عدالت صحابه

مشخصات كتاب

‏سرشناسه : عسكري، مرتضي، ۱۲۹۳ - ۱۳۸۶.
‏عنوان قراردادي : الصحابي و عدالته . اردو .
‏عنوان و نام پديدآور : عدالت صحابه/تاليف مرتضي عسكري؛ مترجم علي قمر‌دهولروي .
‏مشخصات نشر : تهران: نيك‌ملكي، ‏‏۱۳۸۷ ‏‏= ۲۰۰۸م.
‏مشخصات ظاهري : ۳۲ ص.
‏فروست : كتاب و سنت كي آئينه مين؛ ۱۳.
‏شابك : ‏۴۵۰۰ ريال ‏978-600-5192-08-7:
‏وضعيت فهرست نويسي : فيپا
‏يادداشت : اردو.
‏يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس .
‏موضوع : صحابه .
‏موضوع : صحابه -- احاديث .
‏موضوع : عدالت (حديث).
‏شناسه افزوده : قمر، علي ،مترجم
‏رده بندي كنگره : ‏BP۲۲۳/۷‏/ع۵ص۳۰۴۶ ۱۳۸۷
‏رده بندي ديويي : ‏۲۹۷/۴۵۲
‏شماره كتابشناسي ملي : ۱۱۸۵۲۶۸

مقدمه

بسم الله الرحيم الرحيم قال رسول الله صلي الله عليه و آله في حق شهداء احد: هولاء اشهد عليهم فقال ابوبكر: السنا يا رسول الله اخوانهم: اسلمنا كما اسلموا و جاهدنا كما جاهدوا؟! فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: بلي، و لكن لا ادري ما تحدثون بعدي! رسول خدا صلي الله عليه و آله در حق شهداي احد فرمود: بر حق بودن اين گروه را گواهي مي دهم ابوبكر گفت: اي رسول خدا! مگر ما برادران آنها نيستيم: همانند آنان اسلام آورديم و بمانند آنان جهاد كرديم؟! رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: چرا. ولي نمي دانم بعد از من چه بدعتها مي گذاريد.

تعريف صحابي در هر يك از دو مكتب

تعريف صحابي در مكتب خلفا

ابن حجر در مقدمه كتابش الاصابه در تعريف صحابي گويد: صحابي كسي است كه پيامبر را ديده، به او ايمان آورده و مسلمان مرده باشد؛ حال، ديدار و همراهي اش با پيامبر صلي الله عليه و آله اندك باشد يا بسيار، از پيامبر صلي الله عليه و آله روايت كرده باشد يا خير، يا خير، با پيامبر صلي الله عليه و آله به جنگ رفته يا نرفته باشد، همه اين افراد در تعريف ما: آنكه پيامبر را ديده مي گنجد، حقي اگر تنها يك بار پيامبر را ديده و با او همنشين هم نشده باشد و يا به خاطر نابينايي، آن حضرت را با چشم سر نديده باشد. او در بخش ديگري از كتابش گويد: ضابطه اي كه با دانستن آن، صحابي بودن جمع بسياري مشخص مي گردد: الف - آنان = خلفا در فتوحات تنها صحابه را به فرماندهي مي گماشتند. ب - در سال دهم هجري، هيچ كس در مكه و طائف نبود مگر آنكه اسلام آورد و با پيامبر صلي الله عليه و آله در حجه الوداع حضور يافت. ج - همه افراد دو قبيله اوس و خزرج تا پايان دوره رسول خدا صلي الله عليه و آله اسلام آوردند. د- پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله نيز، هيچ كس از آنان كافر نشدند. مي گويم: اگر هر پژوهشگري اجزاي كتاب ما: يكصد و پنجاه صحابي ساختگي را بررسي كند، عمق تسامح و سهل انگاري مكتب خلفا درباره صحابه و ضرر آن بر علم حديث را در مي يابد.

تعريف صحابي در مكتب اهل بيت

صحابه جمع صاحب به معناي معاشر و ملازم و همراه است و صحابي يعني يك نفر از صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله آن حضرت بوده است و چنانكه پيداست، تنها درباره كسي صادق است كه ملازمت و همراهي اش بسيار باشد. زيرا، مقتضاي مصاحبت، همراهي دراز مدت است. ديگر اينكه، چون مصاحبت و همراهي بين دو كس باشد بناچار بايد لفظ صاحب و جمع آن صحابه در كلام به اسم ديگري اضافه گردد - مضاف و مضاف اليه - چنانكه در قرآن كريم نيز، بدينگونه است: يا صاحبي السجن اي دو همراه زنداني من. و: اصحاب موسي همراهان موسي. در عصر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز گفته مي شد: صاحب رسول الله و اصحاب رسول الله يعني، صاحب و اصحاب را به رسول خدا اضافه مي كردند. همان گونه كه گفته مي شد: اصحاب بيعت شجره و اصحاب صفه يعني، همه را با اضافه و نسبت به غير مي آوردند، و لفظ صاحب و اصحاب در آن روز به تنهايي و بدون آوردن مضاف اليه، نام اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله نبود، ولي مسلمانان مكتب خلفا به تدريج اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله را صحابي و اصحاب ناميدند. پس، اين تسميه و نامگذاري، از نوع تسميه و نامگذاري مسلمين و اصطلاح متشرعه است. اين ديدگاه دو مكتب در تعريف صحابي بود.

ضابطه شناخت صحابي در مكتب خلفا

اضافه بر آنچه آورديم، آنان كه در مكتب خلفا به معرفي و شرح حال صحابه پرداخته اند، براي شناخت آنان ضابطه اي نيز نشان داده اند. چنانكه ابن حجر در الاصابه گويد: از جمله سخنان مجملي كه از پيشوايان حديث در وصف صحابي و شناخت او به ما رسيده - اگر چه نصي بر آن نيست - روايتي است كه ابن ابي شيبه در مصنف خود از طريقي نامردود آورده كه، آنان = خلفا در فتوحات تنها صحابه را فرماندهي مي دادند. طريق نامردود مورد اشاره، روايتي است كه طبري و ابن عساكر با سند خودشان از سيف، از ابوعثمان، از خالد و عباده آورده اند. در آن روايت گويد: فرماندهان هميشه از صحابه بودند مگر آنگاه كه شخص مناسب مقام را در بين آنان نمي يافتند. در روايت ديگري از طبري از سيف گويد: خليفه عمر تا وقتي فرد مناسب و با كفايت جنگي در صحابه مي يافت، از دادن فرماندهي به وي عدول نمي كرد؛ و اگر نمي يافت فرماندهي را به تابعين باحسان مي سپرد، و از طبه راويان هيچ كس در رياست و فرماندهي طمع نمي كرد.

اشكال بر ضابطه شناخت صحابي

مرجع هر دو روايت مورد استناد، سيف بن عمر است كه از ديد حديث شناسان متهم به جعل و زندقه است. سيف اين صابطه را از ابوعثمان روايت مي كند، ابوعثماني كه در روايات سيف از خالد و عباده روايت كرده و سيف در خيال خود او را يزيد بن اسيد غساني ناميده، نامي ساخته و پرداخته سيف در ميان راويان حديث. از اين روايات كه بگذريم - هر كه بودند و هر چه بودند - محتواي آنها نيز با واقعيت تاريخي ناسازگار است. زيرا، صاحب اغاني روايت كرده و گويد: امرو القيس شاعر به دست عمر اسلام آورد و عمر او را - پيش از آنكه حتي يك ركعت نماز بخواند - به ولايت و فرماندهي گمارد. مشروح اين خبر در روايت بعد آن از عوف بن خارجه مري است كه گويد: به خدا سوگند: من در زمان خلافت عمر بن خطاب نزد او بودم كه ديدم مردي كج پاي اندك موي تاس، از بالاي سر مردم گام بر مي داشت تا روبروي عمر ايستاد و او را به خلافت تهنيت گفت. عمر از او پرسيد: تو كه هستي؟ گفت: من مردي نصراني ام، من امروالقيس بن عدي كلبي هستم. عمر او را شناخت و به وي گفت: چه مي خواهي؟ گفت: اسلام را. عمر اسلام را بر وي عرضه كرد و او پذيرفت. سپس نيزه اي خواست و پرچم فرماندهي او بر مسلمانان قضاعه در شام را بر آن بست و اين شيخ در حالي بازگشت كه آن پرچم بر بالاي سرش در اهتزاز بود... همچنين است داستان فرمانده كردن علقمه بن علاثه كلبي پس از ارتداد او. چنانكه در اغاني و اصابه در شرح حال وي آمده است: علقمه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله اسلام آورد و به درك صبحت رسول خدا نايل گرديد. سپس در زمان ابوبكر مرتد شد. ابوبكر خالد را به سويش فرستاد و او بگريخت. گفته اند: سپس بازگشت و اسلام آورد. اين داستان در اصابه چنين است: او در زمان عمر شراب نوشيد و عمر او را حد زد. مرتد شد و به روم پيوست. پادشاه روم گرامي اش داشت و به او گفت: تو پسر عموي عامربن طفيل هستي! او خشمگين شد و گفت: من جز به عامر شناخته نشوم! پس بازگشت و اسلام آورد. در اغاني و اصابه آمده است: - عبارت از اغاني است - هنگامي كه علقمه - پس از ارتداد از اسلام - به مدينه بازگشت، در تاريكي شب با عمر بن خطاب روبرو شد. چون عمر شبيه خالد بود و خالد از دوستان وي، چنين پنداشت كه او خالد است، پس بر او سلام كرد و به وي گفت: عمر تو را از فرماندهي عزل كرد؟ عمر گفت، آري چنين است. علقمه گفت: به خدا سوگند! عزل تو تنها از روي بخل و حسد بوده. عمر گفت: چه در چنته داري به ياري ما؟ او گفت: پناه بر خدا! عمر بر ما حق شنيدن و اطاعت دارد و ما بر خلاف او كاري نمي كنيم! صبح فردا كه عمر به مردم اجازه ورود داد، خالد و علقمه بر او دارد شدند. علقمه در كنار خالد نشست. عمر به علقمه روي كرد و گفت: بگو بدانم علقمه، تو بودي كه آن سخنان را به خالد گفتي؟ علقمه روي به خال كرد و گفت: اي اباسليمان! آيا آنچه گفتم بازگو كردي؟ خالد گفت: واي بر تو! به خدا سوگند من پيش از اين با تو روياروي نشده ام، من گمان مي كنم او را ديده اي! علقمه گفت: به خدا سوگند او را ديدم. سپس به سوي عمر توجه كرد و گفت: اي اميرالمومنان! چيزي جز نيكي نشنيدي. عمر گفت: آري چنين است، آيا مي خواهي تو را فرمانرواي حوران گردانم علقمه گفت: آري. عمر وي را ولايت حوران داد و در آنجا بود تا وفات كرد. در اصابه افزوده است: عمر گفت: اگر آيندگان پس از من راي تو را داشتند از چه و چه نزد من محبوب تر بود. آنچه نقل كرديم، عين واقع تاريخي است، لكن دانشمندان مكتب خلفا به آن چه روايت كرده اند استناد كرده، و از روايات خود ضابطه شناخت صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله را كشف كرده اند. و بدين خاطر، افراد ساخته و پرداخته سيف بن عمر متهم به زندقه را در شمار صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله آورده اند؛ صحابه ساختگي سيف را كه ما در كتابمان: يكصد و پنجاه صحابي ساختگي او و رواياتش را مورد پژوهش و بررسي قرار داده ايم. پس از بررسي ديدگاه دو مكتب در تعريف صحابي، اينك عدالت صحابه در هر يك از دو مكتب را مورد بررسي قرار مي دهيم.

عدالت صحابه در هر يك از دو مكتب

ديدگاه مكتب خلفا درباره عدالت صحابه

مكتب خلفا همه صحابه را عادل دانسته و در اخذ معالم ديني به همه آنان مراجعه مي كند. ابوحاتم رازي پيشواي اهل جرح و تعديل در مقدمه كتابش گويد: اما اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله، آنانكه شاهد وحي و تنزيل كتاب بوده و تفسير و تاويل را شناخته اند، كساني كه خداي عز و جل آنان را براي صحبت و همراهي پيامبرش برگزيده، و ياري خود و اقامه دين و آشكاري حقش را به ايشان سپرده، آنان را صحابه پيامبر پسنديده و آنان را بزرگان و پيشوايان ما قرار داده است. آنان كه هر چه را پيامبر صلي الله عليه و آله از خداي عز و جل به ايشان رسانيد، و هر چه را سنت نهاد و تشريع فرمود، و هر چه را حكم كرد و واجب يا مستحب قرار داد، و هر چه را امر و معروف يا منع و تاديب فرمود، همه را گرفتند و حفظ كردند و استحكام بخشيدند. پس، در دين فقيه شدند، و امر و نهي خدا و مرداد او را، در حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله با مشاهده تفسير و تاويل كتاب و با گرفتن و استنباط از او، دانستند. خداي عز و جل بدين وسيله آنان را شرافت بخشيد، و با قرار دادنشان در جايگاه پيشوايي، گرامي شان داشت، شك و كذب و غلط، و ترديد و فخر و عيب را از آنان زدود، و آنان را دادگران امت ناميد و در كتاب محكم خويش فرمود: و كذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهداء علي الناس. و بدين وسيله شما را امت ميانه قرار داديم تا گواه بر مردم باشيد. و رسول خدا صلي الله عليه و آله قول خداي عز و جل: وسطا را عدولا يعني دادگر تفسير فرمود. پس آنان دادگران امت، پيشوايان هدايت، حجت هاي دين و ناقلان كتاب و سنت هستند. خداي عز و جل دست يازيدن بر راهشان و سير در مسيرشان و اقتداي به آنان را محبوب و فراخوان كرده و فرموده:... و يتبع غير سبيل المومنين نوله ما تولي... و هر كس غير راه مومنان را پيروي كند، او را به همان راهي كه مي رود مي بريم. ما در اخبار بسيار ديده ايم كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله اصحاب خود را به تبليغ و رساندن سخنانش به ديگران تشويق و ترغيب كرده و به آنان فرموده: نضر الله امرء اسمع مقالتي فحفظها و وعاها حتي يبلغها غيره. خداوند مسرور كند كسي را كه سخن مرا بشنود و آن را حفظ و نگاه دارد تا به ديگري برساند. همو صلي الله عليه و آله در خطبه اش فرموده: بايد شاهدان شما سخن مرا به غايبان برسانند. و فرموده: بلغوا عني و لو آيه و حدثوا عني و لا حرج. از سوي من تبليغ كنيد اگر چه يك آيه، و احاديث مرا بازگو كنيد كه گناهي بر شما نيست. پس از آن، صحابه در نواحي و شهرها و مرزها پراكنده شدند، و به جنگها و كشور گشائيها و فرمانداريها و قضاوت و حكم پرداختند؛ و هر يك از آنان در محل سكناي خويش آنچه را از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در يافته بود انتشار داده و به فتوا و پاسخ سوالات بر اساس يافته هاي خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله بر آمد. آنان جان خويش را با حسن نيت و قصد وقف ياد دادن فرائض و احكام و سنن و حلال و حرام خدا به مردم كردند تا آنگاه كه خداي عز و جل آنان را فرا خواند و روحشان را دريافت نمود. رضوان و رحمت و آمرزش خدا بر همگي آنان باد. ابن عبدالبر در مقدمه كتابش الاستيعاب گويد: عدالت صحابه همگي ثابت است. سپس - همانگونه كه از قول رازي آورديم - شروع به آوردن آيات و روايات وارد در حق مومنان آنها مي كند. ابن اثير در مقدمه اسدالغابه گويد: ... سنتهايي كه تفصيل احكام و شناخت حلال و حرام و غير آن، از امور دين، بر مدار آنهاست، تنها زماني ثابت است كه رجال اسناد و راويان آنها شناخته شده باشند، و مقدم بر همه اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله هستند كه اگر كسي آنان را نشناسد، ناداني اش نسبت به ديگران سخت تر، و انكارش فزون تر است. پس شايسته آن است كه انساب و احوال ايشان به خوبي شناخته شود. صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله با ساير راويان در همه اين موارد مشتركند مگر در حرج و تعديل، زيرا همگي آنان عادلند و ايراد و اشكال بر آنها ممنوع است. ابن حجر در فصل سوم مقدمه كتابش الاصابه در بيان حال صحابه و عدالت آنان گويد: اهل سنت بر اينكه همگي صحابه عادلند، اتفاق نظر دارند و كسي در اين باره مخالف نكرده مگر اندكي از بدعت گزاران. او از ابوزرعه روايت كرده كه وي گفته است: هر گاه كسي را ديدي كه يكي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله را نقض و رد مي كند، بدان كه او زنديق است. زيرا، رسول خدا صلي الله عليه و آله حق است. قرآن كريم حق است. هرچه او آورده حق است. اينها همه را تنها صحابه به ما رسانده اند، و اين گروه با نقض و جرح شاهدان ما در پي ابطال و تباهي كتاب و سنت هستند. پس، نقض و جرح خودشان سزاوارتر است. آنان زند يقانند. اين، ديدگاه مكتب خلفا درباره عدالت صحابه بود. آنچه در پي مي آيد، ديدگاه مكتب اهل بيت - عليه السلام - در اين باره است:

ديدگاه مكتب اهل بيت در عدالت صحابه

مكتب اهل بيت - عليه السلام - در پيروي از قرآن كريم، مي گويد: در بين صحابه مومناني هستند كه خداي سبحان در قرآن كريم آنان را ستوده و درباره بيعت شجره فرموده: لقد رضي الله عن المومنين اذ يبا يعونك تحت الشجره فعلم ما في قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اثابهم فتحا قريبا. خداوند از مومنان - هنگامي كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند - راضي شد و مي دانست كه در دلهاشان چه مي گذرد، از اين رو، آرامش را بر آنان نازل كرد و پيروزي نزديك را پاداششان داد. همانگونه كه مشهود است، اين ستايش ويژه مومنان حاضر در بيعت شجره است و شامل منافقان حاضر مثل عبدالله بن ابي و ديگران نمي شود. مكتب اهل بيت عليه السلام، همچنين با پيروي از قرآن كريم، در ميان صحابه منافقيني را مي بيند كه خداوند در آيات بسياري آنان را نكوهش كرده است. مانند اين سخن خداي متعال كه مي فرمايد: و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينه مردوا علي النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون الي عذاب عظيم. برخي از كساني كه پيرامون شمايند، از اعراب باديه نشين، منافقاند، و از اهل مدينه گروهي سخت پاي بند نفاقند. تو = پيامبر آنها را نمي شناسي، ولي ما آنها را مي شناسيم. بزودي آنها را دوبار مجازات مي كنيم، سپس بسوي عذاب عظيم رانده مي شوند. آري، در ميان صحابه افرادي بودند كه خداوند از افك و تهمت آنان بر حريم رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر داده است - پناه بر خدا از چنين گفتاري!! و نيز، در بين صحابه كساني بوده اند كه خداوند درباره آنان فرموده: و اذا راوا تجاره او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما. هنگامي كه تجارت يا لهو و بازيچه اي را ببينند پراكنده مي شوند و به سوي آن مي روند و تو = پيامبر را ايستاده به حال خود رها مي كنند. اين واقعه هنگامي روي داد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در مسجد خويش در حال قيام خطبه جمعه مي خواندند. در ميان صحابه كساني بودند كه مي خواستند رسول خدا صلي الله عليه و آله را در عقبه هرشي - به هنگام بازگشت از تبوك يا حجه الوداع - مخفيانه ترور نمايند. يقينا شرافت صحبت و همراهي با رسول خدا صلي الله عليه و آله برتر از شرافت ازدواج با آن حضرت نيست. زيرا، مصاحبت زنان رسول خدا خدا صلي الله عليه و آله با او از برترين درجات هم صحبتي و همراهي است؛ در عين حال، خداي متعال آنان را مخاطب ساخته و مي فرمايد: يا نساء النبي من يات منكن بفاحشه مبينه يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك علي الله يسيرا و من يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نوتها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كريما يا نساء النبي لستن كاحد من النساء ان اتقيتن... اي زنان پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشي مرتكب شود عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براي خدا آسان است. و هر كس از شما براي خدا آسان است. و هر كس از شما براي خدا و پيامبرش فروتني كند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دوبار خواهيم داد و براي رزق كريمي آماده كرده ايم. اي زنان پيامبر! شما همانند ديگر زنان نيستند اگر تقوا پيشه كنيد... خداوند درباره دو تن از آنان فرموده: ان تتوبا الي الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنين و الملائكه بعد ذلك ظهيرا - الي قوله تعالي - و ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و امراه لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتا هما فلن يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخل النار مع الداخلين و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراه فرعون اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنه... و مريم ابنت عمران... اگر شما دو زن توبه كنيد به نفع شماست، زيرا دلهايتان از حق منحرف گشته، و اگر بر ضد او = پيامبر همدست شويد يقينا خداوند و جبريل و صالح مومنان ياورش بوده و فرشتگان بعد از آن پشتيبان. ... خداوند براي كساني كه كافر شدند، زن نوح و زن لواط را مثل زده است، آن دو تحت سرپرستي دو تن از بندگان صالح ما بودند، ولي به آن دو خيانت كردند، و آن دو مصاحبت و همراه به هيچ روي از خدا بي نيازشان نكردند و به آن دو گفته شد: با دوزخيان به آتش در آييد! و خداوند براي مومنان، زن فرعون را مثل زده است، آنگاه كه گفت: پروردگارا! براي من خانه اي در بهشت، نزد خودت، بنا كن... و همچنين مريم دخت عمران را... رسول خدا صلي الله عليه و آله در بيان حال برخي از صحابه در روز قيامت فرموده: و انه يجاء من امتي، فيوخذ بهم ذات الشمال فاقول يا رب اصيحابي، فيقال: انك لاتدري ما احدثوا بغدك، فاقول كما قال العبد الصالح: و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما كنت انت الرقيب عليهم فيقال: ان هولاء لم يزالوا مرتدين علي اعقابهم منذ فارقتهم. در روز قيامت افرادي از امتم را به صحنه آورده و به سوي جهنم مي رانند! من مي گويم: پروردگارا! اصحاب من! گفته مي شود: تو نمي داني بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند! پس من نيز همان را مي گويم كه بنده صالح خدا عيسي بن مريم عليه السلام گفت: من تا زماني كه در ميانشان بودم بر حالشان آگاهي داشتم، ولي هنگامي كه مرا از ميان آنها برگرفتي تو خود مراقب آنان بودي. پس گفته مي شود: اين گروه از هنگامي كه از آنان جدا شدي، پيوسته از دين روي گردان و به گذشته هاي خود بازگشتند. در روايت ديگري آمده است: ليردون علي ناس من اصحابي الحوض حتي عرفتهم اختلجوا دوني فاقول: اصحابي، فيقول: لا تدري ما احدثوا بعدك. مردماني از اصحابم را بر حوض كوثر نزد من آرند كه تا آنان را شناختم، از من جدايشان كنند! مي گويم: اصحاب من! مي گويد: تو نمي داني بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند. در صحيح مسلم چنين است: ليردن علي الحوض رجال ممن صاحبني حتي اذا رايتهم رفعوا الي اختلجوا دوني، فلا قولن: اي رب اصيحابي، فليقالن لي: انك لاتدري ما احدثوا بعدك. مردماني از اصحابم را بر حوض كوثر نزد من آرند كه تا آمدنشان به سوي خود را مي بينم از من جدايشان به سوي خود را مي بينم از من جدايشان كنند! مي گويم: پروردگارا اصحاب من! به من گفته مي شود: تو نمي داني بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند.

ضابطه شناخت مومن و منافق

از آنجا كه در ميان صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله منافقاني بودند كه جز خدا كسي آنان را نمي شناخت، از اين رو، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: علي را دوست ندارد مگر مومن، و او دشمن ندارد مگر منافق. اين حديث را امام - عليه السلام - و ام المومنين ام سلمه و عبدالله بن عباس و ابوذر غفاري و انس بن مالك و عمران بن حصين همگي روايت كرده و در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله شايع و مشهور بوده است. ابوذر گويد: ما منافقان را نمي شناختيم مگر آنگاه كه خدا و رسول خدا را تكذيب كرده، از نمازهاي واجب سرپيچي و با علي بن ابي طالب دشمن بودند. ابوسعيد خدري گويد: ما - گروه انصار - در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله منافقان را با بغض و كينه اي كه نسبت به علي بن ابي طالب داشتند، مي شناختيم. عبدالله بن عباس گويد: ما در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله منافقان را به دشمني شان با علي بن ابي طالب مي شناختيم. جابر بن عبدالله انصاري گويد: ما منافقان را جز به دشمني با علي بن ابي طالب نمي شناختيم. به خاطر اين روايات و به خاطر سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله در حق امام علي - عليه السلام - كه فرموده: اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه. خداوندا دوستدار علي را دوست بدار و دشمن علي را دشمن شمار. به خاطر همه اينها، پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام در گرفتن معالم و معارف دين خود از صحابه اي كه با علي - عليه السلام - دشمني كرده و او را دوست نداشتند، احتياط مي كنند. زيرا، پرواي آن دارند كه آن صحابي از منافقيني باشد كه جز خداوند كسي آنان را نمي شناسد.

مقدمه

شكّي نيست كه ياران پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) از امتيازات ويژه اي برخوردار بودند. آيات و وحي الهي را از زبان پيامبر مي شنيدند، معجزات آن حضرت را مي ديدند، با سخنان گهربارش پرورش مي يافتند و از الگوهاي عملي و اسوه حسنه آن حضرت بهره مند بودند. به همين دليل در ميان آنها بزرگان و شخصيّت هاي ممتازي پرورش يافتند كه جهان اسلام به وجود آنها افتخار و مباهات مي كند، ولي مسأله مهم اين جاست كه آيا همه صحابه بدون استثنا، افرادي مؤمن، صالح، راستگو، درستكار و عادل بودند يا در ميان آنها افراد ناصالحي نيز وجود داشتند.

دو عقيده متضاد

درباره صحابه دو عقيده مختلف وجود دارد: نخست اين كه همه آنها بدون استثنا در هاله اي از قداست قرار دارند و افرادي صالح، صادق، با تقوي و عادل بودند. به همين دليل هر كدام روايتي از پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل كنند، صحيح و قابل قبول است، و كمترين ايرادي بر آنها نمي توان گرفت، و اگر كارهاي خلافي از آنها سرزده، بايد به توجيه گري پردازيم. اين عقيده گروه كثيري از اهل سنّت است. عقيده ديگر اين كه گرچه در ميان آنها افرادي با شخصيّت، فداكار، پاك و با تقوا بوده اند، ولي افراد منافق و ناصالح نيز وجود داشته كه قرآن مجيد و پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) از آنها بيزاري مي جستند. به تعبير ديگر، همان معيارهايي را كه براي شناخت افراد خوب از بد در همه جا به كار مي گيريم، بايد درباره آنها نيز اعمال كنيم، منتها چون صحابه پيامبر(صلي الله عليه وآله) بودند، اصل را بر خوبي آنها بگذاريم ولي هرگز چشم خود را بر حقايق نمي بنديم و صدور اعمال منافي عدالت و صدق و راستي را ناديده نمي گيريم، چرا كه اين كار ضربه هاي سنگيني بر اسلام و مسلمين مي زند وسبب نفوذ منافقان در حوزه اسلام مي شود. شيعيان و گروهي از روشنفكران اهل سنّت اين عقيده را برگزيده اند.

تندروان تنزيه

گروهي از طرفداران تنزيه صحابه چنان تند رفته اند كه هر كس لب به نقّادي از آنان بگشايد، او را فاسق و گاه ملحد و زنديق مي نامند و يا خون او را مباح مي شمرند!! از جمله در كتاب «الاصابة» از ابوزرعه رازي چنين مي خوانيم: «هر گاه كسي را ديدي كه به يكي از اصحاب پيغمبر(صلي الله عليه وآله)خرده گيري مي كند، بدان كه او زنديق است و اين به خاطر آن است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) حق است و قرآن حق است، و آنچه او آورده حق است و تمام اين ها را صحابه براي ما آوردند و اينها (مخالفان) مي خواهند، شهود ما را از اعتبار بيندازند تا كتاب و سنّت از دست برود!». [1] . «عبدالله موصلي» در كتاب «حتّي لا ننخدع» مي گويد: آنها (صحابه) گروهي هستند كه خدا آنان را براي هم نشيني پيغمبرش و اقامه دين و شرع او برگزيده و آنها را وزيران پيامبرش قرار داده و حبّ آنها را دين و ايمان و بغض آنها را كفر و نفاق شمرده! و بر امّت واجب كرده، همه آنها را دوست بدارند و پيوسته از خوبي ها و فضايل آنان سخن بگويند و در برابر جنگ و نزاع هايي كه آنها با هم داشتند سكوت كنند!». [2] در حالي كه خواهيم ديد اين سخن برخلاف كتاب و سنّت است.

پرسش هاي بي جواب

در اينجا هر خردمند با انصافي كه سخنان بي دليل را چشم و گوش بسته نمي پذيرد، اين سؤالات را از خود مي كند: خداوند در قرآن مجيد درباره همسران پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «(يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَة مُّبَيِّنَة يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَي اللهِ يَسِيراً); اي همسران پيامبر هر كس از شما گناه آشكاري كند مجازات او دو چندان است و اين كار براي خدا آسان است». [3] . ما صحابه را به هر معنا تفسير كنيم (كه تفاسير گوناگون آن خواهد آمد) بي شك همسران پيامبر(صلي الله عليه وآله) آشكارترين مصداق آن هستند، قرآن مي گويد نه تنها از گناهان آنها صرف نظر نمي شود، بلكه مجازاتش دو چندان است. آيا اين آيه را باور كنيم يا سخنان طرفداران تنزيه بي قيد وشرط را؟ و نيز قرآن درباره فرزند نوح شيخ الانبياء به خاطر خطاهايش مي گويد: «(إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِح); او عملي ناصالح است» [4] و به نوح هشدار مي دهد كه درباره او شفاعت نكند! آيا فرزند پيامبر مهمتر است يا اصحاب و ياران او؟ و درباره همسر نوح و لوط (دو پيامبر بزرگ الهي) مي گويد: «(فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللهِ شَيْئاً وَقِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ); آن دو نسبت به همسرشان (نوح و لوط) خيانت كردند (و با دشمنان همكاري داشتند) و آن دو پيامبر نتوانستند از آنها شفاعت كنند و به آن دو گفته شد، همراه دوزخيان وارد آتش شويد». [5] . آيا اين آيات با صراحت نمي گويد: معيار خوبي و بدي افراد، ايمان و اعمال آنهاست و حتّي فرزند و همسر پيامبر بودن، در صورت فساد اعمال مانع از دوزخي شدن افراد نمي شود؟ با اين حال آيا صحيح است ما چشم بر هم بگذاريم و بگوييم فلان فرد چون زماني از صحابه بوده، محبّت او دين و ايمان و مخالفتش كفر و نفاق است؟ هر چند بعداً به صف منافقين پيوسته و قلب پيامبر(صلي الله عليه وآله) را آزار داده و به مسلمين خيانت كرده باشد. آيا عقل و خرد اين سخن را باور مي كند؟ اگر كسي بگويد، طلحه و زبير در آغاز افراد خوبي بودند ولي آن گاه كه هواي حكومت بر سر آنها افتاد و همسر پيامبر (عايشه) را با خود همراه كردند و بيعت و پيمان خود را با علي(عليه السلام) كه قاطبه مردم مسلمان دست بيعت به او داده بودند، شكستند و آتش جنگ جمل را برافروختند و حدود 17 هزار نفر از مسلمانان در اين آتش سوختند، آنها از راه راست منحرف شدند و خون اين گروه عظيم به گردن آنهاست، و در قيامت بايد جوابگو باشند. آيا اين سخن از حقيقت به دور است؟! يا اگر كسي بگويد معاويه با تخلّف از بيعت با امام(عليه السلام) و عدم اعتراف به حقّي كه از سوي خاصّ و عامّ مسلمين مورد پذيرش بود و روشن ساختن آتش جنگ صفّين و ريخته شدن خون بيش از يكصد هزار نفر از مسلمانان، مردي ستمگر بوده، سخني به ناحق گفته است؟! آيا مي توان چشم بر اين حقايق تلخ تاريخ بست يا از طريق توجيهات نادرستي كه هيچ خردمندي آن را نمي پذيرد، از كنار اين حوادث بسيار اسفبار گذشت؟ آيا حبّ اين گونه افراد ـ به گفته عبدالله موصلي ـ دين و ايمان است و بغض آنها كفر و نفاق؟! آيا ما وظيفه داريم در برابر كارهاي خلافي كه انجام شده و سبب قتل هزاران نفر شده، سكوت كنيم؟ كدام عقل چنين حكم مي كند؟ قرآن مي گويد در ميان اطرافيان پيامبر(صلي الله عليه وآله) گروهي از منافقان بودند، آيا اين آيات قرآن را ناديده بگيريم؟ قرآن مجيد مي گويد: (وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِّنَ الاَْعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ...). [6] . آيا انتظار داريم چنين منطقي را مردم خردمند جهان بپذيرند؟

صحابه كيانند

نكته مهمّ ديگر در اين جا مفهوم «صحابه» است. در اين كه منظور از «صحابه» كه اين هاله قداست را به دور آنان كشيده اند چه كساني هستند، تعابير و تعاريف كاملا متفاوتي از سوي علماي اهل سنّت ارائه شده است. 1ـ بعضي آن قدر آن را توسعه داده اند كه مي گويند هر كس از مسلمانان آن حضرت را ديده است، از اصحاب آن حضرت است! اين تعبير را «بخاري» ذكر كرده و مي گويد: «من صحب رسول الله(صلي الله عليه وآله) أو رآه من المسلمين فهو من أصحابه!». احمد بن حنبل عالم معروف اهل سنّت نيز آن را بسيار گسترده دانسته و مي گويد: «أصحاب رسول الله(صلي الله عليه وآله) كلّ من صحبه شهراً أو يوماً أو ساعة أو رآه; اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله)هر كسي است كه يك ماه يا يك روز يا حتّي يك ساعت با او مصاحبت داشته، يا او را ديده است!». 2ـ بعضي ديگر تعريف محدودتري براي صحابي برگزيده اند به عنوان مثال قاضي ابوبكر محمّد بن الطيّب مي گويد: «گرچه مفهوم لغوي صحابي عام است، ولي عرف امّت اين واژه را تنها به كساني اطلاق مي كنند كه مدّت قابل ملاحظه اي با آن حضرت مصاحبت داشته اند; نه كسي كه تنها يك ساعت در خدمتش بوده، يا چند قدم با او گام برداشته، يا حديثي از آن حضرت شنيده است». 3ـ بعضي مانند سعيد بن المسيّب دايره را از اين هم تنگ تر كرده، و گفته است: «صحابي پيامبر(صلي الله عليه وآله) تنها كساني هستند كه حدّاقل يك يا دو سال با آن حضرت بوده و در يك يا دو غزوه با رسول خدا شركت جسته اند». [7] . اين تعاريف و تعاريف ديگري كه براي عدم اطاله كلام از نقل آن پرهيز شد، نشان مي دهد كه دقيقاً روشن نيست مشمولان اين قداست چه كساني هستند، ولي اغلب همان معناي وسيع و گسترده را انتخاب كرده اند، هر چند در بحث هاي مورد نظر ما تفاوت چنداني ايجاد نمي كند، زيرا بسياري از موارد نقض كه در آينده از آن بحث خواهد شد، همانها هستند كه مدّت طولاني با آن حضرت بوده اند.

انگيزه اصلي عقيده تنزيه

با اين كه اعتقاد به قداست فوق العاده صحابه كه از پاره اي جهات شبيه به عصمت است، نه در قرآن مجيد آمده و نه در سنّت، بلكه از كتاب و سنّت و تاريخ، ضدّ آن استفاده مي شود، و حتّي گفته مي شود در قرن اوّل چنين اعتقادي وجود نداشته، بايد ديد چرا و به چه دليل اين مسأله در قرون بعد مطرح شده است. به نظر مي رسد گزينش اين اعتقاد، چند دليل داشته است: 1ـ خوشبينانه ترين فرض همان است كه در بعضي از بحث هاي گذشته آمد كه عدّه اي چنين مي پنداشتند كه اگر قداست كامل صحابه از دست آنها گرفته شود، حلقه اتّصال ميان آنها و پيامبر(صلي الله عليه وآله) بريده خواهد شد، زيرا كتاب الله و سنّت پيامبر(صلي الله عليه وآله) توسّط آنها به ما رسيده است. ولي پاسخ اين سخن روشن است، زيرا هيچ كس همه صحابه را ـ خداي نكرده ـ نادرست و دروغگو نمي داند، چرا كه در ميان آنها افراد ثقه و مورد اعتماد فراوان بودند و همانها مي توانند حلقه اتّصال ما با پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) باشند، همان گونه كه ما درباره ياران اهل بيت(عليهم السلام) مي گوييم. جالب اين كه در قرون بعد نيز همين مشكل وجود دارد، زيرا امروز ما با چندين واسطه خود را به عصر رسول خدا(صلي الله عليه وآله)مي رسانيم، ولي هيچ كس نمي گويد همه اين واسطه ها ثقه و صادق القول هستند و همگي داراي قداستند و اگر غير از اين باشد، دين ما از بين مي رود. بلكه همه مي گويند بايد روايات را از افراد ثقه و عادل اخذ نمود، كتب رجال نيز براي همين مقصود يعني شناخت ثقات از غير ثقات نگاشته شده است، حال چه مانعي دارد درباره صحابه همان گونه عمل كنيم كه در رابطه با ديگران عمل مي كنيم؟! 2ـ اين تصوّر كه «جرح» يعني ايراد نقص بر بعضي از صحابه، مقام شامخ پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)را پايين مي آورد، پس به اين دليل جايز نيست. بايد از كساني كه به اين دليل تمسّك مي جويند پرسيد: آيا قرآن سخت ترين حملات را به منافقاني كه اطراف پيامبر را گرفته بودند نكرده است؟ آيا وجود منافقان در لابه لاي ياران صادق و خالص آن حضرت، از مقام والاي آن بزرگوار كاسته است؟ ابداً! خلاصه هميشه و در هر زمان، حتّي در عصر همه پيامبران بزرگ، خوب و بد بوده و به مقام شامخ آنها لطمه نمي زده است. 3ـ اگر مسأله جرح و نقد اعمال صحابه پيش آيد، به موقعيّت خلفاي نخستين لطمه مي زند، بنابراين براي حفظ آنها بايد روي مسأله قداست صحابه تأكيد كرد، تا كسي نتواند مثلا كارهايي كه در زمان عثمان در مورد بيت المال و غير آن انجام گرفت و امثال آن را زير سؤال ببرد و بر خليفه ايراد بگيرد كه چرا چنين كرد و چنان كرد! حتّي معاويه و كارهاي او مانند مخالفت با پيشواي مسلمين (علي(عليه السلام)) و به راه انداختن جنگ هاي خونين و كشتار مسلمانان، را مي توان به اين وسيله توجيه كرد، و او را از دسترس نقد نقّادان دور نگه داشت. البتّه مفهوم اين سخن آن است كه اين قداست را سياستمداران قرون نخستين پايه ريزي كردند، همان گونه كه تفسير آيه «أولوا الأمر» به حاكمان هر زمان ـ به مفهوم وسيع كلمه ـ كه حتّي شامل حكّام ظالم بني عبّاس و بني اميّه مي شود، نيز زاييده برنامه ريزي سياسي حكّام بود، و تصوّر نمي كنم نتيجه اين سخن باب طبع طرفداران قداست تمام صحابه باشد. 4ـ گروهي ديگر عقيده دارند، اعتقاد به قداست صحابه به خاطر دستوري است كه در بعضي از آيات قرآن و احاديث نبوي(صلي الله عليه وآله) وارد شده است. البتّه اين ظاهراً بهترين توجيه است، ولي هنگامي كه اين دليل را مورد نقد و بررسي قرار مي دهيم روشن مي شود كه در آيات و روايات مزبور چيزي كه آنها مي خواهند مطلقاً يافت نمي شود. مهمترين آيه اي كه بدان تمسّك جسته اند آيه زير است: «(وَالسَّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالاَْنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَان رَّضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّات تَجْرِي تَحْتَهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ); پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و آنها كه به نيكي از آنان پيروي كردند، خداوند از آنان خشنود است و آنها (نيز) از خدا خشنودند، و باغ هايي از بهشت براي آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جاري است، جاودانه در آن مي مانند، و اين پيروزي بزرگي است». [8] . بسياري از مفسّران اهل سنّت در ذيل اين آيه حديثي (از بعضي از صحابه، از پيامبر) نقل كرده اند كه مضمونش چنين است: «جميع أصحاب رسول الله في الجنّة محسنهم و مسيئهم» و در آن به آيه فوق استناد شده است. [9] . جالب اين كه آيه(وَالسَّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالاَْنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَان رَّضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّات تَجْرِي تَحْتَهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) مي گويد، تابعين در صورتي اهل نجاتند كه در نيكي ها از صحابه پيروي كنند (نه در بدي ها) و مفهومش اين مي شود كه بهشت براي صحابه تضمين شده است، آيا مفهوم اين سخن، آزاد بودن آنها در گناهان است؟! آيا پيامبري كه براي هدايت و اصلاح مردم آمده، ممكن است ياران خود را استثنا كند و گناه آنها را ناديده بگيرد، در حالي كه قرآن درباره زنان پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه از نزديكترين صحابه بودند مي گويد: اگر گناه كنيد مجازات شما دو چندان است. [10] . نكته قابل توجّه اين كه هرگونه ابهامي در اين آيه باشد، آيه 29 سوره فتح آن را برطرف مي كند، زيرا صفات ياران راستين پيامبر(صلي الله عليه وآله)را چنين شرح مي دهد: «(أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلا مِّنَ اللهِ وَرِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ); آنها در برابر كفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند، آنها را پيوسته در حال سجود و ركوع مي بيني، در حالي كه همواره فضل خدا و رضاي او را مي طلبند، آثار سجده در صورتشان نمايان است». آيا كساني كه آتش جنگ جمل و صفّين را برافروختند و بر ضدّ امام وقت شوريدند و ده ها هزار نفر از مسلمانان را به كشتن دادند، مصداق اين صفات هفت گانه بودند؟ آيا در ميان خود مهربان بودند؟ آيا شدّت عمل آنها در برابر كفّار بود يا در برابر مسلمين؟! خداوند در ذيل همين آيه، جمله اي بيان فرموده كه مقصد و مقصود را روشن تر مي سازد، مي فرمايد: «(وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً); خداوند به كساني از آنها (ياران پيامبر) كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و پاداش عظيمي داده است». [11] . بنابراين وعده مغفرت و اجر عظيم فقط براي كساني است كه داراي ايمان و عمل صالح باشند و لا غير. آيا كساني كه كشتار مسلمين را در جنگ جمل و مانند آن به راه انداختند يا بيت المال را در عهد عثمان حيف و ميل كردند، داراي عمل صالح بودند؟ جالب اين كه خداوند پيغمبران بزرگ خود را به خاطر يك ترك أولي مورد مؤاخذه قرار داد; آدم را به سبب يك ترك أولي از بهشت بيرون فرستاد. يونس را به دليل ترك أولي مدّتي در شكم ماهي، در ظلمات ثلاث زنداني كرد. نوح را به علّت شفاعت براي فرزند گنهكارش مورد مؤاخذه قرار داد; آيا باور كردني است كه صحابه پيامبر اسلام را از اين قانون مستثنا كند.

آيا همه صحابه بدون استثنا عادل بودند

همان گونه كه گفتيم غالب برادران اهل سنّت مي گويند، همه صحابه يعني كساني كه در عصر پيامبر بودند يا آن حضرت را درك كردند و قسمتي از زمان را با آن حضرت بودند، بدون هيچ استثنايي داراي مقام عدالت بودند و قرآن گواه بر اين معناست. متأسّفانه اين برادران بعضي از آيات قرآن را كه به سود آنهاست پذيرفته و بقيّه آيات را به فراموشي سپرده اند. آياتي كه استثناهايي براي اين مطلب ارائه مي دهد، (مي دانيم همه عمومات معمولا استثناهايي دارد). ما عرض مي كنيم: اين چه عدالتي است كه قرآن مجيد بارها خلاف آن را بيان كرده است، از جمله در آيه 155 سوره آل عمران مي خوانيم: (إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمْ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ). آيه اشاره به كساني است كه در روز جنگ اُحد پا به فرار گذاشتند و پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را در مقابل دشمن تنها رها كردند. آيه مي گويد: «كساني كه در روز روبه رو شدن دو جمعيّت با يكديگر (روز جنگ اُحد) فرار كردند، شيطان آنها را بر اثر بعضي از گناهانشان به لغزش افكند. خداوند آنها را بخشيد، خداوند آمرزنده و حليم است». از اين آيه به خوبي استفاده مي شود كه در آن روز، گروهي فرار كردند و در تواريخ عدد اين گروه بسيار زياد ذكر شده است و جالب اين كه مي گويد شيطان بر آنها غلبه كرد و غلبه شيطان هم به سبب گناهاني بود كه مرتكب شده بودند، پس گناهان پيشين باعث گناه بزرگ فرار از زحف يعني پشت كردن به ميدان و دشمن شد، گرچه ذيل آيه مي گويد كه خداوند آنها را بخشيد، ولي بخشش پروردگار به سبب پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) مفهومش اين نيست كه آنها عادل بودند و مرتكب گناه نشدند، بلكه با صراحت قرآن مي گويد آنها مرتكب گناهان متعدّدي شدند.اين چه عدالتي است كه قرآن مجيد در آيه 6 سوره حجرات بعضي را به عنوان «فاسق» معرّفي كرده است: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَة فَتُصْبِحُوا عَلَي مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ) ; اي كساني كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا از روي ناداني به گروهي آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد».در ميان مفسّران، معروف است كه اين آيه مربوط به «وليد بن عُقبة» است كه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) او را با گروهي براي جمع آوري زكات طايفه «بني المصطلق» فرستاد، وليد برگشت و گفت اين ها آماده زكات نيستند و بر ضدّ اسلام قيام كرده اند. گروهي از مسلمانان حرف وليد را باور كردند و آماده پيكار با آن طايفه سركش شدند، ولي آيه شريفه سوره حجرات نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه اگر يك فرد فاسق خبري آورد، تحقيق كنيد، مبادا گروهي را به خاطر آن خبر فاسق گرفتار سازيد و ضربه اي بر آنها وارد كنيد و بعد هم پشيمان شويد. اتّفاقاً بعد از تحقيق معلوم شد طايفه بني المصطلق طايفه مؤمني هستند و به استقبال وليد آمده بودند، نه براي قيام بر ضدّ اسلام و وليد، امّا چون وليد با آنها خصومتي داشت، همين را بهانه كرده و برگشت و آن خبر نادرست را خدمت پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) عرض كرد. وليد از صحابه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) بود، يعني جزء كساني بود كه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را درك كرد و در خدمت پيغمبر بود. قرآن در اين جا او را فاسق مي داند، آيا با عدالت همه صحابه سازگار است؟اين چه عدالتي است كه بعضي از صحابه به هنگام تقسيم زكات به پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) اعتراض كردند. قرآن مجيد اعتراض آنها را در آيه 58 سوره توبه نقل كرده است: «(وَمِنْهُمْ مَّنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَّمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ); در ميان آنها كساني هستند كه در تقسيم غنايم به تو خرده مي گيرند، اگر سهمي از آن به آنها داده شود، راضي مي شوند و اگر داده نشود، خشم مي گيرند». آيا اين گونه افراد عادلند؟اين چه عدالتي است كه قرآن مجيد درباره جنگ احزاب مطابق آيه 12 و 13 سوره احزاب مي فرمايد: گروهي از منافقان و بيماردلان كه در خدمت پيغمبر بودند و در آن جنگ شركت داشتند، پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را به فريب كاري متّهم ساختند و گفتند: «(مَا وَعَدَنَا اللهُ وَرَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً); خدا و پيغمبرش جز وعده هاي دروغين به ما ندادند!»، بعضي از آنها فكر مي كردند كه در اين جنگ پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله)شكست مي خورد و آنها احتمالا كشته مي شوند و اسلام پايان مي گيرد، و يا از رواياتي كه شيعه و اهل سنّت نقل كرده اند استفاده مي شود پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به هنگام كندن خندق در داستان معروف پيدا شدن سنگ و شكستن آن سنگ به وسيله ايشان، زماني كه وعده فتح شام و ايران و يمن را به آنها داد گروهي همه اينها را به استهزا گرفتند.آيا اين ها از اصحاب نبودند؟ و از آن عجيب تر اين كه در آيه بعد مي فرمايد: «گروهي از آنها (خطاب به مردم مدينه كه در جنگ شركت داشتند) گفتند اين جا جاي توقّف شما نيست به خانه هاي خود بازگرديد ; (وَإِذْ قَالَتْ طَّائِفَةٌ مِنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا)».و باز گروهي خدمت پيغمبر آمده و براي فرار از ميدان احزاب عذر تراشي مي كردند كه قرآن در همين آيه مي گويد: «(وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَة إِنْ يُرِيدُونَ إِلاَّ فِرَاراً) ; گروهي از آنان از پيغمبر اجازه بازگشت مي خواستند و مي گفتند خانه هاي ما بدون حفاظ است، اجازه دهيد براي حفظ خانه هايمان به مدينه بازگرديم. آنها دروغ مي گفتند، خانه هاي آنها بدون حفاظ نبود، فقط مي خواستند فرار كنند». خوب، چگونه ممكن است ما همه اين اعمال را ناديده بگيريم و انتقادي را درباره آنها نپذيريم.از همه اينها بدتر نسبت خيانت دادن به پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) از سوي بعضي از صحابه است كه در آيه 161 سوره آل عمران منعكس است. قرآن مي گويد: «(وَمَا كَانَ لِنَبِيّ أَنْ يَغُلَّ وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْس مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ); ممكن نيست هيچ پيامبري خيانت كند و هر كس خيانت كند روز رستاخيز آن چه را در آن خيانت كرده با خود به صحنه محشر مي آورد، سپس به هر كس آن چه كسب كرده، داده مي شود و به آنها ستم نخواهد شد»، يعني اگر مجازاتي مي بينند محصول اعمال خود آنهاست.دو شأن نزول براي اين آيه گفته اند: بعضي گفته اند آيه اشاره به برنامه ياران «عبدالله بن جبير» است كه در جنگ احد در سنگر كوه «عينين» بودند و هنگامي كه سپاه اسلام در آغاز جنگ بر دشمن پيروز شد، تيراندازاني كه همراه عبدالله بودند، با اين كه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله)فرموده بود از آن جا تكان نخوريد سنگر خود را رها كرده و براي جمع آوري غنايم حركت كردند و بدتر از اين عمل، گفتار آنها بود كه مي گفتند مي ترسيم پيغمبر در تقسيم غنايم رعايت حال ما را نكند (تعبير به جمله اي كردند كه قلم از ذكر آن شرم دارد).شأن نزول ديگري كه «ابن كثير» و «طبري» ذيل همين آيه در تفسير خود آورده اند، اين است كه: پارچه سرخ رنگ گرانبهايي بعد از پيروزي در جنگ بدر گم شد. بعضي از نابخردان پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را به خيانت متّهم كردند و چيزي نگذشت پيدا شد و معلوم شد يكي از افراد لشكر آن را برداشته بود.آيا همه اين نسبت هاي ناروا به پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) با عدالت مي سازد؟ اگر وجدان خود را قاضي كنيم، آيا مي پذيريم كه اين گونه اشخاص عادل بودند و پاك و پاكيزه، و هيچ كس حق ندارد نقدي به كارهاي آنها بكند؟ انكار نمي كنيم كه اكثر اصحاب و ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله) افراد وارسته و پاكي بودند، ولي اين كه ما يك حكم كلّي كنيم و همه را با آب تقوا و عدالت شستشو دهيم و حقّ هرگونه انتقاد را نسبت به اعمال آن ها از همه كس بگيريم، واقعاً بسيار حيرت انگيز است.اين چه عدالتي است كه يكي از افرادي كه ظاهراً جزء صحابه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) است، (منظورمان معاويه است) به خود اجازه مي دهد به صحابه والا مقامي همچو علي(عليه السلام)، سال ها سبّ و لعن كند و به همه مردم شهرها بدون استثنا دستور دهد، اين برنامه را اجرا كنند. به دو حديث زير توجّه كنيد: 1ـ در صحيح مسلم كه از معتبرترين كتب اهل سنّت است مي خوانيم: «معاويه» به «سعد بن ابيوقاص» گفت: چرا از سبّ و لعن ابوتراب (علي بن ابي طالب(عليه السلام)) خودداري مي كني؟ گفت: من از پيامبر سه فضيلت مهم درباره او شنيدم كه اگر يكي از آنها را من داشته باشم از ثروت هاي عظيم دنيا براي من مهم تر است و به اين دليل به خود اجازه نمي دهم آن حضرت را سب كنم. [12] . 2ـ در كتاب «العقد الفريد» نوشته يكي از دانشمندان اهل سنّت (ابن عبد ربّه اندلسي) چنين مي خوانيم: هنگامي كه حسن بن علي(عليه السلام) ديده از جهان بربست، معاويه به زيارت خانه خدا آمد و وارد مدينه شد. تصميم داشت علي(عليه السلام)را بر منبر رسول الله(صلي الله عليه وآله) سبّ و لعن كند! به معاويه گفتند: «سعد بن ابيوقاص» در مسجد حضور دارد و ما فكر نمي كنيم اين كار تو را تحمّل كند، ممكن است عكس العمل شديدي از خود نشان دهد، كسي را بفرست و رأي او را جويا شو. معاويه كسي را نزد سعد فرستاد و مطلب را به او گفت، سعد در جواب گفت: اگر چنين كاري كني، من از مسجد پيغمبر بيرون مي روم و ديگر هرگز به مسجد رسول الله(صلي الله عليه وآله) نخواهم آمد.معاويه بعد از شنيدن اين پيام و عكس العمل، از لعن علي(عليه السلام)خودداري كرد، تا زماني كه سعد از دنيا رفت. بعد از وفات سعد معاويه بر منبر، علي(عليه السلام) را سبّ و لعن كرد و به تمام عمّال و فرماندارانش نوشت كه آن حضرت را در منابر سبّ و لعن كنند; آنها هم چنين كردند. اين مطلب به گوش «امّ سلمه» همسر پيغمبر(صلي الله عليه وآله)رسيد. نامه اي به معاويه نوشت كه شما خدا و پيامبر را در منابر سب مي كنيد! مگر شما نمي گوييد لعن بر علي بن ابي طالب و من أحبّه ; يعني هر كسي علي را دوست دارد، من گواهي مي دهم كه خدا علي را دوست مي دارد، رسول خدا علي را دوست مي دارد، پس در واقع لعن خدا و پيغمبر(صلي الله عليه وآله)مي كنيد. معاويه نامه امّ سلمه را خواند ولي اعتنايي به سخنان او نكرد. [13] . آيا اين اعمال زشت با عدالت سازگار است؟ هيچ انسان عاقل يا عادلي به خود چنين اجازه اي مي دهد كه چنين شخصيّت والا مقامي را، آن هم به آن صورت وحشتناك و گسترده سبّ و لعن كند. شاعر عرب مي گويد: اعلي المنابر تعلنون بسبّه و بسيفه نصبت لكم أعوادها «آيا بر فراز منبرها سبّ و لعن آن حضرت مي كنيد، در حالي كه به بركت شمشير او اين منابر برپا شد!».

اصناف ياران پيامبر

صحابه رسول خدا را ـ به گواهي آيات قرآن مجيد ـ مي توان به پنج گروه عمده تقسيم كرد: 1ـ پاكان و صالحان: آنها گروه هاي مؤمن و با اخلاص بودند كه ايمان، در عمق جانشان نفوذ كرده بود و از هيچ گونه ايثار و فداكاري در راه خدا و اعتلاي كلمه اسلام كوتاهي نمي كردند. همان گروهي كه در آيه 100 سوره توبه به آنها اشاره شده است. هم خدا از آنها راضي بود و هم آنها از الطاف پروردگار راضي بودند، (رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ). 2ـ مؤمنان خطاكار: همان گروهي كه در عين ايمان و عمل صالح، گاهي لغزش هايي داشتند و اعمال صالح و ناصالح را به هم آميختند كه به گناه خود معترف بودند و اميد عفو و بخشش درباره آنها مي رود، و در آيه 102 سوره توبه به دنبال گروه اوّل به آنها اشاره شده است: (وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَي اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ). 3ـ افراد آلوده به گناه: كه قرآن نام فاسق بر آنها نهاده و فرموده اگر فاسقي خبري براي شما آورد، بدون تحقيق نپذيريد كه در سوره حجرات آيه 6 به آنها اشاره شده است: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنُوا)، كه مصداق آن در تفاسير شيعه و اهل سنّت ذكر شده است. 4ـ مسلمانان ظاهري: آنها كه ادّعاي اسلام داشتند ولي ايمان در اعماق قلبشان نفوذ نكرده بود، كه در آيه 14 سوره حجرات به آنها اشاره شده است: (قَالَتِ الاَْعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الاِْيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ). 5ـ منافقان: افرادي كه با روح نفاق در لابه لاي مسلمانان، گاهي به صورت شناخته شده، و گاه ناشناخته به سر مي بردند و از كارشكني در امر اسلام و پيشرفت مسلمين ابا نداشتند كه در همان سوره توبه به دنبال اشاره به گروه مؤمنان صالح، كه در آيه 101 به آنها اشاره شده است: (وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِّنَ الاَْعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ). بي شك همه اينها پيامبر(صلي الله عليه وآله) را ديده بودند و با او مصاحبت و معاشرت داشتند و بسياري از آنها در غزوات شركت داشتند و هر تعريفي براي صحابه كنيم بر همه اين گروه هاي پنجگانه تطبيق مي شود، آيا مي توان همه را اهل بهشت و پاك دانست؟ آيا با صراحت آيات قرآني، جاي اين نيست كه راه اعتدال را در پيش گيريم و صحابه را به گروه هاي پنجگانه قرآني تقسيم كنيم، به نيكان و پاكان آنها نهايت احترام را بگذاريم و هر يك از گروه هاي ديگر را در جايگاه شايسته آنها بنشانيم، و از غلوّ و افراط و تعصّب بپرهيزيم؟ (از روي انصاف داوري كنيد).

شهادت تاريخ

اعتقاد به قداست عموم صحابه مشكلات زيادي براي طرفداران اين عقيده به وجود آورده، كه از آن جمله مشكلات عظيم تاريخي است، زيرا در تواريخ معروف و مورد اعتماد آنها، حتّي در احاديث كتب صحاح، درگيري هاي شديدي ميان بعضي از صحابه مي بينيم كه نمي توانيم هر دو طرف را صالح و عادل و مقدّس بشمريم، چون از قبيل جمع در ميان ضدّين است، و عدم امكان اجتماع ضدّين از بديهيّات عقليّه است. گذشته از جنگ هاي «جمل» و «صفّين» كه به وسيله «طلحه» و «زبير» و «معاويه» در برابر امام مسلمين علي(عليه السلام) به راه افتاد و اگر چشم را به روي حقايق نبنديم، ناچاريم اعتراف به خطاها و جنايات آتش افروزان جنگ كنيم، شواهد زيادي در تاريخ براي اين امر داريم كه در اين مختصر تنها به سه نمونه آن قناعت مي كنيم: 1ـ بخاري، محدّث معروف در صحيح خود در كتاب التفسير درباره مسأله افك (تهمتي كه به همسر پيامبر زدند) مي نويسد: روزي پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر منبر بود، صدا زد: اي مسلمانان، چه كسي اين مرد را مجازات مي كند (منظور عبدالله بن سلول يكي از سران منافقان است) براي من نقل كرده اند كه به همسر من نسبت بد داده است، در حالي كه من از همسرم خلافي نديده ام... سعد بن معاذ انصاري (صحابي معروف) برخاست و عرض كرد: من او را مجازات مي كنم، اگر از طايفه «اوس» باشد، او را گردن مي زنم و اگر از طايفه خزرج باشد، هر امري بفرماييد انجام خواهيم داد. سعد بن عباده بزرگ طايفه خزرج كه پيش از آن مرد صالحي بود، به سبب تعصّب قبيله اي به سعد بن معاذ گفت: به خدا دروغ گفتي، تو هرگز قدرت بر اين كار را نداري، اسيد بن حضير (پسر عموي سعد بن معاذ) گفت: به خدا تو دروغ مي گويي، او از منافقان است و ما او را به قتل مي رسانيم، نزديك بود طايفه اوس و خزرج به هم بريزند كه رسول الله(صلي الله عليه وآله) آنها را خاموش كرد. [14] آيا همه اين چند نفر، صحابي صالح بودند؟ 2ـ دانشمند معروف بلاذري در «الأنساب» مي گويد: سعد بن ابي وقاص والي كوفه بود، عثمان او را عزل كرد و «وليد بن عقبه» را به جاي او قرار داد و عبدالله بن مسعود در آن زمان خزانه دار بيت المال بود. هنگامي كه وليد وارد كوفه شد، كليدهاي بيت المال را از عبدالله بن مسعود خواست، عبدالله كليدها را نزد او انداخت و گفت: خليفه سنّت (پيامبر) را تغيير داده است، آيا شخصي مثل سعد بن ابي وقاص را عزل مي كند و مثل وليد را جانشين او مي كند؟ وليد به عثمان نوشت، عبدالله بن مسعود از تو انتقاد مي كند، دستور داد او را تحت الحفظ نزد او بفرستند. هنگامي كه وارد مدينه شد خليفه بر منبر بود، چشمش به عبدالله بن مسعود افتاد و گفت: جنبنده بدي وارد شد! (و سخنان ديگري كه عفّت قلم اجازه نقل آن را نمي دهد).عبدالله بن مسعود گفت: من چنين نيستم، من از ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله) در جنگ بدر و روز بيعت رضوان هستم، عايشه به حمايت از عبدالله برخاست، ولي غلام عثمان به نام «يحموم» او را از مسجد بيرون برد و بر زمين زد و دنده او را شكست. [15] . 3ـ بلاذري در همان كتاب أنساب الأشراف نقل مي كند كه در بيت المال مدينه جواهرات و زينت آلاتي بود، عثمان تعدادي از آن را در اختيار بعضي از خانواده اش قرار داد، مردم ديدند و آشكارا بر او ايراد گرفتند و تعبيرات شديدي با او داشتند. عثمان خشمگين شد و بر منبر رفت و ضمن خطبه اي گفت: ما از غنايم آنچه مورد نيازمان باشد بر مي گيريم!، هر چند بيني افرادي به خاك ماليده شود!! علي(عليه السلام) به او فرمود: «مسلمانان جلو تو را خواهند گرفت»! عمّار ياسر گفت: اوّلين كسي كه بيني او به خاك ماليده مي شود منم! (اشاره به اين كه من دست از انتقاد بر نمي دارم). عثمان خشمگين شد و گفت: تو نسبت به من جسارت مي كني، او را بگيريد. او را گرفتند و به خانه عثمان آوردند. آن قدر او را زد كه بيهوش شد، بعد او را به خانه امّ سلمه (همسر پيامبر) آوردند، او همچنان بيهوش بود كه نماز ظهر و عصر و مغرب او از دست رفت، هنگامي كه به هوش آمد، وضو گرفت و نماز خواند و گفت: اين نخستين بار نيست كه ما به خاطر خدا مورد ايذا و آزار واقع مي شويم. [16] (اشاره به داستان هايي است كه در عصر جاهليّت با كفّار داشت).ما هرگز مايل نيستيم اين گونه حوادث ناگوار تاريخ اسلام را نقل كنيم، (ترسم آزرده شوي ورنه سخن بسيار است!) و اگر اصرار برادران در تقديس همه صحابه و همه كارهاي آنها نبود، شايد نقل اين مقدار هم مصلحت نبود. حال، سؤال اين است كه آيا فحّاشي و اذيّت و آزار جسماني درباره سه نفر از پاك ترين صحابه (سعد بن معاذ و عبدالله بن مسعود و عمّار ياسر) قابل توجيه است، آن قدر يك صحابي بزرگ را بزنند كه دنده اش بشكند، و ديگري را بزنند تا بيهوش شود و نماز او از دست برود؟ آيا اين شواهد تاريخي كه نمونه هاي آن كم نيست، به ما اجازه مي دهد كه چشم بر حقايق ببنديم و بگوييم همه صحابه خوب بودند و تمام اعمالشان صحيح بود، و سپاهي به نام «سپاه صحابه» تشكيل دهيم و از تمام كارهاي آنها بي قيد و شرط دفاع كنيم؟آيا هيچ خردمندي چنين افكاري را مي پسندد؟اين جاست كه بار ديگر اين سخن را براي چندمين بار تكرار مي كنيم كه در ميان صحابه رسول الله(صلي الله عليه وآله) افراد مؤمن و صالح و پارسا فراوان بودند، ولي افرادي هم بودند كه بايد اعمال آنها را مورد نقد و بررسي قرار داد و با ترازوي عقل سنجيد و درباره آنها حكم كرد.

اجراي حدّ بر بعضي از صحابه در عصر پيامبريا بعد از آن

در كتب صحاح يا ديگر كتب معروف برادران اهل سنّت مواردي ديده مي شود كه بعضي از صحابه در عهد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) يا بعد از آن مرتكب گناهاني شدند كه مستوجب حد شد و حد را بر آنها اجرا كردند. آيا باز هم مي گوييد همه آنها عادل بودند؟ و هيچ خطايي از آنها سر نمي زند؟ اين چه عدالتي است كه اگر مرتكب كبيره اي شوند كه حدّ شرعي دارد و حدّ بر آنها اجرا شود، باز هم عدالت بر سر جاي خود محكم ايستاده است؟ به چند مورد به عنوان نمونه ذيلا اشاره مي كنيم: الف) نعيمان صحابي شرب خمر كرد و پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) دستور داد او را با نعال زدند. [17] . ب) مردي از طايفه بني اسلم زناي محصنه كرده بود، پيامبر(صلي الله عليه وآله)دستور داد او را رجم كردند. [18] . ج) در داستان افك پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) دستور داد چند نفر را حدّ قذف زدند. [19] . د) بعد از پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) عبدالرحمان بن «عمر» و عقبة بن حارث بدري شرب خمر كردند و عمروبن عاص امير مصر حدّ شرعي بر آنها اجرا كرد. سپس عمر فرزندش را احضار كرد و بار ديگر حدّ بر او جاري ساخت. [20] . هـ) داستان وليد بن عقبه معروف است كه شرب خمر كرد و نماز صبح را در حال مستي چهار ركعت خواند، به مدينه احضار شد و حدّ شرب خمر بر او اجرا شد. [21] . و موارد ديگري كه مصلحت ايجاب مي كند از ذكر آنها خودداري كنيم. آيا باز هم چشم و گوش خود را بر واقعيات ببنيديم و بگوييم همه عادل بودند؟!

توجيهات غير وجيه!

1ـ طرفداران نظريّه تنزيه و قداست مطلق، هنگامي كه در برابر انبوه تضادها قرار مي گيرند، خود را با اين توجيه قانع مي كنند كه صحابه همه «مجتهد» بودند، و هر كس مطابق اجتهاد خود عمل مي كرد.به يقين اين يك نوع فريب وجدان است كه اين برادران در برابر چنان تضادهاي آشكاري به آن متوسّل مي شوند.آيا زدن يك صحابي مؤمن به خاطر يك انتقاد «نازكتر از گل» و يك امر به معروف و نهي از منكر ساده،نسبت به حيف و ميل بيت المال تا آن جا كه بيهوش شود و نمازش از دست رود، اجتهاد است؟آيا شكستن دنده يك صحابي معروف ديگر به خاطر اعتراض به نصب يك مرد شرابخوار (وليد) به عنوان فرماندار كوفه، نوعي اجتهاد محسوب مي شود؟و از آنها مهمتر، افروختن آتش جنگ هايي كه ده ها هزار نفراز مسلمين را به كشتن داد، آن هم به خاطر جاه طلبي و سيطره بر حكومت اسلامي، و در مقابل امام مسلمين كه علاوه بر مقامات الهي، از سوي قاطبه مردم برگزيده شده بود، اجتهاد است؟اگر اين ها ـ و مانند آن ـ از شعب و شاخه هاي اجتهاد است، تمام جنايات را در طول تاريخ مي توان با آن توجيه كرد.اضافه بر اين، آيا اجتهاد منحصر به صحابه بود يا لااقل در چند قرن بعد نيز مجتهدان در امّت اسلامي فراوان بودند و به اعتراف گروهي از انديشمندان اهل سنّت و تمام علماي شيعه، امروز هم باب اجتهاد به روي همه علماي آگاه باز است؟آيا اگر كساني مرتكب چنين اعمالي شوند، حاضر هستيد اعمال آنها را توجيه كنيد؟! به يقين، نه. 2ـ گاه مي گويند ما وظيفه داريم درباره آنها سكوت كنيم، «(تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ); آنها امّتي هستند كه درگذشتند، اعمال آنها براي خودشان است و اعمال شما هم براي خودتان و شما مسئول اعمال آنها نيستيد». [22] . ولي سؤال اين جاست، اگر آنها در سرنوشت ما تأثيري نداشتند، اين سخن خوب بود، ولي ما مي خواهيم روايات پيامبر را به وسيله آنها دريافت داريم و آنها را الگوي خود قرار دهيم، آيا نبايد ثقه را از غير ثقه و عادل را از فاسق بشناسيم تا به مضمون آيه شريفه (إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنُوا); هر گاه شخص فاسقي خبري براي شما بياورد بدون تحقيق نپذيريد» [23] ، عمل كنيم.

پاورقي

[1] الاصابه، جلد 1، صفحه 17.
[2] حتّي لا ننخدع، صفحه 2.
[3] سوره احزاب، آيه 30.
[4] سوره هود، آيه 46.
[5] سوره تحريم، آيه 10.
[6] سوره توبه، آيه 101.
[7] تفسير قرطبي، جلد 8، صفحه 237.
[8] سوره توبه، آيه 100.
[9] تفسير كبير فخر رازي و تفسير المنار، ذيل آيه فوق. [
[10] سوره احزاب، آيه 30.
[11] سوره فتح، آيه 29.
[12] صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 1871، كتاب فضائل الصحابه و همچنين كتاب فتح الباري في شرح صحيح البخاري، جلد 7، صفحه 60 (آن سه فضيلت عبارت است از: حديث منزلت، حديث لأعطينّ الراية غداً... و آيه مباهله).
[13] العقد الفريد، جلد 4، صفحه 366 و جواهرالمطالب في مناقب الامام علي بن ابي طالب، جلد 2، صفحه 228، تأليف محمد بن احمد الدمشقي الشافعي، متوفّاي قرن نهم هجري قمري.
[14] صحيح بخاري، جلد 5، صفحه 57.
[15] انساب الاشراف، جلد 6، صفحه 147 و تاريخ ابن كثير، جلد 7، صفحه 163 و 183 حوادث سنه 32 (با تلخيص).
[16] انساب الاشراف، جلد 6، صفحه 161.
[17] صحيح بخاري، جلد 8، صفحه 13، حديث شماره 6775، كتاب الحدّ.
[18] صحيح بخاري، جلد 8، صفحه 22، حديث شماره 6820.
[19] المعجم الكبير، جلد 23، صفحه 128 و كتب ديگر.
[20] السنن الكبري، جلد 8، صفحه 312 و كتب بسيار ديگر.
[21] صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 126، حديث شماره 1707.
[22] سوره بقره، آيه 134.
[23] سوره حجرات، آيه 6.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».