الاصول الأربعة في ترديد الوهابية

مشخصات كتاب

حكيم معراج الدين
ناشر:مكتبة اشيق

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله و سلام علي عباده الذين اصطفي اما بعد اين چند فقره اي است كه از نسمات قدس و رشحات انس به خاطر فاتر اين قليل البضاعة ريخته اند خواستم كه از جهت يادگار به قيد تحرير آيند تا برادران ملت و مذهب از آن منتفع شوند مخفي مباد كه در اين زمان فرقه از اهل هوا در اسلام پيدا شده است كه خود را اهل حديث مي نامند و در مقابله اهل السنة والجماعة خصوص مقلدين مذهب حنفيه كار رواييهاي مخالفانه به پيمانه اعلي به عمل مي آرند و در پس اطفاء نور ملت و مذهب به جان كوشان اند و بسا عوام را در دام فريب خود آورده هم مشرب خود نموده اند و استاد اول اين طائفه در هندوستان مولوي اسمعيل دهلوي است كه تقريبا در سنه دوازده صد و پنجاه هجري در هند ظهور كرده بود و كتاب التوحيد محمد بن عبدالوهاب بخدي را به زبان فارسي ترجمه كرده بنام تقوية الايمان در هند شايع نمود و بعد از آن صراط مستقيم و غيره رسائل را براي فريفتن مسلمانان و راهزني اسلام تأليف نمود شاگردان او چون عبدالله غزنوي و نذير حسين دهلوي و صديق حسن خان بهوپالي و رشيد احمد گنگوهي و بعض افراد مدرسه ديوبنديه و تلاميذ اينها، بر آن افزودند و كتب و رسائل و دفاتر كثيره تأليف نمودند و بسياري از خلق الله را در دام تزوير خود آوردند متأخرين اين فرقه دو نوع روش اختيار كردند يك فرقه ظاهر ظهور خود را اهل حديث گفته از تقليد شخصي انكار كردند و اكابر امت مرحومه را از طبقه علماء و صلحا و اولياء مشركين و مبتدعين گفتند. فرقه ديگر [ صفحه 2] به طريق نفاق خود را در پرده حنفيت مستور داشته عملا حنفي مي باشند اما اعتقادا با فرقه اولي هم نفس و هم قفس اند و سبب اخفاء اين فرقه اراده اضلال عوام مسلمانان احناف است كه در صورت اظهار وهابيت نفرت خلق را مد نظر داشته اين حيله اظهار حنفيت را سبب حصول مقصود خود دانسته اند والحق به اين حيله و مكر به مقصود خود رسيده اند پس ضرر اين طائفه در اغواء خلق الله و بر هم زني عقايد اسلاميه زياده از ضرر فرقه اولي است بنابراين اكثر مخاطبه در اين رساله با همين فرقه است اگر نظر به ظاهرش كني گويي كه پخته مسلمان است و اگر از خباثت باطنش خبردار شوي گويي كه بدتر از شيطان است ظاهرش به صلاح آراسته با جامه پاك سفيد با ريش دراز مشروع با اظهار تقوي با گفتار نرم و شيرين با تحمل اذي از عوام الناس و باطنش پر از خباثت طعن و لعن بر كافه امت مرحومه و انكار از طرق مشايخ سلاسل اربعه و انكار از تقليد مذاهب اربعه و انكار از كرامت اولياء الله و شرك دانستن استمداد از ارواح طيبه و انكار از ايصال ثواب به ارواح اموات تبعيين دهم و چهلم و ساليانه و انكار شفاعت رسول اكرم صلي الله عليه و سلم إلا أن يأذن الله له و حرام دانستن سفر به زيارت او صلي الله عليه و سلم و حرام دانستن نداء غايب به لفظ يا رسول الله و نحو ذلك و حرام دانستن توسل به ارواح انبياء و صلحاء إلي غير ذلك من سوء عقائدهم چونكه ذكر عقايد وهابيه در ميان آمد بايد كه چندي از عقايد اينها منسوب به كتب مصنفه آنها براي اعلام خلق الله ذكر شود اگر چه نقل كفر كفر نباشد اما دل و قلم از ذكر آن مي لرزد كه ذكرش از سوء ادب خالي نيست ولو حكايته مگر ضرورت اعلام مقتضي آن است كه ذكر آن كرده شود بدان كه مايه و ناز اين طايفه مسأله توحيد است و توحيد را مخصوص به جماعت خود مي دانند. [ صفحه 3] و ديگران را مشرك في التوحيد مي پندارند اما احوال توحيد آنها اين است:

مسأله امكان كذب باري تعالي

يعني ممكن است كه حق تعالي دروغ گويد عياذا بالله و حق تعالي را از جهت و مكان منزه دانستن بدعت و گمراهي است ملخصا ايضاح الحق اسمعيل صفحه 23 وصيانة الايمان صفحه 5 مؤلفه شهود الحق شاگرد نذير حسين و براهين قاطعه مصدقه رشيد احمد گنگوهي صفحه 2 حق تعالي بر عرشش نشسته است بر كرسي هر دو پاي خود داشته است و كرسي از آن چرچر ميكند وحيد الزمان در ترجمه قرآن در حاشيه آية الكرسي صفات او تعالي حادث اند و علم تفصيلي او تعالي هم حادث است. اقامة البرهان عبدالاحد غازيپوري وازاحة العيب صدي او تعالي پيش از خلق آسمان و زمين در هوا مي ماند فتادي محمديه صفحه 2 سطر 23 اين است عقايد آنها در باب توحيد الآن درباره رسالت بايد شنود آن حضرت خاتم النبيين نيست كه الف لام براي عبد خارجي است جامع الشواهد بحواله نصر المومنين صفحه 2 و 12 مؤلفه صديق حسن خان تمام انبياء در تبليغ احكام معصوم نيستند جامع الشواهد به حواله كتاب رد تقليد صفحه 12 مطبوعه صديقي بار اول مؤلفه صديق حسن خان تعظيم آن حضرت صلي الله عليه و سلم به مقدار تعظيم برادر كلان كردن بايد تقوية الايمان به لفظ صفحه 20 سطر 2 و 3 مؤلفه مولوي اسمعيل دهلوي هر مخلوق خرد باشد يا كلان در پيش شأن او تعالي از [1] چمار هم ذليل است تقوية الايمان صفحه 13 سطر 15 آن حضرت صلي الله عليه و سلم در قبر حيات ندارد بلكه مرد و خاك شد تقوية الايمان سفر به قبر محمد و مشاهد او و مساجد او و سفر به قبر نبي يا ولي و ديگر بتان و غيرها شرك اكبر است تقوية الايمان صفحه 63 و كتاب التوحيد محمد بن عبدالوهاب صفحه 133 علم غيب آن حضرت را آنچه او را خداي تعالي عطا كرده است. [ صفحه 4]

گوشه اي از عقايد وهابيت در احكام

اعتقاد كردن بد است تقوية الايمان صفحه 26 خيال آن حضرت صلي الله عليه و سلم در نماز بدتر از خيال گاو خر است صراط مستقيم صفحه 93 مؤلفه مولوي اسمعيل عضائي من از محمد بهتر است در قتل مار و غيره اوضح البراهين صفحه 10 به حواله سيد احمد دحلان اوليا و انبيا بيكاراند تقوية الايمان صفحه 29 انبياء و اولياء هيچ قدرت ندارند و نه ميشنوند صفحه 23 و 29 نظير او عليه السلام ديگر نبي هم پيدا شدن ممكن است تقوية الايمان صفحه 30 آن حضرت را صلي الله عليه و سلم در علم غيب چه خصوصيت است اين چنين علم زيد و عمرو و بكر بلكه هر كودك و ديوانه بلكه جميع بهائم و حيوانات را هم حاصل است و به نص ثابت نيست حفظ الايمان مؤلفه اشرف علي تهانوي صفحه 7 آن حضرت را علم از ملك الموت و شيطان كم است و هر كه عقيده آن كند كه علم او عليه السلام از ملك الموت و شيطان زياده است و به نص ثابت است اين شرك است براهين قاطعه صفحه 51 اجماع امت كه سند آن به ما معلوم نباشد حجت شرعي نيست معيار الحق صفحه 121 از خواندن كتب متداوله فقه آدمي كافر مي شود بايد كه آن كتب سوختانيده شوند بوي غسلين از ولوي عبدالجليل سامردي در هر وقت ضرورت پيغمبران و شهيدان و فرشتگان را ندا كردن شرك است. تقوية الايمان صفحه 5 انبياء و اولياء را شفيع خود دانستن شرك است تقوية الايمان صفحه 2 اين زمانه را تمام مردم كافراند، تقوية الايمان بلفظه صفحه 45 را مچندركشن جي لچهمن اين جمله انبيا بر حق بودند بر آنها ايمان آوردن واجب است هديته المهدي صفحه 85 از وحيد الزمان نبي و ولي را مزارات مثل بت است از آن ممد خواستن شرك است، هداية السائل از صديق حسن خان صفحه 20 تقليد شخصي و ميلاد مبارك و قيام و وظيفه يا رسول الله و عبد عم القادر جيلاني شيئا لله و سوم و چهلم و يازدهم پير پيران و اسقاط ميت اين جمله كفر و شرك و بدعت است لوامع الانوار صفحه 80 مؤلفه غلام حسن ساهوواله و براهين. [ صفحه 5]

قول وهابيت در گوشت مردار

قاطعه صفحه 38 و ستة ضروريه مع فتوي عبد الجبار امر تسري آن حضرت عليه السلام در نزد او تعالي از ذره ناچيز هم كمتر است تقوية الايمان صفحه 55 در پيش روضه آن حضرت به طريق تعظيم استادان شرك است تقوية الايمان صفحه 23 هر كه از مزار ولي الله امداد خواهد او كافر و بي ايمان و شيطان است تذكير الاخوان صفحه 153 و صفحه 211 مع تقوية الايمان خاندان قادري نقش بندي چشتي و غيره گمراه اند تعويذ و رشته و مراقبات كردن شرك است (تذكير الأخوان صفحه 7) اين است اعتقاد وهابيه در باب رسالت مختصرا قدري از عمليات آنها نيز بشنو هر كه جماع كرد و انزال نشد نماز او به غير غسل جايز است، هداية القلوب صفحه 27 و بلاغ المبين نكاح خاله غير حقيقي كه پدر يك باشد و مادران جدا باشند بر خواهر زاده درست است جامع الشواهد به حواله فتاوي عبدالقادر غير مقلد شاگرد نذير حسين نكاح جده با پسر زاده جايز است كه حرمت او منصوص نيست پرچه اهل حديث نمبر 45 و به مهر ثناء الله امر تسري 3 رمضان سنه 1320 هجري اگر از ظرفي سگ آب بخورد پس خورده او پاك است طريقه احمديه نصر الباري پاره اول صفحه 73 بر حاشيه نوشته كه پس خورده سگ و خنزير هر دو پاك است مني مرد و زن هر طرح پاك است عرف الجادي صفحه 10 و كنز الحقايق وحيد الزمان صفحه 16 و روضه نديه صفحه 11 و 12 به حواله كلمة الفصيح گوشت مردار و گه و بول غير آدمي جمله پاك است روضه نديه صفحه 8 تا 10 قرآن مجيد را در قاذورات يعني پليدي انداختن و وقت ضرورت او را زير مقعد داشتن يا او را زير پا داشتن كه به مكان بلند طعام و غيره را دست برسد درست است كتاب تحريق اوراق صفحه 3 و 5 تصنيف غلام علي كلمة الفصيح صفحه 32 از هر ظرفي كه خنزير آب خورد يك بار شستن او كافي است طريقه احمديه كلان صفحه 33 پوست خنزير و پي آن به دباغت پاك مي شود كنز الحقايق صفحه 13 ده عورت را در نكاح يك جا آوردن درست است. [ صفحه 6]

در نجاست آب

عرف الجادي صفحه 115 اصحاب از صريح حديث انكار مي كردند و بر فتوي خود عمل مي كردند فتادي عبدالجبار غزنوي صفحه 181 آب پاك است او را هيچ چيز نجس نمي كند تا كه او صاف ثلثه او مبدل نشود لعاب سگ و خنزير و پس خورده آنها پاك است نزل الابرار من فقه النبي المختار مصنفه وحيد الزمان صفحه 491 رطوبت فرج و شراب و پيشاب حيوان حرام باشد يا حلال پاك است صفحه 45 جلد اول و صفحه 8 جلد سوم از نزل الابرار اين جمله عقايد و حواله ها كه ذكر شدند منقول از كتاب اباطيل وهابيه تصنيف مولوي احمد علي مؤي و كتاب سيف الابرار از نظام الدين ملتاني است اما اينجا مختصر نوشته شد در اصل به تفصيل نوشته اند كه عقايد باطله آنها را نمبراز 250 هم زياده است اگر كسي را تحقيق اين كردني باشد اصل را مطالعه نمايد پس اي برادران اسلام خدا را انصاف از دست ندهيد و بفرماييد كه آيا اين عقايد و عمل اصحاب رسول الله صلي الله عليه و سلم را بوده، آيا اين عقايد و عمل اتباع اصحاب را بوده يا تبع اتباع را بوده آيا اين عقايد و عمل سلف صالح امت را بوده آيا در اين عقايد توحيد آنها جسم و مكان و عجيز او تعالي را ثابت نمي شود آيا در اين عقايد ايشان در باب رسالت توهين و تحقير و تذليل رسول اكرم صلي الله عليه و سلم تصريحا و تلويحا ثابت نيست آيا در اين عقايد توهين و تحقير شريعت محمدي عليه وعلي آله الصلاة والسلام ثابت نيست بلي والله كه از روي انصاف جمله ثابت است پس با وجود چنين خباثت باطني آيا دعوي اهل حديث بودن اينان را مي سزد آيا دعوي مسلماني اينان را مي رسد آيا با چنين عقايد و عمل پاكيزگي لباس ظاهر و درازي لحيه و نرمي گفتار و طلاقت لسان كه براي فريفتن خلق الله به عمل مي آرند اينان را روز قيامت از روي شرع نجات خواهد داد؟ [ صفحه 7]

منافق بودن وهابيت

هرگز نه بلكه علامات منافقين زمانه نبوت علي صاحبها الصلاة والسلام مو به مو در اين قوم موجودند اگر پرسي كه آن كدام علامات است گويم بشنو حق تعالي در قرآن مجيد در سوره بقره ركوع دوم احوال منافقين چنين مي فرمايد أعوذ بالله من الشيطان الرحيم و من الناس من يقول امنا بالله وباليوم الآخر و ما هم بمؤمنين اينها هم مي گويند ايمان داريم به خدا و به روز جزا اما حق تعالي تكذيب اين دعوي مي كند و مي فرمايد وماهم بمؤمنين يعني نيستند مؤمنان يخادعون الله والذين آمنوا يعني فريب مي دهند خداي را بزعم خود به دعوي ايمان و همچنين فريب مي دهند مسلمانان را ترديد اين خداع حق تعالي مي فرمايد و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون يعني فريب نمي دهند در حقيقت مگر نفس هاي خود را و نمي دانند قباحت فعل خود را اين طايفه نيز براي فريب خلق الله اظهار تقوي كردن و بر سر زبان آيات و احاديث را داشتن تا مردم مرا به مكر در دام خود آرند عادت دارند في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا يعني در دلهاي ايشان بيماري نفاق است پس زياده كرد آنها را حق تعالي آن بيماري ولهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون واذا قيل لهم لا تفسدوا في الارض قالوا انما نحن مصلحون يعني هرگاه گفته شود منافقين را فساد مكنيد در ملك گويند بدرستي كه ما مصلحانيم و همين است عادت وهابيه كه خود را حاميان دين و شريعت مي دانند حق تعالي در ترديد آنها مي فرمايد الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون يعني بدرستي كه اينان مفسدانند مگر نمي دانند فساد عقايد خود را واذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس قالوا آمن كما آمن السفهاء يعني هر گاه گفته شود آنها را كه ايمان آريد به صدق چنانچه ديگر مردم ايمان به صدق آورده اند در جواب مي گويند آيا ما ايمان آريم چنانچه ايمان آورده است نادانان و بي عقلان و همين احوال است وهابيان زمان را اگر [ صفحه 8]

شباهت خوارج و وهابيت

كسي آنها را گويد عقايد باطله خود را بگذاريد و چون عموم امت مرحومه عقايد و عملهاي خود را صحيح و ثابت نماييد مي گويند كه شمايان نادان و بي عقل هستيد قول الله و قول الرسول را گذاشته به قول زيد و عمرو عمل مي كنيد ما هرگز به مثل ايمان شما ايمان نمي آوريم حق تعالي در ترديد اين قولشان مي فرمايد ألا إنهم هم السفهاء ولكن لا يعلمون يعني خبردار شويد اينها خود نادانند مگر نمي دانند ناداني خود را كه قول مجتهد مذهب مو به مو موافق قول الله و قول الرسول است مگر وهابيان نمي دانند مأخذ قياس مجتهد را وإذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا وإذا خلوا إلي شياطينهم قالوا إنا معكم إنما نحن مستهزؤون يعني هرگاه ملاقي مي شوند منافقان با مؤمنان خاص مي گويند ايمان آورديم به اخلاص و هر گاه خلاص مي شوند به رفيقان و سركردگان خود مي گويند ما با شما هستيم در عقايد با مؤمنان در اظهار ايمان مسخره كنان هستيم و همين است احوال وهابيان حنفي نما كه جماعت احناف را گويند ما حنفي هستيم و هر گاه با رؤساي وهابيه جمع مي شوند مي گويند ما با شماييم ما فقط براي فريفتن آنها اظهار حنفيت مي كنيم فايده حق تعالي رؤساي منافقين را شياطين فرمود و آنها در اظهار بني آدم بودند براي اينكه بداني كه اعتبار عمل و عقايد را هست نه جسد و صورت را گو صورتش انسان باشد اما چونكه كار شياطين مي كند او شيطان است چنانچه در سوره والناس مي فرمايد يوسوس في صدور الناس من الجنة والناس حق تعالي در ترديد اين قول آنها مي فرمايد الله يستهزئهم ويمتدهم في طغيانهم يعمهون يعني حق تعالي جزاي تمسخر آنها مي دهد و مهلت مي دهد در سركشي آنها در حالتي كه سرگردانند در حيرت و نابينايانند از چشم بصيرت اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدي يعني اينانند كه خريدند گمراهي را به هدايت و همين است احوال غير مقلدان مذهب كه گمراهي پسند كردند از راه راست امت [ صفحه 9] مرحومه حق تعالي نتيجه اين خريداري آنها چنان مي فرمايد فما ربحت تجارتهم وما كانوا مهتدين يعني فايده نكرد تجارت منافقين و نيافتند راه راست را همچنين است حال وهابيان كه در اين عقايد فاسده خود راه راست نيافتند و گمراه گشتند در اينجا اگر كسي گويد كه همين آيات متلوه را اگر غير مقلدين از طرف خود بر شما حجت آرند مي توانند كه مقلدين مذاهب را تشبيه به منافقان داده علامات نفاق را در شمايان ثابت نمايند در جواب گوييم نمي توانند به دو وجه وجه اول آنكه حق تعالي در اول آيات لفظ ومن الناس فرموده است و لفظ من تبعيضي است يعني بعض الناس كه جماعت منافقان مدينه طيبه بودند و آنها به نسبت ديگر افراد اصحاب اقل قليل بودند همچنين غير مقلدين به نسبت مقلدان مذاهب اربعه اقل قليل اند پس اين تشبيه با منافقان بر غير مقلدين صادق مي آيد نه بر مقلدين ديگر آنكه در اين آيات منافقان را حق تعالي مي فرمايد وإذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا وإذا خلوا إلي شياطينهم قالوا إنا معكم الآية اين علامت در مقلدين گاهي پيدا نمي شود كه نزد وهابيان بگويند كه ما به مذهب شماييم و هر گاه به رؤساي مقلدين برسند گويند كه ما به طريق تمسخر خود را وهابي نموديم تا ديگر وهابيان را به فريب مقلد نماييم و همين علامت به عينه در غير مقلدين حنفي نما موجود است من اوله إلي آخره ببين در تمام مقلدين كسي هست كه خود را به نفاق وهابي ظاهر سازد و هزارها وهابيان هستند كه خود را به نفاق حنفي مي گويند فانصف وتنبه الحاصل اصول ما به النزاع در ميان مقلدين و غير مقلدين چهار چيز است التعظيم لغير الله التوسل بأرواح الصلحاء والاستمداد منها النداء للغائب وسماع الموتي [ صفحه 10]

قول وهابيت در تقليد

الاتباع والتقليد لارباب المذاهب الاربعه اين هر چهار چيز وهابيه شرك و كفر و بدعت مي دانند چنانچه در عقايد آنها به حواله كتب آنها ذكر يافت و اهل السنة والجماعة مقلدين مذاهب اربعه اين هر چهار چيز را مباح و مسنون و واجب مي دانند الحال بر ما مقلدان لازم است كه دلايل اباحت و تسنن و وجوب امور معلومه از روي كتاب الله و حديث رسول الله صلي الله عليه وسلم و اقوال و افعال سلف صالح و جمهور علماء امت مرحومه ثابت كنيم اما قبل از شروع در مقصود جماعت غير مقلدين را عموما و جماعت وهابيه حنفي نما را خصوصا به كمال ادب معروض كه براي خدا پرده تعصب و آتش قهر و غيظ بي محل كه با مقلدان مذاهب دارند يكسو انداخته به طريق انصاف كه احسن الاوصاف است به كمال فراخ دلي فكر غائر منصفانه بر مضامين رساله بعمل آورده نتيجه كه مقتضاي انصاف باشد بر آرند كه حق طلبي اين است و خواه مخواه به مجرد سماع دليل مخالف طبع بر دو قدح آن نكوشند كه اين طريقه نفس پروري است والله يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم اصل اول التعظيم لغير الله ثابت است بكتاب الله واحاديث صحيحه رسول الله صلي الله عليه وسلم و اقوال و افعال سلف صالح و جمهور علما و امت اما كتاب الله تعالي فقد قال الله تعالي في كتابه العزيز ومن يعظم شعائر الله فإنها من تقوي القلوب يعني هر كه تعظيم كند نشانه هاي حق تعالي را پس اين تعظيم از تقوي و پرهيزگاري است اول معناي شعائر بايد فهميد محقق دهلوي شيخ عبد الحق رحمه ربه مي فرمايد شعائر جمع شعيره است و شعيره علامت را گويند پس هر چيز كه از ديدن آن خدا [ صفحه 11]

منظور از شعائر الله چيست؟

ياد آيد از شعائر الله است انتهي پس شعائر الله مخصوص به صفا و مروه نيست بلكه آنها بعضي از شعائر الله هستند قال الله تعالي ان الصفا والمروة من شعائر الله و نه مخصوص به عرفات و مزدلفه و مني است حضرت شاه ولي الله رحمة الله عليه در حجة الله البالغه صفحه 69 مي فرمايد ومعظم شعائر الله اربعة القرآن والكعبة والنبي والصلوة و همين بزرگ در الطاف القدس صفحه 30 مي فرمايد و محبت شعائر الله عبادت از محبت قرآن وپيغامبر و كعبه است بلكه محبت هر چه منتسب باشد به خدا حتي اولياء الله نيز انتهي پس ادين عبارت مفهوم شد كه اولياء الله نيز داخل شعائر الله خود سر گروه وهابيان مولوي اسمعيل در كتاب خود صراط مستقيم در باب اولي مي گويد و از فروع حب منعم است تعظيم شعائر او يعني اموري كه به آن مناسبت خاصه مي دارد به حيثيتي كه ذهن كسي كه واقف به آن مناسبت باشد از آن امور به آن منعم انتقال مي كند مثل تعظيم نام او و كلام او و لباس او و سلاح او حتي كه مركب او و مسكن او الخ انتهي از اين عبارت معلوم شد كه تعظيم شعائر رسول الله صلي الله عليه وسلم عين محبت منعم حقيقي است پس تعظيم نام آن سرور عليه الصلوة والسلام و كلام او و لباس او و مركب او و مسكن و مولد و مرقد او و مشاهد او و مساجد او عين تعظيم آن سرور است عليه الصلوة والسلام كه در حقيقت تعظيم رب العزة است و در پس آن تعظيم المبيت او و تعظيم اصحاب او و چيزهايي كه به آن بزرگواران منسوب اند تعظيم آن سرور است صلي الله عليه وسلم كه در حقيقت تعظيم رب العزة است زيرا كه سبب تعظم آن است كه او فرستاده و محبوب رب العزة است و محبوب محبوب لا محالة محبوب مي باشد مولوي اسمعيل پس از عبارت فوق اين [2] رباعي در صراط مستقيم خود مي نويسد [ صفحه 12] نازم به چشم خود كه جمال تو ديده است++ افتم به پاي خود كه به كويت رسيده است هردم هزار بوسه زنم دست خويش را++ كو دامنت گرفته به سويم كشيده است اين همه تعظيم لغير الله است يا چيز ديگر چونكه سر گروه و مقتداي قوم چنين مي گويد و در باب منتسبات حضور اكرم اينقدر تأكيد مي كند معلوم نيست كه اين بدبختان به پيروي كدام شخص در عوض تعظيم تحقير و توهين و هدم و محو آثار آن حضرت صلي الله عليه وسلم مي كنند كه خود سر گروه اينها اين آثار متبركه را از جمله شعائر الله مي نويسد و حق تعالي امر به تعظيم آنها مي كند اين است اتباع اين قوم مر كلام الله را و مرشد و مقتداي خود را اگر اين دو آيه را به طريق قياس منطقي به هم جمع كني ان الصفا والمروة من شعائر الله ومن يعظم شعائر الله فانها من تقوي القلوب بعد سقوط حد اوسط نتيجه چنين برمي آيد ومن يعظم الصفا والمروة فإنها من تقوي القلوب تعظيم صفا و مروه كه دو كوهك خرد متصل حرم مكي اند به سبب رفت وآمد سيدتنا هاجره والده حضرت اسمعيل نبي الله علي نبينا وعليه الصلوة والسلام از شعائر الله به نص قرآن ثابت شد كه يادگار آن معصومه محترمه است امكنه مقدسه كه يادگار فخر الاولين والآخرين سيد الانبياء والمرسلين محمد رسول الله صلي الله عليه وسلم هستند چون مولد او ومسكن او و معبد او و مهجر او و مسجد او و مرقد او و آثار و مرقد آل و اصحاب او صلي الله عليه وسلم تعظيم به جاي خود دارند هب وهابيه قابل البقاء بحال خود هم نماندند بلكه واجب التخريب گشتند انا لله وانا اليه راجعون اگر به نظر انصاف ورق گرداني قرآن مجيد تمام قرآن پر از تعظيم و توقير او عليه الصلوة والسلام يابي سوره حجرات بسم الله الرحمن الرحيم يا أيها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدي الله ورسول واتقوا الله ان الله سميع عليم [ صفحه 13]

آيه شريفه يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي

يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي ولا تجهروا الله بالقول جهر بعضكم لبعض ان تحبط أعمالكم وأنتم لا تشعرون ان الذين يغضون أصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوي لهم مغفرة وأجر عظيم ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لا يعقلون ولو انهم صبروا حتي تخرج اليهم لكان خيرا لهم والله غفور رحيم ط 5 در اين پنج آيه اگر كسي به غور و انصاف فكر كند معلوم مي تواند كرد كه حق تعالي چه مقدار ساحت عزت و تعظيم و توقير رسول مقبول خود را صلي الله عليه وسلم بلند ساخته و به كدام مرتبه امر و ارشاد مراعات آداب او عليه الصلوة والسلام بر امت او فرض نموده و تا كدام حد تهديد و تقريع بي ادبان بيان فرموده كه فقط بلندي آواز را بر آواز او عليه الصلوة والسلام سبب تحبط اعمال فرموده و اعمال را به صيغه جمع فرمود براي اشعار به آنكه جميع اعمال صالحه كه در اسلام كرده اند بلكه خود اسلام هم عملي است از عمل هاي نيك به سبب سوء ادب رفع صوت محبوط و نابود مي گردند و در شان نزول ان الذين ينادونك من وراء الحجرات مفسرين مي نويسند كه عيينه بن حصن فزاري و اقرع بن حابس با هفتاد نفر از قوم خود بني تميم وقت نيم روز در مدينه منوره رسيدند و حضور اقدس رسول مقبول صلي الله عليه وآله در استراحت قيلوله بودند پس اين قوم بيرون حجره هاي ازواج طاهرات به طريق بي ادبانه نعره ها برپا كردند و گفتند يا محمد اخرج الينا پس حق تعالي زجر و توبيخ كرد اين روش بي ادبانه آن قوم را و امر به تعظيم و توقير و ثبات و صبر فرمود عجب اينكه اين قوم بني تميم كه نجديان اين زمان هم خود را منسوب به بني تميم مي كنند از اول زمان [ صفحه 14] همچنين بي ادب و با روش جاهلانه بودند، زان وجه در حديث وارد است الغلظ والجفاءتي المشرق و خاص در حق نجد فرمود منه يطلع قرن الشيطان صدقه رسول الله صلي الله عليه وسلم والله قد خرج منه قرن الشيطان ومنه وقعت الفتن والزلازل في المسلمين وأي الفتن والزلائل نهبت الاموال وقتلت الرجال وسبيت الحريم والأطفال واتمر الوبال علي اهل الحرمين إلي هذا الحال فتسأل الله الكريم المتعال ان يمن بفضله ويكشف السوء والنكال ويحسن الحال والمال اگر نزول قرآن به انتقال حضور اقدس او صلي الله عليه وسلم منقطع نمي گشت در حق اين بي ادبان نجديان چه آيات وعيد شديد نازل مي گشتند اما افسوس كه آن سلسله مقطوع گشت الحال نجديان در تخريب آثار و هنديان در تحسين آن تخريب خشنودند فايده در اول آيات سوره حجرات شروع ارشاد آداب به لفظ يا ايها الذين امنوا لا تقدموا الآية فرمود و در شروع آيه ثانيه باز لفظ يا أيها الذين آمنوا را مكرر فرمود اگر چه ايجاز و جزالت قرآن كريم مقتضي واو عاطفه است يعني اگر ولا ترفعوا اصواتكم إلي اخر الآية مي فرمود كافي بود اشعار به اينكه ارشاد عدم رفع صوت به حضور او عليه الصلوة والسلام و ارشاد عدم مخاطبه او عليه الصلوة والسلام به مثل مخاطبه آنها با يكديگر و در صورت عدم امتثال وعيد تحبط اعمال مخصوص به اهل زمان آن سرور صلي الله عليه وسلم نيست بلكه هر كسي كه متصف به ايمان باشد إلي يوم القيامه اين حكم تحفظ آداب آن حضرت عليه الصلوة والسلام دامنگير اوست اگر مخصوص به اهل زمان بودي يا اصحاب النبي ونحوه مي فرمود و آن احكامي كه مخصوص به اهل زمان است چون يا نساء النبي او يا اهل يثرب [ صفحه 15] او يا أيها الذين هادوا به الفاظ مخصوصه ذكر فرموده است بلكه چون نماز و روزه و حج و زكات و باقي اصول اسلام را به لفظ يا أيها الذين آمنوا ذكر كرده است كه تا روز قيامت جمله مؤمنان مر آن عمل نمايند اين ارشاد آداب را هم به همان طرح به لفظ مكرر يا ايها الذين آمنوا ارشاد فرمود پس مدفوع گشت به ذكر اين فايده آنچه وهابيان مي گويند كه تعظيم آن سور وعليه الصلوة والسلام محدود به ايام حيات او بود و اجساد و ارواح انبياء و صلحاء بعد از مردن قابل تعظيم و استمداد نيستند زيرا كه مراعات آداب حضور انور تا روز قيامت بر جميع مؤمنان به حكم همين آيات فرض گشت فتدبر وانصف اين همه تأكيدات مراعات آداب تعظيم لغير الله است يا چيز ديگر بلكه تعظيم غير الله است لله آيه كريمه يا أيها الذين آمنوا لا تقولوا راعنا وقولوا انظرنا واسمعوا وللكافرين عذاب اليم چونكه كفار و منافقان لفظ راعنا را در مخاطبات حضور انور راعينا مي گفتند و اصحاب كرام راعنا حسب اصطلاح لغت عرب مي گفتند و هر دو لفظ بصورت مشابهت با هم داشت حق تعالي مؤمنان را از استعمال لفظي كه مشابه لفظ كفار بود منع فرمود و در پس آن فرمود وللكافرين عذاب اليم يعني اگر كسي مراعات ادب نكند و اصرار بر آن كند او كافر است و كافران را عذاب دردناك است اين امر از جانب الهي مر مؤمنان را براي تعظيم حضور انور است يا چيز ديگر و در صدر آيه يا أيها الذين آمنوا فرمود اشعار به اينكه هر كه مؤمن باشد إلي يوم القيامة بر او مراعات آداب حضور انور فرض است كريمه ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما يعني اگر آنها هر گاه كه ظلم كنند بر خود به كفر يا به فسق بيايند نزد تو پس طلب [ صفحه 16]

آيه شريفه و لو انهم إذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفر الله لهم الرسول

مغفرت كنند از او تعالي و طلب مغفرت كند براي آنها رسول هر آينه خواهند يافت او تعالي را توبه قبول كننده و بسيار مهربان اين آيه شريفه به كمال ايضاح ترديد مذهب غير مقلدين مي كند زيرا كه لفظ جاؤوك عام است از دور بيايند يا از نزديك پس آنچه اين محرومان مي گويند كه سفر روضه مباركه حضرت خير البريه حرام و شرك است صريح مخالف و مصادم قول او تعالي است زيرا كه مجيئت ازدور به غير سفر ممكن نيست فاستغفروا الله ندا مي كند كه دعاي مغفرت و قضاي حاجات در اماكن متبركه مقدسه مقبول است ور نه استغفاري الهي در هر مكان ممكن بود فاء تعقيبي زياده تر توضيح آن مي كند يعني استغفاري كه پس از مجيئت واقع شود آن مقبول است ترديد است قول محرومان را كه او تعالي هر جا دانا وبينا است اماكن مقدسه را تاثيري و دخلي در آن نيست واستغفر لهم الرسول باب شفاعت كشاد گويا كه استغفار رسول شرط مغفرت است كه استغفار الهي آن وقت مفيد مي افتد كه مقرون شود به استغفار رسول و آنچه اين محرومان انكار شفاعت مي كنند و مي گويند كه شفاعت به غير اذن كسي نمي تواند استدلالا بقوله تعالي من ذا الذي يشفع عنده إلا باذنه گوييم بالكل صحيح به غير اذن كسي نمي تواند شفاعت كرد اما رسول مقبول را اذن شده است كه مقام محمود موعود همين مقام شفاعت كبري است بدليل حديث صحيح اعطيت الشفاعة به صيغه ماضي و اگر محرومان اعتراض آرند و گويند كه اين آتيه مخصوص به حالت حيات او بود عليه الصلوة والسلام گوئيم لفظ إذ ترديد مي كند اعتراض شما را كه إذ مخصوص به زمان دون زمان نيست پس از اين كريمه سه امر ثابت شد سفر روضه مطهره او عليه الصلوة والسلام و اجابت دعا در اماكن مقدسه [ صفحه 17]

شفاعت

و شفاعت آن سرور صلي الله عليه وسلم مر عاصيان را فتنبة كريمه ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم يعني آن كساني كه بيعت مي كنند با تو بدرستي كه بيعت با خدا مي كنند سبحان الله چه مقدار مرتبه قرب است آري خليفه مطلق هم رسول بر حق است يد الله فوق ايديهم اسراري دارد كه بيرون از حيطه تحرير است قلم اينجا رسيد و سر بشكست كريمه وما كان الله ليعذبه وانت فيهم يعني حق تعالي عذاب نمي فرستد بر كفار و [3] حال آنكه وجود مسعود تو در ميان آنها است اي عزيز قوم هر نبي بعد از طغيان مورد نزول عذاب مي گشت و امت آن حضرت از نزول عذاب الهي در دار دنيا مأمون اند به سبب بودن وجود مبارك او عليه الصلوة والسلام در ميان امت خود إلي يوم القيمه اگر وجود مسعود او عليه الصلوة و السلام در ميان ما نبودي هر آينه به سبب انواع طغيان مستحق انواع عذاب مي گشتيم ترديد است مر قول محرومان را كه او از ميان ما رفت و خاك شد خاك باشد در دهان آن قوم كريمه يا أيها النبي انا ارسلناك شاهدا ومبشرا ونذيرا وداعيا إلي الله باذنه وسراجا منيرا يعني اي نبي مكرم ما فرستاديم ترا در حالي كه شاهد هستي بر احوال امت و بشارت دهنده هستي مر مومنان را به دخول جنت و ترساننده هستي مر كفار را به دخول دوزخ و خواننده هستي مرد و مرا بسوي بندگي او تعالي به اذن او و چراغ روشن هستي اين جمله تشريفات و تعظيمات كه از جانب او تعالي مر حبيب او را صلي الله عليه وسلم عطا شده است قابل غور هستند در آخر آيته فرمود و چراغ روشن هستي و اين چراغ از نور ذات الهي روشن شده است وهابيان در پي اطفاء اين چراغ هستند يريدون أن يطفؤا نور الله بأفواههم والله [ صفحه 18]

وهابيون به دنبال خاموش كردن نور الهي

متم نوره ولو كره الكافرون و حال آنكه چراغي را كه ايزد برفروزد - اگر كس پف زند ريشش بسوزد ريش سوختن آسان است اما ايمان سوختن امر مشكل مؤلف رساله عفي عنه رموز اين كريمه و ديگر متعلق اين باب در رساله تهليليه خود به تفصيل و اشباع نوشته است من شاء فليرجع اليها كريمه وعلمك ما لم تكن تعلم وكان فضل الله عليك عظيما يعني آموخت ترا آنچه نمي دانستي آنرا و فضل خدا بر تو اي نبي مكرم عظيم است لفظ ما تقاضاي عموم مي كند كه علوم اولين و آخرين داخل اين عموم مي تواند شد و در اين باب احاديث صحيحه نيز به مرتبه تواتر رسيده اند و چه عجب كسي كه فضل خدا بر او به نص قرآن عظيم باشد بايد كه چنين باشد ترديد است مر قول محرومان را كه مي گويند از علم او عليه الصلوة والسلام علم ملك الموت و علم شيطان زياده است كه به نص ثابت است اول سوال اين است كه آن كدام نص است كه دال بر عموم علم ملك الموت و شيطان است چرا آن نص را ظاهر نمي كنند واز اين نص مذكور چرا چشم بصيرت اينها كور است سعدي خوش گفت چشم بد انديش كه بر كنده باد - عيب نمايد هنرش در نظر، مؤلف از اين بحر بي پايان چه مقدار نوشته مي تواند كسي كه به متابعت او مرتبه محبوبيت در درگاه الهي حاصل مي شود خودش به كدام مرتبه محبوب و مقرب خواهد بود قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله كسي كه اطاعت او عين اطاعت خدا باشد وصف قرب او به كدام زبان بيان مي تواند كرد من تطع الرسول فقد اطاع الله كسي كه امتثال امر و نهي او را حق تعالي سفارش مي كند عظمت قدر او را هم او مي داند ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا اين بحث را به اين بيت ختم كنم [ صفحه 19] لايمكن الثناء كما كان حقه++ بعد از خدا بزرگ تويي قصه مختصر، صلي الله علي سيدنا محمد وآله واصحابه وبارك وسلم اللهم ارزقنا شفاعته وامتنا علي سنته رجوع به اصل مطلب كنيم كه تعظيم لغير الله چه حكم دارد حق تعالي مي فرمايد وإذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا ابليس أبي واستكبر وكان من الكافرين اين امر ملائكه كرام را به سجود آدم عليه السلام به جهت تعظيم آدم بود يا به جهت تحقير او اگر تحقير بود شيطان چرا مبادرت نكرد كه او اول آنان است كه از تعظيم غير الله انكار كرده اند و او اول آنان است كه تحقير انبياء عليهم الصلوة والسلام مد نظر مي دارند و اگر به جهت تعظيم آدم بود پس تعظيم غير الله مأمور به گشت يا نه كريمه وخروا له سجدا اين سجده اخوان و ابوين يوسف عليه السلام براي او به جهت تعظيم او بود يا چيز ديگر اگر تعظيم غير الله كفر و شرك بودي حق تعالي در محل توصيف ذكر آن نمي فرمود اگر چه نزد ما جماعه مقلدين سجده بعينه لغير الله حرام است كه سجده تعظيم مشابه سجده تعبد است و آن حضرت صلي الله عليه وسلم از سجده لغير الله منع فرموده است به حديث ابي حصريرة رضي الله عنه قال قال النبي صلي الله عليه وسلم لو كنت أمر أحدا أن يسجد لأحد لاموت الموأة أن تسجد لزوجها ترمذي اما از حرمت سجده حرمت بلكه كفر و شرك تعظيم لغير الله از كجا فهميدند فايده اول آنان كه انكار كرد از تعظيم لغير الله ابليس بود پس استاد اول نجديان و نجدي پرستان ابليس است از آن وجه ابليس را با نجديان تعلق و رشته داري محكم است چه هرگاه كه در حضور انور صلي الله عليه وسلم در صورت بني آدم ظاهر شده است سجليه نجديان ظاهر شده است قصه دار الندوه كه كفار قريش در قتل حضور انور صلي الله عليه وسلم مشورت مي كردند و شيطان به صورت شيخ نجدي بر آنها ظاهر گشت و طريق قتل آنها را نشان داد و جمله كفار گفتند [ صفحه 20] القول ما قال الشيخ النجدي اما حق تعالي حبيب خود را از شر آنها نجات داد مشهور و معروف است از آن روز نام شيطان شيخ نجدي مقرر گشت ببين كتب لغت غياث و غيره شيخ ابن عربي رحمة الله عليه در كتاب مسامرات خود آورده است كه سالكيه قريش بناي كعبه معظمه مي كردند و در وضع حجر اسود اختلاف افتاد هر رئيس قوم مي گفت كه من مستحق اين خدمتم آخر به صلاح يكي از آنها قرار بر آن گرفت كه هر كه فردا اول از دروازه فلان به حرم در آيد او را سپرد اين كار شود اتفاقا حضور انور صلي الله عليه وسلم كه در عمر 25 سالگي بود اول از آن دروازه درآمد جمله به اتفاق گفتند هذا الامين رضينا به آن حضرت به جهت مراعات خاطر همه رئيسان امر فرمود كه حجر مبارك را بر گليمي داشتند و هر رئيس را امر فرمود كه يك گوشه گليم را گرفته حجر شريف را بالا كنند چون چنان كردند خود به دست مبارك برداشته بر محل مقرر او ثبت نمود در آن حالت شيطان به صورت شيخ نجدي ظاهر گشت و اشاره كرد رسول مقبول را عليه الصلوة والسلام به سنگي يعني اين سنگ را در پس حجر استوار بكن مقصودش آن بود كه هرگاه سنگ ديگر در آن طاق داشته شود هر آينه حجر اسود پس خواهد غلطيد و مردم فعل او را عليه الصلوة والسلام مشئوم خواهند دانست اما حضور انور عليه الصلوة و السلام به نور نبوت مقصد او را دريافته فرمود اعوذ بالله من الشيطان الرجيم پس خائب و خاسر ناپيدا گشت مسامرات باب بناء الكعبه از آن وجه حضور انور صلي الله عليه وسلم نجديان را قرن الشيطان فرمود كما في البخاري هناك الزلازل والفتن وبها يطلع قرن الشيطان وعن ابن عمر انه سمع النبي صلي الله عليه وسلم وهو مستقبل المشرق يقول الا ان الفتنة ههنا من حيث يطلع قرن الشيطان بخاري هرگاه كه نجديان را با [ صفحه 21] شيطان علاقه قديمي و رشته داري استادي و شاگردي است و تا اليوم آن رشته داري را نجديان و نجدي پرستان به كمال ادب مرعي مي دارند ورنه هدم و تخريب و تحقير مقامات مقدسه و مآثر معظمه را كه يادگار حضور انور صلي الله عليه وسلم و اصحاب و اولاد او بودند به تهمت اينكه مردم در آن شرك مي كنند ديگر كدام باعث بود عياذا بالله من الشرك نفل خواندن و دعا كردن و حاجات خود را از خداي تعالي در اماكن مقدسه خواستن كدام شرك است اگر مقامات مقدسه قابل نفل خواندن و دعا خواستن نباشند پس امر و اذن في الناس بالحج براي كدام مطلب است و امر واتخذوا من مقام ابراهيم مصلي براي چه و بوسيدن حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وسلم حجر اسود را در طواف چه شود و ايستادن خلق بر عرفات و رجوع به مزدلفه و مني و رمي جمرات و سعي بين الصفا والمروه و دعا خواستن در هر مقام براي كدام مقصد مقرر شده است آيا يادگار حضرت خليل علي نبينا وعليه الصلوة والسلام است يا چيز ديگر ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمه قدري از احاديث رسول مقبول صلي الله عليه وسلم نيز در باب تعظيم لغير الله بشنو وقت قدوم حضرت سعد بن معاذ رض براي تحكيم بني قريظه آن حضرت صلي الله عليه وسلم جماعه انصار را فرمود قوموا لسيدكم او خيركم (بخاري) اين امر به قيام براي پايان كردن سور بود از دابه او كه او بيمار بود مردود است به لفظ حديث و فحواي كلام خير الانام كه قوموا به لفظ جمع فرمود براي امداد نزول يك شخص نهايت دو شخص حسب عرف كافي اند تمامي جماعت را برخواستن چه ضرور اگر تعظيم او مقصود حضرت نبودي قوموا لسعد كافي بود و چونكه قوموا لسيدكم و خيركم فرمود صريح است در تعظي از اينجا فايده ديگر [ صفحه 22] هم مستفاد مي شود كه لفظ سيد مر رئيس قوم را گفتن در محل تعظيم جايز است وقت قدوم زيد بن حارثه رضي الله عنه حضور انور خود بغير آنكه جامه را بر خود راست كند بر خواسته و با او معانقه كرده و بوسه داده است لفظ حديث اين است عن عائشة رض قالت قدم زيد بن حارثه المدينة ورسول الله صلي الله عليه وسلم في بيتي فاتاه فقرع الباب فقام اليه رسول الله صلي الله عليه وسلم عريانا يجر ثوبه فاعتنقه و قبله ترندي اگر گويند كه اين قيام و معانقه و بوسه براي محبت بود نه براي تعظيم گوييم بوسه رسول مقبول عليه الصلوة والسلام حجر اسود را براي محبت بود يا براي تعظيم محبت انسان با سنگ معني ندارد و اگر بر اين هم اكتفا نكنند گوييم تقبيل يهوديان دست و پاي حضرت با عزت را عليه الصلوة والسلام تصريح است به تعظيم كه عرفا بوسه محبت بر روي مي شود و بوسه تعظيم بر دست و پاي اگر تقبيل دست و پاي كسي به جهت تعظيم جايز نبودي حضرت آنها را اجازت آن ندادي لفظ حديث اين است عن صفوان بن عسال قال قال يهودي لصاحبه اذهب بنا إلي هذا النبي فقال صاحبه لاتقل نبي انه لو سمعك لكان له اربعة اعين فاتيا رسول الله صلي الله عليه وسلم فسالاه عين تسع ايات بتينات فقال لهم لاتشركوا بالله شيئا ولا تسرقوا ولا تزنوا ولا تقتلوا النفس التي حرمها الله الا بالحق ولا تمشو ببريئي إلي ذي سلطان ليقتله ولا تسحروا ولا تاكلوا الربا ولا تقذفوا محصنة ولا تولوا الفرار يوم الزحف وعليكم خاصة اليهودان لا تعتدوا في السبت قال فقبلوا يديه ورجليه وقالوا نشهد انك نبي إلي آخر الحديث ترندي بابي در تعظيم المؤمن گذاشته از ابن عمر روايت مي كند مي گويد و نظر ابن عمر يوما إلي البيت أو إلي الكعبة فقال [ صفحه 23]

گفتار علماي اهل سنت در زيارت كردن

ما اعظمك وما اعظم حرمتك والمؤمن اعظم حرمة عندالله منك إلي آخر الحديث قدري رجوع بعمل نجوم سمار الاسلام اصحاب خير الانام صلي الله عليه وسلم ورضي عنهم نيز بايد كرد در كتب احاديث و سير ثابت است كه صحابه كرام در حضور انور او صلي الله عليه وسلم چنان به ادب و فروتني و خشوع مي نشستند كانما علي رؤسهم الطير يعني از كثرت تعظيم او صلي الله عليه وسلم و توقيرمجلس او سرهاي خودها را فرو انداخته مي نشستند كه گويا بر سر آنها مرغ وحشي نشسته است كه به ادني تحرم پريده مي رود و از كمال تعظيم به طرف او عليه الصلوة والسلام ديده نمي توانستند لفظ ترمذي اين است فلا يرفع اليه احد منهم بصره في حديث طويل الحال بعض اقوال و اعمال علماء امت را نيز به نظر انصاف ملاحظه فرمايند مولانا مخدوم محمد هاشم سندهي در حيوة القلوب في زيارة المحبوب در باب چهاردهم فصل سوم از مولانا رحمة الله صاحب مناسك و شيخ علي قاري خلاصه عبارات آنها چنين مي نويسد مستحب است زيارت مساجد و آبار و آثار كه منسوب اند به سوي آن حضرت صلي الله عليه وسلم برابر است كه دانسته شود عين آنها يا جهت آنها و تصريح كرده اند به اين استحباب علي الاطلاق جماعتي از حنفيه و طايفه از شافعيه و مالكيه و حنابله إلي قوله تعظيم هر چيزي كه مساس كرده باشد بدست او يا پهلوي او يا قدم او يا عضوي از اعضاي او برابرست كه صحيح گشته باشد نقل در ثبوت او يا اينكه معروف باشد در مردم بر وجه اشتهار به غير ثبوت آن در اخبار و آثار انتهي. مختصرا حالا انصاف بايد كه در باب آثار متبركه شهرت كافي است يا حدثنا و عن عن را ضرورت است در باب مولد النبي دارار قم بن ارقم مكان خديجة الكبري رض مولده فاطمه رض و مساجد و آثار كسي نگفته است كه اين جعلي اند بلكه جمله بر صحت [ صفحه 24] آل اتفاق دارند و زيارت آن آثار را مستحب مي گويند ببين ايضاح المناسك ايام نودي ومناسك ملا علي قاري و تاريخ قطبي تا اين حد كه پيشواي نجديت ابن تيميه وغيره نيز آن را جعلي نگفته اند آري موجب مذهب خود زيارت آنرا حرام مي گويند چنانچه صديق حسن خان در كتاب رحلة الصديق از ابن تيميه همين مضمون نقل مي كند حضرت عبدالله ابن عمر هر گاه كه به حج مي رفت پس در مساجد و مقامات كه بين الحرمين بر آثار آن حضرت صلي الله عليه وسلم درست شده بودند مي ماند و در آن نماز ادا مي كرد به جهت حصول بركت و زير هر درختي كه حضور انور صلي الله عليه وسلم استراحت فرموده بود آن درخت را آب مي دهانيد اين روايات در صحاح و سنن و مسانيد و معاجم به كثرت موجود است در طبقات ابن سعد مي نويسد رئي ابن عمر واضحا يده علي المنبر يعني منبر النبي صلي الله عليه وسلم ثم وضعها علي وجهه از اين وجوهات از حضرت امام احمد بن حنبل رض بوسه منبر و بوسه قبر النبي صلي الله عليه وسلم به جهت حصول بركت مردي است شيخ سمهودي در وفاء الوفا جلد 2 صفحه 443 مي فرمايد قال الغرفي كتاب العلل والسوالات لعبدالله بن احمد از والد خود قال عبدالله سألت ابي عن الرجل يمس منبر رسول الله صلي الله عليه وسلم ويتبرك بمسه ويقبله ويفعل بالقبر مثل ذلك رجأ تواب الله تعالي قال [4] لا بأس به انتهي مؤلف مي گويد عفي عنه كه جمله اصحاب مذاهب اربعه بر همين استحباب اند اما تخصيص روايت از امام احمد بن حنبل رحمة الله عليه شايد به جهت تبكيت وهابيه نجديه آورده است كه آنها به ظاهر دعوي تقليد همين امام جليل مي كند و تبرك به آثار جليله شرك و كفر مي دانند از اينجا معلوم [ صفحه 25] معلوم شد كه دعوي حنبليت آنها محض كذب و افترا است علامه عيني حنفي در عمدة القاري جلد 4 صفحه 607 مي فرمايد كه استادم حافظ زين العابدين عراقي مي فرمود اعبرني الحافظ ابو سعيد بن العلائي قال رأيت في كلام احمد بن حنبل في جزء قديم عليه خط ابن ناصر و غيره من الحافظ ان الامام احمد سئل عن تقبيل قبر النبي صلي الله عليه و سلم وتقبيل منبره فقال لا باس بذلك فاريناه للشيخ ابن تيميه فصار يتعجب من ذلك ويقول عجبت احمد عندي جليل هذا كلامه او معني كلامه قال واي عجب في ذلك وقد روينا عن الامام اذ غسل قميصا للشافعي وشرب الماء الذي غسله به واذا كان هذا تعظيمه لاهل العلم فكيف بمقادير الصحبة وكيف بآثار الانبياء عليهم الصلاة والسلام و همين قول را به سبب شهرت امام مقري مالكي در كتاب خود فتح المتعال بصفة النعال بجنسه نقل كرده است صفحه 81 نسخه قلمي علامه مقري پس از اين نقل مي نويسد كه همين قول امام احمد رض مأخوذ است از روايتي كه او در مسند خود نقل مي كند كه حضرت أبو أيوب انصاري رض بر قبر حضور انور صلي الله عليه و سلم روي خود نهاد پس مردان گردن او را گرفت اوفرمود بگذار نزد سنگي نيامده ام به حضور اقدس او صلي الله عليه و سلم آمده ام اين روايت در مسند امام احمد جلد 5 صفحه 433 موجود است شيخ سمهودي وعلامه ابن حجر مكي و امام سبكي نيز طريق رواة اين حديث بيان كرده اند در منظم ووفاء الوفاء وشفاء السقام را مطالعه فرمايند انتهي مختصرا ايضا در كتاب باطل شكن مي فرمايد صحابه كرام رضي الله عنهم از جمله آثار او صلي الله عليه و سلم تبرك مي جستند از آب دهن مبارك او از آب پس خورده او از آب وضوي او از عرق مبارك او صاحب صحيح البخاري در جامع خود بابي قائم كرده است جلد اول صفحه 438 باب ما ذكر من درع [ صفحه 26]

تبرك جستن خلفاء به آنچه از رسول اكرم بجاي مانده بود

النبي صلي الله عليه و سلم وعصاه وسيفه وقدحه و خاتمه و ما استعمل الخلفاء بعده من ذلك مما لم تذكر قسمته و من شعره ونعله وانيته مها يتبرك فيه اصحابه وغيرهم بعد وفاته صلي الله عليه و سلم نزد حضرت عائشه لباده آن حضرت بود كه زيارت ميكنانيد مردم راد او مي فرمودند كه حضرت ايشان در همين لباده رحلت فرموده است لفظ بخاري اين است اخرج لنا عايشة رض كساء اطيدا صفحه 438 نزد حضرت انس رض نعلين مبارك بودند كه زيارت ميكنانيد مردم را لفظ بخاري اخرج لنا انس نعلين جر داوين صفحه 438 نزد حضرت عبدالله بن سلام پياله حضور اقدس بود كه در آن آب انداخته مردم را مي نوشانيد لفظ بخاري قال ابو برده قال لي عبدالله بن سلام الا اسقيك في قدح شرب النبي صلي الله عليه و سلم فيه جلد 3 صفحه 842 پس همين پياله را عمر بن عبدالعزيز براي تبرك نگاه داشت نزد حضرت أم سلمه أم المومنين موهاي مبارك بودند هر كه بيماري شد آن را شسته آبش به نيت شفا مي خورانيد بخاري جلد 2 صفحه 845 هرگاه جمله آثار او صلي الله عليه و سلم متبرك و واجب التعظيم شدند قبر مبارك او چرا متبرك نباشد از آن سبب ابو ايوب بر آن رو نهاد كه گويا روي بر قدم او صلي الله عليه و سلم نهاده است قصه قبر امام بخاري رض در كتب شراح بخاري موجود است كه از قبر او بوي مشك پيدا مي شد و مردم خاك آن را به تبرك مي بردند رحلت امام موصوف در سنه 454 در سلطنت عباسيه در عين مملكت ترقي شريعت و محكمه هاي قضا و احتساب واقع شده است مگر كسي بر اين فعل احتساب نكرد و همين بود عادت سلف صالحين واي بر حال پيشوايان نجديت كه نزد آنها فقط بر قبر دست داشتن شرك وكفر و بدعت است آن بود زمانه محدثين رباني و اين است زمانه [ صفحه 27]

توسل به ارواح صلحاء و استمداد از آنها

محدثين زباني ببين تفاوت راه از كجا است تا به كجا اين بحث را اينجا ختم مي كنيم و در اين كفايت است مر اهل انصاف را اصل ثاني ما به النزاع التوسل بارواح الصلحاء والاستمداد منها چونكه تحقيق اين مسأله موقوف بر حيات ارواح است بعد مفارقة الابدان بايد كه اول حل اين مسئله نموده بعد از آن توسل و استمداد را بر آن متفرع نمائيم قال الله تعالي ويسئلونك عن الروح قل الروح من أمر ربي وما أوتيتم من العلم إلا قليلا مسأله روح حسب منطوق قرآن مجيد نهايت پيچيده است اما ما به قدر علم قليل خود آنچه تكلم مي كنيم در حيات و ممات او مي كنيم نه در كيفيت و ماهيت او كه روح به موجب منطوق قرآن شريف از عالم امر است و عالم خلق از عالم امر آنقدر بيان ميتواند كه شارع عليه الصلاة والسلام از كيفيت و ماهيت او ساكت است اما حيات او در اصول اسلام و قواعد شرع شريف به اتفاق ثابت است بلكه شعور و ادراك او بعد از آزادي قفس جسم زياده از حالت گرفتاري او در عناصر اربعه جسم است ارواح سعدأ در نشأة اخري ترقي كامل مي كنند و نفوس قدسيه چنانچه در اين عالم مصادر فيوض و بركات بودند همچنان در آن عالم به قوت تامه زياده از حال حيوة اين عالم مصادر فيوض و بركات مي باشند بر اين مسأله حكماء اسلام و محققين متكلمين و محدثين و اكابر دين اتفاق دارند امام غزالي امام رازي علامه تفتازاني علامه سيد شريف قاضي بيضاوي شاه ولي الله هندي و قاضي ثناء الله در كتب و رسائل خودها اين مسأله را به براهين و دلائل عقليه و نقليه ثابت كرده اند حتي كه رؤساي غير مقلدين چون ابن قيم وغيرهم [ صفحه 28]

قول اهل سنت در حيات و شعور روح

نيز اعتراف حيات و شعور و ادراك تام روح كرده اند در تفسير بيضاوي جلد اول مطبوع هند صفحه 85 مي نويسد در تحت آيه حيوة شهدا وفيها دلالة علي ان الارواح جواهر قائمة بانفسها مغائرة لما يحس من البدن تبقي بعد الموت دراكة وعليه جمهور الصحابة والتابعين و به نطقت الايات والسنن اگر غير مقلدين كه از مضامين كتب درسيه هم بي خبرند گويند در كدام آيات و سنن ادراك و شعور آن ثابت شده است گوييم عذاب قبر كه متفق عليه طوايف اسلام است و سؤال و جواب نكير و منكر و تنعيم و تعذيب اهل قبور چنانچه در احاديث صحاح قريب به مرتبه تواتر رسيده است آن جمله موقوف بر حيات و ادراك و شعور روح است اگر روح را شعور نبودي سؤال و جواب ملكين با كيست و اگر گويند كه در آن لحظه سؤال او را شعور است بعد از آن نيست گوييم كه تنعيم و تعذيب كه إلي يوم القيمة در احاديث صحاح آمده است دليل صريح است بر ادراك و شعور او تا روز رستاخيز علاوه بر آن به قول صادق مصدوق عليه الصلاة والسلام مايان مأموريم به تكلم كردن با اموات آنجا كه ارشاد مي فرمايند كه هر كه به مقبره مسلمانان برسد گويد السلام عليكم يا اهل القبور السلام عليكم دار قوم مؤمنين وانا انشاء الله بكم للاحقون انتم لنا فرط ونحن لكم تبع اسئل الله لنا ولكم العافية مسلم و ترمذي وابن ماجه وابو داود به الفاظ متقاربه حصن صفحه 154 اگر آنها را شعور نمي بود رسول مقبول صلي الله عليه و سلم مايان را به خطاب جمادات مأمور نمي فرمود حاشا و كلا بلكه خود حضور انور عليه السلام به اين الفاظ زيارت اهل قبور مي فرمودند رئيس غيرمقلدين ابن قيم در كتاب روح صفحه 5 مي نويسد از آثار متواتره ثابت شده است وسلف را اجماع است بر اينكه مردگان زائرين را مي شناسند و از آواز آنها خوش مي شوند امام سيوطي [ صفحه 29]

احاديثي از عايشه و ابوهريره و ابن عباس در مورد زيارت قبور

در شرح صدور صفحه 151 مي نويسد الاحاديث والآثار تدل علي أن الزائرمتي جاء علم به المزور وسمع كلامه و انس به ورد سلامه عليه از حضرت عايشه رض صديقه وابو هريرة وابن عباس رضي الله عنهم متعدد روايات ابن ابي الدنيا در كتاب القبور و امام بيهقي در كتاب شعب الايمان روايت كرده است كه هر گاه كسي نزد قبر مرده خود مي رود آن مرده او را مي شناسد و از آواز او خشنود مي شود و جواب سلام او مي دهد عن عائشه رضي الله تعالي عنها قالت قال رسول الله صلي الله عليه و سلم ما من رجل يزور قبر أخيه ويجلس عنده الا استأنس به ورد عليه حتي يقوم كتاب روح صفحه 5 و شرح الصدور صفحه 136 از اين جهت حضرت عمرو بن العاص وقت مرگ وصيت كرد كه بعد از دفن من ساعتي جمله شمايان بر قبر من توقف كنيد تا كه من استيناس با شما كنم به اين الفاظ در صحيح مسلم آمده ثم اقيموا احول قبري مقدار ما تنحر جزور ويقسم لحمها حتي استأنس بكم ابن قيم از اين عبارت اخذ كرده در كتاب روح صفحه 13 مي نويسد كه ميت از حاضران انس و انبساط حاصل مي كند و آنچه گفته بوديم از قول علما كه درك روح بعد از موت زياده مي شود به اين وجه كه در حالت حيات اگر كسي او را در مكاني محبوس مي كرد كه هيچ منفذ نمي داشت آواز هيچكس نمي توانست شنيد اما در قبر به موجب روايات ما قبل مي شنود تا كه در صحيح مسلم آمده ان الميت يسمع خفق نعالهم و اگر كسي در ته خانه باشد به رفتن كسي بر بالاي خانه او را ايذاء نمي رسد و ميت را از پاي مالي قبرش ايذاء مي رسد كه حضور انور صلي الله عليه و سلم كسي را كه تكيه بر قبر كرده بود فرمودند لا تؤذ صاحب هذا القبر رواه الامام احمد في مسنده تا كه با پاي پوش در قبرستان رفتن منع فرموده است ابو داود جلد دوم في باب المشي بين القبور في النعل صفحه 104 طبع هند [ صفحه 30] شراح احاديث مي نويسند كه مفهوم احاديث اين است كه با قبور اهانت و استخفاف نكردن بايد زيرا كه مردگان را از آن ايذاء مي رسد بلكه قبور را به لحاظ مراتب اهل قبور ادب و احترام لازم است در مسند امام احمد جلد 6 صفحه 202 طبع مصر نوشته است كه از حضرت عايشه صديقه رض روايت نوشته است كه من در حجره خود بعد از دفن حضور انور صلي الله عليه و سلم و حضرت ابوبكر صديق رضي الله عنه بي تكلفانه ميرفتم و مي گفتم كه حضور انور و پدر است بعد از دفن حضرت عمر رضي الله عنه به غير نقاب داخل نمي توانم شد حياءا من عمر حاكم در مستدرك تصحيح اين حديث كرده است و در مشكوة نيز اين حديث نقل شده است در لمعات مي نويسد كه در اين حديث دليل واضح است بر اينكه زائر احترام و ادب قربان مرتبه كند كه در حال حيات او مي كرد بالخصوص قبور صالحين را مشكوة طبع نظامي صفحه 146 از اينجا بايد فهميد كه مسلك حضرت ام المومنين عايشه صديقه در باب شعور اموات چيست و انكار او از سماع به كدام معني بود اگر ايشان قطعا انكار شعور اموات را مسلك مي داشتند با برادر مرده خود حضرت عبدالرحمن بن ابي بكر الصديق رض خطاب و گفتگو نمي فرمودند مردي است كه حضرت عبدالرحمن به قرب مكه معظمه رحلت فرمود نعش او را به مكه معظمه آورده مدفون كردند چونكه حضرت صديقه براي زيارت برادر خود تشريف آورد فرمود اي برادر اگر من وقت وفات تو حاضر مي بودم تو را در همان جا دفن مي كردم و اگر آنجا حاضر مي بوديم حاجت آمدن نزد شما بار ديگر نبود ترمذي كتاب الجنائز جلد اول صفحه 131 الحاصل كه معامله روح عجب حيرت افزا معامله است و طاقت و قوت او عجب طاقت و قوت است خصوص ارواح مقدسه كه با ملأ اعلي شامل شده به صفات آنها متصف مي شوند علم و درك و شعور و سير و تصرف [ صفحه 31]

قول قاضي بيضاوي تحت قول خداوند فالمدبرات امرا

آنها را در عالم هيچ حاجب و حاجز نمي تواند شد قاضي بيضاوي تحت قوله تعالي فالمدبرات امرا مي نويسد كالملائكة و ارواح الصلحاء اگر چه مسكن آنها اعلي عليين باشد با قبر خود نيز تعلق كامل مي دارند شب معراج حضور انور صلي الله عليه و سلم حضرت موسي عليه السلام را در قبر مشغول نماز ديد و در مسجد اقصي با ارواح ديگر انبياء ملاقات فرمود و در آسمان ششم با حضور انور صلي الله عليه و سلم مكالمه و مخاطبه نمود و حال آنكه تمامي قصه معراج در مقدار زمان چشم زدن بود حافظ ابن حجر در فتاوي خود مي فرمايد ارواح المؤمنين في علتين و ارواح الكفار في سجين ولكل روح بجسدها اتصال معنوي إلي قوله ومعذلك فهي مأذون لها في التصرف شرح صدور صفحه 163 از آن جهت سرورعالم صلي الله عليه و سلم ارشاد فرموده است كه اگر در صحراي شمايان را مشكلي پيش آيد و يار و مددكار نظر نيايد سه مرتبه بگوئيد يا عباد الله أعينوني و در اين ارشاد لفظ عباد الله عام است كه شامل است رجال الغيب و ملائكه و ارواح طيبه صلحاء را اصحاب مشاهده و علماء ثقات اين قصه را بارها تجربه كرده اند و صحيح يافته اند حصن صفحه 103 شاه ولي الله دهلوي رحمه الله تعالي مي نويسد هرگاه روح از علائق جسمانيت آزاد مي شود رجوع به مزاج اصلي خود كرده با ملائكه ملحق شده شريك كارهاي آنها مي گردد و اكثر كارشان اعلا وكلمة الله ونصر حزب الله مي باشد حجة الله البالغه صفحه 34 چونكه مسأله حيات و ادراك و شعور وعلم و سير و تصرف ارواح مقدسه ثابت شد حالا مسأله توسل و استمداد بايد فهميد انبياء و اولياء چنانچه در زندگي واسطه و وسيله بين الخالق والمخلوق اند ومظهر عون الهي اند كه به توسل و تشفع آنها مخلوق در مقاصد ديني و دنيوي خود كامياب ميشوند همچنان در عالم [ صفحه 32]

عالم برزخ

برزخ مظاهر عون الهي اند كه فيوض و بركات روحاني آنها وقت توسل و تشفع باعث حل مشكلات و قضاي حاجات خلق مي شوند حلال المشكلات و قاضي الحاجات در هر حال صرف ذات پاك واحد لا شريك است مگر ارواح مقدسه وسيله محض و واسطه صرف مي باشند چنانچه در حال حيات بودند در حال ممات نيز همان اند امام غزالي رحمة الله عليه فرموده از هر كه در حيات استمداد مي تواند كرد بعد از وفات نيز از او استمداد مي تواند كرد طالبان حق و سالكان طريقت از پيران و مقتدايان خود در زندگي و از ارواحشان بعد از وفات همين استمداد تقرب إلي الله مي جويند و تقرب إلي الله در زندگي هم بزرگان به مدد روح مي فرمايند نه به قوت دست و پا و بعد مردن هم همان روح برقرار بلكه اقوي از آن است كه در حال حيات بود باقي مانده طرز استغاثه و استمداد عوام الناس آن ضرور قابل اصلاح است كه در استمداد به حد افراط مي رسند و از بعضي كلمات و حركات ملحدانه و مشركانه سر زد مي شوند بر علما بر اصلاح و هدايت آنها لازم است نه اينكه مطلقا زيارت قبور صلحا را شرك دانند و مردم را از آن قطعا منع نمايند مثلا كسي نابينا در مسجدي در آمد و رو به غير جهت قبله كرده نماز شروع كرد بر بينايان لازم آنكه او را هدايت كنند كه رو به قبله شود نه آنكه مسجد را منهدم نمايند يا از نماز او را منع كنند عقيده صحيحه مسلمانان اهل سنت والجماعة اين است كه اين ها نه زنده را بالاستقلال حاجت روا مي دانند نه مرده را اگر كسي كدام دوا را نافع و ضار حقيقي داند يا كدام حكيم را شافي اصلي داند يا پادشاه و آقاي خود را رزاق مستقل داند يا كدام بزرگ را قاضي الحاجات بالذات داند اين شخص چنان ملحد و مشرك است امر واحد لا شريك داند مگر دوا را سبب نفع و ضرر داند و حكيمان را ذرايع صحت داند و امر او سلاطين را ذرايع حصول رزق داند و انبياء و اولياء را در زندگي [ صفحه 33] و بعد وفات محض وسيله و واسطه حل مشكلات و قضاي حاجات دانند اين شخص مسلمان صادق الاعتقاد است كه او بر كريمه وابتغوا اليه الوسيلة عمل كرده است چنانچه علامه جزري در حصن خود زير آداب الدعا مي نويسد وان يتوسل إلي الله تعالي بأنبيائه (خ ر س) والصالحين من عباده (خ) و عمده ترين دلايل در باب توسل و استمداد حديث اعمي است كه در آن توسل واستغاثه و تشفع و استمداد جمله علي رغم انوف الوهابيه موجود است و آن حدث اين است كه يك نابيناي به حضور انور صلي الله عليه و سلم حاضر شد و عرض كرد كه براي روشني فرمود اللهم اني اسئلك واتوجه اليك بنبيك محمد نبي الرحمة يا محمد إلي اتوجه بك إلي ربي في حاجتي هذه لتقضي لي اللهم فشفعه، في رواه الترمذي وصححه والنسائي وابن ماجه والحاكم في المستدرك وصححه علي شرط الشيخين ورواه البيهقي في الدلائل وفي كتاب الدعوات باسناد صحيح وزاد فقام وقد ابصر از جهر منظم ابن حجر وحصن الحصين صفحه 125 وشفاء السقام للسبكي صفحه 123 و آن شخص حسب ارشاد نبوي دعا خواند و چشمش به حلم او تعالي روشن شد اصحاب كرام براي حاجتمندان همين دعا را معمول مي داشتند اگر تأثير اين دعا مخصوص بزمانه آن حضرت صلي الله عليه و سلم بود چنانچه بعض محرومين به اين عذر مي سرايند اصحاب كرام بر آن عمل نمي فرمودند بشنو قصه حضرت عثمان بن حنيف رض را و آن اين است كه در زمانه خلافت حضرت عثمان ذي النوري رضي الله عنه كسي را حاجتي بود بخليفه وقت كه خليفه متوجه حال او نمي شد شكايت خود نزد عثمان بن حنيف رض نمود او همين دعاي اعمي به او نشان داد به مجرد خواندن او خليفه متوجه حال او شد و در كار خود كامياب شد اين واقعه را طبراني به سند معتبر به چند طريقه ثابت كرده است در معجم كبير خود زير ترجمه عثمان بن حنيف در جزء پنجاهم و امام [ صفحه 34]

درخواست حاجت كردن

بيهقي نيز ثابت كرده است. شفاء السقام للبكي مطبوعه حيدر آباد صفحه 125 و در معجم صغير نيز در صفحه 103 مطبوعه مصر اين روايت موجود است محدثين براي روايت اين حديث باب چنان قائم مي كنند باب من كان له حاجة إلي الله تعالي اوالي احد من خلقه صاحب حصن الحصين چنين مي فرمايد و من كان له ضرورة فليتوضأ فيحسن وضؤه ثم يصلي ركعتين ثم يدعو اللهم اتي اسئلك الخ ملا علي قاري در شرح اين مي نويسد قوله ضرورة اي حاجة علجئة إلي الله اوالي احد من خلقه ورحصن الحصين صفحه 23 مي نويسد قلت وان لم يجب الدعاء عند قبر النبي صلي الله عليه و سلم ففي اي موضع يستجاب و در عده حصن الحصين طبع مصر صفحه 85 در زير اين نوشته است وعند قبور الانبياء عليهم السلام وجربت استجابة لدعاء عند قبور الصالحين به شروط معروفه علامه ابن عبد البر در استيعاب جلد 2 صفحه 428 مي نويسد كه در خلافت فاروقي سالي قحط در مدينه منوره افتاد شخصي نزد قبر مطهر او عليه الصلاة والسلام آمده استغاثه كرد كه اي رسول خدا احوال امت را ببين پس همان شخص را در خواب حضور پر نور بشارت بارش داد حافظ ابن حجر عسقلاني در اصابه جلد 6 صفحه 144 طبع مصر تخريج همين قصه را از ابن ابي خثيمه حواله داده است شيخ بنهاني رح در دعوة الحق طبع مصر صفحه 77 مي فرمايد رواه البيهقي و ابن ابي شيبه باسناد صحيح الحاصل كه در قرون ثلاثه المشهود لها بالخير توسل و استمداد را به كثرت ثبوت موجود است وتوسل شان مخصوص به حضور انور صلي الله عليه و سلم نبود بلكه از قبور صحابه رض و اهل بيت رض و صالحان امت نيز توسل و استفاضه واستغاثه معمول قرون سابقه بود علامه ابن عبد البر كه امام المحدثين صدي چهارم بود در ذكر حضرت ابو ايوب انصاري رضي الله عنه مي نويسد و قبر ابي ايوب [ صفحه 35] قرب سورها معلوم إلي اليوم معظم يستسقون به فيسقون استيعاب جلد اول صفحه 156 و علامه ابن الاثير در اسد الغابه من نويسد وقبره بها يستسقون به جلد 2 صفحه 90 طبع مصر كاتب الحروف مؤلف رساله ميگويد معلوم است كه قسطنطنيه در سنه چهار صد در قبضه نصاري بود و آنها با وجود كفر و عداوت اسلام قبر حضرت ابو ايوب را معظم داشته استسقا به آن مي كردند حق تعالي به فضل خود حاجت روايي آنها مي كرد چنانچه در استيعاب مي نويسد واي بر حال مدعيين اسلام طايفه نجديه كه قبور اكابر صحابه و اهل بيت النبوة وامهات المومنين رضوان الله عليهم اجمعين و صلحاء امت را جمله ويران و پامال كردند و هيچ ملاحظه اصول اسلام نكردند از امام شافعي رحمة الله عليه مردي است كه مي فرمودند قبر موسي الكاظم ترياق مجر لاجابة الدعاء اشعة اللمعات و غيره اين روايت امام شافعي بر طبع غير مقلدان بسيار گران مي افتد كه ايشان با جلالة قدر چه طور چنين مي فرمايد مگر آنها معلوم ندارند كه امام شافعي رحمة الله عليه هميشه توسل وتشفع بقبور صلحا بالخصوص قبر حضرت امام ابوحنيفه رحمة الله عليه مي كرد، چنانچه علامه عزالدين بن جماعه محدث در كتاب خود انس المحاضره و همچنين امام موفق بن احمد مكي در مناقب امام ابوحنيفه صفحه 199 ذكر كرده است ذكر السفيري شارح بعض مجالس من احاديث البخاري و نقل عزالدين بن جماعة في كتابه انس المحاضره عن علي بن ميمون قال سمعت الشافعي يقول اني تبرك بابي حنيفة واجيئ إلي قبره يعني زائرا فاذا عرضت لي حاجة صليت ركعتين وجئت إلي قبره وسألت الله تعالي الحاجة عنده فما تبعد عني حتي تقضي صلح الاخوان للسيد داود الخالدي طبع بمبئي صفحه 83 علامه ابن حجر مكي رحمة الله عليه در خيرات الحسان طبع مصر صفحه 29 [ صفحه 36]

به زيارت امام رضا رفتن بزرگان اهل سنت

مي فرمايد اعلم انه لم يزل العلماء وذوو الحاجات يزورون قبره (اي قبر ابي حنيفة) ويتوسلون به في قضاء حوائجهم ويرون نجح ذلك منهم الامام الشافي رح لما كان به بغداد فانه جاء عندانه قال اني لاتبرك بأبي حنيفة رح واجيئ إلي قبره الخ علامه ابن الجوزي در كتاب صغوة الصفوة از امام ابراهيم حربي كه از أرشد تلامذه امام احمد بن حنبل است روايت مي كند كه مي فرمودند قبر معروف الكرخي الترياق المجرب وسيله جليله صفحه 139 ونزد تمام اكابر بغداد اين خبر معروف رح معروف و مشهور است حضرت امام ابوالقاسم قشيري كه از اكابر محدثين و صوفيه سه صدي و چهار صدي بود در رساله قشيريه طبع مصر صفحه 11 در تذكره حضرت معروف كرخي رضي الله عنه مي فرمايد كان من المشائخ الكبار مجاب الدعوان يستشفي بقبره يقول البغداديون قبر معروف ترياق مجرب علامه ابن خلكان نيز چنين مي نويسد در وفيات الاعيان جلد 2 صفحه 136 امام ابوبكر بن خزيمه كه در تعريف او امام سبكي مي نويسد امام الأئمة المجتهد المطلق البحر العجاج در طبقات كبري جلد 2 صفحه 130 و امام ذهبي كه ملقب شيخ الاسلام است در تذكرة الحفاظ جلد صفحه 86 مي نويسد كه اين اكابر هرگاه به زيارت قبر حضرت امام خراسان سيدنا امام علي بن موسي الرضا رضي الله عنه مي رسيدند چه مقدار خضوع وتواضع و تضرع بجا مي آوردند حافظ ابن حجر عسقلاني در تهذيب التهذيب جلد 7 صفحه 388 مي نويسد قال (اي الحاكم) وسمعت ابابكر محمد بن المؤمل بن الحسن بن عيسي يقول خرجنا مع امام اهل الحديث ابي بكر بن خزيمة وعديله ابي علي الثقفي مع جماعة من مشائخنا وهم اذ ذاك متوافرون إلي زيارة قبر علي بن موسي الرضا رح بطوس قال فرأيت من تعظيمه يعني ابن خزيمة لتلك البقعة [ صفحه 37] وتواضعه لها وتضرعه عندها ما تحيرنا محدث مشهور ابوحاتم ابن حبان صاحب الصحيح در كتاب الثقات لابن حبان در ترجمه امام علي رضا بن موسي رحمة الله عليه چنين مي نويسد ماحلت بي شدة في وقت مقامي بطوس وزرت قبر علي بن موسي الرضا صلوات الله علي جده وعليه ودعوت الله تعالي ازالتها عني الا استجيب لي وزالت عني تلك الشدة وهذا شئي جربته مرارا منقول از نسخه قديمه قلميه از اين قبيل روايات معتبره در كتب اسلاميه از زمانه خير القرون إلي زماننا هذا به طريق تواتر منقول است كه هميشه علما وصلحا و اكابر دين از قبور اوليا وصلحا و اهل بيت النبوة استمداد مي كردند و تعظيم آنها بجا مي آوردند اگر جمله روايات نقل گردد كتابي عليحده بايد نوشت صاحب انصاف را همين قدر زياده از كفايت است و بي انصاف را دفاتر كثيره درايت و روايت زياده باعث ضلالت است و اين وقت بايد كه رجوع به اصل مقصد كنيم و گوييم كه استدلال منكر بن سماع موتي آيه انك لا تسمع الموتي وكريمه و ما انت بمسمع من في القبور است و قول حضرت عايشه صديقه در باب انكار سماع اموات قليب بدر و اين كه فقهاء حنفيه در باب حلف مي نويسند كه اگر كسي ديگري را گفت كه من با تو سخن نكنم اگر بعد از مرگ او سخن گويد حانث نمي شود زيرا كه ميت نمي شنود همين سه وجوه را استدلال مي كنند مؤلف رساله مي گويد كه اين جمله صحيح است نه آيات قرآني غلط نه استدلال حضرت صديقه رض غلط نه قول فقهاء كرام غلط اما خدا را قدري دلايل مثبتين را هم به غور تأمل بفرمايند آنها مي گويند كه از آيات شريفه نفي سماع موتي هرگز مستنبط نمي شود زيرا كه ان الاموات لا يسمعون وارد نشده است كه بطور استدلال پيش شود و از اين اموات كه در آيات مذكورند [ صفحه 38] مردگان مرادند بلكه به طريق استعاره كفار مرادند كه كفار را تشبيه به اموات داده است و وجه شبه عدم اجابت است نه كه عدم سمع و اين ظاهر است كه كفار كران نبودند قوت سامعه كفار زايل نشده بود لا والله مي شنيدند اما اجابت نمي كردند ببين در كريمه صم بكم عمي كسي از اهل علم ميگويد كه كفار حقيقته گنگان و كران و كوران بودند مؤلف رساله ميگويد عفي عنه كه در اصطلاح لغة عرب لفظ سمع به معناي اجابت بسيار واقع مي شود ببين لفظ سمع الله لمن حمده معنايش مطلق سمع نيست زيرا كه او تعالي از هر كس مي شنود و حمد گويد يا نگويد بلكه معنايش اجابت است يعني قبول مي كند او تعالي احمد حامد را و همچنين در هر زبان شنيدن به معناي قبول كردن اصطلاح شايع و ذايع است چنانچه كسي را كه نصيحت قبول نمي كند گفته مي شود كه بسيار تو را گفتم اما نشنيدي شاعر ميگويد دوش آن نا مهربان احوال ما پرسيد و رفت - صد سخن گفتيم و از ما يك سخن نشنيد و رفت معنايش اين نيست كه معشوق كر است انتهي ديگر وجه آنكه لفظ لا تسمع يا لفظ ما انت بمسمع هر دو از باب افعال است يعني تو نمي تواني شنوانيد اين از كجا معلوم شد كه اموات في نفسه نمي شنوند و او تعالي هم آنها را نمي تواند شنوانيد ببين كريمه انك لا تهدي من اجبت و لكن الله يهدي من يشاءهم از اين قبيل است، باقي ماند استدلال حضرت صديقه رض جواب آن به اين وجه مي گويند كه قول يك صحابي در مقابله نص قرآن و در مقابله اقوال ديگر اصحاب كرام دليل و حجت نمي تواند شد حضرت عمر رض و ديگر اكابر صحابه كه بر موقع بدر حاضر بودند و خطاب سماع موتي هم به آنها صادر شده بود و اينها تسليم سماع به فرموده رسول اكرم صلي الله عليه و سلم كرده بودند چه طور به استدلال حضرت صديقه رض قول و عمل آن اكابر لغو قرار داده شود و [ صفحه 39] از روايت خطاب حضرت صديقه رض با برادر خود پس از مرگش چنانچه گذشت صريح است بر رجوع حضرت صديقه رض از قول خود علاوه بران در احاديث صحاح سماع موتي ثابت است چنانچه در قصه بدر حضرت عمر رض را فرمود كه شمايان از مردگان زياده نمي شنويد و در صحيح مسلم وارد است كه مرده آواز نعل زائران مي شنود و در روايت ديگر كه مرده سلام زائر مي شنود و جواب آن ميدهد وه پيشوايان وهابيه چون ابن تيميه و ابن قيم و ابن عبدالهاد و قاضي شوكاني وغيرهم جمله تصحيح اين احاديث كرده اند و سماع موتي را قائل گشته اند ببين صارم منكي را در كتاب الروح ابن قيم را صفحه 71 عجيب حالت است غير مقلدين را آنجا پيشوايان خود را شيخ الاسلام و غيره القاب مي دهند و اقوال آنها را چون نص قطعي مي دانند و در بعض عقايد حقه آنها كه خلاف مشرب اين ها مي باشد اقوال آنها را بجوي نمي شمرند و بعض روايات ضعيفه كتب حنفيه را به استدلال پيش مي كنند در چنين مواضع اتركوا قولي بخبر الرسول را چرا وقعت نمي دهند و احاديث صحاح را تاويل لا يعني دور از انصاف مي كنند كه اين از خصايص بود و غيره خصوصيت آن وقت معقول بود كه اگر امت را امر به خطاب اموات نمي فرمود چونكه السلام عليكم اهل الديار براي تمامي امت امر است پس خصوصيت به كدام معنا است در اين موقع مولانا شاه محمد سليمان صاحب پهلواروي رحمة الله عليه تقريري فرموده كه ذكر آن خالي از لطف نيست خلاصه تقريرشان اينكه از تموج هواي آوازي كه از راه ثقبه مجوفه گوش به دماغ مي رسد و در قوت سامعه حسي از آن پيدا مي شود آن را سماع گفته مي شود اين سماع حقيقته از مردگان منفي است كه به سبب موت چونكه حيات فاني مي شود قوتهاي سمع و بصر و لمس و شم و ذوق هم معطل مي شوند بي شك مردگان به سمع [ صفحه 40] معمول حيات نمي شنوند پس انك لا تسمع الموتي بر جاي خود به غير تاويل صحيح است و همچنين انكار حضرت عايشه صديقه رض از سمع بجاي خود صحيح است وقس عليه احكام الفقه اما ادراك و شعور چيز ديگر است كه خاصه روح است چونكه روح فاني نيست ادراك و شعور او هم فاني نمي شوند بلكه زياده از حال حيوة تيز مي شوند و مردگان را شعور و ادراك هست اما سمع معمول حيات نيست و هر جا كه در احاديث شريفه لفظ سمع براي مردگان وارد شده است مراد از آن ادراك و شعور است انتهي و انكار فقها از سماع موتي بنابر عرف عام است و در ايمان عرف را اعتبار است پس از نفي سماع نفي شعور و ادراك لازم نمي آيد فافهم وانصف تتمه مسألة استمداد شيخ الاسلام علامه حموي حنفي در نفحات القرب مي نويسد من نسب إلي الامام ابي حنيفه رح القول بانقطاع الكرامات واهم وعن طريق اهل الهدي ضال اذلم يثبت في شئي من كتب مذهب ابي حنيفة رح اصولا وفروعا القول بانقطاع الكرامات بالموت بل لم يثبت في شئ من كتب المذاهب الثلاثة الخ صفحه 216 شفاء السقام طبع مصر و در همين كتاب صفحه 218 مي نويسد ثم ان تصرف الاولياء في حياتهم ومماتهم انما هو باذن الله تعالي وارادته لا شريك له في ذلك خلقا ولا ايجادا ولا يقصد الناس بسؤالهم قبل الموت وبعده نسبتهم إلي الخلق والايجاد والاستقلال بالافعال فان هذا لا يقصده مسلم ولا يخطر ببال احد من العوام فضلا عن غيرهم فصرف الكلام اليه ومنعه من باب التلبيس في الدين الخ نجديان وهابيان و حاميان آنها معناي مجازي و استعاره هرگز قبول نمي كنند اگر كسي نسبت فعلي به كسي بكند اگر چه به طريق مجاز باشد يك دم بر آنها حكم شرك وكفر جاري مي كنند و آيات قران [ صفحه 41] كريم كه در شأن كفار و آلهه باطله آنها وارد شده اند بر مسلمانان چسپان كرده حكم شرك مي كنند و حال آنكه كفار آلهه خود را متصرفين بالاستقلال مي دانستند و عبادت آنها مي كردند و به اين عبادت تقرب إلي الله مي جستند و هيچ مسلماني اگر چه عامي باشد هيچ بزرگ را إله نمي داند و نه او را متصرف بالاستقلال مي داند بلكه فقط ارواح بزرگان را حيا و ميتا وسيله درگاه او تعالي مي كنند حالا مسألة مجاز و حقيقت را توضيح از آيات قرآن بشنو كه يك فعل را حقيقة منسوب به او تعالي مي كند باز همان فعل را مجازا منسوب به عباد مي كند هر كس مي داند كه حاكم او تعالي است كريمه ان الحكم الا لله اثبات بعد نفي تخصيص حكم به او تعالي مي كند باز مي فرمايد فلا وربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شحر بينهم و هر كس مي داند كه زندگي و مردن به حكم او تعالي است حقيقة كريمه هو يحيي ويميت والله يتوفي الا نفس حين موتها باز مجازا همين فعل منسوب به ملك الموت مي كند كريمه قل يتوفاكم ملك الموت الذي وكل بكم شفائي بيمار به حكم او تعالي است حقيقة كريمه واذا مرضت فهو يشفين مگر مجازا منسوب به حضرت مسيح فرموده وابرئ الاكمه والابرص واحيي الموتي باذن الله اولاد دهنده او تعالي است حقيقة و مجازا حضرت جبريل ميگويد لاهب لك غلاما نركيا مولاي حقيقي به حكم الله ولي الذين امنوا و تعالي است مگر مجازا همين حكم منسوب بعباده فرموده است انما وليكم الله ورسوله (و) النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم همچنان معين حقيقي او تعالي است و مجازي بندگان را امر فرموده است وتعاونوا علي البر والتقوي و استعانت از عمل نيك نيز در قرآن منصوص است كريمه واستعينوا بالصبر والصلوة رهزنان دين اگر لفظ عبد منسوب به غير مي شنوند بي محابا او را مشرك [ صفحه 42] مي گويند و از نام عبدالنبي عبد الرسول چه مقدار بيزار هستند و حق تعالي در قرآن مي فرمايد وانكحوا الايامي والصالحين من عبادكم واماءكم از اين كريمه به تصريح جواز نسبت عبديت به غير ثابت مي شود همچنان رب حقيقي پروردگار عالم است واذكرني عند ربك او تلد الامة ربتها ديگري را مجازا گفته مي شود مستغاث حقيقي او تعالي است اما مجازا فاستغاثه الذي من شيعته علي الذي من عدوه وارد شده است و در حديث شفاعت آمده است فاستغاثوا بآدم و در حصن الحصين حديث حسن مذكور است و آن اينكه وان اراد عونا فليقل يا عباد الله اعينوني يا عباد الله اعينوني بتصريح نداء غائب به لفظ يا و استمداد است و نيز امام بخاري رح در ادب المفرد حديثي نقل مي كند حدثنا ابو نعيم قال حدثنا سفيان عن ابي اسحق عن عبدالرحمن بن سعد قال خذرت رجل بن عمر فقال له رجل اذكر احب الناس اليك فقال يا محمد و در روايت ديگر وصاح يا محمداه صفحه 140 اگر نداء غائب جائز نبودي صحابي جليل القدر چون عبدالله بن عمر چنين ندا نكردي علاوه بر اين تمامي مسلمانان در نماز پنجگانه از زمانه مباركه إلي يومنا هذا السلام عليك ايها النبي مي گويند اين تخاطب به كسي كه غائب است از نظر معمول تمام اهل اسلام است و خود غير مقلدين نيز اكثر التحيات را به همين الفاظ مي خوانند با وجود آن اگر كسي لفظ يا رسول الله گفت او را مشرك و كافر مي گويند كبرت كلمة تخرج من افواههم ان يقولون الا كذبا نجديان اهل حرمين را خصوصا و تمامي امت مرحومه را عموما مشرك مي دانند از آن وجه قتل النفس ونهب اموال مسلمانان را جائز مي دانند و مسلمانان حرمين را عبدة الشياطين مي نامند و حديث صحيح [ صفحه 43] سرور عالم را صلي الله عليه و سلم كه در شأن اهل حرمين فرموده است ان الشيطان قد يئس ان يعبد في جزيرة العرب و در حديث ديگر اهل حجاز را بشارت ايمان داده است و سنگدلي و جفاء را در اهل مشرق كه نجد در شرق حجاز است فرموده لفظ حديث اين است غلظ القلوب والجفاء في المشرق والايمان في اهل الحجاز صحيح مسلم و نيز آن حضرت صلي الله عليه و سلم به درگاه الهي عرض كرده است اللهم لا تجعل قبري و ثنا يعبد بعدي و يقين كه همين دعاي او به درگاه او تعالي مستجاب است پس همين مزار مقدس را نجديان صنم اكبر نام كرده اند و در انهدام آن مي كوشند اين چه مقدار بي ادبي و گستاخي و توهين آن حضرت است صلي الله عليه و سلم قاعده نجدي پرستان را عادت است كه هرگاه آيات قرآني و احاديث نبوي در ترديد آنها پيش مي شوند و از جوابش عاجز مي شوند مي گويند كه دليلي از قول امام خود ابوحنيفه رح پيش كن در باب سماع موتي و استمداد و عرس ومولود شريف و بوسفه قبر وغيرها قول امام خود پيش كن و اين نهايت قول بي بنياد عاميانه است زيرا كه مقلدين مذاهب اربعه خوب مي دانند كه در هر جزئيه قول امام را جستن خلاف اصول مذهب است مسائل فقهيه به سبب امتداد زمانه روز به روز نو پيدا مي شوند پس حكم آنها از اصول قواعد مذهب علماء وقت پيدا كردن مي توانند مذهب حنفي فقط نام قول حضرت امام اعظم و ابو يوسف و محمد و زفر رحمة الله عليهم نيست كه در جزئيات مسائل تنقيدات علماء متاخرين هم مذهب حنفي است مولانا مولوي عبدالحي در صفحه 166 كتاب سعي مشكور مي فرمايد لايلزم تصريح كل من الفروع والجزئيات عن الأئمة فالعلوم تتزائد يوما فيوما [ صفحه 44] بحسب اختلاف حوادث الامة فمالم يظهر تصريحهم علي خلافه يحكم بالجواز مؤلف ميگويد عفا الله عنه سلسله اجمال و تفصيل در ادله قطعيه موجود است ببين اجمال قرآن مجيد را احاديث حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و سلم تفصيل نمود مثلا حكم قرآن است اقيموا الصلاة بالاجمال و احاديث تفصيل آن كرد كه فرض صبح دو ركعت و فرض ظهر چهار ركعت علي هذا القياس وبحكم ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا قول و فعل حضور اقدس هم نص قطعي گشت باز در بعض احاديث اجمال بود تفصيل آن اجمال اقوال و افعال اصحاب كرام و تابعين اصحاب كردند وبحكم عليكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدين من بعدي واصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم و خير القرون قرني ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم قول و فعل اصحاب واتباع نيز چون نص قطعي گشت باز به سبب اختلاف حوادث زمانه اجمال قول اصحاب واتباع را تفصيل اصحاب مذاهب اربعه در كتب مذاهب خود اصولا وفروعا ثبت كردند به حكم لعلمه الذين يستنبطونه به اجماع امت اين استنباط و قياس از ادله قطعيه گرديد باز اجمال يا عدم ذكر بعض جزئيات مسائل از اصحاب مذاهب علماء امت هر مذهب موافق اصول صاحب مذهب خود تفصيل آن اجمال يا ذكر آنچه باقي مانده بود در كتب معتبره خود نوشته و بر آن فتوي كردند به حكم علماء امتي كانبياء بني اسرائيل چنانچه انبياء بني اسرائيل علي نبينا وعليهم الصلاة والتسليمات اصحاب شرائع بودند علماء امت مرحومه اصحاب استنباط و فتوي اند اما مراد از علماء امت آنانند كه ورثته الانبياء و اصحاب نفوس زكيه باشند نه دين فروشان كه رهزنان [ صفحه 45] دين اند و اين نيز حجت قطعي است كه دروع همان اصول مقرره اصحاب مذاهب است پس در هر جزئيه حادثه قول امام را طلبيدن عوام را در مغالطه انداختن است لا حول ولا قوة الا بالله هدانا الله واياهم سواء الصراط. اصل ثالث ما به النزاع نداء غائب و سماع موتي است بدان كه نجديان دهم مشرب ايشان نداء غائب به لفظ يا فلان يا تخاطب يا غائبان شرك اكبر مي نامند اگر به نيت حاضر بودن منادي باشد اگر چه روح مبارك حضرت رسول مقبول صلي الله عليه و سلم باشد امام غير مقلدين شوكاني در كتاب خود در الغضيد مي آرد تعظيم القبور و خطاب الموتي بالحوائج كفر باز در تطهير الاعتقاد صفحه 11 طبع فاروقي دهلي مي نويسد و من فعل ذلك بمخلوق من حي او ميت سواء كان ملكا او نبيا او وليا صار مشركا وان اخبر بالله وعبد نقل از سيف الابرار و بعض وهابيه فرق مي كنند مي گويند كه اگر نداء يا رسول الله عاشقانه باشد يعني به غير ملاحظه سماع منادي جائز است و اگر به اين نيت باشد كه منادي يعني رسول خدا صلي الله عليه و سلم مي شنود پس كفر است مؤلف گويد عفا الله عنه از اين طائفه كه فعل سلف صالح را شرك و فاعل را مشرك مي نويسند سوال است كه مراد شمايان از غائب كدام است آيا مراد غائب عن النظر است كه در ديدن شما نيايد يا غائب عن الوجود يعني معدوم كه در حقيقت وجود نداشته باشد اگر مراد از آن شق اول است پس نداء شمايان به ذات پاك باري تعالي و تقدس اسمه نيز داخل مي شود كه منادي از نظر شما غائب است و به حكم كريمه لا تدركه الابصار ابصار مخلوق طاقت ديدار حضرت [ صفحه 46] تعالي و تقدس در اين جهان ندارند بلكه نزد وهابيه از ديدار الهي در بهشت نيز انكار است ببين عقيده 20 ثنائي در كتاب سيف الابرار و اگر مراد شق ثاني است يعني مراد از غائب معدوم است پس ارواح انبياء عليهم الصلاة والسلام و ارواح اولياء كرام رضوان الله عليهم كجا معدوم اند كه وجود تصرف و شعور و ادراك آنها در اصل گذشته از اقوال علماء فريقين ثابت شده است ببين تفصيل آن اقوال در اصل سابق و اگر گويند كه قبول داريم كه ارواح زنده اند و ادراك و شعور هم دارند اما طاقت تصرف ندارند پس گويم كه ترديد اين قول او تعالي مي فرمايد و در كريمه فالمدبرات امرا مفسرين بالخصوص قاضي بيضاوي در تحت آن مي نويسد كالملائكة و ارواح الصلحاء پس كه تدبير امور مر ارواح را در قرآن مجيد ثابت شد وتدبير عين تصرف است ثانيا چونكه ارواح از قبيل مجردات است تصرف آنها در عالم بأمر واذن او تعالي چون تصرف ملائكه به امر الله تعالي در قرآن مجيد از قبيل اتا و ايجاد و احيا و اماتت جابجا مذكور و مسطور است از آن فروتر آمده تصرفات اجنه و شياطين در عالم به نظر انصاف ببين كه تا كدام حد قوي و پر اثر است قصه حضرت سليمان عليه السلام بابت خدمات شاقه اجنه معلوم است كريمه يعلمون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب وقد ور راسيات را به نظر انصاف تأمل كن از آن هم فروتر آمده ببين كه در اين عالم بسيار اشياء است كه وجودش از نظر غائب است و قوت تصرف آن زياده از محسوسات است مثلا وجود هوا از نظر غائب است و از تموج آن قلل جبال راسيات و عوالي عمارات راسخات بر زمين مي غلطند و درختان عظيمه سرنگون مي افتند و اجساد كبيره ذي قوت بني آدم چون عاديان بقوة سخت تموج هوا كه آن را صرصر گويند از هم [ صفحه 47] پاشيده مي شوند و اثر عين و سحر و جفر وغيرها چه عجائب تصرفات دارند اگر چه موجد اثر آنها قدرت قادر حكيم است اما به ظاهر افعال منسوب به اسباب است پس اين جمله تصرفات مذكوره اگر قبول كنند تصرف ارواح صلحا چرا مردود مي كنند اگر آن به اذن الهي است اين هم به اذن الهي است اگر آن همه را قبول نكنند مصادمه و مقابله قرآن عظيم است و اگر گويند اثرات آنها به قرآن ثابت است و اثرات و تصرفات ارواح به قرآن ثابت نيست گوئيم كه آيه شريفه متلوه فوق اعني فالمدبرات امرا را چرا فراموش كردي در اين محل ذكر مناظره عالم غير مقلد با عامي مقلد خالي از لطف نيست و آن اينكه شخصي ملا ابراهيم نام مقلد قوم بلوچ به مؤلف اين اوراق نقل كرد كه عالمي از پنجاب بكوئنه بلوچستان رسيده بود و در مسجدي بناء وعظ نهاده بود انبوه مردم براي سماع وعظ ديدم من هم شامل شدم مولوي صاحب در وعظ سخن به اين حد رسانيد كه هر كه مرد نبي باشد يا ولي پس از مردن نفع و ضررش به هيچ كس نمي رسد زيرا كه خاك شد و از خاك نفع و ضرر غير متصور ناقل گويد عرض كردم اي مولوي صاحب انبياء عليهم السلام را در حالت حيوة معجزات بودند يا نه گفت آري بودند گفتم اولياء الله را در حالت حيوة كرامات بودند يا نه گفت آري بودند گفتم آن معجزات و آن كرامات آنها كجا رفتند گفت به مرگ مسلوب شدند گفتم مولوي صاحب مردم بر سه طبقه اند انبياء و اولياء و عوام مؤمنين چونكه موت سالب است معجزات انبياء را عليهم السلام و سالب است كرامات اولياء الله را رحمة الله عليهم ونزد عوام مؤمنين به غير ايمان ديگر چيز نيست بر قاعده شما بايد كه موت سالب ايمان عوام مؤمنين شود هرگاه از انبياء و اولياء سالب نعمت است از عوام چرا سالب نعمت نشود پس مولوي صاحب از جواب [ صفحه 48] فرو مانده جماعه خود را به اخراج من از مجلس امر فرمود كه اين شخص طبع مرا خراب كرد انتهي و اين قصه را فقير در رساله تهليليه خود واضح تر از اين بيان كرده يحتمل كه در بعض الفاظ تغاير باشد اما مضمون يك است چونكه دلائل اين باب نداء غائب و روايات سلف صالح اين اصل اكثر همان دلائل و روايات اند كه در اصل دوم يعني اصل استمداد گذشتند از آن وجه اطناب تحريرند بر مكرر آن نشد حديث اعمي و حديث يا عباد الله اعينوني و حديث زيارة القبور بلفظ السلام عليكم و اثر حضرت عثمان بن حنيف كه اصل اين باب اند جمله در باب ما قبل از اين بالاستيفا ذكر شده اند در اين اصل بابي از احاديث آن حضرت صلي الله عليه و سلم در باب زيارت القبور بالخصوص قبر مطهر مكرم فخر عالم صلي الله عليه و سلم وعلم موتي به زائران خود ورد تسليم زائران منقول از كتاب جوهر منظم في زيارت قبر النبي المكرم تصنيف خاتمة المحققين احمد بن حجر الهيتمي المكي و كتاب شرح الصدور في احوال الموتي والقبور للشيخ الاجل و الامام الاكمل الشيخ جلال الدين السيوطي المتفق علي جلالته وورعه وغزارة علمه بدان وفقك الله تعالي كه آنچه در اين باب ذكر احاديث و اقوال سلف صالح مي شود براي زيادت يقين برادران اسلام مقلدين مذاهب است اما غير مقلدين پيروان نجديه احاديث اين باب را ضعيف يا موضوع خواهند گرفت و اقوال مشائخ و علماء امة خود بر آنها حجت نمي تواند شد زيرا كه آنها در كتب خود حكم شرك وكفر بر مقلدين مذاهب جاري مي كنند ببين كتاب تحقيق الكلام تصنيف غلام علي قصوري وظفر المبين واعتصام السنة صفحه 32 ترجمه عبارت هندي او اين است چهار مذهب و خاندان قادريه و نقشبنديه و چشتيه و سهرورديه كافر و مشرك و بدعتي هستند در اخبار الحديث [ صفحه 49]

تقليد كردن از نظر وهابيت

ولوامع الانوار و معيار التقليد بديع الزمان مي نويسد تقليد شخصي شرك و بدعت و بدتر از سرگين است نقل از كتاب سيف الابرار و اباطيل وهابيه فائده مهمة احاديث حضرت رسول كريم صلي الله عليه و سلم حصر در صحاح سته و مسند امام احمد و مؤطا امام مالك رحمهم الله تعالي نيستند بلكه مصنفين كتب احاديث شكر الله تعالي سعيهم اجمعين آن حديثي را در كتب خود مي نويسند كه به شروط مقرره اهل حديث كه در سند و روات حديث مقرر كرده اند موافق باشد و اگر به آن شروط موافق نيايد آن را ذكر نمي كنند چنانچه صاحب كتاب صحيح بخاري كه اصح الكتب است بعد كتاب الله خود مي نويسد كه من از چندين لكهما احاديث همين احاديث مذكوره كتاب را منتخب كردم و همچنين احوال ديگر مصنفان پس از اين مستفاد مي شود كه احاديث همين كتب مشهوره متداوله صحيح اند و در آن ضعيف و موضوع نيست الا نادرا اما اين مستفاد نمي شود كه ما سواي آن در تمام عالم حديث صحيح نيست زيرا كه حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و سلم در مقام تبليغ بودند روزانه هزارها حديث بيان مي فرمودند پس هر كه را هر حديث به سند صحيح رسيد آن را در كتاب خود ذكر نمود و زمانه اصحاب مذاهب اربعه قبل از زمانه مصنفين كتب حديث بود پس حديثي كه صاحب بخاري را مثلا به سند صحيح نرسيد و در كتاب خود ذكر نكرد يا نقيض آن در كتاب خود نوشت از اين لازم نمي آيد كه همين حديث به حضرت امام ابوحنيفه و غيره رضوان الله عليهم اجمعين نيز به سند ضعيف رسيده باشد زيرا كه آنها رحمهم الله تعالي در زمان خير القرون بودند و وسايط كمتر بودند و اهل تقوي و صلاح بودند و كذب و افترا در آن زمان نبود الا نادرا پس اصحاب مذاهب وضع مذاهب خود را به آن احاديث صحيحه كردند و اصحاب كتب صحاح سته را اگر آن [ صفحه 50] حديث به سند ضعيف رسيد و ذكر آن در كتب خود نه كردند اصحاب مذاهب را از آن چه قدح چنانچه همين مضمون را حضرت شيخ عبد الحق دهلوي رحمة الله عليه در كتاب خود فتح المنان في اثبات مذهب النعمان به بسط كافي و تحقيق وافي ذكر كرده است من شاء فليرجع اليه انصاف اين است كه اصحاب صحاح جامعين اقسام احاديث اند رحمة الله عليهم و اصحاب مذاهب ناقدين اقسام احاديث اند رحمة الله عليهم پس اصحاب صحاح به منزله عطاران اند كه اقسام ادويه مفردات را جمع مي فرمايند و اصحاب مذاهب به منزله حكيمان اند كه خواص آن ادويه مفرده شناخته موافق مزاج هر مريض آن مفردات را به هم جمع نموده معجون تيار مي كنند كه باعث شفاي آن مريض مي شود رحمة الله تعالي عليهم اجمعين رجوع به اصل مطلب شيخ ابن حجر مكي در كتاب جوهر منظم مذكور در فصل سادس صفحه 52 طبع مصر مي نويسد العاشرة ينبغي له أيضا أن يستحضر ما قدمناه في الفصل الثاني من حيوته المكرمة في قبره المكوم وأنه يعلم بزائريه علي اختلاف درجاتهم وأحوالهم وقلوبهم وأعمالهم وانه صلي الله عليه و سلم يمد كلامهم بما يناسب ما هو عليه وانه خليفة الله الذي يشاء وانه لا يمكن احدا ان يصل إلي الحضرة العلية من غير طريقه وان من سولت له نفسه اللعينة شيئا من ذلك كان سببا لحرمانه و قبيح قطيعة وخسرانه و من ثم راه صلي الله عليه و سلم بعض الصالحين في النوم فقال له يا رسول الله ما تقول في ابن سينا قال صلي الله عليه و سلم ذلك رجل أراد أن يصل إلي الله من غير طريقي فقطعته ويشهد لذلك ان المحققين علي كفره و دوام شقاوته انتهي وقال رحمه الله تعالي في الفصل الثاني من كتابه المذكور صفحه 22 اعلم انه مرت احاديث [ صفحه 51]

فضيلت زيارت كردن

كثيرة صحيحة وغيرها متضمنة لفضائل عظيمة تحصل للزائر فلا بأس بسرد هاههنا لتستحضر فوائده وترجي عوائدها وهي قوله صلي الله عليه و سلم من زائر قبري وجبت له شفاعتي و معني وجبت له شفاعتي انها ثابتة له بالوعد الصادق لابد منها وافاد قوله صلي الله عليه و سلم مع عموم شفاعته له ولغيره انه يخص بشفاعته تناسب عظيم عمله اما بزيادة النعيم و اما بتخفيف الاهوال عنه في ذلك اليوم و اما بكونه من الذين يحشرون بلا حساب و اما برفع درجات في الجنة و اما بزيادة شهود الحق والنظر اليه و اما به غير ذلك مما لا عين رأت ولا اذن سمعت ولا خطر علي قلب بشر هذا كله ان اريد ان يخص بشفاعة لا تحصل لغيره ويحتمل ان يراد انه يفرد بشفاعته مما يحصل لغيره و الافراد للتشريف والتقوية بسبب الزيادة وان يراد أنه ببركتها يجب دخوله فيمن تناله الشفاعة فهو بشري بموته مسلما فيجري علي عمومه ولا يضمر فيه شرط الوفاة علي الاسلام و الا لم يكن لذكر الزيارة معني لان الاسلام وحده كاف في نيل هذه الشفاعة بخلافه علي الاولين وافادة اضافة الشفاعة له صلي الله عليه و سلم انها شفاعة عظيمة جليلة اذهي تعظم بعظم الشافع ولا اعظم منه صلي الله عليه و سلم فلا اعظم من شفاعته وقوله صلي الله عليه و سلم من زاعرني بعد موتي فكانما زارني في حياتي وقوله صلي الله عليه و سلم من جاءني زائرا لا تعمله حاجة الا زيارتي كان حقا علي ان اكون له شفيعا يوم القيمة وقوله صلي الله عليه و سلم من جاءني زائرا كان له حقا علي الله عز وجل ان اكون له شفيعا يوم القيمة ومر معناه في الفصل [ صفحه 52]

احاديث في الزيارة

الاول وسيأتي في تاسعة الفوائد في خاتمة السادسة عشر من الفصل السادس ماله تعلق بذلك فراجعه فانه مهم والحاصل ان هذا الثواب العظيم وهو الفوز بتلك الشفاعة العظيمة منه صلي الله عليه و سلم لا يحصل الا لمن اخلص وجهه فيها بان لا يقصد بها او معها امرا اخرينا فيها وقوله صلي الله عليه و سلم من حج فزار قبري بعد وفاتي كان كمن زارني في حياتي وقوله صلي الله عليه و سلم من حج فزار قبري بعد موتي كان كمن زارني في حياتي وصحبتي وقوله صلي الله عليه و سلم من حج فزارني في مسجدي بعد وفاتي كان كمن زارني في حياتي وقوله صلي الله عليه و سلم من زارني إلي المدينة كنت له شفيعا او شهيدا او قوله صلي الله عليه واله و سلم من زار قبري او قال من زارني كنت له شفيعا او شهيد أو من مات في احدي الحرمين بعثه الله عز وجل في الآمنين يوم القيمة وقوله صلي الله عليه و سلم من زارني متعمدا اي بان لم يقصد غير زيارتي كما مرفي معني خبر من جاءني زائر الا تعمله حاجة الا زيارتي الحديث كان في جواري يوم القيمة وقوله صلي الله عليه و سلم من سكن المدينة و صبر علي بلائها كنت له شهيدا وشفيعا يوم القيمة وقوله صلي الله عليه و سلم من زارني بعد موتي فكانما زارني في حياتي و من مات باحدي الحرمين بعث من الامنين يوم القيمة وقوله صلي الله عليه و سلم من حج حجة الاسلام فزار قبري وغرا غزوة و صلي في بيت المقدس لم يسأله الله تعالي فيما افترض عليه وقوله صلي الله عليه و سلم من زارني بعد موتي فكانما زارني وانا حي و من زارني كنت له شهيدا [ صفحه 53]

في قول رسول الله من زارني محتسبا إلي المدينة كان في جواري يوم القيمة

وشفيعا يوم القيمة وقوله صلي الله عليه و سلم من مات في احدي الحرمين بعث من الآمنين يوم القيمة و من زارني محتسبا إلي المدينة كان في جواري يوم القيمة وقوله صلي الله عليه و سلم من زارني ميتا فكانما زارني حيا و من زار قبري وجبت له شفاعتي يوم القيمة ومامن احد من امتي له سعة ثم لم يزرني فليس له عذر وقوله صلي الله عليه و سلم من زارني في مماتي كان كمن زارني في حياتي و من زارني حتي ينتهي إلي قبري كنت له يوم القيمة شهيدا او قال شفيعا وقوله صلي الله عليه و سلم من حج إلي مكة ثم قصدني في مسجدي كتبت له حجتان مبرورتان وقوله صلي الله عليه و سلم من زار قبري بعد موتي فكانما زارني في حياتي و من لم يزر قبري فقد جفاني وقوله صلي الله عليه و سلم من اتي المدينة زائرا إلي وجبت له شفاعتي يوم القيمة و من مات في احدي الحرمين بعث امنا انتهي مؤلف گويد عفا الله عنه تعدد روايات زيارت مع تقارب اللفظ والمعني از حضرت شيخ ابن حجر شايد براي تعضيد و تأئيد وتاكيد زيارت مكرم است صلي الله عليه و سلم لان الاحاديث يعضد بعضها بعضا الحال قدري از احاديث نبوي صلي الله عليه و سلم و اقوال سلف صالح از قول شيخ امام سيوطي نيز بشنو حضرت شيخ در كتاب شرح الصدور في احوال الموتي والقبور مي نويسد باب زيارة القبور وعلم الموتي بزوارهم ورويتهم لهم اخرج ابن ابي الدنيا في كتاب القبور عن عائشة رض قالت قال رسول الله صلي الله عليه و سلم ما من رجل يزور قبر أخيه ويجلس عليه الا استأنس ورد حتي يقوم [ صفحه 54] واخرج ايضا والبيهقي في الشعب عن ابي هريرة رض قال اذا مر الرجل بقبر يعرفه فسلم عليه رد عليه السلام وعرفه واذا مر بقبره يعرفه فسلم عليه رد عليه السلام واخرج ابن عبدالبر في الاستذكار والتمهيد عن ابن عباس قال قال رسول الله صلي الله عليه و سلم مامن احد يمر بقبر اخيه المؤمن كان يعرفه في الدنيا فيسلم عله الا عرفه ورد عليه السلام صححه عبدالحق واخرج ابن ابي الدنيا في القبور والصابوني في المأتين عن ابي هريرة رض عن النبي صلي الله عليه و سلم قال مامن عبد يمر علي قبر رجل يعرفه في الدنيا فيسلم علي الاعرفه ورد عليه السلام و اخرج العقيلي عن ابي هريرة رض قال قال ابو رزين يا رسول الله ان طريقي علي الموتي فهل من كلام الكلوبه اذا مررت عليهم قال قل السلام عليكم يا اهل القبور من المسلمين والمؤمنين انتم لنا سلف ونحن لكم تبع وانا انشاء الله بكم لاحقون فقال ابو رزين يا رسول الله يسمعون قال يسمعون ولا يستطيعون ان يجيبوا قال يا ابا رزين الا ترضي ان يرد عليك بعددهم من الملائكة و معني لا يستطيعون ان يجيبوا اي جوابا يسمعه الجن والانس و الا فهم يردون حيث لا يسمع واخرج احمد والحاكم عن عائشة قالت كنت ادخل البيت فاضع تربي واقول انما هو ابي وزوجي فلما دفن عمر معهم ما دخلته الا وانا مشددة علي ثيابي حياء من عمرو اخرج الطبراني في الاوسط عن ابي عمر وقال وقف رسول الله صلي الله عليه و سلم علي مصعب بن عمر حين رجع من احد فوقف عليه مع اصحابه فقال اشهد انكم احياء عند الله فزورهم و سلموا عليهم فو الذي نفسي بيده لا يسلم عليهم احد الا ردوا عليه [ صفحه 55] إلي يوم القيمة وفي الاربعين الطائية روي عن النبي صلي الله عليه و سلم انه قال آنس ما يكون الميت في قبره اذا زاره من كان يحبه في دار الدنيا واخرج ابن ابي الدنيا والبيهقي في الشعب عن محمد بن واسع قال بلغني ان الموتي يعلمون بزوارهم يوم الجمعة ويوما قبله ويوما بعده واخرجا ايضا عن الضحاك قال من زار قبرا يوم السبت قبل طلوع الشمس علم الميت بزيارته قيل له وكيف ذلك قال لمكان يوم الجمعة فصل قال السبكي عود الروح إلي الجسد في القبر ثابت في الصحيح لسائر الموتي فضلا عن الشهداء وانما النظر في استمرارها في البدن وفي ان البدن يصير حيابها كحيوته في الدنيا اوحيا بدونها وهي حيث شاء الله تعالي فان ملازمة الحيوة للروح امر عادي لا عقلي فهذا اي ان البدن يصيربها حيا كحيوته في الدنيا مما يجوزه العقل وقد ذكره جماعة من العلماء ويشهد له صلواة موسي عليه السلام في قبره فان الصلاة تستدعي جسدا حيا وكذلك الصفات المذكورة في الانبياء ليلة الاسري كلها صفات الاجسام ولا يلزم من كونها حيوة حقيقية ان تكون الابدان معها كما كانت في الدنيا من الاحتياج إلي الطعام والشراب و غير ذلك من صفات الاجسام التي تشاهدها بل يكون لها حكم اخرواما الا دراكات كالعلم والسماع فلاشك ان ذلك ثابت لهم ولسائر الموتي وقال غيره اختلف في حياة الشهداء هل هي للروح فقط او للجسد معها به معني عدم البلاله علي قولين وقال البيهقي في كتاب الاعتقاد الانبياء بعد ما قبضوا ردت اليهم ارواحهم فهم احياء عند ربهم كالشهداء وقال ابن القيم في مسألة تزاور الارواح وتلاقيها الارواح قسمان منعمة ومعذبة فاما [ صفحه 56] المعذبة فهي في شغل عن التزاورد التلاقي و اما المنعمة المرسلة غير المحبوسة فتتلاقي وتتزاور وتتذاكر ما كان منها في الدنيا و ما يكون من اهل الدنيا فتكون كل روح مع رفيقها الذي هو علي مثل عملها و روح نبينا محمد صلي الله عليه و سلم في الرفيق الاعلي قال الله تعالي و من يطمع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين وحسن اولئك رفيقا وهذه المعية ثابتة في الدنيا وفي دار البرزخ وفي دار الجزاء والمرء مع من احب في هذه الدور الثلاث انتهي فان قيل قوله تعالي ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون كيف يكونون امواتا واحياء قلنا يجوزان يرزقهم الله في قبورهم وارواحهم في جزء من ابدانهم يحس جميع بدنه بالنعيم واللذة لاجل ذلك الجزء كما يحسن جميع بدن الحي في الدنيا ببرودة او حرارة تكون في جزء من اجزاء بدنه وقيل المرادان اجسادهم لابتلي في قبورهم ولا تنقطع اوصالهم فهم كالاحياء في قبورهم وقال ابوحيان في تفسيره عند هذه الآية اختلف الناس في هذه الحيوة فقال قوم معناه ابقاء ارواحهم دون اجسامهم لانا نشاهد فسادها وفناءها وذهب اخرون إلي ان الشهيد حي الجسد والروح ولا يقدح في ذلك عدم شعورنا به فنحن نراهم علي صفة الاموات وهم احياء كما قال الله تعالي وتري الجبال تحسبها جامدة وهي تموموا لسحاب وكما نري النائم علي هيئة وهو يري في منامه ما يتنعم به او يتالم قلت ولذلك قال الله تعالي بل احياء و ليكن لاتشعرون فتنبه بقوله ذلك خطابا للمؤمنين علي انهم [ صفحه 57] لا يدركون هذه الحيوة بالمشاهدة والحس وبهذا يتميز الشهيد عن غيره ولو كان المراد حيوة الروح فقط لا يحصل له تمييز عن غيره لمشاركة سائر الاموات له في ذلك لعلم المؤمنين بامرهم حيوة كل الارواح فما بقي لقوله و ليكن لاتشعرون معني وقد يكشف الله لبعض اوليائه فيشاهد ذلك نقل السهيلي في دلائل النبوة عن بعض الصحابة انه حضر في مكان فانفتحت طاقة فاذا شخص علي سرير و بين يديه مصحف يقرأ فيه و امامه روضة خضراء وذلك كان باحد وعلم انه من الشهداء لانه رؤي في صفحة وجهه جرحا وارود ذلك ايضا ابوحيان ويشبه هذا ماحكاه اليافعي في روضة الرياحين عن بعض الصالحين قال حضرت قبر الرجل من العباد فبيتما انا سوي اللحد اذ سقطت بسنة من لحد قبر يليه فنظرت فاذا انا بشيخ جالس في القبر وعليه ثياب بيض تقبقع و في حجره مصحف من ذهب مكتوب بالذهب وهو يقرء فيه فرفع راسه إلي وقال لي اقامت القيمة رحمك الله قلت لافقال رد اللبنة إلي موضعها عافاك الله فرددتها وقال اليافعي ايضا روينا عمن حضر القبور من الثقات انه حضر قبر انا شرف فيه علي انسان جالس علي سرير وبيده مصحف يقرء فيه وتحته نهر يجري فغشي عليه واخرج من القبر و لم يدرواما اصابه فلم يفق الافي اليوم الثالث وحكي ايضا عن الشيخ نجم الدين الاصبهاني انه حضر رجلا يدفن فقعد الملقن يلقنه فسمع الميت وهو يقول الا تعجبون من ميت يلقن حيا وقال ابن رجب روينا من طريق مراد بن جميل قال ابو المغيرة ما رأيت مثل المعافي بن عمران و ذكر من فضله قال حدثني بعض اخواني ان غانما جاء معافي بن عمران [ صفحه 58] بعد ما دفن نسمعة وهو يلقن في قبره وهو يقول لا إله الا الله ويقول المعافي لا إله الا الله وحكي اليافعي ايضا عن المحب الطبري احد ائمة الشافعية وهو شارح التبيه انه كان مع الشيخ الاسماعيل الحضرمي مقبرة زينبية قال المحب فقال لي يا محب الدين اتؤمن لكلام الموتي قلت نعم قال ان صاحب هذا القبر يقول لي انا من حشوا لجنة وحكي ايضا عن الشيخ اسمعيل المذكور انه مر علي بعض مقابر اليمن فبكي بكاء شديدا او اعلاه حزن ثم ضحك ضحكا شديد او اعلاه سرور فسئل عن ذلك فقال كشف لي عن هذه المقبرة فرايتهم يعذبون فبكيت ثم تضرعت الله تعالي فيهم فقيل لي قد شفعناك فيهم فقالت صاحبة هذا القبر وانا معهم يافقيه اسمعيل انا فلانة المغنية فقلت وانت فيهم فلذلك ضحكت وحكي عبدالغفار في الوحيد اخبرنا القاض علاء الدين الصاحب شرف الدين الغائري ان الشيخ معين الدين جبرئيل مات معهم في الطريق قبل دخول القاهرة قال واذ اوصلنا إلي عند الباب وهم يمنعون الميت ان يدخل المدينة رفع الشيخ يده واصبعه فادخلنا وحكي ايضا قال حكي لي زين الدين البوشي عن الفقيه عبدالرحمن النويري انه لما كان في المنصورة واسرو المسلمين وكان عبدالرحمن النويري يقرء القران فته قوله تعالي ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون فلما قتل الفقيه عبدالرحمن حضرا حد الضرنج وفي يده حربة فلكزه بها وقال قسيس المسلمين انت تقول قال ربكم انكم احياء ترزقون اين هو فرفع الفقيه رأسه وقال حي و رب الكعبة موتين فنزل الضرنجي عن فرسه وجعل يقبل وجهه [ صفحه 59]

در سوال ملكين در قبر

وامر غلامه بحمل معه إلي بلدة وفي الرسالة للقشيري بسنده عن الشيخ ابن سعيد الخراز قال كنت بمكة فرأيت بباب بني شيبة شابا ميتا فلما نظرت اليه تبسم في وجهي وقال لي يا ابا سعيد اما علمت ان الاحياء احياء وان ماتوا وانما ينقلون عن دار إلي دار انتهي و اين باب را امام سيوطي به بسط تمام نوشته ان شئت فارجع اليه الحال قدري از احوال موت و سختي آن و سوال ملكين در قبر و غيره نيز بشنو شيخ سيوطي هم در اين كتاب شرح الصدور احاديث بسيار نقل كرده است چندي از آن براي آگاهي برادران اسلام و استعداد موت و ما بعده در تحرير مي آيند قال السيوطي رحمه الله اخرج احمد و ابو داود في سننه والحاكم في مستدركه وابن ابي شيبة في المصنف والبيهقي في كتاب عذاب القبر والطيالسي والعبد في مسنديهما وهناد بن سري في الزهد وابن حرير وابن حاتم وغيرهم من طرق صحيحة عن البراء بن عازب قال خرجنا مع رسول الله صلي الله عليه و سلم في جنازة رجل من الانصار فانتهينا إلي القبر ولما يلحده فجلس رسول الله صلي الله عليه و سلم و جلسنا حوله وكان علي رؤسنا الطير وفي يده عود نيكت به في الارض فرفع راسه فقال استعيذوا بالله من عذاب القبر موتين وثلاثا ثم قال ان العبد المؤمن اذا كان في انقطاع من الدنيا واقبال من الآخرة نزل اليه ملئكة من السماء بيض الوجوه كان وجوههم الشمس معهم اكفان من كفن الجنة و حنوط من حنوط الجنة حتي يجلس منه مد البصر ثم يجئ ملك الموت حتي يجلس عند رأسه فيقول ايتها النفس الطيبة اخرجي إلي مغفرة من الله ورضوان قال فتخرج تسيل كما تسيل القطرة [ صفحه 60] من في السقاء وان كنتم ترون غير ذلك فياخذها فاذا اخذها لم يدعوها في يده طرفة عين حتي ياخذوها فيجعلوها في ذلك الكفن وفي ذلك الحنوط ويخرج منها كاطيب نفحة مسك وجدت علي وجه الارض قال فيصعدون بها فلا يمرون علي ملاء من الملئكة الا قالوا ما هذا الريح الطيب فيقولون فلان بن فلان باحسن اسمائه التي كانوا يسمسونه بها في الدنيا حتي ينتهوا بها إلي سماء الدنيا فيستفتحون له فيفتح لهم فيشيعوا من كل سماء مقربوها إلي السماء التي تليها حتي ينتهي بها إلي السماء السابعة فيقول الله اكتبوا كتاب عبدي في عليين واعيدوه إلي الارض فاني منها خلقتهم وفيها اعيدهم ومنها اخرجهم تارة اخري فتعاد روحة في جسده فيأتيه ملكان فيجلسانه فيقولان له من ربك فيقول ربي الله فيقولان له مادينك فيقول ديني الاسلام فيقولان له ما هذا الرجل الذي بعث فيكم فيقول هو رسول الله فيقولان له و ما علمك به فيقول قرأت كتاب الله فامنت به وصدقت فينادي مناد من السماءان قد صدق عبدي فافرشوه من الجنة والبسوه من الجنة وافتحوا له بابا إلي الجنة فيأتيه من روحها وطيبها ويفسح له في قبره مد بصره ويأتيه رجل حسن ابوجه حسن الثياب طيب الريح فيقول البشر بالذي يسرك هذا يومك الذي كنت توعد فيقول له من انت فوجهك الوجه الذي يجئي بالخير فيقول انا عملك الصالح فيقول رب اقم الساعة رب اقم الساعة حتي ارجع إلي اهلي و مالي قال وان العبد الكافر اذا كان في انقطاع من الدنيا واقبال من الآخرة نزل اليه من السماء ملئكة اسود الوجوه معهم المسوح فيجلسون منه مد البصر ثم يجئ ملك الموت [ صفحه 61]

في الخروج عن القبر

حتي يجلس عند رأسه فيقول ايتها النفس الخبيثة اخرج إلي سخط من الله و غضب تضرق في جسده فينتزعها كما ينتزع الفوسد من الطوف المبلول فيأخذها فاذا اخذها لم يدعوها في يده طرفة عين حتي يجعلوها في تلك المسوح ويخرج منها كانتن ريح جيفة وجدت علي وجه الارض فيصعدون بها فلا يمرون بها علي ملاء من الملئكة الا قالوا ماهذا اروح الخبيث فيقولون فلان بن فلان با قبح اسمائه التي كان يسمي بها في الدنيا حتي ينتهي بها إلي السماء الدنيا فيستفتح فلا يفتح له ثم قرء رسول الله صلي الله عليه و سلم لا تفتح لهم ابواب السماء و لا يدخلون الجنة حتي يلج الجمل في سم الخياط فيقول الله تعالي اكتبوا الكتاب في سجين في الارض السفلي فتطرح روحه طرحا ثم قرء رسول الله صلي الله عليه و سلم و من يشرك بالله فكانها خرمن السماء فتحظفه الطيرا وتهوي به الريح في مكان سحيق فتعاد روحه في جسده ويأتيه الملكان فيجلسانه فيقولان له من ربك فيقول هاه هاه لا ادري فيقولان له مادينك فيقول هاه هاه لا ادري فيقولان له ما هذا الرجل الذي بعث فيكم فيقول هاه هاه لا ادري فينادي مناد من السماء ان كذب عبدي فافرشوه من النار والسبوه من النار وافتحوا له بابا إلي النار فياتيه من حرها وسمومها ويضيق عليه قبره حتي تختلف فيه اضلاعه ويأتيه رجل قبيح الوجه قبيح الثياب منتن الريح فيقول البشر بالذي يسؤك هذا يومك الذي كنت توعد فيقول من انت فوجهك وجه الذي يجئ بالشر فيقول انا عملك الخبيث فيقول رب لاتقم الساعة واخرج ابويعلي في مسنده وابن ابي الدنيا من طريق يزيد الرقاشي عن انس [ صفحه 62] عن تميم الداري عن النبي صلي الله عليه و سلم قال يقول الله لملك الموت انطلق إلي وليي فأتني به فاني جربته بالسراء والضراء فوجدته حيث احب فأتني به لاريحه من هموم الدنيا وغمومها فينطلق اليه ملك الموت و مه خمس مأته من الملئكة معهم اكفان و حنوط من حنوط الجنة ومعهم ضبائر [5] الريحان اصل الريحانة واحد في رأسها عشرون لونا لكل لون منها ريح سوي ريح صاحبه ومعهم الحرير الابيض فيه المسك الاذفر فيجلس ملك الموت عند راسه وتحتوشه الملئكة ويصنع كل منهم يده علي عضو من اعضائه ويبسط ذلك الحرير الابيض والمسك الاذفر تحت ذقنه ويفتح له باب إلي الجنة قال فان نفسه تعلل عند ذلك به طرف [6] . الجنة مرة بازواجها ومرة بكسوتها ومرة بثمارها كما يعلل الصبي اهله اذا بكي وان ازواجه ليبتهش [7] عند ذلك ابتهاشا قال وتنزو [8] . الروح نزوا ويقول ملك الموت اخرجي ايتها الروح الطيبة إلي سدر مخضود وطلح منضود وظل ممد ودوماء مسكوب قال والملك الموت اشد تلطفا به من الوالدة بولدها يعرف ان ذلك الروح حبيب إلي ربه كريم علي الله فهو يلتمس بلطفه تلك الروح رضي الله عنه فتسل روحه كما تسل الشعرة من العجين قال وان روحه لتخرج والملئكة حوله يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون وذلك قوله الذين تتوفاهم الملئكة طيبين يقولون سلام عليكم قال فاما ان كان من المقربين فروح وريحان وجنة نعيم قال روح من جهد الموت وريحان يتلقي به عند خروج نفسه وجنة نعيم اصابه او قال مقابله [ صفحه 63]

الكلام في احوال القبر

فاذا قبض ملك الموت روحه يقول الروح للجسد جزاك الله عني خير القد كنت بي سريعا إلي طاعة الله تعالي بطيئا عن معصيته فهنيا لك اليوم فقد نجوت وانجيت ويقول الجسد للروح مثل ذلك قال وتبكي عليه بقاع الارض التي كان يطيع الله عليها وكل باب من السماء كان يصعد منه عمله وينزل منه رزقه اربعين ليلة فاذا قبضت الملئكة روحه اقامت الخمس مأته ملك عند جسده لايتلبه بنوادم لشق الا قلبته الملئكة قبله وعلته باكفان قبل اكفانهم وحنوط قبل حنوطهم ويقوم من باب بيته إلي باب قبره صفان من الملئكة يستقبلونه بالاستغفار يصيح ابليس عند ذلك صيحة يتصدع منها بعض عظام جسده ويقول لجنوده الويل لكم كيف خلص هذا العبد منكم فيقولون ان هذا كان معصوما فاذا صعد ملك الموت بروحه إلي السماء يستقبله جبرئيل عليه السلام في سبعين ألف من الملئكة كلهم يأتيه ببشارة من ربه فاذا انتهي ملك الموت إلي العرش خرت الروح ساجدة إلي ربها فيقول الله لملك الموت انطلق بروح عبدي وضعه في سدر مخضود وطلح منضود وظل ممدود وماء مسكوب فاذا وضع في قبره جاءت الصلوة فكانت عن يمينه وجاء القيام فكانت علي يساره وجاء القران والذكر فكانا عند رأسه وجاء مشيه إلي الصلوة فكان عند رجليه وجاء الصبر فكان ناحية القبر ويبعث الله له غلقا [9] من العذاب فيأتيه عن يمينه فتقول الصلوة وراءك والله مازال و [10] ائباعمره كله وانما استراح الان حين وضع في قبره قال فيأتيه عن يساره فيقول الصيام مثل ذلك فياتيه [ صفحه 64]

الكلام في وسعت القبر

عن قبل رأسه فيقال له مثل ذلك فلا يأتيه العذاب من ناحية فيلتمس هل يجد اليه مساغا الا وجد ولي الله قد احرزته الطاعة قال فيخرج عنه العذاب عند مايري ويقول الصبر لسائر الاعمال اما انه لم يمنعني ان اباشره انا بنفسي الا اني نظرت ماعند كم فلو عجزتم كنت انا صاحبه فاما اذا جزأتم عنه فانا ذخر له عند الصراط وعند الميزان قال ويبعث الله اليه ملكين ابصارهما كالبرق الخاطف واصواتهما كالرعد الفاصف وانيابهما كالصيامي [11] وانفاسهما كاللهب يطأن في اشعارهما بين منكبي كل احد منهما مسيرة كذا وكذا قد نزعت منهما الرافة والرحمة الا بالمؤمنين يقال لهما منكر ونكير في يدكل احد منهما مطرقة لو اجتمع عليها الثقلان لم يقلوها فيقولان له اجلس فيستوي جالسا في قبره فتسقط اكفانه في حقويه فيقولان له من ربك وما دينك وما نبيك فيقول ربي الله وحده لاشريك له والاسلام ديني ومحمد صلي الله عليه وسلم نبيي وهو خاتم النبيين فيقولان له صدقت فيدفعان القبر فيوسعانه من بين يديه ومن خلقه وعن يمينه وعن يساره ومن قبل رجليه ثم يقولان له انظر فوقك فينظر فاذا هو مفتوح إلي الجنة فيقولان له هذمنزلك يا ولي الله لما اطعت الله قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم فو الذي نفس محمد بيده انه لتصل إلي قلبه عند ذلك فرحة لاترتدا بدا فيقال له انظر تحتك فينظر تحته فاذا هو مفتوح إلي النار فيقولان يا ولي الله نجوت من هذا فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم والذي نفسي بيده انه لتصل إلي قلبه [ صفحه 65] عند ذلك فرحة لاترتدابدا ويفتح له سبعا وسبعين بابا إلي الجنة يأتيه من ريحها وبردها حتي يبعثه الله من قبره قال ويقول الله تعالي لملك الموت انطلق إلي عددي فأتني به فاتي قد بسطت له في رزقه وسربلته بنعمتي فابي الا معصيتي فأسمتني به لانتقم منه اليوم فينطلق اليه ملك الموت في اكره صورة مارأها احد من الناس قط له ثلثة عشر عينا ومعه سفود [12] من نار كثير الشون ومعه خمسمأته من الملئكة معهم نحاس وجمر من جمرجهنم ومعهم سياط من النار تؤجج فيضربه ملك الموت بذلك السفود ضربة بغيب اصل كل شوكة من ذلك السفود في اصل كل شعرة وعرق من عروقه قال ثم يلويه ليا شديدا فينزع روحه من اظفار قدميه فيلقيها ما في عقبيه فيسكو عدوالله عند ذلك سكرة وتضرب الملئكة وجهه ودبره بتلك السياط ثم تجد [13] به جذبة فتنزع روحه من عقبيه فيلقيهاني ركبتيه فيسكر عدوالله سكرة وتضرب الملئكة وجهه ودبره بتلك السياط ثم كذلك إلي حقويه ثم كذلك إلي صدره ثم كذلك إلي حلقه ثم تبسط الملئكة ذلك النحاس و جمر جهنم تحت ذقنه ثم يقول ملك الموت اخرجي ايتها النفس اللعينة الملعونة إلي سموم وحميم وظل من يحموم لابارد ولاكريم فاذا قبض ملك الموت روحه قالت الروح للجسد جزاك الله عني شرا فقد كنت سريعا بي إلي معصية الله تعالي بطيئا بي عن طاعة الله فقد هلكت واهلكت ويقول الجسد للروح مثل ذلك وتلعنه بقاع الارض التي كان يعصي الله عليها وتنطلق جنود ابليس اليه يبشرونه قد اوردوا عبدا من [ صفحه 66] بني ادم النار فاذا وضع في قبره ضيق الله عليه قبره حتي تختلف اضلاعه فتدخل اليمني في اليسري واليسري في اليمني ويبعث الله اليه حياث وهما [14] فتأخذ بارنبته وابهام قدميه فتفوضه حتي تلتقي في وسطه قال ويبعث الله اليه الملكين فيقولان له من ربك ومادينك ومن نبيك فيقول لا ادري فيقال له لادريت ولا تليت فيضربانه ضربة يتطائر الشرار في قبره ثم يعود فيقولان له انظر فوقك فينظر فاذا باب مفتوح إلي الجنة فيقولان له يا عدد الله لو كنت اطعت الله كان هذا منزلك فوالذي نفسي بيده انه لتصل إلي قلبه عند ذلك حسرة لا ترتدا بدأ ويفتح له باب إلي النار فيقال يا عدو الله هذا منزلك لما عصيت الله ويفتح له سبع وسبعون بابا إلي النار يأتيها حرها و سمومها حتي يبعثه الله من قبره يوم القيمة إلي النار واخرج ابن ماجه والبيهقي عن ابي هريرة رض عن النبي صلي الله عليه وسلم قال تحضر الملئكة فاذا كان الرجل صالحا قال اخرجي ايتها النفس الطيبة التي كانت في الجسد الطيب اخرجي حميدة والبشري بروح وريحان ورب راض غير غضيان فلا يزال يقال لها ذلك حتي تخرج ثم يعرج بهالي السماء فيفتح لها فيقال من هذا فيقولون فلان بن فلان فيقال مرحبا بالنفس الطيبة كانت في الجسد الطيب ادخلي حميدة وابشري بروح وريحاني ورب راض غير غضبان فلا تزال يقال لها ذلك حتي تنتهي إلي السماء السابعة واذا كان الرجل السوء قال اخرجي ايتها النفس الخبيثة التي كانت في الجسد الخبيث اخرجي ذميمة وابشري بحميم وغساق واخرمن شكله ازواج فلا يزال يقال لها ذلك حتي تخرج ثم يعرج بها إلي السماء [ صفحه 67] فيستفتح لها فيقول من هذا فيقال فلان فيقال لا موجبا بالنفس الخبيثة كانت في الجسد الخبيث ارجعي ذميمة فانك لاتفتح لك ابواب السماء فترسل من السماء ثم تصير إلي القبر وهمدرين باب شيخ امام سيوطي رحمه الله عليه مي فرمايد روي ابن ابي شيبة عن ربعي بن حراش قال اتيت فقيل لي قد فات اخوك فجئت سريعا وقد سجي بثوبه فانا عند رأس اخي استغفر له واسترجع اذ كشف الثوب عن وجهه فقال السلام عليكم قلنا وعليك السلام سبحان الله قال سبحان الله اني قدمت علي الله بعدكم فتلقيت بروح وريحان ورب غير غضبان وكساني ثيابا خضرا من سندس واستبرق ووجدت الاموايسر مماتظنون ولا تعطوا فاني استأذنت ربي ان اخبركم وابشركم حملوني إلي رسول الله صلي الله عليه وسلم فانه عهد إلي ان لايبرح حتي اتيه ثم طفي مكانه واخرج ابونعيم عن ربعي قال كنا اربعة اخوة وكان ربيع اخي اكثرنا صلوة واكثرنا صياما وانه توفي فبينا نحن حوله اذ كشف الثوب عن وجهه فقال السلام عليكم فقلنا وعليك السلام ابعد الموت حياة قال نعم اني لقيت ربي بعدكم فلقيت ربي غير غضبان فاستقبلني بروح وريحان واستبرق الاوان اباالقاسم ينتظر الصلوة علي فعجلوني ولا تواخروني ثم طفي [15] فنموا الحديث إلي عائشة رض فقالت اما اني سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول يتكلم رجل من امتي بعد الموت قال ابونعيم حديث مشهور واخرجه البيهقي في الدلائل وقال صحيح لاشك في صحته واخرج جويبرفي تفسيره عن ابان بن ابي عياش قال حضرنا وفات مورق العجلي فلما سجي وقلنا قد قضي [ صفحه 68] رأينا نورا ساطعا قد سطع من عند رأسه حتي خرق السطح ثم رأينا نورا قد سطع من قبل رجليه مثل الاول ثم رأينا نورا قد سطح من وسطه فمكثنا ساعة ثم انه كشف الثوب عن وجهه فقال هل رأيتم شيئا قلنا له نعم واخبرناه بما رأيناه فقال تلك سورة السجدة قد كنت اقرءها في كل ليلة وكان النور الذي رأيتم عند رأسي اربع عشرة اية من اولها والنور الذي رأيتم عند رجلي اربع عشرة اية من اخرها والنور الذي رأيتم في وسطي اية السجدة بنفسها صعدت تشفع لي وبقيت سورة تبارك تحرسني ثم قضي واخرجه ابن ابي الدنيا في كتاب من عاش بعد الموت من طريق اخر عن مورق الجلي قال كان عندنا رجل قد اغمي عليه فخرج نور من رأسه ثم اتي السقف فخرقه فمضي ثم خرج نور من سترته حتي فعل مثل ذلك ثم خرج نور من رجليه حتي فعل مثل ذلك ثم افاق فقلنا له هل علمت ما كان منك قال نعم اما النور الذي خرج من رأسي فاربع عشرة اية من اول آلم تنزيل واما النور الذي خرج من سرتي فآية السجدة واما النور الذي خرج من رجلي فاخر سورة السجدة فذهبن يشفعن لي وبقيت تبارك عندي تحرسني وكنت اقرءهما كل ليلة واخرج عن مغيرة بن خلف ان روبة ابنة السبحان ماتت فغسلوها وكفنوها ثم انها تحركت فنظرت اليهم فقالت ابشروا فاني وجدت الامر ايسر مما كنتم تخوفون ووجدت لايدخل الجنة قاطع رحم ولا مدمن خمر ولا مشرك واخرج عن خلف بن حوشب قال مات رجل بالمدائن وسجي فحرل الثوب فكشف عنه فقال قوم مخضبة لحاهم في هذا المسجد يلعنون ابابكر وعمر ويتبرؤن منهما الذين جاؤني يقبضون روحي [ صفحه 69] يلعنونهم ويتبرؤن منهم ثم عاد ميتا كما كان واخرجه من طريق اخر عن عبدالملك بن عمير وعن ابي الخطيب بشير ولفظه دخلت علي ميت بالمدائن وعلي بطنه لبنة نبينا نحن كذلك اذ وثب وثبة ندرت اللبنة عن بطنه وهو ينادي بالويل والثبور فلما را ذلك اصحابه قصدعوا عنه فدنوت منه فقلت ما رأيت وماحالك قال صحبت مشيخة من اهل الكوفة فادخلوني في رأيهم علي سب ابي بكر وعمر والبراءة منهما قلت استغفر الله ولا تعد قال وما ينفعني وقد انطلقوابي إلي مدخلي من النار فأريته ثم قيل لي انك سترجع إلي اصحابك فتحدثم بما رأيت ثم تعود إلي حالتك الاولي فما ادري انقضت كلمته اوعاد ميتا علي حاله الاولي واخرج ابن عساكر عن ابن معشر قال مات عندنا رجل بالمدينة فلما وضع علي مغتسله ليغتسل التوي قاعداثم اهوي بيده إلي عينيه فقال بصر عيني بصر عيني بصر عيني إلي عبدالملك بن مروان والي الحجاج بن يوسف يستحبان امعائهما في النار ثم عاد مضطجعا كما كان واخرجه ابن ابي الدنيا عن زيد بن اسلم قال اغمي علي المسور بن مخرمه ثم افاق فقال اشهد ان لا اله الا الله وان محمدا رسول الله عبدالرحمن بن عوف في الرفيق الاعلي عبدالملك والحجاج يجران امعائهما في النار وكانت هذه القضية قبل ولاية عبدالملك والحجاج بدهرفان المسور توفي بمكة يوم جاء نعي يزيدبن معاوية سنة اربع وستين و ولاية الحجاج بعد السبعين واخرج ابن ابي الدنيا بسند فيه متهم عن ابي هريرة قال بينا نحن جلوس حول مريض لنا اذ هدء وسكن حتي ما يتحرك منه عرق نسجيناه واغمضناه وارسلنا إلي ثيابه وسدره [ صفحه 70] وسريره فلما ذهبنا النغسله تحرك فقلنا سبحان الله ما كنا نراك الاقدمت قال اني قدمت وذهبت بي إلي قبري فاذا انسان حسن الوجه طيب الرائحة قد وضعني في لحدي وطواه بالقراطيس اذ جاءت انسانة سوداء منتنة الريح فقالت هذا صاحب كذا وهذا صاحب كذا اشياء والله استحيي منها كانما اقلعت عنها ساعتئذ قال قلت انشدك الله ان تدعني وهذه قالت انطلق مخاصمك فانطلقت إلي دارنيحا واسعة فيها مسطبة من فضة وفي ناحية منها مسجد ورجل قائم يصلي فقرء السورة النحل فتردوفي مكان منها ففتحت عليه فانفتل عن الصلوة فقال السورة معك قلت نعم قال اما انها السورة النعم قال ورفع وسادة قريبة منه فاخرج منها صحيفة فنظر فيها بند ربة السوداء فقالت فعل كذا فعل كذا قال وجلس الحسن الوجه يقول وفعل كذا يذكر محاسني فقال الرجل عبد ظالم نفسه وليكن الله تجاوز عنه لم يجئ اجل هذا بعد اجل هذا يوم الاثنين قال فقال لهم انظروا فان مت يوم الاثنتين فارجوا لي ما رأيت وان لم امت يوم الاثنين فانها هو هذيان الوجع قال فلما كان يوم الاثنين صح حتي بعد العصر ثم اتاه اجله فمات واخرج ابن عساكر من طرق عن قرة بن خالد قال عرج بروح امؤة من اهلنا اياما سبعة لايمنعهم من دفنها الاعرق يتحرك في وريدها ثم انها تكلمت فقالت مافعل جعفر بن الزبير وكان جعفر قدمات في تلك الايام التي لاتعقل فيها فقلنا مات قالت والله لقد رأيته في السماء السابعة والملئكة يتباشرون به اعرف في اكفانه وهم يقولون قد جاء المحسن قد جاء المحسن واخرج ابن ابي الدنيا عن [ صفحه 71] صالح بن حي قال اخبرلي جارلي ان رجلا عرج مردحه فعرض عليه عمله قال فلم ارني اجدني استغفرت من ذنب الاغفر لي ولم ارذنبالم استغفر منه الا وجدته كما هو قال حق حبة رمان كنت التقطها يوما فكتب لي بها حسنة وقمت ليلة ا صلي فرفعت صوتي فسمع جارلي فقام فصلي فكتب لي بها حسنة واعطيت يوما مسكينا در هما عند قوم لم اعطه الا من اجلهم ووجدته لالي ولاعلي واخرج ابن عساكر عن ابن الماجشون قال عرج بروح ابي الماجشون فوضعناه علي سرير الغسل وقلنا للناس نروح به فدخل غاسل اليه فراي عرقا يتحرك من اسفل قدميه فاخرناه فلما كان بعد ثلاث استوي جالسا فقال ايتوني بسويق فاتي به فشربه فقلنا له اخبرنا بما رأيت قال لغم انه عرج بروحي فصعد بي الملك حتي اتي السماء الدنيا فاستفتح ففتح له ثم هكذا في السموات حتي انتهي إلي السماء السابعة فقيل له من معك قال الماجشون فقيل له لم يان له بقي من عمره كذا وكذا ثم يهبط فرأيت النبي صلي الله عليه وسلم ورأيت ابابكر عن يمينه وعمر عن يساره ورأيت عمر بن عبدالعزيز بين يديه فقلت للذي معي من هذا قال اوما تعرفه قلت اني اجبت ان اتثبت قال هذا عمر بن عبدالعزيز قلت انه لقريب المقعد من رسول الله صلي الله عليه وسلم قال انه عمل بالحق في زمن الجور وانها عملا بالحق في زمن الحق واخرج ابن ابي الدنيا والحاكم في مستدركه والبيهقي في دلائل النبوة وابن عساكر من طرق عن ابراهيم ابن عبدالرحمن بن عوف ان عبدالرحمن بن عوف رضي الله عنه مرض مرضا فاغمي عليه حتي ظنوا انه قد فاضت نفسه حتي قاموا من عنده وجللوه ثوبا ثم افاق [ صفحه 72] فقال انه اتاني ملكان فظان غليظان فقالا انطلق بنا مخاكمك إلي العزيز الامين فذهبابي فلقيهما ملكان هما ارق منهما وارحم فقالا اين تذهبان به قالا مخاكمه إلي العزيز الامين قالا دعاه فانه ممن سبقت له السعادة وهو في بطن امه وعاش بعد ذلك شهر اثم توفي رضي الله عنه واخرج ابوبكر الشافعي في الغيلانيات عن سلام بن اسلم قال زاملت [16] . الفضل بن عطية إلي مكة فلما رحلنا من قيد انبهني في جوف الليل قلت ماتشاء قال اريدان اوصي اليك قلت وانت صحيح قال رأيت في مناهي ملكين فقالا انا امرنا بقبض روحك قلت لو اخرتماني إلي ان اقضي نسكي فقالا ان الله قد تقبل منك نسكك ثم قال احدهما للاخر افتح اصبعيك السبابة والوسطي فخرج من بينهما ثوبان ملات خضرتهما مابين السماء والارض فقالا هذا كفنك من الجنة ثم طواه وجعله بين اصبعيه فما وردنا المنزل حتي قبض وقال سعيد بن منصور في سنته حدثنا سفيان عن عطاءان سلان اصاب مسكا فاستودعه امرأته فلما حضره الموت قال ابن الذي كنت استود عندي قالت هوذا قال فاد نفيه [17] بالماء ورشه حوك فراشي فانه يحضرني خلق من خلق الله لايأكلون الطعام ولايشربون الشراب ويجدون الريح واخرج ابن ابي الدنيا عن ابي مكين قال اذا حضر الرجل الموت يقال للملك شم رأسه قال اجد في رأسه القران قال شم قلبه قال اجدني قلبه الصيام قال [18] في كتاب من عاش بعد الموت عن داؤد بن ابي هندانه مرض مرضا شديدا فقال نظرت إلي رجل قد اتبل ضخم الهامة ضخم المناكب كانه من هؤلاء الذين يقال لهم الزط قال فلما رأيته [ صفحه 73] استرجعته وقلت تقبضني هل اناكا فوقال وسمعت انه يقبض انفس الكفار ملك اسود قال فبينا انا كذلك اذ سمعت وسقف البيت ينقض ثم انفرج حتي رأيت السماء ثم نزل علي رجل عليه ثياب بيض ثم اتبعه اخر قصار اثنين نصاحا بالاسود فادبر وجعل ينظر إلي من بعيد وهما يزجرانه فجلس واحد عند رأسي والاخر عند رجلي فقال صاحب الرأس لصاحب الرجلين المس فلمس بين اصابعي شم قال له كثير النقل بها إلي الصلوة ثم قال صاحب الرجلين لصاحب الرأس المس فلس لهواتي ثم قال رطبة من ذكرالله واخرج الحكيم الترمذي في نوادر الاصول من طريق النصربن سعيد عن ابي قلابة انه كان له ابن اخ ماجن فاشتد مرضه فلم يعده في مرضه فلما كان في السوق قال ابوقلابة هو ابن اخي وامره إلي الله تسهر عنده تلك الليلة فبينما هو كذلك اذ هو باسودين معهما عتلة فهبطا من سقف البيت قال ابوقلابة فاسمع احدهما يقول لصاحبه اذهب إلي هذا الرجل هل تجد عنده شيئا من الخير قال فلما دني من ابن اخي شم رأسه ثم شم بطنه تم شم قدميه ثم ذهب إلي صاحبه فاسمعه يقول شممت رأسه فلم اجد في رأسه شيئا من القران وشممت بطنه فلم اجده صام يوما وشممت قدميه فلواحده قام لله ليلة ثم جاء صاحبه فشم رأسه ثم شم كفيه ثم شم بطنه ثم شم قدميه فاسمعه يقول ان هذا اللعجب ان هذا كتيه الله من امة محمد صلي الله عليه وسلم ليس فيه من هذه الخصال خصلة ثم ابصره ففتح فمه ثم اخذ بطرف لسانه فعصره ثم سمعه يقول الله اكبر اجد له تكبيرة كبرها بانطاكيه مخلصا فنفح منه ريح المسك فقبض روحه ثم ذهب فاسمعه يقول للاسودين وهما علي باب البيت [ صفحه 74] ارجعا فليس لكما اليه سبيل فلما اصبح ابوقلابة اخبر الناس بما رائي فقيل يا ابا قلابة انها بالناكية فقال لا والذي لا اله الا هو ما سمعتها من فم الملئكة الا بانطاكيه فاسرع الناس إلي جنازة ابن اخيه قال الحكيم الترمذي العتل الفاس اذا كان نصابه منه واخرج ابوالقاسم بن مندة في كتاب الاحوال عن ابن مسعود قال اذا اراد الله قبض روح المؤمن اوحي إلي ملك الموت اقرئه مني السلام فاذا جاء ملك الموت يقبض روحه قال ربك يقرءك السلام واخرج المودزي وابوالشيخ في تفسيره وابن ابي الدنيا عن ابن مسعود قال اذا جاء ملك الموت ليقبض روح المؤمن قال ربك يقرئك السلام انتهي مؤلف رساله گويد عفا الله عنه اللهم انت السلام ومنك السلام واليك يرجع السلام حينا ربنا بالسلام وادخلنا دار السلام تباركت ربنا وتعاليت يا ذا الجلال والاكرام بدان اي عزيز رحمك الله تعالي فقير مؤلف رساله چند حديث درين باب از دونفر علمأ برگزيده نامدار حضرت شافعيه يعني شيخ ابن حجر مكي وشيخ امام سيوطي رحمهما الله تعالي نقل كرد اگرچه اقوال سادات علماء حنفيه نيز درين باب بسيار موجوداند بجهة آنكه اكثر غير مقلدين احاديث مرويه احناف را قابل اعتماد نمي دانند بران حكم ضعيف بلكه موضوع مي كنند و احاديث مرويه ذكر آن براي اخيار است نه براي اغيار روح رحماني بايد كه قبول اخبار رسول نمايد ويؤمنون بالغيب را مصداق باشند روح حيواني ظاهر بينان كجا قابل اين حكايات مي تواند شد گرنه بيند بروز شبپره چشم چشمه و آفتاب را چه گناه - وتراهم ينظرون اليك وهم لايبصرون را مصداق اند ربنا اننا آمنا بما انزلت واتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين ذكر اين احاديث اگر چه به ظاهر با موضوع مبحث اصل سوم كه نداء غائب [ صفحه 75]

در تقليد شخصي

است چندان تعلق و ارتباط ندارد اما اگر كسي با وصف انصاف متعمق در آن نظر كند موافق مقصود باب خواهد يافت. اصل رابع در بيان تقليد شخصي بدان اي عزيز وفقك الله للسعادة وجنبك عن مواضع الضلالة كه احكام شرع شريف ما دور افتاده گان را به ذريعه علماء راسخين و صلحاء كاملين رسيده اند و آنها دو طائفه اند محدثين و مجتهدين كار محدثين رحمهم الله تعالي تنقيد لفظ حديث است و كوشش در صحت روايت و جماعت سرآمد اينها در مقصد خود به فضل الهي كامياب شده اند جزاهم الله عنا خير الجزاء و كار مجتهدين استنباط احكام است از آيات قرآني و احاديث مصطفوي صلي الله عليه و سلم و سرآمد اينها نيز در مقصد خود به فضل الهي كامياب گشته اند و معلوم ذوي العقول است كه عمل مايان در عبادات و معاملات بر احكام است و به سبب بعد زمان و نامعلومي ناسخ و منسوخ و محكم و ماول و مقدم و مؤخر و تطابق نصوص متضاد اهل حق را در اين زمان بجز تقليد مجتهدي كه موصوف باشد به اوصاف قرب زمان و وفور علم و كثرت روايت و كمال تقوي وجودت ملكه استنباط چاره نيست حضرت سفيان بن عينيه را قول است الحديث مضلة الا للفقهاء چنانچه ابن امير حاج مالكي در مدخل نوشته است و هم اعلم مباني الاحاديث باشد چنانچه ترمذي در ابواب الجنائز آورده و ابن حجر در قلائد و خود رئيس اين قوم ابن تيم در كتاب اعلام الموقعين مي نويسد لا يجوز لاحد ان يأخذ من الكتاب والسنة مالم يجتمع فيه شروط الاجتهاد إلي اخره در كفايه مي نويسد العامي اذا سمع حديثا ليس له ان ياخذ بظاهره لجواز أن يكون مصروفا عن ظاهره او منسوخا بخلاف الفتوي و همچنين در تقرير شرح تحرير و در آن بعد از لفظ منسوخا مي نويسد بل عليه [ صفحه 76]

در معني اولي الامر

الرجوع إلي الفقهاء سيد سمهودي رحمه الله در عقد فريد مي نويسد وقد قال محقق الحنفية الكمال بن الهمام رحمة الله عليه نقل الامام الرازي اجمع المحققون علي منع العوام من تقليد اعيان الصحابة بل يقلدون من بعدهم الذين يسروا ووضعوا ودونوا صاحب مسلم الثبوت مي نويسد اجمع المحققون علي منع العوام من تقليد الصحابة بل عليهم اتباء الذين يسروا وبوبوا وهذبوا ونقحوا وفرقوا وعللوا وفصلوا وعليه ابنتني ابن الصلاح منع تقليد غير الائمة ودر شرح منهاج الاصول است قال امام الحرمين في البرهان اجمع المحققون علي ان العوام ليس لهم ان يعملوا بمذاهب الصحابة بل عليهم ان يتبعوا مذاهب [19] الأئمة پس هر كه اين اجماع را مي شكند او را گمراه بايد گفت زيرا كه صحابه كرام به سبب مشغولي امر و جهاد و ترقي اسلام تدوين كتب تفاسير و احاديث را فرصت نيافته بودند وانوار رسالت بر قلوب آنها آنقدر جلوه گر بودند كه ضرورت كتاب نداشتند هر كسي به روشناي همان نور بر راه راست مي رفت چونكه زمان خير القرون به آخر رسيد و اختلافات بسيار شد هر كسي خلاف ديگري نقل از اصحاب واتباع مي كرد طالبان حق را كمال پريشاني دست داد حق تعالي به فضل خود از امت مرحومه چهار نفر علماء صلحاء اتقيا را برگزيد وطاقت استنباط به كمال احتياط آنها را عطا فرمود خلق را به سبب تقليد آنها ازتيه غوايت به جاده هدايت آورد ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء الحال حكم الهي در باب وجوب تقليد بشنو قوله تعالي يا أيها الذين امنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولي الامر منكم و مراد از اولي الامر علماء مجتهدين است و علماء مجتهدين همين چهار بزرگوار معروف و مشهوراند در اين دعوا [ صفحه 77] دو شق است شق اول اينكه مراد از اولي الامر علماء مجتهدين است شق دوم اينكه علماء و مجتهدين همين چهار امام مذاهب اربعه مشهوره اند ثبوت شق اول كه مراد از اولي الامر علماء مجتهدين است هم از قرآن بشنو قوله تعالي ولو ردوه إلي الله و إلي الرسول والي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم يعني اولي الامر آنانند كه علم استنباط احكام از نصوص داشته باشند و اگر مراد از اولي الامر حكام وقت داشته شوند چنانچه راي بعض است پس در اين راي تفصيل است اگر حاكم صاحب علم و ديانت واستنبطا احكام باشد چنانچه خلفاء الراشدين المهدين وعمر بن عبدالعزيز بودند پس مسلم است من حيث الاستنباط لامن حيث الحكومة و اگر حكام جاهل يا فاسق يا كافر بود و خلاف امر اهلي حكم دهد اطاعت او واجب نيست لحديث لاطاعة المخلوق في معصية الخالق وكريمه وان جاهداك علي ان تشرك بي ما ليس لك به علم فلا تطعهما پس همين مراد غير مسلم است و در حديث شريف در معناي اولي الامر تصريح است به آن در سنن دارمي روايت است اخبرنا يعلي حدثنا عبدالملك معن عطاء قال اولي الامر ايا ولي العلم والفقه در تفسير اتقان امام سيوطي مي نويسد عن ابي طلحة عن ابن عباس قال اولي الامر اهل الفقه والدين اخرج ابن جرير والمنذر وابن ابي حاتم والحاكم عن ابن عباس وعن محاهدهم اهل الفقه والدين و همچنين است در تفسير كبير جلد ثالث صفحه 375 و در شرح مسلم امام نووي جلد ثاني صفحه 123 و در تفسير معالم ونيشاپور پس با وجود ثبوت قرآني و اقوال علماء امة از محدثين و مفسرين در اطاعت علماء مجتهدين قول غير مقلدين كه بجز خدا و رسول اطاعت ديگري شرك و بدعت است چه مقادر غلط و بي معني است حالا چند حديث در تحقيق اين مبحث بشنو حديث اول [ صفحه 78]

حديثي از رسول اكرم در باب اجتهاد

عن معاذبن جبل ان رسول الله صلي الله عليه و سلم لما بعثه إلي اليمن قال كيف تقضي اذا عرض لك قضاء قال اقضي بكتاب الله قال وان لم تجد في كتاب الله قال اتضي بسنة رسول الله قال فان لم تجد في سنة رسول الله قال اجتهد براي ولا آلو قال فضرب رسول الله صلي الله عليه و سلم علي صدره وقال الحمد لله الذي وافق رسول رسوله بما يرضي به رسول الله صلي الله عليه و سلم رواه الترمذي و ابو داود والدارمي پس از اين حديث ثابت شد كه مراد از اولي الامر مجتهد است و اطاعت او مرضي رسول الله است صلي الله عليه و سلم حديث دوم العلم ثلثة آية محكمة أو سنة قائمة او فريضة عادلة رواه أبو داود وابن ماجه شيخ عبدالحق محدث دهلوي در شرح مشكوة زير اين حديث مي نويسد فريضه عادل آن است كه مثل و عديل كتاب و سنت است اشارت است با جماع و قياس كه مستند و مستنبط اند از آن و به اين اعتبار آن را مساوي و معادل كتاب و سنت فرمود و تعبير از آن به فريضه عادله از آن وجه كه تنبيه باشد بر آن كه عمل به آنها واجب است چنانچه بكتاب و سنت پس حاصل حديث آن شد كه اصول دين چهاراند كتاب و سنت و اجماع و قياس حديث سوم آن عمر بن الخطاب لما ولي شريحا القضاء قال له انظر في ما تبين لك في كتاب الله صريحا فلا تسئل عنه احا وما لم يتبين لك في كتاب الله فاتبع مافيه سنة محمد صلي الله عليه وسلم وان لم يتبين لك في السنة فاجتهد فيه برأيك رواه البيهقي حديث چهارم كان ابوبكر رضي الله عنه اذا اورد عليه الخصم نظر في كتاب الله فان وجد مافيه يقضي بينهم قضي به وان لم يكن في الكتاب وعلم من رسول الله صلي الله عليه وسلم في ذلك الامر سنة قضي به [ صفحه 79] فان اعياه خرج فسأل المسلمين إلي ان اذا اجتمع رأيهم علي امر قضي به رواه الدارمي حديث پنجم كان عبدالله بن عباس اذا سئل عن الامر فكان في القران اخرج به فان لم يكن في القران وكان عن رسول الله صلي الله عليه وسلم اخرجآ به فان لم يكن فعن ابي بكر وعمر فان لم يكن فيه امر برأيه وفي رواية نظر ما اجتمع عليه الناس اخذ به رواه الدارمي صفحه 33 و 34 ثبوت شق ثاني و آن اينكه علماء مجتهدين همين چهار بزرگوار معروف و مشهورند اجماع امت است از زمانه خير القرون و متصل خير القرون إلي زماننا هذا بر تقليد و اطاعت همين چهار امام و حديث لا يجتمع امتي علي الضلالة ويد الله علي الجماعة و من شذ شذ في النار دلائل كافي اند بر صحت همين اجماع دليل دوم براي وجوب تقليد قوله تعالي يوم ندعو كل اناس بامامهم قاضي بيضاوي در تحت اين مي نويسد اي به من ائتموا به من بني او مقدم في الدين و همين مضمون در تفسير مدارك است و در تفسير معالم است عن سعيد بن جبير عن ابن عباس قال به امام زمانهم الذي دعاهم إلي ضلالة او هدي وعن سعيد بن المسيب كل قوم يجتمعون إلي رئيسهم في الخير والشر در تفسير حسيني است يا مقدميكه در مذهب او متابعت او نموده باشند چنانچه ندازند يا شافعي يا حنفي انتهي پس در اختلاف امت هركه مقتداء او كامل ومكمل باشد او شفيع خواهد بود مرتابع خود را امام شعراني در ميزان مي فرمايند ولما مات شيخنا شيخ الاسلام ناصر الدين اللقاني رحمه الله راه بعض الصالحين في المنام فقال له مافعل الله بك فقال لما اجلسني الملكان ليسألان اتاهم الامام مالك فقال امثل هذا يحتاج إلي سوال في ايمانه بالله ورسوله تنحياعنه فتنحياعني باز در همين كتاب [ صفحه 80]

شفاعت صوفيه و فقها

مي فرمايد ان الصوفية والفقهاء كلهم يشفعون في مقلديهم ويلاحظون احدهم عند طلوع روحه وعند سوال منكر ونكير له وعند الحشر و النشر والحساب والصراط ولا يغفلون عنهم في موقف من المواقف إلي اخره واذا كان مشائخ الصوفية يلاحظون اتباعهم ومريديهم في جميع الاهوال والشدائد في الدنيا والآخرة فكيف بائمة المجتهدين وهم ائمة المذاهب الذين هم اوتاد الارض واوتاد الدين وامناء الشارع علي امة فطب نفسايا اخي وقرعينا بتقليد كل امام ما شئت منهم مطلب اينكه روز قيامت هر شخص بنام امام او خواسته مي شود پس هر كه امام او عالم مجتهد متورع و متقي باشد او شفاعت خواهد كرد مقلد وتابع خود را و همين اوصاف در هر چهار امام رضوان الله عليه اجمعين به طريق اتم واكمل موجودند و حق تعالي مي فرمايد واتبع سبيل من اناب إلي و همين بزرگواران به اتفاق امت مرحومه منيبين إلي الله اند و متابعت شان بر مايان واجب دليل سوم بر وجوب تقليد قول الله تعالي و من يتبع غير سبيل المومنين نوله ما تولي ونصله جهنم وساءت مصيرا در تفسير كبير جلد ثالث صفحه 472 نوشته است ان الشافعي سئل من اية في كتاب الله تعالي تدل علي ان الاجماع حجة فقرء القران ثلاث مائة مرة حتي وجد هذه الاية وتقرير الاستدلال ان اتباع غير سبيل المؤمنين حرام فوجب ان يكون اتباع سبيل المؤمنين واجبا در تفسير مدارك زيراين آية نوشته است وهو دليل علي ان الاجماع حجة لايجر زمخالفتها كما لايجوز مخالفة الكتاب والسنة در تفسير بيضاوي در معني آيته مذكوره مي نويسد والآية تدل علي حرمة مخالفة الاجماع إلي ان قال واذا كان اتباع [ صفحه 81]

تقليد از بزرگان

غير سبيل المومنين محرما كان اتباعه سبيلهم واجبا پس هرگاه تقليد را علماء و صلحاء امت واجب نوشته اند و لا مذهبي را سخت گناه نوشته اند پس خلاف جمله علما مصادم و مخالف همين آيته شريفه است زيرا كه حق تعالي همين امت را چنان وصف كرده است كنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر الآية و علماء امة ترك تقليد را منكر ديده از آن نهي فرموده اند پس هر كه ترك تقليد را جائز داند و خلاف قول علماء زد و منكر آيته شريفه خواهد بود معاذ الله من ذلك اگر گويند كه در فرق غير مقلدين چون وهابيه و مرزائيه و نيچريه نيز جماعت مؤمنين است اتباع آنها كافي است گوئيم كه علماء اين فرق غير مقلدين از چهار اصول شرع دو اصل را بزعم خود گرفتند و دو را ترك كردند و از سواد اعظم اسلام خارج شدند و از جماعه اهل السنة والجماعة دور افتادند پس اتباع آنها در نجات از دوزخ كافي نيست ور نه هر صاحب هوا چون رافضيه و خارجيه و معتزله و جبريه و قدريه همين دعوا دارند كه ما تابع علماء مذهب خود هستيم پس هر چه جواب غير مقلدين براي آنها است همان جواب مقلدين است براي غير مقلدين دليل چهارم بر وجوب تقليد قوله تعالي فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون يعني بپرسيد اهل ذكر ودانش را اگر ندانيد احكام را در اين آيته سه امر غور طلب است اول سوال كردن دوم سوال از اهل الذكر نه از هر كس و ناكس سوم اين سوال وقت جهالت و نادانستن است پس هر كه را از قرآن و حديث مسألة واقعه دستياب نشود پس بر او لازم است كه از مجتهد مذهب خود سوال كند پس هر كه سوال كرد و بر قول او عمل كرد مقلد ثابت شد و اگر سوال نكند يا بقول مجتهد عمل نكند و انكار كند غير مقلد گشت باقي اين أمر تنقيح طلب است كه اهل ذكر كيست آيا امام مذهب است يا هر نيم خوانده در اين باب حديثي مردي است [ صفحه 82] اخرج ابن مردويه عن انس قال سمعت رسول الله صلي الله عليه و سلم يقول ان الجرل يصلي ويصوم ويحج ويغزو وانه المنافق قيل يا رسول الله بماذا دخل عليه النفاق قال لطعنه علي امامه وامامه اهل الذكر پس معلوم شد كه مراد از اهل الذكر همان اولوا الامر است كه در دليل اول مذكور شده است واولوا الامر بقول صحيح علماء راسخين و امامان مذاهب اربعه اند كه در شأن آنها كريمه و ما يذكر الا اولوا الباب وانما يتذكر اولوا الباب وفاعتبروا يا اولي الابصار صادق آيد نه آنان كه چند سطور از فارسي و ا ردو خوانده باشند و از كوچه زهد و تقوي و علماء ربانيين نگذشته باشند و تفسير قرآن و احاديث شريفه راي خود كنند و حديث من قال في القران به غير علم فليتبؤا مقعده من النار رواه الترمذي و حديث اذا لم يبق علما اتخذ الناس رؤسا جهالا فسئلوا فافتوا به غير علم فضلوا واضلوا متفق عليه را مصداق باشند في المشكوة عن جابر رضي الله عنه قال خرجنا في سفر فاصاب مناهجر فشجه في راسه قال لاصحابه هل تجدون لي رخصة في التميم قالوا ما نجد لك رخصة وانت تقدر علي الماء فاغتسل فمات فلما قدمنا إلي النبي صلي الله عليه و سلم اخبرناه بذلك قال قتلوه قتلهم الله الا سالوا اذا لم يعلموا فانما شفاء العي السؤال الحديث هرگاه صحابه كرام رضوان الله عليه اجمعين به سبب فتوي براي خود به غير سوال از مجتهدين صحابه اين قدر معاتب حضور انور شدند كه مورد قتلهم الله گشتند پس واي بر حال نيم خواندگان اين زمان كه اقوال علماء راسخين را گذاشته به راي خود تفسير قرآن و حديث مي كنند و ايمان عوام الناس را غارت مي كنند پس اين قوم را رهزنان دين بايد گفت نجانا الله سبحانه من سوء عقيدتهم عن ابن سيرين قال ان هاذ العلم دين فانظروا عمن تأخذون دينكم رواه مسلم [ صفحه 83] والدارمي صابي جليل القدر حضرت ابوموسي اشعري در حضور حضرت عبدالله بن مسعود رضي الله عنهما فتوي نمي داد و مي فرمود لا تسألوني مادام هذا الحبر فيكم مشكوة زيرا كه ابن مسعود افقه و اعلم بود از ابوموسي رضي الله عنهما حضرت امام شافعي با وجود جلالت قدر خود در حضور مزار مبارك حضرت امام ابوحنيفه رضي الله عنهما ترك قنوت فجر و رفع به دين در نماز مي كرد كسي دريافت اين معني از ايشان نمود فرمود ادبنا مع هذا الامام اكثر من ان نظره خلافه بحضرته الخ مرقاة شرح مشكوة و غيره اين است عظمت و شوكت حضرت امام اعظم رح اما چه بايد كرد شافعي واري مردي بايد كه آن عظمت را بداند كه او را در قبر زنده دانسته در حضورش خلاف مذهبش عملي نفرمود آري تفقه في الدين آن نيك مردان را بتمامه حاصل بود و مصداق حديث شريف من يرد الله به خيرا يفقهه في الدين رواه البخاري بودند پس احكام شرع شريف را از فقيه كامل و مجتهد مذهب بايد پرسيد نه از اهل حديث و اهل تفسير كه بموجب كل ميسر لما خلق له هر كسي را بهر كاري ساختند اهل حديث را براي تصحيح احاديث و تنقيد رواة ساختند و اهل تفسير را براي بيان معاني قرآن كريم ساختند و هر دو قوم جزاهم الله عنا خيرا در وظيفه مقرره خود به كمال جد و جهد كوشيدند و به مقصد و مطلوب خود رسيدند و فقها را براي استخراج احكام از نصوص قرآن و حديث ساختند و اين بزرگواران پايه استخراج احكام شريعت را به نقطهء آخر رسانيدند و راه را بر ما دور افتادگان آسان كردند به وفور علم و تقوي خداداد خود تناقض نصوص را تطابق كردند محكم را از مأول شناختند مؤخر را از مقدم و ناسخ را از منسوخ امتياز فرمودند از اين وجه كافه امت مرحومه شرقا وغربا وشمالا تقليد اين بزرگواران را به جان پسنديدند و غاشيه برداري اين مقتدايان را سعادت خود دانستند علما وفضلا وصلحا و اتقيا و اوليا و اقطاب و اوتاد و جمله طالبان راه [ صفحه 84] حق جل شانه و عاشقان رسول اكرم صلي الله عليه و سلم خود را به اين شهسواران ميدان شريعت به كلي سپردند چون مفردات اقوال محدثين و مفسرين و مجتهدين به هم معجون شدند نام اين معجون شريعت محمدي گشت پس بر ما كم علمان دور افتادگان اقتدا به آن امامان دين واجب است و راه نجات همين است يا بموجب هواي نفساني خود تفسير قرآن شريف به راي خود و تقرير احاديث مصطفوي بزعم فاسد كاسد خود كردن راه نجات است لا والله راه نجات پيروي مقتدايان دين است اولئك الذين هدي الله فهداهم اقتده نص قرآن است و بس سوال اگر غير مقلد گويد قبول كرديم كه مراد از اولوا الامر كه ما مأمور با طاعت آنان مي باشيم علماء مجتهدين اند و اهل الذكر هم همين بزرگان اند و تقليد اينها بر ما واجب اما تقليد يكي از اينها بشخصه دون الآخر او الجميع از كجا معلوم شد بلكه اگر عمل ما خارج از اين چهار امام نباشد در تقليد كافي است گوئيم كه تقليد دو يا سه يا هر چهار امام ممكن نيست به اين وجه كه اختلاف حضرات مجتهدين در فروع احكام بسيار است يك فعل را يكي واجب ميگويد ديگر همان فعل را حرام ميگويد مثلا اخراج دم ناقض وضو است نزد امام اعظم رحمه الله و ناقض نيست نزد امام اعظم وعلي هذا القياس اختلافات است با امام مالك و امام احمد بن حنبل رحمة الله عليهما پس اگر عمل بقول امام اعظم رح كند مخالف ديگران شد و اگر عمل بقول ديگر امامان كند مخالف امام اعظم شد پس تقليد هر چهار در مسائل اختلافيه غير ممكن و همين حال است در تقليد سه امام و دو امام پس نماند در صورت تقليد مگر تقليد يك امام از اين هر چهار و همين است تقليد شخصي و اگر گويند كه در بعض مسائل تقليد يكي و در بعض تقليد ديگري و در بعض تقليد سوم و در بعض تقليد چهارم مي كنيم به هر حال از دائره تقليد بيرون نيستيم گوئيم كه اين تلاعب [ صفحه 85] است در دين و آن ممنوع و حرام است در حديث شريف است مثل المنافق كمثل الشاة العائرة بين الغنمين تعير إلي اهذه مرة والي هذه مرة رواه مسلم حديث دوم ان شر الناس ذو الوجهين الذي ياتي هؤلاء بوجه وهؤلاء بوجه رواه البخاري و صادق مي آيد بر او قوله تعالي انما النسئ زيادة في الكفر يضل به الذين كفروا يحلونه عاما ويحرمونه عاما يك چيز را يك سال حلال مي گويند همان چيز را در سال ديگر حرام مي گويند مثلا في زماننا هذا علماء خلافتيه قبل از اين دو سال پوشيدن جامه هاي ولايتي را حرام مي گفتند و كرسي نشيني و منبري حكام وقت را حرام مي گفتند و غيره و غيره حالا آن جمله را حلال مي گويند و به عمل مي آرند و هجرت به ملك افغانيه فرض مي دانستند وبان هزارها خلق الله را بي خانمان كردند بعد شش ماه تقريبا آن حرام شد وعلي هذا القياس پس اين اگر تلاعب در دين نيست ديگر چيست الحال چند عبارت علماء راسخين در وجوب تقليد شخصي بشنو شيخ ابن الهمام در تحرير الاصول و شيخ ابن الحاجب در مختصر الاصول و صاحب در مختار در كتاب در مختار به الفاظ صاحب بحر رائق مي نويسند فوجب علي مقلد ابي حنيفة العمل به ولا يجوز له العمل بقول غيره كما نقل الشيخ قاسم في تصحيحه عن جميع الاصوليين انه لا يصح الرجوع عن التقليد بعد العمل بالاتفاق در مسلم الثوبت از عبدالبر مالكي منقول است ان تتبع رخص المذاهب غير جائز بالاجماع در مجمع البحار مي نويسد لكن منعه الاصوليون للمصلحة وحكي عن بعض الأئمة ان من اختار من كل مذهب هواهون يفس امام شعراني در ميزان مي نويسد سمعت سيدي عليا الخواص رحمة الله عليه يقول امر علماء الشريعة بالتزام مذهب معين تقريبا للطريق شاه ولي الله محدث [ صفحه 86]

اجتهاد و احكام آن

دهلوي در انصاف مي نويسد بعد المأتين ظهر فيهم التذهب للمجتهدين باعيانهم و قل من كان لا يعتمد علي مذهب مجتهد بعينه وكان هذا هو الواجب في ذلك الزمان انتهي راقم گويد چونكه در آن زمان واجب بود در اين زمان به طريق اولي واجب است ملا علي قاري در رساله تشييع الفقهاء نوشته است بل وجب عليه ان يعين مذهبا من هذه المذاهب در تفسير احمدي نوشته است اذا التزم مذهبا يجب عليه ان يدوم علي ذلك ولا ينتقل عنه إلي مذهب اخر شيخ ابن الهمام در فتح القدير مي نويسد فبهذا ظهران الصواب ما ذهب اليه ابوحنيفة وان العمل علي المقلد واجب والافتاء بغيره لايجوز لهم در عالمگيري مي نويسد حنفي ارتحل إلي مذهب الشافعي يعزر كذا في جواهر الاخلاطي حموي در شرح اشباه مي نويسد وفي الفتح قالوا ان المنتقل من مذهب إلي مذهب بالاجتهاد والبرهان آثم فيستوجب التعزير فبلا اجتهاد و برهان اولي قهستاني در نقايه شرح هدايه در كتاب القضاء مي نويسد قال ابوبكر الرازي لوقضي بخلاف مذهبه مع العلم لم يجز في قولهم جميعا در شرح مسلم الثبوت صفحه 622 مي نويسد غير المجتهد المطلق ولو كان عالما يلزمه التقليد لمجتهد ما امام شعراني از صفحه 24 ميزان مي نويسد فان قلت فهل يجب علي المحجوب عن الاطلاع علي العين الاولي للشريعة التقليد بمذهب معين فالجواب يجب عليه ذلك لئلا يضل نفسه ويضل غيره در رد المحتار جلد چهارم صفحه 283 مي نويسد ليس للعامي ان يتحول من مذهب ويستوي فيه الحنفي والشافعي مولف گويد عامي در اين عبارت به مقابله مجتهد است چنانچه از عبارتهاي فوق ظاهر است ملا علي قاري در شرح عين العلم مي نويسد فلو التزم احد مذهبا كابي حنيفة والشافعي فلا يقلد [ صفحه 87] غيره في مسألة من المسائل شاه ولي الله در عقد الجيد مي نويسد اذا لم يجتمع آلات الاجتهاد لايجوز له العمل علي الحديث به خلاف مذهبه لانه لا يدري انه منسوخ مأول او محكم علي ظاهره و مال إلي هذا القول ابن حاجب في مختصره وتابعوه ايضا شاه ولي الله دهلوي در رساله فيوض الحرمين مي نويسد عرفني رسول الله صلي الله صلي الله عليه و سلم ان المذهب الحنفي طريقة انيقة وهي اوفق الطرق بالسنة المعروفة التي جمعت ونقحت في زمان البخاري واصحابه حضرت داتا گنج بخش لاهوري در كتاب كشف المحجوب مي نويسد كه حضرت يحيي معاذ رازي رحمة الله عليه در خواب زيارت حضرت رسول مقبول صلي الله عليه و سلم كرد عرض كرد كه اين اطلبك يا رسول الله صلي الله عليه و سلم قال عند علم ابي حنيفة صاحب تحرير در كتاب خود مي نويسد لا يرجع عما قلد فيه اي عمل به اتفاقا مولنا عبد السلام در شرح جوهره مي نويسد انعقد الاجماع علي ان من قلد في الفروع و مسائل الاجتهاد واحدا من هؤلاء بري عن عهدة التكليف به فيما قلد فيه حضرت امام رباني مجدد الف ثاني رحمة الله عليه در رساله مبدء ومعاد مي فرمايد آخر الامر الله تعالي به بركت رعايت مذهب كه نقل از مذهب الحاد است حقيقت مذهب حنفي در ترك قرأت ماموم ظاهر ساخت إلي آخره حضرت شاه عبدالعزيز دهلوي در تفسير خود تحت آية ولا تجعلوا الله اندادا مي نويسد كساني كه اطاعت آنها به حكم خدا فرض است شش گروه اند از آن جمله مجتهدان شريعت و مشايخان طريقت حضرت امام غزالي رحمة الله عليه در كتاب كيمياي سعادت در بحث آداب الامر مي نويسد مخالفت مذهب خود كردن نزد هيچكس روا نباشد حضرت شيخ عبدالحق دهلوي در شرح سفر السعادت مي نويسد خانه دين اين چهاراند هر كه [ صفحه 88] راهي از اين راه ها و دري از اين درها گرفت و اختيار نمود به راه ديگر رفتن و دري ديگر گرفتن عبث و لهو باشد و كارخانه عمل را از ضبط و ربط بيرون افكندن است و از راه مصلحت بيرون افتادن است انتهي باز ديگر جا مي نويسد قرارداد علماء و مصلحت ديد ايشان در آخر زمان تعيين مذهب است و ضبط و ربط كار دين و دنيا هم در اين صورت بود از اولي مخير است كه هر كدام راه كه اختيار كند صورتي دارد ليكن بعد از اختيار يكي به جانب ديگر رفتن بي تو هم سوء ظن وتفرق و تشتت در اعمال و اقوال خواهد بود قرار داد متاخرين علما بر اين است وهو المختار وفيه الخير امام قهستاني در شرح مختصر وقابه قبيل كتاب الاشربه مي نويسد و اعلم ان من جعل الحق متعددا كالمعتزلة اثبت للعامي الاختيار في الاخذ من كل مذهب مايهواه ومن جعل الحق واحدا كعلمائنا الزم للعامي اماما كما في الكشف فلو اخذ من كل مذهب مباحه صار فاسقا كما في شرح الطحاوي للفقيه سعيد ابن مسعود سوال اگر كسي گويد سلمنا كه تلفيق مذاهب تلاعب في الدين است و هر كه هر مذهب را از اين مذاهب چهارگانه المتفق علي وجوب العمل به اختيار كرد باز او را جائز نيست كه نقل به ديگر مذهب كند اما حنفيان را مثلا التزام مذهب امام ابوحنيفه نمودن و آن را احق بالاتباع دانستن از ديگران ترجيح بلا مرجح است و همچنين شافعيان را مذهب امام شافعي احق بالاتباع دانستن از ديگران ترجيح بلا مرجح است گوئيم جواب شافعيان از شافعيان پرس و جواب حنفيان اين ست كه ما مذهب خود را احق بالاتباع مي دانيم و بر خود التزام همين مذهب معين كرده ايم و اين ترجيح بلا مرجح نيست بلكه ترجيح را مرجحي هست الحال وجوه ترجيح بشنو اول اينكه حضرت امام اعظم ابوحنيفه نعمان [ صفحه 89] بن ثابت رحمة الله عليه اعلم واقدم وافقه واورع امامان مذاهب است حضرت امام شعراني رحمه الله تعالي اگر چه شافعي المذهب است [20] از روي انصاف اوصاف حضرت امام اعظم را چنين مي نويسد فلا ينبغي لاحد الاعتراض عليه (اي علي ابي حنيفة) لكونه من اجل الأئمة واقدمهم تدوينا للمذهب واقربهم سندا إلي النبي صلي الله عليه و سلم ومشاهد الفعل اكابر التابعين وكان متقيدا بالكتاب والسنته ومتبرئا من الراي مؤلف گويد چون امام شعراني شخصي كه از علماء ربانيين شمرده مي شود او را متبرءا من الرأي مي نويسد و بعض اهل حديث او را و اصحاب او را اصحاب الراي لقب مي دهند عفا الله عنهم وسامحهم ما اجرئيم علي تنقيض اكابر الدين حضرت شيخ ابن حجرمكي شافعي رحمه الله تعالي كتابي عليحده در مناقب حضرت امام ابوحنيفه تصنيف كرده است مسمي به خيرات الحسان في مناقب النعمان مشهور و معروف است حضرت شيخ السيد ابن عابدين حنفي در رد المحتار مي نويسد وحسبك من مناقبه اشتهار مذهبه ما قال قولا الا اخذبه امام من الائمة الاعلام وقد جعل الله الحكام اتباعه من زمنه إلي هذه الايام وقد اتبعه علي مذهبه كثيرمن الاولياء الكرام الخ اي في عامة بلاد الاسلام بل كثير من الاقاليم والبلاد لا يعرف الا مذهبه كبلاد الروم والهند والسند وماوراء النهر وسمرقند و قوله من زمنه إلي هذه الايام فالدولة انعباسية وان كان مذهبهم مذهب جدهم فاكثر قضاتها ومشائخ اسلامها حنفية يظهر ذلك لمن تصفح كتب التواريخ وكان مدة ملكهم خمسمائه سنة تقريبا واما الملوك السلجوقيون وبعدهم الخوارزميون فكلهم حنفيون وقضاة ممالكهم [ صفحه 90] غالبا حنفية الخ علامه محمد طاهر حنفي در مجمع البحار مي نويسد ويدل عليه ما يسر الله له من الذكر المنتشر في الآفاق فلو لم يكن لله تعالي سر فيه لما جميع شطر الاسلام علي تقليده ملا علي قاري هروي در رساله رد قفال مي نويسد واتباع ابي حنيفة قديما وحديثا ففي الازدياد في جميع البلاد سيمافي بلاد الروم وماوراء النهر وولاية الهند والسند واكثر أهل خراسان و عراق مع وجود كثيرين منهم في بلاد العرب بالاتفقا واظن انهم يكون ثلثي المسلمين بل اكثر عند المهندسين بالاتفاق مع ان السلاطين في كل زمان ومكان ثابتون علي مذهب النعمان في كل عصر و دهر حضرت امام رباني قطب دوراني شيخ احمد فاروقي مجدد ألف ثاني رضي الله عنه در مكتوبات شريف خود مي فرمايد مثل روح الله مثل امام اعظم كوفي است كه به بركت ورع و تقوي و دولت متابعت سنت درجه عليا در اجتهاد و استنباط يافته است كه ديگران در فهم آن عاجزند و مجتهدات او را بواسطه رقت معاني مخالف كتاب و سنت دانند و او را اصحاب الراي پندارند كل ذلك لعدم الوصول إلي حقيقة علمه ودرايته وعدم الاطلاع علي فهمه وفراسته، مگر امام شافعي عليه الرحمة از فقاهت او عليه الرضوان شمه يافت كه گفت الفقهاء كلهم عيال ابي حنيفة في الفقه بواسطه همين مناسبت كه به روح الله دارد تواند بود آنچه حضرت خواجه محمد پارسا رحمه الله در فصول سته نوشته است كه حضرت عيسي بعد از نزول به مذهب امام ابوحنيفه حكم و عمل خواهد كرد الغرض علما و صلحاء اكثر امت مقلدين مذهب حنفي اند غير مقلدين به نسبت چنين فرد كامل عالم و عامل آنچه ياوه گويي ها مي كنند و مقلدين مذاهب را حكم كفر مي دهند بلكه مي گويند كه از خواندن كتب فقه مرد كافر مي شود و در كتب اين قوم چون الجرح [ صفحه 91] علي ابي حنيفة، و بوي غسلين و غيره به تصريح نوشته است معلوم نيست كه اين كم نصيبان را چه باعث است بر دشمني چنين امام معظم و مكرم و در حقيقت دشمني او دشمني اكثر امت آن حضرت است صلي الله عليه و سلم راقم مؤلف گويد عفا الله عنه در اين اصل رابع اكثر روايات مرقومه منقول است از كتاب المجيد في وجوب التقليد تصنيف مولانا محبوب احمد نقشبندي مجددي امرت سري در اين وقت نبذي از كتاب مسند كبير امام ابوحنيفه رضي الله عنه جمع كرده شيخ عالم محمد بن محمود الخوارزمي رضي الله عنه ذكر مي شود شيخ موصوف در ديباچه كتاب مذكور در مناقب حضرت امام ابوحنيفه رحمة الله عليه چنين مي نويسد الباب الاولي في ذكر شئ من فضائله التي تفرد بها اجماعا نقول وبالله التوفيق مناقبه وفضائله كالحصي لاتعد ولا تحصي ولا يمكن ان يستقصي لكن من فضائله خاصة التي تفرد بها ولم يشاركه اجماعا من بعده فيها فحصرها في عشرة انواع الاول في الاخبار والآثار المروية في مدحه دون من بعده الثاني في انه ولد في زمن الصحابة والقرن الذي شهد له رسول الله عليه وسلم بالخير دون من بعده الثالث في انه روي عن اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم دون من بعده الرابع في تبرزه في عهد التابعين الخامس في رواية الكبار عنه من التابعين و علماء المسلمين السادس في انه تلمذ واستفاد عن اربعة الاف من التابعين وغيرهم السابع في انه اتفق له من الاصحاب العظماء المجتهدين مالم يتفق لاحد من بعده الثامن في انه اول من استنبط حكم الاحكام واسس قواعد الاجتهاد التاسع في انه لم يقبل العطايا عن خلفاء البرايا بل افضل من كسبه الحلال علي جماعات الفقهاء العاشر في وفاته و [ صفحه 92] شهادته بسبب تورعه عن الدنيا وجاهها اما الاول فقد اخبرني الصدر الكبير شرف الدين احمد بن مويد بن موفق بن المكي بخوارزم قال اخبرني جدي الصدر العلامه ابوالمؤيد الموفق بن احمد المكي قال انا الشيخ الزاهد محمد بن اسحاق السراجي الخوارزمي انا ابوحفص عمر بن احمد الكرابيسي انا الامام ابوالفضل محمد بن حسن الناصحي ثنا ابومحمد الحسن بن محمد ثنا ابوسهل عبدالحميد بن محمد الطوافي ثنا ابي ثنا ابوالقاسم بونس بن طاهر البصري حدثنا ابويوسف احمد بن محمد الواعظ في رباط ابراهيم بن ادهم ثنا ابوعبيد الله محمد بن نصير الوراق قال انا ابوعبيدالله المامون بن احمد بن خالدنا ابوعلي بن احمد بن علي الحنفي ثنا فضل بن موسي الشعيباني عن محمد بن عمر عن إلي سلمه عن ابي هريرة رضي الله تعالي عنه قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يكون في امتي رجل يقال له ابوحنيفة هو سراج أمتي يوم القيمة وبسند الخوارزمي عن محمد بن عمروبن علقمه بن وقاص الليثي عن ابي سلمة عن ابي هريرة رضي الله عنه عن رسول الله صلي الله عليه وسلم انه قال ان في امتي رجل وفي حديث القصري يكون في امتي رجل اسمه النعمان وكنيته ابوحنيفة هو سراج امتي هو سراج امتي هو سراج امتي وبسنده عن ابان بن ابي عياش عن انس ابن مالك قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم سيأتي من بعدي رجل يقال له النعمان بن ثابت ويكني ابا حنيفة ليجيين دين الله وسنتي علي يديه وبسنده عن نافع عن ابن عمر رضي الله عنهما قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يظهر من بعدي رجل يعرف بأبي حنيفة يحيي الله سنتي علي يديه وبسنده [ صفحه 93] عن عبدالله بن مغفل قال سمعت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب رضي الله عنه يقول الا انبئكم برجل من كوفان من بلدتكم هذه اومن كوفكم هذه يكني بابي حنيفة قد ملئ قلبه علما وحكما وسيهلك به قوم في اخر الزمان الغالب عليهم التنابز يقال لهم البنانيه كما هلكت الرافضه بابي بكر وعمر رضي الله عنهما انتهي مختصرا مؤلف گويد عفا الله عنه اگر بعض اصحاب حديث اعتراض كند و گويد كه روات اين احاديث مجهول الحال هستند گوئيم جهل كسي از خلف سبب قدح بر سلف نمي تواند شد و اگر گويند كه اين احاديث در صحاح سته نيامده اند گوئيم احاديث آن حضرت صلي الله عليه و سلم محدود در صحاح سته نيستند قطع نظر از اين احاديث حديث ترمذي در منقبت حضرت امام اعظم رضي الله عنه كافي است و آن اين است عن أبي هريرة رض قال كنا عند رسول الله صلي الله عليه وسلم حين انزلت سورة الجمعة فتلاها فلما بلغ واخرين منهم لما يلحقوابهم قال له رجل يا رسول الله من هؤلاء الذين لم يلحقوا بنا فلم يكلمه قال وسلمان الفارسي فينا قال فوضع رسول الله صلي الله عليه وسلم يده علي سلمان فقال والذي نفسي بيده لوكان الايمان بالثريا لتناوله رجال من هؤلاء الحديث يعني من اهل الفارس و در روايت ديگر لو كان العلم بالثريا لتناوله رجال من اهل فارس و معلوم است كه نسب امام اعظم فارسي است و اين هم معلوم كه چون امام اعظم كسي در فارسيان صاحب علم واجتهاد نگذاشته است ازان وجه شيخ عبدالحق در لمعات مي نويسد ولقد ظهر بسطة العلم والاجتهاد في التابعين مالم يظهر في غيرهم و تابعيت حضرت امام در نوع ثالث [ صفحه 94] بثبوت خواهد رسيد واما النوع الثاني من المناقب انه رض ولد في زمن الصحابة وبسنده إلي ابي النعيم يقول ولد ابوحنيفة سنة ثمانين من الهجرة وبسنده إلي حماد ابن ابي حنيفة يقول ولد ابي سنة ثمانين وهكذا اخرجه الحافظ ابوالقاسم طلحه بن محمد بن جعفر في مسنده وقال توفي في ايامه عبدالله بن جعفر بن ابي طالب وابوامامة الباهلي وواثلة بن الاسقع وعمرو بن حريث وعبدالله بن ابي اوفي وجماعة من الصحابة يقول اضعف عباد الله محمد العربي الخوارزمي فثبت بهذا انه ولد في زمن الصحابة وهو من اهل القرن الذي شهد لهم رسول الله صلي صلي الله عليه وسلم ايضا وقد اجمعوا ان ولادته كانت في القرن الاول و نشاءته في القرن الثاني واجتهد وافتي في القرن الثاني وصدرا من القرن الثالث واما النوع الثالث من المناقب انه روي عن اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم فان العلماء اتفقوا علي ذلك وان اختلفوا في عدوهم فمنهم من قال انهم ستة وامراة ومنهم من قال انهم خمسة وامرأة ومنهم من قال سبعة وامرأة فبسند الخوارزمي رض إلي ابي يوسف القاضي انا ابوحنيفة رضي الله عنه قال سمعت انس بن مالك يقول قال رسول الله صلي الله عليه وسلم طلب العلم فريضة علي كل مسلم وبذلك الاسناد إلي ابي داود الطيالسي عن ابي حنيفة رض قال ولدت سنة ثمانين وقدم عبدالله بن انيس صاحب رسول الله عليه وسلم الكوفة سنة اربع وتسعين ورابية وسمعت منه وانا ابن اربع عشرة سنة سمعته يقول سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول حبك الشئ يعمي ويصم وبسنده إلي ابي يوسف القاضي ثنا ابوحنيفة قال ولدت [ صفحه 95] سنة ثمانين وحجت مع ابي سنة ست وتسعين وانا ابن ستة عشر سنة فلما دخلت المسجد الحرام رأيت حلقة عظيمة فقلت لابي حلقة من هذه فقال حلقة عبدالله بن الحارث ابن جزء الزبيدي صاحب النبي صلي الله عليه وسلم فتقدمت فسمعته يقول سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول من تفقه في دين الله كفاه الله همه ورزقه من حيث لايحتسب وبسنده عن يحيي بن قاسم عن ابي حنيفه قال سمعت عبدالله بن ابي اوفي يقول سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول من بني لله مسجدا ولو كمفحص قطاه بني الله تعالي له بيتا في الجنة وبسنده إلي ابي سعيد الجندي عن ابي حنيفة قال سمعت واثلة بن الاسقع يقول سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول لاتظهر شماتة لاخيك فيعافيه الله ويبتليك وبسنده عن يحيي بن معين ان ابا حنيفة صاحب الرائ سمع عائشة بنت عجر وتقول قال رسول الله صلي الله عليه وسلم اكثر جند الله في الارض الجرار لا امحله ولا احرمه فهؤلاء الخمسة من الصحابة وامراءة من الصحابيات واما من قال بانهم سبعة من الصحابة فالحق بهؤلاء الخمسة معقل بن يسار المزني وفيه كلام لان معقل مات في خلافة معاوية رض ومات معاوية رض سنة ستين وجابر بن عبدالله الانصاري وظن انه سمع منه ولم يكن سمع منه لانه معنعن واما انس بن مالك وغيره من هولاء فلا مانع من ذلك وقد اشتهرت الروايات في ذلك فان انس بن مالك رضي الله عنه مات سنة احدي وتسعين او ثنتين وتسعين او ثلاث وتسعين فيكون عمر ابي حنيفة يوم مات اكثر من عشر سنين بالاتفاق واما النوع الرابع من مناقبه فانه قد ثبت بسده [21] المتصل إلي يحيي بن معين قال [ صفحه 96] سمعت علي بن مسهر يقول خرج الاعمش إلي الحج فشيعه اهل الكوفة وانا فيهم فلما اتي القادسية راوه مغموعا فقالوا في ذلك فقال علي بن مسهر شيعنا قالوانعم قال ادعوه لي فدعوني وكان يعرفني بمجالسة ابي حنيفة فقال ارجع إلي المصر وسل ابا حنيفة ان يكتب لي المناسك فرجعت برسالته فاملا علي ثم اتيت بها الاعمش وبسنده قال ثنا ابويوسف قال لقيني الاعمش فقال صاحب هذا الذي يخالف عبدالله بن مسعود قال قلت له فيما يخالفه قال قال عبدالله بيع الامة طلاقها وصاحبك يقول ليس بيع الامة طلاقها فقلت له انت حدثتنا عن النبي صلي الله عليه و سلم انه لم يجعل بيع الامة طلاقها فقال الاعمش واين حدثت ذلك قال قلت له انت حدثتنا عن ابراهيم عن الاسود عن عائشة بنت الصديق ان النبي صلي الله عليه وسلم خير بريرة فقال ابويوسف رحمه الله فلو كان بيع الامة طلاقها لما كان للتخيير معني لان عائشة ام المومنين رضي الله تعالي اشترتها فلو كان بيعها طلاقها لما خيرها النبي صلي الله عليه وسلم فقال الاعمش يا يعقوب هذا في هذا قال نعم قال محمد وفي رواية ان الاعمش قال ان ابا حنيفة يحسن المعرفة بمواضع الفقه الدقيقة وغور غوامض العلوم الخفية رآها ابوحنيفة في ظلمة اماكنها من فسح ضوء سراج قلبه حيث قال عليه الصلوة والسلام هو سراج امتي انتهي مختصرا واما النوع الخامس من فضائله رواية الكبار عنه فبسند الخوارزمي إلي الاستاذ ابي محمد عبدالله بن محمد بن يعقوب البخاري الحارثي في كتاب الكشف له قال لو لم يستدل علي فضل ابي حنيفة الا برواية الكبار عنه كعمرو بن دينار فانه من شيوخ [ صفحه 97] ابي حنيفة وكبار العلماء وقد روي عنه ونظراءه واشباهه كعبدالله بن المبارك ويزيد بن هارون قال محمد بن اسماعيل يعني البخاري روي عنه عباد بن العوام وهشيم ووكيع وهمام بن خالد وأبو معاوية الضرير وقد روي عنه عبدالعزيز بن ابي رواد وعبدالمجيد بن عبدالعزيز ابن رواد وسفيان بن عيينه وفضيل بن عياض وداؤد الطائي و ابن جريج وعبدالله بن يزيد المقري روي عنه تسع مأة حديث وسفيان الثوري وابن ابي ليلي وابن شبرمه روي عنه حديثا واحدا ومسعد بن كدام واسمعيل بن ابي خالد وشريك بن عبدالله وحمزة بن حبيب المقري روي عنه الكثير وعاصم بن ابي النجود امام القراء وشيخ ابي حنيفة كان يسأله وياخذ بقوله ويقول جزاك الله يا ابا حنيفة و كان يقول اتيتنا صغيرا واتيناك كبيرا انتهي مختصرا واما النوع السادس من مناقبه انه تلمذ عند اربعة آلاف من شيوخ ائمة التابعين فبسند الخوارزمي إلي ابي حفص عمر بن الامام ابي بكر رح انه قال وقعت منازعة بين اصحاب الامام الاعظم ابي حنيفة رح واصحاب الامام المعظم الشافعي رح ففضل كل طائفة صاحبها فقال ابوعبدالله بن ابي حفص الكبير وهو امام ائمة الحديث لاصحاب الشافعي عدوا مشائخ الشافعي رح كم هم فعدوهم فقالوا انهم بلغوا ثمانين شيخنا فقال لهم فعدوا مشائخ ابي حنيفه رح فعدوهم فقالوا انهم بلغوا اربعة الاف وبسنده إلي الربيع بن يونس يقول دخل ابوحنيفة رضي الله عنه علي اميرالمؤمنين ابي جعفر المنصور وعنده عيسي بن موسي فقال للمنصور يا أميرالمؤمنين هذا عالم الدنيا اليوم فقال له المنصور يا نعمان ممن اخذت العلم فقال عن اصحاب عمر [ صفحه 98] بن الخطاب رضي الله عنهم عنه وعن اصحاب علي بن ابيطالب رضي الله عنهم عنه وعن اصحاب عبدالله بن مسعود عن عبدالله وعن اصحاب عبدالله بن عباس عن عبدالله بن عباس وما كان في وقت ابن عباس علي وجه الارض اعلم منه فقال له المنصور لقد استوثقت لنفسك و اما النوع السابع من مناقبه انه اتفق له من الاصحاب مالم يتفق لاحد من بعده فبسنده إلي قاضي القضاة ابوبكر عتيق بن داؤد اليماني رحمه الله في ترجيح مذهب ابيحنيفه رحمة الله عليه علي سائر المذاهب في كلام طويل فصيح إلي ان قال هو امام الائمة وسراج الامة ضخم الدسيعه السابق إلي تدوين علم الشريعة ثم ايده الله تعالي بالتوفيق والعصمة فجمع له من الاصحاب والائمة عصمة منه تعالي لهذه الامة عالم يجتمع في عصر من الاعصار في الاطراف والاقطار منهم ذوالفقه والدراية باو يوسف يعقوب بن ابراهيم الانصاري ومنهم العالم الرباني محمد بن الحسن الشيباني ومنهم ذوالزكاء الباهر زفرين هذيل التميمي العنبري ومنهم الفاضل النزيهه الحسن بن زياد اللؤلؤي ومنهم الفقيه البصير وكيع بن الجراح ومنهم الفقيه الكامل عبدالله بن المبارك ومنهم ازهد الامة داود بن نصير الطائي ومنهم خفص بن غياث النخعي ومنهم الامام بن زكريا بن ابي زائده ومنهم الامام حماد بن ابي حنيفة ومنهم يوسف بن خالد السمتي وعافيه بن يزيد الاودي وحبان ومندل ابنا علي وعلي بن مسهر و القاسم بن معز واسد بن عمر والبجلي ونوح ابن ابي مريم وغيرهم قال الخوارزمي فكان رحمه الله تعالي اذا وقعت واقعة شاورهم و ناظرهم وحاورهم وسالهم فيسمع ماعندهم من الاخبار والاثار [ صفحه 99] ويقول ما عنده ويناظرهم شهرا واكثر حتي يستقر احد الاقوال فيثبته ابويوسف رحمه الله تعالي حتي اثبت الاصول علي هذا المنهاج شوري لا انه تفرد بذلك كغيره من الأئمة والدليل علي ذلك ما اخبرني فلان عن فلان (وساق السند) قال كنا عند وكيع ابن الجراح يوما فقال رجل اخطاء ابوحنيفة فقال وكيع وكيف يقدر ابوحنيفة ان يخطي ومعه مثل ابي يوسف وزفر ومحمد في قياسهم و اجتهادهم ومثل يحيي بن زكريا ابن ابي زائده وحفص بن غياث وحبان ومندل ابنا علي في حفظهم للحديث ومعرفتهم به والقاسم بن معن يعني ابن عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود في معرفته باللغة والغربية وداود بن نصير الطائي وفضيل بن عياض في زهدهما وورعهما من كان اصحابه هؤلاء وجلسائه لم يكن ليخطئ لانه أن أخطاء ردوه إلي الحق ثم قال وكيع والذي يقول مثل هذا كالانعام بل هم اضل فمن زعم ان الحق فيمن خالف ابا حنيفة اقول له ماقال الفرزدق لجرير اولئك ابائي فجئني بمثلهم اد اجمعتنا با جرير الجامع واما النوع الثامن من فضائله التي لم يشاركه فيها من بعده انه اول من دون علم الشريعة و رتبه ابوابا ثم تابعه مالك بن انس رحمه الله تعالي في ترتيب الموطاء لم يسبق ابا حنيفة احد لان الصحابة رضوان الله عليهم والتابعين لهم باحسان لم يضعواني علم الشريعة ابوابا مبوبة ولا كتبا مرتبة وانما كانوا يعتمدون علي قوة حفظهم فلما راي ابوحنيفة العلم منتشرا خاف عليه من الخلفاء السوءان يضيعوه علي ماقال عليه الصلوة والسلام ان الله لايقبض العلم نتزاعا ينتزعه وانما يقبضه بموت العلماء فيبقي رؤساء [ صفحه 100] جهال فيفتون بغير علم فيضلون ويضلون فلذلك دونه ابوحنيفة فجعله ابوابا وكتبا فبدء بالطهارة ثم بالصلوة ثم بالصوم ثم سائر العبادات ثم المعاملات وهو اول من وضع كتاب الشروط وقد قيل بلغت سائل ابي حنيفة خمسمائة ألف مسألة وكتبه وكتب اصحابه تدل علي ذلك مع تضمن مذهبه من المسائل الغامضة المشتملة علي دقائق النحو والحساب مايتعب في استخراجها العلماء بالعربيه والجبر والمقابلة وفنون الحساب وهو اول من استنبط حكم الاحكام وأسس قواعد الاجتهاد علي سبيل الاحكام والدليل عليه ماقال الامام الشافعي رحمه الله تعالي الناس عيال علي ابي حنيفة في الفقه وبسنده إلي يحيي بن معين يقول سمعت يحيي بن سعيد القطان يقول لا نكذب علي الله تعالي ماسمعنا باحسن من رأي ابي حنيفة وقد اخذنا باكثر اقواله انتهي مختصرا واما النوع التاسع في مناقبه انه رحمه الله تعالي كان يتعيض بكسبه الحلال ويفضل علي جماعة المشائخ ولم يقبل الجوائز والعطايا والدليل علي ذلك ما اخبرني فلان عن فلان (وساق السند) إلي مسعر بن كدام قال كان ابوحنيفة كلما اشتري شيئا لعياله انفق علي شيوخ العلماء مثله واذا اكتسي ثوبا فعل ذلك وبسنده إلي شقيق بن ابراهيم البلخي قال كنت مع ابي حنيفة في طريق يعود مريضا فرآه رجل من بعيد فاختباء منه واخد في طريق اخر فلما علم ان ابا حنيفة بصره خجل ووقف فقال له ابوحنيفة لم عدلت عن الطريق فقال لك علي عشرة آلاف درهم وقد طال الوقت وامتدولم اقدران اودي فقال له ابوحنيفة سبحان الله بلغ الامر كل هذا وقد وهبته منك [22] كله [ صفحه 101] واجعلني في حل مما دخل في قلبك حين رايتني قال شقيق فعرفت انه زاهد حقيقي وأما النوع العاشر من مناقبه التي لم يشاركه فيها احد من بعده انه مات مظلوما ومحبوسا ومسموما والدليل علي ذلك ما انبأني فلان عن فلان (وساق السند) عن عبدالوهاب قال بعث المتصور إلي ابي حنيفة وسفيان الثوري وشريك بن عبدالله فادخلوا عليه فقال لهم لم ادعكم الا لخير وكتب قبل ذلك ثلاثة عهود فقال لسفيان هذا عهدك علي قضاء البرة فخذه والحق بها وقال الشريك هذه عهدك علي قضاء الكوفة فخذه والحق به وقال لابي حنيفة هذا عهدك علي مدينتي هذه ثم قال لحاجبه وجه معهم او كما قال فمن ابي فاضربه مأة سوط فاما شريك فاخذ عهده ومضي واما سفيان فاخذ عهده وتركه في المنزل وهرب إلي اليمن واما ابوحنيفة فلم يقبل العهد فضرب ماءة سوط وحبس فمات بالحبس وقد اتفق العلماء علي انه ضرب علي القضاء فلم يقبل ومات في الحبس ثم اختلفوا فقال بعضهم مات من الضرب وقال بعضهم سقي السم وذكر بعضهم اشياء آخروالله اعلم بالحقيقة فان قيل قد ذكر ابوبكر احمد بن علي بن ثابت الخطيب في تاريخ بغداد من المطا عن في ابي حنيفة مايعارض ما ذكرت من مناقبه فالجواب عنه من وجوه خمسة اربعة من حيث الاجمال والخامس من حيث التفصيل قال مؤلف الرسالخ ة عفا الله عنه قد اطنب المصنف أعني الخوارزمي وأجاب فاحسن وأجار لكني تركت نقله لان هذه العجالة لا تحتمل ذكره ومن أراد الاطلاع عليه فعليه بالسند الكبير له إلا أني أحببت ذكر بعض استنباطاته رحمه الله تعالي من الجواب [ صفحه 102] الخامس قال فمنها ماشنع هو وغيره علي ابي حنيفة رضي الله عنه انه لايعمل بالخبر وانما يعمل بالرأي وهذا قول من لايعرف شيئا من الفقه ومن شم رائحته وانصف اعترف ان ابا حنيفة رح اعمل الناس بالاخبار واتباع الاثار والدليل علي بطلان ماقاله من وجوه ثلاثة احدها ان ابا حنيفة رحنه الله يري المراسيل حجة ويقدمها علي القياس خلافا للشافعي رحمه الله والثاني ان انواع القياس اربعة احدها القياس المؤثر وهو الذي يكون بين الاصل والفرع معني مشترك مؤثر والثاني القياس المناسب وهوان يكون بين الاصل والفرع معني مناسب والثالث قياس الشبهه وهوان يكون بين الاصل والفرع مشابهة صورة الاحكام الشرعية والرابع قياس الطرد وهو ان يكون بين الاصل والفرع معني مطرد وابوحنيفة واصحابه رحمهم الله قالوا بان قياس الشبه والاخالة باطل و اختلف اصحابه في قياس الطرد فانكره بعضهم وقال ابوزيد الكبيربان قياس المؤثر حجة والباقي ليس بحجة وقال الشافعي رحمه الله بان الانواع الاربعة من القياس حجة ويستعمل قياس الشبه كثيرا ومن ذلك قولهم الخل مائع لاسي القنطرة علي حبسها فلايزيل النجاسة كالدهن وان لم يكن ذلك موثرا فجمع الشافعي بين الخل والدهن لمشابهتهما في الصورة وابوحنيفة رح جمع بين الخل والماء في المعني المؤثر في ازالة النجاسة من الترقيق بالمجاورة والشيوع بالدلك والتقاطر والزوال بالعصر ولذلك امثلة كثيرة ثم العجب ان ابا حنيفة رض لا يستعمل إلا نوعا أو نوعين من القياس والشافعي رح يستعمل الانواع الاربعة ويراها حجة ويقول الخطيب وامثاله بان ابا حنيفة كان يستعمل القياس دون الاخبار وهذا [ صفحه 103] الغلبة الهوي وقلة الوقوف علي الفقه فمن عرف مأخذ ابي حنيفة رح د واصحابه عرف بطلان ماقاله وبيان ذلك من حيث التفصيل ان ابا حنيفه قال القهقة في الصلوة ناقضة لحديث الاعمي الذي وقع في البركة فضحك وبعض القوم قهقهة فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم الامن قهقه منكم فليعد الوضوء والصلوة وهذا الحديث وان كان ضعيفا فقد وال به ابوحنيفة وترك قياس القهقة في الصلوة علي غير الصلوة خلافا للشافعي رح فانه اخذ بالقياس وقال ابوحنيفة بجواز الوضوء بنبيذ التمر لحديث ابن مسعود ليلة الجن وان كان ضعيفا فقد اخذ به ابوحنيفة وترك به قياس النبيذ علي سائر الاشربة خلافا للشافعي رح فانه اخذ بالقياس فعلم ان ابا حنيفة رح يقدم الاحاديث الضعيفة علي القياس ولكن رأي الخطيب وامثاله انه ترك ابوحنيفة العمل ببعض الاحاديث التي اخذها الشافعي رح وظن انه تركها بالقياس ولم يعلموا انه انما تركها لاحاديث اصح منها فمنها قوله عليه السلام اذا بلغ الماء قلتين لم يحمل خبثا تركه ابوحنيفه لانه ليرفي الصحيحين ولان القلة اسم مشترك واسناده مضطرب واخذ بالحديث الذي اتفق عليه الشيخان البخاري ومسلم وهو قوله عليه السلام لايبولن احدكم في الماء الدائم ثم يتوضاء منه ولفظ مسلم ثم يغتسل منه ومنها حديث ام هاني انها كرهت ان يتوضاء بالماء الذي يبل فيه شئ تركه ابوحنيفة لان ام هاني روت عن النبي صلي الله عليه وسلم حديثا يخالف هذا والحديث الصحيح الذي اتفق الشيخان علي اخراجه وهو حديت ام عطية قالت توفيت احدي بنات رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال اغسليها [ صفحه 104]

مسائل في احكام

بسدر اجعلي في الاخيره كافورا فلهذا الحديث اصحيح قال ابوحنيفه رض بان اسم الماء المطلق اذا زال باختلاط شئ طاهر كالسدر والكافور و الاشنان والصابون والزعفران يجوز الوضوء به خلافا للشافعي ومنها احاديث وردت في عدم جواز الوضوء بفضل وضوء المراة ليس شئ منها في الصحاح تركوا العمل بهذا للحديث الصحيح الذي ذكره التمرذي في جامعه وهو حديث ميمونة قالت اجتنبت لنا ورسول الله صلي الله عليه وسلم فاغتسلت في جفنة ففضلت فضلة فجاء رسول الله صلي الله عليه وسلم ليغتسل منها قلت اني اغتسلت منها قال ان الماء ليس عليها جنابة ولا ينجسه شئ فاغتسل منه قال ابوعيسي الترمذي رحمه الله هذا حديث حسن صحيح فلهذا قال ابوحنيفة رحمه الله يجوز الوضوء بذلك خلا فالبعض اصحاب الحديث ومنها الاحاديث العامة التي وردت في نجاسة الماء بموت الحيوان تركها ابوحنيفة في موت ماليس له دم سائل كالبق والذباب والزنابير والعقارب للحديث الخاص الذي اخرجه البخاري في صحيحه ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال اذا وقع الذباب في اناء احدكم فليغمسه كله ثم ليطرحه فان في احد جناحيه شفاء وفي الاخر داء ومنها العمومات التي وردت في المتية تركها ابوحنيفة رح في جواز دباغ جلدها خاصة للحديث الصحيح الذي اتفق الشيخان علي اخراجه وهو حديث ابن عباس قال مر رسول الله صلي الله عليه وسلم بشاة ميتة فقال الا استنغعتم بها فقالوا يا رسول الله انها ميتة فقال انما حرم اكلها فلهذا قال يطهر جلدها بالدباغ خلافا للجماعة ومنها هذه العمومات الواردة في الميتة ايضا تركها ابوحنيفة رحمه الله بهذا الحديث [ صفحه 105] الصحيح وهو قوله انما حرم اكلها فقال رحمه الله ان شعر الميتة وعظمها وقرنها وصوفها طاهر خلافا للشافعي رحمه الله ومنها احاديث وردت في عدم وجوب غسل المني وجواز القرص والفرك ظنوا ان ابا حنيفة تركها حيث قال بنجاسة المني ولم يتركها بل عمل بها فقال يجزي الفرك في اليابس و يجب غسل الرطب للحديث الصحيح الذي اتفق الشيخان علي اخراجه وهو حديث عطاء بن يسار قال اخبرتني عايشة رضي الله عنها انها كانت تغسل المني عن ثوب رسول الله صلي الله عليه وسلم فيخرج ويصلي وانا انظر إلي البقع في ثوبه من اثر الغسل فلهذا قال انه نجس خلافا للشافعي رح ومنها حديث ابن عمر رقيت يوما علي بيت حفصة فرأيت رسول الله صلي الله عليه وسلم علي حاجة مستقبل القبلة مستدبر الشام فظنوا ان ابا حنيفة ترك العمل به بل قال ابوحنيفة رحمه الله يحتمل انه كان قاعدا ليقضي حاجته فلما ابتدء في قضائها استدبر القبلة جمعا بينه وبين الحديث الصحيح الذي اتفق الشيخان علي اخراجه وهو حديث ابي ايوب ان النبي صلي الله عليه وسلم قال لا تستقبلوا القبلة بغائط ولابول ولكن شرقوا او غربوا فلهذا الحديث قال رحمه الله تعالي لا يجوز اتسقبال القبلة في قضاء الحاجة في الصحاري والبنيان خلافا للشافعي رحمه الله وبعض اصحاب الحديث ومنها الاحاديث التي وردت ان النبي صلي الله عليه وسلم توضاء ثلاثا ثلاثا فظنوا ان ابا حنيفة لم يعمل بها حيث لم ير تكرارا المسح مستحبا وابوحنيفه رحمه الله قال الوضوء هو الغسل فيستجب فيه التكرار واما المسح فليس بوضوء ولا يستحب فيه التكرار للحديث الذي رواه الترمذي في حديث علي رضي الله عنه انه حكي وضوء رسول الله صلي الله عليه وسلم وذكر فيه انه [ صفحه 106] مسح بارسه مرة ثم قال هذا حديث حسن صحيح ومنها الاحاديث التي وردت في تعجيل المغرب وكراهة تاخيرها وظنوا ان ابا حنيفة لم يعمل بها حيث قال للمغرب وقتان كسائر الصلوات وابوحنيفة يقول يكره تاخيرها لهذه الاحاديث ولا يدل كراهة التاخير علي انه ليس له وقت جواز الاداء كتأخير العصر إلي وقت اصفرار الشمس فيجوز المغرب لواداه قبل غيبوبة الشفق للحديث الصحيح الذي اتفق الشيخان علي اخراجه عن النبي صلي الله عليه وسلم انه قال اذا قدم العشا فابدؤابه قبل ان تصلوا صلوة المغرب ولا تعجلوا عن عشائكم فلهذا قال بالجواز خلافا للشافعي رحمه الله تعالي ومنها الاحاديث التي وردت في اداء الصلوة لمواقيتها وفي اول الوقت فظنوا ان ابا حنيفة لم يعمل بها حيث قال بان الاسفار افضل وانما جمع ابوحنيفة بينهما لاحتمالها وبين الحديث الصريح الذي رواه الترمذي عن النبي صلي الله عليه وسلم انه قال اصبحوا [23] بالصبح فانه اعظم للاجر قال الترمذي هذا حديث حسن صحيح فلهذا قال يستحب الاسفار جمعا بينه وبين الحديث الآخر الصحيح افضل الاعمال اداء الصلوة لوقتها فان اخر الوقت ايضا وقتها واما قوله اول الوقت رضوان الله واخره عفو الله فهو من الموضوعات اشار اليه ابن الجوزي في كتاب التحقيق ولم يصرح بكونه موضوعا وقد صرح به غيره ومنها الاحاديث التي وردت ان صلوة الوسطي صلاة الفجر فظنوا ان ابا حنيفة لم يعمل بها حيث قال الوسطي صلوة العصر وانما قال ابوحنيفة بموجب الحديث الصحيح الذي اخرجه الشيخان عن علي رضي الله تعالي عنه عن النبي صلي الله عليه وسلم انه قال يوم الاحزاب ملاء الله قلوبهم وقبورهم ناراكما اشغلونا عن صلوة الوسطي صلوة العصر حتي غابت الشمس [ صفحه 107] فلهذا قال الوسطي صلاة العصر خلافا للشافعي فانه قال الفجر ومنها الاحاديث التي وردت في الجهر بالتسمية ظنوا أن أبا حنيفة خالفها بالقياس وانما لم يعمل بها لأنها لم تصح عن رسول الله صلي الله عليه وسلم في ذلك فأما عن بعض الصحابة فقد صح منه شئ ولم يصح الباقي والعجب كل العجب من علي بن عمر الدار قطني حيث صنف كتابا في الجهر بالتسمية تعصبا وأورد فيه أحاديث موضوعة فأنكر عليه ذلك المحدثون ورموه عن قوس واحدة فلما قدم مصر قال له بعض المالكية انا شدك الله الذي لا إله الا هو هل صح عن رسول الله صلي الله عليه وسلم حديث في الجهر بالتسمية فقال لا فلهذا لم يعمل بها أبو حنيفة وإنما عمل بالحديث الصحيح الذي أخرجه الشيخان عن انس بن مالك قال صليت خلف رسول الله صلي الله عليه وسلم وخلف ابي بكر وعمر وعثمان وكانوا لايجهرون ببسم الله الرحمن الرحيم وفي لفظ فكانوا لا يستفتحون القراءة ببسم الله الرحمن الرحيم فلهذا قال رحمه الله لايجهر خلافا للشافعي ومنها الاحاديث التي وردت في الفاتحة نحو قول عليه السلام لا صلوة الا بفاتحة الكتاب وقوله كل صلوة لم يقرء فيها بفاتحة الكتاب فهي خداج غير تمام ظنوا ان ابا حنيفة لم يعمل بها حيث قال بان الصلوة بدون قراءة فاتحة الكتاب صحيحة اذا قرء غيرها و لم يعلموا انه انما عمل بها ابوحنيفة وانما جمع بين الكل ابوحنيفة لانه قال الصلوة بغير فاتحة الكتاب خداج ناقصة غير تامة فان كان تركها عمدا فهو عاص وصلوته ناقصة غير تامة وان كان تركهانا سيا يجبر بسجود اسهو وقال لاصلوة كاملة فاضلة الا بفاتحة الكتاب لكن لايبطله تبرك الفاتحة للحديث الصحيح الذي تلقتة الامة بالقبول واتفق الشيخان علي [ صفحه 108] اخراجه ان النبي صلي الله عليه وسلم علم المسئ للصلوة فرائضها كلها فقال كبر ثم اقرء ما تيسر معك من القرآن والعمل به واجب لانه موافق لكتاب الله تعالي حيث قال فاقرؤا ماتيسر من القرآن فلهذا قال لاتبطل الصلوة تبركها خلافا للشافعي رحمه الله تعالي ومنها تشهد ابن عباس رضي الله تعالي عنه ظنوا ان ابا حنيفة تركه برأيه ولم يعلموا ان ابا حنيفة انما اخذ بتشهد ابن مسعود رضي الله عنه فانه اصح ما نقل قال ابوعيسي الترمذي أصح حديث روي عن النبي صلي الله عليه وسلم في التشهد حديث ابن مسعود ثم قال الترمذي وعليه اكثر اهل العلم من الصحابة والتابعين ومنها قوله عليه السلام اذا شك احد كوفي صلاته فليبن علي اليقين ظنوا ان ابا حنيفة تركه برأيه ولم يعلموا ان ابا حنيفة عمل به فيما اذا لم يكن له غالب ظن واذا كان له غالب ظن يتحري الصواب عملا بالحديث الصحيح الذي اخرجه الشيخان في صحيحهما عن النبي صلي الله عليه وسلم اذا شك احدكم في صلاته فليتحر الصواب خلافا للشافعي رحمه الله ومنها الاحاديث التي وردت في القنوت في صلوة الفجر ظنوا ان ابا حنيفه تركها برأيه ولم يعلموا ان ابا حنيفة علم انها منسوخة والدليل عليه ما اخرجه الشيخان في الصحيحين عن انس بن مالك قال قنت رسول الله صلي الله عليه وسلم في الفجر شهرايد عواعلي اجباء من العرب ثم تركه ومنها الحمومات الواردة في صلاة الجنازة ظنوا ان ابا حنيفة رحمه الله خالفها برأيه حيث كره صلوة الجنازة في الاوقات المكروهة الثلاثة وانما خصصها ابوحنيفة بالحديث الصحيح الخاص الذي اخرجه مسلم في صحيحه عن عقبة بن عامو ثلاث ساعات كان ينهانا رسول الله صلي الله عليه وسلم [ صفحه 109] ان نصلي فيهن وان نقبر فيهن موتانا ومنها قوله عليه السلام عفوت عن امتي عن صدقة الخيل والرقيق ظنوا ان ابا حنيفة لم يعمل به بل عمل برأيه وانما اخذ ابوحنيفة بالحديث الصحيح الذي اخرجه الشيخان البخاري ومسلم ان رسول الله صلي الله عليه وسلم ذكر الخيل فقال ورجل ربطها تعفقا ثم لم يمنع حق الله تعالي في رقابها ولا ظهورها فهي لذلك ستر فلذا قال في الخيل زكوة خلافا للشافعي رح ومنها قوله عليه السلام اقطر الحاجم و للحجوم ظنوا ان ابا حنيفة ترك العمل به برأيه ولم يعلموا ان ابا حنيفة علم معناه وتأويله فعمل بمعناه والحجامة لاتفطر للحديث الصحيح الذي اخرجه الترمذي عن ابن عباس ان النبي صلي الله عليه وسلم احتجم وهو صائم قال الترمذي هذا حديث صحيح ومنها الحديث الذي اورده مسلم ان رسول الله صلي الله عليه وسلم افرد الحج ظنوا ان ابا حنيفة تركه برأيه حيث قال القرآن افضل وانما رجح ابوحنيفة الحديث الصحيح الذي اخرجه الشيخان في الصحيحين عن انس قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم بقول لبيك بحجة وعمرة ومنها قوله عليه السلام لا ينكح المحرم و لاينكح ولا يخطب انفرد مسلم باخراجه ظنوا ان ابا حنيفة ترك العمل به بالقياس وانما عمل ابوحنيفة رح بالحديث الذي اتفقا علي صحته واخرجاه في صحيحهما من حديث ابن عباس ان النبي صلي الله عليه وسلم تزوج ميمونة وهو محرم ومنها قوله عليه السلام الشفعة فيما لو يقسم ظنوا ان ابا حنيفة تركه بالقياس وانما اخذ ابوحنيفة بالحديث الصحيح الذي اتفق الشيخان علي اخراجه وهو قوله عليه الصلوة والسلام الجاراحق بسقبه ومنها الصومات الواردة في الحث علي نواذل العبادات ظنوا ان ابا حنيفة تركها [ صفحه 110] بالقياس حيث قال الاشتغال بالنكاح افضل وانما اخذ ابوحنيفة بالحديث الصحيح ولكن اصوم واقطروا تزوج النساء فمن رغب عن سلتي فليس مني ومنها العمومات الواردة في اشتراط الولي في النكاح نحو قوله عليه السلام لانكاح الابولي ظنوا ان ابا حنيفة ترك العمل بها بالقياس حيث قال بانه يصح النكاح بغير ولي في البالغة وانما عمل ابوحنيفة بالحديث الصحيح الخاص الذي اخرجه الترمذي في جامعه ان النبي صلي الله عليه وسلم قال الايم احق بنفسها من وليها والبكر تستأذن في نفسها واذتها صماتها وبالحديث الصحيح الذي رواه البخاري ان ختساء زوجها ابوها وهي كارهة وكانت ثيبة فردالنبي صلي الله عليه وسلم نكاحها فلهذا قال ابوحنيفة الايم احق بنفسها من وليها والبكر تستأذن خلافا للشافعي رحمه الله ومنها العمومات الدالة علي اشتراط التسمية [24] . في النكاح ظنوا ان ابا حنيفة ترك العمل بها بالقياس وانما عمل ابوحنيفة بالحديث الصحيح الذي رواه الترمذي في جامعه ان امراة انت عبدالله بن مسعود وقد تزوجها رجل ومات عنها ولم يفرض لها صداقاولم يدخل بها فقال عبدالله اري لها مثل صداق نسائها ولها الميراث وعليها العدة فشهد معقل بن سنان الاشجعي ان النبي صلي الله عليه وسلم قضي في تزويج بنت واشق الاشجعية مثل ماقضي به عبدالله قال الترمذي هذا حديث صحيح فلهذا قال ابوحنيفة رحمه الله يصح النكاح خلافا للشافعي رحمه الله ومنها العمومات الواردة في اباحة الطلاق ظنوا ان ابا حنيفة رحمة الله عليه تركها بالقياس حيث قال بجهة ارسال الثلاث وانما اعتمد ابوحنيفه رح بالحديث الصحيح [ صفحه 111] اتفق الشيخان علي اخراجه وهو حديث ابن عمرانه طلق امراته في حال الحيض فسأل عمر النبي صلي الله عليه وسلم عن ذلك فقال مره فليراجعها ثم يمسكها حتي تطهر ثم تحيض ثم تطهر ثم تحيض ثم تطهر ثم ان شاء امسكها بعد وان شاء طلقها قبل ان يبين فتلك العدة التي امرالله تعالي ان يطلق لها النساء ومنها جريان القصاص في كسر السن خلافا للشافعي رحمه الله ظنوا ان ابا حنيفة رحمه الله قال بالقياس وانما اعتمد ابوحنيفة بالحديث الصحيح الذي اخرجه البخاري في صحيحه وهو حديث انس ان الربيع بنت النضر عمته لطمت جارية فكسرت سنها فعرضوا عليهم الارش فابوا فاعرضوا عليهم العفو فابوا فاتوا النبي صلي الله عليه وسلم فأمرهم بالقصاص الحديث بطوله ومنها العمومات الواردة بقتل المشركين ظنوا ان ابا حنيفة ماعمل بها بل بالقياس حيث قال لايقتل المرأة ولا الشيخ الفاني ولا الرهبان ولا العميان خلافا للشافعي رحمه الله وانما اعتمد ابوحنيفة بالحديث الصحيح الذي رواه الترمذي في جامعه ان امرأة وجدت مقتولة في بعض مغازي رسول الله صلي الله عليه وسلم فانكر رسول الله صلي الله عليه وسلم قتل النسأ والصبيان قال الترمذي هذا حديث صحيح ومنها العمومات الواردة في اباحة صيد الكلب ظنوا ان ابا حنيفة لم يعمل بها بل بالقياس حيث قال بانه لايوكل صيد الكلب اذا اكل منه خلافا للشافعي رحمه الله في احد قوليه وانما اعتمد ابوحنيفة رحمه الله بالحديث الصحيح الذي اخرجه الشيخان ان عدي بن حاتم سأل رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال اذا ارسلت كلبك المعلم فقتل فكل واذا [ صفحه 112] اكل فلا تأكل فانما امسك علي نفسه ومنها الرد علي ذوي السهام الا علي الزوج والزوجة وعند الشافعي رحمه الله يوضع في بيت المال ظنوا ان ابا حنيفة رحمه الله قال ذلك بالقياس وانما اعتمد ابوحنيفة رح بالحديث الصحيح الذي اخرجه البخاري ومسلم وهو حديث ابي هريرة رضي الله تعالي عنه ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قضي في جنين امرأة من بني لحيان سقط ميتا بغرة عند اوامة ثم توفيت المرأة التي قضي لها بالغرة فقضي رسول الله صلي الله عليه وسلم بان ميراثها بينها وزوجها وان العقل علي عصبتها واحاديث آخر أخرجه مسلم في صحيحه فعلم بهذا كله ان الذي قاله الخطيب وغيره ان ابا حنيفة كان يعمل بالقياس والرأي دون الاخبار بهت وافتراء وهو واصحابه برأء وانما يعملون بالقياس عند عدم الحديث وكذلك جميع المجتهدين رضوان الله عليهم اجمعين انتهي ما قاله الخوارزمي رحمه الله مؤلف گويد عفا الله عنه اگر چه در اين اصل رابع سخن به طول كشيد اما براي برادران احناف از فوائد خالي نيست كه اكثركم علمان الحديث غير مقلدين همين وظيفه ورد زبان دارند كه امام ابوحنيفه رح قياس و رأي خود را بر حديث مقدم مي كند معاذ الله من ذلك كه امام ابوحنيفه رح قياس خود را بر قول صحابي هم مقدم نمي كند چنانچه مشهور است كه خليفه منصور به طرف امام اعظم رحمه الله نوشت كه من شنيده ام كه تو قياس خود بر حديث مقدم مي كني امام در جواب نوشت ليس الامر كما بلغك يا امير المؤمنين انما اعمل اولا بكتاب الله ثم بسنته رسول الله صلي الله عليه و سلم ثم اقضية ابي بكر وعمر وعثمان وعلي ثم اقضية بقية الصحابة رضي الله عنهم ثم اقيس بعد ذلك و به اين سخن محض از تعصب [ صفحه 113] و تحسد به نسبت امام اعظم رضي الله عنه نزد جهلا حجت مي گيرند و بعض مواضع است كه فكر آنها به غور مأخذ حضرت امام نمي رسد و به دقايق استنباطات خداداد او رحمه الله تعالي نمي توانند رسيد زيرا كه انتهاء عروج اين جماعت تا صحاح سته است و زمانه اصحاب صحاح سته بعد از زمانه حضرت امام اعظم است رحمه الله تعالي به قدر صد سال زياده وكم پس اگر كدام حديثي در زمانه اصحاب صحاح ضعيف باشد از آن لازم نمي آيد كه همان حديث در زمانه امام اعظم هم ضعيف باشد به جهت احتمال آنكه طريان ضعف در آن حديث از سبب رواة متأخرين باشد چنانچه همين مضمون از فرموده حضرت شيخ عبدالحق محدث دهلوي در كتاب فتح المنان سابق ذكر يافت و شيخ عبدالحق اول كسي است بعد خير القرون خلط و ملط در آراي عالم به عموم پيدا شد و زمانه رنگ ديگر گرفت اگر ديگر نمي گرفت تخصيص خير القرون از زبان مبارك رسول امين مأمون براي چه بود. خاتمه در اول رساله تحرير يافته كه وهابيان دو فرقه اند وهابي حقيقي كه خود را اهل حديث مي گويند و مقلدين مذاهب را مشركين و كفار و مباح المال والدم مي دانند چون نجديان و بعض افراد وهابيان هندو بنام حضرت امام ابوحنيفه رحمة الله عليه سخت توهين و طعن ولعن در كتب خود مي نويسند چون ابوالقاسم بنارسي نو مسلم كه كتابي مسمي به الجرح علي ابي حنيفه تأليف كرده است در آن مي نويسد كه او يعني ابوحنيفه قرآن و حديث نخوانده بود و او علم تاريخ و تفسير مطلقا نمي دانست و او مانند شيخ چلي خيالات داشت و از او يك حجام بهتر است وفقه او فقه بي علمي است و او در علم حديث بالكل نادان بود كه يك حديث هم به او نرسيده و او ضعيف و تمامي استادان و شاگردان او ضعيف و او مرجيه و جهميه زنديق بود و مرجيه از اسلام خارج اند لهذا حنفيان هم از اسلام خارج اند و او بنياد شرك [ صفحه 114] قائم كرد لهذا او مشرك شد و طريقه او خلاف صريح قرآن است و او نه مجتهد بود و نه در او شروط اجتهاد موجود بودند و او قرن الشيطان است و او باغي است و از او هيچكس در مسلمانان زياده رذيل و منحوس نگذشته اباطيل وهابيه نقل از الجرح علي ابي حنيفة طبع سعيد المطابع بنارس سنه 1330 و چون عبدالجليل سامردي كه كتابي بنام بوي غسلين در سنه 1319 طبع كرده و در آن هم داد گستاخي داده است و باز ديگر مقتدايان متقدمين آنها چون ابن تيميه و ابن قيم و ابن عبدالهاد و مقتدايان متأخرين اينها چون قاضي شوكاني ميني و مولوي اسمعيل دهلوي و صديق حسن خان بهوپالي وغيرهم اين جمله به نسبت فقه امام ابوحنيفه چيزها نوشته كه ذكر آنها نهايت تطويل طلب است خير آنها دانند عقائد و اعمال شان دانند به حكم آيه كريمه أفرأيت من اتخذ الهه هواه واضله الله علي علم و ختم علي سمعه وقلبه وجعل علي بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله كيست كه گمراه او تعالي راه به راه راست آرد اما سوال در اينجا از فرقه ثانيه وهابيه كه خودها را در لباس حنفيت پوشانيده عوام وكم علمان را از راه مي برند اين است لله ايمانا راست بگويند كه آيا شمايان عقائد اعمال طائفه او لي را نيك و مستحسن مي دانيد يا قبيح و نا جائز اگر نيك و مستحسن دانند پس به حكم حديث المؤمع من احب ايشان نيز جز ولا ينفك آنها مي باشيد و دعوي حنفيت شمايان به نفاق است پس آيات منافقين كفار كه در اول رساله تحرير يافته است بر شمايان هو بهور است و صادق مي آيند. و اگر عقائد و اعمال و اقوال آنها را قبيح و ناروا مي دانيد پس قسم به ذات پروردگار شمايان را داده مي شود راست بگويند كه كدام فردي از افراد شمايان كدام كتابي كدام رساله كدام تحريري و در ترديد آنها نوشته است يا نه اگر نوشته است نامش چيست و مصنفش كيست و اگر نه نوشته است غيرت اسلامي و حميت ايماني [ صفحه 115] شمايان چه مقدار است از جماعة اولي كه مقلدين را خطابهاي شرك وكفر و غيره مي دهند سوال است كه شمايان در اعمال و عقائد پيروي مقتدايان خود چون قاضي شوكاني و مولوي اسمعيل دهلوي و صديق حسن خان بهوپالي مي كنيد يا نه اگر مي كنيد شمايان هم مقلدين ثابت گشتيد فرق ما و شما اين است كه مايان مقلدين امام ابوحنيفه و شمايان مقلدين شوكاني و غيره و نسبتي كه از شرك و كفر و بدعت به جماعت مقلدين مذاهب مي كنيد بر شمايان هم راست مي آيد و اگر پيروي آنها نمي كنيد پس چنانچه الجرح علي ابي حنيفه و غيره مي نويسد كدام جرحي هم بر آنها نوشته ايد يا نه اگر نوشته ايد كدام است و اگر نه باعثش چيست و اگر گويند كه مايان پيروي احاديث رسول اكرم صلي الله عليه و سلم مي كنيم پس در اينجا سؤال اين است كه آيا شمايان را صحبت خير البشر عليه الصلاة والسلام حاصل شده است و به گوش خود از حضور اقدس او صلي الله عليه و سلم احاديث شنيده ايد يا نه اگر شق اول است ثابت كنيد صحبت خود را و اگر شق ثاني است پس شمايان را احاديث مباركه كه رسانيد اگر گويند كه احاديث مايان را مصنفين كتب احاديث چون صحاح سته وغيرهم رسانيدند پس سوال اين است كه اصحاب صحاح وغيرهم از راوياني كه نقلي احاديث مي كنند معتمدين و موثقين بودند يا اگر موثقين نبودند بر قول و روايت آنها عمل كردن خطا است و اگر موثقين بودند به كدام دليل اگر گويند به دليل آنكه بزرگان دين چون امام بخاري و امام مسلم و ابو عيسي ترمذي ويحيي بن معين و حاكم و ابن جوزي و امام سيوطي و غيره هم آنها را معتمدين و موثقين نوشته اند گويم الحمد لله چشم ما روشن دل ما شاد كه اين عين تقليد شخصي است كه معناي تقليد قبول كردن قول شخصي است بلا طلب دليل اما افسوس كه براي شمايان آفتي ديگر پيدا كرده و تراشيده خود شمايان پيش مي آيد كه تقليد شخصي كفر و شرك و بدعت است [ صفحه 116]

حديث افتراق الأمة

آن را علاج چيست در اين وقت ختم رساله بر ذكر احاديث ثلثه مي كنم به گوش هوش بشنو حديث اول حديث افتراق الامة است در صحيح ترمذي به روايت عبدالله بن عمر وقال قال رسول الله صلي الله عليه و سلم ليأتين علي امتي ما اتي علي بني اسرائيل حذو النعل بالنعل حتي ان كان منهم من إلي امه علانية لكان في امتي من يصنع ذلك وان بني اسرائيل تفرقت علي ثنتين وسبعين ملة تفرق امتي علي ثلاث وسبعين ملة كلهم في النار الا امة واحدة قالوا من هي يا رسول الله قال ما انا عليه واصحابي وفي رواية احمد وابي داود عن معاوية ثنتان وسبعون في النار وواحدة في الجنة وهي الجماعة وانه سيخرج في امتي اقوام تبتجاري بهم تلك الاهواء كما تبتحاري الكلب بصاحبه لايبقي منه عرق ولا مفصل الا دخلته اين حديث شريف جنگ هفتاد و دو ملت را صلح نهاد رسول مقبول آيه كريمه و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي زينت بخش كلام مبارك اوست فرموده است كه امت من چون بني اسرائيل بر هفتاد سه ملة متفرق خواهند شد از آن جمله هفتاد و دو فرقه به آتش دوزه بروند مگر يكي اصحاب عرض كردند كه اي پيغامبر خدا آن كدام فرقه خواهد بود كه ناجيه باشد فرمود آنان كه بروند بران راهي، كه من و اصحاب من بر آن راهيم سوال آيا اين هفتاد و دو فرقه در امت دعوتند يا در امت اجابت گويم كه در امت اجابت است كه در حديث لفظ امتي مكرر آمده است و ملل زائغه كه اهل قبله نيستند آنها را امه آن حضرت گفته نمي شود و علماء علم كلام هفتاد و دو فرقه را در اهل قبله شمرده اند و ثابت كرده اند كه فرقه ناجيه همين فرقه اهل السنة والجماعة است كه مقلدين مذاهب اربعه اند در اينجا سؤالي بس عظيم و سخت پيچيده در ميان امت و آن [ صفحه 117] اين ست كه جمله طوائف هفتاد و سه فرقه كلمه گو هستند و هر كدامي از اينها همين حديث شريف را قبول دارند سوال اين است كه هر يكي از اين هفتاد و سه فرقه دعوي اين مي كند كه فرقه ناجيه منم و ما انا عليه واصحابي در حق من راست است حالا كدام كس باشد كه در ميان اين طوائف حكم و امين شده فيصله حق كند و اگر كسي فيصله هم كند كدام فرقه باشد كه خلاف مقصود خود آن فيصله را قبول كند پس مايان اهل السنة والجماعة علاجي ديگر ندانسته همان رسول مقبول را صلي الله عليه و سلم امين قبول كرديم كه او را مأمون از زيغ و باطل يافتيم بالتجاوز اري عرض كرديم كه اي رسول خدا صلي الله عليك و سلم هم تو فيصله اين مهم بفرما ديديم كه به فضل خدا هم در اين حديث فيصله پيدا شد و آن جمله وهي الجماعة است برواية ابو داود و احمد و لفظ جماعت در نام اهل السنة والجماعه موجود است و مراد از جماعه كثرت افراد امت است و كثرت افراد اهل السنة به نسبت و مقابله هر فرقه از اين فرق هفتاد و دو بديهي است اگر كسي را باور نشود آدم شماري عالم را كه به حكم حكام وقت فيصل مي شود پيش نظر نهد تا حق حق شود و باطل باطل گردد بلكه افراد اهل السنة والجماعة كه پابند و مقلدين مذاهب اربعه اند اگر به مقابله جمله هفتاد و دو فرقه گرفته شوند تا هم به فضل الهي زياده هستند اگر كسي گويد كه مراد از جماعة در حديث كساني اند كه بر راه صواب باشند گو تعداد افراد او كم باشد چنانچه بعض محرومين را همين گمان است گوئيم كه فيصله اين قصه باز هم رسول مقبول صلي الله عليه و سلم در حديث ديگر فرموده است كه مراد از لفظ جماعه كثرت افراد است و آن اين است عن ابن عمر رضي الله عنهما قال قال رسول الله صلي الله عليه و سلم ان الله لا يجتمع امتي او قال امة محمد علي ضلالة ويد الله علي الجماعة و من شذ شذ في النار رواه الترمذي وعن [ صفحه 118]

لا تجمع أمتي علي الضلالة

ابي بصرة قال قال رسول الله صلي الله عليه و سلم سألت ربي ان لا تجتمع امتي علي ضلالة فاعطانيها رواه الطبراني وعن ابن عباس قال قال رسول الله صلي الله عليه و سلم من فارق الجماعة فمات مات ميتة جاهلية رواه البخاري باز هم اگر كسي گويد در اين احاديث شريفه اگر چه لفظ اجتماع امه و لفظ جماعه آمده است اما باز هم تصريح به كثرت افراد نيست گوئيم وعن ابن عمر رضي الله عنهما قال قال رسول الله صلي الله عليه و سلم اتبعوا السواد الاعظم فانه من شذ شذ في النار رواه ابن ماجه وعن معاذ بن جبل قال قال رسول الله صلي الله عليه و سلم ان الشيطان ذئب الانسان كذئب الغنم يأخذ الشاة القاصية والناحية واياكم والشعاب وعليكم بالجماعة والعامة رواه احمد وعن ابي هريرة قال قال رسول الله صلي الله عليه و سلم من فارق الجماعة شبرا فقد خلع ربقة الاسلام عن عنقه رواه احمد و ابو داود ومشكوة شريف لفظ سواد اعظم و عامه تصريح است به كثرت افراد و كثرت افراد در مقابله جميع فرق اهل قبله مر اهل السنة والجماعة و مقلدين مذاهب اربعه را است پس ثابت شد كه فرقه ناجيه هم فرقه اهل السنة والجماعة است، حديث دوم مردي است از حضرت عبدالله بن مسعود قال قال رسول الله صلي الله عليه و سلم ان الاسلام بدء غريبا وسيعور غريبا كما بدء فطوبي للغرباء ترمذي في باب ما جاءان الاسلام بدء غريبا صفحه 377 غريب در اصطلاح عرب مسافر و تنها را گويند ليني دين اسلام در ابتدا ضعيف بود و از ضعف ترقي به قوت كرد تا كه رسيد به حد كمال قوت بعد از آن رو به نزول كرد تا كه رسيد در اين زمان به حد كمال ضعف و هنوز تنزل او يوما فيوما در زيادت است و اين صفت نيست در تمامي اهل قبله مگر اهل السنة والجماعة را زيرا كه معلوم و مشاهد هر ذي فهم [ صفحه 119] است كه تمامي فرق زائغه چون شيعه و خارجيه و وهابيه و نيجريه و مرزائيه وغيرهم در اين زمان يوما فيوما در ترقي است اگر كسي را شك آيد آدم شماري ده سال سابق را با آدم شماري حال مقابله كند و بيند كه فرق زائغه چه مقدار سال به سال زيادت مي كنند و اين زيادت از كجا مي آيد از افراد اهل السنة والجماعة كم مي شوند و سبب اخراج عوام از تقليد و دخولش در فرق زائغه معلوم است كه در آن طرق پابندي اكثر محارم شرعيه نيست و هر كس مطلق العنان مجتهد وقت خود است هر چه خواهد آن كند و نفوس اماره اين زمانه از تقليد و پابندي شرع شريف ابا مي كنند از آن وجه ربقه تقليد از گردن هاي خود انداخته لا مذهبي اختيار مي كنند و مطابق خواهشات نفوس خود بلا لومة لائم و او نفس پروري داده عمر خود را در مقتضيات نفوس به آخر مي رسانند پس از اين حديث شريف معلوم شد كه اسلام حقيقي همين جماعت اهل السنة و الجماعة مقلدين مذاهب اربعه است بلكه اسلام نام همين جماعت مقرر شد كه از غربت به ترقي رسيد و باز از ترقي رو به غربت نهاد فالحمد لله علي ذلك وانا لله و انا اليه راجعون و اگر كسي گويد كه در حديث شريف لفظ اسلام است و اسلام در مقابله كفر مستعمل مي شود پس معناي حديث چنان باشد كه اقتدار و حكومت اسلام از ضعف به قوت رسيد و از قوت باز رجوع به ضعف خواهد نمود گوئيم آن حاكمان ذوي الاقتدار اسلاميه كه بودند آيا وهابيه غير مقلدين بودند آيا شيعه و نيجري بودند آيا مرزائي و نجدي بودند آنها هم آخر مسلمانان مقلدين يكي از مذاهب اربعه بودند پس ضعف آنها در مقابله كفار باز هم ضعف جماعت مقلدين شد حديث سوم عن انس رضي الله عنه قال جاء رجل إلي رسول الله صلي الله عليه و سلم فقال يا رسول الله صلي الله عليه و سلم متي قيام الساعة فقام النبي صلي الله عليه و سلم إلي الصلاة فلما صلوته قال اين السائل عن قيام الساعة فقال الرجل [ صفحه 120] انا يا رسول الله قال ما اعددت لها قال يا رسول الله ما اعددت لها كثير صلوة ولا صوم الا اني احب الله ورسوله فقال رسول الله صلي الله عليه و سلم المرء مع من احب وانت مع من اجبت فما رايت فرح المسلمين بعد الاسلام فرحهم بها هذا حديث صحيح ترمذي صفحه 344 مقصود از حديث شريف آنكه هر كه در دنيا كسي را محبوب دارد و در عقبي به همراه او در صف او و در درجه او خواهد بود پس كساني كه دعوي حنفيت مي كنند و با نجديان محبت قلبي دارند و افعال شنيعه آنها را مستحسن مي دانند و به قتل مسلمين اهل حرمين وهتك حرمات الله و تخريب شعائر الله بر او لقب غازي وموحد كامل وعظمة السلطان مي نهند و تولاي آنها مي كنند پس به حكم همين حديث شريف و حكم كريمه و من يتولهم منكم فانه منهم اين كلمه گويان حنفي نما در روز قيامت در صف آنها و در درجه آنها خواهند بود پس به دعوي حنفيت آنها كسي فريفته نشود كه اينها عقيدة عين آنهايند ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب اللهم ارزقنا حبك وحب من يحبك وحب عمل صالح يقربنا إلي حبك وحب عبد صالح يد لنا إلي حبك وارزقنا اطاعتك واطاعة رسولك واطاعة عبادك الصالحين فقد قلت وقولك حق ومن يطع الله والرسول فاولئك مع الين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهدأ والصالحين وحسن اولئك رفيقا ذلك الفضل من الله وكفي بالله عليما وليكن هذا آخر ما اردنا تحريره في هذا المقام وصلي الله علي سيدنا محمد واله واصحابه بارك سلم وكان الفراغ من تحرير الرسالة ضحوة الاثنين الثامن عشره من شهر جمادي الاولي المنسلكة في شهور سنة ست واربعين بعد الالف وثلاثمأته وانا الفقير إلي الله محمد حسن المجددي الفاروقي اللهم اختم لنا ولمن نظر فيها بعين الانصاف بالخير والسعادة يازالجود والمغفرة تأليف 1346 تمت بالخير 1928 [ صفحه 121] تقريظ حضرت علامة العصر رأس العلماء مولنا عبد الباقي صاحب قاضي بلاد سنده و بلوچستان و سجاده نشين درگاه عالي حضرت مفتي و يار السنده استاذ الآفاق علامه مولنا محمد عبدالغفور الهمايوني عليه الرحمة بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله وحده والصلوة والسلام علي من لانبي بعده وعلي اله واصحابه الذين هم الموضيون عنده اما بعد فاني قد طالعت الرسالة المسماة بالاصول الاربعه في ترديد الوهابيه التي ضفها الجر القمقام والبحر الطمطام حافظ آيات القران ناشر احاديث رسول الرحمن المقتدي في مذهب الامام النعمان حضرة سيدي ومولايي الحاج محمد حسن جان لازالت شموس افاضة ساطعة وبدور افادته لامعة فوجدتها بحمدالله حاوية علي تحقيقات انيقة وشاملة علي تدقيقات رشيقة ماسمعتها الآذان ولا رأتها الاعين ولا خطرت علي قلب بشر مشيدة بالدلائل الساطعة ومؤيدة بالحجج القاطعة نافعة نفعاجما وفاتحة قلي با غلفا و اعينا عميا وآذانا ضما ولاريب في انها ماء زمزم يشربونه بنيل الشفاء من كان قلوبهم غلفا وتنكشف افئدتهم بها انكشافا يقربهم إلي الله زلفي وماء الحيات يحيي به صدور الموتي وكحل الجواهر يبصربه عيون اهل العمي فلله در مؤلفها حيث اتي بدلائل شافية و تحقيقات كافية فيالت شعري هذا كتاب ينطق علكم بالحق والصواب ولعمري ان هذا هو القول الفيصل في الباب وفصل الخطاب فمن اعرض بعد هذا التحقيق وكان من مرض القلب عليلا فاقرء في شانه قوله تعالي من كان في هذه اعمي فهو في الآخرة اعمي واضل سبيلا واخر دعوتنا ان الحمد لله رب العلمين وسلام علي جميع عباد الله الصالحين خصوصا علي سيدنا وشفيعنا خاتم النبيين وعلي اله واصحابه اجمعين انا الفقير عبدالباقي الهمايوني عفا الله عنه [ صفحه 122] تقريظ حضرت علامة الدهر رئيس العلماء مولنا محمد حسن صاحب سجاده نشين درگاه كپسار شريف و مفتي بلوچستان - بسم الله الرحمن الرحيم محمده وتصلي علي رسوله الكريم والا جميع من سلك صراط المستقيم اما بعد بر ضمائر ارباب بصائر مخفي نماند كه در اين زمان فساد و طغيان كه شيطان و قرن الشيطان در اغواء بني نوع انسان از سر تا پا مشتغل ومنهمك اند از هيچ گوشه نداء ارحني يا بلال مسموع نمي گردد و هيچ كسي از اصحاب فضل و كمال در احياء معتقدات اهل السنة و اماته به دعات عقائد خبيثه مستحدثه مشغول نمي نمايد حال آنكه ارباب مذاهب باطله همچون روافض و مرزائيه و وهابيه در اغواء خلق الله به كمال جوش و خروش معين ابليس پر تلبيس اند و در اين تكاپوي روزانه به تيز رفتاري تمام روز افزون ترقي مي دارند خصوصا فرقه شاذه وهابيه كه خود را در لباس متقيانه ملبوس نموده باجبه و دستار مهره دار و ريش مشروع و عصاي دراز در پرده اشاعت توحيد و اتباع سنت و تبليغ اسلام در دين حضرت سيد المرسلين عيارانه رهزني ها مي كنند و هر كس مي داند كه توحيد ايشان مصنوع به توحيد نجدي است نه اصلي توحيد اسلامي و سنت ايشان سنت ابن عبدالوهاب و ابن تيميه است نه سنت نبويه علي صاحبها الصلوة والتحية و كساني كه در علم تاريخ يد طولي مي دارند به وجه احسن مي دانند كه اكثر اهل مذاهب باطله عقائد فاسده خود را به بهانه تأييد و حمايت توحيد الهي فروغ در اوج داده اند چنانكه طائفه معتزله كه قرآن پاك كلام الهي را حادث مي دانند و از قديم دانستنش انكار مي كنند و مي گويند كه در صورت اعتقاد قوم كلام الهي تعدد قدماء لازم مي آيد و آن منافي توحيد است كما يستفاد من كتاب المامون العباسي خليفة بغداد إلي نائبه اسحاق بن ابراهيم الخزاعي المذكور في تاريخ الخلفاء في ترجمة المأمون و نمي دانند كه ممنوع و منافي توحيد تعدد ذوات قديمه است نه تعدد صفات قديمه كما حققه في شرح العقائد النسفية بما لا يتصور المزيد عليه و همچون حكماء فلاسفه مثل افلاطون و جالينوس و ارسطاطاليس وغيرهم كه توحيد ذات پاك باري تعالي را به حدي كه رسانيده بودند كه مي گفتند الواحد الحقيقي لا يصدر منه الا الواحد لهذا از باعث تضيق و تقريظ در توحيد از افعال لما يريد بودن او تعالي و از خالق كل شئ بودنش انكار نموده در وادي ضلالت [ صفحه 123] سرنگون افتادند و خالقيت او تعالي شانه را فقط در خلق عقل اول محدود و محصور كردند همچنين وهابيان نيز در توحيد اسلامي تضييق و تفريط و تحريف نموده تعظيم غير الله را اگر چه در حد اجازت شرعيه محدود بوده باشد منافي توحيد و مرادف شرك وكفر دانستند كما صرحوا به في كتبهم المؤلفة في ذكر التوحيد النجدي صد هزار شكر باريتعالي بجا آورده مي شود كه در اين زمان سعادت اقتران ذات ملكي صفات حجة الخلف بقية السلف راس المشائخ الكرام ورئيس العلماء العظام مولنا ومقتدانا حضرت خواجه محمد حسن جان صاحب فاروقي مجددي سجاده نشين درگاه ئندهء سائينداد زيدت بركاته وفيوضاته در ترديد اقوال وهابيان كتابي مستمي به (الاصول الاربعه في ترديد الوهابيه) تأليف نزده مسلمانان عالم را از شرائن طائفه مفسده نجات بخشيده است فبادروا اليها الطلاب إلي مطالعة هذا الكتاب فانه عديم النظير في هذا الباب مشتمل علي الحق والصواب وانا الفقير محمد حسن الكتباري عفا عنه الباري حيث من علي كافة المسلمين بما يفيد حفظ عقائدهم واذعانهم جين ماشرع المنهبون من ارباب المذاهب الباطلة بنهب متاع ايمانهم وشفي من عليل العقائد السيئة من كان علي شفا واوضح من مراسم الدين ما قد تغير وعفا وليس هذا سنة مستحدثة استأثر بها المؤلف الحبر النحريز بل احقاق الحق و ابطال الباطل سنة قديمة في بيت هذا الشيخ الكبير مستمرة فيهم عن الاكابر إلي الاصاغر يرويها الاخلاف عن اسلاف العشائر كيف لاهو من نسل من هو الفاروق بين الحق والباطل صاحب الدرة والاحتساب إلي وضع الله الحق علي لسانه وجعل لايه موافقا للوحي و الكتاب ومن اولاد من هو الامام الرباني والمجمدد للالف الثاني رحمة الله عليه الذي شف كتابه المسمي بتحقيق النبوة حين رأي بعض متغلبة زمانه عذب كثيرا من علماء الاسلام بتشديدان إتعذيبات لايناسب ذكرها لرسوخهم في متابعة الشرائع واذعان الرسل وبلغ الامر إلي ان يهجر التصريح باسم خاتم الانبياء عليه الصلوة والسلام في مجلسه ومنع ذبح البقرة وهو من اجل شعائر الاسلام في الهند وخرب المساجد ومقابر اهل الاسلام وعظم معابد الكفار ورسوماتهم وعباداتهم وضف كتابه في الترديد علي الروافض حي رائ فتنتهم قد فشت في الهند واكنافها فالخلف الصالح من اتم بسمات آبائه انصف بصفات كبرائه ليكون اتصافه بتلك الصفات علي صحة انتسابه برهانا كبيرا ومن لم يتصف فكأنه لم يأت بما يكون علي ما ادعاه سلطانا [ صفحه 124] نصيرا فيافأض الجود ويا غاية كل مقصود افضل علينا من بركات هذا الشيخ للمؤلف واجزه عنا وعن جميع المسلمين ما يوازي غناءه ويخازي عنائه من جميل الثناء والصالح الدعاء واخر دعوتنا ان الحمد لله رب العلمين والصلوة واسلام علي سيد المرسلين وعلي آله وصحبه اجمعين كتبه الفقير محمد قاسم المتوطن في بلدة گروهي ياسين ضلع سكهر سنده تقريظ جناب قدوة السالكين علامه مخدوم بصرالدين صاحب سيوستاني - بسم الله الرحمن الرحمن الله تعالي در مولنا المؤلف الشيخ الكامل والعالم العامل المشتهر في المشارق والمغارب صاحب المقامات العلية والمناقب حيث بني اربعة بسم الله الرحمن الرحيم نحمده ونصلي علي رسوله الكريم وعلي آله واصحابه اجمعين اما بعد پس چونكه دستور مقرر شده كه قبل از شروع كتاب مختصر حالات منصف براي ازدياد بصيرت ناظرين ذكر كرده مي شوند بنابراين نبذي از حالات با بركات حضرت مؤلف اين كتاب درج كرده مي آيد والله الموفق والمعين مخفي نماند كه حضرت سيدنا المؤلف امام الوقت شيخ الاسلام خواجه محمد حسن جان صاحب قبله سجاده نشين درگاه ئنده سائينداد مد ظله العالي خلف اكبر و قائم مقام حضرت شيخ قطب الوقت غوث الزمان سراج الاولياء خواجه عبدالرحمن صاحب فاروقي مجددي معصومي مي باشد در خاندان عالي سلسله فيوض و بكرات و علوم ظاهري و باطني ابا عن جد مسلسل و متوارث جاري است بتاريخ 6 شوال سنه 1278 هج حضرت مولانا المؤلف در دار الرشاد قندها رونق افروز عالم وجود گشتند و ايم طفلي به تحصيل به كمالات از خدمت والد بزرگوار خود مشغول شده علوم درسيه و كتب ابتدائيه را از آن حضرت درس مي گرفتند و به نظر كيميا اثر حضرت ايشان باعلي بمارح كمال رسيدند تا كه در ايام انقلاب دولت افغانيه و تسلط حكومت انگريز بر آن ديار حضرت سراج الاولياء بمعه تمامي اهل و عيال در سنه 1297 هج به اراده توطن و سكونت به طرف عربستان هجرت فرمودند و هم درد آن زمان حضرت مؤلف قبله با وجود صغر سن در غزوات اسلاميه در صف مجاهدين و مبارزين اسلام داخل شده شامل زمره والمجاهدون في سبيل الله باموالهم وانفسهم مي شدند و چون گذر حضرت ايشان بر ملك سنده افتاد حسب استدعاء مخلصين صادقين آن ديار چندي در قريه نكهراز توابع حيدر آباد سنده توقف افتاد و در آن ايام بعض علوم عقليه و نقليه از حضرت علامه الحاج الحافظ مولوي لعل محمد صاحب المتعلوي اخذ فرمودند چون بمعه جميع قبايل و عشائر در سنه 1300 هج [ صفحه 125] به بلاد حرمين شريفين رسيدند در آن بلاد متبركه پنچ سال اقامتگزين شدند و از ماشهير علماء كرام آن ديار چون حضرت شيخ زيني احمد دهلان و حضرت شيخ رحمة الله مهاجر هندي تكميل علوم خصوصا استفاده و استفاضه علم حديث و اجازت روايت صحاح سته حاصل نمودند و با وجودي كه خدمت ذوي الحقوق و سرپرستي جمله عائله و قافله و رفقاء سفر كه مشتمل بر عجائز و اطفال و زائد از شصت نفر بودند مفوض بذات سامي صفات حضرت مؤلف قبله بوده تا هم مع بجا آوري حق الخدمت در اداي سعي و طواف و حج و عمره و زيارت مشاهد و ماثر متبكره و درس علوم و كسب كمالات و حصول سعادات شب و روز كوشان مي بودند و همدر آن ايام با وجود اين همه اشغال و علائق محض بلطف الهي وحسن سعي و عالي همتي خويش به دولت حفظ كلام الله شريف مشرف شدند بعد از مدت پنج سال حسب الامر حضرت والد سراج الاولياء قدس سره باز به ملك سنده معاودت فرمودند و در قريه نكهر تقريبا ده سال سكونت پذير شدند و چون حضرت سراج الاولياء در سنه 1315 هج به جوار رحمت الهي پيوستند حضرت مؤلف قبله به اتفاق اعزه و علماء و مريدين و مخلصين مسند آراي طريقه آباد اجداد شدند و در قريه ئنده سائنداد خانقاه و مكانات و مسجد تعمير فرمود سكونت اختيار نمودند و در سنه 1320 هج باز داعيه سفر حرمين شريفين (كه هميشه مركوز خاطر عاطر مي باشد) تازه شد و با جماعت مخلصين و محبين سفر ميمنت اثر به خير و خوبي تمام نموده مراجعت فرمودند باز در سنه 1322 هج معاودت حج و زيارت نمودند نوبت چهارم براي زيارت انبياء و اولياء باره عراق و بغداد شريف سفر حج اختيار فرمودند و در آن ديار جميع مشاهد و مزارات متبركه را زيارت نموده بعد از حج و زيارت روضه مطهره به راه شام وبيت المقدس معودت فرمودند و از زيارت انبياء كرام عليهم السلام مشرف و فيضياب شدند حالات عجيبه و غريبه كه در اين اسفار مشاهده شده جمله در سفر تامهاي خود مفصلا مرقوم فرموده اند والحال بر خانقاه شريف كه مأوي الغربا و مرجع الفقراء والصلحاء است در ئنده سائنداد داكخانه ئنده محمد خان ضلع حيدر آباد سنده به ارشاد وهداتي بندگان خدا مشغول اند و اوقاب شريفه به وظائف عبادات وخيرات و مبرات معمور و مصروف خصوصا در خدمت خلق الله و هم دردي بني نوع انسان و حمايت مذهب اهل سنت و جماعت و قمع وقلع مذاهب باطله و ضلالات شائعه كه به هر طرف عالم گير شده اند وجود شريف حضرت ايشان در اينچنين زمانه قحط الرجال از مغتنمات عزيزه و نعماء عظيمه است متع الله المسلمين به طول بقائه وافاض علينا من فيوضه و بركاته آمين و حضرت ايشان با وجود كثرت مطالعه وسعت معلومات و تبحر در علوم دينيه و قدرت بر تأليف [ صفحه 126] و تصنيف به كمال سلاست و نفاست به سبب قلت فرصت و عدم فراغت چند رساله هاي مختصره و چند كتب معدوده تصنيف كرده اند كه اسماء بعضي از آنها مرقوم مي شوند انيس المريدين كتابي است مشتمل بر اسرار و فوايد عجيبه در ذكر مقامات و خوارق عادات حضرت قبله بزرگوار خود كه نافع و مفيد خاص و عام است انساب الانجاب در نسب حضرات مجدديه كه اسماء تمامي حضرت مجدديه را تا اين زمانه در آن درج فرموده اند رساله تهليليه در معني كمله طيبه و بيان عقايد مذهب اهل السنة والجماعة و اين هر سه تأليفات خود را به سعي خويش طبع فرموده مفت تقسيم نموده اند و آنچه طبع نشده اند بسيارند منها شفاء الأمراض عربي در وظائف و اعمال و تعويذات مجربه منها رساله رد قادياني منها رساله عالم برزخ در بيان روح عوبي منها رساله تحقيق الجمعة في القري عوبي منها اشاره إلي البشاره در ترديد اقوال معترض بر مكتوبات شريف منها سفر نامه ها و شرح چهل كاف و اجازت نامه احاديث مسلسل از شيخ محمد ابي نصر شامي عربي منها شرح حكم شيخ عطاء الله الاسكندراني منها ترجمه عهود و مواثيق شيخ عبدالوهاب شعراني فارسي ومنها الاصول الاربعه في ترديد الوهابيه منها رسالة في احكام الطاعون عربي منها سرور المحزون في اللطائف عربي منها رسالة في ذكر اولياء الزمان الذين تشرف المؤلف بملاقاتهم منها رسالة في عجائب مصنوعات الله تعالي فارسي وغيرها واخر دعوتنا ان الحمد لله رب العالمين والصلوة علي سيد المرسلين وآله وصحبه اجمعين

پاورقي

[1] راه چمار در اصطلاح هند طايفه ارذال است كه كار پختن پوستهاي جانوران كنند.
[2] راه مؤلف گويد نسبت اين رباعي به مولوي اسمعيل غير صحيح مي نمايد خلاف مشرب و مذهب اوست.
[3] يعني از آنكه وجود مسعود تو در ميان آنها است بر ايشان عذاب نخواهد كرد.
[4] ولنعم ما قال العارف الشيرازي في بستانه اگر بوسه بر خاك مردان زني++ به مردي كه پيش آيدت روشني كساني كه پوشيده چشم دل اند++ همانا كزين توتيا غافل اند مصحح عفي عنه.
[5] اي الجماعات.
[6] اي المستحدت من المال.
[7] اي الفرج.
[8] اي يسرع.
[9] اي طايفة. [
[10] اي نغبا.
[11] قرون البقر.
[12] اي الحديده المعوجة.
[13] تجبذه حبذه.
[14] اي سودا.
[15] نمو بمعني رسانيدن براي اصلاح.
[16] المزامله المعادلة علي البعير.
[17] المزامله المعادلة علي البعير.
[18] ونوف تركردن مسك.
[19] من اهل السنة والجماعة و هم اهل المذاهب الاربعة 12 (عقود الجواهر المنيفة).
[20] والفضل ماشهدت به الاعداء قال الشعراني في كتابه المسمي بلطائف المنن يقول الفقير إلي الله تعالي عبدالوهاب بن احمد بن علي الشعراني الشافعي عفاالله عنه....
[21] اين بسند الخوارزمي.
[22] الظاهر لك.
[23] اي اسفروا.
[24] اي تسمية المهر في النكاح.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».