عنوان: عدالت صحابه در ترازوي تحقيق
پديدآورنده: عباس نيكزاد
نشريه: رواق هنر و انديشه
شماره نشريه: 28
سال: 1383
ماه: 1
تعداد صفحه: 23-44
زبان: فارسي
موضوع: نقد و بررسي ديدگاه علماي اهل سنت در مورد صحابه پيامبر (ص)
نوشتار حاضر به بررسي ديدگاه علماي اهل سنت در مورد صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله ميپردازد و پس از ارائه ادله چهارگانه كتاب، سنت، اجماع و عقل از نگاه آنها در مورد عدالت همه صحابه، با شيوه كاملا علمي و با استفاده از ليست منابع ياد شده، به نقد اين ديدگاه ميپردازد. سپس علت ارائه چنين ديدگاه و توجيهاتي را از طرف آنها ناچاري آنها در توجيه رفتارهاي ناشايست برخي از صحابه ميداند.
در چند سفر به مكه و مدينه كه به توفيق الهي نصيب اين بنده گرديد، در جريان گفتگوهايي كه با اهل سنت كشورهاي مختلف از جمله وهابيون سعودي پيش ميآمد، يكي از اصليترين مباحثي كه آنها اهتمام و عنايت زيادي نسبت به آن نشان ميدادند و در آن موضوع، ديدگاه شيعه را سخت مورد نكوهش قرار ميدادند مساله منزلت صحابه پيامبراكرم صلي الله عليه و آله در اسلام بود; ايرادي كه بر ديدگاه شيعه دارند اين است كه شيعه به سب و لعن و تفسيق و تكفير صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله ميپردازد; در حالي كه در كتاب الهي و سنت نبوي بر روي اعتبار صحابه تصريحات و تاكيدات فراواني شده است. به همين دليل شيعه را خارج از سيره و سنت رايج ميان مسلمين ميدانند. در خلال اين مباحثات اهميت اين موضوع براي اين جانب روشن شد. به همين علت در اين مقاله به نقد و بررسي ديدگاه اهل سنت در اين باره ميپردازيم.
اولين سؤالي كه در اين جا مطرح ميشود اين است كه مقصود اهل سنت از صحابه چيست؟ و چه كساني جزء صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله به حساب ميآيند؟ متاسفانه در تعريف صحابه ميان علماي اهل سنت اتفاق نظر وجود ندارد; برخي معتقدند هر كس يك ماه يا يك روز يا يك ساعت با پيامبر همراهي و مصاحبت داشته يا آن حضرت را ديده است جزء صحابه پيامبر به حساب ميآيد. برخي ديگر ميگويند هر كس پيامبر را ديده باشد و در زمان او به اسلام گرويده و به آن راضي گرديده باشد، هر چند به مدت يك ساعت از روز، صحابه پيامبر به شمار ميآيد. [1] . واقدي در صحابه بودن شرط ميكند كه پيامبر را در زمان بلوغ و يا بعد از آن ديده باشد ولي سيوطي اين شرط را لازم نميداند، از اين رو افرادي مانند محمد بن ابي بكر كه در زمان رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله سه ماهه بوده است را جزء صحابه ميداند. [2] . به نظر محققان اهل سنت بهترين تعريفي كه براي صحابه شده اين است: «من لقي النبي صلي الله عليه و آله في حياته مسلما و مات علي اسلامه.» يعني: كسي كه پيامبر را در حال حياتش ملاقات كرده و در زمان حيات او به اسلام گرويده باشد، و مسلمان از دنيا رفته باشد. [3] . ابن حجر عسقلاني نيز ميگويد: «واصح ما وقفت عليه من ذلك ان الصحابي من لقي النبي صلي الله عليه و آلهمومنا به و مات علي الاسلام...» يعني: بهترين تعريفي كه در معناي صحابه بدان اطلاع پيدا كردم اين است كه صحابه كسي است كه پيامبر را ملاقات كرده و به او ايمان آورده و با اعتقاد به اسلام از دنيا رفته است. بنابراين، هم كساني كه مصاحبت آنها با پيامبر طولاني بوده است و هم كساني كه مصاحبت آنها كوتاه بوده است، هم افرادي كه از او روايت كردهاند و هم افرادي كه روايت نكردهاند، هم اشخاصي كه با او در جنگ، همراهي داشتهاند و هم اشخاصي كه همراهي نداشتهاند، هم كساني كه او را ديدهاند هر چند مجالستي نداشتهاند و هم كساني كه به خاطر عارضهاي مانند نابينايي او را نديدهاند (مثل ابن ام مكتوم) در اين تعريف داخل ميشوند. [4] . ابن حجر در ادامه ميگويد: اين تعريف مبني است بر قول اصح كه مختار محققيني مانند بخاري و استادش احمد بن حنبل و پيروان آن دو است، در اين رابطه اقوال ديگري وجود دارد كه شاذند. [5] . علماي اهل سنت در مورد شناسايي صحابه پيامبر راههاي مختلفي مانند نقل متواتر، شهرت، استفاضه، گواهي يكي از صحابه، ادعاي خود شخص به شرط معاصر بودن با پيامبر و عادل بودن را ذكرميكنند. [6] .
عقيده اهل سنت درباره صحابه پيامبر اين است كه همه آنها بدون استثنا عادلند و كسي از آنها را نميتوان متهم به فسق و گناه كرد. آنها معتقدند كه صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله در موارد متعدد به نظر و اجتهاد خود عمل ميكردند; زيرا همه آنها به دليل مصاحبت با پيامبر، اهل اجتهاد بودند و بعيد نيست كه در برخي از موارد در اجتهاد خود دچار اشتباه و لغزش هم شده باشند، اما هيچ گاه از سر عمد و علم مرتكب گناه و خلاف نميشدند. اگر در اجتهاد خود به حقيقت ميرسيدند دو ثواب و اگر اشتباه ميكردند يك ثواب به آنها داده ميشد. بنابراين در نگاه اهل سنت همه صحابه علاوه بر عدالت، داراي اجتهاد نيز بودند. لازمه عقيده اهل سنت درباره صحابه - همان گونه كه خود تصريح ميكنند - اين است كه صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله يك نوع مصونيت ديني دارند; زيرا هر كاري كه انجام بدهند نبايد آنها را به فسق متهم كرد و هيچ كس حق كمترين اعتراضي را نسبت به آنها ندارد، بلكه همگان بايد در صدد توجيه و تاويل كارهاي آنها باشند و با نگاه خوش بينانه و حسن ظن به عملكردهاي آنها نگاه كنند و اگر هم نتوانستند توجيه كنند سكوت كرده و از اظهار نظر چشمپوشي نمايند. روايتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل ميكنند: «اذا ذكر القدر فامسكوا و اذا ذكر اصحابي فامسكوا.» [7] . يعني: هنگامي كه سخن از قدر به ميان آيد از سخن گفتن باز ايستيد و هنگامي كه در مورد اصحاب من سخن به ميان آمد از سخن گفتن باز ايستيد. سعد الدين تفتازاني در اين رابطه ميگويد: «يجب تعظيم الصحابه و الكف عن مطاعنهم و حمل ما يوجب بظاهره الطعن فيهم علي محامل و تاويلات...» يعني: بزرگداشت صحابه و خودداري از نكوهش و سرزنش آنها و حمل و توجيه كارهايي كه ظاهرش ناخوشايند ميباشد واجب و لازم است. [8] .
اهل سنت براي اثبات عقيده خود (عدالت صحابه) به ادله اربعه; يعني كتاب، سنت، عقل و اجماع استدلال كردهاند. ما در اينجا به ذكر اين ادله و سپس نقد و بررسي آنها ميپردازيم. از كتاب الهي به آياتي استشهاد كردهاند كه مهمترين آنها به قرار زير است: الف) محمد فرستاده خداست و ياران او بر كافران بسيار سخت دل و با يكديگر مشفق و مهربانند. پيوسته آنان را در حال ركوع و سجود ميبيني، در حالي كه همواره فضل خدا و خشنودي او را ميطلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است. [9] . ب) پيشگامان از مهاجرين و انصار و آناني كه به نيكي از آنان پيروي كردهاند خدا از آنها خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند و خدا براي آنها بهشتهايي كه از زير درختان آنها نهرها جاري است مهيا ساخته است كه هميشه در آن بسر ميبرند و اين در حقيقت كاميابي بزرگ است. [10] . ج) به تحقيق خداوند از مؤمناني كه زير درخت (در حديبيه) با تو بيعت كردند خشنود است. خداوند به آنچه در دلهاي آنها ميگذشت آگاه بود، پس آرامش و اطمينان را بر آنها نازل كرد و آنان را به فتحي نزديك پاداش داد. [11] . د) آنان كه ايمان آوردند و هجرت گزيدند و در راه خدا جهاد كردند و آنان كه مهاجران را منزل دادند و ياري نمودند، به حقيقت اهل ايمانند; براي آنها آمرزش و روزي نيكوي بهشتي است و آنان كه بعدا ايمان آوردند و هجرت و جهاد كردند آنان نيز از شمايند. [12] . از سنت نبوي نيز به رواياتي استشهاد كردهاند كه برخي از آنها به قرار زير است: الف) مثل اصحاب من در ميان امت من، مثل ستارگان آسمان است، به هر يك از آنها چنگ زنيد هدايت خواهيد شد. ب) مثل اصحاب من در ميان امتم، مانند ستارگان است، زماني كه غايب شوند مردم سرگردان خواهند شد. ج) مثل اصحاب من، مثل نمك در غذاست، كه بدون نمك غذا خوشايند نيست. د) ستارگان براي اهل آسمان امانند، همانگونه كه ستارگان از بين بروند بر سر اهل آسمان آنچه كه ترسانده شدند ميآيد، من (پيامبر) براياصحابم امانم، وقتي از دست بروم بر سر آنها آنچه كه ترسانده شدند ميآيد و اصحاب من براي امت من امانند، وقتي از دست بروند بر سر امتم آنچه ترسانده شدند ميآيد. ه) اگر كسي به اندازه كوه احد طلا داشته باشد و آن را در راه خدا و مساكين و ايتام و بيچارگان انفاق كند تا اين كه فضيلت يك ساعت يكياز اصحابم را به دست آورد، هرگز موفق نخواهد شد. و) شما را به خدا در مورد اصحابم! آنها را بعد از من مورد طعن و اتهام قرار ندهيد; هر كس آنها را دوست بدارد، به خاطر دوستي با من، آنها را دوست داشته است و هر كس آنها را دشمن بدارد، به خاطر دشمني با من، آنها را دشمن داشته است، هر كس آنها را اذيت كند مرا آزرده است و هر كس مرا بيازارد خدا را آزرده است و هركس خدا را بيازارد جا دارد كه مورد مؤاخذه قرار گيرد. ز) نسبت به اصحابم بدگويي و سب نكنيد; به خدا سوگند اگر يكي از شما به اندازه كوه احد طلا انفاق كند، نميتواند به فضيلت انفاق يك مد و يا نصف مد يكي از آنها نايل شود. ح) هيچ يك از اصحابم در زميني نميميرد، مگر اين كه در قيامت به عنوان پيشوا و نور براي اهل آن زمين مبعوث ميشود. ط) هر كس يكي از اصحابم را سب كرد، او را تازيانه بزنيد. ي) هر كس اصحابم را سب كرد، پس بر او لعنت خدا و ملائكه و همه مردم باد، از او نه جايگزيني و نه فديهاي ميپذيرد. [13] . از عقل نيز اينگونه استدلال كردهاند: عقل خالي از هوا و تعصب، بر حكمت و رحمتخدا محال ميداند كه براي حمل شريعت خود امتي را برگزيند كه اهل فسق و انحراف و گناه باشند. به همين جهت دفاع از طبقه صحابه در حقيقت دفاع از ناموس الهي، كتاب و سنت است. چنان كه متهم دانستن آنها در حقيقت متهم نمودن حكمت بالغه الهي است. [14] . سبب عدم فحص در عدالت صحابه اين است كه آنها حاملان شريعتند، اگر در روايت آنها ترديد و توقف شود شريعت منحصر به عصر پيامبر صلي الله عليه و آله ميشود و به ساير اعصار كشيده نميشود. [15] . از اجماع نيز اينگونه استدلال كردهاند: اهل سنت اتفاق دارند كه جميع صحابه عادلند و در اين مساله جز اندكي از مبتدعه، مخالفت نكردهاند. [16] . ويژگي صحابه اين است كه عدالت هيچ يك از آنها مورد سؤال واقع نميشود و اين امري است مسلم نزد همه علما; زيرا همه آنها با تصريحات كتاب و سنت تعديل گرديدهاند و اجماع امت (از كساني كه به قول آنها اعتنا ميشود) نيز گوياي همين امر است. [17] . امام نووي گفته است: به اجماع كساني كه نظرشان معتبر است، همه صحابه عادلند. [18] .
شيعه درباره صحابه معتقد است كه هر چند صحابي پيامبر بودن يك افتخار ميباشد و هر چند نميتوان خدمات ارزنده، مجاهدات خالصانه و نقش آشكار آنها را در تحكيم و پايداري اسلام منكر شد و نيز نميتوان دلالت و صراحت آيات قرآن كريم در تعريف و تمجيد از آنها را ناديده گرفت، اما به هيچ وجه نميتوان همه آنها را در يك سطح واندازه دانست، چنان كه نميتوان فضيلت عدالت و اجتهاد را براي همه آنها به نحو عام و مطلق منظور كرد و نيز نميتوان تمجيدات و تعريفات قرآن را بهانهاي براي مصونيت آنها از گناه به ويژه مصونيت دائمي و مادام العمري آنها دانست. به نظر شيعه، معقول نيست كه صرف ديدار پيامبر، همچون كيميايي، شخص را بر خوردار از عدالت و اجتهاد نمايد; چنان كه از ديدگاه عقل پذيرفته نيست كه پيامبر اسلام مدال ارزشمند عدالت و اجتهاد را بر گردن همه كساني كه او را ديدار كردهاند و اظهار اسلام نمودهاند - كه تعداد آنها به هزاران و بلكه دهها هزار تن ميرسد - بياويزد. شيعه معتقد است عقلا نميتوان زير بار اين ادعا رفت كه پيامبر صلي الله عليه و آله همگان را از اظهار نظر نقادانه و پرسشگرانه درباره هزاران نفر صرفا به دليل اين كه او را ديدار كرده و اظهار اسلام نمودهاند منع كند. اين با آموزههاي اسلام كه بشر را مكرر به تعقل، تفكر، استدلال، گزينش قول احسن و نقادي اقوال ديگران دعوت ميكند، منافات دارد. آيا پذيرفته است كه اسلام حتي در پذيرش اصول اعتقادي، شناخت خدا و صفات او ما را به تفكر، تدبر، اقامه برهان و استدلال دعوت كند، اما از تفكر درباره جمع كثيري تنها به بهانه ديدار آنها با پيامبر ما را منع كند؟! آيا معقول است كه اسلام ما را از پذيرش كوركورانه و مقلدانه معتقدات ديگران بازدارد، اما همزمان ما را توصيه كند يك مجموعه كثيري را بدون تحقيق و بررسي رسما به عدالت و اجتهاد بشناسيد و رفتار و گفتار آنها را الگو و سرمشق خود قرار دهيد؟! آيا عقلا پذيرفته است، اسلام همگان را دعوت كند كه عقل و فهم خود را درباره صحابه تخطئه كنيد و به جاي نقادي عملكردها، به توجيه و تاويل همه اقوال و اعمال آنها بپردازيد و حتي رذيلانه ترين اعمال آنها همچون قتل، غارت، زنا و فحشا را به نام اشتباه در اجتهاد توجيه كنيد و نهايتا در برخورداري از يك ثواب - به دليل تلاش در اجتهاد - آنها را طلبكار بدانيد؟!
در پاسخ به آيه اول (فتح/29) بايد گفت: اولا: از اين آيه استفاده نميشود كه همه صحابه داراي عدالت بودهاند; زيرا اين آيه در صدد بيان ويژگيهاي پيامبر اسلام و مؤمنان همراه اوست; اگر وصفي درباره گروهي گفته شود معنايش اين است كه اين مجموعه با توجه به راه و مسيري كه در پيش گرفتهاند (ايمان و همراهي با پيامبر) داراي اين وصف هستند، نه اين كه تك تك آن گروه لزوما داراي اين وصف ميباشند; مثلا اگر درباره اهل يك شهر يا افراد يك صنف يا پيروان يك شخص، ويژگيها و اوصافي (چه به مدح و چه به ذم) گفته شود، معنايش اين نيست كه همه افراد آن شهر يا صنف يا همه پيروان آن شخص لزوما داراي اين ويژگيها هستند. شاهد روشن بر اين معنا ذيل همين آيه است كه ميفرمايد: «وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما» يعني: خداوند به كساني كه از ميان آنها ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده مغفرت و پاداش عظيم داده است. اين آيه صريح در اين است كه همه همراهان پيامبر داراي اين ويژگيها نبودهاند. ثانيا: به فرض كه آيه مزبور بر وجود اين اوصاف در همه اصحاب پيامبر دلالت داشته باشد، به هيچ وجه بر اين معنا دلالت ندارد كه اين ويژگيها براي آنها تا آخر عمر تضمين شده است و هرگز هيچ كس در هيچ شرايطي فاقد اين اوصاف نخواهد شد. همه آنچه كه در سابق در رد عقيده اهل سنت گفتيم شاهد بر اين است كه اين آيه درصدد بيان چنين تضميني نيست. در پاسخ آيه دوم (توبه/100) بايد گفت: اولا: اين آيه نيز، همانند آيه پيشين داراي عموم نيست; زيرا قسمت اول آيه تنها ناظر به پيشگامان از مهاجرين و انصار است، نه همه آنها و قسمت دوم آيه نيز قيد «اتبعوهم باحسان» را آورده است و اين قيد نشان ميدهد همه آنها داراي اين ويژگي نيستند. ثانيا: دو جواب ديگري كه در پاسخ آيه اول بيان شد در اينجا نيز ميآيد. در پاسخ آيه سوم (فتح/18) نيز بايد گفت: اولا: اين آيه مربوط به گروه خاصي است كه در حديبيه در زير درخت با پيامبر بيعت نمودند نه همه صحابه، مگر همه صحابه براي انجام عمره همراه پيامبر در سال ششم هجرت شركت داشتهاند كه در بيعت شجره با پيامبر بيعت كنند؟ ثانيا: اين آيه بيانگر رضايت خداوند از همان كار خاص; يعني بيعت با پيامبر جهت وفاداري و مقاومت است نه از همه كارهاي آنها. تعبير آيه اين است كه خداوند از آن مؤمنين به دليل اين كه - يا هنگامي كه - با تو بيعت كردهاند راضي است. ثالثا: اين رضايت و وعدهاي كه خداوند به آنها داده است منوط به اين ميباشد كه عهد شكني و بيعتشكني نكنند; يقينا كساني كه نقض بيعت و عهد كردند مشمول اين آيه نيستند. شاهد بر اين معنا، آيه ديگر همين سوره است كه ميفرمايد: اي رسول خدا! به حقيقت، آنان كه با تو بيعت ميكنند با خدا بيعت ميكنند; دست خدا بالاي دست آنهاست; پس هر كس اين بيعت را نقض كند بر زيان خويش، آن را نقض كرده است و هركس به آن وفا كند بزودي خداوند پاداش بزرگ به او خواهد داد. [19] . اين آيه بخوبي نشان ميدهد وعدهاي كه در آيه 29 همين سوره داده شده، وعده مشروط بوده است نه وعده تضميني و همين نكته شاهد خوبي است برمدعايي كه در پاسخ آيات ديگر بيان كرديم. در پاسخ آيه چهارم (انفال/75 - 74) نيز بايد گفت: اولا: اين آيه مانند آيه پيشين در صدد تمجيد از آنها به دليل عملكردهايي ميباشد كه در آيه بيان شده است (مانند ايمان آوردن، هجرت، جهاد كردن و ماوا دادن به مهاجران اسلام) نه درصدد تمجيد و تعريف از همه عملكردهاي آنها. ثانيا: ميتوان گفت اين آيه درصدد تعريف از گروه مهاجران و انصار است; همانگونه كه قبلا گفتيم تعريف و تمجيد از گروه و صنف خاص به معناي تعريف از همه افراد آنها نيست. ثالثا: به فرض اين كه آيه مزبور درصدد تعريف و تمجيد از همه آنها به نحو عام باشد، دلالتي بر تضمين آن تا آخر عمر ندارد و به فرض اين كه داشته باشد، «ظاهر» است و قابل تقييد. اهل سنت به آيات ديگري نيز براي اثبات عقيده خود تمسك كردهاند كه دلالت آنها ضعيفتر از آيات پيشين است. براي پرهيز از اطاله سخن از نقل و نقد آنها خودداري ميكنيم. در پاسخ روايات مورد استدلال اهل سنت بايد گفت: اولا: آنچه كه در روايات اهل سنت آمده است، مدح و ثنا از اصحاب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است، اما منظور و مراد از اصحاب چيست، در اين روايات نيامده است; از كجا معلوم كه مقصود از اصحاب، همه كساني باشند كه پيامبر را مشاهده يا ملاقات كرده باشند. به نظر ما اين تعريف نه با معناي لغوي اصحاب سازگاري دارد و نه با معناي عرفي و محاورهاي آن; اصحاب يك شخص، به كساني گفته ميشود كه به دليل ايمان، وابستگي، سرسپردگي، ملازمت و مصاحبت، در حلقه ياران شخص در آمده باشند. دست كم اين است كه لفظ اصحاب ميان اين معنا و معنايي كه در كتب اهل سنت آمده است مجمل ميباشد و نميتوان در موارد مشكوك به اين روايات استدلال كرد. ثانيا: بسياري از روايات مورد استدلال، دلالتي بر مدعاي اهل سنت (عدالت و اجتهاد اصحاب) ندارد; مثلا رواياتي كه از سب و لعن اصحاب نهي كرده است دلالتي بر عدالت آنها ندارد. مگر هر غير عادلي سب و لعنش جايز است؟ آيا ميتوان مؤمن غير عادل و غير مجتهد را سب و لعن كرد؟ اين روايات ميتواند ناظر به اين باشد كه اصحاب مرا به دليل وابستگياي كه به من دارند، مورد احترام قرار دهيد و از سب و بدگويي آنها كه ممكن است بدگويي من تلقي شود پرهيز نماييد. شاهد بر اين معنا روايتي است كه ميگويد: هر كس آنها را دوست بدارد به خاطر دوستي من آنها را دوست داشته است و هر كس آنها را دشمن بدارد به خاطر دشمني با من آنها را دشمن داشته است و... ثالثا: رواياتي كه بر مدح و ثناي صحابه دلالت دارد در مقام تعريف از گروه صحابه است نه در مقام تعريف از تك تك آنها; اگر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از صحابه تعريف ميكند، معنايش اين نيست كه همه آنها بي استثنا - خصوصا طبق اين تعريف كه همه كساني كه پيامبر را ملاقات كردهاند صحابي به حساب ميآيند - اينگونهاند. تعريف از صحابه، شبيه تعريف و تمجيدي است كه در پارهاي از آيات و روايات از مؤمنين، مسلمين، مجاهدين، مصلين، صائمين و... شده است. اين گونه تعريفها ناظر به گروه و مجموعه است; گروهي كه مشمول آن وصف و عنوان هستند، نه ناظر به تك تك افرادي كه در ظاهر در آن دسته و گروه داخلند. آيا ميتوان گفت براساس روايتي كه مي گويد اصحاب من اگر از دست بروند مردم متحير و سرگردان ميشوند، هر يك از صحابه كه از دنيا ميرفتند مردم دچار سرگرداني در امور دين خود ميشدند؟! رابعا: مشكل اصلي، در سند اين روايات است; بعضي از اين روايات مرسلهاند و برخي از آنها داراي راوياني است كه يا ضعيف و كذاب يا متهم به كذبند و يا مجهول الحال; به همين جهت، بسياري از علماي اهل سنت نيز - حتي آنها كه در پذيرش روايت چندان هم سختگير نيستند - زير بار برخي از اين روايات نرفتهاند. ترمذي برخي از اين روايات را غريب و يا مرسل ميشمارد [20] قاضي عياض نيز حديث «اصحابي كالنجوم» را نقل نموده ومي گويد: دارقطني در فضائل و ابن عبدالبر گفتهاند كه اسناد اين حديث حجت نميباشد [21] بيهقي نيز ميگويد: متن اين حديث، مشهور است ولي سندهاي آن ضعيف ميباشد; چه اين كه در اسناد اين حديث، «حارث بن غضين» مجهول الحال و «حمزة ابن ابي حمزه نصيري» كه متهم به كذب بودهاند وجود دارند. و نيز ابن حزم گفته است كه اين حديث دروغ، ساختگي و باطل است. [22] . خامسا: مضمون بعضي از اين روايات با عقل و منطق سازگاري ندارد; زيرا روايتي كه ميگويد هر يك از اصحاب من مانند ستارگان آسمانند، به هر يك از آنها تمسك كنيد هدايت مييابيد، معنايش اين است كه شما در توجه و تمسك به هر يك از اصحاب، جهت هدايت ديني خود مختاريد. چند سؤال در اينجا مطرح ميشود: اول اين كه مگر اصحاب پيامبر كه تعداد آنها به دهها هزار تن ميرسد (طبق تفسيري كه اهل سنت از اصحاب دارند) در يك حد و اندازهاند؟ اهل سنت تفاضل و اختلاف مراتب را در ميان صحابه قبول دارند. برخي از صحابه حتي يك روايت هم از پيامبر نقل نكردهاند; برخي از آنها حتي در يكي از جنگهاي زمان پيامبر مشاركت نداشتهاند; برخي از آنها شايد حتي يك بار در محافل و مجالس پيامبر شركت نكردهاند و... آيا اينگونه صحابه، با صحابه اي كه از آغاز رسالت و بلكه قبل از رسالت تا پايان رسالت با پيامبر بودهاند، ملازمت و مصاحبت در همه مراحل، مجالس، اكثر جنگها و مواطن خوف و خطر داشتهاند و صدها روايت از او شنيده و نقل كردهاند و به رفتار و سنن او آگاهي پيدا كردهاند برابري ميكنند؟! آيا با وجود اينگونه تفاوت و تفاضل شديد، معقول است گفته شود همه آنها به مانند ستارگان آسمانند و به هر يك براي هدايت خويش ميتوانيد تمسك كنيد؟! اصولا با توجه به اين كه بسياري از صحابه به دليل كوتاهي مصاحبت با پيامبر از قرآن و سنت پيامبر آگاهي چنداني نداشتهاند، چگونه ميتوان مردم را به مراجعه به آنها توصيه كرد؟ آيا ميتوان مردم را در امور ديني خويش به ابوسفيان ارجاع داد؟ سؤال دوم اين است كه با عنايت به اين كه ميان برخي از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله اختلافات شديدي پيش آمد به گونهاي كه در ديدگاهها، مواضع و اصول مقابل هم قرار گرفتند و كارشان به جنگهاي خونين، سب و لعن همديگر منتهي شد و همين اختلافات باعث تفرقه ميان مسلمين و تفكيك صفوف امت اسلامي شد، چگونه ميتوان گفت هر يك از آنها مانند ستاره آسمانند و ميتوانيد جهت هدايت، سعادت و نجات خويش به هر يك از آنها كه خواستيد تمسك كنيد؟! آيا ميتوان ميان دو خط متقابل و متضاد مردم را مخيركرد و هر يك را، راه نجات معرفي كرد؟ آيا ميتوان به تعداد صحابه پيامبر راه هدايت و سعادت داشت؟ سوم اين كه اگر هر يك از صحابه پيامبر مانند ستاره آسمانند و مردم در رجوع كردن به هر يك مختارند، پس چرا نسبت به شيعيان، اين همه طعنه و تهمت و بدگويي را روا ميداريد؟ چرا به شيعيان اين حق را نميدهيد كه طبق تشخيص خودشان به برخي از صحابه پيامبر كه در راس آنها علي عليه السلام، فاطمه، سلمان، مقداد، ابوذر، عمار و... قرار دارند تمسك كنند؟ چرا خلفا به اين سخن پيامبر عمل نكردند؟ چرا به مسلمانها اجازه ندادند كه به هر يك از صحابه كه خود خواستند و تشخيص دادند تمسك كنند و از او هواداري نمايند؟ شبيه همين اشكالات در مورد رواياتي كه فضايل بيحسابي را براي اصحاب نقل ميكنند مطرح ميشود; مثلا در مورد روايتي كه ميگويد: «اگر كسي به اندازه كوه احد طلا داشته باشد و آن را در راه خدا به ايتام، مساكين و بيچارگان انفاق كند تا اين كه ضيلت يك ساعت يكي از اصحابم را به دست آورد، هرگز موفق نخواهد شد.» سؤالي كه به ذهن هر انسان عاقلي ميآيد اين است كه مگر هم صحبتي با پيامبر و يا ديدار و ملاقات با او چه كيميايي بود كه شخص را صاحب اين همه ثواب و فضيلت ميكرد؟ آيا عقل ميتواند زير بار اين گونه روايات برود؟ آيا با عدل الهي چگونه سازگار است كه يك شخص با ديدار پيامبر كه چه بسا عوامل غير اختياري در آن دخالت داشتهاند به فضيلت و اجري نايل آيد كه شخص ديگر با انفاق كوهي از طلا در راه خدا به بيچارگان و ايتام - صرفا به دليل اين كه به جبر زمان و مكان نتوانست به ديدار پيامبر نايل آيد هر چند مشتاق و آرزومند اين ديدار باشد - نتواند حتي به فضيلت يك ساعت يكي از اين اصحاب دست پيدا كند؟ و يا به فضيلت انفاق يك مد يا نصف مد صحابه نايل آيد؟ اگر ملاك فضيلت، ديدار پيامبر است، اين ديدار و ملاقات شامل حال كفار و مشركين و منافقين هم بوده است! و اگر ملاك فضيلت، ايمان به خدا، رسول و پذيرش رسالت و نبوت اوست، اين فضيلت ميتواند شامل حال كساني شود كه به ديدار و ملاقات پيامبر نايل نيامدهاند. در نقد دليل عقلي آنها - عقل خالي از هوا و تعصب، بر حكمت و رحمت خدا محال ميداند كه براي حمل شريعت خود امتي را برگزيند كه اهل فسق و انحراف و گناه باشند... و متهم دانستن آنها در حقيقت متهم نمودن حكمت بالغه الهي است - بايد گفت: اولا: اين دليل نميتواند عدالت همه صحابه پيامبر را افاده كند; زيرا همه آنهايي كه پيامبر را ديدهاند حامل شريعت الهي نيستند; بسياري از صحابه (آنهايي كه پيامبر را ديدهاند) حتي يك روايت هم از پيامبر نقل نكردهاند. آنهايي كه حاملان شريعت الهي بودهاند عده قليلي از صحابه بودهاند. ثانيا: لازمه اين دليل آن است كه هر كس در نقل شريعت نقش بيشتري داشته و روايات بيشتري را نقل كرده باشد از ديگران عادلتر باشد، و حال آن كه چنين نيست; رواياتي كه در منابع اهل سنت از حضرت علي، حضرت زهرا عليها السلام و خلفا نقل شده است به مراتب كمتر از روايات ابوهريره و انس بن مالك ميباشد، ولي يقينا نميتوان عدالت و اجتهاد ابو هريره و انس را از ديگران بالاتر دانست. ثالثا: اگر دليل عدالت صحابه دليل عقلي مزبور است، اين دليل در مورد صحابه همه پيامبران ديگر خصوصا پيامبران اولوالعزم نيز قابل طرح ميباشد; زيرا صحابه پيامبران ديگر نيز نقش حامل و ناقل شريعت را داشتهاند و حال آن كه هيچ يك از علماي اهل سنت قائل به عدالت صحابه همه پيامبران پيشين نيستند; چون قرآن كريم، روايات و تاريخ به صورت قطعي برخلاف آن گواهي ميدهد. در نقد اجماع (دليل چهارم) بايد گفت: اولا: اجماعي از امت اسلامي در كار نيست; زيرا همه شيعيان برخلاف اين، عقيده دارند. آنچه از اجماع در نظر اهل سنت معتبر ميباشد، اجماع امت است و شيعيان نيز جزء امت اسلامي به حساب ميآيند. از اين رو نميتوان گفت مخالفت شيعيان مهم و قابل توجه نيست; زيرا هم از جهت كميت تعداد آنها بسيار قابل توجه است و هم از جهت كيفيت; وجود بزرگان، دانشمندان و حتي صحابه كبار پيامبر مانند حضرت علي عليه السلام، حضرت زهرا عليها السلام، سلمان، ابوذر و غيره در ميان آنها قابل توجه است. ثانيا: در ميان علماي اهل سنت نيز اجماع وجود ندارد; زيرا هم در تعريف صحابه پيامبر با هم اختلاف نظر دارند - چنان كه قبلا گذشت - و هم در عدالت همه صحابه اتفاق نظر وجود ندارد. ابن حاجب در مختصر الاصول ميگويد: «الاكثر علي عدالة الصحابة و قيل هم كغيرهم و قيل قول ثالث الي حين الفتن و قالت المعتزله عدول الا من قاتل عليا.» [23] . در اينجا ابن حاجب چهار قول را درباره صحابه ذكر ميكند: 1 - عدالت همه صحابه كه قول اكثر است. 2 - فرقي ميان صحابه و غير صحابه نيست. 3 - عدالت صحابه تا قبل از وقوع فتنه و اختلاف ميان خود آنها. 4 - عدالت صحابه جز آنهايي كه با علي جنگيدند كه اين قول، قول معتزله است. سعدالدين تفتازاني ميگويد: ميان خود صحابه پيامبر آنچنان كه در كتابهاي تاريخي آمده است جنگها و مشاجراتي رخ داده است كه ظاهرش نشان ميدهد برخي از صحابه از راه حق منحرف شدهاند و به حد ظلم و فسق رسيدهاند و انگيزه و عامل اين امر، كينه، دشمني، حسادت، خصومت، رياست طلبي و جاه پرستي بوده است. اين گونه نيست كه هر كس پيامبر را ملاقات كرده است به خير و خوبي شناخته شده باشد. البته علما به خاطر حسن ظني كه نسبت به اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله دارند براي مشاجرات و محاربات آنها توجيهاتي ذكر ميكنند و آنها را از گمراهي و فسق مبرا ميدانند. [24] . با توجه به اين كه ابن حاجب و سعدالدين تفتازاني از جهت زماني بر افرادي مانند ابن حجر عسقلاني تقدم دارند، قهرا ادعاي آنها در نفي اجماع مقدم بر ادعاي ابن حجر در اثبات اجماع است.
1 - آيات فراواني در قرآن كريم (خصوصا در سورههاي توبه، احزاب و منافقون) به توبيخ و سرزنش شديد برخي از اطرافيان و همراهان پيامبر اكرم كه از فرمان خدا و رسولش تخلف ورزيدهاند به عنوان منافقان ميپردازد; در اين آيات به افشاگري ماهيت منافقان پرداخته ميشود و صفات و افعال ناپسند آنها مورد نكوهش قرار ميگيرد. [25] . گاهي در پاسخ ميگويند: منافقين جزء صحابه پيامبر به حساب نميآيند. بنابراين، آيات مزبور نميتواند دليلي بر رد عقيده اهل سنت به شمار آيد. ولي پاسخ آن اين است كه اولا، به چه دليل منافقين جزء صحابه پيامبر به حساب نميآيند؟ مگر تعريف صحابه چه بود كه شامل حال آنها نميشود؟ مگر آنها با پيامبر ديدار نكردهاند و در ظاهر به او ايمان نياورده بودند؟ ثانيا، اگر منافقين; يعني، آنهايي كه در ايمانشان اهل صدق، صفا و وفا نبودند جزء صحابه به حساب نميآيند، با توجه به اين كه همه منافقين افراد شناخته شدهاي نبودهاند - چنان كه قرآن كريم به صراحتبه اين امر اشاره دارد - [26] از كجا ميتوانيم حكم كنيم كه چه كساني صحابهاند و چه كسانيصحابه نيستند؟ با توجه به اين كه ما برخوردار از علم غيب نيستيم و درباره باطن افراد نميتوانيم داوري كنيم، قهرا نميتوانيم به طور قاطع درباره كسي به صحابه واقعي بودن او حكم كنيم و نيز نميتوانيم كسي را با قاطعيت، برخوردار از عدالت و مصونيت بدانيم. آيا پذيرش اين گونه لوازم، نقض غرض به حساب نميآيد؟ ثالثا از برخي روايات استفاده ميشود كه پيامبر صلي الله عليه و آله منافقين شناخته شده را نيز جزء صحابه خود به حساب ميآورد. در صحيح بخاري آمده است: عمر از پيامبر صلي الله عليه و آله اجازه خواست كه منافق معروف «عبدالله بن ابي» را گردن بزند، ولي حضرت فرمود: او را رها كن مبادا مردم بگويند محمد صلي الله عليه و آله اصحابش را ميكشد. [27] . 2 - بسياري از آيات قرآن كريم اصحاب پيامبر را مورد نكوهش و سرزنش قرار ميدهد و از عملكردهاي آنها اظهار ناخشنودي ميكند كه به عنوان نمونه به پارهاي از آنها اشاره ميكنيم: اي اهل ايمان چه ميشود كه وقتي به شما گفته ميشود در راه خدا كوچ كنيد، بر زمين سنگيني ميكنيد؟ آيا به زندگاني دنيا به جايآخرت راضي گشتهايد؟ همانا بهره زندگي دنيا در برابر آخرت ناچيز است; اگر كوچ نكنيد شما را دچار عذابي دردناك ميكند و گروه ديگري را جايگزين شما مينمايد... [28] . اي كساني كه ايمان آوردهايد! چرا چيزي را ميگوييد كه به آن عمل نميكنيد؟! بسيار در نزد خدا مبغوض است كه چيزي را بگوييد و به آن عمل نكنيد. [29] . اي پيامبر! بر تو منت ميگذارند كه اسلام آوردهاند. بگو: اسلامتان را بر من منت نگذاريد، بلكه خداوند بر شما منت نهاد كه به سوي ايمان هدايتتان كرد، اگر اهل صداقت و راستي باشيد. [30] . برخي از آنان دائما پيامبر را اذيت ميكنند و ميگويند: پيامبر شخص خوش باوري است. بگو اين خوش باوري من به نفع شماست; پيامبر به خدا ايمان دارد و (تنها) مؤمنان را تصديق ميكند و براي آنان كه از شما ايمان آوردهاند رحمت است و آنان كه رسول خدا را ميآزارند براي آنها عذابي دردناك است. [31] . برخي از آنان در تقسيم صدقات بر تو خرده ميگيرند، پس اگر مال زيادي به آنها عطا كني راضي ميشوند و اگر چيزي به آنها داده نشود سخت خشمگين ميگردند. [32] . شما همان كساني هستيد كه پيش از آن كه دستور جهاد براي مسلمانان بيايد آرزوي كشته شدن (شهادت) ميكرديد، پس اكنون كه به جهاد مامور شديد چرا از مرگ نگران ميشويد؟ محمد صلي الله عليه و آله نيست مگر پيامبر از جانب خدا كه پيش از او نيز پيامبراني بودند و رفتهاند، اگر پيامبر بميرد يا كشته شود به گذشتههاي خويش (دين جاهليت) بر ميگرديد؟! اگر كسي مرتد شود و به عقب برگردد به خدا ضرري نخواهد رسيد. [33] . در اين آيه مؤمنان را هشدار مي دهد كه مبادا با مرگ پيامبر صلي الله عليه و آله از آموزهها و سفارشهاي آن حضرت دست برداريد و دوباره به آيين جاهليت برگرديد. آيا همين آيه نشانه نميدهد كه اين احتمال (دست برداشتن از دستورات خدا و پيامبر) در مورد صحابه بكلي منتفي نيست؟ و آيا همين نشان نميدهد آياتي كه در مدح و تمجيد ياران پيامبر آمده است، مدح مطلق و دائم العمر نيست؟ چنان كه بسياري ازآيات نيز با تعبيرات و قيودي به همين نكته اشاره دارند. بياد آوريد هنگامي كه (در جنگ احد، روي به هزيمت گذاشته) از كوه بالا ميرفتيد و به پشت خود نگاه نميكرديد و پيامبر از شتسر، شما را صدا ميزد، سپس اندوهها يكي پس از ديگري به سوي شما روي آورد... جمعي از شما در فكر جان خويش بودند; آنها گمانهاي نادرست درباره خدا - همانند گمانهاي دوران جاهليت - داشتند و ميگفتند: آيا چيزي از پيروزي نصيب ما ميشود؟... آنها در دل خود اموري را پنهان ميدارند كه براي تو آشكار نميسازند; ميگويند: اگر سهمي از پيروزي داشتيم در اينجا كشته نميشديم. [34] . از اين دست آيات در قرآن به قدري زياد است كه به هيچ وجه مجال ذكر همه آنها نيست. اين آيات همانگونه كه صريحا و يا مفهوما دلالت دارند، درباره مؤمنان و مسلماناني است كه در مدينه زندگي ميكردند و نه تنها پيامبر را مشاهده كرده بودند بلكه با او در جنگ و در جريانات مختلف همراهي داشتهاند و از مصاحبت نزديك پيامبر بهرهمند بودهاند. دلالت اين آيات بر عدم عدالت و عدم مصونيت صحابه از گناه و فسق به حدي است كه براي هيچ منصفي جاي ترديد باقي نميگذارد. جالب اين است كه برخي از آيات بصراحت بر فسق برخي از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله دلالت دارد. به عنوان نمونه ميتوان به اين آيات اشاره كرد: اي كساني كه ايمان آوردهايد! هرگاه فاسقي خبري براي شما آورد، (باور نكنيد) پس تحقيق كنيد، مبادا از روي جهالت با قومي برخورد كنيد، سپس از كارتان پشيمان گرديد. [35] . زمخشري در تفسير اين آيه ميگويد: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، وليد بن عقبه را براي جمع آوري زكات به سوي قوم بنيالمصطلق فرستاد و ميان او و آنها كينهاي بود. همين كه به نزديك ديار آنها رسيد آنها سواره به استقبال او شتافتند، او پنداشت كه به قصد جنگ با او آمدهاند، برگشت و به پيامبر صلي الله عليه و آله عرض كرد كه آنها مرتد شدند و از دادن زكات امتناع ميورزند. [36] . برخي از آيات بر بيادبي و كمشعوري برخي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله دلالت دارد: آنان كه تو را از پشت حجرههايت با صداي بلند ميخوانند (فرياد يا محمد يا محمد صلي الله عليه و آله سر ميدهند) به حقيقت اكثر آنها بيخرد و بيشعورند و اگر آنها (ادب نگه داشته) و صبر ميكردند تا تو به جانب آنها بيرون آيي به نفع آنها بود. [37] . از برخي از آيات استفاده ميشود كه گاهي برخي از اصحاب كلمات كفرآميز بر زبان جاري ميكردند و افكار كفرآميز در دل آنها رسوخ پيدا ميكرد: به خدا سوگند ميخورند كه چيزي نگفتهاند، ولي به تحقيق، آنها كلام كفر را بر زبان راندهاند و پس از اسلام آوردنشان كافر گشتهاند. [38] . 3 - روايات فراواني در منابع اهل سنت وجود دارد كه به وضوح بر عدم عدالتبرخي از صحابه دلالت دارند، به عنوان نمونه تنها به چند مورد آن بسنده ميكنيم: الف) بخاري در صحيح خودش در «باب في الحوض» حدود ده روايت از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل ميكند كه همه آنها در ذم صحابه، سرزنش و شكوه از عملكرد اصحاب بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است. به چهار روايت آن اشاره ميكنيم: نبي خاتم فرمود: اقوامي در قيامت در سر حوض بر من وارد ميشوند، هم من آنها را ميشناسم و هم آنها مرا، سپس بين من و آنها جدايي انداخته ميشود و من ميگويم: آنها از من هستند. در جواب من گفته ميشود: تو نميداني كه آنها بعد از تو چه كارها كردند (چه بدعتها گذاشتند). آنگاه من ميگويم: دور باد آنان كه پس از من در دين تغيير دادند. من قبل از شما ميروم و شاهد و گواه بر كارهاي شما هستم... به خدا سوگند بر شما نميترسم كه پس از من مشرك شويد، ولي ميترسم كه بر سر دنيا رقابت و دعوا كنيد. در قيامت در حالي كه من ايستادهام ناگهان گروهي وارد ميشوند و من آنها را ميشناسم، ناگهان فردي به آنها ميگويد: زودتر بياييد! ميگويم: به كجا؟ ميگويد: به خدا قسم به سوي جهنم. ميگويم: اينها چه كار كردهاند؟ ميگويد: پس از تو به اهليت برگشتند و مرتد شدند. از آنها نميبينم كسي نجات پيدا كند جز به اندازه چند شتري كه از گله شتران جدا شوند. [39] . ب) ابوسعيد خدري ميگويد: روزي در حضور پيامبر صلي الله عليه و آله نشسته بوديم كه حضرت مشغول تقسيم بود، ناگهان ذوالخويصره كه از بنيتميم است آمد و گفت: يا رسول الله! عدالت را رعايت كن! حضرت فرمود: واي بر تو، اگر من عدالت نورزم چه كسي ميخواهد عدالت كند! عمر برخاست و عرض كرد يا رسولالله! اجازه بده كه گردنش را بزنم، حضرت فرمود او را رها كن، چرا كه او داراي ياراني است كه شما نماز خود را در برابر نماز آنان و روزه خود را در برابر روزه آنان كم و بي ارزش ميبينيد، آنها قرآن ميخوانند ولي از گلوهايشان فراتر نميرود; آنان از دين خارج ميشوند چنان كه تير از كمان خارج شود. [40] . ج) احمد بن اشكاب گويد: محمد بن فضيل از علاء بن مسيب از پدرش نقل كرده كه گفت: براء بن عازب را ملاقات كردم به او گفتم: خوشا به حالت! با پيامبر همصحبت بودي و زير درخت با او بيعت كردي، گفت: فرزند برادرم! تو نميداني كه ما پس از او چه كارها كرديم و چه انحرافها در دين به وجود آورديم. [41] . د) علي در يمن بود قطعههايي از طلا را براي پيامبر فرستاد; حضرت آنها را ميان برخي از مردم تقسيم كرد; قريش (مهاجرين) و انصار خشمگين شدند و گفتند: چطور شد كه طلاها را به شخصيتهاي «نجد» ميدهد و به ما نميدهد؟ پيامبر فرمود: ميخواهم دل آنها را به دست آورم و الفتي در ميانشان ايجاد نمايم; پس يك نفر آمد و گفت: يا محمد! از خدا بترس! پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اگر من بخواهم خدا را نافرماني كنم چه كسي خدا را اطاعت ميكند؟ آيا درست است كه مردم اهل زمين مرا قبول داشته باشند و شما مرا خائن بدانيد؟ خالد بن وليد اجازه خواست او را بكشد، پيامبر اجازه نداد. [42] . از اين دست روايات كه بر عدم عدالت صحابه دلالت دارد در منابع اهل سنت فراوان است و ما به همين مقدار بسنده كرديم. 4 - رفتار و برخورد صحابه نسبت به همديگر نشان ميدهد كه خودشان به عدالت صحابه عقيدهاي نداشتهاند. در اينجا به عنوان نمونه به برخي از اين برخوردها اشاره ميكنيم: الف) مضامين پارهاي از روايات پيشين به وضوح بر عدم اعتقاد صحابه نسبت به عدالت يكديگر دلالت دارد; مثلا يكي از صحابه (مانند عمر و يا خالد بن وليد) از پيامبر اجازه ميخواهد كه گردن صحابي ديگر را به خاطر گفتار و يا رفتار ناشايست بزند و يا اين كه جمعي، جمع ديگر را به نفاق و دو رويي متهم ميكنند. ب) از منابع اهل سنت استفاده ميشود كه معاويه به سب امام علي عليه السلام ميپرداخت و ديگران را نيز به اين كار ترغيب و تشويق ميكرد; در صحيح مسلم و ترمذي آمده است: معاويه به سعد بن ابي وقاص فرمان داد كه علي را سب كند و از او پرسيد كه چرا علي را سب نميكني؟ او در پاسخ گفت: چون سه چيزي كه پيامبر صلي الله عليه و آله در حق علي فرمود مانع از اين ميشود كه او را سب كنم. [43] . مسعودي ميگويد: زماني كه معاويه حج كرد و طواف خانه را به جا آورد به همراه سعد بن ابي وقاص به دارالندوه رفت، او را نيز بر تخت خود نشانيد. در اين هنگام معاويه شروع به سب، بدگويي و دشنام علي كرد. سعد به او گفت: مرا در كنارت روي تخت نشاندي و شروع به سب علي كردي؟ به خدا سوگند اگر يكي از خصال علي عليه السلام در من بود برايم از آنچه خورشيد بر او طلوع ميكند و ميتابد محبوبتر بود... به خدا سوگند هرگز تا عمر دارم در خانه تو وارد نميشوم و از كنار معاويه بلند شد. [44] . زماني كه حسن بن علي عليه السلام رحلت كرد معاويه حج به جا آورد، سپس وارد مدينه شد و تصميم گرفت بر روي منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله علي را لعن كند، به او گفتند: در اينجا سعد بن ابي وقاص حضور دارد و مطمئن هستيم كه او به اين كار راضي نيست، پس كسي را به نزد او بفرست و راي او را به دستآور. معاويه كسي را فرستاد و آن شخص پيام معاويه را به او رساند، او در جواب گفت: اگر معاويه چنين كند از مسجد بيرون ميروم و برنخواهم گشت. از اين رو، معاويه از لعن علي تا موقعي كه سعد زنده بود خودداري كرد; همين كه او مرد، بر روي منبر، علي را لعن كرد و بر عمال خود نوشت كه او را بر روي منابر لعن كنند و آنها نيز چنين كردند. ام سلمه همسر پيامبر بر او نوشت كه شما در حقيقتخدا و رسول خدا را در روي منابر خود لعن ميكنيد، ولي او اعتنايي نكرد. [45] . روايتي كه بر سب و لعن حضرت علي عليه السلام از جانب معاويه و همراهان او در منابع اهل سنت وجود دارد بسيار است; علامه اميني در بحثي تحت عنوان «جنايات معاويه» آنها را جمع آوري كرده است. [46] . ج) ميدانيم جمع زيادي از صحابه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از بلاد مختلف اسلامي به دليل تخلفات و انحرافات عثمان بر او شوريدند و او را به قتل رساندند و نيز ميدانيم كه پس از مرگ عثمان، معاويه كه خود به نوعي در مرگ عثمان نقش داشت، فرصت را غنيمت شمرده و به خونخواهي عثمان قيام كرد و جمعي از صحابه و در راس آنها حضرت علي عليه السلام را عامل و طراح قتل معرفي كرد و از حضرت علي عليه السلام ميخواست همه دست اندركاران قتل را به او (به عنوان ولي دم) تحويل دهد تا قصاص كند. اين حقيقت در كتب اهل سنت فراوان آمده است. حال چگونه ميتوان اين جريانات را با اعتقاد به عدالت صحابه توجيه كرد؟ مگر علي عليه السلام، طلحه، زبير و نيز كساني كه به قتل عثمان اقدام كردند و نيز عثمان، معاويه، عمروعاص و همراهانش جزء صحابه پيامبر نبودند؟ اگر خودشان به عدالت و اجتهاد صحابه عقيده داشتند آيا هرگز چنين جرياناتي اتفاق ميافتاد؟! د) روايات فراواني در كتب اهل سنت دلالت بر اين معنا دارد كه عايشه نه تنها به قتل عثمان راضي بود و به همين خاطر پيكهايي كه عثمان براي او جهت پادرمياني براي نجات جان خود ميفرستاد با جواب منفي و بدگويي عايشه نسبت به عثمان مواجه ميشدند، بلكه تا حدودي در تحريك مردم هم نقش داشته است; جملات تندي نيز از وي در مورد عثمان نقل شده است مانند: «اقتلوا نعثلا قتله الله فقد كفر.» [47] يعني: اين پير خرفت را بكشيد. خدا او را بكشد كه به حقيقت كافر شده است. ه) ميان برخي از صحابه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله جنگها و كشمكش هاي خونين اتفاق افتاد; جنگهايي كه دهها هزار نفر را به كام مرگ كشيد. نمونه آن جنگها، جنگ صفين، جمل و نهروان است. در همه اين جنگها هر دو طرف از صحابه پيامبر بودهاند; اگر صحابه داراي عدالت و مصونيت از گناه و فسق بودند و خود صحابه به اين امر واقف، بلكه مؤمن و معتقد بودند، چگونه راضي ميشدند خون همديگر را بريزند و جمع كثيري را بيخانمان و بيچاره كنند؟ عجيب اين است كه علماي اهل سنت در اينگونه موارد توجيه نامعقولي را مطرح ميكنند و ميگويند: چون همه آنها برخوردار از اجتهاد بودند، اختلاف در اجتهاد داشتند و خداوند به آنها كه در اجتهاد خود به حقيقت رسيدند، دو ثواب و به آنها كه دچار اشتباه شدند يك ثواب عطا خواهد كرد و هر دو گروه در نزد خدا ماجور و مغفورند! ولي آيا عقل سليم زير بار اينگونه توجيهات بياساس ميرود؟ آيا ميتوان به بهانه اجتهاد، هر ظلم، جنايت، قتل، غارت و تهمتي را توجيه كرد؟ سؤال جدي اين است كه پس اين اعتقاد آنها به عدالت و اجتهاد همديگر در مقام عمل چه ثمره و سودي داشته است؟ اساسا ميتوان گفت حال كه به عدالت و اجتهاد يكديگر عقيده داشتند با هم اين گونه رفتار ميكردهاند اگر چنين اعتقادي نسبت به هم نداشتند چه رفتاري با هم ميكردند؟! آيا برخوردي ناپسنديدهتر از آنچه كه اتفاق افتاد قابل تصور است؟! سؤال ديگر اين است كه آيا همين برخوردها را براي ديگران (غير از صحابه) در صورت وجود اجتهاد، قابل قبول ميدانيد؟ كدام عاقل است كه نفهمد دعواي معاويه و عمروعاص با امام علي عليه السلام ناشي از اختلاف در اجتهاد نبوده است، بلكه مقام خواهي، رياستطلبي، كينه و حسادت عامل اصلي دعوا بوده است. و) ابوبكر در زمان خلافتش خالد بن وليد را به يمامه به سوي بني تميم فرستاد; خالد پس از فريب دادن و بستن دستهاي آنها به جرم درنگ در پرداختن زكات گردنشان را زد و مالك بن نويره صحابي جليل القدر رسول خدا را به قتل رسانده و همان شب با زن او به سر برد و با او زناي محصنه كرد; وقتي خبر به ابوبكر رسيد به جاي اين كه به خاطر اين اعمال وقيحانه و رذيلانه، خالد را مجازات كند، از او درگذشت و گفت او اجتهاد كرده و اشتباه نموده است! [48] . ز) اباهريره كه يكي از صحابه بسيار معتبر در نگاه اهل سنت ميباشد، در ميانجمعي از صحابه پيامبر به جعل و وضع حديث و نسبت آن به پيامبر صلي الله عليه و آله متهم بوده و اين مساله درمنابع اهل سنت نيزآمده است. در صحيح بخاري و برخي ديگر از كتابهاي اهل سنت آمده است كه ابوهريره در سال هفتم هجرت بعد از فتح خيبر از يمن به مدينه آمد و اسلام را برگزيد و در آن زمان بيش از سي سال سن داشته است. بنابراين، تنها سه سال جزء صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله بوده است. [49] سؤال جدياي براي همگان از ديرباز مطرح بوده است كه چگونه معقول است شخصي تنها سه سال به مدينه آمده باشد و جزء صحابه پيامبر شده باشد ولي هزاران حديث از پيامبر آن هم در حوادث و جريانات مختلف، از كليترين تا جزئيترين حوادث نقل كند؟! اجماع اهل حديث چنان كه در شرح حال ابوهريره در الاصابة و غير آن آمده بر اين است كه ابوهريره نسبت به همه صحابه بيشترين احاديث را نقل كرده است. مجموع احاديثي كه از او مسندا نقل شده است به پنج هزار و سيصد و هفتاد و چهار حديث ميرسد; تنها در صحيح بخاري چهارصد و چهل و شش حديث از او آمده است. جميع رواياتي كه از خلفاي چهارگانه ازپيامبر نقل شده است نسبت به مجموع احاديثي كه از ابوهريره نقل شده است كمتر ميباشند; زيرا رواياتي كه از ابوبكر نقل شده است صد و چهل و دو حديث و از عمر پانصد و نه حديث و از عثمان صد و چهل و شش حديث و رواياتي كه از امام علي عليه السلام در منابع اهل سنت نقل شده است پانصد و هشتاد و شش حديث ميباشند كه مجموعا هزار و چهارصد و يازده حديث ميشود. نسبت اين عدد با عدد احاديثي كه از ابوهريره نقل شده است بسيار كمتر ميباشد. اگر اين نكته را بيفزاييم كه خلفا از پيشگامان در پذيرش اسلام و همراهي با پيامبر بودهاند و نيز عقل، ادراك، ضبط و درك آنها به مراتب از ابوهريره بيشتر بوده است و در حوادث و جريانات مختلف با پيامبر همراهي داشتهاند، بر شگفتي و غرابت اين مساله افزوده ميگردد. [50] به همين جهت از روايات خود ابوهريره بر ميآيد كه در زمان حيات او نيز در ميان مردم به دروغگويي معروف شده بود. [51] . احمد امين مصري ميگويد: بعضي از صحابه از فراواني روايات ابوهريره از پيامبر صلي الله عليه و آله بر او خرده ميگرفتند و گلايه داشتند; چنان كه شاهد بر اين معنا دو روايتي است كه مسلم در صحيح خودش در اين رابطه نقل ميكند. [52] . نظام به نقل ابن قتيبه ميگويد: عمر، عثمان، علي و عايشه، ابوهريره را در نقل احاديث از پيامبر تكذيب كردند. [53] . ابن ابي الحديد معتزلي ميگويد: ابوهريره نزد شيوخ ما (معتزله) متهم، فاقد اعتبار و ناپسند در نقل است. عمر او را تازيانه زد و گفت روايات زيادي از پيامبر نقل ميكني و شايسته است كه دروغگو ناميده شوي. از علي عليه السلام نقل شده است كه گفت: ابوهريره دروغگوترين مردم بر رسول خداست. ابو حنيفه گفته است صحابه عادلند، جز چند نفر كه ابوهريره و انس بن مالك از جمله آنها هستند. [54] . سيد شرف الدين در كتاب خود درباره تكذيبهايي كه از ابوحنيفه شده است بحثي را تحت عنوان «انكار السلف عليه» آورده است. [55] . جالب اين است كه ابوهريره درباره جرياناتي از پيامبر مستقيما و مسندا نقل روايت ميكند كه مربوط به قبل از اسلام آوردن او و قبل از ورود او به مدينه از يمن ميباشد; اينگونه روايات، علما و محدثين اهل سنت را سخت به تعجب و تكاپو براي توجيه آن واداشته است. [56] . در منابع اهل سنت آمده است كه عمر، ابوهريره را از ولايت بحرين عزل كرد و به او گفت: اي دشمن خدا و دشمن كتاب خدا! مال خدا (بيتالمال) را دزديدي؟ اين همه اموال را از كجا آوردي؟ عمر اين اموال را از چنگ او گرفت [57] . با توجه به آنچه گذشت ادعاي عدالت همه صحابه پيامبر به نظر هر هوشمند منصف، افسانهاي بيش نيست كه به هيچ وجه نه با واقعيات تاريخي سازگاري دارد و نه مورد قبول خود صحابه بوده است. متاسفانه اهل سنت براي توجيه برخي حوادث كه در صدر اسلام رخ داده است مانند قضيه سقيفه و كنار زدن اهل بيت پيامبر و... چارهاي نديدند جز اين كه به اين قول ضعيف تن دهند و همه آنچه كه از صحابه اتفاق افتاده است را به نام عدالت و اجتهاد توجيه نمايند.
[1] ر. ك.: ابن اثير، اسد الغابه، داراحياء التراث العربي، بيروت، ج 1، صص 12 - 11; ابن حجر عسقلاني، فتح الباري، داراحياء التراث العربي، ج 7، صص 3 - 2.
[2] ر. ك.: يوسف بن عبدالبر قرطبي، الاستيعاب في معرفة الصحابة، دارالكتب العلميه، بيروت، چاپ اول، 1415 ق.، ج 1، ص 10.
[3] همان، ص 11.
[4] ابن حجر عقسلاني، الاصابة في تمييز الصحابة، دارالكتب العلميه، بيروت، ج 1، ص 4.
[5] همان، ص 5.
[6] ر. ك.: همان، صص 6 - 5; يوسف بن عبدالبر قرطبي، پيشين، صص 18 - 17; ابن اثير، جامع الاصول، داراحياء التراث العربي، چاپ سوم، 1403 ق.، ج 1، صص 75 - 74.
[7] محب الدين احمد بن عبدالله طبري، الرياض النظره، دارالمعرفة، بيروت، چاپ اول، 1418 ق.، ج 1، ص 22.
[8] سعدالدين تفتازاني، شرح المقاصد، ج 5، ص 29.
[9] فتح/29: محمد رسول الله و الذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم في وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم في التوراة... وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما. [
[10] توبه/100: و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضي الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنات تجري تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم.
[11] فتح/18: لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما في قلوبهم فانزل السكينة عليهم و اثابهم فتحا قريبا.
[12] انفال/75 - 74: و الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق كريم و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم.
[13] در ارتباط با آيات و رواياتي كه براي عدالت صحابه استدلال شده است ميتوان به كتب زير مراجعه كرد: صحيح مسلم، دارالفكر، بيروت، ج 4، صص 188 - 183; الاصابة في تمييز الصحابة، ج 1، صص 9 - 7; صحيح بخاري، دارالقلم، بيروت، ج 3، ص 60; سنن ترمذي، دار احياء التراث العربي، بيروت، چاپ اول، 1421 ق.، صص 1006 - 1005; الاستيعاب في معرفة الصحابة; ج 1، صص 25 - 20; اسدالغابه، ج 1، ص 12; الرياض النضرة، ج 1، صص22 - 15; ابن حجر، المطالب العاليه، دارالمعرفه، بيروت، 1414 ق.، ج 4، صص 151 - 146.
[14] يوسف بن عبدالبر قرطبي، پيشين، ج 1، ص 19.
[15] همان، ص 25.
[16] ابن حجر عسقلاني، پيشين، ص 6.
[17] يوسف بن عبدالبر قرطبي، پيشين، ص 19.
[18] همان، ص 25.
[19] فتح/10: ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث علي نفسه و من اوفي بما عاهد عليه الله فسيؤتيه اجرا عظيما.
[20] سنن ترمذي، صص 1006 - 1005.
[21] قاضي عياض، شرح الشفاء، ج2، ص 91.
[22] ر. ك.: سلطان الواعظين شيرازي، شبهاي پيشاور، دارالكتب الاسلاميه، چاپ بيست و يكم، 1352، صص 595 - 594.
[23] ابن حاجب، مختصر الاصول، ج2، ص67.
[24] سعدالدين تفتازاني، پيشين، ص 310.
[25] در اين رابطه ميتوان به سوره منافقون و سوره توبه/74، 97، 101 و 102; احزاب/12 و 19 - 18; بقره/10 - 8; نساء/142 مراجعه كرد.
[26] توبه/101: «و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينة مردوا علي النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم» يعني: برخي از باديه نشينان كه در اطراف شما هستند منافقانند و برخي از اهل مدينه در نفاق فرو رفتهاند تو آنها را نميشناسي، ما ميشناسيم.
[27] صحيح بخاري، ج 3، ص 538.
[28] توبه/39 - 38.
[29] صف/3 - 2.
[30] حجرات/17.
[31] توبه/61.
[32] توبه/58.
[33] آل عمران/146 - 143.
[34] آل عمران/154 - 153.
[35] حجرات/6.
[36] زمخشري، كشاف، مكتب الاعلام الاسلامي، چاپ اول، 1416 ق.، ج 4، ص 360: (وليد، برادر مادري عثمان است. همان كسي كه در زمان خلافتش او را پس از سعد بن ابي وقاص والي كوفه قرار داد و در حال مستي براي مردم نماز صبح را چهار ركعتي به جا آورد و پس از نماز رو كرد به مردم و گفت آيا ميخواهيد بيش از اين براي شما بخوانم و به همين خاطر عثمان او را عزل كرد).
[37] حجرات/5.
[38] توبه/74 و در همين رابطه ميتوان به آل عمران/153; توبه/45 و احزاب/12 مراجعه كرد.
[39] صحيح بخاري، ج 4، باب في الحوض، ص 503.
[40] همان، ج 3، ص 47.
[41] همان، ص 234.
[42] همان، ج 4، ص 795.
[43] صحيح مسلم، ج 7، ص 120; صحيح ترمذي، ص 980، حديث 3733.
[44] مسعودي، مروج الذهب، ج 1، ص 61.
[45] ابن عبدربه مالكي، العقد الفريد، ج 2، ص 301.
[46] محمدحسين اميني، الغدير، ج 10، ص 257.
[47] در برخي منابع اهل سنت آمده است كه نعثل نام يك يهودي ريشدار است كه در مدينه زندگي ميكرد و شبيه عثمان بود.
[48] محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ج 3، ص 240; ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 3، ص 149; تاريخ ابن عساكر، ج 5، صص 112 - 105; ابن حجر عسقلاني، پيشين، ج 2، ص 414 و ج 3 ص 357.
[49] صحيح بخاري، ج 3، ص 42; ابن حجر عسقلاني، پيشين و نيز در الطبقات الكبري، در ترجمه ابوهريره به اين مطلب تصريح شده است.
[50] ر. ك.: سيد عبدالحسين شرف الدين الموسوي، ابوهريره، دارالزهراء، بيروت، چاپ ششم، 1415 ق.، ص 5354.
[51] صحيح مسلم، ج 2، ص 217; ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، مصر، ج 1، ص 359.
[52] احمد امين، فجر الاسلام، باب ششم، فصل دوم.
[53] ابن قتيبه، تاويل مختلف الحديث، ص 27.
[54] ابن ابي الحديد، پيشين، ص 360.
[55] سيد عبدالحسين شرف الدين الموسوي، پيشين، ص 193.
[56] ر. ك.: همان، ص 187.
[57] ابن ابي الحديد، ج3، ص104; ابن سعد، الطبقات الكبري، ج4، ص 90، ابن حجر عسقلاني، پيشين، شرح حال ابوهريره; يوسف بن عبدالبر قرطبي، پيشين، شرح حال جعفر; ابن عبدربه، پيشين، باب في ما ياخذ به السلطان من الحزم و العزم.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».