سرشناسه:انصاریان، حسین، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور:بر بال اندیشه/حسین انصاریان.
مشخصات نشر:قم: دارالعرفان، 1383.
مشخصات ظاهری:710 ص.:جدول.
فروست:آثار استاد حسین انصاریان؛ 5.
شابک:47000 ریال:964-94738-5-8
وضعیت فهرست نویسی:فهرست نویسی توصیفی
یادداشت:نمایه.
یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.
شماره کتابشناسی ملی:1180322
ص :1
ص :2
ص :3
ص :4
ص :5
ص :6
ص :7
ص :8
ص :9
ص :10
ص :11
ص :12
ص :13
ص :14
ص :15
ص :16
ص :17
ص :18
ص :19
ص :20
ص :21
ص :22
اندیشمندان اسلامی برای پاسداشت فرهنگ اهل بیت و علوم آن انوار هدایت از ابتدای عصر امامت امیر مؤمنان علیه السلام در حدّ توان و در خور زمان با وجود مشکلات و سختی های فراوان به هر نحوی که توانستند خدمتی بکنند در این راه فرو گذار نکردند.
عده ای با حفظ احادیث عده ای با تدریس عده ای با سخنرانی عده ای با تفسیر و تبیین آثار اهل بیت بصورت تألیف و گروهی تنها با گردآوری کلمات آنها به استحکام و بقاء این مکتب خدمات فراوانی نمودند.
یکی از فعالیتهای بسیار زیبای اندیشمندان اسلامی از دیر باز تنظیم مقالات در تبیین فرهنگ آل اللّٰه بوده است.
این حرکت که در عصر اخیر گسترش بسیار و موازن این گسترش به جهت نوع کار تناسخ مبحثی در جوامع علمی و دانشگاهی و حوزوی در تبیین و گسترش فرهنگ اهل بیت حتی در خارج از مرزهای ممالک اسلامی داشته است.
اکنون که قلمرو علم و گستردگی بسیاری پیدا کرده است و حرکتهای ضد
ص:23
دینی در سه قرن اخیر بخصوص در جامعه غربی بیشتر شده است.
طرح علوم و فرهنگ اهل بیت:و تبیین آن ضروری تر می نماید.
به هر وسیله و به هر دستاویز و در هر قالب باید این حرکت گسترش پیدا کند.
در این رهگذر اندیشمند فرزانه حضرت استاد حسین انصاریان که در زمینه های گوناگون برای این هدف از هیچ تلاشی فرو گذار نفرموده اند در این زمینه نیز قلم را«بر بال اندیشه»های اسلامی چرخانده و مقالاتی چند با موضوعاتی متنوع به رشته تحریر در آورده اند مقالاتی متقن عمیق و عالمانه که در نوع خود تبیینی روشن از بخششی از فرهنگ اهل بیت علیهم السلام است.
این مجموعه توسط توسعه تحقیقاتی دار العرفان جمع آوری سپس تنظیم و ویرایش گردید ناگفته نماند که پاورقی های این مجموعه مربوط به ویراستار می باشد.
این اثر با توجه به این که برگرفته شده از قلم عالمانه استاد می باشد در نوع خود اثری قابل استفاده برای بیین موضوعات مطروحه در هر مقاله خواهد بود.
امید است برای اهل تحقیق درسی برای ورود به علوم اهل بیت و برای اهل حال و عمل شرابی از زمزم معارف آن اللّٰه باشد.
ص:24
ص:25
ص:26
جستاری در مسئله خودشناسی بنا بر نقل قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام،ریشه و اساس بسیاری از فضایل و برجسته گی های اخلاقی«خودشناسی»است.
اگر انسان خود را بشناسد و به موقعیت عالی خود پی ببرد و بداند که کیست و در کجاست و به کجا می رود،به بسیاری از حقایق پی برده و در ساختن شخصیت خود،نهایت کوشش و فعالیت را خواهد نمود.
انسان با شناخت خویش به این نتیجه می رسد که باید دارای چه آراستگی هایی باشد و از چه برنامه هایی دوری نماید؛و نیز به این معنی پی خواهد برد که کمالش در چیست و سقوطش بسته به چه عواملی است.
انسان با خودشناسی می تواند به کمبودهای خویش آگاه شده و به امراض روحی و فکری خود علم پیدا کند،و می فهمد که دارای چه خلأهایی است؛ بنابراین به دنبال جبران کمبودها،علاج امراض و پر کردن خلأهای درونی خود برخواهد آمد.
مسئله خودشناسی آن قدر مهم است که امیر مؤمنان علیه السلام آنان که در مقام خودشناسی هستند را ستوده و می فرماید:
رَحِمَ اللّٰهُ امْرءً عَرَفَ قَدْرَهُ وَ لَمْ یَتَعَدَّ طَوْرَهُ (1).
ص:27
«خدا مشمول رحمت قرار دهد کسی را که اندازه و قدرش را بشناسد و قدم از مرزش فراتر ننهد».
و در روایت دیگر فرموده است:
رَحِمَ اللّٰهُ امْرِءً اعَدَّ لِنَفْسِهِ وَ اسْتَعَدَّ لِرَمْسِهِ وَ عَلِمَ مِنْ ایْنَ وَفِی ایْنَ وَ الی ایْنَ (1).
«خدا رحمت کند کسی را که برای خود عوامل سعادت ابدی فراهم می کند و برای زندگی عالم بعد مهیا می شود و رحمت خدا باد بر انسانی که بداند از کجا آمده و در کجا آمده و به کجا خواهد رفت».
برتری و والایی،اعتبار و قیمت،ارزش و اهمیّت انسان مسئله ای نیست که اثباتش احتیاج به استدلال و برهان داشته باشد.
موقعیّت و جایگاهی که این مخلوق شگفت انگیز در میان موجودات جهان دارد،محلّ ایراد نیست و وضوح و روشنی اش مانند نور خورشید بر همگان آشکار است.
تصوّر نکنید که این ارزش و برتری،قیمت و اعتبار،و عظمت و والایی،در ارتباط با شکل و یا جسم اوست ! !
زیباتر و پرقدرت تر از انسان از نظر جسمی در میان مخلوقات فراوان است اتفاقاً از نظر صورت ظاهر،اسکلت استخوانی و بدن مادی،انسان یکی از معمولی ترین مهمانان خانه شگفت انگیز آفرینش است.
ص:28
قرآن مجید که بیان کننده واقعیّات مادّی و معنوی است می فرماید:
«فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنٰا إِنّٰا خَلَقْنٰاهُمْ مِنْ طِینٍ لاٰزِبٍ» (1).
«پس از منکران معاد بپرس:آیا آفرینش آنان سخت تر و دشوارتر است یا آنچه [ مانند فرشتگان،آسمان ها،زمین،کوه ها و...] آفریده ایم ؟ [ به یقین آفرینش آنان کاری ناچیز است چون ] ما آنان را از گِلی چسبنده آفریده ایم».
و در جای دیگر می فرماید:
«أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمٰاءُ بَنٰاهٰا* رَفَعَ سَمْکَهٰا فَسَوّٰاهٰا» (2).
«آیا آفریدن شما [ پس از مرگ ] دشوارتر است یا آسمان که او آن را بنا کرد ؟ سقفش را برافراشت،پس آن را درست و نیکو قرار داد ؟»
«کاپیتن»یکی از بزرگترین دانشمندان علم هیئت،پس از اندازه گیری های دقیق به این نتیجه رسیده است که 40 بیلیون ستاره منظومه کهکشانی،در فضای عدسی شکل (سمکها) پراکنده است که قطر آن مساوی با صد هزار،و ضخامت آن مساوی با ده هزار سال نوری است...خورشید،ماه و منظومه سیارات وابسته به آن،در قسمت محیطی این فضای عدسی شکل و نزدیک به سطح استوا و در فاصله سی هزار سال نوری از مرکز آن جا دارد...
ص:29
فاصله«شعری»تا زمین 52/000 بیلیون میل است،و نور که در ثانیه ای 186/000 میل راه پیمایی می کند،برای طی کردن این فاصله هشت سال وقت لازم دارد،ولی شعری از ستارگانی است که به طور نسبی نزدیک به زمین قرار گرفته است (1).
و نیز نوشته اند:کهکشان ما نسبت به دیگر کهکشان ها،چون لکّه ابر کوچکی است.نزدیکترین کهکشان ها به آن سحابی«المرئة المسلسله»است که ضخامت آن 70/000 سال نوری و دارای صد میلیارد ستاره است.
سحابی«الجبار»را که با دوربین های نجومی توانسته اند مشاهده کنند،قطر ستاره درون آن 160/000/000/000/000 کیلومتر است.
در فراخنای فضا،سحابی هایی پراکنده شده اند که تاکنون دورترین آنها به ما 500 سال نوری تخمین زده شده و به وسیله تلسکوپ«مونت ویلسون»که از قوی ترین دورنماهای کنونی است عکس برداری شده،و در فاصله این سحابی و ما 100 میلیون کهکشان دیده شده است.
از آنجا که وسایل تحقیقات کیهانی،جدید و ابتدایی است و از جهت دیگر زمین و منظومه شمسی و کهکشان ها و همه اجرام سماوی با سرعت های مختلف و گوناگون در حرکتند و با محدودیت ذهن بشر که خود و منظومه شمسی و کهکشانی که در آن به سر می برد،به اندازه ذره ای هم نیست؛این محاسبات نمی تواند مبیّن وضع واقعی آسمان ها باشد.
شنیدستم که هر کوکب جهانی است جداگانه زمین و آسمانی است
زمین در جنب این افلاک مینا چو خشخاشی بود در قعر دریا
تو خود بنگر کزین خشخاش چندی سزد تا بر غرور خود بخندی
ص:30
آری ! عظمت،موقعیّت،برتری و ارزش انسان را در ناحیه جسم و شکل ظاهر نمی توان محاسبه کرد،و از قدرت جسمی و مادّی او در برابر عظمت خلقت به هیچ عنوان نمی توان سخنی به میان آورد،که در این ناحیه انسان بسیار ضعیف و بسیار کوچک است و آن قدر نیست که بتوان برایش حسابی باز کرد، و اگر انسان از تماشای عظمت خلقت چشم بپوشد و جهان،این دریای شگفت انگیز و پر از عجایب را نادیده گرفته و به تعبیر بهتر فراموش کند و به صورت ظاهر و جسم مادّی،و به قدرت مالی و رزمی ناچیز خود مغرور شود و دچار خودبینی گردد،به بدترین رذایل آلوده گشته و تا میدان کفر انا رَبَّکُمُ الْاَعْلٰائی پیش خواهد رفت.و آن وقت است که با وزش بادی،یا جرعه آبی،یا پشّه ناتوانی،باد دماغش را خالی می کنند و پوزه اش را آن چنان به خاک می مالند که تا ابد از جای برنخیزد،و گند بی آبرویی و افتضاحش جویبار تاریخ را رها نکند ! !
والایی و ارزش این موجود و عزت و فضیلت این مخلوق را باید در ناحیه معنی و خطّ روح و روان و بُعد الهی اش جستجو کرد.
استعدادهای خدا دادی،فطرت،عقل،وجدان،روح الهی،میل به کمال، عشق به عظمت و...مایه های ارزش انسانند؛ولی باید توجه داشت،که هیچ انسانی به تنهایی قدرت به کار گرفتن این مایه ها و شکوفا کردن این استعدادها را ندارد،و این بر حسب مقتضای آفرینش انسان است.
اگر بخواهد به تنهایی از این مایه ها استفاده کند،یا ناقص استفاده خواهد کرد،یا همان ها را در فاسدترین راه و رذیلانه ترین برنامه ها به کار خواهد گرفت ! !
ص:31
برای صحیح به کار گرفته شدن استعدادها و اصولی خرج کردن مایه های کمال و فضیلت،خداوند مهربان انبیای بزرگوارش را همراه با کتب پر ارج آسمانی،به کمک انسان فرستاد و از آدمیان خواست،تا برای رسیدن به مقصود و دریافت سعادت و به دست آوردن خیر دنیا و آخرت و اقامه عدل و قسط و به چنگ آوردن همای خوشبختی و شکوفا شدن تمام مایه های فضیلت،از آن مردان الهی پیروی کرده و دستوراتشان را هم چون چراغ فرا راه حیات خود قرار دهند.
پیامبران الهی در مرحله اوّل به اعلام تعالیم بلند آسمانی و فرامین معنوی الهی اقدام کرده و در این زمینه به تعلیم بشر و یاد دادن دستورات پر قیمت حق همّت گماشتند.سپس از انسان،عمل به برنامه های خداوند را طلب کردند.
به عبارت دیگر:این طبیبان دلسوز،در ابتدا به تشریح نسخه الهی پرداخته و سپس از انسان خواستند،برای رفع همه دردهای فکری و روحی و حلّ تمام مشکلاتی که بشر با آن روبروست،به نسخه خداوند مهربانش عمل کند.
انبیای الهی منشأ تمام آلودگی ها،و علّت همه مشکلات،و منبع تمام ناپاکی ها،و مایه همه گناهان و تجاوزات انسان را،آلودگی نفس می دانستند و عقیده داشتند:اعضا و جوارح انسان ابزار نفس اویند و پاکی و ناپاکی اعضا و جوارح،یا درستی و نادرستی عمل و سلامت و مرض انسان،و خوش خلقی و بد خلقی او،بستگی به وضع نفس دارد،و عقیده داشتند:اگر نفس در مملکت وجود انسان،تابع عقل،و عقل،تابع انبیا و کتب آسمانی باشد و انسان به وسیله عقل دستورات مولا را فرا گرفته به قلب و نفس برساند و نفس حقایق الهی را بر ابزارهای خود حاکم کند،از خیر و صلاح انسان و پاکی عمل و اخلاقش جهان گلستان خواهد شد.
ص:32
اما اگر عقل را از دریافت حقایق تنها بگذارد و میدان حیات را مرکز تاخت و تاز نفس قرار بدهد،به طور طبیعی نفس،او را با سر سختی غیر قابل توصیف، به بدی ها امر کرده و برای ارضای خود،با کمک سایر اعضا و جوارح دست به ننگین ترین عمل زده و از انسان درنده خویی عجیب و متجاوزی خطرناک و غارتگری بی نظیر و ظالمی خانمان برانداز و آلوده ای پست و مفسدی پلید و محاربی شرور و گنهکار و متخلّفی درنده خو خواهد ساخت که به تعبیر قرآن از حیوان نیز پست تر می شود.
چه نیکوست که در این مسئله به بیان پروردگار بزرگ عالم در قرآن مجید توجه کنید:
«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا* وَ الْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا* وَ النَّهٰارِ إِذٰا جَلاّٰهٰا* وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَغْشٰاهٰا* وَ السَّمٰاءِ وَ مٰا بَنٰاهٰا* وَ الْأَرْضِ وَ مٰا طَحٰاهٰا* وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا* فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا* قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا* وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا» (1).
«سوگند به خورشید و گسترش روشنی اش،و به ماه هنگامی که از پی آن برآید،و به روز چون خورشید را به خوبی آشکار کند،و به شب هنگامی که خورشید را فرو پوشد،و به آسمان و آنکه آن را بنا کرد،و به زمین و آنکه آن را گستراند،و به نفس و آنکه آن را درست و نیکو نمود،پس بزه کاری و پرهیزکاری اش را به او الهام کرد.بی تردید کسی که نفس را [ از آلودگی پاک
ص:33
کرد و ] رشد داد،رستگار شد.و کسی که آن را [ به آلودگی ها و امور بازدارنده از رشد ] بیالود [ از رحمت حق ] نومید شد».
کلمه«الهام»در آیه شریفه،هم به معنای آگاهی ها و معلومات فطری،و هم به معنای وحی است،و«فجور»به معنای دروغ که ریشه گناهان و به معنای معصیت و مخالفت حق و عدول از آن و فساد و کفر و زنا و خلاصه هر معصیتی است.
«تقوا»به معنای اختیار نفس را در دست داشتن و در برابر هر گناه و فسادی خویشتن دار بودن است،و البته بدون آگاهی و به اجرا گذاشتن مسائلی که در ارتباط با پاکی نفس و کمال انسان است تقوا معنی ندارد.
آنچه از معنای آیه قبل استفاده می شود چنین است:خداوند بزرگ هر کس را از طریق معلومات فطری و نور وحی که انبیا اعلام کننده آن هستند،عالم و شناسای تقوا ساخت،و طریق اجتناب از هر گناهی را پس از بازشناساندن گناه به او آموخت،و این انسان است که هر یک از دو راه خیر و شر را از طریق الهام شناخته و هر کدام را که بخواهد می تواند انتخاب کند؛ولی باید بداند که سعادت و رستگاری و فلاح و پیروزی در سایه پاکی نفس و محرومیت از بهره های الهی معلول آلودگی اوست.
در زمینه زیبایی،زشتی،یا پاکی و آلودگی نفس،یا روشنی و تاریکی اش سخن بسیار است.باید گفت از هنگام شروع زندگی آدمی در زمین به وسیله نوع انسان،بحث در پاکی و آلودگی نفس و علل و عوامل سلامت و مرض آن شروع شده و تاکنون ادامه دارد و باز هم ادامه خواهد یافت.
ص:34
این همه،برای این است که انسان به پاکی گراییده،از آلودگی ها دور بماند؛ زیرا انسان تربیت شده،نه اینکه مشکلی ایجاد نمی کند،به علاوه بر تجارت معنوی برای خودش،حلّال مشکلات دیگران نیز خواهد بود؛امّا انسان آلوده و ناپاک نه اینکه از تجارت اخروی محروم است؛بلکه مزاحم زندگی دیگران است،و به خاطر گناه و معصیتی که از او سر می زند،برای دیگران انواع مشکلات را به بار خواهد آورد ! !
«غزالی»در کتاب«کیمیای سعادت»می گوید:
«بعضی از آن اخلاق بد باشد که وی را هلاک کند و بعضی نیکو باشد که وی را به سعادت رساند.و جمله آن اخلاق اگر چه بسیار است؛اما چهار جنس اند:
اخلاق بهایم،اخلاق سباع،اخلاق شیاطین و اخلاق ملائکه.چه به سبب آن که در وی شهوت و آز نهاده اند کار بهایم کند،و به سبب آن که در وی خشم نهاده اند کار سگ و گرگ و شیر کند،چون زدن و کشتن و با دست و زبان در خلق افتادن، و به سبب آن که قدرت بر مکر و حیله و تلبیس و تخلیط و فتنه انگیختن دارد کار دیوان کند،و به سبب آن که در وی عقل نهاده اند کار فرشتگان کند،چون دوست داشتن علم و صلاح و پرهیز از کارهای زشت و صلاح جستن میان خلق و خودداری از کارهای خسیس و شاد بودن به معرفت کارها و عیب و ننگ داشتن از جهل و نادانی.به عبارت دیگر گویی در جلد آدمی چهار چیز است:سگی، خوکی،دیوی،فرشته ای،که سگ که نکوهیده و مذموم است،نه برای صورت و دست و پای و پوست؛بل بدان صفتی که در وی است،که به آن صفت در مردم افتد.خوک نه به خاطر صورت مذموم است؛بلکه به خاطر آز و حرص بر پلیدی، و مسئله شیطان و فرشته هم مسئله اوصاف است نه صورت و شکل».
ص:35
این عقل فرشته صفت اوست که باید با اتصال به وحی اوصاف نفس را به حرارت عشق به خدا و رسیدن به مقام قرب،از حیوان صفتی پاک کرده و هر یک را به نور الهی روشن نموده و صفحه تمام اوصاف و یا آیینه نفس کمک گیری از الهامات الهی،مرکز تجلی صفات حق کند و زمینه بروز وصف خلیفة اللهی و انعکاس عَلَّمَ الْاَسْمٰایی را در انسان فراهم کند،و انسان را به ارزش واقعی اش، که خمیر مایه اش با خود اوست آراسته نماید.
انسان با اتصال به نور نبوت و بهره گیری از فرامین حق،مراقب و مواظب حرکات و رفتارهای خود خواهد شد و به این واقعیت پی خواهد برد که اگر مطیع شهوت شود،در وی صفت پلیدِ بی شرمی،حرص،چاپلوسی،نفاق،خسّت، حسد،شماتت و غیر آن پدید آید،اما اگر شهوت مطیع عقل گردد،عقلی که مطیع وحی است،در انسان صفت قناعت،خویشتن داری،شرم،ظرافت، آرامی،پارسایی،کوتاه دستی،و بی طمعی پدید آید.
و اگر مطیع حالت غضب شود،در وی کبر و تهوّر،ناپاکی و لاف زدن،بزرگی فروختن،مکر و حیله و جنگجویی،خودبزرگ بینی و ظلم کردن به وجود آید، و اگر غضب را تابع عقل کند،البته عقل تابع وحی در وی صبر و بردباری و عفو و ثبات و شجاعت و سکون و شهامت و کرم آشکار گردد.
و اگر مطیع حالت شیطانی نفس گردد،حیله گر و مکّار،خائن و یاوه سرا و بددرون و منافق،از کار درآید،و اگر آن حالت را وصل به عقل الهی کند،در وی زیرکی و معرفت،علم و حکمت،صلاح و سداد پیدا شود.این حالاتی است
ص:36
که چهره مثبت و منفی اش تابع پاکی و آلودگی نفس است و پاکی و آلودگی نفس، تابع پیروی یا نافرمانی او از دستورات خداست.
انسان اگر منبع تمام علوم و فضایل مادی شود،ولی در زیر چتر تعلیمات الهی نباشد،راهی برای تزکیه نفس ندارد و با داشتن آن همه علوم،از وحشیگری،عصیان،تخلّف و فساد در امان نخواهد بود.
مگر دنیای به اصطلاح متمدن غرب و قسمتی از شرق از علم بی بهره اند ؟ اینان گسترده ترین دانشگاه ها و کتابخانه ها را در اختیار دارند و کثرت عالم و دانشمند در کشورهایشان مثل آب دریا موج می زند؛ولی می بیند که اکثر آنان که از دانش و علم سهم دارند و یا در راه تحصیل اند از فاسدترین مفسدان و آلوده ترین موجودات روی زمین اند ! !
شما آمار هر نوع گناه،فحشا،منکرات،تجاوزات،ظلم ها،غارتگری ها، دزدی ها،آدم کشی ها،جیب بری ها،مسائل خلاف عفت،و...را که بخواهید (در هر ثانیه چند گناه و جرم) در روزنامه ها و کتاب های خود آنان یافت می شود.و بیشتر گناهان و تخلّفات کشورهای مسلمان نشین هم معلول ارتباط با آنها و سیاست های استعماری و تهاجم فرهنگ ابتذال آن آلودگان بدتر از حیوان است ! !
تعجّب است که این وحشیان دور از تمدن واقعی و این درنده خویان بدتر از حیوان و این تاریک دلان از خدا بی خبر،از قیمت و ارزش بیشتر کالاهای زمین و از مسائل مادی باخبرند،امّا کمترین خبری از حیثیت و ارزش انسانی خود
ص:37
نداشته و نمی دانند راه کمال و فضیلت چیست و به قول حکیم،فیلسوف و عارف آگاه مولوی معنوی:
صد هزاران فضل داند از علوم جان خود را می نداند آن ظلوم
داند او خاصیت هر جوهری در بیان جوهر خود چون خری
تو همی دانی یجوز و لا یجوز خود ندانی که یجوزی یا عجوز
این رواوان ناروا دانی ولیک خود روا یا ناروایی بین تو نیک
قیمت هر کاله می دانی که چیست قیمت خود را ندانی ز احمقی است
سعدها و نحس ها دانسته ای ننگری سعدی تو یا ناشسته ای
جان جمله علم ها این است این که بدانی من کیم در یوم دین
آن اصول دین ندانستی ولیک بنگر اندر اصل خود کوهست نیک
از اصولیّت اصول خویش به که بدانی اصل خود ای مرد به
در هر صورت انسان هر قدر از امور محسوسه و مادی و جنبه های حیوانی، البته در آن مرز و حدّی که خدا نمی پسندد،پا بر شهوات حاد و هوی و هوس گذارد،مصفّاتر و بر درک حقایق عالیه علوم و وصول به سعادت و آرامش خاطر توانا می شود،و هر اندازه به طرف امور مادی و حیوانی تمایل کند،به عالم حیوانیت نزدیک تر و بلکه چون اسباب کارش آماده تر از حیوان است،پست تر از حیوان خواهد شد !
بنابراین باید کوشش کرد،که با کمک وحی،نفس را از حالت اماره و سرکشی نجات داد،و به حالت مطمئنّه شدن و راضیه و مرضیه گشتن رساند.
انسان وقتی با مکتب وحی آشنا شد و تنها راه رسیدن به مقصود را راه انبیا دانست و به درک این حقیقت دست یافت که تنها نسخه شفابخش،قرآن
ص:38
و توضیح و تفسیر آن از زبان امامان و بیداران راه است،در مرحله اوّل باید به یادگیری دستورات حق برخیزد،و در مرحله بعد با کمک گیری از اراده به اجرای دستورات الهی اقدام نماید،و در این راه قاطعانه از سستی،کسالت،تنبلی و فرار از مسئولیّت بپرهیزد.
اجرای فرامین خداوند،مبارزه با خواهش های نفس امّاره،خودداری از آلودگی و به عبارت دیگر عبادت و اجتناب از معصیت،به تدریج روح تقوا را در انسان پدید آورده و در مسیر حرکت به سوی اللّٰه این روح تقویت می شود؛تا جایی که انسان به تمام حسنات آراسته و از همه آلودگی ها در امان خواهد ماند و از هر گناهی که دارای دو کیفر دنیایی و آخرتی است حفظ خواهد شد.
از امیر مؤمنان علیه السلام برای نجات نفس از آلودگی ها،مسائل مهمی نقل شده است که به گوشه ای از آن توجه کنید:
نَفْسُکَ اقْرَبُ اعدٰائِکَ الَیْکَ (1).
«نزدیک ترین دشمنانت نفس توست».
نفسی که آراسته به تربیت الهی نباشد،البته نزدیک ترین دشمن است.
نَزِّهْ نَفْسَکَ عَنْ کُلّ دَنِیَّةٍ،وَ انْ سٰاقَتْکَ الَی الْرغٰائِبِ (2).
«نفست را از هر پستی پاک ساز،اگر چه تو را بسوی امیال (باطل) سوق دهد».
ص:39
نَزِّهُوْا انْفُسَکُمْ عَنْ دَنَسِ اللَّذّاتِ وَ تَبَعٰاتِ الشَّهَوٰاتِ (1).
«نفوس خود را از لذت های به دور از مرزهای الهی و گرفتاری های شهوات پاک کنید».
نَفْسُکَ عَدّوٌّ مُحٰارِبٌ وَ ضدٌّ مُوٰائِبٌ انْ غَفَلْتَ عَنْهٰا قَتَلْتَکَ (2).
«نفست دشمنی است جنگجو،و خصمی است حمله کننده،از وی غافل مشو که هلاکت می کند».
نَزِّهْ عَنْ کُلَّ دَنیَّةٍ نَفْسَکَ وَ ابْذِلْ فی الْمَکٰارِمِ جُهْدَکَ تَخْلُصُ مِنَ الْمَآثِمِ وَ تَحْرُزُ الْمَکٰارِمِ (3).
«نفس را از هر زشتی پاک کن،کوششت را در به دست آوردن مکارم به کار انداز،تا از نتیجه بدی ها برهی،و خوبی ها را در آغوش گیری».
عَوِّذْ نَفْسَکَ فِعْلَ الْمَکٰارِمِ وَ تَحَمُّلِ اعباءِ الْمَغٰارِمِ تَشْرَفُ نَفْسُکَ وَ تَعْمُرُ آخِرَتُکَ وَ یَکْثُرُ حٰامِدُوْکَ (4).
«نفس را به انجام مکارم و تحمّل بار گران عادت ده،تا شرف نفس پیدا کرده، آخرتت آباد،و ستایش کنندگانت زیاد شوند».
1-هشام بن حکم می گوید:امام صادق علیه السلام فرمود:
«روز قیامت دسته ای از مردم برخیزند و پشت در بهشت آیند و آن را بکوبند،
ص:40
می پرسند شما کیستید ؟ می گویند:اهل صبر و استقامت هستیم،گویند:بر چه صبر کردید ؟ پاسخ می دهند بر اطاعت خدا و دوری از معصیت؛پس خداوند می فرماید:راست می گویند آنان را به بهشت برید».
این ایت معنای قول خدای عز و جل که می فرماید:
«مزد صابران،بی حساب پرداخت شود» (1).
2-عمرو بن سعید بن هلال ثقفی می گوید:به حضرت صادق گفتم:من چند سال یک بار شما را می بینم چیزی به من بگویید که به آن کار کنم.فرمود:
«سفارش می کنم تو را به تقوای خدا،پاک دامنی،کوشش و بدان که کوشش بدون ورع سودی ندارد» (2).
3-در روایتی دیگر از قول امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود:
لٰا یَنْفَعُ اجْتَهٰادٌ لٰا وَرَعَ فیْهِ (3).
«کوشش بی ورع بی سود است».
4-و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود:
انَّ اشَدَّ الْعِبٰادَةِ الْوَرَعُ (4).
«سخت ترین عبادات پاکدامنی است».
ص:41
5-و هم چنین حضرت صادق علیه السلام به ابن اسامه فرمود:بر تو باد به رعایت تقوای الهی،و به پارسایی و کوشش در راه حق،و راستگویی و امانت پردازی، خوش اخلاقی و خوش همسایگی.با عمل خود مردم را به اسلام دعوت کنید نه با زبانِ تنها،و زیور مذهب باشید نه ننگ آن،بر شما باد به طولانی کردن رکوع و سجود؛زیرا در طولانی کردن رکوع و سجود شما،شیطان فریاد می زند:
وای بر من ! آدمی فرمان برد و من نافرمانی کردم،او سجده کرد و من سرباز زدم (1).
عدم شناخت و خود فراموشی از بلاهای بزرگ و ریشه های بسیاری از بدبختی ها و مفاسد است.قرآن مجید،جهل به خویش و خودفراموشی را از بلاهای بزرگ می داند که به عنوان عذاب خدا در دنیا نصیب بدکاران می گردد، آنجا که می فرماید:
«وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ» (2).
«و مانند کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند،پس خدا هم آنان را دچار خودفراموشی کرد؛اینان همان فاسقان اند».
گرچه خود فراموشان به بسیاری از امور آگاهاند؛ولی نسبت به خودآگاهی ندارند.خودفراموشان بسیاری از مردم را مریض می بینند؛اما امراض روحی، قلبی و فکری خود را درک نمی کنند،آنان که جاهل به خویشند،عده ای از مردم را دارای عیب می بینند؛ولی از عیوبی که سر تا پای خود آنان را گرفته غافلند.
ص:42
بسیاری از امور را حلال یا حرام می دانند؛ولی غافلند که رحمت خدا بر خودشان حرام است و عذاب حق بر آنان امری واجب و ضروری است.
آنان که از خود آگاه نیستند بر بسیاری از برنامه ها،جایز است و جایز نیست می گویند؛ولی خود را در معرض مسائلی که از طرف خدای متعال حکم جایز است دارد قرار نداده و از افتادن در برنامه هایی که از طرف حق جایز نیست نگاه نمی دارند.
کسی که خود را نشناخته و یا خود را فراموش کرده باشد؛حتی اگر معدن همه عیوب شود که هر یک از این عیوب در خانواده و جامعه مشکلاتی را به بار آورد،حس نمی کند.کسی که آگاه به مقام خود نیست،کسی که دچار عذاب خودفراموشی است،کسی که گرفتار مرض غفلت از خویش است چگونه عیب مرضی را که عارض اوست حس کند،و درد آن را بفهمد ؟
خودفراموشی علت بسیاری از رذایل اخلاقی و مفاسد عملی است که در صورت گسترده شدن رذایل و مفاسد،رابطه انسان با خدا قطع شده و دچار هلاکت ابدی می گردد.گرفتاران بند غفلت،از حقایق دورند و ابواب رحمت حق به روی آنان بسته است،این بیچاره ها در همه چیز غور می کنند؛ولی به فکر خود نیستند،و در مقام علاج هر دردی هستند؛ولی به علاج دردهای خویش برنمی خیزند.
امیر مؤمنان علیه السلام در روایتی می فرماید:
عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضٰالَّتَهُ وَ قَدْ اضَلَّ نَفْسَهُ فَلٰا یَطْلُبُهٰا (1).
ص:43
«در شگفتم از کسی که گمشده خود را می جوید؛امّا خویشتن را گم کرده و آن را نمی جوید».
همچنین از آن حضرت نقل شده است که فرمود:
مَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ فِی الظُّلُمٰاتِ وَ ارْتَبَکَ فِی الهَلَکٰات (1).
«هر که خود را به غیر خود مشغول کند در تاریکی ها سرگردان شود و در ورطه هلاکت ها فرو رود».
همان گونه که پیشتر اشاره کردیم منظور از«خودشناسی»شناخت ظاهری نیست؛گر چه شناخت ظاهر انسان نیز،دارای برکات و مایه تحریک انسان به سوی فضایل اخلاقی می شود؛امّا آنچه مورد نظر مربیان حقیقی بشر یعنی رسول گرامی اسلام و اهل بیت علیهم السلام است،معرفت و شناخت به مقام و موقعیت خویش است.
کسی که قدر و منزلت خویش را شناخت و از جایگاه و موقعیت خویش آگاه شد،با صدور فاکتورهای عملی به دنبال فتح قلّه های موفقیّت خویش،راه صد ساله را یک شبه می پیماید.
با توجه به آنچه ذکر شد«زندگی»یکی از واژه های مقدسی است که در پرتو «خودشناسی»قداست و احترام دو چندانی می یابد.با این وجود آلوده کردن این نعمت مقدس از محرمات قطعی است که شدیداً از آن نهی شده است.تمام آیات و روایاتی که پیرامون عذاب و مجازات انسان مطرح شده است دلیل بر قداست زندگی است.
ص:44
قداست زندگی تنها در پرتو«خودشناسی»محقق می شود.کسی که خود را نشناخت ارزشمندترین سرمایه خود را که همان زندگی است،خرج امور نامقدس می کند و برای درک لذّت چند ساعته دنیا،عمر خویش را به حراج می گذارد.کسانی که از مقام و موقعیت خود غافل باشند،در اصل جنس خود ضرر می کنند؛ضرری که هرگز قابل جبران نیست.
اینان در این جهان که جای کاشت برای برداشت در آخرت است،حمّال و عمله بدون مزدند،عمری بار گران زندگی را بدوش کشیده و دچار زحمات طاقت فرسا گشته اند؛ولی بهره ای از زحمت و رنج خود نخواهند برد؛بلکه تمام زحمات آنان به فرموده قرآن مجید «هَبٰاءً مَنْثُوراً» (1)است (2).
اینان به خاطر خودفراموشی،تنها برای شکم و شهوتی زحمت کشیده اند که قدرت پرداخت مزد به آنان را ندارد،در حقیقت همه رنج ها و زحماتشان در راه قطعه ای از معده و مقداری از شهوت بوده که این دو هم پس از پایان عمر در خانه گور،خوراک کرم های خاکی اند و برای صاحب خود چیزی برنمی گرداند؛ این است معنای «هَبٰاءً مَنْثُوراً» شدن عمل.
انسان اگر با کمک وحی و یاری روایات و اخبار و با به کار گرفتن اندیشه،به شناخت خود اقدام کند،قدم در صراط مستقیم حق گذاشته و موفق به تماشای تمام نواحی وجود خود گشته و چون به تماشای خود موفق شود،خواهد دانست از آنچه باید داشته باشد چه دارد و چه ندارد،و از آنچه نباید به آن آلوده
ص:45
باشد،آلوده یا مبرا و دور است.در صورت داشتن واقعیات با زیاد و ثابت کردن آن می کوشد و در صورت دچار بودن به رذایل در صدد علاج خود برمی آید.
اینجاست که خوشحالی و غم واقعی به انسان دست می دهد،خوشحالی از داشتن آنچه مولا بر او می پسندد و غم به خاطر گرفتار بودن به برنامه هایی که دوست از او متنفر است.آنان که بدون شناخت خویش خوشحالی دارند خواه ناخواه دچار عجب و غرور و خودبینی می شوند؛بنابراین بدون شناخت خویش خوشحالی و یا غم معنا ندارد،به طور قطع کسی که دچار آلودگی باشد ولی خود را خوشحال نشان دهد،انسان بدبختی است.
اینان همان افرادی هستند که با داشتن علم و دانش و آگاهی و اطلاع از بسیاری از امور،و با نفس آلوده به رذایلشان کتاب کیش شخصیت می نویسند و در آن کتاب با تکیه بر آیات قرآن علل سقوط فرعون و طاغوت ها را به رشته تحریر می کشند؛ولی از خویشتن خود به کلی غافل و بی خبرند.بدبخت ها نمی دانند همان عواملی که باعث هلاکت فرعون و هامان شد در خودشان در حد بالاتری وجود دارد.اینان خود را اندیشه قرن،و عالم به چند علم می دانند؛ولی از علم لازم که علم خودشناسی است کمترین بهره را ندارند،به همین خاطر است که حاضرند مردمی را اسیر خود کرده و از اسارت ملت به ارضای هواهای نفسانی برخیزند.
این گونه افراد،از ضربه زدن به یک ملت،ریختن خون هزاران بی گناه،به اسارت کشیدن و سلب آزادی انسان ها،به خاطر آلوده بودنشان به رذایل اخلاقی
ص:46
امتناع ندارند.اینان جاهل قرنند؛ولی به خاطر خودفراموشی خود را عالم و اندیشمند قرن می دانند.
در اخبار آمده است که خداوند به موسی علیه السلام فرمود:به فلان کس بگو تو را به عذاب سختی مبتلا کرده ام،موسی عرضه داشت:من با توجه به مال و منال و خانه و ثروت و سلامت بدنی که دارد،او را دچار بلا نمی بینم،پروردگارا ! چگونه آن مرد اکنون دچار بلاست ؟
خطاب می رسد:او را دچار خودفراموشی کرده ام،بلایی که بلای خدافراموشی به دنبالش آمده و در حقیقت دچار استدراج شده است؛یعنی به سرعت بسوی سراشیبی سقوط در حرکت است و غرق در عوامل عذاب روز قیامت شده است؛ولی بیچاره از این همه بدبختی بی خبر است و همانند کسی که هیچ گونه گرفتاری ندارد زندگی می کند.
در هر صورت خودشناسی از اهم امور و از مهمترین عامل سعادت و بالاترین تکلیف برای انسان است.
انسان چون خود را بشناسد بر خود لازم و حتم می بیند که به صفات الهی آراسته شده و از رذایل و اوصاف شیطانی دور گردد؛ولی اگر خود را نشناسد، آراستگی به اوصاف حمیده را حتم ندانسته و دوری از زشتی ها را لازم نمی بیند و بدون تردید در میدان جهل به خود از خوبی ها دور مانده و مصون از بدی ها نخواهد بود.
حضرت علی علیه السلام می فرماید:
ص:47
مَنْ لَمْ یَعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبیْلِ النَّجٰاةِ وَ خَبَطَ فِی الضَّلٰالِ و الْجَهالٰاتِ (1).
«هر که خود را نشناخت از راه نجات دور ماند و در وادی گمراهی و نادانی ها قدم نهاد».
کسی که دارای دانش و فضل است و در حد استعداد خود از علوم مختلفی آگاه است؛ولی خود را نمی شناسد،نباید از او توقع خیر و پاکی و سلامت داشت.
می گویند در هزاران سال پیش در یکی از مناطق یونان،معبدی بود که به «معبد دلف»معروف بود.بر سر آن معبد سنگی در برابر دیدگان نهاده بودند که روی آن سنگ با خط درشت زیبا نوشته بود:«خود را بشناس».
ای خسته درون تو نهالی است کز هستی آن ترا کمالی است
ای سایه نشین هر درختی بنشین به کنار خویش لختی
و به فرموده حضرت علی علیه السلام:أَ تَزْعَمُ انَّکَ جِرْمٌ صَغْیِرٌ وَ فیْکَ انْطَویَ الْعٰالَمُ الْاَکْبَر وَ انْتَ الْکِتٰابُ الْمُبِیْنُ الَّذِی بِاَحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمضْمَرُ (2)«گمان برده ای که موجود ناچیز هستی،نه این گمان غلط است،تو کسی هستی که عالم بزرگ و جهان آفرینش در تو خلاصه شده،تو آن کتاب آشکاری هستی که به آراسته شدن به حقایق تمام استعدادها و هنرهایت شکوفا می گردد».
ص:48
خودشناس،در راه آراستن خویش به حسنات و زدودن رذایل از صفحه الهی نفس است.اگر انسان خود را نشناسد،از کجا خواهد دانست در دنیای عقل و روحش چه می گذرد و چه خطوط آلوده در تاریکی،بر صفحه جهان و ورق نفس،نقش بسته است ؟
قال علی علیه السلام:
افْضَلُ الْعَقْلِ مَعْرِفَةُ الْاِنْسٰانِ نَفْسَهُ فَمَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَقَلَ وَ مَنْ جَهِلَهٰا ضَلَّ (1).
ص:49
«برترین خرد،خودشناسی انسان است؛پس هر کس خود را شناخت خردمند و هر کس خود را نشناخت گمراه شد».
می گویند:فیلی را برای سیراب کردن به کنار چشمه ای که آب زلال داشت آوردند.فیل چون عکس خود را در میان چشمه می دید به شدت می ترسید و از نوشیدن آب امتناع می ورزید،باز او را کنار چشمه آوردند و با عصا به سرش می کوفتند ولی وقتی خود را می دید باز پس می زد.
این قطعه شرح حال انسانی است که با کمک قرآن و روایات به شناخت خویش اقدام کرده و چون بر احوالات غلط و خلأها و عیب های نفس خود آگاه شد در مقام پس زدن خویش از آن آلودگی ها خواهد بود.
آری ! انسان،اول باید خود را بشناسد و به آنچه برای شخصیتش حلال و حرام است آگاه گردد،سپس به حلال و حرام چیزهای دیگر بپردازد.
راستی زیباترین و گرانبهاترین کلمات،کلمات اخلاق است،اخلاقی که داروی شفابخش نفس از آلودگی ها است،دارویی که طبیب تمام دردها؛یعنی خدای بزرگ در اختیار انسان قرار داده است.
ص:50
هر مسلمانی می داند که امر به معروف و نهی از منکر،دو فریضه از فرایض مهم الهی است،ادای این دو فریضه بر هر مسلمانی از واجبات،و ترک آن از محرمات است،که مهمترین علت برای سقوط یک ملت،در بدبختی است.
مردم مؤمن باید همیشه یک دیگر را به آراسته شدن به حق و دور ماندن از برنامه های شیطانی دعوت کرده،و استقامت در راه خدا را به یک دیگر سفارش کنند.
«معروف»مجموعه خوبی ها و حقایق و واقعیاتی است که خداوند در قرآن و پیامبران و امامان در روایات برای انسان بیان کرده و آراسته شدن هر مسلمانی را به حسنات اخلاقی که از اهم مصادیق آن است دعوت نموده اند.
کسی که آراسته به حسنات اخلاقی گردد،و از رذایل و صفات ناپسند دور بماند،به مقام احسن تقویمی و خلیفة الهی نایل آمده،و مصداق آیه شریفه «وَ لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ» (1)شده است.خلیفه و نایب خدا،آن انسانی است که در خور استعدادش،آثار کسی که نایب او شده است را در خود ظهور داده باشد و در حقیقت،تجلی گاه صفات«منوب عنه»گردیده است.
اگر انسان از فروغ پر بهای حسنات اخلاقی محروم بماند،نه اینکه خلیفه خدا نیست؛بلکه از میدان آدمیت دور مانده و جز حیوان شرور و جنبنده ای پلید چیز دیگر نیست.
ص:51
به حق باید گفت:حسنات اخلاقی زیبایی های باطن،و رذایل اخلاقی زشتی درون است.
شما در برابر زیبایی های طبیعت و زشتی ها چه موضعی دارید ؟ غیر از این است که همیشه در صدد جلب زیبایی ها و دفع زشتی ها هستید ؟ شما سعی نمی کنید زیباترین گل را در باغچه خانه بکارید ؟ زیباترین تابلو را برای نصب در خانه فراهم آورید ؟ سعی نمی کنید از زشتی ها و پلیدی ها فرار کرده و تنفر خود را نسبت به آنها اعلام دارید ؟
بیایید به تماشای زیبایی های درون،که در قرآن تحت عنوان توکل، صبر،استقامت،خضوع،خشوع،ادب،شوق به حق و...آمده برخیزیم تا با این تماشا کردن،عاشق زیبایی ها شده و خطوط آن را بر صفحه نفس نقش بزنیم.
بیایید از زشتی ها آگاه شویم،تا نسبت به آن تنفر پیدا کرده و در نتیجه از خود دفع کنیم و یا نگذاریم نقش پلید آن بر صفحه روان قرار بگیرد.
به زیبایی های ظاهر دلباخته نشویم و از زیبایی های باطن غافل نمانیم، موجودی نباشیم که از زشتی ها و پلیدی های ظاهر بگریزیم؛اما خود آلوده به انواع پلیدی ها و زشتی ها باشیم.
از نجاسات ظاهر فرار کنیم؛ولی درون ما مصون از نجاسات نباشد.آه که چه معامله زیانباری است،معامله با بدی ها و دور ماندن از خوبی ها.
ص:52
آن قدر که در اسلام به بخش اخلاق و آراستگی روان،به خوبی ها و پیراستگی اش از رذایل اهمیت داده شده است،به عبادات اهمیت داده نشده است.
شما می دانید که در نمازهای واجب روزانه،لازم است که انسان از شروع تکبیرةالاحرام تا پایان نماز حضور قلب داشته باشد؛ولی اکثر مردم در هنگام ادای نماز،حواسشان به بسیاری از امور پیوند می خورد و گاهی آن چنان دچار حواس پرتی می شوند که در عدد رکعات نماز شک می کنند.با این وجود در عین اینکه ساختمان نماز آن طوری که باید،ساخته نمی شود؛خداوند بهم زدن نماز را اجازه نداده؛بلکه ادامه همان نماز ناقص و معیوب را واجب دانسته است.
چیزی که هست برای رفع نقص و عیب نماز،مقرراتی تحت عنوان «شکیات»قرار داده است که با اجرای موضوع شکیات،نقص نماز برطرف می گردد.چنین نمازی در پیشگاه خدای بزرگ مقبول است؛ولی به ذره ای حسد،به اندکی کبر در نماز رضایت نداده و نمی دهد.
اگر انسان به اجرای وضو،یا غسل،یا نماز واجب با رعایت کردن تمام شرایط موفق گردد،و یا با اجرای روزه،با آن همه سختی و مشقتش موفق شود، و یا حجی مانند حج ابراهیم بجای آورد؛ولی ذره ای ریا و خودنمایی در آن نماز،روزه یا حج راه پیدا کند،تمام عبادت باطل و مردود خواهد بود،چرا ؟ برای اینکه ذره ای از یکی از رذایل اخلاقی که ریا می باشد،هم چون آفت به خرمن عبادت هجوم کرده و آن عبادت را از ارزش و بها می اندازد.حواس پرتی
ص:53
و عیب در عمل و یا ورود بعضی از نواقص بخشیده شده است؛اما به اندازه یک ارزن آلوده کردن عبادت به ریا اجازه داده نشده است.
«فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ» «ویل»علیه کسانی است که در نماز،آلوده به ریا هستند، گرفتار آمدن به شک در نماز،آلوده شدن به حواس پرتی،رعایت نکردن برخی از شرایط غیر واجب،مبطل نماز نیست؛ولی راه پیدا کردن بعضی از عیوب اخلاقی مبطل نماز و باعث نفرین خدا بر آن نماز و نمازگزار است.
نوشته اند شیطان هزاران سال در کنار ملائکه به عبادت حق مشغول بود (1)،عبادتی که بالاتر از آن تصور نمی شد،چون خدای متعال آدم را آفرید به همه ملائکه فرمان داد:این مخلوق ارزشمند مرا سجده کنید،همه سجده کردند جز ابلیس که از سجده ابا کرد و در برابر امر حق تکبر ورزید (2).
خداوند در سوره«ص»داستان ابلیس را که دچار یکی از رذایل اخلاقی؛ یعنی تکبر در برابر حق شد،و در نتیجه اعمال عبادی چندین هزار ساله خود را در کاسه ای از شراب حسادت سرکشید،چنین شرح می دهد:
ص:54
«[ خدا ] فرمود:ای ابلیس ! تو را چه چیزی از سجده کردن بر آنچه که با دستان قدرت خود آفریدم،بازداشت ؟ آیا تکبّر کردی یا از بلند مرتبه گانی ؟* گفت:من از او بهترم،مرا از آتش آفریدی و او را از گل ساختی.*خدا ] گفت:از آن [ جایگاه ] بیرون رو که بی تردید تو رانده شده ای؛*و حتماً لعنت من تا روز قیامت بر تو باد.*گفت:پروردگارا ! مرا تا روزی که مردم برانگیخته می شوند،مهلت ده.*[ خدا ] گفت:تو از مهلت یافتگانی تا زمانی معین و معلوم.*گفت:به عزتت سوگند همه آنان را گمراه می کنم،* مگر بندگان خالص شده ات را.*[ خدا ] گفت:سوگند به حق و فقط حق را می گویم*که:بی تردید دوزخ را از تو و آنان که از تو پیروی کنند،از همگی پر خواهم کرد» (1).
آری! شیطان در درجه اول کمر به آلوده کردن انسان به تکبر و نخوت و خودبینی و خودفراموشی بسته و می خواهد دیگران را هم مانند خود،در همه زمینه های زندگی،حتی در خط عبادت،آلوده به کبر و ریا و خودبینی و خودفراموشی کند (2).
ص:55
به هر روی،باید دانست که شناخت حسنات و سیئات اخلاقی و آراسته شدن به آن تنها از راه ارتباط و اتصال به قرآن و اهل بیت علیهم السلام امکان پذیر است؛زیرا تنها دین خداست که همه فضایل و رذایل را برشمرده و به انسان نیروی جلب حسنانت و دفع سیئات را در پرتو اتصال عنایت کرده است؛بنابراین پی جویی از قواعد پاک اخلاقی در مکتبی غیر از مکتب اهل بیت علیهم السلام،پی جویی از آب در کویر بی آب است.
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا می کرد
ص:56
ص:57
ص:58
عبودیت و بندگی
بی تردید انسان از خط بندگی نمی تواند گریز داشته باشد،و در هیچ لحظه ای از لحظات زندگی،از مسئله بندگی و عبودیت آزاد نیست.چیزی که هست این است که بندگی انسان ممکن است به دو صورت شکل بگیرد:یکی بندگی صحیح و دیگر بندگی و عبادت غلط.
در صورتی که عبودیت انسان صحیح صورت بگیرد،یعنی انسان به حقیقت، تابع برنامه های سعادت بخش پروردگار مهربان عالم باشد،تمام استعدادها، هنرها و مایه های اصالت و معرفت انسان شکوفا خواهد شد،و از این موجود محدود خاکی،وجودی الهی و ملکوتی و بنده ای متصل به خدای متعال که صفاتش نامحدود است ساخته خواهد گشت (1).
ص:59
انسان در صورت دچار شدن به بندگی غلط،یعنی گرفتار آمدن به بند طاغوت ها و هوای نفس،تمام استعدادها و حقایق عالی وجودیش بسته خواهد ماند،و در این رشته،انسان تبدیل به شرورترین موجود زمین خواهد شد،قرآن مجید می فرماید:
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ» (1).
«بدترین جنبندگان نزد خدا افراد کر و لالی هستند که اندیشه نمی کنند».
در این حال انسان منبعی از شر و پلیدی و ظرفی از پستی و شقاوت می شود، به طوری که جنبندگان دیگر از او جز شر و ضرر،چیزی نخواهند دید.
انسان هنگام دچار شدن به بندگی غلط،حتی به نزدیکترین افرادش،که زن و فرزندان هستند،رحم نخواهد کرد،عدم ترحم او به معنای نپرداختن نفقه آنان نیست،ممکن است از نظر مادی به بهترین صورت خانواده خود را اداره کند؛اما از نظر تربیت و معنویت،بزرگترین لطمه را به آنان خواهد زد؛زیرا وقتی سرپرست خانواده،دارای مسیری غلط و راهی شیطانی باشد،به ناچار افراد تحت تکفّلش به راه او کشیده می شوند و در گمراهی و ضلالت خواهند افتاد.
البته هر کدام از افراد خانواده،خودشان انسان های مسئولی هستند و باید تکالیف الهی خود را به طور شایسته ای انجام دهند؛ولی این طور نیست که اثرپذیر از سرپرست خود نباشند،قطعاً پدر در شکل دادن شخصیتی آنان اثر دارد،و بیشتر اوقات،زن و فرزند تصور می کنند راه پدر خانواده راه صحیحی است و این گونه پدران خائن همانانی هستند که قرآن مجید در سوره«احزاب»
ص:60
درباره آنان و شکایت زن و فرزند از جنایات آنان می فرماید:
«وَ قٰالُوا رَبَّنٰا إِنّٰا أَطَعْنٰا سٰادَتَنٰا وَ کُبَرٰاءَنٰا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ* رَبَّنٰا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذٰابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً» (1).
«ما از فرمانروایان و بزرگانمان اطاعت کردیم،در نتیجه گمراهمان کردند.
*پروردگارا ! آنان را از عذاب دو چندان ده،و کاملاً از رحمتت دورشان ساز».
گناه گمراه کردن دیگران به اندازه ای سنگین است که در تأویل آیه 32 سوره «مائده»گفته اند گمراه کردن یک انسان،یا به یادگار گذاشتن یک روش غلط که دیگران دچار آن شوند،مساوی با کشتن تمام مردم است (2).
در روایات آمده است که مراد از«قتل»در آیه مورد نظر فقط کشتن نیست؛ بلکه قتل عقل،فطرت،روح و روان،و به تعبیر دیگر پیشگیری از رشد و کمال دیگران است.
در هر صورت در عبودیت غلط،هم نابودی واقعیات اصیل انسانی خود انسان و هم تباه شدن مایه های تربیتی دیگران مطرح است،و انسان در طول تاریخ گناهی بزرگتر و پر خطرتر از این گناه به خود ندیده است.
ص:61
راویان احادیث از امام باقر علیه السلام نقل می کنند،که حضرت در ترجمه بندگی فرموده است:
«هر کس سخن گوینده ای را بشنود و به آن عمل کند او را بندگی کرده است،اگر سخن را از منبع صحیح شنید و به اجرا گذاشت بندگی صحیح ورنه دچار عبودیت غلط شده است» (1).
گویندگان را در یک تقسیم می توان به دو گروه تقسیم نمود:
1-گوینده صادق،حکیم،عادل،خیرخواه،عالم،بینا و دلسوز.
2-گوینده کاذب،خائن،غارتگر،شقی و گمراه.
خداوند بزرگ متکلمی است که مستجمع جمیع صفات کمال است،و همانند او کسی طالب خیر دنیا و آخرت بشر نیست،البته برای رسیدن به کمالات و حقیقت گفتار او،باید دست به دامن سه نفر زد:پیامبر،امام معصوم،فقیه جامع الشرایط.پیامبر و امام با تفسیر و توضیحشان بر قرآن،و فقیه با اجتهادش در روایات و عرضه اجتهاد از مسائل الهی خبر می دهند.
انسان با شنیدن سخن پیامبر،امام و فقیه و به اجرا گذاشتن آن،در حقیقت خدا را عبادت کرده؛زیرا پیامبر،امام و فقیه فقط مبلّغ فرهنگ حقند،و در این خط،انسان جز عبادت خدا عبادت دیگری ندارد؛زیرا در قرآن مجید اطاعت از
ص:62
پیامبر و امام و عالم ربانی،در حقیقت اطاعت از خدا شناخته شده چنانچه در قرآن آمده است:
«مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اللّٰهَ» (1).
«هر که از پیامبر اطاعت کند،در حقیقت از خدا اطاعت کرده».
و نیز قرآن دستور داده از«اُولِی الْاَمْر»که عبارت از امام معصوم و فقیه عادل است اطاعت کنید؛چرا که اطاعت از اینان اطاعت از خداست.
اما اگر انسان از اطاعت خدا،پیروی از پیامبر،امام و فقیه جامع الشرایط سر باز زند،این طور نیست که از بندگی و فرمان بری آزاد شود و به خیال خود راحت گردد؛بلکه در این زمینه،مطیع غیر خدا خواهد شد،حال این غیر یا طاغوت های بیرونی و یا طاغوت درون که هوای نفس است می باشد.
مطیع خدا و تسلیم حق،راهی برای فرمان دادن غیر خدا در شئون حیاتش باقی نمی گذارد،و مطیع و فرمانبر غیر،راهی برای برنامه های الهی در زندگیش قرار نمی دهند،و در صورت دو شکل اطاعت،هم اطاعت از خدا و هم اطاعت از غیر خدا،انسان را به پلیدی شرک دچار می کند.
در صورت نشنیدن فرمان خدا که باعث رشد و کمال انسان است،آدمی دچار شنیدن خواسته های خود و خواسته های دیگران شده و متّصف به صفت بندگی غیر می گردد.تعبیراتی از قبیل عبد هوی،عبد دنیا،عبد شکم،عبد مال،عبد طاغوت در قرآن و روایات زیاد آمده و خلاصه باید گفت:بیرون آمدن از خط نورانی بندگی حق،انسان را به ناچار دچار بندگی ذلت بار شیطانی،در همه چهره هایش و بندگی هوای نفس می کند و نقطه شروع خسارت انسان هم از همین جاست.قرآن می گوید:کسی که خود را از حق محروم کند،در قید ولایت طاغوت خواهد رفت:
ص:63
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیٰاؤُهُمُ الطّٰاغُوتُ» (1).
«و کسانی که کافر شدند،سرپرستان آنان طغیان گرانند».
یا جای دیگر می فرماید:
«أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ» (2).
«پس آیا کسی که معبودش را هوای نفسش قرار داده دیدی ؟».
در شنیدن کلام خدا،از طریق قرآن و سخنان پیامبر و گفتار امامان و فقیهان جامع الشرایط،آدمی آیینه منعکس کننده صفات حق گشته و به قول قرآن به رنگ حق در خواهد آمد:
«صِبْغَةَ اللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عٰابِدُونَ» (3).
«[ به یهود و نصاری بگویید:] رنگ خدا را [ که اسلام است،انتخاب کنید ] و چه کسی رنگش نیکوتر از رنگ خداست ؟ و ما فقط پرستش کنندگان اوییم».
انسان در صورتی که مستمع کلام حق باشد،اهل حق و عدل،نور و روشنایی،حقیقت و واقعیت،اصالت و معرفت و اهل شرف و وجدان گشته و مصداق واقعی خلیفة اللّٰه خواهد شد.
انسان در صورت فرمان بردن از فرامین خدا،منبعی از برکت،ظرفی از
ص:64
فضیلت،موجودی وارسته،بشری پیراسته و شخصیتی الهی خواهد شد.
ولی در صورت مستمع غیر شدن،اعم از اینکه مستمع خواسته های خود و یا خواسته های غیر خود گردد،منبعی از شر،موجودی پست،انسانی رذل، و ظرفی پر از زشتی ها خواهد شد.
زمانی که انسان از کلام حق جدا شود،حرکت انتقالی؛یعنی حرکت انسانی و اینکه هر روز او از روز دیگر بهتر شود نخواهد داشت؛بلکه مانند اسب عصارخانه،تنها حرکت وضعی،یعنی حرکت به دور شکم و شهوت خود خواهد داشت،و با این حرکت است که به خوشبختی خود پشت پا زده و پس از هفتاد یا هشتاد سال فعالیت و حرکت،برایش روشن خواهد شد که نه تنها چیزی به دست نیاورده؛بلکه تمام سرمایه های عالی انسانی و الهی خود را نیز از دست داده است.
با توجه به فرامین خداست که انسان دارای حرکت انتقالی می گردد؛یعنی از ذلت به عزت،از پستی به بلندی،از شقاوت به سعادت،از جهل به علم،از ظلمت به نور،از کبر به تواضع و از بخل به جود،منتقل خواهد شد؛اما در حرکت وضعی که فقط گشتن و گردیدن به دور خود است،انسان جز به بدن عنصری خود نمی افزاید،بدنی که پس از سال ها با مرگ متلاشی می گردد و چون قیامت به انسان برگردد فقط درخور عذاب خدا خواهد بود،چه خیانتی بالاتر از این است که انسان اصل عالم را که خداست بگذارد و از او جدایی کند و به فروعاتی که مایه ای برای رشد انسان در آنها نیست متصل گردد.
راستی اگر شاخه وجود انسان از ریشه عالم قطع گردد و به جای دیگر بپیوندد،راهی برای شکوفا شدن انسان و به کمال رسیدنش هست ؟
ص:65
انسان وقتی مستمع کلام اللّٰه نباشد،ناچار است مستمع خود یا غیر گردد،در این مسیر است که تمام زحمت انسان صرف ساختن یک خانه،فراهم آوردن چند قطعه زمین،بپا کردن چند تجارت خانه،جمع کردن مقداری اثاث شده و در پایان باید همه را بگذارد و برود.چه قبیح است که همه همت انسان صرف مواد بی جان گردد و نسبت به مقام و موقعیّت خود و سایر انسان ها،به مملکت و ملت و حوادثی که بر آن می گذرد،و به خیانت خائنین و استعمار و استبداد و یورش های ظالمانه ستمگران به دین و فرهنگ و حقوق انسان ها بی تفاوت باشد،و به جز بلوغ جنسی به بلوغ دیگر که بلوغ انسانی و اخلاقی و عملی است نرسد،و در سن هفتاد یا هشتاد سالگی،همان طفل چند ساله باشد که سرگرمی او جز تعدادی اسباب بازی چیز دیگری نیست و به قول نظامی گنجوی:
به شصت آمد اندازه سال من نگشت از خود اندازه احوال من
همانم که بودم به ده سالگی همان دیو با من به دلالگی
گذشته چنان شد که بادی به دشت فرو مانده ام زود خواهم گذشت
قرآن مجید درباره این گونه مردم که عبادتی به جز عبادت هوا و پرستش شکم و شهوت و پیروی از خواسته های شیطانی خود و دیگران نداشتند می فرماید:
«آیا خبر حادثه هولناکی که [ همه انسان ها را از هر سو ] فرا می گیرد،به تو رسیده است ؟*در آن روز چهره هایی زبون و شرمسارند؛*[ آنان که همواره در دنیا ] کوشیده اند و خسته شده اند [ و سرانجام سودی نیافته اند ]*در آتشی سوزان درآیند.*آنان را از چشمه ای بسیار داغ می نوشانند؛*برای آنان
ص:66
طعامی جز خار خشک و زهرآگین وجود ندارد*که نه فربه می کند و نه از گرسنگی بی نیاز می نماید» (1).
راستی چه بدبختی خطرناکی است،که انسان عمری بکوشد و نتیجه کوشش و محصول زحماتش عذاب خدا شود.
خدای متعال در مقابل،از گروهی نام می برد که در خط بندگی اللّٰه بودند و کلامی جز کلام حق نشنیدند،گروهی که در قیامت به خوشحالی غیر قابل وصفی می رسند.درباره آنان می گوید:
«در آن روز چهره هایی شاداب و باطراوت اند*از تلاش و کوشش خود خشنودند*در بهشتی برین اند*در آنجا سخن لغو و بیهوده نشنوند*در آن چشمه ای روان است*[ و ] در آنجا تخت هایی بلند و با ارزش قرار دارد* و [ در کنار چشمه هایش ] قدح ها نهاده شده است*و [ دیگر از نعمت هایش ] بالش هایی پهلوی هم چیده [ برای تکیه زدن بهشتی ها ] است*و فرش هایی زربفت و گسترده [ که روی آن می نشینند.]» (2).
عبادت صحیح در قرآن مجید به دو صورت مطرح شده است:عبادت ظاهری،عبادت باطنی.
ص:67
اول: عبادت ظاهری،که البته باید نیت خالص باطن،آن را همراهی کند،تا مورد قبول قرار گیرد،و شامل تکالیف اعضای ظاهر انسان است که خدای متعال در قرآن به آن امر کرده است:
«أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» (1).
«نماز را از ابتدای تمایل خورشید به جانب مغرب [ که شروعِ ظهرِ شرعی است ] تا نهایت تاریکی شب بر پا دار،و [ نیز ] نماز صبح را [ اقامه کن ]».
«وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرّٰاکِعِینَ» (2).
«و نماز را بر پا دارید،و زکات بپردازید،و همراه رکوع کنندگان رکوع کنید [ که نماز خواندن با جماعت محبوب خداست ]».
«وَ لِلّٰهِ عَلَی النّٰاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً» (3).
«و خدا را حقّی ثابت و لازم بر عهده مردم است که [ برای ادای مناسک حج ] آهنگ آن خانه کنند،[ البته ] کسانی که [ از جهت سلامت جسمی و توانمندی مالی و باز بودن مسیر ] بتوانند به سوی آن راه یابند».
«کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیٰامُ کَمٰا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (4).
«ای اهل ایمان ! روزه بر شما مقرّر و لازم شده،همان گونه که بر پیشینیان شما مقرّر و لازم شد،تا پرهیزکار شوید».
«اِتَّقُوا اللّٰهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَ جٰاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ» (5).
ص:68
«ای اهل ایمان ! از خدا پروا کنید و دست آویز و وسیله ای [ از ایمان،عمل صالح و آبروی مقرّبان درگاهش ] برای تقرّب به سوی او بجویید؛و در راه او جهاد کنید تا رستگار شوید».
«جٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ» (1).
«با اموال و جان هایتان در راه خدا جهاد کنید که اگر دانا [ یِ به حقایق ] باشید این برای شما بهتر است».
و نمونه های دیگری از این اوامر که مربوط به اعضا و جوارح و موضوع علم فقه و یا علم شریعت است که در صورت رعایت تقوا،این اوامر به اجرا گذاشته خواهد شد.اگر اعضای انسان میدان بازیگری های شیطان و طاغوت،هوای نفس و غرائز و شهوات سرکش باشند،تسلیم اوامر حق نخواهند شد.
علم شریعت معمولاً نزدیک به هشتاد و چند کتاب از قبیل کتاب نماز، طهارت،زکات،اعتکاف،مزارعه،مضاربه،مساقات،ازدواج،طلاق،رضاع، لقطه (گمشده) سبق و رمایه،شفعه،صید و ذباحه،وکالت،ضمان،حواله، جعاله،حدود،دیات،قصاص و...را تشکیل می دهد.
دوم: عبادت باطن یا عبادت سرّ است که مربوط به نفس،روان،روح و جان انسان است و منشأ قبول آن تقوای قلب،یا تقوای باطن است.
صبر،توکل،حلم،فتوّت،بصیرت،تواضع،جود،سخا،اخلاص،معرفت و...عبادت های باطنی است و نسبت به همه آنها در قرآن مجید و روایات با امر تأکید شده و هر انسان مکلفی به این گونه عبادت،که بدون شک ضامن حفظ عبادات ظاهری است،مکلف است،و این خط نورانی است که انسان را در میدان تزکیه قرار داده و از انسان موجودی والا و خدایی می سازد.
ص:69
عهده دار بیان خطوط این عبادت،علم سرّ یا علم اخلاق است و ریشه این علم،و عمل به آن نیز تقوا است.
امیر مؤمنان حضرت علی علیه السلام می فرماید:
التُّقیٰ رِئیسُ الْأَخْلٰاقِ (1).
«نیروی خود نگهداری رأس اخلاق است».
چون معرفت حاصل شود،خوف آید و چون خوف آمد نیروی تقوا و خود نگهداری می آید و چون تقوا آمد زمینه قبول حسنات اخلاقی که بهترین عبادت است در انسان آماده می گردد.
«یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صٰابِرُوا وَ رٰابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (2).
«ای اهل ایمان ! [ در برابر حوادث ] شکیبایی کنید،و دیگران را هم به شکیبایی وادارید،و با یکدیگر [ چه در حال آسایش چه در بلا و گرفتاری ] پیوند و ارتباط برقرار کنید و از خدا پروا نمایید تا رستگار شوید».
«قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللّٰهِ وَ اصْبِرُوا» (3).
«موسی به قومش گفت:از خدا یاری بخواهید،و شکیبایی ورزید».
«وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» (4).
ص:70
«و شکیبایی کن که یقیناً خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند».
«وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» (1).
«و [ همه ] توکل کنندگان باید به خدا توکل کنند».
«فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ» (2).
«و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن؛زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد».
«وَ الْکٰاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعٰافِینَ عَنِ النّٰاسِ وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» (3).
«و خشم خود را فرو می برند،و از [ خطاهایِ ] مردم در می گذرند؛و خدا نیکوکاران را دوست دارد».
ص:71
ص:72
ص:73
ص:74
اخلاق و زیبایی هایش اخلاق در فرهنگ الهی،از موقعیت بسیار مهمی برخوردار است،قواعد عالی اخلاق،بهترین راهنما برای تزکیه نفس از آلودگی ها است.
مایه های مهمی که برای رشد و کمال انسان،در اعماق وجود قرار دارد،به وسیله حسنات اخلاقی شکوفا می گردد.حرکت و سیر این خط پر برکت است که آدمی را آراسته به ارزش ها نموده و از انسان موجودی والا و وجودی برتر به وجود می آورد.
قرآن مجید در باب اخلاق دارای آیات زیادی است که در آن آیات به ارزش هایی که از طریق اخلاق نصیب انسان می گردد اشاره شده است.
قرآن کریم برای حسنات اخلاقی،که تنها راه تزکیه نفس از آلودگی هاست اهمیت زیادی قائل شده و معصومین بزرگوار،نزدیک ترین مسلمان را در قیامت به خود، خوش اخلاق ترین آنان معرفی کرده اند:
قال رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله:
اقْرَبُکُمْ غَداً مِنّی فِی الْمَوْقَفِ اصْدَقَکُمْ لِلْحَدِیْثِ وَ اداکُمْ لِلْاَمانَةِ وَ اوْفاکُم بِالْعَهْدِ وَ احْسَنُکُمْ خُلْقَاً وَ اقْرَبُکُمْ مِنَ النّٰاسِ (1).
ص:75
«نزدیک ترین شما به من در روز قیامت،راستگوترین شما و اداء کننده امانت، و وفادارترین شما و به پیمان و خوش اخلاق ترین شما،نزدیک ترین شما به مردم است».
عده ای تصور می کنند خوش اخلاق بودن،خوش رو بودن به هنگام برخورد با دیگران است،اما این تصور بدون شک تصور بی جایی است؛زیرا خنده رویی یک جزء بسیار کوچک از مسئله خوش خلقی است،اخلاق در اصطلاح بزرگان، آراسته بودن به تمام حسنات اخلاقی و دور ماندن از رذایل است.
هنگامی که رذایل از قبیل:کبر،ریا،بخل،حسد،نفاق،نمامی،دروغگویی، غرور،عجب و...از صفحه روان زدوده شد و نفس به سخا،مروت،مردانگی، فتوت،شرف،غیرت،خشوع،خضوع و...آراسته گشت،انسان،خوش اخلاق شده و به اخلاق پاک آراسته گشته است.
قرآن مجید،حسنات اخلاقی را«نور»دانسته،و آراسته به آن حسنات را منور به نور حق قلمداد کرده است:
«أَ وَ مَنْ کٰانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّٰاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمٰاتِ لَیْسَ بِخٰارِجٍ مِنْهٰا کَذٰلِکَ زُیِّنَ لِلْکٰافِرِینَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ» (1).
«آیا کسی که [ از نظر عقلی و روحی ] مرده بود و ما او را [ به وسیله هدایت و ایمان ] زنده کردیم،و برای وی نوری قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم [ به درستی و سلامت ] حرکت کند،مانند کسی است که در تاریکی ها [ یِ جهل و گمراهی ] است و از آن بیرون شدنی نیست ؟ ! این گونه برای کافران
ص:76
[ به خاطر لجاجت و عنادشان ] آنچه انجام می دادند،آراسته شد [ تا گمان کنند اعمالی را که انجام می دهند نیکوست».
آری! به فرموده قرآن،که معیار و میزان الهی برای تشخیص حق از باطل است،حسنات اخلاقی در زندگی بشر،همچون چراغ فروزان،فرا راه آدمی است،و دارندگان این نور،برای مردم منبعی از خیر و موجودی پربرکت اند.
فاقدین اخلاق حسنه،در حقیقت محروم از روشنایی لازم اند،و از کسی که محروم از نور است جز شر و پلیدی،ظلم و تجاوز،خیانت و ناجوانمردی توقع نمی رود.
تنها برنامه ای که روابط انسان را با سایر انسان ها،بر اساس حق و عدل بر پا می کند«اخلاق»است،و کسی که از حسنات اخلاقی دور مانده،دچار ظلمت و تاریکی است و هرگز نخواهد توانست با مردم به نیکی زندگی کند.
شما از روان آلوده به رذایل و انسان دچار ظلمت و از مردم فرورفته در جهل، جز زیان و ضرر چه توقعی دارید ؟.
نمی توان باور کرد که انسان فاقد اخلاق،شر و زیان نداشته باشد.تجربه نشان داده که بیشترین درصد مظالم بشر و تجاوزات و جنایاتش،معلول نبود حسنات اخلاقی در وجود اوست.
چگونه می توان قبول کرد کسی که خود را از آلودگی ها پاک نکرده در روابط و برخوردهایش جانب حق را رعایت کند ؟
همچنان که انسان فاقد ایمان،متجاوز به حق است،انسان فاقد اخلاق هم
ص:77
متجاوز به حقوق خلق است.گرچه می توان گفت فاقد ایمان،به حقوق خلق هم تجاوز می کند،و فاقد اخلاق،حقوق حق را پایمال می نماید.
امام سجاد علیه السلام از خدای بزرگ تقاضا می کند:«برایم نوری قرار ده تا در پرتو آن در بین مردم سرافراز باشم» (1).نوری که حضرت از خدا می خواهد،همان چراغ پر نور حسنات روحی است.
در اینجا تذکر یک نکته لازم است که:هر مسلمانی برای قبول حسنات اخلاقی و شستشوی روان از رذایل،نیازمند به ایجاد زمینه در صفحه با عظمت نفس است.
بدون شک،بدون ایجاد زمینه لازم،دور کردن رذایل،مشکل،و آراسته شدن به حسنات اخلاقی غیر ممکن به نظر می رسد.
از آثار گرانبهای اسلامی چنین برمی آید که:برقرار کردن رابطه با دنیا،به عنوان وسیله رسیدن به حق،علل ایجاد زمینه برای قبول حسنات و معالجه روان از پلیدی هاست.
باید بدون اراده و نظر کردن به دنیا به عنوان هدف،و تکبر ورزیدن در برابر حق،روان گرفتار سوء خلق،معالجه گردد،و مشکل است انسان دنیاییِ تاریک نفس،به نور اخلاق منور شود.
کسی که از موقعیت دنیا،یعنی مجموع برنامه های مادی و جسمی بی خبر باشد،کسی که از شناخت دنیا به معنای حقیقی اش دور مانده است،کسی که تصور کند ابتدا تا انتهای حیات،روابط مادی و رسیدن به لذت های جسمی
ص:78
است،چگونه می تواند خود را تبدیل به انسانی الهی و موجودی والا کند ؟
آنان که به دنیا به عنوان اولین و آخرین منزل نگریستند،و به خیال خام خود، فقط امروز را صحنه زندگی حساب کردند،از هیچ رذیلتی در امان نماندند.
چنین مردمی با این گونه رابطه چنان سست اراده شدند که در برابر مقام مادی،مراحل شهوانی،و برخورد با درهم و دینار پاک باخته گشته و برای رسیدن به هر یک از این برنامه ها دامن به هر رذیلتی آلوده کردند و در تمام زمینه ها از تواضع در برابر حق اباء نمودند.
ولی آنان که دنیا را به عنوان وسیله ای برای ادامه حیات،و کشتزاری برای پاشیدن بذر عمل،و خانه ای برای ایجاد نور ایمان و فروغ اخلاق در نفس و جان،و محلی برای آماده کردن زمینه رشد و کمال به حساب آوردند،دارای اراده ای پولادین گشته و از برکت آن دید صحیح و آن اراده و عزم سخت،به تواضع در برابر حق در تمام زمینه ها نائل آمده و به حسنات آراسته و از رذایل پاک شدند.
اگر انسان متوجه این معنا باشد که دنیا گذرگاهی بیش نیست،و خلود در آن محال است،و آنچه انسان از آن به دست می آورد جز به اندازه پوشاک و خوراک، خرج اهل و عیال،مسکن،مغازه و مرکب بهره دیگری ندارد،صحبت دلبستگی اش به دنیا به اندازه ضرورت خواهد شد،و چون از این اندازه فراتر نمی رود،جایی برای رذایل نخواهد ماند و نفس و روان خالی از حسنات نخواهد شد.
وقتی انسان به دنیا به عنوان هدف بنگرد،به خیال خودش برای محکم کردن جای پا،به تکاپویی سخت خواهد افتاد و به ناچار همه فکر و ذکر،همت و اراده و نیت و عزمش را برای برقرار کردن رابطه محکم تر،با مقداری مواد معامله خواهد کرد.
ص:79
اینان تصور می کنند راه محکم تر کردن رابطه با دنیا،زحمت کشیدن بیشتر در جنب آن و زیادتر به دست آوردن مواد آن است.به ناچار بر اثر این شناخت غلط و رابطه ناصحیح،روح قناعت را از دست داده و هرگز به حق خود قانع نشده و سرانجام در خط تجاوز به حقوق دیگران خواهند افتاد.این نقطه،همان نقطه شروع پدید شدن رذایل در نفس و جان است،و این نقطه همان نقطه تکبر ورزیدن در برابر حق و سست شدن اراده و عزم است.
راستی با این عمر کوتاه و وقت کم و با این همه تکالیفی که از حق و مردم بر عهده انسان است،چه جایی برای این گونه معامله های غلط در دنیا باقی می ماند؟
عجیب تر اینکه با گذشت شب و روز و هفته و ماه و سال،خود به خود ارتباط دنیا با انسان به سستی می گراید و لحظه ای خواهد رسید که با پایان گرفتن نَفَس و جدا شدن روح حیات از جسم،تمام روابط انسان با دنیا قطع شده و آنچه را که انسان به دست آورده به وارثان رسیده و جز کفن و مشتی خاک از دنیا نصیب دیگری برای او نخواهد ماند؛با این حساب عاقلانه نیست که انسان بر خلاف قواعد الهی،با دنیا در رابطه باشد؛چرا که از این رابطه جز آلوده شدن به رذایل نصیبی نبرده و نخواهد برد.
چه نیکوست که چشم انداز ما نسبت به دنیا،چشم انداز انبیا،امامان،عارفان و عاشقان باشد،تا از این رهگذر به قبول حضرت حق برخیزیم و دارای اراده ای سخت برای حفظ ارزش ها در نفس و جان گشته و در برابر فرامین پاک مولا و آقای خود که ما را آفریده و غرق انواع نعمت های مادی و معنوی نموده تواضع کنیم.
ص:80
ای قطره منی سر بیچارگی بنه کابلیس را غرور منی خاکسار کرد
پرهیزکار باش که دادار آسمان فردوس جای مردم پرهیزکار کرد
هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت دانه نکشت ابله و دخل انتظار کرد
نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
دنیا که جسر آخرتش خواند مصطفی جای نشست نیست بباید گذار کرد
ظالم بمرد و قاعده زشت او بماند عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
در هر صورت،ساختمان دنیا ساختمانی است که از پذیرایی انسان در حد دلخواه ابا دارد و دستگیره ای برای پیوند خوردن با او،و پیدا کردن یک زندگی جاوید یا حد اقل بر وفق مراد،و یا بر اساس هوی و هوس ندارد.
آنان که دنیا را به عنوان هدف می بینند،به ناچار برای بیشتر به دست آوردنش از جاده پاکی منحرف و به راه شیطانی حرص و طمع و پس از آن به زشتی های دیگر دچار خواهد شد.
اینان تصور نکنند که با گستردن بساط مادی،به هدف اصلی دست یافته اند؛ بلکه از هدف دور افتاده،و به چاه پر خطر غفلت و گمراهی سقوط کرده اند.
اینان به خاطر مغرور شدن به نمودهای ظاهر،عقل و وجدان را رها کرده و به پذیرفتن حکومت شهوت و هوی پرستی تن می دهند،و برای رسیدن به لذات جسمی،به هرگونه انحرافی آلوده شده و از قبول واقعیات خودداری می کنند.
بهترین راه برای شناخت چهره واقعی دنیا،آن چهره ای که به عنوان بهترین عامل برای رشد و کمال است،آن چهره ای که به عنوان نعمت الهی فرا راه آدمی است،مراجعه به آثار پر بهای اسلامی است.
با شناخت دنیا از دیدگاه معارف الهی که سرچشمه اش عقل پر بهای اولیای
ص:81
خداست،انسان در خط حسنات قرار گرفته و از رذایل گریزان می گردد.
علی علیه السلام در برابر مردی که از دنیا نکوهش می کرد فرمود:
انَّ الدُّنْیٰا دٰارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَّقَهٰا وَ دٰارُ عٰافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهٰا وَ دٰارُ غِنیً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهٰا وَ دٰارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهٰا مَسْجِدُ احِبَّاءِ اللّٰهِ وَ مُصَلَّی مَلٰائِکَةِ اللّٰهِ وَ مَهْبِطُ وَحْیِ اللّٰهِ وَ مَتْجَرُ اوْلِیٰاءِ اللّٰهِ،اکْتَسَبُوا فِیهَا الْرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِیْهٰا الْجَنَّةَ (1).
«این دنیا جای صدق و راستی است برای آن کس که با آن به راستی رفتار کند، و خانه تندرستی است برای آن کسی که از آن چیزی بفهمد،و سرای بی نیازی است برای آن کس که از آن توشه برگیرد،و محل اندرز است برای آن کس که از آن اندرز گیرد.مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحی خدا و تجارت خانه اولیای حق است.آنها در اینجا رحمت حق را به دست آوردند و بهشت را سود خود قرار دهند».
نکات مورد نظر در این روایت
1- دنیا،برای کسی که با چشم حقیقت بین آن را بنگرد،و در آن دقت کند که تمام جزء جزء بنایش درست بنا شده،و به درستی باعث این نظام متقن گشته و عقل،علم و حکمت از همه جوانبش آشکار است،سرای راستی است.
دنیا برای کسی که ملاحظه کند،که این عدل و حکمت معلول حکومت قوانین تکوینی است و اگر این حکومت نبود محصولی جز هرج و مرج از دنیا توقع نمی رفت،سرای راستی است.
انسان باید از این نظام درست و وجود عدل و حکمت در آن،به آن نتیجه برسد:که این راستی و درستی،جز اراده و رهنمودهای حق چیزی نبوده
ص:82
و رهنمودهای الهی به غیر از ایمان و عمل صالح و صفات پسندیده اخلاقی برنامه دیگری نیست.
2- دنیا،برای کسی که بفهمد،سرای ایمنی از عذاب فردا و نجات از ذلّت امروز است.فراهم کردن زمینه ایمنی در سایه دو برنامه محقق است:
الف-قبول تمام برنامه های الهی،اعم از آنچه در کتب آسمانی و فرهنگ پر بهای انبیا و امامان است.
ب-به اجرا گذاردن آن برنامه ها.
و به تعبیر دیگر ایمنی از ذلّت دنیا و عذاب آخرت،در سایه حکمت نظری و عملی است.
3- دنیا،سرای توانگری است برای کسی که از آن توشه بردارد.
آری! بهترین سرمایه ها و مایه های توانگری که عبارت از قوانین خدا، برنامه های پیامبران،دستورات امامان،پند ناصحان،حکمت حکیمان و عرفان عارفان است،در همین دنیاست،و این انسان فقیر است که باید برای رفع نیاز و جبران فقر روحی از این سرمایه ها برداشت کرده و به منافع آن برسد.
4- دنیا،سرای پند است برای کسی که از آن پند بگیرد.راستی بر هر ورق دفتر دنیا هزاران پند و نصیحت قرار دارد،دیده بینا و قلب توانا و اندیشه تابناک می خواهد که از پندهای دنیا سرمشق گرفته و به راه کرامت قدم بگذارد. بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
****** مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
****** برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
******
ص:83
جوانی گفت با پیری دل آگاه که خم گشتی چه می جویی در این راه
جوابش گفت پیر خوش تکلم که ایام جوانی کرده ام گم
******
ذلیل شدن شاهان،فرو افتادن تاجداران از تخت،خوار شدن مستکبران،آقا شدن مستمندان،خالی شدن کاخ ها و آمدن زاغ ها،به چنگال عدالت افتادن ظالمان،نابود شدن ستمگران،پشیمان شدن گناهکاران،از جای برخاستن افتادگان و فروافتادن متکبران همه و همه درس عبرت،برای پندگیران است. تمام کاخ شهان جایگاه جغد شود بساز قصر محبت که خالی از خلل است
5- دنیا،مسجد عاشقان خداست.
آری ! معامله مردمان با ایمان و پاک نیت و پاکیزه طینت با دنیا،نشان می دهد که آنان این سرای دو در را همچون مسجدی می دانستند و همان معامله ای که با مساجد داشته اند با دنیا می نمودند.
همان گونه که در فقه آمده،رعایت اموری نسبت به مسجد واجب و اجرای پاره ای از آنها حرام است،عاشقان حق با دنیا همان معامله را داشتند.
عاشقان در خانه دنیا که در حقیقت مسجد است،بستر حرام نیاندازند،مال حرام نخورند،سخن خلاف نگویند،به خرابی آن برنخیزند و در حفظ آن بکوشند.مؤمن در این خانه،در حالت خوف و رجا به سر برده و جز به کسب فضیلت و مبارزه با رذیلت به چیزی نمی اندیشد.
6- دنیا،خانه نماز گذاردن ملائکه خدا و مرکز نزول وحی و ظرف کتب ثمر بخش آسمانی است.
7- دنیا،محل تجارت اولیای الهی است،در همین دنیا بود که افرادی همانند حر بن یزید ریاحی دست از کسب رذایل شسته و برای به دست آوردن منفعت همیشگی،به تجارت در تجارت خانه توبه برخاستند،دهاتی ایرانی،بیایان
ص:84
نشین ربذه ای،سیاه چهره حبشی،در خط این تجارت تبدیل به سلمان و ابو ذر و بلال شدند.
این بینایان راه،آشنایان اللّٰه و رهروان آگاه،در همین دنیا به کسب رحمت حق موفق شده و در همین جا برای خویش در بهشت،جای ابدی به دست آوردند.
بدون شک با این نوع شناخت به دنیا،نقطه مبارزه با رذایل و کسب حسنات و فضایل شروع شده و انسان به قول علی علیه السلام همانند یک تاجر سعی خواهد کرد، هر چه بتواند از دنیا برای زیاد کردن شخصیت الهی و آباد کردن خانه فردایش بهره بگیرد.
«آسیه»همسر فرعون که در شب های قدر میلیون ها نفر،در دعای به سر گرفتن قرآن،خدا را به شخصیت او قسم می دهند،با چنین دیدی نسبت به دنیا، به آن همه مقام رسید.
«حبیب نجار»که در سوره«یس»از او به عنوان یکی از مبلغین فرهنگ حق یاد شده است،با این گونه نظر نسبت به دنیا،به آن همه واقعیت دست یافت.
هرگاه نسبت به زندگی مردان و زنانی که در قرآن مجید به عنوان یک شخصیت ارزنده الهی یاد شده می نگریم می بینیم در سایه چنین شناختی از دنیا به آن مقامات ارزنده رسیدند.
از مقدمات گذشته روشن شد که انسان نباید خرج دنیا شود؛زیرا در این معامله،خسارت و ضرر متوجه انسان است و گاهی پس از بیدار شدن پشیمانی سود ندارد؛بلکه باید دنیا را خرج خویش کرد و از دنیا به نفع والایی خود بهره برد،و دنیا را کشتزار آخرت دانست و دنیا را سبب و مقدمه و وسیله ای برای
ص:85
سعادت ابدی و رسیدن به نعمت جاودانی فردا به حساب آورد.
به تعبیر دیگر:دنیا جای آراسته شدن به مسئولیت است،آن مسئولیتی که در سایه آن می توان به مقصد اعلای جهان؛یعنی خدای بزرگ رسید.
از تمام دنیاهایی که قبل از این جهان داشتیم مانند:عالم خاک،صلب پدر، رحم مادر،و دنیاهایی که بعد داریم مانند:جهان برزخ،قیامت و محشر،این دنیا مهم تر است؛زیرا شخصیت و ارزش ما در این دنیا،در سایه تکالیف تحقق پیدا می کند و عظمت و بزرگی در این دنیا در سایه اجرای مسئولیت ها ساخته می شود.
با توجه به چنین شناختی از دنیا،زمینه قبول حسنات و رد رذایل در وجود فراهم می گردد،و پس از آماده شدن این زمینه،نوبت به میدان آوردن اراده و عزم و نشان دادن خضوع در برابر حق است.
در اینجا باید با رجوع به قرآن و آثار اسلامی یا رجوع به عالم ربانی از وظایف و تکالیف مطلع شده و به تدریج آن وظایف را که عبارت از حلال و حرام، واجب و مباح،و خلاصه حقوق خدا و حقوق مردم است به کار برد.
در میان تکالیف و مسئولیت ها،قواعد اخلاقی و به تعبیر دیگر آنچه را باید به عنوان حسنات به آن آراسته شد،و آنچه را باید به عنوان رذایل از خود دور کرد، نقش عمده ای دارند؛و آن نقش عبارت از حفظ ایمان و عمل صالح و تصحیح روابط انسان با مردم است.
ما وقتی به قرآن و روایات مراجعه می کنیم،می بینیم مکرر به حفظ حسنات اخلاقی،یا آراسته شدن به آن سفارش شده و کنار ماندن از رذایل یا معالجه آن را از واجبات دانسته اند،و حتی رسیدن به مقام قرب و قبول اعمال و شکوفا شدن ایمان را در سایه رعایت قواعد پاک اخلاقی قلمداد کرده اند.
ص:86
1- عن عمرو بن سعید بن هلال الثقفی عن ابی عبد اللّٰه علیه السلام قال:
قُلْتَ لَهُ انّی لٰا الْقٰاکَ الّا فِی السِّنِیْنَ فَاَخْبِرْنِی بِشَیءٍ آخَذَ بِهِ،فَقٰالَ:
اوْصِیْکَ بِتَقْویَ اللّٰهِ وَ الْوَرَعِ وَ الْاِجْتِهٰادِ وَ اعْلَمْ انَّهُ لٰا یَنْفَعُ اجْتِهٰادٌ لٰا وَرَعَ فِیْهِ (1).
«عمرو بن سعید گوید:به حضرت صادق علیه السلام گفتم:من هر چند سال یک بار موفق به زیارت شما می شوم،به من برنامه ای بدهید تا آن را به کار بندم،فرمود:
«ترا به پرهیزکاری و پاکدامنی و کوشش در عبادت و خدمت به خلق سفارش می کنم و بدان که سعی و کوشش بدون خودداری از گناه سودی ندارد».
آری! کسی که ورع ندارد،از خوردن مال حرام و آلوده شدن به عمل حرام ترسی ندارد،در این صورت با داشتن نماز و روزه و حج و...مانند مریضی است که برای به دست آوردن سلامت دارو بخورد؛ولی از خوردن غذاهای فاسد یا مضر پرهیز نکند،آیا با عدم پرهیز،دارو اثر خود را می بخشد؟
2- باز در روایتی امام صادق علیه السلام می فرماید:
اتَّقُوا اللّٰهَ وَ صُونُوا دِیْنَکُمْ بِالْوَرَعِ (2).
«تقوای خدا را پیشه کنید و دین خود را با ورع حفظ نمایید».
در این روایت مهم می بینیم که حفظ دین در گرو یکی از مسائل مهم اخلاقی یعنی«ورع»است.جداً اگر ورع نباشد راهی برای پابرجا بودن دین،وجود نخواهد داشت.
3- وَعَظْنٰا ابُو عَبْدِ اللّٰهِ علیه السلام فَاَمَرَ وَ زَهَّدَ ثُمَّ قٰالَ:
ص:87
عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ فَاِنَّهُ لٰا یُنٰالُ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ الّا بِالْوَرَعِ (1).
«راوی می گوید:امام ششم علیه السلام ما را موعظه کرد و دستور لازم را به ما داد و ما را بر زهد واداشت و فرمود:
«بر شما باد به ورع و پاکدامنی؛زیرا به رحمت خدا و بهشت نمی رسد مگر به وسیله ورع».
در این روایت مهم هم ملاحظه می کنید که علت قرب به رحمت الهی،و به دست آوردن بهشت،یکی از حسنات اخلاقی یعنی ورع است.
4- قال الباقر علیه السلام:
انَّ أَشدَّ الْعِبٰادَةِ الْوَرَعَ (2).
«سخت ترین عبادت ورع و پاکدامنی است».
می بینید که یکی از حسنات اخلاقی را به عنوان شدیدترین عبادت معرفی کرده است.
5- عن ابی جعفر علیه السلام قال:
قٰالَ اللّٰهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَا ابْنَ آدَمَ اجْتَنِبْ مٰا حَرَّمْتُ عَلَیْکَ تَکُنْ مِنْ اوْرَع النّٰاسِ (3).
«خداوند می گوید:پسر آدم ! از آنچه بر تو حرام کردم دوری کن تا پارساترین مردم باشی».
ص:88
6- عن ابی اسامة قال:سمعت ابا عبد اللّٰه علیه السلام یقول:
عَلَیْکَ بِتَقْوَی اللّٰهِ وَ الْوَرَعِ وَ الْاِجْتِهٰادِ وَ صِدْقِ الْحَدِیْثِ وَ ادٰاءِ الْاَمٰانَةِ وَ حُسْنِ الْخَلْقِ وَ حُسْنِ الْجَوٰارِ وَ کُونُوا دُعٰاةً الیٰ انْفُسِکُمْ بِغَیْرِ الْسِنَتِکُمْ وَ کُونُوا زَیْناً وَ لا تَکُونُوا شَیْناً وَ عَلَیْکُمْ بِطُولِ الْرَّکُوعِ وَ السُّجُودِ،فَاِنَّ احَدَکُمْ اذٰا طٰالَ الرُّکُوعُ وَ السُّجُودُ هَتَفَ ابْلِیسُ مِنْ خَلْفِهِ وَ قٰالَ:یٰا وَیْلَهُ اطٰاعَ وَ عَصَیْتُ وَ سَجَدَ وَ ابَیْتُ (1).
«ابی اسامه می گوید:از امام ششم علیه السلام شنیدم فرمود:
«بر تو باد به تقوای الهی و پاکدامنی و کوشش (در عبادت)،و راستی در کلام، و اداء امانت و حسن خلق و خوش همسایگی و با عمل خود مردم را به اسلام دعوت کردن و زیور مذهب بودن نه ننگ آن،و بر شما باد به طول رکوع و سجود؛زیرا هر کدام از شما رکوع و سجود طولانی کند ابلیس از دنبالش فریاد می زند وای بر من انسان فرمان برد من سرپیچی کردم،او سجده نمود من سرباز زدم».
7- عن ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام قال:
کَثِیرَاً مٰا کُنْتُ اسْمَعُ ابِی یَقُولُ:لَیْسَ مِنْ شِیْعَتِنٰا مَنْ لٰا تَتَحَدَّثَ الْمُخَدَّرٰاتَ بِوَرَعِهِ فِی خُدُورِهِنَّ وَ لَیْسَ مَنْ اوْلِیٰاءِنٰا مَنْ هَوَ فِی قَرْیَةٍ فِیْهٰا عَشْرَةُ آلٰافِ رَجُلٍ فِیْهِمْ مِنْ خَلَقِ اللّٰهِ اوْرَعُ مِنْهُ (2).
امام هفتم علیه السلام فرمود:
«من از پدرم بسیار شنیدم که می فرمود:شیعه ما نیست کسی که زنان از پارسایی او تعریف نکنند،و از دوستان ما نیست کسی که در یک شهر ده هزار
ص:89
نفری،پارساتر از او وجود داشته باشد».
این روایات نمونه های کمی از روایات زیادی است که در باب اخلاق آمده که از متن این گونه روایات استفاده می شود که حالات اخلاقی و اوصاف انسانی، مهمترین عامل برای حفظ ایمان و مصون ماندن عمل از خطر،و وسیله ای برای قبولی ایمان و عمل انسان است.
ص:90
ص:91
ص:92
انسانی که خود را شناخته باشد و به موقعیت،مسئولیت و تکلیف خود آشنا شده باشد و رابطه بین خود و خدا و جهان را یافته باشد،در مسیر رشد و کمال قرار می گیرد.
همچنین با تکیه بر عقل تنها،انسان قدرت شناخت خویش را ندارد؛بلکه لازم است با مراجعه به منطق وحی و سنّت پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام،به شناخت خود اقدام کند.
بدون شک فرهنگی که از انسان شناخت ندارد،قدرت راهنمایی او را نداشته و نمی تواند او را به آنچه خیر اوست،و به آنچه به ضرر و زیان اوست آگاه کند.
گرچه فرهنگ های مادّیِ تاریخ،ادعای شناخت انسان را داشتند و می گفتند:ما بشر را به آنچه خیر اوست هدایت کرده و از آنچه به ضرر اوست آگاه می کنیم؛اما گذر زمان ثابت کرد که ادعای آنان پوچ و فرهنگ آنان جز خسارت و ضرر برای بشر سودی ندارند.
اینان با جهل و عدم شناخت بشر و ندانستن جایگاه و موقعیت حقیقی او، دست به باز کردن راهی برای درمان دردهای روحی و روانی انسان زدند،و هر
ص:93
کس را در آن راه قرار دادند،غرق در گمراهی و بدبختی نمودند (1).
این نکته را نباید فراموش کرد که فرهنگ های زمینی به بُعد معنوی انسان یا اصلاً توجه نداشتند و یا اگر داشتند بسیار کم بوده و نظر آنان به بعد مادی انسان نیز نظر صحیحی نبوده است؛زیرا از میلیون ها سال قبل تاکنون نتوانسته اند به حل مشکلات دنیایی انسان موفق شوند.
1- مکتب های روحی ایران،یونان قدیم و هندوستان،به خیال خود،برای رشد بعد معنوی،انسان را به اعمال و ریاضت هایی دعوت کردند که منطبق با فطرت طبیعت این موجود پرقیمت نبوده و نیست،آنان می گفتند:ترک ازدواج، دشمنی با زن،نخوردن گوشت،معاشرت نداشتن با مردم،ترک آرایش زندگی، ترک کار و فعالیت،گوشه نشینی،چله گرفتن،روزه های طولانی داشتن و...
همه باعث رشد جنبه معنوی انسان است؛امّا نه تنها این دستورات نتیجه مثبتی نداشت؛بلکه بشر را از مواهب الهی که علت رشد و کمال او در صورت صحیح به کار گرفتن آن مواهب بود،محروم می نمود.
این مکتب های به اصطلاح معنوی و عرفانی،نه اینکه برای انسان به طور صحیح و منطقی کاری صورت نداد؛بلکه او را از خطوط روشن آدمیّت جدا
ص:94
کرده و به عضو فلج و بیکار و سربار تبدیل نمود.
با توجه به اینکه دستورات این گونه مکاتب،رابطه ای با فطرت طبیعت انسان نداشت،اکثریت قریب به اتفاق انسان ها از پاسخ گفتن به دعوت اینان خودداری کردند؛امّا خود به خود این گونه تعلیمات در معدودی از افراد نفوذ کرده و پس از مدتی از ادامه راه باز می ماند و مجبور به عدم تسلیم نسبت به فرهنگ ها می شد.
2- در برابر اینان مکتب های مادی بودند که برای بشر در امور اقتصادی مانند درآمد،خرج،معاشرت،معامله،سیاست و ریاست،حکم به اباحه مطلق دادند، و حلال و حرامی برای بشر باقی نگذاشتند.قبول کنندگان این گونه مکاتب در نتیجه،سر از فساد و آلودگی درآوردند و از قدیم تاکنون لکّه های ننگی بر صفحات تاریخ بشر به جای گذاشتند.
خونریزی ها،تجاوزات،مظالم،جنایات،خودکشی ها،دزدی ها،غصب کردن ها،کژ خلقی ها،جنگ های خانمان سوز،به خصوص جنگ های اول و دوم جهانی در قرن اخیر،و از همه بدتر پیدایش استعمار و استثمار،محصول مکتب های مادی قدیم و جدید است،که حتّی با به کار گرفتن تمام ماشین حساب های جهان،نمی توان جنایات و مظالم هولناک شاگردان مکتب های مادی را برشمرد.
کدام شخص می تواند حدود فساد در تصور،فساد در عقل،فساد در علم، فساد در سیاست،فساد در نظام خانواده،فساد در اجتماع و فساد در اخلاق را اندازه گیری کند ؟
چه کسی می تواند جنایات بلژیک،پرتقال،هلند و فرانسه استعمارگر را از
ص:95
سیصد سال قبل تاکنون،نسبت به ملت های مظلومی که دچار چنگال این گرگان مادی گرا بودند،برشمارد ؟
شما قدرت دارید مفاسد و مظالم گرگ پیر استعمار،انگلستان دزد و غارتگر و خائن را نسبت به صدها کشور در طول پنج قرن گذشته بازگو کنید ؟
شما توان دارید ضربه ها،ضررها،مفاسد،جنایات و خونریزی های آمریکای جهان خوار،این شیطان بزرگ را به ملل مسلمان،کشورهای خاورمیانه،آمریکای لاتین و آفریقای مظلوم محاسبه کنید ؟
شما می توانید مظالم شصت ساله حزب کمونیست شوروی (سابق) و شاگردان درنده خوی مکتب مادی ماتریالیستی را نسبت به کل جهان،عموماً و نسبت به کشورهایی که این هیولای خطرناک آنان را به بند استعمار کشیده، خصوصاً بازگو کنید؟ شوروی با تکیه بر مکتب مادی،ادعا می کند حامی کارگر، کشاورز و تکیه گاه انسان گرسنه و مستضعف است و با فئودال و سرمایه دار دشمن خونی است.
از این دیو بد سیرت بپرسید:از سال 1357 شمسی تا کنون که سال 1360 است در مدت این سه سال که یک میلیون از برادران مسلمان افغانی ما را به خاک و خون کشیده،برادرانی که با پای برهنه و شکم گرسنه و مشت خالی از دین و مکتبشان دفاع می کنند،دفاع از مستضعف و کارگر و کشاورز است ؟ زهی بی شرمی.از این یک میلیون کشته کدام یک فئودال و زمین خوار و سرمایه دار بودند؟
در این پنج قرنی که ما در ارتباط با شاگردان مکتب های مادی و زمینی در
ص:96
شرق و غرب بوده ایم،برای نمونه یک حرف راست و یک پیمان و قرارداد با منفعت و یک وعده اجرا شده از این خائنان به انسان و انسانیت ندیده ایم.
مکتب های روحی ساخته بشر،و مکتب های مادی قدیم و دو مکتب «کمونیسم»و«امپریالیسم»فعلی به خاطر جهلی که به جایگاه انسان دارند،از انسان وابسته به خود،حیوانی شرور و درنده ای خطرناک و موجودی ضد حقیقت و دشمن واقعیت ساخته اند.
مکتب های روحی در خط تفریط و مکتب های مادی در خط افراط،انسان را به بلاهای خانمان سوز و ریشه کن دچار کردند.
در این مکتب ها،انسان و علم و صنعت و تمدن و مدرسه و دانشگاه و کتاب و کتابخانه و سازمان های عریض و طویل از قبیل حقوق بشر و عفو بین الملل و...همه و همه ابزار حیات و وسیله پیشبرد اهداف شیطانی سردمداران این مکاتب است.
دانشمند شهید مصری در کتاب«الاسلام و مشکلات الحضاره»که تحت عنوان «فاجعه تمدن»ترجمه شده است می نویسد:
«عوامل مهم و اساسی انحراف بشر،و نابودی ویژگی های انسانی او،و دچار آمدنش به انواع مشکلات را باید در مسائل زیر جستجو کرد:
ص:97
به رغم گسترش علوم مادی و صنایعی که بر اساس اصول فنی پیشرفته استوار است،جهل ما نسبت به انسان فوق العاده می باشد،و به همین علت هنوز نتوانسته ایم از پیش خود،نظامی که شامل همه جوانب زندگی انسان و متناسب با طبیعت و فطرت وی باشد ترسیم کنیم.بدون شک در آینده نیز از وضع چنین نظام متقن و بر اساس فطرت و طبیعت عاجز خواهیم بود.
البتّه نیاز به وضع چنین نظامی نداریم؛زیرا خالق انسان چنین نظام حکیمانه ای را تحت عنوان دین اسلام،برای هدایت همه جانبه انسان وضع کرده است.
«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلاٰمُ» (1).
«مسلماً دینِ [ واقعی که همه پیامبرانْ مُبلّغ آن بودند ] نزد خدا اسلام است».
الْاِسْلٰامُ یَعْلُوا وَ لا یُعْلیٰ عَلَیْهِ (2).
«اسلام (دین) برتر است و هیچ (دینی) بر او برتری ندارد».
اشتباهات در زندگی انسان،با توجه به اطلاعات محدود و نادانی فوق العاده وی،از آن وقت شروع شده است که راه خود را از راهی که پروردگار حکیم
ص:98
و دانای به فطرت و طبیعت انسان به او نشان داده بود جدا کرد.راهی که جواب گوی همه نیازمندی های فطری و واقعی انسان است.راهی که ویژگی های خاص وی را می پروراند و به ثمر می رساند.و بالاخره راهی که انسان برای مقام خلیفة اللهی آماده می کند و استعدادهای درونی او را بارور می سازد.
کاخ تمدن مادی بر اساس نیازمندی های واقعی انسان،بالا نرفته است و از این نظر به خصایص انسانی،ارزشی قائل نیست و انسان و همه چیزِ او را با معیارهای ماشینی و حیوانی می سنجد.
ظهور نتایج ناگواری از تمدن مادی،در میان ملت هایی که به آخرین درجه تمدن رسیده اند،آثار و نتایج شومی که از عدم توجه به انسانیت انسان،آغاز شده است،و جامعه بشریت را در پرتگاه سقوط و نابودی قرار داده نیز بر مشکلات افزوده است».
آری! اینها همه از نتایج حکومت شوم مکتب های مادیگری بر انسان است.
بدون شک،جز با برگشت انسان به راهی که از همه جهت موافق با فطرت و نیازمندی های اوست،مشکلات انسان حل نخواهد شد و به خیر دنیا و خیر آخرت نخواهد رسید.
«کارل»که از دانشمندان بزرگ این قرن است،در کتاب«انسان موجود ناشناخته»عقیده دارد:
علم انسان درباره انسان بسیار ناچیز،و تقریباً مساوی با صفر است.
با این عقل محدود و دانش بسیار ناچیز،چگونه انسان می تواند پایه گذار
ص:99
مکتبی باشد که در آن مکتب،بُعْد روحی و مادی انسان،آن چنان که شایسته اوست،رشد کند و به تمام نیازمندی های روحی و جسمی او پاسخ گوید.
تنها مکتبی که به تمام زوایای حیات انسانی آگاه است،مکتب سعادت بخش اسلام است.
اسلام،در بعد معنوی اجازه تحمل ریاضت های غیر منطقی و سخت گیری های زیان بخش را نمی دهد.
اسلام،برای رشد بعد معنوی،سلسله مسائلی را به عنوان عبادات،و سلسله برنامه هایی را که تحت عنوان حسنات اخلاقی برای تزکیه نفس،ارائه کرده و در بعد مادی،انسان را به هر کار با منفعتی تشویق کرده است.
اسلام،در تمام امور مربوط به ترقّی و رشد انسان،از نظر شخصی و اجتماعی سخن دارد،به عنوان نمونه در فصل مسائل اقتصادی،ابوابی تحت عناوین باب الصناعة،باب التجارة،باب المزارعة دارد.
اسلام،به مسئله کشاورزی در درجه اول،و صنعت و تجارت در درجه بعد اهمیت داده است،و پیامبر بزرگ اسلام به نشانه احترام عمیقش به مسئله کار و کارگر،در بازگشت از یک سفر،دست کشاورزی را بوسید.
اسلام،طلب هر علمی که در جهت رشد معنویت و مادیّت انسان نقشی ایفا می کند را به عنوان فریضه اعلام کرده است.
اسلام،دست انسان را در آباد کردن زمین و استخدام نیروهای طبیعت و ذخایر آن باز گذاشته،و از طرفی در راه انتخاب چگونگی زندگی انسانی،او را به خود وانگذاشته؛بلکه در این مرحله او را مقیّد به پیمودن راه و روش معیّنی نموده است.راه و روشی که در آن انسان به خود حق هیچ گونه تجاوزی به حق
ص:100
انسان دیگر را نمی دهد.
اسلام،پیمودن راه معنویت بر اساس راهنمایی های وحی،و تلاش برای به دست آوردن روزی،و ازدواج و تشکیل خانواده جهت به دست آوردن آرامش و تولید نسل،و بهره گیری از زندگی را بر انسان واجب نموده است.
روی گرداندن از ازدواج را روی گرداندن از هدف نبوت دانسته و فرموده:
النِّکٰاحُ سُنَّتِی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی (1).
«ازدواج سنّت من است؛کسی که از سنّت من سرپیچی کند از من نیست».
و محبت کردن به همسر و فرزندان را از بهترین عبادات به حساب آورده است.
دنبال زراعت و صنعت و تجارت رفتن را مطابق با جهاد فی سبیل اللّٰه دانسته، و برای کار و کارگر ارزشی بس والا قائل شده است.
اسلام،بدخلق و کسی که دچار سیّئات اخلاقی است را از خود ندانسته، و معاشرت با آلودگان به رذائل را به خاطر حفظ حدود انسانیت انسان،ممنوع اعلام کرده است.
اسلام،برای بُعْد تفکّر و تعقّل آن چنان ارزش قائل شده که در قرآن مجید نزدیک به هزار آیه در این زمینه نازل کرده و بابی در کتاب های روایی مستقل تحت عنوان«باب العقل و الجهل»که مستند بر هزاران روایت است را تنظیم نموده است.
اسلام می گوید:
تَفَکُّرُ سٰاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبٰادةِ سِتِّینَ سِنَةٍ (2).
ص:101
اندیشه در کار،دوربینی و تعقل،ارزشش با شصت سال یا بنا بر نقل روایات دیگر با یک سال عبادت برابر است.
اسلام،در بُعْد اخلاق،سفارش به عفو و گذشت از برادران دینی،رعایت توجه به یتیمان،دستگیری از مستمندان،رسیدگی به درد دردمندان،حفظ آبروی مسلمانان،رعایت حقوق پدر و مادر و همسایگان نموده است،و در این زمینه ها به خوشبختی خانواده و جامعه کمک شایانی کرده است.
و در بعد اندیشه و روح و جسم،انسان را از راهنمایی تنها نگذاشته،و همه جا به دنبال ایجاد سعادت برای انسان است.
اسلام،برای تأمین خیر دنیا و آخرت مردم آمده،و به طور مکرر پیامبر عزیز اسلام صلی الله علیه و آله هدف از رسالت خود را چنین بیان می کند:
انّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیْرِ الْدُّنْیٰا وَ الآخِرَةِ (1).
«من برای تأمین خیر دنیا و آخرت شما مبعوث به رسالت شده ام».
کوتاه سخن اینکه:اسلام برای تأمین نیازهای انسان،چه در زمینه مادی و چه در زمینه معنوی،وظایف و مسئولیت های مهمی را معین کرده که با به کار گرفتن آن،مشکلات شخصی و اجتماعی قابل حل و در پرتو عمل به آن،سعادت نصیب انسان خواهد شد.
ص:102
ص:103
ص:104
با تحقیقی جامع و با دقت نظر در کتاب حضرت حق به این حقیقت دست خواهیم یافت که:آیاتی که در قرآن مجید برای بیان احکام فقهی نازل شده نزدیک به پانصد آیه است که محققینی همچون«مقدس اردبیلی»مجموع آن آیات را در یک کتاب،تحت عنوان«آیات الاحکام»جمع آوری کرده است.
فقه اسلامی نزدیک به هشتاد و سه بخش است:باب طهارت،صلاة،صوم، زکات،اعتکاف،حج،امر به معروف و نهی از منکر،جهاد،قضاء،شهادات، یمین و عهد و قسم،کفارات،نذر،تجارت،مضاربه،مساقات،مزارعه، ازدواج،طلاق،رضاع و...هر یک ابوابی جداگانه و دارای فروعات فقهی زیادی است؛ولی برای تمام این ابواب در قرآن مجید بیش از پانصد آیه وجود ندارد.
درباره زبان در قرآن مجید نزدیک به دویست و هشتاد و سه آیه آمده است.
به عنوان نمونه به چند آیه توجه کنید:تنها در سوره های«صف» و«حجرات»که به سوره اخلاق معروف است چندین آیه وجود دارد،مانند:
1 - «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ* کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ» (1).
ص:105
«ای مؤمنان ! چرا چیزی را می گویید که خود عمل نمی کنید ؟*نزد خدا به شدت موجب خشم است که چیزی را بگویید که خود عمل نمی کنید».
2 - «وَ لاٰ یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ» (1).
«و از یکدیگر غیبت ننمایید،آیا یکی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد ؟ بی تردید [ از این کار ] نفرت دارید،و از خدا پروا کنید که خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است».
3 - «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لاٰ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ» (2).
«ای مؤمنان ! صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر نکنید،و آن گونه که با یکدیگر بلند سخن می گویید با او بلند سخن نگویید».
4 - «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسیٰ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ عَسیٰ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لاٰ تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ» (3).
«ای اهل ایمان ! نباید گروهی گروه دیگر را مسخره کنند،شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند،و نباید زنانی زنان دیگر را [ مسخره کنند ] شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند،و از یکدیگر عیب جویی نکنید و با لقب های زشت و ناپسند یکدیگر را صدا نزنید».
ص:106
وقتی در قرآن مجید درباره زبان،به بیش از یک و نیم برابر آیات تمام ابواب فقه برخورد می کنیم،به این معنی می رسیم که زبان عضوی بزرگ و پاره گوشتی فوق العاده است.
می گویند:مالک«لقمان»یا خواجه او به او گفت:بهترین غذای دنیا را برایم تهیه کن،لقمان زبان پخته ای برای خواجه آورد.گفت:بدترین غذای عالم را برایم تهیه نما.لقمان زبان پخته ای تهیه کرد.از لقمان پرسید:زبان بهترین و بدترین غذاست؟ گفت:آری؛زیرا سعادت انسان در صلاح و تقوای زبان، و شقاوت،بدبختی و هلاکت بشر در کج روی این عضو است.
با یک فرمان ظالمانه زبان نزدیک به صد هزار نفر در«هیروشیما»و چندین هزار بی گناه در«ناکازاکی»زیر بمباران هواپیماهای آمریکایی تبدیل به خاکستر شدند.
با فرمانی که از زبان«هیتلر»در جنگ جهانی دوم صادر شد نزدیک به 17 میلیون لیتر خون از گلوی بشر بی گناه به زمین ریخت و 35 میلیون انسان بی پناه کشته شدند.
با یک فرمان از زبان خائن بدکار و جنایت پیشه ای در جمعه سیاه (17 شهریور) نزدیک به 5 هزار مرد و زن آزادی خواه و اسلام طلب،در میدان شهدای تهران به خاک و خون کشیده شدند.
با فرمان آتش از زبان ناپاکی چون صدام آمریکایی،هزاران جوان و سرمایه از مملکت اسلامی ایران،که هر یک برای خود می توانستند منشاء عالی ترین خدمات اسلامی و انسانی باشند،در جنوب و غرب کشور به خاک و خون
ص:107
غلطیدند (1).
با همان فرمان خائنانه از زبان خلف یزید،میلیون ها انسان بی گناه،آواره و از خانه و کاشانه به دامن صحرا و زیر چادرها کشیده شدند.
در مقابل با یک فرمان الهی از زبان رهبری بزرگ،اندیشمندی سترک،عارفی کم نظیر،موجودی بی نظیر،سالکی شب زنده دار،یعنی حضرت امام خمینی، مملکت ایران با سی و شش میلیون نفر جمعیت به طرف قرآن به حرکت درآمده، و از اسارت جهان خواران پلید به ساحل نجات رسید.
مگر می توان ضرر گفته های خائنانه دیو صفتانی که در لباس آدمیزاد بر پیکر انسانیت وارد کرده و می کنند را برشمرد ؟ و مگر می توان منافع سرشار گفته های اولیاء الهی را به دایره حساب کشید ؟
ص:108
انسان از نظر گفتار و سخن،در میدان تکلیف موضوع مسائلی است مانند:
1- تلبیه گفتن به وقت مُحرم شدن برای زیارت خانه خدا (1). احرام بسته ام به کویت لبیک زنان به جستجویت
2- امر به معروف و نهی از منکر:
«کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ» (2).
«شما بهترین امتی هستید که [ برای اصلاح جوامع انسانی ] پدیدار شده اید،به کار شایسته و پسندیده فرمان می دهید و از کار ناپسند و زشت بازمی دارید، و [ از روی تحقیق،معرفت،صدق و اخلاص ] به خدا ایمان می آورید».
3- قرائت نمازهای واجب یومیه،و در صورت لزوم نماز عهد،نذر،طواف و میت.
4- شهادت به حق دادن در دادگاه اسلامی،جهت حل مشکل یک مسلمان.
5- اجرای شهادتین:اقرار به توحید و نبوت رسول اکرم به هنگام مسلمان شدن.
در میدان اخلاق نیز زبان،موضوع بسیاری از مسائل است که انسان با رعایت آن مسائل یا جدا ماندن از آن،فراهم آورنده سعادت یا شقاوت و هلاکت خویش است.
ص:109
«غزالی»در کتاب«احیاء علوم الدین»ضمن جمله پرمعنایی درباره زبان می گوید:
فَاِنَّهُ صَغِیْرٌ جِرْمُهُ وَ عَظْیِمٌ طٰاعَتُهُ وَ حَرَمُهُ.
«زبان عضویست که وزنش اندک و کم ولی عبادت و گناهش بسیار بزرگ است».
زبان با یک تهمت نابجا،یا یک دروغ،قدرت دارد آبروی پنجاه ساله انسان بی گناهی را بریزد،یا مال و جان بی تقصیری را بر باد دهد.
تمام جنایاتی که در طول برپا بودن سازمان امنیت طاغوت آمریکایی در ایران،بر آبرو و جان و مال مردم رفت،محصول زبان مزدوران ساواک کثیف بود، آری! این است جرم عظیم و گناه بزرگ زبان.
و زبان می تواند با گفتار الهی بین دو نفر را اصلاح نموده،آبروی مسلمانی را حفظ کند،و مال و عرض مؤمنی را از خطر برهاند آری ! این است طاعت بزرگ او.
در حالی که هر یک از اعضای انسان می تواند وسیله ای برای شیطان و شیطان ها باشد؛ولی بزرگان دین درباره«زبان»فرموده اند:
وَ انَّهُ اعْظَمُ آلَةِ الشَّیْطٰانِ فی اسْتِفْوٰاءِ الْاِنْسٰانِ.
«زبان بزرگترین وسیله برای شیطان در گمراهی انسان است».
آری ! این مکتب انسان شناس اسلام است که منافع و زیان های زبان را به طور مفصل و مشروح بیان می کند و ایمان به خدا و قیامت را ضامن آراسته شدن زبان به حسنات،و پاک ماندنش از سیئات قرار می دهد.
ص:110
مؤمن در اسلام با کمربند تقوی و خوف از خدا و ایمان به روز جزا،زبانش را از آلودگی حفظ کرده و سعی می کند،این عضو حساس به طور دائم در راه خدا قرار گرفته،و جز اجرای مسائل ایمانی و گفتار خدایی و کلام نیکو با مردم برنامه ای نداشته باشد.
در کتاب پر قیمت«منهاج العابدین»در باب زبان چنین می خوانیم:
«بر تو باد ای برادر که زبان نگه داری و در ضبط و قیدآوری،که او سرکش ترین عضویست از اعضاء و طغیان و فساد و عدوان او بیشتر است» (1).
از«سفیان بن عبد اللّٰه»روایت است که گفت به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتم:
ما اخوف ما تخافه علی فقال هذا و اخذ بلسان نفسه (2).
«ای رسول خدا ! از چه چیز بر من بیشتر می ترسی؟ فرمود:این و زبان خود با دست گرفت».
و از«یونس بن عبید»نقل کردند که گفت:نفس خود را این گونه یافتم که رنج روزه را در گرمای سخت می توانست کشید؛اما ترک کلمه ای که به کار نمی آید نمی توانست کرد.
ص:111
اول: آنچه«ابو سعید خُدْری»روایت کرده است که:چون بنی آدم بامداد برخیزد،تمام اعضای او به نزد زبان او بگریند و گویند به خدا تو را سوگند می دهم که راست باشی که اگر تو راست باشی ما همه راست شویم و اگر تو کژ روی ما کژ شویم،و معنای این نشانه آن است که نطق زبان در اعضای آدمی اثر می کند،چه به توفیق و چه به خذلان،و مؤکد این معنی حکایت«مالک بن دینار» است که گفت:چون در دل خود قساوتی و در تن سستی و در روزی حرمان بینی بدان که سخن بیهوده گفته باشی.
دوم: آنکه حفظ وقت خویش کنی،که بیشترین سخنی که آدمی بر زبان آورد، به غیر ذکر خدای تعالی،لغو باشد و وقت بدان ضایع گردد.
«حسان بن ابی سنان»به غرفه ای گذشت که نوساخته بودند،پرسید که چند روز است که این بنا نهاده اند؟ پس روی به نفس خود کرد و گفت:ای نفس مغرور ! تو را به این چکار،چرا سؤال بی معنا می کنی؟ و نفس را با یک سال روزه گرفتن عقوبت کرد.
می گویند:فقیه بزرگ،حضرت آیت الله العظمی بروجردی یک روز در هنگام بحث در یک مسئله فقهی درباره یکی از شاگردان خود عصبانی شد و سخن تندی به او گفت،پس از درس او را خواست و سخت از او دلجویی کرد،آنگاه با خدای خود پیمان بست که یک سال تمام روزه بگیرد تا با جریمه شدن نفس با یک سال روزه،از چنان عملی برای همیشه مصون بماند.
سوم: حفظ اعمال صالحه است که هر که زبان نگه ندارد و سخن بسیار گوید، به ناچار در غیبت مردمان افتد و سخن بیهوده و غیبت،خود صاعقه ای است هلاک کننده که گفته اند:مَثَل غیبت کننده،چون کسی است که با منجنیقی حسنات
ص:112
خویش را به شرق و غرب دراندازد،و دیگر از حسنات تهی و خالی گردد.
نقل می کنند که به یکی از عرفا گفتند:فلان کس غیبت تو را کرد.آن عارف طبقی رطب نزد او فرستاد و گفت:شنیدم که تو حسنات خود را به هدیه نزد من فرستادی،خواستم که آن را تلافی کرده باشم.
چهارم: ترک سخن که ترک آن سلامت از آفت های دنیا است،و به تعبیر دیگر حفظ کردن زبان از گفتاری که خدایی نیست و ضربه از پی دارد.
بزرگان می گویند:با زبان سخن مگو تا دندان هایت نشکند.
و دیگری گفته:سفره زبان را پهن مکن،تا قدر و قیمتت از دست نرود. زبانا ز دستت به رنج اندرم ببرّم سرت تا بزی سرم
پنجم: ذکر آفات آخرت و عاقبت آن است و در این باب یک نکته بگویم:بدان که آنچه گویی یا سخن حرام باشد یا مباح،اگر حرام باشد و محظور،خود عذاب خدای در زیر آن است که طاقت آن نداری که در حدیث است که:رسول خدا صلوات اللّٰه و سلامه علیه فرمود که:
«آن شب که مرا به آسمان بردند،قومی را دیدم که مردار می خوردند گفتم:ای جبرئیل ایشان کیستند؟ گفت:کسانی هستند که گوشت مردگان خورند».
و«معاذ»را گفتند:زبان خود را از حمله به قرآن و طالبان علم بریده دار، و مردمان را به زبان خود مدر که سگان دوزخ تو را بدرند.
«ابو قلابه»می گوید:
«در غیبت کردن خرابی دل است از هدی،تا فرا راه راست نبیند این سخن است که حرام است».
ص:113
اول: مشغول کردن کرام الکاتبین به چیزی که در آن فایده و خیری نباشد.حق مردم عاقل آن است که از ایشان شرم دارد و ایشان را نرنجاند:
«مٰا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّٰ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» (1).
دوم: فرستادن نامه نزد خدای تعالی،پر از لغو و هرز و بیهوده.پس بنده باید از این حذر کند و از خدای تعالی بترسد.
گفته اند:یکی به دیگری نگریست،و سخنی ناسزا گفت،او را گفت:ای مرد ! نوشته ای به نزد خدای تعالی می فرستی،بدان که چه می نویسی در آن.
سوم: خواندن آن در روز قیامت نزد خدای عز و جل در برابر مردمان با رنج، ترس،برهنگی،گرسنگی،تشنگی،از بهشت منقطع،از نعمت محبوس.
چهارم: ملامت و توبیخ بی حد،که:چرا گفتی ؟ و به چه سبب گفتی ؟ و حجت منقطع شد.گفته اند:
ایّٰاکَ وَ الْفُضُولَ فَاِنَّ حِسٰابُهُ یَطُولُ.
«سخن اضافه از حق مگو که حساب آن طولانی است».
کتاب های مهم اخلاقی آفات زبان را در بیست مورد شمرده اند،و در محور هر یک از آفات به شرح و بسط مسئله اقدام کرده اند.در این مقال به ذکر عناوین بیست گانه اکتفاء کرده و تفصیل آن را به مطالعه و تحقیق خوانندگان واگذار می کنیم:
ص:114
1- سخن گفتن،در چیزی که سود و منفعت برای شنونده ندارد.
2- اضافه و زیادی گفتن در حدی که،باعث رنج و زحمت دیگران شود.
3- باطل گفتن.
4- مراء و مجادله کردن.
5- پیچیده و مغلق گفتن،در حدی که مستمع نتواند از گفتار استفاده کند.به تعبیر دیگر:هنرنمایی کردن برای نشان دادن شخصیت علمی خویش.
6- فحش و ناسزا و بد گویی.
7- بی جا لعنت کردن مردم.
8- غنا.
9- شوخی.
10- مسخره و استهزاء کردن مردم.
11- سخن گفتن به صورتی که در مردم ایجاد دشمنی کند.
12- فاش کردن اسرار مردم.
13- وعده دروغ.
14- دروغ.
15- غیبت.
16- سخن چینی و نمامی.
17- دو زبانه بودن.
18- تعریف و تمجید و مدح بی جا یا تملق گویی.
19- سؤال بی مورد.
20- تهمت.
ص:115
پس از ذکر فهرست موارد بیست گانه فوق اینک به چند روایت توجه کنید:
از امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده است که فرمود:
«در انسان ده خصلت است که زبان آن را آشکار می کند:
1-شاهدی است که از درون خبر می دهد.2-حاکمی است که به دعواها فیصله می دهد.3-ناطقی است که به وسیله آن پاسخ داده می شود.4 - واسطه ای است که با آن مشکلی برطرف می شود.5-توصیف کننده ای است که با آن اشیاء شناخته می شوند.6-فرماندهی است که به نیکی فرمان می دهد.7 - اندرزگویی است که از زشتی بازمی دارد.8-تسلیت دهنده ای است که غم ها را تسکین می دهد.9-حاضری است که به وسیله آن کینه ها برطرف می شود.
10-دلربایی است که گوش ها به وسیله آن لذت می برد» (1).
قال رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله:
لٰا یَسْتِقیْمُ ایْمٰانُ عَبْدٍ حتّیٰ یَسْتَقِیْمَ قَلْبُهُ وَ لا یَسْتَقِیْمُ قَلْبُهُ حَتّیٰ یَسْتَقِیْمَ لِسٰانُهُ (2).
«ایمان هیچ بنده ای درست نشود تا آنکه دلش درست شود،و دلش درست نشود تا آنکه زبانش درست شود».
ص:116
قال السجاد علیه السلام:
حَقُّ اللِّسٰانِ اکْرامُهُ عَنِ الْخَنٰا وَ تَعْویدُهُ الْخَیْرَ وَ تَرْکُ الْفُضُولِ الَّتی لٰا فٰائدَةً لَهٰا وَ الْبِرُّ بالنّٰاسِ وَ حُسْنُ الْقَوْلِ فِیهِمْ (1).
«حق زبان،منزّه داشتن آن از زشتگویی و عادت دادنش به خوبی و هر فروگذاشتن زیاده گویی های بیهوده و نیکی به مردم و خوب گفتن درباره آنان است».
قال علی علیه السلام:
احْبِسْ لِسٰانَکَ قَبْلَ ان یُطیلَ حَبْسَکَ وَ یُردی نَفْسَکَ،فَلٰا شَیْءَ اوْلیٰ بِطُولِ سِجْنٍ مِنْ لِسٰانٍ یَعْدِلُ عَنِ الصَّوٰابِ وَ یَتَسَرَّعُ الیَ الْجَوٰابِ (2).
«پیش از آن که زبانت تو را به زندان طولانی و هلاکت درافکند،او را زندانی کن؛زیرا هیچ چیز به اندزه زبانی که از جاده صواب منحرف می شود و به جواب دادن می شتابد،سزاوار زندان طولانی نیست».
ص:117
ص:118
ص:119
ص:120
کیفر گناهان (1)
ص:121
ص:122
در روایات آمده است،که هر گناهی که در قرآن به آن وعده عذاب داده شده «کبیره»است،و چون در کتاب خدا به گناه زنا صریحاً وعده عذاب داده شده،در کبیره بودن آن هیچ تردیدی نیست.
درباره این عمل خطرناک در قرآن می خوانیم:
«وَ الَّذِینَ لاٰ یَدْعُونَ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ وَ لاٰ یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لاٰ یَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ یَلْقَ أَثٰاماً* یُضٰاعَفْ لَهُ الْعَذٰابُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهٰاناً» (1).
«و آنان که معبود دیگری را با خدا نمی پرستند،و کسی را که خدا خونش را حرام کرده است،جز به حق نمی کشند،و زنا نمی کنند؛و کسی که این اعمال را مرتکب شود به کیفر سختی برسد.*روز قیامت عذابش دو چندان شود،و در آن با خواری و سرشکستگی جاودانه ماند».
ص:123
در تفسیر«منهج الصادقین»و برخی از تفاسیر دیگر آمده است که: «أَثٰاماً» در آیه شریفه،نام محلی در جهنم است که زناکاران را در آن کیفر می دهند و گفته اند:
چیزی است مانند چرک و خون که از بدن دوزخیان جاری شود.اما«اثم» و«اثام»در اصل به معنای اعمالی است که انسان را از رسیدن به ثواب دور می نماید و در اینجا منظور جزای گناه است (1).
ص:124
1- در روایتی امام باقر علیه السلام برای زنا شش اثر ذکر کرده اند:سه در دنیا و سه در آخرت،اما آثار دنیایی:از بین رفتن آبرو،کم شدن رزق،نزدیک کردن مرگ.اما آثار آخرتی:غضب حق،سختی در حساب،دخول در جهنم و خلود در آن (1).
ص:125
2- و نیز فرمود:
«کسی که با زن مسلمان،یا یهودی یا نصرانی یا مجوسی،آزاد یا کنیز زنا کند و توبه نکرده،با اصرار بر این عمل از دنیا برود،خدای متعال در قبرش سیصد در از عذاب باز می کند که از هر در مارها و عقرب ها و افعی هایی از آتش بیرون می آید و تا روز قیامت می سوزد» (1).
3- از قول امیر مؤمنان علیه السلام نیز نقل شده است که فرمود:
«در قیامت به دستور خدا بوی متعفنی وزیده می شود که تمام اهل محشر ناراحت می شوند،در حدی که تنفس بر آنها سخت می گردد،منادی ندا می دهد:می دانید این بوی متعفن از چیست ؟ می گویند:نه،ولی سخت ناراحتیم؛می گوید:این بوی زناکاران است که بدون توبه از دنیا رفته اند،پس آنها را لعنت کنید که خدا لعنتشان کرده است،نمی ماند در محشر کسی،مگر اینکه آنان را نفرین کرده و از خدا می خواهند زناکاران را لعنت کند» (2).
4- رسول خدا صلی الله علیه و آله خطاب به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«ای علی ! زنا شش پیامد دارد:سه در دنیا و سه در آخرت.پیامدهای دنیایش این است که:1-آبرو را می برد.2-مرگ را شتاب می بخشد.3-روزی را قطع می کند.و پیامدهای آن در آخرت عبارت است از:1-سختی در حساب رسی 2-خشم خدای رحمان 3-جاودانگی در آتش» (3).
ص:126
5- قال الصادق علیه السلام:
الذُّنُوبُ الَّتِی تَحْبِسُ الرِّزْقَ الزِّنٰا (1).
«از گناهانی که جلوی روزی را می گیرد زناست».
6- قال علی علیه السلام:
الزِّنا یُورِثُ الْفَقْرَ (2).
«زنا فقر را به بار می آورد».
7- قال الصادق علیه السلام:
مَنْ وَطِیءَ فُرُشَ امْرِءٍ مُسْلِمٍ وُطِیءَ فِرٰاشُهُ،کَمٰا تَدِینُ تُدانُ (3).
«کسی که به همسر مرد مسلمانی خیانت کند به همسرش خیانت کنند،به هر دستی بدهی از همان دست پس می گیری».
همجنس گرایی (لواط و مساحقه) از گناهان بزرگ است و در اسلام برای هر دو حد شرعی قرار داده شده است.حد همجنس گرایی در مردان،خواه فاعل باشد یا مفعول رجم (سنگسار) است،البته اثبات این گناه باید از راه های معتبر و قاطعی که در فقه اسلامی و روایات معصومان علیهم السلام ذکر شده است صورت پذیرد.اما حدّ همجنس گرایی در زنان که در فقه اسلامی و روایات از آن به
ص:127
«مساحقه»یاد شده است،پس از اثبات،صد تازیانه است.
روایاتی که در مذمت و زشتی همجنس گرایی از پیشوایان اسلام نقل شده آن قدر زیاد و تکان دهنده است که با مطالعه آن هر کس احساس می کند گناهی در قباحت و زشتی،به پای آن نمی رسد.به یک روایت توجه کنید:
قال رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله:
لما عَمِلَ قَوْم لُوْطٍ مٰا عَمِلُوا بَکَتِ الْأرْضُ الیٰ رَبِّهٰا حتیٰ بَلَغَتْ دُمُوعُهٰا الیَ السَّمٰاءِ وَ بَکَتِ السَّمٰاءُ حتیٰ بَلَغَتْ دُمُوعُهَا الْعَرْشَ،فَاَوحَی اللّٰهُ الیَ السَّمٰاءِ أَنْ احْصِبیْهِمْ و اوْحِیٰ الَی الْاَرْضِ انْ اخْسِفیِ بِهِمْ (1).
«هنگامی که قوم لوط آن اعمال ننگین را انجام دادند،زمین آن چنان گریست که اشک هایش به آسمان رسید و آسمان آن چنان گریست که اشک هایش به عرش رسید،در این هنگام خدای متعال به آسمان وحی کرد که آنها را سنگباران کن و به زمین وحی کرد که آنها را فرو بر» (2).
ص:128
از قرآن مجید و روایت حضرت صادق علیه السلام و امام هشتم علیه السلام کبیره بودن آن استفاده می شود؛بلکه از آثار اسلامی برمی آید که عقوبت لواط از زنا سخت تر است.
چند روایت
1- امام صادق علیه السلام می فرماید:
«بدی گناه لواط از زنا بیشتر است،خداوند قومی را به خاطر این عمل،هلاک کرد؛ولی کسی را به زنا هلاک ننمود» (1).
2- پیامبر بزرگ می فرماید:
«لواطکار،در حال جنابت وارد محشر می شود،و آب دنیا او را پاک نمی کند، خدا بر او خشمگین و لعنتش کرده و دوزخ برایش آماده است و بد جایگاهی است» (2).
3- و نیز پیامبر عزیز اسلام فرمود:
«هرگاه کسی مرتکب لواط شود،عرش خدا به لزره افتد،و خداوند او را لعنت کرده،بر او غضب نماید،و جهنم برایش آماده است،و شخصی که تن به این عمل داده و خودفروشی کرده،در کنار جهنم نگاهش می دارند تا حساب خلایق
ص:129
تمام شود،آنگاه او را در عذاب انداخته و در طبقات دوزخ برای همیشه معذّب خواهد بود» (1).
4- امام ششم علیه السلام فرمود:
«حلال داننده لواط یا مقرّ بر او نمی میرد مگر آن که به وقت مرگ،سنگی از همان سنگ هایی که بر قوم لوط،به عنوان عذاب،بارید بر او بخورد،مرگ وی با همان سنگ است و برای اینکه رسوا نشود،خدا آن سنگ را پنهان می دارد» (2).
5- حضرت رضا علیه السلام فرمود:
«بترس و زنا و لواط را ترک کن،لواط بدتر از زناست،این دو گناه موجب هفتاد و دو گونه درد در دنیا و آخرت است» (3).
زنی به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد،زنانی که با یک دیگر مساحقه می کنند حدّشان چیست ؟ امام فرمود:حدّ زنا،به راستی چون قیامت شود آنان را می آورند،و لباس هایی از آتش بریده شده بر آنها می پوشانند،و مقنعه های آتشین به سرشان می بندند،و زیرجامه های آتشین به بدنشان قرار می دهند و عمودهای آتش در جوفشان فرو کرده،و آنان را به جهنم می اندازند.اولین
ص:130
ملتی که مساحقه در آنان رواج یافت،قوم لوط بود،که مردان به مردان سرگرم شدند و زنان بی شوهر به یکدیگر اکتفا کردند،و به وقت نزول عذاب مرد و زن یک جا هلاک شدند (1).
امام صادق علیه السلام در جواب زنی درباره زنان مساحقه گر فرمود:
«در جهنم اند،چون قیامت شود چادرهایی از آتش بر آنان پوشیده شود، و عمودهای آتشین در باطن و عورتشان داخل کنند،و آنها را در جهنم اندازند.
عرض کرد:در قرآن از این مسئله یاد شده ؟ فرمود:آری،عرض کرد:کجا ؟ فرمود اصحاب الرس» (2).
قیادت،رساندن مرد و زن به یکدیگر برای زنا،یا مرد و مرد برای لواط است و در حرام بودن آن و به گفته بعضی کبیره بودنش شکی نیست.
دو روایت
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:
«هر کس برای زنا بین مرد و زنی واسطه شود،خداوند بهشت را بر او حرام کرده و جایش در دوزخ است،که دوزخ بد جایی است،و دائم مورد خشم خداست تا بمیرد» (3).
ص:131
امام ششم علیه السلام می فرماید:
«در قیامت خداوند با سه کس سخن نمی گوید،و به آنان نظر رحمت نمی کند، و ایشان را پاکیزه نمی نماید،و برای آنان عذاب دردناکی است:پیر زناکار، دیّوث،زن شوهرداری که زنا دهد» (1).
قذف از بدترین گناهان،و قاذف فردی فاسق و پلید و تبهکار است؛زیرا کسی که در یک جامعه،یا یک محل و منطقه به یک مرد و زن نسبت زنا یا لواط بدهد،و بدون سبب آبروی یک مسلمان را در بین مردم ببرد،انسان نیست.
ریختن آبروی مردم با زبان قابل مقایسه با شکم پاره کردن و زخم زدن با اسلحه نیست ! مردم در حریم حرمت آبرو،دارای یک زندگی آرام و با امنیت اند، کسی که حافظ زبان خود نیست و با آبروی مردم بازی می کند،از حیوان درنده بدتر است،و اینکه در بسیاری از روایات آمده،عده کثیری از مردم در قیامت به خاطر زبان معذب به بدترین عذابند جداً یک مسئله حقّی است !
ص:132
رسول اکرم و امام صادق و موسی بن جعفر و حضرت رضا و امام جواد علیهم السلام قذف را از گناهان کبیره دانسته و قرآن مجید به این گناه وعده عذاب حتمی داده است،آنجا که می فرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ الْغٰافِلاٰتِ الْمُؤْمِنٰاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ* یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ» (1).
«بی تردید کسانی که زنان عفیفه پاکدامن باایمان را [ که از شدت ایمان از بی عفتی و گناه بی خبرند ] متهم به زنا کنند،در دنیا و آخرت لعنت می شوند، و برای آنان عذابی بزرگ است.*[ در ] روزی که زبان ها و دست ها و پاهایشان بر ضد آنان به گناهانی که همواره انجام می دادند،شهادت دهند».
یکی از دانشمندان اسلامی در یکی از مقالاتش می نویسد:
«منظور از تشریع حدّ قذف،و فاسق شمردن قاذف،و اینکه پس از ارتکاب این عمل خائنانه که بازی با آبروی مردم است نباید به هیچ وجه گواهی او را قبول کرد،حفظ عفت و عزت جامعه اسلامی و پرورش روح غیرت و بزرگواری در افراد مسلمان است؛زیرا در اجتماعی که چنین دشنام های زننده و تهمت های گزنده شایع و رایج و بدون کیفر بماند،روح عزت و غیرت خواهد مرد،و پرده عِرْض و آبرو دریده خواهد شد،و محتاج به توضیح نیست که چون قومی در چنین ورطه انحطاط سقوط کرد هیچگاه قادر بر حفظ کیان ملی و استقلال قومی و دفاع از وطن نخواهد بود».
ص:133
و دیگری می گوید:
«برای جلوگیری از تهمت های ناروا و شیوع افترا،اسلام کسی که زنان پاکدامن را متهم سازد و نتواند چهار شاهد بیاورد را با حکم خوردن هشتاد تازیانه،محروم شدن از اطمینان مردم مسلمان به او،و عدم قبول شهادت او کیفر می دهد،و این برای این است که بازار تهمت و شایعه و دروغ گرم نشود و اضطراب و ناراحتی در میان مردم و خانه ها شایع نگردد و به جای اطمینان و اعتماد،شک و ترس در اجتماع رونق نیابد».
نباید فراموش شود که قذف به طور مطلق حرام و از گناهان کبیره است،خواه قذف کننده راستگو باشد،خواه دروغگو؛یعنی اگر با چشم خود زنا و لواط را ببیند حق گفتن ندارد مگر چهار شاهد عادل بیاورد،بنابراین بر فرض دیدن وقوع زنا یا لواط حق گفتن ندارد و اگر بگوید قذف کرده و به قول قرآن ملعون و مستحق کیفر دنیایی و عذاب آخرتی است ! !
امام پنجم علیه السلام می فرماید:
«کسی که به زن پاک دامنی نسبت زنا بدهد،خدای متعال کردار نیکش را نابود می کند و در قیامت هفتاد هزار ملک مأمور می شوند او را از پس و پیش تازیانه بزنند،آنگاه او را به آتش دوزخ دراندازند» (1).
ص:134
مضرات انسانی،اقتصادی،اجتماعی،اخلاقی،مادی و معنوی مسکرات احتیاج به توضیح ندارد.
کدام انسان در کره زمین،ضربه ها و خطرات هولناک مسکرات را انکار
ص:135
می کند ؟ آیا مشروب خوار واقعاً نمی داند پس از مستی و تعطیل عقل و تخدیر اعصاب،منشأ چه جنایاتی است ؟ !
صاحب«تفسیر المیزان»،رضوان اللّٰه علیه می فرماید:
«رجس و شیطانی بودن شراب و سایر محرّمات در آیه قرآن،از این جهت است که این کارها،آدمی را به ارتکاب عملیات زشتی که مخصوص شیطان است می کشانند،و شیطان هم جز این کاری ندارد که وسوسه های خود را در دل ها راه دهد و دل ها را گمراه کند،چنانچه در آیه 91 سوره مائده می فرماید:
«مسلماً شیطان می خواهد با شراب و قمار،میان شما دشمنی و کینه [ سخت ] اندازد،و از یاد خدا و نماز بازتان دارد؛آیا شما [ از این امور با همه زیان ها و خطراتی که دارد ] خودداری خواهید کرد» (1).
و این که در این آیه دشمنی و خشم را تنها از آثار شراب و قمار دانسته از این جهت است که:این اثر در آن دو ظاهرتر است،چه معلوم است که نوشیدن شراب باعث تحریک سلسله اعصاب شده و عقل را تخدیر و عواطف عصبی را به هیجان می آورد،به طوری که این هیجان اعصاب،اگر در راه خشم و غضب به کار رود معلوم است چه ثمرات تلخی به بار می آورد».
شراب زمینه بزرگترین جنایت،حتی جنایتی که درندگان هم مرتکب آن
ص:136
نمی شوند را برای آدم مست فراهم می کند،و اگر در مسیر شهوت و بهیمیّت قرار گیرد معلوم است که به رسوایی کشیده می شود،هر فسق و فجوری را،چه درباره مال و عرض خود،و چه درباره دیگران باشد در نظرش زینت داده و او را به هتک جمیع مقدسات دینی و اجتماعی وا می دارد.
دزدی،خیانت،دریدن پرده محارم خود،فاش کردن اسرار،ورود به خطرناک ترین ورطه های هلاکت و امثال آن را در نظرش ناچیز جلوه می دهد.
چنان که آمار ممالک به ظاهر متمدن،که نوشیدن هر نوع مشروب در میانشان رواج دارد نشان می دهد که بزرگترین ارقام جنایت،حوادث ناگوار،فسق،فجور و اعمال ننگین و شرم آور محصول نوشیدن شراب است ! !
کافی است برای درک عظمت این گناه،که در کبیره بودنش شکی نیست،به روایاتی که از طریق پیامبر و اهل بیت علیهم السلام عذاب سخت مشروب خوار را در قیامت بازگو کرده اند دقت کنید:
حضرت صادق علیه السلام فرمود:
«فردای قیامت شراب خوار وارد محشر می شود،در حالی که رویش سیاه و دهانش کج،و زبانش بیرون آمده و فریاد تشنگی اش بلند است و به او از چاهی که در آن چرک زناکاران ریخته شده می آشامانند» (1).
و نیز فرمود:
ص:137
«به خدا قسم کسی که نماز را سبک بشمارد،و مست کننده ای بیاشامد به شفاعت من نمی رسد».
همچنین از آن حضرت نقل شده است که فرمود:
«در مسئله شراب،خداوند ده نفر را لعنت کرده:کارنده درخت،نگهبان باغ انگور جهت شراب،فشار دهنده انگور،نوش کننده،ریزنده در جام،حمل کننده،تحویل گیرنده،خریدار،فروشنده و دریافت کننده پول» (1).
امام صادق علیه السلام می فرماید:
«شراب خوار با بت پرست مساوی است و در قیامت کافر محشور می شود، شراب ریشه هر گناهی است» (2).
امام صادق علیه السلام فرمود:
«کسی که یک جرعه شراب بخورد خدا و پیامبران و مؤمنان او را لعنت می کنند،اگر به مقداری بخورد که مست شود،روح ایمان از او دور و به جایش روح پلید شیطانی جایگزین می گردد،پس نماز را ترک می کند و ملائکه او را
ص:138
سرزنش می کنند و خداوند به او خطاب می کند:ای بنده ! کافر شدی،بدا به حال تو،سپس امام فرمود:بدا به حالش،بدا به حالش،به خدا سوگند ! یک سرزنش الهی از هزار سال عذاب سخت تر است.لعنت کرده خدا هستند،هر جا بروند از پناه خدا بیرونند و هلاک می شوند،پس فرمود:ملعون است کسی که امر الهی را ترک می کند،اگر به صحرا رود صحرا هلاکش می کند،اگر به دریا رود،دریا غرقش می کند،پس او مغضوب به خشم خداوند بزرگ است» (1).
فضل بن شاذان که از بزرگان اصحاب ائمه و از دانشمندان مشهور شیعه است،نقل می کند که حضرت رضا علیه السلام سرقت را از گناهان کبیره شمرده است (2).
و در روایت اعمش آمده که حضرت صادق علیه السلام از قول نبی اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده است:زنا نمی کند کسی که به خدا و روز جزا ایمان داشته باشد و هم چنین دزدی نمی کند شخص دزد،در حالی که ایمان داشته باشد (3).
آری ! بنابراین روایت،زناکار و سارق،از ایمان به خدا و روز قیامت بهره ای ندارند.
مسئله عذاب خوردن مال دزدی را باید در باب حرام خواری جستجو کرد،
ص:139
اتفاقاً در این زمینه روایاتی وارد شده که انسان از خواندن آنها بر خود می لرزد ! !
1-رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:
«خداوند را در بیت المقدس ملکی است که هر شب ندا می کند:هر کس حرام بخورد از او واجب و مستحبی پذیرفته نیست» (1).
2-و نیز فرمود:
«کسی که جامه ای را به ده درهم بخرد و در آن ده درهم،درهمی از حرام باشد،مادامی که بر تن اوست،نمازش قبول نیست» (2).
3-و نیز فرمود:
«هر کس از به دست آوردن مال از هر کجا و هر راهی پروا نداشته باشد، خداوند از درافکندن او در جهنم از هر راهی باشد پروا ندارد» (3).
4-همچنین فرمود:
«هر گوشتی که بر بدن انسان از حرام بروید،آتش به آن سزاوارتر است» (4).
5-و نیز حضرت فرمود:
«کسی که از راه گناه مال به دست آورد و با آن کمک به خویشاوند کند،یا صدقه داده و انفاق کند،خداوند همه را جمع کرده و با او به آتش جهنم افکند» (5).
ص:140
6-امام باقر علیه السلام می گوید:
«پیامبر فرمود:ترسناک ترین برنامه ای که بعد از خود بر امتم می ترسم سه چیز است:به دست آوردن مال از راه حرام،شهوت رانی و ربا» (1).
7-امام باقر علیه السلام فرمود:
«کسی که غیر از حلال مالی کسب کند،سپس حج برود وقتی تلبیه می گوید خطاب می رسد:لٰا لَبَّیْکَ وَ لا سَعْدَیْکَ،اما اگر از حلال باشد خداوند به او خوش آمد می گوید» (2).
8-امام پنجم می فرماید:
«آثار مال حرام در نسل انسان آشکار می گردد» (3).
در روایاتی که آمده است:
«هیچ عبادتی از حرام خور قبول نمی شود،باز دقت کنید،
ص:141
آنگاه به روایاتی که عذاب بی نماز،روزه خوار،بی حج،و...مراجعه کنید ببینید وقتی عبادات حرام خور قبول نشود،مثل کسی است که اصلاً عبادت نکرده،و چنین کسی در قیامت به چه عذاب هایی دچار خواهد شد ! !».
قرآن مجید شخص محارب و مفسد را علاوه بر وعده کیفر دنیایی،وعده کیفر سختی در قیامت داده است،بنابراین محاربه و افساد از گناهان کبیره است.
محارب کسی است که اسلحه بردارد،برای اینکه با ترساندن مسلمانان به مال و ناموس آنان دست درازی کند،و فرقی نمی کند که این اسلحه چه باشد:
شمشیر،نیزه،تفنگ،کارد،چوب،سنگ.
در این برنامه خواه تنها باشد یا دارای همدست و خواه بتواند مالی را ببرد یا به کسی لطمه وارد کند یا نه،در دریا باشد یا خشکی،شهر باشد یا ده،صحرا باشد یا سر گردنه،شب باشد یا روز،مسلمان باشد یا غیر مسلمان،مرد باشد یا زن،در بلاد اسلامی باشد یا کفر،و بالاخره محارب کسی است که با به کار بردن اسلحه و قصد حمله به مسلمانان از آنان سلب آسایش کرده و امنیّت جانی یا مالی یا عِرْضی آنان را به خطر اندازد.
در سوره مائده درباره محارب چنین می خوانیم:
«إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِینَ یُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاٰفٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذٰلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیٰا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ* إِلاَّ الَّذِینَ تٰابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (1).
ص:142
«کیفر آنان که با خدا و پیامبرش می جنگند،و در زمین به فساد و تباهی می کوشند،فقط این است که کشته شوند،یا به دارشان آویزند،یا دست راست و پای چپشان بریده شود،یا از وطن خود تبعیدشان کنند.این برای آنان رسوایی و خواری در دنیاست،و برای آنان در آخرت عذابی بزرگ است.*مگر کسانی که پیش از دست یافتنتان بر آنان توبه کنند؛پس بدانید که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است».
جهت اینکه در آیه شریفه از محارب با مسلمانان،تعبیر به محارب با خدا و پیامبر کرده،برای تعظیم و تشریف شأن مسلمین است،به نحوی که هرگونه معامله با مردم مسلمان،در حقیقت معامله با خدا و پیامبر است؛زیرا مؤمن وابسته به خدا و پیامبر است و خدا و رسول هر نوع دست درازی به مسلمان را مخالفت با خود دانسته است.
امام ششم علیه السلام می فرماید:
«خداوند فرمود:باید به من اعلام جنگ کند هر که بنده مؤمن مرا آزار دهد، و باید از غضبم ایمن باشد هر کس مؤمن را گرامی بدارد».
و فرمود:
«هر کس دوست مرا اهانت کند،آشکارا به جنگ با من برخاسته است» (1).
یکی از دانشمندان بزرگ اسلامی«مصر»در این زمینه می نویسد:
«هدف کلیّه شرایع آسمانی در اجتماع بشری این است که پنج اصل مقدس
ص:143
و موضوع مهم یعنی:جان،عقل،مال،نسل،و عِرْض مردم را از تجاوز و تباهی محفوظ بدارند؛زیرا تفریط و تعدی درباره هر یک از این پنج موضوع مهم،موجب پدید آمدن تنازع و خونریزی و انتشار مفاسد و شرور است،و حکمت تشریع کیفر در برابر جرایم،جلوگیری افراد متجرّی و جسور از این گونه افراط و تعدی است،و جای تردید نیست که صرف امر به معروف و نهی از منکر نمی تواند این منظور را تأمین کند؛بلکه تنها بیم از کیفر امروز و فرداست که می تواند ضامن اجرای اوامر و نواهی الهی باشد».
با توجه به این حقایق معلوم می شود که چرا شریعت اسلام کیفر چند گناه از قبیل:قتل عمد،قذف،زنا،محاربه افساد،شرب خمر،ارتداد از دین،لواط و سرقت را به نص صریح تعیین کرده و در سایر موارد کیفر خاصی مقرّر نداشته و نوع و مقدار کیفر را به نظر حاکم شرع گذاشته است.
این همه به خاطر این است که به اقتضای اوضاع زمان و مکان جرم و احوال مجرم او را تعزیر کند؛زیرا ارتکاب و انتشار این گونه گناهان،موجب تزلزل پیوندهای اجتماعی و علت بدبختی و پریشانی امت هاست.
اسلام،منبع تمام خیرات و برکات،در دنیا و آخرت است.
تقوا،ورع،بیداری،علم،فضیلت،درستی،صلاح و سداد،جود و سخا، تواضع و خشیت و تمام اوصاف حمیده،در سایه ارتباط اسلام به دست آمده و کسی که در حدّ خودش از اسلام شناخت دارد و به آن عمل می کند،مؤمن است،و مؤمن تنها کسی است که از رضایت و خشنودی حق برخوردار است
ص:144
و در آخرت از بهترین نعمت های الهی بهره مند است.
قرآن مجید بهشت را حق مؤمن دانسته و احترامی که برای مؤمن قائل است برای کسی قائل نیست.
کسی که روی به اسلام کند،در حقیقت روی به خیر دنیا و آخرت کرده،و در نتیجه،درهای رحمت الهی را به روی خود گشوده است.
با توجه به منافع دنیوی و آخرتی که در اسلام هست،حساب کنید اگر کسی روی از این دین جاوید برگرداند،که در حقیقت روی از خدا و انبیاء و کتب آسمانی و درهای رحمت الهی برگردانده،چه گناه بزرگی مرتکب شده است و علاوه بر کیفر در دنیا،در آخرت به چه عذابی مبتلا خواهد شد.
از آنجایی که مرتد،از نظر قرآن کافر است،بهتر این است که خوانندگان محترم برای آگاهی از وضع کافر به قرآن مجید مراجعه کنند،تا بر آنان معلوم شود که مرتد در قیامت دچار چه بلاهای خطرناک ابدی است:
«اَللّٰهِ الَّذِی لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ وَیْلٌ لِلْکٰافِرِینَ مِنْ عَذٰابٍ شَدِیدٍ» (1).
«خدایی که آنچه در آسمان ها و زمین است،در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست؛و وای بر کافران از عذابی سخت».
«وَ أَنَّ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً» (2).
«و برای آنان که به قیامت ایمان نمی آورند،عذابی دردناک آماده کرده ایم».
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَأُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ» (3).
ص:145
«و کسانی که کافر شده و آیات ما را تکذیب کرده اند،پس عذابی خوارکننده برای آنان است».
کمتر سوره ای در قرآن مجید می بینیم که به عذاب روگردانندگان از خدا اشاره نکرده باشد،و همچنین در روایات مهم،به عذاب مرتدین اشاره شده که خوانندگان محترم می توانند برای تفصیل بیشتر،به قرآن و کتب روایی مراجعه کنند.
ص:146
ص:147
ص:148
در آن زمانی که میدان حیات انسان از همه طرف،دستخوش حملات ویرانگر امیال و غرایز حیوانی و شیطانی شده بود،و بر اثر آن حملات و طوفان ها ساختمان کرامت و فضیلت از ریشه رو به ویرانی می نهاد؛در آن زمان که در تمام جهان عده ای زورگو و مفت خور و گروهی شکم پرست و شهوت ران،انسان و انسانیت را به بردگی و بندگی برده بودند،و به دست و پای مرکز اندیشه و قلب و روح بشر زنجیر اسارت نهاده بودند؛در آن زمان که تمام محصولات مادی و معنوی جامعه انسانی در خدمت طاغیان،یاغیان،قلدران،استعمار و استثمارگران بود و انسان روی زمین از انسانیت و حقوق خود بی بهره بود؛در آن زمان که ستون های درستی شکسته شده بود،و جز هواپرستی،مکتبی بر انسان حاکم نبود،و بشریت گرفتار خواب سنگین غفلت بود،و عوارض جهل و بی خبری در تمام شئون زندگی انسانی بیداد می کرد،و عمق فاجعه در حدّی بود که تصورش برای کسی امکان ندارد؛وجود مقدس حضرت حق از باب لطف،رأفت،عنایت و رحمت،برای نجات انسانیت شخصیتی بزرگ و وجودی سترگ و انسانی فرزانه،که جامع تمام کمالات انسانی بود و بال و پَر دانشش به عالم مُلک و ملکوت سایه داشت به نام محمد بن عبد اللّٰه صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث به رسالت کرد تا آلودگی تمام بدبختی ها را از دامن حیات انسان بشوید و آدمی را به کمالاتی که لایق اوست برساند.
ص:149
خداوند عزیز برای پیشبرد رسالت و تداوم آن خط معنوی تا صبح قیامت کتابی به نام قرآن به همراه رسول بزرگوارش فرستاد،تا به وسیله آن تمام انسان ها را،در تمام ادوار تاریخ،به سعادت ابدی و خیر دنیا و آخرت برساند.
کتاب خدا از نظر فصاحت،بلاغت،استعمال الفاظ،کلمات،ترکیب جملات،آیات،تعداد سوره ها و نظام بندی،یک معجزه واقعی است.
این شکل و ترتیب قرآن نشان دهنده این معناست که معمار و بنّای این ساختمان فقط و فقط خداست،و در این بنای محکم حتی یک نقطه کم و زیاد نیست،و آنچه امروز در دست جهانیان است،همان است که در طول بیست و سه سال،به رسول بزرگوار اسلام،برای آزادی انسان،از اسارت هوا و هواپرستان و فرهنگ های تحمیلی نازل شده است و به همین صورتی که امروز در دست ماست،در زمان حیات پیامبر به دستور مستقیم حق تدوین شده و تنها کاری که پس از رسول خدا انجام گرفته است اعراب گذاری آن بوده و بس.
این همه از آیات قرآن و روایت بسیار محکم و متین استفاده می شود،که عقیده و اعتقاد تمام شیعیان دوازده امامی در همه ادوار از عالِم و عامی و مرد و زن و شهری و دهاتی بر این بوده و بر این خواهد بود و شیعه غیر از این حقیقت چیز دیگری را نسبت به کتاب خدا قبول ندارد.
قوی ترین سخنی که شیعه در این زمینه دارد این است که اگر یک نقطه از این کتاب کم شده و یا یک نقطه به آن اضافه شده بود،بدون شک حجت الهی بر بندگان تمام نبود،که تمام بودن آن،حجت خداست بر همه انسان ها تا به پا شدن محشر در گرو همین اعتقاد و عقیده است.
ص:150
قرآن گرچه از نظر تعداد حروف،کلمات،نقطه ها،زیر و زبرها،آیات و سوره ها دارای حد معینی است و به شماره تمام برنامه های صوری کتاب در بعضی از تفاسیر اشاره رفته؛ولی از نظر معنا،دریایی است که ساحل ندارد و جهانی است که برای آن حدّی متصور نیست.
آری! قرآن مجید آئینه تجلی حق بر عباد است و حق،حقیقتی است که مفهوم و کمالات و اوصافش بی حد است.
برای معانی و مفاهیم قرآن مرزی نیست،به همین خاطر است که تاکنون دست توانا و پرقدرت علم،نتوانسته تفسیری جامع و کامل برای این کتاب بیاورد،که هر تفسیری محدود به حدود علمی مفسّر و تمام تفسیرهایی که تاکنون نوشته شده و شاید از چند هزار متجاوز باشد،به طور مجموعی نتوانسته اند معانی بلند و ملکوتی قرآن را به نحو جامع بیان کنند.
هر روز تفسیر زنده و جدیدی به وسیله فرد یا با شرکت افراد،که در حد و شأن خودشان از علوم اسلامی بهره دارند،با مطالبی جالب تر،گویاتر و جامع تر از تفاسیر گذشته،به دنیای علم و معرفت عرضه می شود؛ولی به اقرار مفسّرین از صد معنای قرآن،به یک معنا آن هم به طور کامل اشاره نشده است، چرا که مفسّر حقیقی قرآن،خدا،پیامبر و ائمه طاهرین علیهم السلام هستند و آنان هم مطالبی را پیرامون بعضی از آیات،آن هم به قدر لیاقت و استعداد انسان،از خود به جای گذاشته اند.
در کتب شیعه و سنی آمده:«ابن عباس»که درس قرآن و فهم مفاهیم کتاب
ص:151
الهی را در حد خودش از وجود مبارک امیر مؤمنان علیه السلام که شاهد نبوت و دارنده همه کتاب بود فرا گرفته می گوید:امیر مؤمنان علیه السلام به من فرمود:
«اگر معانی بلند و مفاهیم ملکوتی سوره حمد که هفت آیه بیش نیست را برای شما بگویم و شما گفته های مرا بنویسید،برای انتقال آن نوشته ها هفتاد شتر لازم است!!!».
در آثار اسلامی و معارف آسمانی آمده است که:هر آیه قرآن دارای هفتاد معنا و هر معنایی دارای هفتاد مفهوم است که برای هر آیه چهار هزار و نهصد معنا و ضرب این عدد در همه آیات،منتهی به نوشتن کتابی به پهنای آفرینش می گردد!
راستی اگر جن و انس تمام همت خود را برای کشف گوهرهای این دریا به کار گیرند،به عمر همه آنان خاتمه داده می شود؛ولی این دریا همچنان پر از گوهرهای کشف نشده باقی می ماند.
رسول حق صلی الله علیه و آله درباره آن فرمود:
ظٰاهِرُهُ انِیْقٌ وَ بٰاطِنُهُ عَمِیْقٌ لَهُ نُجُومٌ وَ عَلیٰ نُجُومِهِ نُجُومٌ لٰا تُحْصی عَجٰائِبُهُ وَ لا تُبْلی غَرٰائِبُهُ (1).
«ظاهرش جلوه و زیبایی دارد و باطنش ژرف عمیق است،ستارگانی دارد و ستارگانش هم ستارگانی دارد،شگفتی هایش به شمار نیاید و عجائبش کهنه نگردد».
ص:152
از آیات و و روایات استفاده می شود که مسلمانان نسبت به کتاب الهی،دارای سه وظیفه مهم هستند:
1-قرائت قرآن 2-فهم قرآن 3-عمل به قرآن.
و این سه وظیفه از آیه 121 سوره بقره و آیاتی مشابه آن به طور صریح استفاده می شود:
«اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ أُولٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ» (1).
«کسانی که کتاب [ آسمانی ] به آنان داده ایم،آن را به طوری که شایسته آن است [ با تدبّر و به قصد عمل کردن ] می خوانند؛آنانند که به آن ایمان می آورند و کسانی که به آن کفر می ورزند آنانند که زیانکارند».
راغب اصفهانی،که مورد توجه تمام علمای اسلام از تمام فرقه ها است،در کتاب پرقیمت«مفردات»در لغت«تلو»آیاتی را ذکر می کند که از آن آیات لزوم قرائت و وجوب فهم استفاده می شود.
تلاوت عامل ایمان،تحقق اعتقاد پاک در قلب،اخلاق حسنه در نفس و عمل صالح در اعضای آدمی است.
تلاوت کننده قرآن به چهار بهره فوق العاده خواهد رسید:
1-عزّت بی ذلّت 2-غنای بی فقر 3-علم بی جهل 4-حیات بی موت که شرح هر یک جزوه ای جدا می طلبد و این همه در کلمه«فلاح»و مشتقات آن نهفته است.
ص:153
از هنگام نزول اولین آیه که در لحظه اول بعثت بود،تا ولادت حضرت حجة بن الحسن العسکری عجّل اللّٰه تعالی فرجه الشریف دویست و شصت و هشت سال می شود،در این دوران رسول خدا و ائمه بزرگوار علیهم السلام در بین مردم بودند و همت آنان مصروف زمینه سازی برای قرائت،فهم و عمل به کتاب خدا شد،که اگر این سه واقعیت در زندگی تمام مسلمانان تحقق یابد،دست هر شرّ ظاهر و باطنی از حیات آنان کوتاه و درهای خیر و برکتی به روی آنان باز خواهد شد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:
عَلَیْکَ بِتَلٰاوَةِ الْقُرٰانَ وَ ذِکْرِ اللّٰهِ کَثِیْراً فَاِنَّهُ ذِکْرٌ لَکَ فی السَّمٰاءِ وَ نُورٌ لَکَ فِی الْاَرْضِ (1).
بنا بر نقل«ملا محمد باقر مجلسی»این مرد کم نظیر و آگاه به قرآن و روایات و خدمتگذار به نبوت و ولایت امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید:
تَعلَّمُوا کِتٰابَ اللّٰهِ تَبٰارَکَ وَ تَعٰالیٰ فَاِنَّهُ أحْسَنُ الْحَدیثِ وَ أبْلَغُ الْموْعِظَةِ وَ تَفَقَّهُوا فِیْهِ فَاِنَّهُ رَبیْعُ الْقُلُوبِ وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فِاِنَّهُ شِفٰاءٌ فِی الصُّدُورِ وَ أَحْسَنُوا تِلٰاوَتَهُ فَاِنَّهُ أحْسَنُ القِصَصِ (2).
«بر شما لازم است کتاب خدا را بیاموزید که آن نیکوترین سخن و رساترین موعظه است.در تمام آیات تدبر و اندیشه کنید که قرآن بهار دل ها و شکوفا کننده تمام استعدادهای نهانی و معنویست.از نورش شفا بجویید که شفای دردهای سینه ها و آن را نیکو تلاوت کنید که حاوی بهترین سرگذشت هاست».
ص:154
این مطلب برای همه از روز روشن تر است که علاج تمام دردهای مسلمین، در گرو رجوع به قرآن با کمک اهل بیت رسول خداست،که بنابر نقل اکثر کتب حدیث،ساعتی چند به پایان عمرش،در حضور مردم در حالی که به پله اول منبر به خاطر سختی درد و رنج بدنش تکیه کرده بود فرمود:
انّی تٰارِکٌ فِیْکُمُ الثَقَلَیْنِ کِتٰابَ اللّٰهِ وَ عِتْرَتِی اهْلِ بَیْتی لَنْ یَفْتَرِقٰا حَتّیٰ یَرِدٰا عَلَیَّ الْحَوْضَ مٰا إنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمٰا لَنْ تَضِلُّوا مِنْ بَعْدی أبَداً (1).
«دو چیز گرانبها را میان شما باقی می گذارم؛کتاب خدا و اهل بیتم را،این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند،اگر به آن دو تمسک جویید پس از من هرگز گمراه نخواهید شد».
همه لغزش ها،گمراهی ها،در افتادن در ظلمات جهل،مادیگری و گرفتار آمدن به بند استعمار و استثمارگران و دچار آمدن به شهوات و امیال شیطانی، محصول جدایی از قرآن،این برنامه جامع الهی است.
آن مدرسه ای که سفرای بزرگ الهی،یعنی پیامبران عظیم الشأن آسمانی،قبل از پیامبر اسلام برای تربیت انسان،به مقتضای فطرت و عقل و وجدان که جزء مایه های ذاتی او است بنا کردند،رسول خدا صلی الله علیه و آله با ارائه قرآن از جانب حق، تکمیل کرد.
رهبر اسلام به وسیله آیات قرآن،مردم را به بهترین زندگی و برترین تمدن، و آراسته شدن به حقایق و معارف دعوت کرد،و علاج افسردگی عقل آنان را در
ص:155
رجوع به قرآن مجید دانست،که آیات قرآن مقوی ترین و پاک ترین غذا برای عقل است.
قرآن مجید به انسان حریّت و آزادی فکر بخشید،و بشر را از قید خرافات و اوهام که همچون زنجیر گران،آنان را از همه جهت بسته بود،و از رشد باز می داشت نجات داد،و ایشان را از این بند مهلک خلاص نمود؛تا روز به روز به رشد،ترقی،تعالی و تکامل خود بیفزایند و در مسیر قانون طبیعی سیری به سوی کمال قرار گیرند.
قرآن آنچه به خیر انسان است تعلیم می دهد و او را به آنچه برای او ضرر دارد آگاه می نماید و اعلام می دارد:اعمال خیر مایه شادکامی و بهبود و اصلاح جامعه و علت رسیدن به حق و فضیلت،و اعمال بد و ناپسند موجب بدبختی و تباهی و گرفتاری در دنیا و آخرت و هلاک ابدی است.
قرآن کریم مردم را در همه امور،از مادی و معنوی،به تفکر و تعقّل دعوت کرد و راه تقلید کورکورانه را،راه ضلالت و جاده شیاطین دانست،و در این زمینه مردم را به سیر در حقایق تشویق نمود،و رشد دادن عقل و اندیشه را بر آنان واجب کرد.
قرآن دروازه های دانش را به روی همگان گشود،و جهل و بی خبری را مایه ذلت و بدبختی معرفی کرد،و تعلیم و تعلم را در رأس فرایض و واجبات قرار داد و فاصله بین فهمیده و نفهم را فاصله بین حق و باطل،نور و ظلمت و حیات و مرگ دانست!!
قرآن مجید درس استقلال و آزادی به انسان آموخت،و بر وی واجب دانست که طوق بندگی دیگران را از گردن خود باز کند و جز در برابر حضرت رب و مالک حقیقی و وجود مستجمع جمیع صفات کمال سر فرود نیاورد.
قرآن مجید مجموعه اصول،حقایق و واقعیاتی است که از جانب حضرت
ص:156
حق به بندگان ابلاغ شده و رعایت و دقت در آن اصول،به خصوص در مرحله عمل،به تمام مردم واجب گشته است.
سلسله مسائلی که انسان،به دستور قرآن برای تقرب به حق،و جلب رحمت و رأفت حضرت مولا انجام می دهد،عبادات و اعمالی که مربوط به روابط انسان با همنوعانش،اعم از پدر و مادر و زن و فرزند و جامعه و ملت می شود،معاملات و سیاست خوانده و از انسان می خواهد که جانب تمام مسائل الهیه را،در تمام زمینه ها مراعات کند،که مراعات مسائل الهی در امور زندگی مورث صلح و صفا و به پا شدن عدل و عدالت و کرامت و شرافت است.
قرآن تکیه بر شرافت نژادی،و حسب و نسب را،که عامل ظلم و ستم و زور و قلدری بود،الغا کرد و سپید را بر سیاه،عرب را بر عجم و عجم را بر عرب جز به تقوا امتیاز نداد.
قرآن در بین تمام افراد از هر نژاد و رنگ،به شرط ایمان،طرح برادری و دوستی انداخت و همگی را دعوت به اتحاد و اتفاق کرد،و شریف را با وضیع و فقیر را با غنی یکی ساخت،و از آنان خواست که در تمام زمنیه های فردی، خانوادگی،اجتماعی،اقتصادی و پیشتیبان و یار یکدیگر باشند.
قرآن کریم دلایل متین و برهان های استواری بر نزولش از جانب خداوند اقامه می کند،و زمینه قبول آن را به عنوان وحی الهی،برای هر اندیشمندی آماده می نماید.
قرآن؛در یکی از دلایل دندان شکن بر اثبات نزولش از پیشگاه ذو الجلال می گوید:
«و اگر در آنچه ما بر بنده خود [ محمّد صلی الله علیه و آله ] نازل کرده ایم،شک دارید [ که
ص:157
وحی الهی است یا ساخته بشر ] پس سوره ای مانند آن را بیاورید،و [ برای این کار ] غیر از خدا،شاهدان و گواهان خود را [ از فُصحا و بُلغای بزرگ عرب به یاری ] فراخوانید،اگر [ در گفتار خود که این قرآن ساخته بشر است نه وحی الهی ] راستگویید.*و اگر این کار را انجام ندادید-که هرگز نمی توانید انجام دهید-بنابراین از [ آتشی ] که هیزمش مردم و سنگ هایند،بپرهیزید؛آتشی که برای کافران آماده شده است» (1).
و در جای دیگر می گوید:
«بگو:قطعاً اگر جنّ و انس گرد آیند که مانند این قرآن را بیاورند،نمی توانند مانندش را بیاورند،و اگر چه پشتیبان یکدیگر باشند» (2).
قرآن؛رابطه بین انسان و خداست،و بدون این کتاب اتصال به غیب عالم امکان ندارد.
قرآن؛پر برکت ترین کتابی است که تا کنون در زندگی بشر پدیدار شده،و تا دمیدن صبح قیامت،همچنان پر برکت ترین کتاب خواهد بود.
قرآن؛وسیله هدایت،نور راه،چراغ پر فروغ حیات،و عامل نجات انسان از هلاکت و بدبختی است.
قرآن؛راهگشای انسان به سوی رشد و کمال،و علاج دردهای فردی خانوادگی،اجتماعی،سیاسی،اقتصادی،مادی و معنوی است.
قرآن؛بهترین درس تربیت،برترین کتاب اخلاق،زنده ترین کتاب دانش و پربارترین کتاب قانون است.
ص:158
قرآن؛نشان دهنده هدف حق از خلقت عالم و آدم،نمایشگر اهداف عالیه انبیا،نزدیک کننده انسان به بهشت برین و دور کننده آدمی از رنج امروز و عذاب فردا است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«قرآن رها بخش از ضلالت،درمان کوری دل،و وسیله نجات از هر لغزش، و نور در تاریکی،و پرتو دستگیر در هر پیش آمد،و حافظ انسان از هلاکت، و نشان دهنده رشد از غوایت و گمراهی،و بیان حق برای بازشناساندن هر فتنه و اشتباه،و وسیله رسیدن از دنیا به سعادت آخرت و کمال دین شماست، منحرف از قرآن راهی جز آتش جهنم ندارد» (1).
در یکی از سخنرانی های مهم پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چنین آمده است:
«هرگاه آشوب ها و فتنه ها ضلالت و گمراهی ها چون شب تار به شما حمله ور شد،و زندگی شما را فراگرفت،بر شما باد به قرآن؛زیرا شفیعی است که شفاعتش را می پذیرند،و گزارشگر بدکرداری هاست که گفته او تصدیق می شود،آن کس که قرآن را رهبر خویش سازد،او را به بهشت می برد،و هر که آن را پشت سر انداخته از عمل به آن سرباز زند،او را به دوزخ خواهد راند،همانا قرآن،آن رهنمایی است که به بهترین راه ره نماید،و آن کتابی است که در آن تفصیل هر چیز و بیان هر واقعیّت و تحصیل مقاصد قرار دارد؛ قرآن جداکننده حق از باطل و برطرف کننده هر گونه اختلاف است،این کتاب شوخی و سرسری نیست؛ظاهری دارد و باطنی،ظاهرش حکم و دستور است و باطنش علم و دانش،ظاهرش خرّم و زیباست و باطنش ژرف و دور از دسترس،اخترانی دارد و اخترانش هم اخترانی،شگفتی هایش شماره نشوند،
ص:159
و تازه هایش هرگز کهنه نگردند،و در آن است چراغ های هدایت،و فروزانگاه حکمت و دلیل بر معرفت برای کسی که راه آن را بداند.
باید هر پیگردی دیده های خود را به همه سوی آن بچرخاند،و نظر تأمل را تا درک صفت آن برساند،هر که را در معرض هلاک است نجات بخشد و آزاد کند» (1).
از نبی اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده:
«من اوّل کسی هستم که در قیامت بر عزیز جبار وارد می شوم و قرآن در حالی که اهل بیتم با من هستند،و آنگاه امّتم،سپس از امت سؤال می کنم با قرآن و اهل بیت من چه کردید ؟ ! !» (2)امیر مؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه درباره قرآن می فرماید:
«...سپس قرآن را بر پیامبر فرو فرستاد،قرآن نوری است که قندیل های آن خاموش نمی شود،و چراغی است که افروختگی آن فرو نمی نشیند،و دریایی است که عمق آن پیدا نیست،و راهی است که سیر در آن گمراهی ندارد، و شعاعی است فروزنده که روشنی آن خاموش نمی گردد،و فاروق بین حق و باطل است که دلیل آن از قوّت نمی افتد،بنایی است که پایه های آن ویران نمی شود،بهبود دهنده ای است که بر هیچ بیماری در برابر آن خوف و بیمی نیست،ارجمندی است که یاری کنندگان آن شکست نمی خورند،و حقّی است که مددکاران آن مغلوب نمی شوند،قرآن معدن ایمان و سرچشمه آن، و چشمه های علم و دریاهای آن،و بستان های دادگستری و حوض های آن
ص:160
و سنگ های اسلام و پایه آن،و بیابان های حق و دشت های هموار آن است، و دریایی است که آب برندگان آن را خالی نمی کنند،و چشمه هایی است که هر چه از آن آب بکشند کم نمی شود،آبشخورهایی است که واردین از آن نمی کاهند،و منزل هایی است که مسافرین راه آنها را گم نمی نمایند، و نشانه هایی است که روندگان از آنها کور نیستند،و تپه هایی است که رو آورندگان از آنها گذر نمی توانند کرد.
خداوند آن را باعث سیرابی دانایان قرار داد،و بهار دلهای کوشندگان،و مقصد راه های خوبان و دارویی که پس از آن دردی نمی ماند،و روشنایی که تاریکی با آن نیست،و ریسمانی که جای چنگ زدن آن محکم است،و پناهگاهی که دژ بلند آن استوار است،و ارجمندی و سرفرازی آن کس که او را دوست دارد، و صلح و ایمنی کسی که داخل آن گردد،و هدایت و رستگاری کسی که پیرو آن باشد،و عذر خواه کسی که آن را به خود نسبت دهد،و دلیل آن کس که با آن سخن گوید،و گواه کسی که به وسیله آن با دشمن جدال نماید،و پیروزی کسی که آن را حجت آورد،و نگهدارنده کسی که به آن عمل کند،و مرکب تندرو کسی که آن را به کار بندد،و نشانه کسی که نشانه جوید،و سیر کسی که آن را به بر گیرد،و دانایی کسی که در گوش دارد،و خبر کسی که نقل کند، و حکم کسی که حکومت کند» (1).
بررسی موقف قرآن،با کمک گیری از آیات و روایاتی که نمایشگر چهره با عظمت آن است،و نقل گفتار بیداران،حکیمان،عارفان،اندیشمندان،درباره قرآن کتاب های متعددی خواهد شد،چه نیکوست که برای شناخت و نقش قرآن در حیات بشری،به بررسی صفاتی که قرآن مجید خود را متصف به آن می داند،
ص:161
و ارزیابی ویژه گی هایی که مخصوص این کتاب بزرگ الهی است پرداخته شود که از این راه بتوان به تماشای دورنمایی از نقش قرآن و اهداف عالیه آن در حیات انسانی موفق شویم.
قرآن مجید در آیات متعددی،خود را با ویژه گی هایی ستوده،و از این راه، انسان را برای شناخت چهره پرقدرش کمک کرده است،برخی از آن ویژگی ها عبارتند از:
1-ذکر
4-شفا
7-بُشری
10-تبیان
2-فرقان
5-رحمت
8-هُدی
3-نور
6-حکیم
9-حق
«إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ» (1).
این ذکر فرو فرستاده مردم و ملائکه نیست،تا دشمن در محور این ذکر بتواند مردم یا ملائکه را عاجز کند،و زمینه بطلان آن را فراهم نماید،و مردم و ملائکه در برابر حفظ سلامت این ذکر دچار زحمت شده،و قدرت نگهداری آن را نداشته باشند.
آری ! اگر قرآن ساخت تو،یا دیگران،یا ملائکه بود،بشر از آوردن مثل آن،
ص:163
یا باطل کردن آن و یا تحریف و تغییر آن عاجز نبود !
این ذکر فرو فرستاده ماست،و ماییم که او را از هر حادثه حفظ می کنیم.این ذکر ابدی و جاوید است،و از فراموش شدن،و از بین رفتن در امان قدرت ماست،کم و زیادی در آن راه ندارد،نقص و تغییر نمی تواند بر آن حاکم شود؛ این ذکری که بیانگر حقایق و معارف الهی است،صورت و سیاقش تا قیامت به شکل خود باقی خواهد ماند.
درباره پا برجا ماندن قرآن مجید،به همین صورتی که هست،صورتی که در زمان نبی اکرم صلی الله علیه و آله به دستور خداوند تنظیم شده،و هم اکنون در دسترس جهانیان است،در سوره فصّلت می فرماید:
«إِنَّهُ لَکِتٰابٌ عَزِیزٌ* لاٰ یَأْتِیهِ الْبٰاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» (1).
«بی تردید قرآن کتابی است شکست ناپذیر،*که هیچ باطلی از پیش رو و پشت سرش به سویش نمی آید،نازل شده از سوی حکیم و ستوده است».
«وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» (2).
«و قرآن را [ هم ] به سوی تو نازل کردیم به خاطر اینکه برای مردم آنچه را که برای [ هدایتشان ] به سویشان نازل شده بیان کنی و برای اینکه [ در پیامبری تو و آنچه را به حق نازل شده ] بیندیشند».
ص:164
«وَ هٰذٰا ذِکْرٌ مُبٰارَکٌ أَنْزَلْنٰاهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (1).
«و این [ قرآنی ] که آن را نازل کرده ایم،ذکر و پندی پرمنفعت است؛آیا باز هم شما منکر آن هستید ؟» «إِنَّمٰا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمٰنَ بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ» (2).
«بیم دادنت فقط برای کسی ثمربخش است که از قرآن پیروی کند و در نهان از خدای رحمان بترسد،پس او را به آمرزش و پاداشی نیکو و باارزش مژده ده».
«ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» (3).
«ص،سوگند به قرآن که مشتمل بر ذکر [ حقایق،معارف،مطالب اخلاقی و اجتماعی و احکام حلال و حرام ] است».
«وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» (4).
«و مسلماً [ این ] قرآن برای تو و قوم تو مایه تذکر [ و شرف و عزت ] است، و به زودی [ درباره آن ] بازخواست خواهید شد».
«وَ مٰا هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ» (5).
«در حالی که قرآن جز مایه تذکر و پند برای جهانیان نیست».
قرآن به اعتبار این که پند و حکمت،اندرز و نصیحت،حلال و حرام،
ص:165
و مسائل فردی،اجتماعی،و خانوادگی را یاد می دهد ذکر است.
قرآن از آنجا که یادآور تمام برنامه های انبیا،و اوصاف عاشقان،و صفات عارفان،و نوع برخورد نیک و بد با مرگ و برزخ و قیامت،و حساب و کتاب و بهشت و جهنم و رضایت و خوشنودی،و سخط و غضب حق است ذکر است، و اگر این کتاب نبود،یا با بودن این کتاب اگر به آن مراجعه نشود،از کجا می توان به حقایق عالی و به خواسته های الهی رسید ؟ !
«نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِیلَ* مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقٰانَ» (2).
«این کتاب را تدریجاً به حق و راستی بر تو نازل کرد،که تصدیق کننده کتاب های پیش از خود است؛و تورات و انجیل را.*پیش از این برای هدایت مردم فرستاد،و فرقان را [ که مایه جدایی حق از باطل است ] نازل کرد».
«تَبٰارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلیٰ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعٰالَمِینَ نَذِیراً» (3).
«همیشه سودمند و با برکت است آنکه فرقان را [ که قرآن جدا کننده حق از باطل است ] به تدریج بر بنده اش نازل کرد،تا برای جهانیان بیم دهنده باشد».
استعمال لفظ فرقان به عنوان یکی از اسامی یا اوصاف قرآن،برای چیست ؟ پاسخ این پرسش در ضمن یک مقدمه کوتاه میسر است:
همان طوری که آفرینش اعضای جسمی انسان،در چهارچوب بسیار
ص:166
محدودی قرار گرفته،و اراده خالق انسان به خاطر موزون بودن جسم آدمی،بر این بود که دستگاه های تشکیل دهنده ساختمان انسان محدود باشد،همان اراده و علت بر این قرار گرفت که دستگاه مشاعر،،ادراک،قوه عقل و اندیشه او نیز محدود باشد،و این محدودیت از عجایب نعمت های الهی است که همین محدودیت باعث تحرک انسان به سوی فهم حقایق،و درک مسائل عالی است !
اگر نورافکن خرد از ابتدا بینای همه چیز بود،برای انسان نسبت به دستگاه فهم و شعور و عقل و خرد،حرکتی وجود نداشت،و این محدودیت عقل مقتضای آفرینش انسان است،آن هم از طرف آفریدگاری که عالم و عادل و حکیم است.
از آنجا که دنیا مرکز نور و ظلمت،حق و باطل،سلامت و مرض و شکر و کفر است،و از طرفی هر انسانی خواه ناخواه با امور بسیاری،چه در زمینه های فکری و چه در مراحل فردی،اجتماعی،سیاسی،اقتصادی،مادی،معنوی، معاشرتی،خانوادگی،دنیایی و آخرتی روبه روست و در تمام این امور،حق و باطل جریان دارد،و با تکیه بر عقل تنها،که از نظر خلقت سخت محدود است،تمیز حق از باطل،و تشخیص نور از ظلمت،در همه جا و در همه برنامه ها کاری غیر ممکن است؛خداوند مهربان از باب کمک به انسان ها معیارهایی برای جدا کردن حق از باطل،در همه امور قرار داد،که قرآن مجید در رأس تمام این معیارهاست.
انسان در برخورد با هر برنامه ای وقتی از تشخیص حق از باطل عاجز ماند، باید این عجز را با توسل و مراجعه به کتاب خدا،که فرقان حق و باطل و نور و ظلمت است،از این کتاب پر برکت الهی کمک گرفته،و این معیار و کمک گیری از آن را عین لطف دوست به خویش بداند.
ص:167
«یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَکُمْ بُرْهٰانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً» (1).
«ای مردم ! یقیناً از سوی پروردگارتان برای شما برهان [ و دلیلی چون پیامبر و معجزاتش ] آمد؛و نور روشنگری [ مانند قرآن ] به سوی شما نازل کردیم».
«اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهٰاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبٰاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبٰائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (2).
«همان کسانی که از این رسول و پیامبر«ناخوانده درس»که او را نزد خود [ با همه نشانه ها و اوصافش ] در تورات و انجیل نگاشته می یابند،پیروی می کنند؛ پیامبری که آنان را به کارهای شایسته فرمان می دهد،و از اعمال زشت بازمی دارد،و پاکیزه ها را بر آنان حلال می نماید،و ناپاک ها را بر آنان حرام می کند،و بارهای تکالیف سنگین و زنجیره ها [ یِ جهل،بی خبری و بدعت را ] که بر دوش عقل و جان آنان است برمی دارد؛پس کسانی که به او ایمان آوردند و او را [ در برابر دشمنان ] حمایت کردند و یاریش دادند و از نوری که بر او نازل شده پیروی نمودند،اینان همان رستگارانند».
«فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنٰا وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ» (3).
ص:168
«پس به خدا و پیامبرش و نوری که نازل کردیم،ایمان آورید و خدا به آنچه انجام می دهید،آگاه است».
انتخاب نام نور برای قرآن به چه ملاک است ؟
مگر نه این است که رذایل اخلاقی،صفات ناپسند،فساد،ظلم،و هر گناهی که فکر می کنید،و نیز کلیّه مکتب های ضد خدا و ضلالت و گمراهی و حاکمیت هوای نفس و..همه و همه تاریکی است،و انسان برای حرکت به سوی کمال، و مبارزه با هر نوع تاریکی اگر چراغی فرا راه حیات نداشته نباشد،چگونه می تواند بدون ضربه خوردن از تاریکی ها به مقصد رسیده و نجات یابد ؟
این است که در قرآن مجید در اول سوره ابراهیم به این نکته اشاره می کند، که:من آمده ام تا بشر را از ظلمت ها نجات داده و به وادی نور که عبارت از تمام حقایق الهی است رهنمون شوم:
«الر کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّٰاسَ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلیٰ صِرٰاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» (1).
«الر- [ این ] کتابی است که آن را بر تو نازل کردیم تا مردم را به اجازه پروردگارشان از تاریکی ها [ یِ جهل،گمراهی و طغیان ] به سوی روشناییِ [ معرفت،عدالت و ایمان و در حقیقت ] به سوی راه [ خدایِ ] توانای شکست ناپذیر و ستوده بیرون آوری».
در تفسیر«انوار درخشان»در ترجمه«نور»که اسم و یا وصف قرآن است آمده:قرآن نور مبین است،یعنی معرفت و بصیرتی در قلوب اهل ایمان و پیروانش پدید می آورد،و شعاعی است که از ساحت پروردگار بر دل های آنان می تابد،که همواره در مقام کسب فضیلت برآیند،و در مسیر زندگی فردی
ص:169
و اجتماعی که با حوادث جهان آمیخته است از هر خطر ایمن بمانند.
قرآن طریق زندگی سعادتمندانه را آشکار می سازد،و پیروانش در اثر بصیرتی که دارند،اعمالی که به نفع آنهاست را برگزینند،و آنچه به ضرر و زیان آنهاست را ترک کنند؛زیرا چنانچه روح تعلیمات در دل های آنها رسوخ کند و استقرار یابد،در عقیده و افکار و رفتار آنان نیز ظهور خواهد نمود.
در مقابل،گروهی در ضلالت و گمراهی زندگی می نمایند،و از سعادت و غرض از خلقت خود غافلند،و در آتش آرزوها و حرص می سوزند،و به خداوند اعتماد نداشته،نور فطرت را در وجود خود خاموش نموده،فاقد بصیرت در دین هستند.اینان به خاطر دور بودن از نور،هرگز راهی به سعادت نخواهند برد.
در هر صورت قرآن نوری است که از جانب حق بر بشر تابیده،و چراغی است که فروغ فروزان آن،همیشگی است،و بدون این نور یافتن راه مستقیم و حق برای هیچ کس امکان ندارد.
«یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» (1).
«ای مردم ! یقیناً از سوی پروردگارتان برای شما پند و موعظه ای آمده،و شفا است برای آنچه [ از بیماری های اعتقادی و اخلاقی ] در سینه هاست،و سراسر هدایت و رحمتی است برای مؤمنان».
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاٰ یَزِیدُ الظّٰالِمِینَ إِلاّٰ خَسٰاراً» (2).
ص:170
«و ما از قرآن آنچه را برای مؤمنان مایه درمان و رحمت است،نازل می کنیم و ستمکاران را جز خسارت نمی افزاید».
«قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفٰاءٌ وَ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی أُولٰئِکَ یُنٰادَوْنَ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ» (1).
«بگو:این کتاب برای کسانی که ایمان آورده اند،سراسر هدایت و درمان است، و کسانی که ایمان نمی آورند در گوششان سنگینی است،و آن [ با همه روشنی و آشکاری اش ] بر آنان پوشیده و نامفهوم است؛اینانند که [ گویی ] از جایی دور ندایشان می دهند».
ممکن است کسی بگوید من دارای سلامتم و نیازی به نسخه و درمان کننده ندارم،باید گفت این سخن از کمال بی خبری است؛زیرا هر کس خود را با قرآن معیارگیری کند می یابد که دارای بیماری یا بیماری هایی است.و تنها راه معالجه قرآن است و بس.
انسان مرکب از سه قوّه است:جسم،روح،عقل،هر یک دارای امراضی است مخصوص به خود.قرآن گرچه درباره امراض جسمی آن چنان سخن ندارد؛ولی با عمل به آیاتی از قبیل آیاتی که خبائث را حرام کرده،و نیز دستوری که در خوردن و آشامیدن و پرهیز از اسراف دارد،می توان سلامت جسم را تضمین کرد؛اما نسبت به روح و عقل،کسی نمی تواند ادعای سلامت کند، و اتّفاقاً علت بعثت انبیا و امامت امامان و نزول کتب آسمانی،بیماری های روحی و عقلی مردم بوده است.
ص:171
روایتی در این زمینه از حضرت عیسی علیه السلام نقل شده است،می نویسند:
مسیح در شهری آگهی داد که فردا من عازم حرکتم،بیمارها را بامدادان حاضر کنید تا شفا دهم و بروم،فردا بامدادان به سرکشی بیمارها آمد،آنها را ده نفر دید، فرمود:بیماران این شهر همین ده تند ؟ گفتند:آری.فرمود:ای کاش تندرست های این شهر به این شماره بودند (1)! !
از پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:
یٰا عِبٰادَ اللّٰهِ انْتُمْ کَالْمَرْضیٰ وَ رَبُّ الْعٰالَمینَ کَالطَّبیبِ فَصَلٰاحُ الْمَرْضیٰ فیمٰا یَعْلَمُهُ الْطَّیبُ وَ یُدَّبِرُهُ بِهِ لٰا فیمٰا یَشْتَهِیْهِ الْمَریضُ وَ یَقْتَرِحُهُ (2).
«ای مردم شما همچون مریضان هستید،و خدای عالمیان طبیب شماست، صلاح مریض در عمل طبیب و تدبیر اوست،نه در آنچه مریض می خواهد، و برای خود مصلحت می داند».
اگر در آیه 57 سوره یونس (3)دقت کنید می بینید که خداوند متعال،قرآن را شفای صدور دانسته،و همین صدر است که منبع بسیاری از بیماری هاست، و همان بیماری هاست که علّت ضیق صدر و تنگی سینه در برابر معارف الهی است،و اگر امراض قلب و سینه،عقل و خرد و نفس و روان با قرآن معالجه نشود،انسان به ذلّت دنیا و عذاب آخرت دچار خواهد شد.
کفر،نفاق،شک،شرک،قساوت،ریا،کبر،سوء ظن،کینه،حقد،حسد، حبّ خارج از حد به دنیا و امثال این گناهان،در حقیقت بیماری هایی هستند که
ص:172
اکثر قریب به اتفاق مردم به برخی از آنها،و بعضی به همه آنها دچارند،و جز با داروی قرآن قابل علاج نیستند.البته برای اطلاع از چگونگی علاج این امراض با قرآن،که تنها شفا دهنده انسان است،باید به کتب اخلاقی مراجعه کنید.
«..فَقَدْ جٰاءَکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ صَدَفَ عَنْهٰا سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیٰاتِنٰا سُوءَ الْعَذٰابِ بِمٰا کٰانُوا یَصْدِفُونَ» (1).
«اینک برهانی آشکار و هدایت و رحمتی از سوی پروردگارتان برای شما آمد، پس ستمکارتر از کسی که آیات خدا را تکذیب کند و از آن ها روی بگرداند کیست ؟ به زودی کسانی [ را ] که از آیات ما روی می گردانند،به خاطرِ روی گرداندنشان به عذابی سخت مجازات خواهیم کرد».
«وَ لَقَدْ جِئْنٰاهُمْ بِکِتٰابٍ فَصَّلْنٰاهُ عَلیٰ عِلْمٍ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (2).
«و برای آنان کتابی [ عظیم و با ارزش ] آوردیم که آن را از روی دانشی [ گسترده و دقیق ] بیان کردیم،در حالی که برای گروهی که ایمان آوردند، سراسر هدایت و رحمت است».
«وَ إِذٰا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَةٍ قٰالُوا لَوْ لاٰ اجْتَبَیْتَهٰا قُلْ إِنَّمٰا أَتَّبِعُ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ مِنْ رَبِّی هٰذٰا بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (3).
«و هرگاه برای مخالفان [ به سبب تأخیر وحی ] آیه ای نیاوری [ بر پایه گمان
ص:173
پوچ و باطلشان که قرآن را از پیش خود می آوری ] می گویند:چرا آیه ای از نزد خود انتخاب نکردی [ تا برای ما بیاوری ] ؟ بگو:من فقط از آنچه که از سوی پروردگارم به من وحی می شود،پیروی می کنم.این قرآن دلایلی روشن از سوی پروردگار شماست و برای گروهی که ایمان می آورند،سراسر هدایت و رحمت است».
«وَ إِنَّهُ لَهُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» (1).
«و یقیناً قرآن برای مؤمنان،سراسر هدایت و رحمت است».
رحمت در انسان صفت نفسانی است،و ریشه آن عبارت است از:تأثیر خاطر به علت نقصی که در غیر مشاهده می کند؛و این تأثیر،باعث می گردد حس نوع دوستی و عاطفه تحریک شده و انسان برای کمک به انسان دیگر از هیچ فعالیتی دریغ نکند.
ولی نسبت به پروردگار که منزّه از هر نقصی است عبارت است از:افاضه وجود به موجودات،و قرار دادن آنها در چهارچوب نظامات و مقررّاتی که متناسب با آنهاست.از این گونه عنایت حضرت او به موجودات تعبیر به رحمت عامه شده است.
اما آموزش معارف و ارائه حسنات اخلاقی،و بر شمردن و روشن نمودن آنچه به زیان انسان است،و نشان دادن راه زندگی سالم و اعلام نیکی ها و راه آراسته شدن به آن،رحمت خاصه است و رحمت خاصه حضرت حق تجلّی در قرآن دارد.
ص:174
می دانید که انسان،در هر دوره ای با مشکلات گوناگون فردی،اجتماعی، خانوادگی،اقتصادی،مادی و معنوی روبروست،اگر در برخورد با مشکلات از قرآن مجید راه حل بخواهد،قرآن برای هر مشکلی راه حل نشان می دهد،و در صورت به کارگیری رهنمود قرآن،انسان از مشکل رها شده و به عافیت و راحتی خواهد رسید؛این است آن رحمتی که خداوند کتابش را به آن ستوده است.
بدون شک قرآن نشان دهنده یک زندگی سالم و راحت در دنیا و آخرت است، و همین کتاب است که انسان را مستحق بهشت،و دور از عذاب جحیم می کند، و هیچ رحمتی برای بشر برتر و بالاتر از این رحمت نیست ! !
«الر-این است آیات کتاب استوار و خلل ناپذیر».
«وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ» (1).
«سوگند به قرآن کریم».
معنای آیات این است:قرآنی که آیاتش به وسیله خداوند به محکم ترین مرحله فرو فرستاده شده،و همین محکم بودنش،بهترین دلیل بر نبوت رسول ماست.
قرآنی که به حکمت تربیت می کند،و به عقل و نفس،راه مستقیم حق را نشان می دهد.
قرآنی که حقایق و معارف،قوانین و شرایع و پندها و موعظه ها را برای هدایت مردم بازگو کرده است.
قرآن به انسان حیات حکیمانه می بخشد و حیات حکیمانه بر دو پایه اساسی استوار است:علم و عمل.
شناخت حقوق،مسئولیت ها،وظایف،تکالیف،و کیفیت ارتباط صحیح با مردم،حکمت نظری،و عمل بر وفق آن شناخت،حکمت عملی است، و انسانی که این چنین شناخت و عملی داشته باشد حکیم است و به قول قرآن هر کس آراسته به حکمت باشد،به او خیر کثیر عنایت شده است:
«وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً» (2).
«حکمت را به هر کس بخواهد می دهد،و آنکه به او حکمت داده شود،بی تردید او را خیر فراوانی داده اند».
ص:176
«قُلْ مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللّٰهِ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ» (1).
«[ آنان می گویند:چون جبرئیل،وحی را برای تو می آورد ما با او دشمنیم؛ بنابراین به تو ایمان نمی آوریم ] بگو:هر که دشمن جبرئیل است [ دشمن خداست ] زیرا او قرآن را به فرمان خدا بر قلب تو نازل کرده است،در حالی که تصدیق کننده کتاب های پیش از خود و هدایت و بشارت برای مؤمنان است».
«..وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ الْکِتٰابَ تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْریٰ لِلْمُسْلِمِینَ» (2).
«و این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر هر چیزی و هدایت و رحمت و مژده ای برای تسلیم شدگان [ به فرمان های خدا ] ست».
«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُسْلِمِینَ» (3).
«بگو:آن [ آیات ] را روح القدس از سوی پروردگارت به درستی و راستی نازل کرده تا کسانی را که ایمان آورده اند،ثابت قدم بدارد و برای تسلیم شدگان [ به فرمان های حق ] هدایت و مژده باشد».
ص:177
اما بشارتی که قرآن می دهد:
قرآن مجید مردم را به ایمان به خدا،روز جزا،ملائکه،انبیا،کتب آسمانی، و عمل صالح دعوت می کند،و به اهل ایمان،آن مردمی که در پرتو ایمان خود دارای عمل صالحند،خیر دنیا و بهشت را در آخرت بشارت می دهد.چنانچه می فرماید:
«اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یَتَّقُونَ* لَهُمُ الْبُشْریٰ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ فِی الْآخِرَةِ لاٰ تَبْدِیلَ لِکَلِمٰاتِ اللّٰهِ ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» (1).
«همانان که ایمان آورده اند و همواره پرهیزکاری دارند.*آنان را در زندگی دنیا و آخرت مژده و بشارت است [ در دنیا به وسیله وحی و در آخرت به خطاب خدا و گفتار فرشتگان ] در کلمات خدا [ که وعده ها و بشارت های اوست ] هیچ دگرگونی نیست؛این است کامیابی بزرگ».
در این زمینه لازم بود درباره حیات طیّبه در دنیا،و بهشت در آخرت توضیح داده شود،تا مسئله بشارت روشن گردد،ولی این مختصر گنجایش این دو مسئله اساسی را ندارد.
«الم* ذٰلِکَ الْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» (2).
«الم*در [ وحی بودن و حقّانیّت ] این کتابِ [ با عظمت ] هیچ شکی نیست؛ سراسرش برای پرهیزکارانْ هدایت است».
ص:178
«فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللّٰهِ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ» (1).
«زیرا او قرآن را به فرمان خدا بر قلب تو نازل کرده است،در حالی که تصدیق کننده کتاب های پیش از خود و هدایت و بشارت برای مؤمنان است».
«شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنّٰاسِ..» (2).
«ماه رمضان که قرآن در آن نازل شده،راهنمای مردم است..».
«هٰذٰا بَیٰانٌ لِلنّٰاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» (3).
«این [ قرآن ] برای مردم،بیانگر [ حوادث و واقعیات ] و برای پرهیزکاران سراسر هدایت و اندرز است».
«تِلْکَ آیٰاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتٰابٍ مُبِینٍ* هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ» (4).
«این آیات [ باعظمت ] قرآن و کتابی روشنگر است،*[ که سراسر ] هدایت کننده [ انسان ها ] و برای مؤمنان مژده دهنده است»..
در هر موجودی دو مسئله اساسی وجود دارد:یکی خلقت و دیگر هدایت.
هیچ موجودی پس از خلقت واگذار به خود نمی شود؛زیرا در واگذاشته شدن به خود،علاوه بر این که ادامه حیات برایش ممکن نخواهد بود،وجودش منبع فساد و افساد خواهد گشت،و در نتیجه به نظام هستی ضربه وارد خواهد آمد.
ص:179
این اراده مسلّم اوست که به دنبال آفرینش هر موجودی،او را به مسیری که متناسب با اوست هدایت کند:
«رَبُّنَا الَّذِی أَعْطیٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدیٰ» (1).
«گفت:پروردگار ما کسی است که به هر موجودی،آفرینش [ ویژه ] او را [ آن گونه که سزاوارش بود ] به وی عطا کرده،سپس هدایت نمود».
اگر به گردش کرات عظیم آسمانی و هدایت ستارگان،ماه ها و خورشیدها اندک توجهی کنیم،می یابیم که با نظمی دقیق،هر یک در مداری مخصوص،و با حرکتی متناسب،سریع یا کند،و با فاصله معینی بر گرد خورشید یا ستاره دیگری می گردند.
نویسنده کتاب«قانون بزرگ»می گوید:
«قانون جاذبه،قوه ثقل ما در تمام قوانین است،و وجود آن معرّف یک اراده ما فوق سایر اراده های حاکم بر جهان می باشد».
در همان کتاب می گوید:
«ما زندگی،شکل،حرکات و تمام داشته های حقیر خود را مدیون اجرام سماوی شگرفی هستیم که با تنظیم و تعادل حرکات و نیروهای خود،و انطباق آنها با حرکات زمین،اسباب بقای ما در سطح این کره شده اند».
کاشف نیروی جاذبه می گوید:
«محققاً نمی توانیم جمیع حرکات کواکب را صرفاً ناشی از قوه جاذبه ندانیم ؟ پس واجب است که در گردش آنها،خدا و قدرت الهی در کار باشد،تا آنها را بر مدارشان بچرخاند».
بعد از جهان جمادات،به عالم نباتات می رسیم،مطالعه کیفیت زندگانی،
ص:180
تغذیه،تطابق با محیط،لقاح،حفظ،تکثیر نسل روییدنی ها،انسان را مات و مبهوت می کند.
گیاهان نه تنها برای تغذیه و ادامه حیات،از ابر،باد،مه،خورشید و زمین استفاده می کنند؛بلکه برای لقاح و تکثیر نسل،و پخش بذر و تخم از حشرات، انسان،حیوان،طوفان،سیل و حتی از هم نوعان خود کمک می گیرند.
آثار هدایت و فعالیت روحی فقط منحصر به گل و تخم گیاه نیست،بلکه در تمام اجزاء و اعضای آن،مثل ساقه،ریشه و برگ عیان و مشهود است.
از دکتر«براندی»نقل شده است که:
«یکی از ریشه های یک درخت،ضمن پیشروی در خاک به مقداری تخم و گیاه فاسد برخورد نمود،برای عبور از این مانع،به صورت ریشه های نازک مویی درآمده و رد شده سپس در مسافت چند سانتی متر آن طرف تر،ریشه ها دوباره به هم پیوسته به صورت یک ریشه ضخیم به پیشرفت خود ادامه داده است» (1).
هم چنان که آثار هدایت پروردگار در گیاه،برای عموم بشر،مخصوصاً برای علمای متخصص بهت آور و شگفت انگیز است؛در دنیای جانوران این آثار روشن تر و شگفت انگیزتر است.مسئله زندگی مورچگان،موریانه،زنبور عسل،انواع ماهی ها،پرندگان،چرندگان،خزندگان،و نظامی که از هدایت الهی بر آنان حکم فرماست،راستی بهت آور و حیرت انگیز است.
ص:181
انسان نیز در نیاز به هدایت،از موجودات جهان مستثنی نیست،انسان از دو نوع هدایت برخوردار است:هدایت تکوینی،که مربوط به تکوین نطفه او در صلب پدر،و قرار گرفتن او در رحم مادر،و کلیه اموری است که با جسم و حیات جسمی او سر و کار دارد،و خود انسان دخالتی در آن ندارد.
هدایت دیگر،عبارت از مجموعه مقرراتی است که خداوند متعال برای تزکیه او،و یافتن راه صحیح زندگی به وسیله پیامبران،امامان و کتب آسمانی به او ارائه کرده است.این نوع از هدایت به طور کلی در قرآن مجید تجلی دارد،و از این جهت قرآن،کتاب هدایت و پیرو این کتاب را هدایت شده می گویند.
دانشمندان از این چند نوع هدایت،که در قرآن مجید هم به آن اشاره شده به ترتیب تعبیر به:هدایت تکوین،هدایت غریزه،هدایت عقل و هدایت شرع یا هدایت تشریعی نام می برند.
هدایت شدگان به وسیله قرآن دارای اوصافی هستند که شما می توانید در آیاتی که در آنها لفظ:متقون،مؤمنون،مفلحون،مسلمون،صادقون،شاکرین، عابدین به کار رفته،آن اوصاف و ویژگی ها را که معلول هدایت است ببینید.
می توان گفت:جهاد با مال و نفس،انفاق علم و مال،صبر و استقامت در راه خدا،شکر نعمت،خضوع و خشوع در نماز،ادای امانت،وفای به عهد، برپاداشتن نماز،روزه،حج،امر به معروف،نهی از منکر،ایمان به خدا و قیامت،رعایت حق یتیم،عدالت در عمل،رعایت حق مردم،تربیت اولاد، تلاوت قرآن با دقت،پیروی از سنت پیامبر،ادای زکات،پرداخت خمس،
ص:182
راستگویی،پرهیز از محرمات فکری و عملی و اخلاقی و..همه از اوصاف کسانی است که از هدایت قرآن بهره مند شده اند.
کلمه حق و تبیان نیز با روشن شدن معانی آن اوصاف،خود به خود برای شما روشن شده و احتیاج به تفصیل بیشتر ندارد.ما در این قسمت به چند نکته اشاره می کنیم:
1-دانشمندان در ترجمه حق گفته اند:حق یعنی:درست،درستی،سزاوار، مِلک،ثابت و مستقر،و آنچه مقابل باطل است.
2-حق یکی از نام های خداست؛چون وجود او ثابت و مستقر و فناناپذیر و سزاوار اطلاق هستی است.
3-از آنجا که آیات و قوانین قرآن،و مواعظ و اندرزها و احکامش ابدی، ثابت،مستقر و غیر قابل تغییر است،از آن تعبیر به حق شده است.
قرآن در این زمینه می فرماید:
«نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ» (1).
«این کتاب را تدریجاً به حق و راستی بر تو نازل کرد،که تصدیق کننده کتاب های پیش از خود است؛و تورات و انجیل را».
«تِلْکَ آیٰاتُ اللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ» (2).
«این [ داستان ها و حادثه های واقعی ] نشانه های [ توحید،ربوبیّت و قدرت ] خداست که به حقّ و راستی بر تو می خوانیم».
ص:183
و نیز از آنجا که قرآن بیان کننده تمام خواسته های الهی،و روشن کننده وضع خلقت،و بیان حیات امم قبل،و نشان دهنده زندگی پاک انبیاست،و نیز مبیّن حلال و حرام خدا،و مسائل عالی اخلاقی است،از او تعبیر به«تبیان»شده است.آیاتی که لفظ تبیان در آن به کار رفته در قسمت های قبل به آن اشاره شده است.
ص:184
ص:185
ص:186
آیین پسندیده
اصالت مقررات پاک و عالی اسلام،در سایه قرآن مجید،سنت پیامبر عظیم الشأن صلی الله علیه و آله،اخبار و روایات معتبر صحیح و مستند رسیده از ائمه طاهرین علیهم السلام بر ارباب خرد و اندیشه پوشیده نیست.
پس از تفکر و تعقل در تعلیمات اسلام،تردید و شک در برتری آن،بر سایر مکتب های دینی هم چون تردید در فروغ آفتاب جهانتاب است.
دین مقدس اسلام از امتیازاتی برخوردار است که دیگر مذاهب و مکتب ها از آن بی بهره اند.
تعالیم برتر و ریشه دار قرآن،و حقایق عمیق و بلند پایه اسلام،زنده کننده نفوسِ مرده آدمیان و چراغ فروزان راه زندگی انسان هاست؛چراغی که فروغش ابدی و حیاتش جاوید است.
پیدایش این مکتبِ بی نیاز و ارزنده،در زمانی بود که اثری از حیات معنوی، اخلاقی و انسانی،در عرصه روزگار نبود،و به فرموده مولای متقیان علیه السلام هنگامی بود که بشر در خواب گران و سنگینی غنوده بود (1).
حقایقی گران،ارزنده و پر بها،آن چنان از افق تابناک این آیین درخشیدن گرفت که تمام نگاه ها را به خود متوجه و خواستاران حقوق انسانی را مبهوت ساخت.
ص:187
سرچشمه مقررات عالی اسلام،خدای متعال است،که مطابق استعداد فطری بشر،با رعایت مصالح و مفاسد فردی و اجتماعی مربوط به انسان،قانون عرضه کرده است.از این جهت آدمیان در قوانین اسلامی،برنامه ای بر خلاف طبیعت و فطرت خود نمی یابند.
مقررات پاک و ریشه دار اسلام،محدود به زمان و مکان نیست،قانون در اسلام برای همه و برای همیشه است و قوانین پر بهای دین اسلام،فراتر از آن است که در قید زمان یا مکانی قرار گیرد؛به همین علت بر اسلام،مکتب و آیینی برتری ندارد.
از آنجا که سرچشمه قوانین اسلامی خدای جهان آفرین است،تمام قوانین و مقررات آن،از پرتو علم،عدل و حکمت الهی برخوردار است،و این مرحله خود باعث برتری اسلام بر سایر روش های موجود و غیر موجود،در جهان است.
همان گونه که کتاب تکوین و آفرینش از هرگونه عیب و نقصی مبراست و نظم دقیقی بر تمام برنامه های عالم طبیعت حاکم است،کتاب تشریع؛یعنی قرآن کریم و تفسیر آن از طرف پیامبر و ائمه علیهم السلام نیز از هر گونه عیبی منزه است.
اسلام ضامن خوشبختی فرد و اجتماع در تمام زمینه های دنیا و آخرت و امور مادی،معنوی،جسمی و دینی است که با روشی متین و استوار،بشر را از همه خرافات و اوهام و بدبختی ها نجات می دهد.
ادیان و مذاهب دیگر که به وسیله انبیای الهی پاک و بی عیب به بشر عرضه
ص:188
شد،همه دستخوش تغییر شده و بر اثر ناپاکی های عده ای سودجو رنگ اصلی خود را از دست دادند؛از این جهت قابلیت اصلاح و جوابگویی به مسائلی که پیش روی انسان بوده و خواهد بود را ندارند.
قواعد و قوانین ناقص و ساختگی مکتب های بشری،که همه آن تابع هوی و هوس عده ای معدود و معلوم الحال است نیز جوابگوی مشکلات و معضلات انسان نیست،و دردهای مادی و معنوی را نمی تواند درمان کند.
مهمترین دلیل نقص و کاستی قوانین مکتب های تحریف شده،این است که با این همه نظامات گوناگون،در گذشته و حال،و قانون و قدرت،بشریت به سرعت به سوی سقوط اخلاقی و روحی در حرکت است،و روز به روز بلکه لحظه به لحظه آمار جنایات و مفاسد رو به فزونی است.
اگر قوانین ساختگی بشری،اصلاح کننده برنامه ها بود،باید اوضاع فعلی بشریت،درست در نقطه مقابل وضع موجود؛یعنی صعود جهانیان بر مرتفع ترین قلّه حالات روحی و اخلاقی،با حفظ شؤون مادی،قرار داشت.
امروز کدام مهد علمی است که بتواند در سایه قوانین خود،ارزش های انسانی را پاس بدارد ؟ و کدام پرورشگاه تربیتی است که بتواند،تمام دردهای فردی و اجتماعی انسان را درمان نماید ؟
انسان (بدون این مکتب های بی پایه) در عالم طبیعت،خوشبخت بوده و چیزی که او را به این صورت درآورده،تمدن امروزی است که به شکل یک دیو مهیب،همه چیز انسانی را تغییر داده است (1).
ص:189
با توجه به این که در جهان امروز،تحولات حیرت انگیزی در برنامه های زندگی روی داده،و از چند قرن قبل تاکنون،دانش بشری وسعت عجیبی پیدا کرده و به وسیله علوم طبیعی،مشکلات زیادی از زندگی مادی حل شده و در کنار این تحول همگانی،از اصول تعلیم و تربیت در این عصر به شدت غفلت شده و در خیال دانشمندان علوم انسانی،صورت نوینی به خود گرفته است؛اما با این حال کدام مرکز علمی و تربیتی ضامن سعادت انسان در همه زمینه های زندگی است ؟ و کدام مرکز آموزشی عهده دار به وجود آوردن جامعه ای پاک و انسانی است ؟ !
گر چه در دنیای مترقی و متمدن کنونی،دردهایی از زندگی مادی انسان دوا شده است؛اما در مقابل آن،هزاران درد اخلاقی،روانی،اجتماعی و سیاسی در زندگی شخصی و اجتماعی انسان ریشه دوانده است.
آمار وحشتناک انواع جنایات و گناهان،از هم گسیختن روز افزون کانون گرم خانواده ها،فرار دختران و پسران از آغوش گرم پدران و مادران،جنگ های طولانی و ویرانگر زورگویان با ملل ضعیف و ناتوان به خاطر تصاحب سرمایه های مادی و انسانی آنان،نوین شدن وضع استعمار؛یعنی استعمار عقلی و فرهنگی،سلب آزادی و حقوق از جوامع بشری به دست گروهی اندک از فرمانروایان مستبد،خودکشی های فراوان،به هم خوردن نظام اقتصادی و تناقض در روش های مادی بین شرق و غرب،اعطای حق«وِتو»در جامعه ملل به نظام های طاغوت،اعتصابات دسته جمعی کارگران،خستگی های انسان از اوضاع زندگی ماشینی،هرج و مرج عمومی در همه زمینه ها در تمام جهان، بدبینی همگانی،نبود اطمینان و اعتبار،سرشکستگی بشر از حیات،عدم هدف
ص:190
در نسل جوان،هیپی گری و لا ابالیگری پسران و دختران،انحطاط ظاهری و باطنی،دزدی های رسمی و غیر رسمی در ادارات دولتی و مؤسسات ملی، گانگستری ها، آدم کشی ها،فرو رفتن بشر در منجلاب فساد با شیوع فیلم ها و برنامه های مستهجن در سینماها و کاباره ها،نشر مجلات مبتذل، شب نشینی ها،اوضاع وخیم ناموسی،علنی بودن مراکز فحشا،تبلیغات غلط و خیره کننده بنگاه های تبلیغاتی،حکومت های فاسد،همه و همه نشان دهنده اوضاع وخیم فرهنگی اجتماعی عالم،در سایه مکتب های بی اصل و پایه و بدون ریشه ساخته دست بشر،و بی خبری انسان از قانون خدای متعال عالم است.
فرهنگی که امروز بر جهان حاکم است و مورد ستایش تمام جهانیان است،با این همه غرور و تکبر و با این همه ادعاهای عجیب و غریب،حتی قدرتی به اندازه یک فرد دلسوز به حال جامعه را ندارد.
شما می توانید در اوضاع روحی و عاطفی سران ملت ها و پایه گذاران دولت ها،در قرون اخیر به ویژه پس از جنگ جهانی اول و آنچه از آنان به عنوان راه کارهای علاج مشکلات و معضلات بشری صادر شده و می شود،مطالعه دقیق کنید تا به بی پایه بودن فرهنگ حاکم بر جهان،اقرار و تصدیق نمایید (1).
بدون تردید باید اقرار کرد که دنیا با همه پیشرفت هایی که در امور مادی نصیبش شده است،حقیقت تعلیم و تربیت واقعی را درک نکرده و توجهی به اصول معنوی و روحی ندارد.
آنچه مایه تأسف است این است که بشریت با این همه به اصطلاح پیشرفت
ص:191
و ترقی در امور صنعتی و علمی،پس از این همه شکست و اشتباه،به معنویت نگراییده است.
بنیانگذاران مکاتب گوناگون حاکم بر دنیا،خود می دانند آن اصولی را که فرهنگ امروز عالم،در تربیت و تعلیم پیش گرفته،فقط با همان ترقیات مادی سازش دارد،و آن اصول هم بدون شک در پیشبرد هدف های عالی انسانی هیچ گونه تأثیری ندارد؛امّا اینان هرگز به مبانی اسلامی برگشت نمی کنند و به منطق دین رجوع نمی نمایند.
امروز قسمت بزرگی از تربیت شدگان فرهنگ جدید در غرب و شرق،چنان به خود گرفتارند و به خورد و خوراک و خواب و شهوت مشغول،که وقتی برای فکر کردن در مسائل عالی انسانی را برای خود باقی نگذاشته اند،و اگر کسی از حظوظ و فواید روحی صبحت کند،و یا از فیض روحانیِ تفکر در مناظر طبیعت در تنهایی دم بزند،او را گرفتار دام خیال،و گم گشته راه خرافات و اوهام می شمارند و به حال او دلسوزی می کنند ! !
این همه فریاد و غوغای زندگی؛یعنی خورد،خواب،شهوت،به گونه ای مردم عالم بویژه غربی ها و غرب زده گان را اسیر چنگال خود ساخته،که شب و روز مانند مورچه ها قرار و آرام ندارند و تنها می کوشند تا شکم خود را پر سازند و غریزه جنسی خود را از هر راهی که ممکن است ارضا نمایند؛تو گویی مانند حیوانات غیر از این رفتار وظیفه و تکلیفی نداشته و ندارند.
نه وقت آن را دارند که نگاهی به سوی آسمان کبود و چرخ نیلگون انداخته و دقیقه ای روح خود را با تماشای این عوالم بی کران درخشان،که در فضای پهناور مکان در جولانند صفا دهند،و از زنجیر حس ها و هوس های جسمی آزاد سازند،و نه حال و ذوقی دارند که ساعتی چند،خود را در آغوش مادر طبیعت انداخته،نقش زندگی بخش او را در درون دل و جان خود نقاشی کنند و شیر
ص:192
حیرت و استغراق و اشتیاق از پستان فیض ریزان این مادر مهربان را با لب های تشنه روح خود بمکند و خود را حیات تازه ای بخشیده و زنده دل و توانا سازند.
آری! افراط و تفریط،یگانه سبب خرابی و فساد تمدن شرق و غرب و مایه بدبختی،بیچارگی،اسیری و بندگی پیروان این دو تمدن گردیده است (1).
نتیجه این همه پیشرفت در سایه فرهنگ نوین در جهان،جز ایجاد فساد و بدبختی،بروز جنگ های خانمان سوز و پایمال کردن حقوق ناتوانان،چیز دیگری نیست.
هر روز می بینیم و می شنویم و می خوانیم که هرج و مرج روحی و اخلاقی،در سراسر گیتی شیوع پیدا کرده و بشر به تجاوز خود،در همه زمینه ها افزوده است.
امروز تا حقیقتِ تربیت و تعلیمِ صحیح و معنوی،آن تعلیم و تربیتی که متکی به مبدأ جهان است،مورد توجه مصلحین جهان قرار نگیرد،دامنه فساد و شیوع اعمال ننگین و قبیح،روز به روز در تمام کشورها توسعه پیدا کرده و همه جوامع بشری دیر یا زود،با تمام محصولات علمی و صنعتی که در اختیار دارند،خود به سوی نابودی کشیده خواهند شد.
به خاطر این که این مسئله از نظر جامعه شناسی بسیار پر ارزش و مفید است، باید جوامع و ملل را متوجه آن مکتبی نمود که سزاوار است انسان را در مسیر کمال قرار داده و بسوی مقصود سوق دهد،مکتبی که بنای آن بر فطرت،حقیقت و انسانیت،و محورش بر ایجاد سیادت و عظمت انسان است.
به طور قطع آیینی که خدای جهان آفرین به نام اسلام توسط آخرین فرستاده
ص:193
خود محمد بن عبد اللّٰه صلی الله علیه و آله به انسان عرضه کرده،و برای اثبات برتریش بر سایر مکتب ها،بشر را به تأمل و تعمّق در آن دعوت کرده است،همان مکتبی است که انسان سزاوار آن است.
از هنگامی که قوانین عالی اسلام از طرف خدای متعال نازل شده است چهارده قرن می گذرد؛در این زمان طولانی انسان در تمام گیتی تجربیات مختلفی کسب کرده است،فلسفه فراگرفته،در علوم سیاسی درس ها خوانده، و دانش های زیادی اندوخته،آنچه از تمام این علوم و معارف کسب کرده است، در این جمله خلاصه می شود که:هر آیین و نظام زمینی،در میان یک اجتماع، نشانه ای از افکار طبقه ای است که بر آن اجتماع مالک و حاکمند،و این دسته، حاکم و مالک منافع و مصالح خود را به حساب بقیه مردم می گذارند.
گاهی ممکن است در اجتماعی«فؤودالیزم»حکومت کند،روی این حساب سیستم سازی این حکومت فقط به نفع فئودال ها خواهد بود،و مصالح آنها به حساب بقیه ملت بیچاره گذارده خواهد شد.
همچنین ممکن است روش«سرمایه داری»بر ملتی حاکم باشد،باز هم نظام آن ها فقط به نفع سرمایه دارها است،و مصالح آن ها به حساب مصلحت کارگران گذارده خواهد شد !
گاهی حکومت«دیکتاتوری»بر مردم فرمانرواست،به طور قطع سیستم سازی این جمعیت نیز به خاطر نفع طبقه کارگر (حد اقل از نظر تئوری) گذارده خواهد شد و جز در سایه همین برنامه کلی در تاریخ،سیستم دیگری به وجود نیامده است،و این همان است که خدای متعال در قرآن کریم فرموده:هر دین و شریعتی (جز شریعت الهی) تابع«هوی»است که پیروان آن به هر طرف متمایل گردند،آن شرع هم به همان طرف خواهد گرایید.
آن وقت چهارده قرن است که از نزول اسلام می گذرد،و مردم در سراسر
ص:194
جهان تجربیات مختلفی به دست آورده اند،مطالعه و تحقیق نشان می دهد هر چیزی که سبب انحراف مردم از دین الهی بوده است،خود سبب دل سنگی، پستی و شقاوتی گردیده است که طاقت فرسا بوده و امنیت و آسایش آنان را مورد تهدید قرار داده،و پیوند ایشان را از هم بریده،و وِزْر و وبال یکی را گریبان گیر دیگری نموده است.چنان که سیستم های زمینی همیشه این طور بوده اند.
قطع نظر از شقاوت همه جانبه جهانی،که در تاریخ معاصر سبب دو جنگ جهانی پی در پی در ربع قرن شده است،و سومی هم در مرز جهان در کمین است و کره زمین را به وحشیانه ترین جنگی که تاریخ آن را می شناسد تهدید می کند،و نیز قطع نظر از به هم پاشیدن نظام خانواده ها و تحلیل رفتن اخلاق عمومی و لجام گسیختگی بیشتر غیر مسلمانان و درد اعصاب آدمی،در گیرودار هدف های متفاوت که سبب امراضی چون دیوانگی و نگرانی های روحی و عصبی و خودکشی می گردد،که به آن اندازه که آدمیّت در این نسل با این امراض روبروست،خلاصه قطع نظر از تمام این ها،انسان در تاریخ عصر خود با این همه نگرانی مواجه نبوده است (1)،و جز با پاسخ گفتن به ندای حق و حقیقت که همان اسلام است،از بدبختی و بردگی آزاد نمی گردد.
بشریت برای درمان این همه مصیبت و بدبختی و این که خود را از سقوط و انحطاط برهاند،چاره ای جز رجوع به اسلام ندارد.
آیین مقدس اسلام چون جهانی و ابدی است و مقرراتش منحصر در جماعت و طایفه خاص یا زمان و مکان مشخصی نیست،در روش قانونی خود مصالح
ص:195
و مفاسد واقعی انسان را در نظر گرفته و قانون خود را متوجه کسی می داند که مصداق انسان است،مرد یا زن،سیاه یا سپید،غنی یا فقیر،عرب یا عجم،قوی یا ضعیف،عالم یا جاهل.
اسلام آیینی است که مقررات عالی خود را به دو بخش ثابت و متغیر (1)تقسیم کرده است،بخش اول که روی اساس آفرینش انسان و مشخصات ویژه او استوار است را،به نام دین و شریعت اسلامی نامیده و در پرتو آن انسان را به سوی سعادت همه جانبه رهبری می نماید.خدای متعال در قرآن می فرماید:
«روی خود را به سوی دین نموده و استوار و ثابت قدم باش،در حالی که میانه روی را روش خود قرار دهی،دین همان مقتضای آفرینش خدایی است که مردم را روی همان نوع خلقت آفریده و خلقت خدایی تغییرپذیر نیست،دینی که بتواند انسان را اداره کند همانست» (2).
ص:196
بخش دوم:مقرراتی است که قابل تغییر است و بر حسب مصالح مختلف زمان و مکان اختلاف پیدا می کند،البته به عنوان آثار ولایت عامه مشروط به نظر رهبر اسلام و جانشینان و منصوبین از طرف اوست (1)،که در شعاع مقررات ثابته دینی و برحسب مصلحت زمان و مکان آن را تشخیص داده و اجرا نماید؛ (2)چنین آیینی همیشه پاسخ گوی احتیاجات بشر است.
دادستان دیوان«ایالات متحده»در یکی از مقالات خود می گوید:
«اساسی ترین اختلافات،میان قانون و مذهب قرار دارد.در غرب حتی در آن کشورهایی که عقیده محکمی به جدایی مذهب از سیاست ندارند،سیستم قانونی را یک موضوع دنیوی می دانند،که در آن مقتضیات وقت رُل بزرگی بازی می کند،البته نفوذهای مذهبی در تشکیل قوانین خیلی مؤثر و قوی بوده اند.
قانون عبرانی«پنتاتوک»که پنج کتاب اول تورات است،تعلیمات مسیح و قوانین کلیسایی،هر کدام کمکی به فکر قانونی ما کرده اند،در ازمنه پیش غیر معمول و غیر عادی نبود که سیاستمداران با نفوذ؛قضات و قانون گذاران را از میان مشایخ کلیسا انتخاب کنند؛ولی با همه اینها،قانون باز به صورت یک امر دنیوی باقی مانده است.
مجالس مقنّنه برای وضع قانون،و دادگاه ها برای اجرای آن به وجود آمده است،و این ها تأسیسات این جهان به شمار می آیند که با دولت سرو کار دارند و مسئول آن می باشند،نه با کلیسا و مذهب،از این رو قانون ما در آمریکا تکالیف
ص:197
مذهبی معین نمی کند؛بلکه در حقیقت هشیارانه آن را حذف می کند،(ملت های اسلامی و زمامدارانشان که دچار تقلید کورکورانه اند عبرت بگیرند).
قانون در آمریکا فقط یک تماس محدودی با اجرای وظایف اخلاقی دارد،در حقیقت یک شخص آمریکایی در همان حال که ممکن است یک فرد مطیع قانون باشد،ممکن است یک فرد پست و فاسدی هم از حیث اخلاق باشد؛ولی بر عکس آن در قوانین اسلامی سرچشمه و منبع قانون،اراده خداست.
این قانون و این اراده الهی تمام مؤمنین را جامعه واحدی می شناسد،گرچه از قبایل و عشایر گوناگون تشکیل یافته و در مواضع و محل های دور و مجزّای از یک دیگر واقع شده باشند.در اینجا مذهب نیروی صحیح و سالم،سوق دهنده جماعت می باشد،نه ملیّت و حدود جغرافیایی.در اینجا خود دولت هم مطیع و فرمان بردار قرآن است،و مجالی برای قانون گذاری دیگری باقی نمی گذارد، چه رسد به آنکه اجازه انتقاد و شقاق و نفاق بدهد.
به نظر مؤمنِ به اسلام،این جهان مانند دهلیزی است به جهان دیگر،که جهان بهتر باشد،و قرآن قواعد و قوانین و طرز سلوک افراد را نسبت به یک دیگر و نسبت به اجتماع آنها معین می کند،تا آن تحوّل سالم را از این عالم به عالم دیگر تأمین نماید» (1).
از اعتراف بالا موقعیت عالی اسلام را در مسئله تربیت دریافتید و اکنون به ضررهای جدایی ملت ها از آیین خدایی توجه کنید:
خطای بزرگ اجتماع امروزی این است که از پیروی قانون تعالی بخش روانی
ص:198
سرپیچی کرده،و مستبدّانه روان را به قوای عقلانی منحصر نموده است،و در تربیت قوای فکری می کوشد؛زیرا فکر به کمک علم تسلط بر همه چیز را تأمین می کند؛ولی فعالیت های دیگر روانی را از یاد برده است،فعالیت هایی که به زبان عام،جز تصاویر ناقصی از آنان نمی توان کشید و جز با عمل و هنر و نمایش قابل بیان نیست،مثل:حس اخلاقی،ایثار،شجاعت،حس جمال و حس مذهبی،در مدارس به شاگردان نظم شخصی و انضباط و ادب و دلیری نمی آموزند.از یاد برده اند که تمام تمدن های قدیم،هنگام حاکمیّت خود،حس مذهبی داشته اند.
مردمِ امروزی هنوز توجه نکرده اند که سرپیچی از قانون تعالی روانی،تا چه اندازه خطرناک است،و گمان می برند که پرورش فکری،معادل با تربیت روانی است؛در حالی که در کنار عقل،فعالیت های معنوی قرار دارند که برای زندگی صحیح،لازمند.
استیلای تدریجی،زشتی و پلیدی،بی ادبی و الکلیسم،راحت و امنیت طلبی، حسد و بدگویی،کینه متقابل و معایبی که به نظر«دانته»پست تر از همه می آید (به نظر خدا و انبیا تمام این عیوب پست می آید) یعنی تزویر،دروغگویی و خیانت از آثار این مشی غلط است.
وقتی که قانون تعالی روانی پایمال شود،زندگی خود به خود با سوق به سوی سقوط و انحطاط واکنش نشان می دهد.بدیهی است که تقاضاهای زندگی از آدمی خیلی بیشتر از امکاناتی است که در اختیار دارد.روان،یک مجموعه غیر قابل تقسیم است و نمی توان به دلخواه خود،از این مجموعه جزیی را انتخاب کرد (1).
این همان راهی است که اسلام به انسان نشان می دهد؛یعنی توجه به
ص:199
مجموعه غیر قابل تقسیم،یعنی جوابگویی به تمام تقاضاهای وجودی در سایه قانون الهی؛زیرا همان طوری که بشر نمی تواند بدون عوامل حیات زنده بماند، نمی تواند بدون مذهب نیز حیات اجتماعی داشته باشد.
دین به منزله روح اجتماع است،هرگاه این روح از کالبد اجتماع رخت بربست،شیرازه زندگی معنوی و مادی از هم می پاشد،و در آن هنگام جامعه مرده است.به عنوان مثال:کالبد اجتماع غرب،پس از عصر رنسانس،به خاطر علل و عواملی از معنویات دوری جست،و امروز به خاطر کمبود ایمان و نداشتن قواعد و قوانین الهی،سخت دچار بدبختی های فراوان و مفاسد خانمان برانداز شده است.
زد و خوردی که میان علم و دین صورت گرفت،شکاف بزرگی در روح بشر قرن بیستم به جا گذاشت.توسعه مادی،انقباض روحی و امکان شقاق و اختلاف،خطری به اندازه خطر بمب اتم به وجود آورد (1).
لا ابالیگری و درندگی در غرب به اوج شدت رسیده است.جنایت در سرزمین های اروپایی و آمریکایی سرعت روز افزون دارد،که این همه محصول دین گریزی و عدم گرایش به مذهب آسمانی می باشد.
تنها در ماه ژوئیه سال 1972 در شهر«نیویورک»در آمریکا 126 قتل عمد، 215 تجاوز به زور،7120 فقره سرقت مسلحانه،3280 دزدی،15951
ص:200
جیب بری،8675 بار اتومبیل دزدی روی داد.این آمار منهای باقی مفاسدی است که پلیس به آن دسترسی پیدا نکرده است.
مجله«سکسولوژی»در سر مقاله دسامبر 1960 خود نوشت:مسئله افزایش تولد اطفال نامشروع نسبت به سال های پیش،موجب گرفتاری بزرگی برای دولت آمریکا شده است.
کورتاژهای یک ساله در ایالات متحده آمریکا بالغ بر یک میلیون فقره است که 65 درصد آن مربوط به مناسبات نامشروع و روابط آزاد و50 درصد آن مربوط به دختران شوهر نکرده می باشد.
در کشور به اصطلاح متمدن«سوئد»مسئله سقط جنین قانونی شده و در آن کشورِ 8 میلیون نفری،در سال،بیش از 4000 فقره کورتاژ قانونی صورت می گیرد.
دکتر«مولنز»که در ناحیه جنوبی لندن طبابت می کند در مقاله ای می نویسد:
«هر سال در لندن پنجاه هزار سقط جنین جنایی انجام می گیرد و از هر بیست کودکی که متولد می شود یکی از آنها نامشروع است».
در«پاریس»مرکز تمدن و مهد علم میان 43515 کودک 4145 کودک غیر قانونی هستند.
در سوئد که یک کشور 8 میلیون نفری است هر سال 17000 کودک نامشروع متولد می شود.از تمام بیمارستان های آمریکا 650 بیمارستان فقط به امراض مقاربتی اختصاص داده شده است؛در حالی که معادل یک و نیم برابر افرادی که در این بیمارستان ها معالجه می شوند،به پزشک های خانوادگی مراجعه می کنند (1).
ص:201
خطراتی که از گناهان دیگر مانند:قمار،شراب،دزدی،سینما،مجلات، رادیو،تلویزیون،اجتماعات غربی را تهدید می کند از حیث نتایج سوء و آمار، آن قدر عجیب است که انسان از خواندن آن به وحشتی غیر قابل توصیف دچار می گردد.
غرب از کلیه برنامه های زندگی به طور نامشروع استفاده می کند و بدبختانه جوامع شرقی نیز به تقلید از آنان،آلوده به انواع گناهان شده،به حدی که از نظر نسبی آمار جنایات و مفاسد شرق و جوامع دور افتاده و در حال توسعه و رشد نیز کمتر از آنان نیست ! !
به عنوان نمونه در«ترکیه ای» که مردم آن به ظاهر مسلمانند در سال 1956 مصرف آب جو به 7134000 گالون رسید،و از آن سال تاکنون بدون تردید چند درصد مصرف آن اضافه شده است (1).
در ایران در سال 7923000 بطری عرق تولید شده که از نظر مصرف به بازار سیاه برخورده است،از آن سال تاکنون که سال 1351 می باشد بدون تردید میزان تولید اضافه شده است؛چون بی دینی و لامذهبی رواج بیشتری پیدا کرده و بازارِ گرمی داشته است.
این آمار گوشه بسیار کوچکی از آمارهای عجیب و غریب مفاسد غرب و شرق است،و اگر کسی بخواهد فقط آمار آن را بنویسد ساعت ها وقت و هزاران صفحه را به خود اختصاص می دهد.پس باید اعتراف کرد که جوامع جدای از دین الهی،خطاکارند و به بلاهای خانمان سوزی گرفتار.
ص:202
ص:203
ص:204
علم به معنای دانستن است و یکی از مراتب آن عبارت است از:درک واقعیات و حقایق.
آن کسی که از معلومات و حقایق استفاده کند،و آن را در راه به ثمر رساندن انسانیت به کار اندازد،هم خود به سعادت نزدیک شده و هم دیگران را به خوشبختی سوق داده است.
انسان از ابتدا دانشی ندارد؛ولی چون قوه درک علم و دانش در او هست در جستجوی حقایق و کسب معلومات می کوشد.
انسان برای به دست آوردن و هماهنگ شدن با محیط،محتاج به علم و دانش است،علمی که با استمداد آن،انسان را به مسائل خلقت و نوع زندگی با برکت آشنا کند،علمی که ضامن سلامت جسم و روح او گردد،و وی را بسوی هدف عالی خلقت رهنمون شود،دانشی که بر محور فضایل اخلاقی استوار باشد و در تمام برتری ها مانند نوع دوستی یاری نماید؛نه دانشی که راه بهتر کوبیدن و غارت کردن را به او بیاموزد !
شما نیز قبول دارید که تعلیم یافتگان فرهنگ امروز و مهدهای علمی،دچار بلاها و خطاهای خانمان سوزی هستند؛زیرا علم در جهان امروز،از مهمترین عامل بهتر زیستن غافل است و در صورت توجه،راه درستی را نمی تواند پیشنهاد کند تا در پرتو آن به گوهر ارزشمند حیات حقیقی دست یابد.
ص:205
بنابراین در میان تمام مکتب های عالم،تنها مکتبی که بشر را به وسیله دانش در راه بهتر زیستن تربیت می کند اسلام است.
در قرآن مجید کتاب آسمانی اسلام و اخبار و روایات رسیده از رهبران عالی مقام اسلام،تأکید فراوانی بر فراگیری و کسب علم و دانش شده است،آن هم نه دانش محدود و محصور؛بلکه مطلق علمی که خدمتگذار راه انسانیت است.
اسلام آیین دانش،عقل،فطرت،وجدان و فضیلت است.قرآن برای علم و عالم مقامی بس ارجمند قائل است،تا جایی که«دین»در کتاب آسمانی اسلام به محور عقل و دانش استوار است.
قرآن مجید و روایات،جمود بر عقاید و اندیشه های غلط گذشتگان را، جنایت بر فطرت بشر و سلب مزیت عقلانی از انسان دانسته و می گوید:
«متابعت از گمان و آراء و افکار و معلومات بسیاری از گذشتگان منحرف، تمسک به چیزی است که نزد خدا ارزش ندارد» (1).
کسانی که میان دین و دانش جدایی فرض می کنند،از نوع استدلالاتشان پیداست که،دین را درک نکرده و از مفهوم عالی آن بی خبرند.
مراجعه به آثار مهم اسلامی،یعنی قرآن و کتب معتبر روایی از قبیل اصول کافی،من لا یحضره الفقیه،الشافی،الوافی،محجة البیضاء،بحار الانوار و...که هر کدام ابواب مفصلی درباره علم و دانش،از دیدگاه آیات و روایات دارند
ص:206
و همچنین مراجعه به تألیفات گرانبهای دانشمندان اسلامی در طول 14 قرن گذشته،اجازه چنین قضاوت غیر منصفانه ای را به انسان نمی دهد.
اگر بی خبران در دامن استعمار نبودند،و اگر تقلید کورکورانه کوتاه نظران از مفاسد و شهوات غرب به ویژه اروپا و آمریکا در میان نبود،و اگر صنایع چشم گیر آنان عده ای را از خود بی خود نمی کرد،در حق اسلام نسبت به علم و دانش آن گونه رأی و نظر نمی دادند.
آنان در عالم مستی و بی خبری و در دامن آلودگی ها بدون این که به اسلام مراجعه کرده باشند و از سرچشمه پاک آن جرعه ای نوشیده باشند،با یک دنیا غرور و تکبر،به نام تمدن و تجدد و به نام فیلسوف و دانشمند،احمقانه در حق آیین پاک اسلام قضاوت می کنند !
ای کاش این از خود بی خبران و هرزه های ناتوان و هرزه علف های سبز شده در لجن زار تقلید از غرب،و قضاوت کننده گان و فرزندان بی سواد تقلید از حیوانات آدم نمای اروپا و آمریکا،آراء و نظرات خود مخالفان غربی و غرب زدگان مخالف را درباره رابطه اسلام با علم جویا می شدند.
ای کاش می فهمیدند که منبع تمام علوم امروزی و تمدن جهانی،اسلام است.
ای کاش پیشرو بودن اسلام را در نهضت های حیاتی و علمی از زبان آنان بشنوند؛باشد که از این خواب خرگوشی که منشأش کپسول خواب آور هوای نفس و شهوت آنان است،بیدار شده و به خود بیایند و بیش از این در راه سقوط جوامع و ممالک اسلامی نکوشند.
ص:207
«گوستاولبون»فرانسوی می گوید:
«تمام جهان باید رهین منّت اسلام باشد؛زیرا ملت اسلام خدمات ارزنده و شایان تقدیری به معارف دنیا نمودند.مراکز علمیِ اروپایی ها عبارت بود از جایی که در آنجا پاپ ها و سردمداران کلیساها به حالت نیمه وحشی زندگی کرده و به بی خطی و بی سوادی خود افتخار می کردند.مدار علوم ما فقط مسلمانان بودند».
و خلاصه در کتاب پربهای«تمدن اسلام و عرب»می نویسد:
«از نظر خصایص اخلاقی نیز همین اندازه بس که آنها اروپا را تربیت کرده به شاهراه تمدن و ترقی راهنمایی نمودند.حالت بربریّت اروپاییان تا مدت طولانی،در واقع بیش از اینها بود که خود بتوانند آن را حس کنند.البته در قرن یازدهم و بیشتر در قرن دوازدهم احساسات مختصری در مردم پیدا شده؛ولی از همان وقت فقط چند نفر از اشخاص حساس و روشن فکر،ضرورت این را حس کردند که باید کفن جهالت را درید و بدون فاصله به طرف مسلمین که از هر جهت برتر و استادترند متوجه شد و به آنها مراجعه نمود».
پس از این می نویسد:
«همان طور که بارها در کتاب تذکر داده شده است علوم مسلمانان در اروپا به وسیله جنگ صلیبی نبوده؛بلکه از«اندلس»و جزیره«صقلیه»و ایتالیا بوده است،چنان که در سال 1130 میلادی دارالترجمه ای در طلیطله تحت ریاست اسقف اعظم«رایمون»تأسیس شده و تمام کتب مشهور مسلمانان را به لاتینی ترجمه نمود».
ص:208
از این ترجمه ها،موفقیت کاملی حاصل گردید؛یعنی چشم های اروپاییان از این کتب باز شده و دنیای تازه ای به روی خود گشودند.
سلسله این ترجمه ها تا قرن چهاردهم در جریان بود،در اینجا نه فقط کتب رازی،ابن سینا،ابن رشد را به لاتینی ترجمه نمودند؛بلکه نوشته های جالینوس،ذیمقراطیس،افلاطون،ارسطو،ارشمیدس،بطلمیوس را که مسلمانان از یونانی ترجمه کرده بودند را به زبان لاتین نقل نمودند.
دکتر«لکلرک»در تاریخ طب خود زیاده از 300 کتاب مشهور عربی را ذکر می کند که تمام آنها به لاتینی ترجمه شده اند.
گوستاولبون می گوید:
«در قرون وسطی اطلاعاتی که از علوم یونان برای ما حاصل شد،به وسیله همین ترجمه های عرب بود که از برکت همین تراجم توانستیم تصنیفات قدیمه یونان را به دست بیاوریم،نه از راهب هایی که نام زبان یونانی را هم نمی دانستند،بدین جهت می گویم که؛تمام جهان باید رهین منت مسلمین باشند که این ذخایر گرانبها را از دستبرد حوادث زمانه حفظ کردند» (1).
متأسفانه بی خبری ملت فعلی اسلام از اسلام،راه قضاوت های جاهلانه را در حق اسلام برای آنان باز کرده است.
نویسنده کتاب«تمدن اسلام و عرب»،که خود از بیگانگان است،در کتاب خود فصول مختلفی را به معرفی علوم و برنامه هایی اختصاص داده،که پایه گذار تمام آنها مسلمین بودند و اروپاییان و آمریکاییان پس از زحمات هزار ساله
ص:209
مسلمین،در مهدهای علمی بر سر سفره حاضر شده،قرار گرفتند و از برکت آن سفره به چنین ترقیات شگفت انگیزی دست یافتند.
اگر بی خبری و غرور زمامداران اسلامی از چند قرن قبل نبود،ملت اسلام از سفره آماده شده به دست پدرانشان،در علم و دانش آن چنان بهره می بردند که امروز تمام عالم در سیطره آنان بود؛ولی دنیاپرستی عده ای مغرور و متکبر، باعث عقب رفتن مسلمین از کنار سفره علم و جای گرفتن بیگانگان بر سر آن سفره شد.
«گوستاولبون»ضمن تحقیقات بسیار ارزنده ای به تفصیل می نویسد:
«مسلمین،پایه گذاران نظامات عالی اجتماعی،سیاسی،حقوقی،قضایی، جزایی،تعلیم و تحقیق،فلسفه،ادب،تاریخ،علم رجال،ریاضی،هیئت، جغرافی،دائرة المعارف نویسی در فنون مختلف،فیزیک،شیمی،فن اکتشاف، اسلحه های آتشین،اختراع کاغذ،قطب نما،طب،نقاشی،صنایع مستظرفه، معماری،نویسندگی،فنون مختلف پزشکی و پایه گذاران دانشگاه های مختلف در تمام نواحی اسلام،به سبکی بسیار عالی و ارزنده،بودند.امروز تمام علوم و فنون،مرهون فداکاری و ایثار گذشته مسلمین است.برای این که به آثار و اختراعات و پایه گذاری علوم به وسیله مسلمین آگاهی حاصل کنید،باید به دائرةالمعارف های علمی و کتاب هایی که بیگانگان دراین باره نوشته اند مراجعه نمایید.
مسلمین جدّیتی که در فراگرفتن علوم از خود بروز دادند،حیرت انگیز به نظر می آید.البته اقوامی در دنیا یافت می شوند که می توانند در این خصوص با مسلمانان هم دوشی نموده و در ردیف آنان قرار گیرند؛ولی نمی توان قومی را
ص:210
در این میانه پیدا کرد که در این امر بر آنها تقدم حاصل کرده باشند.
آنها هرگاه شهری را فتح می کردند،اولین اقدامی که از خود نشان می دادند ساخت«مسجد»و«آموزشگاه»بود.
در شهرهای بزرگ،آموزشگاه های زیادی وجود داشته چنان که«بنجامن تودل»که در سال 1173 میلادی وفات کرده می نویسد:من فقط در اسکندریه 20 آموزشگاه را دیدم که دایر بوده است.
علاوه بر آموزشگاه های عمومی در بغداد،قاهره،طلیطله و قرطبه، دانشگاه هایی تأسیس کرده بودند که در آنها لابراتوار،رصدخانه،کتابخانه، و سایر آلات و ادوات تحقیق وجود داشت،چنان که در اندلس هفتاد کتابخانه عمومی موجود بوده است.
به موجب اقوال مورخین اسلام در«قرطبه»کتابخانه«الحاکم دوم»600 هزار جلد کتاب وجود داشت که 44 جلد آن مخصوص فهرست کتابخانه بوده است، در این مورد چه زیبا گفته اند که:«شارل عاقل»در 400 سال بعد از تأسیس آن کتابخانه،وقتی کتابخانه دولتی پاریس را تأسیس کرد،بعد از زحمات زیادی، فقط توانست 900 جلد کتاب جمع آوری کند،که یک ثلث آن کتاب های مذهبی بوده است» (1).
آن روزها که هنوز صنعت چاپ اختراع نشده بود و کاغذ به این ارزانی و فراوانی در دسترس نبود،بزرگان اسلام کتابخانه های معتبر و معظمی از نظر معارف خواهی و فرهنگ دوستی تأسیس کرده بودند،که شمار کتابخانه ها و کتاب هایشان از حد حساب خارج است،فقط به چند نمونه از آن توجه کنید:
ص:211
کتابخانه بیت الحکمه بغداد 4 میلیون
کتابخانه شاپور 10 هزار
کتابخانه الحکمه قرطبه 400 هزار
کتابخانه سلطنتی قاهره 1 میلیون
کتابخانه دار الحکمه قاهره 100 هزار
کتابخانه طرابلس شام 4 میلیون
کتابخانه مراغه پس از خرابی مغول چهارصد هزار کتاب را در خود جای داده است (1)
«دیونپورت»در کتاب خود که به نام«محمد و قرآن»منتشر شده است می نویسد:
«علوم ریاضی،طبیعی،هیئت و فلسفه،که در اروپا لانه گرفته است در قرن دهم از اسلام سرچشمه گرفته،و از آنجاست که اروپا باید برای همیشه رهین منت اسلام باشد».
«رودویل»انگلیسی نویسنده بزرگ در مقدمه ترجمه ای که بر قرآن نگاشته است می نویسد:
«اروپا نباید فراموش کند که مدیون قرآن محمدی است؛زیرا قرآن بود که آفتاب علم و دانش را در اروپا طلوع داد».
«گوته»فیلسوف بزرگ و مشهور آلمانی،پس از بیان مفصلی درباره اسلام و قرآن می گوید:
ص:212
«اگر مکتب اسلام این است پس ما خود مسلمانیم».
«ولیز»نویسنده مشهور انگلیسی می گوید:
«هر دینی که با تمدن سیر نکند باید او را به دیوار زد؛زیرا آن سهو و شر و اباطیل است،دین نیست،تنها دینی که امروز با تمدن سیر می کند اسلام است، هر کس می خواهد بداند به قرآن مراجعه کند.قرآن کتابی است دینی،علمی، اخلاقی،تاریخی،و بسیاری از قوانین و احکامش در دنیای امروزی معمول و عملی است.اگر به من بگویند اسلام را تعریف کن می گویم:تمدن» (1).
این بود نمونه ای از اعترافات و قضاوت های گروهی از فلاسفه و نویسندگان و استادان و دانشمندان بزرگ بیگانه که در حق اسلام داشته اند،و این آیین را در میان تمام مکاتب به زنده بودن و برازنده رهبری انسان ها و جوامع ستوده اند.
آری ! علم و دانش در آیین اسلام،قدر و منزلتی بس رفیع دارد و با کمربند ایمان به خدای متعال و روز جزا محصور است تا به انسان و جامعه خدمت کند،نه این که مانند تربیت شدگان فرهنگ های جدای از دین،همه حالات انسانی را دستخوش تمایلات و شهوات قرار دهند.
قضاوت های ناجوانمردانه درباره اسلام معلول علل زیر است:
1-عدم اطلاع و آگاهی بر احکام و قوانین اصیل اسلام.
2-به خطر افتادن منافع شخصی و مادی عده ای قلدر و مستبد.
3-نقص اندیشه و کم خردی در اثر حکومت شهوت بر عقل.
4-تیره بودن آسمان زندگی دینی بر اثر تراکم ابرهای استعمار،بویژه استعمار فکری و فرهنگی.
ص:213
5-گسترش افکار صهیونستی.
6-پذیرفتن جدایی بین علم و دین در پرتو تقلید از مسیحیت.
7-تبلیغات سوء و اشاعه برنامه های ضد دینی از قبیل فیلم ها و مجلات مبتذل.
8-حکومت های جایر و حفظ منافع آنان در سایه بی دینی و بی فکری ملت ها.
9-بی میلی به معنویات و سستی ایمان پس از انقلاب صنعتی.
10-عدم تبلیغات صحیح برای شناساندن اسلام.
البته برای این که بتوان به جنبه سازندگی اسلام پی برد،و دریافت که اسلام عزیز چه منابع و منافع سرشاری،از برنامه های مادی و معنوی،عاید انسان می کند،باید به طور اختصار دورنمای جهان قبل از بعثت نبی بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله را ترسیم کرد،و سپس در تعلیماتی که آن بزرگ مرد آسمانی برای نجات بشر،در آن دنیای تاریک آورد،تعمق و اندیشه نمود.اسلام در زمان ظهور و پیداش،با بدترین برنامه ها روبرو بود و در حقیقت با آدمیانی مرده و پست در همه عالم مواجه گشت؛ولی به وسیله تعلیمات آسمانی و ثمربخش خود از آن دنیای خراب و آلوده،بهترین جهان و برترین ملت ها را ساخت.
آری ! تاریخ،عصری در آفرینش،روشن تر و نورانی تر از عصر اسلام به یاد ندارد،ظهور اسلام در تاریکترین نقطه جهان یعنی عربستان بود.اینک به توضیح و ترسیم اوضاع فیزیکی و سیاسی اجتماعی«عربستان»که اولین جایگاه نزول این تحفه الهی (اسلام) بود توجه کنید:
ص:214
کشور عربستان شبه جزیره بزرگی است که قسمتی از آن ریگستان و سه طرف دیگرش دریاست،از طرف مغرب به دریای احمر و از مشرق به دریای عمان و خلیج فارس و از سمت جنوب به دریای هند منتهی می شود.
گذشتگان،عربستان را به سه ناحیه تقسیم کرده اند:قسمت شمالی را «حجاز»،جنوبی را«یمن»و بخش مرکزی را«صحرای عربستان»می نامند.
حجاز سرزمینی است مشتمل بر ریگستان و اراضی کوهستانی که«مکه» و«مدینه طیبه»جزو آن می باشد که قبل از طلوع خورشید اسلام فاقد هرگونه تمدن و اخلاق بود.
«یمن»که در جنوب حجاز واقع است از حاصل خیزترین نقاط آن سرزمین محسوب می گردد.قسمت مرکزی که دارای صحراهای بزرگ و شن زارهای گرم است،تقریباً غیر قابل سکونت می باشد.مردمان شمال و جنوب،به خاطر حاصل خیزی سرزمینشان،از خود تمدنی داشته اند و از سایر نواحی عربستان ممتاز بودند.سد«مآرب»که هنوز نام آن بر سر زبان هاست،از آثار تمدن آن قوم است که آن را در قرن دوم پیش از میلاد ساخته اند،و مسلم است که سازندگان آن سد بزرگ از علم هندسه اطلاع داشته اند و دارای همتی ممتاز بوده اند که توانستند اثر بزرگی چون آن سد را به وجود بیاورند.
قرآن مجید در سوره«سبأ»درباره این سد می گوید:
«مردم سبا در اثر نعمت زیاد و آسایش،به زندگی تجملی و عیاشی و شهوت رانی روی آورده بودند،آنگاه به علت کبر و غرور و ناسپاسی و طغیان،مستوجب عذاب الهی شدند.خدای مقتدر سیل«عرم»را بر«سد» ایشان مسلط کرد تا آن را ویران ساخت و مزارع و بوستان های خرم و سرسبزشان را به
ص:215
صحرایی سوزان تبدیل کرد و از باغ های انبوهشان جز چند درخت سدر و شوره گر چیزی باقی نگذاشت» (1).
علت آن که مردم ناسپاس،خطاکار و زیان کار«سبأ»از عهده بازسازی سد بزرگ مآرب بر نیامدند آن بود که خدای توانا آنان را در برابر کردار ناپسندشان به فتنه های داخلی و اختلافات ملوک الطوایفی دچار کرد،تا از فکر ترمیم سد منصرف شدند.
مردمی که در ناحیه یمن زندگی می کردند،مشهور به«بنی قحطان»بودند که پس از واقعه تخریب سد،به عراق،شام و حجاز کوچ کردند.
نسلی که از یمن رهسپار حجاز شدند از نظر زندگی به دو طایفه«شهرنشین» و«بَدَوی»تقسیم شدند.شهرنشینان همان مردم مکه و مدینه و طایف بودند و بقیه پراکنده شدند و در صحراها سکونت گزیدند.این مردم به خاطر دوری از یمن،بویژه نسل های بعدی،چه شهری و چه بدوی،از آثار تمدن و اخلاق کلی جدا گشتند.
مردم حجاز که در وسط عربستان زندگی می کردند،به حال بدویت و وحشی گری باقی ماندند؛زیرا سرزمین آنان خشک و بد آب و هوا بود و به خاطر سختی راه با مردمان متمدن آن روزگار مربوط نبودند؛به طوری که جهان گشایان بزرگ دنیا مانند:«رامسیسر دوم»در قرن 14 قبل از میلاد و«اسکندر مقدونی»در قرن 4 پیش از میلاد و«ایلیوس گالوس»در زمان «اوگوست»امپراطور دوم در قرن اول میلاد از تسخیر حجاز عاجز ماندند.
ص:216
پادشاهان قلدر،مستبد و پر قدرت ایران آن روز،نیز موفق نشدند بر حجاز دست یابند؛از این جهت مردم حجاز با خاطری آسوده،به زندگانی بدوی خویش ادامه می دادند و این یک مسئله طبیعی است که تا انسان خود را در خطر نبیند به فکر چاره نمی افتد،و از طرف دیگر چون انسان از نظر طبیعی خودخواه و طالب نام و جاه است،و ناچار برای به دست آوردن این برنامه به مبارزه برمی خیزد،از این رو عرب های حجاز،چون با مردم دیگر مرتبت نبودند به جان یک دیگر می افتادند و کاری جز قتل و غارت و خونریزی داخلی نداشتند (1).
این جنگ های داخلی و تضادها و نزاع های قبیله ای،در محو کردن اصول انسانی کمک به سزایی نمود؛به طوری که در همان زمان که عرب های حجاز،در چنان حالاتی بسر می بردند«دمتریوس»سردار بزرگ یونانی،برای تصرف عربستان وارد«پترا»که یکی از شهرهای قدیمی حجاز بود شد،ساکنین آن ناحیه به او گفتند:
ای سردار بزرگ ! چرا با ما جنگ می کنی ؟ ما در جایی زندگی می کنیم و در سرزمینی سکونت گرفته ایم که فاقد هر نوع وسائل زندگی است،و این برنامه در زندگی ما برای این است که سر به فرمان کسی ننهیم،هدایای ما را بپذیر و از تصرف این سرزمین که نفعی برای تو ندارد چشم بپوش،و اگر بخواهی قصد خود را اجرا کنی ما به تو اعلام می کنیم که بعد از تصرف اینجا دچار مشکلات فراوانی خواهی شد،علاوه بر این که ما از صورت زندگی فعلی دست بردار نیستیم،اگر پس از جنگ هم عده ای را به اسارت بگیری و با خود همراه ببری
ص:217
نفعی از آنان عاید تو نخواهد شد؛زیرا آنان بعد از اسارت،غلامانی بداندیش و بدکردار هستند و هرگز حاضر به تغییر دادن صورت معیشت خود نیستند.
«دمتریوس»پیام آنان را قبول کرد و از تصرف عربستان منصرف شد (1).
امیر مؤمنان علیه السلام درباره وضع اعراب قبل از اسلام می فرماید:
«خدای مهربان رهبر بزرگ اسلام را فرستاد تا مردم جهان را از روش های غلطی که در پیش گرفته بودند بر حذر بدارد،و او را امین فرامین آسمانی خود قرار داد.در آن زمان شما ای مردم عرب ! بدترین دین را داشتید و در ناهنجارترین سرزمین زندگی می کردید،در بین سنگ های سخت و مارهای گزنده می خوابیدید و از آب تیره رنگ می نوشیدید،غذای خوب نداشتید و خون یکدیگر را می ریختید،رابطه خود را با نزدیکان می بریدید و با آنان جنگ می کردید،بت پرستی در میان شما برپا بود و گناهان و آلودگی ها دست و پای شما را بسته بود» (2).
«هر در»درباره اعراب می نویسد:
«اعراب عادات و رسوم قدیمه گذشتگان را محفوظ نگاه داشته و صفات متضاده را با هم جمع کرده بودند،آنها بی نهایت سرکش و خونخوار و بی نهایت هم فرمان بردار،متکبر و مغرور،به اساطیر و افسانه های پوچ شوق وافر داشتند و گویی مقهور احساسات بودند،هر گاه خیال تازه ای در دماغ آنان جای می گرفت،مستعد کارهای خیلی بزرگ می شدند،از طرفی آزاد،بخشنده
ص:218
و جسور و از طرف دیگر اسیر غضب و سرشار از بی باکی،و در حقیقت تمام محاسن و قبایح خاندان«سامی»در عرب جمع بود».
پیشتر اشاره کردیم که اعراب عربستان،به مرور زمان به دو قسمت بادیه نشین و شهرنشین،تقسیم شدند که شهرنشینان همان مردم مکه و مدینه بودند.این تقسیم در عادات و رسوم و اخلاق و کردار مردم عرب تأثیری نداشت.
«مکه»از مهم ترین شهرهای حجاز بود؛زیرا از دورترین نقاط عربستان و از مناطق اطراف برای زیارت می آمدند.شهر مکه در عین این که زیارتگاه بود، خود به خود مرکز بازرگانی هم شده بود و به همین دلیل قبایل بزرگ و نیرومند آن سرزمین برای تصرف و تسلط بر آن شهر به تکاپو افتادند.
ابتدا فرزندان«اسماعیل»یعنی خود حجازی ها پرده دار کعبه و فرمانروای آن سامان بودند؛اما دیری نپایید که طایفه«خزاعه»از یمن به مکه آمدند و در قرن دوم میلادی فرمانروایی آن ناحیه را از فرزندان اسماعیل گرفتند،پس از مدت کوتاهی طایفه«عدنان»که حجازی بودند،آنها را از پا درآورده و در نتیجه قبیله «کنانه»و«قریش»از طایفه عدنان به وجود آمدند و ریاست مکه در دست قریش باقی ماند،تا این که حکومت حجاز به دست مرد مقتدری به نام«قصی بن کلاب»افتاد.
«قصی بن کلاب»اقوام خود را از اطراف به مکه آورد و زمین های بسیاری را به آنان واگذار کرد تا برای خود منزل و مأوی بسازند.
پس از قصی بن کلاب«عبد مناف»جانشین او شد،وی فرزندانی داشت که «عبد شمس»و«هاشم»از پسران او بودند،عبد مناف هنگام مرگ،هاشم را جانشین خود قرار داد.«امیّه»پسر عبد شمس بر عموی خود هاشم حسد ورزید
ص:219
و این نخستین دشمنی و اختلافی بود که میان خاندان هاشم و امیّه رخ داد و تا مدت ها ادامه داشت.
پس از مرگ هاشم پسرش«عبد المطلب»جانشین وی شد.در آن زمان طایفه قریش نسبت به سایر قبیله های حجاز مزیّت و برتری ویژه ای داشت،این بود صورتی از وضع شهرنشینی مردم عرب قبل از اسلام.
دشمنی های عجیب و غریب مردم مکه و آزارهای خطرناکی که از آنان نسبت به پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله صادر شد،نشان می دهد که شهرنشینی در آداب و اخلاق آنان کمترین تأثیری نکرده بود؛یعنی از شهرنشینی جز نام،چیز دیگری برای آنان نبود،به عبارت ساده تر می توان گفت:ظهور اسلام از شهری بود که شهروندان آن از هیچ کدام از برنامه های انسانیت و آدمیت بهره ای نداشتند.
در آن زمان که قهرمان توحید؛یعنی حضرت ابراهیم علیه السلام به فرمان خدای متعال فرزند عزیزش اسماعیل علیه السلام و مادرش هاجر علیها السلام را در نقطه ای بی آب و علف منزل داد،آب زمزم از برکت وجود اسماعیل جوشید و همین امر سبب شد تا جمعی از بادیه نشینان به آن مرکز کوچ کنند.
مدتی بعد حضرت ابراهیم علیه السلام مأموریت یافت تا با کمک فرزندش خانه کعبه را بنا کند.با ساخته شدن خانه حق،شالوده شهر مکه ریخته شد،آنگاه از نسل اسماعیل فرزندی به وجود آمد به نام«عدنان»که جد اعلای عرب های عدنانی است.
طایفه عدنانی ابتدا پیرو آیین حنیف ابراهیم علیه السلام بودند؛ولی کم کم با پیش
ص:220
آمدن حوادث ناگوار،وضع آنان تغییر کرد و زمینه بت پرستی برای آنان فراهم آمد.پس از پیش آمدن آن حوادث،بت پرستی،مذهب رسمی عربستان شد.
عده ای از تاریخ نویسان،پایه گذار بت پرستی را در حجاز«عمر و بن لحی» دانسته و می نویسند:وی سفری به«شام»رفت و از آنجا به«مآب»و از آنجا به «لقاء»آمد.در آنجا جمعی از طایفه«عمالقه»را دید که بت می پرستیدند،وقتی از آنان در اطراف خاصیت بت سؤال کرد گفتند:این بت ها ما را یاری می کنند و برای ما باران می آورند،او نیز از آنان تقاضای بتی کرد و آنان«هبل»را به وی دادند،آن را به مکه آورد و مردم را به پرستش آن تشویق کرد (1).
کم کم دامنه بت پرستی توسعه یافت،تا حدی که بُت هایی به شکل حیوانات، گیاهان،انسان،فرشته،جن و ستارگان ساخته شد و حتی بعضی از جمادات هم مورد پرستش قرار گرفتند.
رواج بت پرستی در عربستان به جایی رسید که هر خانواده ای برای خود بت جداگانه ای انتخاب کرد،و هنگام سفر با آخرین کسی که وداع می کرد بت بود و در بازگشت از سفر قبل از ملاقات با اهل خانه به دیدن و زیارت بت خود می شتافت (2).
شرح مذاهب ساختگی عربستان احتیاج به تألیف جداگانه ای دارد؛زیرا در آن سرزمین پس از رواج بت پرستی،هر خانواده ای دارای مرام جداگانه ای بود.
تعدد خدایان در عربستان عجیب و غریب بود،به همین سبب افکار و آراء مردم عرب نسبت به مفاهیم عالی معنوی،در سطح بسیار پائینی قرار داشت.
در بهترین و پاک ترین مرکز عالم یعنی«کعبه»هر قبیله ای به نام خود بت اختصاصی داشت که جمعاً 360 بتی که مورد پرستش قبائل بود قرار داشت.
ص:221
مذاهبی نیز که در عربستان رنگ خدایی داشتند،مانند آیین یهود و مسیح،در آن سرزمین به رسواترین وضع و آمیخته با خرافات و اوهام تغییر شکل داده بودند.
در عربستان از خانه گرفته تا بیابان و از کعبه تا سایر اماکن،انباشته از خدایان ساختگی بود.بر اثر این وضع ناهنجار معلوم است که مردم آن سرزمین از نظر آراء،عقاید،افکار و رسوم دچار چه بدبختی هایی بودند.
در ممالک دیگر،غیر از عربستان قبل از اسلام،اگر چه وضع حکومت ها بر پایه قدرت و استبداد و قلدری یک شخص قرار داشت؛امّا تا اندازه ای «حکومت»با روش مخصوصی به دست افراد زیر نظر حاکم مستبد اداره می شد و بالاخره حکومت،حکومت واحدی بود و روابط سیاسی و اقتصادی بین حکومت ها به صورتی معین برقرار بود.
اما در عربستان حکومت واحدی وجود نداشت،در قسمت بادیه نشینان در هر قبیله یک نفر به نام امیر انتخاب می شد و او در آن قبیله در تمام زمینه ها دارای اختیار تام بود،و اگر چند قبیله می خواستند حکومت واحدی تشکیل دهند،در صورتی بود که بخواهند به عنوان تجاوز و قتل و غارت به گروه های دیگر حمله کنند که از میان چند طایفه به حکم قرعه یک نفر به امارت آن چند طایفه منصوب می شد.
امّا شهر مکه و مراکز دیگر،تابع یک امیر بودند،مثلاً در شهر مکه مردی به نام «تابع»فرماندار و پرده دار خانه کعبه بود و هر قبیله ای که به منصب پرده داری می رسید قهراً حکومت مکه از آن او بود.
ص:222
مرکز بازرگانی و تجارت اعراب شهر مکه بود،از آن رو برای پیشرفت تجارت،راه ها را برای توسعه کار از هر جهت هموار می کردند،تا مسافران بیشتری به سوی مکه جلب شوند و سود زیادتری عاید آنان گردد،از این گذشته چون معبودهای ساختگی آنان در مکه قرار داشتند،بهترین وسیله جلب مسافران زیارت خدایان قلابی بود.
در نزدیکی شهر«طایف»نیز بازاری بنام«عکاظ»قرار داشت که قبایل حجاز در ماه های حرام به آنجا می آمدند و در نخلستان های عکاظ چادر می زدند و مشغول داد و ستد می شدند و طایفه قریش برای این که مشتریان بیشتری جلب کنند،آنجا را نمایشگاه شعر و ادب و خطابه سرایی قرار داده بودند؛در نتیجه هر سال گروه زیادی برای اظهار فضل و کسب شهرت و تجارت به آنجا می آمدند.
گروه زیادی از مردم عربستان هم از راه قمار،ربا،دزدی،غارت،ستمگری و از راه های نامشروع امرار معاش می کردند.
«دورژه»می نویسد:
«اعراب قبل از اسلام،موقع دستبرد به هر قافله،چنین تصور می کردند که اموالی را که به غارت می برند یک قسمت از همان اموالی است که هنگام تقسیم نعمت های دنیا از طرف طبیعت باید به آنها تعلق می گرفت.آنان کمین کردن و قافله زدن را با جنگ یکسان می دانستند و اموالی را که به زور شمشیر غارت می کردند در نظرشان غنیمت شمرده می شد،لخت کردن مسافران،نزد اعراب بدوی همان قدر مردانگی و افتخار محسوب می شد که ما یک شهر را فتح و یا
ص:223
یک ایالت را به تصرف خود درآوریم» (1).
به طور کلی مردم هر جامعه ای اخلاق و مبانی اخلاقی را طبق آنچه خود می اندیشند و رسوم و عرف و محیطشان آن را تأیید می کند تفسیر می نمایند.
در نظر مردم جزیرة العرب نیز اخلاق و مبانی آن به نوعی خاص تفسیر می شد،به عنوان مثال:غیرت،شجاعت و مروت را بسیار تمجید می کردند و آن را می ستودند؛ولی مفهوم شجاعت در نظر آنها عبارت بود از سفاکی و زیادی کشته شدگان و غارت بیشتر ! ! و غیرت در نظر آنها طوری تفسیر می شد که دخترکشی از مراتب عالی و نهایی غیرتمندی بود ! وفا و یگانگی را در این می دیدند که هم پیمان یا فرد قبیله خود را در بروز هر حادثه ای جانبداری کنند خواه حق باشد یا نباشد.
«اولیری»در کتاب«عرب قبل از پیغمبر اسلام»درباره روحیه مردم عرب می نویسد:
«آنها نمونه طمع و مادیات بودند،به هر چه می نگریستند از لحاظ مادیات و منافع،آن را بررسی می کردند.همیشه برای خود یک نوع شرف و برتری نسبت به سایرین تصور می نمودند.آزادی را بی نهایت دوست داشتند؛لذا از هر چیزی که آنها را محدود می کرد متنفر بودند».
«ابن خلدون»درباره آنان می نویسد:
«باالفطره وحشی و یغماگر و مفسد بودند،از تمدن و علم به دور و به خرافات و موهومات معتقد و متمسک بودند.عقل اعراب جاهلی آن قدر جمود داشت که
ص:224
روابط بسیاری از اشیاء را درک نمی کردند ! به همین جهت خرافات بسیاری بین آنها رایج بود،به عنوان مثال:برای رفع سردرد،استخوان مرده به گردن می آویختند،تنها به همین دلیل که از دیر زمان معمول شده بود.رسم قبیلگی، منطق متبع آنها بود؛اما در صحت و سقم این رسم اندیشه نمی کردند» (1).
اعراب جاهلی از نظر فردی و اجتماعی،بویژه در تربیت خانوادگی،فاقد کلیه اصول و مبانی عالی انسانیت بودند و در قساوت و بی رحمی و خونریزی سرآمد مردم آن روزگار محسوب می شدند.
وقتی یکی از افراد قبیله به قتل می رسید،برای انتقام گرفتن،خونریزی، کشت و کشتارهای زیادی در میان آنان واقع می شد.این وضع ادامه داشت تا پس از این که طرفین،قوای خود را از دست می دادند،به تنگ آمده و با هم آشتی می کردند و به جای قصاص به دیه دادن تن می دادند.
دنیای عرب آن چنان فاقد اخلاق بود که حتی ریشه محبت و عاطفه پدران نسبت به فرزندان در دل آنان خشک شده بود،تا جایی که دختران بی گناه خود را زنده به گور می کردند ! اولین قبیله ای که در زنده به گور کردن دختران اقدام کرد طایفه«بنی تمیم»بود.
هنگامی که آن طایفه با حکمران خود«نعمان بن منذر»بنای مخالفت گذاشتند،نعمان با لشکری انبوه بر سر آنان تاخت و شکست سختی بر آن قبیله وارد آورد،اموالشان را مصادره و دخترانشان را به اسیری گرفت.
ص:225
بعد از مدتی نمایندگان قبیله بنی تمیم به حضور او شتافتند و تقاضای بازگرداندن دختران خود را نمودند؛ولی از آنجا که برخی از آنان در زندان نعمان ازدواج کرده بودند،حکومت نعمان بن منذر،آنان را مخیّر کرد که یا با شوهران خود بسر ببرند و روابط خود را با پدران قطع کنند و یا طلاق گرفته به وطن بازگردند.
دختر«قیس بن عاصم»محیط زندگی با همسرش را اختیار کرد،قیس که یکی از نمایندگان بنی تمیم بود،از این پیش آمد آزرده خاطر شد و با خود پیمان بست که پس از آن دختران خود را در آغاز زندگی نابود کند.
این رسم به تدریج به قبایل دیگر سرایت کرد و در میان آنان به شکل عقیده ای ریشه دار مرسوم شد.
پس از بعثت نبی بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله روزی قیس به محضر آن حضرت آمد، یکی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله از دختران وی سؤال کرد وی در پاسخ گفت:تمام دختران خود را زنده به گور کردم و از این عمل خود،کوچک ترین ناراحتی احساس نکردم ! مگر یک بار و آن وقتی بود که آماده سفر شدم،ایام وضع حمل همسرم نزدیک شده بود،قبل از تولد فرزندم به سفر رفتم مسافرتم طول کشید پس از بازگشت از سفر جویای نوزاد جدید شدم همسرم گفت:بنا به عللی فرزندمان مرده به دنیا آمد؛ولی چون دختر زاییده بود از ترس این که مبادا او را نیز زنده به گور کنم او را به خواهرانش سپرده بود تا در دامن آنان بزرگ شود.
سال ها گذشت تا دخترم به سن نوجوانی رسید من هنوز کوچک ترین اطلاعی نداشتم.
روزی در خانه بودم ناگهان دختری وارد خانه شد و جویای مادر خود شد، پرسیدم این دختر زیبا از کیست ؟ مادر در حالی که اشک در دیدگانش حلقه زده بود گفت:این دختر توست،همان دختری که هنگام سفر طولانی تو به دنیا آمده
ص:226
بود و من او را از ترس،پنهان کرده بودم.همسرم تصور کرد من از وضع فعلی دخترم خوشنودم؛ولی مطابق پیمان و عهدی که داشتم،دست دختر را گرفته به محل دوردستی بردم و در صدد حفر گودالی برآمدم ! هنگام کندن زمین،دختر از من پرسید:پدر ! منظورت از کندن زمین چیست ؟ جوابی ندادم و پس از اتمام کار دست او را گرفته کشان کشان میان گودال قرار دادم و خاک به سر و صورت او ریختم و به ناله دلخراش وی توجهی نکردم ! ! او همچنان ناله و فریاد می زد و می گفت:
پدر جان! مرا زیر این همه خاک پنهان می کنی و در این گوشه تنها می گذاری و بسوی مادرم برمی گردی ؟ اما من به ناله های جگر سوزش گوش نکردم،آن مقدار خاک برویش ریختم تا اطمینان حاصل کردم که از دنیا رفت،این تنها موردی بود که دلم سوخت ! !
چون سخن قیس بدین جا رسید،در حالی که دیده گان رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله پر از اشک شده بود فرمود:
انَّ هٰذِهِ لَقَسْوَةٌ مَنْ لٰا یَرْحَمْ لٰا یُرْحَمْ (1).
«این عمل از سنگدلی است کسی که رحم و عاطفه نداشته باشد مشمول رحمت قرار نمی گیرد».
برخی از نویسندگان در ذیل این داستان نوشته اند:قیس بن عاصم حدود 9 دختر خود را در جاهلیت زنده بگور کرد (2).
ص:227
وضع اخلاقی عرب به جایی رسیده بود که دارای یک زندگی آشفته بودند، خونریزی و جنگ های پی در پی که بیشتر بر سر عقاید خرافی و رسومات جاهلی صورت می گرفت،در میان آنان ریشه دوانده بود و به خاطر سفارش پدران به فرزندان برای مقابله با قبایل،زندگی آنان به صورت رسوا کننده ای درآمده بود.
آیین صحرانشینی که بر اثر عدم وسایل زندگی و طمع و حرص به جمع آوری مال و کینه ها و بی اعتنایی به برنامه های اصیل،تشکیل می شد،آن ملت را به قتل و غارت وادار می کرد،تا جایی که سرزمین جزیرة العرب سرزمین صید و جنگ و قتل و غارت بود و هیچ کس خود را از شبیخون و تهاجمِ ناگهانی در امان نمی دید.
ص:228
قبل از هر چیز باید دانست که عمل نامشروع زنا در نظر اعراب زمان جاهلیت زشت نبود،بسیاری از مردان برای خود چند رفیقه داشتند و زنان نیز دارای چند دوست بودند.
اعراب در زمان جاهلیت گاهی زنان خود را مجبور به زنا می کردند تا از آن طریق سودی عایدشان گردد.
ابن عباس می گوید:
«اعراب کنیزان خود را مجبور به این عمل می کردند و درآمد آن را می گرفتند» (1).
مردم زمان جاهلی دارای نکاح های مختلفی بودند که اقسامی از آن،از نظر خوانندگان عزیز می گذرد:
در آن عصر مانند سایر دوران،مردی دختری را برای همسری انتخاب می کرد،پدر دختر برای فرزندش مهریه قرار می داد و او را به آن مرد تزویج می کرد.
زن هایی بودند که برای استفاده عموم،خود را در معرض قرار می دادند و برای راهنمایی و جلب توجه مردم بالای منازل خود پرچم هایی نصب می کردند تا هر کس بخواهد،بدون مزاحمت به منزل آنان برود.
هنگامی که زن از قاعده زنانگی پاک می شد،شوهرش او را نزد هر کس که می خواست می فرستاد و دستور می داد با او همبستر شود،پس از آن،شوهر با زن همبستر نمی شد تا آثار حمل زن از مرد بیگانه روشن شود،
ص:229
سپس به خود اجازه همبستر شدن می داد،این تأخیر در میان قوم برای آن شوهر دلیل نجابت بود.
هر کس از اعراب جاهلی که زن دیگری را می پسندید حق داشت به آن مرد پیشنهاد معاوضه کند؛یعنی زن خود را به او بدهد و زن طرف مقابل را برای خود بردارد،مدت معاوضه هم طبق تمایل طرفین بوده و زنان سیه بخت در این میان یک وظیفه بیشتر نداشتند و آن تسلیم بدون قید و شرط بود.
«ابو مالک فزاری»که یکی از بزرگان و رهبران قبایل عرب بود،با شنیدن اوصاف پیامبر عالیقدر اسلام صلی الله علیه و آله مشتاق زیارت آن حضرت شد،به همین منظور بسوی مدینه حرکت کرد،چون به در خانه پیامبر اسلام رسید بدون اجازه و در کوفتن وارد خانه شد،عایشه که یکی از همسران پیغمبر بود نزدیک حضرت نشسته بود،حضرت با لحنی متغیر به ابو مالک فرمود:چرا بدون اجازه وارد شدی ؟ ابو مالک گفت:برای بزرگان قوم اجازه گرفتن ننگ است و من برای ورود به هیچ خانه ای اجازه نگرفته و نمی گیرم ! حضرت فرمود:این اخلاق ناپسند از رسوم جاهلیت است،حکم اسلام غیر از این حکم است؛سپس این آیه را تلاوت فرمود:
«یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّٰی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلیٰ أَهْلِهٰا ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (1).
«ای اهل ایمان ! به خانه هایی غیر از خانه های خودتان وارد نشوید تا آنکه
ص:230
اجازه بگیرید،و بر اهل آنها سلام کنید،[ رعایت ] این [ امور اخلاقی ] برای شما بهتر است،باشد که متذکّر شوید».
ابو مالک که این ناراحتی را برای پیغمبر بزرگ تصور نمی کرد،برای تسکین آن حضرت عرض کرد:چرا ناراحت شدید ؟ آیا به خاطر آن بانویی بود که نزدیک شما نشسته بود ؟ اگر می خواهید به نفع شما از زیباترین زنان (کنایه از زن خودش بود) پیاده شده تو نیز پیاده شوی (یعنی همسران خود را با یک دیگر عوض کنیم) حضرت فرمود:این روشِ زشتِ ایام جاهلیت است و در اسلام ممنوع و حرام می باشد،هنگامی که ابو مالک بیرون رفت عایشه پرسید:این مرد که بود ؟ فرمود:این مرد با همه حماقتش فرمانروای بزرگ قومش بود (1).
عده ای از جوانان عرب،که گاهی تعدادشان به ده نفر می رسید،زنی را مشترکاً گرفته و با او همبستر می شدند.پس از وضع حمل آنان را احضار می کرد و می گفت:می دانید چه کرده اید ؟ از میان آنان یک نفر را انتخاب می کرد و فرزند را به او منتسب می نمود و می گفت:این فرزند توست نام او را هر چه می خواهی بگذار.
اعراب جاهلی زنان و دختران خود را،گاهی به عنوان مهریه زن دیگر قرار می دادند؛به این صورت که شخصی دختر یا خواهرش را به دیگری می داد که متقابلاً شخص دیگر خواهر یا عیالش را به ازدواج او درآورد مهریه در این ازدواج زنان و دختران بودند.
ازدواج های دیگری نیز در عربستان مرسوم بود که در کتاب های تاریخی مفصل ذکر شده است (3).
ص:231
در زمان ظهور اسلام نه تنها عربستان در همه زمینه ها گرفتار مفاسد و بدبختی بود؛بلکه تمام کشورهای جهان،دچار تیره بختی و سیه روزی بودند.
در آن زمان دو کشور پهناور«ایران»و«روم»که از نظر قدرت سرآمد همه کشورهای جهان بودند،از نظر اوضاع روحی و اخلاقی،مردم هر دو کشور، کمتر از ملّت عربستان نبودند،البته در یک بخش مختصر نمی توان برنامه های آنان را منعکس کرد؛ولی برای آگاهی شما خواننده عزیز به طور اختصار به برنامه های آنان اشاره می شود:
در آن زمان خوشگذرانی،خودخواهی،استعمار کردن و به استثمار درآوردن ملت های ضعیف،دو دولت ایران و روم را فراگرفته بود.
دریای تمدن ساختگی،ایرانیان و رومیان را فریب داده و آنان را در تمام خود فرو برده بود.پادشاهان ایران،قیصرهای روم و فرماندهان ارتش هر دو کشور در غفلت بودند،و مانند گرمازدگان در حال تحیر بسر می بردند و همّتی غیر از رسیدن به لذت و خوشگذرانی و خودخواهی نداشتند.
روم و ایران از هر جهت غرق در لذت و خوشگذرانی بودند،به عنوان نمونه:
«پرویز»شاه ایران دوازده هزار زن،برای انواع برنامه های شهوانی،و پنجاه هزار اسب داشت،و وسایل خوشگذرانی وی،از کاخ های آسمان خراش و سایر وسایل،هر بیننده ای را مبهوت و متحیر می نمود.
کتاب ارزشمند«اسلام و عقاید و آراء بشری»می نویسد:
«اختلاف طبقاتی بی رویّه و بی حساب،که سبب تشکیل جمعی کاخ نشین
ص:232
و گروهی بی شمار کوخ نشین شده بوده،می تواند معرف اخلاق و عواطف کشور روم باشد.ضعفا و بیچارگان،اضافه بر زجر و تنگدستی و سربازی اجباری، ناگزیر بودند خراج و مالیات های گزاف بپردازند،خرج کلان سرداران لشکر، نجبا،اشراف و امپراطوری وسیع را بر دوش ناتوان خود به هر صورت و هر زحمت بگیرند،چرا که طبق فرمان مستبدانه امپراطوری،اندک سرپیچی و تمرّد از دستورات،مساوی با مرگ و نیستی بود» (1).
«مکاریوس»که یکی از نویسندگان مشهور است درباره ایران قدیم می نویسد:
«تاریخ،نمونه خوشگذرانی شاهان ایران را که از هدیه ها و مالیات های سرزمین های ما بین خاور نزدیک و خاور دور استفاده می کردند،و در ناز و نعمت فرو رفته بودند،به یاد ندارد».
در کتاب«عقاید و آراء بشر»درباره اختلافات طبقاتی مردم ایران قبل از بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله آمده است:
«جامعه در ایران،مانند سایر ممالک گذشته،فقط از طبقات ممتاز تشکیل می شد و بیشتر مردم که از طبقه غیر ممتاز بودند،در شمار جامعه و ملت به حساب نمی آمدند.جامعه دوران ساسانی را نجبا،مغان و امیران لشگر تشکیل می داد،و وزیران و دبیران همیشه از میان نجبا انتخاب می شدند.بقیّه ملت،یعنی صنعتگران و کشاورزان و توده مردم،تنها در مواقع پرداخت مالیات و سربازی و بیگاری به کار می آمدند.کارگزاران حکومت،نسبت به مردم اختیار تام داشتند و به ویژه بر طبقات زارعین و توده مردم تعدی روا می داشتند،اما آنان مردمی متحمل بودند و بر این شیوه خو گرفته و هر نوع تعدی را از ترس جان و مال
ص:233
خود تحمّل می کردند ! مالیات دیوانی و تحمیلات نظامی و بیگاری و خدمات اجباری در مؤسسات دولتی بیش از همه به دهقانان متوجه بود» (1).
در ایران منصب های دولتی در اختیار صاحبان ثروت و قدرت بود.
مالیات های جدیدی که وضع می شد ملت ستمدیده را ناتوان می کرد،به دنبال این تعدی و تجاوز طبقه کشاورز از زراعت خود دست برمی داشت و به دِیْرها پناه می برد تا از بار مالیات سنگین و خدمت به ارتشی که فایده ای برای ملت نداشت راحت شود.
در آن دوران خوشگذرانی،جنایت و کسب های نامشروع رواج داشت.
نویسنده«ایران در عهد ساسانیان»در کتابش می نویسد:
«کشاورزان ایران به مصیبت بزرگی گرفتار شده بودند و همیشه در زمین های کشاورزان خود بسر می بردند و بدون مزد استخدام می شدند و به هر عملی وادار می گردیدند».
کشورهای دیگر عالم مانند یونان،چین،هندوستان و تمام مراکز دیگر نیز در جهالت و تاریکیِ پستی بسر می بردند و قبل از ظهور اسلام،از نظر اوضاع کلی، همانند جزیرة العرب و ایران و روم بودند.
یهودیان در عراق و شام دست به کشتار وحشیانه ای می زدند،و یعقوبی ها در مصر بساط خونریزی به پا می کردند.
ص:234
حکومت های جهان در حکمرانی خود،روش استبدادی عجیبی داشتند؛به دنباله این گونه حکومت ها،مردم شهرها در حفظ جان،عرض،ناموس و خون خود سرگردان بودند !
دستگاه قضاوت در همه دنیا،در برابر مردم و شکایت آنان،کر شده بود و این ناشنوایی بر حیرانی و سرگردانی مردم می افزود.
کشاورزان فکر می کردند که استبداد حکام،و ناشنوایی دستگاهِ دادرسی را نمی توان تغییر داد،بنابراین باید خودکشی کرد؛از این جهت مرگ را بر زندگی ترجیح می دادند ! !
کشور شام
«شام»نیز همانند دیگر مستعمرات ایران و روم،به دنبال رهبران خود بسوی خوشگذرانی و خودخواهی سرعت می گرفت.برنامه رهبران خوشگذران شام و معاونین آنان و مجالس درباریان،با تمام وسایل عیش و نوش مجهز بود.
خلاصه جهان قبل از اسلام،جهانی پر از اضطراب و جنایت،محیطی غرق در گناه و فساد،جامعه ای افتاده در ورطه هلاکت بود که راهی به سوی شقاوت و جهنم داشت.
هنگامی که رسول گرامی اسلام مبعوث به رسالت شد؛عالم گرفتار زلزله اقتصادی بود،که ارکان آن را به سختی می لرزاند،و به طوری که اگر در دنیای آن روز سرمایه ای بود قابل بهره برداری نبود.
آن مرد الهی از همان دریچه نگاه انبیا؛یعنی بدون توجه به مال و حب جاه و شهوت به جهان نگریست،و انسانیت را در بستر مرگ دید.آن رادمرد آسمانی
ص:235
می دید آدمیزاد بر اثر ضعف فرهنگ عقلی بر سنگ،آب،درخت،چوب،ماه و ستاره،خورشید،و چیزهای دیگری که نمی تواند نفع و ضرر خود را کنترل کند سجده می نماید.
آن بیدارکننده یگانه دید انسان اندیشه خود را از دست داده و بدیهیات را درک نمی کند و مسائلی را که احتیاج به اندیشه و تفکر دارد،در اثر تغییر برنامه های فکری،محتاج به تفکر نمی داند،جایی که باید یقین کند شک و جایی که باید شک کند یقین می نماید.
ذائقه روح بشر عوض شده بود؛به طوری که تلخ را شیرین و بد را خوب و غذای غیر قابل هضم را قابل هضم می دانست،و چون حس معنوی خود را از دست داده بود نسبت به دشمن ستمگر بدبین نبود و دوست اندرزگو را دوست نمی انگاشت.
در آن دنیای عجیب گرگان،چوپانِ گوسپندان،و دشمن های خونخوار قاضی و مجرمان و خیانتکاران آبرومند و اهل ثروت؛اما افراد شایسته اجتماع از دنیا محروم و به ستمگری معرفی شده بودند.
در جهان قبل از اسلام،منکرات،معروف جلوه می کرد و عادت های زشت گریبان بشر را گرفته و نزدیک بود انسانیت سقوط کند.
آن حضرت می دید شراب خواری سرتاسر جامعه های آن روز را فرا گرفته، تجاوز به ناموس و قماربازی علنی شده،رباخواری و غصب اموال دیگران و طمع به مال و ناموس مردم از قباحت و زشتی افتاده است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله دید شاهان و امیرانی بر ملت ها حکومت می کنند که زمین و طبیعت را ملک خود دانسته،و مردم ستمدیده را بنده گان خود می دانند،و به جای خدای جهان آفرین،دیرنشین ها پرستش می شوند.
آن حضرت می دید اربابان کلیسا اموال مردم را بی جهت تصاحب می کنند
ص:236
و انسان ها را از صراط مستقیم باز می دارند.
در آن دوران شجاعت به خونریزی و کشته شدن،سخاوت به اسراف و تبذیر،و مناعت طبع جای خود را به غرور و تکبّر داده بود.قدرت فکری بشر که باید معطوف مسائل معنوی می شد صرف تردستی و خدعه شده و عقل وسیله ابتکار و اختراع جنایات و ایجاد وسایل شهوت رانی شده بود (1).
در چنین دنیای عجیبی،رسول بزرگ اسلام مأموریت یافت تا برای نجات نوع بشر به پا خیزد،و یک تنه کشتی طوفان زده بشریت را به ساحل نجات باز گرداند.
او مأموریت یافت تا روح آدمیان را از آن همه آلودگی برهاند،و عقول انسان ها را از پس پرده اوهام ظاهر کند،و آدمیان را از خواب سنگین غفلت بیدار کرده و با دمیدن نسیم وحی،همه را از مستی به هشیاری بازگرداند.
نبی بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله به فرمان خدای متعال به وسیله مقررات عالی اسلامی، سازنده زندگی برتر و بهتر انسان بود،روح انسانیت را از آلودگی ها نجات داد، و تمام دشمنی ها و کینه توزی ها و قتل و غارتگری ها را مبدل به دوستی،صلح و صفا نمود.
بنیان اسلام بر پایه برنامه هایی استوار بود که توانست،عالم تاریک را به جهانی نورانی مبدل کند و بشر مرده را زنده نماید.بدیهی است که این سازندگی مخصوص به زمان معین و مکان مشخصی نیست؛بلکه در تمام ادوار و اعصار، اسلام روشنگر محیط و سازنده انسان هاست.
ص:237
محیط اسلامی و مردم مسلمان،همیشه هم آغوش نیک بختی و سعادتند و دور افتادگان از اسلام،همیشه دچار انحرافات روحی،اخلاقی و قرین بدبختی و مفاسدند.
با این حساب،اگر خوانندگان عزیز با دقت به دنیای کنونی نظری بیندازند، وضع موجود را،از نظر روحی،اخلاقی،اقتصادی،حکومتی،تربیتی،نظامی و مفاسدی مانند حکومت،تربیت،خونریزی،دوری از حقایق اصیل معنوی، اوضاع تأسف بار ناموسی و آلودگی به گناه و فساد،کمتر از روزگار قبل از بعثت نمی یابند.
توجه به تمدن ماشینی،و غفلت از تربیت الهی و انسانی،مایه نجات و سعادت نیست.انسانی که فاقد دین و تربیت صحیح دینی است،همیشه سازنده دنیایی مشابه دنیای جاهلیت است،جاهلیتی که تمام حقوق بشر را پایمال و اساس انسانیت را ویران می نمود.
در اینجا باید گفت:برای نجات از این برگشت به جاهلیت،که در قرون اخیر در تمام برنامه های زندگی سایه انداخته و گسترش روزافزون دارد،باید به اجرای فرامین اسلام روی آورد،و به وسیله نورانیت آن به زندگی بشریت نور بخشید.
ممکن است عده ای با انگیزه تقلید از برخی مغروران جهان بگویند:جهان امروز،جهان علم و دانش است و دیگر دوران دین سپری شده و نمی توان به وسیله آیین الهی به شاهراه ترقی و تعالی رسید،و چون راه دین راهی است جدای از علم؛چگونه می توان در جهان دانش و علم،زیر سایه دین قرار گرفت ؟ !.
ص:238
در جواب اینان که خوشبختانه قضاوتشان محصول بی خبری و معلول نفهمی و یا کج فهمی است،باید گفت:چند قرن است علم با پیشرفت حیرت انگیزش بر سر ملت ها سایه انداخته و فرهنگ جدید و موجود جهان وسایل دانش اندوزی مردمان را،از هر طریق،آماده کرده است؛حال پرسش ما این است که:علم امروز با تمام گستردگی و پیشرفتی که دارد،در راه تربیت و درمان دردهای لاعلاج روحی انسان ها،کدام موفقیّت را کسب کرده است ؟ آیا چند قرن بس نبود که علم مردم را تربیت کرده و به سوی خوشبختی رهنمون نماید ؟ پس چرا خوشبخت نکرده و روز به روز بر بدبختی و اضطراب،ناامنی و فساد در جهان افزوده می گردد ؟
دیگر این که تمام بزرگان و دانشمندان غرب و شرق به نقص علمی خود معترفند و همه یک صدا می گویند:مجهولات ما در برابر شگفتی های عالم و دانش کلی،مانند عدد بی نهایتی است در مقابل صفر؛یعنی پدیده های علمی، معلومات بشری و دانستنی های انسانی را،از روزگار پیدایش بشر تا به امروز معادل صفر؛یعنی هیچ می دانند،و مجهولات و دست نایافته های خود را عدد بی نهایت؛پس چگونه با کمی اطلاعات و معلومات و وجود این همه مجهولات،می توان ادعا کرد که راز و رمز سعادت در دنیا،به طور کامل علم است و احتیاج به دین نیست،آن هم دینی که از هر جهت کامل و در هر عصری از اعصار و قرون،جواب گوی تمام احتیاجات بشری،در تمام زمینه های مادی و معنوی است،چنانچه در سطور قبل ملاحظه کردید.
باید به این بی خبران گفت:این گفتار شما،حاصلی است از محصولاتِ مبارزاتِ پی گیر کلیسا با علم و دانش،در قرون وسطی تا اوایل قرن هفدهم،که ضررش دامنگیر آیین اسلام نیز شده است.
ص:239
آن زمان که کلیسا با تمام قدرت،با پیشرفت علم و دانش و عالمان و دانشمندان،در محاکم تفتیش عقاید،مبارزه می کرد؛تا جایی که نزدیک به پنج میلیون نفر را به جرم فهم و علم محکوم به اعدام،سوختن،تبعید،زجرهای غیر انسانی،زندانی شدن در سیاه چال های نمناک کرد و خرافات نگفتنیِ تورات و انجیلِ تحریف شده را به پشتیبانی این محاکم به خورد مردم داد،جمعیت های بزرگ مسیحی آن روزگار،حق داشتند به پیروی از دانشمندان ستمدیده و زجر کشیده بگویند:دوران دین سپری شده و زمان،زمان علم است ؟ حق داشتند بگویند:دین دیگر نجات دهنده نیست؛بلکه توجه به دین انسان را از ترقی باز می دارد و باید در سایه دانش حرکت کرد و همای سعادت را در آغوش گرفت ؟
متأسفانه آیین مقدس اسلام نیز،از مفاسد ننگین آن مبارزات،مانند سایر ادیان،در امان نماند.
انسانِ عجول،قضاوت خود را درباره دین به طور فراگیر و وسیع پیاده کرد، تا جایی که اصولاً به انکار دین برخاست و راه آن را با علم جدا دانست؛ولی پس از چند قرن،به اشتباه عظیم خود پی برد،در شرق،کتاب های زیادی در رفع این تهمت از دامن اسلام نوشته شد،در غرب اعترافات و اقرارهای عجیبی در حق اسلام کردند (چنانچه در صفحات قبل ملاحظه کردید) ولی دیر شده بود و از این توبه و برگشت کمتر توانستند نتیجه بگیرند؛زیرا مردم جهان به سوی بی دینی و لامذهبی گرائیده و اصولاً دین را مخالف زندگی و مانع ترقی
ص:240
و خوشبختی خود می دانستند؛به طوری که گویی اراده برگشت به حق را برای ابد ندارند ! !
آری ! آنان که می گویند:دین مانع ترقی است،گفتارشان محصول مبارزات کلیسا علیه علم و دانش در قرون وسطی است.
این عقیده نسبت به ادیان تحریف شده ای چون«یهودیت»و«مسیحیت» کاملاً به جا و صحیح است؛اما چه ربطی به آیین اسلام،که ترقی دهنده بشر به روی تمام کمالات است،دارد.
امروزه برای شناخت هر مکتبی،ابتدا می توان شخص و شخصیت بنیانگذارش را از هر جهت مورد مطالعه و با دقت کامل او را در تمام زمینه های زندگیش مورد بررسی قرار داد و شخصیت شناسی کرد؛یعنی شخص و شخصیتش را از نظر آراء،افکار،اخلاق و عقاید بررسی کرده،تا به وسیله این شناخت،مکتبش را بهتر و کامل تر معرفی نمود.
از این جهت بخشی به معرفی رهبر عزیز اسلام اختصاص داده شده،تا با شناخت او بهتر بتوان آیین پاک و مکتب عالیش را شناخت؛زیرا آن رادمرد بزرگ انسانی،کاملترین و عالی ترین مظهر اسلام است که می توان تمام برنامه های قرآن را در اعمال،رفتار،آراء،عقاید،روحیات پاک و صفات پسندیده اش مشاهده کرد.
در حقیقت وجود پیامبر در تمام برنامه هایش،آیینه تمام نمای اسلام و قرآن است که با شناخت او به طور صحیح و کامل،می توان اسلام و جنبه سازندگیش را شناخت،و دریافت که اسلام در تمام زمینه ها و مسائل زندگی،حیات بخش انسان است.
ص:241
علی علیه السلام در معرفی رسول گرامی اسلام می فرماید:
«قامتش متوسط،محاسن انبوه،چهره برجسته و ارغوانی و آثار قدرت از ظاهرش آشکار بود.چیزی که بیش از همه قابل توجه است،صفات روحی و مزایای اخلاقی آن رادمرد بزرگ بود که وی را از همه عالم،برتر و بالاتر قرار داده است.
بر اثر کثرت عبادت،از زیادی کلام متنفر و غالباً خاموش می نشست.نشانه بالاترین درجه نیکوکاری و احسان از چهره اش پیدا بود و انصاف گویی جزء طبیعت او قرار داشت.بی حد خلیق و منصف بود و دوست و بیگانه،قوی و ضعیف در نظرش یکسان بودند؛ولی نسبت به فقرا محبتی خاص داشت، همان طور که فقرا را به خاطر فقر،حقیر نمی دید؛اغنیا را نیز به خاطر ثروت تنها احترام نمی کرد.نسبت به واردین و اصحاب اظهار محبت می کرد و هیچ وقت جواب خشن و سختی به آنها نمی داد.
آن چنان در سیاست و کیاست برتری داشت،که از افرادی ضعیف و پراکنده، ملتی قوی بنا نهاد که با هیچ حادثه تاریخی از بین نخواهد رفت؛زیرا از جسم و جان خویش در راه به ثمر نشستن نهال نوپای اسلام مایه گذاشته بود.
کسانی که به ملاقات وی شرفیاب می شدند،از آنها با چهره باز پذیرایی می کرد و مطالب آنان را با کمال صبر و تحمل گوش می داد،و تا برنمی خاستند حرکت نمی کرد.هر کس با وی مصافحه می کرد،تا دستش را رها نمی نمود، دست خود را نمی کشید اگر با وی در موضوعی سخن می گفتند،تا او سخنش را قطع نمی کرد،آن حضرت سخن خود را قطع نمی فرمود.بیشتر اوقات به دیدار اصحاب خود می رفت،و آن چنان بی تکلّف زندگی می کرد که گوسفندان را خود می دوشید.
ص:242
از طرف دیگر چنان قدرت در حل مشکلات داشت که از متخصصین فن نیز داناتر و آگاه تر بود.چنان راه می رفت که گویی،در سراشیبی حرکت می کند و با این که وقار و آرامش زیادی داشت؛هنگام قدم زدن گویی از زمین کنده می شد، هنگام کار به گونه ای به کار می پرداخت که هرکس می دید فکر می کرد همه حواس و فکرش،در اطراف آن دور می زند.
در هنگام جنگ آن چنان به فرمان خدای متعال حرکت می کرد،که هیچ چیز نمی توانست جلوی او را بگیرد.»
در نقل دیگری آمده است که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«شجاع ترین و جنگاورترین ما،کسی بود که در جنگ به او نزدیک تر باشد».
آن حضرت مرد جنگ بود،خطوط و نقشه جبهه را دقیق ترسیم می کرد و سپاه و لشکر را فرماندهی می نمود و می جنگید؛آن چنان که گویی فرمانده جنگی است،که تنها تخصصش آن فن است.نه تنها در جنگ بلکه در تمام رشته هایی که وارد می شد همین طور بود؛یعنی تصور می کردی متخصص آن کار است.
هم پدر بزرگوار بود و هم شوهری نیک،خانواده بزرگی را با نفقه بسیار سرپرستی می کرد،هم نفقه نفسانی،روحی و نفقه مالی،گویی والاترین و دلسوزترین پدری است که چشم روزگار به خود دیده است.
آن حضرت لباس و کفش خود را با دست خویش وصله می کرد،و همیشه فقرا را نزد خود جمع می نمود و آنها را محترم می داشت.
تا زمانی که از دنیا رفت،حتی برای یک مرتبه از نان جو غذای سیر تناول نکرد !.بیشتر اتفاق می افتاد که در منزل وی،به منظور پخت غذا آتشی روشن نمی شد،و در آن مدت غذای وی و اهل خانه اش خرما و آب بود.
ص:243
نبی بزرگ اسلام بر نفس خویش مسلط بود،سخن کم می گفت،زیاد فکر می کرد و اراده اش در نهایت درجه قوت بود.اگر چه وارستگی و سادگی وی حیرت انگیز بود؛ولی مقید بود که همیشه خود را تمیز و پاکیزه نگاه دارد.در تمام مدت عمر،کارهای شخصی خود را به دیگری محول نکرد،و خود عهده دار کارهای شخصی خویش بود.او سرمشق مردم در زندگی عملی بود.
در تحمل مشقت توانایی زیادی داشت،چنان که یکی از غلامان وی نقل می کند:مدت هیجده سال در خدمتش بودم،در تمام این مدت یک حرکت یا سخن ملال آور مشاهده نکردم.در جنگ شجاعت و دلیری از خود نشان می داد و از هیچ خطری فرار نمی کرد،با این وصف هیچ وقت هم بدون جهت خود را در خطر نمی انداخت.
آن بزرگ مرد آسمانی،قبل از این که با گفتار خود راهنمای خلق باشد،با رفتار شخصی خود،بهترین تربیت کننده و رهبر بود،نخست از خویش نمونه عملی دستورات قرآن را نشان می داد،آنگاه مردم را بدان دستورات دعوت می نمود.گاهی از شدت گرسنگی،بر شکم مبارک سنگ می بست و اگر بر سفره ای می نشست،آنچه از غذا حاضر بود تناول می فرمود و ایراد نمی گرفت، از غذاهای حلال دوری نمی جست و از لباس آنچه فراهم بود می پوشید.
آن انسان کامل و جامع،در دورترین محل مدینه،از بیمار عیادت می کرد،با محتاجان می نشست و با فقرا هم غذا می شد.مرکب معینی برای سواری نداشت، اسب،شتر یا الاغ سوار می شد و گاهی نیز پیاده به مقصد می رفت،بوی خوش را دوست داشت و از بوی بد بیزاری می جست.دانشمندان و آگاهان را گرامی می داشت و بزرگان را با مهر،محبت،احسان به طرف خود جلب می نمود.از خویشاوندان دیدن می کرد،بدون این که یکی را بر دیگری برتری دهد.بر احدی جفا و ستم روا نمی داشت و عذر عذرخواهان را می پذیرفت.شوخی
ص:244
می کرد؛اما حق می گفت،می خندید ولی صدای خود را به خنده بلند نمی کرد.با او به درشتی سخن می گفتند اما او حوصله می کرد.بدی ها را به رخ اشخاص نمی آورد و بدی را به بدی تلافی نمی نمود و از بدکاران گذشت می کرد.
کسی در سلام بر او پیشی نداشت.بیشتر اوقات دو زانو می نشست و دست بر زانو می گرفت.تازه واردین،او را در میان جمع نمی شناختند؛زیرا در هنگام نشستن جای معینی نداشت.بیشتر به طرف قبله می نشست و هر کس به دیدنش می رفت،عبای مبارک خود را زیر پایش قرار می داد،در حالی که با آن هیچ آشنایی نداشت.برای مهمان تکیه گاه قرار می داد و اگر مهمان نمی پذیرفت،با اصرار به او می قبولاند.دیر غضب و زودگذر بود.با محبت و سودمندترین فرد برای مردم بود.
شیرین تر و گویاتر از همه سخن می گفت؛ولی کم می گفت،در عین کم گفتن تمام کلام و خواسته اش را بازگو می کرد.سکوتش طولانی و بدون احتیاج سخن نمی گفت.هرگز از او سخن بد شنیده نشد.در حال خشم و رضا جز حق و حقیقت نمی فرمود.
بهترین غذای او آن بود که برای تمام مردم فراهم بود،غذای خیلی گرم نمی خورد،از غذایی که نزدش بود تناول می کرد و برای خوردن طعام با سه یا چهار انگشت مقدسش غذا میل می کرد،نانش از آرد جو سبوس نگرفته بود و پیاز،سیر و پیازچه نمی خورد و از هیچ طعامی بدگویی نمی کرد،غذای مانده بر انگشت را با دهان پاک می کرد و مانده غذا را میل می فرمود و می گفت:برکت غذا در آخر آن است.
لباسش تا روی پای او را می گرفت،در هنگام قدرت،می بخشید،همیشه خوش رو و ظاهر و باطنش یکی بود،خوشنودی و خشم از چهره اش آشکار بود،کریم ترین و راستگوترین انسان ها بود،بدهکاری مالی خود را ادا می کرد
ص:245
و کسی که ناگهان او را می دید،بزرگیش را درک و مجذوب آن حضرت می شد.
چیزی از او نمی خواستند مگر آن که عنایت می فرمود،بر کودکان می گذشت و به آنان سلام می کرد.در مرتبه اول هر کس با او ملاقات می نمود،ابهت آن حضرت او را می گرفت و از هیبت آن حضرت مضطرب می شد،به او می فرمود:
آرام و آسان باش،من نیز مانند شمایم.هرگز او را صدا نکردند مگر این که جواب داد.هرگاه با اصحاب خود می نشست،اگر درباره آخرت سخن می گفتند توجه می کرد و اگر درباره غذا و آشامیدنی صحبت می کردند،با آنان همگام می شد و اگر در اطراف دنیا حرف می زدند،برای آنکه از آنان دلجویی کند در اطراف همان مطلب گفتگو می کرد (1).
«جاحظ»که یکی از بزرگترین نویسندگان عرب است،درباره کلام آن حضرت می گوید:
«سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله سخنی است که شماره حروفش اندک و شماره معانیش بسیار،از تصنّع بری و از تکلّف بر کنار است،آنجا که تفصیل لازم،مفصل و آنجا که اختصار،مختصر است.از کلمات نامأنوس فراری و از سخنان یاوه و بیهوده مبراست،کلماتش با حکمت هم دوش،با عصمت هم آغوش،با تأیید قرین و با توفیق هم نشین بود.
خدای متعال گفتارش را با محبت و قبول توأم ساخته بود،بی نهایت عالی می گفت و مهابت،حلاوت،افهام و اختصار را با هم داشت.از تکرار سخن بی نیاز بود و شنونده را بدین کار نیاز نمی افتاد،با وجود این هیچ وقت کلمه ای از
ص:246
سخنش نمی افتاد،خطایی بر او رخ نمی داد و دلیلش سستی نمی گرفت.
کسی بر او فایق نمی شد و سخندانی،او را مجاب نمی کرد،سخنان مفصل را با کلمه ای مختصر رد می کرد و برای اسکات حریف،در حدود معلوماتش سخن می گفت.جز سخن راست دلیلی نمی آورد و غلبه را جز به وسیله حقیقت نمی خواست.سخنان فریبنده و خدعه آمیز نمی گفت و هرگز عیب جویی نمی کرد و گوشه نمی زد.در سخن نه کند بود نه تند،گفتارش نه طولانی بود نه مبهم.
مردم سخنی سودمندتر و شیواتر و مؤثرتر از سخن وی نشنیده و نمی شنیدند».
در مقدمه کتاب سودمند و پرقیمت«نهج الفصاحه»درباره کلام پیغمبر صلی الله علیه و آله آمده است:
«فصاحت نبی اکرم صلی الله علیه و آله موهوب بود نه مصنوع،آن جان نیرومند که نورافکن تاریخ بود،با آن اقتدار عجیب بر احاطه معانی که خدایش داده بود،با آن تسلط شگفت انگیز که بر لهجات عرب،خاصه لهجه مهذب و کامل قریش،داشت،با آن قوت عزیمت و استقامت طبع،که با حوادث سهمگین تحدی می کرد،با آن صفای خاطر که چون آسمان،بلند برتر از حوادث بود و غبار کدورت آسان نمی گرفت،به حق در سایه قرآن به مرحله ما دون آن بی منازع به او رنگ فصاحت تکیه زده بود.به راستی که خداوندش برای ابلاغ رسالت نیکو پرورانده بود،و برای وصول بدان اوج کمال که خلوتگاه راز است،همه رنج های گوناگون حیات را از مرارت یتیمی،گزش فقر،داغ فرزند،هول دائم از خطرات،حیرت نابسامانی،محنت غربت و برتر از همه،انزوای توان فرسای کشنده؛یعنی بلای تنهایی در جمع بی خبرانِ پر مدعا،چشیده بود».
چنین شخصیت بی نظیری از طرف خدای بزرگ،مأموریت ابلاغ دین را
ص:247
داشت،دینی که منبع فیض آفرینش به او وحی می کند،تا او در سایه شخصیت والایش به جهانیان برساند،آیینی که سرچشمه وجود،عالم،عادل،حکیم و آفرینش،به وی ابلاغ می نماید و او را مأمور تبلیغ آن می کند،دینی که سرچشمه آن حق و رساننده به نبی اسلام،امین وحی و قانون اساسیش قرآن و مأمور تبلیغش چنین رادمردی باشد،باز هم می توان گفت در دنیای علم آنهم دنیایی ناقص و ناتوان از اخلاق و معنویات،و دنیایی که علم در او چون نقطه صفر و مجهولات بی نهایت است،مانع از ترقی،پیشرفت،تعالی و تمدن است ؟ آیا رد چنین شخصیتی دلیل بر کمال بی انصافی،جهالت و حماقت نیست ؟
آیا شخصیتی چون پیغمبر صلی الله علیه و آله که تمام کمالات و اوصاف انسانی،در حد اعلا،در او جمع بوده و جزئیات زندگی کسی چون او،در تاریخ منعکس نشده و تاریخ مانند او را در فضایل بیاد ندارد،ممکن است پایه گذار دینی باشد که مانع از ترقی و تعالی بشر گردد ؟ ! !
ما قبول داریم دنیای امروز دنیای علم است؛ولی بشر افسار گسیخته،تمام معنویات را از دانش جدا کرده و جز معلومات خشک طبّی،نجومی،ریاضی، فیزیکی،اسلحه سازی،روانشناسی بی روح و تاریخ و جغرافیا و..چیزی برای بشر نگذاشته،علم،امروز جز این که وسایل راحتی برای جسم بشر،از تمام برنامه ها ساخته،آن هم عده ای قلدر و زورگو و ثروتمند از آن کمال بهره را می برند،آیا کار دیگری کرده و معجز دیگری از او سرزده است ؟
امروزه ممالک متحده،از بهترین برنامه های علمی،سیاسی و مالی در جهان بهره مندند و کشوری در جهان همدوش او نیست،در حالی که چراغ علم و دانش،در آمریکا به طور چشمگیری روشن است،آن چنان که پایش به کره ماه رسید؛ولی از نظر معنوی و اخلاقی در رأس فقیرترین کشورهای جهان است،به طوری که آن کشور بیشتر به جنگلی پر از حیوانات درنده و وحشی شبیه است،
ص:248
تا به کشوری انسان نشین.
چه خوب است آنها که می گویند:دنیا،دنیای علم است؛یعنی سعادت، نجات و خوشبختی در سایه این دنیاست،برنامه زیر را که یکی از صدها برنامه ننگین در آمریکا است،بخوانند و از این رجز خوانی آمیخته با غرورِ تو خالی و شبیه«من آنم که رستم بود پهلوان»دست بردارند؛زیرا جهان غرب،در تمام علوم پیش رفته است؛ولی رجز خودنماییش را اینان می خوانند،و عجیب تر آن که عده ای پس از بیرون آمدن از سینما و کاباره و برخی پس از تعلیم گرفتن از شب نشینی های نامشروع و گروهی پس از بیرون کردن سر از تریای طویله (1)و مست شدن از برنامه های ننگین و رسوای مراکزی چون کاخ جوانان و دیگر مراکز فساد،به جای بیدار شدن و بیرون آمدن از منجلاب فساد و حفظ قداست عمر عزیز و گرانبها،از مصرف شدن در این برنامه های جهنمی،تمام حملات ناجوانمردانه خود را،متوجه دین و اهل دین کرده و مکتبی را که خدای عالم برای سعادت انسان،به وسیله پیغمبر بزرگ،به بشر عرضه کرده است مانع از ترقی می دانند !
اینک توجه شما را به گوشه ای از اوضاع جهان علم جلب می نماییم:
کدام مانع ترقی واقعی انسانند ؟
همان طور که گفته شد،آمریکا در رأس تمام کشورهای بزرگ علمی در جهان است؛ولی علم نه تنها در آنجا مایه سعادت و نجات نشده است؛بلکه آنجا با آن همه پیشرفت علمی،آن چنان غرق در مفاسد هستند که خبر زیر نمونه کوچکی از
ص:249
رسوایی های بزرگ آن کشور است،نمونه کوچکی که روزنه ای برای ورود در تمام رذایل و شمشیری بران برای کشتن انسانیت است،نمونه کوچکی که کانون مقدس خانواده را ویران کرده و آن را به فاحشه خانه ای تبدیل نموده است و آن این است:
«بازی با جنس مخالف یکی از تفریح های شایعی است که در بین دانشجویان دبیرستانی و طبقات بالاتر رواج دارد؛زیرا 92%از دانشجویان در بازی با جنس مخالف،به روش قبل از ازدواج یا تفریح قبل از تشکیل خانواده ادامه می دهند، در صورتی که 88%دانشجویان کلاس های پایین هستند و هر قدر سن کمتر باشد،توجه به هم خوابی با دوستان کوچک بیشتر از همنشینی با زنان ولگرد است و هر قدر سن افزایش یابد،افراد بی زنی که تعلیمات ناقص دارند به زنان فاسد می گرایند.
موقعی که انسان رقم بزرگی را می بیند که از ارتباط دانشگاهیان،که قبل از ازدواج داشته اند خبر می دهد،وحشت می کند؛ولی این وحشت وقتی برطرف می شود که تعداد عمل دانشجوی دانشگاه بررسی گردد و ببیند،چگونه از این تفریح استفاده کرده است؛زیرا نسبت بین دانشگاهیان کمتر از طبقات دیگر است.
در بین افرادی که تا سن 25 سالگی ازدواج نکرده اند،می بینیم عمل زناشویی با زنان ولگرد به حساب زیر است:
در 74%از دانشجویانی که هنوز به مرحله دبیرستان نرسیده اند 54%از کسانی که مرحله دبیرستان را گذرانده اند و 28%از کسانی که تحصیل را به پایان رسانیده اند،این برنامه رواج دارد،در میان دهکده هایی که افرادشان به دبستان می روند 14%و افرادی که دبیرستان را تمام کرده اند 20%و آنان که به دانشگاه می روند 26%می باشند.
ص:250
85%از مردم که تعلیمات عالی ندیده اند،متعتقدند عمل زناشویی قبل از ازدواج،یک امر طبیعی و عادی است و ارتباطی با جرم ندارد.
این روش در میان توده مردم که تعلیماتشان از مرحله ابتدایی تجاوز نمی کند فراوان است،تا جایی که از دو یا سه اجتماعی که در آمریکا بررسی شده،به یک فردی که 16 یا 17 سال داشته باشد و با جنس مخالف همخواب نشده باشد پیدا نکرده اند.
مردان آمریکایی پس از ازدواج ارتباط غیر همسر خویش را همدوش با ارتباط با همسر خود حفظ می کنند (1).
این است وضع مردمی که به اصطلاح در بهترین و برترین منطقه علمی زندگی می کنند.وضع مردم آن مملکت از نظر گناهان دیگر،چون قمار،دزدی، گانگستری،آدم کشی،استعمار کردن ملت ضعیف و پایمال کردن حقوق انسان ها،و..حیرت انگیز است،اسلام با تمام این مفاسد به مبارزه برخاست و بشر را در سایه یکتاپرستی،به آراسته شدن جمیع فضایل و کمالات اخلاقی دعوت کرد.چنان که پیغمبر بزرگ بهترین نمونه عملی برای مردم جهان است، با این حال آیا باز هم بی خبران باید رجز بخوانند و اسلام و دین را مانع از ترقی، و دنیای علم که ممالک متحده در رأس آن است را باعث ترقی و تعالی بدانند ؟ ! !
خوانندگان عزیز ! با مطالعه و دقت بیشتر در روحیات و اخلاقیات رسول الهی می توان گفت:آن رادمرد آسمانی آیین،مکتب و دینش مانع از ترقی و تعالی است ؟
نه تنها قرآن مجید در سوره های گوناگون،اخلاق و شخصیت بی نظیرش را ستوده،و نه تنها روایات و اخبار عالی و صحیح اسلامی آن حضرت را معرفی
ص:251
کرده،و نه تنها جامعه دانشمندان و عقلای اسلامی در کتب با اعتبارشان به نحو کامل و جامع از آن حضرت یاد کرده اند؛بلکه منصفین از دانشمندان و فلاسفه بیگانه نیز،آن حضرت را در تمام زمینه های وجودیش،ستایش کرده اند و مکتب او را تنها راه نجات بشر دانسته اند.
در این قسمت برای این که مغروران و متکبرانِ رجزخوان،از فریاد ناهنجار و استعماری خود دست بردارند،نظریات برخی از دانشمندان بزرگ غیر اسلامی درباره پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل می شود،تا بدانند که اسلام مانع از ترقی نیست، آنچه مانع ترقی است افکار پوسیده و غرب زده استعماریِ بی خبرانی است که از خود بی خود شده و در برابر مشتی بی خبرتر از خود،همه چیز خود را باخته اند.
1-دکتر«ریتین»که از مورخین بزرگ است می گوید:
«دین محمد صلی الله علیه و آله از نخستین ساعت ظهور خود،و در زمان صاحب دعوت یعنی رسول گرامی صلی الله علیه و آله ثابت کرد که یک دین همگانی است.این آیین مقدس، که برای هر نژادی مناسب است،با هر عقلی نیز موافقت دارد و عقول بشری،در هر پایه از مدنیت باشد،از آن بی نیاز نیست».
2-«جون اورکس»که از دانشمندان به نام انگلیسی است می گوید:
«محمد صلی الله علیه و آله در تمام عمر خود،ذاتش به هیچ پلیدی آلوده نشد».
3-«مسترجون دی فنیزات»انگلیسی می گوید:
«محمد از بزرگ ترین خیرخواهان نوع بشر است.ظهور او نشانه یکی از عالی ترین عقول در تمام عالم می باشد،و اگر آسیا بخواهد به فرزندان خود افتخار کند،سزاوار است که به این رادمرد بزرگ و بی مانند افتخار نماید.البته ظلم بزرگی است اگر بخواهیم حق بزرگواری این مرد را ادا نکنیم؛زیرا این همان
ص:252
شخصی است که در هنگام ظهورش،عرب در درجه انحطاط و توحّش بود که بر ما مخفی نیست،و باز می بینیم پس از بعثت او بر اثر انواری که دیانت اسلام در دل های آنهایی که با میل آن را پذیرفتند،چگونه اوضاع آن سامان منقلب شد،به همین جهت است که شک در بعثت محمد صلی الله علیه و آله را شک در قدرت خداوندی که شامل تمام جهان و جهانیان است باید دانست».
4-«خیر اللّٰه»مسیحی می گوید:
«محمد کسی است که تمدنی به وجود آورد،که چشم عالم را خیره ساخت و هنوز هم مورد احترام،پسند و تعظیم فلاسفه جهان است.مقدس ترین قوانین را برای زناشویی و جنگ وضع نمود به طوری که هماره قانون گذاران جهان و مصلحین عالم،از تعالیم او استفاده کرده و برای وضع قوانین و نظامات از این دین سهل و ساده استمداد می جویند،با این بیان،فلاسفه و حکمای یونان و غیر یونان کجا می توانند با این حکیم بزرگوار و عظیم الشأن عرب،برابری کنند ؟».
5-دکتر«سموئیل زویمو»می گوید:
«پیغمبر مسلمین،بدون تردید از بزرگترین پیشوایان دینی،مصلحین بی مانند،دانشمندان فصیح و بلیغ عالم بوده و با وجود این،یک فرمانده شجاع و فداکاری است».
6-«مسیو گروسه»در کتاب«تمدن های شرقی»می گوید:
«محمد وقتی شروع به دعوت نمود،جوان بلند همت و پاکدامنی بود که برای مشروع های مقدس،سراسر عزم و اراده بود،او خیلی بزرگتر و عالی تر از محیطی بود که در آن زندگی می کرد.عرب در آن روز که آن مرد بزرگ،آنها را به سوی خداپرستی دعوت کرد،در منجلاب بت پرستی غوطه ور بود،در چنین هنگامی عزم کرد که آنها را به سوی خداپرستی دعوت کند.حالت اجتماعی و روحی قوم عرب نیز بی اندازه بود،هرج و مرج عجیبی در میان آنها وجود داشت،همدیگر
ص:253
را می کشتند و غارت را امری جایز می دانستند،اخلاق و عادتشان فاسد بود و به تمام معنی وحشی؛بنابراین تصمیم گرفت بر طبق دعوت خود،یک حکومت دموکراسی که ضامن وحدتشان باشد ایجاد نماید و اخلاق و عادتشان را اصلاح کند،او از همان ملت وحشی،جامعه تربیت یافته ای به وجود آورد».
7-«لوئی توماس»نویسنده آمریکایی می گوید:
«محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر عرب،اول کسی بود که وحدت ملی عرب را عملی نمود،آن قبایل را زیر یک پرچم گرد آورد و عجیب این است که در هنگامی که ظهور نمود،نه تنها عربستان؛بلکه سراسر جهان محتاج به ظهورش بود».
8-«جرجیس سال»انگلیسی می گوید:
«محمد صلی الله علیه و آله بهترین و نیکوترین اخلاق را داشت و کاملاً بر عکس کسی بود که دشمنان او را معرفی می کنند،او منزه از هر بدی و پلیدی بود،او کسی بود که برای اصلاح اخلاق بشر قیام نمود».
9-«سرمادک سایکس»می گوید:
«شکی نیست که محمد،در اثر نبوغ بی مانند خود،و تعلیمات پردامنه اش موفق شد که فکر و عمل را دارا باشد،و در اثر همین استعداد،کشور بی همتایی تشکیل دهد و این موضوع مسلم است که او پیامبری روشنفکر،قانون گذاری بی نظیر و داوری عادل بوده است».
10-«ث.ل»که از دانشمندان بزرگ سرزمین عجائب و غرائب هند است می گوید:
«وقتی در امر محمد صلی الله علیه و آله تأمل می کنیم،از عزم و اراده این مرد بزرگ،که میان یک ملت زمام گسیخته و بداخلاق و بت پرستی،پرورش یافته،در شگفت می مانیم؛زیرا همه می دانیم که او تنها و بدون هیچ مساعدی،با کمال مردانگی، بدون ترس و واهمه،برای تغییر اوضاع آن محیط فاسد قیام کرده و از کشته شدن
ص:254
نهراسید،و به وعده هایی که به او داده می شد اهمیت نمی داد.ما می خواهیم بدانیم این نیروی عجیب را چه کسی به این رادمرد عربی داد،و آن قوه بیان و نفوذ کلمه را از کجا آورد،و با چه وسیله ای توانست بردگان را از قید غلامی آزاد کند و آن اتحاد بی مانند را میان طبقات بزرگان و اشراف،و توده مردم برقرار سازد و آنها را دوست و برادر نماید ؟
در صورتی که ما هنوز در هندوستان برای دست مالیدن به بدن،خونریزی می کنیم و هنوز نتوانسته ایم ورود به بتخانه ها را برای هندوهای از دین برگشته جایز،بدانیم ! ما می خواهیم بفهمیم که محمد این نیروی شگرف را از کجا به دست آورد ؟ و آن زندگانی سراسر افتخار،سرچشمه اش در کجاست.کشور هندوستان هنوز دچار شرابخواری است و این پندهای حکیمانه که از بزرگان هندو به ما داده شده است،کوچک ترین اثری در جلوگیری از استعمال الکل ندارد،در صورتی که مطابق گفته کتاب های قدیم،محمد همین که شراب را حرام کرد،پیروان و یارانش خم شراب را شکستند و شراب و الکل را دور ریختند.
می خواهیم بگوییم:در محمد قوه مرموزی بود که مانند«مانیستیم»تأثیر داشت.
آیا این قوه و نیرو کجا بود ؟ ما نمی دانیم؛ولی همین قدر آثار آن را مشاهده می کنیم؛زیرا با همین قوه بود که محمد توانست آن ملت زمام گسیخته را با هم متحد کند،و ملت واحدی از آنها به وجود آورد،و از توحّش و نادانی آنها را نجات دهد،و به آنها عظمت و اقتدار بخشد،و تا به تمام ملل جهان سروری و حکم فرمایی کند.آن روز بود که ملت او توانست حاکم بر مدنیت جهان شود، و ابواب دانش و علم را بر جهانیان باز کند،و با همت او بود که زبان عربی زبان علم و ادب و راهنما،و مربی بشر گردید،و همان تربیت مربی اسلامی بود که در آسیا و اروپا،یک اجتماع تازه و یک مدنیّت بی مانندی ایجاد کرده و خدمت های شایانی به انسانیت نمود.ای محمد ! ای پیامبر بر حق که نیروی بی مانند تو از
ص:255
مصدر جلال خداوندی،و عالم غیب و ابدیت سرچشمه گرفته است،من با کمال فروتنی در برابر عظمت تو سر فرود می آوریم».
11-«برنارد شاو»فیلسوف بزرگ انگلیسی می گوید:
«من همواره برای دین محمد صلی الله علیه و آله بلندترین جایگاه را قائل هستم؛زیرا زندگانی حیرت آور این مرد،تأثیر عجیبی در من داشته است،بنابراین معتقدم دین او یگانه دینی است که با تمام ادوار زندگی بشری مناسب می باشد،و قابلیت آن را دارد که هر نسلی را به خود جلب کند،اما من پیش بینی می کنم که اروپا در آینده،دین محمد را قبول خواهد کرد،آثار آن از الآن نمایان است؛زیرا اروپاییان به آن اقبال کرده اند.در قرون وسطی روحانیون دین مسیح،یا بر اثر تعصب و یا به واسطه نادانی،که هر دو بسیار زشت است،اسلام را به رنگ های بدی درآورده و آن را به بدترین شکلی که می توانستند معرفی کرده بودند،در واقع روحانیون آن روز،دشمن محمد و دین او بودند و تا پای مرگ بر این دشمنی باقی ماندند.من تاریخ زندگی و شخصیت او را از این لحاظ که مرد بزرگ و نابغه ای است مورد مطالعه قرار دادم،آن چه بر من محقق شد این است که او از دشمنی با مسیح منزه است.
ما باید محمد را نجات دهنده بشریت بدانیم،و من معتقد هستم که اگر شخصی مانند او متصدی حکومت عالم امروز شود،به طور قطع مشکلات آن را حل خواهد کرد و صلح و آرامش و سعادت را که جهان کمال احتیاج به آنها را دارد،فراهم خواهد آورد.
خوشبختانه در قرن نوزدهم عده ای از دانشمندان اروپا،مانند:«کارلایل»، «گوته»و«گیبون»به ارزش حقیقی دین محمد پی بردند و بر اثر آن،تحول عجیبی در اروپا نسبت به دین اسلام به وجود آمد و موفقیت زیبایی یافت؛ولی در این قرن،اروپا در راه توجه به اسلام پیشرفت زیادی کرده و علاقه شدیدی
ص:256
نسبت به دین محمد از خود نشان می دهد و شاید در قرون آینده،از این جلوتر برود و معتقد به آن شود و به فایده عقیده محمدی اعتراف نماید،و تصدیق کند که برای حل مشکلاتش بهترین وسیله باشد.از همین جا می توانید تصدیق کنید که پیش گویی من بجا بوده و در همین وقت عده زیادی از افراد ملت من و سایر اروپاییان دین محمد را قبول کرده اند،در هر صورت به طوری که می توان گفت:
تحول اروپا و توجهش به اسلام شروع شده است».
12-«کارلایل»فیلسوف و نویسنده بزرگ انگلیسی می گوید:
«امروز یکی از بزرگترین ننگ هاست که کسی از مردم این دوره به مطالبی گوش دهد که از آن مطالب گمان رود،دین اسلام دروغ بوده و محمد مزوّر و دروغگوست،و بر ماست که بر علیه این اقوال بی معنی و خجلت آور قیام و با این آراء در جنگ باشیم؛زیرا رسالتی را که آن پیامبر آورد و تاکنون 12 قرن از آن می گذرد،هنوز نور هدایتی است که دویست میلیون (این آمار مربوط به زمان کارلایل است) انسان،که خدای متعال آنها را مانند ما آفریده است،در پرتو آن زندگی می کنند،و اگر کسی از شما تصور کند این دینی که میلیون ها مردم،که از حساب خارج هستند،قرن ها در پرتو آن زیسته و بر آن درگذشته اند دروغ و باطل است،باید بدانند که نظر من بر خلاف اوست و هرگز نمی توانم نظر او را تأیید کنم.
کسی که این رأی را دارد چه رأی بدی است و چه ادعای باطلی و چقدر صاحبان این رأی ضعیف و احمق هستند و براستی سزاوار دلسوزی و ترحم می باشند.
بنابراین هر کسی بخواهد در علوم کائنات منزلت و مقامی به دست آورد،لازم است که هیچ یک از گفته های این بی خردان را تصدیق نکند؛زیرا این آراء،نتیجه نادانی،کفر و زاییده دوره انکار و الحاد است.
ص:257
بزرگترین دلیل،بر سیه دلی و فساد اندرون و مرده بودن روح حقیقت،در زندگی اینان است و شاید جهان کافرتر و ناسپاس تر و پلیدتر از این گروه،به خود ندیده باشد.
آیا براستی شما ای برادران ! دیده یا شنیده اید که یک مرد دروغگو بتواند یک دین عجیب و بی مانندی ایجاد کند ؟ به خدا که مرد دروغگو قادر نیست خانه ای از خشت خام بر پا کند؛زیرا اگر آگاه از وضع و طبع و خواص گچ و سنگ و آجر و خاک و سایر مصالح ساختمانی نباشد،آنچه را که می سازد خانه نیست؛بلکه تلی است از مصالح روی هم ریخته و توده ای است از موادی که بهم دیگر مخلوط شده اند و بدیهی است که چنین بنایی غیر ممکن است مدت 12 قرن بر پا باشد و 200 میلیون در آن ساکن شوند؛زیرا قواعد حکم می کنند که چنین ساختمانی، باید فرو ریزد و آثارش به طوری محو شود که اثری از آن باقی نماند» (1).
خوانندگان ارجمند با این اعترافات و هزاران اعتراف دیگر،از دانشمندان بیگانه و غیر مسلمان درباره شخص پیامبر و آیین کامل و جامعش،باز می توان گفت دین اسلام مانع از ترقی و تعالی است ؟ مسلم این قضاوت در حق آیین یهودیت و مسیحیت و سایر ادیان صحیح است؛اما این گونه بر آیین مقدس و پاک اسلام قضاوت کردن از کمال بی انصافی و بی خردی است.
پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله ابتدا پرچم دعوت همگانی خود را در«حجاز» پایتخت جزیرة العرب برافراشت و دعوت خود را از خویشاوندان نزدیک خود شروع و کم کم آن را در میان عرب،سپس در میان تمام جوامع آن روز،توسعه
ص:258
داد و به دورترین نقاط عالم رسانید.
آن مدرسه ای که سفیران بزرگ الهی؛یعنی پیامبران خدا،قبل از وی برای تربیت انسان،به مقتضای فطرت،عقل و وجدان که از عوامل ذاتی است،بنا کردند او تکمیل نمود.
کسانی که از نظر عقلی دچار انحطاط و گمراهی هستند،تصور می کنند دین مانع ترقی و پیشرفت است،در حالی که اگر به اساس دعوت انبیا توجه کنند، و به ویژه در قوانین مقدس اسلام دقت نمایند،می یابند که رهبران بزرگ الهی، مردم را به بهترین برنامه زندگی و تمدن حقیقی دعوت کرده اند.
پیغمبر بزرگ اسلام آخرین و بهترین نقشه تعلیم و تربیت انسانی را طرح و به شاگردان مکتب فضیلت آموخت.
آنان را آزادی بخشید و از قید خرافات و اوهام،که همچون زنجیر گران آنان را بسته بود،و از رشد باز می داشت نجات داد و از این بند مهلک آنان را خلاص نمود،تا روز به روز به رشد و ترقی و تعالی خود بیفزایند و قانون طبیعی سیر به سوی تکامل را فرا گیرند.با این برنامه صحیح و ریشه دار و ثابت آیا دین مانع از ترقی است ؟
خدای متعال در قرآن مجید و رهبران عالیقدر اسلام در روایات و اخبار می گویند:
خلقت انسان به گونه ای است که از روی فطرت و از روی اختیار،به سوی خیر یا شر گرایش دارد،اعمال خیر مایه شادکامی او می گردد و بهبود و اصلاح جامعه را در بردارد،و آدمی را به سوی رسیدن به حق و فضیلت سوق می دهد، و اعمال بد و ناپسند بر ضد آن وادار می کند.
اضافه بر آن،انسان فطرتاً از بدی که موجب بدبختی و تباهی است و در دنیا و آخرت گرفتاری به بار می آورد،گریزان است،در نتیجه باید در سایه مقررات
ص:259
الهی و اسلامی،به تمام نیکی های دستور داده شده عمل کند و از تباهی و فساد و بدی بگریزد،با این نوع دعوت آیا دین مانع از ترقی است ؟ !
نبی گرامی اسلام چراغ عمل مردم را پیش رویشان قرار دارد،و آنان را به تفکر و تعقل،در تمام برنامه های عالم دعوت کرد،و راه تقلید کورکورانه را برای همیشه به روی انسان بست و یک ساعت اندیشه در زمینه امور معنوی و مسائل عالی انسانی را برابر با شصت سال عبادت قرار داد،با این اهمیتی که دین به اندیشه و تفکر داده است آیا دین مانع از ترقی است ؟ !
اصول دین مقدس اسلام عبارت است از اعتقاد به مبدیی که از هر نظر نامحدود است،عبارت است از اعتقاد به ذات پاک خداوندی که خالق انسان و موجودات و ناظر بر همه اعمال و احوال است و در سایه ایمان به او (خدای متعال) از هر کار زشتی خود را برکنار می دارد،عبارت است از اعتقاد به وجود فرشتگان و پیامبران و کتب آسمانی و روز قیامت و عبارت است از انجام برنامه هایی که به خیر دنیا و آخرت و مادیت و معنویت انسان است،با این جهات عالی اعتقادی،روحی و عملی آیا دین مانع از ترقی است ؟ !
دین می گوید:
خدای متعال کسانی را که به او نسبت شرک دهند،یا فرشتگان،کتب آسمانی، انبیا و روز جزا را که مطابق با عدل اوست انکار کنند،مشرک می شمارد و از رحمت خود دور می داند.خدای بزرگ همه افراد بشر را دعوت می کند که حقیقت اسلام را پذیرفته و جملگی از روی شعور،فکر و دلیل به دین حنیف اسلام روی آورند.چنانچه فرموده:
«اندیشه نمی کنند مگر آنها که آگاهند» (1).
ص:260
از مخالفین نیز دعوت می کند که در برابر عرضه متاعشان دلایل عقلی و علمی اقامه کنند و برتر بودن راه و مکتبشان را با اصول عقلی و عملی ثابت نمایند،با این وصف آیا دین مانع از ترقی است ؟ !
پیامبر بزرگ اسلام راه دانش را برای همیشه به روی بشر و تمام افرادی که تابع مذهب اویند بازگذاشت،و پرده جهل و نادانی را به کلی از میان برداشت، و آنچه به او وحی می شد را بلافاصله به دیگران تعلیم داد،تا هر یک بتوانند به تنهایی امتی را راهنما باشند (1).
رسول خدا صلی الله علیه و آله برای همیشه مردم را به مطالعه اسرار آفرینش ترغیب کرد،تا به نیروی عقل و خرد،اسرار عالم را دریابند.
پیغمبر مهربان،درس و استقلال و آزادی را به انسان آموخت تا طوق بندگی دیگران را از گردن خود برداشته و روح تملق و چاپلوسی را از بین ببرند و جز در مقابل حق و حقیقت خدای متعال سر تعظیم فرود نیاورند.با این روش اصیل و ریشه دار آیا دین مانع از ترقی است ؟ !
شریعت مقدس اسلام،مجموعه اصول و قوانینی است که خدای متعال به وسیله پیامبر بزرگش،آنها را به بندگان ابلاغ فرمود و به مسلمانان رعایت و دقت در انجام آن را توصیه و سفارش کرد،تا با عمل کردن به آن قوانین،روابط خود
ص:261
را با خدا و مردم نزدیک تر و محکم تر سازند.
سلسله اعمالی که انسان،با توجه به قوانین الهی،به منظور نزدیکی به خدای متعال و جلب رحمت او،انجام می دهد،عبادات و اعمالی که مربوط به روابط انسان با هم نوعان است،و در اثر رعایت آنها جلب نفع و دفع زیان از خود و افراد می کند و می کوشد تا با توجه به آنها،از بدی دوری جسته و حقوق ملت و قوم را محترم شمارد و صلح و صفا را برقرار سازد،اغلب قوانین پاک و جادوان اسلام تحت عناوینی تدوین شده است که خیر همه جانبه انسان در آنهاست؛با این جهات عالی و برنامه های واقعی آیا دین مانع از ترقی است ؟ !
پیامبر بزرگ اسلام،شرافت نژادی و حَسَب و نَسَب را که غالباً باعث ظلم و ستم به یک دیگر می شد،و افراد را به سوی بدبختی می کشاند،از میان برداشت تا همگی همچون برادر با یک دیگر زندگی کنند.
سپید را بر سیاه،عرب را بر عجم،غنی را بر فقیر جز به تقوی و درستی اسلام امتیازی نیست (1).
نبی بزرگوار در میان تمام امت طرح برادری و دوستی انداخت (2)و همگی را با یکدیگر متحد و شریف را با وضیع و غنی را با فقیر برادر ساخت تا پشتیبان هم باشند و به یکدیگر در تمام زمینه های زندگی کمک رسانند و همه مردم مسلمان در راه حق و برای نگاهداری و پیشرفت اسلام از دادن مال و جان مضایقه نکنند؛با این نوع تربیت آیا دین مانع از ترقی است ؟ !
نبی با عظمت اسلام،دستورات زندگی را همان دستورات اخلاقی اصیل
ص:262
و قوانین خلقت،که با ذات بشریت همآهنگ است قرار داد و شالوده آن را روی فطرت بنا کرد تا همیشه استوار و تازه باشد و در اثر مرور زمان،همچون قوانین ساخته شده بشری و قوانین تحریف شده عهد عتیق و جدید،کهنه نشود،یکی از دانشمندان بزرگ مادی می گوید:
«در تمام شرایع دینی یگانه آیینی که جنبه اجتماعی عملی آن تام و تمام است،شریعت پیامبر اسلام است».
با این حیثیت نورانی و عقلی و علمی آیا دین مانع از ترقی است ؟ !
اسلام انسان را به عقاید و اعمال صحیح دعوت کرده است؛زیرا در قرآن مجید که کتاب آسمانی اسلام است،خدای متعال انسان را بر موجودات عالم برتری داده و او را سرور روی زمین و خلیفه خود خوانده است. (1)این امر می رساند که خدای متعال نهایت جود و رحمت را در حق انسان مبذول داشته تا آدمی به فراخور این شایستگی،از خوان بیکران الهی بهره مند شود.
به طور قطع این فضیلت؛یعنی سروری و برتری بر موجودات عالم،این چنین تقاضا می کند که انسان دایم در حال حرکت به سوی فضایل و خوبی ها باشد.
خدای متعال در قرآن مجید انسان را به مطالعه در عجائب جهان دعوت کرده تا در اثر پی بردن به شگفتی های آفرینش ایمانش تقویت شود و از این رهگذر برای پیشرفت مادی و معنوی آماده گردد.این راه و روش اسلام برای زنده کردن روح انسان ها از افسردگی و مردگی است؛آیا دین مانع از ترقی است ؟
هدف اساسی اسلام بیدار کردن عقل و خرد انسان است،تا بتواند روابط چند
ص:263
جانبه خود را با خدا و جهان بفهمد،نظر به همین سیمای اساسی تعلیمات قرآن است که«گوته»در آن هنگام که نظری کلی به اسلام انداخت به«اکرمان»چنین گفت:
«این تعلیم هرگز دچار شکست نمی شود،اساس کلیه تمدن های با ارزش و کامل جهان،اسلام است.»
بهره بردن ملت های بیگانه از مسلمین،بویژه در«اسپانیا»و«اندلس» و کتابخانه های بزرگ و مراکز علمی قابل تردید نیست،چنان که در کتاب های اروپاییان می خوانیم:
«تمدن ما نتیجه زحمات مسلمین در مراکز علمی،و لابراتوارهای بزرگ در کشورهای اسلامی بود».
پس اسلام زیربنای زندگی سالم،و تمدنی درخشان و عالی انسانی است،آیا بازهم بی خبران به خود مغرور و مشغول،حتی از بیگانگان هم این جمله را که می گویند:«اسلام یعنی:تمدن»قبول نمی کنند ؟ باید از آنان پرسید:آیا دین مانع از ترقی است ؟ !
در شریعت مقدس اسلام برای هر نوع از احتیاجات بشر در سیر زندگی، قانونی وضع شده است؛که قانون بین المللی،با کمی تغییر به مذاق حقوق دانان،از آن گرفته شد،ولی غرور و پررویی ملل متحد اجازه نداد که به این احتیاج و نیاز به اسلام اعتراف کند.
البته برای این که بدانید این مدعا صحیح است،باید به قوانین بین المللی مراجعه کنید،سپس قوانین اصیل آن را به عینه در کتب حقوقی اسلام ملاحظه نمایید.
پیامبر بزرگ اسلام به مردم خاطر نشان ساخت که:تمام انبیا به نوبه خود در تحکیم بنای خانه دین،که اساسش با وحی استوار شده،کوشیده و بر شکوه
ص:264
و جلالت آن افزوده اند و تمام آنها برای یک منظور که سوق بشر به سوی کمال است برانگیخته شده اند.
قرآن مجید همه انسان ها را دعوت می کند که به تمام انبیای گذشته و تعلیمات واقعی آنان،ایمان آورده و آنان را تصدیق کنند و سایر پیروان ادیان الهی دیگر را امان داده،تا از سعادت بهره مند و از عذاب الهی ایمن گردند و جامعه ای بر اساس حق و حقیقت بنا نهند و هر یک از افراد به وظیفه خود عمل نمایند،در نتیجه آرامش دل و خاطر برای همگان ایجاد شود.با این برنامه های عالی و متین آیا دین مانع از ترقی است ؟ !
علت این قضاوت ناجوانمردانه و غیر انسانی درباره نقش دین در ترقی، رشد و شکوفایی جامعه را،باید در نوع تربیت این قاضیان شهوت پرست جستجو کرد،و تأثیر همنشینی آنان را با غرب و غرب زدگان قبول کرد و دانست که محصول اندیشه های خرافی آنان،هیچ منشأی جز هضم شدن در امواج خطرناک جهل و بی خردی و غرب زدگی و استعمار فکری ندارد.
استاد محترم آقای«محمد تقی جعفری»در تفسیر،نقد و تحلیل مثنوی می گوید:
«بدون تردید تأثیر همنشین در افراد انسان بسیار با اهمیت است،بعضی از اشخاص دراین باره تعبیری دارند و می گویند:نفس انسانی دزد عجیبی است، بدون این که خود انسان مطلع بوده باشد از انگیزه ها و پدیده هایی که می بیند تدریجاً می دزد و در شخصیت خود جا می دهد.متأسفانه دوران معاصر،برای این مسئله حیاتی هیچگونه اهمیتی قایل نمی شود،زیرا اصلاً مسئله تعلیم و تربیت یک حالت مسخ شده ای پیدا کرده است که نه نتیجه منطقی در بردارد و نه روش اساسی و ریشه دار،که از منطق اصالت برخوردار باشد.محصول تربیت دوران معاصر ما با صدها بلکه هزاران کتاب هایی که در امور تربیتی نوشته
ص:265
است این است که مزاحم دیگران نباشید،بایستی بکوشید تا با همه افراد جامعه تان همزیستی کنید.اما این که آیا روح انسانی قابل تکامل اخلاقی و معنوی است ؟ و این که آیا روح انسانی به غذای دیگری احتیاج دارد ؟ و این که آیا در مقابل حقوق زندگانی مادی حقوق دیگری هم برای جان ها وجود دارد یا نه ؟ چیزی است که برای فلاسفه و متفکرین معاصر ما اصلاً مطرح نیست؛بلکه متأسفانه بایستی بگوییم که بعضی از اینان بزرگترین هنر خود را در این می بینند که هرگونه اصل انسانی را با مغلطه بازی ها و سفسطه گویی ها از هم متلاشی سازنند و از این راه حس شهرت پرستی خود را اشباع کنند» (1).
منظورتان از ترقی چیست؟
نتیجه این تعلیم و تربیت در روح نسل معاصر،این شده است که فقط به جنبه مادی زندگی اندیشه کند و تا بتواند به معنویات و روحیات و آیین و دین و مقررات الهی بتازد و بخندد ! ! و گاهی که صحبت از دین به میان آید چهره درهم بکشد و با قیافه غلطاندازی بگوید:دوران علم است و نمی توان در سایه دین به ترقی و تعالی رسید.باید از آنان که دم از ترقی و ترقی خواهی می زنند، سؤال کرد:که منظورتان از ترقی چیست ؟
ممکن است ترقی به نظر آنان فرو رفتن در منجلاب فساد،در سایه کثیف فیلم های سینمایی،کاباره ها،شب نشینی ها،مجلات فاسد،رواجِ تصویرهای محرک شهوت،آزادی بی بند و بار زنان و دخترانِ چشم بسته در اختیار اطوار ناهنجار گنهکاران غرب،قرار گرفتن و از کاخ انسانیت خارج گشتن،و به هر جنایت سر سپردن و فرار از قانون الهی،در برنامه ها و دسیسه های شیطانی
ص:266
غوطه خوردن؛به حدی که در سایه آن مال و ناموس و عرض و اخلاق،مفهومش را از دست بدهد باشد،اگر منظورتان از ترقی این است که دین الهی مانع از چنین ترقی است اندیشه و عقل،هر لحظه بر چنین تمدن و تجددی لعنت می فرستد،و اگر منظورتان از مهفوم و مصداق واقعی ترقی عبارت است از حریت و آزادی،اندیشه و تفکر در کائنات،پیشرفت علمی در برنامه ها،تسخیر کرات و موجودات عالم،فضیلت و اخلاق،شرافت و غیرت،عفت و عصمت خانوادگی،احسان و عدل،مروت و جوانمردی،تعاون و کمک به هم نوع، تربیت و تعلیم،شجاعت و سخاوت..که اسلام عین این مفاهیم و مصادیق است و می توان گفت:اسلام یعنی ترقی و ترقی یعنی اسلام،پس باید به اسلام برگردند و در سایه پاک و بلند او شاهد مقصود را دریابند؛چون این آیین انسان را به اعلا مرتبه می رساند و تمام موانع ترقی را که تمرّد از حدود الهی است ممنوع و حرام می داند.
امروزه در ممالک و جوامع اسلامی،این عقیده که دین مانع از ترقی است، راهی است برای پیشبرد منافع استعمارگران و مزدورانشان،و آوازی است برای خواب کردن ملت های اسلامی،جهت تسلط ستمگران و قلدران و بیگانه پرستان.
اگر قوانین اسلام و دین که سرچشمه آن عدل،علم و حکمت خدای متعال است،مانع از ترقی بشر باشد؛پس در جهان علت ترقی چیست ؟ و راه ترقی کدام است ؟
آیا شرم آور نیست که انسان عقل سلیم خود را تعطیل کند و بنده و نوکر بیگانگان و بیگانه پرستان باشد ؟
آیا شرم آور نیست که ملت اسلام،با در اختیار داشتن مکتب بی نیازی چون اسلام،از آن دست شسته و در منجلاب غرب فرو رفته باشند ؟
بی تردید علل این انحطاط و خودکامگی را باید در قرن های قبل جستجو
ص:267
کرد؛چون این عقیده ننگین مدت مدیدی است که شکل گرفته و به تدریج پیشرفت کرده است؛به طوری که متأسفانه امروز اکثر ملت های اسلامی بویژه نسل جدید آنان،با کمک عواملی چند،چنان به سرعت رو به جاهلیت و پستی در حرکت آمده که گویی اسلام ریشه دارترین دشمن خانگی آنان بوده و می خواهند خود را از چنگال این دشمن برهانند ! !
این همان قوی ترین نوع استعمار است که امروز از آن به استعمار فکری و فرهنگی تعبیر می کنند و بدبختانه زنجیر آن به دست و پای تمام کشورهای اسلامی بسته شده است و نجاتی برای آنان نیست،مگر از طریق بازگشت به اسلام،که کم و بیش در برخی از جوامع اسلامی طلیعه آن با خواست الهی پدیدار گشته.
به امید روزی که ملت اسلام،پرچم عزت و سربلندی خود را بر بام زمین برافرازند و خود را از دشمن خطرناک همه جانبه؛یعنی استعمار،رهایی بخشند.
برای این که بتوان به جامعه اسلامی رشد بیشتری داد و آنان را به عواقب خطرناک این زندگی آلوده آگاه کرد و راه آنان را از چاه باز شناساند،باید علل انحطاط مسلمین را بررسی کرد،شاید از این رهگذر مسلمانان عزیز بیش از پیش بیدار شده و این علل خطرناک را از زندگی دور کنند،تا با از بین رفتن این علل و عوامل،عزت دیرین و شخصیت عالی خود را دریابند و برتری دین و جامعه اسلامی را در جهان بشری ثابت نمایند،و دین خود را به خدا و نبی اکرم و اسلام و پیشوایان گرامی مذهب ادا نمایند،تا در دنیا عزیز و در آخرت و مقابل پیشگاه عدل الهی سربلند باشند و بدانند که با دارا بودن چنین مکتب بی نیاز و سرشارِ از فرامین مادی و معنوی،می توانند امور جهان را به دست گرفته و آن را به زیباترین صورت اداره کنند.چنانچه خدای متعال در قرآن به این حقیقت خبر داده است:
ص:268
«وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (1).
«و [ در انجام فرمان هایِ حق و در جهاد با دشمن ] سستی نکنید و [ از پیش آمدها و حوادث و سختی هایی که به شما می رسد] اندوهگین مشوید که شما اگر مؤمن باشید،برترید».
ص:269
ص:270
ص:271
ص:272
شروع انحطاط ملت اسلام پس از برتری،فاصله گرفتن از«قرآن مجید»بود.
کتابی که جامع ترین و بهترین دستورات را برای زندگی مردم آورد و مهمترین سنگر،برای محفوظ ماندن آنان از گناه،و مفاسد و عقب افتادگی ها بود.
کتابی که از مرده ترین ملت ها،بهترین جامعه را به وجود آورد و سیادت و آقایی آنان را بر تمام جهانیان تضمین کرد (1).
ص:273
قرآن مجید به عنوان چراغ روشنگر زندگی،از طرف خدای متعال به انسان عرضه شد و وعده داد:در سایه عمل به آن،انسان به تمام معارف و حقایق عالی دست یابد.
جدایی از این معدن گرانبها و سرشار و پر سرمایه،اولین عامل عقب افتادگی ملت اسلام از زمان های گذشته شد،و این عقب ماندگی به تدریج از قرون قبل شروع شد و متأسفانه تا امروز که توسعه همه جانبه یافته است.
مدت ها می گذشت که جامعه اسلامی از قرآن فاصله گرفته بود،ولی هنوز مسلمین از برکت معنویت اسلام بر سر پا بودند؛امّا به تدریج از درون آنها حال خمودگی،رکود مادی و معنوی شروع شد و تا امروز که با دیدگان خود ضررهای غیر قابل جبران را می نگرند،ادامه یافته است.
البته قبل از ورود برنامه های اسلامی و علوم الهی (که نتیجه زحمات دانشمندان اسلام بود) به اروپا و مغرب زمین،مسلمین این چنین گرفتار ناراحتی نبودند؛ولی پس از بیداری آنان،و رشد زندگی مادی در اروپا،غفلت و غرور و عیاشی و شهوت پرستی جامعه اسلامی،رشته سیادت در آنجا قرار گرفت و ملت اسلام توسط برنامه های استعماری آنان،در معرض چپاول و یغماگری،دزدی،بردگی غرب و دریوزگی از جهان اروپا قرار گرفتند.
اندوه دل
با کمال تأسف به همان نسبت که اروپا و مغرب زمین در سایه علم و دانش با سرعتی شگفت انگیز،به سوی تعالی و ترقی مادی در حرکت بود،مسلمانان هم بر اثر غفلت و دوری از منبعی چون قرآن،به انحطاط و پستی رهسپار شدند.
قرآن سرمایه پروردگار عالم در میان توده بشری است.قرآن کریم معجزه جاوید بزرگ ترین شخصیت انسانی است.حقِّ کتاب الهی از هر حقی بزرگ تر و برتر است و ادای حق این کتاب،از طرف انسان از هر فریضه ای واجب تر است.
ص:274
قرآن راهنمای بشر به سوی سعادت،و بازدارنده انسان از ذلّت،شقاوت، بدبختی و هلاکت است.
در سراسر جهان،قرآن نه فقط به عنوان کتابی که دارای احکام فقهی است شناخته شده؛بلکه به عنوان کتابی شناخته شده که حاوی قوانین سیاسی، قضایی،جزایی،مدنی،اجتماعی،جسمی،روحی،مادی،معنوی و اخلاقی است.
کتابی که با توانایی کامل،بشر را از هر جهت اداره می کند؛ولی با کمال تأسف در اداره امور ملت اسلام،جایش خالی است؛زیرا تنها بهره ای که از او برده می شود،به عنوان تبرک در پاره ای از مراسم های زندگی است،مانند:بستن به بازوی طفل برای رد چشم زخم،و قرار دادن کنار سفره عقد برای صمیمیت و شگون،و به همراه داشتن برای محفوظ ماندن از حادثه.اگر هم عده ای از دانشمندان بر آن شرح و تفسیر بنویسند،فقط در خور استفاده علمی محض آنهم برای استفاده عده ای محدود است،نه عملی.این است اولین عامل انحطاط مسلمین.
این کتاب مجموعه قوانین از تکالیف زندگی روزانه تا تشریفات دینی،از تزکیه نفس تا حفظ بدن و بهداشت عمومی در زندگی و از حقوق اجتماعی تا فردی و از اخلاقیات تا بیان رذایل و از مکافات عمل در این جهان و آن جهان را در بر دارد،ولی امروز کدام ملّت اسلامی است که عمل به این کتاب،در مجموع مقرراتش قرار گرفته باشد ؟
«این قرآن کریم است که به نام نبی بزرگ و آیین او در پیش روی ما قرار دارد.
چراغ فروزانی است که در تاریکی جهل،نور راه گم گشتگان و هادی
ص:275
گمراهان است.در این نظام متین و استوار و ناموس شریف الهی کژی و کاستی نیست.
حلال را بیان می کند و حرام را توضیح می دهد،از واجبات سخن می گوید و از حقایق برنامه ها پرده برمی دارد.ناسخ را از منسوخ،ویژه را از ناویژه نشان می دهد،گاهی به داستان های گذشته می پردازد و گاهی از گم شدگان قرون قبل حکایت می آورد.حدیث فرسوده ملوک ظالم و فرمانروایان قلدری،که چندی بر جهان حاکم بوده اند و در عین کامیابی به ناکامی از جهان رخت بربستند را تازه می سازد،و جملات نیکویش را با شهادت تاریخ و پندهای عبرت انگیز همراه کرده و غفلت زدگان را از مستی لذت ها و رؤیاهای نادانی به هوش می آورد.
قرآن عظیم،به دردهای زمان زندگی درمان می بخشد و بر جراحت های مهلک قلب مرهم شفا می گذارد.قرآن مجید از هر دری سخن گفته تا آنجا که کلمه ای ناگفته نگذاشت،گذشته ها را به یاد آورد چندان که حادثه ای را فراموش ننمود، آینده مرموز بشریت را به سعادت و سلامت تضمین کرد،در صورتی که فرمان وی را بپذیرند و راه خوشبختی را از وی بجویند» (1).
این بود قسمتی از سخنان امیر مؤمنان علی علیه السلام در اطراف سازندگی قرآن،که در کتاب ارزشمند«نهج البلاغه»نقل شده است؛ولی عمل به این کتاب الهی و منبع فیض آسمانی،از یاد ملت های اسلامی رفته،چنانچه خود و زندگی را مدت هاست فراموش کرده اند.
مغرب زمین اگر متدیّن به دین اسلام نیست؛ولی دقیقه ای از فعالیت های علمی و اندیشه ای فروگذار نمی کند،اگر چه عاقبت با تمدن منهای دینش نابود
ص:276
می شود؛ولی اکنون بر اثر مجاهدت های علمی،بر ملت ها فائق آمده است.
حد اقل اگر ملت اسلام به آیات علمی،فرهنگی،سیاسی،اجتماعی و اخلاقی در قرآن عمل می کردند،از زیر زنجیر فرهنگ خفت بار آنان راحت می شدند.
هدفی را که قرآن دنبال می کند عبارت است از:تربیت فرد و جامعه،تکمیل قواعد عقلی،شکوفایی استعدادات فکری،انهدام زنجیر خرافات،ننگ های اجتماعی،ابطال تقلیدهای کورکورانه،نیرومند ساختن قوّه روح و آماده نمودن انسان به ادراک معانی حقیقی،مواعظ حسنه و تحصیل و رشد در مدرسه خداپرستی؛ولی شاگردان این مدرسه مدت هاست گریخته اند و هم اکنون مهمترین مانع بازگشت آنان،استعمار فکری است که به آنها اجازه برگشت نمی دهد ! !
قرآن مجید و احکام نورانی آن،دشمن تقلید کورکورانه و موانع تعقل و تفکر است،قرآن کریم مقام شامخ دانشمندان و فضیلت تحصیل علم و بیداری را با نیکوترین راه بیان فرموده است.
این کتاب با امثال و حِکَم،طُرق مستقیم سعادت و نیک بختی و منازل با شکوه انبیا و پرهیزکاران را به مردم نشان داد؛تا از او درس فضیلت گیرند و وجود خود را با عمل به آیات آن بیاراند.اگر به این کتاب عمل می شد آیا جامعه اسلامی همان عزت و سرفرازی صدر اول اسلام را نداشت ؟
ص:277
قرآن مجید برای بخشیدن یک نظام عالی به انسان،دروغگویی،دزدی، کینه توزی،رباخواری،دورویی،رشوه،غیبت،تهمت،خیانت،ظلم،تجاوز، بدبینی،زنا،شرابخواری،قماربازی،ناسزاگویی،چشم چرانی و دیگر کردارهای ناپسندی که به حال فرد و جامعه مضر است را حرام کرده است.
قرآن مسلمین را به رعیت پروری و دستگیری،ایمان و دوستی،احسان و عدل،مروت و شجاعت،شرف و ترس از عذاب الهی،زهد و پرهیزکاری و کسب معارف و زیور معنوی در تحت فلسفه ناپایانی تشویق کرده است.آیا وضع جوامع اسلامی امروز مطابق با حلال و حرام قرآن است ؟
آیا انحطاط جامعه،سزای این کناره گیری از قرآن مجید نیست ؟ !
قرآن مجید مبادی علوم و فنون،مجهولات بشر و اسرار توحید،مبدأ و معاد و مقصد و مقصود را در سوره های گوناگون به زبان حکایات و آیات و بیان ادله و براهین،روشن و واضح نموده است و انسان باید بداند که کتاب آسمانی اسلام عالی ترین میزان و ترازوی شناخت حقایق است.
امام ششم علیه السلام می فرماید:
«قرآن مجید را نیکو فرا گیرید؛چرا که در آن نیکوترین حدیث است،در آیاتش فکر و اندیشه کنید؛چرا که آن بهار دل هاست و به نور آن بهبودی جویید؛چرا که بهبوددهنده درون سینه هاست.آن را نیکو تلاوت کنید؛زیرا
ص:278
گواراترین و شیرین ترین داستان هاست» (1).
قرآن مجید امر کننده و بازدارنده،ساکت و گویا،حجت خدای متعال است که پیمان محکم خود را از شما درباره آن گرفته و نفوس شما را در گرو آن قرار داده است،و به وسیله آن نور خود را تمام و آیین مقدسش را تکمیل کرده است.
پروردگار متعال پیغمبر خود را از دنیا میراند؛در حالی که خلق را از احکام هدایت بخش قرآن سرشار کرد.
در پرتو مقدس قرآن بود که اعراب جاهل،دانا گشته و توفیق تشکیل مدینه فاضله را یافتند و به تمدن و ترقی رسیدند.قرآن راهنمای پرهیزکاران و مشعل فروزان نابینایان و رهبر جویندگان و خواهندگان راستی،درستی و یکتاپرستی می باشد.
بی تردید امروز مسلمانانی که در تمام زمینه ها،نظم خود را از دست داده اند می توانند در سایه برگشت به این کتاب با عظمت،عزّت گذشته را باز یابند و گرنه بدون عمل به برنامه های کتاب خدا،همچنان در همین بدبختی خواهند ماند.
کتاب الهی که بر دو پایه محکم یکتاپرستی و پاداش عمل در روز قیامت استوار است،حق انسان ها را ادا کرده و در ترویج معارف و فرهنگ حقیقی و انهدام بنای شهوت پرستی و لذایذ ممنوع،کوشش فراوانی نموده است.این مردم مسلمانانند که باید آن را دلیل و راهنمای خود قرار دهند،تا در سایه عمل به آن برتری یافته و سعادت دنیا و آخرت خود را تأمین نمایند.
ص:279
قرآن مجید با تعالیمش،شادمانی،نشاط و مسرت فراوانی در قلوب آدمیان، بویژه پیروان حق و پروانگان شمع هدایت،وارد می کند و با قوانین جالب و ریشه دارش،انسان را به پیمودن راه واقعیات تشویق و تحریص می نماید.
قرآن یعنی:اسلام و ایمان،و اسلام و ایمان یعنی:قرآن،آنان که ادعای مسلمانی می کنند اگر رفتار و کردارشان،و آراء و عقایدشان مطابق با قرآن نباشد، آیا این ادعا از آنان پذیرفته است ؟
آری ! کسانی که دم از اسلام می زنند و مرتکب انواع و اقسام کارهای نامشروع و خلاف انسانیت می شوند؛افرادی هستند که از گلستان قرآن گلی نچیده و حتی بویی نبرده اند.روشن است که ادعای مسلمانی و دینداری،عقلاً و شرعاً،از آنان پذیرفته نیست و اینان همان کسانی هستند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد آنها فرمود:روز قیامت قرآن مجید دشمن آنان و جایگاهی جز جهنم در آن عرصه نخواهد داشت.
از امام ششم علیه السلام نقل شده است که فرمود:
«پیروان ما کسانی هستند که مانند ما عمل و رفتار کنند،نه آن که رفتارشان مخالف با رفتار ما باشد آنگاه خود را به ما نسبت دهند ما از این گروه و طایفه بیزاریم» (1).
راستی عمل آن بزرگواران چیست که امام صادق علیه السلام ما را به گزینش آن دستور
ص:280
داده است ؟ آیا عمل آن حضرت و سایر اهل بیت علیهم السلام غیر از عمل به قرآن کریم است ؟
اگر با دقت بنگریم مدنیت واقعی؛همان دینداری و عمل به احکام قرآن است و تمدن حقیقی؛همان بیرون آمدن از قید اسارت و خلاص شدن از زندان استعمار و ننگ گناه و خطاکاری است.
پیروی از قرآن مجید استعدادها را هر چه بیشتر شکوفا کرده،و قوای انسانی را در راه خیر و صلاح تقویت می نماید.هم آنچه در سایه آگاهی،مسخر آدمی می گردد،در راه کمال و امنیت به کار می رود و هم انسان از سلامت دنیا و آخرت برخوردار می شود.این همان راه ریشه داری است که قرآن،در سوره«اسراء» بدان اشاره کرده و می فرماید:
«إِنَّ هٰذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» (1).
قرآن مجید کتاب راهنمایی برای انسان هاست،کتابی است که آیات آن مانند امواج نور و نسیم هوا،در قرون متوالی و در میان جوامع بشری،در تمام فواصل شب و روز در حرکت است،انسان باید چشم باز کند و جهاز تنفس معنوی و روحی را در معرض نسیم پاک آن قرار دهد.
این بود شمه ای از واقعیات قرآن کریم و گوشه ای از انوار درخشان کتاب الهی،که روزگاری ملت اسلام در اثر توجه به آن،پیشرو تمام برنامه های مادی و معنوی بودند،و امروز بر اثر عدم توجه به دستورات آن افسرده و پریشان
ص:281
و دنباله رو مشتی مسیحی و یهودی،در تمام زمینه های زندگی هستند ! ! و عجیب تر این که با داشتن قرآن،آرزوی رسیدن به احوالات آنان را دارند،آنان که جز سوق به نیستی و نابودی و هلاکت و سقوط در عالم نمی توانند ثمر دیگری داشته باشند.
دوری از قرآن،و تقلید از فرهنگ ضد انسانی قرن بیستم،عین نادانی است.
تصویر انسان های به اصطلاح متمدن قرن بیستم،بویژه آنهایی که در غرب زندگی می کنند،این است که:
ابتدا باید چیزهای لازم را تحصیل نماید،بعد به نیازمندی های فوق العاده بپردازد،بعد نوبت لذت ها و کامرانی ها می رسد،سپس ثروت های زیاد و به دنبال آن،اشخاص را می خواهد که به او خدمت کنند،چنین انسانی یک ساعت استراحت و آسایش ندارد،و عجیب تر از همه این که هر چه وسایل آسایش و راحتی آسانتر و فوری تر در اختیار قرار گیرد،تمایلات او زیادتر شده و چیزی در این جهان یافت نمی شود،که بتواند رضایت او را جلب نماید،به طوری که پس از مدت ها فعالیت و کشمکش،و پس از این که میلیون ها ثروت را بلعید و بسیاری از مردمان را ناراحت ساخت،فکرش به جای بالاتر رفته و برای این که خودش صاحب دنیا شود،می خواهد همه را قتل عام کند.این است یک تابلوی حساس و واقعی از یک انسان حقیقی که می خواهد جامعه ای متمدن را تشکیل بدهد (1).
ص:282
آقای«ادوارد کندی»سناتور بزرگ ممالک متحده آمریکا،در یکی از مقالات مهم خود،از تابلوی حساس مزبور،درباره انسان غربی قرن بیستم چنین پرده برمی دارد:
«نباید در مورد اثرات وخامت بار تحولات اخیر،بر مردم هند و چین اشتباه کنیم.همچنان که خشنونت ادامه می یابد و بمباران تصاعد بیشتری پیدا می کند، بحران مردم هند و چین هم،پیوسته رو به افزایش است.مصیبت روی مصیبت پدید می آید،کودکان بیشتری یتیم می شوند و زنان و مردان و اطفال بیشتری آواره می گردند،و هزاران تن دیگر نیز یا مجروح یا معلول و یا کشته می شوند، و بار دیگر بر تعداد قربانیان آمار دیگری افزوده می شود که شماره آن از چند ده میلیون می گذرد،و آن هم به خاطر چند جمله ای است که در موافقتنامه (موافقتنامه صلح آمریکا،هند و چین) بر سر آن اختلاف است.درست است که طرف مقابل نیز در عملیات تعرضی خود،خشونت نشان می دهد؛اما این خشونت نمی تواند ما را از وظیفه ای که در برابر کاهش سطح خشونت جنگ نسبت به غیر نظامیان داریم معاف نماید.
مردم آمریکا این انتظار را از دولت خودشان دارند،با این وجود از سال 1965 تاکنون کشور آمریکا 7/5 میلیون تن بمب بر سر مردم«هند»و«چین»فرو ریخته است که قسمت عمده آن طی چهار سال حکومت«نیکسون»بوده است.
این مقدار بمب،یازده برابر مقداری است که ما بر سر مردم«کره»فرو ریخته ایم و سه برابر،بیشتر از میزانی است که طی جنگ دوم جهانی به کار برده شده است.
دست کم یک میلیون تن بمب،از ماه ژانویه سال گذشته به بعد،در هند و چین به کار برده شده است.
ص:283
هرگز نمی توان قبول کرد،آن چنان که فرماندهان نظامی ما می گویند،این بمباران ها به مردم غیر نظامی اثر چندانی نداشته باشد.مشکلاتی که برای مردم هند و چین بار آورده ایم،تا سال های سال برایشان کافی است،اما در سال 1972 مردم«هر دو پاره»و«ویتنام»صرف نظر از«لائوس»و«کامبوج»شدیدترین ضربات جنگ را تحمل کرده اند،در کامبوج و لائوس هم ضایعات جنگ رو به افزایش است.
در ویتنام شمالی با توپخانه و بمب های ما،تنها سلاح مرگ و ویرانی است که ده ها هزار تن از غیر نظامیان کشته یا مجروح شده اند.
ویتنام جنوبی هم از این بلاها برکنار نبوده است،نزدیک به دو میلیون آواره در آن سرزمین وجود دارد (1).
و همچنین تلفات غیر نظامیان به 200 هزار تن رسیده است،و بنابر آماری که در«سنای آمریکا»وجود دارد که میانگین یک چهارم قربانیان و زخمی ها کودکان زیر 12 ساله هستند و نیمی از قربانیان زنان و کودکانند.(اف بر این آدمخواران غربی و مسیحی قرن بیستم).
میزان مصایب و شکنجه های مردم ویتنام،خارج از تصور و ارزیابی است و به دشواری می توان اثرات وخامت بار این جنگ را بر ویرانی کانون های خانوادگی،و نابودی اصول زندگی و اجتماع ویتنامی برآورد کرد.
میلیون ها نفر از مردم هند و چین که از قتل و کشتار جان به لب شده اند،برای صلح و رهایی از بمباران و قتل عام،فریاد می کشند و استمداد می طلبند و ما باید این فریادها را پاسخ دهیم.(تاکنون که سردمداران حکومت آمریکا بر احدی رحم نکرده اند.) جنگ هند و چین سال هاست که با مردم آمریکا همراه است
ص:284
و مردم این سرزمین،نه تنها از این جنگ خسته اند؛بلکه خستگی بیشتر آنها از وعده ها و شعارهایی است که برای پایان آن شنیده اند.
آنها از این خسته اند که می بیند سربازان آمریکایی را از ویتنام بیرون می آوریم،ولی در تایلند و آب های اطراف ویتنام سر در می آورند و هواپیماها و کشتی های جنگی ما دوباره،کار کشتار و بمباران را ادامه می دهند» (1).
کشورهای صنعتی و منفعت طلب دیگری مانند:انگلستان،فرانسه،بلژیک و در شرق زمین مانند روسیه و سایر کشورهای مادی و صنعتی نیز،از نظر جنایت و آدمخواری،کشتار،غارت و یغماگری کمتر از ممالک متحده نیستند ! ! فرزندان گمراه زمین،سال های دراز به دنبال کیمیای سعادت دیده بر معجزات صنعت و مخلوقات فکر و اندیشه خود دوختند و تا جایی پیشرفتند که از مصنوعات علم و دانش خود،بت های تازه ای برای پرستش و عبادت به وجود آوردند و احتیاج و نیاز به مصرف را،تا سر حد اسارت درآوردند.
با این حال اکنون در اوج تمدن و فرهنگ فنی و صنعتی،سرخورده و سودا
ص:285
زده،به این حقیقت اعتراف می کنند که راه خوشبختی،صلح و رفاه،از سوی دیگری است.بشریت در حالی که به غنی ترین دستاوردهای علمی و فنی،برای رفع نیازمندی های مادی خود،مجهز شده است؛اما همچنان در کمبود خوشبختی و سعادت واقعی بسر می برد،و به این واقعیت رسیده است که برای رسیدن به خوشبختی حقیقی،تنها این مقدار کمال در علم و دانش کفایت نمی کند (1).
آن وضع خونخواری قلدران قرن بیستم،و این اعتراف بشر متجدد،در عدم دستیابی به خوشبختی حقیقی،آیا برای اهل قرآن که به خاطر کناره گیری از قرآن به نهایت درجه انحطاط و پستی رسیده اند،وقت بازگشت به قرآن نرسیده است ؟ ! !
در هر صورت این همه قتل،دزدی،حق کشی،مسمومیت ها،راهزنی ها و مجازات هایی که برای ارتکاب جنایت ها می شود،برای حفظ سرمایه داری و مالکیت (بر جهان) است،و هرگز برای کشته شدن کسی که بی جهت در میان این قوانین غلط از بین رفته،کسی یک قدم جلو نگذاشته است (2).
چنان که در سطور گذشته ملاحظه کردید،انسان غربی از اوضاع زمان،زمانی که آن را با استفاده غلط از تمدن بی روح و بی معنای خود آمیخته،زبان به اعتراض و شکایت گشوده و به شدت اظهار خستگی و دلتنگی کرده است؛زیرا در سایه این تمدن،که رنگی از معنویت ندارد و بویی از قوانین عالی الهی نبرده است،ضعیفان را می کشد و ملت های زیادی را اسیر می کند و از قتل و غارت
ص:286
و وحشیگری هراسی به خود راه نمی دهد.فقط گاهی به عنوان صلح و آرامش، آتش بس چند ساعته ای را می پذیرد،تا قوای فرسوده خود را تجدید کرده و به تهاجم های خود ادامه دهد.البته این برنامه های غیر طبیعی و غیر انسانی،خسته کننده،و زجر دهنده روح و روان است؛ولی در عین این اظهارات و دلتنگی ها، دست از مرام کثیف خود برنمی دارد،آن چنان که انسان حس می کند این اعترافات هم پرده ای از مکاری و حیله گری انسان غربی است.
ناگفته نماند که مراد ما از انسان غربی،کسانی هستند که از نظر تربیت و افکار و آراء،ساخته شده اوضاع مادیگری به اشکال گوناگونش می باشند،چه در غرب زندگی کنند یا در شرق؛زیرا کمونیسم در شرق؛یعنی تکامل طبیعی روح مادی غرب،فاقد خصلت های انسانی و معانی روحی حیات بشری است (1)و می داند که ملت های کمونیستی شرق نیز،تربیت یافتگان افکاری چون افکار «مارکس»یهودی،ستمدیده غربی هستند که از نظر برنامه کمتر از حکومت طلبان سرزمین غرب نیستند؛زیرا آدمخواران قرن بیستم،در شرق و غرب،شاگردان یک مکتبند و فرزندان نامشروع یک پدر و مادرند،و از بی دینی و جدایی کلی و کامل از حق،احوالات و برنامه هایشان سرچشمه گرفته است.
این بلاهای خانمان سوز و جنایت های بی سابقه و تعدی و تجاوزهای ناجوانمردانه،برای آن است که در تمدن غربی از انسانیّت انسان خبری نیست.
ص:287
در تمدن مادی غرب،انسانیّت به فراموشی سپرده شده است،نظام های موجود جهان،از سرمایه داری گرفته تا کمونیستی نیز،در این جرم بزرگ شریکند (زیرا گفتیم اینها همه شاگردان یک مدرسه و برادران هم رأی،از یک پدرند) که قیمت انسان را شکسته و انسانیّت را بی قدر کرده اند،در حالی که ارزش همه چیز،آری همه چیز،به وضع سرسام آوری رو به فزونی می رود، انسان این گل سر سبد آفرینش،به صورت موجودی بی ارزش درآمده است،که در مقام مقایسه از هر چیز،بی قیمت تر و سبک وزن تر است ! !
این همان عاملی است که نه تنها رشد و ترقی انسان را متوقف می سازد؛بلکه او را تهدید به سقوط و نیستی می نماید،در حالی که روز به روز بر حجم مصنوعات تولیدی جدید،افزوده شده و جهان به سوی اکتشافات جدیدی پیش می رود.تنها موجب پدید آمدن این وضع،آن است که در اساس تشکیلات تمدن جدید،فطرت انسان و نیازمندی های واقعی وی مراعات نشده و این تمدن بدون توجه به این واقعیت بنا نهاده شده است.
موشک های قاره پیما و قمرهای مصنوعی،نباید ما را سرگرم خود کرده و از دره هولناکی که انسان و انسانیت با آن روبرو است غافل نماید.
انسان،عزیزترین موجود این جهان است،اوست که هسته مرکزی این عالم و حاکم بر آن می باشد و اوست که شاهکار خلقت و صاحب عقل،که مهمترین ملاک کرامت و برتری او می باشد،و باید مقیاس ترقی و تنزل او قرار گیرد، و پیشرفتگی یا عقب ماندگی او را نشان دهد،و این سعادت و خوشبختی اوست که باید میزان سازش یا عدم سازش تمدنی که در آن زیست می کند با طبیعت او باشد.
ص:288
جلوه های کاذب و سراب گونه این تمدن مادی،نباید چشم ما را خیره کند و تیره روزی و بدبختی بشریت را در سایه نامبارک آن،از نظر ما دور بدارد.
بنابراین هرگاه دیدیم که انسانیت انسان و ارزش های والای او تنزل کرده و رو به سقوط است،هرگاه دیدیم این موجود عالیقدر،عبد ذلیل ماشین و وسیله ای برای اداره زندگی ماشینیسم شده،و هرگاه دیدیم بر اثر این حقارت شخصیت، در فکر و ادراک و اخلاق انحطاط یافته و ملاحظه کردیم که در روابط جنسی، مانند حیوانات و بهائم به پستی گراییده،و مشاهد کردیم که وظایف فطری و طبیعی وی معطل مانده،و دیدیم بدبخت و حیرت زده و مضطرب گشته،و به وضعی بی سابقه،گرفتار بیماری های عصبی و روانی جنون،انحرافات جنسی، گناه و جنایت و تبه کاری شده،و وقتی دیدیم که از خود و از محیط بیم و وحشتی که این تمدن و سیستم مختلف اجتماعی،سیاسی،اخلاقی و فکری در پیرامون او به وجود آورده فراری و گریزان است،و وقتی ملاحظه کردیم انسان سرگردان و بلاتکلیف است،رنج و غصه خود را با چیزهایی تسکین می دهد که کوبنده روح و جسم و اعصاب اوست،از درد و رنج به مواد مخدره و مشروبات الکلی یا به افکار تیره و تخیلات یأس آور و نومیدکننده،پناه می برد؛دیگر نمی توانیم به علم و دانش،در این عرصه تمدن امیدوار باشیم و به اکتشافات دست بشر دلخوش کنیم.
علمی که از روان بی خبر است،هر چند در تسهیلات زندگی مادی پیشروی کند،نخواهد توانست از سقوط هولناک بشریت جلوگیری کند و تیره بختی و سیه روزی او را پایان بخشد.
دیگر علم نمی تواند این حقیقت را پوشیده بدارد،که تمدن صنعتی جدید
ص:289
روزهای آخر خود را می گذراند،بشریت از این پس نیازمند تمدن،و نظام و تشکیلاتی دیگر است.
تشکیلات تمدن آینده،باید از عیوب و نقص های ریشه داری که زندگی بشر را تباه می کند و اثر علم و معرفت را خنثی می سازد دوری کند.
تشکیلات آینده،باید به انسان این فرصت را بدهد،که به هدف خلقت خود نزدیک شده و خیمه سعادت خود را بر سر منزلی که خدای جهان برای او مقدر فرموده است،برافراشته و علم،عقل و تجربه را به گونه ای جز آنچه تا به حال به کار می گرفت به کار گیرد،آن گونه که با نیازمندی های واقعی و با سرشت انسانی او موافق و مناسب باشد (1).
این تشکیلات که بتواند عقل،تجربه و علم را به کار گیرد،جز از طریق توجه و عمل به قرآن میسر نیست؛چنانچه به سازندگی آن در صفحات قبل اشاره شد، از این رو مسلمین باید به قرآن باز گردند،و اولین عامل انحطاط خود؛یعنی دوری از کتاب حق را از سر راه سعادت خود بردارند.
شهوت پرستی،غفلت،انحرافات فکری و عملی زمامداران مسلمین،دومین عامل انحطاط جامعه اسلامی است.
مردم در زندگی دنیا دارای دو مسلکند:
اول:مادیگری که فقط به ظاهرِ زندگی پرداخته،و ثروت،نفوذ و مقام را به هر وسیله ای که باشد کسب می کنند.
دوم:مسلک عزلت گزینی و گوشه گیری که تنها به کارهایی که در خور روح
ص:290
است اقدام می کنند،یعنی گوشه گیری و نیایش،روزه و ریاضت،به نحوی که مایه بریدگی رشته ارتباط آدمی با زندگی مادی می باشد.
این دو مرام،بشریت را از هدفی که برایش منظور شده منحرف می سازد.
هدفی که به اقتضای ناموس آفرینش،و تسخیر عناصر جهان مادی،برای او و برای این که باید مظهر عظمت کبریایی خدای متعال باشد،برایش معین شده است.
در مسلک مادیگری محض،چنان که می بینیم جز سرکشی و ظلم،استعمار و خواری،زورگویی و ظلم نسبت به مال،جان،ناموس زیردستان،مسأله دیگری نهفته نیست.در مسلک روحانیت محض و عزلت گزینی نیز،چنان که شنیده ایم جز فساد و از هم وارفتگی و ویرانی و تباهی که موجب از دست دادن ویژگی ها و مزایای انسانیت است و فکر و اراده و کار را از آدمی سلب می کند، سودی ندارد.
از این جهت چاره ای نیست جز آن که حکمت آفریدگار،انسان را به سوی یک آراستگی همه جانبه سوق دهد؛تا موقعیتش محفوظ مانده و هدف آفرینش را بتواند دنبال کند.وی در سایه این آراستگی می تواند از نعمت اراده،آزادی، اندیشه و از نتایج جد و جهد و فعالیت،آن هم در کادر ایمان و عدل و در امنیت و ثبات سود جوید.
رسالت رهبر عالیقدر اسلام چنین آراستگی مطلوبی را به ارمغان آورده و می آورد،چنانچه خدای متعال در قرآن مجید می فرماید:
«همانا از جانب خدا برای شما نور و کتابی آشکار آمد که با آن خدا هدایت می کند کسی را که از پی خشنودیش راه سلامت پوید،و او را از تاریکی ها به نور
ص:291
کشانده به راه راستش هدایت می کند» (1).
رسالت مزبور،پایه و اصلاحات خود را برای تحقق بخشیدن به خوشبختی مطلوب بشر،بر واقعیت آفرینش انسانی قرار داده است،این واقعیت عبارت از این است که انسان دارای تن و روان است که هر کدام جداگانه به دنبال بهره های ویژه خود می گردند.
انسان با آفرینش معجزه آسایی که دارد،بدون تمامیت بهره های جسمی و روحی،هرگز خوشبخت نمی گردد،اسلام همه این خوشبختی ها را در ضمن عقاید و آداب و قوانینش گنجانده و بر مادیت محض قلم بطلان کشیده است.
اسلام بر روحانیت محض نیز،همین خط ابطال را گذارده است،پس اسلام مکتبی است مرکب از آراستگی مادی و روحانی،و از نظر اصلاح شخصیت مستقل فرد،مطالب بسیاری آورده است و به شخصیت اجتماعی نیز کمال توجه را مبذول داشته است.بدین لحاظ نیز دستور داده که حقوق و وظایفی میان فرد و اجتماع متبادل گردد،دیگر فرق نمی کند که آن اجتماع یک اجتماع کوچکی چون خانواده و محیط کار باشد و یا اجتماع بزرگتر و وسیعتری چون وطن و جامعه کل بشریت. دراین باره،عدل و مساوات،همکاری و رعایت حقوق همگان،و بردباری باید منظور گردد چرا که اجتماع در برابر فرد و فرد در پیشگاه اجتماع مسئولیت هایی دارند (2).
البته اجرای این برنامه ها به دست حاکمان عادل اسلامی است.
ص:292
بنابراین،میزان حکومت در اسلام،بر پایه حفظ آراستگی در تمام زمینه های زندگی مادی و روحانی انسان است.از این جهت وقتی اصول حکومت در اسلام را مطالعه می کنیم،می بینیم:اسلام بنیانگذار یک حکومت عادل و آگاه جهانی است تا در سایه آن تمام بشر از حقوق محفوظ خود،حد اکثر بهره را ببرند.
در این حکومت،قانون اساسی،قرآن و کلمات پیغمبر و ائمه طاهرین، و ضامن اجرای قوانین،ایمان مردم مسلمان است؛ولی پس از رحلت رسول خدا،با کمال تأسف،افرادی که به عنوان حاکم تعیین شدند،اسلام بعد از آن حضرت را در عمل کنار زدند،زمام این حکومت را به دست گرفتند و بر اثر هوی پرستی،غرور،حسد،تکبر و ضعف ایمان،علاوه بر این که نتوانستند از اصول عالیه حکومت اسلامی نفعی به مردم مسلمان برسانند،اسباب ذلّت و نگونساری جامعه اسلامی را فراهم،و به تدریج حکومت های غیر عادلِ دوران های تاریخ اسلامی،که زیربنایشان همان دیوار کج حکومت اولیه بعد از پیغمبر بود،تا امروز،روز روشن ملت اسلام را به شب تاریک مبدل کردند.
در هر صورت مسئله حکومت در اسلام،با نیرنگ های قبلی،بعد از رسول گرامی و عالیقدر اسلام،راه انحراف پیمود؛به طوری که از همان اول،ملت اسلام دچار خسارات فراوانی شد؛آن چنان که تا امروز دامنه آن،همه جوامع اسلامی را گرفته است.
پس از رحلت جانسوز رسول خدا صلی الله علیه و آله خلیفه اول بر فراز منبر قرار گرفت و مردم مسلمان را مخاطب قرار داد و گفت:
«رسول خدا در روش خود از جانب خدا مؤید،و با وحی آسمانی مستظهر
ص:293
بود،ولی ما که دستمان از وحی کوتاه است،با اجتهاد خود در اداره مسلمین عمل خواهیم کرد،ممکن است به یاری خدا،ما در رأی خود مصیب و یا خطا کنیم».
این تصور،به خلیفه اول اجازه می داد،در مواردی که خودش صلاح می دید از اجرای پاره ای از احکام اسلامی،برای مصلحت زمان،صرف نظر نماید که این طرز تفکّر در نزدیک ترین وقت،مصداق پیدا کرد،مانند فشاری که به خاندان رسالت وارد ساخت و سکوتی که در مورد جنایت«خالد بن ولید»در ماجرای«مالک بن نویره»و عیالش پیش گرفت،و هنگام وفات هم بر خلاف اصول عالیه اسلام«عمر»را با وصیت و سفارش برای زمامداری تعین کرد.
خلیفه دوم نیز در زمان حکومت خود تقریباً همان روش را پیش گرفت،و به صواب دید خود،برخی از احکام الهی را ملغی کرد؛مانند:حج تمتع-گفتن حی علی خیر العمل،ازدواج موقت و جایز بودن سه طلاق زن در یک مجلس (1).
ص:294
خلیفه دوم طبق نظر اشتباه خود،تقسیم بیت المال را که در زمان پیغمبر و خلیفه اول به طور مساوی بود،با تفاوت عملی کرد،و این پایه اول حدوث غایله اختلافات طبقاتی در اسلام بود،که بعدها تلخترین نتایج را برای مسلمین ببار آورد (1).
در قلمرو حکومت خلیفه دوم،معاویه بر سر کار آمد که در شام سال ها با یک
ص:295
وضع ملوکانه کسرایی و قیصری حکومت کرد،حکومتی که جز یک سلطنت استبدادی،قیافه ای نداشت و این روش تنها به دلیل این بود که،وی مجاور با امپراطوری روم بود و به این دلیل از پیش گرفتن چنین رویه ای خود را معذور می دانست.خلیفه نیز عذر او را پذیرفته و متعرض حالش نمی شد.
معاویه علاوه بر این کج روی ها،به تزلزل جامعه اسلامی در تمام زمینه ها کمک می کرد،و ملت اسلام را با یک تردستی عجیب و ماهرانه ای از اسلام دور می کرد.در خلال این احوال،روایت هایی از رسول اسلام در میان محدّثین نقل می شد که به موجب آن،صحابه رسول خدا به عنوان کسانی معرفی می شدند که دارای اجتهاد بودند و این گونه القا می شد که اگر ایشان در امور اصابت به واقع کنند مأجور و اگر نکنند معذورند.
مفهومی که این روایات (که بنا بر علل و عوامل سیاسی،به پیغمبر خدا نسبت داده می شد) در اذهان ملت اسلام به وجود می آورد،این بود که صحابه،یک نوع مصونیت دینی دارند که هر عملی را مرتکب شدند،دیگران حق کمترین اعتراض و مؤاخذه ای در حق آنان نخواهند داشت.
این امتیاز ساختگی دینی،یک روح استبداد عجیبی در صحابه،که اضافه بر اصل حکومت،حکومت های ولایات و فرماندهی های لشگریان اسلام،غالباً به دست آنها بود می آفرید.
اینها مواد فاسدی بود که در اثر پیدایش نظریه«جواز تغییر پاره ای از مواد دینی به حسب مصلحت وقت»در پیکره اجتماع اسلامی پدید آمد.
البته چنین تحریفی،تا مدتی اثر ظاهری نداشت و اسلام با نیروی حقانیت و نورانیت خود،توسعه پیدا می کرد و هر روز فتوحات تازه ای نصیب مسلمین می شد و به واسطه ثروت های بی حد و حسابی که به عنوان غنیمت می بردند،از روش حکومت،خشنود و به وضع خود خوشبین بودند؛ولی زخم های
ص:296
ریشه دار درونی تدریجاً به نشو و نمای خود ادامه داد،و هنوز دیری نگذشته بود که عمّال حکومت،که عده ای از آنها نیز از یاران و اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند،بنای بی بند و باری گذاشته و علناً روش بیدادگری پیش گرفتند و امنیت را از جان و عرض و مال مردم سلب کردند،در حقیقت در آن روزگار،هوس، جایگزین قوانین دینی گردید.
در نتیجه،این تبعیض ها و خودخواهی ها منجر به شوریدن مردم علیه حکومت و قتل عثمان شد،و سرانجام این انحراف در جامعه اسلامی منجر به جنگ های داخلی و خونین:جمل،صفین،نهروان و شهادت رادمرد بزرگ انسانیت حضرت علی علیه السلام شد.
آنگاه معاویه به هر تدبیری بود روی کار آمد و به مسند حکومت تکیه زد و خلافت را به سلطنت مطلقه تبدیل کرد.
در خلال این جریانات عالم اسلامی،صدها و هزارها صحنه خونین و پرده های فجیع،ننگین و شرم آور روی داد،که گرداننده عمده آنها جماعتی از صحابه بودند.
فضاحت و رسوایی هر یک از این فجایع،تا اندازه ای است که به هیچ منطقی نمی توان او را توجیه کرد؛جز این که گفته شود:
اصحاب مجتهد بودند و در خطای خود معذور،و قاتل و مقتول و ظالم و مظلوم هر دو آمرزیده و بهشتی می باشند !
یعنی:باید روی آیات مربوطه به اجر نیکوکاران،و عذاب بدکاران یک پارچه قلم قرمز کشید و همه را باطل دانست.
به دنبال این دسته از صحابه و دستیاران آنها،دسته دیگری از قبیل یزید،
ص:297
و خلفای آل مروان و حکام و عمّال آنها،از قبیل زیاد بن ابیه،عبید اللّٰه بن زیاد، حجاج بن یوسف و نظایر آنها روی کار آمدند،که در حقیقت ریشه اعتقادات و مذهبشان همان نظریه سابق الذکر و سلطنت استبدادی بود.
در مدت حکومت اینها که تقریباً هفتاد سال طول کشید،جز نامی از اسلام باقی نماند،و حکومت اسلامی و دین زمان پیامبر،که پیرایه ای جز عدل و تقوی نداشت،تبدیل به یک امپراطوری جائرانه صد در صد عربی گردید.
پس از آن،اگر چه در اثر از حد گذشتن بیداد و ستم«بنی امیه»بسیاری از مردم ایران،علیه امویان قیام کردند،و پس از جنگ های خونین حکومت ننگین و رسوای بنی امیه را سرنگون نمودند؛امّا زمام اداره مسلمین به دست «بنی عباس»افتاد،و روی کار آمدن بنی عباس هم دردی را دوا نکرد و وضع عمومی اجتماع اسلامی،بر اثر حکومت آنان وضع نامطلوب تری پیدا کرد و تا اواسط قرن هفتم هجری،مشکلات دینی،روز بروز شدیدتر و سعادت عمومی اسلامی لحظه به لحظه از مردم دورتر شد،و پس از آن تا امروز که 14 قرن از هجرت پیامبر می گذرد،وضع عمومی اجتماع اسلامی،در انحطاط بیشتر و به سقوط نزدیکتر می شود (1).
زیربنای حکومت اسلامی به دست توانای نبی اکرم صلی الله علیه و آله پایه ریزی شد،و در سایه وحی خداوندی،مقرراتش تعیین گشت.
معارف بی مانند اسلام می گوید:
برای ساختن جامعه بهتر،و تأمین سعادت و رفاه آنان،باید بهترین قوانین را
ص:298
با شایسته ترین مجریان همراه ساخت،این مبنای فلسفی و فکری شیعه است که به حکومت معصومین قائل است؛یعنی باید رهبری امّت،در پرتو بهترین قوانین که همان قوانین اسلام است،به دست بهترین اشخاص؛که همان امامان دوازده گانه اند صورت پذیرد.
قرآن،قانون اساسی اسلام است،و شایسته ترین مجریان آن که همان امامان دوازده گانه باشند را رسول الهی با انتساب وحی معرفی فرمود.
به همین جهت شیعیان عقیده دارند که:در زمان حضور امام معصوم فقط او صلاحیت رهبری و زمامداری جامعه را دارد،و در صورت عدم حضور امام، اشخاصی که با برنامه های تعیین شده در قرآن و روایات،واجد شرایط زمامداری باشند؛یعنی:شخص کاردان،با سیاست و تدبیر،قوی النفس،عارف به نظامات،قوانین و هدف های اساسی اسلام،خوشنام،نیکوکار،عادل،با تقوی، دور از زشتی های اخلاقی،اهل اجتهاد و بصیر به امور،پذیرای انتقادات، انعطاف ناپذیر از حق و درستی و قوانین (1).
برای شناخت زمامدار و وظایف او،در زمان عدم حضور امام معصوم،به عهد نامه علی علیه السلام به«مالک اشتر»و«محمد بن ابو بکر»که در کتاب پربهای«نهج البلاغه»آمده است مراجعه کنید.
زمامدار اسلامی باید به کمک ایمان مردم،مجری احکام و قوانین الهی برای رفاه حال جامعه باشد،آن قوانین و برنامه هایی که اصولش در قرآن و توضیحش با پیغمبر و امام است.
ص:299
علی علیه السلام روزی کاتب خود«عبید اللّٰه بن ابو رافع»را فرا خواند و فرمود:
ده تن از ثقات و کسانی که مورد اعتمادند را نزد من بیاور !،گفت:ای امیر مؤمنان ! نام آنان را بفرما،فرمود:
اصبغ بن نباته،ابو الطفیل عامر بن وائله کنانی،زر بن حبش اسدی،جویریة بن مسهر عبدی،حارث بن عبد اللّٰه،اعور همدانی،مصابیح نخعی،علقمة بن قیس، کمیل بن زیاد و عمر بن زراه.عبید اللّٰه بن ابو رافع آنان را دعوت کرد و همه شرفیاب حضور امیر مؤمنان علیه السلام شدند.
حضرت خطاب به آنها فرمود:
این نوشته را بگیرید که باید عبید اللّٰه بن ابو رافع،آن را در حضور شما هر روز جمعه قرائت کند،اگر شخص ماجراجویی،غوغا برپا کرد شما کتاب خدا در میان بگذارید و او را به انصاف بخوانید.
در آن نوشته،علی علیه السلام برنامه های مفصلی قرار داده بودند که ما اصول عالی اجتماعی آن را،که پاره ای از برنامه هایش از نظر اجرا مربوط به حاکم اسلامی در سایه ایمان مردم است نقل می کنیم؛تا اولاً اصول اسلام از نظر حکومت و ثانیاً آثار شوم شهوت پرستی و تخریب برنامه ها از طرف زمامداران اسلامی روشن گردد،اینک به متن نوشته امیر مؤمنان علیه السلام که خود کاملترین مجری آن در جامعه اسلامی بود توجه کنید:
«فرستاده خدا به سوی شما از خود شما و همزبان شما بود.کتاب،حکمت، فرایض و سنت را به شما تعلیم کرد،شما را امر به صله ارحامتان،به مصونیت خون هایتان و به اصلاح ذات البین فرا خواند و دستور داد:آن امانات را به صاحبانشان رد کنید،به عهد خود وفا کنید،سوگند خود را بعد از تأکید نقض
ص:300
ننمایید،عطوفت به یکدیگر نموده و سراغ هم دیگر بروید.با یک دیگر نیکی کنید،به روی هم خندان باشید،سخاوت داشته باشید،به یکدیگر رحم کنید و از چپاول،ستم و حسد بر یکدیگر بپرهیزید.حرف ناروا و تهمت نزنید، شراب نخورید که حرام است و همچنین از کسری کیل،کمی ترازو و وزن نهی فرمود،و در ضمن آنچه به گوش شما تلاوت کرد،راه پیش شما نهاد که زنا نکنید،ربا نگیرید،اموال یتیمان را نخورید،در زمین تباهی و فساد مکنید و تعدی ننمایید؛خدا تعدی کاران را دوست ندارد.کوتاه سخن آنکه هر خیری را که شما را به بهشت نزدیک می کرد و از آتش دور می نمود امر داد و از هر شری که به آتش نزدیک می نمود و از بهشت دور می کرد نهی فرمود» (1).
این مطالب عالی و ارزنده،خط مشی حکومت اسلامی در جامعه را نشان می داد،که جامعه را از محرمات و ممنوعات حفظ و به خوبی سوق می داد؛تا رفاه جامعه در سایه این برنامه تأمین گردد.این و هزاران برنامه دیگر از اصول عالی اسلامی،که پاره ای از آن مربوط به اعمال فردی و پاره ای از آن اجتماعی و برخی از آن اجرایش به دست حاکمان عادل اسلامی است،به عنوان قانون الهی،در بین مردم قرار گرفته است؛ولی زمامداران اسلامی نه تنها خود عامل نبودند؛بلکه در سایه حکومت آنان اجتماع اسلامی هم از اصول عالی اسلام دور می ماند.
عدل و داد،تعاون اجتماعی و قواعد بسیاری دیگر،که ریشه و اساسش در کتاب خداست،پایه های حکومت اسلامی بود،که در این 14 قرن از اجرای آن به وسیله حکام و مردم خبری نبوده و نیست.
ص:301
توجه کنید
در کتاب«روح الدین الاسلامی»از قول ابن القیم الجوزی در کتاب«الطرق الحکمیه»می گوید:
«خدای مهربان پیامبران و کتب را فرستاد تا زندگی انسان را بر مبنای عدل و داد به پا دارند،آن عدل و دادی که زمین و آسمان ها به آن برپاست» (1).
آری ! مسیر حکومت،همان مسیری است که نبی اسلام پایه گذار آن (از طرف خدای متعال) بود که پس از او تغییر کلی کرد و تا امروز تمام سیرت و صورتش را از دست داده است،در چنین شرایطی،مسلم است که 14 قرن انحراف روی انحراف،چنان انحطاطی ایجاد کرده و می کند که ملت گرفتار آن،امروز نتواند با جمعیتی بالغ بر یک میلیارد و دولت های مختلف در مقابل دشمنی پست و زورگو،مانند یهود مقاومت کند.
خدای متعال حاکم مطلق بر آفرینش است و در نظام انسانی انبیا و امامان معصوم،فرمانروایان او،و پس از ایشان مؤمنان عدالت پیشه (که به طور مفصل در باب ولایت فقیه در کتب فقهی بیان شده است) می باشند؛ولی افسوس که تا امروز به جای مؤمنان عادل،افرادی رشته امور را در دست داشتند که هیچ گونه شایستگی نیابت و جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله را نداشته اند.برای این که به ضررهای فراوانی که از حکومت های جور به جامعه اسلامی وارد شده آشنا شوید،لازم است به گوشه ای از برنامه های حکام جور توجه کنید؛تا به نحو دقیقتری علت دوم انحطاط مسلمین معلوم گردد:
ص:302
تفصیل حکومت سه حاکم بعد از رحلت نبی مکرم اسلام را در کتاب جهانی «الغدیر»ملاحظه کنید و پس از آن ضربه های غیر قابل جبران حکومت معاویه و پسرش یزید پلید را،بر جامعه اسلامی در تمام کتب معتبره تاریخی و روایی ببینید.
«مروان بن حکم»خلیفه اموی که پس از معاویة پسر یزید (1)زمام امور ملت اسلام را به دست گرفت،آدمی پلید بود و در عداوت و کینه توزی نسبت به پیامبر اسلام و بویژه امیر مؤمنان علیه السلام شهرت بسزایی داشت.او کسی بود که با پدرش به امر رسول خدا از مدینه تبعید شد و تا زمان حکومت عثمان،او را به مدینه راه
ص:303
ندادند (1).
در زمان عثمان بر خلاف روش رسول خدا،به سفارش عثمان به مدینه آمد و هنگام ورود،صد هزار درهم از بیت المال مسلمین به او داده شد،علاوه بر آن خمس استان«افریقیه»و«فدک»هم در اختیار او قرار گرفت و خراج و مالیات بازار مدینه را نیز،در سایه حکومت عثمان تصرف کرد.پاره ای از تواریخ نوشته اند:فرمان قتل«محمد بن ابی بکر» (2)به خط او،از حامل نامه به دست آمد.
ص:304
وی در جنگ جمل بر علیه علی علیه السلام همراه عایشه بود؛تا وقتی که شکست بصریان نزدیک شد،تیری به طرف طلحه رها کرد که طلحه از زخم آن کشته شد سپس به دست لشگریان امیر مؤمنان علیه السلام اسیر گشت.
امام دوم و سوم به پدر بزرگوارشان گفتند:از مروان بیعت بگیر فرمود:
«مرا به بیعت او حاجت نیست؛زیرا دست او دست یهودی است و او مانند سگی است که با زبان،بینی خود را می لیسد».
این موجود خطرناک،هنگام حکومت یزید،در حمله«مسلم بن عقبه»به مدینه،مسلم را به کشتن مردم و غارت اموال تشویق کرد.
روزگاری این جرثومه کثیف و درنده،عجیب بر ملت اسلام حکومت داشت، تنها خدای بزرگ می داند که در سایه شوم حکومت او چه ضررها و انحرافاتی به وسیله برنامه هایش در جامعه اسلامی پدید آمد ! !
پس از مرگ او،زمام حکومت بر جامعه اسلامی،به دست پسرش «عبد الملک مروان»قرار گرفت.نوشته اند:هنگامی که خبر حکومت و خلافت
ص:305
به او رسید مشغول قرآن خواندن بود،ناگهان قرآن مجید را بر هم نهاد و گفت «سلامٌ عَلَیْکَ،هٰذٰا فِرٰاقٌ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ»یعنی از هم اکنون روز جدایی بین من و توست.
خوانندگان عزیز ! قرآن مجید که قانون اساسی حکومت در اسلام است و باید ملازم و همراه حاکم و حکومت باشد؛خلیفه شهوت پرست اموی و مروانی از لحظه اول حکومت بر جامعه اسلامی،با آن خداحافظی می کند،وقتی رئیس دولت با قرآن وداع کند،از کارمندان دولت و ملت گرفتار آن چه انتظاری می توان داشت.
«راغب»در کتاب«محاضرات»می گوید:
«عبد الملک مروان می گفت:من از کشتن مورچه مضایقه داشتم؛ولی امروز که به حکومت رسیده ام«حجاج»استاندار من،می نویسد هزاران نفر را کشتم و در من کوچک ترین تأثیری ندارد ! !».
«زهری»به عبد الملک گفت:شنیده ام شرب خمر می کنی ؟ گفت:آری ! خون هم می آشامم.
عبد الملک مروان زمامدار ملت اسلام،مردی بخیل،خونریز،قاتل بود و اکثر عمال و والیان او چون«حجاج»در عراق«مهلب بن ابی صفره»در خراسان «هشام بن اسماعیل»در مدینه«عبد اللّٰه بن عبد الملک»در مصر«موسی بن نصیر»در مغرب«محمد بن یوسف»در یمن و«محمد بن مروان»در جزیره، مانند او خون آشام،بخیل و متجاوز بودند (1).
در این صورت آیا سلامتی برای جامعه اسلامی باقی می ماند ؟
ص:306
پس از او«هشام بن عبد الملک»از زمامدارانی بود که به بخل،حرص، غلظت روح و کمی علم شهرت داشت.اموالی که در زمان حکومتش در خزانه جمع کرد،مانند نداشت،به طوری که در تاریخ آمده است:
در سفری که به حج می رفت سیصد شتر جامه های او را حمل می کردند.
اموال بیت المال و مالیات های استان ها در زمان او به وسیله عمالش،به صورت عجیبی حیف و میل می شد.
در ایام حکومت هشام،طارق همین که فرزند خود را ختنه کرد،خالد هزار غلام و هزار کنیز غیر از اموال و لباس های الوان به وی هدیه کرد ! !
یعقوبی در«تاریخ»خود می نویسد:
«خالد اموال بسیاری بین مردم پخش کرد که بالغ بر سی و شش میلیون درهم بود ! !».
ابن خلدون نیز در«تاریخ»معروفش می گوید:
«محصولات کشاورزی خالد هر سال بالغ بر سیزده میلیون درهم می شد» (1).
اینها نمونه کوچکی است از فجایع حاکم و عمال او که به عنوان جانشینان پیغمبر بر مردم مسلمان حکومت می کردند.سیره و راه و روش سایر خلفای بنی امیه را نیز تاریخ ضبط کرده است؛خوانندگان محترم تفصیل آن را باید در کتب تاریخ ملاحظه کنند.
بدون تردید جامعه اسلامی در دوران بنی امیه،گرفتار انحرافی شد.گوشه ای
ص:307
از آن را«تاریخ تمدن اسلام»چنین می نویسد:
«بنی امیه جداً با استقلال و آزادی گفتار و افکار مقاومت داشتند و زبان ها را از هر راه می بستند،کسانی که آزادی دوره خلفای قبل را درک کرده بودند (با آنکه مردم در زمان خلفای قبل محدود بودند،و آزادمردانی چون علی و یارانش از تمام برنامه ها برکنار شده بودند و حق دخالت در امور را نداشتند) و به آزادی و حقیقت گویی خو گرفته بودند،طبعاً از آن وضع تنفر داشتند و بر ضد امویان برمی خاستند؛ولی بنی امیه آنان را برای آزادی خواهی و استقلال طلبی به سختی عذاب می دادند،و هر کس را که نمی توانستند علناً بکشند به حیله و مکر در پنهانی هلاک می کردند».
پیش از آنکه امویان در شام حکومت یابند،این برنامه ها از زمان عثمان آغاز شد؛چه آن که خلیفه ناتوان و ضعیف الرأی،برای خوشنودی کسان و اقوام خود،کارهای آنان را نادیده می گرفت و اگر جز این بود،معاویه قدرت نداشت «ابو ذر غفاری»را به آن وضع آزار دهد و از شام تبعید کند،گناه ابو ذر چیزی جز آن نبود که امویان را از تعدی و تجاوز به اموال مسلمانان ملامت می کرد.
همین که معاویه به خلافت رسید،چاره ای جز این ندید که آزادی خواهان و استقلال طلبان را سرکوب سازد،وی«حجر بن عدی»و«عمر بن حمق خزاعی»و یاران آنها را کشت؛زیرا آنان از روی وجدان پاک،نفرین بر امام علی علیه السلام را بر سر منابر جایز نمی دانستند.
پس از این فشارها و شکنجه ها،مسلمانان خواه ناخواه،به تقلب و دروغگویی و ریاکاری متوسل شدند و آن آزادی خواهی و استقلال طلبی صدر اسلام را از دست دادند و در قضایای خلاف واقع ساکت ماندند و یا برای استفاده
ص:308
خود به مجاز گویی پرداختند.
به عنوان نمونه زمانی که معاویه بدون مجوز قانونی پسر خود یزید را ولیعهد کرد،عده ای از مسلمانان آزادی خواه و حقیقت گو،چنان متملق شده بودند که به معاویه گفتند:اگر یزید را ولیعهد نمی کردی اسلام از دست می رفت و کار مسلمانان زار می شد ! ! !
امیران و بزرگان و سایر زمامداران بنی امیه،از معاویه پیروی می کردند و به تدریج گروه تازه ای از اعراب پدید آمدند که آزادی گفتار و کردار نداشتند،و در مقابل عملیات خلاف،ساکت مانده و به ریا و تملق و چاپلوسی خو گرفتند.
وضع زنان در آن روزگار تاریک،تغییر بسیار یافت؛زیرا عفت و غیرت به سختی رو به کاستی رفت،غلام و کنیز زیاد شد،بزم آرایی و باده پیمایی رواج گرفت،و بعضی از خلفا در عیاشی و هرزگی افراط کردند،فحشا در شهرها فزونی یافت،غزل سرایی و اظهار عشق در شعر شاعران بسیار گشت و مردان بی غیرت،واسطه رساندن مردان به زنان و زنان به مردان از راه نامشروع شدند، طبعاً فساد شیوع پیدا کرد،غیرت مردان رفت و عفت زنان نابود شد.این بود گوشه ای از وضع عمومی جامعه اسلامی در زمان بنی امیه.
خوشگذرانی و صرف وقت رجال و خلفای بنی عباس،در مجالس رقص و خوانندگی که بیشتر با ناز و کرشمه کنیزان رقاصه و ماهر اداره می شد،از زمان هارون و مأمون فزونی گرفت و دامنه آن به تدریج توسعه پیدا کرد.اندوخته زمامداران و رجال و زنان بنی عباس از بیت المال مسلمین،آن قدر زیاد شد که از
ص:309
حساب خارج بود.
«ام جعفر زبیده»همسر«هارون الرشید»نخستین کسی بود که برای خود اثاث و آلات طلا،نقره و جواهر نشان فراهم کرد.جامه های زیبا و گلدار برای او دوختند که ارزش یک پارچه آن به پنجاه هزار اشرفی می رسید.
خدمتکارانی از طایفه«شاکریه»از غلام و کنیز فراهم ساخت که برای انجام کارهای او همیشه حاضر بودند.وی اول کسی بود که قبه هایی از نقره و آبنوس و صندل با قلاب های طلا و نقره ساخت و پارچه های گلدار و سمور و ابریشم و انواع حریر سرخ و زرد و سبز و آبی پوشید.کفش های جواهر نگار به پا کرد و شمع عنبر ساخت و مردم هم عموماً در این برنامه ها به او اقتدا کردند.
در زمان حکومت«هارون»کنیزان خوش رو و خوش اندام به دست آورد و بر سر آنان عمامه نهاد و زلف و گیسوان مردانه برای آنها آراست و قبا و کمربند به آنان پوشانید،تا اندام آنها برازنده شد،آنگاه آنان را نزد هارون فرستاد،آنها برابر او گردش کردند و دل او را ربودند.هارون آنها را در معرض تماشای مردم از خاص و عام قرار داد،و دیگران هم از او پیروی کرده،کنیزان زیبا روی را با جامه مردانه آراستند که آنها را غلامیات می گفتند (1).
این برنامه های شهوت انگیز و کردارهای ناپسندی که به دنبال داشت،با سایر برنامه های قبیح و شرم آور،از اواخر قرن دوم اسلامی،با آن همه رسوایی در اجتماع اسلامی آغاز شد،و روزگار تیره ای را برای مسلمین به تدریج به ارمغان آورد.
ص:310
هارون الرشید در ایام حکومت خود«بوزینه ای»را مقام امارت داد آن چنان که 30 مرد از رجال دربار وی،ملازم رکاب آن بوزینه بودند.به امر خلیفه شمشیری بر کمر او بسته و هر کس که به خدمت درگاه او می رفت،دستور داشت دست بوزینه را ببوسد،قبیح تر از آن این که بوزینه هارون زمامدار اسلامی،بکارت چند دختر را نیز برداشته بود (1).
هارون در یکی از مجالس طرب و عیش،چنان بر سر کیف آمد که دستور داد تا سه میلیون درهم بر سر حضار نثار کنند و بار دیگر که به طرب آمد دستور داد آوازه خوان مجلس را فرمانروای مصر کنند (2).
زمامدار واقعی اسلام یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمان ایالت مصر را چندی به عهده«محمد بن ابو بکر»آن رجل بزرگ دینی،و بعد به عهده مالک اشتر که از بزرگان عالیقدر جهان بشریت بود و برای علی چون علی برای پیامبر بود قرار داد ولی زمامدار غاصب و شهوت پرست بنی عباس،آوازه خوان شهوت انگیزی را حکومت مصر می دهد.بیچاره امت اسلام که گرفتار چه نوع حکومتی بود.
«منصور عباسی»که از جنایتکاران عجیب دوران تاریخ بشر است،پس از مرگ،ششصد میلیون دینار،و«هارون الرشید»بعد از مردن،نزدیک به نهصد میلیون دینار به جای گذاشت (3).
خوشگذرانی های بی حساب زمامدار اسلامی،از مالیات هایی تأمین می شد که بیشتر به زور تهدید و شکنجه از مردم مسلمان می گرفتند.
ص:311
«ابو یوسف»صاحب کتاب«الخراج»نحوه مالیات گرفتن را در زمان هارون شرح داده و ضمن نصیحت به هارون در آن کتاب می نویسد:
«نباید مردی را برای چند درهم خراج کتک زد و او را سراپا واداشت؛برای این که به من خبر رسیده مأمورین مالیات،خراج گذاران را در مقابل آفتاب نگاه می دارند و آنها را به سختی می زنند و بر بدن ایشان غل ها و اشیای سنگین می آویزند و آنها را دربند می کنند؛به طوری که آن بیچارگان از نماز خواندن باز می مانند.
اشخاص موثق و مورد اطمینان به من خبر دادند که:زندانیان در زندان می میرند و مانند غریبی که کسی را نداشته باشد،جنازه او در زندان یک روز یا دو روز می ماند،برای این که از طرف والی،امر به دفن صادر شود؛ولی جنازه آن قدر می ماند که زندانیان به عنوان صدقه مبلغی را جمع می کنند و کسی را اجیر کرده و مزد می دهند که جنازه آن زندانی بدبخت را به قبرستان ببرد،آنگاه بدون غسل و کفن و نماز در گورستان دفن می شود.
در همان زمان که حال مالیات دهندگان و زندانیان هارون پلید،بدین منوال بود«هارون الرشید»از درآمد مالیات کشور،کنیزی را به صد هزار درهم و کنیز دیگری را به سی و شش هزار درهم خریداری کرد؛اما دومی را فقط یک شب نگاهداشت و روز دیگر او را به یکی از درباریان خود بخشید.
هارون و عمالش از مالیاتِ گرفته شده،آن چنان زندگی مجللی داشتند؛ولی مردم مسلمان در کمال ناراحتی و بدبختی بسر می بردند».
در کتاب«مقاتل الطالبیین»آمده است:
«علت خروج محمد بن ابراهیم در زمان زمامداران پلید عباسی این بود که:
ص:312
روزی در کوچه ای می رفت،پیره زنی را دید که دنبال حمال ها به راه افتاده و رطب هایی که دانه دانه از بار آنها می ریخت جمع آوری کرده و در جامه ژنده خود می ریخت ! وقتی محمد علت آن را پرسید،گفت:من نان آوری ندارم و برای معیشت فرزندم چاره ای جز این ندارم» (1)! !
در چنین زمانی،که در سایه حکومت بنی عباس مردم دارای حالاتی از این قبیل بودند،مسعودی مورخ بزرگ در«مروج الذهب»می نویسد:
«در ضیافتی که«ابراهیم عباسی»به افتخار برادر خود هارون ترتیب داد، قالبی از خوراک ماهی نزد او آوردند که ورقه های ماهی پخته در آن بسیار نازک و ظریف بود،معلوم شد غذای مزبور از زبان ماهی تدارک شده و متجاوز از هزار درهم خرج برداشته بود،تا از زبان یک صد و پنجاه ماهی آن خوراک را برای هارون تهیه کنند» (2).
در مراسم عروسی«مأمون»با دختر 18 ساله وزیر خود«حسن بن سهل» چنان پولی خرج شد که خاطره آن تا چند نسل باقی بود.
از جمله در روز عروسی،داماد و عروس بر حصیری که از زرناب بافته و با جواهرات گرانبهاتر تزیین شده بود ایستادند و هزار دانه مروارید غلطان از میان سینی هایی که از طلای مرصع ساخته شده بود،بر سر آنها به عنوان شادباش ریختند.
در شب عروسی آن قدر شمع کافوری روشن کرده بودند که،سراسر شهر همچون روز روشن بود،به هنگام عرض تهنیت،هزارها گلوله مشک و عنبر که در میان هر یک قباله ملکی یا سند غلام و کنیزی بود،به پای عروس و داماد نثار کردند (3).
ص:313
«فیلیپ»در کتاب«تاریخ عرب»می نویسد:
«امین خلیفه عباسی،پسرانی را برای ارضاء شهوت خود نگاهداری می کرد و این عمل ناهنجار غیر طبیعی و غیر انسانی را در عالم عرب رواج داد ! !» (1).
سیاحی که به حضور مأمون بار یافته بود می نویسد:
«بیست دختر یونانی را در حضور خلیفه دیدم،که همه لباس فاخر پوشیده و زیورهای عالی به خود بسته بودند؛در حالی که صلیبی زرین به گردن و شاخه های زیتون و برگ نخل در دست داشتند و در برابر خلیفه می رقصیدند، چون رقص آنان پایان یافت،خلیفه سه هزار دینار میان آنان پخش کرد» (2).
صاحب کتاب«عقد الفرید»می نویسد:
«امین بر یکی از آوازه خوان ها که او را برای عمل نامشروع با هم جنس تحریک کرده بود سوار شد و آن قدر جایزه داد که آوازه خوان گفت:تا حال بیست میلیون درهم بمن داده ای ! !
امین هنوز هم قصد بخشش داشت ! البته تمام این خرج ها را از کیسه مسلمانان می دادند و از مالیات های سرشار کشور،برای خود چنین برنامه های رسوایی را تهیه می دیدند» (3).
در کتاب«اغانی»در شرح یکی از مجالس رقص«امین»زمامدار اسلامی
ص:314
آمده است:
«در آن مجلس،هزار دوشیزه ماهر به آهنگ چنگ و نی می رقصیدند و همه حاضران نیز،که عده آنها به هزاران نفر می رسید،آواز دسته جمعی می خواندند و عمل مزبور تحت نظر خلیفه اداره می شد» (1).
این برنامه های فاسد و خانمان برانداز،نمونه ای از برنامه های خلفای مشهور عباسی بود.سایر زمامداران بنی عباس نیز،مانند گذشتگان خود بودند و گاهی در فسق و فجور،چنان افراط و زیاده روی داشتند که مردم آرزوی حکومت بنی امیه را می کردند.
ملت اسلام در زمان حکومت بنی عباس،بر اثر روی آوردن به علوم نظری بیگانگان،و برنامه های مالی و خوشگذرانی های دربار عباسی،و جدایی از متن اسلام و برنامه های قرآن،در شهوت و شهوت پرستی غرق شدند و آن اخلاق و عادات ساده خود را از دست دادند و به راحت طلبی و تن آسایی پرداختند.
عباسیان برای تحکیم امارات خود،ناچار دست به دامن حیله و مکر و تزویر و ترور شدند و در نتیجه،کار آنها با ملت زیر دستشان از وفا،شجاعت، آزادیخواهی،استقلال،غرور،تعصب و جوانمردی که از صفات برجسته عرب (مسلمین) بود،جز آثار بسیار ضعیف،چیزی باقی نماند (2).
البته این وضع کسانی بود که پاک باخته دولت و حکومت بوده،و یا در
ص:315
برنامه های دولتی دارای شغل و حرفه بودند؛ولی مسلمانان واقعی و ضعیفان،در کمال رنج و ناراحتی بسر می بردند،چنانچه اوضاع ائمه طاهرین و بزرگان از عقلای اسلامی در زمان بنی امیه و بنی عباس شاهد و گویای مطلب است.
دوری ملت اسلام،در زمان امویان و عباسیان،به سرعت بر انحطاط جامعه اسلامی افزود.
یک قرن حکومت بنی امیه و نزدیک به شش قرن حکومت بنی عباس، ضمانتی برای اجرای برنامه های عالی الهی،در جامعه اسلامی نگذاشت و بر اثر برنامه های ننگین این دو طایفه،از اسلام و قرآن در امت اسلامی جز اسمی باقی نمانده بود.
معاویه بنیانگذار حکومت غیر اسلامی بنی امیه،ابتدا با بردباری،سپس با مال و آنگاه با شمشیر،مخالفان را رام ساخت،و اگر نمی توانست مخالفان را آشکارا از میان بردارد به مکر و حیله آنها را از بین می برد.
یارانش این را می دانستند،از این رو با وی به مکر و حیله رفتار می کردند؛تا هر چه بیشتر از او استفاده کنند و همین طرز رفتار بزرگان با زیردستان و زیردستان با بزرگان،سبب شد که تملق و چاپلوسی معمول گردد و اساس سیاست جامعه آن روز بر آن استوار شود.
معاویه حیله و مکر را ترویج کرد و آنها را حلم و عفو و اغماض نامید،و چون مردم نیز معمولاً از سران خود پیروی می کردند،در نتیجه تملق و چاپلوسی و حیله گری بیشتر در میان دولتیان شایع گشت؛ولی هنوز به طور کلی عزت نفس و آزادی خواهی از بین نرفته بود.
ص:316
پس از آنکه ایرانیان به یاری عباسیان به مخالفت با امویان برخاستند، ابو مسلم سردار ایرانی،کاری کرد که آن عزت نفس و وفاداری به کلی ناپدید گشت؛زیرا وی مردم را به مجرد اتهام می کشت و هر کس،اگر چه بی گناه بود،از جان خود امان نداشت و طبعاً با این وضع،چاپلوسی و تملق و حیله گری رواج بیشتری پیدا کرد.
پس از پیروزی«ابو مسلم»و تسلیم زمام امور به عباسیان،میان آنان و علویان اختلاف شدیدی روی داد.«منصور»خلیفه عباسی برای رهایی از این کشمکش ها،ابو مسلم و بسیاری از علویان را کشت و طبعاً میان ایرانیان و علویان و عباسیان کینه های سختی پدید آمد؛اما چون عباسیان نمی توانستند از ایرانیان دست بکشند،و برای اداره امور مملکت به آنها محتاج بودند،به ناچار ایرانیان را به کارهای مهمی گماشتند و در عین حال جاسوسان و خبرچینانی را در اطراف آنان تعیین کردند که آشکار و پنهان گفتار و رفتار آنها را گزارش می دادند.
این جاسوسان و کارآگاهان دو دسته بودند:
اول:دار و دسته خلیفه بودند که مأموران آنها را می شناختند و می دانستند آنان جاسوسی می کنند.
دسته دوم:جاسوسان پنهانی که از میان کنیزان،غلامان،ساقیان،ندیمان، سازندگان و آواز خوانان انتخاب می شدند،به این گونه که خلیفه کنیزی یا غلامی یا نوازنده ای را به خوبی تربیت می کرد و برای جاسوسی به وزیر یا سردار خود می داد،اتفاقاً وزیران و سرداران نیز با خلیفه همان طور رفتار می کردند.(آری ملتی که در سایه حکومت جاسوسی و خبرچینی باشد،مجبور است تمام صفات انسانی را کنار بگذارد) جاسوسی،کینه توزی،حسد ورزی در زمان عباسیان،
ص:317
طبعاً حیله گری و تملق و چاپلوسی به بار آورد و همین که عزت نفس،آزادگی و مردانگی از بین رفت،آن صفات ناپسند شایع شد (1).
خلفای عباسی در دوران پنج قرن حکومت خود،با تمام قدرت برای ریشه کن کردن اسلام،و ویران نمودن اساس جامعه اسلامی کوشیدند،و در این راه به هدف و آرزوی خود رسیدند؛زیرا بعد از آنان،جامعه اسلامی همچون مرده بیجان بود که زمامداران شهوت پرست دیگر،بعد از بنی عباس تا توانستند بر پیکر این مرده تاختند.
خلفای شهوت پرست بنی عباس خود را صاحب بندگان الهی،و سایه خدای متعال روی زمین می دانستند ! !،و در سایه این دو عنوان هر چه می خواستند انجام می دادند.
در سال 917 میلادی«المقتدر»خلیفه عباسی رسولان«کنستانتین هفتم»را که برای مذاکره در اطراف آزادی و مبادله اسرا آمده بودند،به طور رسمی پذیرایی نمود؛در این پذیرایی 160 هزار سرباز سواره و پیاده و هفت هزار خواجه سیاه و سفید و 700 یساول از مقابل رسولان رژه رفتند که در ضمن این رژه،صد قلاده شیر نیز در حرکت بود.
در قصر خلیفه،سی و هشت هزار پرده آویخته بود که از میان آنها دوازه هزار و پانصد عدد آن زربافت بود،اینها اضافه بر بیست و دو هزار قالیچه گرانبهایی بود که در قصر گسترده بودند.
رسولان کنستانتین،از مشاهده این همه تجمل و عظمت،چنان غرق در
ص:318
حیرت و وحشت و شگفتی شدند،که ابتدا اطاق حاجب و سپس غرفه و زیر را با طالار خلیفه اشتباه گرفتند.
چیزی که بیش از همه بر حیرت و تعجب آنها می افزود،غرفه ای بود که در آن درخت تناوری از طلا و نقره خالص،به ارزش پانصد هزار درهم قرار داشت، که بر شاخسارهای جواهرنشان آن مرغان مصنوعی از دُرّ و گوهر در حال نغمه سرایی بودند (1).
تمام این خرج های گزاف را به عنوان«مالک الرقابی»و سایه خدایی در روی زمین،از دوش ملت ستمدیده می کشیدند.
محمد امین پسر هارون،یک شب 300 هزار دینار به عموی خود ابراهیم که یکی از خوانندگان معروف زمان بود هدیه کرد؛زیرا او بعضی از اشعار ابو نواس را برایش به لحنی خوش خوانده بود (2).
امین چند قایق به صورت حیوانات ساخته بود و برای تفریح،آنها را روی آب دجله انداخته بود که یکی از آنها به شکل سگ دریایی بود،که برای تهیه کردنش سه میلیون درهم خرج کرده بودند (3).
سایر زمامداران غیر اموی و عباسی هم تا امروز،از نظر اوضاع و احوال شخصی و اجتماعی کمتر از امویان و عباسیان نبودند.
«فیلیپ»در کتاب«تاریخ عرب»،درباره تجمل خلفای مصری،می نویسد:
«هفت قایق بسیار زیبا و بزرگ برای سواری خلیفه،همیشه در ساحل نیل
ص:319
آماده بود،خلیفه در پایتخت خود مالک بیست هزار خانه بود،که همه آنها با آجر و سنگ ساخته شده و هر کدام دارای پنج یا شش طبقه بوده است،از اینها گذشته معادل همین عدد،مغازه داشت که هر کدام از دو تا ده دینار در هر برج اجاره می داد.
تجمل دربار خلفای اموی در«اندلس»و خلفای عثمانی در«اسلامبول» و تجمل و ثروت«امام یمن»و ثروت و جلال رهبر فرقه«اسماعیلیه»و دارایی بیرون از حساب نظام«حیدرآباد»و سایر زمامدارانی که زمام حکومت ملت اسلام را تا امروز در دست داشته اند حیرت آور و گیج کننده است.
«عثمان بن علی»ناظم حیدرآباد دکن،آن قدر ثروت داشت که اگر ثروت او را به چهار صد میلیون مسلمان در جهان تقسیم می کردند،به هر نفری معادل پانصد تومان می رسید ! ! ولی بدبختانه تمام آن را دولت هند تصاحب کرد.
«آقاخان محلاتی»و«امام یمن»و سایرین از فرمانروایان اسلامی هم، نزدیک به همان حدود دارای ثروت بوده و هستند» (1).
این اسراف،عیاشی،خوشگذرانی،شهوت پرستی و دنیاداری های زمامداران اسلامی و عُمّالشان،در طول 14 قرن،روح ایمان برای ملت و جامعه اسلامی باقی نگذاشت،و کسانی نیز که از حیات اسلام بهره ای داشتند تا به امروز،گرفتار پنجه آنان بوده؛آن چنان که نتوانستند ملت اسلام را از این همه بدبختی نجات دهند.
این ملت اسلام است که باید به خود آید و از خواب غفلت بیدار شده و بیش از این اجازه انحطاط و ذلّت و بدبختی،در سایه برنامه های ننگین و غلط را به خود ندهد.
ص:320
خوانندگان عزیز ! این بود شمّه ای از برنامه های زمامداران اسلامی،در طول 14 قرن گذشته،که یکی از مهمترین عوامل انحطاط جامعه اسلامی بوده است؛ زیرا در سایه این نوع برنامه ها،ملت اسلام از حقیقت اسلام جدا شده و به سقوط در ورطه هلاکت نزدیک گشته اند.
ص:321
اگر چه اسلام تاکنون جوامع اسلامی را با دستورهای خود حفظ کرده است؛ ولی ضربه های ناجوانمردانه ای اوضاع و احوال زمامداری دولت های به ظاهر اسلامی،در طول 14 قرن،اسلامیان را برای افتادن به کام اژدهای استعمار به تدریج آماده کرد،آن چنان که ورود استعمارگران به کشورهای اسلامی،زحمت چندانی نداشت؛بلکه گویی پس از آمدن،بر سر سفره آماده شده ای با تعارفات لازمه،از طرف دولت ها و ملت های خراب آلود اسلامی،قرار گرفتند ! !
استعمار،این آتش خطرناک و دیو مهیب،برای ربودن تمام سرمایه های مادی و معنوی کشورهای اسلامی،قدم به سرزمین های اسلامی گذاشت،و هر روز به صورتی درآمد.
این دشمن خانه زاد خارجی،علاوه بر مواد اولیه و معادن سرشار سرزمین های اسلامی،با ملیت،اخلاق و رفتار جوامع اسلامی نیز بازی کرده و همچون مواد مادی،آنها را چپاول و غارت نمود؛چنانکه اوضاع اکثر افراد ملل اسلامی،از نظر احوالات روحی و اخلاقی،شاهد گویا و زنده ای بر این مدعا هستند.
استعمار در تمام ممالک ضعیف،بویژه ممالک اسلامی،برای پیش برد اهداف کثیف و پلید خود،از هیچ جنایتی فروگذار نکرد.این عامل بدبختی و حیوان وحشی و درنده،تا می توانست برای تضعیف قوای مادی،سیاسی و معنوی جوامع اسلامی کوشید؛این همه به خاطر آن بود که بتواند هر گونه بهره برداری را به نفع خود بنماید.
استعمار از تغییر خط،ایجاد تفرقه بین جوامع اسلامی،ضربه زدن به اسلام، به حبس و شکنجه کشیدن بیداران و مجاهدان اسلامی،دریغی نداشته و ندارد
ص:322
و هم اکنون نیز در میان ملت های اسلامی،با قیافه جدید منحوسش،یعنی «استعمار فکری»با شدت هر چه بیشتر و با عجله و سرعت،مشغول فعالیت و کوشش است.
استعمار گاهی در لباس مذهب،وقتی به صورت سوداگر و تاجر،زمانی به صورت مستشار و مدتی به صورت وام بلا عوض یا دراز مدت در جوامع اسلامی،در سایه قدرت دولت ها،قدم می گذارد و هر چه می خواهد انجام می دهد.
ملت اسلام که بر اثر حکومت های 14 قرن حکام جور علیل شده بود،با این میکرب خطرناک تر از هر بلایی که مزید بر علت شده است روبه رو است.این قدرت مرموز از درون و برون مشغول انهدام اساس اسلام و جوامع اسلامی است.
ملت های اسلامی اگر در سایه قرآن مجید و تعالیم اسلامی،و اندیشه و فکر رهبران بیدار دینی،قوای خود را بسیج کرده و تشکیل ملت واحد دهند،و اساس دولت های خود را بر پایه های قوانین الهی قرار دهند،می توانند در مدت کمی از دست دیو استعمار نجات یابند.
ملت های اسلامی اگر از منجلاب شهوت و از لانه های فسادی چون:کاباره ها، شب نشینی ها،میخانه ها و مراکز دیگر فحشا،و عزلت گزینانشان از گوشه انزوا و گوشه گیری بیرون آیند،و پرده جهل را از وجود خود به یکسو زنند،و اوضاع ناموسی خود را طبق فرهنگ اسلامی برگردانند،می توانند با قوه ایمان به خدای
ص:323
متعال،و عمل به مسائل عالی جهاد اسلامی و امر به معروف و نهی از منکر،این طفل حرامزاده را از ممالک و جوامع خود بیرون کنند،تا بیش از این به پیکر جامعه و روحیات و اخلاق و فرهنگشان ضربه وارد نشود.
ملت های اسلامی اگر جوانان و نسل حاضر خود را،وادار به مطالعه در احوال استعمار و استعمارگران کنند،،خانه خراب فرهنگ را روی قواعد اسلامی آباد نمایند،از گریز جوانان از مذهب و دین،جلوگیری کنند،روش های تبلیغ را از این صورت به صورت آبرومندتری بازگردانند،و ضربه های ناجوانمردانه و ضررهای استعمار را به ملت ها گوشزد کنند،با فاصله کمی می توانند این سگ درنده و منبع آلودگی و رذالت را از آشیانه خود برانند،و نسل خود را از سقوط نجات دهند.
اگر چه نمی توان تاریخ دقیق ورود استعمار به ممالک اسلامی را تعیین کرد ولی می توان گفت:از چند قرن قبل،پیشاهنگان و پیشتازان غرب،به بهانه نشر تمدن،به طرف جهان اسلام سرازیر شدند.
در نخستین موج تماس،استعمارگران به عنوان بازرگانان و تبلیغ کنندگان معرفی شدند؛ولی در مراحل بعد،اسلحه در دست گرفته و با عنوان سفیران تمدن برتر،سرزمین ها را تسخیر کردند.
مردم کشورهای اسلامی،بر اثر عللی که قبلاً ذکر شد،در غل و زنجیر بندگی و بردگی آنان گرفتار شدند،و امپریالیزم یا استعمار غربی به طور ثابت و به عنوان خانه زاد،در این سرزمین ها پایه گذار شد.
ملت های اسلامی در طول این چند قرن،زیر فشار استعمار غربی بیش از همه ملت ها درد کشیده و رنج بردند.
ص:324
استعمار کثیف،با چهره های گوناگون از قبیل:نشر تمدن،گرفتن امتیازات، ایجاد مدارس و آموزشگاه ها با اداره استادان خارجی،و تشکیل مؤسسات زبان، وارد شرق شد و تمام زمینه های جوامع اسلامی را زیر نظر گرفت.
جوامع اسلامی،عموماً مورد استثمار اقتصادی غرب قرار گرفت،و از هر جهت ناتوان و محروم شد،چرا که مسلمانان هدف حمله و هجوم قرار گرفته و دچار شکنجه و فشار استعمار شدند،و چون قدرت های سیاسی در اکثر کشورهای اسلامی از مسلمانان سلب شده بود،غرب کوشید آنها را تا حد نازلترین طبقات اجتماع تنزل دهد.
«هنتر»که خود غربی است درباره مسلمان دوره گذشته«هند»می گوید:
«مسلمانان پایین تر و عقب افتاده تر از هندوها نبودند؛بلکه این حکومت انگلیس بود که آنها را چنین سرکوب کرد» (1).
قدرت حاکم و سلطه نیرومند غرب می کوشید که حتی رابطه مردم را با سنن و نظامات،و آداب و فرهنگشان قطع کند و مردم را به اقتباس فرهنگ تازه غرب وادار نماید.
مسلمانان خود دارای ایدئولوژی؛یعنی:طرز تفکر و تاریخ و فرهنگ اختصاصی می باشند،ولی کوشش و تلاش استعمار برای این که فرهنگ غرب را در مغز مردم مسلمان فرو کند،شکافی در جامعه اسلامی ایجاد کرد،این شکاف از طرف قدرت حاکمه،به صورت تصادم و اختلاف دامنه داری درآمد،به این ترتیب که:آنهایی که بر ضدّ سنت ها و نظامات عالی خود قیام کردند،متجدد و مترقی نامیده شدند،و کسانی که از تسلیم شدن در برابر یورش فرهنگی پلید
ص:325
غرب امتناع ورزیدند،محافظه کار،مرتجع،کهنه پرست و عقب افتاده لقب گرفتند (1).
آری ! وقتی گنهکاران حرفه ای،لا ابالی های هرزه،قماربازان و شرابخواران، جوجه فکلی های خود باخته،شب نشین های مست،آنان که از هر گونه برنامه غیر انسانی نسبت به خود و ناموس خود روی گردان نیستند،و آنان که وقتی مصدر برنامه مهمی شدند،از دزدیدن ملیون ها تومان مال مردم ضعیف و ناتون دریغ ندارند؛متجدد و متمدن نامیده شدند،اما کسانی از وضع پریشان و نابسامان امت اسلامی رنج می برند،و تا آخرین لحظه عمر دستشان به هیچ خیانتی آلوده نمی شود،و در پنج وقت با کمال خشوع و تواضع در پیشگاه الهی صورت به خاک می سایند و امانات مردم را به مردم بازمی گردانند،و در تمام برنامه های عام المنفعه شرکت می جویند،و از جانبازی و فداکاری در راه حق مضایقه نمی کنند،و برای عظمت و سربلندی ملت اسلام از تمام دارایی خود می گذرند،محافظه کار و عقب افتاده لقب بگیرند،معلوم می شود که استعمار تا چه اندازه در نقشه های خود موفق بوده که همچون خون در تمام برنامه های عقلی و فرهنگی بیشتر ملت های اسلامی جریان دارد ! !
استعمارگران پلید،برای جدا کردن ملت های اسلامی از حقیقت اسلام،از هر راهی توانستند وارد شدند و متأسفانه غفلت مسلمین هم به برنامه های ننگین آنان کمک های شایانی کرد.
آقای«شاتالیه»که یکی از کثیف ترین،پلیدترین و بی آبروترین بنیان گذاران استعمار است،در ضمیمه مجله تبلیغاتی خصوصی فرانسه به نام
ص:326
«لوموندموزولمان»یعنی عالم اسلام،مطالبی می نویسد که به چند مورد آن توجه کنید:
1-«اما بدون تردید مبلغان ما تاکنون به طور مستقیم موفق نشده اند کیش مسلمانان را تحت الشعاع قرار دهند،وصول به این هدف،از طریق نشر زبان های اروپایی ممکن است (تغییر خط ملی اسلامی) چه آن که ممکن است بدین وسیله،افکار اروپایی ترویج و تبلیغ شود ! به وسیله نشر و ترویج این زبان ها،جهان اسلام با مطبوعات اروپا تماس می گیرد؛آنگاه راه هایی برای پیشرفت مادی مسلمانان تسطیح خواهد شد ! بدین ترتیب سازمان های تبلیغاتی (کودکستان-دبستان،دبیرستان،مؤسسات زبان.مؤسسات اقتصادی، مؤسسات پخش نشریه و..) هدفشان را برای تخریب مفاهیم دین اسلام که تاکنون شخصیت و حیثیت خود را،از لحاظ کناره گیری و جدایی حفظ کرده، پیدا خواهند کرد.»
2-«شکست سیاسی جهان اسلام،راه را برای نشر رسالت تمدن اروپایی خواهد گشود.انحطاط سیاسی مسلمانان امری غیر قابل اجتناب است،و طولی نخواهد کشید که جهان اسلام به صورت شهری درخواهد آمد،که به وسیله سیم های خاردار در محدوده ای محاصره شده باشد ! !.»
3-«پس از آنکه وضع مسلمانان درهم شکسته شد،و صفات فعلی را از دست دادند،نباید انتظار داشت که مسلمانان عموماً بتوانند،اوضاع مثبت تازه ای در پیش گیرند،و امتیازات اجتماعی جدیدی را کسب کنند.با سست شدن عقایدشان نسبت به اسلام،الزاماً پراکندگی و انحطاط فرا می رسد و همین که این ضعف و انحطاط و پراکندگی در سراسر جهان اسلام روی داد،روح مذهبی مسلمانان به کلی شکسته و ریشه کن خواهد شد،و دیگر به هیچ وجه نخواهند
ص:327
توانست به شکل تازه ای عرض وجود کنند» (1).
خوانندگان عزیز ! یک بار دیگر مقاله این استعمارگر را بخوانید و سپس به اوضاع جوامع اسلامی،نظری بیندازید و ببینید استعمارگران به وسیله سلب مذهب و بدبین کردن مردم به آیین الهی و پیروانش،چگونه به تمام اهداف پلید و ناپاک خود رسیده اند.
آیا هنوز زمان بازگشت به اسلام فرا نرسیده است ؟ آیا هنوز باید زیر سلطه افکار و برنامه های پلیدی چون شاتالیه و حامیانش قرار گرفت ؟.
یکی از نکات برجسته مقاله شاتالیه ترویج زبان و خط غربی بود،که در سایه آن موضوع عظیم،تغییر خط و زبان های ملت اسلامی مورد هدف است.
آری ! با پذیرفتن زبان و خط اجانب و استعمارگران،دیگر جایی برای منابع غنی و سرشار برنامه های اسلامی نخواهد ماند.بدون شک مسئله تغییر خط، یکی از نقشه های نابودی ملت اسلام،و آثار عظمت آنهاست و استعمارگران جانی تا جایی که بتوانند آن را تعقیب می کنند،تا به هدف های استعماری خود برسند.
نابغه شرق و قهرمان قهرمانان ضد استعمار مرحوم«سید جمال الدین اسدآبادی»می گوید:
«هر ملتی که زبان خود را فراموش کند،تاریخ خود را گم کرده و عظمت خویش را نیز از دست داده است،و برای همیشه در بندگی و اسارت خواهد ماند.
ص:328
اشغال بازارهای مسلمین،قبضه کردن صنایع و به دست گرفتن معادن،تأثیر گذاشتن در اوضاع فرهنگی،فکری و اخلاقی،از نقشه های مهم و مختلفی برای نابودی جامعه ها و ملت هاست.
قرض های کمرشکن،با سودهای کلان و به دنبال آن فرستادن مستشار و قبضه کردن،گمرگ،دارایی،تلفن و تلگراف،طرح دیگری از نقشه های خطرناک استعمارگران است.تصرف حمل و نقل،ایجاد فروشگاه های بزرگ و مختلف،و عرضه کردن اجناسی که فرآورده استعمارگران است،راه دیگری برای از بین بردن ملت هاست» (1).
این نقشه ها و خطرها در مکتب استعمار،تفاوتی ندارد،استعمار چه شرقی چه غربی،زرد یا سرخ،هدف همان نابودی ملت اسلام و ملت های ضعیف است.
به طور قطع اگر ملل اسلامی،در سیاست و کشورداری،آراء و عقاید و اخلاق مطابق با برنامه های عالی اسلام رفتار می کردند،و قرآن مجید را دلیل و راهنمای خود قرار می دادند،هرگز مغلوب استعمار نمی شدند.
بیشتر خیره سری ها،از روی غفلت،از اوضاع و تبدلات شگرف و عمیقی است که در ملل فاتح به وجود می آید؛ولی ملت های ضعیف،از آن بی خبرند.
همین امپراطوری بزرگ عثمانی که در قرون اخیر یکی از دولت های مقتدر و بزرگ اسلامی بود،بر اثر از دست دادن موفقیت های زیادی که نصیبش شد، و از آن غفلت داشت،به وسیله استعمارگران قطعه قطعه شد و هر قطعه با قطعه دیگر،چون دشمن جانی و خانه زاد،با یکدیگر در تصادم شدند.
ص:329
عثمانی ها نتوانستند از فرصت زیادی که در اختیار داشتند استفاده کنند و خود را با اوضاع و احوال تازه ای که در اروپا،پس از پایان قرون وسطی،هماهنگ کرده و سازش دهند.
در شهرهای صنعتی اروپا،داد و ستد و بازرگانی رشد می یافت و تولیدات به میزان وسیعتری سازمان می گرفت؛اما آن ملت هیچ نوع جذبه و کششی با تمام این تحولات نشان نمی دادند.
امپراطوری عثمانی،سه قاره اروپا،آسیا و آفریقا را به یکدیگر مربوط ساخت و به تمام راه های بازرگانی و باستانی،که میان شرق و غرب وجود داشت،مسلط شد،مسلمانان اگر می خواستند،می توانستند از این موقعیت ممتاز به خوبی استفاده کنند،و از نظر بازرگانی و فعالیت های دیگر مولّد ثروت،آنان را در تنگنا قرار دهند؛اما وقتی اعضای مختلفی که بدنه امپراطوری را تشکیل می دادند، ضعیف و فقیر شد قلب امپراطوری هم ضعیف گشت تا سرانجام به کلی از پا در آمده و چون لقمه ای به کام استعمار افتاد و هضم شد و به وسیله یکی از بهترین خادمان استعمار یعنی«اتاترک»ملیت و قومیت اسلامی و زبان و خط و اخلاق و عقاید عالی خود را از دست داد (1).
البته این ضعف و زبونی سرایت همه جانبه ای داشت؛یعنی:نه تنها در مسئله تجارت و بازرگانی،غفلت اسلامیان،باعث مرگ آنها شد؛بلکه این غفلت تمام زمینه های حیاتی را به نیستی کشاند.
بدون تردید اگر در قرون اخیر مردان بزرگ و بیداری بر ضد گرگ استعمار قیام نمی کردند،امروز اثری از اسلام به جای نبود؛ولی اندیشه آن بزرگ مردان، در جامعه اسلامی همیشه حافظ و نگهبان جامعه از متلاشی شدن حتمی بود، و در گوشه و کنار ممالک اسلامی،بیداری آنان و پیروانشان،ضربه های مهلک
ص:330
و کاری به استعمار می زد و می زند و امید است که روزی تمام جامعه های اسلامی از خواب غفلت بیدار شده،تا دست ناپاکان و استعمارگران ضد اسلامی را از جامعه اسلامی کوتاه نمایند.
روزگاری با بیداری ملت اسلام،و عدم سلطه استعمار پلید و قدرت نمایی ارتش یکتاپرستی و پیشروی آنان در علوم،صنایع،فنون نظامی و سربازی، کوچکترین حرکتی در«روم غربی»به وجود نیامده بود،آنها آن قدر از تحولات جهان اسلامی بی خبر بودند که،موقعی که سربازان اسلام«قسطنطنیه»را محاصره کرده بودند دانشمندان آنها در یک مسئله خرافی بحث می کردند و آن این بود که:«آیا بر سر یک سوزن چند فرشته می تواند جای بگیرد».
تاریخ تکرار می شود،همین رکورد فرهنگی و خمود عقلی،درباره مسلمانان،پس از آن همه ترقی رخ داد،رهبران کشورهای اسلامی از تحولات عمیق و ریشه داری که در تمام زندگی مردم غرب،رخ می داد به کلی غافل بودند،آنها موقعی بیدار شدند که اروپا،علوم و صنایع را تسخیر کرده بود.
شکست های پیاپی دولت عثمانی از ملل اروپا،آنی دولت عثمانی و ملت های اسلامی را بیدار نکرد،سران حکومت در حال غفلت به سر می بردند،وقتی چشم آنها به هواپیماهای دشمن که فضا را می شکافت افتاد،گروهی خیره خیره می نگریستند و گمان نمی کردند این کار بشر باشد؛بلکه تصور می نمودند که این عملیات مربوط به فرشته و پری هاست.
کشورهای دیگر اسلامی نیز،در چنان غفلت سنگین و خواب شیطانی به سر
ص:331
می بردند که دولت و ملت عثمانی از مصادیق بارز آن بود.قرن نوزده میلادی قرن طلایی صنایع و اختراعات بود؛ولی ایران که یکی از کشورهای بزرگ مسلمان نشین بود،در آن دوران گرفتار کشمکش های داخلی و زد زدوخوردهای ملوک الطوایفی بود.
زمامداران چنان در خواب خرگوشی فرو رفته بودند که از حوادث اطراف خود بی خبر بودند و حتی لحظه ای به فکر ترقی و رشد جامعه اسلامی نبودند.
در همین ایران مسلمان نشین،در دوران حکومت فتحعلی شاه قاجار،ناپلئون که در صدد تسخیر«هند»بود و می خواست آن کشور زرخیز را از چنگال کمپانی انگلیس بیرون بکشد،نامه ای برای جلب قلوب دولت و ملت ایران به زمامدار قاجار نوشت،در تمام دربار شاه یک نفر پیدا نشد تا نامه ناپلئون را ترجمه کند و از دادن نامه به کنسولگری و اعضاء بیگانه،روی مصالحی خودداری کردند؛ ناچار نامه را به بغداد به کنسولگری ایران فرستادند تا برخی از اعضاء آن که به زبان فرانسه آشنایی داشتند ترجمه کنند (1).
آیا این دولت و ملتش در هنگام خواب سنگین و قانع بودن به برنامه های اولیه و شهوت پرستی،و بیداری کامل اروپا می توانست با ادامه بی خبری و سستی استقلال سیاسی،فرهنگی،اقتصادی و فکری خود را حفظ کند ؟ !
در قرن نوزدهم میلادی از میان توده بی خبر ایرانی،نابغه ای بزرگ چون «امیرکبیر»برخاست و احساس کرد که تمام بدبختی و تیره روزی مردم مشرق و ملت های اسلامی،بر اثر تحولاتی است که در غرب به وجود آمده و شکاف عمیقی میان دو ملت شرق و غرب پدید آورده است،و تا این شکاف پر نشود سیادت ملت غرب بر ملت اسلام مسلم و ابدی خواهد بود.
ص:332
او شرایط زمان را درک کرده و فهمیده بود که دیگر دوران جنگ با شمشیر و تیر و کمان،سپری شده و ماشین و صنایع و کارخانه های عظیم،چگونگی تولید را دگرگون ساخته،و گاز و بخار تمام ذخایر سرکش طبیعت را مهار کرده است.
امیر،با لیاقت و کاردانی مخصوصی که داشت در اوایل سال 1266 هجری اولین سنگ بنای«دار الفنون»را نهاد و ساختمان قسمت شرقی آن را بعد از یک سال به پایان رسانید.
افراد مورد اطمینان خود را به«وین»فرستاد تا معلمان و متخصصان پیاده نظام،توپخانه،سواره نظام،هندسه،معدن شناسی،طب و جراحی و داروساز را از کشور«اتریش»با حقوق سالی چهار هزار تومان،برای مدت پنج یا شش سال استخدام نمایند.
ولی زمامداران خیانتکار قاجاریه،با گرفتن امضا از شاه و با کمک استعمارگران،این مشعل فروزان را خاموش و ملت ایران و اسلام را دچار تیره بختی و سیه روزی نمودند !
امیر،با احاطه به وضع جهان و بررسی دقیق،دریافته بود که یکی از علل بدبختی ایران،و کشورهای اسلامی،کمبود برنامه های علمی و عملی جهان روز است.
اقتصاد وابسته به غرب،ایران را به صورت بازار کالاهای غرب درآورده به طوری که اروپا تولیدکننده و ایران مصرف کننده کالاهای آنان بود.
این وابستگی یا روشن ترین بیچارگی و دریوزگی،سبب شد که صنایع و استعداد ایرانی،به کلی از بین برود و ایرانیان هوشمند به صورت تولید کننده
ص:333
مواد اولیه کالاهای صنایع،خارج شوند و مانند کارگر روزمزد کار کرده و زندگی کنند.
امیر،به منظور بسط صنایع،سرمایه های کافی در اختیار اهل فن گذاشت و کارخانجات شکرریزی در ساری،ریسمان ریسی و چلواربافی در تهران، حریربافی در کاشان و سماورسازی و کالسکه سازی در اصفهان و تهران تأسیس کرد؛و کمک های شایانی به نساجان اصفهان و کاشان داد و درباره استادکاران،در ایجاد مصنوعات و منسوجات جدید،اختراع در زمینه های مختلف تشویق لازمی به عمل آورد،و نمایشگاهی جالب از محصولات صنعتی ملی ایران در اراک و تهران ترتیب داد (1).
خوشبختی ملت ایران،بلکه تمام ملل اسلامی در آسیا،آن موقع بود که شخصی مانند امیر در رأس امور ایران قرار گرفته بود.
این شخص با عزم،با یک متانت مخصوص که در نهاد او ذاتی بود،با بردباری تمام،امنیت را به طور کامل در تمام ایران برقرار نمود،سرکشان و فتنه جویان را به کلی قلع و قمع کرد،و در همان حال اوضاع اقتصادی مملکت را اصلاح و قشون را منظم و دستگاه دولت را مرتب نموده و شکل تازه ای به کارها داد،و تمام نواحی و اطراف دور دست مملکت را با مرکز حکومت مربوط کرد.
انسان وقتی تاریخ دوران حکومت امیرکبیر را مطالعه می کند،روحش شاد و قلبش از خوشحالی در درون سینه می طپد،ولی همین که به آخر روزگار حکومت امیر کبیر می رسد،به زمین و زمان نفرین می کند و از درون دل آه سوزناکی می کشد،و به عاملان اصلی این جنایات که ملتی را به ماتم او نشاندند لعنت می فرستد.
بلی چنین بود سیاست جاهلانه سلسله قاجار،که به تحریک عمّال اجنبی،با
ص:334
هر مرد با عزم ایرانی مخالف بودند و هر سیاستمدار ایران دوست و ملت خواه، که به عرصه وجود می آمد،او را گرفتار و معدوم می کردند.
نباید یاد و خاطر دو مرد بزرگوار یعنی مرحوم«قائم مقام»و«میرزا تقی خان امیر نظام»را آنی از خاطر دور کرد،چرا که این دو بزرگوار تحفه ای از جانب خدای متعال برای ملت ایران بودند.
افسوس و هزار افسوس که دست داخلی،به تحریک دسایس خارجی،ریشه عمر آنها را قبل از آنکه موفق شوند،قطع کرد.
به عقیده نگارنده در تاریخ ششصد ساله اخیر،کشور ایران مردی به بزرگواری میرزا تقی خان امیرنظام به خود ندیده است (1).
آری ! سیاست غلط و انحرافی قاجاریه،که منبعی جز خودپسندی و شهوت پرستی نداشت،لازم می دید در درجه اول،توده ملت ایران را از اوضاع و احوال جهان و برنامه های عالی علمی و عملی بی خبر نگاه دارد،و بعد برای بقای قدرت خود،مردان عالیقدری چون قائم مقام و میرزا تقی خان را از میان بردارد،در حالی که بقای دولت و ملت در سایه کاردانی انسان های جامع و کامل است؛گرگان پلید که منافع خود را به دست این انسان ها به خطر افتاده می دیدند،نمی خواستند یک ملت روی خوشبختی و آسایش ببینند.
آری ! پس از شهادت این دو سیاستمدار روشنفکر مسلمان،بر اثر مکاری های استعمار و نفوذ بی مورد درباریان کثیف،رشوه خوار و احمق متزلزل،ملت مسلمان ایران نیز از ملل مترقی،عقب افتادند و به سیه روزی و تیره بختی نشستند.
ص:335
بدون تردید ضررهای از دست رفتن این مردان بزرگ به این زودی ها قابل جبران نیست،چنانچه تا امروز هم جبران نشده است.
برای این که به واقعیت دوراندیشی«امیر کبیر»و بی خبری و شهوت پرستی دولت قاجار بیشتر آگاه شوید،نمونه ای از برنامه های روزگار امیر و بعد از امیر از نظر شما می گذرد؛تا بدانید مشتی هوی پرست چه بلایی بر سر مردم مسلمان آوردند:
جمعی در ایام عید نوروز،در باغ چهل ستون اصفهان به تفرح نشسته بودند.
در این میان مرد سائل و گدایی پیش آمده از آنها طلب کمک مادی نمود.
چون ایام عید بود هر یک از آن جمع،مقدار قابل ملاحظه ای به سائل مزبور کمک کردند،در این هنگام آن مرد گدا جمعیت را مخاطب قرار داده و اظهار داشت:
قصد من تکدی نیست و شخصاً هم فقیر نبوده و نیستم،این مبلغ هم کفاف چند روز مرا می کند،اگر حال شنیدن دارید،سرگذشت خود را که تا حدی شیرین و شگفت آور است برای شما نقل کنم.
چون از طرف آنان روی خوشی به او نشان داده شد،آن مرد شروع به سخن کرده و سرگذشت خود را بدین گونه بیان کرد:
«چندین سال قبل روزی حاکم اصفهان دواتگران را احضار کرد،من هم یکی از آنان بودم،آنها را مخاطب ساخت و گفت:
هر کدام از شما استادتر است به من معرفی شود !
ص:336
دواتگران دو نفر،که یکی از آن دو،من بودم را از بین خود به سِمَت استادی انتخاب کرده و اظهار داشتند این دو از همه استادترند.
حاکم،همه را مرخص نمود،و از ما پرسید:
کدام یک از شما دو نفر استادترید ؟
دوست من،مرا معرفی کرد و اضافه نمود که:این شخص در فن خود سرآمد است و یکی از صنعتگران ورزیده این شهر است.
فرماندار،رفیق مرا هم مرخص کرد،آنگاه به من روی کرد و گفت:
میرزا تقی خان امیرکبیر،صدر اعظم ایران،برای انجام کار مهمی تو را به تهران احضار کرده است.
خرج مسافرتم را داد و مرا فوراً به تهران گسیل داشت.پس از ورود به پایتخت،خدمت امیر رسیدم و خود را معرفی کردم.
امیرکبیر پس از استحضار کافی از حال من و پس از آنکه تشخیص داد در فن دواتگری استادم،سماوری را که جلویش بود به من نشان داد و از من سؤال کرد آیا می توانی مانند این را بسازی ؟
چون اولین مرتبه ای بود که در اوایل حکومت«ناصر الدین شاه»سماور به ایران آمده بود،و من تاکنون چنین چیزی ندیده بودم،قدری به آن نگاه کرده از طرز ساختمان آن آگاهی حاصل کردم،سپس پاسخ دادم:آری.
امیر گفت:
این سماور را به عنوان نمونه ببر و مانندش را بساز و بیاور،من از نزد صدر اعظم خارج شده و به بازار آمدم،مغازه دواتگری را پیدا کرده مشغول ساختن سماور شدم.
پس از اتمام کار،سماور را برداشته نزد امیر بردم،کار من مورد پسند امیر واقع شد.
ص:337
پرسید:این سماور با مزد و مصالح به چه قیمتی تمام شده است ؟
من در جواب گفتم:روی هم رفته پانزده ریال،امیر با چهره ای باز و متبسم به منشی خود دستور داد تا امتیاز نامه ای برایم بنویسد که صنعت سماورسازی به طور کلی برای مدت شانزده سال منحصر به من باشد،و برای فروش هر سماور بیست و پنج ریال تعیین کرد.
پس از صدور این فرمان،امیرکبیر به من گفت:
به اصفهان برگرد،دستور کار تو را به حکومت اصفهان داده ام تا وسایل کارت را از هر جهت فراهم کند.
من از تهران حرکت کرده و وارد اصفهان شدم،بلافاصله پس از ورود من، حکومت اصفهان مرا احضار کرد و گفت:باید فوراً مغازه و چند شاگرد فراهم کنی و آنچه مخارج آن می شود را نقداً از خزانه دولت دریافت نموده و مشغول سماورسازی شوی.
بنابراین دستور مهم،فوراً چند مغازه ای که خراب بود را از صاحبش اجاره کرده و آنها را به یکدیگر متصل کردم و بنا بر موقعیت و لزوم احتیاجات،در هر یک از دکان ها تعمیراتی را نموده به طوری که در یکی از مغازه ها کوره ای جهت ریخته گری بسته و در دیگری لوازم دواتگری و در سومی سکویی قرار داده تا شاگردان بنشینند و بدین وسیله به خوبی بتوانم سماورسازی کنم.
جمعاً مبلغ دویست تومان مخارج بنا و تعمیر دکان ها و فراهم کردن اسباب کار شد،ولی بدبختانه هنوز مشغول کار نشده بودم که یک فراش حکومتی مانند اجل معلق حاضر شده مرا مانند دزدان،پیش حاکم برد ! !
به محض این که فرمانده چشمش به من افتاد،با تغیّر تمام گفت:
چون میرزا تقی خان امیرکبیر را در تهران گرفته اند و مبلغ دویست تومان نزد تو متعلق به دولت است،باید بدون چون و چرا،تمام آن را پس بدهی ! ولی
ص:338
چون آن پول خرج بنایی و غیره شده بود،و من نیز از خود ثروت دیگری نداشتم که وجه مزبور را ادا کنم،بالاجبار تمام هستی مرا حراج کرده که مجموعاً صد و هفتاد تومان بیشتر نشد،برای سی تومان دیگر آن نیز مرا سر بازار برده در انظار مردم چوب زدند تا مردم ترحم کرده و آن سی تومان به مرور پرداخته شد ! !
در نتیجه آن ضرب و شتم ها و صدمات بدنی که به من وارد شد،امروز چشم هایم تقریباً نابینا شده و دیگر نمی توانم به کاری مشغول باشم؛از این رو به گدایی افتادم،در صورتی که اگر امیر را نگرفته بودند و من مشغول کار می شدم امروز یکی از بزرگترین ثروتمندان این شهر بودم (1).
خوانندگان محترم ! تمام برنامه هایی را که امیر کبیر در اصول عالی کشورداری و صنعت و کشاورزی و روابط با کشورهای بزرگ،بر اساس عزت و عظمت ایران،پیاده کرده بود توسط عمال اجانب و غفلت حکام و شهوت پرستی فرمانداران و خواب سنگین ملت بی سواد و ضعیف،به همین صورت از بین رفت.
بعد از مرگ امیر به دست دژخیمان قاجاریه،و اشاره اجانب و فتوای دو سفارتخانه انگلیس و روس،ناصر الدین شاه و سایر زورگویان و بیگانه پرستان، همه به گدایی و ذلت افتادند،آن هم گدایی از اجانب و ذلت در برابر بیگانگان،به نحوی که ناصر الدین شاه و بعضی از وزرایش با اندک رشوه ای سرشارترین معادن و مخازن کشور را با قراردادهای طولانی در اختیار بیگانگان قرار می دادند و صفحات پهناور و زرخیزی از خاک ایران را بدون مجوز،برای همیشه به استعمارگران بخشیدند.
ص:339
آری ! زمامداران گستاخ و بی دین،امیرها و قائم مقام ها را می کشتند و در سایه جاهل نگاه داشتن ملت،تمام وسیله بدبختی و سیه روزی ملت اسلام را فراهم می نمودند و برنامه های مادی و معنوی را به تاراج می دادند.
ناصر الدین شاه،بارها در سفرهای خویش در اروپا نام«سید جمال»را شنیده بود و از آوازه شهرت و دانش او به تعجب آمده بود،او با این همه نمی دانست که او اهل کدام یک از کشورهای شرقی است،و زادگاه او کجاست ؟
«صنیع الدوله»وزیر انطباعات ناصر الدین شاه،سرانجام با کنجکاوی فراوان کشف کرد که این نابغه بلند آوازه،متولد اسدآباد همدان است و همه خانواده اش نیز در همان قریه ساکنند.
او این کشفیات حیرت انگیز را عیناً به شاه قاجار گزارش داده،و ضمن آن افزود که تا زود است سعی کند دود پر لهیب آتش افکار سیّد به چشمان قبله عالم نرود ! !
این بود که وقتی به مرکز خبر رسید که سید جمال الدین اسدآبادی،از راه خلیج،به بوشهر آمده،بلافاصله اعتماد السلطنه که خوب از شهرت و بزرگواری های او اطلاع داشت،نزد ناصر الدین شاه رفت و به او خاطرنشان کرد که شخصاً از سیّد دعوت به عمل آورده تا چند صباحی در تهران اقامت گزیند.
سید این دعوت را پذیرفت و به طرف تهران حرکت کرد.در این سفر
ص:340
می بایست تکلیف او با دربار ایران و مردم وطنش روشن می شد؛زیرا او می خواست از این فرصت استفاده کرده و شاه هوس باز و عاشق پیشه قاجار را به مردم دوستی راهنمایی نماید؛اما او در راه شیراز و در شهر اصفهان خیلی زود فهمید که اطراف ناصر الدین شاه را،انبوهی از افراد طمّاع و بی شخصیت احاطه کرده اند و او خود نیز به جز عشق بازی و زن دوستی،هوایی دیگر در سر ندارد.
او در بین راه دید و دانست که دهقانان ایرانی چیزی جز بندگان عریان دربند کشیده نیستند،و در شیراز آگاه شد که شاه قاجار در چنگال پلید بعضی از خرافیان مالدار چون موم است.(بیچاره ملت اسلام با آن زمامدار و اطرافیانش).
همه این ها باعث حیرت او گردید و به فکر فرو رفت که چگونه خواهد توانست با ناصر الدین شاه،از در دوستی و سازش داخل شود ؟ !!
در یک سخن باید گفت:که طول حکومت شاه قاجار و ظلم و شقاوت بیشمارش،آن چنان مردم ایران را در خفقان فرو برده بود که مردم،دیگر نسبت به محیط و جامعه شان،عادت کرده بودند؛زیرا او درست چهل و شش یا هفت سال بود که سلطنت می کرد و کارش به خدایی رسیده بود،و از این مهم تر سلاطین شرق نیز او را احترام می کردند و یک نوع شیخوخیت برایش قائل بودند.
پس یک ایران بود و یک مرد به نام ناصر الدین شاه ! و یک ایران بود و مشتی رعیت گرسنه و جولان عده ای خرافاتی،و اکنون مرد بی نظیر شرق می بایست با چنین موجود مغرور و کینه توزی،مواجه می گردید و با او به مکالمه برمی خاست.موجودی که جز تملق و ستایش چیزی نشنیده بود و جز ترس و وحشت اطرافیانش چیزی ندیده بود.
ص:341
سرانجام سیّد در بیست و دوم یا سوم ربیع الثانی 1304 با احترام فراوان به پایتخت قدم گذاشت (1).
رجال،علما،دانشمندان،مشاهیر عصر دسته دسته به استقبال او شتافتند و او دور از همه این خوش آمدگویی ها،یکسر به خانه دوست قدیمی خود حاجی «محمد حسن امین الضرب»رفت و آنجا اقامت گزید.
بالاخره روز ملاقات با شاه قاجار فرا رسید،روز ملاقات با مردی که ده ها زن عقدی و صیغه ای داشت و در کشورش هر چه بود ظلم بود و جور،و رعیت های فقیر و گرسنه،با پنجه های سیاه عده ای گمراه و خرافی.در هر صورت آن روز عجیب و پر دلهره چنین آغاز گردید:
ناصر الدین شاه در تالار آیینه نشسته بود،و عده ای از درباریان کنارش به صف ایستاده بودند.«اتابک»صدر اعظم شاه ظاهراً مغموم و مشوش به نظر می رسید،او شاه قاجار را می شناخت و می دانست مردی چنان مغرور و مستبد تحمل سخنان تند و آتشین سید را نخواهد داشت،و از همه بدتر«اعتماد السلطنه»مخفیانه به او اطلاع داده بود که مواظب ملاقات ناصر الدین شاه و سید جمال باشد؛چون ناصر الدین شاه ندانسته خواستار ملاقات مردی شده است که از هیچ چیز پروا ندارد،راهش حقیقت است و سخنش حق،او چنان مردی است که اکثر سلاطین شرق،در مقابلش می ایستند و رویش را می بوسند.
بالاخره نزدیکی های ظهر بود که قراولان خبر دادند که این مسافر عجیب با عده ای از ملازمانش به داخل قصر آمده اند،شاه قاجار از جایش بلند شد و شخصاً به استقبال او شتافت،اولین ملاقات این دو شخصیت،بسیار
ص:342
هیجان انگیز بود،ناصر الدین شاه در مقابل همه درباریان و وزراء،آن چنان در برابر سیّد احترام کرد که باعث حیرت درباریان و شخص اتابک شد.
سپس از او درخواست کرد که در ایران بماند و به ترقی افکار ایرانیان همت گمارد،حتی پیشنهاد کرد که شغل مهمی در دربار داشته باشد و در کارها به او کمک نماید؛اما سید نپذیرفت.آن روز فقط به او گفت:که اگر رعایای گرسنه ایران را از قید بندگی آزاد نموده و درباریان فاسد را از خود دور نماید او قلماً و لساناً از او پشتیبانی خواهد کرد.
سیّد آن روز دو ساعت با ناصر الدین شاه گفتگو نمود و زبان به نصیحت او گشود،پس از آنکه سید سخنانش تمام شد و از تالار آیینه خارج گشت،ناگهان همه درباریان فاسد و زنان حرم خانه اش بر سر او ریختند و او را ملامت کردند که چرا چنین شاه مقتدری در مقابل یک سید بی قدر و ناشناس این همه صبور و ملایم باشد،و از همه مهمتر شیرازه کار را به دست چنین ناشناس گستاخی بسپارد ! !
سیّد چهار ماه در تهران اقامت کرد و در این مدت چندین بار با ناصر الدین شاه ملاقات کرد؛و هر بار گروهی از درباریان به مدح و ثنای شاه مستبد برمی خاستند و به نکوهش سیّد می پرداختند و همه کارهای شاه را از روی حکمت می شمردند و برایش هزاران فضایل عجیب و غریب می گفتند !
یک روز سیّد که از سستی و بی تصمیمی ناصر الدین شاه به ستوه آمده بود، زبان به ملامت او گشود و گفت:آیا این همه رعیت ایران را فقیر و گرسنه
ص:343
و عریان نگاه داشتن،و آنان را با خرافات گول زدن،و بیش از هفتاد زن عقدی و صیغه ای در حرم سرا جمع آوری کردن مطابق شریعت اسلام است ؟ و آیا تو خوانده یا شنیده و یا دیده ای که قبل از تو،شاهی این همه به فکر خویش باشد و کشورش را ویران کند ؟ آیا تو از دوستی و اعتقاد به ملیجک کثیف و بیمار خجالت نمی کشی ؟ !
شاه مستبد،مغرور و لا مذهب قاجار که در حضور درباریان انتظار شنیدن چنین سخنان تلخ و کوبنده ای را نداشت،بر آشفت و فریاد کشید:سید از جان من چه می خواهی ؟
سیّد فرمود:فقط دو گوش شنوا (1).
سیّد در تهران،در میان طبقات مردم،به ویژه آزاد مردان،شهرتی بسزایی یافته بود،تا جایی که شاه احساس کرد اگر این شخص چند صباحی در تهران بماند،خطر متوجهش خواهد شد.
مغرضان و منافقان مقام طلب،که زمانه از وجود پلیدشان مصون نبوده است، نزد شاه سعایت کردند،از جمله کسانی که در سعایت کردن از سید سختی بیشتری نشان می دادند افراد پلیدی مانند:«معین نظام»،«کامران میرزا»،«اعتماد السلطنه»و«صدر اعظم»بودند.
این اشخاص برای این که خود را عزیز و دلسوز جلوه دهند،و منافع و موقعیتشان در خطر نیفتد،و احیاناً غرض ورزی هایی که با سیّد داشتند نزد شاه بی اراده،بدگویی و سخن چینی می کردند و مطالبی قریب به این مضامین می گفتند:این سیّدی که وارد ایران شده است،دم از قانون و آزادی می زند و زیان
ص:344
این قبیل حرف ها هم که معلوم است.
او با این حرف ها علاوه بر این که مردم را به خیلی از موضوعات توجه می دهد،در نتیجه آنها را جری می کند،او هدفش این است که یک اتحاد و اتفاقی بین توده مردم به وجود بیاورد،ترس آن داریم که اگر این عنصر خطرناک تا چندی در ایران بماند،لطمه ها و صدمه های زیادی برای وجود مبارک و دستگاه سلطنت ببار آورد (1).
(فریاد ! از دست متملقان و چاپلوسان،که خود را دلسوز و مردان آزاده، و نجات دهنده امت اسلامی را خطرناک و عنصر مضر معرفی می کنند.)
قریب چهار ماه از اقامت سیّد در تهران گذشت،شاه کم کم راه و روش خود را نسبت به وی تغییر داده و دیگر روی خوشی نشان نمی داد،و چون از اقامتش در تهران خرسند نبود محرمانه به«حاجی امین الضرب»دستور داد که بودن سیّد در تهران صلاح نیست (2).
سیّد از تهران خارج می شود و پس از چند سال دیگر،در تاریخ ششم ربیع الثانی سال 1307 وارد تهران می شود.سیّد از مدت سه ماهی که به تهران وارد شده بود،به قول خودش جایی نمی رود،فقط یک بار آن هم در تاریخ سه شنبه 15 جمادی الاولی به حضور ناصر الدین شاه می رسد،شاه هم بعد از تعارفات، ظاهراً طرح نقشه اصلاحات را می خواهد؛اما وی در جواب می گوید:هر وقت این مار و عقرب هایی که اطراف شما را گرفته اند دور شوند،در آن موقع داعی هم شروع به کار و مشغول خدمت خواهم شد.
ص:345
در این مدتی که سیّد در تهران بود،مردم از طبقات مختلف به ملاقاتش می رفتند و او آنان را به حریت و آزادی دعوت می کرد؛ولی در این سفر هم ناصر الدین شاه مغرور و متکبر،بیدار نشد و نخواست ملت عزیز مسلمان را،در سایه افکار اسلامی آن مرد،از ذلت نجات دهد.
باز به امین الضرب از طرف شاه،نامه می دهند،در آن نامه شاه قاجار خطاب به وزیرش نوشته بود:«جناب امین السلطان ! به آقا جمال بگویید برود،ماندنش در تهران صحیح نیست».حاجی امین الضرب نیز آن نامه را به سیّد نشان می دهد،سیّد در جواب می گوید:نمی روم (1).
بالاخره پس از کشمکش های زیادی که بین سیّد و دستگاه خائنانه شاه قاجار روی می دهد،فرمان اخراج او صادر می شود،در آن زمان سیّد در حضرت عبد العظیم مسکن گزیده بود؛پس از صدور فرمان شاه،مختار خان بیست فراش را مأمور می کند که سیّد را از بست بیرون کنند و دستور می دهد که اگر در حرم عبد العظیم بود و به میل خود نیامد بیرونش بکشید.
فراشان به سَمْت عبد العظیم حرکت می کنند،وقتی که وارد آن محوطه می شوند،ابتدا درب های صحن را می بندند و سپس به محل اقامتش رفته و در حضور«معین التجار»به سیّد که بیمار بوده می گویند:بیرون بیا باید بیرون بروی،وی اعتنا نمی کند؛ولی در مقابل عدم توجه به گفته های آنان،به سرش می ریزند و عمامه اش را از سرش برمی دارند،آنگاه گریبان و دست و پایش را گرفته با سرعت تمام،لگدزنان در میان برف و گل با پای برهنه،کشان کشان بیرونش می برند،وی از شدت صدمات وارده،با حالت بیماری بیهوش
ص:346
می شود،با آن حال او را تا دارالاماره مختار خان می رسانند که در آنجا به هوش می آید؛پس از آن یابویی آورده او را بر روی آن سوار کرده پاهایش را زیر شکم یابو می بندند و با سی سوار در حدود 27 یا 28 جماد الاولی 1308 حرکتش می دهند.
برای این که خوانندگان از این جریان عجیب بهتر مطلع شوند،بهتر است مطلب را از زبان خودش که به وسیله نامه برای حاجی امین الضرب گزارش داده نقل کنیم:
کرمانشاه 23 جمادی الثانی جناب نیر الفؤاد حاجی محمد حسن امین! روز پنجشنبه در حضرت عبد العظیم که از بیماری،قدرت بر حرکت نداشتم،بیست نفر جلاد (فراش) عمر سعد (مختار خان) ریختند به منزل (معین التجار هم بودند) مرا با نهایت غضب و حِدَّت که نمونه ای از حقد و کینه عساکر ابن زیاد بود کشیدند،چون خوف آن داشتند که مبادا اندک اسلامی در قلوب اهل شهزاده عبد العظیم مانده به سبب غیرت دینی از من حمایت کنند (و حال آنکه این خیال باطل و فکر محال بود چون که اسلام و دین و غیرت و حمیت و مدنیت که از آن دیار هجرت نموده چنانچه همیشه می گفتم.) آن قدر مرا به سرعت می بردند و به شتاب می کشیدند که دکمه های قبا و پیراهن گلوی مرا چنان فشار داد که نفسم قطع شده،به زمین افتادم،پس از آن به هیچ گونه ندانستم که مرا به چه نوع به دارالاماره عمر سعد رسانیدند و تا مدت چهار ساعت هیچ نفهمیدم که در کجا هستم؛چون به خود آمدم عمر سعد و شمر را (حسن خان قزوینی سرتیپ کشیک خانه) در حضور خود دیدم،و مدت سه ساعت بی عمامه و بی ردا نشسته علی الاتصال آب می نوشیدم،چون به سبب حبس نفس،حرارت شدیده ای در
ص:347
جگرم حاصل شده بود (حتی تا کرمانشاه این باقی بود و می بایست روزی چهل بار آب بنوشم) پس از آن،شمر گفت:دو ساعت بیش به غروب نمانده باید سوار شد،در این بین به مختار خان گفتم:بگویید کیف مرا که در آن اندکی پول است بیاورند،ایشان برخاسته رفتند و کیف را هم که در آن بعضی مبلغ و پاره ای اوراق و کتب بود ندادند،هر چه گفتم بدیشان خبر دهید کسی هم بدیشان خبر نداد،آخر الامر شمر گفت:وقت می گذرد،ما کیف را برای شما به قم خواهیم فرستاد،پس یک بقچه لباس مرا آورده با قلمدان و اسباب چپق،و لکن قلمدان را برداشت و دیگری اسباب چپق را و سیمی چوب دست را،و الحاصل در محضر خودم آن چیزهای حقیر را هم نهیب کردند،همان عبا و لباده و دو قبا در جوالی گذاشته مرا به یک یابوی لکنتی سوار نموده تا یک نیمساعت سی سوار با من آمدند،پس از آن مرا در حالت بیماری و تنگ نفس و حرارت کبد،به پنج سوار که رئیس ایشان سنان بن انس که«حمید خان»سرهنگ باشد سپردند،دیگر در بین راه بی بالاپوش بی شلوار با همه آن برف ها و آن سرماهای شدید و آن خشونت اخلاق و عدم ایمان حارسین،و در منزلگاه ها به طویله ها فرود آمدن، آن عفونت ها آن دودها،دیگر خود شما تصور کنید که چه گذشته است و از همه شگفت تر این که چند قرآن که در جیب بود لشگر ابن سعد بردند (1).
خوانندگان عزیز ! این است نتیجه بی خبری،غفلت توده ملت مسلمان،پستی و مستی هیئت حاکمه،که با دست خود تیشه به ریشه خود زدند و مردان بی مانندی چون قائم مقام و امیرکبیر و سیّد جمال الدین را که از قهرمانان بزرگ ضد استعمار در جهان بشریت بودند،و ملت اسلام می توانست در سایه آنان
ص:348
عزّت دیرین و عظمت گذشته خود را به دست آورد،به چنان بلاهایی گرفتار کردند.
امیدواریم خدای بزرگ مسبین بیچارگی و بدبختی ملت اسلام را لعنت کند و در هر لحظه به عذابشان بیفزاید.
آری ! اگر بی خبری مردم مسلمان،در کشور بزرگ عثمانی و ایران و سایر ممالک اسلامی نبود،افراد معدودی چون ناصر الدین شاه مغرور و بی خبر،در ایران،و سلطان عبد الحمید پلید و پست در عثمانی،و سایرین بر مقدرات آنان حکومت نمی کردند،و سند رسوایی و ذلت و بردگی مردم مسلمان را امضا نمی نمودند؛ولی چه باید کرد ؟ استعمار عالی ترین راهی که برای بردگی توده مردم انتخاب کرده،جاهل نگاه داشتن آنان از اوضاع زمان و برنامه های مختلف است و همیشه توسط هیئت های حاکمه شهوت پرست،این بند کثیف را بر دست و پای ملت نگاه داشته و می دارد؛تا خود بهترین بهره را ببرد و مردم بنده و اسیر هم بهترین منافع خود را از دست بنهند.
سیّد جمال الدین اسدآبادی آن مرد بزرگ و نابغه عالیقدر می گفت:
مقصود ما از خائن تنها کسی نیست که کشورش را به نقد یا بهای کم و زیاد به دشمن تسلیم کند؛زیرا هر قیمتی که برای فروش دریافت شود،نجس است و همچنین خائن تنها کسی نیست که پای دشمنان را در زمین وطن باز کند؛بلکه کسی که بتواند از نفوذ بیگانگان در کشور جلوگیری کند،و یا به هر وسیله ای که شده ضربتی بر پیکر اجنبی وارد آورد و از این کار امتناع ورزد،در هر لباس که باشد و به هر صورتی جلوه کند او نیز خائن است (1).
آری ! فرمانروایان،که می توانستند به وسیله این رجال نامدار،ملت های اسلامی را از خواب غفلت بیدار کنند و دشمنانشان را به آنها معرفی نمایند،از
ص:349
هر خائنی خائن تر بودند؛زیرا نه تنها توده مردم را در بی خبری نگاه داشتند؛ بلکه خبرداران و خبرکنندگان را نیز به فجیع ترین وضع از پای درآوردند.
در هر صورت بیداران جامعه،وظیفه دارند از هر راهی که بتوانند به بیداری ملت های اسلامی کمک کنند،تا در سایه توجه به برنامه های عالی انسانی،از خطر و بلای بزرگ استعمار برهند،و به تدریج علل انحطاط را از بیخ و بن برکنند.آن زمان است که مسئله حکومت از هر جهت اصلاح شده و ملت ها و دولت ها خواهند توانست در برابر دنیای اول و دوم،دنیای سومی بر اساس عظمت و عزت آدمیت و انسانیت تشکیل دهند،و از رواج هر گونه شر و تعدی جلوگیری نمایند.
البته محور تمام اصلاحات واقعی،توجه عملی به فرامین خدا و رسول و ائمه طاهرین و عقلای عالیقدر تربیت شده در مکتب اسلام،چون آن رجال نامدار است و جز از این طریق،توده مسلمانان نخواهد توانست به شاهد مقصود برسد.
آقای«محمود محمود»در ضمن حالات امیرکبیر که همیشه چون او در اجتماعات اسلامی هستند و خواهند بود،درباره نجات ملت اسلام در سایه آیین مقدس اسلام می گوید:
خدای متعال نبخشد کسانی را که باعث قتل امیر نظام شدند،و گرنه با بودن او نفوذ روس و انگلیس برای همیشه در آسیای مرکزی از بین می رفت.
در آن زمان ممالک آسیای مرکزی،محتاج یک مرد مقتدر بود که تمام آنها را تحت کلمه اسلام متحد نموده وطنشان را از دستبرد اجانب حفظ کند،آن مرد مقتدر هم میرزا تقی خان امیرکبیر بود که ایادی غدار خودی و بیگانه با دسایس
ص:350
و حیله های ظالمانه،رشته حیات پاک و بی آلایش این نابغه شرقی را بی رحمانه قطع نمود،اگر صدارت امیرکبیر ده سال طول کشیده بود،نفوذ سیاسی دولت انگلیس در این ممالک برای همیشه از بین می رفت (1).
سیّد جمال الدین اسدآبادی نیز،در مقابل بلایایی که از طرف اجانب بر مسلمین وارد شده،و هنوز از تهدیدات و حملات آنان مصون نیستند،راه امید را نشان داده،و قسمتی از وعده های خدا را که مورد غفلت مسلمانان دیروز و امروز بوده است را به صورت زیر یادآوری کرده است:
«با این که دینشان بر آنها مقرر داشته است که در پیش سلطه مخالف و غلبه اجانب،پست و زیر دست نشوند؛بلکه رکن اعظم دینشان این است که ولایت اجنبی را از خودشان طرد و منع،و از دیار خویش قلع و قمع نمایند،بلکه با شوکت هر صاحب شوکتی منازعت کنند،آیا فراموش کردند وعده های خدا را برای خودشان «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهٰا عِبٰادِیَ الصّٰالِحُونَ» (2).
یعنی مسلمانان در صورت برقرار بودن ایمانشان به حق«حکومت زمین را می برند و ایشانند بندگان شایسته».و آیا چشم از وراثت روی زمین پوشیدند،آیا غفلت کردند از کفالت پروردگار در اظهار شأنشان بر سایر شئون «وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ» (3).
آیا سهو کردند از این که خدای تعالی می خرد از آنها برای اعلای کلمه خویش انفس و اموال آنها را،به این که از برای آنها بهشت جاودان بوده باشد.نه،البته عقاید اسلامیه مالک بر قلوب مسلمین،و حاکم در ارادت آنهاست و لا شک،در عقاید دینیه و فضایل شرعیه،عام و خاص ایشان مساوی هستند».
ص:351
سیّد بعد از ذکر این تفصیلات،اصلی ترین علت این مصایب را،از حکام جور و فرمانروایان ظالم و امرای مسلمین می داند که همیشه در طلب ملک و سلطنت بودند،و برای به دست آوردن آن از هر جنایتی نسبت به مسلمانان، فروگذار نکردند.
سیّد در ادامه می گوید:
«در میان مسلمین جز وحدت دینی و اسلامی،هیچ جنسیتی در میان طوایف ایشان نبود،و در چنین اجتماعی که مسلمانان اشتراک دینی داشتند،زمامداران مختلف پدیدار گشتند،(همان طور که در یک قبیله رؤسا متعدد ظاهر می شوند) و در نتیجه تباین اغراض و تعارض مقاصد پیش آمد،ناچار مسلمینی که در تحت ریاست این حکام بودند،افکار هر کدام بر غلبه یافتن دشمن خود مصروف شد».
سیّد در ادامه مطالب فوق،سرانجام شوم و وحشت زای اسلامیان را این گونه مجسم می کند:
«و عامه مردم به تهیه اسباب قهر و محاربت و تدارک وسایل استیلا و مبالغت پرداختند،تا این که این مبالغات جهانبانی و مخاصمات کشورستانی؛که شبیه ترین چیزی بود به منازعات داخلیه،آخر منجر بر این شد که مردم،علاوه بر این،از تکمیل مراتب علوم و صنایع و تحصیل مجهولات فنون و بدایع تقصیر کردند.آنچه نیز از علم و صنعت داشتند،در اطاق نسیان گذاشتند و یک باره از طی مدارج و عروج به معارج کمال باز ماندند.نتیجه ناگوار این مقدمات ناهنجار این است که امروز می بینی از فقر و فاقت و فقدان بضاعت و عقیب آن ضعف و سستی،در قوت و خلل در نظام زندگی و معیشت و تنازع امراء بر مسلمین
ص:352
و تفرقه قول و اختلاف آراء و انشقاق عصا،خلاصه یک باره گرفتار به نفوس خویش شده،از حفظ خانه و دفع بیگانه و تعرض اجانب و تخاصم اعادی، دست غیرت و پای همت کوتاه و کشیده داشتند (راستی این مسئله عجیب یعنی:
اوضاع زمامداران اسلامی،عامل ذلت ملت مسلمان بوده و هست.شما خود امروز می بینید که هیچ کدام از کشورهای فعلی اسلامی،حاضر به وحدت با کشور دیگر اسلامی نیست؛بلکه هر روز در برنامه های مختلف با یکدیگر اختلاف دارند و گاهی با هم به جنگ و نزاع می پردازند.البته استعمار هم در این برنامه بزرگترین سهم را دارد).
امروز هیچ چیز به اندازه اتفاق و وحدت چاره کار را نمی کند،آگاه باشید که روزگار هنوز با شما کج دارومریز مدارا می کند،و مواسات در فرصت می نماید و همین از برای شما غنیمت بزرگی است،پس تفریط در آن نکنید و قلیل فرصت را از دست ندهید؛که فردا دیگر گریه،مرده را زنده نخواهد کرد و تأسف بر فائت سودی نخواهد بخشید و حزن،دفع مصیبت نخواهد نمود.عمل مفتاح نجاح،و صدق و اخلاص نردبان فلاح،خوف و وجل،مرگ و اجل را نزدیک می کند،یأس و ضعف همت،از اسباب هلاکت است» (1).
اقبال پاکستانی که خود یکی از دشمنان بزرگ و سرسخت استعمار بود،در کتاب«احیای فکر دینی در اسلام»در ضمن معرفی شخصیت سیّد جمال و این که نجات ملت اسلام در سایه عمل به احکام اسلام،و بازگشت به دین خداست می نویسد:
«وظیفه ای که مسلمانان این زمان در پیش دارند،بسیار سنگین است.
ص:353
باید بی آنکه کاملاً رشته ارتباط خود را با گذشته قطع کنند،از نو در کل دستگاه مسلمانی بیندیشند.آن کس که کاملاً به اهمیت و عظمت این وظیفه متوجه شده،و بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی،همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسیع در مردم و اخلاق و آداب ایشان،او را حلقه اتصال زنده ای میان گذشته و آینده ساخته بود سیّد جمال الدین اسدآبادی (افغانی) می باشد» (1).
در هر صورت برترین راه نجات مردم مسلمان،از این همه بدبختی و ذلّت و علاوه بر آن از این همه فساد و شر و گناه و پلیدی در عقیده و عمل،که غرب و مکتب آن عامل مهمش بوده،بازگشت به اسلام است،و ایجاد اتفاق در میان تمام جوامع اسلامی،در سایه قرآن مجید و برنامه های عالی دینی،چنانچه بزرگترین شخصیت علمی،سیاسی و مؤمن به معارف الهی،در قرون اخیر همین عقیده را داشته و دارند،و ما به چند نفر از آنان اشاره کردیم.
بدون تردید اگر جامعه اسلامی،به ندای رهبران روشنفکر و دلسوز دینی،با تمام قوا جواب دهد،شر استعمار پلید از کشورها اسلامی کوتاه می شود،و ملت اسلام در سایه قرآن و برنامه های اسلامی،بزرگترین قدرت روی زمین را تشکیل می دهند.
این مطلب ادعای محض و غلو نمی باشد،شما اگر به نتایج عمل گوشه ای از جامعه اسلامی،به برنامه های مصلح کبیر و نابغه عظیم سیّد جمال الدین اسدآبادی،که ذیلاً نقل می شود بنگرید؛صدق این گفتار بر شما روشن خواهد شد؛اما چه فایده که استعمار قوی پنجه،خیلی زود و با عجله هر چه تمام تر، رابطه جامعه را با برنامه های سیّد قطع کرد؛وگرنه امروز جوامع اسلامی از هر نظر در رأس تمام جوامع بودند،گرچه امروز هم دیر نشده است؛اگر ملت های
ص:354
اسلامی به برنامه های عالی اسلام،در سایه بیداران راه الهی باز گردند و شر استعمار را قطع کنند؛عزت دیرین خود را به دست آورده و پرچم عظمت خود را بر بام جهان به اهتزاز خواهند آورد.اینک به برنامه سیّد برای نجات مسلمین از شر استعمار توجه کنید:
آقای«صدر واثقی»نویسنده کتاب محققانه و گرانبهای«سیّد جمال الدین حسینی پایه گذار نهضت های اسلامی» دراین باره به نقل از گفتار«خوش یار قلی» می نویسد:تأسیس«حزب الوطنی»در مصر،یکی دیگر از خدمات سیّد محسوب می شود.
تشکیل انجمن وطنی،سد محکمی در مقابل نفوذ سیاست استعماری انگلیس بود.
هدف سیّد از ایجاد چنین انجمنی این بود که:دست جنایتکار استعمار را قطع کرده،راه مجاهده و مبارزه را به جوانان آموخته و بندهای خرافات و جهالت را پاره نماید.
اول کسی که با عضویت در این انجمن سیّد را همراهی کرد«شیخ محمد عبده»بود.اعضای اولیه این انجمن در حدود چهل نفر و پس از مدتی این عده به هشتاد نفر افزایش یافت.افرادی که در این انجمن وارد و عضو می شدند همه از جوانان و مردان پرشور و انقلابی،و عاشق آزادی و طالب ترقی بودند.
نخستین جلسات و مذاکرات آنان دراین باره بود که برای چاره دردها چه باید کرد ؟
تصمیم و نظر کلی این شده بود که باید دست به دامان قرآن بزنیم،آن قرآنی که می فرماید:
ص:355
«إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ» (1).
«یقیناً خدا سرنوشت هیچ ملتی را [ به سوی بلا،نکبت،شکست و شقاوت ] تغییر نمی دهد تا آنکه آنان آنچه را [ از صفات خوب و رفتار شایسته و پسندیده ] در وجودشان قرار دارد به زشتی ها و گناه تغییر دهند».
و باید ریشه نفاق و تفرقه را که مولود استعمار و جهل مردم است قطع کرد.
این انجمن به خاطر کوشش و فعالیت زیاد،و داشتن برنامه صحیح،پیشرفت قابل توجهی کرد و علت این امر،همان وجود رهبری لایق و فعال بود.
اعضای این گروه پس از مدتی به سیصد نفر رسید و تقریباً افزایش به طور تصاعدی بود؛به طوری که پس از ده ماه اعضای آن به بیست هزار و صد و هشتاد و یک نفر بالغ گردید.
بحث هایی که در این انجمن می شد،اغلب درباره ترقی و تعالی اسلام و علل انحطاط مسلمین،و راه علاج بدبختی های اجتماع،و مبارزه با بیگانه بود.در جلساتی که تشکیل می شد،سیّد جمال الدین به عنوان رهبر گروه،سخن می گفت و سخنانش اثری عمیق در شنونده می گذاشت.
سیّد در جلسه پانزدهم به کرسی خطابه رفت و چنین گفت:«بار الها ! گفته تو است که:
«وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اللّٰهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ» (2).
«و کسانی که برای [به دست آوردن خشنودی] ما [ با جان و مال ] کوشیدند،
ص:356
بی تردید آنان را به راه های خود [ راه رشد،سعادت،کمال،کرامت،بهشت و مقام قرب ] راهنمایی می کنیم؛و یقیناً خدا با نیکوکاران است».
و گفته تو محض حق است.از آنجا که دعوت من و اجابت این نفوس زکیه خالصاً،مخلصاً لوجهک الکریم بود،مرا به موجب گفته حق خودت،به سبیل هدایت راهنمایی فرمودی.
آقایان ! مدینه فاضله انسانی و صراط مستقیم سعادت بشری،قرآن مجید است.گرامی دستور مقدسی که،نتیجه شرافت کل ادیان حقه عالم و برهان قاطع خاتمیت مطلقه دین اسلام،الی یوم القیامه،و ضامن سعادت (دنیا و آخرت) و فوز نشأتین (مرگ و زندگی) است.
آه آه ! چسان از فرط غفلت مهجور شده،گرامی دستور مقدسی که مختصر شراره از قبسات انوار مضیه اش،عالم قدیم و دنیای جدید را به آن حضارت و به این تمدن رسانیده،آه آه ! چسان فواید امروزه آن،از فرط جهل و غفلت، منحصر در:
تلاوت بالای قبور شب های جمعه،مشغولیت صائمین،زباله مساجد،کفاره گناه،بازیچه مکتب،چشم زخم،نظر قربانی،قسم دروغ،مایه گدایی،زینت قنداق،سینه بند عروس،بازو بند نانوا،گردنبند بچه ها،حمایل مسافرین سلاح جن زده ها،زینت چراغانی،نمایش طاق نصرت،مقدمه انتقال اسباب،حرز پهلوانان، مال التجاره روسیه و هند و سرمایه کتاب فروش ها شده است.
آه وا اسفا ! یک سوره«و العصر»که فقط سه آیه بیش نیست،اساس نهضت یک دسته اصحاب صفه گردید؛که از فیض مقدس همین مختصر سوره میمون، شرک زار بتخانه مکه را قبل از هجرت،بستان وحدت و یزدانخانه بطحا نمودند.
آه ! وا اسفا ! این کتاب مقدس آسمانی،این گرامی تصنیف حضرت سبحانی،این مایه کل السعادات انسانی،امروز از دیوان سعدی،حافظ،مثنوی و ابن فارض،
ص:357
کمتر محل اعتنا و مورد اهتمام است.در هر مجمعی که یکی از منسوجات شعریه خوانده شود،نفس ها ته کشیده،چشم ها،گوش ها و دهن ها برای او بازمانده تا چه اندازه مواعظ و معانی عرشی و فرشی از او استفاده کنند،برعکس قرآن که هرگز در هیچ جا با قیل و قال و فکر و کار کسی مزاحم نخواهد بود.ای وَ حَقُّکَ سُبْحٰانَکَ اللَّهُمَّ انْتَ الْقٰائِلُ وَ قُوْلُکَ حَقٌ:
«نَسُوا اللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» (1).
«خدا را فراموش کردند،پس خدا هم آنان را دچار خودفراموشی کرد».
ترا فراموش کردیم،تو هم آیینه قلوب ما را از انعکاس توفیق،و حقایق ذکر مقدست محروم نمودی.
سُبْحٰانَکَ اللّٰهُمَّ انْتَ الْقٰائِلُ وَ قُولَکَ حَقٌ:
«إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ» (2).
«یقیناً خدا سرنوشت هیچ ملتی را [ به سوی بلا،نکبت،شکست و شقاوت ] تغییر نمی دهد تا آنکه آنان آنچه را [ از صفات خوب و رفتار شایسته و پسندیده ] در وجودشان قرار دارد به زشتی ها و گناه تغییر دهند.».
وجه نفوس خودمان را،از اطاعت مقدست برگرداندیم،تو هم سعادت و شرافت ما را به ذلت و نکبت تبدیل فرمودی.
سپس سیّد،از کرسی خطابه پایین آمد،در حالی که گروهی از اعضا بر اثر گریه غش نمودند و بقیه را هم حالی نمانده بود.سیّد بزرگوار هم می گریست و می گفت:
«اَیْ وَ حَقُّکَ اللّٰهُمَّ نَسِیناکَ فَاَنْسِیتَنٰا».
ص:358
«آری ! خدایا ! ما تو را فراموش کردیم و تو ما را از یاد بردی».
این جمله را مدام می گفت؛تا افتاد و غش نمود.سه ساعت تمام در انجمن حالت غشوه و شیون حکم فرما بود.
حسن اتابک،داماد خدیو مصر،به وسیله عطریات و دستور دکتر،سیّد و سایر اعضا را از حالت بیهوشی و آن جذبه معنوی به هوش آورد،مجدداً زنگ نواخته شد و مجلس صورت رسمیت گرفت و شروع به مذاکره گردید،دوباره درباره علاج استخلاص از استعمار شُوْر نمودند،و به اتفاق آراء به این نتیجه رسیدند که:تنها راه علاج منحصر به این است که هر فردی از افراد مسلمان،بر طبق قرآن مجید عمل نماید و به گذشتگان خود در صدر اسلام اقتدا کند،و آن خلوص نیت و صفای باطن و نوع خواهی و دوری از حقد،بخل،حسد و طمع بساطت عیش،التزام به واجبات و محرمات که ما به السعادة و السیادة گذشتگان بود،به بازار عمل گذاردند.
این اولین قدمی بود که در میدان جانبازی به عالم اسلام و مسلمین گذاشتند، این شد که هر یک از اعضا،کلیه تجملات صوری و زینت های ظاهری از لوازم خواب،خوراک،پوشاک،سواری و پذیرایی را در بازار حراج ریخته هزینه آن را در صندوق انجمن برای دستگیری درماندگان و قضا حوایج نوعیه ملک ملت اسلام ذخیره کردند.
ثانیاً:هر روز و هر شب به بسطترین و ساده ترین مأکولی که در خور قیمت بازار آن روز بود،گذران نموده و تفاوت قیمت الوان و اطعمه معمول را،تسلیم صندوق انجمن می کردند.
ثالثاً:هر یک از اعضاء ملتزم شدند که خود را در مقابل قرآن مجید مسئول
ص:359
بداند و تلاوت قرآن مجید را،اقل ما یکون،در بیست و چهار ساعت یک حزب از روی فکر و امعان مواظبت نموده و موارد ذیل را عمل نمایند:
1-اداء فرایض و نوافل به جماعت.
2-امر به معروف و نهی از منکر.
3-دعوت به اسلام.
4-بحث با دعاة نصاری با روشی نیکو.
5-احسان به فقراء.
6-اعانت و قضاء حوایج هر محتاجی با تمکن.
7-صله رحم.
8-عیادت مریض.
9-تفقد از حال غایبین.
10-زیارت قادمین.
11-اداره حقوق مالی الهی (خمس و زکات و غیره).
12-ارشاد جاهل و تنبیه غافل.
13-تنزیه و تقدیس آیینه نفس،از مطلق ملکات خبیثه،خاصه ملکه رذیله خودخواهی،خودپسندی،خودبینی.
14-عفو و اغماض از خطایای شخصی.
15-کظم غیظ.
16-اعراض از لغو و بیهوده سخن گفتن.
17-این که هر نفر،یک دفتر در جیب داشته باشند تا هر یک از مواد 16 گانه مزبوره را به جا آورده،در آن دفتر به حسب نمره و تاریخ ثبت نمایند و هر شب با این دفتر به جزء دفتر کل که راجع به همه اعضا است،منتقل گردد تا عمل اعضا در جامعه حزب الوطنی معلوم شود.
ص:360
این انجم،نزدیک 10 ماه طبق این برنامه کار کرد،نتیجه عمل به برنامه فوق از این قرار شد:
15000 لیره انگلیسی،معادل با 90 هزار تومان ایرانی،ذخیره در صندوق انجمن،برای اصلاحات روزانه درماندگان مسلمین؛
عیادت از 1500 مریض و ملاقات با 2700 نفر مسافر (که اغلب آنها از خارج برای عضویت وارد شده بودند)؛
رفع مشکلات 12 هزار مسلمان؛
پشیمانی 800 نفر شارب الخمر در اثر تبلیغات و عمل به برنامه انجمن؛
بازگشت به نماز 1300 نفر تارک الصلوة،در اثر امر به معروف؛
توبه و کناره گیری 400 نفر از مردان و زنان بدکار،در اثر فعالیت افراد انجمن؛
80 نفر از مستخدمین مسلمان ادارات انگلیس از شغل خود استعفاء داده و عامل به برنامه های انجمن شدند؛
500 نفر از اعیان مسلمان درجه اول،از تجملات بازگشت کردند؛
کمک به 75 نفر ورشکسته و بیکار با سرمایه مکفی؛
کمک به 206 نفر فقیر و راه مانده از مخارج یک ساله؛
جذب 35 نفر عیسوی به وسیله تبلیغ و مسلمان شدن آنها؛
جذب 15 نفر یهودی به وسیله تبلیغ و مسلمان شدن آنها؛
مسلمان شدن 70 نفر بت پرست؛
برگزاری 44 مجلس تبلیغ،در داخل و خارج مصر،برای مباحثه با نصاری و افراد غیر مسلمان؛
و حل 120 فقره از اشکالات عقیدتی در موضوعات اجتماعی.
ص:361
«لرد کرومر»مستشار اقتصادی انگلیس،پس از این برنامه عالی،زمانی به خود آمد که دید:
45%از نفوذ انگلیس در مصر کاسته شده؛
35%تجارت و داد و ستد دولت انگلیس در مصر تقلیل یافته؛
فعالیت 35 ساله مبلغین مسیحی در اثر فعالیت حزب الوطنی از بین رفته؛ و 80 نفر از افراد لایق و جدی از مستخدمین ادارات انگلیس در مصر،از کار خود دست کشیدند،به طوری که صدای رؤسای دولتی در اثر از دست دادن معاون و مستخدم،یک مرتبه بلند شد و کلیه ادارات در معرض تعطیل شدن قرار گرفت.
فریاد وکلاء و کمپانی های بازرگانی انگلیس،از بنگاه های تجارتی فروش کالا و مراکز فروش تجملات اروپایی،به آسمان می رسید و کمپانی ها در اثر نداشتن خریدار،یک به یک تعطیل می شدند.
علت این امر این بود که یکی از دستورات حزب الوطنی استفاده از وسایل ساخت وطن بود.
مدیران مؤسسه های تجارتی در مصر،شاگردان خود را از دست داده،صبح تا شام دست روی دست نهاده به گونه ای که حتی هر کدام به اندازه خرج روزانه، فروش نمی کردند.
کارمندان تماشاخانه، مشروب فروشی ها و دیگر مراکز فساد،همه در اثر تبلیغات اعضا این انجمن،از شغل خود دست می کشیدند و به کار دیگری مشغول می شدند.
مراکز حساس ترویج رذایل،تئاترخانه ها و تماشاخانه ها،هر یک تعطیل
ص:362
شدند و علاوه بر استعفای مستخدمین آن،دیگر کسی نیز حاضر به خرید بلیط و کمک به این مراکز نبود.
1-لرد کرومر در ضمن گزارش خود به لندن چنین می گوید:
«در خصوص پیش آمد این اوضاعِ ناگوار،هیچ خلاف سیاست و ضد پولتیک اعمال نشده،و به هیچ وجه هیچ کس را مقصر و مسئوول نمی توان دانست،ولی خاطر اولیاء دولت متبوعه ام را متذکر می سازم که:اگر انجمن حزب الوطنی یک سال دیگر برقرار باشد و سلسله جنبان امروزه آسیای غربی و مرکزی و آفریقای شرقی و شمالی سیّد جمال الدین همدانی مرفه البال و آسوده خاطر در مصر زیست کند،گذشته از این که تجارت و سیاست بریتانیا در قاره آفریقا یک باره معدوم می گردد که سهل است؛ترس آن است که سیادت قاطبه اروپا از هیمه این انجمن عجیب،وجود تاریخی کسب نماید و اثری از او در صفحه عالم باقی نماند».
وی در گزارش دیگر خود می گوید:
«انجمن حزب الوطنی مصر،بدتر و سخت ترین عائقی است که از برای پیشرفت ما تصور می شود،و باید به کمال سرعت و عجله از برای تفرق آن، دستور سریع و لازم الاجرا برسد».
و نیز در گزارش دیگری می گوید:
«انجمن حزب الوطنی مصر،بهترین دلیل و برهان بر حاکمیت به دور از انتظار اعراب در 13 قرن پیش است،که کمتر از ربع قرن بر ثلث معموره استیلا و سلطنت یافتند».
2-یکی از مبلغین مسیحی قاهره،در گزارش خود به یکی از اعضای مجمع
ص:363
کنیسه«سان پول»که بزرگترین کلیساهای دنیا،در لندن است گفته بود:
«در دار خیال،هیچ امری از این واقعه،عجیب تر رخ نداده که هفتصد میلیون اولاد انجیل با کمال علمیت و اقتدار و غیرت،که در خور طبیعت بشر است،در مقابل چهل نفر که در حقیقت،روح یک سیّد درویش ایرانی بیش نیست،مقهور گردند».
3-یکی از دکترهای بیمارستان«پرت سعید»که از نظر نژاد ایرلندی و کاتولیکی مذهب است،در کتاب خود که به نام«فلسفه مجامع»است می گوید:
«شنیده بودم که مخترع نقشه شطرنج،خمس مثقال گندم را از خانه اول تا خانه چهلم،بر حسب قانون تضعیف معمول،محمول سه هزار شتر می نماید؛یا یک من تبریز را به همین میزان تا خانه چهلم به هفتصد و بیست و هفت میلیون و پنجاه و نه هزار و نهصد و شصت و هشت خروار،که مزروع تمام کره و محصول تمام کشتی های دنیا و کلیه راه های آن خواهد بود می کشاند.
اما ندیده بودم که در پیشرفت نفوذ و اتحاد کلمه و ترقی هیئت جامعه،یک ملتی،شدیدتر و سخت تر از این تصاعد در خارج صورت پذیرد،حال آن تصاعد و ترقی،چون در وادی اعتبار و کوهستان وهم است،صعوبتی چندان ندارد،چه آن که وادی وهم منزلگاه ضدین و ارتفاع نقیضین هم تواند بود؛ولی در تنگنای تحقق این سنخ تصاعد،که یک سنخ تصاعد محیر الاوهام و العقولی است،انجمن حزب الوطنی مصر،اول یک سیّد درویش ایرانی بیش نبود.شیخ محمد عبده را جذب نموده،رفته رفته به چهل نفر و اکنون عملیات آنها در مدت نه ماه به بیست هزار و یک صد و هشتاد و یک نفر،با سرمایه یک کمپانی معتبری از تجارت خانه های اروپا تصاعد نموده.بدیهی است که اگر هر ماه یک زایش مثل خود نماید،به بیست سال نخواهد کشید که صفحه پشت و روی کُره زمین، کمترین میدان جولان آنها خواهد بود».
ص:364
4-رئیس بانک انگلیس به یکی از صراف ها می نویسد:
«برادر عزیز ! از غرایب روزگار این که اروپا،امروز در مصر و فردا در تمام دنیا،مقهور معدودی گردد که سلاحشان فقط دیانت و بساطت عیش و جدیت در عمل و نوع خواهی است».
5-یکی از صاحب منصبان انگلیس به خانم خود می نویسد:
«نگار عزیز ! این قریهه سعادت که به سرعتی تندتر از سیر برق در جامعه مسلمین می دهد،گذشته از این که ملت بریتانیا خصوصاً و کلیه اروپا عموماً باید از مستملکات خود دست طمع بشویند که سهل است؛باید در نقطه مرکز دایره منطقه جنوب،در شمال کره زمین،حصنی حصین از برای خود تهیه کنند».
از رد و بدل شدن این اخبار و گزارشات و مشاهدات سیاستمداران انگلیس از چگونگی فعالیت و پیشرفت حزب الوطنی،حکومت انگلیس سخت به وحشت افتاد و به وسایلی در صدد منحل ساختن این انجمن گردید.
«یار قلی» دراین باره چنین می نگارد:
«از این رو بر خلاف تمام نوامیس بشریت،دولت،مسلک بهیمیت را پیش گرفت،اداره عرفیه در مصر اعلان،و سیّد معظم را روانه اروپا،شیخ مفتی را سه سال محکوم به تبعید،و بعضی از اعضا را گرفتار،و برخی را در ادارات مستخدم و معاش کلی درباره آنها مقرر داشت».
خوانندگان محترم ! روشنفکری یک انسان مانند سیّد جمال الدین،که اسلام را به مفهوم واقعیش درک کرده بود،در حرکت دادن مسلمین به سوی سعادت
ص:365
ملاحظه کردید،و اقرار سیاستمداران و بزرگان غرب را هم راجع به پیشرفت حزب الوطنی در سایه اسلام،و سقوط استعمار را در صورت برقراری حزب الوطنی مطالعه نمودید،هم چنین بیداری امیرکبیر را در اصلاح جامعه در سطور قبل خواندید؛پس ادعای نجات جامعه اسلامی،در سایه عمل به قرآن و توجه به رهبران بیدار دینی و مؤمن ادعای محض نیست،بلکه حقیقتی است که عقل سالم به آن اعتراف دارد.
آری ! اگر آن روزها تمام افراد جامعه اسلامی بیدار بودند،نمی گذاشتند استعمار با کمک عمال خطرناکش؛یعنی دولت های به ظاهر اسلامی، برنامه هایی هم چون حزب الوطنی و نقشه های اصلاحی را برهم بزنند،و مردانی همچون قائم مقام و امیرکبیر و سیّد جمال الدین و...را تبعید یا به قتل برسانند.
البته سهم زمامداران اسلامی،و فرمانروایان ممالک مسلمان نشین،در باز گذاشتن دست استعمار و فراهم آوردن ذلت مسلمین،از همه بیشتر بوده است؛ زیرا تمام قوای مهم کشورهای اسلامی،از قبیل:فرهنگ،ثروت،ارتش، معادن،در دست آنها و به اراده آنهاست.
قرآن مجید و روایات اسلامی،درباره این گونه فرمانروایان و مسئولیتشان در برابر جامعه اسلامی،مسائلی دارد که ذیلاً به آنها اشاره می شود:
1-خدای متعال در قرآن مجید می فرماید:
«فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَکُمْ* أُولٰئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمیٰ أَبْصٰارَهُمْ» (1).
ص:366
«پس اگر [ از خدا و پیامبر ] روی گردان شوید آیا از شما جز این انتظار می رود که در زمین فساد کنید و [ بر سر مال و منال دنیا ] قطع رحم نمایید ؟*آنان [ که روی گردانند ] کسانی هستند که خدا لعنتشان کرده و گوش [ دل ] شان را کر و چشم [ بصیرت ] شان را کور کرده است».
2-«ابن ابی الحدید»در«شرح نهج البلاغه»و«علامه مجلسی»در«بحار الانوار»از«زید بن صوحان»روایت کرده اند که:در«ذی قار»حضور علی علیه السلام مشرف بودم؛در حالی که آن جناب عمامه سیاهی که به ساج پیچیده شده بود بر سر داشت و خطبه می خواند؛تا آنجا که فرمود:
وَ قَدْ عَلِمَ اللّٰهُ سُبْحٰانَهُ انّی کُنْتُ کٰارِهاً لِلْحُکُومَةِ بَیْنِ امَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ قَدْ سَمِعْتُهُ یَقُولُ مٰا مِنْ وٰالٍ یَلِیَ شَیْئاً مِنْ امْرِ امَّتِی الّا اتیٰ بِهِ یَوْمَ القِیٰامَةِ مُغْلُولَةٌ یَدَهُ الیٰ عُنُقِهِ عَلیٰ رُؤوسِ الْخَلٰایِقِ ثُمَّ یَنْشُرُ کِتٰابَهُ فَاِنْ کٰانَ عٰادِلاً نَجیٰ وَ انْ کٰانَ جٰائِراً هَویٰ (1).
«خدای سبحان می داند که من فرمانروایی در میان امت محمد صلی الله علیه و آله را مکروه می دارم؛زیرا از آن حضرت شنیدم که می فرمود:هیچ زمامداری نیست که در امر امت من،متصدی فرمانروایی شود،جز این که روز قیامت او را در حضور خلایق می آورند،در حالی که دستش به گردنش بسته،آنگاه نامه عملش را می گشایند؛اگر عادل بود نجات می یابد و اگر ستمکار بود هلاک می شود».
3-حضرت صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش و آن جناب از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت می کند که:جنابش را درد چشم گرفت و رسول خدا از وی عیادت کرد،در حالی که علی از شدت درد فریاد می زد،نبی بزرگوار فرمود:
یا علی ! بیتابی می کنی،یا شدت درد است ؟ عرض کرد ! یا رسول اللّٰه من
ص:367
هرگز به دردی سخت تر از این مبتلا نشده ام.رسول خدا فرمود:همین که فرشته مرگ فرود آید که روح شخص فاجر را قبض نماید،با خود میله ای از آتش می آورد پس روح آن شخص فاجر را از بدن می کشد؛به طوری که از جهنم فریاد برمی آید.
پس علی نشست و عرض کرد:یا رسول اللّٰه ! حدیث خود را بر من تکرار کن که به حقیقت بدانچه فرمودی،دردم فراموش شد،آیا کسی از امت تو را از این عذاب هست ؟ فرمود:آری،حاکم ستمکار،خورنده مال یتیم،گواه دهنده به دروغ (1).
4-مرحوم آیت اللّٰه العظمی«خویی»در شرح نهج البلاغه ای که نوشته است، از کتاب«بحار»و«امالی»روایت کرده است که:امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:خدا در آسمان های خود،و بالای عرش قدرتش،این حقیقت را می داند که من این گونه فرمانروایی بر امت را کراهت داشتم،تا این که شما اجتماع نمودید و من آن را پذیرفتم و این کراهت من به خاطر آن است که شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
هر زمامداری که رهبر امت من بعد از من شود،در روز قیامت بپا داشته می شود و نامه عملش را فرشتگان می گشایند؛پس اگر نجات یابد بواسطه عدلش بوده و اگر ستم کرده است صراط او را می جنباند؛آن چنان جنباندنی که مفاصلش از یک دیگر گسیخته می شود،تا آن که فاصله هر عضوی از اعضای او با عضو دیگر مسافت صد ساله راه باشد،به طوری که صراط هم از شدت عذاب او بسوزد،پس اول چیزی که از او به آتش افکنده می شود،بینی او و رخساره قرص صورتش می باشد (2).
5-قال علی علیه السلام:
ص:368
ایُّمٰا وٰالٍ احْتَجَبَ عَنْ حَوٰائِجِ النّٰاسِ احْتَجَبَ اللّٰهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ عَنْ حَوٰائِجِهِ (1).
«هر زمامداری که از نیازمندی و حوایج مردم روی گرداند،و به قضای حوایج آنها نپردازد؛خدای متعال نیز روز قیامت از حوایج او رو بپوشاند».
6-قال الصادق علیه السلام:
مَنْ وَلِیَ شَیْئاً مِنْ امُورِ الْمُسْلِمِینَ فَضَیَّعَهُمْ ضَیَّعَهُ اللّٰهُ (2).
«هر کس چیزی از امور مسلمین را عهده دار شود و آن را ضایع نماید،خدای متعال نیز او را ضایع می گذارد».
7-قال رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله:
انَّ مِنْ اعْظَمَ النّٰاسِ عَذٰاباً یَوْمَ الْقِیٰامَةِ مَنْ اشْرَکَهُ اللّٰهَ فِی سُلْطٰانِهِ فَجٰارَ فِی حُکْمِهِ (3).
«نبی اکرم فرمود:از مردمان کسی عذابش در روز قیامت از همه بزرگتر و شدیدتر است،که خدا او را در سلطنت خود شریک کرده باشد و او در حکومت خود ظلم کند».
8-قال رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله:
رَجُلٰانٌ لٰا تَنٰالَهُمٰا شِفٰاعَتِی؛سُلْطٰانٌ عَسُوفٌ غَشُومٌ وَ غٰالَ فِی الدِّیْنِ وَ مٰارَقَ مِنْهُ (4).
ص:369
«دو مردند که به شفاعت من نائل نمی شوند:سلطان ستمکار و ظالم،غلو کننده در دین و کسی که چون تیر از کمان از حدود دین خارج شود».
9-در نامه ای که از سلمان به عمر نوشته شده آمده است:
وَ اشْهَدُ انّی سَمِعْتُهُ یَقُولُ مَنْ وَلِیَ سَبْعَةٌ مِنَ الْمُسْلِمینَ بَعْدِی ثُمَّ لَمْ یَعْدِلُ بَیْنَهُم لَقِیَ اللّٰهُ وَ هُوَ عَلَیْهِ غَضْبٰانٌ.
«خودم از نبی اکرم شنیدم که فرمود:
هر کس پس از من زمامدار هفت نفر از مسلمانان شود و بین آنان به عدل و داد رفتار نکند،خدا را ملاقات می کند در حالی که در حق او خشمناک است».
10-أَیُّمٰا ذُو بابٍ اغْلَقَ بٰابَه دُونَ ذَوِی الْحٰاجٰاتِ و الْخُلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ،اَغْلَقَ اللّٰهُ بٰابَه عَنْ حٰاجَتِهِ وَ خُلَّتِهِ وَ مَسْکَنَتِهِ (1).
«هیچ زمامداری نیست که در خانه خود را روی حاجتمندان و محتاجان و درویشان ببندد،مگر این که خدا نیز درهای آسمان را در مقابل حاجت و نیازمندی و درویشی او ببندد (2)».
آیین مقدس اسلام،دین انفرادی و معنوی محض نیست،که تنها کارش انصراف انسان از دنیا و متوجه گردانیدن او به آخرت تنها باشد؛بلکه قبل از هر چیز یک دین اجتماعی بوده و برای هر قسمتی از شئون جامعه،قوانینی پیشنهاد کرده که فرزانگان و فیلسوفان همه در برابرش عاجزند.همت اسلام به تأمین سعادت آدمی در دو زندگی دنیا و آخرت مصروف می گردد،یعنی باید برای دنیا کار کرد چندان که گوئی همیشه زنده ایم و برای آخرت آن چنان که گوئی فردا خواهیم مرد.
ص:370
اسلام دینی است که خوشبختی آخرت را زائیده خوشبختی دنیا می داند،چه لازمه آن تقویت حق،اقدام به کار شایسته و تمایل به نیکی است.
هر کس در این دنیا نتواند لوازم سعادت آخرت را بیابد و کوردل باشد در آخرت نیز کور و گم کننده راه نجات،محشور خواهد شد.
بنابراین لازم است تمام ملل اسلامی به دنبال احراز ملیت ویژه از دست داده خود برگردند و هدف خود را برای تأمین حیات همه جانبه این آیه قرار دهد:
«تَعٰاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْویٰ وَ لاٰ تَعٰاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ» (1).
«و یکدیگر را بر انجام کارهای خیر و پرهیزکاری یاری نمایید،و یکدیگر را بر گناه و تجاوز یاری ندهید».
البته برای دریافت فرهنگ اسلام،باید از قرآن مجید و کلمات رهبران اسلامی؛یعنی پیامبر گرامی اسلام و اهل بیت علیهم السلام به طور جامع آگاه و سپس بدانها عمل کرد؛تا به هدف های عالی و انسانی رسید.
برای دریافت کلمات پیشوایان عالیقدر اسلام و درک مفاهیم فرهنگ اسلام، به کتب اصیل روایی مراجعه نمایید؛زیرا در این مختصر گنجایش نشان دادن تمام برنامه های قرآن و روایات نیست.
ص:371
ص:372
ص:373
ص:374
اوضاع شگفت انگیز حیات،نشانگر این واقعیت است که هستی تمام موجودات جهان،بر پایه یک سلسله مقررات دقیق استوار است.
به وجود آمدن هر موجودی،بر اساس قوانینی محکم،و تداوم حیاتش نیز مرهون مقرراتی متین،و برنامه هایی منظم است.
این اراده و مشیّت حضرت حق است که پدید آمدن موجود،باید با تکیه بر قانون،و ادامه هستی اش نیز متکی به مقررات معین باشد.
کوچک ترین جزء تشکیل دهنده ساختمان جهان،تا مجموعه هستی،که هیچ یک از ابعادش بر حسابگران بشری معلوم نخواهد شد،دارای دقیق ترین قوانین و نظام های ثابت است.
قبل از این که دانش بشری،با همه وسعت پرده از این راز بردارد،مکتب الهی توسط سفیران پاک خدای متعال،این مسئله را بارها تذکر داد که:جهان بر پایه عدل و نظم استوار است و نظم و عدل چیزی جز مقررات و قوانین حاکم بر هستی نیست.
آثاری که از مکتب پاک پیامبران در قرآن و روایات،درباره جهان نقل شده است،گویای این واقعیت زیبا و مسئله ای بس مهم است.
از«اتُم»که یکی از کوچک ترین عناصر اولیه تشکیل دهنده ساختمان هر موجودی است گرفته،تا موجودیت خود موجودات،اعم از آسمان های
ص:375
برافراشته،و تمام موجوداتی که در آنهاست،تا زمین و هر چه در آن است،از قبیل جماد،نبات،حیوان و ساختمان وجود انسان،همه و همه غرق در قانون و مقرراتند.
اگر قانون نبود هستی نبود و به تعبیر دیگر:اگر سلسله مقررات حاکم بر جهان نبود،موجودی قدم به عرصه حیات نمی گذاشت.
شما یک دانه کوچک نباتی را در نظر بگیرید،برای به وجود آمدنش چه مراحلی را پشت سر می گذارد،و برای ادامه هستی و به ثمر نشستنش چه مقرراتی بر او حاکمند.
مگر بدون قانون امکان به وجود آمدن چیزی هست ؟ مگر منهای قانون موجودی توان ادامه حیات و فعالیت را دارد ؟
راستی چه اعجاب انگیز است که هر پدیده ای در میدان هستی پدید گردد،در راهی که برایش معین شده است قرار می گیرد،آنگاه هر چه را برای تداوم زندگی اش لازم است،از سفره گسترده حق برمی دارد و بعد از آن آثاری که باید از وجودش پدید آید بروز می دهد،و در این مسیر حیرت آور،کمترین فساد و هرج و مرج دیده نمی شود.این همه از برکت حکومت قانون بر طبق اراده الهی است.
قرآن مجید در این زمینه،دقیق ترین و لطیف ترین آیات را برای آگاهی بشر، که حاکی از اهمیّت قانون می باشد،نازل کرده است.می فرماید:
«رَبُّنَا الَّذِی أَعْطیٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدیٰ» (1).
«گفت:پروردگار ما کسی است که به هر موجودی،آفرینش [ ویژه ] او را [ آن گونه که سزاوارش بود ] به وی عطا کرده،سپس هدایت نمود».
ص:376
«وَ السَّمٰاءَ رَفَعَهٰا وَ وَضَعَ الْمِیزٰانَ» (1).
«و آسمان را برافراشت و [ برای سنجش هر امر معنوی و مادی ] ترازو نهاد».
«وَ أَوْحیٰ فِی کُلِّ سَمٰاءٍ أَمْرَهٰا» (2).
«و در هر آسمانی کار آن را وحی کرد».
«إِنَّ اللّٰهَ فٰالِقُ الْحَبِّ وَ النَّویٰ» (3).
«بی تردید خدا شکافنده دانه و هسته است».
«مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِیَتِهٰا» (4).
«هیچ جنبنده ای نیست مگر اینکه او مهارش را به دست [ قدرت و فرمانروایی خود ] گرفته است».
«وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ» (5).
«و [ نیز ] در وجود شما [ نشانه هایی است ] آیا نمی بینید ؟».
دقت در این گونه آیات،نشان می دهد که قانون بر تمام هستی گسترده است و توجه می دهد که بدون قانون،نه به وجود آمدن موجودی میسر است،و نه ادامه حیاتش امکان دارد.
مسئله هدایت در آیات،با توجه به روایات وارده از معصومان علیهم السلام و تحقیقات ارزنده مفسران،عبارت از قانونی است که در میدان زندگی هر موجودی به شکلی تجلی دارد.
ص:377
انسان در میان موجودات جهان،موقعیتی ویژه و جایگاهی استثنایی دارد.از بسیاری از موجودات جهان برتر است،و هیچ موجودی در شرافت و برتری به پای او نمی رسد.
اعتبار ویژه انسان،در میان موجودات،به خاطر مایه های ارزنده ای چون:
عقل،فطرت،وجدان و بویژه گوهر پر بهای«اختیار»است.بر اساس همین واقعیت هاست که قرآن مجید،از آدمی به عنوان موجودی با ارزش یاد کرده و می فرماید:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» (1).
«که ما انسان را در نیکوترین نظم و اعتدال آفریدیم».
«إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» (2).
«و [ یاد کن ] هنگامی که پروردگارت به فرشتگان فرمود:مسلماً من جانشینی در زمین قرار خواهم داد».
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلیٰ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا تَفْضِیلاً» (3).
«به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم،و آنان را در خشکی و دریا [ بر مرکب هایی که در اختیارشان گذاشتیم ] سوار کردیم،و به آنان از نعمت های پاکیزه روزی بخشیدیم،و آنان را بر بسیاری از آفریده های خود برتری کامل دادیم».
ص:378
بی تردید انسان در تولّد،مرگ و برپایی نظام جسمی،به قوانین تکوین متّکی است و در این مسئله با تمام موجودات عالم همسان و همراه می باشد؛ولی باید دانست که قوانین تکوین هرگز عامل شکوفا شدن،و تحصیل مایه های کرامت و فضیلت نیست و عقل،فطرت،وجدان و انسانیت انسان،با این نوع قوانین،به رشد و کمال نمی رسد،و هرگز گوهر پربهای اختیار با چنین قوانینی سازگار نبوده،و انسان در مسیری که برای آن به وجود آمده است قرار نمی گیرد (1).
انسان برای صعود بر قلّه های کمال،نیازمند قوانین دیگری است که او را در راه شکفته شدن اصالت هایش کمک کند و با عقل،وجدان و فطرتش تناسب داشته باشد.نیازمند قوانین و مقرراتی است که او را در مسیر عدل رهنمون شده و از او موجودی با فضیلت و بیدار و بینا بسازد.نیازمند حقایقی است که او را در مسیر تربیت الهی،اخلاق پاک،صفات حمیده قرار داده و وی را به کلمه طیبه تبدیل کند (2).
نیازمند قوانین و حدودی است که نگذارد از راه قسط و عدل منحرف شده و آلوده به تجاوز،ظلم،گناه و عصیان گردد.
ص:379
نیازمند برنامه هایی است که او را در حفظ حقوق خود،و دیگران کمک دهد و از انسان موجودی الهی به وجود آورد.
نیازمند واقعیاتی است که بتواند در سایه آن،حکیمانه زندگی کند و به طور عادلانه نیازمندی های خود را از سفره خلقت،تأمین کرده و مازداش را در راه خدا خرج کند.
نیازمند مسائلی است که از او منبعی از عشق و محبت،صفا و صمیمیت،وفا و جوانمردی بسازد،تا هم چون،شمع در راه رسیدن دیگران به رشد و کمال بسوزد.
نیازمند حقایقی است که بتواند در سایه آن،خیر دنیا و آخرت خود و دیگران را تأمین کند.
بدون شک وضع چنین قانونی،با این همه گستردگی،کار خود او نیست ؟ او با عقل و دانش محدودش،کجا می تواند قوانینی به وجود آورد که شامل تمام ابعاد حیات گردد ؟ و بر فرض به وجود آوردن،چه ضمانتی برای اجرای آن خواهد داشت ؟
قانون گذار در این مسیر،باید کسی باشد که بر اوضاع هستی،و جسم و جان و عقل بشر و همه نیازهای انسان احاطه داشته باشد؛تا با ارائه چنین قانون جامعی،بین انسان و جهان،انسان و انسان،انسان و عقل،و روان و جسمش هماهنگی برقرار کند.و از آدمی موجودی عادل و عدالت پرور بسازد،تا از این طریق خیر دنیا و آخرتش تأمین گردد.چنین قانون گذاری جز خدای عالم آفرین نمی باشد،و به حق باید گفت:جعل و وضع قانون،وقف حریم مقدس کبریایی اوست.
این نکته را نباید از نظر دور داشت،که از روزی که بشر در مسئله جعل
ص:380
قانون،به خودسری پرداخت و در برابر حق،عَلم استقلال برافراشت و خود را ولیّ خود دانست،و برای تأمین قانون به خود تکیه زد،تا به امروز که هزاران سال می گذرد،نتوانسته است قوانین متین،محکم و مقررات حکیمانه ای که به تمام زوایای حیاتش گسترده باشد،و او را با جهان،خالق جهان،با انسان و با خودش هماهنگ کند،به وجود آورد.
انسان در این زمینه نه این که موفق نبود؛بلکه به وضع قوانین ناقص و معیوب و ظالمانه ای دست زده،و از این طریق هم خود را به فساد و تباهی کشانده و هم به اشاعه فساد در کلیه جوانب حیات کمک کرده است،و به دنبال این خودسری چه حقوقی که از انسان های مظلوم پایمال نکرد و چه ستم ها و ظلم ها و جنایت هایی که بر انسان نرفت ؟ !
البته در میان قوانینی که وضع کرده،اگر قانون عادلانه ای هم بوده،به خاطر فاسد بودن مجریان،اجرا نشده و آن قانون جز زینتی بر صفحه ها چیزی نبوده است.به علاوه نمی توان گفت او واضع قوانین عادلانه بوده؛زیرا کلیه مقررات صحیح بشری،ریشه در فرهنگ الهی،و پیام رسولان خدای متعال دارد.
در هر صورت بشر برای دست یافتن به کاملترین و بهترین قانون،باید روی به جانب حق کند و از طریق سفیران پاک الهی و امامان معصوم علیهم السلام با قوانین بافته از عدالت و عشق،اتصال عقیدتی و عملی پیدا کند.
مجموع قوانین خدای متعال،عبارت از وحی او به رسولان و گفتار پیامبران و امامان علیهم السلام است.
گفتیم که نیاز بشر،به قانون تشریعی،یک نیاز حتمی و ضروری است،که تنها تأمین کننده این نیاز خداست.
اکنون باید بررسی کرد که چگونه انسان می تواند با قوانین الهی ارتباط پیدا
ص:381
کند ؟ باید گفت:از آنجا که انسان نمی تواند با خدای بزرگ تماس مستقیم داشته باشد،عقلاً لزوم بعثت سفیران الهی ثابت می شود؛یعنی برانگیخته شدن انسان هایی جامع و کامل تا واسطه بین انسان و خدا باشند.
بر مبنای همین احتیاج است که از میان انسان ها،بهترین و عالم ترین و کامل ترین آنان مبعوث به رسالت شدند،تا با اتصالی که به غیب داشتند،وحی را که مجموعه قوانین تشریعی است،برای بشر به ارمغان آورند.در این مسیر خود پیامبران هم مجاز شدند که آنچه را به مصلحت امّت دیدند،اجرای آن را از امّت بخواهند و هر چه را به ضرر آنان تشخیص دادند،آن را بر امّت حرام کنند.
خدای متعال هم مصلحت اندیشی انبیا را مصلحت اندیشی خود دانست و کلام آنان را مساوی با وحی قرار داد:
«وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (1).
«و [ از اموال و احکام و معارف دینی ] آنچه را پیامبر به شما عطا کرد بگیرید و از آنچه شما را نهی کرد،باز ایستید».
«وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ* إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ» (2).
«و از روی هوا و هوس سخن نمی گوید.*گفتار او چیزی جز وحی که به او نازل می شود،نیست».
«مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اللّٰهَ» (3).
«هر که از پیامبر اطاعت کند،در حقیقت از خدا اطاعت کرده».
از سبک و سیاق این آیات استفاده می شود،که انبیا مفسر و توضیح دهنده
ص:382