تاریخ تشیع : از پیدایش تا عصر غیبت صغری

مشخصات کتاب

سرشناسه:محرمی .7 غلامحسین

عنوان و نام پديدآور:تاریخ تشیع : از پیدایش تا عصر غیبت صغری / غلامحسن محرمی.

مشخصات نشر:قم : موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، مرکز انتشارات ، 1386.

مشخصات ظاهری:280 ص.

فروست:انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ؛ 33. تاریخ ؛ 5.

شابک:26000 ریال : 964-5883-55-5

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

يادداشت:چاپ ششم.

یادداشت:کتابنامه: ص.[273] - 280؛ همچنین به صورت زیرنویس

موضوع:شیعیان -- تاریخ

اسلام -- تاریخ

شناسه افزوده:موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره). انتشارات

رده بندی کنگره:BP239/2/م9ت2 1386

رده بندی دیویی:297/532

شماره کتابشناسی ملی:2341947

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

تاریخ تشیع

از پیدایش تا عصر غیبت صغری

غلامحسن محرمی

موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، مرکز انتشارات

1387

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

مقدمه 13

تشيّع،مكتبى زنده و پيروانى مبارز 13

فصل اول:نگاهى گذرا بر منابع

درس اول منابع اختصاصى 17

1.مقاتل الطالبيين 17

2.الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة 18

3.اعيان الشيعة 19

4.تاريخ الشيعة 21

5.شيعه در تاريخ 22

6.جهاد الشيعة 23

7.تاريخ تشيّع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجرى 24

چكيده و پرسش درس اول 24

درس دوم منابع عمومى 26

1.تاريخ عمومى 26

2.زندگى نامه امامان عليهم السّلام 27

3.كتاب هاى فتن و حروب 28

4.كتاب هاى رجال و طبقات 28

5.كتاب هاى جغرافيا 29

6.كتاب هاى اخبار 30

7.كتاب هاى نسب 31

8.كتاب هاى حديث 31

ص: 5

9.كتاب هاى ملل و نحل 31

چكيده و پرسش درس دوم 33

فصل دوم:چگونگى پيدايش شيعه

درس سوم شيعه در لغت و قرآن 37

چكيده و پرسش درس سوم 42

درس چهارم آغاز تشيّع 43

چكيده و پرسش چهارم 52

درس پنجم نام هاى ديگر شيعه 53

موقعيت على عليه السّلام در ميان صحابه 55

چكيده و پرسش درس پنجم 65

درس ششم نقش قريش در رخداد سقيفه 66

علل دشمنى قريش با خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله 67

1-رياست طلبى قريش 67

الف)توان اقتصادى 67

ب)جايگاه معنوى 68

2-رقابت و حسادت قبيلگى 69

3-دشمنى قريش با شخص على عليه السّلام 71

چكيده و پرسش درس ششم 73

درس هفتم سكوت امير مؤمنان عليه السّلام 74

1-تفرقه ميان مسلمانان 75

2-خطر مرتدان 75

3-حفظ عترت پيامبر 77

تشكل عينى و سياسى شيعه بعد از سقيفه 77

چكيده و پرسش درس هفتم 81

ص: 6

درس هشتم صحابيان شيعى 82

چكيده و پرسش درس هشتم 86

فصل سوم ادوار تحول تاريخى شيعه

درس نهم 1-شيعه در عصر خلفاى اوليه 89

تظاهر به تشيّع(در زمان خلافت على عليه السّلام)91

2-شيعه در عصر بنى اميه 92

چكيده و پرسش درس نهم 96

درس دهم گسترش تشيّع در عصر امويان 97

أ-عصر امام حسن و امام حسين عليهم السّلام 97

تأثير نهضت كربلا در روند توسعه تشيّع 99

چكيده و پرسش درس دهم 103

درس يازدهم ب-عصر امام سجاد عليه السّلام 104

قيام هاى شيعى 107

تثبيت حكومت مروانيان(دوران خفقان)109

چكيده و پرسش درس يازدهم 112

درس دوازدهم شروع دعوت عباسيان و تاثير آن در توسعه تشيّع 113

ج-تشيّع در عصر امام باقر و امام صادق عليهما السّلام 115

دانشگاه جعفرى 118

چكيده و پرسش درس دوازدهم 121

درس سيزدهم 3-شيعه در عصر عباسيان 122

كنترل رهبران شيعه توسط عباسيان 128

چكيده و پرسش درس سيزدهم 133

درس چهاردهم علل فزونى شيعيان در عصر عباسيان 134

1-هاشميان و علويان در عصر بنى اميه 134

2-پايان عصر اموى و روى كار آمدن عباسيان 136

ص: 7

3-مهاجرت علويان 136

علل مهاجرت سادات 139

1-شكست قيام هاى علويان 139

2-فشار عوامل حكومتى 140

3-وجود زمينه هاى مناسب 140

چكيده و پرسش درس چهاردهم 141

فصل چهارم:قيام هاى شيعيان و علويان

درس پانزدهم قيام هاى شيعى و علوى در عصر امويان 145

أ-قيام زيد 146

ب-قيام يحيى بن زيد 148

چكيده و پرسش درس پانزدهم 150

درس شانزدهم قيام هاى شيعى و علوى در عصر عباسيان 151

1-قيام هاى زيديه 151

أ:قيام محمد نفس زكيه 153

ب:قيام ابن طباطباى حسنى 154

ج:قيام حسن بن زيد حسنى(علويان طبرستان)155

د:قيام يحيى بن حسين(زيديان يمن)156

چكيده و پرسش درس شانزدهم 157

درس هفدهم 2-قيام هاى پراكنده 158

الف:قيام شهيد فخ 158

ب:قيام محمد بن قاسم 159

ج:يحيى بن عمر طالبى 160

علل شكست قيام ها 160

چكيده و پرسش درس هفدهم 162

ص: 8

فصل پنجم:گستره جغرافياى تشيّع

درس هجدهم گستره جغرافيايى تشيّع 165

چكيده و پرسش درس هجدهم 168

درس نوزدهم كانون هاى تجمع شيعه 169

الف-مناطق شيعه نشين در قرن اول هجرى 169

مدينه 169

يمن 171

كوفه 174

بصره 179

مدائن 181

جبل عامل 181

چكيده و پرسش درس نوزدهم 183

درس بيستم ب-مناطق شيعه نشين در قرن دوم هجرى 184

خراسان 185

قم 186

بغداد 187

ج-مناطق شيعه نشين در قرن سوم هجرى 188

چكيده و پرسش درس بيستم 190

درس بيست و يكم تشيّع در ميان قبايل 191

چكيده و پرسش درس بيست و يكم 197

فصل ششم انشعاب هاى داخلى تشيّع

درس بيست و دوم انشعاب هاى داخلى تشيّع 201

كيسانيه 201

زيديه 202

ناووسيه 202

ص: 9

فطحيه 202

سمطيه 202

اسماعيليه 202

طفيه 202

اقمصيه 202

يرمعيه 202

تميميه 202

جعديه 202

يعقوبيه 202

ممطوره 202

واقفيه 202

جاروديه 203

سليمانيه 203

بتريه 203

چكيده و پرسش درس بيست و دوم 208

درس بيست و سوم علل انشعاب گروههاى شيعه 209

1-اختناق 210

2-تقيه 212

3-رياست طلبى و دنيادوستى 213

4-وجود افراد ضعيف النفس 215

مبارزه ائمۀ اطهار عليهم السّلام با جريان غلات 216

چكيده و پرسش درس بيست و سوم 218

فصل هفتم ميراث علمى شيعه

درس بيست و چهارم ميراث علمى شيعه 221

چكيده درس بيست و چهارم 227

ص: 10

پرسش درس بيست و چهارم 228

درس بيست و پنجم علم فقه 229

وضع فقه در عصر صحابه و تابعين 229

وضع فقه ميان شيعيان 230

آغاز اجتهاد 232

فقهاى اصحاب ائمه عليهم السّلام 232

چكيده و پرسش درس بيست و پنجم 234

درس بيست و ششم كلام 235

چكيده و پرسش درس بيست و ششم 239

فصل هشتم:نقش شاعران شيعه در توسعه تشيّع

درس بيست و هفتم شعراى شيعه و جايگاه شعر 243

شاعران شيعه تا پايان غيبت صغرى 246

شاعران پيشتاز شيعه 249

چكيده و پرسش درس بيست و هفتم 251

درس بيست و هشتم زمينه هاى اشعار شاعران شيعى 252

1-احتجاج در مقابل غاصبان حقوق اهل بيت عليهم السّلام 252

2-رويارويى شاعران شيعى با شاعران اموى و عباسى 255

چكيده و پرسش درس بيست و هشتم 259

درس بيست و نهم 3-مرثيه سرايى 260

أ)مراثى امام حسين عليه السّلام و ساير شهيدان كربلا 260

ب)مراثى ساير شهيدان و كشته شدگان اولاد پيامبر 264

4-فضايل و مناقب خاندان پيامبر 266

5-هجو دشمنان خاندان پيامبر 268

چكيده درس بيست و نهم 271

پرسش درس بيست و نهم 272

فهرست منابع 273

ص: 11

ص: 12

مقدمه

تاريخ تشيّع،تاريخ مكتبى زنده و پيروانى مبارز

تاريخ تشيّع از تاريخ اسلام جدا نيست،چرا كه،تشيّع ادامه اسلام دوران نبوى به رهبرى جانشينان پيامبر اسلام،اهل بيت عليهم السّلام آن حضرت است و سابقۀ نام گذارى«شيعه»به شخص آن بزرگوار مى رسد.

هسته اوليه شيعيان،از اصحاب بزرگ و برجستۀ پيامبر اسلام بودند كه،با رهنمودهاى آن حضرت،به لزوم رهبرى على بن ابيطالب عليه السّلام بعد از پيامبر باور داشتند.

پس از درگذشت پيامبر اسلام و تشكيل سقيفه و وضعى كه،در انتخاب خليفه پيش آمد، تشيّع از نظر تاريخى مسير ديگرى را در پيش گرفت،زيرا شيعيان بر پيشوايى على عليه السّلام پاى فشردند و در كنار اهل بيت عليهم السّلام ماندند و با تحمل تمام دشوارى ها و مشكل ها،از آرمان و عقيده خود دست برنداشتند.ازاين رو،از شركت در حكومت كنار ماندند و با دشمنى ها و بى مهرى هاى حكومت هاى زمان روبه رو شدند.اگرچه اختلاف نظر شيعيان با طرفداران خلافت رسمى-نخست بر سر خلافت و جانشينى پيامبر اسلام بوده،اما چون شيعيان،پس از رحلت پيامبر براى فراگيرى اصول عقايد و فقه و حديث و تفسير و ساير معارف اسلامى به امامان اهل بيت عليهم السّلام-سرچشمه اصلى علوم و معارف اسلامى-مراجعه مى كردند،به مرور زمان،شيعيان از اين نظر نيز از پيروان خلافت رسمى جدا شدند و خط سير فكرى و فرهنگى آنان به شكل ديگرى رقم خورد.اين امر به سهم خود در سير تاريخى و فرهنگى تشيّع اثر آشكارى داشت و پيوسته آن را از تحريف و ديگر آفت ها مصون نگه داشت.

شيعيان در پرتو پيروى از پيشوايان اهل بيت عليهم السّلام،عملا حاملان علوم اين خاندان و وارثان معنوى آنان در طول تاريخ شدند.فرهنگ تشيّع،همواره فرهنگى درخشان و پويا و پربار و اصيل بوده است،به طورى كه حتى برخى از مخالفان شيعه،به آن اعتراف كرده اند؛چنان كه

ص: 13

شمس الدين محمد ذهبى(م 748 ه)،يكى از برجسته ترين دانشمندان اهل سنت در قرن هشتم كه تعصب ضدشيعى دارد،در شرح حال ابان ابن تغلب-از شاگردان بزرگ امام صادق عليه السّلام- به تلخى به آن اعتراف مى كند و پس از متهم ساختن او به بدعت گذارى(تشيّع)وى را توثيق نموده،راستگو معرفى مى كند و مى نويسد:

«گرايش به تشيّع در ميان پيروان ديندار،پرهيزگار و درستكار و پيروان آنها زياد است؛ اگر احاديثى كه اينها نقل مى كنند،پذيرفته نشود،بخش بزرگ آثار و احاديث نبوى از بين مى رود و اين مفسده اى بس بزرگ است». (1)

از طرف ديگر تشيّع،مانند هر مذهب و مكتب ديگرى،درگذر از تنگناهاى تاريخى و فراز و نشيب هايى كه پيش آمده بود،از انشعاب هاى داخلى مصون نماند و همين امر،مشكل هاى فراوانى پيش آورد.نفوذ غلات در صفوف شيعيان نيز-باوجود طردشان توسط پيشوايان تشيّع-بر مشكل ها افزود.

باتوجه به دورنمايى كه ارائه شد،مى توان حدس زد كه تشيّع طى چهارده قرن،چه مراحل و گذرگاه هايى را در زمينه ها و عرصه هاى گوناگون پشت سر گذاشته است.

اين اثر كه دست آورد كوشش و پژوهش هاى پى گير پژوهشگر ارجمند و سخت كوش، جناب حجة الاسلام آقاى غلامحسن محرمى است،نگاهى نسبتا جامع و متناسب و ارزشمند به سير تاريخى تشيّع دارد و در ميان چند اثر مشابه-كه متأسفانه تعدادشان نيز اندك است- مزيت هاى بسيارى دارد.خوش بختانه از هم اكنون كه در آستانه انتشار است-البته پس از قبولى در قالب پايان نامه كارشناسى ارشد با امتياز عالى-مورد توجه صاحب نظران واقع شده است.در انتظار آثار ارزشمند ديگرى از ايشان هستيم.

مهدى پيشوائى-قم خرداد 1380 شمسى ربيع الاوّل 1422 قمرى4.

ص: 14


1- .ميزان الاعتدال،دار الفكر،بيروت،(بى تا)،ج 1،ص 4.

فصل اول: نگاهى گذرا بر منابع

اشاره

ص: 15

ص: 16

درس اول

اشاره

ما در اين نوشتار،بر آن نيستيم از همۀ آنچه به تاريخ تشيّع مربوط مى شود،تحقيق و تحليلى همه جانبه ارائه دهيم،بلكه تلاش مى كنيم،اشاره اى به مهم ترين منابع و مآخذ كرده:و آنها را به طور خلاصه معرفى و تحليل كنيم.از آن جا كه كتاب هاى تاريخى و كتاب هايى كه درباره زندگى معصومان نوشته شده است و نيز كتاب هاى حديثى و رجالى،به تاريخ تشيّع مربوطند،ازاين رو منابع تاريخ تشيّع را به دو دسته تقسيم كرده ايم؛1-منابع اختصاصى 2- منابع عمومى كه طى دو درس به آنها خواهيم پرداخت.

منابع اختصاصى

اشاره

در اين درس به برخى از منابع تاريخ تشيّع اشاره شده است.اين منابع هركدام به اختصار معرفى شده اند كه عبارتند از:

1.مقاتل الطالبيين.

2.الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة.

3.اعيان الشيعة.

4.تاريخ تشيّع.

5.شيعه در تاريخ.

6.جهاد الشيعة.

7.تاريخ تشيّع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجرى.

1.مقاتل الطالبيين

يكى از بهترين منابع درباره تاريخ تشيّع،كتاب مقاتل الطالبيين است.نويسنده كتاب،

ص: 17

ابو الفرج على بن حسين اصفهانى است كه در سال 284 ه در شهر اصفهان ديده به جهان گشود، در بغداد بزرگ شد و از انديشمندان و فرزانگان آن جا بهره برد.نسب او به امويان مى رسد، ولى علوى مذهب است. (1)

موضوع اين كتاب،همان طور كه از نامش پيداست،دربارۀ طالبيانى است كه به دست ظالمان و ستمكاران روزگار كشته شده اند،چنان كه نويسنده مى گويد:«ما در اين كتابمان انشاء الله به يارى خدا،خلاصه اى از اخبار كشتگانى از اولاد ابى طالب از عهد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تا وقتى كه ما شروع به نوشتن اين كتاب[كرديم]كه جمادى الاولى سال 313 ه ق.است،ذكر مى كنيم.چه آنان كه بر اثر خوراندن سم كشته شدند،چه آنان كه از سلطان وقت فرار كرده و مخفى شده و در همان جا مردند،چه آنان كه در زندان مردند.و ما در ذكر آنان،ترتيب قتلشان را مراعات كرديم،نه مراتب فضلشان را...» (2)

اين كتاب از دو بخش كلى تشكيل شده:بخش اول از عصر پيامبر تا تشكيل دولت عباسى و بخش دوم مربوط به عصر عباسيان است.

اگرچه اين كتاب فقط زندگى و شهادت شهداى آل ابى طالب را بررسى كرده،ولى به جهت اين كه زندگى امامان و رهبران و بزرگان شهيد علوى را نيز كه پيروانى داشتند،به تحرير درآورده،مى توان از هرجاى آن بخشى از تاريخ تشيّع را استخراج كرد.البته چون اين كتاب، بيشتر به تاريخ سياسى تشيّع مربوط مى شود،كمتر مى توان در مورد ساير ابعاد تاريخ تشيّع از آن سود جست.

2.الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة

نويسنده و مؤلف اين كتاب سيد على خان شيرازى است كه در 5 جمادى الاولى سال 1052 ه.در شهر مدينه منوره به دنيا آمد و در همان جا به فراگيرى علوم پرداخت.او در سال 1068 ه.به حيدرآباد هند مهاجرت كرد و 48 سال در آن جا مانده،آن گاه به زيارت امام رضا عليه السّلام مشرف شد.در سال 1117 ه.در عهد سلطنت شاه سلطان حسين صفوى،وارد

ص: 18


1- .صقر،السيد احمد.مقدمه كتاب مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،ط دوم،1416، ص 5.
2- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،ط دوم،1416،ص 24.

اصفهان شد و دو سال در اين شهر زندگى كرد.بعد از دو سال به شيراز رفت و زعامت دينى و علمى آن شهر را عهده دار شد. (1)

كتاب الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة،يكى از تأليفهاى اين دانشمند بلندمرتبۀ شيعى است.اگرچه موضوع اين كتاب شرح حال شيعيان و تاريخ ايشان است،نه تاريخ تشيّع، مى توان درباره تاريخ عام تشيّع به دو دليل از آن استفاده كرد؛بررسى احوال شيعيان در مقاطع و زمان هاى گوناگون و ديگر اين كه خود مؤلف در مقدمه كتاب به اختصار به تاريخ تشيّع پرداخته و به ويژه دوران اختناق اموى را بيان كرده است؛وى در مقدمه مى گويد:«بدان كه- خداى تو را رحمت كند-شيعه امير المؤمنين و ساير امامان از فرزندانش در هردوره و زمان، پيوسته در گوشه و كنار مخفى بودند و از چشم حاكمان به دور مى زيستند...» (2)سپس،به شرح شروع اختناق از زمان معاويه،تا دوران عباسيان مى پردازد.

اين كتاب-همان طور كه مؤلف در مقدمه متذكر مى شود-در 12 طبقه تنظيم شده،يعنى شيعيان را به 12 طبقه تقسيم و سپس بررسى كرده است كه عبارتند از:

1-الصحابه 2-التابعين 3-المحدثين الذين رووا عن الائمة الطاهرين 4-علماء الدين 5-الحكماء و المتكلمين 6-علماء العربية 7-السادة الصوفية 8-الملوك و السلاطين 9- الامراء 10-الوزراء 11-الشعراء 12-النساء.

آنچه اكنون از اين منبع ارزنده در دست است،طبقه نخست،يعنى طبقه صحابه به طور كامل و بخشى از طبقۀ چهارم و اندكى از طبقۀ يازدهم مى باشد.

اين كتاب در موضوع تشيّع در ميان صحابه،بهترين و مهم ترين منبع به شمار مى رود و در اين باره جامعيت خوبى نيز دارد.مؤلف اين كتاب توانسته آراى دانشمندان و رجاليان شيعه را در مورد صحابيان شيعى گرد آورد و با اين حال كمتر به اظهارنظر و ارائه رأى و تحليل و بررسى پرداخته است.

3.اعيان الشيعة

مؤلف اين كتاب گران سنگ و بى نظير،محقق و دانشمند بزرگ شيعه،مرحوم سيد محسن

ص: 19


1- .الشيرازى،السيد على خان.الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة،موسسة الوفاء،بيروت،ص 3 و 4.
2- .همان،ص 5.

امين است.كتاب اعيان الشيعة،همان طور كه از نامش پيداست،كتابى است كه زندگى نامه و شرح حال بزرگان شيعه را بيان مى كند.اين كتاب داراى 3 مقدمه است؛مقدمه نخست روش نگارش نويسنده را توضيح مى دهد.در آغاز اين مقدمه آمده است:«فى ذكر طريقتنا فى هذا الكتاب و هى امور...»يعنى در ذكر روش ما در اين كتاب كه عبارت از موارد زير است...بعد در 14 بخش روش نگارش خود را مفصلا توضيح مى دهد.

اما مقدمه دوم درباره تاريخ عمومى تشيّع است كه از 12 بحث تشكيل يافته است،مقدمه سوم دربارۀ مصادر و منابع كتاب است:

بحث اول:معنى و مفهوم شيعه،ساير اصطلاحهاى شيعه،نقد نظريه نويسندگان اهل سنت دربارۀ فرق شيعه.

بحث دوم:ظهور شيعه و انتشار آن،شيعه در ميان صحابه،صحابيان شيعى،ازدياد شيعه.

بحث سوم:اشاره به بعضى از ظلم هايى كه بر اهل بيت عليهم السّلام و شيعيان آنها روا شده است.

بحث چهارم:برخورد غيرمنصفانه با شيعيان اهل بيت عليهم السّلام.

بحث پنجم:حمله هاى پى درپى بر اهل بيت عليهم السّلام.

بحث ششم:وجود افترائهاى زياد بر شيعه و خلاصه عقايد شيعه جعفريه دوازده امامى.

بحث هفتم:اسباب انتشار تشيّع در سرزمين هاى اسلامى.

بحث هشتم:فضيلت اهل بيت عليهم السّلام و خدمت هاى آنان به اسلام.

بحث نهم:در عقايد شيعه اماميه.

بحث دهم:در اشاره به علما و شعرا و ادبا و نويسندگان شيعه و نوشته هاى آنها.

بحث يازدهم:وزرا،امرا،قضات و نقيبان از شيعه.

بحث دوازدهم:ذكر شهرهاى شيعه نشين. (1)

سخن در مورد اهميت و اعتبار و ارزش كتاب اعيان الشيعة،آن چنان كه بايد از عهده ما خارج است؛زيرا اين كتاب دريايى از معارف و آگاهى هاى تاريخى است كه نمى توانيم به عمق آن برسيم يا بر آن چيرگى يابيم يا آن را بسنجيم و اندازه گيرى كنيم،بلكه به اندازه توانمان مى توانيم از آن بچشيم و بهره مند شويم،شيوايى قلم،عمق مطالب،ورود به مباحث، تقسيم مباحث،ترتيب منطقى و...از امتيازهاى آن است.9.

ص: 20


1- .امين سيد محسن.اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت،(بى تا)،ج 1،ص 18-209.

درباره نقد آن مى توان به مواردى جزئى اشاره كرد.از جمله:

در بحث نام هاى ديگر شيعه،خيلى مختصر وارد شده و تنها نام هايى مانند:اماميه،متأوله، قزلباش،رافضيه،جعفريه و خاصه را برشمرده است، (1)در حالى كه نام هاى اطلاق شده بر شيعه،بيش از اين است،فقط در قرن اول نام هايى چون:علوى،ترابى،حسينى،و...بر شيعيان اطلاق مى شده است.

نقد ديگرى كه مى توان بر اين كتاب وارد كرد،در قلمرو معناى شيعه است.رجال نويسان شيعه،بعضى از اشخاصى را كه ايشان شيعه به حساب آورده،شيعه نمى دانند،زيرا اين افراد اگرچه به مفهوم سياسى شيعه بودند،ولى به مفهوم اعتقادى شيعه به حساب نمى آيند.يعنى در كشمكش هاى سياسى جانب اهل بيت عليهم السّلام را مى گرفتند،ولى از لحاظ اعتقادى از آن سرچشمه بهره مند نبودند.بايد فصلى به اين بحث اختصاص مى يافت و در آغاز كتاب گفته مى شد منظور از شيعه چه كسانى هستند.

4.تاريخ الشيعة

كتاب تاريخ الشيعة تأليف علامه كبير مرحوم شيخ محمد حسين مظفر،يكى از منابع و مآخذ مهم در تاريخ تشيّع است.اين كتاب كه بارها تجديد چاپ شده،توسط استاد دكتر سيد محمد باقر حجتى به فارسى ترجمه شده است.مرحوم مظفر تاريخ شيعه را از دوران پيامبر تا دوره خودش مورد بحث و بررسى قرار داده كه حاوى 82 عنوان است.به طور كلى مى توان عناوين اين كتاب را در سه بخش ادوار توسعه تشيّع،مناطق شيعه نشين و دولت هاى شيعه خلاصه كرد.

مرحوم مظفر نويسنده اى توانا و صاحب قلمى ماهر و جمله پردازى متبحر بوده است كه قلمش افزون بر روانى و شيوايى،از قدرت و استحكام لازم نيز برخوردار است.

يكى از مهم ترين خوبيها و امتيازهاى كتاب تاريخ الشيعة،جامعيت آن است كه حضور شيعه را در تمام دوره ها،در پهنه كره زمين مورد بررسى قرار داده است.اين كتاب مى تواند براى محققان تاريخ تشيّع در هر زمان و دوره اى يكى از مهم ترين منابع و مآخذ باشد.

با همه امتيازهايى كه تاريخ الشيعة بر كتب ديگر دارد،به جهت اختصارش نتوانسته حق

ص: 21


1- .همان،ص 20 و 21.

مطلب را ادا كند،مگر در مورد مباحثى همچون:معناى شيعه،زمان اختصاص نام شيعه به دوستداران اهل بيت عليهم السّلام،آغاز تشيّع كه مربوط به بيان اساس شيعه است.در اين موارد،به تفصيل وارد شده و از عهده مطلب برآمده است.مرحوم مظفر در مقدمه اين كتاب مى گويد:

«من طالب چيزى نيستم مگر اين كه مردم بدانند تشيّع از زمان صاحب رسالت(محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله)شروع شد و ايرانيان و ابن سبأ در تأسيس آن دخالتى نداشتند».

ايراد ديگرى كه مى توان بر اين كتاب گرفت،محققانه نبودن آن است.مؤلف محترم به دليل رعايت اختصار نتوانسته آراى ديگران را نقل و نقد كند.

جا دارد قسمت هايى از اين كتاب كه به تشكيل دولت هاى اسلامى پرداخته است،تكميل شود؛زيرا با گذشت زمان،تغيير و تحول هاى عمده اى در دولت هاى شيعه مورد بحث،رخ داده و بعضى از آنها از بين رفته اند ولى مترجم محترم كتاب،بعضى از دولت هاى جديد را مطرح نكرده و مطالعه،جديدى انجام نداده است.در نتيجه به همان شكل ترجمه شده است كه بخش دولت هاى شيعه آن،بوى كهنگى مى دهد.

5.شيعه در تاريخ

كتاب شيعه در تاريخ،تأليف محمد حسين زين عاملى،توسط محمد رضا عطائى به فارسى ترجمه شده و توسط انتشارات آستان قدس رضوى به چاپ رسيده است.اين كتاب يكى از مآخذى است كه در خصوص تاريخ شيعه نگارش يافته و در پنج فصل و يك خاتمه تنظيم شده است:

فصل نخست درباره معنا،مفهوم،سابقه و مختصرى از عقايد شيعه است.

فصل دوم درباره فرقه ها و گروه هاى منشعب شده از شيعه است.

فصل سوم درباره تاريخ بعد از پيامبر تا شهادت امام حسين عليه السّلام و تجزيه و تحليل حوادث و وقايع اين دوران است.

فصل چهارم درباره موضع گيرى شيعه در دوران خلفاى اموى و عباسى است.

فصل پنجم سخنى در برائت شيعه از غلو و غلات است.

كتاب شيعه در تاريخ،در بخش انشعاب هاى داخلى شيعه،منبع و مأخذ خوبى است،به ويژه كه درباره علل انشعاب گروه ها و فرقه هاى شيعه به تجزيه و تحليل،پرداخته است.

ص: 22

اين كتاب به عنوان تاريخ تشيّع،جامع عناوين و مباحث شيعه نيست،چون گاهى بحث به خارج از موضوع تشيّع كشيده شده و مباحثى چون خوارج و تاريخ خلافت مطرح شده است كه چندان به تاريخ تشيّع مربوط نمى باشند.

6.جهاد الشيعة

يكى ديگر از منابع تاريخ شيعة كتاب جهاد الشيعة است(اگرچه مباحث اصلى آن، دربارۀ مجاهدت ها و نهضت هاى نظامى شيعيان است).اين كتاب تأليف بانو دكتر سميره مختار الليثى،استاد دانشگاه عين شمس مصر است.جهاد الشيعة را انتشارات دار الجيل بيروت با قطع وزيرى و جلد مقوايى در 424 صفحه در سال 1396 ه.چاپ كرده است.اين كتاب بعد از مقدمه در 5 باب و يك خاتمه تنظيم شده و موضوعش جهاد شيعيان است كه تقريبا تا پايان قرن دوم هجرى را مورد بحث و بررسى قرار داده است.به عبارت ديگر نويسنده در اين كتاب از يك سو،از جهادها و نهضت هاى نظامى شيعيان بر ضد عباسيان سخن مى گويد و قيام هاى علويان و علل شكست آنان را بيان مى كند و نقش حركت ها و فرقه هاى شيعى را در جريان ها و مواضع اجتماعى و سياسى آن دوره مطرح مى كند و از سوى ديگر، سياست خلفا را در مورد ائمه اطهار عليهم السّلام و شيعيان تحليل كرده است.مباحث تاريخ عام شيعه در قسمتى از باب نخست كه در برگيرنده مباحثى چون:شيعه در لغت،مفاهيم شيعه،تاريخ پيدايش شيعه،اثر جهاد امام حسين عليه السّلام در ظهور شيعه،جهاد شيعه در عراق،ظهور شيعه كيسانيه و فرقۀ شيعۀ اماميه است،مطرح شده است.در مبحث پيدايش شيعه،به طرح آرا و نظريه هاى گوناگون در مورد تاريخ شيعه پرداخته است.

يگانه اشكالى كه مى توان به اين كتاب گرفت تبيين نظريۀ سياسى ائمه اطهار عليهم السّلام و به اصطلاح او،امامان فرقه اماميه است.چون او شيعه نبوده،نتوانسته مبانى تفكر سياسى ائمه را پردازش كند،ازاين رو مبانى امامت بعد از امام حسين عليه السّلام را،امامت روحى و علمى معرفى مى كند و روش آنان را با روش امير المؤمنين،امام حسن و امام حسين عليه السّلام متفاوت مى داند. (1)

ص: 23


1- .مختار الليثى،سميره.جهاد الشيعة،دار الجيل،بيروت 1396 ه،ص 36.
7.تاريخ تشيّع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجرى

صاحب اين كتاب آقاى رسول جعفريان از محققان ارزشمند حوزۀ علميۀ قم مى باشد.اين كتاب در نوع خود محققانه و بى نظير است و يكى از بهترين نوشته ها و تأليفهاى اين نويسنده مى باشد.و نيز يكى از مهم ترين منابع در تحقيق تاريخ تشيّع است.اين كتاب داراى اطلاعات و داده هاى تاريخى بسيار ذى قيمتى است كه هيچ محققى در تاريخ تشيّع بى نياز از آن نخواهد بود.از خوبيهاى اين كتاب غناى متن آن است.اگر اشكالى بر آن وارد باشد مربوط به شكل و صورت آن است.مثلا پاورقى ها به شكل استاندارد و فنى تنظيم نشده اند.ديگر اين كه بعضى مطالب از جمله نقد منابع مورد استفاده،در بين مطالب آمده كه موجب گيجى خواننده مى شود البته بهتر بود اين مباحث را در فصل جداگانه اى با همين نام جاى مى داد يا حداقل در پاورقى ذكر مى كرد تا موجب گسستگى مطالب اصلى از هم نشود.

ص: 24

چكيدۀ درس نخست

كليۀ كتاب هاى تاريخى مى توانند منابع خوبى براى تحقيق دربارۀ تاريخ تشيّع باشند،اما منابع اختصاصى تاريخ تشيّع عبارتند از:

مقاتل الطالبيين؛دربارۀ زندگى طالبيانى است كه به دست ستم كاران روزگارشان كشته شده اند.

الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة؛موضوعش تاريخ شيعيان است،نه تاريخ تشيّع،ولى مى توان از بررسى احوال شيعيان و همچنين مقدمۀ كتاب، قسمتى از تاريخ تشيّع را دانست.

اعيان الشيعة؛اگرچه دربارۀ شرح حال شيعيان است،مقدمۀ دوم آن درباره تاريخ تشيّع عمومى است.

تاريخ الشيعة؛مرحوم مظفر:اين كتاب ادوار توسعه تشيّع،مناطق شيعه نشين و دولت هاى شيعه را بررسى كرده است.

شيعه در تاريخ؛محمد حسين زين عاملى:دربارۀ معنى و مفهوم شيعه و عقائد شيعه و فرقه هاى آن توضيح داده است.

جهاد الشيعة؛قيام هاى شيعيان را تا پايان قرن دوم بررسى كرده است.

تاريخ تشيّع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجرى؛اين كتاب حاوى اطلاعات ذى قيمتى دربارۀ تاريخ تشيّع در ايران است،كه هيچ محققى در تحقيق خود بى نياز از آن نيست.

پرسش درس نخست

1-منابع تاريخ تشيّع بر چند گونه است؟

2-موضوع كتاب مقاتل الطالبيين چيست؟

3-دربارۀ كتاب الدرجات الرفيعة توضيح دهيد.

4-كتاب اعيان الشيعة چه رابطه اى با تاريخ تشيّع دارد؟

ص: 25

درس دوم

منابع عمومى

اشاره

پس از بررسى اجمالى بعضى از كتب اختصاصى درباره تاريخ تشيّع،منابع عمومى اين تاريخ را مورد بررسى قرار مى دهيم.منابع عمومى از حيث موضوع شان عبارتند از:

1.تاريخ عمومى

2.زندگينامه امامان عليهم السّلام

3.كتاب هاى فتن و حروب

4.كتاب هاى رجال و طبقات

5.كتاب هاى جغرافيا

6.كتاب هاى اخبار

7.كتاب هاى نسب

8.كتاب هاى حديث

9.كتاب هاى ملل و نحل

1.تاريخ عمومى

در اين كتاب براى بررسى تاريخ تشيّع بيشتر كتاب هايى را كه در تاريخ عمومى سده هاى نخستين هجرى يا در تاريخ خلفا و امثال اين ها نگارش يافته،مورد استفاده قرار گرفته اند؛ مانند:تاريخ يعقوبى،مروج الذهب،تاريخ طبرى،الكامل فى التاريخ،العبر،الامامة و السياسة،تاريخ الخلفا،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و حتى تحقيقها و كتاب هاى تاريخ تحليلى كه معاصران نوشته اند.از ميان كتاب هاى تاريخ عمومى،بيشترين استفاده را از تاريخ يعقوبى و مروج الذهب برده ايم.در اين دو كتاب تقريبا بى طرفانه به حوادث و

ص: 26

رخدادهاى تاريخ نگريسته شده و حقيقت پوشى نشده است.يعقوبى به تفصيل،مخالفت هاى صحابه پيامبر را با خلافت ابو بكر بيان كرده و متعرض دسته بندى هاى بعد از درگذشت پيامبر شده است. (1)او در ذكر حوادثى كه به تاريخ شيعه مربوط مى شود مثل حكومت امير مؤمنان (2)،صلح امام حسن عليه السّلام (3)،شهادت حجر بن عدى (4)،شهادت عمرو بن حمق (5)و شهادت امام حسين عليه السّلام (6)در حد توان خود وارد شده و حق مطلب را تقريبا ادا كرده است.

مسعودى نيز از مورخانى است كه تعمّدى در پوشيده ماندن حقيقت نداشته است.هرچند كه او در كتاب مروج الذهب و التنبيه و الاشراف خلاصه وار از كنار سقيفه گذشته، اختلافهاى اصحاب و امتناع بنى هاشم از بيعت با ابو بكر را متذكر شده است. (7)مسعودى در جاى ديگر اين كتاب قضيۀ فدك را به رشته تحرير درآورده (8)و دربارۀ رخداد دوران خلافت امير المؤمنين عليه السّلام و شهادت امام حسين عليه السّلام به تفصيل سخن گفته است (9).به علاوه در جاى جاى مروج الذهب به ذكر نام شيعيان و قبايل آنان و دشمنان اهل بيت عليهم السّلام پرداخته است. (10)همچنين در سالهاى وفات ائمۀ اطهار عليهم السّلام اندكى به زندگى آنان نيز پرداخته است، (11)به ويژه قيام هاى علويان را در قرن دوم به طور مشروح توضيح داده است. (12)

2.زندگى نامه امامان عليهم السّلام

از ميان كتاب هاى مربوط به زندگى امامان،كتاب الارشاد شيخ مفيد و تذكرة الخواص

ص: 27


1- .ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب.تاريخ اليعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414،ج 2،ص 123-126.
2- .همان،ص 178 و 179.
3- .همان،ص 214 و 215.
4- .همان،ص 230 و 231.
5- .همان،ص 231 و 232.
6- .همان،ص 243 و 246.
7- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات مؤسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه، ج 2،ص 316،و التنبيه و الاشراف،دار الصاوى للطبع و النشر و التاليف،قاهره،(بى تا)،ص 427.
8- .مروج الذهب،ج 3،ص 262.
9- .همان،ج 2،ص 266-246.
10- .همان،ج 3،ص 59 و 74.
11- .همان،ص 180-243-313-388.
12- .همان،ص 324-326-358.

ابن جوزى داراى اهميت اند.الارشاد نخستين و مهم ترين مأخذ شيعى است كه در زندگى دوازده امام عليهم السّلام در دسترس مى باشد.به اعتبار اين كه بخشى از زندگى على عليه السّلام در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده،سيره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز در اين كتاب آمده است؛به ويژه جنگ هاى آن حضرت كه به جز جنگ تبوك در همۀ آنها على عليه السّلام حضور داشته است.در مورد اين كتاب همين بس كه هيچ محققى در تاريخ تشيّع و تاريخ زندگى امامان معصوم عليهم السّلام از آن بى نياز نيست.

تذكرة الخواص ابن جوزى نيز از اين لحاظ داراى اهميت است كه تاريخ زندگى امامان شيعه،از زبان شخصى غيرشيعى و حنفى مذهب بيان شده است،اما هيچ گونه چشم پوشى از حقيقت و پرده پوشى از واقعيت در آن صورت نگرفته است.

3.كتاب هاى فتن و حروب

اين منابع به بيان جنگ هاى ويژه اى اختصاص دارند كه در تاريخ نگارى مسلمانان اهميت بسزايى دارند.قديم ترين آنها را مى توان وقعة الصفين نصر بن مزاحم منقرى(م 212) دانست كه به رخداد و نبرد صفين پرداخته است.اين كتاب حاوى اطلاعات ارزشمندى از مكاتبه هاى على عليه السّلام و معاويه و خطبه ها و سخنرانى هاى گوناگون آن حضرت مى باشد.از خلال مطالب آن مى توان اطلاعات سودمندى دربارۀ نگرش صحابيان پيامبر نسبت به على عليه السّلام و نفوذ تشيّع،ميان قبايل گوناگون عرب به دست آورد.

كتاب الغارات تأليف ابراهيم ثقفى كوفى(283 ه)يكى ديگر از منابعى است كه در اين باره نگارش يافته است.اين كتاب مربوط به رخداد دوران خلافت امير مؤمنان عليه السّلام مى باشد و غارت ها و چپاول هاى عمال معاويه را در حوزۀ حكومت على عليه السّلام بررسى مى كند.اوضاع و احوال شيعيان امير مؤمنان عليه السّلام را مى توان از لابه لاى آن به دست آورد.

الجمل يا نصرة الجمل شيخ مفيد،يكى ديگر از منابع ارزشمند در اين مورد است كه رخداد جنگ جمل را بررسى مى كند.اين كتاب چون دربارۀ نخستين جنگ امير مؤمنان در روزگار خلافتش مى باشد،نشان دهنده جايگاه على عليه السّلام در ميان مردم عراق،پيش از ورودش به آنجا است.

4.كتاب هاى رجال و طبقات

علم رجال يكى از علومى است كه در رابطه با علم حديث مطرح مى شود و كاربرد آن در

ص: 28

بررسى سند حديث است كه از اين راه به زندگى و شرح حال راويان حديث و جرح و تعديل اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى پردازد.در رجال شيعه افزون بر اصحاب پيامبر،اصحاب امامان معصوم عليهم السّلام نيز مورد بحث قرار گرفته اند.علم رجال شناسى از قرن دوم شروع شده و تا به امروز ادامه پيدا كرده و به مرور زمان تكامل يافته است.بعضى از معروف ترين و معتبرترين تأليفهاى اهل سنت در اين زمينه عبارتند از:الاستيعاب فى معرفة الأصحاب تأليف ابن عبد البرّ قرطبى(463 ه)اسد الغابه فى معرفة الصحابة تأليف ابن اثير جزرى(630 ه)، تاريخ بغداد تأليف خطيب بغدادى(392-463)،الاصابة فى معرفة الصحابة تأليف ابن حجر عسقلانى.همچنين مهم ترين كتب رجالى شيعه عبارتند از:اختبار معرفة الرجال كشى شيخ طوسى(385-460 ه)،رجال نجاشى(فهرست اسماء مصنفى الشيعة) معروف به رجال،كتاب رجال و كتاب فهرست شيخ طوسى(385-460)،رجال البرقى تأليف احمد بن محمد بن خالد برقى(280 ه)مشيخه شيخ صدوق(381 ه)معالم العلماء ابن شهر آشوب مازندرانى(488-588 ه)،رجال ابن داوود،تقى الدين حسن بن على بن داوود حلى(647-707 ه).البته علم رجال در ميان شيعيان تكامل بيشترى يافته و به بخش هاى گوناگونى تقسيم شده است.

برخى از كتاب هاى رجال چون اسد الغابه،فهرست شيخ،رجال نجاشى و معالم العلماء به ترتيب حروف نگارش يافته اند و برخى ديگر نيز چون رجال شيخ و رجال برقى، براساس طبقه هاى اصحاب پيامبر و ائمه عليهم السّلام مرتب شده اند.

نوع ديگرى از كتب رجالى وجود دارد كه مردم را بنابر طبقه هاى گوناگون بررسى كرده اند كه مهم ترين آنها طبقات ابن سعد مى باشد.

5.كتاب هاى جغرافيا

بخشى از كتاب هاى جغرافيا،سفرنامه هايى هستند كه بيشترشان بعد از قرن سوم نوشته شده اند.و چون در اين كتاب،تاريخ تشيّع در سه قرن نخست هجرى بررسى شده بنابراين از تعدادى از آنها چندان استفاده اى نشده است،ولى بخشى ديگر از كتاب هاى جغرافيا كه سندها را معرفى كرده اند از منابع اين تحقيق است.از ميان اينها معجم البلدان به جهت جامع بودنش،بيشتر مورد استفاده قرار گرفته هرچند نويسنده كتاب«ياقوت حموى»

ص: 29

دربارۀ شيعه،با تعصب برخورد كرده و هنگام ذكر نام خاندان هاى بزرگ كوفه،هيچ نامى از دانشمندان و خانواده هاى بزرگ شيعى به ميان نياورده است.

6.كتاب هاى اخبار

منظور از منابع و كتاب هاى اخبار،كتاب هاى حديثى نيستند كه در قلمرو حلال و حرام سخن گفته اند،بلكه منظور كهن ترين كتب تاريخى براساس شيوه تدوين تاريخ در دوران اسلامى است كه در آنها حوادث و اخبار تاريخى به شكل خبرى با درج سلسلۀ راويان آن ذكر شده است؛يعنى تسرّى شيوه اهل حديث به ضبط و نقل اخبار تاريخى.اين گونه تاريخ نگارى چند ويژگى دارد؛نخست آن كه هر دسته اخبار درباره رخداد مجردى از رخداد ديگر ذكر مى شود و به تنهايى كامل است و پيوندى با اخبار و حوادث ديگر ندارد؛دوم آن كه ويژگى هاى ادبى نيز در آن ديده مى شود؛يعنى نويسنده گاهى از شعر و داستان و مناظره نيز بهره مى جويد.اين ويژگى به ويژه در آثار اخباريانى كه متأثر از شكل روايات«ايام العرب» بودند،بيشتر ديده مى شود.ازاين روست كه برخى از محققان،تاريخ نگارى«خبر»را نشئت گرفته از شكل«خبر»داستانهاى روزگار پيش از اسلام دانسته اند.سوم آن كه اسناد روايات ذكر مى گردد؛در حقيقت اين شيوه تاريخ نگارى،به ويژه در دو قرن نخستين اسلامى،غالبا ارائه مواد خام تاريخى بود.بخش مهمى از آثار مكتوب دوره اسلامى بدين شيوه است.

در ميان كتاب هاى اخبار،الاخبار الموفقيات زبير بن بكّار داراى ارزش ويژه اى است.

نويسنده اين كتاب،زبير بن بكار،افزون بر اين كه از خاندان زبير است-كه خصومت ديرينه با اهل بيت پيامبر عليهم السّلام داشتند-با متوكل،خليفه عباسى كه دشمن سرسخت امير المؤمنين و فرزندان او بود،ميانۀ خوبى داشت و معلم فرزندان او بود (1)و از جانب او منصب قضا در مكه را برعهده داشت. (2)با اين حال در اين كتاب اطلاعات ارزشمندى دربارۀ اعتراض اصحاب پيامبر به خلافت ابو بكر آمده است،به ويژه نقل اشعار آنان كه متضمّن اعتقادشان به وصايت على عليه السّلام مى باشد،بيانگر اين اعتراض هاست.

ص: 30


1- .خطيب بغدادى،الحافظ ابى بكر احمد بن على.تاريخ بغداد،مطبعة السعادة،مصر،1349 ه،ج 8،ص 467.
2- .ابن نديم.الفهرست،دار المعرفة،بيروت،(بى تا)،ص 160.
7.كتاب هاى نسب

از ميان كتاب هاى نسب از همه بيشتر انساب الاشراف بلاذرى مورد استفاده قرار گرفته است كه در اين باره بهترين منبع است.از سوى ديگر مى توان اين كتاب را از جمله كتاب هاى تراجم احوال به شمار آورد.اگرچه از لحاظ علم نسب كتاب جمهرة انساب العرب جامع ترين كتاب هاست كه مختصر توضيحى نيز در معرفى برخى از افراد ارائه داده است.

كتاب منتقلة الطالبيين مهاجرت سادات و ذريه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بررسى كرده است كه با استفاده از مطالب آن مى توان سير تشيّع را در قرون نخستين هجرى،در سرزمين هاى اسلامى بررسى كرد.

8.كتاب هاى حديث

دسته ديگرى از منابع تاريخ تشيّع،كتاب هاى حديثى هستند.حديث در عرف اهل سنت، قول،فعل و تقرير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است،اما شيعه،امامان معصوم عليهم السّلام را نيز ملحق به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى داند و قول،فعل و تقرير آنان را هم حجت مى شمارد.كتاب هاى حديثى اهل سنت چون:

صحيح بخارى(194-256)،المسند احمد بن حنبل(164-241)و المستدرك على الصحيحين حاكم نيشابورى(ف 450 ه)منابع خوبى براى بررسى تشيّع در ميان صحابه و حقانيت امير المؤمنين است كه اساس تشيّع،مى باشند.

كتاب هاى حديثى شيعه،چون كتب اربعه:الكافى كلينى(ف 329 ه)،من لا يحضره الفقيه صدوق(ف 381 ه)،تهذيب الاحكام و الاستبصار شيخ طوسى(ف 360 ه)و كتاب هاى ديگر چون الامالى،غرر الفوائد و درر القلائد سيد مرتضى(355-436)، الاحتجاج طبرسى(سده 6)و دايرة المعارف بزرگ حديثى شيعه،بحار الانوار مجلسى(ف 1111 ه)افزون بر اين كه امتياز كتاب هاى اهل سنت را دارند،مى توان با استفاده از احاديث امامان معصوم عليهم السّلام به پراكندگى شيعيان،زيستگاه هاى آنان،روابط اجتماعى و نحوۀ ارتباط شان با امامان معصوم عليهم السّلام پى برد.

9.كتاب هاى ملل و نحل

يكى از مهم ترين منابع و مآخذ در اين مورد،كتاب الملل و النحل شهرستانى(479-

ص: 31

548 ه)است.اين كتاب از لحاظ جامعيت و قدمت منبع خوبى به شمار مى رود و مرجع محققان و دانش پژوهان مى باشد.هرچند مؤلف آن با تعصب وارد مطلب شده است.وى در مقدمه كتاب،حديث هفتاد و سه فرقه را ذكر كرده و اهل سنت را فرقۀ ناجيه معرفى كرده است؛ ازاين رو تا توانسته در گسترش فرقه هاى شيعه كوشيده،تا ثابت كند فراوانى فرقه هاى شيعه دليل بر بطلان اين مذهب است.او فرقه هايى چون مختاريه،باقريه،جعفريه،مفضله،نعمانيه، هشاميه و يونسيه،را از فرق شيعه به شمار آورده كه اصلا وجود خارجى نداشته اند چنان كه مقريزى در كتاب خطط،گفته است كه فرقه هاى شيعه به سيصد فرقه مى رسند،ولى هنگام شمارش نتوانسته به بيش از بيست فرقه اشاره كند.

از جمله قديمى ترين و مهم ترين كتاب هاى ملل و نحل،المقالات و الفرق اشعرى قمى و فرق الشيعة نوبختى مى باشند.اشعرى قمى و نوبختى از دانشمندان شيعه اند كه در نيمه دوم قرن سوم هجرى مى زيسته اند.كتاب المقالات و الفرق از لحاظ ارائۀ اطلاعات خيلى گسترده است و جامعيّت خوبى دارد،ولى مطالب آن پراكنده است و از دسته بندى مناسبى بهره مند نيست.

طبق اظهارنظر برخى از محققان كتاب فرق الشيعة نوبختى در حقيقت همان كتاب المقالات و الفرق است.

ص: 32

چكيدۀ درس دوم

منابع عمومى تاريخ تشيّع عبارتند از:

كتاب هاى تاريخ عمومى كه در سده هاى نخستين هجرى به نگارش در آمده اند.و از ميان آن ها مروج الذهب و تاريخ يعقوبى داراى اهميتند.

زندگى نامۀ امامان مانند:الارشاد شيخ مفيد.

كتاب هاى فتن و حروب مانند:وقعة الصفين.

كتاب هاى رجال و طبقات و نيز كتاب هايى كه در تراجم احوال نگارش يافته اند.

كتاب هاى جغرافيايى مانند:سفرنامه ها و تاريخ شهرها.

كتاب هاى اخبار كه همان شكل نخستين تاريخ نويسى بوده است.

كتاب هاى نسب مانند:جمهرة انساب العرب.

كتاب هاى حديث و كتاب هاى ملل و نحل.

پرسش درس دوم

1-از ميان كتاب هاى تاريخ عمومى،كدام كتاب هاى نخستين بيشتر به تاريخ تشيّع پرداخته اند؟

2-دربارۀ كتاب الارشاد و تذكرة الخواص توضيح دهيد.

3-وقعة الصفين از چه نوع كتاب هايى است؟

4-درباره كتاب هاى رجال توضيح دهيد.

5-كتاب هاى جغرافيا چند دسته اند؟

6-كتاب هاى اخبار چه ويژگى اى دارند؟

7-دو كتاب نسبى را نام ببريد.

8-كتاب هاى حديثى چه رابطه اى با تاريخ تشيّع دارند؟

9-يكى از مهم ترين كتاب هاى ملل و نحل را نام ببريد.

ص: 33

ص: 34

فصل دوم: چگونگى پيدايش شيعه

اشاره

ص: 35

ص: 36

درس سوم

شيعه در لغت و قرآن

واژه شيعه در لغت از مادۀ شيع به معناى مشايعت،پيروزى و شجاعت است. (1)همچنين بر پيروان و ياران اطلاق مى شود،چنان كه غالبا بر ياران و پيروان على عليه السّلام اطلاق مى گردد. (2)

همان طور كه ازهرى گفته:

«شيعه يعنى گروهى كه دوستدار عترت و خاندان پيامبر هستند»؛ (3)

ابن خلدون مى گويد:

«بدان كه شيعه در لغت عبارت است از ياران و پيروان؛و در عرف فقها و متكلمان گذشته و حال،به پيروان على و فرزندانش اطلاق مى شود». (4)

اما شهرستانى دايرۀ معناى شيعه را محدودتر كرده و مى گويد:

«شيعه كسانى هستند كه تنها على را پيروى كرده و معتقد به امامت و خلافت او،از طريق نص هستند و مى گويند:امامت از او خارج نمى شود مگر با ظلم». (5)

در قرآن نيز در موارد فراوانى،شيعه به معناى پيروان و ياران آمده از جمله:«انّ من شيعته لإبراهيم» (6)(از پيروان او(نوح)ابراهيم مى باشد)و آيه «فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي

ص: 37


1- .مثل اين شعر: و الخزرجى قلبه مشيع ليس من الامر الجليل يفزع مرد خزرجى قلب شجاعى دارد و از انجام كار بزرگ ترسى ندارد(الفراهدى،الخليل بن احمد.ترتيب كتاب العين،انتشارات اسوه،تهران ج 2 ص 960).
2- .فيروز آبادى.قاموس اللغة،چاپ سنگى،ص 332.
3- .الحسينى الواسطى الزبيدى الحنفى،ابو فيض السيد مرتضى.تاج العروس،ج 11،ص 257.
4- .ابن خلدون،عبد الرحمن بن محمد.مقدمه،داراحياء التراث العربى،بيروت،1408 ه،ص 196.
5- .شهرستانى.الملل و النحل،منشورات الشريف الرضى،قم،1364 ه ش،ج 1،ص 131.
6- .صافات 37:83.

مِنْ عَدُوِّهِ» (1) (شخص شيعه موسى-بنى اسرائيلى-عليه دشمنش از موسى كمك خواست) لفظ شيعه در روايات نبوى نيز به معناى پيروان و دوستان على عليه السّلام آمده است. (2)

شيعه در منابع شيعى،بيش از يك معنا و مفهوم ندارد و آن اعتقاد به جانشينى على عليه السّلام و يازده فرزند اوست كه بعد از درگذشت پيامبر تا غيبت صغرى،هيچ تغييرى در آن رخ نداده است.همان طور كه شيعيان نيمۀ دوم قرن سوم هجرى به تمام دوازده امام باور داشتند، نخستين شيعيان كه از صحابيان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند نيز به اين امر معتقد بودند؛چون نام هاى آنان را از احاديث نبوى آموخته بودند. (3)

اگرچه تعداد زيادى از شيعيان به دليل جو اختناق حاكمان ستمكار،به اين روايات دسترسى نداشتند،آنچه واجب بود شناختن امام زمان خويش بود.چنان كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«من مات لا يعرف امامه مات ميتة جاهليّة» (4)(هركس بميرد،در حالى كه امام زمان خويش را نشناخته باشد،به كيش جاهليت مرده است).ازاين روست كه مى بينيم،هنگامى كه امام صادق عليه السّلام به شهادت مى رسد زراره كه پيرمرد بوده،پسرش عبيد را براى تحقيق درباره جانشين امام صادق عليه السّلام،به مدينه مى فرستد.ولى پيش از اين كه عبيد به كوفه برگردد،زراره،از دنيا مى رود؛هنگام مرگ قرآن را به دست مى گيرد و مى گويد:

«بار خدايا!شاهد باش كه من به امامت كسى كه در اين قرآن تعيين گرديده گواهى مى دهم.» (5)1.

ص: 38


1- .قصص 28:15.
2- .در فصل بعد به اين روايات اشاره خواهد شد.
3- .ابن حجر هيثمى از دانشمندان اهل سنت،حديث دوازده امام را ذكر كرده و بر درستى حديث،ادعاى اجماع كرده كه از راه هاى گوناگون نقل شده است،آن گاه وارد تفسير حديث مى شود و اقوال متناقض عالمان و دانشمندان اهل سنت را در اين مورد ذكر كرده و در نهايت ره به جايى نمى برد.از جمله:«قاضى عياض گفته:شايد مراد،دوازده خليفه اند كه در زمان عزت خلافت و شوكت اسلام حاكم بودند كه تا عصر وليد بن يزيد اين گونه بود؛برخى ديگر گفته اند:منظور دوازده خليفه بر حق اند كه تا قيامت به حكومت مى رسند كه چند تن از آنان دوران شان گذشته مثل خلفاى راشدين،امام حسن عليه السّلام،معاويه، عبد الله بن زبير،عمر بن عبد العزيز و مهدى عباسى.باقى مى ماند دو تن كه يكى از آنها مهدى منتظر است و از اهل بيت عليهم السّلام مى باشد؛برخى از علما نيز حديث ائمۀ اثنا عشر را،به دوازده امامى تفسير كرده اند،كه بعد از مهدى عليه السّلام مى آيند كه شش تن از آنها از فرزندان امام حسن عليه السّلام و پنج تن از فرزندان امام حسين عليه السّلام خواهند بود.»(الصواعق المحرقه،مكتبة قاهره،ط دوم،1385،ص 20 و 21.)
4- .كلينى.اصول الكافى،دار الكتب الاسلاميه،چ پنجم،تهران،1363 ش،ج 1،ص 377.
5- .شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال،مؤسسة ال البيت لاحياء التراث،قم،1404 ه ق،ج 1،ص 371.

البته با گذشت زمان معنا و مفهوم شيعه،شكل عينى به خود مى گيرد و حدود آن مشخص مى شود.ازاين رو ائمۀ اطهار عليهم السّلام منتسبان به فرقه ها و نحله هاى باطل را از جرگه شيعيان خارج مى دانستند؛چنان كه شيخ طوسى از حمران بن اعين نقل مى كند:

«به امام باقر عليه السّلام گفتم:آيا من واقعا از شيعيان شما هستم؟امام مى فرمايد:آرى تو در دنيا و آخرت از شيعيان ما هستى و نزد ما نام شيعيان و نام پدرانشان مكتوب است.مگر كسانى كه از ما روى گردان شوند!»مى گويد:«گفتم:فدايت شوم مگر مى شود كسى شيعه شما باشد و به حق شما معرفت داشته باشد و آنگاه از شما روى گردان شود؟ فرمود:آرى اى حمران!تو آنها را درك نخواهى كرد.»

حمزه زيّات كه يكى از راويان اين حديث است،مى گويد:

«در مورد اين حديث بحث كرديم و نتوانستيم منظور امام را بفهميم،ازاين رو به امام رضا عليه السّلام نامه نوشتيم و از آن حضرت پرسيديم.آن حضرت فرمود:منظور امام صادق عليه السّلام واقفيه بودند.» (1)

بدين دليل در عرف رجال نويسان شيعه،تنها بر شيعيان دوازده امامى عنوان شيعه اطلاق مى شود و در زبان فقها گاهى از آنان به اصحابنا يا اصحابنا الاماميه تعبير مى شود.و از كسانى كه به فرقه هاى باطل گرايش يافته و از مسير صحيح تشيّع منحرف شده بودند با عناوينى چون فطحى،واقفى،ناووسى و...تعبير شده است و اگر نامى از آنان در كتاب هاى رجالى شيعه آورده مى شود،به دليل رواياتى است كه قبل از انحراف شان نقل كرده اند؛چنان كه نام تعدادى از راويان اهل سنت كه رواياتى از ائمۀ اطهار عليهم السّلام نقل كرده اند،در اين كتاب ها آمده است.

اما دانشمندان و رجال نويسان اهل سنت،شيعه را به معنايى گسترده تر از اين بكار برده اند و به تمام فرقه هايى كه از پيكره شيعه منشعب شده اند و حتى غلات نيز اطلاق كرده اند.

افزون بر آن بر محبان و دوستداران اهل بيت عليهم السّلام پيامبر نيز شيعه مى گفتند.در حالى كه برخى از آنان،هيچ گونه اعتقادى به عصمت و امامت اهل بيت عليهم السّلام نداشتند،مثل سفيان ثورى كه از مفتيان عراق بود و بر مبناى اهل سنت فتوا مى داد و ابن قتيبه او را در زمره شيعه آورده3.

ص: 39


1- .همان،ج 2،ص 763.

است. (1)ابن نديم درباره شافعى كه يكى از فقهاى چهارگانه اهل سنت است،مى گويد:

«شافعى تشيّع شديدى داشت». (2)

البته در قرن دوم و سوم هجرى بعد از شيعيان امامى،بيشترين تعداد شيعه را زيديان تشكيل مى دادند.آنها بيشتر به معناى سياسى،شيعه بودند،تا معناى اعتقادى،زيرا از لحاظ فقهى از فقه جعفرى پيروى نمى كردند بلكه پيرو فقه حنفى بودند. (3)از نظر اصول اعتقادى نيز به نقل شهرستانى:

«زيد مدتى شاگردى واصل بن عطا،بنيان گذار مذهب معتزله را كرده و اصول مذهب معتزله را از او فراگرفته است».

ازاين رو زيديان در اصول معتزلى هستند.بدين سبب امامت مفضول را باوجود افضل جايز مى شمارند و از شيخين بدگويى نمى كنند. (4)و از نظر اعتقادى به اهل سنت نزديكند.

چنان كه ابن قتيبه مى گويد:

«زيديان از همه فرقه هاى رافضى كمتر غلو دارند.» (5)

بدين دليل قيام محمد نفس زكيه-يكى از رهبران زيدى-مورد سفارش برخى از فقهاى اهل سنت بود و به نقل واقدى،ابو بكر بن ابى سيره (6)،ابن عجلان (7)و عبد الله بن جعفر (8)كه از محدثان بزرگ مكتب مدينه بودند و خود واقدى از آنان حديث نقل كرده است،در قيام محمد نفس زكيه شركت داشتند.همچنين شهرستانى مى گويد:

«از جمله شيعيان محمد نفس زكيه ابو حنيفه بود». (9)

معتزلۀ بصره نيز با قيام محمد موافق بودند و طبق نقل ابو الفرج اصفهانى:0.

ص: 40


1- .ابن قتيبه.المعارف،منشورات الشريف الرضى،قم،ط اول،1415،1373،ص 624.
2- .ابن نديم.الفهرست،دار المعرفة للطباعة و النشر،بيروت،(بى تا)،ص 295:كان الشافعى شديدا فى التشيّع.
3- .شهرستانى.الملل و النحل،منشورات الشريف الرضى،قم،1364 ه ش،ج 1،ص 143.
4- .همان،ص 138.
5- .ابن قتيبه،المعارف،ص 623.
6- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم ط دوم،1416-1374،ص 251.
7- .همان،ص 254.
8- .همان،ص 256.
9- .شهرستانى.الملل و النحل،منشورات الشريف الرضى،قم،1364،ه ش،ج 1،ص 140.

«جماعتى از معتزليان بصره از جمله واصل بن عطا و عمرو بن عبيد با او بيعت كرده اند». (1)

بدين ترتيب زيديان،فقط از لحاظ سياسى شيعه به شمار مى آيند هرچند معتقد به تقدم اولاد فاطمه عليها السّلام نيز بودند.8.

ص: 41


1- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،ص 258.

چكيده درس سوم

شيعه در اصطلاح،بر ياران و پيروان على عليه السّلام اطلاق مى شود.شيعه در منابع شيعى بيش از يك مفهوم ندارد و آن اعتقاد به جانشينى على عليه السّلام و يازده فرزند اوست.ائمۀ اطهار عليهم السّلام منتسبان به فرقه هاى باطل را خارج از جرگه شيعه مى دانستند؛ولى دانشمندان و رجال نويسان اهل سنت،شيعه را به معنايى گسترده تر از اين به كار برده اند و به تمام فرقه هايى كه از پيكرۀ شيعه منشعب شده اند و نيز به دوستداران خاندان رسالت اطلاق كرده اند.البته در قرن دوم و سوم بعد از شيعيان امامى بيشترين تعداد شيعه را زيديان تشكيل مى دادند.

پرسش درس سوم

1-شيعه در لغت به چه معنايى آمده است؟توضيح دهيد.

2-معنا و مفهوم شيعه در منابع شيعى چيست؟

3-آيا منتسبان به فرقه هاى باطل از نظر ائمۀ اطهار عليهم السّلام شيعه به شمار مى آمدند؟توضيح دهيد.

3-دانشمندان اهل سنت،شيعه را چگونه معنا كرده اند؟

4-كدام يك از فرقه ها،بيشتر به معناى سياسى شيعه بوده اند؟چرا؟

ص: 42

درس چهارم

آغاز تشيّع

اظهارنظرهاى متفاوتى درباره شروع تشيّع شده است؛ولى به طور كلى مى توان اين نظرها را به دو دسته تقسيم كرد:

الف-نويسندگان و محققانى كه قائلند تشيّع بعد از درگذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ايجاد شده است كه خود به چند دسته تقسيم مى شوند:

نخست آن عده كه قائلند تشيّع در روز سقيفه پديد آمده است؛همان روزى كه جمعى از بزرگان صحابه،به صراحت گفتند:«على عليه السّلام اولى به امامت و خلافت است.» (1)

دسته دوم،پيدايش شيعه را مربوط به اواخر خلافت عثمان مى دانند و انتشار آراى عبد الله بن سبا را در اين زمان،به شروع تشيّع،ربط مى دهند. (2)

گروه سوم معتقدند كه شيعه در روز فتنة الدار(روز قتل خليفۀ سوم)به وجود آمده است.

بعد از اين،پيروان على عليه السّلام كه همان شيعيان بودند،در مقابل خون خواهان عثمان و به اصطلاح عثمانيان قرار گرفتند.چنان كه ابن نديم مى نويسد:

«وقتى كه طلحه و زبير با على مخالفت كردند و جز به خون خواهى عثمان،به چيز ديگرى قانع نشدند و على نيز خواست با آنها بجنگد،تا سر به فرمان حق نهند،آن روز كسانى را كه از او پيروى كردند،به نام شيعه خواندند و او خود نيز به آنها مى گفت:

شيعيان من». (3)

ص: 43


1- .يعقوبى گفته:«تعدادى از بزرگان صحابه از بيعت با ابو بكر امتناع كردند و گفتند:على عليه السّلام اولى به خلافت است.»(تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم 1414 ه ج 2،ص 124.)
2- .مختار الليثى،سميره.جهاد الشيعة،دار الجيل،بيروت،1396 ه،ص 25.
3- .ابن النديم.الفهرست،دار المعرفة،بيروت(بى تا)،ص 249.

ابن عبدربه اندلسى نيز مى گويد:

«شيعيان كسانى هستند كه على را بر عثمان تفضيل دادند». (1)

دسته چهارم معتقدند كه تشيّع بعد از حكميّت،تا شهادت على عليه السّلام به وجود آمده است. (2)

دسته پنجم نيز آغاز تشيّع را به واقعۀ كربلا و شهادت امام حسين عليه السّلام ربط مى دهند. (3)

ب:گروه دوم:محققانى هستند كه معتقدند تشيّع ريشه در دورۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دارد.به جز قاطبۀ عالمان شيعه، (4)برخى از دانشمندان اهل سنت نيز چنين عقيده اى را دارند؛چنان كه محمد كرد على-از بزرگان علماى اهل سنت-مى گويد:

«عده اى از صحابه در عصر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله معروف به شيعه على بودند». (5)

باتوجه به نظريه هاى چندى كه ارائه شد،مى توان گفت روزگار سقيفه،اواخر خلافت عثمان،جنگ جمل،حكميت و واقعۀ كربلا مقاطعى هستند كه حوادثى در آنها واقع شده كه بر تاريخ تشيّع تأثير گذاشته است؛با اين كه وجود شخصى به نام عبد الله بن سبا مورد ترديد است،شكل گيرى تشيّع در اين مقاطع صحيح به نظر نمى رسد؛زيرا اگر احاديث نبوى را مورد بررسى قرار دهيم،خواهيم ديد كه نام شيعه پيش از همه،به وسيلۀ رسول خدا،محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله در احاديث فراوانى بر دوستداران على عليه السّلام اطلاق شده است كه به تعدادى از آنها اشاره مى كنيم.

همۀ اين احاديث مورد قبول اهل سنت نيز مى باشند و در منابع حديثى آنان آمده است؛ مثلا احاديثى كه سيوطى-از مفسران اهل سنت-در تفسير آيه «أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آورده است؛از جمله اين حديث كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:آنان[اولئك هم خير البريّة]على و شيعيان او هستند؛آنان رستگاران روز قيامت اند». (6)9.

ص: 44


1- .ابن عبدربه اندلسى احمد بن محمد.العقد الفريد،دار احياء التراث العربى،بيروت،1409 ه،ج 2،ص 230.
2- .البغدادى،ابو منصور عبد القادر بن طاهر بن محمد.الفرق بين الفرق،طبع قاهره،1397،ص 134.
3- .مختار الليثى،الدكتور سميره.جهاد الشيعة،ص 35 به نقل از برنارد لويس.اصول الاسماعيلية،ص 84.
4- .دفاع از حقانيت شيعه،ترجمه غلامحسن محرمى،مومنين،ط اول 1378،ص 48،و شيعه در تاريخ، ترجمه محمد رضا عطائى،انتشارات آستان قدس رضوى،ط دوم،1375 ه ش،ص 34.
5- .خطط الشام،مكتبة النورى،دمشق،ط سوم،1403-1983،ج 6،ص 245.
6- .الدر المنثور فى التفسير بالمأثور،منشورات مكتبة آية الله العظمى المرعشى النجفى،قم،1404 ه،ج 6،ص 379.

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:

«خدا گناهان شيعيان و دوستداران شيعيان تو را بخشيده است» (1).

باز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:

«تو و شيعيانت در حوض كوثر بر من وارد مى شويد،در حالى كه سيراب شده ايد و صورتتان سفيد است،و دشمنان تو تشنه و در غل و زنجير بر من وارد مى شوند» (2).

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله ضمن حديثى طولانى،دربارۀ فضايل على عليه السّلام،به دخترش فاطمه عليها السّلام مى فرمايد:

«يا فاطمه!على و شيعيان او رستگاران فردا هستند» (3).

همچنين رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«يا على!خدا گناهان تو،خاندانت و شيعيان و دوستداران شيعيانت را بخشيده است...» (4).

باز رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«يا على!آن گاه كه روز قيامت شود،من به خدا تمسّك مى كنم و تو به دامن من چنگ مى زنى و فرزندانت دامن تو را مى گيرند و شيعيان فرزندانت به دامن آنان چنگ مى زنند» (5).

باز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:

«تو در آخرت نزديك ترين مردم به من مى باشى...و شيعيان بر منبرهايى از نور هستند...» (6)

ابن عباس نقل كرده كه جبرئيل خبر داده كه على عليه السّلام و شيعيان همراه محمد صلّى اللّه عليه و آله به بهشت برده مى شوند (7)..)

ص: 45


1- .ابن حجر هيثمى المكى.الصواعق المحرقه،مكتبة قاهره،ط دوم 1385،ص 232.
2- .همان.و هيثمى،نور الدين على بن ابى بكر.مجمع الزوائد،دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع،بيروت، 1414 ه،ج 9،ص 177.
3- .اخطب خوارزم.المناقب،منشورات المكتبة الحيدرية،نجف،1385 ه،ص 206.
4- .همان.ص 209 و القندوزى الحنفى،شيخ سليمان.ينابيع المودة،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ط اول،1418 ه،ج 1،ص 302.
5- .اخطب خوارزم.المناقب،ص 210.
6- .همان،ص 158،ح 188.
7- .همان،ص 322.(ضمن حديث 329،فصل 19.)

سلمان فارسى نقل مى كند كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:

«يا على!انگشتر به دست راست بكن،تا از مقربان باشى.على عليه السّلام پرسيد:مقربان كيانند؟فرمود:جبرئيل و ميكائيل.باز على عليه السّلام پرسيد:چه نوع انگشترى را به دست كنم؟فرمود:انگشترى كه نگين آن عقيق قرمز باشد؛زيرا عقيق كوهى است كه به عبوديت خدا،نبوت من،وصايت تو و امامت فرزندانت،اقرار و اعتراف كرده است.

دوستدارانت اهل بهشت اند و جايگاه شيعيانت فردوس برين است» (1).

باز رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«هفتاد هزار نفر از امتم بدون حساب وارد بهشت مى شوند.على عليه السّلام پرسيد:آنان كيانند؟فرمود:آنان شيعيان تو هستند و تو امام آنهايى» (2).

انس بن مالك از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه:

«جبرئيل به من گفت:خداى تعالى على عليه السّلام را به حدى دوست دارد كه ملائكه را مثل او دوست نمى دارد؛به اندازۀ تسبيح هايى كه گفته مى شود،خدا فرشته خلق مى كند،تا براى دوستداران و شيعيان على تا روز قيامت استغفار كنند» (3).

جابر بن عبد الله انصارى نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«سوگند به خداى كه مرا به حق به پيامبرى مبعوث كرده،فرشتگان پيوسته براى على طلب مغفرت مى كنند و براى او و شيعيانش مثل پدر دل مى سوزانند» (4).

خود على عليه السّلام روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«يا على!به شيعيان بشارت ده كه من شفيع روز قيامت[آنها]هستم.روزى كه نه مال و نه فرزند،جز شفاعت من فايده اى ندارد» (5).

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:

«نخستين چهار نفرى كه داخل بهشت مى شوند؛من،تو،حسن و حسين هستيم؛ذريّه ما پشت سرمان،همسران مان پشت ذريّۀ ما و شيعيان ما از راست و چپمان» (6).8.

ص: 46


1- .همان،ص 234.
2- .همان،ص 235.
3- .القندوزى الحنفى،شيخ سليمان.ينابيع المودة،ص 301.
4- .همان.
5- .همان،ص 302.
6- .هيثمى،نور الدين على بن ابى بكر.مجمع الزوائد،ص 178.

سرانجام بسيارى از محدثان و مورخان اهل سنت از جمله ابن جوزى،بلاذرى،شيخ سليمان قندوزى حنفى،خوارزمى و سيوطى نقل كرده اند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خطاب به على بن ابى طالب عليه السّلام فرمود:

«اين و شيعيانش،رستگاران روز قيامت هستند» (1).

حتى رواياتى از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله دربارۀ برخى از شيعيان وارد شده و جالب اين كه از زبان مخالفان شيعه نقل گشته است!مثل روايتى كه عايشه دربارۀ حجر بن عدى نقل كرده است؛آن گاه كه معاويه بعد از قتل حجر و يارانش،حج گزارد و به مدينه آمد،عايشه به او گفت:

«معاويه!هنگامى كه حجر و يارانش را مى كشتى،شكيبائى ات كجا رفته بود؟آگاه باش كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود:جماعتى،در محلى به نام«مرج عذراء»كشته مى شوند كه اهل آسمان ها به خاطر قتل آنان،خشمگين مى گردند» (2).

چون اين احاديث قابل انكار نيستند و محدثان بزرگ اهل سنت نقل كرده اند،برخى از نويسندگان اهل سنت،دست به تأويل نارواى آنها زده اند.ابن ابى الحديد مى گويد:

«منظور از شيعه كه در روايات فراوانى وعدۀ بهشت به آنان داده شده است،كسانى هستند كه قائل به افضليت و برترى على عليه السّلام بر تمام خلق هستند.بدين لحاظ عالمان معتزلى ما در تصانيف و كتاب هايشان نوشته اند:در حقيقت ما شيعه هستيم و اين حرف اقرب به سلامت و اشبه به حق است» (3).

ابن حجر هيثمى نيز در كتاب الصواعق المحرقة فى الرد على اهل البدع و الزندقة-كه كتابى در رد اعتقادها و مبانى شيعه است-هنگام نقل اين احاديث،گفته است:

«منظور از شيعه در اين احاديث،شيعيان موجود نيستند،بلكه منظور خاندان و6.

ص: 47


1- .ابن الجوزى.تذكرة الخواص،منشورات المطبعة الحيدرية،نجف،1383،ص 54 و بلاذرى.انساب الاشراف،تحقيق محمد باقر محمودى،مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ج 2،ص 182 و قندوزى حنفى،شيخ سليمان.ينابيع المودة،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ط اول،1418 ه، ج 1،ص 301 و اخطب خوارزم.المناقب،منشورات المطبعة الحيدرية،نجف،1385 ه،ص 206 و سيوطى،جلال الدين.الدر المنثور فى التفسير بالمأثور،مكتبة آية الله العظمى مرعشى نجفى،قم،1404 ه،ج 6،ص 379.
2- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم 1414 ه ج 2،ص 231.
3- .ابن ابى الحديد.شرح نهج البلاغه،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 20،ص 226.

دوستداران على هستند كه مبتلا به بدعت و سبّ و دشنام اصحاب پيامبر نشوند» (1).

مرحوم مظفر در جواب او مى گويد:

«عجيب است كه ابن حجر گمان كرده مراد از شيعه در اين جا اهل سنت هستند!و من نمى دانم اين به دليل مترادف بودن دو لفظ شيعه و سنى است؟يا به دليل اين كه اين دو فرقه يكى است؟و يا اهل سنت بيشتر از شيعيان از خاندان پيامبر پيروى كرده و آنان را دوست مى دارند!». (2)

مرحوم كاشف الغطا نيز مى گويد:

«با نسبت دادن لفظ شيعه،به شيعيان على عليه السّلام مى توان مراد را فهميد؛زيرا غير از اين صنف،شيعه ديگران هستند» (3).

ظهور معناى شيعه در احاديث و سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آشكار و روشن است و اين ها با اين تأويل ها خواسته اند از زيربار حقيقت شانه خالى كنند و فقط خود را گول زده اند؛به ويژه با توجه به اين كه مصداق شيعه در همان زمان پيامبر مشخص بوده است و عده اى از اصحاب پيامبر در آن زمان به«شيعۀ على»مشهور بودند (4).

اصحاب پيامبر نيز به پيروان على عليه السّلام،شيعه مى گفتند.هاشم مرقال در مورد شخصى به نام «محل بن خليفه طائى»مى نويسد:«يا امير المؤمنين!او از شيعيان تو مى باشد» (5).خود شيعيان نيز به هم ديگر شيعه مى گفتند.چنان كه شيخ مفيد نقل مى كند كه عده اى خدمت على عليه السّلام رسيدند و گفتند:«يا امير المؤمنين!ما از شيعيان شما هستيم.»حضرت نيز فرمود:3.

ص: 48


1- .هيثمى مكى،ابن حجر.الصواعق المحرقه،مكتبة قاهره،1384،ص 232.
2- .مظفر،محمد حسين.تاريخ الشيعة،منشورات مكتبه بصيرتى(بى تا)،ص 5.
3- .دفاع از حقانيت شيعه،ترجمه غلامحسن محرمى،مومنين،ط اول 1378،ص 48 و 49.
4- .سعد بن عبد الله اشعرى در اين باره مى گويد:نخستين فرقه،شيعه است و آن فرقه على بن ابى طالب عليه السّلام مى باشد كه در زمان نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله«شيعه»على ناميده مى شدند و بعد از درگذشت پيامبر هم معروف بود كه آنان قائل به امامت او هستند؛از جمله آنها مقداد ابن اسود كندى،سلمان فارسى، ابو ذر و عمار مى باشند.آنان اطاعت او را بر هرچيزى ترجيح مى دادند و به او اقتدا مى كردند.كسان ديگرى نيز بودند كه اراده آنها موافق اراده على بن ابى طالب بود و اينان نخستين گروه از اين امت هستند كه به نام شيعه ناميده شدند؛زيرا شيعه اسمى است قديم مانند:شيعۀ نوح،ابراهيم،موسى،عيسى،و ساير انبيا.(المقالات و الفرق،مركز انتشارات علمى و فرهنگى،تهران،ص 3).
5- .شيخ مفيد،محمد بن محمد بن النعمان.الجمل،مكتب العلوم الاسلامى،مركز النشر،ط دوم،1416 ه،ص 243.

«شيعيان من سيمايشان از شب زنده دارى زرد مى شود و چشمانشان از گريه ضعيف...» (1)

در موارد فراوانى خود حضرت على عليه السّلام مثل مورد فوق بر پيروانش«شيعه»اطلاق مى كرد؛مثلا آن گاه كه خبر شهادت عده اى از شيعيان بصره را به دست طلحه و زبير آوردند، آن حضرت بر آنها نفرين كرد و فرمود:

«بار خدايا!آنان شيعيان مرا كشته اند،تو نيز آنان را بكش». (2)

حتى دشمنان آن جناب نيز در آن دوره،بر پيروان على عليه السّلام شيعه مى گفتند،چنان كه عايشه،طلحه و زبير كه درباره مسيرشان از مكه به عراق،گفت وگو مى كردند،گفتند:

«به بصره مى رويم و عامل على را از آن جا بيرون مى كنيم و شيعيانش را مى كشيم» (3).

به هرحال حقيقت تشيّع كه همان دوستى و پيروى كردن و مقدم دانستن على عليه السّلام است،به زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مربوط مى شود.آن حضرت با سخنان خود مردم را به پيروى على و خاندانش فرمان مى داد كه از جمله رخداد غدير خم است.همان طور كه ابن ابى الحديد مى گويد:

«اين اخبار را محدثانى نقل كرده اند كه هيچ كس آنها را به رفض و تشيّع متهم نكرده است و حتى قائل به افضليت و تقدم على عليه السّلام بر ديگران نبوده اند». (4)

اينك به بخشى از اين احاديث اشاره مى كنيم:

بريده اسلمى مى گويد:

«رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:خداى تعالى مرا به دوستى چهار تن فرمان داده و به من فرموده كه او نيز آنان را دوست دارد.عرض كردند:يا رسول الله!نام آنها را بگو.حضرت سه بار فرمود:«على»و سپس ابو ذر،مقداد و سلمان را نام برد» (5).

طبرى در جريان جنگ احد نقل مى كند،رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«على از من است و من از على». (6).5.

ص: 49


1- .شيخ مفيد،محمد بن محمد بن النعمان.الارشاد،ترجمه محمد باقر ساعدى خراسانى،كتاب فروشى اسلاميه،ط دوم،ص 228.
2- .شيخ مفيد،محمد بن محمد بن النعمان.الجمل،ص 285.
3- .همان،ص 235.
4- .شرح نهج البلاغه،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 2،ص 349.
5- .هيثمى مكى.الصواعق المحرقة،مكتبة قاهره،ط دوم،1358،ص 122.
6- .تاريخ الطبرى،دار الكتب العلمية،بيروت،ط 3،1408 ه،ج 2،ص 65.

از امّ سلمه روايت شده:

«هرگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خشمگين مى شد،كسى جز على،جرئت سخن گفتن با او را نداشت» (1).

سعد بن ابى وقاص نقل كرده،كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«هركس على را دوست بدارد،مرا دوست داشته و هركس مرا دوست بدارد،خدا را دوست داشته است و هركس با على دشمنى كند،با من دشمنى كرده و هركس مرا دشمن بدارد،خدا را دشمن داشته است» (2).

ابن جوزى نقل كرده كه پيامبر گرامى اسلام فرمود:

«يا على!تو تقسيم كنندۀ بهشت و جهنم هستى.و در بهشت را باز مى كنى و بدون حساب وارد آن مى شوى» (3).

در مناقب خوارزمى از ابن عباس نقل شده كه نبى اكرم فرمود:

«وقتى كه من به معراج برده شدم،ديدم كه بر دروازه بهشت نوشته شده است:لا اله الا الله،محمد رسول الله،على حبيب الله،الحسن و الحسين صفوة الله،فاطمة امة الله، على مبغضهم لعنة الله» (4).

زبير بن بكار-كه از نوادگان زبير است و معروف به انحراف از امير المؤمنين عليه السّلام مى باشد- آورده است كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«كسانى را كه به خدا ايمان آورده اند و رسالت مرا تصديق كرده اند،به ولايت و دوستى على بن ابى طالب توصيه مى كنم.هركس او را دوست دارد،مرا دوست داشته است و هركس مرا دوست داشته باشد،خدا را دوست داشته است» (5).

ابن ابى الحديد از زيد بن ارقم نقل مى كند كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«شما را بر چيزى راهنمايى مى كنم كه اگر بدانيد،هلاك نشويد؛سرپرست و امام شما على بن ابيطالب است؛او را تصديق كنيد كه جبرئيل اين گونه به من خبر داد».2.

ص: 50


1- .هيثمى مكى.الصواعق المحرقة،ص 123.
2- .همان.
3- .سبط بن الجوزى.تذكرة الخواص،منشورات المطبعة الحيدرية،نجف 1383 ه،ص 209.
4- .اخطب خوارزمى.المناقب،منشورات المطبعة الحيدرية،نجف 1385 ه،ص 214.
5- .الأخبار الموفقيات،انتشارات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 312.

ابن ابى الحديد بعد از نقل اين حديث مى گويد:

«اگر بگويند:اين صريح در امامت است،پس معتزله چگونه اين اشكال را حل خواهند كرد؟،در جواب مى گويم:ممكن است منظور پيامبر،اين باشد كه على امام آنهاست در فتاوا و احكام شرعى،نه در خلافت.همچنين آنچه را در شرح قول شيوخ و بزرگان معتزله بغداد آورديم،مى تواند جواب باشد كه خلاصه آن اين است:امامت و خلافت از آن على عليه السّلام بود،با اين شرط كه به آن رغبت نشان مى داد و بر سر آن با ديگران به نزاع برمى خاست و چون آن را به ديگرى واگذاشت و سكوت كرد،ما ولايت اين شخص را مى پذيريم و قائل به صحت خلافت او مى شويم،چنان كه امير المؤمنين عليه السّلام با خلفاى سه گانه مخالفت نكرد و شمشير نكشيد و مردم را بر ضد آنها نشورانيد،پس اين دلالت مى كند كه خلافت آنان را امضا كرده است،بدين لحاظ ما آنها را قبول داريم و به پاكى، خير و صلاح آنها قائل هستيم و اگر آن حضرت با آنان مى جنگيد و به روى آنان شمشير مى كشيد و مردم را به جنگ آنان فرا مى خواند،ما نيز به فسق،ضلالت و گمراهى آنان قائل مى شديم» (1).8.

ص: 51


1- .ابن ابى الحديد.شرح نهج البلاغه،دار احياء الكتب العربية،مصر،ط اول 1378 ه-ق ج 3،ص 98.

چكيدۀ درس:چهارم

برخى از نويسندگان پيدايش تشيّع را در روز سقيفه و برخى ديگر در اواخر خلافت عثمان مى دانند؛دستۀ سوم نيز معتقدند شيعه بعد از قتل عثمان و گروه چهارم مى گويند بعد از شهادت على عليه السّلام به وجود آمده است؛گروه پنجم نيز پيدايش تشيّع را بعد از رخداد كربلا مى دانند.

اما افزون بر قاطبه عالمان شيعه،برخى از دانشمندان اهل سنت،چون محمد كرد على،عقيده دارند كه ريشۀ پيدايش شيعه در دورۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است و آن حضرت براى نخستين بار لفظ شيعه را بر دوستداران على عليه السّلام اطلاق كرده است.

عده اى از اصحاب نيز در همان دوره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به شيعه على معروف بوده اند.

گذشته از اين ها شيعه همان دوستى و پيروى از على عليه السّلام است كه پيامبر در موارد بسيارى اصحابش را به پيروى از آن حضرت فرمان داده است.

پرسش درس:چهارم

1-چند نظريه دربارۀ آغاز تشيّع ابراز شده است؟توضيح دهيد.

2-نخستين كسى كه نام شيعه را بر دوستداران على عليه السّلام نهاد كيست؟

3-دو حديث از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله دربارۀ شيعيان بنويسيد.

4-ابن ابى الحديد در مورد احاديثى كه دربارۀ شيعه آمده چه گفته است؟

5-نظر ابن حجر هيثمى نسبت به احاديثى كه درباره شيعه آمده است چيست؟

6-حقيقت تشيّع چيست؟

7-نظر ابن ابى الحديد را دربارۀ حديث زيد بن ارقم بنويسيد.

ص: 52

درس پنجم

نام هاى ديگر شيعه

اشاره

بعد از خلافت امير مؤمنان على عليه السّلام،با گسترش تشيّع،افزون بر نام شيعه،به تدريج عناوين ديگرى چون علوى،امامى،حسينيه،اثناعشرى،خاصه،جعفرى،ترابى و رافضى بر دوستداران خاندان رسالت اطلاق شد.اگرچه عموم دوستداران اهل بيت عليهم السّلام را همچنان شيعه مى گفتند،اين القاب و عناوين به مناسبت هاى گوناگون به شيعيان گفته مى شد.

گاهى نيز مخالفان القابى براى سرزنش و كوچك كردن به شيعيان مى دادند؛چنان كه از زمان معاويه،بنى اميه و اهل شام،از ميان القاب و كنيه هاى على عليه السّلام،ابو تراب را براى آن جناب به كار بردند و به شيعيانش ترابى مى گفتند.معاويه بعد از صفين و حكميت،وقتى مى خواست عبد الله بن حضرمى را به بصره بفرستد،در مورد قبيله ها به او سفارشهايى مى كرد؛ اما دربارۀ قبيله ربيعه،گفت:«ربيعه را رها كن كه همۀ افراد آن ترابى هستند» (1).به گفته مسعودى،ابو مخنف كتابى داشته به نام اخبار الترابيين كه مسعودى،رخداد«عين الورد»را از آن،نقل كرده است (2).

عنوان رافضى را مخالفان شيعيان بر آنها اطلاق مى كردند و غالبا وقتى مى خواستند كسى را به ترك دين متهم كنند،به او رافضى مى گفتند.چنان كه شافعى مى گويد:

إن كان رفضا حب آل محمد فليشهد الثقلان أنى رافضى

(3) (4) يعنى اگر دوستى آل محمد رفض است،انس و جنّ شاهد باشند كه من رافضى هستم.

ص: 53


1- .بلاذرى.انساب الاشراف،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1394 ه،ج 2،ص 423.
2- .مسعودى.مروج الذهب،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه،ج 3،ص 110.
3- .هيثمى مكى:الصواعق المحرقة،ص 123.
4- .الامين،سيد محسن.اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت(بى تا)،ج 1،ص 21.

در تاريخ آمده است كه بعد از قيام زيد بن على به شيعيان رافضى گفتند.شهرستانى مى گويد:

«وقتى كه شيعيان كوفه،از زيد بن على شنيدند كه او از شيخين تبرى نمى كند و امامت مفضول را باوجود افضل جايز مى داند،او را ترك كردند.ازاين رو به رافضى موسوم شدند؛زيرا رفض به معناى ترك است» (1).

در مورد لقب علوى،سيد محسن امين مى نويسد:

«پس از قتل عثمان و رويارويى معاويه با على عليه السّلام،به اتباع و ياران معاويه،عثمانى مى گفتند زيرا آنان عثمان را دوست مى داشتند و از على عليه السّلام تبرى مى جستند؛و بر پيروان على عليه السّلام علاوه بر شيعه،علوى نيز اطلاق مى شد و اين روال تا آخر دولت بنى اميه ادامه داشت،تا اين كه در عصر عباسيان نام علوى و عثمانى منسوخ شد و فقط شيعه و سنى استعمال گشت» (2).

امامى نام ديگرى براى شيعيان بود كه بيشتر در مقابل زيديان،به آنان اطلاق مى شد.چنان كه ابن خلدون مى نويسد:

«بعضى از شيعيان قائلند روايات صريحى دلالت مى كنند كه امامت در شخص على عليه السّلام منحصر است و بعد از او هم به فرزندانش منتقل مى شود.اينان اماميه هستند و از شيخين بيزارى مى جويند كه چرا على را مقدم نكردند و با او بيعت ننمودند.اينان امامت ابو بكر و عمر را قبول ندارند.بعضى ديگر از شيعيان قائل اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به شخصه كسى را به جاى خود نگماشته،بلكه اوصاف امام را فرموده كه بر على عليه السّلام منطبق است و مردم مقصرند كه آن را نشناختند.اينان به شيخين بد نمى گويند و زيديه هستند» (3).

باتوجه به اشعار برجاى مانده از ياران و اصحاب امام حسين عليه السّلام،مى توان دريافت كه پس از شهادت آن حضرت به شيعيان و ياران امام حسين عليه السّلام حسينى نيز مى گفتند.آنان در اشعار7.

ص: 54


1- .شهرستانى.الملل و النحل،منشورات الشريف الرضى،قم،1364 ه،ج 1،ص 139.
2- .الامين،سيد محسن.اعيان الشيعة،ص 19.
3- .ابن خلدون.مقدمه،دار احياء التراث العربى،بيروت،1408 ه،ص 197.

فراوانى خود را حسينى يا بر دين حسين معرفى كرده اند (1).ابن حزم اندلسى در اين باره مى گويد:

«از جمله رافضيان«حسينيه»هستند و آنان اصحاب ابراهيم اشترند كه در كوچه هاى كوفه مى گشتند و فرياد«يا لثارات الحسين»سر مى دادند كه به آنها حسينيه مى گفتند» (2).

اما نام قطعيه بعد از شهادت امام كاظم عليه السّلام،در مقابل واقفيه،بر شيعيان اطلاق شد.يعنى آنان به شهادت امام كاظم قطع و يقين پيدا كردند و به امامت امام رضا عليه السّلام و امامان بعد از او قائل شدند،در حالى كه واقفيه قائل به مرگ امام موسى كاظم عليه السّلام نبودند» (3).

لقب جعفريه امروزه به لحاظ فقهى بيشتر در مقابل مذاهب چهارگانه اهل سنت،براى شيعه به كار مى رود؛زيرا فقه شيعه بيشتر از همه امامان،به دست امام جعفر صادق عليه السّلام شكل گرفت و بيشتر روايات فقهى ما از آن جناب است،ولى باتوجه به شعرى كه از سيد حميرى داريم،مى توان فهميد كه نه تنها به لحاظ فقهى در همان زمان امام صادق عليه السّلام نام جعفرى بر شيعيان اطلاق شده،بلكه به لحاظ اصولى نيز در مقابل ساير فرقه ها،اين نام براى آنان به كار مى رفته است.شعر حميرى چنين است:

تجعفرت باسم الله و الله اكبر

(4) (5) .

منظور سيد حميرى از جعفرى شدن،مراجعه به طريقۀ حقه شيعۀ اماميه است كه در مقابل كيسانيه آمده است.

موقعيت على عليه السّلام در ميان صحابه

امير مؤمنان على عليه السّلام در ميان صحابۀ پيامبر جايگاه ويژه اى داشت.مسعودى گويد:

ص: 55


1- .ابن شهر آشوب.مناقب آل ابى طالب،موسسه انتشارات علامه،قم،ج 4،ص 102.
2- .ابن عبد ربه اندلسى.العقد الفريد،دار احياء التراث العربى،بيروت،1409 ه،ج 2،ص 234.
3- .شهرستانى.الملل و النحل،ص 150.
4- .به نام خدا جعفرى شدم و خدا بزرگ است.
5- .مسعودى،على بن حسين.مروج الذهب،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت 1411 ه،ج 3،ص 92.

«از تمام فضايل و مناقبى كه اصحاب پيامبر دارا بودند چون سبقت در اسلام،هجرت، نصرت پيامبر،خويشى با آن حضرت،قناعت،ايثار،آگاهى از كتاب خدا،جهاد،ورع، زهد،قضا،فقه و...على عليه السّلام بهره اى وافر و حظى كامل داشت.علاوه بر اين كه بعضى از فضايل فقط مخصوص اوست مانند:اخوت با پيامبر،فرمايش پيامبر درباره او كه تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى و نيز هركس،من مولاى او هستم على مولاى اوست،بارخدايا!دوستش را دوست بدار و دشمنش را دشمن؛همچنين دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد ايشان،آن هنگام كه انس پرنده پخته اى،خدمت آن حضرت آورد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:بار خدايا!محبوب ترين خلقت را وارد كن كه از اين غذا با من بخورد.در اين هنگام على عليه السّلام وارد شد و از آن غذا خورد،در حالى كه ساير اصحاب از اين فضايل بى بهره بودند» (1).

در ميان بنى هاشم نيز على عليه السّلام نزديك ترين شخص به پيامبر بود.از خردسالى در خانه پيامبر و با تربيت آن حضرت،رشد يافت (2).شب هجرت به جاى پيامبر خوابيد و امانت هاى پيامبر را به صاحبان شان برگرداند و در مدينه به پيامبر ملحق شد (3).

مهم تر از همه،جايگاه على عليه السّلام در اسلام است.رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله جايگاه على عليه السّلام را در اسلام از همان آغاز پيامبرى،تعيين فرمود.

آن گاه كه پيامبر به فرمان خدا مأمور شد عشيره خود را انذار كند،تنها كسى كه در آن جلسه حاضر به يارى و همراهى نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله شد،على عليه السّلام بود.پس رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله در همان جلسه در ميان بزرگان خاندانش اعلام كرد كه على وصى،وزير،خليفه و جانشين اوست با اين كه سن آن جناب از همه حاضران كمتر بود. (4)

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در مناسبت هاى گوناگون،مقام و موقعيت على عليه السّلام را به آنان گوشزد مى كرد و بر جايگاه آن جناب سفارش داشت.پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مواظب رفتار اصحابش با على عليه السّلام بود،به ويژه بعد از گسترش اسلام كه افراد زيادى به انگيزه هاى گوناگون به سلك0.

ص: 56


1- .همان،ج 2،ص 446.
2- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 41.
3- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،ص 294.
4- .رجوع شود به:يوسفى غروى،محمد هادى.موسوعة التاريخ الاسلامى،مجمع الفكر الاسلامى،قم،ط اول 1417 ه،الجلد الاول،ص 410.

مسلمانان درآمده بودند.به ويژه قريش كه حسدشان به بنى هاشم و خاندان رسالت زياد شده بود.ابن شهر آشوب از عمر بن خطاب نقل كرده كه:

«من على را اذيت مى كردم،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مرا ملاقات كرد و فرمود:تو مرا آزردى اى عمر! گفتم:پناه بر خدا از اذيت رسول خدا.فرمود:تو على را آزردى و هركس على را آزار دهد،مرا آزرده است».

مصعب بن سعد از پدرش،سعد بن ابى وقّاص نقل كرده كه او گفته است:

«من و مرد ديگرى در مسجد بوديم و به على بد مى گفتيم.پيامبر با حالت غضب به سوى ما آمد و گفت:چرا مرا مى آزاريد؛هركس على را بيازارد،مرا آزرده است».

هيثمى نقل كرده است:

«بريده اسلمى كه از جمله كسانى است كه تحت فرماندهى على عليه السّلام به يمن رفته بود، مى گويد:زودتر از لشگر به مدينه برگشتم،مردم از من پرسيدند:چه خبر است؟گفتم:

خير است؛خدا مسلمانان را پيروز گرداند.پرسيدند:تو چرا زودتر آمدى؟گفتم:على كنيزى از خمس را به خود اختصاص داده،آمده ام به پيغمبر خبر دهم...وقتى كه اين خبر به گوش پيامبر رسيد،ناراحت شد و فرمود:چرا عده اى على را تنقيص مى كنند،هر كس از على ايراد بگيرد،از من ايراد گرفته،هركس از على جدا شود،از من جدا شده، على از من است و من از او،او از سرشت من خلق شده و من از سرشت ابراهيم،اگرچه از ابراهيم افضل هستم...اى بريده!آيا نمى دانى على بيشتر از يك كنيز استحقاق دارد؛او ولى شما بعد از من است» (1).

ابن شهر آشوب نيز شبيه اين حديث را از محدثان اهل سنت چون ترمذى،ابو نعيم،بخارى و موصلى نقل مى كند (2).

بدين ترتيب على عليه السّلام احترام ويژه اى در ميان صحابه يافته بود.باز ابن شهر آشوب از انس بن مالك نقل كرده كه:

«در عصر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله اگر مى خواستيم بفهميم كسى زنازاده است يا نه؟با بغض على بن ابى طالب مى فهميديم.بعد از جنگ خيبر،مردى بچه خود را به آغوش2.

ص: 57


1- .هيثمى،نور الدين على بن ابى بكر.مجمع الزوائد،دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع،بيروت،1414 ه،ج 9،ص 173.
2- .ابن شهر آشوب.مناقب آل ابى طالب،ص 211 و 212.

مى گرفت و مى رفت،در راه كه على را مى ديد،با دستش او را به بچه نشان مى داد،از طفل مى پرسيد،اين مرد را دوست دارى؟اگر بچه مى گفت:آرى،او را مى بوسيد و اگر مى گفت:نه،او را به زمين مى گذاشت و مى گفت:برو نزد مادرت.عبادة بن صامت نيز مى گويد:ما اولاد و فرزندانمان را با حبّ على بن ابى طالب مى آزموديم،اگر مى ديديم كه يكى از آنها او را دوست ندارد،مى دانستيم كه او رستگار نخواهد شد» (1).

با گذشت سال هاى پايانى عمر پيامبر،مسئله جانشينى على عليه السّلام عمومى تر مى شد،به اندازه اى كه لقب وصى از القاب شايع آن جناب شد كه دوست و دشمن آن را قبول داشتند،به ويژه بعد از اين كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پيش از رفتن به تبوك به على عليه السّلام فرمود:

«انت منّى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى»و نيز در جريان حجة الوداع،در منى و عرفات پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله،در سخنرانى هاى خود،به مردم گوشزد مى كرد كه دوازده نفر جانشين او خواهند شد كه همه از بنى هاشم هستند (2)،سرانجام در بازگشت از مكه در غدير خم،از سوى خدا مأمور شد كه جانشينى على عليه السّلام را به تمام مسلمانان ابلاغ كند.رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيز به مسلمانان دستور داد بايستند و آن گاه بر منبرى از جهاز شتران رفت و ضمن سخنان گسترده اى فرمود:«من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله»بعد به مردم دستور داد كه با آن جناب بيعت كنند».

تفصيل اين مطلب را علامه امينى در جلد نخست كتاب الغدير آورده است.

بدين ترتيب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مسلمانان اعلام كرد كه چه كسى جانشين اوست؛ازاين رو عموم مردم بر اين باور بودند كه بعد از درگذشت پيامبر على عليه السّلام جانشين اوست.زبير بن بكار در اين باره مى گويد:

«عموم مهاجران و همه انصار شك نداشتند كه على خليفه و صاحب امر بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است» (3).

اين مطلب در اشعارى كه از زمان سقيفه به جاى مانده،به خوبى آشكار است و اين اشعار0.

ص: 58


1- .همان،ص 207.
2- .مرتضى العاملى،سيد جعفر.الغدير و المعارضون،دار السيره،بيروت،ط سوم،1417 ه،ص 62-66.
3- .زبير بن بكار،الأخبار الموفقيات،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 580.

مبين اين مطلب مى باشد كه كمتر تحريف به شعر راه يافته است.عتبة بن ابى لهب بعد از جريان سقيفه و نصب ابو بكر اين اشعار را سرود:

ما كنت احسب ان الامر منصرف عن هاشم ثم منها عن ابى حسن (1)

اليس اول من صلّى لقبلتكم و اعلم الناس بالقرآن و السنن (2)

و اقرب الناس عهدا بالنبى و من جبرئيل عون له فى الغسل و الكفن (3)

ما فيه ما فيهم لا يمترون به و ليس فى القوم ما فيه من الحسن (4)

ماذا الذى ردهم عنه فتعلمه ها ان ذاغبننا من اعظم الغبن (5)

بعد از گفتن اين اشعار،على عليه السّلام به او سفارش كرد كه ديگر اين كار را نكند و فرمود كه سلامت دين براى ما،مهم تر از هرچيزى است (6).

ابن ابى عبرة قرشى نيز گفته است:

شكرا لمن هو بالثناء حقيق ذهب الّجاج و بويع الصديق (7)

كنّا نقول لها على و الرضا عمر و اولاهم بذاك عتيق (8)(9)

در جريان اختلافى كه ميان انصار و قريش،در قضيه سقيفه پديد آمده بود و عمرو عاص ضد انصار سخن گفته بود،نعمان بن عجلان،يكى از شعراى انصار،در جواب عمرو عاص، اشعارى را گفته است كه در آن به حق على عليه السّلام تصريح شده است.

فقل لقريش نحن اصحاب مكة و يوم حنين و الفوارس فى بدر (10)م.

ص: 59


1- .گمان نمى كردم امر خلافت را از بنى هاشم و از ميان آنها از ابو الحسن(على)برگردانند.
2- .آيا او نخستين كسى كه به قبلۀ شما نماز خواند و داناترين مردم به قرآن و سنت نيست؟
3- .او آخرين كسى است كه چهره پيامبر را نگاه كرد؛جبرئيل در غسل و كفن آن حضرت ياور او بود.
4- .آنچه او دارد و آنها دارند نمى انديشند؛در حالى كه در ميان قوم كسى نيست كه نيكى هاى او را داشته باشد.
5- .چه چيزى است كه آنها را از او برگردانده،بگوييد كه اين ضرر ما،از بزرگ ترين ضررهاست.
6- .زبير بن بكار.الأخبار الموفقيات،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 581.
7- .شكر كسى را كه سزاوار ثناست؛جدال از ميان رفت و با صديق بيعت شد.
8- .ما مى گفتيم:على صاحب خلافت است؛به عمر هم راضى بوديم؛ولى بهترين شان در اين مورد عتيق (ابو بكر)است.
9- .زبير بن بكار.همان،ص 580.
10- .به قريش بگو:ما لشكر فتح مكه و جنگ حنين و سواران بدر هستيم.

و قلتم حرام نصب سعد و نصبكم عتيق بن عثمان حلال ابا بكر (1)

و اهل ابو بكر لها خير قائم و ان عليا كان أخلق بالامر (2)

و كان هوانا فى على و انه لاهل لها يا عمرو من حيث لا تدرى (3)

فذاك بعون الله يدعو الى الهدى و ينهى عن الفحشاء و البغى و النّكر (4)

وصى النبى المصطفى و ابن عمه و قاتل فرسان الضلالة و الكفر (5)(6)

حسان بن ثابت نيز به جهت سپاس گزارى از فضل بن عباس كه به دستور على عليه السّلام از انصار دفاع كرده بود،اين اشعار را سروده:

جزى الله عنّا و الجزاء بكفّه ابا حسن عنا و من كان كابى حسن (7)

سبقت قريشا بالذى انت اهله فصدرك مشروح و قلبك ممتحن (8)

حفظت رسول الله فينا و عهده اليك و من اولى به منك من و من (9)

الست اخاه فى الهدى و وصيّه و اعلم منهم بالكتاب و بالسّنن (10)(11)

ابو سفيان نيز نخست با دستگاه خلافت مخالف بود و از حضرت امير مؤمنان عليه السّلام دفاع مى كرد.و افزون بر سخنانى كه در اين مورد گفته،اشعار زير نيز از اوست:

بنى هاشم لا تطمعوا الناس فيكم و لا سيّما تيم بن مرّه اوعدى (12)(13)د.

ص: 60


1- .گفتيد:منصوب كردن سعد به خلافت حرام است؛اما نصب شما عتيق بن عثمان،ابو بكر را حلال است.
2- .(و گفتيد)ابو بكر اهل اين كار است و از عهده اش برمى آيد،ولى على سزاوارترين مردم به خلافت بود.
3- .ما طرفدار على بوديم و او اهل اين كار بود،ولى تو اى عمرو!نمى فهمى.
4- .اين(على)به يارى خدا،به سوى هدايت مى خواند و از فحشا و ظلم و منكر نهى مى كند.
5- .وصى نبى مصطفى و پسر عمويش و قاتل پهلوانان كفر و گمراهى است.
6- .زبير بن بكار:همان،ص 592.
7- .خدا از طرف ما ابو الحسن را جزاى خير دهد كه جزا در دست اوست؛كيست مانند ابو الحسن؟
8- .در آنچه اهل آن بودى از قريش پيش افتادى؛سينه ات گشاده و قلبت امتحان شده(پاكيزه و پارسا)است.
9- .سفارش پيامبر را دربارۀ ما حفظ كردى؛غير از تو چه كسى مى تواند اولى به رسول خدا باشد و چه كسى؟
10- .آيا تو برادر پيامبر در هدايت و وصى او و داناترين مردم به كتاب و سنت نيستى؟
11- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،ط اول،1414 ه،ج 2،ص 128.
12- .بنى هاشم!اجازه ندهيد ديگران در كار شما طمع كنند؛به ويژه تيم بن مرّه يا عدى.
13- .تيم قبيله ابو بكر و عدى قبيله عمر بود.

فما الامر الاّ فيكم و اليكم و ليس لها الاّ ابو حسن علىّ (1)(2)

سرانجام در همان روز غدير خم،حسان بن ثابت شاعر پيامبر،از محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اجازه خواست و رخداد غدير را به شعر درآورد و چنين گفت:

ينادينهم يوم الغدير نبيّهم بخم و اسمع بالنبى مناديا (3)

و قد جاء جبرئيل عن امر ربّه بانّك معصوم فلا تك و انيا (4)

و بلغهم ما انزل الله ربهم اليك و لا تخش هناك الأعاديا (5)

و تقام به اذ ذاك رافع كفّه بكف علىّ معلن الصوت عاليا (6)

فقال فمن مولاكم و وليكم فقالوا و لم يبدوا هناك تعاميا (7)

الهك مولانا و انت وليّنا و لن تجدن فينا لك اليوم عاصيا (8)

فقال قم يا على فإننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا (9)

فمن كنت مولاه فهذا وليّه فكونوا له انصار صدق مواليا (10)

هناك دعا اللهم وال وليه و كن للّذى عادى عليا معاديا (11)

فيا رب انصر ناصريه لنصرهم امام هدى كالبدر يجلو الدياجيا (12)(13)

در اين اشعار،حسان در تقرير سخنان پيامبر اسلام دربارۀ على عليه السّلام او را امام،ولى و هادى ناميده كه در زعامت و رهبرى امت صراحت دارد.9.

ص: 61


1- .امر خلافت فقط از آن شماست و تنها ابو الحسن على اهل آن است.
2- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،ص 126.
3- .پيامبرشان آنان را در روز غدير خم ندا مى دهد،اكنون نداى پيامبر را بشنو.
4- .جبرئيل از سوى خدا پيام آورد كه تو در حفظ خدا هستى،پس سست نباش.
5- .آنچه را خدايشان نازل كرده،ابلاغ كن و در اين جا از دشمنان نترس.
6- .على را همراه خود بلند مى كند در حالى كه دست على را با دست خود بالا برده،با صداى بلند اعلام مى كند.
7- .پس به مردم گفت:كيست مولا و ولى شما؟پس آنها،بدون آن كه بى توجهى نشان دهند،گفتند:
8- .خداى تو مولاى ماست و تو ولى ما هستى و در ميان ما امروز كسى را متمرد نمى يابى.
9- .پس فرمود:برخيز اى على!زيرا من راضى شدم كه تو بعد از من امام و هادى باشى.
10- .(آنگاه گفت:)پس هركس،من مولاى او هستم اين ولى اوست؛ياران راستين او باشيد.
11- .در اين جا دعا كرد:بار خدايا!دوست بدار دوست على را و با دشمن او دشمن باش.
12- .پروردگارا ياوران او را يارى ده كه امام هدايت مانند ماه در شب تاريك را يارى مى دهند.
13- .امينى،عبد الحسين.الغدير،دار الكتب الاسلاميه،تهران،1366 ه ش،ج 1،ص 11 و ج 2،ص 39.

آرى عموم مسلمانان،گمان نمى كردند كه بعد از درگذشت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله،كسى با على عليه السّلام بر سر خلافت و جانشينى پيامبر منازعه كند.چنان كه معاويه در جواب نامه محمد بن ابى بكر نوشته است:

«ما و پدرت در عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اطاعت پسر ابى طالب را بر خود لازم مى ديديم و فضلش را بر خودمان آشكار.بعد از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پدرت و عمر نخستين كسانى بودند كه منزلت او را پايين آوردند و مردم را به بيعت خودشان فرا خواندند...» (1).

بدين دليل آنان كه در ماه هاى پايانى حيات پيامبر در مدينه نبودند و از برخى توطئه ها خبر نداشتند-مثل خالد بن سعيد و ابو سفيان-بعد از درگذشت پيامبر كه به مدينه برگشتند و ديدند كه ابو بكر به جاى پيامبر نشسته و خود را خليفه پيامبر معرفى مى كند،سخت برآشفتند. (2)حتى ابو سفيان،وقتى كه از سفر برگشت و وضع را چنين ديد،نزد عباس بن عبد المطلب و على عليه السّلام رفت و از آنان خواست كه براى استيفاى حق خود قيام كنند،ولى آنان نپذيرفتند (3).البته ابو سفيان در اين اقدام حسن نيت نداشت.

سرانجام اگرچه بيشتر صحابۀ پيامبر خلافت ابو بكر را به رسميت شناختند،ولى افضل بودن على عليه السّلام را از ياد نبردند.وقتى آن جناب در مسجد بود،كسى جز ايشان در مسائل شرعى فتوا نمى داد؛زيرا او را به تصريح رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله«اقضى الامة»مى دانستند. (4)عمر مى گفت:«خدا نكند مشكلى پيش آيد كه ابو الحسن نباشد» (5).و به اصحاب پيامبر مى گفت:

«آن گاه كه على در مسجد است،جز او كسى حق فتوا دادن ندارد» (6).

اگرچه على عليه السّلام پس از درگذشت پيامبر،قدرت سياسى را به دست نگرفت،فضايل و مناقب ايشان را همين صحابه پيامبر نقل كردند؛ابن حجر هيثمى-كه از عالمان متعصب اهلن.

ص: 62


1- .بلاذرى،احمد بن يحيى بن جابر.انساب الاشراف،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت، 1394 ه،ج 2،ص 396.
2- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،ط اول،1414،ج 2،ص 126.
3- .ابن الاثير،عزّ الدين ابى الحسن على بن ابى الكرم.اسد الغابه فى معرفة الصحابة،دار احياء التراث العربى بيروت،(بى تا)ج 3،ص 12 و ابن واضح.تاريخ يعقوبى،ج 2،ص 126.
4- .بلاذرى.انساب الاشراف،ص 97.
5- .ابن ابى الحديد.شرح نهج البلاغه،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 1،ص 18.
6- .همان.

سنت است-تعداد راويان حديث غدير را از صحابه،30 نفر دانسته (1)ولى ابن شهر آشوب حدود 80 راوى صحابى براى حديث غدير شمرده است (2).

سرانجام مرحوم علامه امينى تعداد راويان حديث غدير را از صحابه به 110 راوى رسانده است كه عبارتند از:ابو هريرة،ابو ليلى انصارى،ابو زينب انصارى،ابو فضاله انصارى، ابو قدامة انصارى،ابو عمرة بن عمرو بن محصن انصارى،ابو الهيثم بن تيّهان،ابو رافع،ابو ذؤيب،ابو بكر بن ابى قحافة،اسامة بن زيد،ابى بن كعب،اسعد بن زرارۀ انصارى،اسماء بنت عميس،ام سلمة،ام هانى،ابو حمزة انس بن مالك انصارى،براء بن عازب،بريدة اسلمى،ابو سعيد ثابت بن وديعة انصارى،جابر بن سميرة،جابر بن عبد الله انصارى،جبلة بن عمرو انصارى،جبير بن مطعم قرشى،جرير بن عبد الله بجلى،ابو ذر جندب بن جنادة،ابو جنيدة انصارى،حبة بن جوين عرنى،حبشى بن جنادة سلولى،حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعى، حذيفة بن اسيد غفارى،ابو ايوب خالد بن زيد انصارى،خالد بن وليد مخزومى،خزيمة بن ثابت،ابو شريح خويلد بن عمرو خزاعى،رفاعة بن عبد المنذر انصارى،زبير بن عوام،زيد بن ارقم،زيد بن ثابت،زيد بن يزيد انصارى،زيد بن عبد الله انصارى،سعد بن ابى وقّاص،سعد بن جنادة،سلمة بن عمرو بن اكوع،سمرة بن جندب،سهل بن حنيف،سهل بن سعد انصارى، صدى بن عجلان،ضميرة الاسدى،طلحه بن عبيد الله،عامر بن عمير،عامر بن ليلى،عامر بن ليلى غفارى،عامر بن واثله،عايشة بنت ابى بكر،عباس بن عبد المطلب،عبد الرحمن بن عبدربه انصارى،عبد الرحمن بن عوف قرشى،عبد الرحمن بن يعمر الديلى،عبد الله بن ابى عبد الاثر مخزومى،عبد الله بن بديل،عبد الله بن بشير،عبد الله بن ثابت انصارى،عبد الله بن جعفر هاشمى،عبد الله بن حنطب قرشى،عبد الله بن ربيعة،عبد الله بن عباس،عبد الله بن ابى عوف، عبد الله بن عمر،عبد الله بن مسعود،عبد الله بن ياميل،عثمان بن عفان،عبيد بن عازب انصارى، ابو طريف عدى بن حاتم،عطية بن بسر،عقبة بن عامر،على بن ابى طالب،عمار بن ياسر،عمارة الخزرجى،عمرو بن عاص،عمرو بن مرة جهنى،فاطمة بنت رسول الله صلّى اللّه عليه و آله،فاطمة بنت حمزة، عمر بن ابى سلمة،عمران بن حصين خزاعى،عمرو بن حمق خزاعى،عمرو بن شراحيل،قيس بن ثابت انصارى،قيس بن سعد انصارى،كعب بن عجرة انصارى،مالك بن حويرث ليثى،6.

ص: 63


1- .الصواعق المحرقة،مكتبه قاهره،ط 1385،ص 122.
2- .مناقب آل ابى طالب،مؤسسه انتشارات علامه،ج 3،ص 25 و 26.

مقداد بن عمرو،ناجية بن عمرو خزاعى،ابو برزة فضلة بن عتبة اسلمى،نعمان بن عجلان انصارى،هاشم مرقال،وحشى بن حرب،وهب بن حمزة،ابو جحيفة،وهب بن عبد الله و يعلى بن مرة (1).ميان راويان حديث غدير افرادى كه رابطه دشمنانه اى با على عليه السّلام داشتند چون:

ابو بكر،عمر،عثمان،طلحه،عبد الرحمن بن عوف،زيد بن ثابت،اسامة بن زيد،حسان بن ثابت،خالد بن وليد و عايشه نيز به چشم مى خورند.حتى همين صحابه كه موافق آن حضرت نيز نبودند،گاهى از آن جناب،در مقابل دشمنانش دفاع مى كردند؛مثلا سعد بن ابى وقاص- كه از كسانى بود كه در شوراى 6 نفرى بعد از مرگ عمر،به نفع عثمان و به ضرر على عليه السّلام رأى داده و در خلافت آن حضرت نيز،با ايشان همكارى نكرد و بى طرفى اختيار كرد.-در گفت وگويى كه ميان او و معاويه رخ داد،به معاويه گفت:

«تو با كسى جنگ و نزاع كردى كه سزاوارتر از تو،به خلافت بود.»معاويه گفت:«چرا؟» گفت:«يكى به دليل اين كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مورد او فرمود:هركس من مولاى او هستم على مولاى اوست؛بار خدايا دوستش را دوست بدار و دشمنش را دشمن و ديگر به جهت فضل و سابقه اش» (2).

همچنين عبد الله پسر عمرو عاص در جنگ صفين همراه پدرش در سپاه معاويه بود،وقتى عمّار كشته شد و سرش را نزد معاويه آوردند،دو نفر باهم مى جنگيدند و هركدام ادعا داشتند كه عمّار را او كشته است،عبد الله گفت:

«بهتر است يكى از شما حقش را به ديگرى ببخشد؛زيرا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود:عمار را گروه ستمكار خواهند كشت.معاويه ناراحت شد و گفت:پس او اين جا چه كار مى كند؟!عبد الله گفت:چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا به اطاعت پدرم دستور داده، من همراه شما هستم،ولى نمى جنگم» (3).

حضور عمّار در ركاب امير مؤمنان عليه السّلام كه رسول خدا قاتلان او را گروه ستمكار معرفى كرده بود،در آن دوران آشفته،گواه روشنى بر حقانيّت على عليه السّلام بود به طورى كه پسر عمرو عاص نيز به آن اعتراف داشت.3.

ص: 64


1- .الغدير،دار الكتب الاسلاميه،تهران،ج 1،ص 14-61.
2- .بلاذرى.انساب الاشراف،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ط اول،1394 ه،ج 2، ص 109 و اخطب خوارزم.المناقب،منشورات المكتبة الحيدرية-نجف،1385 ه،ص 59 و 60.
3- .بلاذرى.انساب الاشراف،ص 312 و 313.
چكيدۀ درس پنجم

بعد از خلافت امير المؤمنين على عليه السّلام عناوين ديگرى نيز به شيعيان داده شد.

القاب تحقيرآميزى مانند:رافضى و ترابى از طرف مخالفان شيعيان براى كوچك كردن آنان به كار مى رفت و برخى ديگر مانند:علوى،امامى، حسينيه،اثنا عشرى،خاصه و جعفرى به شيعيان اطلاق مى شد.

على عليه السّلام در ميان صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله موقعيت منحصر به فردى داشت و در ميان بنى هاشم نيز نزديك ترين فرد به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود؛در خانۀ آن حضرت بزرگ شده بود و مهم تر از همه اين كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله او را به عنوان وزير و جانشين خود تعيين كرده بود و عامۀ مردم از اين آگاه بودند.

پرسش درس پنجم

1-نام هاى ديگر شيعه را به طور خلاصه بنويسيد.

2-مخالفان شيعيان،آنها را با چه القابى مخاطب قرار مى دهند؟

3-چرا به شيعيان،علوى يا جعفرى مى گفتند؟

4-سخن مسعودى دربارۀ موقعيت على عليه السّلام چيست؟

5-اشعارى كه در جريان سقيفه سروده شد نمايانگر چه مطلبى است؟

6-تعداد راويان حديث غدير از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چند نفر است؟

7-موضع صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مقابل سب على عليه السّلام چه بود؟

ص: 65

درس ششم

نقش قريش در رخداد سقيفه

اشاره

به رغم رويداد غدير و تلاش هاى پيامبر براى جانشينى على عليه السّلام،اجتماع سقيفه وقوع يافت.فرمان خدا زمين ماند و خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خانه نشين شدند.در اين جريان بايد نقش قريش را خاطرنشان كرد.زيرا قريش يگانه مردمى بودند كه مى خواستند و توانستند حق عترت پيامبر را تصاحب كنند.امير مؤمنان على عليه السّلام در موارد بسيارى به ظلم و تعدّى قريش و كوشش آنان براى دستيابى به خلافت تصريح مى كند (1).امام حسن عليه السّلام نيز در مكاتبه اى كه با معاويه داشت،نقش قريش را در سقيفه برشمرد و فرمود:

«پس از درگذشت پيامبر،قريش خود را قبيله و نزديكان آن حضرت قلمداد كردند و با اين حجت ساير عرب ها را كنار زدند و امر خلافت را به دست گرفتند و آن گاه كه ما اهل بيت محمد صلّى اللّه عليه و آله همين سخن را به آنها گفتيم،با انصاف با ما رفتار نكردند و ما را از حقمان محروم كردند» (2).

امام باقر عليه السّلام هم به يكى از اصحابش مى فرمايد:

ص: 66


1- .براى نمونه در خطبه 17 نهج البلاغه مى فرمايد: خدايا!من در برابر قريش و كسانى كه آنها را يارى مى كنند،از تو كمك مى طلبم؛زيرا آنان پيوند خويشى مرا قطع كردند و منزلت مرا كوچك شمردند و در امر خلافت كه اختصاص به من داشت،بر دشمنى با من اتفاق كردند:(نهج البلاغه،فيض الاسلام،ص 555) همچنين در جواب نامه برادرش،عقيل مى فرمايد: پس قريش و سخت تاختن شان در گمراهى و جولان شان در دشمنى و ستيزگى و نافرمانى شان را در سرگردانى از خود رها كن؛زيرا آنان به جنگ با من اتفاق كرده اند،مانند اتفاقى كه به جنگ با رسول خدا كرده بودند،پيش از من،كيفر رساننده ها به جاى من قريش را كيفر دهند كه خويشاوندى بريدند و سلطنت پسر مادرم را از من ربودند.(همان،ص 974).
2- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 65.

«از ظلم و ستم قريش به ما و شيعيان و دوستداران ما چه بگويم؟رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درگذشت،در حالى كه گفته بود چه كسى اولى ترين مردم،به مردم است.ولى قريش از ما روى گرداندند.تا اين كه خلافت را از جايگاهش منحرف كردند.با حجت ما،برضد انصار احتجاج كردند و يكى بعد از ديگرى خلافت را از هم گرفتند و آن گاه كه به ما برگشت،بيعت شكنى كردند و با ما جنگيدند...» (1)

آرى قريش از مدتى پيش طورى عمل كرده بودند كه مردم مى دانستند آنها خلافت را تصاحب خواهند كرد؛بدين سبب انصار به سقيفه شتافتند،تا مانع به حكومت رسيدن قريش شوند،كه قريش مردمى انحصار طلب بودند.

علل دشمنى قريش با خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
اشاره

اكنون اين سؤال مطرح است كه چرا قريش با خاندان پيامبر دشمنى داشتند؟مگر دين و دنياى شان را به اين خاندان مديون نبودند؟مگر به بركت اين خاندان از فلاكت نجات نيافته بودند؟براى پاسخ دادن به اين سؤال به امورى اشاره مى كنيم:

1-رياست طلبى قريش

قريش در زمان جاهليت داراى موقعيت ممتازى در ميان عرب هاى جزيرة العرب بودند؛ ابو الفرج اصفهانى در اين مورد مى گويد:«اقوام عرب در هرچيزى جز شعر،قريش را مقدم مى داشتند» (2).اين موقعيت از دو راه براى آنها ميسر شده بود:

الف)توان اقتصادى:قريش از زمان هاشم،جد پيامبر،تجارت با سرزمين هاى همسايه را چون يمن،شام،فلسطين،عراق و حبشه را شروع كرده بودند و اشراف قريش در سايۀ اين تجارت ثروت هاى افسانه اى اندوخته بودند (3).خداوند متعال اين بازرگانى را مايه رفاه و آسايش قريش معرفى كرده و مى فرمايد:

ص: 67


1- .كتاب سليم بن قيس العامرى.منشورات دار الفنون،بيروت،1400 ه،ص 108 و الشيرازى،السيد على خان.الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة،مؤسسة الوفاء،بيروت،ص 5.
2- .اصفهانى.الاغانى،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 1،ص 74.
3- .پيشوايى،مهدى.تاريخ اسلام(1)،دانشگاه آزاد اسلامى واحد اراك،ص 50 و 51.

«قريش براى الفت و پيوستن شان به يكديگر،الفت و پيوندشان در سفر زمستانى و تابستانى بايد پروردگار اين خانه(كعبه)را پرستش كنند.همان پروردگارى كه آنان را از گرسنگى نجات داد و از بيم و ناامنى ايمن ساخت» (1).

ب)جايگاه معنوى:قريش به دليل وجود كعبه،زيارتگاه قبائل عرب در ديارشان،از جايگاه ويژۀ معنوى در ميان اعراب برخوردار بودند؛به ويژه پس از رخداد سپاه فيل و شكست ابرهه، احترام قريش،كه كليددار كعبه بودند،نزد مردم بالا رفت و آنان از اين رخداد به سود خود بهره بردارى كردند و خود را«آل الله»،«جيران الله»و«سكان حرم الله»ناميدند و بدين وسيله پايگاه مذهبى خود را استوارتر ساختند (2).

بدين ترتيب قريش در اثر احساس قدرت،به انحصارطلبى گراييدند و كوشش داشتند برترى خويش را ثابت كنند و چون مكه به دليل وجود كعبه،نوعى مركزيت براى عرب داشت و بيشتر ساكنان جزيرة العرب به آن جا رفت و آمد داشتند،قريشيان آداب و رسوم خود را بر كسانى كه به مكه وارد مى شدند،تحميل مى كردند.از جمله در مورد پوشش هنگام طواف كعبه به مردم القاء كرده بودند كه بايد حاجيان با لباس خريدارى شده از آنان،طواف كنند (3).از اين رو هنگام ظهور رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله آن گاه كه احساس كردند،تعاليم اسلام با انحصارطلبى و برترى جويى آنان ناسازگارى دارد،از پذيرش آن خوددارى كردند و با قدرت تمام به مخالفت با آن برخاستند و هرچه در توان داشتند،براى نابودى اسلام به كار گرفتند.ولى خواست خدا غير از اين بود و در نهايت پيامبرش را بر آنان پيروز گرداند.از سال هشتم هجرى تعدادى از اشراف قريش،به مدينه رفتند و با مسلمانان درهم آميختند،ولى از دشمنى دست برنداشتند؛مثلا حكم بن ابى العاص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تمسخر مى كرد كه آن حضرت او را به طائف تبعيد كرد (4).چون قريش نتوانستند با پيامبر مقابله كنند،توطئۀ جديدى چيدند كه با جانشين آن حضرت مقابله كنند؛عمر پيوسته به ابن عباس مى گفت:4.

ص: 68


1- .سوره قريش.
2- .پيشوايى،مهدى،تاريخ اسلام(1)،ص 52.
3- .ابن سعد.الطبقات الكبرى،دار صادر،بيروت،ج 1،ص 72.
4- .ابن اثير.اسد الغابة فى معرفة الصحابة،دار احياء التراث العربى،بيروت(بى تا)،ج 2،ص 34.

«عرب نخواست نبوت و خلافت در شما بنى هاشم جمع باشد» (1).

همچنين گفتند:

«اگر كسى از بنى هاشم عهده دار امر خلافت شود،خلافت از اين خاندان خارج نمى شود و براى ما در آن نصيبى نيست؛ولى اگر غير بنى هاشم عهده دار شوند،در ميان خود مى گردانند و به همديگر حواله مى دهند» (2).

مردم آن زمان نيز به اين روحيۀ قريش آگاه بودند؛چنان كه براء بن عازب نقل كرده كه من دوست دار بنى هاشم بودم،هنگامى كه پيامبر اكرم درگذشت،مى ترسيدم كه قريش به فكر اخراج خلافت از بنى هاشم باشند و سردرگم شده بودم (3).رضايت قريش به خلافت ابو بكر و عمر هم به سبب سود خودشان بود،چنان كه ابو بكر هنگام مرگش به عده اى از قريشيان كه به عيادت او آمده بودند،گفت:

«مى دانم كه هركدام از شما خيال مى كند،خلافت بعد من از آن او خواهد بود،ولى من بهترين شما را براى آن برگزيدم» (4).

ابن ابى الحديد مى گويد:

قريش از طولانى شدن مدت خلافت عمر،ناراضى بودند و عمر به اين مطلب آگاه بود و اجازه نمى داد،آنان از مدينه خارج شوند (5).

2-رقابت و حسادت قبيلگى

يكى از عوارض ساختار قبيلگى،رقابت شديد در ميان قبايل بود و خداى تعالى در برخى از سوره هاى قرآن چون تكاثر (6)و سبأ (7)به اين مطلب اشاره دارد.از زمان جاهليت ميان بنى

ص: 69


1- .ابن ابى الحديد.شرح نهج البلاغه،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 1،ص 194.
2- .همان.
3- .همان،ج 2،ص 51.
4- .همان،ج 1،ص 310.
5- .همان،ج 2،ص 159.
6- .شما را زياده جويى سرگرم ساخته است،تا آن جا كه به گورستان و ملاقات قبور رفتيد.(تكاثر:1-2).
7- .و گفتند ما اموال و فرزندان بيشتر داريم و مجازات نخواهيم شد،بگو پروردگار من روزى را براى هر كس كه بخواهد فراخ يا تنگ مى كند،ولى بيشتر مردم نمى دانند.اموال و فرزندانتان شما را نزد ما مقرب نمى سازد جز كسانى كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند.سباء:(36-37).

هاشم و ساير تيره هاى قريش،رقابت وجود داشت؛در جريان حفر زمزم توسط عبد المطلب، نخستين بار تمام تيره هاى قريش،در مقابل بنى هاشم قرار گرفتند و حاضر نشدند افتخار حفر زمزم،تنها از آن عبد المطلب باشد (1).ازاين رو ابو جهل مى گفت:

«ما با بنى هاشم بر سر تصاحب شرف،رقابت مى كرديم؛آنها به مردم طعام دادند،ما نيز طعام داديم،آنها به مردم مركب سوارى دادند،ما نيز داديم؛آنها پول دادند،ما نيز داديم؛ تا آن كه باهم زانوبه زانو شديم و مانند دو اسب مسابقه گشتيم.آن گاه گفتند:

از ما پيامبرى برخاسته است كه از آسمان بر او وحى مى رسد،اينك ما چگونه به ايشان برسيم؟به خدا سوگند ما هرگز نه به او ايمان مى آوريم،نه او را تصديق مى كنيم» (2).

امية بن ابى الصلت يكى از اشراف و بزرگان طائف كه از حنفا بود،به همين انگيزه اسلام را نپذيرفت،او سالها در انتظار پيامبر موعود بود،ولى تا حدودى انتظار داشت كه خود او به اين منصب برسد،پس از آن كه خبر بعثت پيامبر را شنيد از پيروى او خوددارى كرد و علت آن را شرم از زنان ثقيف معرفى كرد و گفت:

«مدت ها به آنها مى گفتم:آن پيامبر موعود من خواهم بود،اكنون چگونه تحمل كنم كه آنها مرا پيرو جوان بنى عبد مناف ببينند؟» (3).

ولى به رغم خواست و حسادت آنان خدا پيامبرش را پيروز كرد و حشمت شان را شكست.بعد از سال هشتم هجرى كه بيشتر اشراف قريش به مدينه منتقل شده بودند،آزار و اذيت و حسادت هاى آنان را،نسبت به خاندان پيامبر مى بينيم كه غالبا در اثر تحريك همين تازه مسلمانان بود.

ابن سعد نقل كرده است:

«يكى از مهاجران در چند نوبت به عباس بن عبد المطلب گفت:پدرت عبد المطلب و غيطله،كاهنه بنى سهم،هردو در آتش اند،سرانجام عباس خشمگين شد و بر صورت8.

ص: 70


1- .ابن هشام.السيرة النبوية،دار المعرفة،بيروت(بى تا)،ج 1،ص 143-147.
2- .همان.
3- .ابن قتيبه.المعارف،منشورات الشريف الرضى،قم،1415 ه،ص 60 و پيشوايى،مهدى.تاريخ اسلام از جاهليت تا حجة الوداع،دانشگاه آزاد اسلامى،واحد اراك،ص 88.

او سيلى زد و از بينى او خون آمد.آن شخص نزد پيامبر آمد و از عباس شكايت كرد.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از عمويش،عباس،توضيح خواست عباس قضيه را گفت:پيامبر فرمود:چرا عباس را مى آزاريد؟» (1)

على عليه السّلام به سبب جايگاه ويژه اش،بيشتر مورد حسد آنان بود.امام باقر عليه السّلام مى فرمايد:

«هرگاه پيامبر اكرم فضايل على عليه السّلام را مى گفت يا آيه اى را كه درباره آن جناب نازل شده بود،تلاوت مى كرد،عده اى از مجلس برمى خاستند و مى رفتند» (2).

ازاين رو از نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله بسيار روايت شده كه فرمود:

«هركس به على حسد ورزد،به او حسد ورزيده و كسى كه به او حسادت كند،كافر شده است» (3).

حتى در همان زمان پيامبر هم برخى،حسد خود را بروز مى دادند و به اذيت و آزار على عليه السّلام مى پرداختند؛چنان كه از سعد بن ابى وقاص نقل شده است:

«من و دو نفر ديگر در مسجد نشسته بوديم و از على بدگويى مى كرديم كه پيامبر با حالت عصبانى به سوى ما آمد و فرمود:با على چه كار داريد،هركس على را اذيت كند،مرا اذيت كرده است» (4).

3-دشمنى قريش با شخص على عليه السّلام

سرانجام مهم ترين دليل محروميت على عليه السّلام،مخالفت و دشمنى قريش با شخص على عليه السّلام بود؛زيرا از على عليه السّلام ضربه ديده بودند؛چرا كه آن حضرت در جنگ هاى زمان پيامبر،پدران، برادران و خويشان كافر آنان را كشته بود؛چنان كه يعقوبى در حوادث روزهاى نخستين خلافت على عليه السّلام مى نويسد:

«همه مردم با ايشان بيعت كردند جز سه نفر از قريش؛مروان بن حكم،سعيد بن عاص و وليد بن عقبه.وليد از جانب آنان به امير المؤمنين گفت:تو به همه ما ضربه زده اى،پدر

ص: 71


1- .الطبقات الكبرى،دار بيروت،1405 ه،ج 4،ص 24.
2- .ابن شهر آشوب.مناقب آل ابى طالب،مؤسسة انتشارات علامه،قم،ج 3،ص 214.
3- .همان،ص 213،214.
4- .همان،ص 211.

مرا بعد از بدر گردن زدى،پدر سعيد را در جنگ كشتى،و هنگام برگرداندن پدر مروان به مدينه به عثمان ايراد گرفتى» (1).

همچنين هنگام خلافت على عليه السّلام،عبيد الله بن عمر به امام حسن عليه السّلام سفارش فرستاد با من ملاقات كن كه با تو كارى دارم.وقتى كه به ملاقات هم رسيدند عبيد الله به امام حسن عليه السّلام گفت:

«پدرت به اول و آخر قريش ضربه زده و مردم با او دشمن هستند،به من كمك كن تا او را خلع كنيم و تو را به جاى او بنشانيم» (2)

وقتى كه از ابن عباس پرسيدند:

«چرا قريش على عليه السّلام را دشمن مى دارند؟»گفت:«زيرا على عليه السّلام اول آنها را وارد آتش كرد و باعث عار آخرشان شد» (3).

رقباى آن حضرت نيز به اين نارضايتى قريش دامن مى زدند و از آن به سود خود بهره مى بردند.عمر بن خطاب به سعد بن عاص گفت:

«طورى به من نگاه مى كنى،مثل اين كه من پدر تو را كشتم؛ولى من او را نكشتم،على بن ابى طالب كشته است» (4).

خود على عليه السّلام بعد از ضربت خوردن به دست ابن ملجم،در ضمن شعرى به شدت دشمنى قريش نسبت به خودشان اشاره فرموده است.

تكلم قريش تمناى لتقتلنى فلا و ربك ما فازوا و ما ظفروا (5)(6)2.

ص: 72


1- .ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه،ج 2،ص 178.
2- .ابن ابى الحديد،شرح نهج البلاغه،ج 1،ص 498.
3- .ابن شهر آشوب.همان،ص 220.
4- .ابن سعد.الطبقات الكبرى،دار بيروت،1405 ه،ج 5،ص 31.
5- .قريش آرزو داشتند كه خودشان مرا بكشند،ولى موفق به اين كار نشدند.
6- .ابن شهر آشوب.همان،ص 312.
چكيدۀ درس ششم

نبايد نقش قريش را در رخداد سقيفه ناديده گرفت؛زيرا قريش تنها مردمى بودند كه مى توانستند حق عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تصاحب كنند.امير مومنان در موارد فراوانى به ستم قريش نسبت به خودش اشاره دارد.

دشمنى قريش با خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين دلايل بود:

1-رياست طلبى قريش كه سبب مى شد دعوت پيامبر را نپذيرند.چون آن را با رياست خويش در تعارض مى ديدند.

2-رقابت و حسادتى كه ميان گروه هاى قريش و بنى هاشم وجود داشت.

3-دشمنى با شخص على عليه السّلام به سبب ضربه اى كه از آن حضرت ديده بودند.

پرسش درس ششم

1-قريش در رخداد سقيفه چه نقشى داشت؟توضيح دهيد.

2-علل دشمنى قريش با خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چه بود؟

3-رقابت و حسادت قبيلگى را توضيح دهيد.

4-دشمنى قريش با شخص على عليه السّلام چگونه بود؟

ص: 73

درس هفتم

سكوت امير مؤمنان عليه السّلام

اشاره

اكنون بايد ديد چرا على عليه السّلام پس از سقيفه و آغاز حكومت ابو بكر از حق مسلم خود صرف نظر كرد؟و چرا پس از اطمينان به بى تأثيرى احتجاج ها و استدلال هاى چند ماهه،جنگ مسلحانه نكرد؟باتوجه به اين كه عده اى از بزرگان اصحاب پيامبر،طرفدار جدى آن حضرت بودند و عامۀ مردم مسلمان نيز مخالفتى با آن جناب نداشتند،به طور كلى مى توان گفت،كه امير المؤمنين على عليه السّلام مصلحت اسلام و مسلمانان را در نظر گرفت و سكوت اختيار كرد.چنان كه در خطبه شقشقيه مى فرمايد:

«...من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپيچيدم(كنار رفتم).در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها(بدون ياور)بپاخيزم؟و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند،صبر كنم.محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان باايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وا مى دارد.

(عاقبت)ديدم بردبارى و صبر،به عقل و خرد نزديك تر است،ازاين رو شكيبايى ورزيدم.ولى به كسى مى ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد.با چشم خود مى ديدم،ميراثم را به غارت مى برند» (1).

البته باتوجه به سخنان آن حضرت،مى توان به علل و عوامل جزئى ديگرى در مورد سكوت ايشان اشاره كرد:

ص: 74


1- .فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا و طففت أرتئى بين ان اصول بيد جذّآء او أصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير،و يشيب فيها الصّغير،و يكدح فيها مؤمن حتّى يلقى ربّه!فرايت انّ الصّبر على هاتا احجى،فصبرت و فى العين قذى،و فى الحلق شجى،أرى تراثى نهبا(نهج البلاغه،فيض الاسلام، خطبه
1-تفرقه ميان مسلمانان

امير المؤمنان مى فرمايد:

«هنگامى كه خداوند،پيامبر خود را قبض روح كرد،قريش با خودگامكى،خود را بر ما مقدم شمردند و ما را-كه به رهبرى امت از همه شايسته تر بوديم-از حق خود بازداشتند.ولى من ديدم كه صبر و بردبارى بر اين كار،بهتر از تفرقه ميان مسلمانان و ريخته شدن خون آنان است.زيرا مردم به تازگى اسلام را پذيرفته بودند و دين مانند مشكى مملو از شير بود كه كف كرده است و كوچك ترين سستى و غفلت آن را فاسد مى سازد و كوچك ترين اختلاف،آن را وارونه مى كند». (1)

2-خطر مرتدان

بعد از درگذشت پيامبر،تعداد زيادى از قبايل عرب كه در سالهاى آخر زندگانى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اسلام را پذيرفته بودند،از دين برگشتند و مرتد شدند و خطر اينها به شدت مدينه را تهديد مى كرد.ازاين رو على عليه السّلام براى اين كه حكومت مدينه در مقابل آنها تضعيف نشود، به سكوت مجبور شد.على عليه السّلام مى فرمايد:

«به خدا سوگند هرگز فكر نمى كردم و به خاطرم خطور نمى كرد كه عرب بعد از پيامبر امر امامت و رهبرى را از اهل بيت عليهم السّلام او بگردانند و خلافت را از من دور سازند،تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد،اجتماع مردم در اطراف فلانى(ابو بكر)بود كه با او بيعت كنند.دست نگه داشتم تا اين كه با چشم خود ديدم،گروهى از اسلام بازگشته اند و مى خواهند دين محمد صلّى اللّه عليه و آله را نابود سازند.ترسيدم كه اگر اسلام و اهلش را يارى نكنم، شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براى من از محروم شدن از خلافت و حكومت بر شما بزرگ تر بود.چرا كه اين بهره دوران چند روزه دنياست كه

ص: 75


1- .انّ الله لمّا قبض نبيّه استاثرت علينا قريش بالامر و دفعتنا عن حقّ نحن احّق به من النّاس كافّة فرأيت انّ الصّبر على ذلك افضل من تفريق كلمة المسلمين و سفك دمائهم و النّاس حديثو عهد بالاسلام و الدّين يمخص مخص الوطب،يفسده ادنى وهن و يعكسه اقلّ خلف.ابن ابى الحديد.شرح نهج البلاغه، دار الجيل،بيروت،ط اول،1457 ه،ج 1،ص 308).

زايل و تمام مى شود،همان طور كه سراب تمام مى شود و يا ابرها از هم مى پاشند.پس در اين پيشامدها به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا گرديد» (1)

امام حسن عليه السّلام نيز در نامه اى به معاويه مى نويسد:

«ما به خاطر اين كه ترسيديم منافقان و ساير احزاب عرب،ضربه اى به اسلام وارد كنند، از حقّمان چشم پوشى كرديم». (2)

حتى عده اى از اينها كه به شهادت قرآن ايمان به قلبشان وارد نشده بود و با اكراه اسلام را پذيرفته بودند،به اقتضاى نفاق درونى شان پذيراى ولايت امير مؤمنان نبودند و حتى در حيات پيامبر بر اين مطلب معترض بودند.طبرسى در تفسير آيه سئل سائل بعذاب واقع از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است:

«بعد از قضيه غدير خم عرب باديه نشينى به نام نعمان بن حارث فهرى نزد پيامبر آمد و گفت:به ما دستور دادى به يگانگى خدا و رسالت تو گواهى داديم.به جهاد،حج،روزه، نماز و زكات امر كردى،قبول كرديم.به اينها راضى نشدى،اكنون مى گويى:هركس من مولاى او هستم على مولاى اوست!آيا اين از جانب توست يا از طرف خدا؟رسول خدا فرمود:سوگند به كسى كه جز او خدايى نيست،از جانب خداست.نعمان بن حارث برگشت در حالى كه مى گفت:خدايا اگر اين مطلب حق است،از آسمان بر ما سنگ ببار.

در اين هنگام سنگى از آسمان آمد و به او خورد و كشته شد.و اين آيه نازل شد». (3)

در سقيفه نيز اينان طرفدار قريش بودند؛چنان كه به نقل ابو مخنف تعدادى از عرب هاى بيابانى اطراف مدينه كه براى دادوستد به آنجا آمده بودند و در روز درگذشت پيامبر در مدينه حضور داشتند،در تحريك مردم براى بيعت با ابو بكر نقش فيزيكى داشتند. (4)9.

ص: 76


1- .فو الله ما كان يلقى فى روعى و لا يخطر ببالى،انّ العرب تزعج هذا الامر من بعده صلّى اللّه عليه و آله عن اهل بيته و لا أنّهم منحّوه عنّى من بعده فما راعنى الاّ انثيال النّاس على فلان يبايعونه.فامسكت يدى حتّى رايت رجعة النّاس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين محمد صلّى اللّه عليه و آله فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلما اؤ هدما تكون المصيبة به علىّ اعظم من فوت ولايتكم التّى انّما هى متاع ايّام قلائل يزول منها ما كان يزول السّراب او كما يتقشّع السّحاب فنهضت فى تلك الاحداث حتّى زاح الباطل و زهق،و اطمانّ الدّين و تنهنه(نهج البلاغه،فيض الاسلام،نامه 62).
2- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم 1416 ه ص 65.
3- .مجمع البيان،دار المعرفة للطباعة و النشر،ط 2،1408 ه،ج 10،ص 530.
4- .شيخ مفيد،محمد بن محمد بن نعمان.الجمل،مكتب الاعلام الاسلامى،مركز النشر،ص 118-119.
3-حفظ عترت پيامبر

وارثان اصلى پيامبر و حاميان راستين دين،خاندان پيامبر بودند.آنان همتاى قرآن،دومين يادگار گرانبهاى پيامبر و مفسران شريعت بودند و اسلام ناب و اصيل را پس از پيامبر به مردم نشان دادند.نابودى آنان ضربه اى جبران ناپذير بود.امير مؤمنان مى فرمايد:«...پس انديشه كردم،ديدم در آن هنگام به غير از اهل بيت عليهم السّلام خود ياورى ندارم.راضى نشدم كه آنها كشته شوند». (1)

تشكل عينى و سياسى شيعه بعد از سقيفه

اگرچه با تشكيل سقيفه،على عليه السّلام از صحنه سياسى به دور ماند،شيعيان به صورت گروهى ويژه،با جهت گيرى سياسى ويژه اى بعد از سقيفه تشكيل يافتند و انفرادى يا دسته جمعى از حقانيت على عليه السّلام دفاع كردند.نخست در خانه فاطمه عليها السّلام جمع شدند و از بيعت خوددارى كردند كه با هجوم كارگزاران سقيفه روبه رو شدند. (2)ولى چون على عليه السّلام به سبب حفظ اسلام، خشنود به رفتار خشونت آميز با آنان نبود،خواستند با بحث و مناظره به مقابله برخيزند.براء بن عازب نقل مى كند كه:

«از قضاياى سقيفه دلتنگ بودم؛شب هنگام به مسجد پيامبر رفتم و مقداد،عبادة بن صامت،سلمان فارسى،ابو ذر،حذيفه و ابو الهيثم بن تيّهان را ديدم كه درباره رخداد بعد از درگذشت پيامبر،گفت وگو مى كردند.باهم به خانه أبى بن كعب رفتيم كه او گفت هر چه حذيفه بگويد،نظر او همان است». (3)

سرانجام شيعيان على عليه السّلام در روز جمعه،در مسجد النبى با ابو بكر مناظره،و او را محكوم كردند؛طبرسى نقل مى كند:

«ابان بن تغلب از امام صادق عليه السّلام مى پرسد:فدايت شوم،هنگامى كه ابو بكر در جايگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نشست،كسى به او اعتراض نكرد؟حضرت فرمود:چرا دوازده نفر از مهاجران و انصار چون:خالد بن سعيد،سلمان فارسى،ابو ذر،مقداد،عمار،بريدة

ص: 77


1- .فنظرت فإذا ليس لى معين إلا اهل بيتى فضننت بهم عن الموت(نهج البلاغه.فيض الاسلام،خطبه 26)
2- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى قم،1414 ه،ج 2،ص 126.
3- .ابن ابى الحديد.شرح نهج البلاغه،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 2،ص 51.

اسلمى،ابو الهيثم بن تيّهان،سهل بن حنيف،عثمان بن حنيف،خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين،أبى بن كعب و ابو ايّوب انصارى در يك جا جمع شدند و درباره سقيفه با هم گفت وگو كردند و به چاره جويى پرداختند؛برخى گفتند:به مسجد برويم و ابو بكر را از منبر پايين بكشيم؛عده اى ديگر با اين نظر موافق نبودند و اين كار را صلاح نمى دانستند،تا اين كه خدمت على عليه السّلام رسيدند و گفتند:مى رويم و ابو بكر را از منبر پايين مى كشيم.حضرت فرمود:آنان بيشتر هستند.اگر رفتار خشن داشته باشيد و اين كار را بكنيد آنها مى آيند و مى گويند:بيعت كن و الاّ تو را مى كشيم،بلكه نزد او برويد و آنچه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده ايد به او بگوييد و اين،اتمام حجت مى كند.آنان به مسجد آمدند و نخستين كسى كه از آنان سخن گفت خالد بن سعيد اموى بود كه گفت:

اى ابو بكر تو مى دانى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بعد از جنگ بنى نضير فرمود:بدانيد و وصيت مرا حفظ كنيد،على بعد از من خليفه و جانشين من در ميان شماست،خدايم اين گونه به من سپرده است.بعد از او سلمان برخاست،سخن معروفش را به زبان فارسى گفت:

كرديد نكرديد. (*)بعد از اين كه اينان احتجاج كردند،ابو بكر از منبر پايين آمد و به خانه رفت و سه روز بيرون نيامد،تا اين كه خالد بن وليد،سالم مولى ابو حذيفه و معاذ بن جبل با عده زيادى به خانه ابو بكر آمدند و به او قوت قلب دادند.لذا عمر همراه اين جماعت به در مسجد آمد و گفت:اى شيعيان و ياران على،بدانيد،اگر يك بار ديگر از اين حرف ها بزنيد گردنتان را مى زنم». (1)

همچنين آن عده از شيعيان صحابه كه هنگام درگذشت پيامبر،در مأموريت بودند،چون خالد بن سعيد و برادرانش ابان و عمرو،بعد از برگشتن از محل مأموريت به ابو بكر اعتراض كردند.هر 3 برادر،به علامت اعتراض ديگر به مأموريت خود كه گرفتن زكات بود،ادامه ندادند و گفتند:

«ما بعد از پيامبر براى كس ديگرى كار نمى كنيم». (2)

خالد بن سعيد خطاب به على عليه السّلام گفت:3.

ص: 78


1- .طبرسى،ابى منصور احمد بن على بن ابى طالب.الاحتجاج،انتشارات اسوه،ج 1،ص 186-200.
2- .ابن،اثير،عز الدين ابى الحسن على بن ابى الكرام.اسد الغابة فى معرفة الصحابه،دار احياء التراث العربى، بيروت،(بى تا)ج 2،ص 83.

«بيا با تو بيعت كنم كه تو سزاوارترين شخص به جايگاه محمد صلّى اللّه عليه و آله هستى». (1)

در طول 25 سال حكومت خلفاى سه گانه،همواره شيعيان صحابى،على عليه السّلام را خليفه و امير المؤمنين بر حق معرفى مى كردند.عبد الله بن مسعود مى گفت:

«طبق فرمايش قرآن،خلفا چهار تن هستند:آدم،داوود،هارون،و على». (2)

خذيفه نيز مى گفت:

«هركس مى خواهد امير المؤمنين بر حق را مشاهده كند،على را ملاقات كند». (3)

حارث بن خزرج،پرچمدار انصار در غزوات پيامبر،نقل مى كرد كه نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:

«اهل آسمان ها تو را امير المؤمنين ناميده اند». (4)

يعقوبى مى نويسد:

«بعد از شوراى 6 نفرى پيشنهادى عمر و انتخاب عثمان،عده اى به على عليه السّلام تمايل نشان مى دادند و عليه عثمان سخن مى گفتند.شخصى نقل كرده كه وارد مسجد النبى شدم،مردى را ديدم كه دو زانو نشسته بود و چنان بى تابى مى كرد كه انگار همه دنيا از آن او بوده و حالا از وى گرفته اند،خطاب به مردم مى گفت:شگفتا از قريش!خلافت را از خاندان پيامبرشان خارج كردند،در حالى كه ميان آنها نخستين مؤمن،پسرعموى رسول خدا،داناترين و فقيه ترين مردم به دين خدا،بيناترين مردم به راه راست و صراط مستقيم بود،به خدا سوگند خلافت را از امام هادى،مهدى،طاهر و نقى گرفتند و4.

ص: 79


1- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ط 1،1413 ه ج 2 ص 11.
2- .خداى تعالى درباره آدم مى فرمايد:انّى جاعل فى الارض خليفة(بقره 2:30). خداى تعالى درباره داود مى فرمايد:يا داود انّا جعلناك خليفة فى الأرض(ص 38:26) خداى تعالى درباره هارون از زبان موسى مى فرمايد:اخلفنى فى قومى(اعراف 7:142) خداى تعالى درباره على مى فرمايد:وعد اللّه الّذين آمنوا منكم و عملوا الصّالحات ليستخلفنّهم فى الأرض كما استخلف الّذين من قبلهم(نور 24:55)ابن شهر آشوب.مناقب آل ابى طالب،دار الاضواء،بيروت،1405 ه ج 3،ص 77،78.
3- .بلاذرى،احمد بن يحيى.انساب الاشراف،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1394 ه، ج 3،ص 115.
4- .ابن شهر آشوب.مناقب آل ابى طالب،مؤسسة انتشارات علامه،قم،ج 3،ص 54.

منظورشان اصلاح امت و ديندارى نبود،بلكه دنيا را بر آخرت ترجيح دادند،راوى مى گويد:نزديك شدم و پرسيدم:خدايت رحمت كند تو كى هستى؟و اين شخص كه مى گويى كيست؟گفت:من مقداد بن عمرو و اين شخص على بن ابى طالب است.گفتم:

تو قيام كن،من يارى ات مى كنم.مقداد گفت:پسرم اين كار از عهده يك يا دو نفر برنمى آيد». (1)

ابو ذر غفارى نيز در روزگار خلافت عثمان،بر در مسجد النبى مى ايستاد و مى گفت:

«هركس مرا شناخته كه شناخته و هركس نمى شناسد،پس بداند كه من جندب بن جنادة،ابو ذر غفارى هستم...محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلم وارث علم آدم عليه السّلام و تمام فضايل انبياست و على بن ابى طالب عليه السّلام جانشين محمد صلّى اللّه عليه و آله و وارث علم اوست.اى امت متحير و سرگردان بعد از پيامبر!آگاه باشيد كه اگر كسى را كه خدا مقدم كرده بود،مقدم مى كرديد و ولايت را در خاندان پيامبرتان تثبيت مى كرديد،نعمت از بالا و پايين بر شما مى باريد و هر مطلبى را مى خواستيد،علمش را نزد آنان از كتاب خدا و سنت پيامبرانش مى يافتيد،ولى اكنون غير از اين عمل كرديد،نتيجه عملتان را ببينيد». (2)

آرى،جامعه نخستين شيعه و تشكل نخستين آن از صحابيان گران قدر پيامبر تشكيل مى شد و از راه همين شيعيان صحابى تشيّع به نسل بعد تابعان منتقل شد.و بر اثر تلاش هاى اينان بود كه در پايان حكومت عثمان،از لحاظ سياسى زمينه براى خلافت على عليه السّلام مهيا شد.7.

ص: 80


1- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،ص 57.
2- .همان،ص 67.

چكيدۀ درس هفتم

1-حضرت على عليه السّلام به سبب مصلحت اسلام از حق خود چشم پوشيد و سكوت كرد.باتوجه به فرمايش هاى آن حضرت در اين باره،مى توان به علل زير اشاره كرد:

الف)تفرقه ميان مسلمانان.

ب)خطر مرتدان.

ج)حفظ خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله.

2-بعد از جريان سقيفه،شيعه به عنوان گروهى ويژه با جهت گيرى سياسى ويژه اى شكل گرفت و به طور انفرادى و دسته جمعى از حقانيت على عليه السّلام دفاع كرد.

آنان در خانۀ فاطمه عليها السّلام جمع شدند؛در مسجد،ابو بكر را استيضاح كردند،و طى 25 سال همواره على عليه السّلام را خليفه بر حق به مردم معرفى مى كردند.

پرسش درس هفتم

1-علل سكوت امير المؤمنين عليه السّلام را بنويسيد.

2-بعد از جريان سقيفه شيعه در چه مرحله اى قرار داشت؟

ص: 81

درس هشتم

صحابيان شيعى

اشاره

پيشتر گفتيم كه نخستين كسى كه به پيروان على عليه السّلام شيعه گفت،بنيان گذار شريعت،محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله بود.در زمان رسول اكرم،عده اى از اصحاب پيامبر به شيعۀ على معروف بودند.

محمد كرد على در خطط الشام مى نويسد:

«در عصر رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله،عده اى از بزرگان صحابه،به موالات و دوستى على معروف بودند؛مثل سلمان فارسى كه مى گفت:با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بيعت كرديم كه خيرخواه مسلمانان باشيم و به على بن ابى طالب اقتدا كنيم و دوستدار او باشيم.و مانند ابو سعيد خدرى كه مى گفت:به پنج چيز امر شديم كه مردم به چهار تا عمل كردند و يكى را ترك نمودند،پرسيدند:چهار تا كدام اند؟گفت:نماز،زكات،روزه ماه رمضان و حج.باز پرسيدند:يكى كدام است كه مردم ترك كرده اند؟گفت:ولايت على بن ابى طالب.مردم گفتند:آيا اين هم مثل آنها واجب است.گفت:آرى واجب است.و مثل ابو ذر غفارى، عمار ياسر،حذيفة بن يمان،خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين،ابو ايوب انصارى،خالد بن سعيد و قيس بن سعد». (1)

ابن ابى الحديد هم درباره نخستين شيعيان مى گويد:

«قول به افضليت على،قول قديمى است كه عده زيادى از صحابه و تابعان به آن قائل بودند.از صحابه مانند عمار،مقداد،ابو ذر،سلمان،جابر،ابى بن كعب،حذيفة،بريدة، ابو ايوب،سهل بن حنيف،عثمان بن حنيف،ابو الهيثم بن تيّهان،خزيمة بن ثابت، ابو الطفيل عامر بن واثلة،عباس بن عبد المطلب و همه بنى هاشم و همه بنى مطلب.

زبير نيز ابتدا قائل به تقدم آن جناب بود.از بنى اميه نيز عده اى بودند از جمله خالد بن

ص: 82


1- .خطط الشام،مكتبة النورى،دمشق،ط سوم،1403-1983،ج 6،ص 245.

سعيد و بعدها عمر بن عبد العزيز». (1)

سيد على خان شيرازى در الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة بخشى را به صحابيان شيعى اختصاص داده است.نخست بنى هاشم را ذكر كرده و بعد ساير صحابيان شيعه را.در باب نخست كه مربوط به صحابيان شيعه از بنى هاشم است،چنين آورده:

«ابو طالب،عباس بن عبد المطلب،عبد الله بن عباس،فضل بن عباس،عبيد الله بن عباس،قثم بن عباس،عبد الرحمن بن عباس،تمام بن عباس،عقيل بن ابى طالب، ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب،نوفل بن حارث بن عبد المطلب،عبد الله بن زبير بن عبد المطلب،عبد الله بن جعفر،عون بن جعفر،محمد بن جعفر،ربيعة بن حارث بن عبد المطلب،طفيل بن حارث بن عبد المطلب،مغيره بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب،عباس بن عتبة بن ابى لهب،عبد المطلب بن ربيعة بن حارث بن عبد المطلب،جعفر بن ابى سفيان بن حارث بن عبد المطلب». (2)

سيد على خان در باب دوم(صحابيان شيعى غير بنى هاشم،آورده است:

«عمر بن ابى سلمة،سلمان فارسى،مقداد بن اسود،ابو ذر غفارى،عمار بن ياسر،حذيفة بن يمان،خزيمة بن ثابت،ابو ايوب انصارى،ابو الهيثم مالك بن تيّهان،ابى بن كعب، سعد بن عبادة،قيس بن سعد،سعد بن سعد بن عبادة،ابو قتاده انصارى،عدى بن حاتم، عبادة بن صامت،بلال بن رباح،ابو الحمراء،ابو رافع،هاشم بن عتبة بن ابى وقاص، عثمان بن حنيف،سهل بن حنيف،حكيم بن جبلة العدوى،خالد بن سعيد بن عاص، وليد بن جابر بن طليم الطائى،سعد بن مالك بن سنان،براء بن مالك انصارى،ابن حصيب اسلمى،كعب بن عمرو انصارى،رفاعة بن رافع انصارى،مالك بن ربيعه ساعدى،عقبه بن عمر بن ثعلبه انصارى،هند بن ابى هاله تميمى،جعدة بن هبيره،ابو عمره انصارى،مسعود بن اوس،نضلة بن عبيد،ابو برزة اسلمى،مرداس بن مالك اسلمى، مسور بن شداد فهرى،عبد الله بن بديل الخزاعى،حجر بن عدى الكندى،عمرو بن الحمق الخزاعى،اسامة بن زيد،ابو ليلى انصارى،زيد بن ارقم و براء بن عازب اوسى». (3)

مؤلف رجال البرقى نيز شيعيان و ياران على عليه السّلام را از اصحاب پيامبر در بخشى از كتابش چنين ذكر كرده است:5.

ص: 83


1- .ابن ابى الحديد.شرح نهج البلاغه،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 20،ص 221،222.
2- .سيد على خان شيرازى.الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة،مؤسسة الوفاء،بيروت،ص 41-197.
3- .همان،ص 197-455.

«سلمان،مقداد،ابو ذر و عمار و بعد از اين چهار تن ابو ليلى،شبير،ابو عمرة انصارى، ابو سنان انصارى و بعد از اين چهار نفر جابر بن عبد الله انصارى،ابو سعيد انصارى كه اسمش سعد بن مالك خزرجى است،ابو ايوب انصارى خزرجى،ابى بن كعب انصارى،ابو برزة اسلمى خزاعى كه اسمش نضلة بن عبيد الله است،زيد بن ارقم انصارى،بريدة بن حصيب اسلمى،عبد الرحمن بن قيس كه لقبش سفينة راكب اسد است،عبد الله بن سلام،عباس بن عبد المطلب،عبد الله بن عباس،عبد الله بن جعفر، مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب،حذيفة اليمان،كه از انصار به شمار مى آيد، اسامه بن زيد،انس بن مالك،ابو الحمراء،براء بن عازب انصارى و عرفة ازدى». (1)

عده اى از عالمان و رجاليان شيعه عقيده دارند كه شيعيان صحابى بيش از اين تعداد بودند؛ چنان كه شيخ مفيد تمام صحابيانى را كه با آن جناب در مدينه بيعت كرده اند،به ويژه صحابيانى را كه در جنگ ها همراه آن حضرت بودند،از جمله شيعيان و معتقدان به امامت على عليه السّلام مى داند.در جنگ جمل 1500 نفر از صحابه حضور داشتند. (2)

در رجال كشى آمده است:

«از جمله نخستين صحابيانى كه به طريق حق برگشتند و به امامت امير المؤمنين على عليه السّلام قائل شدند عبارتند از:ابو الهيثم بن تيّهان،ابو ايوب،خزيمة بن ثابت،جابر بن عبد الله،زيد بن ارقم،ابو سعيد سهل بن حنيف،براء بن مالك،عثمان بن حنيف،عبادة بن صامت».بعد از اينها قيس بن سعد،عدى بن حاتم،عمرو بن حمق،عمران بن حصين،بريدة اسلمى و عده ديگرى كه از آنها تعبير به«بشر كثير»مى كند». (3)

مرحوم ميرداماد در تعليقه رجال كشى در شرح و توضيح بشر كثير مى گويد:«يعنى مردم بسيارى از بزرگان صحابه و برگزيدگان تابعين». (4)

سيد على خان شيرازى نيز گفته است:

«بدان كه تعداد كثيرى از صحابيان پيامبر به امامت امير المؤمنين عليه السّلام برگشتند كه8.

ص: 84


1- .احمد بن محمد بن خالد البرقى.رجال البرقى،مؤسسة القيوم،ص 29-31.
2- .شيخ مفيد!محمد بن محمد بن النعمان.الجمل،مكتب الاعلام الاسلامى،مركز النشر،قم،ص 109 و 110.
3- .شيخ طوسى،ابى جعفر.اختيار معرفة الرجال(رجال كشى)،موسسه آل البيت التراث،قم،1404 ه،ج 1،ص 181-188.
4- .همان،ص 188.

شمارش آنها براى ما ممكن نيست و ناقلان اخبار اتفاق دارند كه اكثر صحابه در جنگ هاى امير مؤمنان همراه آن حضرت بودند». (1)

محمد بن ابى بكر در نامه اى به معاويه،يكى از نشانه هاى حقانيت على عليه السّلام را حضور اصحاب پيامبر در كنار حضرت معرفى مى كند. (2)

محمد بن ابى حذيفه،ياور وفادار على عليه السّلام كه پسردايى معاويه بود و به سبب دوستى على عليه السّلام مدت ها در زندان معاويه به سر مى برد و سرانجام در آن جا از دنيا رفت،در گفت وگويى كه با معاويه داشت خطاب به وى گفت:

«از روزى كه من تو را مى شناسم چه در جاهليت و چه در اسلام،هيچ تغيير نكرده اى و اسلام چيزى به تو نيفزوده است،و نشانه آن اين است كه تو مرا به محبت على ملامت مى كنى،در حالى كه تمام زاهدان و عابدان مهاجران و انصار همراه او هستند و همراه تو طلقا و منافقان مى باشند». (3)

البته تمام كسانى كه در سپاه امير المؤمنين بودند شيعه به شمار نمى آمدند؛ولى چون خليفه رسمى بود،او را همراهى مى كردند،اگرچه مى توان گفت اين سخن درباره ساير مردم،غير از صحابه همراه على عليه السّلام درست است،نه صحابيان همراه آن جناب كه حضرت امير عليه السّلام پيوسته در اثبات حقانيت خويش از آنان يارى مى جست؛چنان كه سليم بن قيس نقل كرده است:

«امير المؤمنين عليه السّلام در صفين به منبر رفت و تمام مردم از جمله مهاجران و انصار حاضر در لشكر پاى منبر او جمع شدند.آن حضرت حمد و ثناى خدا را به جا آورد و آن گاه فرمود:اى مردم!مناقب و فضايل من بيشتر از اين است كه به شماره درآيد،من به اين اكتفا مى كنم كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره آيه «السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» پرسيدند فرمود:خدا اين آيه را در شان انبيا و اوصياى آنها نازل كرده؛من افضل انبيا و پيامبران هستم و وصيم على بن ابى طالب،افضل اوصياست.در اين هنگام هفتاد نفر از صحابيان بدرى كه اكثرشان از انصار بودند،برخاستند و شهادت دادند كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين چنين شنيده اند». (4)2.

ص: 85


1- .امين،سيد محسن.اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت(بى تا)،ج 2،ص 24.
2- .بلاذرى.انساب الاشراف،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت 1394،ه ج 2،ص 395.
3- .شيخ طوسى،ابى جعفر.رجال كشى،ص 278.
4- .كتاب سليم بن قيس العامرى.منشورات دار الفنون للطباعة و النشر و التوزيع،بيروت،1400 ه،ص 186 و طبرسى،ابى منصور احمد بن على بن ابى طالب.الاحتجاج،انتشارات اسوه،ج 1،ص 472.
چكيدۀ درس هشتم

نخستين شيعيان از صحابيان بزرگوار پيامبر بودند.محمد كرد على در خطط الشام آورده است كه عده اى از اصحاب در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،به شيعه على عليه السّلام معروف بودند.

سيد على خان شيرازى در الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة صحابيان شيعه را در دو بخش صحابيان شيعى از بنى هاشم و صحابيان شيعى از غير بنى هاشم بررسى كرده است.

مؤلف رجال البرقى نيز بخشى از كتابش را به ياران على عليه السّلام از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اختصاص داده است.

شيخ مفيد در الجمل تمام صحابيانى را كه در جنگ هاى على عليه السّلام،با حضرت همراهى كردند،شيعه مى دانند.

شيخ طوسى در رجال كشى بعد از شمارش صحابيان شيعى،مى گويد:تعداد زيادى به امامت على عليه السّلام برگشتند.

ياران امير المومنين نيز در مقابل معاويه،همراهى اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با على عليه السّلام را يكى از ادلّۀ حقانيت آن حضرت مى دانستند.

پرسش درس هشتم

1-دربارۀ صحابيان شيعه توضيح دهيد.

2-در جنگ جمل چه تعداد از صحابه حضور داشتند؟

ص: 86

فصل سوم: ادوار تحول تاريخى شيعه

اشاره

ص: 87

ص: 88

درس نهم

1-شيعه در عصر خلفاى اوليه

اشاره

شيعه در عهد سه خليفه نخست-ابو بكر،عمر و عثمان-داراى ويژگى هايى بود كه مى توان آنها را به شرح زير بيان كرد:

1-شيعه در دوره اين سه خليفه،به جز روزهاى نخست پس از سقيفه،با فشار چندانى روبه رو نبود.

اگرچه مى توان گفت كه بسيارى از شيعيان به دليل تشيّع شان از مناصب مهم محروم بودند. (1)

2-بعد از سقيفه كه در رهبرى مسلمانان انشعاب به وجود آمد و مسلمانان به دو دستۀ مهم تقسيم شدند،اهل سنت در مشكل هاى علمى،فقهى،اعتقادى،و...به خلفاى زمان و شيعيان به على عليه السّلام مراجعه مى كردند.

مراجعه شيعيان در مشكل هاى علمى و فقهى و به طور كلى معارف اسلامى به ائمۀ اطهار عليهم السّلام بعد از شهادت على عليه السّلام نيز تداوم يافت.علت اختلاف شيعيان با اهل سنت در فقه، حديث،تفسير،كلام و...كه به تدريج در طول قرون پديد آمد،همين است كه مراجع دينى اين دو دسته جدا بود.

3-همچنان كه على عليه السّلام دورادور و به صورت غيررسمى با خلفاى وقت همكارى نظامى و سياسى،در حد حفظ مصالح عالى اسلامى داشت، (2)تعدادى از بزرگان شيعيان صحابه نيز با

ص: 89


1- .چنان كه ابو بكر نخست خالد بن سعيد را فرمانده جنگ شام كرده بود.عمر به او گفت:مگر خوددارى خالد از بيعت و اتحادش با بنى هاشم را از ياد برده اى؟صلاح نمى بينم او فرمانده باشد.ازاين رو ابو بكر حكم فرماندهى خالد را پس گرفت و كسان ديگرى را به جاى او نصب كرد،(ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب:تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم 1414 ه،ج 2:ص 133.)
2- .مانند پيشنهاد على عليه السّلام به ابو بكر،در مورد اعزام سپاه به سوى شام.(ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب. تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه،ج 2،ص 133)و نيز راهنمايى آن حضرت به عمر،هنگامى كه از ايشان درباره رفتن به جنگ رومى ها مشورت خواست كه فرمود:تو خود اگر به سوى اين دشمنان روانه شوى و در برخورد ايشان مغلوب گردى براى مسلمانان شهرهاى دوردست و سر حدها پناهى نمى ماند؛بعد از تو مرجعى نيست كه به آنجا مراجعه نمايند پس مرد جنگ ديده و دليرى به سوى ايشان بفرست و به همراه او كسانى را روانه كن كه طاقت بلا و سختى جنگ را داشته و پند و اندرز را بپذيرند؛پس اگر خداوند غالب گردانيد همان است كه ميل دارى و اگر واقعه ديگر پيش آيد تو ياور و پناه مسلمانان خواهى بود.(نهج البلاغه،ترجمه فيض الاسلام،خطبه 134)و نيز آن هنگام كه عمر از آن جناب درباره رفتن خود به جنگ ايرانيان نظر خواست،فرمود:تو مانند قطب آسيا باش و جنگ را به وسيله عرب ها بگردان و خود به كارزار نرو؛زيرا اگر تو از اين جا بيرون روى،عرب ها از اطراف و نواحى،عهد با تو شكسته،فساد و تباهى مى كنند و كار به جايى مى رسد كه حفظ مركز از رفتن به كارزار براى تو مهم تر مى گردد؛ايرانى ها نيز وقتى تو را ببينند مى گويند:اين رهبر عرب است،اگر او را از بين ببريم آسوده مى شويم و اين فكر حرص ايشان را براى جنگ با تو زياد مى گرداند(همان،خطبه 146.)

موافقت امام عليه السّلام،مناصب نظامى و سياسى را مى پذيرفتند.مثلا فضل بن عباس-پسرعمو و مدافع على عليه السّلام در سقيفه-در سپاه شام منصب نظامى داشت و در سال 18 ه در فلسطين از دنيا رفت. (1)

حذيفه و سلمان به ترتيب در مدائن فرماندار بودند. (2)عمار ياسر بعد از سعد بن ابى وقاص،از سوى خليفۀ دوم حاكم كوفه شده بود. (3)هاشم مرقال كه از شيعيان مخلص امير مؤمنان عليه السّلام بود و در جنگ صفين در ركاب حضرت شهيد شد، (4)در دوران خلفاى سه گانه از فرماندهان برجسته بود و در سال 22 ه آذربايجان را فتح كرد. (5)عثمان بن حنيف و حذيفة بن يمان از سوى عمر مأمور اندازه گيرى زمين هاى عراق بودند. (6)

عبد الله بن بديل بن ورقاء خزاعى-از شيعيان امير مؤمنان كه پسرش در جنگ جمل از جمله نخستين شهدا بود (7)-از فرماندهان نظامى بود و اصفهان و همدان را او فتح كرد. (8)7.

ص: 90


1- .همان،ص 151.
2- -تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه،ج 2،ص 133)و نيز راهنمايى آن حضرت به عمر،هنگامى كه از ايشان درباره رفتن به جنگ رومى ها مشورت خواست كه فرمود:تو خود اگر به سوى اين دشمنان روانه شوى و در برخورد ايشان مغلوب گردى براى مسلمانان شهرهاى دوردست و سر حدها پناهى نمى ماند؛بعد از تو مرجعى نيست كه به آنجا مراجعه نمايند پس مرد جنگ ديده و دليرى به سوى ايشان بفرست و به همراه او كسانى را روانه كن كه طاقت بلا و سختى جنگ را داشته و پند و اندرز را بپذيرند؛پس اگر خداوند غالب گردانيد همان است كه ميل دارى و اگر واقعه ديگر پيش آيد تو ياور و پناه مسلمانان خواهى بود.(نهج البلاغه،ترجمه فيض الاسلام،خطبه 134)و نيز آن هنگام كه عمر از آن جناب درباره رفتن خود به جنگ ايرانيان نظر خواست،فرمود:تو مانند قطب آسيا باش و جنگ را به وسيله عرب ها بگردان و خود به كارزار نرو؛زيرا اگر تو از اين جا بيرون روى،عرب ها از اطراف و نواحى،عهد با تو شكسته،فساد و تباهى مى كنند و كار به جايى مى رسد كه حفظ مركز از رفتن به كارزار براى تو مهم تر مى گردد؛ايرانى ها نيز وقتى تو را ببينند مى گويند:اين رهبر عرب است،اگر او را از بين ببريم آسوده مى شويم و اين فكر حرص ايشان را براى جنگ با تو زياد مى گرداند(همان،خطبه 146.)
3- .ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب.همان كتاب،ص 155.
4- .مسعودى،على بن الحسين.همان كتاب،ص 401.
5- .ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب.همان كتاب،ص 156.
6- .همان كتاب،ص 152.
7- .شيخ مفيد،محمد بن محمد بن النعمان.الجمل،مكتب الاعلام الاسلامى-مركز النشر،قم 1416 ص 342.
8- .ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب.همان كتاب،ص 157.

همچنين افرادى چون جرير بن عبد الله بجلّى (1)و قرظة بن كعب انصارى (2)كه از رجال امير مؤمنان در زمان خلافتش بودند،در زمان خلفاى سه گانه داراى مناصب كشورى و لشكرى بودند.جرير منطقه كوفه را فتح كرد (3)و در عهد عثمان حاكم همدان بود، (4)قرظة بن كعب انصارى هم در زمان عمر بن خطاب،شهر رى را فتح كرد. (5)

تظاهر به تشيّع(در زمان خلافت على عليه السّلام)

اگرچه سابقۀ تشيّع،به زمان پيامبر مى رسد،تظاهر به آن،بعد از قتل عثمان و خلافت على عليه السّلام بود.در اين زمان صف بندى ها مشخص شد و پيروان و ياران على عليه السّلام آشكارا تشيّع خود را اعلام و به آن تظاهر كردند؛شيخ مفيد نقل مى كند:«جماعتى نزد على عليه السّلام آمدند و گفتند:

يا امير المؤمنين!ما از شيعيان شما هستيم.حضرت در سيماى آنها دقت كرد و فرمود:

پس چرا من سيماى شيعيان را در شما نمى بينم؟گفتند:يا امير المؤمنين!سيماى شيعيان چگونه بايد باشد؟فرمود:از زيادى عبادت شبانه،سيمايشان زرد شده و از گريه چشم شان ضعيف گشته،از بس به عبادت ايستاده اند،كمرشان انحنا يافته و شكم شان از روزه گرفتن به پشت شان چسبيده و غبار خشوع و فروتنى بر آنان نشسته است.» (6)

همچنين اشعارى در دوران خلافت آن حضرت سروده شده كه از آن جناب به امام بر حق و جانشين و امام بعد از پيامبر تعبير شده است؛چنان كه قيس بن سعد مى گفت:

و على امامنا و امام لسوانا اتى به التنزيل (7)(8)

ص: 91


1- .بلاذرى،احمد بن يحيى بن جابر.انساب الاشراف،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات بيروت، 1394،ج 2،ص 275.
2- .ابن اثير،عز الدين على بن ابى الكرم.اسد الغابه فى معرفة الصحابه،دار احياء التراث العربى،بيروت، ج 4،ص 202.
3- .ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب.همان كتاب،ص 143.
4- .ابن قتيبه،ابى محمد عبد الله بن مسلم.المعارف،منشورات الشريف الرضى،قم،1415 ه،ص 586.
5- .ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب.همان كتاب،ص 157.
6- .شيخ مفيد.الارشاد،ترجمه شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى،كتابفروشى اسلاميه،1376 ه.ش، ص 227 و 228.
7- .على امام ما و امام غير ماست؛قرآن به اين معنى نازل شده است.
8- .ابن شهر آشوب.مناقب آل ابى طالب،موسسه انتشارات علامّه،قم،ج 3،ص 28.

خزيمة بن ثابت،ذو الشهادتين،مى گفت:

فديت عليا امام الورى سراج البريّه مأوى التّقى (1)

وصى الرّسول و زوج البتول امام البريّه شمس الضّحى (2)

تصدق خاتمه راكعا فاحسن بفعل امام الورى (3)

ففضّله الله رب العباد و انزل فى شأنه هل اتى (4)(5)

و نيز شيعيان آن جناب در برخى از اشعار،خود را بر دين على معرفى كردند؛چنان كه عمار ياسر در جنگ جمل در مبارزه با شخصى به نام عمرو بن يثربى،از افراد سپاه جمل، چنين سرود:

لا تبرح العرصة يا ابن يثربى حتى اقاتلك على دين علي (6)

نحن و بيت الله اولى بالنّبى (7)(8)

حتى دشمنان و مخالفان نيز اين عناوين را در مورد شيعيان به كار مى بردند؛چنان كه عمرو بن يثربى مزبور،در شعرى كه به كشتن ياران على عليه السّلام افتخار مى كند،مى گويد:

ان تنكرونى فانا ابن يثربى قاتل علباء و هند الجملى (9)(*)

ثمّ ابن صوحان على دين على (10)

2-شيعه در عصر بنى اميه

دوران بنى اميه دشوارترين زمان براى شيعيان بود كه از سال 40 ه شروع مى شود و تا سال

ص: 92


1- .فداى على شوم؛او امام مردم است،چراغ خلق و پناهگاه متقيان است.
2- .او وصى پيامبر،همسر بتول،امام خلق و خورشيد تابان است.
3- .او امام خلق است و انگشتر خود را هنگام ركوع صدقه داد؛و چه كار نيكى انجام داد.
4- .خداى تعالى او را بر ديگران برتر قرار داد و در شان او سوره هل اتى را نازل كرد.
5- .همان،ص 6.
6- .از ميدان بيرون نرو،اى پسر يثربى!تا بر دين على با تو بجنگيم.
7- .به بيت الله سوگند ما اولى به پيامبر هستيم.
8- .شيخ مفيد.الجمل،مكتب الاعلام الاسلامى،مركز النشر،قم،1416 ه،ص 346.
9- .اگر مرا نمى شناسيد،من پسر يثربى هستم،كشنده علبا و هند جملى. (*) .اين دو نفر از ياران و شيعيان على عليه السّلام بودند.
10- .همچنين كشنده پسر صوحان به جرم پيروى از دين على.

132 ه ادامه مى يابد.همه خلفاى اموى به استثناى عمر بن عبد العزيز،دشمن سرسخت شيعه بودند.البته بعد از هشام اموى،امويان سرگرم مقاومت در برابر شورش هاى داخلى و نهضت عباسيان بودند و از سخت گيرى هاى گذشته كاسته شده بود.خلفاى اموى در شام(كانون بنى اميه)مى زيستند و بيشتر از راه حاكمان خون ريز مناطق شيعه نشين،به شيعيان فشار مى آوردند.

همۀ حاكمان اموى از ميان دشمنان شيعه برگزيده مى شدند و از آزار و اذيت شيعيان فروگذارى نمى كردند؛ولى از ميان آنان زياد،عبيد الله بن زياد و حجاج ابن يوسف گوى سبقت را از ديگران ربوده بودند.

ابن ابى الحديد دانشمند مشهور جهان تسنن مى نويسد:

«شيعيان در هرجا كه بودند به قتل مى رسيدند؛بنى اميه دست ها و پاهاى اشخاص را به احتمال اين كه از شيعيان هستند مى بريدند؛هركسى كه معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پيامبر بود،يا زندانى مى شد،يا مالش به غارت مى رفت يا خانه اش را ويران مى كردند.

شدت فشار و تضييقات نسبت به شيعيان به حدى رسيد كه اتهام به دوستى على عليه السّلام از اتهام به كفر و بى دينى بدتر شمرده مى شد و عواقب سخت ترى به دنبال داشت.

در اجراى اين سياست خشونت آميز،وضع اهل كوفه از همه بدتر بود؛زيرا كوفه مركز شيعيان امير مؤمنان بود.

معاويه،زياد بن سميه را حاكم كوفه كرد و بعدها فرمانروانى بصره را نيز به وى سپرد.

زياد كه روزى در صف ياران على عليه السّلام بود و همه آنها را به خوبى مى شناخت،شيعيان را مورد تعقيب قرار داد و در هر گوشه و كنارى كه مخفى شده بودند،پيدا كرد.آنها را كشت،تهديد كرد،دست ها و پاهايشان را قطع كرد،نابينا ساخت،بر شاخه درختان خرما به دار آويخت و از عراق پراكنده كرد؛به طورى كه احدى از شخصيت هاى معروف شيعه در عراق باقى نماند». (1)

ابو الفرج عبد الرحمن بن على بن الجوزى گفته است:

«وقتى عده اى از شيعيان به زياد-كه بر منبر خطبه مى خواند-اعتراض كردند،دستور داد دست و پاى هشتاد نفر را بريدند.او مردم را در مسجد جمع مى كرد و از آنان5.

ص: 93


1- .ابن ابى الحديد.شرح نهج البلاغه،دار احياء الكتب العربية،قاهره،1961 م،ص 43-45.

مى خواست كه از على عليه السّلام تبرى كنند و هركسى امتناع مى كرد،فرمان مى داد خانه اش را خراب كنند». (1)

زياد كه به تناوب 6 ماه در كوفه و 6 ماه در بصره حكومت مى كرد،سمرة بن جندب را به جاى خود در بصره گذاشت،تا در غياب وى شهر را اداره كند.سمره در اين مدت،8000 نفر را به قتل رساند،زياد به وى گفت:«آيا نمى ترسى كه در ميان آنها يك نفر بى گناه را كشته باشى؟»گفت:

«اگر دو برابر آنها را نيز مى كشتم،هرگز از چنين چيزى نمى ترسيدم». (2)

ابو سوار عدوى مى گويد:

«سمره،در بامداد يك روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا كشت كه همه حافظ قرآن بودند». (3)

معاويه در بخش نامه اى به كارگزاران و فرمانداران خود نوشت كه شهادت هيچ يك از شيعيان و خاندان على عليه السّلام را نپذيرند.او در بخش نامه ديگرى چنين نوشت:

«اگر دو نفر شهادت دادند كه شخصى از دوستداران على عليه السّلام و خاندان اوست،اسمش را از دفتر بيت المال حذف كنيد و حقوق و مقررى او را قطع نماييد». (4)

حجاج بن يوسف عامل سفاك و بى رحم بنى اميه،پس از مطيع ساختن مكه و مدينه،در سال 75 هجرى از سوى خليفه اموى،عبد الملك بن مروان،مامور حكومت عراق،مركز تجمع شيعيان،شد.حجاج با سروصورت پوشيده و به طور ناشناس وارد مسجد كوفه شد، صف مردم را شكافت و بر منبر نشست،مدتى طولانى خاموش ماند.زمزمه ها درگرفت كه اين كيست؟يكى گفت،حاكم تازه است.ديگرى گفت او را سنگ باران كنيم.گفتند نه،صبر كن ببينيم چه مى گويد همين كه سكوت همه جا را فراگرفت،روى خود را گشود و با چند جمله چنان مردم را ترساند كه بى اختيار سنگ ريزه از دست مردى كه مى خواست او را سنگ باران كند،بر زمين ريخت.وى در آغاز خطبه خود چنين گفت:5.

ص: 94


1- .ابن جوزى،ابو الفرج عبد الرحمن بن على.المنتظم فى الامم و الملوك،دار الكتب العلميه،بيروت،ط اول،1412 ه،ج 5،ص 227.
2- .طبرى،محمد بن جرير.تاريخ الامم و الملوك،دار القاموس الحديث،بيروت،ج 6،ص 132.
3- .طبرى،محمد بن جرير.تاريخ الامم و الملوك،دار القاموس الحديث،بيروت،ج 6،ص 132.
4- .ابن ابن الحديد.شرح نهج البلاغه،دار احياء الكتب العربيه قاهره،ج 1،ص 45.

«مردم كوفه!ساليان درازى است كه با آشوب و فتنه خوگرفته و نافرمانى را شعار خود ساخته ايد؛من سرهايى را مى بينم كه چون ميوه رسيده،بايد آنها را از تن جدا كرد.من چندان بر سرتان مى زنم كه راه فرمانبردارى را بيابيد». (1)

حجاج حكومت وحشت را در سراسر عراق و ناحيه هاى شرقى به راه انداخت و بسيارى از بزرگان كوفه و مردم پارسا را بى گناه كشت.

مسعودى درباره جنايت هاى حجاج مى نويسد:

«حجاج بيست سال فرمانروايى كرد و تعداد كسانى كه در اين مدت با شمشير دژخيمان وى يا زير شكنجه جان سپردند،صد و بيست هزار نفر بودند و تازه اين عده غير از كسانى بودند كه ضمن جنگ با حجاج به دست نيروهاى او كشته شدند».

هنگام مرگ حجاج،در زندان مشهور وى،پنجاه هزار مرد و سى هزار زن زندانى بودند كه شانزده هزار نفر آنها عريان و بى لباس بودند.حجاج زنان و مردان را يك جا زندانى مى كرد.زندان هاى وى بدون سقف بود.ازاين رو زندانيان از گرماى تابستان و سرما و باران زمستان در امان نبودند. (2)معمولا شيعيان قربانى زندان،شكنجه و آزار و كشتار حجاج بودند.

بهترين مدركى كه وضع اسف بار شيعيان در دوران اموى و شدت اختناق امويان را منعكس مى كند،شكايتى است كه شيعيان نزد امام سجاد عليه السّلام از ظلم و ستم روا شده بر خود مى كنند.

مرحوم مجلسى نقل كرده است كه

«شيعيان نزد امام زين العابدين آمدند و از فشار و خفقان ناليدند و گفتند:يابن رسول الله!ما را از شهرهايمان پراكندند و با كشتار فجيع ما را فانى كردند؛امير المؤمنين را در شهرها و در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و بالاى منبرش لعن كردند،كسى جلوگيرى نكرد و اگر يكى از ما اعتراض مى كرد،مى گفتند:اين ترابى است،اين سخن به گوش حاكم مى رسيد و به او مى نوشتند كه اين شخص در مورد ابو تراب سخن نيك گفته است، دستور مى داد او را مى زدند و حبس مى كردند و مى كشتند». (3)5.

ص: 95


1- .زبير بن بكار.اخبار الموفقيات،منشورات الرضى،قم،1416 ه،ص 99-دكتر شهيدى،جعفر.تاريخ تحليلى اسلام تا پايان اموى،مركز نشر دانشگاهى،تهران 1363 ه.ش.ص 184-پيشوايى؛مهدى. سيره پيشوايان،موسسه امام صادق عليه السّلام،قم،ط هشتم،1378 ه.ش.ص 246.
2- .مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه،ج 3،ص 187.
3- .علامه مجلسى،محمد باقر،بحار الانوار،ج 46،ص 275.

چكيدۀ درس نهم

شيعيان بعد از سقيفه در مشكل هاى علمى،فقهى و اعتقادى به ائمۀ اطهار عليهم السّلام مراجعه مى كردند.اگرچه بنابر مصالحى با خلفاى زمان همكارى مى كردند، غالبا از مناصب حكومتى محروم بودند.

در دوره خلافت امير المؤمنين عليه السّلام تظاهر به تشيّع از خصوصيات شيعه بود.

دوران بنى اميه يكى از دشوارترين زمانها براى شيعه بود؛همه خلفا به استثناى عمر بن عبد العزيز دشمن سرسخت شيعه بودند و در مناطق شيعه نشين حاكمان سفاك و خون ريز حكومت مى كردند.

پرسش درس نهم

1-ويژگى هاى شيعه در دوران خلفاى نخستين چه بود؟

2-شيعه در دوره خلافت على عليه السّلام چه ويژگى داشت؟

3-شيعيان در دوران بنى اميه چگونه روزگار مى گذراندند؟

ص: 96

درس دهم

گسترش تشيّع در عصر امويان

اشاره

باوجود همه اختناق ها و ستم هايى كه در دوران امويان بر شيعيان وارد شد،گسترش تشيّع متوقف نشد،زيرا مظلوميت خاندان پيامبر،باعث تمايل قلوب مردم به سوى آنان مى شد و همواره افراد جديدى به سلك شيعيان در مى آمدند.اين مطلب در پايان دولت اموى كاملا مشهود است.گسترش تشيّع در دوران اموى مقاطعى داشته است كه هر مقطع مشخصۀ ويژۀ خود را دارد كه به سه دوره و مرحلۀ كلى مى توان تقسيم كرد:

الف:از سال 40 ه تا 61 ه،دوران امام حسن و امام حسين عليهما السّلام.

ب:از سال 61 ه تا حدود 110 ه،دوران امام سجاد و امام باقر عليهما السّلام.

ج:از سال 110 ه تا 132 ه،تا پايان حكومت امويان،دوران امام صادق عليه السّلام.

الف-عصر امام حسن و امام حسين عليهم السّلام
اشاره

از زمان امير المؤمنين عليه السّلام،به تدريج شيعه شكل گروهى به خود مى گيرد و صف شيعيان كاملا مشخص مى شود.

بدين دليل امام حسن عليه السّلام در صلح نامه،يكى از مواد صلح را تامين امنيت شيعيان پدرش قرار مى دهد و اين كه نبايد متعرض آنان شوند. (1)شيعه به تدريج تمرين مى كند كه اطاعت از امام،وابسته به حاكميت بالفعل امام نيست،ازاين رو هنگام بيعت مردم با امام حسن عليه السّلام،آن جناب شرط مى كند كه بايد در جنگ و صلح از ايشان اطاعت كنند.

همچنين مشخص مى شود كه امامت لزوما مساوى با حاكميت نيست و حاكم ستمگرى چون معاويه نمى تواند امام و اطاعتش واجب باشد؛چنان كه امام در خطبه اى كه بعد از صلح در مسجد كوفه،به پافشارى معاويه و در حضور او ايراد كرد،فرمود:

ص: 97


1- .ابن شهر آشوب.مناقب آل ابى طالب،موسسه انتشارات علامه،قم،ج 4،ص 33.

«خليفه كسى است كه به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كند و كسى كه كارش ظلم است، نمى تواند خليفه باشد،بلكه پادشاهى است كه ملكى به دست آورده،مدت كمى بهره مند مى شود بعد لذتش قطع مى گردد،ولى بايد حساب پس بدهد» (1).

از ديگر ويژگى جامعۀ تشيّع در اين مقطع،اتحاد و يك پارچگى شيعه است كه از جايگاه رهبران شيعه ناشى مى شود.تا شهادت امام حسين عليه السّلام هيچ انشعابى در شيعه نمى بينيم.

حسنين عليهما السّلام در ميان مسلمانان داراى جايگاهى بودند كه هيچ يك از ائمۀ طاهرين عليهم السّلام بعد از آنها،جايگاه آن دو بزرگوار را نداشتند.اينان يگانه ذريّه پيامبر بودند.امير المؤمنين در جنگ صفين هنگامى كه ديد امام حسن عليه السّلام با تندى پيش مى رود،فرمود:

«به جاى من شما اين جوان را نگه داريد(از پيكار او جلوگيرى كنيد)تا مرا درهم نريزد، كه من حريص هستم اين دو جوان(حسن و حسين عليهما السّلام)كشته نشوند؛زيرا با مرگ آن دو،نسل پيامبر قطع مى شود» (2).

حسنين عليهما السّلام در ميان صحابه پيامبر نيز احترام ويژه اى داشتند.اين مطلب در بيعت مردم با امام حسن عليه السّلام روشن مى شود كه صحابه پيامبر خلافت حضرت را پذيرفتند و هيچ يك اعتراضى نكردند؛ازاين رو در خلافت امام حسن عليه السّلام جز از طرف شام مشكلى نمى بينيم.آن گاه كه حضرت صلح كرد و خواست از كوفه خارج شود و به مدينه برگردد،مردم به شدت مى گريستند،در مدينه نيز از گزارشى كه يكى از قريشيان به معاويه مى دهد،جايگاه آن جناب روشن مى شود؛مرد قريشى در گزارش خود به معاويه چنين نوشته بود:

«يا امير المؤمنين!حسن نماز صبح را در مسجد مى خواند و بر سجاده اش مى نشيند،تا اين كه خورشيد طلوع كند.آن گاه به ستونى تكيه مى دهد،هركس در مسجد باشد،به خدمتش مى رسد و با او گفت وگو مى كند تا اين كه آفتاب بالا آيد،و دو ركعت نماز مى گزارد و برمى خيزد و مى رود و از حال همسران پيامبر جويا مى شود و بعد به منزلش مى رود...» (3)

امام حسين عليه السّلام نيز مانند برادر بزرگوارش احترام بالايى داشت.به طورى كه حتى عبد الله بن زبير،دشمن سرسخت اهل بيت عليهم السّلام،نمى توانست موقعيت امام حسين عليه السّلام را انكار كند.تا1.

ص: 98


1- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم 1416 ه،ص 82.
2- .نهج البلاغه،فيض الاسلام،خطبۀ 168،ص 660.
3- .بلاذرى.انساب الاشراف،دار التعارف للمطبوعات،بيروت،1394 ه،ج 3،ص 21.

آن جناب در مكه بود،مردم توجهى به ابن زبير نداشتند و كار او بالا نمى گرفت،ازاين رو دوست داشت كه امام هرچه زودتر از مكه برود.ازاين رو به امام حسين عليه السّلام عرض مى كرد:

«اگر من نيز مثل تو جايگاهى در عراق داشتم،به سرعت به آن جا مى رفتم». (1)

جايگاه حضرت طورى بود كه با بيعت نكردنش،حكومت يزيد مورد سؤال قرار مى گرفت؛بدين سبب آنان اين قدر در بيعت ايشان پافشارى داشتند.

اين دو بزرگوار ميان بنى هاشم احترام و جايگاه ويژه اى داشتند،طورى كه هيچ يك از بنى هاشم در زمان آنان نه تنها داعيه رهبرى نداشت،كه حتى سرورى بنى هاشم را نيز هيچ وقت ادعا نمى كرد.هنگامى كه امام حسن عليه السّلام بر اثر سم معاويه از دنيا رفت،ابن عباس در شام بود.معاويه به او گفت:

«ابن عباس،حسن وفات كرد و تو سرور بنى هاشم شدى».ابن عباس گفت:«تا زمانى كه حسين هست نه. (2)»

حتى ابن عباس با آن جايگاه علمى و سياسى كه داشت و حبر الامّه و مفسر قرآن بود و از لحاظ سنى هم از امام حسن و امام حسين عليهما السّلام بزرگ تر بود،به آنان خدمت مى كرد.مدرك بن ابى زياد نقل مى كند:

«ابن عباس مركب حسن و حسين عليهما السّلام را آماده كرد و ركاب آنان را گرفت تا سوار شدند.

گفتم:تو چرا ركاب آنان را مى گيرى،در حالى كه از آنان مسن تر هستى.گفت:احمق!، نمى دانى اينها چه كسانى اند؟اينان فرزندان رسول خدايند.آيا نعمت بزرگى نيست كه خدا به من توفيق داده تا ركاب آنان را بگيرم؟». (3)

تأثير نهضت كربلا در روند توسعه تشيّع

پس از شهادت امام حسين عليه السّلام،شيعيان به سبب از دست دادن مهم ترين تكيه گاه خود،به شدت ترسيدند و از حركت مسلحانه در مقابل دشمن،نااميد شدند.با وقوع حادثه دل خراش

ص: 99


1- .ابن عبد و به اندلسى،احمد بن محمد.العقد الغريد،دار احياء التراث العربى،بيروت 1409 ه،ج 4، ص 366.
2- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه، ج 3،ص 9.
3- .ابن شهر آشوب.مناقب آل ابى طالب،موسسه انتشارات علامه،قم،ج 3،ص 400.

عاشورا،در كوتاه مدت،ضربه خرد كننده اى بر نهضت شيعه وارد شد.با انتشار خبر اين حادثه در سرزمين هاى اسلامى آن روز،به ويژه در عراق و حجاز،رعب و وحشت شديدى بر محافل شيعه حكم فرما شد؛زيرا مسلم شد كه يزيد آماده است حتى با كشتن فرزند پيامبر و اسير كردن زنان و فرزندان او حكومت خود را استحكام بخشد و در راه تثبيت پايه هاى حكومت خويش از هيچ جنايتى دريغ نمى كند.

آثار اين ترس و وحشت در كوفه و مدينه نمايان بود و با بروز«فاجعه حرّه»و سركوبى شديد و بى رحمانه نهضت مردم مدينه توسط نيروهاى يزيد،شدت يافت.اختناق شديدى در عراق و حجاز مناطق سكونت شيعيان به ويژه كوفه و مدينه حاكم شد و تشكل و انسجام شيعيان از هم پاشيد.امام صادق عليه السّلام در ترسيم اين وضع اندوه بار مى فرمايد:

«پس از شهادت امام حسين عليه السّلام،مردم از اطراف خاندان پيامبر پراكنده شدند،جز سه نفر:ابو خالد كابلى،يحيى بن ام الطّويل و جبير بن مطعم». (1)

مسعودى مورخ نيز در وصف اين دوره مى گويد:

«على بن الحسين امامت را به صورت مخفى و با تقيه شديد و در زمانى دشوار،عهده دار شد (2)».

اين وضع تا پايان حكومت يزيد ادامه داشت.بعد از مرگ يزيد نهضت هاى شيعى شروع شد كه تا زمان تثبيت حكومت امويان در زمان خلافت عبد الملك،دوام داشت.اين مدت فرصت خوبى براى گسترش تشيّع بوده است.

يكى از مهم ترين تأثيرهايى كه نهضت كربلا داشت،از بين رفتن مشروعيت حكومت امويان در افكار عمومى بود.بدنامى حكومت به جايى رسيد كه جايگاه خلافت به پايين ترين درجه،پايين آمد و ديگر مردم به عنوان نهادى مقدس به آن نمى نگريستند.شعر زير خطاب به قبر يزيد در حوارين،حاكى از اين بدنامى است:

ايها القبر بحوارينا قد ضمنت شر الناس اجمعينا. (3)(4).

در اين زمان مسلمانان،به جز مردم شام،اعم از شيعه و سنى با حكومت امويان مخالف5.

ص: 100


1- .شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال معروف به رجال كشى،موسسه آل البيت لا حياء التراث،قم 1404 ه،ج 1،ص 338.
2- .اثبات الوصية،المطبعة الحيدرية،نجف،ط 4،1373 ه،ق ص 167.
3- .اى قبرى كه در شهر حوارين هستى!بدترين همه مردم را دربر گرفته اى.
4- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ط اول، 1411 ه،ج 3،ص 65.

بودند و شورش هاى شيعى و سنى زيادى به وقوع پيوست. (1)يعقوبى مى نويسد:

«عبد الملك بن مروان به فرماندارش حجاج بن يوسف نوشت،مرا به ريختن خون آل ابى طالب مبتلا نكن؛زيرا سفيانيان را ديدم كه در نتيجه كشتن آنان به چه سرنوشتى دچار شدند.» (2)

سرانجام نيز خون امام حسين عليه السّلام كاخ امويان را واژگون كرد.مقدسى مى گويد:

«چون خداوند ستم و بيداد بنى اميه را بر خاندان پيامبر بديد،لشكرى را كه از بخش هاى گوناگون همين خراسان گرد آمده بود،به سياهى شب تاريك بر سر ايشان فرستاد». (3)

از طرف ديگر،مظلوميت امام حسين عليه السّلام و شهيدان كربلا،محبت خاندان پيامبر را در قلب مردم نشاند و جايگاه آنان را به عنوان اولاد پيامبر و يگانه سرپرستان اسلام مستحكم كرد.

بيشتر قيام هاى دوران اموى به نام و براى خون خواهى آنان صورت مى گرفت و انقلابى ها با شعار«يا لثارات الحسين»جمع مى شدند.حتى قيام شخصى چون ابن اشعث در سيستان، (4)به نام حسن مثنّى(فرزند امام حسن عليه السّلام)شكل گرفت. (5)بدين دليل احاديث مهدى در مقام منتقم آل محمد صلّى اللّه عليه و آله شيوع يافت. (6)و مردم در انتظار انتقام گيرندگان از بنى اميه به سر مى بردند (7)و

ص: 101


1- .همان،ص 81-99.
2- .ابن واضح.تاريخ اليعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه،ج ص 304.
3- .مقدسى.احسن التقاسيم،ترجمه منزوى،شركت مؤلّفان و مترجمان ايران،ج 2،ص 426 و 427.
4- .عبد الرحمن بن محمد بن اشعث از سوى حجاج حاكم سيستان بود.سيستان مرز مسلمانان با هنديان به شمار مى رفت و در آنجا مسلمانان با حاكمان هند درگير بودند.به جهت دشمنى اى كه حجاج با عبد الرحمن داشت،براى از بين بردن او نقشه مى كشيد.عبد الرحمن با آگاهى از اين موضوع در سال 82 ه عليه او قيام كرد.چون عامه مردم از حجاج نفرت داشتند،افراد زيادى از اهل بصره و كوفه به او پيوستند؛عده اى زيادى از قاريان كوفه و شيعيان همراه قيام كنندگان بودند.بدين ترتيب او از سيستان به سوى عراق روانه شد؛نخست هدفش متوجه خلع حجاج بود،سپس عبد الملك را نيز از خلافت خلع كرد و سپاهيان حجاج را شكست داد.و تا كوفه پيش آمد،خطر او جدى بود،عبد الملك سپاه بزرگى را از شام به يارى حجاج فرستاد،سپاهيان شام در محلى به نام«دير الجماجم»-در هفت فرسنگى كوفه-ابن اشعث را شكست دادند.او به سوى هند گريخت و به يكى از امراى آنجا پناهنده شد؛ولى بالاخره توسط عمال حجاج به قتل رسيد.(مسعودى:همان مأخذ:ج 3،ص 148 و ياقوت حموى،شهاب الدين ابى عبد الله.معجم البلدان،دار احياء التراث العربى،بيروت،ط 1،1417 ه ق،ج 4،ص 338.)
5- .ابن عنبه.عمدة الطالب،فى انساب آل ابى طالب،انتشارات الرضى،قم،ص 100.
6- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،ط دوم،1416 ه ق،ص 216.
7- .يعقوبى نقل مى كند:عمر بن عبد العزيز در عصر خلافتش،در جواب اعتراض شخصى به نام عامر بن وائله كه مقررى او از سوى حكومت قطع شده بود گفت:به من خبر داده اند،كه تو شمشيرت را صيقل داده اى،نيزه ات را تيز كرده اى و تير و كمانت را آماده نموده اى و منتظر امام قائم هستى،تا قيام كند؛ منتظر باش كه هروقت خروج كرد،مقررى تو را بپردازد(تاريخ اليعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم، 1414 ه ق،ج 2،ص 307.

از شدت بى صبرى و اوج انتظار گشايش،گاهى نام مهدى را با نام رهبران نهضت ها و قيام ها تطبيق مى دادند. (1)از سوى ديگر ائمۀ اطهار عليهم السّلام و خاندان پيامبر،ياد و خاطره شهيدان كربلا را زنده نگه مى داشتند.امام سجاد عليه السّلام هروقت،مى خواست آب بياشامد،تا چشمش به آب مى افتاد،اشك از چشمانش سرازير مى شد.وقتى علتش را مى پرسيدند مى فرمود:

«چگونه گريه نكنم در حالى كه آب را براى وحوش و درندگان بيابان آزاد گذاشتند،ولى به روى پدرم بستند؟»روزى خدمتگزار امام عرض كرد:«آيا غم شما تمامى ندارد!» حضرت فرمود:«واى بر تو،يعقوب كه تنها يكى از دوازده پسرش ناپديد شده بود،در فراق او آن قدر گريست كه چشمانش نابينا شد و از شدت اندوه كمرش خم گشت،در حالى كه پسرش زنده بود.ولى من ناظر كشته شدن پدرم،برادرم،عموهايم و هفده نفر از بستگانم بودم كه پيكرهايشان در اطرافم نقش زمين شده بود.پس چگونه ممكن است غم و اندوه من پايان يابد؟» (2)

امام صادق عليه السّلام شاعران را تشويق مى كرد كه در رثاى امام حسين عليه السّلام شعر بسرايند و مى فرمود:

«هركس در مورد حسين عليه السّلام شعر بگويد و بگريد و مردم را بگرياند،بهشت بر او واجب مى شود و گناهانش آمرزيده مى گردد». (3)

بدين ترتيب امام حسين عليه السّلام نماد تشيّع شد.ازاين رو در مقاطعى از تاريخ چون دورۀ متوكل،زيارت قبر آن جناب ممنوع شد. (4)2.

ص: 102


1- .ابو الفرج اصفهانى.همان،ص 210.
2- .علامه مجلسى.بحار الانوار،المكتبة الاسلامية،تهران ط دوم،1394 ه.ق ج 46،ص 108.
3- .شيخ طوسى.همان مأخذ ج 2،ص 574.
4- .طبرى،ابى جعفر محمد بن جرير.تاريخ الطبرى،دار الكتب العلميه،بيروت،ط دوم،1408 ه ق،ج 5، ص 312.
چكيدۀ درس دهم

از زمان امير المؤمنين عليه السّلام به تدريج شيعه شكل حزبى و گروهى به خود گرفت و صف شيعيان كاملا مشخص شد؛از سوى ديگر شيعه در اين دوره به سبب جايگاه حسنين-عليهما السلام-از اتحاد و يك پارچگى برخوردار بود و هنوز هيچ انشعابى در آن رخ نداده بود.

پس از شهادت امام حسين عليه السّلام شيعه مهم ترين تكيه گاه خود را از دست داد و به شدت وحشت زده شد؛ازاين رو تعداد اندكى كنار امام سجاد عليه السّلام بودند و بعد از مرگ يزيد اين وضع تغيير يافت.نهضت كربلا مشروعيت حكومت امويان را از بين برد و جايگاه خلافت را از تقدسى كه داشت به پايين ترين درجه پائين آورد و از سوى ديگر محبت خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در دل ها نشاند.

پرسش درس دهم

1-گسترش شيعه در دوران بنى اميه چه مقاطعى داشت؟

2-در دوران امام حسن و امام حسين عليهم السّلام شيعه چه ويژگى هايى داشت؟

3-نهضت كربلا چه تأثيرى در روند گسترش تشيّع داشت؟

ص: 103

درس يازدهم

ب-عصر امام سجاد عليه السّلام

اشاره

دوران امام سجاد عليه السّلام را مى توان به 2 مرحله تقسيم كرد:

مرحلۀ نخست بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام و تزلزل حكومت امويان و سرانجام واژگونى سفيانيان و روى كار آمدن مروانيان و درگيرى بنى اميه باهم و گرفتارى شان به قيام ها و شورش ها تا تثبيت حكومت مروانيان و مرحلۀ دوم از زمان حكمرانى حجاج و شكست عبد الله بن زبير (1)در مكه تا شروع نهضت عباسيان مربوط به دورۀ نخست امامت امام باقر عليه السّلام نيز مى شود.

ص: 104


1- .فرمانروايى عبد الله بن زبير در مكه،از زمانى كه از بيعت با يزيد خوددارى كرد و مردم را به سوى خود فراخواند،تا سال 72،كه به دست سپاهيان حجاج كشته شد،12 سال طول كشيد كه ابن عبد ربه در كتاب«العقد الفريد»از آن به آشوب ابن زبير ياد مى كند. بعد از مرگ معاويه،آنگاه كه حاكم مدينه از ابن زبير براى يزيد بيعت خواست،او براى فرار از بيعت با يزيد، همزمان با امام حسين به مكه رفت،و در آنجا چندان مورد توجه مردم قرار نمى گرفت؛ازاين رو اقامت امام حسين را در مكه خوش نداشت و به امام حسين مى گفت اگر از من مثل تو دعوت مى كردند،من نيز به عراق مى رفتم؛او بعد از شهادت امام حسين پرچم مخالفت با يزيد را برافراشت و يزيد در سال 62 هجرى مسلم بن عقبه را با سپاهى براى سركوبى شورش مردم مدينه و عبد الله بن زبير،نخست به مدينه و سپس به مكه فرستاد.ولى مسلم بعد از رخداد حرّه هنگامى كه به سوى مكه روانه بود،در راه مرد و حصين بن نمير،جانشين او،همراه لشگر شام به مكه آمد و در سال 64 هجرى آن جا را با منجنيق گلوله باران كرد و پرده هاى كعبه سوخت؛ولى در خلال جنگ خبر مرگ يزيد به مكه رسيده و سپاه شام سست شد و حصين به ابن زبير پيشنهاد كرد كه با او بيعت كند و وى را به شام ببرد و آنجا به حكومت بنشاند. ولى ابن زبير نپذيرفت.بعد از مرگ يزيد تمام سرزمين هاى اسلامى جز اردن با ابن زبير به عنوان خليفه بيعت كردند و حكومت او را پذيرفتند؛ولى بنى اميه در جابيه مروان را به حكومت برگزيدند و او مخالفانش را در شام از سر راه برداشت و بعد از او عبد الملك پسرش خليفه شد.عبد الملك بعد از شكست دادن مصعب بن زبير،برادر عبد الله بن زبير،حجاج ابن يوسف را از عراق براى سركوبى او به مكه فرستاد.حجاج مدتى مكه را محاصره كرد و منجنيق بر كوه ابو قبيس گذاشته و شهر مكه و كعبه را با پرتاب سنگ ويران كرد؛در اين جنگ ياران عبد الله بن زبير او را رها كردند؛ولى عبد اللّه ايستادگى كرد و سرانجام كشته شد.بدين ترتيب كار عبد الله بن زبير بعد از 12 سال به پايان رسيد.(ابن عبدربه اندلسى، احمد بن محمد.العقد الفريد،دار احياء التراث العربى،بيروت،1409 ه ق،ج 4،ص 366،مسعودى، على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت 1411 ه ق،ج 3،ص 78-96 و شهيدى،دكتر سيد جعفر.تاريخ تحليلى اسلام تا پايان امويان،مركز نشر دانشگاهى،تهران ط ششم،1365 ه.ش ص 183.)

بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام،بنى اميه از سويى گرفتار قيام هاى مردم عراق و حجاز بودند و از سوى ديگر،اختلافهاى درون گروهى داشتند،حكومت يزيد ديرى نپاييد.يزيد پس از سه سال حكومت در سال 64 هجرى مرد. (1)

بعد از او پسرش معاويه صغير روى كار آمد.او بيش از 40 روز حكومت نكرده بود كه از خلافت كناره گرفت و بدون فاصله از دنيا رفت (2).با مرگ او،اختلاف ميان خاندان بنى اميه شروع شد.مسعودى حوادث بعد از مرگ او را كه حاكى از رقابت شديد و حرص خاندان اموى بر رياست است،چنين وصف مى كند:

«معاويه(دوم)در سن 22 سالگى مرد و در دمشق مدفون شد.وليد بن عتبة ابن ابى سفيان به طمع اين كه خليفه شود،جلو رفت تا بر جنازه معاويه(دوم)نماز بخواند كه پيش از تمام شدن نماز،ضربۀ مهلكى خورد و كشته شد.آن گاه عثمان ابن عتبة بن ابى سفيان بر او نماز خواند،ولى به خلافت او نيز رضايت ندادند و او مجبور شد به مكه،نزد ابن زبير،برود» (3)

هنوز بيش از سه سال از شهادت امام حسين عليه السّلام نگذشته بود كه حكومت سفيانيان به پايان رسيد.بيشتر مردم سرزمين هاى اسلامى حتى عده اى از سران و فرماندهان بنى اميه مثل، ضحاك بن قيس و نعمان بن بشير به ابن زبير متمايل شده بودند.در اين هنگام بود كه ابن زبير امويان ساكن مدينه،از جمله مروان را از آن جا بيرون كرد.آنان راهى شام شدند و چون در دمشق خليفه اى نبود،امويان در جابيه،مروان بن حكم را به خلافت برگزيدند و خالد بن يزيد6.

ص: 105


1- ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب.تاريخ اليعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه ق،ج 2،ص 252.
2- .همان،ص 256.
3- .مسعودى.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه ق،ج 3،ص 85 و 86.

و بعد از او عمرو بن سعيد اشدق را ولى عهد او قرار دادند.بعد از مدتى مروان،خالد بن يزيد را بركنار كرد و پسرش عبد الملك را ولى عهد خود ساخت.به همين دليل مادر خالد كه زن مروان بود،او را مسموم كرد و مروان مرد.عبد الملك نيز عمرو بن سعيد را از سر راه خود برداشت و فرزندانش را ولى عهد خود كرد. (1)

از سوى ديگر امويان گرفتار شورش ها و قيام ها بودند.اين قيام ها به دو قسمت تقسيم مى شوند:يكى قيام هايى كه ماهيت شيعى نداشتند.اين قيام ها عبارت بودند از قيام حرّه و قيام ابن زبير.قيام ابن زبير كه ماهيتش معلوم است،چون رهبر قيام،ابن زبير از دشمنان سرسخت خاندان پيامبر بود.او اين كينه را از شكست جنگ جمل و حوادث آن روزگار در دل داشت.

ولى برادر او،مصعب،تمايل شيعى داشت و با دختر امام حسين عليه السّلام،سكينه،ازدواج كرده بود، (2)ازاين رو كار او در عراق بالا گرفت و شيعيان عراق براى مقابله با امويان به او پيوسته بودند كه ابراهيم اشتر بعد از مختار همراه او بود و در كنار وى كشته شد.

قيام حرّه نيز ماهيت شيعى نداشت (3)و امام سجاد عليه السّلام در آن هيچ مداخله اى نكرد.هنگامى

ص: 106


1- .همان مآخذ.
2- .ابن قتيبه،ابى محمد عبد الله بن مسلم.المعارف،منشورات الشريف الرضى،قم،ط اول،1415 ه ق، ص 214.
3- .قيام حرّه در سال 62 ه رخ داد.مسعودى علت و منشا آن را ناخشنودى مردم از كردار فسق آميز يزيد و شهادت امام حسين معرفى مى كند.در مدينه كه مركز خويشاوندان پيامبر و صحابه و تابعين بود،مردم به خشم درآمدند.حاكم مدينه عثمان بن محمد بن ابى سفيان كه جوانى خام بود،گروهى از بزرگان شهر مدينه را به نمايندگى از طرف مردم شهر مدينه،به دمشق فرستاد تا از نزديك يزيد را ببينند و از مراحم وى برخوردار شوند تا در بازگشت به مدينه،مردم را به اطاعت از حكومت وى تشويق كنند. به دنبال اين طرح عثمان هيئتى از بزرگان مدينه را كه عبد الله بن حنظله غسيل الملائكه نيز در ميان آنها بود، به دمشق فرستاد؛از آن جا كه يزيد از تربيت اسلامى برخوردار نبود و تدبير نيز نداشت كه ظاهر را رعايت كند،بى پروا در حضور آنان به فسق و فجور خود ادامه داد،ولى از آنان پذيرايى كرد و به هركدام هدايا و خلعت هاى گرانبها هديه نمود،تا در برگشت از او تمجيد كنند،ولى تمام اين اقدامها نتيجۀ عكس داد و آنان هنگام بازگشت در اجتماع مردم مدينه،اعلام داشتند از نزد كسى برگشته اند كه دين ندارد،شراب مى خورد،تار و طنبور مى نوازد،سگبازى مى كند،خنياگران و زنان خوش آواز در مجلس او دلربايى مى كنند و با مشتى دزد و خرابكار به شب نشينى مى پردازد؛آنان خطاب به مردم مدينه گفتند:اينك شما را شاهد مى گيريم كه او را از خلافت بركنار كرديم. عبد الله بن حنظله گفت:من از نزد شخصى برگشتم كه اگر كسى با من همكارى نكند،با همين چند پسرم به جنگ او خواهم رفت؛او به من عطيه داد و احترام كرد،ولى عطيۀ او را نپذيرفتم مگر براى اين كه در جنگ با وى از آن استفاده كنم. به دنبال اين جريان،مردم مدينه با عبد الله بن حنظله بيعت كردند و حاكم مدينه و همۀ بنى اميه را از شهر بيرون راندند. اين گزارش كه به يزيد رسيد،مسلم بن عقبه را كه مردى سالخورده و از سر سپردگان بنى اميه بود،با لشگر انبوهى به سوى مدينه فرستاد و به او گفت به آنان سه روز مهلت بده،اگر تسليم نشدند با آنان بجنگ و آن گاه كه پيروز شدى 3 روز هرچه دارند غارت كن و در اختيار سربازان بگذار... سپاه شام مدينه را مورد حمله قرار داد و جنگ خونينى بين دو گروه درگرفت و سرانجام مردم مدينه شكست خوردند و سران نهضت كشته شدند،مسلم به مدت 3 روز دستور قتل عام مردم شهر را صادر كرد؛سربازان شام جنايتهايى مرتكب شدند كه قلم از بيان آنها شرم دارد؛مسلم را به خاطر اين جنايت ها مسرف ناميدند.پس از پايان قتل و غارت،مسلم به عنوان بردگى براى يزيد از مردم بيعت گرفت(ابن عبد ربه اندلسى،احمد بن محمد.العقد الفريد،دار احياء التراث العربى،بيروت ج 4،ص 362،ابن واضح، احمد بن ابى يعقوب.تاريخ يعقوبى منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه ق،ج 2،ص 250، مسعودى،على بن الحسين:مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ج 3، ص 82،ابن اثير:الكامل دار صادر،بيروت،ج 4،ص 102،103 و 255 و 256.

كه مسلم بن عقبه در مدينه از مردم بيعت گرفت و از آنان خواست در جايگاه غلام با يزيد بيعت كنند،به امام سجاد عليه السّلام احترام كرد و هيچ متعرض آن جناب نشد. (1)

ديگرى قيام هايى هستند كه ماهيتشان شيعى است.

قيام هاى شيعى

قيام هاى شيعى عبارت بودند از:قيام توابين و قيام مختار.خاستگاه اين دو قيام،عراق و شهر كوفه بود و نيروهاى تشكيل دهنده آنها شيعيان امير المؤمنين عليه السّلام بودند.در سپاه مختار شيعيان موالى(غير عرب)نيز به فراوانى به چشم مى خوردند.

هيچ ابهامى در ماهيت قيام توابين نيست.اين قيام بر پايۀ انگيزه هاى درست و شهادت طلبانه بوده و مقصدى جز خون خواهى امام حسين عليه السّلام و پاك كردن گناه يارى نكردن حضرت،با كشته شدن در راه مبارزه با قاتل هاى وى،نداشتند.توابين بعد از خروج از كوفه به سوى كربلا رفتند و به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام شتافتند و در شروع كارشان چنين گفتند:

ص: 107


1- .ابى حنيفه،دينورى،احمد بن داود.الاخبار الطوال،منشورات الشريف الرضى،قم،ص 266.

«پروردگارا!ما فرزند پيامبر را يارى نكرديم،گناهان گذشته ما را بيامرز و توبه ما را بپذير.به روح حسين عليه السّلام و ياران راستين و شهيد او رحمت فرست.ما شهادت مى دهيم كه بر همان عقيده ايم كه حسين عليه السّلام بر سر آن كشته شد.پروردگارا!اگر گناهان ما را نيامرزى و به ديده رحم و عطوفت بر ما ننگرى،زيانكار و بدبخت خواهيم بود...» (1)

اما مختار پس از ورود مسلم بن عقيل به كوفه،با او همكارى مى كرد كه توسط عبيد الله بن زياد دستگير و زندانى شد و پس از حادثۀ عاشورا با وساطت عبد الله بن عمر شوهر خواهرش، نزد يزيد،آزاد شد.او در سال 64 ه ق به كوفه آمد و بعد از نهضت توابين،قيام خويش را شروع كرد و با شعار«يا لثارات الحسين»توانست شيعيان،به ويژه شيعيان موالى را اطراف خود جمع كند.او با اين نيروها توانست قاتل هاى امام حسين عليه السّلام را به سزاى عمل شان برساند.

طورى كه در يك روز دويست و هشتاد نفر از اين جنايتكاران را كشت و خانه هاى چند تن از آنان را كه فرار كرده بودند،ويران كرد.از جمله خانه محمد بن اشعث را تخريب كرد و از مصالح آن،خانه حجر بن عدى،يار وفادار على عليه السّلام را كه معاويه تخريب كرده بود، بازسازى كرد. (2)

دربارۀ مختار،اظهارنظرهاى متضادى شده است.عده اى او را شيعه حقيقى و برخى وى را دروغگو خوانده اند.ابن داوود در رجالش،درباره مختار چنين مى گويد:

«مختار پسر ابو عبيد ثقفى است.برخى از علماى شيعه او را به كيسانيه متهم كرده اند و در اين باره به رد هديه او توسط امام سجاد عليه السّلام استدلال كرده اند؛ولى اين نمى تواند دليل بر رد او باشد.زيرا امام باقر عليه السّلام درباره او فرمود:به مختار بد نگوييد؛زيرا او قاتل هاى ما را كشت و نگذاشت خون هاى ريخته شده ما پايمال شود و دختران ما را شوهر داد و هنگام سختى ميان ما مال تقسيم كرد.»

هنگامى كه ابو الحكم،پسر مختار نزد امام باقر عليه السّلام آمد،خيلى به او احترام كرد.ابو الحكم درباره پدرش پرسيد و گفت:«مردم در مورد پدرم سخنانى مى گويند،ولى سخن شما هرچه باشد ملاك است؟»در اين هنگام امام مختار را تمجيد كرد و بر او رحمت فرستاد و فرمود:2.

ص: 108


1- .ابن اثير،عز الدين ابى الحسن بن ابى الكرام.الكامل فى التاريخ،دار صادر،بيروت،ج 4، ص 158-186.
2- .اخطب خوارزمى.مقتل الحسين،منشورات المفيد،قم،ج 2،ص 202.

«سبحان الله!پدرم به من گفته كه مهر مادرم از مالى بود كه مختار به پدرم فرستاده بود»

و چند بار گفت:

«خدا پدرت را رحمت كند،او اجازه نداد حق ما ضايع شود،قاتل هاى ما را كشت و نگذاشت خون ما پايمال شود».

امام صادق عليه السّلام نيز فرمود:

«در خاندان ما زنى به گيسويش شانه نزد و حنا به مويش نماليد،تا اين كه مختار سر قاتل هاى حسين عليه السّلام را فرستاد.»

روايت شده هنگامى كه مختار سر عبيد الله بن زياد ملعون را نزد امام سجاد عليه السّلام فرستاد، آن حضرت به سجده افتاد و بر مختار دعاى خير نمود.

اما روايت هايى كه در سرزنش مختار نقل شده از ساخته هاى مخالفان است. (1)

درباره نسبت كيسانيه به مختار و نقش او در ايجاد فرقه كيسانيه آيت الله خويى ضمن دفاع از مختار و رد نسبت كيسانيه به او مى نويسد:

«برخى از علماى اهل سنت مختار را به مذهب كيسانيه نسبت مى دهند و اين قطعا سخن باطلى است؛زيرا محمد حنفيه مدعى امامت براى خود نبود تا مختار مردم را به امامت او دعوت كند.مختار قبل از محمد حنفيه،كشته شد و محمد حنفيه زنده بود و مذهب كيسانيه بعد از مرگ محمد حنفيه به وجود آمد.

اما اين كه مختار را كيسان مى خوانند(نه به اين دليل است كه مذهب او كيسانى است)برفرض درستى اين لقب براى او پيدايش اش همان روايت كشى از امير مؤمنان است كه 2 بار به او فرمود:يا كيس،يا كيس؛سپس آن را به صيغۀ تثنيه درآوردند و كيسان گفته شد.» (2)

تثبيت حكومت مروانيان(دوران خفقان)

گفتيم كه مرحلۀ دوم دورۀ امام سجاد عليه السّلام،تثبيت حكومت مروانيان بود.بنى مروان بعد از

ص: 109


1- .رجال ابن داوود.منشورات الرضى،قم،ص 277.
2- .الخويى،سيد ابو القاسم.معجم رجال الحديث،بيروت،ج 18،ص 102 و 103.

قتل عبد الله بن زبير در سال 73 ه ق، (1)حكومت خويش را تحكيم بخشيدند و در اين راه از وجود سفاكانى چون حجاج بن يوسف استفاده كردند.او براى از بين بردن دشمن از هيچ كارى ابايى نداشت؛حتى كعبه را مورد هدف قرار داد و با گلوله هاى آتشين منجنيق،آن را ويران كرد و مخالفان بنى اميه را چه شيعه،چه غيرشيعه هرجا مى يافت،مى كشت و قيام ابن اشعث ضد او در سال 80 ه ق،سودى نبخشيد (2)و ديكتاتورى وى تا 95 ه ق (3)حجاز و عراق را دربر گرفت.امام سجاد عليه السّلام در چنين دورانى مى زيست و با دعا معارف اسلامى و شيعى را منتقل مى كرد.در اين هنگام شيعيان يا فرارى بودند يا در زندان به سر مى بردند يا به دست حجاج كشته مى شدند يا به شدت تقيه مى كردند.از اين رو مردم جرأت نزديك شدن به امام سجاد عليه السّلام را نداشتند و ياران حضرت به غايت اندك بودند.مرحوم مجلسى نقل مى كند:

«حجاج بن يوسف،سعيد بن جبير را به سبب ارتباطش با امام سجاد عليه السّلام به قتل رساند. (4)البته5.

ص: 110


1- .ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب:تاريخ يعقوبى.منشورات الشريف الرضى،قم 1414 ه ق،ج 2،ص 267.
2- .در سال 80 ه حجاج،عبد الرحمن بن اشعث را با آن كه از او دلى خوش نداشت،به حكومت سيستان و زابلستان فرستاد و بدو دستور داد رتبيل را كه به سيستان حمله كرده بود،براند.عبد الرحمن بدان جا رفت و لشگريان را به سركوبى مهاجمان فرستاد و سيستان را آرام ساخت.بعد از آن چون حجاج از او خواسته بود،باز به تعقيب دشمن بپردازد و ابن اشعث و سربازانش اين را نوعى توطئه از سوى حجاج براى از بين بردن به دست دشمن تلقى كردند،بر حجاج شوريدند و به سوى عراق روانه شدند.در خوزستان ميان آنان و حجاج نبرد درگرفت.و سپاهيان حجاج نخست شكست خوردند و عبد الرحمن خود را به عراق رساند و كوفه را تصرف كرد و بسيارى از بزرگان بصره نيز با او همكارى كردند.حجاج از عبد الملك امداد خواست؛از سوى شام لشگرى براى او فرستاده شد و با رسيدن اين نيرو حجاج دوباره جنگ را آغاز كرد؛در اين نبرد سخت كه به رخداد«دير الجماجم»معروف شده است؛مردم بصره و كوفه حتى قاريان قرآن به خاطر دشمنى اى كه با حجاج داشتند،به يارى عبد الرحمان برخاستند؛سپاهيان پسر اشعث چندان انبوه بود كه عبد الملك نگران شد و به عراقيان پيغام فرستاد كه اگر خواستار عزل حجاج هستند،حاضر است او را عزل كند،ولى اهل عراق سازش را نپذيرفتند و عبد الملك را خلع كردند.بدين ترتيب جنگ را با آنان آغاز كرد و توانست گروهى از سران لشگر ابن اشعث را بفريبد و شبى به آنان شبيخون بزند و سپاه ابن اشعث را پراكنده سازد.از اين رو ابن اشعث مجبور شد فرار كرده و به رتبيل پناهنده شود،كه بعدها رتبيل در اثر وعده و وعيد حجاج او را كشت و سرش را براى حجاج فرستاد. (مسعودى،على بن الحسين،مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1414 ه ق،ج 3،ص 148 و 149 و شهيدى،دكتر سيد جعفر.تاريخ اسلام تا پايان امويان:مركز نشر دانشگاهى،تهران،ط ششم 1365 ه.ش ص 185 و 186).
3- .مسعودى،على بن الحسين.همان منبع،ص 187.
4- .شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال معروف به رجال كشى،موسسه آل البيت عليهم السّلام لا حياء التراث،قم، 1404 ه ق،ج 1،ص 335.

در اين زمان بر اثر فشارهايى كه بر شيعيان وارد شد،آنان به مناطق گوناگون سرزمين هاى اسلامى مهاجرت كردند و موجب گسترش تشيّع شدند.در همين زمان عده اى از شيعيان كوفه، به منطقۀ قم آمدند و در آن جا ساكن،و سبب گسترش تشيّع در آن سامان شدند. (1)

دورۀ نخست امامت امام باقر عليه السّلام نيز،هم زمان با ادامه اقتدار حكومت امويان بود.در اين زمان خليفه مقتدر و مستبدى چون هشام بن عبد الملك حكومت مى كرد كه امام باقر عليه السّلام را همراه فرزندش امام صادق عليه السّلام به شام فراخواند و از هيچ آزار و اذيتى نسبت به آنان كوتاهى نكرد. (2)در زمان او،زيد بن على بن الحسين عليه السّلام قيام كرد و به شهادت رسيد.اگرچه در دورۀ عمر بن عبد العزيز اندكى از سخت گيرى و فشار بر شيعيان كاسته شد،ولى مدت خلافتش كوتاه بود و بعد از دو سال و اندى حكومت،به طرز مرموزى از دنيا رفت.

البته بنى اميه با فشار و سخت گيرى نتوانستند نور حق را خاموش كنند و فضايل و مناقب امير المؤمنين،على عليه السّلام،را از خاطره ها محو سازند و اين خواست خدا بود.ابن ابى الحديد مى گويد:

«اگر خداى تعالى سرى در اين مرد(على)قرار نداده بود،حتى يك حديث هم در فضيلت و منقبت او نقل نمى شد؛زيرا مروانيان نسبت به ناقلان فضايل آن جناب، خيلى سخت گير بودند». (3)3.

ص: 111


1- .ياقوت حموى،شهاب الدين ابى عبد الله:معجم البلدان،دار احياء التراث العربى،بيروت،ط اول 1417 ه ق،ج 7،ص 88.
2- .الطبرى،محمد بن جرير بن رستم.دلائل الامامة،منشورات المطبعة الحيدريه،نجف،1383 ه.ق،ص 105.
3- .عبده،محمد،شرح نهج البلاغه،دار احياء الكتب العربيه،قاهره،ج 4،ص 73.
چكيدۀ درس يازدهم

دورۀ امام سجاد عليه السّلام از دو مرحله تشكيل مى شود؛نخست دوران تزلزل حكومت امويان،سقوط سفيانيان و روى كار آمدن مروانيان و مرحلۀ دوم تثبيت حكومت مروانيان.

در مرحلۀ نخست امويان گرفتار قيام هاى شيعى و غيرشيعى در حجاز و عراق بودند.

مرحلۀ دوم بعد از قتل عبد الله بن زبير در سال 73 ه ق شروع شد كه امويان براى تثبيت حكومت خويش از وجود سفاكانى چون حجاج استفاده كردند.

پرسش درس يازدهم

1-دورۀ امام سجاد عليه السّلام به چند مرحله تقسيم مى شد؟

2-قيام هاى دورۀ امام سجاد عليه السّلام چند دسته بودند؟

3-درباره دوران خفقان و تثبيت حكومت مروانيان توضيح دهيد.

ص: 112

درس دوازدهم

شروع دعوت عباسيان و تاثير آن در توسعه تشيّع

اشاره

از سال 111 ه.دعوت عباسيان شروع شد. (1)از يك سو سبب گسترش تشيّع در مناطق گوناگون قلمرو اسلامى شد و از سوى ديگر از اختناق امويان كاست،در نتيجه شيعيان توانستند نفس راحتى بكشند.امامان معصوم عليهم السّلام در اين زمان مبانى فقهى و كلامى شيعه را پايه گذارى كردند و تشيّع وارد مرحلۀ جديدى شد.

به طور كلى در زمان امويان دوگانگى ميان فرزندان على عليه السّلام و فرزندان عباس وجود نداشت و اختلافى بين آنان نبود؛چنان كه سيد محسن امين در اين باره مى گويد:«بنى على و بنى عباس در زمان بنى اميه در يك مسير بودند.مردمى كه به اينها مى پيوستند و معتقد مى شدند كه آنان از بنى اميه به خلافت سزاوارترند و آنان را يارى مى كردند،شيعۀ آل محمد عليهم السّلام ناميده مى شدند.در اين زمان،ميان فرزندان على و فرزندان عباس اختلاف در رأى و مذهب نبود.اما هنگامى كه بنى عباس به حكومت رسيدند،شيطان ميان آنان و فرزندان على عليه السّلام اختلاف انداخت و ستم هاى زيادى به فرزندان على روا داشتند. (2)»بدين سبب داعيان فرزندان عباس مردم را به خشنودى آل محمد دعوت مى كردند و از مظلوميت خاندان پيامبر مى گفتند.ابو الفرج اصفهانى مى گويد:

«بعد از كشته شدن وليد بن يزيد و اختلاف ميان بنى مروان،داعيان و مبلغان بنى هاشم به نواحى گوناگون رفتند و نخستين چيزى كه اظهار مى كردند،فضل على بن ابى طالب و فرزندانش بود.ايشان به مردم مى گفتند كه بنى اميه اولاد على را چگونه كشته يا پراكنده ساخته اند». (3)

ص: 113


1- .ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب،تاريخ يعقوبى.منشورات الشريف الرضى،ج 2،ص 319.
2- .سيد محسن امين.اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت،ج 1،ص 19.
3- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،1416 ه،ص 207.

در نتيجه در اين زمان تشيّع گسترش چشمگيرى يافت،حتى احاديث مربوط به حضرت مهدى عليه السّلام با سرعت ميان مردم مناطق گوناگون پخش شد.بيشترين حوزه فعاليت داعيان عباسى،خراسان بود.بدين سبب تعداد شيعيان در آنجا به سرعت افزايش يافت،تا حدى كه يعقوبى نقل مى كند:«بعد از شهادت زيد در سال 121 ه.شيعه در خراسان به جنب وجوش و حركت درآمد.شيعيان مذهب خويش را آشكار كردند،بسيارى از مبلغان بنى هاشم،نزد آنان مى رفتند و جنايت هاى بنى اميه را دربارۀ خاندان پيامبر مى گفتند.شهرى در خراسان نماند مگر اين كه اين مطالب و اخبار به گوش مردم آن رسيد و مبلغان و داعيان به آن شهر رفتند و خواب ها و رؤياهايى در اين باره ديده شد و كتاب هاى ملاحم تدريس شد» (1)مسعودى نيز مطلبى را نقل مى كند كه حاكى از شيوع و گسترش تشيّع در خراسان است.وى مى نويسد:

«در سال 125 ه.كه يحيى بن زيد در جوزجان كشته شد،مردم نام تمام اطفال ذكورى را كه در اين سال به دنيا آمدند،يحيى گذاشتند. (2)»

اگرچه نفوذ عباسيان در خراسان بيشتر بود،چنان كه ابو الفرج در شرح حال عبد الله بن محمد بن على بن ابى طالب عليه السّلام مى گويد:

«شيعيان خراسانى گمان كردند،عبد الله وارث پدرش محمد حنفيه است و او امام بود و محمد بن على بن عبد الله بن عباس را جانشين خود قرار داد و جانشين محمد،ابراهيم امام بود كه از ناحيه وراثت،امامت به عباسيان مى رسد». (3)

از اين رو بيشترين سربازان عباسى را خراسانيان تشكيل مى دادند.مقدسى در اين باره مى گويد:

«پس چون خداوند ستم و بيداد بنى اميه را بر خاندان پيامبر بديد،لشكرى را كه از بخش هاى گوناگون همين خراسان گرد آمده بود،به سياهى شب تاريك بر سر ايشان فرستاد.به هنگام خروج مهدى نيز از مردم خراسان همين توقع بيشتر هست». (4)

با اين حال اهل بيت عليهم السّلام پيامبر جايگاهى در ميان مردم يافته بودند؛چنان كه پس از7.

ص: 114


1- .ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب،تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه.ق،ج 2، ص 326.
2- .مسعودى.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1417 ه ق،ج 3،ص 236.
3- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 133.
4- .مقدسى.احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم،ترجمه دكتر على نقى منزوى،شركت مولفان و مترجمان ايران،ج 2،ص 426 و 427.

پيروزى عباسيان،شخصى به نام شريك بن شيخ مهرى در بخارا ضد ستم عباسيان بر خاندان پيامبر قيام كرد و گفت:«ما با اينان بيعت نكرديم كه ستم كنيم و بى دليل خون بريزيم و كار خلاف حق انجام بدهيم كه توسط ابو مسلم سركوب گشته و كشته شد». (1)

ج-تشيّع در عصر امام باقر و امام صادق عليهما السّلام
اشاره

دورۀ دوم امامت امام باقر عليه السّلام و دورۀ نخست امامت امام صادق عليه السّلام،مصادف است با تبليغ هاى عباسيان و قيام هاى علويانى چون زيد بن على،يحيى بن زيد،عبد الله بن معاويه-از نوادگان جعفر طيار (2)-و ظهور ابو مسلم خراسانى در جايگاه سرپرست داعيان عباسى در خراسان و شوراندن مردم عليه امويان. (3)از سوى ديگر،امويان اختلافها و مشكل هاى درون گروهى ميان طرفداران خود داشتند؛زيرا در قلمرو آنان در ميان مضريان و يمنيان طرفدار بنى اميه،درگيرى شديد وجود داشت. (4)اين شورش ها و گرفتارى ها سبب شد كه امويان از شيعيان غافل شوند.از اين رو شيعه توانست نفس راحتى بكشد و از حالت تقيه شديد،بيرون آيد،تجديد سازمان كند و با رهبران خود رابطه برقرار نمايد.در اين دوره بود كه مردم به سوى امام باقر عليه السّلام سرازير شدند و از نعمتى كه سالها از آن محروم بودند،بهره مند شدند.آن حضرت براى زنده نگه داشتن مكتب اهل بيت عليهم السّلام قيام كرد.به ارشاد و هدايت مردم پرداخت و حلقه هاى درس در مدينه و مسجد النبى تشكيل مى داد.محل رجوع مردم بود،مشكلات علمى و فقهى آنان را حل مى كرد و سخنش حجت بود.قيس بن ربيع نقل مى كند كه از ابو اسحاق دربارۀ مسح بر نعلين پرسيدم گفت:

«مانند ساير مردم بر نعلين مسح مى كردم تا اين كه مردى از بنى هاشم را ملاقات كردم كه هرگز مثل او را نديده بودم و درباره مسح بر نعلينم از او پرسيدم،او مرا از آن نهى كرد و فرمود:امير المؤمنين بر نعلين مسح نمى كرد.من نيز بعد از آن از اين كار خوددارى كردم.»

ص: 115


1- .تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه،ح 2،ص 345.
2- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه ق،ص 124-152.
3- .ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه ق،ج 2، ص 332.
4- .همان،ص 333.

قيس بن ربيع هم مى گويد:بعد از شنيدن اين سخن از مسح بر نعلين خوددارى كردم.

مردى از خوارج خدمت امام باقر عليه السّلام رسيد و آن حضرت را مخاطب قرار داد و گفت:

«اى ابا جعفر!چه چيزى را مى پرستى؟»حضرت فرمود:«خدا را.»مرد گفت:«او را ديده اى؟»فرمود:«آرى ولى ديدگان نمى توانند او را مشاهده كنند،بلكه قلب ها با حقايق ايمان او را مى بينند.با قياس شناخته نمى شود.با حواس درك نمى گردد.شبيه مردم نيست...»مرد خارجى از محضر امام بيرون رفت،درحالى كه مى گفت:«خدا خوب مى داند كه رسالتش را كجا قرار دهد».

دانشمندانى چون عمرو بن عبيد،طاووس يمانى،حسن بصرى و نافع مولى ابن عمر براى حل مشكل هاى علمى و مشكل هاى فقهى خدمت حضرت مى رسيدند. (1)

آن هنگام كه وارد مكه مى شد،مردم براى استفتا از حلال و حرام به سوى او سرازير مى شدند و فرصت مصاحبت آن جناب را غنيمت مى شمردند و بر علم و دانش خويش مى افزودند.در حلقۀ درس امام باقر عليه السّلام در مكه افزون بر طالبان دانش،انديشه وران زمان نيز شركت مى كردند. (2)وقتى كه هشام بن عبد الملك براى حج به مكه آمده بود،حلقه درس آن جناب را ديد و برايش گران آمد.شخصى را خدمت امام فرستاد كه از سوى او بپرسد مردم در محشر چه مى خورند؟امام در جواب فرمود:

«در محشر درختان و نهرهايى است كه مردم از ميوه آن ها مى خورند و از آن ها آب مى آشامند تا از حساب فارغ شوند.

هشام دوباره آن مرد را فرستاد كه بپرسد مگر مردم در محشر فرصت خوردن و آشاميدن دارند؟امام فرمود:«در جهنم نيز فرصت خوردن و آشاميدن مى يابند و درخواست آب و ساير نعمت هاى خدا را مى كنند.»

زراره مى گويد:

«همراه امام باقر عليه السّلام كنار كعبه نشسته بودم،آن حضرت رو به كعبه قرار داشت كه فرمود:نظر به كعبه عبادت است.در اين هنگام مردى آمد و عرض كرد:كعب الاحبار5.

ص: 116


1- .حيدر.اسد.الامام الصادق و المذاهب الاربعة،دار الكتاب العربى،ط سوم،1303،ج 1،ص 452 و 453.
2- .علامه مجلسى،محمد باقر.بحار الانوار،المكتبة الاسلاميه،ج 46،ص 355.

مى گفت كعبه هرروز صبح به بيت المقدس سجده مى كند.حضرت فرمود:تو چه مى گويى؟مرد گفت:كعب راست مى گفت.امام ناراحت شد و فرمود:هم تو و هم كعب دروغ گفتيد». (1)

دانشمندان،فقيهان و محدثان بزرگى در محضر آن حضرت تربيت يافتند مثل:زرارة بن اعين كه امام صادق عليه السّلام دربارۀ او فرمود:

«اگر زراه نبود احتمال داشت احاديث پدرم از بين برود» (2).

محمد بن مسلم كه از امام باقر عليه السّلام سى هزار حديث شنيده بود. (3)ابو بصير كه امام صادق عليه السّلام دربارۀ او فرمود:

«اگر اينها نبودند،آثار نبوت قطع مى شد و كهنه مى گشت». (4)

بزرگان ديگرى چون يزيد بن معاويه عجلى،جابر بن يزيد،حمران بن اعين و هشام بن سالم از تربيت يافتگان مكتب حضرت هستند.

افزون بر دانشمندان شيعه،بسيارى از علماى اهل سنت نيز شاگردى او را كرده اند و از آن حضرت نقل روايت نموده اند.چنان كه سبط ابن جوزى مى گويد جعفر از سوى پدرش حديث پيامبر را نقل مى كرد،از اين رو تعدادى از تابعان چون عطاء بن ابى رباح،سفيان ثورى،مالك بن انس(پيشواى فرقه مالكى)،شعبه و ابو ايوب سجستانى از سوى آن جناب حديث نقل كرده اند. (5)

بالجمله در مكتب حضرت هزاران نفر از مردان علم و فقه و حديث رشد يافتند و احاديث ايشان در همه جا پخش شد،به حدى كه جابر جعفى كه از محدثان بزرگ بود،هفتاد هزار حديث از آن جناب نقل كرده است. (6)تا اين كه حضرت در سال 114 ه.در روز هفتم ذى حجه به شهادت رسيد. (7)2.

ص: 117


1- .حيدر،اسد.همان مأخذ.
2- .شيخ طوسى.اختيار المعرفة الرجال،موسسه آل البيت عليهما السّلام،لا حياء التراث،قم،1404 ه ق،ج 1،ص 345.
3- .همان منبع،ص 386.
4- .همان منبع،ص 398.
5- .ابن جوزى تذكرة الخواص،منشورات الشريف الرضى،قم،1376-1418 ه ق،ص 311.
6- .مطفر،محمد حسين.تاريخ الشيعة،منشورات مكتبة بصيرتى،ص 42.
7- .كلينى،ابى جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق.اصول الكافى،دار الكتب الاسلاميه،تهران،1363 ه.ش،ج 1،ص 472.
دانشگاه جعفرى

امام صادق عليه السّلام باتوجه به فرصت سياسى مناسبى كه پديد آمده بود،دنباله نهضت علمى پدرش را گرفت و حوزه گسترده و دانشگاه بزرگى پديد آورد كه آوازه اش در آفاق پيچيد.

شيخ مفيد مى نويسد:

«به قدرى علوم از آن حضرت نقل شده كه زبان زد مردم گشته و آوازه آن همه جا پخش شده است.از هيچ يك از افراد خاندان پيامبر به اندازه او علم و دانش نقل نشده است». (1)

امير على دربارۀ حضرت مى نويسد:

«اين كه مباحث ها و مناظره هاى فلسفى در تمام مراكز اسلامى عموميت پيدا كرد و هدايت و راهنمايى هايى كه در اين باب داده شد،فقط به وسيله دانشگاهى بود كه در مدينه تحت نظر حضرت صادق عليه السّلام،نبيره حضرت على عليه السّلام برپا و داير بوده است.او از دانشمندان بزرگ و داراى نظر دقيق و فكر عميق و سرانجام در تمام رشته هاى علوم آن دوره متبحر بوده است.در حقيقت اوست كه بنيانگذار دانشكده معقول در اسلام مى باشد». (2)

از اين رو دوستداران دانش و تشنگان معارف محمّدى صلّى اللّه عليه و اله گروه گروه از نقاط گوناگون سرزمين اسلامى،به سوى آن امام همام شتافتند و از چشمه سار علم و حكمت او بهره مند شدند.سيد الاهل مى گويد:

«در كوفه،بصره،واسط و حجاز هر قبيله جگرپاره هايش را به سوى جعفر ابن محمد عليه السّلام فرستاد؛بيشتر بزرگان عرب و مواليان فارسى به ويژه از اهل قم خدمت آن جناب رسيدند». (3)

مرحوم محقق در معتبر مى نويسد:

«در زمان امام صادق عليه السّلام به حدى از آن حضرت علوم گوناگون منتشر شد كه عقول را حيران كرد.جماعتى از رجال نزديك به چهار هزار نفر از ايشان روايت كرده اند و با

ص: 118


1- .شيخ مفيد،محمد بن محمد بن النعمان.الارشاد،ترجمه محمد باقر ساعدى خراسانى،كتابفروشى اسلاميه،تهران،1376 ه.ش،ص 525.
2- .امير على.تاريخ عرب و اسلام،ترجمه فخر داعى گيلانى،انتشارات گنجينه،تهران،1366 ه.ش،ص 213.
3- .حيدر،اسد.الامام الصادق و المذاهب الاربعة،دار الكتاب العربى،بيروت،ط سوم،1403 ه ق

تعليمات ايشان عده زيادى در علوم گوناگون تبحر يافتند،به حدى كه از جواب هاى آن حضرت به سؤالهاى آنان چهارصد مصنّف جمع شد كه آنها را اصول ناميدند». (1)

شهيد اول نيز در كتاب ذكرى مى گويد:

«جواب هاى ابى عبد الله،امام صادق عليه السّلام به مسائل را چهار هزار نفر از اهل عراق، حجاز،خراسان و شام نوشتند». (2)

بدين ترتيب شيفتگان و جويندگان علم و دانش از محضر حضرت بهره مى جستند.

دانشمندان برجسته اى در رشته هاى گوناگون علوم عقلى و نقلى آن روز چون هشام بن حكم، محمد بن مسلم،ابان ابن تغلب،هشام بن سالم،مؤمن طاق،مفضل بن عمر،جابر بن حيان و...

به بركت وجود امام تربيت شدند.

تصنيفهاى اينان كه به اصول اربعمائه معروف است اساس كتاب هاى چهارگانه حديثى شيعه-كافى،من لا يحضره الفقيه،تهذيب و استبصار-است.

شاگردان امام صادق عليه السّلام منحصر به شيعيان نبودند بلكه بيشتر بزرگان و دانشمندان آن روز اهل سنت نيز شاگردى آن جناب را كرده اند.ابن حجر هيثمى از نويسندگان اهل سنت در اين باره مى نويسد:

«بزرگ ترين پيشوايان(فقه و حديث)مانند يحيى بن سعد،ابن جريح،مالك،سفيان ثورى،سفيان بن عيينه،ابو حنيفه،شعبى و ايوب سجستانى از او نقل حديث كرده اند». (3)

ابو حنيفه پيشواى فرقه حنفى مى گفت:

«مدتى نزد جعفر بن محمد رفت وآمد مى كردم.او را همواره در يكى از اين سه حالت مى ديدم؛يا نماز مى خواند يا روزه بود يا قرآن تلاوت مى كرد و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند. (4)در علم و عبادت و پرهيزگارى برتر از جعفر بن محمد هيچ چشمى نديده،هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ بشرى خطور نكرده است». (5)3.

ص: 119


1- .المعتبر،چاپ سنگى،ص 4 و 5.
2- .ذكرى،چاپ سنگى،ص 6.
3- .الصواعق المحرقة،مكتبة القاهره،1385 ه،ص 201.
4- .ابن حجر عسقلانى.تهذيب،دار الفكر،بيروت،ط اول،1404 ه ق،ج 1،ص 88.
5- .حيدر اسد.الامام الصادق و المذاهب الاربعة،دار الكتب العربيه،بيروت،ج 1،ص 53.

در مجالس درس او،فقط كسانى كه بعدها مذاهب فقهى را بنيان گذارى كردند،شركت نمى كردند،بلكه فلاسفه و طلاب فلسفه مناطق دوردست نيز در آن حاضر مى شدند.اينان بعد از فراگيرى علوم نزد امام خويش،به اوطان خود برمى گشتند و براى خود مجلس درس تشكيل مى دادند.مسلمانان دور آنان جمع مى شدند.آنان معارف اهل بيت عليهم السّلام را به گوش ايشان مى رساندند و به گسترش تشيّع مى پرداختند.هنگامى كه ابان بن تغلب به مسجد النبى مى آمد ستونى را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به آن تكيه مى داد،براى او خالى مى كردند و او براى مردم حديث مى گفت.امام صادق عليه السّلام به او مى فرمود:

«در مسجد مدينه بنشين و براى مردم فتوا بده كه من دوست مى دارم ميان شيعيانم، اشخاصى مثل تو ديده شوند».

ابان نخستين كسى است كه در علوم قرآن تاليف دارد و در حديث هم به حدى وارد بود كه در مسجد النبى مى نشست و مردم مى آمدند و از او سوال مى كردند و او با گوناگونى سخنان وارده به آنان پاسخ مى داد و احاديث اهل بيت عليهم السّلام را هم در ميانشان مى گنجاند. (1)در مورد او ذهبى در ميزان الاعتدال مى گويد:«افرادى مثل ابان كه متهم به تشيّع هستند،اگر حديث شان رد شود،بخش بزرگ آثار نبوى از بين مى رود» (2)

ابو خالد كابلى مى گويد:

«ابو جعفر مومن طاق را ديدم كه در مسجد النبى نشسته بود و مردم مدينه اطرافش ازدحام كرده بودند و مسائلشان را مى پرسيدند و او جواب مى داد». (3)

تشيّع در اين دوره به اندازه اى گسترش داشت،كه عده اى براى دستيابى به جايگاه اجتماعى ميان مردم و جذب آنان به سوى خود،دست به جعل و تأويل احاديث ائمه عليه السّلام زدند و به سود خود روايات ائمه عليهم السّلام را تفسير كردند؛چنان كه امام صادق عليه السّلام-در جواب يكى از اصحابش به نام فيض ابن مختار كه از سبب اختلاف احاديث مى پرسيد،مى فرمايد:

«آنان با حديث و اظهار محبت به ما،رضاى خدا را طلب نمى كنند،بلكه طالب دنيا هستند و هريك دنبال رياست خويش اند». (4)7.

ص: 120


1- .همان كتاب،ج 1،ص 55.
2- .ذهبى،شمس الدين محمد بن احمد.ميزان الاعتدال،دار المعرفه،،بيروت،ج 1،ص 4.
3- .شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال،موسسه آل البيت لا حياء التراث،ج 2،ص 581.
4- .همان منبع،ج 1،ص 347.
چكيدۀ درس دوازدهم

دعوت عباسيان از سال 111 ه شروع شد.در اين زمان ميان علويان و عباسيان دوگانگى وجود نداشت.امويان به سركوبى قيام عباسيان مشغول شدند كه در نتيجه تشيّع رشد چشم گيرى كرد.امام باقر عليه السّلام و امام صادق عليه السّلام در اين فرصت،افزون بر تربيت شاگردان،دانشگاه جعفرى را نيز بنيان گذاشتند و فقيهان و متكلمان بسيارى از محضر اين دو بزرگوار بهره جستند.

شيخ مفيد فقط ثقات شاگردان امام صادق عليه السّلام چهار هزار نفر مى داند.

پرسش درس دوازدهم

1-دعوت عباسيان چه تاثيرى در گسترش تشيّع داشت؟

2-تشيّع در دوران امام باقر عليه السّلام و امام صادق عليه السّلام چه روندى داشت؟

3-امام صادق عليه السّلام از فرصت پيش آمده چگونه سود جست؟

ص: 121

درس سيزدهم

3-شيعه در عصر عباسيان

اشاره

تشيّع از آغاز دوران عباسيان،سال 132 ه ق،تا پايان غيبت صغرى،سال 329 ه ق،در مقايسه با دوران امويان گسترش بيشترى داشت.شيعيان در دورترين نقاط سرزمين پهناور اسلامى پراكنده بودند؛چنان كه هنگام شكايت از امام كاظم عليه السّلام نزد هارون گفته مى شود كه از مشرق و مغرب جهان براى او خمس مى آورند. (1)آن گاه كه امام رضا عليه السّلام وارد نيشابور شد،2 تن از حافظان حديث به نام هاى ابو زرعه رازى و محمد بن اسلم طوسى به اتفاق گروه بى شمارى از طالبان علم بر حضرت درآمدند و از ايشان خواهش كردند به آنان روى بنمايد، پس در حالى كه طبقه هاى گوناگونى از مردم روى پا ايستاده بودند،ديدگان شان به جمال آن جناب روشن شد،تا آن كه حضرت حديث سلسلة الذهب را براى آنان ايراد فرمود كه فقط بيست هزار كاتب صاحب قلم و دوات اين حديث را نوشته بودند. (2)

همچنين امام رضا عليه السّلام در جواب مامون كه پس از قبول ولى عهدى انتظارهايى از حضرت داشت،فرمود:

«..اين امر(ولايت عهدى)هرگز نعمتى برايم نيفزوده است.من در مدينه كه بودم دست خطم در شرق و غرب اجرا مى شد». (3)

همچنين اعتراف ابن ابى داوود،يكى از فقهاى اهل سنت كه خود به شدت دشمن و مخالف شيعه بود،داراى اهميت است.پس از اين كه معتصم عباسى رأى امام جواد عليه السّلام را در مقابل آراى فقهاى اهل سنت،در مورد قطع دست سارق مى پذيرد،ابن داوود در خلوت به او

ص: 122


1- .شيخ مفيد.الارشاد،ترجمه:محمد باقر ساعدى خراسانى،كتابفروشى اسلاميه،1376 ه،ص 581.
2- .شيخ صدوق.عيون اخبار الرضا عليه السّلام،ط قم،سال 1377 ه.ق،ج 2،ص 135.
3- .علامه مجلسى.بحار الانوار،المكتبة الاسلاميه،تهران،1358 ه.ق،ج 49،ص 155.

تذكر مى دهد كه چرا خليفه سخن كسى را كه نصف امت به امامت او قائلند،در حضور درباريان،فرماندهان،وزرا و كاتبان بر نظر تمام علماى مجلسش ترجيح مى دهد. (1)حتى تشيّع به ميان فرماندهان و رجال دولت عباسى نيز راه يافته بود؛چنان كه يحيى بن هرثمه نقل مى كند:

«متوكل خليفه عباسى مرا براى آوردن امام هادى عليه السّلام به مدينه فرستاد.هنگامى كه همراه آن حضرت به بغداد رسيدم،نزد اسحاق بن ابراهيم طاهرى،حاكم بغداد رفتم.او به من گفت:اى يحيى!اين مرد فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله است.متوكل را هم مى شناسى.

اگر متوكل را بر قتل او تحريك كنى،با رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله دشمن شده اى گفتم:من از او جز نيكى نديدم آن گاه به سوى سامرا روانه شديم.وقتى به آن جا رسيدم،پيش از هركس نزد وصيف تركى (2)رفتم.او نيز به من گفت:اگر يك مو از سر اين مرد كم شود،با من طرف هستى». (3)

سيد محسن امين در جلد نخست كتابش تعدادى از دولت مردان عباسى را در شمار شيعيان آورده است كه عبارتند از:ابو سلمه خلال (4)،نخستين وزير خلافت عباسى كه به وزير آل محمد ملقب بود،ابو بجير اسدى بصرى،از فرماندهان و اميران بزرگ زمان منصور،محمد بن اشعث وزير هارون الرشيد.همين شخص هنگام دست گيرى امام كاظم عليه السّلام داستانى دارد كه به تشيّع او دلالت مى كند،على بن يقطين،يكى از وزراى هارون،يعقوب بن داود،وزير مهدى عباسى و طاهر بن حسين خزاعى،حاكم خراسان در عهد مأمون و فاتح بغداد كه بدين سبب حسن بن سهل او را به جنگ ابى السرايا نفرستاد. (5)

از جمله قاضيان شيعه عبارتند از:شريك بن عبد الله نخعى قاضى كوفه و واقدى مورخ مشهور كه در دورۀ مامون قاضى بود. (6)ت.

ص: 123


1- .همان،ج 50،ص 6.
2- .از فرماندهان ترك.
3- .مسعودى.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ط اول،ج 4،ص 183.
4- .البته برخى از صاحب نظران معتقدند:اگر دليل تشيّع ابو سلمه،نامه اى باشد كه-مبنى بر پيشنهاد خلافت-به امام صادق عليه السّلام نوشته بود.دليل كافى به نظر نمى رسد زيرا اين حركت را،يك حركت سياسى دانسته اند.رجوع شود:به پيشوايى،مهدى،سيره پيشوايان،موسسه امام صادق عليه السّلام،ط هشتم، 1378،ص 378.
5- .اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت،ج 1،ص 191.
6- .همان،ص 192 و 193،البته در مورد تشيّع واقدى در ميان محققان،بحث و اختلاف نظر هست.

تشيّع حتى در مناطق نفوذ عباسيان به اندازه اى گسترش يافته بود كه خطرى جدى براى آنان به شمار مى رفت؛چنان كه هنگام تشييع جنازه امام كاظم عليه السّلام،سليمان بن منصور،عموى هارون،براى فرونشاندن خشم شيعيان كه اجتماع باشكوهى را تشكيل داده بودند،پابرهنه در مراسم تشييع آن جناب،شركت كرد. (1)همچنين وقتى كه امام جواد عليه السّلام به شهادت رسيد و خواستند پنهانى حضرت را دفن كنند،شيعيان باخبر شدند.دوازده هزار نفر از آنان مسلح و شمشير به دست بيرون آمدند و آن جناب را با عزت و احترام تشييع كردند. (2)هنگام شهادت امام هادى عليه السّلام نيز زيادى جمعيت شيعيان و ضجه و ناله آنان به اندازه اى بود كه مجبور شدند حضرت را در خانه اش دفن كنند. (3)خلفاى عباسى بعد از دورۀ امام رضا عليه السّلام مواظب بودند كه رفتار محترمانه اى با ائمۀ اطهار عليهم السّلام داشته باشند،تا سبب خشم شيعيان نشوند؛از اين رو امام رضا عليه السّلام در دورۀ هارون آزادى نسبى يافت و توانست به فعاليت هاى علمى و فرهنگى شيعيان رسيدگى كند،حتى امامت خود را آشكار سازد و تقيه را كنار بگذارد و با اصحاب ساير فرق و مذاهب به بحث و گفت وگو بپردازد و برخى از آنان را مجاب سازد.چنان كه اشعرى قمى نقل مى كند:

«در زمان امام كاظم و امام رضا عليهم السّلام عده اى از مرحبه اهل سنت و زيديان به تشيّع گرويدند و معتقد به امامت اين دو امام شدند. (4)»

برخى از خلفاى عباسى مى كوشيدند تا با زير نظر قرار دادن ائمۀ اطهار عليهم السّلام آنان را كنترل كنند.هنگام حركت دادن اين بزرگواران از مدينه مى كوشيدند تا آنان را از مناطق شيعه نشين عبور ندهند.بدين سبب امام رضا عليه السّلام را براساس دستور مأمون از راه بصره،اهواز و فارس به مرو بردند،نه از راه كوفه،جبل و قم كه محل تجمع شيعيان بود. (5)به نقل يعقوبى وقتى امام هادى عليه السّلام را به دستور متوكل عباسى به سامرا مى برند هنگامى كه به نزديكى بغداد رسيدند و خبردار شدند كه جمعيت زيادى براى ديدار امام انتظار مى كشند،ايستادند و شب وارد شهر8.

ص: 124


1- .امين،سيد محسين.اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات بيروت،(بى تا)،ج 1،ص 29.
2- .حيدر،اسد.الامام الصادق و المذاهب الاربعة،دار الكتاب العربى،بيروت،ط سوم،1453،ج 1، ص 226.
3- .ابن واضح.تاريخ اليعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،ج 2،ص 484.
4- .المقالات و الفرق،مركز انتشارات علمى و فرهنگى،تهران،ص 94.
5- .ر.ك:پيشوايى،مهدى.سيره پيشوايان،موسسه امام صادق عليه السّلام،چاپ هشتم،1378 ه.ش،ص 478.

شدند و از آنجا به سامرا رفتند. (1)

از آن جايى كه در دوران عباسيان،شيعيان در مناطق گوناگون و سرزمين هاى دوردست پراكنده بوند،ائمۀ اطهار عليهم السّلام اقدام به بنيان گذارى نهاد وكالت كردند و در نقاط گوناگون و شهرهاى گوناگون نايبان و وكيلانى براى خويش برگزيدند،تا رابط ميان آنان و شيعيان باشند.

اين مطلب از زمان امام صادق عليه السّلام شروع شد.آن گاه كه كنترل دستگاه خلافت بر ائمۀ اطهار عليهم السّلام شدت مى يافت و دسترسى شيعيان به امامان شان مشكل مى شد،نهاد وكالت و نقش وكيلان پررنگ تر مى شد.در كتاب تاريخ عصر غيبت آمده است:

«مهم تر از همه تقويت و گسترش سازمان مخفى وكلا است.سازمانى كه از دوره امام صادق عليه السّلام پى ريزى شده و در دوره عسكريين با شتاب بيشتر رو به گسترش گذاشت». (2)

استاد پيشوايى در اين مورد مى نويسد:«شرايط بحرانى كه امامان شعيه در زمان عباسيان با آن روبه رو بودند،آنان را واداشت تا ابزارى جديد براى برقرارى ارتباط با پيروان خود جست وجو كنند.اين ابزار چيزى جز شبكه ارتباطى وكالت و تعيين نمايندگان و كارگزاران در مناطق گوناگون توسط امام نبود.

هدف اصلى اين سازمان جمع آورى خمس،زكات،نذر و هدايا از مناطق گوناگون توسط وكلا و تحويل آن به امام و نيز پاسخگويى امام به پرسشها و مشكل هاى فقهى و عقيدتى شيعيان و توجيه سياسى آنان توسط وكيل امام بود.اين سازمان كاربرد موثرى در پيشبرد مقاصد امامان داشت» (3).

مناطقى كه امامان معصوم عليهم السّلام در آنها وكيل و نايب داشتند،عبارتند از كوفه،بصره، بغداد،قم،واسط،اهواز،همدان،سيستان،بست،رى،حجاز،يمن،مصر و مدائن. (4)

تشيّع در قرن چهارم هجرى،در شرق و غرب و تمام نقاط جهان اسلام رواج يافته و در اوج رشد و گسترش خود بوده كه قبل و بعد از آن هيچ گاه از چنين گسترشى برخوردار نبوده7.

ص: 125


1- .ابن واضح.همام مأخذ،ص 503.
2- .پور طباطبائى،سيد مجيد.تاريخ عصر غيبت،مركز جهانى علوم اسلامى،ص 84.
3- .پيشوائى،مهدى.همان كتاب،ص 573.
4- .رجوع شود به.رجال نجاشى،دفتر نشر فرهنگ اسلامى وابسته جامعۀ مدرسين،قم،1404 ه.ص 344،797،798،799،800،825،847.

است.فهرستى كه مقدسى از شهرهاى شيعه نشين،در سرزمين هاى اسلامى در اين قرن ارائه داده،نشان دهنده اين مطلب است.از اين رو عباراتى از كتاب او را نقل مى كنيم.در يك جا گفته:«بيشتر قاضيان يمن و كرانه مكه و صحار،معتزلى و شيعى اند. (1)

در جزيرة العرب نيز تشيّع بسيار گسترده است». (2)دربارۀ اهالى بصره آمده است كه:«بيشتر اهل بصره قدرى،شيعى،معتزلى و سپس حنبلى هستند». (3)مردم كوفه نيز در اين قرن به جز كناسه،شيعه بوده اند. (4)در مناطق موصل نيز مشتى شيعه وجود دارد. (5)اهل نابلس،قدس و بيشتر عمان شيعه هستند. (6)مردم بالاى قصبه فسطاط و مردم صندفا شيعى هستند. (7)در سرزمين سند،مردم شهر ملتان شيعه اند و در اذان و اقامه هرجمله را جفت آورند. (8)در اهواز كشاكش بين شيعيان و سنى ها به جنگ مى كشيده است. (9)

مقريزى نيز با اشاره به حكومت آل بويه و فاطميان مصرى مى نويسد:

«مذهب رافضى در بلاد مغرب،شام،ديار بكر،كوفه،بصره،بغداد،جميع عراق،بلاد خراسان،ماوراء النهر و همچنين حجاز،يمن و بحرين منتشر شد و بين آنها و اهل سنت درگيرى هايى به وجود آمد كه قابل شمارش نيست». (10)

در اين قرن شيعيان حتى در بغداد،مركز خلافت عباسيان،تعداد بيشترى بودند به اندازه اى كه مى توانستند در روز عاشورا آشكارا عزادارى كنند؛چنان كه ابن كثير مى گويد:

«به خاطر كثرت شيعيان و همراهى دولت آل بويه با آنان،اهل سنت ياراى جلوگيرى از1.

ص: 126


1- .مقدسى،ابو عبد الله محمد بن احمد.احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم،ترجمه منزوى،شركت مولفان و مترجمان ايران،1361،ج 1،ص 136.
2- .همان،ص 144.
3- .همان،ص 175.
4- .همان،ص 174.
5- .همان،ص 200.
6- .همان،ص 220.
7- .همان،ص 286.
8- .همان،ج 2،ص 707.
9- .همان،ص 623.
10- .مقريزى،تقى الدين ابن العباس احمد بن على.المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار(المعروف بالخطط المقريزيه)،دار الكتب العلميه،بيروت،ط اول،1418،ج 4،ص 191.

اين مراسم را نداشتند». (1)

در آن زمان به اندازه اى زمينه براى كوشش شيعيان هموار بوده كه بيشتر سرزمين اسلامى زير سلطۀ حاكمان شيعى بوده اند؛در شمال ايران،گيلان و مازندران،علويان طبرستان حكومت مى كردند.در مصر فاطميان،در يمن زيديان،در شمال عراق و سوريه حمدانيان و در ايران و عراق آل بويه زمام قدرت را در دست داشتند.البته در دوران برخى از خلفاى عباسى چون:مهدى،امين،مأمون،معتصم،واثق و منتصر،شيعيان از آزادى عمل نسبى برخوردار بودند.دست كم در زمان اين خلفا،سخت گيرى هاى گذشته كاهش يافته بود.به نقل يعقوبى،مهدى عباسى طالبيان و شيعيان زندانى را آزاد كرده است. (2)در مدت پنج سال حكومت امين نيز به سبب مشغوليت او به خوش گذرانى و جنگ با برادرش مامون،از پرداختن به شيعيان و سخت گيرى بر آنان ناآگاه مانده بود.مامون،معتصم،واثق و معتضد عباسى نيز گرايشى شيعى داشتند؛اما متوكل از دشمنان سرسخت خاندان پيامبر و شيعيان آنان بود.اگرچه در دورۀ او شيعه قابل كنترل نبود،با اين حال او از زيارت قبر امام حسين عليه السّلام جلوگيرى مى كرد. (3)

ابن اثير مى گويد:

«متوكل خلفاى پيش از خود مامون،معتصم و واثق را كه به على و خاندانش ابراز محبت مى كردند،دشمن مى داشت.كسانى چون على بن جهم شاعر شامى،عمر بن فرج،ابو سمط-از فرزندان مروان بن ابى حفصه و از دوستداران بنى اميه-و عبد الله بن محمد بن داود هاشمى كه ناصبى و از دشمنان على عليه السّلام به شمار مى آمدند،همنشين و نديم او بودند». (4)

در اين دوره شاعران ناصبى و بى دين جرات يافته بودند و براى نزديكى به دستگاه متوكل،ضدّ خاندان پيامبر شعر مى سرودند.ولى جانشين متوكل،منتصر خلاف روش او را در پيش گرفت و به شيعيان آزادى عمل داد و قبر امام حسين عليه السّلام تعمير،و جلوگيرى از زيارتش6.

ص: 127


1- .البداية و النهاية،بيروت،1966،ج 11،ص 243.
2- .ابن واضح.تاريخ اليعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،ج 2،ص 404.
3- .طبرى،محمد بن جرير.تاريخ الطبرى،دار الكتب العلميه،بيروت،ج 5،ص 312.
4- .الكامل فى التاريخ،دار صادر،بيروت،1402 ه،ج 7،ص 56.

برطرف شد. (1)از اين رو بحترى شاعر در دورۀ او چنين گفته است:

ان عليا لاولى بكم و از كى يدا عندكم من عمر. (2)(3)

كنترل رهبران شيعه توسط عباسيان

حكومت عباسيان تا سال 329 ه به طور كلى دو دوره برترى وزيران و كارگزاران ايرانى و چيرگى نظاميان ترك را گذرانده بود.هرچند در دوره تركان دستگاه خلافت ضعيف شد و بيشتر وقت ها خلفاى عباسى ابزار دست فرماندهان ترك بودند؛سياست كلى حكومت،ضد شيعى بود.به دليل گسترش زياد شيعه در دوران عباسى،سياست خلفاى عباسى بر اين قرار گرفت كه رهبران شيعه را زير كنترل خويش درآورند؛اگرچه رفتار خلفا با شيعيان با همديگر فرق مى كرد.برخى از آنان چون منصور،هادى،رشيد و متوكل،مستبد،سخت گير و خون ريز بودند.برخى ديگر چون مهدى عباسى،مامون و واثق سخت گيرى پيشينيان خود را نداشتند و در زمان اينان شيعيان توانستند تا اندازه اى نفس راحتى بكشند.آن گاه كه منصور عباسى از جانب محمد نفس زكيه و برادرش ابراهيم احساس خطر كرد،پدر،برادران و عموهاى او را گرفت و زندانى كرد. (4)منصور بارها امام صادق عليه السّلام را به دربارش فراخواند و قصد كشتن آن حضرت را داشت كه خواست خدا غير از اين بود. (5)خلفاى عباسى

ص: 128


1- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه،ج 4،ص 147.
2- .على نسبت به شما از عمر نزديكتر و پاكتر است.
3- .همان مأخذ.
4- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه،ح 3،ص 324.
5- .ابن جوزى نقل مى كند:زمانى كه منصور به عزم مكه وارد مدينه شد،به ربيع حاجب گفت:جعفر بن محمد را حاضر كن؛خدا مرا بكشد اگر او را نكشم.ربيع در احضار آن حضرت مسامحه مى كرد؛سرانجام ربيع در اثر پافشارى منصور آن حضرت را احضار كرد؛هنگامى كه امام حاضر شد آهسته-آهسته لبانش را حركت مى داد،سپس نزديك منصور گرديد و سلام كرد.منصور گفت:اى دشمن خدا!نابود گردى،در ميان مملكت من اخلالگرى مى كنى؟...خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم. امام صادق عليه السّلام فرمود:سليمان پيغمبر سلطنت يافت و شكر كرد و ايوب مصيبت ديد،صبر نمود و يوسف مظلوم واقع شد و بخشيد،شما جانشين آنان هستى و سزاوارتر است كه از آنان سرمشق بگيرى. منصور سرش را پايين انداخت،بار ديگرى سر خود را بلند كرده گفت:شما از جمله اقوام نزديك ما و خويشاوندان متصل ما هستى؛سپس با آن حضرت معانقه نموده و حضرت را در كنار خود نشانيد و با ايشان مشغول صحبت شد و پس از آن گفت:هرچه زودتر جايزه و لباس جعفر بن محمد را آورده و او را مرخص كنيد. هنگامى كه حضرت خارج شد،ربيع دنبال حضرت آمد و عرضه داشت:سه روز است كه من از شما دفاع نموده و درباره شما مدارا مى كنم موقعى كه وارد بر او مى شدى،ديدم كه لبهاى شما به هم مى خورد و منصور نتوانست عليه شما كارى انجام دهد،چون من كارگزار سلطانم،محتاج اين دعا هستم،دوست مى دارم كه به من ياد دهيد. حضرت فرمود:بگو: اللهم احرسنى بعينك الّتى لا تنام و اكنفنى بكنفك الّذى لا يرام او يضام و اغفرلى بقدرتك علىّ و لا اهلك و انت رجائى اللهم انّك اكبر و اجلّ ممّن أخاف و احذر اللهم بك ادفع فى نحره و استعيذ بك من شره. بار خدايا!با چشم خود كه خواب ندارد،مرا حفظ كن و با آن قدرتى كه هدف بلا قرار نمى گيرد،مرا حفظ فرما كه من هلاك نشوم؛زيرا تو مايه اميد من هستى؛بار خدايا نعمت هاى فراوانى به من داده اى كه نتوانسته ام شكرش را به جاى آورم و از آن نعمت ها مرا محروم نكردى و چه بسا بلاهايى كه مرا مبتلا كرده اى و كم صبرى نموده ام؛مرا رها كن؛بارخدايا به پشتيبانى و قدرت دفاع تو از شر او محفوظ مى مانم و از شر او به تو پناه مى آورم.(تذكرة الخواص،منشورات المطبعه الحيدرية و مكتبتها،النّجف الاشرف،1383 ه،ص 344.)

مى كوشيدند رهبران شيعه را كه رقيب آنها بودند،از سر راهشان بردارند.حتى منصور، شخصى به نام ابن مهاجر را با پولى به مدينه فرستاد كه نزد عبد الله ابن حسن و امام صادق عليه السّلام و تعداد ديگرى از علويان برود و بگويد كه از سوى شيعيان خراسانى آنان آمده و پول را تحويل دهد و دست خط بگيرد.امام صادق عليه السّلام به او متذكر شد كه مى داند او را منصور فرستاده و سفارش كرد كه به منصور بگويد:«علويان تازه از دولت مروانيان راحت شده و محتاج هستند.با آنها حيله و نيرنگ نكن». (1)

اسد حيدر مى گويد:«منصور براى اين كه بهانه اى براى از بين بردن امام صادق عليه السّلام داشته باشد،به انواع وسايل تمسك جست،از زبان شيعيانش به او نامه ها نوشت و از سوى آن ها اموالى برايش فرستاد،ولى در هيچ كدام از اين ها موفق نشد». (2)وقتى خبر شهادت امام صادق عليه السّلام به منصور رسيد به حاكم مدينه،محمد بن سليمان،نوشت:

«اگر جعفر بن محمد شخص معينى را وصى خود قرار داده،او را بگير و گردنش6.

ص: 129


1- .ابن شهر آشوب.مناقب آل ابى طالب،موسسه انتشارات علامه،قم،(بى تا)،ج 4،ص 220.
2- .الامام الصادق و المذاهب الاربعة،دار الكتاب العربى،بيروت،ط سوم،1403،ج 1،ص 46.

را بزن.»

حاكم مدينه در جواب نامه او نوشت:

«جعفر بن محمد اين پنج نفر را وصى خود قرار داده است:ابو جعفر منصور،محمد بن سليمان،عبد الله،موسى و حميده»در اين هنگام منصور گفت:«نمى شود اينها را كشت». (1)

مهدى عباسى در برابر علويان و شيعيان سخت گيرى پدرش را نداشت.يعقوبى نقل مى كند:

«مهدى به محض اين كه به خلافت رسيد،دستور داد زندانيان علويان را آزاد كردند». (2)

از اين رو در زمان او هيچ قيام علوى رخ نداد.ابو الفرج اصفهانى تنها فقط دو تن از علويان را نام برده كه در زمان مهدى درگذشتند،يكى على بن عباس حسنى كه با سم كشته شد و ديگرى عيسى بن زيد كه در خفا از دنيا رفت و از زمان منصور پنهانى مى زيست. (3)

در زمان هادى عباسى،فشار شديدى به علويان و رهبران و بزرگان شيعه وارد مى شد؛ چنان كه يعقوبى مى نويسد:

«هادى در سخت گيرى بر شيعيان و طالبيان پافشارى مى كرد و آنان را به شدت ترسانده بود و حقوقى را كه مهدى براى آنان مقرر كرده بود،قطع كرد و به حاكمان و فرمانداران مناطق و شهرها نوشت كه طالبيان را تعقيب و دست گير كنند.» (4)

در اعتراض به خلافكارى هاى او،حسين بن على از سادات حسنى(شهيد فخ)قيام كرد كه در اين جنگ افزون بر حسين،عده زيادى از علويان كشته شدند. (5)اين جنگ باعث تشديد فشار ضدّ امام كاظم عليه السّلام شد.هادى عباسى حضرت را تهديد كرد و چنين گفت:

«به خدا سوگند حسين(شهيد فخ)به دستور موسى بن جعفر ضد من قيام كرده و از او6.

ص: 130


1- .طبرسى،ابو على فضل بن حسن.اعلام الورى،موسسه آل البيت لاحياء التراث،قم،1417 ه،ج 2، ص 13.
2- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه،ج 2،ص 394.
3- .ابو الفرج،اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 342-361.
4- .ابن واضح.همان،ص 404.
5- .ابو الفرج،اصفهانى.همان،مأخذ،ص 366.

پيروى نموده است؛زيرا امام و پيشواى اين خاندان كسى جز موسى بن جعفر نيست.

خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم». (1)

اما او به سبب فرارسيدن زمان مرگش،موفق به اجراى اين تهديد نشد.در قرن دوم هجرى،بعد از منصور،هارون الرشيد سخت گيرترين خليفه نسبت به علويان و رهبران شيعه بود.هارون نسبت به علويان مستبد بود و با آنان رفتار بى رحمانه اى داشت.او يحيى بن عبد الله،برادر محمد نفس زكيه را بعد از اين كه امان داده بود،به طور بى رحمانه اى در زندان به قتل رساند. (2)همچنين داستانى در عيون اخبار الرضا آمده كه حاكى از نهايت بى رحمى هارون الرشيد است.حميد بن قحطبه طائى طوسى نقل مى كند:

«شبى هارون مرا احضار كرد و به من دستور داد:اين شمشير را بگير و دستور اين خادم را عمل كن.خادم مرا جلوى منزلى آورد كه درش بسته بود،در آن را باز كرد.در آن منزل سه اطاق و يك چاه بود.اطاق اول را باز كرد و بيست سيد بيرون آورد كه موهاى بلند و بافته داشتند.در ميان آنان پيرمرد و جوان ديده مى شد.اين دسته را با غل وزنجير مقيد ساخته بودند.نوكر هارون به من گفت:دستور امير المؤمنين اين است كه اين عده را بكشى.اينها همه از اولاد على و فاطمه هستند.من يكى را پس از ديگرى كشتم و نوكر بدن هاى آنان را با سر در چاه انداخت.سپس اطاق دوم را باز كردم در آن اطاق بيست نفر ديگر از اولاد على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام بودند.با آنان نيز معامله بيست نفر قبل را انجام دادم.سپس اطاق سوم را باز كرد و در آن اطاق بيست نفر سيد ديگر بودند.آنان را نيز به چهل نفر قبلى ملحق ساختم.تنها يك نفر پير باقى مانده بود كه متوجه من شد، گفت:اى مرد شوم!خدا نابودت كند،روز قيامت در پيشگاه جد ما،رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله چه عذرى دارى؟در اين هنگام دست هاى من لرزيد.نوكر با نگاه غضب آلودى به من نگريست و مرا تهديد كرد.من پيرمرد را كشتم و نوكر بدنش را در چاه انداخت». (3)

سرانجام هارون الرشيد،امام كاظم عليه السّلام را در حالى كه اقرار به مقام آن جناب داشت،9.

ص: 131


1- .علاّمه مجلسى،محمد باقر.بحار الانوار،ج 48،ص 151.
2- .ابو الفرج،اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416،هص 381-404.
3- .صدوق.عيون اخبار الرضا،دار العلم،قم،ط 1377 ه.ق،ص 109.

دستگير و زندانى كرد و در نهايت آن حضرت را با زهر به شهادت رساند. (1)

بعد از شهادت امام كاظم عليه السّلام،هارون الرشيد يكى از فرماندهان خود را به نام جلودى به مدينه فرستاد تا به خانه هاى آل ابى طالب حمله برد و لباس زنان را غارت كند و براى هر زنى فقط يك لباس بگذارد كه امام رضا عليه السّلام جلوى در ايستاد و دستور داد زنان لباس هاى خود را تحويل دهند. (2)

مامون،سياست مدارترين خليفه عباسى،براى كنترل رهبران و امامان شيعه،روش جديدى را نوآورى كرد كه زيرنظر گرفتن ائمۀ اطهار عليهم السّلام بود.يكى از انگيزه هاى مهم مامون در ولايت عهدى امام رضا عليه السّلام همين مطلب بود؛چنان كه مامون اين سياست را به طور ديگرى در مورد امام جواد عليه السّلام به كار گرفت و دخترش را به ازدواج حضرت درآورد،تا در مدينه نيز بر فعاليت هاى ايشان نظارت داشته باشد.خلفاى بعد از مامون نيز همين روش را در پيش گرفتند و پيوسته امامان معصوم عليهم السّلام به اجبار در مراكز خلافت به سر مى بردند.حتى امام دهم و امام يازدهم به دليل زندگى در سامرا كه شهرى نظامى بود به عسكريين معروف بودند.9.

ص: 132


1- .طبرسى،ابو على فضل بن الحسن.اعلام الورى،موسسه آل البيت لا حياء التراث،قم،1417 ه،ج 2، ص 34.
2- .امين،سيد محسن.همان،ص 29.
چكيدۀ درس سيزدهم

تشيّع در دوران عباسيان بيشتر از دوران امويان گسترش يافت.شيعيان در اين زمان در شرق و غرب سرزمين پهناور اسلامى پراكنده بودند.تشيّع در اين دوران به ميان دولت مردان،قاضيان و فرماندهان نظامى راه يافته بود.حتى در بغداد كه مركز خلافت و نفوذ عباسيان بود،شيعيان به دليل فراوانى خطرى جدى براى آنان شمرده مى شدند.

بدين لحاظ مى كوشيدند امامان شيعه را زيرنظر و كنترل خويش داشته باشند؛ از اين رو از دورۀ امام رضا عليه السّلام پيوسته ائمۀ اطهار عليهم السّلام در مركز خلافت به سر مى بردند.

به سبب پراكندگى شيعيان در سرزمين هاى گوناگون در اين دوران،ائمۀ اطهار عليهم السّلام از نهاد وكالت استفاده مى كردند.

سرانجام تشيّع در قرن چهارم به اوج،رشد و گسترش خود رسيد؛در اين زمان بود كه دولت هاى شيعى زيدى و اسماعيلى آل بويه و حمدانيان تشكيل شدند.

البته رفتار خلفاى عباسى نسبت به شيعيان با همديگر فرق مى كرد.منصور، هارون و متوكل از سخت گيرترين خلفا در برابر شيعيان بودند.

پرسش درس سيزدهم

1-گسترش تشيّع در دوران عباسيان چگونه بود؟و نهاد وكالت چه وظيفه اى به عهده داشت؟

2-دربارۀ تشيّع در قرن چهارم به طور خلاصه توضيح دهيد.

3-آيا خلفاى عباسى در برخورد با شيعه باهم فرق داشتند؟

4-سياست خلفاى عباسى براى كنترل شيعه چه بود؟

ص: 133

درس چهاردهم

علل فزونى شيعيان در عصر عباسيان

اشاره

تشيّع در دوران عباسيان از گسترش روزافزونى برخوردار بود.اين مسئله علل و عواملى داشت كه به بخشى از آن اشاره مى كنيم:

1-هاشميان و علويان در عصر بنى اميه

در دوران بنى اميه،هاشميان اعم از عباسيان و علويان،متحد بودند و از زمان هشام كه تبليغ هاى عباسيان شروع شده بود و با قيام زيد و پسرش يحيى هماهنگى داشت،براساس مبانى تشيّع كار خود را آغاز كرده بودند؛چنان كه ابو الفرج اصفهانى مى گويد:

«آن هنگام كه وليد بن يزيد،خليفه اموى،كشته شد و ميان مروانيان اختلاف افتاد، مبلغان و داعيان بنى هاشم به نواحى مختلف رفتند و نخستين چيزى كه آنان اظهار مى كردند،افضليت على بن ابى طالب و فرزندانش و مظلوميت آنان بود».

منصور عباسى يكى از راويان حديث غدير بود. (1)از اين رو برخى از نيروهاى عباسيان وقتى كه سياست آنان را در قبال علويان ديدند،آن را نپذيرفتند و با عباسيان اختلاف پيدا كردند.شخصى مثل ابو سلمه خلال كه داعى الدعاة عباسيان در عراق بود، (2)به سبب تمايل به علويان،بدست عباسيان كشته شد. (3)اگرچه اين شخص شيعه اعتقادى نبود،گرايش او را به

ص: 134


1- .ابو الفرج،اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 207.
2- .خطيب بغدادى.تاريخ بغداد،دار الكتب العلميه،بيروت،ط اول،1417 ه،ج 12،ص 340.
3- .بعد از مرگ ابراهيم امام،نظر ابو سلمه خلال-كه داعى الدعاة عراق بود و بعدها وزير سفاح گشت-از عباسيان برگشت.از اين رو به سه تن از بزرگان علويين:جعفر بن محمد الصادق(ع)،عبد الله بن حسن بن حسن بن على عليه السّلام و عمر الاشرف بن زيد العابدين نامه نوشت و آن را به يكى از دوستان ايشان سپرده گفت:اول نزد جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام برو اگر وى پذيرفت،دو نامه ديگر را از ميان ببر.و اگر او نپذيرفت عبد الله محض را ملاقات كن،اگر او هم قبول نكرد،نزد عمر رهسپار شو. فرستاده ابو سلمه نخست نزد امام جعفر بن محمد عليه السّلام آمد و نامه ابو سلمه را بدو تسليم كرد،حضرت صادق عليه السّلام فرمود:مرا با ابو سلمه كه شيعه ديگران است چه كار؟فرستاده ابو سلمه گفت:نامه را بخوانيد، امام صادق عليه السّلام به خادم گفت:چراغ را نزديك وى آورد.آن گاه نامه را در آتش انداخت و آن را سوزانيد! پيك پرسيد:جواب آن را نمى دهى؟امام فرمود:جوابش همين بود كه ديدى! سپس پيك ابو سلمه نزد عبد الله بن حسن رفت و نامه وى را به دستش داد،چون عبد الله نامه را خواند،آن را بوسيد و فورا سوار شده نزد امام صادق عليه السّلام آمد و گفت:اين نامه كه اكنون به وسيله يكى از شيعيان ما در خراسان رسيده،از ابو سلمه است كه مرا به خلافت دعوت كرده است.حضرت به عبد الله گفت:از چه وقت مردم خراسان شيعه تو شده اند؟آيا ابو مسلم را تو پيش آنان فرستاده اى؟آيا تو احدى از آنان را مى شناسى؟در اين صورت كه نه تو آنها را مى شناسى و نه ايشان تو را مى شناسند چگونه شيعه تو هستند؟عبد الله گفت:سخن تو بدان ماند كه خود در اين كار نظر دارى!امام فرمود:خدا مى داند كه من خيرانديشى را درباره هر مسلمانى بر خود واجب مى دانم،چگونه آن را درباره تو روا ندارم؟اى عبد الله! اين آرزوهاى باطل را از خود دور كن و بدان كه اين دولت از آن بنى عباس خواهد بود و مانند همين نامه براى من نيز آمده است.عبد الله با ناراحتى از نزد امام صادق عليه السّلام بيرون رفت. عمر بن زيد العابدين نيز با نامه ابو سلمه برخورد منفى داشت؛وى نامه را رد كرد و گفت:من صاحب نامه را نمى شناسم كه پاسخش را بدهم.(ابن طقطقا،الفخرى،دار صادر،بيروت،1368 ه.ق،ص 154 و مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت ج 4،1411 ه ص 280.)

خاندان پيامبر نمى توان انكار كرد،به ويژه كه از قبيله حمدان و از ساكنان كوفه بود. (1)

در ميان قبايل قحطانى سابقه تشيّع در قبيله حمدان از همه جلوتر بود؛چنان كه سيد محسن امين او را جزو وزراى شيعه به حساب آورده است. (2)حتى نخست خود عباسيان نيز از اظهار محبت نسبت به ذريه پيامبر ابايى نداشتند؛چنان كه نوشته اند:

«آن هنگام كه سر مروان بن محمد،آخرين خليفه اموى را نزد ابو العباس سفاح آوردند، سجده اى طولانى كرد.آن گاه سر برداشت و گفت:حمد،خدايى را كه مرا بر تو پيروز كرد.اكنون غم ندارم كه چه زمانى بميرم،چون در مقابل حسين و برادران و يارانش، دويست نفر از بنى اميه را كشتم.در مقابل پسر عمويم،زيد بن على،استخوان هاىن.

ص: 135


1- .امين سيد محسن،اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت،(بى تا)،ج 1،ص 190.
2- .امين،سيد محسن.همان.

هشام را سوزاندم.در مقابل برادرم ابراهيم،مروان را كشتم». (1)

بعد از اين كه حكومت عباسيان تثبيت شد،ميان آنان و خاندان پيامبر و شيعيانشان فاصله افتاد.از زمان منصور عباسى،عباسيان نسبت به ذريه پيامبر،راه و روش امويان را در پيش گرفتند.بلكه در دشمنى با خاندان پيامبر از بنى اميه پيشى گرفتند.

2-پايان عصر اموى و روى كار آمدن عباسيان

پايان دوران اموى و روى كار آمدن عباسيان و جنگ و نزاع ميان آنان،فرصتى را پيش آورد تا امام باقر و امام صادق عليهما السّلام بتوانند،فعاليت هاى چشم گيرى را در معرفى مبانى تشيّع انجام دهند.به ويژه امام صادق عليه السّلام كه در رشته ها و علوم گوناگون شاگرد تربيت كرد؛ دانشمندان برجسته اى چون هشام بن حكم،محمد بن مسلم،ابان بن تغلب،هشام بن سالم،مؤمن طاق،مفضل بن عمر،جابر بن حيان و...در محضر حضرت رشد يافتند.به تعبير شيخ مفيد، ثقات آنها بالغ بر چهار هزار نفر بودند. (2)از نقاط گوناگون سرزمين پهناور اسلامى،به محضر امام صادق عليه السّلام مى آمدند،فيض مى بردند و شبهه هاى خود را برطرف مى كردند.شاگردان آن جناب در شهرها و مناطق گوناگون پراكنده بودند و طبيعى است كه اينان سبب گسترش تشيّع در مناطقى مى شدند كه پايشان به آن جا مى رسيد.

3-مهاجرت علويان

يكى از مهم ترين علل گسترش تشيّع،در دوران عباسيان مهاجرت و پراكنده شدن سادات و علويان در سرزمين هاى گوناگون اسلامى است،اينان اغلب كيشى جز تشيّع نداشتند.اگرچه تعدادى از آنان بر مرام زيدى مى رفتند؛حتى به نقل برخى از منابع،ناصبى نيز در ميان سادات يافت مى شده است، (3)به طور يقين مى توان گفت سادات بيشترشان شيعه بوده اند و گرفتارى آنان به دست حكومت هاى ضدشيعه،دليل روشن آن است.

سادات در بيشتر مناطق سرزمين هاى اسلامى،از ماوراء النهر و هند گرفته تا آفريقا پخش

ص: 136


1- .مسعودى،على بن حسين.همان،ص 283 و 284.
2- .شيخ مفيد.الارشاد.ترجمه.محمد باقر ساعدى خراسانى،كتابفروشى اسلاميه،1367 ه.ش،ص 525.
3- .ابن عنبه.عمدة الطالب،مطبعة الحيدرية،نجف،1961،ص 71،200 و 253.

بودند.اگرچه اين مهاجرت ها از زمان حجاج شروع شده بود،در زمان عباسيان به سبب قيام هايى كه از سوى علويان برپا مى شد و بيشتر با شكست مواجه مى گشت،شتاب بيشترى داشت.شمال ايران و مناطق سخت راه گيلان و مازندران و كوهستان ها و سرزمين هاى دور افتاده خراسان،مكان هاى امنى براى علويان به شمار مى رفت.نخستين بار در زمان هارون الرشيد،يحيى بن عبد الله حسنى به مازندران كه در آن زمان طبرستان نام داشت،رفت.

با اين كه او قدرت يافته و كارش رونق گرفته بود،هارون بوسيلۀ وزيرش،فضل بن يحيى با امان نامه اى توانست وى را وادار به پذيرش صلح كند. (1)پس از او علويان زيادى بدان سامان آمدند و تشيّع در آن جا روزبه روز گسترش يافت و مردم آن جا نخستين بار به وسيلۀ علويان پذيراى اسلام شدند،تا اين كه در نيمه دوم قرن سوم هجرى حكومت علويان طبرستان به وسيلۀ حسن بن زيد علوى تشكيل شد.در اين زمان آن جا مكان مناسبى براى سادات به شمار مى رفت؛چنان كه ابن اسفنديار مى گويد:

«..در اين وقت به عدد اوراق اشجار،سادات علويه و بنو هاشم از حجاز و اطراف شام و عراق به خدمت او رسيدند؛در حق همه مبرت و مكرمت فرمود و چنان شد كه هر وقت پاى در ركاب آوردى سيصد نفر علوى شمشير كشيده گرداگرد او بودند». (2)

آن گاه كه امام رضا عليه السّلام بوسيلۀ مامون به ولايت عهدى بزگزيده شد،برادران و نزديكان آن حضرت رو به سوى ايران نهادند؛چنان كه مرعشى مى نويسد:

«سادات از آوازه ولايت و عهدنامه مامون كه بر حضرت امامت پناهى داده بود،روى بدين طرف نهادند و او را بيست و يك برادر ديگر بودند؛اين مجموع برادران و بنو اعمام از سادات حسينى و حسنى به ولايت رى و عراق رسيدند.

و چون سادات خبر غدر مأمون كه با حضرت رضا كرد،شنيدند پناه به كوهستان ديلمستان و طبرستان بردند و بعضى بدان جا شهيد گشتند و مزار و مرقد ايشان مشهور و معروف است و چون اصفهبدان مازندران در اوايل كه اسلام قبول كردند شيعه بودند0.

ص: 137


1- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،ط 1،دوم،1416-1374،ص 389-395.
2- .تاريخ طبرستان و رويان،ص 290.

و با اولاد رسول عليهم السّلام حسن اعتقاد داشتند،سادات را در اين ملك مقام آسان تر بود» (1)

پس از شكست قيام شهيد فخ،حسين بن على حسنى در دوران خلافت هادى عباسى، ادريس بن عبد الله،برادر محمد نفس زكيه به آفريقا رفت و در آن جا مردم اطراف او جمع شدند و او حكومت ادريسيان مغرب را پايه گذارى كرد.هرچند ديرى نپاييد كه بوسيلۀ كارگزاران خلافت مسموم شد،ولى فرزندان او حدود يك قرن در آن جا حكومت كردند. (2)

از اين رو سادات متوجه آن سامان بودند.بدين سبب متوكل عباسى نامه اى به والى مصر نوشت كه سادات علوى را با پرداختن 30 دينار به هر مرد و 15 دينار به هر زن اخراج كند.

اينان به عراق منتقل شدند و از آن جا به مدينه فرستاده شدند. (3)منتصر نيز به والى مصر نوشت:

«هيچ علوى متصدى ملكى نشود،بر اسب سوار نگردد،از پايتخت به نقطۀ ديگرى نرود و بيش از يك برده نداشته باشد». (4)

علويان به سرعت ميان مردم جايگاه ويژه اى پيدا مى يافتند.به اندازه اى كه مى توانستند در مقابل حكومت قد علم كنند؛چنان كه مسعودى نقل مى كند:

«در حدود سال 270 ه.يكى از طالبيان به نام احمد بن عبد الله در منطقه صعيد مصر دست به قيام زد.ولى در نهايت به دست احمد بن طولون شكست خورد و كشته شد». (5)

بدين ترتيب علويان مهم ترين رقيب خلافت عباسى به شمار مى رفتند.در سال 284 معتضد خليفه عباسى تصميم گرفت كه دستور دهد،معاويه را بر منبرها نفرين كنند.در اين زمينه فرمانى نوشت،ولى وزير وى او را از هياهوى عامه ترساند.معتضد گفت:«شمشير در ميان شان مى نهم».وزير پاسخ داد:6.

ص: 138


1- .مرعشى.تاريخ طبرستان و رويان و مازندران،نشر گستره،تهران،1363،ص 277 و 278.
2- .ابو الفرج اصهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،ط 1،دوم،1416-1374،ص 406 و 409.
3- .ادام متز.تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى،ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو،موسسه انتشارات امير كبير،تهران،1364،ص 83 به نقل از الولاة و القضاة كندى،ص 198.
4- .همان،به نقل از الولاة و القضاة كندى،ص 203-204.
5- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ط اولى، 1411 ه،ج 4،ص 326.

«آن گاه با اين طالبيان چه خواهى كرد كه از هرسو خروج مى كنند و مردم به سبب دوستى خاندان پيغمبر هواخواهشان هستند؟اين فرمان تو ستايش و پذيرشى از ايشان خواهد بود و چون خلق بشنوند بيشتر طرفدارى شان خواهند كرد». (1)

علويان در هر منطقه اى كه ساكن مى شدند،مورد احترام مردم بودند.بدين سبب مردم پس از مرگشان بر سر قبورشان مزار و بارگاه مى ساختند و در حال حيات شان اطراف شان جمع مى شدند؛وقتى محمد بن قاسم علوى در دورۀ خلافت معتصم به خراسان رفت،در زمان كوتاهى حدود چهل هزار نفر اطرافش گرد آمدند و او را در قلعۀ بسيار محكمى جاى دادند. (2)

از سوى ديگر علويان افزون بر اين كه مردمانى پاكدامن و پرهيزگار بودند،در حالى كه حاكمان اموى و عباسى فسق شان براى مردم روشن بود،از سوى ديگر مظلوميت شان آنان را درون قلبهاى مردم كرده بود؛چنان كه مسعودى نقل كرده است:«در سالى كه يحيى بن زيد شهيد شد،هر نوزادى كه در خراسان بدنيا آمد،نامش را يحيى يا زيد گذاشتند». (3)

علل مهاجرت سادات

علل مهاجرت و پراكندگى سادات را در سرزمين هاى گوناگون اسلامى مى توان در سه چيز جست؛شكست جنگهاى علويان،فشار عوامل حكومتى و وجود زمينه هاى مناسب براى هجرت.

1-شكست قيام هاى علويان

بر اثر شكست خوردن جنگ هاى علويان،آنان نمى توانستند در عراق و حجاز كه در دسترس مركز خلافت بغداد بود،زندگى داشته باشند و مجبور مى شدند خود را به سرزمين هاى دوردست برسانند و جان خويش را نجات دهند؛چنان كه مسعودى درباره پراكندگى برادران محمد نفس زكيه مى گويد:

ص: 139


1- .طبرى،ابى جعفر محمد بن جرير.تاريخ الطبرى،دار الكتب العلميه،بيروت،ط دوم،1408 ه،ج ص 620-625.
2- .مسعودى،على بن الحسين.همان،ص 60.
3- .همان،ج 3،ص 236.

«برادران و فرزندان محمد نفس زكيه،در بلاد گوناگون متفرق شدند و مردم را به رهبرى او فراخواندند؛پسرش على بن محمد به مصر رفت و در آن جا به قتل رسيد،پسر ديگرش عبد الله به خراسان رفت و از آن جا نيز روانه سند شد و در سند كشته شد،پسر سومش حسن به يمن رفت و در آن جا به زندان افتاد و در زندان از دنيا رفت،برادرش موسى به جزيره رفت،برادرش يحيى به رى و از آن جا به طبرستان رفت،برادر ديگرش ادريس به مغرب رفت و مردم اطرافش جمع شدند...». (1)

2-فشار عوامل حكومتى

در مناطق حجاز و عراق كه به مركز حكومت نزديك بودند،پيوسته علويان مورد فشار عوامل حكومتى بودند.به نقل مسعودى رفتن محمد بن قاسم علوى از كوفه به خراسان به سبب فشار عوامل معتصم خليفه عباسى بود. (2)

3-وجود زمينه هاى مناسب

يكى ديگر از علل مهاجرت علويان وجود بسترى مناسب و جايگاه خوب اجتماعى در مناطقى چون قم و طبرستان بود.

ص: 140


1- .مسعودى.همان،ج 3،ص 326.
2- .همان،ج 4،ص 60.
چكيدۀ درس چهاردهم

علل و عوامل گسترش تشيّع در دوران عباسيان عبارت است از:

1-هاشميان اعم از علويان و عباسيان تا دورۀ منصور باهم متحد بودند و نخستين چيزى كه مبلغان عباسى اظهار مى كردند،برترى على عليه السّلام بود.

2-در زمانى كه نزاع ميان امويان و عباسيان بود،فرصتى پيش آمد تا امام باقر عليه السّلام و امام صادق عليه السّلام فعاليت هاى چشم گيرى را انجام دهند.

3-يكى از مهم ترين علل گسترش تشيّع،مهاجرت سادات و علويان و پراكندگى شان در سرزمين هاى گوناگون اسلامى بود كه البته اينان كيشى جز تشيّع نداشتند.سادات در بيشتر مناطق سرزمين هاى اسلامى از ماوراء النهر و هند گرفته تا آفريقا پخش شدند.

مردم طبرستان از جمله كسانى بودند كه نخستين بار بوسيلۀ سادات حسنى به شرف اسلام نائل شدند نخست اسلام را از كانال تشيّع پذيرفتند.

پرسش درس چهاردهم

1-علل فزونى شيعيان را در دوران عباسيان بنويسيد.

2-مهاجرت علويان چه تاثيرى در گسترش تشيّع داشت؟

3-علل مهاجرت علويان چه بود؟

ص: 141

ص: 142

فصل چهارم: قيام هاى شيعيان و علويان

اشاره

ص: 143

ص: 144

درس پانزدهم

قيام هاى شيعى و علوى در عصر امويان

اشاره

قيام هاى شيعى و برخورد مسلحانه شيعه از كربلا و نهضت عاشورا شروع مى شود،ولى ما فعلا بحث كربلا را به جاى ديگرى مى گذاريم.

بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام در دهه 60 ه.دو قيام شيعى توابين و مختار رخ داد كه رهبران هيچ يك از اين دو قيام علوى نبودند،بلكه از شيعيان پاك باخته بودند.(در اين باره پيش از اين به طور مفصل سخن گفته ايم).

اين دو قيام چنان كه از شعارشان پيداست ماهيت كاملا شيعى داشتند؛در مورد رهبران توابين،هيچ اختلاف نظرى نيست كه آنان از اصحاب پيامبر و شيعيان امير مومنان بودند. (1)در مورد مختار نيز مفصلا نظر بزرگان و رجال شناسان شيعه را بيان كرديم كه همه قائل به حسن نيت او هستند و روايت ها قدح او را از ساخته هاى مخالفان مى دانند.

دربارۀ تاثير نهضت ها در گسترش تشيّع،بايد گفت قيام توابين زمانش اندك بود،از اين رو فرصتى براى تبليغ تشيّع نداشت.اگرچه از لحاظ گسترش كيفى مرام تشيّع،داراى اهميت بود و محبت اهل بيت را در قلب ها عمق بخشيد و شيعيان را در عقايدشان ثابت قدم تر و متعصب تر كرد.اما قيام مختار در گسترش تشيّع موثر بود و مختار توانسته بود مواليان و غيرعرب ها را نيز وارد صف شيعيان كند،در حالى كه پيش تر اين گونه نبود. (2)از اين زمان بذر تشيّع در شرق اسلام پاشيده مى شود و ما اوج آن را در نهضت سياه جامگان و عباسيان مى بينيم.

ص: 145


1- .رجوع شود به دكتر سيد حسين جعفرى.تشيّع در مسير تاريخ،ترجمه:دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى. دفتر نشر فرهنگ اسلامى،ط نهم،1378 ه.ش،268-273.
2- .جعفريان،رسول.تشيّع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجرى،(شركت چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى،ط پنجم،1377)ص 76.

سلسله قيام هاى علويان كه در اواخر حكومت امويان رخ داد،با نهضت عباسيان نوعى رابطه داشتند؛زيرا بنى هاشم اعم از علويان و عباسيان در دوران بنى اميه متحد بودند و اختلافى ميان شان نبود.حتى سفاح و منصور،دو خليفه عباسى،پيش تر با محمد نفس زكيه،از نوادگان امام حسن عليه السّلام،بيعت كرده بودند.ولى پس از پيروزى عباسيان،همين محمد با تعدادى از اعضاى خانواده اش به دست منصور عباسى كشته شدند.در طول قرن دوم هجرى، قيام هاى علويان بيشتر براساس ايدئولوژى زيدى باهم مرتبط بودند.اگرچه عباسيان بيشترين استفاده را از قيام زيد بردند؛چنان كه امير على،يكى از مورخان معاصر در اين باره مى گويد:

«مرگ زيد مبلغان عباسيان را تقويت كرد و تبليغ هايى را كه براى خلافت اولاد عباس در جريان بود،تاييد نمود.چه آن سد رقابت محتمل را از راه آنها برداشت و در جريان همين احوال ابو مسلم عرض اندام كرد كه براى برانداختن خاندان بنى اميه،ساخته شده بود». (1)

الف-قيام زيد

زيد فرزند بزرگوار امام سجاد و برادر امام باقر عليه السّلام در مقابل ستمكارى هاى هشام،خليفه اموى و كارگزارانش به پا خاست و ضد امويان قيام كرد.زيد كه براى شكايت از يوسف بن عمرو،حاكم عراق به دمشق نزد هشام رفته بود،مورد كوچك شدن و سرزنش هشام قرار گرفت و پس از برگشتن از شام در كوفه،شيعيان اطراف او را گرفتند و او را به قيام برضد بنى اميه ترغيب كردند.ولى با تير خوردن او در گرماگرم جنگ قيامش به شكست انجاميد و خودش به شهادت رسيد. (2)

درباره شخصيت و قيام زيد،روايتهاى گوناگونى وارد شده است كه دسته اى از اين روايت ها دال بر سرزنش اوست؛اما انديشمندان و صاحب نظران شيعه بر اين عقيده اند كه زيد

ص: 146


1- .اميرعلى.تاريخ عرب و اسلام،ترجمه فخر داعى گيلانى،انتشارات گنيجينه،تهران،ط سوم،1366، ه ش،ص 162 163.
2- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت، 1411 ه،ج 3،ص 228،230.

فردى بزرگوار و مورد ستايش بود و مدركى قابل قبول دال بر انحراف او در دست نيست.شيخ مفيد دربارۀ او مى گويد:

«عده زيادى از شيعه مذهبان او را امام مى دانند و علتش اين است كه زيد خروج كرد و مردم را به رضاى آل محمد خواند.مردم خيال كردند منظورش خودش مى باشد، در حالى كه منظورش اين نبود؛زيرا مى دانست كه برادرش امام باقر عليه السّلام،امام بر حق است و او نيز به امامت فرزندش امام صادق عليه السّلام سفارش كرده است». (1)

علامه مجلسى نيز پس از نقل روايت ها مربوط به زيد مى نويسد:

«بدان كه اخبار در حالات زيد گوناگون و متعارض است،لكن اخبار حاكى از جلالت قدر و مدح وى و اين كه او ادعاى نادرستى نداشت،بيشتر است و بيشتر علماى شيعه به علوشان زيد نظر داده اند؛بنابراين مناسب است كه نسبت به او حسن ظن داشت و از نكوهش او خوددارى كرد». (2)

آية الله خويى(ره)در مورد زيد مى گويد:

«روايات در مدح زيد و جلالت قدر او و اين كه وى براى امر به معروف و نهى از منكر قيام كرده است،مستفيض اند و روايت هاى قدح او تماما ضعيف مى باشند.» (3)

ادلّه و شواهد فراوانى گواهى مى دهند كه قيام زيد با اجازه و موافقت ضمنى و پنهانى امام صادق عليه السّلام بوده است.از جمله اين شواهد گفتار امام رضا عليه السّلام در پاسخ مامون است كه امام فرمود:

«پدرم موسى بن جعفر نقل كرد كه از پدرش جعفر بن محمد شنيده بود كه مى گفت:

...زيد براى قيامش با من مشورت كرد،من به او گفتم:عمو جان اگر دوست دارى كه همان شخص به دار آويخته در كناسه (4)باشى،راه تو همين است.موقعى كه زيد از3.

ص: 147


1- .شيخ مفيد،محمد بن محمد بن نعمان.الارشاد،ترجمه،محمد باقر مساعدى خراسانى،كتابفروشى اسلاميه،ص 520.
2- .علاّمه مجلسى،محمد باقر،بحار الانوار،ج 46،ص 205.
3- .خوئى،سيد ابو القاسم،معجم رجال الحديث،چاپ بيروت،ج 18،ص 102،103.
4- .كناسه يكى از محله هاى كوفه بوده(حموى،ياقوت بن عبد الله.معجم البلدان،دار احياء التراث العربى، بيروت،ط اول،1417 ه،ج 4،ص 153.

حضور امام صادق عليه السّلام بيرون رفت،امام فرمود:واى به حال كسى كه نداى او را بشنود و به يارى او نشتابد». (1)

آرى زيد شيعۀ حقيقى و از معتقدان به امامت امام صادق عليه السّلام بود؛چنان كه مى گفت:

«در هر زمانى يك نفر از ما اهل بيت،حجت خداست و حجت زمان ما برادرزاده ام، جعفر بن محمد است؛هركس از او پيروى كند،گمراه نمى شود و هركس با او مخالفت ورزد،هدايت نمى يابد». (2)

در اين باره كه زيد خود را امام نمى دانست و مردم را به خود نمى خواند،امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

«خدا عمويم زيد را رحمت كند.هرگاه پيروز مى شد،(به قرار خود)وفا مى كرد.عمويم زيد مردم را به رهبرى شخص برگزيده اى از آل محمد دعوت مى كرد و آن شخص منم» (3)

به ويژه امام صادق عليه السّلام پس از شهادت زيد،خانواده اش را به سرپرستى گرفت (4)و به خانواده هاى كسانى كه همراه زيد شهيد شده بودند رسيدگى مى كرد و در يك نوبت هزار دينار ميان شان پخش كرد. (5)

بنابراين مى توان گفت قيام زيد،مانند قيام هاى توابين و مختار بستر كاملا شيعى و صحيح داشت و در مقابل ظلم و براى امر به معروف و نهى از منكر بود و روش او كاملا از فرقه زيديه جداست.

ب-قيام يحيى بن زيد

بعد از شهادت زيد در سال 121 ه.پسرش،يحيى،دنبال كار پدر را گرفت و از راه مدائن

ص: 148


1- .صدوق.عيون اخبار الرضا عليه السّلام،مؤسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1404 ه.ق،ج 1،ص 225، باب 25،حديث 1.
2- .شيخ صدوق،الامالى،المطبعه،قم،1373،ه.ق،ص 325.
3- .شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال(رجال كشى)،تحقيق سيد مهدى رجائى،موسسه آل البيت لا حياء التراث،قم ه،ج ص 2،و ر.ك:پيشوائى،مهدى:سيره پيشوايان،موسسه امام صادق عليه السّلام،قم،چاپ هشتم،1378 ه.ش.ص 407-409
4- .اصفهانى،ابو الفرج.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 هص 331.
5- .شيخ مفيد.همان،مأخذ ص 345.

به خراسان رفت و مدتى در شهر بلخ به صورت ناشناس مى زيست،تا اين كه نصر بن سيّار،او را دست گير كرد و مدتى در زندان بود تا اين كه بعد از مرگ خليفه اموى،هشام از زندان گريخت و مردم زيادى از شيعيان خراسان اطراف او جمع شدند.او به سوى نيشابور آمد و با حاكم آن جا،عمر بن زراره قسرى،جنگيد و او را شكست داد.ولى سرانجام در سال 125 ه.

در جوزجان،هنگام جنگ با سپاه بنى اميه،تيرى به پيشانيش برخورد كرد و در ميدان جنگ كشته شد و نيروهايش پراكنده شدند. (1)

برخلاف قيام زيد،قيام پسرش يحيى كاملا رنگ وبوى زيدى داشته است.اين مطلب از گفت وگويى كه ميان او و متوكل بن هارون،يكى از اصحاب امام صادق عليه السّلام رخ داده برمى آيد كه او به نوعى به امامت پدرش قائل بوده و خود را جانشين پدر مى دانسته.وى افزون بر ساير شرايط،جنگ با شمشير را نيز شرط امامت مى دانسته است. (2)

از اين جاست كه فرقه زيديه شكل مى گيرد و راه شان از راه شيعه اماميه و دوازده امامى به كلى جدا مى شود.آنان حتى در مسائل فقهى نيز به امامان معصوم عليه السّلام رجوع نمى كردند.).

ص: 149


1- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه،ج 2،ص 326 و 327 و 332.
2- .متوكل بن هارون مى گويد:يحيى بن زيد را پس از كشته شدن پدرش-هنگامى كه به خراسان مى رفت- ملاقات كردم و بر او سلام نمودم پرسيد از كجا مى آيى؟گفتم از حج.پس از حال خويشان و عموزادگان خود در مدينه جويا شد و از حال جعفر بن محمد عليه السّلام بسيار پرسش كرد.من نيز حال آن حضرت و اندوهش را بر پدرش زيد گفتم،پس از آن گفت:عمويم محمد بن على عليه السّلام پدرم را از جنگ با بنى اميه نهى فرمود و پايان كارش را به او گوشزد نمود.آيا پسر عمويم جعفر بن محمد عليه السّلام را ديدار نمودى؟گفتم: آرى پرسيد:از او شنيدى كه از كار من چيزى بگويد؟گفتم:آرى،پرسيد:درباره من چه فرمود،مرا آگاه كن. گفتم:فدايت گردم دوست ندارم روبرويت آن چه را كه از او شنيده ام،بگويم.گفت:مرا از مرگ مى ترسانى؟آنچه شنيده اى بياور.گفتم:از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود تو كشته و بدار آويخته مى شوى،چنانكه پدرت كشته و به دار آويخته گرديد؛پس رنگ صورتش تغيير كرد و گفت:يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب.اى متوكل!خداى تعالى دينش را بوسيله ما تأييد نموده و دانش و شمشير را به ما داده و هردوى اينها در ما وجود دارد.ولى عموزادگان ما فقط علم را دارا هستند گفتم: فدايت گردم مردم به پسر عمويت جعفر از تو و پدرت راغب تر هستند.گفت:عمويم محمد بن على و پسرش جعفر مردم را به زندگى مى خوانند و ما به مرگ.گفتم اى فرزند رسول خدا!ايشان عالم ترند يا شما.پس زمانى سرش را پايين انداخت و بعد سر بلند كرد و گفت:همه ما علم و دانش داريم،جز آنكه ايشان آنچه را كه ما مى دانيم مى دانند،ولى ما آنچه را آنان مى دانند،نمى دانيم.سپس به من گفت:چيزى از پسرعمويم ضبط كرده اى،گفتم:آرى.گفت:به من نشان بده.من بعضى از احاديث امام صادق را به او نشان دادم و بخشى از دعاى صحيفۀ سجاديه را...(صحيفۀ كامله سجاديه،ترجمه علينقى فيض الاسلام، انتشارات فيض الاسلام،ص 9-12).
چكيدۀ درس پانزدهم

قيام هاى شيعى بعد از نهضت عاشورا شروع شده است.قيام توابين و قيام مختار به روشنى براى خون خواهى امام حسين عليه السّلام برپا شدند.رهبران اين دو قيام هيچ يك علوى نبودند،بلكه از بزرگان شيعه بودند و تاثير خوبى در گسترش تشيّع داشتند.

قيام زيد بن على در مقابل ستمكارى هاى هشام،خليفه جبار اموى بود؛او فردى بزرگوار و مورد ستايش بود و براى امر به معروف و نهى از منكر قيام كرد.امام صادق عليه السّلام وى را تاييد كرده است.

يحيى بن زيد بعد از شهادت پدرش به خراسان رفت و در آن جا برضد امويان قيام كرد،ولى او نيز مانند پدرش در ميدان جنگ به ضرب تيرى كشته شد؛قيام يحيى برخلاف قيام پدرش زيد كاملا زيدى بود.

پرسش درس پانزدهم

1-قيام هاى شيعى از چه زمانى شروع شد؟

2-قيام زيد با چه انگيزه اى رخ داد؟

3-قيام يحيى بن زيد چه فرقى با قيام زيد داشت؟

ص: 150

درس شانزدهم

قيام هاى شيعى و علوى در عصر عباسيان

اشاره

قيام هاى دوران عباسيان را تا اوايل قرن چهارم هجرى مى توان به دو دسته تقسيم كرد، قيام هاى منظم و با برنامه زيديه و قيام هاى پراكنده و بدون برنامه قبلى.

1-قيام هاى زيديه
اشاره

زيديان كه در سه قرن نخست،دوم و سوم هجرى حجم زيادى از جمعيت شيعيان را تشكيل مى دادند و حق خلافت و امامت را از آن فرزندان فاطمه عليها السّلام مى دانستند و عباسيان را غاصب تلقى مى كردند،قيام هاى منظم،منسجم و از پيش طراحى شده اى را انجام داده اند كه برخى از آنها به تشكيل حكومت هايى در مناطقى چون طبرستان،مغرب و يمن انجاميده است.

زيديان،محمد نفس زكيه و ابراهيم را از امامان زيديه به شمار مى آوردند؛زيرا يحيى بن زيد آنان را جانشين خود قرار داده بود.از اين جاست كه ميان زيديان و اولاد زيد با نوادگان امام حسن عليه السّلام و به اصطلاح بنى الحسن،رابطه تنگاتنگى به وجود مى آيد و ابراهيم بن عبد الله كه جانشين برادرش محمد نفس زكيه بود و در بصره پرچم انقلاب ضد عباسيان را برافراشته بود،عيسى پسر ديگر زيد را جانشين خود معرفى مى كند.عيسى بعد از كشته شدن ابراهيم، گريزان مى شود و در زمان خلافت مهدى عباسى به طور پنهانى از دنيا مى رود. (1)زيديان بعد از كشته شدن محمد نفس زكيه و ابراهيم نتوانستند بر رهبرى شخص معينى اتفاق كنند،و همواره به دنبال امامى از اولاد فاطمه عليها السّلام بودند،تا شجاعت و جنگ آورى داشته باشد و بتواند رهبرى آنان را برعهده بگيرد.ولى تا سال 301 ه.نتوانستند بر امامى اتفاق كنند،تا اين

ص: 151


1- .ابو الفرج اصفهانى.همان،ص 345.

كه حسن بن على حسنى ملقب به اطروش در اين سال در خراسان قيام كرد و به مناطق گيلان و مازندران رفت و توانست كار زيديان را سامان دهد. (1)بدين سبب عباسيان سخت از زيديان مى هراسيدند و مى كوشيدند افرادى را كه صلاحيت رهبرى آنان را داشتند،به ويژه اولاد زيد را نابود سازند و براى دست گيرى چنين افرادى جايزه تعيين مى كردند و جاسوس استخدام مى كردند. (2)چنان كه عيسى بن زيد به طور پنهانى از دنيا رفت و هارون فرزندش احمد بن عيسى را به مجرد بدگمانى بازداشت نموده و زندانى كرد. (3)

البته در اين ميان تعدادى از بزرگان بنى الحسن كه از رهبران قيام ها به شمار مى آمدند،به راه و رسم زيدى نمى رفتند و چندان به مبانى زيدى پايبند نبودند؛بدين سبب در جنگ ها، هنگامى كه وضع جنگ به ضرر آنان تغيير مى يافت و احتمال شكست شان مى رفت،زيديان آنان را در ميدان جنگ تنها مى گذاشتند و قيام شان با شكست روبرو مى شد(همچون يحيى بن عبد الله).

از ميان اينها تنها ادريس برادر يحيى توانست پيروزى نسبى به دست آورد (4)و آن هم به سبب اين بود كه او به آفريقا-كه از دسترس عباسيان دور بود-گريخت،در آن جا ضد عباسيان كوشيد و توانست حكومتى تشكيل دهد. (5)8.

ص: 152


1- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمبوعات،بيروت،1411 ه، ج 4،ص 393 و 394 و شهرستانى.كتاب الملل و النحل،منشورات الشريف الرضى،قم،1364 ه.ش، ج 1،ص 139.
2- .چنان كه هارون بعد از خبردار شدن،از فرار احمد بن عيسى از زندان او،شخصى را به نام«ابن كرديه» مامور كرد كه به نواحى كوفه و بصره برود و اظهار تشيّع كند و در ميان شيعيان و زيديان پول تقسيم نمايد،تا اينكه بتواند از مخفيگاه احمد بن عيسى آگاهى يابد.ابن كرديه با تلاش زياد و صرف پول فراوان توانست،مخفيگاه احمد را بشناسد و در نهايت نتوانستند احمد را دستگير كنند.(ابو الفرج اصفهانى. مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 492،496.)
3- .همان مأخذ.
4- .ادريس بن عبد الله،برادر محمد نفس زكيه،در قيام حسين بن على حسنى شهيد فخ-كه در دورۀ هادى عباسى رخ داد-شركت داشت.بعد از شكست حسين،همراه حاجيان به صورت ناشناس به مصر رفت و از آنجا روانه مغرب شد؛در مغرب مردم اطراف او جمع شدند و او قدرتى به هم زد و حكومت تشكيل داد.ولى شخصى به دستور هارون خليفه عباسى او را مسموم كرد.مردم بعد از او نام فرزند خردسالش را ادريس گذاشتند؛ادريس دوم بعد از اين كه بزرگ شد،در آنجا به حكومت پرداخت و حكومت ادارسه مغرب حدود يك قرن در آن جا دوام داشت.(مسعودى:همان،ج 3،ص 326).
5- .ابو الفرج اصفهانى.همان،ص 406-408.

از جمله رهبران قيام ها كه مبانى زيدى را قبول نداشتند و به راه و رسم اهل بيت مى رفتند، يحيى بن عبد الله،برادر محمد نفس زكيه بود كه بعد از شكست محمد،برادرش،به خراسان رفت و از آن جا وارد سرزمين ديلم-كه همان گيلان و مازندران امروزى است-شد،ولى حاكم آن ديار كه هنوز مسلمان نشده بود،به تهديد هارون الرشيد خواست او را دستگير كند و تحويل كارگزاران هارون دهد.در اين هنگام يحيى مجبور شد از فضل برمكى،وزير هارون، امان بخواهد.فضل نيز به او امان داد،اما برخلاف امان،در بغداد زندانى شد تا اين كه در زندان از دنيا رفت. (1)او از شاگردان و تربيت شدگان امام صادق عليه السّلام بود و هرگاه حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل مى كرد،مى گفت:

«حبيبم جعفر بن محمد اين گونه فرمود:...» (2)

و چون او در فقه هم به راه و رسم اهل بيت عمل مى كرد،زيديان با او مخالفت كردند و از اطرافش پراكنده شدند و او مجبور شد،خود را تسليم فضل بن يحيى،وزير هارون كند. (3)

الف:قيام محمد نفس زكيه

اوج قيام هاى علويان در قرن دوم بود.يكى از مهم ترين اين قيام ها در زمان منصور عباسى بود كه رهبرى اين قيام را محمد نفس زكيه،برعهده داشت.كار او پيش از پيروزى عباسيان شروع شده بود و جز امام صادق عليه السّلام،عموم بنى هاشم با او بيعت كرده بودند؛حتى انديشمندان و فقيهان اهل سنت چون ابو حنيفه،محمد بن عجلان فقيه اهل مدينه،ابو بكر بن ابى سبره فقيه، عبد الله بن جعفر،هشام بن عروه،عبد الله بن عمر،واصل بن عطاء،عمرو بن عبيد و...با او بيعت كردند و روايت هاى نبوى منقول دربارۀ قيام مهدى عليه السّلام را بر او تطبيق مى دادند. (4)اما قيام او در دوران عباسيان به اين دليل كه زودتر از زمانش بود،با شكست مواجه شد.در بصره نيز قيام برادرش،ابراهيم،به سبب خيانت زيديان شكست خورد؛ولى برادرانش پراكنده بودند و تا زمان هارون خروج آنان ادامه داشت.ادريس بن عبد الله به مغرب گريخت و در آن جا

ص: 153


1- .همان،ص 393.
2- .همان مأخذ.
3- .همان،ص 392،393.
4- .همان،ص 254،255،251،347.

مورد پذيرش مردم قرار گرفت؛ولى سرانجام توسط كارگزاران هارون مسموم شد.بعد از او پيروانش پسر خردسالش را به جاى وى نشاندند و نامش را ادريس ثانى نهادند و مدت ها حكومت ادريسيان در شمال آفريقا ادامه داشت.يحيى برادر ديگر محمد(چنان كه گذشت)، به طبرستان رفت.

برادر ديگر محمد به نام موسى بن عبد الله به شمال عراق و جزيره گريخت كرد.فرزندان محمد نفس زكيه نيز به نام هاى على،عبد الله و حسن به مصر،هند و يمن رفتند و مدت ها مايه نگرانى دولت عباسى بودند. (1)

ب:قيام ابن طباطباى حسنى

بعد از مرگ هارون و درگيرى دو پسرش امين و مامون با يكديگر بر سر حكومت،شيعيان فرصت را غنيمت شمردند و قيام هاى علويان نيز در اين زمان به اوج خود رسيد.در اين دوره به سبب وجود فرماندۀ نظامى سزاوارى مثل ابو السرايا در جبهه علويان،تمام عراق(جز بغداد)،حجاز،يمن و جنوب ايران از حكومت عباسيان خارج شد. (2)لشكر ابو السرايا با هر سپاهى كه روبه رو مى شدند،آن را تارومار مى كردند و به هر شهرى كه مى رسيدند،آن جا را تسخير مى كردند.مى گويند در نبرد ابو السرايا دويست هزار نفر از سربازان خليفه كشته شدند؛ در حالى كه از روز قيام تا روز گردن زدن وى،بيش از 10 ماه طول نكشيد؛حتى در بصره كه مركز تجمع عثمانيان بود،علويان مورد حمايت قرار گرفتند،به طورى كه زيد النار در اين شهر قيام كرد.در مكه و نواحى حجاز،محمد بن جعفر ملقب به ديباج قيام كرد كه امير المؤمنين خوانده مى شد.در يمن ابراهيم بن موسى بن جعفر بر خليفه شوريد.در مدينه محمد بن سليمان بن داود بن حسن قيام كرد.در واسط كه بخش عمده مردم آن مايل به عثمانيان بودند،قيام جعفر بن زيد بن على و نيز حسين بن ابراهيم بن حسن بن على رخ داد.در مدائن محمد بن اسماعيل بن محمد قيام كرد.خلاصه سرزمينى نبود كه در آن يكى از علويان به ابتكار خود يا به تقاضاى مردم اقدام به شورش ضد عباسيان نكرده باشند.حتى كار به جايى كشيده شده بود كه اهالى بين النهرين و شام كه به تفاهم با امويان و آل مروان شهرت داشتند،به محمد بن محمد

ص: 154


1- .مسعودى،على بن الحسين،مروج الذهب،ج 3،ص 326.
2- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه،ج 2،ص 445.

علوى،همدم ابو السرايا،گرويدند و در نامه اى به وى نوشتند كه در انتظار پيكش نشسته اند تا فرمان او را ابلاغ كند. (1)

ج:قيام حسن بن زيد حسنى(علويان طبرستان)

در سال 250 ه.در دورۀ خلافت مستعين عباسى،حسن بن زيد كه قبلا ساكن رى بود،در نواحى طبرستان خروج كرد و مردم را به الرضا آل محمد فراخواند و مناطق طبرستان و جرجان را بعد از يك سلسله زد و خوردهايى به دست گرفت (2)و حكومت علويان طبرستان را بنيان گذاشت كرد كه تا سال 345 ه دوام داشت. (3)

طى حكومت بيست ساله حسن بن زيد،او چند مرتبه بر مناطق رى،زنجان و قزوين چيره شد.وى در همان سال قيامش،يكى از علويان را به نام محمد بن جعفر به سوى رى فرستاد كه پس از چندى به دست طاهريان گرفتار گشت. (4)در سال 251 ه.حسين بن احمد علوى در قزوين بپاخاسته و كارگزاران طاهريان را از آن ديار بيرون راند. (5)

چنانكه برادرش حسين بن زيد بر منطقه لارجان و قصران،شمال تهران كنونى چيره شد و از آنها براى برادرش بيعت گرفت. (6)همان طور كه طبرى در رخدادهاى سال 250 ه.

مى گويد:«افزون بر حكومت طبرستان،حكومت منطقه رى تا نزديكى همدان نيز به دست حسن بن زيد بود». (7)

بدين ترتيب،افزون بر مناطق شمالى ايران كه به قلمرو حسن بن زيد نزديك بود و در اين مناطق قيام هايى به نام او رخ مى داد،در عراق، (8)شام (9)و مصر (10)نيز علويان جرات يافته و

ص: 155


1- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416،ه،ص 435 و 436.
2- .طبرى،محمد بن جرير.تاريخ طبرى،دار الكتب العلميه،بيروت،ط دوم،1408،ه،ج 5،ص 364.
3- .سيوطى،جلال الدين.تاريخ الخلفاء،منشورات الشريف الرضى،ط اول 1411 و 1375،ص 525.
4- .طبرى،محمد بن جرير.همان،ص 365.
5- .همان مأخذ.
6- .همان مأخذ.
7- .همان مأخذ.
8- .همان،ص 395،36 و 430.
9- .مسعودى.همان،ص 327.
10- .همان،ص 326.

مردم را دور خويش گردآورده و دست به قيام مى زدند،تا اين كه در سال 270 ه كه حسن بن زيد درگذشت و پس از مرگ،برادرش محمد بن زيد را به جانشينى خويش برگزيد و او تا سال 287 ه.در آن سامان حكم مى راند.سرانجام در اين سال در جنگى كه ميان او و محمد بن هارون،فرمانده سامانى درگرفت،به شهادت رسيد. (1)

در سال 287 ه پس از شهادت محمد بن زيد،ناصر كبير ملقب به اطروش در منطقه گيلان و ديلم ميان مردم به پا خاست و آنان را به اسلام فراخواند و 14 سال در آنجا به حكومت پرداخت. (2)تا اين كه در سال 301 به طبرستان آمد و زمام حكومت آنجا را به دست گرفت. (3)

د:قيام يحيى بن حسين(زيديان يمن)

در سال 288 هجرى،يحيى بن حسين علوى ملقب به«الهادى الى الحق»در حجاز قيام كرد؛زيديان دور او گرد آمدند.وى در همين سال با همكارى قبايل يمنى وارد صنعا شد و در جايگاه امام زيدى به نامش خطبه خواندند.اگرچه او درگيرى هاى با قبايل يمن داشته،در نهايت توانسته است زمام امور آنجا را بدست گيرد و به حكومت بپردازد.كه سرانجام در سال 298 ه در اثر مسموميت از دنيا رفته است.از وى به عنوان يكى از بزرگترين شخصيت هاى زيدى ياد شده است؛او از لحاظ علم و دانش نيز جايگاه ممتازى داشته است،از اين رو مذهب زيدى در يمن به نام وى معروف شده و«هادويه»خوانده مى شود. (4)فرزندان او ائمۀ زيديه و فرمانروايان يمن بودند. (5)امامت و حكومت زيديه در يمن،تا سال 1382 كه نهضت جمهورى خواهى عربى در يمن برپا گرديد،در فرزندان و نوادگان«الهادى الى الحق»ادامه داشت.

ص: 156


1- .ابو الفرج اصفهانى،مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،ط دوم،1416-1374 ص 542.
2- .مسعودى:همان،ص 283.
3- .همان،ص 327.
4- .رجوع شود به على ربانى گلپايگانى.فرق و مذاهب كلامى،مركز جهانى علوم اسلامى،ج اوّل 1377، ص 134.
5- .سيوطى،جلال الدين.تاريخ الخلفاء،منشورات الشريف الرضى،قم،ط اول،1411 ه،ص 525.
چكيدۀ درس شانزدهم

زيديان در سه قرن نخستين هجرى،حجم زيادى از شيعيان را تشكيل مى دادند و قيام هاى منظمى را انجام دادند كه منجر به تشكيل حكومت هايى شد.

امامت زيديان از راه يحيى بن زيد به نوادگان امام حسن عليه السّلام منتقل شد؛از اين رو پيوسته آنان در راس قيام هاى زيدى قرار داشتند.اگرچه تعدادى از آنان به مبانى زيدى نبودند.

اوج قيام هاى علويان يكى در زمان منصور عباسى بود كه رهبرى آن را محمد نفس به عهده داشت.دومى در زمان مامون كه به خاطر وجود فرماندۀ نظامى سزاوارى چون ابو السرايا،علويان موفقيت هايى بدست آوردند.

سومى بعد از سال 250 ه است كه علويان طبرستان توانستند حكومت تشكيل دهند،كه ديگر علويان جرات قيام يافتند و در مناطق گوناگون دست به قيام زدند.

پرسش درس شانزدهم

1-قيام هاى زيديه را توضيح دهيد.

2-قيام محمد نفس زكيه بر چه اساسى بود؟

3-قيام ابن طباطبا در چه زمانى رخ داد؟

4-قيام علويان طبرستان در چه سالى رخ داد؟

ص: 157

درس هفدهم

2-قيام هاى پراكنده

اشاره

اين نوع قيام ها اغلب بدون طرح و نقشه قبلى و با تصميم گيرى فردى انجام مى گرفت و بيشتر در مقابل ستم هاى خلفا و حاكمان جور بر شيعيان و علويان بود و جنبۀ عكس العملى و انفعالى داشت كه از جمله مهم ترين آن ها عبارتند از:

الف:قيام شهيد فخ

حسين بن على حسنى(مشهور به شهيد فخ)بود كه در زمان حكومت هادى عباسى قيام كرد.خروج او در مقابل ستم هاى بيش از اندازۀ خليفه وقت،نسبت به شيعيان و علويان بود.

يعقوبى مى گويد:

«موسى هادى،خليفه عباسى،طالبيان را جستجو مى كرد.او آنان را به شدت ترساند و حقوق و عطاياى آنان را قطع كرد و به مناطق و نواحى گوناگون نوشت كه بر طالبيان سخت گيرى كنند». (1)

هادى عباسى در مدينه نيز شخصى از نوادگان عمر را حاكم كرده بود كه بر طالبيان خيلى سخت مى گرفت و هرروز آنان را بازجويى مى كرد.در اعتراض به اين ستم ها بود كه حسين بن على حسنى خروج كرد و دستور داد،در اذان مدينه«حىّ على خير العمل»بگويند و از مردم بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر بيعت گرفت و آنان را به الرضا من آل محمد(رهبرى شخص برگزيده اى از آل محمد صلّى اللّه عليه و اله)فراخواند.روش او مرضى امام كاظم عليه السّلام بوده؛اما به او فرموده

ص: 158


1- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،ط 1417،ج 2،ص 404.

بود،كه تو كشته خواهى شد؛ (1)بدين جهت زيديان از دور او پراكنده شدند و او با كمتر از 500 نفر،در مقابل سپاه عباسى به فرماندهى سليمان بن ابى جعفر،ايستاد و پايان كار در محلى ميان مكه و مدينه به نام فخ،با عده اى از يارانش به شهادت رسيدند. (2)

امام رضا عليه السّلام فرمودند:

«بعد از كربلا،مصيبتى بزرگتر و عظيم تر از فخ نبود». (3)

به طور كلى،رهبران قيام هاى علويان به جز محمد بن عبد الله نفس زكيه،مقبوليّت عمومى نداشتند.شيعيان امامى و اصحاب ائمۀ اطهار عليهم السّلام جز عده اى اندك در اين قيام ها حضور نداشتند.

ب:قيام محمد بن قاسم

خروج محمد بن قاسم در سال 219 ه.رخ داده است.او از نوادگان امام سجاد عليه السّلام و ساكن كوفه بوده و از جمله علويان و سادات زاهد،عابد و پرهيزگار به شمار مى رفته و سبب قيامش فشارى بوده كه از سوى معتصم بر وى به كار رفته شده و مجبور گشته كه از كوفه بگريزد و به خراسان برود؛ چنانكه مسعودى مى گويد:«در اين سال-يعنى سال دويست و نوزده هجرى- معتصم محمد بن قاسم را ترساند،او به غايت زاهد و پرهيزگار بود وقتى كه از سوى معتصم به جان خويش ترسيد،به خراسان گريخت؛در شهرهاى خراسان چون:مرو، سرخس،طالقان و نسا مى گشت» (4)

به نقل ابو الفرج،جمعيتى بالغ بر چهل هزار نفر اطراف او جمع شدند.با اين حال قيام او به نتيجه نرسيد و اين جمعيت انبوه از دورش پراكنده شدند و در پايان به دست طاهريان دستگير

ص: 159


1- .ابو الفرج اصفهانى.همان مأخذ،ص 372.
2- .ابو الفرج اصفهانى.همان،ص 380،381.
3- .كياء گيلانى،سيد احمد بن محمد بن عبد الرحمن.سراج الانساب،منشورات مكتبة آية الله العظمى المرعشى النجفى،قم،1409 ه،ص 66.
4- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ط اول، 1411 ه،ج 4،ص 60.

شد و به سامرا روانه شده و در آنجا زندانى شد. (1)البته بعد به دست شيعيان و پيروانش آزاد شد.ولى بعد از آن خبرى از او به دست نيامده و در گمنامى از دنيا رفته است. (2)

ج:يحيى بن عمر طالبى

يحيى بن عمر طالبى-از نوادگان جعفر طيار-و به سبب زهد و تقوايش از جايگاه بى نظيرى در ميان مردم كوفه برخوردار بود.به دليل ستم و تحقيرى كه از سوى متوكل عباسى و نظاميان ترك بر او روا شده بود،مجبور شد در كوفه در مقابل آنان قيام كند و آن گاه كه زمام امور را برعهده داشت،عدل و انصاف درپيش گرفت،از اين رو محبوبيت فوق العاده اى در كوفه به دست آورده بود،ولى قيام او به دست محمد بن عبد الله بن طاهر به شكست انجاميد.

مردم در عزادارى او خيلى بى تابى كردند؛ (3)چنانكه مسعودى مى گويد:

«دور و نزديك براى او مرثيه گفتند و صغير و كبير بر او گريستند». (4)

و به نقل ابو الفرج اصفهانى،در مرثيۀ هيچ كدام از علويان كه در دوران عباسيان به شهادت رسيده اند،به اندازه او شعر سروده نشده است. (5)

علل شكست قيام ها

علل شكست اين قيام ها را در دو دليل مى توان جست:يكى سستى رهبرى و ديگرى ناهماهنگى و ناهمگونى نيروها.رهبران اين نهضت ها اغلب طرح و برنامه صحيحى نداشتند و كارشان روى موازين صحيح اسلامى نبود.از اين رو بسيارى از اين انقلاب ها مورد سفارش امام معصوم قرار نمى گرفت.اگرچه عدم توفيق برخى ديگر از قيام ها كه رهبران شان از شخصيت هاى مورد وثوق بودند،به سبب اين بود كه طرح و برنامه ريزى آنها طورى بود كه

ص: 160


1- .ابو الفرج،اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،ط دوم،1416 ه، ص 464-467.
2- .مسعودى.همان مأخذ.
3- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ط اول، 1411 ه،ج ص 160.
4- .همان منبع.
5- .ابو الفرج،اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،ط دوم،1416-1374،ص 511.

شكست آنها قابل پيش بينى بود.از اين رو اگر امام معصوم آشكارا آنها را تاييد مى كرد،در صورت شكست قيام،اساس تشيّع و امامت و هسته اصلى نيروهاى شيعه در معرض خطر قرار مى گرفت.

از سويى ديگر،نيروهاى قيام ها،اغلب ناهمگون و ناهماهنگ بودند.اگرچه در ميان آنان افرادى ناب و شيعيان حقيقى بودند و تا سرحد مرگ بر سر هدف پافشارى مى كردند،بيشتر اين افراد،به هدف شان ايمانى نداشتند و يا با رهبران علوى به توافق نمى رسيدند و اغلب در صحنۀ كارزار فرمانده و رهبرشان را تنها گذاشته مى گريختند؛علامه جعفر مرتضى در اين باره مى نويسد:

«سبب و علت اين شكست ها جز اين نبود كه قيام هاى زيديه كه در درجه نخست جنبش هاى سياسى بود و تنها ويژگى آن اين بود كه به پيروى از هركس از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كه در برابر حكومت شمشير بركشد،فرامى خواند و از اصالت فكرى و باورهاى عقيدتى نيرومند و برخاسته از عمق جان و جوشيده از ژرفاى وجدان، برخوردار نبود؛بر چنان نيروى احساس كند و چنان آگاهى فرهنگى خشك متّكى بود كه به سرحد آميختگى احساس با انديشه و وجدان نرسيده بود،تا زيربناى محكمى از تعهد و رسالت پديد آورد كه به خاطر آن از گرداب ها فرورفته شود و جان ها در راهش ارزانى گردد.بلكه برعكس عوامل بازدارنده اى كه از اندرون خود نيروهاى انقلابى مى جوشيد،اعتماد بر آن چنان نيروى عاطفى و فكرى را همچون اعتماد تشنه بر سراب مى ساخت.

و همين نكته است كه روشن مى سازد كه چگونه مردمى كه با حوادث با قاطعيت و جديت روبرو مى شدند،پس از آنكه آبها از آسياب مى افتاد و زمان ميوه نزديك مى شد، به زندگى بى دردسر و آرام متمايل مى شدند». (1)9.

ص: 161


1- .زندگى سياسى امام جواد عليه السّلام،ترجمه،سيد محمد حسينى،دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم،ط هشتم،1375 ه.ش،ص 19.
چكيدۀ درس هفدهم

قيام هاى پراكنده اغلب بدون طرح و نقشه قبلى و با تصميم گيرى فردى انجام مى گرفت و بيشتر به صورت عكس العمل در مقابل ستم هاى خلفا و حاكمان ستمكار برپا مى شد.از جمله قيام حسين بن على حسنى معروف به شهيد فخ كه در مقابل سختگيرى و ستم هاى بيش از اندازۀ هادى،خليفه عباسى، بود.

محمد بن قاسم كه از علويان زاهد و پرهيزگار بود به سبب فشارى كه از سوى معتصم بر روى وى به كار رفته شد،مجبور شد كه به خراسان رفته و در آن جا قيام كند.

قيام يحيى بن عمر طالبى نيز به سبب ستم كارگزاران متوكل بود.

اما اينكه چرا بيشتر قيام هاى علويان منجر به شكست مى شد،بايد علت آن را در سستى رهبرى و ناهمگونى نيروها جست كرد.

پرسش درس هفدهم

1-دربارۀ قيام هاى پراكنده توضيح دهيد.

2-علل شكست قيام ها چه بوده است؟

ص: 162

فصل پنجم: گستره جغرافياى تشيّع

اشاره

ص: 163

ص: 164

درس هجدهم

گستره جغرافيايى تشيّع

اشاره

به طور يقين خاستگاه نخست تشيّع مدينه بوده است و نخستين شيعيان از ميان اصحاب پيامبر،در همين شهر مى زيستند.در عهد خلفاى سه گانه،صحابيان شيعى در شهرها و مناطق گوناگون پراكنده شدند و برخى از اينها داراى مناصب سياسى و نظامى بودند؛علامه محمد جواد مغنيه در اين باره مى نويسد:

«صحابيان شيعى در گسترش و توسعه تشيّع،نقش اساسى داشتند؛هرجا كه مى رفتند، مردم را با قالب هاى قرآنى و حديثى و با صبر و تحمل به تشيّع فرامى خواندند و به خاطر مصاحبت با پيامبر،در ميان مردم داراى احترام و ارزش بودند و سخنانشان اثرى بالغ داشت». (1)

حتى جايى مثل جبل عامل كه جزو سرزمين شام و حوزۀ نفوذ معاويه بود،به بركت حضور صحابى بزرگوارى چون ابو ذر،يكى از كانون هاى اصلى شيعى مى شود. (2)

در اواخر خلافت عثمان شيعيان زيادى در سرزمين هاى اسلامى مى زيستند،به طورى كه پيوسته نام على عليه السّلام براى خلافت برده مى شد.بدين سبب هنگام تجمع شورشيان در مدينه، عثمان به على عليه السّلام سفارش مى فرستد و از ايشان تقاضا مى كند كه مدتى از مدينه خارج شود و به مزرعه خود در«ينبع»برود،تا شايد شورشيان كمتر تحريك شوند. (3)به ويژه در عراق در زمان عثمان شيعيان زيادى بودند؛مثلا شيعيان بصره با اين كه شهر در تصرف سپاه جمل و زير نفوذ تبليغ هاى آنان قرار گرفته بود،وقتى خبردار شدند،امير المؤمنين همراه مهاجر و انصار به

ص: 165


1- .الشيعة فى الميزان،منشورات الشريف الرضى،قم،1413 ه،ص 26،28.
2- .امين،سيد محسن.اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت(بى تا)،ج 1،ص 25.
3- .نهج البلاغه،فيض الاسلام،خطبه 235.

سوى آنان روانه است،فقط از قبيله ربيعه سه هزار نفر در«ذى قار»به حضرت پيوستند. (1)

همراهى اينان با على عليه السّلام عاملى عقيدتى داشت و به على عليه السّلام به عنوان خليفه منصوب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى نگريستند؛چنان كه بلاذرى اين گونه تعبير مى كند:«از شيعيان على عليه السّلام از قبيله ربيعه». (2)

پس از اين كه خود على عليه السّلام در رأس حكومت قرار گرفت و به عراق رفت،تاثير فوق العاده اى در گسترش تشيّع،در اين منطقه به جاى گذاشت.همچنين حاكمان و واليان حضرت كه اغلب از ميان شيعيان انتخاب مى شدند،تاثير زيادى در انتشار تشيّع،در ساير مناطق داشتند؛چنان كه سيد محسن امين مى گويد:

«هرجا واليان على عليه السّلام مى رفتند اهل آن جا شيعه مى شدند». (3)

البته در اين دوره،افزون بر شام كه كاملا زير نفوذ امويان بود،مناطق ديگر نيز تمايل عثمانى يافته بودند؛مثل بصره و شمال عراق كه به سبب استقرار نزديكان عثمان در آن جا، اهالى اين مناطق گرايش عثمانى يافته بودند (4)و تا پايان قرن دوم اين تمايل در شمال عراق پابرجا بود.

مكه نيز از زمان جاهليت،گرايش ضدهاشمى و ضدعلوى داشت؛همچنين طائف در جاهليت و اسلام با مكه هماهنگ بود.قريش پيوسته با بنى هاشم رقابت مى كرد و حاضر به پذيرش سرورى بنى هاشم نبود و اين يكى از علل مخالفت قريشيان با پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله بود.

طائفيان نيز هماهنگ با قريش دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را نپذيرفتند.اگرچه بعد از قدرت يافتن اسلام،با تاخير تسليم شدند.

از زمان حجاج،تشيّع از مرزهاى عراق و حجاز به ساير مناطق كشيده شد.در اين دوره شيعيان در اثر فشار و سخت گيرى بيش از اندازۀ حجاج از عراق پراكنده و در ديگر سرزمين هاى اسلامى ساكن شدند؛به ويژه در شرق اسلامى كه رفته رفته با سپرى شدن قرن نخست هجرى،كانون هاى شيعه در ايران تشكيل شدند.در خراسان عباسيان از علاقۀ آنان8.

ص: 166


1- .بلاذرى.انساب الاشراف،منشورات مؤسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1394 ه،ج 2،ص 237.
2- .همان.
3- .اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت(بى تا)،ج 1،ص 25.
4- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414،ج 2،ص 178.

نسبت به خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله استفاده كردند و با شعار«الرضا من آل محمد»آنان را اطراف خويش جمع نمودند و در مبارزه با امويان از آنان سود جستند.

در دوران عباسيان،پراكندگى شيعيان خيلى چشم گير است.شيعيان در شرق افزون بر ايران به آسياى ميانه،هند،قفقاز و...راه مى يابند و با از بين رفتن دولت اموى،نفوذ شيعيان به سوى غرب هم صورت مى گيرد.به ويژه آفريقا كه در قرن دوم،حكومت شيعى ادريسيان در آن تشكيل مى شود.اگرچه حكومت آنها زيدى بود،بسترى براى تلاش شيعيان به شمار مى آمد.

البته ارتباطشان به خاطر وجود دولت اغلبيان در مصر كه براى مقابله با آنان تشكيل شده بود، با مركز و مدينه كمتر بوده است. (1)

بدين ترتيب تشيّع در قرن دوم هجرى،به شرق و غرب جهان اسلام كشيده شد و افزون بر خوزستان،منطقه جبل(مناطق حوالى و اطراف كوه هاى زاگرس)و ايران مركزى،به مناطق دوردستى چون آسياى ميانه،افغانستان امروزى،آذربايجان،مغرب،هند و طبرستان نيز كشيده شد. (2).)

ص: 167


1- .امير على.تاريخ عرب و اسلام،ترجمه فخر داعى گيلانى،انتشارات گنجينه،ط سوم،1366 ه ش،ص 241 و 245 و ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 408.
2- .در ميان اصحاب ائمۀ اطهار عليهم السّلام به اشخاصى از اهالى شهرها و مناطقى چون حلب،مصر،مدائن، قزوين،رى،كاشان،ارمنستان،ساباط،اصفهان،همدان،سمرقند،كابل برخورد مى كنيم(رجال نجاشى. دفتر نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين،ص 8،9،208،130،66،161،236،233،290،367، 344،و ابن شهر آشوب.معالم العلماء،منشورات مطبعة الحيدرية،نجف،1380 ه ش،ص 31.)
چكيدۀ درس هجدهم

خواستگاه نخستين تشيّع مدينه است و نخستين شيعيان در همين شهر مى زيستند؛در زمان خلفاى سه گانه صحابيان شيعى در شهرها و مناطق پراكنده شدند و مردم را با قالب هاى قرآنى به تشيّع فراخواندند.پس از اينكه على عليه السّلام به عراق انتقال يافت تاثير زيادى در تشيّع عراق داشت.

از زمان حجاج تشيّع از مرزهاى عراق و حجاز به ساير مناطق كشيده شد.در دوران عباسيان شيعيان در شرق افزون بر ايران به آسياى ميانه،هند و قفقاز نيز راه يافتند و در غرب نيز با تشكيل دولت ادريسيان در مغرب بسترى خوبى براى نفوذ تشيّع ايجاد شد.

مناطق شيعه نشين در قرن نخست هجرى،محدود به حجاز و عراق مى شد.

مدينه به سبب سكونت ائمۀ اطهار عليهم السّلام و بنى هاشم،نخستين شهرى بود كه شيعيان در آن تجمع داشتند.

دومين منطقه شيعه نشين بعد از مدينه،يمن بود؛زيرا آنان براى نخستين بار به دست على عليه السّلام اسلام را پذيرفته بودند.

پرسش درس هجدهم

1-نخستين خواستگاه تشيّع چه مكانى بود؟انتشار نخستين تشيّع بدست چه كسانى بود؟

2-در قرن نخست هجرى چه مناطقى شيعه نشين بودند؟

3-علت تشيّع اهل يمن چه بود؟

ص: 168

درس نوزدهم

كانون هاى تجمع شيعه

اشاره

همچنان كه اشاره شد در سه قرن نخست هجرى،شيعيان در نقاط زيادى از سرزمين هاى اسلامى مى زيستند و همه جا پراكنده شده بودند.ولى تراكم و تجمع شيعيان،در مناطق معدودى بود كه در قرن نخست هجرى عبارت بودند از:مدينه،يمن،كوفه،بصره،مدائن و جبل عامل.در قرن دوم افزون بر اين مناطق،سرزمين هايى چون قم،خراسان،طبرستان، بغداد،جبل و آفريقا نيز از مناطق تجمع شيعيان بودند.اكنون اين مناطق را به ترتيب توضيح مى دهيم.

الف-مناطق شيعه نشين در قرن اول هجرى
اشاره

مناطق شيعه نشين در قرن نخست هجرى بيشتر محدود به حجاز،يمن و عراق مى شد.

ساكنان اين مناطق عرب بودند و از نخستين مسلمانان به شمار مى آمدند.تشيّع حجاز و يمن ريشه در دورۀ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و اله داشت.عراق هم كه بعد از درگذشت پيامبر گشوده شد، محل زندگى قبايل يمنى شد و حكومت حضرت على عليه السّلام به گسترش تشيّع در آن سامان سرعت بخشيد. (1)

مدينه

نام مدينه،پيش از هجرت«يثرب»بود و اهل آن را 2 قبيلۀ يمنى،اوس و خزرج-كه بعد از اسلام انصار نام گرفتند-و سه قبيله يهودى بنى قينقاع،بنى نضير و بنى قريظه تشكيل مى دادند.

ص: 169


1- .رجوع شود به:شهيدى،دكتر سيد جعفر.تاريخ تحليلى اسلام تا پايان امويان،مركز نشر دانشگاهى، تهران،ج دوم،1363،ص 137،138.

آن گاه كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله بدان جا هجرت كرد،نامش به«مدينة النبى»،(شهر پيامبر)تغيير يافت،كه در اثر زياد تكرار شدن لفظ مدينه بر آن غلبه يافت.

مدينه مركز حكومت خلفاى نخستين(ابو بكر،عمر و عثمان)بود و قريشيان كه سرسخت ترين دشمنان اهل بيت پيامبر بودند،آن جا مى زيستند.با اين حال بخش بزرگ اهل مدينه را انصار تشكيل مى دادند كه همواره دوستدار خاندان پيامبر بودند و در كشمكش هاى سياسى جانب اهل بيت را مى گرفتند.صحابيان بزرگوار شيعى كه در اين شهر زندگى مى كردند،پيوسته حقيقت را به مردم مى گفتند.جابر بن عبد الله انصارى،صحابى بزرگوار پيامبر به عصاى خود تكيه مى داد و در كوچه هاى مدينه مى گشت و مى گفت:

«علىّ خير البشر من انكرها فقد كفر؛على بهترين مردم است،هركس نپذيرد كافر شده است.اى گروه انصار!فرزندانتان را بر محبت على تمرين دهيد،هركدام از آنها اين محبت را پذيرا نشود،درباره نطفه اش از مادرش سوال كنيد»! (1)

همين جابر در مسجد النبى مى نشست و مى گفت:«اى باقر العلوم!كجايى؟»مردم مى گفتند:«جابر هذيان مى گويد»جابر مى گفت:«نه،هذيان نمى گويم،بلكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله به من فرمود:بعد از من شخصى از خاندان مرا خواهى ديد كه اسمش اسم من و قيافه اش،شبيه قيافه من خواهد بود.او درهاى دانش را به روى مردم خواهد گشود». (2)

او پس از اين كه امام باقر عليه السّلام را ديدار كرد،هرروز دو بار به ديدار حضرت مى رفت. (3)

ابو ذر غفارى بر در مسجد النبى مى ايستاد و مى گفت:

«هركس مرا شناخته كه شناخته و هركس نمى شناسد،پس بداند كه من ابو ذر غفارى، جندب بن جنادة،هستم...محمد وارث علم آدم و تمام فضايل انبياست و على بن ابى طالب وصى محمد و وارث علم اوست». (4)

از سوى ديگر،بيشتر بنى هاشم در اين شهر مى زيستند و در حرم جدشان احترام داشتند.1.

ص: 170


1- .شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال(رجال كشى)،تحقيق سيد مهدى رجايى،موسسه آل البيت،قم، 1404 ه،ج 1،ص 237.
2- .همان،ص 218.
3- .همان،ص 222.
4- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه،ج 2،ص 171.

افزون بر اين،امامان معصوم عليهم السّلام در اين شهر بودند و مردم آن جا از تعليمات شان بهره مى بردند.به ويژه در زمان امام باقر و امام صادق عليهما السّلام حلقه هاى درس اين دو بزرگوار به مسجد النبى نيز كشيده شد.ابو حمزه ثمالى مى گويد:

«در مسجد النبى نشسته بودم كه مردى نزديك من آمد و سلام كرد و سراغ ابو جعفر (امام باقر عليه السّلام)را گرفت.پرسيدم:چه كار دارى؟گفت:چهل مسئله آماده كرده ام تا از ابو جعفر سوال كنم؛سخن او تمام نشده بود كه امام باقر عليه السّلام وارد مسجد شد.عده اى از اهل خراسان اطرافش را گرفته بودند و درباره مناسك حج،از آن حضرت مى پرسيدند». (1)

برخى از شاگردان اين دو بزرگوار مثل ابان بن تغلب نيز در مسجد النبى جلسه درس داشتند؛وقتى كه ابان وارد مسجد النبى مى شد در جايگاه پيامبر مى نشست و مردم دورش را مى گرفتند و براى آنها حديث مى گفت.امام صادق عليه السّلام به او مى فرمود:

«در مسجد مدينه بنشين و به مردم فتوا بده؛زيرا من دوست دارم كه در ميان شيعيانم اشخاصى مثل تو ديده شوند». (2)

يمن

پيش از اين كه عراق گشوده شود و كوفه بنيان گذارى گردد،شيعيانى در يمن مى زيستند.

يمن بعد از مدينه دومين منطقه اى است كه پس از درگذشت پيامبر،شيعيان على عليه السّلام در آن بودند؛زيرا نخستين بار اهل آن جا به دست على عليه السّلام مسلمان شدند.ابن شهر آشوب مى نويسد:

«رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله خالد بن وليد را به سوى يمن فرستاد تا آنان را به اسلام فراخواند كه براء بن عازب هم در ميان نيروهاى خالد بود.خالد شش ماه در آن جا ماند،ولى نتوانست كسى را مسلمان كند.رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله از اين مطلب خيلى ناراحت شد و خالد را بركنار كرد و به جايش امير المؤمنين،على عليه السّلام را فرستاد،آن جناب وقتى آن جا رسيد،نماز صبح را به جا آورد و نامه پيامبر را براى مردم يمن خواند.همه قبيله حمدان در يك روز مسلمان شدند و بعد از

ص: 171


1- .بحار الانوار،ج 46،ص 357.
2- .نجاشى،احمد بن على.فهرست اسماء مصنفى الشيعة(رجال نجاشى)،دفتر نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين،قم،1407 ه ق،ص 10.

حمدان ساير قبايل يمن اسلام را پذيرفتند.وقتى اين خبر به گوش مبارك پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله رسيد،سجده شكر بجاى آورد». (1)

نخستين خانه اى كه على عليه السّلام در يمن در آن سكونت گزيد خانه زنى به نام«ام سعد برزخيه» بود كه على عليه السّلام در آن به آموزش قرآن پرداخت؛اين خانه بعدها مسجد شد و نامش را«مسجد على»نهادند.

به ويژه در پايان عمر پيامبر،مردمى از قبايل گوناگون يمن در مدينه با پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله ديدار كردند و در گفت وگويى كه ميان شان برگزار شد،آن حضرت،على عليه السّلام را در مقام جانشين،به آنان معرفى كرد (2)،از اين رو اين مطلب در ذهن آنها بود. (3)و آنان بعد از

ص: 172


1- .مناقب آل ابى طالب،موسسه انتشارات علامه،قم،ج 2،ص 129.
2- .مظفر،محمد حسين.تاريخ الشيعة،منشورات مكتبه بصيرتى،قم(بى تا)،ص 122.
3- .جابر بن عبد الله انصارى نقل مى كند:عده اى از قبايل گوناگون يمن خدمت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله رسيدند. رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله فرمود:مردمى نازك دل و قوى ايمان خواهند بود كه منصور(از ياران مهدى عليه السّلام)با هفتاد هزار نفر از ميان آنان برمى خيزد و جانشين من و جانشين وصى ام را يارى مى دهد،در حالى كه شمشيرهايشان را با ليف خرما حمايل كرده باشند!پرسيدند:يا رسول الله وصى تو كيست؟فرمود:او كسى است كه خداى تعالى فرمان داده كه به او تمسك كنيد،آن جا كه فرمود: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» (آل عمران 3:103)به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد!پرسيدند:يا رسول الله بيان كنيد كه اين ريسمان چيست؟فرمود:اين ريسمان همان سخن خداست كه مى فرمايد: «إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ» (آل عمران 3:112)ريسمان از ناحيه خدا قرآن و از ناحيه مردم وصى من است!پرسيدند:يا رسول الله وصى تو كيست؟فرمود:كسى كه خداى تعالى در مورد او مى فرمايد: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّهِ» (زمر 39:56)تا مبادا كسى بگويد:افسوس!چقدر در امر خدا تفريط و كوتاهى كردم!پرسيدند:اين امر خدا چيست؟فرمود:او وصى من و راهنماى مردم به سوى من،بعد از من است!گفتند:يا رسول الله!تو را سوگند به كسى كه تو را به حق مبعوث كرده،او را به ما نشان بده كه سخت به او مشتاق شده ايم.فرمود:خدا او را براى مومنان متوسم،قرار داده است،اگر با ديد قلب به او بنگريد،مى فهميد كه او وصى است؛چنان كه پيامبرتان را اين گونه شناختيد؛پس برويد صف هاى مردم را در مسجد وارسى كنيد،هركس را كه قلبتان به او كشيده شد،او وصى است؛زيرا خداى تعالى مى فرمايد: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ» (ابراهيم 14:37)بار خدايا!دلهايى از مردم را به سوى آنها مايل گردان. در اين هنگام ابو عامر اشعرى از قبيله اشعريين،ابو عزه خولانى از ميان خولانيان،عثمان بن قيس از بنى قيس،غريه دوسى از قبيله دوس و لاحق بن علافه برخاستند و در ميان صفوف مردم،در مسجد النبى گشتند و دست على عليه السّلام را گرفتند و خدمت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله آمدند و گفتند:يا رسول اللّه!اين كسى است كه قلب هايمان به سوى او كشيده شد و گرايش پيدا كرد.نبى اكرم فرمود:بحمد الله شما وصى پيامبر را شناختيد،پيش از اين كه او را ديده باشيد؛پس يمنيان گريستند و گفتند:يا رسول الله!ما به مردم نگريستيم،ولى دلهايمان به آنها آرام نگرفت،وقتى كه او را ديديم قلبمان آرام شد مثل اين كه پدر خود را ديده ايم.(مظفر،محمد حسين.تاريخ الشيعة،مكتبه بصيرتى،قم(بى تا)،ص 124،125.)

درگذشت پيامبر،حكومت مدينه را به رسميت نشناختند و از پرداخت زكات به خليفۀ وقت، ابو بكر خوددارى ورزيدند (1)؛چنان كه در يكى از اشعار آنان چنين آمده است:

أطعنا رسول الله ما دام وسطنا فيا قوم شأنى و شأن ابى بكر (2)

أيورثها بكرا اذا كان بعده فتلك لعمر الله قاصمة الظّهر (3)(4)

در دورۀ خلافت على عليه السّلام افزون بر صدها هزار نفر از يمنيان كه در عراق به سر مى بردند (5)و هزاران نفر از آنان جزو لشكريان آن جناب به شمار مى آمدند،ساكنان يمن نيز بيشترشان شيعه بودند و عثمانيان و طرفداران بنى اميه در آن جا در كمترين تعداد به سر مى بردند و شاهد آن،رفتارى است كه بسر بن ارطاة به سفارش معاويه با آنان داشته است. (6)در حالى كه با مردم مناطقى كه دوستدار قريش و بنى اميه بودند،كارى نداشت؛چنان كه از كنار مكه و طائف گذشت و هيچ دست اندازى به اين دو شهر نكرد. (7)ولى آن هنگام كه به شهرهاى يمن چون ارحب،صنعا و حضرموت رسيد،كشتار به راه انداخت.در صنعاء 100 نفر از بزرگ زادگان ايرانى را سربريد و به نمايندگان مأرب كه براى گرفتن امان آمده بودند،رحم نكرد و همه را كشت و آن هنگام كه به حضرموت رسيد،گفت:

«مى خواهم يك چهارم مردم اين شهر را بكشم» (8)؛

به ويژه در«جيشان»كه به گفته يعقوبى،همه اهل آن شيعه بودند،كشتار بزرگى به راه1.

ص: 173


1- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه،ج 2،ص 132.
2- .مادامى كه رسول خدا ميان ما بود،از او اطاعت كرديم اى مردم!ما كجا و ابو بكر كجا.
3- آيا اگر ابو بكر پسرى به نام بكر داشت،بعد از او خلافت را به ارث مى برد؟!،به جانم قسم اين كمرشكن است.
4- .ياقوت حموى،شهاب الدين ابى عبد الله.معجم البلدان،دار احياء التراث العربى،بيروت،ط اول، 1417 ه،ج 3،ص 158.
5- .همان،ج 7،ص 161.
6- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،ص 197.
7- .همان.
8- .ثقفى كوفى،ابراهيم بن محمد.الغارات،ترجمه محمد باقر كمره اى،فرهنگ اسلام،ص 325،331.

انداخت. (1)ابن ابى الحديد شمار كشته شدگان به دست بسر بن ارطاة را به 30 هزار نفر مى رساند كه بيشتر از اهل يمن بودند. (2)اين نشان مى دهد جمعيت شيعه در آن زمان قابل ملاحظه بوده است.در هرحال به دنبال يورش بسر به يمن حضرت امير عليه السّلام«جارية بن قدامة» را به تعقيب بسر فرستاد و بسر از يمن فرارى شد،مردم يمن و شيعيان آن جا هرجا عثمانيان و طرفداران بنى اميه را مى يافتند،مى كشتند. (3)

بعد از شهادت على عليه السّلام نيز يمن پيوسته كانون تجمع شيعيان بود و آن گاه كه امام حسين عليه السّلام از مكه به سوى كوفه حركت مى كرد،ابن عباس به حضرت پيشنهاد كرد كه به عراق نرود،بلكه به سوى يمن روانه شود كه شيعيان پدرش در آن جا هستند. (4)

البته بايد خاطرنشان ساخت كه با شروع پيروزى ها و گسترش مرزهاى سرزمين اسلامى، يمن و به طور كلى جزيرة العرب در بن بست قرار گرفت و نقش كمترى در مسائل سياسى و نظامى ايفا كرد؛اگرچه دو شهر مكه و مدينه به سبب جايگاه مذهبى شان نوعى تاثير اجتماعى داشتند؛ولى يمن كه در زمان پيامبر يكى از مهم ترين بخش هاى قلمرو اسلامى به شمار مى آمد،بعد از پيروزى بر كشورهاى هم جوار به وسيلۀ مسلمانان،تقريبا در يك گوشه سرزمين هاى اسلامى قرار گرفت و جنوبى ترين مرز آن بود.با اين حال روحيه تشيّع در آن غالب بود.در پايان قرن دوم هنگام قيام ابو السرايا،ابراهيم بن موسى بدون هيچ مقاومتى وارد آن جا شد و آن جا را تسخير كرد. (5)و در نهايت مذهب زيدى بر سرزمين يمن پيروز شد.

اكنون نيز بيشتر اهالى آن زيدى هستند. (6)

كوفه

كوفه شهرى است كه بعد از اسلام پديد آمده است و مسلمانان آن را بنيان گذارى كرده اند.

ص: 174


1- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،ص 199.
2- .شرح نهج البلاغه،دار الكتب العربية،قاهره،ج 2،ص 17.
3- .ثقفى كوفى،ابراهيم بن محمد.الغارات،ص 333.
4- .بلاذرى.انساب الاشراف،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1394 ه ق،ج 3،ص 161.
5- .ابو الفرج اصفهانى،على بن الحسين.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 435.
6- .مظفر،محمد حسين.تاريخ الشيعة،ص 132.

شهر باستانى حيره،مقر حكومت لخميان در نزديكى كوفه قرار داشت. (1)

در سال هفدهم هجرى سعد بن ابى وقاص،فرمانده جبهه ايران،به دستور خليفه دوم اين شهر را بنا نهاد و بعد از آن 80 نفر از صحابه در آن سكنى گزيدند. (2)شهر كوفه در آغاز بيشتر اردوگاه نظامى بود و نيروهاى جبهه شرقى را تامين مى كرد.بيشتر اهالى آن را مجاهدان مسلمان تشكيل مى دادند كه بيشتر از قبايل قحطانى و يمنى بودند.بدين سبب كوفه پيوسته رنگ قحطانى و يمنى داشت. (3)از ميان اصحاب پيامبر بيشتر انصار در آن ساكن شدند كه اصالت يمنى داشتند.خزرجيان،يكى از دو قبيله انصار در كوفه،محله اى ويژۀ به خود داشتند.

ياقوت حموى مى گويد:

«در زمان زياد بيشترين خانه هايى كه در آن آجر به كار رفته بود،خانه هاى خزرج و مراد بود». (4)

البته عده اى از موالى و ايرانيان نيز در كوفه مى زيستند كه در زمان خلافت امير المؤمنين عليه السّلام در بازار كوفه مشغول دادوستد بودند. (5)در جريان قيام مختار همين مواليان بخش بزرگ نيروهاى او را تشكيل مى دادند. (6)

در برترى كوفه احاديث زيادى از اهل بيت عليهم السّلام وارد شده از جمله اين كه على عليه السّلام فرمود:

«كوفه چه شهر خوبى است!خاك آن جا ما را دوست دارد ما نيز آن را دوست مى داريم؛ از بيرون كوفه[قبرستان كوفه كه در بيرون شهر،احداث شده بود]در روز قيامت هفتاد هزار نفر محشور مى شوند؛صورتشان مثل ماه مى درخشد!كوفه شهر ما و جايگاه و محل استقرار شيعيان ماست».1.

ص: 175


1- .ياقوت حموى،شهاب الدين ابى عبد الله.معجم البلدان،دار احياء التراث العربى،بيروت،ط اول، 1417 ه،ص 162.
2- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه،ج 2،ص 150.
3- .ياقوت حموى،شهاب الدين ابى عبد الله.معجم البلدان،ص 161.
4- .همان.
5- .بلاذرى.انساب الاشراف،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1394 ه،ج 2،ص 126.
6- .جعفريان،رسول.تاريخ تشيّع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجرى،شركت چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى،1377،ص 71.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

«بارخدايا!هركس با كوفه دشمنى كند،با او دشمنى كن». (1)

سابقه تشيّع در كوفه،به پيش از مهاجرت على عليه السّلام به آن شهر برمى گردد،كه علل آن را از دو ناحيه مى توان جست؛يكى اسكان قبايل يمنى در آن جا كه گفتيم اغلب دوستدار خاندان پيامبر بودند و ديگرى وجود صحابيان بزرگوار شيعى چون عبد الله بن مسعود و عمار ياسر در آن جا كه عمر،عمار را در مقام فرماندار و ابن مسعود را در جايگاه معلم قرآن به آن جا فرستاد و ابن مسعود ساليان درازى در آن جا مشغول آموزش فقه و آموزش قرآن به مردم بود. (2)

تأثير آموزش هاى اين بزرگواران را در شروع خلافت على عليه السّلام مشاهده مى كنيم؛خطبه مالك اشتر هنگام بيعت مردم با آن حضرت،حاكى از روحيه تشيّع در ميان مردم كوفه است؛ آن گاه كه مالك مى گويد:

«اى مردم!اين وصى اوصيا،وارث علم انبيا...كسى است كه كتاب خدا به ايمان او گواهى داده و پيامبر به بهشتى بودنش؛كسى است كه فضائل در مورد او كامل شده؛در مورد سابقه علم و فضلش،اواخر و اوايل شك نكرده اند». (3)

آن گاه كه على عليه السّلام فرزندش حسن عليه السّلام و عمار را براى يارى خواستن از مردم كوفه،در جنگ با ناكثان،به آن سامان فرستاد،با اين كه شخصى چون ابو موسى اشعرى حاكم آن جا بود و آنان را از همراهى امير المؤمنين عليه السّلام بازمى داشت،نه هزار نفر به حضرت پيوستند. (4)

با مهاجرت على عليه السّلام به كوفه،اين شهر،تا پايان قرن سوم مهم ترين شهر شيعى بود.دكتر سيد حسين جعفرى در اين باره مى گويد:

«از زمانى كه على عليه السّلام در سال 36 ه ق،به كوفه نقل مكان كرد و حتى زودتر از آن،اين شهر مركز اصلى نهضت ها،الهامات،اميدها و بعضى اوقات كوشش هاى هماهنگ شيعيان شد.در داخل و اطراف كوفه بسيارى حوادث آشفته كه تاريخ صدر تشيّع را2.

ص: 176


1- .ابن ابى الحديد.شرح نهج البلاغه،دار احياء الكتب العربية،قاهره،ج 3،ص 198.
2- .ابن اثير،ابى الحسن على بن ابى الكرم.اسد الغابة فى معرفة الصحابة،دار احياء التراث العربى،بيروت، (بى تا)،ج 3،ص 258.
3- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،ص 179.
4- .بلاذرى.انساب الاشراف،ص 262.

مى سازد،واقع شد؛حوادثى نظير تجهيز قواى على عليه السّلام براى جنگ هاى جمل و صفين انتخاب و كناره گيرى حسن بن على عليه السّلام از خلافت،قيام حجر بن عدى كندى،قتل امام حسين عليه السّلام و يارانش،نهضت توابين و قيام مختار از جمله اين حوادث است؛با اين حال كوفه جايگاه نااميدى ها،محروميت ها و حتى خيانت و شكست در آرزوهاى شيعيان از طرف كسانى بود كه نمى خواستند خاندان على را در فرمانروايى جامعه مسلمانان ببينند». (1)

اگرچه كشندگان امام حسين عليه السّلام اهل كوفه بودند، (2)بزرگان شيعه در اين هنگام در زندان ابن زياد به سر مى بردند. (3)از سوى ديگر با شهادت مسلم و هانى،شيعيان در مقابل دشمن قوى پنجه اى چون ابن زياد،بدون فرمانده بودند و در مقابل قدرت ابن زياد در سرگردانى به سر مى بردند؛اما بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام به خود آمدند و نهضت هاى توابين و مختار را به راه انداختند.

پيوسته كوفه به دوستى و محبت اهل بيت و دشمنى با امويان شهرت داشته است،حتى مصعب بن زبير براى جلب قلوب كوفيان،به خاندان پيامبر اظهار محبت مى كرد؛از اين رو با دختر امام حسين عليه السّلام ازدواج كرد. (4)با سپرى شدن قرن نخست هجرى،اگرچه كانون هاى جديد شيعه نشين تشكيل شده بودند،باز كوفه مهم ترين شهر شيعه نشين به شمار مى آمد؛چنان كه محمد بن على بن عبد الله بن عباس،رهبر قيام عباسيان،در طليعۀ قرن دوم،در اوائل قيام بر ضد بنى اميه،در ضمن سفارشى به داعيانش گفت:«اما كوفه و نواحى آن،شيعيان على بن ابى طالب هستند». (5)»

ص: 177


1- .جعفرى،دكتر سيد حسين.تشيّع در مسير تاريخ،ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى،دفتر نشر فرهنگى اسلامى،ط نهم،1378 ه ش،ص 125.
2- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه، ج 3،ص 73.
3- .مظفر،محمد حسين.تاريخ الشيعة،منشورات مكتبة بصيرتى،(بى تا)،ص 67.
4- .ابن قتيبه،ابى محمد عبد الله بن مسلم.المعارف،منشورات الشريف الرضى،قم،ط اول،1415 ه،ص 214.
5- .فخرى نقل كرده كه محمد بن على به داعيان و مبلغانش گفت:اما در كوفه و نواحى آن شيعيان على بن ابى طالب هستند.مردم بصره دست بيعت با گروه عثمانى داده اند،اما مردم جزيره،حرورى مسلك و خارج از دين هستند.مردم شام جز آل ابى سفيان كسى را نمى شناسند و غير از بنى مروان از ديگرى اطاعت نمى كنند.امام مردم مكه و مدينه بيشتر بر سيره عمر و ابو بكرند؛بنابراين از مردم خراسان غفلت نكن كه در آن جا افراد زيادى،چابك و با دلهاى پاك و خاطرى آسوده اند؛نه هواى اين و آن درسر دارند، نه به مذاهب گوناگون گرويده اند و نه پاى بند به ديانتى هستند.(ابن طباطبا.الفخرى فى آداب السلطانيه، ط مصر،ص 104).

در قرن دوم و سوم نيز قيام هاى چند تن از طالبيان در كوفه بوده است.در دوران عباسيان با وجود شهر مهمى چون بغداد در عراق،كوفه اهميت سياسى خود را از دست نداد و مهم ترين قيام علوى نيمه دوم قرن دوم،يعنى قيام ابن طباطبا به فرماندهى نظامى ابو السرايا در اين شهر رخ داد. (1)از اين رو مراقبت شديدى از سوى امويان بر كوفه اعمال مى شد و سفاكانى چون زياد،ابن زياد و حجاج بن يوسف بر حكومت آن جا گمارده مى شدند.حاكمان آن جا همواره بايد گرايش ضدعلوى مى داشتند و احيانا حاكمى مثل خالد بن عبد الله قسرى،اگر اندك ترحمى بر شيعيان مى كرد،فورا بركنار مى شد و حتى به زندان مى افتاد. (2)

كوفه افزون بر جنبه سياسى،از لحاظ علمى نيز مهم ترين شهر شيعى به شمار مى آمد و فرهنگ شيعى در آن حاكم بود.بخش بزرگ شاگردان ائمۀ اطهار عليهم السّلام را شيعيان اين شهر تشكيل مى دادند.خاندان هاى بزرگ شيعى در كوفه مى زيستند؛كسانى كه خدمت هاى چشم گيرى به فرهنگ شيعه كرده بودند،چون آل اعين كه از زمان امام سجاد عليه السّلام تا غيبت صغرى مردان اين خاندان از اصحاب ائمۀ اطهار عليهم السّلام بودند،از اين خاندان 60 محدث بزرگوار بيرون آمد.افرادى مثل زرارة بن اعين،حمران بن اعين،بكير بن اعين،حمزة بن حمران،محمد بن حمران و عبيد بن زرارة كه همين عبيد بعد از وفات امام صادق عليه السّلام،به نمايندگى از اهل كوفه،به مدينه آمده بود تا در امر امامت رفع شبهه كند و به كوفه برگردد. (3)

آل ابى شعبه نيز خاندان بزرگ ديگر شيعه در كوفه بودند كه جدشان ابو شعبه،از امام حسن و امام حسين عليهما السّلام نقل حديث كرده است.نجاشى مى گويد همه آن ها مورد وثوق هستند. (4)0.

ص: 178


1- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الرضى،قم،1416 ه ق،ص 424-431.
2- .بلاذرى،احمد بن يحيى.انساب الاشراف،دار التعارف للمطبوعات،بيروت،397 ه،ج 3،ص 233.
3- .زرارى،ابو غالب.رسالة فى آل اعين،مطبعه ربانى،اصفهان،ص 2-18.
4- .النجاشى،ابو العباس احمد بن على.فهرست اسماء مصنفى الشيعة،دفتر نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين،قم،1407 ه،ص 230.

همچنين آل نهيك يكى ديگر از خاندان هاى بزرگ شيعى در كوفه بودند كه عبد الله بن محمد و عبد الرحمن سمرى از آنان هستند. (1)

در مساجد كوفه به ويژه مسجد جامع كوفه احاديث ائمۀ اطهار عليهم السّلام تدريس مى شد.حسن بن على وشّاء-از اصحاب امام رضا عليه السّلام-مى گويد:

«در مسجد كوفه نهصد نفر را ديدم كه همه از امام صادق عليه السّلام نقل حديث مى كردند». (2)

بصره

بصره شهرى است كه مسلمانان آن را،هم زمان با كوفه،در سال 17 هجرى بنيان گذاشتند. (3)اگرچه مردم بصره به سبب حمايت از عايشه،طلحه و زبير به روحيۀ عثمانى شهرت داشتند،در همان زمان كه سپاه جمل در بصره بودند،شيعيان امير المومنين نيز در آن جا مى زيستند و پيش از اين كه امير مومنان به بصره برسد،شيعيان آن جناب با آنان جنگيدند و تعداد زيادى از آنها به فيض شهادت نائل آمدند؛چنان كه شيخ مفيد نقل كرده كه فقط از عبد القيس پانصد نفر از شيعيان على عليه السّلام شهيد شدند (4)؛به نقل بلاذرى سه هزار نفر از شيعيان ربيعه هم در ذى قار به حضرت پيوستند (5)؛بعد از جنگ جمل نيز باوجود تمايل عثمانى در بصره شيعيان زيادى در آن مى زيستند؛از اين رو هنگامى كه معاويه،ابن حضرمى را براى ايجاد آشوب به آن جا مى فرستد،به او مى سپارد كه عده اى از مردم بصره شيعه هستند و او را از برخى قبايل چون ربيعه برحذر مى دارد با اين حال عثمانيان در آن جا زياد بودند و اگر على عليه السّلام از كوفه نيرو نمى فرستاد،با فتنه انگيزى هاى ابن حضرمى بصره بوسيلۀ عثمانى ها سقوط كرده بود. (6)

ص: 179


1- .همان،ص 232.
2- .همان،ص 39 و 40.
3- .ياقوت حموى،شهاب الدين ابى عبد الله.معجم البلدان،دار احياء التراث العربى،بيروت،ط اول، 1417 ه،ج 2،ص 340.
4- .شيخ مفيد.الجمل،مكتب الاعلام الاسلامى،مركز النشر،قم،1416 ه،ص 279.
5- .انساب الاشراف،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1394 ه،ج 2،ص 237.
6- .ثقفى كوفى،ابراهيم بن محمد.الغارات.ترجمه محمد باقر كمره اى،فرهنگ اسلام،ص 166.

در جريان كربلا هم،امام حسين عليه السّلام به چند نفر از بزرگان بصره نامه نوشت كه از ميان آنها، يزيد بن مسعود نهشلى دعوت امام را پذيرفت و به حضرت لبيك گفت و قبايل بنى تميم، بنى سعد و بنى حنظله را گرد آورد و آنان را به يارى امام حسين عليه السّلام فراخواند.آن گاه نامه اى مبنى بر آمادگى قبايل مذكور به امام نوشت،ولى آن هنگام كه آماده شدند تا به امام حسين ملحق شوند،خبر شهادت حضرت را دريافت كردند (1).

در قيام توابين نيز،به نقل مسعودى،عده اى از شيعيان بصره،همراه شيعيان مدائن به سپاه توابين پيوستند.البته هنگامى رسيدند كه جنگ تمام شده بود. (2)

در دوران بنى اميه شيعيان بصره مبتلا به حاكمان خون ريز و سخت گيرى چون زياد و سمرة بن جندب بودند؛زياد در سال 45 ه به بصره آمد و خطبه اى بتراء (3)خواند و چنين گفت:«به خدا سوگند من ولى را به گناه مولى و مقيم را به گناه مسافر،تندرست را به گناه بيمار مى گيرم، تا آن جايى كه وقتى يكى از شما ديگرى را ببيند،بگويد سعد خود را برهان كه سعيد تباه شد؛ مبادا از اين پس كسى شبانه بيرون آيد كه خون او را خواهم ريخت؛...زبان و دست هاى خود را از من بازداريد،تا از دست و زبان من در امان باشيد». (4)بعدها كوفه نيز به قلمرو فرماندارى زياد افزوده شد و او شش ماه در كوفه زندگى مى كرد و شش ماه در بصره.آن گاه كه به كوفه مى رفت،سمرة بن جندب را به جاى خود در بصره مى گماشت؛سمرة شخصى سفاك بود و از خون ريزى ابايى نداشت.او در غياب زياد،هشت هزار نفر را كشت. (5)

با گذشت زمان رنگ شيعى بصره قوى تر مى شود،به اندازه اى كه در آغاز حكومت عباسى دومين قيام علوى،قيام ابراهيم،برادر محمد نفس زكيه در آنجا واقع مى شود. (6)2.

ص: 180


1- .امين،سيد محسن.اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت،(بى تا)،ج 1،ص 590.
2- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه، ج 3،ص 109.
3- .بتراء مؤنث ابتر،به معناى بريده و ناقص است.در حديث هرسخنى كه به نام خدا آغاز نشود،ابتر ناميده شده است؛چون زياد اين خطبه را بدون نام خدا آغاز كرد،آن را بتراء ناميدند.
4- .شهيدى،دكتر سيد جعفر.تاريخ تحليلى اسلام تا پايان امويان،مركز نشر دانشگاهى،تهران،1363،ص 156.
5- .طبرى،محمد بن جرير.تاريخ الامم و الملوك،دار القاموس الحديث،بيروت،ج 6،ص 132.
6- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 292.
مدائن

برخلاف كوفه و بصره،مدائن شهرى است كه پيش از اسلام وجود داشته و سعد بن ابى وقّاص در سال 16 ه در عهد خلافت عمر بن خطاب آن را گشود.به قولى انوشيروان اين شهر را بنا نهاده است و اسم فارسى آن تيسفون بود كه يكى از پايتخت هاى ساسانيان به شمار مى رفت؛طاق كسرى نيز در آن واقع است؛به سبب اين كه از هفت محلۀ بزرگ كه هركدام به اندازه شهرى بود تشكيل مى شد،عرب ها به آن مدائن گفتند كه جمع مدينه است.البته با بنيان گذارى شهرهاى جديدى چون كوفه،بصره،واسط،بغداد و سامرا رفته رفته اين شهر رو به ويرانى رفت. (1)مدائن يكى از شهرهاى شيعه نشين در قرن نخست،دوم و سوم بوده است و اين به خاطر حكمرانى صحابيان بزرگوار شيعى سلمان فارسى و حذيفة بن يمان در آن سامان است.و از اين رو مردم مدائن از آغاز،اسلام را از مجراى صحابيان شيعى پذيرا شدند.در قيام توابين نام شيعيان مدائن به چشم مى خورد.مسعودى مى گويد:

«بعد از شهادت سليمان بن صرد خزاعى و مسيّب بن نجبه فزارى،فرماندهى توابين را عبد الله بن سعد بن نفيل برعهده گرفت در اين حال شيعيان بصره و مدائن كه حدود پانصد نفر بودند و فرماندهانشان مثنى بن مخرمة و سعد بن حذيفة بودند،با سرعت به جلو مى آمدند و سعى داشتند خود را به توابين برسانند،ولى نرسيدند». (2)

پيوسته تشيّع بر اين شهر غالب بود؛ياقوت حموى مى گويد:

«غالب بر اهل مدائن،تشيّع بنابر مذهب اماميه است». (3)

جبل عامل

يكى ديگر از مناطق شيعه نشين در قرن نخست هجرى،جبل عامل بود.تشيّع مردم اين سامان زمانى شروع مى شود كه جناب ابا ذر را عثمان به شام تبعيد كرد؛مرحوم سيد محسن امين مى گويد:

ص: 181


1- .ياقوت حموى،شهاب الدين ابى عبد الله.معجم البلدان،دار احياء التراث العربى،بيروت،ط اول، 1417 ه،ج 7،ص 221 و 222 و مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،ج 1،بيروت 1411 ه،ص 267.
2- .مسعودى،على بن الحسين.همان،ج 3،ص 109.
3- .ياقوت حموى،شهاب الدين ابى عبد الله.همان،ص 222.

«معاويه نيز ابا ذر را به روستاهاى جبل عامل تبعيد كرد؛ابو ذر در آن جا به ارشاد مردم پرداخت؛لذا مردم آن جا تشيّع اختيار كردند.در روستاى صرفند و ميس جبل عامل دو مسجد است منسوب به جناب ابا ذر؛حتى در زمان امير المؤمنين روستايى به نام اسعار شيعه مذهب بودند». (1)مرحوم مظفر نيز در مورد تشيّع آن جا گفته:

«شروع تشيّع در جبل عامل،به فضل دعوت مجاهد راه خدا ابو ذر غفارى بوده است». (2)كرد على نيز مى گويد سابقه تشيّع در دمشق،جبل عامل و شمال لبنان به قرن نخست هجرى برمى گردد. (3)6.

ص: 182


1- .اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت(بى تا)،ج 1،ص 25.
2- .تاريخ الشيعة،منشورات مكتبة بصيرتى،(بى تا)،ص 149.
3- .خطط الشام،مكتبة النورى،دمشق،ط 3،3.14-1983،ج 6،ص 246.
چكيدۀ درس نوزدهم

سابقه تشيّع در كوفه،پيش از مهاجرت على عليه السّلام به آن شهر برمى گردد؛زيرا بيشتر ساكنان آن را قبايل يمنى تشكيل مى دادند كه اغلب شيعه بودند.از سوى ديگر صحابيان بزرگوار شيعى در آنجا سكونت داشتند.

با مهاجرت على عليه السّلام به آن شهر،تا پايان قرن سوم،كوفه مهم ترين شهر شيعى گشت؛از اين رو در قرن دوم و سوم قيام هاى تعدادى از طالبيان در آن بوده است و پيوسته فرهنگ شيعى بر آن حاكم بوده است.

باوجود روحيه عثمانى در شهر بصره،شيعيان امير المومنين عليه السّلام نيز در آن مى زيستند و با اصحاب جمل مقابله كردند،از جمله قبيله ربيعه.با گذشت زمان رنگ شيعى شهر بصره قوى تر شد.

مدائن به جهت حكمرانى صحابيان بزرگوار شيعى چون:سلمان فارسى و حذيفة بن يمان يكى از شهرهاى شيعه نشين محسوب مى شد.

با تبعيد شدن ابو ذر به شام،بذر تشيّع در منطقه جبل عامل پاشيده شد.

پرسش درس نوزدهم

1-كوفه چگونه يك شهر شيعى شد؟

2-آيا در بصره شيعيان زندگى مى كردند؟

3-علت وجود تشيّع در مدائن چه بود؟

4-سابقه تشيّع در جبل عامل به چه زمانى برمى گردد؟

ص: 183

درس بيستم

ب-مناطق شيعه نشين در قرن دوم هجرى

اشاره

با شروع قرن دوم هجرى،تشيّع از مرزهاى جزيرة العرب و عراق بيرون رفت و به تمام قلمرو اسلامى كشيده شد كه باتوجه به پراكندگى شيعيان و علويان در سرزمين هاى اسلامى مى توان به اين مطلب پى برد.از زمان حجاج بن يوسف مهاجرت شيعيان و علويان به ديگر مناطق شروع شد.در قرن دوم با شروع تبليغ ها و نهضت هاى علويان اين مهاجرت ها شتاب بيشترى گرفت.بعد از شكست قيام زيد در كوفه،پسرش يحيى با عده اى از طرفدارانش به خراسان رفت. (1)بعد از او قيام عبد الله بن معاويه-از فرزندان جعفر طيار-است كه مناطقى چون همدان،قم،رى،قرمس،اصفهان و فارس را به تصرف درآورد و خودش در اصفهان زندگى مى كرد؛ابو الفرج اصفهانى مى گويد:

«بزرگان بنى هاشم نزد او رفتند و او هركدام را به حكومت ناحيه اى گماشت؛حتى منصور و سفاح عباسى نيز با او همكارى كردند و تا زمان مروان حمار و ظهور ابو مسلم پابرجا بود». (2)

در دوران عباسيان،نهضت هاى علويان پيوسته رخ مى داد كه يكى از نتايج قطعى اين نهضت ها،پراكندگى علويان در مناطق گوناگون بود؛چنان كه بعد از قيام محمد نفس زكيه در زمان حكومت منصور و شكست خوردن او،نوادگان امام حسن عليه السّلام در مناطق گوناگون پراكنده شدند.مسعودى در اين مورد مى گويد:

«برادران محمد بن عبد الله(نفس زكيه)در بلاد گوناگون پخش شدند:فرزندش،على بن محمد،به مصر رفت و در آن جا كشته شد.فرزند ديگرش،عبد الله بن محمد،به

ص: 184


1- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 146.
2- .همان،ص 157.

خراسان و از آن جا به سند رفت و در آن جا كشته شد.فرزند سومش،حسن بن محمد،به يمن رفت و در آن جا به زندان افتاد و در زندان از دنيا رفت.برادرش،موسى،به جزيره رفت.برادرش،يحيى،به رى و از آن جا به طبرستان رفت.برادرش،ادريس،به مغرب رفت.برادرش،ابراهيم،به بصره رفت و در آن جا لشكرى از مردم اهواز،فارس و ساير شهرها گرد آورد.ولى قيامش منجر به شكست شد». (1)

اگرچه اينها اغلب مورد پيگرد ماموران عباسى بودند و نمى توانستند در يك جا بمانند و كشته مى شدند،تأثير خود را مى گذاشتند.گاهى فرزندان آنها در اين مناطق زندگى مى كردند؛ چنان كه عبد الله،پسر محمد نفس زكيه،به نقل مسعودى نتوانسته بود در خراسان بماند و به سند رفته بود. (2)ولى صاحب كتاب منتقلة الطالبيين نقل مى كند كه فرزند عبد الله،ابراهيم در خراسان مانده بود و پسرانى به نام هاى قاسم و محمد داشت. (3)

همچنين در ماوراء النهر گروهى بودند كه خود را به ابراهيم بن محمد نفس زكيه منسوب مى دانستند. (4)

اكنون به بررسى وضع شهرها و مناطقى مى پردازيم كه در قرن دوم شيعيان به صورت متراكم در آنها مى زيستند.

خراسان

با شروع قرن دوم،حركت مبلغان بنى هاشم (5)به خراسان آغاز شد و مردم زيادى در آن جا به تشيّع گرويدند؛يعقوبى نقل مى كند:

«وقتى زيد شهيد شد،شيعيان در خراسان به جنب وجوش درآمدند و تشيّع خويش را

ص: 185


1- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه، ج 3،ص 326.
2- .همان.
3- .ابن طباطبا،ابو اسماعيل بن ناصر.منتقلة الطالبيين،ترجمه محمد رضا عطائى،انتشارات آستان قدس رضوى،ط اول،1372 ه.ش،ص 207.
4- .همان،ص 403.
5- .توجه داشته باشيد كه اصطلاح بنى هاشم يا هاشميان در آن زمان شامل عباسيان نيز مى شده است؛زيرا هاشم جد آنها نيز بود.

آشكار ساختند.خطيبان آشكارا ظلم و ستم بنى اميه را بر خاندان پيامبر مى گفتند». (1)

تا اين كه يحيى بن زيد به خراسان رفت و مدتى پنهانى زندگى مى كرد و هنگامى كه خروج كرد،مردم زيادى دور او جمع شدند. (2)مسعودى نقل مى كند:

«در سالى كه يحيى كشته شد،هر طفلى كه در خراسان بدنيا شد،نامش را يحيى نهادند». (3)

البته تشيّع اهل خراسان به سبب حضور زيديان و مبلغان عباسى،بيشتر رنگ زيدى و كيسانى داشت؛به ويژه كه عباسيان در آغاز مشروعيت خويش را بر جانشينى محمد بن على از ابو هاشم-پسر محمد حنفيه-بنا نهاده بودند؛چنان كه ابو الفرج اصفهانى در شرح حال عبد الله بن محمد حنفيه مى نويسد:

«اين همان شخصى است كه شيعيان خراسان گمان مى كنند او وارث پدرش بوده كه پدرش امام بود.وارث او نيز محمد بن على بن عبد الله بن عباس بوده و محمد بن على نيز ابراهيم امام را وصى خويش قرار داد.از اين راه جانشينى در عباسيان استوار شد». (4)

خراسانيان پيوسته طرفدار عباسيان بودند و در نزاع ميان علويان و عباسيان،جانب عباسيان را نگه مى داشتند؛چنان كه بيشتر سپاهيان عباسى در جنگ با محمد نفس زكيه خراسانيان بودند و به فارسى صحبت مى كردند.ابو الفرج اصفهانى نقل مى كند:

«وقتى خضير زبيرى-يكى از فرماندهان محمد نفس زكيه-از مدينه به لشكرگاه مى آمد،خراسانيان به فارسى مى گفتند:خضير آمد،خضير آمد» (5)

قم

قم يكى از مهم ترين شهرهاى شيعه نشين از قرن دوم هجرى به بعد بود.اين شهر نه تنها بنيان گزاريش اسلامى است،بلكه به دست شيعيان نيز بنيان گذارى شده است و از نخست شيعيان در آن ساكن شدند و همواره شيعه نشين بوده است.تشيّع آن هميشه امامى و دوازده

ص: 186


1- .تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،ج 2،قم،1414 ه،ص 326.
2- .ابو الفرج اصفهانى.همان،ص 149.
3- .مسعودى،على بن الحسين.همان،ص 336.
4- .ابو الفرج اصفهانى.همان،ص 123.
5- .همان،ص 238.

امامى بود و انحراف به آن راه نيافته است و نه تنها هيچ گاه سنيان در آن ساكن نبودند،بلكه غلات نيز بدان جا راهى نداشتند و اگر به اين شهر مى آمدند،مردم قم آنها را طرد مى كردند. (1)

بسيارى از مردم آن جا خدمت ائمه اطهار عليهم السّلام مى رسيدند و از محضر آن بزرگواران كسب فيض مى كردند و پيوسته با امامان خود رابطه داشتند.

در سال 82 هجرى كه شورش ابن اشعث برضد حجاج،شكست خورد و او به كابل گريخت، (2)در ميان سپاه او عده اى از شيعيان نيز وجود داشتند؛از جمله عبد الله،احوص، نعيم،عبد الرحمن و اسحاق فرزندان سعد بن مالك بن عامر اشعرى كه بعد از شكست ابن اشعث به ناحيه قم آمدند.در آن جا هفت روستا بود كه نام يكى از آنها كمندان بود.بعد از اين كه اين برادران در اين روستا ساكن شدند،نزديكان و خويشان آنها به آنان ملحق شدند و در همه روستاهاى هفت گانه مستقر شدند.رفته رفته روستاها به هم پيوست و مانند هفت محله گشت كه به همه كمندان گفتند.قم عربى شده و مرخم شده كمندان است. (3)

از اين زمان به بعد قم يكى از مهم ترين تجمع گاه هاى شيعى شد و شيعيان به ويژه علويان از هرسو بدان جا آمدند و ساكن قم شدند. (4)در پايان قرن دوم هجرى،قدوم بانو،بى بى فاطمۀ معصومه عليها السّلام،نقطۀ عطفى در تاريخ اين شهر محسوب مى شود و سبب بركت هاى زيادى در قم شده است.

بغداد

بغداد در قرن دوم هجرى در سال 145 ه توسط منصور،دومين خليفه عباسى بنا شد و به زودى يكى از تجمع گاه هاى شيعيان شد. (5)اين مطلب در تشييع جنازه امام كاظم عليه السّلام كاملا مشهود است كه فراوانى جمعيت،عباسيان را به هراس انداخت طورى كه سليمان بن منصور،

ص: 187


1- .رجال ابن داود،منشورات الشريف الرضى،ص 240 و 270.
2- .مسعودى،على بن حسن.مروج الذهب،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه، ج 3،ص 149.
3- .ياقوت حموى،شهاب الدين ابى عبد الله.معجم البلدان،دار احياء التراث العربى،بيروت،ط اول، 1417 ه،ج 7،ص 88.
4- .ابن طباطبا،ابو اسماعيل بن ناصر.منتقلة الطالبيين،ترجمه محمد رضا عطائى،انتشارات آستان قدس رضوى،ط اول،1372 ه،ص 333-339.
5- .حموى،ياقوت بن عبد الله.معجم البلدان،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 2،ص 361.

عموى هارون براى فرونشاندن خشم مردم،پابرهنه در آن شركت كرد؛ (1)بغداد در عراق بنيان گذارى شد و بيشتر مردم عراق شيعه بودند.اگرچه بغداد در آغاز شهرى نظامى و سياسى بود، با گذشت زمان مركزيت علمى جهان اسلام نيز بدان جا منتقل شد و شيعيان شهرهاى اطراف چون كوفه،بصره،مدائن و...در آن ساكن شدند و با گذشت اندك زمانى جمعيت انبوهى را تشكيل دادند.رفته رفته بعد از غيبت صغرى مركزيت علمى و مذهبى شيعه نيز به بغداد منتقل مى شود و در پرتو حكومت شيعى آل بويه در آن،تشيّع در آن جا رونق بيشترى مى گيرد،تا اين كه شيخ طوسى مركزيت شيعه را به نجف منتقل مى كند.

ج-مناطق شيعه نشين در قرن سوم هجرى

گستره جغرافياى شيعه در قرن سوم هجرى را از دو راه مى توان مورد بحث و بررسى قرار داد؛نخست از راه تشكيل دولت هاى شيعى در سرزمين هاى اسلامى.در 250 ه.علويان در طبرستان حكومت تشكيل دادند. (2)در يمن در اواخر قرن سوم هجرى سادات حسنى حكومت زيديان يمن را تشكيل دادند.در سال 296 ه دولت فاطمى در شمال آفريقا تشكيل شد. (3)اين دولت ها براساس مبانى شيعه اماميه نبودند،با اين حال وجود اين حكومت ها نشانگر گسترش تشيّع و حاكى از زمينه مناسب براى پذيرش آن در سرزمين هاى اسلامى بوده است كه اسماعيليان و زيديان از آن بهره بردارى كرده اند.

راه دوم ليست مناطقى است كه ائمۀ اطهار عليهم السّلام در آنها وكيل داشتند.نهاد وكالت از دورۀ امام صادق عليه السّلام بنيان گذارى شد و در دوران امام هادى و امام عسكرى عليهما السّلام فعاليت اين نهاد به اوج خود رسيد.مناطقى كه در آنها وكيلان ائمه به سر مى بردند عبارتند از:

اهواز،همدان،سيستان،بست،رى،بصره،واسط،بغداد،مصر،يمن،حجاز و مدائن. (4)

البته تا پايان قرن سوم كوفه،قم،سامرا و نيشابور مهم ترين شهرهاى شيعى به شمار مى رفتند و فقه شيعى براساس احاديث ائمۀ اطهار عليهم السّلام در آنها تدريس مى شد.البته بعد از قرن

ص: 188


1- .امين،سيد محسن.اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت،بى ط،ج 1،ص 29.
2- .طبرى،ابى محمد بن جرير.تاريخ الطبرى،دار الكتب العلميه،بيروت،ط دوم،1408 ه،ج 5، ص 365.
3- .سيوطى،جلال الدين.تاريخ الخلفاء،منشورات الشريف الرضى،ط اولى،1411 ه،ج،ص 524.
4- .رجوع شود به:پور طباطبايى،مجيد.تاريخ عصر غيبت،مركز جهان علوم اسلامى،ص 119.

سوم،كوفه از رونق افتاد و بغداد رفته رفته جاى آن را گرفت و با آمدن آل بويه به آن جا و با وجود بزرگانى چون شيخ مفيد،سيد مرتضى،سيد رضى و شيخ طوسى حوزه علمى بغداد شكوفا شد.

آدام متز دربارۀ نفوذ شيعه در بغداد،در قرن چهارم هجرى مى نويسد:«اما در بغداد كه به همه معانى پايتخت اسلام بود و امواج تمام جريان هاى فكرى،در آن جا تلاطم داشت،همۀ مذاهب طرفدارانى داشتند كه دو گروه از همه قوى تر و متعصب تر بودند:حنبليان و شيعيان.

طرفداران تشيّع به گونه ويژه اى در اطراف بازار كرخ متمركز بودند و تنها در پايان قرن چهارم،اين سوى پل بزرگ در باب الطاق نيز سكنا گزيدند.در محلات غرب دجله،به ويژه باب البصره هاشميان[سادات عباسى]يك دارودسته نيرومند تشكيل مى دادند،با دشمنى شديدى برضد شيعه.

ياقوت مى نويسد:

«ساكنان محله باب البصره-بين كرخ و قبله-همگى سنى حنبلى اند و دست چپ و جنوب محله كرخ نيز سنى اند.اما مردم كرخ به تمامى شيعه امامى اند و بين ايشان سنى يافت نمى شود».

...به نوشته مورخان،نخستين بار شيعيان بغداد به سال 313 ه ق.در مسجد براثا اجتماع كردند،خبر به خليفه رسيد كه گروهى براى نفرين خلفا در آن جا گرد مى آيند.دستور داد روز جمعه هنگام نماز آن جا را محاصره كردند و سى تن نمازگزار را دست گير و تفتيش كردند.نزد ايشان مهرهايى از گل سفيد منقوش به نام امام يافتند...در سال 321 ه ق،على بن يلبق سردار ترك فرمان داد معاويه و يزيد را بر منبرها نفرين كنند.عامه هياهو كردند و سرنخ شورش ها در دست بربهارى،پيشواى حنابله و ياران او بود.به سبب فتنه انگيزى ها و رفتارى هاى حنابله با مردم،در سال 323 ه ق.در تمام بغداد جار زده شد كه دو تن حنبلى باهم ديده نشوند و راضى خليفه دست خطى صادر كرد كه در آن خطاهاى حنبليان و مجازاتى كه خواهند ديد گوش زد شده بود». (1)6.

ص: 189


1- .آدام متز،تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى،ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو،مؤسسة انتشارات امير كبير،تهران،چ دوم،1364 ه.ش،ص 85 و 86.
چكيدۀ درس بيستم

در دوران عباسيان،نهضت هاى علويان پيوسته رخ مى داد كه يكى از نتايج قطعى اين نهضت ها پراكندگى علويان در مناطق گوناگون بود؛بدين ترتيب در قرن دوم هجرى تشيّع از مرزهاى جزيرة العرب و عراق بيرون رفت.

با شروع قرن دوم،مسافرت مبلغان بنى هاشم به خراسان آغاز شد و مردم زيادى در آنجا به تشيّع گرويدند؛اگرچه تشيّع خراسان در آغاز بيشتر رنگ كيسانى داشت.

از قرن دوم به بعد قم يكى از مهم ترين شهرهاى شيعى بوده است؛اين شهر به دست شيعيان بنيان گذارى شد و تشيّع آن همواره تشيّع امامى و دوازده امامى بود.

بغداد اگرچه مركز خلافت عباسيان بود،ولى با انتقال شيعيان شهرهاى اطراف چون:كوفه،بصره و مدائن بدان جا يكى از تجمع گاه هاى شيعيان گشت.

در قرن سوم هجرى،تشيّع به بيشتر مناطق سرزمين هاى اسلامى كشيده شد،از ليست مناطقى كه ائمۀ اطهار عليهم السّلام در آن ها وكيل داشتند اين مطلب كاملا مشهود است.بر اين اساس بود كه حكومت هاى شيعى در طبرستان،يمن و افريقا تشكيل شدند.

تا پايان قرن سوم كوفه،قم،سامرا و نيشابور مهم ترين شهرهاى شيعى به شمار مى رفتند.

پرسش درس بيستم

1-چه مناطقى در قرن دوم هجرى شيعه نشين بودند؟

2-تشيّع در خراسان از چه زمانى آغاز شد؟

3-تشيّع قم چه نوع تشيّعى بود؟

4-چگونه بغداد يكى از شهرهاى شيعه نشين شد؟

ص: 190

درس بيست و يكم

تشيّع در ميان قبايل

اشاره

اصولا على عليه السّلام در ميان قبايل قحطانى،بيشتر از عدنانيان،شيعه و پيرو داشت و تشيّع در ميان قحطانيان گسترش زيادى داشت و عمده شيعيان،رجال و سربازان امير المؤمنين را،در دوران خلافتش قبائل عرب جنوب و قحطانيان تشكيل مى دادند؛چنان كه آن حضرت در رجزى،در يكى از ميادين صفين،چنين مى فرمايد:

انا الغلام القرشى المؤتمن الماجد الابيض ليث كالشّطن

يرضى به السّادة من اهل اليمن من ساكنى نجد و من اهل عدن (1)(2)

همچنين پس از درگذشت پيامبر اسلام،بيشتر هواداران على عليه السّلام در ميان اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله،از انصار بودند كه انصار هم در اصل قحطانى بودند و نيز بيشتر همراهان على عليه السّلام از مدينه تا جمل را انصار تشكيل مى دادند. (3)ابن عباس نيز هنگام حركت امام حسين عليه السّلام به سوى كوفه،به آن حضرت مى گويد:«اگر اهل عراق تو را مى خواهند و دوستدار يارى تو هستند،به آنها بنويس كه دشمن تو را از شهرشان برانند،آن گاه به آن جا برو،و الاّ به طرف يمن حركت كن كه در آن جا كوه ها و دره ها و قلعه هايى است كه مانندش در عراق نيست.يمن سرزمين بزرگى است و پدرت در آن جا شيعيانى دارد.به آن جا برو،آن گاه مبلغانت را به اطراف بفرست كه مردم به سوى تو آيند».اصحاب امام حسين نيز جز بنى هاشم و چند نفر غفارى،همه از قبايل يمنى بودند. (4)چنان كه مسعودى گفته:

ص: 191


1- .من جوان قريشى امين،بزرگوار،سفيدرو،مثل شير هستم.كه بزرگان از اهل يمن از ساكنان نجد و اهل عدن به او راضى هستند.
2- .ابن شهر آشوب.مناقب آل ابى طالب،مؤسسة انتشارات علامه،قم،ج 3،ص 178.
3- .بلاذرى.انساب الاشراف،ج 3،ص 161.
4- .كلبى.جمهرة النسب،عالم الكتب،بيروت،ص 88.

«از اصحاب پيامبر تنها چهار نفر در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند كه اين چهار تن نيز از انصار بودند». (1)

انتساب انصار هم به قبايل يمنى معلوم است.

در مقابل،سران و اشراف قريش دشمن على عليه السّلام و خاندانش بودند؛(همان طور كه با پيامبر دشمنى مى كردند)و دوستداران حضرت نيز،در ميان ايشان به غايت اندك بودند.حتى قبايلى كه با قريش رابطه نزديك داشتند،همواره در صف مخالفان على عليه السّلام قرار مى گرفتند؛مثل قبيله ثقيف و اهل طائف كه هنگام جنگ صفين و بعد از آن طرفدار معاويه بودند؛چنان كه وقتى معاويه بسر بن ارطاة را براى غارت شهرهاى حجاز و يمن فرستاد،آن گاه كه نزديك طائف شد،مغيرة بن شعبة به استقبالش رفت و گفت:

«خدا به تو جزاى خير دهد!خبر سخت گيرى تو نسبت به دشمنان و احسانت به دوستان،به من رسيده».بسر گفت:«اى مغيره!مى خواهم به اهل طائف فشار بياورم تا اين كه با امير المؤمنين معاويه بيعت كنند».مغيره گفت:«بسر!چرا كارى را كه با دشمنانت كردى،با دوستانت نيز مى خواهى بكنى؛اين كار را نكن،تا همه دشمن تو شوند». (2)»

در كنار امير المؤمنين عليه السّلام از قريش،غير از بنى هاشم،عده اندكى بودند؛مثل محمد بن ابى بكر و هاشم مرقال.اگرچه از ميان تيره هاى قريش و مخالف على عليه السّلام نيز تنى چند همراه ايشان بودند،مثلا خالد بن وليد كه از دشمنان امير المومنين بود،پسرش مهاجر بن خالد در صفين در ميان سربازان امير المومنين بود.يا عبد الله بن ابى حذيفه،پسردايى معاويه،از شيعيان مخلص على عليه السّلام بود و در نهايت به دست ماموران معاويه به شهادت رسيد.

على در ميان تمام قبايل يمن دوستدار و شيعه داشت؛مثل قبايل كنده،نخع،ازد،جهينه، حمير،بجيله،خثعم،خزاعه،حضرموت،مذحج،اشعر،طى،سدوس،حمدان و ربيعه؛ (3)اما در اين مورد 2 قبيلۀ حمدان و ربيعه پيشتاز بودند.حمدانيان در زمان پيامبر به دست على عليه السّلام3.

ص: 192


1- .مسعودى.همان،ج 3،ص 74.
2- .رجوع شود به:شهيدى،دكتر سيد جعفر.تاريخ تحليلى اسلام تا پايان امويان،مركز نشر دانشگاهى، تهران،ط 1363،ص 137.
3- .احمد بن محمد بن خالد البرقى.رجال البرقى،مؤسسة القيوم،ص 37-40 و ابن ابى الحديد.شرح نهج البلاغه،دار احياء الكتب العربيه،قاهره،ج 3،ص 193.

اسلام آورده و مسلمان شده بودند و پيوسته دوستدار آن حضرت بودند و از شيعيان مخلص ايشان به شمار مى آمدند؛مسعودى مى گويد:

«در صفين حتى يك نفر از اينها هم در سپاه معاويه نبود». (1)

على عليه السّلام درباره حمدان فرموده است:

و لو كنت بوّابا على باب الجنّة لقلت لحمدان ادخلوا بسلام (2)(3)

معاويه دل پرخونى از حمدانيان داشت.او در يكى از روزهاى صفين به ميدان آمد و اين شعر را خواند:

لا عيش الاّ فلق الهام من أرحب و يشكر شبام (4)

قوم هم اعداء اهل الشام كم من كريم بطل همام (5)

و كم قتيل و جريح ذام كذلك حرب السّادة الكرام (6)

در اين هنگام سعد بن قيس حمدانى با خواندن اين رجز:

لا هم رب الحلّ و الحرام لا تجعل الملك لا هل الشّام (7)

در حالى كه نيزه خود را به طرف جلو گرفته بود،بر معاويه حمله كرد و معاويه از برابر او فرار كرد و وارد لشكر شام شد.و ذو الكلاع(يكى از فرماندهان شام)را به مقابله با سعيد بن قيس فرستاد و تا شب جنگ ميان آنها ادامه داشت كه در نهايت اهل شام شكست را پذيرفتند و گريختند.در اين هنگام امير المؤمنين اين اشعار را در تشويق آنها فرمودند:

فوارس من حمدان ليسوا بعزل غداة الوغى من شاكر و شبام (8)

يقودهم حامى الحقيقة ماجد سعيد بن قيس و الكريم محام (9)د.

ص: 193


1- .مسعودى.مروج الذهب،منشورات موسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه.،ج 3،ص 99.
2- .اگر دربان بهشت باشم،به قبيله حمدان مى گويم:با سلام وارد شويد.
3- .بلاذرى.انساب الاشراف،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ج 2،ص 322.
4- .زندگى نمى كنم مگر اين كه سرهاى افراد قبايل أرحب،يشكر و شبام از قبيله حمدان را بشكافم.
5- .مردمى كه دشمن اهل شام هستند،چه بسيار در ميان شان مردانى بزرگوار،پهلوان و شجاع وجود دارد.
6- .چه بسيار كشته،مجروح و معلول برجاى گذاشته اند؛آرى اين چنين است پيكار بزرگان دلاور.
7- .اى پروردگار حلّ و حرم!حكومت را براى اهل شام قرار نده.
8- .سواران حمدان از قبايل شاكر و شبام صبحگاه جنگ سست نيستند.
9- .حامى حقيقت،مرد بزرگوار،سعيد بن قيس آنان را فرماندهى مى كند؛مردم كريم خود نيز حمايت مى شود.

جزى الله حمد ان الجنان فانهم سهام العدى فى كلّ يوم حمام (1)(2)

از اين رو اشعارى را از طرف سپاه شام،برضد حمدان به ويژه در صفين مى بينيم؛مثلا عمرو عاص در يكى از روزهاى صفين قبيله حمدان را مورد خطاب قرار داد و گفت:

الموت يغشاه من القوم الانف يوم لحمدان و يوم للصّدف (3)

و فى سدوس نحوه ما ينخرف نضربها بالسّيف حتى ينصرف (4)

و لتميم مثلها او يعترف (5)(6)

عده اى از زنان قبيله حمدان نيز در صفين،ياران و سربازان امير المومنين را برضد معاويه تحريك مى كردند.از جمله آنان سودۀ حمدانيه و زرقاء حمدانيه دختر عدى بن قيس اند. (7)

سوده پدرش را مورد خطاب قرار داد و گفت:

شمر كفعل ابيك يابن عمارة يوم الطّعان و ملتقى الاقران

و انصر عليا و الحسين و رهطه و اقصد لهند و ابنها بهوان

ان الامام اخا النبى محمد علم الهدى و منارة الايمان

فقدم الجيوش و سرامامهم لوائه قدما بابيض صارم و سنان (8)

از اين رو معاويه دل پرخونى از آنها داشت.و بعد از شهادت على عليه السّلام آنها را به شام فراخواند و در مورد اشعارشان توضيح خواست و آنان را سرزنش كرد. (9)

دومين قبيله يمنى كه شيعيان على عليه السّلام در آن زياد حضور داشتند،قبيله ربيعه بود؛چنان كه برقى در شمارش ياران و شيعيان على عليه السّلام،بخشى را به اصحاب على عليه السّلام از قبيله ربيعه اختصاص داده،در حالى كه ساير شيعيان يمنى را در يك بخش آورده است. (10)7.

ص: 194


1- .خدا به قبيله حمدان جزاى بهشت دهد؛زيرا آنان در هنگامه جنگ تيرى بر قلب دشمن هستند.
2- .ابن شهر آشوب.مناقب آل ابيطالب،مؤسسة انتشارات علامه،قم،ج 3،ص 170 و 171.
3- .مرگ را،از سوى اين قوم دريافت مى كند؛روزى حمدان پيروزند و روزى صدف.
4- .قبيله سدوس هم مثل آنان است،مادامى كه پير نشود؛ولى ما آنان را با شمشير مى زنيم تا وضع برگردد.
5- .با تميم هم مثل آنان رفتار مى كنيم؛مگر اين كه به اطاعت اعتراف كند.
6- .بلاذرى.همان،ج 2،ص 323.
7- .ابن عبدربه.العقد الفريد،دار احياء التراث العربى،بيروت،1409 ه،ج 1،ص 335،337.
8- .همان،ص 332.
9- .همان،ص 335.
10- .احمد بن محمد بن خالد البرقى.رجال البرقى،مؤسسة القيوم،ص 37.

على عليه السّلام وقتى كه شنيد عده اى از قبيله ربيعه در بصره به دست سپاه عايشه شهيد شده اند، فرمود:

يا لهف نفسى على ربيعة ربيعة السّامة المطيعة (1)(2)

مسعودى نيز مى گويد:

«على عليه السّلام درباره ربيعه و تمجيد از آنها سخنان زيادى دارد؛زيرا آنان انصار،اعوان و ركنى از اركان او بودند».

از جمله سخنان آن حضرت دربارۀ ربيعه،اشعار زير است كه در جنگ صفين فرمود:

لمن راية سوداء يخفق ظلها اذا قيل قدمها حضين تقدما (3)

فيوردها فى الصف حتى يعلها حياض المنايا تقطر الموت و الدّما (4)

جزى الله قوما قاتلوا فى لقائه لدى الموت قدما ما اعروا كرما (5)

و اطيب أخبارا و اكرم شيمة اذا كان اصوات الرجال تغمغما (6)

ربيعه أعنى انّهم اهل نجدة و بأس اذا لاقو،خميسا عرمرما (7)(8)

يكى از بزرگان ربيعه،جميل بن كعب ثعلبى بود كه از شيعيان و ياران على عليه السّلام به شمار مى رفت.آن گاه كه به دست معاويه اسير شد،معاويه گفت:

«چه نعمتى بزرگ تر از اين كه خدا مرا بر مردى مسلط كرد كه در يك ساعت عده زيادى از ياران مرا كشته بود»! (9)

شقيق بن ثور سدوسى هم،در صفين خطاب به قبيله ربيعه مى گفت:«اى گروه ربيعه!عذرى0.

ص: 195


1- .افسوس بر ربيعه،ربيعۀ فرمانبر و مطيع.
2- .زبير بن بكار.الأخبار الموفقيات،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 159.
3- .كسى كه پرچم سياهى دارد و در اهتزاز است؛وقتى به او گفته مى شود پرچم را پيش ببر،
4- .پس آن را وارد صف مى كند تا نيزه ها از آن پيش مى روند كه مرگ و خون از آنها مى چكد.
5- .خدا جزا دهد قومى را كه هنگام پيكار جنگيدند،از مرگ استقبال كردند و هيچ گاه با نيكى مخالف نبودند.
6- .خوش لباس ترين و خوش سيماترين مردم هستند،آن گاه كه صداى مردان در ميدان جنگ به هم مى پيچد.
7- .منظورم ربيعه است؛آنان هنگام رويارويى با سپاهى بزرگ داراى شجاعت و قدرت هستند.
8- .مسعودى.همان،ج 3،ص 59.
9- .همان،ص 60.

نداريد،اگر على كشته شود و يك نفر از شما زنده بماند. (1)»بعد از مرگ يزيد هم كه اهل كوفه عامل بنى اميه را از شهر راندند و خواستند كسى را براى خود امير كنند،برخى از مردم پيشنهاد كردند كه عمر بن سعد امير باشد.مسعودى نقل مى كند كه در اين هنگام،زنان حمدان،كهلان، انصار،ربيعه و نخع آمدند و وارد مسجد جامع شدند؛در حالى كه بر امام حسين مى گريستند و مى گفتند:

«بس نيست كه عمر بن سعد،حسين را كشت و اكنون هم مى خواهد امير ما شود؟»

با اين سخنان مردم را به گريه آوردند و آنان را وادار ساختند تا از عمر بن سعد دست بردارند. (2)9.

ص: 196


1- .بلاذرى:انساب الاشراف،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1394 ه،ج 2،ص 306.
2- .مسعودى.همان،ص 98 و 99.
چكيدۀ درس بيست و يكم

ياران و شيعيان امير المومنين عليه السّلام بيشتر از ميان قبايل قحطانى و يمنى بودند.

در ميان اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نيز بيشتر هواداران آن حضرت،از انصار كه اصلى يمنى داشتند بودند.

عمدۀ ياران امام حسين عليه السّلام هم به جز بنى هاشم و چند نفر غفارى،از قبايل يمنى بودند.

در مقابل سران و اشراف قريش،دشمن على عليه السّلام و خاندانش بودند و دوستداران حضرت در ميان آنان به غايت اندك بودند.

در ميان قبايل يمنى نيز،دو قبيله همدان و ربيعه در تشيّع از همه پيشتاز بودند.

پرسش درس بيست و يكم

1-تشيّع ميان كدام تيره از قبايل بيشتر رواج داشت؟

2-ميان قبايل يمن چه قبايلى در تشيّع از ديگران پيشتاز بودند؟

ص: 197

ص: 198

فصل ششم: انشعاب هاى داخلى تشيّع

اشاره

ص: 199

ص: 200

درس بيست و دوم

انشعاب هاى داخلى تشيّع

مهم ترين فرقه هاى شيعه،در دو قرن نخست و دوم هجرى انشعاب شده اند و با پايان يافتن قرن دوم جدايى چشم گيرى در شيعه رخ نداده است از اين رو اصحاب ملل و نحل،در مقابل واقفيه،به شيعيان اماميه كه قائل به امامت امام رضا عليه السّلام شدند،قطعيه و اثناعشريه گفته اند كه به امامت امام رضا عليه السّلام و امامان بعد از او تا امام زمان عليه السّلام قائلند. (1)البته در قرن نخست هجرى هم تا سال 61 هجرى،يعنى تا شهادت امام حسين عليه السّلام،انشعابى در تشيّع رخ نداده است؛ اگرچه شهرستانى فرقه غلات سبئيه را انشعابى از شيعه مى داند كه در دورۀ حضرت امير عليه السّلام رخ داده است. (2)در حالى كه در اصل وجود شخصى به نام ابن سباء ترديد است. (3)با اين حال به گفته رجال كشى،عده اى غالى در زمان على عليه السّلام بوده اند كه آن حضرت آنان را دستور به توبه كرده و چون توبه نكرده اند،اعدامشان كرده است. (4)

امام حسن و امام حسين عليهما السّلام ميان مسلمانان جايگاه ممتازى داشتند و يگانه ذريۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به شمار مى آمدند و افزون بر شيعه عموم مسلمانان هم آنان را سزاوار به خلافت مى دانستند؛از اين رو در زمان اين دو بزرگوار،شبهه اى در امر امامت پيش نيامد و هيچ انشعابى رخ نداد،بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام،ما شاهد انشعاب در تشيّع هستيم كه فرقه هاى منشعب شده، عبارتند از:

كيسانيه:معتقدان به امامت محمد حنفيه.

ص: 201


1- .شهرستانى.كتاب الملل و النحل،منشورات الشريف الرضى،قم،1364 ه.ش،ج 1،ص 150.
2- .همان،ص 155.
3- .رجوع شود:العسكرى،السيد مرتضى.عبد الله بن سباء و اساطير اخرى،چاپ ششم،1413 ه. 1993،ج 2،ص 328-375.
4- .شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال،مؤسسة آل البيت لا حياء التراث،قم،1404 ه،ج 1،ص 325.

زيديه:معتقدان به امامت زيد بن على.

ناووسيه:قائلان به غيبت و مهدويت امام صادق عليه السّلام.

فطحيه:كسانى كه به امامت عبد الله افطح،فرزند امام صادق عليه السّلام قائل بودند.

سمطيه:معتقدان به امامت محمد ديباج،فرزند ديگر امام صادق عليه السّلام.

اسماعيليه:كسانى كه به امامت اسماعيل،فرزند امام صادق عليه السّلام معتقدند.

طفيه:كسانى هستند كه معتقدند امام صادق عليه السّلام به امامت موسى بن طفّى سفارش كرده است.

اقمصيه:كسانى كه مى گويند امام صادق عليه السّلام به امامت موسى بن عمران اقمص سفارش كرده است.

يرمعيه:كسانى كه مى گويند:امام صادق عليه السّلام به امامت يرمع بن موسى سفارش كرده است.

تميميه:گروهى كه قائل هستند امام صادق عليه السّلام به امامت عبد الله بن سعد تميمى سفارش كرده است.

جعديه:كسانى كه مى گويند جانشين امام صادق عليه السّلام در امامت،شخصى به نام ابى جعده بوده است.

يعقوبيه:منكران امامت موسى بن جعفر عليه السّلام كه مى گويند امامت در غير فرزندان امام صادق عليه السّلام مى تواند باشد؛بزرگ شان شخصى به نام ابو يعقوب بود.

ممطوره:كسانى كه در مورد امام كاظم عليه السّلام توقف كرده و گفتند ما نمى دانيم آن حضرت از دنيا رفته يا نه. (1)

واقفيه:كسانى كه قائلند امام كاظم عليه السّلام نمرده و تا قيامت نخواهد مرد. (2)

البته برخى از اين فرقه ها به فرقه هاى كوچك ترى نيز منشعب شده اند؛مثلا كيسانيه در مورد امامت محمد حنفيه 2 گروه بودند:

عده اى قائل بودند كه محمد حنفيه بعد از امام حسين عليه السّلام به امامت رسيده است؛گروهى ديگر مى گفتند،كه محمد حنفيه پس از پدرش على عليه السّلام امام بوده است؛و بعد از اين كه امامت0.

ص: 202


1- .ابن ميثم البحرانى،ميثم بن على.النجاة فى القيامة فى تحقيق امر الامامة،مجمع الفكر الاسلامى،قم، ط اول،1417 ه،ص 172-174.
2- .شهرستانى.همان،ص 150.

را به پسرش،ابو هاشم،نسبت مى دهند نيز چند گروه شده اند:

گروهى معتقد بودند كه ابو هاشم به امامت محمد بن على عباسى سفارش كرده است؛گروه دوم قائل بودند،كه ابو هاشم به امامت برادرش على بن محمد حنفيه سفارش كرده است؛گروه سوم مى گفتند،كه ابو هاشم برادرزاده اش،حسن بن على را جانشين خود كرده است؛گروه چهارم نيز معتقد بودند سفارش ابو هاشم در امامت عبد الله بن عمرو كندى بوده است. (1)

زيديه نيز به سه گروه اصلى تقسيم مى شوند:

جاروديه: (2)كسانى كه بعد از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله،على عليه السّلام را سزاوار خلافت مى دانستند و عقيده داشتند پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آن جناب را با وصف به مردم شناساند،نه با اسم.مردم در عدم شناسايى ايشان كوتاهى كردند و ابو بكر را اختيار برگزيدند و با اين كار كفر ورزيدند.

سليمانيه: (3)قائل هستند امامت با شورا تعيين مى شود و امامت مفضول را باوجود افضل جايز مى شمارند و از اين راه مشروعيت خلافت ابو بكر و عمر را اثبات مى كنند و امت را در عدم اختيار على عليه السّلام خطاكار مى دانند كه خطايشان به درجۀ فسق نمى رسد.عثمان را نيز تكفير مى كنند.

بتريه: (4)عقايد اينان نيز،مانند عقايد سليمانيه است،با اين تفاوت كه در مورد عثمان توقف مى كنند. (5)

فرقه اسماعيليه نيز به 3 دسته تقسيم شدند:

فرقه اى قائلند كه امام بعد از امام صادق عليه السّلام فرزندش،اسماعيل است و او نمرده و زنده است و مهدى موعود مى باشد.

فرقه دوم قائل شدند كه اسماعيل مرده و امامت به پسرش محمد رسيده و او غايب است و ظاهر خواهد شد و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.

فرقه سوم نيز مثل فرقۀ دوم قائل به امامت محمد بن اسماعيل هستند،با اين تفاوت كه2.

ص: 203


1- .شهرستانى.همان،ص 131-135.
2- .آنان اصحاب ابى الجارود،زياد بن ابى زياد بودند از اين رو به آنها جاروديه گفتند.
3- .رهبرشان شخصى به نام سليمان بن جرير بود؛از اين رو به آنان سليمانيه گفتند.
4- .رهبرشان شخصى به نام كثير النوى ابتر است لذا به نام او موسوم به بتريه شدند.
5- .همان،ص 140-142.

مى گويند محمد مرده و امامت در نسل او باقى مانده است. (1)

البته بيشتر اين فرقه ها عمر چندانى نداشتند و به سختى مى شود نام فرقه بر آنان اطلاق كرد.

بلكه گروه هايى بودند كه با مرگ رهبران شان نابود مى شدند و در صحنه هاى سياسى-اجتماعى نمودى نداشتند.از ميان اين فرقه ها سه فرقه كيسانيه،زيديه و اسماعيليه در قرن نخست،دوم و سوم پايدارى و ظهور داشتند.البته فرقه اسماعيليه،اگرچه در قرن دوم و بعد از شهادت امام صادق عليه السّلام از پيكر تشيّع جدا شد،ولى تا نيمه قرن سوم هجرى نمودى نداشت و به اصطلاح،ائمۀ آن در حال پنهانى به سر مى بردند. (2)

در قرن نخست هجرى،پس از شيعه اماميه،تا خروج زيد،كيسانيه مؤثرترين فرقه شيعه بوده است.كيسانيه در قيام مختار نمود و ظهور داشت و اگر خود مختار را كيسانى ندانيم بسيارى از نيروهايش بر مذهب كيسانى بودند. (3)اين فرقه تا پايان قرن نخست،كوشش سياسى داشت و ابو هاشم،عبد الله بن محمد حنفيه كه رهبر اين فرقه بود،براى نخستين بار واژه هاى داعى و حجت را بر مبلغانش اطلاق كرد و بعدها بوسيلۀ ساير فرق چون عباسيان،زيديان و اسماعيليان مورد استفاده قرار گرفت.هم او بود كه سازمان سرى دعات را به راه انداخت كه بعدها عباسيان از آن بهره جستند. (4)خليفه اموى،سليمان بن عبد الملك،وقتى از جانب او احساس خطر كرد،وى را به شام فراخواند و مسمومش كرد.آن گاه كه ابو هاشم دريافت كارش تمام است،به حميمه،محل زندگى عموزادگانش از عباسيان،رفت و محمد بن على عباسى را جانشين خود كرد و مبلغان و نيروهايش را به او شناساند. (5)از اين به بعد بنى عباس رهبرى كيسانيان را برعهده گرفتند و فعاليت هاى خود را در خراسان متمركز كردند؛چنان كه ابو الفرج اصفهانى مى گويد:

«خراسانيان معتقدند،كه ابو هاشم جانشين پدرش بود،و پدرش وصايت را از پدرش8.

ص: 204


1- .خراسانى،شيخ محمد كريم.تاريخ و عقايد فرقه آقاخانيه،تلخيص و تنظيم.حسين حسنى،نشر الهادى،ص 2 و 3.
2- .همان،ص 43.
3- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه، ج 3،ص 91.
4- .مختار الليثى،الدكتورة سميرة.جهاد الشيعة،دار الجيل،بيروت،1396 ه،ص 87.
5- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 124 و ابن عبد ربه اندلسى،احمد بن محمد.العقد الفريد،دار احياء التراث العربى،بيروت،1409 ه،ج 4،ص 438.

(على عليه السّلام)به ارث برده بود؛او نيز محمد بن على عباسى را جانشين خود كرد و محمد بن على،پسرش ابراهيم امام را.از اين رو جانشينى را در بنى عباس اثبات مى كنند». (1)

حتى شهرستانى معتقد است كه ابو مسلم خراسانى در آغاز كيسانى بوده است،ولى بعد از اين كه عباسيان پيروز شدند،مشروعيت خود را بر جانشينى جدشان عباس،از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله بنا نهادند.

واپسين نمود سياسى-اجتماعى كيسانيان را مى توان در قيام عبد الله بن معاويه-از تبار جعفر طيار-جست؛چنان كه شهرستانى مى گويد:

«عده اى از كيسانيان معتقد به جانشينى عبد الله بن عمرو كندى بودند و آن گاه كه از او كذب و خيانت مشاهده كردند،به امامت عبد الله بن معاوية بن عبد الله بن جعفر طيار قائل شدند...ميان اصحاب عبد الله بن معاويه و اصحاب و پيروان محمد بن على اختلاف شديدى در امامت بود». (2)

بعد از كيسانيه دومين فرقه اى كه در صحنه سياسى و اجتماعى فعال بود،فرقه زيديه است كه بعد از قيام زيد ايجاد شد و سياسى ترين فرقه شيعه بوده است و از همه فرقه هاى شيعه به اصول اهل سنت نزديك تر بود؛چنان كه فرقه بتريه زيديه افزون بر پذيرش خلافت ابو بكر و عمر و عثمان،عايشه طلحه و زبير را نيز تكفير نمى كردند. (3)بدين لحاظ تعداد زيادى از فقهاى اهل سنت قيام محمد نفس زكيه را-كه زيدى بود-تاييد مى كردند. (4)مسعر بن كدام -از بزرگان مرجئه-به ابراهيم،برادر محمد نفس زكيه،نامه نوشته بود كه به كوفه بيايد. (5)

ابو حنيفه،امام مذهب حنفى،در قيام محمد نفس زكيه شركت داشت و مردم را به يارى او تشويق مى كرد. (6)سعد بن عبد الله اشعرى قمى در مورد فرقه«زيديه بتريه»مى گويد:«آنان ولايت على عليه السّلام را با ولايت ابو بكر و عمر مخلوط كرده اند». (7)به ويژه اين كه در اصول دين،0.

ص: 205


1- .ابو الفرج اصفهانى.همان،ص 123.
2- .شهرستانى.همان،ص 135.
3- .همان،ص 142.
4- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه،ص 247.
5- .همان،ص 314.
6- .همان.
7- .اشعرى،سعد بن عبد الله،المقالات و الفرق،مركز انتشارات علمى و فرهنگى،تهران،ط دوم،1360 ه،ص 10.

پيرو معتزله هستند و در فروع دين،از ابو حنيفه و اندكى از شافعى پيروى مى كنند. (1)

مذهب زيدى،يعنى تشيّع به معناى اعم،چندان تعارضى با اعتقادهاى اهل سنت نداشت، بدين سبب در برخى از قيام هاى زيدى چون قيام محمد نفس زكيه و برادرش ابراهيم تعدادى از بزرگان و عالمان اهل سنت شركت داشتند.همچنين شيعيانى كه در قيام هاى زيدى شركت مى جستند،احتمالا بر اين باور بودند كه رهبران علوى قيام ها،منصوب از طرف امام معصوم هستند و شايد پراكندگى شيعيان از دور اينان،بدين سبب بود و در نهايت فقط زيديان در كنار اين رهبران باقى مى ماندند؛مثلا ابراهيم بن عبد الله،برادر محمد نفس زكيه،به گفته مسعودى در پايان كار،با چهارصد نفر از زيديه مى جنگيد كه اين عده همراه او كشته شدند. (2)

سومين فرقه اى كه در صحنه هاى اجتماعى-سياسى فعال بوده اند و نمود داشتند،فرقۀ اسماعيله است.اين فرقه در نيمۀ دوم قرن دوم هجرى از پيكره تشيّع جدا شده است.ولى تا پايان قرن سوم هجرى چندان نمودى در اجتماع نداشته است و رهبران آنها تا سال 296 هجرى يعنى سال ظهور عبيد الله مهدى-نخستين خليفۀ فاطمى در مغرب-به طور پنهانى به سر مى بردند؛بدين سبب مراحل تكوين اين فرقه كاملا مجهول ماند؛نوبختى كه در قرن سوم مى زيسته حركت هاى نخستين آنان را به غلات و پيروان ابى الخطاب ربط مى دهد. (3)

عقايد آنان نيز در هاله اى از ابهام مانده است.مسعودى در اين مورد مى نويسد:

«متكلمين فرق گوناگون:شيعه،معتزله،مرجئه و خوارج،كتبى درباره فرق و نيز در رد مخالفين خود نگاشته اند...اما كسى از آنها متعرض عقايد فرقه قرامطه نشده.كسانى نيز كه بر آنها رد نوشته اند امثال قدامة بن يزيد النعمانى،ابن عبدك الجرجانى،ابى الحسن زكريّا الجرجانى،ابى عبد الله محمد بن على بن الرزام الطائى الكوفى و ابى جعفر الكلابى هركدام كه عقايد اهل باطن را شرح مى دهند،كسان ديگر آن مطالب را نمى گويند،تازه خود اهل اين فرقه مطالب اين افراد را انكار كرده و آنها را تأييد نمى كنند». (4)1.

ص: 206


1- .شهرستانى.كتاب الملل و النحل،منشورات الشريف الرضى،قم،1364 ه.ش،ج 1،ص 143.
2- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1411 ه، ج 3،ص 326.
3- .فرق الشيعة،المطبعة الحيدرية،نجف،1355-1936،ص 71.
4- .التنبيه و الاشراف،دار الصاوى للطبع و النشر و التأليف،قاهره،ص 341.

اين مطلب سبب شد كه آنان را در مناطق گوناگون به نام هاى متفاوتى بخوانند؛خواجه نظام الملك در اين باره نوشته:

«آنها را به هر شهرى و ولايتى به نامى مى خوانند؛به حلب و مصر اسماعيلى،به قم و كاشان و طبرستان و سبزوار سبعى،و به بغداد و ماوراء النهر قرمطى و به رى خلفى و به اصفهان...» (1).

قبل از تشكيل دولت فاطمى،اسماعيليان كمتر به كوشش هاى سياسى مى پرداختند و بيشتر روى تبليغ و جذب و تربيت نيرو تمركز داشتند،از اين رو شاهد سفر رهبران اسماعيلى از جمله محمد بن اسماعيل،عبد الله بن محمد،احمد بن عبد الله و حسين بن احمد به مناطقى چون رى،نهاوند،منطقه دماوند،سوريه،جبال قندهار،نيشابور،ديلم،يمن،همدان،استانبول و آذربايجان هستيم كه در اين مناطق داعيان و مبلغان خويش را پراكنده مى كردند. (2)

باتوجه به اين زمينه ها بود كه قرمطيان خود را به اسماعيليه منسوب كردند و با چنان گستردگى مى كوشيدند كه لشكريان عباسى نتوانستند آشوب آنان را خاموش كنند. (3)

در سال 296 هجرى نيز دولت فاطمى براساس مذهب اسماعيلى در مغرب شكل گرفت و بخش گسترده اى از سرزمين هاى اسلامى را از قلمرو عباسيان خارج ساخت.7.

ص: 207


1- .سياست نامه،انتشارات علمى و فرهنگى،تهران،1364 ه،ص 311.
2- .رجوع شود به:جعفريان،رسول.تاريخ تشيّع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجرى،سازمان تبليغات اسلامى،قم،چ پنجم،1377،ص 207-209.
3- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ط اولى، 1411 ه-1991 م،ج 4،ص 297.

چكيدۀ درس بيست و دوم

مهم ترين فرقه هاى شيعه،در دو قرن نخست و دوم هجرى انشعاب يافته اند و بعد از پايان يافتن قرن دوم،جدايى قابل ملاحظه اى در شيعه رخ نداده است؛ از اين رو در مقابل واقفيه به شيعيان امامى كه قائل به امامت امام رضا عليه السّلام شدند،قطيعه و اثنا عشريه گفته اند.

در زمان امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام به خاطر جايگاه ممتاز آنان،هيچ انشعابى در شيعه رخ نداده است.

بيشتر فرقه هايى كه نام آن ها در كتاب هاى ملل و نحل آمده،به سختى مى شود،نام فرقه بر آنان اطلاق كرد،بلكه گروه هاى بودند كه با مرگ رهبران شان نابود مى شدند.

اما فرقه هايى كه در صحنه هاى سياسى-اجتماعى نمود داشتند عبارتند از:

كيسانيه،زيديه و اسماعيليه.

پرسش درس بيست و دوم

1-از چه زمانى تا چه زمانى مهم ترين فرقه هاى شيعه انشعاب يافتند؟

2-چه فرقه هايى در صحنه هاى سياسى اجتماعى نمود داشتند؟

3-فرقه زيديه در اصول و فروع بر چه راه و رسمى مى رفتند؟

ص: 208

درس بيست و سوم

علل انشعاب گروههاى شيعه

اشاره

نام هاى مبارك امامان دوازده گانه،در احاديث نبوى وارد شده و شيعيان نخستين پيش از اين كه اين بزرگواران را ببينند،نام آنان را مى دانستند؛چنان كه جابر بن عبد الله،يار وفادار پيامبر صلّى اللّه عليه و اله،نقل مى كند:وقتى كه آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (1)نازل شد،عرض كردم:يا رسول الله!خدا و رسولش را مى شناسيم و از آنان اطاعت مى كنيم،ولى اولى الامر چه كسانى هستند كه خداوند اطاعت آنان را در رديف اطاعت خود و اطاعت شما ذكر نموده است؟حضرت فرمود:اولى الامر جانشينان من و پيشوايان بعد از من هستند؛نخستين آنان على بن ابى طالب،بعد از او حسن عليه السّلام،آن گاه حسين عليه السّلام،بعد از او على بن الحسين عليه السّلام،و بعد از او محمد بن على عليه السّلام است كه در تورات معروف به«باقر»است و تو او را خواهى ديد؛وقتى او را ديدى سلام مرا به او برسان.بعد از او صادق،جعفر بن محمد عليه السّلام،آن گاه موسى بن جعفر عليه السّلام،سپس على بن موسى عليه السّلام،بعد از او محمد بن على عليه السّلام، بعد از او على بن محمد عليه السّلام،پس از او حسن بن على عليه السّلام و بعد از او فرزندش-كه هم نام و هم كنيه من خواهد بود-است.او كسى است كه شرق و غرب جهان به دست او گشوده خواهد شد؛ او از ديدگان غايب مى شود.غيبتى طولانى كه به علت طولانى بودنش،مردم در امامت او شك مى كنند،مگر آنان كه خداوند دلهايشان را با ايمان پاكيزه گردانده است... (2)

همين جابر در مسجد النبى مى نشست و مى گفت:اى باقر العلم!كجايى.مردم مى گفتند:

ص: 209


1- .اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و پيامبر و اولى الامر اطاعت كنيد.(نساء 4:59.)
2- .پيشوائى،مهدى.شخصيت هاى اسلامى شيعه،انتشارات توحيد،قم،1359،ص 63،به نقل از تفسير صافى،ج 1،ص 366-كمال الدين و تمام النعمة،ج 1،ص 365،چاپ تهران،با ترجمه فارسى.

جابر هذيان مى گويد.جابر مى گفت:

«نه هذيان نمى گويم،بلكه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله به من خبر داده كه مردى از خاندان من،هم نام من،و هم شكل مرا درخواهى يافت كه علم را مى شكافد». (1)

امامان معصوم عليهم السّلام نيز با براهين و معجزه هاى آشكار حقانيت خود را به اثبات مى رساندند.با اين حال يك سلسله علل و عواملى سبب مى شد كه امر بر برخى از شيعيان مشتبه شود و عده اى از آنها از جاده مستقيم منحرف گردند.اين عوامل را مى توان به شرح زير بيان كرد:

1-اختناق

بعد از سال 40 هجرى،اختناق و خفقان شديدى بر خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و پيروان آنان حاكم شد.اين اختناق سبب مى شد كه شيعيان نتوانند با امامان شان رابطه برقرار كنند و شناخت لازم را به دست آورند.

در نيمۀ دوم قرن اول بعد از سال 72 ه.و شكست ابن زبير كه ضد شيعه بود،حجاج بن يوسف 20 سال بر عراق و حجاز حاكم شد و شيعيان را به شدت كوبيد و آنان را كشت و زندانى كرد و از عراق و حجاز پراكنده كرد. (2)امام سجاد عليه السّلام در تقيه بود و حتى معارف شيعى را در چارچوب دعا بيان مى كرد.فرقه كيسانيه در اين زمان شكل گرفت.

امام باقر و امام صادق عليهما السّلام،اگرچه از آزادى نسبى برخوردار بودند و توانستند مبانى و معارف شيعى را گسترش دهند،ولى آن هنگام كه منصور عباسى بر اريكۀ قدرت استوار شد، به سوى شيعه متوجه گشت و آن گاه كه خبر شهادت امام صادق عليه السّلام به او رسيد،به والى خود در مدينه نوشت كه جانشين امام صادق عليه السّلام را شناسايى كند و گردنش را بزند.امام صادق عليه السّلام پنج نفر را جانشين خود كرده بود:ابو جعفر منصور(خليفه)،محمد بن سليمان،عبد الله،موسى و حميده. (3)امام كاظم عليه السّلام مدت درازى از عمر خويش را در زندان به سر برد؛نخست موسى

ص: 210


1- .شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال(رجال كشى)،مؤسسة آل البيت لا حياء التراث،قم،1404 ه،ج 1، ص 218.
2- .زين عاملى،محمد حسين.شيعه در تاريخ،ترجمه محمد رضا عطائى،انتشارات آستان قدس رضوى، ط دوم،1375 ه ش،ص 120.
3- .طبرسى،ابو على فضل بن حسن.اعلام الورى،مؤسسة آل البيت لا حياء التراث،قم،1417،ج 2،ص13.

هادى عباسى آن جناب را زندانى و پس از مدتى آزاد كرد.هارون چهار مرتبه امام را بازداشت كرد و از رفت وآمد و ديدارهاى او با شيعيان جلوگيرى نمود (1)و شيعيان سرگردان و بى سرپرست ماندند و زمينه براى مبلغان اسماعيليه و فطحيه فراهم شد.در اين زمان،شيعه كسى را نداشت كه به شبهه هاى آنها جواب گويد.كنترل حكومت عباسى و جاسوسى آنان از كوشش هاى امام كاظم عليه السّلام به اندازه اى بود كه على بن اسماعيل،برادرزاده آن حضرت نيز به ضرر عمويش سخن چينى مى كرد. (2)

آرى بيشتر شيعيان،در آن وقت نمى دانستند امام كاظم عليه السّلام زنده است يا خير؛چنان كه يحيى بن خالد برمكى مى گفت:

«من دين رافضى ها را از بين بردم،چون آنها گمان مى كردند كه دين بدون امام زنده و استوار نمى ماند،در صورتى كه نمى دانند امروز امامشان زنده است يا مرده». (3)

هنگام شهادت حضرت هيچ كدام از شيعيان حاضر نبودند.گويا همين مسئله سبب شد كه واقفيه مرگ آن جناب را انكار كنند؛اگرچه مسائل مالى در انشعاب واقفيه مؤثرتر بود.

آرى امامان معصوم عليهم السّلام پيوسته زير كنترل حاكمان عباسى بودند،حتى امام هادى و امام عسكرى عليهما السّلام را در قرارگاه نظاميان سامرا ساكن كرده بودند،تا نظارت دقيق ترى بر آن دو بزرگوار داشته باشند.پس از شهادت امام عسكرى عليه السّلام براى شناسايى جانشين او(حضرت ولى عصر)كنيزان و همسران امام عسكرى عليه السّلام را زندانى كردند،حتى جعفر بن على،معروف به جعفر كذاب برضد برادرش امام عسكرى عليه السّلام كوشش مى كرد،از اين رو عقايد غلات به وسيله نصيريه،محمد بن نصير فهرى منتشر مى شد؛عده اى اطراف جعفر را گرفته بودند و او ادعاى امامت مى كرد. (4)

2-تقيه

ص: 211


1- .مظفر،محمد حسين.تاريخ الشيعة،منشورات مكتبه بصيرتى،قم،(بى تا)،ص 47.
2- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416،ص 414.
3- زين عاملى،محمد حسين.همان،ص 123.
4- .شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال(رجال كشى)،مؤسسة آل بيت لا حياء التراث،قم،1404 ه،ج 2، ص 805.

تقيه عبارت است از اظهار خلاف حقيقت،هنگام ترس بر جان كه شيعه آن را به پيروى از شرايع قبلى و شريعت اسلام،از شرع و عقل گرفته است؛از جمله مؤمن آل فرعون،از ترس فرعون و فرعونيان ايمان خود را پوشيده نگه مى داشت.از ميان اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله نيز عمار در اثر شكنجه و آزار مشركان تقيه كرد و اقرار به كفر نمود،آن گاه كه گريه كنان نزد پيامبر آمد،حضرت فرمود:

«اگر دوباره شكنجه ات دادند باز اين كار را بكن». (1)

شيعيان چون پيوسته در كمترين اندازه بودند،براى حفظ موجوديت خويش تقيه مى كردند و اين روش سبب حفظ مكتب تشيّع شد؛چنان كه خانم دكتر سميره مختار الليثى مى نويسد:

«از عوامل استمرار حركت شيعه،تقيه و دعوت سرى است كه فرصتى داد تا حركت نوپاى شيعه،دور از چشم خلفاى عباسى و واليان آنها رشد كند». (2)

اما از سوى ديگر،تقيه يكى از عوامل انشعاب در شيعه بوده است؛زيرا شيعيان از ترس جباران روزگار،عقايد خود را پنهان مى داشتند،حتى امامان نيز چنين مى كردند و ائمه اطهار عليهم السّلام بر اثر اختناق،نوعا از تصريح به امامت خويش خوددارى مى كردند.از گفت و گويى كه ميان امام رضا عليه السّلام و چند نفر از واقفيان رخ داد،اين مطلب به وضوح روشن مى شود.

على بن ابى حمزه كه واقفى مذهب بود،از امام رضا عليه السّلام پرسيد:پدرت چه شد؟امام فرمود:درگذشت.ابن ابى حمزه گفت:چه كسى را پس از خود جانشين خويش قرار داد؟امام فرمود:مرا.گفت:پس تو امام واجب الاطاعة هستى؟فرمود:آرى.ابن سراج و ابن مكارى(دو نفر از واقفيان)گفتند:پدرت آن را براى تو تعيين كرده است؟امام رضا عليه السّلام فرمود:واى بر شما،لازم نيست كه بگويم:مرا تعيين كرده است؛آيا شما مى خواهيد كه من به بغداد بروم و به هارون بگويم:من امام واجب الاطاعة هستم؟به خدا سوگند كه من چنين وظيفه اى ندارم.ابن ابى حمزه گفت:تو چيزى را اظهار كردى كه هيچ يكى از پدرانت آن را اظهار نكرده بودند.امام فرمود:به خدا سوگند آن را بهترين نياكانم،يعنى پيامبر وقتى كه آيه نازل شد و خداوند دستور بيم دادن خويشان نزديكش4.

ص: 212


1- .امين،سيد محسن.اعيان الشيعة،دار التعاريف للمطبوعات،بيروت،(بى تا)،ج 1،ص 199.
2- .جهاد الشيعة،دار الجيل،بيروت،1396 ه،ص 394.

را داد،اظهار فرمود. (1)

در زمان امام باقر عليه السّلام به سبب تقيه اى كه آن جناب در جواب مسئله اى كردند،عده اى از شيعيان از اعتقاد به امامت حضرت برگشتند و در زمره زيديه بتريه درآمدند. (2)

از سوى ديگر،برخى از مردم مصلحت تقيه را نمى فهميدند و ائمۀ اطهار عليهم السّلام را در عدم اظهار امامت خويش تخطئه مى كردند،به اصطلاح تندرو و افراطى بودند.اين انگيزه در ايجاد مذهب زيدى موثر بوده است.

از اين رو آن گاه كه فشار و خفقان كاهش يافت و زمينه اندكى مساعد شد و ائمه اطهار عليهم السّلام توانستند اقامه حجت كنند،انشعاب گروه هاى شيعى كاهش يافت.در زمان امام صادق عليه السّلام كه به سبب كشمكش امويان و عباسيان فرصتى پديد آمده بود و امام صادق عليه السّلام آزادى عمل داشت، شاهد كمترين انشعاب هستيم،ولى بعد از شهادت آن جناب كه فشار و اختناق منصور،خليفه مقتدر عباسى،حاكم بود،فرقه هاى ناووسيه،اسماعيليه،خطابيه،قرامطه،سمطيه و فطحيه منشعب شدند. (3)

در زمان امام رضا عليه السّلام باز وضع مساعد شد و حتى در زمان هارون آن حضرت آزادى عمل نسبى اى داشت و در اين زمان عده اى از بزرگان واقفيه مثل:عبد الرحمن بن حجاج، رفاعة بن موسى،يونس بن يعقوب،جميل بن دراج،حماد بن عيسى و...از عقيده خود برگشتند و به امامت حضرت قائل شدند.

همچنين بعد از شهادت آن جناب با اين كه امام جواد عليه السّلام از لحاظ سنى كوچك بود،ولى به سبب كوشش هاى امام رضا عليه السّلام و شناساندن فرزندش به عنوان جانشين او،كمتر انشعاب در شيعه رخ داد.

3-رياست طلبى و دنيادوستى

وقتى كه خفقان حاكم مى شد و ائمۀ اطهار عليهم السّلام براى صيانت اساس تشيّع و حفظ جان شيعيان تقيه مى كردند،افراد سودجو و رياست طلب كه در صفوف شيعيان بودند،ولى اعتقاد چندانى به ديانت نداشتند،از اين وضع سوءاستفاده مى كردند؛چنان كه امام صادق عليه السّلام در

ص: 213


1- .همان،ص 763.
2- .اشعرى قمى،سعد بن عبد الله.المقالات و الفرق،مركز انتشارات علمى و فرهنگى،تهران،ص 75.
3- .همان،ص 79.

جواب يكى از اصحاب كه از اختلاف احاديث مى پرسيد،فرمود:

«عده اى هستند كه با تأويل احاديث ما مى خواهند به دنيا و رياست برسند». (1)

بدين سبب در قرن دوم هجرى و بعد از آن كه تشيّع گسترش يافته بود،بعد از شهادت امام صادق عليه السّلام و امام كاظم عليه السّلام و امام حسن عسكرى عليه السّلام اين گونه افراد سودجو و رياست طلب، ميان شيعيان زياد پيدا مى شدند و با انگيزه هاى مالى و رياستى فرقه هايى را ايجاد مى كردند؛ بعد از امام باقر عليه السّلام،مغيرة بن سعيد ادعا كرد كه او امام است و امام سجاد و امام باقر عليهما السّلام به او سفارش كرده اند؛از اين رو طرفدارانش مغيريه ناميده مى شدند.

بعد از شهادت امام صادق عليه السّلام فرقه هاى ناووسيه و خطابيه پديد آمدند كه رهبران آنها به منظور جذب مردم به سوى خود،از نام امام صادق و فرزندش،اسماعيل،استفاده مى كردند؛ ابن ناووس رهبر فرقه ناووسيه است؛آنان مرگ امام صادق عليه السّلام را انكار كردند و او را مهدى انگاشتند و خطابيه مرگ اسماعيل فرزند امام صادق عليه السّلام را منكر شدند و رهبران شان خود را بعد از اين دو بزرگوار،امام معرفى كردند. (2)

اوج انگيزه هاى مالى در ايجاد فرقه،بعد از شهادت امام كاظم عليه السّلام است.يونس يكى از اصحاب امام كاظم عليه السّلام نقل مى كند كه وقتى ابو الحسن امام كاظم عليه السّلام از دنيا رفت،هريك از نوّابش پول و مال فراوانى در اختيار داشتند،از اين رو بر حضرت توقف كردند و منكر وفات وى شدند؛به طور نمونه نزد زياد قندى انبارى هفتاد هزار دينار و نزد على بن حمزه سى هزار دينار بود؛يونس مى گويد:

«وقتى كه من آن وضع را ديدم و حقيقت برايم روشن شد و نيز جريان امامت حضرت رضا عليه السّلام را دانستم،شروع كردم به بازگو كردن حقايق و مردم را به سوى آن حضرت دعوت كردم،آن دو نفر دنبالم فرستادند و گفتند:چرا مردم را به امامت رضا دعوت مى كنى؟اگر مقصود تو رسيدن به پول است،ما تو را بى نياز مى كنيم و ده هزار دينار به من پيشنهاد كردند؛اما من قبول نكردم.آنها بر من خشم گرفتند و اظهار دشمنى و عداوت با من كردند». (3)

سعد بن عبد الله اشعرى نيز مى گويد:6.

ص: 214


1- .شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال(رجال كشى)،مؤسسة آل البيت لا حياء التراث،قم،1404 ه،ج 1، ص 374.
2- .همان كتاب،ص 80.
3- .زين عاملى،محمد حسين.همان،ص 123 به نقل از غيبة شيخ طوسى،ص 46.

«بعد از شهادت امام كاظم عليه السّلام،فرقه هسمويه معتقد شدند:امام كاظم عليه السّلام نمرده و زندانى نشده،بلكه غايب شده و همان مهدى است؛رهبرشان محمد بن بشير بود كه ادعا مى كرد امام هفتم او را جانشين خود كرده و انگشترى و تمام چيزهايى را كه مردم در امر دين و دنيا به آن نيازمند هستند،به او عطا كرده و اختيارهاى خود را به او واگذار نموده و او را به جاى خود نشانده است،پس او امام بعد از كاظم عليه السّلام است و هنگامى كه همين محمد بن بشير مى خواست بميرد،پسرش سميع بن محمد را به جاى خود نشاند و اطاعت او را تا خروج كاظم عليه السّلام واجب گردانيد و به مردم سپرد كه هرچه را بخواهند در راه خدا عطا كنند،به سميع بن محمد بدهند؛اينان ممطوره نام گرفتند». (1)

4-وجود افراد ضعيف النفس

ميان شيعيان،افراد ضعيف النفسى بودند كه وقتى كرامتى را از امامى مى ديدند،عقول شان تحمل نمى كرد و غلو مى كردند،اگرچه خود ائمه اطهار عليهم السّلام به شدت با چنين عقايدى مبارزه مى كردند؛بنابه نقل كشى،هفتاد نفر از سياه پوستان مقيم بصره،بعد از جنگ جمل در مورد على عليه السّلام غلو كردند. (2)افراد سودجو و رياست طلب نيز از روحيه اين مردم سوءاستفاده مى كردند و صاحبان اين روحيه را منحرف مى كردند و به سود خود به كار مى گرفتند؛چنان كه ابى الخطاب فرقه خطابيه را ايجاد كرد و امام صادق عليه السّلام را در جايگاه پيغمبرى كه خدا در او حلول كرده،معرفى،و خود را نيز امام و جانشين او قلمداد كرد. (3)در غيبت صغراى امام زمان عليه السّلام نيز،ابن نصير نخست خود را باب و وكيل امام در نشر احكام و جمع اموال معرفى مى كرد؛بعد ادعاى پيامبرى كرد و سرانجام تا ادعاى خدايى خود را رساند. (4)پيروان او نيز او

ص: 215


1- .اشعرى قمى،سعد بن عبد الله.همان،ص 91.
2- .وقتى امير مؤمنان عليه السّلام از جنگ جمل فارغ شد،هفتاد نفر از سياه پوستان ساكن بصره خدمت آن حضرت رسيدند و به زبان خود با ايشان سخن گفتند،على عليه السّلام نيز به زبان خودشان جواب داد؛آنان درباره آن جناب غلو نمودند.على عليه السّلام به آنها فرمود:من بنده خدا و مخلوق او هستم،نپذيرفتند و گفتند:بلكه تو همويى.در اين هنگام حضرت از آنان خواست كه توبه كنند ولى توبه نكردند؛از اين رو آنان را اعدام كرد. (شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال(رجال كشى)،مؤسسة آل البيت لا حياء التراث،قم،1404 ه،ج 1، ص 325.)
3- .شهرستانى.كتاب الملل و النحل،منشورات الشريف الرضى،قم،ج 1،ص 160.
4- .شيخ طوسى.همان،ج 2،ص 805.

را مى پذيرفتند.بلكه او باتوجه به روحيه پيروانش چنين ادعاهايى مى كرد.اصولا فرقه هاى غلات در چنين بسترهايى ايجاد شدند.

مبارزه ائمۀ اطهار عليهم السّلام با جريان غلات

يكى از مهم ترين خطرهايى كه شيعه را در طول تاريخ تهديد كرده است،مسئلۀ غاليان و نسبت عقايد آنان به شيعيان است.به طورى كه پيوسته مخالفان و دشمنان شيعه آنان را به غلو و زياده روى در مورد امامان شان متهم مى كرده اند.ما در اين جا درصدد بيان فرقه هاى گوناگون غلات و تبيين آرا و اعتقادهاى آنان نيستيم.البته بايد به اين مطلب توجه كرد كه مهم ترين ويژگى و نقطۀ اشتراك همۀ فرقه هاى غلات،غلو در حق ائمه و به مقام خدايى رساندن آنان است.

وجود غلات در ميان مسلمانان بيشتر معلول عوامل خارجى بوده است تا عوامل داخلى.

دشمنان اسلام با مقابله مستقيم و رويارويى نتوانستند به اسلام ضربه بزنند و اسلام سرزمين هاى آنان را درنورديد و دشمنانش را شكست داد.از اين رو آنان در اين صدد برآمدند كه از داخل به اسلام ضربه بزنند؛از اين رو اصول نخستين اسلام را مورد هدف قرار دادند.دستگاه هاى سياسى حاكم نيز بى ميل نبودند كه در ميان شيعيان و پيروان اهل بيت پيامبر،چنين افرادى پيدا شوند تا بتوانند عقايد آنان را به شيعيان نسبت دهند و بدين ترتيب پيروان اهل بيت را غالى و خارج از زمره مسلمانان معرفى نمايند.

اگرچه اين جريان از دورۀ خلافت امير المؤمنين شروع شده بود و عده اى سست عنصر در مورد آن حضرت عقيدۀ افراطى يافته بودند و چون از عقيده خويش برنگشتند،بوسيلۀ آن جناب معدوم شدند، (1)عبد الله بن سبا شخصى موهوم و ساختگى است.نخستين كسى كه از او نام برده طبرى مورخ است.او نيز داستان ابن سبا را از سيف بن عمر نقل كرده كه رجاليان بر كذّاب بودن اين سيف اتفاق دارند. (2)ائمه اطهار عليهم السّلام همواره با اين مسئله روبرو بوده اند و با آن به شدت مبارزه نموده اند و پيوسته نفرينشان نموده اند و مردم را از خطر آنان آگاه ساخته اند.به شيعيان دستور مى دادند كه با آنان نشست و برخاست نكنند و رابطه برقرار

ص: 216


1- .شيخ طوسى.همان،ج 1،ص 325.
2- .رجوع شود به.العسكرى،السيد مرتضى.عبد اللّه بن سباء و اساطير اخرى،چاپ ششم،1413 ه- 1992،ج 2،ص 328-375.

ننمايند (1)امام صادق عليه السّلام تعدادى از سران غاليان را چون مغيرة بن سعيد،بيان،صائد نهدى، حارث شامى،عبد الله بن حارث،حمزة بن عمار بربرى و ابو الخطاب نام برده و بر آنان نفرين كرده است. (2)اينان در اثر نفرين ائمۀ اطهار عليهم السّلام به درد و عذاب دچار مى شدند و به بدترين حالتى كشته مى شدند؛چنان كه امام رضا عليه السّلام مى فرمايد:

«بنان بر امام سجاد عليه السّلام دروغ مى بست،خدا تيزى شمشير را به او چشاند.مغيرة بن سعيد بر امام باقر عليه السّلام دروغ مى بست كه او نيز تيزى شمشير را چشيده است،محمد بن بشير بر ابو الحسن امام كاظم عليه السّلام دروغ مى بسته كه او را نيز خداى تعالى به شمشير زوال دچار نموده است.ابو الخطاب به ابو عبد الله امام صادق عليه السّلام دروغ مى بست كه به شمشير گرفتار شده است.و كسى كه به من دروغ مى بندد،محمد بن فرات است». (3)

دورۀ امام حسن عسكرى عليه السّلام از جمله دورانى بوده كه جريان غلات به شدت گسترش داشته است.بدين سبب آن حضرت افرادى را چون:قاسم يقطينى،على بن حسكه قمى،ابن بابا قمى فهرى،محمد بن نصير نميرى و فارس بن حاتم قزوينى كه از سران و رهبران غلات به شمار مى آمدند،نفرين كرده است. (4)

از اين رو در مناطق شيعه نشين چون قم همواره جو ضد غلو بوده است و به غاليان اجازه سكونت در آن جا را نمى دادند؛بدين سبب ابن داود در شرح حال حسين بن عبد الله محرر گفته است:«روايت شده كه او را همراه كسانى كه متهم به غلو بودند،از شهر قم بيرون كردند». (5)

به نقل از ابن حزم،ابو الحسن محمد بن احمد،از فرزندان امام كاظم عليه السّلام كه در قرن سوم، در منطقه آذربايجان زندگى مى كرده و آن جا جايگاه خوبى داشته است،بر مبلغان فرقه هاى غلات سخت مى گرفته به اندازه اى كه آنان ابزار قتل او را فراهم آوردند و مفلح غلام ابن ابى الساج حاكم آذربايجان را وادار كردند،تا او را به قتل برساند. (6)3.

ص: 217


1- .شيخ طوسى.همان،ج 2،ص 586.
2- .همان،ص 577.
3- .همان،ص 591.
4- .همان،ص 805.
5- .رجال ابن داود،منشورات الرضى،قم،ص 240.
6- .جمهرة انساب العرب،بيروت،ط اول،1403 ه،ص 63.

چكيدۀ درس بيست و سوم

با اينكه نام هاى مبارك امامان دوازده گانه در احاديث نبوى وارد شده و شيعيان نخستين پيش از آنكه آنان را ببينند،با نام هايشان آشنا بودند،ولى يك سلسله علل و عوامل سبب مى شد كه امر بر برخى از شيعيان مشتبه شود و عده اى از راه مستقيم منحرف شوند،از جمله:

1-اختناق:كه بعد از سال 40 ه كه امويان در راس حكومت قرار گرفتند، اختناق بر جامعه شيعه حاكم شد.در دوران عباسيان نيز امر به همين منوال بود و اين سبب مى شد كه شيعيان نتوانند شناخت لازم را از امامان خود بدست آورند.

2-تقيه:اگرچه تقيه سبب حفظ مكتب تشيّع شده،ولى از سوى ديگر يكى از عوامل انشعاب در شيعه بوده است؛زيرا ائمۀ اطهار عليهم السّلام نيز از تصريح به امامت خويش خوددارى مى كردند.

3-رياست طلبى و دنيادوستى:پيوسته افرادى سودجو در صفوف شيعيان بودند و از جو خفقان حاكم بر جامعه شيعه سوءاستفاده و براى نفع خويش فرقه هايى را ايجاد مى كردند.

4-وجود افراد ضعيف النفس:در ميان شيعيان افراد ضعيف النفسى بودند كه وقتى كرامتى را از امامى مى ديدند،عقول شان حيران مى شد و غلو مى نمودند.

مسئلۀ غلات يكى از مهم ترين خطرهايى بوده كه شيعه را تهديد مى كرده است؛ائمه اطهار عليهم السّلام همواره با اين مطلب به شدت مبارزه مى كرده اند و مردم را از خطر آنان آگاه مى ساختند.

پرسش درس بيست و سوم

1-علل انشعاب فرقه هاى شيعه چه بود؟

2-مبارزه ائمه با جريان غلات چگونه بوده است؟

ص: 218

فصل هفتم: ميراث علمى شيعه

اشاره

ص: 219

ص: 220

درس بيست و چهارم

ميراث علمى شيعه

اشاره

اهميت تاليف و تصنيف در شرع مقدس اسلام بر كسى پوشيده نيست؛زيرا يكى از مهم ترين راه هاى انتقال علم و دانش،نوشتن است.جامعه عرب پيش از اسلام،از اين موهبت كمترين بهره را داشت و تعداد اندكى توانايى خواندن و نوشتن داشتند. (1)ولى بدون فاصله بعد از بعثت پيامبر و نزول وحى،لزوم كتابت و نوشتن آيه هاى قرآن براى آموزش و فراگيرى احساس شد؛چنان كه ابن هشام نقل كرده است:«قبل از اين كه عمر بن خطاب مسلمان شود، خواهر او فاطمه بنت خطاب و شوهر او سعيد بن زيد مسلمان شده بودند و مخفيانه و دور از چشم عمر،خبّاب بن ارت از روى نوشته اى كه به آن صحيفه مى گفتند،سورۀ طه را به آنان تعليم مى داد». (2)در مدينه نيز رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله تعدادى از مسلمانان را كه توانايى نوشتن داشتند،براى نوشتن وحى برگزيد.امير المومنين على عليه السّلام نيز افزون بر اين كه نويسندۀ هميشگى وحى بود و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله محكمات و متشابهات و ناسخ و منسوخ آيه ها را همواره به او توضيح مى داد،كتابى به نام«صحيفه جامعه»به املاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله نوشته بود كه حلال و حرام،احكام و سنن،فرائض و آنچه را كه مردم در معاش و آخرتشان نيازمند بودند،شامل مى شد. (3)دو كتاب ديگر نيز يكى دربارۀ ديات به نام صحيفه و ديگرى كتاب فرائض به حضرت نسبت داده اند. (4)

ص: 221


1- .ابن خلدون،عبد الرحمن بن محمد.مقدمه،دار احياء التراث العربى،بيروت،1408 ه،ص 417.
2- .ابن هشام.السيرة النبوية،دار المعرفة،بيروت،(بى تا)،ج 1،ص 344.
3- .نجاشى،احمد بن على.فهرست اسماء مصنفى الشيعه،مؤسسة النشر الاسلامى التابع لجماعة المدرسين،قم،1407 ه،ص 360 و طبرسى.إعلام الورى باعلام الهدى،مؤسسة آل البيت لاحياء التراث،قم،ط اول،1417 ه ق،ج 1،ص 536.
4- .شيخ طوسى،محمد بن الحسن.تهذيب الاحكام،مكتبة الصدوق،ط اول،1376-1418،ج 1 ص 338 و 342.

تعدادى ديگر از صحابه نيز،مجموعه هايى از سخنان و احاديث پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله را گرد آورده بودند كه به آنها«صحيفه»مى گفتند؛چنان كه بخارى از ابو هريره نقل كرده:

«من در ميان اصحاب پيامبر،از همه بيشتر حديث پيامبر را نقل مى كنم،به جز عبد الله بن عمرو زيرا او آنچه را كه از پيامبر مى شنيد،مى نوشت،ولى من نمى نوشتم». (1)

ولى بعد از درگذشت پيامبر،خليفه دوم،عمر از نوشتن حديث جلوگيرى كرد. (2)تا اين كه عمر بن عبد العزيز در آخر قرن نخست هجرى،اين جلوگيرى را برداشت و به ابو بكر بن حزم نوشت كه احاديث رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله را بنويسد. (3)اين كار تا اواخر نيمه نخست قرن دوم هجرى عملى نشد؛زيرا براساس نقل غزالى،نخستين مؤلفان كتاب هاى حديثى در ميان اهل سنت عبارت بودند از:ابن جريح،معمر بن راشد،مالك بن انس و سفيان ثورى (4)كه مربوط به نيمه دوم قرن دوم بودند و سال هاى وفات شان به ترتيب سالهاى 150،152،179 و 161 است؛ اما اين روند ميان شيعه از حركت باز نايستاد و صحابيان بزرگ شيعى چون سلمان فارسى، ابو ذر غفارى و ابو رافع قبطى قدم هاى نخستين را در امر تأليف و تصنيف برداشتند؛ابن شهر آشوب مى گويد:«غزالى معتقد است،نخستين كتابى كه در جهان اسلام نگاشته شده،كتاب ابن جريح در آثار و حروف تفاسير است كه از مجاهد و عطاء در مكه نقل كرده اند.بعد از كتاب او،كتاب معمر بن راشد صنعانى در يمن است،سپس كتاب موطّأ مالك بن انس در مدينه،پس از وى نيز كتاب جامعه سفيان ثورى است.ولى صحيح اين است كه نخستين كتاب را در جهان اسلام،امير المؤمنين عليه السّلام نوشته كه قرآن را جمع آورى كرده است.پس از حضرت نيز سلمان فارسى،ابو ذر غفارى،اصبغ بن نباته و عبيد الله بن ابى رافع در تاليف و تصنيف قدم برداشتند و پس از آنها صحيفه كامله،را امام زين العابدين عليه السّلام تاليف كرده است». (5)

ابن نديم نيز،پيشينۀ تاليف در ميان شيعه را مربوط به قرن نخست مى داند. (6)باتوجه به تقدم7.

ص: 222


1- .صحيح بخارى،دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع،بيروت،ج 1،ص 36.
2- .حيدر،اسد.الامام الصادق و المذاهب الاربعة،دار الكتاب العربى،بيروت،ط سوم،1403 ه،ج 1،ص 544.
3- .صحيح بخارى،دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع،بيروت،ج 1،ص 33.
4- .ابن شهر آشوب.معالم العلماء،منشورات المطبعة الحيدرية،نجف،1380 ه،ص 2.
5- .همان.
6- .الفهرست،دار المعرفة للطباعة و النشر،بيروت،(بى تا)،ص 307.

شيعه در تاليف و تصنيف و جمع آورى آثار نبوى،ذهبى در شرح حال ابان بن تغلب مى گويد:

«اگر وثاقت اشخاصى چون ابان به سبب گرايش به تشيّع رد شود،بسيارى از آثار و احاديث نبوى از بين مى رود». (1)

از اين رو فقيهان و محدثان نخستين اهل سنت به ويژه ائمه مذاهب چهارگانه افزون بر استفاده باواسطه يا بى واسطه از پيشگاه امام صادق عليه السّلام،پيوسته نزد محدثان شيعه نيز شاگردى كرده اند و از آنان دريافت حديث مى كرده اند. (2)

اما دربارۀ تعداد كتاب هايى كه در 3 قرن نخست هجرى،در ميان شيعيان نگارش يافته، صاحب وسايل گفته:

«دانشمندان و محدثان هم عصر ائمۀ اطهار عليهم السّلام از زمان امير المومنين عليه السّلام تا زمان امام حسن عسكرى عليه السّلام،شش هزار و ششصد كتاب به رشته تحرير درآورده اند». (3)

شيعيان در اين دوران در رشته هاى گوناگون علوم روزمرۀ آن دوره،چون:ادبيات،لغت، شعر،علوم قرآن،تفسير،حديث،اصول فقه،كلام،تاريخ،سيره،رجال،اخلاق كوشش هاى فراوانى كرده و نوشته ها و تأليف هاى فراوانى از خود برجاى گذاشته اند و در بيشتر علوم، پيشتاز بوده اند.ابو الأسود دوئلى شاعر شيعى پايه گذار علم نحو بود. (4)وى براى نخستين بار قرآن را نقطه گذارى كرده است. (5)نخستين كتاب لغت ميان مسلمانان،كتاب العين،است كه آن را خليل بن احمد نگاشته است. (6)كه او از دانشمندان شيعه بوده است. (7)

در سيره و مغازى پيامبر نيز نخستين كتاب را ابن اسحق نوشته،كه به گواهى ابن حجر شيعه بوده است. (8)2.

ص: 223


1- .ذهبى.ميزان الاعتدال،دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع،بيروت(بى تا)،ج 1،ص 4.
2- .ابن ابى الحديد.شرح نهج البلاغه،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 1،ص 18.
3- .شيخ حر العاملى،محمد بن الحسن.وسايل الشيعة،المكتبة الاسلاميه،تهران،چ ششم،1367،ج 20، ص 49.
4- .ابن نديم.همان،ص 61.
5- .بستانى.دايرة المعارف،دار المعرفة،بيروت(بى تا)،ج 1،ص 788.
6- .ابن نديم.همان،ص 63.
7- .الاردبيلى الغروى الحائرى،محمد بن على.جامع الرواة،منشورات مكتبة آيت الله العظمى المرعشى النجفى،قم،1403 ه ق،ج 1،ص 298.
8- .ابن حجر عسقلانى،تحرير تقريب التهذيب،مؤسسة الرساله،بيروت،ط اول،1417-1997،ج 3، ص 211 و 212.

پس از اين نگاه گذرا،در اين جا در مورد علوم حديثى،فقهى و كلامى كه مكتب تشيّع باتوجه به مبانى و اصولش در اين زمينه ها،براى خود مشرب ويژه اى داشته است،اندكى توضيح مى دهيم.

حديث
اشاره

حديث يا سنت بعد از قرآن دومين منبع فقه اسلامى است كه عبارت است از قول،فعل و تقرير معصوم عليهم السّلام اهل سنت حديث را در قول و فعل و تقرير پيامبر صلّى اللّه عليه و اله منحصر مى كنند، ولى شيعه قول و فعل و تقرير امامان معصوم عليهم السّلام را نيز حجت مى داند و جزو حديث به شمار مى آورد. (1)

اكنون به بررسى آثار حديثى دوران حضور ائمه عليهم السّلام در چهار طبقه كه شامل چهار مرحله است،مى پردازيم:

طبقه اول

طبق نظر نجاشى طبقه نخست حديث نويسان شيعه عبارتند از:ابو رافع قطبى،على بن ابى رافع،ربيعة بن سميع،سليم بن قيس هلالى،اصبغ بن نباته مجاشعى و عبيد الله بن حر جعفى. (2)

اينان از اصحاب امير المؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السّلام مى باشند.

طبقه دوم

از ميان اصحاب امام سجاد و امام باقر عليهما السّلام،براساس نظر برخى از محققان 12 نفر صاحب تاليف و كتاب بودند. (3)از ميان آنان مى توان به ابان بن تغلب اشاره كرد.او نزد ائمۀ اطهار جايگاه داشت،به اندازه اى كه امام باقر عليه السّلام به او فرمود:

ص: 224


1- .شهيد ثانى،شيخ زين الدين.ذكرى الشيعة فى احكام الشريعة،چاپ سنگى،ص 4 و الرعاية فى علم الدراية شهيد ثانى،منشورات مكتبة آية الله العظمى المرعشى النجفى،ط اول،1408 ه،ص 50 و 52.
2- .رجال النجاشى،مؤسسة النشر الاسلامى التابعه لجامعة المدرسين،قم،1407 ه.ق،ص 4-9.
3- .اين 12 نفر عبارتند از:برد الاسكاف،ثابت بن ابى صفيه ابو حمزه ثمالى،ثابت بن هرمز،بسام بن عبد الله صيرفى،محمد بن قيس بجلى،حجر بن زائدة حضرمى،زكريا بن عبد الله فياض،ابو جهم كوفى،حسين بن ثوير،عبد المؤمن بن قاسم انصارى،عبد الغفار بن قاسم انصارى و ابان بن تغلب.(رجوع شود به:ربانى شيرازى،عبد الرحيم.مقدمة وسايل الشيعة،مكتبة اسلاميه،تهران،چ ششم،1403 ه.ق،ص يا.)

«در مسجد مدينه بنشين و به مردم فتوا بده؛زيرا من دوست مى دارم در ميان شيعيانم امثال تو ديده شوند». (1)

نجاشى مى گويد:

«ابان بن تغلب رحمه الله در فنون گوناگون علوم اعم از قرآن،فقه،حديث،ادب،لغت و نحو از پيشتازان بود».

ابان كتاب هايى را در اين فنون به تحرير درآورده از جمله تفسير،غريب القرآن و كتاب الفضائل. (2)

همچنين ابو حمزه ثمالى كه امام صادق عليه السّلام در حق او فرموده است:«ابو حمزه در دورۀ خويش،مثل سلمان بود». (3)

از جمله كتاب ها و تأليف هاى او عبارتند از:كتاب نوادر،كتاب زهد و تفسير قرآن. (4)

طبقه سوم

عصر امام صادق عليه السّلام،يكى از دوران رشد و پيشرفت علوم در جامعه اسلامى بوده،و از سوى ديگر شيعه آزادى نسبى اى داشته است.به گفته شيخ مفيد،ثقات شاگردان امام صادق عليه السّلام بالغ بر چهار هزار نفر مى شدند. (5)حسن بن على وشاء،از اصحاب امام رضا عليه السّلام مى گويد در مسجد كوفه نهصد نفر را ديده كه همه از امام صادق عليه السّلام نقل حديث مى كرده اند. (6)از اين رو از جواب هاى حضرت،به پرسش هاى مطرح شده،چهارصد كتاب تاليف شده است. (7)كه به آنها اصل مى گفته اند.و غير از اينها كتاب هاى ديگرى در علوم و فنون گوناگون بوسيلۀ اصحاب و شاگردان امام صادق عليه السّلام به رشته تحرير درآمده است.

ص: 225


1- .نجاشى،احمد بن على.فهرست اسماء مصنفى الشيعة،مؤسسة النشر الاسلامى لجماعة المدرسين، قم،1407،ص 10.
2- .همان،ص 11.
3- .همان،ص 115.
4- .ابن شهر آشوب.معالم العلماء،منشورات المطبعة الحيدرية،نجف،1380 ه،ص 30.
5- .شيخ مفيد.الارشاد،ترجمه.محمد باقر ساعدى خراسانى،كتابفروشى اسلاميه،تهران،1376 ش،ص 525.
6- .نجاشى.همان،ص 39 و 40.
7- .اعلام الورى باعلام الهدى،مؤسسة آل البيت لا حياء التراث،قم،چ اول،1417 ه.ق،ج 1،ص 535.
طبقه چهارم

در اين دوره كه بعد از دورۀ امام صادق عليه السّلام است كتاب هاى فراوانى در حديث به نگارش درآمده،مثلا حسين بن سعيد كوفى از اصحاب امام رضا عليه السّلام،30 كتاب در حديث نوشته است (1)؛محمد بن ابى عمير از اصحاب امام رضا عليه السّلام 94 كتاب نوشته و صفوان ابن بجلى از اصحاب امام رضا و امام جواد عليهما السّلام 30 كتاب تاليف كرده است كه اغلب عنوان جامع بر اين كتاب ها اطلاق مى شده است.صاحبان جوامع حديثى متاخرين چون:ثقة الاسلام كلينى،شيخ صدوق و شيخ طوسى براى تدوين كتاب هاى خويش از كتاب هاى آنان بهره جسته اند.

ص: 226


1- .ابن شهر آشوب.معالم العلما،منشورات مطبعة الحيدرية،نجف،1380 ه ق،ص 40.

چكيدۀ درس بيست و چهارم

اهميت تاليف در شرع مقدس اسلام بر كسى پوشيده نيست؛با فروفرستادن وحى لزوم نوشتن آن احساس شد و عده اى كاتب وحى شناخته شدند.

امير المؤمنين عليه السّلام و تعدادى ديگر از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مجموعه هايى از احاديث پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را گرد آورده بودند كه به آن ها صحيفه مى گفتند.

ميان اهل سنت نخستين كتاب هاى حديثى مربوط به نيمه دوم قرن دوم مى باشد؛زيرا خليفه دوم،عمر از نوشتن احاديث جلوگيرى كرده بود.ولى در ميان شيعه اين جلوگيرى حاكم نبود و نخستين مولفان،صحابيانى چون:

سلمان فارسى،ابو ذر غفارى و ابو رافع قبطى بودند.

شيعيان تا زمان امام حسن عسكرى عليه السّلام شش هزار و ششصد كتاب را نوشته بودند.

آثار حديثى شيعيان را در دوران حضور ائمۀ اطهار عليهم السّلام،در چهار طبقه كه شامل چهار مرحله است،بررسى مى كنيم.

طبقۀ نخست:اصحاب امير المومنين،امام حسن و امام حسين عليهم السّلام.

طبقۀ دوم:اصحاب امام سجاد و امام باقر عليهم السّلام.

طبقه سوم:اصحاب امام صادق عليه السّلام.

طبقه چهارم:اصحاب امام كاظم،امام رضا،امام جواد،امام هادى و امام حسن عسكرى عليهم السّلام.

ص: 227

پرسش درس بيست و چهارم

1-نوشتن قرآن در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله چگونه بود؟

2-آيا اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله احاديث آن حضرت را نيز مى نوشتند؟

3-نخستين مولفان كتاب هاى حديثى در ميان اهل سنت مربوط به چه زمانى هستند؟

4-قدم هاى نخستين را در تاليف ميان شيعه چه كسانى برداشتند؟

5-چه تعداد كتاب تا زمان امام حسن عسكرى عليه السّلام در ميان شيعه نگارش يافته است؟

6-طبقه نخست محدثان شيعه از اصحاب كدام امامان عليهم السّلام مى باشند؟

7-نوشتن حديث در زمان امام صادق عليه السّلام چگونه بود؟

8-كتاب هاى حديثى با عنوان جامع مربوط به چه زمانى است؟

ص: 228

درس بيست و پنجم

علم فقه

اشاره

مجموعه رفتارهاى انسان،كه رابطه او با خدا و مردم است،نيازمند مقرراتى است،كه متكفل آن علم فقه است.قوانين اسلام منشائى خدايى دارند و از خواست و اراده خدا سرچشمه مى گيرند.البته ارادۀ خدا هيچ گاه صرف قرارداد و اعتبار نيست،بلكه براساس مصالح و مفاسد تكوينى و حقيقى صادر مى شود؛رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله فرستاده خدا و حكم او حكم خداست؛ «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى» (1)و براساس آيۀ «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (2)كه اطاعت اولى الامر،جانشينان حقيقى پيامبر را در رديف اطاعت خدا و رسول آورده است.سخن امامان معصوم عليهم السّلام چيزى جداى از وحى نيست و مانند سخن پيامبر پيروى از آن واجب است.

وضع فقه در عصر صحابه و تابعين

اما بعد از درگذشت پيامبر كه مسير حقيقى اسلام تغيير يافت و مردم از جانشينان برحق پيامبر دور ماندند،در مسائل شرعى به اصحاب پيامبر مراجعه مى كردند.البته تعدادى از اصحاب در اين امر پيشگام بودند؛چنان كه ابن سعد مى گويد:در دوران«خلافت ابو بكر و عمر عثمان،على،عبد الرحمن بن عوف،معاذ بن جبل،ابىّ بن كعب و زيد بن ثابت فتوى مى دادند. (3)اگرچه ائمۀ اطهار عليهم السّلام و تعدادى از بزرگان شيعه چون ابن عباس و ابو سعيد خدرى نيز به صورت فقيه و آگاه از قوانين شريعت مورد توجه عامه و اهل سنت بودند و مورد

ص: 229


1- .نجم 53:3 و 4.
2- .نساء 4:59.
3- .ابن سعد.الطبقات الكبرى،دار احياء التراث العربى،بيروت،ط اول،1410،ج 2،ص 267.

مراجعه آنان قرار مى گرفتند. (1)

البته در اين دوره،شيعيان در مسائل فقهى و عموم معارف اسلامى به امامان معصوم عليهم السّلام و پيشوايان اهل بيت مراجعه مى كردند؛از اين رو فقه و اجتهاد به معناى مصطلح امروزى آن مطرح نبود.ولى بعد از پايان گرفتن دوران صحابه،تعدادى از تابعين به سبب بروز مسائل تازۀ فقهى،به كاوش در فقه پرداختند و عنوان فقيه بر آنان اطلاق شد.از جمله آنها«فقهاى هفت گانه»مدينه اند. (2)

وضع فقه ميان شيعيان

وضع فقه در ميان شيعه،به سبب حضور معصوم فرق مى كرد و اجتهاد آن گونه كه در ميان اهل سنت مطرح بوده،در ميان شيعيان گسترش نداشته است.به طور كلى مى توان گفت فقه شيعه در دوران حضور امامان معصوم عليهم السّلام،تا پايان غيبت صغرى در دوره تفريع و زمينه سازى براى اجتهاد بوده است. (3)باوجود معصوم و باز بودن باب علم و در دسترس

ص: 230


1- .همان،ص 279 و 285.
2- .ابن سعد گفته است:كسانى كه در مدينه محل مراجعۀ مسائل دينى مردم بودند و سخن آنان مورد اعتماد بود،عبارتند از:سعيد بن مسيّب،ابو بكر بن عبد الرحمن،عروة بن زبير،عبيد الله بن عبد الله بن عتبة،قاسم بن محمد،خارجة بن زيد و سليمان بن سيار.(همان،ص 293).
3- .آيت اللّه ابراهيم جنّاتى معتقد است فقه شيعه از آغاز اسلام تا دورۀ حاضر 8 دوره را سپرى كرده است: دوره نخست:دورۀ پيدايش مبادى اجتهاد كه از هجرت پيامبر به مدينه تا سال 11 هجرى بوده است. دوره دوم:دورۀ تمهيد و زمينه سازى به كارگيرى اجتهاد كه از درگذشت پيامبر تا پايان غيبت صغرى است. دوره سوم:دورۀ تدوين قواعد اصولى و عناصر مشترك اجتهادى كه از زمان ابن ابى عقيل(م 329)،تا زمان شيخ طوسى(م 460)ادامه يافته است. دوره چهارم:دورۀ به كارگيرى عناصر مشترك اجتهاد در منابع كه از زمان شيخ طوسى شروع شده و تا دورۀ نواده او ابن ادريس(م 598 ه)ادامه داشته است. دوره پنجم:دورۀ گسترش استدلال مسائل اجتهادى كه از زمان ابن ادريس تا زمان وحيد بهبهانى(م 1205 ه)بوده است. دوره ششم:دورۀ تكامل اجتهاد كه از زمان وحيد بهبهانى تا زمان شيخ انصارى(م 1281 ه)بوده است. دوره هفتم:دورۀ ژرف انديشى در بحث هاى اجتهادى كه از زمان شيخ انصارى تا دورۀ امام خمينى قدّس سرّه بوده است. دوره هشتم:دورۀ كليت كاربرد اجتهاد با شيوه نوين آن كه آغازگر آن امام خمينى قدّس سرّه بوده است.(ادوار اجتهاد،سازمان انتشارات كيهان،چ اول،1372،از فصل دوم به بعد.)

بودن نص،به اجتهاد كه بيشتر به دلايل ظنى وابستگى دارد،نياز چندانى احساس نمى شد.

فقه شيعه برپايۀ اجتهاد،براى نخستين بار بوسيلۀ ابن ابى عقيل عمانى(متوفاى اوايل قرن چهارم هجرى)معاصر كلينى بنياد نهاده شد.پس از او محمد بن جنيد اسكافى(متوفاى اواسط قرن چهارم)راه او را دنبال كرد و پايه هاى اجتهاد و استنباط فقهى را محكم تر كرد.اينها به قديمين معروف هستند.شيخ مفيد(م 413 ه)و سيد مرتضى علم الهدى(م 436 ه)نيز راه اجتهاد را هموار كردند،تا اين كه نوبت به شيخ طوسى(م 460 ه)رسيد.فقه شيعه به وسيله اين مرد بزرگ به مرحله شكوفايى رسيد؛او افزون بر تاليف 2 كتاب حديثى معتبر تهذيب و استبصار،به تدوين كتاب هاى فقهى و اجتهادى همت گماشت و كتاب هاى نهاية،مبسوط و خلاف را در فقه به رشته تحرير درآورد.

البته اين گونه نبوده كه اجتهاد و فقه در دوران حضور ائمۀ اطهار عليهم السّلام اصلا مطرح نبوده باشد،بلكه مردم به سبب بعد مكانى و وضعيّت ويژه،به ائمۀ اطهار عليهم السّلام دست نمى يافتند.از اين رو ائمۀ اطهار عليهم السّلام در اين مورد با مردم هم كارى مى كردند و معيارهايى را براى شناسايى فقها كه لازم بود به آنان مراجعه شود،ارائه مى كردند و آنها به نوعى از اجتهاد ابتدائى مى پرداختند و پاسخ مردم را مى دادند؛چنان كه در مقبوله عمر بن حنظله كه او از امام صادق عليه السّلام دربارۀ دو نفر از شيعيان كه در مسئله شرعى چون دين و ميراث اختلاف و اشكال داشته باشند،پرسيده است كه آن حضرت مى فرمايد:

«به دنبال كسى برويد كه احاديث ما را روايت كند و در حلال و حرام ما نظر كند و احكام ما را بلد باشد كه چنين شخصى را من براى شما قاضى و حاكم قرار دادم». (1)

گاهى نيز ائمۀ اطهار عليهم السّلام اشخاصى را براى مراجعه هاى فقهى و شرعى شيعيان برمى گزيدند؛چنان كه براساس گفتۀ شيخ طوسى،على بن مسيّب به امام رضا عليه السّلام عرض مى كند:«راه دور است و من نمى توانم هروقت خواستم خدمت شما برسم،از چه كسى احكام دين خود را سوال كنم؟امام فرمود:از زكريا بن آدم قمى كه امين بر دين و دنياست». (2)همچنين امام باقر عليه السّلام به ابان بن تغلب دستور مى دهد كه در مسجد مدينه نشسته و به مردم فتوا دهد. (3)0.

ص: 231


1- .الحر العاملى،محمد بن الحسن.وسايل الشيعة،المكتبة الاسلاميه،تهران،ج 18،ص 99،كتاب القضاء ابواب صفات القاضى،باب 11،حديث 1.
2- .شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال،مؤسسة آل البيت لا حياء التراث،قم،1404 ه،ج 2،ص 857.
3- .نجاشى،احمد بن على.رجال النجاشى،مؤسسة النشر الاسلامى التابعه لجماعة المدرسين،قم،1407 ه ق،ص 10.
آغاز اجتهاد

در اين دوره ائمۀ اطهار عليهم السّلام اصول فقه و قواعد استنباط آن را به شاگردان خويش مى آموختند.بدين سبب كتاب هايى بوسيلۀ دانشمندان شيعى،منسوب به امامان معصوم عليهم السّلام نوشته شده اند؛مثل كتاب اصول آل الرسول تاليف هاشم خوانسارى،اصول اصليه تاليف سيد عبد الله بن محمد رضا حسين و كتاب فصول المهمة در اصول ائمه تأليف محمد بن الحسن حر عاملى. (1)

در كتاب هاى رجالى برخى از بزرگان اصحاب ائمۀ اطهار عليهم السّلام در شمار فقها آمده اند؛ چنان كه نجاشى دربارۀ فضل بن شاذان مى گويد...كان ثقة احد اصحابنا الفقهاء و المتكلّمين (2)

فقهاى اصحاب ائمه عليهم السّلام

شيخ طوسى 18 نفر از اصحاب امام باقر،امام صادق،امام كاظم و امام رضا عليهم السّلام را فقهاى صحابيان اين بزرگواران معرفى كرده و از آنان با عنوان فقهاى اصحاب ابى جعفر عليه السّلام،فقهاى اصحاب ابى عبد الله عليه السّلام و فقهاى اصحاب ابى ابراهيم و ابى الحسن الرضا عليهما السّلام تعبير آورده است.

در ادامه افزوده است كه شيعيان بر درستى روايت هاى اينان اجماع دارند و به افقهيت آنان ميان اصحاب ائمه اطهار عليهم السّلام اعتراف مى كنند.آنگاه شيخ آنان را در سه طبقه معرفى كرده است.طبقه نخست:فقهاى اصحاب امام باقر عليه السّلام كه عبارتند از:زراره،معروف بن خربود، بريد،ابو بصير اسدى،فضيل بن يسار و محمد بن مسلم طائفى كه زراره افقه آن شش تن بوده است.اينها از صحابيان امام صادق عليه السّلام نيز به شمار مى آيند.

طبقه دوم:فقهاى اصحاب امام صادق عليه السّلام كه عبارتند از:جميل بن درّاج،عبد الله بن مسكان،عبد الله بن بكير،حماد بن عيسى و حماد بن عثمان.

طبقه سوم:فقهاى اصحاب امام كاظم و امام رضا عليهما السّلام كه عبارتند از:يونس بن عبد الرحمن، صفوان بن يحيى،بياع السابرى محمد بن ابى عمير،عبد الله بن المغيرة،حسن بن محبوب و

ص: 232


1- .صدر،سيد حسن.تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام،منشورات الاعلمى،تهران(بى تا)،ص 310.
2- .نجاشى.همان،ص 307.

احمد بن محمد بن ابى نصر. (1)ابن نديم نيز در بخش اخبار فقهاى شيعه و كتاب هاى نوشته شده بوسيلۀ آنان،تعدادى از فقهاى اصحاب ائمه اطهار عليهم السّلام را نام برده و گفته است:اينها مشايخى هستند كه فقه را از امامان روايت كرده اند.بعد آنان را نام برده است كه عبارت اند از:صالح بن ابى الأسود،على بن غرّاب،ابى يحيى ليث مرادى،زريق بن زبير،ابى سلمه بصرى،اسماعيل بن زياد،ابى احمد عمر بن الرضيع،داود بن فرقد،على بن رئاب،على بن ابراهيم معلى،هشام بن سالم،محمد بن حسن عطار،عبد المومن بن قاسم انصارى،سيف بن عميره نخعى،ابراهيم بن عمر صنعانى،عبد الله بن ميمون قداح،ربيع بن ابى مدرك،عمر بن ابى زياد ابزارى،زيكار بن يحيى واسطى،ابى خالد بن عمرو بن خالد واسطى،حريز بن عبد الله ازدى سجستانى، عبد الله حلبى،زكرياى مؤمن،ثابت ضررى،مثنى بن اسد خياط،عمر بن اذينه،عمار بن معاوية دهنى عبدى كوفى،معاوية بن عمار دهنى،حسن بن محبوب سراد،كه براى هركدام از اين بزرگان يك كتاب در فقه آورده است. (2)8.

ص: 233


1- .شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال(رجال كشى)،مؤسسة آل البيت لا حياء التراث،قم،ج 2،ص 507، 376 و 830.
2- .طوسى،ابى جعفر محمد بن الحسن بن على،الفهرست،دار المعرفة للطباعة و النشر،بيروت(بى تا)، ص 308.
چكيدۀ درس بيست و پنجم

مجموعه رفتارهاى انسان نيازمند مقرراتى است كه متكفل آن علم فقه مى باشد.

بعد از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله كه مردم از جانشينان برحق دور ماندند،به اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مراجعه مى كردند.

با پايان گرفتن دورۀ صحابه،ميان اهل سنت تعدادى فقيه پيدا شدند.

ولى وضع فقه در ميان شيعه فرق مى كرد؛زيرا معصوم حضور داشت و چندان نياز به اجتهاد احساس نمى شد و فقه در اين دوران،در دوره زمينه سازى براى اجتهاد قرار داشت.بلكه فقه براساس اجتهاد از زمان ابن ابى عقيل عمانى در قرن چهارم مطرح شد.

البته در دوران امامان نيز نوعى اجتهاد مطرح بوده،وقتى خود ائمه اطهار عليهم السّلام راه و رسم اجتهاد را به اصحاب خود مى آموختند؛بدين لحاظ كتاب هايى در اصول فقه منسوب به آن بزرگواران نوشته شده است.

شيخ طوسى 18 نفر از اصحاب امام باقر،امام صادق،امام كاظم و امام رضا عليهم السّلام را فقهاى اصحاب اين بزرگواران معرفى كرده است.

پرسش درس بيست و پنجم

1-وضع فقه در دورۀ صحابه چگونه بود و شيعه در مسائل فقهى به چه كسانى رجوع مى كرد؟

2-وضع فقه در ميان شيعه در حضور معصومان چگونه بود؟

3-آغاز فقه ميان شيعه به چه صورتى بوده است؟

4-فقهاى اصحاب ائمۀ اطهار عليهم السّلام چه تعداد بودند؟

ص: 234

درس بيست و ششم

كلام

اشاره

كلام علمى است درباره مجموعه اعتقادهايى كه هر مسلمان بايد به آنها باور داشته باشد.به بيان ديگر علمى است كه متكفل گفت وگو و بررسى درباره اصول دين است.

نخستين اختلاف در اصول دين،در مسئلۀ امامت بدون فاصله بعد از درگذشت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله رخ داد.شهرستانى مى گويد:

«مهم ترين اختلاف در اسلام اختلاف در امامت است و بر سر هيچ اصل دينى مثل امامت شمشير كشيده نشده است». (1)

نوبختى نيز مى گويد:

«رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله در ربيع الاول (2)سال ده هجرى،از دنيا رفت،در حالى كه 63 سال داشت و مدت نبوتش 23 سال بود...در اين هنگام امت اسلام به سه فرقه تقسيم شدند:فرقه اى شيعه نام گرفتند كه آنان شيعيان على بن ابى طالب بودند كه تمام اصناف شيعه از آنها منشعب شده است،فرقه دوم ادعاى امارت و حكومت كردند و آنان انصار بودند و فرقه سوم به ابو بكر بن ابى قحافه تمايل نمودند و گفتند:پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله شخصى را براى جانشينى مشخص نكرده و اختيار آن را به امت واگذار كرده است». (3)

از اين رو پيوسته ميان شيعيان و ديگر مسلمانان،در امر امامت گفت وگوها و احتجاج هايى رخ داده است.

ص: 235


1- .شهرستانى،الملل و النحل،منشورات الشريف الرضى،قم،ط الثانيه،1364 ه.ش،ج 1،ص 30.
2- .مشهور اين است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله در 28 صفر رحلت كردند.
3- .نوبختى،ابى محمد حسن بن موسى.فرق الشيعة،المطبعة الحيدرية،نجف،1355-1936،ص 2 و 3.

اما اختلاف در ساير اصول و مبانى دينى از اواخر قرن نخست هجرى و اوائل قرن دوم هجرى پديد آمد؛چنان كه شهرستانى مى گويد:

«اختلاف در اصول در آخر ايام صحابه رخ داد از جمله معبد جهنى،غيلان دمشقى و يونس اسوارى در قول به قدر،نسبت خير و شر به قدر بدعت گزاردند.واصل بن عطا، شاگرد حسن بصرى و عمرو بن عبيد چيزهايى را به مسائل قدر اضافه كردند». (1)

از جمله فرقه هاى كلامى كه در اين دوران بودند،عبارتند از:وعيديه،خوارج،مرجئه و جبريّة.

البته بحث هاى كلامى از زمانى داغ شد كه واصل بن عطا از مجلس حسن بصرى جدا شد و مذهب معتزله را بنيان گذارى كرد. (2)بدين ترتيب مكتب معتزله كه بيشتر بر استدلال هاى عقلى متكى بود،در مقابل اهل حديث كه به آنان حشويّه مى گفتند،قرار گرفت.تا اين كه در پايان قرن سوم هجرى ابو الحسن اشعرى از مكتب معتزله جدا شد و با چارچوب هاى عقلى از مذهب اهل حديث به دفاع پرداخت كه مذهب او به مذهب اشعرى موسوم شد. (3)بعد از اين، مذهب معتزلى پيشرفتى نداشته،و پيوسته در مقابل اهل حديث عقب نشينى كرده،به اندازه اى كه حالا كلام رسمى ميان اهل سنت،كلام اشعرى است.

كلام شيعه،با سابقه ترين مكتب كلامى در ميان مسلمانان است؛على عليه السّلام نخستين امام معصوم شيعيان دربارۀ مسائل اعتقادى چون توحيد،قضا و قدر،جبر و اختيار و صفات خدا گفت وگو كرده و اين گونه مباحث در نهج البلاغه از زبان حضرت جمع آورى شده است.

اما گفت وگوهاى كلامى در مورد امامت،ميان شيعه بدون فاصله بعد از درگذشت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله به سبب دفاع از حقانيت امير المؤمنين شروع شد.به نقل شيخ صدوق،نخستين كسانى كه در مقابل برپاكنندگان سقيفه،از حق على عليه السّلام دفاع كردند،12 نفر از بزرگان اصحاب پيامبر بودند؛آنان چند روز پس از رخداد سقيفه،در مسجد پيامبر با ابو بكر احتجاج كردند و او در جواب آنها ناتوان ماند. (4)بعد از آنان نيز شخصى چون ابو ذر غفارى پيوسته در مقابل5.

ص: 236


1- .شهرستانى.همان،ص 35.
2- .همان،ص 500.
3- .همان،ص 85 و 86.
4- .شيخ صدوق.الخصال،منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية،قم 1403 ه.ق،ص 461- 465.

غاصبان حق امير مومنان ساكت نمى نشست،تا اين كه عثمان وادار شد او را به شام و ربذه تبعيد كند.

ابن عباس پسرعموى پيامبر شاگرد على عليه السّلام،مفسر قرآن،دانشمند و سياست مدار برجسته هاشمى،يكى از مدافعان مكتب تشيّع بود و پيوسته از حقانيت على عليه السّلام جانبدارى مى كرد،به اندازه اى كه عمر از او ايراد مى گرفت،چرا همواره مى گويد:«حق ما غصب شده است؟»او كه در پايان عمر نابينا شده بود،روزى شنيد عده اى در جايى به امير المومنين ناسزا مى گويند،به پسرش على گفت:«دست مرا بگير و آن جا ببر»وقتى به آنان نزديك شد،آنان را مخاطب قرار داد و گفت:«كدامتان خدا را دشنام مى داد؟!»گفتند:«هيچ كدام.»گفت:«كدامتان پيامبر را دشنام مى داد؟»گفتند:«هيچ كدام،پرسيد:«كدامتان على را دشنام مى داد؟»اين بار گفتند:«ما».

گفت:«شاهد باشيد كه من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله شنيدم:هركس به على ناسزا بگويد،به من ناسزا گفته و هركس به من ناسزا بگويد،به خدا ناسزا گفته و هركس به خدا ناسزا بگويد،خدا او را وارونه وارد جهنم مى كند».آن گاه برگشت و در حال رفتن به پسرش گفت:«آنان را در چه حالى مى بينى؟».پسرش اين شعر را گفت:

نظروا اليك باعين محمره نظر التيوس الى شفار الجارز (1)

ابن عباس گفت:«ادامه بده»گفت:

خزر الحواجب ناكسى اذقانهم نظر الذّليل الى العزيز القادر (2)

ابن عباس گفت:«باز بگو!»پسرش گفت:«ديگر چيزى نمى توانم بگويم».خود ابن عباس اين شعر را گفت:

احياؤهم خزى على امواتهم و الميتون فضيحة للغابر (3)(4)

از ميان اصحاب امير المومنين نيز بزرگانى چون صعصعة بن صوحان،ميثم تمّار،كميل بن زياد،اويس قرنى،سليم بن قيس،حارث حمدانى و اصبغ بن نباته به دفاع از حق امير المومنين پرداختند و در اين باره با دشمنان آن حضرت احتجاج نموده اند.7.

ص: 237


1- .با ديدگان سرخ،به تو مى نگريستند مانند نگاه قربانى به تيغ قصاب.
2- .ابروان شان برآمده و چانه هايشان شكسته،مانند نظر ذليل به قدرتمند،به تو مى نگريستند.
3- .زندگان شان خوار مردگان شان هستند و مردگان شان مايۀ فضيحت گذشتگاند.
4- .شيرازى،سيد على خان.الدرجات الرفيعة،منشورات مكتبة بصيرتى،قم(بى تا)،ص 127.

اما در مورد اين كه از شيعيان چه كسى نخستين بار در علم كلام،كتاب نوشت،ابن نديم و ابن شهر اشوب،على بن اسماعيل بن ميثم تمّار را نخستين مصنف در كلام شيعه مى دانند كه در اين باره او كتاب امامت و كتاب استحقاق را نوشته است. (1)ولى مرحوم سيد حسن صدر، نخستين مصنف شيعى را در علم كلام،عيسى بن روضه مى داند. (2)البته قديمى ترين كتاب كلامى شيعى كه اكنون در دست است،كتاب الايضاح فضل بن شاذان نيشابورى(م 260 ه) است كه او از اصحاب امام هادى و امام عسكرى عليهما السّلام بوده است.

در دورۀ امام صادق عليه السّلام علم كلام نيز مثل ساير علوم شكوفايى بيشترى يافت و تعدادى از شاگردان آن حضرت چون هشام بن حكم،هشام ابن سالم،مؤمن طاق،فضال بن حسن،جابر بن يزيد جعفى...در اين رشته برجسته شدند و كتاب ها و تصنيف هايى در اين باره از خود بر جاى گذاشتند.اينان با دانشمندان ساير مكاتب،گفت وگو و مناظره هايى داشته اند.

فضل بن شاذان نيشابورى(متوفاى 261)از برجسته ترين متكلمان شيعى بوده است.او امام رضا،امام جواد،امام هادى عليهم السّلام را درك كرده است و در زمينه كلام و عقايد و مذاهب انحرافى كتاب هاى زيادى نوشته است. (3)

حسن بن نوبختى(متوفاى 310)از متكلمان شيعه بود و از جمله كتاب هاى او فرق الشيعة است. (4)3.

ص: 238


1- .ابن نديم.همان،ص 249 و ابن شهر آشوب.معالم العلماء،منشورات مطبعة الحيدرية،نجف 1380 ه. 1961 م،ص 62.
2- .تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام،منشورات الاعلمى،تهران(بى تا)،ص 350.
3- .نجاشى.فهرست اسماء مصنفى الشيعة،مؤسسة الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين،قم،1407 ه،ص 306.
4- .همان،ص 63.
چكيدۀ درس بيست و ششم

كلام متكفل گفت وگو در اصول دين مى باشد؛نخستين اختلاف در دين در مسئلۀ امامت رخ داده است كه بدون فاصله بعد از درگذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و تشكيل سقيفه اين مسئله پيش آمده؛اما اختلاف در ساير اصول و مبانى مربوط به پايان قرن نخست هجرى است.

بحث هاى كلامى بعد از بنيان گذارى مذهب معتزله داغ شد.

كلام شيعه،با سابقه ترين مكتب كلامى در ميان مسلمانان است؛زيرا بحث هاى كلامى در مورد امامت،بدون فاصله بعد از درگذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به سبب دفاع از حقانيت على عليه السّلام شروع شد.

نخستين كتاب كلامى را در ميان شيعه،عيسى بن روضه نوشته و قديمى ترين كتاب كلامى در دست،الايضاح فضل بن شاذان است.

كلام شيعه بيشتر در دورۀ امام صادق عليه السّلام شكوفا شد و عده اى در آن مهارت يافتند.

پرسش درس بيست و ششم

1-نخستين اختلاف مسلمانان دربارۀ چه اصلى روى داده است؟

2-بحث هاى كلامى در ميان شيعه از چه زمانى شروع شده است؟

3-نخستين كتاب كلامى شيعه بوسيلۀ چه كسى نوشته شده است؟

ص: 239

ص: 240

فصل هشتم: نقش شاعران شيعه در توسعه تشيّع

اشاره

ص: 241

ص: 242

درس بيست و هفتم

شعراى شيعه و جايگاه شعر

اشاره

در دوران گذشته،شعر جايگاهى مهم داشت و افزون بر جنبۀ ادبى و زيبايى آن،مهم ترين ابزار تبليغ به شمار مى رفت و كار رسانه هاى گروهى امروز چون مطبوعات و راديو و تلويزيون را انجام مى داد.در زمان جاهليت در ميان ملت عرب،اين مطلب به صورت بسيار چشم گير وجود داشت؛زيرا آنان به فصاحت و بلاغت و زيبايى گفتار،اهميّت فراوان مى دادند.بدين سبب يكى از مهم ترين صورت اعجاز قرآن را،فصاحت و بلاغت آن تشكيل مى دهد،از اين رو شعر جايگاهى ويژه در ميان عرب داشت؛چنان كه يعقوبى در اين باره مى گويد:

«مردم عرب شعر را به مثابه علم و حكمت مى دانستند.وقتى كه در قبيله اى،شاعرى نكته سنج و سخندان پيدا مى شد،زمينه حضور او را در بازارهاى ساليانه و مراسم حج و اجتماعات آن فراهم مى كردند،تا اين كه شعر بخواند و شعر او را قبايل و عشاير ديگر بشنوند و آنها به شعر او افتخار كنند.

اقوام عرب،در تمام كارهايشان به شعر مراجعه مى كردند،با شعر به دشمنى هم مى رفتند،با شعر مثال مى زدند،با شعر به همديگر فخر مى فروختند،با آن از همديگر عيب جويى مى كردند و با آن يكديگر را مدح و ثنا مى كردند». (1)

بعد از تشكيل سقيفه و تشكل عينى صف تشيّع،شعر عربى جايگاه خود را نگهدارى كرد و شيعيان در گسترش ديدگاه خود در مورد امامت و ولايت از آن سود جستند و شاعران مدافع ولايت در حقانيت مكتب تشيّع كه پايۀ اصلى آن حقانيت امير المومنين على عليه السّلام در خلافت بود،شعر سرودند و نقش به سزايى در رشد و گسترش تشيّع داشتند.زبير بن بكار با اين كه

ص: 243


1- .ابن واضح.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،ج 1،ص 262.

تمايل ضدشيعى داشته است،بخشى از اين اشعار را ذكر كرده است.از جمله اشعار عتبة بن ابى لهب است كه اين گونه سروده است:

ما كنت احسب ان الامر منصرف عن هاشم ثم منها عن ابى حسن! (1)

اليس اولى من صلى لقبلتكم و اعلم الناس بالقرآن و السنن؟ (2)

و اقرب الناس عهدا بالنبى و من جبريل عون له فى الغسل و الكفن؟ (3)

ما فيه و ما فيهم لا يمترون به و ليس فى القوم ما فيه من الحسن (4)

ماذا الذى ردهم عنه فتعلمه ها ان ذاغبنا من اعظم الغبن (5)(6)

ائمۀ اطهار عليهم السّلام نيز كه به كاربرد و نفوذ شعر كاملا آگاه بودند،از شعراى شيعه تكريم و تجليل كافى مى كردند.روزى كميت اسدى خدمت امام باقر عليه السّلام رسيد و قصيده ميميّه اش را سرود،تا رسيد به اين بيت:

و قتيل بالطف غودر منهم بين غوعاء امّة و طغام (7)

امام باقر عليه السّلام گريست و فرمود:

«اى كميت!اگر ما ثروتى داشتيم،به تو عطا مى كرديم؛ولى آنچه را رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله به حسّان بن ثابت فرمود،به تو مى گويم:تا مادامى كه از ما اهل بيت دفاع مى كنى از طرف روح القدس تاييد شده اى». (8)

همچنين امام صادق عليه السّلام مى فرمود:4.

ص: 244


1- .گمان نمى كردم،امر خلافت را از بنى هاشم و از ميان آنها از ابو الحسن(على)برگردانند!
2- .آيا او نخستين كسى نيست كه به قبله شما نماز خواند و داناترين مردم به قرآن و سنت؟
3- .آيا آخرين كسى نيست كه پيامبر را ديده؟و او كسى نيست كه جبرئيل در غسل و كفن پيامبر ياور او بوده است؟
4- .چرا در فرق ميان خود و على فكر نمى كنند؟در ميان مردم كسى نيست كه نيكى هاى او را داشته باشد.
5- .چه علتى سبب انصراف آنان از او شده؟وى را از اين مطلب آگاه كنيد كه اين ضرر ما از بزرگ ترين ضررهاست.
6- .زبير بن بكار.الاخبار الموفقيات،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه ص 581.
7- .و كشته اى از آنان در سرزمين طف،ميان مردمان پست و فرومايه ترك شده است.
8- .مسعودى على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ج 3، ص 254.

«اى گروه شيعيان!به فرزندانتان اشعار عبدى (1)را بياموزيد كه او بر دين خداست». (2)

بدين سبب شاعران حقيقت گوى شيعه،نزد شيعيان و دوستداران خاندان پيامبر،داراى اعتبار و احترام بودند؛چنان كه ابن المعتز نقل كرده است:

«مردم قم،ساليانه مبلغ پنجاه هزار درهم به دعبل خزاعى،شاعر شيعه،مقررى پرداخت مى كردند». (3)

از اين رو شاعران شيعه،پيوسته مورد آزار و اذيت حاكمان دشمن اموى و عباسى بودند.

كميت بن زيدى اسدى به سبب اشعارى كه در ستايش بنى هاشم و دردهاى خاندان پيامبر سروده بود،مورد تعصب امويان قرار گرفت و زندانى شد. (4)سديف بن ميمون (5)به سبب اشعارى كه در تاييد محمد نفس زكيه (6)گفته بود،مورد غضب منصور عباسى قرار گرفت و عبد الصمد بن على والى مدينه،به دستور او سديف را زنده به گور كرد. (7)

همچنين ابراهيم بن هرمه،يكى از شاعران شيرين سخن شيعى بود كه در ستايش اهل بيت، اشعار زيبايى داشت.وقتى كه به دربار منصور عباسى وارد شد،منصور به او تندى كرد و3.

ص: 245


1- .عبدى از اصحاب امام صادق عليه السّلام بوده و نام او در رجال كشى سفيان بن مصعب و كنيه اش ابو محمد آمده است.(شيخ طوسى.اختيار معرفة الرجال،مؤسسة آل البيت لا حياء التراث،قم،1404 ه،ج 2،ص 704.)ابن شهر آشوب سفيان بن مصعب را در طبقه شعراى«مقتصد»اهل بيت آورده،و در طبقه شعراى «مجاهر»به اشتباه نامش را على بن حماد عبدى،ذكر كرده است.(معالم العلماء،منشورات المطبعة الحيدرية،النجف،1308 ه 1961 م،ص 147 و 151).
2- .ابن شهر آشوب،همان،ص 147.
3- .دكتر شوقى ضيف.تاريخ الادب العربى العصر العباسى الاول،دار المعارف بمصر،ص 321.
4- .ابو الفرج اصفهانى.الاغانى،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 17،ص 1-8.
5- .سديف بن ميمون،از موالى امام سجاد عليه السّلام بوده و ابن شهر آشوب او را در طبقه شعراى مقتصد اهل بيت آورده است؛همو بوده كه با اشعار خود،سفاح،نخستين خليفه عباسى را بر كشتار بازماندگان بنى اميه،تحريك كرده است.(الامين،سيد محسن.اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت (بى تا)،ج 1،ص 169).
6- .محمد نفس زكيه از نوادگان امام حسن عليه السّلام و پدرش عبد الله بن حسن مثنى بوده است.در پايان دوران بنى اميه،بنى هاشم با او بيعت كرده بودند؛ولى امام صادق عليه السّلام معتقد بود كه كار او به سرانجام نمى رسد. بعد از اين كه عباسيان به خلافت رسيدند در دورۀ دومين خليفه عباسى،منصور،در مدينه قيام كرد،ولى در برابر قواى عباسى شكست خورد و كشته شد.
7- .ابن عبدربّه اندلسى.العقد الفريد،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 5،ص 72،73.

گفت:«اگر بعد از اين اشعارى را كه ما نمى پسنديم،بسرايى تو را مى كشم». (1)

اگرچه شاعران از جان گذشته اى چون دعبل كمتر به اين خطرها توجه داشتند.دعبل مى گفت:«پنجاه سال است كه چوبه دارم را با خود حمل مى كنم و كسى را نمى يابم كه مرا بر آن آويزان كند». (2)

شاعران شيعه تا پايان غيبت صغرى

همان طور كه قبلا اشاره رفت،از همان روزهاى نخست تشكيل سقيفه از ميان شاعران حقيقت گو،كسانى پيدا شدند كه با زبان تيزشان از مكتب تشيّع دفاع كردند،در دورۀ حكومت امير مومنان و در خلال جنگ جمل و صفين،افزون بر شاعران اهل عراق كه از پيروان على عليه السّلام بودند،تعداد زيادى از صحابيان چون عمار ياسر،خزيمة بن ثابت،ابو ايوب انصارى،ابن عباس و...در دفاع از حق امير المؤمنين شعر سرودند.در دوران بنى اميه نيز شاعرانى چند وابستگى خود را به خاندان پيامبر حفظ كردند.ولى در زمان بنى اميه نسبت به دوران بنى عباس شاعران كمترى در ميدان بودند؛زيرا در دوران بنى اميه خفقان شديدى بر جامعه شيعه حاكم بود،چنان كه ابو الفرج اصفهانى مى گويد:«شاعران متقدم دوران بنى اميه كمتر در مرثيه امام حسين عليه السّلام شعر گفته اند». (3)آن گاه كه كميت اسدى هاشميات را سرود،عبد الله بن معاوية -از فرزندان جعفر طيار-خطاب به بنى هاشم گفت:«اى بنى هاشم!هنگامى كه مردم از گفتن برترى شما ساكت شدند،اين كميت دربارۀ شما شعر گفته و در مقابل بنى اميه از خونش گذشته است».همين اشعار نيز سبب گرفتارى كميت شد. (4)

پيش از او نيز فرزدق به سبب ستايش امام سجاد عليه السّلام گرفتار زندان بنى اميه شده بود. (5)

در دوران بنى عباس نيز حساسيت بر روى شاعران حقيقت گو،زياد بود؛ولى چون جامعه

ص: 246


1- .اسد حيدر.الامام الصادق و المذاهب الاربعة،دار الكتاب العربى،بيروت،ط سوم،1403 ه،ج 1،ص 452.
2- .الشكعة،دكتر مصطفى.الادب فى موكب الحضارة الاسلامية كتاب الشعرا،دار الكتاب اللبنانية،ص 162 و 163.
3- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،ص 121.
4- .ابو الفرج اصفهانى.الاغانى،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 17،ص 1-8.
5- .قطب الدين راوندى.الخرائج و الجرائح،مؤسسة الامام المهدى عليه السّلام،قم،ط اول،1409 ه،ج 1، ص 267.

شيعه در دوران عباسيان گسترش يافته بود،كنترل كمترى نسبت به دوران امويان به كار گرفته مى شد.آهسته آهسته كه عباسيان ضعيف شدند،شاعران بيشترى در ميدان دفاع از مكتب تشيّع ظهور يافتند؛چنان كه دكتر شوقى ضيف مى گويد:

«در دورۀ دوم عباسى اشعار شيعى زيادى گفته شد و شاعران شيعى اين دوره تقريبا دو دسته بوده اند؛شاعران علوى و شاعران غيرعلوى». (1)

اما دربارۀ تعداد شعراى شيعه،دانشمندان و بزرگانى چون ابن شهر آشوب،على خان شيرازى و مرحوم علامه امينى،قلم زده اند.ولى جامع ترين كار را در اين باره مرحوم سيد محسن امين انجام داده كه تعداد شعراى شيعه را برحسب سال هاى وفات شان تا سال 329 هجرى،يعنى پايان غيبت صغرى برشمرده است. (2)

ص: 247


1- .ضيف،شوقى.تاريخ الادب العربى العصر العباسى الثانى،دار المعارف بمصر،ص 386.
2- .شاعران شيعه طبق احصاى مرحوم سيد محسن امين به قرار زير هستند. @امير المؤمنين على عليه السّلام، @فاطمه زهرا(س)بنت رسول الله، @فضل بن عباس،م 12 يا 15 ه، @ربيعه بن حارث بن عبد المطلب،م 23 ه، @عباس بن عبد المطلب،م 32 ه، @حسن بن على عليه السّلام، @حسين بن على عليه السّلام، @عبد الله بن ابى سفيان بن حارث بن عبد المطلب ش 61 ه، @عبد الله بن عباس،م 68 ه، @ام حكيم بنت عبد المطلب،قرن نخست هجرى، @اروى بنت عبد المطلب، @از غير بنى هاشم و صحابيان پيامبر، @نابعة جعدى قيس بن عبد الله،قرن نخست هجرى، @ابو الهيثم بن تيّهان انصارى،ش 37 ه، @خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين،ش 37 ه، عمّار بن ياسر،ش 37 ه، @عبد الله بن بديل بن ورقاء الخزاعى،ش 37 ه، خريم بن فاتك اسدى،قرن اول هجرى، @صعصعة بن صوحان العبدى،قرن نخست هجرى، @لبيد بن ربيعة عامرى،م 41 ه، @كعب بن زهير اسلمى،م 45 ه، @حجر بن عدى كندى،م 51 ه، @كعب بن مالك انصارى،قرن نخست هجرى، @قيس بن سعد انصارى،م 60 ه، @منذر بن جارود عبدى،م 61 يا 62 ه، @سليمان بن صرد خزاعى،ش 65 ه، @احنف بن قيس تميمى،م 67 يا 68 ه، @عدى بن حاتم طائى،م 68 ه، @ابو الطفيل عامر بن واثلة كنانى،م 100 ه، @از تابعان و تابعان تابعان و بعد از آنها @هاشم مرقال،ش 37 ه، @مالك اشتر،ش 38 يا 39 ه، @ثابت بن عجلان انصارى،قرن نخست هجرى،50 ه، @نجاشى قيس بن عمرو حارثى،شاعر اهل عراق در صفين،م @قيس بن فهدان كندى،م 51 ه، @شريك بن حارث اعور،م 60 ه، @سعية بن عريض،قرن نخست هجرى، @جرير بن عبد الله بجلى،قرن نخست هجرى، @رباب دختر امرئى القيس،همسر امام حسين عليه السّلام،م 62 ه، @ام البنين فاطمه كلابية همسر امير المؤمنين،قرن اول هجرى، @عبيد الله بن حر جعفى،قرن اول هجرى، @مثنى بن مخرمة عبدى،قرن اول هجرى، @ابو دهبل جمحى،قرن نخست هجرى، @ابو الأسود الدؤلى،م 69 ه، @عقبة بن عمرو سهمى، @عبد الله بن عوف بن احمر، @مسيب بن نجبة الفزارى،ش 65 ه، @عبد الله بن سعد بن نفيل،ش 65 ه، @عبد الله ابن خضل طائى،قرن نخست هجرى، @عبد الله بن وال تميمى،ش 65 ه، @رفاعة بن شداد بجلى،ش 66 ه، @اعشى حمدان،قرن نخست هجرى، @ابراهيم اشتر،ش 66 ه، @ايمن بن خريم اسدى،م 90 ه، @فضل بن عباس بن عقبة بن ابى لهب،م 90 ه، @ابو الرميح خزاعى،م 100 ه، @خالد بن معدان الطائى،م 103 ه، @كثير عزه،م 105 ه، @فرزدق همام بن غالب تميمى،م 110 ه، @سفيان بن مصعب عبدى،م 120 ه، @زيد بن على بن الحسين عليه السّلام،ش 122 ه، @سليمان بن قتيبة عدوى،م 126 ه، @كميت بن زيد اسدى،م 126 ه، @مستهل بن كميت،قرن دوم هجرى، @يحيى بن يعمر،م 127 ه، @فضل بن عبد الرحمن بن عباس بن ربيعة بن @حارث بن عبد المطلب،م 129 ه، @مالك بن اعين جهنى،اواسط قرن دوم هجرى، @ورد بن زيد برادر كميت،م 140 ه، @قاضى عبد الله بن شبرمه كوفى،م 144 ه، @ابراهيم بن حسن،كشته در باخمرى،145 ه، @موسى بن عبد الله،قرن دوم هجرى، @سديف بن ميمون،م 147 ه، @محمد بن غالب بن هذيل كوفى،قرن دوم ه، @زرارة بن اعين،م 150 ه، @ابراهيم بن هرمة،150،ه، @عبد الله بن معاويه از احفاد جعفر طيار،قرن دوم هجرى، @ابو هريرة عجلى،قرن دوم هجرى، @ابو هريرة الأبار،م قرن دوم هجرى، @قدامة سعدى، @جعفر بن عفان طائى،م 150،ه،ابو جعفر مؤمن طاق،قرن دوم هجرى، @شريك بن عبد الله نخعى،قرن دوم هجرى، @على بن حمزه نحوى كسائى،م 189 ه، @منصور نمرى،قرن دوم هجرى، @معاذ بن مسلم هراء،م 188 ه، @عبد الله بن غالب اسدى،اواخر قرن دوم هجرى، @مسلم بن وليد انصارى،پايان قرن دوم هجرى، @ابو نؤاس،متولد م 198 ه، سيد حميرى،م 199 ه، @مسلم بن وليد انصارى،پايان قرن دوم هجرى، @على بن عبد الله خوافى،قرن سوم هجرى، @عبد الله على مرانى،قرن سوم هجرى، @عبد الله بن ايوب حريبى،م قرن سوم هجرى، @مشيع مدنى،قرن سوم هجرى، @قاسم بن يوسف كاتب،قرن سوم هجرى، @اشجع بن عمرو سلمى،210 ه، @محمد بن وهيب حميرى،قرن سوم هجرى، @ابو دلف عجلى،م 255 ه، @ابو طالب قمى،قرن سوم هجرى، @ابو تمام حبيب بن اوس طائى، @ديك الجن،قرن سوم هجرى،236 ه، @ابراهيم بن عباس صولى،م 234 ه، @ابن سكيت يعقوب بن اسحاق،244 ه، @ابو محمد عبد الله بن عمار برقى،م 245 ه، @دعبل بن على خزاعى،م 246 ه، @محمد بن عبد الله خزاعى پسرعموى دعبل،قرن سوم @عبد الله بن محمد خزاعى،قرن سوم هجرى، @حسين بن دعبل خزاعى،قرن سوم هجرى، @موسى بن عبد الملك،م 246 ه، @احمد بن خلاد اشروى،قرن سوم هجرى، @احمد بن ابراهيم،قرن سوم هجرى، @بكر بن محمد نحوى،م 248 ه، @احمد بن عمران اخفش نخستين نحوى،250 ه، @ابو على حسين بن ضحاك،م 250 ه، @محمد بن اسماعيل صميرى،م 255 ه، @فضل بن محمد،اواسط قرن سوم هجرى، @حمانى على بن محمد،م 260 ه، @داود بن قاسم جعفرى،م 261 ه، @ابن رومى على بن عباس،م 283 ه، @بحترى،وليد بن عبيد طائى،م 284 ه، @شريف محمد بن صالح،قرن سوم هجرى، @نصر بن نصير حلوانى،قرن سوم هجرى، @على بن محمد بن منصور بن بسام،م 302 ه، @احمد بن عبيد الله،م 314 ه، @خبزارزى بصرى نصر بن احمد،م 317 ه، @خباز البلدى محمد بن احمد،قرن چهارم هجرى، @احمد بن علويه اصفهانى،م 320 ه، @ابو بكر محمد بن حسن دريد،م 321 ه، @محمد بن احمد بن ابراهيم طباطبائى حسنى،م 322 ه، @محمد بن مزيد بوشنجى،م 325 ه، @مفجّع بصرى محمد بن احمد،م يا ش 327 ه، @على بن عباس نوبختى م 329 ه، رجوع شود به:اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت(بى تا)،ج 1،ص 166-172.

ص: 248

شاعران پيشتاز شيعه

در هر دوره اى تعدادى چند از شاعران مشهور و بنام شيعى،طلايه دار شعر شيعى بودند و خود را در ولايت و دوستى خاندان پيامبر ذوب كرده بودند.از جمله اين شاعران كميت بن زيد اسدى،كثيّر عزّة،فرزدق و سيد حميرى در دوران امويان بودند كه ابن عبدربه مى گويد:

«كميت و كثير از شيعيان تند و غالى بودند». (1)فرزند كميت،مستهل مى گويد:«كميت هنگام مرگ آخرين بار كه چشمانش را باز كرد،3 بار گفت:اللهم آل محمد». (2)ابن معتز گفته است:

«سيد حميرى تمام فضايل معروف على بن ابى طالب عليه السّلام را به شعر درآورد». (3)ابو الفرج اصفهانى نيز مى گويد:«اشعار سيد حميرى اغلب در ستايش بنى هاشم و سرزنش دشمنان آنان است.در ستايش بنى هاشم 2300 قصيده از او نقل كرده اند». (4)بدين لحاظ سيد حميرى

ص: 249


1- .ابن عبدربه اندلسى.همان،ج 5،ص 290.
2- .ابو الفرج اصفهانى.همان،ج 17،ص 40.
3- .علامه امينى.الغدير،دار الكتاب الاسلاميه،تهران،ج 1،ص 242.
4- .همان،ص 241.

مقامى بس والا نزد شيعيان داشت و در مسجد كوفه جايگاهى ويژه به خود داشت. (1)

در دورۀ عباسى نخست،2 شاعر بزرگ منصور نمرى و دعبل خزاعى زبان تيز و گوياى شيعه بودند.هارون الرشيد دستور قتل نمرى را داد،ولى پيش از مرگش به او دست نيافتند. (2)

دكتر مصطفى شكعه دربارۀ دعبل مى گويد:

«دعبل اهل بيت پيامبر را مدح مى كرد و در اشعارش آنان را آن گونه كه اهلش بودند توصيف مى كرد و به امويان و عباسيان حمله مى كرد و اگر او را از اين كار مى ترساندند، مى گفت:من پنجاه سال است كه چوبه دارم را با خود حمل مى كنم و كسى را نمى يابم كه مرا بر آن بياويزد». (3)

دكتر شوقى ضيف در اين باره مى گويد:

«در دورۀ عباسى دوم (4)شعر شيعى زيادى گفته شده كه برخى از اين اشعار را شاعران علوى سروده اند و برخى را نيز ساير شاعران شيعى.از مهم ترين شعراى علوى در اين دوره محمد بن صالح علوى حمّانى و محمد بن على از نوادگان عباس ابن على بودند كه اين محمد بن على در ايام متوكل،در اشعارش به پدران و پدربزرگانش افتخار مى كرد و نظريه شيعه را منعكس مى نمود». (5)6.

ص: 250


1- .ابن عبدربه اندلسى.همان،ج 4،ص 320.
2- .اسد حيدر.الامام صادق و المذاهب الاربعة،دار الكتاب العربى،بيروت،ط سوم،1403،ج 1،ص 254 به نقل از زهر الآداب،ج 3،ص 70.
3- .الادب فى موكب الحضارة الاسلامية،كتاب الشعر 1،دار الكتاب اللبنانية،ص 162 و 163.
4- .دورۀ دوم عباسى،آغاز قرن سوم هجرى از زمان معتصم،با ورود تركان به دربار عباسى شروع شده است.
5- .تاريخ الادب العربى العصر العباسى الثانى،دار المعارف بمصر،ص 386.
چكيدۀ درس بيست و هفتم

شعر در دوران گذشته،از جايگاه مهمى برخوردار بود و افزون از جنبه ادبى، مهم ترين ابزار براى تبليغ به شمار مى رفت.

بعد از تشكيل سقيفه،شيعيان براى گسترش ديدگاه خويش،در امامت از ابزار شعر سود جستند و نقش مهمى را در سامان بخشى و رشد تشيّع ايفا نمودند.

ائمۀ اطهار عليهم السّلام نيز كه به كاربرد و نفوذ شعر كاملا آگاه بودند از شعراى شيعه تكريم و تجليل كافى بعمل مى آوردند.و از سو ديگر شاعران شيعه به سبب نفوذ كلام شان،پيوسته مورد آزار و اذيت حاكمان دشمن اموى و عباسى بودند.

در دورۀ حكومت امير المؤمنين عليه السّلام و در لابه لاى جنگ جمل و صفين،افزون بر اهل عراق،تعداد زيادى از صحابيان نيز در دفاع از حق امير المؤمنين عليه السّلام شعر مى سرودند.ولى در عصر بنى اميه به سبب خفقان شديد،شاعران كمترى وابستگى خود را به خاندان پيامبر حفظ كردند.

در دورۀ عباسى نخست نيز چنين وضعى حاكم بود،ولى در دورۀ عباسى دوم به سبب سستى دستگاه خلافت شاعران شيعى زيادى پا به ميدان گذاشتند.جامع ترين كار در شمارش شعراى شيعه را مرحوم سيد محسن امين انجام داده است.

پرسش درس بيست و هفتم

1-شعر از چه جايگاهى در ميان عرب برخوردار بود؟

2-بعد از سقيفه شاعران شيعى چه وظيفه اى را انجام دادند؟

3-برخورد ائمۀ اطهار عليهم السّلام با شاعران شيعى چگونه بود؟

4-حاكمان دشمن اموى و عباسى با شاعران شيعه چگونه معامله مى كردند؟

5-كدام يك از دانشمندان بهترين احصائيه را در مورد شاعران شيعه انجام داده است؟

6-شاعران پيشتاز شيعه در دوران امويان چه كسانى بودند؟

7-شاعران پيشتاز شيعه در دورۀ نخست و دوم عباسى چه كسانى بودند؟

ص: 251

درس بيست و هشتم

زمينه هاى اشعار شاعران شيعى

اشاره

شاعران شيعى در زمينه هاى گوناگون و ميدان هاى متفاوت شعر گفته اند كه مى توان به عناوين زير اشاره كرد:

1-احتجاج در مقابل غاصبان حقوق اهل بيت عليهم السّلام

شاعران و سخن سرايان شيعى و معتقد به ولايت على عليه السّلام و فرزندانش،از همان آغاز تشكيل سقيفه و مظلوميت على عليه السّلام به خروش آمده و با زبان شعر از حق آن حضرت،دفاع كردند و تلاش كردند مسيرى را كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله در امامت و ولايت مشخص نموده،ترسيم كنند.در اين باره مشهور شده كه كميت اسدى نخستين بار،باب احتجاج را به روى شاعران شيعى باز كرد.علامه امينى اين مطلب را به جاحظ نسبت مى دهد و در ادامه مى گويد:

«پيش از اين كه نطفه كميت منعقد شود،تعدادى از بزرگان صحابه و تابعان چون خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين،عبد الله بن عباس،فضل بن عباس،عمار ياسر،ابو ذر غفارى، قيس بن سعد انصارى،ربيعة بن حارث بن عبد المطلب،عبد الله بن ابى سفيان بن حارث بن عبد المطلب،زفر بن زيد بن حذيفة،نجاشى بن حارث بن كعب،جرير بن عبد الله بجلى،و عبد الله بن حنبل با اشعار خود از حق امير المومنين عليه السّلام دفاع كرده اند». (1)

از جمله نخستين كسانى كه در دفاع از على عليه السّلام شعر گفته،عبد الله بن ابى سفيان بن حارث بن عبد المطلب است.شيخ مفيد نقل مى كند:«هنگامى كه پيامبر اكرم درگذشت،عبد الله بن ابى سفيان در مدينه نبود.وقتى كه به مدينه آمد،ديد مردم با ابو بكر بيعت كرده اند،از اين رو در

ص: 252


1- .الغدير،دار الكتب الاسلاميه،تهران،ج 1،ص 191.

وسط مسجد ايستاد و اين اشعار را خواند:

ما كنت احسب ان الامر منتقل عن هاشم ثم منها عن ابى الحسن. (1)

اليس اول من صلى لقبلتهم و اعرف الناس بالاثار و السنن. (2)(3)

همچنين تعداد ديگرى از شاعران بنى هاشم از صحابه و تابعان در دفاع از حق حضرت شعر گفته اند؛از جمله فضل بن عباس در ضمن اشعارى چنين گفته:

الا ان خير الناس بعد محمد وصى النبى المصطفى عند ذى الذكر. (4)

و اول من صلّى و صنونبيه و اول من اردى الغواه لدى بدر. (5)(6)

مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب،در جنگ صفين خطاب به ياران امير المؤمنين در ضمن اشعارى چنين گفته:

فيكم وصى رسول الله قائدكم و صهره و كتاب الله قد نشرا. (7)(8)

فضل بن عباس بن عتبة بن ابى لهب،از شاعران مشهور پايان قرن نخست هجرى بوده است.7.

ص: 253


1- .گمان نمى كردم امر خلافت را از بنى هاشم و از ميان آنها از ابو الحسن(على)برگردانند!
2- .آيا او نخستين نمازگزار به قبله شما و آشناترين مردم به آثار و سنت ها نيست؟
3- .شيخ مفيد.الجمل،مكتب الاعلام الاسلامى،مركز النشر،ص 118. در مورد اين كه سراينده اين اشعار چه كسى است ميان مورخان و نويسندگان تراجم اختلاف است.شيخ مفيد اين اشعار را به عبد الله بن ابى سفيان بن حارث بن عبد المطلب نسبت داده است؛ابن حجر در الاصابه فضل بن عباس بن عتبه بن ابى لهب را سراينده آنها دانسته؛مويد الدين خوارزمى در كتاب المناقب،عباس بن عبد المطلب عموى پيامبر را صحاب اين اشعار دانسته است.شريف رضى در كتاب المجالس به ربيعة بن حارث بن عبد المطلب نسبت داده است.قاضى بيضاوى و نيشابورى در تفاسيرشان به حسان بن ثابت متعلق دانسته اند.زبير بن بكار گفته:يكى از فرزندان ابو لهب اين اشعار را گفته است. سرانجام قاضى نور الله نظر ابن حجر را رد كرده و گفته سراينده اين اشعار بايد قبل از سقيفه مى بوده و او نمى تواند فضل بن عباس بن عتبه باشد،زيرا او بعدها متولد شد،لذا سراينده اين اشعار فضل نام دارد،اما او فضل بن عتبه بن ابى لهب است.(سيد على خان شيرازى.الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة، منشورات مكتبة بصيرتى،قم،ص 193)در هرحال،اين اختلاف نظر،تاثيرى در بحث ما ندارد زيرا مسلم است كه سراينده اين اشعار،يكى از شيعيان بوده است.
4- .آگاه باشيد كه بهترين مردم بعد از محمد صلّى اللّه عليه و اله،نزد خدا جانشين پيامبر مصطفى صلّى اللّه عليه و اله است.
5- .او نخستين نمازگزار و برادر پيامبر و نخستين كسى كه ستمكاران را در بدر عقب رانده است.
6- .سيد على خان شيرازى:همان مأخذ،ص 143.
7- .در ميان شما جانشين رسول خدا،فرمانده است و داماد او مى باشد و كتاب خدا پراكنده است.
8- .همان،ص 187.

ابن عبدربه نقل كرده:

«هنگامى كه وليد بن عبد الملك كعبه را طواف مى كرد،فضل بن عباس در حالى كه از چاه زمزم آب مى كشيد،اين اشعار را مى گفت:

يأيها السائل عن علىّ تسأل عن بدر لنا بدرىّ. (1)

مردّد فى المجد ابطحى سائلة غرّته مضيّى». (2)(3)

از جمله نخستين كسانى كه در دفاع از حق امير المومنين على عليه السّلام شعر گفته اند،زنى است با نام«ام مسطح بن اثاثه»،مورخان نقل كرده اند:«بعد از اين كه ابو بكر و عمر به سبب تحميل بيعت به على بر آن حضرت سخت گرفتند،ام مسطح به مسجد آمد و رو به قبر پيامبر ايستاد و اين اشعار را سرود:

قد كان بعدك انباء و هينمة لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب. (4)

انا فقدناك فقد الارض و ابلها فاختل قومك فاشهدهم و لا تغب» (5)(6)

از جمله شاعرانى كه زبان به احتجاج مى گشودند و از حق على عليه السّلام دفاع مى كردند،شاعر و اديب بزرگ عرب،«ابو الأسود دوئلى»بود كه در بصره و در محله قبيله بنى قشير كه عثمانى بودند،زندگى مى كرد.آنان در سخن،حريف ابو الاسود نبودند؛از اين رو به اذيت و آزار او مى پرداختند و شبانه به خانه اش سنگ پرتاب مى كردند.او اين چنين جواب آنان را داده است:

يقول الارذلون بنو قشير طوال الدهر لا تنسى عليّا! (7)

فقلت لهم و كيف يكون تركى من الأعمال مفروضا عليّا؟ (8)

أحب محمدا حبا شديدا و عباسا و حمزة و الوصيّا (9)ا.

ص: 254


1- .اى كسى كه از على سوال مى كنى؟از ماه بنى هاشم و حاضر در جنگ بدر مى پرسى.
2- .در ستايش از بزرگى مرد ابطحى شك دارى يا از پيشينۀ او در اسلام مى پرسى؟
3- .ابن عبدربه اندلسى.العقد الفريد،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 5،ص 75.
4- .بعد از تو اخبار و اختلاف هايى رخ داده كه اگر تو حاضر بودى،اين امر رخ نمى داد.
5- .ما تو را از دست داديم،همچنان كه زمين آب را از دست بدهد.قوم تو اخلال رساندند.شاهد باش و غفلت نكن.
6- .ابن ابى الحديد.شرح نهج البلاغه،دار الكتب العربيه،مصر،ج 6،ص 43.
7- .آدم هاى پستى چون:بنى قشير مى گويند:چرا با گذشت زمان على را فراموش نكرده اى؟
8- .به آنها گفتم:چگونه اعمالى را كه بر من واجب شده ترك بكنم.
9- .من محمد صلّى اللّه عليه و اله را به غايت دوست مى دارم،همچنين عباس،حمزه و وصى(على)را.

بنى عم النبى و اقربيه احب الناس كلهم إلينا (1)

فان يك حبّهم رشدا اصبه و لست بمخطىء ان كان غيا (2)

هم اهل النصيحه غير شك و اهل مودتى ما دمت حيّا (3)

رايت الله خالق كل شى هداهم و اجتبى منهم نبيّا (4)

و لم يخصص بها احدا سواهم هنيئا ما اصطفاه لهم مرّيا (5)(6)

تا اين كه سرانجام در پايان دوران بنى اميه شاعران بزرگ و معروفى چون كميت اسدى، كثيّر عزّه و سيد حميرى كه در ولايت على عليه السّلام ذوب بودند،در دفاع از حق آن حضرت اشعار زيادى مى سروده اند.

2-رويارويى شاعران شيعى با شاعران اموى و عباسى

دومين زمينه اى كه شاعران شيعه در آن شعر سروده اند،اشعارى است كه براى مقابله با شاعران بنى اميه و بنى عباس گفته اند.بعد از سال 35 هجرى كه عثمان به قتل رسيد،بنى اميه براى رسيدن به اهداف شوم خود و براى تحريك مردم ضد امير المؤمنين عليه السّلام از سلاح شعر استفاده مى كردند؛از جمله نخستين كسانى كه ضد حضرت،شعر گفته است وليد بن عقبة، برادر مادرى عثمان،است.كه قرآن او را فاسق خوانده است.وى بنى هاشم و در راس آنها على عليه السّلام را متهم به قتل عثمان و غارت اموال او كرده و گفته است:

بنى هاشم ردوا سلاح ابن اختكم و لا تنهبوه لا تحل نهائبه (7)

بنى هاشم كيف الهوادة بيننا و عند على درعه و نجائبه (8)

ص: 255


1- .پسرعموهاى پيامبر و نزديكانش،دوست داشتنى ترين همه مردم به من هستند.
2- .اگر دوستى آنها هدايت باشد،به آن رسيده ام و اگر اين محبت بى فايده باشد،ضرر نكرده ام.
3- .آنها بدون شك،اهل نصيحت هستند و دوستان من مادامى كه زنده ام.
4- .خدا را آفريدگار همه چيز مى دانم.آنان را هدايت كرده و از ميان شان پيامبر را برگزيده است.
5- .جز آنها كسى را به آن اختصاص نداد.اين برگزيدن خدا بر آنان گوارا باد.
6- .ابو الفرج اصفهانى.الاغانى،دار احياء التراث العربى بيروت،ج 12،ص 321.
7- .بنى هاشم!اسلحه خواهرزاده تان را برگردانيد و مال او را غارت نكنيد كه مال وى بر شما حلال نيست.
8- .بنى هاشم!چگونه ميان ما و شما آشتى برقرار مى شود،در حالى كه زره و شتران عثمان،نزد على است.

بنى هاشم كيف التودد منكم ابن اروى فيكم و حرائبه (1)(2)

در اين هنگام عبد الله بن ابى سفيان بن حارث بن عبد المطلب جواب او را داده و در ضمن اشعارى چنين گفته است:

فلا تسألونا سيفكم ان سيفكم اضيع و القاه لدى الروع صاحبه (3)

و شبهته كسرى و قد كان مثله شبيها بكسرى هديه و ضرائبه (4)

منا علىّ الخير صاحب خيبر و صاحب بدر يوم سالت كتائبه (5)

و كان ولى الامر بعد محمد علىّ و فى كل المواطن صاحبه (6)

وصى النبى المصطفى و ابن عمه و اول من صلى و من لان جانبه (7)(8)

اشعار او ضد امير المؤمنين عليه السّلام نوبت دوم وقتى بود كه او نامه اى به برادرش عمارة بن وليد كه در كوفه به سر مى برد،نوشت و او را ضد حضرت تحريك كرد و چنين سرود:

ان يك ظنّى فى عماره صادقا ينم و لا يطلب بذحل و لا وتر (9)

يبيت و اوتار ابن عفان عنده مخّيمة بين الخورنق و القصر (10)

تمشى رخىّ البال متشزر القوى كانك لم تسمع بقتل ابى عمر (11)

الا انّ خير الناس بعد ثلاثة قتبل التجيبى الذى جاء من مصر (12)(13)

در اين هنگام،جواب او را فضل بن عباس بن عبد المطلب داده و چنين سرود:4.

ص: 256


1- .بنى هاشم!چگونه از شما دوستى را بپذيرم،در حالى كه نيزه هاى ابن اروى(عثمان)نزد شماست.
2- .سيد على خان شيرازى.همان،ص 188.
3- .از ما شمشيرتان را نخواهيد،زيرا وقتى كه صاحب آن ترسيد،آن را انداخت و گم شد.
4- .او را به كسرى تشبيه كردى،درواقع مثل او بود.و مراكب و ماليات هايش شبيه كسرى بود.
5- .على خير،از ماست؛فاتح خيبر و بدر وقتى كه سپاهيان دشمن آمدند.
6- .ولى امر بعد از محمد صلّى اللّه عليه و اله،على عليه السّلام است و در تمام جنگ ها همراه پيامبر.
7- .جانشين پيامبر مصطفى و پسرعمويش و نخستين كسى كه نماز خوانده و كسى كه بسيار خوش اخلاق است.
8- .همان،ص 189.
9- .اگر ظنم در مورد عماره صادق باشد،او مى خوابد و خون خواهى نمى كند!
10- .او راحت خوابيده،در حالى كه قاتلان عثمان نزديك او ميان خورنق و قصر خيمه زده اند!
11- .با خاطرى آسوده و سلامت جسمى راه مى روى،مثل اين كه قتل ابو عمرو(عثمان)را نشنيده اى
12- .آگاه باش كه بهترين مردم بعد از سه نفر كسى است كه تجيبى از مصر آمده و او را كشته است.
13- .ابن ابى الحديد:همان،ج 2،ص 114.

أتطلب ثارا لست منه و لاله و ما لابن ذكران الصفورى و الوتر. (1)

كما افتخرت بنت الحمار بامّها و تنسى اباها اذا تسامى او لو الفخر. (2)

الا ان خير الناس بعد نبيهم وصى النبى المصطفى عند ذى الذكر. (3)

و اول من صلى و صفونبيّه و اول من اردى الغواه لدى بدر. (4)(5)

در لابه لاى جنگ جمل كه طرفداران بنى اميه و به اصطلاح عثمانيان رجزهايى را در تاييد حركت خويش و تهييج ياران خود مى گفتند،اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام نيز متقابلا جواب آنها را مى دادند؛از جمله اين اشخاص عمار ياسر و مالك اشتر بودند.مثلا؛تعدادى از افراد قبيله بنى ضبّه كه دور شتر عايشه را گرفته بودند،لجام شتر را مى گرفتند و كشته مى شدند؛آخرين نفرى كه افسار شتر را گرفت چنين گفت:

نحن بنو ضبّه اصحاب الجمل ننعى ابن عفان باطراف الاسل (6)

ردّوا علينا شيخنا ثم بجل (7)(8)

مالك اشتر به مقابل او شتافت و چنين گفت:

كيف نردّ نعثلا و قد قخل سارت به أمّ المنايا و رحل (9)

آن گاه ضربه اى به او زد و او را كشت. (10)

در جنگ صفين به سبب طولانى شدن مدت جنگ،افزون بر مقابله و پيكار نظامى،مقابله شعرى به تمام معنى ميان دو سپاه برقرار بود.نصر بن مزاحم اشعار بزرگانى چون مالك اشتر، خزيمة بن ثابت،فضل ابن عباس،قيس بن سعد،عدى بن حاتم،عمرو بن حمق خزاعى،حجرن.

ص: 257


1- .آيا تو خون خواهى كسى را مى كنى كه هيچ خويشاوندى با او ندارى؛ابن ذكران صفورى كجا و خون خواهى عثمان كجا.
2- .تو به قاطر مى مانى كه هنگام فخرفروشى،پدر الاغش را از ياد برده و به مادر اسبش افتخار مى كند.
3- .آگاه باشيد،بهترين مردم بعد از پيامبر نزد خدا جانشين نبى مصطفى است.
4- .اوست نخستين كسى كه نماز گزارده و برادر پيامبر و نخستين كسى كه سپاهيان ظالم را در بدر عقب رانده است.
5- .همان مأخذ.
6- .ما بنى ضبّه،ياران جمل هستيم و با نيزه هايمان خونخواهى عثمان مى كنيم.
7- .شيخ ما را سالم به ما برگردانيد.
8- .شيخ مفيد.همان مأخذ.
9- .چگونه ما نعثل را برگردانيم،در حالى كه پوسيده است و تيغ ها به تن او رفته اند و مرده است؟!
10- .همان.

ابن عدى كندى،نعمان بن عجلان انصارى،محمد بن ابى سبره قريشى،مغيرة ابن حارث بن عبد المطلب،جندب بن زهير،ابو زبيد طائى،احمر شاعر عراق،ابو حبة بن غزية انصارى و...

آورده كه در مقابل شاعران اهل شام،شعر سروده اند.خود امير المومنين در جواب افرادى چون عمرو عاص شعر گفته است.

ابن ابى الحديد مى گويد:

«نجاشى از جمله شاعران اهل عراق در صفين بود كه على عليه السّلام به آنها دستور داده بود با شعراى اهل شام مثل كعب بن جعيل و ديگران مقابله كنند». (1)7.

ص: 258


1- .ابن ابى الحديد.همان،ج 4،ص 87.
چكيدۀ درس بيست و هشتم

شاعران شيعى در زمينه هاى گوناگون شعر گفته اند:

1-احتجاج

بعد از تشكيل سقيفه شاعران حقيقت گوى شيعه به خروش آمده به دفاع از حق امير المومنين عليه السّلام پرداختند كه از جمله آن ها سخن سرايان بنى هاشم چون عبد الله بن ابى سفيان بن حارث بن عبد المطلب.مغيرة بن حارث بن عبد المطلّب بودند.

2-رويارويى با شاعران اموى و عباسى

بعد از قتل عثمان در سال 35 هجرى.بنى اميه برضد امير المؤمنين عليه السّلام شعر مى سرودند.از اين زمان شاعران شيعه جواب آنان را با شعر مى دادند.

از جمله در جنگ صفين جنگ شعرى ميان دو طرف برقرار بود.

پرسش درس بيست و هشتم

1-علامه امينى درباره احتجاج شاعران شيعه چه نظرى دارد؟

2-رويارويى شاعران شيعه با شاعران وابسته به دشمنان شيعه از چه زمانى شروع شده است؟

ص: 259

درس بيست و نهم

3-مرثيه سرايى

اشاره

يكى ديگر از مهم ترين زمينه هايى كه شاعران شيعى به طور گسترده دربارۀ آن به سخن سرايى و شعر پرداخته اند،يادآورى مصيبت خاندان پيامبر و مرثيه سرايى براى شهدا و كشتگان آنان است،كه اين زمينه بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام در سال 61 ه.به وجود آمد.

در اين باره در دو بخش مى توان به گفت وگو و بررسى پرداخت:

الف)مراثى امام حسين عليه السّلام و ساير شهيدان كربلا

از آغاز اسلام مصيبتى بزرگ تر و دردناك تر از حادثه كربلا در تاريخ اسلام رخ نداده است و پس از گذشت هزار و چهارصد سال،هنوز بزرگ ترين تأثير را در قلوب مؤمنان و دوستداران خاندان پيامبر دارد و از آن زمان هركس محبت اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را داشته و توانايى شعر گفتن را داشت،در اين باره شعر گفته است.

بيشترين اشعار در مورد حادثۀ كربلا،پس از پايان قرن نخست هجرى و آغاز سستى بنى اميه سروده شده است؛چنان كه ابو الفرج اصفهانى مى گويد:«بسيارى از شاعران متاخر در رثاى امام حسين عليه السّلام شعر گفته اند كه به سبب درازى سخن ما متعرض اشعار آنها نمى شويم؛اما شعراى متقدم دوران بنى اميه به سبب سخت گيرى اختناق بنى اميه،كمتر در مصيبت امام حسين عليه السّلام مرثيه سرايى كرده اند» (1)؛چنان كه عبيد الله بن حر به جهت سرودن مرثيه درباره امام حسين عليه السّلام بوسيلۀ ابن زياد مورد پيگرد قرار گرفت و مجبور به فرار شد. (2)البته اشعار زيادى در قرن نخست هجرى در مصيبت سيد الشهداء عليه السّلام گفته شده است؛ولى حجم آنها نسبت به اشعارى كه از قرن دوم به بعد سروده شده،اندك است.

ص: 260


1- .مقاتل الطالبين،منشورات الشريف الرضى،ط الثانيه،1416-1374،ص 121.
2- .ابى مخنف.مقتل الحسين عليه السّلام،تحقيق.حسن غفارى،قم،چاپ دوم،1364،ص 245.

زنان داغ ديده بنى هاشم،از نخستين كسانى بودند كه در رثاى عزيزان از دست رفته شان مرثيه سرايى كرده اند؛آن گاه كه خبر شهادت امام حسين عليه السّلام به مدينه رسيد،زينب بنت عقيل ميان زنان بنى هاشم،شيون كنان بيرون آمد در حالى كه اشعار زير را مى گفت:

ماذا تقولون اذ قال النبى لكم ماذا فعلتم و انتم آخر الامم (1)

بعترتى و باهلى بعد مفتقدى نصف اسارى و نصف ضرّجوا بدم (2)

ما كان هذا جزائى إذ نصحت لكم أن تخلفونى بشرّ فى ذوى رحمى (3)(4)

از جمله دل خراش ترين مراثى كه دربارۀ شهداى كربلا گفته شده،مراثى ام البنين مادر حضرت ابو الفضل است.ابو الفرج اصفهانى نقل كرده است كه ام البنين دست عبيد الله فرزند حضرت عباس را مى گرفت و به بقيع مى رفت،مردم مدينه دور او جمع مى شدند و به مرثيه اش مى گريستند.حتى دشمنى چون مروان بن حكم نيز به مرثيه اين بانو مى گريست. (5)ام البنين چنين مى گفت:

يا من رأى العباس كر على جماهير النقد (6)

و ورائه من أبناء حيدر كل ليث ذى لبد (7)

انبئت أن ابنى اصيب براسه مقطوع يد (8)

ويل على شبلى اما ل براسه ضرب العمد (9)

لو كان سيفك فى يد يك لمادنا منك احد (10)(11)

وقتى كه كاروان اسيران كربلا،به سوى مدينه رهسپار شد و به نزديكى مدينه رسيد،امام1.

ص: 261


1- .در جواب پيامبر چه خواهيد گفت،وقتى كه از شما بپرسد اى آخرين امت!چه كار كرديد؟
2- .(چه كار كرديد)با خاندان و اهل بيتم بعد از فقدانم؟نصف آنها اسير و نصف شان به خون آغشته اند.
3- .اين پاداش من نبود كه من شما را نصيحت بكنم و شما بدترين رفتار را با نزديكان من بكنيد.
4- .همان،ص 227 و 228.
5- .ابو الفرج اصفهانى.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،ط الثانيه،1416-1374،ص 90.
6- .اى كسى كه(با چشم خود)ديد،عباس چگونه بر دسته هاى مردمان پست عنصر حمله مى برد.
7- .پشت سر او فرزندان حيدر مثل شير ايستاده بودند.
8- .به من خبر داده اند در حالى كه دست هاى او قطع شده بود،سرش ضربه خورده است.
9- .واى بر فرزندم كه به سرش ضربه عمود وارد شده.
10- .اگر شمشير تو در دستت بود،كسى نمى توانست به تو نزديك شود.
11- .غفارى،حسن:ذيل كتاب مقتل الحسين ابى مخنف،قم،1364،ص 181.

زين العابدين عليه السّلام بشير بن جذلم را پيش تر از خودشان به مدينه فرستاد و بشير با اين اشعار ورود آنان را به مردم خبر داد:

يا اهل يثرب لا مقام لكم بها قتل الحسين فادمعى مدرار (1)

الجسم منه بكربلإ مضرّج و الرأس منه على القناة يدار (2)(3)

از ميان شاعران خالد بن معدان،عقبة بن عمرو،ابو الرميح خزاعى،سليمان بن قتة عدوى، عوف بن عبد الله احمر ازدى و عبيد الله بن حرّ از شاعران مرثيه سراى قرن نخست هجرى هستند كه در مصيبت امام حسين عليه السّلام شعر سروده اند؛نقل كرده اند:وقتى خالد بن معدان در شام سر آن حضرت را بر نيزه ديد،اين اشعار را سرود:

جاؤا برأسك يا ابن بنت محمد مترملا بدمائه ترميلا (4)

و كانّما بك يا ابن بنت محمد قتلوا جهارا عامدين رسولا (5)

قتلوك عطشانا و لم يترقبوا فى قتلك التنزيل و التأويلا (6)

و يكبرون بان قتلت و أنّما قتلوا بك التكبير و التهليلا (7)(8)

از جمله نخستين شاعرانى كه در مرثيۀ امام حسين عليه السّلام شعر گفته،عبيد الله بن حر است كه قصيده اش با اين شعر شروع مى شود.

يقول امير غادر اى غادر ألا كنت قاتلت الشهيد بن فاطمه (9)

وقتى كه ابن زياد اين اشعار را شنيد،به پيگرد عبيد الله پرداخت و او سوار بر اسبى گريخت و خود را نجات داد. (10)5.

ص: 262


1- .اى اهل مدينه،ديگر شما را مجال اقامت در آن نمانده،حسين عليه السّلام كشته شده،اشك روان بريزيد.
2- .جسم او در كربلا به خون غلتيده و سرش بالاى نيزه رفته است.
3- .ابن طاووس.لهوف،ترجمه محمد طاهر دزفولى،مؤسسه فرهنگى و انتشاراتى انصارى،قم،چ اول، 1378،ص 284.
4- .اى پسر دختر محمد صلّى اللّه عليه و اله!سر تو را آغشته به خون آورده اند.
5- .اى پسر دختر محمد صلّى اللّه عليه و اله!با آشكار كشتن تو مثل اين كه مى خواستند از پيامبر انتقام بگيرند!
6- .تو را تشنه كشته اند و تأويل و تنزيل قرآن را درباره قتل تو رعايت نكرده اند.
7- .و اين كه تو كشته شدى،تكبير مى گويند،در حالى كه همراه تو تكبير و تهليل را نيز كشته اند.
8- .الامين،سيد محسن.اعيان الشيعه،دار التعارف للمطبوعات،بيروت(بى تا)،ج 1،ص 6023.
9- .امير خائن پسر خائن[به من]مى گويد:چرا با شهيد پسر فاطمه جنگ نكردى؟
10- .ابى مخنف.همان،ص 245.

سليمان بن قتة عدوى از جمله مهم ترين مرثيه سرايان در مصيبت امام حسين عليه السّلام بوده است.

اشعار زير منسوب به اوست:

مررت على ابيات آل محمد فلم أرها كعهدها يوم حلّت (1)

و كانوا رجاء ثم صاروا رزيّة و قد عظمت تلك الرزايا و جلّت (2)

ألم تر أن الشمس اضحت مريضه لفقد حسين و البلاد اقشعرت (3)

و قد اعولت تبكى السماء لفقده و انجمها ناحت عليه و صلّت (4)(5)

اما پس از پايان قرن نخست هجرى كه اختناق حاكمان اموى به سبب درگيرى آنان با نهضت عباسيان و شورش هاى ديگر كاهش يافت و در پايان به دست عباسيان برافتادند،ائمۀ اطهار عليهم السّلام مرثيه سرايى امام حسين عليه السّلام را زنده كردند و شاعران بزرگى چون كميت اسدى، سيد حميرى،سفيان بن مصعب عبدى،منصور نمرى و دعبل خزاعى در حضور آنان اشعارى در مصيبت امام حسين عليه السّلام مى خواندند؛چنان كه سفيان بن مصعب عبدى نقل مى كند:

«خدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم،امام به خادمانش فرمود:به ام فروه بگوييد:بيايد و بشنود كه به سر جدش چه آمده است.ام فروه آمد و پشت پرده نشست؛آن گاه امام صادق به من فرمود:بخوان.شروع كردم به خواندن قصيده اى كه با اين بيت شروع مى شود:

فرو جودى بدمعك المسكوب (6)

در اين هنگام صداى ام فروه و ساير زنان به گريه بلند شد». (7)

همچنين ابو الفرج اصفهانى از اسماعيل تميمى نقل مى كند:

«خدمت امام صادق عليه السّلام بودم كه سيد حميرى اذن خواست و وارد شد،امام به اهل خانه فرمود كه پشت پرده بنشينند؛آنگاه از سيد حميرى خواست كه در رثاى امام5.

ص: 263


1- .به خانه هاى آل محمد گذشتم و مانند قديم آنها را پر نديدم.
2- .خانه اميد بودند و بعد محل مصيبت شدند؛مصيبت هاى بزرگ و عظيم.
3- .آيا نمى بينى خورشيد به خاطر فقدان حسين عليه السّلام،مريض شده و شهرها افسرده شده اند؟!
4- .آيا نمى بينى آسمان به سبب فقدان حسين عليه السّلام گريسته و ناله كرده و ستارگانش نوحه سر داده اند و درود فرستاده اند؟
5- .بو الفرج اصفهانى.همان،ص 121.
6- .اى ام فروه!اشك چشمت را ارزانى دار.
7- .علامه امينى،عبد الحسين.الغدير،دار الكتب الاسلاميه،تهران،ج 2،ص 294 و 295.

حسين عليه السّلام شعر بگويد؛سيد اين اشعار را خواند:

امرر على جدث الحسين فقل لا عظمه الزكيه (1)

يا اعظما لا زلت من و ظفا و ساكبه رويّه (2)

فاذا مرت بقبره فاطل به وقف المطيّه (3)

و ابك المطهّر للمطهّر و المطهرة النقيه (4)

كبكاء معوله اتت يوما لواحدها المنيّه (5)

راوى مى گويد:ديدم كه اشك هاى امام به گونه هايش جارى است و صداى گريه از خانه برخاسته است. (6)

گاهى نيز كسان ديگر چون فضيل رسان و ابو هارون مكفوف اشعار سيد حميرى را در رثاى امام حسين عليه السّلام نزد امام صادق عليه السّلام مى خواندند و حضرت را مى گرياندند؛چنان كه به گفتۀ ابن قولويه امام صادق عليه السّلام از يكى از اصحابش به نام ابو عمار خواست كه اشعار عبدى را در مرثيه امام حسين عليه السّلام براى او بخواند. (7)

شاعرى چون دعبل خزاعى كه در مرثيه امام حسين عليه السّلام اشعار زيادى سروده بود نزد،امام رضا عليه السّلام به مرثيه سرايى جدش مى پرداخت. (8)

ب-مراثى ساير شهيدان و كشته شدگان اولاد پيامبر

شاعر دل سوختۀ شيعه،وقتى صحنه شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروة را مشاهده مى كند،اين اشعار را مى سرايد و شعرش بر زبان ها جارى مى شود:

ص: 264


1- .به قبر حسين گذر بكن و به استخوان هاى پاكش بگو:
2- .اى استخوان ها،پيوسته سالم و سيراب باشيد.
3- .وقتى كه به قبرش گذشتى،چون شتران طولانى توقف كن.
4- .بگريان امام مطهر را به حسين مطهر.
5- .گريه تو مانند گريه و ناله مادر فرزندمرده باشد.
6- .همان،ص 235.
7- .همان،ص 295.
8- .مسعودى على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ط اول، 1411 ه،ج 3،ص 327 و رجال ابن داود،منشورات الرضى،قم،ص 92.

اذا كنت لا تدرين ما الموت فانظرى الى هانى فى السوق و ابن عقيل (1)

الى بطل قد هشّم السيف وجهه و آخر يهوى فى طمار قتيل (2)

اصابها امر الامير فاصبها احاديث من يسعى بكل سبيل (3)

ترى جسدا و قد غيّر الموت لونه و نضج دم قد سال كل مسيل (4)

ايترك اسماء المهايج آمنا و قد طلبته مذحج بذحول (5)(6)

شاعرى چون اعشى حمدان،در ضمن قصيده اى طولانى در رثاى شهداى توابين چنين مى گويد:

توجه من دون ثنية سائرا الى ابن زياد فى الجموع الكتائب (7)

فياخير جيش للعراق و اهله سقيتم روايا كل اسحم ساكب (8)(9)

همچنين شاعران شيعى در رثاى زيد بن على،پسرش يحيى و فرزندان امام حسن عليه السّلام كه در دوران عباسيان قيام مى كردند و به شهادت مى رسيدند،شعر مى سرودند.

همچنين شاعرانى چون على بن عبد الله خوافى،مشيع مدنى،اشجع بن عمرو سلمى و ابو طالب قمى در رثاى امام رضا عليه السّلام شعر سروده اند. (10)

اما بعد از امام حسين عليه السّلام،در ميان كشتگان آل ابى طالب بيشترين مرثيه شعرى،در رثاى يحيى بن عمر طالبى سروده شده است.او در سال 248 ه قيام كرد و به دست محمد بن عبد الله ابن طاهر كشته شد. (11)مسعودى مى گويد:

«دور و نزديك در مورد او مرثيه گفتند و بزرگ و كوچك بر او گريستند». (12)2.

ص: 265


1- .اگر ندانستى كه مرگ چيست،به ابن عقيل و هانى در بازار بنگر.
2- .به پهلوانى كه شمشير صورتش را خرد كرده و ديگرى كه از بالا افتاده و كشته شده است.
3- .به دستور امير به اين روز افتاده اند و خبرشان به زبان مسافران افتاده است.
4- .جسدى را مى بينى كه مرگ رنگش را تغيير داده و خون از هر جانبش سرازير شده است.
5- .آيا اسماء مهايج درامان خواهد بود؟در حالى كه قبيله مدحج درپى قصاص هستند.
6- .مسعودى،على بن الحسين.همان،ج 3،ص 71.
7- .از آن سوى ثنيه،لشكريان به سوى ابن زياد روانه شدند.
8- .اى بهترين سپاه عراق،شما هر ابر باران ريزى را سيراب كرديد.
9- .همان،ص 110.
10- .الامين،سيد محسن.همان،ص 170.
11- .مسعودى،على بن الحسين.همان،ج 4،ص 159 و 160.
12- .همان،ص 162.

ابو الفرج اصفهانى مى گويد:

«از فرزندان ابى طالب كه در عصر عباسيان كشته شده اند،كسى را نيافتم كه به اندازه يحيى بن عمر طالبى درباره او شعر و مرثيه گفته شده باشد». (1)

4-فضايل و مناقب خاندان پيامبر

از قرن دوم به بعد،شاعران شيعى بيشتر در فضايل و مناقب امير المؤمنين شعر مى سرودند و از اين راه به آگاهى و گسترش مذهب تشيّع كه پايۀ اساسى آن جانشينى و امامت على عليه السّلام است، مى پرداختند؛شاعران بزرگى چون فرزدق،كميت اسدى،حميرى،سفيان بن مصعب عبدى و دعبل خزاعى در اين امر پيشتاز بودند.

سيد حميرى عمر خود را وقف بيان مناقب امير المومنين كرده بود و در دورۀ خويش از بزرگ ترين مبلغان مكتب اهل بيت بود؛از اين رو در زمان خودش احترام فوق العاده اى نزد شيعيان داشت.به نقل ابو الفرج اصفهانى 2300 قصيده در ستايش بنى هاشم گفته و هيچ كدام از اشعارش خالى از ستايش بنى هاشم و سرزنش دشمنان آنان نبوده است.همچنين ابو الفرج اصفهانى گفته است كه سيد در كوفه به خانه سليمان بن مهران معروف به اعمش مى رفت و فضايل امير مومنان على عليه السّلام را از او مى شنيد و مى نوشت و آن گاه آنها را به شعر درمى آورد.

ابن معتز مى گويد:

«سيد حميرى تمام فضايل على بن ابى طالب عليه السّلام را به شعر تبديل كرده است و از نشستن در مجلسى كه آل محمد صلّى اللّه عليه و اله در آن به نيكى ذكر نمى شد،زود خسته مى شد؛ چنان كه شخصى نقل كرده:نزد عمرو بن علاء نشسته بوديم كه سيد حميرى آمد و سرگرم گفتگو در امور عادى مثل زراعت و نخل بوديم كه سيد برخاست كه برود، وقتى سبب را پرسيديم،اين چنين به ما پاسخ داد:

انى لاكره ان اطيل بمجلس لا ذكر فيه لفضل آل محمد (2)

لا ذكر فيه لا حمد و وصيه و بنيه ذلك مجلس نطف ردى (3)

ص: 266


1- .ابو الفرج اصفهانى.همان،ص 511.
2- .من كراهت دارم در مجلسى بنشينم كه فضيلتى از آل محمد در آن ذكر نشود.
3- .مجلسى كه در آن ذكر احمد،جانشين او و فرزندانش نباشد،مجلسى بى ارزش است.

ان الذى ينساهم فى مجلس حتى يفارقه لغير مسدد (1)(2)

همچنين روزى يكى از امراى كوفه،اسبى و پيش كشى به او داد.سيد سوار اسب شد و پيش كش را برداشت و به محله كناسه كوفه آمد و شيعيان را مورد خطاب قرار داد و گفت:

«اى كوفيان!اگر كسى فضيلتى از فضايل على بن ابى طالب را بياورد كه من دربارۀ آن شعرى نسروده باشم،اين اسب و پيش كش را به او مى بخشم».

مردم از هرسو برترى هاى امير المومنين را مى گفتند و او اشعارى را كه دربارۀ آن سروده بود،يادآورى مى كرد.تا اين كه شخصى گفت:

«روزى على عليه السّلام خواست كفش خود را بپوشد و از خانه بيرون رود،يكى از كفش هايش را پوشيده بود كه عقابى آمد و كفش ديگر را بر منقار گرفت و به آسمان برد و از آن جا انداخت كه مارى سياه از كفش بيرون آمد و به سوراخى خزيد و على عليه السّلام كفش خود را پوشيد».

در اين هنگام سيد حميرى اندكى به فكر فرورفت و گفت:

«من تابه حال در اين باره شعرى نگفته ام».از اين رو اسب و پيش كش را به آن مرد بخشيد و اشعار زير را سرود:

الا يا قوم للعجب العجاب لخفّ ابى الحسن و للحباب (3)

عدو من عداة الجن وغد بعيد فى المراده من صواب (4)

اتى خفا له انساب فيه لينهش رجله منه بناب (5)

لينهش خير من ركب المطايا امير المؤمنين ابا تراب (6)

فخرّ من السّما له عقاب من العقبان او شبه العقاب (7)

و دوفع عن ابى حسن على نقيع سمامه بعد انسياب (8)». (9)2.

ص: 267


1- .كسى كه آنان را در مجلس از ياد مى برد،بدون هيچ سودى از آن مجلس مى رود.
2- .همان،ص 242.
3- .آگاه باشيد اى مردم در كفش ابو الحسن عجايبى است،
4- .يكى از دشمنان جن از جمله كم خردان و منحرفان از راه راست،
5- .در كفش على عليه السّلام خود را پنهان كرد،تا او را با دندانش بگزد.
6- .تا بگزد بهترين كسى را كه سوار چهارپايان مى شود،امير المومنان ابو تراب را.
7- .در اين هنگام،عقابى از عقابان آسمان يا پرنده اى شبيه عقاب به سر او فرود آمد.
8- .بدين ترتيب،شر و سم او از ابو الحسن على عليه السّلام دفع شد.
9- .همان،ص 241 و 242.

سفيان بن مصعب عبدى از جمله شاعرانى است كه عمر خويش را در ذكر مناقب امير المومنين سپرى كرده است.علامه امينى مى گويد:

«در مدح غير آل محمد صلّى اللّه عليه و اله از او شعرى نيافتم».

احاديث منقبت و فضيلت خاندان پيامبر را از امام صادق عليه السّلام مى آموخت و بدون فاصله آنها را به شعر درمى آورد. (1)بدين سبب ابن شهر آشوب نقل مى كند كه امام صادق عليه السّلام فرمود:

«اى گروه شيعيان!به فرزندانتان شعر عبدى را بياموزيد كه او بر دين خداست».

5-هجو دشمنان خاندان پيامبر

يكى از راه هاى مبارزه با دشمن جنگ تبليغ است كه در دنياى امروز،در پرتو ابزارهاى ارتباط جمعى به صورت گسترده معمول است.در اعصار گذشته نيز هجو دشمنان در چارچوب شعر،مهم ترين تاثير تبليغ را از خود برجاى مى نهاد.

شاعران شيعى نيز براى دفاع از كيان تشيّع،به هجو دشمنان اهل بيت مى پرداختند و در زمانى مناسب،با چند بيت شعر،دشمن را خراب مى كردند و كمرش را مى شكستند.اشخاصى چون معاويه،وليد بن عقبة و عمرو بن عاص كه دشمنان خدا و رسول بودند بارها از سوى شاعران بنى هاشم و ياران و شاعر امير المومنين هجو شده اند؛شاعرى بدون اين كه نامش فاش شود و مورد تعقيب امويان قرار گيرد،پس از مرگ يزيد،با هجو او دل شيعيان را خنك كرده و چنين گفته است:

يا ايها القبر بحوّارينا (2) ضممت شرّ الناس أجمعينا (3)(4)

از جمله بهترين هجويات دربارۀ بنى اميه،شعرى است كه كميت بن زيد اسدى درباره آنها سروده است:

فقل لبنى اميه حيث حلّوا و ان خفت المهندّ و القطيعا (5)

ص: 268


1- .همان،ص 295.
2- .حوارين شهرى است كه قبر يزيد در آن قرار داشته است.
3- .اى قبرى كه در حوارين هستى،بدترين همه مردم را دربر گرفته اى.
4- .مسعودى،على بن الحسين.مروج الذهب،منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ط اول، 1411،ج 3،ص 65.
5- .بگو،به بنى اميه،هرجا كه باشند،اگرچه از شمشير و تازيانه بترسى.

اجاع الله من اشبعتموه و اشبع من بجوركم اجيعا (1)

بمرضىّ السياسه هاشمى يكون حيا لامّته ربيعا (2)(3)

دكتر شوقى ضيف مى گويد:

«شيعيان در عراق،خراسان و حجاز اشعار كميت را به همديگر منتقل مى كردند؛بدين سبب امويان و والى آنها در عراق يوسف بن عمر ثقفى از سوى كميت شديدا احساس خطر كردند». (4)

ابو الفرج اصفهانى دربارۀ كميت گفته است:

كميت اسدى شاعر بزرگ شيعى در دوران اختناق بنى اميه به هر صورتى بود،از جواب شاعرانى كه دشمن على عليه السّلام بودند و به بنى اميه دل بسته بودند و برضد خاندان پيامبر شعر مى گفتند،بازنمى ماند؛از جمله شاعرى به نام حكيم بن عباس كلبى كه على عليه السّلام را هجو كرده بود و از قحطانيان به شمار مى آمد،كميت به شدت به او حمله كرد و در اشعارش او را رودرروى بزرگان قريش و عدنانيان قرار داد؛از اين راه او را هجو نمود و مغلوبش كرد. (5)

گاهى نيز شاعران بدون اين كه نام شان را فاش كنند،پاسخ شاعران حكومتى را مى دادند و آنان را هجو مى كردند و مى كوبيدند؛از جمله سعيد بن حميد كه در دورۀ حكومت مستعين،از دشمنان امير المومنين و خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بود،در موارد گوناگونى از سوى شاعران شيعه هجو شده است.

همچنين در اين عصر شاعرى به نام على بن جهم كه از دشمنان امير المؤمنين و ناصبى بوده است،از سوى على بن محمد بن جعفر علوى،شاعر شيعى هجو شده است،او نسب على بن جهم را انكار كرده و نسبت او را به سامة بن لوى مخدوش دانسته است.

ابو الأسود دوئلى در هجو ابن زياد گفته است:6.

ص: 269


1- .خدا گرسنه نگه دارد،كسى را كه شما سير كرده ايد و سير كند كسى را كه به ستم شما گرسنه مانده است.
2- .با سياست پسنديده هاشمى،بهار زندگانى براى امت خواهد بود.
3- .جاحظ،ابى عثمان عمرو بن بحر.البيان و التبيين،مطبعة لجنة التأليف و الترجمه و النشر،قاهره،ط اول،1367 ه ق-1948 م،ج 3،ص 365.
4- .الشعر و طوابعه الشعبيه على مرّ العصور،دار المعارف قاهره،ص 36.
5- .ابو الفرج اصفهانى:الاغانى،دار احياء التراث العربى،بيروت،ج 17،ص 36.

اقول و ذاك من جزع و وجد از الله ملك بنى زياد (1)

و ابعدهم بما غدروا و خانوا كما بعدت ثمود و قوم عاد (2)(3)

سيد حميرى يكى از قضات بنى عباس را كه شهادت او را به سبب تشيّع اش نپذيرفته بود، هجو كرده و چنين گفته است:

ابوك ابن سارق عنز النبى و انت ابن بنت ابى جحدر (4)

و نحن على رغمك الرافضون لاهل الضلاله و المنكر (5)(6)

ابو نعامه دقيقى كوفى،از جمله شاعران قرن سوم هجرى است كه بزرگان دولت عباسى را با اشعارش هجو كرده و آنان را به ارتكاب كارهاى زشت نسبت داده است؛تا اين كه به دست يكى از فرماندهان ترك عباسى،به نام مفلح به قتل رسيده است. (7)8.

ص: 270


1- .از روى غم و اندوه مى گويم خدا ملك فرزندان زياد را از بين ببرد،
2- .و آنها را به حيله و خيانت شان هلاك كند،چنان كه ثمود و قوم عاد هلاك شده اند.
3- .مسعودى،على بن الحسين:همان،ج 3،ص 81.
4- .پدر تو سارق گوسفندان پيامبر است و تو پسر دختر ابى جحدر هستى!
5- .و ما به رغم ميل تو اهل ضلالت و گمراهى را ترك مى كنيم.
6- .علامه امينى،عبد الحسين.همان،ص 256.
7- .ضيف،دكتر شوقى.تاريخ الادب العربى العصر العباسى الثانى،دار المعارف بمصر،ص 388.

چكيدۀ درس بيست و نهم

3-يكى از مهم ترين زمينه هايى كه شاعران شيعى دربارۀ آن شعر گفته اند، مرثيه سرايى بر شهيدان خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بود،كه در دو بخش مى توان به آن پرداخت:

الف)مراثى امام حسين عليه السّلام

نخستين كسانى كه در رثاى شهيدان كربلا شعر سرودند،زنان داغ ديده بنى هاشم بودند.

از جمله آنها جناب ام البنين مادر حضرت ابو الفضل عليه السّلام است او در بقيع براى فرزندانش مرثيه مى گفت مردم مدينه دور او جمع مى شدند و به مرثيه او مى گريستند.اشعار مراثى شهداى كربلا به سبب سخت گيرى بنى اميه در دوران امويان،در مقايسه با دوران عباسيان كمتر بوده است؛اما در دورۀ امام صادق عليه السّلام كه زمينه آماده بود آن حضرت مرثيه براى امام حسين عليه السّلام را زنده كرد.

ب)مراثى ساير شهيدان فرزندان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله

فرزندان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مظلوم بودند و پيوسته به دست ستم كاران كشته مى شدند و شاعران در رثاى آنان شعر مى سرودند.بعد از شهداى كربلا در ميان طالبيان بيشترين اشعار در رثاى يحيى بن عمر طالبى سروده شده است.

4-فضايل و مناقب خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله

شاعرانى چون:فرزدق،كميت،سيد حميرى و دعبل خزاعى در بيان مناقب خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله شعر مى سرودند.

5-هجو دشمنان خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله

شاعران شيعى براى دفاع از كيان تشيّع،به هجو دشمنان اهل بيت عليهم السّلام مى پرداختند.

ص: 271

پرسش درس بيست و نهم

1-اشعار مراثى از چه زمانى شروع شده است؟

2-شاعران رخداد كربلا چه كسانى بودند؟

3-پس از پايان قرن نخست هجرى رونق مرثيه امام حسين عليه السّلام چگونه بود؟

4-بعد از امام حسين عليه السّلام در ميان كشتگان آل ابى طالب بيشتر مرثيه شعرى دربارۀ چه كسى سروده شده است؟

5-كيفيت انتشار برترى هاى اهل بيت عليهم السّلام بوسيلۀ شاعران را بيان كنيد

6-شاعران شيعه چگونه از ابزار هجو سود مى جستند؟

ص: 272

فهرست منابع

1-آل عبد الجبار،شيخ محمد بن شيخ عبد على.اثبات الامامه المسمى بالشهب الثواقب فى رجم شياطين النواصب،الهادى.

2-ابن ابى الحديد،عبد الحميد.شرح نهج البلاغه،تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم،دار احياء التراث العربى،بيروت.

3-ابن اثير،عز الدين على بن محمد.الكامل فى التاريخ،دار صادر،بيروت،1402 ه.

4-ابن اثير،عز الدين على بن محمد.اسد الغابة فى معرفة الصحابة،المكتبة الاسلامية،تهران(بى تا).

5-ابن اعثم،ابو محمد بن اعثم.الفتوح،دار الكتب العلمية،بيروت،1406 ه.و دار الاضواء،بيروت.

6-ابن طقطقاء.الفخرى فى الاداب السلطانية و الدول الاسلامية،دار صادر،بيروت،1385 ه.

7-ابن جوزى.تذكرة الخواص،منشورات المطبعة الحيدرية،نجف،1383 ه.

8-ابن جوزى.المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك،دار الكتب العلمية،بيروت،ط اول،1412 ه.

9-ابن جوزى.الاصابة فى تمييز الصحابة،دار احياء التراث العربى،بيروت.

10-ابن حجر عسقلانى،شهاب الدين بن على.تحرير تقريب التهذيب،موسسة الرسالة،بيروت،ط اول، 1417-1997.

11-ابن حجر عسقلانى،شهاب الدين بن على.تهذيب التهذيب،دار الفكر بيروت،ط اول،1404 ه.

12-ابن حجر عسقلانى،شهاب الدين بن على.لسان الميزان،دار احياء التراث العربى،بيروت،ط اول، 1416 ه.

13-ابن حجر هيثمى مكى،احمد.الصواعق المحرقة فى الرّد على اهل البدع و الزندقة،مكتبة قاهرة، 1385 ه.

14-ابن حزم اندلسى،ابو محمد على بن احمد بن سعيد.جمهزة انساب العرب،بيروت،ط اول، 1403 ه.

15-ابن خلدون،عبد الرحمن بن محمد.مقدمة،دار احياء التراث العربى،بيروت،1408 ه.

ص: 273

16-ابن سعد،محمد.الطبقات الكبرى،دار بيروت،1405 ه.

17-ابن شهر آشوب مازندرانى.معالم العلماء،منشورات مطبعة الحيدرية،نجف،1380 ه.

18-ابن شهر آشوب مازندرانى.مناقب آل ابى طالب،دار الاضواء،بيروت،1405 ه.

19-ابن طاووس،على بن موسى.اللهوف على قتلى الطفوف،ترجمه.محمد طاهر دزفولى،انتشارات بصيرتى،قم،1378 ه ش.

20-ابن طباطبا،ابو اسماعيل بن ناصر.منتقلة الطالبيين،ترجمه محمد رضا عطائى،انتشارات آستان قدس رضوى،ط اول،1372 ه ش.

21-ابن عبد البرّ،يوسف بن عمر.الاستعياب فى معرفة الاصحاب،(در حاشيه الاصابه).

22-ابن عبد ربه،احمد بن محمد.العقد الفريد،دار احياء التراث العربى،بيروت،1409 ه.

23-ابن عساكر.تاريخ دمشق،ترجمة الامام على بن ابى طالب تحقيق محمد باقر محمودى،موسسة المحمودى للطباعة و النشر،بيروت.

24-ابن عنبه.عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب،انتشارات الرضى،قم.

25-ابن قتيبه،ابو محمد عبد الله بن مسلم.المعارف،تحقيق ثروة عكاشه،منشورات الشريف الرضى، قم،ط اول،1415 ه.

26-ابن كثير،اسماعيل بن عمر.السيرة النبوية،تحقيق مصطفى عبد الواحد،دار احياء التراث العربى، بيروت،(بى تا).

27-ابن ميثم البحرانى،ميثم بن على.النجاة فى القيامة فى تحقيق الامامة،مجمع الفكر الاسلامى،قم، ط اول،1417 ه.

28-ابن نديم.الفهرست،دار المعرفة،بيروت(بى تا).

29-ابن واضح،احمد بن ابى يعقوب.تاريخ يعقوبى،منشورات الشريف الرضى،قم،1414 ه.

30-ابن هشام،ابو محمد عبد الملك.السيرة النبوية،دار المعرفة،بيروت(بى تا).

31-ابو الفرج اصفهانى،على بن الحسين.الاغانى،دار احياء التراث العربى،بيروت.

32-ابو الفرج اصفهانى،على بن الحسين.مقاتل الطالبيين،منشورات الشريف الرضى،قم،1416 ه.

33-ابو حنيفه دينورى،احمد بن داود.اخبار الطوال،منشورات الشريف الرضى،قم،(بى تا).

34-ابو مخنف.مقتل الحسين عليه السلام،تحقيق حسن غفارى،قم،1364.

35-ابو نعيم.تاريخ اصفهان،دار الكتب العلمية،بيروت.

ص: 274

36-احمد بن حنبل.المسند،دار صادر،بيروت.

37-اخطب خوارزم.المناقب،منشورات المكتبة الحيدرية،نجف،1385 ه.

38-آدام متز.تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى،ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو،موسسة انتشارات امير كبير،تهران،1364 ه.ش.

39-اردبيلى الغروى الحائرى،محمد بن على.جامع الرّواة،منشورات مكتبة آية الله العظمى المرعشى النجفى،قم.1403.

40-اشعرى،سعد بن عبد الله.المقالات و الفرق،مركز انتشارات علمى و فرهنگى،تهران،ط دوم، 1360 ه.ش.

41-البراقى النجفى.تاريخ الكوفة،دار الاضواء،بيروت.

42-البغدادى،ابو منصور عبد القادر بن طاهر بن محمد.الفرق بين الفرق،قاهره،1367 ه.

43-الحر العاملى،محمد بن الحسن.وسائل الشيعة،مكتبة اسلامية،تهران،ط 6،1403 ه ق.

44-الحسينى الواسطى الزبيدى الحنفى،ابو فيض السيد مرتضى.تاج العروس،دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع،بيروت.

45-الرازى،ابى غالب.رسالة فى آل اعين،مطبعة ربانى،اصفهان،1399 ه.

46-الشيرازى،سيد على خان.الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة،موسسة الوفاء بيروت.

47-الفراهيدى،الخليل بن احمد.ترتيب كتاب العين،انتشارات اسوه،تهران.

48-المبرّد،ابو العباس محمد بن يزيد.الكامل فى اللغة و الادب،منشورات دار الحكمة،دمشق.

49-المنقرى،نصر بن مزاحم.وقعة صفين،منشورات مكتبة آية الله العظمى المرعشى النجفى،1404 ه .ش.

50-النميرى البصرى،ابو زيد عمر بن شبه.تاريخ المدينة المنورة،تحقيق فهيم محمد شلتوت، منشورات دار الفكر،قم 1410 ه.

51-امير على.تاريخ عرب و اسلام،ترجمه فخر داعى،انتشارات گنجينه،ط سوم،1366 ه.ش.

52-امين،سيد محسن.اعيان الشيعة،دار التعارف للمطبوعات،بيروت(بى تا).

53-امينى،عبد الحسين.الغدير فى الكتاب و السنّة و الادب،دار الكتاب الاسلامية،تهران 1366 ه ش.

54-بخارى،محمد بن اسماعيل.الصحيح،بولاق،1314 ه.

55-برقى،احمد بن محمد بن خالد.رجال البرقى،موسسة القيوم.

ص: 275

56-بلاذرى،احمد بن يحيى بن جابر.انساب الاشراف،تحقيق محمد باقر محمودى،موسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،1349 ه.

57-پور طباطبايى،سيد مجيد.تاريخ عصر غيبت،مركز جهانى علوم اسلامى،قم.

58-پيشوائى،مهدى.پيشواى آزاده،انتشارات توحيد،قم،چاپ دوم،1360 ه ش.

59-پيشوائى،مهدى.تاريخ اسلام از جاهليت تا حجة الوداع،دانشگاه آزاد اسلامى واحد اراك.

60-پيشوائى،مهدى.سيره پيشوايان،موسسة تحقيقاتى و تعليماتى امام صادق 7،قم،چاپ هشتم، 1378 ه ش.

61-پيشوائى،مهدى.شخصيت هاى اسلامى شيعه،انتشارات توحيد،قم،چاپ اول،1359 ه.ش.

62-تسترى،محمد تقى.قاموس الرجال،انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين،1410 ه.

63-ثقفى،ابو اسحاق ابراهيم بن محمد.الغارات،ترجمه محمد باقر كمره اى،فرهنگ اسلام(بى تا).

64-جعفريان،رسول.تاريخ تشيّع در ايران از آغاز تا قرن هشتم هجرى،شركت چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى،قم،ط پنجم،1377 ه ش.

65-جعفرى،يعقوب.مسلمانان در بستر تاريخ،دفتر نشر فرهنگ اسلامى،1371 ه.ش.

66-حسن ابراهيم،حسن.تاريخ الاسلام،مكتبة النهضة المصرية،قاهره،1967 م.

67-حسنى،على اكبر.تاريخ تحليلى و سياسى اسلام،دفتر نشر فرهنگ اسلامى،تهران،1373 ه.

68-حسين يعقوب،احمد.النظام السياسى فى الاسلام،موسسة انصاريان،قم،ط دوم،1412 ه.

69-حيدر،اسد.الامام الصادق و المذاهب الاربعة،دار الكتب العربية،بيروت،ط دوم،1390 ه.

70-خالد حسن.مجتمع المدينة قبل الهجرة و بعدها،دار النهضة العربية،بيروت.

71-خراسانى،محمد كريم.تاريخ و عقايد فرقه آقاخانيه،تلخيص حسين حسنى،قم 1377.

72-خطيب بغدادى.تاريخ بغداد،دار الكتب العلمية،بيروت،ط اول،1417 ه.

73-خوئى،سيد ابو القاسم.معجم رجال الحديث،دار احياء التراث العربى،بيروت.

74-ذهبى،شمس الدين محمد بن احمد.تاريخ الاسلام،دار الكتب الاسلامية،دار الكتب المصرى و دار الكتب اللبنانى،1405 ه.

75-ذهبى،شمس الدين محمد بن احمد.ميزان الاعتدال،دار المعرفة،بيروت.

76-ذهبى،شمس الدين محمد بن احمد.تذكرة الحفاظ،دار احياء التراث العربى،بيروت.

77-راوندى،قطب الدين.الخرائج و الجرائح،موسسة الامام المهدى قم،1409 ه.

ص: 276

78-ربانى گلپايگانى،على.فرق و مذاهب كلامى،مركز جهانى علوم اسلامى،ج اول،قم،1377.

79-رضوى اردكانى،سيد ابو فاضل.ماهيت قيام مختار،انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم (بى تا).

80-زبير بن بكّار.الاخبار الموفقيات،تحقيق دكتر سامى مكى العانى،منشورات الشريف الرضى،قم، 1416 ه.

81-زيدان،جرجى.تاريخ تمدن اسلام و عرب،ترجمه على جواهر الكلام،موسسة انتشارات امير كبير، تهران،1372 ه.ش.

82-زين عاملى،محمد حسين.شيعه در تاريخ،ترجمه محمد رضا عطائى،بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى،ط دوم،1375 ه.ش.

83-سبحانى،جعفر.كليات فى علم الرجال،مركز مديريت حوزه علميه قم،ط دوم،1410 ه.

84-سمهودى،نور الدين.وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى،تحقيق محمد محى الدين عبد المجيد.

85-سيد رضى.نهج البلاغة،ترجمه فيض الاسلام.

86-سيوطى،جلال الدين عبد الرحمن.تاريخ الخلفاء.انتشارات الشريف الرضى،قم،1411 ه.

87-سيوطى،جلال الدين عبد الرحمن.الدر المنثور فى التفسير بالمأثور،منشورات مكتبة آية الله العظمى المرعشى النجفى،قم،1404 ه ق.

88-شهرستانى.كتاب الملل و النحل،منشورات الشريف الرضى،قم،1364 ه ش.

89-شهيدى،سيد جعفر.تاريخ تحليلى اسلام،مركز نشر دانشگاهى،تهران،ط ششم 1365 ه.ش.

90-شهيد ثانى.ذكرى الشيعة فى احكام الشريعة،چاپ سنگى.

91-صدر،سيد حسن.الشيعة و فنون الاسلام،لبنان،1331 ه.

92-صدوق.عيون اخبار الرضا،موسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت،ط اول،1404 ه.

93-صدوق.امالى،انتشارات كتابفروشى اسلاميه.

94-ضيف،دكتر شوقى.تاريخ الأدب العربى العصر العباسى الاول،دار المعارف مصر.

95-طباطبائى،سيد محمد حسين.الميزان فى تفسير القرآن،دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

96-طبرسى،ابى على الفضل بن الحسن.إعلام الورى بأعلام الهدى،موسسة آل البيت لا حياء التراث، قم،1417 ه.

97-طبرسى ابى على الفضل بن الحسن.مجمع البيان،دار المعرفة،بيروت،ط 2،1408 ه.

ص: 277

98-طبرسى،ابى منصور احمد بن على بن ابى طالب.الاحتجاج،انتشارات اسوه.

99-طبرى،محمد بن جرير.تاريخ الامم و الملوك،دار القاموس الحديث،بيروت(بى تا).

100-طوسى،ابى جعفر محمد بن الحسن بن على.اختيار معرفة الرجال،موسسة آل البيت لا حياء التراث،قم،1404 ه.

101-طوسى،ابى جعفر محمد بن الحسن بن على.الفهرست،دانشگاه مشهد،1315 ه.ش.

102-عالمى دامغانى،محمد على.پيغمبر و ياران،كتابفروشى بصيرتى،قم(بى تا).

103-عبد الله عبد العزيز بن ادريس.مجتمع المدينة فى عهد الرسول،عمارة شؤون المكاتب جامعة الملك سعود،رياض.

104-عسكرى،مرتضى.معالم المدرستين،موسسة البعثة قسم الدراسات الاسلامية،تهران ط دوم، 1409 ه.

105-فيروز آبادى.قاموس اللغة،چاپ سنگى.

106-قائدان،اصغر.تحليلى بر مواضع سياسى على بن ابى طالب پس از رحلت پيامبر تا قتل عثمان بن عفان،موسسة انتشارات امير كبير،تهران،ط دوم،1376 ه.ش.

107-كاشف الغطاء،شيخ جعفر.دفاع از حقانيت شيعه،ترجمه غلامحسن محرمى،مؤمنين،ط اول، 1378 ه.ش.

108-كاندهلوى،شيخ محمد يوسف.حياة الصحابة،تحقيق شيخ ابراهيم محمد رمضان،دار المعرفة، بيروت،ط دوم.

109-كرد على،محمد.خطط الشام،مكتبة النورى،دمشق،ط 3،1403-1983.

110-كلبى.جمهرة النسب،عالم الكتب،بيروت.

111-كلينى،ابى جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق.كافى،دار الكتب الاسلاميه،1363 ه ش.

112-كياء گيلانى،سيد احمد بن محمد بن عبد الرحمن.سراج الانساب،منشورات مكتبة آية الله العظمى المرعشى النجفى،1409 ه.

113-گوستاولوبون.تاريخ تمدن اسلام و عرب،ترجمه سيد هاشم حسينى،كتابفروشى اسلاميه.

114-القندوزى الحنفى،شيخ سليمان.ينابيع المودة،منشورات موسسة الاعلمى للمطبوعات،بيروت، ط اول،1418 ه.

115-لويس معلوف.المنجد،انتشارات اسماعيليان،ط اول.

ص: 278

116-مامقانى،عبد الله.تنقيح المقال،انتشارات جهان،تهران.

117-مجلسى،محمد باقر.بحار الانوار،المكتبة الاسلامية،تهران.

118-محرمى،غلامحسن.پژوهشى پيرامون انصار،دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم،1378 ه.ش.

119-محمد بن اسماعيل.منتهى المقال،موسسة آل البيت لا حياء التراث،قم.

120-محمد جعفر،دكتر سيد حسين.تشيّع در مسير تاريخ،ترجمه سيد محمد تقى آيت اللهى،دفتر نشر فرهنگ اسلامى،ط نهم،1378 ه.ش.

121-مختار الليثى،دكتر سميرة.جهاد الشيعة،دار الجيل،بيروت،1396 ه.

122-مرتضى العالمى،جعفر.الصحيح من سيرة النبى الاعظم،دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم،1420 ه.

123-مرتضى العالمى،جعفر.الغدير و المعارضون،دار السيرة،بيروت.

124-مرتضى العاملى،جعفر.زندگانى سياسى امام جواد عليه السّلام،ترجمه سيد محمد حسينى،دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم،ط هشتم،1375.

125-مسعودى،على بن حسين بن على.التنبيه و الاشراف،دار الصاوى،قاهره(بى تا).

126-مسعودى،على بن حسين بن على.مروج الذهب،منشورات موسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت،1411 ه.

127-مظفر،محمد حسين.تاريخ الشيعة،منشورات مكتبة بصيرتى،قم،(بى تا)

128-مغنيه،محمد جواد.شيعه و زمامداران خودسر،ترجمه مصطفى زمانى،انتشارات شهيد گمنام (بى تا).

129-مغنيه،محمد جواد.الشيعة فى الميزان،منشورات الشريف الرضى،قم 1413 ه.

130-مفيد،محمد بن محمد بن النعمان.الارشاد،ترجمه محمد باقر مساعدى خراسانى،كتابفروشى اسلاميه،1376 ه.ش.

131-مفيد،محمد بن محمد بن النعمان.الجمل،مكتب الاعلام الاسلامى،مركز النشر،قم،1416 ه.

132-مقدسى.احسن التقاسيم،ترجمه دكتر على نقى منزوى،شركت مؤلفان و مترجمان ايران.

133-مقريزى،تقى الدين ابى العباس احمد بن على.المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار،دار الكتب العلمية،بيروت،ط اول،1418 ه.

ص: 279

134-نجاشى،ابو العباس احمد بن على بن احمد بن العباس.فهرست اسماء مصنفى الشيعة،دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين،قم،1407 ه.

135-نوبختى،ابى محمد الحسن بن موسى.فرق الشيعة،المطبعة الحيدرية،نجف،1936 ه.

136-نورى،حسين.كتاب الخمس،موسسة الامام المهدى عليه السّلام،قم،1428 ه.

137-ياقوت حموى،شهاب الدين ابى عبد الله.معجم البلدان،دار احياء التراث العربى،بيروت،ط اول، 1417 ه.

138-يوسفى غروى،محمد هادى.موسوعة التاريخ الاسلامى،مجمع الفكر الاسلامى،قم،ط اول، 1417 ه.

139-هيثمى،حافظ نور الدين على بن ابى بكر.مجمع الزوائد،دار الفكر بيروت،1414 ه.

ص: 280

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109