روش برداشت از قرآن

مشخصات كتاب

سرشناسه : بهشتی، سیدمحمد، 1307 - 1360.

عنوان و نام پديدآور : روش برداشت از قرآن/ سیدمحمد حسینی بهشتی؛ تهیه و تنظیم بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی.

مشخصات نشر : تهران: روزنه، 1390.

مشخصات ظاهری : 60 ص.؛ 5/9 × 18 س م.

شابک : 15000ریال: 978-964-334-353-8

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : کتاب حاضر توسط ناشران متفاوت در سالهای مختلف منتشر شده است.

یادداشت : نمایه.

موضوع : قرآن-- بررسی و شناخت

شناسه افزوده : بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله بهشتی

رده بندی کنگره : BP65/3/ب94ر9 1390

رده بندی دیویی : 297/17

شماره کتابشناسی ملی : 2360482

مقدّمه

آنچه پيش روى شماست، متن مصاحبه اى است كه در فروردين ماه 1356 ش توسط شهيد حجت الاسلام على اكبر اژه اى در اصفهان با شهيد آيت الله دكتر بهشتى تحت عنوان روش برداشت از قرآن به عمل آمده است. اين مصاحبه در آغاز به صورت نوار در اختيار علاقه مندان قرار گرفت و پس از پيروزى انقلاب اسلامى، روزنامه جمهورى اسلامى اقدام به چاپ آن كرد. پس از انجام اصلاحات توسط دكتر بهشتى، حزب جمهورى اسلامى آن را به صورت كتاب منتشر ساخت.

اينك با توجه به درخواستهاى مكرر براى چاپ مجدد اين گفتگو كه با گذشت زمان ناياب شده است، اقدام به انتشار آن مى نمائيم.

اميد آنكه به فهم ديدگاه هاى ايشان در مباحث تفسير قرآن يارى رساند.

بسم اللّه الرحمن الرحيم

س - در بيست سال اخير گرايش به فهم قرآن موج گسترده اى پيدا كرده و تمايل شديدى به فهم قرآن پيدا شده است، مخصوصاً نسل جوان از اين حالت كه مى گفتند نزديك قرآن نيائيد چون

نمى فهميد و درك نمى كنيد بيرون آمده اند و خودشان مى خواهند هر چه بيشتر از قرآن استنباط و برداشت كنند و مى بينند كه چه برداشت هاى زنده اى هم به دست آورده اند اما در عين حال انحرافات زيادى هم پيش آمده، دسته اى از اين راه و دسته اى از آن راه، از آن طرف تعبيرها و تفسيرها و توضيحات و پيش داورى هايى مى شود و از اين طرف هم موانع زيادى به وجود مى آيد. براى آن كه جوانان با همين امكانات ضعيفى كه دارند بتوانند خيلى خوب و اصيل از قرآن استفاده كنند، چه بايد كرد و شما چه شيوه اى را پيشنهاد مى كنيد؟

ج - چند سال قبل در بحث هاى تفسيرى مكتب قرآن به مناسبت تفسير آيه كريمه »الَّذِى أَنزَلَ عَلَيْكَ الكتاب مِنْهُ ءَايَتٌ مُّحْكَمَتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَبِ وَ أُخَرُ مُتَشَبِهَتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَبَهَ مِنْهُ ابْتِغَآءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَآءَ تَأْوِيلِهِ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَّكَّرُ إلَّآ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ«(1) بحث نسبتاً گسترده و مفصلى ناظر به ابعاد روز داشتم كه خوشبختانه ضبط شده و توصيه مى كنم در درجه اول آن بحث را كه با آمادگى قبلى در چند جلسه ايراد شد و نوارش هم موجود است گوش كنيد و اگر مناسب دانستيد آن بحث گسترده را در اختيار جويندگان راه حق و علاقمندان به فهم قرآن قرار دهيد وگرنه اين پاسخ فشرده را كه در اين ديدار مى توانم به سئوالتان بدهم، هر چند بد ون تنظيم قبلى است و شك دارم كه آن جامعيت لازم را بتوانم در اين پاسخ به شما ارائه دهم، در اختيارشان

قرار دهيد. پاسخ به سئوال شما را بند بند مى گويم كه از هم مجزا باشد.

1- قرآن براى همگان قابل فهم است

در اينكه فهم قرآن كريم به يك گروه معين مختص نمى باشد، كمترين ترديدى راه ندارد. بى شك قرآن براى استفاده همگان آمده است و اين مطلبى است كه آيات قرآن روى آن تأكيد فراوان دارد. قرآن همواره تاكيد دارد كه اين كتاب، كتابِ هدايت براى متقين است. اين كتاب نور، روشنگر، مبين و آشكاركننده حقايق و وظايف است. خيلى روشن است كه قرآن مستقيماً مورد استفاده كسانى قرار مى گرفت كه پيغمبر اكرم)ص( بر آنها فرا مى خواند. در داستان هاى تاريخى، مكرر داريم افرادى كه مسلمان نبودند و حتى مخالف اسلام بودند چند آيه از قرآن را گوش مى كردند، از همان معنايى كه از آيات مى فهميدند شور و هيجان و عشقى شديد نسبت به اسلام پيدا مى كردند و هدايت مى شدند. وقتى حكمى نازل مى شد، وقتى دستور جهادى مى آمد و به صورت آيه بر پيغمبر نازل مى شد، پيغمبر همان آيه را بر مردم مى خواند و مردم از همان آيه تكليف خود را مى فهميدند. در اين كه قسمت اساسى و اصلى قرآن، نه فقط قسمت هاى اندكى از آن، براى فهم همگان است كمترين ترديدى نيست. آيات قرآن و همه كسانى كه با تاريخ و سيره آشنايى دارند، بر اين معنى تصريح مى كنند. بنابراين قسمت عمده قرآن براى فهم عموم مردم است نه براى فهميدن گروهى خاص.

2- كليدهاى فهم قرآن

همين قسمت عمده قرآن كه براى عموم قابل فهم است اولاً به زبان عربى است. ثانياً به زبان عربى عصر پيغمبر است. ثالثاً به صورت القاء شفاهى يك مطلب است نه به صورت يك نوشته، يعنى مثل سخنى كه همين الآن مى گويم؛ سخنى است روياروى كه به تدريج به مناسبت هاى گوناگون، خطاب به مردم گفته شده،

نه به صورت كتابى كه مؤلف از اول تا به آخر تنظيم كرده باشد. مطلبى بر پيغمبر نازل مى شد و پيغمبر هم آن را به مردم القاء مى كرد، بعد اين مطلبى را كه پيغمبر به صورت شفاهى القاء مى كرد در حافظه ها يا در نوشته ها يادداشت و ضبط مى كردند.

پس اين سه نكته بايد مورد توجه قرار بگيرد: 1- قرآن به زبان عربى است. 2- به زبان عربى عصر پيغمبر است. 3- مطلبى است كه به صورت شفاهى القاء شده و بعداً به صورت سينه به سينه ضبط شده و هم نوشته و ثبت شده است. توجه به اين سه نكته مطالبى را پيش مى آورد كه همه كسانى كه به فهم قرآن علاقمند هستند بايد به آن ها توجه فراوان كنند.

اول، لزوم آشنايى با زبان عربى است. گفتيم قرآن به زبان عربى است. بنابراين براى فهم يك متن عربى، بى شك مطالعه كننده بايد زبان عربى را به خوبى فرا گيرد. يادگيرى خوب زبان عربى شرط اول مراجعه مستقيم به قرآن كريم است. متأسفانه در ميان دوستان بسيار خوب، دوست داشتنى و داراى حسن نيت، مكرر ديده ام كسانى را كه بدون تسلط بر زبان عربى و صرفاً با آشنايى ابتدايى با صرف و نحو و با استفاده از كتاب هاى لغت و يا واژه نامه هاى قرآن كه اخيراً عربى به فارسى تهيه شده، درصدد فهم معنى آيات برمى آيند و گاهى اشتباهاتى مى كنند كه واقعاً مضحك و خنده آور است اما چون اين ها دوستان بسيار خوب و با حسن نيتى هستند هر وقت مراجعه كرده اند و به آن ها توضيح داده ايم كه در كارشان چه نقص هايى وجود داشته، خيلى راحت قبول كرده اند.

براى فهم قرآن بايد به

زبان عربى تسلط كامل داشته باشيم. بايد در حد يك فرد عرب با اين زبان آشنا بود زيرا اين كتاب به زبان عربى است. بنابراين آشنايى كافى با صرف و نحو و دانستن لغات لازم است. قدرت استفاده از كتاب هاى لغت با توجه به اين نكته كه گاهى يك واژه ممكن است چندين معنى داشته باشد و تشخيص اين كه در اين جا كدام معنى مناسب است احتياج به تسلط نسبى در استفاده از كتاب هاى لغت دارد.

دوم، قرآن به زبان عربى عصر پيغمبر است. همه كسانى كه با زبان آشنا هستند مى دانند كه در ميان همه ملت ها، زبان دچار تحول و تطور مى شود. ممكن است يك لغت در 1300 سال قبل يك معنى خاصى داشته و امروز يك معنى جديد پيدا كرده باشد. يا اينكه امروز هم آن معنى و هم معانى جديد بكار رود. بايد مراقب بود كلماتى كه در آيات قرآن وجود دارد در عصر نزول آيات، معناى رايجش كدام بوده است. اگر كلمه اى بود كه امروز يك معنى پيدا كرده و اين معنى خوشايند ماست و ما دوست داريم كه اين كلمه در آيه اين معنى را بدهد و حال آن كه اين معنى اصلاً در آن موقع نبوده، كاربرد اين كلمه بر اين معنى در عصر قرآن واقعاً غلط است. يكى از دوستان كه در طبيعت شناسى قرآن كار مى كرد آياتى راجع به طبيعت قرآن استخراج كرده بود و با تصاوير و توضيحاتى كه بر آن ها اضافه كرده بود، براى من آورد تا من هم نظرى بدهم، ديدم روى برخى از كلمات تكيه هايى كرده كه اصلاً اين جور تكيه كردن معنى ندارد. مثلاً نوشته بود

كه آيه »أَلَمْ نَجْعَلِ الارضَ كِفَاتاً«(2) به حركت زمين اشاره دارد. او در مراجعه به فرهنگ لغت ديده بود كه كفات به معنى پرنده تيزپرواز است و آيه را ترجمه كرده بود: »آيا ما زمين را به صورت يك موجود تيزپرواز قرار نداده ايم« و بعد استدلال كرده بود كه از نظر قرآن زمين حركت مى كند. ملاحظه مى كنيد كه اين آقا به فرهنگ هاى لغت عربى مراجعه كرده و كفات را به معنى پرنده تيزپرواز يافته است. به او گفتم كه اولاً بايد ديد آيا كفات در عصر قرآن و در محيط نزول قرآن هم به معنى پرنده تيزپرواز به كار رفته يا اين يك معنايى است كه به تدريج در ادوار بعدى پيدا كرده است. ثانياً شما بايد توجه كنيد كه اين آيه متصل به آيه بعدى است. »اَلم نَجْعلِ الارضَ كِفاتاً. اَحْياءً و اَمواتاً« آيا زمين را براى اموات و احياء كفات قرار نداده ايم؟ يعنى احياءً وامواتاً دنباله كفاتا قرار مى گيرد. بنابراين معنى پرنده تيزپرواز براى زنده ها و مرده ها چيست؟ آيا معنى روشنى دارد؟ با مراجعه به فرهنگ ها معلوم مى شود كه كفات در اصل عبارت است از زمينى كه دربر گيرنده چيزهاى ديگر باشد آيا ما زمين را شيى ء دربرگيرنده قرار نداديم؟ دربر گيرنده زنده ها و مرده ها؟ زنده هايى هستند كه در زيرزمين لانه مى سازند، مثل خرگوش و موجودات ديگر. و لاشه جانداران هم، معمولاً درون زمين دفن مى شود يا لايه هايى از سيل مى آيد و روى پيكرهاى مرده را مى پوشاند و از همين ها سنگواره ها به وجود مى آيد. بنابراين، اين كه انسان ببيند كفات به معنى پرنده تيزپرواز به كار رفته و چون الآن در پى اين است كه حركت زمين را

از آيه هاى قرآن استفاده كند، فوراً اين را حمل بر اين معنا بكند، شيوه درستى نيست و بايد از آن خوددارى شود. بايد معلوم شود آيا كفات در عصر پيامبر)ص( هم به اين معنى به كار مى رفته يا اين يك معنى جديد است؟ به خصوص كه اين معنى در كتاب هاى لغت پيشين وجود ندارد و اين خود دليلى است كه اين يك معنى جديد مى باشد و در عصر پيغمبر)ص( نبوده است. بنده الآن مشغول سخن گفتن هستم و از عبارات و كلماتى استفاده مى كنم و اين كلمات را به همان معنايى به كار مى برم كه امروز فهميده مى شود. حالا اگر سيصد سال ديگر عين اين سخنرانى من وجود داشت و اين كلماتى كه من به كار مى برم، آن روز در معناى ديگرى به كار رود، آيا كسى مى تواند بگويد فلانى اين منظور امروزى را مى خواست بگويد؟ اين كه درست نيست. پس بايد كلمات را به همان معانى به كار ببريم كه در آن عصر به كار رفته است.

سوم، مطالب قرآنى به صورت شفاهى گفته شده است. هر مطلب شفاهى و حتى همه مطالب كتبى ناظر به شرايط محيطى و اجتماعى زمان خودش مى باشد. يعنى نمى تواند ناظر به شرايط محيطى و اجتماعى زمان خود نباشد. زيرا در يك جو و فضايى سخن مى گويد و يا در اين جو و فضا دارد چيز مى نويسد. بنابراين وقتى درون اين جو دارد مطلبى مى گويد يا مى نويسد، يك سلسله قرائن هست كه به فهم مقصود گوينده و نويسنده كمك مى كند. صحنه جنگ »احد« است. آياتى خطاب به جنگجويان نازل مى شود. اين جنگجويانى كه در صحنه جنگ هستند و تمام مسائل را

به چشم مى بينند و حضور ذهن دارند فوراً با نزول آيه، مطلب و مقصود خداى متعال را درك مى كنند. حالا من كه در آن صحنه جنگى نيستم اگر بخواهم اين مطلب را از همان آيه درك كنم چه بايد كنم؟ بايد با مطالعه تاريخ، خودم را در آن صحنه قرار بدهم. بنابراين فهم صحيح از مقصود آيات قرآن، كم و بيش به حضور در صحنه هاى نزول اين آيات ارتباط دارد. اين حضور براى مردم عصر پيغمبر مهيا بوده است اما براى مردم ديگرى كه در آن عصر و يا در عصرهاى بعد زندگى مى كردند و از صحنه دور بودند، اين حضور بايد به چه وسيله اى حاصل شود؟ به وسيله مطالعه تاريخ. اين است كه يكى از شرايط فهم صحيح بسيارى از آيات قرآن، تحقيق تاريخى و مطالعه تاريخى و حضور از طريق تاريخ در شرايط نزول قرآن است. در اين زمينه محققين گذشته كتاب هاى متعددى نوشته اند تحت عنوان اسباب النزول و دو كتاب از آن ها كتاب هاى بسيار خوبى است كه معروف هم هست و مورد استفاده مفسران قرآن است. يكى اسباب النزول واحدى و ديگرى اسباب النزول سيوطى. كتاب هاى ديگرى هم در اين زمينه هست ولى كافى نيست. به نظر بنده مطالعه دقيق يك دوره از تاريخ اسلام براى فهم بسيارى از قسمت هاى قرآن ضرورت دارد. بند دوم را خلاصه مى كنم به اين صورت كه بايد توجه كرد كه قرآن در 13 يا 14 قرن قبل در محيطى به زبان عربى نوشته و يا بهتر است بگوييم گفته شده است و چون به زبان عربى است، كسى كه امروز مى خواهد آن را بفهمد بايد زبان عربى

را به خوبى بداند و چون زبان عربى 14 قرن قبل است بايد به واژه نامه و معانى لغات در آن عصر اطلاع پيدا كند و معانى كلمات جديد را به حساب قرآن واريز نكند و چون در شرايط اجتماعى خاصى آيات نازل شده است بايد از طريق تحقيق تاريخى، انسان خودش را در شرايط آن زمان قرار دهد.

3- درك ارتباط آيات قرآن

آيات قرآن با هم ارتباط دارند. گاهى اين ارتباط خيلى روشن و واضح است اما همان طور كه گفتيم قرآن نوشته يى نيست كه نويسنده به صورت يك كتاب تأليف كرده باشد بلكه مجموعه اى از آيات و سوره هايى است كه طى مدت بيست و سه سال و به مناسبت هاى مختلف و با توجه به شرايط متنوع نازل شده و بعداً به صورت يك كتاب يا يك مجموعه درآمده است. آيات و سوره ها نيز به ترتيب تاريخ نزول وحى بر پيامبر در پى هم قرار نگرفته اند. با تحقيق پيرامون تاريخ نزول آيات به اين نتيجه مى رسيم كه در برخى موارد چند آيه در ادامه ى سوره اى گذاشته شده كه سال ها قبل نازل شده است. بنابراين اگر گاهى ديده مى شود كه معنى ظاهر و روشن يك آيه با مطلب آيات قبل يا بعد از آن ارتباط كامل ندارد، نبايد دچار ترديد شويم و درصدد آن برآييم كه يك معنى ديگر براى آن آيه دست و پا كنيم كه با مطلب آيات قبلى يا بعدى كاملاً مربوط شود.

در بسيارى از آيات قرآن اين وضع ديده مى شود كه كلمه اول آيه بعد متمم فعل يا صفتى است كه در آيه قبل آمده است. به عبارت ديگر گاهى دو بخش از يك جمله

طولانى به صورت دو آيه درآمده است. نظير اين وضع را در شعر نو يا بهتر بگوييم اشعار »سيلابى« فراوان مى بينيم. در اين اشعار پايان هر بند، پايان يك جمله نيست و چه بسا بند بعدى متمم بند قبل باشد. بايد به اين سبك قرآن توجه داشته باشيم كه آيات، گاهى هم ديگر چنين ارتباط روشنى دارند. بى توجهى به اين نكته مى تواند منشأ اشتباه در فهم قرآن شود. مثلاً در آيه اى كه قبلاً به آن اشاره كرديم آيه »اَلَمْ نَجْعَلِ الارضَ كفاتا، اَحْياءً و اَمْواتاً«. آيه »اَحْياءً و اَمْواتاً« در اين جا اصولاً يك جمله نيست، حتى يك جمله ربطى هم نيست، دو كلمه است كه بر يكديگر عطف شده و دنباله جمله آيه الم نجعل الارض كفاتا است. با توجه به اين ارتباط روشن مى شود كه كلمه »كفات« بايد معنايى داشته باشد كه از نظر قواعد دستورى بتواند با احياءً و امواتاً كه مربوط به آيه بعد است مرتبط باشد. اگر كفات را پرنده تيزپرواز معنى كنيم، از نظر دستورى يك »اسم« است و نمى تواند با احياء و اموتاً رابطه دستورى داشته باشد، ولى اگر به معنى »دربر گيرنده« باشد، احياء و امواتاً به آسانى مى تواند با آن پيوند و معنايى داشته باشد و در حكم معقول براى اين صفت باشد.

البته گاهى پيوند آيات خيلى هم صريح و روشن نيست. يك نوع انس و آشنايى با قرآن لازم است كه انسان پيوند اين آيات را با همديگر بداند و اين امر با مراجعه به تاريخ قرآن و بررسى تاريخ نزول آيات كه منابع زيادى هم در اين مورد وجود دارد، ميسر مى شود. مثلاً محقق متوجه مى شود اين

چند آيه يا اين دسته از آيات با هم آمده است. پس مجموعه آيات را بايد مستقلاً بررسى كرد و گاهى بعضى از آياتى كه در پى هم مى آيند لزوماً با هم ارتباطى ندارند. پس بايد تك آيه و مجموعه آيه هايى كه با هم نازل شده را به درستى شناسايى كرد تا رابطه ى بين آن ها به دقت مشخص شود.

4- پى بردن به احكام قطعى قرآن

در قرآن در مورد يك موضوع آياتى مى بينيم كه در زمان هاى مختلف نازل شده، يك بار چند آيه آمده و دو سال بعد چند آيه ديگر آمده و چون شرايط تازه اى بوده، مطلب تازه اى را گفته و مطلب قبلى را تكميل كرده است. هر گوينده يا نويسنده اى، اين كار را مى كند. اگر امروز بخواهيم بگوئيم درباره فلان مطلب مراد قرآن و حكم اسلام چيست و يا قرآن چه چيزى بيان كرده، بايد تمام آيات مربوط به آن مطلب را در قرآن بيابيم و با رعايت ترتيب تاريخى نزول آيات، آن ها را جمع بندى كنيم تا بتوانيم بفهميم كه مقصود نهايى اسلام چه بوده است. اين كه گفته مى شود »القرآن يفسر بعضه بعضاً« بيشتر ناظر به اين بحث است.

5- تعميم و گسترش آيات قرآن

در عين اين كه گفتيم قرآن كلامى است كه در شرايط تاريخى خاص نازل شده و به مسائل آن زمان نظر دارد اما به حكم اين كه كتابى جاويد و جهانى است، هرگز نمى توان مقصود از آيات را به آن چه مربوط به شرايط ويژه آن زمان بوده است، محدود كرد. يعنى معنى آيات را بايد به شرايط زمانى و مكانى ديگر، گسترش داد. گسترده بودن حكم و مقصود يك آيه و محدود نبودن آن در چهارچوب زمانى و مكانى خاص نزول آيات، امرى روشن و مسلم است كه از خود قرآن به دست مى آيد. وقتى قرآن پيغمبر را »نذيراً للعالمين« و »كافة للناس« معرفى مى كند، وقتى مى خواهد بگويد كه قرآن بايد همه جا و همه ى زمان ها را فرا گيرد، بنابراين نمى تواند مطالبش در آن چارچوب محصور باشد. بلكه مفاد و روح اين مطلب به شرايط زمانى و مكانى ديگر گسترش پيدا

مى كند، يعنى قرآن مطلبى را با صورتى و با اسلوبى متناسب با شرايط زمانى و مكانى خاص بيان مى كند.

گسترش دادن مطالب قرآنى به شرايط زمانى و مكانى ديگر كارى بالاتر از فهم ساده قرآن است و به تسلط بيشتر بر فهم همه قرآن احتياج دارد. بنابراين نمى توانيم انتظار داشته باشيم كه هر فردى اين كار را بتواند انجام دهد. اين همان اجتهاد و استنباط مجتهدانه از آيات و روايات است. يعنى حتى يك عرب زبان خوش فهم زمان پيغمبر نيز كه در صحنه هاى آن زمان حضور داشته، نمى توانسته به راحتى معانى گسترده آياتى را كه شامل زمان ها و مكان هاى ديگر مى شود را به آسانى بفهمد. زيرا اين يك كار فنى و تخصصى است. اين كه گفته مى شود قرآن ظهرى دارد و مطلبى و آن بطن دوباره مطلبى و بطن هايى دارد، ناظر بر اين مسأله هست كه فهم آن بطن ها به تخصص احتياج دارد و اين كار همه كس نيست.

6- برداشت افراد از قرآن متفاوت است

قرآن، كتابى ناظر به انسان و بافت هاى تودرتو و گوناگون روح و روان و انديشه و رفتار برخاسته از اميال و خواسته هاى آدمى است. به دليل گوناگونى انسان ها و تنوع بى اندازه يى كه در بافت هاى روانى و ذهنى و رفتارى بشر هست، تأثير قرآن بر روى انسان ها، متفاوت است. مكرر تجربه كرده ايم كه آيه اى بر فردى خوانده مى شود و دل او را آتش مى زند و او را به هيجان درمى آورد. ولى همين آيه بر فرد ديگرى خوانده مى شود كه به دليل تفاوت روحيات اين فرد با فرد اول، آيات تأثير زيادى در او نمى كند.

برداشت ها و تفسيرهايى كه افراد مختلف از يك آيه مى كنند بسيار متفاوت

است. گاهى يك جوان به دليل آمادگى و تشنگى روحى اش، از يك آيه برداشت زنده و جالبى همراه با يك نوع جاذبه خاص دارد كه چه بسا افراد خيلى متخصص كه واجد اين روحيات نيستند نيز نتوانند از اين آيه برداشتى دلنشين و ناظر بر جنبه ها و نكته هاى ظريف روحى داشته باشند. اين مسئله اى است كه همواره بايد در مورد قرآن و خيلى از متون ديگر دينى و انسانى بدان توجه داشت. يك شعر حافظ يا يك شعر ملاى روم براى يك نفر يك معنا، برداشت اثرى دارد كه ممكن است براى ديگرى آن معنا و مفهوم را نداشته باشد.

من به سهم خود از اين كه افراد، برداشت هاى زنده خود را از آيات بنويسند و تقرير و تنظيم كنند و ويژگى هاى خاص يك آيه يا يك جمله از يك آيه را كه روح نشين و زنده كننده است بيان مى كنند خيلى خوشحال مى شوم ولى به يك شرط؛ به شرط اين كه با صراحت بگويد: »من از اين آيه چنين برداشتى دارم« و اصرار نداشته باشد كه حتماً مقصود از آيه همين برداشتى كه من مى كنم بوده است. چرا؟ چون اگر بخواهد بگويد اين آيه منحصراً اين معنى را مى دهد، آن وقت كس ديگرى هم پيدا مى شود كه روح او از اين فرد مترقى تر، تشنه تر و بافت هاى انديشه اى و رفتاريش فراتر است و ممكن است راه را بر برداشت و تعبير او ببندد. آيا مى توانيم راه را بر برداشت او ببنديم؟ خير. پس كسى نبايد راه را بر برداشت هاى ديگرى ببندد ولى در عين حال تصريح نمايد كه اين استفاده و برداشت را من شخصاً از قرآن كرده ام و آن را

به اصل حساب قرآن واريز نكند. بگويد اين آيه براى من چنين اثر روانى و برداشت زنده و حيات بخش داشته است. اين مطلبى است كه من خود بدان مقيد بوده ام و در بحث هاى تفسيرى كه داشته ام، هر وقت مى خواستم آيه اى را با برداشت نو معنى كنم، سعى مى كردم برداشت شخصى ام را در ترجمه فارسى دخالت ندهم و بگويم ترجمه آيه اين است و برداشت من از آيه چنين است. توصيه مى كنم ترجمه آيات را از برداشت شخصى خود جدا كنيد زيرا ممكن است برداشتى مترقى تر از برداشت شما هم وجود داشته باشد. به همان دليلى كه به برداشت خود اهميت مى دهيم، بايد به برداشت ديگران هم اهميت دهيم، همان برداشت هاى زنده را مى گويم چون همان برداشت هاى زنده هم درجات مختلفى دارد.

7- قرآن را نبايد تفسير به رأى كرد

در همين برداشت هاى زنده گاهى به انحراف هاى عجيب برخورد مى كنيم يك نمونه از اين انحراف هاى عجيب مربوط است به طلبه يى كه مراحل تحصيلى معمولى را تا پايان سطح(3) خوب گذرانده و در شهر خودش، سطح درس مى دهد. ايشان يك نوشته تفسيرگونه اى دارد كه اين اواخر آورده بود تا من ببينم و مى خواست آن را چاپ كند. مى گفت ممكن است بعداً جنجال هايى به وجود بيايد، بهتر است قبلاً مسائلى كه جنجال آفرين است به من تذكر داده شود تا اصلاح شود. اين نوشته حدود 300 صفحه بود و سوره حمد و قسمتى از سوره بقره را تفسير كرده بود. من حدود دوازده صفحه اول اين نوشته را ديدم و مجبور شدم هفت صفحه بر آن دوازده صحفه نقد بنويسم. بعد خطاب به نويسنده نوشتم: انصاف دهيد كه نمى شود انتظار داشت كه يك منتقد براى 300 صفحه

احياناً 250 يا 500 صفحه نقد بنويسد. اين نمونه اى است. حالا ديگر خود دانيد. بعد نگاهى كردم به بحث هاى ديگر و به مطلبى برخوردم كه برايتان نقل مى كنم.

نويسنده مى رسد به آيه اقيمو الصلوة و در ترجمه آيه مى نويسد: برپاى داريد آتش انقلاب را و مى گويد صلوة يعنى آتش انقلاب زيرا قرآن مى گويد: »ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر« يعنى صلوة بازدارنده از زشتى ها و ناپسندى ها و تجاوزها و ظلم هاست. ما صدها ميليون مسلمان داريم كه حداقل 300 ميليون از آنها مرتب نماز مى خوانند، اما آيا اين نماز كه مى خوانند بازدارنده از فحشاء است؟ عملاً نه. ما مى بينيم در ميان اين ها نماز هست، مسجد هست، بغى و فحشاء و منكر هم هست. پس معلوم مى شود اين نماز كه الآن ما مى بينيم بازدارنده از فحشاء و منكر نيست اما قرآن با صراحت مى گويد: ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر، اگر صلوة به معنى نماز باشد، اين آيه از قرآن نبايد درست باشد و قرآن يك ادعايى كرده كه خلاف درآمده، براى اين كه ساحت قرآن كريم را از يك خلاف واقع گويى منزه نگه داريم بايد بگوييم صلوة معنى ديگرى دارد. يعنى تا حالا اشتباه مى فهميده اند كه صلوة يعنى نماز، صلوة معنى ديگر دارد و آن آتش است، آتش انقلاب؛ بنابراين تمام آياتى كه مى گويد اقيموا الصلوة يعنى برپا داريد آتش انقلاب را. حالا معنى اقامه هم فهميده مى شود كه چرا نگفته »صلوا« ولى مى گويد اقم الصلوة چون صلوا غير از اقم الصلوه است، اقم الصلوة يعنى برپاى دار آتش انقلاب را، يقيمون الصلوة نيز از برپاى دارندگان آتش انقلاب ياد مى كند. اينان مؤمنين راستين اند كه آتش

انقلاب، بازدارنده آن ها از فحشا و منكر و بغى است و آيه قرآن خلاف واقع از آب درنمى آيد. با اين كشف مهم معلوم شده در طول اين چهارده قرن از خود پيامبر خدا گرفته تا همه مردم ديگر، صلوة و اقامه صلوة را عوضى مى فهميده اند و لابد اين آقا قدقامت الصلوة را كه قبل از هر نماز مى گوئيم، چنين معنى مى كند كه: برپا شد آتش انقلاب؟! خوب اين همان تفسير به رأى است، اين همان چيزى است كه هر آدم منصف )نمى گويم هر آدم مسلمان، نمى گويم هر آدم معتقد به خدا و قرآن، مى گويم هر آدم منصف( يك آدم غيرمسلمان و حتى غيرمعتقد به اين كه قرآن كتاب وحى است اگر بيايد و ببيند با اين متن و بر سر اين متن اين بلاها آورده مى شود مى گويد آقا دست برداريد براى خودتان نشسته ايد و از قرآن معنى هاى متناسب با خواسته هاى خودتان درست مى كنيد.

به اين آقا مى گوييم: بله آقا، قرآن كتاب انقلاب است. اسلام آئين انقلاب است و آيات انقلابى قرآن بسيار فراوان است. ولى مگر آيات انقلابى در قرآن قحط است كه ما براى نشان دادن چهره انقلابى اسلام اقيموا الصلوة را اين گونه معنى كنيم. آقاى من اگر مى بينى 300 ميليون نمازخوان هست و نمازشان بازدارنده از فحشاء و منكر نيست چون نمازشان، نماز نيست. نمازشان صورت نماز است. قرآن مى گويد نماز بازدارنده از فحشاء و منكر است؛ اين كه ما داريم صورت نماز است: صورتى بى معنى يا كم معنى. نماز ذكر است، ياد خداست، اگر به راستى انسانى هر روز 5 بار نماز خواندنش تجديد ذكر الله و ياد خدا در درون او باشد و در دل

و جان او ياد خدا زنده شود و خداشناسى اش درست باشد، و معرفتش از رابطه با خدا معرفت صحيحى باشد، هر بار كه ياد خدا را در خود تجديد مى كند در اين كه مى تواند جلوى او را در فحشاء و منكر و بغى بگيرد شكى نيست و اين نماز مؤثر است. نماز راستين بازدارنده از فحشاء، منكر و بغى است آن هم نه صددرصد. مگر آتش انقلاب صدردرصد جلوى فحشاء و منكر و بغى را گرفته؟ كدام كشور انقلابى را سراغ داريم كه در آن صددرصد جلوى فحشاء و منكر و بغى گرفته شده باشد؟ نماز راستين نيز مى تواند يكى از عوامل بازدارنده از فحشاء، منكر و بغى باشد.

اقامه صلوة هم معنايش معلوم است. ما در فارسى مى گوييم مراسم جشن برپا شد، مراسم نيايش برپا شد. اين يك اصطلاح است، در زبان انگليسى به جاى نماز خواندن To Say the Prayer )دعا گفتن( مى گوييم. اين يك اصطلاح است و در هر زبانى به صورتى بيان مى شود كه مسئله مهمى نيست. اگر شما در فارسى بگوييد »آيا نمازتان را گفتيد؟« خنده آور است. بايد گفت آيا نمازتان را خوانديد؟ در عربى هم اگر بگوييم »هل قرات الصلوة« باز مسخره است، بايد بگوييم: »هل صليت« و اين امر مربوط به اختلاف تعبير در زبان هاى مختلف است.

علاوه بر اين، قيام يكى از واجبات نماز است و قيام قبل از ركوع يكى از اركان نماز است. بنابراين در عبادتى كه قيام و برپا بودن از واجبات اصلى آن است، تعبير »برپا دارند« و تعبير »نماز بپا شد« تعبيرى است طبيعى و به جا و ديگر نيازى نيست كه نماز به معنى

آتش، آن هم آتش انقلاب باشد، تا تعبير »برپا داشت« جور درآيد.

به هر حال اين نوع روبه رو شدن با آيات قرآن كريم همان تفسير به رأى است كه سبب مى شود اين كتاب الهى از اصالت بيفتد. آيا هيچ يك از جوانان عزيزِ باايمان و باصفاى ما حاضرند آيات قرآن و عبارات قرآن به صورت يك موم دربيايد كه اين موم نرم را به دست هر كس دادى به هر شكل كه دلش خواست در بياورد و به جاى آن كه قرآن به ما چهارچوب فكرى، ابعاد فكرى مشخص، جهان بينى و ايدئولوژى معين بدهد، به صورت چيزى درآيد كه هر كس، هر جور كه دلش خواست، بتواند معنى كند؟

گاهى گفته مى شود كه زبانِ قرآن زبانِ رمز و سمبوليك است. بايد روشن شود كه مقصود از اين جمله چيست. اگر كسى بخواهد بگويد زبان قرآن زبان رمز است مثل نامه هاى رمزى، ادارى، سياسى يا نظامى كه رمزى نوشته و فرستاده مى شود و رمز هم كليدى دارد كه گيرنده نامه به آن مراجعه مى كند تا معنى نامه را بفهمد، ما اين را قبول نداريم و شما هم قبول نداريد. قرآن كتاب رمز نيست، كتاب مبين است با مفاهيمى روشن و روشنگر و قسمت عمده و اصل آن، آيات محكمات است با معانى استوار و قابل فهم براى همگان.

بايد گفت كه قسمتى از آيات قرآن متشابهات ناميده مى شود و كم و بيش به صورت رمز است. اما اين قسمت كمى از آيات را شامل مى شود و نه همه قرآن را.

اما اگر اين گفته كه قرآن زبانى رمزگونه و سمبوليك دارد به اين معنى باشد كه قرآن كلامى است داراى سلسله

معانى ساده و همه كس فهم، اما علاوه بر اين معانى اشاراتى هم به مفاهيم و مطالب عالى تر دارد و كسانى مى توانند آن را بهتر درك كنند كه از نظر فكرى يا از نظر اجتماعى وضع بهتر و پيشرفته ترى دارند، اين درست است. عده اى اين اشارات را بهتر مى توانند درك كنند و اين اشارات نيز ضد و نقيض آن معانى ساده نمى تواند باشد بلكه مرحله عالى ترى است از آن معانى كه همگان مى فهمند. سمبوليك بودن قرآن به اين معنى قابل قبول است.

8- فهم كامل قرآن نياز به تخصص دارد

در سطوح بالاتر از سطح عمومى و همگانى، فهم قرآن نياز به تخصص دارد و در برخى از سطوح نياز به استفاده از سرچشمه وحى نيز لازم است.

يك درجه از فهم قرآن مخصوص پيامبر و ائمه عليهم السلام است و جز از طريق رواياتى كه از آن ها به ما رسيده نمى توان بر آن دست يافت. اين در مواردى صادق است كه ارتباط معانى سمبوليك و رمزى يا ارتباط معانى گسترده تر با الفاظ و عبارات قرآن، به راحتى روشن نباشد. در اين گونه موارد تنها پيامبر اكرم)ص( و ائمه)ع( هستند كه مى توانند از ارتباط اين معانى يا آيات مورد نظر سخن گويند. زيرا پيامبر همان طور كه آورنده اصل وحى است، آورنده اين توضيحات استثنايى هم مى باشد. اين كه در روايات آمده است كه تفسير آيات، مخصوص پيامبر و اهل بيت )عليهم السلام( است منظور اين درجه از تفسير است. يعنى اين كه ارتباط معنى با لفظ حتى بعد از توجه به مفهوم مورد نظر باز هم روشن نباشد. نوع ديگر از معنى سمبليك بدين صورت است كه ارتباط معنى با لفظ آن قدر ساده و روشن نيست

كه خيلى ها با دقت هم متوجه شوند اما بعد از آن كه يك نفر فهميد و توضيح داد كه از اين آيه مى توان اين معنى را بدست آورد، ديگران هم متوجه مى شوند و مى پذيرند كه اين معنى تازه به آيه مورد نظر مربوط مى شود. اين تفسير قرآن است ولى نه تفسيرى كه مخصوص پيامبر و ائمه باشد. بلكه در اين نوع تفسير بايد سخت هشيار باشيم كه تحت تأثير هوى و هوس و خواسته و رأى خودمان قرار نگيريم كه اگر قرار گرفتيم معنايش اين است كه من دلم مى خواهد اين آيه اين معنى را بدهد و پى آن مى گردم كه يك نفر پيدا شود و ادعا كند كه اين معنى از اين آيه فهميده مى شود تا فوراً از او بپذيرم. اگر چنين باشد اين خود يك نوع تفسير به رأى است كه مذموم، مطرود و مردود است و در روايات رسيده از پيامبر)ص( و ائمه)ع( سخت با آن مخالفت شده است. نمونه اش همين مطلبى بود كه در مورد صلوة مطرح كردم. آن آقا چون دلش مى خواهد از آيات قرآن شواهدى بر انقلابى بودن قرآن به دست آورد، ذهنش متوجه معنايى مى شود كه افراد بى طرف مى بينند كه اين معانى اصلاً ارتباطى با اين لفظ ندارد.

در بخش مربوط به گسترش احكام و مطالب آيات نسبت به شرايط زمانى و مكانى نيز تذكر يك نكته ضرورت دارد و آن اين است كه درك اين گستردگى غير از تخصص علمى به كمال ديگرى نيز احتياج دارد و آن كمال امامت است. يعنى بسط و گسترش يك حكم از شرايط زمانى و مكانى معين به شرايط زمانى ديگر، ظرافتى دارد

كه هر عالم و محققى نمى تواند درك كند و فقط يك امام آن را مى فهمد. يك راهبر درك مى كند. رهبر است كه مى تواند پيچيدگى ها را متوجه شود.

بنابراين گسترده كردن آيات در مدار و قلمرو امامت قرار مى گيرد. اگر امامت مطلق و معصوم باشد مى گوييم مخصوص امام معصوم است، و اگر در قلمرو امامت نسبى است، كه غيرمعصوم را هم شامل مى شود، مى گوييم از شئون امام نسبى است. اما يك عالِم محقق كه اصلا در مدار امامت نيست ولو علامه هم كه باشد نمى تواند اين گستردگى را لمس كند.

9- درك كلمات رمز و آيات متشابه در قرآن

در قرآن، آيات متشابه وجود دارد. كلماتى هست كه معانى آنها خيلى روشن نيست مانند فواتح سور: »الم، يس، كهيعص و...«.(4) علاوه بر اين ها در قرآن احياناً كلمات و جملات ديگرى هست كه معناى خيلى روشنى ندارند و نوعى رمز مى باشند. با اين گونه جملات و كلمات بازى كردن و كلنجار رفتن و به دنبال كشف مطلب جديد بودن و از سر ذوق درباره اين مطالب صحبت كردن، روش نادرستى است و سبب مى شود مطالبى به حساب قرآن گذاشته شود كه هيچ ارتباط روشن و مستندى به قرآن ندارد. گوينده اى رسماً اعلام مى كند كه در گفتارش اشاره ها، رمزها و كنايه هايى به كار رفته و كليد اين رموز را در اختيار ديگران مى گذارد. اما يك كتاب مى خواهد اين رموز باقى بماند ولى ما اصرار مى كنيم كه اين رمز را كشف كنيم بدون آنكه كليدش را داشته باشيم. هستند كسانى كه از اين قبيل تلاش ها در مورد »كهيعص وحم و حمعسق« و نظاير آن كرده و هر كس به سليقه خود سخنى گفته است. يكى گفته به حساب

ابجد »كهيعص« اشاره دارد به زمان ظهور امام زمان)عج(. فردى توجيه ديگرى دارد. اين كارها واقعاً انحرافى است و بايد از آن سخت خوددارى شود.

در مورد آيات متشابه خود قرآن در سوره آل عمران مى فرمايد كه اين آيات را خداوند مى داند و كسانى كه از خدا گرفته باشند يعنى پيامبر و امام. بنابراين در مورد آياتى كه متشابه و چند پهلو هستند بايد سخت محتاط باشيم.

تا آن جا كه من برخورد كرده ام در قرآن دو نوع متشابه داريم:

1- متشابه كامل مثل الم و امثال آن.

2- متشابه نسبى، يعنى عبارتى كه تا حدودى معنايش روشن است، ولى از يك حد فراتر، متشابه مى شود. انسان گيج مى شود. در هر جا كه انسان مى خواهد فراتر رود سردرگم مى شود. در آنجا نيز قطعاً بايد از تأويل خوددارى كرد.

بنابراين در متشابهات كامل به طوركلى و در متشابهات نسبى تا حدودى بايد از دست زدن به تأويل خوددارى كرد.

هر جا متشابه است يعنى هر جا انسان مى بيند در استفاده معنى از عبارت ترديد و تزلزل وجود دارد و عبارت طورى است كه وقتى دو معنى متفاوت بر آن عرضه مى كنيم ممكن است هر دو معنى از آن عبارت مستفاد گردد، بايد در همان حد دلالت واقعى عبارت توقف كنيم و مطلبى را كه نمى توان از خود الفاظ فهميد به حساب قرآن بگذاريم. ممكن است يك عبارت تا حدى رسا باشد ولى از اين حد كه فراتر رود دو پهلو يا چند پهلو شود. به اين عبارت مى گوييم متشابه نسبى. متشابه نسبى نسبت به عبارات رسا و يك پهلو محكم است و نسبت به فراتر از آن متشابه.

به

هر حال بايد از استناد به عبارت هاى چند پهلو در آن مرزى كه دو پهلو يا چند پهلو مى شود جداً خوددارى كرد و اين توصيه موكدى است كه خود قرآن مى كند. زيرا مستمسك قرار دادن اين عبارت هاى چند پهلو، جز فتنه و اختلاف ثمره ديگرى ندارد. اين است كه قرآن مى فرمايد »فَأَما الذين فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فيتبعونَ ما تَشابهَ مِنْهُ ابتِغآءَ الفتنَةِ و ابتِغاءَ تأويله« آنان كه در دلهاشان انحرافى هست به دنبال بخش هاى متشابه قرآن مى روند تا فتنه گرى كنند با اين عنوان كه مى خواهيم تأويل و سرانجام آيات قرآن و معانى عميق آن ها را بدانيم، در صورتى كه »ما يعلَمُ تاويلَهُ الا اللّهُ والراسخونَ فى العِلْمِ«(5) سرانجامش را جز خدا نمى داند، خدا و كسانى كه از خدا گرفته باشند يعنى پيامبر و ائمه طاهرين. آن هم به اعتبار اين كه مى توانند تاويل و سرانجام آن ها را از خداى متعال بگيرند، بنابراين مى توانند آيات را تاويل كنند.

بنابراين ما مثل اخبارى ها نيستيم كه فهم قرآن را يكسره مخصوص پيامبر و امامان بدانيم و بگوييم براى فهم هر آيه اى بايد به رواياتى كه پيرامون آن آيه آمده مراجعه كرد. ما مى گوييم مقدارى از آيات را كه آيات بينات و محكمات قرآن هستند همه مردم مى توانند بفهمند به شرط آن كه عربى بدانند، آن هم عربى عصر قرآن و به شرط آن كه با شرايط نزول آيات آشنا باشند و به شرط اين كه از آن حدى كه به روشنى مى فهمند فراتر نروند و اگر خواستند فراتر روند تمام آن قيودى را كه گفتيم رعايت كنند.

10- چگونگى استفاده از روايات تفسيرى

بعضى افراد تا روايتى در تفسير قرآن پيدا كنند، مى گويند »اين را امام

يا پيامبر فرموده« و همان سخن را قطعى تلقى مى كنند. آقاى من چه كسى گفت هر روايتى كه در هر كتابى به نام پيامبر و امام است واقعا از پيامبر و امام هست؟ بله اگر ما بدانيم كه پيامبر و امام درباره اين آيه اين مطلب را فرموده، بى شك بالاى چشم ماست اما به شرط آن كه اثبات شد اين روايات واقعاً گفته پيامبر يا امام است.

اگر روايات تفسيرى، مسلّم باشد كه از پيامبر و امام است و قطعى الصدور باشد، بديهى است كه در فهم قرآن نقش تعيين كننده دارد. اما چه مقدار از اين روايات تفسيرى را مى توانيم اثبات كنيم كه قطعاً از پيامبر و ائمه است؟ بى شك بسيارى از اين روايات كه در تفسيرها آمده از نظر سند مخدوش است، تازه اگر از نظر سند مخدوش نباشد خبر واحد است و نمى تواند دليل قطعى باشد.

بنابراين در برخورد با روايات تفسيرى موضع ما مشخص است. يعنى موضعى كه مورد تأييد عموم علماى بزرگ نيز هست. وضع ما اين است كه اگر روايتى از نظر سند و از نظر دلالت قطعى باشد، اين روايت رديف و مطابق قرآن است. همان كتاب، سنت و عترت است. اما اگر روايت يا سندش مخدوش يا ظنى باشد يعنى قطعى نباشد يا دلالت عبارت قطعى نباشد، حق نداريم به آن ها نقش تعيين كننده در فهم قرآن بدهيم.

اين موضعى كه اعلام مى كنم موضعى قطعى است و اين موضع شخصى نيست. موضع عمومى محققين ماست و آن اين است كه هر روايت كه استنادش به پيامبر و امام عليهم السلام قطعى باشد و خود روايت از نظر عبارت، مبهم و

تودرتو نباشد و معنى روشنى به دست دهد، در تفسير قرآن نقش قطعى و تعيين كننده دارد، ولى مادون آن هيچ گونه نقش تعيين كننده ندارد. مثل تاريخ است. چيزى در رديف همان مطالعه تاريخى است. اكثر روايات تفسيرى استنادش قطعى نيست و بسيارى از آن ها نيز از نظر معنى چندان روشن نيستند.

در مورد رواياتى كه در تفسير على بن ابراهيم و در تفسير منسوب به امام حسن عسگرى آمده، بحث ها هست. حتى در مورد روايات تفسيرى كه در كتاب كافى آمده بحث هايى وجود دارد. كدام عالم و فقيه است كه امروز با همه روايات كافى در فقه قطعى برخورد كند؟ مرحوم آيت الله بروجردى در تدريس فقه شان مكرر در مكرر روى روايات كافى بحث مى كردند. رواياتى را رد مى كردند و كنار مى زدند. در خود كافى روايات متضادى هست. ناچاريم تعدادى از آن ها را كنار بزنيم. بنابراين در فقه چنين است كه بايد در رويارويى و مواجهه با روايات سخت دقيق باشيم و به رواياتى كه اصطلاحاً »مو لاى درزش نمى رود« اهميت بيشترى دهيم.

ارزش روايات صحيح را با اهميت و اعتبار نابجائى كه به هر عبارت منسوب به پيامبر و ائمه طاهرين )سلام... عليهم اجمعين( داده مى شود عوضى نگيريم.

در همين كتاب هاى حديث مشاهده مى كنيم كه پيامبر)ص( در زمان خود مى فرمايد كه دروغگويان زيادى هستند كه از زبان من براى شما مطلب كذب نقل مى كنند، هر چيزى را از آن ها قبول نكنيد. هر چه از زبان من نقل كردند بر كتاب اللّه، عرضه كنيد. آن چيزى كه مطابق با قرآن باشد قابل قبول است و هر چه مخالف قرآن باشد قبول نكنيد. اين امر روشنى است كه امروز و

ديروز و اسلام و غيراسلام ندارد. قبل از اسلام و در همه اديان، مكاتب و در همه اجتماعات بوده، همه جا دروغ سازهايى كه خبر جعل مى كنند بوده اند. كتاب كافى و امثال آن مورد احترام ماست، ارزش هم دارد ولى كاملاً و دربست قطعى نيست. يعنى كافى پابه پاى قرآن نيست. مرحوم ثقةالاسلام كلينى از نظر ما عالمى جليل القدرى است ولى آيا كافى پابه پاى قرآن است؟ نهج البلاغه هم پابه پاى قرآن نيست. كتاب هاى مرحوم صدوق هم پابه پاى قرآن نيست. خلاصه هيچكدام پابه پاى قرآن نيستند. اين ها كتاب هايى هستند كه بايد مورد بررسى قرار گيرند.

قرآن از آن جهت كه استنادش به پيامبر اكرم قطعى است، معيار اصلى ماست. حديث قطعى از پيامبر و ائمه عليهم السلام هم مثل عدل و پابه پاى قرآن است، البته به شرط آن كه قطعى باشد.

بنابراين استفاده از احاديث و روايات در فهم قرآن حرفه اى است بسيار ظريف و بسيار دقيق و يك كار كاملاً فنى و تخصصى است. چرا؟ براى اين كه بخشى از اين احاديث جعلى است، احاديث غيرمعتبرى وجود دارد كه انسان را به اشتباه مى افكند.

اين ها مطالبى است كه توانستم در اثناى اين سفر كه فرصت تنظيم و مراجعه به مطالب قبلى را ندارم در پاسخ جنابعالى بيان كنم.

بار ديگر تأكيد مى كنم، كسانى كه به ظرايف مسائل اجتماعى و اخلاقى و مسائل عرفانى و معنوى انسان آشنا هستند طبعاً در رويارويى با قرآن كريم برداشت هايى زنده و ارزنده دارند. هرگز نبايد ارزش آن ها را ناديده گرفت اما به شرط اين كه به حد تفسير به رأى و به حد تحميل عقايد دلخواه به قرآن نرسد. روايات جالبى در تفسير قرآن هست كه بسيار

مفيد است ولى به شرط اين كه نقش تذكر دهنده به آن ها بدهيم نه نقش تعيين كننده. نقش تعيين كننده را تنها به روايتى مى توانيم بدهيم كه استناد آن ها به پيامبر)ص( و امام)ع( قطعى باشد. قطعى مى گوييم نه مظنون و نه حتى خبر صحيح. خبرى كه در اصطلاح علم الحديث به آن خبر صحيح مى گوييم و در فقه هم استناد به آن را تجويز مى كنيم كه اگر قطعى نباشد در تفسير قرآن نقش تعيين كننده ندارد. خبر صحيح به خبرى مى گوييم كه راويان آن شيعه و عادل باشند. اين گونه خبر هميشه قطعيت ايجاد نمى كند، يقين ايجاد نمى كند، خبرى غيريقينى است كه يك آدم مورد اعتماد گفته است. اين نوع خبر ممكن است در فقه حجت باشد ولى در تفسير حجت نيست. در تفسير فقط خبر يقينى، آن هم در حدود دلالت روشن و يقينى است كه مى تواند نقش تعيين كننده داشته باشد و روايات ديگر فقط نقش تذكردهنده دارند. اميدوارم كه با رعايت اين معيارها بتوانيم در استفاده از قرآن كه كتاب من اللّه است و نور است و هدى هست و مبين است در راه راست قرار گيريم. »يا اهل الكتاب... قد جائكُم مِنَ اللّهِ نورٌ و كتابٌ مبينٌ يهدى بِهِ اللّه مَنِ اتَبَعَ رضوانهُ سُبُلَ السلام«.(6) واقعاً اميدوارم كه همه ما بتوانيم به آن چه در آيات كريمه آمده اهتمام بورزيم. از جانب خدا، نور، روشنى، چراغ فروزان، كتاب روشنگر و آشكاركننده نازل شده كه خداوند انسان هايى را كه دنبال رضاى او باشند نه دنبال هواهاى خويش، به وسيله اين كتاب به راه هاى سلام و سلامت، امن امان و سعادت، هدايت مى كند.

اميدوارم همه ما از قرآن، آن استفاده اى را

بنماييم كه اين آيه كريمه خواسته است.

پرسش ها

سئوال: در تأويل و تفسير به رأى، پرسشى مطرح است بدين صورت كه تا آن جا كه اطلاع دارم، معمولاً مفسرينى كه الآن از آن ها آثارى هست در گذشته در ابعاد مختلف فلسفى يا عرفانى مسائلى را مطرح كرده اند و متأسفانه كمتر با نقش تعيين كننده اجتماعى به قرآن نگاه كرده اند. شايد افراطى كه در اين زمينه الآن به وجود آمده يك انگيزه اش اين باشد كه به هر حال از آن تفاسير نتوانسته اند استفاده كنند و ديده اند آن چه حق اسلام بوده و آن چه در اسلام بوده ادا نشده است. برايمان روشن است كه اسلام توانسته انسان هايى با بينش و منش جهانگير بسازد و رهبرى كند، در اين تفاسير انعكاسى از بينش اجتماعى قرآن نيامده است. در نتيجه در اين طرف نيز افراطهايى به وجود آمده كه همه مسائل را به مسائل اجتماعى و انقلابى مربوط مى سازد. سئوال من اين است كه اولاً، آيا اين نوع برداشت هاى فلسفى كه يك فيلسوف از قرآن دارد يا برداشت هاى عرفانى كه يك عارف مطرح مى كند نوعى تفسير به رأى نيست؟ و ثانياً، براى جبران اين بى توجهى به ديد اجتماعى قرآن ما چه راه حل هايى داريم؟

پاسخ: پاسخ به اين سئوال و امثال آن در مطالبى كه عرض كردم به روشنى آمده است.

آن چه كه يك فيلسوف يا عارف يا سالك درباره آيات قرآن مى گويد، مشمول همين نقطه نظرهاست كه در اين بحث آمده است. ممكن است يك فيلسوف يا عارف به دليل اين كه در انديشه، اخلاق و عمل به كمال برترى رسيده بتواند اشاره اى را از قرآن درك كند ولى كسانى كه پائين ترند درك نكنند. نبايد

فوراً برداشت او را تخطئه كنيد و تفسير به رأى بناميد. اگر اين برداشت او به عبارت آيه بچسبد يعنى اگر ارتباط الفاظ و كلمات و عبارت آيه با اين معنى و برداشت تازه براى ما روشن باشد مى توانيم آن را به حساب قرآن بپذيريم والا به حساب قرآن نبايد پذيرفت. حداكثر اين است كه بگويد اين آيه در من يك چنين برداشتى ايجاد كرده است بدون اين كه به حساب قرآن گذاشته شود.

بنابراين نبايد اين برداشت ها را يكسره تخطئه كنيم يا يكسره بپذيريم، كه اين هر دو غلط است. به دليل اين كه صاحب فلان تفسير، فيلسوفِ ارزنده يا عارف برجسته و با اخلاقى بوده است نمى توانيم فوراً هر چيزى را كه درباره آيات مى گويد بپذيريم. بايد همه ضوابطى كه عرض شد رعايت شود و گفته هر كس با رعايت اين ضوابط نقادى گردد تا بتوانيم بگوييم كه برداشتى كه او مى كند تا چه حد مى تواند داراى اعتبار و ارزش باشد.

اگر اين فيلسوف يا عارف يا اخلاقى، مطلبى را گفته است كه مى خواهد آن را به حساب قرآن واريز كند و ما مى يابيم كه با الفاظ قرآن پيوند و رابطه چندانى ندارد، بايد به او هشدار بدهيم كه آقا شما هم در معرض خطر تفسير به رأى هستيد.

اتفاقاً من در كتاب »خدا از ديدگاه قرآن« يك نمونه اش را در آيه اى كه هم ابن سينا و هم صدرالمتالهين )ملاصدرا( و هم خواجه نصير در يك مطلب فلسفى - عرفانى مورد استفاده قرار داده اند نقادى كرده ام و مفصل بر آن انتقاد نوشته و مسئله را روشن نموده ام. اصولاً ارتباط آيه مورد نظر با آن مطلبى كه

آن ها گفته اند و برخى از صاحب نظران و مفسرين قبل از آن ها هم گفته اند به صورتى نيست كه بتوانيم آن را به حساب قرآن بپذيريم. مثلاً به اين آيه توجه كنيد:

»سَنُريهِمْ آياتنا فى الافاقِ وَ فى انفُسِهِم حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنهُ الحق اَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِكَ اَنَّهُ على كَلِّ شَى ءٍ شَهيدٌ«.(7)

اين صاحب نظران معنى اين آيه را طورى بيان مى كنند كه ضمير »انه الحق« به خدا برگردد. در صورتى كه ضمير بر حسب ظواهر قرآن به خود قرآن برمى گردد. بنابراين تمام آن مطالبى كه چندين صفحه مرحوم ملاصدرا و مقدارى مرحوم ابن سينا و خواجه نصير در شرح اشارات دارند به آيه مربوط نمى شود.

عظمت و احترامى كه من براى ابن سينا و خواجه نصير و ملاصدرا قائل هستم مانع از انتقاد من نشده و انتقادى كردم كه به سبك قرآنى است نه به سبك فلسفى. مطلب در فلسفه هر چه مى خواهد باشد ولى اين مطلب فلسفى از اين آيه استفاده نمى شود. اما در سئوال شما يك نكته ديگر بود و آن اين كه در دوره هاى گذشته مبالغه شده روى نوعى انديشه تكامل يافته فلسفى، عرفانى و اخلاقى؛ بنابراين بازارِ برداشت هاى فلسفى، اخلاقى، عرفانى و سير و سلوك از قرآن پررونق بوده، آن هم همراه با بى رونقى برداشت هاى اجتماعى از قرآن، در حالى كه اسلام آئين انسان سازى است و انسان تك بعدى نمى سازد، بلكه انسانِ داراى قدرت تكامل در ابعاد گوناگون مى سازد و ساختن انسان چند بعدى، نه تك بعدى، نياز فراوان دارد به اين كه در هيچ دوره اى از اهميت مسائل اجتماعى قرآن نكاهيم و غفلت نكنيم.

هم اكنون ما در عصرى هستيم كه نياز فراوان داريم به اين كه بدانيم موضع

قرآن در برابر مسائل و نيازهاى اجتماعى چيست. كوشش هاى گذشتگان چون در اين بُعد نبوده خيلى به ما يارى نمى كند و بايد در اين زمينه خيلى تلاش كنيم. همان طور كه قبلاً عرض كردم براى اين كه انسان اشارات قرآن را در اين زمينه ها درك كند بايد به موضوع اين مطالب يعنى انسان آشنا باشد. بايد به بافت هاى اجتماعى انسان، همان بافت هايى كه خود قرآن اسم برده آشنا باشد تا بتواند آيات انسان ساز و جامعه ساز قرآن را بهتر درك كند. بنابراين همان طورى كه صاحب نظرانى كه در انديشه هاى فلسفى، عرفانى، اخلاقى و سير و سلوك درجه بالايى از تكامل را داشتند مى توانستند اشارات قرآن را در آن زمينه ها بهتر درك كنند، مطالعه كنندگان قرآن در امروز نيز بايد در زمينه هاى اجتماعى انسان مطالعات گسترده اى داشته باشند و با حضور ذهن سعى كنند آن اشارات ارزنده قرآن را در اين زمينه ها درك و بر ديگران عرضه كنند. البته به شرط رعايت همه نكاتى كه قبلاً مطرح شد و به شرط اين كه باز برداشت خود را بر قرآن تحميل نكنند و به حساب قرآن واريز ننمايند، و به شرط اين كه اعتراف كنند كه اين تنها برداشت ممكن از اين آيات نيست و برداشت هاى ديگرى هم مى توان داشت.

سئوال: در برداشت ها و تفسيرهاى قرآن روش مقايسه اى كه به كار مى گيريم به چه صورتى مجاز است؟ مثلاً شما بحثى درباره اگزيستانسياليسم در رابطه با اسلام داشتيد كه بسيار جالب بود، با توجه به اين كه مكتب هاى انسانى و اجتماعى جديدى در دنيا به وجود آمده و ما نياز داريم مسائل ايدئولوژيك اسلام را در رابطه با اين مكتب ها و مسائلى كه مطرح كرده اند بفهميم تا

چه حد مجاز هستيم برداشت هاى آن ها را در زمينه هاى مختلف با برداشت هايمان از آيات قرآن مقايسه كنيم؟

پاسخ: به طوركلى شك نيست كه براى پيروان هر مكتب در برخورد با آراء و عقايد ديگران سئوالاتى مطرح شود و پاسخ آن ها را از مكتب خود بخواهند.

كارى كه من در مورد اگزيستانسياليسم و مكتب هاى ديگر در ارتباط با قرآن، منطقى و معقول مى دانم اين است كه نخست به سراغ خود اين مكتب ها برويم تا اين مكتب ها را خوب بشناسيم و پس از فهم اين مكتب ها با مسائل تازه يى آشنا شويم كه اين مكتب ها بدان پاسخ ها داده اند. آن گاه به قرآن مراجعه كنيم تا ببينيم قرآن بدان ها چه پاسخى داده است بى آنكه بخواهيم همان پاسخى را كه آن مكتب داده است از قرآن هم به دست آوريم. اين اشتباه است كه به اگزيستانسياليسم مراجعه كنيم و آراء و افكار و انديشه هاى اين مكتب و موضع گيرى هايش را درباره مسائل نو دريابيم و بپذيريم و بعد سراغ قرآن برويم تا براى اين فكر پذيرفته خودمان پشتوانه قرآنى پيدا كنيم، اين روش بسيار خطرناك و منشأ تحريف در فهم قرآن است. روش صحيح اين است كه به اگزيستانسياليسم مراجعه كنيم و ببينيم در آن جا مسائلى مطرح شده و اين مكتب درباره آن ها نظريه هايى دارد، بعد به قرآن مراجعه كنيم تا ببينيم قرآن درباره اين مسائل چه نظرى داده است، خواه نظر قرآن موافق با نظر اگزيستانسياليسم باشد، خواه مخالف. ما مى خواهيم واقعاً نظر قرآن را بيابيم بدون التزام به يك فكر و انديشه و بدون اين كه در صدد اين امر باشيم كه براى يك انديشه پيش پذيرفته شده، پشتوانه قرآنى دست

و پا كنيم.

بسيارند كسانى كه در زمينه اسلام و مكتب ها اين اصل را رعايت نكرده اند. كسانى را مى بينيم كه در زمينه ماركسيسم مطالعاتى دارند. اين ها مى گويند ما مى بينيم اين مكتب با بيان و با استدلال فلسفى، اقتصادى، اجتماعى اش مى گويد مالكيت شخصى از مهمترين عوامل اليناسيون و يا خود بيگانگى و مسخ شدن انسانيت انسان است، و اگر بخواهيم عوارض ناشى از اين نوع خود بيگانگى واليناسيون را از بين ببريم، يك راه بيشتر وجود ندارد و آن اين كه مالكيت شخصى به هر عنوان كه باشد از بين برود. اصلاً مالكيت شخصى مستلزم يك نوع تنزل انسان از مقام شامخ انسانيت است، اين يك ديد عرفانى، اخلاقى، اجتماعى و اقتصادى است كه به هم آميخته و اين انديشه را در ماركسيسم به وجود آورده است.(8) اين رأى ماركسيسم است. كسانى هستند كه اين نظر را مى پسندند و با اين پسند سراغ قرآن مى روند و مى خواهند از آيات قرآن پشتوانه اى براى اين رأى به دست آورند و بگويند بله آقا اسلام هم مالكيت شخصى را نفى مى كند. اين ها به آياتى از قبيل »ولله ما فى السموات و الارض« برخورد كرده و استناد مى كنند و مى گويند هر چه در آسمان و زمين است ملك خداست پس ملك هيچ كس ديگر نيست.

اين همان برداشت تأويلى انحرافى است. وقتى كسى نفى مالكيت را بپذيرد و به قرآن مراجعه كند تا پشتوانه اى براى آن پيدا كند، خودبه خود دچار انحراف مى شود. اما اگر بگويد موضع ماركسيسم در برابر مالكيت شخصى اين است كه به طور كلى آن را منفى و مردود مى داند، آيا قرآن هم آن را منفى مى داند يا نه؟ اگر با

اين روحيه سراغ قرآن برود كه چنانچه قرآن آن را منفى مى داند قبول كند و اگر آن را منفى نمى داند و مالكيت شخصى و خصوصى را تأييد كند، باز هم آن را بپذيرد، آن وقت مى تواند بگويد كه به راستى در پى شناخت قرآن است. اگر ما با اين روحيه سراغ قرآن برويم اشكالى ندارد ولى متأسفانه مى بينيم اغلب، كسانى با آن روحيه پيش گفته به سراغ قرآن مى روند و مى خواهند مسائل مختلف را آن طور كه پذيرفته اند تفسير كنند يعنى به منظور يافتن پشتوانه براى انديشه پذيرفته شده خويش به طرف قرآن مى روند.

ما بدون شك مى توانيم مكتب هاى فلسفى، عرفانى، اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى و تربيتى را مطالعه كنيم و بعد ببينيم اين مكتب ها در زمينه چه مسائلى سخن گفته اند و مطالب آن ها و طبعاً در اين مطالعه به مسائل تازه و موضع گيرى هاى تازه برخورد مى كنيم، و اين طبيعى است كه بخواهيم ببينيم مكتب ما در آن زمينه ها چه مى گويد. پس مراجعه مى كنيم به قرآن بى آنكه حتماً انتظار داشته باشيم قرآن اين امور را رد يا تأييد كند، بى آنكه تصميم قبلى گرفته باشيم كه براى آن چيز كه خودمان پسنديده ايم از قرآن پشتوانه درست كنيم. اگر با اين روحيه به قرآن مراجعه كنيم بسيار خوب است و در اين مقايسه چه بسا برسيم به اين نتيجه كه فلان مطلب را كه امروز فلان مكتب گفته، فلان آيه قرآن در 14 قرن قبل گفته است. اما اگر صرفاً بخواهيم به عنوان دستيابى به پشتوانه هاى قرآنى به مطالب انتخاب شده قرآن مراجعه كنيم، خطرناك است و غالباً ما را به انحراف مى كشد.

سئوال: در مورد رهبرى معصوم يا رهبرى

غيرمعصوم فرموديد كه حق دارد از قرآن استنباط بكند. در رهبرى غيرمعصوم اين مسئله چگونه است؟ فرض كنيد كه يك رهبر، رهبرى اجتماعى باشد و خيلى هم مسلط به قرآن باشد و قرآن را خوب بفهمد. آيا هر نوع برداشتى كه اين رهبر بكند قابل قبول است؟ درجه اين رهبر غيرمعصوم تا چه حد است؟ در حد نايب امام است يا در حد يك ليدر مذهبى ساده هم مى تواند باشد؟

پاسخ: اين سئوال مستقيماً به بحث ما ارتباطى ندارد و به مسئله امامت و رهبرى در اسلام از ديد شيعه در عصر حضور و در عصر غيبت برمى گردد. در بحث هاى تفسيرى مكتب قرآن مفصلاً در اين زمينه بحث كرده ام و فعلاً به طور خلاصه توضيح مى دهم. در هر نوع رهبرى اجتماعى اگر لازم باشد كسى مستقلاً رهبرى كند، نه اين كه زير نظر يك رهبر بالاتر، بايد صاحب نظر، مجتهد و عادل باشد و علاوه بر اجتهاد و صاحب نظرى و ايدئولوژيك بودن و عدالت، بايد براى رتق و فتق و تدبير كارها ورزيدگى و مهارت و لياقت داشته باشد. اين ها شرايط اصلى است. بنابراين در عصر غيبت براى چنين كسانى امكان برداشت هايى از آيات قرآن كه مربوط به سِمَت و نقش رهبرى آن ها مى باشد طبعاً بيشتر است و آن ها نسبت به كسانى كه از اين مدار خارجند بهتر مى توانند اشارات قرآن را در اين زمينه درك كنند. اما كسانى كه زير نظر يك رهبر ايفاى وظيفه مى كنند، لازم نيست مجتهد باشند زيرا در موارد نياز از او نظرخواهى مى كنند.

سئوال: چون قرآن و جهان هر دو مخلوق خدا هستند از اين جهت شباهتى بين قرآن و جهان

هست. بدين معنى كه همان طور كه در شناخت جهان هر چه بشر جلوتر مى رود پرده جهلش بيشتر كنار مى رود، گرچه اصول و قوانين كلى حاكم بر جهان جاودانى است و تغيير نمى كند و اين شناخت بشر است كه هر چه جلوتر مى رود دقيق تر جهان را مى شناسد، آيا قرآن هم كه يك اعجاز جاويدان براى همه عصرها و نسل ها است اين چنين است و از اين نظر به جهان شباهت دارد؟

پاسخ: روشن است كه در قرآن اشاره هايى هست كه فهم آن ها با تكامل انديشه بشرى ارتباط مستقيم دارد. ولى اين بدان معنى نيست كه قرآن شناسى در همه موارد پابه پاى طبيعت شناسى جلو مى رود.

سئوال: با توجه به اين كه بعضى مسائل وجود دارد كه در قرآن هيچ اشاره اى به آن ها نشده مثل اين كه ركعات نماز چه مقدار باشد، دو ركعتى بودن نماز صبح و سه ركعتى بودن مغرب و امثال اين ها و مسائلى ديگر از احكام اسلامى كه همين گونه است، آيا اين امر خودبه خود اشاره ندارد به اين كه ما فقط به اين محدود نشويم كه همه چيز را از قرآن در بياوريم بلكه بايد به سنت و شيوه پيامبر و امام هم مراجعه كنيم؟

پاسخ: اين سؤال شما هم مستقيماً به بحث ما مربوط نمى شود اما از آن جايى كه يكى از مسائل روز است از اين فرصت استفاده مى كنم و خيلى فشرده جواب مى دهم.

در حقيقت اين سئوال متوجه كسانى است كه »حسبنا كتاب اللّه« شعار آن هاست و عملاً مى خواهند فقط اسلام را از قرآن بشناسند. بنابراين درباره ارتباط كتاب با سنت به چند نكته بايد توجه شود. يكى اين كه كتاب دو بخش دارد:

1- بخشى كه

بدون سنت قابل فهم است.

2- بخشى كه بدون سنت قابل فهم نيست و فهم روشن آن متوقف بر سنت است. پس اين يكى از علل و عوامل اين موضوع است كه اسلام شناسى همان طور كه بر كتاب تكيه دارد، بر سنت نيز تكيه دارد.

ديگر آن كه بسيارى از احكام را ما نمى توانيم از كتاب به دست آوريم. به عبارت ديگر تشريع و قانون گذارى و بيان شريعت و معارف الهى منحصراً در چارچوب قرآن نبوده است.

در اين جا يك مسئله هست و آن اين كه آيا آن چه پيامبر به عنوان وحى دريافت مى كرده فقط قرآن است يا علاوه بر قرآن، پيامبر وحى ديگرى هم دريافت مى كرده است. در اين زمينه در تحقيقات قرآنى كه اخيراً داشتيم، مفصلاً فيش ها و يادداشت هايى را از منابع مختلف شيعه و سنى جمع آورى كرديم و اين ها خيلى روشن اثبات مى كند كه غير از وحى قرآنى قطعاً پيامبر وحى ديگرى نيز دريافت مى كرده است.

پس معلوم مى شود كه همه آنچه بر پيامبر وحى شده در قرآن جمع آورى نگرديده است. چرا؟ چون آن چه در قرآن آمده تنها آن قسمت از وحى است كه كيفيت بيانش معجزه آساست. يعنى قرآن وحى است با يك صفت خاص و آن اين كه با اسلوبى معجزه آسا بيان شده است. وحى ديگرى هم هست كه عبارت آن معجزه آسا نيست. آن هم وحى است اما قرآن نيست. قرآن وحى است ولى هر وحى قرآن نيست و پيامبر غير از قرآن باز هم وحى داشته است و ما در شناخت دين خدا بايد به هر دو بخش وحى استناد كنيم.

نمايه

آيت الله بروجردى، 40

ابن سينا، 47 46

احد، 17

اسباب النزول،

18

اصفهان، 7

امام حسن عسگرى، 40

امام زمان)عج(، 35

ثقةالاسلام كلينى، 41

حافظ، 24

خواجه نصير، 47

سوره آل عمران، 37 36

سوره بقره، 26

سوره حمد، 26

سوره آل عمران، 10

سيد محمد حسينى بهشتى، 7

سيوطى، 18

شرح اشارات، 47

صدوق، 41

على اكبر اژه اى، 7

على بن ابراهيم، 40

كافى، 41 40

مائده، 43

ملاصدرا، 47 46

ملاى روم، 24

نهج البلاغه، 41

فهرست آثار بنياد

1) آيه 7 سوره آل عمران: »او كسى است كه اين كتاب را بر تو نازل كرد كه بخشى از آن آيات محكمات است كه آنها اساس كتاب است، و بخش ديگر متشابهات است؛ اما كج دلان، براى فتنه جويى و در طلب تأويل، پيگير متشابهات آن مى شوند، حال آنكه تأويل آن را جز خداوند و راسخان در علم - كه مى گويند به آن ايمان آورده ايم، همه از پيشگاه خداوند است - نمى دانند؛ و جز خردمندان كسى پند نمى گيرد.«

2) سوره مرسلات، آيه 25

3) دوره طلبگى سه دوره است، مقدمات، سطح و خارج كه همان دوره فارغ التحصيلى است.

4) در پرسش هاى بعدى توضيحى در اين زمينه داده مى شود.

5) سوره آل عمران: آيه 6

6) سوره مائده: آيات 15 و 16

7) سوره فضلّت: آيه 53

8) نظام هاى سوسياليستى كنونى تنها مالكيت خصوصى يعنى مالكيت شخصى بر ابزار توليد را نفى مى كنند، و مالكيت شخصى بر خانه، لوازم خانه، وسيله سوارى شخصى و نظاير اين ها را مى پذيرند، ولى در مرحله نهايى سوسياليسم همين مقدار از مالكيت شخصى نيز پذيرفته نيست.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109