امامت در معرض توطئه

مشخصات كتاب

مولف:جعفر مرتضي عاملي

مقدمه

علاوه بر اين دو ركن، شايستگي و اهليّت براي امامت، كه به معناي دارا بودن خصلت ها و ملكات رهبري كه بتوانند خط را نگاه دارند و سلامت مسير را تضمين كنند، مي باشد. مانند دارا بودن «عصمت»، شجاعت و بخشندگي و... از شرائط تصدي اين مقام است. به همين خاطر است كه مي بينيم ائمّه اطهار (عليهم السلام)، در هر مناسبتي، به نشان دادن اين امور، به ويژه، به ارائه آن دو ركن مهم، اهتمام مي ورزيده اند، و سختي ها و خطرات هر چند بزرگ كه احياناً به دنبال ابراز و اظهار آن امور، بر آنان وارد مي شد، آنان را از بيان آن حقايق باز نمي داشت. شواهد بر اهتمام ائمّه (عليهم السّلام) بر اين امر بي شمار است. ما در اينجا فقط اشاره مي كنيم به اقدام اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه، صفّين، روز شورا و روز (جنگ) جمل، كه از صحابه پيامبر (صلّي الله عليه و آله) در مورد حديث غدير، شهادت خواست و شمار بسياري از آنان بدان گواهي دادند. همچنان كه امام حسين عليه السلام در منا، صحابه را گرد آورد و فضائل پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام و به خصوص حديث غدير را و نيز بدكاري هاي معاويه را به ايشان يادآوري نمود. [1] هدف از اين اقدامات و اهتمامات، تثبيت امامت، و جلوگيري از نابودي و فراموشي نصوص و وقايعي كه آن را ثابت مي كند، بوده است. علاوه بر تمام اينها، ائمّه (عليهم السّلام) در سخنان بسياري اظهار داشته اند كه: علم مخصوصي را كه پيامبر گرامي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به امر خدا، آنان را بدان تعليم و اختصاص داده است،

دارا هستند. مانند احاديثي كه فرموده اند جفر و جامعه نزد ايشان است و احاديث ديگري كه جوينده در منابع و مراجع روائي به صورت پراكنده مي يابد.

آشكاري نص

هر چند كه دشمنان اهلبيت عليهم السلام در انكار وجود نص بر امامت اميرالمؤمنين و ائمّه اطهار از فرزندان او، و يا در جهت تغيير و تأويل نصوص وارده در اين باره به معاني و وجوهي دور از عقل و ذهن، تلاش و كوشش بنمايند، ولي طبع آدمي زير بار نمي رود و ذوق سليم آن را پس مي زند. آنان نتوانسته و هرگز نمي توانند حديثي را كه نزد خودشان به تواتر نقل شده كه پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) فرموده است كه بعد از او دوازده تن جانشين او خواهند بود كه همگي از قريش، يا از بنيهاشم مي باشند... و در بسياري از روايات نام هاي آنان يا اسامي بعضي از آنان، آمده است، انكار كنند.

حرم امام جواد

قندوزي حنفي گفته است: «يحيي بن حسن در كتاب «العمدة» از بيست طريق روائي روايت كرده است كه بعد از پيامبر صلّي الله عليه و آله دوازده نفر كه همگي از قريش هستند، جانشين آن حضرت هستند. بخاري از سه طريق، مسلم از نه طريق، ابو داوود از سه طريق، ترمذي از يك طريق و حميدي از سه طريق اين روايت را آورده اند.» [2] و علامه محقق، شيخ لطف الله صافي، در كتاب خود صدها حديث، از طريق بسيار گرد آورده است كه بر خلافت و امامت دوازده تن بعد از رسول خدا دلالت و تأكيد دارند. [3] . و بالأخره، سيوطي تصريح نموده است به اين كه: «بر صحّت عبارت «بعد از من دوازده خليفه خواهد بود» اجماع شده است و اين عبارت از طرق متعددي روايت شده است.» [4] .

برخي، مغرض... و برخي، منصف

برخي از عامّه، به هنگام تعيين و مشخص نمودن آن خلفا دوازدهگانه، همچون شبكور در شب تاريك و ظلماني به اين سوي و آن سوي زده اند. چنانچه سيوطي در «تاريخ الخلفا» گفته هاي قاضي عياض و جز او را منعكس نموده ولي خود، به نتيجه و حاصلي قطعي نرسيده است و فقط توانسته هشت خليفه را كه به نظر خودش داراي ويژگي هايي بوده اند كه بتوان آنها را از آن دوازده نفر شمرد، بر شمرده كه عبارتند از: خلفاء اربعه، حسن بن علي (عليه السّلام)، معاويه، عبدالله بن زبير و عمر بن عبدالعزيز. آنگاه گفته است: و احتمال مي رود كه مهتدي، از خلفاء عباسي، بدين جهت كه در ميان عباسيان همانند عمر بن عبدالعزيز در ميان بني اميه بوده، و نيز «الظّاهر» به خاطر

اين كه عادل بوده است، بر آنان افزوده شود، باقي مي ماند دو نفر كه يكي از آن دو: مهدي است، زيرا مهدي از اهلبيت محمد (صلّي الله عليه و آله) مي باشد.» [5] . و ما نفهميديم وجه و سبب اين پرش هاي بلند، از معاويه تا عمر بن عبدالعزيز... و تا مهدي!! چيست؟ و آيا عرف مردم، چنين معني و تفسيري را از آنچنان نصوص و سخنان صريحي كه پيامبر (صلّي الله عليه و آله) فرموده است، مي پذيرند؟ يا اين كه بين اين افرادي كه نام برده شدند فاصله اي نمي بينند و آنها را متصل به يكديگر مي دانند؟! همانطوري كه متون تاريخي تصريح كرده اند، مأمون بزرگترين و مهمترين خليفه عباسي و داناترين، دورانديش ترين، مكّارترين و دو روترين آنان بوده است. قاضي عياض هم اين حديث متواتر را بر خلفاء اربعه و خلفاء بنياميه كه يزيد لعنة الله عليه نيز در شمار آنان است، منطبق ساخته!! و به اين ترتيب تجاهل نموده و صريح بعضي روايات را كه مي گويد تمامي آن خلفا از بنيهاشم هستند، و صريح بعضي ديگر را كه اسامي آنان عليهم السلام را ذكر كرده است، ناديده گرفته و در برابر صريح رواياتي ديگر كه مي گويد: «تمامي آن خلفا بر مبناي هدايت و دين حق رفتار مي كنند.» [6] و روايات ديگري كه بيانگر ويژگي هايي است كه مدعاي او را تكذيب و رد مي كند، خود را به ناداني زده است. ولي در مقابل، در ميان آنان كسي را هم مي بينيم كه زبان به بيان حق گشوده، و به راستي سخن گفته و در راه خدا، از بدگويي بدگويان، نهراسيده است. قندوزي حنفي مي گويد: «برخي از محققان

گفته اند: احاديثي كه دلالت دارند بر اين كه جانشينان بعد از رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلم) دوازده نفرند، از طرق بسيار نقل و مشهور گشته است. با گذشت زمان و ديدن و شناختن روزگار، يقين حاصل شده است به اين كه، مقصود و مراد پيامبر (صلّي الله عليه و آله) امامان دوازدهگانه از اهلبيت و عترت خودش مي باشد. زيرا نمي توان اين حديث را بر خلفاي بعد از او، از صحابه، منطبق ساخت، چرا آنان كمتر از دوازده نفر بودند. و نيز نمي توان آن را بر پادشاهان اموي منطبق ساخت، زيرا آنها از دوازده نفر بيشتر بودند، و غير عمر بن عبدالعزيز، تمامي آنان بي پرده ستم روا مي داشتند، و همچنين، از بنيهاشم نبودند، زيرا پيامبر (صلّي الله عليه و آله)، بنا بر روايت عبدالملك از جابر، فرمود: تمامي آنان از بنيهاشم هستند. و اين كه در اين روايت آمده است كه حضرتش اين جمله را آهسته فرمود، [7] اين روايت را بر روايات ديگر ترجيح مي دهد، زيرا خلافت بنيهاشم خوشايند آنان نبود. همچنين نمي توان اين حديث را بر پادشاهان عباسي منطبق نمود، زيرا اولاً شمار آنان از دوازده نفر بيشتر بود و ثانياً آنها به آيه: «قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاّ الْمَوَدّْة فِي الْقُرْبي» [8] . و به حديث كساء، چندان توجه و عمل نمي كردند. پس ناچار اين حديث منطبق است بر امامان دوازدهگانه از اهلبيت و عترت آن حضرت (صلّي الله عليه و آله)، چرا كه آنان در عصر خود، داناترين، بزرگوارترين، پرهيزكارترين مردم و داراي بهترين نسب و برترين حسب، و نزد خدا، گرامي ترين مردم، بودند و علوم

آنان به جدّشان (صلّي الله عليه و آله) پيوستگي داشت، و از وراثت و تعليم الهي، نشأت مي گرفت، اهل علم و تحقيق و ارباب كشف و توفيق، ايشان را چنين شناخته اند. گواه و مؤيّد [9] اين مطلب كه مراد و مقصود پيامبر (صلّي الله عليه و آله) ائمّه اثنا عشر از اهلبيت خود او است و چيزي كه اين معني را ترجيح مي دهد، عبارت است از: حديث ثقلين، و احاديث بسيار ديگري كه در اين كتاب و جاهاي ديگر، ذكر گرديده است. اما اين كه در روايت جابر بن سَمُرَه آمده است كه پيامبر (صلّي الله عليه و آله) اضافه فرموده: امّت بر تمامي آنان اجتماع و اتفاق مي كنند، به معناي اين است كه به هنگام ظهور قائم آنان، مهدي، امت به امامت همه آنان اعتراف مي كنند» [10] - پايان سخنان قندوزي حنفي- در مورد فراز اخير سخنان قندوزي، اين معني محتمل است كه مراد پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين باشد كه امت بر اقرار به فضل و علم و تقواي آن امامان عليهم السّلام متفّق مي شوند. در اين باره، آنچه آورديم بس است، بررسي كامل در اين زمينه به مجالي گسترده و نوشتاري مستقل، نياز دارد.

امامت، در معرض سوء قصد

همانطور كه مي شود روايات و نصوص راجع به امامت ائمّه (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) را از طريق نقل قطعي از پيامبر گرامي، اثبات نمود، همچنين، در صورتي كه دشمنان عناد و لجاج بورزند، و آن نصوص را انكار كنند و كوشش كنند در برابر سيلاب مهيب نصوص قطعّي الصّدور، بايستند [11] ، مي توان از راه ارائه و اظهار گوشه اي از آن

علومي كه مختص به آن حضرات (عليهم السلام) مي باشد، امامت را و خود آن روايات و نصوص را اثبات كرد و آن علوم را كه جز از مصدر وحي و منبع رسالت سرچشمه ديگري نمي تواند داشته باشد، بسان شاهدي صادق بر صحّت آن نصوص و مدلول واقعي آنها، مدرك قرار داد.

شهادت امام جواد

و همين ويژگي، رمز و سبب اصرار و پافشاري حكّام و ديگر دشمنان، بر نابود ساختن امامت بود، نخست از راه تهي ساختن آن از محتواي فكري و علمي، و بعد از شكست اين راه، از راه كوبيدن شخصيّت امام، با تزوير، شايعات دروغ، و اتّهام هاي ناروا. و با ناكامي اين روش، روش تصفيه جسماني، گاهي آشكارا، و گاه پنهاني، به عنوان برداشتن مركز و كانون خطري كه آنان را تهديد مي كند. اباصلت چنين مي گويد: «از شهرهاي مختلف، متكلّمان را احضار مي كرد، به اين آرزو كه يكي از آنان در مباحثه، امام را شكست دهد تا منزلت او نزد علما پايين بيايد و به وسيله آنان، نقصان امام در ميان مردم منتشر و شايع گردد. ولي هيچ دشمني، از يهود و نصاري و مجوس و صابئيان و براهمه و بي دينان و مادّيان، و نه هيچ دشمني از فرقه هاي مسلمين با آن حضرت سخن نمي گفت مگر آن كه با دليل و برهان محكوم و ساكت مي گشت.» شايد نزديك ترين مثال و نمونه اي كه مي توانيم در اينجا بياوريم و با موضوع بحث فعلي نيز رابطه نزديك دارد، رفتار مأمون است نخست با امام رضا عليه السلام و سپس با امام جواد عليه السلام، كه ناچار شد اوّل براي ولايتعهدي امام رضا عليه السلام بيعت بگيرد.

[12] و همچنين دخترش را به همسري امام جواد عليهالسلام در آورد، سپس براي درهم كوبيدن شخصيّت و موقعيّت امام روش ويژه و در نوع خود بينظير [13] را به كار بست، و پس از ناكامي در برابر اين دو امام بزرگوار (صلوات الله و سلامه عليهما)، موضعي ديگر اتّخاذ كردند و روشي متفاوت به كار گرفتند.

امامت، مبارزه جويي و عدم سازش

زماني كه امامت، - في نفسه - به دليل اين كه نظام حاكم از راه قهر و غلبه، يا از راه تطميع و تزوير زمام حكومت را كه هيچ حقّي در آن ندارد، به دست گرفته است و مشروعيّت آن لااقل مشكوك است، مخالف نظام حاكم به شمار مي رود، و حكومت را صريحاً محكوم مي كند، به طوري كه در مسأله بريدن دست دزد، زماني كه معتصم قول امام جواد عليه السلام را پذيرفت، و اقوال ديگر فقيهان را رها كرد، ابن ابي داوود راجع به او گفت: «... گفته تمام فقيهان را به خاطر قول مردي كه نيمي از مردم به امامت او معتقدند و ادّعا مي كنند او شايسته مقامي است كه معتصم در اختيار گرفته، رها مي كند و به حكم آن مرد حكم مي كند، نه به حكم فقها.» معتصم با شنيدن سخنان ابن ابي داوود رنگ از چهره اش پريد و به گفته خود ابن ابي داوود از بيدار باش و هشدار من به هوش آمد. روايت اضافه مي كند كه پس از چهار روز به امام زهر خورانيد. [14] . با چنين وصف و حالي، طبيعي است كه دستگاه حاكم با ديده رضايت و پذيرش بر اين خط عقيدتي خطرناك ننگرد. و ياران و پيروان اين خط

را به نشر افكارشان و تبليغ اصول و معتقداتشان تحريك و تشويق ننمايد. بلكه برعكس، حكومت خود را خيلي زود در جهت مقابله و پيكار با اين خط فكري و پيروان و مبلّغان آن، با انواع وسائل و شيوه هايي كه در اختيار و توان دارد و به نوعي مي تواند از آنها در اين مقابله استفاده كند، مي يابد. و در مورد سمبل و مدار اين خط فكري (يعني امام)، تا زماني كه حكومت، به هر نحو ممكن، او را به طور قطعي و نهائي از ميان برنداشته و از صفحه هستي محو نكرده، هرگز آرامش و قرار نخواهد يافت وقتي چنين باشد، به طور طبيعي نتيجه اين مي شود كه: اگر احياناً ببينيم ميان نظام حاكم و صاحبان آن خط فكري و گروندگان و مبلّغان آن، تا حدّي سازش و همزيستي به وجود آمده است، خصوصاً اگر اين همزيستي بين رهبري اين خط فكري كه مشروعيّت و بنياد وجودي حكومت را به رسميت نمي شناسد، با حكومت، مشاهده شود، چاره اي جز اين نخواهيم داشت كه يكي از دو طرف را صريحاً متهم كنيم. يا بايد اين طائفه و فرقه را آن هم در سطح رهبري، متهم كنيم به اين كه در اين مقطع، از اصول و معتقدات خود نزول مهمي كرده و به اصطلاح كوتاه آمده است. البته اين در صورتي است كه نتوانيم پي ببريم به اين كه در نتيجه فشار شديد و تهديد صريح حكومت يا بر مبناي «تقيّه» به منظور حفظ اصل مكتب و به دست آوردن موقعيّت براي حمايت و دفع شرّ از آن، اين فرقه، مجبور به همزيستي با حكومت شده است. و

يا بايد خود حكومت را متهم كنيم به اين كه به نيرنگي بزرگ دست زده و در صدد انجام توطئه اي وحشتناك، به منظور ضربه وارد كردن بر فكر و عقيده اين فرقه يا حتّي از ميان برداشتن آن از بيخ و بن است. ولي - همانطور كه در كتاب زندگاني سياسي امام رضا عليه السلام آمده - در بازي بيعت گيري براي امام رضا عليه السلام براي ولايتعهدي، و نيز در موضع گيري مأمون در مقابل امام جواد عليه السلام به خوبي و روشني، اتهام نظام حاكم، عيان است و توطئه و تزوير حكومت، واضح.

مأمون توطئه گر زيرك

همانطوري كه متون تاريخي تصريح كرده اند [15] ، مأمون بزرگترين و مهمترين خليفه عباسي و داناترين، دورانديش ترين، مكّارترين و دو روترين آنان بوده است.

حرم امام جواد

همين مرد، معاصر امام جواد عليه السلام بود و امام بخش بزرگي از زندگاني خود را همزمان با او به سر برد. مأمون كسي است كه كوشش هاي متعدّدي به منظور كسب پيروزي نهائي و قطعي بر انديشه شيعه امامي، چه در زمان امامت امام رضا عليه السلام و چه در زمان امام جواد عليه السلام، به عمل آورد. او پس از آن كه به اشتباه گذشتگانش در رفتار با ائمه اهلبيت عليهم السّلام پي برد، تلاش نمود كه با آنان به روشي نو، و در نوع خود بي نظير، كه در پس آن نيرنگي سخت تر و توطئه اي بزرگ تر نهفته بود رفتار كند. از اين رو مناسب است در اينجا به پاره اي از روايات تاريخ، كه كوشش هاي مأمون را براي نابودي امامت شيعي نشان مي دهد، و ما قسمتي از آن روايات تاريخي را در كتاب: «زندگاني سياسي امام رضا عليهالسلام» آورده ايم بياوريم. ما در آن كتاب آورده ايم كه: مأمون به گردآوردن علما و اهل كلام خصوصاً از معتزله، كه اهل محاجّه و جدل و موشكافي مسائل بودند، اهتمام مي ورزيد تا آنان امام رضا عليه السلام را محاصره كنند و در گفتگوها و مباحثاتشان، آن حضرت را در خصوص بزرگترين مدّعاي خود و پدرانش كه داشتن علم خاص به علوم و آثار پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله بود، شكست بدهند. هدف نهايي او اين بود كه با شكست يافتن امام رضا عليه السلام در مسأله امامت، مذهب تشيّع سقوط كند

و براي هميشه ستاره شيعه و امامان شيعه خاموش گردد و به اين ترتيب بزرگترين منبع و مصدر مشكلات و خطراتي كه مأمون و ديگر حاكمان غاصب و ستمگر را تهديد مي كند، از ميان برداشته شود. اينك پاره اي از شواهد تاريخ كه نشان دهنده اين نقشه مزورانه مأمون مي باشند: 1- صدوق مي گويد: «مأمون از متكلّمان فرقه هاي مختلف، و پيروان هوا و هوس هاي گمراه كننده، هر كه را كه نامي از او شنيده بود، براي مباحثه با امام رضا عليه السلام احضار مي كرد، به اميد اين كه شايد امام در گفتگو با يكي از آنها محكوم شود.» [16] . 2- اباصلت چنين مي گويد: «از شهرهاي مختلف، متكلّمان را احضار مي كرد، به اين آرزو كه يكي از آنان در مباحثه، امام را شكست دهد تا منزلت او نزد علما پايين بيايد و به وسيله آنان، نقصان امام در ميان مردم منتشر و شايع گردد. ولي هيچ دشمني، از يهود و نصاري و مجوس و صابئيان و براهمه و بي دينان و مادّيان، و نه هيچ دشمني از فرقه هاي مسلمين با آن حضرت سخن نمي گفت مگر آن كه با دليل و برهان محكوم و ساكت مي گشت.» تا اين كه مي گويد: «چون اين نيرنگ مأمون به نتيجه نرسيد، به آن حضرت سوء قصد كرد و با خورانيدن سم او را بكشت.» [17] . 3- ابراهيم بن عباس گفته است: «از عباس شنيدم مي گفت: «... مأمون با پرسش هاي مختلف درباره همه چيز، او را امتحان مي كرد، و او به هر سؤال، جواب كافي و شافي مي داد.» [18] . 4- هنگامي كه حميد بن مهران از مأمون درخواست كرد كه با

امام رضا عليه السّلام مباحثه و مجادله كند تا از منزلت او بكاهد، مأمون به او گفت: «چيزي، از اين كه منزلت او كاسته شود، نزد من محبوب تر نيست.» [19] . 5- و به سليمان مروزي گفت: «به خاطر شناختي كه از قدرت علمي تو دارم، تو را به مباحثه با او (امام عليه السّلام) مي فرستم، و هدفي ندارم جز اين كه فقط او را در يك مورد محكوم كني.» [20] . 6- موقعي كه امام اوصاف بچه اي را كه كنيز مأمون بدو حامله بود فرمود، مأمون گفت: پيش خود گفتم، به خدا قسم اين بهترين فرصت است، تا اگر آنچنان كه او گفته نباشد، او را از ولايتعهدي خلع كنم، و همواره در انتظار وضع حمل آن كنيز بودم...» سپس روايت مي گويد كه آن بچّه، با همان اوصافي كه امام فرموده بود متولّد گشت. [21] . 7- چنانچه در كتاب «زندگاني سياسي امام رضا (عليه السلام) توضيح داده ايم؛ يكي از اهداف مأمون از تفويض ولايتعهدي به امام رضا عليه السلام، اين بود كه مردم ببينند كه امام، زاهد نيست و به مقامات دنيوي علاقمند است!.

پاورقي

[1] الغدير، علامه اميني، ج 1، ص 213- 159 / كتاب الحياة السياسية للامام الحسن عليه السّلام، ص 90 به بعد و نيز به ساير كتبي كه مسأله امامت را آورده اند و كتب حديثي كه فضائل ائمّه عليهم السّلام و سخنان نبوي (صلّي اَللهَ عليه و آله) مربوط به امامت را ذكر كرده اند و به كتب تاريخ و رجال و ديگر منابع، مراجعه شود.

[2] ينابيع الموّدة، ص 444.

[3] منتخب الاثر، از ص 10 تا ص 140/ اعلام الوري،

ص 386-381.

[4] تاريخ الخلفا، سيوطي، ص 61.

[5] تاريخ الخلفا، سيوطي، ص 12.

[6] همان منبع، ص 12.

[7] چنانچه اين مطلب در بعضي از رواياتي كه پيشتر گفتيم در «ينابيع المودة» آمده است، نقل شده است.

[8] «بگو، در برابر انجام رسالت، جز دوستي و محبت به نزديكانم، از شما مزدي نمي خواهم» سوره شوري آيه 23.

[9] ظاهراً سخن محققّ مشاراليه تا اينجا است و از اينجا به بعد سخنان خود قندوزي حنفي است. [

[10] ينابيع المودّة - قندوزي حنفي، ص 446.

[11] شاهد بر اين ايستادگي و لجاج، حوادث بسياري است كه دلالت مي كند بر ممنوع ساختن ذكر فضائل اميرالمؤمنين عليه السّلام و انتساب آن فضائل به ديگران.

[12] درباره اين موضوع به كتاب «زندگاني سياسي امام رضا» به همين قلم مراجعه كنيد.

[13] به زودي پاره اي از آنچه به امام جواد عليه السلام مربوط مي شود، آورده مي شود، ولي درباره آنچه كه به امام رضا (عليه السلام) مربوط مي شود، در كتاب «زندگاني سياسي امام رضا عليه السلام» شرح داده ايم.

[14] بحارالانوار، ج 50، ص 7-.6 تفسير عياشي، ج 1، ص 320-319.

[15] مراجعه كنيد به كتاب: زندگاني سياسي امام رضا (عليه السلام) فضل: مأمون كيست؟.

[16] والحياة السياسيّة للامام الرّضا، ص 378-377.

[17] عيون اخبار الرّضا، ج 2، ص 239/ مثيرالاحزان ص 263، بحارالانوار ج 49، ص 290، مسند الامام الرضا، ج 2، ص 128، شرح ميميّه ابي فراس، ص 204.

[18] الفصول المهمّه - ابن صباغ مالكي، ص 237/ اعلام الوري، ص 314/ اعيان الشيعه، ج 4، بخش 2، ص 107، مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 350 و الحياة السياسيّة للامام الرضا (ع)، ص 377، به نقل از آن منابع.

[19] به: «الحياة السياسية

للامام الرضا عليه السلام، ص 378/ دلائل الامامة، طبري مراجعه شود.

[20] عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 179/ بحارالانوار، ج 49، ص 178/ مسندالامام الرّضا، ج 1، ص 97 و الحياة السياسية للامام الرضا، ص 378.

[21] غيبة شيخ طوسي، ص 49/ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 224/ بحارالانوار، ج 49، ص 307/ و مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 333، به نقل از: الجلأ و الشفأ.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109