سرشناسه : انصاریان، حسین، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور : مادر امام عصر عجل الله فرجه الشریف/مولف حسین انصاریان ؛ ویرایش و تحقیق مرکز تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی .
مشخصات نشر : قم: دارالعرفان، 1388.
مشخصات ظاهری : 35ص.؛م.س. 7/5 x 10/5
شابک : :978-964-2939-32-9 3500ریال
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : انصاریان، حسین، 1323 - -- وعظ
موضوع : محمدبن حسن عجله الله تعالی فرجه الشریف ، امام دوازدهم، 255ق. - -- میلاد
موضوع : نرجس خاتون سلام الله علیها
شناسه افزوده : انتشارات دارالعرفان
رده بندی کنگره : BP10/5/الف82م2 1388
رده بندی دیویی : 297/08
شماره کتابشناسی ملی : 1948259
ص: 1
آنچه انسان را در مسیر پر فراز و نشیب زندگانی از نابسامانی ها محفوظ می دارد و موجب سعادت و سرفرازی و سربلندی او در امتحانات الهی می شود، پژوهش پیرامون علوم الهی و معارف اسلامی و پوشاندن جامه عمل به دستورات بلند ربانی می باشد.
در این خصوص، دست یابی به حقیقت معارف الهی و آشنایی با جایگاه حساس و ویژه آن ها در حیات انسانی، ضروری احساس می شود.
مرکز علمی تحقیقاتی دار العرفان، در راستای اهداف الهی خود، این بار افزون بر استفاده از مطالب پربار و عالمانه دانشمند محقّق حضرت استاد حسین انصاریان، با انتشار گلچینی از متن سخنرانی های معظّم له، از بیان پر حرارت و جذاب سخنرانی های استاد نیز تشنگانِ معارف سراسر نور ائمه اطهار: را بی نصیب نگذاشته و بدون خارج
ص: 2
ساختن متن سخنرانی از قالب گفتاری آن، باب دیگری را برای استفاده از معارف آل الله: و سیراب گشتن از این چشمه پرفیض باز نموده است.
امید که با عنایات خاص اهل بیت عصمت و طهارت: بیش از بیش بتوانیم از زمزم معارف آن ذوات مقدّس سیراب گردیم.
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سی__د الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین
المعصومین المکرمین
ص: 3
درس ها، عبرت ها و پندهایی در ماجرای ولادت وجود مبارک امام دوازدهم عجله الله تعالی فرجه الشریف هست که توجّه به آن درس ها، پندها و عبرت ها، می تواند برای هر انسان خواستارِ کرامت، فضیلت و سعادت مفید باشد.
روایتگر قسمتی از این ماجرا و کسی که در آن نقش مهمی ایفا می کند، مرد معتبری است به نام بُشْر بن سلیمان که عالم بزرگ، محدث خبیر و انسان مطمئن که بزرگان دین ما از او به عنوان صدوق یاد کرده اند، در هزار و چند سال قبل، در عصر غیبت صغری و در کتاب پر قیمت «الغیبة»، این روایت را از او نقل فرموده است.
بشر بن سلیمان، از فرزندان ابوایوب انصاری است؛ این انسان بزرگوار در زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از مکه به مدینه هجرت کرد و در قریة قبا پیاده شد و چند روزی را منتظر ورود اهل بیتشان و
ص: 4
امیرمؤمن علیه السلام شد، در آن چند روز، ابوایوب این مسجد با عظمت قبا را با بنّایی و زحمات خود به پا کرد،
ص: 5
مسجدی که خداوند متعال در سورة مبارکة توبه، این آیه را دربارة آن نازل کرد: « لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوَی مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.» (1)
در این مسجد، مردانی برای عبادت می آیند که عاشق طهارت همه جانبه هستند و خداوند هم عاشق مردم پاک است. آن چند روزی که رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در روستای قبا به سر می برد، افراد زیادی از مردم مدینه به محضر حضرت مشرّف می شدند و درخواست می کردند که به محض این که حضرت صلی الله علیه و آله وسلم به مدینه آمد، به خانه آن ها نزول اجلال کند. پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم جواب مردم را نمی داد که من به خانة شما می آیم یا نمی آیم. تا این که روزی که پیغمبر وارد مدینه شد، فرمود: راه را بر شتر من باز بگذارید. این شتر در هر خانه ای که زانو زد، من به آن خانه وارد می شوم. شتر پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم کنار
ص: 6
درب خانة ابوایوب انصاری زانو به زمین زد. در ابتدای ورود پیغمبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله وسلم به مدینه، آن جا برای حضرت، محلّ زندگی، عبادت، مناجات و تبلیغ دین شد. این نشان می دهد که خانة پاک و صاحبخانة پاک، مورد توجّه خدا، پیغمبر و امام معصوم است؛ چنان که وقتی حضرت رضا علیه السلام وارد نیشابور شد، در آن روزگاری که شهر نیشابور شهر فوق العاده آبادی بود، هر یک از مردم نیشابور اصرار داشتند که حضرت علیه السلام به خانة آن ها بیاید؛ ولی ایشان مانند جدّ بزرگوارش، پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم ، به مردم فرمود که مَرکب من را آزاد بگذارید تا کنار درب هر خانه ای که زانو زد، تا زمانی که من در نیشابورم، محلّ اقامتم در همان خانه باشد. مردم هم راه را برای مَرکب حضرت باز گذاشتند، و مَرکب آمد در یک محلة قدیمی فقیر نشین نیشابور و کنار درب منزل پیرزنی زانو زد. تا زمانی که امام علیه السلام در نیشابور اقامت داشت، در خانة همین پیرزن بود. برای خدا، انبیاء و ائمه، مرد یا زن، فقیر یا غنی، مطرح نیست. آنچه در پیشگاة مقدس پروردگار ارزش دارد، همین پاکی
ص: 7
و طهارتی است که در قرآن کریم مطرح است؛ پاکی دل، پاکی اخلاق، پاکی عمل و پاکی مال.
هر کسی که پوشیده به این چهار پاکی و این چهار طهارت باشد، نظر پروردگار، نظر انبیاء، نظر ائمة طاهرین: به اوست، هر چند پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و یا امام غایب باشند، ولی آن شخص و آن خانه، مورد توجّة معنوی پیغمبر و امام است؛ به عبارت بهتر می شود گفت که این شخص و خانة او، محلّ طلوع نور پیغمبر و امام است؛ قلب او، محلّ طلوع امام است؛ خانة او محلّ طلوع نور امام است؛ این خانه همان خانه ای است که در روایات بسیار مهم ما وارد شده که شب ها این خانه ها برای ملائکة آسمان ها می درخشند، به مانند پرنورترین ستاره ای که برای مردم روی زمین، می درخشد((1)) ، و این نور همان نور پاکی و نور طهارت است.
طهارت خانه، منوط به طهارت مال و طهارت مواد خانه، از حرام است، و طهارت انسان، منوط به طهارت قلب، اخلاق و عمل او، از زشتی های مربوط به هر یک از آن ها است.
ص: 8
این طهارت، عامل محبوبیت است: «وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.» در سورة بقره در آیة دویست و بیست و دو، همین معنا را داریم: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ.»
این بشر بن سلیمان، از فرزندان چنین انسان پاکی است که هم خودش مورد نظر پیغمبر بود و هم خانه اش؛ یعنی خانه اش هم با طهارت بود. این طهارت آثارش را در نسل انسان هم ظاهر می کند، و امام باقر علیه السلام می فرماید: «کَسْبُ الْحَرَامِ یَبِینُ فِی الذُّرِّیَّة.» (1)
بشر بن سلیمان که پاکی را از جدش ابوایوب انصاری به ارث برده، در این روایت می گوید: من در خانه بودم که درب را زدند. خودم دم درب
ص: 9
آمدم و آن را باز کردم. دیدم خادم وجود مبارک حضرت هادی، امام علی نقی، امام دهم علیه السلام ، است.
ص: 10
او به من گفت: بشر! حضرت هادی علیه السلام شما را خواسته است. گفتم: سمعاً و طاعاً. آدم پاک، مطیع منابع فیض است و آدم ناپاک، از منابع فیض اطاعت ندارد. ناپاکی که موجب می شود او اطاعت نداشته باشد، کبر و خود بینی او است. حجاب تکبّر و استکبار نمی گذارد که انسان به اطاعت از خدا، انبیاء و ائمه طاهرین برخیزد: «وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ»(1). کبر، آلودگی است؛ کبر ناپاکی است و مانع اطاعت از خدا، انبیاء و ائمة طاهرین: می باشد.
بشر در ادامه می گوید: به محض این که کافورِ خادم به من اعلام کرد، وجود مبارک امام هادی علیه السلام شما را می خواهد، من دوان دوان رفتم که به حضور حضرت برسم. خدمت حضرت نشستم و امام علیه السلام به من فرمود: محبت خانوادة ما در قلوب شما و پدران شما بوده است. عجیب است که حضرت علیه السلام فرمود که این محبت را فرزندان این خانواده، از پدرانشان به ارث برده اند. معلوم
ص: 11
می شود که معنویات هم به ارث برده می شود. اگر من معنویت داشته باشم، آن معنویت تا حدی به فرزندان من به ارث می رسد. اگر من فاقد معنویت باشم، فرزندان من هم از من ارث معنوی نمی برند، مگر این که خداوند متعال به علتی عنایتی به من فرماید و قلبم ظرف معنویت بشود. حالا ممکن است یا در برخورد با استاد الهی، یا در برخورد با یک دوست الهی، یا در برخورد با یک کتاب، و یا در برخورد با یک حادثه که شاید هم به چشم نیاید، برای ما چنین اتفاقی بیافتد. ما دربارة حضرت سیدالشهداء علیه السلام همین معنای ارث را در زیارت وارث می خوانیم:
ص: 12
«السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ إِبْراهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُوسی کَلِیمِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ عِیسی رُوحِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِیبِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ فاطِمَةَ الزَّهْراء.»
به راستی، امام حسین علیه السلام چه چیزی از انبیای گذشته ارث برده؟ حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام تمام معنویات انبیای خدا را به ارث برده است. این ارث، ارث مالی نیست. همان طوری که پروردگار عالم در قرآن می فرماید، این قرآن ارث من است، و بعد هم بیان می کند که چه کسانی این قرآن را به ارث می برند: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا.» (1)
کسی که قرآن را از خدا به ارث ببرد، به کجا می رسد؟ به مقام قرب و مقام لقا.
معلوم می شود محبت و ولایت اهل بیت:و پیغمبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله وسلم ارثی معنوی است که بر پدران و مادران واجب شرعی و اخلاقی می باشد که این محبت و مودت را به فرزندانشان منتقل کنند. آن ها باید بکوشند که فقط خانه به ارث نگذارند؛ فقط مال و پول به ارث نگذارند. بالاترین ارثی که
ص: 13
از یک پدر یا مادر برای فرزندانش می تواند بماند، مودت و محبت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت:است. این
ص: 14
وظیفه پدران و مادران است که فرزندانشان را با این مجالس آشنا کنند؛ با قرآن کریم آشنا کنند؛ گاهی خودشان بنشینند و با فرزندانشان دربارة این که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت:، کشتی نجات در دنیا و آخرت هستند، صحبت کنند تا به تدریج این مودت و محبت به ارث داده بشود و دل، جان، مشاعر و سینة فرزندان از شربت بی نظیر مودت و محبت اهل بیت:پر شود. این سخن را امام هادی علیه السلام به بشر بن سلیمان فرمود که شما از گذشتگانتان مودت و محبت ما را گرفتید و از آن ها به ارث بردید. بعد حضرت فرمود، شما که دارای مود ّت و محبت نسبت به ما هستید؛ مورد اطمینان ما اهل بیت: هستید. این مقام، مقام خیلی بزرگی است که در این دنیا با این همه جاذبه های مادی، امام معصوم به انسانی اطمینان کند و بگوید من نسبت به اسرارم، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به اموالی که سهم امام است، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به شیعیانم، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به دنیا و آخرت مردم، به تو اعتماد دارم؛ یعنی یک شیعه باید این حد به کمال برسد. آنان انسان را با مال، با جان، با قیافه، با حوادث اجتماعی و با پدیده ها و مسایل خانوادگی
ص: 15
امتحان می کنند و به این راحتی کسی مورد اعتماد امام واقع نمی شود. انسان باید از کوران امتحانات و ابتلائات سالم بیرون بیاید و خودش را به پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه: نشان بدهد که عیب قابل توجّهی در من نیست تا ائمه:به انسان اعتماد کنند تا از پس پردة غیبت، به خاطر اعتمادشان، مقامی معنوی را در اختیار انسان بگذارند. بعد امام هادی علیه السلام فرمود: بشر! از میان همة دوستان، برای سِرّی ناگفته، تو را انتخاب کردم؛ چون من می دانم، تو این خبر و این سِرّ را به احدی نمی گویی. بشر می گوید: عرض کردم، تسلیم هستم. بعد حضرت علیه السلام قلم مبارکش را برداشت و به خط ترکی رومی، روم شرقی که همین منطقة ترکیه و دامنة جبال آرارات بود، به زبان و به خطّ آن ها، نامه ای را نوشت و آن را در بسته تحویل من داد و دویست و بیست درهم هم پول به من داد که پول قابل توجّهی بود و سپس به من فرمود: فردا از سامرا به جانب بغداد حرکت می کنی و وسط روز، در گذرگاة رود فرات می ایستی. آن جا، وکیلانِ خریدی از طرف بنی عباس و جوانان پولدار اعراب
ص: 16
کنار معبر ایستاده اند و کشتی ها، و بلم ها و زورق هایی، به آن جا می آیند و پهلو می گیرند و وکلای خرید بنی عباس و جوانان عرب برای خرید کنیز می آیند؛ چون در آن بلم ها و در آن کشتی ها کنیزان اسیری هست که مسلمانان آن ها را با پول می خرند. شما آن جا مواظب باش. مرد کنیز فروشی به نام عمر بن یزید با بلم می آید و پهلو می گیرد. در میان کنیزان او، کنیزی است که دو لباس حریر بر تن اوست و یک رو انداز را هم بر خود انداخته. هر کسی می آید او را بخرد، این کنیز قبول نمی کند. به هر قیمتی که می خواهند او را بخرند، او قبول نمی کند. کسی آمد که او را به قیمت سیصد دینار طلا بخرد، این کنیز به او گفت، اگر ثروت تو به اندازة ثروت سلیمان علیه السلام باشد و حشمتت هم به عظمت حضرت سلیمان علیه السلام برسد، من نخواهم گذاشت که عمر بن یزید من را به تو بفروشد. من باید خودم خریدارم را پیدا کنم. یک امتیاز این کنیز، آن است که نمی گذارد، خریداری به او دست بزند، مثلاً بین کنیزان برود و دست بر روی شانه اش بگذارد و بگوید، من این کنیز را می خواهم. اگر کسی حتی به یک قدمی اش برسد، او فریاد
ص: 17
می زند. این فریاد، به خاطر عفت، پاکی و طهارتش است؛ یعنی برای پاکی فریاد می زند؛ برای این که خطر می خواهد به عفت و ناموسِ مملکتی نزدیک بشود. در چنین موقعیتی باید همه داد بزنند؛ آن هم فریادی که خطر را براند و دور کند و سیطرة خطر را بشکند؛ یعنی نگذارید دست نامحرمی به ناموس مسلمان ها برسد و حتی لباسش را لمس کند.
این کنیز نمی گذارد، نه کسی به او نزدیک شود، و نه کسی به لباسش دست بزند، و نه کسی هم او را بخرد. هرگاه چنین شود، او فریاد می زند و از خود دفاع می کند. این ها علایم این کنیز است.
بشر بن سلیمان می گوید، من نامه و پول را برداشتم و همان روزی که وجود مبارک حضرت هادی امام علی النقی علیه السلام فرمود، رفتم تا به کنار معبر فرات رسیدم. تمام جریاناتی را که امام برایم تعریف کرده بودند، من به چشم خود دیدم. امام علیه السلام ، دفتر آفرینش و مصداق این آیه قرآن است: «وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ» (1)
ص: 18
«امام مبین»، غیر از امام معصوم چه کسی است؟ همه چیز را خداوند در وجود امام معصوم شماره کرده است؛ امام به تنهایی کتاب آفرینش است، کتاب نفسی پروردگار. طبق قرآن، ما سه کتاب در این عالم داریم: کتاب تکوین، کتاب تشریع و کتاب نفسی. در وجود امام هم خطوط کتاب تشریع ثبت است و هم خطوط کتاب تکوین. وگرنه او امام نبود؛ پیشوا نبود؛ واجب الاطاعه نبود؛ بلکه او مثل بقیه، فردی معمولی بود. دیدم که این کنیز دارد تمام برنامه هایی را که امام هادی علیه السلام فرموده بود، اجرا می کند. عمر بن یزید گفت، خانم! تکلیف من چیست؟ شما که همة مشتری ها را داری رد می کنی؟
گفت، من به انتخاب خودم باید مشتری انتخاب کنم. اگر من را به غیر چنین کسی بفروشی، آن خریدار ضرر می کند؛ چون من خودم را می کشم و هلاک می کنم؛ یعنی به قیمت جانت هم که شده، جایی که نباید قرار بگیری، قرار نگیر.
ابن زیاد به میثم تمار پیشنهاد بیزاری از امیرمؤمنان علیه السلام را داد. میثم گفت، جایگاه بیزاری،
ص: 19
جای من نیست. ابن زیاد گفت، می دهم بر سر همان داری که تو را بر آن به صلیب کشیده ام، دست و
ص: 20
پایت را قطع کنند. گفت، دست ها و پاهایم را قطع کن، اما جایی که داری من را به آن دعوت می کنی، جای من نیست؛ جایگاه انسان، ایمان است؛ کرامت است؛ عفت است؛ سداد است؛ درستی است؛ سلامت است؛ من را به آن جایی دعوت می کنی که جای من نیست. هر چند به قیمت جانم تمام بشود، به چنین جایی نمی آیم و چنین پیشنهادی را قبول نمی کنم.
کنیز گفت، اگر من را به کسی که من انتخاب نکردم بفروشی، من خود را هلاک می کنم. بشر می گوید: من خودم جلو آمدم و به عمر بن یزید گفتم، من نامه ای دارم که آن را یکی از بزرگان نوشته است؛ از این که امام علیه السلام به من فرموده بود، من به تو اطمینان دارم و می خواهم سری را به تو بگویم، می دانستم که نباید اسم امام علیه السلام را ببرم؛ چون مأمورین مخفی بنی عباس به دنبال این بودند که حداقل تا می توانند جلوی به وجود آمدن امام دوازدهم را بگیرند، و حداکثر هم به دنبال این بودند که اگر ایشان به وجود آمد، با پی جویی او را نابود کنند. خیلی باید آدم مورد اعتماد امام معصوم
ص: 21
باشد که سِرّ را فاش نکند. بشر گفت، این نامه را یکی از بزرگان نوشته و اخلاق، رفتار، کردار و وضع خود را در این نامه توضیح داده است. اگر اجازه می دهی، من این نامه را به این کنیز هم بدهم که بخواند تا با خواندن اوصاف صاحب نامه، اگر دلش خواست، حاضر شود به او فروخته شود. عمر نامه را گرفت و به آن کنیز داد. کنیز نامه را باز کرد.
گوش می خواهد ندای آشنا
آش__نا دان_د ص_دای آشنا (1)
کنیز کلمه به کلمة نامه را در زیر چادر عصمت و عفت نگاه کرد و مثل ابر بهار اشک ریخت، و بعد به عمر بن یزید گفت، من را به صاحب همین نامه بفروش.
بشر می گوید، وارد قیمت شدیم تا بالاخره هر دو نفرمان بر سر قیمت دویست و بیست درهم توافق کردیم، و به همان دویست و بیست درهمی که
ص: 22
وجود مبارک حضرت هادی علیه السلام به من مرحمت کرده بود، کنیز را به من فروخت.
برادران مؤمن و شیعه! اعتماد تا کجا؟ که امام هادی علیه السلام به یک مرد غریبة تنها بگوید، به بغداد برو و کنیز جوانی را بخر و او را برای من به سامرا بیاور؛ چون امام می داند که این مرد، نه نگاه به این کنیز می کند، و نه سخن اضافه ای با او می زند؛ یعنی یک شیعه باید نسبت به یک زن بیگانه و غریبه، این گونه باشد، نه اهل نگاه، و نه اهل سخن گفتن اضافه. این خواستة امام علیه السلام است؛ خواستة پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم است؛ خواستة پروردگار است: «قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ.... وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ». (1)
نسبت به این وضع
ص: 23
موجود که ما داریم، خدا و پیغمبر و ائمه: راضی نیستند. نسبت به این تماس با با نامحرم، نسبت به این وضع پارک ها، نسبت به این وضع فرودگاه ها، نسبت به این وضع اتوبوس ها، نسبت به این وضع تاکسی ها و نسبت به این وضع مغازه ها که در آن ها رعایت محرم و نامحرمی نمی شود، و نسبت به این وضع ناهنجار که گروهی از زنان و دختران با مو و روی باز و گاهی هم با بدن باز و با نمایش زینت های شان، در جامعه ظاهر می شوند. خدا، انبیاء و ائمه راضی نیستند؛ چرا که این برنامه ها مبدأ تولید انواع گناهان و مفاسد است و سبب در هم شکسته شدن پایه های اساسی خانواده و جامعه، و ازدیاد طلاق و کثرت گناه می گردد.
بشر می گوید: به آن کنیز گفتم، خانم! شما صاحب این نامه را شناختید که حاضر شدید به او فروخته شوید؟ گفت: مگر هنوز ایمانت کامل نیست و در دلت نسبت به معرفت به فرزندان انبیاء اشکال داری. من کنیز نیستم و پادشاه زاده هستم. اسم من ملیکا است و دختر یشوآ فرزند سلطان روم شرقی هستم، و مادرم از فرزندان حواریونی است که به شمعون بن صفا، وصی حضرت عیسی علیه السلام ، منتسب هستند. داستان من داستان ساده ای نیست. بشر بن سلیمان! امام زمان تو را بی علت به دنبال
ص: 24
بردن من نفرستاده است. من حکایت بسیار عجیبی دارم که آن را برایت نقل می کنم، و آن را نقل کرد تا این نقل بماند و به ما برسد و ما هم از این داستان پندها ، عبرت ها و درس ها بگیریم: «لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِی الْأَلْبَابِ».(1) جاهلان از این حکایت ها درس نمی گیرند و تنها عاقلانند که از آن ها درس می گیرند: «لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِی الْأَلْبَابِ.» (2)یوسف: 111.(3)
خانم ماجرا را چنین نقل کرد: پدربزرگم که سلطان روم بود، من را که سیزده سالم بود وخیلی هم برایش عزیز بودم و نوة مورد علاقه اش بودم، صدا زد و گفت: دخترم! می خواهم زمینة ازدواج تو را با برادرزاده ام فراهم کنم.
پدربزرگم قصر را زینت کرد و تخت مهمی را گذاشت و می خواست پسر برادرش را بر بالای آن بنشاند. از سیصد نفر از علمای مسیحی، هفتصد نفر از بزرگان قوم و چهارهزار نفر از اشراف، اعیان و سرشناسان پایتخت هم برای این بر تخت نشستن برادرزاده اش
ص: 25
دعوت کرد و بعد او را آوردند و بر روی تخت نشاندند. همین که او بر آن تخت نشست، پایه های تخت از هم در رفت و سرنگون شد و پسر برادرش افتاد. کشیشان و رهبانان مسیحی به پدربزرگم گفتند، ما فکر می کنیم در این برنامه نحوستی باشد. پس ما را آزاد کن که برویم. پدربزرگم مخالفت کرد و دوباره پایه های تخت را برپا کردند و تخت را آماده نمودند. همین که پسر برادرش را بر روی تخت گذاشتند، همة صلیب هایی که منحرفان مسیحی ساخته و کنار آن تخت چیده بودند، ریختند و دوباره پایه های تخت از هم جدا شد و پسر برادرش هم افتاد. مجلس را جمع کردند. همه از این اوضاع متعجّب بودند. پدر بزرگم خیلی متأثر و ناراحت به درون دربار رفت. شب شد و من خوابم برد. در عالم خواب، جد مادری ام، شمعون بن صفا را دیدم که با انسانی الهی به نام محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله وسلم ، پیغمبر با عظمت اسلام، رو به رو شده است. او به جد مادری من گفت، من آمد ه ام از این دختر که از نسل تو است، برای فرزندم خواستگاری کنم. بعد فرزندش را نشان داد و اسمش را برد و گفت، او امام حسن عسکری علیه السلام است. عیسی بن
ص: 26
مریم علیه السلام به شمعون بن صفا، جد مادری ام گفت، به این وصلت رضایت بده که عزت و شرف خانوادگی تو در این وصلت است.
من در این جا بر روی کلمه ای اصرار کنم و رد بشوم: با خانواده ای ازدواج بکنید که باعث عزت و شرف شما باشد.
در آن عالم رؤیا، عیسی مسیح علیه السلام به شمعون بن صفا گفت، این ازدواج را بپذیر که این پیوند مایة عزت و شرف است. پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم پول کلانی را که نمی خواست مهر کند و کاخ هم که نمی خواست به عروس و داماد بدهد. مسیح علیه السلام که عزت و شرف را در پاکی ها می دید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»(1). گفت، قبول دارم. پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به مسیح علیه السلام فرمود، من خودم عقد این پسر و دختر را می خوانم، و سپس خطبة عقد را خواند و من از خواب بیدار شدم. از آن وقت من غرق در تعجّب هستم که این چه خوابی بوده؟ من از ترس کشته شدن، بیم داشتم که ماجرای خوابم را برای پدر و پدربزرگم بگویم و در
ص: 27
خودم آن را پنهان نمودم. بعد از این خواب، عشق دیدار حضرت عسکری علیه السلام تمام وجود مرا فراگرفت و من از خوردن و آشامیدن بازماندم و بدنم ضعیف شد و به شدت بیمار گشتم. در شهر های روم، پزشکی نبود، مگر این که پدربزرگم او را برای درمان من آورد، ولی آن ها از درمان من مأیوس شدند. روزی پدربزرگم به کنار تختخوابم آمد و گفت، عزیز دلم! تو هر چیزی بخواهی، من آن را برای تو فراهم می کنم. گفتم: پدر بزرگ! دلت می خواهد مسیح و مریم علیه السلام به من نظری کنند و من را شفا دهند. گفت، آری، عزیزم! مریضی ات زندگی همة ما را به هم زده. گفتم، شما تعدادی اسیر مسلمان در زندان هایتان دارید، آن ها را آزاد کنید تا من شفا داده شوم؛ یعنی اگر می خواهید مریض هایتان معالجه شوند، غیر استفاده از دوا، کار خیر هم بکنید؛ گرفتاری را نجات بدهید؛ زیر بغل افتاده ای را بگیرید؛ مشکل یک مشکل دار را حل کنید، چنین کار هایی در علاج بیمار شما مؤثر است.
پدربزرگم که به آزادی اسرا اقدام نمود، حالم خوب شد و کمی توانستم غذا بخورم. بعد از چهار
ص: 28
شب، خواب دیگری دیدم. این بار دیدم که دو خانم آمدند و در دو طرفم ایستادند. یکی از آن ها، مریم سلام الله علیها ، مادر عیسی علیه السلام ، بود و دیگری هم فاطمة زهرا سلام الله علیها ، دختر پیغمبر اسلام. تا حضرت زهرا سلام الله علیها را شناختم، دامانش را گرفتم و گفتم، خانم! اگر من را برای پسرتان عقد کردید، پس پسرتان کجاست؟ چرا نسبت به من وفاداری نمی کنید و به من جفا می نمایید؟ فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند، پسر من به تو چه جفایی کرده؟ گفتم، تنها یک شب من او را پیش پدرتان پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم دیدم و تا حالا دیگر او را ندیده ام. این پسر کیست و چرا به خواستگاری من نمی آید؟ فاطمه زهرا سلام الله علیها به من فرمود، این امر علت دارد. پرسیدم: علتش چیست؟ ایشان فرمود، علتش این است که تو مشرک هستی و در آیین غلطی به سر می بری. هر چشمی که نمی تواند امام عسکری علیه السلام را ببیند. گفتم: چکار کنم تا او را ببینم؟ حضرت فرمود، شهادتین را بگو و از آلودگی شرک و آلودگی آیین غلط مسیحیت پاک شو:
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند
ص: 29
پاک شو اول و پس بر آن پاک انداز(1)
در خواب، من با تمام وجودم، به دست حضرت زهرا سلام الله علیها مسلمان شدم. بعد حضرت به من فرمود، از فردا شب به بعد، هر شب پسرم به تو سر می زند. دیگر، از فردای آن شب، امام عسکری علیه السلام را در خواب می دیدم. یک شب امام عسکری علیه السلام را خواب دیدم که به من فرمود، ملیکا! به زودی بین پدربزرگت و مسلمان ها جنگی می شود، سه و چهار نفر از زنان دربار را انتخاب کن و بعد برو خود را به لشکر مسلمان ها نزدیک کن. مسلمان ها می آیند تو را دستگیر می کنند و به بغداد می آورند. ما کسی را به بغداد می فرستیم تا تو را بیاورند. این داستان من بود.
ص: 30
بشر می گوید: وقتی خانم ملیکا را به سامره آوردم و او به خانة حضرت هادی علیه السلام وارد شد، در
ص: 31
اولین باری که در بیداری چشم این انسان والا به امام هادی علیه السلام می افتد، حضرت به او می گوید، نرجس، و او را به اسم اصلی اش صدا می زند. بعد از او می خواهد بنشیند و به او می گوید که آیا دلت می خواهد در اولین برخوردت این مبلغ پول را به عنوان هدیه و چشم روشنی به تو بدهم، یا این که مژده ای را به تو بدهم. خوش به حال قلب هایی که از پول آزاد است. نرجس گفت: یابن رسول الله! پول نمی خواهم و مژده را می خواهم. حضرت علیه السلام فرمود: به تو مژده می دهم که آن کسی که در عاقبت، تمام دنیا را پر از عدل و داد می کند، بعد از آنی که پر از ظلم و جور شده، از تو به دنیا می آید. تو این قدر پیش خدا ارزش پیدا کرده ای که ظرف وجود تو، شایستگی تربیت کردن پرچمدار عدل جهانی را دارد. او که نتیجة همه انبیاء و امامان است، از رَحِم تو به دنیا می آید. بعد حضرت فرمود، خواهر، حکیمه خاتون! بیا ایشان همان خانمی است که دربارة او به تو می گفتم. او را ببر و حلال و حرام خدا را به او یاد بده. عبادت ها را به او یاد بده؛ یعنی اگر می خواهید ظرف وجودتان، شایستگی
ص: 32
منابع فیض حق را پیدا کند، عبادت خدا کنید و رعایت حلال و حرامش را بنمایید. (1)
حکیمه خاتون یک روز آمد و به برادرش حضرت هادی علیه السلام گفت: این دختر همة تعالیم دین را یاد گرفته است و به زیبایی هم خدا را عبادت می کند. بعد حضرت فرزندش، امام حسن عسکری علیه السلام ، را صدا زد و به او فرمود: پسرم! این دختر، لایق آن شده که من او را برای تو عقد کنم. سپس او را برای امام عسکری علیه السلام عقد کرد و پس از گذشت مدتی، حضرت نرجس سلام الله علیها به شوهرش، امام عسکری علیه السلام ، گفت: به من مژده شده بود که من حامله می شوم، ولی چرا چنین نشدم؟ حضرت به او فرمود: شما الان حامله هستی، ولی حاملگی ات، مثل حاملگی مادر موسی است. این سرّ خداست که در شکم تو می باشد. این حجت خدا و بقیة الله است. هر چشمی نباید او را ببیند و هر گوشی نباید صدایش را بشنود تا شب پانزده شعبان که به منزلة شب قدر است. در شب پانزدهم، امام عسکری علیه السلام فرمود: امانت خدا امشب بی درد به
ص: 33
دنیا می آید ؛ یعنی با خدا، پیغمبر و امامان بسازید که همه دردها علاج است. بی درد به دنیا می آید. نیمه شب بود که حضرت حجت عجله الله تعالی فرجه الشریف به دنیا آمد. مادرش می گوید، به محض این که حضرت از بدن من جدا شد، صدایش در آمد: اشهد ان لا اله الاالله و ان جدی رسول الله، و همین طور ادامه داد و شهادت داد به امیر مؤمنان علیه السلام ، به حضرت مجتبی علیه السلام ، به حضرت سیدالشهداء علیه السلام ، به زین العابدین علیه السلام ، به امام باقر علیه السلام ، امام صادق علیه السلام ، به موسی بن جعفر علیه السلام ، به حضرت رضا علیه السلام ، به حضرت جواد علیه السلام ، به حضرت هادی علیه السلام و به پدر بزرگوارش و به عنوان امامان واجب الاطاعة به آنان سلام کرد. بعد امام عسکری علیه السلام گفت: او را پیش من بیاورید. در همان آغوش اول، امام علیه السلام به شانة فرزندش نگاه کرد و دید بر شانه اش این آیه مهر خورده: «وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ ».(1)
ص: 34
خدایا! ما را از شیعیان واقعی امام زمان قرار بده. خدایا! ما را مورد محبت امام عصر قرار بده. خدایا! به احترام امام زمان عجله الله تعالی فرجه الشریف اسرائیل را نابود کن و مسلمان ها را پیروز فرما.دین ما، کشور ما را از حوادث حفظ فرما و دختران و پسران ما را از شرّ فرهنگ غرب در امان و محفوظ بدار.
ص: 35