائر اين شهر مشرّف فرموده اند:

ص: 308

فإِذَا بَلَغتَ الحَرَمَ فَاغتَسِل قَبلَ اَن تَدخُلَ مَكَّةَ.(1)

وقتي به حرم رسيدي پس غسل كن پيش از آنكه به مكه وارد شوي. اين غسل پيش از ورود به شهر مكه انجام مي شود و در جايي كه حاجي به حدّ حرم رسيده است. البته هر چند ممكن است امكان اين نباشد كه انسان درست در حدّ حرم غسل نمايد، امّا همين كه آدمي با غسل وارد مكه ي معظمه شود موضوعيت دارد و مطلوب است.

سكينه و تواضع در مكه ي مكرمه

پيش از پاي نهادن به اين ديار مطهر حاجيان هشيار قدري در خود فرو مي روند و به انگيزه ي آنچه مي كنند مي انديشند. خداوند را «همه كارهاي خويش دانستن» و سر نهادن به فرمان او تنها انگيزه اي است كه زائران با معرفت، براي اين مناسك ملكوتي در نظر مي آورند. وقتي اين هدف مد نظر قرار گرفت، حاجيان فهيم مي يابند:

لازمه ي رب و مالك دانستن خدا اين است كه اولاً انسان قلباً خود را در برابر خداوند هيچ و دست خالي ببيند. ثانياً خود برتربيني نسبت به ساير بندگان خدا را نيز، بر خود نپسندند. با چنين روحيه اي، همين كه حاجي پا به مكه مي گذارد، گناهانش فرو خواهد ريخت. امام باقر مي فرمايند:

مشن دَخَلَ مَكَّةَ بِسَكينَةٍ غُفِرَ لَهُ ذَنبُهُ وَ هُوَ اَن يَدخُلَها غَيرَ مُتَكَبِّرٍ وَ لا مُتَجَبِّرٍ.(2)


1- فقه الرضا، ص 218.
2- بحارالانوار، ج 99، ص 192، مضمون اين روايت در من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 206.

ص: 309

هر كه با «سكينه» داخل مكه شود گناهش بخشوده ميگردد و آن (سكينه) اين است كه بدون تكبر و خود بزرگ بيني داخل آن نشود.

ممكن است با شنيدن لفظ «سكينه» صرفاً حالت آرامش و سكون دروني براي انسان تداعي شود. اما براساس معنايي كه از اين حالت در روايت شريف صورت گرفته نمي توان آن را صرف يك آرامش و قرار باطني دانست. «سكينه» در بيان امام باقر عليه السلام حالتي دانسته شده كه انسان در آن هيچ تكبري نداشته و اين رذيلهاي اخلاقي را از خود فرو ريخته باشد.

«متكبر» يا «متجّبر» بودن، فقط به اين نيست كه انسان دائماً با تبختر و نخوت قدم بردارد و ديگران را همواره زير دست و خود را فراتر تلقي كند. اگر اين حالت حتي در يك مورد و در مواجهه با يك فرد به ظاهر فرو دست رخ دهد تكبر در آن مورد تحقق يافته است. در چنين فضايي فرد قاعدتاً نمي تواند به فضايل بي انتهايي چون «مغفرت گناهان»، دست يابد. به اين ترتيب مراد از «سكينه» در روايت شريف آرامشي همراه با تواضع و فروتني است.

تواضع اولاً يك حالت قلبي و دروني است كه فرد در ضمن آن خود را فرودست و حقير مي يابد. در گام دوم اين تواضع باطني در رفتار و منش بيروني فرد تأثير مي گذارد و خود را نشان مي دهد. بنابراين نمي توان آن را يك امر تصنعي و نمايشي(1) دانست. مظاهر تواضع بايد از

*****


1- البته منكر اين نيستيم كه انسان با تمرين و شباهت جستن به صاحبان اخلاق نيكو، مي تواند به اين سجاياي اخلاقي دست يابد. چنانكه درباره ي فضيلت حلم از اميرالمؤمنين عليه السلام منقول است كه: اِن لَم تَكُن حَليماً فَتَحَلّم فَاِنَّهُ قَل مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ اِلاّ أَوشَكَ اَن يَصيرَ مِنهُم (غررالحكم، ح6435) اما در اين رويكرد نيز فرد قصد و عزم جدي دارد كه به اين فضيلت دست يابد. بنابراين نمي توان گفت تشابه به اهل حلم، صرفاً در او يك حالت نمايشي است و هرگز از سطح ظاهر، به عمق شخصيت او نفوذ نمي كند. چنانكه در فرمايش حضرت مشاهده مي كنيم ايشان غايت اين تشابه را حليم شدن و نهادينه شدن روحيه ي شكيبايي در فرد دانسته اند؛ لذا ابراز حلم كردن در عين حليم نبودن، وسيله اي براي حليم شدن است نه آنكه صرفاً خودش هدف باشد.

ص: 310

درون انسان جوشيده باشند تا ارزشمند گردند. از سوي ديگر تواضع دروني و بيروني، هم در برابر پروردگار متعال لازم است و هم در برابر مردم تواضع انسان از اين باور برمي خيزد كه اگر آني خداوند او را به خود واگذارد و از تمليك كمالات به وي خودداري كند، نيست و نابود مي شود. اينگونه در مي يابد كه چقدر در برابر خداوند حقير و چقدر در محضر حقِ متعال بي چيز و ناچيز است. تواضع در مقابل پروردگار در مقام عمل، وقتي تحقق مي يابد كه انسان با دريافت ذلت برابر خدا، خويش را حلقه به گوش و بنده ي آماده به فرمان ببيند. خويش را مجاز به ارتكاب حتي يك معصيت و ترك حتي يك طاعت نبيند و عملاً پيگير اوامر و نواهي پروردگار متعال باشد.

وقتي تواضع قلبي برابر خداوند در اعماق جان انسان نشست، آنگاه قطع نظر از كفايت و اعطاي خداوند متعال، براي خويش هيچ شاني قائل نخواهد شد. هيچ مرتبه و منزلتي را براي خود در نظر نمي گيرد؛ مگر آنكه آن را دريافته از سوي خداوند متعال بيابد. با چنين رويكردي انسان معترف خواهد بود كه ذاتاً «هيچ» است. اگر هم حالا چيزي داراست، عاريتي است و حقيقتاً از آن خداوند متعال است. به اين

ص: 311

ترتيب وقتي انسان با ديگراني مواجه مي شود كه ظاهراً بهره ي كمتري از هر كمالي (مادي يا معنوي) دارند ميان خود و آنها - از جهت فقر در درگاه خدا - تفاوتي نمي يابد. اصلا خود را به خاطر اينكه كمالات افزونتري دارد، نزد خدا فقيرتر و به كفايت الهي محتاج تر مي شناسد. ديگر جايي براي اين نمي بيند كه بخواهد به ديگري فخر بفروشد يا آنكه با بزرگ تر ديدن خويش، ديگري را زير دست خود به حساب آورد. پس اولاً در درون خويش، خود را برابر ديگران متواضع مي بيند؛ چرا كه فهميده چيزي براي فخر كردن ندارد بلكه هرچه هست موهبت خداست. ثانياً در اثر اين روحيه در برخورد با ديگران خويش را كوچك مي شمرد به گونه اي كه رفتارش حكايت از تواضع باطنش مي كند.

با اين تفاصيل اگر انسان در برابر ديگران كبر مي فروشد، بايد بداند كه هنوز رابطه ي متواضعانه ي خويش را با خدا درست تنظيم نكرده است. تواضع نداشتن در قبال مردم از آنجا ناشي مي شود كه انسان چيزي از كمالاتش را از جانب خود و دارايي ذاتي خود مي داند و گرنه چه معنا دارد كه انسان با دارايي اي كه به امانت به دست اوست، در مقابل ديگران فخر بفروشد؟ انساني كه در برابر ديگران، اهل كبر است هنوز به عمق توحيد دست نيافته چرا كه اگر چنين بود تكبر ورزيدن در برابر ديگران را موضوعاً منتفي مي دانست. به اين ترتيب مي توان گفت كه تواضع در برابر مردمان، نتيجه ي تواضع انسان در برابر خداست.

سيره ي سرور كائنات، پيامبر مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم، نمونه اي بسيار جالب و در عين حال معجزه آسا از كمال تواضع در برابر مردم و پيش از

ص: 312

آن در برابر خداوند متعال است. از امام صادق عليه السلام روايت شده كه جناب ام سلمه يك شب در خدمت پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم بود. آن حضرت را در گوشه ي خانه مشاهده كرد در حاليكه ايستاده بودند، دست به سوي آسمان دراز نموده بودند و در حال گريستن به خداوند عرضه مي داشتند:

أللَّهُمْ لا تَنزِع مِنّي صالِحَ ما أَعطَيتَنى أَبَداً اَللَّهُمَّ وَ لا تَكِلنى اِلى نَفسى طَرفَةً عَينٍ أبَداً.(1)

بارالها، آن نيكويي كه به من عطا كرده اي هرگز از من مستان، خداوندا! و مرا چشم بر هم زدني هرگز به خودم وامگذار!

اين اوج تواضع در برابر پروردگار متعال است. رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم همه ي دارايي ها و نيكويي هاي خود را از خويشتن قابل سلب مي دانند. مهم اينكه به اين علم خود، باور عميق دارند؛ به طوري كه در بارگاه حق متعال ضجه مي زنند. التماس مي كنند كه خداوند آنها را هيچگاه از ايشان باز پس نگيرد. جملات اين دعاي شريف احساس فقر پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم تا در قبال خداوند را زيباتر به تصوير كشيده است. آن حضرت دست گدايي خويش را به آسمان دراز نموده و باشكستگي و اشك از خداوند مي طلبد كه ايشان را به خود وامگذارد. اين كه انسان بيابد رها شدنش به حال خودش، مساوي هلاكت اوست(2)؛ باعث مي شود خود را بيش از پيش وابسته و آويخته به پروردگار قيوم بداند.


1- تفسير قمي، ج 2، ص 74.
2- امام زين العابدين عليه السلام در دعاي شريف ابوحمزه، عرضه مي دارند: يا سيّدي! اِن وَكَلتَني اِلي نَفسي هَلَكتُ (مصباح المتهجد، ص 593).

ص: 313

به علاوه سبب مي شود خواري خويش در درگاه الهي را ژرف تر، وجدان كند. رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم در اوج كمالات روحي و الهي و معنوي، اينگونه خويش را نزد خداوند بي چيز مي شناسند. به نحوي كه گويي عرضه مي دارند: «خدايا! اگر يك آن مرا به خودم واگذاري، نيست مي شوم و هرچه دارم را از دست مي دهم، پس حتي يك لحظه هم چنين مكن.» چنين است كه امام باقر عليه السلام فرمودند:

فرشته اي نزد رسول خدا آمد و گفت: «خداوند عزوجل تو را مخير مي كند كه بنده اي، رسولي متواضع باشي يا پادشاهي فرستاده شده.» آن حضرت به جبرئيل نگريستند و او با دستش اشاره نمود كه: «تواضع نماي!» پس آن حضرت [در جواب فرشته] فرمودند: «[مي خواهم] بنده اي، رسولي متواضع باشم» پس آن [فرشته ي] فرستاده گفت: با آنكه [پادشاهي] چيزي از [مقام] تو نزد پروردگارت نكاهد؟ [باز هم جواب حضرت، همان بود؛] در حالي كه كليدهاي گنجينه هاي زمين به همراه آن فرشته بود.(1)

اگر نبي مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم پادشاهي و پيامبري را با هم برمي گزيدند چيزي از مقام و منزلتشان نزد خداوند كاسته نمي شد. امّا چنين نكردند، بلكه در برابر پروردگار ترجيح دادند كه بنده اي ذليل و متواضع باشند. شايد اين از آن رو بوده كه پادشاه شدن - هر چند به جايگاه ايشان ضربه نمي زده - امّا ايشان را حداقل از تواضع ظاهري به دور مي داشته است. پادشاهي، ملازم خدم و حشم داشتن و تعظيم بيش از اندازهاي ديگران در برابر انسان است. آن حضرت هر چند در هر حالي شايسته ي چنين تكريم و تعظيمي بوده اند اما اين باعث مي شده آن فقري كه به جهت


1- الكافي، كتاب الايمان و الكفر، باب التواضع، ح 5.

ص: 314

«عبد» بودن در قبال خدا ظهور مي يافته، آشكار و علني نشود.(1) لذا «پادشاه پيامبر» بودن را كنار مي نهند و جايگاه «رسولي بنده و متواضع» را برمي گزينند تا حتي ذره اي هم در نمود خارجي و ظاهري ايشان كبر به چشم نخورد و به همين مقدار از رسم بندگي و صورت خواري دور نشوند.

اما اين تواضع شديد پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در قبال پروردگار متعال ملازم تواضع خيره كننده ي ايشان در قبال مردم بوده است. درباره ي روحيه ي متواضعانه ي ايشان گزارش هاي روايي و تاريخي متعدّد و شگفت آوري آمده است. با وجود آن همه مقامات عالي همانند بندگان غذا مي خورده اند و همانند آنان مي نشسته اند.(2) به هنگام ورود در نزديك ترين جاي خالي مجلس مي نشسته اند.(3) بر الاغ زين نشده سوار مي شده اند و ديگران را در پشت خويش مي نشانده اند.(4) با هر كس روبه رو مي شده اند - از ثروتمند و فقير و بزرگ وكوچك - به او سلام مي كرده اند.(5) خوش نمي داشته اند كه كسي پيش پايشان بلند شود.(6) بدون


1- البته اين مسئله در مورد انسان هاي عادي كاملاً متفاوت است به گونه اي كه اگر مثلاً به ملك و پادشاهي برسند، غالباً از فقر ذاتي خود غافل مي مانند و امر بر آنها مشتبه مي شود به گونه اي كه مي پندارند واقعاً از شان ويژه اي در قياس با ديگران برخوردارند و تافت هاي جدا بافته هستند. پس تكبر در جان آنها نفوذ مي كند چون ظواهر، آنها را از عجز و ضعف ذاتي شان غافل مي نمايد.
2- الكافي، ج 6، ص270.
3- عيون اخبار الرّضا، ج 1، ص 246.
4- مستدرك الوسايل، ج 16، ص 226.
5- ارشاد القلوب، ص 115.
6- عوالي اللالي، ج 1، ص 141.

ص: 315

امتياز در ميان اصحاب خود مي نشسته اند و كسي كه وارد مي شده ايشان را از ديگران تميز نمي داده است.(1)

اينها نمي از يَم تواضع بنده وار رسول مكرّم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم در قبال مردم است. همگي ناشي از روحيه ي عبوديت محض ايشان در برابر خداوند متعال بوده و به راستي از اعجازهاي معنوي آن بزرگوار است. كسي كه معرفت به جايگاه و مقام رفيع آن حضرت پيدا كند مي فهمد كه اگر برخي از انسان هاي عادي يك دهم مقام ايشان را داشتند، خدا را هم بنده نبودند چه رسد به آنكه اينگونه در برابر مردم فروتن باشند. اين رفتار درس آموز براي حاجي با معرفتي كه پاي به وطن رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم مي نهد پيش روي قرار مي گيرد. اقتدا به پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و پا جاي پاي ايشان گذاشتن، انگيزه اي مي شود كه خود را بيشتر به خاكساري در برابر خداوند و در رتبه ي بعد، تواضع در برابر خلق خدا نزديك كند، از تكبر دور شود و اينگونه توشه بار خود را از ثواب بنياديني(2) چون بخشايش گناهان، انباشته ببيند.

لباس حاجي؛ لباسي ساده يا كهنه

يكي از مظاهر تواضع دروني كه در امر حج نيز مورد تأكيد قرار گرفته، بي پيرايگي لباس انسان است. اين سادگي، به اعتبار تواضعي كه حاكي از آن است، اثري قابل توجه دارد. حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند:


1- مكارم الاخلاقي، ص 16 .
2- در اين باره مي توانيد براي مشاهده ي توضيحات تفصيلي بنگريد به كتاب «در ضيافت ضريح»، بخش اوّل، فصل سوم، ذيل عنوان «بخشايش گناهان: اثري بنيادين».

ص: 316

اُنظُرُوا اِذا هَبَطَ الرَّجُلُ مِنكُم وادِيَ مَكَّةَ فَالبَسُوا خُلقانَ ثِيابِكُم اَو سَهلَ [سَمَلَ] ثَيابِكُم فَاِنَّهُ لَم يَهبِط وادِيَ مَكَّةَ اَحَدٌ لَيسَ في قَلبِه مِنَ الكِبرِ اِلاّ غُفِرَ لَهُ.(1)

بنگريد وقتي كسي از شما در وادي مكه فرود مي آيد، پس لباسهاي كهنه تان را به بركنيد يا لباس هاي ساده [و كهنه] تان [را به تن كنيد]. چرا كه احدي، كه چيزي از كبر در قلبش نيست، در وادي مكه فرود نمي آيد مگر آن كه [گناهانش] برايش بخشوده مي شود.

لباس كهنه و ساده ي حاجي براي او در دو مقام مطرح است. مقام اوّل بحث وجوب پوشيدن لباس احرام است. اين لباس بايد نادوخته و عاري از هرگونه زيور و زينتي باشد. بنابراين سادگي لباس احرام - آن هم در حدّ وجوب - براي صحت احرام امري اجتناب ناپذير است. امّا مقام دومي نيز در اين ميانه مطرح است و آن اينكه انسان حتي در غير هنگامي كه محرم است نيز در شهر مقدس مكه، رعايت سادگي و بي پيرايگي را بكند. حتي الامكان از لباس هاي ساده و حتي كهنه اش استفاده كند. اين تأكيدات نشان مي دهد كه در اين سفر آسماني بايد در همه ي جايگاه ها و رفتارها، هدف بندگي و تواضع باشد. هر زمينه اي كه ممكن است براي نضج كبر در وجود آدمي مناسب باشد، بايد حذف شود.

نوع لباسي كه انسان به بر مي كند ممكن است در روحيه ي او تأثير


1- بحارالانوار، ج 99، صي 192، به نقل از محاسن، [سَمل] اختلاف نسخه ي بحارالانوار با (المحاسن، ج 1، ص 68) است.

ص: 317

بگذارد. به طور مثال ممكن است كسي كه لباس فاخر و پر زرق و برق به تن مي كند به گونه اي ديگر راه برود، از موضعي فراتر به ديگران نگاه كند و تكبر در جانش نفوذ نمايد. با اين عنايت مي توان توصيه ي روايت شريف را، مبني بر ساده و بي پيرايه بودن لباس در مكه، فهميد. امام صادق عليه السلام فرموده اند: «لباس ساده يا كهنه تان را به بركنيد» و در جمله ي پس از اين فرموده اند كه «تكبر نورزيدن مايه ي مغفرت الهي است.» اين فرموده در واقع تأييدي بر واقعيت پيش گفته است كه نوع لباس پوشيدن انسان مي تواند به كبر يا تواضع قلبي او ياري برساند.

تواضع و وقار، ادب زائر كربلا

ورود با سرافكندگي به مكه ي معظمه توصيه شده است. در روايات فرموده اند كه با همين ادب نيز وارد مكه اي شويم كه كعبه اي شش گوشه را نشان بالندگي خويش كرده است. در يكي از زيارت هاي مطلقه ي حضرت سيدالشهدا عليه السلام و در جريان روند زيارت، چنين توصيه فرموده اند:

ثُمَّ تَوَجَّه اِلَي المَشهَد- عَلي ساكِنِهِ السَّلامُ- وَ عَلَيكَ السَّكينَةُ وَ الوَقارُ وَ اَنتَ مُتَحَفٍّ خاضِعٌ ذَليلٌ تُكَبِّرُ اللهَ وَ تُحَمِّدُهُ وَ تُسَبِّحُهُ وَ تَستَغفِرُهُ وَ تُكثِرُ مِنَ الصَّلاةِ عَلي نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ.(1)

سپس به سوي محل شهادت - كه بر ساكن آن درود باد- روكن و بر تو باد سكينه و وقار و در حالي كه اظهار محبت مي كني و


1- بحارالانوار، ج 101، ص 206، به نقل از مزار مفيد.

ص: 318

خاضع و پست، خدا را تكبير مي گويي و سپاسش مي گويي و منزهش مي داني و از او طلب مغفرت مي كني و فراوان بر پيامبرش محمّد و خاندان پاكش درود مي فرستي.

در مورد ديگري امام صادق عليه السلام به يكي از اصحاب خويش چنين توصيه مي فرمايند:

فَتَوَجَّة نَحوَ الحائِرِ وَ عَلَيكَ السَّكينَةً وَ الْوَقارَ وَ قَصِّر خُطاكَ فَإِنََّ اللهَ تَعالى يَكتُبُ بِكُلِّ خَطوَةٍ حَجَّةً وَ عُمْرَةً وَ سِر خاشِعاً قَلبُكَ باكِيَةً عَينُكَ وَ أَكثِر مِنَ التَّهليلِ وَ التَّكبيرِ وَ الثَّناءِ عَلى اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَالصَّلاةِ عَلَي النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله و سلّم... .(1)

پس به سوي حائر [حسيني] رو كن و بر تو باد سكينه [و سنگيني ] و وقار و قدمهايت را كوتاه كن كه خداوند متعالي به هر گامي [برايت] حج و عمره اي مي نگارد و پيش برو در حاليكه قلبت خاشع است و چشمت گريان و فراوان كن لا اله الا الله گفتن و تكبير و حمد بر خداوند عزوجل و صلوات بر پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم را ...

در اين سفارش شريف از زوار حضرت اباعبدالله عليه السلام خواسته شده كه با سكينه (آرامش آميخته با خضوع) و وقار (سنگيني) رو به مشهد مشرّف آن حضرت بنهند. آنگاه دستورهايي براي سامان دادن ظاهر به همين منوال داده شده است. در فرمايش نخست، اوّلين نشانه ي خضوع زائر اين است كه پاي خويش را برهنه كند.گرماي زمين گداخته آزارش


1- مستدرك الوسايل، ج 10، ص 336، همين مضمون در مصباح المتهجد، ص 718.

ص: 319

مي دهد. خار و خاشاك راه، زخمي و خليده اش مي كند. با پابرهنگي هم آهنگ بندگاني مي شود كه شرمنده از تقصير خودند. يا آنكه حتي قدرت خريد پاي پوشي براي خويش ندارند تا پايشان را محافظت كند. اين همه نشانه ي ذلت و هيچ انگاشتن خود است.

نشانه ي ديگر افتادگي زائر، اشك ديده ي اوست. وقتي اشك به چهره ي كسي مي نشيند، يعني شكسته شده و غروري در بساطش نمانده. قطره هاي چشم چنين زائري غبار گام هاي برهنه اش را مي شويند و به خشوع او بيشتر دامن ميزنند. كسي كه اهل كبراست خوش ندارد كه با گريستن، خود را از جايگاه موهوم خويش به زير بكشد. اين گريستن و پاي برهنه آمدن، البته با زبان ذاكر زائر همراه است. اين ذكر، او را در برابر خداوند - و به تبع آن در برابر مردم - خاضع تر از پيش مي كند. تهليل و تكبير وتحميد و تسبيح واستغفار در حقيقت يادآور عظمت و كبرياي الهي به اويند. از سوي ديگر ذلتش را در پيشگاه اين عظمت شكستناپذير به رخ او ميكشند وقتي زائر، تهليل مي گويد در حقيقت «بت» درون خويش را مي شكند. وقتي تكبير مي گويد تنها خداوند را شايسته ي كبريا و بزرگي مي شناسد و خويش را عبدي حقير مي خواند. وقتي حمد پروردگار را بر زبان مي راند يعني خداوند است كه نعمت هاي بي كرانه را نصيبش نموده است؛ بي آنكه حتي استحقاق يكي از آنها را داشته باشد. به ياد مي آورد با وجود اين همه نعمت چه نمك ناشناسي ها كرده است. از همه ي آنها طلب مغفرت مي كند؛ در حاليكه مي داند هيچ كس جز خدا نمي تواند او را از منجلاب معصيت بيرون بكشد. چنين زائري است كه وقتي قدم بر مي دارد به او توصيه مي شود اين گام هايش كوتاه باشند. چرا كه به هرگامي حجي و عمره اي را در

ص: 320

نامهاي كردارش مي نگارند. قلب خاشع، زبان ذاكر، ديده ي اشكبار و گامهاي ذلت بار او در اين طريق همسفر شده اند. اين ظواهر، هم نشانه ي خشوع روحي هستند و هم در عمق دادن به آن، تأثير مي گذارند.

لباس زائر سيدالشهدا عليه السلام

نه تنها چشم، زبان و قدم هاي زائران امام حسين عليه السلام حكايت از تواضع آنان مي كند لباس ايشان نيز چنين موقعيتي را دارد. مرحوم علامه ي اميني در بيان آداب زيارت حضرت اباعبدالله عليه السلام مطالبي را تحت عنوان «ثوبي الزّياره» - دو لباس زيارت - طرح فرموده اند و در ابتداي آن چنين نگاشته اند.

و هنگامي كه از غسل [زيارت] فارغ شدي دو لباس پاك بپوش و از حديث(1) استشعار(2) مي شود كه آن [دو لباس] به شكل احرام باشد و [اين برداشت را] روايت جابر تاييد مي كند كه يكي از آن [جامه]ها را ازار كرد (به عنوان لنگ بست) و يكي را بر دوش انداخت. و اين [گونه ي لباس پوشيدن] نزديك تر است به خضوع و خشوعي كه در زيارت امام سبط عليه السلام مورد تاكيد قرار گرفته است.(3)

*****


1- تعبير پوشيدن «ثوبين طاهرين» (دو لباس پاك) پس از غسل زيارت، كه مرحوم علامه ي اميني آن را به دو جام هاي احرام تعبير كرده اند، در ج 101 كتاب شريف بحارالانوار و در صفحات 198، 258، 313، 358 در جريان چهار زيارت مختلف حضرت اباعبدالله توصيه شده است.
2- منظور از استشعار اين است كه روايت شريف هر چند به تصريح دو لباس پاك را همان دو جامه ي احرام نمي داند اما تلويحاً بر اينگونه لباس پوشيدن، دلالت مي كند.
3- ادب الزائر، ادب 25.

ص: 321

اين هم يكي ديگر از شباهت هاي زائر ابي عبدالله عليه السلام با حاجي و عمره گزار است.

سجده در مكهّ ي معظمه

ديگر از اعمالي كه ذلت بنده وار زائر را در مكه ي معظمه به نمايش مي گذارد سجده به درگاه خداوند است. اين عمل، ثواب ارجمندي نيز در پي دارد. چنانكه فرموده اند:

اَلسّاجِدُ بِمَكَّةَ كَالمُتَشَحِّطِ بِدَمِه في سَبيلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ.(1)

سجده كننده در مكه همانند كسي است كه در راه خداي عزوجل در خون خود غلتيده است.

فضيلت اين «سجده» مربوط به خاصّ مسجدالحرام نيست. هر جاي شهر مشرف مكه كه فرد سر به خاك بگذارد از اين فضيلت عظيم بهره ور مي شود. همانند شهداي راه خدا اجرا مي ستاند؛ آن هم شهيدي كه در اين طريق قدسي در خون خويش غلتيده باشد. البته اين سجده اعم از سجده هايي است كه فرد در نمازهاي واجب و مستحب خود به جاي مي آورد و سجده هايي كه به تنهايي در غير حالت نمازش انجام مي دهد.

ثواب گام زدن تا قبر شريف سيدالشهدا عليه السلام

اجر شهيدي كه در راه خداي متعال در خون خود مي غلتد اجراي بلند مرتبه است كه به سجده گزاران مكهّ ي معظمه عطا مي فرمايند. چنين ثوابي را به ازاي هر گام زائر مقبول سيدالشهدا عليه السلام - كه به سمت قبر شريف ايشان برمي دارد - به او هديه مي كنند. امام صادق عليه السلام به زائر


1- وسايل الشيعه، ج 13، ص 289.

ص: 322

قبر ابي عبدالله عليه السلام، امر مي فرمايند كه بر در حائر شريف آن حضرت بايستد و با جملاتي به آن حضرت سلام دهد. سپس به او مي فرمايند:

ثُمَّ تَسعي فَلَكَ بِكُلِّ قَدَمٍ رَفَعتَها اَو وَضَعتَها كَثَوابِ المُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ في سَبيلِ اللهِ.(1)

سپس سعي كن (تا قبر شريف گام بردار) پس به هر گامي كه بر مي داري يا مي گذاري همانند ثواب كسي كه در راه خدا در خون خود غلتيده از آن توست.

تسبيح در مكه ي مكرمه

تسبيح، عمل زيباي ديگري است كه در طول اقامت در اين شهر مشرف مي توان به آن ملتزم بود. فضيلت اين ذكر پر بركت تا بدانجاست كه ثواب يك تسبيح، معادل ثواب انفاقي فراوان مي باشد. امام صادق عليه السلام فرمودند:

تَسبيحَةٌ بِمَكَّةَ تَعدِلُ خَراجَ العِراقَينِ يُنفَقُ في سَبيلِ الله عَزَّوَجَلَّ. (2)

گفتن يك تسبيح در مكه، معادل است با اينكه ماليات عراقين (كوفه و بصره) در راه خداي عزوجل انفاق شود.

مالياتي كه از دو شهر كوفه و بصره جمع آوري مي شده حجم زيادي از اموال بوده است. اگر كسي همه ي اين اموال را در اختيار داشته باشد و همه ي آنها را در راه خدا انفاق كند، مي تواند ثواب پرشماري را نصيب


1- بحارالانوار، ج 101، ص 163 ، به نقل از كامل الزيارات.
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 227.

ص: 323

خود كند. اين ثواب عظيم با حسنه ي به لب آوردن يك تسبيح برابري مي كند و از نظر ارزشي يكسان است.

ختم قرآن در مكه ي مكرمه

از اعمالي كه اثرات منحصر به فرد از خود به جاي مي نهد، ختم قرآن كريم در مكه ي معظمه است. اين عبادت مي تواند باعث ديدار رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم، در لحظات وحشت بار پيش از مرگ باشد. چنانكه فرموده اند:

مَن خَتَمَ القُرآنَ بِمَكَّةَ لَم يَمُت حَتّي يَري رَسُولَ اللهِ وَ يَري مَنزِلَهُ فِي الجَنَّةِ.(1)

كسي كه در مكه قرآن را ختم كند نمي ميرد تا اينكه رسول خدا را مي بيند و جايگاه خود را در بهشت، مي نگرد. كسي كه پيش از مرگ به شرف ديدار و لطف رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم نائل شود به سعادتمند شدنش اطمينان مي يابد. حتي رتبه و سراي او در بهشت را نشانش مي دهند. اين ختم قرآن هنگامي كه در شرايط زماني خاصي انجام شود ثوابي بي نظير خواهد داشت. آن هنگامي است كه زائر مسجدالحرام آخرين سوره هاي قرآن را در روز (جمعه) بخواند. بنگريد:

مَن خَتَم القُرآنَ بِمَكَّةَ مِن جُمُعَةٍ اِلي جُمُعَةٍ أَو اَقَلَّ مِن ذلِكَ أَو أَكثَرَ وَ خَتَمَهُ في يَومِ جُمُعَةٍ كُتِبَ لَهُ مِنَ الاَجرِ وَالحَسَناتِ مِن اَوَّلِ جُمُعَةٍ كانَت فِي الدُّنيا اِلي آخِرِ جُمُعَةٍ تَكُونُ فيها وَ


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 227.

ص: 324

اِن خَتَمَهُ في سائِرِ الأَيّامِ فَكَذلِكَ.(1)

هركه قران را از جمعه اي تا جمعه اي ديگر در مكه ختم كند يا كمتر از اين يا بيشتر [از يك هفته طول بكشد] و آن را در روز جمعه ختم كند، از اجر و حسنات براي او نگاشته مي شود حسناتي كه رخ داده از اولين جمعه اي كه در دنيا بوده (اولين جمعه ي دنيا) تا آخرين جمعه اي كه در آن است (واپسين جمعه ي دنيا) و اگر آن را در ساير روزها ختم كند نيز هم چنين است.

در اين روايت شريف شروع و پايان ختم قرآن در مكه و به ويژه در روز جمعه مورد تأكيد قرار گرفته است. به گونه اي كه دوره ي ختم قرآن از روز جمعه آغاز شود و به روز جمعه پايان يابد. در اين صورت - هر چند اين دوره ي ختم بيش از يك هفته طول كشيده باشد - ثوابي به اين والايي نصيب زائر مي شود. همه ي حسناتي كه از اولين جمعه ي دنيا رخ داده تا حسناتي كه تا واپسين جمعه ي دنيا اتفاق مي افتد در كارنامه ي چنين كسي نگاشته مي شود. عاملان اين حسنات از انبياء و ائمه و علما بوده اند تا افراد عادي، ناگفته پيداست كه اينگونه، چه بركت وافري نصيب فرد مي گردد.

البته در روايت مورد بحث چنين ثوابي براي همه يكساني در نظر گرفته شده كه در مكه ختم قرآن كنند؛ خواه اين ختم در روز جمعه باشد يا غير جمعه، امّا شايد روز جمعه در اين ميان از ويژگي هاي خاص ديگري برخوردار باشد كه در اينجا به آنها اشاره نكرده اند و به همين جهت ابتدا بر آن تأكيد كرده اند. بنابراين احتمالاً ختم قرآن در روز


1- الكافي، كتاب فضل القرآن، باب ثواب قرائة القرآن، ح4.

ص: 325

جمعه ثواب هاي ديگري نيز در پي خود مي آورد كه در اينجا به بيان آن نپرداخته اند. پس بهتر است زوار، اين عبادت بزرگ را در صورت امكان از جمعه شروع و به جمعه ختم كنند.

آداب مسجد الحرام

غسل

نخستين ادبي كه پيش از ورود به مسجدالحرام، پاس داشتني است وارد شدن به اين مكان شريف، به همراه غسل مي باشد. اين عبادت جزء اعمال مستحبي هنگام ورود به مسجد الحرام شمرده شده است. البته بايد توجه داشت كه اين غسل غير از غسلي است كه وقت احرام بستن، هنگام رسيدن به حدّ حرم و هنگام ورود به مكه مكرمه، انجام آنها توصيه شده است.

ورود به مسجد الحرام با سكينه و وقار

گفته آمد كه در هنگام ورود به مكه ي معظمه، ورود همراه با سرافكندگي توصيه شده كه اثر آن بخشايش گناهان مي باشد. جالب اين كه ورود به مسجد الحرام نيز همين گونه مورد تأكيد قرار گرفته و پاداشي مشابه را به زائر بيت الله الحرام وعده داده اند. فرموده اند:

ثُمَّ ادخُلِ المَسجِدَ حافياً وَ عَلَيكَ السَّكينَةُ وَالوَقارُ.(1)

سپس پا برهنه داخل مسجد الحرام شو و بر تو باد به سكينه و سنگيني!


1- فقه الرّضا، ص 218.

ص: 326

امام صادق عليه السلام ضمن تأكيد بر همين آرامش آميخته با خضوع، منظور از «سكينه» را نمايان مي كنند. ايشان نخست مي فرمايند:

هنگامي كه به مسجد الحرام وارد شدي پا برهنه داخل شو! در [حالت] سكينه و وقار و خشوع و هر كه با خشوع داخل آن شود ان شاءالله خدا گناهانش را برايشي مي بخشايد.

هنگامي كه راوي مي پرسد: «خشوع چيست؟» آن حضرت پاسخ مي فرمايند:

أَلسَّكينَةُ، لا تَدخُلهُ بِتَكَبُّرٍ.(1)

[خشوع] همان سكينه [است] با تكبر وارد آن جا نشو!

در اين بيان شريف حضرت بر حالت خشوع و سكينه تأكيد فرموده اند و آن دو را معادل يكديگر دانسته اند. اين نشان مي دهد «سكينه» معنايي وسيع تر از آرامش دارد و اساس آن بر نفي تكبر است. پاي برهنه(2) در اين مسير رفتن و خسته و خراشيده شدن، اين فايده ي عظيم را دارد كه حالت قلبي تواضع در انسان تقويت مي شود. وقتي پاي انسان برهنه شد، ديگر به اسيران و تهي دستان بيشتر شبيه است تا اهل تبختر اين شباهت ظاهري، صورت مسأله را پاك مي كند و كمترين بستر تكبر را برمي چيند. خضوع بدن و خشوع باطن در چنين جوي در انسان قوت مي گيرد.


1- الكافي، ج 3، ص 401.
2- واضح است كه پا برهنه شدن براي خانم ها جايز نيست چرا كه مستلزم ظاهر شدن پنجه هاي پاي ايشان است كه لازم است از نامحرم پوشيده بماند.

ص: 327

دعاي ورود به مسجد الحرام

امام صادق عليه السلام مي فرمايند كه وقتي فرد به مسجدالحرام رسيد بر در بايستد و اينگونه دعا كند:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ مِنَ اللهِ وَ ما شاءَ اللهِ وَ السَّلامُ عَلي أَنبِياءِ اللهِ وَ رُسُلِه وَ السَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ و السّلامُ عَلي اِبراهيمَ وَ الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمينَ.(1)

سلام و رحمت خدا و بركات او بر تو اى نبى اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم! به نام خداوند و به ياري خداوند و از خداوند. و هر چه خداوند مشيت كرده همان مي شود] و سلام بر انبياء خدا و فرستادگانش و سلام بر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و سلام بر ابراهيم و ستايش از آن خداست: پروردگار جهانيان !

نكته ي قابل توجه در دعاي شريف اين است كه حاجي رو به كعبه گذارده، در اولين مواجهه با كعبه و مسجدالحرام، نخست به پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم سلام مي دهد و سپس به همه ي انبياي الهي به ويژه حضرت ابراهيم خليل عليه السلام.

اين سلام ها زائر بيت الله را متذكر مي كند كه راه رسيدن به رضا و رحمت خداوند چيزي نيست جز اعتقاد به اولياء والا مقام او، همراه نمودن ايمان به ايشان در قالب درود فرستادن به اين بزرگواران، تجلي


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 99.

ص: 328

مي كند. انبياء و رسولان «وجه» خدا هستند كه هر كس بخواهد به خدا رو كند بايد متوجه آنها باشد.(1) در غير اين صورت خداوند او را محروم از لطف خويش مي دارد. همين كلمات كه زائر به زبان مي آورد نشانه ي رو كردن او به اين سو و ابراز اين اعتقاد است.

دعاي ديگري نيز در هنگام ورود به مسجدالحرام وارد شده است. اين دعا را امام صادق عليه السلام به ابوبصير تعليم فرموده اند:

هنگامي كه بر در مسجدالحرام هستي بگو:

بِسمِ اللهِ وَ بِاللّهِ وَ مِنَ اللِ وَ ما شَاءَ اللهُ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم وَ خَيرُالأَسمَاءِ لِلَّهِ وَ الحَمدُ لِلَّهِ وَ السَّلامُ عَلي رَسُولِ الله صلّي الله عليه و آله و سلّم السَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللهِ السَّلامُ عَلَيكَ اَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ السَّلامُ عَلي أَنبِياءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ السَّلامُ عَلَي إِبراهيمَ خَلِيلِ الرَّحمنِ السَّلامُ عَلي المُرسَلينَ وَ الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمينَ السَّلامُ عَلَينا وَ عَلي عِبادِ اللهِ الصَّالِحينَ اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بَارِك عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارحَم مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيتَ وَ بَارَكتَ وَ تَرَحَّمتَ عَلي إِبراهيمَ وَ آلِ اِبرَاهيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ إِبرَاهيمَ خَلِيلِكَ وَ عَلي أَنبِيائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ سَلّيم عَلَيهِم وَ سَلامُ عَلي المُرسَلينَ وَالحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمين اللَّهُمَّ افتَح لي اَبوابَ رَحمَتِكَ وَ استَعمِلنِي فِي طَاعَتِكَ وَ

*****


1- بحارالانوار، ج 4، ص 3، به نقل از توحيد و عيون اخبار الرّضا.

ص: 329

مَرضَاتِكَ وَ احفَظني بِحِفظِ الإيمانِ اَبَداً مَا أَبقَيتَني جَلَّ ثَناءُ وَجهِكَ الحَمدُ للهِ الَّذِي جَعَلَني مِن وَفدِهِ وَ زُوَّارِهِ وَ جَعَلني مِمَّن يَعمُرُ مَسَاجِدَهُ وَ جَعَلني مِمَّن يُناجيهِ اللَّهُمَّ إِنِّي عَبدُكَ وَ زَائِرُكَ في بَيتِكَ وَ عَلي كُلِّ مَأتِيّ حَقٌّ لِمَن أَتَاهُ وَ زَارَهُ وَ أَنتَ خَيرُ مَأتِيّ وَ أَكرَمُ مَزُورٍ فَأَسأَلُكَ يَا اللهُ يا رَحمَانُ وَ بِأَنَّكَ أَنتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ وَ بِأَنَّكَ واحِدٌ أَحَدٌ صَمَدٌ لَم تَلِد وَ لَم تُولَد وَ لَم يَكُن لَكَ كُفُواً اَحَدٌ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُكَ وَ رَسُولُكَ صلّي الله عليه وَ عَلي أَهلِ بَيتِهِ يا جَوادُ يا كَرِيمُ يا مَاجِدُ يا جَبَّارُ يا كَريمُ أَسأَلُكَ أَن تَجعَلَ تُحفَتَكَ إِيَّايَ بِزِيارَتي إِيَّاكَ أَوَّلَ شَيءٍ تُعطيني فَكاكَ رَقَبَتي مِنَ النَّار اللَّهُمَّ فُكَّ رَقَبَتي مِنَ النّارِ تَقُولُها ثَلاثاً وَ أَوسِع عَلَيَّ مِن رِزقِكَ الحَلَالِ الطَّيِّبِ وَ ادرَأ عَنِّي شَرَّ شَيَاطينِ الإِنسِ وَالجِنِّ وَ شَرِّ فَسَقَةِ العَرَبِ وَ العَجَم.(1)

به نام خدا و به [توفيق] خدا و از خدا و هرچه خداوند مشيت كرده [همان مي شود] و بر اساس آيين رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و بهترين نام ها از آن خداست و ستايش از براي خداست و سلام بر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم، سلام بر محمّد فرزند عبدالله. سلام و رحمت خدا و بركت هاي او بر تو اي پيامبر اسلام بر پيامبران خدا و فرستادگان او. سلام بر ابراهيم خليل الرّحمن، سلام بر فرستادگان خدا و ستايش از آن خداست: پروردگار جهانيان.


1- وسايل الشيعه، ج 13، ص 205.

ص: 330

سلام بر ما و بر بندگان صالح خدا! خداوندا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و بر محمّد و خاندان محمد مبارك نماي و محمّد و دودمان محمد را مورد رحمت خويش قرار ده؛ آنگونه كه درود فرستادي و بركت دادي و رحمت نمودي بر ابراهيم و خاندان ابراهيم كه تو ستوده و با عظمتي.

خدايا بر محمد و خاندان محمّد - بنده ات و فرستاده ات - درود فرست و بر ابراهيم خليلت و بر انبياء و فرستادگانت و بر آنها سلام نثار كن و درود بر پيامبران و سپاس از آن خداست؛ پروردگار جهانيان.

خدايا درهاي رحمتت را براي من باز كن و مرا در فرمانبري و [راه مورد] رضايتت به كار گير و مرا به حفظ ايمان، ايمن بدار تا وقتي كه مرا باقي مي داري، سترگ است مدح وجه تو! خدا را سپاس كه مرا از ميهمانان و زوارش(1) قرار داد و از كساني كه مساجد او را آباد مي كنند و مرا از كساني قرار داد كه با او نجوا مي كنند.

خدايا! من بنده ي توام و زائر تو در خانه ات و بر هر [ميزباني] كه به سويش مي آيند حقي است براي كسي (ميهماني) كه به سوي او مي آيد و ديدارش مي كند و تو بهترين كسي (ميزباني) هستي كه به سويش مي آيند و كريم ترين كسي كه ديدارش مي كنند پس، از تو مي خواهم اي خدا و اي مهربان! از اين جهت كه تو هستي خدايي كه معبودي جز تو نيست بي همتايي و شريكي نداري و به اين خاطر كه تو يكي و تكي و نفوذناپذيري كه نه زائيده اي و نه زاده شده اي و نه احدي همتاي توست و [به] اين


1- درباره ي معناي «زيارت خدا» در مجلد نخست از همين مكتوب، فصل اول، ذيل عنوان «زيارت خداوند متعال بر فراز عرش» توضيح مفصل ارائه گرديده است.

ص: 331

[جهت] كه محمد بنده ي توست و فرستاده ات - درود خدا بر او و بر خاندانش باد - اي بخشاينده! اي كريم! اي با عظمت اي بسيار چيره! اي كريم! از تو مي خواهم هديه ات به من را به خاطر زيارت من از [خانه ي] تو، نخستين چيزي كه به من مي بخشي را رها شدن گردنم از آتش قرار دهي، خداوندا گردنم را از آتش رها كن (اين را سه بار بگو) و به من از روزي حلال و پاكت، به صورت گسترده عطا كن و شر شياطين انسان و جن و فاسقان عرب و غير عرب را از من دور دار!

در اين دعاي شريف توجه به دو نكته ي مهم خالي از لطف نيست: 1) صلوات فرستادن و نثار درود بر انبياء و رسل و اهل بيت در جاي جاي اين دعا به چشم مي خورد. در اين ميان به پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم - كه باطن بلد امين هستند - و حضرت ابراهيم خليل - كه باني بازسازي كعبه پس از حضرت آدم هستند - توجه ويژه اي شده است. اين توجه عميق به اولياي خاص خدا در هنگام ورود به حريم امن او، بيانگر حساسيت اعتقاد به حجت هاي الهي در ضمن توجه به خداوند متعال است. اگر اين باور در ميان بيايد اميد انسان به پذيرفته شدن در درگاه الهي بالا مي رود. اگر هم اين اعتقاد در قلب نباشد انسان از شمول لطف الهي دور مي شود.

2) هيچ كس در جايگاهي نيست كه به خودي خود حقي بر خدا داشته باشد يا طلبي از او بنمايد. خداوند هم ملزم به پرداخت چيزي به كسي نيست. همه ي مخلوقات، هرچه دارند از خداوند دارند. مخلوقات اين همه نعمت را بدون استحقاق و تنها از سر لطف و فضل از خداوند دريافت داشته اند. لذا اين خداست كه عقلاً بر همه ي مخلوقات خود- از جمله انسان - حق دارد. او مستحق است كه به طور

ص: 332

مطلق عبادت و اطاعت شود و امر و نهي او پذيرفته گردد. ولايت الهي در قلمرو «تكوين» براي او در قلمرو «تشريع»، ايجاد حق مي كند. در مقابل، عقل انسان را داراي هيچ حقي نمي داند چرا كه استحقاقي را براي او ثابت نمي كند. اگر خداوند بر خود براي كسي حقي قرار داد(1)، آنگاه - به اعتبار اينكه خداوند از سر فضل براي او بر خود حقي قائل شده - فرد مي تواند خود را صاحب حق بر خدا بداند البته به شرط آنكه تحقق اين حق برايش ثابت شود.

بنابراين جاي اين نگراني هست كه مبادا خداوند انسان را به ميهماني خود پذيرا نشود. اين احتمال صفر نيست كه خدا در تفضل خود را به روي انسان بسته نگه دارد. به تعبير ديگر هيچگاه به طور عادي اين اطمينان براي ما ايجاد نمي شود كه به مهماني الهي پذيرفته شده ايم بنابراين نميتوانيم فضل خداوند را يقيناً شامل حال خود بدانيم. نيز در پي آن نمي توانيم خويش را صاحب حق تلقي كنيم تازه اگر هم اين حق براي ما ثابت شود بايد دانست كه قرار دادن اين حق، فضل خداوند بوده است. او لطف و انعام فرموده و ما را در قبال ذات پاك خود، محق دانسته است. به اين ترتيب هشياران در قبال چنين نعمتي دل و زبان به شكر مي سپارند و پيشاني خشوع به خاك مي سايند چرا كه مي فهمند خداوند براي آنها حقي را معين فرموده است؛ بدون اين كه

*****


1- چنانكه در يكي از ادعيه ي وارد شده در مسجد كوفه مي خوانيم: اللّهمّ يا عظيمُ بِحَقِّكَ عَلي محمّد و آله الصّادقين وَ بِحَقِّ محمَّدٍ وَ آله الصّادقين عَلَيكَ وَ بِحَقِّكَ علي عَليٍّ وَ بِحَقِّ عليٍّ و بِحقّك علي فاطمةَ و بِحقِّ فاطمةَ عليكَ و بِحَقِّكَ علي الحسن و بحقّ الحسن عَلَيكَ و بِحَقِّكَ علي الحُسَينِ و بحقّ الحسين عليك فَاِنَّ حقوقَهم عليك مِن اَفضلِ اِنعامِكَ عَلَيهِم... (بحارالانوار، ج 100، ص 414).

ص: 333

استحقاق آن را داشته باشند. با چنين رويكردي تحقق اين حق براي آگاهان موجب سرافكندگي مضاعف آنان در پيشگاه خداوند مي شود. هرگز آنها را به سوي روحيه ي طلبكاري سوق نمي دهد. صاحب حق بر خدا ميفهمد كه هر چند اين حق براي او قرار داده شده اما همچنان از او قابل سلب است. پس هرگز حقي طبيعي و ذاتي براي وي به شمار نميرود. به همين خاطر دست خداوند را در عطا يا امساك بازمي داند و بخشش الهي را مصداق فضل او مي شناسد.

دعا، هنگام ديدار با كعبه اي معظم

زائر بيت الله، بر در صحن و سراي حريم الهي، با خداي خويش سخن گفت و مناجات نمود. حالا قدم به اين ساحت شريف مي نهد و ديدگانش به كعبه ي معظم گره مي خورد. ادب ديدار با كعبه اين است كه هنگام نگريستن به آن بگوييد.

اَلحَمدُللهِ الَّذي عَظَّمَكِ وَ شَرَّفَكِ وَ كَرَّمَكِ وَ جَعَلَكِ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ اَمناً وَ هُديً لِلعالَمينَ.(1)

سپاس خداي را، كه تو را بزرگ داشت و شرافت بخشيد و گرامي نمود و تو را محل اجتماعي براي مردم و [مايه ي] ايمني و هدايت براي جهانيان قرار داد.

اين خداي متعال است كه كعبه ي مكرم را عظمت بخشيده و شرافت عطا فرموده است. با فرمان حج، مردمان را به سوي آن فرا خوانده و مايه ي هدايت انسانها به سوي حق قرارش داده است. اما هدايت كعبه در حقيقت، اين است كه انسانها را به سوي امامشان هدايت مي كند تا


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 530 .

ص: 334

به حضور او مشرّف شوند و به هدايتش از گمراهي برهند. هدايتشان مي كند كه به او عرض محبت و نصرت كنند و ولايت او را پذيرا شوند.(1) به علاوه كعبه نشانه ي امنيت و آسودگي است.

وقتي كسي در كنار آن به دامان عنايت الهي چنگ مي زند در واقع در حريم محترم الهي قرار گرفته است. كسي حق هتك حرمت اين حريم و تعرض به او را ندارد. اين امنيت جنبه ي اخروي نيز دارد. زائر مي تواند با تشرف به اين بيت رفيع از صاحب خانه جواز رهايي از آتش و برات جدايي از جهنم را بستاند.

ورود از باب بني شيبه

امروزه پس از ورود به صحن مسجدالحرام در ديگري براي مواجه شدن با كعبه ي معظمه وجود ندارد. امّا پيش از اين طاقكي در فاصله ي اندكي از بيت الله - و تقريباً پشت فاصله ي بين مقام ابراهيم و حجر اسماعيل - وجود داشته كه به «باب بني شيبه»(2) معروف بوده است.


1- سدير مي گويد: امام صادق عليه السلام دست مرا گرفتند، سپس رو به بيت گذاردند و فرمودند يا سدير! اِنَّما اُمِرَ النّاسُ اَن يَأتُوا هذه الأَحجارَ فيطوفوا بها ثم يَأتونا فَيُعلِمونا ولايَتَهُم لنا و هو قولُ اللهِ: وَ اِنّي لَغَفّارٌ لِمَن تاب و آمن و عمل صالحاً ثُمَّ اهتَدي (طه/82) (ثُمَّ اَو مَأَ بِيَدِهِ اِلي صَدرِهِ) اِلي وِلايَتَنا (اصول كافي، كتاب الحجه، باب الواجب علي الناس بعد ما يقضون مناسكهم، ح 3) سپس حضرت، سدير را به حلقه اي كه ابوحنيفه و سفيان ثوري در مسجد الحرام تشكيل داده بودند توجه ميدهند و مي فرمايند: «اگر اين خبيثان در خانه هايشان بنشينند مردم مي گردند و كسي را نمي يابند كه از [احكام] خداي تبارك و تعالي و رسولش خبرشان دهد. تا اينكه نزد ما آيند پس ما آنها را از خداي تبارك و تعالي و رسولش خبر مي دهيم.» آري كعبه چنين نشانه ي هدايت ميشود و گرنه اگر كسي با آمدن به سوي كعبه در چنبره ي انحراف اهل باطل بيفتد و از روح دين فاصله بگيرد نمي توان گفت كعبه، هدايتش كرده است.
2- «بنو شيبه يا بنو شيبان، نام كليد داران و متوليان و پرده داران كعبه بوده كه از قديم، عهده دار اين سمت بوده اند و مورخان قرن نهم ميلادي اين مطلب را تأييد مي كنند» (معارف و معاريف، ج6، ص 589) بر اساس نقل هاي متعدد اين گروه اهل خيانت در امانتهاي كعبه ي شريف بوده اند به طور مثال هدايايي را كه براي كعبه فرستاده مي شده از آن خود مي ساخته اند (الكافي، ج4، ص 241) يا آنكه در ازاي بخشيدن پاره اي از پرده ي كعبه به مردم، از آنها پول دريافت مي نموده اند (تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 342) امام عصر پس از ظهور اين گروه را به عنوان «سُرّاق الكعبه» (دزدان كعبه) مجازات خواهند فرمود. (الارشاد، ج 2، ص 383).

ص: 335

مستحب است كه ورود به محوطه ي مطاف از اين در صورت بگيرد و حاجي در اين هنگام از نام پروردگار و رسول خدا مدد بگيرد.

وَادخُلِ المَسجِدَ مِن بابِ بَني شَيبَةَ فَقُل: بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ.(1)

و از در بني شيبه وارد مسجد شو پس بگو: «به نام خدا و به [توفيق وامداد] خدا و [در حالي كه] بر دين رسول خدا [هستم].» امّا اينكه ورود از اين در، سنت شده از اين روست كه «بت هُبَل» در زمان جاهليت، يكي از بزرگترين بت هاي مشركين بوده است. وقتي اميرمؤمنان عليه السلام بر شانه ي پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم به بام كعبه رفتند و بت هاي مشركين را از پشت كعبه فروريختند:

فَاَمَرَ بِهِ فَدُفِنَ عِندَ بابِ بَني شَيبَةَ فَصارَ الدُّخُولُ اِلَي المَسجِدِ مِن بابِ بَني شَيبَةَ سُنَّةً لِاَجلِ ذلِكِ.(2)

سپس [پيامبر اكرم] به [شكستن] آن (هبل) فرمان دادند پس نزد در «بني شيبه» دفن شد و وارد شدن به سوي مسجد از در بني شيبه، به همين خاطر سنت گشت.


1- بحارالانوار، ج 99، ص 192، به نقل از فقه الرضا.
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 238.

ص: 336

نظر به كعبه

به دنبال ورود به مسجد الحرام يكي از عباداتي كه زائران بيت الله مي توانند به آن اقدام نمايند نگريستن به كعبه ي معظم است. چنانكه پيش از اين نقل شد(1)، از صد و بيست رحمتي كه اطراف كعبه را احاطه كرده است بيست رحمت آن، از آن ناظران كعبه ي معظم مي باشد. امام صادق عليه السلام در باره ي فضيلت نگريستن به كعبه مي فرمايند:

مَن نَظَرَ اِلَي الكَعبَةِ لَم يَزَل تُكتَبُ لَهُ حَسَنَةٌ وَ تُمحي عَنهُ سَيِّئَةٌ حَتّي يَنصَرِفَ بِبَصَرِه عَنها.(2)

هر كه به كعبه بنگرد دائماً حسنه اي براي او نگاشته مي شود و گناهي از او محو مي گردد تا اينكه چشم از آن بردارد.

مكرراً تذكر مي دهيم كه آنچه در اين روايت و امثال آن به عنوان ثواب هاي پر فضيلت بيان شده است حكم بيان مقتضي را دارد. شرط اينكه چنين فضايلي به دست انسان برسد اين است كه مانعي بر سر راه رسيدن اين ثواب نتراشيده باشد. پس درباره ي اين عبادت نيز - همچون ساير عبادات - بر اساس ضوابط بايد شرايط قبولي عمل را به كف آورده باشيم تا اين بركات نصيبمان شود. يكي از اين شرايط مهم، ايمان قلبي به پروردگار متعال، رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و اهل بيت عليهم السلام است. كسي كه حق و حرمت امامش را نشناسد نمي تواند به دريافت اين رحمتهاي بي منتها


1- الكافي، ج 4، ص 240، اين روايت در جلد نخست از همين مكتوب، ذيل عنوان «جايگاه والاي كعبه ي معظم» آمده است.
2- الكافي، ج4، ص 240.

ص: 337

اميدوار باشد. به فرمايش امام صادق عليه السلام بنگريد:

مَن نَظَرَ اِلَي الكَعبَةِ بِمَعرِفَةٍ فَعَرَفَ مِن حَقِّنا وَ حُرمَتِنا مِثلَ الَّذي عَرَفَ مِن حَقِّها وَ حُرمَتِها غَفَرَ اللهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَ كَفاهُ هَمَّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ.(1)

هر كه با معرفت به كعبه بنگرد پس از حق ما و حرمت ما بشناسد همانند آنچه از حق آن (كعبه) و حرمت آن مي شناسد، خداوند گناهانش را برايش مي بخشايد و [از] هم [و غم] دنيا و آخرت كفايتش مي كند.

نگريستن به كعبه بايد از سر معرفت به امام باشد. انسان بايد حداقل(2) همان حق و حرمتي كه براي كعبه قائل است را براي امامش معتقد باشد. معرفت پايه اي ترين شرط قبولي عمل است كه در همه ي عبادات - و از جمله اين عبادت شريف - تسرّي پيدا مي كند. البته پس از اين نوبت به ديگر شرايط قبولي مي رسد كه علي القاعده بايد كسب شوند(3) تا در فاصله ي نگريستن به كعبه تا چشم برداشتن از آن، ثوابي به اين عظمت به دست آدمي برسد.


1- الكافي، ج4، ص 241.
2- پيش از اين در جلد نخست و ذيل عنوان «جايگاه والاي كعبه ي معظم»، با استناد به رواياتي كه حق و حرمت مؤمن را برتر از كعبه مي دانستند ثابت نموديم كه حرمت و حق امامان بسيار والاتر و عظيم تر از كعبه است و لذا حرمت يكسان قائل شدن براي امام و كعبه، يك معرفت حداقلي خواهد بود.
3- توضيحات و تفصيلات را بنگريد در كتاب: «در ضيافت ضريح»، بخش چهارم (قبولي).

ص: 338

نماز در مسجد الحرام

در همان حديثي كه بيست رحمت كعبه را از آن ناظران دانسته اند، چهل رحمت را نصيب نمازگزاران كرده بودند. اهل بيت اهميت ويژه اي براي نماز در مسجد الحرام قائل شده اند. نيز وعده ي ثوابهاي فراوان - و در درجات مختلف - را به زائران نمازگزار بيت الله الحرام داده اند. امام صادق مكه را حرم خدا و رسولش و اميرمؤمنان معرفي مي كنند و سپس مي فرمايند:

أَلصَّلاةُ فيها بِمأَةِ اَلفِ صَلوةٍ.(1)

نماز در آن، برابري ميكند با صد هزار نماز [در ديگر شهرها].

نمازي كه انسان در هر جاي شهر مكه به جاي آورد مي تواند صد هزار برابر نمازهاي ديگر ارزش و ثواب داشته باشد. اگر نماز كسي در اين ديار قبول درگاه حق افتد كميت ثوابش بسيار عظيم خواهد بود و قابل قياس با ثواب نماز در شهرهاي ديگر نيست.

حال اگر انسان، نمازهاي خود را در محل شريف مسجد الحرام به جاي آورد، ثواب آن مي تواند از صد هزار(2) تا يك ميليون(3) برابر مساجد ديگر، اوج بگيرد. دو روايت مرتبط با اين نكته را پيش از اين در جلد نخست از همين مقال، نقل نموديم. در آنجا گفته شد كه بيان ثواب هاي مختلف نشانگر آن است كه يك طيف وسيع از بركات براي


1- الكافي، ج4، ص 586 .
2- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 30.
3- كامل الزيارات، باب 4، ح 2، در اين روايت شريف، پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم، نماز در مسجد مبارك خويش را معادل هزار نماز در ساير مساجد مي دانند و ثواب نماز در مسجد الحرام را هزار برابر ثواب نماز در مسجد خويش معرفي مي كنند.

ص: 339

نماز در مسجد الحرام مطرح است. زائر، بسته به رتبه ي معرفتي خود و شرايطي كه براي قبولي عملش به دست آورده مي تواند از آنها بهره ور گردد.

نكته ي ديگر اينكه ثواب نماز در مسجد الحرام و مسجد النبي، لزوماً مربوط به نمازهاي واجب يوميه نيست و به طور عام بيان شده است. در مسجد الحرام مي توان به نمازهاي مختلف اقدام نمود و در معرض اين ثوابهاي عظيم قرار گرفت. به طور مثال انسان مي تواند در اين مسجد شريف نمازهاي قضا يا نمازهاي مستحبي و نافله هاي وارد شده را بخواند يا آنكه نماز استخاره (طلب خير)(1) را به جاي آورد يا نماز استغاثه به امام عصر عليه السلام يا نمازهاي متعلق به معصومين عليهم السلام را بگزارد يا به نماز حاجت - به يكي از نيت هاي مشروع از جمله -براي تعجيل در فرج امام عصر عليه السلام اقدام نمايد. يا آنكه به نيت تبرّعي براي بزرگان و علما نماز قضا بخواند. اينگونه اميد است كه پروردگار آن ثواب هاي سترگ را به انسان عطا نمايد و اينگونه امر آخرتش را كفايت كند.

اعمال پر فضيلت، نشانگر تأكيد بر مشغوليت به عبادت

با توجه به تأكيدات مختلف در زمينه ي اعمال پر فضيلت مسجد الحرام، اين حقيقت آشكار ميشود كه مشغول بودن به عبادت


1- مرحوم شيخ حرّ عاملي كيفيت اين نماز را اينگونه نقل كرده اند كه: فرد دو ركعت نماز (همانند نمازهاي نافله) به جاي آورد و در سجده صد بار اين عبارت شريف را ذكر كند كه: «اَستَخيرُاللهُ» (از خدا طلب خير مي كنم) و سپس دعايي را در سجده نقل فرموده اند كه ابتداي آن اين است: «لا اِلهَ اِلّا اللهُ الحَليمُ الكَريمُ.» (مستدرك الوسائل، ج 6، ص 235).

ص: 340

در اين سراي آسماني مطلوب است. كسي كه در اين موقعيت قرار گرفته حيفا است كه از اين فضيلت هاي شريف، محروم شود. كسي كه قدر كعبه را شناخته هنگام ميهمان بودن در محضر آن، سر به سجده ميگذارد. زبان به ذكر ميگشايد، دعا و زيارت مي كند يا قرآن تلاوت مي نمايد. اين گونه ديگر هنگام مواجهه با خانه ي خدا سرگرم به امور غير ضروري دنيا نخواهد بود و جز به خير لب به سخن نخواهد گشود.

تأكيد بر مشغوليت به عبادت و جز به خير سخن نگفتن در كربلا

نكته ي زيباي ديگري تشابه ميان حج كعبه ي شريف و حج قبله ي قلب ها- كربلا - را تقويت مي كند. لزوم عبادت و زيارت و مشغوليت به ذكر در حرم امام حسين عليه السلام هم تأكيد شده است. امام صادق عليه السلام فرموده اند كه در آن جا هم جز به خير لب به سخن باز نكنيم. البته حكمتي شگفت آور هم براي آن ذكر فرموده اند:

هنگامي كه حضرت اباعبدالله عليه السلام را زيارت مي كنيد، ملازم سكوت باشيد؛ مگر اينكه گفتارتان به خير باشد و ملائكه ي روز و شب -از حافظان شب و روز - نزد ملائكي كه در حائر حسيني

ص: 341

هستند حاضر ميشوند. پس با آنها مصافحه مي كنند امّا آنها پاسخ اينان را به خاطر شدت گريه نمي دهند. پس اينان (ملائك حافظ روز و شب) تا غروب خورشيد منتظرشان مي مانند (انتهاي روز) و تا آنكه فجر نور افشاني كند (انتهاي شب) سپس [ملائك حاضر در حائر] با اينان سخن مي گويند و چيزهايي درباره ي امر آسمان از ايشان مي پرسند امّا ميان اين دو وقت (ابتدا و انتهاي روز) اينان سخن نمي گويند و از گريه و دعا، جدا نمي شوند و اينان (ملائك روز و شب) در بين اين دو وقت ايشان را از [همراهي با] همنشينانشان باز نمي دارند و فقط مشغول شما مي شوند هنگامي كه سخن مي گوييد.(1)

اين ملائك از صبح تا شام يا از شب تا سحر به دور بيت الله الحرام طواف نموده اند. نيز مشاهد مشرّفه ي اهل بيت عليهم السلام را زيارت كرده اند. حالا با ملائكي كه مقيم حائر مقدّس حسيني هستند رو به رو مي شوند. ولي آنان آنقدر در اشك و دعاي خويش غرقند كه فرصت پاسخگويي و مصافحه با اينان را پيدا نمي كنند؛ مگر در هنگامي كه ملائك هاي حافظ روز و شب مي خواهند راهي آسمان ها شوند. ملائك روز به هنگام


1- كامل الزيارات، باب 27، ح 16.

ص: 342

غروب، هم صحبت ملائك مقيم حائر مي گردند و ملائك شب به هنگام فجر با آنها هم صحبتي مي كنند. امام صادق عليه السلام به زوّار حضرت اباعبدالله عليه السلام تأكيد مي كنند كه زبان خود را جز به خير و نيكويي نگشايند. بدان خاطر كه ملائك به گفتار ايشان گوش مي سپارند و از اشك و دعاي خويش باز مي مانند. اگر باز ماندن آنان از عبادتشان، خداي نكرده به خاطر صحبت هاي گناه آلوده ي زائر باشد، خسران بزرگي براي او خواهد بود. پس به يك معنا هم آغوشي همواره با عبادت را به زائر سيدالشهدا عليه السلام توصيه فرموده اند.

ياري دادن به همسفران حج: مايه ي برتري يافتن ثواب

از جمله اعمال پر ثواب در هنگام حج گزاردن، كمك رساني به همسفران است. در اين خصوص فرموده اند:

وَ اِن كُنتَ مَعَ قَومٍ تَحفَظُ عَلَيهِم رِحالَهُم حَتّي يَطُوفُوا وَ يَسعَوا كُنتَ اَعظَمَهُم ثَواباً.(1)

و اگر با گروهي بودي كه وسايل سفرشان را محافظت مي كني تا طواف و سعي كنند، تو در ميان آنها بزرگترين ثواب [هايي كه مي توان به دست آورد] را مي بري!

انسان معمولاً با يك گروه يا كاروان به اين مكان شريف مشرّف مي شود. در موقعيت هاي مختلفي سفر كارها و خدماتي پيش مي آيد كه از قبل براي آن پيش بيني اي نشده است. لذا براي انجام آنها از افراد كمك مي طلبند. در اين شرايط كسي كه در پي ثواب و رضايت الهي باشد پا


1- فقه الرّضا، ص 218.

ص: 343

پيش مي گذارد. حاضر مي شود از كاري كه به ظاهر بيشتر مي پسندد (مثل زودتر رسيدن به مسجد الحرام يا زيارتگاه) صرف نظر كند. اينگونه ثوابي فراتر از آناني كسب مي كند كه اين خدمات برايشان انجام مي شود. حركت فرد براي كسب اين خير بستگي مستقيم به ديدگاه او نسبت به عمل دارد. اگر عمل كسي براي رضاي پروردگار انجام گيرد نظر او را ملاك كار خود قرار مي دهد نه پسند و خواهش خودش را.

توصيه به همكاري و ياري رساندن به زوار سيدالشهدا عليه السلام

همين توصيه به زائران حريم حسيني شده كه به همسفران خود ياري برسانند و با آنها حُسن مصاحبت داشته باشند. امام باقر عليه السلام در ضمن بيان آداب زيارت كربلا مي فرمايند:

يَلزَمُكَ حُسنُ الصَّحابَةِ لِمَن يَصحَبُكَ... وَ يَلزَمُكَ أَن تَعُودَ اِلي أَهلِ الحَاجَةِ مِن إِخوَانِكَ إِذا رَأَيتَ مُنقَطِعاً وَ المُواساةُ.(1)

و بر تو لازم است كه به سوي برادران نيازمندت بازگردي در هنگامي كه مي بيني [از سفر] ناتوان شده اند [ياري شان كني] و همكاري [مساعدتشان] نمايي.

منظور از «منقطع»(2) كسي است كه به هر دليلي از ادامه دادن سفر خويش عاجز يا ناتوان است. به عنوان مثال كسي كه پولش را دزديده اند يا كسي كه در سفر بيمار شده و از ادامه ي آن عاجز است، هر دو در اين


1- بحارالانوار، ج 101، ص 142، به نقل از كامل الزيارات.
2- وانقطع به فهو منقطع به: اذا عجز عن سفره من نفقة ذهبت او قامت عليه راحلته، او اتاه امر لايقدر أن يتحرّك معه (كتاب العين، ج 1، ص 135).

ص: 344

دسته قرار مي گيرند. همراهي و همدلي با چنين كساني از مصاديق «حسن مصاحبت» و همراهي نيكو با همسفران است. مصاحب نيكو كسي است كه در ارتباط با ديگران كلام نرم و رفتار گرم و انعطاف پذير داشته باشد. و علاوه بر اينها در همه ي امور به برادرانش ياري رساند. مثلاً اگر پولي در اختيار دارد كه مي تواند كار برادر در راه مانده اش را با آن راه اندازد، چنين كند. يا اگر ياري رساندن او به افراد ضعيف باعث شود از كاروان عقب بماند، از اين امر ابايي نداشته باشد.

آداب نگاهداشتني براي زائر بيت الله و زائر كربلا

زائر كربلا به سرزمين برگزيده ي پروردگار آمده است. حاجي هم به وادي شريفي پاي مي نهد كه خداوند بدان نظر لطف دوخته است. امّا ثواب دهها حج و عمره ي مقبول بر سر خوان بركت اباعبدالله تقسيم مي شود گويي زائر آن حضرت حكم حاجي را دارد. بي جهت نيست كه وقتي راوي از امام باقر عليه السلام مي پرسد:

اِذا خَرَجنا اِلي أَبيكَ اَفَلَسنا في حَجٍّ؟

وقتي به سوي [زيارت] پدرتان خارج مي شويم (به كربلا مي رويم) آيا در حج نيستيم (حكم حاجي را نداريم)؟

آن حضرت پاسخ مي فرمايند: آري.

سپس راوي سؤال مي كند كه: «آيا آنچه پاس داشتنش براي حاجيان لازم است بر ما هم لازم است؟»

ص: 345

حضرت امام باقر عليه السلام در پاسخ، بخشي از آداب سفر به كربلاي معلي را براي راوي برمي شمرند كه مي توان آنها را از آداب مشترك اين دو وادي والا مقام تلقي نمود:

بر تو لازم است همراهي نيكو با كسي كه با تو همراه است و بر تو لازم است كم كردن سخن مگر به خير و بر تو لازم است فراواني ذكر خداوند و بر تو لازم است نظافت لباسي و بر تو لازم است غسل پيش از آنكه به حائر [حسيني] بيايي و بر تو لازم است خشوع و فراواني نماز و درود فرستادن بر پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و خاندان پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و بر تو لازم است كه برداشتن آنچه از آن تو نيست و [مال ديگري مي باشد] را بزرگ بداري (يعني در مالي ديگري بدون اجازه ي او تصرّف نكني) و بر تو لازم است كه ديده ات را فرو اندازي و بر تو لازم است كه به سوي برادران نيازمندت بازگردي و [رسيدگي كني]؛ هنگامي كه مي بيني ناتوان [از سفر هستند] و [بر تو لازم است] همكاري و [ياري رساني] و بر تو لازم است تقيه - كه پايه ي دينت بر آن است - و ورع از آنچه از آن نهي شده اي و پرهيز از دشمني و فراواني قسم و جدالي كه در آن قسَم است.

و آنگاه مي فرمايند:

فِإِذا فَعَلتَ ذلِكَ تَمَّ حَجُّكَ وَ عُمرَتُكَ وَ استَوجَبتَ مِنَ الَّذِي طَلَبتَ ما عِندَهُ بِنَفَقَتِكَ وَ اغتِرَابِكَ عَن أَهلِكَ وَ رَغبَتِكَ فِيمَا رَغِبتَ أَن تَنصَرِفَ بِالمَغفِرَةِ وَالرَّحمَةِ وَالرِّضوانِ.(1)


1- بحار الانوار، ج 101، ص 142، به نقل از كامل الزيارات.

ص: 346

پس اگر چنين كردي حج و عمره ي تو كامل مي شود و به واسطه ي خرجي كه كرده اي و دوري ات از خانواده ات و شوقت در آنچه رغبت كرده اي، از سوي كسي كه، آنچه نزد اوست را طلب كرده اي، مستوجب آن مي شوي كه با بخشودگي و رحمت و رضايت [او] باز گردي.

پيش از اين درباره ي ياري به همسفران و نيكو رفتار كردن با آنها توضيح داديم. درباره ي ذكر خدا، نماز، غسل، خشوع و فرو انداختن چشم هم به عنوان آداب مسجدالحرام يا كربلاي معلي سخن گفتيم. حضرت باقر عليه السلام به اين فهرست، نظافت لباس، تقيه، تقوا و ورع از محارم پروردگار را افزوده اند. از خصومت و فراوان قسم ياد كردن و جدال همراه قسم نيز نهي فرموده اند. به اين ترتيب مي توان جمله ي اين آداب را متعلق به اين هر دو سرزمين آسماني دانست. البته اين نافي آن نيست كه آداب ديگري - اعم از واجب يا مستحب يا مكروه - درباره ي خاص اين مكان هاي معظم توصيه شده باشد. حضرت باقر عليه السلام فرموده اند هنگامي كه اين آداب رعايت شوند غرضي كه انسان در طلبش رنج كشيده و فيضي كه اميد دارد به او مي رسد. مغفرت و رحمت خداوند، چنين كسي را در بر مي گيرد و بي نيازش مي كند.

بازگشت، پس از پايان اعمال به همراه شوق ماندن

پس از اينكه زائر بيت الله اعمال حج را به پايان رساند بايد همچنان اشتياق خود را به زيارت كعبه ي معظمه حفظ كند. نبايد بگذارد كه اقامت طولاني در اين شهر الهي اين سفر را براي وي عادي و معمولي كند. چنين است كه اهل بيت عليهم السلام توصيه فرموده اند پس از انجام اعمال، حاجي در مكه اقامت نكند. امام صادق عليه السلام فرمودند:

ص: 347

اِذا قَضي اَحَدُكُم نُسُكَهُ فَليَركَب راحِلَتَهُ وَليَلحَق بِاَهلِه فَاِنَّ المُقامَ بِمَكَّةَ يُقصِي القَلبِ.(1)

هنگامي كه كسي از شما مناسكش را به انجام رساند، پس بر مركبش سوار شود و به خانواده اش ملحق گردد چرا كه اقامت نمودن در مكه قساوت قلب مي آورد.

اين يك امر وجداني است كه انسان نمي تواند هميشه در حين يك سفر معنوي حال خوشي داشته باشد. نمي شود كه دائماً لحظاتش به مناجات واشك بگذرد. اين است كه پس از اداي مناسك و اعمال، احساس مي كند كه آن طراوت و شادابي برخورد و زيارت اوّل را ندارد. اگر همين حال او ادامه پيدا كند شايد رغبتي را كه ابتداي سفر در خود مي ديد ديگر احساس ننمايد. شايد اشكش به راحتي جاري نشود و ارتباطش با خدا به نزديكي قبل نباشد. همه ي اينها نشانه ي سختي و قساوت قلب انسان است. براي فرار كردن از آن نبايد مكّه را اقامتگاه خويش كرد. كراهت از ماندن در شهر مكّه در سيره ي ائمّه ي معصومين عليهم السلام نيز مشاهده مي شود. البته حكمت آن را نيز بيان فرموده اند. در احوال امام صادق عليه السلام آمده است كه:

ايشان از اقامت گزيدن در مكه كراهت داشتند و اين بدان خاطر بود كه رسول خدا از آن (مكه) اخراج شد. و قلب مقيم در آن، قسي مي شود تا اينكه در آن به كارهايي روي مي آورد كه در ديگر شهرها روي بدان مي آورد.(2)

پس از مدّتي انسان از آن حال معنوي و شور و شيدايي سفر فاصله


1- علل الشرايع، ج 2، ص 446.
2- بحارالانوار، ج 99، ص 80، به نقل از علل الشرايع.

ص: 348

مي گيرد. اعمال واجب يا مستحبش كه به پايان ميرسد، سفر برايش عادي مي شود، آن وقت ممكن است به خاطر همين عادي شدن به كارهايي دست بزند كه در ديار خود نيز به آن اقدام مي نمود. مثلاً ممكن است مشغول گفتگوهاي بيهوده شود يا اوقات خود را به غفلت در پرسه زدن در بازارها بگذراند. حتي ممكن است از ميان رفتن جو حاكم معنوي ابتداي سفر خداي نكرده او را به گناهاني مثل هم صحبتي، مزاح و صميمي شدن با نامحرمان بكشاند. چنين كسي نمي تواند آن بهره ي والا و شايسته ي يك حاجي را از سفر خود برچيند. ضمن اينكه هنگام بازگشت از مكه ديگر دلش نمي خواهد و شوق ندارد كه همچنان در آنجا بماند. پس معلوم نيست قلباً نيت بازگشت دوباره به اين ديار مكرم را داشته باشد. اين نه به نفع دنياي اوست و نه به سود آخرتش، امام صادق عليه السلام فرمودند:

مَن خَرَجَ مِن مَكَّةَ وَ هُوَ لا يُريدُ العَودَ إِلَيها فَقَدِ اقتَرَبَ أَجَلُهُ وَ دَنا عَذَابُهُ.(1)

هر كسي از مكه خارج شود در حاليكه قلباً قصد بازگشت به آن را نداشته باشد، پس اجلش نزديك و عذابش قريب شده است.

هنگامي كه شوق از ميان برود و قساوت قلب پيش بيايد ديگر فرد تمناي ماندن در مكه نخواهد داشت. اهل معرفت آنگونه در مكه مقيم مي شوند كه هنگام بازگشتن هنوز شوق ماندن در درونشان باشد. هنگام بازگشت گويي از عزيز خود جدا مي شوند. اگر پشت به كعبه بيرون مي روند، چندين بار باز مي گردند و به اين خانه ي خواستني مي نگرند.


1- الكافي، ج4، ص 270.

ص: 349

وداع آنان با بيت وداع كسي است كه دلش را به جاي مي گذارد. دل مي كند و حسرت به دل، باز مي گردد. در مقابل، كساني كه تمايلي به بازگشتن و زيارت دوباره حس نمي كنند بايد در انتظار مرگ زودرس و عذاب دردناك باشند.

كراهت اقامت در كربلاي معلي و شوق بازگشت هنگام وداع با امام عليه السلام

هنگام نظر به آداب مكه ي مكرمه تشابهي ديگر انسان را با خود به مأواي آسماني حضرت اباعبدالله عليه السلام مي برد. اين شباهت در كراهت اقامت گزيدن است. از امام صادق عليه السلام نقل شده:

إِذا زُرتَ أَبَا عَبدِاللهِ عليه السلام فَزُرهُ وَ أَنتَ حَزينٌ مَكرُوبٌ شَعِثٌ مُغَبَّرٌ جَائِعٌ عَطشَانٌ فَإِنَّ الحُسَينَ قُتِلَ حَزِيناً مَكرُوباً شَعِثاً مُغَبَّراً جَائِعاً عَطشَاناً وَ اسأَلهُ الحَوَائِجَ وَانصَرِف عَنهُ وَ لَا تَتَّخِذهُ وَطَناً.(1)

هنگامي كه اباعبدالله عليه السلام را زيارت كردي، پس او را زيارت نماي در حاليكه اندوهگين و گرفتار و ژوليده و غبار آلود و گرسنه و تشنه اي، چرا كه امام حسين در حالي به شهادت رسيد كه اندوهگين و گرفتار و ژوليده و غبار آلود و گرسنه و تشنه بود و حاجت هايت را از او بطلب و از [خدمت] ايشان بازگرد و [ديار] او را وطن [خود] نگير.

پاهاي مباركش بارها تا پاي پيكر به خون تپان اصحاب و اولاد


1- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 88.

ص: 350

دويد. چشمان مباركش بارها گريست و به خون نشست. غبار ميدان به سراپايش پيچيد. كوهي از كربت و سيلي از مصيبت در برش گرفت. كامش خشك، چونان پهنه ي بيابان بي آب و علف گرسنه، آنقدر كه ديگر رمقي براي بر پاي ماندن در زانوانش سراغ نداشت! اين بود حال محبوب رسول خدا در لحظاتي كه شهد شهادت از گلوي بريده اش فرو ميرفت. آن وقت زائري كه سالها براي حسين شاه به سر زده و اشكها به پايش نشانده چگونه ميتواند هنگام مواجهه با او حالي جز اين داشته باشد؟ امام صادق پس از ترسيم اين حالات توصيه مي فرمايند كه زائر حاجت خويش را به صاحب و سرورش عرضه بدارد و از محضر آن حضرت بيرون برود. امر فرموده اند كه كربلاي معلي را وطن و اقامتگاه خود در مدّتي طولاني نگيريد.

واقعيت اين است كه حفظ اين حالات در مدّتي طولاني از هركسي ساخته نيست؛ افراد عادي نمي توانند در زمان ممتدي تشنه و گرسنه بمانند. نمي توانند مدّتي طولاني ناراحت و ژوليده باشند. اين است كه كم كم التزام به اين آداب با دشواري صورت مي گيرد. چه بسا كار به اين جا بينجامد كه زائر از حفظ همه ي آنها خسته و منصرف شود. به همين خاطر است كه دستور فرموده اند اينگونه زيارت كنيد و باز گرديد؛ شايد به اين جهت كه اگر اقامت طولاني در كربلا داشته باشيد اين حالات را از دست مي دهيد و از التزام به آنها در هنگام زيارت باز مي مانيد.

زيارت رفتن با اين ويژگي ها خاص مشهد اباعبدالله عليه السلام است. البته در اداب زيارتي كه مرحوم شهيد ثاني بيان داشته اند نسبت به زيارت همه ي ائمه توصيه شده كه انسان در كنار قبر آن بزرگواران آنقدر

ص: 351

نماند كه حسن و حال معنوي زيارتش را از دست بدهد. ايشان در بيان يكي از آداب زيارت مي فرمايد:

پس از توشه گرفتن از زيارت در بازگشتن، تعجيل كند كه حرمت آن مكان را پاس داشته باشد و شوق دوباره آمدنش شدت يابد.(1)

اينگونه بهتر است انسان به دفعات و مكرراً امّا با مدّت زمان هاي نه چندان طولاني به حرم هاي معصومين عليهم السلام مشرّف شود. تا هر بار راغب به زيارت باشد. اين مطلوب نيست كه انسان هر بار به حرم مشرّف مي شود، ساعت ها در آن بنشيند؛ امّا نه حالي داشته باشد و نه شوقي براي زيارت. نبايد فرد به گونه اي رفتار كند كه گويي مزار شريف امام عليه السلام برايش فرقي با مكان هاي ديگر ندارد.

با حفظ همين روحيه هنگامي كه زائر مي خواهد از مولايش جدا شود بسيار به او سخت مي گذرد. هماره دلش مي خواهد دوباره باز گردد. از اين مي هراسد كه نكند پيش از بازگشت دوباره مرگش فرا رسد و اين بار آخرين باري باشد كه توفيق زيارت نصيبش مي شود. شوق و شيدايي، قلبش را به زبان مي آورد و هنگام وداع با آن موالي بي مانند چنين نجوا مي كند:

... وَ رَزَقَنِيَ اللهُ العَودَ ثُمَّ العَودَ أَبَداً ما أَبقَانِي رَبِّي بِنِيَّةٍ صَادِقَةٍ وَ إِيمَانٍ وَ تَقوَي وَ إِخبَاتٍ وَ رِزقٍ وَاسِعٍ حَلَالٍ طَيِّبٍ اللَّهُمَّ لاَ تَجعَلهُ آخِرَ العَهدِ مِن زِيَارَتِهِم وَ ذِكرِهِم وَ الصَّلَاةِ عَلَيهِم وَ أَوجِب لِيَ المَغفِرَةَ وَ الخَيرَ وَ الرَّحمَةَ وَ البَرَكَةَ وَ التَّقوَي وَ الفَوزَ وَ النُّورَ وَالإِيمانَ وَ حُسنَ الإِجابَةِ كَمَا أَوجَبتَ


1- بحارالانوار، ج 100، ص 135.

ص: 352

لِأَولِيَائِكَ العَارِفينَ بِحقِّهِم المُوجِبِينَ طَاعَتَهُم وَ الرَّاغِبينَ فِي زِيارَتِهِم المُتَقَرِّبينَ إِلَيكَ وَ إِلَيهِم.(1)

... و خداوند روزي من كند بازگشت را، سپس بازگشت را همواره. تا هنگامي كه پروردگارم مرا زنده مي دارد؛ [بازگشتي كه همراه است] با نيتي صادق و ايمان و پرهيزگاري و خشوع و روزي گسترده و حلال و پاك. خدايا! اين [سفرم] را واپسين ديدار از زيارت من نسبت به آنها و ياد كردن [من از] آنها و درود فرستادن [من] بر آنها، قرار مده و بر من بخشودگي و نيكويي و مهرباني و بركت و تقوا و رستگاري و روشنايي و ايمان و اجابت نيكو را [از سوي خود] ايجاب كن! همانگونه كه [آنها را] براي دوستانت واجب نمودي؛ [دوستاني كه] به حق آنها (ائمه عليهم السلام) آگاهند، طاعت آن ها را واجب مي شمرند. به زيارت آنها رغبت [و شوق] دارند و به سوي تو و به سوي آنان، تقرب مي جويند.

طواف

فضيلت طواف

پيش از اين گفته آمد كه خداوند صد و بيست رحمت را در كنار كعبه قرار داده است كه از اين تعداد بيست رحمت از آن ناظران كعبه، چهل رحمت از آن نمازگزاران و شصت رحمت براي طواف كنندگان است. مي توان گفت با فضيلت ترين عمل براي مسافران و ميهمانان(2)


1- تهذيب الاحكام، ج6، ص 101.
2- از بعضي روايات چنين بر مي آيد كه براي افراد مقيم در مكه ي مكرمه با فضيلت ترين عمل، نماز است (الطّواف لغير اهل مكّة أفضل من الصّلوة و الصلوة لاهل مكّة افضل) «فروع كافي، ج4، ص 412».

ص: 353

وادي وحي و توحيد، طواف بيت الله الحرام است. در روايات شريف اهل بيت نيز ثواب هاي پر قدر و شگفتي براي اين عبادت زيبا مطرح شده است. امام صادق عليه السلام به يكي از ياران خود مي فرمايند:

اي اسحاق! هر كه به [گرد] اين خانه (كعبه) يك طواف كند، خداوند برايش هزار حسنه مي نگارد و هزار گناه را از او محو مي كند و هزار درجه او را بالا مي برد و هزار درخت در بهشت برايش مي كرد و ثواب آزاد كردن هزار بنده را برايش مي نگارد تا آنكه به ملتزم مي رسد. آنگاه خداوند برايش هشت در بهشت را مي گشايد به او گفته مي شود: «از هر يك مي خواهي وارد شو!»

حاجي هفت بار به گرد خانه ي خدا مي گردد. هفت دوره حول محور توحيد گام مي زند تا يك طواف خويش را به انجام رسانده باشد. با انجام همين يك طواف چنين رحمت و عنايتي در برش مي گيرد. هزار گناهش بخشوده مي شود، هزار حسنه به دست مي آورد، هزار درخت بهشتي نصيبش مي شود، ثواب آزادي هزار بنده را به وي مي دهند و هزار درجه و رتبه ي معنوي فراتر مي رود. اين بشارت ها حاكي از گستردگي سفرهاي رحمتي است كه خدا در اين سفر براي اهل حج پهن كرده و از نيكويي هاي آن بهره مندشان ساخته است. در اولين گام انسان مي تواند تا اين حد اوج بگيرد. ناگفته پيداست كه اگر به «حاجي» بودن قبولش كنند چه منتي عظيم را بر سرش نهاده اند! با يك طواف هشت در بهشت را از دروازه ي مستجار به رويش مي گشايند و به او تعارف مي كنند تا از

ص: 354

هريك مي خواهد وارد شود. اگر حجّش را بپذيرند به جايي صعود خواهد كرد كه به ادراك و نگارش نمي آيد. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

پس از اينكه راوي وصف اين ثواب هاي عظيم را در حق يك طواف حاجي مي شنود به حضرت عرضه مي دارد: «فدايت شوم! اين همه ثواب براي كسي است كه طواف كرده است؟»

حضرت پاسخ حكمت آميزي به او مي دهند كه براي حج و عمره گزاران در همين اولين گام بسيار درس آموز است. ايشان مي فرمايند:

اَفَلا اُخبِرُكَ بِما هُوَ اَفضَلُ مِن هذا؟

آيا تو را خبر بدهم به آن چه از اين طواف هم برتر است؟ عرضه مي دارد: آري.

و حضرتش ادامه مي دهند:

مَن قَضي لِاَخيهِ المُؤمِنِ حاجَةً كَتَبَ اللهُ لَهُ طَوافاً حَتّي بَلَغَ عَشراً.(1)

هر كه نيازي از برادر مؤمن خويش را برآورده كند، خداوند برايش [ثواب] طوافي را مي نگارد... [حضرت همينطور برشمردند] تا به ده [طواف] رسيدند.

در جلد نخست از همين مكتوب(2) گفته شد امام صادق عليه السلام، ثواب رسيدگي به برادران مؤمن را برتر از ثواب سه بار «حج گزاردن»


1- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 49.
2- فصل دوم، ذيل عنوان «برتر از دهها حج».

ص: 355

دانسته اند و بعد، همين گونه تا «ده حج» را برشمرده اند.(1) در آن جا گفتيم كه برآوردن نيازهاي مؤمنان فقط اين نيست كه به افراد تهي دست رسيدگي هاي مادي شود. اگر كسي شكم خانواده ي مؤمني را سير كند و آنها را زير بال و پر بگيرد، از مصاديق اين روايت محسوب مي شود. اما كارهاي ديگري نيز مي توان براي مؤمنان انجام داد كه ارزشي بسيار بيشتر از رسيدگي مادي دارد. به طور مثال اگر كسي بتواند ذهن جوان هاي مؤمن را از شبهه هاي اعتقادي پاك كند يا از انحراف اخلاقي نجاتشان دهد، بهترين رسيدگي ها را كرده است. اگر بتواند دور افتادگان از امام عصر را با ايشان آشنا سازد حاجت هاي مهم روحي مؤمنان را برآورده است. اگر عمر خويش را در راه تربيت ديني نوباوگان بگذارد با ارائه ي «خدمات معنوي» مؤمنان را در رسيدن به سعادت ابدي ياري رسانده است. اهميت چنين فعاليت هايي در دوران سياه غيبت امام عليه السلام نمايان مي شود. در اين عصر و انفسا، خطرهاي بي شماري اصيل ايمان مؤمنان را تهديد مي كند. اگر آگاهان دلسوز براي اين مهم فكري نكنند، روز به روز بر شمار كساني كه مؤمن بوده اند اما ايمانشان را از كف مي دهند، افزوده مي شود. و نتيجه ي اين امر همانا شقاوت اخروي آنها مي باشد. مي ارزد كسي با شكم گرسنه بخوابد امّا در عوض دينش حفظ شود. بنابراين مي ارزد كه دامنه ي رسيدگي هاي معنوي وسيعتر و كيفيت آنها بهتر شود، مي ارزد كه متدينان خيّر به اينگونه فعاليتها اقبال بيشتري نشان دهند. در روايت حاضر، حضرت چنين تذكري را در موقعيتي حساس به طواف كنندگان داده اند تا هم نسبت به ارزش عبادت خود آگاهي يابند و هم دريابند كه در مشي عادي زندگي خويش مي توانند


1- وسايل الشيعه، ج 13، ص 305.

ص: 356

چندين برابر اين ثواب عظيم را دريافت كنند بدون اينكه بخواهند رنج سفري را بر خود هموار نمايند. اينگونه، مؤمنان از دستگيري برادران خود در هيچ زمينه اي غفلت نمي ورزند.

طواف هاي واجب و مستحبي

حاجيان در عمره ي مفرده دو طواف و در حج تمتّع مجموعاً سه طواف واجب انجام مي دهند. اين ثوابها و رحمت هاي الهي مي تواند در هر يك از آنها مطرح باشد. امّا زوار بيت الله مي توانند در مدّت اقامت در مكه طواف هاي مستحبي نيز انجام دهند.(1) در روايات اهل بيت عليهم السلام تعداد خاصي از آنها مورد توصيه قرار گرفته است. از جمله امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

مستحب است كه فرد در [طول] اقامتش در مكه به تعداد روزهاي سال، سيصد و شصت، هفت دور طواف كند. پس اگر بر اين توانا نبود سيصد و شصت دور گرد خانه بگردد.(2)

و در روايت ديگري فرموده اند:

مستحب است كه سيصد و شصت، هفت دور به تعداد روزهاي سال طواف كني پس اگر نتوانستي سيصد و شصت دور بچرخ، پس اگر نتوانستي، هر تعداد طواف كه بر آن توانايي [انجام بده].(3)

در درجه ي اوّل نيكوست كه انسان سيصد و شصت طواف انجام دهد.


1- در كتب مناسك براي هر روز، ده طواف مستحبي در اوقات خاصي در نظر گرفته اند (در اول شب سه طواف، در آخر شب سه طواف و پس از صبح دو طواف و بعد از ظهر دو طواف) «مناسك حج آيات عظام، فصل مستحبات مكه مكرمه».
2- فقه الرّضا، ص 220.
3- الكافي، ج4، ص 429.

ص: 357

(مجموعاً دو هزار و پانصد و بيست دور) پس از اين اگر فرد توانايي اين تعداد را نداشت مي تواند سيصد و شصت دور به گرد كعبه ي معظمه بگردد (برابر با پنجاه و يك طواف به علاوه ي سه دور ديگر) در نهايت حضرت فرموده اند اگر اين تعداد هم از توانايي كسي خارج بود هر قدر مي تواند به اين عبادت پرارج اقدام نمايد و از آن سر باز نزند. تا آن جا كه در توانمان است نيكوست از اين عبادت دست بر نداريم تا انشاء الله بهترين بهره ها را از آن ببريم.

چرا هفت دور؟

همانگونه كه مي دانيم هر طواف شامل هفت دور است. علاوه بر اين لفظ، در روايات به آن «اسبوع» و به هر دور آن يك «شوط» اطلاق مي شود. اما اينكه چرا طواف به صورت هفت دوره تشريع شده حكمت خاصي دارد. امام زين العابدين عليه السلام در پاسخ به كسي كه مي پرسد «چرا طواف هفت دور شده؟» مي فرمايند:

بدان خاطر كه خداوند تبارك و تعالي به ملائكه فرمود: «من قرار دهنده ي خليفه اي در زمين هستم» پس [ملائك فرمايش] خدا را رد نمودند و عرضه داشتند:

«آيا كسي را در آن قرار مي دهي كه در آن فساد كند و خون ها بريزد؟» خداوند فرمود: «من مي دانم آنچه را شما نمي دانيد» و خدا فرشتگان را پيش از آن از [مشاهده ي] نور خودش محجوب نمي كرد پس خداوند به عنوان عقاب آنان را هفت هزار سال از [مشاهده ي] نور خويش محجوب داشت. پس هفت هزار سال به عرش الهي پناه بردند و تضرع كردند. خداوند آنان را بخشود و توبه شان را پذيرفت و بيت المعمور را -كه در

ص: 358

آسمان چهارم است - براي آنها قرار داد. پس آن را محل اجتماع [ملائك] و بيت الحرام را زير بيت المعمور قرار داد. آن را براي مردم محل فراهم آمدن و [مايه ي] ايمني قرار داد. پس طواف، هفت دور بر بندگان واجب شد؛ به ازاي هر هزار سال يك دور قرآن كريم از داستان خليفه قرار گرفتن حضرت آدم از سوي خداي متعال چنين گزارش مي كند:

وَ إِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَرضِ خَليفَةًَ قالُوا أَتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ فيها وَ يَسفِكُ الدِّماءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ. (1)

و هنگامي كه پروردگار تو به ملائك فرمود: «من قرار دهنده ي خليفه اي در زمين هستم». آنها گفتند: «آيا كسي را در زمين [خليفه] قرار مي دهي كه در آن فساد كند و خون ها بريزد؟ در حاليكه ماييم كه تو را با سپاست تسبيح مي كنيم و براي تو تقديس مي نماييم.» خداوند فرمود: «من مي دانم آنچه را شما نميدانيد».

براساس روايات اهل بيت عليهم السلام پيش از خلقت حضرت آدم عليه السلام موجوداتي بر روي زمين مي زيسته اند كه به حسادت، فساد و خون ريزي مشغول بوده اند. البته انسان نيز نبوده اند. هنگامي كه خداي متعال به ملائك اعلام مي فرمايد كه مي خواهد بر پهنه ي كره ي زمين براي خود جانشيني معين كند اين امر بر ملائك عظيم و سخت مي آيد.


1- بقره/30.

ص: 359

از اين كار خداوند خشمگين مي شوند و عرضه مي دارند:

«چرا از ما خليفه اي برنمي گزيني در حاليكه ما نه اهل حسديم و نه خشونت و نه خونريزي، بلكه در حال تسبيح و تقديس و حمد توايم.» خداي متعال در پاسخ ملائك مي فرمايد:

إِنِّي أُريدُ أَن أَخلُقَ خَلقاً بِيَدِي وَ أَجعَلَ مِن ذُرِّيَّتِهِ أَنبياءَ وَ مُرسَلينَ وَ عِبَاداً صَالِحينَ أَئِمَّةًَ مُهتَدينَ وَ أَجعَلَهُم خُلَفاءَ عَلَي عَلي خَلقي في أَرضي يَنهَونَهُم عَن مَعصِيَتي وَ يُنذِرُونَهُم مِن عَذابِي وَ يَهدُونَهُم إِلَي طَاعَتي وَ يَسلُكُونَ بِهِم طَريقَ سَبِيلي وَ أَجعَلَهُم لي حُجَّةً عَلَيهِم... .(1)

من ميخواهم آفريده اي را به قدرتم خلق كنم و از نسل او انبيا و رسولان و بندگان شايسته اي كه پيشوايان و امامان هدايت شده هستند قرار دهم و آنان را جانشينان بر آفريدگانم روي زمينم قرار دهم كه آنان (مردمان) را از نافرماني من باز دارند و از عذابم بهراسانند و به سوي فرمانبري من هدايت نمايند و آنان را به پيروي راه من برانند و من آنها را حجتي براي خود بر آنها قرار دهم.

خداوند متعال مي خواسته حضرت آدم عليه السلام، انبياء و ائمه ي معصومين عليهم السلام نقش را جانشينان خود در زمين قرار دهد. مي خواسته آنها را دليل هاي قاطع و برنده اي قرار دهد تا كسي عذر و بهانه اي در نافرماني خداوند متعال نداشته باشد. اما ملائك از اين حقيقت آگاهي نداشته اند. به خطا مي انديشيده اند، يكي از همان اهل فساد قرار است


1- تفسير قمي، ج 1، ص 36.

ص: 360

خليفه شود. اين است كه به خداوند معترض مي شوند. پس ملائك در فهم خود از فرمايش خداوند دچار اشتباه بوده اند. به همين خاطر به جاي سر تسليم فرود آوردن، به پروردگار خويش اعتراض مي كنند. خداوند متعال در مقام عقوبت، نور مخلوق خود را، كه پيش از آن پوشيده از ملائك نبود، از آنان مي پوشاند. در واقع با اين محجوب كردن، ايشان را ادب مي فرمايد. اينجاست كه ملائك هفت هزار سال به ظل عرش الهي پناهنده مي شوند. تضرع مي كنند تا اينكه خداوند آنان را مي بخشايد. به ازاي هر هزار سال اين دوره ي توبه، خداوند براي ملائك و انسانها هفت دور طواف به گرد بيت المعمور و كعبه تشريع مي فرمايد.

اعمال هنگام طواف

دعا در حين طواف

وقتي انسان در مدار جاذبه ي خانه ي پروردگار قرار گرفت، احساس مي كند كه بيش از هميشه با او انس گرفته است. اكنون همدم و دمساز نزديك او گشته است. در مي يابد كه فرصت نجوا و راز و نياز برايش فراهم آمده است. در حين طواف به گرد كعبه ي معظمه دعاهاي مختلف و زيبايي از سوي معصومين عليهم السلام تعليم داده شده(1) كه قرائت و


1- لازم به ذكر است در روايات شريفي كه در ضمن آنها ائمه عليهم السلام به تعليم اين ادعيه ي زاكيه پرداخته اند بيان نشده كه هر دعا مخصوص كدام شوط از اشواط طواف است. به عنوان مثال دعايي كه معروف به دعاي شوط اول طواف است به طور عام در طولي طواف توصيه شده (الكافي، ج4، ص 406) يا قسمتي از دعايي كه به عنوان دعاي شوط دوم معروف است در روايت شريف براي ما بين حجرالاسود و ناودان كعبه توصيه شده است (وسايل الشيعه، ج 13، ص 334) به اين ترتيب هر چند ادعيه اي كه به عنوان دعاهاي هر شوط معروف هستند مأثور مي باشند اما اختصاص هر يك از آنها به يك شوط طواف در روايات نيامده است. به اين ترتيب براي خواندن آنها به صورت خاص در هر شوط بايد نيت رجائي كرد.

ص: 361

تأمل بر آن انسان را به ذلت و خواري اش يادآور مي شود. او را از اينكه روي عمل خود حسابي باز كند بر حذر مي دارد و آدمي را به پناهندگي به درگاه الهي فرا مي خواند. به عنوان تبرك، قسمتي از اين دعاهاي زيبا و خواندني را نقل مي كنيم به اميد آنكه براي همه ي زوّار مؤمن بيت الله الحرام مورد اجابت واقع شود.

نخستين نكته ي پررنگ و جلوه گر، توجه فراوان ائمه عليهم السلام به روح حج - تواضع و تذلّل در برابر خدا- است. زائر بيت الله، خويش را خوار و پست و حقير معرّفي مي كند. مثلاً مستحب است هنگامي كه مقابل در بيت قرار مي گيرد عرضه بدارد:

سَائِلُكَ فَقِيرُكَ مِسكِينُكَ بِبَابِكَ فَتَصَدَّق عَلَيهِ بِالجَنَّة.(1)

[خدايا] گداي تو، نيازمند تو، بي نواي تو بر در [خانه ي] توست پس با [اعطاي] بهشت بر او تصدّق كن.

طواف كننده در اين موقف حكم گدايي كهنه پوش و بي نوايي از همه جا مانده را دارد. مي بيند كه به خانه ي كريمي روي آورده است. بنابراين در چنين خانه اي را اميد وارانه مي كوبد. مي خواهد كه او را تصدّق كنند و صدقه ي او را بهشت قرار دهند.

محور دوّمي كه در اين دعاهاي مملو از معرفت مشاهده مي شود،


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 531.

ص: 362

بزرگ شمردن گناهان از يك سو و كوچك شمردن اعمال صالح از سوي ديگر است. انساني كه از معرفت صحيح پروردگار برخوردار باشد درمي يابد كه به هر گناه خويش نعمت هاي بي شماري را كفران نموده است. مي يابد كه در امانت الهي خيانت كرده و گناهانش آنقدر فراوانند كه به حساب نمي آيند. اين است كه وقتي به ديوار مستجار مي رسد، عرضه مي دارد:

اللَّهُمَّ إِنَّ عِندِي أَفوَاجاً مِن ذُُنُوبٍ وَ أَفوَاجاً مِن خَطَايا وَ عِندَكَ أَفوَاجٌ مِن رَحمَةٍ وَ أَفوَاجٌ مِن مَغفِرَةٍ يا مَنِ استَجَابَ لِأَبغَضِ خَلقِهِ إِلَيهِ إِذ قالَ فَأَنظِرني إِلي يَومِ يُبعَثُونَ استَجِب لِي وَافعَل بِي كَذا وَ كَذا.(1)

خدايا! نزد من فوج هايي از گناهان است و فوج هايي از خطاها و نزد تو فوج هايي از رحمت است و فوج هايي از بخشايش. اي كه [خواسته ي] مغبوض ترين آفريدگان نزد خويش را اجابت نمودي هنگامي كه گفت: مرا تا آن روز كه مردمان برانگيخته مي شوند مهلت ده! [خواسته ام] را براي من، اجابت نماي و با من چنين و چنان كن.

ابليس از درگاه الهي رانده شد. خداوند او را ملعون و دور از رحمت خويش خواند در همين حال از خداي متعال تا روز قيامت مهلت خواست تا به گمراه كردن مردمان بپردازد.(2) خداوند متعال نيز هر چند


1- تفسير عياشي، ج 2، ص 241.
2- جريان مخاطبه ي خداوند با شيطان لعين در آيات 30 تا 48 سوره ي مباركه ي حجر آمده است.

ص: 363

او را تا روز قيامت مهلت نداد امّا تا هنگام ظهور امام عصر عليه السلام(1) به او وقت و اذن داد. به اين معنا كه راه او را تا آن روز براي وسوسه و گمراه ساختن انسانها سد نكرد. زائر خانه ي خدا به اقتداي مولايش زين العابدين تا از اين نكته ي ظريف بهره مي جويد. آن را بهانه اي مي كند تا اجابت پروردگار را به سوي خويش كشد. گويي زائر با زبان حال به خداوند عرضه مي دارد: «من با اين فوج گناهان هر قدر هم مغضوب تو باشم از ابليس رانده تر نيستم، حال، تويي كه خواسته ي او را اجابت نمودي از پاسخ دادن به خواسته ي من نيز دريغ نكن.»

امّا طرف ديگر درماندگي زائر به خاطر ضعفي است كه در عمل خود مي نگرد مي بيند «كميت» و «كيفيت» عملش آنقدر نامناسب است كه به هيچ وجه در درگاه الهي قابل عرضه نيست. آنقدر آميخته به ناخالصي ها و بي تقوايي هاست كه نمي تواند نقطه ي اتكايي براي نجات بخشي او محسوب شود. اين است كه براي پذيرفته شدن آنها متوسل به فضل و كرم الهي مي شود. هنگامي كه از كنار حجر مي گذرد عرض مي كند:

يَا ذَا المَنِّ وَ الطَّولِ وَالجُودِ وَالكَرَمِ إِنَّ عَمَلِي ضَعِيفٌ فَضَاعِفهُ لِي وَ تَقَبَّلهُ مِنِّي إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ.(2)

اي داراي منت و قدرت و سخاوت و كرم! عمل من ناچيز است پس آن را برايم بيفزاي و از من بپذيرش كه تو شنوا و آگاهي.

زائر، در طول طوافش، جود و سخاوت الهي را گدايي مي كند. در


1- بحارالانوار، ج 52، ص 376.
2- الكافي، ج4، ص 407.

ص: 364

حاليكه فوجي از گناه و رو سياهي را به همراه آورده دست به سوي احسان و عفو پروردگار دراز مي كند. اگر خداوند با اين درخواست، آخرت فرد را آباد كند و او را از عذاب برهاند بزرگ ترين لطف را در حق او روا داشته است. در اين ميان اگر بتوان براي جلب رحمت ايزدي بهانه اي جُست، اين رحمت سريعتر و فراگيرتر دست انسان را مي گيرد و نجاتش مي بخشد. پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند:

اِنّي شافِعٌ يَومَ القِيامَةِ لِأَربَعَةِ أَصنافٍ وَ لَو جاءُوا بِذُنُوبِ أَهلِ الدُّنيا.

من روز قيامت براي چهار گروه شفيعم؛ هر چند گناهان همه ي اهل دنيا را با خود آورده باشند.(1)

و درباره ي يكي از اين گروه ها فرموده اند.

رَجُلٌ يَسعي في حَوائِجِ ذُرِّيَّتي اِذا طُرِدُوا اَو شُرِّدُوا.(2)

كسي كه در [برآوردن] حاجتهاي فرزندان من - در حاليكه طرد شده اند و دور افتاده اند- تلاش كند.

پي شفاعت رسول خداييم تا افواج گناهانمان به رحمت حق متعال بخشوده شود. قطعاً يك راهش اين است كه به ذريه ي آن حضرت


1- توجه شود كه به كار رفتن كلمه ي «لو» - كه براي امتناع شرط و جزا با هم به كار مي رود- در حديث پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم نشان مي دهد كه چنين فرضي (آوردن همه ي گناهان اهل دنيا به صحنه ي محشر) علي القاعده پيش نمي آيد و اين تعبير براي روشن كردن عظمت فضيلت اعمال اين چهار گروه است. آري كسي كه براي رفع نيازهاي اولاد طرد شده ي پيامبر سعي و تلاش مي كند همان محبتش به رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مانع از انجام بسياري از گناهان و بلكه همه ي آنهاست.
2- الكافي، ج4، ص 60.

ص: 365

رسيدگي كنيم. خصوصاً آن ذريه اي كه غريب افتاده اند و توسط مردم طرد و رانده شده اند. حال بشنو از اميرمؤمنان كه چگونه حال و هواي نزديك ترين و پاك ترين ذريه ي پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در عصر حاضر را تصوير مي كند:

صاحِبُ هذَا الاَمرِ الشَّريدُ الطَّريدُ الفَريدُ الوَحيدُ.(1)

صاحب اين امر (امام عصر عليه السلام) دور افتاده، طرد شده، يكه و تنهاست.

آيا ذريّه اي كه نسبتش به پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم تا نزديكتر و شباهتش به آن حضرت بيشتر و ارتباطش با رسول گرامي محكم تر از امام زمان عليه السلام باشد سراغ داريم؟ مگر نه اين است كه اكثريت انسانها او را وانهاده و به حقوق او بي توجه اند؟ مگر نه اين است كه او بي همدم و ياور، دور از اهل و ديار خود افتاده؟ مگر نه اين است كه از يادها طرد شده و از خاطره ها تبعيد گشته؟ مگر جز اين است كه قدرش شناخته نمي شود و اغلب انسان ها غافل از احوال اويند؟ پس او را تنها و غريب خوانده و مطرود و دور افتاده لقب داده اند. حال، وقت ياري رساندن به اين مظلوم دل افگار است. وقت است براي برآوردن حاجتش به تكاپو بيفتيم و براي رفع دغدغه اش تلاش كنيم خواسته ي او طلوع سپيده ي ظهور است. براي رفع اين دغدغه يكي از مؤثرترين كارهايي كه از ما برمي آيد دعاست. پس بياييد به انگيزه ي دريافت شفاعت نبوي هم كه


1- بحارالانوار، ج 51، ص 120، به نقل از كمال الدين، امام موسي بن جعفري نيز درباره ي آن حضرت مي فرمايند: هُوَ الطَّريدُ الوَحيدُ الغَريبُ او طرد شده و تنها و غريب است. (كمال الدّين، باب 34، ح4).

ص: 366

شده با دعا براي تعجيل فرج، به اين فرزند «طريد» و «شريد» او ياري رسانيم!

صلوات در هنگام طواف

صلوات بر پيامبر مكرّم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم و خاندان پاك نهاد ايشان يكي از اعمالي مي باشد كه در حين طواف بسيار مورد تاكيد قرار گرفته است. راوي خدمت امام صادق عليه السلام عرضه مي دارد: «وارد طواف واجب شدم پس چيزي از دعا برايم گشوده نشد (به ذهنم نرسيد) مگر صلوات بر پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و خاندان ايشان....»

حضرت به او مي فرمايند:

ما اُعطِيَ اَحَدٌ مِمَّن سَأَلَ اَفضَلَ مِمّا اُعطيتَ.(1)

به هيچ كس از كساني كه از خداوند سؤال نمودند برتر از آنچه به تو داده شد، عطا نگشت.

اين فرمايش امام صادق عليه السلام ارزش صلوات بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را مي رساند. كسي كه صلوات فرستاده را برتر از ديگران عطا مي بخشند و به او عنايت مي كنند. اين نيست مگر نشانه ي محبوبيت اين مقرّبان بي قرين درگاه حق نزد خداوند. البته صلوات فرستادن منافاتي با ديگر دعاها ندارد. در عين حال بايد توجه داشت غفلت از اين ذكر و دعاي شريف انسان را از عطاياي وافر محروم نكند.


1- الكافي، ج4، ص 407.

ص: 367

نماز طواف

پس از انجام هفت دور طواف، فرد پشت مقام ابراهيم مي آيد و دو ركعت نماز طواف مي گذارد. اين براي صحّت حج يا عمره، لازم مي باشد(1) و يكي از اعمال واجب آن است. در دو ركعت اين نماز پس از قرائت سوره ي حمد خواندن سوره هاي مشخصي مستحب است:

و هنگامي كه از هفت دور طوافت فارغ شدي نزد مقام ابراهيم بيا و دو ركعت نماز براي طواف بگزار و در آنها «فاتحة الكتاب» و «قل يا ايها الكافرون » و «قل هو الله احد) بخوان...(2)

دو سوره ي «توحيد» و «جحد» از اهميت و اعتبار فوق العاده اي برخوردار هستند. به عنوان نمونه مي توان از ثواب وافر قرائت آنها ياد كرد. امام صادق فرمودند:

قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ ثُلثُ القُرآنِ وَ قُل يا اَيُّهَا الكافِرُونَ تَعدِلُ رُبعَهُ.(3)

ثواب قرائت [سوره ي] «قل هو الله احد» [معادل] يك سوم قرآن و [ثواب قرائت سوره ي] «قل يا ايها الكافرون» معادل يك چهارم آن است.

اين دو سوره ي مباركه مي توانند چنين پر ثمر و پر فضيلت باشند. با


1- اين نماز پس از طواف هاي مستحبي نيز گزاردني است و البته مراجعي چون حضرت آيت الله سيستاني گزاردن دو ركعت نماز براي طواف مستحبي را در پشت مقام لازم نمي دانند بلكه معتقدند حتي اختيار فرد مي تواند آن را در هر جاي مسجد الحرام اقامه كند. (مناسك حج آيت الله سيستاني، فصل نماز طواف).
2- مستدرك الوسايل، ج 9، ص 413.
3- تهذيب الاحكام، ج 2، ص 124.

ص: 368

قرائت سه بار سوره ي توحيد يا چهار بار سوره ي جحد انسان مي تواند ثواب ختم كل قرآن را نصيب خويش كند. قرائت اين دو سوره در هر نمازي به خصوص نمازهاي واجب(1) و از جمله نماز طواف و نماز مستحبي پس از احرام(2) مستحب و مورد تأكيد و توصيه است.

دعا پس از نماز طواف

پس از اينكه نماز طواف را سلام داديم هنگام نتيجه گيري از اين عبادت فرا مي رسد. زائر هفت دور به دور خانه ي محبوب خدا گشته، در لحظه لحظه ي آن از ذكر باز نمانده، طوافش را به زيور نماز- آن هم با دو سوره مباركه -آراسته است. حالا سلام نمازش را داده و از خداي خويش باز هم رحمت، گدايي مي كند.

اللَّهُمَّ ارحَمني بِطَوَاعِيَتي إِيَّاكَ وَ طَوَاعِيَتي رَسُولَكَ صلّي الله عليه و آله و سلّم اللَّهُمَّ جَنِّبنِي أَن أَتَعَدَّي حُدُودَكَ وَاجعَلني مِمَّن يُحِبُّكَ وَ يُحِبُّ رَسُولَكَ وَ مَلَائِكَتَكَ وَ عِبادَكَ الصَّالِحِينَ.(3)


1- امام صادق مي فرمايند: مَن قَرَأَ «قل يا ايّها الكافرون» و «قل هو الله احد» فى فريضةً من الفرائض غفر الله له و لوالديه و ما ولدا و إن كان شقياً مُحى عن ديوان الاشقياء وأثبت فى ديوان السعداء و احياة الله سعيداً و اماته شهيداً و بعته شهيداً (وسايل الشيعه، ج6، ص 82). مرحوم شيخ حر عاملي بر اساس روايات، بابي تحت عنوان «باب استحباب القراعه في الفرائض بالجحد و التوحيد و كراهة ترك التوحيد في الصلاة» در «وسايل الشيعه، ج6، ص 80» گشوده اند.
2- امام صادق فرمودند: لا تدع أن تَقرَأَ «قل هو الله احد» و «قل يا ايها الكافرون» في سبعةِ مواطن. و در بيان دو موقف از اين مواقف فرمودند: صلاةُ الطوافِ و رَكعَتِي الإِحرام. (بحارالانوار، ج 99، ص 215).
3- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 143.

ص: 369

خدايا! مرا به سبب فرمان برداري ام از تو و فرمان بري ام از رسولت تا مورد رحمت قرار ده! خدايا! مرا بازدار و حفاظت كن از اينكه حدود تو را مورد تعدّي قرار دهم و مرا از كساني قرار ده كه تو را دوست مي دارند و رسول تو و فرشتگانت و بندگان نيكوي تو را دوست مي دارند.

آنچه زائر در طواف و نماز خويش كرده مصداق تسليمش نسبت به خداوند متعال و پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم است. همين طاعت خويش را بهانه مي كند تا لطف پروردگار را به سوي خويش جلب نمايد. خواسته ي دوم ميهمان آگاه پروردگار اين است كه خداوند او را از معصيت هاي خويش باز دارد. اين «باز داشتن» خداوند هر چند بازداشتني تكويني است اما به معناي آن نيست كه خداوند هنگام ارتكاب گناه از انسان سلب اختيار كند و مجبورانه او را از مرحله ي معصيت بيرون بياورد. اين نكته براي هر كس وجداني و قابل تصديق است كه براي انجام هر عملي - اعم از نيك و بد - بسياري زمينه هاي خارج از حوزه ي اختيار و انتخاب انسان بايد در لباس «استطاعت» فراهم شود. اگر خداي متعال به انسان عنايت كند اين زمينه ها را براي اطاعت كردنش فراهم مي آورد و به او «توفيق» عنايت مي فرمايد. نيز در هنگام معصيت شرايط انجام آن را - كه خارج از اختيار انسان است - از ميان مي برد و ميان او و معصيت «حائل» مي شود. اما اگر پروردگار انسان را با «خذلان» خويش مواجه كند او را به حال خويش رها كرده است. در اين صورت نه او را شامل «توفيق» خويش مي سازد و نه «حيلوله» ميان انسان و معصيت را در مورد او اعمال مي كند. اينگونه انسان سر به سراشيبي هلاكت و بدبختي خواهد گذارد. با اين توضيحات پس از نماز

ص: 370

طواف از خداوند مي خواهيم شرايط غير اختياري دست بردن ما به معصيت را از ميان برد. در نهايت مي طلبيم كه خود، پيامبر و فرشتگان و بندگان نيكويش را محبوب ما نمايد. اين محبت انگيزه ي مهمي خواهد بود تا انسان از گناهان فاصله گيرد و بيشتر دست به طاعت خداي متعال بزند.

اما پس از اين دعا نيز مي توان به سجده رفت. مي توان اين لحظات مناجات را شيرين تر و اين گدايي و عرض ذلت را پر جلوه تر ساخت. در احوال حضرت امام صادق نقل شده كه ايشان پس از فراغت از طواف دو ركعت نماز گزاردند. شنيده مي شد كه در سجده چنين به خداوند عرضه مي داشتند:

سَجَدَ وَجهي لَكَ تَعَبُّداً وَ رِقّاً وَ لا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ حَقّاً حَقّاً الأَوَّلُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ وَالآخِرُ بَعدَ كُلِّ شَيءٍ وَ هَا أَنَا ذَا بَينَ يَدَيكُ نَاصِيَتي بِيَدِكَ فَاغفِرلي إِنَّهُ لا يَغفِرُالذَّنبَ العَظِيمَ غَيرُك فاغفِرلي فَإنّي مُقِرٌّ بِذُنُوبي علي نَفسي ولا يَدفَعُ الذَّنبَ العَظيمَ غَيرُك.(1)

رخسارم براي تو سجده نمود؛ [سجده اي] از سر بندگي و رقيت و به حق، به حق كه معبودي جز تو نيست كه ابتداي پيش از هر چيزي و آخر پس از همه چيز، و اين منم پيشا روي تو، موي جلوي پيشانيم به دست توست. پس براي من ببخشاي چرا كه گناه بزرگ را [كسي] جز تو نمي بخشايد. پس مرا مورد غفران قرار ده كه من به گناهانم عليه خويشتن اقرار مي كنم و گناه بزرگ را [كسي] جز تو دفع نمي كند.


1- قرب الاسناد، ص 19.

ص: 371

منظور از «ناصيه» موي جلوي پيشاني است كه در رستنگاه موي انسان و در بالاي پيشاني او مي رويد. اگر كسي آن را بكشد به خاطر دردي كه ايجاد مي كند انسان ناخودآگاه به سمت او مي رود. وقتي تعبير مي شود «ناصيه ي من به دست توست» به اين معناست كه هر طرف بخواهي مي تواني مرا بكشي به تعبير بهتر كنايه از اين است كه اختيارم به دست توست. امام صادق عليه السلام در اين دعاي شريف نخست به عبوديت و بندگي خويش در درگاه پروردگار اعتراف مي كنند و سجده ي خويش بر خاك را عملي حاكي از آن مي دانند. از اين جهت كه بنده ي مولاي خويش اند خود را تحت اختيار او معرّفي مي كنند. هرچه او فرمان دهد را بايد گردن گذارد و از هرچه او باز دارد بايد دوري جست. بنده مي داند كه چه گناهان بزرگي را مرتكب شده است. اين در حالي است كه قرار بر اين بوده طوق بندگي حق را به گردن اندازد. قرار بوده بر خلاف خواست اوگام نزند، قرار بوده پاي بند به قيد و بنده ي او باشد. به اين حقيقت نيز معترف است اما مي بيند گناهان بزرگي در پيشينه ي خويش دارد كه به آنها نيز قرار دارد. در اين كشاكش شرم و خجالت هيچ كس ديگر را پيدا نمي كند كه بتواند او را از اين فضاحت نجات دهد. كسي نيست كه اين رسوايي اش را جبران كند و او را از اين آلودگي بپيرايد. به همان مولاي خويش رو مي كند. از خود او مي خواهد كه با رحمت خويش با اين كوه معاصي روبه رو شود و آن را به صاعقه ي غفران خويش از ميان بردارد. راوي ميگويد: «پس از اين، آن حضرت سر از سجده برداشتند و چهره شان [از زيادي اشك]، به گونه اي بود كه گويي در آب فرو كرده باشند.»(1)


1- قرب الاسناد، ص 19.

ص: 372

به راستي توبه اي با اين اشك و ذكر- آن هم از سوي امامي معصوم - براي مايي كه غرق زشتي شده ايم هشدار دهنده نيست؟

نيابت در طواف و نماز طواف

وقتي انسان مي خواهد راهي اين سفر معنوي شود، افراد فراوان معمولاً به او التماس دعا مي گويند و طلب مي كنند كه زائر در اين فضاهاي ملكوتي به يادشان باشد. مي خواهند كه مثلاً برايشان و از جانبشان طواف كند يا از سوي آنها نماز بگزارد. اين افراد از پدر و مادر و همسر و فرزند گرفته تا خويشان و برادران ايماني، چشم اميد دارند كه انسان در اين سفر، خيري را هم نصيب آنها كند. دوست مي دارند كه زائرشان ثوابي و حسنه اي را هم در كارنامه ي آنان ثبت نمايد. تعداد فراوان اين افراد از سويي به گونه اي است كه انسان را از پاسخگويي به همه ي درخواست ها باز ميدارد. از سويي ديگر به خاطر ارتباطي كه مؤمنان با يكديگر دارند شايسته است كه انسان به آرزوي بستگان و برادرانش جامه ي عمل بپوشد. شايسته است آنها را از اينكه در عباداتش شريك شوند محروم ننمايد. بلكه شايسته است خودش را از اين فيض عظيم بي نصيب نسازد. براي يافتن راهكار اين مسأله بايد چون هميشه بر در سراي خاندان وحي و رسالت زانو زد و سؤال كرد. يكي از اصحاب امام موسي بن جعفر پس از بازگشت از مكه مكرمه در مدينه ي منوره به حضور آن بزرگوار مي رسد و عرضه مي كند:

اي پسر رسول خدا! من هنگامي كه به سوي مكه خارج مي شوم چه بسا فردي [از خويشان يا هم وطنان] به من مي گويد: «هفت دور از جانب من طواف كن و دو ركعت نماز بگزار» پس از اين امر باز مي مانم هنگامي كه باز مي گردم نمي دانم به او چه بگويم!

ص: 373

حضرت در پاسخ او مي فرمايند:

وقتي به مكه رسيدي و مناسكت را بجا آوردي پس هفت دور طواف كن و دو ركعت نماز بگزار سپس بگو:

اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا الطَّوَافَ وَ هَاتَينِ الرَّكعَتَينِ عَن أَبِي وَ أُمِّي وَ عَن زَوجَتِي وَ عَن وُلدِي وَ عَن حَامَّتِي وَ عَن جَمِيعِ أَهلِ بَلَدِي حُرِّهِم وَ عَبدِهِم وَ أَبيَضِهِم وَ أَسوَدِهِم.

خدايا! اين طواف و اين دو ركعت نماز را گزاردم از جانب پدرم و مادرم و از جانب همسرم و از سوي فرزندانم و از نزديكانم و [به نيابت] از همه ي همشهري هايم، آزادشان و بنده شان و سپيدشان و سياهشان.

سپس حضرت به او چنين نويدي مي دهند:

پس به كسي نخواهي گفت: «از جانب تو طواف كردم و از سوي تو دو ركعت نماز گزاردم». مگر آنكه [در اين گفتار خويش] راستگو بوده اي.(1)

اين «نيابت در طواف و نماز» صله نمودن (برقراري ارتباط) با برادران ايماني و خويشان و بستگان و نزديكان است. فايده ي ديگرش اينكه سبب مي شود خود انسان هم به بركت و ثواب افزون تري برسد. به تعبير ديگر چنين نيست كه اگر آدمي براي ديگران و به نيابت از آنها طواف مي كند و نماز مي گزارد، ثواب و خيري به دست خودش نرسد بلكه خود او نيز همانند ثوابي كه براي ديگران فراهم آورده - و بلكه افزون تر - براي خويشتن به كف مي آورد. امام صادق عليه السلام فرمودند:


1- الكافي، ج4، ص 316 و 317.

ص: 374

مَن وَصَلَ أَباهُ أَو ذَا قَرابَةٍ لَهُ فَطَافَ عَنهُ كَانَ لَهُ أَجرُهُ كَامِلاً وَ لِلَّذِي طَافَ عَنهُ مِثلُ أَجرِهِ وَ يُفَضَّلُ هُوَ بِصِلَتِهِ إِيَّاهُ بِطَوَافٍ آخَرَ.(1)

هر كه با پدرش يا با كسي كه با او صاحب قرابت و [نزديكي] است صله كند (با او پيوند برقرار كند) پس از جانب او طواف نمايد، اجر آن به طور كامل براي اوست و براي كسي كه از سوي او طواف نموده همانند اجر اوست و به خاطر ارتباطي كه با آن شخصي از نزديكان يا [برادران ايماني اش] برقرار كرده به اجر طواف ديگري برتري داده مي شود.

وقتي انسان از جانب بستگان و نزديكان يا برادران ايماني اش نماز مي گزارد هم ثواب كامل آن طواف را به دست مي آورد وهم ثواب طواف اضافه اي را به او اعطا مي فرمايند. اين نشان دهنده ي ارج و قرب نيابت از اهل ايمان در طواف است. بر اساس روايت شريف همين امر يكي از مصاديق صله (برقراري ارتباط و پيوند) با برادران ايماني محسوب مي شود.

امّا در رأس همه ي اهل ايمان و نزديك تر از هر خويش و برادري امام معصوم عليه السلام است. خداوند متعال به صله با او فرمان ويژه داده و آن را نشانه ي خردورزي دانسته است. قرآن كريم در سوره ي رعد آيات (20-25) اوصافي از «اولوالالباب» (صاحبان خردها) ذكر مي فرمايد و از جمله اين ويژگي را از آنان ترسيم مي كند:

«اَلَّذينَ يَصِلُونَ ما اَمَرَ الله بِه اَن يُوصَلَ وَ يَخشَونَ رَبَّهُم وَ


1- الكافي، ج4، ص 316.

ص: 375

يَخافُونَ سُوءَ الحِسابِ».(1)

كساني كه با آنچه خداوند امر به صله با آن كرده است رابطه بر قرار مي كنند و از پروردگارشان مي هراسند و از بد حسابي (مداقه در حساب اخروي) مي ترسند.

امام صادق در تفسير اين آيه ي شريف به راوي مي فرمايند:

غايَةُ تَأوِيلها صِلَتُكَ ايّانا.(2)

نهايت (بالاترين مصداق) تأويل آن ارتباط و رسيدگي تو به ماست.

يكي از مصاديق برقراري رابطه و اتصال با امام همين طواف به نيابت از وجود مبارك ايشان است. اين طواف را از جانب هر امام معصومي مي توان بجا آورد. در اين باب كسي از حضرت جواد الائمه عليه السلام مي پرسد:

مي خواستم از سوي شما و پدرتان طواف كنم امّا به من گفتند نمي توان از جانب اوصياء پيامبر طواف نمود.

حضرت اين گفته و منع را رد مي كنند و مي فرمايند:

بَل طُف ما أَمكَنَكَ فَإِنَّهُ جائِزٌ.

چنين نيست بلكه هر اندازه برايت امكان دارد طواف كن كه اين جايز است.

پس از سه سال مجدّداً به حضور امام عليه السلام مي رسد و عرض مي كند: - من در مورد طواف از سوي شما و پدرتان اجازه خواستم و شما اذن


1- رعد / 21.
2- بحارالانوار، ج 23، ص 268.

ص: 376

فرموديد. به نيابت از شما - آن مقدار كه خدا خواست - چنين كردم سپس چيزي در دلم افتاد و به آن عمل نمودم.

- چه بود؟

-يك روز از جانب رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم طواف كردم.

- صلى الله على رسول الله، صلى الله على رسول الله، صلى الله على رسول الله.

- روز دوم از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام، سومين روز از طرف امام حسن عليه السلام، و روز چهارم امام حسين عليه السلام روز پنجم از طرف علي بن الحسين عليهما السلام و روز ششم از سوي ابوجعفر محمد بن علي عليهما السلام. هفتمين روز از جانب جعفربن محمد عليهما السلام و هشتمين روز به نيابت از پدرتان موسي عليه السلام روز نهم از طرف پدرتان علي عليه السلام و روز دهم از طرف شما اي آقاي من! طواف كردم و اينانند كساني كه به ولايتشان ديندارم.

إِذَن وَاللهِ تَدينَ اللهَ بِالدّينِ الّذي لا يَقبَلُ مِنَ العِبادِ غَيرَه.

در اين صورت براي خدا متدين بوده اي به ديني كه جز آن را از بندگان نمي پذيرد.

سپس عرض مي نمايد:

گاه از جانب مادر تان حضرت فاطمه عليها السلام طواف مي كردم و گاه نه. حضرت پاسخ مي فرمايند:

اِستَكثِر مِن هذا فَإِنَّهُ أَفضَلُ ما أَنتَ عامِلُه إِن شاءَاللهُ.(1)


1- الكافي، ج4، ص 314.

ص: 377

اين عمل را فراوان كن، كه اين برترين كاري است كه تو انجام مي دهي ان شاء الله.

جالب اينجاست كه حضرت فرموده اند طواف به نيابت از حضرت صديقه طاهره برترين اين نيابت هاست. اين توصيه نشان از عظمت آن بانوي بي مانند دارد. به علاوه مي رساند كه برقراري ارتباط و عرض ارادت به آن حضرت ارزشي منحصر به فرد دارد.

مرحوم آيت الله سيد محمد تقي موسوي اصفهاني (صاحب كتاب شريف مكيال المكارم) روايت مذكور را در تكليف بيست و هفتم و بيست و هشتم اين كتاب عظيم آورده اند كه به اين عنوان زيور گرفته است:

طواف بيت الله الحرام نيابة عن الامام و بعث النائب ليطوف عنه.

طواف بيت الله الحرام به نيابت از امام (عصر) و فرستادن نايب براي اينكه از جانب ايشان طواف كند.

ايشان در اين دو باب اوّلاً نيكويي طواف از سوي امام عصر عليه السلام را به اهل ولايت آن بزرگوار توصيه فرموده اند. ثانياً فرستادن ديگران به عنوان نايب حضرت در طواف را نيز توصيه فرموده و اين را نتيجه ي مطلب اوّل دانسته اند:

پس از آنكه ثابت كرديم طواف به نيابت از آن جناب مستحب است، استحباب نايب ساختن ديگري براي اينكه از طرف آن بزرگوار طواف نمايد واضح است زيرا كه اين كار، دوستي و احسان مي باشد ضمن اينكه مقدمه ي طواف به نيابت از آن حضرت است.(1)


1- مكيال المكارم، تكليف 27 و 28، ج 2.

ص: 378

فرستادن ديگران به عنوان نايب امام عصر عليه السلام در طواف به دو صورت مي تواند رخ دهد. نخست اينكه انسان با استفاده از تمكن مالي خود كسي را به حج بفرستد يا آنكه به كسي كه به حج مي رود اجرتي بدهد و از او درخواست نمايد كه از جانب امام عصر به اين عبادت اقدام نمايد. امّا زمينه ي دوم و مهم تر اين است كه انسان ديگران را با اعطاي معرفت و تبليغ و ترغيب، به اين مهم دعوت نمايد. اگر انسان با ذكر بزرگواري هاي آن حضرت حقوق بي شمار ايشان بر مؤمنان را يادآوري كند براي اين كار در آنان ايجاد انگيزه كرده است. چنين كسي مي تواند آتش شوق مردم به پيوند با ساحت قدس آن جناب را بر افروزد. مي تواند تكاپوي خدمتگزاري به آن حضرت را در جان افراد برانگيزد. اگر انسان بتواند ديگران را با آن حضرت آشنا كند، در قلب هاي آنان بذر محبت به آن محبوب بي مانند را كاشته است. وقتي اين بذر جوانه زد آرام آرام رشد مي كند و ثمر مي دهد. فرد در پي اين مي افتد كه هر كاري از دستش بر مي آيد براي جلب عنايت مولايش انجام دهد. اينگونه پرورش محبت قلبي باعث مي شود كه خود فرد به هر مناسبتي از جمله در سفر حج، به نيابت از آن حضرت به كارهاي خير و ثواب اقدام نمايد. سرمايه ي دلدادگي قلبي به امام عصرعليه السلام بر عكس دارايي مادي هيچگاه پايان پذير نيست. با اين تفاصيل در شرايط يكسان نايب فرستادن اينگونه - در مقايسه با حالت اول - عملي پايدارتر و با سابقه ي معرفتي عميق تري را باعث خواهد شد.

ص: 379

طواف به گرد كعبه ي شش گوشه

از طواف به گرد بيت الله الحرام سخن گفتيم. امّا با سوختگان مصيبت امام حسين عليه السلام، اين آتشفشان هاي محبت و داغ آن بزرگوار، سخني نمي توان گفت جز آن كه در هر گام آن، ذكر محبوب از جان عزيزترشان برود. اگر اين ذكر شيرين تر از عسل مصفي، نباشد هيچ نگاشته اي را بركتي و صفايي نيست. اصلاً زندگي بي حسين مرگ و پوچي و پوسيدگي است؛ مگر نفرموده اند.

اِنَّ الحُسَينَ لَاَكرَمُ عَلَي اللهِ مِنَ البَيتِ.(1)

امام حسين عليه السلام نزد خداوند گرامي تر و [شريف تر] از بيت [الله] است.

پس چه خوب كه از طواف به گرد قبر آن حضرت - اين كعبه ي شش گوشه - نيز سخني به ميان آيد.(2) مرحوم علامه ي اميني در كتابي به نام «ادب الزّائّر لمن يَمَّمَ الحائر»(3) آداب زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام را بيان داشته اند. در اين كتاب بخشي را به «طواف» گرد قبر شريف حضرت اباعبدالله عليه السلام اختصاص داده اند و چنين توصيه اي به زوّار آن حضرت دارند:


1- كامل الزيارات، باب 56، ح 6.
2- طواف به گرد قبر، يكي از آداب زيارت اهل بيت عليهم السلام به طور كلي است. لذا در حريم هريك از اهل بيت يكي از آداب زيارت اين است كه به دور مقبره ي شريف طواف كنيم. (توضيحات و مستندات را در كتاب «در ضيافت ضريح» بخش سوم «اعمال و آداب» بنگريد).
3- ادب زاري كه قصد حائر حسيني مي كند.

ص: 380

«به دور ضريح بگرد و از چهار جانب آن را ببوس همانگونه كه اين مطلب در كتابهاي مزار شيخ مفيد و سيد بن طاووس و كتاب اقبال و مزار شهيد آمده است.(1)

سپس به نقل از جناب ابوحمزه ي ثمالي در باب اعمال حائر مقدّس حسيني روايتي را از امام صادق عليه السلام نقل مي كنند. در اين روايت، به طواف گرد قبر سيدالشهدا عليه السلام به همراه قرائت دعايي توصيه فرموده اند.(2) ايشان مي فرمايند:

ثُمَّ دُر فِي الحائِرِ وَ أَنتَ تَقُولُ: يَا مَن إِلَيهِ وَفَدتُ وَ إِلَيهِ خَرَجتُ وَ بِهِ استَجَرتُ وَ إِلَيهِ قَصَدتُ وَ إِلَيهِ بِابنِ نَبِيِّهِ تَقَرَّبتُ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مُنَّ عَلَيَّ بِالجَنَّةِ وَ فُكَّ رَقَبَتي مِنَ النّارِ اللَّهُمَّ ارحَم غُربَتي وَ بُعدَ دَارِي وَ ارحَم مَسِيري إِلَيكَ وَ إِلَي ابنِ حَبِيبِكَ وَاقلِبني مُفلِحاً مُنجِحاً قَد قَبِلتَ مَعذِرَتي وَ خُضُوعِي وَ خُشَوعِي عِندَ إِمَامِي وَ سَيِّدِي وَ مَولايَ وَارحَم صَرخَتي وَ بُكائي وَ هَمّي وَ جَزَعي و خشوعي وَ حُزني وَ مَا قَد بَاشَرَ قَلبي مِنَ الجَزَعِ عَلَيهِ... .(3)

سپس به دور حائر [حسيني] بگرد در حالي كه مي گويي:

اي آن كه بر او وارد شده ام و به سوي او از [خانه] خارج گشته ام و


1- ادب الزائر، ادب 65.
2- در اين مجال قسمتي از اين دعاي زيبا و خواندني را ذكر مي كنيم و مطالعه ي ادامه ي آن را به خوانندگان گرامي توصيه مي نماييم. براي مطالعه ي متن، ترجمه و شرح مختصر زيارت شريف مراجعه كنيد به كتاب «شش گوشه بهشت».
3- كامل الزيارات، باب 79، ح 17.

ص: 381

به او پناه آورده ام و او را قصد نموده ام و به واسطه ي فرزند پيامبرش به او تقرب جسته ام! بر پيامبر و خاندان پيامبر درود فرست و به ورودم به بهشت بر من منت گذار و گردنم را از آتش رها ساز!

خدايا به غربتم و دوري خانه ام رحم نما و راه پيمودنم به سوي خودت و فرزند حبيبت را مورد رحمت خويش قرار ده و مرا رستگار و پيروز باز گردان؛ در حاليكه عذرخواهي ام و خضوع و تواضعم نزد امام و سرور و مولايم را پذيرفته اي و فرياد مرا كه از [مصيبت ميزنم] مورد رحمت قرار ده و گريه و اندوهم را بي تأبي و خشوع و ناراحتي و بي تابي قلبي ام بر او را مورد رحمت قرار ده].

نوشيدن از آب زمزم

تاريخچه ي چاه زمزم

«آب زمزم» يكي از معجزات الهي است كه بقاياي آن هنوز در كنار كعبه ي معظم برقرار مي باشد.

چنانكه پيش از اين نيز گفتيم، مكه سرزميني بي آب و علف بوده است. به خاطر كمي آب محل تردد و رفت و آمد نبوده و آباداني در آن مشاهده نمي شده است. حضرت ابراهيم در چنين موقعيتي وارد مكه مي شوند. جناب هاجر و حضرت اسماعيل نيز به همراه ايشان بوده اند. آن حضرت از سوي خداوند فرمان مي يابد كه زن و فرزند خويش را رها كند و باز گردد. مطابق فرمايش امام صادق عليه السلام حضرت ابراهيم زن و كودك خود را با توشه بارشان در جايگاه كنوني «ججر» رها مي كنند.

ص: 382

پس هنگامي كه ابراهيم به آن دو پشت كرد هاجر گفت: اي ابراهيم! ما را به كه مي سپاري؟ ابراهيم به كعبه اشاره نمود [و] فرمود:

أَدَعُكُما إلى رَبُ هذه البَنِيَّةِ.

شما دو [تن] را به پروردگار اين بنا مي سپارم.

پس هنگامي كه آب تمام شد و كودك تشنه گشت هاجر بيرون رفت تا آنكه بر بالاي صفا صعود كرد و ندا كرد: «آيا در اين دشت مونسي هست؟» سپس پايين آمد تا آنكه به مروه رسيد و همانگونه ندا كرد.(1)

در روايتي ديگر امام صادق مي فرمايند:

... هاجر در دشت و در جايگاه مسعي به پا خاست و ندا كرد: «آيا در اين دشت انيسي هست؟» اسماعيل از [چشم] او غايب شد. پس به بالاي صفا رفت و در دشت، سراب براي او روشن شد و گمان كرد كه آن سراب آب است. پس در ميانه ي دشت پايين آمد در حاليكه مي دويد. پس وقتي به مساعي رسيد اسماعيل از [چشم] او غايب شد. سپس سراب در ناحيه ي صفا براي او روشني گرفت. پس به سوي دشت پايين آمد كه آب بطلبد.(2)

مطابق فرمايش امام صادق اين رفت و برگشت هفت بار انجام مي شود. در هر بار، هاجر وقتي روي هر يك از دو كوه صفا و مروه ايستاده بود مي انديشيده كه دار ميانه ي دشت مقابلش آب است. غافل


1- الكافي، ج4، ص 201.
2- تفسير قمي، ج 1، ص 60.

ص: 383

از اينكه سراب به چشمان او مي آمده. پس از بار هفتم، جناب جبرئيل به نزد هاجر مي آيد و از او مي پرسد: «تو كيستي؟» هاجر جواب مي دهد: «مادر فرزند ابراهيم!» جبرئيل مي پرسد «ابراهيم شما را ترك نمود و به كه سپرد؟» هاجر پاسخ مي دهد: «تو كه اين را مي گويي من هم هنگامي كه مي خواست برود به او گفتم: اي ابراهيم ما را به كه مي سپاري و تركمان مي كني؟ فرمود: به خداي عزوجل مي سپارمتان» اينجاست كه جبرئيل مي گويد: «شما را به كفايت كننده اي واگذار نموده است.» به اين ترتيب اسماعيل با پاهايش زمين را مي كاود و زمزم ميجوشد. جناب هاجر دور آب را با خاك مي گيرد و در روايات آمده است كه اگر چنين نمي كرد آب جاري مي شد.

بعدها چاه زمزم، مخفي و محو شد تا آنكه جناب عبدالمطلب چهار بار خواب ديد كه منادي اي وي را به ظاهر نمودن آن امر مي كند. آن جناب به حفر دوباره ي چاه زمزم اقدام فرمود و در اين كار جز فرزندش حارث هيچ كس ايشان را همراهي ننمود.(1) اينگونه زمزم


1- آن حضرت در اين زمان پسري جز حارث نداشت و شايد همين بود كه وقتي كار حفر چاه بر ايشان سخت شد به نزد در كعبه ي شريف رفت و خداوند متعال را خواند. نذر فرمود كه اگر خداوند ده پسر را نصيبش كند، محبوب ترين آنها را در راه خدا و براي تقرّب به او قرباني فرمايد. جالب است كه در همين روايت آمده كه وقتي آن جناب به آب رسيد تكبير گفت و بقيه ي قريش نيز چنين كردند. (الكافي، ج4، ص 219) و پس از به دنيا آمدن ده پسر براي عبدالمطلب آن جناب ميان پسران خود قرعه انداخت تا يكي را قرباني كند، سه بار قرعه انداختند و هر بار اين قرعه به نام محبوبترين فرزند عبدالمطلب، جناب عبدالله، افتاد. در مكه غوغايي شد و زنان عبدالمطلب به گريه و شيون پرداختند. امّا او بر تصميم خود استوار بود. سرانجام قرار شد ميان عبدالله و خون بهاي يك فرد - كه ده شتر بود - قرعه بزنند؛ ده بار قرعه انداختند و هر بار با اينكه ده شتر به تعداد قبلي افزودند اما باز هم نام عبدالله در آمد تا آن كه بار دهم قرعه به صد شتر افتاد؛ شترها را به جاي عبدالله قرباني و آن را ميان مردم قسمت نمودند. در اين روايت شريف فرموده اند از همين جا، ديه در مقابل قتل انسان، صد شتر قرار داده شد (و شن الذيه في القتل مائة من الابل). آنچه در اين قسمت آمد مضمون روايتي است از امام رضا. (بحارالانوار، ج 15، ص 128، به تقل از عيون اخبار الرّضا).

ص: 384

دوباره در همان جايگاه پيشين ظاهر شد و در اختيار اهل مكه قرار گرفت.

استحباب نوشيدن آب زمزم و ريختن آب آن بر صورت و بدن

پس از آنكه طواف به پايان رسيد و حاجي نماز آن را به جاي آورد توصيه شده كه پيش از آغاز سعي، از آب زمزم بنوشد. امام صادق عليه السلام فرمودند:

إِن قَدَرتَ أَن تَشرَبَ مِن ماءِ زَمزَمَ قَبلَ أَن تُخرُجَ إِلَي الصَّفا فَافعَل وَ تَقُولُ حِينَ تَشرَبُ اللَّهُمَّ اجعَلهُ عِلماً نَافِعاً وَ رِزقاً وَاسِعاً وَ شِفاءً مِن كُلِّ داءٍ وَ سُقمٍ.(1)

اگر توانستي قبل از اينكه از (مسجد الحرام) به سوي صفا خارج شوي از آب زمزم بنوشي، چنين كن و در هنگامي كه مي نوشي مي گويي:

«خدايا! اين را دانشي سود بخشي و رزقي گسترده و شفايي از هر دارد و بيماري قرار ده.»


1- الكافي، ج4، ص430.

ص: 385

امام موسي بن جعفر عليهما السلام هنگام نوشيدن اين آب مقدس مي فرمودند:

بِسمِ اللهِ وَالحَمدُ للهِ وَالشُّكرُ للهِ.(1)

به نام خداوند و سپاس از آن خداوند و شكرگزاري از براي خداوند است.

امام صادق نيز توصيه فرموده اند كه حاجيان پس از نوشيدن از اين آب، آن را بر سر و پشت و شكم بريزند و دعاي «اللهم اجعله علماً نافعاً...» را بخوانند.(2)

تقدس ويژه ي آب زمزم

شايد توصيه هايي كه به نوشيدن و به سر و صورت زدن اين آب مبارك شده است به خاطر ويژگيهاي مهمي باشد كه داراست. به عنوان نمونه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند:

ماءُ زَمزَمَ خَيرُ ماءٍ عَلي وَجهِ الاَرضِ.(3)

آب زمزم بهترين آب بر پهنه ي زمين است.

«نيكوترين» و برگزيده بودن آب زمزم در حقيقت ناظر به شرافت و تقدّس آن نزد خداوند است. اين فضيلت باعث شده كه اين آب از اثرهاي مادي معجزه آسايي نيز برخوردار شود. حضرت ثامن الائمّه عليه السلام مي فرمايند:


1- المحاسن، ج 2، ص 574.
2- الكافي، ج4، ص430.
3- الكافي، ج 6، ص 386.

ص: 386

ماءُ زَمزَمَ شِفاءٌ لِما شُرِبَ لَهُ.(1)

آب زمزم شفاست براي آنچه به خاطرش نوشيده مي شود.

يا آنكه فرموده اند:

ماءُ زَمزَمَ شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ وَ سُقمٍ وَ اَمانٌ مِن كُلِّ خَوفٍ وَ حُزنٍ.(2)

آب زمزم شفاي هر درد و بيماري و [مايه ي] امنيت از هر هراس و اندوهي است.

در دعايي، كه از زبان مبارك امام صادق نقل شده، از خداوند متعال مي خواهيم كه آب زمزم را مايه ي «عالم سودبخش» و «رزق گسترده» قرار دهد. اين نشان مي دهد كه اعطاي علم نافع و روزي واسع مي تواند از آثار نوشيدن آب زمزم باشد. «شفا بخشي» و «مايه ي امنيت بودن» نيز از آثار نوشيدن آن معرّفي شده ست. البته اين همه آثار نيكو علي القاعده به شرطي به انسان مي رسند كه خود در برابر ريزش اين بركات، چتري از بي لياقتي را بر سر نگرفته باشد. به تعبير بهتر آنچه در اينگونه روايات بيان شده در حكم بيان مقتضي است. نشان مي دهد كه چنين قابليتي و ظرفيتي در آب زمزم وجود دارد. اما براي سودبخشي اين آب مبارك لازم است كه انسان از برابر آن رفع مانع كند. لازم است گناهان و بي لياقتي ها را از سر راه آنها بردارد تا بتواند به اين آثار شگفت انگيز الهي دست يابد. لذا اگر مي بينيم با نوشيدن از اين آب و دعا نمودن، چنين فضايلي را به كف نمي آوريم بايد خويش را ملامت كنيم. بايد ببينيم چه كرده ايم كه اين نيكويي ها از ما دريغ مي شود!


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 208.
2- مستدرك الوسايل، ج 17، ص 17.

ص: 387

چرايي تلخي و شوري آب زمزم

پيش از اين در مجلد اول كتاب، از فخر فروشي كعبه ي شريف با ساير سرزمين ها سخن گفتيم در آن جا گفته آمد كه پس از فخر فروشي زمين كعبه بر ساير زمين ها خداوند متعال آن را عقاب نمود. در بخشي از فرمايش امام صادق آمده بود:

خداوند تبارك و تعالي برخي از سرزمين ها و آب ها را بر برخي ديگر برتري داد؛ پس برخي از آنها فخر فروختند و برخي طغيان كردند. پس هيچ آب و زميني نبود مگر آن كه با [طغيان و فخرفروشي اش] به خاطر ترك نمودن تواضع براي خداوند عقاب شد. او كعبه نيز چنين كرد تا اينكه خداوند مشركان را بر كعبه مسلط نمود و به سوي زمزم، آب شوري فرستاد تا اينكه مزه اش فاسد و [ضايع] شد.(1)

شور شدن آب زمزم و رفتن شيريني و گوارايي از طعم آن در اثر فخر فروشي مكه بر ساير سرزمينها بود. امام صادق عليه السلام در مورد زمزم چنين فرموده اند:

كانَت زَمزَمُ أَبيَضَ مِنَ اللَّبَنِ وَ أَحلي مِنَ الشَّهدِ وَ كانَت سَائِحَةً فَبَغَت عَلَي المِيَاهِ فَأَغارَهَا اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَ أَجري إِلَيها عَيناً مِن صَبِرٍ.(2)

زمزم از شير سپيدتر و از شهد شيرين تر بود و جاري بود؛ پس بر ساير آبها برتري جست و خداوند عزوجل آن را فرو برد و به سوي آن، چشمه اي از تلخي جاري ساخت.


1- كامل الزيارات، باب 88، ح 15.
2- علل الشرايع، ج 2، ص 415.

ص: 388

براساس اين فرمايش، علاوه بر فخر فروشي مكه، خود آب زمزم نيز، دست به برتري جويي زده است. از تواضع و سرافكندگي فاصله گرفته و به دارايي خويش - كه در واقع از آن پروردگار بوده نه ملك مستقل خود - نازيده است. همين باعث شده كه راه چشمه اي تلخ به آن باز شود و شوري و تلخي به آب خوشگوار آن راه پيدا كند.

برتري آب فرات بر زمزم

امّا دانستيم كه خداوند متعال پس از عقاب نمودن مكه، قدر و مقام فراتر كربلاي مكرّم و آب فرات را به آن نماياند.

امام صادق به كربلا و فرات را نخستين سرزمين و آبي معرّفي كردند كه مقدّس و مبارك قرار داده شده اند. هنگامي كه خداوند متعال سرزمين سيدالشهدا عليه السلام را به سخن درآورد اين زمين آسماني از بركت و شفابخشي خاك و آب خويش سخن راند.

آب فرات براساس روايات اهل بيت عليهم السلام داراي ويژگي هاي منحصر به فردي است. برتري آن بر آب زمزم و بلكه بر تمامي آبها بارها مورد تأكيد قرار گرفته است اين نشان مي دهد كه هر چند زمزم به عنوان بهترين آبها معرّفي گشته امّا برتري آن به پاي فرات نمي رسد و بركت آن فراتر از فرات نمي نشيند. امير مؤمنان مي فرمايند:

الفُراتُ سَيِّدُ المِياهِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ.(1)

آب فرات سرور آبها در دنيا و آخرت است.

آب فرات را بر آبهاي كره ي زمين و در دنيا برتري بخشيده اند. آن را


1- وسايل الشيعه، ج 14، ص 407.

ص: 389

بر آب هاي آخرت (آب هاي جاري در بهشت) نيز سيادت داده اند و اين بيانگر والايي و عظمت آن است. امام زين العابدين عليه السلام فرموده اند هر شامگاه فرشته اي مقداري از مشك هاي بهشتي را در آب فرات مي پاشد و آنگاه مي فرمايند:

مَا مِن نَهرِ فِي شَرقِ الأَرضِ وَ لاَ غَربِها أَعظَمَ بَرَكَةً مِنهُ.(1)

هيچ نهري در مشرق و مغرب زمين نيست كه از نظر بركت، بزرگ تر از آن باشد.

اين نشان مي دهد كه بركت و خير آب فرات - چون سروري و برتري آن - بيش از تمام آبهاي روي كره زمين - از جمله زمزم - است. در روايات اهل بيت جلوه هاي متعددي از اين بركت به چشم مي خورد. مثلاً توصيه شده كه كام كودكان را با آب فرات و تربت قبر سيدالشهدا عليه السلام بردارند(2) چرا كه باعث كاشته شدن بذر محبت اهل بيت در جان آنها مي شود.(3) نوشيدن از آب فرات نشانه ي محبت به اهل بيت شناخته شده است.(4) به علاوه استشفاء به آب فرات موضوعي بوده كه ائمه عليهم السلام به آن علاقه و شوق نشان مي داده اند(5). امام صادق هنگامي كه به پل كوفه رسيدند از غلام خود خواستند به ايشان آب فرات بنوشاند. هنگامي كه آن حضرتش از آب فرات مي نوشيدند، آب از گوشه ي لبان مباركشان بر محاسن و لباس شريفشان


1- الكافي، ج 6، ص 389.
2- الكافي، ج 6، ص 24.
3- كامل الزيارات، باب 13 ، ح 15.
4- كامل الزيارات، باب 13 ، ح 2.
5- كامل الزيارات، باب 13، ح 3.

ص: 390

مي ريخت. آن حضرت پس از آنكه دوباره مطالبه ي آب فرمودند و از آن نوشيدند سپاس خدا گفتند و چنين بيان داشتند:

نَهرٌ مَا أَعظَمَ بَرَكَتَهُ أَما إِنَّهُ يَسقُطُ فيهِ كُلَّ يَومٍ سَبعُ قَطَرَاتٍ مِنَ الجَنَّةِ أَمَا لَو عَلِمَ النّاسُ ما فيهِ مِنَ البَرَكَةِ لَضَرَبُوا الأَخبِيَةَ عَلَي حافَتَيهِ وَ لَو لا مَا يَدخُلُهُ مِنَ الخَطَّائِينَ مَا اغتَمَسَ فِيهِ ذُو عَاهَةٍ إِلَّا بَرَأَ.(1)

نهري است كه چه بركت زيادي دارد! آگاه باشيد كه در هر روز هفت قطره از بهشت در آن مي افتد آگاه باشيد اگر مردم ميدانستند چه بركتي در آن است بر دو كناره اش خيمه هاي خود را بر پا مي كردند (از كنار آن دور نمي شدند) و اگر نبود آنچه از خطاكاران در آن داخلي مي شود، بيماري و [آفت زده اي] در آن فرو نميرفت مگر آنكه بهبود مي يافت [و از بيماري اش دور مي شد].

امام صادق عليه السلام بركتي را براي فرات بيان فرموده اند كه اگر مردمان به آن آگاهي داشتند در كنارش خيمه مي زدند و از آن فاصله نمي گرفتند. بزرگي بركت آب فرات اينگونه از سوي امام معصوم توصيف گشته است. البته اين نكته ي ظريف نيز از فرمايش حضرت برداشت مي شود كه دستيابي افراد خطاكار به اين آب باعث تضعيف اثرات و بركاتي - چون شفابخشي بيمار - مي شود. لذا يك دسته از موانعي كه نمي گذارد بركات الهي آب فرات به ما برسد، موانع خارج از اختيار ماست. مثلاً خداوند متعال اثر شفابخشي را تضعيف مي كند و يا از ميان مي برد چون


1- تهذيب الاحكام، ج6، ص 38.

ص: 391

آلودگيهاي اهل پليدي به آن رسيده است. اثري كه خداي متعال براي فرات قرار داده است توسط خود او قابل سلب است. اين خاصيتي نيست كه ذاتي و غير قابل باز پس گرفتن باشد. البته فرمايش حضرت بدان معنا نيست كه اين خاصيت به طور كامل از آب فرات گرفته شده باشد و بنابراين استشفاء به آن كاري بيهوده باشد. سخن در اين است كه اگر اين آلايش ها به آب فرات نمي رسيد اثر معجزه آساي آن عميق تر و درباره ي مصاديق پرشمارتري ظاهر مي گشت.

به هر روي غرض آن بود كه نشان دهيم اين آب پر ارج در قله ي شرافت و عظمت ايستاده و آب زمزم هر قدر شكوهمند باشد به پاي آن نمي رسد.

سعي

وجه تسميه ي صفا و مروه

عمل «سعي» به هفت بار پيمودن فاصله ي ميان دو كوه صفا و مروه اطلاق ميشود. فاصله ي ميان اين دو - كه محل رفت و آمد براي انجام اين عمل است - را «مسعي» مي گويند. نخست جالب است كه وجه تسميه ي دو كوه صفا و مروه را از زبان امام صادق عليه السلام بشنويم:

إِنَّما سُمِّيَ الصَّفَا صَفًا لِأَنَّ المُصطَفَي آدَمَ هَبَطَ عَلَيهِ فَقُطِعَ لِلجَبَلِ اسمٌ مِنِ اسمِ آدَمَ لِقَولِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ: «إِنَّ اللهش اصطَفي آدَمَ وَ نُوحاً»(1) وَ هَبَطَت حَوَّاءُ عَلَي المَروَةِ فَسُمِّيَتِ المَروَةَ.


1- آل عمران / 33.

ص: 392

لِأَنَّ المَرأَةَ هَبَطَت عَلَيها فَقُطِعَ لِلجَبَلِ اسمٌ مِنِ اسمِ المَرأَةِ.(1)

«صفا» صفا ناميده شد چرا كه آدم مصطفي برگزيده بر آن فرود آمد. پس براي آن كوه از اسم آدم، نامي مشتق شد به خاطر فرموده ي خداوند عزوجل: «خداوند آدم و نوح را برگزيد» و حواء بر مروه فرود آمد. پس «مروه» نام گرفت چرا كه مرأة (زن) بر آن فرود آمد و براي آن كوه نامي از نام مرأة (زن) مشتق شد.

مطابق فرمايش امام صادق «صفا» از لقب حضرت آدم عليه السلام (مصطفي) ريشه گرفته است. چون آن پيامبر بزرگوار پس از هبوط از بهشت بر آن فرود آمده اند. «مروه» نيز از «مرأه» به معناي «زن» مشتق شده چرا كه جناب حوا پس از هبوط بر آن كوه هبوط نموده است.

حكمت سعي و محبوبيت مسعي

يكي از نكات مهم در سعي، تعبّد و ذلتي است كه اهل سعي در برابر پروردگار دارند. بايد سرافكنده، بدون آنكه چون و چرايي كند، همانگونه كه خدا خواسته گام بردارد و به همان تعدادي كه او راضي است قدم بردارد. اين عمل مطابق دستور و بدون چون و چرا از سويي روحيه ي حلقه به گوشي و گوش به فرمان مولا بودن را در انسان زنده مي كند. از سوي ديگر انسان را به خواري و ذلت در برابر پروردگار مي كشاند. در اينجاست كه هر كس در هر موقعيت اجتماعي، بايد شانه به شانه ي ديگران امر ما فوق همه ي خسروان را گوش بسپارد و آن را بنده وار بر چشم بگذارد. سعي تجلي سرافكندگي و ذلت تمامي بندگان در قبال خداست. نقطه اي است كه هيچ كس نمي تواند شخصيت و مقام


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 194.

ص: 393

خود را بهانه اي براي سر باز زدن از فرمان الهي قرار دهد. بايد از مسند تكبر فرو بيايد. بايد در درياي بندگان خداوند از اين سو به آن سو برود تا رضايت سرورش را كسب نمايد. به فرموده ي امام صادق ظهور همين روحيه يكي از حكمت هاي تشريع سعي بوده است آن جا كه بيان مي دارند:

جُعِلَ السَّعيُ بَينَ الصَّفا وَالمَروَةِ مَذَلَّةً لِلجَبَّارينَ.(1)

سعي ميان صفا و مروه براي ذليل شدن جباران قرار داده شده است.

همين تبخترشكني و تكبرافكني است كه باعث ميشود، «مسعي» در لسان روايات جزء بقعه هاي محبوب پروردگار قرار گيرد. از حضرت امام صادق آمده است:

مَا مِن بُقعَةٍ أَحَبَّ إِلَي اللهِ مِنَ المَسعَي لِأَنَّهُ يُذِلُّ فيها كُلِّ جَبّارٍ.(2)

نزد خداوند بقعه اي محبوب تر از محل سعي نيست چرا كه در آن هر جباري را ذليل مي كند.

همچنين فرموده اند:

لَيسَ لِلَّهِ مَنسَكٌ أَحَبَّ إِلَيهِ مِنَ السَّعيِ وَ ذلِكَ أَنَّهُ يُذِلُّ فيهِ الجَبَّارِينَ.(3)

براي خداوند محل عبادتي محبوب تر از [محل] سعي نيست و اين بدان خاطر است كه خدا در آن جباران را خوار مي كند.


1- الكافي، ج4، ص 434.
2- الكافي، ج4، ص 434.
3- همان، ح4.

ص: 394

«خواري» و «تذلل» روح هر عبادتي - از جمله سعي ميان صفا و مروه-است. چنانكه پيش از اين بارها گفتيم روح حج و هويت آن در همين حقيقت نهفته است. چه بسا هر جا كه اين روحيه ي بندگي بروز بيشتري كند اين هويت محبوب پروردگار تبلور بيشتري بيابد. هرچه انسان در برابر خدا ذليل تر و متواضع تر باشد نزد او محبوب تر است. هر جا كه بندگي او بيشتر تجلي كند آنجا به اعتبار اين ويژگي ارزش مي يابد و مسعي از جمله ي اين مكان هاست.

چرا هفت دور؟

حاجيان در يكي از محبوبترين بقعه هاي روي زمين گام مي زنند و هفت بار فاصله ي ميان دوكوه «صفا» و «مروه» را مي پيمايند. امّا چه خوب است كه بدانند به اقتداي چه كسي اينگونه رفت و آمدي مي كنند. در روايتي كه پيش از اين از امام صادق عليه السلام نقل نموديم آمده است كه خداوند به خاطر هفت بار رفت و آمد هاجر در ميان صفا و مروه، براي يافتن آب، هفت بار رفت و آمد ميان اين دو كوه را براي حاجيان تشريع فرمود.(1)

هاجر در جستجوي آب حيات براي فرزندش فاصله ي ميان صفا و مروه را هفت بار پيمود. خداوند متعال هم چشمه ي زمزم را از دل خاك براي كودكش جوشانيد. اكنون كجاست دلباخته ي دلسوخته اى كه - چون هاجر - آتش هجران به دلش افتد و در پي آب حيات سعي كند؟ كجاست تشنه ي جگرگداخته اي كه دوري از سرچشمه ي جوشان


1- الكافي، ج4، ص 202.

ص: 395

و گواراي مهر به تكاپويش اندازد و نا اميد نشود؟ كجاست آن سينه اي كه از محبت سرشار باشد و عطش يافتن گمشده اش را از ژرفاي جان حس كند؟ مگر نه اينكه امام عصر عليه السلام را در هنگامه ي غيبتش، «آب گواراي فرو رفته» ناميده اند؟ و مگر نه اينكه هر كس به او رسد شراره هاي طلبش فرو مي نشيند؟ پس چه جاي درنگ براي راه پيمودن به هواي او و رفتن و آمدن به تمناي او؟

هروله

در بخشي از فاصله ي ميان صفا و مره، مستحب است كه حاجيان مرد، روي نوك پنجه هاي خود به حالتي ميان راه رفتن و دويدن - با سرعتي بيش از حد معمول - قدم بردارند. به راه رفتني اينگونه، «هروله» گفته مي شود و حكمت آن در روايات، چنين بيان گشته است:

صَارَ السَّعيُ بَينَ الصَّفا وَالمَروَةِ لِأَنَّ إِبرَاهيمَ عليه السلام عُرِضَ لَهُ إِبلِيسُ فَأَمَرَهُ جَبرَئيلُ فَشَدَّ عَلَيهِ فَهَرَبَ مِنهُ فَجَرَت بِهِ السُّنَّةُ يَعنِي بِهِ الهَروَلَةَ.(1)


1- علل الشرايع، ج 2، ص 432.

ص: 396

«سعي» ميان صفا و مروه [تشريع] شد چرا كه ابليس در برابر ابراهيم آشكار شد؛ پس جبرئيل او (ابراهيم) را به فرار فرمان داد و بر او در مورد اين [گريز] سخت گرفت. پس ابراهيم از او (ابليس) گريخت و بدين خاطر، هاروله اي [ابراهيم] سنت شد.

خوشا به حال آنانكه در تمامي لحظات عمر، از شيطان مي گريزند. خوشا به آنان كه روحشان هاروله كنان از بندها و دامهاي فريبنده ي وي فرار مي كند. «هاروله» كردن پيام مهمي براي حاجي دارد و آن اينكه نبايد در مواجهه با ابليس، ايستاد. نبايد غافلانه خيال كرد توان مقابله و رويارويي هست. بايد پا به فرارگذاشت تا بتوان سر به سلامت برد و به سر منزل سعادت رسيد.

ثواب سعي

يكي از برجستگي هاي اين عمل زيبا ثواب عظيمي است كه براي فرد «ساعي» در نظر گرفته مي شود. به عنوان مثال امام باقر عليه السلام از رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم نقل مي كنند كه فرمودند:

وَ إِذَا سَعَيتَ بَينَ الصَّفا وَالمَروَةِ سَبعَةَ أَشواطٍ كانَ لَكَ بِذلكَ عِندَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِثلُ أَجرِ مَن حَجَّ مَاشِياً مِن بِلادِهِ وَ مِثلُ أَجرِ مَن أعتَقَ سَبعينَ رَقَبَةً مُؤمِنَةً.(1)

هنگامي كه ميان صفا و مروه هفت دور سعي مي نمايي، به خاطر [اين عمل]، نزد خداي عزوجل همانند اجر كسي براي توست كه از شهرهاي خود پياده حج كرده و همانند ثواب كسي را [داري] كه هفتاد بنده ي مؤمن را آزاد كرده است.


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 202.

ص: 397

پياده به حج مشرّف شدن كاري است كه از عهده ي هر كسي بر نمي آيد. شوقي فراوان مي خواهد و اخلاصي وصف ناپذير البته اجر و ثواب عظيمي هم در پي آن به حاجي عطا مي شود.(1) اين ثواب شگفت را به كسي عطا مي كنند كه در جريان اعمال حج در مسعي گام مي زند و بندگي خود را ابراز مي نمايد. چنين كسي مي تواند به اجراي فراوانتر نيز دست يابد و همانند كسي شود كه هفتاد بندهاي مؤمن را آزاد كرده است. البته چنين نيست كه سعي - همانند طواف - به خودي خود مستحب باشد. اين اجر و ثواب ها متعلق به همان سعيي است كه در حين انجام اعمال حج يا عمره ي تمتع يا عمره ي مفرده به جاي آوردنش واجب است.

اين بركات ملكوتي تا جايي اوج مي گيرد كه ساعي مي تواند به شفاعت ملائك دست يابد. اين شفاعتي است كه از بارگاه الهي هرگز مردود نمي گردد. در كلام نوراني امام زين العابدين عليه السلام چنين آمده است:

السَّاعِي بَينَ الصَّفَا وَالمَروَةِ تَشفَعُ لَهُ المَلائِكَةُ فَتُشَفَّعُ فيهِ بِالإِيجابِ.(2)

براي سعي كننده ميان صفا و مروه، فرشتگان شفاعت مي كنند پس به يقين شفاعتشان درباره ي او پذيرفته مي شود.

پذيرش قطعي شفاعت فرشتگان به اين است كه فرد مورد شفاعت


1- در مورد اين ثواب عظيم در جلد اول از همين مكتوب، فصل سوم، مفصلا سخن گفته ايم.
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 208.

ص: 398

ايشان قرار گيرد. اين نيز ممكن نيست مگر با قبولي عمل حاجي كه شرايط خاص خود را داراست. اگر فرشتگان كسي را شفاعت كنند قطعاً مورد پذيرش قرار مي گيرد. با بخشودگي گناهانش راه نجات به رويش گشوده خواهد گشت و از ثواب هاي اخروي بهره ور خواهد شد.

صلوات در هنگام سعي

پيش از اين - در بحث از طواف - روايتي را نقل كرديم كه راوي ضمن آن، خدمت امام صادق عليه السلام عرضه داشت: «داخل طواف شدم پس چيزي از دعا برايم گشوده نشد (به ذهنم نرسيد) مگر صلوات بر پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و خاندان ايشان عليهم السلام». سپس به آن حضرت عرضه مي دارد:

وَ سَعَيْتُ فَكانَ ذلِكَ.

و سعي نمودم پس [عملم] همانگونه بود.

پاسخ حضرت امام صادق عليه السلام را دوباره يادآور مي شويم كه فرمودند:

به هيچ كس از كساني كه از خداوند سؤال نمودند برتر از آنچه به تو داده شد، عطا نگشت.(1)

همانگونه كه صلوات بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حين طواف از ثواب بي نظيري برخوردار است در حين سعي نيز ذكر درود بر آن حضرت و اهل بيت گرامي ايشان عليهم السلام مي تواند انسان را در برترين رتبه هاي ثواب بنشاند.


1- الكافي، ج4، ص 407.

ص: 399

وقوف بر كوه صفا و ذكر و دعا

يكي از اعمال مهم و ويژه ي سعي، وقوف بر كوه صفاست. در روايات اهل بيت عليهم السلام توصيه شده حاجي، بر كوه صفا توقف داشته باشد(1) و بلكه اين توقف او به طول انجامد.(2) حضرات معصومين عليهم السلام خواندن ادعيه ي مأثور كوه صفا را توصيه فرموده اند.(3) صرف توقف بر كوه صفا - و مروه - را هم مايه ي ازدياد مال دانسته اند. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

مَنْ أَرَادَ أنْ يَكُفْرَ مَالَهُ فَليُطلِ الوُقُوفَ عَلَى الصَّفا وَ المروة(4)

هر كس مي خواهد مالش فراوان شود پس بايد ايستادن بر [كوه] صفا و مروه را طولاني كند.

يكي از اعمال كوه صفا، روبه رو شدن با ركن حجر از فراز اين كوه است. به علاوه «حمد و ثناي خدا را گفتن»، «يادآوري نعمت هاي او» و «تكبير و حمد و لا اله الاالله گفتن» مورد توصيه مي باشد. در بيان نوراني امام صادق عليه السلام چنين آمده است:

...فَاصعَد عَلَي الصَّفَا حَتَّي تَنظُرَ إِلَي البَيتِ وَ تَستَقبِلَ الرُّكنَ الَّذِي فيهِ الحَجَرُ الأَسوَدُ وَاحمَدِ اللهَ وَ أَثنِ عَلَيهِ ثُمَّ اذكُر مِن آلائِهِ وَ بَلائِهِ وَ حُسنِ ما صَنَعَ إِلَيكَ مَا قَدَرتَ عَلي ذِكرِهِ ثُمَّ


1- مراجعه كنيد به الكافي، ج4، ص 431، باب الوقف علي الصفا و الدعاء.
2- مراجعه كنيد به وسايل الشيعه، ج 13، ص 479، باب استحباب اطالة الوقوف على الصفا و المروه.
3- مراجعه كنيد به وسايل الشيعه، ج 13، ص 476، باب استحباب الصّعود علي الصفا... والدعاء بالمأثور...
4- الكافي، ج 3، ص 433.

ص: 400

كَبِّرِ اللهَ سَبعاً وَاحمَدهُ سَبعاً وَ هَلِّلهُ سَبعاً... .(1)

بر كوه صفا بالا برو تا اينكه به [بيت الله] بنگري و روبه روي ركني كه حجرالاسود در آن است قرار بگيري و خدا را حمد كن و او را ثنا بگو سپس از نعمت ها و عطابخشي هاي او ياد كن و ياد كن از نيكويي هايي كه به تو كرده است؛ آنقدر كه بر يادآوري اش توان داري. سپس هفت بار خدا را تكبير بگو و هفت بار حمدش كن و هفت بار تهليل او را بگو (لا اله الا الله بگو)....

جالب است كه اين عمل زيبا نيز به اقتداي نبي برگزيده ي پروردگار - حضرت آدم عليه السلام- صورت مي گيرد. در بيان امام صادق عليه السلام آمده كه پس از نقل جريان انتقال حجرالاسود به كنار كعبه توسط آدم عليه السلام فرمودند:

وَنَحَّي آدَمَ مِن مَكانِ البَيتِ إِلَي الصَّفَا وَ حَوَّاءَ إِلَي المَروَةِ وَ وَضَعَ الحَجَرَ فِي ذلِكِ الرُّكنِ فَلَمَّا نَظَرَ آدَمُ مِنَ الصَّفَا وَ قَد وُضِعَ الحَجَرُ فِي الرُّكنِ كَبَّرَ اللهَ وَ هَلَّلَهُ وَ مَجَّدَهُ فَلِذلِكَ جَرَتِ السُّنَّةُ بِالتَّكبيرِ وَاستِقبالِ الرُّكنِ الَّذِي فيهِ الحَجَرُ مِنَ الصَّفا.(2)

و [خدا] آدم را از كنار جايگاه خانه دور كرد و به سوي صفا [راند] و حوا را به سوي مروه راند و حجر را در آن ركن فعلي قرار داد پس وقتي آدم از صفا نگاه كرد و ديد كه حجر در ركن گذاشته شده تكبير خداي و تهليل او را گفت و او را به بزرگي ستود. پس براي اين بود كه سنت جاري شد بر تكبير از صفا و روبه رويي با ركني كه حجرالاسود در آن است.


1- الكافي، ج4، ص 431.
2- الكافي، ج4، ص 186.

ص: 401

يادآوري نعمت هاي پروردگار و عنايت هاي الهي انسان را در برابر او افتاده تر مي كند. به ياد او مي آورد كه هرچه دارد از خدا دارد. يادآورش مي شود كه تمام دوران زندگي اش انباشته از تفضل حق متعال بوده است. اين يادآوري است كه زبان او را به شكر خداوند باز مي كند. به علاوه باعث مي شود كه انسان ولي نعمت حقيقي خود را به بزرگي و يكتايي بستايد.

سعي در زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام

يكي از شباهت هاي شگفتي كه زيارت حضرت اباعبدالله عليه السلام به حج دارد، اين است كه در هنگام زيارت آن بزرگوار نيز عمل «سعي»(1) توصيه شده است. مرحوم علامه ي اميني اين عمل را به عنوان يكي از مناسك حرم شريف حضرت سيدالشهدا عليه السلام آورده اند و فرموده اند:

بر تو باد به سعي در حرم شريف كه در حديث [جابر جعفي] از حضرت اباعبدالله عليه السلام (امام صادق عليه السلام) أمده است:

ثُمَّ تَسعي فَلَكَ بِكُلِّ قَدَمٍ رَفَعتَهَا وَ وَضَعتَهَا كَثَوَابِ المُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ في سَبيل اللهِ.(2)


1- البته در حرم حضرت سيدالشهدا عليه السلام براي سعي نقطه ي آغاز و پاياني - چنانكه در سعي صفا و مروه چنين است - قرار داده نشده. انجام اين عمل مربوط به صرف گام زدن در حريم الهي آن حضرت مي باشد.
2- ادب الزائر، ادب 66، كامل الزيارات، باب 79، ح 5، در روايت ديگري از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است: «فتوجه نحو الحائر و عليك السّكينه و الوقار و قصّر خُطاك فان الله تعالي يكتب لك بكل خطوة حجهً وعمرةً...» پس روي به حائر حسيني كن و بر تو باد به آرامش و وقار و قدم هايت را كوتاه كن كه خداوند براي تو به هر قدمي حجي و عمره اي مي نگارد. (مصباح المتهجّد، ص 718).

ص: 402

سپس سعي مي كني پس براي تو به ازاي هر قدمي كه برمي داري و مي گذاري همانند ثواب كسي است كه در راه خدا در خون خود مي غلتد.

سپس مرحوم علامه ي اميني، اضافه مي كنند:

و امر بر كوتاه كردن گام ها در سعي وارد شده است.(1)

اشاره ي مرحوم علامه ي اميني به عبارت «قصّر خطاك» - قدمهايت را كوتاه بردار است. اين عبارت در موارد متعددي در جريان زيارت حضرت اباعبدالله مورد توصيه ي معصومين قرار گرفته است.(2) به هرگامي كه انسان بر ميدارد و مي گذارد مي تواند ثوابي به آن عظمت را نصيب خود كند پس معلوم است كه هر چه گامها كوتاه تر باشند ثواب ها فراوان تر خواهند بود. اين وفور رحمت و بركت نيست مگر به خاطر آبروي صاحب اين حريم.

نه تنها عمل «سعي» در حرم كربلايي آن حضرت مورد سفارش مي باشد بلكه در هنگام زيارت ايشان از فاصله ي دور نيز امر به «سعي» همراه با ذكر گفتن فرموده اند. بنگريد:

سعي به طور صريح در زيارت روز عاشورا(3) از دور نيز آمده در حديثي از امام صادق كه شيخ كفعمي در مصباح نقل كرده حضرت فرموده اند:


1- ادب الزائر، ادب 66.
2- رجوع كنيد به كامل الزيارات، باب 79، زيارات 17 و بحارالانوار، ج 101، ص 197 و 357.
3- لازم به ذكر است كه اين زيارت اختصاص به روز عاشورا دارد (تفصيل اين زيارت (با اندكي اختلاف در عبارات) را بنگريد در كتاب مناجات منتظران، ج 2، ص 505).

ص: 403

ثُمَّ تَسعي مِنَ المَوضِعِ الَّذي أَنتَ فيهِ إِن كانَ صَحراءَ أَو فَضَاءً أو أَيَّ شَيءٍ كانَ خُطُواتٍ تَقُولُ في ذلِكَ «إِنا للهِ وَ إِنّا إِلَيهِ راجِعُونَ رِضاً بِقَضَاءِ اللهِ وَ تَسليماً لِأَمرِهِ»... وَ أَكثِر مِن ذِكرِ اللهِ سُبحانَهُ وَالاِستِرجاعِ فِي ذلِكَ اليَومِ.(1)

سپس سعي ميكني از جايي كه درآن هستي اگر جايي كه در [آني] صحراست يا فضاست يا هر چيز كه هست، قدمهايي كه در آن مي گويي: «ما از براي خداييم و به سوي او باز گردنده ايم در حاليكه رضا به قضاي خدا [ميدهيم] و تسليم امر اوييم»... و ياد خداوند سبحان و [كلمه ي] استرجاع (انا لله...) را در آن روز ياد كن.

در روايت شبيه به اين بيان شريف پس از آنكه امر به سعي و هفت بار گفتن «انالله و انا اليه راجعون رضا بقضاء الله و تسليماً لأمره» كرده اند، فرموده اند:

وَ أَنتَ في كُلِّ ذلِكَ عَلَيكَ الكَآبَةُ وَ الحُزنُ ثَاكِلاً حَزيناً مُتَأَسِّفا.(2)

و در تمام آن (اعمال و ذكرها) بر تو باد به گرفتگي و اندوه در حاليكه به عزا نشسته و محزون و اسفناكي.

اين حزني كه آتش به جان مي كشد از كجا شعله گرفته است؟ اين شراره اي كه جگر را مي گدازد از چه رو سر برداشته است؟ اين اشك داغ از چيست كه از آتشفشان چشم بيرون مي زند؟ اين لرزه چيست كه


1- ادب الزائر، ادب 66، مصباح المتهجد، ص 782، بحارالانوار، ج 101، ص 303، به نقل از مصباح.
2- بحارالانوار، ج 101، ص 309.

ص: 404

به اندام عزادار افتاده ست؟ اين آذر عاشورايي چيست كه قلب را مي سوزاند؟ اين گدازه هاي سوز از كدام سو بر سينه ها انباشته شده اند؟ اين خاك مصيبت زدگي چرا به سرها مي پاشد؟... شايد دل خسته اي كه «سعي» مي كند و استرجاع بر زبان ميراند، خود را در پي زينب ببيند؛ زينبي كه روز عاشورا بارها ميان قتلگاه و خيمه ها را سعي كرده و دويده است. شايد وقتي به خيمه گاه مي رسد كودكان افتاده به دام آتش را تماشا كند. شايد هنگامي كه به قتلگاه مي آيد عزيز رسول خدا را بنگرد كه در واپسين دم حيات شكوه رضا و تسليم را اينگونه به رخ تاريخ مي كشد:

صَبراً عَلي قَضائِكَ يا رَبِّ!(1) لا اِلهَ سِواكَ يا غياثَ المُستَغيثينَ، ما لي رَبُّ سِواكَ ولا مَعبُودٌ غَيرُكَ، صَبراً عَلي حُكمِكَ يا غياثَ مَن لا غياث لَهُ... .(2)

اي پروردگارم! بر قضاي تو صبر مي كنم! معبودي جز تو نيست! اي فريادرسي فرياد خواهان! من پروردگاري جز تو و معبودي غير تو ندارم صبر ميكنم بر حكم تو اي فريادرس آنكه فريادرسي برايش نيست... .


1- مي توان در اين خطاب منادا را به ضمه نيز خواند: «يا ربُّ»، در اين صورت ترجمه ي آن خواهد شد: «پروردگارا!».
2- موسوعة الامام الحسين، ج 1، ص 510، به نقل از مقتل الحسين مقرم و ينابيع المودّة.

ص: 405

فصل2: اعمال مخصوص حج

مروري براعمال واجب حج

پس از انجام عمره ي تمتع با فرا رسيدن روزهاي پاياني دهه ي اوّل ذيحجه، اعمال حج تمتع آغاز مي شود.

اين اعمال را مي توان در سيزده عنوان خلاصه كرد:

نخست: احرام در مكه

دوم: وقوف در عرفات از زوال (ظهر) تا غروب روز نهم ذي حجة

سوم: وقوف در مشعر در شب دهم ذي حجة

چهارم: رمي جمره ي عقبه در روز عيد قربان

پنجم: قرباني گاو يا گوسفند يا شتر در مني (در روز عيد قربان)

ششم: تراشيدن سر براي مردان (كه به اين ترتيب مي توان از احرام بيرون آمد ولي همچنان بوي خوش و همسر بر انسان حرام است)

هفتم: بيتوته در مني در شب يازدهم و دوازدهم

ص: 407

نهم: طواف خانه ي خدا پس از بازگشت به مكه

دهم: بجاي آوردن دو ركعت نماز طواف

يازدهم: سعي ميان صفا و مروه (كه پس از آن بوي خوش بر انسان حلال مي شود)

دوازدهم: طواف نساء

سيزدهم، نماز طواف نساء (كه پس از آن همسر بر انسان حلال مي گردد)

آدم مصطفي: نخستين حاجي

انجام اين اعمال - با اختلاف اندكي - نخستين بار توسط حضرت آدم و به تعليم جناب جبرئيل - ملك مقرب الهي - صورت گرفته است. به اين روايت شريف بنگريد كه چگونه كيفيت انجام اعمال حج توسط آن حضرت را به تصوير مي كشد:

آدم چهل صبح بر كوه صفا باقي ماند. در حال سجده بر دوري اش از بهشت و بر بيرون رفتنش از بهشت از جوار خداوند عزوجل مي گريست. پس جبرئيل نازل شد و گفت: «اي آدم تو را چه شده كه گريه مي كني»؟ پاسخ داد: «اي جبرئيل چگونه نگريم در حاليكه خداوند مرا از جوار خود اخراج نمود و به سوي دنيا هبوطم داد؟» جبرئيل گفت: «اي آدم به سوي او توبه كن!» [آدم] گفت: «و چگونه توبه كنم؟» پس خداوند قبه اي از نور را بر او فرو فرستاد كه جايگاه بيت در آن بود پس نورش در كوه هاي مكه درخشش كرد و آن شعاعي كه نور، آن را فرا [گرفت] حرم است. پس خداوند جبرئيل را فرمان داد كه بر آن

ص: 408

(حرم) نشانه هايي را قرار دهد. [جبرئيل] به آدم گفت: «بر خيز اي آدم» پس به آن [فرمان] در روز ترويه (روز هشتم ذي حجه) خارج شد و [جبرئيل] فرمانش داد كه غسل كند و مُحرم شود-در حاليكه اولين روز از ذي قعده از بهشت بيرون شده بود - پس هنگامي كه روز هشتم ذي حجه شد جبرئيل او را به سوي منا خارج كرد پس [شب نهم] را در آنجا بود. وقتي صبح كرد او را به سوي عرفات بيرون راند و هنگامي كه از مكه بيرونش مي برد احرام را به او ياد داده بود و تلبيه را به او آموخته بود. پس هنگامي كه خورشيد روز عرفه به زوال رسيد، تلبيه را قطع نمود و جبرئيل فرمانش داد كه غسل كند. پس وقتي نماز عصر گزارد، [جبرئيل] اور در عرفات وقوف داد و «كلماتي»(1) را كه از پروردگارش دريافت كرده بود به او (آدم) آموخت و آن [كلمات] اين بود:

سُبْحَانَكَ اللََّهُمَّ و بحَمدِكَ لَا إِلَهَ إلاَّ أَنتَ عَمِلتُ سُوءاً وَ ظَلَمتُ نَفسي وَاعتَرَفتُ بِذَنبي فَاغفِرلي إِنَّكَ أَنتَ الغَفُورُ الرَّحيم.

خداوندا تو منزهي و به حمد تو توسّل [مي جويم] معبودي جز تو نيست، من بد كردم و به خود ظلم نمودم و به گناهم اعتراف مي كنم پس مرا ببخش، كه تويي بسيار بخشاينده و مهربان.

و پس از اينكه دو بار ديگر، شبيه اين عبارات شريف را به


1- در روايت ديگري در تفسير آيه ي شريفه ي «فتلقي آدم من ربه كلمات» (بقره/ 37) فرموده اند: سألة بحق محمّد وعلىٍّ والحسن والحسين و فاطمه صلى الله عليهم (الكافي، ج 8، ص 304).

ص: 409

زبان آورد.

[در عرفات] باقي ماند تا اينكه خورشيد پنهان شد؛ در حاليكه دستانش را به سوي آسمان بلند كرده بود و تضرع مي كرد و به سوي خداوند مي گريست. پس وقتي خورشيد نهان شد [جبرئيل] او را به سوي مشعر برگرداند. پس شب را در آن به صبح رسانيد. وقتي صبح كرد بر [زمين] مشاعرالحرام ايستاد. خداوند متعال را به كلماتي خواند و به سوي او توبه نمود.(1) سپس به سوي منا رفت و جبرئيل فرمانش داد مويي را كه بر [سر] خود داشت حلق كند. و او تراشيد سپس [جبرئيل] به سوي مكه اش برگرداند. در راه بازگشت به مكه او را نزد «جمره ي اولي» آورد پس ابليس آن جا براي او ظاهر شد و گفت: «اي آدم كجا مي خواهي بروي؟» جبرئيل [آدم] را فرمان داد كه او را با هفت سنگ بزند پس او زد و با پرتاب هر سنگي تكبيري بگويد. پس چنان كرد سپس رفت. ابليسي نزد «جمره ي ثانيه» براي او ظاهر شد جبرئيل فرمانش داد كه او را به هفت سنگ بزند پس او [سنگ ها] را پرتاب كرد و با هر سنگي تكبيري گفت سپس [آدم] رفت. ابليس نزد جمره ي سوم براي او ظاهر شد [جبرئيل] فرمانش داد كه هفت سنگ به او پرتاب كند و با هر سنگي تكبيري بگويد پس ابليس لعنه الله رفت و جبرئيل به [آدم]


1- عبارت متن، ترجمه ي اين بخش از روايت شريف است كه مي فرمايد: (فدعا الله تعالي بكلمات و تاب اليه.) اين عبارت تفسير شريف قمي است. امّا همين بخشي از روايات در (بحارالانوار، ج 99، ص 35، به نقل از تفسير قمي) چنين آمده است: (فدعا الله تعالي بكلمات و تاب عليه) اگر نقل بحارالانوار را ترجيح دهيم به اين معناست كه خداوند متعال توبه ي آدم را در مشعر الحرام پذيرفته است.

ص: 410

گفت: «پس از امروز هرگز او را نمي بيني.» او را به سوي بيت الحرام برد و فرمانش داد كه هفت بار به گرد آن طواف كند و او چنين كرد پس [به آدم] گفت:

اِنَّ اللهَ قَبِلَ تَوبَتَكَ وَ حَلَّت لَكَ زَوجَتُكَ.(1)

خداوند توبه ي تو را پذيرفت و همسرت بر تو حلال شد.

سپس حضرت فرمودند:

هنگامي كه آدم حجّش را به جاي آورد، ملائك او را در سرزمين ابطح (مكه) ملاقات كردند. پس گفتند: «اي آدم! حجت قبول باشد، آگاه باش كه ما دو هزار سال پيش از تو اين خانه را حج كرديم »(2)

صحراي عرفات

وجه تسميه ي عرفات

اين صحراي وسيع، كه جايگاه نزول رحمت و بركت الهي است، براي سيه رويان سپيدپوش فرصت غنيمتي است. براي آنكه در پيشگاه


1- اين بدان خاطر بود كه پيش از آن و پس از هبوط از بهشت، حوا بر آدم حرام شده بود. چنانكه در فرمايشي از امام صادق آمده است: هنگامي كه آدم و همسرش از گندم [ممنوع] خوردند خداوند از بهشت بيرونشان كرد و به سوي زمين هبوطشان داد پس آدم بر [كوه] صفا هبوط داده شد و حوا بر مروه... پس آدم گفت: ميان من و او (حوا) جدايي افكنده نشده مگر به اين خاطر كه او بر من حلال نيست و اگر بر من حلال بود، با من بر صفا هبوط مي كرد ولي او به اين خاطر كه بر مروه فرود آمده بر من حرام شده و ميان من و او جدايي افتاده است. پس آدم عزلت گزيده از حوا مي زيست... (الكافي، ج4، ص 190).
2- تفسير قمي، ج 1، ص 35 و 44.

ص: 411

حق متعال زانو بزنند و لب به اعتراف به نافرماني بگشايند و ذليلانه بخشش گناهانشان را از او بخواهند. اساساً اين صحرا را «عرفات» ناميده اند براي آنكه جايگاه «اعتراف» است. امام صادق فرمودند:

اِنَّ جَبرَئيلَ خَرَجَ بِاِبراهيمَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ يَومَ عَرَفَةَ فَلَمَّا زالَتِ الشَّمسُ قالَ لَهُ جَبرَئيلُ: يا اِبراهيمُ! اعتَرِف بِذَنبِكَ وَاعرِف مَناسِكَكَ فَسُمِّيَت عَرَفاتٍ لِقَولِ جَبرَئِيلَ «اعتَرِف» فَاعتَرَفَ.(1)

جبرئيل ابراهيم را روز عرفه خارج نمود، پس هنگامي كه ظهر فرا رسيد جبرئيل به او گفت: «اي ابراهيم! به گناهت اعتراف كن و مناسك [حج] خود را بشناس!» پس [عرفات]، عرفات نام گرفت به خاطر گفتار جبرئيل [به او] كه گفت: «اعتراف كن!» پس [او] اعتراف كرد.

حكمت وقوف در عرفات از ظهر تا غروب روز نهم

زمان وقوف در عرفات نيز از حكمت ويژه اي برخوردار است. اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند: يكي از يهوديان - كه عالم ترين آنها نيز بود - به حضور پيامبر اكرم رسيد و پرسيد كه: «چرا خداوند به وقوف در عرفات بعد از عصر فرمان داده است؟»

حضرت به او فرمودند:

أِنَّ العَصرَ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي عَصَي فيهَا آدَمُ رَبَّهُ وَ فَرَضَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَي أُمَّتِيَ الوُقُوفَ وَالتَّضَرُّعَ وَالدُّعاءَ في أَحَبِّ


1- علل الشرايع، ج 2، ص 436.

ص: 412

المَوَاضِعِ إِلَيهِ وَ تَكَفَّلَ لَهُم بِالجَنَّةِ وَالسَّاعَةُ الَّتِي يَنصَرِفُ فيهَا النَّاسُ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي تَلَقَّي فيها آدَمُ مِن رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتابَ عَلَيهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيم.(1)

عصر، همان دمي است كه آدم پروردگارش را نافرماني (ترك اولي) كردو خداوند عزوجل بر امّت من وقوف و تضرّع و دعا را در محبوب ترين مكانها نزد خود واجب نمود و برايشان بهشت را متكفل شد و زماني كه مردم از آن جا باز مي گردند، همان زماني است كه آدم از پروردگارش «كلمات» را فرا گرفت پس [خداوند] توبه ي او را پذيرفت كه او بسيار توبه پذير و مهربان است.

در مورد عصيان حضرت آدم يا گناه حضرت ابراهيم عليهما السلام بايد به اين نكته توجه داشت كه اينگونه تعبيرات، منافاتي با عصمت اين بزرگواران از گناه ندارد. امام صادق عليه السلام از قول پدر بزرگوارشان نقل مي فرمايند كه:

إِنَّ الأَنبِياءَ لا يُذنِبُونَ لِأَنَّهُم مَعصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لا يُذنِبُونَ وَ لا يَزِيغُونَ وَلاَ يَرتَكِبُونَ ذَنباً صَغِيراً وَلا كَبيراً.(2)

انبياء گناه نمي كنند بدان خاطر كه آنان معصوم و پاكند، گناه نمي كنند و [از راه راست] منحرف نمي شوند و مرتكب گناه نمي گردند چه گناه كوچك و چه [گناه] بزرگ.

به اين ترتيب بايد تعبيراتي شيبه آنچه در دو روايت پيشين بود را به صورتي تأويل نمود كه با عصمت اين انبياء بزرگوار در تناقض نباشد. در


1- الامالي صدوقي، مجلسي 35، ح 1 .
2- الخصالي، ج 2، ص 399.

ص: 413

اين باره مي توان گفت اين بزرگواران ترك اولايي را مرتكب شده اند كه باعث خارج شدنشان از عصمت نمي شود. ترك اولي گناهي نيست كه استحقاق عقاب در پي آورد؛ بلكه از فردي در رتبه ي آنان شايسته نيست كه چنان عملي (شبيه آنچه از آدم نبي عليه السلام سر زد) مشاهده شود. لذا آنچه به عنوان گناه انبياء شمرده مي شود با گناهي كه عموم انسانهاي عادي به آن مبتلايند كاملاً متفاوت است.

به اين ترتيب معناي اعتراف و استغفار انبياء الهي، براساس تعريفي كه از گناه آنان ارائه مي كنيم، متفاوت خواهد بود. آنان به خاطر ترك اولايي كه مرتكب شده اند دست به دعا و استغفار و اعتراف مي گشايند.(1) باري، عرفات سرزمين توبه و دشت گسترده ي رحمت پروردگار متعال است. از محبوبترين جايگاه هايي است كه خداوند پاداش وقوف و تضرع و دعا در آن را بهشت قرار داده است. بهشتي شدن اهل عرفات را هم خود متكفل شده است.


1- البته بايد توجه داشت كه چهارده معصوم عليهم السلام حساب جداگانه اي دارند و اگر استغفار و اعترافي از ايشان به چشم مي خورد نمي تواند به وجه پيش گفته تأويل شود چرا كه ايشان ذره اي آلودگي در هيچ برهه اي از زندگي خويش ندارند. حتي ترك اولي نيز مرتكب نمي شوند. (مرحوم علامه ي مجلسي در جلد 17 كتاب شريف بحارالانوار بابي تحت عنوان «عصمتُهُ و تأويل بعضي ما يوهم خلاف ذلك» گشوده اند و در آن پيرامون تأويل آياتي كه موهم نفي عصمت از رسول خداست، بحث نموده اند. اهل تحقيق را به بيان ايشان در آن باب ارجاع مي دهيم.) بحث تفصيلي پيرامون اين موضوع به محل خود موكول است.

ص: 414

جلوه هاي رحمت رباني در بيابان عرفات

در ادامه ي روايتي كه از رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم خطاب به فرد يهودي نقل شده بود آمده است:

وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ بَشِيراً وَ نَذيراً إِنَّ للهِ باباً فِي السَّماءِ الدُّنيا يُقَالُ لَهُ بابُ الرَّحمَةِ وَ بابُ التَّوبَةِ وَ بابُ الحاجاتِ وَ بابُ التَفَضُّلِ وَ بابُ الإِحسَانِ وَ بابُ الجُودِ وَ بابُ الكَرَمِ وَ بابُ العَفوِ وَ لا يَجتَمُِ بِعَرَفاتٍ أَحَدٌ إلاَّ استَأهَلَ مِنَ اللهِ فِي ذلِكَ الوَقتِ هذِهِ الخِصَالَ وَ إِنَّ للهِ عَزَّوَجَلَّ مِائَةَ أَلفِ مَلَكٍ مَعَ كُلِّ مَلَكٍ مِائَةٌ وَ عِشرُونَ أَلفَ مَلَكٍ وَ للهِ رَحمَةٌ عَلَي أَهلِ عَرَفاتٍ يُنزِلُهَا عَلَي أَهلِ عَرَفاتٍ فَإِذَا انصَرَفُوا أَشهَدَ اللهُ مَلَائِكَتَهُ بِعِتقِ أَهلِ عَرَفاتٍ مِنَ النَّارِ وَ أَوجَبَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُمُ الجَنَّةَ وَ نَادَي مُنَادٍ انصَرِفُوا مَغفُورينَ فَقَد أَرضَيتُمُوني وَ رَضِيتُ عَنكُم.(1)

سوگند به كسي كه مرا به حق به عنوان بشارت دهنده و بيم دهنده برگزيد، براي خداوند در نزديك ترين آسمان، دري است كه به آن «در رحمت» و «در توبه» و «در [قضاي] حاجات» و «در تفضل» و «در احسان» و «در جود» و «در كرم» و «در بخشايش» گفته مي شود و در [صحراي] عرفات كسي جمع نمي شود مگر آنكه از جانب خداوند در آن زمان اهليت [شمول] اين ويژگيها را مي يابد. و خداوند عزوجل صد هزار فرشته دارد كه


1- الامالي صدوق، مجلسي 35، ح 1.

ص: 415

با هر فرشته اي صد و بيست هزار فرشته اي ديگر است و خداوند بر اهلي عرفات، رحمتي دارد كه بر ساكنان عرفات نازلش مي كند. پس هنگامي كه باز مي گردند خداوند فرشتگانش را به آزادي اهل عرفات از آتش شاهد مي گيرد و خداي عزوجل بهشت را بر آنان واجب مي كند و منادي اي ندا مي دهد كه: باز گرديد در حاليكه بخشوده شدهايد، شما مرا [از خود] راضي نموديد و من از شما راضي شدم.

ملائك بال در بال، صف در صف، فوج فوج چون قطره هاي باران رحمت از آسمان فرود مي آيند. اهل عرفات را به درهاي گشوده ي تفضل الهي دعوت مي كنند. بهترين تحفه اي كه خداوند به ساكنان اين صحرا مي دهد، رهايي شان از آتش دوزخ و ورودشان به بهشت است. البته بالاتر از اين نيز ثواب عظيمي نصيبشان مي شود و آن اين است كه خداوند متعال را از خويش راضي نموده اند.(1) با اين توشه بار پر از نور و رحمت است كه عرفات را ترك مي گويند.

نكته ي قابل توجه آن كه حجم گناهان فرد حاضر در عرفات، مانع آن نيست كه اين رحمت بي انتها را نصيبش كنند.

امام صادق عليه السلام فرمودند:


1- چنانكه در روايتي از امام سجاد عليه السلام نقل شده كه خداوند متعال به اهل بهشت خطاب مي فرمايد: «آيا شما را خبر ندهم به چيزي بهتر از آنچه [از نعمتها] كه در آنيد؟» و پس از اينكه درخواست مي كنند كه خدا به اين نعمت والاتر، آگاهشان كند، مي فرمايد: «رضاي عنكم و محبتي لكم خيرٌ و اعظم ممّا آنتم فيه» رضايت من از شما و محبتم به شما بهتر و بزرگ تر از آن نعمتهايي] است كه در آنيد. (تفسير عياشي، ج 2، ص 96).

ص: 416

إِنَّ العَبدَ المُؤمِنَ حينَ يَخرُجُ مِن بَيتِهِ حَاجّاً لَا يَخطُو خُطوَةً وَ لَا يَخطُو بِهِ راحِلَتُهُ إِلَّا كَتَبَ اللهُ لَهُ بِها حَسَنَةً وَ مَحَا عَنهُ سَيِّئَةً وَ رَفَعَ لَهُ بِهَا دَرَجَةً فَإذا وَقَفَ بِعَرَفاتٍ فَلَو كانَت لَهُ ذُنُوبٌ عَدَد الثَّرَي رَجَعَ كَما وَلَدَتهُ أُمُّهُ فَقَالَ لَهُ استَأنِفِ العَمَلَ.(1)

بنده ي مؤمن هنگامي كه از خانه اش براي بجا آوردن حج خارج مي شود هيچ گامي برنمي دارد و مركبش نيز به قصد حج رفتن او قدمي بر نميدارد، مگر آنكه خداوند به آن (قدم) براي او حسنه اي مي نگارد و از او گناهي را محو مي كند و او را به آن خاطر درجه اي بالا مي برد. پس هنگامي كه در عرفات وقوف مي كند اگرچه به قدر دانه هاي خاك گناه داشته باشد همانند روزي كه مادرش او را زاده است؛ (پاك) باز مي گردد. پس خداوند به او مي فرمايد: «عملي را از سر گير!»

درباره ي اين روايت شريف به سه نكته توجه مي دهيم:

1) منظور از گام هايي كه حاجي در راه زيارت خانه ي خدا و انجام حج بر ميدارد روشن است. امّا توجه داريم كه گام هاي برداشته شده توسط «مركب» حاجي، اختصاص به چارپاياني كه در گذشته با آنها سفر صورت مي گرفت، ندارد. به تعبير علم اصول بايد در عبارت «ولا تخطوبه راحلته» الغاء خصوصيت كرد. يعني اگر حاجي با وسايل روز نيز سفر كند مشمول اين روايت مي شود. به قدر هر گامي كه وسيله ي سفر او طي كند به چنين ثواب هايي دست مي يابد.

2) چنين عناياتي فقط به «مؤمن» وعده داده شده، يعني كسي كه


1- تفسير عياشي، ج 1، ص 100.

ص: 417

علاوه بر ايمان به خدا اهل معرفت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و اوصياء او نيز باشد.(1) وگرنه اساساً هيچ عملي از او پذيرفته نيست.(2) پس از حاصل شدن ايمان، شمول و عده ي اين ثوابها براي مؤمن، در صورتي خواهد بود كه عمل وي از سوي خداوند مورد قبول قرار گرفته باشد و او ساير شرايط قبولي را نيز احراز نموده باشد.(3)

3) پس از اينكه خداوند متعال اين ثوابهاي عظيم را به حاجي عطا مي كند، از او ميخواهد كه عمل را از سر گيرد. اين مطلب نشان مي دهد كه بخشوده شدن گناهان و ثبات حسنات در نامه ي عمل حاجي، او را از پيگيري عمل صالح و تقوي بي نياز نمي كند. عرفات تازه براي او نقطه ي آغازي است كه نگذارد اين پاكي با خطر مواجه شود كسي كه مانند طفل تازه تولد يافته، از گناه پاك شده مسئوليت خطيرتر و جايگاه حساس تري داراست. به گونه اي كه هر لحظه ممكن است بلغزد و اين پاكي را با انجام گناه از دست بدهد. لذا نمي توان گفت «حاجي مورد عفو قرار گرفته و رفعت درجه به او داده شده و بهشت را به او اعطا كرده اند پس بدين خاطر از اين به بعد مجاز است كه دست به گناه بيازد.» هر


1- چنانكه امام صادق عليه السلام- پس از قرائت آيه ي 203 سوره ي بقره كه خروج از گناهان در عرفات را به اهل تقوي نويد مي دهد- مي فرمايند: «أنتم و الله هُم انّ رسول الله قال لا يَثبُتُ علي ولايةِ عليٍّ الاّ المُتَّقُونَ» (تفسير عيّاشي، ج 1، ص 100)، قسم به خدا كه شما (شيعيان) آنها (اهل تقوا) هستيد، رسول خدا فرمود: بر ولايت علي عليه السلام جز اهل تقوا، پايدار نمي مانند.
2- براي مشاهده ي بحث تفصيلي در اين باره رجوع كنيد به كتاب «معرفت امام عصر عليه السلام»، بخش دوّم.
3- براي مشاهده ي بحث تفصيلي در اين باره بنگريد به كتاب «در ضيافت ضريح»، بخش چهارم.

ص: 418

ثواب و پاداش اخروي كه در پي عبادت به انسان داده مي شود در معرض حبط است. هر دم ممكن است انسان گناهي كند كه تمام آن اجر و پاداش ها را به باد دهد.(1) ضمن اينكه هر فرد به صورت قطعي نمي تواند ادعا كند كه به اين ثواب ها دست يافته است. امكان دارد عبادت او مورد پذيرش قرار نگرفته و از اين عنايت حق متعال محروم بوده باشد. ممكن است اساساً طهارتي براي او حاصل نشده باشد كه حال بخواهد به ماندن يا از دست رفتن آن بينديشد. با اين تفاصيل مي توان عرفات را بستر حركتي نو براي بندگي خدا و رعايت حدود او دانست نه آنكه آن را جايگاهي تصور كنيم كه در آن جواز غفلت و آلودگي تا پايان عمر را صادر مي كنند.

مراتب مغفرت الهي در عرفات

اعطاي بركات و رحمت الهي براي همگان در يك رتبه نيست. افراد مختلف به ميزان موقعيت ايماني خويش، از اين باران ريزان و چشمه ي جوشان، توشه مي گيرند.

امام صادق عليه السلام حديثي از پدر بزرگوارشان نقل مي كنند كه راوي از ايشان مي پرسد: «آيا مي انديشيد كه خداوند همه ي اين مردم را نا اميد مي كند؟» امام صادق عليه السلام مي فرمايند: پدرم فرمود:

مَا وَقَفَ بِهَذَا المَوقِفِ أَحَدٌ إِلَّا غَفَرَ اللهُ لَهُ مُؤمِناً كانَ أَو كافِراً إلَّا أَنَّهُم فِي مَغفِرَتِهِم عَلَي ثَلاثِ مَنَازِلَ مُؤمِنٌ غَفَرَ اللهُ لَهُ مَا


1- براي نظر به تفصيلات و مستندات بنگريد به كتاب «در ضيافت ضريح»، بخش چهارم.

ص: 419

تَقَدَّم مِن ذَنبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ أَعتَقَهُ مِنَ النَّارِ وَ ذلِكَ قَولُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةً وَ فِي الآخِرَةِ حَسَنَةٍ وَقِنا عَذابَ النَّار أُولئِكَ لَهُم نَصيبٌ مِمّا كَسَبُوا وَاللهُ سَريعُ الحِسابِ»(1) وَ مِنهُم مَن غَفَرَ اللهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وَ قيلَ لَهُ أَحسِن فيما بَقِيَ مِن عُمُرِكَ وَ ذَلِكَ قَولُهُ عَزَّوَجَلَّ «فَمَن تَعَجَّلَ في يَومَينِ فَلا إِثمَ عَلَيهِ وَ مَن تَأَخَّرَ فَلا إِثمَ عَلَيهِ لِمَنِ اتَّقَي الكَبائِرَ... وَ كَافِرٌ وَقَفَ هذَا المَوقِفَ زِينَةَ الحَياةِ الدُّنيا غَفَرَ اللهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ إِن تَابَ مِنَ الشِّركِ فيمَا بَقِيَ مِن عُمُرِهِ وَ إِن لَم يَتُب وَفَّاهُ أَجرَهُ وَ لَم يَحرِمهُ أَجرَ هَذَا المَوقِفِ وَ ذلِكَ قَولُهُ عَزَّوَجَلَّ «مَن كانَ يُريدُ الحَياةَ الدُّنيا وَ زينَتَها نُوَفِّ إِلَيهِم أَعمالَهُم فيها وَ هُم فيها لا يُبخَسُونَ أُولئِكَ الَّذينَ لَيسَ لَهُم فِي الآخِرَةِ إِلَّا النّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعوا فيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعمَلُونَ».(2) و (3)

كسي در اين موقف [عرفات] توقف نمي كند مگر آنكه خدا او را مي آمرزد چه مؤمن باشد چه كافر. جز اينكه آنان در بخشوده شدنشان بر سه درجه اند: [نخست] مؤمني كه خداوند گناهان ما تقدم و ماتأخرش را برايش مي بخشايد و از آتش [دوزخ] آزادش


1- بقره/201 و 202.
2- هود/ 15 و 16.
3- الكافي، ج4، ص521.

ص: 420

مي كند و اين همان فرمايش خداي متعالي است كه: «پروردگار ما! در دنيا نيكويي و در آخرت نيكويي به ما عطا كن و ما را از عذاب آتش دور نگه دار، آنان نصيبي از آنچه كسب كردند دارند و خدا - سريع الحساب است.» [دوم] كسي است كه خدا گناهان گذشته اش را مي بخشايد و به او گفته مي شود:«در باقيمانده ي عمرت نيكويي كن» و اين همان فرمايش خداي متعال است كه: «پس هر كه در دو روز [در پايان دادن اعمال] شتاب كند گناهي بر او نيست و هركس تاخير كند [نيز] گناهي بر او نمي باشد» يعني كسي كه پيش از آنكه بگذرد بميرد گناهي بر او نيست و كسي كه پس از آن بميرد گناهي بر او نيست [البته] براي كسي كه از كبائر تقوا پيشه كرده است... و [سوم] كافري كه به خاطر زيور زندگي دنيا در اين موقف توقف مي كند، خدا گناهان گذشته ي او را مي آمرزد به شرطي كه در باقيمانده ي عمرش از شرك توبه كند و اگر توبه نكند خدا اجرش را [در همين دنيا] به طور كامل مي دهد و او را از اجر اين موقف محروم نمي كند و اين همان فرمايش خداي متعالي است كه: «كساني كه زندگي دنيا و زيور آن را بخواهند، [پاداش] اعمال [نيكوي] آنها را به طور كامل به آنها مي دهيم و در دنيا برايشان چيزي كم گذاشته نمي شود. اينان كساني هستند كه در آخرت، چيزي جز آتش برايشان نيست و آنچه [از خيرات] در دنيا انجام داده اند تباه مي شود و آنچه مي كردند باطل مي باشد.»

سه دسته اي كه از نظر اعطاي ثواب در رتبه هاي مختلف قرار مي گيرند تقريباً شبيه همان سه دسته اي هستند كه در بخش اوّل(1)


1- ذيل عنوان «ثواب هاي اخروي حج» و طي سه روايت.

ص: 421

درباره ي آنها سخن گفتيم. بالاترين ثواب ها از آن كسي است كه گناهان «ما تقدّم و ما تأخر»ش بخشوده مي شود. در مورد معناي اين بخشودگي دو احتمال مطرح است:

نخست آنكه تقدّم و تأخر زماني نسبت به گذشته ي مؤمن معنا داشته باشد. به اين صورت كه خداوند متعال، گناهان گذشته ي دور و گذشته ي نزديك فرد را ببخشايد. بنابراين احتمال، «ما تأخر» به معناي گذشته ي نزديك به زمان حال مي باشد.

دومين احتمال آن است كه منظور از اين تعبير جهنمي نشدن و عاقبت به خير شدن مؤمن باشد. بنابراين احتمال، برترين گروه كساني هستند كه گناهان گذشته شان بخشوده مي شود و در آينده ي عمرشان، از جاودانگي در عذاب و جهنمي شدن نجات مي يابند، هر چند ممكن است گناهانشان به وسيله ي آتش دوزخ، پاك شود. بر اين اساس تعبير «اعتقه من النار» به معناي نجات دادن از خلود در آتش و نتيجه ي اخروي «غفرالله ما تقدم من ذنبه و ما تأخر» است. اين گروه همان هايي هستند كه خداوند، نيكويي دنيوي و اخروي را نصيبشان مي كند.

گروه دوم مؤمناني هستند كه تضميني وجود ندارد جهنمي و عاقبت به شر نشوند. اما اين قدر هست كه خداوند متعال گناهان گذشته ي آنها را يكسره مي بخشايد. بر اساس استشهاد حضرت به آيه ي 23 سوره ي بقره چنين ثوابي به كساني داده مي شود كه اهل تقوا از گناهان كبيره باشند ولي گاه پايشان لغزيده باشد و به خطا رفته باشند.

امّا هر دو اين رتبه ها به كسي تعلق مي گيرد كه به او اطلاق مؤمن (شيعه) مي شود. گروه ديگري كه به عنوان «كافر» يا «مشرك» از آنها نام

ص: 422

برده شده در پايين ترين رتبه هستند. اگر توبه كنند و از شركا بازگردند در گروه دوم قرار مي گيرند. وگرنه همچنان در رتبه ي واپسين حجاج واقع ميشوند. عطايي كه به آنها داده مي شود، صرفا دنيوي است. خداوند متعال حساب خود را با آنها به طور كامل در دنيا تسويه مي كند. ويژگي اين گروه آن است كه چيزي جز زيور و زينت دنيا را نمي طلبند و در آخرت با اعمالي حبط شده و باطل گشته روبه رو ميگردند و همين است كه راهي دوزخ مي شوند. منظور از «اهل شرك» كساني نيستند كه حتي از اسلام ظاهري نيز محروم مي باشند (چرا كه روشن است چنين افرادي اساساً انگيزه اي براي به حج آمدن ندارند.) روايت كساني را نشانه رفته است كه - علي رغم آگاهي و معرفت - از پذيرش حجت هاي الهي سر باز زده اند. فردي كه آگاهانه و از سر اعتقاد راسخ، به اميرمؤمنانش و فرزندان آن بزرگوار ايمان ندارد مشرك است. اگر آنان را به عنوان امام مفترض الطاعه و نيز خلفاي بلافصل پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم نپذيرفته است، در حقيقت «مشرك» است. چون ديگري را با ولي منصوب خدا در منصب هاي الهي شريك نموده و اينگونه در عرض خدا براي ديگري، شأن تشريع و جعل امام قائل شده است.(1) چنين كسي سعادت اخروي را به بهره هاي دنيوي باخته است. اينگونه افراد هر چند كه از نظر فقهي مسلمان تلقي شوند و با آنها معامله ي مسلمان شود اما در حقيقت مشركند. اگر از شرك خود توبه نكنند در عرفات فقط به خيرات دنيوي دست مي يابند و در آخرت


1- براي نظر به مستندات بنگريد به: الكافي، كتاب الايمان و الكفر باب الشرك، ح 5 و 6، بحارالانوار، ج 23، ص 78.

ص: 423

خداوند وارد جهنمشان مي كند. چرا كه در آن جا هيچ چيزي برايشان باقي نمانده كه بخواهد سبب نجاتشان شود. امام رضا عليه السلام مي فرمايند:

مَا وَقَفَ أَحَدٌ بِتِلكَ الجِبَالِ إِلَّا استُجيبَ لَهُ فَأَمَّا المُؤمِنُونَ فَيُستَجابُ لَهُم فِي آخِرَتِهِم [اُخراهُم] وَ أَمَّا الكُفَّارُ فَيُستَجابُ لَهُم فِي دُنيَاهُم.(1)

كسي در آن كوهها[ي عرفات] وقوف نمي كند مگر آنكه دعايش برايش مستجاب مي شود، امّا مؤمنان [دعايشان] در امر آخرتشان جهان [ديگرشان] مستجاب مي گردد و امّا كفار دعايشان در امر دنيايشان مستجاب مي شود.

در اين روايت شريف مي توانيم دسته ي اوّل را منطبق بر دسته ي اوّل و دوّم روايت نخست بدانيم. هم كساني كه گناهان گذشته شان بخشوده مي شود و هم كساني كه گناهان ما تقدّم و ما تأخرشان مورد بخشايش قرار مي گيرد، هر دو در يك بهره وري اخروي مشتركند و آن اينكه گناهانشان محو مي شود. اينان در صحراي عرفات از آلودگي هايي كه داشته اند تطهير مي گردند. اين يك فرصت طلايي است كه مي توان با مغتنم شمردن آن سعادت ابدي را به كف آورد. امّا گروه دوم كه دچار كفر شده اند همچنان محروم و دست خالي از خير اخروي باقي مي مانند.


1- عدّة الداعي، ص 56.

ص: 424

اندك بودن حجاج واقعي

روايت هشدار دهنده اي از امام سجاد عليه السلام نقل شده كه انسان را به شدت به فكر فرو مي برد. راوي اين روايت فردي به نام «زهري» است كه حضرت با او در عرفات بوده اند. امام زين العابدين عليه السلام از او تعداد مردم حاضر در آن جا را مي پرسند و او عدد قابل توجهي را حدس مي زند و مي گويد: «اينها همه حاجياني هستند كه خداوند را با اموالشان قصد كرده اند و با صداي ضجّه هاي خود مي خوانندش». اينجاست كه حضرت مي فرمايند:

يا زُهريُّ ما أكثَرَ الضَّجيجَ و أَقلَّ الحَجيجَ.

اي زهري! چه بسيار است ضجه ها و چه كمند حاجيان!

زهري به حضرت عرض مي كند: «اينان حاجي اند! آيا اندكند؟»

حضرت او را به نزد خود دعوت مي كنند و دست به صورتش مي كشند و به او مي فرمايند: «به مردم نگاه كن !» زهري مي گويد: «همه ي آن مردم را ميمون ديدم و در آنها انساني نديدم مگر در هر ده هزار نفر، يكي از مردم.» سپس حضرت دوباره دست به صورت او - مي كشند و او همه ي مردم ازدحام كرده در عرفات- مگر عده اي اندك را خوك مي بيند. و وقتي براي سومين بار حضرت عليه السلام دست به صورت او مي كشند همگان را به شكل گرگ مي نگرد. آنگاه به حضرت عرض مي كند: «پدر و مادرم به فدايت اي فرزند رسول خدا! آيات (نشانه هاي) تو مرا به وحشت انداخت و عجايب [سرزده از] تو مرا حيران نمود.» حضرت در پاسخ او چنين مي فرمايند:

ص: 425

يَا زُهرِيُّ مَا الحَجيجُ مِن هُؤُلاءِ إِلَّا النَّفَرُ اليَسِيرُ الَّذِينَ رَأَيتَهُم بَينَ هَذَا الخَلقِ الجَمِّ الغَفيرِ.(1)

اي زهري! ميان اينان حاجي اي نيست مگر عده ي اندكي كه ميان اين جمعيت فراوان و به هم فشرده ديدي.

سپس حضرت شاه به او دستور مي دهند كه دست به صورت خود بكشد و او چنين مي كند. به اين ترتيب دوباره همه ي مردم را به همان صورت انساني كه اوّل مشاهده كرده بود، مي نگرد.

آشكار مي كنند و مي فرمايند:

مَن حَجَّ وَ وَالَي مُوَالينَا وَ هَجَرَ مُعَادِينَا وَ وَطَّنَ نَفسَهُ عَلَي طَاعَتِنا ثُمَّ حَضَرَ هَذَا المَوقِفَ مُسَلِّماً إِلَي الحَجَرِ الأَسوَدِ مَا قَلَّدَهُ اللهُ مِن أَمَاناتِنا وَ وَفِيّاً بِمَا أَلزَمَهُ مِن عُهُودِنَا فَذَلِكَ هُوَ الحَاجُّ وَالبَاقُونَ هُم مَن قَد رَأَيتَهُم.(2)

هر كس حج كند در حاليكه دوست ما را دوست بدارد و [از] دشمن ما دوري كند و خويش را به فرمانبرداري ما وادارد، سپس در اين موقف حاضر شود، در حاليكه امانت هاي ما - كه خداوند به پاسداشت آن پاي بندش ساخته - را تسليم حجرالاسود نموده و به پيمانهاي ما - كه بدان الزامش فرموده - با وفاست؛ چنين كسي حاجي است و بقيه [مردم] همان حيواناتي هستند كه ديدي.

امام سجاد در اين بيان افراد خاصي را به عنوان حاجي واقعي


1- تفسير امام عسكري عليه السلام، ص 607.
2- تفسير امام عسكري، ص 607.

ص: 426

تلقي كرده اند. باقي مردمان را حقيقتاً خوكها و گرگها و ميمونهايي دانسته اند كه هيچ تناسبي با اين لقب بزرگ ندارند. حاجيان اندك صحراي عرفات داراي سه ويژگي مهم هستند. نخست اينكه ولايت اهل بيت را- آنگونه كه در عالم ذر پذيرفته اند - به حجرالاسود تسليم مي كنند. دوّم آنكه به دنبال اين ايمان راسخ به ولايت معصومين ، دوستداران ايشان را دوست مي دارند و با دشمنان ايشان رابطه ندارند. وجود اين دو ويژگي (معرفت و محبت)، گرچه براي حاجي شدن شرط لازم است اما كافي نيست. شرط ديگر اين است كه خود را متعهد و ملزم به اطاعت و فرمانبرداري از اهل بيت بدانند.

به تعبير بهتر، پس از آنكه معرفت و محبت در جان حاجي نهادينه شد، نوبت به گام سوّم ميرسد. اين يعني فرد قلباً خود را پايبند به اطاعت اهل بيت كند و بنا را بر اين بگذارد كه گوش به فرمان ايشان باشد. اين سه به همراه هم، فرد را به درجه ي «حاجي» مي رساند. در غير اين صورت، فرد حاضر در عرفات مردود و حاج او بي محتواست. حساب افراد بي ايمان كه امانت الهي ولايت را پاس نداشته اند روشن است. اما اهل ولايت و محبت اهل بيت در صورتي حجي مقبول دارند كه در ضمير خويش تصميمي جدّي بر پيروي از آن سروران داشته باشند. در اين صورت اگر هم گه گاه لغزشي از ايشان سر بزند فوراً در صدد جبران برمي آيند. تلاش ميكنند هرچه بيشتر تكاپوي عملي را با اهتمام قلبي خويش هماهنگ سازند.

از اين روي، حاجي شدن و ثواب هاي حاجي را بردن، علي القاعده جز براي «مؤمن متقي» امكان پذير نيست.

ص: 427

يأس از رحمت خدا بزرگترين جرم

اساساً ياس و نااميدي از رحمت پروردگار متعال گناهي بزرگ است.(1) اين گناه براي حاجي حاضر در عرفات، قبح بيشتري دارد چرا كه عرفات يقيناً از بسترهاي ريزش آبشار رحمت است.

راوي خدمت امام صادق عليه السلام عرضه مي دارد: «كدام يك از اهل عرفات جرمش بزرگترين است؟» حضرت مي فرمايند:

المُنصَرِفُ مِن عَرَفاتٍ وَ هُوَ يَظُنُّ أَنَّ اللهَ لَم يَغفِر لَهُ.(2)

فرد بازگشته از عرفات كه گمان مي كند خداوند او را نبخشيده است.

نكته ي جالب توجه در اين روايت شريف تأكيد بر تعبير «ظن»(3) است. اگر «ظن» در حديث امام صادق، به معناي يقين باشد، معنايش اين است كه اگر بازگشته از عرفات يقين داشته باشد كه خداوند او را نبخشيده، بزرگترين گناه را مرتكب شده است.

امّا اگر «ظن» را در روايت شريف به معناي گمان بگيريم يعني حتي اگر چنين گماني هم داشته باشد، باز سنگين ترين جرم را دارد. بر اساس اين معنا از ظن، در واقع حضرت فرموده اند كسي كه اين «گمان» نادرست را به خداوند داشته باشد، بزرگترين جرم را دارد، چه رسد به


1- چنانكه امام صادق مي فرمايند: اِنَّ مِنَ اكبَرِ الكَبائِرِ عِندِالللهِ اليَأسَ من رَوح اللهِ والقُنوطَ من رَحمةِ اللهِ از بزرگترين گناهان كبيره نزد خداوند، ياس از امداد و كمك خدا و نوميدي از رحمت خداست (الكافي، كتاب الدعاء، باب الدّعاء قبل الصلاة، ح 3).
2- مستدرك الوسايل، ج 10، ص 29.
3- «ظن» در لغت هم به معناي «شك» به كار رفته و هم به معناي «يقين» استعمال مي شود. (لسان العرب، ج 13، ص 272).

ص: 428

اينكه مطمئن باشد غفران الهي شامل حالش نشده است. بنابراين صرف اينكه انسان در فراگيري رحمت الهي ترديد كند موجب ميشود كه از بزرگترين گناهكاران شمرده شود. ساكن عرفات به هيچ وجه مجاز نيست كه چراغ اميد به رحمت و مغفرت الهي را در جان خويش كم فروغ يا خاموش نمايد. حق ندارد كه خود را از شمول رحمت ايزدي خارج بيندارد. چنين «گمان» نادرستي است كه انگيزه ي توبه و انابه را از انسان ميگيرد. اين پندار كه «درهاي آسمان به روي ما بسته شده» باعث ميشود انسان، مأيوس و سر خورده شود. باعث مي شود كه فرد خود را در معرض نسيم هاي عنايت الهي قرار ندهد. اين در حالي است كه خود روي آوردن به توبه نشانه ي اميد به بخشوده شدن است.

كسي كه از خداوند طلب غفران مي كند هيچگاه مأيوس از لطف ربوبي نيست. ياس حتي روحيه ي توبه را از انسان مي ستاند و او را از معرض رحمت خداوند دور مي كند. چنين است كه بار گناهانش همچنان بر دوشش مي ماند. به اين ترتيب كسي كه اميدوار به رحمت خداست، هر چند گناهكار باشد، اما دست آخر، به قافله ي بخشودگان مي پيوندد. امّا نوميد از رحمت خداوند از سويي رو به توبه نمي آورد و همين امر باعث از ميان نرفتن گناهانش مي شود. از سوي ديگر مرتكب گناه بزرگ ديگري هم مي شود كه همان نااميدي از غفران الهي است. اينگونه بيشترين جرم و گناه بر عهده ي او باقي مي ماند. در اين روز بزرگ و اين وادي والا نبايد دست از گدايي بر در بارگاه حق شست. نبايد از چنگ زدن به دامان لطف پروردگار، دست برداشت. به اين روايت شگفت بنگريد:

ص: 429

[امام سجاد عليه السلام] در روز عرفه به گروهي نگريستند كه از مردم گدايي مي كردند پس فرمودند:

وَيحَكُم أغَيرَ اللهِ تَسأَلُونَ فِي مِثلِ هَذَا اليَومِ إِنَّهُ لَيُرجي في هَذَا اليَومِ لِمَا في بُطُونِ الحَبالي أن يَكُونُوا سُعَداءَ.(1)

وي بر شما آيا از غير خدا در مانند اين روز سؤال مي كنيد؟ در اين روز اميد ميرود كه آن جنين هايي كه در شكم زنان حامله است از [گروه] «سعيدان» شوند.

عاقبت به خيري افراد، هنگامي كه در شكم مادرانشان هستند رقم مي خورد.(2) در همان هنگام مشخص مي شود كه در خاتمه ي كار، فرد با ايمان خواهد مرد يا بي ايمان به گور خواهد رفت؛ البته اين تقدير با اختيار انسانها هرگز منافات ندارد كسي كه طريق سعادت يا شقاوت را مي گزيند، با انتخاب آزادانه در اين راه پاي مي نهد و مختارانه گناه يا اطاعت مي كند. خداوند نتيجه ي اعمال اختياري او را - كه از قبل مي داند - به صورت تقدير پيشين برايش ثبت نموده است. حال، در روز عرفه اميد مي رود كه خداوند متعال به جنين هاي مادران حامله لطف فرمايد و آنان را از زمره ي سعدا مقدار نمايد. در اين صورت خداوند در دنيا آن شخص را به حال خود وا نمي گذارد تا با سوء اختيارش شقي و بد عاقبت گردد بلكه زمينه هاي غير اختياري را به نحوي برايش فراهم مي كند كه مختارانه راه سعادت را بپيمايد و سعيد گردد. اين عنايت ويژه بيانگر لطف خاصي است كه كريمانه به اهل عرفات عطا مي شود.


1- الخصال، ج 2، ص 517.
2- الكافي، ج 8، ص 81.

ص: 430

وسعت و فراگيري عنايت الهي در عرفات به حدي است كه حتي حيوانات و چارپايان حاضر در آن را نيز در بر مي گيرد. امام سجاد در بستر شهادت خطاب به فرزند بزرگوارشان - امام باقر عليه السلام - سفارش شترشان را كردند و به ايشان فرمودند:

من بر اين ناقه بيست سفر به حج رفته ام و حتي يك بار هم با شلاق آن را نزده ام پس وقتي كه مُرد او را دفن كن تا گوشتش را درندگان نخورند. چرا كه رسول خدا فرمودند:

مَا مِن بَعِيرٍ يُوقَفُ عَلَيهِ مَوقِفَ عَرَفَةَ سَبعَ حِجَجٍ إِلَّا جَعَلَهُ اللهُ مِن نَعَمِ الجَنَّةِ وَ بارَكَ فِي نَسلِه.(1)

هيچ شتري نيست كه هفت حج بر آن در موقف [روز عرفه]، وقوف شود مگر آنكه خداوند آن را از چارپايان بهشت قرار مي دهد و نسل آن را با بركت مي كند.

طبق همين وصيت وقتي اين شتر مُرد حضرت امام باقر عليه السلام براي او قبري كندند و دفنش فرمودند. اين بزرگوران اينگونه مشفقانه با چارپايي برخورد مي كردند كه با او به حج آمده بودند. امام سجاد در طول بيست سفر حج خويش حتي يك ضربه شلاق به آن نزده بودند و در آخرين ساعات عمر خود دغدغه ي اين شتر را داشتند كه نكند خوراك درندگان شود. ابراز علاقه ي حجت هاي الهي به چارپايي كه صاحب خود را به حج و موقف عرفات آورده نشانگر عنايت ويژه ي پروردگار به حج و خصوصاً موقف عرفات است.

وقتي چنين عنايت عظيمي در ميان باشد معلوم است كه دست گدايي


1- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 50.

ص: 431

پيش غير خدا دراز كردن خطاست. راه نجات، گدايي بر در پروردگار متعال و اولياي اوست. لذا شايسته است كه در اين روز مبارك براي حاجت هاي دنيوي و اخروي دست التماس به سوي بارگاه ربوبي دراز كنيم و برآوردن آنها را عاجزانه از خود او بطلبيم.

روز عرفه: روز دعا و مسألت

اين امر شايسته به وضوح در آيينه ي دعاهاي مأثور از معصومين تجلي يافته است. آن بزرگواران در اين روز و مكان شريف موالي خويش را به جدّيت در دعا توصيه فرموده اند. امام صادق فرموده اند كه افراد نماز ظهر و عصر خود را در پي هم اقامه كنند، براي آنكه براي دعا در اين روز و جايگاه، فراغت بيابند. سپس در توضيح چرايي اين توصيه در توصيف روز عرفه مي فرمايند:

فَاِنَّهُ يَومُ دُعاءٍ وَ مَسأَلَةٍ.

چرا كه آن [روز] روز دعا نمودن و گدايي كردن است.

سپس براي حاضر شدگان در موقف عرفه اعمال و آداب زيبايي را اينگونه برمي شمردند:

سپس به موقف (عرفات) مي آيي و بر تو باد به سكينه و وقار پس خداوند را سپاس گوي و تهليلش را بگوي و از او تمجيد كن و بر او ثنا بفرست و صد بار تكبير بگوي و صد بار حمد بگوي و صد بار تسبيح بگوي و صد بار سوره «قل هو الله احد» را بخوان.

سپس توصيه هاي مهمي را خطاب به حاجي مقيم عرفات مي فرمايند:

ص: 432

وَ تَخَيَّر لِنَفسِكَ مِنَ الدُّعاءِ مَا أَحبَبتَ وَاجتَهِد فَإِنَّهُ يَومُ دُعَاءٍ وَ مَسأَلَةٍ وَ تَعَوَّذ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ فَإِنَّ الشَّيطَانَ لَن يُذهِلَكَ فِي مَوطِنٍ قَطُّ أَحَبَّ إِلَيهِ مِن أَن يُذهِلَكَ فِي ذلِكَ المَوطِنِ وَ إِيَّاكَ أَن تَشتَغِلَ بِالنَّظَرِ إِلَي النَّاسِ وَ أَقبِل قِبَلَ نَفسِكَ.(1)

و آنچه از دعا كه دوست ميداري براي خود اختيار كن و در [دعا] تكاپو نما چرا كه آن روز روز دعا و گدايي است. و از شيطان رانده شده به خداوند پناه ببر چرا كه براي به غفلت افكندن تو هيچ جايگاهي نزد شيطان محبوب تر از اين جايگاه نيست و بر حذر باشي از اينكه مشغول تماشاي مردم باشي و روي به جانب خويشتن خويش كن.

در اين عبارات، حضرت عليه السلام مجدداً بر اين حقيقت تأكيد مي ورزند كه روز عرفه روز گدايي و دعاست. سفارش ميكنند كه حاجي مؤمن در دعا و تضرع به درگاه الهي تلاش كند. هشدار داده اند كه شيطان تلاش مي كند با به غفلت افكندن آدمي، او را به كلي از بركات ويژه ي الهي در اين روز محروم كند. اين است كه دستور فرموده اند انسان، سر در گريبان خويش كند، در خودش باشد و ديده از مردم برگيرد. در ادامه ي اين روايت، امام صادق خواندن دعاهايي را سفارش مي فرمايند كه برخي از آنها را در اين جا مرور مي كنيم.(2)


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 182.
2- افزون بر دعاهاي مختصري كه در اين مجال به ذكر آنها مي پردازيم براي تفصيل بيشتر مي توانيد به منابع ذيل رجوع كنيد: الكافي، ج4، ص 463/ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 182 / وسايل الشيعه، ج 6، ص 340/ وسايل الشيعه، ج 13، ص 538 و كتاب ادعيه و آداب حرمين، ص 339 - 336.

ص: 433

يكي از دعاهايي كه امام صادق عليه السلام به خواندنش سفارش فرموده اند، اين است:

اللَّهُمَّ إِنّي عَبدُكَ فَلَا تَجعَلنِي مِن أَخيَبِ وَفدِكَ وَارحَم مَسِيري إِلَيكَ مِنَ الفُجِّ العَمِيق.(1)

خداوندا! من بنده ي توام پس مرا از دست خالي ترين ميهمانانت قرار مده و به آمدنم به سويت از راه دور رحم كن.

دست خالي ترين ميهمانان خداوند همان كفاري هستند كه كمترين بهره را از حضورشان در مراسم حج مي برند. اينان همان هايي هستند كه به خاطر نپذيرفتن ولايت حجت هاي الهي، صرفاً دعايشان در امر دنيايشان برآورده مي شود. خداوند به جاي اينكه گناهانشان را ببخشايد و آخرتشان را پر بار كند، دنيايشان را آباد مي نمايد.

در اين عبارات شريف، از خداوند متعال درخواست مي كنيم كه بهره ي ما از حج را همانند بهره ي اين كفار قرار ندهد. البته با اينكه مؤمن دعاگو نسبت به ولايت حجت هاي الهي هيچگونه انكاري روا نمي دارد، امّا خطر دست خالي ماندن از خيرهاي اخروي همچنان او را تهديد مي كند. ممكن است حجش مورد قبول پروردگار قرار نگيرد و اينگونه بهره وثوابي نصيبش نشود.

در دعاي ديگري پروردگار متعال را چنين خطاب مي كنيم:

اللَّهُمَّ إِنِّي عَبدُكَ وَ مِلكُ يَدِكَ وَ نَاصِيَتي بِيَدِكَ وَ أَجَلي بِعِلمِكَ


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 182.

ص: 434

أسأَلُكَ أَن تُوَفِّقَنِي لِمَا يُرضِيكَ عَنِّي وَ أَن تُسَلِّمَ مِنِّي مَنَاسِكِيَ الَّتِي أَرَيتَهَا إِبرَاهِيمَ خَلِيلَكَ وَ دَلَلتَ عَلَيهَا حَبيبَكَ مُحَمَّداً صلّي الله عليه و آله و سلّم.(1)

خداوندا! من بنده ي توام و ملكي در كف تو و اختيارم به دست توست و [پايان يافتن مدت عمر] من [بسته] به علم توست. از تو مي خواهم كه مرا به آنچه از من خشنودت مي كند توفيق دهي و از تو مي خواهم [كه] مناسك [حج] مرا از [آفات] سالم نگه داري؛ [همان مناسكي] كه به خليلت ابراهيم (صلوات الله عليه) نماياندي و حبيبت محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم را بر آن رهنمون شدي.

نقطه ي بارز در اين دعا درخواست از خدا براي موفق كردنمان به عملي است كه او را از ما راضي مي كند. در ضمن خواهش از اوست كه مناسك و عبادات ما را از آفات مصون بدارد و پاكيزه بپذيرد. اين آفات همان اموري است كه مي تواند مانع قبولي حج انسان گردد. رضايت الهي پر قدرترين نعمتي است كه ممكن است در دنيا و آخرت نصيب كسي شود. بهشت خواستني و آرزوي مؤمنان پاكدل مي باشد. اما اين بدان خاطر است كه نشانه ي رضاي الهي است. جهنم، نفرت انگيز و گريختني است رهايي از آن هم بزرگترين التماس اولياي الهي مي باشد. اما از آن رو كه عرصه ي غضب و انتقام پروردگار است. جلب رضا و دوري از سخط الهي مبناي عملكرد مؤمنان هشيار است. به علاوه براي آنها هدف نهايي در زندگي شناخته مي شود. پس دستيابي به آن را از همه چيز مهم تر مي شناسند. بدين خاطر در چنين موقعيت حساسي از


1- الكافي، ج4، ص463.

ص: 435

خداوند متعال توفيق عملي را مي طلبيم كه به كسب رضايش نزديكمان مي سازد.

نكته ي ديگر اينكه در هر دو دعاي مذكور تأكيد ويژه اي بر عبوديت انسان در قبال خداوند ديده مي شود. حاجي خود را عبد و بنده ي خداوند مي خواند. خويش را ملك و دارايي او مي شمرد و خدا را صاحب اختيار خود معرّفي مي كند. به اين ترتيب حاجي مقيم عرفات، كمال ذلت و فقر خود را در قبال خداوند به نمايش ميگذارد.

مهم اين است كه اعتراف به خواري و خاكساري در كلام حجت هاي معصوم الهى مشاهده مي شود. اينان در اوج كمالات انساني قرار دارند. برگزيدگان خداوند هستند و هيچ مخلوقي به پاي بلنداي مقام آنان نمي رسد. در عين حال در قبال خداوند خود را هيچ مي دانند و خوار مي شمارند. اوج اين تواضع بنده وار را مي توان در دعاي امام سجاد عليه السلام در روز عرفه ديد، آنجا كه عرضه مي دارند:

سَأَلتُكَ مَسأَلَةَ الحَقيرِ الذَّليلِ البائِسِ الفَقيرِ الخائِفِ المُستَجيرِ وَ مَعَ ذلِكَ خيفَةً وَ تَضَرُّعاً وَ تَعَوُّذاً وَ تَلَوُّذاً وَ لا مُستَطيلاً بِشَفاعَةِ الشّافعينَ وَ اَنَا بَعدُ اَقَلُّ الاَقَلّينَ وَ اَذَلُّ الاَذَلّينَ وَ مِثلُ الذَّرَّةِ اَو دُونَها.(1)

[خدايا] دست گدايي به سويت دراز كرده ام، گدايي حقير، ذليل، بينوا، نيازمند، ترسان و پناهجو همراه با ترس و تضرع و پناه آوردن و التجا به عنايت تو نه از سر برتري جويي و گردن كشي،


1- صحيفه ي سجاديه، دعاي 47.

ص: 436

مانند متكبران به تكبر، و نه از سر بالانشيني آنگونه كه اهل طاعت به [اطاعت] خود مي بالند و نه از روي اتكا به شفاعت شفيعان. كه من هنوز كمترين كمتران و خوارترين ذليلانم؛ همانند ذره اي يا كمتر از آن.

امام شور و نيايش با چنين خاكساري در درگاه پروردگار زانو مي زند خود را از هرگونه تكبر مي برد؛ به عبادت خود تكيه نمي كند و براي شفاعت شدن به درگاه خدا به خويش اطمينان نمي دهد. در چنين حالي خود را در درگاه خدا دست خالي مي بيند و كمتر از هر كمتري و كوچكتر از هر ذره اي مي شناسد و به پروردگارش التماس و التجا مي كند. اينجاست كه اطمينان جاي خود را به هراس مي دهد و آسايش تبديل به نگراني مي شود، انسان خود را بي پناه مي بيند و سر به پناهگاه حق مي سپرد.

اين عبارات بلند امام زين العابدين عليه السلام به شيعه ي هشيار مي آموزد كه اميدهاي كاذب را كنار بگذارد. اطمينان هاي بي جهت به خود و عبادت خود را فراموش كند و تنها و تنها اميدوار فضل و لطف ايزدي باشد. نكته مهم آنكه اين جملات را كسي به زبان مي آورد كه عبادتش چشمها را خيره مي كرد و طول سجده هايش حيرت انگيز بود.

«زيور اهل عبادت و آقاي سجده گزاران» وقتي بزرگواري با آن همه بندگي به درگاه خدا چنين بگويد، تكليف بقيه روشن است!

پناه آوردن به خداوند از آتش

يكي ديگر از دعاهايي كه خواندن آن در روز عرفه و در صحراي عرفات توصيه شده دعاي كوتاهي از امام صادق عليه السلام است:

ص: 437

اَللَّهُمَّ حَاجَتي الَّتِي إِن اَعطَيتَها لَم يَضُرَّني مَا مَنَعتَنِي وَ إِن مَنَعتَنِيهَا لَم يَنفَعنِي مَا أَعطَيتَنِي أَسأَلُكَ خَلَاصَ رَقَبَتِي مِنَ النَّار.(1)

خدايا! حاجتم را [رواكن] كه اگر آن را به من عطا كني، آنچه از من بازداري به من ضرري نمي زند و اگر از من دريغش كني، آنچه به من عطا كني سودي برايم ندارد، از تو رهايي گردنم از آتش را مي طلبم.

آتش جهنم سخت ترين عذابي است كه ممكن است اهل ايمان به آن گرفتار آيند. اين عذاب از هر عذاب ديگري ناگوارتر و جانگدازتر است. تا آنجا كه حتي اولياي الهي از ترس آن گريسته اند و از هراس آن به خود پيچيده اند.

ما آدم هاي ضعيف و ناچيز تحمل يك ناگواري زودگذر دنيوي را نداريم، در حاليكه يقين داريم دشواريهاي دنيا هر قدر هم كه دردآور باشند با مرگ پايان مي پذيرند. بنابراين با وجود آزاري كه مي رسانند امّا زودگذرند. اين در حالي است كه عذاب جهنم مدّتي طولاني دارد. جايگاه اين عذاب دائمي و پايدار است. تخفيفي براي ساكنان آن در كار نيست. اين همه از آن روست كه غضب الهي اهل عذاب را در برگرفته(2) و تقاصّ معصيت ها را از آنها مي ستاند. تاب آوردن در قبال اين غضب و


1- الكافي، ج4، ص 463.
2- چنانكه امام اميرالمؤمنين در دعاي كميل چنين تصويري از دوزخ ارائه مى دهند... فكيف احتمالي لبلاء الأخرة و جليل [الحلول] وُقوعِ المَكاره فيها و هو بلاءُ تطول مدّته و يَدُوم مقامُه و لا يُخَفّفُ عَن اهلِه لانه لا يكون الا عن غَضَبَكَ وَ انتِقامِكَ وَ سَخَطِكَ (الاقبال بالاعمال الحسنه، ص 708).

ص: 438

انتقام از عهده ي هيچ كس بر نمي آيد. پايداري در برابر شراره هاي ديرپا و دردناك خشم خدا ممكن نيست. شدّت آن به حدي است كه حتي آسمانها و زمين از تحمل آن عاجزند.(1)

با اين توضيح مي ارزد كه انسان تمام عمرش را در فقر و ناداري مادي زندگي كند اما از اين غضب جانگداز نجات يابد. از سويي اگر انسان تمام عمرش را به خوشي بگذراند ارزش آن را ندارد كه در مقابلش حتي يك ثانيه، سخط الهي را براي خود بخرد. اگر خداوند رهايي از آتش را به انسان عطا كند به او همه چيز داده و اگر او را از آتش جهنم دور نگه ندارد در حقيقت از هر خيري محرومش داشته است.

دعاي عرفه ي حضرت سيدالشهدا عليه السلام

دعايي كه از امام صادق عليه السلام نقل گرديد همان دعايي است كه حضرت سيدالشهدا در انتهاي دعاي عرفه عرضه مي كردند در حالي كه با اشك و گداز روي به آسمان داشتند. اين درخواست پس از عبارات شورانگيزي است كه حضرت سيدالشهدا در ضمن آنها خدا را با اوصاف متعدّد خوانده اند. در پايان دعا در مقام نتيجه گيري از تمام آن ثناها و تمجيدها، حضرت اين درخواست حساس و بي بديل را مي طلبند. نيز با تكرار فراوان «يا رب»، برآوردن آن را عاجزانه از


1- چنانكه امام اميرالمؤمنين در دعاي كميل عرضه مي دارند؛ و هذا مالا تقوم لَهُ السّماواتُ و الارضُ (الاقبال بالاعمال الحسنه، ص 708).

ص: 439

خداوند مي خواهند. بررسي عبارات عظيم و آسماني اين دعاي شريف را به مجالي ديگر وا مي گذاريم. در اينجا به تذكري در مورد قسمت دوم اين دعا - كه در كتاب مفاتيح الجنان نقل شده است -اكتفا مي كنيم.

اين دعا در كتاب مفاتيح الجنان در دو قسمت نقل شده است: قسمت اوّل: از «الحمدلله، تا «يا ربِّ يا ربِّ»... قسمت دوم از «الهي انا الفقير...) تا «الحمدلله وحده).

قسمت دوم دعا، حاوي مضامين عرفان اصطلاحي است، مرحوم علامه مجلسي اين دعا را در بخش «كتاب اعمال السّنين و الشهور و الايام، باب اعمال خصوص يوم عرفه و ليلتها» ذكر كرده اند. پس از پايان نقل، قسمت دوم را مشخص نموده و گفته اند كه اين قسمت در مصباح الزائر و بلدالامين كفعمي يافت نمي شود. اما در نسخه هاي جديد «اقبال» مرحوم سيدبن طاووس وجود دارد؛ هر چند كه در بعضي نسخه هاي قديمي اقبال موجود نيست.

پس از اين مي افزايند:

و عبارات هذه الورقه لا تلائم سياق ادعية السّادة المعصومين انّما هي علي وفق مذاق الصّوفيه.(1)

و عبارات اين برگه [ي اضافه شده] با سياق دعاهاي سروران معصوم ما هماهنگي ندارد و تنها موافق با مذاق صوفيان است.

ايشان در زمينه ي زيادت اين بخش دو احتمال را طرح كرده اند: يا اينكه مرحوم سيد از همان ابتدا از مأخذي نقل كرده باشد كه مشايخ صوفيه در آن دست برده بودند، يا اينكه كتاب اقبال مرحوم سيد فاقد


1- بحارالانوار، ج 98، صي 227.

ص: 440

قسمت دوم بوده ولي بعدها اين قسمت دوم را در اقبال وارد كرده اند. مرحوم علامه ي مجلسي، اين احتمال دوم را اظهر مي شناسند. البته در پايان با جمله ي «والله اعلم بحقائق الاحوال» به بيان خود پايان مي دهند.

(1)


1- يكي از كساني كه در اين زمينه اظهار نظر كرده اند علامه سيد محمد حسين حسيني طهراني است كه اين مناجات را متعلق به عارفي به نام «ابن ابي العطاء الله اسكندراني» مي داند. بنگريد: «... مرحوم سيدبن طاووس كه وفاتش در پنجم ذوالقعده ي سنه ي 664 بوده است. چطور تصوّر دارد كه اين فقرات را از ابن عطاء الله كه وفاتش در جمادي الآخرة سنه ي 709 بوده است أخذ كند و به حضرت نسبت دهد؟ ميان زمان ارتحال اين دو نفر چهل و چهار سال و هفت ماه فاصله است، و سيد بدين مدّت يعني قريب نيم قرن پيش از انشاء كننده ي اين دعاها رحلت نموده است، بنابراين در اين جا به طور حتم بايد گفت الحاق اين فقرات به دعاي امام در روز عرفه در كتاب «اقبال» پس از ارتحال سيد تحقق يافته است. بنابراين، احتمال دوّم علامه مجلسي (ره) به طور يقين، به تعين مبدّل مي گردد؛ و احتمال اول او كه: شايد در بدو امر در كتب بعضي از آنان آمده است، و ابن طاووس در كتاب «اقبال» با غفلت از حقيقت حال نقل كرده است، نادرست خواهد شد. حاشا و كلاّ كه سيد با آن عظمت مقام، كلام عارفي را از كتابي اخذ كند و بر دارد به دنبال دعاي امام بگذارد و اسناد و انتسابش را به امام بدهد! شاهد بر اين، عدم ذكر سيد در كتاب «مصباح الزائر» و عدم ذكر آن در نسخه هاي عتيقه از «اقبال» است. يعني اين نسخه ها در زمان حيات سيد بوده است، و پس از وفاتش بدان الحاق نمودند. امّا چون مجلسي از كتاب «حكم عطائيه» بي اطلاع بوده است و از مؤلف آن و از زمان تأليفش خبر نداشته است. لهذا به چنين اسناد اشتباهي در افتاده است... (الله شناسي، ج 1، ص 271 و 272). توجه شود كه نويسنده ي اين عبارات خود داراي مشرب تصوف و معتقد به مباني ايشان است. با اين وجود اسناد قسمت دوم دعا را به سيدالشهدا عليه السلام با قطعيت رد مي كند.

ص: 441

دعا براي امام عصر در صحراي عرفات و روز عرفه

چنانكه گفته آمد، روز عرفه روز دعا و گدايي به درگاه خداست. پروردگار متعال به حاضران موقف عرفات در اين روز عنايت و لطف ويژه اي دارد. پس مناسب است كه در اين جايگاه و زمان بي مانند دست كم همانقدر كه نيازهاي حال و مستقبل خويش را مي طلبيم در دعا به فكر غريبي باشيم كه همه چيزمان را از او داريم. به فكر عزيزي باشيم كه هست و نيست و دار و ندارمان را مديون اوييم. يكي از انگيزه هايي كه لزوم دعا براي مولايمان - امام عصر - را مورد تاكيد قرار مي دهد «دعا در غياب برادر مؤمن»(1) است. در روايات بهره هايي عظيم را در پي آن وعده فرموده اند. فضايلي چون: «سرعت در اجابت دعا»، «از ميان رفتن گرفتاري»، «ازدياد رزاق»، «مضاعف شدن آنچه طلب مي شود براي شخص دعاگو»، «آمين گفتن فرشته به دعاي دعا كننده»، «شفاعت برادران مؤمن در حق دعاگو» و... زيبا اين است كه در همين باب و در خصوص دعا براي برادران مؤمن در روز عرفه توصيه ي ويژه شده است. يكي از اصحاب امام كاظم مي گويد:

عبدالله بن جندب (يكي از اصحاب والا مقام امام موسي بن جعفر عليهما السلام) را در موقف [عرفات] ديدم. پس هيچ موقفي را نيكوتر از جايگاه او نديده بودم، همواره دستانش را به سوي آسمان بلند كرده بود در حاليكه اشكهايش بر صورتش جاري بود تا اينكه به زمين مي رسيد. پس هنگامي كه مردم رفتند به او گفتم: «اي ابا محمد! هيچ موقفي را نيكوتر از [اين] جايگاهت


1- مراجعه كنيد به الكافي، كتاب الدعاء، باب الدعاء للاخوان بظهر الغيب.

ص: 442

نديده بودم» پاسخ داد: «به خدا سوگند جز براي برادران [ايماني] ام دعا نكردم و اين بدان خاطر است كه امام ابوالحسن موسي بن جعفرعليهما السلام مرا خبر داد كه:

مَن دَعَا لِأَخِيهِ بِظَهرِ الغَيبِ نُودِيَ مِنَ العَرشِ: «وَ لَكَ مِائَةُ أَلفِ ضِعفٍ».

هر كه براي برادرش در پشت سر او، وقتي غييت دارد، دعا كند از عرش ندا مي شود: «و براي توست صد هزار برابر آن».

سپس جناب عبدالله بن جنداب ادامه داد.

پس ناپسند داشتم كه صد هزار برابر [ادعاي] تضمين شده را براي يك [دعا] كه نمي دانم مستجاب است يا نه، رها كنم.(1)

مرحوم آيت الله سيد محمد تقي موسوي اصفهاني - صاحب كتاب شريف مكيال المكارم - پس از نقل رواياتي در همين باره و بيان فضايلي كه در پي آنها مي آيد، مي فرمايند:

افتعرف ايها العاقل! مؤمناً اكمل ايماناً من مولاك صاحب الزّمان الّذي معرفته علّةٌ تامَةٌ لحصول الايمان؟ فبادر بالدعاء له في كل آن.(2)

اي عاقل! آيا مؤمني را كامل تر از جهت ايمان از مولايت صاحب الزمان مي شناسي؟ [اويي] كه معرفتش علت تامه براي حصول ايمان است! پس در هر لحظه به دعا براي او بشتاب.

شخصيت مهمي چون عبدالله بن جنداب، لحظه هاي صحراي


1- الكافي، كتاب الدعاء، باب الدعاء لِلإخوان بظهر الغيب، ح 6.
2- مكيال المكارم، ج 1، مكرمه ي 17.

ص: 443

عرفاتش را به گداز و گدايي ميگذراند. اما فقط براي اينكه برادران مؤمنش را دعا كرده باشد. با اين وجود ديگر امر بر مؤمنان عصر غيبت آشكار است؛ وقتي انسان براي مؤمن غايبي دعا مي كند اين همه بهره و رحمت را نصيبش مي كنند. حال اگر آن مؤمن غايب، دلداري باشد كه ايمان همه ي مؤمنان به خاطر معرفت به اوست. ديگر ناگفته پيداست كه اين رحمت تا چه اندازه وسعت مي يابد.اگر روز عرفه را در صحراي عرفات يا هر جاي ديگري به دعا زانو زده ايم يادمان نرود كه پشت سر با وفاترين برادر ايماني مان دعا كنيم اينگونه هر چند قطره اي بيش نيستيم، وصل به دريا مي شويم. در اين جا نيكوست كه بخش هايي از دو دعاي امام زين العابدين عليه السلام در روز عرفه را نقل كنيم. حضرتش در ضمن آنها براي عزيز پرده نشين ما دعا فرموده اند. چه خوب كه روز عرفه با قرائت متن اين دعاهاي شريف از زبان اين امام معصوم عليه السلام براي محبوب مظلوممان دست به دعا برداريم كه در ضمن آن بهترين دعاها را براي خودمان نيز مطرح مي كنيم:

دعاي نخست (دعاي عرفه ي امام سجّاد عليه السلام در صحيفه ي سجّاديه)

اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدتَ دِينَكَ فِي كُلِّ أَوَانٍ بِإِمَامٍ أَقَمتَهُ عَلَماً لِعِبادِكَ، وَ مَنَاراً فِي بِلادِكَ بَعدَ أَن وَصَلتَ حَبلَهُ بِحَبلِكَ، وَ جَعَلتَهُ الذَّرِيعَةَ إِلَي رِضوانِكَ، وَافتَرَضتَ طاعَتَهُ، وَ حَذَّرتَ مَعصِيَتَهُ، وَ أَمَرتَ بِامتِثَالِ أَوَامِرِهِ، وَ الاِنتِهَاءِ عِندَ نَهيِهِ، وَ أَلَّا يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَ لَا يَتَأَخَّرَ عَنهُ مُتَأَخِّرٌ فَهُوَ عِصمَةُ اللَّائِذينَ، وَ كَهفُ المُؤمِنِينَ وَ عُروَةُ المُتَمَسِّكِينَ، وَ بَهَاءُ العَالَمينَ. اللَّهُمَّ

ص: 444

فَأَوزع لِوَلِيِّكَ شُكرَ مَا اَنعَمتَ بِهِ عَلَيهِ، وَ أَوزِعنَا مِثلَهُ فيهِ، وَ آتِهِ مِن لَدُنكَ سُلطَاناً نَصِيراً، وَافتَح لَهُ فَتحاً يَسِيراً، وَ أَعِنهُ بِرُكنِكَ الأَعَزِّ، وَاشدُد أَزرَهُ، وَ قَوِّ عَضُدَهُ، وَ رَاعِهِ بِعَينِكَ، وَ احمِهِ بِحِفظِكَ وَانصُرهُ بِمَلَائِكَتِكِ، وَامدُدهُ بِجُندِكَ الأَغلَبِ. وَ أَقِم بِهِ كِتابَكَ وَ حُدُودَكَ وَ شَرَائِعَكَ وَ سُنَنَ رَسُولِكَ، صَلَواتُكَ اللَّهُمَّ عَلَيهِ وَ آلِهِ، وَ أَحيِ بِهِ مَا أَمَاتَهُ الظَّالِمُونَ مِن مَعَالِمِ دينِكَ، وَاجلُ بِهِ صَدَاءَ الجَورِ عَن طَريقَتِكَ، وَ أَبِن بِهِ الضَّرَّاءَ مِن سَبيلِكَ، وَ أَزِل بِهِ النَّاكبينَ عَن صِراطِكَ، وَ امحَق بِهِ بُغاةَ قَصدِكَ عِوَجاً وَ أَلِن جَانِبَهُ لِأَولِيائِكَ، وَابسُط يَدَهُ عَلَي أَعدائِكَ، وَهَب لَنَا رَأفَتَهُ، وَ رَحمَتَهُ وَ تَعَطُّفَهُ وَ تَحَنُّنَهُ، وَ اجعَلنَا لَهُ سامِعِينَ مُطِيعينَ، وَ فِي رِضَاهُ سَاعينَ، وَ إلي نُصرَتِهِ وَ المُدَافَعَةِ عَنهُ مُكنِفِينَ، وَ إِلَيكَ وَ إِلَي رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ اللَّهُمَّ عَلَيهِ وَ آلِهِ بِذَلِكَ مُتَقَرِّبينَ.(1)

خداوندا! تو در هر عصري، دينت را به امامي تأييد كرده اي كه او را به عنوان نشانه اي در ميان بندگانت و هدايتگري در سرزمين هايت به پا داشته اي. پس از آنكه ريسمان او را به ريسمان خود متصل ساخته اي و او را وسيله اي براي [كسب] رضاي خود قرار داده اي و فرمانبري او را واجب كرده اي و از نافرماني او بر حذر داشته اي و به اطاعت از فرمان هايش و پرهيز از منهياتش فرمان داده اي و [امر كرده اي كه] هيچ پيش

*****


1- صحيفه ي سجاديه، قسمتي از دعاي 47.

ص: 445

افتاده اي از او جلو نيفتد و هيچ واپس مانده اي از او عقب نماند. پس او نگاهدار پناهجويان است و پناهگاه مؤمنان و دستاويز دست آويختگان و شكوه عالميان.

خداوندا به ولي خود (امام عصر عليه السلام) [توفيق] شكر آنچه بدان انعامش نموده اي را الهام كن و به ما نيز همانند او در آن نعمتهايي كه به ايشان بخشيده اي توفيق [شكر] الهام فرما و از نزد خود به او سلطه اي غالب عطا كن و فتحي آسان را براي او بگشاي و او را به نيرومندترين ركن خود ياري نماي و پشتش را محكم كن و بازويش را توانا نما و به ديده ي [حفاظت] خود او را مراقبت نما و او را با حفاظت خويش حمايت كن و با فرشتگان خود ياري اش ده و با لشكر پيروزمند خود مددش رسان و به واسطه ي او كتابت و حدودت و شريعت و سنتهاي رسولت را به پا دار (درود تو خدايا بر او و خاندانش) و آنچه -از نشانه هاي دينت - را كه اهل ظلم ميرانده اند به او زنده كن و زنگ جور را از آيين خود بزدلي و دشواريها را بدو از راه خود دور گردان و به [نيروي] او كساني را كه از راهت منحرف شده اند از ميان بردار و به او آن كساني را كه در مرام و مكتب تو انحراف و كجي ايجاد مي كنند، نابود كن و او را نسبت به اوليائت، نرم خو نما و [دست قدرت] او را بر دشمنانت گشوده دار و رفت و مهرباني و عطوفت و ملايمت او را شامل حالمان فرما و ما را نسبت به او شنوا و فرمانبردار قرار ده و آنگونه مان ساز كه در [كسب] رضايش كوشا باشيم و بر نصرت و دفاع از او در برابر دشمنانش ياري گر باشيم و بدين واسطه به تو و به سوي رسولت (درود تو اي خدا بر او و خاندانش باد) تقرب جوييم.

ص: 446

دعاي دوم (دعاي عرفه ي امام سخاد در كتاب شريف اقبال الاعمال)

اشاره

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَصلِح لَنَا إِمامَنَا وَ استَصلِحهُ وَ أَصلِح عَلَي يَدَيهِ وَ آمِن خَوفَهُ وَ خَوفَنَا عَلَيهِ وَ اجعَلهُ اللَّهُمَّ الَّذِي تَنتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ اللَّهُمَّ املَأِ الأَرضَ بِهِ عَدلاً وَ قِسطاً كَمَا مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً وَامنُن بِهِ عَلَي فُقَرَاءِ المُسلِمِينَ وَ أَرَامِلِهِم وَ مَسَاكينِهِم وَاجعَلني مِن خِيَارِ مَوَاليهِ وَ شِيعَتِهِ أَشَدِّهِم لَهُ حُبّاً وَ أَطوَعِهِم لَهُ طَوعاً وَ أَنفَذِهِم لِأَمرِهِ وَ أَسرَعِهِم إِلَي مَرضَاتِهِ وَ أَقبَلِهِم لِقَولِهِ وَ أَقوَمِهِم بِأَمرِهِ وَارزُقنِي الشَّهادَةَ بَينَ يَدَيهِ حَتَّي أَلفَاكَ وَ أَنتَ عَنِّي رَاضٍ.(1)

خدايا! بر پيامبر و خاندان پيامبر درود فرست و [حال] امام ما را برايمان اصلاح كن و از او طلب اصلاح نما و بر دستان او صلاح ايجاد كن و هراسش و هراس ما بر [سلامت] او را به امنيت تبديل كن.

خداوندا! او را هماني قرار ده كه دينت را بواسطه اش ياري مي دهي. خدايا! زمين را به واسطه ي او از عدالت و داد پر كن؛ آنگونه كه از ظلم و ستم پر شده است، و بر تهيدستان مسلمان و بيچارگانشان و بينوايانشان به واسطه ي او منت گذار، مرا از بهترين دوستان و پيروانش قرار ده كه بيش از همه نسبت به او محبت داشته باشد، بيش از همه تسليم او و فرمانبر امر او باشد و پيشتازترينشان به سوي رضاي او باشد و بيش از همه به فرمايش او رو كند و بيش از همه امر او را به پا دارد و شهادت پيشاروي او را نصيبم كن؛ تا آنكه تو را ملاقات كنم در حاليكه از من راضي هستي،


1- بحارالانوار، ج 98، ص 234، به نقل از اقبال.

ص: 447

زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام در شب و روز عرفه

اهل عرفات شايد ندانند كه در آن هنگام كساني ديگر بر روي كره ي زمين عنايت الهي را پيش و بيش از آنان به خويش جلب كرده اند. براساس تعاليم اهل بيت، زائر عرفه ي امام حسين در دريافت لطف الهي از اهل عرفات پيشي مي گيرد و از بركت صحراي عرفات بي بهره نمي ماند. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

مَن فَاتَتهُ عَرَفَةُ بِعَرَفَاتٍ فَأَدرَكَهَا بِقَبرِ الحُسَينِ عليه السلام لَم يَفُتهُ وَ إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالي لَيَبدَأُ بِأَهلِ قَبرِ الحُسَينِ قَبلَ أَهلِ عَرَفاتِ.(1)

هر كه [وقوف] عرفه را در عرفات از دست بدهد و آن [روز] را در كنار قبر امام حسين عليه السلام درك كند، بركات آن را از دست نداده است و خداوند تبارك و تعالي در اعطاي رحمت و [عنايت] به اهل قبر امام حسين تا پيش از اهل عرفات، ابتدا مي كند.

نام كربلا كه مي آيد سينه آتش مي گيرد، نبض به تندي مي زند، اشك خود را به ساحل چشم ها مي كشد و بغض از ژرفاي دل تا آستانه ي گلو بالا مي آيد. خاطره ي خوش در آغوش كشيدن شش گوشه ي عرش، سراپاي قلب را به خود مي خواند. اگر روز عرفه است و در كربلايي قدر خويش را بدان! بايد حاجيان احرام پوشيده به حال تو غبطه ببرند. اگر از توبه بازمانده اي، اگر درمانده اي، بشتاب كه اين جا كوي حسين است؛ همان صحن و سرايي كه واجب به وجبش را با بال ملائك فرش كرده اند. و مگر نشنيده اي اين روايت را كه اسحاق بن عمار با مولاي


1- كامل الز يارات، باب 70، ح 5.

ص: 448

خويش مي گويد:

به امام صادق عليه السلام عرضه داشتم: فدايت شوم اي پسر رسول خدا! شب عرفه را در حائر بودم و حدود سه يا چهار هزار مرد زيباروي خوش بو كه لباسي به غايت سپيد به تن داشتند ديدم كه تمام شب را نماز مي گزاردند. پس مي خواستم كه نزد قبر بيايم و آن را ببوسم و دعايم را بخوانم امّا از فراواني جمعيت به آن نرسيدم. پس هنگامي كه سپيده زد سجده اي كردم، پس سر برداشتم و احدي از آنها را نديدم. حضرت به من فرمودند: مي داني آنها كه بودند؟ گفتم نه. فرمودند:

أَخبَرَني أَبي عَن أَبيهِ قَالَ مَرَّ بِالحُسَينِ عليه السلام أَربَعَةُ آلَافِ مَلَكٍ وَ هُوَ يُقتَلُ فَعَرَجُوا إِلَي السَّمَاءِ فَأَوحَي اللهُ إِلَيهِم يا مَعشَرَ المَلَائِكَةِ مَرَرتُم بِابنِ حَبِيبِي وَ صَفِيِّي مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه و آله و سلّم وَ هُوَ يُقتَلُ وَ يُضطَهَدُ مَظلُوماً فَلَم تَنصُرُوهُ فَانزِلُوا إِلَي الأَرضِ إِلَي قَبرِهِ فَابكُوهُ شُعثاً غُبراً إِلَي يَومِ القِيَامَةِ فَهُم عِندَهُ إِلَي أَن تَقُومَ القِيامَةُ [السَّاعَةُ].(1)

پدرم مرا از پدرش خبر داد كه فرمود: هنگامي كه [امام] حسين عليه السلام كشته مي شد چهار هزار ملك بر او گذشتند. پس به آسمان عروج كردند، خداوند به آنها وحي فرمود: «اي گروه ملائك! بر فرزند محبوبم و برگزيده ام - محمّد - گذر كرديد، در حاليكه او كشته مي شد و مظلومانه مورد اذيت و ظلم قرار مي گرفت پس او را ياري ننموديد. پس به سوي زمين نزد قبر او باز گرديد و


1- كامل الزّيارات، باب 73، ح5.

ص: 449

تا روز قيامت بر او بگرييد؛ در حاليكه پريشان و غبار زده ايد.» پس آنان نزد اويند تا وقتي كه قيامت ساعت(1) به پا شود.

آنان كه چشمي باز به عالم ملكوت دارند، مي فهمند كه به چه بهشتي پاي نهاده اند. مي فهمند در چه فضاي قدسي تنفس مي كنند. ازدحام ملائك به گرد قبر اباعبدالله عليه السلام اسحاق بن عمار را از رسيدن به مزار آن حضرت باز داشته بود. اين ملائك همانهايي هستند كه از نصرت حسين فاطمه قاف باز ماندند. در ازاي آن سينه چاك و پريشان گرداگرد قبر او حلقه زده اند. حريم آسماني اش را تا روز قيامت عرصه ي مصيبت و عزا ساخته اند. خوشا بر آناني كه در شب و روز عرفه همنوا با اين ملائك، ضريح نازنين حسيني را به گلاب اشك مي شويند. خوشا بر آنان كه پيشاهنگ اهل عرفات از باران لطف سرمدي سيراب مي شوند؛ آنگو نه كه در كلام امام صادق عليه السلام آمده است:

إِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعَالي يَتَجَلّي لِزُوَّارِ قَبرِ الحُسَينِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ قَبلَ أَهلِ عَرَفاتٍ وَ يَقضِي حَوَائِجَهُم وَ يَغفِرُ ذُنُوبَهُم وَ يُشَفِّعُهُم فِي مَسَائِلِهِم ثُمَّ يَأتي أَهلَ عَرَفَةَ فَيَفعَلُ ذلِكَ بِهِم.(2)

خداوند تبارك و تعالي بر زائران قبر امام حسين عليه السلام تا پيش از اهل عرفات به رحمت تجلي مي كند و حاجت هاي آنان را بر مي آورد و گناهانشان را مي بخشايد و شفاعت آنها را درباره ي خواسته هايشان مي پذيرد سپس نظر رحمتش به سوي اهل عرفه مي آيد و با آنان چنين مي كند.


1- از اسامي قيامت
2- كامل الزيارات، باب 70، ح 4.

ص: 450

منظور از «تجلي» خداوند اختصاص يافتن رحمت ويژه ي الوهي به زوار قبر اباعبدالله عليه السلام در روز عرفه است. خداوند بهترين بهره هاي مادي و معنوي را نصيبشان مي كند. اين همه به خاطر گل روي آن گل پرپري است كه قرنها داغش، دل دلسوختگان را به جامي از خون بدل ساخته است. آبروي اباعبدالله را بنگر كه زائران پيوسته به او را در رتبه اي فراتر از اهل حج مي نشانند. پس چه جاي نااميدي از رحمت خدا اگر لب به شبكه هاي شش گوشه گذارده اي؟ امام صادق عليه السلام به همراه جمعي از شيعيان با يكي از اصحاب خويش در كربلاي معلي روبه رو مي شوند و از او مي پرسند «اي بشير! آيا امسال حج كردي؟» پاسخ مي دهد: «خير امّا روز عرفه را نزد قبر امام حسين گذراندم» حضرت به او مي فرمايند:

يا بَشيرُ وَاللهِ ما فاتَكَ شَيءٌ مِمّا كانَ لِاَصحابِ مَكَّةَ بِمَكَّةَ.

اي بشير به خدا سوگند كه چيزي را از دست ندادي از آنچه [خير و رحمت] كه در مكه براي اصحاب مكه بوده است. بشير با تعجب عرضه مي كند: «فدايت شوم در آن (مكه) عرفات است! [از منظور خود] براي من پرده برداريد». حضرت مي فرمايند:

إِنَّ الرَّجُلَ مِنكُم لَيَغتَسِلُ عَلَي شَاطِئِ الفُرَاتِ ثُمَّ يَأتِي قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام عِارِفاً بِحَقِّهِ فَيُعطِيهِ اللهُ بِكُلِّ قَدَمٍ يَرفَعُهَا أَو يَضَعُهَا مَائَةَ حَجَّةٍ مَقَبُولَةٍ وَ مِائَةَ عُمرَةٍ مَبرُورَةٍ وَ مِائَةَ غَزوَةٍ مَعَ نَبِيّ مُرسَلٍ إِلَي أَعدَي عَدُوٍّ لَهُ يا بَشِيرُ اسمَع وَ أَبلِغ مَنِ احتَمَلَ قَلبُهُ: «مَن زَارَ قَبرَ الحُسَينِ عليه السلام يَومَ عَرَفَةَ كَانَ كَمَن زَارَ اللهَ

ص: 451

تَبَارَك وَ تَعَالى فى عَرشِهِ.(1)

كسي از شما بر ساحل فرات غسل مي كند سپس به نزد قبر امام حسين عليه السلام مي آيد، در حاليكه آگاه به حق ايشان بر خود است، آنگاه خداوند به هر قدمي كه برمي دارد يا مي گذارد به او ثواب صد حج مقبول و صد عمره ي پذيرفته و [ثواب] صد جنگ همراه پيامبري را عطا مي كند كه به سوي دشمن ترين دشمنانش فرستاده شده است. اي بشير بشنو و به هر كه قلبش تحمّل دارد برسان كه: هركس روز عرفه قبر حسين را زيارت كند همانند كسي است كه خداوند متعالي را در عرشش زيارت كرده باشد.

درباره ي اين روايت شريف تذكر به يك نكته ضروري مي نمايد:

«عرفان حق» امام حسين عليه السلام به عنوان تنها شرط اعطاي ثواب هاي بي انتهاي الهي مورد تأكيد قرار گرفته است. منظور از اين تعبير آن است كه فرد اطاعت از ايشان را بر خود فرض و واجب بداند. شاهد اين برداشت آنكه امام صادق عليه السلام دريافت ثواب هاي زيارت امام رضا عليه السلام را مشروط به معرفت حق آن بزرگوار مي كنند و وقتي راوي مي پرسد: «معرفت به حق ايشان چيست؟» مي فرمايند:

يَعْلَمُ أَنَّهُ إمَامُ مُفتَرَضُ الطَّاعَةِ غَريبٌ شَهِيد... .(2)

بداند كه او امامي است كه فرمانبري اش واجب است و غريب و شهيد است.

قائل بودن به طاعت امام به معناي در نظر گرفتن يك جايگاه الهي براي ايشان است. در فرمايش ديگري درباره ي ثواب زيارت حضرت


1- بحارالانوار، ج 101، ص 87، به نقل از كامل الزّيارات.
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 584 .

ص: 452

سيدالشهدا عليه السلام اعطاي يكي از عظيمترين ثوابها را منوط به واجب دانستن اطاعت ايشان دانسته اند و فرموده اند:

مَن زَارَ قَبرَ أَبِي عَبدِاللهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ وَ هُوَ يَعلَمُ أَنَّهُ إِمَامٌ مِنَ اللهِ مُفتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَي العِبَادِ غَفَرَ اللهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ قَبِلَ شَفَاعَتَهُ فِي سَبِعينَ مُذنِباً.(1)

كسي كه قبر اباعبدالله - حسين بن علي عليهما السلام - را زيارت كند در حاليكه مي داند (قبول دارد كه) او امامي از جانب خداست كه طاعتش بر بندگان واجب است، خداوند گناهان ما تقدّم و ما تأخرش را مي بخشايد و شفاعتش را در حق هفتاد گناهكار مي پذيرد.

من الله - از جانب خدا - بودن امام عليه السلام به معناي آن است كه امام از سوي خدا بر مسند پيشوايي انسانها تكيه زده است. همين است كه وجوب فرمانبرداري از او را تضمين مي كند. اگر انسان خود را بنده ي خدا بداند فرمانبرداري او را بر خويش واجب مي شمرد. به اين ترتيب طاعت هركس را به شرطي مي پذيرد كه در طول طاعت الهي باشد نه در عرض آن. اگر فرمان كسي با امر الهي تعارض كرد از آن سرباز ميزند. اگر هم خداوند امر به طاعت كسي نمود از او تبعيت مي كند. «مفترض الطاعة» دانستن امام در هر زمينه اي بدين معناست كه فرد قائل شود خداوند براي امامت به طور مطلق ولايت تشريعي قرار داده است. پس هر فرماني امامت بدهد بايد بدون چون و چرا پذيرفته گردد. بنابراين «واجب الاطاعه» دانستن امام، نتيجه ي اين است كه منصب امامت را


1- الامالي (صدوق)، مجلس 87، ح11.

ص: 453

منصبي الهي و امام عليه السلام را مؤيد به تأييد پروردگار بدانيم در برابر او به خود اجازه ي هيچگونه چون و چرايي ندهيم بلكه با روحيه ي تسليم به هر فرماني كه او مي دهد اقدام نماييم. اين شيوه در ميان اصحاب ناب و خاصّ اهل بيت عليهم السلام جريان داشته است؛ چنانكه از جناب ابن ابي يعفور نقل شده:

به امام صادق عليه السلام گفتم: «به خدا سوگند اگر اناري را به دو نيم كنيد پس بفرماييد كه اين نصف حرام و اين نصف حلال است يقيناً شهادت مي دهم كه آنچه گفته ايد «حلال»، حلال است و آني كه فرموده ايد «حرام» حرام است.» پس حضرت فرمودند:

رَحِمَكَ اللهُ رَحِمَكَ اللهُ.(1)

خداوند تو را رحمت كند خداوند تو را رحمت كند.

اين شيعه ي خالص، دو نيمه ي يك انار را ظاهراً داراي تفاوتي نمي بيند و هر دو را از يك ريشه و ساقه مي نگرد. امّا اطمينان دارد كه سخن امام عليه السلام داراي حكمتي مي باشد كه از او پوشيده است. بدان خاطر كه براي امام شأن الهي قائل است. لذا كلام امام را بي هيچ حرف و سخني مي پذيرد؛ به خاطر يقيني كه به اين جايگاه امام دارد و اطميناني كه به مصونيت ايشان از خطا كرده است كه هر دوي اينها ناشي از مقام و موقعيت الهي امامند. امام معصوم نيز مشي او را تأييد مي فرمايند.

كربلا در دل عرفات

هر چند حاجي عرفات تن خود را در فاصله ي دور از حرم مولايش مي بيند امّا مي تواند كبوتر جان خويش را تا آسمان آن شهر عرشي به


1- رجال الكشي، ص 249.

ص: 454

پرواز در آورد. مي تواند با دل سفري به كربلا كند. به اميد آنكه پروردگار از تحفه هايي كه به زوار اباعبدالله عليه السلام مي بخشد به او نيز مرحمت فرمايد. هر خيمه اي در عرفات مي تواند سايباني باشد براي اشك هايي كه به ياد مصيبت ها و رنج هاي آن بزرگوار بر چهره ها فرو مي ريزند. چنين سايباني است كه رحمت واسعه ي پروردگار را به خويش فرا مي خواند. به اين حكايت بنگريد كه چگونه از عنايت امام عصر عليه السلام به چنين خيمه اي گزارش مي كند:

جناب حجة الاسلام آقاي قاضي زاهدي گلپايگاني گفت من در تهران از جناب آقاي حاج محمدعلي فشندي كه يكي از اختيار تهران است شنيدم كه مي گفت: من از اوّل جواني مقيد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آن قدر به حج بروم تا به محضر مولايم حضرت بقية الله روحي فداه مشرف گردم لذا سالها به همين آرزو به مكه ي معظمه مشرف مي شدم.

در يكي از اين سالها كه عهده دار پذيرايي جمعي از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذيحجه با جميع وسائل به صحراي عرفات رفتم تا بتوانم يك شب قبل از آنكه حجاج به عرفات مي روند، براي زواري كه با من بودند جاي بهتري تهيه كنم. تقريباً عصر روز هفتم وقتي بارها را پياده كردم و در يكي از آن چادرهائي كه براي ما مهيا شده بود مستقر شدم (و ضمناً متوجه گرديده بودم كه غير از من هنوز كسي به عرفات نيامده) يكي از شرطه هايي كه براي محافظت چادرها آن جا بود نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب اين همه وسائل را به اين جا آورده اي مگر نميداني ممكن است سارقين در اين بيابان بيايند و وسائلت را ببرند؟! به هر حال حالا كه آمده اي بايد تا صبح بيدار بماني و خودت از اموالت

ص: 455

محافظت بكني.

گفتم: مانعي ندارد، بيدار مي مانم و خودم از اموالم محافظت مي كنم. آن شب در آن جا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بيدار ماندم تا آنكه نيمه هاي شب بود كه ديدم سيل بزرگواري كه شال سبز به سر دارد، به در خيمه ي من آمد و مرا به اسم صدا زد و گفت: حاج محمد علي! سلام عليكم، من جواب دادم و از جا برخاستم. او وارد خيمه شد و پس از چند لحظه جمعي از جوانها كه هنوز تازه مو از صورتشان بيرون آمده بود مانند خدمتگزار به محضرش رسيدند، من ابتدا مقداري از آنها ترسيدم ولي پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم محبت او در دلم جاي گرفت و به آنها اعتماد كردم، جوانها بيرون خيمه ايستاده بودند ولي آن سيد داخل خيمه شده بود. او به من رو كرد و فرمود: حاج محمد علي خوشا به حالت، خوشا به حالت. گفتم: چرا؟

فرمود: شبي در بيابان عرفات بيتوته كرده اي كه جدّم حضرت سيدالشهدا اباعبدالله الحسين عليه السلام هم در اين جا بيتوته كرده بود. گفتم در اين شب چه بايد بكنيم؟

فرمود: دو ركعت نماز مي خوانيم، پس از حمد يازده قل هو الله بخوان لذا بلند شديم و اين كار را با آن آقا انجام داديم، پس از نماز آن آقا يك دعائي خواند، كه من از نظر مضامين مثلش را نشنيده بودم، حال خوشي داشت اشك از ديدگانش جاري بود، من سعي كردم كه آن دعا را حفظ كنم، آقا فرمود: اين دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهي كرد. سپس به آن آقا گفتم ببينيد من توحيدم خوب است؟ فرمود: بگو

ص: 456

من هم به آيات آفاقيه و انفسيّه به وجود خدا استدلال كردم و گفتم: معتقدم كه با اين دلائل خدائي هست فرمود: براي تو همين مقدار از خداشناسي كافي است. سپس اعتقادم را به مسأله ي ولايت براي آن آقا عرض كردم فرمود: اعتقاد خوبي داري، بعد از آن سؤال كردم كه: به نظر شما الان امام زمان عليه السلام در كجاست؟ حضرت فرمود: الان امام زمان در خيمه است.

سؤال كردم روز عرفه كه مي گويند حضرت ولي عصر عليه السلام در عرفات است در كجاي عرفات مي باشند فرمود حدود جبل الرحمة گفتم: اگر كسي آن جا برود آن حضرت را مي بيند؟ فرمود: بله او را مي بيند ولي نمي شناسد.

گفتم: آيا فردا شب كه شب عرفه است حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف به خيمه هاي حجاج تشريف مي آورند و به آنها توجهي دارند؟

فرمود: به خيمه ي شما مي آيد، زيرا شما فردا شب به عمويم حضرت ابوالفضل عليه السلام متوسّل مي شويد. در اين موقع آقا به من فرمودند حاج محمد علي چاي داري؟ (ناگهان متذكر شدم كه من همه چيز آورده ام ولي چاي نياورده ام)، عرض كردم آقا اتفاقاً چاي نياورده ام و چقدر خوب شد كه شما تذكر داديد زيرا فردا مي روم و براي مسافرين چاي تهيه مي كنم.

آقا فرمودند: حالا چاي با من و از خيمه بيرون رفتند و مقداري كه به صورت ظاهر چاي بود ولي وقتي دَم كرديم به قدري معطر و شيرين بود كه من يقين كردم آن چاي از چاي هاي دنيا نمي باشد - آوردند و به من دادند. من از آن چاي خوردم. بعد فرمودند غذائي داري بخوريم؟ گفتم: بلي نان و پنير هست.

ص: 457

فرمودند من پنير نمي خورم گفتم: ماست هم هست. فرمود: بياور، من مقداري نان و ماست خدمتش گذاشتم. او از آن نان و ماست ميل فرمود. سپس به من فرمود: حاج محمّدعلي به تو صد ريال (سعودي) مي دهم تو براي پدر من يك عمره بجا بياور.

عرض كردم: چشم اسم پدرتان چيست؟ فرمود: اسم پدرم سيد حسن است. گفتم: اسم خودتان چيست؟

فرمود: سيد مهدي (پول را گرفتم) و در اين موقع آقا از جا برخاست كه برود، من بغل باز كردم و او را به عنوان معانقه در بغل گرفتم، وقتي خواستم صورتش را ببوسم ديدم خال سياه بسيار زيبائي روي گونه ي راستش قرار گرفته، لب هايم را روي آن خالي گذاشتم و صورتش را بوسيدم.

پس از چند لحظه كه او از من جدا شد من در بيابان عرفات هرچه اين طرف و آن طرف را نگاه كردم كسي را نديدم. يك مرتبه متوجه شدم كه او حضرت بقية الله ارواحنا فداه بوده به خصوص كه او اسم مرا مي دانست: فارسي حرف مي زد نامش مهدي بود پسر امام حسن عسكري!

بالاخره نشستم و زار زار گريه كردم، شرطه ها فكر مي كردند كه من خوابم برده و سارقين اثاثيه ي مرا برده اند، دور من جمع شدند، به آنها گفتم شب است مشغول مناجات بودم. گريه ام شديد شد.

فرداي آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند من براي روحاني كاروان قضيه را نقل كردم، او هم براي اهلي كاروان جريان را شرح داد، در ميان آنها شوري پيدا شد.

اوّل غروب شب عرفه نماز مغرب و عشاء را خوانديم بعد از نماز

ص: 458

-با آنكه من به آنها نگفته بودم كه آقا فرموده اند فردا شب من به خيمه ي شما مي آيم زيرا شما به عمويم حضرت عباس عليه السلام متوسل مي شويد - خود به خود روحاني كاروان روضه ي حضرت ابوالفضل را خواند شوري بر پا شد و اهل كاروان حال خوبي پيدا كرده بودند. ولي من دائماً منتظر مقدم مقدّس حضرت بقية الله روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء بودم.

بالاخره نزديك بود روضه تمام شود كه من حوصله ام سر آمد از ميان مجلس برخاستم و از خيمه بيرون آمدم، ديدم حضرت ولي عصر روحي فداه بيرون خيمه ايستاده اند و به روضه گوش مي دهند و گريه مي كنند خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اينجاست با دست اشاره كردند كه چيزي نگو و در زبان من تصرّف فرمودند كه من نتوانستم چيزي بگويم، من اين طرف در خيمه ايستاده بودم و حضرت بقية الله روحي فداه آن طرف خيمه ايستاده بودند و هر دومان بر مصائب حضرت ابوالفضل گريه مي كرديم و من قدرت نداشتم كه حتي يك قدم به طرف حضرت ولي عصر حركت كنم. وقتي روضه تمام شد آن حضرت هم تشريف بردند.(1)

يادي از مصيبت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

ما نيز اين نگاشته ها را در حكم سرايي در صحراي عرفات مي گيريم. رشحه اي از رشادت و وفاي حضرت عباس عليه السلام را به ياد مي آوريم به اين قصد كه چشم مهرورزي مولايمان كه صاحب اين عزاست يك دم به ما بيفتد. به اين اميد كه فيض مسيحايي اش جان تازه


1- كرامات الحسينيه، ص 191 - 196.

ص: 459

به دلهاي مرده مان ببخشايد.

در تاريخ آمده است كه عباس بن علي عليهما السلام:

مردي بود نيك منظر و زيباروي كه سوار اسب درشت هيكل مي شد؛ در حاليكه پاهايش به زمين مي كشيد و او را «قمر بني هاشم» مي گفتند.(1)

اين ماه رخشنده ي راحله ي حسيني، حامي حرم و حامل لواي سپاه آن بزرگوار بود. منصب سقايي ياران و خانواده ي آن بزرگوار را هم به عهده داشت. شايد به همين خاطر بود كه وقتي از سيدالشهدا عليه السلام اجازه ي جهاد خواست آن حضرت دستور فرمودند:

فَاطلُب لِهؤُلاءِ الأَطفالِ قَليلاً مِنَ الماءِ.

براي اين كودكان تشنه كمي آب فراهم كن!

پس عباس عليه السلام رفت و آنان (لشكر اشقيا) را موعظه نمود و از [عذاب الهي] تحذيرشان فرمود. امّا آنان را سودي نبخشيد، پس به سوي برادرش بازگشت و ايشان را خبر داد و فرياد «العطش!» كودكان را شنيد. پس سوار اسبش شد و نيزه اش و مشك را بر گرفت و رو به سوي فرات كرد؛ چهار هزار تن كه گمارده بر فرات بودند او را در بر گرفتند و تير بارانش كردند اما او [صف] آنها را از ميان گشود و براساس آنچه روايت شده هشتاد نفر از آنها را كشت تا داخل آب فرات شد.

وقتي خواست جرعه اي از آب بنوشد، عطش حسين و خانواده اش را به ياد آورد. پس آب را ريخت و مشك را پر كرد و آن را بر شانه ي راستش آويخت و رو به سوي خيمه گاه گذارد،


1- مقاتل الطالبيّين، ص 55.

ص: 460

لشكريان [شقاوت] راه را بر او بستند و از هر طرف احاطه اش كردند، پس با آنها جنگيد تا آنكه «نوفل ازرق» (لعنة الله عليه) به دست راستش زد و آن را جدا كرد. آنگاه مشك را بر شانه ي چپ آويخت، نوفل آن را هم زد و دست چپش را از ساعد جدا كرد، پس مشك را به دندانهايش گرفت در اين ميان تيري آمد و به مشك خورد و آبش ريخت سپس تير ديگري به سمت او آمد و به سينه اش خورد پس از اسبش واژگون شد و برادرش حسين عليه السلام را صدا زد:

«مرا درياب!»

در اين هنگامه بود كه در خون خود مي غلتيد و برادر و پدر خويش را اينگونه خطاب مي كرد:

وا اَخاهُ وا حُسَيناهُ وا اَبَتاهُ وا عَليّاهُ.

برادرم حسين به فريادم رس پدر [جان] علي عليه السلام!

و با سرورش بدرود مي گفت:

يا اَبا عَبدِ اللهِ عَلَيكَ مِنِّي السَّلامُ.

اي ابا عبدالله سلام من بر تو باد (خدا نگهدار).

هنگامي كه امام عليه السلام نداي او را شنيد فرمود: «واي برادر! واي عباس! واي خون و [جان] من!» همانند باز نزد او آمد در حاليكه بر اسبش سوار بود. پس دشمنان را به چپ و راست متفرّق مي ساخت... سپس حضرت امام حسين عليه السلام فرياد زد كه:

وا اخاهُ وا عَبّاساهُ وا مُهجَةَ قَلباهُ وا قُرَّةَ عَيناهُ وا قِلَّةَ ناصِراهُ

ص: 461

يَعِزُّ وَاللهِ عَليَّ فِراقُكَ.

واي برادر! واي عباس! واي خون قلب و جان ا! واي نور چشمم! واي من با اندكي ياور! به خدا سوگند دوري از تو بر من دشوار است!(1)

آن حضرت عليه السلام گريه ي شديدي فرمود. ولي شايد مصيبت و داغ و درد آن شاه كم سپاه آن جا به اوج خود رسيد كه سكينه خاتون در برابرش قرار گرفت و خبري از عمو خواست. اباعبدالله عليه السلام در برابر اين پرسش دردانه اش، همه ي سوز و گداز قلبي خويش را در اين جمله خلاصه فرمود:

يا بِنتاهُ اِنَّ عَمَّكَ العَبّاسَ قُتِلَ وَ بَلَغَت رُوحُهُ الجِنانَ.(2)

دخترم! عمويت عباس كشته شد و روحش به بهشت واصل شد.

وقوف در مشعر

«مأزمين» مرز عرفات و مشعر

با پايان يافتن روز نهم ذي حجه، هجرت حجاج به سوي وادي مشعر آغاز مي شود. پيش از ورود به مشعر در حد فاصل ميان عرفات و اين وادي، تنگه اي به نام «مأزِمَين»(3) واقع است. اين نقطه ي مرزي، محل فرو ريختن گناهان و بخشودگي معصيت هاي انسان هاست. البته به شرط آن كه خود را از پلشتي دروني «كبر» پيراسته باشند. آنگونه كه در كلام


1- موسوعة الامام الحسين، ص ٢٧٢، به نقل از معالى السّبطين.
2- همان، ص 475، به نقل از معالي السّبطين،
3- مَأزِم به راه باريك بين دو كوه (تنگه) اطلاق مي شود (المعجم الوسيط، ج 1، ص 16).

ص: 462

امام صادق عليه السلام آمده است:

مَن مَرَّ بِالمَأزِمَينِ وَ لَيسَ فِي قَلبِهِ كِبرٌ غَفَرَ اللهُ لَهُ.(1)

هركس از «مأزمين» بگذرد، در حاليكه در قلبش كبر نباشد، خداوند [گناهانش را] برايش مي بخشايد.

راوي از حضرت مي پرسد: «كبر چيست؟»

ايشان در پاسخ مي فرمايند:

يَغمِصُ النَّاسَ وَ يَسفَهُ الحَقَّ.(2)

مردم را حقير بشمارد و با حق جاهلانه برخورد كند.

چنانكه پيداست امام صادق عليه السلام، كبر را اوّلاً به ظهور و بروزهاي خارجي آن معرّفي نفرموده اند. معناي كبر را منطبق بر يك حالت وجداني قلبي كرده اند تا با يادآوري آن، راوي به فهم معناي «كبر» نزديك شود. نخستين نشانه ي قلبي كبر در كلام حضرت اين است كه انسان ساير مردم را به چيزي حساب نكند و آنان را حقير و بي مقدار بشمرد. روي ديگر اين سكّه آن است كه انسان خود را برتر ببيند.

متكبر براي خود شأن و جايگاه ويژه اي قائل است. او خود را - چه در حوزه ي كمالات مادي و چه در حيطه ي دارايي هاي معنوي - بيشتر و جلوتر از ديگران تلقي مي كند. اين است كه در ضمير خود، خويش را منزه از هم نشيني و همسفري با مردم مي داند. آنها را فرو دست و در رتبه اي پايين تر از خويش مي نشاند. چنين كسي مبتلا به خود بزرگ بيني است كه اين امر ملازم با «خردبيني ديگران» مي باشد. چنين كسي


1- بحارالانوار، ج 99، ص 255، به نقل از محاسن.
2- بحارالانوار، ج 99، ص 255، به نقل از محاسن.

ص: 463

از تلاش و تحرّك در حال حج، بهره اي نمي برد. خداوند متعال - كه آن همه امواج بركت را در صحراي عرفات جاري ساخته - او را از بخشش و عفو خود محروم داشته است.(1) دومين نشانه ي كبر آن است كه انسان با حق و حقيقت - وقتي موافق ميل و پسند او نيست - جاهلانه برخورد كند. چنين كسي با آنكه حق را مي شناسد امّا با روي آوردن به تأويل و توجيه نمي خواهد آن را بپذيرد. بسياري اوقات پذيرش يك حقيقت و زير بار آن رفتن مستلزم زير پاي نهادن ميل خويش و سر فرود آوردن در مقابل حق است. اين پذيرش و تسليم تنها از عهده ي كسي بر مي آيد كه اهل تواضع و سرافكندگي باشد. كسي كه بالا نشسته و همه را در مرتبه اي پست مي نگرد حاضر نيست به هيچ عنوان زير بار آنها برود. هر چند حرف حق از سوي ديگران به او گوشزد شود، حاضر به پذيرش آن نيست؛ چون مي انديشد تواضع در برابر حق، با برتري خيالي اش نسبت به صاحب آن سخن، در تناقض است. به همين خاطر، در عين آگاهي از حق يا آن را انكار مستقيم مي كند يا اگر جايي براي چنين رفتاري نباشد سعي مي كند خويش را كماكان محق جلوه دهد و كار خود را توجيه كند. بر اين اساس غالباً منشأ پا فشاري اهل باطل بر باطلشان، نه جهل آنها، كه كبر آنهاست. به همين جهت فرموده اند:


1- توجه شود كه كوچك نشمردن مردم و تواضع و فروتني در برابر آنان و خود را برتر نديدن نسبت به آنان، به معناي آن نيست كه انسان براي نظر و ديدگاه آنها نسبت به خود، حسابي بگشايد و در نتيجه عمل خود را براي جلب تحسين آنها انجام دهد.

ص: 464

اِقبَلُوا الحَقَّ فِإِنَّ قَبُولَ الحقِّ يُبعِدُ مِنَ الكِبرِ.(1)

حق را بپذيريد كه پذيرش حق انسان را از كبر دور مي كند.

پذيرش حقيقت، انسان را سرافكنده و خاضع مي كند. تمرين بر آن باعث ميشود روحيه ي تواضع و افتادگي در انسان تقويت شود اما از آن سو اگر انسان حق را كوچك بشمرد و به آن وقعي ننهد، اين نشانه ي خود بزرگ بيني اوست. چرا كه اگر تكبر نداشت در برابر حقيقت سر فرود مي آورد.

درباره ي معناي «يسفه الحق» نيكوست به فرمايش امام صادق عليه السلام نيز توجه كنيم. راوي از ايشان مي پرسد: ما سَفَهُ الحَقِّ؟ حضرت پاسخ مي فرمايند كه:

يَجهَلُ الحَقَّ و يَطعُنُ عَلي أَهلِه.(2)

با حق جاهلانه برخورد كند و بر اهل حق عيب و نقص بگذارد.

پس صرف ناداني نسبت به حق و نشناختن آن، نشانه ي تكبّر نيست. هنگامي فرد متكبر خواهد بود كه با وجود شناخت نسبت به حق، به گونه اي عمل مي كند كه انگار مطلب را نفهميده چنانكه فرموده اند:

اِنَّما الكِبَرُ اِنكارُ الحَقِّ.(3)

كبر تنها انكار حق است.

لذا انكار در قبال حق وارد كردن آن، در عين روشن بودنش، نشانه ي كبر است. چنين رويكردي باعث مي شود كه نخست فرد زير بار حق


1- جامع الاخبار، ص 123.
2- الكافي، كتاب الايمان و الكفر، باب الكبر، ح 12.
3- معاني الاخبار، ص 241.

ص: 465

نرود و در قبال آن تسليم نگردد. در رتبه ي بعد وقتي با اهل حق برخورد مي كند با آنان با روحيه ي عيب جويانه رو به رو مي شود و به جاي پذيرش مشي حق گراي آنها بر ايشان عيب و نقص مي گذارد. اين برخورد نامناسب با اهل حق برخاسته از رويكرد غلط او در مقابل حق است. يعني چون نمي خواهد حق را قبول كند كساني را كه به حق تن داده اند تحمل نمي كند و آنان را معيوب و ناقص تلقي مي نمايد. سخن پيرامون اين مطلب را با نقل روايت ديگري از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به پايان مي بريم كه فرموده اند:

اَلكِبرُ اَن تَترُكَ الحَقَّ وَ تَتَجاوَزَهُ اِلي غَيرِه وَ تَنظُرَ اِلَي النّاسِ وَ لا تَري اَنَّ احداً عِرضُهُ كعِرضِكَ ولا دَمُهُ كَدَمِكَ.(1)

كبر اين است كه حق را ترك كني و از آن به سوي غير آن بگذري و به مردم بنگري و احدي از آنها را اينگونه نبيني كه آبرويش همانند آبروي تو و خونش همچون خون توست.

كسي كه حق را با وجود روشنايي ترك مي گويد و پا مالش مي كند متكبر است. نيز كسي كه خون خود را رنگين تر از ديگران مي شمرد و جان و آبروي خود را مهم تر از ديگران مي داند، مبتلا به كار شده است. براي او فقط خودش مهم است. كبر او را به خودخواهي كشانده است. لذا برايش اهميتي ندارد كه جان يا آبرو يا اموال ديگران ضايع شود. براي او فقط مهم اين است كه جان و مال و آبروي خودش حفظ شود.

به اين ترتيب جلب غفران الهي در هنگام عبور از مأزمين به اين است كه انسان براي خود در قبال ديگران امتيازي قائل نشود. نيز


1- بحارالانوار، ج 77، ص 92، به نقل از اعلام الدّين.

ص: 466

روحيه ي تسليم و سرافكندگي در قبال حق را در وجود خويش نهادينه نموده باشد.

وجه تسميه ي مشعر به «مزدلقه» و «جمع»

پس از گذر از «مأزمين» حجاج وارد سرزمين مشعر مي شوند. در اين صحرا شب دهم ذي حجه را به صبح مي رسانند. اين سرزمين به دو نام «مزدلفه» و «جمع» نيز خوانده شده است.

وجه تسميه ي مشعر به «مزدلفه» امري است كه جناب جبرئيل به حضرت ابراهيم فرمود. امام صادق عليه السلام فرمودند: پس از اينكه حضرت ابراهيم در عرفات وقوف فرمود، جناب جبرئيل به ايشان عرضه داشت:

اِزدَلِف اِلَي المَشعَرِ.

به سوي «مشعر» نزديك شو.

پس به همين خاطر [مشعر] مزدلفه نام گرفت.

نيز درباره ي وجه تسميه ي اين صحرا به «جمع» از امام صادق عليه السلام، چنين نقل شده است:

سُمِّيَتِ المُزدَلِفَةُ جَمعاً لِأَنَّ آدم جَمَعَ فِيهَا بَينَ الصَّلاتَينِ المَغرِبِ وَالعِشَاءِ.(1)

مزدلفه، (جمع) ناميده شد، چون حضرت «آدم» در آن، ميان دو نماز مغرب و عشاء جمع نمود.


1- علل الشرايع، ج 2، ص 437.

ص: 467

دعا و احياء شب مشعر

اهل وقوف در «مشعر» به شب زنده داري و دعا در اين صحراي شريف توصيه شده اند. امام صادق عليه السلام خواندن اين دعا را در مشعر توصيه فرموده اند:(1)

اللَّهُمَّ هَذِهِ جَمعٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسأَلُكَ أَن تَجمَعَ لِي فيها جَوَامِعَ الخَيرِ اللَّهُمَّ لَا تُؤيِسنِي مِنَ الخَيرِ الَّذي سَأَلتُكَ أَن تَجمَعَهُ لِي فِي قَلبِي وَ أَطلُبُ إِلَيكَ أَن تُعَرِّفَنِي ما عَرَّفتَ أَولِيَاءَكَ فِي مَنزِلي هَذَا وَ أَن تَقِيَني جَوَامِعَ الشَّرِّ.(2)

خداوندا! اين «جمع» است، خدايا از تو مي خواهم كه در آن براي من همه ي نيكويي ها را جمع كني! خدايا مرا از خيري كه خواستم آن را در قلبم فراهم آوري مأيوس و محروم مكن و از تو مي خواهم كه آنچه به اولياء خود شناسانده اي را در اين فرودگاهم به من بشناساني و مرا از همه ي بدي ها نگاه داري.

و سپس فرموده اند:

اگر مي تواني آن شب (شب دهم) را زنده بداري چنان كن، چرا كه به ما خبر رسيده كه درهاي آسمان در آن شب بسته (قفل) نمي شود؛ به خاطر صداي مؤمنان كه زمزمه اي همانند زمزمه ي زنبور دارند. خداوند -ثنايش بزرگ باد- مي فرمايد:


1- دعاي ديگري نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده كه با جمله ي «اللهم رب المشعر الحرام» آغاز مي شود. براي ملاحظه ي اين دعا مراجعه كنيد به: الكافي، ج4، ص 469 و ادعيه و آداب حرمين، ص 402.
2- الكافي، ج4، ص 468.

ص: 468

اَنَا رَبُّكُم وَ اَنتُم عِبادي أَدَّيتُم حَقّي وَ حَقٌّ عَليَّ اَن اَستَجيبَ لَكُم.

من پروردگار شمايم و شما بندگان من. حق مرا ادا كرديد و بر من حق است كه خواسته هايتان را برايتان اجابت كنم.

سپس مي فرمايند:

فَيَحُطُّ اللهُ تِلكَ اللَّيلَةَ عَمَّن أَرَادَ أَن يَحُطُّ عَنهُ ذُنُوبَهُ وَ يَغفِرُ لِمَن أَرَادَ أَن يَغفِرَ لَهُ.(1)

سپس آن شب خداوند [گناهان] هركس را كه بخواهد گناهانش را از او فرو ريزد، فرو مي ريزد و هر كه را بخواهد ببخشايد مي بخشايد.

روشن است كه در فرمايش امام صادق عليه السلام حق استجابت بندگان بر خداوند براي كساني كه حق او را در انجام عبادت ادا كرده اند ثابت شده است. اين هم فضلي از جانب پروردگار براي آنان مي باشد. حال چه كسي مي تواند با جرأت ادعا كند كه انجام مناسك حجّش آنگونه بوده كه حق خداوند را ادا نموده است؟! به نظر مي آيد هيچ كس نمي تواند خود را از خداوند طلبكار بداند. خوبست به تأكيد امام صادق عليه السلام در اين دو جمله توجه شود. ايشان دو بار اصرار ورزيده اند كه فرو ريختن گناه و بخشيده شدن آن براي كسي است كه «خدا بخواهد» اين لطف را به وي بكند. اين نشان مي دهد اراده ي الهي در بخشيده شدن گناهان نقش مؤثر و اساسي دارد.


1- الكافي، ج4، ص 469 و 468.

ص: 469

منا

وجه تسميه ي منا

پس از طلوع آفتاب روز دهم ذي حجه، حجاج از وادي مُحَسِّر (حدّ فاصل ميان مشعر و منا) مي گذرند و وارد منا مي شوند. امام رضا عليه السلام در مورد وجه تسميه ي اين سرزمين فرمودند:

العِلَّةُ الَّتِي مِن أَجلِهَا سُمِّيَت مِني مِني أَنَّ جَبرَئِيلَ عليه السلام قَالَ هُنَاكَ: يا إِبرَاهيمُ تَمَنَّ عَلَي رَبِّكَ مَا شِئتَ فَتَمَنَّي إِبرَاهيمُ فِي نَفسِهِ أَن يَجعَلَ اللهُ مَكَانَ ابنِهِ إِسمَاعيلَ كَبشاً يَأمُرُهُ بِذَبحِهِ فَداءً لَهُ فَأُعطِيَ مُنَاهُ.(1)

علت اينكه به خاطر آن، «منا»، «منا» ناميده شد آن است كه جبرئيل آن جا به ابراهيم عرض كرد: «اي ابراهيم! هرچه مي خواهي از پروردگارت تمنا كن!» پس ابراهيم در درون خود تمنا كرد كه خداوند به جاي پسرش اسماعيل گوسفندي قرار دهد كه به جاي او (اسماعيل) به سر بريدن آن فرمان دهد. پس آرزوي او بر آورده شد.

بنابراين وجه تسميه ي «منا» برخاسته از تمناي حضرت ابراهيم عليه السلام است كه آن را به زبان نياورد بلكه از دل گذراند. خداوند متعال نيز آرزوي او را برآورده ساخت و به جاي فرزندش به او دستور ذبح يك گوسفند داد.


1- علل الشرايع، ج 2، ص 435.

ص: 470

رمي جمره

حجاج پيش از انجام قرباني، جمره ي عقبه را رمي مي كنند. در روزهاي يازدهم و دوازهم نيز به رمي جمرات سه گانه مي پردازند. هفت سنگريزه به سوي جايگاه ظهور شيطان پرتاب مي نمايند به طوري كه از برخورد هر يك از آنها به جمرات اطمينان يابند. طبق فرموده ي امام صادق عليه السلام نخستين كسي كه دست به اين عمل زد حضرت آدم عليه السلام بود.(1) حضرت ابراهيم عليه السلام هم اين عمل را انجام داده اند.

أَتَي جَبرَئِيلُ إِبراهيمَ وَ قَالَ «ارمِ يَا إِبراهِيمُ!» فَرَمي جَمرَةَ العَقَبَةِ وَ ذلِكَ أَنَّ الشَّيطَانَ تَمَثَّلَ لَهُ عِندَها.(2)

جبرئيل نزد ابراهيم آمد و عرض كرد: «سنگ پرتاب كن اي ابراهيم!» پس او جمره ي عقبه را رمي نمود؛ بدين دليل كه شيطان نزد آن جايگاه براي او ظاهر شد.

مطابق روايات به دنبال پرتاب سنگ توسط حضرت ابراهيم به سوي شيطان ملعون، اين عمل به عنوان سنت جاري گشت.(3)

جاي آن است كه انسان وقتي قصد انجام چنين عبادتي مي كند از خداوند بخواهد او را از وسوسه هاي ابليس حفاظت فرمايد. رد پاي چنين رويكردي را مي توان در دعاي امام صادق عليه السلام به هنگام رمي، مشاهده نمود. ايشان دستور مي دهند كه انسان با هر سنگريزه اي كه


1- در مورد كيفيت رمي توسط حضرت آدم عليه السلام رجوع كنيد به روايت صدر بحث در عنوان «آدم مصطفي: نخستين حاجي».
2- علل الشرايع، ج 2، ص 437.
3- علل الشرايع، ج 2، ص 437.

ص: 471

پرتاب مي كند تكبيري بگويد و سپس عرضه بدارد:

اللَّهُمَّ ادحَر عَنِّي الشَّيطَانَ اللَّهُمَّ تَصدِيقاً بِكِتابِكَ وَ عَلي سَنَّةِ نَبِيِّكَ صلّي الله عليه و آله و سلّم اللَّهُمَّ اجعَلهُ حَجّاً مَبرُوراً وَ عَمَلاً مَقبُولاً وَ سَعياً مَشكُوراً وَ ذَنباً مَغفُوراً.(1)

خداوندا! شيطان را از من دور بدار! خداوندا! [اين عبادت را انجام دادم] به خاطر تصديق كتاب تو و اقتدا به سنت پيامبرت. خداوندا! اين [اعمال] را حجّي پذيرفته و عملي مقبول و تلاشي سپاس گزارده و گناهي بخشوده قرار ده. به راستي ايستادگي در مقابل شيطان و تاب آوردن در برابر وسوسه هاي گمراه كننده اش كاري بسيار نفس گير است. اولياء الهي همواره به «استعاذه» - پناه بردن - به پروردگار از شر ابليس مي انديشيده اند.(2)

اگر خداوند آدمي را از شرّ ابليس پناه ببخشد راه تحريك هاي شيطان را در برابر او سد مي كند. اينگونه خداوند آدمي را در دژ استوار خويش از شرارت هاي ابليس حفاظت مي نمايد. حاجي آگاه بر لب اين دعا را مي خواند و بر دست سنگريزه اي براي پرتاب به شيطان دارد. با خواندن اين دعا براي حريفي شيطان شدن، از خداوند استمداد مي كند. او مي داند اگر خداوند متعال در اين كشمكش دشوار دستش را نگيرد، شيطان با وسوسه هايش نفس انسان را تابع خود مي كند. تبعيت آن از ابليس تا آنجا ادامه مي يابد كه به تملك ابليس در مي آيد و


1- الكافي، ج4، ص 478.
2- براي ملاحظه ي بحث تفصيلي در اين مورد مراجعه كنيد به كتاب «نعمت آفتاب» از مجموعه ي چهار جلدي «آفتاب در غربت»، فصل دوم.

ص: 472

او عنان اختيار نفس را به دست مي گيرد. اينگونه هر جنايتي ممكن است از انسان سر بزند چرا كه بنده ي سر به زير شيطان شده است.(1) در ضمن اين دعاي شريف درخواست هاي ديگري را نيز از خداوند خواستار مي شويم. مقبول شدن عمل و پذيرفته شدن حج، يكي از اين درخواست هاي مهم است. خواهش ديگر اين است كه خداوند «رمي» را باعث بخشايش گناهانمان قرار دهد. چرا كه اين عبادت، ظرفيت چنين ثواب مهمي را دارد. امام صادق عليه السلام فرمودند:

مَن رَمَي الجِمَارَ يُحَطُّ عَنهُ بِكُلِّ حَصَاةٍ كَبِيرَةٌ مُوبِقَةٌ.(2)

هر كه جمره ها[ي سه گانه] را رمي كند [به ازاي] هر سنگ ريزه اي گناه كبيره ي مهلكي از او فرو مي ريزد.

هلاكتي كه گناهان مي توانند به بار بياورند گاه جبران ناپذير است. هر گناهي در جاي خود هلاكت آور است چرا كه بالاخره انسان براي دست يافتن به سعادت اخروي بايد از وزر و وبال آن خلاصي يابد. اين رهايي ممكن است هزينه هاي گزافي را روي دست او بگذارد. پس سعادت عظيمي به انسان رو كرده اگر توفيق توبه از معصيت هايش را پيدا كند يا آنكه در پي عبادتي اين مايه هاي هلاكت او را ببخشايند.


1- در دعايي منقول از امام سجاد عليه السلام خطاب به پروردگار متعال اينگونه از شرّ شيطان پناه ميجوييم: يا رَبِّ... قَد مَلَكَ الشَّيطانُ عِناني في سُوءِ الظَّنِّ وَ ضَعفِ اليَقينِ، فَأَنّا أَشكُو سُوءَ مُجاوَرَتِهِ لي وَ طاعَةَ نَفسي لَهُ وَ أَستَعصِمُكَ مِن مَلَكَتِه وَ أَتَضَرِّعُ اِلَيكَ في صَرفِ كيدِه عَنّي (صحيفه ي سجاديه، دعاي 32، بخش 28) پروردگارا! ... شيطان عنان مرا در بدگماني [به تو] و ضعف يقين [ام به تو] به كف آورده پس از همسايگي بد او برايم و پيروي نفسم از او شكايت مي كنم و از تو از چيرگي اش بر من پناه مي خواهم و در بازگرداندن خدعه ي او از خود به سوي تو تضرع مي كنم!
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 214.

ص: 473

چنين كسي پيش از آنكه گناهان گرفتارش كنند، به فضل الهي از آنها خلاصي يافته است و رمي جمرات مقام اعطاي چنين تحفه و تفضلي است.

قرباني

قرباني در حج آدم و ابراهيم عليهما السلام

اين عمل نيز - همانند رمي جمرات - نخستين بار به دست حضرت آدم عليه السلام انجام يافته است. امام صادق عليه السلام در حديثي كه قصه ي همراهي جبرئيل امين با حضرت آدم را در اعمال حج به تصوير مي كشند، وقتي به وقوف آن حضرت در منا مي رسند مي فرمايند:

... پس هنگام ظهر به منا رسيد جبرئيل فرمانش داد كه دو ركعت نماز در مسجد منا بگزارد و فرمانش داد كه براي [تقرّب به] خداوند قرباني اي كند تا از او پذيرفته گردد و بداند كه خداوند عزوجل توبه او را پذيرفته است و [براي آنكه] قرباني در فرزندان وي سنت شود، آدم قرباني اي كرد و خداوند از او پذيرفت آنگاه خداوند آتشي از آسمان فرستاد و قرباني آدم پذيرفته گشت.(1)

فرزند نستوه آدم عليه السلام، جناب ابراهيم نبي عليه السلام نيز براي قرباني در راه پروردگار به همين سنت الهي اقتدا كرد. با اين تفاوت كه خداوند متعال اين عبادت را به زمينه ي آزموني سترگ از وي مبدّل ساخت. اين خليل خدا با وحي الهي به صورت رؤياي صادقه مأمور شد كه فرزندش اسماعيل را در راه تقرّب به پروردگارش قرباني كند.(2) آن حضرت نيز


1- الكافي، ج4، ص 193.
2- داستان قرآني اين آزمون الهي در سوره ي صافات آيات 100 - 108 آمده است.

ص: 474

عزم خود را براي اين كار جزم نمود. امام صادق كيفيت سر بلندي اين پدر و پسر از آزمون الهي را چنين تصوير مي كنند:

[پس از مشاهده ي رؤياي صادقه] هنگامي كه ابراهيم صبح كرد از مشعر به سوي منا روان شد. پس به مادر او (اسماعيل) گفت: «تو كعبه را زيارت كن و من پسر را نگاه ميدارم». سپس فرمود: «پسركم! استري و چاقويي بياور تا آنكه قرباني اي كنم»... پس پسر استر و چاقو را آورد و گفت: «اي پدر! قرباني كجاست؟» ابراهيم فرمود:

رَبُّكَ يَعلَمُ أََينَ هُوَ يا بُنَيَّ أنتَ وَاللهِ هُوَ، اِنَّ اللهَ قَد اَمَرَني بِذَبحِكَ فَانظُر ماذا تَري؟

پروردگارت مي داند او كجاست. پسركم سوگند به خدا كه او تويي! خداوند مرا فرمان به ذبح تو داده پس بنگر كه نظرت چيست؟

حضرت اسماعيل نيز همان جمله اي را به پدر عرضه داشت كه قرآن كريم گزارش مي كند:

يا أَبَتِ افعَل ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرينَ.(1)

اي پدر آنچه را فرمان داده شده اي انجام ده كه تو اگر خدا بخواهد مرا از شكيبايان خواهي يافت.

پس از اين جناب ابراهيم اسماعيلش را به محل جمره ي ؤسطي برد تا قرباني كند. آن حضرت در جريان پس دادن امتحان خود بوده كه ابليس به صورت پيرمردي بر وي وارد مي شود تا او را از انجام مأموريتش باز دارد.


1- صافات / 102.

ص: 475

پس پيرمردي آمد و به ابراهيم گفت: «از اين پسر چه مي خواهي؟» ابراهيم پاسخ داد: «مي خواهم ذبحش كنم» ابليس گفت: «سبحان الله! نوجواني را كه يك چشم بر هم زدن خدا را نافرماني نكرده گردن ميزني؟»

- اِنَّ اللهَ قَد اَمَرَني بِذَبحِه.

خدا مرا به سر بريدن او فرمان داده است.

- بلكه خدايت تو را از سر بريدن او نهي مي كند و تنها شيطان است كه تو را درخوابت بدان فرمان داده.

- واي بر تو كلامي كه شنيدم همان است كه مرا به آنچه مي بيني رسانده. نه به خدا سوگند با تو سخن نمي گويم!

سپس عزم بر ذبح اسماعيل فرمود. اين جا بود كه ابليس آخرين تلاش خود را كرد اما باز هم ناكام ماند:

پيرمرد گفت: «اي ابراهيم! تو امامي هستي كه به تو اقتدا مي شود اگر فرزندت را سر ببري، مردم فرزندانشان را سر مي برند، صبر كن!»

پس آن حضرت از سخن گفتن با او پرهيز فرمود.(1)

پس از اين بود كه ابراهيم عليه السلام براي سر بريدن فرزندش تلاش كرد. اما به اراده ي الهي اين تلاش نتيجه نبخشيد. در نهايت پروردگار متعال براي او گوسفندي فرستاد كه به جاي فرزندش قرباني كند. چنانكه رفت، هر چند حضرت ابراهيم عليه السلام براي امتثال امر الهي عزمي جزم داشت اما در بدو ورود به اين سرزمين تمنا كرد كه خداوند به جاي فرزندش قرباني ديگري را از وي بخواهد. بر اساس روايات پس از آنكه


1- الكافي، ج4، ص 208.

ص: 476

خداوند اين آرزوي وي را برآورده ساخت، حسرت سراپاي ابراهيم را فرا گرفت. بدان خاطر كه انديشيد اگر با دست خود عزيزترين كس خود را سر مي بريد به خاطر اين گذشت به درجات والايي دست مي يافت كه اكنون از آن محروم شده است:

هنگامي كه خداوند عزوجل ابراهيم را امر فرمود كه به جاي فرزندش اسماعيل گوسفندي كه بر او فرو فرستاده را ذبح كند، ابراهيم تمنا كرد كه كاش فرزندش اسماعيل را به دست خود سر بريده بود و به ذبح گوسفند به جاي او امر نمي شد تا آنكه به قلبش آن [درد و رنجي] باز گردد كه به قلب پدري بازمي گردد؛ وقتي عزيزترين فرزندانش نزد خود را به دست خود سر مي برد. تا [اينگونه] مستحق بالاترين رتبه هاي اهل ثواب صبر بر مصائب شود.

به اين ترتيب جناب ابراهيم در اين حسرت بود كه فرصت مغتنمي براي تقرب افزونتر به پروردگار را از كف داده است. امّا خداوند اين حسرت او را جبران كرد؛ با ثواب عظيمي كه در پي گريستنش بر سيدالشهدا عليه السلام به او بخشيد. به ادامه ي اين روايت شگفت توجه كنيد:

پس خداوند عزوجل به او وحي نمود كه: «اي ابراهيم! محبوب ترين آفريدگان من نزد تو كيست!» عرضه داشت:

ما خَلَقتَ خَلقاً هُوَ اَحَبُّ اِليَّ مِن حَبِيبِكَ مُحَمَّدٍ.

تو آفريده اي نيافريده اي كه نزد من محبوب تر از حبيبت محمد صلّي الله عليه و آله و سلّم باشد. پس خداوند به او وحي فرمود: آيا او نزد تو محبوب تر است يا خودت؟

- بلكه او نزد من از خودم محبوب تر است.

ص: 477

- فرزندش نزد تو محبوب تر است يا فرزند خودت؟

- بلكه فرزند او محبوب تر است.

- سر بريدن فرزند او از روي ظلم و به دست دشمنانش براي دل تو دردآورتر است يا سر بريدن خودت فرزندت را به دست خودت، در طاعت من؟(1)

- پروردگارا بلكه سر بريدن او به دست دشمنانش براي قلب من دردآورتر است.

سپس خداوند متعال، خود روضه خوان جبيب حبيبش - ابا عبدالله عليه السلام- براي خليلش شد:

يا اِبراهيمُ! فَاِنَّ طائِفَةً تَزعُمُ أنّها مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ سَتَقتُلُ الحُسَينَ ابنَهُ مِن بِعدِه ظُلماً وَ عُدواناً كَما يَذبَحُ الكَبشُ وَ يَستَوجِبُونَ بِذلِكَ سَخَطي.

اي ابراهيم! گروهي كه مي پندارند از امّت محمّدند، حسين - پسرش - را از پس او از روي ظلم و دشمني مي كشند همانگونه كه گوسفند سر بريده مي شود و به اين كار مستوجب خشم من مي گردند.


1- توجه شود كه در اين عبارات، مقايسه از سه جهت صورت گرفته است چرا كه: اولاً ذبح كردن اسماعيل فرمان الهي بوده اما كشته شدن امام حسين عليه السلام هرگز مورد رضاي پروردگار نبوده است. ثانياً: كسي كه به ذبح جناب اسماعيل اقدام مي فرمايد پيامبر الهي، حضرت ابراهيم عليه السلام، بوده امّا قاتلان اباعبدالله عليه السلام شقي ترين و زشتكارترين حرام زادگان بوده اند. ثالثأ: انگيزه ي ذبح جناب اسماعيل فرمانبرداري از خداوند متعال بوده امّا شهادت امام حسين عليه السلام حاصل ظلم و نافرماني از امر خداوند متعال بوده است.

ص: 478

اين غم و اين وحي جانسوز و گداخته، ابراهيم خليل را به آتش داغ و درد سوزاند:

پس ابراهيم بدين داغ بي تاب شد و قلبش به درد آمد و شروع به گريستن كرد. آنگاه خداوند عزوجل وحي فرمود:

يَا إِبرَاهيمُ! قَد فَدَيتُ جَزَعَكَ عَلَي ابنِكَ إِسمَاعيلَ لَو ذَبَحتَهُ بِيَدِكَ بِجَزَعِكَ عَلَي الحُسَينِ وَ قَتلِهِ وَ أَوجَبتُ لَكَ أَرفَعَ دَرَجاتِ أَهلِ الثَّوَابِ عَلَي المَصَائِبِ.

اي ابراهيم بي تابي ات برحسين و كشته شدن او را براي جزع تو بر پسرت اسماعيل - اگر ذبحش مي كردي - جايگزين كردم و براي تو والاترين رتبه هاي اهل ثواب صبر بر مصائب را واجب نمودم.

سپس حضرت صادق عليه السلام فرمودند: و اين است فرمايش خداوند عزوجل كه:

وَ فَدَيناهُ بِذِبحٍ عَظِيمٍ.(1)

و قرباني بزرگي را جايگزين او نموديم.

به اين ترتيب خداوند متعال جزع و بي تابي ابراهيم بر سيدالشهدا عليه السلام را جايگزين مصيبت او بر فرزند خودش نمود و اينگونه بزرگترين ثواب اهل صبر بر مصائب را به آن بزرگوار اعطا فرمود. آنچه در جملات روضه ي پروردگار براي ابراهيم، دل را آتش ميزند و نمك به زخم كهنه ي هر شيعه مي پاشد گزارش پروردگار متعال از ذبح


1- صافات / 107، بحارالانوار، ج 12، ص 124، الخصال، ج 1، ص 58، عيون اخبار الرّضا، ج 1، ص 209.

ص: 479

نازنين نواده ي رسول خداست. هر چند قلم از نگاشتن اين سطور ابا مي كند امّا بگذار بگويم تا بلكه از اين نگاشته ها شراري به جان دلسوختگان افتد و نظر لطف پروردگار را به خود بخواند. اگرچه وارث ذبيح الله را همانند ذبيحه ها سر بريدند ولي شايد تا كنون كسي نديده باشد گوسفندي را بدون آنكه آبي بنوشد سر ببرند. سؤال سينه سوز ما آن است كه اگر حسين فاطمه را اينگونه به مسلخ بردند آيا آبي هم در ميان بود كه جگر سوخته اش، پيش از به نيزه شدن سرش، بدان خنكا گيرد؟ يا آنكه سر مطهر و رأس آسماني اش تا دم آخر لبي خشكيده چون چوب در برداشت؟ آيا رحمي به دل آن قوم نفرين شده مانده بود كه آخرين توشه ي حسين از دنيا را پيش از ذبح، پيمانه اي آب قرار دهند؟ كاش يكي در آن ميانه بر مي آشفت و مي گفت: «اي نامردمان ناسپاس مگر در تن اين سر نهاده به خاك قتلگاه، با نوشيدن يك جرعه آب، اميد بازگشتن رمقي هست؟ مگر با اين جوي خون كه از سينه اش جاري است مي توان از رسيدن تاب و توان به زانوانش نگران بود؟ پس چه شده كه حسرت يك قطره ي فرات را به كامش گذاشته ايد و حنجره ي تفتيده اش را به آتش عطش سوزانده ايد؟ رحم را در كدامين خرابه دفن كرده ايد؟ شفقت را در كدامين جنگ سر بريده ايد؟ مهرباني را به كدامين صحرا تبعيد كرده ايد؟ دينتان را به چه كسي فروخته ايد؟ پيامبرتان را در كدام كنج تاريخ جا گذاشته ايد؟

نفرين بر شما باد و بر آنان كه پشتيبانتان شدند و آنان كه سياهه ي لشكرتان بودند و آنان كه همراهيتان كردند و آنان كه تا امروز اين حكايت سوزان را مي شنوند و بدان رضا مي دهند.»

ص: 480

ثواب قرباني

قرباني اي كه حاجي در راه خداوند متعال مي كند، سبب تقرّب او به بارگاه باري مي شود بدين گونه كه خداوند در پي اين عبادت، گناهان فرد را مي بخشايد و او را مشمول رحمت و بركت خويش مي سازد. پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در هنگام قرباني به حضرت صديقه ي طاهره عليها السلام فرمودند:

اشهَدِي ذَبحَ ذَبِيحَتِكِ فَإِنَّ أَوَّلَ قَطرَةٍ مِنَها يُكُفِّرُاللهَ بِهَا كُلَّ ذَنبٍ عَلَيكِ وَ كُلَّ خَطِيئَةٍ عَلَيكِ.

ذبح ذبيحه ي خود را شاهد باش چرا كه با اولين قطره ي خوني كه از آن فرو مي ريزد خداوند هر گناهي كه بر توست و هر خطايي كه بر [گردن] توست مي پوشاند.

برخي از مسلمانان اين سخن را شنيدند و به پيامبراكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم عرضه داشتند «اين ثواب ويژه ي اهل بيت شماست يا به طور كلي براي مسلمانان است؟» حضرت در پاسخ فرمودند:

إِنَّ اللهَ وَعَدَني في عِترَتِي أَن لا يُطعِمَ النَّارَ أَحَداً مِنهُم وَ هَذَا لِلنَّاسِ عَامَّةً.(1)

خداوند درباره ي خاندانم مرا وعده داده كه هيچ يك از آنها را طعمه ي آتش قرار ندهد و اين نكته كه گفتم از آن مردم به طور عام است.

به يقين حضرت صديقه ي طاهره عليها السلام به ذره اي آلودگي و سياهي و معصيت، به دامان ندارند كه بخواهد در اثر قرباني پاك شود. در اين


1- المحاسن، ج 1، ص 67 و نيز وسائل الشيعه، ج 14، ص 151.

ص: 481

عبارت شريف ثواب پوشانيده شدن گناهان نويد داده شده است. اما - چنانكه خود پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم نيز فرموده اند - مخاطب، عموم مؤمنان هستند، نه اهل بيت مطهر ايشان. به تعبير ديگر حساب معصومين عليهم السلام از سايرين جداست. خداوند در پي عصمت الهي اين بزرگواران به پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم پيشاپيش و عده ي بهشتي بودنشان را داده است. در مورد ساير افراد البته قرباني باعث پوشيده شدن گناهان و بخشش خطاها خواهد بود. قرباني مي تواند باعث نجاتشان از آتش دوزخ شود. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم در فرمايش ديگري نخست به دختر گراميشان مژده ي غفران گناهان در پي اين عبادت را مي دهند. سپس مي فرمايند:

أَمَا إِنَّهَا يُؤتَي بِهَا يَومَ القِيَامَةِ فَتُوضَعُ فِي مِيزَانِكِ مِثلَ ما هِيَ سَبعِينَ ضِعفاً.

آگاه باش روز قيامت آن قرباني آورده مي شود و در ميزان حسنات تو همانند هفتاد برابر آن گزارده مي گردد.

جناب مقداد از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مي پرسد: «اي رسول خدا اين خاص اهل بيت شما است يا براي هر مؤمني به طور عام است؟» حضرت پاسخ مي دهند:

بَل لِآلِ مُحَمَّدٍ وَ لِلمُؤمِنِينَ.(1)

بلكه اين ثواب از آن خاندان پيامبر و براي مؤمنان است.

سنگين شدن كفه ي حسنات، هم مي تواند در مورد معصومين عليهم السلام


1- بحارالانوار، ج 99، ص 300.

ص: 482

مصداق داشته باشد و هم ساير مؤمنان را دربرمي گيرد. اين براي آن بزرگواران مايه ي بالا رفتن درجه است و براي سايرين باعث تخفيف در عذاب و مشمول شفاعت شدن، مي گردد.

قبول قرباني

قبولي قرباني يكي از نكات مهمي است كه همچون ساير عبادات مورد توجه حاجيان هشيار قرار مي گيرد. قرآن كريم درباره ي قرباني حاجي مي فرمايد:

لَن يَنالَ اللهُ لُحُومُها وَلا دِماؤُها وَ لكِن يَنالُهُ التَّقوي مِنكُم.(1)

گوشت هاي آن قرباني ها و خون هاي آنها به خداوند نمي رسد؛ لكن تقوا از شما به او مي رسد.

آيه ي فوق به افراد گوشزد مي كند كه: مپنداريد خوني كه مي ريزيد يا گوشتي كه قرباني مي كنيد براي خداوند سودي دارد. مپنداريد ذات پاك او بدان محتاج است. بلكه توجه خدا به اين است كه قرباني تان برخاسته از تقوا باشد و ميوه ي تقوا از آن به ثمر نشيند.

راوي از امام صادق عليه السلام درباره ي علت قرباني مي پرسد. ايشان مي فرمايند:

إِنَّهُ يُغفَرُ لِصَاحِبِهَا عِندَ أَوَّلِ قَطرَةٍ تَقطُرُ مِن َدِمهَا اِلَي الأَرضِ وَ لِيَعلَمَ اللهُ تَعالي مَن يَتَّقيهِ بِالغَيبِ قَالَ اللهُ تَعالي: «لَن ينالَ اللهَ...».(2)


1- حج / 37.
2- علل الشرايع، ج 2، ص 437.

ص: 483

با نخستين قطره اي كه از خون آن قرباني به زمين مي ريزد صاحب آن قرباني بخشوده مي شود و اين براي آن است كه خداوند متعال كسي كه در نهان پرواي او را دارد معلوم نمايد. خداوند عزوجل مي فرمايد: «لنا ينال الله...». اين عبادت شريف بستري براي سنجش ميزان تقواي افراد است. خداوند متعال اساساً قرباني را واجب نموده تا هر كس به آن اقدام مي كند در معرض محك تقوا قرار گيرد. قرآن كريم گزارش مي كند كه خداوند متعال قرباني هابيل را پذيرفت بدان خاطر كه اهل تقوا بود. در مقابل به خاطر محروميت قابيل از اين روحيه قرباني او پذيرفته نشد.(1) امام صادق عليه السلام در ادامه ي روايت مذكور به اين داستان تذگر مي دهند و مي فرمايند:

انظُر كَيفَ قَبِلَ اللهُ قُربانَ هابِيلَ وَ رَدَّ قُربانَ قَابِيلَ.(2)

بنگر كه چگونه خداوند قرباني هابيل را پذيرفت و قرباني قابيل را رد فرمود.

در توضيح آيه ي «لن ينال الله...» فرموده اند:

أَي لَا يَبلُغُ مَا يَتَقَرَّبُ بِهِ إِلَي اللهِ وَ إِن نَحَرَها إِذا لَم يَتَّقِ اللهَ وَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ مِنَ المُتَّقينَ.(3)

يعني، هر چند آن قرباني را سر بريده باشد، آنچه به واسطه اش به سوي خدا تقرب جسته به خداوند نمي رسد (پذيرفته


1- مائده / 27 و 28.
2- علل الشرايع، ج 2، ص 437.
3- بحارالانوار، ج 99، ص 284، به نقل از تفسير قمي

ص: 484

نمي شود)؛ وقتي تقواي خدا را نداشته باشد و خداوند تنها از اهل تقوا مي پذيرد.

جمله ي «أنما يَتَقَبَّلُ مِنَ المتَّقينَ» كه در روايت فوق مورد استشهاد قرار گرفته، مفاد همان جمله اي است كه وقتي قابيل جناب هابيل را از روي حسد شديد به قتل تهديد نمود،(1) ايشان به زبان آوردند.(2) اين جمله بدان معنا بود كه «خداوند بدين خاطر قرباني مرا پذيرفته كه عبادتم از بستر تقوا برخاسته است. لذا تويي كه چنين نيستي با عملي مردود مواجه شده اي» در اين روايت شريف و روايت پيشين به ما تذكر مي دهند كه پا جاي پاي جناب هابيل بگذاريم ممكن است در ظاهر قرباني كرده باشيم و تكليف را از گردن خويش ساقط نموده باشيم. امّا اين بدان معنا نيست كه عملمان مورد پذيرش پروردگار نيز واقع شده است. قبولي عمل هنگامي خواهد بود كه «متقي» به آن اقدام كند. در غير اين صورت - بر حسب ضوابط - عمل را از فرد نمي پذيرند. در نتيجه او را از بهره ها و ثواب هاي عبادت محروم مي كنند.


1- بحارالانوار، ج 11، ص 240، به نقل از قصص الانبياء.
2- نكته ي شايان توجه اين است كه جناب هابيل به قابيل فرمود: «اگر تو دستت را به سوي من بگشايي كه مرا بكشي من دست نمي گشايم كه تو را بكشم» و در ادامه فرمود: اني اخاف الله رب العالمين «من از عذاب خداوند - پروردگار جهانيان - مي هراسم» (مائده/28) اين فرموده نشان مي دهد كه آن بزرگوار واقعاً اهل تقوا بود چرا كه به خاطر هراس و خوف از خدا حاضر نشد با برادرش مقابله به مثل كند. به علاوه نشانگر آن است كه خوف از خداوند را مي توان به عنوان يكي از انگيزه هاي مهم و قوي براي تقوا و پرواي الهي به شمار آورد.

ص: 485

حلق

پس از به انجام رساندن عبادت «قرباني» نوبت به آن مي رسد كه حجاج موي سر خويش را بتراشند. خداوند متعال توسط جناب جبرئيل به حضرت آدم عليه السلام امر فرمود به خاطر تواضع در قبال پروردگار دست به چنين عملي بزند.(1) ايشان نيز چنان كرد. حاجي آگاهي كه اقتدا به آدم مصطفي مي كند در هنگام حلق توجه به باطن عمل خود دارد. «تواضع» و ابراز بندگي در برابر خداوند همان هويتي است كه در جاي جاي اعمال حج به چشم مي خورد. به خصوص در عملي مثل حلق نيز مورد توجه بوده است. بنده از همه ي زيورهاي خود حتي موي سرش ميگذرد. دل خويش را از اين تعلق نيز مي گسلد تا كمال افتادگي در برابر مولايش را به او بنماياند. به واسطه ي اين تواضع، خداوند متعال ثوابي قابل توجه به او عطا مي نمايد. امام صادق عليه السلام فرمودند:

فِإِذَا حَلَقَ شَعرَهُ لَم يَسقُط شَعرَةٌ إِلَّا جَعَلَ اللهُ لَهُ بِهَا نَوراً يَومَ القِيَامَةِ.(2)

هنگامي كه [حاجي] موي سرش را مي تراشد مويي از [او] فرو


1- الكافي، ج4، ص 191، پس از انجام قرباني جبرئيل به آدمي عرضه داشت: «يا آدم! ان الله قد احسن اليك اذ علمك المناسك التى يتوب بها عليك وقبل قربانك فاحلق رأسك تواضعاً لله عزوجل اذ قبل قربانك» (اي آدم خداوند به تو نيكي كرد كه مناسك را به تو آموخت؛ مناسكي كه به واسطه ي انجام آن توبه ات را مي پذيرد و قرباني ات را قبول كرد؛ پس چون قرباني ات را پذيرفت، موي سرت را به خاطر تواضع در قبال خداوند عزوجل بتراش.)
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 136.

ص: 486

نمي ريزد مگر آنكه خداوند براي او به واسطه ي آن [مو] در روز قيامت نوري قرار مي دهد.

هنگامه ي قيامت هنگامه ي ظلمت شديد و فراگير است؛ به گونه اي كه كل صحراي محشر در تاريكي وصف ناپذيري احاطه مي شود و خورشيد روي به تاريكي نهاده و ستاره اي روشني نمي بخشد.(1) به علاوه هر ظلمي كه انسان در حق خود، ديگران يا خداوند روا داشته است براي او ظلمت به بار مي آورند.(2) در چنين بحبوحه ي تاريكي محض، خداوند متعال به خاطر تك تك موهاي فرو ريخته، به حاجي نور عطا مي فرمايد تا حاجي در قيامت از ظلمات نجات يابد. در دعايي كه براي هنگام حلق وارد شده نيز همين درخواست به چشم مي خورد:

اللَّهُمَّ أَعطِنِي بِكُلِّ شَعرَةٍ نُوراً يَومَ القِيَامَةِ.(3)

خداوندا! به من به ازاي هر مويي، نوري در روز قيامت عطا فرما!

بازگشت به مكه

پس از انجام اين اعمال، در خارج از مكه، حاجي به مكه ي مشرّف باز مي گردد تا حج خويش را به پايان برساند. اعمال باقي مانده، شبيه اعمالي است كه در بدو ورود به مكه (عمره ي تمتع) به آنها اقدام مي شد.


1- بحارالانوار، ج 7، ص 62، باب صفة المحشر، احاديث 4، 17، 27، 29.
2- چنانكه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مي فرمايند: اتّقوا الظلم فانّه ظلمات يوم القيامه (الكافي، كتاب الايمان و الكفر، باب الظلم، ج 10) از ظلم ها بپرهيزيد كه تاريكي هاي روز قيامت هستند.
3- من لايحضره الفقيه، ج 5، ص 244. سپس فرموده اند: موي خود را در منا دفن كن!

ص: 487

در روايات فرموده اند: «روز قرباني غسل كن سپس بيت را زيارت نما و اگر آن را به فردا بيندازي مشكلي نيست.» سپس فرموده اند كه پس از بازگشت بر در مسجد الحرام اين جملات را به زبان آور:

اللَّهُمَّ أَعِنِّي عَلَي نُسُكِي وَ سَلِّمنِي لَهُ وَ تَسَلَّمهُ مِنِّي أَسأَلُكَ مَسأَلَةَ القَلِيلِ الذَّليلِ المُعتَرِفِ بِذَنبِهِ أَن تَغفِرَ لِي ذُنُوبِي وَ أَن تَرجِعَنِي بِحَاجَتِي اللَّهُمَّ إِنِّي عَبدُكَ وَالبَلَدُ بَلَدُكَ وَالبَيتُ بَيتُكَ وَ جِئتُ أَطلُبُ رَحمَتَكَ وَ أبتَغِيَ طَاعَتَكَ مُتَّبِعاً لِأَمرِكَ رَاضِياً بِعَدلِكَ أَسأَلُكَ مَسأَلَةَ المُضطَرٍّ إِلَيكَ المُطيعِ لِأَمرِكَ المُشفِقِ مِن عَذابِكَ الخَائِفِ لِعُقُوبَتِكَ أسأَلُكَ أَن تُلَقِّيَنِي عَفوَكَ وَ تُجيرَني بِرَحمَتِكَ مِنَ النَّارِ.(1)

خداوندا مرا بر انجام مناسكم ياري ده و مرا براي انجام آن سالم بدار و آن را از جانب من بپذير از تو مي خواهم، خواهش [بنده ي] اندك خوار معترف به گناهش، كه براي من گناهانم را ببخشايي و مرا حاجت روا باز گرداني، خدايا من بنده ي توام و شهر، شهر توست و خانه خانه ي توست و آمده اما در حاليكه رحمت تو را مي طلبم و اطاعت تو را مي جويم. فرمان تو را پي گيرم. به عدل تو راضي ام، از تو مي طلبم؛ سؤال بيچاره ي به سوي تو [پناه آورده]، كه مطيع فرمان توست. از عذاب هراسان است. از عقوبتت ترسان است. از تو مي خواهم كه مرا با عفوت روبه رو كني و مرا به رحمتت از آتش پناه بخشي.

با توجه به متن اين دعاي شريف، دو نكته حائز اهميت است:


1- بحارالانوار، ج 99، ص 319.

ص: 488

1) اين همه بشارت در ضمن اعمال مختلف به غفران و بخشايش گناهان داده شده، فرد نيز همه ي آنها را به جاي آورده است. اما با اين حال باز هم مؤمن هشيار از پروردگار متعال در اين آخرين مرحله ي اعمال حج، طلب عفو مي كند. مؤمن با وجود اميدي كه به دستگيري و عفو پروردگار متعال دارد اما همچنان هراس دارد كه نكند خداوند هنوز او را نيامرزيده باشد. به همين خاطر خوف از عقوبت و هراس از آتش دوزخ رهايش نمي كند. در اين عبارات شريف حالت مؤمن ميان خوف و رجا به زيبايي ترسيم شده است. از سويي مؤمن آنقدر اميدوار به بخشودگي اش نيست كه اين اميدواري به اطمينان بينجامد. از ديگر سو ترس از عقاب پروردگار آنقدر نيست كه او را به كلي به حالت نوميدي و يأس بيفكند. همين حالت بينابيني است كه باعث تحرّك و التماس او به درگاه خدا مي شود. بيم و اميد پشتوانه ي قوي حفظ چنين حالتي است.

2) حاجي بازگشته از مشاعر مشرّفه، روحيه ي عبوديت را در جان خويش استوار ساخته است. او خود را در برابر خداوند، ذليل و مضطر مي بيند. حاصل حج گزاردن بايد اين باشد كه انسان خود را برابر پروردگار، در نهايت درجه ي حقارت ببيند. اين به راستي حاصل بسيار مباركي است چرا كه بندگي يعني همين. متعبد بودن و بي چون و چرا پذيرفتن، روحيه اي قيمتي است. اين روحيه انسان را به فلسفه ي وجودي اش نزديك مي سازد و سعادت ابدي را براي او به بار خواهد آورد.

ص: 489

وداع با بيت

پس از پايان يافتن اعمال، وقت بازگشت و دل كندن از خانه ي خدا فرا مي رسد، غمي سنگين و نشاطي وصف ناپذير سراپاي آدمي را در بر مي گيرد. اندوه بدان خاطر كه مي انديشد شايد نتواند دوباره به اين سرزمين بازگردد. شايد اين واپسين ديدارش با بيت الله باشد. وجد و شادماني براي آنكه خدا توفيقش داده تا توانسته مناسك حج را بجاي آورد و اين تكليف الهي را ادا نمايد. در ميان اين دو حسّ متناقض است كه حاجي آغوش وداع به روي كعبه ي مشرّف مي گشايد.

يادي از وداع هاي امام رضا عليه السلام با كعبه

گزارش هايي از وداع اولياي الهي با كعبه وجود دارد. اين وداع ها به ما گوشزد مي كند كه تا آخرين لحظات نيز دست از دعا و مناجات با پروردگار متعال بر نداريم. در مورد وداع امام رضا عليه السلام با كعبه آمده است كه ايشان پس از انجام اعمال عمره براي وداع با بيت در برابر در كعبه عرض كردند:

اللَّهُمَّ إِنِّي خَرَجتُ عَلَي أَن لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ.(1)

خداوندا من بيرون مي روم بر اين عقيده كه معبودي جز تو نيست.

در روايت ديگري آمده است كه اين بزرگوار در هنگام وداع با كعبه به سجده افتادند و سپس عرضه داشتند:

اللَّهُمَّ إِنِّي أَنقَلِبُ عَلَي أَن لا إِلهَ إِلاّ أَنتَ.(2)

خداوندا! من باز مي گردم بر اين [باور] كه معبودي جز تو نيست.


1- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 17.
2- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 281.

ص: 490

مولاي ما حضرت ثامن الائمه عليه السلام به ما آموخته اند در پايان اعمال حج خداوند را به توحيد خويش شاهد بگيريم. اين امر مي تواند يك پيام داشته باشد و آن اينكه با خداوند عهد كنيم ديگر به عبادت شيطان نپردازيم و نفس خود را «اله» خود نگيريم. با باور حقيقي به توحيد و نفي شريك از پروردگار متعال، عملاً و قولاً دست از شرك برداريم.

امّا گزارش تاريخي ديگري نيز از وداع غريب طوس عليه السلام وجود دارد كه غبار غم را به خاطر مي نشاند. بنگريد:

با حضرت ابوالحسن عليه السلام در مكه بودم در سالي كه در آن حج گزارد و سپس به سوي خراسان رفت. ابوجعفر (امام جواد) همراه ايشان بود و امام رضا خانه ي خدا را وداع مي فرمود. پس هنگامي كه طوافش پايان يافت به سوي مقام آمد و نزد آن نماز گزارد. امام جواد بر شانه ي موفق (غلام حضرت) بود و بر آن حالت طواف مي فرمود. سپس به حجر اسماعيل رفت و در آن نشست و نشستن را طولاني فرمود. موفق به ايشان عرض كرد: «فدايت شوم! برخيز» ايشان فرمودند: «نمي خواهم اين جايگاهم را ترك كنم مگر آنكه خداوند بخواهد.» و اندوه در چهره اش هويدا شد. موفق نزد امام رضا آمد و عرض كرد: فدايت شوم؛ ابوجعفر عليه السلام در حجر نشسته و از برخاستن ابا مي كند. امام رضا عليه السلام برخاست و نزد ابوجعفر عليه السلام آمد و به ايشان فرمود.

قُم يا حَبيبي.

محبوبم! برخيز.

ايشان عرض كردند: «نمي خواهم اين جايگاهم را ترك كنم!» امام رضا عليه السلام فرمودند: «آري حبيب من!» امام جواد عليه السلام عرضه داشتند:

ص: 491

كَيفَ أَقُومُ وَ قَد وَدَّعتَ البَيتَ وِدَاعاً لَا تَرجِعُ إِلَيهِ.(1)

چگونه برخيزم در حاليكه شما خانه ي خدا را وداعي كرديد كه ديگر به سوي آن باز نمي گرديد.

سپس امام رضا عليه السلام فرمودند: «حبيب من! برخيز» پس ايشان به همراه پدر برخاست.

امام جواد عليه السلام در آينه ي آخرين وداع پدر با بيت وداع خود با او را مي ديد و دلخسته از برخاستن ابا مي كرد. شايد اگر پدر او را به رفتن فرمان نمي داد اندوه فراق، هيچگاه تاب رفتن از حجر اسماعيل را به او نميداد....

از كجا و چگونه وداع كنيم؟

درباره ي جايگاه وداع با كعبه به دو مقام توصيه شده ايم:

اولين جايگاه براي وداع، در خانه ي خداست، چنان كه امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

فَليَكُن آخِرَ عَهدِكَ بِالبَيتِ أَن تَضَعَ يَدَكَ عَلَي البَابِ وَ تَقُولَ: المِسكينُ عَلَي بَابِكَ فَتَصَدَّق عَلَيهِ بِالجَنَّةِ.(2)

آخرين عهد تو با بيت اين باشد كه دستت را بر در كعبه بگذاري و بگويي: خدايا! بنده ي بي نوا بر در توست پس به او عطاي بهشت را صدقه بده.

اما دوّمين جايگاه خداحافظي «حطيم» است، آنگونه كه فرموده اند:


1- بحارالانوار، ج 49، ص 120، به نقل از كشف الغمه.
2- الكافي، ج4، ص 532 .

ص: 492

وقتي خواستي خانه را وداع كني هفت دور به گرد آن طواف كن سپس هر جاي مسجد كه دوست مي داري دو ركعت نماز كن پس نزد حطيم بيا - و حطيم ما بين در كعبه و حجرالاسود است و به پرده هاي كعبه بياويز در حاليكه ايستاده اي پس خداوند را حمد كن و او را ثنا گوي و بر پيامبر صلوات فرست. سپس بگو:

اللَّهُمَّ عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أَمَتِكَ حَمَلتَهُ عَلَي دابَّتِكَ وَ سَيَّرتَهُ في بِلادِكَ وَ قَد أَقدَمتَهُ المَسجِدَ الحَرامَ اللَّهُمَّ وَ قَد كانَ في أَمَلِي وَ رَجَائِي أَن تَغفِرَ لِي فَإِن كُنتَ يَا رَبِّ قَد فَعَلتَ فَازدَد عَنِّي رِضيً وَ قَرِّبني إِلَيكَ زُلفي فَإِن لَم تَكُن فَعَلتَ يَا(1)


1- راوي به امام صادق عرضه مي دارد: «خانه ي خدا را از كجا وداع كنم؟» حضرت پاسخ مي دهند: «نزد مستجار مي آيي، در فاصله ي ميان حجرالاسود و در كعبه، پس از آن جا كعبه را وداع مي كني سپس خارج مي شوي، از زمزم مي نوشي و مي روي» (الكافي، ج4، ص 532، ح 4) پيش از اين در جلد نخست و در بحث از مستجار، بر اساس روايات اثبات كرديم كه ملتزم يا مستجار در پشت كعبه و پيش از ركن يماني قرار دارد. در حاليكه در روايت فوق، مستجار ميان «حجرالاسود و در بيت الله» دانسته شده است. به نظر مي رسد گاه به «حطيم» نيز «مستجار» اطلاق مي شود امّا براي اينكه چنين برداشتي داشته باشيم حتماً نيازمند به قرينه ايم و اين قرينه در روايت فوق وجود دارد. (چنانكه فرموده اند «براي وداع، نزد مستجار مي آيي (ميان حجرالاسود و در كعبه).» حاصل آنكه هر جا تعبير «مستجار» يا «ملتزم» به طور مطلق و بدون قرينه ذكر شد منظور پشت كعبه و نزديك ركن يماني است. پس اصل بر اين است كه «حطيم» و «مستجار» دو بخشي جداگانه اند. امّا اگر بخواهيم در موردي «مستجار» و «حطيم» را يك جا (بين حجرالاسود و در كعبه) بدانيم نيازمند به قرينه روايي هستيم كه در روايت فوق اين قرينه ديده مي شود.

ص: 493

رَبِّ فَمِنَ الآنَ فَاغفِرلِي قَبلَ أَن تَنأي دَارِي عَن بَيتِكَ غَيرَ رَاغِبٍ عَنهُ وَلا مُستَبدِلٍ بِهِ هَذَا أَوَانُ انصِرَافِي إِن كُنتَ قَد أَذِنتَ لي اللَّهُمَّ احفَظني مِن بَينِ يَدَيَّ وَ مِن خَلفِي وَ مِن تَحتِي وَ مِن فَوقِي وَ عَن يَميني وَ عَن شِمَالِي حَتَّي تُقَدِّمَنِي أَهلِي صالِحاً فَإِذا قَدَّمتَني أَهلِي يَا رَبِّ فَلا تَحرِمني وَاكفَني مَثُونَةَ عِيَالِي وَ مثُونَةَ خَلقِكَ.

خدايا من بنده ي تو هستم و فرزند بنده ي تو و فرزند كنيز تو؛ كه او را بر جنبنده ات حمل كردي و در سرزمينهايت سير دادي و او را به مسجد الحرام وارد ساختي، خداوندا آرزو و اميد داشتم كه مرا ببخشايي پس اي پروردگارم! اگر چنان كرده اي بر خشنوديت نكرده اي اي پروردگار من! پس از اكنون گناهانم را برايم ببخشاي؛ پيش از آنكه خانه ام از بيت تو دور شود، در حاليكه نسبت به آن بي ميل نيستم و به جاي آن چيزي را جايگزين نمي كنم. اگر به من اجازه داده اي اينك هنگام بازگشت من است. خداوندا! پس مرا از پيش رو و از پشت سرم و از زير و بالايم و از راست و چپم محافظت فرما تا آنكه مرا به عنوان يك فرد صالح وارد خانواده ام كني، پس اي پروردگار من! هنگامي كه مرا به خانواده ام وارد مي نمايي محرومم نكن و مخارج خانوارم و خلق خود را براي من كفايت كن.

پس از آن، حضرت عليه السلام توصيه مي فرمايند:

هنگام خروج به كعبه بنگر و به سجده بيفت و از خدا بخواه كه از تو بپذيرد و آن زيارت را آخرين عهد تو با بيت الله قرار ندهد. سپس در حاليكه در سجده اي مي گويي:

ص: 494

آئِبُونَ تَائِبُونَ لِرَبِّنا حَامِدُونَ وَ إِلَي اللهِ راغِبُونَ وَ إِلَي اللهِ راجِعُونَ وَ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّم.(1)

ما بازگشتگان به سوي خداييم و توبه گران درگاه او. براي پروردگارمان سپاس گو هستيم و به سوي خدا رغبت كنندگان و به سوي خدا بازگردانده ايم و درود و سلام خدا بر پيامبر و خاندان او باد.

اكنون كه سخن از «وداع» به ميان آمد، دل نينوايي بهانه مي گيرد. از ناي زخمي ناله اي كربلايي مي كشد و خداحافظي با كعبه ي شش گوشه را به ياد مي آورد؛ وداعي كه در آن به اباعبدالله عليه السلام التماس مي كند اين بار آخرين عهد او در زيارت نباشد. وداع گوي بيت، از پروردگار مي خواهد كه باز هم او را به اين مقام شريف بازگرداند. پس چرا زائري كه به محضر شريف تر از كعبه رسيده، چنين آرزويي نكند؟

پس هنگامي كه خواستي او را وداع گويي نزد سر مبارك بايست، در حاليكه مي گريي و بگو:

السَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ سَلامَ مُوَدّيعٍ لا قالٍ وَ لاَ سَئِمٍ فَإِن أَنصَرِف فَلا عَن مَلالَةٍ وَ إِن أَقِم فَلا عَن سُوءِ ظَنِّ بِما وَعَدَ اللهُ الصَّابِرينَ يا مَولايَ لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهدِ مِنّي لِزِيارَتِكَ وَ رَزَقَني العَودَ إلَيكَ وَالمُقامَ في حَرَمِكَ وَالكَونَ في مشهَدِكَ آمينَ ربَّ العالَمينَ.

سلام بر تو اي مولاي من! سلام وداع گويي كه نه كسل است و نه خسته. پس اگر برمي گردم از روي ملال نيست و اگر مي مانم


1- بحارالانوار، ج 99، ص 373.

ص: 495

از روي بدگماني، به آنچه خداوند به صابران وعده داده، نيست. اي مولاي من! خداوند آن زيارت را آخرين عهد من نسبت به زيارت تو قرار ندهد و بازگشت به سويت و اقامت در حرمت و بودن در مشهد تو را روزي ام كند. اي پروردگار جهانيان اجابت فرما! ... سپس از نزد او به قهقرا بيرون رو و هنگام خروج به او پشت نكن و بگو:

السَّلامُ عَلَيكَ يا بَابَ المَقَامِ السَّلامُ عَلَيكَ يا شَريكَ القُرآنِ السَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ الخِصَامِ السَّلامُ عَلَيكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ السَّلامُ عَلَيكُم يا مَلائِكَةَ رَبِّيَ المُقيمينَ في هذَا الحَرَمِ السَّلامُ عَلَيكَ أَبَداً ما بَقيتُ و بَقِيَ اللَّيلُ والنَّهارُ.

سلام بر تو اي در مقام قرب! سلام بر تو اي شريك قرآن! سلام بر تو اي دليل قاطع بر دشمنان، سلام بر تو اي كشتي نجات! سلام بر شما اي فرشتگان پروردگارم كه در اين حرم اقامت گزيده ايد! سلام بر تو تا ابد، تا هنگامي كه من باقي ام و شب و روز بر قرار است.

إِنّا للهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعُونَ وَ لاَ حَولَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ العَلِيِّ العَظيم.(1)

ما از آن خداييم و به سوي خدا باز مي گرديم و حول و قوه اي جز به خداي بلند مرتبه و بزرگ نيست.

به راستي اگر بازگشت به سوي خدا نبود چهره ي كرايه دنيا چه زشت


1- بحارالانوار، ج 101، ص 355، به نقل از مرحوم شيخ مفيد، سيدبن طاووسي و شهيد اول رحمهم اللَّه.

ص: 496

و پوچ مي نمود؟ حال بگو هنگام وداع چگونه اي؟ آيا دور و برت را دشمنان شمشير به دست فرا گرفته اند؟ آيا دود و آتش، آسمان را پيش چشمت سياه كرده؟ آيا پا برهنه و غارت زده بر خاك داغ زده مي دوي؟ آيا حرامزادگان دوره ات كرده اند و از كنار حسين ميرانندت؟ نه، چنان نيست ولي بدان كه با زينب و سكينه ي حسين عليه السلام چنين كردند. وداع آنان افزون بر اشك، به خون و تازيانه، به نعره هاي وحشيانه و شيهه هاي بي رحمانه ستوران نيز آميخته بود. در واپسين ديدار به جاي ضريحي سيمين، بدنهايي بي سر و لگد كوفته را در آغوش فشردند. پس حالِ حرم حسين عليه السلام را در دم خداحافظي مجسم كن؛ بلكه اشك ذره ذرّه آبت كند و نگذارد از اين مصيبت خانه، فاصله گيري!

قبولي حج

پس از پايان يافتن همه ي تكاپوها دلهره اي جان اهل تفقه و تأمل را احاطه مي كند. و آن اينكه آيا اين عبادتشان مقبول درگاه حق متعال افتاده يا نه؟ اگر چنين شده باشد راه براي بارش بركات الهي بر سر زائر، باز شده است. امّا اگر در پذيرش به روي زائر گشوده نگشته باشد همه ي مشقت كشيدن ها به باد فنا رفته و به بن بست رسيده است. به همين خاطر قلب اين گروه همواره در اضطراب است كه آيا خداوند متعال شهر قبولي پاي كارنامه شان مي نشاند يا نه؟ البته اين دلشوره، حاجي را به نوميدي نمي كشاند. او از همان ابتدا متوجه اين نكته ي دقيق بوده. همواره سعي داشته كه مقدّمات اين مقبوليت را فراهم كند. اهتمامش بيش از آنكه به ظاهر عمل معطوف شود در اين ناحيه متمركز بوده است. اين شرايط و مقدّمات در لسان معصومين عليهم السلام به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است. به عنوان نمونه به فرمايشي از امام باقر عليه السلام

ص: 497

مي نگريم كه برخي شرايط قبولي حج را چنين ترسيم فرموده اند:

مَا يُعبَأُ بِمَن يَؤُمُّ هَذَا البَيتَ إِذَا لَم يَكُن فيهِ ثَلاثُ خِصالٍ: وَرَعٌ يَحجُزُهُ عَن مَعاصِي اللهِ تَعاي وَ حِلمٌ يَملِكُ بِهِ غَضَبَهُ وَ حُسنُ الصِّحَابَةِ لِمَن صَحِبَهُ.(1)

به كسي كه قصد اين خانه (كعبه) را نموده اعتنا نمي شود؛ اگر كه سه خصلت نداشته باشد: ورعي كه او را از نافرماني هاي خداي متعالي باز دارد، شكيبايي اي كه بدان خشمش را كنترل نمايد و همنشيني نيكو با آن كس كه همنشينش مي شود.

در اين روايت شريف، سه محور مؤثر قبولي مورد تاكيد قرار گرفته اند كه به طور مختصر به بيان هريك مي پردازيم:

ورع

چنان كه در تعبير امام به چشم مي خورد، نقش «ورع» اين است كه حاجز و مانع فرد از معصيت باشد. اگر انسان در درون خود هيچگونه حد و مرزي براي عمل خود در نظر نميگيرد از داشتن اين ملكه محروم است. اساساً نقش ورع اين است كه راه انسان به نافرماني خدا را مسدود كند، ورع حالتي است كه نميگذارد انسان وارد حريم هاي الهي شود و آنها را هتك نمايد. كسي كه پروايي از گناه كردن ندارد و پرده داري را در اين طريق نمي بيند از اين ويژگي محروم است، نقش ورع «صيانت» از چارچوب هاي دين است.(2) سطح بالاي ورع اين


1- الخصال، ج 1، ص 148.
2- چنانكه امام صادق مي فرمايند: اتقوا الله و صونوا دينكم بالورع: تقوا پيشه كنيد و دينتان را با ورع صيانت كنيد (الكافي، كتاب الايمان و الكفر باب الورع، ح 2).

ص: 498

است كه انسان پيش از رسيدن به مرزهاي سقوط در حرام، در مواضع مشتبه توقف كند.(1) به خود اجازه ندهد كه به لغزشگاه ها و جاهايي كه احتمال غلتيدن در حرام وجود دارد، نزديك شود. هر چه احتمال معصيت كردن بالا رود، موضع گيري چنين كسي پررنگ تر و احتياط او نمايان تر ميشود. تا جايي كه اصولاً وارد برخي از زمينه ها و رفتارها نمي شود براي اينكه دينش سلامت بماند.

ورع يكي از ويژگيهايي است كه اگر در كسي باشد موجب پذيرفته شدن او در بارگاه باري است. به نحوي كه آغوش رحمت پروردگار به رويش باز مي شود. اما اگر فرد بهره اي از آن نداشته باشد اساساً به او اعتنا نمي شود و عملش دردي را از وي دوا نمي كند.

بلكه حتي ممكن است مورد توبيخ و تنبيه الهي هم قرار گيرد. در زمان خلافت دومي مردي در طواف در حال چشم چراني بود كه اميرمؤمنانش سيلي به صورتش زدند. وقتي از آن حضرت به عمر شكايت برده عمر در جواب شكايتش به وي گفت:

ضَرَبَكَ بِحَقِّ اِصابَتِهِ عَينٌ مِن عُيُونِ اللهِ.(2)

چشمي از چشمان خدا، تو را به برخورد شايسته اش زد. در نقل ديگري آمده است كه حضرت به عمر فرمودند: «ديدم كه در


1- چنانكه امام صادق عليه السلام ميفرمايند: اورعُ الناس من وقف عند الشبهه: با ورع ترين مردم كسي است كه در هنگام شبهه (پيش آمدن امور مشتبه) توقف مي كند. (وسايل الشيعه، ج 27، ص 162).
2- بحارالانوار، ج 39، ص 340.

ص: 499

حرم خدا، به حريم خداوند نظر سوء مي كرد.» عمر رو به آن مرد چنين گفت:

اِذهَب وَقَعَت عَلَيكَ عَينٌ مِن عُيُونِ اللهِ وَ حجابٌ مِنٌ حُجُبِ اللهِ تِلكَ يَدُ اللهِ اليُمني يَضَعُها حَيثُ يَشاءُ.(1)

برو كه ديده اي از ديدگان خدا بر تو افتاد و گناه هتك حجابي از حجاب هاي خدا بر گردن تو افتاد. آن دست راست خدا بود كه هر جا بخواهد قرارش مي دهد.

در ايام حج و خصوصاً در هنگام طواف و سعي اهل ورع بيشتر مواظب چشمان و ساير اعضاي بدن خود هستند. چرا كه مرد و زن همراه هم در حالي طوافند. ضمناً بانوان در حال احرامند و عموماً صورتشان باز است. هيچ بعيد نيست كه شيطان در كنار خانه ي خدا انسان را بفريبد و به گناه آلوده كند گناه در حرم خدا، هتك حرمت حرم نيز هست. لذا شيعياني كه انتظار دستگيري مولايشان را دارند خود را در معرض توبيخ او قرار نمي دهند و از حفظ ورع غافل نمي مانند.

البته يك راه براي كسي كه پيشينه ي سياهي داشته وجود دارد و آن «توبه» از كرده هاي پيشين است. امّا توبه اي فايده بخش است كه فرد فاقد ورع را پس از بازگشت از سفر، با ورع كند. توبه اي نيكوست كه بر درخت وجود فرد، ثمره ي شيرين تقوا را بنشاند. چنين روحيه اي پس از حج، نشانه ي اميدوار كننده ي قبولي آن است. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند:


1- بحارالانوار، ج 39، ص 88.

ص: 500

آيَةُ قَبُولِ الحَجِّ تَركُ مَا كانَ عَلَيهِ العَبدُ مُقيماً مِنَ الذُّنُوبِ.(1)

علامت قبول شدن حج، ترك آن گناهاني است كه پيش از حج بنده به انجام آنها اصرار داشته است.

اگر فرد توفيق يابد آنچه مرتكب مي شده را ترك كند به راه ورع قدم نهاده. اگر مسير خود را در زندگي تغيير دهد يعني در مسير به كف آوردن گوهر تقوا قدم برداشته؛ در حاليكه پيش از انجام حج بر برخي گناهان «مقيم» بوده است. تعبير اقامت برگناه، به معناي اصرار بر آن است. كسي كه برگناهي اصرار دارد، آن را بي محابا انجام مي دهد. جنين نيست كه پس از انجام آن پشيمان شود و دست به توبه ببرد. به تعبير ديگر اصرار برگناه داشتن به اين معناست كه انجام گناه براي انسان عادي شود و قبح آن فرو بريزد.(2) اينگونه فرد براي جبران خطاي خود انگيزه اي ندارد يا آنچه را مي كند اساساً «خطا» نمي پندارد. با اين توضيح اگر كسي نسبت به حتي يك گناه اصرار داشته باشد، «مُصرّ» بر گناه تلقي مي شود. چنين كسي مي تواند بر بستر حج، دست به توبه بزند تا در پي آن، اين وادي را به كلي ترك گويد و از اين مرحله براي هميشه بيرون بزند. اگر چنين سعادتي به چنين كسي دست داد خداوند متعال به احترام اين عزم راسخ، حجش را قبول ميكند. اما اگر توبه ي حقيقي ننمود، حجش مردود مي گردد. رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم علامت قبولي حج را بازگشت از گناهان مي دانند و مي فرمايند:


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 165.
2- براي مشاهده ي تفصيلات و مستندات اين بحث مراجعه كنيد به كتاب سلوك منتظران، بخش چهارم، فصل اول.

ص: 501

مِن عَلَامَةِ قَبُولِ الحَجَّ إِذَا رَجَعَ الرَّجُلُ رَجَعَ عَمَّا كانَ عليهِ مِنَ المَعاصي هَذا عَلامَةُ قَبُولِ الحَجِّ وَ إِن رَجَعَ مِنَ الحَجِّ ثُمَّ انهَمَكَ(1) فيمَا كانَ عَلَيهِ مِن زِني أو خِيانَةٍ أَو مَعصِيَةٍ فَقَد رُدَّ عَلَيهِ حَجُّهُ.(2)

از نشانه هاي قبولي حج اين است كه وقتي فرد از حج برگشت از گناهاني كه انجام مي داد برگردد. اين نشانه قبولي حج است و اگر از حج باز گردد، سپس در آنچه بر آن مصر بود - از زنا يا خيانت يا معصيت- مشتاقانه پافشاري كند، پس حجش بر او باز گردانده شده است.

كسي كه پيش از حج تقوايي نداشته و پس از آن نيز از حركت در اين مسير سرباز مي زند نمي تواند خود را حجي واقعي بشناسد. ادامه يافتن شيوه پيشين باعث مي شود كه در قبول شدن حج او ترديد جدي وارد گردد. چنين كسي قاعدتاً مشمول ثواب هاي عظيم وعده داده شده قرار نمي گيرد. عبادت او - اگر خدا با عدلش رفتار نمايد- مورد قبول واقع نمي شود و از التفات پروردگار رئوف محروم مي گردد. با اين تفاصيل - و براساس دو روايت پيشين- مي توان گفت: «شرط قبولي حج، پرهيز از گناهاني است كه فرد بر آنها اصرار ورزيده و به سوي آنها شتافته است.» البتّه اميد است به اين واسطه گناهان ديگري، كه فرد بر آنها مصر نبوده و نيست، هم به فضل الهي بخشوده شود. اين تأكيدها بر پشت كردن به گناهان، نشان مي دهد كه اگر «ورع» مقدمه يا - حدّاقل-


1- انهمك فلان في الامر: جدّ و ثابر فيه برغبةٍ و حرص (المعجم الوسيط، ج 4، ص 995)
2- مستدرك الوسايل، ج 10، ص 166.

ص: 502

ثمره ي حج حاجي باشد، علامت پذيرش عبادت او است. اما اگر با مقايسه ي پيش و پس از حج تحولي در رفتار فرد گناهكار مشاهده نشود حج او به خودش بازگردانده خواهد شد و نصيبي از اين عبادت عظيم نخواهد برد.

نكته ي ديگر آن كه «هر چند ورع، يكي از شروط قبولي عمل است اما در ميان شرايط قبولي نقشي اساسي ايفا مي كند. اگر پايبندي بدان صورت پذيرد، ساير شروط قبولي نيز به صورت حداقلي به دست مي آيند و براي به كمال رساندن آنها تلاش لازم است. اما اگر ورع در ميان نباشد بقيه ي شرايط مجالي براي ظهور و بروز نخواهند داشت.»

به هر طريق بايد در اين مسير با جدّيت و ثبات قدم گام برداشت بايد كار را به فضل الهي واگذار كرد. اين نهايت عنايت خداست كه انسان را به خاطر تك تك گناهانش مؤاخذه نفرمايد و به خاطر آنها دست رد به سينه ي او نزند. به راستي اگر خداوند بخواهد با «عدل» خود با ما برخورد كند بسياري از ما در آزمون «ورع» سر بلند بيرون نخواهيم شد. نخواهيم توانست شرايط قبولي عبادتمان را آنگونه كه بايد ادا كنيم. اينگونه، حج هاي مقبول انگشت شمار خواهند شد. امّا اميدواريم كه خداوند در بررسي حجمان بزرگوارانه از كمبودهاي آن صرف نظر كند. كريمانه آن را پذيرا شود. با ما از در تسامح درآيد و در قبولي عبادتمان سخت گيري نورزد.

حلم

ويژگي ديگري كه دارا بودن آن به عنوان شرط قبولي حج شمرده شده، «بردباري» است. كسي كه از اين فضيلت اخلاقي برخوردار است، غضب خود را مالك مي باشد. در مواقع حساس خود را نگه مي دارد و با

ص: 503

ديگران به مجادله هاي بيهوده نمي پردازد. در سفر حج - به خاطر موقعيت هاي دشوار مواقف آن - مواقع مختلفي پيش مي آيد كه مي تواند شكيبايي انسان را بربايد و فرد را به اظهار نارضايي و برخورد با ديگران وادارد. متأسفانه، گاه در اين سفر الهي افرادي به بهانه هاي پيش پا افتاده - همانند فراهم نبودن امكانات رفاهي - با مسئولان و خدمه ي كاروانها به بگو مگو مي پردازند. اين در حالي است كه توجه ندارند چنين روحيه اي باعث محروميت خودشان از بركات معنوي سفر حج مي شود. افراد حليم دشواري هاي سفر را براي خود تبديل به فرصت مي كنند. اينان با مهار زدن به غضب خود و تحمل كردن افراد و شرايط، موجبات قبولي عبادت خويش را فراهم مي نمايند.

حُسن مصاحبت

سومين ويژگي يك حج گزار مقبول، رفتار نيكو و خلق خشن او در برخورد با همسفران است. اين روحيه در گام اول، خود را در بر خورد نرم و مناسب حال با ديگر زائران نشان مي دهد. در گام بعد در همراهي و همركابي با ديگران خودنمايي مي كند. به عنوان مثال كساني هستند كه به همسفران ناتوان در راه پيمودن ياري مي رسانند، بار و توشه ي همراهان را جا به جا مي كنند، در پذيرايي از آنان و خدمت به ايشان پيشقدم مي شوند، چنين كساني، با ديگران حسن مصاحبت دارند. چه بسا اعمالي مانند اين، بر انجام برخي اعمال مستحبي (همچون قرائت قرآن يا طواف مستحبي) ترجيح داشته باشد. به عنوان مثال در مواردي مصداق حسن مصاحبت با همسفر اين است كه فرد مدتي را براي همپايي با او در بازار اختصاص دهد تا براي خريد سوغات متعارف

ص: 504

همراهي اش كرده باشد. در اين حالت - به شرطي كه معصيتي انجام نشود -او مي تواند براي اين همراهي خود نيز قصد قربت كند. چه بسا كه محروميتش از آن اعمال مستحبي اينگونه جبران شود؛ چرا كه مي خواهد اين ويژگي مهم را براي مقبول شدن عبادتش به كف آورد. اين همراهي را نيز به قصد امتثال امر الهي انجام مي دهد. زائر ژرف انديش حال و ميل خود را ملاك عمل قرار نمي دهد. در درجه ي اوّل رضاي الهي را در نظر مي گيرد. ممكن است در اوج حال معنوي، حسن مصاحبت اقتضا كند كه دست ناتواني را بگيرد يا جا مانده اي را راهنمايي كند. ممكن است فضيلت نماز اوّل وقت در مسجد الحرام را از دست بدهد براي آنكه پرستاري بيماري را كند. ممكن است به محافظت از وسايل ديگران اهتمام كند و خودش آخر سر به انجام اعمال بپردازد و... اينها همه مصاديق رعايت همنشيني نيكو با ديگران است. اگر انسان فريب شيطان را بخورد، از اين امر بنيادين غافل مي شود و شرط پذيرش حجش را از دست مي دهد.

آنچه در اين عنوان گفته آمد بخش اندكي است از روايات وسيعي كه در باب قبولي حج، و عبادت به طور كلي، وجود دارد. بحث تفصيلي پيرامون اين مطلب را به محل مناسب آن وا مي گذاريم.(1)

بازگشت به وطن

پس از آنكه اهل حج از سرزمين اين عبادت عظيم بازگشتند، نيكوست كه برادران ايماني ديگر به حضورشان بشتابند و زيارتشان


1- علاقه مندان مي توانند بحث تفصيلي درباره ي قبولي عمل و عبادت را در بخش چهارم از كتاب «در ضيافت ضريح» بنگرند.

ص: 505

كنند. امام زين العابدين عليه السلام در اين باره مي فرمايند:

بَادِرُوا بِالسَّلامِ عَلَي الحَاجِّ وَالمُعتَمِرِ وَ مُصَافَحَتِهِم مِن قَبلِ أشن تُخالِطَهُمُ الذُّنُوبِ.(1)

بشتابيد به سلام بر حاجي و عمره گزار و دست دادن با آنها پيش از آنكه گناهان با آنها بياميزند.

نيكويي شتاب براي ديدار با حاجي يا عمره گزار بدان خاطر است كه ان شاء الله از گناهانش پاكيزه شده است. هنوز نشاط و سر زندگي عبادت را به همراه دارد. لذا تا پايش نلغزيده مي توان از نورانيتش روشني گرفت چنانكه فرموده اند.

لا يَزَالُ عَلَي الحاجِّ نُورُ الحَجِّ مَا لَم يُذنِب.(2)

همواره نور حج بر حاجي پرتو افكنده است مادام كه گناهي نكند.

اين بهره گيري، البته اجر اخروي و بلكه مشاركت در برخي از اعمال نيكوي حاجي را به همراه دارد. چنانكه امام صادق فرمودند:

مَن لَقِيَ حَاجّاً فَصَافَحَهُ كانَ كَمَنِ استَلَمَ الحَجَرَ.(3)

هركه با حاجي اي ملاقات كند و با اومصافحه نمايد همانند كسي است كه استلام حجر نموده است.

اين اجر مي تواند بيش از ثواب استلام حجر نيز اوج بگيرد. البته به شرطي كه ديدار كنندگان به قصد امتثال امر الهي به تكريم حاجي


1- الكافي، ج4، ص 256.
2- بحارالانوار، ج 99، ص 10، به نقل از محاسن.
3- وسايل الشيعه، ج11، ص 446.

ص: 506

بپردازند. به اين روايت زيبا از رسول خدا بنگريد:

يَا مَعشَرَ مَن لَم يَحُجَّ استَبشِرُوا بِالحَاجِّ وَ صَافِحُوهُم وَ عَظِّمُوهُم فَإِنَّ ذلِكَ يَجِبُ عَلَيكُم تُشَارِكُوهُم فِي الأَجرِ.(1)

اي گروهي كه حج نگزارده ايد به استقبال حاجيان برويد و بشارتشان دهيد و با آنان مصافحه كنيد و بزرگشان بداريد. اين بر شما واجب است تا اينكه با آنان در اجر (عبادتشان) شريك شويد.

تعبير وجوب در اين عبارت شريف نشان مي دهد كه ملاقات و بزرگداشت حج گزاران مستحبّ مؤكد است. تعظيم و بشارت دادن و مصافحه با آنان باعت مي شود قدري از محروميت انسان به واسطه ي بازماندنش از حج، جبران شود. اينگونه، اميد است بخشي از ثواب عبادت حاجي را به فضل الهي به انسان عطا كنند.

اميدواريم خداوند متعال به عظمت مقام روح حج «حضرت سيدالشهدا عليه السلام» ما را از خدمتگزاران واقعي قافله سالار حج قرار دهد، به ديدار آن امير الحاج سعادتمندمان كند و لذت مصافحه و همدمي با آن بشير صبح را عطايمان فرمايد.


1- الكافي، ج 3، ص 264.

ص: 507

فهرست منابع

1 - قرآن كريم

2- آثار اسلامي مكه و مدينه، رسول جعفريان، انتشارات مشعر، تهران، بهار 1384 ه. ش.

3- آراء المراجع في الحج، علي افتخاري گلپايگاني، دارالقرآن الكريم، قم، 1371 ه. ش.

4- آفتاب در غربت: دكتر سيد محمد بني هاشمي، انتشارات حمزه، 1382 ه. ش.

5- احقاق الحق، الشهيد نورالله التستري، چاپ سنگي،

6- ادب الزائر لمن يمّم الحائر، ميرزا عبدالحسين اميني، چاپ سنگي 1362 ه. ق.

7- ادعيه و آداب حرمين، معاونت آموزشي و پژوهشي بعثه، تهران، بهار 1384 ه.ش

8- ارشاد القلوب، حسن بن ابي الحسن ديلمي، انتشارات شريف رضي، 12 14 ه. ق

9- اسدالغابه في معرفة الصّحابه، عزالدين ابي الحسن علي بن ابي الكرم محمّدبن محمّد بن عبدالكريم ابن عبدالواحد الشيباني (ابن الاثير)، دارالكتاب العربي،بيروت.

ص: 509

10 - اعيان الشيعه، السيد محسن الامين، تحقيق و تدريج: حسن الامين، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت.

11-الاحتجاج، احمد بن علي الطبرسي، نشر مرتضي، مشهد مقدس، 1403 ه. ق.

12- الاختصاص، محمّد بن محمد بن نعمان الملقب بالمفيد، كنگره ي جهاني هزاره ي شيخ مفيد، 1413 ه. ق.

13 - الارشاد، محمّد بن محمد بن نعمان، كنگره ي جهاني هزاره شيخ مفيد، قم، 1413 ه . ق .

14 - الاقبال بالاعمال الحسنه، رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن جعفر بن طاووس، دارالكتاب الاسلامية، چاپ سنگي 1367 ه. ش.

15- الامالي، ابو جعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن الطوسي، انتشارات دار انتقافه، قم، 1414 ه. ق.

16- الامالي، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي الملقب بالصدوق، ترجمه ي: آيت الله كمره اي، انتشارات كتابخانه اسلاميه، 1362 ه.ش

17- البلد الامين، تقي الدّين ابراهيم بن علي عاملي كفعمي، چاپ سنگي

18- التوحيد، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصّدوق، انتشارات جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، 1398 ه. ق.

19- الخرانج و الجرائح، قطب الدّين راوندي، مؤسسه ي امام مهدي «عجل الله تعالي فرجه الشريف» قم، 1409 ه. ق.

20- الخصال، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصّدوق، انتشارات جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، 1403 ه. ق.

21-الدّعوات، قطب الدين راوندي، انتشارات مدرسه ي امام مهدي «عجل الله تعالي فرجه الشريف» قم، 1407 ه. ق.

22- الطبقات الكبري، محمّد بن سعد، دار صادر، بيروت.

23- الطرائف، سيد علي بن طاووس حسيني حلي، چاپخانه ي خيام، قم، 1400 ه. ق.

ص: 510

24- العبقري الحسان خلاصه (بركات حضرت ولي عصر عليه السلام)، سيد جواد معلم، انتشارات منتظران ظهور، 1379 ه.ش.

25- العروة الوثقي، سيد محمّد كاظم طباطبايي يزدي، مؤسسة الاعلمي، بيروت، 09 14 ه.ق.

26 - الغيبة، ابو جعفر محمّدبن الحسن بن علي بن الحسن الطوسي، مؤسسه معارف اسلامي، قم، 1411 ه.ق.

27- الكافي، محمّد بن يعقوب كليني، دارالكتاب الاسلاميه، تهران، 1365 ه.ش.

28- الله شناسي، سيد محمد حسين حسيني طهراني، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد، 1417 ه. ق.

29- المحاسن، ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقي، دارالكتاب الاسلامية قم، 1371 ه . ق .

30- المصباح المنير، فيومي، قاهره، المطبعة الاميريه، 1928 ميلادي.

31- المعجم الوسايط، ابراهيم مصطفي و...، المكتبة الاسلاميه، استانبول، 1392 ه_.ق

32- المقنعه، محمدبن محمدبن نعمان بغدادي (شيخ مفيد) كنگره ي جهاني هزاره شيخ مفيد، قم، 1413 ه. ق

33- المناقب، ابن شهرآشوب مازندراني، مؤسسه ي انتشارات علامه، قم 1379 ه . ق .

34- بحارالانوار، محمّد باقر مجلسي، المكتبة الاسلاميه، تهران، 1397 ه. ق.

35-بركات سرزمين وحي، محمّد محمّدي ري شهري، انتشارات دارالحديث، تهران، 1383 ه. ش.

36- بشارة المصطفي لشيعة المرتضي، عماد الدين محمد بن ابي القاسم طبري، انتشارات كتابخانه ي حيدريه نجف اشرف، 1383 ه. ق.

٢٧-تاريخ المدينه، ابن شبه المنيرى، تحقيق فهيم محمّد شلتوت، دارالفكر، قم، 1410 ه_.ق

ص: 511

38- تاريخ حرم ائمّهاي بقيع، محمّد صادق نجمي، انتشارات مشعر، تهران، بهار 1384 ه. ش.

39- تذكرة الفقها، الحسن بن يوسف بن المطهر (العلامة الحلي)، مؤسسه ي آل البيت لاحياء التراث، قم، محرم 1414 ه.ق.

40- تفسير الامام العسكري شد، امام حسن عسكري عليه السلام، انتشارات مدرسه ي امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف، قم، 1409 ه. ق.

41- تفسير العياشي، محمّد بن مسعود عياشي، چاپخانه ي علميه ي تهران، 1380 ه . ق .

42- تفسير علي بن ابراهيم القمي، علي بن ابراهيم القمي، مؤسسه ي دارالكتاب قم، 4. 14 ه. ق.

43- تهذيب الأحكام، ابو جعفر محمّد بن الحسن الطوسى، دار الكتب الاسلامية، 1365 ه.ش.

44- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصدوق، انتشارات شريف رضي قم، 1364 ه. ش.

45-جامع الاخبار، شيخ تاج الدين محمد بن محمد بن حيدر شعيري، انتشارات رضي، قم، 1363 ه. ش.

46- خصائص الحسينيه (اشك روان بر امير كاروان)، مرحوم شيخ جعفر شوشتري، مؤسسه مطبوعاتي دارالكتاب (جزايري)، قم، 1380 ه. ش.

47- در ضيافت ضريح، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، به قلم سعيد مقدس، مركز فرهنگي انتشاراتي منير، چاپ دوم، تهران، 1386 ه. ش.

48-راز پنهاني و رمز پيدايي، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، نشر نيك معارف، تهران، 1384 ه. ش.

49- رجال الكشي، محمّد بن عمركشي، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348 ه. ق.

50- سرزمين يادها و نشانه ها، محمّد وفايي، انتشارات مشعر، تهران، بهار 1384 ه. ش.

ص: 512

51 - سلوك منتظران، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، مركز فرهنگي انتشاراتي منير، چاپ اول، تهران، 1382 ه. ش.

52 - شش گوشه بهشت، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، به قلم سعيد مقدّس، مركز فرهنگي انتشاراتي منير، تهران 1387 ه. ش.

53- صحيفة السجاديه، امام زين العابدين شاه، دفتر نشر الهادي، 1376 ه. ش.

54- صهباي حج، آية الله عبدالله جوادي آملي، مؤسسه ي اسراء، 1384 ه. ش.

55- عدّة الداعي، جمال الدّين، احمد بن محمد بن فهد حلي، انتشارات دارالكتاب الاسلامي، 1407 ه.ق.

56 - علل الشرايع، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي الملقب بالصّدوق، انتشارات كتابخانه ي حيدريه، نجف اشرف، 1386 ه. ق.

57- عوالي اللالي، ابن ابي جمهور احساني، انتشارات سيدالشهداء قم، 1405 ه. ق.

58 - عيون اخبار الرضا عليه السلام، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصدوق، انتشارات جهان، 1378 ه. ق.

59 - غررالحكم، عبدالواحد بن محمّد تميمي آمدي، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه ي قم، 1366 ه. ش.

60-فرج المهموم، سيدبن رضي الدّين علي بن موسي بن جعفربن طاووس، دارالذخائر، قم.

61 - فقه الرضا، منسوب به امام رضا عليه السلام، كنگره جهاني امام رضا عليه السلام، مشهد، 06 14 ه. ق.

62 - فلاح السائل، رضي الدّين ابوالقاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن طاووس، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه ي قم.

63-قرب الاسناد، ابوعباس عبدالله بن جعفر الحميري، انتشارات كتابخانه ي نينوي، تهران، چاپ سنگي،

64-كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه قمي، انتشارات مرتضويه، نجف اشرف، 1356 ه. ش.

ص: 513

65 - كتاب العين، ابي عبدالرحمن الخليل بن احمد الفراهيدي، صدر، 09 14 ه. ق.

66 - كتاب الغيبة للحجة، ابوجعفر محمد بن حسن طوسي، مؤسسه ي معارف اسلامي، قم، 1411 ه. ق.

67- كتاب المزار، محمّد بن محمد بن نعمان الملقب بالمفيد، كنگره ي جهاني هزاره ي شيخ مفيد، 1413 ه. ق.

68 - كرامات الحسينيه، مير علي مير خلف زاده، انتشارات مهدي يار، 1379 ه. ش.

69 - كشف الغطاء، الشيخ جعفر كاشف الغطاء، انتشارات مهدوي، اصفهان.

70- كشف الغمّه، علي بن عيسي اربلي، انتشارات مكتبة بني هاشمي، تبريز،1381 ه. ش.

71- كفاية الاثر، ابوالقاسم علي بن محمد بن علي الخزاز قمي، انتشارات بيدار، قم، 01 14 ه. ق.

72-كمال الدّين، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصدوق، انتشارات دارالكتاب الاسلاميه، قم، 1395 ه. ق.

73 - لسان العرب، العلامة ابن منظور، در احياء التراث العربي، بيروت، 1405 ه . ق .

74- مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نوري (محدّث نوري)، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1408 ه. ق.

75- مصباح المتهجّد، ابو جعفر محمّد بن الحسن بن علي بن الحسن الطوسى، مؤسّسة فقه الشيعة، 1411 ه. ق.

76-معاني الاخبار، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصدوق، مؤسسه ي انتشارات اسلامي وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، 1361 ه. ش.

77 - معرفت امام عصر، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، انتشارات نيك معارف، 1383 ه_.ش

ص: 514

78- معارف و معاريف، سيد مصطفي حسيني دشتي، مؤسسه فرهنگي آرايه، چاپ سوم، تهران، 1379 ه. ش.

79- مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمي، نشر آفاق، 1371 ه. ش.

80 مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني، تحقيق كاظم مظفر، مؤسسه دارالكتاب، قم، 81 مكارم الاخلاق، رضي الدّين حسن بن فضل طبرسي، انتشارات شريف رضي، قم، 12 14 ه. ق.

82 - مكيال المكارم، ميرزا محمّد تقي موسوي اصفهاني، ترجمه ي: سيد مهدي حائري قزويني، برگ شقايق، 1380 ه. ش.

83- مناجات منتظران، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، مركز فرهنگي انتشاراتي منير، تهران، 1386 ه. ش.

84- مناسك حج، آية الله سيد علي سيستاني، دفتر آيةالله سيستاني، قم، 1424 ه. ق.

85 من لايحضره الفقيه، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي الملقب بالصدوق، مؤسسه ي انتشارات اسلامي وابسته به جامعه ي مدرسين حوزه علميه ي قم، 1413 ه. ق.

86-مواعظ شوشتري، آيت الله حاج شيخ جعفر شوشتري، انتشارات نيك معارف، 1374 ه. ش.

87- موسوعة كلمات الامام الحسين، معهد تحقيقات باقرالعلوم، دارالمعروف، قم، ارديبهشت 1374 ه. ش.

88- نعمت آفتاب (از مجموعه ي چهار جلدي آفتاب در غربت)، دكتر سيد محمّد بني هاشمي، انتشارات حمزه، 1382 ه. ش.

89 - نهج البلاغه، السيد الشريف الرضي، نسخه ي صبحي صالح، انتشارات دارالهجرة، قم.

90- وسايل الشيعه، محمد بن الحسن الحرالعاملي، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 09 14 ه. ق.

91 - وفاع الوفاع، سمهودي،

ص: 515

ديگر آثار مؤلف

1- آفتاب در غربت

2- بيعت با مهدي

3- پيمان غدير

4- در ضيافت ضريح - به قلم سعيد مقدّس

5- راز پنهاني و رمز پيدايي

6- راه و رسم پايبوسي - به قلم سعيد مقدّس

7- سلسله درسهاي مهدويت 1- معرفت و بندگي

8- سلسله درس هاي مهدويت 2- منزلت امام

9- سلسله درس هاي مهدويت

3- شناخت امام

10- سلسله درس هاي مهدويت

4- لوازم معرفت

11- سلسله درس هاي مهدويت 5- نعمت امام عليه السلام

12- سلسله درس هاي مهدويت 6- غربت امام عصر

13- سلوك منتظران

ص: 516

14- شبهاي بيقراري - به قلم ايمان روشن بين

15- شش گوشه بهشت - به قلم سعيد مقدّس

16- كتاب توحيد (اثبات صانع)

17- كتاب عقل (3-1)

18-گوهر قدسي معرفت

19- معرفت امام عصر عليه السلام

20- مناجات منتظران (2-1)

ص: 517

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109