بايدها و نبايدها

مشخصات كتاب

بسم اله دستخط

بایدها و نبایدها

شهید آیت الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی

بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی

سرشناسه : بهشتي، محمد، 1360 - 1307

عنوان و نام پديدآور : بايدها و نبايدها/ محمد حسيني بهشتي؛ تهيه و تنظيم بنياد نشر آثار و انديشه هاي آيت الله شهيد دكتر بهشتي

مشخصات نشر : تهران: بقعه، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 182

فروست : (دوره آثار8)

شابك : 964-6887-15-5

يادداشت : كتاب حاضر در برگيرنده سلسه مباحث آيت الله شهيد دكتر بهشتي است كه در جلسات تفسير قرآن با عنوان "مكتب قرآن" پيرامون آيات 102 تا 110 سوره آل عمران ايراد گرديده است

يادداشت : چاپ قبلي: بقعه، 1379، [190 ص]

يادداشت : عنوان روي جلد: بايدها و نبايدها: امر به معروف و نهي از منكر از ديدگاه قرآن.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

عنوان روي جلد : بايدها و نبايدها: امر به معروف و نهي از منكر از ديدگاه قرآن.

عنوان ديگر : بايدها و نبايدها: امر به معروف و نهي از منكر از ديدگاه قرآن

موضوع : امر به معروف و نهي از منكر

موضوع : تفاسير (سوره آل عمران)

شناسه افزوده : بنياد نشر آثار و انديشه هاي آيت الله شهيد دكتر بهشتي

رده بندي كنگره : BP196/6/ب 9ب 2 1380

رده بندي ديويي : 297/3775

شماره كتابشناسي ملي : م 81-11781

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

تهران 1388

بهشتی محمد 1360 - 1307

باید ها و نباید ها / محمد حسینی بهشتی تهیه و تنظیم بنیاد نشر آثار و اندیشه های آیت الله شهید دکتر بهشتی - تهران : بقعه 1379

184 ص.

ISBN 5-51-7886-469

فهرستنویسی بر اساس اطلاعات فیپا.

کتاب حاضر در برگیرنده سلسله مباحث آیت الله شهید دکتر بهشتی است که در جلسات تفسیر قران با عنوان مکتب قرآن پیرامون ایات 102 تا 110 سوره ال عمران ایراد گردیده است.

کتابنامه به صورت زیرنویس

1. امر به معروف و نهی از منکر 2.تفاسیر سوره ال عمران الف. بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله بهشتی ب.عنوان

2 ب 9 ب /6/792691/5773 BP

کتابخانه ملی ایران 78-27642 م

باید ها و نباید ها

شهید آیت الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی

تهیه و تنظیم بنیاد نشر آثار و اندیشه های آیت الله شهید دکتر بهشتی

ویراستار : عبدالرحیم مرودشتی

طراح جلد : احمد جعفری

حروف نگار و صفحه آرا : بقعه

چاپ و صحافی : بهرام

نوبت چاپ : سوم 1388

شمارگان : 10000نسخه

ص: 2

قیمت : 3000 تومان

شابک : 964-6887-15-5

تهران - صندوق پستی : 15745-134 تلفن : 889226875

WWW.beheshti.ir

info@beheshti.org

Email : nashreboghe@yahoo.com

فهرست

پیشگفتار 7

جلسه اول 11

نقد عنوان محمدی ها برای مسلمانان 17

دو نوع پیغمبر / امام دوستی 18

جلسه دوم 23

په کسانی موظف به انجام امر به معروف و نهی از منکرند؟ 25

معنای خیر 27

معای دعوت به خیر 36

جلسه سوم 43

انسان ترتیب شده اسلام 49

عقل و احسان مقولاتی فرادینی اند 55

جلسه چهارم 63

روند شتابان دگرگونیها 65

معنای معروف 67

معنای منکر 68

نسبی یا مطلق بودن خوبی و بدی 69

نظر اشاعره درباره حسن و قبح 71

ص: 3

درباره حیله های شرعی 82

جلسه پنجم 89

نظر اشاعره و نعتزله درباره حسن و قبح 92

موارد ثابت معروف و منکر 97

جلسه ششم 111

جلسه هفتم 117

شناخت معروف و منکر پیچیده از وظایف رهبری است 125

جلسه هشتم 137

معنای دعوت 140

دعوت عملی 142

معنای امر و نهی 146

جلسه نهم 153

جلسه دهم 167

انسان از دیدگاه اسلام 171

فهرست اعلام 180

پيشگفتار

ص: 4

كتابى كه پيش روى شماست در برگيرنده سلسله مباحث آيت الله شهيد دكتر بهشتى است كه بين سالهاى 1349 تا 1355 در جلسات تفسير قرآنى كه در شامگاه هر يكشنبه با عنوان كتاب «مكتب قرآن» تشكيل مى شده ايراد گرديده است. دكتر بهشتى در اين جلسات به تفسير و توضيح آيات 102 تا 110 سوره آل عمران و مبحث بسيار ارزنده و در عين حال به فراموشى سپرده شده امر به معروف و نهى از منكر مى پرداخت. بى عدالتى يى كه به واسطه كج فهمى ها يا برداشتهاى سطحى از يك سو و اعمال و اجراى ناصحيح اين اصل در ميان مسلمين از دگر سوى بر اين تكليف مهم و انسان ساز روا گرديده بسى تأسفبار است. آنگاه كه نقش بنيادين اين اصل در شناخت خير و شر، پسنديده و ناپسند، بايد و نبايد در نظر گرفته شود، و آنگاه كه كاركرد اجتماعى آن در سالم سازى محيط اجتماعى و فراهم نمودن زمينه و شرايط مناسب براى اعمال انتخابگرى انسانها فهم شود، پيامدهاى زيانبار اين غفلت و جهالت بيشتر و بيشتر آشكار مى گردد.

بحت و گفتگو درباره داوريهاى اخلاقى و ارزشى انسان در پاسخ به اينكه بايد چه انجام دهد و به چه كارى مبادرت نورزد، عمرى به درازاى زندگانى بشر دارد. بخش مهمى از فلسفه اخلاق و حكمت عملى را در تاريخ انديشه بشر همين بحث به خود اختصاص داده است. دغدغه و دل نگرانى هر انسان در تمامى لحظات زندگى خود اين است كه درست را از نادرست تميز دهد و بايد و نبايد زندگانى خويش را بشناسد و راه خويش را از ميان هزارراهه هايى كه در برابر او دام و دامن گسترانده بيابد. اين از آن روست كه «انسان موجودى است كه بايد انتخابگر به دنيا بيايد، انتخابگر بزرگ شود، انتخابگر زندگى كند، انتخابگر به راه فساد برود، انتخابگر به راه اصلاح برود«(1) و اين خود طرح كلى جامعه اسلامى و چهارچوب اعمال قدرت حكومت اسلامى را تعيين مى كند؛ چرا كه »تا لحظه مرگ هرگز نبايد زمينه انتخاب از دست انسان گرفته شود» و در نتيجه «نظام اجتماعى و اقتصادى اسلام را، نظام تربيتى اسلام را، نظام كيفر و مجازات و حقوق جزايى اسلام را، نظام مدنى و حقوق مدنى و ادارى اسلام را، همه را بايد پس از توجه به اين اصل شناخت. هر جا انسان از انتخابگرى بيفتد ديگر انسان نيست.»(2) اما اسباب و عواملى هستند كه همواره اين انتخابگرى را مورد تهديد قرار مى دهند: «انسان اسلام نه زير ضربات تازيانه تبليغات شهوت انگيز انتخابگرى اش را از دست مى دهد... و نه زير ضربات كشنده فقر و نادارى و ضربات مهلك اقتصادى.»(3) و اينجاست كه نقش سازنده و حياتى اصل فراموش شده )و يا آميخته با فهمى تنگ نظرانه و محدود( امر به معروف و نهى از منكر روشن مى شود. واداشتن به پسنديده )بدون تحميل( و بازداشتن از ناپسند )به دور از تجسس و تفحص غير اخلاقى( ضامن بقاى سلامت جامعه اسلامى است. اين بيش و كم همان مفهومى است كه در فرهنگ امروز بشر، خصوصاً آنجا كه به مبارزه با مفاسد اجتماعى ناشى از روابط قدرت مربوط مى شود، با عنوان نقد اجتماعى شناخته شده است. دامنه امر به معروف و نهى از منكر به همه ساختارها و نهادهاى اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و سياسى جامعه اسلامى گسترده است، چنانكه لازمه برخوردارى از

ص: 5


1- 1. همين كتاب، ص 177.
2- 2. همين كتاب، ص 177.
3- 3. همين كتاب، ص 178.

حكومت حق و عدل مشروط است به رعايت كامل امر به معروف و نهى از منكر. هر نوع قدرتى را كه شما در جامعه فرض كنيد در معرض خطر انحراف از حق است. اين شما و اين جامعه هستيد كه بايد با توجه به اهميت و نقش بسيار مؤثر صاحبان قدرت و كسانى كه بر منصبهاى گوناگون اجتماعى تكيه زده اند در سعادت خود بكوشيد.« گستره اين اصل، به لحاظ عاملان اجراى آن، همه آحاد امت اسلامى هستند، چرا كه بنا به نص صريح كتاب و سنت، «فرد فرد شما بايد بدانيد راه رسيدن به سعادت و راه رسيدن به حكومت حق و عدل اين است كه شما از طريق امر به معروف و نهى از منكر به چنين هدفى برسيد.»(1)

محور جالب توجه ديگر در مجموعه بحثهايى كه در اين كتاب آمده است مراتب شناخت معروف و منكر است. دكتر بهشتى براى اين شناخت مراحلى برشمرده است: على الاصول خير و شر همه كس فهم و همه كس شناس است؛ هر چند كه گاه داراى پيچيدگيهايى است كه انديشه ورزى بيشتر مى طلبد و در خور ورزيدگان عالم و فكر و انديشه است، و گاه در دايره شناساييهايى از زاويه ديد امام صورت مى گيرد: همو كه چون مسئوليت رهبرى جامعه را به عهده دارد در محاسبه جنبه هاى مثبت و منفى هر تصميم بايد از منظرى عالمتر، مصالح عامه مسلمين را نيز در نظر گيرد. چنانچه ملاحظه خواهد شد، مباحث اين كتاب مملو از برداشتهاى اصولى، همه سونگر و نظام مندى است كه درصدد پاسخ يابى به پرسشهاى زمان ما از دين است.

لازم است درباره شكل و ترتيب مباحث اين كتاب تذكر داده شود كه اين مجموعه شامل پانزده گفتار بوده كه با وجود تلاش فراوان، بنياد نشر آثار و انديشه هاى شهيد دكتر بهشتى تا زمان انتشار كتاب موفق به يافتن نوارهاى پنج جلسه مفقود نشد. به همين دليل برخى از جلسات ناقص مى باشند. در عين حال، از آنجا كه شيوه دكتر بهشتى بر اين روال بوده است كه معمولاً خلاصه مطالب جلسات پيشين را در ابتداى هر جلسه باز گويد، اميد است كه بدين واسطه فهم پيوسته مطالب ممكن باشد، چرا كه با وجود اين نقايص دريغمان آمد كه تشنگان معرفت و جستجوگران حقيقت را بيش از اين در انتظار نگه داريم؛ و در نتيجه اين اثر را به صورتى كه ملاحظه مى كنيد منتشر مى سازيم. باشد كه در آينده امكان رفع اين نواقص فراهم آيد. ترتيب جلسات نيز باتوجه به نوارهاى موجود تنظيم گرديده و از همين رو، به عنوان نمونه، جلسه دهم اين كتاب در اصل جلسه چهاردهم اين سلسله مباحث بوده است. از همين فرصت استفاده مى كنيم و از افرادى كه احتمالاً نشانى از جلسات مفقوده در دست دارند تقاضا مى كنيم ما را در تكميل اين اثر گرانقدر در چاپهاى بعدى يارى كنند.

در پايان لازم است مراتب امتنان و قدردانى فراوان بنياد را از تلاش در خور ستايشى كه ويراستار محترم، جناب آقاى مرودشتى، در انطباق، ويرايش و استخراج منابع متحمل شده اند اعلام نماييم.

ص: 6


1- 4. همين كتاب، ص 160 -161.

بنياد نشر آثار و انديشه هاى

آيت الله شهيد دكتر بهشتى

جلسه اول

اشاره

ص: 7

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

آياتى كه مورد بحث و تفسير قرار گرفته بود، اين آيات از سوره آل عمران بودند:

يَا اَيُّهَا الّذينَ امَنُوا اَتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ اِلّا وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ«102» وَاْعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُم اِذْ كُنْتُمْ اَعْداءً فَاَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُم فَاَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَاَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُون «103» وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّةٌ يَدْعُونَ اِلَى الْخَيْرِ وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون «104» وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ و اُولَئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ«105» يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَاَمّا الّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ اَكَفَرْتُمْ بَعْدَ ايْمانِكُم فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُون «106» وَ اَمّا الَّذينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِى رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيهَا خَالِدُونَ «107» تِلْكَ اياتُ اللَّهِ نتلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْماً لِّلْعَالَمِينَ «108» وَ لِلّهِ مَا فِى السَّمَواتِ وَ مَا فِى الاَرْضِ وَ اِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الاُمُور «109» كُنْتُمْ خَيرَ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُوْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ اَهْلُ الكِتَابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ المُومِنُونَ وَ اَكْثَرُهُمُ الفَاسِقُونَ «110»

اى مسلمانان، از خدا آن طور كه بايد و شايد پروا داشته باشيد. نميريد، مگر مسلمان. همگى به رشته و پيوند خدا پناه بريد و پراكنده مباشيد. به ياد نعمت خدا بر خودتان باشيد، در آن لحظه از تاريخ كه شما دشمنان يكديگر بوديد و خدا دلهاى شما را به هم پيوست و مهربان كرد و در پرتو نعمتش برادر شديد. شما بر لب پرتگاهى از آتش و ژرفناى آتش بوديد و خدا شما را از آن نجات داد. خدا آيات خود را اين گونه براى شما آشكار و روشن مى كند. باشد كه، به راه آييد! از شما بايد امت و جماعتى به وجود آيد كه دعوت به نيكى مى كند؛ به كار شايسته و پسنديده وامى دارد، و از ناپسند باز. ايشان اند رستگاران. شما مثل آنها نباشيد كه پس از آنكه دلايل روشنگر خدا برايشان آمد باز متفرق و پراكنده و دچار اختلاف شدند. براى اينها شكنجه اى بزرگ هست. در آن روز كه چهره هايى سفيد مى شوند و چهره هايى سياه، اما سيه رويان [را نكوهش كنند كه] آيا پس از آنكه ايمان آورديد باز به راه كفر رفتيد؟ بنابراين، اينك بچشيد عذاب را به كيفر آن كفرى كه مى ورزيديد. اما روسفيدان، آنها در رحمت خدايند و جاودانه. ما آيات خدا را بر تو به حق فرا مى خوانيم و خدا نمى خواهد به جهانيان ستمى كند. هرچه در آسمان و زمين است از آنِ اوست، و

ص: 8

همه كار به سوى او باز گردانده مى شود. شما بهترين امت و جماعتى بوديد و هستيد كه براى خلق و مردم پديد آمده ايد و بيرون آورده شده ايد. به كارهاى شايسته وامى داريد و از كارهاى ناپسند باز مى داريد و به خدا ايمان مى ورزيد. اگر اهل كتاب هم ايمان مى آوردند برايشان بهتر بود. بعضى از آنها ايمان مى آورند، اما بيشترشان تبهكاران اند.

همان طور كه در بحثهاى پيش عرض شد، خيلى مهم است كه اين آيات در روال خودشان فهميده بشوند. اصرارى هست كه ما آيات را در آن مجموعه اى كه در آن قرار دارد، و در آن روال خودش، بخوانيم و بفهميم. زمينه آيات چيست؟ قرآن چه مى گويد؟ چه مى خواهد؟ با زحمات جانكاه و طاقت فرسايى كه پيغمبر اكرم)ص( و تربيت شدگان نخستين نهضت اسلام در طول سالهاى پررنج مكّه تحمل كرده اند، عده اى با حقايق اسلامى آشنا شده اند و خودشان را براساس معيارهايى كه اين آيين الهى عرضه مى دارد ساخته اند. جماعتى نو، جماعتى كه اگر 20 سال و 40 سال و 50 سال هم از زندگى تك تك افرادش گذشته، اين افراد گويى دوباره متولد شده اند و تولدى دوباره يافته اند. همه سنتها و عادتها و شيوه ها و اعتقادها و گرايشهاى قبلى را رها كرده اند و به سوى اسلام آمده اند. از خودپرستى فاصله گرفته اند و به خداپرستى نزديك شده اند. خود را از هدف پرستى آزاد كرده اند و به راه تقوا و فضيلت نزديك شده اند. خود را از قبيله پرستى و احساسات قبيلگى منفى خلاص كرده اند و به جماعت بشرى و به انسانها، يكپارچه، به صورت خلق خدا، مى نگرند. با يك چنين خودسازى ريشه دار، عده اى معدود به رهبرى پيغمبر بزرگوار اسلام و با هدايت و روشنگرى قرآن توانسته اند جامعه اى تازه با مختصاتى نو، در پهنه تاريخ به وجود بياورند. مايلم تعبير «در پهنه تاريخ» در ذهن دوستان بماند، تا برسيم به آيه «كنتم خير امةٍ اُخرجت للناس». حال، يك چنين امت نوپا و نوظهورى، تازه مى خواهد در آن ظلمتكده تاريخ و در آن ظلمتكده حجاز راه بيفتد، ولى گرفتار دشمنان تفرقه انداز مى شود. دشمنانى كه مى خواهند همان چيزهاى فراموش شده را دوباره زنده كنند. اين امت، اين جماعت، اين فردها و قبيله ها و طايفه ها كه به بركت توحيد اسلامى، امت واحده اى شده و خداپرستى عميق آنها را از آثار شوم شركهاى گوناگون خلاص كرده، اينك در معرض يك آسيب و خطر بزرگ است. آن آسيب و خطرى كه در اين دو جلسه به تفصيل پيرامون آن سخن گفتيم، دوباره گرفتار شدن به اختلافات داخلى و زنده شدن چنددستگيها به شكلهاى جديد است كه موجوديت اين جامعه نوپا را به خطر انداخته است. براى اين قوم و امت، براى اين جماعت، بدون شك جاى نگرانى است و بايد هوشيارشان كرد. بايد به آنها در برابر عوامل تفرقه افكن مصونيت داد. بايد به ايشان گفت: كجاييد؟ كجاييد؟! مگر يادتان رفته عامل به هم پيوستگى و نجات شما از تفرق و جدايى چه چيز بود؟ مگر فراموش كرده ايد زيربناى امت شدن شما چه بود؟ شما اقوام بوديد؛ اينك امت شده ايد. قوم )يعنى خويشاوند( بوديد و دايره همبستگيتان از همبستگيهاى خونى و قبيلگى فراتر نمى رفت. اين رابطه اگر هم اوج مى گرفت مى شد همبستگيهاى مدنى، يثربى، مكى. اگر باز هم اوج مى گرفت مى شد افتخارات عربى. اما يثربى بودن، مكى

ص: 9

بودن، يمنى بودن، حجازى بودن، عربى بودن، اينها همه عناوينى بودند كم محتوا و توخالى. اينها عناوينى نبودند كه به يك گروه هدف و مقصدى ببخشد. اينها هرگز نمى توانست جماعتى را امت )يعنى گروهى داراى هدف( كند؛ گروهى ريشه دار كند؛ گروهى زاينده كند تا ام باشد و مادر. هم اَمام داشته باشيد و هم اِمام و رهبرى كه شما را به پيش بَرَد. جماعتى با چنين مختصاتى، نمى توانست بر محور قوم و خويشى و قبيله اى و حركتهاى قبيله اى، و بر محور وحدت زبان يا وحدت مرز و بوم و جغرافيا به وجود بيايد. اگر شما امت شديد، در پرتو حق بود. در پرتو داشتن يك شيوه زندگى، باهدفى كه از خدا آغاز مى شد و به خدا باز مى گشت و مى انجاميد. آن عامل مؤثر در امت كردن شما، خدا و خدايى بودن بود. چرا داريد با اغوا و اضلال، با اغفال و فريب دشمن، بار ديگر دچار تفرق و اضلال مى شويد؟ فراموش نكنيد - )اين بخشهاى قرآن خيلى زنده است( - يادتان نرود، تنها كافى نبود كه چند صباحى مسلمان شديد و نام اسلام و شناسنامه اسلام را در تاريخ به دست آورديد. اين امر براى سعادت شما كافى نيست. «يا ايها الذين امنوا، اتّقوا الله حَقّ تقاتِه و لا تَمُوتُنَّ الا و اَنتم مُسلِمُونَ.» مهم اين است كه نميريد مگر مسلمان. تا آخرين لحظه زندگى مسلم باشيد و تسليم حق و تسليم خدا. مسلمان با تقوا، ابتغاء، رعايت جنبه خدا و آيين خدا را كردن، آن طور كه بايد و شايد - : «اتقوا اللّه حق تُقاته» - اين است عامل سعادت شما. تا وقتى اين عامل سعادت را در اختيار داريد، تا وقتى كه خودتان و پيوندتان با اين عامل سعادت محكم است، سعادتمنديد و وحدت داريد و يكپارچه هستيد و از بركات وحدت و يكپارچگى برخوردار. به محض اينكه اين عامل متزلزل شد، آن بركات هم متزلزل خواهد شد. چه كسى به شما گفته با به دست آوردن شناسنامه اسلام و مسلمانى و وابستگى به اسلام و پيغمبر، مى توانيد مسلمان بشويد؟ هر كه گفته، دروغ گفته است؛ فريب است؛ اغفال است. «يا ايّها الذين امنوا اتّقوا الله حق تقاته و لاتَموتُنَّ الا و اَنتم مُسلمونَ.» خوب، اگر ما بخواهيم تا آخرين لحظه زندگى مسلمان باشيم و نميريم مگر مسلمان، چه بايد بكنيم؟ «واعتصموا بحبل الله جميعاً و لاتَفَرّقوا»؛ همه بياييد در پرتو پيوستن به خدا، مثل دانه هاى پراكنده يك تسبيح، به درون و پيرامون يك رشته قرار بگيريد. آن رشته چيست؟ حبل الله: رشته خدا، پيوند با خدا. خدا؛ نامش، خودش، تعليمش، كتابش، پيامبرش، امامش، همه اش ... اما همه به نام خدا. حتى شخص محمدبن عبدالله به عنوان رسول الله ...

نقد عنوان «محمديها» براى مسلمانان

خوب دقت كنيد؛ آن هفته عرض كردم، مدتى ما با اين نويسندگان غربى كلنجار مى رفتيم كه شما به غلط ما مسلمانها را Mohammedan ، يعنى محمديها و پيروان محمد، مى خوانيد. ما به محمد پيامبر احترام مى گذاريم و او را دوست داريم؛ اما لقب تاريخى ما، برحسب آنچه قرآن مى خواهد، «مسلم» است. شما اشتباه مى كنيد كه ما را به جاى مسلمان، «محمدى» مى ناميد. خيلى فرق دارد! شما چون خودتان را

ص: 10

مسيحى ناميده ايد [ما را هم به آن قياس كرده ايد]. يعنى قطبتان و محورتان مسيح است - تا آنجا كه مسيح مى آيد مقدم بر خداى آفريدگار مسيح مى شود: اول مى شود پسر خدا، كم كم مى شود شريك خدا، كم كم مى شود همتاى خدا، بعد هم مى شود ادغام در خدا؛ آن هم ادغام اين طرفى، يعنى آن قدر كه نام مسيح در شما هست، اما نام خدا در شما نيست. اين انحراف شماست. بيخود كرديد! پيغمبر ما و قرآن ما نمى خواست ما اين طور باشيم. او نمى خواست ما محمدى باشيم. او مى خواست ما خدايى باشيم؛ مسلم باشيم؛ تسليم در برابر خدا. محمد براى ما چيست؟ رسول الله است. خيلى جالب است كه قرآن تكيه دارد بر اينكه مسلمانها از دوره اى به بعد در تاريخ اسلام، ديگر «يا محمد» نگويند؛ بلكه بگويند «يا رسول الله». اين نصّ قرآن است. بعضيها فكر مى كنند قرآن خواسته با اين ترتيب براى پيغمبر يك تشريفات درست كند. يعنى چون صدا كردن «محمدبن عبدالله» معمولى بود و هر كس ديگرى را با نام صدا مى كرد، قرآن خواسته براى محمد تشريفات قائل بشود. فكر نمى كنم اين توجيه چندان توجيه مطلوب و مرغوب و مناسبى با روح اسلام باشد. آيا فكر نمى كنيد كه قرآن مى خواسته توجه به شخص ارزنده پيغمبر)ص( هم در پرتو توجه به خدا باشد؟ وقتى او را «رسول الله» صدا مى كنى، «پيامبر خدا» صدا مى كنى، همان وقت به چه كسى توجه دارى؟ به الله؛ به خدا. آيا لااقل نمى شود فكر كرد كه اين مسأله يك عامل مهم در تشويق مسلمانها به اين امر است؟ بنابراين، به آنها گفتيم شما هم اشتباه تاريخى مرتكب مى شويد و هم با اين تعبيرتان نسبت به مسلمانان، ما را از خودتان متنفر مى كنيد. مدتهاست كه متفكران و نويسندگان اسلامى با اين نويسندگان غربى شرق ناشناس و شرق شناسها درگيرى دارند كه آقا، بيخود ما را Mohammedan نگوييد؛ به ما بگوييد مسلم؛ مسلمان. اين اواخر ديده مى شود كه اين نفس گرم در آهن سرد آنها اثر كرده و خوشبختانه در بسيارى از مقالات و كتابها مى بينيم كه عده اى از آنها ما را همان مسلم و مسلمان و امثال اينها مى نامند.

دو نوع پيغمبر/امام دوستى

ما بايد همواره با پيوند خدا، كه اسلام و تسليم بودن در برابر اوست، زندگى كنيم؛ چون اين، عامل وحدت ماست. پيامبر اكرم به عنوان رسول الله و على علیه السلام به عنوان اميرالمؤمنين و ولى الله با اين عناوين در ميان ما شناخته مى شوند كه عشق و گرايش ما به پيغمبر و امام حجاب پيوند ما با خدا نشود؛ بلكه كمكى به تقويت پيوند ما با خدا بشود. بحث همين جاست رفقا: پيغمبردوستى و امام دوستى تو چگونه است؟ پيغمبردوستى و امام دوستى حجاب و مانع، يا پيغمبردوستى و امام دوستى راهنما و كمك؟ بحث اينجاست. من گمان نمى كنم هيچ مسلمانى پيدا بشود كه بخواهد رابطه اش را با آورنده قرآن و حامل وحى خدا (پيغمبر بزرگوار) ضعيف بداند. مگر چنين چيزى ممكن است؟! هر كس مسلمان است خودبخود بايد رابطه اش با قرآن و آورنده قرآن نيرومند باشد. چنين كسى اگر معرفتش بالاتر رفته باشد و مفسران و دانايان قرآن را، آنها را كه بعد از پيغمبر با روح قرآن آشنا هستند (يعنى امامان را) بشناسد، بايد پيوندش با آنها هم

ص: 11

قوى باشد. جاى بحث نيست. پس بحث كجاست؟ بحث اين است كه پيغمبردوستى و امام دوستى دو حالت دارد: يك پيغمبردوستى و امام دوستى كه تو را به خدا نزديكتر مى كند، و يك پيغمبردوستى و امام دوستى كه حجاب پيوست تو با خدا مى شود و تو را از خدا دور مى كند. اما مگر چنين چيزى ممكن است؟ بله. اگر پيغمبر را به عنوان پيغمبر خدا و آورنده دين خدا و كتاب خدا و اجرا كننده حكم خدا دوست داشته باشى، اين دوستى تو را به خدا نزديك مى كند. اما اگر عاشقِ شكل و شمايل و هيكل و نام و افتخارات پيغمبر باشيم چطور؟ اين هم ما را به خدا نزديك مى كند؟ تلاش پيغمبر و تلاش ائمه همين بود. چرا ائمه ما اين قدر در دوران زندگى خود از دست كسانى كه آنها را وارونه مى شناختند ناراحت بودند؟ اما چه نوع وارونگى؟ آنها نمى فهميدند رابطه با امام بايد چگونه باشد؛ لذا ائمه رنج بردند و اظهار ناراحتى كردند. براى اينكه اين كار ضد مقام امامت، ضد مقام رسالت، ضد مقام نبوت، ضد مقام ولايت و پرچم دارى امت از آب درنيايد. پس اين آيات مى خواهد همين را بگويد: لا تَموتُنَّ الا و اَنتم مُسلمون؛ سعى كنيد تا آخرين لحظه مسلم و تسليم در برابر حق و خدا باشيد. «و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تَفَرّقوا»؛ همه بياييد بر محور خدا جمع بشويد؛ بر او تكيه كنيد؛ او را پناه قرار بدهيد و دچار تفرّق و جدايى نشويد. «واذكروا نعمة الله عليكم، اذ كنتم اعداءً فالّف بينَ قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً و كنتم على شَفا حُفرةٍ من النّار فَاَنقذكُم منها؛ كذلك يُبَيّن اللّه لكم آياته لعلكم تهتدون». شما در آتش جنگهاى داخلى و دشمن شاد كن مى سوختيد و خدا شما را در پرتو ايمان به خدا نجات داد. چرا يادتان رفته؟ چرا باز به تفرق و جدايى مى گراييد؟ قرآن اينها را مى گويد و بعد - عنايت بفرماييد؛ اين بخش آغاز بحث زنده امر به معروف و نهى از منكر است - جلوگيرى مى كند. پس رها كنيد اين جداييها، اين احساسات قومى و قبيلگى را؛ آن به هم پيوستگيهاى كاذب را فراموش كنيد. چه بشويد؟ «ولتكن منكم امةٌ يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون.» از شما انسانهاى پراكنده و قبيله هاى پراكنده بايد امتى به وجود آيد داراى هدف و رهبرى، با اين مختصات: يدعون الى الخير. وقتى در دنيا دعوت مى كند، دعوتش به سوى نيكى باشد. وقتى قدرت پيدا مى كنند و مى توانند فرمان بدهند: يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر. به كارهاى شايسته فرمان مى دهند. كارهاى ناشايسته و نادرست را غدغن مى كنند. چنين جماعتى است كه رستگار و سعادتمند است: و اولئك هم المفلحون.

به شما دوستان عرض كردم كه هر گاه قرآن را بدون توضيح ترجمه كنيد خيلى معنى زنده و زنده كننده اى دارد. يك بار ديگر به اين آيات توجه كنيد. با گوش دل هم گوش بدهيد. خودخواهيها، قوم و خويش بازيها، قبيله پرستيها، قوميتها، همه را كنار بگذاريد! از شما )منكم(، از همين شما انسانهاى دچار پراكندگى، با يك انقلاب و دگرگونى و تحولى ريشه دار و زير و رو كننده، بايد امتى و جماعتى به وجود آيد. جماعتى با خصلت امت؛ يعنى هدف و رهبرى داشتن. مختصات اين امت چنين است: «يدعون الى الخير»؛ دعوتش به نيكى است. و اگر اين دعوت پيش رفت و آن را به قدرت رساند، فرمانروايى اش:

ص: 12

«يأمرون بالمعروف»؛ فرمانروايى و فرمان دادنش به آنچه شايسته است. «و ينهون عن المنكر»؛ و وادار كردنش، مأموريتها ايجاد كردنش، غدغن كردن منكر و زشت و ناپسند است.(1)

ص: 13


1- 5. ادامه اين بخش از نوار آسيب ديده است.

جلسه دوم

چه كسانى موظف به انجام امر به معروف و نهى از منكرند؟

به تفسير و بحث پيرامون اين آيه پرداخته بوديم: «ولتكن منكم اُمّة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر؛ و اولئك هم المفلحون»(1). بايد شما امت و جماعتى شويد كه به نيكى و خير دعوت مى كنند و به معروف (شايسته و پسنديده) فرمان مى دهند؛ و از منكر (ناشايسته و ناپسند) باز مى دارند، و اينان اند رستگاران و سعادتمندان.

در هفته پيش اين بحث مطرح شد كه آيا اين آيه مسلمانان را دعوت مى كند كه از ميان ايشان گروهى و جماعتى با اين مختصات (دعوت به خير، امر به معروف و نهى از منكر) به وجود آيد؟ آيا مى گويد بايد دسته اى از شما اين كار را عهده دار شوند، يا مى گويد جامعه شما و امت شما يكپارچه بايد چنين جامعه و امتى باشد؟

ص: 14


1- 6. آيه 104، سوره آل عمران (سوره سوم).

علت اينكه بعضى از اين آيه برداشت اول را داشته اند و دارند وجود كلمه «مِن» است: «و لتكن منكم امة»؛ از شما «جماعتى» اين طور باشند؛ يعنى بعضى از شما. ولى گفتيم كه «من» در اينجا براى تبيين، براى بيان، براى نشو و براى همان ابتدا است. يعنى از اين ماده شما مردم بايد چنين جماعتى پديد آيد. شما بايد سازندگان چنين جماعتى باشيد. اين تعبير هم در زبان فاسى، هم در زبان عربى و هم در زبانهاى ديگر براى معادل «مِن» فراوان است. بخصوص وقتى ما در قرآن آيات ديگرى در اين زمينه مى بينيم كه مطلب را روشن مى كند، جاى ابهام نمى ماند. وقتى دنبال همين آيات، با فاصله پنج آيه، مى خوانيم: «كُنْتُم خَيْرَ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ، تَأمُرونَ بِالمَعروفِ و تَنْهَوْنَ عَنِ المُنكَر»، مى بينيم كه از «مِن» خبرى نيست. شما، همه، بهترين امت و جماعتى بوده ايد كه براى مردم از بطن و شكم زمان و زمانه بيرون داده شده ايد و امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد. اينجا ديگر نمى گويد «گروهى از شما»؛ مى گويد، «كنتم»: همه شما. در ضمن آياتى كه قبلاً تفسير كرديم حتماً دوستانى كه بودند اين آيه را به ياد دارند: «وكذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا.» اين آيه در آيات قبله، در سوره بقره(1)، بود. ما آنچنان شما را امت نمونه و جامعه نمونه ساختيم تا حجت و شهيد و شاهد و گواه باشيد بر مردم - بر همه مردم جهان. هر دو آيه يك مطلب را مى گويد. جاى كمترين ترديدى وجود ندارد كه سه آيه «كنتم خير امة اخرجت للناس»، «و كذلك جعلناكم امة وسطا» و «ولتكن منكم امة يدعون الى الخير»، هر سه مى خواهند يك معنى را برسانند. در اين جاى كمترين ترديدى نيست.

بنابراين، يكى از مباحث آينده - كه آيا امر به معروف و نهى از منكر واجب عينى است يا واجب كفايى است و كيفيت اجراى آن چگونه است - با مطالب متعددى، از جمله با مطلب مذكور، ارتباط پيدا مى كند. از اين نظر، كسى فكر نكند كه امر به معروف و نهى از منكر واجب كفايى است. - نظرهاى ديگر را بعداً بحث خواهيم كرد. «ولتكن منكم امة» مى خواهد بگويد همه شما چنين امتى شويد. از شما بايد چنين امتى به وجود بيايد كه دعوت به خير مى كند؛ امر به معروف و نهى از منكر مى كند. اين تَتمّه آن بحث «منكم» هفته پيش بود. - چون بعداً از من سؤالهايى شد كه نشان مى داد اين توضيح هنوز لازم است و جا دارد.

اينكه چگونه بايد اين امت امتى بشود با اين رسالت، بحثى است كه در پيش داريم. در آنجا ممكن است واجب كفايى پيش آيد، اما نه به اين عنوان «منكم»؛ چون اين «منكم» كار را خيلى خراب مى كند. ما بعداً خواهيم گفت [امر به معروف و نهى از منكر] واجب كفايى است، (يك تبيين لطيف ابتكارى است كه خواهد آمد).

آن بحثى كه امشب وعده داده بوديم اين بود: «ولتكن منكم اُمّة»، بايد از شما امتى به وجود آيد با اين مختصات: «يدعون الى الخير»؛ دعوت به خير مى كند. «يأمرون بالمعروف»؛ فرمان مى راند به معروف. «ينهون عن المنكر»؛ نهى مى كند از منكر. براى اينكه خوب فهميده شود كه اين آيه چه مى گويد، بايد شش كلمه را

ص: 15


1- 7. آيه 143 سوره بقره)2..

خوب بفهميم: يكى «يدعون»، دعوت مى كند؛ يكى «خير» (الى الخير)؛ يكى «امر» (يأمرون بالمعروف)؛ «نهى»؛ «معروف»؛ «منكر». خير، معروف، منكر، دعوت، امر، نهى. اين كلمات بايد كاملاً شناخته و شكافته بشود تا منظور از اين آيه كاملاً براى ما روشن شود.

معناى (خير)

«خَير» در زبان عربى از نظر لغت چند معنى دارد: نيكى، خوبى؛ نيك، خوب، به صورت صفت؛ خوبتر به صورت صفت تفضيلى؛ مال، ثروت.

«خير» در قرآن كريم به معنى «بهتر» خيلى زياد به كار رفته است. شايد نزديك شصت بار در قرآن خير به معنى «بهتر» به كار رفته است. براى نمونه، اجازه بدهيد آيه اى را بخوانم تا دوستان قدرى با زبان قرآن آشنا شوند. در آيه 106 سوره بقره مى خوانيم: «ما ننسخ مِن آيةٍ اَوننسها نأتِ بخَيرٍ منها او مثلها»؛ ما هر آيه و نشانه اى را كه نسخ كنيم يا به دست فراموشى بسپاريم يا به عقب بيندازيم، بهتر از آن يا مانند آن را مى آوريم. اينجا معلوم است كه خير به معنى بهتر به كار رفته است. از اين قبيل در آيات قرآن فراوان است و در نزديك به شصت آيه خير به اين معنا به كار رفته است. مثلاً: «والله خَير الرزاقين»؛ خدا از همه روزى رسانها بهتر است - بهتر و بهترين؛ چون در زبان عربى براى بهتر و بهترين يك كلمه وجود دارد. خدا بهترين روزى رسانها است.

معناى ديگر خير، خوب و خوبى است. خير در قرآن فراوان در اين معنا به كار رفته است. مثلاً آيه 110 سوره بقره: «وَ اقيموا الصّلوة و آتوا الزّكاة و ما تُقَدِّموا لِأَنفُسِكُم من خَيرٍ تَجِدوهُ عِندَ اللهِ اِنَّ اللهَ بِما تَعمَلونَ بصيرٌ»؛ نماز به پا داريد و زكات بپردازيد، هر كار نيكى كه جلوتر براى خودتان بفرستيد، در رستاخيز آن را پيش خدا خواهيد يافت؛ خدا بر آنچه شما مى كنيد بيناست. خَير به معنى مال و ثروت هم در قرآن به كار رفته است: «اِنَّ الاِنسانَ لِرَبِّهِ لَكَنود وَ اِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهيد وَ اِنَّهُ لِحُبِّ الخَيرِ لَشَديد»(1). انسان در برابر خدايش ناسپاس است و خودش هم خبر دارد و گواه اين مطلب است، و او در دوستى خير خيلى پروپا قرص و سختكوش و محكم است. در اينجا چه خيرى مقصود است؟ اينجا آهنگ آيات چه آهنگى است؟ آهنگ نكوهش است يا آهنگ ستايش و مدح است؟ نكوهش. خير در اين آيه بايد به چه معنى باشد؟ اگر به معنى خوبى يا خوبتر بود درست در نمى آمد. نمى توان گفت، «او در زمينه خيردوستى سختكوش است». خير اينجا فقط مى تواند به معنى مال و ثروت باشد: «و آن انسان در پول دوستى و ثروت دوستى و مال دوستى خيلى پروپا قرص و محكم و سختكوش است!»اين را به عنوان انتقاد و سرزنش و نكوهش انسان مى گويد. خير به معنى مال در چندين آيه ديگر نيز به كار رفته است؛ از جمله: «و اِنّى احببتُ حبَّ الخَير عَن ذكر رَبّى»(2)؛ دوستى مال سبب شد كه من خدا را فراموش كنم.

ص: 16


1- 8. آيات 6 تا 8 سوره العاديات (سوره 100..
2- 9. آيه 32، سوره صاد )38..

اَخيار (جمع خير)، به معنى نيكان و برگزيدگان نيز در قرآن آمده است. خيرات، به معنى نيكيها نيز در قرآن آمده: «فاستبقوا الخيرات»(1)؛ در راه نيكيها با يكديگر مسابقه بگذاريد. «و لو شاء الله لجعلكم اُمّةً واحدةً ولكن ليبلُوَكُم فى ما آتاكُم فاستبقوا الخيرات»(2)؛ اگر خدا مى خواست همه شما را يك جماعت و داراى يك راه و روش مى كرد، اما او خواست تا شما را در راههاى مختلف بيازمايد. بنابراين، از اين راههاى گوناگون و امكانات گوناگون استفاده كنيد و در راه خيرات و نيكيها با يكديگر مسابقه بگذاريد.

پس خير در قرآن به معنى نيك، خوب، نيكتر، خوبتر، آدم خوب، مال و ثروت به كار رفته است. حالا بفرماييد ببينيم كه در اين آيه كريمه اى كه مورد بحث ماست خير به كدام يك از اين معانى است: «ولتكن منكم امة يدعون الى الخير»؛ شما تبديل شويد به امتى كه به خير دعوت مى كند. اينجا خير به معنى ثروت نمى تواند باشد. - البته عده اى از مسلمانها كه مسابقه در ثروت مى گذارند بدشان نمى آيد كه خير در اين آيه به معنى ثروت باشد، تا بگويند ما مطيع فرمان هستيم! خدا خودش به ما فرموده امتى باشيم كه به مال و ثروت دعوت كنيم! پس خير در آيه به معنى ثروت و مال نيست. اما به معنى نيكوتر چطور؟ «ولتكن منكم امة يدعون الى الخير»؛ شما تبديل به امتى شويد كه به آنچه بهتر است دعوت مى كند. اين مى تواند معنى آيه باشد و به معناى آن مى خورد، اما باتوجه به جمله هاى بعدى متوجه مى شويم كه زمينه، زمينه صفت تفضيلى و برتر نيست؛ چون بعدش مى گويد: «يأمرون بالمعروف»، به معروف فرمان مى دهند و در معنى معروف حتماً جنبه تفضيلى و برترى نيست. بنابراين، يك قرآن شناس مى تواند با همين تحليل پى ببرد كه منظور از خير در آيه همان معنى اول است: نيكى و نيك به صورت مطلق. در اين صورت معناى آيه چنين مى شود كه «شما بايد به جماعتى تبديل شويد كه به آنچه خوب است دعوت مى كنند»؛ دعوت كنندگان به خوب و خوبى. من با اينكه گهگاهى مى خواهم بحث را ادامه بدهم، اما خيلى از يك بحث تحليلى يكنواخت خوشم نمى آيد. بهتر است كمى هم، تا آنجا كه ميسر است و در اين شرايط مى شود، تطبيق كنيم. بالاخره بايد ببينيم خودمان چند مرده حلاجيم. امروز امت ما امتى است كه مى تواند بگويد من امتى هستم كه سر چهار راههاى جهان ايستاده ام و مردمى را كه دارند در اين رهگذر زندگى مى روند، فرا خوانم و بگويم بياييد؛ ما شما را به اين سمت دعوت مى كنيم. آنها نيز وقتى نگاه مى كنند مى بينند، به! همه خير و نيكى است. آيا ما مى توانيم ادعا داشته باشيم كه چنين امتى هستيم؟

برادران و خواهران عزيز، قرنها ما مسلمانان ناقص، - ما كه در هيچ دوره اى مسلمان كامل نبوده ايم، حتى مسلمان هشتاد درصد هم نبوده ايم؛ در هيچ دوره اى! حتى دوره پيغمبر؛ حتى دوره على عليه السلام؛ ولى همين مسلمانان نيمه مسلمان ناقص، قرنها - در دنيا چنين رسالتى را واقعاً ايفا كرديم. يعنى هوشمندان و روشن بينان دنيا وقتى به اطراف جهان نگاه مى كردند و مى خواستند ببينند آيا بر روى هم، زندگى معنوى و مادى، اجتماعى و علمى، مدنى و قضايى و سياسى يك امت در دنيا مى تواند به عنوان نشانى آنچه خوب است معرفى بشود يا نه، يك جامعه بيشتر نمى يافتند: جامعه اسلام. برداريد تاريخ گسترش اسلام را مطالعه

ص: 17


1- 10. بقره (148 (2؛ مائده (48 (5.
2- 11. مائده (48 (5.

كنيد؛ نه آنچه به قلم مسلمانها نوشته شده، تا فكر كنيد كه اينها خواسته اند از خودشان تعريف كنند؛ بلكه آنچه عده اى از غير مسلمانها نوشته اند. همين جزوه كوچك «پيشرفت سريع اسلام» را كه آن خانم ايتاليايى چندى قبل به انگليسى نوشته و بعد به فارسى ترجمه شده برداريد مطالعه كنيد. او مى گويد مسلمانان و سربازان اسلام و مسلمين - كه همه سربازند و همه مبلغ - پيروزى به بالهاشان بسته شده بود. هر جا مى رفتند قبلاً آنجا در برابرشان راه گشوده بود. چرا؟ چون توده هاى خلقهاى مردم سرزمينهاى ديگر شنيده بودند كه اينها هر چند خشونتها و گاهى بزن بكشها و بگيرببندهايى هم دارند، اسراى جنگى هم مى گيرند و غنيمت هم مى برند، اما با تمام اين احوال از حكومتهاى فاسد محليشان به مراتب بهترند. وقتى آنها را مقايسه كنيد مى بينيد اينها حاملان خيرند؛ حاملان عدل اند؛ آورندگان زندگى بهترند. مسلمين به عنوان دارندگان و آورندگان زندگى بهتر، زندگى خوب، به نسبت آنچه مردم ديگر داشتند، شناخته مى شدند. در همين ايران: پيشرفت اسلام در ايران تا چند درصد مى تواند به شمشير برنده و جنگاورى سربازان و فرماندهى با لياقت فرماندهان لايق سپاه اسلام مربوط باشد؟ در آن حدى كه اسپهبدان و سپهسالاران يزدگرد و امثال او مى خواستند جلو اين نهضت را بگيرند. در حد از ميان برداشتن مانع. وگرنه آنچه اسلام را در اين سرزمين خانگى كرد، آيا شمشير و نيزه و تير و كمان سپاهيان اسلام بود؟ آيا تندى و تجاوز برخى از افراد سپاه اسلام بود؟ آيا آتش سوزيهاى نابجاى احتمالى برخى از سپاهيان اسلام بود؟ آيا اينها مى تواند اسلام را در يك جا خانگى كند؟ نه! چه چيز مى تواند اسلام را يك جايى خانگى كند؟ اينكه آدرس خير باشد؛ نشانى خير باشد؛ آورنده خير و صلاح باشد. اينكه وقتى همين ايرانى مسلمان مى ديد اگر به فكرش خطور مى كرد كه بخواهد يزدگرد را ببيند، جزو آن آرزوهاى محال بود. بايد از هزار در و دربند مى گذشت؛ آن هم سجده كنان و بر خاك افتان، تا در برابر يزدگرد ظاهر مى شد. حالا همين شخص مى رفت مدينه. همين عُمَر را، - همين عمر كه تنديها و برخى از كارهايش به عنوان كارهاى نامناسب براى جانشين پيامبر اكرم، صلوات الله و سلامه عليه، مورد انتقاد و خرده گيرى بجا واقع مى شود - مى ديد؛ مى ديد كه فرماندار اين سرزمين وسيع و پهناور، مثل يك مرد معمولى با يك پيراهن معمولى، با يك لباس معمولى، بدون تشريفات، بدون در و دربند، گوشش آماده است براى اينكه همين آقا برود تنگ گوشش شكايت كند. ديد عجيب! واقعاً دوست داشتنى است. از شما مى پرسم، همين امروز... حالا چرا بروم آن بالا بالاها و سر آن مسائلى كه دوردست است. همين شما امروز اگر با يك مسئولى، خواه مسئول اداره بخش، يا يك كار محلى، يا يك عالم دينى، روبرو شويد و ببينيد تماس گرفتن به او كار آسان و راحت و بى تكلّفى است و مى شود با او نشست، برخاست، حرف زد و براى اينكه آدم چهار كلمه با او حرف بزند لازم نيست كه چند سال آداب و القاب ياد بگيرد، مبادا يك لقبى را نابجا به كار ببرد مثلاً به جاى اينكه بگويد «عرض مى كنم»، بگويد «عرض مى كنيم»، يا به جاى «فرموديد»، بگويد «عرض كرديد»، - خيلى ساده بگويد «گفتم؛ گفتى»... چقدر براى شما دلنشين است و جاذبه دارد!

ص: 18

شما همين حالا وقتى مى شنويد كه زمامداران و رهبران فكرى و سياسى و اجتماعى برخى از جامعه هاى غير اسلامى در ميان مردم اند، با مردم اند، مثل مردم زندگى مى كنند، چقدر براى شما جاذبه دارد؟ اما وقتى ببينيد كه در جامعه هاى اسلامى كمتر رهبرى را مى توانيد پيدا كنيد كه يك دهم او هم كم تكلفى داشته باشد و ارتباط گرفتن با او ساده، آسان و معمولى و بدون به كار بردن جمله ها و كلمات و تشريفات و آداب و القاب باشد، براى شما چندش آور مى شود. هركس، در هر مقامى، در جامعه اسلامى، اسير القاب و آداب و تشريفات باشد، دور از اسلام است. اگر ما با صراحت لااقل از خودمان انتقاد مى كرديم... مى گوييم آقا لااقل براى خودمان القاب درست نكنيم تا مسابقه القاب شروع بشود. مقامات روحانى يك جور، مقامات غير روحانى يك جور. اقلاً من عالم دينى ديگر اسير القاب نباشم. واى به اينكه يك منبرى در مجلسى كه يك مرجعى حضور دارد بالاى منبر برود و اولاً دعا نكند، يا اگر هم دعا كرد «حضرت آيت الله العظمى» نگويد! اگر كلمه «عظمى» افتاد ديگر هيچ! اين چيست؟ كجاى اين به اسلام مى خورد؟ خوب، وقتى منِ عالمِ دينى اسير آيت الله و آيت الله العظمى باشم، ديگر مى توانم رهبر مبارزه با تشريفات در قشرها و گروههاى ديگر بشوم؟- مى گويند يك مرد صالحى از يك دكان قصابى در محل گوشت مى خريد. اين مرد در خانه اش يك گربه داشت. وقتى به دكان قصابى مى رفت تا گوشت بخرد، مرد قصاب كه آن آقا را دوست داشت، علاوه بر پنج سير گوشتى كه به او مى داد، كمى هم آشغال گوشت جمع مى كرد و مى گفت براى گربه آقا. يك روزى آن مرد آمد گوشت بخرد، ديد قصاب مرتكب يك خلاف شد. به حكم وظيفه لازم مى دانست كه با خلاف او مبارزه كند و به او تذكر بدهد. ناگهان ياد گربه اش افتاد. پيش خود گفت اگر من به قصاب بگويم اين كار را نكن حتماً اولاً گوشت خوب به من نمى دهد؛ در ثانى، اگر هم گوشت بدهد ديگر آن آشغال گوشت را براى گربه ام نمى دهد. او چون مرد خودساخته اى بود آن روز گوشت نخريد و به خانه رفت. گربه را از خانه بيرون كرد و خود را از اين تعهد آزاد كرد. برگشت و به دكان قصابى آمد و گفت پنج سير گوشت بده؛ در ضمن گفت، آقاى قصاب باشى، فلان كارى كه تو كردى درست نيست. قصاب ابرو در هم كشيد و گوشت را به آقا داد و گفت امروز از آن آشغال گوشتها كه هر روز مى دادم خبرى نيست؛ گربه ات از اين به بعد بى غذا مى ماند. مرد گفت اشتباه مى كنى بنده خدا! من اول به خانه رفتم و گربه را از خانه بيرون كردم، بعد آمدم به تو انتقاد و خرده گيرى كردم. آقاى من! من و تو بايد اقلاً گربه را از همان اول بيرون كنيم. اگر قرار شد كه بتوانند من را با آداب و القاب و احترامات... آن كوچولو كه آن شب اينجا بود و باز هم بيخبر از وارد شدن من بود، وقتى من وارد شدم گفت صلوات ختم كنيد! يكى از دوستان هم چيزى به او گفت. من او را صدا كردم و گفتم بيا اينجا كوچولو جان ببينم! به او گفتم صلوات ختم كردن چيز خوبى است... آنچه به او گفتم اين بود كه صلوات براى احترام به پيغمبر و خاندان و پاكان از خاندان پيغمبر است، نه براى احترام به من. خواستيم اين احترام براى خود پيغمبر و خاندان و پاكان خاندانش محفوظ بماند. اگر قرار باشد كه بنده را بتوانند با يك صلوات ختم كردن، و نكردن، اسير كنند... اگر مطابق

ص: 19

ميل رفتار كنم، هر جايى بروم برايم صلوات ختم مى كنند؛ ولى اگر يك خرده خلاف ميل، حقپايى كردم و مردم پايى نكردم، جيره صلواتم را قطع كنند، آن وقت ديگر من به درد كار نمى خورم.

زمانى در منطقه اى مسئوليتى بزرگ را بر عهده داشتم و راهى را كه بايد بروم مى رفتم. برخى از كارگردانان آنجا اطلاع دادند كه به فلانى بگوييد ما همه جور احترامات براى شما قائل هستيم؛ اسم شما را بى وضو نمى بريم؛ چنين مى كنيم، چنان مى كنيم؛ اما شما چرا چنين مى كنيد و اصلاً رعايت نمى كنيد كه آخر ما هم اينجا هستيم؟ گفتم از قول من به اين آقايان سلام برسانيد و بگوييد كه من خودم را اين جورى بار آورده ام كه براى من چه با آداب و القاب سخن بگوييد و چه بى آداب و القاب... نمى گويم هيچ برايم فرق نمى كند؛ مدعى چنين ملكه اى نيستم؛ فرق مى كند، اما اسيرش نيستيم. شايد خوشم بيايد كه با من با احترام و با آداب و القاب سخن بگوييد، اما اين خوش آمدن لااقل مرا اسير نكرده است. اين قدر توانستم خودم را بسازم كه اسير اين القاب نباشم. اينها خيال مى كردند... چون معمولاً گاهى در نامه هاشان خيلى القاب براى من به كار مى بردند و فكر مى كردند لابد ديگر طبق معمول اين را با اين القاب مى خريم - چه مفت و ارزان! حيف نيست عالم دين اسير القاب باشد؟ اين تازه يك بند نازك است. بندهاى آهنين داريم! آنها چه؟ جامعه ما بايد در وارستگى، سادگى روابط مردم با بزرگترهاى جامعه، آدرس و نشانى باشد. مى خواهيد نشانى به شما بدهيم كه كجا رابطه بين توده ها و مردم و رهبران و اداره كنندگان، رهبران فكرى و سياسى اجتماع، ساده و طبيعى و آدم واره است؟ بياييد دستتان را بگيريم و شما را به جامعه اسلامى ببريم. آيا روزى جامعه ما چنين آدرسى بود يا نبود؟ جامعه اسلامى و امت اسلامى بر سر چهار راه زندگى دنيا مدتها مى توانست، به نسبت، ادعا كند كه من آن امتى هستم كه هر گوشه دنيا بخواهند براى زندگى براساس خير مَثَل بزنند به من مثل مى زنند؛ چشمهاى روشن بينان و آرزومندان صلاح و اصلاح و خير جهان به سوى ما دوخته است. روزى مى توانست چنين ادعايى بكند با تمام عيبهايش. ما خيلى عيب داشتيم، ولى با تمام اين عيبها در چنين جايگاهى در دنيا قرار داشتيم. كجا بايد معلومات و تكامل علمى را ياد گرفت؟ به كدام مدرسه عالى براى آگاهى از بالاترين معلومات روز بايد رفت؟ به مدارس عالى سرزمين اسلام. اين تاريخ علم است. اين تاريخ را كه ما ننوشته ايم. اين تاريخ علم را پى ير روسو نوشته؛ آن ديگرى تاريخ علوم نوشته؛ ويل دورانت 1 ريخ تمدن، 3تاريخ تمدن نوشته؛ برداريد مطالعه كنيد. ببيند در طول چند قرن مدارس ما آدرس خير علم بود. مگر علم خير نيست. ما هم مى توانستيم بگوييم بر فراز يك بلندى، مشرف به راههاى گيتى و جهان ايستاده ايم؛ همه مردم دنيا را دعوت مى كنيم كه به سمت علم بياييد. امروز چه؟ پنجاه سال پيش چه؟ صد سال پيش چه؟ دويست سال پيش چه؟ سيصد سال پيش چه؟ چهارصد سال پيش چه؟ پانصد سال پيش چه؟ متأسفانه چند قرن است آهنگ انحطاط داريم؛ آهنگى بس خطرناك، بس آزاردهنده. الان هم كه اينجا نشسته ايم اگر يكى از دوستان بپرسد، »من براى تحصيل در فلان رشته فنى، در فلان رشته پزشكى، داروسازى، در فلان رشته علوم مربوط به نفس و روان (روانشناسيهاى مختلف)، در فلان رشته اجتماعى و

ص: 20

اقتصادى، مى خواهم درس بخوانم؛ كجا بروم كه از همه جا بهتر باشد؟« آيا يك دانشگاه در سرزمين اسلام نشان داريد كه به او آدرس بدهيد و بگوييد به آنجا برو و من تو را به سمت خير فرستاده ام؟ واى بر ما! با پيشرفتى كه ممكن بود اينكه مى گويم «ممكن بود»، چون بحمدالله اميد آن هست كه گروههاى بيدار شده امت اسلام اين راه را بر بيگانگان ببندند مؤسسات شرق شناسى و اسلام شناسى و شيعه شناسىِ ديگران و بيگانگان در زمينه شناخت اسلام، شرع و تشيع داشته باشند، به راستى مدتى براى ما اين نگرانى پيش آمده بود كه نكند چند صباحى ديگر كه بگذرد، اگر جوانى پرسيد فلانى، اگر من بخواهم به جايى بروم كه سيستماتيك و منظم و شسته و رفته و جاندار و روحدار و به دردبخور و نتيجه ده، درباره اسلام يا تشيع درس بخوانم و مطالعه بكنم، آن وقت ما ناچار شويم آدرس آن مدارس را به او بدهيم. اين براى ما خيلى خفت آور بود. يكى دو سال قبل شنيدم چند جوان ژاپنى كه در كشور خودشان در رشته هاى شرق شناسى و دين شناسى كار مى كردند، براى تحصيل در اين زمينه ها به ايران آمدند و به قم معرفى شدند و حتى در برخى از مؤسسات به نسبت شكلدار قم شروع به تحصيل كردند، اما بيش از مدت كوتاهى نتوانستند بمانند و رها كردند و رفتند. يعنى ما حتى الان عرضه نگهدارى جوانهايى را كه از جامعه هاى ديگر براى تحصيلات درباره علوم اسلامى و شيعى به جامعه ما مى آيند نداريم.

آيا ما ديگر امتى هستيم كه سرفراز باشيم و بتوانيم سر بلند كنيم و بگوييم داعى به خيريم؟ «ولتكن منكم امة يدعون الى الخير»؛ به امت و جماعتى تبديل شويد كه دعوت كننده به خير است. حال كه معناى «خير» معلوم شد به سراغ «دعوت» برويم.

معناى (دعوت به خير)

دعوت به خير يعنى چه؟ آيا دعوت به خير به اين صورت است كه مثل آدمهاى خودستا دائماً كاغذ برداريم، قلم به دست بگيريم، منبر برويم، سخنرانى كنيم، نشسته يا ايستاده يا بالاى منبر يا پشت ميز خطابه و تريبون، بگوييم اين ما هستيم كه دارندگان اين امتيازات هستيم، و شروع كنيم مفاخرى را بشماريم كه يا اصلاً وجود ندارد و وجود نداشته و يك مشت خيال و ادعاست، يا اينكه اگر هم وجود داشته از قبيل من آنم كه رستم بُوَد پهلوان است؟ يعنى بگوييم يك وقتى در جامعه ما چنين افتخاراتى بوده، اما حالا خبرى نيست. آيا منظور از دعوت به خير اين است؟ اين كه مشمئزكننده است! يعنى واقعاً اسلام گفته آهاى مسلمانها، آهاى اوس و خزرجى كه مسابقه در افتخارات قومى را شروع كرديد و مى خواهيد از اين راه دومرتبه كينه هاى ديرينه را زنده كنيد، رها كنيد؛ امتى باشيد دعوت به خير كنيد. يعنى به جاى آن اشعار حماسى و حماسه سراييهايى كه در زمينه افتخارات قومى و نياكانى داشتيد، حالا بياييد حماسه درباره اسلام، قرآن، پيغمبر، على بگوييد؟ آيا منظور از دعوت به خير اين است؟ يا آن است كه امام، عليه السلام، به شيعه

ص: 21

مى گويد: «و كونوا دعاة الناس الى انفسكم بغير السنتكم»؛ مردم را به خويشتن و راه خويشتن دعوت كنيد با غير زبانتان؟

«و كذلك جعلناكم امةً وسطاً لتكونوا شهداء على الناس»؛ جامعه نمونه شويد تا هر انسان منصفِ جستجوگر در دنيا مبلغ شما بشود. در اين صورت ديگر احتياجى به اينكه شما براى بيگانه مبلغ داشته باشيد وجود ندارد. در اين دنيا يك جامعه كوچك نمونه اسلامى ساختن بهترين تبليغ است؛ چه براى داخل و چه براى خارج. چون همه ما از بس حرف زديم و حرف شنيديم و خوانده ايم...

دنيا در پى يافتن راههاى عملى براى بهتر زيستن است، نه راههاى ادعايى. نسل جوان خودمان هم همين طور. هر جا، به هر مقدار، عمل به معيارهاى اسلامى سراغ داشته باشد ديگر هيچ احتياجى به تبليغ نيست؛ خود بخود دل و جان و فكر و ايمان او آنجاست.

ديروز با دوستى پيرامون درس تعليمات دينى در مدارس صحبت مى كرديم. اين دوست ما خودش دبير يكى از رشته هاى علوم بوده و حالا هم كمى تدريس مى كند و در تهيه كتابهاى علوم به عنوان يك صاحب نظر همكارى دارد. اين مرد سالخورده آذربايجانى كه مربوط به نسل امروز نيست، جمله اى گفت. اين جمله را مكرر خود ما هم گفته ايم و از ديگران شنيده ايم، اما چون بيان آن تازه است آن را براى شما نقل مى كنم نه اينكه چون اين جمله تازگى دارد. اين رويداد، تازه است. مى خواهم عرض كنم كه اين فكر هنوز در جامعه تر و تازه است. گفت فلانى، واقعش اين است كه آن تعليمات دينى كه هدفش صرفاً مبارزه با كمونيسم و توجيه كننده وضع موجود باشد صنّار نمى ارزد. چه خوب مى گفت! كجاى كارى؟ مطمئن باش آن تعليمات دينى و تبليغات دينى كه صرفاً آهنگش كوبيدن كمونيسم باشد به دلها نخواهد نشست. كارى كن كه در پرتو اسلام زندگى انسانيتر و اسلاميتر و بهتر و يكتاپرستانه تر و با عدل و داد همراه تر در برابر ديدگان جوان جستجوگر بنهيم؛ والا هر قدر بر گوش او بخوانيم، او يك خبر در روزنامه مى خواند، يك تصوير در روزنامه مى بيند، يك گزارش در تلويزيون مى بيند، يك فيلم در فلان جا مى بيند، از زندگى ديگران و وضع ديگران و شكل كار ديگران مطلع مى شود و دلش در خانه ديگران است، هر چند تنش در سرزمين ايران باشد. چرا با واقعيات شوخى مى كنيم؟ چرا نمى خواهيم لمس كنيم كه دعوت به خير در اسلام، شايد ده درصد هم به زبان نبود، و شايد بيش از نود درصدش به عمل بود؟

تاريخ مسلمان شدن اين سرزمين آندونزى را برداريد مطالعه كنيد. اين سرزمينى كه امروز نزديك به صد ميليون مسلمان در آن هست چگونه مسلمان شد؟ واعظ به آنجا رفت؟ مبلغ به آنجا رفت؟ يكى دو هفته پيش يك جوانى به منزل ما آمد:

- سلام عليكم!

- و عليكم السلام.

- (با يك هيكل حق به جانب:) بنده فلانى هستم؛ مبلغ اسلامى در آمريكا.

ص: 22

- خوب بفرماييد آقا؛ چه درسهايى خوانده ايد؟

- هيچى؛ دو سه سال بعد از ديپلم يك خرده از اين ادبيات عربى... يك چيزهايى خواندم؛ به اندازه يك مبلّغ. (اين قدر مبلّغ را يك دستى مى گرفت كه مى گفت به اندازه يك مبلّغ چيز ياد گرفتم!)

- خوب، ديگر چى؟ ...

اگر اين مطالب را در مجالس نقل مى كنم براى اين است كه رفقاى نزديك به من مى دانند كه من خودم را در دسترس انتقاد شخصى از خودم، انتقاد به عمل خودم، به زندگى خودم، به كار خودم قرار داده ام. پس حق دارم كه اينها را با شما دوستان مطرح كنم. وقتى نسبت به خودم اجازه مى دهم - اجازه مى دهم چيست، اصلاً دعوت مى كنم - ميل دارم انتقاد بشود، بنابراين حق دارم از قشرمان هم انتقاد كنم.

به او گفتم آقا، خوب، از نظر خودسازيها و اينها چه؟ بايد اسلام بيشتر در عمل شما آنجا مجسم باشد. از روى شوخى (اما از آن شوخيهايى كه گاهى از دل برمى خيزد) گفت: اسلام اگر براى همه چيز خوبى نيست، براى ما كه بحمدالله چيز خوبى است؛ پلو و مرغ و خورشت و اينها هميشه روبراه است. بعد دست كرد از جيبش نوشته اى به انگليسى درآورد كه ترجمه ادعايى بود اينكه مى گويم «ادعايى» به اين دليل است كه اصل مدرك نبود تا ببينيم چه اندازه صحيح است. ترجمه ادعايى نوشته اى بود كه از يكى از علماى برجسته و بنام گرفته بود. نوشته بود «چون جناب ثقة الاسلام...» ثقة الاسلام! يعنى كسى كه امين اسلام است!- «سبط مرحوم فلان، براى تبليغ عازم آمريكا هستند، به مؤمنين توصيه مى شود كه از وجود ايشان استفاده كنند و از تبليغات ايشان بهره ببرند.» اين نوشته را داده بود به دارالترجمه دادگسترى ترجمه رسمى كرده بودند و آن را در جيبش گذاشته بود. من نمى دانم كه اين تا چه حد صحيح بود و آيا واقعاً از آن آقا بود يا نه، ولى واقعاً متأثر شدم. بفهمى - نفهمى، در حدى كه در برخورد اول مى شود ظرفيت اثر يك مطلب را در يك فرد تشخيص داد، به او حالى كرديم كه تو اقلاً خانه من اشتباهى آمده اى؛ بيخودى اينجا آمدى. گفت من را راهنمايى كنيد. گفتم دو راهنمايى به شما مى كنم: يكى اينكه شما از خودتان درباره اسلام يك كلمه هم حرف نزنيد. فقط حق دارى اگر برخى از نوشته هاى افراد صاحبنظر را به فارسى مى فهمى به انگليسى بيان كنى. دوم اينكه سعى كن آنجا سوژه روزنامه هاى يهودى ضد اسلام نشوى؛- چون هيكل خيلى خوبى براى سوژه روزنامه هاى ضد اسلام آنجا بود! بعد گفت كه بله آقا، من قم بودم؛ طلاب جوان خيلى با علاقه پيش من مى آمدند و خيلى خوشحال بودند. گفتم خدا آنها را هدايت كند! با اين جمله مطلب را تمام كرديم. - مثل اينكه بعضى از دوستان حاضرمان هم آن شب تشريف داشتند. اسلامى كه اين جور بخواهد تبليغ بشود، شما اقلاً براى تبليغش پول ندهيد؛ مايه نگذاريد؛ حمايت نكنيد؛ تشويق نكنيد؛ احترام نگذاريد؛ ارج ننهيد. اينها تبليغ اسلام نيست. تبليغ اسلام راهش اين است كه اقلاً خود اين آقا كه پا مى شود به آنجا مى رود نمونه عملى زندگى اسلامى باشد. راست باشد؛ درست باشد؛ با آگاهى حرف بزند؛ از روى ناآگاهى سخنى نگويد - نه درباره اسلام، نه درباره مكتبها و اديان ديگر -؛ دغلى نكند؛ دكاندارى

ص: 23

نكند؛ بهره كشى نكند؛ با ديگران با رفتارى متناسب با اخلاق اسلامى رفتار كند. اين است تبليغ اسلام! در سرزمين آندونزى نه از اين قبيل مبلغين و نه حتى از آن مبلغين زبردست، هيچ كس نرفت. چند تا مسلمانى كه در رفتار و اخلاق و كارشان جذبه هاى يدعون الى الخير ديده مى شد رفتند و... يدعون الى الخير خلاصه مى شود در اين جمله: امتى باشيد كه وقتى به ديگران مى گوييد بياييد مسلمان شويد، بياييد به اسلام و امت اسلامى بپيونديد، خود بخود، بدون تفسير و توضيح شما، معنايش اين باشد كه بياييد به سوى خير؛ حى على خير العمل؛ حى على خير الحيوة. خود بخود تفسير هم نخواهد؛ توضيح هم نخواهد.

ولتكن منكم امة يدعون الى الخير: تبديل شويد به امتى كه دعوت كننده هستيد، صدايتان بلند است، بانگتان در دنيا بلند است، بانگى كه مردم را دعوت به خير مى كند، اما نه به اين صورت كه ادعا كند ما خير هستيم يا آيين ما راه خير است و آيين برتر است. اين القاب را نمى خواهد. همين قدر كه بگوييد به سوى ما بياييد، وقتى مردم چشمشان را باز مى كنند و شما را مى بينند، مى فهمند كه آنها را دعوت به خير كرده ايد. اين آن چيزى است كه ما از اين جمله اول از آيه كريمه مى فهميم. دو جمله بعد بايد با هم مورد بحث قرار بگيرد (يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر). دوستانى كه اهل مطالعه باشند مى توانند براى جلسه آينده پيرامون اين چهار كلمه (معروف، منكر، امر و نهى) مطالعه بفرمايند.

نمى دانم كه آيا ما مى توانيم اين چهار مطلب را در يك جلسه معنا كنيم يا چون بحث امر و نهى احتياج به تفصيل بيشترى دارد ناچار مى شويم بيش از يك جلسه به آن بپردازيم.

ص: 24

جلسه سوم

اشاره

«كنتم خير امة اخرجت للناس، تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون بالله»(1)؛ شما بهترين جامعه اى بوده ايد كه براى بشريت بيرون داده شده ايد. به كارهاى شايسته فرمان مى دهيد و از كارهاى ناشايست ممانعت مى كنيد و به خدا ايمان مى آوريد.

در مجموعه آياتى كه مورد بحث و تفسير ما بود، در همين مجموعه سه نوبت از امر به معروف و نهى از منكر و مسابقه در راه نيكيها و توجه به نيكى ياد شده است. آيه اى كه در آغاز بحث تفسيرمان بود اين آيه بود: به خير فرمان مى دهند؛ از آنچه ناشايست است جلوگيرى مى كند، و تنها اينها هستند كه سعادتمندند. باز در نوبت سوم، در اين آيات از آن گروه از اهل كتاب ياد مى كند كه به امر به معروف و نهى از منكر و خيرات و نيكيها توجه دارند. «لَيسوا سَواءً مِن اَهل الكتابِ اُمّة قائمةٌ يَتلونَ آيات الله آناء اللّيل و هم يَسجُدون. يؤمنون بالله و اليوم الآخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يُسارِعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين.»(2) همه اهل كتاب (همه يهود و نصارى) يك جور نيستند. برخى از آنها مردمى هستند كه قائم اند، ايستاده اند، رستاخيز دارند، آيات خدا را در آن لحظات تاريك شب مى خوانند و بر درگاه

ص: 25


1- 12. آل عمران 3.، آيه 110.
2- 13. آل عمران (3.، آيات 112 و 113.

پروردگار سجده مى گزارند. به خدا ايمان دارند، به روز بازپسين ايمان دارند، به معروف و شايسته فرمان مى دهند، با منكر و ناپسند و ناشايست درگيرى دارند و در راه خيرات و نيكيها به مسابقه و مسارعه و اعمال سرعت هر چه بيشتر مى پردازند. اينها از شايستگان اند.

آيات متعدد ديگرى نيز در قرآن هست كه عموماً به شكلى از امر به معروف و نهى از منكر ياد مى كند. براى اينكه معنى معروف و منكر و امر و نهى، كه موضوع بحث اين شبهاست، بهتر روشن بشود، مناسب مى دانم آيات مذكور را بخوانم. يك نكته قابل ملاحظه اين است كه مسأله امر به معروف و نهى از منكر حتى قبل از به وجود آمدن جامعه اسلامىِ به قدرت رسيده در مدينه، در تعاليم اسلام آمده است؛ يعنى آن وقتى كه پيغمبر و مسلمانها هنوز در مكه بودند. در سوره اعراف آيه 157 از زبدگان قوم موسى ياد مى كند كه با او به ميقات رفتند؛ در آنجا براى خودشان در راه خدا دعا مى كنند و از پروردگار پاسخى مى گيرند. پاسخ پروردگار اين است: عذاب من (سختيها و شكنجه ها از جانب من) به كسانى مى رسد كه من آنها را شايسته اين عذاب و مستحق عذاب بدانم، و رحمتم همه جا را فرا گرفته است. بنابراين، رحمت خود را مقرر خواهم داشت براى: «للذين يتّقون و يؤتون الزكاة والذين هم بآياتنا يؤمنون. الذين يتّبعون الرّسول النّبىّ الامّى الذى يَجِدونَه مكتوباً عندَهم فى التّوراة و الانجيل، يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يُحلّ لهم الطّيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يَضَعُ عنهم اِصرَهُم و الاغلال التى كانت عليهم؛ فالذين آمنوا به و عَزّروه و نَصَروه واتّبعوا النّور الذى اُنزِل معه اولئك هم المفلحون.» آنها كه پيروى خواهند كرد از پيامبر امى كه از اهل كتاب نبوده؛ همان پيامبرى كه از او در تورات و انجيلى كه نزد ايشان است ياد شده و نامش را در آن نوشته مى يابند. پيامبرى كه آنها را به آنچه شايسته است فرمان مى دهد و از آنچه ناشايسته است بازمى دارد. پاكيزه ها را برايشان حلال اعلام مى كند و پليدها را بر آنها حرام اعلام مى كند. بار سنگينى را كه بر دوش آنهاست از دوششان برمى دارد و غلها و بندهايى را كه بر آنها زده شده از آنها باز مى كند. كسانى كه به چنين پيامبرى ايمان بياورند و او را يارى كنند و حامى او باشند و دنبال نور و روشنى كه به او نازل شده باشند، براستى رستگارند.

از امر به معروف و نهى از منكر در كنار حلال اعلام كردن طيبات (چيزهاى پاك و پاكيزه) و حرام شناختن خبائث (چيزهاى پليد) ياد مى كند. آزاد كردن انسانها از بارهاى سنگينى كه جسم و جانشان را تحت فشار قرار داده. آزاد كردن انسانها از غلها و بندهايى كه بر گردن و دست و پايشان آويخته. آمدن نور و روشنى و روشنگرى براى زدودن ظلمات و تاريكيهايى كه بر سر راه بشر قرار گرفته.- خواهش مى كنم روى تك تك اين جملات دقت كنيد، چون بعداً هنگام نتيجه گيرى نهايى با آنها كار داريم.

از رسالت پيغمبر قبل از آمدن او با اين خصلتها ياد مى شود: پيامبرى از جانب خدا مردم را به معروف و شايسته دعوت مى كند، از منكر باز مى دارد، پاكيزه ها و خوبها را حلال اعلام مى كند، پليدها و بدها را حرام اعلام مى كند، بارهاى سنگين بر دوش بشريت را از دوششان پايين مى نهد، غلها و زنجيرها و بندها را

ص: 26

از او برمى دارد و نور و روشنى و روشنگرى با خود مى آورد. خوب، اگر امروز در دنيا چنين پيغمبرى با همين خصلتها ظهور كند، كسانى كه او را با اين مختصات مى شناسند، اگر مزاج بيمار، منحرف و تباه شده نداشته باشند، خود بخود به دنبال او مى روند. (فالذين آمنوا به و عزّروه و نصروه واتّبعوا النّور الذى اُنزل معه اولئك هم المفلحون.) مردم خود بخود دنبال چنين پيامبرى مى روند و خود بخود آنها هم رستگارند.

آيه 164 از همين سوره [اعراف]، از گذشته (از قبل اسلام) از ميان بنى اسرائيل مى گويد: مردمى بودند تبهكار، متجاوز به حريم و حدود خدا. جالب است كه در ميان آنها گروهى بودند كه آرام نمى نشستند، بلكه با اين بدكارى و تجاوزگرى درافتاده بودند. «و اذ قالت اُمّة منهم لِمَ تَعِظون قوماً الله مُهلِكُهم اَو معذّبهم عذاباً شديداً؛ قالوا مَعذرةً الى ربّكم و لعلّهم يتّقون فلمّا نَسوا ما ذُكّروا به انجينا الذين ينهون عن السّوء و اَخَذنا الذين ظَلَموا بعذابٍ بِئس بِما كانوا يَفسقون.»(1) دسته اى از مصلحت انديشان و عقلاى قوم به اين گروه مبارز با زشتيها و تجاوزها رو كردند و گفتند: چرا شما مردمى را كه به حرف شما گوش نمى دهند و ترتيب اثر نمى دهند و حرف شما را هدر مى دهند موعظه مى كنيد و پند و اندرز مى دهيد؟ شما آمده ايد مرتب به مردم سخت دلى مى پردازيد كه سرانجام خدا آنها را نابود خواهد كرد! يا به عذاب و شكنجه دردناكى دچار خواهد كرد. آنها را رها كنيد. اما اين گروه كه درگيرى با فساد را لازمه حيات و زنده بودن يك فرد و جامعه مى شناخت و فهميده بود كه اگر فساد بر محيط غالب شود حق از بين مى رود، آرام ننشست. كسانى كه تسليم اين فساد نشده اند، مى دانند كه اگر به حساب اينكه كارشان بى ثمر است و آنچه مى گويند اثر نمى كند و هدر مى رود، از برملا كردن حق و رسوا كردن ناحق دست بردارند، آرام آرام آهنگ حق و فضيلت ضعيف خواهد شد. اينها گفتند نه؛ ما مى دانيم كه اينها سخت دل اند و در برابر تذكرات ما مقاومت دارند، اما اولاً: «معذرة الى ربكم»؛ ما از جانب خدا يك رسالت داريم و آن اين است كه نگذاريم حق به پشت پرده ها برود. وقتى انسانهايى دارند تسليم فساد مى شوند، اقلاً به آنها تذكر بدهيم، تا در پيشگاه خدا اگر از ما سؤال شد تو كه ديدى نابينا به چاه است چرا خاموش نشستى و گناه كردى، بگوييم خاموش ننشستيم. و ثانياً (اين جمله خيلى جالب است): «قالوا معذرة الى ربكم و لعلهم يتقون»، گفتند اولاً مى خواهيم در برابر خدا عذر داشته باشيم و بگوييم ما در رسالتى كه داشتيم كوتاه نيامديم؛ و ثانياً، خواستند بر آنها اثر بگذارند، شايد باتقوا شوند. اين جمله خيلى معنى دار است. يعنى به اين آسانى نمى توان تسليم نوميدى شد. انسانِ به خدا پيوسته به اين آسانى دچار نوميدى نمى شود. چه عالى است اين تعليم! چه عالى است اين تعليم يعقوب، سلام الله عليه، به فرزندانش: «يا بُنىّ اذهبوا فتحسّسوا من يوسف و اخيه و لا تايئسوا من رَوح الله، انه لا يايئسُ من روح الله الا القوم الكافرون»؛(2) اى فرزندان من، درست است كه سالهاست يوسف رفته و درست است كه اينك برادرش هم اسير مأموران فرماندار مصر شده و اميدى به خلاصى او نداريد، ولى باز هم برويد، گوش بخوابانيد، تجسس و تحسس به خرج بدهيد، شايد رد پاى يوسف و برادرش را پيدا كنيد. برويد رد پاى يوسف و برادرش را پيدا كنيد و از روح و گشايش بخشى خدا

ص: 27


1- 14. سوره اعراف (7.، آيات 164 و 165.
2- 15. سوره يوسف (12.، آيه 87.

نوميد نشويد. چرا؟ چون اين يك قانونمندى است كه همواره در قرآن بيان مى شود: «انه لا يايئسُ من روح الله الا القوم الكافرون»؛ از گشايش آفرينى خدا فقط مردم بى ايمان به خدا مأيوس مى شوند. انسان با ايمان به خدا و يأس با همديگر رابطه اى ندارند. اين گروه در برابر آن مصلحت انديشى مى گويند با تمام اين كه شما مى گوييد، ما در ناصيه و پيشانى اين مردم تجاوزگر مى خوانيم كه تسليم فساد شدند و بايد در انتظار عذاب هلاكت آفرين خداوند باشند؛ با اين حال ما مأيوس نيستيم؛ ما كار خودمان را مى كنيم؛ ما تلاش خودمان را مى كنيم، شايد به اثرى برسد - اثرى كه براى ما هنوز قابل پيش بينى نيست. اين مقدار از اميدوارى بيش از اميدواريهاى محاسبه اىِ عُقَلايى معمولى است كه عاقلهاى حسابگر دنيا دارند. اين از آن اميدواريهايى است كه عاشقهاى دنيا دارند نه عاقلهاى دنيا.

انسان ترتيب شده اسلام

من مكرر به دوستان گفته ام، اسلام و اديان مى خواهند انسان عاشق تربيت كنند. نمى گويم انسان بى عقل، مى گويم انسانى كه هم عاقل باشد و هم عاشق. نمى خواهد عاقل بى عشق تربيت كند. آنچه مى خواهد، عاشق عاقل است. انسانى كه حسابها را برسد، چشمهايش را باز كند، گوشهايش را باز كند، زمينه ها را مطالعه كند، مقتضيات را نگاه كند، استعدادها و آمادگيها را حساب كند، موانع را حساب كند، مشكلات را حساب كند، تمام اينها را حساب كند و راه مناسب را انتخاب كند. اما اين را بداند كه در زندگى، از تلاش باز ايستادن وجود ندارد. اين، كارِ آدم عاشق است. در او شورى و گرمايى است كه نمى گذارد آرام بگيرد. آرامش انسانهاى نوميد، انسانهايى كه ممكن است محاسبه آنها را به نوميدى بكشاند، در آنها نيست. اين آيه از قبل از اسلام صحبت مى كند. بيان يك موضع تاريخى پيروان آيين موسى در گذشته دور است؛ چندين قرن قبل از اسلام. اين مطلب براى هوشيارى مسلمانها نقل مى شود. كجا نقل مى شود؟ در موقعى كه اسلام هنوز در مكه است.

«و اذ قالت اُمّة منهم لِمَ تعظون قوماً الله مُهلكُهم او مُعذّبهم عذاباً شديداً؛ قالوا معذرةً الى ربكم.» خدا در هيچ حالتى براى ما سكوت مطلق و بى تلاشى را تجويز نكرده است. «و لعلهم يتقون»؛ باز هم بگوييم به اميد اينكه شايد در آنها تقوايى و پروايى به وجود آيد. آنها مأيوس نيستند. اما نتيجه چيست؟ نتيجه را خدا اعلام مى كند. خدا مى فرمايد: «فلما نَسوا ما ذكروا به». سرانجام هم همان طور شد كه آن مصلحت انديشان فكر مى كردند. اينها به تذكرات اين راهنمايان حق ترتيب اثر ندادند و فراموش كردند. آنهايى را كه تا آخر با بدى (السوء) درگيرى داشتند نجات داديم. اما ظالمان را به كيفر تبهكاريهايى كه داشتند مجازات كرديم. اما چرا اين آيات نازل شد؟ چرا در آن لحظاتى كه مسلمانان در مكه اند و عوامل مأيوس كننده سر راهشان قرار دارد قرآن از اين مسأله ياد مى كند و بر پيگيرى در راه تلاش براى اقامه حق و عدل و مبارزه با سوء تكيه مى كند؟

ص: 28

در سوره لقمان (سوره سى و يك) آيه هفده، مى بينيم كه لقمان ضمن سفارشهاى سازنده اى كه به فرزندش مى كند اين طور مى گويد: «يا بُنىّ اقم الصّلوة و أمر بالمعروف وَانْهَ عن المنكر وَاصْبِر على ما اَصابك، اِنّ ذلك مِن عَزم الاُمور»؛ اى پسرك من، اى فرزندم، مواظب نماز باش! نماز: آن نماز سازنده. به معروف و شايسته و نيك فرمان ده؛ با منكر و ناشايسته مبارزه كن و ديگران را از كار ناشايست بازدار. به دنباله اش مى گويد: «واصبر على ما اصابك». خيلى جالب است كه اين جمله به دنبال آن آمده است. اگر ناراحتى و مشكلى در اين راه به تو رسيد در برابرش شكيبا باش. معلوم است كه اگر انسان بخواهد حق بماند و برنامه زندگى اش امر به معروف و نهى از منكر باشد، ديگر زندگى و رختخواب پر قو برايش باقى نمى ماند؛ بلكه مصيبتها و حادثه ها دنبال آن هست. اين است كه بلافاصله مى گويد، در برابر حوادثى كه سراغت مى آيد شكيبا باش. اين از آن كارها و از آن اصول اساسى قاطع است (من عزم الامور). از آن كارهايى است كه با عزيمت و قاطعيت ارتباط دارد. هم نماز به انسان مسلمان عزيمتى استوار مى دهد و هم بار آمدن با اين خصلت كه مزاجش با منكر و ظلم و فساد سازگارى نداشته باشد.

اين حالت ظلمْ ناپسندى، بدى ناپسندى، منكر ناپسندى، بايد در مزاج، در ساختمان، در خلق و خو، در ملكه يك انسان مسلمان خدادوست باشد و او هميشه عزيمت و اراده اى استوار در راه مبارزه با فساد داشته باشد. اميدوارم زمانى بتوانم روى اين يك جمله اخير يك بحث تحليلى از نظر روانى براى دوستان داشته باشم. روى اين جمله اخير بايد خيلى تكيه بكنيم.

اينها آياتى است كه در سوره هاى مكى، يعنى قبل از هجرت، در اين زمينه مى بينيم. بنابراين، معلوم مى شود رسالت مسلمان عادت پسنديده دعوت به خير (امر به معروف)، نهى از سوء (سوء در مقابل خير) و نهى از منكر است. اين رسالت با شروع دعوت اسلام، يا لااقل در همان مراحل نخستين دعوت اسلام، آغاز مى شود و منحصر به موقعى كه جامعه اسلامى تشكيل حكومت مى دهد نيست. آيات بسيار ديگرى نيز در سوره هايى كه در مدينه آمده است نازل شده. در سوره حج (سوره بيست و دوم) ياد مى كند از امت و جماعت و مردمى كه از امكاناتى كه خدا به آنها داده در راه امر به معروف و نهى از منكر استفاده مى كنند. اين آيات با تجويز جهاد و قتال براى مسلمانها شروع مى شود؛ در اواخر سال اول و اوائل سال دوم هجرت. «اُذن للذين يقاتلون بانّهم ظُلموا و اِنّ اللّه على نَصرِهم لَقَدير. الذين اُخرجوا من ديارهم بغير حَقّ الّا اَن يقولوا ربُّنا اللّه و لو لا دفعُ اللّه الناسَ بعضَهم بِبعض لَهُدّمت صَوامِعُ و بِيَعٌ و صلواتٌ و مساجدُ يُذكر فيها اسمُ اللّه كثيراً و لَيَنصُرنّ اللّه مَن يَنصره انّ اللّه لقوىٌّ عزيز. الذين اِنْ مكّنّاهم فى الارض اَقاموا الصّلوة وآتوا الزكاة و أَمَروا بالمعروف و نَهوا عن المنكر و للّه عاقبةُ الامور.»(1) به اين مقاتلان و مجاهدان اجازه داده شده بجنگند. چرا؟ «بانّهم ظُلموا»؛ زيرا بر آنها ستم رفته و خدا تواناست كه آنها را يارى كند. همانها كه از خانه ها و كاشانه هايشان به ناحق بيرون رانده شدند و جرمشان اين بود كه گفته بودند خداى ما فقط خداى آفريدگار جهان است؛ ما فقط او را مى پرستيم. اين قانونمندى خداست كه بايد در مراحلى از تاريخ،

ص: 29


1- 16. سوره حج (22. آيات 39-41.

متجاوزان به دست مجاهدان تنبيه شوند. «و لو لا دفع اللّه الناسَ بعضهم ببعض»، اگر نبود كه خدا گروهى از مردم را به وسيله گروهى ديگر از حريم حق دفع مى كرد: «لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا»، آن وقت ديگر صومعه ها و كليساها، نمازها و نمازخانه ها و مسجدهايى كه در او نام خدا فراوان برده مى شود همه و همه ويران مى شد. و خدا هر كه را بخواهد يارى كند درست يارى مى كند. هر كه خدا را يارى كند خدا او را يارى مى كند. «ان الله لقوىّ عزيز»، خدا توانا و بلندپايه است. همانها كه وقتى به آنها امكانات مى دهيم (ان مكّناهم فى الارض) وقتى به آنها امكانات قدرتى مى دهيم، نماز را به پا مى دارند و زكات را مى پردازند و به معروف و شايسته فرمان مى دهند و از منكر و زشت باز مى دارند و با آن مبارزه مى كنند. «و لله عاقبة الامور»، فرجام كارها از آن خداست. اين، در نخستين دوره جامعه اسلامى در مدينه است.

قرآن براى اينكه ياد كند از اينكه اين كار در آن مرحله اى كه مسلمانان به صورت يك جامعه به هم پيوسته در آمدند يك كار اجتماعى است كه بايد يار و ياور يكديگر در آن راه باشند، در آيه دوم از سوره مائده مسأله را با تعبير ديگرى مطرح مى كند: »و لايجرِمَنّكُم شنئانُ قومٍ اَن صَدّوكم عن المسجد الحرام اَنْ تعتدوا تعاونوا على البرّ والتقوى و لا تعاونوا على الاثم والعدوان و اتّقوا اللّه، ان اللّه شديد العقاب.(1)» بدرفتارى يك قوم و گروه شما را عاصى نكند تا از روى عصبانيت به راه ناشايسته اى كشيده شويد و شما هم از اين طريق به راه تجاوز و قانون شكنى برويد.

مقاومت مردم بامسلك، در برابر تجاوز ديگران و بدرفتارى ديگران، روى معيارهاى مسلكى است كه به آن پاى بندند. كارشان خالى از معيار و خارج از معيار نيست. بر برّ و تقوا (نيكى و خداترسى)، تعاون داشته باشيد؛ ياور يكديگر باشيد. «ولا تعاونوا على الاثم والعدوان»، بر گناه و تجاوز كسى را كمك نكنيد. «واتقوا اللّه»، پروا داشته باشيد از خدا. حساب خدا را داشته باشيد. «ان اللّه شديد العقاب.» مسلمانها را دعوت مى كند به همكارى در راه امر به معروف و نهى از منكر؛ اما با تعبير برّ و تقوا (تعاونوا على البر و التقوى).

آياتى ديگر نيز هست كه در جاى خودش مى آورم. اكنون فقط آيه 112 سوره توبه را كه در وصف مردم باايمان آمده است براى شما مى خوانم.

«ان الله اشترى من المؤمنين انفسَهم و اموالَهم بانّ لهم الجنّة يُقاتلون فى سبيل اللّه فيَقتُلون و يُقتَلون وَعداً عليه حقّاً فى التوراة والانجيل والقرآن، و مَن اَوفى بعهده من اللّه فاستبشِروا ببيعكُم الذى بايعتُم به و ذلك هوالفوز العظيم. التّائبونَ العابدونَ الحامِدونَ السّائِحون الرّاكعونَ السّاجدونَ الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنكر والحافِظون لحدود اللّه و بَشِّر المؤمنين.»(2) خدا جانها، اموال و ارواح مؤمنان را از آنها خريد و در برابر به آنها گفت، بهشت جاويدان از آن شماست. در راه خدا پيكار مى كنند؛ مى كشند و كشته مى شوند؛ اين وعده اى است كه خداوند به حق در تورات و انجيل و قرآن داده است... آن مؤمنان كه تائب اند، اگر يك

ص: 30


1- 17. سوره مائده (5.، آيه 2.
2- 18. سوره توبه (9.، آيات 111-112.

بار هم خطائى كنند به راه حق باز مى گردند. عابدند. مى دانند كه عبادت روح زندگى يك انسان مسلمان خداپرست است. حامدند؛ همواره ستايشگر و سپاسگزار خدايند. سائح اند؛ روزه دارند و نماز را با خضوع مى گذارند. امر به معروف و نهى از منكر مى كنند.

بعد از هجرت در تمام اين مراحل مى بينيد پاى اين مطلب به ميان است كه انسان باايمان انسانى است كه با خير و معروف انس و آشتى دارد و با سوء و منكر قهر دارد و ناسازگار است. آيينش، شيوه اش، زندگى اش خلاصه مى شود در اينكه خود را همواره به ياد خدا و متوجه به خدا نگه دارد؛ حتى بدان اكتفا نكند، بلكه همواره در گسترش نيكيها در محيط زندگى اش كوشا و در درگيرى با بديها در محيط زندگى اش تلاشگر باشد. اين خلاصه اى بود كه از اين آيات به دست مى آمد. خوب، حالا شما از مجموع اين آيات چه چيز به دست آورديد؟ معروف چيست؟ منكر چيست؟ امر چيست؟ نهى چيست؟

درباره معروف و منكر خيلى بحث شد، من شما را خسته نمى كنم؛ مطلب را با نقل مباحث تحليلى علما و دانشمندان در اين زمينه ها خلاصه مى كنم. از مجموع بررسيها مى توان اين طور نتيجه گرفت كه معروف و خير دست در گردن هم دارند و منكر و سوء و فحشاء و بغى هم دست در گردن هم. عدل و احسان و خير و معروف يك طرف، منكر و فحشاء و بغى و عدوان و سوء در طرف ديگر. اينها را بايد با هم فهميد. اين طرف را بايد با آن طرف فهميد.

عدل و احسان مقولاتى فرادينى اند

ملاحظه كنيد، يك عده آمدند مسأله را آن قدر خشك كردند... مى گويند معروف آن است كه خدا گفته بكن؛ منكر آن است كه خدا گفته نكن؛ چيز ديگرى هم سرمان نمى شود. سخن ما با اينها اين است كه اين فرمايش شما درست است، اما اين از آن حرفهاى درستى است كه آن قدر بد بيان مى شود كه مشمئزكننده است. براى اينكه خود قرآن وقتى مى خواهد «بكن - نكن» خدا را بيان كند اين طور مى گويد: «ان اللّه يأمر بالعدل والاحسان، و ينهى عن الفحشاء والمنكر». يعنى وقتى مى خواهد امر و نهى خدا را به ما معرفى كند مى گويد خدا آن است كه به عدل و احسان فرمان مى دهد و از فحشاء و منكر منع مى كند. يعنى شما قبلاً بايد از عدل و احسان يك برداشتى داشته باشيد؛ از فحشاء و منكر هم يك برداشتى داشته باشيد؛ آن وقت مى گويد هان، تو با اين برداشت بِدان كه آن كه مى گويد عدل و احسان، او خداست. بنابراين، اين فرمايش شما درست است كه معروف و عدل و احسان آن است كه خدا گفته، اما در مورد اين جمله اى كه با آن بيان مى كنيد كه «و شناخت ما از معروف و عدل و احسان در گرو شناخت امر خداست»، اول بايد ببينيم خدا چه گفته، تا بعد بفهميم اين چيز عدل و احسان هست يا نه. اين مطلب خيلى با آهنگ آيات قرآن جور در نمى آيد. ما بايد قبل از آگاهى از امر و نهى خدا، از عدل و احسان و معروف، )در مقابل منكر و بغى و

ص: 31

سوء(، شناختى داشته باشيم.- يك ساعت اول بحث تمام شد و من تازه رسيدم به اول بحثى كه بايد پيرامون معروف و منكر بكنم!

خوشحالم كه اين دفعه در اين جلسات پى درپى، امشب و فردا شب، رفقا حوصله خواهند كرد تا بحث را دنبال كنيم. اين زمينه فكرى در ذهنتان باشد تا فردا شب اين بحث را دنبال كنيم. اين بحث ما با روزهايى متقارن شده كه بيش از پيش و بيش از هميشه به ياد رستاخيز حسين بن على، سلام الله عليهما، هستيم. وقتى شما كلماتى را كه از امام، عليه السلام، درباره هدف و انگيزه او بر اين رستاخيز رسيده مطالعه مى كنيد، مى بينيد بيش از هر چيز همين مسأله امر به معروف و نهى از منكر به چشم مى خورد.

حسين آزاده، حسين فرزند على، حسين سبط رسول، حسين پيشواى حق و عدل را مأموران خودفروخته حكومت شام تحت فشار قرار دادند كه بايد به اين حكومت سراسر ننگين و ظلم و فساد صحه بگذارد و آن را تأييد كند. حسين كه چكيده مبارزه با فساد است به سازشكارى با فساد دعوت مى شود. نه تنها سازشكارى، بلكه صحه گذاردن بر فساد!

در شرايط عادى اگر امام حسين تحت فشار قرار نمى گرفت بايد به صورت يك انسان هوشيار اصل درگيرى با فساد را همواره از خودش نشان مى داد - همان طور كه نشان داد - تا به عنوان پرچمدار حق و عدل همچنان شناخته بماند. او بايد مراقب باشد و زمينه سازى كند براى روزى كه بتواند با اتكا بر قدرت به هم پيوسته هواداران حق و عدل در جامعه، حكومت ننگين شام را سرنگون كند. تاكتيك و مسير كار به صورت متعارف و عادى براى فرزند على و فرزند پيغمبر، صلوات الله عليهم اجمعين، بايد اين مى بود. اين طبيعى است. امام حسين سالها با اين شيوه زندگى كرد: حدود ده سال در زمان پيشوايى و زعامت برادرش امام مجتبى، سلام الله عليه، و حدود ده سال ديگر پس از رحلت امام مجتبى، صلوات الله عليه. امام مجتبى هم كه برادر بزرگوار امام حسين بود هيچ گاه در برابر فساد حكومت شام سكوت نكرد. ايشان به مناسبت هر حادثه اى، به مناسبت هر جنايتى، به مناسبت هر انحرافى، لب به سخن مى گشودند، نامه مى نوشتند، انتقاد مى كردند، و حكومت شام را بر كارهاى ناروايش مؤاخذه مى كردند تا مبادا حق خواهى و حق پرستى در جامعه بميرد؛ گر چه امكانات و شرايط براى يك قيام كوبنده و در هم شكننده عليه حكومت شام مساعد نبود.

يك انسان نترس كه در برابر باطل سكوت نكند، همين قدر كه لب به سخن بگشايد و با موضع گيرى خود نشان بدهد كه آشتى ناپذير است، به نگهداشتن اصل روح حق پرستى در يك جامعه و جلوگيرى از مرگ آن كمكى شايسته كرده است.

پس از رحلت امام مجتبى، سلام الله عليه، امام حسين به تنهايى، و گاهى همراه با برخى از بنى اعمام يا برادر زادگانش، اين كار را انجام مى داد. يزيد، جانشين معاويه، مى خواست از معاويه هم فراتر برود. يزيد مى گويد، به تو اعلام مى كنم پدرم معاويه مرده است، اميرالمؤمنين اينك يزيدبن معاويه است؛ اوست

ص: 32

فرمانرواى مؤمنان. تو اى فرماندار مدينه، بايد از همه بيعت بگيرى؛ براى حكومت من رأى موافق بگيرى و هيچ كس مستثنا نيست. هر كس از بيعت من سرپيچى كرد بر او سخت بگير. و در اين «هيچ كس»، بيشتر ناظر به كيست؟ بيشتر ناظر است به چند چهره شناخته شده كه در رأس آنها ابوعبدالله حسين بن على، سلام الله عليهما، قرار دارد. شبانگاه، بدون لحظه اى تأخير، مأموران فرماندار مدينه به سراغ امام مى آيند و او را احضار مى كنند. امام هوشيار است و مى داند او را براى چه مى خواهند؛ لذا زمينه اى آماده مى كند تا در اين نخستين دام گير نيفتد. عده اى را همراه خودش برمى دارد و به مقرّ فرماندارى فرماندار مدينه مى آيد. به آن عده مى گويد بيرون بايستيد؛ اگر ديديد صداى من بلند شد، حمله كنيد. الان موقعى است كه اينها براى روبرو شدن با ما در مدينه مجهز نيستند؛ لذا اگر احساس بكنند ما قدرتمنديم خودشان را عقب مى كشند.

فرماندار مأموريت خودش را ابلاغ مى كند. امام تأملى مى فرمايد. واكنشى نشان مى دهد: واكنشى هوشيارانه و سياستمدارانه؛ سياستمدارى پاك و مترقى كه در اين سياستمدارى حتى دروغ هم نمى گويد. به فرماندار مى گويد تو مرا براى امرى دعوت كرده اى كه اگر در برابر انظار ديگران باشد ارزش دارد. اگر امشب اينجا از من رأى موافق بگيرى ارزش زيادى ندارد. اقلاً صبر كن تا فردا در ملأ عام از من رأى موافق بگيرى. ظاهر اين است كه فرماندار مدينه از اوضاع و احوال مطلع بوده و حتماً مأمورانش به او خبر داده بودند كه امام چگونه آمده و چند نفر با او هستند و دارد از موضع قدرت سخن مى گويد. براى اينكه وقتى مروان به فرماندار مى گويد گول اين حرفها را نخور و همين جا از امام بيعت بگير يا همين جا هر چه بايد بكنى بكن، او زير بار نمى رود. به هر حال امام بيرون مى آيد. تصميم مى گيرد شبانگاه خيلى سريع با كسانش از مدينه خارج شود. اين تصميمى بود كه مأموران حكومتى هرگز انتظار آن را نداشتند. مگر مى شود امام حسين به يكباره شبانه تصميم به حركت بگيرد! در سرگذشت امام اين گونه نقل شده كه همان شب وقتى مقدمات حركت را فراهم فرمود، آمد كنار تربت پاك پيغمبر. در مواقعى از زندگى انسان، در يك جاهايى، در يك فضاهايى، نوعى احساس و عاطفه در او بيدارتر و زنده تر مى شود كه به او حالتى خاص مى دهد. خاطره زمانى و مكانى مناسبتهاى زمانى و مكانى در اين مواقع خيلى اثر مى گذارد. همان طور كه مى دانيد، خود تربت پاك حسين بن على ميعادگاه تمام جانبازانى بود كه طى قرنها بعد از شهادتش با حكومتهاى ظلم و فساد درگيرى داشتند. آن تربت در آنها روحى را زنده مى كرد؛ روحيه اى را كه به شهادت اين سالار شهيدان منتهى شده بود.

من خودم وقتى در برابر قبر امام كه هيچ، در برابر آنجا كه به ياد شهدا و به نام قبور شهدا در حرم مطهر حسين، سلام الله عليه، هست ايستادم، احساسى عجيب در من زنده تر شده بود. وقتى بر اين پاكبازان راه حق سلام مى كردم احساسى خاص داشتم. حسين در اين تنگنا آمده و در كنار تربت پاك پيغمبر ايستاده است. در اين لحظات او به خدا رو مى كند. نيايشى دارد: «اللهم هذا قبر نبيك محمد، صلى الله عليه و آله، و انا بن بنت نبيك، و قد حضرنى من الأمر ما قد علمت. اللهم انى احب المعروف و انكر المنكر.» خدايا! اين

ص: 33

آرامگاه پيامبرت، اين آرامگاه آن بنده فداكار توست. من هم دخترزاده اين پيامبر تو هستم. تو خودت مى دانى در چه شرايطى قرار گرفته ام. از وضع و از بحرانى كه بدان دچار شده ام آگاهى. خدايا! من، دخترزاده پيامبرت، با تو تجديد پيمان مى كنم و اعلام مى كنم كه دوستدار معروفم و در برابر منكر و ناپسند موضعگيرى ناسازشكارانه دارم: «احب المعروف و انكر المنكر». وقتى مى خواهد از مدينه خارج شود، بايد چهره اين خروج از همان اول مشخص شود. وصيتنامه اى مى نگارد. محمد حنفيه برادر ناتنى اش را وصى خود قرار مى دهد و از او مى خواهد كه در مدينه باشد و آن حضرت را از اخبارى كه پيش مى آيد مرتب مطلع كند و ضمناً مسئوليتهايى را كه امام در مدينه بر دوش داشت - از نظر خانوادگى و از نظر جهات ديگر بر عهده بگيرد. آنوقت وصيتنامه مى نويسد.

در اين وصيتنامه مطالب زيادى است، هر يك از ديگرى جالبتر. آن قسمتى كه مربوط به بحث امشب ماست اين است كه امام دليل خروجش را اعلام مى كند: «و انّى لم اخرج اشراً ولا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً، و انما خَرجتُ لطلب الاصلاح فى امت جدى، صلوات الله عليه، اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر.» اعلام مى كنم من به آنچه حكومت از من مى خواست گردن ننهادم، بلكه در برابر آن خروج كردم؛ قيام كردم. اعلام مى كنم به يك قيام دست زدم. از مدينه، از جايگاه خودم، جايگاه پدر و مادرم، جايگاه جدم، از خانه آباء و اجداديم و از سرزمينى كه به آن خو دارم بيرون مى روم، اما همگان توجه داشته باشند، اگر من بيرون مى روم، اگر من تسليم نشدم، اگر من به بيعت با يزيد بن معاويه تن در ندادم، انگيزه من در اين كار اشر يا بطر نبوده. اشر يعنى خودبزرگ بينى؛ زير بار نرفتن. مبادا كسى بعداً قيام حسينى را اين طور تفسير كند كه حسين گفت اين پسرك ديگر كيست كه آمده و مى خواهد بر ما فرمانروايى كند؛ چون تا من هستم نوبت به او نمى رسد. نه! نه! من از آنها هستم كه اگر اسامه فرزند زيد بن حارثه، آن غلام زاده، را به حق فرمانروا كنند بايد مطيع و فرمانبر او باشم. قصه اين نيست كه بگويم تا من هستم نوبت به يزيد نمى رسد؛ به حساب اينكه من نسبت به او شرافت و تقدم خانوادگى يا سنى دارم. قصه زير بار نرفتن نيست. «و لا بطراً.» بتر چيست؟ چنين نيست كه اگر من از اينجا رفتم و زير بار اين بيعت نرفتم، از روى بدخواهى و كينه توزى، يا از روى كم ظرفى و بدخواهى باشد. بطر، بدخواهى است. رفتن من از روى بدخواهى و از روى كم ظرفى و از روى آن نبوده است كه من موقع خود را نشناخته باشم. نه! من همه چيز را شناخته ام. مبادا به قيام حسينى چنين داغ باطله ها و برچسبهاى قيمت شكن بزنند. «و لا مفسداً و لا ظالماً.» مبادا قيام من به عنوان قيام يك فرد بر ضد امنيت و نظم تلقى شود. قيام كسى كه به پا خاسته و مى خواهد فساد به پا كند و زندگى مردم و نظم و آرامشى را كه مردم دارند تباه كند و به هم بزند. مبادا اين جور تفسير بشود. نه! من مفسد نيستم. «و لا ظالماً.» مبادا كسى فكر كند كه من مى خواهم به حق كسى تجاوز كنم و براى تجاوز به آن حق قيام كرده ام و رستاخيزى به پا كرده ام. اما اگر اينها نيست پس براى چيست؟ من اعلام مى كنم: «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى»؛ من خروج كردم و خارج شدم، )هم از مدينه خارج شدم و هم از

ص: 34

اين نظام خارج شدم( و اعلام مخالفت و مبارزه با اين نظام را كردم براى اينكه طالب و خواستار اصلاح در امت اسلامى، امت جدم پيامبر بودم. من اعلام مى كنم خواسته من يك چيز بيشتر نيست. هر كس هم مى خواهد با من حرف بزند و مذاكره كند، بداند موضوع مذاكره چيست. «انى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر.» خواسته من يك چيز بيشتر نيست: ترويج معروف و شايسته و پسنديده؛ جلوگيرى از منكر و ناشايست و ناپسند.

«اشهد انك قد اقمت الصّلوة و أتيت الزكاة و اَمرتَ بالمعروف و نهيتَ عن المنكر»؛ گواهم اى حسين بن على كه قيامت جز در اين راه نبود. اين تو بودى كه خواستى نماز به جا و به پا بماند و رابطه بنده هاى خدا با خدا باقى بماند. اين تو بودى كه خواستى با قيامت، انفاق و پول خرج كردن در راه خدا در جامعه زنده بماند. اين تو بودى كه با قيامت، به معروف و شايسته فرمان دادى و با منكر و ناشايسته در افتادى. «السلام عليك يا ابا عبدالله، و على الارواح التى حَلّت بفنائك و اَناخَت برحلك. عليكم منّى سلام اللّه ابداً ما بقيت و بقى الليل و النهار، يا ابا عبدالله.»

دنباله بحثمان را در زمينه شناخت بيشتر معروف و منكر و امر و نهى با استفاده از آيات، به خواست خدا فردا شب با شما در ميان خواهيم گذاشت.

ص: 35

جلسه چهارم

اشاره

«ولتكن منكم امة يدعون الى الخير، يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون.»

قرآن جامعه اسلامى و مسلمانان را دعوت مى كند كه امت و جامعه اى يكپارچه و يك هدف و داراى يك رهبرى به وجود آورند. جامعه اى كه به خير دعوت مى كند؛ به معروف فرمان مى دهد؛ با منكر درگيرى دارد. فقط چنين جامعه اى است كه به سعادت مى رسد. دنياى ما و عصرى كه در آن زندگى مى كنيم عصرى است بس جالب. از يك سو به هم پيوسته و مرتبط با يكديگر. آگاهيهاى مستند و روزمرّه اى كه امروز شما مردم اين شهر از سرزمينها و اقوام بسيار دور از خودتان، در قاره هاى گوناگون دنيا، داريد، آگاهيهايى است كه قبلاً در اختيار مردم يك شهر درباره احوال مردم شهر ديگر نزديك به خودشان هم نبود. درست است كه وسايل ارتباط جمعى در دنياى امروز اعم از راديو، تلويزيون، روزنامه ها و مجلات - بيش از آنچه در راه نشر حقايق به كار افتند دروغ پراكنى مى كنند؛ درست است كه اين ابزارهاى سودمند بيش از آنچه در اختيار حق انديشان، حق گويان و حق پويان باشد، در اختيار كسانى است كه با تكيه بر قدرتهاى زر و زور، آن مى گويند كه خود مى خواهند و آن منتشر مى كنند كه به سود خودشان باشد، ولى با همه اين احوال لااقل مردم زيرك و هوشيار از لابلاى همان دروغهاى بى شمار مى توانند حقايقى را درباره جهان معاصر و مردم زمان و زندگى آنها در گوشه و كنار جهان كشف كنند كه سابقاً هرگز، حتى براى اين هوشمندان، ميسر نبود.

روند شتابان دگرگونيها

ص: 36

دنياى ما دنيايى است كه دگرگونيها در آن عجيب سرعت گرفته است. در بخشهاى مختلف زندگى بشرى مى بينيد گاهى در هر ده سال ما پا به عصرى جديد مى گذاريم. در بخش صنايع و فنون و علوم مربوط به طبيعت در اين چند دهه اخير هر ده سالى تقريباً عصرى به حساب آمده است. ما تا قبل از پانزده سال اخير در عصر فضا نبوديم و تا قبل از حدود سى سال اخير در عصر اتم نبوديم؛ تازه با اتم آشنا شده بوديم اما در عصر اتم به شمار نمى آمديم. عصر اتم تا قبل از شصت سال و پنجاه سال اخير، عصر وسايل ارتباط جمعى و امواج، و همچنين به جلوتر برويد، عصر الكتريسيته، عصر ماشين بخار اين قدر فاصله ها نسبت به گذشته كم شده كه اگر فاصله هاى عصر حجر قديم را با عصر حجر جديد مقايسه كنيم، بعد عصر حجر جديد را با عصر آهن و عصر آتش و عصر مس و مفرغ بسنجيم، مى بينيد در آنجا فاصله ها چند هزار سال و چند صد سال است، اما يكباره به قرنى مى رسيم كه هر ده پانزده سالى تبديل مى شود به يك مقطع جديد از فرهنگ و صنعت و علم. در دگرگونيهاى فكرى و اجتماعى بشرى هم عصر ما همين خاصيت را دارد.

من الان فكر مى كنم در اين سى و چند سالى كه به صورت يك فردى كه مى خواسته به زندگى بينديشد، از زندگيم گذشته، مى بينم در هر چند سالى دنيا در زير سيطره يك نوع تفكر زندگى مى كرده است ولى دولت و قدرت و حكمرانى و فرمانروايى و سيطره اين فكر گاهى ده سال هم دوام نياورده است. كعبه هاى فكرى و كعبه هاى آمال سياسى و اجتماعى در اين چند ده سال اخير چقدر به سرعت تغيير جا داده اند! يك روز بلوكى كعبه آمال بشريت بود. شايد ده سال و پانزده سال نگذشت كه جايش را به جاى ديگر و به سويى ديگر داد. باز ديرى نپاييد كه جايش را به جاى سوم داد، و باز امروز بشريت چه بسا در جستجوى كعبه چهارم است. عصرى با اين ارتباط و به هم پيوستگى بشريت بر روى كره خاكى، با اين آگاهى به هم پيوسته از گذشته اش، با اين تلاش در راه آينده نگرى و آگاهى از آينده اش، با اين آگاهى نسبى قابل ملاحظه و ارزشمند درباره جهان معاصرش، با اين دگرگونى در مظاهر زندگى و در باطن زندگى اش، عصرى است بسيار عجيب و جالب. يكى از چيزهايى كه در عصر ما به راحتى مى شود درباره اش بحث كرد، بحثى است مربوط به اين بخش از مبحث معروف و منكر و خير كه امشب به آن رسيديم.

در تفسير اين آيات كريمه كه مربوط است به دعوت به خير : امر به معروف و نهى از منكر سؤال به اينجا رسيد كه خير چيست، معروف چيست، منكر چيست. خير را از نظر لغت و مفاهيم آن در قرآن قبلاً معنى كرديم. گفتيم خير در قرآن به معنى نيكى و نيك مى آيد؛ به معنى مال هم مى آيد. گفتيم بدون شك منظور از خير در اين آيه نيكى و نيك است؛ چون قرآن نمى خواهد جامعه اسلامى را به اين دعوت كند كه اى مسلمانان، شما بايد امتى به وجود آوريد كه همه را دعوت كند به مال و ثروت؛ پول پرست و ثروت پرست! چون نقل كرديم خود قرآن در آيات ديگر انسان را نكوهش مى كند و مى گويد: »انّ الانسان لربّه لَكَنود و انّه على ذلك لَشَهيد و انّه لِحّب الخير لشديد(1).» اين انسان در برابر خداوندگارش ناسپاس

ص: 37


1- 19. سوره عاديات (100.، آيات 6 تا 8.

است - خودش هم مى داند. خودش هم مى داند و گواه اين مطلب است كه موجودى است كه گاهى چنان در راه ناسپاسى قرار مى گيرد كه تا سراشيب سقوط مطلق پيش مى رود. يكى از آن عواملى كه اين انسان را به انحراف مى كشد اين است كه «انّه لحبّ الخير لشديد»؛ در دوستى خير و مال و ثروت سختكوش و سختگير و تندرو است. وقتى قرآن مى گويد كه آدم در جهت ناسپاسى خداست كه مالدوست مى شود و اين را نكوهش مى كند، هرگز نمى تواند در اين آيه مردم را دعوت كند كه هان مسلمانان! امتى شويد كه به جمع مال دعوت كنيد. من به سرعت در آن دو سه شب پيش از اين بحث گذشتم، چون مى توانست طليعه يك بحث جالب باشد كه اهتمام و اهميت دادن به اقتصاد در زندگى بشرى تا كجا بايد باشد. ولى امشب ناچارم به مناسبت بحثمان باز كمى در اثناى بحث برگردم و باز به اين نكته اشاره اى بكنم.

معناى (معروف)

بنابراين روشن است كه خير در اين آيه به معنى نيك و نيكى است. اما معروف چيست؟ در لغت عربى داريم: «عَرَفَ الشيئَ: عَلِمه»؛ چيز را شناخت يعنى بر آن آگاه شد. داريم: «عَرَفَ بِذَنْبِه: اَقَرَّ»؛ به گناهش اعتراف كرد. داريم: «عَرَفَه: جازاه»؛ يعنى به او كيفر داد. داريم: «عَرَفَ للامر» يعنى «صَبَرَ»؛ در برابر يك كار شكيبا و پايمرد بود. داريم: «عَرَفَ على القوم»، يعنى «دبّر امرَهم و قام بسياستهم»؛ بر قومى عريف بود، يعنى رهبر بود. حالا كلمه معروف از كدام يك از اين «عَرَفَ»ها گرفته شده است؟ روى موازين لغوى بايد از «عَرَفَ الشيئَ» به معنى «علمه» گرفته شده باشد. «معروف» يعنى «شناخته شده».- اين از نظر لغت.

در خود قرآن «عَرَفَ» به معنى شناختن به طور مطلق مكرر به كار رفته است. مشتقات اين ماده به معنى شناختن مطلق در موارد زيادى در قرآن آمده است، از جمله در آيه 146 از سوره بقره. سعى مى كنم آياتى را بياورم كه قبلاً با همديگر درباره اش بحث كرده ايم. «الذين آتيناهم الكتابَ يعرفونه كما يعرفون ابناءهم»؛ آنها كه به ايشان كتاب داديم پيامبر اسلام را مى شناسند همان طور كه پسرانشان را مى شناسند. در اينجا «يعرفونه» به معنى اصل شناخت به كار رفته است. موارد استعمال مشتقات اين ريشه در معنى اصل شناخت در قرآن بسيار فراوان است. در آياتى مى گويد در سيما و چهره آنها كينه و دشمنى و عداوت را مى شناسى. در چهره و صورت آنها تصميمات ناپسند و نامعقول را مى شناسيد، و امثال اينها. آيه مى گويد، بايد امتى شويد كه دعوت به خير مى كنيد و به معروف (يعنى به شناخته ها) فرمان مى دهيد. يعنى چه «فرمان مى دهيد به شناخته ها»؟ ظاهراً مطلب چندان روشن نيست.

معناى (منكر)

به سراغ منكر برويم. «نكر الامر: جَهِلَه»، يعنى از كارى بى خبر بود. «نكر الرجلَ: لم يعرفه»؛ يعنى فلانى را نمى شناخت. دوستانى كه با اصطلاحات ادبيات عرب آشنا هستند معرفه و نكره را به ياد دارند. معرفه

ص: 38

يعنى نام موجود شناخته شده، نكره يعنى نام چيز نشناخته. «أنكره: جهله»، كه «مُنكَر» اسم مفعول از اوست. «انكر حقَه: جَهَدَه»؛ منكر شد، يعنى منكر حق او شد. «انكر عليه فِعلَه: عابَه و نهى عنه»؛ كار را بر او انكار كرد يعنى انتقاد كرد، خرده گيرى كرد، بر او عيب گرفت، عيبجويى كرد. «النُكر: الامُر المُنكَر؛ الامُر الشديد القوىّ»؛ «نُكر» يعنى كار منكر، كار سخت زشت. «المنكر: ما ليس فيه رضى الله من قولٍ او فعل»؛ منكر يعنى آنچه در آن رضاى خدا نيست. سخنى، گفتارى، عملى، كردارى كه برخلاف خوشنودى خداست منكر است، «و ضده المعروف»، و در مقابل آن معروف است. در قرآن منكر به معناى ناپسند مكرر به كار رفته است. همان طور كه در آيه اى كه ديشب تلاوت كردم («ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ينهى عن الفحشاء و المنكر والبغى») منكر در رديف فحشاء، كه معنى آن روشن است (يعنى كار زشت) و در رديف بغى (يعنى ستم و تجاوز) قرار گرفته است. فكر مى كنم با توجه به آنچه عرض شد رفقا بتوانند دريابند كه منكر به معنى نشناخته به كار مى رود، اما در موارد بسيار زياد به معنى زشت و ناپسند و ناشايسته به كار رفته است. و وقتى معروف در مقابل آن بيايد، مى شود شايسته و پسنديده. خوب، چه مناسبتى ميان معنى شايسته و پسنديده و معنى شناخته (كه معنى اصلى كلمه است) وجود دارد؟ وقتى معنى اصلى اين واژه در لغت «شناخته شده» است، چطور شده كه از شكم اين معنى اصلى يك معنى تازه بيرون مى آيد؟ در قرآن مواردى داريم كه مسلماً معروف به معنى پسنديده به كار رفته؛ «قولٌ معروف و مغفرةٌ خيرٌ من صدقة يتبعها أَذىً»(1)؛ سخن معروف و مغفرت و گذشت، بهتر است از صدقه اى كه به دنبالش اذيت و آزار و منّت باشد. آيا اينجا «قول معروف» يعنى سخن شناخته شده، يا سخن پسنديده؟ خيلى روشن است كه منظور سخن پسنديده است. چطور شده است كه از معنى «شناخته شده» به معنى پسنديده منتقل شده ايم؟ اين مسأله يك نكته دارد و همين نكته است كه مى تواند زيربناى بحث ما باشد.

ما فهميديم كه معروف يعنى پسنديده و شايسته، و منكر يعنى ناپسند و ناشايست. اما خير و نيكى، پسنديده و شايسته، ناپسند و ناشايسته، بر حسب سليقه ها، بر حسب ديدها، بر حسب طرز فكرها، بر حسب محيطها، بر حسب سنتها و آيينها فرق مى كند. اما معيار و ملاكش چيست؟ (اين سؤالى است كه ديشب در پايان بحث دوستى كرد و به ايشان عرض شد كه دنباله بحث امشب در همين زمينه است.)

نسبى يا مطلق بودن خوبى و بدى

آنچه ما مى خواهيم امشب در زمينه معيار پسنديده و ناپسند، خير و شر، نيكى و بدى، مطرح كنيم، با آنچه در زمينه واژه معروف و انتقال از معنى «شناخته شده» به معنى پسنديده اشاره كرديم، با هم رابطه محكمى دارد. براى اينكه اين مطلب باز بشود، بايد اين بحثى را كه دوستان ما و دوستان جوان ما بيشتر گرفتار آن هستند مطرح كنيم. آن بحث اين است: آيا خوب و بد، خوبى و بدى، زشتى و زيبايى، امرى است نسبى، يا معيارهاى قاطع و اصيل و مطلق نيز دارد؟ اين بحث از آن بحثهاى زيربنايى مسلكى است. بحثى

ص: 39


1- 20. سوره بقره (2.، آيه 264.

است پديدار و نمودار بر صفحه تاريخ قرون. بحثى بسيار ديرينه در فلسفه و بخصوص حكمت عملى، و در عين حال، نو در افكار عمومى. از ديرگاه اين مسأله مطرح بوده كه آيا خوبى و بدى، پسنديده و ناپسنديده، زشت و زيبا، يك معيار اصيل و يك سلسله معيارهاى ثابت و مطلق دارد يا نه؟ يعنى آيا چيزى در اين گوشه دنيا خوب است و در آن گوشه دنيا بد؟ يا يك كارى اينجا ناپسند است و جاى ديگر پسنديده است؟ در زمانهاى بسيار قديم، در آن موقع كه جنگ بين آراء و عقايد لااقل در گوشه اى از دنيا به صورت كارى پررونق جريان داشت، عده اى گفتند نه آقا، اصلاً معيار اساسى و اصلى براى خوب و بد وجود ندارد، بلكه هر كارى را بايد ديد در هر گوشه اى و نزد هر آدمى چگونه است. اگر اين فرد يا اين قوم اهل اين سرزمين از اين كار خوششان مى آيد و آن را خوب مى دانند، مى گوييم خوب است؛ (خوب است، يعنى براى آنها خوب است)؛ اگر هم آن را بد مى دانند مى گوييم بد و ناپسند است؛ (بد و ناپسند است، يعنى براى آن دسته). هيچ وقت حكم مطلق نمى كنيم. مى گوييم هيچ معيارى نيست كه بشود با آن گفت فلان كار يا فلان چيز مطلقاً بد است يا خوب است. نتيجه اينكه آدم فيلسوف دانا آدمى است كه در شناخت زشت و زيبا يك رأى را معيار قرار ندهد؛ يك قانون را معيار قرار ندهد؛ به دهان مردم و فكر مردم بنگرد و ببيند دهان مردم و فكر مردم چه چيزى را خوب مى دانند؛ آن وقت بگويد بله، شما درست مى گوييد؛ همين كه شما مى گوييد خوب است، خوب است. بعد اگر به جاى ديگرى رفت و ديد دسته ديگرى همين كار را بد مى دانند، بگويد شما هم درست مى گوييد؛ همين كارى كه مى گوييد، واقعاً بد است. پيش آنها كه مى رود، در برابر آن كار چهره باز نشان بدهد؛ پيش اينها كه مى آيد، در برابر اين كار چهره گرفته نشان بدهد. نان را به نرخ روز بخورد؛ مزاجگو باشد و مزاج شناس. و چنين آدمى حكيم و داناست و در زندگى بسيار موفق. و اگر همه مردم دنيا را اين جور تربيت كنيم اصلاً جنگها و اصطكاكها از ميان برمى خيزد و بشريت در صلح كل زندگى مى كند. اتفاقاً اين اصطلاح «صلح كلى» اصطلاح شده است براى همين بينش: با همه چيز بساز! زمانه با تو نسازد، تو با زمانه بساز. اين يك بينش : هرج و مرج در ارزشيابى اعمال و افعال، عادات و سنتها؛ نداشتن هيچ گونه معيار براى شناخت نيك و بد، زشت و زيبا. در آغاز، مبشّرِ زندگىِ با صلح و صفا با همه كس؛ اما سرانجام گشاينده راه بشريت به سوى دوزخ بى بند و بارى مطلق.

نظر اشاعره درباره حسن و قبح

در قرون اوليه اسلام دسته اى از متفكرين كه از دخالتهاى تند و افراطى دسته ديگر درباره شناخت خوب و بد از ديدگاه اسلام به ستوه آمده بودند، گفتند از نظر ما خوب و بد ذاتى وجود ندارد؛ حسن و قبح ذاتى صحت ندارد. اگر از من كه يك انسانم و آگاهم و هوشيارم و همه چيز را در حد تواناييم دنبال كرده ام تا بفهمم و بدانم، بپرسيد: «فلان كار بد است يا خوب است؟» مى گويم نمى دانم. پس خوب و بد را از كجا بشناسيم؟ گفتند خوب و بد يك آدرس بيشتر ندارد. آدرسش اين است: ببينيد خدا چه چيزى را گفته بكن،

ص: 40

آن وقت همان مى شود خوب؛ چه چيزى را گفته نكن، همان مى شود بد. صرفنظر از بكن - نكن خدا، خوب و بدشناسى براى بشر هرگز ميسر نيست. از آنها پرسيدند شما مى گوييد وقتى خدا فرمان داد فلان كار را بكن، آيا آن وقت ما كشف مى كنيم كه آن كار، كار خوبى است؟ و وقتى فرمان داد نكن، آن وقت مى گوييم خدا كه كار خوب را نمى گويد نكن، لابد آن كار بد است كه مى گويد نكن، لذا كشف مى كنيم كار بدى است؟ گفتند نه خير، اصلاً اين هم نيست. اصلاً وقتى خدا گفت بكن، با اين فرمان او خوبى در پيكر اين كار حلول مى كند. و وقتى گفت نكن، با اين فرمان او بدى در پيكر اين كار حلول مى كند. نه اينكه ما كشف مى كنيم. اصلاً كار در عالم تكوين و هستى وقتى خوب مى شود كه خدا بگويد آن را انجام بده. اگر خدا همان كار را مى گفت نكن، آن كار بد مى شد. پس كارها در ذاتشان، در جوهرشان، در ماهيتشان، هيچ معيار و ملاكى ندارند كه ما بتوانيم با صد وسيله هم كشف كنيم كه آيا آن كار خوب است يا بد است. اينها اشعرى ها بودند: منكران حسن و قبح ذاتى. اينها مى گفتند اصلاً بشر براى شناختن خوب و بد نمى تواند عقل و فكرش را به كار بيندازد؛ چون خوب و بدى وجود ندارد. بشر فقط بايد تمام فكرش را به كار بيندازد تا بفهمد خدا در كجا گفته بكن، و از اين طريق بفهمد كه آن چيز به بركت اين فرمان كه خدا گفته، خوب شده. و بشر بايد بفهمد كجا خدا فرمان داده نكن، تا آن وقت بفهمد بدنبال اين فرمان اين كار بد شده است. چون بدون اين بكن - نكن ها در ذات و جوهر و ماهيت اعمال و افعال و اشياء، خوب و بد، زشت و زيبا، و حسن و قبحى وجود ندارد. در حقيقت اينها چه شدند؟ شدند دنباله رو همان هرج و مرجى ها. يك نكته لطيفى نقل كنم. در حدود پنجاه شصت سال پيش يا شصت - هفتاد سال پيش، در عصر مشروطه، يك عده اى از ايرانيهايى كه در جريان مشروطيت بودند، در خارج از كشور مجله اى منتشر مى كردند به نام مجله كاوه. اينكه گردانندگان اين مجله هر كدام چه چهره اى بودند، چه چهره اى از آب درآمدند، اول چه بودند، بعد چه شدند، بحث ديگرى است و فعلاً نمى خواهيم وارد آن بحث شويم. ولى در يكى از مقالات اين مجله(1)، يك بحث جالبى مطرح شده كه شايد يك بار ديگر هم به مناسبتى در اين جلسات تفسيرمان از آن ياد كرده باشيم. آن بحث جالب اين است كه مى گويد، چطور مى شود كه ما مى بينيم آدمهاى خيلى متدين و خيلى متشرع كه كاملاً سعى مى كنند زندگيشان بر طبق قالبهاى شريعت باشد، اگر بى دين شدند و به شريعت پشت پا زدند، آنها را مى بينيد كه از آن كثيفترين، رذلترين و ناجوانمردترين انسانها از آب در مى آيند؟ اين يك تجربه است. تا بند شريعت دور و بر اوست، آدمى است نسبتاً روبراه كه كارهايش روى حساب است؛ اما اين بند كه پاره شد ديگر هيچ چيز نيست: يكباره مى شود بى بند و بار. در حالى كه در ميان افراد ديگرى كه نه به خدا معتقدند، نه به دين معتقدند، نه به پيامبر، نه به قرآن، باز مى بينيم افرادى هستند كه در آنها يك نوع جوانمرديها، لوتى منشيها، ادبها، عاطفه ها، هوشياريها، نظمها، نيكيها را مى توان سراغ گرفت. آن تحليل گر به نتيجه نسبتاً قابل ملاحظه اى رسيده بود. گفته بود علت اين امر اين است كه اين انسان، انسانى است كه تا چشم و گوش باز كرده، هر خوب و بدى را كه خواسته اند به او بگويند، آنها را به

ص: 41


1- 21. مقاله «نكات و ملاحظات» - كاوه (ماهنامه)، سال دوم (دوره جديد)، شماره10 2 فوريه 1921 / غره جمادى الاخر 1339 - صص 2 1.

دين و خدا بسته اند. پدرش به او گفته بچه جان، اين كار را نكن. بچه پرسيده، چرا نكنم بابا؟ به او گفته اند براى اينكه خدا از اين كار خوشش نمى آيد. يا بچه جان، فلان كار را بكن. چرا بكنم؟ براى اينكه خدا از اين كار خوشش مى آيد. بنابراين، اين زشت و زيبا و خوب و بد در ذهن او، در منش او، در شخصيت عملى و رفتارى او، همواره به يك نقطه مبدأ (خدا) متصل بوده است؛ حالا كه اين مبدأ از دست او گرفته شد و بى خدا شد، تمام آنها هم به دنبالش مى رود و ديگر هيچ چيز برايش نمى ماند. اما آن انسان بى خدا غير از اين است؛ چون او اصلاً يا به خدا معتقد نبوده يا اگر هم معتقد بوده به هر حال در تربيت او نقش منحصر به فرد نداشته. چون گاهى هم كه به او مى گفتند بچه همسايه را اذيت نكن، وقتى مى پرسيد چرا، به او پاسخ مى داده اند چون انسان بايد انسان دوست باشد. آدمى را آدميت لازم است. بچه جان، به اين آدم بيچاره كمك كن! چرا كمك كنم؟ چون آدم بايد عاطفه داشته باشد. مى بينى كه يك آدم بيچاره اينجا هست، پاشو كمكش كن. بچه جان، چرا در اينجا بلند فرياد زدى؟ چرا نزنم؟ آخر اين اذيت و آزار ديگران است؛ يك قدرى صدايت را آرامتر كن. با اين معيارها به او يك مقدار بكن - نكن ياد دادند. خوب، حالا هم كه او از خدا بريده است بالاخره هنوز انسان و انسانيت و همسايه و ضعيف و قوى و... را در نظر دارد. بنابراين، مى بينيد كه در برابر اينها يك نوع بند و بار اخلاقى برايش باقى مانده است. دينى كه اشعريون درست كردند انصافاً سرنوشتش همان است كه اين مقاله كاوه تحليل مى كند. اگر قرار شد ما گفتيم اصلاً در دنيا خوب و بدى وجود ندارد و فلان كار خوب است چون خدا فرمان داده، و اگر خدا فرمان نداده بود اصلاً در ذات و جوهر اين كار خوبى وجود نداشت... چرا من بايد راست بگويم؟ براى اينكه خدا گفته. چرا بايد امانت مردم را به آنها برگردانم؟ چون خدا گفته، «ان الله يأمركم ان تؤدّوا الامانات الى اهلها» (1).

بسيار خوب. آيا اگر خدا نگفته بود، ديگر امانتدارى خوب نبود؟ نه خير! اگر خدا نگفته بود ديگر خوب نبود. بالاتر از اين، اگر خدا گفته بود امانتها را به مردم ندهيد اصلاً امانت دادن كار بدى مى شد و آدم بايد خائن مى شد! اگر خدا فرمان خيانت داده بود، خيانت مى شد خوب، امانت مى شد بد! شايد شما تعجب كنيد كه مگر مى شود يك عده انديشمند مسلمان به اين راه رفته باشند! ولى اين نص و صريح است و هيچ جاى بحث و توجيه نيست. اين بحث طى چند قرن بوده و آن قدر حلاجى شده كه هيچ پرده ابهامى روى آن نيست. بله آقا، بله خانم، اين آقايان صريحاً مى گويند اصلاً در دنيا نيك و بدى به خودى خود وجود ندارد. امانتدارى خوب است چون خدا گفته. اگر خدا گفته بود خيانت كن، خيانت مى شد خوب.

خوب، حالا از شما سؤال مى كنم: اگر يك كسى زيربناى فكرى اش اين شد، آن گاه كه خدا را از دستش گرفتند ديگر چيزى برايش باقى مى ماند؟ در اين حال او بايد همان بشود كه نويسنده تحليل گر آن مقاله مى گفت. بايد براى او ديگر هيچ بند و بارى باقى نماند. وقتى كه از خدا بريده شد، بشود بدترين خائن، كثيفترين انسان، مرتكب زشت ترين كارها؛ چون زشتى براى او وجود ندارد. زشت آن بود كه خدا

ص: 42


1- 22. سوره نساء (4.، آيه 58.

بگويد؛ زيبا آن بود كه خدا بگويد، اما حالا كه اين ديگر به خدا معتقد نيست تا خدا گفته باشد. بنابراين ديگر زشت و زيبايى برايش نمى ماند.

با كمال تأسف عده اى در جهت تقويت وابستگى انسان مسلمان به كتاب و سنت، در جهت محكم كردن پايگاه حجيت و ارزش و سنديت كلام خدا و سنت رسول خدا، به سويى افراطى رفتند كه به راستى براى امت اسلام مى توانست بسيار خطرناك باشد. خوشبختانه همواره انديشمندانِ بسيار در عالم اسلام، و مخصوصاً مذهب شيعه به عنوان يك مذهب متكى به اهل بيت وحى و آشناترين چهره ها به كتاب خدا وسنت رسول خدا، آمدند جلو اينها ايستادند؛ گفتند نه آقا، اشتباه مى كنيد. اشتباه! در اين عالم هستى، در اين عالم زندگى انسانى، در واقعيات زندگى بشرى، يك سلسله معيارهاى اصيل براى خوب و بد و زشت و زيبا وجود دارد كه اگر اصلاً دينى هم در كار نبود، وحيى هم در كار نبود، بشر هوشيار مى توانست بفهمد مقدارى از كارها بد است، زشت است، ناپسند است و مقدارى ديگر خوب است، زيباست، پسنديده و شايسته است. در عالم بشريت، بشر با همان توان بشرى اش قدرت آن را دارد كه كارهايى را شايسته و پسنديده بشناسد و كارهايى را شايسته و پسنديده نشناسد. معروف: آنچه بشر با همان هدايت فطرى اش به نيكى و شايستگى شناخته؛ منكر: آنچه بشر با همان شناخت فطرى اش به شايستگى و پسنديدگى نشناخته. معروف: به شايستگى شناخته شده؛ منكر: به شايستگى و پسنديدگى نشناخته شده. پس قبل از آنكه انسان سراغ وحى برود، پسند و ناپسندى برايش وجود دارد؛ شايست و ناشايستى برايش وجود دارد؛ معروف و منكرى برايش وجود دارد؛ خير و شر و سوئى برايش وجود دارد. چنان نيست كه انسان در راه زندگى منهاى وحى هيچ نتواند بفهمد پسنديده اى و ناپسندى و خيرى و شرى و زشتى و زيبايى در كارهايش راه دارد.

بد نيست بدانيد كه اين عقيده و اين نظريه و اين برداشت و اين فلسفه در حقيقت يكى از برداشتهاى اصلى و اصول اساسى اعتقاد به عدل است. به اينها مى گويند عدليه؛ اعم از شيعه و سنى. سنى طرفدار اين فكر و شيعه، هر دو در اينجا يك شناسنامه دارند: عدليه. چرا؟ براى اينكه بر طبق آن نظر كه اصلاً در جهان زشت و زيبا و خوبى و بدى وجود ندارد، بايد تمام فرمانهاى خدا و بكن - نكن هاى خدا بى مبنا و بى زيربنا و گزاف باشد. خدا هر چه مى كند از روى حساب نيست! بايد كارهاى خدا حساب و كتاب نداشته باشد. آنها صريحاً مى گويند اگر خدا خواست پدر هر كسى را در بياورد، به هر شكلى كه فرض كنيد، اصلاً از خدا قبيح نيست؛ اين ظلم نيست. درباره خدا اصلاً ظلم قبيح معنى ندارد. و اگر خدا خواست به پست ترين مردم پاداش بهشت بدهد عيبى ندارد؛ براى اينكه اصلاً وقتى خدا به انسانى وعده بهشت داد ما از آن وعده مى فهميم كه او آدم خوبى است، نه اينكه از اينكه آدم خوبى است بفهميم اهل بهشت است. ما بايد شناساييها را از آن سر شروع كنيم. اينها شدند گروهى در برابر اعتقاد به عدل. حالا ملاحظه مى كنيد كه چرا

ص: 43

اعتقاد به عدل اين قدر در اصول اعتقادى و جهان بينى اسلامى از ديدگاه ما شيعه اهميت دارد. اعتقاد به عدل يعنى نفى هرج و مرج فكرى در زمينه ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى.

بنابراين، اين آيه قرآن از همان اول وقتى مى خواهد به امت اسلام رنگ و شكل و چهره بدهد، مى گويد اى مسلمانها، شما بايد امت و جماعتى شويد كه در سيماى انديشه و گفتار و رفتار شما خير و حمايت از معروف و درگيرى با منكر به چشم همگان بيايد. يعنى دنيا، بشريت، انسانهاى غيرمسلمان، به سيماى جامعه اسلامى نگاه مى كنند، جذب شوند و خوششان بيايد؛ خوش آمدنى ناشى از فطرت سالم. انسانهاى سالم دنيا - نمى گويم انسانهاى منحرف - وقتى از دور به سيما و چهره زندگى اجتماعى فرد و جامعه مسلمان نگاه مى كنند، ببينند به! چه خوب است. اين «به! چه خوب است» را نثار شما كنند. وقتى به موضع گيرى شما در برابر كارهاى گوناگون نگاه مى كنند، بگويند اينها آمران بالمعروف اند؛ حاميان معروف و شايسته و پسنديده اند. همان شايسته و پسنديده اى كه انسانهاى غير مسلمان با فطرت سالم خودشان مى شناسند. وقتى از دور اخبار شما را مى شنوند بگويند به! چه انسانهايى! و چه جامعه اى! فرد و جامعه اش اصلاً كار ناپسند را به خود راه نمى دهد؛ آن را نمى پذيرد. مثل لباسهايى كه لكه به خود نمى گيرد. در ذاتش، در جوهرش، در تربيتش، در منشش، شيوه اى به كار رفته كه اصلاً با منكر و ناشايست و آنچه به شايستگى و پسنديدگى شناخته نشود سازش ندارد. «ينهى عن المنكر.» اين است مفاد اين آيه.

خوب، يك سؤال: به اين ترتيب كه شما گفتيد و به اين ترتيب كه الان مسأله را مطرح كرديد، آيا بشريت كه بايد با هوش خداداد و بينش فطرى اش زشت و زيبا و خوب و بد و معروف و منكر را بشناسد و تشخيص دهد و از اين راه به ميدان زندگى بيايد، نقش شرع و وحى و كتاب و قرآن چه مى شود؟ پاسخ به اين سؤال اين است كه ما مى گوييم «كلّما حكم به الشرع، حكم به العقل.» اصلاً بين دين و وحى و بين عقل ناسازگارى وجود ندارد. هر دو با هم آشتى اند. منتها، آن بينش فطرى، آن برداشتهاى نخستين بشرى، مى تواند انسان را مقدارى جلو ببرد، به طورى كه راه را از بيراهه به صورت كلى باز بشناسد. بعد وقتى اصل راه را بازشناخت و مختصات كلى آن را بازشناخت، آن وقت وحى به كمكش مى آيد و مى گويد حالا آنجاهايى را كه آگاهى ات هنوز بدان حد نرسيده كه بتوانى ريزه كاريها را هم بشناسى به تو كمك مى كنم: اين هم يك سلسله ريزه كاريها؛ اين هم يك سلسله بعدهايى كه هنوز نتوانسته اى بشناسى. يك مقدار ابعاد شناخته شده داريم با بينش فطرى و فكرى، و يك مقدار ابعاد شناخته نشده داريم. هر دو هم با هم سازگارند و هيچ با هم ناسازگارى ندارند. عقل دانا، انسان هوشمند زيرك، هرگز دچار غرور نمى شود. به او مى گويند آقا، يك مقدارى زشت و زيبا را من و تو مى فهميم، اما حالا از تو مى پرسم: فلان كار چطور است؟ مى گويى حقيقت اين است كه هنوز در مورد آن مطالعات كافى ندارم.

با يكى از دوستان حاضر كه الان در اين مجلس ايشان را مى بينم، در حدود دو هفته پيش در مدرسه اى در جلسه اى مشترك با هم بوديم. آنجا پيرامون اين مسأله صحبت شد كه آيا اگر انسان قبل يا بعد

ص: 44

از غذا آب بخورد خوب است يا بد است. اگر در اثناء غذا مايعات بخورد چطور است؟ بعد از غذا مايعات بخورد چطور است؟ هر كسى نظرى را از پزشكى و كتابى نقل كرد. بنده آنجا عرض كردم آيا دوستان موافقت مى فرماييد كه اين بحث را به متخصصين اين بحث واگذار كنيم؟- چون حاضران در جلسه هيچ كدام در اين رشته مطالعات تخصصى نداريم و هر كدام از يك كسى (از يك صاحبنظر برجسته يا نيم برجسته يا معمولى) مطلبى را نقل مى كنيم بدون اينكه بتوانيم در اين زمينه يك داورى متخصصانه بكنيم. فكر كرديم كه بهترين راه حل اين است كه دوستان را ارجاع دهيم به بهترين و زبده ترين فرد در اين رشته، كه خودش يك رشته مطالعاتى امروز دنيا است (غذاشناسى و بهداشت تغذيه) و از آنها بخواهيم كه با توجه به مطالعات گوناگون و آراى گوناگون اولاً مطلب را مبسوطتر و مفصلتر در اختيار مسئولان آن كار قرار بدهند، و ثانياً، اگر قرار است نظرى را انتخاب كنند از روى حساب و كتاب باشد. به هر حال انتخاب نظر را از عهده خود خارج دانستيم. خوب، انسان هوشيار مى داند كه در همين عصر پيشرفت علم گاهى اظهار نظر كردن درباره اينكه آب خوردن قبل از غذا، وسط غذا و بعد از غذا چگونه است كار مشكلى مى شود. درست است كه ما نه بى عقل بى عقليم و نه از هيچ چيز سر در نمى آوريم و نه اعمال و افعال بشرى به خودى خود فاقد هرگونه معيار و ملاك براى شناخت زشت و زيباست كه آن آقا مى گفت، و نه ما عقلِ كلِ همه چيز فهم داريم كه بدون استفاده از پرتو وحى هم بتوانيم از همه چيز سر در بياريم، كه اين آقا مى گويد. چرا ما حاضر نيستيم واقعيت را همان طور كه هست بشناسيم و بپذيريم؟ نه برادر و نه خواهر؛ هم عقلت بجا و هم فكرت بجا؛ آنها را به كار بينداز و هرگز در به كار انداختن عقل ذره اى كوتاهى و سهل انگارى نكن. هر چه به جاى خود. وحى چراغى روشنگر، پرتوافكن از منبعى نورانى، روشنايى... ديشب آيه را نقل كردم. آيه مى گويد آنها نورى را كه با پيغمبر اسلام فرستاده شده است دنبال مى كنند و از آن پيروى مى كنند. «واتبعوا النور الذى اُنزل معه» و بعد مى گويد، «اولئك هم المفلحون»(1)؛ اينها هستند سعادتمندان. از اين طرف هم قرآن مى گويد بيخود و بيجا به تو گفته اند كه اصلاً كارها به خودى خود نه زشت است و نه زيبا؛ يا زشت آن است كه خدا بگويد نكن، و زيبا آن است كه خدا بگويد بكن. مطلب عكس اين است.

اين آيه اى را كه مى خوانم كافى است كه همه حاضران مجلس، اعم از تحصيلكرده و احياناً تحصيل نكرده روشن بين... چون ما بين تحصيلكرده بودن و روشن بين بودن، عموم و خصوص من وجه قائل هستيم. اعم از دوستانى كه الفباى كتابى خوانده باشند يا نه، همه دوستانى كه روشن بين اند فكر مى كنم به كمك اين آيات بتوانند مسأله را بيابند كه قرآن چه مى گويد. اول همان آيه اى را كه ديشب هم خواندم براى شما مى خوانم و بعد آيه اى ديگر. آيه 90 از سوره نحل (سوره شانزدهم): «ان اللّه يَأمُر بالعدلِ و الاحسانِ و ايتاء ذى القُربى و يَنهى عن الفحشاء و المُنكر و البغى يَعِظُكم لَعلَّكم تَذَكَّرون.» خدا وقتى مى خواهد فرمان بدهد، به عدل و داد به احسان و نيكى فرمان مى دهد. به اينكه انسان به بستگان و خويشانش برسد. نهى هم

ص: 45


1- 23. سوره اعراف (7.، آيه 157.

كه مى خواهد بكند، نهى مى كند از فحشاء (كار زشت)، منكر (ناشايست و ناپسند)، بغى (ظلم و تجاوز و ستم). «يعظكم»؛ به شما پند مى دهد «لعلّكم تذكّرون»، بدان اميد كه آن بينش فطرى در شما بيدار شود و شما به ياد آواى درونى فطرى خودتان بيفتيد. پس وقتى قرآن مى خواهد بگويد امر خدا از كجا مى آيد، مى گويد عدل و احسان. و وقتى مى خواهد بگويد نهى خدا به كدام سو مى رود، مى گويد فحشاء و منكر و بغى. اگر اين سوها و جهتها براى شنونده بى سابقه باشد و شناخته شده نباشد و به خودى خود نتواند هيچ آگاهى از آنها پيدا كند، چطور مى شود اين را براى او بيان بكنيم؟ ممكن است كسى در زمينه اين آيه چند اگر و مگر از آن اگر و مگرهاى شكاكان - بگويد. ما براى اينكه اين اگر و مگرها كه ناشى از غرض و مرضهاست كنار برود، دست او را مى گيريم و به سوره اعراف مى بريم. آنجا آيه اى را به او نشان مى دهيم كه به قول معروف ديگر جيكش در نيايد: آيه 28 از سوره اعراف. اميدوارم لااقل اين دو آيه اخير بر ذهن همه شما نقش ببندد.

«و اذا فَعَلوا فاحشةً قالوا وَجَدنا عليها آباءَنا و اللّه اَمَرَنا بها. قل اِنّ اللّه لا يأمُرُ بالفَحشاء. اَ تقولونَ على اللّه ما لا تعلمون؟ قُل اَمَرَ ربّى بالقِسط.» اول ترجمه دقيق آيه را بدون هيچ توضيح اضافى بيان مى كنم؛ چون مى خواهم همان بينش فطرى همه شما اينجا درباره اين مسأله داورى كند. وقتى كار زشتى كردند، گفتند ما چنان يافتيم كه پدرانمان هم همين كار را مى كردند، و خدا به ما فرمان داده اين كار را بكنيم. بگو خدا به كار زشت فرمان نمى دهد؛ آيا نسبت به خدا چيزى را مى گوييد كه از آن اطلاع و علم و آگاهى نداريد. بگو خداى من به قسط و عدل فرمان داده است.

خوب، دوستان يك بار ديگر روى مضمون آيه اول بينديشيد. وقتى مرتكب كار زشتى مى شدند مى گفتند پدرانمان را هم با همين كارهاى زشت مى يافتيم و خدا به ما فرمان داده اين كار را بكنيم. بگو خدا به كار زشت فرمان نمى دهد. آيا اين آيه با انكار حسن و قبح عقلى و حسن و قبح ذاتى و آن مبنا كه اصلاً اگر كارى را خدا گفت بكن فوراً مى شود خوب و اگر همان كار را گفت نكن فوراً مى شود بد، سازگار است؟ اين اشخاص مدعى بودند كه خدا به ما فرمان داده اين كار را بكنيم. اگر اينها در اين ادعايشان راست مى گفتند ديگر نمى شد به آنها گفت اين كار زشت است، چون كارى است كه آنها مى گويند خدا فرمان آن را داده، پس كار خوبى است. آيا مى شود بر اساس مبناى غير عدليه به ايشان گفت: «قل ان اللّه لا يأمر بالفحشاء»؟ يعنى مى توان گفت شما دروغ مى گوييد؛ خدا به كار زشت فرمان نمى دهد؟ بله. معلوم مى شود زشتى در ذات يك كار است كه من به او مى گويم تو عوضى فهميده اى، تو خلاف مى گويى؛ نمى شود كه به كار زشت فرمان بدهد. اگر در ذات كارها زشتى نباشد مى شود اين پاسخ را به توجيه آنها داد؟ آنها به نظر من كار زشتى مى كردند. به ايشان مى گفتم چرا اين كار زشت را مى كنيد؛ توجيه مى كردند. مى گفتند پدرانمان هم همين كار را مى كردند؛ گذشتگان چنين مى كردند؛ خدا هم همين طور به ما دستور داده. ولى به آنها مى گوييم خير! من قاطع مى گويم خدا هرگز چنين دستورى را نمى دهد، چون «ان اللّه لا يأمر بالفحشاء». با اين آيه با صراحت دندان شكن مى فهميم كه قرآن و جهان بينى اسلام مى گويد زشت و زيبا معيارهاى اصيلى

ص: 46

دارد كه حتى اگر آمدند بيخ گوشت گفتند خدا گفته اين كار را بكن و واقعاً با آن بينش سالم دريافتى كه اين كار زشت است، مى توانى در پاسخ بگويى شما هر كه مى خواهيد باشيد، ولى من مى فهمم كه خدا چنين دستورى را نمى تواند بدهد و اين دستور با مقام علم و حكمت خدا سازگار نيست.

درباره حيله هاى شرعى

اين همان مطلبى است كه ما مكرر درباره حيله هاى شرعى ربا مى گوييم. مى گوييم ما نمى توانيم هضم كنيم و در دنيا هم هيچ آدم سالمى را تا حالا نديده ايم كه بتواند هضم كند كه يك كتاب يا يك قانونى بگويد ربا نخوريد و بگويد رباهاى گذشته را هم بايد ببخشيد و اگر نبخشيد با خدا و پيامبر اعلام جنگ كرده ايد و اين قدر مسأله را سخت بگيريد، بعد بگويد اگر يك قوطى كبريت ضميمه اش كرديد اشكالى ندارد! ما مى گوييم اين نمى شود. اصلاً اين با عقل هيچ آدميزادى نمى سازد. مى گويند مگر مى شود انسان با عقل شرع را بفهمد؟ بله! يكى از مواردش همين جاست. ما متأسفانه گاهى مى بينيم در جامعه شيعه عدليه هم اشعرى مذهب پيدا مى شود. مى گويد مگر انسان با عقلش مى تواند چيز بفهمد؟ پس مى فرماييد كه من عقل بشرى را از كار انداخته ام! مى گويند آقا در شناخت احكام عقل را مطلقاً دخالت ندهيد. اما مگر چنين چيزى ممكن است؟ خود قرآن دخالت مى دهد. اين آيه يعنى چه؟ وقتى اين آيه مى گويد «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آباءنا واللّه أَمَرنا بها. قل انّ اللّه لا يأمر بالفحشاء»، معلوم مى شود چيزى هست كه هر انسان سالمى مى تواند بفهمد كه اين كار زشت است و خدا هرگز به كار زشت فرمان نمى دهد.

حالا كه اين آيه را فهميديم آن آيه اول را هم درست مى دهيم. «انّ اللّه يأمر بالعدل والاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى.(1)» حالا به دنبال اين، مى توانيم آيه اى را كه موضوع بحث تفسيرمان است روشن بفهميم: »و لتكن منكم امة يدعون الى الخير يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون.» بايد از شما مسلمانها امت و جماعتى به وجود آيد كه دعوت كننده به خير و نيكى هستند. همان خير و نيكى كه فطرت بشريت او را به نيكى مى شناسد و مى پذيرد. آقا! مگر فطرت بشر و بشر با بينش فطرى اش مى تواند نيكى را بشناسد؟ تا حدودى بله. درست است كه وقتى به جاهايى مى رسيم كار مشكل مى شود، ولى تا حدودى بله. «و يأمرون بالمعروف.» مارك اينها در دنيا اين است كه حاميان معروف و پسنديده ها و شايسته ها هستند. حتى مردم غير مسلمان مى توانند از دور اين خصوصيت را در سيماى زندگى آنها ببينند. آقا! مگر غير مسلمانها هم سرشان مى شود كه چه چيز خوب است و چه چيز بد است؟ مگر نه اينكه بايد اول مسلمان شوند تا بعد خوب و بد را بفهمند؟ خير آقا! مقدارى خوب و بد هست كه در همه دنيا خوب و بد است. «وَ يَنهونَ عَنِ المُنكَر.» بله آقا، بالا بروى يا پايين بيايى، وقتى در جامعه هاى اسلامى از دور نگاه كردند و جهاد و تلاش پيگير و هوشيارانه و مدبرانه در راه اقامه عدل و حق نيافتند ديگر سراغ اسلام نمى روند. وقتى در پرتو اسلام كوششى و جنبشى در راه اقامه حق و عدل تحقق

ص: 47


1- 24. سوره نحل (16.، آيه 90.

نيافت، نه تنها آنها سراغ ما و اسلام ما نمى آيند، بلكه مردم خود ما هم سراغ جايى مى روند كه مى تواند ادعا كند در راه اقامه عدل قدمهاى تحقق يافته مؤثرِ مثمرِ ثمر برداشته است. بيخود هم رفقا نياييد دور هم بنشينيد كه چه كنيم كه جوانانمان منحرف نشوند. جوان با همان فطرت و بينش فطرى اش خواستار عدل است. عدل در نظر جوان محترم است؛ خواه اسلام باشد، خواه نباشد؛ خواه خدايى باشد، خواه خدايى نباشد. او عاشق و شيفته عدل است. و تو نگو اين شيفتگى تو به عدل غلط است. قرآن مى گويد صحيح است. مگر نمى بينى قرآن مى گويد «انّ اللّه يأمر بالعدل»؟ وقتى مى خواهد خدا را معرفى كند مى گويد خدا آن است كه فرمان به عدل مى دهد. مگر نمى بينى مى گويد «قل امر ربى بالقسط»؟ خداى من آن است كه به قسط فرمان مى دهد. چرا اين گرايش صحيح فطرى جوان جامعه اسلامى و سرزمين اسلامى را تخطئه مى كنى؟ اين گرايش درست است. اين گرايش بجاست. اين گرايش همان گرايش خداپسند است. خدا خواسته اين جوان دنبال همين بينش برود تا به خدا برسد؛ تو چرا اين راه را جلو او مى بندى؟ اين راه مى تواند او را به خدا برساند؛ چون: «انّ اللّه يأمر بالعدل»؛ چون: «امر ربى بالقسط.» تو و من، من و تو و دگران، ببينيم چه كوتاهى كرده ايم و مى كنيم كه آدرس خدا از آدرس عدل جدا شده است. اين جفاى من است، اين جفاى توست. اين گناه ماست كه اين دو آدرس را از هم جدا كرده ايم، والا آن جوان با بينش فطرى اش درست نمى رود؟ من از شما مى پرسم - من بيخود نظر قاطع دادم. دوست داشتم اين نظر قاطع را نگويم، اما از روى طبعم گفتم. اما از شما نظر مى خواهم: آيا آن جوان اشتباه مى رود؟ اگر دل و روح او به سوى عدل پرواز كند او را تخطئه مى كنى؟ اين گرايش را گرايش غير خدايى مى شناسى؟ پس قرآن چه مى گويد؟ پس فطرت چه مى گويد؟ پس عقل چه مى گويد؟ ببين چه كسى تجاوزگر است. ببين چه كسى راه انحرافى مى رود: اين مى خواهد از مسير عدل به خدا برسد يا تو و منى كه آمده ايم عدل و خدا را از هم جدا كرده ايم؟ انسان خدايى باشد اما رئيس الظلمه هم باشد! كداممان اشتباه كرده ايم؟ اگر مى بينيد حسين بن على، سلام اللّه عليه، چهره اى است كه مسلمان و غير مسلمان او را دوست دارند، اگر مى بينيد امام و پيشواى مايه افتخارمان، اميرالمؤمنين على عليه السلام چهره اى است كه مسلمان و غير مسلمان او را دوست دارند... آن نويسنده تقريباً يك قرن پيش انگليسى او را در رديف قهرمانان بزرگ جهان مى ستايد. آن نويسنده مسيحى لبنانى زندگى او، روش او و منش او را موضوع كتاب پر جنجالش، الامام على صوت العدالة الانسانية مى كند. اگر اينها را مى بينيد فوراً نگوييد اى بابا، اين مسيحى را چه كه درباره على چيز بنويسد. تو اشتباه مى كنى! تو اشتباه مى كنى! تو نمى خواهى على را در روشنايى عدل بشناسى و بشناسانى. تو به تاريكى على را ديده اى. تو مى خواهى فقط على را در چهره يك مقدار كرامات و كارهاى فوق العاده هم بشناسى و هم بشناسانى. تو اشتباه مى كنى. تو مى خواهى بشريت را در پرتو اعتقاد به كرامات و كارهاى فوق العاده به راه خدا بياورى. اين اشتباه است. كرامات، معجزات، كارهاى فوق العاده سر جاى خودش محفوظ؛ آن براى خودش حدى دارد، قانونمندى دارد، حسابى دارد، كتابى دارد. هر كس قرآن خوانده

ص: 48

مى داند و مطمئن است كه قرآن رويداد معجزه آسا را در تاريخ هستى با صراحت بيان مى كند. وقتى قرار شد اين معجزه و كرامت به دست عيسى عليه السلام باشد، چرا به دست پيغمبر نباشد؟ چرا حتى به دست على نباشد؟ اين مسأله اى نيست. اما اين اشتباه است كه تو مى خواهى بشريت را صرفاً از اين راه به سوى خدا بياورى. اين كار تو اشتباه است. ببين قرآن مى خواهد بشريت را از كدام راه به سوى خدا و به سوى آيين خدا بياورد. مى گويد: «انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى.» فكر مى كنى اين راه، راه سودمندى براى دعوت به سوى خدا و راه خدا و كتاب خدا و دين خدا و پيامبر خدا و امام خدا نيست؟ هست! نشانه بودنش اينكه سرى را به درون بريد : درون خانه ات، درون كاشانه ات، درون مسجدت، درون شهرت، درون سرزمين اسلامت - و بنگريد و ببينيد دلها به كدام سو گراييده و مى گرايد.

حسين، عليه السلام، محبوب و دوست داشتنى است؛ نه فقط براى مسلمان شيعه، بلكه همچنين براى مسلمان سنى حق دوست. شما دوستان مى دانيد كه كشور مصر يك كشور شيعى نيست. قاهره هم يك شهر شيعى نيست. اما رأس الحسين و مسجد رأس الحسين در آنجا يك پايگاه برجسته است. چون نام حسين براى همان مسلمان غير شيعى هم پركشش است. براى اينكه در قيام حسين بن على و بررسى آثار اين قيام، حسين را در چهره اى شناخته كه دل و فطرت هر انسان سالم به او علاقه مند مى شود. وقتى معلوم مى شود كه بايد حسين و حسينيان كه پيرامون او هستند به شهادتى پرافتخار رو آورند، امام عليه السلام با ياران وفادارش سخن مى گويد. درون پاك و احساسات پاك درونى اش را اين طور بيان مى كند: «انّه قد نَزل بنا من الامر ما قد تَرَوا و انّ الدّنيا قد تغيّرت و تنكّرت و اَدبَرَ معروفها». دوستان مى بينيد كه اوضاع و احوال چگونه است. ما نقشه اى را دنبال مى كرديم، به سوى راهى مى رفتيم، روى اعوان و انصار و يارانى حساب مى كرديم، روى گروههاى فراوان پر نيرويى كه از عدالت خواهى و حق طلبى ما حمايت مى كردند حساب مى كرديم، حالا مى بينيم همان دعوت كنندگان ما به روى ما شمشير كشيده اند. «اَ ما ترون اَنّ الحق لا يُعمَل به و انّ الباطل لا يُتَناهى عنه ليرغب المؤمن فى لقاء ربّه؛ فانى لا ارى الموت الا السعادة و الْحَياة مع الظالمين الاَ برَما.» آيا شما نمى بينيد كه ديگر كسى به حق گوش نمى دهد و به آن اعتنا و عمل نمى كند؟ آيا نمى بينيد سيطره باطل چنان است كه هيچ كس از باطل جلوگيرى نمى كند و با باطل درگيرى ندارد؟ اما من كه حسين هستم بايد اعلام كنم كه مرگ را جز سعادت و خوشبختى و زندگى، و همزيستى با اين ستمگران و تجاوزگران به حق را جز بَرَم و مايه دلتنگى نمى يابم. همه كسانى كه به اين سخنان گوش مى دهند احساس مى كنند كه مرگى پرافتخار، مرگى دوست داشتنى، شهادتى دلپذير در انتظار آنهاست. و امروز همه كسانى كه در دنيا براى اقامه حق و عدل تلاش مى كنند و همه آنهايى كه در راه اقامه حق و عدل جانبازى مى كنند احساس مى كنند كه با اين چهره برجسته دودمان پيغمبر، با اين امام و پيشواى بزرگ اسلام، پيوندى ناگسستنى دارند.

ص: 49

دوستى دارم كه پاكستانى است. مى گفت در پاكستان كه تركيبى است از مسلمانان شيعه و غير شيع و اقليتى غير مسلمان هم كم و بيش در آن هست، و يا در بخش مسلمان نشين هندوستان كه مسلمان و غير مسلمان بيشتر به هم آميخته اند، ما احساس مى كنيم عاشورا فقط روز ما شيعيان حسين دوست نيست؛ روز خيليهاى ديگر هم هست. همچنان كه احساس مى كنيم عاشورا براى خيلى از كسانى كه خود را شيعه مى شمرند روز واقعى نيست. عاشورا روز واقعى تاريخى خاطره انگيز همه مردمى است كه حسين وار در راه حق و عدل آماده شهادت و جانبازى اند. به همين دليل است كه نام حسين، ياد حضرتش، تربت پاك حضرتش، مى توانسته و مى تواند شعارى زنده و جاويد براى هر مرد و زنى باشد كه با آواى فطرتش خواستار و دوستدار عدل و احسان و ناسازشگر با فحشاء و منكر و بغى است. بشارت بر چنين مردها و زنها و انسانها! اينها مى توانند از همين راه به خدا برسند. مى توانند از همين راه به مردان خدا بپيوندند، اما به يك شرط؛ به شرط اينكه اين عدل خواهى و دادخواهى و معروف خواهيشان از روى خودخواهى يا طبقه خواهى نباشد. چون انسان به خدا پيوسته، هم از خود درآمده و هم از طبقه. او انسانى است متعلق به جامعه بندگان خدا؛ جامعه انسانها. او ديگر در حصار خود و حصار طبقه زندانى نمى شود.

ص: 50

جلسه پنجم

اشاره

ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون.«

براى اينكه اين بحث ما، همان طور كه حق موضوع است، شايسته است طورى هدايت شود كه برداشت روشنترى از تعليم قرآن كريم در زمينه اين ركن بزرگ و پايه پرارج از نظام عقيدتى و عملى اسلام به دستمان بيايد، مناسب ديدم امشب مطالبى را كه تا اينجا گفته ايم جمع بندى كنم. اين جمع بندى را يادداشت و تنظيم كردم و عيناً براى اطلاع و آگاهى و يادآورى دوستان عزيز مى خوانم تا احياناً به صورت يك جمع بندى منظم در حافظه ها و بالاخص در نوارها بماند و در آينده اگر توفيقى نصيب شد مبناى ادامه بحث براى خودم يا براى دوستان پژوهشگر ديگر باشد.

خلاصه بحث تا اينجا اين شد كه ما در عصر تزلزل سريع ارزشها به سر مى بريم: تزلزل و دگرگونى در ارزشهاى علمى و فنى، در ارزشهاى فكرى و در ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى و انسانى. ولى آيا اين بدان معناست كه اصولاً هيچ ارزش اصيلى چه در زمينه علم و طبيعت شناسى و چه در زمينه مسائل اجتماعى و اخلاقى و انسان شناسى در دست نيست كه از اين تزلزلها و دگرگونيها به دور باشد؟ از آنجا كه ميدان و زمينه بحث ما ارزشهاى اخلاقى واجتماعى و انسانى است، سؤال را در اين باره تكرار مى كنم: آيا در اين دايره، ارزشهاى ثابت و اصيلى كه همه وقت و همه جا و در هر نظام و براى هر كس ارزشمند باشد وجود دارد يا نه؟ برخى از مكتبهاى فكرى به اين نظر گراييده اند كه چنين ارزشهايى با اين مختصات وجود ندارد. از نظر آنان همه ارزشهاى انسانى و اخلاقى و اجتماعى نسبى و به عبارت ديگر من درآوردى اند و فرآورده عادتها، قراردادها و سنتها هستند. عادتها و قراردادها و سنتها نيز مولود شرايط طبيعى محيطها يا نظامات اجتماعى و روابط اقتصادى و مانند اينهاست. بنابراين، با دگرگونى و تغيير و تطور و تحول در اين

ص: 51

شرايط، اين قراردادها و سنتهاى ناشى از آنها و ارزشهاى به دست آمده از آنها خود به خود از اعتبار و ارزش ديرين مى افتند و در معرض دگرگونى و بى ثباتى قرار دارند.- اين يك گروه و يك گرايش.

برخى ديگر از مكتبها اين نظر را نمى پذيرند. آنها مى گويند در ميدان مسائل مربوط به انسان و زندگى اخلاقى و اجتماعى انسان، ارزشهايى هم وجود دارند كه ثابت و اصيل اند. اين ارزشها در حقيقت بايد زيربناى ثابت در همه نظامها به شمار روند. بنابراين، هرج و مرج، بى نظامى، بى پايگى، بى مبنايى، بى ثباتى در زمينه ارزشهاى انسانى و اخلاقى و اجتماعى نيست.

نظر اشاعره و معتزله درباره حُسن و قُبح

در بحث ديشب اين نكته را يادآور شدم كه همين دو نظر و دو گرايش به شكلى ديگر به مكتبهاى دينى و مذاهب و آراى مذهبى هم راه يافته؛ چه در ميان مسلمين و چه در ميان پيروان اديان ديگر. كسانى شبيه نظر نخستين را دارند و گروهى شبيه نظر دوم را. اما به شيوه اى ديگر و در شكلى دگر، در اين مكتبها مسأله به اين صورت مطرح است: آيا حسن و قبحها، زشتيها و زيباييها، خوب و بدها، خير و شرها، معروف و منكرها اصالتى دارند يا صرفاً تابع اراده خدايند؟ يك كار، يك رفتار، يك خلق و خو، در يك شرايط معين مى تواند هم خوب باشد هم بد، هم زشت و هم زيبا، هم حَسَن و هم قبيح، هم خير و هم شر؛ تا خدا چه فرموده باشد. اگر خدا بدان فرمان داده باشد با فرمان او همان كار خوب مى شود، و اگر خدا از آن نهى كرده باشد با نهى او همان كار در همان شرايط بد مى شود. وگرنه هيچ كارى نيست كه در ذات خود، صرفنظر از فرمان خدا، زشتى و زيبايى داشته باشد. اين نظرى است كه به اشاعره نسبت داده مى شود. نظرى كه بر طبق آن بحث از عدل و ظلم درباره خدا معنى نخواهد داشت. در مقابل اينها گروهى ديگر (عدليه) اعم از معتزله اهل سنت و شيعه اماميه، مى گويند حسن و قبح، زشتى و زيبايى معيارهاى اصيل و ثابتى دارد كه خداى حكيم جز آنها را اراده نكند؛ جز بدانچه خود به خود و بالذات خوب و حَسَن و پسنديده است فرمان ندهد، و جز از آنچه خود به خود بد و زشت و ناپسند و زيان آور است نهى نكند. اين حسن و قبحها در حقيقت اساس و زيربناى امر و نهى خدا هستند، نه ناشى و روبنا، (ناشى از امر و نهى او). اين نظر عدليه است.

امشب مطلبى را كه ديشب به شكل اشاره گفتم، به صراحت اضافه مى كنم. گاهى همين مطلب به صورتى ديگر مطرح مى شود. گروهى مى گويند درست است كه حسن و قبح ذاتى است؛ درست است كه در ذات اشياء معيارهايى وجود دارد كه بر اساس همان معيارها مى توان اعمال و افعال را به دو گروه پسند و ناپسند تقسيم كرد، ولى عقل بشر به طور كلى توانايى هيچ درجه از شناخت چنين حسن و قبحى را ندارد. بشر براى شناخت اين حسن و قبح بايد در انتظار بنشيند كه فرمان وحى چه مى گويد، و گرنه خود به شناخت چنين معيارها كمترين راهى ندارد. نتيجه عملى اين نظر با نظر اشاعره تقريباً يكى است. نتيجه اين

ص: 52

مى شود كه بدون آگاهى بر امر و نهى خدا درباره هيچ چيز نمى توان نظر داد كه خوب است يا بد. ديشب در پايان به اين نتيجه رسيديم كه موضع گيرى قرآن در اين زمينه روشن است. قرآن مى گويد، اولاً، در ذات اعمال و افعال حسن و قبح نهاده شده. كارهايى هست كه با توجه به ذاتش حَسَن است، پسنديده است، خوب است، و كارهايى هست كه با توجه به ذات و آثار طبيعى اش ناپسند است، قبيح است، زشت است. علاوه بر اين، قرآن با صراحت از آن خوبيها با كلمه معروف ياد مى كند، يعنى خوبيهايى كه قابل شناخت اند نه تنها قابل شناخت اند، بلكه همه كس شناس اند: خوبيهاى نشاندار و همه كس شناس. و از آن قبيحها و زشتها با عنوان منكر ياد مى كند؛ يعنى بديهاى نشاندار و همه كس شناس. قرآن پايه مطلب را بيش از هر چيز روى معروف و منكر مى گذارد. بنابراين، نتيجه نهايى اين شد كه در حقيقت معناى معروف همان خوبيهاى شناخته شده همه كس شناس نشاندار است. منكر چيست؟ بديهاى شناخته شده همه كس شناس نشاندار. معروف: آنچه به خوبى شناخته شده و مورد قبول است؛ منكر: آنچه مورد انكار است؛ معروف و مردود. لذا منكر در اين اصطلاح با ريشه «أنكره»، يعنى او را نفى و رد كرد، از همه ريشه هاى ديگر نزديكتر و مناسبتر است.

به اين ترتيب فكر مى كنم ما بخش اول از بحث جديد و مقطع جديد بحث را كه شناخت معروف و منكر است به نتيجه روشنى رسانده باشيم. قرآن با صراحت مى گويد بشريت بايد به كمك شناخت روشن انكارناپذيرى كه از همين خوبهاى نشاندار و بدهاى نشاندار دارد، حق و راه حق و اسلام و آيين راستين را بشناسد.

بار ديگر تكرار مى كنم: راه روشن اسلام شناسى چيست؟ يكى از روشنترين راههاى شناخت اسلام راستين : آيين حق، اسلام خدا اين است كه جستجوگرى ات را با معيارهاى همه كس شناسى آغاز كنى كه از زشت و زيبا و نيك و بد دارى. آن وقت كدام آيين، آيين خداست؟ آيينى كه در آن آيين از معروف (خوبيهاى شناخته شده نشاندار) حمايت مى شود و از منكر (بديهاى مردود و مطرود) نكوهش و با آنها مبارزه مى شود. دوستان جوان! بخصوص در اين سخن روى سخنم بيش از همه با شماست: اين گونه شناخت اسلام و شناخت راه حق چگونه شناختى است؟ با آواى فطرت شما هم آواست يا ناسازگار و ناهم آوا؟ هم آواست. آنچه من ديشب روى آن تكيه داشتم همين بود. ما چرا اين قدر نسبت به اين راه طبيعى دعوت به حق و دعوت به خدا و دعوت به راه مستقيم و راه راست خدا و صراط مستقيم الهى بى اعتنايى كرديم و مى كنيم؟ ديشب تكيه داشتم روى اين بحث كه چرا بايد در تقويت گرايش انسانها به سوى خدا و راه خدا و آيين خدا و كتاب خدا و پيامبر خدا و پيشواى خدا، از اين راه و از اين گرايش فطرى انسانهاى سالم به سوى خوبيها، نيكيهاى همه كس شناس، و تنفر و بيزارى آنها از زشتيها و بديها، منكرها، ناپسندهاى همه كس شناس استفاده نشود. براى اثبات اين مطلب در قرآن آيات فراوانى هست. در ميان اين آيات آيه 28 سوره اعراف (سوره هفتم) بسى گويا بود؛ گويا و روشن. »و اذا فعلوا فاحشة قالوا

ص: 53

وجدنا عليها آباءنا و اللّه أمرنا بها. قل انّ اللّه لا يأمر بالفحشاء اَ تقولون على اللّه ما لا تعلمون.« كار زشت مى كنند؛ مى گوييم «چرا مى كنيد؟» مى گويند اولاً سنت ديرينه است، براى پاسدارى از سنتها. ثانياً، خدا به ما گفته همين كار را بكنيد. براى توجيه كارشان هم به قدمت و سنت بودن آن استناد مى كردند و هم مدعى آن بودند كه فرمان خدا همين است. قرآن مى خواهد اين ادعا را رد كند. لذا يك قانونمندى به دست مى دهد و مى گويد، بگو اصلاً خدا هرگز به كار زشت ناپسند فرمان نمى دهد. يعنى براى شناخت اينكه خدا به چيزى فرمان داده يا نه، دقت كن ببين آن كار پسنديده است يا ناپسند است. از راه شناخت ناپسندى مى توانى بفهمى كه اگر هزار عالم برجسته هم آمدند گفتند خدا اين جور فرمان داده، اشتباه مى كنند؛ چون «انّ اللّه لا يأمر بالفحشاء. انّ اللّه يأمر بالعدل والاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى.» اين يك قانونمندى است. يك قانونمندى ارزنده. به اين ترتيب از نظر اسلام يك سلسله كارها، رفتارها، خصلتها، قانونها و نظامها، معروف است؛ يعنى شايسته و نيك و پسنديده همه كس شناس و شناخته شده به خوبى اند. و يك سلسله از كارها، خصلتها، خويها، خلقها، قانونها، نظامهاى ديگر منكرند؛ يعنى رد شده، انكار شده، مردود؛ مردود نشاندار شناخته شده و همه كس شناس هستند. اساس اين آيه كريمه اى كه بحث امر به معروف و نهى از منكر در قرآن با آن آغاز شد اين است كه «ولتكن منكم امّة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر». فرد مسلمان و جامعه اسلامى و امت اسلام بايد هواداران معروف و تشويق كنندگان بِدان، و مخالفان منكر و بازدارندگان از آن باشند. چنين فرد و چنين جامعه و امتى، خود به خود در دنيا و در عالم بشريت براى افراد و تكهاى جستجوگر و براى توده هاى خلق در سراسر گيتى، الگو، نمونه و سرمشق مى شوند. »و كذلك جعلناكم امّة وسطاً لتكونوا شهداء على الناس و يكونَ الرّسول عليكم شهيدا.(1)» پيامبر سرمشق اصلى و مَثَل اعلاى فضيلت براى اين امت است، و اين افراد و اين امت، نمونه عمومى و خَلقى آن، و جامعه اش جامعه نمونه آن براى همه. و فرد و جامعه اسلامى تا به اين پايه نرسد به جايگاه اصلى اش در تاريخ بشريت نرسيده است. اين خلاصه و جمع بندى بحثهايى كه تا اينجا داشتيم. اميدوارم با اين جمع بندى كه تنظيم كرده بودم اگر نقطه ابهامى در بحثهاى گذشته وجود داشته برطرف شده باشد. اما ادامه بحث آنچه امشب مى خواهم درباره اش بحث كنم اين است كه تا اينجا خيلى از كليات را گفتيم؛ اينك رفقا نمونه مى خواهند. يعنى مى گويند مقدارى از اين نمونه هاى ارزشهاى نيك همه كس شناس عمومى ثابتِ خارج از قانون تطور را براى ما بگو. مقدارى هم نمونه هايى از زشتيهاى خارج از اين قانون را بگو. نمونه خيلى زياد دارم. نه اينكه من دارم؛ اسلام دارد. من به عنوان زبانى الكن و نارسا از اسلامِ روشنگر، نمونه هايى دارم.

موارد ثابت معروف و منكر

امشب مى خواهم مقدارى روى اين نمونه ها بحث فشرده كنم. بديهى است كه هر نمونه اى خود موضوع سخنى است. اول مقدارى از خلقيات فردى مثال بزنم و از شما داورى بخواهم كه آيا اين خلقياتى كه در

ص: 54


1- 25. سوره بقره (2.، آيه 143.

اينجا به عنوان مثال عرض مى كنم مشمول قوانين تحول و تطورند يا نه. داورى را از خواهران و برادران گرامى كه هستند مى خواهم، و نيز از آنها كه بعداً به اين بحث گوش مى كنند.

آيا بخل و خودپايى و خودنگرى، و جود و گذشت و ايثار و دگرنگرى و دگرنوازى، دو خوى و خصلت هست يا نيست؟ ترديد نيست كه اينها از خصلتهاى آدم است و آدمها را از اين نظر مى شود به دو گروه تقسيم كنيم. آدم بخيل حواسش فقط جمع خودش است؛ و آدمِ جوادِ بخشنده ايثاركننده دگرنواز برعكس اوست.

سؤال اول: از ديد شما كه در اين نظام زندگى مى كنيد، اگر خودنوازى (اينكه انسان فقط به فكر خودش باشد) و دگرنوازى (اينكه به فكر انسانهاى ديگر باشد) را با هم مقايسه كنيد، كدام داخل معروف است و كدام داخل منكر؟ مى فرماييد دگرنوازى داخل منكر است و خودنوازى داخل معروف است؟ يا اينكه مى فرماييد «نمى دانم، شك دارم؛ بايد يك مقدار مطالعات فلسفى عميق در اين باره بكنم تا جواب بدهم؟» آيا اينها، لااقل براى شما، از آن زشت و زيباهاى نشاندار نيست؟ براى شما كه در اين نظام هستيد، رده بندى در مورد اين دو خصلت و دو خوى و دو حالت انسانى آسان است يا مشكل؟ فلسفه اى، مطالعات دقيقى، تحليلهاى چنين و چنانى مورد احتياج است يا اينها جزو امور همه كس شناس است؟ همه كس شناس است.

اجازه بدهيد به سراغ ديگران برويم. مى گويند اين اخلاقها جزو اخلاقهاى مولود نظامهاى فئوداليسم يا كاپيتاليسم است. اشكالى ندارد! ما از اين جامعه نيمه فئودال نيمه كاپيتاليست خودمان در مى آييم و سراغ جامعه اى مى رويم كه از اين آفتها عبور كرده باشد. به يك جامعه سوسياليستى مى رويم. فردى كه امروز در شوروى زندگى مى كند، در همين ازبكستان همسايه زندگى مى كند، در نظام سوسياليست زندگى مى كند، يك آدم است؛ در نظام سرمايه دارى نيست؛ كار مى كند و يك مقدار دستمزد و بازده كار براى اداره زندگى خودش و احياناً زن و بچه اش به او مى دهند؛ بيش از اين هم چيزى گير نمى آورد. بسيار خوب؛ اين آقا با همان دستمزدش مقدارى خوراكى خوشمزه مى گيرد و به خانه مى آورد. منظورم از خوراكى خوشمزه كالاهاى گران قيمت سرمايه دارى نيست. همين نان تازه و پنير را مى گويم.- جاى دوستان خالى؛ در روستايى در بلغارستان ما نان تازه و پنير خيلى خوشمزه اى خورديم كه هنوز من و بچه ها هميشه آن را به ياد مى آوريم. فرض كنيد كه آن فرد مفروض نان تازه و پنير مى خرد و به خانه مى آورد. يكى از بستگان نزديكش كه عضو خانواده نيست - مثل خواهر او - در مى زند و به داخل مى آيد. اين مرد فوراً مى گويد بچه ها، نان و پنير را پنهان كنيد. در همين ده مرد ديگرى كه همكار آن اولى است و از همان كارگاه كشاورزى يا صنعتى آمده، با همان مزد، همان نان و پنير را خريده و به خانه آورده. خواهر او هم در مى زند و به داخل مى آيد. اما او مى گويد، به! خواهرم خوش آمدى، صفا آوردى، بنشين تا اين نان و پنير را با هم بخوريم. آيا شما در مورد اينكه از اين دو كار اين دو انسان سوسياليست در يك ده و در يك شرايط، كدام معروف و منكر است ترديد مى كنيد؟ شك داريد كه كار اولى منكر و زشت و ناپسند و نامطبوع و اشمئزاز

ص: 55

آور و تنفرآور است و كار اين دومى نشاطآور، روشن و روشنايى بخش است؟ در اين شك داريد؟ اين فلسفه مى خواهد؟ مطالعات لنينيستى مى خواهد؟ بحثى در آن هست؟ خوب، حالا از وروى به چين مى رويم. فرض كنيم در چين هم يك چنين حادثه اى پيش مى آيد و دو نفر كارگر چنين كارى كنند. آنجا چه حكم مى كنيد؟ به جنگلهاى آمازون و به ميان جامعه انسانهاى اوليه قبل از مالكيت - مى رويم. (البته اگر انسان قبل از مالكيتى در تاريخ وجود داشته باشد!) انسانى كه هنوز جايگزين نشده، از جنگل مى آيد و خوراكش را با خود مى آورد؛ يا از بيابان مى آيد و شكارش را همراه خود مى آورد؛ هنوز هم به زراعت و مالكيت نرسيده. آدمى از جنگل آمده، مقدارى خوراكى با خود آورده، در همان جنگل يا در بيابان هم يك مرغ شكار كرده، مى خواهد خودش به تنهايى يا با خانواده... چون آدم قبل از خانواده معنا ندارد؛ آدم با خانواده قرين است. به هرحال، اگر نگوييم خانواده مى گوييم توليد مثل. اين آدم خودش تنهاست يا با همتايش (همسر نمى گوييم كه جسارت بشود! چون از انسان قبل از اين تمدن بحث مى كنيم)، يا با بچه اش نشسته كه آدم گرسنه اى از راه مى رسد. صاحب غذا فوراً يك سنگ (چون چيزى جز سنگ ندارد؛ او نيمه وحشى است)، روى غذا مى گذارد تا آن فرد نبيند. كس ديگرى را فرض كنيد كه او هم همرديف همان فرد است و از همان جنگل است و همان خوراكى را دارد. آدمى عبور مى كند. او مى گويد بيا بنشين اين غذا را با هم بخوريم. اگر هنوز هم لغت ندارد و انسان قبل از كلمات و لغت است، سرى تكان مى دهد يا دستى نشان مى دهد به نشانه تعارف: بسم الله؛ بفرماييد! در مقايسه اين دو عمل اين دو انسان نيمه وحشى اگر شما بخواهيد رده بندى كنيد منتظر تعيين نظام مى مانيد؟ آيا مى پرسيد اين كار در چه نظامى انجام گرفته است؟ آيا مى گوييد اگر در نظام كاپيتاليستى انجام گرفته باشد مشمول اين حكم است، اگر در نظام سوسياليستى مشمول آن حكم، اگر در نظام كمونيستى مشمول حكم سوم و اگر انسان قبل از تاريخ است اصلاً درباره حكمش ترديد دارم و الاحوط اينكه سكوت كنم؟ آيا اينچنين است؟ يا اينكه اينها روشن است و رده بندى كار انسان براساس اين معيار در انتظار نظام و محيط طبيعى و اجتماعى و اين حرفها نيست؟ ايثار، بخشش، بخشندگى، دگرنوازى، هرجا باشد، در هر نظام باشد، از هر كس باشد، پسنديده است؛ فطرت انسان آن را مى پسندد. در خود فرورفتن، فقط به خود انديشيدن، از دگران بى خبر ماندن و در خود مستقر و متمركز شدن، از هر كس در هر نظام باشد كارى ناپسند است.

برداشت من اين است كه خوب شناختن جود و بخشش و ايثار، و زشت شناختن بخل و خودنوازى و در خود فرورفتن و بى خبرى از دگران، از آن ارزشهاى ثابت است؛ از آن معيارهاى ثابت است؛ دستخوش دگرگونيهاى نظامها و كيفيت ابزار توليد و تقسيم ثروت و امثال اينها نيست، بلكه به عكس است: ما وقتى مى خواهيم نظامها را بشناسيم، آن نظامى را كه بيشتر انسانِ داراى ايثار مى سازد مى گوييم نظام خوبى است، و آن نظامى را كه انسان در خود فرورفته بى اعتنا به انسانهاى ديگر بار مى آورد، مى گوييم نظام انسانى نيست. مطلب عكس است. ما در سبك و سنگين كردن نظامها اين معيار را به كار مى بريم نه در سبك

ص: 56

سنگين كردن اين معيار، نظامها را. اينطور هست يا نيست؟ ديد من اين است. دوستان مى توانند خودشان داورى كنند.

نمونه ديگر: رشك و حسد در برابر مهر و گشاده نظرى و سعه صدر؛ تنگ نظرى در برابر نظر بلند و باز داشتن. چه حرفى است كه اينها مربوط به نظام سرمايه دارى است؟ اصلاً من از نظام سرمايه دارى بيرون مى آيم و معطل آن نظام نمى شوم. چون مكرر به رفقا گفته ام، انتقاد من از نظامهاى ماركسيستى هرگز و هرگز، حتى يك در يك ميليارد، معنايش تأييد نظام فاسدتر و منحطتر و كثيف تر كاپيتاليستى يا فئوداليستى و امثال آنها نيست. مكرر گفته ام ماترياليسم و ماديگرى مورد انتقاد ما، شرق و غرب نمى شناسد. ما فقط نگران انسانِ از خدا بريده هستيم كه همه چيز براى او هيچ و پوچ نشود. و الا اگر قرار شد درباره ماترياليسم بحث انتقادى كنيم، دهها بار در بحثهاى عمومى و خصوصى عرض كرده ام، ماديگرى غرب سرمايه دار به مراتب كثيفتر، پست تر، لجنتر از ماديگرى بلوك ماركسيست است. پس عرايض من هرگز ذره اى در جهت ديگر، غير از جهت بررسى تحليلى ارزشها، تفسير نشود. در يك جامعه سوسياليستى، و حتى از آن بالاتر: در يك جامعه كمونيستى، دو انسان هستند؛ اين دو انسان هر دو در يك كارگاه يا دانشگاه زندگى مى كنند. يكى از اينها وقتى پيشرفتهاى دوستان و همقطارانش را مى بيند، وقتى پيشرفتهاى رفيق ماركسيست خود را مى بيند، ناراحت نمى شود و حتى گاهى خوشحال هم مى شود و مى گويد چه خوب است كه در جامعه ما چهره هاى درخشنده روز به روز بيشتر مى شود. آن ديگرى وقتى پيشرفتهاى او را مى بيند احساس رشك و ناراحتى مى كند؛ اگر دستش برسد در كار پيشرفت او كارشكنى هم مى كند. رفتار و موضع گيرى اين دو انسان را جلو مى آوريم تا رده بندى و زشت و زيبا و خوب و بد كنيم. آيا به نظر شما معطل و مردد مى مانيم و شك مى كنيم در اينكه كدام زشت است و كدام زيبا؟ آيا اين نظام و آن نظام، اين زمان و آن زمان، جامعه صنعتى و جامعه كشاورزى، جامعه درس خوانده و جامعه درس نخوانده، عرب و عجم، اروپايى و آسيايى، آفريقايى و آمريكايى، سياه و سفيد نقشى در اين مسأله دارند، يا رده بندى كار در داخل اين معيار روشن است؟ آدمى كه داراى آن خصلت است كه نمى تواند ديگران را ببيند، نمى تواند پيشرفت آنها را ببيند، اين يك خصلت ناپسند دارد؛ در هر نظامى باشد. آدمى هم كه مى تواند پيشرفت ديگران را ببيند خصلت پسنديده اى دارد. فوراً نگوييد آقا، شما مى خواهيد با اين بيان حساسيت توده هاى محروم را در برابر متنعمان برخوردار از همه مواهب از بين ببريد و آن را حسد بناميد. ما نخواستيم چنين كارى كنيم. اسلام چه وقت خواست چنين كارى بكند؟ همان اسلامى كه قرآن و حديثش از حسد انتقاد مى كند، ابوذرش مى گويد در شگفتم از آن انسانى كه در جامعه اى زندگى مى كند كه حقش را پايمال مى كنند و روزى اش را مى گيرند، اما شمشير به دست نمى گيرد و از خانه بيرون نمى آيد تا مردانه بجنگد و حقش را بگيرد. هر دو مربوط به يك اسلام است. براى بحثهايى كه ما بر اساس اسلام مى كنيم و آن اخلاقهاى سرمايه دارى دو حساب باز كنيد. بياييد واقعاً كمى دور از اين حساسيتهاى زودگذر اول مسائل را تحليل كنيم، ببينيم از چه قرار است. يك سلسله

ص: 57

معيار در دست داشته باشيم. با آن معيارها به سمتى برويم. در همان جامعه كمونيستى انسانى مى آيد، نامه اى دارد. مى خواهد برود شنا كند؛ مى ترسد كه اين نامه در آب خيس بشود. آن را به دست رفيقش مى دهد تا نگه دارد. بعد از آنكه شنا كرد بيرون مى آيد و سراغ نامه اش را مى گيرد، ولى رفيقش مى گويد، كدام نامه؟ - نامه چيز ارزش دارى نيست. يك آدم ديگر نيز همين كار را مى كند و رفيقش نامه را به او باز مى گرداند. اين دو نفر در برابر يك انسان كمونيست از نظر انسانى يك جور ارزش دارند يا دو جور؟ امانت و درستى و نادرستى و خيانت، نظام و رژيم نمى شناسد. حالا باز فوراً ممكن است كسى بگويد شما مى خواهيد با تشويق انسانها به امانت و درستى، خدمتگزاران صديق براى رژيمهاى فاسد تجاوزگر تربيت كنيد. كى؟! آن بحث ديگرى است كه به آن مى رسيم. ان شاء اللّه فردا شب يا پس فردا شب درباره نسبيت و جاى آن بحث مى كنيم. چه وقت ما به يك انسان صديق درستكار امين گفتيم خدمتگزار ظالم تجاوزگر باش؟ ما كه همواره گفته ايم تعاون و كمك به ظالم گناهى است بزرگ! چندين قرن است كه داريم اعوان ظلمه را در تاريخ محكوم مى كنيم. اين حسابها را از هم جدا كنيم. بحث آنجا نبود. بحث درباره مقايسه دو عمل از اين ديدگاه بود. از ديدگاه امانت و درستى و خيانت و نادرستى. زشتى و زيبايى اين دو عمل روشن است يا مبهم است؟ تابع نظامها و قراردادهاست يا فطرت هر انسان سالم در اينجا مطلب را تميز مى دهد؟ سؤال اينجاست. مى خواهيم ببينيم آيا يك سلسله معيارهاى فطرت شناس براى شناخت زيبا و زشت داريم يا نداريم. وفاى به عهد، خلف وعد... پول و مال و امثال آن هم در كار نيست تا بحثهاى اقتصادى پيش آيد. دو نفر را در هر دنيايى مى خواهيد فكر كنيد؛ در هر نظامى، در هر رژيمى، با هم قرار دارند. يكى به خانه اش مى رود، لم مى دهد، مى خوابد، و آن يكى در محل وعده چند ساعت زير آفتاب و گرما يا سرما و باران، يا اصلاً در شرايط عادى طبيعى در كنار يك سبزه زار و چمنزار، معطل مى ايستد. در شناخت اينكه اين كار زشت است يا زيبا، ترديدى هست؟ تابع نظام است؟ منتظر رژيم است، يا مطلب روشن است؟ وفاى به عهد پسنديده، و خلف وعد، ناپسند است؛ از هر جا، از هر كس، در هر نظام و در هر رژيم. همين طور است مردانگى و شجاعت، زبونى و ذلت. يك انسان را مى بينيد كه نترس است. آنجا كه چيزى به نظرش خوب و صحيح بيايد مى ايستد و از آن دفاع مى كند. انسان ديگرى را مى بينيد كه هزار جور از او سوارى مى كشند، مى گويد حالا ببينيم چه مى شود. اين دو انسان در برابر كشش فطرى شما يك مقام و يك ارزش دارند؟ آيا مى گوييد ببينيم در چه رژيمى زندگى مى كنند؟ يا انسان شجاع نترس فداكار، در هر نظام و در هر شرايط ارزش دارد، و انسان ترسوى زبون ذليل ضعيف، نامحبوب و ناپسند و نامطلوب و نامرغوب است، در هر رژيم و هر نظام و هر جامعه و هر امت؟ انصاف؛ يعنى خود و ديگران را با يك ديده نگاه كردن. يعنى آنچه بر خود نمى پسندى بر ديگران هم نپسند و آنچه براى خود مى پسندى براى ديگران هم بپسند. اين مى شود انصاف. و بى انصافى: بد ديگران خيلى بزرگ است، ولى بد من چيزى نيست! خوب ديگران خيلى كم ارزش است، ولى خوب من را حلوا حلوا كنيد! در شناخت اينكه كدام يك معروف است و كدام

ص: 58

منكر، ترديدى و انتظارى داريد؟ حتى در اين مورد منتظر وحى مى مانيد كه قرآن چه مى گويد؟ يا منتظر نظاميد، كه چنين انسانى در كدام نظام و رژيم زندگى مى كند؟ اين يك سلسله از معيارهاى فردى بود. معيارهاى اجتماعى هم كه الى ماشاء الله است.

همان طور كه ديشب اشاره كردم، بالا برويد يا پايين بياييد، اصلاً قرآن را بر سر جامعه اى پهن كنيد، مادام كه در آن جامعه در يك سو گرسنه بيچاره از سرما لرزان وجود دارد، و از سوى ديگر متنعمان برخوردار از همه چيز، اين جامعه لجن است. تمام چهره اش را هم كه با قرآن بپوشانيد باز لجن است. آيا كسى در دنيا منتظر اين مى شود كه ببيند ان جامعه جامعه قرآنى است، يا انجيلى، يا توراتى، يا بودايى، يا اوستايى، يا مائوئيست؟ نگاه مى كند اگر در جامعه به همه انسانها به چشم انسان نگاه مى شود و ضرورتهاى زندگى آنها تأمين مى شود... در جامعه اى ديگر به انسانها به عنوان انسان نگاه نمى شود، احتياجات آنها بى ارزش است، خيابانهاى يك طرف شهر گلكارى دارد، اما طرف ديگرش چندين سال است كه چاله - چوله هايش به دره و ماهور تبديل شده. اين جامعه هر برچسبى مى خواهد داشته باشد، آيا مردم سالم دنيا در رده بندى اين دو نوع جامعه و خوب و بد كردنش حالت انتظار پيدا مى كنند و مى گويند ببينيم آيات قرآن در اين زمينه چه مى گويد؟ يا انجيل در اين باره چه گفته؟ نصوص اوستا چه مى فرمايد؟ اوپانيشادهاى آيين هندى چه مى گويد؟ كتاب مائو در اين باره چه آورده؟ لنن در اين زمينه چه گفته؟ ماركس چه گفته؟ اين حرفها نيست. منتظر اينها نيستيم. مى گوييم اين جامعه بد است؛ ناقص است؛ داراى كمبود است. شكى نيست. اين قدر بحث نمى خواهد.

مثال ديگر: جامعه اى است كه در آن آدمها را خوب تر و خشك مى كنند. در آن شكم به راه است؛ پايين شكم هم به راه است؛ لباس رو به راه؛ مرخصى سالانه كنار دريا براى همه فراهم؛ همه لوازم برقى زندگى را دارند؛ اما وقتى خوب نگاه كنى مى بينى اين يك سر و دو گوشهاى راست قامت كه در اين جامعه هستند پيچ و مهره هاى بى اراده اى هستند در ماشين بزرگ جامعه. اگر هم خوب پروارشان مى كنند براى اين است كه خوب از گوشتشان استفاده كنند. اين يك جور جامعه. در جامعه ديگر انسان انتخابگر است؛ خودش انتخاب مى كند. پس دو جور جامعه با دو جور انسان داريم: انسان برخوردار از حق انتخابگرى و انسان محروم از حق انتخابگرى. اينجا يك قدرى مسأله ظريف مى شود و بايد قدرى بحث گسترده بشود. ولى براى دوستانى كه آشنا به بحث هستند، انتخاب اينكه كدام يك از اين دو نوع جامعه خوب است و كدام بد است احتياج به بحث و ترديد و تحليل ندارد. اينكه كدام انسانى است و كدام ضد انسانى، احتياج به فلسفه بافى دارد؟ عرض كردم، شايد فقط كمى احتياج به توضيح بيشتر داشته باشد.

آنچه ما مى فهميم اين است كه اين خوب و بدها، اين پسند و ناپسندها، به راحتى براى هر انسان سالم قابل شناخت است. گروهى معروف (خوبِ همه كس شناس) و گروهى منكر (بد مردودِ همه كس شناس) هستند. آنچه از آيات كريمه قرآن در دعوت »و لتكن منكم امّة يدعون الى الخير و يأمرون

ص: 59

بالمعروف و ينهون عن المنكر« مى فهميم اين است كه قرآن مى خواهد انسانها گامهاى نخستين براى انتخاب راه راستين را به كمك اين شناختها بردارند. به همين دليل بار ديگر اين نكته را تكرار مى كنم: بهترين تبليغ براى اسلام، فرد مسلمان نمونه و جمع مسلمان نمونه و امت اسلامى نمونه است. تبليغهاى ديگر بدون اين، گمان نمى كنم بتواند سودى براى ترويج اسلام داشته باشد.

از شجاعت و قدرت و نيرومندى و مردانگى ياد كردم. به مناسبت اين روزها مى خواهم از مردانگى يك بانوى بزرگوار، زينب كبرى، سلام الله عليها، يادى كنم. در اين شبها طولانى شدن بحث سبب شد فرصت نكنم به مناسبت روز تكه هاى آموزنده اى را براى تذكر خودم و شما خواهران و برادران عزيز بگويم.

مردانگى زينب بر پيشانى تاريخ و سرگذشت كربلا بسى درخشنده، بسى اعجاب انگيز و تحسين آور است. چهره هاى اين مردانگى گوناگون است. يك جا زينب به عنوان بانوى سرپرست يك كاروان، كاروانى متشكل از زنان داغديده، فرزندان پدر كشته و برادر كشته، در يك سفر بسيار طولانى پرنشيب و فراز و پردرد و رنج نمايان است. يك جا زينب، سلام الله عليها، در برابر جمع مردم كوفه به سخن مى ايستد و چنان آنها را عتاب و خطاب مى كند كه گويى اميرالمؤمنين على، عليه السلام، است كه با اين مردم در مسجد كوفه سخن مى گويد. يك جا در برابر عبيداللّه بن زياد چنان با صراحت و قاطعيت سخن مى گويد كه او را ناراحت مى كند. و يك جا در برابر طاغوت زمان، يزيد بن معاويه، ايستاده است. امشب مى خواهم قسمتى از سخنان زينب را از يك مأخذ تاريخى، از احتجاج طبرسى، براى شما بخوانم. اين خطابه مفصل است و نمى رسيم همه آن را بخوانيم. طبرسى در احتجاج مى گويد، گروهى از افراد مورد اعتماد نقل كرده اند وقتى امام سجاد على بن الحسين، سلام الله عليهما، و همراهان و حرم مقدسش بر يزيد وارد شدند، سر مقدس اباعبدالله را آوردند در برابر يزيد در طشتى گذاشتند. يزيد ناپاك با يك چوبدستى كه در دست داشت شروع كرد به دندانهاى مبارك اين سر زدن، و بعد شروع كرد به تَمثّل و مثل جستن و انشاد و خواندن شعرى كه يكى از نياكان و يكى از پيشقدمان اين گروه در تاريخ اسلام سروده بود:

] لعبت هاشمُ بالملك، فلا

خبرٌ جاءَ و لا وحىٌ نزل[

ليت اَشياخى ببدر شهدوا

جَزَعَ الخزرج من وقع الاَسل

لاَهَلّوا و استهلّوا فَرحاً

و لقالوا يا يزيد لا تشل

فجزيناه ببدر مِثلَها

و اَقَمنا مثلُ بدرٍ فاعتدل

ص: 60

] لست من خندف اِن لم اَنتقم

من بَنى احمد ما كان فعل[

اين اشعار كه در زمان پيغمبر به وسيله يك گمراه ديگر گفته شده بود، ياد مى كند از انتقامى كه قريش از مسلمانان در برابر شهداى بدر گرفتند. مى گويد اى كاش پيرمردهاى ما كه در بدر بودند، بزرگان ما كه در بدر كشته شدند، حاضر بودند و جزع و بى تابى خزرج را از اين حادثه دردناك مى ديدند و به ما تبريك مى گفتند و با شادمانى و سرور مى گفتند اى يزيد دستت مريزاد! همين طور اين اشعار را مى خواند و پيداست با خواندن اين اشعار در روح ستمديده ناراحتِ زينب، سلام الله عليها، چه غوغايى به وجود مى آيد. بعد مى گويد: »فقامت اليه زينب بنت علىّ بن ابيطالب و اُمّها فاطمة بنت رسول الله (صلوات الله عيلهم اجمعين) و قالت:

«الحمدللّه رب العالمين و صلى اللّه على جدّى سيد المرسلين. صدق اللّه سبحانه كذلك يقول: »ثم كان عاقبة الذين اساءوا و السوءى اَن كذبوا بآيات اللّه و كانوا بها يستهزئون». اَظننتَ يا يزيد حين اخذتَ علينا اقطار الارض و ضيقت علينا آفاق السماء فاصبحنا لك فى اسار، نساق اليك سوقاً فى قطار، و انت علينا ذو اقتدار. اَنّ بنا من اللّه هواناً و عليك منه كرامة و امتناناً، و اَنّ ذلك لعظم خطرك وجلالة قدرك، فشمخت بانَفك و نظرت فى عطفك، تضرب اصدريك فرحاً و تنفض مذرويك مرحاً حين رأيتَ الدّنيا لك مستوسقة و الامور لديك متسقة و حين صفا لك ملكنا و خلص لك سلطاننا، فمهلاً مهلاً لاتطش جهلاً انسيتَ قولَ اللّه «و لا تحسبن الذين كفروا اَنّما نُملى لهم خير لانفسهم انّما نُملى لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذابٌ مهين»(1).

»سپاس و ستايش مخصوص خداى جهانيان است. درود خدا بر نيايم، سالار پيامبران. خدا راست فرموده كه مى گويد، سرانجام مردم بدكاره آن شود كه آيات خدا را دروغ پندارند و آن را مسخره شمارند. اى يزيد، آيا تو گمان مى كنى حالا كه آمده اى عرصه زمين را بر ما تنگ كرده اى و جاى امن و امان و آزادى براى ما باقى نگذاشته اى، و آفاق و كرانه هاى آسمان را هم بر ما تنگ كرده اى و امروز اسير دست تو شده ايم،- ما را در يك قطار رديف مى كنند و پيش تو مى آورند و تو بر ما قدرت و توانايى يافته اى، - آيا تو فكر مى كنى كه اين بدان جهت است كه خدا خواسته است ما ذلت داشته باشيم و خدا خواسته است كه تو عزت داشته باشى؟ آيا فكر مى كنى كه اين به خاطر مقام والاى تو و جلالت قدر توست كه بينى ات را كشيده اى و با تكبر به سوى خود نظر افكنده اى، دست شادى بر سينه مى كوبى و شاخهايت را از غرور تكان مى دهى؟ حالا كه مى بينى دنيا براى تو جمع شده؛ حالا كه مى بينى كارها براى تو رو به راه شده؛ حالا كه مى بينى آن فرمانروايى كه از آن ما بود پاك و خالص، بى مدعى به دست تو رسيده؛ آن سلطان و قدرتى كه از آن ما بود بدون مدعى در اختيار تو قرار گرفته؛ آى يزيد، آرام! آرام! با جهل و نادانى و از روى جهل و نادانى ات چنان خيره سرى و سبكى و كم ظرفى نشان نده! آيا يادت رفته كلام خدا را كه: كافران خيال نكنند

ص: 61


1- 26. الاحتجاج، اَبى منصور احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى؛ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، لبنان، 1983. 1403م(، الجزء الثانى، ص 307-8.

اگر ما به آنها مهلتى مى دهيم براى اين است كه ما مى خواهيم به آنها خوبى كنيم؛ ما به آنها مهلت مى دهيم تا اينها در طغيانشان تا آنجا كه پاى سقوط برسد پيش روند و براى آنها سرانجام شكنجه اى خواركننده است؟«

چه كسى با چه كسى حرف مى زند؟ زنى اسير. زنى ناظر صحنه هاى كشت و كشتارهاى هولناك كربلا. زنى كه عزيزترين كسانش را در خاك و خون غلتيده ديده. زنى كه او را دهها فرسنگ، صدها فرسنگ، با وضعى نامطلوب، با همسفرانى پرضجه و پرناله به سوى شام برده اند، و حالا او را در برابر اين دشمن خودكامه حاضر كرده اند و با چشمش مى نگرد كه سر عزيزش در برابر اين مرد غدّار و خونخوار است و او با چه غرورى دارد چه جسارتها و اهانتها به آن سر مى كند. چنين زنى در چنين حالتى به پا مى خيزد و اين گونه با اين فرمانرواى خودكامه مقتدر سخن مى گويد.

در اين خطابه اين بانوى بزرگوار در صدد بر مى آيد مقدارى از رفتارى را كه با آنها در اين مدت شده در اين مجلس عمومى بيان كند. گويى در يك دادگاه است كه حضار در آن شركت دارند و اين اسيرِ دستِ تواناىِ انسانِ نابكار و فرمانرواى نابكارى چون يزيد، مى خواهد اقلاً از يك راهى به گوش ديگران برساند كه با خاندان پيغمبر به دست مأموران كسى كه خود را خليفه پيغمبر مى داند چگونه رفتار شده است.

»اَ من العدل يا ابن الطلقاء؟ تخديرك حرائرك و اَمائك و سوقك بنات رسول اللّه سباياً، و قد هتكت ستورهنَّ، و ابديت وجوههنّ، تحدوا بهنّ الاعداء من بلد الى بلد و تستشرفهنَّ المناقل و يتبرزن لاهل المناهل و يتصفح وجوههنّ القريب و البعيد، و الغائب و الشهيد، و الشريف و الوضيع، و الدنى و الرفيع ليس معهنّ من رجالهنّ ولى، و لا من حماتهنَّ حمى، عتوّاً منك على اللّه و حجوداً لرسول اللّه و دفعاً لما جاء من عند اللّه(1)

«آى يزيد پليد! آيا اين از قانون عدل است؟ اى پسر آزاد شدگان پيامبر! آيا اين قانون عدل است كه كنيزكان تو اكنون در چادر به سر برند و دختران پيامبر خدا را به صورت اسيران به اين سو و آن سو بكشيد؟ پوششهاى دختران پيامبر پاره شده باشد، چهره هايشان در برابر بيگانه آشكار شده باشد، دشمنها اينها را سوار شتر از يك شهر به شهر ديگر ببرند، در هر منزل اهل آن منزل بالاى پشت بام بروند تا ببينند اينها چه كسانى هستند كه به عنوان اسير به سوى شام مى برند، در هر جا كه مى خواهند آبى بردارند آنها كه دور و بر آن بركه جمع شده اند به اينها نگاه كنند و بپرسند اينها چه كسانى هستند كه اين كاروان را تشكيل مى دهند، از نزديك و دور در صورتها و چهره هاى پاك و معصوم اينها خيره شوند، شريف و وضيع، اصيل و نجيب و پست و رذل، همگان در صورت آنان بنگرند، در حالى كه مردان آنها با آنها نيستند تا از آنها حمايت كنند. آى يزيد! اين ستم تو، اين تجاوز تو، چگونه بايد تفسير شود؟» «عتوّا منك على اللّه و جحوداً لرسول الله و دفعاً لما جاء من عند الله.»

ص: 62


1- 27. طبرسى، همان، ص 308.

«آى يزيد! تاريخ روشن خواهد كرد كه اين كارهاى تو به عنوان سركشى بر خدا... تو طغيان بر خدا كرده اى. تو منكر رسالت پيامبر خدا بودى. تو مى خواستى نور وحى خدا را خاموش كنى و دست به اين كارهاى زننده زدى.»

زينب همچنان به سخن ادامه مى دهد. اگر فرصت كردم و شرايط بحثمان ايجاب كرد، باز در شبهاى آينده (اين دو شبى كه از اين دوره از بحثمان هست) قطعه هاى روشنگر ديگرى را از سخنان اين بانوى بزرگوار براى تقويت شجاعت و مردانگى در زن و مرد مسلمان و شيعه و دوستدار على و خاندان على و پيامبر و خاندان پيامبر، و حسين و خاندان حسين، خواهم خواند.

سلام و درود همه ما بر تو اى بانوى بزرگوار؛ اى معلم بزرگوار مردان و زنان باايمان در پهنه تاريخ و زمان. والسلام عليك يا اباعبد اللّه و رحمة الله و بركاته.

ص: 63

جلسه ششم

بحث ما درباره معروف و منكر به مناسبت تفسير آيات كريمه اى كه با آيه «ولتكن منكم امةٌ يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اوُلئك هم المفلحون» آغاز مى شد، به اينجا رسيد كه بشر با همان مقدار شناخت و بينش فطرى خداداد همگانى يك سلسله خصلتها و كارها را پسنديده مى شناسد و يك سلسله كارها، خصلتها و خوى و خلقها را ناپسند و مردود مى داند. بنابراين، ما يك مقدار خوب و شايسته و پسنديده سرشناس و همه كس شناس داريم: معروف (شناخته شده)، و يك مقدار زشت و بد و ناپسند سرشناس و همه كس شناس داريم: منكر (مردود). حالا مى خواهيم بحثمان را در اين مسير ادامه بدهيم كه رعايت اين پسنديده ها و ناپسندهاى همه كس شناس به هر حال براى هر كس، در هر نوع شرايط، در هر نظام و در هر سيستم لازم است و اين معيارهاى شناخته شده بايد رعايت شود. در رعايت اينها جاى تزلزل و شك و ترديد، جاى انتظار بررسيهاى عميق و پيچيده عقلى و علمى، يا حتى جاى انتظار نزول وحى نمى ماند. قبل از وحى و هر چيز ديگرى مى دانيم كه بايد اين معيارها رعايت بشود. به هر حال، نه تنها رعايت اين معيارها صرف نظر از اينكه انسان تابع كدام دين و مذهب و مكتب است ضرورى و لازم و قطعى به نظر مى رسد، بلكه از اين بالاتر، مى شود اين معيارهاى شناخته شده مورد قبول فطرى را در دست گرفت و سراغ انتخاب مكتبها رفت و به كمك آنها يك مقدار از مكتبها، آيينها، دينها را كه به اين معيارهاى مسلّم پشت پا زدند و بى اعتنايى كردند، از سرى خارج كرد. تا اينجا مى شود پيش رفت. و اينك سؤال: آيا اين مقدار از معيارشناسى براى بشر همان طور كه لازم است و رعايتش ضرورى است، كافى هم هست؟ به اصطلاح زمان ما: آيا اينها همان طور كه شرط لازم است، شرط كافى هم هست؟ براى پاسخ به اين سؤال بايد قدرى با يكديگر بحث را جلو ببريم و ببينيم پاسخ به اين سؤال مثبت است يا منفى. اين بحث بايد در چند شاخه جلو برود تا به پاسخ اين سؤال برسيم. شاخه اول: اين معيارهاى شناخته شده در بسيارى از

ص: 64

موارد با يكديگر تصادف مى كنند و راه بندان به وجود مى آورند. ديشب گفتيم يكى از معيارهاى شناخته شده كه در آن كمترين ترديدى نمى توان داشت امانت و درستى است. بشر با همان بينش فطرى اش امانت و درستى را خويى شايسته مى داند؛ آن را نيك مى شمرد و پسنديده مى داند. در اين امر كمترين تزلزل و ترديدى نداريم و بشر پسنديدگى و شايستگى امانت و درستى را به نظام اقتصادى و اجتماعى و به اينكه وحى در اين باره چه گفته يا نگفته مشروط نمى داند. معيار ديگرى را هم كه ديشب گفتيم بشر بى تأمل و بى ترديد پسنديده مى شمرد حمايت از عدل و داد و مبارزه با ظلم و ستم است. در اين هم ترديدى نيست. حالا جناب عالى كه در سازندگى خود و خودسازيتان كوشش كرده ايد تا خودتان را متعهد و مقيّد به رعايت اين معيارهاى مسلّم بار بياوريد، آقايى آمده يك شمشير برّان پيش شما امانت گذارده است. مدتهاست شمشير پيش شما امانت است. يك روز اين آقا مى آيد و مى گويد شمشير امانتى من را بدهيد. امانتدار بايد امانت را فوراً بدهد. حق اينكه يك ثانيه آن را پيش خود نگه دارد، ندارد؛ چون ضد امانت است. امّا همان وقت به شما خبر مى دهند كه اين آقا كه مدتها با اين شمشير كار نداشت و آن را نزد شما گذاشته بود، حالا مى خواهد با آن شمشير برّان بيچاره اى را تهديد كند و دار و ندار او را از دستش بگيرد. شمشير به دست او آمدن همان و تسلّط يافتن بر اين انسان بيچاره و ربودن اموال و حقوق او همان! اول مى گوييد شمشير را به او مى دهم ولى جلو او مى ايستم و نمى گذارم به ديگرى تجاوز كند. ولى وقتى مطالعه مى كنيد مى بينيد اگر شمشير به دست او آمد امكانات او بر امكانات شما و امكانات آن انسانِ در معرض ظلم و ستم قرار گرفته مى چربد. بالاخره چه كنيم؟ رعايت امانت كنيم؟ امانتدار درستى باشيم و سلاح برّنده را در دست ظالم متجاوز قرار بدهيم؟ پس مسأله رعايت معيار حمايت از مظلوم چه مى شود؟ حمايت از عدل و داد چه مى شود؟ مبارزه با ستم چه مى شود؟ اگر شمشير را به او بدهيد رعايت امانت شده ولى معيار حمايت از مظلوم زير پا گذاشته شده است. اگر هم شمشير را به او ندهيد، معيار حمايت از مظلوم رعايت شده، ولى معيار امانتدارى رعايت نشده. در اينجا دو معيار با هم تصادف كرده اند. البته گاهى اوقات تصادفات طورى است كه راه بندان پيش نمى آيد. در چنين مواردى آدم مى داند كه وقتى اين دو معيار با هم تصادف مى كنند تقدم با كدام است. در اينجا روشن است كه تقدم با رعايت معيار دوم است: بايد امانتدارى فداى حمايت از مظلوم شود. اما نتيجه گيرى از اين كار احتياج به يك مقدار محاسبه و تأمل دارد و به آن روشنى و سادگى و صافى و سرراستى كه ديشب درباره اصل معيارها گفتيم نيست. هر چيزى بالاخره يك مقدار محاسبه مى خواهد، سبك - سنگين كردن مى خواهد. گاهى اوقات اين محاسبه پيچيده است. اولاً حدود ارزش هر يك از اين معيارها طورى است كه امتياز يكى بر ديگرى چندان روشن نيست. در ثانى، آنچه من در اين مثال عرض كردم اصطكاك دو معيار بود؛ ولى گاهى اوقات اصطكاك ميان چند معيار پيش مى آيد و موضوع پيچيده مى شود. وقتى چند معيار با يكديگر گلاويز مى شوند، محاسبه كار مشكلى است. عين اين مسائل گاهى واقعاً براى انسان در همين رعايت واجبها و حرامهاى شرعى پيش مى آيد: كدام يك را مقدم بداريم؟

ص: 65

در فقه و اصول فقه براى چنين مواردى يك اصطلاح علمى دارند. من آن اصطلاح را، با رعايت همان دقتى كه در آن اصطلاح هست، به «تصادف» معنى مى كنم. در اصطلاح اصول فقه ما به اين حالت مى گويند «تزاحم». شما مى دانيد تزاحم تقريباً عبارت اُخراى همان تصادف است؛ يعنى مزاحمت كردن: قرار گرفتن دو حكم بر سر راه يكديگر و اسباب زحمت همديگر شدن. تحليلگران فقه اسلامى دو قانونمندى در اينجا درست كرده اند...(1)

جلسه هفتم

اشاره

ص: 66


1- 28. على رغم كوششهاى فراوان بنياد نشر آثار و انديشه هاى آيت الله شهيد دكتر بهشتى، ادامه اين بحث و نوار آن به دست نيامد.

اشاره

«ولتكن منكم امّة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون.» بايد از شما مسلمانان امتى به وجود آيد كه به خير و نيكى دعوت مى كنند؛ به معروف و پسنديده و شايسته شناخته شده فرمان مى دهند و از منكر و ناپسند و مردود و مطرود باز مى دارند. تنها اينان اند رستگاران.

بحث ما درباره اين مبحث مهم از تعاليم اسلام، درباره خير، معروف و منكر، تا مقدارى پيش رفته است. دوستان، برادران و خواهرانى كه در اين چند جلسه بحث شركت داشته اند، به ياد دارند كه گفتيم، يك: خير در اين آيه به معنى نيك و نيكى است و هر چند در برخى از آيات ديگر قرآن به معنى مال و ثروت به كار رفته، اما جمع بندى آياتى كه كلمه خير در آنها به كار رفته نشان مى دهد كه موضع گيرى قرآن در برابر خيرخواهى به معنى مال دوستى، نكوهش و انتقاد و منفى است. «انّ الانسانَ لربّه لَكَنود و انّه على ذلك لشهيد و انّه لحبّ الخير لشديد.» آهنگ اين آيات آهنگ انتقاد است. قرآن از شدت مال دوستى انتقاد مى كند، لذا هرگز نمى تواند بگويد آى مسلمانان، بايد از شما امتى ثروت دوست و امتى كه جهان را به ثروت دعوت مى كند به وجود آيد. روشن است كه خير در اينجا به معنى نيك و نيكى است. درباره معروف و منكر بحثمان بسيار گسترده تر شد، و بايد مى شد. به اين نتيجه ها رسيديم كه ما يك سلسله معيارهاى عمومى، مطلق، همه كس شناس، داراى ارزش و اعتبار در همه شرايط و احوال و در همه نظامها و در همه سيستمها و در همه دورانهاى زندگى بشر، تا امروز كه آگاهى داريم، به عنوان معيارهاى پسنديده در اختيار داريم؛ و در مقابل آنها يك سلسله معيارهاى ديگر به عنوان معيارهاى مردود و ناپسند و ناشايسته.

دو: يك مقدار معيارهايى داريم كه شناختش همگانى نيست. با اينكه آنها هم معيارهايى ثابت و اصيل اند و از نظر ارزش و اعتبار به زمان و مكان و شرايط و نظامها و سيستمها ناوابسته هستند، اما شناسايى آنها به اين آسانى و سادگى نيست. ديشب اين دو بخش را به معلومات بديهى و معلوماتِ استدلالىِ نظرى تشبيه كردم. با اينكه در ميان معلوماتى كه بشر به كمك بررسى، استدلال، تجربه و نظاير اينها به دست آورده معلوماتى ثابت و داراى ارزش و اعتبار عمومى فراوان به دست مى آيد، اما كسب اين معلومات و آگاهى از آنها در حد آگاهى از معلومات بديهى نيست.

پس، يك سلسله معيارها داريم - معيارهاى ظريف ولى اصيل و ثابت و داراى ارزش مطلق - كه شناخت آنها به آگاهيهاى وسيعتر احتياج دارد. بعد گفتيم در بسيارى از كارها و رفتارها و اعمال بشر

ص: 67

مى بينيد اين معيارها با هم اصطكاك، تصادف و تزاحم پيدا مى كنند. ديشب نقش تزاحم را در اين زمينه با مثالهاى متعدد بيان كرديم و گفتيم در جايى كه معيارها با هم تزاحم پيدا مى كنند، ديگر نمى شود بر اساس يكى از اين معيارها گفت اين كار بد است يا بر اساس ديگر يكسره گفت خوب است. بايد جمع بندى كرد؛ بايد موازنه كرد و بر اساس نتيجه موازنه و جمع بندى اگر حاصل نهايى به سمت مثبت بود آن وقت خواهيم گفت بر روى هم و به نسبت، اين كار كارى است معروف. و اگر حاصل موازنه عدد منفى بود، درست مثل كارى كه در جبر انجام مى دهيم ... در جبر مى گوييم نتيجه اين جمله جبرى يك عدد منفى است. همان كارى را كه ما در رياضيات پيشرفته به كمك قانونمنديهاى جبر گاهى با يك جمله يك مترى جبرى انجام مى دهيم و سرانجام مى گوييم حاصل اين جمله كه در آن دهها عدد به علاوه و دهها عدد منهادار وجود دارد، يك عدد منهادار و يك عدد منفى است، در اينجا هم همان كار را مى كنيم. و موضع گيرى نهايى و برچسب زنى نهايى اين است كه اين كار معروف است يا منكر است. چون كار معمولاً با يك عنوانى در زندگى بشر شناخته مى شود، معمولاً با يك تيتر و عنوانى شناخته مى شود كه همه ارقام اين جمله جبرى در زير آن تيتر و عنوان به طور ثابت قرار نمى گيرد و ممكن است آن تيتر و عنوان باقى بماند اما برخى از ارقام آن جمله جبرى تغيير كرده باشد، بنابراين حاصل جمع بندى كه مى گوييم اين كار مثبت است يا معروف است يا منفى است و منكر است، نمى تواند يك نظر ثابت در همه اوضاع و احوال و شرايط و نظامها باشد. بله، اگر تمام آن ارقام تشكيل دهنده جمله جبرى هميشه ثابت مى بود، اين كار هميشه بر روى هم مى شد معروف يا منكر. اما اينها ثابت نمى ماند. اين را بيشتر توضيح مى دهم. مثال را روى اشخاص مى بريم تا مطلب قدرى روشن شود. ما معمولاً اشخاص را با چه چيز مى شناسيم؟ يا با نام يا با شكل و شمايل و قيافه. معمولاً اين طور است. با كسى كه او را قبلاً ديده ام و نامش در ذهن من هست مواجه مى شوم؛ با او سلام و عليك مى كنم. نام او را بر اين شكل و قيافه تطبيق مى كنم. هويت اين آقا، اين انسان، اين شخصيت، شخصيت اين فرد از نظر شناسايى شناسنامه اى در جامعه ثابت است، اما آيا محتوايى كه در اين قالب شخصيت شناسنامه اى وجود دارد در طول سالها و ماهها و هفته ها و روزها ثابت است؟ نه! او خيلى تغيير مى كند. مى گوييم اين حسن آقاى رفيق ما بر روى هم آدم خوبى است. وقتى كه به شكل و به صورت يك جمله جبرى طولانى به او نگاه مى كنيم و عددهاى مثبت و منفى او را با هم كم و كسر مى كنيم، در آخر چيزى ته آن مى ماند و عدد مثبتى از آب در مى آيد؛ لذا مى گويم بر روى هم آدم رو به راهى است. يك سال مى گذرد. آيا دومرتبه مى توانم به محض اينكه به حسن آقا برخورد كردم باز بدون محاسبه جديد بگويم اين حسن آقا رفيق ما بر روى هم آدم خوبى است؟ نه! يك سال كه هيچ، گاهى يك ماه، گاهى يك روز كه مى گذرد بايد محاسبه را از سر گرفت. چه بسا آن محتوايى كه در زير عنوان حسن آقاى رفيق خودمان وجود داشت با گذشت يك مقدار زمان رقمهايش كم و زياد و عوض شده باشد و سه - چهار عدد منفى گردن كلفت جانشين آنها شده باشد كه نتيجه محاسبه را عوض مى كند. تا پارسال جمله جبرى مثبت بود

ص: 68

ولى امسال جمله منفى. اگر امسال بر اساس آنچه پارسال مى گفتيم نظر ندهيم، صحيحتر است. خيلى از كلاههايى كه در زندگى اجتماعى سر آدم مى رود به خاطر اين است كه شناخت يك سال قبل را به قول علما استصحاب مى كند. يعنى مى گويد اين آقا پارسال آدم خوبى بود حالا هم آدم خوبى است. يا به عكس، مى گويد اين آدم پارسال آدم بدى بود، حالا هم آدم بدى است. اما دقت كنيد! ممكن است پس از گذشت يك سال آن شخص بد به يك آقاى بسيار خوب تبديل شده باشد. او ممكن است خودسازى مثبت داشته باشد و توانسته باشد مقدارى از آن جنبه هاى منفى زننده را از خودش دور كرده باشد و مقدارى كمالات انسانى شايسته كسب كرده باشد. حق ندارى بگويى پارسال جوان بدى بود امسال هم همان است. درست آن است كه محاسبه را از سر بگيريد. كارها هم همين طور است. يك كار معين كه معمولاً با يك نام و يك برداشت و يك صورت ذهنى در ذهن ما، در زبان ما، در مغز ما، در گفتگوى ما و در تبادل آراء و افكار ما برچسب منفى داشته، ممكن است با تغيير اوضاع و احوال و شرايط، موازنه معيارهاى تحقق يافته در آن از سمت مثبت به سمت منفى رود، يا از سمت منفى به سوى سمت مثبت بگرايد.

بنابراين، در اينجاست كه اظهار نظر درباره خوبى و بدى يك كار و يك عمل در تمام اوضاع و احوال به اين سادگى و عطف به گذشته ميسر نيست. شناخت اين مسأله، آگاهى بر برآيند نهايى محاسبه معيارهاى متصادم و متزاحم و در برابر هم قرار گرفته در يك كار و يك عمل، گاهى مقدارى روشن است و پيچيده نيست و هر انسان معمولى وقتى سر در حساب ببرد مى تواند كم و كسر كند و نتيجه را بگويد. شما اگر به هر فرد معمولى بگوييد من امروز به بازار رفتم، دو تخم مرغ خريدم چهار ريال، يك نان خريدم دو ريال، با مختصرى محاسبه بالاخره صورت حساب را به شما مى گويد: امروز شما شش ريال خريد كرديد. ولى بعضى از صورت حسابها هست كه جمع بندى و محاسبه شان چندان آسان نيست، بلكه به مطالعه بيشتر، دقت بيشتر، ورزيدگى بيشتر احتياج دارد. در مورد كارها اگر ما عامل زمان، واكنش اندر واكنش اندر واكنش در محيط حاضر و در ادوار و نسلهاى پى درپى را هم وارد كنيم، گاهى اوقات پى بردن به برآيند نهايى، در حد انسانهاى متفكر انديشمند حسابگر، تا حدودى هست و گاهى اوقات حتى از توان آنها هم بيرون است. در اينجاست كه ديشب گفتيم تنها منبعى كه مى تواند در آن موارد نظرى بدهد - كه اگر نظر داد براى ما قابل اعتماد و كافى خواهد بود - منبع وحى است: منبعى كه به داناى گذشته و حال و آينده و آشكار و نهان هستى مى انجامد و منتهى و مرتبط مى شود.

آنچه امشب بايد در دنباله اين بحث بگويم اين است - و اين بحثمان مى تواند با اين مطلب پايان يابد؛ يعنى اين بخش از بحث معروف شناسى و منكرشناسى و معيارها. گاهى اوقات معروف و منكر از نظر معناى كلى، از نظر قانون كلى، و به اصطلاح روز از نظر ايدئولوژيك، شناخته شده است؛ ولى در مقام اجرا و عمل، نه معيارهاى مختلف در يك كار، بلكه در مجموعه كارها، معروفهاى شناخته شده ايدئولوژيك و منكرهاى شناخته شده ايدئولوژيك با هم تزاحم مى كنند و در برابر هم قرار مى گيرند و اتخاذ تصميم از اين

ص: 69

نظر مشكل است كه چند كار بر روى هم معروف شناخته شده و چند كار بر روى هم منكر شناخته شده مقابل هم صف بندى كرده اند و وقتى انسان مى خواهد از اين صف عبور كند يا اين زمين مى خورد يا آن زمين مى خورد. در اينجا اگر بخواهيم مطالب را از نظر ايدئولوژيك رده بندى كنيم آسان است. مى گوييم معلوم است كه آن كار منكر است. درست است كه در خود آن كار هم شايد ده معيار در برابر هم قرار گرفته باشد، اما جمع بندى اش مشخص است. يا مى گوييم آن كار ديگر هم منكر است. بعد مى گوييم اين يكى معروف است؛ آن يكى هم معروف است. ولى بنده با امكاناتم در شرايطى قرار دارم كه يا مى توانم رعايت اين معروفها را بكنم يا رعايت آن منكرها را. گاهى دو معروف شناخته شده در برابر هم قرار مى گيرند كه انسان يا مى تواند اين را انجام بدهد يا آن ديگرى را، گرچه نمى داند كدام اهم است و كدام مهم است. بنابراين، گاه مى شود كه انسان يا جامعه در مرحله اجرا و عمل بر سر دوراهيها و چندراهيهايى قرار مى گيرد كه حكم هر كدام از آن راهها از نظر ايدئولوژيك شناخته شده است، ولى الان در مقام اجرا با هم اصطكاك دارند و من نمى دانم بايد به كدام برسم. تشخيص تكليف فورى عملى در اين موارد كارى مشكل است. ولى در برخى اوقات و در برخى موارد تكليف روشن است و انسان مى تواند با مطالعات شخصى و محاسبه هاى شخصى بالاخره به يك تصميمى برسد. مثلاً اگر شما پنج تومان پول آماده براى كمك داريد و در ميدان آشنايى و آشنايان شما يك آدمى هست كه نان شب ندارد و يك آدمى هست كه نان دارد ولى خورش ندارد، براى شما روشن است كه اين پنج تومان را صرف آن شخصى كنيد كه نان شب ندارد. تقدم اين يكى بر آن يكى روشن است. همچنين گاه مى شود كه رسيدگى به اين حساب از عهده فكر و بينش فرد خارج است. اينجا فكر مى كنيد كه اين رسيدگى بر عهده كيست؟ بر عهده رهبرى.

شناخت معروف و منكر پيچيده از وظايف رهبرى است

آنچه ما در بحث امشب مى خواستيم به آن برسيم اين است كه شناخت برآيند نهايى معروف و منكر، خودِ شناخت اصلاً در بسيارى از مسائل اجتماعى از توان فرد خارج است و بايد در دايره وظايف رهبرى امت قرار بگيرد. نتيجه اينكه مقدارى از امر به معروفها و نهى از منكرها، نه از نظر قدرت (كه بعد به آن مى رسيم)، بلكه اصولاً از مجراى شناخت معروف و منكر از حدود مسئوليت فرد خارج است. يعنى اصولاً شناخت معروف و منكر در حالِ اجرا (اينكه امروز فلان كار انجام بگيرد يا نگيرد) حتماً بايد با شناخت باشد. شرط انجام وظيفه بزرگ امر به معروف و نهى از منكر شناخت معروف و منكر است. كسى كه هنوز معروف و منكر را نمى شناسد چه امر و نهيى دارد بكند؟ شناخت معروف و منكر هم در بسيارى از موارد، بخصوص موارد مربوط به تلاشهاى اجتماعى، معمولاً از حدود آگاهيهاى فردى فراتر مى رود. امكانات معلوماتى اشخاص براى شناخت معروف از منكر در بسيارى از اين موارد كافى نيست. تنها رهبرى است كه

ص: 70

با آن ديد بالا، با آن ديد محيط، با اطلاعاتى كه از هر گوشه جمع مى شود و آنجا زير و زبر و موازنه مى شود، مى تواند بگويد امروز اين كار مصلحت است؛ لازم است؛ معروف است؛ انجام بدهيد. فردا در مورد همان كار مى گويد مصلحت نيست؛ منكر است؛ انجام ندهيد.

متأسفانه گاهى در قشر مذهبى ما اين نقطه ضعف ديده مى شود كه درباره رهبران از همين مجرا به شك مى افتند. مى گويند آقا، اين كه نشد كه گوسفند يك شقه اش حرام باشد يك شقه اش حلال! يعنى چه كه اين آقا ديروز مى گفت اين كار را بكن، امروز مى گويد نكن! معلوم مى شود او اصلاً يك رهبر ثابت قدم ثابت رأيى نيست! - مثل اينكه ما كسى را رهبر مى دانيم كه هميشه يك جور فرمان بدهد. باور كنيد اين نقيصه فرض نيست، عين است؛ ملموس است. ما اصلاً رهبرى را آن طور كه بايد هنوز نفهميده ايم. يك بار ديگر در بحثها عرض كرده ام، چون جامعه ما يك جامعه اى بوده (جامعه شيعه) كه ديمى بزرگ شده، اصلاً آشنايى اش با الفباى رهبرى خيلى كم است. بله! رهبر همان رهبر است، ولى در شرايط سياسى و اجتماعى خاص مى گويد اين كار خوب است، و در شرايط دگرگون شده فردا مى گويد همان كار با همان برچسب بد است. اين كمال رهبرى اوست نه نقص او.

رهبرى بايد با شناختى بس وسيع و جامع، با توجه به بازده هاى آينده هر كار، با آينده نگرى در حد ممكن، روى كارها حساب كند؛ روابط آنها را با هم در نظر بگيرد؛ آن وقت فرمان بدهد اين كار را بكنيد. اين مى شود معروف. با فرمان او كه حاكى از اين است كه مطالعات رهبرى نشان داده است اين كار مصلحت است، ما مى فهميم كه اين كار معروف است. فرمان او نشانه اى است براى ما براى كشف اين واقعيت كه اين كار بر روى هم معروف است. و با منع او مى فهميم كه اين كار منكر است. منع او نشانه و دليلى است قابل اعتماد بر اينكه اين كار منكر است. واى به آن وقتى كه در يك جامعه خام و ورزيده نشده در كار متشكل و تشكيلاتى و برخوردار از رهبرى، هر كسى بخواهد سياستمدار روز باشد و درباره اين مسائل پيچيده بكن - نكن بگويد! اگر شما يك بيمار عزير در خانه داشته باشيد و بر طبق سنت معمول زندگى و سنت اجتماعى ما هر كس از راه رسيد مداوايى براى آن بيمار كرد - آن رسيد، گفت آقا فلان دوا بسيار جالب است، تجربه كرديم خيلى خوب است، به او بدهيد بخورد؛ دومى مى رسد، مى گويد آن داروى ديگر، آن شربت را تجربه كرديم، خيلى جالب است، به او بدهيد بخورد؛ سومى مى رسد، مى گويد آن آمپول تجربه شده است، خيلى مفيد است، به او تزريق كنيد؛ چهارمى فلان كپسول؛ پنجمى فلان قرص؛ ششمى فلان جوشانده؛ هفتمى فلان معجون؛ هشتمى فلان طلسم؛ نهمى فلان آب ... آيا شما در درمان اين بيمار عزيزتان گوش مى خوابانيد ببينيد اين و آن چه مى گويند، يا به يك طبيب قابل اعتماد مراجعه مى كنيد؟ چطور درمان يك بيمار، به تشخيص شما انسان پيشرفته، فراتر از آن است كه با طبابتهاى سرپايى عمومى صورت بگيرد، اما درمان مسائل اجتماعى را اين قدر ساده مى گيريد؟ من چهره دو طبيب را ترسيم مى كنم، ببينم شما كدام را انتخاب مى كنيد: يك طبيب، طبيبى است كه تا بيمار را پيش او مى بريد يا او را بالاى سر

ص: 71

بيمار مى آوريد نگاهى به بيمار مى كند، نگاهى به شما و نوع فكر شما و طرز فكر شما و توقعات شما؛ مى بيند كه شما دلتان مى خواهد يك دوايى به اين بيمار بدهد كه تا عصر راه بيفتد؛ فوراً نسخه اى با يك مقدار دواى داراى اثر فورى مى نويسد. نسخه را به داروخانه مى بريد. داروها را مى گيريد و به بيمار مى دهيد. بيمار داروها را مى خورد و عصر هم حالش جا مى آيد و راه مى افتد. اما بيمارى اين بيمار واقعاً درمان نشده؛ بيمارى اش رفته پشت پرده يك بهبودى سطحى موقت. اگر فقط تا فردا به علت اين نسخه و طبابت اغفالگرانه درمان واقعى او عقب بيفتد، در حقيقت بيمارى يك درجه در او ريشه دارتر و صعب العلاجتر شده است. - اين يك جور طبيب. يك طبيب ديگر را ترسيم مى كنم: او را بر سر بيمار مى آوريد. نگاهى به بيمار و نگاهى به شما مى اندازد. مى بيند كه همه شما دلتان مى خواهد كه او دارويى بدهد كه حال اين بيمار تا عصر خوب شود؛ اما او تسليم اين خواست خام شما و بيمار نمى شود. او خوب دقت مى كند؛ بيمارى را كاملاً تشخيص مى دهد؛ حتى چند ساعت صبر مى كند تا لوازم و ابزارهاى تشخيص و آزمايش، مثل عكس و چيزهاى ديگر، فراهم شود و شرح حال مفصل بيمار را ببيند؛ دگرگونيهاى موقت او را ببيند، و بعد يك درمان نقشه دار براى بيمار آغاز مى كند. حتى شب هم ممكن است تب بيمار شما بالا برود و هزيانهاى وحشت آور بگويد؛ شما هم بترسيد و به در خانه دكتر برويد: آقاى دكتر، دستم به دامنت؛ بيمارم دارد مى ميرد! آن دكتر مى گويد: برو جانم؛ برو آرام بگير؛ بيمارت نمى ميرد؛ بيمارت در حال درمان است. شما ممكن است خيلى ناراحت شويد، اما آن طبيب وظيفه شناسِ برخوردار از وجدان سالم پزشكى تسليم اين ناراحتيهاى زودگذر بيمار و بيماردار نمى شود. او كارى را انجام مى دهد كه وظيفه پزشكى اش ايجاب مى كند. خوب دوستان، فكر مى كنيد كه شما حاضران، شما برادران و خواهران حاضر در جلسه، كدام يك از اين دو طبيب را مى پسنديد؟ الان كه دارم حرفش را مى زنم همه مى گوييد طبيب دوم را؛ ولى نگاهى به كارنامه زندگى خود بيندازيد: اكثر شما سراغ آن طبيب اولى مى رويد. - يادم مى آيد خود من با پزشكى كه از بستگان ماست قصه اى در همين زمينه داشتم. فرصت هست كه من اين داستان عينى را هم برايتان بازگو كنم تا بعد بقيه بحث را پى بگيريم.

پزشكى است از يك خانواده عالم دينى، برخوردار از احساسات دينى و تا حدودى ملى، كه در سنين جوانى داراى گرمايى در اين زمينه بود. خيلى وقت پيش، حدود بيست و يك سال قبل، سفرى به قم آمده بود. ايام عاشورا بود. اين دسته و عَلَم و كُتلى را كه در قم راه مى انداختند ديد. به خانه ما آمد. ديدم خيلى ناراحت است. گفت فلانى، آخر اينجا را حوزه علميه، عاصمه تشيع مى گويند؟ اينها چيست كه در حضور علما و در پايگاه مراجع دينى درست كرده اند؟! گفتم راست مى گويى؛ علتش اين است كه اينها وظيفه خودشان را درست انجام نمى دهند؛ روشنگرى نمى كنند. اما در عين حال، به تو بگويم كه برانداختن اين كارهاى نابجا به صرف اين نيست كه اين آقايان بگويند اين كارها بد است. ممكن است اينها بگويند چنين كارهايى بد است، ولى مردم كار خودشان را بكنند. براى برانداختن اين كار نابجا بايد برنامه اى داشت و با

ص: 72

اين سوءاستفاده از عاشوراى حسينى مبارزه كرد. احياى شعارهاى قيام حسين بن على، سلام الله عليهما، برنامه مى خواهد، والا با صرف بكن - نكن كار درست نمى شود. به او گفتم: اتفاقاً همين امسال كه تو مى گويى، قصه اى در قم پيش آمده كه خيلى شنيدنى است. قصه اين است كه چون آقاى بروجردى كه مرجع تقليد مطاع شيعيان است از قسمتى از اين كارها خوششان نمى آمده و اينها را درست نمى دانستند و منكَر مى دانستند، امسال پيش از محرم رؤساى تكاياى قم را به منزل خود دعوت كردند و گفتند به اينها بگوييد فلان كار، فلان كار، فلان كار را نكنيد، تا اين دسته راه انداختنها لااقل از اين عيبها مبرا باشد. اما واكنش آنها چه بود؟ فلان كس سيّدى بود سردسته يكى از تكيه هاى معروف قم. او در پاسخ پيام آقاى بروجردى گفته بود كه البته امر آقا مطاع است، اما از قول ما به آقا سلام برسانيد و بگوييد سال كه سيصد و شصت و پنج روز است، سيصد و پنجاه و پنج روزش را ما از آقا تقليد مى كنيم، اين ده روز را مى خواهيم مقلد آقا نباشيم! گفتم ببين! با صرف «نكن» گفتن منكَر از بين نمى رود. برنامه مى خواهد. بايد مبارزه كرد. بايد جديت به خرج داد. گفت اى آقا، چه مى گوييد! اگر همه شما يك كلام بگوييد مسأله حل مى شود. گفتم اين «اگر» كه تو مى گويى، از آن اگرهايى است كه اگر هزار بار هم بكارى سبز نمى شود. براى اينكه براى عده اى از اينهايى كه در اين لباس و اين شرايط هستند، نگه داشتن اين مراسم، هم نام است و هم نان؛ هم زندگى است هم رياست. بنابراين، اگر تو فكر كنى آنها به اين آسانى از سر اين حرفها مى گذرند اشتباه مى كنى. خيلى ناراحت شد. گفت اى بابا، تو دارى ما را مأيوس مى كنى ... بالاخره بحث ما با او تمام شد. شايد دو ماه بيشتر فاصله نشد كه من به مسافرتى به شهر آن آقاى پزشك رفتم. در آنجا بيمار شدم. آن دوست پزشك با خبر شد و فوراً بالاى سر من آمد. تب داشتم. براى من نسخه اى نوشت. به او گفتم دكتر، براى من آنتى بيوتيك ننويس. ببين اگر تب من حاد و عفونى نيست اصلاً نسخه نمى خواهم؛ چند روزى كه بگذرد خوب مى شوم. مى دانيد پاسخ آقاى دكتر چه بود؟ گفت من معمولاً براى بيماران آنتى بيوتيك مى نويسم، ولى براى تو نمى نويسم. من در همان حال تب گزك دستم آمد؛ شروع كردم به ادامه مباحثه عاشورا با اين دوست. گفتم دكتر، نفهميدم؛ گفتى براى من نمى نويسى و براى بيماران ديگر مى نويسى؟ گفت بله؛ براى آنها مى نويسم. گفتم چرا؟ مگر تو نمى گويى استعمال نابجاى آنتى بيوتيك مضر است و كمترين ضررش اين است كه بدن را در برابر اين داروى حساس به دردخور مصون مى كند و بدن به آن عادت مى كند؟ گفت بله، اين طور است؛ ولى تو نمى دانى كه من اگر بخواهم نسخه اى بنويسم كه تب بيمار فوراً قطع نشود، فردا اين همسايه ها و قوم و خويشها به مطب من نمى آيند. گفتم دكتر، واقعاً تو براى اينكه مطبت شلوغ شود اين كار را مى كنى و براى اينكه مشتريها از دست نروند اين طب بازارى را دارى؟ گفت بله، چاره نيست! گفتم خوب يادت مى آيد عاشورا كه در قم بودى چه گفتى؟ من آنوقت به تو گفتم اين حرفها براى يك عده كه در اين لباس هستند هم نام است هم نان. ناراحت شدى، گفتى پس دين كجا رفته، ايمان كجا رفته، انسانيت كجا رفته. خوب، تو هم كه مطب برايت همين است؛ پس دين كجا رفته، وجدان

ص: 73

پزشكى كجا رفته، انسانيت كجا رفته؟! به او گفتم ولى تو با آن بنده هاى خدا يك فرق دارى: آن بنده هاى خدا اصلاً هيچ ممرّى براى زندگى غير از همين كارها ندارند، ولى تو حقوق كار معمولى ات را صبح از يك جا مى گيرى و با همان مى توانى زندگى كنى! آيا جنايت تو از آنها سخت تر نيست؟ شرمنده شد؛ سرش را زير انداخت.

خوب، چرا آن دكتر اين كار خلاف را مرتكب مى شد؟ براى اينكه خودش ساخته نشده و براى اينكه عده زيادى از مردم ما از ميان آن دو نوع دكتر آن دكتر نسخه نويس را مى پسندند. لذا مى بينيد دستگاه طبابت ما، از نظر خود آقايان اطباء، خدمتش به نگهدارى بيماريها در زير پرده به مراتب بيشتر است از مبارزه اساسى با بيماريها. عين اين مسأله در فعاليتها و تلاشها و مسائل اجتماعى است. بسيارى از برادران و خواهران حساس باايمان علاقه مند ما حاضر نيستند به طرحهاى اصلاحى درازمدت توجه كنند، چه رسد كه به آنها بپيوندند. آنها رهبريهاى آينده نگرِ دورنگر را جذب نمى كنند، و حتى دفع مى كنند. در حالى كه هر كس با مسير تلاشهاى صلاح آور براى جامعه هاى بشرى در طول تاريخ آشنايى معمولى داشته باشد مى داند كه به ثمر رساندن يك تلاش باثمر و داراىِ بازده، گاهى به تلاش به هم پيوسته يك، دو تا سه نسل احتياج دارد. نمى توان انتظار داشت نگرش چنين آينده دورى نصيب همه كس بشود. نمى شود توقع داشت كه همه افراد خودشان بتوانند چنين آينده نگرى جامع و دوربردى داشته باشند. پس علاج چيست؟ علاج اين است كه افراد بكوشند رهبرى درستى را بشناسند و اين شناختها را به رهبرى شناخته شده مورد اعتمادشان واگذار كنند. اين رهبرى مورد اعتماد را از چه راه بشناسند؟ با كمك چه معيارهايى؟ با كمك آن معيارى همه كس شناس؛ - عين بحثى كه ديشب درباره نظام فكرى مى گفتم. گفتم مكتب فكرى را به كمك همان معروفها و منكرهاى همه كس شناس مى توان تا حدود زيادى شناخت. اينجاست كه مى بينيد اميرمؤمنان، مولاى متقيان، على عليه السلام، در خطبه هشتاد و هشتم نهج البلاغه از آن مردمى كه در شناخت معروف و منكر بخواهند به معلومات خودشان اكتفا كنند انتقاد مى كند. گفتيم معلومات روشن شما براى شناخت معروف و منكر لازم هست ولى كافى نيست. انتقاد بر آنهايى است كه مى خواهند دايره معروف و منكر را به دايره شناخت و آگاهى شخصيشان محدود كنند؛ غافل از اينكه يك مقدار از معروفها و منكرها را انسان با كمك آگاهى شخصى مى شناسد. ولى يك مقدار ديگر قلمرو شناخت اجتهادى ايدئولوژى است. يك مقدار ديگر هم قلمرو رهبرى است: شناخت رهبرى. و بدون تمسك، بدون اينكه امت در اين شناخت به امامش بپيوندد، قادر به ايفاى وظيفه بزرگ امر به معروف و نهى از منكر حتى از جهت شناخت هم نيست.

»فيا عجباً! و ما لى لا اعجَبُ من خطاءِ هذه الفِرَق على اختلافِ حججها فى دينها. لا يَقْتَصّونَ اَثَرَ نَبِىّ، و لا يَقتدون بعمل وصىّ، و لا يؤمنون بغيب، و لا يعفّون عن عيب. يَعملون فى الشُّبهات، و يَسيرون فى الشَّهوات. المعروف فيهم ما عَرَفوا والمُنكَر عندهم ما اَنكروا. مَفزعُهم فى المُعضَلات الى اَنفُسهم، و تعويلُهم

ص: 74

فى المهمّات على آرائهم. كاَنَّ كلَّ امرِئٍ منهم اِمامُ نَفسِه، قد اَخَذَ منها فيما يَرى بِعُرىً ثِقاتٍ، و اَسبابٍ مُحكَماتٍ.«

در شگفتم، و چرا در شگفت نباشم، از انحراف و لغزش و خطاى اين فرقه ها و دسته ها و گروهها، با استدلالهاى گوناگونى كه هر يك در كار دينشان براى راه خود دارند. نه دنباله رو پيامبرى هستند، نه به كار وصىّ پيامبر و جانشين و رهبر بعد از او مى پيوندند و از آن پيروى مى كنند، نه در انتخاب معروف و شناخت آنها به غيب و وحى ايمان دارند، و نه از كارهايى كه به راستى عيب است خوددارى مى كنند. همواره با شبهات (مثل «به نظر مى رسد»، «چنين است»، «چنين مى نمايد») و با «چنين مى نمايد»ها عمل مى كنند و زندگى مى كنند؛ مثل آن بيماردارى كه با همان طبابتهاى گوناگون كسانى كه بر بالين بيمار مى آيند مى خواهد او را درمان كند. خود به خود راهبر چنين افرادى خواستهاى درونى و شهوتها و رغبتها و گرايشهاى آنهاست. با گرايشها به اين سو و آن سو مى روند. معروف و پسنديده نزد آنها منحصر است به آنچه خودشان مى شناسند؛ منكر و مردود نزد آنها منحصر است به آنچه خودشان بد مى شناسند. پناهگاه آنها در مسائل پيچيده و مشكل خودشان هستند. اتكاى آنها در كارهاى مبهم و ناپيدا و ناروشن بر آراى شخصى خودشان است. گويى هر يك از اينها رهبر خودشان هستند. آقا هم رهبر است، هم راهبر؛ هم رهرو است و هم رهبر! از خودشان براى اظهار نظر درباره هر حادثه و رويداد مستمسكها و دلائلى دارند كه به نظرشان دلايلى است محكم، و سببها و وسيله ها و رشته هايى است استوار.

آيا از افرادى اينچنين كه هر يك هم رهروند و هم رهبر، امتى به هم پيوسته و مجتمع، داراى آينده نگرى عميق و ژرف و دوربرد به وجود مى آيد؟ نه! نتيجه نهايى اينكه اگر مى خواهيم وظيفه خطير امر به معروف و نهى از منكر در فراخناى خودش، در آن ميدان وسيع خودش، انجام بگيرد يك مقدمه دارد كه آن مقدمه بايد به دست خود ما ايجاد شود: به هم پيوستگى پيرامون محور رهبرى؛ - بزرگترين كمبود اجتماعى ما.

اگر مى بينيد ما در دينداريمان با مشكلات گوناگونى روبرو هستيم، اگر مى بينيد در تكاپوهاى دينى و اجتماعيمان هر روز به دست يك كسى كلاه سرمان مى رود، بايد علاج آن را در افزايش آگاهى عمومى و تلاش در به هم پيوستگى آگاهان بر محور يك رهبرى آگاه درست قابل اعتماد جستجو كرد. اگر مى بينيد اين سوز و گداز عاشورا و ايام شهادت امامان ديگر، سلام الله عليهم اجمعين، سوز و گدازى است كه همواره تر و تازه در ما مانده، براى اين است كه ما مى توانيم محروميتهاى ناشى از نداشتن يا نشناختن رهبرى صحيح را در زندگيمان لمس كنيم. دريغا! دريغا كه وقتى حسين عليه السلام به پا مى خيزد تا رهبرى شايسته و باايمان و آگاه و باصفا و باوفا براى تلاشگران زمان خودش باشد، قبل از اينكه تلاشگران آزاده زمان بتوانند به او بپيوندند و نيرويى شكست ناپذير به وجود بياورند، در تيررس دشمنان قرار مى گيرد و زندگى را در همان گامهاى نخستين اين قيام از دست مى دهد. شنيده ايد كه امام، عليه السلام، نه فقط با كوفه

ص: 75

در تماس بود، بلكه با بصره و خيلى جاهاى ديگر هم در تماس بود. حتى امام در مسير راه آن موقع كه مسافران زيادى نداشت، به هر عنصرى برخورد مى كرد كه اميد داشت در دل و روح او آمادگى براى پيوستن به اين قيام باشد، با او تماس مى گرفت و او را دعوت مى كرد. دعوت كنندگان اصلى امام متأسفانه يكدست نبودند و در ميان آنها عناصر خالص و ناخالص به هم آميخته بود؛ همچنان كه همراهان امام هم يكدست نبودند و عده اى به اميدهاى ديگر به امام پيوسته بودند.

مورخان مى نويسند در يكى از منازل بين راه فرزدق از سمت كوفه مى آمد و به سوى حجاز مى رفت. امام بر طبق وظيفه رهبرى اش از هر كسى كه از راه مى رسيد كسب خبر مى كرد تا بداند در كوفه چه مى گذرد. در كشف الغمة نقل مى كند كه فرزدق مى گويد: حسين، عليه السلام، در بازگشتم از كوفه به من برخورد و از من پرسيد: «ما وراءك يا ابافراس؟» ابوفراس، پشت سرت چه خبر بود وقتى آمدى؟ «قلت: اصدقك؟ قال: الصدقَ اُريد.» گفتم راست به شما گزارش بدهم؟ امام فرمود بله، من مى خواهم راست بگويى. گفتم: «اما القلوب فمعك، و اما السيوف فمع بنى اميه و النصر من عندالله.» دلهاى مردم كوفه با توست امام شمشيرشان در خدمت بنى اميه است؛ مگر اينكه خدا يارى كند. امام فرمود: «ما اراك الا صدقتَ». احساس مى كنم كه راست مى گويى. بله، الناس عبيد المال و الدين لعق على السنتهم، يحوطونه ما درّت به معايشهم و فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الدّيانون. مردم بردگان اسير شده در زنجير ثروت و مال اند. دين سخنى است بر سر زبان است آنها؛ لقلقه زبان آنهاست. دور و بر دين جمع هستند و دين دارند، اما تا وقتى كه دين براى آنها زندگى فراهم مى كند. آن وقت كه در معرض آزمايش سخت در مى آيند، مى بينيد عده ديندارها خيلى كم است. انسانهاى متعهد مسلكى خيلى كم اند. بله، شايد مقارن همين برخورد فرزدق بود كه عبيدالله بن زياد در كوفه مردم را در مسجد (همان جا كه پايگاه ديروز اجتماع پرشور مردم دور مسلم ابن عقيل، فرستاده و نماينده امام عليه السلام بود) جمع مى كند؛ و بر منبر مى رود و اين خطابه را مى خواند:

«ايها الناس انكم بلوتم آل ابى سفيان، فوجدتموهم كما تحبّون. و هذا اميرالمؤمنين يزيد قد عرفتموه حَسَنَ السيرة، محمود الطريقة، محسناً الى الرعية، يعطى العطاء فى حقه، قد امنت السُبُلُ على عهده، و كذلك كان ابوه معاوية فى عصره، و هذا ابنه يزيد من بعده يكرم العباد و يغنيهم بالاموال و يكرمهم و قد زادكم فى ارزاقكم مئةمئة و امرنى ان اوفّرها عليكم و اُخرجكم الى حرب عدوه الحسين، فاسمعوا له و اطيعوه.» آى مردم، شما خاندان ابوسفيان را آزموده ايد. ديده ايد كه آنها همان طور هستند كه شما دوست داريد. زمامدار مؤمنان، فرمانده مؤمنان، يزيد، را مى شناسيد: آدمى است نيكوسيرت، آدمى است داراى روش پسنديده، به رعيت نيكى مى كند، با مردم و ملت به خوبى رفتار مى كند؛ اگر عطا و بخششى دارد بجاست؛ بجا مى بخشد. همه راهها در زمان او امن شده، امنيت فراهم شده، پدرش معاويه هم در زمان خودش همين طور بود. اين هم يزيد بعد از او. با مردم به خوبى رفتار مى كند. احترام همه را دارد. امكانات مالى و اموال در اختيار آنها مى گذارد. مقامشان را بالا مى برد. حالا هم آمده است صد صد بر ارزاق شما و بر سهمى كه از بيت المال

ص: 76

مى گيريد اضافه كرده و به من دستور داده كه اين اضافه ها را تمام و كمال به شما بپردازم، اما به دنبال اين رعيت نوازيها شما را براى جنگ با دشمنش حسين بسيج كند. پاسخ اين مردم به اين خطابه چيست؟ هلهله ها، كف زدنها، هورا كشيدنها، استقبالها!

شايد اين صحنه در كوفه و جامع كوفه از نظر تاريخى تقريباً مقارن است با همان موقعى كه فرزدق به امام گزارش مى دهد. مى گويد دلهاى اينها با شماست اما شمشيرهايشان در خدمت بنى اميه است. امام مى فرمايد بله، درست مى گويى. «الناس عبيد المال و الدين لعق على السنتهم.» اين انسانهاى ساخته نشده بى تعهد بر اساس مسلك شكل نگرفته، هنوز مسلكى واقعى و ديندار واقعى نيستند؛ اينها بردگان مال و امكانات مالى و پول و ثروت اند. مى شود رأيشان را، گرايششان را، همكاريشان را با پول خريد. اما دين و تعهد دينى، نه! ما در اين سخنها با اينها كارى نداريم؛ روى سخن ما بيشتر با زنان و مردان باايمان متعهد است. ما بيشتر مى خواهيم با آنها سخن بگوييم؛ به آنها هوشيارباش بگوييم؛ تا آنها بيدار شوند و بدانند اگر مى خواهند شرايط زندگى بهتر اسلامى در پرتو آيين مقدس اسلام، در پرتو راه سعادت بخش اسلام و صراط مستقيم خدا به وجود بياورند، بايد به چه مسائلى بيشتر توجه كنند؟ معروف، منكر، شناخت صحيح آن دو، توجه به اينكه مراحلى از اين شناخت صرفاً پس از شناخت رهبرى و رهبران صحيح ميسر خواهد بود و بس.

بحث ما در اين بخش معروف و منكر تمام شد. دنباله بحث تفسيريمان درباره امر و نهى و معنى آن، وجوب كفايى يا عينى امر به معروف و نهى از منكر، و شرايطى كه در كتب فقهى براى امر به معروف و نهى از منكر گفته شده و بررسى اين شرايط، و در پايان نيز نتيجه گيرى و جمع بندى نهايى مطلب خواهد بود.

ص: 77

جلسه هشتم

اشاره

تفسير آيه كريمه «ولتكن منكم امّة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون»، كه در طليعه آيات مورد بحث و تفسير در اين شبها بود، تا اينجا پيش رفت كه درباره جمله اول (ولتكن منكم امّة) اين نظر انتخاب شد كه از همه شما امتى به وجود آيد كه به خير و نيكى دعوت مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و تنها چنين امتى رستگارند.

در زمينه كلمه معروف گفتيم كه معروف يعنى «شناخته شده». در مورد معروف از اين معنى فراتر رفتيم: شناخته شده به نيكى و شايستگى؛ پسنديده و شايسته؛ شايسته و پسنديده فطرت شناس، همه كس شناس؛ و در مقابلش منكر يعنى مردود؛ آنچه انسان با اتكا بر آگاهيهاى روشن آن را رد مى كند، انكار مى كند و نمى پذيرد. منكر يعنى ناپسندِ همه كس شناس. منكر كار و صفتى است كه نزد عموم انسانهاى سالم كه داراى فطرت سالم اند مردود و مورد انكار و رد است. درباره خير هم به اين نتيجه رسيديم كه خير يعنى نيكى؛ آنچه فطرت انسانى آن را نيك مى شمرد. بعد درباره معروف و منكر گامى فراتر رفتيم و گفتيم معروف كارهاى شايسته و پسنديده اى است كه معدل و برآيند ابعاد مختلفى كه در آن كار به چشم

ص: 78

مى خورد، به سمت مثبت مى رود. منكر نيز كارى است كه محاسبه و بررسى و جرح و تعديل جنبه هاى مختلف آن كار آن را در رديف كارهاى مردود قرار مى دهد. باز گامى فراتر رفتيم و به اين نتيجه رسيديم كه شناخت اين معدلها و برآيندها گاهى به محاسبه هاى ظريف احتياج دارد. علاوه بر اين، شناخت برخى از معيارهاى پسند و ناپسند خود آن معيار ظريف است. بعد رسيديم به گسترش معنى معروف و منكر و خير و به خوبيها و پسنديده ها و ناپسندهايى كه با بررسيهاى دقيق قابل شناخت هستند. باز گامى فراتر رفتيم و رسيديم به آنچه مى توان پسنديده بودن و ناپسند بودن و خير بودن و شر بودنش را به كمك منبع آگاهى پر ارج وحى تشخيص داد. و بالمآل نتيجه اين شد كه معروف يعنى آنچه منطق فطرت، بينشهاى عمومى، بررسيهاى دقيق علمى و عقلى، و منبع پرارج وحى آن را به نيكى مى شناسد؛ و منكر يعنى آنچه يكى از اين درجات معرفت و آگاهى آن را ناپسند مى شمرد و رد مى كند. در مرحله بعد به اين نتيجه رسيديم كه گاهى شناختِ منكر و معروف و خير و شر در مراحل اجرايى و تطبيقى پيچيده مى شود و در شناخت جهت نهايى و برآيند نهايى در به سوى معروف بودن (مثبت)، منكر بودن (منفى)، احتياج به آگاهيهاى وسيعى دارد كه اين آگاهيهايى وسيع اجرايى معمولاً در اختيار رهبرى و امامت براى يك امت قرار دارد. بنابراين، شناخت برخى از مراحل معروف و منكر در قلمرو شناساييهاى رهبرى در يك امت است. اين آخرين بحثى بود كه در آخرين شب به آن رسيديم. آنچه را بايد پيرامون خير و معروف و منكر بگوييم، با بحثهاى چندشبه اى كه فهرست آن و نتيجه گيرى نهايى آن در آغاز بحث امشب عرض شد، تقريباً گفته ايم. ديگر نمى خواهيم بيش از اين بحث را گسترده كنيم. رسيديم به فهم معنى يدعون، يأمرون و ينهون.

معناى دعوت

دعوت يعنى چه؟ امر يعنى چه؟ نهى يعنى چه؟ گفتيم اين سه واژه را هم بايد خوب بفهميم تا اين آيه را خوب فهميده باشيم. معنى اصلى دعوت در كلام عربى صدا زدن و فرا خواندن است. «دعاه» يعنى او را صدا زد. «يدعون» يعنى مردم را فرا مى خوانند، همگان را فرا مى خوانند، حتى خودشان را فرا مى خوانند به خير. اين معنى اصلى يدعون است. اينكه مى گويند شما را به فلان جلسه دعوت كرديم به اين معناست كه شما را خبر كرديم، شما را صدا زديم؛ گفتيم فلانى امشب به فلان جا بيا؛ چون اين كار هم با يك نوع فرا خواندن همراه است. اين معنى اصلى كلمه يدعون است. ولى ميدان معنى در اين آيه وسيعتر از اين معنى اصلى است. وسعت اين ميدان را مى شود تا حدودى به كمك موارد استعمال اين كلمه در محاورات روزانه فهميد. مثلاً، اگر به جاى اينكه شما را با تلفن يا حضورى دعوت و صدا كنند، نامه اى برايتان بنويسند كه آقا، امشب به فلان جا بياييد، به اين نيز دعوت مى گويند (دعوت كتبى). يعنى در اينجا دعوت از مرحله صدا زدن و فرا خواندن با زبان و شفاهى، به فراخواندن كتبى گسترش پيدا كرده است. بنابراين، «يدعون الى الخير» (دعوت به خير مى كنند) ممكن است به صورت بيان سخنى پيرامون دعوت به خير باشد، يا ممكن

ص: 79

است به صورت مقاله اى و كتابى پيرامون دعوت به خير باشد. اگر كسى جمله اى نوشت، مقاله اى نوشت، كتابى نوشت و با آن مردم را به راه خير كشيد و فرا خواند، به آن هم دعوت به خير گفته مى شود. پس «يدعون الى الخير» گسترش پيدا كرد تا حد نوشتن و انتشار مقالات و كتابها و نوشته هاى تبليغى براى خير.

خوب، اگر به جاى اينكه چيزى بنويسند يك مقدار شعارهاى غير نوشتنى، مثلاً آرمهايى تهيه كردند كه اين آرمها در جامعه اى دعوت كننده و تحريك كننده به خير باشد؛ يا عكسهايى را در نمايشگاه عكس به نمايش گذاشتند، به طورى كه اين نمايشگاه عكس هر بيننده اى را به سوى خير و نيكى كشاند؛ آيا اين امر دعوت به خير محسوب مى شود؟ شايد چون هنوز عرف و مردم ما با اين وسايل نو دعوت به خير مأنوس نشده اند، در پاسخ درنگ كنند و بگويند اجازه بدهيد فكر كنيم. ولى اين درنگ ناشى از آشنايى تازه با اين ابزارها و وسايل نو دعوت است. اگر دقت بكنيد مى بينيد نمايشگاه عكس با يك مقاله و نوشته و دعوتنامه كتبى هيچ فرقى نمى تواند داشته باشد، بلكه گاهى تأثير يك نمايشگاه عكسِ زنده در بيننده از دهها مقاله و كتاب و سخن خيلى بيشتر است. بنابراين، نمايشگاه عكسى كه بينندگان را به سوى خير فرا خواند نيز دعوت به خير است.

دعوت عملى

به سراغ مراحل بالاتر برويم: الگوهاى فردى، گروهى، امتى. اين الگوها گاه الگوى خيرند. يعنى همين قدر كه انسان به اخلاق، رفتار، بينش، دانش، روش برخى افراد بنگرد، اين دانش و بينش و روش در انسان اين اثر را مى گذارد كه انسان را به سمت خير مى خواند. به اين هم مى گوييم دعوت عملى به سوى خير. مثلاً شما با بچه خود از جايى عبور مى كنيد و مى بينيد انسانى ضربه اى خورده و روى زمين افتاده است. اگر شما او را با نوازش بلند كرديد و فرزند شما ناظر رفتارتان باشد، اين عمل و خدمت شما خود به خود دعوتى است براى فرزندتان به سوى خير.

بنابراين، دعوتِ عملى از مصاديق دعوت است. معنى واژه دعوت گسترش پيدا مى كند تا شامل دعوتهاى عملى هم بشود. لذا مى بينيد از پيشوايان دين با عبارتهاى گوناگون رواياتى نقل شده كه روى دعوت عملى تكيه دارد. با توجه به اينكه عمق اثر دعوت عملى از دعوتهاى لفظى و كتبى و نمايشگاه عكس و امثال اينها خيلى بيشتر است، مى بينيد تكيه احاديث تا اينجاست كه مى گويد دعوت عملى بر دعوت زبانى مقدم است. در آن روايت مفصل، خطاب از امام عليه السلام به شيعه، در بيان تشيع راستين و شيعه بودن راستين از جمله مى فرمايد: «و كونوا دعاة الناس الى انفسكم بغير السنتكم.» اين روايات در كتاب ايمان و كفر كافى است. شما اى پيروان تشيع، اى پيروان على عليه السلام، اى هواداران و وابستگان و پيروان جعفر بن محمد عليهم السلام، مردم را به سوى خودتان، به سوى راهتان، به سوى بينشتان، مذهبتان، آيينتان

ص: 80

دعوت كنيد؛ آنها را به سوى خودتان و راهتان بخوانيد، اما با غير زبانهايتان. من بايد با صراحت عرض كنم كه يكى از آفتهاى زندگى اجتماعى ما رواج بازار دعوت زبانى، و اخيراً قلمى، و كساد بازار دعوت عملى است. اينكه مى گويم كساد بازار دعوت عملى، فكر نكنيد منظورم اين است كه در جامعه ما بازار دعوت عملى كساد است. نه! خوشحال هستم كه در زمانى زندگى مى كنم كه نمونه هاى جالب ايمان و فداكارى و فضيلت بيش از خيلى از دوره هاى ديگر كه سراغ داريم جلوه گرند. اينكه مى گويم كساد بازار دعوت عملى، منظورم خودمان است. يعنى ما دعوت كنندگان زبانى و قلمى كه در بخش دعوت زبانى و قلمى چه بسا پر تجلّى هستيم، اما متأسفانه در بخش دعوت عملى آن ارج و اثرگذارى متناسب با رسالتمان را چندان نداريم. جاى تأسف است كه هر قدر شما مردم به روش و منش عملى ما دعوت كنندگان زبانى و قلمى نزديكتر بشويد اين نگرانى وجود دارد كه گرايشتان به آنچه ما شما را بدان دعوت مى كنيم نه تنها بيشتر نشود، بلكه حتى گاهى كمتر و ضعيفتر شود. بنابراين، اجازه دهيد من از اين «و كونوا دعاة الناس الى انفسكم بغير السنتكم» يك نتيجه گيرى جديد بكنم. آن نتيجه اين است كه اصلاً سعى بفرماييد قدرى بازار دعوتهاى زبانى و قلمى كم رونق بشود. سعى بفرماييد اصلاً شبكه تبليغ و دعوت در امت ما به شبكه تبليغ و دعوت عملى تبديل شود. بنابراين، به دوستان همفكر توصيه مى كنم تواناييهايمان را بيشتر در گسترش ميدان دعوت عملى متمركز كنيم و از صرف بيش از اندازه توانها در دعوتهاى زبانى و قلمى خوددارى كنيم. اين توصيه را هم برحسب برداشتى كه از كتاب و سنت و قرآن و حديث دارم عرض كردم و هم برحسب تجربه ممتدى كه در طول چندين ده سال سر و كله زدن در ميدان دعوت داشته ام. اگر رفقا گاهى مى بينيد وقتى به من براى قبول سخنرانى در اينجا و آنجا دعوت مى كنيد من زير بار نمى روم، دلائلى دارد؛ مشكلاتى دارد. اما با صراحت به شما بگويم، يكى از آن دلايلى كه تا كنون شايد به دوستان مراجعه كننده نگفته ام ولى اينجا براى اطلاع همه مى گويم اين است كه من اصلاً به اين مقدار دعوت زبانى و قلمى معتقد نيستم. نقش دعوت زبانى و قلمى را آنقدرها كه گاهى شما فكر مى كنيد نيرومند و قوى نمى دانم. من فكر مى كنم توانها را بايد براى ايجاد يك دسته به هم پيوسته اى كه نه به صورت فردى، بلكه به صورت دسته جمعى تجليگاه تربيت اسلامى و نظام عقيده و عمل اسلامى باشند به كار بيندازيم. كاربرد چنين دعوتى از همه اين مجالس و محافل و كتب و مقالات و نشريات و مجلات و روزنامه هاى دينى بيشتر است. شما چه مى فرماييد؟ نمى خواهم اين حرف را از من بپذيريد چون من گوينده آن هستم. مى خواهم خودتان روشن بينديشيد. برادران و خواهران گرامى، اگر همفكريد، اگر مى بينيد شما هم فطرتتان و بينش فطريتان اين نظر را مى پسندد و مى پذيرد، چه بهتر! اميدوارم به دنبالش عملى داشته باشيد و داشته باشم و داشته باشيم. و اگر احساس مى كنيد من اشتباه مى كنم با صراحت از من انتقاد كنيد. ولى باز هم تكرار مى كنم، برداشتم از كتاب و سنت و قرآن كريم و رواياتى از پيغمبر و على، عليه السلام، و ساير ائمه هدى از اهل بيت پيغمبر، سلام

ص: 81

الله عليهم اجمعين، و برداشتم از تجارب ممتد گوناگون در ميدانهاى گوناگون اين است كه دو صد گفته چون نيم كردار نيست.

بنابراين، دعوت در اين آيه مبادا صرفاً به گفتن دعوت لفظى، دعوت با زبان، اختصاص داده شود. دعوت خيلى وسيعتر از اينهاست. در سرلوحه همه، دعوت عملى است. اگر من گاهى مى گويم با شما نسل جوان سخن مى گويم، مبادا فكر كنيد كه سخنم با نسل همسالم و با نسل بزرگتر از خودم از نظر سال چيز ديگر است و سخنم با آنان آهنگ دگر دارد. به دوستان هفته قبل مى گفتم كه من در اين جلسه چهره هايى از دوستان همسال يا سالخورده تر از خود مى بينم كه همگى در بيست سال قبل، سى سال قبل، چهل سال قبل، جوانهايى باايمان، باصفا، باشعور بوده اند، مثل شما. مى بينيد كه آنها هنوز پيوندشان را با روشن بينى و با شور آن موقع نبريده اند. آنها الان هم خود را با دسته هايى نزديك مى بينند كه در همان خط سى سال و چهل سال بينش پرشور روشن آنها هستند. اميدوارم اين پيوستگى ميان اين دوستان پا به سن گذاشته و شما دوستان در آستانه جوانى يا در بحبوحه جوانى پيوندى استوار باشد. مبادا جوانان باايمان پرشور، پيوندشان را با برادران و خواهران پرشور و روشن و باايمانى كه سالخورده تر شده اند ضعيف تلقى كنند. ولى اينكه من مى گويم اين سخن را با دوستان جوان مى گويم، از نظر اين است كه دوران خودسازى شما بدون شك طولانى است؛ ثمرات وجودى شما بدون شك بيشتر است؛ آينده و تعلق آينده به شما و وابستگى آينده به شما بدون شك افزونتر است. بنابراين، دوستان جوان، بپذيريد، اما با تأمل؛ نه فقط به صرف تقليد از من. اول بينديشيد و اگر انديشه تان به نتيجه اى همسان با نتيجه اى كه من بدان رسيده ام رسيد، بپذيريد و بعد عمل كنيد. بدانيد دعوت عملى شما به سوى راه حقى كه دلتان در عشق آن مى تپد، مى تواند از دعوتهاى زبانى و قلمى خودتان و بهترين گويندگان و نويسندگانى كه سراغ داريد پر اثرتر باشد. الگو شويد! خوشم مى آيد كه بعضى از دوستان عزيز گاهى مى آيند با صراحت بر خود من در يك جهت، و گاهى بيش از يك جهت، خرده مى گيرند؛ مخصوصاً دوستان جوان ما. مى گويند اين گوشه زندگى تو متناسب با اين الگو نيست. خوشحالم كه در برخورد با اين انتقاد سعى مى كنم به آنها منصفانه پاسخ بدهم و سعى نمى كنم اگر نقصى در خودم هست آن را توجيه كنم. هيچ دوست ندارم به راه توجيه كشانده شوم. آرزو مى كنم موفق باشم كه اگر كمبود و نقطه ضعفى عملى در مجموعه برنامه زندگى من هست اصلاح شود. چرا؟ براى اينكه اولاً راه راستين زندگى و صراط مستقيم الهى اگر خوب است و اگر چيزى است كه بايد آن را ترويج كرد، اگر چيزى است كه بايد در ارج آن سخن گفت، پس حتماً خود من بايد بيش از همه و پيش از همه در آن راه باشم. و ثانياً، اگر براستى فكر مى كنم مقدارى كم يا زياد از عمرم، زندگيم، وقتم، توانم، در راه دعوت به اين خير بايد صرف شود، نقش و اثر دعوت عملى خيلى بيشتر است. در اثناى اين بحث به نقش سازنده امر به معروف و نهى از منكر در برابر چهره هايى كه يا رهبرند يا راهنما، بيشتر سخن خواهم گفت. ولى به هرحال به

ص: 82

مناسبت اين بخش از آيه خواهش مى كنم برادران و خواهران باايمان و روشن بين به نقش مؤثر و سازنده دعوت عملى بيش از گذشته توجه كنند: «ولتكن منكم امة يدعون الى الخير.»

معناى امر و نهى

«امر» در زبان عربى به معنى فرمان و فرمان دادن است. «اَمَرَ» يعنى فرمان داد. «نهى» در زبان عربى به معنى بازداشتن، قدغن كردن و منع كردن است. «نهى» يعنى منع كرد؛ قدغن كرد. امر و نهى در حقيقت هر دو فرمان اند. اگر فرمان به انجام كارى بدهيم مى گوييم «اَمَرَ» و اگر فرمان به ترك كارى دهيم مى گوييم «نَهى». اگر به صورت «نكنيد» گفتيم مى شود نهى و اگر به صورت «بكنيد» گفتيم مى شود امر؛ حتى گاهى متعلق امر يك امر منفى است: «اَمَرَ اَلا تعبدوا الا ايّاه»(1)، فرمان داد كه جز او را نپرستيد. اين معنى اصلى امر و نهى است. البته نخستين راه و شيوه امر و نهى همان امر و نهى لفظى و بكن نكن است. ولى اگر بكن نكنى در كتاب قانون به صورت نوشته آمد، ما بدون شك آن را هم امر و نهى مى گوييم. اگر فرمانى از فرمانده شما به صورت شفاهى به گوشتان رسيد به آن مى گوييد امر و فرمان. اگر همان فرمانده شما يك فرمانى را كتباً به شما ابلاغ كرد آن را هم امر و فرمان مى گوييم. در اين هيچ شك و شبهه اى نيست. ولى آيا دايره امر و نهى تا اين مقدار محدود است و صرفاً امر و نهى عبارت است از فرمان دادن شفاهى يا كتبى و يا قدغن كردن و منع كردن شفاهى يا كتبى؟ به قرآن مراجعه كنيم. اول به قرآن مراجعه كنيم ببينيم آيا در قرآن امر و نهى در غير اين موارد به كار رفته است يا نه.

در آيه هشتاد و هفت سوره هود مى بينيم كه قوم شعيب به شعيب چنين مى گويند: «قالوا يا شعيب، اَ صلواتك تأمُرُكَ ن نترك ما يعبد آباؤنا»؛ اى شعيب، آيا نمازت به تو فرمان مى دهد و اعلام و الهام مى كند كه ما بايد از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستند دست برداريم؟ سؤال اين است: اى شعيب آيا نمازت به تو چنين فرمانى مى دهد؟ مگر نماز فرمانده است؟ مگر نماز زبان دارد كه فرمان بدهد، يا قلم دارد كه فرمان بدهد؟ «اصلوتك تأمرك ان نترك ما يعبد آباؤنا؟» معنى «تأمرك» اينجا چه مى شود؟ يعنى: آيا نمازت تو را به صورت قاطع برمى انگيزد و وامى دارد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستند رها كنيم؟ پس اينجا امر به معنى واداشتن به كار رفته است. امر در اين آيه از قرآن به معنى واداشتن، واداشتن قاطع و محكم، به كار رفته است. در يك آيه ديگر (آيه 32 سوره طور)، قرآن در نكوهش از انسانهاى منحرف مى گويد: «ام تأمرهم احلامهم بهذا اَم هم قومٌ طاغون»؛ آيا رؤياهاى آنها، آنها را بدين فرمان مى دهد؟ يعنى چه رؤيا فرمان مى دهد؟ يعنى رؤيا آنها را بدين مسير مى كشاند و بدين راه مى آورد. بنابراين، هر گاه يك عمل، يك كار، كشاننده انسان به سوى كارى شد، مى گوييم اين كار به من چنين امر مى دهد؛ چنين فرمان مى دهد؛ اين رؤيا به من چنين فرمان مى دهد؛ اين بينش به من چنين فرمان مى دهد. بينش و منش هم مى تواند امركننده باشد. ملاحظه مى كنيد كه امر در خود قرآن به اين معنى به كار رفته است. به سراغ نهى برويم. آيه كريمه از سوره

ص: 83


1- 29. سوره يوسف (12.، آيه 40.

عنكبوت درباره نماز مى گويد: «انّ الصّلوة تَنهى عن الفحشاء و المنكر.»(1) نماز نهى مى كند از كار زشت و مردود و ناپسند. يعنى چه نماز نهى مى كند؟ مثلاً نماز يك مقامى است كه چيزى را قدغن مى كند؟ يا كتباً منع مى كند؟ وقتى مى گويد «انّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر» يعنى نماز قدرت بازدارندگى دارد. نماز يك نوع اثر سازندگى در انسان دارد كه انسان را از كار زشت و ناپسند باز مى دارد. نماز ترمز و بازدارنده است.

بد نيست عرض كنم كه گاهى ديده ام به معنى اين آيه طورى توجه مى شود كه حق مطلب را ادا نمى كند. مثلاً مى گويند آقا، مى دانى نماز چگونه آدم را از فحشاء و منكر باز مى دارد؟ مى گويم چطور؟ مى گويد چون بايد محل نماز آدم نمازگزار غصبى نباشد. مى گويم خيلى خوب. مى گويد لباسش هم بايد غصبى نباشد. مى گويم خيلى خوب. مى گويد آب وضويش هم بايد غصبى نباشد. مى گويم خيلى خوب. مى گويد خوب، وقتى قرار شد محل نماز آدم غصبى نباشد، لباسش غصبى نباشد، آب وضويش غصبى نباشد، در نتيجه به بركت نماز از يك مقدار غصب و غاصب بودن جلوگيرى مى شود! نماز سبب مى شود كه او ديگر غصب نكند و از مال حرام جايى براى نمازش، لباسى براى نمازش، آبى براى وضويش تهيه نكند. اما آيا واقعاً اين همه كه قرآن تكيه مى كند و مى گويد نماز را به پا دار، نماز از فحشاء و منكر نهى مى كند، همين اندازه است؟ اگر اين اندازه باشد كه نمازگزاران ما راه حلش را پيدا مى كنند: مى گويند به جاى خانه مى رويم در مسجد نماز مى خوانيم؛ براى اينكه خانه مان غصبى و شبهه ناك است! آب وضو هم از مسجد مى آوريم. لباس هم بالاخره از يك گوشه اى پيدا مى كنيم كه غصبى نباشد. مثلاً مى رويم كارى انجام مى دهيم و با پولش يك پيراهن بلند تهيه مى كنم كه اگر حتى زيرجامه هم غصبى بود با يك پيراهن غير غصبىِ بلند نماز بخوانيم. اين مى شود معناى انّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر! نماز در مسجد؛ آب از مسجد؛ با يك لباس غيرغصبى. خانه اش غصبى است، مى رود در مسجد نماز مى خواند. آب و زندگى اش غصبى است، ولى از آب مسجد وضو مى گيرد. لباسى كه مى پوشد، غذايى كه مى خورد، همه غصبى است و همه از راه حرام به دست آمده، ولى يك پيراهن بلند تهيه كرده... ترمز بودن نماز مصالحه شد به اين مقدار! البته من نمى گويم اين بد است. اين خوب است ولى خيلى كم است. در آيه «ان الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر» مسأله جايى ديگر است. نماز واقعى (نه ور ور كردن)، نمازى كه براى خدا بر پا داشته مى شود (اقم الصّلوة لذكرى)... اصلاً اگر در نماز ياد خدا نبود بدانيد كه جسمى است بى روح. دكور خوبى است. درست مثل نماز جامعه ما كه بيشتر به دكور شبيه است تا به آن تمرين؛ تمرين روزانه اى كه پنج بار براى زنده نگه داشتن ياد خدا در انسان انجام مى گيرد. در روايتى از پيغمبر، صلوات اللّه و سلامه عليه، هم از طريق عامه و هم از طريق شيعه روايت شده كه پيغمبر (قريب به اين مضمون) روزى با يارانش نشسته بود. به آنها فرمود مى دانيد مَثَل نماز چيست؟ عرض كردند نه يا رسول الله. فرمود اگر يك كسى نهر آبى در جلو خانه اش باشد و روزى پنج بار خودش را در آن نهر آب شستشو بدهد آيا ديگر بدنش كثيف مى ماند؟ عرض كردند

ص: 84


1- 30. سوره عنكبوت (29.، آيه 45.

نه، ديگر كثيف نمى ماند؛ تميزِ تميز است. روزى پنج بار حمام كردن و دوش گرفتن آدم را تميز مى كند. فرمود: نقش نماز در پيراستن روح و جان و دل و قلب شما چنين است كه آن را از گناه و فساد پاك كند. نماز يعنى روزى پنج بار شستشوى روحى و شستشوى فكرى. آيا چنين نمازى «تنهى عن الفحشاء و المنكر» هست يا نيست؟ هست! اما در چه دايره اى؟ در آن دايره تنگى كه اشاره شد، يا در دايره وسيع؟ نماز بازدارنده است. انسانها را از كار زشت و ناپسند و مردود باز مى دارد. به اين حساب كه روح انسانى كه ياد خدا در او پيوسته زنده بماند پيرامون فحشاء و منكر نمى رود؛ يا خيلى كمتر مى رود. پس معنى اين نهى چيست (تنهى عن الفحشاء والمنكر)؟ يعنى نماز قدرت بازدارندگى دارد. پس نهى درست به همان معناست كه الان ذكر مى كنيم. نهى يعنى بازداشتن و امر يعنى واداشتن؛ به هر شكلى كه ممكن و مؤثرتر است. طبق آنچه درباره دعوت گفتيم، از ميان راههاى دعوت كردن، واداشتن و بازداشتن، كدام از همه مؤثرتر است؟ راههاى عملى و اجرايى، راههاى تربيتى، راههاى سازنده؛ سازنده فرد و سازنده محيط. بنابراين، در امر به معروف و نهى از منكر امر و نهى به چه معناست؟ امر يعنى واداشتن به هر طريق و وسيله كه ممكن است؛ با هر وسيله اى كه قدرت وادارندگى اش بيشتر باشد بهتر. و نهى يعنى بازداشتن با هر وسيله ممكن؛ هر وسيله اى كه قدرت بازدارندگى اش بيشتر باشد بهتر. اين معناى يدعون، يأمرون، ينهون.

حالا به سراغ معنى آيه «ولتكن منكم امّة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر» برويم. از شما مسلمانان بايد جمعيتى يكپارچه و به هم پيوسته به وجود آيد با اين مشخصات: اين جمعيت دعوت كننده به خير و نيكى است؛ وادارنده به معروف و شايسته و پسنديده است؛ بازدارنده از منكر و مردود و ناپسند است. اگر از شما چنين جمعيت به هم پيوسته اى با اين مشخصات به وجود آمد، بدانيد كه تنها جامعه سعادتمند دنيا اين جامعه است: «و اولئك هم المفلحون».

اين بحث ما پيرامون معنى اين آيه بود. به دنبال اين بحث چند مسأله و مطلب بايد مطرح شود كه در كتابهاى فقهى در زمينه امر به معروف و نهى از منكر و شرايط امر كننده و نهى كننده و شرايط خود امر و نهى آمده است. اين مسائل را ان شاء الله به خواست خدا يكجا در جلسه آينده مطرح مى كنم. بعد هم كه معنى امر و نهى را فهميديم بايد پيرامون شيوه هاى امر به معروف و نهى از منكر و شيوه هاى دعوت، كه اينك تاحدى روشنتر شد، بيشتر سخن بگوييم. من اميدوارم كه در مجموع بتوانيم بين دو تا سه جلسه ديگر اين بحث را به ثمر برسانيم. اميدوارم دوستان هم اگر سؤالى در اين زمينه ها، يا نقدى بر اين گفته ها و تحليلهاى انجام شده، دارند در همين فاصله دو تا سه جلسه در ميان بگذارند تا اگر بايد در دنباله مطلب توضيحى پيرامون آنها داده شود يا آن نقد مورد قبول واقع شود اعلام بشود كه فلان دوست ما نقدى در اين زمينه كرده است و ما هم چنانچه بجا باشد قبول داريم.- همچنان كه يكى از دوستان كه نمى دانم تشريف دارند يا نه، يك شب انتقاد كردند به اينكه من در ضمن بحثم نسبت به حضرت زينب، سلام الله عليها، عرض كرده بودم زنى است كه مردانه عمل مى كند. گفته اند خود اين تعبير يك نوع شائبه قدرناشناسى

ص: 85

نسبت به مقام زن در اجتماع دارد. چرا نمى گوييد او زنى است كه چون زن شايسته عمل مى كند؟ مثل اينكه كار حسابى كردن ابواب جمعى مرد است! گفتم صحيح مى فرماييد. من در اين تعبيرم، كه تعبير شخصى من نيست بلكه تعبيرى است كه در جامعه خيلى رايج است، تجديد نظر مى كنم. از اين به بعد ديگر نخواهم گفت زنى است كه مردانه عمل مى كند؛ مى گويم آن زنانگى شايسته و آن زن شايسته اى كه در رسالت يك بانو در زندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى اش آن طور كه بايد عمل مى كند. اين افتخار براى تعريف از يك زن خيلى بالاتر است از اينكه بگوييم زنى كه «مردانه» عمل مى كند. اين انتقاد را از ايشان پذيرفتم. اگر دوستان انتقادهايى از هر قبيل بر آنچه عرض شد داشته باشيد خواهش مى كنم در ميان بگذاريد؛ يا كتباً مرقوم بفرماييد يا شفاهاً بفرماييد تا در اين دو سه جلسه اى كه از اين بحث باقى مانده بتوانيم نظر نهايى را پيرامون آنچه شما به عنوان نظر بيان مى فرماييد عرض كنيم.

ص: 86

جلسه نهم

در جلسه قبل روايتى را خواندم. اين روايت در صفحه 398 از جلد 11 وسائل [الشيعة] چاپ جديد آمده است. روايت هجده از شيخ طوسى رحمة الله عليه است: «قال، رُوىَ عن النبى، صلى اللّه عليه و آله و سلم، انّه قال لا تزال امتى بخير ما امروا بالمعروف، و نهوا عن المنكر، و تعاونوا على البرّ، فاذا لم يفعلوا ذلك نزعت منهم البركات، و سلّط بعضهم على بعض، و لم يكن لهم ناصر فى الارض و لا فى السماء.» از پيامبر، صلوات اللّه و سلامه عليه، روايت شده است كه فرمود: امت من (امت اسلام) همواره تا وقتى كه امر به معروف و نهى از منكر كند و در راه برّ و نيكى يار و ياور يكديگر باشد در خير و نيكى و خوبى به سر خواهد برد. اما به محض آنكه اين كارها را رها كردند بركتهاى الهى از آنها برداشته مى شود و گروهى از آنها بر گروه ديگر مسلط و چيره مى شوند. آنگاه نه در زمين و نه در آسمان يار و ياورى برايشان نمى ماند.

از نهج البلاغه نيز مطلبى هست كه در ضمن سفارش و وصيت مولى على، عليه السلام، به دو فرزندش حسن و حسين، سلام اللّه عليهما، آمده است. پس از آنكه ضربت مرگبار ابن ملجم بر فرق مبارك وارد آمد، ايشان خطاب به دو فرزندش، و بلكه خطاب به همگان مى گويد: «لا تترُكوا الامرَ بالمعروف و النهىَ عن المنكر فَيُوَلّى عليكم شِرارُكم ثُمّ تَدعونَ فلا يُستَجابُ لَكُم.»(1) امر به معروف و نهى از منكر را ترك مكنيد! اگر امر به معروف و نهى از منكر را ترك كرديد، حكومت در ميان شما به دست مردم پليد بد خواهد افتاد. آنها زمام قدرت و حكومت را در جامعه شما به دست خواهند گرفت؛ آن وقت شما دائماً دعا مى كنيد كه اى خدا، ما را از شر دنيا و آخرت خلاص كن. اما اين از آن دعاهايى است كه اجابت ندارد؛ براى اينكه آن مردمى از شر دنيا و آخرت خلاص مى شوند كه بجنبند. مردمى كه نجنبند، مردمى كه بار مسئوليت را تحمل نكنند، مردمى كه وظيفه بزرگ پاسدارى از حق و قانون را رها كنند، بايد در انتظار

ص: 87


1- 31. نهج البلاغه، به تصحيح صبحى صالح، بخش نامه ها، فقره 47.

قدرتهاى خودكامه بى مبالات نسبت به هر نوع قانون خدايى و خلقى باشند. «لا تتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولّى عليكم شراركم ثمّ تَدعونَ فلا يُستَجابُ لكم.»

گاهى اوقات تعبيرهاى قرآن و تعبيرهاى حديث از نظر سبك بيان مطلب قابل ملاحظه و توجه است. به اين معنا كه گاهى طرز تنظيم عبارت در بيان يك مطلب بيشتر در صدد بيان يكى از سنتهاى خدا و قانونمنديهاى ثابت اجتماع است. در آيات قرآن و در احاديث اين موضوع زياد به چشم مى خورد. اين عبارت نهج البلاغه با همان شيوه بيان يك قانون اجتماعى و قانونمندى از اين مطلب ياد مى كند. امر به معروف و نهى از منكر را رها نكنيد، چون در اين حالت نتيجه اجتناب ناپذير اين خواهد بود كه شرار شما والى و زمامدار و فرمانروا و داراى قدرت در ميان شما مى شوند. اين يك قانونمندى است. برخوردارى از حكومت حق و عدل مشروط است به رعايت كامل امر به معروف و نهى از منكر. هر نوع قدرتى را كه شما در جامعه فرض كنيد در معرض خطر انحراف از حق است. اين شما و جامعه هستيد كه بايد با توجه به اهميت و نقش بسيار مؤثر صاحبان قدرت و كسانى كه بر منصبهاى گوناگون اجتماعى تكيه زده اند در سعادت خود بكوشيد. فرد فرد شما بايد بدانيد راه رسيدن به سعادت و راه رسيدن به حكومت حق و عدل اين است كه شما از طريق امر به معروف و نهى از منكر به چنين هدفى برسيد.

قانونمندى بعدى مربوط به وقتى است كه مردم چيزى را مى خواهند اما براى رسيدن به آن تكان حسابى نمى خورند؛ بعد داد و بيداد راه مى اندازند و براى محروميت از حق و عدل روضه خوانى مى كنند. اين هم يك جور روضه خوانى است: روضه خوانى و مرثيه خوانى براى اينكه از زندگى زير سايه فرمانروايى حق و عدل محروم اند. اين روضه را در مقالاتشان، در اشعارشان، در كتابهايشان، در جلساتشان، در سخنرانيهايشان، در گفتگوهاى دو نفرى و سه نفرى مى خوانند؛ در حالى كه چه بسا همانها كه اين روضه را مى خوانند عملاً خودشان در انحراف زندگى اجتماعى از مسير حق و عدل سهيم اند. اينها بايد بدانند از يك چنين روضه خوانى و روضه خواندنها و بعد به دنبال آن دست را تا عاليترين درجه به سوى آسمان بلند كردنها، مطابق نظام عقيده و عمل اسلامى، كارى ساخته نيست.

«تدعون» قانونمندى بعدى است. مى افتيد به دعا كردن؛ خواه اين دعا به سوى خدا باشد، خواه خواهش و التماس از قدرتهاى ديگر؛ نتيجه يكى است: «لا يستجاب لكم». چقدر اين مطلب شبيه و نزديك است به يكى از قانونمنديهاى اجتماعى جامعه شناسى علمى پيشرفته امروز كه مى گويد اصلاحات و انقلابها قابل صادر كردن و وارد كردن از خارج نيست. هيچ گاه هيچ كس نمى تواند دگرگونيهاى آرام و اصلاحاتى و رفرمى، يا دگرگونيهاى تند و ريشه دار و سريع و انقلابى را از جاى ديگر به جامعه اى صادر كند يا از جامعه اى آن را وارد كند. اين خود آن جامعه است كه بايد دگرگون شود تا نظامش دگرگون شود - : «انّ اللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم»(1).

ص: 88


1- 32. سوره رعد (13.، آيه 11.

حديث ديگر حديثى است كه آن هم در وسايل، در جلد يازده صفحه 394، از امام هشتم على بن موسى الرضا، سلام اللّه عليهما. در اين حديث هم همين مضمون از امام رضا آمده است: «لتأمرنَّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر، او لَيُستعمَلَنَّ عليكم شرارُكم فيدعوا خيارُكم فلا يُستجابُ لهم.» امر به معروف خواهيد كرد و نهى از منكر، وگرنه عُمّال (كارگزاران) اجتماع شما به شرار و بَدان اجتماع تبديل مى شوند و آن وقت اگر در گوشه هاى اجتماع هم آدم خوبى پيدا بشود و هميشه دعا كند، يا همواره به خير و نيكى دعوت كند، گوش كسى به دعوت آنها بدهكار نيست. چون آن قدر كه عمال و كارگزاران جامعه به فكر و عمل جامعه جهت مى دهند، خطبا و داعيان جامعه نمى توانند آن اندازه به فكر و عمل جامعه جهت بدهند. در اين احاديث دقت كنيد. احاديث مختلفى نقل كردم. از پيغمبر نقل شد، از على عليه السلام نقل شد، از على بن موسى الرضا عليه السلام نقل شد يعنى در تمام ادوار يك مطلب و يك تعليم است؛ هم در دوران پيغمبر، هم در دوران على عليه السلام، هم در دوران امام رضا عليه السلام مسأله يكى است. يك قانون ثابت وجود دارد، و عجب قانون ثابتى است! در مطالعاتى كه در اين زمينه داشتيم حتى يك جا هم نتوانستم پيدا كنم كه بگويم در آنجا بر اين قانونمندى استثنا مى خورد. «لتأمرنَّ بالمعروف و لتنهنَّ عن المنكر او لَيُستعمَلَنَّ عليكم شراركم فيدعوا خياركم فلا يُستجاب لهم.» احساس مى كنم كه توضيح بيشترى در اين زمينه مفيد است؛ چون اين مسأله از مسائل ظريفِ علمىِ اجتماعى است.

كمى دقت بفرماييد! دور و بر زندگى خود را نگاه كنيد؛ ببينيد چطور مى شود كه اگر در جامعه اى امر به معروف و نهى از منكر و پاسدارى عمومى از حق و عدل كساد و راكد شد و عملى نشد، نتيجه اجتناب ناپذيرش اين است كه همه مسئولان و كارگزاران جامعه، آرام آرام به افراد بد آن جامعه تبديل مى شوند. چرا و چطور؟ وقتى حكومت، حكومت حق و عدل است، وقتى كارهاى اجتماعى و سياست داخلى و خارجى يك جامعه بر محور حق و عدل مى چرخد، وقتى خصلت و سرشت حكومت يك جامعه خصلت و سرشت الهى، خصلت و سرشت عدل و انصاف و حمايت از حقوق عامه و حق خدا و خلق خداست، در چنين حالتى عناصر خوب و پايبند، عناصرى كه خدا را مى شناسند، عناصرى كه خداترس اند، رغبت مى كنند تا كارى را در اين حكومت بپذيرند. طبيعى است كه در چنين نظامى وقتى براى هر كارى آگهى كنند اول آدمهاى با پدر و مادر، آدمهايى با پرنسيپ اصولى، آدمهاى خداترس باايمان، آدمهايى كه دلشان در عشق خدمت به خدا و خلق مى تپد پيشقدم مى شوند.

نوريان مر نوريان را جاذب اند. اما مى پرسم، اگر حكومت حكومتى باشد كه سرشتش، سرشت عدل، حق، خدانگرى، خداخواهى، خدمت به خالق و خلق نباشد، در چنين نظامى وقتى آگهى استخدام پخش مى شود اول چه كسانى به آن سمت مى روند؟ چه كسانى با رغبت بيشتر و با آزادى عمل بيشتر سراغ نام نويسى براى قبول يك پست و سمت و منصب مى روند؟ آنها كه با ايمانترند؟ آنها كه اصوليترند؟ آنها كه مقيدترند؟ آنها كه وظيفه شناسترند؟ نه! در چنين نظامى از همان اول عناصر پاك و سالم اصلاً رغبت

ص: 89

نمى كنند سراغ كار دولتى بروند. حالا اگر آنها را تشويق كرديم، گفتيم اى آقا بالاخره كار مربوط به اين جامعه است، بالاخره گوشت خودت، پسرت، پدرت، دخترت، مادرت، زير دندان اين پست، اين سمت، اين مسئول، اين رئيس، اين كارمند است؛ بايد بروى و اقلاً در حد خودت در آنجا خدمت كنى؛ لااقل به چهار نفر مراجعه كننده توجه كنى و حق او را رعايت كنى. اگر او را با اين تشويقها آماده كرديم و به سمت كار هل داديم و او هم رفت و مشغول كار شد، و تحت تأثير اين تشويق قرار گرفت و خواست خدمتى كند؛ اما مگر مى تواند؟! مى بيند از همان اول كه مى رود تا پستى را بگيرد مى گويند اين پست سرقفلى دارد؛ چند مى دهى؟! خوب، بالاخره پول را يك كارى مى كنيم. بالاخره مسأله دادن پول را از يك رهبرى، راهنمايى، حاكمى مى پرسد و تحت شرايط خاصى هم ممكن است يك نفر رهبر و حاكم به او بگويد برو پول بده و كار را بگير. بالاخره به خاطر رسيدن به هدف خدمت به مردم يك لقمه چرب و نرمى هم جلو يك حيوان درنده اى كه بالاى سرت ايستاده بينداز. اما فردا مى بيند كه مسأله به اينجا ختم نمى شود. توقعات ديگر هم هست. مى بيند اين مقام بالا از او مى خواهد حق و ناحق كند؛ از او پورسانت مى خواهد؛ درصد مى خواهد؛ از او مى خواهد به ناحق رأى بدهد؛ از او مى خواهد ضعيف كشى و قوى پايى كند. آن جناب هم ديگر در مى آيد. بعد مى آيد فريادش را بر سر آن آقايى مى زند كه تشويقش كرد و گفت برو. «آقا، چرا گفتى من بروم؟ به من گفتى جهنم برو! من جهنم همين جا پيش چشمم حاضر شده!»چه بايد به او گفت؟ گاهى اوقات كار از اين هم بالاتر مى رود. مقام مافوق از او يك نوع پذيراييهايى هم مى خواهد كه براى او غير قابل تحمل و فسادبار است. «هان فلانى! ديشب در فلان شب نشينى نبودى؛ در فلان پارتى شركت نداشتى؛ به اتاقت كه آمديم چرا ويسكى نبود؟ چرا تو اين قدر امّلى؟ چرا ادب كارمندى ندارى؟ چرا پذيرايى سرت نمى شود؟» كفر آقا در مى آيد! اگر سايه شوم ناموس شر بر زمامدارى جامعه افتاد يك قانونمندى است. هر قدر هم تلاش بكند اين كارها آرام آرام به دست شرار مى افتد: آدمهاى بد، بى بند و بار، بى قيد و بند، بى تقوا، غير اصولى. كارها به صورت اتوماتيك به دست اين قبيل افراد مى افتد و آدمهايى كه داراى نوعى فضيلت و كمال اند خود به خود از گردونه خارج مى شوند و با تشويق و تبليغ و ترغيب هم نمى شود آنها را به آن سمت برد. تازه چگونه مى شود اين امر را تشويق و تبليغ و ترغيب كرد؟ با چه معيارى؟ اول مى پرسند آقا، فلان كار هست اما فلان عيب را هم دارد؛ آيا من مشغول شوم؟ مى گوييم سبك - سنگين كن. مى گويد سنگينى اش مى چربد. بعد از چند روز مى آيد و مى گويد آقا، يك عيب گنده از گوشه ديگر كار پيدا شده كه براى من غير قابل تحمل است؛ آن را چه كنم؟ خوب، من هم مى گويم ديگر نرو! وقتى سرطان فساد بر پيكر عمال و كاركنان و نظام ادارى يك جامعه سايه افكند و در آن نفوذ كرد ديگر بايد دير يا زود در انتظار مرگ آن جامعه بود؛ مگر اينكه سرشت نظام ادارى عوض شود و به سرشت حق و عدل تبديل شود. اين است كه مى بينيد در اين سه روايت، (يكى از پيغمبر اكرم، يكى از على عليه السلام، و يكى از امام هشتم

ص: 90

عليه السلام) يك قانون ثابت و يك قانون علمى اجتماعى منعكس شده است. «لتأمرنَّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر اَو لَيُستعمَلَنَّ عليكم شراركم، فيدعوا خياركم فلا يستجاب لهم.»

رفقايى كه اهل تحليل بيشتر باشند مى توانند مطلب را از اين سرنخ شروع كنند. روايت از امام باقر عليه السلام است. خيلى جالب است. - آرام آرام كه جلو مى رويم مى بينيم كه از بيشتر ائمه در اين زمينه روايات هست و ديگر كسى خيال نمى كند كه اين مطلب مخصوص شرايط زمان يكى از پيشوايان است.

از ابى عصمت كه قاضى مرو بوده، اين روايت از امام باقر، عليه السلام نقل شده است. مى فرمايد: «قال يكون فى آخر الزمان قومٌ يُتَّبع فيهم قوم مراؤن (الى اَن قال:) ولو أضرت الصلوة بساير ما يعملون باموالهم و ابدانهم لرفضوها كما رفضوا أسمى الفرائض و اَشرفها. انّ الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضة عظيمة بها تقام الفرائض. هنالك يتم غضب اللّه عز و جل عليهم، فيعُمّهم بعقابه، فيهلك الابرار فى دار الاشرار، و الصغار فى دار الكبار. انّ الامرَ بالمعروف والنهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء، فريضة عظيمة، بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المكاسب و تُرَدُّ المظالم و تعمَّر الارض، و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر.» اين روايت از طريق جابر از امام باقر، عليه السلام، روايت شده است. در آن دوره هاى آخر، در آن دوره هاى انحطاط، مردمى پيدا مى شوند مريد و دنباله رو يك دسته ديگر؛ يك دسته مريد و يك دسته مراد. يك دسته دنباله رو يك مشت آقا و پيشوا. اين مرادها و آقاها، اين پيشواها، كسانى هستند كه در ميدان قرائت و عبادت خيلى خوب مى درخشند. مردم آنها را افراد خوبى مى دانند. مراسم مذهبى خيلى اهميت پيدا مى كند. قرآن خوانها و برگزاركنندگان مراسم هم خوب مى درخشند. اما اين عناصر درخشنده كه كارگزاران برگزارى هر چه جالبتر مراسم ظاهرى دين و خوانندگان درون تهى جالب قرآن كريم اند، مردمى هستند خام و بى مخ. چرا؟ چون اينها امر به معروف و نهى از منكر را لازم و واجب نمى دانند، مگر آنجا كه در هر ضررى بر رويشان بسته باشد. اگر گردى به دامنشان نشيند و اگر از گل بالاتر به ايشان نگويند، آن وقت امر به معروف و نهى از منكر را لازم مى دانند.

وقتى مى گويند آقا، چرا امر به معروف و نهى از منكر نمى كنيد، براى خودشان عذرها، بهانه ها و مجوزهايى مى تراشند. اينها مردمى هستند كه اگر روزى نماز هم به منافع مالى يا شخصى و آسايش بدنيشان ضررى برساند و مزاحم منافعشان شود، آن را هم رها مى كنند؛ همان طور كه شريفترين، پرارجترين و برترين واجبات، يعنى امر به معروف و نهى از منكر را رها كردند. معلوم مى شود كه برترين تكاليف و واجبات امر به معروف و نهى از منكر است. آگاه باشيد! امر به معروف و نهى از منكر واجبى بزرگ است كه واجبات ديگر در پرتو آن انجام مى شود و نگهبانى مى شود. نتيجه اينكه وقتى اين كار را كردند، وقتى اين وضع پيش آمد، آن وقت در چنين شرايطى خشم خداى عزّ و جلّ بر چنين مردمى تمام و كمال به حد اعلا مى رسد و همه را در برمى گيرد؛ در نتيجه، نيكان در سراى بدان نابود مى شوند و حتى اگر چند آدم خوب

ص: 91

هم هستند مشمول اين عقاب مى گردند و كودكان بى گناه، در سرزمين بزرگان بى تعهد و بى تفاوت نابود مى شوند.

امر به معروف و نهى از منكر راه و روش انبياست. روش نيكان و شايستگان و صلحاست. واجبى بس بزرگ است كه واجبات ديگر به بركت آن انجام شدنى است. امنيت راهها، (ببيند امر به معروف و نهى از منكر تا كجا مى رود!) امنيت راهها، رو به راه بودن و حلال بودن كسب و كارها، بى غل و غش بودن كسب و كارها در پرتو آن به دست مى آيد؛ ستمها و تجاوزها در پرتو آن برطرف مى شود؛ حقوق از دست رفته در پرتو آن به صاحبانش باز مى گردد؛ آبادى و عمران زمين در پرتو آن به دست مى آيد؛ انتقام از دشمنان در پرتو آن گرفته مى شود؛ كار اجتماع، امر اجتماع و زمامدارى اجتماع در پرتو آن سرراست مى شود. مى بينيد شعاع عمل و اثر امر به معروف و نهى از منكر تا كجا مى رود! مسائل معنوى، حيات روحى جامعه، مسائل اخلاقى، فضيلت، عدالت اجتماعى و عدالت اقتصادى، امنيت و سلامت و روال زندگى در گرو چيست؟ در گرو جنبيدن و احساس تعهد كردن و امر به معروف و نهى از منكر را كوچك و ساده نشمردن.

حديثى است كه هم در وسائل آمده و هم در نهج البلاغه نقل شده است. در نهج البلاغه كلامى از على عليه السلام هست كه بسيار جالب است: «و ان عندكم الامثال من بَأس اللّه و قَوارِعه و اَيّامه و وقائِعه فلا تستبطئوا وَعيدَه جهلاً بِأَخذِه، و تَهاوُناً بِبَطشه و يَأساً من بَأسه. فانّ اللّه سبحانَه لم يَلْعَن القرنَ الماضى بَينَ اَيديكُم الا لِتَركهِم الامرَ بالمعروف و النهى عن المنكر. فَلَعَنَ اللّهُ السُّفَهاءَ لِركُوبِ المَعاصِى، والحُلَماء لِتَرك التَّناهى.»(1) نمونه هاى خشم خدا، نمونه هاى سركوبيهاى خدا در پيش چشم شماست؛ بر صفحه تاريخ و در لابلاى سطور كتابش: قرآن. آن روزهاى سخت و آن حوادث ناگوار پندآموز را همه در برابر ديدگان شما مجسم مى كنيم. مبادا بگوييد خدا اين همه در قرآنش مردم متخلف را تهديد كرد، ولى ما كه خوب شنگوليم و قشنگ و خوب، راست راست روى زمين راه مى رويم! مبادا فكر كنيد كيفرى را كه خدا وعده داده است ديرتر براى شما مى فرستد! نگوييد چه شد كه اين تهديد خدا عملى نشد. مبادا فكر كنيد خشم الهى چيزى است كه مى توان آن را به بازى گرفت! مبادا فكر كنيد عذاب دردناك خدا سراغ شما نخواهد آمد! نه! خداى سبحان اگر مردم دوران گذشته را كه قبل از شما بودند مشمول لعن و محروميت از رحمت قرار داد فقط بدين خاطر بود كه امر به معروف و نهى از منكر را رها كرده بودند. آن وقت خدا متخلفان نادان را از رحمتش دور كرد. چرا؟ چون مرتكب گناه مى شدند. عقلا و دانايان آن جامعه را هم از رحمتش دور كرد و مشمول لعن قرار داد. چرا؟ براى اينكه آنها در صدد بازداشتن اينها از انحراف و گناه برنمى آمدند. چرا در انجام اين وظيفه كوتاهى مى كنى؟ مى ترسى مرگ به سراغت بيايد؟ مى ترسى نانت را ببرند؟

روايتى ديگرى هست كه هم در نهج البلاغه آمده و هم در كتاب وسائل. »و اِنَّ الامرَ بالمعروفِ و النهىَ عن المنكر لخُلقان من خُلق اللّه سبحانه و انهما لا يُقَرّبان مِن اجل و لا يَنقُصان مِن رزقٍ.(2)» امر به

ص: 92


1- 33. نهج البلاغه، تصحيح صبحى صالح، خطبه 192، فقره «لوم العصاة».
2- 34. نهج البلاغه، باب حِكَم، فقره 374.

معروف و نهى از مكر از كتاب خداى عز و جل است. »ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى.(1)»

بدانيد امر به معروف و نهى از منكر نه اجل و مرگ را نزديك مى كند نه رزق و روزى را مى كاهد! اى انسان، اين قدر در دايره زندگى ات تنگ نظر مباش! وظيفه گزار باش! خدا از بنده بيچاره زبون خوار كه به خوارى تن در مى دهد خوشش نمى آيد؛ بنده اى كه از مرگ يا تنگى زندگى و معيشت مى ترسد.

روايتى است از پيغمبر اكرم، صلوات اللّه و سلامه عليه، در جلد يازدهم وسائل صفحه 397 آمده است: «قال النبى، صلى اللّه عليه و اله و سلّم، انّ اللّه عَزّ و جلّ، ليبغض المؤمن الضعيف الذى لا دين له. فقيل: و ما المؤمن الضعيف الذى لا دين له؟ قال: الذى لا ينهى عن المنكر.» خدا از بنده مؤمنى كه ضعيف و زبون و خوار است و دين ندارد بدش مى آيد. مؤمنى كه دين ندارد! شنونده ها تعجب كردند؛ عرض كردند يا رسول اللّه، كيست آن مؤمنى كه دين ندارد؟ فرمود آن انسانى كه در صف مؤمنان است اما مؤمنى است بى تفاوت و بى رگ؛ نهى از منكر نمى كند؛ هر چيز بد و زشتى در برابر ديدگانش بود بى تفاوت از كنار آن رد مى شود.

در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام... ببينيد امام صادق در عصر خودش امر به معروف و نهى از منكر را مسئول چه وظيفه بزرگ و عهده دار كدام نقش حساس معرفى مى كند. روايت از امام صادق است - لابد اگر نمى گفتم از امام صادق است شما فكر مى كرديد از امام على در زمانى است كه شمشير به دست دارد. على و فرزندان على و پيغمبر پيشواى همه، و قرآن، كتابى كه همه آنها براى تبليغ و ابلاغ و تبيين آن آمدند، همه در اين زمينه هم صدا هستند.

روايت امام صادق، عليه السلام در صفحه 395 از جلد يازده وسائل، روايت شماره 9 مذكور است. روايت اين است: «ما قُدِّست امةٌ لم يُؤخَذ لضعيفها من قويها غير متعتع.» جامعه و امتى كه در آن حق ضعيف از قوى چنان با قدرت گرفته نشود كه قوى با تواضع و خضوع حق ضعيف را به او بپردازد، جامعه اى كه چنين شيوه اى در آن جارى و سارى نباشد، جامعه مقدس و منزه و پيراسته اى نيست، بلكه جامعه اى است آلوده. آنها كه فكر مى كنند فقط يكى دو نفر از ائمه ما ائمه شيعه- هستند كه راستى راستى امامتشان چشمگير است، (امام على و امام حسين) و بقيه انگار همه صلح كلى شده بودند، خوب است كه اين روايات را ببينند. اگر امام صادق در زمان خود رهبر شمشير به دست يك نهضت سازنده چنين نظامى نبود، نه براى آن بود كه به چنين نظامى توجه نداشت و نه اينكه مى ترسيد جانش را بر سر اين كار بگذارد؛ براى آن بود كه مى دانست نهضتها گاهى راهى بس دور و دراز دارند تا به ثمر رسند.

روايت ديگر از على، عليه السلام، است كه امر به معروف و نهى از منكر را رسماً يك شاخه از جهاد معرفى مى كند. در اين روايت از امام سؤالاتى مى كنند؛ از جمله اينكه مى پرسند ايمان چيست؟ مى فرمايد: «الايمانُ على اَربَع دعائم: على الصبر، و اليقين، و العدل، و الجهاد.»(2) ايمان چهار ستون دارد: شكيبايى

ص: 93


1- 35. سوره نحل (16.، آيه 90.
2- 36. نهج البلاغه، باب حكمتها، فقره 31.

(پيگيرى)، يقين (قاطعيت)، عدل، و جهاد. ايمان اين چهار پايه را دارد. بعد در همين روايت وقتى وارد جهاد مى شود مى فرمايد: «و الجهاد منها على اربع شعب.» پايه جهاد پايه اى است كه چهار شاخه دارد: «على الامر بالمعروف، و النهى عن المنكر، و الصّدق فى المَواطن، و شَنَآن الفاسقين. فَمَن اَمَرَ بالمعروف شَدَّ ظُهورَ المؤمنين، و مَن نَهى عن المُنكَر اَرغَم اُنُوفَ الكافرين، وَ مَن صَدَقَ فى المَواطِن قَضى ما عليه، و من شنِى ء الفاسِقين و غَضِب للّه، غَضَب اللّه له و اَرضاه يومَ القيامة.» و اما جهاد پايه اى است با چهار شاخه. يك شاخه اش امر به معروف، يك شاخه اش نهى از منكر، يك شاخه اش صدق در مواطن (يعنى در آن بزنگاهها راستين بودن و پايمردى داشتن) و يك شاخه اش تنگ نظرى با تبهكاران. هر كس امر به معروف كند پشت مردم با ايمان را محكم كرده. هر كس نهى از منكر كند بينى مردم منافق و دورو را به خاك رسانده و به خاك ماليده. هر كس در سر بزنگاهها پايمردى نشان دهد وظيفه اش را انجام داده. و هر كس با تبهكاران آشتى ناپذير باشد، براى خدا خشم گرفته و كينه آنها را در دل و چهره اش نمودار ساخته؛ لذا خدا هم براى او بر دشمنان حق و عدل خشم مى گيرد و روز قيامت او را راضى و خرسند مى كند.

ص: 94

جلسه دهم

اشاره

روايتى است در جلد يازدهم وسائل، صفحه 407، از شيخ صدوق رحمة اللّه عليه كه با سندش از پيغمبر اكرم، صلوات اللّه و سلامه عليه نقل مى كند: «و قال رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله و سَلَّم، انّ المَعصية اذا عمل بها العبد سِرّاً لم يضر الا عاملها؛ فاذا عمل بها عَلانيةً و لم يغير عليه اضرت بالعامّة. قال جعفر بن محمد، عليه السّلام: و ذلك انه يذل بعمله دين الله و يقتدى به اهل عداوة اللّه.» نافرمانى و تخلف از فرمان حق تا وقتى كه بنده نافرمان پنهانى نافرمانى مى كند، زيانش فقط متوجه خود اوست. اما وقتى تخلّف از قانون حق علنى شد، معصيت و نافرمانى علانيه و آشكار شد و واكنش مؤثرى عليه او از طرف ديگران بروز و ظهور نكرد، زيانش دامن همگان را مى گيرد. تا اينجا نقل كلام پيغمبر است. فرزند بزرگوارش امام صادق، عليه السلام، توضيح مى دهد و سرّ اين مطلب را بيان مى كند كه چرا در حالت دوم زيانش همه گير است. براى اينكه اين انسان نافرمان متخلف با اين تخلف علنى و آشكارش آيين خدا را خوار مى كند؛ از عزت و احترام قانون مى كاهد؛ احترام قانون را از بين مى برد و كسانى كه نوعى استعداد و آمادگى دشمنى با خدا در ايشان هست دنباله رو او مى شوند و به او تأسى و اقتدا مى كنند. اين ترجمه حديث.

اگر دوستان نظرشان باشد در بحث تحليلى مان گفتيم يكى از جنبه هاى بسيار مهم در وظيفه بزرگ و خطير امر به معروف و نهى از منكر و دعوت زبانى و عملى به خير اين است كه محيط اجتماعى را براى پرورش استعداد و آمادگى خير در توده ها آماده مى كند. و به عكس، جامعه اى كه در او گناه و فساد و تباهى و ظلم و ستم و عدوان رواج دارد، چنين جامعه اى محيط مساعدى براى رشد نقطه هاى ضعف بشرى و پژمردگى نقطه هاى قوت و خير بشرى است. من دوست دارم كسانى كه درباره نظام اجتماعى اسلام مى انديشند لااقل به اين نكات حساس كه در متن روايات نقل شده و در متن آيات قرآن حكيم آمده توجه

ص: 95

بفرمايند. خيلى زنده و جالب است كه چه در متن آيات و چه در متن اين روايات و كلمات رسيده، روى عاليترين و مترقى ترين فرمولهاى انسان شناسى و جامعه شناسى كه امروز به صورت يك علم با معيارهاى علمى و قوانين علمى در آمده انگشت گذاشته است. حساب در امر به معروف و نهى از منكر حساب ديگرى است؛ حساب محيطسازى است؛ محيط سالم براى پرورش سالم و صحيح استعدادهاى خير نهفته در انسانها. مسأله بهداشت محيط اجتماعى است. اين شوخى برنمى دارد. چطور در دنيا بر مسائل مربوط به بهداشت محيط، از نظر بيماريهاى سرايت كننده جسمى ميكروبى، به عنوان يكى از جلوه هاى ترقى و تكامل علم و عمل بشر، اين قدر انگشت مى گذارند و سازمان جهانى بهداشت درست مى كنند - ما منكر اهميت آن نيستيم؛ همين طور هم هست، خيلى مهم است - ولى چرا بشريت بايد تنزل كند و بهداشت تن را اهميت دهد و در نقطه مقابل به بهداشت جان و روان بى اعتناتر گردد؟ انتقاد ما بر تكيه روى بهداشت جسم و تن نيست - بر آن بايد تكيه كرد - انتقاد شديد بر بى اعتنايى به بهداشت جان و روان و فكر و عقيده و خلق و خوى و خصلت آدمى است. انتقاد بر اين است كه چرا ارج انسانيت انسانها، چه در نظامهاى سرمايه دارى كثيف ما و چه در نظامهاى اشتراكى، كم است؟ در هر دو جا سر انسانيت با پنبه بريده مى شود. چرا؟

يك شب به تفصيل در اين زمينه بحث شد كه انسان از ديدگاه اسلام چه نوع موجودى است. با آنكه آن شب به تفصيل مطلبى عرض كردم، ولى بايد بگويم به حساب خود اين موضوع مهم آن بحث يك بحث اجمالى بود. چاره نيست! ما در مسير يك بحث اجتماعى هستيم و نمى توانيم بحثها را تو در تو دنبال كنيم. امشب ناچارم فشرده آن فشرده را در چند جمله تكرار كنم تا مقصودم از اين قسمتِ مربوط به توضيح اين حديث روشن شود.

انسان از ديدگاه اسلام

انسان اسلام موجودى است كه بايد انتخابگر به دنيا بيايد، انتخابگر بزرگ شود، انتخابگر زندگى كند، انتخابگر به راه فساد برود، انتخابگر به راه صلاح برود، و تا لحظه مرگ هرگز زمينه انتخاب از دستش گرفته نشود. نظام اجتماعى و اقتصادى اسلام را، نظام تربيتى اسلام را، نظام كيفر و مجازات و حقوق جزايى اسلام را، نظام مدنى و حقوق مدنى و ادارى اسلام را، همه را بايد پس از توجه به اين اصل شناخت. هر جا انسان از انتخابگرى بيفتد ديگر انسان نيست؛ ديگر ارج انسانيت او رعايت نشده است. در اين حال يا حيوان باركش و باربرى است كه به او خوب مى دهند بخورد، بپوشد، بنوشد، عيش و نوش كند، هرزگى كند، اما خوب بار بكشد و خوب بار بدهد. او ديگر انسان نيست. حتى اگر بتوانند اين را هم به او نمى دهند، بلكه فقط به اندازه رمق داشتن به او مى دهند و با تازيانه از او كار مى گيرند. اين بدتر از او، او بدتر از اين. هيچ كدام از اينها انسان اسلام نيست. عدالت اجتماعى اسلام اين نيست. انسان اسلام نه زير ضربات تازيانه

ص: 96

تبليغات شهوت برانگيز انتخابگرى اش را از دست مى دهد، (نظام اجتماعى اسلام نمى گذارد چنين ضرباتى بر روح او وارد شود تا انتخابگرى از دستش گرفته شود)، و نه زير ضربات كشنده فقر و نادارى و ضربات مهلك اقتصادى - كه: كاد الفقر ان يكون كفراً. او انسانى است در يك مدار جالب. انسانى است كه آواى حق درست به گوشش مى رسد. انسانى است كه مناظر برانگيزنده فطرت حق جويى و حق پرستى در برابر ديدگانش فراوان به وجود مى آيد. انسانى است كه در عين حال راه فاسد شدن به روى او صد درصد بسته نمى شود، بلكه مى تواند فاسد شود چون ارزش انسان در اين است كه بتواند فاسد شود، ولى نشود؛ والا اگر نتواند فاسد بشود چه هنرى است!

خوب، چه كنيم كه اين طور شود؟ اين روايت مى گويد امر به معروف و نهى از منكر جامع مى تواند اين مسائل را با هم تغيير بدهد. مى گويد جلو علنى شدن فسق و فساد را بگير. مى گويد همان راه فساد فردى كه باز است بايد بسته شود. اگر خواستى زمينه را براى انتشار و علنى شدن و تجاهر به فسق و فجور باز بگذارى، عملاً آمده اى عامه مردم و توده ها را در معرض يك فشار سنگين قرار داده اى كه چه بسا راه انتخاب را به روى آنها ببندد. مگر يك جوان معمولى تا چه حد مى تواند در برابر عوامل گمراه كننده جنسى، اجتماعى، اقتصادى مقاومت كند؟ در جامعه اى كه انسانها را به جرم حق گويى و حق پويى از هستى ساقط كنند، در چنين جامعه اى امكان سالم رشد استعدادهاى حق جويى و حق پرستى بالا مى رود يا پايين مى آيد؟ براى زبده ها ممكن است بالا برود (چون زبده ها هر چه آبديده تر شوند پرارجتر مى شوند)؛ ولى براى توده ها چطور؟ براى توده ها عامل لغزش نيست؟ «اَضَرَّت بالعامّة.» اينجا خطرى است بر سر راه توده ها؛ بر سر راه عموم؛ آنها در معرض لغزش قرار مى گيرند. براى اينكه نوع مردم در معرض تازيانه هاى انتخابگرى بر جاده ستم، فساد، تباهى، هوس و شهوت قرار نگيرند بايد محيط علنى اجتماع از اين گونه انحرافها پاك باشد. نظام اجتماعى اسلام محيط را براى رشد فضيلتها پاك مى كند؛ اما راه فاسد شدن را به طور صد درصد بر روى فرد نمى بندد. اين است آن فرمول اجتماعى اسلام.

ما در زمانى زندگى مى كنيم كه عده اى يك بعدى به مطلب نگاه مى كنند و مى گويند اى آقا، مردم را آزاد بگذاريد: آزادى، آزادى، آزادى! پدران ما يا پدربزرگها در دوره اى در اين آب و خاك زندگى مى كردند كه از آن طرف غلتيده بودند. اگر كسى خبر مى شد كه در خانه فلان كس يك تنبك درست كردند و مى زنند از ديوار بالا مى رفت تا آن را بگيرد و پاره كند و به اين ترتيب نهى از منكر كند! آن از آن سو غلتيده بود؛ نه به اين حديث توجه كرده بود و نه امروز به اين حديث توجه مى شود. آن روز از اين حديث غفلت كرده بود كه اى كسى كه به عنوان حمايت از سنت رسول خدا، صلوات الله و سلامه عليه، از ديوار مردم بالا مى روى براى اينكه ببينى اگر تنبك مى زنند آن را بگيرى و پاره كنى، «ان المعصية اذا عمل بها العبد سراً لم تضرّ الا عاملها»، و امروز كه از هر كوى و گذرى مى گذرى آواهاى فساد بر گوش پير و جوان، زن و مرد، زمزمه مى كند و آنها را به سوى تباهى مى خواند. به او بايد گفت، »و اذا عمل بها علانيةً و لم يغير عليه

ص: 97

اَضَرّت بالعامة«. چرا؟ «و ذلك انه يذل بعمله دين اللّه.» حريم حرام و حلال بايد در جامعه محفوظ باشد. حريم حق و باطل بايد در جامعه محترم بماند. اين احترام سدى است در برابر سيلى هولناك. آن شب سد را در برابر رودخانه طغيانگر مثال زدم... «و يقتدى به اهل عداوة الله.» خيليها در جامعه مزاجشان آماده است كه ببينند راه براى الدنگى باز مى شود تا آنها از همه الدنگتر شوند. خيليها مزاجشان آماده است كه ببيند راه براى زورگويى و قلدرى باز است تا آنها يك درجه و يك پله قلدرتر شوند. بايد راه را بر روى آنها بست. باطل گرايان منتظر چنين فرصتهاى بى بند و بار مآبانه هستند.- اين يك طرف.

حديث بعد در كتاب نهج البلاغه است. اين حديث و اين مطلب هم در اين زمينه است. «و قال عليه السلام: فَرَضَ اللّه الايمانَ تطهيراً من الشرك، و الصَّلاةَ تَنْزيهاً عن الكِبر، و الزكاه تَسبيباً لِلرّزق، و الصيام ابتلاءً لاخلاصِ الخَلق، و الحجَّ تقربةً للدّين، و الجهادَ عزاً للاسلام، و الامرَ بالمعروف مصلحةً للعوام، و النهىَ عن المنكر رَدعاً للسفهاء.»(1) خدا بر ما لازم كرده است به آفريدگار يكتا و آورندگان وحى او و روز پاداش و كيفرش ايمان آوريم تا از شرك و بت پرستى و غير خداپرستى پاك و پاكيزه شويم. نماز را مقرر كرده تا از كبر و خودپسندى و خودپرستى در آييم و خداپرست باشيم. زكات را مقرر كرده تا وسيله اى براى فراوانى رزق و روزى همگان باشد. روزه را مقرر كرده تا وسيله اى براى آزمايش اخلاص مردم باشد. حج را مقرر كرده تا وسيله اى براى نزديك كردن و به هم پيوستگى دين و دينداران باشد. جهاد را مقرر كرده تا مايه عزت و شكوهمندى اسلام باشد. امر به معروف را مقرر كرده در جهت مصلحت توده ها. نهى از منكر را مقرر كرده براى اينكه بند و سدى باشد در برابر مردم نابخردى كه از حق شكنى و تجاوز به حق و قانون خوششان مى آيد؛ - بيمارى روانى و اخلاقى آنها اين است.

روايت بعد، روايتى است كه صاحب وسائل از على عليه السلام نقل مى كند، )در جلد يازده صفحه 407). در اين روايت به يك گوشه ديگر مطلب پرداخته شده است. عالمان اين روايت را گوش كنند! مسئولان امور اين روايت را گوش دهند! مسلمانان عادى متعهد اين روايت را گوش دهند! مردان و زنان باايمان وظيفه شناس مسئوليت شناس اين روايت را گوش دهند! ولى بيش از همه همان دو گروه علما و امرا بايد به اين روايت گوش دهند. از صدوق در كتاب علل [الشرائع ]از امام صادق، عليه السلام. «قال: قال اميرالمومنين عليه السلام: ان اللّه لا يعذب العامة بذنب الخاصة الا اذا عملت الخاصة بالمنكر سرّاً من غير ان تعلم العامة، فاذا عملت الخاصة بالمنكر جهاراً فلم تغير ذلك العامة استوجب الفريقان العقوبة من اللّه عزوجل.» خدا توده ها را به كيفر گناه زبده ها مشمول عقاب و كيفر خويش نمى كند. اما چه وقت؟ وقتى كه زبده ها فقط گناهان شخصى سرّى داشته باشند؛ گناهانى داشته باشند سرّى، كه آثارش به خارج سرايت نمى كند، بلكه فقط يك تخلف شخصى سرّى است. اما وقتى زبده ها آشكارا مرتكب كارهاى ناپسند شوند و توده در صدد جلوگيرى از اين زبده ها برنيايد، هر دو مستحق كيفر خداى عزوجل خواهند بود.

ص: 98


1- 37. نهج البلاغه، همان، باب حكمتها، فقره 252.

اين حديث ناظر به مسئوليت توده ها براى نگهدارى زبده ها در راه خير و صلاح است و از آن حديثهاست كه بايد زمينه اصلى يك بخش عمده از مسائل مربوط به نظام ادارى و اجتماعى و اصلاح كار قرار مى گيرد... آقايى كار خلافى مى كند و فردى عامى به او مى گويد آقا، اين كار شما خلاف است؛ چرا كردى؟ پاسخ مى شنود: «برو! عالم را با جاهل بحثى نيست.» بنده خدا هم سرش را زير مى اندازد و مى رود. امير مرتكب خلافى مى شود؛ يك فرد عادى به او مى گويد آقا، چرا اين خلاف را كردى؟ پاسخ مى شنود: «پس انضباط اجتماعى كجا رفته! به من مى گويند مافوق و به تو مى گويند مادون. مادون را با مافوق بحثى نيست!» برو بابا با آن علمت اى عالم! برو بابا اى رئيس و مافوق با آن انضباط تشكيلاتى ات! برو كشكت را بساب! اينها به درد اسلام نمى خورد. به تو مى گويند عالم، نمى گويند معصوم؛ به تو مى گويند مافوق، نمى گويند معصوم. در نظام اسلامى فقط يك مقام غير مسئول است كه آن هم خداست. اوست كه: «لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون»(1)؛ بقيه همه مسئول اند. پيغمبر و امام هم در آن درجاتى كه غير مسئول اند به دليل اعتقاد به عصمت آنهاست؛ اما اين چه ربطى دارد به ديگران؟ بقيه همه مسئول اند. هيچ زيربناى اجتماعى از آن زيربناى شوم خطرناكتر نيست كه انسانى، يا انسانهايى، بتوانند هر چه مى خواهند بكند بى آنكه بشود بر آنها خرده گرفت و بى آنكه بشود از آنها بازخواست كرد. مسئوليت در جامعه اسلامى مسئوليت متقابل است. همه نسبت به يكديگر مسئول اند. «كُلّكُم راع و كلّكم مسئولٌ عَن رعية»

بنابراين، آن عامى كه به عالم خرده مى گيرد و مى گويد اين كار شما خلاف به نظر مى رسد، اگر در پاسخ انتقادش شنيد كه «برو، عالم را با جاهل بحثى نيست»، يك وظيفه بيشتر ندارد؛ به نظر من وظيفه اش اين است كه ديگر به ديده عالم به آن فرد ننگرد، چون او جاهلى است اصطلاح دان، نه عالمى ره شناس. آن فرد مادون كه از زبان مافوقش در برابر هر انتقاد مى شنود كه «من رئيس تو هستم، پس انضباط ادارى و تشكيلاتى يا حزبى كجا رفته؟» بايد به او به ديده مافوق ننگرد. اين طاغوتى است كه بر مسند كبريايى تكيه زده و شايسته اطاعت و فرمانبرى نيست. جامعه اسلامى جامعه هوشيارها و زبان دارهاست. جامعه اسلامى جامعه مردم فضول است؛ نه از آن فضولهايى بيجا و نه زبان دار به اين معنا كه بره نيست. جامعه بره ها نيست؛ جامعه آدمهاست. آدمى كه انتقاد مى كند و در كار همه دقت مى كند. اما به خاطر چى؟ به خاطر پاسدارى از محترمترين چيزها: حق و عدل. حق و عدل از همه كس محترمتر است؛ پاسدارى از آيين حق و آيين عدل، فضيلت و عدالت و حق پرستى و خداپرستى، نورانيت و روشنى، مبارزه با ظلمت و حمايت از نور. البته يك شرط اصلى در امر به معروف و نهى از منكر شناخت معروف و منكر است. كسى كه اصلاً خودش نمى داند معروف و منكر چيست، به چه چيز دعوت كند؟ چه چيز را امر كند و نهى كند؟ يك وقت است كه اختلاف شما با آن عالم يا با آن مافوق بر سر اين است كه آيا اين كار منكر هست يا منكر نيست. احراز اين امر راه ديگرى دارد. براى اينكه اگر آدم شك كرد در اينكه شناخت خودش درست است يا شناخت اين عالم، مى تواند بگويد عالم كه منحصر به اين آقا نيست. آدم عالم زياد پيدا مى شود؛ آدم سراغ ده

ص: 99


1- 38. سوره انبياء (21.، آيه 23.

عالم ديگر مى رود و از آنها مى پرسد. ولى بعد از اينكه معلوم شداين كار منكر است، آن وقت ديگر بهانه «عالم را با جاهل بحثى نيست» را پيش كشيدن و يكه تاز ميدان زندگى بودن و بى مدعى آنچنان عمل كردن كه دل مى خواهد، در جامعه اسلامى نيست. در جامعه اسلامى آن بهشتى كه آزارى در آن نباشد و كسى را با كسى كارى نباشد وجود ندارد. جامعه اسلامى جامعه اى است كه همه با همديگر كار دارند، چون سرنوشتشان به هم بسته و پيوسته است و همه داراى سرنوشت مشترك اند. عرض كردم اين حديث را اول به گوش كسانى بخوانيد كه انتظار دارند آنچه مى كنند كسى بر آنها خرده نگيرد. بعد به گوش مردم عوام، يعنى توده ها كه خيال مى كنند فقط براى اطاعت و باركشى و باربرى و فرمانبرى آفريده شده اند، بخوانيد. انسانها فرمان مى برند اما از فرمانده اى كه براى ديگران حق انتقاد نسبت به خود را محفوظ مى داند. فرمان مى برند، ولى با حفظ حق انتقاد؛ با حفظ حق رسيدگى و پرسش.

يك حديث ديگر هم مى خوانيم و بخش احاديث را به پايان مى رسانيم. ولى خيال نكنيد كه همين چند حديث بوده. اين قدر روايت هست و اين قدر در آنها مطلب هست! اينك جلسه چهاردهم است و ما در اين بحث هستيم. نمى خواهيم از روال كارمان دور شويم. روايتى است كه بالمآل نشان مى دهد چگونه امر به معروف و نهى از منكر برپادارنده نظام صحيح است. صاحب وسائل روايت را از على، عليه السلام، نقل مى كند كه فرمود: «اعتبروا ايها الناس بما وعظ الله به أوليائه من سوء ثنائه على الأحبار، اذ يقول »لو لا ينهاهم الربانيون و الأحبار عن قولهم الاثم» و قال: «لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل» الى قوله: «لبئس ما كانوا يفعلون» و انما عاب الله ذلك عليهم لأنهم كانوا يرون من الظلمة المنكر و الفساد فلا ينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم، و رهبةً مما يحذرون، واللّه يقول: «فلا تخشوا الناس واخشونى» و قال: «المؤمنون بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر» فبدا الله بالأمر بالمعروف والنهى عن المنكر فريضة منه لعلمه بانها اذ اُدّيت و اُقيمت استقامت الفرائض كلّها هنها و صعبها، و ذلك أنّ الامر بالمعروف و النهى عن المنكر دعاء الى الاسلام مع ردّ المظالم، و مخالفة الظالم و قسمة الفى ء و الغنائم، و أخذ الصدقات من مواضعها و وضعا فى حقها.«

آى مردم! عبرت گيريد از اندرزى كه خدا به اوليائش مى دهد. اين اندرز چيست؟ نكوهشى كه خدا از ملاهاى جامعه يهود مى كند. مى گويد، چرا ملاها و دانشمندان و روحانيون جامعه يهود آنها را از گفتار ناروايى كه داشتند و كارهاى ناپسندشان باز نداشتند؟ در آيه ديگر مى فرمايد كافران بنى اسرائيل و... همه ملعون شدند و محروم از رحمت خدا. مى دانيد چرا خدا اين مطلب را بر آنها خرده گرفت؟ براى اينكه آنها از ستمگران تجاوزگر كارهاى ناپسند و منكر و فساد و تباهى مى ديدند اما جلو آنها را نمى گرفتند. چرا؟ براى اينكه نمى توانستند از هدايا و از پولها و از احترامهايى كه همين ظالمان به اين ملايان مى نهادند و مى دادند صرفنظر كنند، و براى اينكه مى ترسيدند از جانب اين ستمگران قدرتمند به آنها آسيبى برسد، - با اينكه خدا مى گويد از مردم نترسيد، از من بترسيد. خدا در قرآن به شما راه را نشان داده است؛ فرموده:

ص: 100

«المؤمنون بعضهم اولياء بعض»، مردم با ايمان هم سرنوشت هستند، به يكديگر پيوسته هستند و چون پيوسته اند و سرنوشت آنها به هم بسته، لذا امر به معروف و نهى از منكر مى كنند. در اين آيه اولين چيزى كه خدا به عنوان اثر ولايت اجتماعى ذكر كرده عبارت است از امر به معروف و نهى از منكر، كه واجبى است بزرگ از جانب خدا. چرا؟ چون خدا مى داند كه وقتى اين واجب عمل شد همه واجبات ديگر، از آسان و سخت، رو به راه مى شود. چرا؟ چون دايره امر به معروف و نهى از منكر وسيع است: دعوت به اسلام است، رد مظالم است، مخالفت با ظالم و تجاوزگر است، تقسيم كردن اموال عمومى در ميان مستحقان است، گرفتن صدقات و مازادها و مالياتها از كسانى است كه بايد بدهند، و پرداختنش در موارد و مصارفى است كه بايد به مصرف آنها برسد. اين هم ترجمه اين حديث. به همين مقدار اكتفا مى كنم و وارد شرح و توضيح حديث نمى شوم. ان شاء الله جلسه آينده دو كار داريم: بخش اول جمع بندى مطالب است كه سعى مى كنم در مدتى خيلى كوتاه انجام بگيرد؛ و بخش دوم پاسخ به بقيه سؤالات رسيده از آقايان و خانمهاست(1).

فهرست اعلام

آمازون، 99

آمريكا، 40 39

آندونزى، 40 38

آيين هندى، 104

ابن ملجم، 155

ابوذر، 101

ابوسفيان، 135

ابى عصمت، 161

احتجاج، 106

ازبكستان، 98

ص: 101


1- 39. متأسفانه به رغم كوششهاى وسيع بنياد نشر آثار و انديشه هاى آيت الله شهيد دكتر بهشتى، نوارهاى جلسات پايانى بحث «امر به معروف و نهى از منكر» پيدا نشد.

اسامه، 60

اشاعره، 93 92 72

اشعريون، 75

اشعرى ها، 73

الامام على صوت العدالة الانسانية، 86

امام رضا، 158

امام سجاد، 106

امام صادق، 174 169 165

انجيل، 104 46

انجيل، 104 54

اوپانيشادها، 104

اوس، 37

اوستا، 104

اهل بيت، 144 76

اهل سنت، 93

ايران، 38 36 31

ايران، 31

باقر، 161

بدر، 106

بروجردى، 129

بصره، 133

بلغارستان، 98

بنى اسرائيل، 177 47

بنى اسرائيل، 178

پاكستان، 88

پيغمبر، 175 169 164 161 158 149 144 109 106 87 86 80 59 58 56 46 37 34 30 19 18 17 14

پى ير روسو، 35

تاريخ تمدن، 35

ص: 102

تاريخ علم، 35

تاريخ علوم، 35

تورات، 54 46

تورات، 104

جابر، 161

جعفر بن محمد، 169 143

چين، 98

حجاز، 134 15

حسين، 165 155 135 133 128 110 88 87 86 85 61 60 59 58 57 56

حوزه علميه، 128

خزرج، 37

خزرج، 106

خزرج، 107

رأس الحسين، 87

زيد بن حارثه، 60

زينب، 151 110 107 106 105

ژاپن، 36

سنى، 86 77

شام، 109 108 57 56

شعيب، 147

شوروى، 98

شيخ صدوق، 169

شيخ طوسى، 155

شيعه، 165 149 142 126 110 88 86 77 76 37

شيعه، 93 83

طبرسى، 109 106

عاشورا، 133 130 128 88

عبيداللّه بن زياد، 106

عبيدالله بن زياد، 134

ص: 103

عدليه، 93 83 82 77

علل، 174

على، 165 106 30 19

عُمَر، 31

عيسى، 86

فرزدق، 135 134

قاهره، 86

قرآن، 178 170 165 163 162 156 148 147 144 143 119 105 104 103 101 96 95 93 86 84 83 82 81 80 78 77 74 70 68 67 65 55 54 53 50 49 46 37 29 27 26 20 19 17 16 14

قرآن، 54

قم، 130 129 128 40 36

كافى، 143

كاوه، 75 73

كربلا، 108 105

كشف الغمة، 134

كوفه، 135 134 133 106

لقمان، 51

لنين، 104

لنينيست، 98

مائو، 104

ماترياليسم، 100

ماركس، 104

ماركسيست، 100

ماركسيست، 101

مجتبى، 57 56

محمد حنفيه، 59

مدينه، 60 59 58 57 53 52 46 31

مرو، 161

مروان، 58

ص: 104

مسلم ابن عقيل، 134

مشروطه، 73

مشروطيت، 73

مصر، 86 49

معاويه، 135 106 60 57

معتزله، 92

معتزله، 93

مكّه، 14

مكه، 50 46

موسى، 50 46

نهج البلاغه، 173 164 163 156 155 131

نهج البلاغه، 174 166 164 155

وسائل، 177 174 169 165 164 163 155

ويل دورانت، 35

هندوستان، 88

يثرب، 16

يزدگرد، 31

يزيد، 135 110 109 108 107 106 60 57

يعقوب، 49

يوسف، 49

آثار منتشر شده از آيت اللَّه شهيد دكتر بهشتى:

مبانى نظرى قانون اساسى

حق و باطل از ديدگاه قرآن

سرود يكتاپرستى

ص: 105

دكتر شريعتى "جستجوگرى در مسير شدن"

شناخت از ديدگاه قرآن

شناخت از ديدگاه فطرت

بهداشت و تنظيم خانواده

خدا از ديدگاه قرآن

نقش آزادى در تربيت كودكان

بازشناسى يك انديشه

آزادى، هرج و مرج، زورمدارى

روش برداشت از قرآن

شب قدر

شناخت اسلام

موسيقى و تفريح در اسلام

نماز چيست؟

ولايت، رهبرى، روحانيت

ص: 106

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109