سرشناسه : انصاریان، حسین، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور : آشنایی با کرامات اهل بیت علیهم السلام /مولف حسین انصاریان ؛ ویرایش و تحقیق مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی.
مشخصات نشر : قم : دارالعرفان، 1388.
مشخصات ظاهری : 35 ص.؛21×12س م.
شابک : 3500 ریال:978-964-2939-24-4
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : انصاریان، حسین، 1323 - -- وعظ
موضوع : کرامت -- جنبه های مذهبی -- اسلام
رده بندی کنگره : BP10/5/الف82آ5 1388
رده بندی دیویی : 297/08
شماره کتابشناسی ملی : 1948587
ص: 1
آنچه انسان را در مسیر پر فراز و نشیب زندگانی از نابسامانی ها محفوظ می دارد و موجب سعادت و سرفرازی و سربلندی او در امتحانات الهی می شود ، پژوهش پیرامون علوم الهی و معارف اسلامی و پوشاندن جامۀ عمل به دستورات بلند ربانی می باشد .
در این خصوص ، دست یابی به حقیقت معارف الهی و آشنایی با جایگاۀ حساس و ویژۀ آن ها در حیات انسانی ، ضروری احساس می شود .
مرکز علمی تحقیقاتی دار العرفان ، در راستای اهداف الهی خود ، این بار افزون بر استفاده از مطالب پربار و عالمانۀ دانشمند محقّق حضرت استاد حسین انصاریان ، با انتشار گلچینی از متن سخنرانی های معظّم له ، از بیان پر حرارت و جذاب سخنرانی های استاد نیز تشنگانِ معارف سراسر نور ائمه اطهار : را بی نصیب نگذاشته و بدون خارج ساختن متن سخنرانی از قالب گفتاری آن ، باب دیگری را برای استفاده از معارف آل الله : و سیراب گشتن از این چشمه پرفیض باز نموده است . امید که با عنایات خاص اهل بیت عصمت و طهارت : بیش از بیش بتوانیم از زمزم معارف آن ذوات مقدّس سیراب گردیم .
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی
ص: 2
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سی__د الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین
المعصومین المکرمین
کتاب خدا می فرماید : «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ» (1) این قرآن جز یک منبع یادآورِ حقایق عالم ، یادآورِ احکام الهی ، یادآورِ حلال و حرام خدا ، یادآورِ سرگذشت گذشتگان برای عبرت گیری مخاطبان و یادآورِ مسائل بعد از مرگ برای جهانیان ، نیست .
ص: 3
«إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ . »(1)تکویر:27.(2) : این کتاب ، یک منبع کامل هدایت ، یک منبع کامل موعظه ، یک منبع کامل پند ، یک منبع کامل عبرت و درس آموزی ، و یک منبع کامل قوانین زندگی است . اما برای چه کسی ؟ این قسمت خیلی مهم است : «لِمَن شَاءَ مِنکُمْ أَن یَسْتَقِیمَ» (3) : برای کسی که بخواهد در صراط مستقیم حق قرار گیرد ، این منبع اثر بخش است : «لِمَن شَاءَ مِنکُمْ أن یَسْتَقِیمَ . » این خواستن شما ، خیلی مهم است و آن ، خواستن شما به صورت فوق العاده است ، و آن ، خواستنی است که موتور حرکت شما برای پذیرش این منبع ، و به اجرا گذاشتن برنامه های این منبع است ، امّا اگر کسی در دنیا ، به اختیار خودش ، این منبع را نخواهد ، چه سودی از این منبع عایدش می شود ؟ باید گفت ، هیچ سودی از این منبع به او نمی رسد . در آخرت هم از شفاعت این کتاب بهره ای نمی برد ؛ چون این کتاب در قیامت شفاعت کنندة ردة اول است : «فَاِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفِّعٌ» .
این سخن پیغمبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله وسلم است که منابع روایی شیعه و سنی این روایت را نقل کرده اند . (4)
ص: 4
حالا اگر کسی بخواهد این خواستة مثبت را که اگر ارایه به غیر خدا ، به غیر انبیاء ، به غیر ائمه : و به غیر قرآن بشود ، یا اصلاً برآورده نمی شود ؛ چون غیر این منابع ، قدرت برآوردن این خواسته های مثبت را کسی ندارد ، یا اگر برآورده بشود ، در حدّ کاملی برآورده نخواهد شد :
دست حاجت چو بری ، پیش خداوندی بر
که کریم است و غفورست و رحیمست و دود
کرم__ش ن_امتن_اه_ی ، ن_عم_ش ب__ی پایان
هیچ خواهن__ده ازی__ن در نرود بی مقصود (1)
ص: 5
آن منابعی را هم که خودش برای برآوردن خواسته ها قرار داده ، کار خودش را انجام می دهند ، مثل قرآن ، مثل انبیاء ، مثل ائمة طاهرین : . این جا آدم باید عاقلانه کار کند ؛ یعنی تمام خواسته های مثبتش را ببرد درِ خانه خدا ؛ ببرد درِ خانه انبیاء ؛ ببرد درِ خانه ائمه : ؛ ببرد در پیشگاة قرآن مجید . به اذن الله این منابع مسئولند که خواسته های مثبت بشر را برآورده کنند .
ص: 6
خیلی این مسأله عظیم است . نمونه ای از قرآن را برای تان بگویم . قرآن شرک را «ظلم عظیم» می داند ؛ یعنی کسی بیاید در کنار پروردگار ، یک قدرت دیگری را قایل بشود و بگوید ، به صورت مستقل کار به دست این شریک در قدرت خدا هم هست . چیزی را عَلَم بکند ، حالا یا بت جاندار را ، یا بت بی جان را ، این کار ظلم عظیم است : «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» (1). این یک آیه است . «إِنَّ اللَّهَ لاَیَغْفِرُ أن یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِکَ لِمَن یَشَاءُ»(2) : در قیامت هر گناهی را هر کس می خواهد پیش من بیاورد ، من آن را می بخشم ، ولی شرک را نمی بخشم : «إِنَّ اللَّهَ لاَیَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ . »(3) این سخن را که گفتم ، در قیامت است ؛ چون در دنیا تا آدم مهلت دارد ، شرک قابل آمرزش است ؛ چنان که قبل از بعثت انبیاء ، درصد بالایی از مردم مشرک بودند . آن هایی از مشرکان که متدیّن گشتند ، آمرزیده شدند«إِنَّ اللَّهَ لاَیَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِکَ لِمَن یَشَاءُ» (4)
ص: 7
، این سخن ، موضع خداوند نسبت به شرک است . حالا همین خدا با این موضع گیری سخت ، چه در برابر خود شرک که گفته است : ظلم عظیم است ، و چه در این که گفته من شرک را نمی آمرزم . حالا شما بگو خدایا به کبریائت بر نمی خورد ، مشرکین را هم بیامرز . نه ارادة ازلیش تعلّق گرفته به این که بعد از مردن ، هیچ مشرکی را نبخشد . معلوم می شود ، مشرک خیلی مورد نفرت خدا است . حالا همین خدا ، در سورة توبه به پیغمبر : می گوید ، که اگر لحنش را نگاه کنید ، لذّت می برید . آدم دلش می خواهد برای چنین
خدایی بمیرد ، از بس که این خدا خوب است : «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ» (1)
ص: 8
: و حبیب من ! اگر مشرکی که دچار ظلم عظیم و گناهی است که من او را نمی بخشم ، از تو درخواست پناهندگی کرد ، اوقاتت تلخ نشود و چهره ات در هم نرود ، «وَ إِنْ أحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأجِرْهُ» (1) : بلافاصله درخواست پناهندگی او را قبول کن و بگذار بیاید . آغوش خودت را باز کن ، و به خانه ات راهش بده ؛ در مسجد راهش بده . الآن است که ما می گوییم ، مشرک و یهودی به داخل مسجد نیایند ، اما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پروردگار فرموده بود ، ای پیامبر ! درِ خانه ات و مسجد من را بر روی همه باز
ص: 9
بگذار . چون من خواستة همه را می توانم اجابت کنم و من خدایی نیستم که کسی بیاید بگوید چیزی به من عطا کن ، و من بگویم ، ندارم ، «فَأجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَیَعْلَمُونَ . » (1) : بگذار بیاید و از این زبان نرم تو ، کلام خدا را بشنود و معالجه شود و برگردد .
پروردگار خواستة مثبت احدی را رد نمی کند . انبیاء هم مسئولند که رد نکنند . ائمة طاهرین هم مسئولند که رد نکنند . آنان چه سفره ای برای ما انداخته اند ، که ما خودمان هم نمی دانیم ، و نمی فهمیم ؟
ص: 10
امیرمؤمنان علیه السلام پس از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خیلی زجر کشید . عبارت «خیلی» که می گویم ، یعنی واقعاً و بدون مبالغه ، «خیلی» . بگذارید از قول خودشان که به تواتر از ایشان رسیده ، بگویم . هنگامی که شنید کسی داد می زد : «اَنَا مَظْلُومٌ» : من ستمدیده ام . به او فرمود : «هَلُمَّ فَلْنَصْرِخْ مَعَاً فَاِنِّی مَا زِلْتُ مَظْلُومَاً» : بیا با هم فریاد کنیم که من همواره مظلوم بوده ام . امام با این کار ، هم ناراحتی او را تسکین داد و هم مظلومیت خویش را اعلام فرمود که من از زمان مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تا هم اکنون مظلوم واقع شده ام ، و نیز در سخنی فرمود : پروردگارا قریش را رسوا ساز که مرا از حقم ممنوع ساختند و خلافتم را غصب نمودند ، و نیز از آن حضرت علیه السلام رسیده : من همیشه تحت فشار حکومت استبداد بوده ام و از آنچه حقم بود و سزاوار آن بودم ، ممنوع گشتم .
ص: 11
در اواخر حکومتش ، وقتی که پیاپی برایش خبر می آوردند که لشکر معاویه بر شهرها دست یافته اند ، آن حضرت از سستی یاران خود در جنگ با دشمنان و مخالفتشان با فرمان و تدبیرش ، دلتنگ و آزرده گردید و این چنین رنج علی علیه السلام به اوج رسید . حضرت در حالی که از شدت اندوه دلتنگ شده بود و می نالید ، بر منبر مسجد کوفه رفت و در انتهای سخنان عتاب آلودش به کوفیان گفت : «فَأبْدِلْنِی بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِی شَرّاً مِنِّی اللَّهُمَّ مُثْ قُلُوبَهُمْ کَمَا یُمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ»(1) : خدایا ! علی را از این مردم بگیر و یکی
دیگر را به این ها بده . مردم کوفه ! شما از بس که مرا اذیت کردید ، دعا می کنم که خدا دل هایتان را بساید ؛ مانند : نمکی که در آب ساییده شود .
ص: 12
مالک اشتر در روز روشن دید که کنار درختی علی علیه السلام تک و تنها نشسته و زار زار دارد گریه می کند . گفت : علی جان ! برای چی گریه می کنی ؟ فرمود : از دست مردم ، به اندازة ریگ ها و تک تک پشم هایی که روی بدن گوسفندان است ، به من ظلم شده است . دلم را آب کردید ، خدایا ! من را بگیر . مالک ! امان از دست مردم ، زبان مردم ، قضاوت مردم ، تهمت مردم ، سستی مردم .
ص: 13
با این همه ، همین مردم ، روزی آمدند و در خانه اش را زدند . او که دم درب آمد ، آن ها گفتند : باغ ها ، زراعت هایمان دارد می سوزد ، آخر تو پیش خدا آبرو داری ، دعا کن تا باران بیاید .
فکر می کنید این علی با مردم چه کار کرد ؟ آیا گفت : به به ، الان روز تلافی است . مردم نامرد ! چشمتان کور ؛ رنج ببرید . نه ، چنین نبود و او آنان را از کرم خویش مأیوس نکرد . حضرت سرش را به داخل خانه برگرداند و حسن و حسین علیه السلام را صدا کرد و از آن ها خواست دعاهای طلب باران را بخوانند . همین که آن دو از دعا کردن فارغ شدند ، به امر خداوند متعال ، آسمان شروع به باریدن کرد . (1)
ص: 14
در روایات است که به طور کلی گریه از اثربخش ترین عبادات است که هیچ پیمانه و وزنی نمی تواند ارزش آن را بسنجد .(1)
یک گریه در قرآن است که خداوند دربارة آن می فرماید : « أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ»(2)عارفان به من ! از دو چشمانشان ، مانند دو چشمۀ آب ، اشک می ریزد . این گریه ، گریة وصل به خداست . دومین گریه ای که کنار گریه برای خدا ، از
بزرگ ترین گریه هاست ، گریه برای اباعبدالله الحسین علیه السلام است . این گریه را هم خدا انتخاب کرده . چکارش می شود کرد ؟ به چه کسانی داده ؟ به شما . چیزی را از شما گرفته و این گریه را داده است ؟ نه ، آن را مجانی به شما داده ، بهشت مجانی ، آمرزش مجانی ، شفاعت مجانی . چرا مجانی ؟ چون کریم است . یکی که از او چیزی می خواهد ، نمی تواند به او عنایت نکند . نمی تواند کسی به کریم بگوید که او بخل می ورزد . بخل در حریم کریم راه ندارد . نمی شود دربارة کریم مطلق چنین گفت ؛ چنانکه دربارة کرم حاتم که - یک قطره از ده ها اقیانوس بی کران کرم خداوند هم نیست- ،
ص: 15
بخل راه نداشت و به همین جهت حاتم وقتی که مرد با آنکه مشرک بود در عین حال پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به او احترام می کرد . همیشه از او ذکر خیر می کرد . وقتی که در جنگ با قبیلة طی ، دختر حاتم اسیر شد . هرچند پسر حاتم توانست به شام فرار کند . وقتی دختر حاتم به اسارت به مدینه آورده شد ، به پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت ، یا رسول الله ! من دختر حاتم هستم . پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : «اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فِی وَلَدِهِ»(1) : باید احترام پدر در فرزندش حفظ شود . پس فرمود : تو آزادی . گفت من این آزادی را نمی خواهم . پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : اگر مدینه بمانی ، به کنیزی می برندت . گفت : نه ، اگر می خواهی من را آزاد کنی ، بقیه را هم آزاد کن . پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : بقیه هم آزادند .(2)
ص: 16
در آن زمان ها ، جوانی برای ازدواج با دختری به خواستگاری رفته بود . پدر که با رئیس قبیله ای جنگ و دشمنی داشت ، به این پسر گفت : مهریة دختر من ، سر بریدة حاتم است . جوان هم گفت که من می روم و برایت این سر را می آورم . او به قبیلۀ بنی تیم ، قبیلة حاتم ، رفت . از یکی پرسید که خیمة حاتم کجاست ؟ آن فرد که خود حاتم بود ، بی آن که خود را معرفی کند ، آن جوان را به چادرش برد و به او گفت : جوان ! اهل کجا هستی ؟ جوان گفت : متعلّق به فلان قبیله ام . حاتم گفت : این جا برای چه چیزی آمدی ؟ گفت : خواهشی از حاتم دارم . حاتم گفت : خواهشت چیست ؟ جوان گفت : نمی توانم به شما بگویم و باید خودش را ببینم . سِر است . حاتم گفت :
من امینم و سخنت را برای هیچ کس نقل نمی کنم و من می توانم دردت را دوا کنم . چی می خواهی ؟ جوان گفت : خودش را باید ببینم . حاتم گفت : فرض کن خودش من هستم . این قدر این جوان محبت دید تا بالاخره به قول ما فریب محبت را خورد و راز خود را به حاتم گفت : راستش این است که من عاشق دختری شدم و خانواده اش او را به من نمی دهند مگر این که سر بریدة حاتم را به عنوان مهر پیش آن ها ببرم . حاتم به او گفت : حالا تو مسافری و خسته ای ، بنشین تا من شربت و نانی بیاورم تا میل کنی ، شب که شد ، من تو را راهنماییت می کنم که بتوانی بی سر و صدا سر حاتم را بُبری و با خودت بَبری . نیمه شب ، حاتم جوان را بیدار کرد و کاردی به دست او داد و گفت : اگر مشکل تو با سر من حل می شود ، این کارد و این هم سر من . چه اشکالی می شود به حاتم گرفت ، جز این که باید گفت او کریم بود ، و مقتضای کریم بودن این است . حاتم که دید جوان در انجام خواستة خود تعلّل می کند ، به او گفت : چرا بلند نمی شوی ؟ جوان گفت : من از آن دختر ، بلکه از همة دنیا گذشتم ، حیف است که به شما تلنگری بخورد ، تو باید سالم بمانی .
ص: 17
ما هم در شب جمعه به در خانه کریم مطلق رفته و می خوانیم : «یَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیَِّةِ یَا بَاسِِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ یَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِیَّةَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَیْرِ الْوَرَی سَجِیَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا یَا ذَا الْعُلَی فِی هَذِهِ الْعَشِیَّةَ»(1) ، البته ، منهای دو گریه ای که گفته شد و در واقع عطیه هایی از جانب کریم مطلق اند ، گریه در مصیبت عزیزان را هم به ما اجازه داده اند ، تا حدی که به جزع و فزع نرسد . به جزع و فزع که رسید ، دیگر خوب نیست فرد گریه کند (2)
ص: 18
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیٍ» ، این فقره از دعای کمیل به ما می گوید ، تمام انسان هایی که دارای سلسلة خواسته های مثبت اند ، باید این خواسته ها را پیش کریم ببرند و آبروی شان را پیش بخیل نبرند ؛ این خواسته ها را پیش افراد محدود نبرند . اصلاً پیش کسی نبرند ؛ چرا که خداوند متعال آن همه منبع کرم برای ما قرار داده است . برای درک این منابع کرم ، چند قضیه برای تان نقل می کنم .
شب جمعه ساعات رحمت الهی است . به خدا قسم ! این مطالبی را که من می گویم ، از روی اعتقاد می گویم . به خدا قسم ! من جبری مسلک نیستم . من اعتقادم نسبت به عمل انسان ، همانی است که ائمه : فرمودند . من جبری مسلک نیستم ، اما خود خدا کارهایی را می کند که ظاهرش به شکل اختیار ماست . به خدا قسم ! این لباس سیاه را خود او به ما پوشانده است . به خدا قسم ! این اشک را خود او جاری کرده است . ما و گریه برای ابی عبدالله علیه السلام ؟ ما کی هستیم ؟ او کریم است و این از کرم اوست . چه کار می کند این کریم ؟ این قضیه را پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم برای تان نقل می کند . حضرت صلی الله علیه و آله وسلم می فرماید : شب معراج ، رفیق و همسفر من ، امین وحی ، جبرئیل علیه السلام بود . از جمله جاهایی که او من را بُرد و گرداند ، بهشت بود ؛ بهشتی که در قیامت آشکارش می کنند .
ص: 19
در حال گشتن ، دو قصر را دیدم نماکاری یکی از این قصرها ، از رنگ سبز بود و نماکاری یکی دیگر از این ها از رنگ قرمز . به امین وحی گفتم ، این دو قصر متعلّق به چه کسی است ؟ خیلی با ارزشند . جبرئیل علیه السلام گفت : یکی از آن ها متعلّق به حسن علیه السلام تو است و یکی هم متعلّق به حسین علیه السلام توست . گفتم : چرا به این رنگ ها ؟ گفت : امّا حسن علیه السلام تو را زهر سختی می دهند و او به مرگ طبیعی نمی میرد و در هنگام مرگ رنگش به سبزی می گراید ، اما حسین علیه السلام تو ، در خون خودش می غلطد . خدا خواسته این دو نشانه را حفظ کند .(1)
ص: 20
پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به محض این که به این شکل خبر شهادت حسن و حسین علیه السلام خود را شنید ، زار زار در معراج گریه کرد . خطاب رسید حبیب من ! گریة تو برای من سخت است ، گریه نکن ! گریه نکن ! گفت : خدایا ! این محبت به بچه ها را مگر خودت به آدم نمی دهید ؟ دلم می سوزد . دربارة کریم دارم می گویم . گفت : حبیب من ! اگر دلت می خواهد نسوزد ، من پروندة شهادت حسن و حسین علیه السلام تو را ببندم و در برابرش ، تو نباید در قیامت به یک نفر از امتت کار داشته باشی . از کلّ آن ها خودم حساب می کشم و از شفاعت دیگر خبری نیست و ما با هم معامله می کنیم . جواب را ببین . پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت : مگر می شود که من دارا باشم و در قیامت از دارایی ام به فقیری ندهم . گفت خدایا ! اگر نور دو چشمم ، زهرا سلام الله علیها ، هم با این دو تا بچه کشته بشود ، شفاعت مرا از امّتم نگیر !
ص: 21
ما این جا باید ثابت قدم بمانیم و پیش خدا بمانیم که او هر خواستة مثبت ما را برآورده می کند . پیش پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و پیش علی علیه السلام بمانیم . کنار درِ خانه زهرا سلام الله علیها بمانیم . پیش اباعبدالله علیه السلام بمانیم . به آن ها اجازه دادند همۀ مشکلات ما را حل کنند ؛ خواسته های مثبت ما را برآورده کنند .
در خرابۀ شام نشسته اند . روز است و هر کسی در گوشه ای سر به دیوار دارد و آرام آرام دارد گریه می کند . خانمی که خیلی با ادب هم بود ، یک دیگ بزرگ غذا آورد و آرام پرسید : بزرگ شما کیست ؟ زینب کبری علیه السلام آمد .
ص: 22
و گفت : چکار دارید ؟ آن زن گفت : مقداری غذا آوردم . زینب کبری سلام الله علیها خیلی آرام فرمود : قانون دین ما صدقه گرفتن را بر ما حرام کرده . آن زن گفت : خانم ! این صدقه نیست ؛ بلکه نذر است . من در اصل اهل شام نیستم . من بچة چهار ساله بودم که مریض شدم . لمس شدم . همان طوری ماندم و معالجه نشدم . یک روز مادرم با عصبانیت به پدرم گفت ، این گوشت افتاده را بردار و ببر در خانة علی ، یا بگو دمی بزند تا او خوب بشود یا بمیرد به خانه نیاید .
ص: 23
خانم ! خدا امید هیچ مادری را ناامید نکند . من را برد و روی خاک کوچه خواباند و در زد . علی آمد و در را باز کرد . پدرم گفت : آقا ! مادرش خیلی ناراحت است و من نمی خواهم مزاحم شما بشوم . گفت : یا بمیرد یا خوبش کنید . پدرم که این سخن را به حضرت علیه السلام گفت ، او سرش را به داخل خانه برگرداند و صدا زد : حسین من ! بیا . خانم ! آن وقت حسین علیه السلام پنج سالش بود که آمد دم درب . علی علیه السلام به او گفت : پسرم ! خدا بنا ندارد نَفَس تو را برگرداند . نگاهی به این بچه بینداز و خوبش کن . خانم ! حسین علیه السلام نگاهی به من کرد و من الآن پنجاه سال است که دارم زندگی می کنم .
ص: 24