سرشناسه : بهشتی، سیدمحمد، 1307 - 1360.
عنوان و نام پديدآور : شب قدر/ محمد حسینی بهشتی؛ تهیه و تنظیم بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی.
مشخصات نشر : تهران: روزنه، 1390.
مشخصات ظاهری : 71ص.
شابک : 978-964-334-361-3
يادداشت : چاپ قبلی: بقعه، 1383.
موضوع : علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- خطبه ها
موضوع : شب قدر
رده بندی کنگره : BP259/64/ب9ش2 1390
رده بندی دیویی : 297/737
شماره کتابشناسی ملی : 2432237
ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری
ص: 1
ص: 2
شب قدر
شهید آیت الله
دکتر سید محمد حسینی بهشتی
بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت اللّه دکتر بهشتی
تهران، 1368
ص: 3
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 4
پیشگفتار.......... 7
شب قدر.......... 9
روزهای آخر زندگی حضرت علی علیه السلام.......... 29
سیمای پرهیزگاران.......... 61
ص: 5
ص: 6
مجموعه اى كه پيش روى شماست از سه بخش متفاوت اما مرتبط تشكيل شده است. گفتار نخست با عنوان "شب قدر" از مجموعه سخنرانى هاى دكتر بهشتى در مركز اسلامى هامبورگ (آلمان) استخراج شده است كه در سال 1344 يعنى اولين سال اقامت پنج سال و نيمه ايشان در آن ديار ايراد شده است. همان گونه كه از شيوه بحث پيداست، روى سخن با مخاطبانى است كه با معلومات متفاوت كنار يكديگر قرار گرفته، در عين سليسى و روانى، بر استدلال ها و شواهد عينى استوار است.
گفتار دوم با عنوان »روزهاى آخر زندگى حضرت
ص: 7
على (علیه السلام)« از مجموعه گفتارهاى ايراد شده پس از بازگشت ايشان از آلمان برگزيده شده است. نگاه تاريخى به رويدادهاى آخرين سالهاى زندگانى امام على (علیه السلام)، استناد به شواهد متقن و تصحيح باورهاى غلط رايج در اذهان عامه، كه شيوه هميشگى ايشان در گفته ها و نوشته ها بوده، اينجا نيز مشهود است.
سومين بخش اين اثر، متن خطبه متقين از كتاب شريف نهج البلاغه است كه توسط دكتر بهشتى ترجمه و از ميان دست نوشته هاى ايشان انتخاب شده است. اميد آنكه توشه راه حق جويان و خداباوران راستين باشد.
بنياد نشر آثار و انديشه هاى شهيد آيت الله دكتر بهشتى
ص: 8
اَعوذُ بِاللهِ مِن الشَيطانِ الرَجيم، بِسم اللهِ الرحمنِ الرحيم.
اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالمين وَ الصَلوة و السلام عَلى جَميعِ الانبياءِ و المُرسَلين، سيّما عبده وَ رَسولهِ النبى الامين، مولانا احمد و نَبينا ابوالقاسم محمّد؛ و على آله و اصحابِه و عَلى الائمة الطاهرين، و السَلام عَلينا و عَلى عِبادِ اللّه الصالحين.
بسم الله الرحمن الرحيم. انا انزلناه فى ليلةِ القدرِ. وَ ما ادريكَ ما ليلةُ القدرِ. ليلةُ القدرِ خَيرٌ مِنْ الفِ شَهرٍ، تَنَزَّلُ الملآئكةُ و الروحُ فيها بِاذنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِ امرٍ، سلامٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الفجرِ.
ص: 9
خوشوقتم كه در اين شب مقدس از ماه مبارك رمضان با خواهران و برادران مسلمان براى عبادت و بندگى خدا گرد هم جمع آمده ايم. فرصتى است كه بتوانيم يكى از مسايل اسلامى را در حدود گنجايش يك جلسه بررسى كنيم. اميدوارم هميشه محافل مذهبى و دينى و معنوى ما از نظر كميت و كيفيت رو به رشد باشد. اميدوارم خدا به من و به شما و به همه توفيقى بدهد كه بتوانيم از فرصتها بهتر و بيشتر، با نيتى خالص، و با طرح و برنامه اى مورد رضا و قبول خدا، استفاده كنيم.
در دعوتى كه خدمت آقايان و خانمها فرستاده شد وعده داده شده بود كه درباره مسأله قدر و احياء و دعا و نيز درباره سالهاى آخر زندگى حضرت على (علیه السلام)، در شب بيست و يكم، و پس از آن در شبى ديگر درباره بهره هاى مسلمانان از ماه مبارك رمضان صحبت بشود.بر حسب همان، قرار گفتگوى امشب ما درباره شب قدر، احياء، دعا و شناختن بهتر اين كلمات و معنى آنهاست. اما شب قدر.
در قرآن كريم در اين سوره معروف كه «سورة القدر» نام دارد، تعبير شب قدر و ليلة القدر آمده است. اين سوره را ترجمه مى كنم:
ما فرستاديم آن را(يعنى قرآن را) در شب قدر؛ تو چه مى دانى شب قدر چيست؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است. فرشتگان به همراهى روح الامين در این
ص: 10
شب به فرمان خدا فرو مى آيند. و امشب شب سلامت فرد و جامعه و جسم و جان و زمين و زمان است تا سپيده دم.
هر چه شما از اين سوره و اين ترجمه اى كه عرض كردم مى فهميد، به همان اندازه قرآن درباره شب قدر سخن گفته است. علاوه بر اين ملاحظه مى كنيد در اين سوره درباره شب قدر اين مشخصات ذكر شده است:
1- شب قدر شبى است كه قرآن در او نازل شده: ما قرآن را در شب قدر فرستاديم.
2- شب قدر شبى است كه از هزار شب بهتر است.
3- در اين شب فرشتگان به همراه روح (در آياتى ديگر روح الامين هم آمده) و به فرمان خدا (به هر فرمان خدا) فرو مى آيند.
4- شبى است كه تا سپيده دم، شب سلام، شب سلم و شب سلامت است.
اين آن چيزى است كه از سوره قدر درباره شب قدر مى فهميم.
يكى از مشكلات فنّ مطالعات اسلامى اين است كه معمولاً يك مطالعه كننده بيايد و فقط يك آيه يا دو آيه، يا يك حديث يا دو حديث، را درباره يك مطلب ببيند و از آيات و روايات و مطالب ديگرى كه درباره همان موضوع آمده غفلت
ص: 11
كند، يا حوصله تحقيق و تتبعش كم باشد، آن وقت اظهارنظرى كند كه اين غالباً خام است. يكى از مشكلات فن اسلام شناس همين نداشتن تتبع تام، تفحص كامل و حوصله فراوان در بررسى دلايل و مآخذ يك مطلب و يك موضوع در اسلام است. متأسفانه نه تنها آنها كه در خارج از سَمت روحانيت و علماى اسلامى هستند، بلكه آنها هم كه در زمره علماى اسلامى هستند خيلى ها به اين كم حوصلگى گرفتارند. باز متأسفانه خيلى از اين آقايانى هم كه به نام شرق شناس و خاورشناس يا اسلام شناس در اين قرنهاى اخير درباره اسلام مطالعاتى كرده اند و مطالبى نوشته اند، به اين مشكل گرفتارند. به هر حال، درباره شب قدر در قرآن كريم مطلب به همين سوره ختم نمى شود. در سوره دُخان چند آيه ديگر داريم كه خواه و ناخواه به شب قدر مربوط مى شود. در سوره دخان چنين آمده: »بسم الله الرحمن الرحيم. حم. وَ الكِتابِ المُبينِ. اِنّا اَنزَلناهُ فى ليلةِ مُباركةٍ اِنّا كُنّا مُنذرينَ. فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْرٍ حَكيمٍ. امراً مِنْ عِندنا انّا كُنّا مُرسَلينَ.» در اين آيات كلمه قدر نيامده است، ولى اين آيات مى گويد: «ما قرآن را در شب مبارك و پربركتى فرستاديم؛ شبى كه در آن شب هر امر محكمى به صورت قاطع معين مى شد؛ شبى كه در آن شب به فرمان ما حكم قاطع هر مطلبى روشن مى شد، و در اين شب ما مى فرستاديم فرستادگان
ص: 12
(رسول و پيامبر) را.» ملاحظه مى كنيد كه اين آيات درست با آياتى كه در سوره قدر است مربوط به يك موضوع است. البته در اينجا كلمه قدر نيست. در سوره قدر مى گفت ما قرآن را در شب قدر فرستاديم، اينجا مى گويد ما قرآن را در شبى مبارك فرستاديم. اين شب مبارك همان شب قدر است. در آنجا مى گفت در اين شب فرشتگان به همراه روح الامين با هر فرمان و از روى هر فرمان مى آمدند، و در اينجا مى گويد در اين شب هر امرى به صورت محكم مشخص مى شود و به صورت قاطع معين مى گردد. در سوره نحل آيه اى هست كه مخصوص شب قدر نيست، ولى مربوط به مطلب كلى شب قدر است:
«يُنَزِّلُ المَلائكةَ بِالرُّوح من امره عَلى مَن يَشاءُ من عِبادِهِ اَن انذروا اَنَّهُ لاالهَ الاّ اَنا فاتّقونِ.» «خدا كسى است كه فرشتگان را به همراه روح الامين مى فرستد، بر هر يك از بندگانش كه بخواهد؛ و به آنها مأموريت مى دهد كه برويد پيام يكتاپرستى را به مردم برسانيد و به آنها اعلام كنيد كه جز خداى آفريدگار جهان خدايى نيست، پس جانب خداى يكتا را نگه داريد.« در اينجا هم صحبت از فرستادن فرشتگان به همراه روح الامين و فرستادن رسولان و پيامبران به سوى مردم است. اين كلىِ مطلب شب قدر است. اين است آنچه در قرآن كريم درباره موضوع و مطلب شب قدر آمده است. حالا ما از اين چه
ص: 13
مى فهميم؟ آيا از اين آيات قرآن اينطور فهميده مى شود كه شب قدر شبى است كه مقدّرات اشخاص و مردم معين مى شود؟ شب قدر است يعنى شب تقدير است؟ آن هم تقديرات مردم و سرنوشت مردم؟ آن هم براى چه مدتى: يك سال، كمتر، بيشتر؟ اين يك احتمال در معنى كلمه قدر. احتمال ديگر در معنى كلمه قدر اين است كه شب قدر است يعنى حسابها روشن مى شود، اما نه سرنوشت افراد و مردم؛ بلكه حكم قاطع هر مطلبى روشن مى شود. چون در شب قدر قرآن كريم نازل شد و پيغمبر اسلام به پيغمبرى مبعوث شد و خدا احكام حلال و حرام و بد و خوب را در قرآن كريم به صورتى قاطع و ابدى فرستاد و فرشتگان به همراه روح الامين حامل پيام الهى بعثت و حامل كتاب الهى قرآن براى پيغمبر بودند. بنابراين شب قدر است يعنى شبى است كه اندازه و قدر هر مطلبى به صورتى قاطع روشن شده است. در اين معنا ديگر بحثى از سرنوشت اشخاص، چه يك شب و چه يك سال و چه يك عمر، در ميان نيست. معنى سوم اينكه اصلاً كلمه قدر به معناى ارزش و منزلت باشد، نه به معناى ارزيابى. يعنى ما قرآن را فرستاديم در شبى ارزنده؛ شبى كه بايد قدردانى شود؛ شبى كه از هزار ماه بهتر است. دليل بهتر بودن اين شب از هزار ماه و دليل قدر و منزلتش نيز اين است كه شب بعثت پيغمبر اكرم
ص: 14
است.
از قرآن كريم و آيات قرآن كريم نمى توانيم بفهميم كه آيا حتماً معنى اول مراد است يا دو معنى ديگر. ولى آنچه مسلم است اين است كه از آيات قرآن كريم اين مقدار استفاده مى شود كه شب قدر شب بعثت پيغمبر و شب فرستادن قرآن كريم و شب مباركى است. شب پربركتى است. شبى است كه تا سپيده دم و تا صبح گاه، شب سلام براى بشريت و انسانيت است. شبى است كه فرشتگان به همراهى روح الامين بر پيغمبر آمده اند و هر مطلبى كه بايد و شايد بر پيغمبر خوانده اند. اينها از قرآن به طور مسلم استفاده مى شود؛ اما درباره بيش از اين، به حساب قرآن نه مى توانيم بگوييم بله، و نه مى توانيم بگوييم نه. اين شب قدر از نظر قرآن كريم، اما از نظر روايات.
از نظر روايات، شيعه و سنى، عامه و خاصه در مورد شب قدر احاديث و رواياتى از پيغمبر اكرم دارند. امام مالك كه از ائمه بزرگ فقه عامه و برادران سنى ماست و تقريباً معاصر متأخر امام صادق عليه السلام است، در كتاب معروف و معتبر خود كه مخصوصاً از نظر عامه داراى ارزش فوق العاده اى است، موطّأ، كه در فقه و حديث است و معروف ترين اثر علمى مالك هم هست، بابى تحت عنوان قدر دارد و رواياتى از پيغمبر اكرم نقل مى كند كه از ايشان سؤال شد شب قدر چه شبى
ص: 15
است. روايات مختلفى نقل مى كند. يكى اينكه فرمود در ده روز آخر ماه رمضان است. يكى اينكه فرمود در چند روز آخر ماه رمضان است كه با شبهاى بيستم، بيست و يكم، بيست و دوم، بيست و سوم و بيست و هفتم منطبق مى شود. متأسفانه كتاب موطّأ در اينجا همراه من نيست، چون بيشتر كتابهاى من هنوز ايران است. آنچه از مطالعه قبلى به خاطرم مانده اين است كه با چهار شب از شبهاى ده روز آخر ماه رمضان از احاديثى كه مالك در كتاب موطّأ نقل كرده، منطبق مى شود. مى گويد پيغمبر تأكيد فرمود كه در اين شبها به عبادت و بندگى خدا بپردازيد؛ در حق خودمان و در حق ديگران دعا كنيم. حتى درباره ليلة الجُهنى، كه مرحوم محدث قمى هم در كتاب مفاتيح ]در اعمال مختصه شب بيت و سوم)آورده، مالك در موطّأ حديث جهنى را نقل مى كند. به هر حال مالك در كتاب موطّأ مطلب را طى چند روايت بدون تفسير و توضيح در حدودى كه عرض كردم بيان مى كند.
امام شافعى كه او هم از ائمه بزرگ فقه سنى و برادران سنى است نيز در كتاب معروف و مهمترين كتابش الأُمّ - كه البته اينجا همراه من است - و از كتابهاى بسيار معروف فقه عامه است در باب كوتاهى مسأله شب قدر و عبادت را در شب قدر، البته خلاصه تر از آنچه در كتاب موطّأ مالك آمده، نقل مى كند.
ص: 16
از كتابهاى فقه حنفى چيزى در دسترسم نبود تا ببينم و قبلاً هم فرصت نكردم مراجعه كنم.
علماى شيعه، مخصوصاً در كتابهاى ادعيه و همچنين در كتابهاى حديث درباره شب قدر روايات بسيارى نقل كرده اند. ماحصل روايات و مطالبى كه علماى شيعه دارند اين است كه در اين شب مستحب و بجاست كه هر مسلمانى بيشتر وقتش را به دعا و توجّه به خدا بگذراند، و اگر بتواند شب را احياء كند. احياء كلمه عربى است كه فارسى دقيق آن كلمه، شب زنده دارى است. احياء يعنى شب زنده دارى. خوب است هر مسلمانى در اين شبها شب زنده دارى كند، اما شب زنده دارى به دعا، توجّه به خدا، محاسبه نفس، پاك كردن دل و پاك كردن روح از آلودگيها و ناپاكيها. آماده كردن روح براى بهتر عمل كردن به وظايفى كه خدا براى ما مقرر كرده است. اين روح مطلب و خلاصه آنچه كه در احاديث و كتابهاى شيعه آمده است. در اين زمينه دعاهاى زيادى هست. البته بسيار خوب است كه انسان در اين شب دعا كند.
در ضمن مطالبى كه مربوط است به دعاى در اين شب، بعضى از محدثين، از جمله مرحوم محدث قمى و مرحوم مجلسى و ديگران، از اينكه اين شب شبى است كه مقدرات يك سال در آن معين مى شود نيز صحبت كرده اند؛ ولى اين
ص: 17
گوشه مطلب يك گوشه اساسى از مطلب شب قدر نيست. همان طور كه ملاحظه فرموديد ما از قرآن شروع كرديم، رواياتى را كه از پيغمبر نقل شده ذكر كرديم و بعد به آنچه كه از سنت اهل بيت و از مطالب ديگر در اين باره استفاده مى شود اشاره كرديم. آن قسمت اصلى مطلب اين است كه اين شب، شب پربركتى است؛ شب پرارزشى است؛ شب فرو آمدن قرآن بر پيغمبر است؛ شبى است كه فرشتگان به همراه روح الامين بر پيغمبر آمدنده اند شب سلامت است؛ شب رسيدن به سلامت؛ اين در حدّ قرآن. شب دعاست، شبى است كه خوب است هر كسى درباره خودش و ديگران دعا كند؛ شب را به عبادت زنده نگه دارد و شب زنده دارى كند؛ اين در حدود رواياتى كه از پيغمبر نقل شده است. بسيارى از روايات ائمه هم مؤيد همين است. دعاهاى زيادى هم در اين زمينه هست. بعد قدرى كه پايين تر مى آييم مى رسيم به آنچه به تعيين مقدرات يك سال مربوط است. مطلب تا اين جمله آخر روشن است، اما درباره جمله آخر بايد عرض كنم كه هيچ عالم شيعى و غير شيعى نگفته است كه بعد از شب قدر ديگر انسان دعا نكند. پس اينكه امشب شب تعيين مقدرات يك ساله است بايد معنى و مفهوم ديگرى داشته باشد كه با استحباب و تأكيد به دعا در شبها و روزها و هر ساعتى از ساعتهاى سال كاملاً سازگار باشد. آن
ص: 18
تفسير و تعبيرى كه ما مى توانيم براى اين مطلب بكنيم اين است كه آدمى در دوره زندگى يكساله اش خوب است يك شب، دو شب، سه شب را به جنبه هاى معنوى خودش و به رسيدگى به خودش اختصاص بدهد. نه تنها يك مؤسسه اقتصادى در روزهاى آخر سال يا اول سال نو بايد كارهاى جارى اش را كم بكند و به حساب سال بپردازد، بلكه يك انسان هم خوب است در دو - سه شب يا در دو - سه روز از يك سال، كارهاى عادى را كم بكند و به حساب خودش بپردازد. ببيند در گذشته چه كرده و در آينده چه مى خواهد بكند. به راستى بسيار بجاست كه هر انسانى چنين يك يا دو يا سه روز و يا چند روزى در زندگى اش داشته باشد. شكى نيست كه وقتى انسان قرار گذاشت در يك، دو، سه، چهار روز و شب از سال بيشتر به خودش برسد، اين رسيدگى در تعيين مقدرات او، لااقل تا يك سال ديگر، تأثير فراوان دارد. اگر من امشب، ديشب، فردا شب، چند شب، چند روز، مدتى را اختصاص دادم به اينكه به خودم برسم و ببينم در گذشته چه راهى را رفته ام، چه گناهى كرده ام، چه كار خيرى كرده ام و بعد، از گناهى كه كرده ام از خدا طلب مغفرت و آمرزش كنم، توبه كنم، برگردم و خواه ناخواه تصميم بگيرم نسبت به سال آينده و نسبت به آينده ام بهتر بشوم و ديگر اين گناهها را مرتكب نشوم و آنها را تكرار
ص: 19
نكنم و به درگاه خدا دعا كنم و از خدا مدد بخواهم و توفيق بخواهم... اگر هيچ كس هيچ مطلبى هم نگفته بود و ما خودمان حساب مى كرديم مى گفتيم بله، اين دو - سه شب در تعيين سرنوشت و روش و رفتار و مقدرات يك ساله من تأثير بسزايى خواهد داشت. چون آثار روحى اين بررسى و اين مطالعه، اين توجه، اين محاسبه، اين دعاى به درگاه خدا بدون شك تا سال آينده اى كه باز چنين محاسبه اى تكرار خواهد شد، در روح من به طور خودآگاه و به طور ناخودآگاه آثار ارزنده اى خواهد داشت. اين آن مفهوم معقول دلچسبى است كه من براى شب قدر براى خودم دارم؛ حالا آيا برادران و خواهران ما هم اين مفهوم معقول را مى پذيرند و مى پسندند يا نه، نمى دانم.
اين بود آنچه كه درباره شب قدر و مسأله قدر و معنى قدر و احياء قرار بود عرض كنم.
اما مسأله دعا؛ خيلى معذرت مى خواهم كه بايد مطالب را خيلى فشرده كنم. چون ديدم كه بايد درباره هر سه مطلبى كه در برنامه گذاشته ايم صحبت كنيم، بنابراين اگر يك قدرى فشرده صحبت كنيم تا به هر سه موضوع بپردازيم بهتر است. بنابراين در مسأله بسيار مخصوص و مفصل دعا خيلى كوتاه مطلبى را عرض خواهم كرد؛ چون در برنامه اين سه شب هم برنامه
ص: 20
دعايى در حدود ده - پانزده دقيقه خواهيم داشت.
دعا يك كلمه عربى است. معنى اصلى اين كلمه عربى صدا زدن است. وقتى انسان كسى را صدا مى زند و مى خواهد او را به سمت خودش بخواند، اگر به صورت عادى صدا بزند مى گويند »دعاهُ« اگر قدرى با صداى بلندتر صدا كند مى گويند »ناداهُ«. هر انسانى كه به خدا معتقد و مؤمن باشد، يا اگر هم به خدا اعتقاد محكمى ندارد اما در مواقع ناراحتى و نگرانى و التهاب بالاخره يك »يا خدايى« مى گويد، در حالتهاى گوناگون خدا را مى خواند و صدا مى زند؛ مى گويد اى خدا! بنابراين، دعا يعنى اى خدا گفتن و از خدا چيز خواستن و با خدا راز و نياز كردن. منتها اى خداهايى كه ما انسانها مى گوييم خيلى متنوع و گوناگون است. مريضى است، بيمار است، رنج مى برد، دوران بيمارى اش ممتد شده، كمى از بهبود خودش مأيوس شده، مى گويد اى خدا! اين فرد در آن موقع كه با تمام دل اى خدا مى گويد، از خدا بهبودى و راحتى و خلاص از چنگال بيمارى را مى خواهد. درمانده اى است كه زندگى اش تباه شده و به هم خورده، در شدايد و سختى گير افتاده، به هر درى زده راه حلى پيدا نكرده، در زير فشار مشكلات پشتش خم شده، او هم از صميم قلب مى گويد اى خدا. او هم در اين حالت وقتى مى گويد اى خدا، خدا را براى حل مشكل خودش
ص: 21
مى خواهد. او از خدا براى حل مشكلش كمك مى خواهد. مردى عابد، منظورم از عابد كسى نيست كه بيست و چهار ساعت روى سجاده نشسته و تسبيح مى گرداند؛ عابد يعنى كسى كه سراسر وجودش را توجه به خدا و اطاعت از خدا و بندگى خدا فرو گرفته، به طورى كه در زندگى همواره به سوى خدا توجه دارد؛ نه درد دارد، نه بيمارى دارد، نه مشكل دارد و نه گرفتارى؛ زندگى اش هم بسيار سر به راه و راضى است، او مى گويد خدايا! تو را شكر مى كنم. الهى شكر! اين هم دعا مى كند. او هم خدا را مى خواند، اما خدا را براى شكر و سپاسگزارى مى خواند. در آن حالت، در حالت درخواست چيزى از خدا نيست؛ در حال شكر گذارى خداست. آدمى است كه بينشش درباره جهان و خدا از اين هم بالاتر است مى بينيد شكرش را هم كرده، سپاسگزارى اش را هم كرده، درد و رنجى هم ندارد، مشكلى هم ندارد، ناراحتى هم ندارد، اما در عين حال مى گويد خدايا! اين فرد كيست؟ كسى است كه وقتى مى گويد اى خدا، گفتار اى خدا، اداى كلمه »اى خدا« از ته دل و قلب او، به صورت عشق به معبود و عشق به خداست. يعنى او اصلاً از توجّه به خدا لذتى معنوى، نشاطى روحانى، انبساط و گشايش قلب و دل و جانى پيدا مى كند كه لذت مى برد بگويد اى خدا. اين هم يك نوع دعاست.
ص: 22
ملاحظه مى فرماييد در همه اين مراحل دعا يعنى خدا را خواندن و خدا را صدا زدن. يا به عنوان كمك گرفتن؛ خدا را صدا مى زنيم همچنان كه يك كسى را به كمك خودمان صدا مى زنيم. خدا را به عنوان شكرگزارى صدا كردن. خدا را چون عاشقى دلباخته صدا كردن. اين عالى ترين مرحله دعاست. بايد عرض كنم كه بيشتر دعاهايى كه از ائمه ما، مخصوصاً از امام سجاد و از مولاى متقيان اميرالمؤمنين على (علیه السلام) رسيده، جنبه معاشقه با خدا دارد. اصلاً امام سجاد در بيشتر دعاهاى صحيفه سجاديه چنان سخن مى گويد كه گويى دلباخته و دلداده اى با محبوب خودش سخن مى گويد. از اين انس لذت مى برد. با خدا انس مى گيرد. اين دعاست.
بنابراين، دعا مخصوص آدمهاى درمانده و محتاج نيست. دعا مخصوص آدمهاى مشكل زده هم نيست. عاليترين درجه دعا مال آنهايى است كه از اين مراحل، بالا آمده باشند و وقتى به سوى خدا مى روند يا براى شكر و يا از شكر بالاتر، براى انس، دل به سوى خدا دارند. اما در قرآن كريم: در قرآن كريم بيشتر آيات دعا مربوط به آن قسم اول و دوم، و آيات كمترى مربوط به قسم سوم است. چون آيات قرآن روى حساب سطح عموم مردم است و چون توجّه عموم مردم به خدا بيشتر براى مشكل گشايى و يارى خواهى است، يا از اين بالاتر، براى
ص: 23
شكرگزارى است، بيشتر آيات دعا در قرآن در اين مورد آمده است. ولى آيات كمترى نيز كه مربوط به خواص و زبدگان است در قرآن آمده است، كه در آنها هم دعا معناى انس با خدا را دارد. آن آيات بيشتر با كلمه ذكر و تذكر و ياد خداست. دعا در آن آيات بيشتر با اين كلمه بيان شده است.
مطلب ديگرى كه لازم است درباره دعا عرض كنم اين است كه بدون ترديد براى كسانى كه تربيتشان، اعتقادشان، عادتشان، راه دعا را به روى آنها در زندگى نبسته و پيوند قلبى ميان آنها و ميان كسى كه به او دعا گويند گسسته و بريده نشده، دعا يكى از پناهگاههاى عالى سعادت بخش در زندگى است. آنهايى كه پناه دعا را از دست نداده اند نعمتى بزرگ دارند كه بايد قدرش را بشناسند؛ ولى مبادا درباره اين پناهگاه بد فكر كنيم. دعا پناهگاه پرارزشى است براى مردمى كه بفهمند دعا يعنى چه و چه جور بايد دعا كرد و كجا بايد دعا كرد. و دعا لغزشگاه خطرناكى است براى فرد و امتى كه ميزان و حد دعا را نشناسد؛ كما اينكه امت ما در مورد دعا به چنين لغزشى دچار شده است. در اين مورد بايد يك جمله عرض كنم، و آن اين است كه دعا به هيچ صورت براى آن نيست كه دعاكننده ذره اى از كوشش و تلاش خودش براى رسيدن به آن مطلبى كه درباره آن مطلب دعا مى كند خوددارى كند. اگر دعاكننده اى دعا كرد
ص: 24
و خودش حركت نكرد، يا حركت كرد ولى به اندازه كافى حركت نكرد، انسان جاهل و نادانى است. بيماردارى است، پدرى يا مادرى كه كودك بيمارش كه او را بسيار عزيز مى دارد جلويش در بستر خوابيده، ناله مى كند؛ آن پدر، مادر، آن بيماردار ناراحت مى شود و مى گويد خدا، كودك من را شفا بده! اما همان وقت كه مى گويد خدا كودك من را شفا بده، بايد به اين حساب برسد كه آيا آنچه از دستش در معالجه اين كودك بيمار برمى آمده، كرده اند يا نه. اگر ذره اى در معالجه و درمان آن بيمار فروگذارى و كوتاهى كرده باشند و بگويند اى خدا، خدا را بد شناخته اند؛ غلط شناخته اند؛ دعا را هم بد و غلط شناخته اند. اگر امتى، اجتماعى، كه در لابلاى چرخهاى پيچيده زندگى اجتماعى گير افتاده و از هر سو فشار مى گيرد، دست به دعا بردارد و از خدا خلاص و نجات و رهايى خودش را از شرايط و مشكلات بخواهد، بسيار بجاست؛ بسيار خوب است؛ اما قبلاً بايد از اين امت پرسيد آيا همه راههاى عقلايى تلاش و كوشش براى نجات و اصلاح خودش را طى كرده يا نه. اگر قدمى در اين راه كوتاهى كرده باشد و دعا كند، دعايى جاهلانه است و منتظر اجابت هم نباشند.
دعا را از آن سر معنى كردم: عشق به خدا، پيوند با خدا؛ اجازه بدهيد آن را از اين سر هم معنى كنم. معناى دعا از اين
ص: 25
سر اين است كه اگر فرد يا جامعه تمام تلاشهاى عادى را كرد ولى با تلاشش به جايى نرسيد، دچار يأس و نااميدى نشود؛ بداند و ايمان داشته باشد كه دستگاه الهى از حوزه تلاش او بسى وسيع تر است و چه بسا راههاى تلاش ناشناخته اى وجود داشته باشد كه در آينده به رويش باز شود و مسيرى تازه و نو براى تلاش و كوشش پيش پايش بگذارد. بنابراين ملاحظه مى كنيد اصلاً در مفهوم دعا، مخصوصاً در اسلام،... مبادا دعاى اسلام در حد دعاى اديان ديگر، اديان خرافى ديگر، يا آلوده به خرافات، تنزل كند؛ كما اينكه متأسفانه بايد بگويم تنزل كرده. ملاحظه مى كنيد در مفهوم دعا در اسلام اصلاً آمادگى براى تلاش و كوشش بى پايان نهفته است. يعنى آدمى نه تنها بايد در حدودى كه عقلش رسيده كار كرده باشد، بلكه بايد در حدودى كه عقلش هنوز نرسيده نيز به راههاى نشناخته نو براى تلاش و كوشش اميد داشته باشد. اين كجا و آن تنبلى و كنار زدن تلاش و كوشش به اميد دعا كجا؟! خيلى فاصله دارد!
بنابراين، ما كه دعا مى كنيم، معنى دعا اين است كه از آن طرف پيوند با بى نهايت، پيوند با خداى بى نهايت و قدرت بى نهايت او را، همواره براى خودمان محفوظ نگه مى داريم. و از اين طرف معنايش اين است كه بر خودمان نهيب مى زنيم مبادا دچار يأس و نااميدى باشيم. بكوش؛ اميدوار باش؛ اميد
ص: 26
است از راههايى كه حتى به فكرت نمى رسد به هدف و مقصود و آمال و آرزويت برسى.
مراسم دعاى امشب، مخصوصاً در ميان شيعه، معمولاً توأم است با توجّه بيشتر به دو دستاويز بزرگ كه پيغمبر به ما معرفى كرد. پيغمبر در روزهاى آخر زندگى اش فرمود من مى روم، ولى دو وسيله سعادت و خوشبختى و هدايت و ارشاد در اختيار امت باقى مى ماند: كتاب و اهل بيت من. در مراسم دعاى شب قدر، ما هم به قرآن بيشتر توجّه مى كنيم، هم به پيغمبر و اهل بيت پيغمبر. در عين حال كه به خدا و به درگاه خدا دعا مى كنيم، پاى قرآن و پاى پيغمبر و امامان را در ميان مى كشيم. اين امر نكته لطيفى دارد. آن نكته لطيف اين است كه در اسلام دعا كردن نه تنها با تلاش و كوشش در راه همان مطلبى كه دعا مى كنيم، بلكه با تلاش و كوشش براى انجام همه وظايف الهى همراه است. ما كه در شبهاى قدر قرآن به دست مى گيريم، يا قرآن به سر مى گيريم، و بعد از نام خدا اسماء مقدسه پيغمبر و اهل بيت پيغمبر را به زبان مى آوريم و به اين ترتيب رو و دل به سوى خدا مى آوريم، معنايش اين است ما با تسليم در عمل كردن به قرآن و اطاعت از پيغمبر و خاندان او، به سوى خدا مى رويم و از او مدد مى خواهيم و هدايت مى طلبيم و او را سپاس مى گزاريم و اگر قدر و لياقت اين را داشته باشيم با او
ص: 27
مؤانست كرده، دل با خدا مأنوس مى كنيم. اين نكته لطيف بايد همواره مورد توجّه ما باشد. من معمولاً مطالبى را كه در عموم صحبتهايم عرض مى كنم، هميشه عبارت است از آن چيزى كه خود در انجام واجبات يا كنار گذاردن محرمات يا عمل به مستحبات فهميده ام. من از پيش كشيدن قرآن كريم و پيغمبر و خاندان پيغمبر در شبهاى قدر و شبهاى احياء اينطور مى فهمم كه ما مى خواهيم با قرآن و با معلمان قرآن تجديد عهد كنيم و تصميم بگيريم به قرآن و به معلمان قرآن يعنى پيغمبر و خاندانش نزديكتر شويم و بهتر بفهميم آنها چه گفته اند و بهتر عمل كنيم.
ص: 28
بسم الله الرحمن الرحيم
اَلحَمداللهِ رِبِّ العالمين، والصلوة والسلام على جَميعِ انبياء و المرسلين سيّما عبده و رسوله و امينِ وحيه خاتم النبيين محمّد و آله اجمَعين و عَلى الائمةِ الطاهرين و السلامُ عَلينا و عَلى عِبادِ الصالحين.
طبق قرارى كه در برنامه اين شبها داشتيم، درباره سالهاى آخر زندگى على عليه السلام مطالبى عرض مى كنم و قبل از هر چيز به همه برادران و خواهران كه از كودكى تا بزرگى در دل نسبت به على (علیه السلام) و خاندان على مهر خالص دارند و اخلاص
ص: 29
مى ورزند شهادت مولاى متقيان على (علیه السلام) را تعزيت مى گويم. شخصيت بارز على (علیه السلام) از جمله شخصيتهاى استثنايى تاريخى است كه اگر بگوييم از وصف بى نياز است، مبالغه نكرده ايم. درباره كمتر شخصيت بزرگ عالم بشريت به اندازه على (علیه السلام) كتاب نوشته شده است. نه تنها كتابهايى كه شيعه و دانشمندان شيعى نوشته اند،[بلكه] كتابهايى كه ديگران نيز نوشته اند. مطالبى كه ديگران نوشته اند. باز نه تنها كتابها و مطالبى كه برادران اهل سنت، برادران مسلمان ما، نوشته اند چون بيشتر آنها هم نسبت به على مهر مى ورزند. بيشتر آنها هم دوستدار على (علیه السلام) هستند. بسيارى از آنها در نوشته هايشان مطالبى دارند كه اگر از روى مأخذ و كتاب در يك محفل آماده اى كه ساعت ها بتوانيم با هم مأنوس باشيم، بخوانم، شايد عده اى از آقايان تعجب كنند كه مگر دانشمندان اهل سنت هم درباره على (علیه السلام) چنين مطالبى دارند. بله، بيشتر آنها نسبت به على مهرى خاص دارند. مهرى قابل توجّه دارند. بلكه نويسندگان و دانشمندان غيرمسلمان هم چون على در سيماى تاريخ به صورتى جلوه كرده كه هر كس عاشق انسانيت و صفاى ملكوتى يك انسان درست بار آمده، هر كس شيفته ديدن و مشاهده كردن يك انسان درخشنده و يك روح تابناك هست، نخستين آينه اى را كه در آن آينه مى تواند چنين سيمايى را بيابد
ص: 30
و ببيند، با نام على جستجو مى كند. در ميان نويسندگان غيرمسلمانى كه درباره شخصيت مولاى متقيان كتاب نوشته اند، يك نويسنده مسيحى لبنانى كه در اين ده و پانزده سال اخير قلم به دست گرفته و درباره على كتاب مى نويسد و موفقيت بسيار جالبى كسب كرده، اين نويسنده جورج جورداق است. اول بار يك كتابى يك جلدى درباره على (علیه السلام) نوشت و اين كتاب آنقدر مورد پسند و مورد قبول همه قرار گرفت، كه به زودى چاپهاى مكررى از آن به عمل آمد و مكرر چاپ شد و بعد كه چنين استقبالى شايان از اثر خودش ديد تصميم گرفت كتاب يك جلدى را تفصيل دهد، شرح كند، و اكنون پنج جلد كتاب مفصل درباره على (علیه السلام) نوشته كه هر كدام از آنها على (علیه السلام) را در يك سيما و در يك هيئت و در يك شكل خاصى به خوبى نشان مى دهد. اين كتاب به همان صورت يك جلديش به فارسى ترجمه شد و چاپ شده ولى هنوز نشنيده ام به صورت پنج جلدى ترجمه آن چاپ شده باشد. و اى كاش كه به همان صورت مفصل پنج جلدى به فارسى ترجمه و چاپ مى شد تا همه فارسى زبانها هم بتوانند از آن استفاده كنند. به همين جهت من در بحث بسيار فشرده امشب فقط سالهاى آخر زندگى على (علیه السلام) را آن هم براى تجزيه و تحليل يك نكته خاص، موضوع قرار دادم. اين را هم عرض كنم كه من در همان اوايل
ص: 31
ورودم در نخستين جلسه اى كه به مناسبت جشن بزرگ غديرخم با حضور آقايان تشكيل شد و نخستين بار بود كه با عده بيشترى از دوستان روبرو مى شدم و سخن مى گفتم، عرض كردم كه چقدر مايلم در جلسات مذهبى كه تشكيل مى شود، از دوستان و علاقمندان، كسانى آماده شوند و در ايراد بحثها و سخنرانى ها شركت كنند. مخصوصاً من هميشه دوستان جوان تحصيل كرده امان را به اين كار تشويق مى كرده ام؛ براى اينكه اين خود كمال و ارزش و فضيلتى است كه آدمى بتواند عقيده و ايده و اصول دينى و تعاليم آسمانى مذهبى خودش را در يك محفلى تقرير كند و بگويد؛ و بودن افرادى كه مى توانند بحث هاى بهره آور و بهره مندكننده دينى داشته باشند، در هر نقطه اى، عاملى است كه در اين موقعيت ها و مناسبتهاى مذهبى بشود جلسات مذهبى تشكيل داد. و چون نمى توانيم ما منتظر باشيم كه همه جا يك عالم دينى و يك سخنگوى دينى ورزيده و بار آمده براى اين كار داشته باشيم، پس چه بهتر كه در ميان برادران و خواهران مسلمان ما كسانى باشند كه بتوانند در مواقع مناسب از عهده اين كار برآيند. و اميدوار هستم كه باز هم دوستانى داشته باشيم كه در محافل، ولو كوتاه به هر صورت كه مى توانند بحثهاى مُمَتِّع دينى داشته باشند. درباره سالهاى زندگى على (علیه السلام) و به طوركلى در دوران زندگى على (علیه السلام) چند
ص: 32
دوره ممتاز وجود دارد. يكى سالهاى ميان تولد على تا نهضت پيغمبر و ظهور اسلام؛ تقريباً على (علیه السلام) ده ساله بوده است كه پيغمبر اسلام مبعوث شد. يعنى بيشتر مورخان سال تولد على را سال سى ام عام الفيل مى نويسند. يعنى على سى سال از پيغمبر كوچكتر بود. ابوطالب پدر على و عموى پيغمبر مردى بسيار جليل و شريف و بزرگوار، بسيار محترم، خيلى محترم بود. تاريخ اسلام - وقتى من تاريخ اسلام مى گويم يعنى تاريخى كه مورخان بزرگ اسلام نوشته اند و اغلب آنها هم اهل سنت هستند - تاريخ اسلام از شخصيت ابوطالب به راستى به جلالت و عظمت، زياد ياد مى كند. ابوطالب كه بعد از عبدالمطلب، بزرگ خاندان بنى هاشم و به يك معنا بزرگ قريش بود، از نظر مالى چندان ثروتمند نبود و از نظر عائله، عائله سنگينى داشت. سالى در مكه قحطى و گرانى پيش آمد. پيغمبر و عباس، عموى پيغمبر و برادر كوچك ابوطالب، با هم مشورت كردند و گفتند اى كاش ما مى توانستيم در اين وضع بد و نامطلوب و گرانى بارى از روى دوش ابوطالب برداريم. با هم شور كردند كه چه كار مى شود كرد و چه جور مى توانيم به ابوطالب كمك كنيم. بالاخره فكر آنها به اينجا رسيد كه دو تن از فرزندان ابوطالب را كفالت كنند. عباس يكى از آنها را به خانه خودش و پيغمبر نيز يكى ديگر از آنها را به خانه خودش ببرد. با ابوطالب
ص: 33
صحبت كردند. ابوطالب به آنها گفت عقيل كه كارگردان كار من است را براى من بگذاريد و از بچه هاى ديگر هر كدام را كه مى خواهيد، انتخاب كنيد. پيغمبر على را انتخاب كرد. على كودكى خردسال بود كه از خانه پدرش ابوطالب، به خانه محمد آمد. اين است كه على در دامان پيغمبر اسلام بزرگ شد. سالهاى كودكى على (علیه السلام) قبل از بعثت، يعنى ده سال اول زندگى، شاخص ترين و برجسته ترين واقعه اش انتقال از خانه ابوطالب به خانه پيغمبر است. بعد از اسلام در همان روزهاى نخستين بعثت پيغمبر، به اتفاق مورخين، نخستين فردى كه به پيغمبر ايمان آورد خديجه مى باشد، ولى نخستين مردى كه به پيغمبر ايمان آورد على (علیه السلام) است. اين هم به قول بيشتر مورخان. و اگر به يك نكته توجه كنيم كه على در آن سن بالغ نبوده، بنابراين كسانى كه اول مرد مسلمان را افراد ديگر از قبيل زيد بن حارثه يا ابوبكر يا ديگران نام برده اند، نظرشان به افراد بالغ بوده و مى توان گفت تقريباً اين مسأله در تاريخ اسلام كه على بعد از خديجه اولُ مَنْ آمَنَ مى باشد، روشن است. ولى ايمان به پيغمبر در زندگى على وضع خاصى دارد. چون در زندگى على در سن ده سالگى، ايمان به پيغمبر يعنى يك نقطه عطف؛ يك نقطه تحول عميق. على كودكى ده ساله كه از اين سن، مبارزه با شرك و جهل و ستم و بيداد را شروع مى كند و
ص: 34
اين مبارزه را با رنگهاى مختلف تا لحظه شهادت ادامه مى دهد. درحالى كه در زندگى بقيه كسانى كه مسلمان شدند، در زندگى همه، اينجور نبود. البته مسلمانان عموماً مبارز بودند، عموماً به راه پيغمبر آمدند ولى رنگ خاص مبارزات على در تاريخ اسلام اختصاصى است. مدت مبارزات على در تاريخ اسلام هميشگى است. يعنى على از سال اول بعثت تا لحظه شهادت، روز بدون مبارزه نداشته است. از اينجا زود بگذريم. مرحله دوم، از بعثت تا وفات پيغمبر است. من همه را يك مرحله مى كنم. درحالى كه در اين مرحله هر قدمى و هر وجبى از آن بايد يك مرحله خاص شمرده شود و شرح و تفصيل خاصى دارد. مرحله سوم از وفات پيغمبر تا روى كار آمدن عثمان است. پيغمبر اكرم در سال يازدهم هجرت رحلت فرمود. دو سال و تقريباً چهار ماه ابوبكر خليفه بود و پيشواى مسلمين شد. در حدود ده سال و چند ماه هم عُمَر پيشوا و خليفه بود و حكومت را در دست داشت. در اين مدت تقريباً سيزده سال كه ميان رحلت پيغمبر و روى كار آمدن عثمان است، على يك دوران خاصى از زندگى را گذرانده و اين دوران از نظر من يكى از قابل مطالعه ترين دوره هاى حيات اميرالمؤمنين على (علیه السلام) است. نكات آموزنده بسيار دارد. بسيار زياد، خيلى خيلى زياد. در اين دوره سوم شاخص زندگى على اين است كه
ص: 35
وى با آن كه احساس مى كند براى اداره امور مسلمين لياقتهاى اختصاصى دارد، در عين حال احساس مى كند قدرتهاى متمركز، گاه گاه و لااقل ندانسته از مسير پيغمبر اسلام كنار مى روند. ولى اولاً: با خلوص و صفا، ثانياً: با صراحت لهجه ثالثاً: با اظهار همكارى صميمانه و عمل همكارى صميمانه با مصالح مسلمين، فداكارى وصف ناپذير از خود نشان مى دهد. مرحله چهارم از زندگى على عليه السلام در دوره زمامدارى عثمان است. شايد بتوانم عرض كنم، صرف نظر از بعضى از ناراحتى هاى اختصاصى دوران خلافت خود حضرت و زمامدارى آن حضرت كه به راستى ناراحتى هاى عميقى داشت، ناراحتى هايى كه على در دوران زمامدارى عثمان كشيد بسيار قابل توجه هست؛ براى اينكه عثمان از آن لحظه اى كه روى كار آمد باز دسته بندى بنى اميه روى كار آمد و تا لحظه اى كه عثمان در مدينه كشته شد با دسته بندى بنى اميه كشته شد و در تمام اين مدت دشمنان على همه چيز را به نام على مى شناختند و به نام على معرفى مى كردند و به نام على جا مى زدند. من چون از اين دوره هم مى خواهم زود بگذرم فقط يك تكه كوچك نقل مى كنم. ابن اثير يك مورخ سنى است و از مورخان معروف تاريخ اسلام است و تا حدى در تاريخ اسلام محقق است. كتاب تاريخى معروفش به نام الكامل كتابى
ص: 36
است تا حدودى فشرده، در عين حال در شش جلد بزرگ، شش مجلد بزرگ يا دوازده كتاب. ابن اثير در تاريخ الكامل مى گويد: در روزهايى كه مخالفان عثمان از هر سمت به سوى مدينه رو آورده بودند و همه مى گفتند عثمان وضعى دارد كه عمال او، فرمانداران او، كارگزاران او، كارمندان حكومت عثمان در همه جا ظلم و ستم مى كنند، يا عثمان از اين ستمگرى عمالش آگاه هست يا ناآگاه؛ اگر آگاه هست، لياقت اين سِمَت را ندارد، چون مرد ستمگر حق ندارد بر صندلى زمامدارى امت اسلام تكيه زند. بر صندلى جانشينى پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله و سلم) نشيند. يا ناآگاه است، مردى كه تا اين اندازه بى لياقت باشد كه در زير گوش او به حقوق امت اسلام تجاوز مى شود، به دليل بى عرضگى و بى لياقتى حق اين مقام را ندارد. حرفى منطقى بود. به اين دليل دسته هاى مهاجم، دسته هاى شكايت كننده و دسته هاى طغيان گر، مخصوصاً از سه ناحيه معروف مصر و بصره و كوفه حركت كردند و به مدينه آمدند و گفتند حالا كه نمى توانيم از راه فرستادن نامه و فرستادن پيغام، اين پيرمرد را از اين خواب گران بيدار كنيم ما به صورت دسته جمعى حركت مى كنيم و به مدينه مى آييم تا او ببيند كه وضع چقدر بد شده كه انبوه زيادى از مردم كسب و كار و خانه و كاشانه اشان را رها كرده اند و از بصره به مدينه آمده اند. لابد يك خبرى است.
ص: 37
اقلاً آمدن ما، او را از اين خوابى كه فقط در اثر تملق و چاپلوسى مروان حكم ها و سعيد بن عاص ها، غارتگران چاپلوس بنى اميه، بر پيرمردى چون عثمان عارض شده، بيدار كند. اين ها به مدينه آمدند به عنوان اينكه قافله عمره است و مى خواهد براى عمره و زيارت خانه خدا بيايد. حركت كردند كه مبادا عمال عثمان مانع حركت آنها بشوند. آمدند در سه نقطه اطراف مدينه اتراق كردند. بعد براى عثمان پيغام فرستادند و گفتند بله ما آمده ايم و به اين منظور آمده ايم؛ تكليف ما چيست؟ به مدينه بياييم يا از همين جا مطلب حل است؟ تقريباً، حداقل سه نوبت با كوشش على عليه السلام اين مهاجمين از مدينه با نصيحت و اندرز على و با پيمان و تعهد عثمان كه ديگر بيدار شدم، ديگر تجاوز نمى كنم، ديگر نمى گذارم عمال من به حقوق مردم تجاوز كنند، ديگر در بلاد و سرزمينهاى دور اسلامى كسى به حق مسلمانى تجاوز نمى كند، سه نوبت عثمان آمد آشكارا در حضور مردم اين تعهد را كرد و از شخص خاص على (علیه السلام) استمداد كرد، على رفت به دليل اينكه مورد احترام و قبول عموم بود، نصيحت كرد، مهاجمين برگشتند ولى باز وقتى عثمان كشته شد دستگاه تبليغات معاويه چنين وانمود كرد كه على سبب كشته شدن عثمان شد. يكى از لحظات حساس اين گوشه از تاريخ اسلام
ص: 38
اين است كه در آخرين نوبتى كه عثمان دست به دامان على شد و از على خواهش كرد كه برو اينها را نصيحت كن كه برگردند تا من خودم كارها را درست كنم؛ على به عثمان فرمود: تو مكرر تعهد كرده اى ولى باز هم تخلف نموده اى، من اين بار اگر رفتم و به اينها گفتم كه برويد و برگشتند و باز تو نتوانستى روى قول خودت بايستى، ديگر به خانه تو پا نمى نهم.
عثمان قبول كرد و گفت من از همين جا قول مى دهم كه به محض اينكه اينها رفتند مروان و سعيد بن عاص و امثال اينها را از خانه ام بيرون كنم و ديگر چنين افرادى در حول و حوش و اطراف من ديده نشوند و عمال ستمگر را هرجا كه هستند، معزول كنم و شخصاً به دعاوى و شكايات مردم برسم.
اين را گفت و حضرت هم مهاجمين را نصيحت كرد و آنها برگشتند. آن روزها كه مثل حالا وسيله مسافرتى نبود. منزل به منزل مى رفتند. دو منزل رفته بودند، ديدند كه يكى دو نفر از خواص و غلامان خاص عثمان سوار اسبهاى حكومتى هستند. و به سمت شهرستانها و بلاد اينها مى روند. مثلاً مصريها ديدند كه آن سواران به سمت مصر مى روند. پس جلوى آنها را گرفتند و گفتند كجا مى رويد؟ گفتند: ما به مصر مى رويم. آنجا چه كار داريد؟ آنجا كارى داريم؛ كارهاى شخصى داريم. آيا شما حامل نامه اى يا چيزى هم هستيد؟ ابداً ما هيچ نامه اى
ص: 39
نداريم. آنها به قدرى بازجويى كردند تا اين كه حرف هايشان دو جور از آب درآمد. به آنها ظنين شدند و گفتند ما بايد شما را كاوش كنيم. آنها را كاويدند. دو نامه به مهر عثمان كه در خانه عثمان خطاب به دو تن مسئول درجه اول در مصر نوشته شده بود پيدا كردند كه در اين نامه ها سرشناسان نهضت به اسم و رسم به فرماندار مصر و فرمانده سپاه مصر معرفى شده بودند و نوشته شده بود، اينها به محض اينكه به مصر رسيدند فلانى را چقدر شلاق مى زنيد، سر فلانى را مى تراشيد و در شهر مى گردانيد، فلان شخص را به دار مى زنيد و... . اين نامه ها را گرفتند و به مدينه آوردند و پيش على (علیه السلام) بردند. عرض كردند آقا بفرماييد اين است پيمانى كه عثمان بسته است. حضرت كسى را نزد عثمان فرستاد. يكى از نزديكان عثمان آمد. گفت اين نامه ها را ببين؛ چه كسى اينها را نوشته است؟ گفت: والله هيچ گمان نمى كنم و خيلى بعيد به نظر مى رسد كه عثمان نوشته باشد. حضرت فرمود من نمى دانم، پاى اين نامه ها مهر عثمان خورده است. نامه ها را ببريد و رسيدگى كنيد. نامه ها را پيش عثمان بردند. گويا به خاطر همين مسأله عثمان به خانه على آمد و گفت چون تو عهد كردى به خانه من نيايى، من به خانه تو آمدم. حضرت فرمود اين نامه ها چيست؟ عثمان جواب داد كه والله من از اينها هيچ خبر ندارم. فرمود من تو را تهديد نمى كنم
ص: 40
اما گوش كن مردم چه مى گويند. مى گويند چگونه مى شود زمامدارى امت اسلام را به دست كسى داد كه با مهر او و در خانه او چنين فرمانهاى جابرانه و ستمگرانه اى مى نويسند و به دست مأموران و پيك هاى حكومتى كه بر اسبهاى دولتى سوار هستند، مى سپارند تا به دست فرماندارانش در نقاط دور دست برسانند. فكر كن اين نامه ها به دست نيامده بود، عمال تو با جان و حق مردم، چه مى كردند. پس ديگر من به كار ميان ملت و تو پا نمى گذارم. خود دانى و مردم. مردم دانند و تو. در عين حال وقتى على (علیه السلام) شنيد كه خانه عثمان را محاصره كرده اند و از رسيدن آب و غذا به او جلوگيرى مى كنند، مخصوصاً از رساندن آب كه بايد از بيرون برسد - شرح بسيار مفصلى دارد كه از سرگذشت هاى جالب و خواندنى تاريخ اسلام هست - وقتى حضرت ديد و شنيد كه نمى گذارند آب به عثمان برسد و مهاجمين جلوگيرى مى نمايند، برآشفت و دو سه تن از صحابه بزرگ را مأموريت داد و فرمود برويد و هر وقت فهميديد آب در خانه عثمان نيست شخصاً آب به خانه وى ببريد. حتى فرزند بزرگوارش حسن بن على را مأمور كرد كه در حفاظت و نگهبانى خانه عثمان مسئوليت تقريباً درجه اول را به عهده بگيرد. آن وقت ملاحظه كنيد در اين دوران على (علیه السلام) از يك طرف با مسأله بزرگ عدالت اجتماعى در اسلام روبروست.
ص: 41
آشكارا به حقوق مسلمانان تجاوز مى شود. على بزرگترين پاسدار حق و عدالت هست و نمى تواند آرام بنشيند. از طرف ديگر وضع طوريست كه هر نوع حركتى ممكن است به نتيجه اى منجر شود كه آن نتيجه براى وحدت و يكپارچگى امت اسلام زيان بخش مى باشد. حل اين مشكل از دست پيشواى داناى بزرگى چون على (علیه السلام) در اين سالها ساخته نشد كه نشد و على در اين سالها جز خون جگر خوردن و رنج بردن و احياناً نصيحت هاى آشكار به عثمان، كه خيلى هم نصيحت كرده و نامه هاى صريح با لحن نصيحت نوشته، پيامها فرستاده اما سودى نمى بخشيد. عثمان پيرمردى بود كه در موقعى كه كشته شد حداقل سنى كه براى او نوشته اند 82 سال مى باشد و بعضى تا 90 سال هم ذكر كرده اند. پيرمردى بود ضعيف، ناتوان، سُست - البته هر پيرمردى هم سست عنصر نيست، عثمان جوان هم كه بود سست عنصر بود - اصلاً مردى بود سست و عاطفى كه لياقت اداره امور امت را نداشت. درحالى كه منطق على (علیه السلام) اين بود كه فقط با عاطفه نمى توان جامعه را اداره كرد. من در اين باره يك خطبه كوتاه، يك نامه كوتاه از حضرت خواهم خواند. به هرحال اين هم دوران چهارم از دوره هاى زندگى على (علیه السلام).
دوره پنجم از دوره هاى زندگى على، چهار سال و چند ماه
ص: 42
يا تقريباً زمامدارى پنج ساله آن حضرت مى باشد كه اين دوران هم دورانى پرماجراست. دورانى عجيب و دورانى پر رنج براى على مى باشد. آنقدر على بعد از وفات پيغمبر تا لحظه شهادت رنج برده كه بسيارى از مورخان نقل مى كنند كه وقتى شمشير بر فرق وى فرود آمد، فرمود: فُزتُ وَ رَبِّ الكعبه. »قسم به خداى كعبه راحت شدم.« بايد انسان، على (علیه السلام) را با آن همه كمال و فضيلت، عاطفه، حق دوستى، عدالت دوستى، علم دوستى، شجاعت، قدرت اراده، صراحت لهجه و با تمام اين صفات مجسم كند و ببيند اين مرد چقدر بايد خون جگر بخورد كه سالها به حكم مصلحت لازم الرعايه حفظ يكپارچگى امت اسلام، دم نزند. خيلى ناراحتى دارد و على اين كار را كرد. در اين سالهاى آخر زندگى، على (علیه السلام) با يك جريانى روبه رو مى شود كه در سالهاى قبل تقريباً وجود نداشت و آن اين است كه يك ماه بعد از آن كه در مدينه مسلمانان على (علیه السلام) را به خلافت و زمامدارى امت انتخاب كردند و با آن حضرت بيعت كردند، جاسوسان معاويه با تمام قدرت شروع به فعاليت كردند. مواجهه على با يك دستگاه تقريباً متشكل و مكار، افسونگر، بى مبالات و بى اعتقاد به هيچ چيز جز حفظ خودش. اين حادثه در واقع در تاريخ زندگى على (علیه السلام) از اين سالهاى نخستين دوره پنجم شروع مى شود.
ص: 43
چون على تا قبل از اين با ابوبكرى يا با عمرى مواجه بود يا با همان عثمان مواجه بود كه لااقل شخصاً در انظار عموم مى خواهد موازين اسلام را رعايت كند ولى عُرضه ندارد. ولى معاويه مردى بود كه آشكارا تيغ بر روى اسلام كشيد و در نامه هاى ثبت شده در نهج البلاغه حدود چهارده نامه از على (علیه السلام) به معاويه را مشاهده مى كنيم كه از بررسى آنها معلوم مى شود كه معاويه چگونه بى باكانه، گستاخانه و با كمال جسارت و گستاخى و حتى با قانون شكنى و مرزشكنى كار را شروع كرد. اين مسأله به سالهاى آخر زندگى على (علیه السلام) يعنى به دوران پنجم اختصاص دارد، به طورى كه اين خصوصيت و اين خاصيت در دوران پنجم زندگى على (علیه السلام)، حالتى رنج آور و جانكاه به زندگى او داده بود و اين ناراحتى ها را در خطبه هاى فراوان امام - زيرا بيشتر اين خطبه ها متعلق به اين چند سال هست - مى توان احساس كرد. با تمام اين احوال و با تمام اين رنجها و مشقتها، مولاى متقيان امير مؤمنان على (علیه السلام) در همين چند سال آثارى جاودان از خودش به يادگار گذاشت كه اكثر كتبى كه درباره على - صرف نظر از كتابهايى كه مربوط به حديث غدير و خلافت على و آثارى كه در شرح حال على نوشته شده - بيشتر روى همين چند سال تكيه دارد. براى اين كه يك نمونه كوتاه از منطق اميرالمؤمنين در حكومت و
ص: 44
زمامدارى امت را ملاحظه بفرماييد، من اين نامه چند سطرى را از على (علیه السلام) برايتان مى خوانم:
وَ مِنْ كِتابٍ لَهُ عليه السلامُ الى بَعضِ عُمّالهِ. اَمّا بَعدُ فَانَّك مِمَّن استَظهِرُ بِهِ عَلى اِقامةِ الدينِ و اَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ الاثيمِ، وَ اَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ الثَغرِ المَخوف. فَاستَعِنْ باللهِ عَلى ما اهَمَّكَ، وَ اخْلِطِ الشِّدةَ بِضغْثٍ مِنَ اللينِ. وَارفُقْ ما كَانَ الرِّفْقُ اَرْفَقُ. وَ اعْتَزِم بالشِّدةِ حِينَ لاتُغنىِ عَنك الا الشدةُ. و اخفض للر عية جَناحَكَ، وابسُطْ لهم وجهكَ، و الن لهم جانبكَ. وآسِ بينهُم فى اللحظةِ وانَّظْرةِ، وَالاشارَةِ و التَحيةِ، حتى لا يَطْمَعَ العُظَماءُ فى حَيفكَ، و لايياسَ الضعفاءُ مِنْ عَدْلِكَ. وَالسلامُ.
اين يك فرمان است كه على (علیه السلام) به يكى از فرماندارانش مى نويسد. مى نويسد: »اى فرماندار. آگاه باش تو كسى هستى كه من مى خواهم براى اجراى قوانين اسلام از تو كمك بگيرم. تو كسى هستى كه من مى خواهم به وسيله تو بينى گناهكاران و تجاوزگران را به خاك بمالم. تو كسى هستى كه من مى خواهم به كمك تو مرزهاى حق و مرزهاى سرزمين اسلام را نگهدارى كنم. بنابراين از خدا در آن وظيفه مهمى كه پيش پاى توست يا بر دوش تو گذاشته شده، كمك بخواه. و بدان كه در زمامدارى و اداره امور امت، بايد در جاى خود نرم باشى و در جاى خود سخت گير. نه با نرمش فقط
ص: 45
مى توانى مردم را اداره كنى نه با شدت و غلظت و سختى. فقط هر جا مى بينى نرمش صحيح تر است نرمش داشته باش و هر جا مى بينى جز سختى و شدت و سخت گيرى چاره اى نيست، قدرت نشان بده؛ اما با اين حال آگاه باش بالهايت را براى رعيت و براى افراد امت و توده مردم روى زمين گسترده كن. بايد تو در برابر توده مردم خفض جناح كنى. سيما و صورتت را در برابر توده مردم گشاده دار. بايد با رويى گشاده با مردم روبرو شوى. هميشه با نرمش و با آرامش با مردم رفتار كن به طورى كه آنها هميشه رويشان باز باشد و بتوانند پيش تو بيايند. ميان همه مردم حتى از نظر طرز نگاه كردن يكسان عمل كن. با مردم كه روبه رو مى شوى به همه يكجور نگاه كن؛ حتى در طرز سلام گفتن و خوش آمد گفتن، حتى در طرز اشاره كردن، تا بزرگان و كسانى كه مقام اجتماعى دارند در تو طمع نبرند كه مى شود به اتكاء مقام خاص اجتماعيشان تو را به انحراف از حق بكشانند. و ناتوانان از عدالت تو نااميد نشوند. والسلام.«
اين يك فرمان خداست. از اين جمله ها در فرمان هاى على (علیه السلام) نسبت به زمامدارانش بسيار است. فرمانى نيست كه ما باز بكنيم و از اين جمله ها نبينيم. و على نه فقط مى گفت بلكه قبل از همه عمل مى كرد. على زمامداريست كه به آنچه
ص: 46
مى گويد قبل از همه عمل مى كند. لباس على، زندگى على، برخورد على، همه يك پارچه سادگى است. در سخنى كه يك شب ديگر در جلسه شبهاى جمعه در منزل عرض كردم و آن كلام على را خواندم كه على در سخنى به برادر سهل بن زياد مى گويد كه شنيده ام تو خانه و زندگى ات را رها كرده اى و دنبال كارت رفته اى. اين چه كاريست كه تو كرده اى؟ تو خيال كردى خدا نعمتهايى را كه بر تو حلال كرده، حالا حيفش مى آيد كه تو از آنها استفاده بكنى؟ برو سر خانه و زندگى ات و از نعمتهاى خدا استفاده كن. اين تارك دنيا بودن در اسلام نيست. عرض كرد كه آقا تو خودت نمونه ترك دنيا هستى. غذايى كه تو مى خورى ما از دهانمان هم پايين نمى رود؛ لباسهايى كه تو مى پوشى آنقدر خشن است كه ما اگر بخواهيم وانمود كنيم كه محتاج هستيم، باز نمى توانيم بپوشيم. حضرت فرمود: واى بر تو كه اشتباه كردى. من امير مؤمنان هستم »ان الله فرضَ على الأئمة العدل« و خدا واجب كرده است بر زمامداران عادل كه زندگيشان با زندگى ناتوانترين مردم يكسان باشد تا مردم ناتوان از فشار اقتصادى كه مى بينند به راههاى كفر و انحراف كشيده نشوند. حساب من از تو جداست. پس على قبل از همه كس به اين قوانين در زمامدارى خود عمل كرده است. در سالهاى آخر زندگى على (علیه السلام)
ص: 47
حوادثى پيش آمد كه يكى از آن حوادث جنگ صفين است. بايد عرض كنم نهضت خوارج تا آنجايى كه الان حافظه من يارى مى كند، مربوط به قبل از زمامدارى على (علیه السلام) است. يعنى اصلاً قبل از زمامدارى على (علیه السلام) فكر خارجى بودن و خروج و تز خوارج كه يك تز خاص اجتماعى است ظهور كرده بود كه ريشه هاى عميقى هم داشت. اجازه بدهيد به علت اين كه مراسم دعايى هم داريم، خيلى وارد اين مطلب نشوم. بنابراين نهضت خوارج را مبادا كسى خيال كند از جنگ صفين شروع شد. خوارج مردمى بودند با تز خاص معين كه حتى قبل از روى كار آمدن على (علیه السلام) در گوشه و كنار بلاد اسلامى حركتها و جنبشهاى كوچكى داشتند و حتى آمدن به مدينه و كشتن عثمان هم تا حدى ريشه در فكر خارجى داشت. ولى در جنگ صفين بعد از آن كه نزديك بود سپاه على بر سپاه شام و معاويه پيروز بشود، معاويه به اشاره عمروعاص به لشكرش فرمان داد تا قرآن ها را بالاى نيزه كنند و بگويند ما مسلمانيم و شما هم مسلمان، برادركشى يعنى چه؟ و با اينكه على (علیه السلام) ابتدا تأكيد كرد كه فريب نخوريد، گول نخوريد، اين قرآن بالاى نيزه كردن افسون است، مكر است، حيله است و دكان تزوير است، گوش نكردند و همان ها كه در لشكر على سِمت هاى مهم داشتند به على اصرار كردند كه بايد واقعاً با اينها از در صلح در
ص: 48
بياييم. وقتى على ديد ديگر لشكرش آماده جنگ نيست و بالاخره حريف توانسته است از اين راه در تاكتيك جنگى پيروز شود، فرمود بسيار خوب، حالا مى گوييد چه كار كنيم؟ گفتند: مى آييم دو نفر حَكَم معين مى كنيم. وقتى على قبول كرد كه دو نفر حكم معين بشود و تعيين كند كه حكومت و زمامدارى امت اسلام بايد در دست چه كسى باشد، يك عده كه بعضى از آنها، همان هايى بودند كه با ادامه جنگ مخالفت مى كردند، برآشفتند كه لاحكم الا لله. يعنى چه دو نفر بيايند حكومت كنند؟ حق با چه كسى است يعنى چه؟ حق همانى است كه خدا گفته است. اين هم به ظاهر حرفى پسنديده بود. حُكم، حكم خداست. خيلى به نظر پسنديده مى آيد. حضرت فرمود: گول اين مردم را نخوريد. اينها جاهل هستند. حكم، حكم خداست، يك مطلب است و حكومت حكومت خداست، مطلبى ديگر. ما كه الان در مسأله حكم نيستم، ما در مسأله حكومت هستيم. اينها كه مى گويند حكم حكم خداست، يعنى خدا بيايد در بين مردم و حكومت كند؟ نعوذ بالله! ما كه به چنين خدايى معتقد نيستيم. مسأله، مسأله حكومت است؛ نه مسأله حكم. ما مى خواهيم ببينيم حكومت امت بايد از آن چه كسى باشد. بنابراين، اين حرف حرفى است كه ظاهرى آراسته اما باطنى ناآراسته و آلوده دارد. ولى آنها گوش نكردند. يك
ص: 49
عده همانجا از سپاه على كناره گرفتند. اين عده كم كم زياد شدند تا به تدريج به صورت خطرى براى حكومت اسلام خودنمايى كردند. على (علیه السلام) كراراً براى آنها پيغام فرستاد و آنها را بسيار نصيحت كرد. اين دوران و نصايح على (علیه السلام) به خوارج بسيار جالب و خواندنى است. نصايح على كارساز نبود و خوارج زير بار نرفتند، تا كار به جايى رسيد كه حضرت عده اى را مأمور جنگ با آنها كرد و در نهروان جنگ درگرفت و در اين جنگ تقريباً چهار هزار نفر از خوارج يكجا كشته شدند. به دنباله اين جنگ خوارج ديگر تجمع مسلح و لشكر مسلحى نداشتند و به صورت يك خطر علنى در برابر حكومت على (علیه السلام) به چشم نمى خوردند. اما افرادى از آنها چنان با كينه توزى، و چنان با حقد و خشم و عصبانيت بودند كه تصميم گرفتند به هر صورت كه شده است فكر خوارج را به مرحله اجرا در بياورند. از جمله سه تن از آنها در مكه، در مسجدالحرام دور هم جمع شدند. در يك گوشه خلوت كه هيچ كس نباشد، نشستند و آرام آرام صحبت كردند. يكى از آنها گفت: مى بينيد وضع امت اسلام به چه صورت درآمده است؟ امت يك پارچه اسلام كه متشكل شده بود چگونه در اثر جنگ هاى داخلى متشتت شده است؟ گفتند: بله، ولى چه كار مى توان كرد؟ يكى ديگر گفت: خوب، همه اين بلاها و آتش ها زير سر اين زمامدارها و
ص: 50
بزرگترهاست. ديگرى گفت: پس ديگر كارى ندارد و راه علاج خيلى آسان است. بايد كلك اين بزرگترها و زمامدارها را بكنيم. آنگاه مطلب تمام مى شود. گفتند: فكر خوبى است، اما چه كسى اين كار را بكند؟ به اتفاق گفتند خود ما چنين كنيم. سپس افزودند كه هم اكنون سه نفر در سرزمين اسلام هستند كه افراد درجه اول محسوب مى شوند. اين سه نفر عبارتند از: على، معاويه و عمروعاص. اگر ما اين سه نفر را از ميان برداريم، مردم از شرّ جنگهاى داخلى نجات پيدا كرده، خلاص مى شوند. گفتند فكر پسنديده اى است. پس كارها را تقسيم نماييم. ابن ملجم كشتن على (علیه السلام) را بر عهده گرفت و دو نفر ديگر نيز هر كدام مسئوليت كشتن معاويه و عمروعاص را قبول كردند. سپس گفتند بياييد هم قسم بشويم كه اين كار را انجام بدهيم. قسم خوردند كه هر يك به سراغ يكى از اين سه زمامدار برود و او را ترور كند. و تصميم گرفتند اين كار در يك تاريخ معين انجام گيرد. پس از مشورت هايى بر سر شب نوزدهم رمضان توافق كردند و سپس حركت كردند. ابن ملجم به سمت كوفه حركت كرد. آن يكى به سمت دمشق و شام حركت كرد. و نفر سوم به سمت مصر حركت كرد. قبلاً عرض كنم كه آن دو نفرِ ديگر، كارشان به جايى نرسيد. شرحش هم براى بعد باشد. اما ابن ملجم وقتى به كوفه آمد مصمم تر شد. با
ص: 51
اينكه قرار بود آنها تصميمشان را به احدى نگويند ولى ابن ملجم در كوفه از جايى مى گذشت كه با چند تن از خوارج برخورد كرد و ديد اينها با خودش هم فكر هستند. در عين حال چون قسم خورده بودند كه اين فكر را هيچ جا فاش نكنند به آنها چيزى نگفت، اما احساس كرد مى تواند كمك هايى هم در كوفه براى اين نقشه داشته باشد. باز در كوفه مى گذشت كه در جايى به زنى جوان و زيبا برخورد كرد كه اين زن جوان و زيبا پدر و دو تن ديگر از نزديكانش را در جنگ خوارج از دست داده بود يعنى سه نفر از آنها كشته شده بودند و بسيار نسبت به على (علیه السلام) كينه در دل داشت. ابن ملجم به محض اين كه با اين زن جوان برخورد كرد، شيفته و دلباخته او شد. به هر وسيله اى بود عشق و علاقه خودش را به اين زن جوان اظهار كرد و از او خواستگارى كرد. آن زن گفت خواستگارى تو از من عيبى ندارد ولى مهر و كابين من بسيار سنگين است. آيا تو مى توانى آن را بپردازى؟ ابن ملجم گفت: آن چيست؟ گفت: چندهزار درهم و يك غلام و يك چيز سومى هم دارد. گفت: مسأله سوم چيست؟ گفت: خون على است. به محض اين كه زن اين حرف را زد براى نخستين بار ابن ملجم راز خودش را فاش كرد. گفت: پس به تو مژده بدهم كه من اصلاً براى اين كار به كوفه آمده ام. زن ابن ملجم را بسيار تشويق كرد و گفت من
ص: 52
وسايل كار را برايت فراهم مى كنم سپس افزود دو نفر كمك برايت مى گمارم زيرا على از نظر جنگى مردى فوق العاده است و هميشه همه جوانب خود را زير نظر دارد و حتى كمتر كسى مى تواند او را ترور كند. دو نفر را معين كرد و با آن دو نفر گفتگو كرد. آن دو نفر گفتند كار بسيار خوبى است اما اين كار، كار مشكلى است و از عهده ما ساخته نيست. گفت: من يك فكرى به نظرم رسيده و آن اين است كه على را در مسجد ترور كنيم. اگر على را در مسجد و در تاريكى سحرگاه غافلگير كنيم، اين نقشه قابل اجراست. به هرحال سه نفرى تصميم گرفتند مسلحانه در مدخل مسجد كوفه از همان درى كه معمولاً على (علیه السلام) به مسجد مى آمد، در كمين على آماده باشند. سحرگاه هست. على (علیه السلام) از خانه بيرون مى آيد. در اينجا حتى مورخين اهل سنت مطالب زيادى نقل مى كنند. اين كه على همان شب و حتى در آن ماه رمضان مكرّر و بيش از مواقع ديگر از مرگ ياد مى كرد. همچنين نقل مى كنند كه آن شب على (علیه السلام) وقتى مى خواست از خانه ام الكثوم يا زينب بيرون بيايد، چند پرنده در مقابلش پر زدند و اين مسأله معمولاً در عرف اعراب آن روز به صورت يك پيش بينى بد و حادثه اى شرّ تلقى مى شد، اما على آنها را به كنارى زد و به سمت مسجد آمد. على (علیه السلام) معمولاً تنها به مسجد مى آمد. از در مسجد كه وارد شد اين سه
ص: 53
نفر با شمشير به وجود مقدسش حمله كردند. شمشير يكى از آنها به بالاى در ورودى گرفت و كنارى افتاد، اما ابن ملجم در كمين بود و توانست شمشير را به هدف بزند و بر فرق مبارك على (علیه السلام) آن را فرود بياورد. على در اينجا يك كلمه يا دو كلمه گفت و بعد فرمود كه ضارب را دستگير كنيد. رفتند و ضارب را دستگير كردند. يكى از آن دو نفر ديگر كه شريك در اين حادثه و واقعه بود، در همان جريان به دست يكى از دوستان على كشته شد. ديگرى فرار كرد، بعد كشته شد. زندگى على (علیه السلام) از لحظه ضربت خوردن تا لحظه مرگ و رحلت باز هم زندگى بسيار آبرومندى است. چه خوب است ما كه افتخار تشيع و دنباله روى على و خاندان على را داريم از يكى از اين گوشه هاى زندگى او درس بگيريم. اجازه بدهيد كه من يكى از آثار ارزنده اى را كه على (علیه السلام) در يكى از لحظات اين دو شبانه روز از خود به يادگار گذاشته براى شما بخوانم. بعد از آن كه على (علیه السلام) ضربت خورد و حضرتش را به منزل آوردند و طبيب آورند و معلوم شد كه شمشير مسموم بوده است و اين زخم، زخمى است توأم با مسمويت و قابل علاج نيست دوستان على دسته دسته به ديدار وى مى آمدند. آنان از همان موقع، رنجيده، ناراحت، نگران، داراى غصه فراوان و مصيبت زده بودند. زلزله اى در كوفه هست. على (علیه السلام) در اين دو شبانه روز
ص: 54
مكرّر افراد را نصيحت كرد. خطاب به فرزندان و خاندانش دو، سه يا چهار خطابه كوتاه دارد كه در نهج البلاغه جمع شده است - اين كه عرض مى كنم دو، سه يا چهار زيرا تا آنجا كه خاطرم مى آيد چهار خطبه هست اما به احتمال قوى دو خطبه بوده كه به صورت هاى مختلف نقل شده است - يكى از آن دو، وصيت و سفارشى است كه به شخص حسن و حسين مى كند. سيد رضى در نهج البلاغه اين سفارش را اين طور نقل مى كند؛ فرمود: اوصيكُما بتقوى اللّه، به شما سفارش مى كنم كه به راه تقوا برويد، و ان لا تبغيا الدنيا و ان بغتكما، اگر دنيا به دنبال شما آمد، باز شما به دنبال دنيا نرويد. حيف از شما كه دنياطلب باشيد. البته دنيا به همان معنايى كه ما مى گوييم. ولا تأسفا على شى ءٍ منها زُوى عنكما، اگر ديديد كه در راه حفظ تقوا، محروميت دنيايى داريد ناراحت نشويد. وقولا بالحق، هميشه براى خدا حرف بزنيد. و اعملا للاجر، هميشه براى پاداش الهى كار بكنيد.
و كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا، هميشه دشمن ظالم و ستمگر باشيد و يار و ياور مظلوم و ستمديده باشيد. اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوى اللّه، به شما، همه فرزندانم، به همه خاندانم و به همه كسانى كه اين نامه به آنها مى رسد - يعنى به همه ما - راه تقوا و راه پرهيزگارى را سفارش
ص: 55
مى كنم. و نظم امركم، كار زندگى و مخصوصاً كار زندگى اجتماعى و كارهاى زمامدارى و حكومتى را منظم كنيد. وصلاح ذات بينكم، هميشه در ميان خودتان اگر اختلاف و دو دستگى كوچكى پيش مى آيد، آن را زود اصلاح كنيد.
فانى سمعت جدَّكما صلى الله عليه و اله يقول شنيدم جّد شما پيغمبر مى فرمود: »صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة و الصيام« عجيب است! يك آشتى كنان، يك حل اختلاف داخلى ميان دو مسلمان يا دو دسته از مسلمان، از همه نماز و روزه ها برتر و با فضيلت تر است.
اللّه اللّه فى الايتام، به ياد خدا باشيد درباره يتيمان.
فلا تغبّوا افواههم، كارى نكنيد كه آنها جرأت نكنند با شما حرف بزنند. و لا يضيعوا بحضرتكم، در پيش روى شما كسى به يتيمى تجاوز نكند، بى اعتنايى نكند، حق يتيمى پيش روى شما از بين نرود.
والله الله فى جيرانكم فانهم وصيتة و نبيكم، درباره همسايه ها به شما سفارش مى كنم؛ مواظب باشيد، درباره همسايگانتان به ياد خدا و فرمان خدا باشيد. پيغمبر درباره آنها خيلى سفارش كرد. مازال يوصى بهم حتى ظننّا انه سيورثهم، اين قدر سفارش همسايه ها را كرد كه ما فكر كرديم در آينده نزديك براى آنها مثل قوم و خويش سهم و ارثى قرار مى دهد
ص: 56
والله الله فى القرآن لايسبقكم بالعمل به غيركم، در مورد قرآن، حق خدا را نگهداريد. مبادا ديگران پيش از شما به قرآن عمل كنند.
والله الله فى الصلاة فانها عمود دينكم، در مورد نماز به ياد خدا باشيد كه نماز ستون دين شماست.
والله الله فى بيت ربكم لا تخلوه مابقيتم، در مورد خانه خدا، كعبه، به ياد خدا باشيد؛ تا زنده ايد خانه خدا را خالى مگذاريد. فانه ان ترك لم تناضروا، اگر حج خانه خدا روزى تعطيل شد، ديگر مهلتى به شما داده نمى شود.
والله الله فى الجهاد باموالكم و انفسكم و السنتكم فى سبيل اللّه، به مالتان، به جانتان و به زبانتان حق خدا را در جهادِ در راه او رعايت كنيد. و عليكم با التواصل و التباذل، همواره با يكديگر پيوند نزديك داشته باشيد. در حق يكديگر از بذل و بخشش و خرج كردن دريغ نكنيد و همديگر را داشته باشيد.
و اياكم و التدابر و التقاطع، نكند به جاى آن كه دست به دست هم بدهيد و مشت در مشت هم باشيد، به هم پشت كنيد و از يكديگر ببريد و راه تكروى را در زندگى امّت اسلام باز كنيد.
لا تتركوا الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلا يستجاب لكم، امر به معروف و نهى از
ص: 57
منكر و پاسدارى دسته جمعى از قانون خدا و قانون عدالت را رها نكنيد كه اگر رها كرديد پست ترين و بدترين مردم، زمامدار شما مى شوند. آن وقت هرچه داد و فرياد كنيد آنچه البته به جايى نرسد، فرياد شماست. جداً من اين تكه نهج البلاغه را هم شخصاً مكرر خوانده ام و هم مكرّر به اين مناسبت ها مى خوانم و هر بار كه مى خوانم برايم تازه هست. ملاحظه كنيد على در چنين حالتى اين سفارش ها را به دو فرزندش مى كند و بعد مى فرمايد:
يا بنى عبدالمطلب لا الفينكم تخوضون المسلمين خوضاً تقولون قتل اميرالمؤمنين الا لاتقتلنّ بى الاّ قاتلى.
اى فرزندان عبدالمطلب مبادا با مرگ من دسته بندى هاى قوم و خويشى و تعصب هاى فاميلى به ميان بيايد، شمشير بكشيد و در خون مسلمانها بيافتيد و اين و آن را بكشيد و بگوييد اميرالمؤمنين كشته شد، پس بايد به جاى او هر كس به دست ما مى رسد كشته شود. اعلام مى كنم به جاى من و در عوض من فقط يك نفر را مى توانيد بكشيد، آن هم قاتل من. بعد به اين اندازه سفارش اكتفا نكرد، فرمود: انظروا اذا انامتّ من ضربته هذه فاضربوه ضربه بضربهٍ، حتى در طرز كشتن او مى فرمايد: نگاه كنيد اگر من در اثر اين ضربت، مُردَم، فقط با يك ضربت او را بكشيد همان طور كه من با يك ضربت او كشته مى شوم.
ص: 58
و لاتمثلوا بالرجل، مبادا او را قطعه قطعه كنيد.
فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و اله يقول: «اياكم و المثلة ولو بالكلب العقور»، من شنيديم كه پيغمبر فرمود: از قطعه قطعه كردن مرده حتى در مورد سگ ديوانه بپرهيزيد.
سلام الله عليك يا اميرالمؤمنين
ص: 59
ص: 60
سيماى پرهيزگاران (1)
مِنْ خُطْبَةِ لَهُ عَلَيهِ السَّلام
{رُوِىَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِيرِ الْمُومِنِينَ عَلَيْهِ الَّسلاَم يُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ كَانَ رَجُلاً عَابِداً، فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لِى الْمُتَّقِينَ حَتى كَأَنِّى أَنْظُرُ اِلَيْهِمْ. فَتَثَاقَلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَن جَوَابِهِ ثُمْ قَالَ: يَا هَمَّامُ اتّقِ اللّهَ وَ أَحْسِنْ فَ »اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذيِنَ اتَّقَوا وَ الَّذيِنَ هُمْ مُحْسِنُونَ«، فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهذَا الْقَوْلَ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ، فَحَمِدَ اللّهَ وَأَثْنى عَلَيْهِ
ص: 61
وَ صَلَّى عَلَى النَّبِىِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمْ قَالَ:}
أَمَّا بَعْدُ، فَاِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقِ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ، آمِناً مِنْ مَعصِيَتِهِمْ، لِأَنَّهُ لاَ تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَلاَ تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ. فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ، وَ وَضَعَهُمْ مِنْ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ. مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ، وَ مَلْبَسَهُمُ الاِقْتِصَادُ، وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ. غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، وَ َوقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ الْنَّافِعِ لَهُمْ. نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِى الْبَلاَءِ كَالَّتِى نُزِّلَتْ فِى الرَّخاءِ. وَ لَوْلاَ الْأَجَلُ الَّذىِ كُتِبَ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهمْ فِى أجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنَ شَوْقاً اِلىَ الثَّوَابِ، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ. عَظُمَ اْلخَالِقُ فِى أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِى أَعْيُنِهِمْ، فَهُمْ وَالْجَنَّةَ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَالنَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ. قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ. وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ، وَ حَاجَاتُهُمْ خَفيِفَةٌ، وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ. صَبَرُوا أَيَّامَاً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَويِلَةً. تِجَارَةً مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ. أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا. وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا. أَمَّا اللَّيْلُ فَصَافُّونَ أَقْدامَهُمْ تَالِينَ لِأجْزَاءِ الْقُرآنِ يُرَتِّلُونَهُ تَرْتِيلاً. يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ. فَاِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْويقٌ رَكَنُوا اِلَيْهَا طَمَعاً، وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ اِلَيْهَا شَوقاً، وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبُ أَعْيُنِهِم. وَ
ص: 62
اِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أصْغَوا اِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهَيقَهَا فِى أُصُولِ آذَانِهِمْ فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ، مُفْتَرِشُونَ لِجَبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ، يَطَّلِبُونَ اِلَى اللَّهِ تَعَالى فِى فَكَاكِ رِقَابِهِمْ. وَ أَمْا النَّهَارُ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ، أَبْرَارٌ أَتْقِيَاءُ. قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْىَ الْقِدَاحِ يَنْظُرُ اِلَيْهِمُ النْاظِرُ فَيَحْسَبُهُم مَرْضى وَ مَا بِالْقَومِ مِنْ مَرَضٍ وَ يَقُولُ قَدْ خُولِطُوا.
وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِيمٌ. لاَ يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ. وَ لاَ يَسْتَكْثِرُونَ الْكَثِيرَ. فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ. وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ اِذَا زُكِّىَ أَحَدُهُمْ خَافَ مَمَّا يُقَالُ لَهُ فَيَقُولُ: »أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسى مِنْ غَيْرىِ، وَ رَبِّى أَعْلَمُ بِى مِنْ نَفْسى. اللَّهُمْ لاَ تُؤَاخِذْنِى بِمَا يَقُولُونَ، وَاجْعَلْنِى أَْفَضلَ مِمْا يَظُنُّونَ، وَ اغْفِرْ لِى مَا لاَ يَعْلَمُونَ«.
فَمِنْ عَلاَمَةِ أَحدِهِمْ أَنَّكَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فَى دَيِنٍ، وَ حَزْماً فِى لِينٍ، وَ اِيمَاناً فِى يَقيِنٍ. وَ حِرْصاً فِى عِلْمٍ، وَ عِلْماً فِى حِلْمٍ. وَ قَصْداً فِى غِنىً. وَ خُشُوعاً فِى عِبَادَةٍ. وَ تَجَمُّلاً فِى فَاقَةٍ. وَ صَبْراً فَى شِدَّةٍ. وَطَلَباً فِى حَلاَلٍ وَ نَشَاطاً فِى هُدًى. وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَعٍ. يَعْمَلُ الْأَعْمَالَ الصَّالِحَةَ وَ هُوَ عَلَى وَجَلٍ. يُمْسىِ وَ هَمُّهُ الشُّكْرُ، وَ يُصْبِحُ وَ هَمُّهُ الذِّكْرُ. يَبِيتُ حَذِراً وَ يُصْبِحُ فَرِحاً. حَذِراً لِمَا حُذِرَ مِنَ الْغَفْلَةِ. وَ فَرِحاً بِمَا أَصَابَ مِنْ الْفَضْلِ وَ الرَّحْمَةِ. اِنِ
ص: 63
اسْتَصْعَبتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فِيمَا تَكْرَهُ لَمْ يُعْطِهَا سُؤْلَهَا فِيمَا تُحِبُّ. قُرَّةُ عَيْنِهِ فِيمَا لاَ يَزُولُ، وَزَهَادَتُهُ فِيمَا لاَ يَبْقى. يَمْزِجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ، وَالْقَوْلَ بِالْعَمَلِ، تَرَاهُ قَريِباً أَمَلُهُ، قَليِلاً زَلَلُهُ، خَاشِعاً قَلْبُهُ، قَانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُوراً أَكْلُهُ، سَهْلاً َأمْرُهُ، حَريِزاً دِيُنُه، مَيِّتَةً شَهْوَتُهُ. مَكْظُوماً غَيْظُهُ. الْخَيْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ، وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ.
اِنْ كَانَ فِى الْغَافِلِينَ كُتِب فِى الذَّاكَرِينَ. وَ اِنْ كَانَ فِى الذَّاكِرِينَ لَمْ يُكْتَبْ مِنَ الْغَافِلِينَ. يَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ يُعْطِى مَنْ حَرَمَهُ، وَ يَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ، بَعِيداً فُحْشُهُ. لَيِّناً قَوْلُهُ. غَائِباً مُنْكَرُهُ، حَاضِراً مَعْرُوفُهُ. مُقْبِلاً خَيْرُهُ، مُدْبِراً شَرُّهُ. فِى الزَّلاَزِلِ وَ قُورٌ، وَ فِى الْمَكَارِهِ صَبُورٌ. وَ فِى الرَّخَاءِ شَكُورٌ. لاَ يَحِيفُ عَلَى مَنْ يُبْغِضُ. وَ لاَ يَأْثَمُ فِيَمَنْ يُحِبُّ. يَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ يُشْهَدَ عَلَيْهِ. لاَ يُضِيعُ مَا اسْتُحْفِظَ. وَ لاَ يَنْسى مَا ذُكِّرَ وَ لاَ يُنَابِزُ بِالْأَلْقَابِ وَ لاَ يُضَارُّ بِالْجَارِ. وَلاَ يَشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ. وَ لاَ يَدْخُلُ فِى الْبَاطِلِ. َو لاَ يَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ. اِنْ صَمَتَ لَمْ يَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَ اِنْ ضَحِكَ لَمْ يَعْلُ صَوْتُهُ. وَ اِنْ بُغِىَ عَلَيْهِ صَبَرَ حَتَّى يَكُونَ اللّهُ هُوَ الَّذِى يَنْتَقِمُ لَهُ. نَفْسَهُ مِنْهُ فِى عَنَاءٍ. وَ النَّاسُ مِنْهُ فِى رَاحَةٍ. أَتْعَبَ نَفْسَهُ لِآخِرَتِهِ، وَ أَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزَاهَةٌ. وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِينٌ وَ رَحْمَةٌ. ليْسَ تَبَاعُدُهُ بِكِبْرٍ وَ عَظَمَةٍ، وَ لاَ دُنُوُّهُ بِمَكْرٍ وَ خَديِعَةٍ.
ص: 64
[قَالَ: فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةٌ كَانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا. فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ:] أَمَا وَاللّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَخَافُهَا عَلَيْهِ. ثُمَّ قَالَ: فَمَا بَالُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ فَقَالَ: وَيْحَكَ اِنَّ لِكُلِّ أَجَلٍ وَقْتاً لاَ يعْدُوهُ وَ سَبَباً لاَ يَتَجَاوَزُهُ. فَمَهْلاً لاَ تعُدْ لِمِثْلِهَا فَاِنَّمَا نَفَثَ الشَّيْطَانُ علَى لِسَانِكَ.
[گويند يكى از همدمان امير المومنين على (علیه السلام)، به نام »هَمَّام« كه فردى خداپرست بود، به ايشان گفت:
»اى امير مؤمنان، خداترسان را برايم چنان توصيف كن، كه گويى آنها را در برابر چشم خود مى نگرم«. على (علیه السلام) در پذيرفتن خواهش او درنگ كرد و گفت: »همام، خداترس و نيكو كار باش، كه خدا با خداترسان و نيكوكاران است«. همام بدين سخن قناعت نكرده اميرمؤمنان را وادار نمود كه در اين باره مفصل تر سخن بگويد.
على (علیه السلام) حمد و ثناى الهى به جا آورد و بر پيامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) درود فرستاد و گفت:]
خداى سبحان وقتى مردم را بيافريد از اطاعت آنان بى نياز و از معصيت آنان ايمن بود، چون نه معصيت آن كس كه فرمانش را نبرد به او زيانى مى رساند و نه اطاعت آن كس كه فرمانش را ببرد، برايش سودى دارد.
ص: 65
او مايه هاى زندگى را ميان آنان پخش كرد و هر كس را در جايى از دنيا نهاد كه جاى او بود.
خدا ترسان دنيا آنهايند كه از مايه هاى برترى برخوردارند، سخنشان راست، پوششان ميانه و روششان فروتنى است.
ديدگان خود را از آنچه خدا برايشان حرام كرده، فرو بسته و گوشهاى خود را بر آگاهى هاى سودمند وقف نموده اند. روحيه آن ها در هنگام سختيهاى مرد آزماى همانگونه است كه در هنگام آسايش و رفاه.
اگر نبود ساعتى كه براى مرگ آنها قبلاً مقرر شده است، روحشان از شوق ثواب و بيم عقاب خدا، حتى براى يك لحظه هم در تنشان نمى ماند.
تنها آفريدگار در نظرشان بزرگ آمده، در نتيجه هر چه جز اوست در برابر ديدگانشان كوچك است. با بهشت چنانند كه گويا آن را ديده در نعمتهايش غنوده اند و با دوزخ چنانند كه گويا به عذابش گرفتار شده اند. دلهايشان دردمند است و مردم از آسيب آنان ايمن هستند. تن هايشان لاغر، نيازهايشان كم و ارواحشان پاك است. ايامى چند را با شكيبايى گذرانده و در پى آن به آسايشى دراز مدت رسيده اند، مبادله اى پرسود كه خدايشان فراهم كرده است.
دنيا در طلب آنها بود، ليكن آن ها در طلب دنيا نبودند. دنيا
ص: 66
آن ها را به اسارت خويش در آورد، ولى آنان تاوان لازم را پرداخته و خويشتن را آزاد ساختند. شب هنگام بر روى پاى خويش ايستاده اند و به خواندن بخشهاى مختلف قرآن مشغولند. به آرامى و شمرده قرآن مى خوانند و بدين وسيله درد خود را درمان مى سازند.
(در خود لهيبى بر مى افروزند كه درمان درد آنهاست). چون به آيه اى برخورند كه از پاداشى شوق انگيز سخن گويد، بدان دل بندند و جانهايشان در اشتياق آن پاداش الهى سربركشد، گويى آن را درست در برابر چشم خويش ببينند، قد خم كرده(1) و پيشانى، كف دست، سر زانو و نوك پاها برخاك نهاده(2)، از خداى متعال مى خواهند كه آزادشان سازد.
و اما روز هنگام، بردبار، دانا و آگاه، نيكوكار و خداترسند. نگرانى ها پيكرشان را همچون چوبه تير تراشيده و لاغر ساخته. كسى كه به آنها بنگرد، چنين پندارد كه بيمارند، در صورتى كه آن ها هيچ بيماريى ندارند. يا گويد پريشان خاطرند آرى مطلبى بزرگ خاطر آنان را پريشان ساخته است.
به عمل كم قانع و راضى نيستند، عمل زياد را هم زياد نمى شمارند. همواره خود را متهم(3) دانسته و از عمل خود
ص: 67
بيمناكند.
اگر كسى ثناى يكى از آنان گويد و از پاكانش شمرد از اين گفته نگران شود و گويد: »من از ديگران به خود آگاه ترم و خدايم از من به من آگاه تر. بار الها، گفته آنان را مايه مواخذه من قرار مده، مرا بهتر و برتر از آنچه اينان پندارند قرار ده و از آنچه درباره من نمى دانند درگذر.«
يكى از نشانه هاى انسان خدا ترس اين است كه مى بينى در دين قوى است، انضباطش با نرمش هماره، ايمانش از روى يقين، حريص به كسب آگاهى و آگاهيش همراه با پرظرفى و شكيبايى است. در حال بى نيازى و دارايى ميانه رو، در عبادت و بندگى خدا خاشع، و در تهيدستى با ظاهرى آراسته، در سختى پر توان در پى درآمد حلال، شاداب و در راه راست و گريزان از طمع و آز است. به كارهاى شايسته مى پردازد، اما باز هم نگران است.(1) روز را با اهتمام به سپاس و قدردانى نعمت خدا به پايان مى برد و با اهتمام به ياد خدا و دل بيدارى آغاز مى كند، شب با دلهره(2) سر بر بالين مى نهد و بامدادان شاد و خرم به استقبال كار و تلاش مى رود و دلهره از اين دارد كه مبادا دچار غفلت و بى خبرى شده باشد و خرم و شادمان از
ص: 68
رحمت و بخشايش الهى كه با تلاش خويش بر آن دست يافته است. اگر دل پر هوس در برابر انجام وظيفه اى كه برايش نامطلوب است از فرمان او سرپيچيد، او را تنبيه كند و در جاى ديگر از برآوردن تمنا و خواسته اش سر بر تابد.
چشمش به ارزشهاى جاودانه و فناناپذير روشن است و دلش از آنچه زودگذر و ناماندنى است روگردان.
پر ظرفى و شكيبايى را با آگاهى در آميخته و حرف را عمل مى سازد
آروزيش(1) دور و دراز نيست، لغزش كم، قلبش خاشع، دلش قانع، خوراكش اندك، كارش آسان، دينش استوار، شهوتش مرده و خشمش فروبرده است.
به او اميد خير مى رود و از آسيب و آفتش نگرانى نيست. اگر در ميان بى خبران به سر مى برد، باز هم نامش در شمار هشياران بيدار دل مى آيد، و اگر در ميان بيداردلان است، از بى خبران محسوب نمى گردد.(2) اگر كسى بر او ستم كند، وى را مى بخشايد(3) و اگر احسان خود را از او باز دارد، باز هم به او احسان مى كند، و اگر از او ببرد، باز هم او در تجديد پيوندها
ص: 69
مى كوشد.
[از گفتن سخن زشت دور بُوَد. گفتار او نرم است و هموار، از وى كار زشت نبينند، و كار نيكويش آشكار. نيكى او همه را رسيده، و بدى وى را كس نديده.(1)]
در بحرانها سنگين و متين، در سختيها بردبار و شكيبا و در هنگام آسايش و رفاه سپاسگزار و قدردان است. اگر از كسى بدش بيايد، باز در حق او ستم نكند و اگر كسى را دوست بدارد، به خاطر او به گناه و انحراف كشانده نشود، پيش از آنكه شاهدان عليه او به حق شهادت دهند خود به حق اقرار و اعتراف كند.
اگر چيزى را به او دهند كه نگهدارد در نگهداريش بكوشد، و اگر به او تذكرى دهند، فراموش نكند؛ نه لقب پرانى كند نه همسايه آزارى. اگر براى كسى حادثه تلخى روى دهد، شماتت نكند و به رخ او نكشد، در كار باطل و بيهوده دخالت نكند و از دايره حق بيرون نرود. هر جا خاموش بنشيند، خاموشى دلمرده اش نكند، و هر جا بخندد خنده بلند نكند. اگر بر او ستمى رود، شكيبايى از دست ندهد، تا خدا انتقامش را بگيرد.
خود از خويش در رنج است، اما مردم از او در آسايش اند. خود را براى آخرتش به تلاش و زحمت انداخته و مردم
ص: 70
را از شر خويش آسوده ساخته است.
اگر از كسى فاصله گيرد، از روى پارسايى و پاكى باشد و اگر به كسى نزديك شود، از روى نرمخويى و مهربانى است. نه فاصله گرفتنش از روى خود بزرگ بينى و بزرگى طلبى است، نه نزديك شدنش از روى فريب و نيرنگ.
[گويند در اين هنگام همام فريادى كشيد و جان بداد. امير مؤمنان (علیه السلام) فرمود:]
به خدا سوگند همين نگرانى را درباره اش داشتم.
و بعد فرمود:
اندرز دلنشين با كسانى كه شايسته اش باشند چنين مى كند«.
يكى از حاضران گفت: »اى امير مؤمنان با خودت چطور؟
على (علیه السلام) فرمود:
»واى بر تو! هر انسانى ساعت مرگى دارد كه از آن پس و پيش نرود و عامل مرگى كه از آن تجاوز نكند. خوددار باش و ديگر چنين سخنى مگوى، كه اين اهريمن بود كه بر زبانت چنين دميد«
ص: 71